روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن‌

مشخصات کتاب

سرشناسه : ابوالفتوح رازی، حسین بن علی، قرن ۶ق.
عنوان قراردادی : روض‌الجنان و روح‌الجنان
عنوان و نام پدیدآور : روض‌الجنان و روح‌الجنان فی تفسیرالقرآن/ تالیف حسین‌بن علی‌بن محمدبن احمدالخزاعی‌النیشابوری مشهور به ابوالفتوح رازی، به کوشش و تصحیح محمدجعفر یاحقی، محمدمهدی ناصح.
مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوی، بنیاد پژوهش‌های اسلامی، ۱۳ -.
یادداشت : فهرستنویسی براساس جلد شانزدهم، چاپ ۱۳۶۵.
یادداشت : ج. ۳ (چاپ: ۱۳۷۰).
یادداشت : ج. ۵ (چاپ: ۱۳۷۲).
یادداشت : ج. ۷ (چاپ اول: ۱۳۷۵).
یادداشت : ج. ۹ (چاپ: ۱۳۶۶).
یادداشت : ج. ۱۸ (چاپ اول: ۱۳۷۵).
یادداشت : ج. ۱۹ (چاپ اول: ۱۳۷۵).
یادداشت : ج. ۲۰ (چاپ اول: ۱۳۷۵).
یادداشت : عنوان دیگر کتاب "تفسیر ابوالفتوح رازی".
عنوان دیگر : تفسیر ابوالفتوح رازی.
موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن ۶ق.
موضوع : نثر فارسی-- قرن ۶ق.
شناسه افزوده : یاحقی، محمدجعفر، ۱۳۲۶-، مصحح
شناسه افزوده : ناصح، محمدمهدی، ۱۳۱۸ -، مصحح
شناسه افزوده : آستان قدس رضوی. بنیاد پژوهشهای اسلامی
رده بندی کنگره : BP۹۴/۵/الف۲ر۹ ۱۳۰۰ی
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۱۷۲۶
شماره کتابشناسی ملی : م‌۶۵-۲۰۲۲

جلد1

[جلد اول]

471‌به نام خدای بخشاینده بخشایشگر رب‌ّ تمّم و یسّر

پیشگفتار

امروز تقریبا هیچ تردیدی نیست که هر گونه پژوهش درستی که بخواهد پیرامون متون گذشته، بویژه آثار مربوط به گذشته‌های دور صورت بگیرد سزاوار است که بر پایه متنهایی باشد که با قطعیّتی نسبی بتوان گفت همان چیزی است که مؤلّف فراهم آورده است. معمولا چنین چاپهایی با استمداد از روش علمی تصحیح متون و تکیه بر کهنترین نسخه‌ها و بویژه نسخه‌های بازمانده از روزگار مؤلّف، به دست می‌آید و ادّعای مصحّح در واقع جز اینکه نیست که رابطه پژوهنده را با صاحب اثر به طور مستقیم برقرار کند و چیزی فرا روی او بگذارد که تا حدود زیادی به تألیف اصلی نزدیک باشد. امروز محقّقان ما بر اساس نسخه‌های خطّی بر جای مانده از روزگاران کهن با مجموعه میراث فرهنگی خطیر و در عین حال دگرگون شده‌ای رو به رو هستند که شناختن و شناساندن آن به نسل حاضر فریضه‌ای کفائی و ملّی تلقّی می‌گردد و چاپ و نشر یکایک آنان گام به گام ضرورت پیدا می‌کند. و برای آن که بتوانند صورتی پاکیزه و قابل اطمینان از کتابی به بازار عرضه کنند، باید شکیبایی و آهسته کاری در پیش گیرند و از دشواری کار و گرانی بار نهراسند، راه خود را بی شتابکاری و از روی حوصله و صبر برگزینند و با تکیه بر اصول تصحیح و نقد متون سر انجام با مقایسه و مقابله دستنوشته‌های کهن و قابل اعتماد و تامّل در سبک و سیاق اینکه دستنوشته‌ها برای همیشه چاپی مناسب و در خور توجّه به دست دهند. تردیدی نیست که اینکه کار برای همیشه تنها یک بار ضرورت پیدا می‌کند و چه خوب است که در همان بار نخست تمام احتیاطها و مطالعات لازم صورت گیرد و طبعی در خور و شایسته عرضه شود تا به دوباره کاری و صرف وقت اضافی نیازی نباشد. اتّفاق می‌افتد در روزگاری که نشر و چاپ متنی به دلایلی ضروری تشخیص داده می‌شود، نسخه‌ای کامل و مطمئن از آن متن یا در دست نیست یا پس از کوشش و استقصای لازم، در حوزه اطّلاع مصحّح قرار نمی‌گیرد و زمانی دیگر فرا می‌رسد که همان مصحّح یا کسان دیگری بر نسخه‌های مضبوطتر و سزاوارتری دست پیدا می‌کنند و به ویرایش تازه‌ای حاجت می‌افتد، در اینکه صورت از دوباره کاری گزیری نیست و در واقع اینکه کار دوباره می‌تواند دنباله کوشش پیشین تلقّی گردد. اینکه نکته در مورد صفحه : 10 متنهای مفصّل و مربوط به روزگاران دور بیشتر اتّفاق می‌افتد و گر نه بسیاری از کتابها هست که در همان بار نخست، به علّت آن که نسخه‌های دقیق و مربوط یا نزدیک به عصر مؤلّف در اختیار مصحّح هست، آخرین ویرایش آن کتاب به بازار می‌آید و هیچ گونه صرف وقت دوباره‌ای هم ضرورت پیدا نمی‌کند. در هر حال آنچه باید بر سری باشد همّت و کوشش و استقصای مصحّح است که می‌تواند نسخه‌های کهن و دقیق را به چاپهای انتقادی و تمام و کمال تبدیل کند. ده سال پیش که اندیشه تصحیح انتقادی تفسیر روض الجنان و روح الجنان معروف به تفسیر ابو الفتوح رازی برایمان پیش آمد سه طبع دیگر از اینکه کتاب در دست بود و دست کم یکی از آنها به مناسبت اینکه که تجدید چاپ شده بود، حتّی در بازار کتاب نیز وجود داشت، همین امر بویژه وجود دانشمندان متبحّری که سه چاپ پیشین را تصحیح و تحشیه کرده بودند. یعنی علامه محمّد قزوینی، حکیم متأله آیة اللّه مهدی الهی قمشه‌ای و از عالم مفضال آیة اللّه ابو الحسن شعرانی، تصحیح و چاپ جدیدی را که می‌خواستیم آغاز کنیم مورد تردید قرار می‌داد، امّا وقتی برخی دستنوشته‌های اصیل و کهن اینکه کتاب را در کتابخانه آستان قدس رضوی می‌دیدیم و صفحاتی از آن را با چاپهای موجود مقایسه می‌کردیم، بیش از پیش لزوم تجدید چنین چاپی را حس می‌کردیم. مشورتهایی هم که با برخی از ارباب فضل و متن شناسان پیشگام می‌کردیم ما را بر اینکه کار دلیرتر می‌کرد، بویژه که هر روز نسخه‌ای تازه به حیطه آگاهی ما در می‌آمد و در واقع گویی اسباب کار بیشتر از پیش فراهم می‌گشت. اینکه بود که نخستین اقدام جدّی برای تصحیح اینکه کتاب را، پس از مشورتهای آغازین در تابستان 1360 هجری خورشیدی به عمل آوردیم. در آن ایّام امور آموزشی دانشگاهها برای تدارک انقلاب فرهنگی بطور موقّت تعطیل شده و مجالی دست داده بود که ما فارغ از دغدغه‌های کلاس و درس، دل به دریای پژوهش بزنیم و بی‌خبر از گرانی بار به پهنای اینکه کار بزرگ باز شویم. در آن سالها گرمای مهربانیها و خاطر انگیزیهای استاد دانشمندمان دکتر غلامحسین یوسفی- که به تازگی از دانشگاه فردوسی مشهد بازنشسته شده بود- به ما امید می‌داد. راه زیادی نرفته بودیم و کار چندانی نکرده بودیم، امّا او تجربه سی سال کار و معلّمی خود را فرا روی ما قرار داد و تشویقها و پایمردیها نمود تا گامهای نخستین را استوار برداشتیم. شناسایی و گردآوری نزدیک به چهل دستنویس ناقص و کامل، از گوشه و کنار کتابخانه‌های داخل و خارج و سنجش و ارزیابی اعتبار هر کدام و دستیابی بر شیوه‌ای پسندیده و مناسب پس از همرایی و مشاوره با صاحبان رای و نظر و سر انجام مقابله و تصحیح سه مجلّد شانزده (بر اساس پنج نسخه)، هفده (بر اساس هفت نسخه) و یازده (بر اساس ده نسخه) نزدیک به سه سال زمان برد. در اینکه فاصله دانشگاه بازگشایی شده بود و ما به مصداق «العود صفحه : 11 احمد» به کار همیشگی خود بازگشته بودیم. مهمترین مسأله‌ای که بعد از شروع به تصحیح و عبور از مراحل دشوار انتخاب روش و سان و سیرت کار، پیش رو داشتیم، موضوع نشر و چاپ کتاب بود که به دلیل حجم گسترده کار و زمان دراز و هزینه زیادی که می‌برد، نمی‌توانست تا پایان مقابله، در بوته اجمال بماند. به دانشگاه و اصولا ناشران دولتی نمی‌توانستیم دل ببندیم. ناشران خصوصی هم- که عمدة در تهران بودند- نمی‌توانستند نظر ما را جلب کنند، زیرا طبیعت کار و گستردگی زمان چاپ نظارت مستمر ما را از نزدیک ایجاب می‌کرد اینکه بود که گمان می‌کردیم چاپ کتاب باید در مشهد و با نظارت مستقیم خودمان صورت پذیرد. تقریبا از همان سالهای نخست پس از انقلاب در آستان قدس رضوی با درایت و هدایت تولیت ارجمند آن، حجة الاسلام و المسلمین عباس واعظ طبسی، تحوّلی عظیم روی داده بود و نسیم خوش نهضتی فرهنگی- اسلامی مشام جان را نوازش می‌داد. به جهت علاقه و اعتقاد قلبی و دیرینه خودمان به آستان ملکوتی هشتمین امام بر حق‌ّ شیعیان جهان که به مصداق سخن والای «جاور بحرا او غنیّا» در مجاورت مضاعف دریایی به هر دو معنی توانگر، سالها از عنایات خاصّه‌اش برخورداری یافته بودیم- و خدای را بر اینکه توفیق سپاس- و هم به دلیل مباشرت برخی از همکاران همدل و دانشگاهیمان در امور فرهنگی آستان قدس رضوی، سر انجام، نخستین تفسیر پارسی شیعه جایگاه راستین خود را بازیافت و نشر کتابی که از زمان قدیم بیشترین دستنوشته‌های نفیس و کاملش هم از حوادث ایّام به پناه امام همام باز آمده و به کتبخانه حضرتش رخت اقامت کشیده بود، به آستان مقدّس رضوی محوّل گشت. از آن پس توفیق یافتیم به تبعیّت از نسخه‌های کهنی که از بخشهای مختلف تفسیر در اختیار داشتیم، تا امروز به ترتیب، مجلّدات 16، 17، 11، 9، 12، 10، 13، 14، 15 و 1 آن را منتشر کنیم و مجلدات 2 تا 8 هم، اکنون در مراحل چاپ و در راه انتشار است. از خداوند رحمان برای اتمام مجلّدات بیستگانه و حواشی و فهارس لازم اینکه کتاب توفیق می‌خواهیم. ربّنا لا تؤاخذنا ان نسینا او اخطأنا یاحقی- ناصح صفحه : 13

سپاسنامه‌

‌در سال 1363 بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی تأسیس شد، از اینکه رو موضوع نشر اینکه تفسیر عزیز به پایمردی همکار دانشمند و نیک نهادمان آقای دکتر محمّد مهدی رکنی به آن بنیاد پیشنهاد گردید و با عنایت خاصّه تولیت محترم آستان قدس و مساعی جمیل جناب آقای دکتر برادران رفیعی معاون محترم فرهنگی آستان قدس و توجّه ویژه هیأت مدیره بنیاد به ریاست استاد محمّد واعظ زاده خراسانی، مورد تصویب قرار گرفت. از آن پس و تا همین امروز با یاوریهای خاص‌ّ سرپرست محترم بنیاد پژوهشها، حجّة الاسلام و المسلمین علی اکبر الهی خراسانی کار مقابله، تصحیح و نشر اینکه کتاب در گروه فرهنگ و ادب اسلامی بنیاد پیش می‌رود. دستنویسهای اینکه کتاب را در طی‌ّ زمان، با مراجعات مکرّر و سفرهای پیاپی به تهران، قم، یزد و تبریز و مکاتبه با کتابخانه‌های خارج فراهم آوردیم. مسؤولان آن کتابخانه‌ها و کتابداران بخشهای مخطوطات آن عموما از همکاریهای شایسته دریغ نداشتند: جناب آقای رمضانعلی شاکری سرپرست محترم کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی و آقای غلامعلی عرفانیان در کتابخانه مرکزی آستان قدس، آقای دکتر اسماعیل حاکمی و استاد محمّد تقی دانش پژوه در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، آقای علی محدّث در کتابخانه ملّی تهران (که علاوه بر نسخه‌های چند گانه کتابخانه ملّی از نسخه نفیس مرحوم والد خود میر جلال الدّین محدّث ارموی نیز کریمانه، عکسی برای ما تهیّه کردند)، آقای عبد الحسین حایری در کتابخانه مجلس شورای اسلامی، آقای محمّد رضا انتظاری در کتابخانه وزیری یزد، جناب حجة الاسلام آقای مجتبی عراقی در کتابخانه مدرسه فیضیّه قم، آقای حیدر واعظی در بخش کتب خطّی کتابخانه و قرائتخانه آیة اللّه العظمی مرعشی نجفی، آقای حسین میردامادی و آقای دکتر محمود فاضل در کتابخانه دانشکده الهیّات و معارف اسلامی مشهد، آقای احمد احمدی بیرجندی در کتابخانه مسجد جامع گوهرشاد و آقای غلامرضا طباطبایی در کتابخانه ملّی تبریز، همگی با گشاده رویی، با تهیّه عکس و یا میکرو فیلم از نسخه‌های مورد درخواست موافقت می‌فرمودند، یاد خیر و سپاس از همه اینکه صفحه : 14 بزرگواران را بر خود فرض می‌دانیم. آقایان دکتر اصغر مهدوی و حجّة الاسلام علی اصغر مروارید بوجهی شایسته، وسائل تهیّه میکرو فیلم را از روی نسخه‌های شخصی خود فراهم کردند، که جای امتنان دارد. استاد احمد گلچین معانی و آقای نجیب مایل هروی هم ما را در شناسایی برخی از دستنویسها یاری داده‌اند، که از آنان نیز سپاس داریم. زحمت عکس برداری از نسخه‌های دوازده گانه کتابخانه آستان قدس، و نسخه کتابخانه ملّی ملک و کتابخانه وزیری یزد و همچنین کلیه میکروفیلمهایی که از دیگر کتابخانه‌ها و صاحبان نسخ به دست می‌آوردیم، تماما بر عهده دوست دیرین و هنرمندمان آقای علی اصغر ناصری و همکاران کوششگر ایشان در بخش فیلمتک کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی بوده است. حسن سلوک جبلّی و سلیقه و هنر ایشان در فراهم آوردن عکسهایی با کیفیّت بسیار خوب، سزاوار تحسین و تشکّر است. مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی به سرپرستی همکار دانشمندمان آقای دکتر عبّاس سعیدی رضوانی با کوششهای بی دریغ و مستمرّ همه همکاران و کارگران دلسوز آن، کار پر زحمت و زمانگیر چاپ و نشر اینکه کتاب را بوجهی شایسته و کم مانند عهده‌دار گردید. سپاس از مدیر عامل محترم و آقای محمود ناظران‌پور مدیر چاپخانه، آقای ابراهیم رضایی در امور اداری و همه عزیزانی را که نامشان در کارنامه چاپ کتاب و نیز بر لوح ضمیرمان ثبت است بر خود فرض می‌دانیم. آن سالهای نخست که مجلّدات 16 و 17 و 11 اینکه کتاب برای مقابله روی میز کارمان در اتاق پژوهش استادان دانشکده ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد پهن بود، چند دوره دانشجویان عزیز درس «روش تحقیق و مرجع شناسی» رشته زبان و ادبیّات فارسی به منظور کارآموزی و آشنایی با فن‌ّ تصحیح هر کدام ساعتهایی با ما همکاری داشتند از آن میان خانم: فریده وکیلی مقدّم، و خواهران اشرف و صدّیقه رحیمی کاخکی بیشتر از همه علاقه نشان دادند و مدّتها اینکه همکاری را مشتاقانه ادامه دادند برای آنها توفیق و تندرستی آرزو می‌کنیم. از روزی که کار مقابله و تصحیح تفسیر روض الجنان به گروه فرهنگ و ادب بنیاد پژوهشهای اسلامی منتقل شد، گروهی از دانشجویان دانشکده ادبیات و دبیران فاضل آموزش و پرورش مشهد به عنوان پژوهشگران نیمه وقت و تمام وقت گروه با ما همکاریهای ارزنده‌ای داشتند: آقایان مراد علی واعظی، محمّد درّی سالارآبادی، غلامرضا مست علی و عبّاس کرمانی پس از مدّتی همکاری فارغ التحصیل شدند و رفتند، امّا یاران ماندگارمان آقایان: دکتر رضا اشرف زاده، اصغر ارشاد سرابی، علی اسماعیل‌پور صومعه، حسین بنّا زاده، سید رضا حسینی بافقی، علی صفحه : 15 دستجردی، احمد رواقی، غلامرضا زرّین چیان، سید جلیل ساغروانیان، محمّد اکبر عشیق، حسین مدرّسی، علی محمّد مقدّس اقدس، عبّاس وزیری، عبّاس هوتکانی و محمّد باقر یاحقّی که نام شریفشان با نوع همکاری که داشته‌اند در مقدّمه مجلّدات مربوط آمده است- در ادامه راه از همسفری و یاری دریغ نداشتند، کارشان مأجور و سعیشان مشکور باد؟ نکته بینیها و دقّتهای کم مانند و کارگشای حجّة الاسلام آقای محمّد حسن خزاعی هم در ویرایش متن- بویژه از لحاظ اعراب و ضبط احادیث و اشعار عربی- توفیق بی مانندی بود که خداوند بخشاینده بخشایشگر به ما ارزانی داشت، به درگاهش سپاس می‌گوییم و برای همه کوشندگان در راه نشر معارف قرآنی و متون استوار پارسی توفیق و قدم صدق آرزو داریم، عند ملیک مقتدر. صفحه : 17

مقدّمه تفسیر

صفحه : 18

مقدّمه‌

تجربه‌ای که فرهنگ اسلامی پس از کشمکشهای نژادی و کلامی در سده‌های نخستین اسلامی پشت سر گذاشت از یک طرف و شکفتگی تمدّنی نوخاسته و ترکیبی که مولود برخورد فرهنگ و نظام الهی اسلام با بینشها و دستاوردهای فکری و ذوقی پیش از آن بویژه ایران قبل از اسلام بود از طرف دیگر در آستانه سده ششم هجری به میراثی خطیر و عظیم تبدیل شده بود که نتایج علمی آن در همه زمینه‌ها تدریجا به جامعه بشری عاید گردید. اینکه پیشرفت و ترقّی همه جانبه و دامنه‌دار بود که فلسفه و تفکّر آن بر دوش إبن رشد و بو علی و فارابی، طب‌ّ آن بر شانه رازی و أبو سهل مسیحی، نجوم و ریاضی آن بر دست بیرونی و خیّام و علوم شرعی و تفسیر آن به مباشرت فقها و مفسّرانی چون کلینی و إبن بابویه و شیخ طوسی و طبرسی به کمالی غرور انگیز رسیده بود. بسیاری از اینکه دانشمندان بودند که در تقریب میان شریعت و فلسفه از یک سو و شریعت و عرفان از سوی دیگر کوشیدند، هر چند نتایج کوشش آنان در سده‌های بعد آشکار گردید. از میان مذاهب اسلامی، تشیّع از همان آغاز با قابلیّت اعتراضی که در خود داشت، مورد هجوم و ملامت برخی فرق عامّه قرار گرفت، پس از پشت سر گذاشتن دورانهای مبارزات سیاسی و عقیدتی و رسیدن به تکیه‌گاههای نیرومند فکری، با وجود آن که از نظر کمّی همچنان در اقلیّت محض و از نظر عقیدتی دچار تضییقات بسیار بود از لحاظ امکانات فکری در مرحله‌ای قرار داشت که می‌توانست با برهان دستاوردهای علمی خود و با استفاده از امکاناتی که بعدها به آن دست یافت، به عنوان مذهب فائق خودنمایی کند. از سوی دیگر سده ششم هجری قرن شتاب زبان فارسی به سوی کمال و پختگی و توانایی حمل معانی علوم و معارف گوناگون نیز بود. ایرانیانی که از اتّحاد ناخوش موبدان با قدرت- مداران ساسانی سخت ناخشنود بودند، در روزهای نخستین ورود اسلام به ایران، آیین نوین را با آغوش باز پذیرفتند و تمام امکانات ذوقی و پشتوانه‌های علمی و فکری خود را برای تحکیم و ترویج اینکه آیین به کار گرفتند. ابتدا با مهارت یافتن در زبان عربی و رسیدن به دقایق و ظرایف نحوی و لغوی آن، گوی سبقت را در عربی نویسی از خود تازیان ربودند و ضمن ترجمه و انتقال صفحه : 19 معارف قومی خود به قلمرو فرهنگ اسلامی، بسط و اعتلای تازه‌ای را در جلوه‌ها و جنبه‌های آیین محمّدی سبب شدند و کوشش آنان به تمدّن درخشانی منتهی شد که سده‌های چهارم و پنجم هجری را به نام قرون طلایی اسلام نامبردار ساخت. در سده‌های نخستین اسلامی، زبان فارسی با قبول الفبای عربی مرحله نوینی را آغاز کرد. با استفاده از خطّ عربی به جای خطّ دشوار و غیر قابل بقای پهلوی، زبان شیرین و مستعدّ دری به عنوان بازوی توانای فرهنگ اسلامی در مشرق و شمال شرق پدید آمد و با تکیه بر پیشینه‌های ادبی درخشانی که داشت در همان گامهای نخست یکی از آثار مهم منثور خود، یعنی تفسیر طبری را به عنوان صمیمانه‌ترین پیوند با حوزه دیانتی اسلام به گزارش مهین کلام باری اختصاص داد. از آن پس زبان پارسی را، با دو بازوی توانای نظم و نثر، در خدمت نشر و بسط علوم و اخلاق و معارف دینی می‌بینیم، که پیام رسول خاتم را به شیرینی شهد در گوش هندو و ترک و تاجیک زمزمه کرده و آنان را با خیل گویندگان کلمه توحید در اقصای روم و اندلس و صحاری سوزان زنگبار پیوند داده است. وقتی بر اوج نخستین سالهای سده ششم هجری می‌ایستیم و از دریچه زبان پارسی در چشم اندازی باز به پهنای تاریخ فرو می‌نگریم با میراثی خطیر از معارف گوناگون ادبی، علمی، اخلاقی و دینی رو به رو می‌شویم، که رسالت انتقال دستاوردهای فکری و دانش اندوزیهای نیاکان کوششگرمان را بر دوش دارد و مجموعه کمینه آن را می‌توان سنّت مستمرّ تفسیر نویسی قرآن مجید دانست، سنّت دویست ساله‌ای که ترجمه تفسیر طبری- نخستین تفسیر پارسی بر مشرب عامّه- بر یک سو و روض الجنان و روح الجنان از جمال الدّین حسین ابو الفتوح رازی- اوّلین تفسیر پارسی بر مذاق خاصّه- بر سوی دیگر آن قرار گرفته است و در میانه دفترهای کرامند دیگری که تفسیر پاک، تفسیر آهنگین قرآن مجید، تفسیر کمبریج، تفسیر بر عشری از قرآن مجید، تفسیر شنقشی، تفسیر أبو بکر عتیق سور آبادی و تاج التّراجم شهفور اسفراینی فقط بخشی از آن چیزی است که سر از حوادث ایّام به سلامت برده و با همّت کوششگرانی پارسی دوست رخ از حجاب استتار کتابخانه‌ها بیرون کشیده است. بنابر اینکه می‌توان گفت که تفسیر روض الجنان چیزی کم از دویست سال سنّت تفسیر نویسی پارسی را پشت سر دارد و در واقع در آن سالها شایستگی آن را یافته است که صرف نظر از یک تفسیر قرآن به عنوان متنی پارسی و مجموعه‌ای کامل و عزیز الوجود همپای متون معتبر نثر فارسی- و بی تردید در میان آثار پر حجم و ممتاز به عنوان یکی از ارزنده‌ترین آنها- جای خاص‌ّ خود را بازیابد. صفحه : 20 گفتیم سده ششم هجری، در یک نگاه کلّی پایان دوره‌ای است که تمدّن اسلامی در آن به اوج شگفتگی و بالندگی خود نیز رسیده است، از طرف دیگر اینکه قرن، دوره برازندگی و کمال- یافتگی زبان دری و اوج و اعتلای شعر و نثر پارسی و در واقع دورانی است که در آن مذهب جعفری دست کم در چشم و دل ایرانیان مسلمان به چنان پایگاهی رسیده است که خود را به داشتن تفسیری بر مبنای فقاهت خاص‌ّ خویش نیازمند می‌بیند. مهمترین تفسیری که در اینکه دوره خاص‌ّ تاریخی سامان یافته، تفسیر گرانقدر روض الجنان و روح الجنان مشهور به تفسیر ابو الفتوح رازی است که در نخستین دهه‌های سدة مزبور بر مشرب فقه جعفری در ری بر دست دانشمندی فقیه، متکلّم و پارسی دان با نام حسین بن علی‌ّ بن محمّد بن احمد الخزاعی النّیشابوری الاصل معروف به ابو الفتوح رازی نوشته شده است. شرح احوال و جزئیّات زندگی ابو الفتوح چندان روشن نیست، و از مآخذ و متون بازمانده از روزگاران کهن و همچنین از خلال تفسیر او اطّلاع چندانی در اینکه باره به دست نمی‌آید، کوشش و جستجوی چندین ساله ما هم نتوانست چیز قابل توجّهی بر آنچه پیشینیان ما یافته بودند، بیفزاید. از اینکه رو شایسته چنان دیدیم که به حکم: «الفضل للمتقدّم» تحقیق نسبة کامل و مبسوط علّامه محمّد قزوینی را که در سال 1315 هجری شمسی به پیشنهاد و مصلحت دید علی اصغر حکمت وزیر معارف پرور وقت فراهم آمده و در خاتمة الطبع مجلّد پنجم از نخستین چاپ تفسیر ابو الفتوح رازی (ص 615 به بعد) آمده است، اصل قرار دهیم و بخشهای عمده‌ای از آن را عینا در اینکه جا نقل کنیم و آنگاه نظریّات اصلاحی- تکمیلی دیگران و افزوده‌ها و یافته‌های خود را به منظور تتمیم فایده در پایان بیاوریم، باشد که بتوانیم گوشه‌ای از مقام شامخ نخستین مفسّر پارسی نویس شیعی را که بر گردن بیشتر مفسّران پس از خود حقّی بزرگ دارد، باز نماییم.

نسب مؤلّف کتاب و شرح احوال بعضی از مشاهیر خاندان او‌

‌هو الشیخ الامام الجلیل قدوة المفسّرین ترجمان کلام اللّه، جمال الدّین ابو الفتوح الحسین بن علی‌ّ بن محمّد بن احمد بن الحسین بن احمد الخزاعی‌ّ الرازی‌ّ، مؤلّف به تصریح خود در اثناء تفسیر حاضر، از اولاد نافع بن بدیل بن ورقاء الخزاعی‌ّ از صحابه معروف حضرت رسول بوده است. در تفسیر آیه وَ لا تَحسَبَن‌َّ الَّذِین‌َ قُتِلُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ أَمواتاً بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُون‌َ در سوره آل صفحه : 21 عمران (جلد اول ص 683) [برابر با ص 148 جلد 5 چاپ بنیاد] گوید: «و بعضی دگر گفتند آیه در شهیدان چاه معونه آمد و قصه اینکه آن بود که ابو براء عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب ملاعب الا سنّة که سیّد بنی عامر بن صعصعه بود بنزدیک رسول آمد به مدینه، رسول (ص) اسلام بر او عرضه کرد او گفت: ای محمّد اینکه دین که تو ما را به آن دعوت می‌کنی دینی نکوست اگر جماعتی صحابه را بفرستی به اهل نجد تا ایشان را دعوت کنند به اینکه دین امید من چنان است که اجابت کنند. رسول (ص) گفت: من ایمن نباشم بر ایشان که ایشان را به میان قومی کفّار فرستم. ابو براء گفت: در حمایت منند ایشان را بفرست رسول (ص) منذر بن عمرو را با هفتاد مرد از خیار مسلمانان بفرستاد از جمله ایشان حارث بن صمّة و حرام«1» بن ملحان و عروة بن اسماء و نافع بن بدیل«2» بن ورقاء الخزاعی‌ّ- و اینکه مرد از پدران ماست- «الخ» انتهی به- اختصار». و چنانکه ملاحظه شد به تصریح واضح خود مؤلّف جدّ اعلای او نافع بن بدیل بن ورقاء مزبور بوده است نه عبد اللّه بن بدیل بن ورقاء [برادر نافع مزبور] چنان که مرحوم حاجی میرزا حسین نوری در مستدرک الوسائل (ج 3 ص 487) مرقوم داشته، و بدون شک‌ّ اینکه فقره از مرحوم محدّث نوری با آن تتبّع فوق العاده که از او معهود است فقط ناشی از طغیان قلم است که ما بین دو برادر خلط و یکی را به دیگری اشتباه نموده است و الأمر فیه سهل. و باز مؤلّف در موضع دیگر در تفسیر آیه هُم‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُم عَن‌ِ المَسجِدِ الحَرام‌ِ وَ الهَدی‌َ مَعکُوفاً أَن یَبلُغ‌َ مَحِلَّه‌ُ در سورة الفتح (ج 5 ص 103) [برابر با ص 354 از جلد هفدهم چاپ حاضر] گوید: «ایشان درین بودند بدیل بن ورقاء الخزاعی برسید- و او از پدران ماست اعنی مصنّف الکتاب- و بنو خزاعه عیبه نصح رسول بودند از جمله اهل تهامه». ----------------------------------- 1. حرام به فتح حاء وراء مهملتین است (اصابه إبن حجر) و بازاء معجمه چنان که در تفسیر حاضر چاپ شده غلط نساخ است. [مقصود چاپ پنج جلدی است] 2. بدیل به صیغه تصغیر است بر وزن زبیر، قاموس و انساب سمعانی در «بدیل». صفحه : 22 بدیل بن ورقاء مذکور تا غزوه حنین که در سنه هشت از هجرت روی داد در حیات بوده است و اندکی قبل از وفات حضرت رسول در سن‌ّ نود و هفت سالگی وفات یافت، و پسرش نافع بن بدیل جدّ اعلای مؤلّف در سال چهار از هجرت با قریب هفتاد نفر و به روایتی چهل نفر از خیار صحابه حضرت رسول در وقعه بئر معونه که اشاره بدان شد بدرجه شهادت رسیدند و تفصیل اینکه واقعه در عموم کتب سیر و تواریخ مبسوطا مذکور است. غرض ما در اینکه جا فقط اشاره اجمالی بود به اینکه واقعه برای مزید تعرفه جدّ اعلای مؤلّف، و عبد اللّه بن رواحه در مرثیه او گفت: رحم اللّه نافع بن بدیل

رحمة المبتغی ثواب الجهاد صابرا صادق اللّقاء اذا ما

اکثر القوم قال قول السّداد«3» و ترجمه احوال بدیل بن ورقاء خزاعی مزبور با هفت پسر او نافع و عبد اللّه و عبد الرّحمن و سلمه و عمرو و عثمان و محمّد، ابناء بدیل که همه از افاضل صحابه حضرت رسول و بسیاری از ایشان نیز از زمره مخلصین حضرت امیر و در رکاب آن حضرت در صفّین به درجه شهادت رسیده‌اند در کتب معرفة الصّحابه مانند استیعاب إبن عبد البرّ و اسد الغابه إبن الاثیر و اصابه إبن حجر و در کتب سیر و تواریخ از قبیل سیره إبن هشام و تاریخ طبری و إبن الاثیر و غیرها مفصّلا و مبسوطا مسطور است هر کس که طالب مزید اطّلاعات در اینکه موضوع باشد باید به کتب مزبوره رجوع نماید. و مخفی نماناد که از اولاد بدیل بن ورقاء خزاعی مذکور عدّه کثیری از خاندانهای عربی‌ّ الاصل که بعدها به طول اقامت در ایران و خلطه و آمیزش با ایرانیان بکلّی ایرانی و زبانشان فارسی شد«4» در قدیم الایّام از جزیرة العرب به ایران مهاجرت کرده و در نقاط شمالی ایران در نواحی نیشابور و سبزوار و ری و ----------------------------------- 3. اسد الغابة ج 5 ص 7. 4. مؤلف غالبا در تضاعیف اینکه تفسیر گوید که فلان چیز را به عربی چنان گویند و به زبان ما (یعنی فارسی) چنان، رجوع شود از جمله مثلا به جلد 1 ص 471- 637، و ج 2 ص 466- 537 و ج 3 ص 440، و ج 4 ص 432. صفحه : 23 غیره سکنی گزیده بوده‌اند و بسیاری از اینکه خاندانها به اسم «بدیلیان» (نسبت به جدّ اعلای ایشان بدیل بن ورقاء مذکور) معروف بوده‌اند و سمعانی در کتاب الانساب در نسبت «بدیلی» و ابو الحسن بیهقی در تاریخ بیهق در ضمن تعداد خاندانهای قدیم آن ناحیه اسامی جمعی از معاریف بدیلیان را به دست داده‌اند«5» و مؤلّف ما نحن فیه شیخ ابو الفتوح رازی و خاندان او گر چه ایشان نیز از اولاد بدیل بن ورقاء خزاعی بوده‌اند ولی اینکه شعبه از اولاد بدیل گویا به بدیلیان معروف نبوده‌اند چه در هیچ یک از کتب رجال نسبت مزبور در حق مؤلف یا یکی از اعضاء خانواده او به نظر نرسید. تکمیلا للفایده و برای مزید تعرفه و ایضاح احوال مؤلّف کتاب مناسب چنان دانستیم که اسامی عدّه‌ای از مشاهیر خاندان مؤلّف را که همگی از اهل علم و فضل و از اجلّه فقها و محدّثین شیعه امامیّه بوده‌اند ذیلا به نظر خوانندگان برسانیم و مأخذ عمده ما در اینکه تراجم احوال فهرست معروف شیخ منتجب الدّین علی بن عبید اللّه بن الحسن بن الحسین بن بابویه رازی تلمیذ مشهور مؤلّف است با استعانت از پاره‌ای مآخذ دیگر که اسامی آنها در ضمن سطور آتیه مذکور خواهد شد. قدیمترین کسی که از اینکه خاندان نام او در کتب رجال دیده می‌شود جدّ دوم مؤلّف أبو بکر احمد بن الحسین الخزاعی‌ّ النّیسابوری است از تلامذه سیّدین رضی‌ّ متوفّی در سنه 406 و مرتضی متوفّی در سنه 436 و شیخ طوسی متوفی در سنه 460 یعنی از رجال اواخر مائه رابعه و اوایل یا اواسط مائه خامسه، و ترجمه عین عبارت شیخ منتجب الدّین در فهرست در حق او از قرار ذیل است: «شیخ ثقه أبو بکر احمد بن الحسین بن احمد نیشابوری متوطّن در ری پدر شیخ حافظ عبد الرّحمن عادل است و متدیّن از تلامذه سیّدین مرتضی و رضی‌ّ و شیخ ابو جعفر (طوسی)- رحمهم اللّه- از مؤلّفات اوست: امالی در اخبار چهار مجلّد، و کتاب عیون الاحادیث و روضه در فقه و ----------------------------------- 5. نسخه لندن ورق 78 الف و 131 ب. صفحه : 24 سنن، و مفتاح در اصول و مناسک. خبر داد ما را به کتب مزبوره شیخ«6» امام سعید«7» ترجمان کلام اللّه، جمال الدّین ابو الفتوح حسین بن علی‌ّ بن محمّد بن احمد خزاعی رازی نیشابوری از پدرش از جدّش از صاحب ترجمه«8». و دیگر برادر أبو بکر احمد مذکور ابو الفتوح«9» محسن بن الحسین بن احمد عم‌ّ جدّ ابو الفتوح رازی، و ترجمه عبارت منتجب الدّین در خصوص او از قرار ذیل است: «شیخ عادل محسن بن الحسین بن احمد نیشابوری خزاعی عم‌ّ شیخ مفید عبد الرّحمن نیشابوری- رحمهما اللّه- ثقه است و حافظ و واعظ، از مؤلّفات اوست: امالی در احادیث، کتاب السیر، کتاب اعجاز القرآن، کتاب بیان من کنت مولاه، خبر داد ما را به کتب مزبوره استاد ما امام سعید جمال الدّین ابو الفتوح خزاعی از پدرش از جدّش از صاحب ترجمه- رحمهم اللّه- جمیعا»«10». و دیگر پسر أبو بکر احمد مذکور ابو محمّد عبد الرّحمن بن احمد بن الحسین معروف به مفید نیشابوری عم‌ّ پدر ابو الفتوح رازی. ----------------------------------- 6. در نسخه چاپی فهرست منتجب الدین که بتمامه در اول مجلد بیست و پنجم بحار الانوار مندرج است در اینکه جا بعد از کلمه شیخ افزوده «ابو جعفر» و بدون شبهه کلمه ابو جعفر بکلی زیادی و سهو نسّاخ است چه واضح است که کنیه مؤلف تفسیر حاضر ابو الفتوح است نه ابو جعفر و خود منتجب الدین نیز بلافاصله بعد او را به لفظ ابو الفتوح می‌نامد و هیچ جای دیگر نیز مسموع نشده که وی دو کنیه داشته، وانگهی در کتاب امل الآمل شیخ حرّ عاملی مطبوع در آخر رجال استرابادی که تمام فهرست منتجب الدین را بعین عبارت رجال متفرقه در تضاعیف کتاب خود گنجانیده است در مورد ما نحن فیه (ص 458) ابدا کلمه «ابو جعفر» را ندارد. 7. کلمه «سعید» در اصطلاح قدما غالبا مرادف «مرحوم» امروزه استعمال می‌شده است. مقصود اینکه است که از اینجا معلوم می‌شود که ابو الفتوح رازی در حین تعریف تألیف فهرست منتجب الدین (سنه 573- 592) یا بیش در جزو احیا نبوده است. 8. فهرست منتجب الدین مطبوع در اول جلد 25 بحار الانوار ص 3، و امل الآمل ص 458. 9. کنیه «ابو الفتوح» را فقط مرحوم حاجی میرزا حسین نوری در مستدرک الوسائل ج 3 ص 488 نقلا از اربعین ابو سعید محمّد بن احمد جد ابو الفتوح رازی ذکر کرده و در سایر کتب رجال ندارد. 10. فهرست منتجب الدین ص 10، و امل الآمل مطبوع در آخر رجال استرابادی ص 494 و روضات الجنات ص 542 و مستدرک الوسائل ج 3 ص 488. صفحه : 25 منتجب الدّین در فهرست در باره او گوید: «شیخ مفید ابو محمّد عبد الرّحمن بن احمد بن الحسین نیشابوری خزاعی شیخ اصحاب به ری و حافظ و واعظ در اطراف بلاد شرقا و غربا سفر کرد و احادیث را از مؤالف و مخالف سماع نمود و او را مؤلّفات است از آن جمله: سفینة النجاة فی مناقب اهل البیت العلویّات الرّضویّات، امالی، عیون الاخبار، مختصراتی در وعظ و زواجر. خبر دادند ما را به کتب مزبوره جماعتی از جمله سیّدین مرتضی و مجتبی پسران داعی حسینی و برادر زاده«11» صاحب ترجمه شیخ امام جمال الدین ابو الفتوح خزاعی«12»- خدای برایشان رحمت کناد- صاحب ترجمه نزد«13» سیّدین علم الهدی مرتضی و برادرش رضی و شیخ ابو جعفر طوسی و ----------------------------------- 11 اینکه عین عبارت منتجب الدین است: «إبن اخیه». ولی واضح است که اینکه تعبیر از باب مسامحه عرفی است که معمولا در امثال اینکه موارد روا دارند و الا در حقیقت ابو الفتوح رازی پسر برادر زاده مفید نیشابوری بوده نه برادر زاده تنی او (رجوع شود به نسب نامه اینکه خاندان در آخر اینکه فصل). 12. کذا فی الاصل یعنی در فهرست منتجب الدین چاپی ص 7. ولی در امل الآمل ص 480 در همین مورد نقلا از منتجب الدین بعد از کلمه خزاعی یک کلمه «عنه» نیز اضافه دارد و نصّه: «و اینکه اخیه الشّیخ الامام ابو الفتوح الخزاعی عنه رحمهم اللّه». و اینکه زیادتی به نظر بکلی غلط می‌آید چه ظاهر اینکه عبارت بنابر اینکه زیادتی آن خواهد بود که ابو الفتوح رازی بلا واسطه از مفید نیشابوری روایت نموده و عصر او را درک کرده باشد و مرحوم حاجی میرزا حسین نوری در مستدرک الوسائل ج 3 ص 489 نیز به همین عقیده است و مفید نیشابوری را در جزء مشایخ بلا واسطه ابو الفتوح رازی شمرده است. و اینکه فقره فوق العاده مستبعد به نظر می‌آید چه وفات مفید نیشابوری به تصریح إبن حجر چنان که خواهد آمد در سنه 445 بوده است و اگر اینکه تاریخ صحیح باشد عصر مفید نیشابوری بسیار مقدم بر عصر مؤلف خواهد بود چه مؤلف عصر شیخ طوسی متوفی در سنه 460 را ظاهرا درک نکرده بوده و همیشه به یک واسطه از او روایت می‌نماید پس بطریق اولی عصر مفید نیشابوری متوفی در سنه 445 را نباید درک کرده باشد. 13. کذا صریحا واضحا فی فهرست منتجب الدین و امل الآمل و نصّهما: «و قد قرأ علی السیّدین علم الهدی المرتضی و اخیه الرّضی و الشیخ ابی جعفر الطّوسی- الخ» و چنان که ملاحظه می‌شود اینکه عبارت صریح است در اینکه که مفید نیشابوری بلا واسطه از سیدین مرتضی و رضی روایت نموده بوده و معاصر ایشان بوده است. و مقتضای تاریخ وفات او که به تصریح إبن حجر در سنه 445 بوده نیز همین است ولی در روضات الجنات ص 184 معلوم نشد از روی چه مأخذی و شاید به اجتهاد خود در اینکه جا یک کلمه «بالاسناد» افزوده که بکلی مغیّر معنی است و نصه: «و هو [ای المفید النّیشابوری] یروی بالاسناد عن مشایخ ابیه الثّلاثة المتقدّمین [یعنی بهم المرتضی و الرّضی و الشیخ الطّوسی] و عن إبن البرّاج- الخ» که مقتضای اینکه علاوه آن خواهد بود که مفید نیشابوری بواسطه یا وسائطی از سیدین صفحه : 26 مشایخ سالار و إبن البرّاج و کراجکی قرائت نمود- خدای برایشان همگی رحمت کناد-«14» انتهی. و إبن حجر عسقلانی نیز در لسان المیزان ج 3 ص 404- 405 فصلی راجع به شرح احوال صاحب ترجمه مذکور داشته از قرار ذیل: «عبد الرّحمن بن احمد بن الحسین بن احمد بن ابراهیم بن الفضل بن شجاع بن هاشم ابو محمّد خزاعی نیشابوری حافظ، از هناد نسفی«15» و إبن المهتدی و إبن النّقور«16» سماع نمود و به شام و حجاز و خراسان مسافرت کرد و عمر بن ابراهیم زیدی و احمد إبن عبد الوهاب صیرفی و غیر ایشان ازو روایت کرده‌اند. إبن سمعانی گوید: عدّه‌ای از مجالس املای او را در ری مطالعه نمودم از جمله مجلسی بود در خصوص اسلام ابو طالب وی بر طریقه شیعه بود ولی بسیار احادیث دانستی و بدان زیاده از حدّ شعف داشتی. یحیی بن ابی طی‌ّ گوید: وی یکی از داناترین و بصیرترین مردم بود به حدیث و رجال آن، و گویند در مجلس او بیش از سه هزار دوات می‌بود [یعنی بیش از سه هزار نفر با دواتها برای نوشتن مجالس درس او حاضر می‌شده‌اند] و هر گاه با وی گفتندی فلان حدیث در صحیحین است [یعنی صحیح بخاری و صحیح مسلم] وی گفتی آری در مکسورین«17» چنین روایت شده. و نیز گفتی به خدا سوگند که اگر مردم انصاف دادندی جز اندکی از احادیث در آن دو کتاب سالم نماندی. إبن ابی طی‌ّ مذکور گوید هیچ حدیثی از احادیث از او نپرسیدندی الّا آن که صحیح آنرا از سقیم آن باز شناختی و پیوسته گفتی صد هزار حدیث از حفظ دارم و نیز گفتی اگر مرا اقتدار بودی هر آینه پنجاه هزار حدیث که مردم ----------------------------------- مرتضی و رضی روایت نموده بوده و عصر ایشان را درک نکرده بوده است و اینکه خلاف صریح عبارت منتجب الدین و امل الآمل است چنان که ملاحظه شد. [.....] 14. فهرست منتجب الدین ص 7 و امل الآمل ص 480. 15. ابو المظفر هناد بن ابراهیم النّسفی المتوفّی فی سنة 465 (لسان المیزان ج 6 ص 200). 16. ابو الحسین احمد بن محمّد بن احمد بن النقور البغدادی البزّاز المتوفّی سنه 470 (طبقات الحفّاظ ذهبی ج 3 ص 337). 17. به صیغه تثنیه یعنی دو شکسته به طنز، در مقابل «صحیحین» یعنی دو درست. صفحه : 27 بدان عمل نمایند ولی آنها را اصلی و صحّتی نیست بیفگندمی. ذهبی در تاریخ الاسلام گوید: اینکه کلام کسی است که در دل او نسبت به اسلام و مسلمین کینه باشد«18» صاحب ترجمه در تشیّع غلوّ داشت و در سال چهار صد و چهل و پنج وفات یافت«19»». و خود مؤلف ما نحن فیه یعنی ابو الفتوح رازی مکرّر در تضاعیف تفسیر حاضر از اینکه مفید نیشابوری نام برده و از بعضی تألیفات وی مطالبی نقل کرده است از جمله در جلد اوّل ص 342 و جلد دوم ص 193 و جلد پنجم ص 312. و دیگر برادر مفید نیشابوری مذکور و جدّ بلا واسطه ابو الفتوح رازی ابو سعید محمّد بن احمد بن الحسین بن احمد نیشابوری است، شیخ منتجب الدّین در باره وی گوید: «شیخ مفید ابو سعید محمّد بن احمد بن الحسین نیشابوری ثقه است و حافظ و او را مؤلّفاتی است از آن جمله الروضة الزّهراء فی تفسیر فاطمة الزّهراء«20» الفرق بین المقامین و تشبیه علی‌ّ بذی القرنین، کتاب الأربعین عن الأربعین فی فضائل امیر المؤمنین«21»، کتاب منی الطّالب فی ایمان ابی طالب، کتاب المولی. خبر داد ما را به کتب مزبوره استاد ما جمال الدین ابو الفتوح رازی نواده او از پدرش از صاحب ترجمه«22»»، و إبن ----------------------------------- 18. تعصّب مفرط ذهبی نسبت به شیعه و هر چه راجع به شیعه است معروف است و هر جا در مؤلّفات او ذکری از ایشان به میان می‌آید غالبا با جمله «لا بارک اللّه فیهم» یا «لارعاهم اللّه» و نحو ذلک، همراه است، و اینکه ملاحظه او در اینکه جا نیز از جنس همان تعصبات بارد قبیح اوست، و سخافت اینکه سخن یعنی نسبت دادن امامی از ائمّه مشهور مسلمین را به کینه نسبت به اسلام محض برای آن که وی شیعه بوده و به مرویّات مخالفین وقعی نمی‌نهاده واضح‌تر از آنست که محتاج به ردّ و ابطالی باشد. 19. لسان المیزان إبن حجر ج 3 ص 404- 405. 20. کذا فی الاصل یعنی در فهرست منتجب الدّین و صواب «فی مناقب فاطمة الزهراء» است چنان که خود مؤلف یعنی ابو الفتوح رازی در ج 1 ص 561 بدان تصریح کرده و عن قریب عین عبارت او نقل خواهد شد. 21. مرحوم حاجی میرزا حسین نوری در مستدرک الوسائل ج 3 ص 488 گوید که نسخه‌ای ازین کتاب اربعین به خطّ شیخ محمّد بن علی جباعی جدّ شیخ بهائی در نزد من موجود است و مکرّر در کتاب مزبور فقراتی نیز از آن نقل کرده است. 22. فهرست منتجب الدین ص 10- 11. صفحه : 28 شهر آشوب در معالم العلماء در ترجمه حال او گوید: «ابو سعید محمّد بن احمد نیشابوری از مؤلفات اوست کتاب التّفهیم فی بیان التّقسیم، الرساله الواضحة فی بطلان دعوی النّاصبة، ما لا بدّ من معرفته«23»» و خود مؤلف یعنی ابو الفتوح رازی در تفسیر آیه یا مَریَم‌ُ إِن‌َّ اللّه‌َ اصطَفاک‌ِ وَ طَهَّرَک‌ِ وَ اصطَفاک‌ِ عَلی نِساءِ العالَمِین‌َ در سوره آل عمران (ج 1 ص 561) [برابر جلد 4 ص 314 از چاپ حاضر] نیز نامی از صاحب ترجمه و از کتاب روضة الزهراء او برده است، پس از ذکر چند حدیث در فضایل فاطمه علیها السلام گوید: «و اینکه دو خبر از کتابی نقل افتاد که جدّ من خواجه امام سعید ابو سعید جمع کرد نام آن الروضة الزهراء فی مناقب فاطمة الزهراء». و دیگر پدر مؤلّف علی‌ّ بن محمّد بن احمد خزاعی که ترجمه حالی از او در هیچ جا نیافتم جز آن که در مستدرک الوسائل ج 3 ص 488 نقلا از ریاض العلما در حق‌ّ او گوید که وی از اجلّه فضلا بوده است«24». و دیگر خود مؤلّف شیخ جلیل ابو الفتوح حسین بن علی‌ّ بن محمّد بن احمد خزاعی مذکور که عن قریب ترجمه حال او مفصّلا مذکور خواهد شد. و دیگر دو پسر مؤلّف یکی شیخ صدر الدّین علی و دیگر شیخ تاج الدّین محمّد، منتجب الدّین در باره اوّل گوید: «شیخ صدر الدّین علی پسر شیخ امام جمال الدّین ابو الفتوح حسین بن علی- رحمهم اللّه- مردی است فقیه و ----------------------------------- 23. معالم العلماء طبع آقای اقبال ص 104. 24. مؤلف روضات الجنات در ترجمه احوال محسن بن الحسین بن احمد خزاعی عم‌ّ پدر ابو الفتوح رازی ص 542 احتمال داده که آن کس که منتجب الدین شرح حال او را به عنوان ذیل مذکور داشته [ص 8] «الشیخ زین الدین ابو الحسن علی بن محمّد الرّازی المتکلّم استاد علماء الطائفة فی زمانه و له نظم رائق فی مدایح آل الرّسول و مناظرات مشهورة مع المخالفین و له مسائل فی المعدوم و الأحوال و کتاب الواضح و دقائق الحقایق شاهدته و قرأت علیه» با علی بن محمّد پدر ابو الفتوح رازی یکی باشد. راقم سطور گوید اینکه احتمال صاحب روضات بغایت بعید به نظر می‌آید چه اگر چنین می‌بود منتجب الدین بدون شک متعرّض اینکه علقه قرابت بین صاحب ترجمه و استاد خود ابو الفتوح رازی می‌شد، وانگهی نیفزودن نسبت «خزاعی» بر نام صاحب ترجمه و سکوت سایر مؤلفین رجال از قبیل امل الآمل و مستدرک الوسائل و تنقیح المقال از ذکر اینکه فقره با آن که همه متعرّض ترجمه حال اینکه علی بن محمّد الرّازی المتکلّم شده‌اند همه قراین واضح بر ضعف و بی اساسی اینکه احتمال است. صفحه : 29 متدیّن«25»»، و در باره دوم گوید: «شیخ امام تاج الدّین محمّد پسر شیخ امام جمال الدین ابو الفتوح حسین بن علی خزاعی مردی است فاضل و با ورع«26»». اینک برای سهولت مراجعه مناسب چنان دیدم که نسب نامه مؤلف کتاب و خاندان او را ذیلا ثبت نماییم تا در وهله اوّل وجه قرابت ایشان با یکدیگر بفوریت معلوم گردد: بدیل بن ورقاء الخزاعی (از صحابه حضرت رسول ص) نافع هاشم شجاع الفضل ابراهیم احمد الحسین ابو الفتح المحسن ابو بکر احمد ابو سعید محمّد ابو محمّد عبد الرحمن معروف به مفید نیشابوری علی جمال الدین ابو الفتوح حسین (مؤلّف تفسیر حاضر) تاج الدّین محمّد صدر الدّین علی«27» ----------------------------------- 25. فهرست منتجب الدین ص 9. 26 ایضا ص 12. 27. در فهرست منتجب الدین نام یکی دو نفر دیگر از اعضاء اینکه خانواده مذکور است ولی چون از [.....] صفحه : 30

شرح احوال مؤلف کتاب‌

امّا مؤلّف تفسیر حاضر ابو الفتوح حسین بن علی بن محمّد بن احمد بن الحسین بن احمد خزاعی رازی قدیمترین ترجمه حالی که ازو به دست است به قلم دو نفر از معاصرین و تلامذه اوست: یکی شیخ منتجب الدین ابو الحسن علی بن عبید اللّه بن الحسن بن الحسین بن بابویه رازی متوفّی بعد از سنه 585 صاحب فهرست معروف که در اول مجلّد بیست و پنجم بحار الانوار مرحوم مجلسی بتمامه مندرج است، و دیگر رشید الدین ابو جعفر محمّد بن علی بن شهر آشوب مازندرانی معروف به إبن شهر آشوب متوفّی در سنه 588 صاحب کتاب مشهور معالم العلماء که اخیرا در طهران به توسّط دوست فاضل من آقای عباس اقبال آشتیانی به طبع رسیده. شرح حال ابو الفتوح رازی در دو کتاب مزبور گرچه در نهایت اختصار و حاوی هیچگونه معلومات تاریخی نیست ولی چون به قلم دو نفر از معاصرین خود مؤلّف است در غایت اهمیّت است، ترجمه عین عبارت منتجب الدّین از قرار ذیل است: «شیخ امام جمال الدین ابو الفتوح حسین بن علی بن محمّد خزاعی رازی عالم و واعظ و مفسّر و متدیّن او را تصانیفی است از آن جمله تفسیر موسوم به روض الجنان«28» [و روح الجنان«29»] فی تفسیر القرآن در بیست مجلّد و روح ----------------------------------- نسخه تحریف نساخ وجه قرابتشان با مؤلف علی التحقیق معلوم نشد از ذکر ایشان در اینکه جدول صرف نظر نمودیم. 28. روض و روح هر دو به فتح «راء» است و جنان اول به کسر جیم است جمع جنّت یعنی باغ و جنان دوم به فتح جیم است به معنی قلب و روح الجنان یعنی گشایش قلب. 29. اینکه دو کلمه یعنی روح الجنان قطعا از نسخه مطبوعه فهرست منتجب الدین از قلم افتاده چه عین همین دو کلمه در امل الآمل شیخ حرّ عاملی به نقل از همین فهرست منتجب الدین صریحا واضحا موجود است و امل الآمل چنان که گفتیم عین عبارت فهرست منتجب الدین را بدون تصرف نقل می‌کند (رجوع شود به امل الآمل مطبوع در آخر رجال استرابادی ص 473). صفحه : 31 الاحباب و روح الالباب فی شرح الشهاب«30» هر دو کتاب مزبور را من بر مؤلف آنها قرائت نموده‌ام» (فهرست منتجب الدین مطبوع در اول مجلّد بیست و پنجم بحار الانوار ص 5). و ترجمه عبارت إبن شهر آشوب در معالم العلماء از قرار ذیل است: «استاد من ابو الفتوح بن علی رازی از تألیفات اوست روح الجنان«31» و روح الجنان فی تفسیر القرآن، به زبان فارسی است ولی عجیب است [یعنی خوش آیند و مطبوع است]، و شرح شهاب. (معالم العلماء إبن شهر آشوب طبع جدید آقای اقبال ص 128)، و باز همو در کتاب دیگر خود مناقب آل ابی طالب معروف به مناقب إبن شهر آشوب در ضمن تعداد مشایخ خود یکی همین مؤلف ما نحن فیه «ابو الفتوح حسین بن علی بن محمّد رازی» را می‌شمرد و در اواخر همان فصل باز گوید: «و ابو الفتوح روایت روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن را به من اجازه داده است» (مناقب إبن شهر آشوب طبع طهران ج 1 ص 9). پس از منتجب الدین و إبن شهر آشوب در کتاب نزهة القلوب حمد اللّه مستوفی که در سنه 740 تألیف شده نیز ذکری از صاحب ترجمه آمده، در کتاب مزبور در فصل راجع به ری گوید: «و در ری اهل بیت بسیار مدفون‌اند و از اکابر و اولیاء [نیز جمعی کثیر در آنجا] آسوده‌اند، چون ابراهیم خوّاص و کسائی سابع قرّاء السبعة و محمّد بن الحسن الفقیه و هشام و شیخ جمال الدین ابو الفتوح و جوانمرد قصّاب»، انتهی (نزهة القلوب طبع لیدن ص 54)، و شکی نیست که مقصود از شیخ جمال الدین ابو الفتوح به نحو قطع و یقین همین جمال الدین ابو الفتوح رازی مؤلف تفسیر حاضر است که چنان که معلوم است ----------------------------------- 30. یکی ازین دو روح و ظاهرا اوّلی به فتح «راء» است و دیگری به ضم‌ّ آن، و مقصود از «شهاب» کتاب شهاب الاخبار محمّد بن سلامه قضاعی است که شرح آن عن قریب مذکور خواهد شد. 31. بدون شبهه «روح» تصحیف «روض» است به قرینه تصریح جمیع مآخذ دیگر آتی الذکر و نیز به قرینه تصریح خود إبن شهر آشوب در کتاب دیگر خود مناقب (عین عبارت او بلافاصله بعد مذکور خواهد شد) که همه بدون استثناء نام اینکه تفسیر را «روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن» ضبط کرده‌اند. صفحه : 32 و عن قریب نیز مشروحا از آن صحبت خواهیم نمود مرقد او در جنب مزار فائض الانوار امامزاده واجب التّعظیم حضرت عبد العظیم بن عبد اللّه حسنی در دو فرسخی جنوب طهران واقع است. پس از نزهة القلوب بر حسب ترتیب زمانی در کتاب حدیقة الشیعة مرحوم ملا احمد اردبیلی متوفی در سنه 993 در اواخر فصل راجع به مذاهب صوفیه و ذم‌ّ عقاید ایشان شرحی مفید در خصوص مقبره ابو الفتوح رازی نقلا از قول یکی از معاصرین صاحب ترجمه مذکور است که بعین عبارت ذیلا نقل می‌شود (حدیقة الشیعة طبع طهران سنه 1260 ص 336): «إبن حمزة«32» علیه الرّحمة در کتاب ایجاز المطالب فی ابراز المذاهب و در کتاب هادی الی النجاة من جمیع المهلکات هر دو می‌گوید که در شهر ری حاضر بودم که شیخ ابو الفتوح رازی [صاحب] تفسیر- رحمه اللّه- به رحمت حق تعالی پیوست و به موجب وصیتش در جوار مرقد امامزاده واجب التعظیم امامزاده عبد العظیم حسنی- رحمة اللّه علیه- مدفون گشت پس به نیّت حج متوجه مکّه معظّمه شدم و در وقت برگشتن گذارم به اصفهان و محلّت چنبلان«33» و بعضی دیگر از ----------------------------------- 32. معروف به إبن حمزه ما بین علماء شیعه دو نفر بوده‌اند: یکی عماد الدین ابو جعفر محمّد بن علی بن حمزة بن محمّد بن علی طوسی صاحب کتاب الوسیلة در فقه از علماء اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم (رجوع شود به روضات الجنات ص 594- 598) و دیگر نصیر الدین ابو طالب عبد اللّه بن حمزة إبن عبد اللّه بن الحسن بن علی طوسی استاد شیخ قطب الدین کیدری و از جمله رواة از ابو الفتوح رازی صاحب ترجمه. وی از رجال اواسط الی اواخر قرن ششم بوده است (رجوع شود به فهرست منتجب الدین ص 9 و روضات الجنات ص 390- 391)، و مراد از إبن حمزه در متن اینکه دومی است چه صریحا در روضات نقلا از ریاض العلماء یکی از دو کتاب مذکور در متن را یعنی ایجاز المطالب فی ابراز المذاهب را به او نسبت داده است و نیز تصریح کرده که وی از جمله رواة از ابو الفتح رازی بوده است. 33. چنبلان به ضم جیم فارسی و سکون نون و ضم باء موحده ولی تلفظ عامه به فتح آن است و نیز لام و الف و نون محله معروفی است از محلات اصفهان که از قدیم الایام نیز به همین اسم معروف بوده و ذکر آن در کتب تواریخ و مسالک و ممالک و غیره به هیأت چنبلان و سنبلان و شنبلان مکرّر آمده است (رجوع شود به محاسن اصفهان ما فروخی ص 81 و انساب سمعانی ص 312 در نسبت «سنبلانی» و معجم البلدان 3: 156 در «سنبلان» و روضات الجنات ص 358، و عراق عجم شرقی تألیف هوتم شیندلر ص 121). صفحه : 33 محلا آن شهر افتاد دیدم که آنقدر از مردم آن دیار به زیارت«34» شیخ ابو الفتوح عجلی شافعی اصفهانی و حافظ ابو نعیم که پدر استاد اوست و شیخ یوسف بناء که جد شیخ ابو نعیم است و شیخ علی بن سهل و امثال ایشان که سنّی و از مشایخ صوفیّه بوده‌اند می‌رفتند که شیعه شهر ری و نواحیش هزار یک آن به زیارت امامزاده عبد العظیم نمی‌رفتند و مؤلف اینکه کتاب و محتاج به مغفرت حضرت رب الارباب احمد اردبیلی گوید که مرا گذار به اصفهان افتاد دیدم که مردم آن بلده شیخ ابو الفتوح عجلی شافعی را شیخ ابو الفتوح رازی نام کرده بودند و به اینکه بهانه به عادت پدران خویش قبر آن سنّی صوفی را زیارت می‌کردند، اگر چه از مردم آن دیار امثال اینکه کردار دور نیست زیرا که ایشان پنجاه ماه زیاده از دیگران نسبت به حضرت شاه ولایت ناشایست و ناسزا گفته‌اند و در اینکه زمان که مذهب شیعه بقدر قوّتی گرفته ایشان همچنان مانند پدران چندان محبّتی به شاه مردان ندارند.» انتهی کلام صاحب حدیقة الشیعة. راقم سطور گوید اینکه شهادت صریح یکی از معاصرین ابو الفتوح رازی که خود شخصا در وقت وفات او در ری حاضر بوده به اینکه که ابو الفتوح به موجب وصیّت در جوار مرقد حضرت عبد العظیم مدفون گشت منضمّا با شهادت حمد اللّه مستوفی در نزهة القلوب که عین عبارت او سابقا نقل شد قریب صد و پنجاه سال بعد از إبن حمزه که از جمله مدفونین در ری یکی همین شیخ جمال الدّین ابو الفتوح [رازی] را شمرده بنحو قطع و یقین و خارج از مجال هر گونه شک و ارتیابی ثابت می‌کند صحّت انتساب مقبره موجوده حالیّه واقع در جنب مزار حضرت عبد العظیم را به شیخ جلیل مولّف کتاب، و ----------------------------------- 34. از سیاق عبارت متن واضح است که مقصود زیارت قبر ابو الفتوح عجلی است نه زیارت خود او در حال حیات او و چون وفات ابو الفتوح عجلی (اسعد بن محمود) در سنه ششصد بوده است (رجوع شود به إبن خلکان 1: 71- 72 و سبکی 505) معلوم می‌شود که ورود إبن حمزه به اصفهان بعد ازین تاریخ یا منتهی در همان سال بوده است و در ضمن معلوم می‌شود که وفات ابو الفتوح رازی مدتی که مقدار آن و لو بوجه تقریب معلوم نیست قبل از وفات ابو الفتوح عجلی یعنی قبل از سنه 600 بوده است. صفحه : 34 اگر چه اینکه فقره ما بین اهالی مستفیض و محتاج به هیچ گونه تأیید و اثباتی نیست ولی برای رفع شک‌ّ بعضی مانند صاحب مجالس المؤمنین- که چنان که خواهد آمد قبر او را در اصفهان فرض کرده و با قبر ابو الفتوح عجلی اصفهانی اشتباه نموده- برهان قاطعی است. پس از حدیقة الشیعة در کتاب مجالس المؤمنین قاضی نور اللّه ششتری متوفّی در سنه 1019 در اواسط مجلس پنجم نیز فصلی راجع به ترجمه احوال مؤلّف کتاب حاضر مسطور است که بعین عبارت نقل می‌شود و هو هذا: «قدوة المفسّرین الشّیخ ابو الفتوح الحسین بن علی بن [محمّد بن] احمد الخزاعی الرازی- رحمه اللّه- از اعلام علمای تفسیر و کلام و عظمای ادبای آنام است از خاندان فضل و بزرگی و اولاد امجاد بدیل بن ورقاء الخزاعی که از کبار صحابه و اکابر خزاعه بوده و سابقا در مجلس طوایف مؤمنین«35» و مجلس صحابه مخلصین«36» شرح اخلاص بنی خزاعه خصوصا عبد اللّه و محمّد و عبد الرحمن پسران بدیل مذکور و جان سپاری ایشان در حرب صفّین در رکاب حضرت امیر المؤمنین- علیه السلام- مسطور گشته، و جدّ او خواجه امام ابو سعید که مصنّف کتاب موسوم به روضة الزهراء فی مناقب الزهراء است از اعلام زمان خود بوده و عم‌ّ او«37» شیخ فاضل ابو محمّد عبد الرّحمن بن احمد بن الحسین النیشابوری- رحمه اللّه- از مشاهیر روزگار است و بالجملة مآثر فضل و مساعی جمیله او در تفسیر کتاب کریم و ابطال تأویلات سقیم مخالفان اثیم و تعسّفات نا مستقیم مبتدعان رجیم بر همگان مخفی نیست و از تفسیر فارسی او ظاهر می‌شود که معاصر صاحب کشّاف بوده و بعضی از اشعار صاحب کشّاف به او رسیده اما کشّاف به نظر او نرسیده و اینکه تفسیر فارسی او در رشاقت«38» ----------------------------------- 35. یعنی مجلس دوم در بیان طائفه چند که به تشیع مشهور و در سلک اهل ایمان مذکورند که از جمله ایشان قبیله خزاعه را شمرده است. 36. یعنی مجلس سوم در ذکر اکابر شیعه از صحابه حضرت رسول که از جمله عبد اللّه إبن بدیل بن ورقاء خزاعی را شمرده. 37. یعنی عم‌ّ پدر او، رجوع شود بما سبق. 38. تصحیح قیاسی، و فی الاصل وثاقت. صفحه : 35 تحریر و عذوبت تقریر و دقّت نظر بی نظیر است. فخر الدّین رازی اساس تفسیر کبیر خود را از آنجا اقتباس نموده و جهت دفع توهّم انتحال، بعضی از تشکیکات خود را بر آن افزوده، در مطاوی اینکه مجالس پر نور شطری از روایات و لطائف نکات و اشارات او مسطور است و او را تفسیری عربی هست که در خطبه تفسیر فارسی به آن اشاره نموده«39» اما تا غایت به نظر مطالعه فقیر نرسیده. و شیخ عبد الجلیل رازی«40» در بعضی از مصنّفات خود ذکر شیخ ابو الفتوح ----------------------------------- 39 عین عبارت مؤلف در دیباچه تفسیر حاضر (ج 1 ص 2) از قرار ذیل است: «پس چون جماعتی از دوستان و بزرگان از اماثل و اهل علم و تدیّن اقتراح کردند که درین باب جمعی باید کردن چه اصحاب ما را تفسیری نیست مشتمل برین انواع واجب دیدم اجابت کردن ایشان و وعده دادن به دو تفسیر یکی به پارسی و یکی به تازی جز که پارسی مقدم شد بر تازی برای آن که طالبان اینکه بیشتر بودند و فایده هر کسی بدو عام‌تر بود» انتهی، و ازین عبارت چنان که ملاحظه می‌شود آنچه بر می‌آید فقط اینست که مؤلف وعده تألیف تفسیری عربی داده بوده ولی آیا موفق به وفای به اینکه وعده نیز شده بوده ابدا از آن بر نمی‌آید و چون هیچکس تاکنون ازین تفسیر عربی مؤلف نام و نشانی ندیده پس محتمل است به احتمال قوی که بواسطه بعضی موانع یا بواسطه عدم وفاء عمر مؤلف هیچگاه اینکه خیال از عالم قوه به حیّز فعل نیامده بوده است. 40. ما بین علمای شیعه عده‌ای بوده‌اند موسوم به اینکه اسم و نسب یعنی عبد الجلیل رازی، ولی مقصود به ذکر در اینکه جا در کلام صاحب مجالس المؤمنین بدون شک نصیر الدین عبد الجلیل بن ابی الحسین بن ابی الفضل قزوینی رازی صاحب کتاب بعض مثالب النّواصب فی نقض بعض فضایح الرّوافض، است که صاحب مجالس المؤمنین بسیار مکرر در تضاعیف کتاب خود از آن نقل کرده است و غالبا محض اختصار از آن فقط به کتاب النّقض تعبیر می‌نماید و شرح احوال مؤلّف آنرا نیز بعنوان «عبد الجلیل قزوینی رازی» در مجلس پنجم از همان کتاب یعنی مجالس المؤمنین مشروحا ذکر کرده است و از آنجا بر می‌آید که عبد الجلیل مذکور در سنه پانصد و پنجاه در حیات بوده یعنی بعبارة اخری معاصر یا قریب العصر با ابو الفتوح رازی بوده است. و شرح احوال اینکه عبد الجلیل قزوینی رازی بعلاوه مجالس المؤمنین در فهرست منتجب الدین ص 9. و امل الآمل ص 379، و روضات الجنات ص 350- 351 نیز مسطور است، و در کتاب التدوین فی ذکر اخبار قزوین رافعی (نسخه اسکندریه ص 342 نیز شرح حال مختصری ازو مذکور است و نصّه: «عبد الجلیل بن ابی الحسین بن الفضل [کذا] ابو الرّشید القزوینی یعرف بالنّصیر واعظ اصولی له کلام عذب فی الوعظ و مصنّفات فی الاصول توطّن الرّی و کان من الشّیعه» انتهی. و مخفی نماناد که کتاب سابق الذکر از مؤلّفات صاحب ترجمه یعنی بعض مثالب النواصب فی نقض بعض فضایح الروافض به زبان فارسی بوده (روضات ص 144) و چنانکه از فقراتی که [.....] صفحه : 36 نموده و گفته که خواجه امام ابو الفتوح رازی مصنف بیست مجلّد است از تفسیر قرآن و در موضعی دیگر گفته که خواجه امام ابو الفتوح رازی بیست مجلد تفسیر قرآن تفسیر اوست که ائمه و علمای همه طوائف طالب و راغب‌اند آن را و ظاهرا اکثر آن مجلدات از تفسیر عربی او خواهد بود زیرا که نسخه تفسیر فارسی او چهار مجلّد است که هر کدام به قدر سی هزار بیت باشد و شاید که هشت مجلد نیز سازند پس باقی آن مجلدات از تفسیر عربی او خواهد بود. وفّقنا اللّه لتحصیله و الاستفادة منه بمنّه و جوده- از بعضی ثقات مسموع شده که قبر شریفش در اصفهان واقع است و اللّه تعالی اعلم.» انتهی کلام صاحب مجالس المؤمنین«41». و مخفی نماناد که صاحب مجالس المؤمنین را در ترجمه حال مزبور دو فقره مختصر اشتباهی دست داده است: یکی آن که مستبعد شمرده که تفسیر فارسی صاحب ترجمه بیست مجلّد باشد و توهّم کرده که اکثر مجلّدات آن بیست جلد شاید از تفسیر عربی او بوده است، و حال آن که شیخ منتجب الدین رازی که از تلامذه بلا واسطه مؤلف و عین عبارت او سابقا نقل شد در کتاب فهرست واضحا تصریح کرده که «تفسیر او موسوم به روض الجنان [و روح الجنان] فی تفسیر القرآن بیست مجلّد است و او آن تفسیر را نزد مؤلف آن خوانده است.» و اگر چه او ذکر نکرده که اینکه تفسیر ----------------------------------- صاحب مجالس در مواضع عدیده از آن نقل کرده واضح می‌شود به فارسی بسیار شیرین سلیس دلکشی بوده است و علاوه بر موضوع اصلی آن که رد بر کتابی بوده موسوم به فضایح الروافض تألیف یکی از علماء عامه حاوی اطلاعات بسیار نفیس مهمی راجع به تاریخ و جغرافیای ری و نواحی آن بوده است و اینکه کتاب تا عهد صاحب ریاض العلماء میرزا عبد اللّه اصفهانی معروف به افندی یعنی تا اوائل قرن دوازدهم هجری موجود بوده است [روضات ص 351] و هیچ بعید نیست که هنوز نیز در یکی از کتابخانه‌های ایران یا عتبات عالیات موجود باشد. [اینکه کتاب موجود است و به همّت میر جلال الدین محدّث ارموی با عنوان النقض در تهران (1358) به سرمایه انجمن آثار ملّی به طبع رسیده است با حواشی و توضیحات و تعلیقات مفصل و روشنگر در سه جلد. م.] 41. مجالس المؤمنین اواسط مجلس پنجم «نقل از نسخه خطی ملکی راقم سطور» به نسخه چاپ طهران فعلا دسترسی ندارم. صفحه : 37 موسوم به اینکه اسم فارسی بوده است ولی تلمیذ دیگر مؤلف إبن شهر آشوب در کتاب معالم العلماء که عین عبارت او نیز سابقا نقل شد تصریح کرده که «از مؤلفات صاحب ترجمه یکی روح (ظ: روض) الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن است و آن به زبان فارسی است لکن خوش آیند است». و از مقایسه دو عبارت مزبور دو تلمیذ مؤلف با یکدیگر که هر یکی مکمل دیگری است ابدا مجال شکی و شبهه‌ای باقی نمی‌ماند که بیست مجلد عدد همین تفسیر فارسی فعلی او بوده است نه تفسیر عربی او که هیچ کس تاکنون بوجه من الوجوه اثری و نشانی از آن ندیده و ظاهرا گرچه در دیباچه تفسیر حاضر وعده تألیف آنرا داده هیچ وقت از عالم قوه به حیّز فعل نیامده بوده است و ما سابقا نیز اشاره به همین فقره نمودیم و عین عبارت مؤلف را درین خصوص نقل کردیم«42». و مرحوم مجلسی به نقل صاحب روضات از او و نیز خود صاحب روضات هر دو در نسبت تفسیری عربی به صاحب ترجمه بکلّی تأمل دارند و احتمال اشتباه مؤلف را به غیر او می‌دهند (رجوع شود به روضات الجنات ص 184)«43» و منشاء اشتباه صاحب مجالس چنان که صاحب روضات نیز بخوبی ملتفت شده قطعا اینکه بوده که او مجلدات را مجلدات متوسط عرفی بین الدفتین که معمولا از پانزده الی سی هزار بیت کتابت دارد فرض کرده است و حال آن که مجلّد یا جزء در اصطلاح متقدمین حدّ اقلّی یا اکثری نداشته و اغلب محض سهولت استنساخ نسبت به مجلدات معمولی بسیار کوچکتر بوده است، مثلا اغانی ابو الفرج اصفهانی بیست مجلّد است و حال ----------------------------------- 42. به ذیل صفحه 626 رجوع شود. [برابر با سی و پنج از چاپ حاضر]. 43. علاوه بر دلایل مذکوره در متن در خصوص اینکه که عدد بیست مجلّد که مؤلفین رجال ذکر کرده‌اند راجع به همین تفسیر فارسی ابو الفتوح رازی بوده است نه به تفسیر عربی مشکوک او اصلا عموم نسخ خطی تفسیر فارسی که به دست است به بیست مجلد تجزیه شده و همه جا مبادی و مقاطع مجلدات بیست گانه صریحا واضحا تعیین شده پس معلوم می‌شود که یا مرحوم قاضی نور اللّه ششتری بدقت تمام نسخه تفسیر خود را تتبع نکرده بوده یا آن که شاید نسخه او اتفاقا به بیست مجلد تجزیه نشده بوده و اوایل و اواخر مجلدات در آن نسخه معین نبوده است. صفحه : 38 آن که بر حسب مجلّدات معمولی عرفی بیش از پنج مجلّد نمی‌شود، و همچنین تفسیر معروف طبری که بر حسب تجزیه اصلی سی مجلّد است ولی به مقیاس مجلدات معمولی بیش از هفت یا هشت منتهی ده مجلّد نیست، و همچنین تفسیر مجمع البیان که بر حسب تجزیه مؤلف ده مجلّد است و حال آن که معمولا همیشه در دو مجلد چاپ می‌شود، و هکذا بسیاری از کتب دیگر از همین قبیل که از کثرت وضوح مطلب احتیاجی به تکثیر امثله نیست. و اما اشتباه دیگر صاحب مجالس اینست که قبر صاحب ترجمه را احتمال داده که در اصفهان باشد و حال آنکه قبر او به شهادت یکی از معاصرین او إبن حمزه که خود در وقت وفات وی در شهر ری حاضر بوده و به شهادت حمد اللّه مستوفی در نزهة القلوب که ما سابقا عین عبارت هر دو را نقل کردیم«44» بعلاوه شیاع و استفاضه ما بین اهالی محل از اقدم الایّام الی یومنا هذا، در جوار مرقد حضرت عبد العظیم در دو فرسخی جنوب طهران واقع است و واضح است که منشأ اینکه اشتباه صاحب مجالس شهرت کاذبه‌ای است که در آن ایام یعنی در اوایل عهد صفویه به تصریح مولی احمد اردبیلی در حدیقة الشیعة، چنانکه گذشت، ما بین عوام اصفهان منتشر بوده که قبر ابو الفتوح عجلی شافعی را که در اصفهان است با قبر سمّی او ابو الفتوح رازی شیعی امامی عمدا یا سهوا اشتباه کرده بوده‌اند و به اینکه بهانه چون قریب العهد به مذهب اهل سنت و جماعت بوده زیارت پیران قدیم خویش را از دست نمی‌داده‌اند. مرحوم مجلسی نیز در جلد اول بحار الانوار در ضمن تعداد مآخذ خود ذکری از صاحب ترجمه نموده گوید«45»: «و کتاب شرح شهاب الاخبار و کتاب تفسیر کبیر هر دو از تألیفات محقق نحریر شیخ ابو الفتوح رازی» و سپس اندکی بعد گوید«46»: «و کتاب الشّهاب گرچه از مؤلفات مخالفین است ----------------------------------- 44. به صفحات 623- 624 رجوع شود. 45. بحار الانوار مرحوم مجلسی ج 1 ص 10. 46. ایضا ص 16. صفحه : 39 لکن اکثر فقرات آن کتاب در کتب و اخباری که از طرق خود ما روایت شده مذکور است لهذا علماء ما بر آن اعتماد نموده و متصدّی شرح و تفسیر آن شده‌اند ... و شیخ ابو الفتوح رازی در فضل مشهور است و کتب او معروف و مألوف است انتهی»، به اختصار. راقم سطور گوید: کتاب شهاب الاخبار که ابو الفتوح رازی شرحی بر آن نگاشته و مرحوم مجلسی در عبارت مذکور در فوق بدان اشاره نموده کتابی است بسیار معروف در حکم و امثال و آداب مأخوذ از احادیث نبویّه تألیف قاضی ابو عبد اللّه محمّد بن سلامة بن جعفر بن علی بن حکمون مصری قضاعی شافعی از قضاة مصر در عهد فاطمیّین و متوفی در سنه چهار صد و پنجاه و چهار، و علمای فریقین از عامه و خاصه بر آن شروح عدیده نگاشته‌اند و حاجی خلیفه در کشف الظنون در عنوان شهاب الاخبار و مرحوم حاجی میرزا حسین نوری در مستدرک الوسائل ج 3 ص 367- 368 اسامی عده کثیری از شروح آن را به دست داده‌اند و اینکه مؤلف اخیر وصف مفصلی از خود کتاب نیز نموده است، و اینکه قضاعی را تألیف مهم دیگری نیز بوده راجع به خطط مصر موسوم به المختار فی ذکر الخطط و الآثار که یکی از مآخذ عمده مقریزی است در کتاب خطط مشهور خود و تقریبا صفحه از آن کتاب از ذکر آن خالی نیست، و شرح حال قضاعی مزبور در إبن خلکان ج 2 ص 63، و انساب سمعانی در نسبت «قضاعی» ورق 456 و طبقات الشافعیه سبکی ج 3 ص 62- 63، و روضات الجنات ص 465 و 718 مذکور است«47». برویم بر سر مطلب، در کتاب روضات الجنات مرحوم آقا محمّد باقر خوانساری نیز فصل جامع بسیار مفیدی راجع به شرح احوال ابو الفتوح رازی مسطور است«48» که چون اغلب مندرجات آن فصل مأخوذ از کتبی است که ما ----------------------------------- 47. رجوع شود نیز به دیباجه خطط مقریزی ج 1 ص 6 و کشف الظنون در عناوین «شهاب الانوار» و «خطط مصر» و «المختار فی ذکر الخطط و الاثار». 48. روضات الجنات ص 183- 184. صفحه : 40 مستقیما به اصل آنها رجوع کرده و عین عبارات آنها را سابقا نقل نموده‌ایم لهذا از تکرار مضامین آن در اینکه جا صرف نظر کردیم بخصوص که قسمت غالب اینکه فصل به توسط طابع جلدین اول و دوم تفسیر حاضر فاضل محقق آقا سید محمّد کاظم بن محمّد یوسف بن محمّد باقر طباطبائی حسینی در مقدمه جلد اوّل ترجمه شده است، فقط چیزی که در اینکه ترجمه حال تازگی دارد و در هیچیک از مآخذ متقدمه به نظر نرسید اینکه است که نقلا از ریاض العلماء میرزا عبد اللّه اصفهانی سه کتاب دیگر غیر تفسیر حاضر و غیر شرح شهاب الاخبار به ابو الفتوح رازی نسبت داده شده است از قرار ذیل: یکی رساله یوحنا به فارسی در ابطال مذهب اهل سنت از زبان یکی از نصاری موسوم به یوحنا، دیگر رساله حسنیّه«49» که از زبان یکی از کنیزکان عهد هارون الرشید موسومه به حسنیه که بسیار عالمه و فاضله و صاحب جمال بوده و در حضور خلیفه مزبور با جمعی از علماء عامه در باب حقانیّت مذهب شیعه مباحثه نموده و همه را مغلوب نموده، تألیف شده است. و سوّم تبصرة العوام معروف در ملل و نحل، و سپس خود صاحب روضات گوید به غیر کتاب اخیر یعنی تبصرة العوام نسبت آن دو کتاب اول یعنی رساله یوحنّا و رساله حسنیّه به ابو الفتوح رازی هیچ مستبعد نیست«50». ----------------------------------- 49. ظاهرا اینکه کلمه به ضم حاء و سکون سین است به مناسبت فرط حسن و جمال کنیزک مزبور. 50. راقم سطور گوید در خصوص مؤلف تبصره العوام باید رجوع شود به مقدمه نفیسی که دوست فاضل من آقای عباس اقبال آشتیانی بر طبع جدید آن کتاب که به اهتمام خود ایشان اخیرا به عمل آمده ملحق ساخته‌اند. و اما رساله یوحنا را تاکنون محرر اینکه اوراق به مطالعه آن موفق نشده و وصف آن را نیز در جایی مطالعه نکرده لهذا اظهار رایی در اینکه خصوص برای من ممکن نیست.- و اما رساله حسنیه مکرر در ایران به طبع رسیده است از جمله در سنوات 1244 و 1248 و 1259 و خلاصه از آن نیز در تاریخ سرجان ملکم (ج 2 از ترجمه فارسی آن ص 130- 133) مسطور است و در آن جا نیز تألیف اینکه کتاب به ابو الفتوح رازی (که در ترجمه فارسی به ابو الفتح تحریف شده) نسبت داده شده است رجوع شود نیز به فهرست نسخ موزه بریطانیه از ریو ص 30 و 1078- و مخفی نماناد که رساله دیگری موسوم به همین اسم یعنی حسنیه موجود و در کشف الحجب ص 196 و فهرست ریو ص 35 و فهرست پرچ ص 246 وصف آن شده که اصلا و ابدا ربطی به رساله حاضره ندارد جز مجرد اشتراک در اسم و بکلی کتاب دیگری است، اشتباه نشود. صفحه : 41 مرحوم حاجی ملا باقر واعظ طهرانی نیز در کتاب جنّة النعیم فی احوال عبد العظیم ذکری از صاحب ترجمه نموده و در ضمن تعداد علماء و مشاهیری که در اطراف زاویه حضرت عبد العظیم مدفونند از جمله مؤلف حاضر را شمرده و پس از بیان ترجمه حال او که عینا منقول از حدیقة الشیعه و مجالس المؤمنین سابق الذکر است، گوید: «و مزار وی در صحن امامزاده حمزه در زمان دخول در طرف دست راست جلو حجره اوّل است و الواحی از کاشی که زرد می‌نماید بر آن نصب شده است که اسم شریف آن مرحوم (بر آن) مکتوب است و بر حسب وصیّت خواسته است در جوار حضرت عبد العظیم و مقدمه مزار امامزاده حمزه مدفون شده باشد«51».» انتهی. طابع جلد اوّل اینکه تفسیر فاضل محقّق آقا سیّد محمّد کاظم طباطبائی سابق الذکر در ص 4- 5 از دیباچه پس از نقل عبارت مزبور از جنّة النّعیم توضیح ذیل را بر آن افزوده گوید: «و گویا آن تفصیلی که آن محدث جلیل [یعنی مرحوم حاجی ملا باقر واعظ مؤلف جنّة النّعیم] نگاشته در چند سال قبل بوده«52» اکنون که سنه 1319 [است] فی الجمله تغییر یافته و بالفعل دو پارچه سنگ مرمر غیر محکوک در سر مقبره صاحب اینکه تفسیر کبیر نصب شده و از میامن دولت مسرّت اقتران به برکات سلطنت عدالت توأمان حضرت ظل‌ّ اللّهی چند نفر از قاریان قرآن و خدّام روشنایی معیّن شده در هر صبح و شام مشغول قرائت قرآن و دعا گویی دولت قاهره می‌باشند. بالاخره در کتاب مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل تألیف خاتمة المحدثین مرحوم حاجی میرزا حسین نوری- تغمّده اللّه برحمته- متوفّی در 17 جمادی الآخره سنه 1320 هجری قمری ترجمه حال مفصل مبسوطی از مؤلف ----------------------------------- 51. جنة النّعیم فی احوال عبد العظیم طبع طهران سنه 1296 ص 513- 514. 52. یعنی در حدود سال 1296 هجری قمری که سال تألیف جنة النعیم است و وفات مؤلف آن کتاب نفیس مرحوم حاجی ملا باقر واعظ طهرانی که محرر اینکه اوراق مکرّر از حضور در مجالس وعظ و تذکیر آن مرحوم در مسجد خازن الملک استفاضه نموده است در 21 ربیع الاول سنه 1313 هجری قمری در مشهد مقدس روی داد- رحمة اللّه علیه رحمة واسعة. صفحه : 42 ما نحن فیه و خاندان او و مشایخ او و وصف مفیدی از تفسیر حاضر و تألیف دیگر او شرح شهاب الاخبار قضاعی مذکور است که چون غالب مضامین آن ترجمه حال منقول از مآخذی است که ما عین عبارت آن مآخذ را مستقیما از خود آنها سابق نقل کرده‌ایم در اینکه جا بیش به تکرار آنها نمی‌پردازیم«53» فقط حکایت ممتّع ذیل را که مرحوم محدّث نوری از ریاض العلماء و او از شرح شهاب خود مؤلف روایت کرده چون تا درجه‌ای تازگی دارد ذکر می‌کنیم و آن اینست: «شیخ ابو الفتوح رازی در شرح شهاب در شرح حدیث نبوی ان‌ّ اللّه لیؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر پس از ذکر احوال مؤلّفة قلوبهم گوید برای من نیز نظیر همین وقایع روی داده و اجمال آن که من در ایّام جوانی در خان معروف به خان علّان [در ری ظ] مجلس وعظ و تذکیر مرتب همی داشتم و مرا در نزد عامّه قبولی عظیم بودی چنان افتاد که جمعی از یاران من بر من رشک بردند و در نزد والی شهر از من سعایت نمودند. والی مرا از گفتن مجلس منع فرمود و مرا همسایه‌ای بود از اعوان سلطان و آن موقع یکی از ایّام عید بود و آن همسایه به عادت امثال خود عزم داشت که به شرب مشغول گردد. چون اینکه حکایت بشنید عزم خود را ترک داده بنزد والی شد و او را از حسد یاران بر من و دروغ بستن ایشان در باره من بیاگاهانید و سپس خود شخصا آمده مرا از خانه بیرون آورد و به منبر برد و تا آخر مجلس وعظ در پای منبر بنشست. پس من به مردم گفتم اینست معنی آنچه پیغامبر- صلّی اللّه علیه و آله- فرموده که خداوند اینکه دین را [باشد که] به مرد فاجر توانائی دهد» انتهی«54». راقم سطور گوید: بر حسب ظاهر شاید برای ما تا اندازه‌ای غریب به نظر آید که مؤلّف کتاب جزای نیکی و احسان آن مرد و شفاعت وی از مؤلّف در نزد والی و باصلاح آوردن کار او را بدین طریق داده که علنا او را بر منبر فاجر ----------------------------------- 53. رجوع شود بجلد سوم از کتاب مزبور یعنی مستدرک الوسائل، صفحات 325- 365- 487- 489. [.....] 54. مستدرک الوسائل ج 3 ص 487- 488. صفحه : 43 خوانده و او را یکی از مصادیق حدیث مذکور ان‌ّ اللّه لیؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر قرار داده ولی چون خصوصیات اینکه واقعه به دست ما نیست بدون شک باید فرض نمود که مؤلّف را قطعا عذری شرعی در اینکه گونه رفتار نسبت بدان مرد همسایه بوده مثلا شاید آن مرد متجاهر به فسق بوده یا شاید از نکوهیدن علنی او احتمال ترک افعال ناستوده وی می‌داده و نحو ذلک از معاذیر شرعیه. باری مرحوم حاجی میرزا حسین نوری پس از نقل حکایت مزبور گوید«55»: «و شیخ ابو الفتوح از جماعتی روایت می‌کند: الف- از شیخ ابو الوفا عبد الجبّار [إبن عبد اللّه بن علی المقری] الرازی«56». ب- از پدرش علی‌ّ بن محمّد«57». ج- از عم‌ّ پدرش شیخ جلیل مفید حافظ ابو محمّد عبد الرحمن ابی بکر احمد نیشابوری خزاعی ساکن در ری«58». د- از شیخ ابو علی طوسی«59». ه- از قاضی فاضل حسن استرابادی«60»»، انتهی کلام صاحب المستدرک. بعلاوه مآخذ مذکوره در فوق در نقد الرجال میر مصطفی تفرشی و امل ----------------------------------- 55. مستدرک الوسایل ج 3 ص 488- 489. 56. از معاصرین شیخ طوسی است. تاریخ وفات او به دست نیامد. رجوع شود برای ذکر اجمالی از او به فهرست منتجب الدین ص 7 در حاشیه و مناقب إبن شهر آشوب ج 1 ص 9 و امل الآمل ص 379 و روضات الجنات ص 598 س 12. 57. به صفحه 621 رجوع شود. 58. مشروحا بیان کردیم که فوق العاده مستبعد است که مؤلف ما نحن فیه یعنی ابو الفتوح رازی از اینکه عبد الرحمن بن احمد خزاعی معروف به مفید نیشابوری متوفی در سنه 445 بلا واسطه روایت کرده و عصر او را درک کرده باشد، رجوع بدانجا شود. 59. یعنی ابو علی حسن بن محمّد بن الحسن طوسی پسر شیخ طوسی معروف که به تصریح إبن حجر عسقلانی در لسان المیزان ج 2 ص 250 در حدود سنه پانصد هجری وفات کرده است و عین عبارت إبن حجر عن قریب نقل خواهد شد. 60. رجوع شود به ص 108 از اجازه کبیر صاحب معالم که در جلد 25 بحار الانوار ص 97- 116 به طبع رسیده و مستدرک الوسائل ج 3- ص 489 و 492. صفحه : 44 الآمل شیخ حرّ عاملی و تنقیح المقال مرحوم حاج شیخ عبد اللّه ممقانی نیز در هر یک شرح حال مختصری از صاحب ترجمه مذکور است که چون متضمن هیچ مطلب تازه نیست و تکرار عین مآخذ سابق الذکر است لهذا از نقل مندرجات آنها در اینکه جا بکلی صرف نظر کردیم.

تعیین عصر مؤلّف و تاریخ تقریبی تألیف تفسیر حاضر

چنان که از مطالعه فصول متقدّمه بوضوح پیوست در هیچ یک از کتب رجال و تواریخ و غیره که متعرّض ذکری از مؤلف ما نحن فیه شیخ ابو الفتوح رازی شده‌اند به هیچ وجه تاریخی راجع به وقایع احوال وی از قبیل تاریخ ولادت یا تاریخ وفات و غیره مذکور نیست و از مطالعه خود تفسیر حاضر نیز تا آنجا که راقم سطور تتبع نموده تاریخی در خصوص شروع یا اتمام تألیف کتاب یا اشارت دیگری راجع به شخصیات مؤلّف- الّا ما شذّ و ندر- به نظر نرسید. ولی از روی پاره‌ای قرائن و امارات خارجی که ذیلا اشاره بدانها خواهد شد و نیز از ذکر اسامی بعضی از مشاهیر اشخاص که استطرادا نام ایشان در اثناء تفسیر حاضر برده شده است روی هم رفته اینکه نتیجه گرفته می‌شود که مؤلّف کتاب به نحو قطع و یقین از رجال اواخر قرن پنجم و اوایل الی اواسط قرن ششم هجری بوده است به شرح ذیل: اولا) مؤلّف کتاب به تصریح إبن شهر آشوب در مناقب ج 1 ص 9 و صاحب روضات ص 184 و صاحب مستدرک الوسائل ج 3 ص 489 بلا واسطه از شیخ ابو علی حسن بن محمّد بن الحسن الطوسی پسر شیخ طوسی معروف روایت می‌کند. و وفات شیخ ابو علی مزبور به تصریح إبن حجر عسقلانی در لسان المیزان ج 2 ص 250 در حدود پانصد هجری بوده است«61». پس اگر به اقل‌ّ تقدیرات ----------------------------------- 61. عین عبارت إبن حجر در لسان المیزان از قرار ذیل است: «الحسن بن محمّد بن الحسن بن علی الطّوسی ابو علی‌ّ بن [ابی] جعفر سمع من والده و ابی الطّیب الطّبری و الخلّال و التّنوخی ثم صار فقیه صفحه : 45 سن‌ّ راوی بلا واسطه از او را یعنی ابو الفتوح رازی ما نحن فیه را در وقت وفات شیخ خود در حدود 500 هجری بیست ساله هم فرض کنیم نتیجه ضروری اینکه فقره اینکه می‌شود که تولّد ابو الفتوح رازی به نحو قطع و یقین مؤخر از حدود 480 هجری ممکن نیست روی داده باشد. ثانیا) آن که شیخ منتجب الدین معروف ابو الحسن علی بن عبید اللّه بن الحسن بن الحسین بن بابویه رازی صاحب فهرست مشهور به فهرست منتجب الدین که از اخص‌ّ تلامذه مؤلّف کتاب است به تصریح خود او در قریب ده موضع از فهرست مزبور«62» بلا واسطه از مؤلّف ما نحن فیه روایت می‌کند و تفسیر حاضر را با تألیف دیگر صاحب ترجمه شرح شهاب الاخبار قضاعی هر دو را در نزد مؤلف آنها قرائت نموده بوده است. و علاوه بر آن مؤلّفات کثیره عدیده دیگری از علماء شیعه را که تراجم احوال ایشان در فهرست مزبور مذکور است«63» به توسط صاحب ترجمه از مؤلفین آنها روایت می‌کند، و تولّد شیخ منتجب الدین به تصریح عموم کتب رجال و به تصریح معاصر او اما الدین عبد الکریم بن محمّد رافعی در کتاب التّدوین فی اخبار قزوین که ترجمه حال مفصل مبسوطی در کتاب مزبور مرقوم داشته«64» در سنه پانصد و ----------------------------------- الشیعة و امامهم بمشهد علی- رضی اللّه عنه- سمع منه ابو الفضل بن عطاف و هبة اللّه السقطی و محمّد بن محمّد النسفی و هو فی نفسه صدوق مات فی حدود الخمسمائة و کان متدینا کافا عن السّب» انتهی. رجوع شود نیز به فهرست منتجب الدین ص 4 و معالم العلماء إبن شهر آشوب ص 32 و امل الآمل ص 469 و منتهی المقال ص 102 و مستدرک الوسائل ج 3 ص 497. 62. اینکه ده موضع عبارت است از تراجم احوال اشخاص مذکور در حاشیه بعد بعلاوه ترجمه احوال خود ابو الفتوح رازی. 63. و آنان عبارتند از اشخاص ذیل: ابو بکر احمد بن الحسین بن احمد نیشابوری خزاعی جدّ اعلای ابو الفتوح رازی و اسمعیل بن حسن بن محمّد حسنی نقیب به نیشابور، و ابو عبد اللّه جعفر بن محمّد دوریستی، و خلیل بن ظفر بن خلیل اسدی و ابو محمّد عبد الرحمن بن احمد بن الحسین نیشابوری خزاعی معروف به مفید نیشابوری، و عبد الجبار بن عبد اللّه بن علی مقری رازی، و ابو القاسم عبد العزیز بن محمّد بن عبد العزیز امامی نیشابوری، و محسن بن حسین بن احمد نیشابوری عم‌ّ مفید نیشابوری، و ابو سعید محمّد بن احمد بن الحسین نیشابوری جد ادنای ابو الفتوح رازی. 64. کتاب التدوین رافعی، نسخه خطی اسکندریه ص 414- 416. صفحه : 46 چهار بوده است، پس اگر سن منتجب الدین را در حین تحمّل وی روایات کتب کثیره مذکوره را از ابو الفتوح رازی به اقل‌ّ تقدیرات در امثال اینکه موارد بیست ساله هم فرض کنیم نتیجه ضروری اینکه فقره اینکه می‌شود که استاد او ابو الفتوح رازی به نحو قدر متیقّن و بطور حتم و قطع در حدود 525 در حیات بوده است. پس چنانکه ملاحظه می‌شود دو قضیّه از قضایای راجع به تعیین عصر مؤلف از روی قرائن خارجی مذکوره به نحو قطع و یقین و خارج از دایره شک و احتمال محقق و محرز است یکی آن که ولادت او مؤخّر از حدود 480 نبوده است و دیگر آن که وی در حدود 525 قطعا و محقّقا در حیات بوده است و تاریخ ما بقی کیفیات و تفاصیل راجع به حیات او مجهول است مثلا معلوم نیست چه مقدار مدّت قبل از 480 ممکن است متولّد شده باشد یا چه مقدار دیگر بعد از حدود 525 باز در قید حیات بوده است لکن گمان می‌رود که تاریخ تولد او چنان که مؤخّر از حدود 480 نبوده چندان مقدّم بر تاریخ مزبور نیز نبوده است زیرا که مؤلّف چنان که بعد از اینکه مذکور خواهد شد از زمخشری به «شیخ ما ابو القاسم محمود بن عمر الزّمخشری» تعبیر کرده است که از آن واضح می‌شود که زمخشری از مشایخ و اساتید مؤلف ما نحن فیه بوده است. و چون عادة و در اکثریت موارد شیخ مسن‌تر از تلمیذ و تلمیذ کم سن‌تر از استاد است پس اگر در مورد مفروض ما نیز اینکه اغلبیت جاری و از قبیل افراد شاذّه نادره نباشد نتیجه اینکه خواهد شد که تولّد مؤلف کتاب حاضر به احتمال قوی یا بعد از تولد زمخشری یعنی بعد از سنه 467 بوده است یا اقلا در حدود همان سنوات ولی نه چندان مقدم بر آن. و از طرف دیگر سابق از قول یکی از معاصرین مؤلّف إبن حمزه صاحب ایجاز المطالب و هادی الی النجاة به روایت مولی احمد اردبیلی از او در حدیقة الشیعه نقل کردیم که إبن حمزه مذکور به تصریح خود او هم وفات مؤلف را در ری درک کرده بوده و هم وفات ابو الفتوح عجلی شافعی اصفهانی صفحه : 47 را [به اینکه معنی که به تصریح خود ازدحام مردم اصفهان را به زیارت قبر ابو الفتوح عجلی و سایر مشایخ صوفیه مدفون در آن شهر مشاهده کرده بوده است] و وفات اینکه اخیر یعنی ابو الفتوح عجلی به تصریح ارباب رجال در سنه ششصد هجری بوده است«65». مقصود اینکه است که از سوق حکایت مزبوره ظاهرا چنان بر می‌آید که اینکه دو واقعه در زمانی نسبة نزدیک به یکدیگر وقوع یافته بوده یعنی مدّت زیاده از حدّ متمادی مثلا هفتاد یا هشتاد سال ما بین آنها فاصله نبوده است و الّا بغایت مستبعد است که یک نفر انسان عادی در حال رشد و تمیز (چنان که لازمه حکایت مزبوره است) دو واقعه را با اینکه فاصله عظیم در بین، در مدت عمر خود درک کرده باشد و سپس بعد از همه اینها در سن نود سالگی یا صد سالگی سفر حج‌ّ پیش گیرد اینکه فرض فی الواقع اگر مکابره را کنار بگذاریم عادة بغایت مستبعد بلکه نزدیک به محال است، باری تکرار می‌کنیم که از سیاق حکایت پیداست که ما بین دو واقعه مزبوره یعنی ما بین وفات ابو الفتوح رازی ما نحن فیه در ری و حضور إبن حمزه در آن واقعه از یک طرف و ما بین سفر إبن حمزه به حج‌ّ و از آن جا به اصفهان و مشاهده او زیارت مردم قبر ابو الفتوح عجلی را از طرف دیگر (و بعبارة اخری ما بین وفات ابو الفتوح رازی و ابو الفتوح عجلی) فاصله زیادی از حدّ متمادی در میان نبوده بلکه چنان می‌نماید که دو واقعه مذکوره در زمانی نسبة قریب به یک دیگر وقوع یافته بوده است و صاحب روضات نیز به همین عقیده است و تصریح کرده که ابو الفتوح عجلی به اصفهان در زمانی نزدیک به زمان صاحب عنوان (یعنی ابو الفتوح رازی) وفات نموده«66» بنابر اینکه اگر فرض کنیم که وفات ابو الفتوح رازی حتی پنجاه سال هم مثلا قبل از وفات ابو الفتوح عجلی (در سنه ----------------------------------- 65. رجوع شود بابن خلکان ج 1 ص 71 در باب الف (اسعد) و طبقات الشافعیه سبکی ج 5 ص 50 و روضات الجنّات ص 101. 66. و قد سبق لنا احتمالنا اشتباه ذلک بالشیخ ابی الفتوح اسعد بن ابی الفضائل العجلی فی ترجمته لما ذکره إبن خلکان المورّخ من انه توفّی باصفهان فی زمن قریب من زمن صاحب العنوان، روضات الجنات ص 184. [.....] صفحه : 48 600) روی داده بوده لازمه آن اینکه می‌شود که وفات مؤلف ما نحن فیه در اواسط مائه سادسه وقوع یافته بوده است و ظن‌ّ غالب نیز همین است- و اللّه اعلم بحقائق الامور. ثالثا) آن که مؤلّف اینکه کتاب علاوه بر عدّه کثیری از مشاهیر رجال از فقهاء و محدّثین و متکلّمین و مفسّرین و نحاة و لغویّین و علماء عربیّت و ادبا و شعرا از قرون اولیّه اسلام گرفته الی اواخر قرن پنجم که غالبا در اثناء تفسیر حاضر از ایشان نام می‌برد و به اقوال و آراء و روایات و اشعار ایشان تمسّک می‌جوید علاوه بر اشخاص مذکوره از پاره کسانی نیز نام برده که در اوایل الی اواسط قرن ششم هجری وفات یافته‌اند. از جمله فصیحی نحوی و هو ابو الحسن علی بن ابی زید محمّد بن علی استرابادی شیعی امامی معروف به فصیحی«67» متوفی در بغداد در 13 ذی الحجه سنه 516 مؤلف ما نحن فیه در جلد اول ص 749- 750 از تفسیر حاضر در تفسیر آیه فَمَا استَمتَعتُم بِه‌ِ مِنهُن‌َّ فَآتُوهُن‌َّ أُجُورَهُن‌َّ در سورة النّساء [آیه 24] در خصوص حلّیّت متعه در مذهب شیعه گوید: «و از اعلام مذهب امامیان یکی متعه است و مخالفان ایشان را به اینکه طعنه زنند و إبن سکّرة الهاشمی«68» گفت در اینکه معنی: یا من یری المتعة من دینه

حلّا و ان کانت بلا مهر و لا یری سبعین تطلیقة

تبین منه ربّه الخدر من هاهنا طابت موالیدکم

فاجتهدوا فی الحمد و الشّکر خواجه ادیب علی‌ّ بن ابی زید الفصیحی اینکه را جواب گفت: بناتکم یا منکری متعة الاولی

راوها رضا فی دینهم غیر منکرة اماء و انتم ان معضتم لقولتی

عبید لهم فیما یرون مسخّرة ----------------------------------- 67. فصیحی مزبور از تلامذه عبد القاهر جرجانی معروف صاحب دلائل الاعجاز و اسرار البلاغه و عوامل مشهور در نحو بوده است، رجوع شود برای ترجمه احوال او به معجم الادباء ج 5 ص 415- 420 و إبن خلکان ج 1 ص 374 و طبقات النّحاة سیوطی ص 351- 352 و مجالس المؤمنین در اواخر مجلس پنجم، و روضات الجنات ص 485. 68. ابو الحسن محمّد بن عبد اللّه بن محمّد المعروف به إبن سکّره متوفّی در سنه 385، إبن خلکان ج 2 ص 105- 106. صفحه : 49 و نعلی سکر لاست کل‌ّ مصوّب

لما قاله فی الطّاهرین إبن سکّرة«69» و دیگر سنائی شاعر معروف متوفّی به اصح‌ّ اقوال در یازدهم شعبان سنه پانصد و بیست و پنج هجری«70» مؤلف در تفسیر حاضر (ج 2 ص 139) در تفسیر ----------------------------------- 69. اینکه ابیات به همین نحو که بکلی صواب و معنی آن واضح است در تفسیر ابو الفتوح چاپ شده است ولی نسخه که صاحب مجالس المؤمنین به دست داشته ظاهرا بسیار سقیم و ابیات بکلّی مغلوط در آن مرقوم بوده لهذا او بیت دوم را بکلی غلط خوانده و غلط ترجمه کرده است. و در روضات نیز به تبع مجالس اینکه ابیات مغلوط چاپ شده است. 70. تاریخ وفات سنائی به تصریح یکی از معاصرین او محمّد بن علی بن الرقا نام که به حکم بهرام شاه حدیقه او را مرتب نموده بوده در دیباچه آن کتاب بعد از نماز روز یکشنبه یازدهم شعبان سنه پانصد و بیست و پنج بوده و غالب مورخین و تذکره نویسان از قبیل جامی در نفحات و صاحب حبیب السیر و مجالس المؤمنین و هفت اقلیم جز اینکه قول قول دیگری نقل نکرده‌اند، ولی تقی کاشی و به تبع او صاحب آتشکده و ریاض العارفین (و خود راقم اینکه سطور سابقا در حواشی چهار مقاله) وفات او را در سنه 545 نگاشته‌اند، و دولتشاه در سنه 576 و مجمع الفصحا در سنه 590 و بدون شک فقط قول اوّل صواب است لا غیر، چه هیچ شهادتی بالاتر از شهادت یکی از معاصرین خود شخص نیست در صورتی که سایر ارباب تذکره ما بین ایشان و سنائی اقلا چهار صد سال فاصله بوده است. و بخصوص که در روایت جامع حدیقه ماه و روز و روز هفته و بودن آن بعد از نماز شام و سایر مشخصات اینکه واقعه همه معیّن شده است، فقط اشکالی که بر اینکه تاریخ ممکن است وارد آید یکی آن است که در بعضی از نسخ طریق التحقیق سنائی [ (رجوع به شماره 926) از فهرست نسخ فارسی دیوان هند از آتیه] بیت ذیل در آخر کتاب دیده می‌شود: پانصد و بیست و هشت ز آخر سال || بود کاین نظم نغز یافت کمال ولی ممکن است که بیست و هشت تحریف کلمه دیگری باشد و نیز ممکن است چنان که نظایر اینکه قضیه در باره نسخ خطی نظامی و شاهنامه و غیره مکرر دیده شده که اصل بیت مزبور بکلی الحاقی باشد چنان که در نسخه دیگر از همان کتاب یعنی طریق التحقیق در همان کتابخانه اصلا و ابدا از بیت مذکور نشانی نیست (رجوع شود به شماره 914 از فهرست مزبور). اشکال دیگر آن که وفات سنائی چنان که از مراثی مشهوره او در حق معزّی واضح می‌شود قطعا بعد از وفات معزی بوده و وفات معزی به قول مشهور در سنه 542 است پس وفات سنائی بالضروره بعد از تاریخ مزبور یعنی بعد از 542 خواهد بود. و جواب ازین اشکال واضح است و آن اینکه است که تاریخ 542 در خصوص وفات معزی بکلی غلط مشهور است و ظاهرا ابتدا از تقی کاشی ناشی شده است و قبل ازو تا آنجا که راقم سطور اطلاع دارد هیچ یک از ارباب تذکره متعرض تاریخ وفات معزّی نشده‌اند و چنان که دوست فاضل من آقای عباس اقبال آشتیانی در رساله نفیسی که همین اواخر در خصوص شرح حال معزی و ممدوحین و معاصرین او تألیف نموده‌اند به دلایل متقنه ثابت کرده‌اند وفات معزّی به نحو قطع و یقین مؤخّر از سنه پانصد و بیست صفحه : 50 آیه فَبَعَث‌َ اللّه‌ُ غُراباً یَبحَث‌ُ فِی الأَرض‌ِ در سوره مائده [آیه 31] گوید: «انس روایت کند که رسول خدا- علیه السّلام- گفت خدای تعالی منّت نهاد به سه چیز بعد از سه چیز: به بوی از پس مرگ چه اگر نبودی هیچ کس مرده را دفن نکردی و به اینکه جانور که در دانه افتاد که اگر نه آن بودی پادشاهان حبوب ادخار کردندی به جای زر و سیم و ایشان را آن به بودی و به مرگ پس از پیری که مرد چون سخت پیر شود او را از خود ملال آید در آن وقت او را راحت باشد چنان که حکیم سنائی گوید: اگر مرگ خود هیچ راحت ندارد

نه بازت«71» رهاند همی جاودانی» و دیگر زمخشری معروف ابو القاسم محمود بن عمر الخوارزمی متوفی در شب نهم ذی الحجه سنه 538 مؤلّف در تفسیر آیه‌لا به وَ قال‌َ المَلِک‌ُ ائتُونِی بِه‌ِ أَستَخلِصه‌ُ لِنَفسِی فَلَمّا کَلَّمَه‌ُ قال‌َ إِنَّک‌َ الیَوم‌َ. در سوره یوسف (ج 3 ص 141) [برابر با ج 11 ص 98 تا 100 از چاپ بنیاد] گوید: «ملک گفت: اینکه مرد را که علم چنین داند او را در زندان رها نکنند او را به من آرید تا من او را بخاصّه و خالصه خود کنم ... چون استنطاق کرد او [را] و او به سخن در آمد از سخن او مایه علم او بشناخت و پایه قدر او بدانست ... در خور آن او را پایه نهاد. گفت: تو امروز بنزدیک ما مکین و امینی عذر آن خواست که پیش از بین تو را نشناختم چون تو را امروز بشناختم لا جرم بقدر امانیّتت«72» پایه مکانت نهادیم ... و نکو گفت امام زمخشری: امتحنوه فکان مؤتمنا

ثم‌ّ استشاروه بعد ما امتحنوا ثم‌ّ دعوه لذاک مؤتمنا

للملک و المستشار مؤتمن ----------------------------------- نمی‌تواند باشد و در دیوان او مدح هیچیک از ملوک و امرای آن عهد یا اشاره و تلویحی به هیچ واقعه از وقایع تاریخی آن عهد بعد از تاریخ مزبور بوجه من الوجوه یافت نمی‌شود و چون از طرف دیگر به پاره‌ای از وقایع تاریخی تا حدود 518 در دیوان او اشاراتی یافت می‌شود پس وفات او به ظن‌ّ نزدیک به یقین در حدود 518- 520 بوده است. 71. تصحیح قطعی، و فی الاصل: نه بازد [کذا]. 72. کذا فی الاصل: و الظاهر: امانتت پایه مکانتت [حدس مرحوم قزوینی صواب و عین ضبط چاپ بنیاد است. ص 100]. صفحه : 51 انتهی باختصار- و باز در تفسیر آیه الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم مِن‌َ الشَّجَرِ الأَخضَرِ ناراً فَإِذا أَنتُم مِنه‌ُ تُوقِدُون‌َ در سوره یس (ج 4 ص 419) [برابر با ج 16 ص 170 چاپ بنیاد] گوید: «عبد اللّه عباس گفت آن دو درخت است که در او آتش باشد یکی را مرخ گویند و یکی را عفار چون کسی را آتش باید دو شاخ از اینکه دو درخت ببرد چنان که آب ازو می‌چکد و بر هم ساید از میان آن آتش بیرون آید. و گفتند «مرخ» نر باشد و «عفار» ماده و هر دو را زند و زنده گویند و شیخ ما«73» ابو القاسم محمود بن عمر الزمخشری دو بیت گفت: و انّی اری مثل الفاضلین

اذا التقیا الزّند و الزّنده فهذا یفید بما عنده

و هذا یفید بما عنده«74» انتهی به اختصار، حال گوییم که از ورود اسامی اشخاص ثلاثه مذکور در فوق یعنی فصیحی متوفی در سنه 516 و سنائی متوفّی در 525 و زمخشری متوفّی در 538 در اثناء تفسیر حاضر شاید بتوان استنباط نمود که تألیف کتاب ما نحن فیه بعد از وفات اشخاص مزبوره بوده است نه در حال حیات ایشان، و اگر در مورد زمخشری که تاریخ وفات او مؤخّر از آن دوی دیگر است احتمال دهیم که تألیف کتاب در حال حیات او بوده در مورد دو نفر اول یعنی فصیحی نحوی و سنائی اینکه احتمال بغایت ضعیف است. و علی ای‌ّ حال از طرز تعبیر مؤلف از زمخشری به «امام زمخشری» و «شیخ ما ابو القاسم محمود بن عمر زمخشری» واضح می‌شود که اگر هم ----------------------------------- 73. ازین تعبیر چنان که سابق نیز بدان اشاره نمودیم تقریبا به نحو قطع و یقین واضح می‌شود که زمخشری از جمله مشایخ و اساتید مؤلف کتاب ابو الفتوح رازی بوده است. 74. کذا فی الاصل و گویا صواب بجای «و هذا» در مصراع دوم «و ذاک» باشد و الا مصراع دوم عین مصراع اول و تکرار آن خواهد بود و مخفی نماناد که دو قطعه شعر مذکور از زمخشری را در هیچیک از مآخذی که متضمن ترجمه حال اوست و اینکه ضعیف به آنها دسترسی دارد از قبیل معجم الادباء یاقوت و انساب سمعانی و طبقات الادباء إبن الانباری و إبن خلکان و بغیة الوعاة سیوطی و جواهر المضیئة و لسان المیزان إبن الحجر و مفتاح السعاده طاش کبری زاده و روضات الجنات نیافتم و همچنین در تفسیر کشاف و در ضمن تفسیر دو آیه مذکور در فوق در سوره یوسف و سوره یس نیز اثری از آنها به دست نیاوردم و ظاهرا مؤلف کتاب اینکه ابیات را یا شفاها بلا واسطه از خود زمخشری استماع نموده بوده یا از دیوان اشعار زمخشری که در آن اعصار ما بین مردم بتصریح سمعانی و غیره مشهور بوده نقل کرده است. صفحه : 52 زمخشری در حین تالیف تفسیر حاضر از جمله احیا بوده در هر صورت جوانی خردسال و در اوایل سن شباب نبوده بلکه بعد از آنی بوده که وی مردی مشهور به علم و فضل و یکی از ائمه مسلمین و شیوخ ایشان محسوب می‌شده است و واضح است که اینکه درجات در حال صغر سن برای کسی دست نمی‌دهد و چون تولّد زمخشری در سنه 467 است پس اگر فرض کنیم که آغاز شهرت زمخشری و انتشار صیت او از سن چهل سالگی او به بعد مثلا بوده است نتیجه آن خواهد بود که تألیف تفسیر حاضر به ظن‌ّ غالب بلکه تقریبا به نحو قطع و یقین مقدّم بر حدود 510 نبوده است و اینکه نکته را نیز ناگفته نگذاریم که چنان که مشاهده شد مؤلف در دو فقره عبارت مذکور در فوق که از زمخشری نام برده در هر دو مرتبه به مناسبت نقل پاره‌ای از اشعار اوست که ذکری از او کرده است ولی از کشّاف معروف او تا آن جا که راقم سطور تتبع کرده و قاضی نور اللّه ششتری نیز در مجالس المومنین بدان اشاره نموده«75» ظاهرا هیچ نامی نبرده است با وجود اینکه که مؤلف به عادت خود از غالب تفاسیر مشهوره عصر خود از قبیل تفسیر طبری و تفسیر ابو القاسم بلخی کعبی«76» و تفسیر ابو مسلم محمّد بن بحر اصفهانی«77» و تفاسیر ابو علی جبّائی«78» و پسرش ابو هاشم ----------------------------------- 75. «از تفسیر فارسی او ظاهر می‌شود که معاصر صاحب کشاف بوده و بعضی اشعار صاحب کشاف باو رسیده اما کشاف به نظر او نرسیده» (مجالس المؤمنین در ترجمه احوال ابو الفتوح رازی در اواسط مجلس پنجم) در کتاب روضات الجنات ص 184 در ترجمه عبارت مزبور اشتباهی دست داده که مغیّر معنی است و نصّه: «و یظهر منه (ای من تفسیره) انّه کان معاصرا لصاحب الکشاف و قد بلغه بعض ابیات (صاحب) الکتاب دون اصله»، کلمه «صاحب» دوم از قلم ناسخ یا از قلم خود مؤلف افتاده است. 76. ابو القاسم عبد اللّه بن احمد بلخی کعبی از رؤسای مشهور معتزله متوفی در سنه 319، او را تفسیری بوده در دوازده مجلّد. رجوع شود به کتاب الفهرست إبن الندیم ص 34 و انساب سمعانی در نسبت «کعبی» و إبن خلکان 1: 273، و جواهر المضیئة 1: 271 و لسان المیزان 3: 255- 256 و کشف الظنون در عنوان «تفسیر ابی القاسم عبد اللّه بن احمد البلخی». 77. ابو مسلم محمّد بن بحر اصفهانی معتزلی متوفی در سنه 322، او را تفسیری بزرگ بوده در چهارده مجلد موسوم به جامع التأویل لمحکم التنزیل و کتاب الفهرست 136، معجم الادبا 6: 420- 422 لسان المیزان 5: 89 بغیة الوعاة 23، کشف الظنون در عنوان «جامع التأویل»). 78. ابو علی محمّد بن عبد الوهاب جبّائی به ضم جیم و تشدید باء موحده و بعد از الف همزه قبل از صفحه : 53 جبّائی«79» و ابو بکر اصم«80» و رمّانی«81» و زجّاج«82» و حسین بن الفضل البجلی«83» و تفسیر معروف ثعلبی نیشابوری«84» موسوم به الکشف و البیان فی تفسیر القرآن و غیر ذلک که ذکر همگی موجب تطویل است دائما نام برده و از هر یک از آنها به مناسبت مقام فصول و فقرات خارج از حدّ احصا در اینکه تفسیر کبیر عدیم النّظیر که فی الواقع مصداق «کل‌ّ الصّید فی جوف الفرا» ست نقل کرده است، پس با وجود اینها سکوت او از یکی از مشهورترین تفاسیر دنیا و یکی از مهمترین تالیف استاد خود او یعنی کشّاف لا بد کاشف از اینکه است که ----------------------------------- یاء نسبت از رؤساء مشهور معتزله متوفی در سنه 303 او را تفسیری معروف بوده (انساب سمعانی در نسبت «جبّائی» تبیین کذب المفتری از إبن عساکر ص 138 إبن خلکان 2: 55- 56، لسان المیزان 5: 271 روضات الجنات 700- 702). [.....] 79. ابو هاشم عبد السلام بن محمّد بن عبد الوهاب جبّائی پسر مذکور قبل و مانند پدر از رؤسای معروف معتزله متوفّی در سنه 321 (الفهرست 174، انساب سمعانی در «جبّائی» إبن خلکان 1: 317 طبقات الشافعیه سبکی 3: 230 استطرادا لسان المیزان 4: 16 طبقات المفسرین سیوطی 33 روضات ص 702 در ذیل ترجمه پدرش ابو علی جبّائی). 80. ابو بکر عبد الرحمن بن کیسان اصم‌ّ معتزلی از رجال اواخر قرن دوم ظاهرا (کتاب الفهرست ص 34 س 2 و ص 100 س 29، لسان المیزان 3: 427، مقالات الاسلامیین ابو الحسن اشعری، فرق الشیعة نوبختی، تبصرة العوام طبع آقای اقبال رجوع به فهارس اینکه سه کتاب اخیر). 81. ابو الحسن علی بن عیسی رمانی نحوی معتزلی متوفی در سنه 384 (انساب سمعانی در «رمانی» طبقات الادباء إبن الانباری 389- 392، معجم الادباء 5: 280- 283) إبن خلکان 359- 360 بغیة الوعاة 344 کشف الظنون در «تفسیر الرمانی» روضات 480- 481. 82. ابو اسحق ابراهیم بن محمّد بن السرّی زجّاج نحوی معروف متوفّی در سنه 310 یا 311 یا 316 تفسیر او معروف بود به معانی القرآن شهرت زجّاج مغنی از تکثیر عدد مآخذ است رجوع شود از جمله به إبن خلکان 1- 309 و کشف الظنون در «تفسیر الزجاج». 83. ابو علی الحسین بن الفضل البجلی متوطّن در نیشابور از مفسرین مشهور و متوفّی در سنه 282 (انساب سمعانی در نسبت «بجلی» معجم الادباء 1: 122- 123 (استطرادا لسان المیزان 2: 307- 308). 84. ابو اسحق احمد بن محمّد بن ابراهیم ثعلبی نیشابوری متوفی در سنه 427 مفسّر و اخباری بسیار معروف که قصص الانبیاء او معروف به عرائس مکرّر در مصر به طبع رسیده است (معجم الادباء 2: 104- 105، إبن خلکان 1: 22. سبکی 3: 23- 24. طبقات المفسّرین سیوطی 5، بغیة الوعاة همو 154 روضات الجنات 68). صفحه : 54 تألیف تفسیر حاضر یا قبل از تألیف کشاف، یعنی قبل از سنه 528 انجام گرفته بوده یا قبل از شهرت و انتشار کشاف و وصول نسخ آن از مکه معظمه- که در آنجا تالیف آن به اتمام رسیده بوده«85»- به بلاد ایران که برای اینکه فقره هم لا بد چند سالی وقت لازم بوده است و بنابر اینکه شق‌ّ اخیر ممکن است که تألیف تفسیر حاضر مدّتی بعد از تألیف کشّاف و اصلا مدّتی بعد از وفات خود زمخشری (یعنی بعد از 538) نیز صورت گرفته بوده است. یک مسأله از خارج بطور حتم محقق و مفروغ عنه است و آن اینکه است که تألیف تفسیر ما نحن فیه بنحو قطع و یقین و به دلیل حسّی- عیانی مؤخّر از سنه 556 نمی‌تواند باشد زیرا که یکی از نسخ همین تفسیر موجوده در کتابخانه آستان قدس رضوی در مشهد مقدس (نمره 134) تاریخ کتابت آن صریحا واضحا و با کلمات تامّه نه با ارقام هندسی «سنه ست‌ّ و خمسین و خمسمائه» است و نسخه دیگر از همان کتاب و در همان کتابخانه (نمره 136) تاریخ استنساخ آن یک سال بعد است یعنی سنه «سبع و خمسین و خمسمائة»«86». پس خلاصه مقدّمات مذکوره اینکه شد که تاریخ تألیف تفسیر حاضر از طرفی به ظن‌ّ غالب مقدم بر حدود 510 نبوده است، و از طرف دیگر به نحو قطع و یقین و به دلیل خارجی- حسّی مؤخر از سنه 556 نیز نمی‌تواند باشد پس تاریخ تألیف آن محصور خواهد بود ما بین حدود 510- 556». امّا در مورد آنچه مرحوم قزوینی (در پاورقی 2 ص 619) [برابر با ص 14 ----------------------------------- 85. عین عبارت زمخشری در آخر مجلد سوم از کشّاف طبع مصر ص 298 از قرار ذیل است: «و هذه النّسخة هی نسخة الأصل الاولی الّتی نقلت من السّواد و هی ام‌ّ الکشّاف الحرمیّة المبارکة المتمسّح بها المحقوقة ان تستنزل بها برکات السماء و یستمطر بها فی السّنة الشّهباء فزغت منها ید المصنّف تجاه الکعبة فی جناح داره السّلیمانیّة الّتی علی باب اجیاد الموسومة بمدرسة العلّامة ضحوة یوم الاثنین الثّالث و العشرین من ربیع الاخر فی عام ثمانیة و عشرین و خمسمائة- الخ». 86. اینکه دو نسخه هیچ کدام تفسیر تمام کامل نیست نسخه اوّل عبارت است از مجلّد 16 و 17 و نسخه دوم فقط مجلّد بیستم است و وصف اجمالی اینکه دو نسخه در همین مقدمه بیان خواهد شد ان شاء اللّه تعالی. صفحه : 55 همین چاپ] آورده، باید افزود که تاریخ فوت مفید نیشابوری که به نقل از لسان المیزان إبن حجر 445 آمده است، صحیح نیست و باید تحریفی در آن صورت یافته باشد زیرا بنابر تحقیقی که مرحوم ابو الحسن شعرانی در ص 6 مقدمه جلد اوّل چاپ خود از تفسیر روض الجنان (که بعدا به آن اشاره خواهیم کرد) انجام داده است، چون شیوخ وی همه پس از اینکه تاریخ در گذشته‌اند (مثلا هناد نسفی در 465، إبن النّقور در سال 470، شیخ طوسی 460 و إبن براج در 481) پس یا ضبط لسان المیزان مصحّف است، یا إبن حجر اشتباه کرده است. زیرا به نص‌ّ خود لسان المیزان یکی دیگر از شاگردان او ابراهیم زیدی متوفی به سال 539 است که تولد او به سال 442 سه سال پیش از فوت صاحب ترجمه به نقل إبن حجر در کوفه اتفاق افتاده است و اگر عمر بن ابراهیم در بیست سالگی هم او را درک کرده باشد باید عبد الرحمن مفید در سال 462 در عراق زنده باشد. علاوه بر اینکه مورد، مرحوم شعرانی اعتراض علّامه قزوینی (ذیل ص 619 برابر با ص 15 چاپ حاضر) را بر صاحب روضات الجنات وارد نمی‌داند، زیرا در باره تاریخ فوت مفید نیشابوری، چنان که دیدیم با وی همرایی ندارد. و در اینکه صورت باید قول صاحب روضات را پذیرفت که: «بسیار تکلّف خواهد بود اگر بگوییم مفید نیشابوری در حدود سال 390 متولد شد و در حدود سن‌ّ بلوغ خود سیّد رضی را در اواخر عمر وی در سال 405 ملاقات کرد، پس از آن عمر طولانی بیش از نود سال یافت و در حدود سال 480 که اواخر عمر او بود، سیّدین مرتضی و مجتبی ابنا الدّاعی و شیخ ابو الفتوح رازی که آن وقت طفلی نو رسیده بودند او را دیدند و اجازه گرفتند و شیخ منتجب الدین متولد در سال 505 ایشان را در حدود 525 مثلا ملاقات کرد و بدین تکلّف روایت بلا واسطه مفید نیشابوری را از سیّد رضی توجیه کنیم. امّا صاحب روضات نخواست به اینکه تکلّفات ملتزم شود و روایت او را «بالاسناد» گفت.»«87» ----------------------------------- 87. روح الجنان، چاپ شعرانی، 1/ 17 (مقدّمه). صفحه : 56 و چون رسم شیخ منتجب الدّین بر اینکه است که گاهی واسطه یا واسطه‌ها را حذف می‌کند، بعید نیست واسطه میان مفید نیشابوری و سیّد رضی را هم حذف کرده باشد. مرحوم شعرانی چند نکته دیگر هم در توضیح یا نقض آراء قزوینی آورده است که چون متضمّن نکته‌ای در سر گذشت ابو الفتوح و تفسیر او نیست از ذکر آن در اینکه مقام می‌گذریم، خواننده می‌تواند به صفحات 16 تا 19 جلد اوّل چاپ شعرانی مراجعه کند. مرحوم محدّث ارموی در تعلیقات کتاب نقض«88» پس از نقل اصل و ترجمه آراء تنی چند از متقدّمان نزدیک به عصر ابو الفتوح و پس از آن، در باره صاحب روض الجنان و تجلیل از مقاله علّامه قزوینی، از قول شیخ محمّد علی سهوری در عدّة الخلف فی عدّة السلف- کتابی منظوم در تراجم احوال ائمّه هدی- علیهم السّلام- و علمای بزرگ شیعه امامیه-، ضمن ذکر علمای قرن ششم در مورد ابو الفتوح شعری نقل کرده که ذکر آن در اینکه صفحات برای کمال اینکه دیباچه ضروری می‌نماید: و ترجمان الذّکر ذو الاعزاز

اس‌ّ الهدی ابو الفتوح الرّازی بحر الفضائل استناد الکمّل

کنز المعارف الحسین بن علی فخر المشکّکین شیخ القاله

للأخذ من افضاله افضی له قد سرق الحق‌ّ له بغیر حق

نعم، و من قبل اخ له سرق‌

‌در باره سال وفات ابو الفتوح‌

نکته مهمتری که مرحوم محدّث در تحقیق خود بدان متوجه شده، موضوعی است که بر روی تاریکیهای مربوط به سال در گذشت ابو الفتوح پرتوهایی سزاوار توجّه می‌افکند. اینکه مطلب ابتدا در مقدمه تفسیر گازر، جلاء الاذهان و جلاء الاحزان«89»، ابو المحاسن الحسین بن الحسن الجرجانی آمده و بعد عینا در جلد نخست تعلیقات نقض نقل شده است. ----------------------------------- 88. چاپ انجمن آثار ملّی، جلد نخست، تهران 1358 ص 151 به بعد. 89. چاپ مهر آیین، چاپ اوّل، تهران 1378 ق/ 1337 ش، ص کح به بعد. صفحه : 57 حاصل مطلب از اینکه قرار است که، میرزا محمّد صادق بن محمّد صالح آزادانی اصفهانی در کتاب شاهد صادق، در فصل هفتاد و نهم از باب سوم ضمن ذکر سال وفات بزرگان اسلام از سال اول تا سال 1042 هجری، ذیل سال پانصد و چهلم گفته است «540 ابو الفتوح خزاعی در گذشت»«90». مرحوم محدّث اینکه تاریخ را با سه تاریخ اجازه که از ابو الفتوح به دست آورده، مناقض یافته است: نخستین اجازه را بر پشت صحیفه اوّل از نسخه‌ای از تفسیر ابو الفتوح که در ماه صفر 980 به خط احمد بن شکر اللّه«91» نوشته شده به اینکه شرح دیده است: «صورت اجازة الشیخ المفسّر- قدّس روحه- أجزت للأجل‌ّ العالم الاخص‌ّ الاشرف ...«92»- ادام اللّه توفیقه و تسدیده- أن یروی عنّی هذا الکتاب من اوّله الی آخره علی الشّرائط المعتبرة فی هذا الباب من اجتناب الغلط و التّصحیف. کتبه الحسین بن علی بن محمّد ابو الفتوح الرّازی ثم‌ّ النیسابوری ثم‌ّ الخزاعی، مصنّف هذا الکتاب، فی اواخر ذی القعدة سنة سبع و أربعین و خمسمائة حامدا للّه تعالی و مصلّیا علی النّبی و آله.» اینکه اجازه را ابو الفتوح در اواخر ماه ذی قعده 547 نوشته که ظاهرا پس از پایان تألیف کتاب بوده است. مسلّم است که اینکه اجازه بر پشت نسخه‌ای نوشته شده که در زمان خود او نوشته شده و باید از نسخه‌های اصیل و آغازین تفسیر بوده باشد. سپس همان یادداشت بر پشت نسخه مورّخ 980 یا نسخه دومی که اینکه نسخه از روی آن استنساخ گردیده نقل شده است. از روی اینکه قرینه می‌توان یقین داشت که تفسیر ابو الفتوح در 547 یا سالی چند پیش از آن به پایان رسیده و خود او نیز در اینکه سال در قید حیات بوده است. اجازه دیگر بر پشت برگ اوّل نسخه‌ای از رجال نجاشی، متعلق به کتابخانه آقای فخر الدین نصیری امینی به شماره 121 ثبت شده که نسخه‌ای است با تاریخ کتابت ----------------------------------- 90. یادگار، سال دوم، ش ششم، ص 25. 91. با تأسّف و با وجود درخواستهای مکرر از صاحبان نسخ، تاکنون ما بر اینکه نسخه دست نیافته‌ایم. 92. نام صاحب اینکه اجازه در اصل ذکر شده است. [.....] صفحه : 58 982 به خط شخصی به نام حسن بن غالب البراقی، نص‌ّ آن اجازه به نقل از مقدمه جلد اوّل تفسیر گازر (ص ل) به شرح زیر است: «حکایة ما وجد علی الأصل المنقول منه هذا الفرع: سمع هذا الکتاب منّی بقراءة من قرأ الولد النّجیب تاج الدّین ابو جعفر محمّد بن الحسین بن علی بن محمّد- ادام اللّه توفیقه- و قد اجزت له روایته عنّی و روایة ما یصح‌ّ عنده من مجموعاتی و مسموعاتی علی الشرط المعلوم فی ذلک من اجتناب الغلط و التّصحیف. کتبه الحسین بن علی‌ّ بن محمّد الخزاعی‌ّ بخطّه فی شهر ربیع الأوّل سنة احدی و خمسین و خمس مائة حامدا للّه تعالی و مصلّیا علی النّبی و آله و مسلّما. و کتب هذا مالک الکتاب نجم بن محمّد بن محمّد بن محمّد بن حسن بن نجم الحسینی‌ّ الشّامی‌ّ السکیکی‌ّ فی النجف الشّریف یوم الثلثا ثانی ذی الحجة الحرام خاتمة شهور سنة اثنتین و ثمانین و تسع مائة من هجرة سیّد المرسلین صلّی اللّه علیه و آله الطّیبین الطّاهرین». بنابر اینکه سند ابو الفتوح در ربیع الاوّل سال 551 زنده بوده است. اجازه دیگر را صاحب ریاض العلماء، در حین ترجمه حال ابو الفتوح به اینکه عبارت نقل کرده است: «و قد رأیت الرّبع الاوّل من تفسیره هذا فی اصفهان و کانت النّسخة عتیقة جدّا«93» و قد کتبت فی زمانه، و علی ظهرها خطّه الشّریف و اجازته لبعض تلامذته و کان اجازته له سنة اثنتین و خمسین و خمس مائة و عبّر عن نسبه هکذا: الحسین بن علی بن محمّد بن احمد الخزاعی‌ّ و قد قرأها جماعة أخری ایضا علیه و منهم ولد الشیخ أبی الفتوح هذا ایضا و خطّه الشّریف لا یخلو عن ردائة» به گواهی اینکه هر سه سند که مؤیّد یکدیگر نیز هست، ابو الفتوح قطعا پس از 540 و دست کم تا سال 552 زنده بوده است. از طرفی وی در زمان تألیف کتاب ----------------------------------- 93. از اینکه نسخه نیز تاکنون نشانی به دست نیاورده‌ایم. صفحه : 59 نقض (556- 559) در قید حیات نبوده است زیرا شیخ عبد الجلیل قزوینی صاحب نقض در چند موضع نام او را با عبارت ترحّم «رحمة اللّه» آورده است. پس وفات وی محدود می‌ماند میان سالهای 552 تا 559، و تنها قول صاحب شاهد صادق با اینکه تاریخ معارض می‌نماید. مرحوم محدّث ارموی هوشمندانه تناقض را به اینکه صورت حل کرده است که صاحب شاهد صادق اینکه تاریخ را به صورت رقومی دیده، یعنی در جایی که مأخذ کتاب مزبور بوده، عبارت نه به طریق حرفی بلکه به شیوه عدد نگاری بوده و ظاهرا «540» خوانده می‌شده است و نظر به آن که برخی نویسندگان اعداد را نیز همانند حروف و کلمات مندمج و در هم فرو رفته می‌نویسند، چنان که تشخیص عدد مقدّم و مؤخّر دشوار می‌شود و با کمک قرینه معلوم می‌گردد، و در صورت نبودن قرینه، خواننده که به نظر خود یکی را مقدّم می‌دارد، گاهی درست می‌خواند و گاهی هم به اشتباه می‌افتد. در اینکه جا نیز می‌توان پنداشت که در اثر تقدیم و تأخیر در دو رقم اوّل اینکه عدد، نوعی جا به جایی رخ داده و به احتمال نزدیک به یقین تاریخ وفات ابو الفتوح در آن مأخذ اصلی «554» بوده است، امّا ناقل به اشتباه عدد چهار را که در مرتبه ویکأن بوده در مرتبه دهگان دیده و در اثر عدم تشخیص و بد خطی، عدد پنج آن را صفر خوانده و در مرتبه ویکأن دیده است، بنابر اینکه عدد «554» سال وفات ابو الفتوح، «540» خوانده شده است. اگر اینکه استحسان دلپذیر را به عنوان حل‌ّ اینکه تناقض بپذیریم- که ظاهرا دلیلی برای نپذیرفتنش در دست نیست- هیچ گونه ابهام و اشکال دیگری باقی نمی‌ماند، در اینکه صورت می‌توانیم با اطمینانی نزدیک به یقین اعلام کنیم که شیخ ابو الفتوح رازی مؤلف تفسیر گرانقدر روض الجنان و روح الجنان به سال 554 هجری در گذشته است.

‌از لا به لای نسخه‌های خطی‌

وقتی جست و جوی چندین ساله ما برای یافتن نکته‌ای تازه در شرح احوال ابو الفتوح به جایی نرسید به دهها نسخه خطّی مهم و بعضا نادر الوجودی امید بسته بودیم که صفحه : 60 در آغاز و انجام و حواشی برخی از آنها یادداشتهایی از روزگاران پیشین به خط کاتبان و قاریان دلسوخته ایام گذشته به چشم می‌خورد، تصفّح زمانگیر دهها هزار برگ عکس متعلق به سی و هشت نسخه خطّی کامل و ناقص تفسیر که تا امروز از گوشه و کنار کتابخانه‌های ایران و جهان گرد آورده‌ایم، به نتیجه چندانی نرسید و عملا باید اعتراف کنیم که هیچ نکته تازه قابل ذکری بر آنچه در اختیار داشتیم نیفزود. تنها در برگ نخستین از جلد هفتم نسخه مج (یکی از نسخه‌های محفوظ در کتابخانه مجلس شورای اسلامی) یادداشت زیر به خط ثلث آمده و با القاب و نعوت احترام انگیزی از شیخ ابو الفتوح یاد شده است که مقام و پایگاه علمی او را در چشم و دل شیعیان و معتقدان او نشان می‌دهد: «الجزء السّابع و الثّامن و التاسّع و العاشر من کتاب روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن جمعه الشیخ الاجل‌ّ الاوحد الامام العالم الرّئیس جمال الملّة و الدّین قطب الاسلام و المسلمین شرف الائمّة فخر العلماء مفتی الطّایفة سلطان المفسّرین ترجمان کلام اللّه المبین الحسین بن علی بن محمّد ابو الفتوح الخزاعی‌ّ الرّازی‌ّ رحمة اللّه تعالی علیه» که همین خطبه بی کم و کاست در برگ آخر جلد 6 از نسخه «مت» نیز آمده است و از خویشاوندی اینکه دو نسخه حکایت می‌کند.

‌در پیرامون سال تألیف کتاب:

فایده دیگری که از تصفّح اینکه نسخه‌ها به دست آمد، نکته‌هایی روشنگر پیرامون تاریخ تألیف اینکه تفسیر بود: یکی از دستنویسهای معتبر و بسیار کهنی که به دلیل قدمت و دیگر ملاکهای نسخه شناسی در مجلّدات 11 و 12 به عنوان اساس مورد استفاده قرار داده‌ایم. نسخه نفیسی است متعلّق به کتابخانه شخصی مرحوم میر جلال الدّین محدّث ارموی مورّخ 579 که پس از نسخه‌های (آت و آک) یعنی نسخه‌های اساس مجلّدات 16 و 17 و 20 قدیمترین دستنویسهایی است که ما در اختیار داشته‌ایم. مجلد یازدهم اینکه نسخه با اینکه خطبه مهم پایان می‌پذیرد: «تمّت المجلّدة الحادیة عشر، و یتلوه فی الثّانیة عشر سورة النّحل. و وقع الفراغ صفحه : 61 منه فی العاشر من صفر سنة ثلاث و ثلاثین و خمس مائة، و اللّه المستعان علی اتمامه و هو المتفضل باحسانه و فرغ منه فی یوم الخامس الثّانی من صفر سنة تسع و سبعین و خمس مائة. و هذا خطّ احقر عباد اللّه، الحسین بن محمّد بن الحسن بن ابراهیم بن محمّد بن م! کا«94» العمّار، حامدا للّه و شاکرا لنعمه و مصلیّا علی نبیّه محمّد و آله.» آنچه از اینکه خطبه بر می‌آید اینکه است که اینکه مجلّد که استنساخ آن در روز پنجشنبه دوم صفر سال 579 پایان یافته از روی نسخه‌ای نوشته شده که کتابت آن، روز دهم صفر سال 533 هجری تمام شده بوده است. تاریخ 533 که خواننده می‌تواند در کلیشه صفحه چهارده جلد یازدهم از چاپ حاضر ملاحظه کند، نکته‌هایی را در سر گذشت اینکه تفسیر روشن می‌کند: اینکه تاریخ چه پایان استنساخ مجلّد حاضر بر دست کاتب اصلی و چه تاریخ ختم اینکه بخش از تفسیر به خامه خود شیخ ابو الفتوح خزاعی بوده باشد، در هر صورت اینکه نکته را مسلّم می‌دارد که دست کم تألیف نیمه اوّل اینکه تفسیر و شاید هم تألیف تمامی آن در سال مذکور (533 هجری) به پایان رسیده و بنابر اینکه شروع به تألیف آن بایستی سالها پیش از اینکه و احتمالا در اوایل دهه دوم قرن ششم هجری باشد. در اینکه صورت به احتمال قریب به یقین دستنویس مورد بحث از روی نسخه‌ای به خطّ مؤلف و یا نسخه‌ای مربوط به زمان صاحب تفسیر، که شاید به رؤیت و تأیید او نیز رسیده، استنساخ گردیده است، و در اینکه صورت بطور قطع و یقین باید اعلام کنیم که: تاریخ آغاز به تألیف کتاب پیش از سال 533 بوده است. چنان که پیش از اینکه دیدیم مرحوم قزوینی با استدلالهای محکم تاریخی، به اینکه نتیجه رسیده که «تاریخ تألیف تفسیر حاضر از طرفی به ظن‌ّ غالب مقدّم بر حدود 510 نبوده است و از طرفی دیگر به نحو قطع و یقین و به دلیل خارجی- حسّی [تاریخ تحریر نسخه 134 کتابخانه آستان قدس رضوی] مؤخر از سنه 556 نیز نمی‌تواند باشد. پس تاریخ آن محصور خواهد بود ما بین حدود، 510- 556». و اینک با ----------------------------------- 94. کذا، در متن اصلی بدون نقطه (!) صفحه : 62 دستیابی بر نسخه مرحوم محدّث که در حوزه آگاهی علامه قزوینی نبوده است، می‌توانیم تاریخ تألیف آن را بطور قطع و یقین میان سالهای 510 تا 533 یا اندکی پس از آن محدود کنیم. بنابر اینکه تاریخ، استبعاد مرحوم قزوینی و برخی دیگر از دانشمندان از اینکه که چرا ابو الفتوح از تفسیر کشّاف (مؤلّف به سال 528) نامی به میان نیاورده هم دیگر موردی نخواهد داشت، زیرا فاصله زمانی پنج سال میان 528 و 533 برای آن که کتابی که در مکّه تألیف یافته در ری به دست ابو الفتوح برسد و مورد استفاده وی قرار بگیرد، به هیچ وجه کفایت نمی‌کند. تاریخ 533 برای پایان تفسیر یا بخش نخستین آن با تاریخ 547 یعنی تاریخ اجازه ابو الفتوح بر پشت نسخه مورّخ 980، که پیش از اینکه بدان اشاره کردیم، تناقضی ندارد، زیرا هیچ بعید نیست که وی چندین سال پس از پایان تفسیر خود زنده بود و به کارهای علمی دیگر اشتغال داشته است. هر چند خواننده نکته بین ممکن است بپرسد که پس چرا ابو الفتوح در اینکه سالها به تألیف تفسیری به زبان عربی که در مقدّمه همین کتاب (ص 2) بدان وعده داده، نپرداخته است! شاید هم اینکه کار را کرده و کتاب او مثل صدها کتاب دیگر سر از حوادث ایّام بیرون نبرده و به دست ما نرسیده است، و خدا بهتر داند؟ دو سه دهه آغاز سده ششم هجری را باید «عصر تفسیر نویسی» بنامیم، زیرا در اینکه دو سه دهه به فاصله کمتر از سی سال دست کم چهار تفسیر بزرگ و پر آوازه قرآن مجید که در همه دوره‌ها تا روزگار ما اعتبار و جایگاه خاصی داشته‌اند، تألیف شده است: از اینکه چهار تفسیر دو تا به پارسی و دو تا به عربی است و از هر یک از آن دو- گانه، یکی بر مشرب تشیع و دیگری بر مذاق تسنّن. آن چهار تفسیر به ترتیب قدمت عبارتند از: کشف الاسرار و عدّة الابرار، به فارسی از ابو الفضل رشید الدین میبدی بر مشرب تسنّن که تألیف آن بر اساس تفسیر عرفانی خواجه عبد اللّه انصاری، در سال 520 ه صورت گرفته است. دیگر، تفسیر روض الجنان و روح الجنان یعنی کتاب مورد بحث، تألیف یافته میان سالهای 510 تا 533 یا چند سال بعد بر مشرب فقه شیعه. سدیگر، الکشّاف عن حقایق التّنزیل معروف به تفسیر کشّاف، از علّامه جار اللّه صفحه : 63 زمخشری خوارزمی بر مذاق تسنّن که در سال 528 هجری در مکّه معظّمه به عربی تألیف یافته است. و سر انجام کتاب گرانقدر مجمع البیان فی تفسیر القرآن، از ابو علی فضل بن حسن طبرسی ملقّب به امین الدّین و امین الاسلام مفسّر و دانشمند معروف شیعی، که در سال 548 به عربی تألیف شده است. نکته قابل توجّه آن که اینکه چهار مفسّر بزرگ در زمان و مکانهایی نه چندان دور، هر یک جداگانه و بطور مستقل ضرورت تألیف تفسیری را احساس می‌کنند و بی آن که ظاهرا از کار یکدیگر مطلّع باشند (به دلیل آن که هیچ کدام از کتاب دیگری نامی به میان نیاورده‌اند) تفسیر خود را به پایان می‌برند. مشابهتهایی اندک و بسیار میان تفسیر ابو الفتوح با تبیان و مجمع البیان هست و شائبه تأثّر آن را از اوّلی و تأثیرش را بر دومی در ذهن افزایش می‌دهد، تا آن جا که علّامه نوری در فایده ثالثه از خاتمه المستدرک، اظهار نظر کرده که «هر کس در مجمع البیان طبرسی به تأمّل بنگرد در می‌یابد که اینکه کتاب تلخیصی از ابو الفتوح بیش نیست«95»» نه تنها از تفسیر کشف الاسرار- که حدودا همزمان با روض الجنان تألیف یافته- بلکه از هیچ کدام از تفسیرهای فارسی پیش از تفسیر ابو الفتوح نظیر ترجمه تفسیر طبری، تفسیر سور آبادی، تاج التراجم و ... هم در اینکه کتاب نامی به میان نیامده است. شاید ابو الفتوح با در دست داشتن امّهات تفسیرهای عربی، خود را از مراجعه به تفاسیر فارسی که در واقع نسبت به آنها مطلب تازه‌ای هم نمی‌توانستند داشته باشند، بی‌نیاز می‌دیده است. اگر تأثّر ابو الفتوح از تفسیرهای فارسی پیش از خود، در مقایسه با تفسیرهای عربی، اندک و یا بسیار کم باشد،- که هست- به جای آن تأثیر تفسیر ابو الفتوح بر تفسیرهای فارسی پس از آن، در زمانهای گوناگون بسیار زیاد و در خور یاد آوری است از آن میان دو تفسیر پر آوازه شیعه یعنی جلاء الاذهان و جلاء الاحزان معروف به تفسیر گازر تألیف ابو المحاسن الحسین بن الحسن الجرجانی و منهج الصادقین اثر ----------------------------------- 95. رک: میر جلال الدین محدّث ارموی، تعلیقات النقض، جلد نخستین، انجمن آثار ملّی، تهران 1358 ص 153. صفحه : 64 معروف ملا فتح اللّه کاشانی به حدی از تفسیر روض الجنان استفاده کرده‌اند که متن آن دو بویژه تفسیر گازر- با روض الجنان کاملا قابل مقایسه و سزاوار سنجشهای دقیق زبانی و تفسیری است. جست و جو برای روشن شدن میزان تأثیر اینکه کتاب بر تفسیرهای فارسی بعد از خود به اندازه‌ای دراز دامن و گسترده است که می‌تواند عنوان پژوهش یا پژوهشهایی مستقل قرار گیرد. کما اینکه که تأثیر ابو الفتوح بر تفسیرهای عربی بعد از او هم می‌تواند با آهستگی و شکیبایی تمام به پژوهشی پر- دامنه و سر انجام تألیف آثاری در خور توجّه برای مطالعات تطبیقی بینجامد.

نام کتاب‌

چنان که علّامه قزوینی ثابت کرده بر اساس کلیّه نسخه‌های کهن که ما در اختیار داریم و برخی از آنها- چنان که خواهیم دید- در زمان حیات مؤلّف یا بسیار نزدیک به آن زمان نوشته شده است، نام کتاب «روض الجنان و روح الجنان» است، در حالی که مرحوم شعرانی شاید به استناد قول إبن شهر آشوب در معالم العلماء«96» «روح الجنان و روح الجنان» را پذیرفته و چاپ خود را به اینکه نام موسوم گردانیده است. باید دانست که در متن اینکه تفسیر از طرف مؤلّف به نام کتاب اشارتی نرفته، تنها در مقدّمه کتاب می‌گوید که: «جمعی از دوستان و بزرگان از اماثل و اهل علم و تدیّن اقتراح کردند که در اینکه باب جمعی باید کردن و وعده دادن به دو تفسیر یکی به پارسی و یکی به تازی، جز که پارسی مقدّم‌تر شد بر تازی برای آن که طالبان اینکه بیشتر بودند و فایده هر کسی بدو عامتر بود.«97»» و ما نمی‌دانیم که آیا بواقع اینکه نام را خود ابو الفتوح برگزیده است و یا نسخه نویسان آن را بدین نام موسوم گردانیده‌اند. چون اختلافی در نام کتاب بین نسخه‌ها نیست، شاید نخستین نسخه نویس، اینکه نام را به کتاب داده و بعد همه جا پراکنده شده است. قرینه مختصری که از متن تفسیر برای علاقه مؤلّف به اینکه تسمیه یافته‌ایم، اینکه ----------------------------------- 96. چاپ تهران، به همّت عباس اقبال 1- 9. 97. روض الجنان، چاپ حاضر، جلد اوّل ص 2. صفحه : 65 است که در تفسیر آیه «شَهرُ رَمَضان‌َ الَّذِی أُنزِل‌َ فِیه‌ِ القُرآن‌ُ» (بقره، 185) می‌گوید: امّا دو عصمت یکی از شیطان و یکی از نیران، هر یکی از چیزی، عصمت شیطان، من قوله- علیه السلام: و یصفّد فیه مردة الشّیطان ، و عصمت نیران قوله: و یغلق فیه ابواب النّیران. امّا دو نعمت: فتح الجنان و روح الجنان، درهای بهشت بگشایند و دلها را راحت دهند«98»»

چاپهای پیشین روض الجنان و سخنی در شیوه تصحیح چاپ حاضر

تفسیر روض الجنان در زمره آن کتابهایی است که از همان روزگار مؤلف مورد توجّه پارسی دوستان و قاطبه علاقه‌مندان به تفسیر و علوم قرآنی قرار گرفته است، و به همین دلیل با وجود حجم زیاد کتاب همواره رونویسی و استنساخ می‌شده است، و ما امروز توانسته‌ایم افزون از پنجاه دستنویس ناقص و کامل از اینکه کتاب را که سر از حوادث قرون به سلامت برده است، احصا، و سی و هشت نسخه آن را گرد آوری کنیم. پس از آمدن صنعت چاپ به ایران هم همواره ضرورت طبع اینکه کتاب عزیز الوجود احساس می‌شد، پیش از آن که ما به تدارک چاپ حاضر برخیزیم، سه چاپ متفاوت از اینکه کتاب صورت گرفته است که هر کدام چندین بار به طریق افست نشر و پخش شده است: 1- بار نخست تنی چند از فضلا من جمله ملک الشعراء صبوری از روی دو نسخه مورّخ 949 و 947 به شماره‌های 1331 و 1332 محفوظ در کتابخانه آستان قدس رضوی نسخه‌ای نسبة مضبوط و مصحّح به سالهای 1307 و 1309 در چهار مجلّد برای کتابخانه سلطنتی فراهم آورده که دو جلد از پنج جلد آن به سال 1323 ه. ق. به فرمان مظفر الدین شاه و سه جلد باقی مانده در سال 15- 1313 ه. ش. به دستور علی اصغر حکمت وزیر معارف وقت به زیور طبع آراسته گشت«99»، دوره پنج جلدی اینکه چاپ بار دیگر در سال 1404 ه. ق به سرمایه کتابخانه آیه ا ... العظمی ----------------------------------- 98. روض الجنان، 3/ 25. 99. عبد الجلیل قزوینی، تعلیقات النّقض، 1/ 168. صفحه : 66 مرعشی نجفی در قم به صورت افست نشر گردیده است. 2- چاپ دوم آن در ده جلد به سال 1320 با تصحیح و حواشی آیة اللّه مهدی الهی قمشه‌ای صورت گرفته است. 3- و چاپ سوم در ذی حجّة الحرام 1382 ه. ق با تصحیح و حواشی مرحوم آیة اللّه حاج میرزا ابو الحسن شعرانی در 12 مجلد سامان یافته و پس از آن بارها به طریقه افست نشر و پخش شده است. وجه مشترک چاپهای قبلی اینکه است که از روی نسخه‌ای واحد صورت گرفته و تقریبا بطور جدّی با هیچ نسخه بدلی مقایسه نگردیده است. نسخه‌ای هم که ملک الشعراء صبوری برای کتابخانه سلطنتی فراهم آورده در واقع تصحیح ذوقی شده و مبنای چاپهای بعدی قرار گرفته است. مرحوم شعرانی هم چنان که خود در مقدّمه یادآوری می‌کند (ج 1 ص 28) از تصحیح اشعار عربی مضایقه نکرده است، با همه اینکه احوال و با وجود کوششهای ارجمند آن مرحومان، به دلیل آن که برای دست‌یابی و پیوند دستنویسهای کهن و مربوط به عصر مؤلف کوششی در خور به عمل نیاورده و به بهانه کم و کاستیهای نسخه‌ها از سودهای فراوان آن محروم مانده‌اند، همه اینکه چاپها، حتّی اشعار عربی چاپ شعرانی هم چندان منقّح و مطمئن از کار در نیامده است. در اینکه جا بر سر آن نیستیم که به نقد چاپهای قبلی و مقایسه آن با چاپ حاضر بپردازیم، اینکه کار را به پژوهندگان و منتقدان وا می‌گذاریم و در آن صورت بسیار بجا خواهد بود به عنوان نمونه ترجمه آیات چاپ حاضر را با چاپهای پیشین مقایسه کنند، تا روشن گردد که چگونه نسخه‌های متأخر- که نمونه‌های آن پیش روی ما هم هست- به خود اجازه تصرّف در ترجمه لفظ به لفظ آیات اینکه کتاب داده‌اند و حتّی توجّه نکرده‌اند که اینکه ترجمه چگونه با ترجمه مجدّد آیات در بخش تفسیری کتاب متفاوت و گاه متناقض از کار در می‌آید. بدیهی است چاپهایی هم که بر اینکه اساس صورت گرفته باشد خالی از اینکه اشکال و صدها مورد بدخوانی و تصرّف بی وجه کاتبان نخواهد بود«100». ----------------------------------- 100. لازم است همین جا اشاره کنیم که قرآن مترجمی که با نام ترجمه ابو الفتوح رازی انتشارات جاویدان صفحه : 67 چنان که از جدول تعیین نسخه اساس اینکه چاپ (جدول شماره 2) بر می‌آید. دستنویسهایی که ما اساس اینکه تصحیح قرار داده‌ایم در مجلدات 20 و 9 تا 17 به- یقین و در جلدهای 1 تا 4 به احتمال قریب به یقین (چون نسخه فاقد تاریخ است) از نسخه‌های سده ششم و در جلدهای 7 و 8 بر اساس نسخه‌ای است که از روی نسخه مورخ 606 کتابت شده، و تنها در جلدهای 5 و 6 و 18 و 19 است که ناگزیر به نسخه‌های متأخّرتر بسنده کرده‌ایم. انتظار ما برای دست‌یابی بر نسخه‌ای کهن و کامل بیهوده بود بناگزیر بر آن شدیم که نسخه‌ای چند گانه را اساس اینکه ویرایش قرار دهیم و در هر بخش از تفسیر بر کهنترین و دقیقترین نسخه موجود تکیه کنیم. در اینکه کار البته با مسائلی چند رو به- رو بودیم که لازم می‌آمد برای هر کدام در جای خود چاره‌ای بیندیشیم. یکی از اینکه مسائل چند گانه اصالت ضبطها و موضوع رسم الخطهای متفاوت دستنویسها بود. ضبطهای اصیل را در نسخه‌های کهنتر با وسواس تمام و در نسخه‌های غیر از قرن ششم حتی المقدور حفظ کردیم. رسم الخط عمومی تفسیر را هم تا آن جا که به اصالت نسخه لطمه وارد نمی‌آمد، ضمن مراعات سهولت استفاده برای امروزیان تحت ضابطه‌ای مکتوب و معیّن در آوردیم و با یاد داشت کردن مواردی که احتمال اختلاف می‌رفت در برگه‌های جداگانه، برگه‌دانی مفصّل ترتیب دادیم که به هنگام استنساخ و مقابله همه مجلدات پیش دستمان بود. مبنای اینکه رسم الخط صرف نظر از موارد خاص‌ّ نسخه‌های کهن، کتاب راهنمای نگارش و ویرایش، فراهم آورده خود مصحّحان بوده است. مسأله دیگر معرّفی ویژگیهای نسخه اساس بود که به جای یک مورد ناگزیر شدیم در چند مورد- یعنی هر جلدی که برای نخستین بار نسخه‌ای اساس واقع می‌شد- به معرّفی ویژگیهای آن بپردازیم که البتّه لازمه اینکه کار اختصار تمام بود. تنوّع نسخه‌های اساس و نسخه بدلها ما را بر آن داشت که در مقدّمه هر مجلد بالاستقلال به معرّفی مختصر آنها- حتی اگر موجب تکرار هم باشد- بپردازیم و نمونه ----------------------------------- در تهران منتشر کرده است، هیچ گونه ارتباطی با تفسیر ابو الفتوح یا دست کم بر اساس آنچه ما در نسخه‌های کهن دیده‌ایم- ندارد. صفحه : 68 عکس هر نسخه را در جای خود بیاوریم تا هر جلد بنفسه و از اینکه جهت کامل و بی‌نیاز از دیگر مجلّدات باشد، کما اینکه که فهارس چند گانه هر جلد به همین دلیل جداگانه و در پایان آورده شده است تا دارندگان هر جلد لزوما خود را از داشتن دیگر مجلدات ناگزیر نبینند. به علّت کثرت موارد اسقاط از اینکه و آن نسخه، که غالبا ناشی از سهو و سهل- انگاریهای مأنوس کاتبان متأخّر است، موارد کمبود نسخه‌ها را بندرت و تنها در مواقع ضروری با کلمه «ندارد» مشخّص کرده‌ایم. ضبط همه موارد اختلاف نسخه بدلهای قدیم و جدید و یاد کرد تفاوتهای اندک و بسیار چاپهای قبلی، جز افزودن بر حجم و قیمت کتاب و ملال خاطر خوانندگان سودی در بر نمی‌داشت بنابر اینکه به آوردن اهم‌ّ موارد اختلاف که به نوعی آن را متضمّن فایده‌ای زبانی، معنایی و یا تصحیحی یافتیم، بسنده کردیم. هنگام مقابله برای اطمینان خاطر علاوه بر چاپهای قبلی برخی تفسیرهای معتبر و کهن از قبیل طبری، تبیان، مجمع البیان، میبدی، کشّاف، قرطبی، گازر و ... نیز پیش روی ما بود، که جز در مواردی که به مدد یکی از آنها مشکلی از متن را می‌گشودیم، از آنها نامی در حواشی به میان نیامده است. ذکر همه موارد اختلاف از چاپهای قبلی را هم خسته کننده و مکرّر و کم سودتر از همه نسخه بدلها یافتیم، روی اینکه اصل به اهم‌ّ موارد از چاپ مرحوم شعرانی بسنده کردیم. پیدا کردن مآخذ اشعار عربی و فارسی و مقایسه آنها با ضبط دیوانهای اصلی شاعران را وظیفه‌ای خارج از کار تصحیح یافتیم که جای آن می‌تواند تعلیقاتی باشد که اگر عمر و دل و دماغی باقی بود به آینده موکول می‌شود. از دواوین شاعران اگر بندرت نامی در پاورقیها آمده، جنبه کمک به تصحیح و درست خوانی داشته است. حواشی فقهی و کلامی و پاره‌ای توضیحات لغوی مرحوم شعرانی هم از اینکه چاپ ساقط است. جای آن مباحث هم تعلیقات کتاب خواهد بود. گذشته از آن موارد، گاهی به اختلافهای کوچکی با فقاهت امروزی شیعه برخوردیم که در حواشی به طرح آن نپرداختیم و گذاشتیم برای تعلیقات یا تحقیقات مستقلّی که باید از اینکه دیدگاهها در باره کتاب صورت گیرد. صفحه : 69 در برخی از نسخه‌های کهن پاره‌ای از واژه‌ها با اعراب ضبط شده بود که لزوما همیشه با اعرابهای امروزین کلمات سازگاری نداشت. همه اعرابهای نامعهود را بویژه اگر مربوط به نسخه اساس بود در چاپ حاضر به دست دادیم تا پژوهندگان مباحث لغوی و زبانی را از فایده‌های احتمالی آن محروم نکنیم. در اینکه گونه مجلّدات علاوه بر فهارس معمول، «فهرست واژه‌های مشکول» را هم جداگانه دادیم تا دستیابی بر آنها آسان باشد. علاوه بر اعراب نسخه‌ها، برای کمک به درست خوانی متن، گذشته از سجاوندی دقیق و مضبوط، بسیاری از کلمه‌ها را خود با مراجعه به کتب لغت اعراب- گذاری کردیم. در اینکه کار و بویژه در مورد نامهای خاص‌ّ کوشش بیشتری معمول داشتیم و با استمداد از منابع و مآخذ متعدد و مطمئن مانند، المعارف إبن قتیبه، جمهرة انساب العرب اندلسی، سیرت رسول اللّه ابرقوهی، تاریخ پیامبر اسلام آیتی و ... اعراب اسامی را تقریبا در همه موارد، حتّی در خود فهرستها به دست دادیم که امیدواریم جویندگان را مفید افتد. با همه کوششی که برای رفع مشکلات متن بر اساس نسخه‌ها به کار بردیم نتوانستیم بر همه موارد ابهام فائق آییم موردهایی هست که به رغم مقایسه دقیق نسخه- بدلها و جست و جوهای گسترده و زمانگیر در تفسیرها و متون اسلامی باز هم روشن نشد. در موارد مشکوک با قید «کذا» بر دقتهای موردی نسخه‌ها تأکید کرده‌ایم، و آن جا که ابهام از نظر ما مسلّم بوده و همه جست و جوهای ما هم برای کشف آن ناکام مانده است، مورد را با علامت پرسش (!) مشخّص کرده‌ایم تا توجّه پژوهندگان و ناقدان را به خود جلب کند. ترجمه آیات در متن نسخه‌های خطّی لفظ به لفظ بین السّطور آمده است، که به- لحاظ مشکل حروف چینی و برخی ملاحظات دیگر، ترجمه هر آیه، بلا فاصله پس از متن عربی، البتّه با حروف نازک رو به روی آن آمده است. شماره گذاری آیات بر مبنای قراءت حفص و همان است که مثلا در المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الکریم فؤاد عبد الباقی و اکثر قرآنهای منطبق بر روایت مورد قبول شیعه آمده است. بنابر اینکه اگر گاهی شماره آیه‌ای که در مقدّمه هر سوره توسّط صفحه : 70 مؤلف داده شده با شماره آیات اینکه چاپ منطبق نیست دلیلش بی گمان ناشی از تفاوت قراءت مورد قبول شیخ و قراءتی خواهد بود که ما بدان تکیه کرده‌ایم. ضبط و قراءت آیات قرآنی را بر مبنای قرآن انتشارات علمی اسلامیه با ترجمه و تفسیر محمّد کاظم معزّی داده‌ایم که بر قراءت حفص انطباق دارد. اینکه امر بنا گزیر تفاوتهایی را در معانی آیات با متن مختار مؤلف اصلی- که بر اساس قراءت دیگری بوده- پیش آورده است، که در جای خود بدان اشاره کرده‌ایم. چنین تصرّفی هر چند با اصول تصحیح علمی سازگار نمی‌نمود، برای پرهیز از ایجاد تفاوت با قرآنهای معیار در جامعه اسلامی امروز و به حکم: الضّرورات تبیح المحظورات بدان گردن نهادیم. برای هر جلد، بالاستقلال فهرستهای چند گانه (ده یا یازده گانه) ترتیب دادیم، بدین امید که راه استفاده از کتاب را آسان کند و بر سودهای علمی آن بیفزاید. واژه نامه‌ها را قدری بسط دادیم و با استخراج تمام مفردات و مرکّباتی که اندکی در مقایسه با زبان امروز قابل توجّه می‌نمود، در واقع آن را به نوعی کشف الکلمات نزدیک کردیم، که کمترین فایده‌اش برای جویندگان می‌تواند اینکه باشد که به مدد آن مطلب مورد نیاز خود را سریعتر پیدا کنند. در ترتیب استخراج فهرست اقوام و قبایل و همچنین ترتیب قوافی فهرست اشعار عربی، روش علمی معمول در کتب عربی مراعات نشد، زیرا به تشخیص ما آنچه را که آورده‌ایم، برای خوانندگان فارسی زبان (اعم‌ّ از متخصّص و متفنّن) مأنوستر می‌نمود. فهرست احادیث و امثال و اشعار عربی را بدون اعراب دادیم. جویندگان می‌توانند برای آگاهی از اعراب کامل به متن مراجعه کنند. امید است اینکه فهرستها در مجموع بتواند برای خوانندگان اینکه کتاب مفید افتد. کوشش ما و ناشر بر اینکه بوده است که بتوانیم تمام مجلّدات کتاب را، علاوه بر دقّتهای علمی و محتوایی، با ظاهری آراسته به سامان برسانیم. بنابر اینکه رعایت یکنواختی را در همه وجوه کتاب، از خطّ پشت جلد و رنگ گالینگور گرفته تا نوع حروف، تنوع و ترتیب فهرستها، استفاده از نشانه‌ها و عبارتهای قرار دادی و مأنوس در حواشی و نسخه بدلها و ... لازم دیدیم. خوشبختانه تقسیم بندی کمّی کتاب هم بنابر صفحه : 71 جلد بندی خود مؤلف، با اینکه امر سازگار افتاد و حدودا تعداد صفحات همه مجلّدات نزدیک به هم از چاپ در آمد. برای برازندگی چاپ و تنوّع نوع حروف و دقّت در اعرابها کوشش بسیار صورت گرفته است. ممکن است برخی حروف متن کتاب را قدری نازک و ریزتر از حدّ توقّع خود بدانند. مجموعه حروف به کار گرفته شده در اینکه کتاب پس از مشورتهای لازم و با توجّه به جمیع ملاحظات فنّی اتّخاذ شده و هنوز هم گمان می‌کنیم در اینکه انتخاب به خطا نرفته‌ایم. بسیار کوشیده‌ایم کتاب کم غلط از چاپ در آید اینکه توفیق پس از نشر چند جلد بیشتر نصیبمان شد، زیرا همگی، هم خود ما و هم حروف چینهای زحمت کش چاپخانه و هم ویراستار محترم کتاب، تجربه و کارکشتگی بیشتری به دست آوردیم. شاید برخی از مجلّدات اینکه کتاب سه چهار بار با دقّت هر چه تمامتر از آغاز تا انجام خوانده شده و بارها برای غلط گیری به چاپخانه رفته است. برای کوشش چشم و دل- فرسایی که بر سر اینکه کار گذاشته‌ایم از خداوند رحمان مدد خواسته بودیم، او را سپاس می‌گوییم که اینکه توفیق را از ما دریغ نداشت. امیدواریم حاصل اینکه کوشش به عنوان خدمتی ناچیز در سینه روزگار بماند و به درگاه بنده نواز او محل‌ّ قبول یابد.

آغاز مجلّدات بیستگانه‌

‌تا آن جا که تقریبا از همه دستنوشته‌های معتبر از تفسیر ابو الفتوح بر می‌آید، اینکه کتاب اساسا بیست جلد بوده که هیچ کدام از چاپهای قبلی اینکه مبنا را رعایت نکرده‌اند. از اتّفاق کلمه میان نسخه‌ها و مبنای درستی که در اینکه جلد بندی مراعات شده، پیداست که تقسیم کتاب به مجلّدات بیستگانه با اینکه کیفیّت از خود مؤلف است، از اینکه رو ما هم در چاپ حاضر همین مبنا را به کار گرفتیم و متن اصلی تفسیر را در بیست مجلد عرضه کردیم. ذیلا آغاز مجلّدات بیستگانه که مورد اتّفاق همه نسخه‌های خطّی است با توجّه به آیات و سور قرآنی مشخّص می‌شود: جلد اوّل بسمله و آغاز تفسیر از سوره فاتحه (1) جلد دوم از وَ إِذ قال‌َ مُوسی لِقَومِه‌ِ ... آیه 67 سوره بقره (2). صفحه : 72 جلد سوم از یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا کُتِب‌َ عَلَیکُم‌ُ الصِّیام‌ُ ... آیه 183 سوره بقره (2). جلد چهارم از أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِی حَاج‌َّ إِبراهِیم‌َ فِی رَبِّه‌ِ ... آیه 258 سوره بقره (2). جلد پنجم از یَوم‌َ تَبیَض‌ُّ وُجُوه‌ٌ وَ تَسوَدُّ وُجُوه‌ٌ ... آیه 106 سوره آل عمران (3). جلد ششم از فَکَیف‌َ إِذا أَصابَتهُم مُصِیبَةٌ ... آیه 62 سوره نساء (4). جلد هفتم از یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا مَن یَرتَدَّ مِنکُم عَن دِینِه‌ِ ... آیه 54 سوره مائده (5). جلد هشتم از وَ لَو أَنَّنا نَزَّلنا إِلَیهِم‌ُ المَلائِکَةَ ... آیه 111 سوره انعام (6). جلد نهم از وَ إِذ نَتَقنَا الجَبَل‌َ فَوقَهُم کَأَنَّه‌ُ ظُلَّةٌ ... آیه 171 سوره اعراف (7). جلد دهم از وَ جاءَ المُعَذِّرُون‌َ مِن‌َ الأَعراب‌ِ ... آیه 90 سوره توبه (9). جلد یازدهم از اوّل سوره یوسف (12). جلد دوازدهم از اوّل سوره نحل (16). جلد سیزدهم از وَ إِذ قال‌َ مُوسی لِفَتاه‌ُ ... آیه 60 سوره کهف (18). جلد چهاردهم از ابتدای سوره مؤمنون (23)«101». جلد پانزدهم از آغاز سوره نمل (27). جلد شانزدهم از یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا نَکَحتُم‌ُ المُؤمِنات‌ِ ... آیه 49 سوره احزاب (33). جلد هفدهم از ابتدای سوره مؤمن (40). جلد هجدهم از ابتدای سوره حجرات (49). جلد نوزدهم از آغاز سوره حدید (57). جلد بیستم از ابتدای سوره مزّمّل (73). ----------------------------------- 101. در پایان جلد چهاردهم از نسخه شماره 1334 آستان قدس رضوی مورخ صفر 849 اینکه یادداشت به- چشم می‌خورد: «و ظاهر آن است که آخر جزو رابع عشر اینکه موضع است. «وَ لَقَد آتَینا»اول جزو خامس عشر است از اجزاء تفسیر که مصنف- رحمه اللّه- تقسیم نموده چون در اینکه کتاب ظاهر نکرده از نسخه دیگر که مصحّح است تصحیح نموده شد. صفحه : 73

نسخه‌های روض الجنان‌

‌از تفسیر بیست جلدی روض الجنان تاکنون پنجاه و سه نسخه شناسایی کرده‌ایم که از آن میان چهار نسخه دو به دو هر کدام یک دوره کامل تفسیر را شامل می‌شود و چهل و نه نسخه باقی مانده دستنویسهای ناقصی است مربوط به بخشهای گوناگون اینکه تفسیر. سی و هشت نسخه از آن را بتدریج در درازای چندین سال کوشش پیگیر از گوشه و کنار کتابخانه‌های عمومی و خصوصی ایران و جهان گرد آورده‌ایم، پانزده نسخه باقی مانده را نیز اغلب از نزدیک دیده‌ایم امّا چون متعلّق به دوره‌های جدید و در جنب نسخه‌های خوبی که داشته‌ایم فاقد اعتبار لازم بوده است، عکسی از آن فراهم نیاورده‌ایم. در اینکه گرد آوری به یاری نیکمردان دانش پروری پشت گرم بودیم که نام نیکویشان زیب افزای سپاسنامه اینکه کتاب شده است. از بخت نیک چند نسخه از اینکه دستنویسها بسیار کهن و متعلّق به سده ششم هجری بود. نظر به اینکه که ما تصحیح بخشهای مختلف کتاب را بر مبنای همین دستنویسها به ترتیب قدمت آنها آغاز کردیم، توانستیم قدم به قدم با نسخه‌های کهن انس بگیریم و شیوه استوار و یگانه‌ای برای کار در پیش گیریم. همین امر ما را از انتشار مجلّدات به صورت نا مرتّب ناگزیر می‌کرد زیرا هر مجلّدی که از آن دستنویسی کهنه تر در دست بود ابتدا مقابله می‌شد و به چاپخانه می‌رفت. و همه امید ما اینکه بود که در خلال کار بتوانیم با جست و جوهای مستمر نسخه‌های کهنتری برای مجلّدات بعدی به دست بیاوریم و اینکه درنگ و نشر نا مرتّب در چند مورد (مثل جلدهای 11 و 12) نتیجه‌ای مطلوب هم به بار آورد. هر چند که به علّت فقدان نسخه‌های تاریخ‌دار مربوط به سده‌های ششم و هفتم ناگزیر شدیم در چند مجلّد به نسخه‌های متأخّرتر تکیه کنیم و آنها را اساس قرار دهیم، با اینکه حال برخی از اینکه نسخه‌ها هم به علّت آن که از روی نسخه‌های کهنتر- گاهی مربوط به سالهای نخستین سده ششم- نوشته شده و با نسخه بدلهای نسبة معتبر مقابله گردیده است، می‌توانست تا حدودی اطمینان صفحه : 74 ما را جلب کند. تقریبا همه نسخه‌های اساس را بتفصیل و نسخه بدلها را به اجمال در مقدّمه مجلّدات ذی ربط معرّفی کرده‌ایم و در اینکه جا خود را از تکرار آن بی نیاز می‌دانیم. با اینکه حال جدول مشخصات دستنویسها (جدول شماره 1) را در اینکه مقدّمه می‌آوریم تا بطور خلاصه و یک جا اطلاعات نسخه شناسی لازم مربوط به نسخه‌ها در اختیار خواننده قرار گیرد. چنان که در اینکه جدول ملاحظه می‌شود، نسبت نسخه‌های متعلّق به کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی در مشهد بیش از هر کتابخانه دیگری است، کما اینکه که کهنترین آنها هم که در دوره‌های تاریخی بسیار دور از جانب واقفان دلسوخته و باورمند بر روضه رضویّه وقف شده است به اینکه کتابخانه تعلّق دارد، و همین امر کافی است که آستان قدس رضوی خود را وظیفه‌مند بداند تا نشر پیراسته و شایسته آن را بر عهده گیرد. از میان اینکه نسخه‌های سی و هشتگانه نسخه «ها» متعلق به کتابخانه پتنه هند که مجلّدات 1 تا 13 را شامل می‌شود، تنها خلاصه‌ای از تفسیر ابو الفتوح است با تاریخ کتابت 734 ه، که تاکنون کسی آن را در جایی به عنوان خلاصه روض الجنان معرفی نکرده است. اینکه نسخه با وجود آن که به هنگام تصحیح مجلّدات مزبور کنار دست ما بود و در مواردی نیز بدان رجوع می‌کردیم، با اینکه حال به علّت عدم همخوانی با نسخه‌های اصلی و تفصیلی، تقریبا در حواشی به عنوان نسخه بدل مورد استفاده قرار نگرفت و گرهی از مشکلات عدیده کار باز نکرد. چون نسخه‌ها بتدریج گرد می‌آمد و ما نمی‌توانستیم کار دراز آهنگ و زمانگیر استنساخ و مقابله را تا رسیدن همه نسخه‌ها به تأخیر بیندازیم، برخی از نسخه بدلها در حین کار و یا پس از اتمام مقابله و حتّی چاپ برخی مجلدات به دست ما می‌رسید تا آن جا که مقدور بود و امکانات فنی کار اجازه می‌داد حتّی پس از حروف چینی و صفحه بندی، متن را با اینکه نسخه‌ها مقابله می‌کردیم و اهم‌ّ اختلافها را در حاشیه می‌افزودیم ولی متأسّفانه گاهی هم اینکه امکان از دست می‌رفت و نسخه پس از چاپ و حتّی صحّافی مجلدی به دست ما می‌رسید که در آن صورت به هیچ وجه صفحه : 75 نمی‌توانستیم دست کم در آن مجلد از آن سود ببریم. نام و مشخصات کلّی برخی از دستنویسهای اینکه گونه نسخه‌ها که پس از اتمام چاپ متن به دست ما می‌رسید در مقدّمه مجلدات ذی ربط آمده است، اما در مورد برخی دیگر که پس از صحّافی یا حتّی انتشار جلدی به دست می‌آمد، حتّی همین کار هم انجام نشده است. خوانندگان محترم می‌توانند اینکه گونه نسخه‌ها را در جدول تعیین نسخه اساس و نسخه بدلهای مجلّدات بیستگانه (جدول شماره 2) با علامت ستاره () ملاحظه کنند. چنان که از جدول توزیع نسخه‌ها بر اساس محل‌ّ نگهداری (جدول شماره 3) بخوبی پیداست تنها دو نسخه از مجموعه نسخه‌های ما (ها و بم) متعلّق به کتابخانه‌های خارج از کشور است و ما بقی خوشبختانه در داخل نگهداری می‌شود. اینکه ناهمسانی ناشی از کم کوشی ما برای تحصیل نسخه‌های خارج نیست. با وجود آن که تقریبا تمام فهرستهای قابل دستیابی متعلّق به کتابخانه‌های خارج را دیدیم، و استمداد از خبرگان کار در داخل و خارج هم فرو- گذاشته نیامد. در مواردی حتّی به فهرستهای چاپ شده کتابخانه‌ها هم بسنده نکردیم. در سفر مطالعاتی که در حین کار برای یک تن از مصحّحان (محمّد جعفر یاحقّی) به کشورهای اروپایی پیش آمد، با حوصله تمام فهرستهای چاپ نشده و حتّی برگه دانهای جدید برخی کتابخانه‌ها مانند: کتابخانه دانشگاه کمبریج، بادلیان اکسفورد و ایندیا آفیس (در انگلستان) و کتابخانه دانشگاه لیدن (در هلند) را که همه به داشتن نسخ خطّی نفیس فارسی نامبردارند از نظر گذرانیدیم و از کتابداران آگاه آن کتابخانه‌ها نیز استمداد خواستیم. برای تحصیل نسخه «ها» هم پس از مکاتبات بسیار و یاری خواستن از نهادهای مختلف سر انجام توانستیم به مقصود برسیم. کوششها و مکاتبات مکرّر ما برای تحصیل یا حتّی رؤیت دو نسخه محفوظ در کتابخانه آستانه مقدسه قم در عمل به جایی نرسید، و با تأسف تمام همکاری آن دار الکتب مقدّس از اینکه اقدام خیر، که منتسب به دستگاه مبارک امام هشتم- علیه السلام- بود، عملا دریغ شد. صفحه : 90

کتابشناسی ابو الفتوح و تفسیرش‌

آزادانی اصفهانی، میرزا محمّد صادق بن محمّد صالح: شاهد صادق (نسخه خطی، که سال وفات ابو الفتوح را 540 آورده است)، به نقل از: یادگار، سال دوم، ش ششم، ص 25. آقا بزرگ طهرانی، محمّد محسن: الذّریعه الی تصانیف الشّیعة، دار الاضواء، بیروت 1403 ق، الطبعة الثانیة 1403، الجزء الحادی عشر (مدخل روض 1694، ص 274.) إبن شهر آشوب، محمّد بن علی: معالم العلماء فی فهرست کتب الشّیعه، الحیدریه، النّجف، 1380 ق ص 141. باب جامع- فصل فی من عرف بکنیته. ابو الفتوح رازی، حسین بن علی: تفسیر روح الجنان و روح الجنان، تصحیح و حواشی به قلم ابو الحسن شعرانی، اسلامیه، تهران 1356، مقدمه جلد اوّل ص 1- 28. ابو الفتوح رازی، حسین بن علی: تفسیر روح الجنان و روح الجنان، انتشارات کتابخانه آیة الله العظمی مرعشی نجفی، «خاتمه الطّبع» ج 5، قم 1404 ه. ق، ص 615- 656. بهار، محمّد تقی: سبک شناسی یا تاریخ تطور شعر فارسی، تهران، علمی، چاپ سوم 1349، ج 2 ص 391. بینش، تقی: «نفائس کتابخانه آستان قدس رضوی، دو تکّه از تفسیر ابو الفتوح رازی». نامه آستان قدس، سال پنجم، اردیبهشت و خرداد 1340، ص 44 و 51. الجرجانی، ابو المحاسن الحسین بن الحسن: جلاء الاذهان و جلاء الاحزان، تفسیر گازر، تصحیح و تعلیق، میر جلال الدین حسینی ارموی «محدث»، مقدّمه الف- سد، تهران 1378 ق/ 1337 ه. ش، ص 64. حقوقی، عسکر: «ارزش ادبی تفسیر ابو الفتوح رازی»، مجموعه خطابه‌های نخستین کنگره تحقیقات ایرانی، دانشگاه تهران، ج 2 اسفند 1353، تهران ص 100 تا 125. حقوقی، عسکر: تحقیق در تفسیر ابو الفتوح رازی، دانشگاه تهران، تهران 1346، 3 جلد. حقوقی، عسکر: «فرهنگ لغات و مصطلحات تفسیر ابو الفتوح رازی»، مجموعه سخنرانیهای دومین کنگره تحقیقات ایرانی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی مشهد، 1351، ج 1 ص 36 تا 56. صفحه : 91 خوانساری اصفهانی، میر سید محمّد باقر: روضات الجنّات فی احوال العلماء و السّادات، کتابفروشی اسلامیه، تهران 1357، ج 2 ص 104. خوانساری اصفهانی، میر سید محمّد باقر: روضات الجنات فی احوال العلماء و السّادات، زندگانی مشاهیر دانشمندان اسلام از صدر اسلام تا زمان تألیف، ترجمه مقدّمه، اضاف به قلم محمّد باقر ساعدی خراسانی، کتابفروشی اسلامیه، تهران 1397 ق. ج 3 ص 104 و 4- 183. دوانی، علی: مفاخر اسلام، انتشارات امیر کبیر، چاپ اوّل، تهران 1336 ج 3 ص 425- 436. دوانی، علی: «مفاخر اسلام، ابو الفتوح رازی»، مکتب اسلام، سال 1337 ش 11 ص 38- 45. شفیعی، محمّد: مفسران شیعه، انتشارات دانشگاه شیراز، شیراز 1349 ص 99- 101. شوشتری، نور اللّه بن شریف الدین: مجالس المؤمنین، چاپ سوم، کتابفروشی اسلامیه، دو جلد، تهران 1365، ج 1 ص 489. عراقی، مجتبی: فهرست کتابخانه مبارکه مدرسه فیضیه قم، 1337، ج اول ص 56. قزوینی، عبد الجلیل بن ابی الحسین: تعلیقات نقض، تصحیح میر جلال الدین حسینی ارموی، انجمن آثار ملّی، تهران 1358، 1/ 155. قزوینی، محمّد بن عبد الوهّاب: «ابو الفتوح رازی و تفسیر او»، مقالات قزوینی، گرد آوری ع. جربزه دار، انتشارات اساطیر، تهران. 1362 ه. ش. 1/ 8- 62. مجلسی، محمّد باقر: بحار الانوار، بیروت، دار احیاء التّراث العربی، 1403 ه، ج 1، ص 10 و 16 و ج 25 مقدمه. مدرس، میرزا محمّد علی: ریحانة الادب فی تراجم المعروفین بالکنیة او اللّقب یا کنی و القاب، کتابفروشی خیام، چاپ دوم، تبریز 1346، ج 7 ص 226- 229. مستوفی، حمد اللّه بن ابی بکر: نزهة القلوب، به کوشش گای لیسترانج (از روی چاپ لیدن)، دنیای کتاب، تهران 1362 ص 54. مقدّس اردبیلی، احمد بن محمّد: حدیقه الشیعه، تهران 1340 ص 336. ناصح، محمّد مهدی: «ترجمه آیات تفسیر طبری و ابو الفتوح» مشکوة، نشریه آستان قدس رضوی، شماره 28، پاییز 1369، ص 126- 142. ناصح، محمّد مهدی و یاحقّی، محمّد جعفر. «اصلی در تصحیح انتقادی تفسیر ابو الفتوح رازی»، مشکوة، نشریه آستان قدس رضوی، شماره 6 زمستان 1363 ص 9- 25. نفیسی، سعید: «ملاحظاتی چند در باره تفسیر فارسی ابو الفتوح»، مجله مهر، سال چهارم، صفحه : 92 شماره 10 ص 976- 979. النّوری الطبرسی، الحاج میرزا حسین: مستدرک الوسایل (شیخ حرّ عاملی)، چاپ سنگی، مکتبة الاسلامیه، تهران، ج 3 ص 325 و 365 و 487 و 489. واعظ تهرانی- ملا باقر: جنة النّعیم فی احوال عبد العظیم، تهران 1296، ص 14- 513. یاحقی، محمّد جعفر: «دستنویسی نفیس از تفسیر ابو الفتوح رازی» مشکوة، نشریه آستان قدس رضوی، شماره سوم، تابستان 1362 ص 160- 187. یاحقی، محمّد جعفر: «طبری و ابو الفتوح»، مشکوة، نشریه آستان قدس رضوی، شماره 28، پاییز 1369، ص 16- 25. صفحه : 93

شرح نسخه‌های جلد اوّل‌

‌برای مقابله و تصحیح مجلّد اوّل تفسیر روض الجنان و روح الجنان ده نسخه به شرح زیر در اختیار بوده است: 1. نسخه شماره 2044 کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران با رمز در: اینکه دستنویس که از ابتدای کتاب تا تفسیر آیه 250 سوره بقره یعنی جلدهای 1 تا 3 و بخشی از جلد 4 را شامل می‌شود، با وجود آن که تاریخ کتابت ندارد، امّا نظر به اینکه که خط و ربط و ضبطهای آن بسیار کهن و شبیه است به نسخه‌های آق (مورخ 556) و آک (مورّخ 557) و مث (مورّخ 579) توانست اطمینان و توجّه ما را به عنوان نسخه اساس به خود جلب کند. دریغ که اینکه نسخه در بسیاری از صفحات با خطّی ناپخته- امّا نه چندان جدید- نو نویسی و در بعضی صفحات به- طرزی فاحش وصّالی و دوباره نویسی شده است و گر نه بر ما مسلّم است که نباید از دهه‌های دوم و سوم نیمه دوم سده ششم جدیدتر باشد. به هر حال به علّت فقدان نسخه‌ای تاریخ دار و موثّق از اینکه بخش از تفسیر، ناگزیر شدیم با وجود نقصی که داشت همین نسخه را اساس قرار دهیم. البتّه بخشهای نو نویس روش دیگری می‌طلبید، به اینکه معنی که ضبطهای مشکوک را با دقّت بیشتری با نسخه- بدلها مقایسه کردیم و بسته به مورد به حاشیه بردیم و ضبط نسخه بدلهای نسبة موثّق را در متن قرار دادیم. بخشهای کهن اینکه نسخه با خطّ نسخ کهن به شیوه نسخه‌های سده ششم تحریر یافته است و در آن ویژگیهایی در خور ذکر مانند نوشتن کاف پارسی به صورت ک (با سه نقطه)، نوشتن «که» به صورتهای کی و کی، اعرابهای قابل توجّه و متفاوت با امروز در واژه‌های فارسی مانند هزار، مرد (مقابل زن) شمشیر و برخی ساختها و صورتهای محلّی و گویشی دیده می‌شود. 2. نسخه شماره 16378 کتابخانه مجلس شورای اسلامی با رمز مج، به صفحه : 94 خط شخصی به نام غلام علی با تاریخ 1058 مشتمل بر مجلدات 1 تا 10. بخشهایی از دستنویس از روی نسخه‌ای قدیمتر از 605 و بخشهای دیگری از آن از روی نسخه‌ای به تاریخ 999 رونویس شده است، که بنابر یادداشتهایی که در انتهای جلد ششم نسخه آمده، آن دستنویس ما در بارها در تاریخهای متعددی رونویسی شده است و قاضی نور اللّه شوشتری صاحب مجالس المؤمنین توفیق یافته است در شهر لاهور، در رجب سال 1000 هجری، آن را مقابله و مطالعه کند. اینکه نسخه با نسخه‌های وز و مت مشابهت و هماهنگی تام دارد. 3. میکروفیلم شماره 3196 کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران با رمز دب متعلق به میرزا قوام الدین محمّد حسینی که با تاریخهای عرض 20 ذو القعده 1127 و جمادی الثانی 1140، احتمالا در قرن هشتم یا نهم کتابت شده است اینکه نسخه بعدها به تملّک آقای حسن حسن‌زاده آملی در آمده و از آن میکرو فیلم برای کتابخانه مرکزی تهیّه شده است و جلدهای 1 تا 4 و نیمی از جلد 5 را شامل می‌شود. 4. نسخه شماره 1332 کتابخانه آستان قدس رضوی، با رمز آج (2)، به خطّ شخصی به نام فرید، به تاریخ 947 ه، وقفی خواجه شیر احمد تونی شامل دو بخش که مجموعا با بخش دوم آن به خط شخصی به نام عبد الغفار بن عبد الواحد به تاریخ 949 یک دوره کامل تفسیر از ج 1 تا 20 را شامل می‌شود، اینکه دستنویس با نسخه لب همانندیهای آشکاری دارد، ترجمه زیر نویس آیات در اینکه نسخه با دستنویسهای کهن هماهنگ نیست و به نظر ما نباید از آن مؤلف اصلی بوده باشد. 5. نسخه شماره 901 کتابخانه دانشکده الهیّات و معارف اسلامی مشهد، به خطّ میرزا علی کتاب نویس (چپ نویس) ولد درویش محمّد مشهدی، به تاریخ ربیع الاوّل 1070 مشتمل بر جلدهای 1 تا 6 با رمز لب (1) که با نسخه‌های لب (2) و لب (3) از همان کتابخانه مجموعا سه چهارم کل‌ّ تفسیر از ابتدا تا پایان جلد شانزدهم را در بر می‌گیرد اینکه نسخه با آج و فق همخوانی دارد. 6. نسخه شماره 611 کتابخانه مدرسه فیضیّه قم، وقفی شاه عبّاس صفوی در تاریخ 1037 با رمز فق. اینکه دستنویس پنج جلد نخست تفسیر را در بر می‌گیرد و ضمن همخوانی با نسخه‌های آج، لب، و دب از اعتباری متوسّط برخوردار است. نسخه فاقد نام کاتب و تاریخ کتابت است امّا احتمالا باید در قرن دهم هجری صفحه : 95 تحریر یافته باشد. 7. نسخه شماره 8008 کتابخانه وزیری یزد، شامل جلدهای 1 تا 9، با رمز وز. با آن که تاریخ کتابت اینکه دستنویس نباید از سده یازدهم کهنتر باشد، با اینکه حال آثار کهنگی ضبطها و استواری و صحّت متن از همه جای آن پیداست. مشابهت تام‌ّ و همخوانی کامل اینکه دستنویس با مج حتّی در بد خوانیهای بسیار نادر آن، اینکه گمان را در ذهن ما بشدّت تقویت کرد، که اینکه نسخه یا با دقّت وسواس آمیزی از روی نسخه مج نوشته شده و یا هر دو در دوره‌ای نزدیک به هم از روی نسخه واحدی استنساخ شده‌اند. نظر به اینکه که نسخه مادر مج- که تاریخ و اعتبار آن بنابر یادداشتهای صریح مندرج در پایان مج و مت بر ما مسلم است- کهن و معتبر و در خور توجّه بود تدریجا پس از اتمام مقابله جلد اوّل تفسیر، اهمیّت وز نیز بر ما روشن شد و در مجلدات بعد جای آن را پیشتر آوردیم و به عنوان نسخه بدل دوم و گاهی اوّل به آن اعتماد کردیم. 8. نسخه شماره 1587 کتابخانه ملّی ایران احتمالا از سده یازده، شامل جلدهای 1 تا 4 و صفحاتی از جلد 5، با رمز مب که با مر تا حدودی هماهنگ است. 9. نسخه‌ای متعلق به کتابخانه شخصی حجّة الاسلام علی اصغر مروارید، از کاتبی به نام محمّد تقی بن ابو الحسن بن نور الوری الواعظ ظاهرا متعلق به سده دوازدهم هجری. اینکه دستنویس که جلدهای 1 تا 7 تفسیر را در بر می‌گیرد، نسخه مخدوش و کم سودی است که بر دست کاتب یا کاتبانی غیر امین بسیار در آن تصرّف و تغییر صورت گرفته است و تمام ضبطهای اصیل و کهن آن جای خود را به تعبیرات جدید و متأخر و گاه زاید بر متن، داده است، لذا جز اندکی شباهت که با نسخه مب دارد، با هیچ کدام از دستنویسهای مطمئن و معتبر دیگر هماهنگی پیدا نکرده است. از اینکه نسخه همه جا با رمز مر یاد کرده‌ایم. 10. نسخه شماره 4902 کتابخانه پتنه هند با رمزها، به خط تاج الدین عمر الخوافی با تاریخ 734 ه، مشتمل بر جلدهای 1 تا 13. اینکه دستنویس خلاصه‌ای فشرده از تفسیر روض الجنان است که در سده‌های گذشته فراهم آمده و با نسخه‌های کامل همخوانی ندارد، از اینکه رو به هنگام مقابله جز در مواردی بسیار اندک بدان رجوع نکرده‌ایم. یاحقّی- ناصح

مقدمه مولف‌

بسم الله الرحمن الرحیم سپاس خدای«1» را که بر دارنده اینکه ایوان است و گسترنده«2» اینکه شادروان است«3»، آراینده«4» آن به آفتاب و ماه و ستارگان است، و دارنده اینکه پیغمبران و امامان است. و درود بر رسول او که سیّد پیغمبران و ختم مرسلان«5» است و بر اهل البیت او که ستارگان زمین«6» و پیشوایان دین‌اند، و بر یاران او بزرگان و اخیار از مهاجر و انصار. امّا [بعد]«7» بدان که: قدیم- جل جلاله- از عنایت کرم او بر بندگان و حسن نظر او به خلقان، در«8» هر وقتی و حینی و عصری ایشان را فرو نگذاشت«9» از انواع الطاف. و از جمله الطاف، یکی بعثت رسل است، و یکی انزال کتب، چه مکلّفان عند آن به طاعت نزدیک شوند و از معصیت دور. پس از[رسول ما «10» غایت نعمت او بر ما آن است که اینکه دو نعمت در حق‌ّ ما بلیغتر فرمود که پیغمبر ما را بهترین پیغمبران کرد و کتاب ما[رسول ما «11» بهترین کتابها و آن را به فصیحترین و شریفترین و فراخترین[رسول ما «12» لغتها فرو فرستاد، و آن لغت عرب است. آنکه آنرا مجمع[رسول ما «13» علوم کرد تا هیچ نوع از انواع علوم نباشد و الّا در اینکه کتاب یابند، پس چاره نباشد آن را که تعاطی اینکه علم[رسول ما «14» کند و خواهد که در ----------------------------------- 1. دب: خدایی. 2. مج، دب، وز، مر: گستراننده. 3. دب، لب، مر و. 4، 5. همه نسخه بدلها، بجز مب: که ختم پیغمبران است و سیّد مرسلان. [.....] 6. همه نسخه بدلها، بجز مب اند. 7. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 8. همه نسخه بدلها بجز مج، مب: حسن نظر و عنایت در، مج، مب: افتادگی دارد. 9. دب، آج، لب، وز، فق، مر: نگذاشته. 10. همه نسخه بدلها: ندارد. 11. دب را. 12. اساس: فراغ‌ترین، به قیاس با نسخه مج و با توجّه به دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. 13. دب، آج، لب، فق: مجموع. 14. دب: علوم. صفحه : 2 تفسیر تصنیفی کند از آن که از [همه][رسول ما «1» علوم که اینکه کتاب عزیز متضمّن است آن را و مشتمل است بر آن با بهره باشد، خصوصا علم ادب و اطّلاع بر ملاحن[رسول ما «2» کلام عرب و علومی که منسوب باشد به علم ادب از: لغت و نحو و تصریف[رسول ما «3» و علم نظم[رسول ما «4» و معرفت[رسول ما «5» بلاغت و صنعت شعر، چه مدار اینکه لغت بر اینکه علوم است، و نیز باید که- تا متقن[رسول ما «6» بود علم اصول را تا اقوالی که قادح بود در اصول بشناسد و اجتناب کند، و تأویل آیات متشابه بر وفق اصول کند چنان که ادلّه عقل اقتضای آن کند و مطابق بود آیات محکم را. و باید تا فقیه باشد تا آیاتی که متضمّن احکام شرعی باشد، معانی آن و وجه استدلال از او[رسول ما «7» بر مذهب صحیح بداند، و اینکه معنی تمام نشود تا عالم نباشد به اصول فقه، که بنای فقه بر آن است و ادلّه فقه از او مستخرج بود. و[رسول ما «8» چاره نباشد از طرفی اخبار که لایق باشد به آیت و معنی او، و آیاتی که وارد باشد بر سببی، سبب نزول آن بگفتن، و قصّه‌ای که متعلّق باشد به آیت بباید گفتن به مقدار آن که گزارش معنی آن بباشد[رسول ما «9». پس چنان که بینی، مصنّف اینکه جنس را چاره نیست از اینکه جمله علوم، چه اگر در بعضی[رسول ما «10» از اینکه علوم بی‌بهره باشد، چون به آن علم رسد، یا مهمل فرو- گذارد یا تخبّط کند[رسول ما «11» در چیزی که ناگفتن به از گفتن باشد، و کشف عوار خود کند و هتک ستر[رسول ما «12»، و آن چون حجّتی باشد بر جهل او به آن نوع. پس چون جماعتی دوستان و بزرگان از اماثل و اهل علم و تدیّن اقتراح کردند که در اینکه باب جمعی باید کردن، چه اصحاب ما را تفسیری نیست مشتمل بر اینکه انواع، واجب دیدم اجابت کردن ایشان و وعده دادن به دو تفسیر: یکی به پارسی و یکی به تازی، جز که پارسی مقدّم شد بر تازی برای آن که طالبان اینکه بیشتر بودند و فایده هر کس[رسول ما «13» بدو عامتر بود. ----------------------------------- 1. اساس: ندارد، از دب، افزوده شد. 2. دب، آج، لب، فق، مر: ترکیبات، وز: کیفیّت. 3. دب، مر: صرف. 4. مج، دب، آج، لب، وز، فق، مر: نظر. 5. دب، آج، لب، فق، مر و. [.....] 6. مر: متیقّن. 7. دب، آج، لب، فق، وز، مر: استدلال آن. 8. دب، مر نیز. 9. آج، لب، وز، فق، مر: آن که معنی گزارش آیه باشد. 10. آج، لب، وز، فق، مر: از بهری. 11. دب، آج، لب، فق، مر: خبط. 12. دب، مر خود نماید. 13. دب، آج، لب، وز، فق، مر: کسی. صفحه : 3 و اینکه کتاب- ان شاء اللّه- از میانه اطناب و اختصار بود، اطنابی که ممل‌ّ نباشد و اختصاری که مخل‌ّ نباشد و شرط آن است که هر آیت که بدو رسیم یا هر لفظ و هر قصّه، آنچه شرط است در او گفته شود[رسول ما «1». چون آن آیت یا آن لفظ مکرّر شود در قرآن، حواله بر گفته کرده شود. و از خدای تعالی توفیق می‌خواهیم بر تمام کردن اینکه کتاب، و بر هر چه ما را به رضای او نزدیک گرداند- فما التّوفیق الّا من لدیه[رسول ما «2» و ما الاعتماد الّا علیه و هو حسبنا و نعم الوکیل.

‌در اقسام معانی قرآن و بیان تفسیر او که[رسول ما «3» چند وجه باشد‌

بدان که، معانی و تفسیر قرآن بر چهار وجه است: یکی آن که جز خدای تعالی نداند، برای آن که مصلحت در آن شناخت[رسول ما «4» که بیان نکند، از آن جا که درست شده است که او أَحکَم‌ُ الحاکِمِین‌َ[رسول ما «5» است جز حکمت و صواب نکند. مثال[رسول ما «6» چنان که[رسول ما «7»: وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الرُّوح‌ِ قُل‌ِ الرُّوح‌ُ مِن أَمرِ رَبِّی[رسول ما «8» ...، و چنان که[رسول ما «9»: یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ السّاعَةِ أَیّان‌َ مُرساها قُل إِنَّما عِلمُها عِندَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقتِها إِلّا هُوَ[رسول ما «10». قسمت دوم[رسول ما «11» آن بود که ظاهر لفظ او مطابق معنی او بود در لغت عرب و آن را محکم خوانند، مثل قوله: قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ[رسول ما «12»، إِنَّمَا اللّه‌ُ إِله‌ٌ واحِدٌ[رسول ما «13» ...، لا إِله‌َ إِلّا هُوَ الرَّحمن‌ُ الرَّحِیم‌ُ[رسول ما «14». [و قوله: وَ لا تَقتُلُوا النَّفس‌َ الَّتِی حَرَّم‌َ اللّه‌ُ إِلّا بِالحَق‌ِّ«15» ...، ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، وز، فق، مر و. 2. همه نسخه بدلها: الّا باللّه. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر بر. 4. دب، مر: آن است، مب: آن دانست. 5. سوره هود (11) آیه 45. 6. دب: مثل او، آج، لب، وز، فق او. [.....] 7. دب، آج، لب، فق، وز گفت. 8. سوره بنی اسرائیل (17) آیه 85. 9. دب، مب، مر فرمود، آج، لب، فق، وز گفت. 10. سوره اعراف (7) آیه 187. 11. مج، آج، لب، از او. 12. سوره اخلاص (112) آیه 1. 13. سوره نساء (4) آیه 171. 14. سوره بقره (2) آیه 163. 15. سوره بنی اسرائیل (17) آیه 33، چاپ شعرانی (1/ 2) و قوله. صفحه : 4 وَ لا تَقرَبُوا الزِّنی«1» ...، وَ لا تَقرَبُوا مال‌َ]«2» وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ«7» ...، و قوله تعالی: وَ لِلّه‌ِ عَلَی النّاس‌ِ حِج‌ُّ البَیت‌ِ«8» ...، چه مراد خدای به ظواهر اینکه آیات مفهوم«9» نمی‌شود از تفصیل«10» نماز و کیفیّت آن و احوال زکات و کمیّت آن و افعال حج‌ّ و احکام آن تا شارع- علیه السّلام- بیان نکند و تفصیل ندهد، ما را راه نباشد به آن و رخصت نباشد خوض کردن در آن جز به وحی از قبل خدای- جل‌ّ جلاله- به شارع- علیه السّلام- چه شرایع تبع مصالح بود و مصالح در اینکه باب جز خدای تعالی نداند. و قسمت«11» چهارم آن بود که لفظش مشترک بود از میان دو معنی یا بیشتر، و هر یکی از آن روا بود که مراد بود، اینکه قسمت«12» را متشابه خواند«13»، حکم او آن بود که حمل کنند آن را بر محتملات خود و آنچه ممکن بود که در لغت آن وجه محتمل بود آن را و دلیلی منع نکند از حملش بر آن وجه، و قطع نکنند بر مراد خدای تعالی الّا به نصّی از رسول- علیه السّلام- یا از ائمّه- علیهم السّلام- که قول ایشان حجّت باشد در دین، و هر گه که آیتی چنین بود که محتمل بود دو وجه را، و دلیلی پیدا شود که«14» یک وجه نشاید که مراد خدای تعالی باشد، قطع توان کردن که آن وجه دیگر مراد خدای تعالی بود، و مثالهای اینکه در جایگاه خود در شرح آیات متشابه بیاید- ان شاء اللّه تعالی. ----------------------------------- 1. سوره بنی اسرائیل (17) آیه 32، چاپ شعرانی (1/ 3) و قوله. 2. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 3. سوره انعام (6) آیه 152، و سوره بنی اسرائیل (17) آیه 34. 4. مج، آج، لب، وز، مر: سیوم، دب، فق، مب: سیم. 5. اساس: با خطی متفاوت از متن بدون. [.....] 6. دب، مب، مر: مفصّلا. 7. سوره بقره (2) آیه 43 و 110، و سوره نساء (4) آیه 77، و سوره نور (24) آیه 56، و سوره مزّمّل (73) آیه 20. 8. سوره آل عمران (3) آیه 97. 9. دب، آج، لب، فق، مب، مر: معلوم. 10. مج، وز: تفسیر. 11، 12. دب، مب، مر: قسم. 13. همه نسخه بدلها: خوانند. 14. دب، آج، لب، فق، مب، مر جز. صفحه : 5 اکنون بدان که درست شده است به روایات صحیحه که تعاطی تفسیر قرآن نشاید کرد«1» و اقدام کردن بر بیان و شرح آن الّا به اخبار و آثار از رسول- علیه السّلام- و از ائمّه حق چه قول ایشان نیز مسند باشد به«2» رسول خدا- علیه و علی آله السّلام- و به رأی خود تفسیر«3» نشاید کردن«4»، چه از طریق خاص و عام اینکه خبر روایت کرده‌اند که، رسول- علیه السلام- گفته است: من فسّر القرآن برأیه و اصاب الحق‌ّ فقد اخطأ، هر که تفسیر قرآن کند به رأی خود، و قول او به اتّفاق موافق حق باشد، او مخطی است. فصل‌

‌در اقسام قرآن‌

بدان که اقسام قرآن از شش وجه بیرون نیست: «محکم» است و «متشابه»، و «ناسخ» و «منسوخ»، و «خاص» و «عام». حدّ«5» «محکم»، هر آن لفظی باشد که ظاهرش خبر دهنده بود از معنیش بی اعتبار امری که ضم کنند به آن، چنان که مثالش گفته شد. و «متشابه»، آن بود که مراد از ظاهر لفظ«6» ندانند بی دلیلی، و الفاظ مشترک و محتمل را هم اینکه حکم بود، و برای آنش متشابه خوانند که مراد مشتبه باشد از آن چنان که خدای تعالی گفت: ما فَرَّطت‌ُ فِی جَنب‌ِ اللّه‌ِ«7» ... و قوله: فَثَم‌َّ وَجه‌ُ اللّه‌ِ«8» ...، وَ جاءَ رَبُّک‌َ«9» ...، و امثال اینکه. امّا حدّ «ناسخ» و حقیقت او، هر دلیلی باشد شرعی که دلیل کند بر زوال مثل حکم ثابت به نص‌ّ اوّل در مستقبل روزگار بر وجهی که اگر نه آن بودی ثابت بدی به نص‌ّ اوّل با تراخیش«10» از او. برای آن گفتیم دلیل شرعی، که اگر دلیل عقلی پیدا ----------------------------------- 1. مج، آج، لب، وز، مر: کردن. 2. دب، آج، لب، فق، مب، مر قول. 3. مج، لب، فق قرآن. 4. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر الّا به نقل صحیح. 5. همه نسخه بدلها: چه. 6. مج، دب، آج، لب، مر: آن. [.....] 7. سوره زمر (39) آیه 56. 8. سوره بقره (2) آیه 115. 9. سوره فجر (89) آیه 22. 10. دب: به اعتبار تراخیش. صفحه : 6 شود بر زوال مثل حکم ثابت به نص‌ّ در مستقبل آن را نسخ نخوانند. نبینی که مکلّف چون عاجز شود یا عقلش زایل شود، عبادات از او ساقط گردد به دلیل عقل، و آن را ناسخ نخوانند، و برای آن گفتیم که: به زوال مثل حکم، و نگفتیم بر زوال حکم، برای آن که اگر نفس به«1» آنچه بدو امر کرده باشد منسوخ کند بدا باشد، و بدا بر خدای تعالی روا نبود. و برای آن گفتیم که: حکم باید که ثابت بود به نص‌ّ شرعی، که آنچه به دلیل عقل ثابت شود، چون شرع آن را زایل کند، آن را نسخ نخوانند و نگویند حکم عقل را منسوخ بکرد. نبینی که «نماز» و «طواف» و «سعی» و مانند اینکه در عقل نیکو نیست، چون شرع آمد و تعبّد کرد ما را به اینکه نگویند اینکه دلیل شرعی حکم عقل را منسوخ کرد. و اعتبار تراخی برای آن کردیم که آنچه مقارن بود از أدلّه، ناسخ نبود، و بود که مخصّص بود، نبینی که اگر گوید: «اقتلوا المشرکین الّا الیهود» اینکه تخصیص عموم باشد [2- ر]، نسخ نباشد، و نسخ در امر و نهی شود و در خبری«2» که تغیّر«3» بر وی روا بود یا متضمّن بود معنی امر و نهی را. اکنون دخول نسخ در آیات قرآن بر سه وجه است: یکی آن«4» که حکم منسوخ بود و تلاوت بر جای، چو آیت عدّة یک سال، فی قوله تعالی: وَ الَّذِین‌َ یُتَوَفَّون‌َ مِنکُم وَ یَذَرُون‌َ أَزواجاً وَصِیَّةً لِأَزواجِهِم مَتاعاً إِلَی الحَول‌ِ غَیرَ إِخراج‌ٍ«5» ...، پس خدای تعالی اینکه عدّة یک سال«6» به چهار ماه و ده روز منسوخ کرد، فی قوله: وَ الَّذِین‌َ یُتَوَفَّون‌َ مِنکُم وَ یَذَرُون‌َ أَزواجاً یَتَرَبَّصن‌َ بِأَنفُسِهِن‌َّ أَربَعَةَ أَشهُرٍ وَ عَشراً«7» ...، و چون آیت نجوی، فی قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا ناجَیتُم‌ُ الرَّسُول‌َ فَقَدِّمُوا بَین‌َ یَدَی نَجواکُم صَدَقَةً«8» ...، چون«9» آیت بیامد و مردم از رسول- علیه السّلام- دور شدند و امیر المؤمنین- علیه السلام- ده درم به ده بار به صدقه داد و ملازمت کرد با رسول- علیه السّلام- چنان که در جای خود بیاید- ان شاء اللّه تعالی- حق تعالی اینکه حکم«10» منسوخ کرد بقوله ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: ندارد. 2. مج، آج، لب، فق، وز، مب: چیزی. 3. مج، آج، لب، مر: تغییر، دب، مب: تفسیر. 4. همه نسخه بدلها است. 5. سوره بقره (2) آیه 240. 6. دب، مب، مر را، وز: یک ساله. 7. سوره بقره (2) آیه 234. 8. سوره مجادله (58) آیه 12. 9. آج، لب، فق، مب، مر اینکه. 10. دب، مب، مر را. [.....] صفحه : 7 تعالی: أَ أَشفَقتُم أَن تُقَدِّمُوا بَین‌َ یَدَی نَجواکُم صَدَقات‌ٍ«1» ...، پس تلاوت برجاست و حکم منسوخ. و دوم آن است که: تلاوت منسوخ بود و حکم بر جای بر عکس قسمت اوّل، و آن آیت رجم زانی باشد که در اخبار و تفاسیر چنین است که، در سورة النّور اینکه آیت بود که: الشّیخ و الشّیخة«2» اذا زنیا فارجموهما البتّة فانّهما قضیا الشّهوة جزاء بما کسبا نکالا من اللّه و اللّه عزیز حکیم، اینکه آیت را تلاوت منسوخ است و حکم بر جای. و سه‌ام«3» آن که: لفظ و حکم هر دو منسوخ باشد، چنان که در خبر آورده‌اند که در قرآن بود که: «ان‌ّ عشر رضعات یحرّمن»، ده رضعه حکم تحریم پدید آرد، آنگه آن را نسخ فرمود به پنج تا«4» به پانزده رضعه- علی خلاف بین الفقهاء فیه. و استقصای کلام در نسخ و احکام او و بسط مسایل او از جمله اصول الفقه بود، و نه از«5» شرط اینکه کتاب است«6»، و اینکه مقدار برای آن گفته شد که در قرآن لفظ نسخ و آیات ناسخه و منسوخه هست، از اینکه مقدار چاره نباشد. و «منسوخ» آن بود که حکمش بگردانند، یا تلاوتش به تلاوت«7» یا بدلیل ناسخ. امّا «عام‌ّ» لفظی بود صالح هر آن چیز را کز آن جنس باشد، و آنکه از یکی به دو تعدّی کند یا بالای آن، آن را عام‌ّ خوانند. و «خاص‌ّ»، آن باشد که متناول نبود الّا یکی را معیّن از آن جنس، مثال اوّل: یا أَیُّهَا النّاس‌ُ«8» ... و یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا«9» ...، و مثال دوم«10»: یا أَیُّهَا السّاحِرُ ادع‌ُ لَنا رَبَّک‌َ«11». امّا آن که عموم را صیغتی مفرد باشد که خصوص را نشاید، و اگر در خصوص استعمال کنند مجاز باشد یا نه چنین باشد، و خلاف در اینکه مسأله نزدیک سیّد مرتضی علم الهدی- قدّس اللّه روحه- چنان است که عموم را صیغتی مفرد مخصوص نباشد که از او جز عموم ندانند، بل هر صیغتی که عموم را دعوی کردند، صالح باشد- ----------------------------------- 1. سوره مجادله (58) آیه 13. 2. مر الشّیخوخة. 3. مج، آج، لب، وز: سیوم، دب، فق، مب، مر: سیم. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: یا . 5. دب، آج، لب، فق: آن. 6. دب، مب، مر: و آن شرط در اینکه کتاب گنجایش ندارد. 7. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر آیه ناسخه. 8. سوره بقره (2) آیه 21، و نیز 19 مورد دیگر در سوره‌های مختلف. 9. سوره بقره (2) آیه 104، و نیز 88 مورد دیگر در سوره‌های مختلف. 10. مب، مر: دویم. 11. سوره زخرف (43) آیه 49. صفحه : 8 عموم را و خصوص را، و مشترک بود میان هر دو. و کلام در اینکه باب از جمله اصول الفقه باشد، اینکه جایگه احتمال نکند شرح آن دادن، چون به موضع حاجت رسیم بدو و آنچه لایق باشد در او گفته شود- ان شاء اللّه تعالی. فصل‌

‌در نامهای قرآن و معانی آن‌

بدان که: خدای تعالی اینکه کتاب را در قرآن به چند نام بر خواند: «قرآن» ش خواند و «فرقان» و «کتاب» و «ذکر» و «تنزیل» و «حدیث» و «موعظه» و «تذکره» و «حکم» و «ذکری» و «حکمت» و «حکیم» «مهیمن» و «شافی» و «هدی» و «هادی» و «صراط مستقیم» و «نور» و «حبل»، و «رحمة»، و «روح» و «قصص» و «حق» و «بیان» و «تبیان» و «بصایر» و «فصل» و «عصمة» و «مبارک» و «نجوم» و «مجید» و «عزیز» و «کریم» و «عظیم» و «سراج منیر» و «بشیر و نذیر» و «عجب» و «قیّم» و «مبین» و «نعمة» و «علی‌ّ» و ما هر یکی را بگوییم که کجاست«1». امّا «قرآن» فی قوله تعالی: إِن‌َّ هذَا القُرآن‌َ یَقُص‌ُّ عَلی [بَنِی إِسرائِیل‌َ«2» ... و فی قوله: شَهرُ رَمَضان‌َ الَّذِی أُنزِل‌َ فِیه‌ِ القُرآن‌ُ«3» ...، و امثال او بسیار است]«4». مفسّران خلاف«5» کردند در معنیش. عبد اللّه عبّاس می‌گوید: مصدر «قرأ یقرأ» است، چون: رجحان و نقصان و خسران. و معنیش اتّباع بود، و معنی [2- پ] تلاوت هم اینکه باشد برای آن که خواننده تتبّع حروف می‌کند که«6» حال خواندن. و قراءت و تلاوت به یک معنی باشد، و قتاده می‌گوید: اصل او «من قرأت الشّی» اذا جمعته و ضممت بعضه الی بعض»، و اصل او از جمع باشد، چنان که عمرو بن کلثوم گفت ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز فق: کجا گفت. 2. سوره نمل (27) آیه 76. 3. سوره بقره (2) آیه 185. [.....] 4. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 5. آج، لب، فق، مب، مر: اختلاف. 6. کذا: در اساس، دیگر نسخه بدلها: در. صفحه : 9 شعر: ذراعی عیطل ادماء بکر

هجان اللّون لم تقرأ جنینا ای لم تضم‌ّ رحمها علی جنین، یعنی رحم خود بر هیچ بچّه جمع نکرد، وصف شتری می‌کند که هرگز بار«1» نگرفت. و بعضی دیگر گفتند: اشتقاق او «من قریت الماء فی الحوض» است و [قول]«2» اول درست تر است و مرجع معنی در هر دو قول راجع بود با جمع. سفیان بن عیینه گفت: برای آن اینکه کتاب را قرآن خواند«3» که در او معنی جمع است، نبینی که حروف جمع کرد که کلمه شد«4»، و کلمات جمع کرد تا آیت شد«5»، و آیات جمع کرد [تا]«6» سوره شد«7»، و سوره جمع کرد تا قرآن شد«8». پس جمله و ابعاض آن از جمع خالی نیست چنان که می‌بینی. و قریش و اهل مکّه اینکه کلمه به تخفیف همز گویند، و قراءت عبد اللّه کثیر بر اینکه است، و باقی«9» عرب مهموز گویند بر اصل خود. امّا «فرقان» فی قوله تعالی: تَبارَک‌َ الَّذِی نَزَّل‌َ الفُرقان‌َ عَلی عَبدِه‌ِ«10» ...، و در معنی اینکه خلاف کردند، بهری گفتند: برای آنش فرقان می‌خوانند که متفرّق فرو«11»- آمد، چنان که حق تعالی فرمود: وَ قُرآناً فَرَقناه‌ُ لِتَقرَأَه‌ُ عَلَی النّاس‌ِ عَلی مُکث‌ٍ«12» ...، قولی دیگر آن است که: برای آن که فرق کننده است از میان حق و باطل و حلال و حرام و وعد و وعید و مؤمن و کافر و غیر آن. عکرمه و سدّی گفتند: برای آن که سبب نجات است. و «فرقان»، به معنی نجات آمده است، فی قوله تعالی: وَ إِذ آتَینا مُوسَی الکِتاب‌َ وَ الفُرقان‌َ«13» ...، و فی قوله تعالی: إِن تَتَّقُوا اللّه‌َ یَجعَل لَکُم فُرقاناً«14» ...، ای نجاة و مخرجا. و اینکه لفظ مصدر ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها بر. 2، 6. همه نسخه بدلها: خوانند. 3. همه نسخه بدلها، بجز وز: باشد. 4، 5. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 8، 7. همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: باشد. 9. مب، مر قرّاء. 10. سوره فرقان (25) آیه 1. 11. فق، مب، مر: فرود. 12. سوره بنی اسرائیل (17) آیه 106. 13. سوره بقره (2) آیه 53. 14. سوره انفال (8) آیه 29. [.....] صفحه : 10 است چون: سبحان و قربان و فصلان«1»، و بیشتر در مصدر فعّل آید به تشدید «عین». امّا «کتاب» فی قوله تعالی: الم ذلِک‌َ الکِتاب‌ُ«2» ... و اینکه لفظ نیز مصدر است، «کالقیام و الصیام» و گفته‌اند: «فعال» است به معنی «مفعول»، چون: «کتاب» حجّت که به معنی «محسوب» است و «لباس» که به معنی «ملبوس» است. و اینکه لفظ در قرآن و کلام عرب بر وجوه آمد«3». به معنی «فرض» آید«4»، فی قوله تعالی: کُتِب‌َ عَلَیکُم‌ُ الصِّیام‌ُ«5» ...، ای فرض علیکم. و «کتاب» حجّت باشد فی قوله تعالی: فَأتُوا بِکِتابِکُم«6» ...، ای بحجّتکم. و کتاب به معنی اجل آید«7» فی قوله تعالی: وَ ما أَهلَکنا مِن قَریَةٍ إِلّا وَ لَها کِتاب‌ٌ مَعلُوم‌ٌ«8»، ای اجل. و «کتاب» به معنی حکم آید«9» فی قول النّبی- صلی اللّه علیه و سلّم: سأقضی بینکم بکتاب اللّه، ای بحکم اللّه«10»، قال الشّاعر: و مال الولاء بالبلاء فملتم

و ما ذاک قال اللّه إذ هو یکتب ای یقضی و یحکم. و «کتاب» به معنی مکاتبت سیّد باشد بنده‌اش را«11»، فی قوله تعالی: وَ الَّذِین‌َ یَبتَغُون‌َ الکِتاب‌َ مِمّا مَلَکَت أَیمانُکُم فَکاتِبُوهُم«12» ...، و اینکه مصدر «فاعل» باشد به معنی «مفاعله»، چون: جدال، و خصام، و قتال، به معنی «مجادله»، و «مقاتله»، و «مخاصمه»«13». و اصل او جمع باشد، من قولهم: «کتبت البغلة اذا جمعت بین شفرتیها«14» بحلقة». و لشکر را «کتیبه» گویند«15» از آن جا که مجتمع باشد. ----------------------------------- 1. کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، «فصلان» در مآخذ لغت عرب به عنوان مصدر نیامده است، احتمال تحریف کلمه می‌رود، «فصلان» جمع فصیل است. 2. سوره بقره (2) آیه 1 و 2. 3. مب، مر: آمده است. 4. مج، آج، لب، فق، وز: آمد، مب: آمده است. 5. سوره بقره (2) آیه 183. 6. سوره صاف (37) آیه 157. 7. مج، آج، لب، فق، وز: آمد، مب، مر: آمده است. 8. سوره حجر (15) آیه 4. 9. همه نسخه بدلها: آمد. 10. همه نسخه بدلها، بجز دب و. 11. آج، لب، فق، مب: باشد به بنده‌اش. 12. سوره نور (24) آیه 33. 13. مب باشد. 14. کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ظاهرا صورت صحیح کلمه «شفریها» می‌باشد. [.....] 15. همه نسخه بدلها، بجز دب: خوانند. صفحه : 11 امّا «ذکر فی قوله تعالی: وَ هذا ذِکرٌ مُبارَک‌ٌ«1» ...، و قوله: إِنّا نَحن‌ُ نَزَّلنَا الذِّکرَ«2» ...، و اینکه را دو معنی باشد: یکی «یاد کرد»«3»، یعنی خدای تعالی به اینکه قرآن یاد می‌دهد بندگان خود را آنچه خیر و صلاح ایشان در آن است. دوم آن که: معنی ذکر «شرف» باشد، کما قال تعالی: وَ إِنَّه‌ُ لَذِکرٌ لَک‌َ وَ لِقَومِک‌َ«4» ...، ای شرف لک. امّا «تنزیل» فی قوله تعالی: تَنزِیل‌ٌ مِن رَب‌ِّ العالَمِین‌َ«5»، و آن مصدر «نزّل» باشد. امّا «حدیث» فی قوله تعالی: اللّه‌ُ نَزَّل‌َ أَحسَن‌َ الحَدِیث‌ِ«6» ...، و حدیث ضدّ قدیم باشد، من قولهم: کان ذلک دأبی قدیما و حدیثا. امّا «موعظه» فی قوله تعالی: قَد جاءَتکُم مَوعِظَةٌ مِن رَبِّکُم وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ«7» ...، و او مصدر وعظ باشد. امّا «تذکره» فی قوله تعالی: وَ إِنَّه‌ُ لَتَذکِرَةٌ لِلمُتَّقِین‌َ«8»، و اینکه مصدر «ذکّر» باشد. امّا «ذکری» فی قوله تعالی: وَ ذَکِّر فَإِن‌َّ الذِّکری تَنفَع‌ُ المُؤمِنِین‌َ«9»، و اینکه نیز مصدر «ذکّر» باشد. امّا «حکم» فی قوله تعالی: وَ کَذلِک‌َ أَنزَلناه‌ُ حُکماً عَرَبِیًّا«10». و امّا «حکمت» فی قوله تعالی: حِکمَةٌ بالِغَةٌ«11» ...، و قوله تعالی: وَ اذکُرن‌َ ما یُتلی فِی بُیُوتِکُن‌َّ مِن آیات‌ِ اللّه‌ِ وَ الحِکمَةِ«12». امّا «حکیم» فی قوله تعالی: یس، وَ القُرآن‌ِ الحَکِیم‌ِ«13». امّا «مهیمن» فی قوله تعالی: وَ أَنزَلنا إِلَیک‌َ الکِتاب‌َ [بِالحَق‌ِّ]«14» مُصَدِّقاً لِما بَین‌َ یَدَیه‌ِ مِن‌َ الکِتاب‌ِ وَ مُهَیمِناً عَلَیه‌ِ«15» ...، ای حفیظا، و قیل: أمینا. ----------------------------------- 1. سوره انبیاء (21) آیه 50 2. سوره حجر (15) آیه 9. 3. مب، مر: یاد کردن. 4. سوره زخرف (43) آیه 44. 5. سوره واقعه (56) آیه 80، و سوره حاقّه (69) آیه 43. 6. سوره زمر (39) آیه 23. 7. سوره یونس (10) آیه 57. 8. سوره حاقّه (69) آیه 48. 9. سوره ذاریات (51) آیه 55. 10. سوره رعد (13) آیه 37. 11. سوره قمر (54) آیه 5. 12. سوره احزاب (33) آیه 34. 13. سوره یس (36) آیه 1 و 2. [.....] 14. اساس: ندارد، از قرآن مجید افزوده شد. 15. سوره مائده (5) آیه 48. صفحه : 12 امّا «شفاء» فی قوله تعالی: وَ نُنَزِّل‌ُ مِن‌َ القُرآن‌ِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنِین‌َ«1» ...، و فی قوله- عزّ و جل: وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ«2» ...، و اینکه دو معنی دارد: یکی آن که به برکت او بیماران [3- ر] شفا یابند، و دوم«3» آن که دلهای بیمار«4» به بیان او از شک«5» و نفاق شفا یابد«6» چون در اینکه کتاب تأمّل کند«7»، نبینی که خدای تعالی شک‌ّ دل منافقان را بیماری می‌خواند آن جا که می‌گوید: فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ«8» ...، آن را که بر دارنده شک بود، شفا خواند«9». امّا «هدی» فی قوله تعالی: هُدی‌ً لِلمُتَّقِین‌َ«10»، ای بیان و لطف. امّا «هادی» فی قوله: یَهدِی إِلَی الرُّشدِ«11». امّا «صراط مستقیم» فی قوله تعالی: اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیم‌َ«12»، مراد قرآن است به قول إبن مسعود- رضی اللّه عنه. امّا «نور» فی قوله تعالی: وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنزِل‌َ مَعَه‌ُ«13» ...، برای آنش نور خواند که به او راه برند در ظلمات شک و شرک، چنان که به نور راه برند در ظلمات شب. امّا «حبل» فی قوله تعالی: وَ اعتَصِمُوا بِحَبل‌ِ اللّه‌ِ جَمِیعاً«14» ...، برای آنش حبل خواند که هر«15» که دست در او زند«16» از غرق نجات یابد«17». امّا «رحمة» فی قوله تعالی: وَ هُدی‌ً وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنِین‌َ«18»، یعنی رحمة«19» من اللّه تعالی. ----------------------------------- 1. سوره بنی اسرائیل (17) آیه 82. 2، 18. سوره یونس (10) آیه 57. 3. آج، لب، مب، مر: دیگر. 4. مب، مر: بیماران. 5. مب، مر شرک. 6. مج، مب، وز: یابند. 7. مب، مر: کنند. 8. سوره بقره (2) آیه 10. 9. اساس: خواهد، به قیاس با نسخه مج و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. 10. سوره بقره (2) آیه 2. 11. سوره جن (72) آیه 2. 12. سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 6. [.....] 13. سوره اعراف (7) آیه 157. 14. سوره آل عمران (3) آیه 103. 15. مج، آج، لب، فق، وز، مر کسی. 16. مج، آج، وز، مب، مر و بدو تمسّک کند، فق و تمسّک کند. 17. دب: ندارد، دیگر نسخه بدلها چنان که آن کس که دست در رسن زند از غرق نجات یابد. 19. دب: ندارد، دیگر نسخه بدلها: نعمة. صفحه : 13 امّا «روح» فی قوله تعالی: وَ کَذلِک‌َ أَوحَینا إِلَیک‌َ رُوحاً مِن أَمرِنا«1» ...، برای آنش «روح» خواند که، قوام اسلام بدوست، چنان که، قوام تن به روح باشد. امّا «قصّه»«2» فی قوله تعالی: نَحن‌ُ نَقُص‌ُّ عَلَیک‌َ أَحسَن‌َ القَصَص‌ِ«3» ...، و اصل کلمه، «من قص‌ّ اثره اذا اتّبعه» بود. امّا «حق» فی قوله تعالی: وَ إِنَّه‌ُ لَحَق‌ُّ الیَقِین‌ِ«4»، برای آنش حق خواند که درست و حقیقت است، من قولهم: حق‌ّ الامر، ای صح‌ّ و ثبت. و قولی دیگر آن که، حق ضدّ باطل بود، و چون ضدّ باطل بود، محیل و مزیل باطل بود، چنان که گفت: بَل نَقذِف‌ُ بِالحَق‌ِّ عَلَی الباطِل‌ِ فَیَدمَغُه‌ُ فَإِذا هُوَ زاهِق‌ٌ«5» ...، ای ذاهب زائل. امّا «بیان»«6»: هذا بَیان‌ٌ لِلنّاس‌ِ«7». امّا «تبیان» فی قوله تعالی: وَ نَزَّلنا عَلَیک‌َ الکِتاب‌َ تِبیاناً لِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ«8» ...، و اینکه کلمه مصدر «بیّن» باشد. امّا «بصائر» فی قوله تعالی: هذا بَصائِرُ مِن رَبِّکُم«9» ...، و «بصائر» جمع بصیرت باشد برای آن که بدو مستبصر شوند. امّا «فصل»، فی قوله تعالی: إِنَّه‌ُ لَقَول‌ٌ فَصل‌ٌ«10»، ای فاصل«11» بین الحق و الباطل. امّا «مبارک»، فی قوله تعالی: وَ هذا ذِکرٌ مُبارَک‌ٌ أَنزَلناه‌ُ«12». امّا «نجوم»«13»: فَلا أُقسِم‌ُ بِمَواقِع‌ِ النُّجُوم‌ِ«14»، برای آنش نجوم خواند که نجم نجم فرو آمد«15»، آیت از پس آیت و سورت از پس سورت. امّا «مجید»، قوله تعالی«16»: ق وَ القُرآن‌ِ المَجِیدِ«17»، ای الشّریف. ----------------------------------- 1. سوره شوری (42) آیه 52. 2. مب، مر: قصص. 3. سوره یوسف (12) آیه 3. 4. سوره حاقّه (69) آیه 51. 5. سوره انبیاء (21) آیه 18. 6. مر بقوله تعالی. 7. سوره آل عمران (3) آیه 138. 8. سوره نحل (16) آیه 89. [.....] 9. سوره اعراف (7) آیه 203. 10. سوره طارق (86) آیه 13. 11. همه نسخه بدلها فارق. 12. سوره انبیاء (21) آیه 50. 13. آج، لب، مب، مر فی قوله تعالی. 14. سوره واقعه (56) آیه 75. 15. فق، مب، مر: فرود آمد. 16. مج، دب، وز: ففی قوله، آج، لب، فق: بقوله، مب، مر: فی قوله. 17. سوره ق (50) آیه 1. صفحه : 14 امّا «عزیز»«1»، قوله تعالی: وَ إِنَّه‌ُ لَکِتاب‌ٌ عَزِیزٌ«2» ...، و اینکه دو معنی دارد: یکی آن که گرامی است، و دوم آن که غالب است، من قولهم: «من عزّ بزّ ای«3» من غلب سلب»، یعنی صعب است و ممتنع بر آنان که خواستند که معارضتش کنند«4»، و معنی سیوم«5» آن بود که مثل اینکه«6» نیابند. امّا «کریم»«7»: إِنَّه‌ُ لَقُرآن‌ٌ کَرِیم‌ٌ«8». امّا «عظیم«9»»: وَ لَقَد آتَیناک‌َ سَبعاً مِن‌َ المَثانِی وَ القُرآن‌َ العَظِیم‌َ«10». امّا «بشیر و نذیر»، فی قوله- جل‌ّ و عزّ: بَشِیراً وَ نَذِیراً فَأَعرَض‌َ أَکثَرُهُم«11»- الایة. امّا «قیّم»«12»: وَ لَم یَجعَل لَه‌ُ عِوَجاً، قَیِّماً«13». امّا «نعمة»، فی قوله- جل‌ّ و عزّ: وَ أَمّا بِنِعمَةِ رَبِّک‌َ فَحَدِّث«14». امّا «مبین» فی قوله- عزّ و علا: الر تِلک‌َ آیات‌ُ الکِتاب‌ِ المُبِین‌ِ«15». امّا «علی‌ّ»، فی قوله تعالی: وَ إِنَّه‌ُ فِی أُم‌ِّ الکِتاب‌ِ لَدَینا لَعَلِی‌ٌّ حَکِیم‌ٌ«16». قدیم- جل‌ّ جلاله- از عظم شأن قرآن و کثرت منافع خلق در او اینکه کتاب را به چندین«17» نامهای«18» شریف بر خواند تا تنبیه باشد خلقان را به«19» رفعت و منزلت و ----------------------------------- 1. مج، دب، وز فقی، آج، لب، فق، مب، مر فی. 2. سوره فصّلت (41) آیه 41. 3. آج، لب، فق: و. 4. مج، دب، آج، لب، فق معارضه‌ایش آرند، وز: معارضه پیش آرند. 5. فق، مب: سیم. [.....] 6. همه نسخه بدلها: مثلش. 7. آج فی قوله، مب، مر بقوله تعالی. 8. سوره واقعه (56) آیه 77. 9. مج، دب، وز فقی قوله: آج، لب، فق، مب، مر فی قوله تعالی. 10. سوره حجر (15) آیه 87. پس از بیان اینکه مطلب- به حسب ظاهر و مطابق روال کلام- تعبیر «سراج منیر» به عنوان نامی از نامهای قرآن مجید و استشهاد مفسّر به آیه: وَ داعِیاً إِلَی اللّه‌ِ بِإِذنِه‌ِ وَ سِراجاً مُنِیراً[سوره احزاب (33) 46] باید می‌آمد، لکن اینکه معنی در اساس و همه نسخه بدلها نیست. 11. سوره فصّلت (41) آیه 4. 12. مب، مر بقوله تعالی. 13. سوره کهف (18) آیه 1 و 2. 14. سوره ضحی (93) آیه 11. 15. سوره یوسف (12) آیه 1. 16. سوره زخرف (43) آیه 4. 17. همه نسخه بدلها: به چند. 18. مب، مر: نام. 19. مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر، وز: و. [.....] صفحه : 15 جلالت قدر او.

‌در معنی سورت و آیت و کلمت و حرف‌

بدان که سورت را معنی منزلت بود از منازل شرف، و دلیل بر اینکه قول نابغه است- شعر: ألم تر أن‌ّ اللّه أعطاک سورة

تری کل‌ّ ملک دونها یتذبذب ای منزلة من منازل الشّرف. و باره شهر را از آن سور خوانند که بلند و مرتفع بود، اینکه قول آن کس باشد که «سورة» بی همزه گوید. امّا«1» آن که مهموز گوید، اصل او «من سؤر الماء» باشد، و آن بقیّه آب بود در آبدان. و عرب گوید: «اسأرت فی الاناء»، اذا ابقیت«2» فیه شیئا«3»، و قال الاعشی ثعلبه- شعر: فبانت و قد أسأرت فی الفؤا

د صدعا علی نأیها مستطیرا امّا «آیت»، علامت باشد، من قولهم: «آیة کذا و کذا»، ای علامته. و از اینکه جاست آنچه«4» خدای تعالی حکایت کرد از عیسی- علیه السّلام- در ذکر مائده: تَکُون‌ُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آیَةً مِنک‌َ«5» ...، ای علامة لإجابة دعائنا. و «آیت»، به معنی رسالت باشد، چنان که کعب بن زهیر گفت- شعر: الا أبلغا هذا المعرّض آیة

أیقظان قال القول أم قال ذا حلم [3- پ] ای رسالة. و معنی دگر آیت را«6» «جماعت» باشد، چنان که گویند: «خرج القوم بآیتهم»، ای بجماعتهم. و آیتی از قرآن جمله کلمات و حروف باشد متّصل تا به ----------------------------------- 1. مج، آج، لب، فق، مب، مر: فامّا. 2. دب، فق، مب، مر: بقیت. 3. آج، لب، فق، مب و آن بقیّه آب بود، مر و آن بقیّه بود. 4. مج، دب، آج، لب، فق، وز: آن که، مب، مر: که. 5. سوره مائده (5) آیه 114. 6. مب، مر: و آیه را یک معنی دیگر. صفحه : 16 انقطاع معنی. و «آیت» عجیبه باشد، من قولهم: «فلان ایة فی کذا»، ای اعجوبة. و «کلمه»، لفظی باشد موضوع که دلیل معنی کند به وضع، و جمعش کلمات و کلم بود. و از حرف«1» دو چیز مفهوم باشد: یکی حروف هجا، چون: ا«2»، ب، ت، ث، و دیگر حرف«3»، در مواضعت اهل نحو، و هو ما جاء لمعنی«4»، لیس باسم و لا فعل، نحو: «هل» و «بل» و «قد». بدان که سورتهای قرآن«5»، هر چند سورت را نامی است مخصوص، و آن جمله در خبری«6» جامع است. واثلة بن الاسقع روایت کند که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: 7» اعطیت مکان التّوریة السّبع الطّوال و اعطیت مکان الزّبور المئین« و اعطیت مکان الانجیل المثانی و فضّلت بالمفصّل. رسول- علیه الصّلواة و السلام- گفت که: مرا به جای توریت، اینکه هفت سوره دراز دادند: یعنی «البقره» و «آل عمران»، و «النّساء»، و «المائدة»، و «الانعام»، و «الاعراف»، و «الانفال«8»»، و «التّوبة». و به جای زبور، مرا مائین دادند، یعنی سورتهایی که [کما بیش]«رسول ما «9» صد آیت است، چون«رسول ما «10»: «یونس»، و «هود»، و «یوسف»، و «بنی اسرایل» و «کهف» و مانند آن. و به جای انجیل، مرا «مثانی» دادند، یعنی«رسول ما «11» سورتهایی که زیر صد آیت«رسول ما «12» است. و برای آنش «مثانی» گویند«رسول ما «13» که ثوانی مئین است، و روا بود که برای آنش مثانی گویند«رسول ما «14» که اینکه سورتها مضاف با مائین دو باشد، آنگه هر دو بهم دوم «سبع طوال» باشد. و حسن بصری گفته است: مراد به «مثانی»، فاتحة الکتاب است، و اینکه ----------------------------------- 1. مر: حروف. 2. مج، آج، لب، فق، وز: الف. 3. مب: حروف. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: بمعنی. 5. همه نسخه بدلها را. 6. مج: چیزی. 7. اساس و دیگر نسخه بدلها: المائین. 8. مج، دب، وز: ندارد، که بر متن راجح می‌نماید. [.....] 9. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 10. همه نسخه بدلها انفال. 11. مج، دب، آج، لب، فق، مر اینکه. 12. مج، وز: که فرود مائین. 13. مج، آج، لب، فق، وز، مب، مر: خواند، دب: خوانند. 14. همه نسخه بدلها: خواند. صفحه : 17 در اخبار ما هست. و گفت: مرا تفضیل دادند به مفصّل، یعنی در برابر اینکه هیچ پیغمبر صاحب کتاب را چیزی ندادند. مفسّران خلاف کردند در مفصّل. گروهی گفتند: از سوره محمّد- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- تا به آخر قرآن مفصّل است، و گروهی گفتند: از سوره «ق» تا به آخر قرآن. و عبد اللّه عبّاس گفت: از سوره و الضّحی تا به آخر قرآن. و گفتند: برای آنش مفصّل خوانند«رسول ما «1» که فصل بسیار باید کردن از میان«رسول ما «2» دو سوره بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ. و بعضی دیگر گفتند: برای آن که فصل باید کردن از میان هر دو سوره به تکبیری، و اینکه قراءت إبن کثیر است، و شاعر اینکه را نظم کرد در چند بیت، گفت- شعر: حلفت بالسّبع اللّواتی طوّلت

و بمئین بعدها قد أمئیت«رسول ما «3» و بالمثانی ثنّیت فکرّرت

و بالطّواسین الّتی قد ثلّثت و بالحوامیم الّتی قد سبّعت

و بالمفصّل اللّواتی فصّلت‌

‌در ثواب خواننده قرآن‌

شهر بن حوشب روایت کند از ابو هریره از«رسول ما «4» رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که او گفت: فضل القرآن علی سائر الکلام کفضل اللّه علی خلقه، گفت: فضل قرآن بر دیگر کلامها چنان است که فضل خدای تعالی بر خلقانش«رسول ما «5». دیگر انس مالک روایت کند از رسول- صلّی اللّه علیه و [آله]«رسول ما «6» و سلّم- که گفت: القرآن غنی لا غنی دونه و لا فقر بعده ، گفت: قرآن توانگری است که بالای آن توانگری نیست و ----------------------------------- 1. مج: خواند. 2. مج، آج، لب هر. 3. اساس، آج، لب، فق، وز، مب، مر: امّیت، با توجّه به مج تصحیح شد. 4. اساس: که، به قیاس با نسخه مج، تصحیح شد. 5. مج، دب، آج، لب، فق، وز خبر. 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 18 پس از آن درویشی نیست. خبری دیگر، عبد اللّه مسعود روایت کند از رسول- صلّی اللّه علیه و [آله]«رسول ما «1» و سلّم- که گفت: رسول ما «2» ان‌ّ هذا القرآن هو مأدبة اللّه فتعلّموا مأدبته ما استطعتم، ان‌ّ هذا القرآن هو حبل اللّه المتین و هو النّور المبین و الشّفاء النّافع، فاقرؤه فان‌ّ اللّه- عزّ و جل‌ّ- یأجرکم علی تلاوته بکل‌ّ حرف عشر حسنات اما انّی لا اقول «الم» حرف« و لکن «الف» و «لام» و «میم» ثلاثون حسنة، گفت: اینکه قرآن مهمانی«رسول ما «3» خداست، بیاموزید از مهمانی خدای تعالی«رسول ما «4» چندان که توانی«رسول ما «5»، اینکه قرآن حبل خداست و نوری روشن است و شفای سودمند، بخوانید که خدای تعالی شما را مزد دهد بر هر حرفی ده حسنه نمی‌گویم«رسول ما «6» «الم» یک حرف است و لکن سه حرف است، تا ثوابش سی حسنه بود«رسول ما «7». ابو الدّرداء، روایت می‌کند از رسول- صلّی اللّه علیه و [آله]«رسول ما «8» و سلّم- که گفت: رسول ما «9» القرآن افضل کل‌ّ شی‌ء دون اللّه تعالی فمن و قّر القرآن فقد و قرّ اللّه و من لم یوقّر القرآن« فقد استخف‌ّ بحرمة اللّه تعالی، حرمة القرآن علی اللّه تعالی کحرمة الوالد علی ولده ، گفت: قرآن فاضلترین«رسول ما «10» همه چیز است فرود خدای تعالی، هر که قرآن را حرمت دارد، خدای- عزّ و جل‌ّ- را حرمت داشته باشد، و هر که حرمت قرآن ندارد، استخفاف کرده باشد به حرمت خدای تعالی. حرمت قرآن بر خدای تعالی، چون حرمت پدر است بر فرزند. خبر دیگر [4- ر]، ابو امامه روایت کند از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که او [گفت]«رسول ما «11»: «هر که او ثلثی«رسول ما «12» از قرآن بخواند، چنان بود که او را ثلثی«رسول ما «13» نبوّت داده ----------------------------------- 1، 8. اساس: ندارد، از دب افزوده شد. 2. دب واحد. [.....] 3. اساس: مهمان، با توجّه به مج و ترجمه مجدد کلمه «مأدبه» در عبارت آتی تصحیح شد، دب: میهمانی. 4. مب، مر: مهمانی خدای را. 5. توانی/ توانید. 6. مب، مر که. 7. مج، آج، لب، فق، وز، مر خبر آخر، دب، مب خبر دیگر. 9. مب، مر: اللّه. 10. مب، مر: فاضلتر از. 11. اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. 12. مج، آج، لب، مب، مر: سه یکی، فق، وز: سیکی/ سه یکی. 13. همه نسخه بدلها از. صفحه : 19 باشند، و هر که دو بهری«رسول ما «1» بخواند چنان باشد که او را دو بهره از نبوّت داده باشند، و هر که همه قرآن بخواند چنان باشد که او را همه نبوّت داده باشند». آنگه«رسول ما «2» گویند: رسول ما «3» اقرء و ارق« بکل‌ّ آیة درجة ، می‌خوان و بر می‌شوبه هر آیتی درجه‌ای«رسول ما «4» در بهشت«رسول ما «5» تا آنچه با او باشد از قرآن برسد«رسول ما «6». آنگه«رسول ما «7» گویند: اقبض فیقبض، هابگیر«رسول ما «8»، او هابگیرد«9». [بار دیگرش گویند: اقبض فیقبض ، هابگیر، او هابگیرد]«10»، آنگاه او را گویند«11»، دانی که در دست چه داری! گوید: نه؟ فاذا فی یده الیمنی الخلد و فی الاخری النّعیم، که«12» نگاه کند، در دست راست بهشت خلد دارد، و در دست چپ بهشت نعیم. خبری دیگر«13»، بعضی زنان رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- روایت کنند که«14» گفت: 15»16»17» حملة القرآن هم المحفوفون برحمة اللّه تعالی الملبسون بنور« اللّه المعلّمون کلام اللّه من عاداهم فقد عادی اللّه و من والاهم فقد والی اللّه. یقول اللّه- تعالی: یا حملة القرآن تحبّبوا« الی اللّه تعالی بتوقیر کتابه یزدکم حبّا و یحبّبکم« الی خلقه، یدفع عن مستمع القرآن شرّ الدّنیا و یدفع عن تالی القرآن بلوی الآخرة و لمستمع آیة من کتاب اللّه تعالی خیر من ثبیر ذهبا و لتالی آیة من کتاب اللّه تعالی خیر ممّا تحت العرش الی تخوم الارض السّفلی، گفت رسول- صلّی اللّه علیه و علی ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، فق: دو بهر از قرآن بر، وز: دو بهری از قرآن بر، مب، مر: دو ثلث از قرآن بر. 2. مر او را. 3. اساس، مج، لب، مب، مر: و ارقا، دب: وارتقا، با توجّه به آج تصحیح شد. 4. دب و به هر درجه‌ای. [.....] 5. مج، دب، فق، وز بر بالا می‌شود، مب، مر بالاتر می‌رود. 6. مب، مر: تمام شود. 7. مب، مر با او. 8. مج، فق، وز: هاگیر، دب، آج، لب: فراگیر، مب، مر: بگیر. 9. مب، مر: پس بگیرد. 10. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 11. مب هیچ، مر که هیچ. 12. مب، مر: چون. 13. مج، دب، آج، لب، فق، وز: آخر. 14. مج، دب، وز رسول- علیه السّلام. 15. همه نسخه بدلها: نور. 16. دب، فق، مب، مر: تحبّوا. 17. دب، آج، لب، فق، مب، مر: یحبکم. صفحه : 20 آله و سلّم«1»: حاملان قرآن«2» گرد بر گرد ایشان رحمت خدای تعالی گرفته بود، و لباس ایشان نور خدای تعالی بود، و آموختگان کلام خدای تعالی باشند، دشمن ایشان دشمن خدای بود، و دوست ایشان دوست خدای بود. خدای تعالی ایشان را گوید: ای حاملان قرآن؟ دوستی کنی«3» با من به حرمت داشت«4» شما کتاب مرا، من«5» دوستی شما بیفزایم و شما را دوست داشته گردانم به خلقان خود. آنگه گفت: از شنونده قرآن شرّ دنیا بگردانند، و از خواننده قرآن بلای آخرت بگردانند، و شنونده آیتی را از قرآن به قیامت ثواب بیشتر از کوه ثبیر و بهتر زر بدهند، و خواننده آیتی از قرآن«6» ثواب بیشتر بود که از زیر عرش تا به«7» هفتم زمین. خبری دیگر«8»، ابو سعید خدری‌ّ روایت کند از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که گفت: روز قیامت منبرهایی از نور بنهند و نزدیک هر منبری شتری از شتران بهشت بدارند، آنگه منادی از قبل رب‌ّ العزّه ندا کند«9»: کجااند حاملان کتاب خدای تعالی! بر اینکه منبرهای نور نشینی«10» که شما را ترسی و اندوهی نیست تا خدای تعالی حساب خلقان بکند«11». آنگه ایشان را بر آن شتران نشانند و به بهشت برند. خبری دیگر: سلیل روایت کند از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم«12»- که گفت: هر که قرآن از دفتر«13» بر خواند، خدای تعالی عذاب مادر و پدرش تخفیف کند، و اگر چه مشرک بوده باشند. و هر که قرآن از بر خواند«14» و گمان برد که خدای تعالی او را بیامرزد، او از جمله مستهزیان باشد به آیات خدای تعالی. و حامل کتاب خدای ----------------------------------- 1، 9. همه نسخه بدلها که. [.....] 2. همه نسخه بدلها را. 3. کنی/ کنید. 4. مب: حرمت داشتن. 5. همه نسخه بدلها: مرا تا من در. 6. مج: آیتی را از قرآن به قیامت. 7. همه نسخه بدلها زیر. 8. مج، دب، آج، لب، فق، وز: خبر آخر. 10. نشینی/ نشینید. 11. همه نسخه بدلها، بجز مب: از حساب خلقان فارغ شود. 12. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر شنیدم. 13. اساس: کلمه «دفتر» را تغییر داده، با خطی متفاوت از متن به صورت «روی کتاب» نوشته است، مب، مر: از روی دفتر. 14. مج، دب، آج، لب، فق، وز: از بر برخواند، مب مر: از حفظ بخواند. صفحه : 21 تعالی را در بیت المال هر سال دویست دینار هست، اگر بمیرد«1» او را دینی باشد، خدای تعالی از آن مال قضای دین او بکند. خبری دیگر، معاذ جبل روایت کند که در سفری با رسول- علیه الصلاة و السّلام- بودم، گفتم: یا رسول اللّه؟ ما را حدیثی کن که ما را در آن نفعی باشد. گفت: ان اردتم عیش السّعداء و موت الشّهداء و النّجاة یوم الحشر و الظّل یوم الحرور و الهدی یوم الضّلالة فادرسوا القرآن فانّه کلام الرّحمن و حرز من الشّیطان و رجحان فی المیزان، گفت: اگر خواهی«2» که زندگانی شما زندگانی سعیدان باشد، و مرگ شما مرگ شهیدان باشد، و نجات یابی«3» روز قیامت، و سایه یابی«4» روز گرما، و راه‌یابی«5» روز گمراهی، درس قرآن کنی«6» که آن کلام خدای رحمن است، و حرز و نگهداشت از شیطان است، و سنگی«7» ترازو و میزان است. خبری دیگر، حارث اعور همدانی روایت کرد از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- که او گفت: یک روز رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- ذکر فتنه می‌کرد. ما گفتیم: یا رسول اللّه؟ خلاص از آن«8» به چه باشد! گفت: به کتاب خدای تعالی که در او خبر آنان است که پیش از شما بودند، و خبر آنان است که از پس شما باشند، و حکم آنچه در میان شما می‌رود، آن فصل است نه هزل است، هیچ جبّار نباشد که قرآن«9» را رها کند، و الّا خدای تعالی پشت او بشکند [4- پ]، و هر که بجز قرآن طلب هدایت کند، گمراه شود«10»، او حبل متین«11» است، و ذکر حکیم است، و صراط مستقیم است، آن است که به زمانها پوشیده نشود، و هواها او را کژ«12» نکند، و از بسیار«13» خواندن کهن نشود، علما از او سیر نشوند و به عجایب او نرسند«14»، آن است که«15» جنّیان ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، فق، وز و. 2. خواهی/ خواهید. [.....] 3، 4، 5. یابی/ یابید. 6. کنی/ کنید. 7. آج، لب، فق: سنگینی، مج، دب، آج، لب، فق، وز در. 8. مب، مر: خلاصی از آن فتنه. 9. همه نسخه بدلها: آن. 10. مب، مر که. 11. دب، آج، لب، فق، مب، مر: حبل المتین. 12. دب: کج. 13. مب، مر: بسیاری. 14. مج، وز: و عجایب او و او بنرسد، دب، آج، لب، فق: و عجایب او بنرسد، مب، مر: و عجایب او آخر نشود. 15. دب: و نیز آن است که چون، دیگر نسخه بدلها چون. صفحه : 22 بشنیدند، گفتند: إِنّا سَمِعنا قُرآناً عَجَباً«1»، هر که آن گوید«2» راست گوید، و هر که به آن حکم کند عادل باشد، و هر که دست در او آویزد، هدایت کند بر ره راست، خذها یا اعور، [اینکه حدیث بستان ای اعور]«3».

‌در فضل علم قرآن و رغبت در وی‌

ابو عبد الرّحمن السّلمی‌ّ روایت کند از قرّاء صحابه چون عثمان عفّان و عبد اللّه مسعود و ابی‌ّ کعب«4» گفتند: رسول- علیه السّلام [از قرآن]«5» ده آیت بر ما گرفتی، از آن در نگذشتی تا ما را علم آن معلوم نکردی، و جمله«6» آنچه در او به کار بایستی تا ما چون قرآن تمام بگرفتیم، علم قرآن تمام دانستیم. عبد اللّه عبّاس می‌گوید: هر که قرآن خواند و تفسیرش نداند، بمنزلت اعرابیی باشد که نداند که چه می‌خواند. حسن بصری گفت: و اللّه که خدای تعالی هیچ آیت نفرستاد و الّا خواست تا علم آن بدانند و معنی آن، و آن که چرا آمد و در چه سبب آمد. ابو سعید رملی گوید: ما در مکّه بنزدیک فضیل عیاض آمدیم و گفتیم: ما را حدیثی املا کن؟ گفت: کلام خدای ضایع کرده‌اید و آمده‌اید تا حدیث فضیل شنوید«7»؟ اگر با کتاب خدای فزع«8» کنید«9»، همه شفا در آن یابید«10». گفتیم: ما قرآن بیاموخته‌ایم. گفت: یا «11» سبحان اللّه؟ در علم قرآن عمرهای شما و فرزندان شما و ----------------------------------- 1. سوره جن (72) آیه 1. 2. مب، مر: با او گوید. 3، 5. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....] 4. مج، دب، آج، لب، فق، وز رحمة اللّه علیهم، مب، مر و غیره. 6. فق آن. 7. مج: شنوی/ شنوید، مب، مر: بشنوید. 8. چاپ شعرانی (1/ 13): فراغ. 9. مج: کنی/ کنید. 10. مج: یابی/ یابید. 11. مب، مر: ای. صفحه : 23 فرزندان فرزندان شما مستغرق باید شود«1». ما گفتیم: چگونه! گفت: شما قرآن ندانید«2» تا تفسیر و معنیش و اعرابش ندانید«3»، و محکم و متشابه و حلال و حرام و ناسخ و منسوخش ندانید، و اگر به اینکه مشغول شوید از کلام فضیل و جز فضیل مستغنی گردید. آنگه گفت: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم، بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ، ... یا أَیُّهَا النّاس‌ُ قَد جاءَتکُم مَوعِظَةٌ مِن رَبِّکُم وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدی‌ً وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنِین‌َ«4». از سفیان ثوری شنیدند که می‌گفت که: آه؟ که ما عمر خود در ظهار و ایلاء صرف کردیم، و کتاب خدای تعالی با پس پشت انداختیم، ما فردا پیش خدای تعالی چه حجّت آریم؟

‌در معنی تفسیر و تأویل‌

‌إبن درید گفت: اصل اینکه [کلمه]«5» از «تفسره» است، و آن آب بیمار باشد که بر طبیب عرضه کنند تا در او نگرد«6» و دستور خود سازد تا به علّت بیمار راه برد، چنان که طبیب به نظر در آن«7» کشف کند از حال بیمار، مفسّر کشف کند از شأن آیت و قصّه و معنی و سبب نزول او«8». و ثعلب«9» گفت: اصل او من «فسرت الفرس اذا رکضتها محصورة لینطلق حصرها»، اصل او آن باشد که اسب شکم گرفته بتازی تا بستگی‌اش گشاده شود، و معنی او نیز راجع بود با کشف. و ابو حامد الخارزنجی‌ّ گفت: اینکه کلمه مقلوب است از «سفر»، چون: «جذب ----------------------------------- 1. فق، مب، مر: شوند. 2، 3. مج: ندانی ندانید. 4. سوره یونس (10) آیه 57. 5. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 6. آج، لب، فق: تا در آن در نگرد. 7. همه نسخه بدلها آب. 8. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر: آیت. [.....] 9. مب، مر: تغلیه. صفحه : 24 و جبذ»، و «ضب و بض‌ّ». و اصل «سفر» هم کشف بود، «سفرت المرأة» آن باشد که رو«1» باز گشاید، و «اسفر الصّبح» آن باشد که صبح روشن شد. امّا «تأویل» صرف آیت باشد با معنی که محتمل باشد آن را موافق ادلّه و قراین، و اصل او از «اول» باشد و آن رجوع بود، یقال: اوّلته فآل«2»، ای صرّفته فانصرف. و گفته‌اند: اصل او از «ایالت» بود و آن سیاست باشد، یقول العرب: النا و إیل علینا، ای سسنا و ساسنا غیرنا. پس مأوّل آیت سائس او باشد و عالم به آن که به جای خود بنهد. و فرق از میان تفسیر و تأویل آن است که تفسیر، علم سبب نزول آیت باشد و علم به مراد خدای تعالی، از«3» لفظ تعاطی آن نتوان کردن الّا از سماع و آثار، و تأویل چون کسی عالم باشد به لغت عرب و علم اصول را متقن باشد، او را بود که حمل کند آیت را بر محتملات لغت چون قدحی«4» نخواهد کردن در اصول و قطع نکند بر مراد خدای تعالی الّا به دلیل. اینکه جمله‌ای است از مقدّمات تفسیر که لا بدّ باشد از شناختن او پیش از آن که خوض کند«5» در وی. و پس از اینکه ابتدا کنیم به فاتحة الکتاب- بتوفیق اللّه و حسن«6» معونته.

الاستعاذة

بدان که«7»: از جمله حقوق و اوامر خدای تعالی ما را در حق‌ّ قرآن یکی استعاذت است، من قوله تعالی: فَإِذا قَرَأت‌َ القُرآن‌َ فَاستَعِذ بِاللّه‌ِ مِن‌َ الشَّیطان‌ِ الرَّجِیم‌ِ«8». بعضی گفتند: اینکه امر واجب است، و آن اصحاب ظاهراند [5- ر] و درست آن است که اینکه امر سنّت است. ----------------------------------- 1. دب: روی بروی، مب: روزی. 2. آج، لب: فتأوّل. 3. همه نسخه بدلها آن. 4. چاپ شعرانی (1/ 14) قطع. 5. آج، لب، فق، وز، مر: کنند. 6. آج، لب، فق توفیقه و. 7. مب، مر یکی. 8. سوره نحل (16) آیه 98. صفحه : 25 امّا کیفیّت آن که چگونه باید گفتن، بعضی گفتند، باید گفتن: «استعیذ باللّه السّمیع العلیم من الشّیطان الرّجیم»، موافقت لفظ کتاب را، امّا اخبار بر اینکه آمده است که: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم، و معنی آن است که پناه با خدای می‌دهم از دیو ملعون. و «عوذ» و «عیاذ»، پناه دادن«1» باشد و «استعاذت»، پناه جستن باشد، قال الشّاعر- شعر: و المؤمن العائذات الطّیر یمسحها

رکبان مکّة بین الغیل و السّند و در «شیطان» دو قول گفته‌اند: یکی آن که «فیعال» باشد، من شطن اذا بعد، یعنی از خیر دور است. و قول دوم«2» آن که: «فعلان» باشد، من شاط یشیط اذا غضب و خف‌ّ فیه، و«3» قول اوّل «نون»، لام الفعل باشد و « یا » زیاده، و بر قول دوم«4»، «نون» زیاده باشد و « یا » عین الفعل. و امّا «رجیم» فعیل باشد به معنی مفعول، چون: «قتیل» و «خصیب» و «رهین» و اینکه دو معنی دارد: یکی آن که مرجوم است من قبل اللّه بالشّهب، اینکه ستاره‌ها که در آسمان«5» کشیده می‌شود که رجم شیاطین است، کما قال تعالی: وَ جَعَلناها رُجُوماً لِلشَّیاطِین‌ِ«6» ...، و قوله تعالی: فَأَتبَعَه‌ُ شِهاب‌ٌ ثاقِب‌ٌ،«7» و جز اینکه آیات. پس شیطان مرجوم است، یعنی مرمی‌ّ است، و الرّجم الرّمی، و منه الرّجم فی الزّنا الرّمی بالحجارة. و معنی دگر آن است که: مرجوم، ای مقذوف من اللّه تعالی باللّعنة، من«8» قوله: وَ إِن‌َّ عَلَیک‌َ لَعنَتِی إِلی یَوم‌ِ الدِّین‌ِ«9». اکنون طرفی«10» اخبار که آمده است در«11» فضل استعاذه گفته شود: روایت است از عبد اللّه عبّاس که او گفت: اوّل آیتی که آمد یا اوّل چیزی که جبرئیل- علیه السلام- رسول را- علیه السلام- فرمود در باب قرآن استعاذه بود، گفت: یا ----------------------------------- 1. با توجّه به معنی «عوذ» و «عیاذ» می‌توان «پناه دادن» را به معنی لازم گرفت، یعنی «پناه دادن» و «پناه گرفتن». 2. مب: دویم. 3. همه نسخه بدلها: بر. 4. دب، مب، مر: دویم. 5. مج، دب، آج، لب، فق، وز ها. [.....] 6. سوره ملک (67) آیه 5. 7. سوره صافّات (37) آیه 10. 8. همه نسخه بدلها: فی. 9. سوره ص (38) آیه 78. 10. مب، مر از. 11. آج، لب، فق، مب، مر حق. صفحه : 26 محمّد؟ بگو که: استعیذ بالسّمیع العلیم من الشّیطان الرّجیم، آنگه گفت بگو: بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ، اقرَأ بِاسم‌ِ رَبِّک‌َ الَّذِی خَلَق‌َ«1». و خلاف نیست در آن که رسول- علیه السّلام- در نماز استعاذه کردی. ابراهیم النّخعی‌ّ و ابو هریره روایت می‌کنند که: پیش از قراءت سوره و پس از قراءت فاتحه استعاذه کردی«2»، و اینکه روایت شاذّ است، اخبار متظاهر بر آن است که رسول- علیه السّلام- پس از تکبیر و پیش از قراءت فاتحة الکتاب استعاذه کردی.

اختلاف فقها در استعاذه‌

قول بیشتر فقهاست«3» که: در هر نمازی عقیب افتتاح نماز پیش از قراءت استعاذه باید گفتن، و مذهب مالک آن است که: جز در نماز فرایض در ماه رمضان نباید گفتن. و در نماز عید خلاف کرده‌اند، ابو یوسف گفت: استعاذه بیش از تکبیرات باید کردن، و محمّد بن الحسن گفت: پس از تکبیرات چون قراءت خواهد خواندن«4». امّا کیفیّت تعوّذ«5»، مذهب اهل البیت- علیهم السّلام- آن است که باید گفتن: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم، و مذهب ابو حنیفه و شافعی هم چنین است. و سفیان گفت: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم ان‌ّ اللّه هو السّمیع العلیم. و حسن بن صالح بن حی‌ّ«6» گفت: اعوذ باللّه السّمیع العلیم من الشّیطان الرّجیم. راوی خبر«7» گوید که، رسول- علیه السّلام- گفت: چون مرد استعاذه کند و پناه با خدای دهد، شیطان از او بگریزد و هر دو طرف او را جلبه‌ای باشد و صوتی باشد، از او غافل مباشید که او از شما غافل نیست. ----------------------------------- 1. سوره علق (96) آیه 1. 2. مج: گفتی. 3. همه نسخه بدلها: آن است. 4. مب، مر: کرد. 5. آج، لب: تعویذ، همه نسخه بدلها در. 6. اساس: حسن بن صالح بن برخی، به قیاس با نسخه مج، تصحیح شد. 7. دب، آج، لب، فق، مب، مر: و راوی چنین. صفحه : 27 جبیر بن مطعم روایت کند از پدرش که رسول- علیه السّلام- در دعا گفتی: اللّهم انّی اعوذ بک من الشّیطان الرّجیم و من همزه و نفخه و نفثه، راوی خبر تفسیر داد اینکه کلمات را، گفت: «همز» او فریب و دروغ باشد، و «نفخ» کبر او باشد، و «نفث» شعر او باشد. و معاذ جبل گوید که: دو مرد یکدیگر را دشنام می‌دادند و مبالغت می‌کردند در آن، رسول- علیه السلام- گفت: من کلمتی دانم که اگر یکی از ایشان«1» بگوید، آن فورت شیطان از او برود«2». گفتند: یا رسول اللّه؟ آن چیست! گفت: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم. معقل بن یسار روایت کند که، رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او بامداد سه بار بگوید: اعوذ باللّه من الشیطان الرّجیم، و سه آیت از آخر سوره الحشر بخواند، خدای تعالی هفتاد هزار فرشته را بر او موکّل کند تا بر او صلوات می‌فرستند تا به شب، و اگر در آن روز بمیرد شهید باشد«3»، و هر که«4» نماز شام گوید همچنین بود [5- پ]. انس بن مالک روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او در روزی ده بار پناه با خدای تعالی دهد از شیطان، خدای تعالی فرشته را بر گمارد تا شیطان را از او باز می‌راند«5»، چنان که شتر غریب را از حوض آب برانند. خوله بنت حکیم روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که به منزلی فرود آید و بگوید: اعوذ بکلمات اللّه من شرّ ما خلق، تا در آن منزل باشد، هیچ مضرّت بدو نرسد. عمرو بن سعید روایت کند از پدرش، از جدّش، که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او در خواب بترسد، باید که چون بخواهد خفتن، بگوید: 6» اعوذ بکلمات اللّه التّامّات من غضبه« و شرّ عذابه و من همزات الشّیاطین و ان یحضرون، تا«7» خدای ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها آن. [.....] 2. مب: فی الحال شیطان از او بگریزد. 3. مب، مر: شهید مرده باشد. 4. همه نسخه بدلها: و اگر. 5. همه نسخه بدلها: باز می‌دارد. 6. فق، مب، مر: غضبه‌ای من. 7. مب، مر ایمن گردد از آن خوف. صفحه : 28 تعالی کفایت کند. عبد اللّه بن عمرو«1»، فرزندان خود را- آنان را که بالغ بودندی- اینکه کلمات بیاموختی، و آنان را که نا بالغ بودندی، بر نوشتی«2» اینکه کلمات و در گردن ایشان بستی. و عبد اللّه عبّاس روایت می‌کند که رسول- علیه السّلام- در عوذه«3» حسن و«4» حسین- علیهما السّلام«5» گفتی: أعیذکما بکلمات اللّه التامّة من کل‌ّ شیطان و هامّة و من کل‌ّ عین لامّة ، آنکه گفتی: پدرم ابراهیم خلیل- علیه السّلام- اسماعیل و اسحاق را- علیهما السّلام- به اینکه تعویذ کردی. و حسن بصری روایت کند که: رسول- علیه السّلام- به مردی بگذشت که غلام خود را می‌زد و غلام می‌گفت: «اعوذ بالله اعوذ باللّه»، و مرد باز نمی‌ایستاد، چون رسول را بدید، گفت: «اعوذ برسول اللّه». مرد باز ایستاد پیغمبر«6»- علیه السّلام- گفت: اولی«7» آن بودی که به ذکر خدای تعالی امساک کردی از او. گفت: یا رسول اللّه؟ به اینکه کفّارت«8» آزادش کردم. گفت: اگر نه چنین کردی، رویت به آتش دوزخ بسوختی. و در دعای رسول- علیه السّلام- معروف است که او گفتی: اللّهم انّی اعوذ بک من علم لا ینفع و قلب لا یخشع و بطن لا یشبع و عین لا تدمع و دعاء لا یسمع و صلاة لا ترفع، و در خبری دیگر: و من الجوع فبئس الضّجیع و من الخیانة فبئست البطانة، و اخبار در اینکه معنی بسیار است و اینکه قدر در اینکه جای کفایت است- و اللّه ولی‌ّ التّوفیق. ----------------------------------- 1. مب، مر: عبد اللّه بن عمر. 2. فق: بر نویشتی، مب: بنویشتی. 3، 4. مب، مر حضرت امام. 5. آج، لب، فق اینکه کلمات. 6. آج، لب، وز: پیغامبر. 7. همه نسخه بدلها: اولیتر. 8. آج، لب، فق، مر: گفتار، مب: کلمات. صفحه : 29

‌سورة فاتحة الکتاب‌

بدان که اینکه سوره را ده نام است: «فاتحة الکتاب»، و «ام‌ّ الکتاب»، و «ام‌ّ القرآن»، و «السّبع المثانی»، و «الوافیه»، و «الکافیه»، و «الشّافیه»، و «الاساس»، و «الصّلاة»، و «الحمد»، و هر یکی از خبری و اثری گرفته است«1». «فاتحة الکتاب»، برای آتش خوانند که اوّل کتاب است و افتتاح کتاب به اوست. پس چون گشاینده«2» است کتاب را که خواننده گشایش قراءت«3» به او کند و هر کس که تیمّن و تبرّک خواهد، ابتدای هر کار به او کند فاتحه خوانند او را. و گفته‌اند: برای آنش فاتحة الکتاب خوانند که اوّل سوره که فرود آمد اینکه سوره بود. و «ام‌ّ الکتاب و ام‌ّ القرآنش»، خوانند برای آن که اصل کتاب است، چنان که مکّه را «ام‌ّ القری» خوانند، چون اصل زمین از او بوده است. و مادر را «ام‌ّ» خوانند که اصل فرزندان باشد. و گفته‌اند: برای آن ام‌ّ الکتاب خوانند او را که «ام‌ّ»، آن باشد که مرجع و مقصد با او باشد «من أم‌ّ الشّی‌ء اذا قصده»، چنان که سر را «ام‌ّ الدّماغ»، خوانند و معده را «ام‌ّ الطّعام» خوانند، که جای دماغ و طعام باشد. پس «ام‌ّ»، به معنی «معدن» باشد بر اینکه وجه. و گفته‌اند«4»: «ام‌ّ الکتابش»، برای آن خوانند که «ام‌ّ»، «امام» باشد و امام به معنی «ام‌ّ» آمده است فی قوله تعالی: یَوم‌َ نَدعُوا کُل‌َّ أُناس‌ٍ بِإِمامِهِم«5» ...، ای بأمّهاتهم«6»، علی احد الاقوال: معنی آن باشد که مقدّم قرآن است و جمله سور چون تابع و تالی‌اند او را. و قولی دیگر آن است که: امّش برای آن خوانند که مجمع علوم ----------------------------------- 1. دب، آج، لب: گرفته‌اند. [.....] 2. آج، لب: بگشانیده. 3. چاپ شعرانی (1/ 16): قرآءت. 4. همه نسخه بدلها که. 5. سوره بنی اسرائیل (17) آیه 71. 6. مب: امّهاتم. صفحه : 30 و فضایل است، چنان که در خبر آمده است از رسول- علیه السّلام- که گفت: خدای تعالی از آسمان صد و چهار کتاب بفرستاد، آنگه«1» از آن جا«2» چهار اختیار کرد، و علوم آن صد«3» جمع کرد و در اینکه چهار«4» نهاد، و آن: توریت و انجیل و زبور و قرآن«5» است. آنگه علوم و برکات و ثواب خواننده و داننده اینکه چهار کتاب جمع کرد و در یکی نهاد و آن قرآن است. آنگه علوم و برکات قرآن جمع کرد و در سور«6» مفصّل نهاد. آنگه علوم و برکات و ثواب مفصّل جمع کرد و در فاتحة الکتاب نهاد، هر که فاتحة الکتاب بخواند، همچنان باشد که صد و چهار کتاب بخوانده باشد. قولی دیگر آن است که: برای آن «امّش» خوانند که «ام‌ّ» در کلام عرب «رایت» باشد که بر بالای سر امیر لشکر بدارند و لشکر را ملجأ«7» و مفزع با آن بود، چنان که قیس بن الخطیم گفت- شعر: نصبنا امّنا حتّی ابذعرّوا

و صاروا بعد الفتهم شلالا [6- ر] ای مطرودین. چون مفزع اهل ایمان و قرآن در نماز و جز نماز به اینکه سورت است، اینکه را «ام‌ّ الکتاب» خواند. و عرب زمین را نیز «ام‌ّ» خواند، برای آن که معاد«8» خلق در حیات و ممات با اوست، کما قال اللّه تعالی: أَ لَم نَجعَل‌ِ الأَرض‌َ کِفاتاً، أَحیاءً وَ أَمواتاً«9»، و قال امیّة بن ابی الصّلت- شعر: فالأرض معقلنا«10» و کانت امّنا

فیها مقابرنا و فیها نولد و منه قوله تعالی: مِنها خَلَقناکُم وَ فِیها نُعِیدُکُم وَ مِنها نُخرِجُکُم تارَةً أُخری«11». و انشد احمد بن عبیده- شعر: نأوی إلی ام‌ّ لنا لا نغتصب

سمالها أنف عزیز و ذنب مراد به «ام‌ّ» در بیت، حصنی است یا جای بلند که ایشان به آن«12» جا ----------------------------------- 1. آج، لب گفت. 2. مب: آن جمله. 3، 4. مب، مر کتاب. 5. مب، مر: فرقان. 6. مج، آج، لب، مب: سوره. 7. آج، لب مفرّ، مب، مر: مقرّ. 8. مج: معاذ. 9. سوره مرسلات (77) آیه 25 و 26. 10. آج، لب، فق: معولنا. [.....] 11. سوره طه (20) آیه 55. 12. دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر آن، مج: بدان. صفحه : 31 شدندی. پس از برای اینکه معانی، اینکه سوره را «ام‌ّ الکتاب» خوانند. امّا «سبع مثانی» اش برای آن خوانند که هفت آیت است. و در «مثانی» چند قول گفتند: یکی آن که برای آنش مثانی خواند«1» که الفاظ مثنّی و مکرّر در او چندی هست، چون: رحمن و رحیم«2»، و ایّاک نعبد و ایّاک نستعین، و صراط و صراط، و علیهم، و علیهم و قولی دیگر آن است که: برای آتش «مثانی» خواند«3» که در هر نمازی دو بار باید خواندن، و قولی دیگر آن است که: برای آنش «مثانی» خواند«4» که دو بار فرود آمد: یک بار به مکّه، و یک بار به مدینه. امّا «وافیه»، برای آن خواند«5» که اینکه سوره به مذهب صحیح«6» فقیه روا نباشد که مبعّض کنند در نماز، و دیگر سورتها روا باشد که بعضی بخوانند بنزدیک فقها در فرایض و بنزدیک ما در نوافل، و اینکه معنی در اینکه سوره صورت نبندد به اتّفاق. امّا «کافیه»: عفیف بن سالم«7» گوید، از عبد اللّه بن یحیی بن کثیر پرسیدم که: مأموم در قفای امام فاتحه خواند یا نه! گفت: «کافیه» می‌گویی! گفتم: «کافیه» چه باشد! گفت: فاتحه. گفتم: چراش کافیه خوانند«8»! گفت: برای آن که آن کفایت کند از جز آن، و هیچ سوره از او کفایت نکند. و تصدیق اینکه قول آن است که روایت کردند از عبادة بن الصّامت که رسول- علیه السّلام- گفت: ام‌ّ القرآن عوض من غیرها و لیس غیرها منها عوضا. امّا «اساس»: وکیع روایت کند که مردی بنزدیک شعبی آمد و در او«9» بنالید از درد پهلو. شعبی گفت: علیک باساس القرآن. قال: و ما اساس القرآن! قال: فاتحة الکتاب. گفت: برو اساس قرآن بروی خوان«10». گفت: اساس قرآن چه باشد! گفت: سورة الحمد. آنگه گفت، از عبد اللّه عبّاس شنیدم که او گفت: هر چیز«11» را اساسی هست، و ----------------------------------- 1. مج، آج، لب، مب، مر: خوانند، دب: گفتند. 2. دب، آج، لب، فق: رحمن الرحیم، مج، وز: رحمن رحیم، مب، مر: الرّحمن الرّحیم. 3. مج، آج، لب، فق، مب، مر: خوانند. 4. مج، آج، لب، فق: خوانند. 5. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر: خوانند. 6. مج، دب، آج، وز: هیچ. 7. چاپ شعرانی (1/ 18): عفیف بن عالم. 8. مج، دب، آج، لب، فق، وز: خواندی، مب، مر: گفتی. 9. مج، وز: و دو. 10. مج، آج، لب، فق، وز، مر مرد. 11. همه نسخه بدلها: چیزی. صفحه : 32 اساس دنیا مکّه است، و اساس آسمانها «غریبا»«1» است، و آن آسمان هفتم است. و اساس زمینها «عجیبا» است، و آن زمین هفتم است، و اساس بهشتها، بهشت «عدن» است و آن ناف بهشتهاست یعنی میانه. و اساس دوزخ، جهنّم است و آن درکه«2»، هفتم است. و اساس خلق، آدم است. و اساس پیغمبران نوح است. و اساس بنی اسرائیل، یعقوب است. و اساس کتابها قرآن است، و اساس قرآن فاتحة الکتاب است. چون تو را رنجی و بیماریی«3» باشد، فعلیک بالاساس تشف باذن اللّه، اینکه سوره بسیار خوان تا شفا یابی به فرمان خدای تعالی. امّا «شفاء»: ابو سعید خدری‌ّ روایت کند که، رسول- علیه السّلام- گفت: 4» فاتحة الکتاب شفاء من کل‌ّ سم‌ّ«. ابو سلیمان روایت کند که: با رسول- علیه السّلام- به غزایی بودیم، مردی بعلّت صرع بیفتاد. یکی از جمله صحابه فراز شد«5» و سورة فاتحة«6» در گوش او خواند. برخاست«7» و تندرست شد. ما رسول را بگفتیم، گفت: هی ام‌ّ القرآن و هی شفاء من کل‌ّ داء. خارجة بن الصّلت البرجمی‌ّ گفت: من با عمّم از نزدیک رسول- علیه السّلام- می‌آمدیم، به قبیله‌ای از قبایل عرب بگذشتیم. ما را گفتند: ما چنان می‌دانیم که شما از نزدیک اینکه مرد می‌آیید که دعوی پیغمبری می‌کند، و ما را مردی دیوانه شده است و او را در بند کرده‌ایم، بنزدیک شما هیچ چیزی هست که او را در آن راحتی باشد! عمّم گفت: بلی؟ ما را بنزدیک آن دیوانه بردند. عمّم فاتحة الکتاب می‌خواند، و آب دهن در دهن جمع می‌کرد. چون چند بار خوانده بودی، آن آب دهن در دهن او کردی. سه روز چنین کرد. به فرمان خدای تعالی آن دیوانه بهتر شد، ایشان ما را چیزی دادند. ما گفتیم: ما اینکه بنخوریم تا از رسول- علیه السّلام- باز پرسیم که اینکه حلال باشد«8»! ما برفتیم«9» و بپرسیدیم«10» گفت: 11» من اکل برقیة باطل لقد« ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، مب، مر: عریبا. [.....] 2. دب، آج، لب، فق، مر: درک. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر رسد و. 4. مب، مر: هم‌ّ. 5. مب، مر: فرا رفت. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر الکتاب. 7. اساس: برخواست. 8. مب، مر: اینکه بر ما حلال باشد. 9. مب، مر از حضرت رسول. 10. مب: باز پرسیدیم. 11. آج، لب، فق: فقد. صفحه : 33 الله‌أکلت برقیة حق‌ّ،} اگر کسی به فسون باطل چیزی خورد [6- پ] تو با«1» فسون حق خواهی خوردن. امّا «صلاة»: اخبار متظاهر است به آن که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- اینکه سوره را صلاة خواند تا بدانند که نماز تمام«2» نباشد الّا بدان«3». ابو هریره روایت کند از رسول- علیه الصّلوة و السّلام- که گفت، خدای تعالی گفت: قسمت الصّلوة بینی و بین عبدی، یعنی سورة الفاتحة نصفین فنصفها لی و نصفها لعبدی و لعبدی ما سأل، گفت: من قسمت کردم نماز را یعنی سوره فاتحة الکتاب را از میان من«4» و میان بنده‌ام دو نیمه. یک نیمه مراست و یک نیمه بنده را«5»، و بنده مراست آنچه بخواست. آنگه گفت: چون بنده«6» گوید: الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ «7»الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«8» ، خدای تعالی گوید: اثنی علی عبدی ، بنده من بر من ثنا گفت. و چون گفت: مالِک‌ِ یَوم‌ِ الدِّین‌ِ «9» ، خدای تعالی گوید: مجدنی عبدی ، بنده من مجد من می‌گوید: چون گوید: إِیّاک‌َ نَعبُدُ وَ إِیّاک‌َ نَستَعِین‌ُ «10» ، خدای تعالی گوید: هذا بینی و بین عبدی، اینکه از میان من و بنده من است. چون گوید: اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیم‌َ «11» - تا به آخر سورت، خدای تعالی گوید: هذا لعبدی و لعبدی ما سأل ، اینکه بنده مراست خاصّه، و او راست آنچه بخواست از من. اکنون اهل علم خلاف کردند در آن که اینکه سورت مکّی است یا مدنی! مجاهد و عطا گفتند: مدنی است، و قتاده و عبد اللّه عبّاس گفتند: مکّی است. و بعضی دیگر گفتند: اینکه سورت هم مکّی است و هم مدنی«12» از عظم شأن او یک بار ----------------------------------- 1. مج، وز، مب، مر: به. 2. همه نسخه بدلها: درست. 3. همه نسخه بدلها: به اینکه سوره. 4. همه نسخه بدلها: خود. [.....] 5. مج، دب، آج، لب: بنده مرا، فق، وز، مب، مر: بنده مراست. 6. مب من. 7. سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 2. 8. سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 3. 9. سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 4. 10. سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 5. 11. سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 6. 12. همه نسخه بدلها که. صفحه : 34 به مکّه فرو«1» آمد و یک بار به مدینه، امّا اخبار بیشتر بر آن است که«2»: سورت مکّی است. علاء بن المسیّب روایت می‌کند از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- که او گفت: نزلت فاتحة الکتاب بمکّة من کنز تحت العرش، گفت امیر المؤمنین که: اینکه سورت به مکّه فرو آمد از کنزی«3» در زیر عرش. عبد اللّه عبّاس روایت می‌کند که: چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- به«4» مکّه برخاست به ادای رسالت، اوّل سخن اینکه گفت که: بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ، الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ«5»، تا به آخر بر خواند«6». قریش گفتند: «دق‌ّ اللّه فاک»، خدای تعالی دهانت بشکناد؟ دلیلی دیگر بر آن که اینکه سورت مکّی است، آن است که «سورة الحجر» مکّی است، و خدای تعالی در آن جا می‌گوید: وَ لَقَد آتَیناک‌َ سَبعاً مِن‌َ المَثانِی وَ القُرآن‌َ العَظِیم‌َ«7»، و قول درست آن است که «سبع المثانی» سوره الفاتحه است، و خدای تعالی می‌گوید: وَ لَقَد آتَیناک‌َ«8» ...، ما بدادیم تو را سبع مثانی، اینکه قول چگونه گوید و سوره به مدینه فرو خواهد آمد«9»! دلیلی دیگر بر آن که اینکه سورت مکّی است، آن است که رسول- علیه الصّلوة و السّلام- بالای«10» ده سال به مکّه مقام کرد پس از بعثت و نماز کرد، و درست شده است که نماز تمام نباشد مگر به اینکه سورت، چنان که یاد کرده آید«11». پس چون شاید که«12» چند سال نماز کند و «الحمد» نخواند، و می‌گوید: لا صلاة الّا بفاتحة الکتاب. و در خبر بعثت چنین می‌آمد که: اوّل سورت که از قرآن فرو آمد، اینکه سورت بود. ابو میسره عمرو بن شر حبیل روایت کند که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، مب، مر: فرود. 2. مب، مر اینکه. 3. مب، مر: گنجی. 4. مب، مر: از. 5. سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 1 و 2. 6. مب، مر: تا به آخر فاتحه بخواند. [.....] 7، 8. سوره حجر (15) آیه 87. 9. همه نسخه بدلها، بجز مب و مر: فرود خواهد آمدن. 10. مب، مر: زیاده از. 11. همه نسخه بدلها: شود ان شاء اللّه. 12. مب، مر رسول. صفحه : 35 عادت داشتی که برفتی و تنها بر کوه حراء بنشستی و در آلاء و نعماء حق تعالی تأمّل می‌کردی. یک روز بر عادت خود نشسته بود، سایه‌ای بر رسول علیه الصّلاة و السّلام- افتاد. بر نگرید تا خود چیست؟ شخصی را دید پرها باز کرده«1» همه روی آسمان بپوشیده، و ندا می‌کرد: السّلام علیک یا محمّد؟ اقرأ ، بخوان. و رسول گفت: من پیش از آن اینکه آواز شنیده بودم به چند بار«2»، و کسی را نمی‌دیدم«3». ترسیدم که مبادا«4» که مرا در عقل تخلیطی«5» باشد«6». خدیجه را می‌گفتم که: حال«7» چنین است. او می‌گفت: خیر باشد. تا یک روز برفت و عم‌ّ خود را ورقة بن نوفل خبر داد، و او مردی بود عاقل و متدیّن و کتب اوایل خوانده، گفت: یا خدیجه؟ محمّد را بگو که هیچ اندیشه مدار، و اگر دگر اینکه آواز شنوی بر جای بایست«8» تا از پس از آن چه باشد. خدیجه رسول را- علیه الصّلوة و السّلام- بگفت، تا اینکه روز که«9» جبریل را- علیه السّلام- معاینه بدید بر اینکه صورت، بغایت بترسید، آخر«10» خود را بر جای«11» بداشت و گفت: ماذا أقرا و لست بقارئ، چه خوانم که من خواننده نیم؟ گفت: بر خوان که: بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ، الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ«12»بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ، یا أَیُّهَا المُدَّثِّرُ، قُم فَأَنذِر«1». خدیجه برخاست«2» و بنزدیک عم‌ّ خود ورقة بن نوفل رفت و او را از اینکه حال خبر داد. او چون اینکه بشنید، شادمانه شد و گفت: یا خدیجه؟ اینکه علامت و حکایت که تو می‌گویی، دلیل آن می‌کند که اینکه شوهر تو پیغمبر آخر الزّمان است که ما نعت او«3» در توریت و انجیل خوانده‌ایم، آنگه اینکه بیتها انشا کرد در اینکه معنی [بگفت]«4»: فإن یک حقّا یا خدیجة فاعلمی

حدیثک إیّانا فأحمد مرسل و جبریل یأتیه و میکال معهما

من اللّه وحی یشرح الصّدر منزل یفوز به من فاز عزّا لدینه

و یشقی به الغاوی الشّقی‌ّ المضلّل فریقان منهم فرقة فی جنانه

و اخری بأغلال الجحیم مغلّل آنگه ورقه نوفل بیامد و رسول را- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: تو را بشارت باد که تو آنی«5» که عیسی- علیه السّلام- به تو بشارت داد خلقان را، و تو بر«6» مانند آنی که عیسی- علیه السّلام- بود، و تو پیغمبر«7» مرسلی، و تو را جهاد فرمایند، و اگر من آن روزگار دریابم با تو«8» جهاد کنم. چون ورقة بن نوفل فرمان یافت«9»، رسول- علیه السّلام- فرمود که«10»: او را دیدم در بهشت جامه‌های حریر پوشیده، اینکه خبر و مانند اینکه«11» اخبار، دلیل کند که اینکه سورت مکّی است. و خلاف نیست میان علما«12» که اینکه سورت هفت آیت است، امّا در کیفیّت عدد خلاف کرده‌اند. عبد اللّه عبّاس«13» و اصحاب او چون: عطا و سعید بن جبیر و عبد اللّه عامر و اهل کوفه، بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«14» آیتی شمردند، و اهل بصره و شام، ----------------------------------- 1. سوره مدثّر (74) آیه 1 و 2. 2. اساس: برخواست. 3. مج، وز، فق: نعت و صفت وی، دب، آج، لب، مب، مر: نعت و صفت او. 4. اساس: ندارد، از مج افزوده شد، مب نظم. 5. همه نسخه بدلها: تویی. 6. دب ما. 7. دب، آج، لب، فق، وز: پیغمبری. 8. مب، مر: دریابم در قدم تو. 9. آج، لب، فق، وز: با پیش خدای تعالی شد. [.....] 10. همه نسخه بدلها: گفت من. 11. مج، آج، لب، فق، وز از. 12. همه نسخه بدلها در آن. 13. دب، آج، لب، فق، مب، مر گفت. 14. سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 1. صفحه : 37 بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«1» از اینکه سورت آیتی نشمردند«2»، [و أَنعَمت‌َ عَلَیهِم«3» ...، آیتی شمردند]«4»، و بیان اینکه کرده شود، و دلیل بر مذهب صحیح گفته آید- ان شاء اللّه تعالی وحده. و کلمات اینکه سورت بیست و پنج کلمات«5» است، و حروفش صد و بیست و سه حرف است. امّا ثواب خواننده اینکه سوره: ابی‌ّ کعب روایت کند از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که گفت: هر که اینکه سورت فاتحه بخواند، همچنان باشد که توریت و انجیل و زبور و صحف«6» خوانده، و به هر حرفی درجه‌ای در بهشتش بدهند، و من خواستم تا وصف آن درجات بگویم شما را، مرا دستوری ندادند و لکن طوبی لقاریها ثلاثا، خنک خواننده اینکه سورت را- سه بار بگفت- و اینکه سورت بخشیده است«7» میان خدای تعالی و بنده«8». و اینکه سورت فسون است از هر زهری، و شفا«9» از هر دردی و آفتی. حذیفة بن الیمان روایت کند از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که گفت: خدای تعالی عذاب ختم کند«10» بر اهل شهری به گناه ایشان کودکی از کودکان ایشان در کتاب اینکه سورت بخواند«11»، خدای تعالی بشنود چهل سال عذاب از ایشان بردارد به برکت اینکه سورت. ابو هریره روایت کند که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- در مسجد آمد و ابی‌ّ کعب نماز می‌کرد، گفت: یا ابی‌ّ؟«12» جواب نداد، نماز سبک کرد و گفت: السّلام علیک یا رسول اللّه؟ رسول- علیه الصّلوة و السّلام- گفت: یا ابی‌ّ؟ [چرا جواب ندادی مرا! گفت: یا رسول اللّه؟ نماز می‌کردم. رسول- علیه السّلام- گفت: یا ابی‌ّ]«13» ----------------------------------- 1. سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 1. 2. اساس: شمردند، به قیاس با نسخه مج و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. 3. سوره فاتحه الکتاب (1) آیه 7. 4، 13. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 5. همه نسخه بدلها: کلمه. 6. مج ابراهیم و موسی، دب، آج، لب، فق، وز ابراهیم و موسی و قرآن تمام، مب، مر ابراهیم و تمام قرآن. 7. مب، مر: قسمت شده است. 8. مج، دب، آج، لب، فق، وز: بنده‌اش. 9. همه نسخه بدلها: شفاست. [.....] 10. لب، جهنّم کند، فق: حتم کند، مب، مر: واجب گرداند. 11. مب، مر: چون کودکی از ایشان به مکتب رود و اینکه سوره بخواند. 12. دب، آج، لب، فق، وز، مب ابی‌ّ. صفحه : 38 نمی‌خوانی در قرآن: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا استَجِیبُوا لِلّه‌ِ وَ لِلرَّسُول‌ِ إِذا دَعاکُم لِما یُحیِیکُم«1» ...، گفت: ندانستم«2»، توبه کردم دگر«3» مانند اینکه نکنم. رسول- علیه الصّلوة و السّلام- گفت: یا ابی‌ّ؟ خواهی که تو را سورتی بیاموزم که در توریت و انجیل«4» و قرآن مثل آن نیست«5»! گفتم: آری یا رسول اللّه! آنگه«6» برخاست«7» و دست من گرفت تا از مسجد بیرون آید«8». من گفتم: یا رسول اللّه؟ آن سورت که مرا گفتنی و وعده دادی«9»! مرا گفت: در نماز چه«10» خوانی! گفتم: ام‌ّ الکتاب. گفت: هی هی، آن آن است. آنگه گفت: به آن خدای که«11» جان محمّد«12» به امر اوست که در توریت و انجیل و زبور و قرآن مانند اینکه سورت نیست. از مجاهد روایت کردند که او گفت: ابلیس چهار بار بنالید: یک بار که لعنتش کرد«13»، و یک بار که از بهشتش به در کرد«14»، و یک بار که رسول را- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- به رسالت فرستاد، و یک بار که سورت فاتحه فرود«15» آمد. و از جمله شرف اینکه سورت آن است که نماز درست نباشد الّا به اینکه سورت، و هیچ سورت و آیت به جای اینکه بنه ایستد«16»، و اینکه مذهب ماست و مذهب شافعی و سفیان ثوری«17». و مذهب اصم‌ّ و الحسن بن صالح آن است که: خواندن اینکه سورت در نماز سنّت«18» است. و مذهب بو حنیفه«19» مقدار یک آیت واجب است. و ابو یوسف و محمّد گفتند: سه آیت. ----------------------------------- 1. سوره انفال (8) آیه 24. 2. مب، مر یا رسول اللّه. 3. همه نسخه بدلها: که دیگر. 4. همه نسخه بدلها و زبور. 5. دب: نباشد. 6. مب، مر رسول- صلّی اللّه علیه آله. 7. اساس: برخواست. 8. همه نسخه بدلها: آمد. 9. دب، آج، لب: بفرما، مب، مر کدام است بفرمای. 10. همه نسخه بدلها می. 11. مب، مر: گفت به حق خدایی که مرا به حق به خلقان فرستاد که. [.....] 12، 14. همه نسخه بدلها: بیرون کرد. 13. مج، دب، آج، لب، فق، وز خدای تعالی. 15. مج، فق، وز: فرو. 16. بنه ایستد/ بنایستد. 17. همه نسخه بدلها و مالک و احمد و اسحاق و ابو ثور. 18. همه نسخه بدلها: مستحب. 19. همه نسخه بدلها: ابو حنیفه. صفحه : 39 دلیل بر مذهب صحیح از اینکه مذاهب آن است که: طریق«1» احتیاط اقتضای اینکه می‌کند، چه آن کس که اینکه سورت«2» بخواند، ذمّت او به یقین بری شود، و دلیلی نیست بر براءت ذمّت آن کس که اینکه سورت نخواند. دلیل دیگر، اجماع اهل البیت است [7- پ] و اجماع ایشان حجّت باشد. دیگر، اخبار بسیار که آمد از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- در اینکه باب من قوله«3»: لا صلاة الّا بفاتحة الکتاب. و عبادة الصّامت«4» روایت کند که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: لا صلاة لمن لم یقرء بأم‌ّ القران فصاعدا ، نماز نباشد آن را که ام‌ّ القرآن نخواند یا بیشتر. و ابو هریره روایت کند که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- مرا فرمود که ندا کنم که: لا صلاة الّا بفاتحة الکتاب. و عبد اللّه عبّاس روایت کند که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- در مسجد آمد و دو رکعت نماز کرد و جز فاتحه«5» نخواند. و ابو هریره روایت کند که: مردی در مسجد رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- آمد و نماز بکرد، چون«6» فارغ شد، بیامد و بر رسول- علیه الصّلوة و السّلام- سلام کرد، رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: نماز کردی! گفت: آری یا رسول اللّه؟ رسول- علیه السّلام و الصّلوة- گفت: برو«7» نماز کن که تو نماز نکردی. مرد برفت و نماز بکرد و باز آمد. رسول دگر باره گفت: برو و نماز کن که تو نماز نکردی- تا سه بار همچنین می‌کرد«8»- گفت: من جز اینکه«9» نمی‌دانم یا رسول اللّه، اگر نیک نیست مرا بیاموز. گفت: اوّل تکبیر کن و فاتحه بر خوان، آنگه آنچه میسّر می‌شود از قرآن«10». امّا استدلال آنان که «الحمد» خواندن واجب ندانند آن است که گویند خدای ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز مب، مر: طریقت. 2. مب، مر تمام. 3. مج، دب، آج، لب علیه السّلام. 4. همه نسخه بدلها: عباده صامت. 5. همه نسخه بدلها: فاتحة الکتاب. 6. مر از نماز. 7. وز، مر و. [.....] 8. مب، مر آنگه. 9. مب، مر: من به از اینکه. 10. دب، فق، وز: بر خوان. صفحه : 40 تعالی گفت«1»: فَاقرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِن‌َ القُرآن‌ِ«2»فَمَن تَمَتَّع‌َ بِالعُمرَةِ إِلَی الحَج‌ِّ فَمَا استَیسَرَ مِن‌َ الهَدی‌ِ«5» ...، و دیگر جا گفت: فَإِن أُحصِرتُم فَمَا استَیسَرَ مِن‌َ الهَدی‌ِ«6» وَ إِذا قُرِئ‌َ القُرآن‌ُ فَاستَمِعُوا لَه‌ُ وَ أَنصِتُوا«11»- الایة. و اگر امام اخفات کند در قراءت، سنّت آن است که مأموم «الحمد» بخواند«12». و مالک«13» انس گفت: چون امام جهر نکند، واجب باشد مأموم را خواندن قراءت، و چون جهر کند، بر او نیست که الحمد خواند، و شافعی در قدیم همچنین گفت، و در جدید گفت: قراءت الحمدش واجب است اگر امام جهر کند و اگر اخفات. و ابو حنیفه و اصحابش گفتند: بر مأموم قراءت «الحمد» نیست، اگر امام جهر کند و اگر اخفات- و اللّه اعلم بالصّواب. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: واجب ندانند بقوله تعالی. 2. سوره مزّمّل (73) آیه 20. 3. آج، لب، فق، وز، مب، مر اینکه. 4. همه نسخه بدلها: کنیم. 5، 6. سوره بقره (2) آیه 196. 7. همه نسخه بدلها است. 8. همه نسخه بدلها: تا. 9. همه نسخه بدلها و اجدع. 10. مج، دب، آج، لب، فق، وز به او. 11. سوره اعراف (7) آیه 204. 12. اگر امام در نماز إخفاتی است و مأموم همهمه امام را نشنود، سنّت است که تسبیح و ذکر بگوید، نه اینکه که سوره «حمد» را بخواند (ویراستار متن). [.....] 13. همه نسخه بدلها: مالک بن. صفحه : 41

آیة التسمیة

بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«1»، عبد اللّه مسعود روایت کند که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: 2»3»4» من قرأ بسم اللّه الرّحمن الرّحیم کتب اللّه له بکل‌ّ حرف اربعة آلاف حسنة و محاعنه اربعة الاف« سیّئة و رفع« له اربعة الاف« درجة، گفت: هر که اینکه آیت بخواند، خدای تعالی او را به هر حرفی چهار هزار حسنه بنویسد، و چهار هزار سیّئه بسترد، و چهار هزار درجه به هر حرفی رفیع کند. و عبد اللّه عبّاس می‌گوید، رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: معلّمان بهترین مردمانند که بر زمین می‌روند جز«5» انبیا و ائمّه بر گرفته، برای آن که هر گه که دین خلق«6» شود، مجدّد کنند، یعنی به تعلیم قرآن. آنگه گفت: آنچه ایشان را. دهی«7» بر وجه عطیّه دهی«8»، و ایشان را به مزد مگیری«9» تا در حرج نیفگنی ایشان را. چون معلّم کودک را تعلیم«10» کند بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«11»، خدای تعالی براتی بفرماید نبشتن«12» از دوزخ برای کودک و مادر و پدرش«13» و برای معلّم. و در خبری می‌آید که: رسول- علیه الصّلوة و السّلام- با جماعتی به گورستانی بگذشت، اشارت به گوری کرد، گفت: خداوند اینکه گور را عذاب می‌کنند. چون باز آمد، آن عذاب از خداوند«14» گور برداشته بودند، گفت: بار خدایا؟ سبب چیست! جبریل- علیه السّلام- آمد و گفت: مرد عاصی بود و مستحق‌ّ عذاب، جز که فرزندی ----------------------------------- 1. سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 1. 2. اساس و دیگر نسخه بدلها: الف، به قیاس با چاپ شعرانی: (1/ 23) و با توجّه به قواعد نحوی تصحیح شد. 3. چاپ شعرانی (1/ 23) اللّه. 4، 5. همه نسخه بدلها: از. 6. مج کهنه. 7، 8. دهی/ دهید. 9. همه نسخه بدلها: مستانی. 10. مج: تلقین، دب و تلقین، آج، لب، فق تلقین. 11. همه نسخه بدلها و کودک بگوید. 12. آج، لب، وز، مب، مر: براتی بنویسد. 13. مر: مادران و پدران کودک. 14. مج، دب، آج، لب، فق، وز آن، مب، مر: صاحب. صفحه : 42 داشت، او را به کتّاب دادند«1»، معلّم او را بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«2» تلقین کرد، خدای تعالی گفت«3»: عذاب از او برداری که نیکو نبود پسر با نام«4» ما، و پدر«5» در عذاب ما، من به برکت اینکه نام، عذاب از او برداشتم. و در خبر می‌آید [8- ر] که: ملک الرّوم نامه‌ای نوشت به امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- و در او بنالید از صداعی که او را می‌بود و«6» اطبّا از آن عاجز بودند«7». امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- کلاهی بدو فرستاد، گفت: هر گه که تو را صداعی«8» باشد، اینکه کلاه بر سر نه تا راحت یابی. همچنان کرد و خدای تعالی شفا داد. عجب داشت، بفرمود تا آن کلاه بشکافتند. در آن جا کاغذی یافتند بر او نوشته: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. بدانستند که سبب شفا آن بوده است، اسلام آورد و مسلمانی پنهان می‌داشت. خالد بن الولید با لشکری به زیر حصن حیره فرو آمد و گفت: مردی عاقل را به«9» من فرستی تا با او سخنی گویم«10». عبد المسیح بن نفیلة الغسّانی را بر او فرستادند، و او از جمله معمّران بود. چون بیامد«11»، خالد در وی نگرید، گفت: من أین أقصی أثرک ایّها الشّیخ! قال: من ظهر أبی، قال«12»: من أین خرجت! فقال«13»: من بطن امّی. قال: علام أنت! قال: علی الارض. قال: فیم أنت! قال: فی ثیابی. قال: اینکه کم انت! قال: إبن رجل واحد. قال: أ تعقل لا عقلت. قال: اری و اللّه و اقیّد، خالد گفت: و اللّه ما رأیت کالیوم اسئله عن الشّی‌ء و ینحو فی غیره. قال: ما اجبتک الّا ما«14» سألت فسل عمّا بدا لک. قال: أعرب ام نبیط. قال: عرب استنبطنا و نبیط استعربنا. ----------------------------------- 1. مب، مر: به مکتب فرستادند، فق: به مکتب دادند. [.....] 2. سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 1. 3. مب، مر: ملایک عذاب را امر کرد که. 4. همه نسخه بدلها و خطاب. 5. فق، مب، مر او. 6. مب، مر: علیه السّلام و از درد سر بنالید و شکایت کرد و گفت. 7. مب، مر: اطبّا از علاج صداع من عاجز آمده‌اند. 8. همه نسخه بدلها: صداع. 9. مج، دب، آج، لب، فق، وز: بر. 10. مب، مر: سخنی دارم بگویم. 11. همه نسخه بدلها، بجز مب، مر: پیش آمد. 12. همه نسخه بدلها: فقال. 13. همه نسخه بدلها: قال. 14. همه نسخه بدلها: عمّا. صفحه : 43 قال: فحرب أنتم أم سلّم. قال: لا«1» بل سلّم، گفت: حرب نه‌ایم«2»، سلمیم«3». گفت: اینکه حصنها چرا کردی«4»! گفت: برای سفیهی که«5» به ما رسد یا «6» حلیمی بیاید که او را زجر کند. گفت: تو را چند سال است! گفت: سیصد و پنجاه سال. گفت: چه دیدی در اینکه عمر که تو را دادند! گفت: ادرکت سفن البحر ترفا«7» الینا من هذه الجرف، گفت: کشتیها دیدم که از آن جا با کنار می‌آوردند، و اشارت به بادیه کرد، یعنی دریا بود، و دیدم که زنان اهل حیره بیرون آمدندی زنبیل بر سر گرفته، بیشتر از یک نان بر نگرفتندی به زاد«8» تا به شام شدندی. ثم‌ّ أصبحت خرابا یبابا و ذلک دأب اللّه فی بلاده و عباده. اکنون چنین خراب و یباب شد، و اینکه عادت کریم خدای است در شهرها و بندگان. و چیزی در دست داشت و به دست در می‌گردانید. خالد بن الولید گفت: چیست اینکه که به دست می‌گردانی! گفت: سم‌ّ ساعة، زهر یک ساعت«9» است. گفت: چه کنی آن را! گفت: اگر بنزدیک تو چیزی نباشد که موافق باشد مرا و اهل مرا، بخورم و خویشتن باز رهانم که از عمر من جز اندکی نماند. خالد گفت: مراده. و آن زهر از او بستد و گفت: بسم اللّه رب‌ّ الارض و السّماء، بسم اللّه الّذی لا یضرّ مع اسمه شی‌ء فی الارض و لا فی السّماء بسم اللّه خالق الاشیاء، گفت: به نام خداوند آسمانها«10» و زمین که با نام او هیچ چیز گزند نکند. آنگه آن زهر در دهن نهاد و بخایید و فرو برد. یک ساعت غشی به او در آمد«11» و سر می‌جنبانید، آنگه عرق بکرد و با هش«12» آمد، پنداشتی هیچ رنج نبوده است او را. عبد المسیح«13» آن بدید، با حصن شد و خبر داد، و گفت: جئتکم من عند ----------------------------------- 1. دب، آج، لب: ندارد. [.....] 2. آج، لب، مب، مر: نیم. 3. آج، ل، مب، مر: سلمم. 4. همه نسخه بدلها: کرده. 5. همه نسخه بدلها: اگر. 6. همه نسخه بدلها: تا. 7. وز: ترف، اساس و دیگر نسخه بدلها بجز مج: ترفع، با توجّه به مج تصحیح شد. 8. مب، مر: به جهت زاد. 9. همه نسخه بدلها: ساعته. 10. همه نسخه بدلها: آسمان. 11. مج، فق، وز چو بیهوشی شد. 12. مج، آج، لب، فق، وز، مب، مر: با هوش، دب: به هوش. 13. مج، دب، فق، وز، مب، مر که. صفحه : 44 الشّیطان، گفت: من از بر شیطان می‌آیم، زهر قاتل یک ساعت بخورد و هیچ زیان نداشت او را، آنچه می‌خواهد بدهید تا برود«1». صد«2» هزار درم بدادند، آنگه عبد المسیح اینکه بیتها بگفت: أبعد المنذرین أری سواما

تروح بالخورنق و السّدیر تحاماه فوارس کل‌ّ قوم

مخافة ضیغم عالی الزّئیر و صرنا بعد هلک أبی قبیس

کمثل الشّاة فی الیوم المطیر تقاسمنا القبائل من معدّ

علانیة کأیسار الجزور نؤدّی الخرج بعد خراج کسری

و خرج من قریظة و النّضیر کذاک الدّول«3» دولته سجال

فیوم من مساءة أو سرور اینکه طرفی است از اخبار و آثار در فضل اینکه آیت. اکنون بدان که: بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ، آیتی است از فاتحة الکتاب و از هر سورتی. و اینکه مذهب احمد و اسحاق و ابو ثور و ابو عبیده و عطاء و زهری و عبد اللّه بن مبارک است. و مذهب شافعی آن است که: اینکه آیت از فاتحه، آیتی است تمام، و از دیگر سورتها بعضی از آیتی است، اینکه را با ما بعد«4» آیتی شمارند«5» بر یک قول، و قول دیگر: موافق قول ما و اینکه«6» فقهاست که گفتیم. و مذهب ابو حنیفه و مالک و اوزاعی آن است که: از قرآن نیست و نه از الحمد آیتی هست، و نه از دیگر سورتها. و مالک گوید: در نماز خواندن مکروه است. و از ابو الحسن کرخی دو روایت است: یکی موافق مذهب ما، و یکی به مذهب«7» ابو حنیفه، اینکه اختلاف فقهاست در اینکه آیت. اما دلیل بر مذهب صحیح از اینکه مذاهب چند چیز است: یکی آن که، به اتّفاق و اجماع امّت، اینکه آیت بعضی است از آیتی در سورة النّمل. و اگر همه امّت را ----------------------------------- 1. مج: بروند. 2. مج: مصادره کردند بر صد، دب، فق: مصالحه کردند بر صد. [.....] 3. همه نسخه بدلها: الدّهر. 4. همه نسخه بدلها اینکه. 5. همه نسخه بدلها: شمارد. 6. وز، فق، مر قول. 7. همه نسخه بدلها: موافق مذهب. صفحه : 45 گویند: چرا گفتی که آن آیت در سورة النّمل از قرآن است! گویند: برای آن که در مصحف یافتیم نبشته به خطّ مصحف، به رنگ سواد او«1»، بر وجهی که هیچ مخالفت و فرق و تمییز نبود، لا بدّ حکم بایست کردن که آن از قرآن است، و الّا اگر نه چنین باشد، کسی را باشد که بسیار آیتها بیرون آرد، و گوید که نه از قرآن است، با آن که اینکه قضیّه در حق‌ّ او ثابت باشد، و اینکه مؤدّی باشد با خرق اجماع و فتح باب جهالت، گوییم: کذالک فی مسئلتنا. همین دلیل در اینکه جا هست، واجب باشد که اینکه حکم اینکه جا بکنند و حکم اینکه آیت، [8- پ] حکم آیات مکرّر است در قرآن، چنان که«2» سورة الرّحمن و«3» المرسلات و جز آن«4». طریقی دیگر اعتباری آن است که، اینکه آیت از چهار وجه بیرون نیست: یا برای اوّل سوره نبشتند«5» یا برای آخر سوره، یا برای فصل بین السّورتین، یا آن جا که فرو«6»- آمد بنوشتند، یا آن جا که فرو«7» نیامد ننوشتند. اگر از برای اوّل سورت است، بایستی که در اوّل سورة التّوبه بودی، و اگر از برای آخر سوره بودی، بایستی که در آخر سورة الانفال و النّاس«8» بودی، و اگر او برای فصل بودی از میان دو سوره بایستی که میان انفال و توبه بودی، و در سورة النّمل نبودی. و چون اینکه سه قسمت«9»، باطل شد، بنماند الّا آن که آن جا که فرو«10» آمد بنوشتند، و آن جا که فرو«11» نیامد ننوشتند. طریقی دیگر اعتباری آن است که، ما یافتیم در مصحف چیزهایی که نه از قرآن است، چون: ذکر اختلاف قرّاء، و ذکر عدد آیات و اخماس و اعشار، و لکن روا نداشتند که به خطّ مصحف و سواد او بنویسند جز به حمرة و خضره و صفرة و جز آن از رنگها، تا فرق باشد و اشتباه نیفتد، و بر اینکه اجماع کردند. اگر حکم اینکه آیت اینکه بودی«12»، اینکه معامله کردندی، چون نکردند دانستیم که از قرآن است و از هر سورتی آیتی است. اینکه ادلّه بر عموم است. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: مصحف. 2. همه نسخه بدلها در. 3. همه نسخه بدلها سورة. 4. همه نسخه بدلها هست. 5. همه نسخه بدلها: نوشتند. 6، 7، 10، 11. دب، آج، لب، وز، مب، مر: فرود. 8. مج، دب، آج، لب، آخر سورة النّاس. 9. دب، فق، وز، مر: قسم. 12. مج، دب، آج، لب، وز، مب هم. [.....] صفحه : 46 امّا در فاتحة الکتاب خاصّه، و بطلان قول آنان که ایشان أَنعَمت‌َ عَلَیهِم«1» ...، آیتی شمرند، دلیل بر اینکه آن است که«2» ما نظر کردیم، مقاطع قرآن یا متشاکل یافتیم یا متقارب به مانند اواخر سجع و قوافی شعر. امّا «متشاکل» بسیار است و بیشتر چنان که«3»: «یعلمون» و «یفقهون» و [یعقلون]«4» و «یؤمنون»، و «یوقنون»، چون«5»: القمر«6» و الشّمس. و امّا «متقارب» چنان که در سوره «ق»«7» هست از: «مجید» و «عجیب» و «مریج»، و أَنعَمت‌َ عَلَیهِم«8» ...، با «عالمین» و با «دین» و «نستعین»، و «ضالّین» و «مستقیم» و «رحیم»، نه متشاکل است نه متقارب، باید که حکم کنند به آن که نه«9» سر آیت است. وجهی دیگر آن است که: أَنعَمت‌َ عَلَیهِم«10» غَیرِ«11» کنند، نیکو نباشد در علم نحو، برای آن که در او دو قراءت است: الجرّ علی الصّفة، و النّصب علی الاستثناء، و به هر دو قراءت نیکو نباشد فصل کردن بین الصّفة و الموصوف، و لا بین المستثنی و المستثنی منه. امّا اخبار در اینکه باب از طریق خاص‌ّ و عام‌ّ چندانی است که شرح نتوان داد امّا طرفی گفته شود: إبن بریده روایت کند از پدرش، از رسول- علیه الصّلوة و السّلام- که گفت: 12» ألا اخبرک« بآیة لم تنزل علی احد بعد سلیمان غیری ، تو«13» را خبر دهم به آیتی که پس از سلیمان پیغمبر بر کس فرو«14» نیامد مگر بر من. گفتم، بلی یا رسول اللّه؟ گفت: افتتاح قرآن به چه کنی! گفتم: به بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«15». قال: هی هی، گفت: آن آن است. و اینکه خبر دلیل است بر آن که اینکه آیتی است از «الحمد»، و از هر سورتی«16». ----------------------------------- 1، 8، 10، 11. سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 7. 2. همه نسخه بدلها چون. 3. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مب: چنان است چون. 4. اساس: ندارد، از مج، افزوده شد. 5، 6. همه نسخه بدلها سورة. 7. سوره ق (50). 9. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر از. 12. همه نسخه بدلها، بجز وز: اخبرکم. 13. همه نسخه بدلها، بجز مج: شما. 14. دب، فق، مر: فرود. 15. سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 1. 16. همه نسخه بدلها آیتی است. صفحه : 47 ابراهیم بن یزید گفت: عمرو بن دینار را گفتم فضل رقاشی‌ّ می‌گوید«1»: بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ، نه از قرآن است. گفت: چه دلیر«2» است بر خدای تعالی، أی سبحان اللّه؟ من از سعید جبیر شنیدم که او گفت از عبد اللّه بن عبّاس شنیدم که«3» از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- و سلّم- شنیدم که گفت: علامت آن که من بدانستمی که سورت«4» تمام شد، آن بودی که جبریل- علیه السلام- بیامدی، و در اوّل سورت«5» دیگر بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ آوردی به من. جابر«6» عبد اللّه انصاری روایت کند که رسول- علیه الصّلوة و السّلام- مرا گفت: یا جابر؟ چگونه گویی چون نماز را افتتاح کنی! گفت، گویم: الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ«7». گفت: نه؟ اوّل بگو: بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«8»، الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ«9» الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«10»، مالِک‌ِ یَوم‌ِ الدِّین‌ِ«11»، یعنی«12» آیت آیت مقطّع کردی و به هر سر آیتی وقفی کردی تا آنگه که هفت آیت بشمرد عدد اعراب. و روایت کرده‌اند که: امیر المؤمنین علی- علیه السّلام«13»- در نماز، در اوّل فاتحه و اوّل سوره، بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«14» بخواندی و گفتی: هر که نخواند نماز او ناقص باشد، چه او تمام «سبع مثانی» است. سعید جبیر گفت عبد اللّه عبّاس را گفتم«15»: «سبع مثانی» چیست! گفت: سورة الفاتحه. او را گفتند: اینکه سوره شش آیت می‌آید«16»، فأین السّابعة، هفتم کجاست! گفت: بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«17». ابو هریره روایت کند که: یک روز ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز مج که. 2. دب، فق، مب، مر: دلیل. [.....] 3. مج گفت، دیگر نسخه بدلها او گفت. 4، 5. همه نسخه بدلها: سورتی. 6. فق، مر: جابر بن. 7، 9، 17. سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 2. 8، 14. سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 3. 10. سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 4. 11. آج، لب، فق، مر به. 12. اساس: «رضی اللّه عنه» هم افزوده است. 13. همه نسخه بدلها: گفتند. 15. مج، وز: بر می‌آید، آج، لب: است. 16. سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 1. صفحه : 48 در مسجد رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- نشسته بودیم با رسول، مردی در آمد و نماز آغاز کرد و گفت: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم، الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ«1». رسول- علیه الصّلوة و السّلام- بشنید، گفت: یا هذا قطعت علی [9- ر] نفسک الصّلوة ، نماز بر خود تباه کردی، ندانی که بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«2» از الحمد است، و هر که رها کند، آیتی رها کرده باشد از او، و هر که آیتی از او رها کند، نمازش بریده شود. نماز روا نیست الّا بفاتحة الکتاب، و هر که فاتحه تمام نخواند، نماز او باطل بود. طلحة بن عبید اللّه روایت کند که: رسول- علیه السّلام- گفت: هر که بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«3» رها کند«4»، آیتی از قرآن رها کرده بود که اینکه آیت را در ام‌ّ الکتاب در«5» من شمرده‌اند. طریقی دیگر بر صحّت اینکه قول، اجماع اهل البیت«6» و صحابه است- رضی اللّه عنهم«7». امّا اجماع اهل البیت معلوم است، و اجماع صحابه آن است که: اسمعیل بن عبید بن رفاعه روایت می‌کند که: معاویه در عهد خود به مدینه آمد و در مسجد رسول- علیه و آله السّلام- نماز«8» کرد و قراءت به جهر خواند و در اوّل فاتحه بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«9» نخواند. چون نماز تمام کرد، مهاجر و انصار از جوانب آواز بر آوردند که«10»: ا سرقت الصّلوة ام نسیت، نماز بدزدیدی یا فراموش کردی! گفت: چگونه! گفتند: چرا فاتحه را بسم اللّه نگفتی! برخیز نماز با سر گیر؟ برخاست«11» و نماز با سر گرفت و الحمد«12» بخواند و بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«13» بخواند در الحمد، و سورت پس از الحمد بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ نخواند«14»، همچنان آواز دادند که: سرقت«15» الصّلوة ام نسیت! قال: ما ذا! قالوا: لم تقرأ بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ فی السّورة بعد الفاتحة، بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«16» نخواندی در سورتی که پس از فاتحه خواندی«17»، نماز با سر گیر؟ برخاست و نماز با سر گرفت. و اخبار در اینکه باب بسیار ----------------------------------- 1، 13، 16. سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 1. 2، 3، 9. سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 2. 4. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر چنان باشد که. [.....] 5. همه نسخه بدلها: بر. 6. همه نسخه بدلها علیهم السّلام. 7. همه نسخه بدلها: ندارد. 8. همه نسخه بدلها: پیشنمازی. 10. همه نسخه بدلها یا معاویة. 11. اساس: برخواست. 12. همه نسخه بدلها: و در الحمد بسم اللّه بخواند. 14. همه نسخه بدلها چون نماز تمام کرد. 15. فق، مر: اسرقت. 17. همه نسخه بدلها برخیز. صفحه : 49 است و اینکه مقدار کفایت بود اینکه جا. امّا جهر کردن و آواز برداشتن به بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«1»: بدان که: مذهب اهل البیت چنان است که جهر بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«2» در مواضع جهر قراءت واجب است، و در مواضع اخفات قراءت مستحب است. و مذهب شافعی آن است که: در حال«3» جهر واجب است و در حالت«4» اخفات سنّت«5» نیست. و مذهب ابو حنیفه و سفیان و اوزاعی و ابو عبیده و احمد حنبل آن است که: جهر نباید کردن، و مذهب مالک آن است که: خود«6» نباید خواندن. دلیل بر صحّت مذهب درست، یکی اجماع اهل البیت است، و دیگر اخبار که آمده است من جهة الخاصّة و العامّة: احمد بن محمّد الحضرمی‌ّ روایت کند از پدرش که گفت: در قفای«7» خلیفه روی زمین به حق«8» نماز می‌کردم آواز برداشت«9» بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«10». چون فارغ شد، گفتم: یا بن رسول اللّه«11»؟ جهر چرا کردی به اینکه آیت! گفت: حدثنی أبی عن أبیه«12» عن عبد اللّه العبّاس که گفت: با«13» رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- نماز می‌کردم، به اینکه آیت یعنی بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«14» جهر کرد. من گفتم: یا بن رسول اللّه«15»؟ اینکه خبر من از تو روایت کنم! گفت: آری؟ عمرو بن دینار روایت کند که گفت: در قفای عمر بن الخطّاب و عبد اللّه عبّاس نماز کردم، به اینکه آیت آواز بلند کردند. علی‌ّ بن زید بن جدعان گفت: عبادله را یافتم که در نماز به اینکه آیت جهر کردند، و به «عبادله» عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه و مسعود و عبد اللّه عمر و عبد اللّه بن زبیر را و عبد اللّه بن صفوان را خواست«16». از رضا- علیه السّلام- روایت کردند، از پدرش کاظم، از پدرش صادق«17» که او ----------------------------------- 1، 2، 10، 14. سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 1. 3، 4. همه نسخه بدلها: در جای. 5. همه نسخه بدلها: مستحب. 6. فق، مر در اصل. [.....] 7. همه نسخه بدلها، بجز فق مهدی. 8. همه نسخه بدلها: خلیفه وقت خود. 9. همه نسخه بدلها به. 11، 15. همه نسخه بدلها: امیر المؤمنین. 12. فق، مر: حدیث کرد پدرم از پدرش. 13. همه نسخه بدلها: گفت در قفای. 16. اساس: در حاشیه افزوده است. 17. همه نسخه بدلها، بجز فق، مر: علیهم السّلام، فق، مر: علیه السّلام. صفحه : 50 گفت: 1» اجتمع آل محمّد« علی الجهر ببسم اللّه الرّحمن الرّحیم و علی قضاء ما فات من الصّلوة فی اللّیل بالنّهار، و علی قضاء ما فات فی النّهار باللّیل، و علی أن یقولوا فی اصحاب النّبی- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- أحسن قول، گفت: آل محمّد- علیهم السّلام- اجماع کردند بر آن که آواز بر باید داشتن بدین آیت و بر قضای نماز شب به روز باید کردن، و قضای نماز روز به شب. و در صحابه رسول- علیه السّلام- و رضی عنهم- خیر باید گفتن، و در سبب نزول اینکه آیت که: وَ لا تَجهَر بِصَلاتِک‌َ وَ لا تُخافِت بِها«2» ...، آورده‌اند که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- به مکّه چون نماز کردی، آواز بلند برداشتی به«3» بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«4». آنگه مشرکان گفتند: رحمان یمامه را می‌خواند، یعنی مسیلمه کذّاب را. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- آواز نرم کرد به اینکه آیت چنان که کس نمی‌شنید، حق تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ لا تَجهَر بِصَلاتِک‌َ وَ لا تُخافِت بِها«5» ...، یعنی و لا تجهر بصلاتک جهرا یسمعه المشرکون فیستهزؤون و لا تخافت بها اخفاتا لا یسمعه أصحابک و ابتغ بین ذلک سبیلا. اکنون به تفسیر آیت ابتدا کنیم. قوله- تعالی و تقدّس: بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«6»، آیتی است- چنان که بیان کردیم- و «با» تعلّق دارد به محذوفی، برای آن که حرف جرّ را لا بد متعلّقی باید، و آن محذوف یا خبر باشد از او [9- پ] جل‌ّ جلاله- یا امر باشد ما را. تقدیر خبر چنین باشد که: أبدأ بسم اللّه، ابتدا می‌کنم اینکه کتاب مجید را به نام خدا«7». و امر چنین باشد که: ابدؤا بسم اللّه، ابتدا کنی به کارها به نام من. و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- می‌گوید: کل‌ّ أمر ذی بال لم یبدأ فیه ببسم اللّه الرّحمن الرّحیم فهو ابتر، هر کار که آن را قدری و منزلتی باشد«8»، ابتدای آن کار نه به نام او کنند، آن کار ابتر و بریده«9» باشد. و خدای تعالی ما را در چند جایگاه فرمود که: ابتدا کنیم به اینکه نام در قراءت فی قوله تعالی: اقرَأ بِاسم‌ِ رَبِّک‌َ«10» ...، و در ذبح فی قوله تعالی: ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها علیهم السّلام. 2، 5. سوره بنی اسرائیل (17) آیه 110. 3. همه نسخه بدلها قراءت. 4، 6. سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 1. 7. مج، دب، لب، فق، وز، مر: خود. 8. فق، مر و. [.....] 9. فق، مر: دم بریده. 10. سوره علق (96) آیه 1. صفحه : 51 فَکُلُوا مِمّا ذُکِرَ اسم‌ُ اللّه‌ِ عَلَیه‌ِ«1» ...، و عند اکل تا در خبر آورده‌اند که، رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: إذا سمّی اللّه العبد علی طعام لم ینل الشّیطان منه و إذا لم یسمّه نال منه، گفت: چون بنده عند آن که طعام خواهد خوردن نام خدای تعالی برد، شیطان از آن طعام تناول نکند، و چون نام خدای تعالی نبرد، شیطان از آن بخورد«2». پس عند«3» هر کار که خواهد کردن، چون گوید: بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ، معنی آن باشد که به نام خدای تعالی اینکه کار می‌کنم، و به تقدیر «ابتدا» از اینکه همه مستغنی شوند، اعنی چون گویند تقدیر چنین کند«4» که: بسم اللّه ابتدی. و «با» را اصل الصاق بود، و معنی آن بود که «فعل» را به «مفعول به» در رساند، چنان که: مررت بزید، و به معنی استعانت باشد، چنان که: کتبت بالقلم، و به معنی «مع» باشد، چنان که: اشتریت الدّار بآلاتها، [ای مع آلاتها]«5». و به معنی «فی» باشد، چنان که: ما بالدّار أحد، ای ما فیها أحد. و به معنی «تجرید» باشد، چنان که: رأیته فرأیت به الاسد. و به معنی «بدل» باشد، چنان که: لئن شکرتنی فیما اعطیتک. و کما قال الشّاعر: فلئن فلّت هذیل شباه

فبما کان هذیلا یفل‌ّ و «زیاده» باشد، فی قوله تعالی: عَیناً یَشرَب‌ُ بِها عِبادُ اللّه‌ِ«6» ...، و گفته‌اند: به معنی «من» است، و التّقدیر «منها»، و کذلک فی قول الشّاعر: شربت بماء الدّحرضین فأصبحت

زوراء تنفر عن حیاض الدّیلم و معنی اینکه حرف از اینکه وجوه بیرون نباشد، و او همیشه مکسور بود. سیبویه گفت: علّت کسر او آن است که عمل او همیشه جرّ بود، و جرّ کسر حرف اعراب باشد. و مبرّد گفت: برای آن کسرش کردند که ردّش با اصل کردند، و کلمه از ذوات الیاء است، نبینی که چون خبر دهی از خود«7»، گویی: بی، تی«8». و ----------------------------------- 1. سوره انعام (6) آیه 118. 2. همه نسخه بدلها: طعام تناول کند. 3. لب، مب: عبد. 4. فق، مب، مر: چون گوینده تقدیر چنین کند. 5. اساس، ندارد، از مج افزوده شد. 6. سوره دهر (76) آیه 6. 7. آج با خطی متفاوت از متن افزوده: کلمه. 8. اساس، مج، وز: بییت، دیگر نسخه بدلها: بیت. گمان ما اینکه است که کلمه در نسخه اصلی شیخ ابو الفتوح، جدا و به همان صورتی بوده که در متن آورده‌ایم، و کاتبان نسخه‌ها، نفهمیده دو کلمه «بی و تی با و تا» را پیوسته و به صورت فعل خوانده و ضبط کرده‌اند. صفحه : 52 « یا » اخت کسره است، و او حرف جرّ است، و اسم به او مجرور است. امّا علّت در آن که اینکه «با» دراز«1» می‌نویسند از دیگر «باها»، دو وجه گفتند: قتیبی گفت: از برای آن که [ابتدای]«2» کتاب مجید است، خواستند تا به حرفی مفخّم کنند، و عمر بن عبد العزیز دبیران خود را گفتی: طوّلوا الباء و فرّجوا السّین و دوّروا المیم تعظیما لکلام اللّه- عزّ و جل‌ّ. ابو الهیثم گفت: چون «الف» را بیفگندند از اسم «با» را«3» به طویل کردند تا دلیل باشد بر آن که حرفی مطوّل محذوف است، آن جا طول «الف» با «با» دادند، نبینی که آن جا که «الف» بنوشتند، «با» به حدّ خود نبشتند. اگر گویند: چرا اینکه جا «الف» بیفگندند، در کتبت«4»، و آن جا که گفت که: اقرَأ بِاسم‌ِ رَبِّک‌َ«5» ...، و مانند اینکه نیفگندند، با آن که هر دو جا در لفظ مدرج می‌شود! الجواب«6» گوییم: لکثرة الاستعمال، [برای کثرت استعمال را که اینکه آیه مکرّر خواست بودن، «الف» بیفگندند تخفیف را]«7» و کثرت«8» استعمال در اینکه آیت نیست. فامّا «اسم»: اصل اینکه کلمه «سمو» است علی وزن «فعل»، از آن کار را«9» جمعش «اسماء» کردند، «کقنو و أقناء»، و «حنو و أحناء»، لام الفعل از آخرش بیفگندند، پس حرکت او«10» با «میم» دادند، و سکون «میم» با «سین» دادند، که ابتدا کردن به ساکن متعذّر باشد، همزه وصل در آوردند تا نطق ممکن بود، «اسم» گفتند. و دلیل دیگر بر آن که چنین است که در تصغیرش «سمی‌ّ» گویی، و اشتقاق او از «سموّ»، باشد، و آن ارتفاع بود، چنان که امرؤ القیس گفت: سموت إلیها بعد ما نام بعلها

سموّ حباب الماء حالا علی حال و قول آن که گفت: اشتقاق او از «وسم»«11»، و «وسم» علامت بود درست ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: درازتر. 2، 7. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 3. همه نسخه بدلها: ندارد. 4. کتبت/ کتابت، دب، آج، لب، فق، مب، مر: کتب. [.....] 5. سوره علق (96) آیه 1. 6. همه نسخه بدلها: جواب آن است که. 8. همه نسخه بدلها: و اینکه کثرت. 9. دب، لب، وز، مب: آن کار، آج، فق، مر: از آنگاه. 10. همه نسخه بدلها، بجز فق، مر: واو. 11. همه نسخه بدلها باشد. صفحه : 53 نیست، برای آن که اگر چنین بودی در جمع «اوسام» بایستی و در تصغیر«1» «وسیم»، و الف وصل حاجت نبودی آوردن. اگر گویند: اسم را«2» اشتقاقش از «سموّ» باشد، چه معنی دارد که معنی «سمت» بر اسم مخیل است که اسم مسمّی را علامت باشد! گوییم: معنی «سموّ» ظاهرتر است، و آن آن است که مسمّی که اسم ندارد، خامل و پوشیده و متّضع بود، چون اسم بر او نهند، پنداری که رفع و نوّه بذکره، رفعتی دادند آن را و تنویهی«3»، پس معنی «سموّ» در او«4» ظاهر است. اکنون بدان که، اسم دگر باشد و مسمّی دگر. و اینکه شبهتی است آنان را که اینکه«5» گویند بغایت رکیک، برای آن که اسم باشد و مسمّی نباشد، و مسمّی باشد و اسم نه. و یک مسمّی را [10- ر] بسیار اسماء باشد، و در یک اسم بسیار مسمّیات اشتراک کنند چون الفاظ مشترک، فی قولهم: «عین» و «جون» و «شقق». اگر اسم مسمّی بودی، بایستی که آن کس که آتش گفتی، زبانش بسوختی، و آن که عسل گفتی دهنش شیرین گشتی«6»؟ و اینکه تجاهل باشد، و چگونه تجاسر شاید کردن به ارتکاب اینکه، و خدا را- عزّ و جل‌ّ- در قرآن و اخبار، هزار و یک نام است، اگر اسم و مسمّی یکی باشد، به هر اسمی مسمّایی باشد تا لازم آید که هزار و یک خدا باشد. دیگر آن که، اسم مسموع مکتوب و مقروء است، و مسمّی به اینکه صفت نباشد. دیگر، مسمّی در یک جا بود و نامش پراگنده در مواضع مختلف. امّا شبهت ایشان فی قوله تعالی: یا زَکَرِیّا إِنّا نُبَشِّرُک‌َ بِغُلام‌ٍ اسمُه‌ُ یَحیی«7» ...، باید تا اسم یحیی باشد و یحیی اسم، الجواب: گوییم، اینکه به آن که دلیل ما باشد اولیتر است برای آن که حق تعالی می‌گوید: ما تو را بشارت می‌دهیم که تو را فرزندی خواهیم دادن نامش یحیی. برای آن بشارت، پیش از وجود فرزند باید که باشد تا معنی بشارت صورت بندد، پس نام«8» پیش از صاحب نام بود«9». حاصل و مسمّی در وجود نیامده، دلیل کند بر ----------------------------------- 1. اساس: در حاشیه آورده، همه نسخه بدلها: تصغیرش. 2. همه نسخه بدلها چون. 3. همه نسخه بدلها: تنویه ذکری. 4. فق، مر: مسمّی. 5. چاپ شعرانی (1/ 31): عین. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر: شیرین شدی. 7. سوره مریم (19) آیه 7. 8. مج، وز نام. آج، لب، فق، مب، مر تا، دب اسم. [.....] 9. آج، لب، فق، مر: نامش. صفحه : 54 آن که اینکه نه آن باشد و آن نه اینکه. و شبهه آن که گویند فی قوله تعالی: ما تَعبُدُون‌َ مِن دُونِه‌ِ إِلّا أَسماءً سَمَّیتُمُوها«1» ...، و ایشان اسما را نمی‌پرستیدند، مسمّیات می‌پرستیدند، جواب«2» آن است که: آن کس که اینکه گوید معنی آیت نداند«3». خدای تعالی بر سبیل انکار و تقریع بر بت پرستان می‌گوید: بتان را نام اله بر نهاده‌اند، بی آن که در ایشان از معنی الهیّت چیزی هست از قدرت بر اصول نعم و استحقاق عبادت. پس از اینکه حدیث جز اسمی در دست شما نیست بی معنی، یعنی مسمّیاتی می‌پرستی«4» که اسم اله بر ایشان مزوّر است، از اینکه معنی در دست شما جز دعوی اسم نیست بلا معنی. دیگر آن که، خدای تعالی گفت: أَسماءً سَمَّیتُمُوها«5» ...، گفت: نامهایی که شما نهادی«6»، اگر اسم مسمّی باشد، معنی آن باشد که مسمّیاتی که شما کردی«7» و آفریدی«8» و بلا خلاف«9» اجسام خدای تعالی آفریند. امّا شبهت ایشان به قول لبید: إلی الحول ثم‌ّ اسم السّلام علیکما

و من یبک حولا کاملا فقد اعتذر جواب«10» اینکه آن است که گوییم: بدین «سلام»، نام خدای تعالی خواست، که از نامهای خدای تعالی یکی سلام است، معنی آن است که: ثم‌ّ اسم اللّه علیکما. و جوابی دیگر آن که: اسم صله است که ایشان الفاظ و کلمات بسیار در کلام آرند، و غرض ایشان پیوند سخن باشد، و آن در«11» معنی زیادت بود، و اینکه را نوعی از فصاحت شناسند، معنی آن باشد که: ثم‌ّ السّلام علیکما. امّا تعلّق ایشان بقوله تعالی: تَبارَک‌َ اسم‌ُ رَبِّک‌َ ذِی الجَلال‌ِ وَ الإِکرام‌ِ«12». جواب گوییم که: اینکه دلیل ماست برای آن که جمله قراء «ذی الجلال»، خوانند، مگر إبن عامر تنها به «واو» خواند. و چون چنین باشد، «ذی الجلال» صفت «رب‌ّ» باشد، و «رب‌ّ» مجرور باشد به اضافت اسم با او. و مضاف باید که جز مضاف الیه بود، که اضافة الشّی‌ء الی نفسه درست نباشد. و ----------------------------------- 1. سوره یوسف (12) آیه 40. 2. همه نسخه بدلها، بجز نسخه بدلها، بجز فق، مر از اینکه. 3. همه نسخه بدلها: نشناسد. 4، 5. می‌پرستی/ می‌پرستید. 6. نهادی/ نهادید. 7. کردی/ کردید. 8. آفریدی/ آفریدید. 9. همه نسخه بدلها آن. 10. همه نسخه بدلها از. 11. دب، آج، لب، فق، مب، مر: دو. 12. سوره رحمن (55) آیه 78، ضبط آیه: ذی الجلال. صفحه : 55 و اللّه تعالی الموفّق للصّواب. اللّه«1»، اصل اینکه کلمه «اله» است، علی احد قولی سیبویه، «لام» تفخیم در او براند، «الاله» گشت. اجتماع دو همزه در یک کلمه مستثقل آمد، همزه فاء الفعل بیفگندند «لام» عین الفعل و «لام» که در او برده بودند، ملتقی«2» شدند، پس ادغام کردند «لام» را در «لام»، «اللّه» گشت. و قولی دیگر سیبویه را آن است که: اصل اینکه کلمه «لاه» بوده است، چنان که شاعر گفته است«3»: کحلفة من أبی رباح

یسمعها لاهه الکبار آنگه «لام»- که آن را در دگر اسماء «لام» تعریف می‌گویند- در او بردند و«4» ادغام کردند، فصار «اللّه». اکنون به کثرت استعمال اینکه «لام» لازم شد با اینکه اسم تا پنداری که اصل اینکه کلمه«5» است، برای آن که بدل است از همزه فاء الفعل که اصل بود. إبن درستویه گفت: «اللّه»، خدای- جل‌ّ و عزّ- به مثابه اسم علم است، و إبن کیسان گفت: لقب است، و قول ایشان به معنی متقارب است، و لقب درست نیست برای آن که لقب بر خدای تعالی روا نبود، [لقب بر آن روا بود]«6» که غیبت و حضور بر او روا بود، چه لقب در غیبت، بدل اشارت است در حضور. درست آن است که از اسماء مفیده است، و لکن بر اینکه صیغت جز بر خدای تعالی اجرا نکنند. اکنون اهل لغت در اشتقاقش خلاف کردند، نضر بن شمیل گفت: اشتقاق او [10- پ] از «تألّه» است و آن تعبّد بود چنان که رؤبه گفت: سبّحن و استرجعن من تألّهی ای تعبّدی، یقال: «اله، الاهة» ای «عبد، عبادة». و قراءت عبد اللّه بن عبّاس اینکه است«7»: وَ یَذَرَک‌َ وَ آلِهَتَک‌َ«8» ...، ای عبادتک. پس «اله»، «فعال» باشد به معنی «مفعول» یعنی معبود، کالحساب«9» و الکتاب«10». و بعضی دیگر گفتند: من «الاله» و ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: قوله تعالی: اللّه. 2. دب، آج، لب، فق، مر: ملاقی. [.....] 3. مج شعر. 4. فق، مر و لام در لام. 5. همه نسخه بدلها: که از اصل کلمه. 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 7. آج، لب که. 8. سوره اعراف (7) آیه 127. 9. فق، مر به معنی محسوب 10. فق، مر به معنی مکتوب. صفحه : 56 هو الاعتماد و الفزع الی الشّی‌ء. عرب گوید: الهت إلی فلان، ای فزعت الیه، قال الشاعر:

لهت إلیها و الرّکائب وقّف و معنی آن است که: خلق با او گریزند و فزع با او کنند«1» در کارها و اعتماد بر او کنند چنان که «امام» و «رداء» و «لحاف» گویند: للّذی یؤتم به و یلحف«2» به و یتردّی«3» به، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و ضحّاک. و بو عمرو«4» بن العلاء گفت: هو من الهت«5» الشّی‌ء اذا تحیّرت فیه فلم تهتد الیه، قال زهیر: و بیداء تیه تأله العین وسطها

محقّقة غبراء صرماء سملق و معنی آن باشد که عقلها و فهمها در ذات و صفات او متحیّر شود، اینکه نیز «فعال» بود به معنی «مفعول». مبرّد گفت: اشتقاق«6» او من «ألهت الی فلان»، ای سکنت الیه، قال الشاعر:

الهت) إلیها و الحوادث جمّة برای آن که خلقان با او ساکن شوند و به ذکر او بیارامند، کما قال تعالی: أَلا بِذِکرِ اللّه‌ِ تَطمَئِن‌ُّ القُلُوب‌ُ«7». ابو الحسن قنّاد«8» گوید: اصل او من «الوله» و هو ذهاب العقل لفقد من یعزّ علیک. «و له»، دهش باشد، مرد مدهوش مانده را در کاری از کارها «و اله» گویند و «وله» گویند. و اصل او بر اینکه قول «ولاه» باشد، همزه از او«9» بدل کنند، چنان که «وشاح» و «إشاح»، و «و کاف»«10» و «اکاف»«11»، و ورّخت الکتاب و ارّخته، و وقّتت و اقّتت، کمیت گوید: ولهت نفسی الطّروب إلیکم

و لها حال دون طعم الطّعام ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، مب، مر چنان که. 2. همه نسخه بدلها: یلتحف. 3. همه نسخه بدلها: یرتدی. 4. همه نسخه بدلها: ابو عمرو. 5. همه نسخه بدلها فی. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر و شرح الرّمل من القبار منقطع الرّمل. [.....] 7. سوره رعد (13) آیه 28. 8. همه نسخه بدلها: قتاده. 9. آج، لب: واو. 10. آج، لب، مب، مر: و کاث. 11. آج، لب، مب، مر: اکاث. صفحه : 57 برای آن که دلها به محبّت او و اله باشد و به ذکر او بیارامد. و گفته‌اند: معنی «اله»، محتجب باشد از ابصار، من قول العرب: «لاهت العروس تلوه لوها»، ای«1» احتجبت، قال الشاعر: لاهت فما عرفت یوما بخارجة

یا لیتها خرجت حتّی رأیناها و اینکه کلمه از مقلوب باشد، چنان که «جذب» و «جبذ». چون قدیم- جل‌ّ جلاله- متعالی است از ادراک حواس، و ابصار در او نرسد«2»، او را «اله» خواندند، و گفتند: معنی «اله» متعالی باشد، یقال: لاه، اذا ارتفع. و آفتاب را «الاهة» گویند، لارتفاعها، قال الشاعر: تروّحنا من الدّهناء أرضا«3»

و أعجلنا الالهة أن تؤوبا«4» اینکه اقوال اهل لغت است از طریق اشتقاق. فامّا از طریق تحقیق معنی، اینکه لفظ در اصطلاح «اللّه»، نام ذاتی است قادر بر اصول نعم«5» چون با مکلّفان«6» بکند از ایشان مستحق عبادت گردد، و بر اینکه قاعده مرجع او با قادری باشد و از صفات نفس بود، و برای آن بر اینکه قدر قناعت نکردند که اهل لغت گفتند که: «اله» مستحق‌ّ عبادت بود که بر اینکه قول«7» در لا یزال اله بود و در ازل اله نبود، چه در ازل مستحق‌ّ عبادت نبود. پس قادری در آوردند تا شامل بود ازل و لا یزال را، و تعلیق قادری به اصول نعم برای آن کردند که جز قدیم تعالی، بر آن قادر نیست. و دیگر استحقاق عبادت بر اینکه باشد، و لا بد حدود اصطلاحی را نسبت باید به مواضعه اهل لغت، آنگه به حسب دلیل زیادت و نقصان می‌کنند و تغییر و تبدیل. امّا اصول نعم، حیات بود، و قدرت، و شهوت، و نفرت، و کمال، عقل و خلق مشتهی و تمکین از نیل مشتهی. اینکه را برای آن اصول نعم خوانند که، نعمت هیچ ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: اذا. 2. همه نسخه بدلها: حواس و محتجب است از رؤیت ابصار. 3. همه نسخه بدلها: أیضا. 4. مج، دب، وز یروی ان تغیبا. آج، لب، فق، مب، مر بر آن روی ان تغیبا، چاپ شعرانی (1/ 34): بر آن روی، أن تئوبا به معنی ان تغیباست. 5. همه نسخه بدلها که. 6. آج، لب، فق، مب، مر: متکلّفان. 7. همه نسخه بدلها لازم آید که. صفحه : 58 منعم بی آن تمام نشود، چون اینکه نعمتها برترین همه نعمتهاست، شکرش برترین شکرها باشد تا به حدّ عبادت رسد، که عبادت غایت شکر است. امّا «رحمن و رحیم»«1»: قومی گفتند:«2» به یک معنی است، کندمان و ندیم، و سلمان و سلیم، و لهفان و لهیف. و معنی هر دو ذو رحمت باشد، یعنی خداوند رحمت. و «رحمت» نعمت باشد، برای آن که رقّت قلب و شفقت که به معنی خوف باشد از وقوع مضرّتی بر کسی، بر خدای تعالی روا نیست، برای آن کتاب خود را رحمت خواند. و باران را رحمت خواند، و«3» معنی رحمت درست اینکه است، چه تفسیر او به ارادت خیر و ترک عقوبت داخل است تحت اینکه که، خدای تعالی به اینکه جمله منعم است بر خلقان. امّا بر قول آن که گفت: به یک معنی است، عذر از تکرار به اختلاف لفظ خواست که عرب چون لفظ مختلف شود، روا می‌دارند تکرار، چنان که شاعر گفت:

ألفی قولها کذبا و مینا و «کذب» و «مین» یکی باشد، و چنان که دیگری گفت:

هند أتی من دونها النّأی و البعد و هر دو، دوری باشد. امّا قول درست آن است که: اینکه دو لفظ دو معنی دارد [11- ر] و اگر چه اشتقاق هر دو از رحمت است، چه «رحمان» بلیغتر است از «رحیم»، که «فعلان» بنای مبالغه بود چون: «سکران» و «غضبان». پس، «رحمان»«4» بلیغتر است از «رحیم» و «رحیم» بلیغتر است از «راحم»، اینکه فرقی است من جهة اللّفظ. امّا من جهة المعنی هم فرق است برای آن که «رحمان» منعم باشد بر جمله خلقان مؤمن و کافر«5»، برّ و فاجر«6»، مطیع و عاصی. و «رحیم» خاص‌ّ رحمت کند«7» بر مؤمنان دون کافران. و لفظ «رحمان»، اطلاق نکنند مگر بر خدای- عزّ و جل‌ّ- و بیرون از خدای تعالی، کس را «رحمان» اطلاق نکنند. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: قوله تعالی الرّحمن الرّحیم. 2. همه نسخه بدلها هر دو. [.....] 3. همه نسخه بدلها در. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: رحیم. 5، 6. همه نسخه بدلها و. 7. همه نسخه بدلها: بود. صفحه : 59 و در منع از اینکه قول«1» بعضی گفتند: عرف لغت از«2» معنی به معنی مانع است از اینکه که معنی «رحمان» لایق نیست به هیچ ذات جز به قدیم تعالی- چنان که شرح داده شد. و قولی دیگر آن است که: سمع منع کرد از او، و اگر ما را با عقل رها کردندی، روا داشتمانی. بعضی گفتند: آن سمع اجماع است چنان که ما دانیم که «عبد» بنده باشد، و آن را دو جمع باشد: یکی «عباد» و یکی «عبید». «عباد» به خدای تعالی مختص است، و «عبید» به عباد تا نگویند در عرف: «لفلان عباد»، و انّما یقال: «له عبید». و بعضی دیگر گفتند: اینکه آیت منع کرد که خدای تعالی می‌گوید: جَنّات‌ِ عَدن‌ٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحمن‌ُ عِبادَه‌ُ بِالغَیب‌ِ«3» ...، آنگه در آخر آیت می‌گوید: هَل تَعلَم‌ُ لَه‌ُ سَمِیًّا«4». پس در اینکه هر دو لفظ، خصوص و عموم درست است من وجه دون وجه. در «رحمان»، خصوص از جهت لفظ، و در «رحیم» از جهت معنی، و اینکه است معنی قول جعفر بن محمّد الصّادق- علیهما السّلام- که گفت: الرّحمن خاص‌ّ اللّفظ عام‌ّ المعنی، و الرّحیم عام‌ّ اللّفظ خاص‌ّ المعنی، و هم اینکه باشد معنی قول عبد اللّه عبّاس که: رحمن و رحیم اسمان رقیقان، احدهما أرق من الاخر، یعنی احدهما أبلغ فی المعنی من الاخر. و اینکه باشد معنی آن که گویند: «رحمن الدّنیا، و رحیم الاخرة». عطاء خراسانی گفت: در جاهلیّت عرب چنین نبشتندی که: «بسمک اللهم‌ّ»، و رحمان نشناختندی. خدای تعالی رسول را علیه الصّلاة و السّلام- گفت بگو: بسم اللّه، [و آنگه]«5» فرمود [که]«6»: «رحمان» به آن ضم‌ّ کن«7». مسیلمه کذّاب بیامد و اینکه نام بر خود نهاد، حق تعالی گفت: «رحیم» با آن ضم‌ّ کن تا اینکه اسما به مجموعش مرا باشد«8»، اگر چه معنی «اللّه» از «الهیّت«9»» است، و لکن چون در حق‌ّ دیگران اجرا کردند بنا واجب اعنی «اله»، من «لام» تخصیص در او آوردم تا «اللّه» شد، ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: دو قول گفتند. 2. همه نسخه بدلها جهت. 3. سوره مریم (19) آیه 61. 4. سوره مریم (19) آیه 65. 5، 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 7. همه نسخه بدلها چون. 8. همه نسخه بدلها که. 9. همه نسخه بدلها: اله. صفحه : 60 دیگران از او بیرون آمدند. همچنین کذّاب یمامه«1»- علیه اللّعنه- «رحمان» بر خود نهاد، «رحیم» با او ضم‌ّ کردم تا لقب نا واجب او از نام مستحق‌ّ من جدا شود. عطا روایت کند از ابو هریره که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: خدا را- جل‌ّ جلاله- صد جزو«2» رحمت است، نود و نه در خزانه رحمت ذخیره کرد، و یک جزو بر همه اهل دنیا مفرّق«3» کرد، هر رحمتی و رقّتی«4» و شفقتی و عطفی«5» که در جهان هست، از آن یک جزو رحمت است. چون فردای قیامت باشد، اینکه جزو پراگنده جمع کند و با آن«6» ضم‌ّ کند و جمله صد جزو رحمت بیارد و بر سر گناهکاران امّت احمد«7» بدارد، تا«8» در خبر است که: در قیامت خدای تعالی را چندان رحمت باشد که ابلیس نیز طمع دارد«9» و اگر چه هرگز رحمت خدای تعالی بدان ملعون نرسد. ضحّاک گفت: رحمن بأهل السّموات، و رحیم باهل الارض، گفت: رحمن باهل السّماء حین أسکنهم السّموات و طوّقهم الطاعات و قطع عنهم المطاعم و اللّذّات، و رحیم باهل الارض حین أرسل الیهم الرّسل و انزل علیهم الکتب. عکرمه گفت: رحمان است به یک رحمت، و رحیم است به صد رحمت، از آن خبر که گفتیم. عبد اللّه المبارک گفت: رحمان است، چون خواهد ببخشد. رحیم است، چون بخواهند خشم نگیرد«10». در خبر است که: چون بنده دو رکعت نماز کند و از خدای تعالی حاجتی نخواهد، خدای تعالی گوید: بنده من از من مستغنی شده است. ابو بکر ورّاق گفت: رحمان است به اعطای نعماء و آلاء، و رحیم است به ----------------------------------- 1. اساس: یمامه کذّاب، به قیاس با نسخه مج، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. 2. مب: جزء. [.....] 3. مج، مب، مر: متفرّق. 4. فق، مر: رأفتی. 5. مب، مر: عطوفتی. 6. مب، مر نود و نه جزو. 7. همه نسخه بدلها: محمّد. 8. فق، مر غایتی که. 9. همه نسخه بدلها: طمع در رحمت کند. 10. مج، دب، وز: نخواهد خشم گیرد، آج، لب، فق، مب، مر: نخواهد که خشم گیرد. صفحه : 61 صرف اذیّت و بلا، و محمّد علی ترمذی«1» گفت: رحمان است که«2» برهاند از نیران، رحیم است که«3» برساند به خلد و جنان. محاسبی گفت: رحمان است برحمة النفوس، و رحیم است برحمة القلوب. سری‌ّ بن مغلّس گفت: الرّحمن بکشف الکروب، و الرّحیم بغفران الذّنوب. عبد اللّه جرّاح گفت: الرّحمن بتیسیر الطّریق، و الرّحیم بعصمة التوّفیق«4». مطّر الورّاق گفت: الرّحمن یغفر السیّئات و إن کن‌ّ عظیمات، و الرّحیم بقبول الطّاعات و ان کن‌ّ غیر صافیات. یحیی بن معاذ گفت: الرّحمن بمصالح معاشهم، و الرّحیم بمصالح معادهم«5». ابو بکر ورّاق گفت: الرّحمن بمن جحده، و الرّحیم بمن وحّده، الرّحمن بمن کفره، و الرّحیم بمن شکره. اینکه کلمتی چند است از اقوال اهل تذکیر و مشایخ تصوّف. امّا در تقدیم «رحمن» بر «رحیم» دو قول گفتند: یکی آنکه تا به «رحیم» سجع سر آیت مراعی«6» باشد، و یکی آن که «رحمان» را به مثابت اسم کرد، و «رحیم» به جای صفت بنهاد، و موصوف باید که بر صفت مقدّم بود، اینکه جمله است از کلام در اینکه آیت. اکنون ابتدا به فاتحة الکتاب کنیم- بمشیّة اللّه تعالی و عونه«7» [11- پ]. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: محمّد بن علی التّرمذی. 2. مج، دب، آج، لب، مب: کت، فق، وز، مر: که تو را. 3. همه نسخه بدلها: بالعصمة و التّوفیق. 4. همه نسخه بدلها: بغفران. 5. اساس: عبادهم، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. 6. مب، مر: مرعی. [.....] 7. مج، دب، آج، لب، وز، فق: بتوفیق اللّه و عونه، مب، مر: و باللّه التّوفیق. صفحه : 62 [سورة الفاتحة]«1»

[سوره الفاتحة (1): آیات 1 تا 7]

]اشاره[

بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ (1) الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (2) الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ (3) مالِک‌ِ یَوم‌ِ الدِّین‌ِ (4) إِیّاک‌َ نَعبُدُ وَ إِیّاک‌َ نَستَعِین‌ُ (5) اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیم‌َ (6) صِراطَ الَّذِین‌َ أَنعَمت‌َ عَلَیهِم غَیرِ المَغضُوب‌ِ عَلَیهِم وَ لا الضّالِّین‌َ (7)

[ترجمه]

‌به نام خدای«2» بخشاینده بخشایشگر. همه سپاس خدای را پروردگار جهانیان. بخشاینده بخشایشگر. پادشاه روز حساب و جزا. خاص تو را پرستیم و خاص از تو طلب یاری کنیم. راه بنمای ما را راه راست. راه آنان که نعمت کردی تو برایشان از مؤمنان، جز آنان که خشم گرفتی برایشان از جهودان«3»، و نه گمراهان از ترسایان«4». اینکه ظاهر اینکه سورت است. کلام در آن که کجا انزله بود«5» و چند آیت و عدد کلمات و حروف و ثواب خواننده کلام در آیت تسمیت برفت. قوله تعالی: الحَمدُ، اینکه «لام» تعریف جنس است، و سیبویه گفت: علامت تعریف «لام» است بس، و «الف» برای وصل است که اینکه «لام» ساکن باشد ابدا، آنگه چاره نبود او را از پیوندی، اینکه همزه وصل بیاوردند و پیوند او کردند تا به نطق در آید، که ابتدا کردن به ساکن ناممکن است. و دیگر نحویان گفتند که: «الف» و «لام» با جمعهما، علامت تعریف است، و قول اوّل درست است. ----------------------------------- 1. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 2. مج، دب، وز: ایزد. 3، 4. همه نسخه بدلها: ندارد. 5. همه نسخه بدلها: بوده است. صفحه : 63 اینکه ثنای است که خدای- جل‌ّ جلاله- بر ذات خود می‌گوید، تعلیم و توقیف ما را. صورت خبر است و مراد امر است، معنی آن که قولوا: الحَمدُ لِلّه‌ِ بگویی«1» که حمد خدای راست. [عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که، شکر خدای را]«2» به نعمتهایی که با ما کرد. و «حمد» نقیض «ذم‌ّ» است، و إبن الانباری‌ّ گفت: «حمد» مقلوب «مدح» است، از آن مقلوب است که معنی یکی دارد، چون: «جذب» و «جبذ». و علما در حمد و شکر بر دو قولند: بعضی فرق نکردند میان حمد و شکر، و گفتند: به یک معنی باشد. و محقّقان فرقی کردند، و گفتند: «حمد»، ثنای مرد باشد به آن خصال که در او باشد، عرب گوید: حمدته علی شجاعته و سخاوته، و لا یقول«3» شکرته علی ذلک و گویند: حمدته علی نعمته و شکرته علی نعمته. پس «حمد»، عامتر باشد از برای آن که «حمد» در جای شکر به کار دارند، و شکر در جای حمد به کار ندارند. پس «حمد»، بر خصال او باشد، و اگر چه به تو تعدّی نکند، و شکر بر نعمتی باشد که از او به تو رسد. و بعضی گفتند: الحمد باللّسان، حمد به زبان باشد، نبینی که حق تعالی گفت: وَ قُل‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی لَم یَتَّخِذ وَلَداً ...«4»، و شکر به ارکان باشد، نبینی که گفت: اعمَلُوا آل‌َ داوُدَ شُکراً ...«5»، و گفته‌اند: حمد، مبتدا باشد، و شکر جز جزا نباشد. و اینکه راجع است با قول اوّل. عبد اللّه بن عمر«6» روایت کند که، رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: الحمد رأس الشّکر ما شکر اللّه عبد لا یحمده، گفت: حمد سر شکر است، شکر نکرده باشد خدای را بنده‌ای که حمد خدای تعالی نکند. و اینکه خبر مبنی است از آن که «حمد» عامتر از شکر باشد، و خلافی نیست از میان قرّاء سبع و عشر در آن که الحمد به ضم‌ّ «دال» خوانند، مرفوع به ابتدا، و خبرش مقدّر فی قوله: للّه«7». و تقدیر ----------------------------------- 1. بگویی/ بگویید. 2. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 3. همه نسخه بدلها: لا تقول. 4. سوره بنی اسرائیل (17) آیه 111. 5. سوره سبأ (34) آیه 13. 6. دب، مب، وز، مر: قوله تعالی. 7. مج، دب، آج، لب: عبد اللّه بن عمرو، مب، مر: عبد اللّه عبّاس. صفحه : 64 آن که: الحمد ثابت للّه، یا آن که: الحمد کائن للّه«1»، و در شاذّ محمّد هارون العتکی‌ّ«2» و رؤبة بن العجّاج «الحمد»، به نصب «دال» خوانند بر تقدیر فعلی مضمر، ای أحمد الحمد للّه. و حسن بصری گفت: الحمد للّه به کسر «دال»، برای اتباع کسره کسره را. و ابراهیم بن ابی عبله«3» می‌خواند: الحمد للّه، به ضم‌ّ «لام» برای اتباع ضمّه ضمّه را. بدان که از جمله کلمات ثنای خدای تعالی، یکی اینکه کلمه «الحمد»«4» است، چه در او قید نعمت حاصل است و صید نعمت نا آمده. و در خبر است از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که گفت: الحمد للّه ثناء علیه بأسمائه و صفاته الحسنی، و در خبر دیگر آمده است: لیس شی‌ء احب‌ّ الی اللّه من قول القائل الحمد للّه و کذلک اثنی به علی نفسه ، گفت: هیچ چیزی نیست که خدای تعالی دوستر«5» دارد از اینکه کلمه برای آن که، بر خود ثنا گفت به اینکه کلمه. محمّد بن الکعب القرظی‌ّ گفت: نوح- علیه السّلام- چون طعام بخوردی، گفتی: «الحمد للّه»«6»، و چون جامع پوشیدی، گفتی: «الحمد للّه» و چون بر نشستی گفتی: «الحمد للّه». خدای تعالی نام او در جمله شاکران بنوشت، گفت: إِنَّه‌ُ کان‌َ عَبداً شَکُوراً«7». و در خبر است که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-«8» چون کاری بدو رسیدی که بدان شاد شدی، گفتی: 9» الحمد للّه« بنعمته تتم‌ّ الصّالحات، و چون کاری به او رسیدی که او را خوش نیامدی، گفتی: الحمد للّه علی کل‌ّ حال، و در خبر است که: چون آب باز خوردی گفتی: 10» الحمد للّه الّذی جعله عذبا فراتا [برحمته]« و لم یجعله ملحا اجاجا بذنوبنا، گفتی: سپاس آن خدای را که اینکه آب را خوش کرد به رحمت او«11»، و شور و تلخ نکرد به گناه ما. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: الحمد ثابت کائن للّه. 2. همه نسخه بدلها: هارون بن محمّد العتکی. [.....] 3. مب، مر: علیه. 4. همه نسخه بدلها: حمد. 5. دوستر/ دوست تر. 6. مج، وز: و چون شربتی باز خوردی گفتی الحمد للّه. 7. سوره بنی اسرائیل (17) آیه 3. 8. دب، فق، مر را. 9. همه نسخه بدلها الّذی. 10. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 11. همه نسخه بدلها: خود. صفحه : 65 و در خبر است که: چون رسول- علیه الصّلاة و السّلام- کسی را از«1» اصحاب«2» بلا بدیدی، گفتی: الحمد للّه الّذی عافانی [21- ر] ممّا ابتلاه و فضّلنی علی کثیر ممّن خلق تفضیلا، و گفتی: هر کس که عند چنین حال اینکه کلمات بگوید، شکر عافیت گزارده باشد. و صادق- علیه السّلام- می‌گوید که: رسول علیه الصّلاة و السّلام- چون در آینه نگریدی، گفتی: الحمد للّه الّذی أحسن خلقی و خلقی وزان منّی ما شان من غیری. و بعضی اهل علم گفتند: «حمد» کلمتی است جامع حمد«3» و شکر را، و از اینکه جاست که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: 4» سبحان اللّه نصف المیزان، و الحمد للّه ملاء« المیزان، گفت: «سبحان اللّه» نیمه ترازو باشد، و «الحمد للّه»، همه ترازو باشد، برای آن که حمد جامع است هر دو طرف را. و در خبر است که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: چون بنده بگوید: الحمد للّه کما هو اهله ، فرشتگان از نوشتن«5» باز ایستند، حق تعالی گوید: [ملائکتی] فرشتگان من؟ چرا اینکه که بنده من بگفت، بر او ننوشتی«6»! گویند: بار خدایا؟ ما آن توانیم نوشتن که دانیم. ما چه دانیم که تو از اهل چه ای از حمد؟ جز تو ندانی که سزاوار چه‌ای از حمد؟ آنچه تو مستحق‌ّ آنی تو دانی، ما ندانیم. بکر بن عبد اللّه المزنی‌ّ گفت: حمّالی را دیدم باری گران بر پشت گرفته و می‌رفت، و همه راه می‌گفت: «الحمد للّه استغفر اللّه» من او را گفتم: یا هذا؟ تو چیزی دیگر ندانی جز اینکه دو کلمه! گفت: دانم، و قرآن نیز دانم. گفتم: چرا جز اینکه دو کلمه نگویی! گفت: برای آن که من از دو حالت خالی نیستم: هر وقتی نعمتی از خدای تعالی به من فرو می‌آید و گناهی از من به آسمان می‌شود. شکر آن نعمت را کلمه «الحمد» می‌گویم، و جبران گناه را استغفار می‌کنم تا مگر خدای تعالی رحمت کند. گفتم: سبحان اللّه؟ اینکه حمّال فقیه تر از من«7» است. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها جمله. 2. دب، آج، لب، وز، فق در. 3. همه نسخه بدلها: مدح را. 4. دب، لب، فق: مثل، آج، وز: کل‌ّ. 5. مب، مر: از ثواب نوشتن آن. [.....] 6. ننوشتی/ ننوشتید. 7. همه نسخه بدلها: مزنی. صفحه : 66 امّا «شکر»، اعتراف باشد به نعمت منعم با ضربی«1» تعظیم و اعتراف از دو گونه باشد«2»: یکی به دل و یکی به زبان. اعتراف به دل، آن باشد که بداند که آن نعمت که بدو می‌رسد از جهت منعم است، سواء اگر به واسطه باشد«3» و اگر بی واسطه. در اثر آورده‌اند که: یکی از«4» بزرگان در موسم حج صرّه‌ای زر به غلام خود داد و گفت: برو و نگاه کن در قافله، چون مردی را بینی از قافله بر کناره می‌رود، اینکه صرّه زر را به او ده. غلام برفت و نگاه کرد، مردی را دید بر طرفی می‌رفت تنها. برفت و آن صرّه زر بدو داد«5». مرد آن را بستد و سر سوی آسمان کرد و گفت: «اللّهم‌ّ انّک لا تنسی بحیرا فاجعل بحیرا لا ینساک»، بار خدایا؟ تو بحیر را فراموش نمی‌کنی، بحیر را چنان کن که تو را فراموش نکند. غلام با نزدیک مرد«6» آمد، گفت: چه کردی! گفت: مردی را یافتم چنان که گفتی، و زر بدو دادم. گفت:«7» چه گفت!«8» گفت: چنین گفت:«9» گفت:«10» نیکو گفت، «ولّی النّعمة مولیها»، نعمت«11» حوالت کرد با آن که به حقیقت او راست«12». و روایت کرده‌اند که داود- علیه السّلام- گفت: بار خدایا؟ شکر تو چگونه گزارم که من به شکر تو نرسم الّا به نعمت تو! پس شکر تو از من گزارده نشود. حق تعالی وحی کرد به او: یا داود؟ تو می‌دانی که آن نعمت که بر تو است از من است. گفت: بلی؟ گفت: بدان راضی‌ام از تو«13» در باب شکر، و«14» محمود ورّاق می‌گوید: إذا کان شکری نعمة اللّه نعمة علی‌ّ له فی مثلها یجب الشّکر فکیف بلوغ الشّکر الّا بفضله و إن طالت الأیّام و اتّصل العمر ----------------------------------- 1. آج، لب از. 2. مب، مر: بیرون نباشد. 3. مج، دب: به او رسد. 4. همه نسخه بدلها جمله. 5. همه نسخه بدلها آن. 6. مب، مر: به نزد خواجه. 7. مب، مر او. 8. مب، مر غلام. 9. مب، مر خواجه. 10. مب، مر بسیار. 11. مب، مر مرا. 12. مج، دب، آج، لب، فق، وز: او داد، مب، مر: او داده بود. [.....] 13. آج، لب، حب، جر و. 14. وب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. صفحه : 67 فإن عم‌ّ بالسّرّاء عم‌ّ سرورها و إن عم‌ّ بالضّرّاء أعقبه الأجر فما منهما الّا له فیه نعمة تضیق بها الأوهام و البرّ و البحر و امّا اعتراف دهنده«1» به زبان، افصاح می‌کند و تصریح«2» به حمد و شکر خدای تعالی، و حکایت نعمت خدای تعالی باز می‌گوید، که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: التّحدّث بالنّعم شکر، و در دگر خبر گفت: فمن ذکره فقد شکره و من کتمه فقد کفره، گفت: هر که باز گوید شکر کرده باشد، و هر که پنهان کند کفران کرده باشد، اگر اینکه نیز نکند، باید که آثار«3» نعمت بر خود ظاهر دارد، که رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- می‌گوید: 4» إذا أنعم اللّه تعالی علی عبد [نعمة]« احب‌ّ أن یری علیه ، گفت: چون خدای تعالی بر بنده‌ای نعمتی بکند، خواهد و دوست دارد که آن«5» بر او ببیند، و اگر در اینکه کلمه چیزی دیگر نبودی، جز آن که مفتتح قرآن راست و آخر دعوی اهل جنان است که«6»: وَ آخِرُ دَعواهُم أَن‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ«7» کفایت بودی- و اللّه الموفّق للصّواب. قوله- تعالی و تقدّس: رب‌ّ العالمین، «رب‌ّ»، برای آن مجرور کرد که صفت «اللّه» است، و صفت در اعراب تابع موصوف باشد. و در شاذّ علی‌ّ بن زید«8» خوانده است: «رب‌ّ العالمین»، نصبا علی المدح. و در معنی «رب‌ّ» خلاف کرده‌اند. بعضی گفتند: معنی [رب‌ّ]«9» سیّد و مالک باشد، بیان اینکه قوله: اذکُرنِی عِندَ رَبِّک‌َ«10» ...، ای عند سیّدک، و اعشی می‌گوید: و اهلکن یوما«11» رب‌ّ کندة و ابنه و رب‌ّ معدّ خبت و عرعر یعنی سیّد کنده. و «رب‌ّ» به معنی مالک باشد. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- یکی را از جمله عرب گفت: أ رب‌ّ ابل أنت أم ----------------------------------- 1. مب، مر: کننده. 2. همه نسخه بدلها می‌کند. 3. همه نسخه بدلها: نشان. 4، 9. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 5. همه نسخه بدلها نعمت. 6. همه نسخه بدلها، بجز مج: است قوله تعالی. 7. سوره یونس (10) آیه 10. 8. همه نسخه بدلها: زید بن علی. 10. سوره یوسف (12) آیه 42. 11. چاپ شعرانی (1/ 41): قدما. صفحه : 68 رب‌ّ غنم، یعنی مالکها! جواب داد: من کل‌ّ اتانی اللّه فأکثر و أطیب، و قال طرفة [12- پ]: کقنطرة الرّومی‌ّ أقسم ربّها لتکتنفن حتّی تشاد بقرمد و قال النّابغة: فإن یک رب‌ّ أذواد بحزوی أصابوا من لقاحک ما أصابوا و به معنی صاحب باشد، چنان که ابو ذؤیب گفت: قد ناله رب‌ّ الکلاب بکفّه بیض رهاب ریشهن‌ّ مقزّع و به معنی مربّی باشد، یقول العرب: رب‌ّ یرب‌ّ ربّا و ربوبا«1» و ربابة، فهو رب‌ّ، مثل: برّ و طب‌ّ«2»، قال الشّاعر: یرب‌ّ الّذی یأتی من الخیر إنّه إذا فعل المعروف زاد و تمّما و به معنی مصلح باشد«3» که چیزی اصلاح کند، چنان که [شاعر]«4» گفت: کانوا کسالئة حمقاء إذ حقنت سلاءها فی أدیم غیر مربوب الحسین بن الفضل گفت: الرّب‌ّ الثّابت من غیر اثبات احد، یعنی خداوندی موجود بی موجودی«5» و او را اشتقاق من رب‌ّ بالمکان و ارب‌ّ و لب‌ّ و ألب‌ّ، إذا اقام به. و در خبر می‌آید از رسول- صلّی اللّه علیه و اله و سلّم- که گفت: اعوذ باللّه من فقر مرب‌ّ أو ملب‌ّ، ای مقیم، قال الشّاعر: ب‌ّ بأرض ما تخطّاها الغنم و چون بر اینکه وجه تفسیر دهند«6»، وصف او به اینکه- جل‌ّ جلاله«7» راجع بود با ذات، چه موجودی، خدای تعالی را صفت ذات بود. و اگر حمل بر دیگر وجوه کنند، اینکه«8» تربیت و اصلاح«9»، از صفت فعل بود. و آن که تفسیر به مالک دهد رب‌ّ را، گوید: مرجع او با قادری است. پس صفت ذات بود. ----------------------------------- 1. کذا: در اساس و همه نسخه بدلها: با توجّه به معاجم لغوی «ربابا» صحیح است. 2. همه نسخه بدلها و. [.....] 3. همه نسخه بدلها کسی. 4. اساس: ندارد، از مج افزوده شد، آج الفرزدق. 5. مج: موجدی. 6. همه نسخه بدلها: دهد. 7. همه نسخه بدلها اینکه. 8. همه نسخه بدلها: از. 9. مج، وز: اصل. صفحه : 69 و عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن زبیر، و ابو الدّرداء روایت می‌کنند که: اینکه«1» نام مهترین«2» نام خدای- جل‌ّ و عزّ. و در خبر می‌آید که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: هر که او هفت بار بگوید: یا اللّه یا رب‌ّ، هر حاجت که از پس آن خواهد، به اجابت مقرون بود. و در خبری دیگر می‌آید که: هر کس که حاجتی دارد به خدای تعالی، پنج بار بگوید: ربّنا، اجابت آید، و مصداق اینکه در کتاب مجید هست، فی قوله تعالی: رَبَّنا ما خَلَقت‌َ هذا باطِلًا سُبحانَک‌َ«3» فَاستَجاب‌َ لَهُم رَبُّهُم«4». و در خبری دیگر هست که: چون بنده دستها به خدای تعالی بردارد و از«5» نیاز سه بار بگوید: « یا رب‌ّ»؟ خدای تعالی دستهای او از رحمت پر گرداند. و در خبری دیگر هست که: چون بنده گوید: « یا رب‌ّ»؟ خدای تعالی گوید: «لبیک». چون دوم بار و سیوم بار بگوید، حق تعالی گوید: «لبّیک» بنده من، سل تعط ، بخواه تا بدهندت. و در خبر«6» هست که: مردی بنزدیک صادق آمد- علیه السّلام. گفت: یا بن رسول اللّه؟ مرا خبر ده از نام مهترین«7» خدا. و در پیش او حوضی آب بود، و روزی«8» سرد بود، مرد را گفت: در اینکه حوض«9» رو و غسل کن تا تو را خبر کنم«10». مرد در آب رفت و ساعتی بود، چون خواست که به در آید«11» کسان«12» خود را گفت رها مکنی«13». مرد ساعتی بود سردش شد، گفت: یا رب‌ّ اغثنی، بار خدایا به فریاد من رس؟ صادق- علیه السّلام- گفت: اینکه است که گفتی، که بنده در وقت درماندگی که خدای تعالی را به اینکه نام بخواند، خدای تعالی او را فریاد رسد. ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، مب، مر نام. 2، 7. مب، مر: مهین. 3. آل عمران (3) آیه 191. 4. سوره آل عمران (3) آیه 195. 5. مب، مر- روی. 6. آج، لب، فق، مب، مر ی دیگر. 8. مب، مر سخت. [.....] 9. همه نسخه بدلها، بجز وز آب. 10. همه نسخه بدلها: دهم. 11. همه نسخه بدلها: بر آید. 12. دب، اج، لب، فق، مب، مر: امام کسان. 13. مکنی/ مکنید. صفحه : 70 و در خبری می‌آید از ابو هشام«1»، گفت: من«2» در مسجد واسط نشسته بودم و دوستی با من نشسته بود. مردی از در مسجد در آمد بارانیی پوشیده بر عادت مسافران، و نزدیک اسطوانی«3» رفت و دو رکعت نماز کرد، آنگه بر ما آمد و بنشست، گفت: همانا که در اینکه مسجد شما تیامنی می‌باید کردن به قبله. گفتم«4»: چنین می‌گویند، گفت: من هرگز اینکه جا نماز نکرده‌ام پیش از امروز. آنگه گفت: مردمانی را می‌بینم که می‌گویند: «اللّهم‌ّ انّی اسئلک باسمک المختوم»«5»، بار خدایا؟ به حق‌ّ آن نام پنهانی تو، و خدا را نامی باشد پنهان از بندگان خویش، نبینی که چون آدم و حوّا- علیهما السّلام- در ماندند، خدا را به چه نام خواندند، گفتند: رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسَنا«6» ...، خدای تعالی توبه ایشان قبول کرد. و نوح چون درماند از دست کفّار، خدا را«7» به اینکه نام خواند که: رَب‌ِّ لا تَذَر عَلَی الأَرض‌ِ مِن‌َ الکافِرِین‌َ دَیّاراً«8»، خدای تعالی دعایش اجابت کرد و کافران را دمار بر آورد. و ابراهیم- علیه السّلام- چون حاجتی داشت، خدای تعالی را به اینکه نام بخواند، فی قوله: رَب‌ِّ هَب لِی حُکماً وَ أَلحِقنِی بِالصّالِحِین‌َ«9»، اجابتش آمد. و موسی- علیه السّلام- چون«10» قبطی را بکشت، گفت: رَب‌ِّ إِنِّی ظَلَمت‌ُ نَفسِی فَاغفِر لِی«11» ...، اجابتش آمد: فَغَفَرَ لَه‌ُ«12». سلیمان- علیه السّلام- چون ملک خواست از خدای تعالی و مغفرت، هم به اینکه نامش خواند«13»: رَب‌ِّ اغفِر لِی وَ هَب لِی مُلکاً لا یَنبَغِی لِأَحَدٍ مِن بَعدِی«14» ...، خدای تعالی اجابت فرمود. ----------------------------------- 1. مب، مر: ابی هشام که. 2. دب، آج، لب، مب، مر: وقتی. 3. مج، دب، وز: اسطونی. 4. مج، آج، لب، وز: گفتیم. 5. مج: المکتوم. 6. سوره اعراف (7) آیه 23. 7. همه نسخه بدلها: خدای را هم. 8. سوره نوح (71) آیه 26. 9. سوره شعراء (26) آیه 83. [.....] 10. مج، وز آن. 11، 12. سوره قصص (28) آیه 16. 13. مج، دب، آج، فق، وز: به اینکه نام خواند خدای را گفت. 14. سوره ص (38) آیه 35. صفحه : 71 زکریّا- علیه السّلام- چون از خدای تعالی فرزند خواست هم به اینکه نامش بخواند، گفت: رَب‌ِّ لا تَذَرنِی فَرداً وَ أَنت‌َ خَیرُ الوارِثِین‌َ«1»، خدای تعالی او را اجابت کرد و یحیی را به او داد. سیّد ولد آدم«2» خدای را به اینکه نام بخواند که: رَب‌ِّ اغفِر وَ ارحَم وَ أَنت‌َ خَیرُ الرّاحِمِین‌َ«3»، خدای تعالی او را اجابت کرد، گفت: لِیَغفِرَ لَک‌َ اللّه‌ُ ما تَقَدَّم‌َ مِن ذَنبِک‌َ وَ ما تَأَخَّرَ«4». آنگه، صالحان امّت او چون خدای تعالی را به اینکه نام بخواندند- در آخر سوره آل عمران- فی قوله تعالی: رَبَّنا ما خَلَقت‌َ هذا باطِلًا«5»- تا به آخر آیات، توقیع آیات اجابت ایشان چنین آمد که: فَاستَجاب‌َ لَهُم رَبُّهُم«6». آنگه آن طرید مملک که بترین«7» مملکت«8» است خدای را هم به اینکه نام خواند: رَب‌ِّ فَأَنظِرنِی إِلی یَوم‌ِ یُبعَثُون‌َ«9»، اجابت آمد که: إِنَّک‌َ مِن‌َ المُنظَرِین‌َ«10». پس خدای را تعالی نامی باشد از اینکه بزرگوارتر! اینکه بگفت و ناپیدا شد، ما«11» بدانستیم که آن خضر است- علیه السّلام. اکنون بدان که: اطلاق اینکه اسم الّا بر خدای تعالی نشاید کردن، یکی را از ما مطلق «رب‌ّ» نشاید خواندن مگر مقیّد، چنان که: رب‌ّ الدّار و رب‌ّ الضّیعة، و چنان که رسول- علیه الصّلوة و السّلام- گفت: أ رب‌ّ ابل انت ام رب‌ّ غنم، [13- ر] آن اعرابی را. و مانند اینکه، اسم خالق است بر اطلاق که جز بر خدای تعالی اجرا نکنند، و در حق‌ّ ما به قیدی«12» باید گفتن، چنان که: خالق الادیم و خالق کذا، ای مقدّره. و طریق به اینکه که گفتیم سمع است، و همچنین فی جمیع اسماء اللّه تعالی که چه بر او اجرا ----------------------------------- 1. سوره انبیاء (21) آیه 89. 2. دب محمّد علیه السّلام، آج، لب، فق، وز، لب، مر محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. 3. سوره مؤمنون (23) آیه 118. 4. سوره فتح (48) آیه 2. 5. سوره آل عمران (3) آیه 191. 6. سوره آل عمران (3) آیه 195. 7. آج، لب، فق، وز: بدترین. 8. همه نسخه بدلها بجز دب: خلق. 9. سوره حجر (15) آیه 36. 10 سوره اعراف (7) آیه 15. [.....] 11. دب، آج، لب، مب، مر: تا. 12. مج، آج، لب، دب: مقیّد. صفحه : 72 کنند، و چه«1» نکنند، اعتماد بر سمع باشد. قوله تعالی: رَب‌ِّ العالَمِین‌َ«2»، جمع «عالم» باشد، جمع سلامت. و « یا » در او علامت جرّ است، و «نون» او مفتوح است تا فرق باشد میان او و «نون» تثنیه که آن مکسور باشد. و اینکه اسم خود موحّد اللّفظ مجموع المعنی است، چون: «قوم» و «رهط» و «نفر». و در معنی او خلاف کردند. شهر بن حوشب روایت کرد از ابی‌ّ کعب که او گفت: مراد به اینکه فرشتگانند، و آن هژده«3» هزار فرشتگانند: چهار هزار و پانصد به مشرق‌اند، و چهار هزار و پانصد«4» به مغرب‌اند، و چهار هزار و پانصد به جانب سیم«5»، و چهار هزار و پانصد به جانب چهارم. و با هر یکی از ایشان«6» اعوانان‌اند«7» که عدد ایشان جز خدای تعالی نداند. از ورای ایشان زمینی هست سپید«8» چون رخام، عرضش چندان که آفتاب به چهل روز تواند بریدن«9»، و طولش جز خدای تعالی نداند، مملوّ به فرشتگانی«10» که ایشان را روحانیان خوانند. ایشان را زجلی و آوازی هست به تسبیح و تهلیل که اگر آواز یکی از ایشان به ما رسد، اهل زمین هلاک شوند از آن هیبت، و منتهی و کنارهای ایشان تا به حاملان عرش است. ابو معاذ گفت: آدمیان‌اند. ابو الهیثم گفت: جن‌ّ و انس‌اند، لقوله تعالی: لِیَکُون‌َ لِلعالَمِین‌َ نَذِیراً،«11» و اینکه روایت عطیّه و سعید جبیر است از عبد اللّه بن عبّاس. حسین بن الفضل گفت: مردمان‌اند، لقوله تعالی: أَ تَأتُون‌َ الذُّکران‌َ مِن‌َ العالَمِین‌َ«12»، و عجّاج گفت: فخندف هامة ذاک العالم و فرّاء و ابو عبیده گفتند: عبارت است از عقلا، و آن چهار صنف‌اند«13»: ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها اجرا. 2. همه نسخه بدلها: العالمین. 3. فق: هیجده، مب، مر: هجده. 4. مب، مر فرشته. 5. مج، آج، لب، وز: سیوم. 6. همه نسخه بدلها، بجز دب چندان. 7. همه نسخه بدلها: اعوان‌اند. 8. فق، مب، مر: سفید. 9. فق، مب، مر: پریدن. 10. آج، لب، فق، وز، مب، مر: فرشتگان‌اند. 11. سوره فرقان (25) آیه 1. 12. سوره شعراء (26) آیه 165. [.....] 13. آج، لب، فق، وز، مب، مر از. صفحه : 73 فرشتگان، و آدمیان، و پریان، و دیوان. و بهایم را عالم نگویند که کلمه مشتق است از علم، و شاعر می‌گوید: ما ان سمعت بمثلهم فی العالمینا عبد الرّحمن زید اسلم گفت: جمله مرتزفانند، یعنی روزی خوارگان«1». نضر بن شمیل می‌گوید: اینکه اسمی باشد واقع بر جماعتی بسیار از هر جنس، عبد اللّه زبعری می‌گوید: إنّی وجدتک یا محمّد عصمة للعالمین من العذاب الکارب ابو عمرو علاء گفت: هر چه درج دارد، و اینکه معنی قول عبد اللّه بن عبّاس است که [گفت]«2»: عالم اسمی است [واقع]«3» علی کل‌ّ من دب‌ّ و درج، بر هر چه بر زمین برود. صادق- علیه السّلام- می‌گوید: هم اهل الجنّة و النّار، اهل بهشت و دوزخ‌اند، و حسن و قتاده و مجاهد می‌گویند: عبارت است از جمیع مخلوقات«4»، بیانش آن است که در قصّه فرعون می‌آید«5»: وَ ما رَب‌ُّ العالَمِین‌َ، قال‌َ رَب‌ُّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ ما بَینَهُمَا«6» ...، و اولیتر آن باشد که حمل کنند بر عموم که فایده را جامعتر بود، چه مانعی نیست از تنافی و جز آن. و بر اینکه وجه، اشتقاق او از علم و علامات«7» باشد برای ظهورشان و ظهور آثارشان. اکنون بدان که در مبلغ عالم«8» خلاف کردند. سعید بن المسیّب می‌گوید: خدای را عزّ و جل‌ّ- هزار عالم است، ششصد«9» در بحر، و چهار صد در برّ. ضحّاک گفت: خدای تعالی را سیصد و شصت عالم است، سیصد از ایشان برهنه‌اند که جامه نپوشند و ندانند که ایشان را خالقی هست، و شصت«10» از ایشان جامه پوشند«11». ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، فق، وز: روزی خواران، مب، مر: روزی خورانند. 2، 3. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 4. مر: عبارة عن جمیع المخلوقات. 5. همه نسخه بدلها: می‌گوید. 6. سوره شعراء (26) آیه 23 و 24. 7. همه نسخه بدلها: علامت. 8. همه نسخه بدلها: ایشان. 9. مب: شصد. 10. مج: شست. 11. همه نسخه بدلها، بجز مب، مر: پوشانند. صفحه : 74 وهب بن منبّه می‌گوید: خدای تعالی را، هیجده«1» هزار عالم است، دنیا یکی از آن است، و آنگه عمارت دنیا به اضافت با خرابش چنان است که خیمه‌ای در بیابانی. ابو سعید خدری‌ّ«2» گفت: خدای تعالی را چهل هزار عالم است، دنیا از شرق تا غرب یک عالم است«3». مقاتل بن حیّان گفت: خدای تعالی را هشتاد هزار عالم است: چهل هزار در بحر، و چهل هزار در برّ. کعب الاخبار گفت: عدد عالمها جز خدای تعالی نداند که آفرید- و اللّه أعلم بتفاصیل معلوماته و مقدوراته، و ما علمنا بذلک الّا کما قال اللّه- جل‌ّ و عزّ: وَ ما أُوتِیتُم مِن‌َ العِلم‌ِ إِلّا قَلِیلًا«4». قوله تعالی: الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ، و تفسیر اینکه«5» برفت. اگر گویند: چرا تکرار نمود با قرب عهد به اینکه دو کلمه، چه در آیت تسمیت برفت، خصوصا بر مذهب آنان که بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ، آیتی شمرند از فاتحه! جواب«6» گوییم: چون خلقان را فرمود که: ابتدای کارها به نام او کنند و نام خود«7» «اللّه» فرمود، آنگه آن اسم را وصف کرد به «رحمن» و «رحیم»، بعد از آن فرمود که: خلقان حمد و شکر او کنند. و صفت دیگر خود را اینکه گفت که: رَب‌ِّ العالَمِین‌َ است، خواست تا علّت استحقاق حمد به خلقان نماید، گفت: اینکه استحقاق حمد هم«8» آن است که استحقاق تقدیم نام من«9» بر کارها، که من «رحمن» و «رحیم» ام، یعنی منعم به انواع نعمت از نعم دنیا و آخرت و عاجله و آجله. و «لام» تعریف عهد در او آورد تا بدانند که: اینکه آفریدگار و پروردگار جهانیان، همان خدای منعم است که وصف او در آیت تسمیت برفت، چه قریبتر مذکوری [13- پ] او بود که حوالت بدو شاید کردن«10»- و اللّه اعلم بما أراد منه. ----------------------------------- 1. مج، آج، لب، فق، وز، مر: هژده، دب: هیژده. 2. آج، لب، فق: برری، مب، مر: بربری. 3. مج، وز از آن. [.....] 4. سوره بنی اسرائیل (17) آیه 85. 5. مب، مر دو اسم. 6. همه نسخه بدلها آن است که. 7. مب، مر را. 8. مج، وز، مب از. 9. مج، دب، آج، لب، فق، وز: آن، لب، مر: او. 10. همه نسخه بدلها: شایست کردن. صفحه : 75 قوله تعالی: مالِک‌ِ یَوم‌ِ الدِّین‌ِ. بدان که: چنان که در اخبار آمده است، قراءت رسول- صلّی اللّه علیه و اله و سلّم- و بیشتر صحابه مالک است به «الف»، و جماعتی بسیار از تابعین. و از قرّاء«1» عاصم و کسائی و خلف و یعقوب، مالک می‌خوانند. و باقی قرّاء ملک می‌خوانند بی «الف». امّا حجّت آنان که مالک می‌خوانند به «الف» آن است که گفتند: مراد آن است که ملکیّت تصرّف در آن روز کس ندارد، برای آن که مالکی«2» همه مالکان در آن«3» روز زایل شود، و املاک همه ملّاک با حق تعالی افتد، چه [ما]«4» به تملیک او مالک باشیم، چون دست تصرّف ما از آن کوتاه کند«5»، ما را تصرّف نباشد و ما مالک نباشیم، چنان که گفت: وَ إِلَی اللّه‌ِ تُرجَع‌ُ الأُمُورُ«6»، و گفت: وَ إِلَی اللّه‌ِ عاقِبَةُ الأُمُورِ«7»، و قوله تعالی: یَوم‌َ لا تَملِک‌ُ نَفس‌ٌ لِنَفس‌ٍ شَیئاً وَ الأَمرُ یَومَئِذٍ لِلّه‌ِ«8»، و قوله تعالی: لا یَملِکُون‌َ مِنه‌ُ خِطاباً«9»، و امثالها، یعنی در قیامت تصرّف جز خدای را- عزّ و جل‌ّ- نباشد. و حجّت آنان که ملک خوانند بی «الف»، آن است که گفتند: خدای تعالی در دنیا ملوک را تمکین کرد و بعضی را مملکت داد، چون: انبیا و اوصیا و ائمّه. فردا ملک از همه باز ستاند و همه را معزول گرداند، چنان که در محکم کتاب گفت: لِمَن‌ِ المُلک‌ُ الیَوم‌َ لِلّه‌ِ الواحِدِ القَهّارِ«10»، و اینکه به معنی همان طریق است، و اینکه هر دو حجّت متکافی است. حجّتی دیگر اینکه آوردند که: ملک بلیغتر است در مدح که مالک، برای آن که، هر مالک ملک نباشد، و هر ملک مالک باشد. قرّاء مالک گفتند: خود مالک بلیغتر باشد که آن تصرّف که مالک را در ملک خود برود از بیع و وقف و هبه و اقرار، ملک را در ملک خود بنرود، پس مالک بلیغتر است از ملک، و اینکه حجّتها نیز ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: در قراءت، وز: در قرّاء. 2. دب، آج، لب: مالکیت. 3. همه نسخه بدلها: اینکه. 4. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 5. همه نسخه بدلها: کنند. 6. سوره بقره (2) آیه 210. 7. سوره لقمان (31) آیه 22. [.....] 8. سوره انفطار (82) آیه 19. 9. سوره نبأ (78) آیه 37. 10. سوره غافر (40) آیه 16. صفحه : 76 متکافی است. اکنون بدان که«1» معنی مالک قادری باشد بر تصرّف در آنچه او را باشد که تصرّف کند بر وجهی که کس را نباشد که او را از آن منع کند. و عاجز را وصف نکنند به آن که مالک است، برای آن که مرجع معنی اینکه است با قادری است. چون چنین باشد، اینکه صفت خدا را- جل‌ّ جلاله- ذاتی باشد و حاصل باشد در ازل و لا یزال. و اصل او در لغت «شدّ» باشد، من قولهم: ملکت العجین إذا شددت عجنه، قال الشّاعر: ملکت بها کفّی فأنهرت فتقها یری قائم من دونها ما ورائها ای شددت. و مصدر «مالک»، ملک باشد، و مصدر «ملک» ملک. و ملک مصدر هر دو باشد و در جای ملک به کار دارند، چنان که: صوم و فطر و عدل، یقال: مالک بین الملک و الملک. و ملک بین الملک«2» و المملکة. و ملاک کار قوام او باشد. و إملاک، به زن دادن«3» باشد، چون: انکاح، برای آن که او را به مالک زن می‌کنی. و قولی دیگر آن است که: مالک«4» و ملک، دو لغت است به یک معنی، چنان که: حاذرین و حذرین، و فاکهین و فکهین، و فارهین و فرهین. امّا در عرف، فرقی«5» هست میان ایشان، و به هر حال، ملک بلیغتر از مالک باشد. و در شاذّ اعمش و محمّد بن السّمیقع خوانند: «مالک»، به نصب «کاف» علی تقدیر: یا مالک. و عون العقیلی‌ّ خواند: «ملک»، علی تقدیر: هو ملک. و ابو حیاة خواند، «ملک» به جزم «لام» و رفع «کاف»، و اینکه جمله شاذّ است نباید خواندن. امّا حجّت آن«6» که مالک به نصب خواند، به تعلیل«7» إِیّاک‌َ نَعبُدُ تا خطاب شود، اینکه تعلیل«8» نافع نباشد، برای آن که با اوّل سورت چه کند، الحَمدُ [لِلّه‌ِ]«9» خواند و ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها در. 2. آج، لب و الملکة. 3. وز: زن دادنی. 4. مج، دب، آج، لب، وز به فتح لام و کسرها. 5. همه نسخه بدلها ظاهر. 6. همه نسخه بدلها کس. 7. دب، آج، لب، مر: به علت. 8. اساس: به صورت «تعلل» هم خوانده می‌شود. 9. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 77 نتواند گفت«1»: الحمد لک. دیگر آن که: عرب از مغایبه به خطاب آیند، و از خطاب به غیبت«2» شوند، و اینکه در کلام ایشان بسیار است، قال اللّه تعالی: حَتّی إِذا کُنتُم فِی الفُلک‌ِ وَ جَرَین‌َ بِهِم«3» ...، قال الشّاعر: یا لهف نفسی کان جدّة خالد و بیاض وجهک للتّراب الأعفر و اینکه را شواهد بسیار است، در جای خود بیاید- بمشیّة اللّه تعالی و عونه«4». و یوم و دین«5»، هر دو مجرور است به اضافت. و «یوم» عبارت بود من طلوع الفجر إلی غروب الشّمس، و قیل: من طلوع الشّمس إلی غروبها. و اینکه اضافه به معنی «فی» است، چنان که گویند: فرس ثابت الغدر، ای ثابت فی الغدر. و «غدر»، آن خانه‌های یربوع باشد که زیر او مجوّف بود، اسپی که حاذق باشد، خویشتن از آن نگاه می‌دارد تا پایش را فرو نشود آن را گویند: ثابت الغدر. همچنین آیت را معنی آن است: مالک فی یوم الدّین و اینکه از باب ظرف متّسع است من قولهم: یا سارق اللّیلة أهل الدّار، و معنی آن است که: یا سارق المتاع فی اللّیلة من أهل الدّار. آیت همچنین است، معنی اینکه است: مالک الحکم و الاثر و القضاء فی یوم الدّین، و لکن اتّساع کرد و ظرف را که مفعول فیه است به جای مفعول به بنهاد که فعل را و فاعل را با آن اضافه کنند. امّا «دین» در لغت بر وجوه مختلف آمد: «دین» به معنی جزا بود، چنان که عرب گوید«6»: کما تدین تدان، ای کما تفعل تجزی، و اوّل را برای ازدواج دین خواند، کما قال تعالی: إِنّا لَمَدِینُون‌َ«7» ...، ای مجزیّون، و کما قال لبید: حصادک یوما ما زرعت و إنّما یدان الفتی یوما کما هو دائن و «دین»، حساب باشد، چنان که خدای تعالی گفت: ذلِک‌َ الدِّین‌ُ القَیِّم‌ُ ...«8»، ای الحساب المستقیم، [14- ر] و چنان که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: الکیّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت، ای حاسب نفسه. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: که گوید. 2. همه نسخه بدلها: غیاب. [.....] 3. سوره یونس (10) آیه 22. 4. همه نسخه بدلها: ان شاء اللّه. 5. آج، لب، یوم و الدّین، فق: یوم الدّین. 6. همه نسخه بدلها: گویند. 7. سوره صافّات (37) آیه 53. 8. سوره توبه (9) آیه 36. صفحه : 78 و «دین» آید به معنی قهر و غلبه«1»، عرب گوید: دنته فدان، ای قهرته فخضع. ابو عمرو غلام ثعلب می‌گوید: دان إذا أطاع و دان و إذا عصی«2»، و دان إذا عزّ و إذا ذل‌ّ، و دان و إذا قهر و إذا خضع، می‌نماید که: اینکه کلمه از اضداد است، چنان که «شعب» و مانند آن، و اعشی اینکه هر دو معنی جمع کرد در دو بیت، آن جا که گفت: هو دان الرّباب اذکر هو الدّی ن دراکا بغزوة و صیال ثم‌ّ دانت له«3» الرّباب و کانت کعذاب عقوبة الأطفال«4» و «دین» به معنی طاعت بود، و منه الدّین الّذی هو الملّة لأنّه یدان به اللّه، ای یطاع، و فلان دیّن أی ذو دین و طاعة للّه تعالی. قال زهیر: لئن حللت بواد فی بنی أسد فی دین عمرو و حالت بیننا فدک ای فی طاعة عمرو. و «دین» به معنی عادت بود، چنان که مثقّب العبدی‌ّ گوید: تقول و قد«5» درأت لها وضینی أ هذا دینه أبدا و دینی ای عادته و عادتی. امّا از اینکه معنی«6» از آنچه مفسّران گفته‌اند و لایق«7» است«8» یکی «حساب» است، و اینکه قول عبد اللّه بن عبّاس و سدّی و مقاتل، و قول دیگر: «جزا» است، و اینکه قول قتاده و ضحّاک است. قول دیگر: قهر و غلبه است، و اینکه قول یمان بن رباب است. و «طاعت» است، و اینکه قول حسین بن الفضل«9» است. محمّد بن کعب القرظی‌ّ می‌گوید: مالِک‌ِ یَوم‌ِ الدِّین‌ِ، مالک یوم لا ینفع فیه إلّا ----------------------------------- 1. مب، مر چنان که. 2. اساس: قهر، به قیاس با نسخه مج، و اتّفاق دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. 3. کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، لسان (13/ 169): بعد. 4. کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، لسان العرب (13/ 169): الاقوال. 5. کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، لسان العرب (13/ 169): اذا. 6. مج، دب، وز، مب: مر: معانی. 7. مج، مب، مر آیت. 8. آج، لب، فق، وز، مب، مر: نیست. [.....] 9. مج، دب، آج، لب، فق، وز: حسن بن الفضل. صفحه : 79 الدّین، اینکه را برای آن روز دین می‌خواند«1» که روزی است که در او هیچ به کار نیاید و سود ندارد مگر دین، پس روز دین از اینکه وجه است، و بر اینکه قول، «دین» اسلام باشد. و اینکه قول در معنی آن آیت بود که خدای تعالی می‌گوید: یَوم‌َ لا یَنفَع‌ُ مال‌ٌ وَ لا بَنُون‌َ، إِلّا مَن أَتَی اللّه‌َ بِقَلب‌ٍ سَلِیم‌ٍ«2»، و نیز می‌گوید: وَ ما أَموالُکُم وَ لا أَولادُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُم عِندَنا زُلفی إِلّا مَن آمَن‌َ وَ عَمِل‌َ صالِحاً«3». اگر گویند، چگونه گفت: ملک«4» یوم الدّین، و «یوم» عبارت است از طلوع شمس، و در آن روز شمس نباشد! الجواب«5» گوییم: عبارت می‌کند به «یوم»، از اوقاتی که در او«6» تاریکی نباشد، چنان که در روز، [پس]«7» بر سبیل تشبیه آن را یوم می‌خواند، و جواب همین باشد فی یوم القیامة، و یوم التّلاق، و یوم التّغابن. و هر کجا در قرآن که خدای تعالی ذکر یوم می‌کند، مراد قیامت است. قوله تعالی: إِیّاک‌َ نَعبُدُ وَ إِیّاک‌َ نَستَعِین‌ُ، «إیّاک» و «إیّا» ضمیر منصوب منفصل باشد، و «کاف» خطاب راست، و او را محلّی نبود از اعراب نزدیک بصریان چون «کاف» ذاک و ذلک، و نزدیک کوفیان در محل‌ّ جر بود به اضافت «إیّا» با او. پس بنزدیک ایشان دو اسم ضمیر است مضاف«8» یکی از او منفصل و یکی متّصل و لکن اضافت او جز با ضمیر نکنند، با اسماء ظاهره نکنند، لا یقال: إیّا زید؟ جز که از خلیل حکایت کردند که او گفت: در لغت بعضی عرب هست که: اذا بلغ الرّجل السّتین فإیّاه و إیّا الشّواب. و در اینکه باب قول بصریان معتمد است. و در اصل «إیّا»، دو قول گفتند: ابو زید گفت: اصل او «ای یا » بوده است، «ای» تنبیه را و « یا » ندارا. پس حمزه را مکسور کردند و « یا » را در « یا » ادغام کردند، «إیّا» گشت. ----------------------------------- 1. آج، لب، فق، مب: دین خواندند. 2. سوره شعرا (26) آیه 88 و 89. 3. سوره سبأ (34) آیه 37. 4. اساس: به صورت «مالک» هم خوانده می‌شود. 5. همه نسخه بدلها: جواب. 6. مج، دب، وز: در آن اوقات، آج، لب، فق، مب، مر: در آن روز اوقات. 7. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 8. همه نسخه بدلها یکی با یکی. صفحه : 80 و ابو عبیده«1» می‌گوید: اصل او «اویا» بوده است، من «الایواء»، و هو الرّجع، در او معنی انقطاع و قصد باشد، جز که «واو» را قلب کردند با « یا » و ادغام«2» کردند. و «إیّاک»، و امثال او همیشه بر فعل مقدّم بود، لا یقال: عنیت إیّاک، برای آن که می‌توانی تا ضمیر متّصل بگویی «عنیتک»، و تا متّصل ممکن باشد، منفصل نشاید الّا که فصل کنی میان فعل و مفعول، گویی: ما عنیت الّا إیّاک که آنگه که متّصل ممکن نبود برای فصل. اگر گویند: چرا نگفت: نعبدک و نستعینک، تا ضمیر متّصل بودی و کلام مختصرتر بودی! جواب گوییم که: برای آن که در ایراد منفصل معینی زیاده بود که در متّصل آن معنی نباشد، و آن آن است که قایل چون گوید: عنیتک و قصدتک، معنی آن باشد که: تو را خواستم و قصد تو کردم، معنی هم اینکه باشد و بس، و لکن چون گوید: إیّاک عنیت و إیّاک قصدت، معنی آن باشد که: ما عنیت إلّا إیّاک و ما قصدت سواک و عنیتک لا غیرک. پس در آن جا هم معنی اثبات باشد هم معنی نفی عمّن سواه، و اینکه معنی لطیف است، شاعر گفت: إیّاک أدعو فتقبّل ملقی و اغفر خطایای و ثمّر ورقی و اینکه معنی خواست. امّا «عبادت»، سیاسة النّفس علی حمل المشاق فی الطّاعة باشد. و اصل «تعبّد» تذلّل باشد، من قولهم: طریق معبّد، ای مذلّل موطوء بالاقدام، چنان که طرفه گفت: تباری عتاقا ناجیات و أتبعت وظیفا وظیفا فوق مور معبّد و بعیر معبّد إذا کان مطلیّا بالقطران، کما قال طرفه أیضا: إلی أن تحامتنی العشیرة کلّها و أفردت افراد البعیر المعبّد]«3» و بنده را از اینکه جا عبد خوانند، لذلّته و انقیاده لمولاه [14- پ]. و در شاذّ، یحیی بن وثّاب می‌خواند: «نعبد» بکسر «النّون» علی لغة هذیل، فانّهم یقولون: افعل ----------------------------------- 1. مج، آج، لب، فق، وز: ابو عبید. 2. مب، مر: کردند به یا ، و یا در یا ادغام. 3. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 81 و نفعل و تفعل، و لا یقولون: یفعل لاجتماع الکسرتین احدیهما الیاء. وَ إِیّاک‌َ نَستَعِین‌ُ، اگر گویند: چرا تکرار کرد لفظ «إیّاک» را! گوییم: بیان را و عرض کردن مذلّت، و اقرار به عبودیّت و حاجت، و قلّت استغناء از او،«1» و فزع با درگاه او، و التذاذ به ذکر او، چنان که شاعر گفت: یقولون لیلی أرسلت بشفاعة إلی‌ّ فهلّا نفس لیلی شفیعها أ ءکرم من لیلی علی‌ّ فتبتغی به الجاه أم کنت امرء لا أطیعها تکرار کردن نام لیلی را، و عدول کردن از ذکر ضمیر به اینکه معانی است که ذکر کرده شد. و نیز گفته‌اند: لتأکید البیان، کقول الشّاعر: و جاعل الشّمس مصرا لا خفاء به بین النّهار و بین اللّیل قد فصلا بدان که: «عبادت»، اسمی است شامل افعال قلوب و افعال جوارح را. اوّل باید تا به دل خاشع و خاضع بود و قصد نکند به آن عبادت [جز]«2» معبود خود را، و نیّت خالص کند و از وجوه شوایب دور دارد. و آنچه افعال جوارح است، آن است که: بر وجه مشروع و مأمور به کند و نیز ترک محرّمات از عبادت باشد، نبینی که رسول- صلّی اللّه علیه و اله و سلّم- ابو الدّرداء«3» را می‌گوید: کن ورعا تکن أعبد النّاس، پارسا باش تا عبادترین«4» مردمان باشی. یحیی معاذ را گفتند: بنده کی عابد باشد! گفت: هر گه که درجه عبودیّت را ملازمت کند. گفتند: کی ملازمت کرده باشد! گفت: هر گه که به اینکه شرایط باشد که از دلی صادق گوید: بار خدایا؟ اگر بدهی شکر کنم، و اگر ندهی صبر کنم و رضا دهم، و اگرم بخوانی اجابت کنم و اگرم نخوانی عبادت کنم و بندگی به جای آرم. دیگری را پرسیدند از حدّ عبودیّت، گفت: ترک اختیار باشد، و ترک تدبیر و اظهار حاجت به خداوند خود. سفیان ثوری گفت، شرط بندگی سه چیز است: رضا به قسمت، و نگاهداشت ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها تعالی. 2. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....] 3. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر: أبو ذرّ. 4. مج، آج، لب، فق، وز، مب، مر: عابدترین. صفحه : 82 حرمت، و مراعات خدمت. و دیگری گفت: شرط بندگی آن است که: با خالق بصدق باشی و با خلقان برفق. گویند: یکی از جمله صالحان به بازار رفت تا بنده‌ای خرد. غلامی را نزد او آوردند، گفت: یا غلام؟ چه نامی«1»! گفت: [فلان]«2» گفت: چه کار کنی! گفت: فلان کار. گفت: نخواهم اینکه را، دیگری را بیاری«3». غلامی دیگر بیاوردند، گفت: یا غلام؟ چه نامی«4»! گفت: آن که«5» توانم خوانی. گفت: چه خوری! گفت: آنچم نو دهی«6». گفت: چه پوشی! گفت: آنچه توام پوشانی. [گفت: چه کنی! گفت: آنچه توام فرمایی]«7» گفت: چه اختیار کنی! گفت: من بنده‌ام، بنده را با اختیار و فرمان چه کار؟ گفت: اینکه بنده راستینه«8» است، او را بخرید. طاووس یمانی می‌گوید: در مسجد الحرام شدم، علی‌ّ بن الحسین زین العابدین را«9» دیدم در حجر«10» نماز می‌کرد و دعا می‌کرد، گفتم: مردی صالح است از اهل بیت نبوّت، بروم گوش با دعای او کنم«11». چون از نماز فارغ شد، سر بر زمین نهاد و می‌گفت اینکه کلمات: عبیدک بفنائک أسیرک بفنائک مسکینک بفنائک سائلک بفنائک یشکو إلیک ما لا یخفی علیک، می‌گفت: بندگک«12» توبه درگاه توست، اسیر تو به درگاه توست، مسکین و محتاج تو به درگاه توست، سایل توبه درگاه توست، شکایت با تو می‌کند آنچه بر تو پوشیده نیست. طاووس می‌گوید: یاد گرفتم«13»، هیچ سختی مرا پیش نیامد الّا اینکه کلمات که بگفتم: خدای تعالی مرا از آن فرج آورد«14». قوله تعالی: وَ إِیّاک‌َ نَستَعِین‌ُ، سؤال کردند که: اینکه مقدّم مؤخّر می‌بایست که ----------------------------------- 1، 7. مب، مر: نام داری. 2. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 3. بیاری/ بیارید. 4. مب: نام داری. 5. همه نسخه بدلها: آنچه. 6. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر: آنچه توام دهی، مب: آنچه توام بخورانی. 8. دب: پسندیده، آج، لب، فق: راستین، مب: راستی، مر: راست. 9. همه نسخه بدلها، بجز مب، مر علیهما السلام. 10. مر: حجر الاسود. 11. مب، مر: که در دعا چه می‌گوید. 12. آج، لب، فق: بنده. 13. مب، مر اینکه کلمات را. [.....] 14. همه نسخه بدلها: داد. صفحه : 83 اوّل استعانت می‌بایست، آنگه فعل عبادت، که فعل پس از استعانت باشد. الجواب«1» گوییم: فعل بی اعانت قدیم- جل‌ّ جلاله- نباشد، از خلق حیات و قدرت و کمال عقل و اتمام آلت و تمکین و از إزاحت علّت و نصب ادلّه. پس بنده اینکه فعل کرده را با اینکه اسباب و آلات توجیه می‌کند به خدای تعالی«2»، می‌گوید: بار خدایا؟ جز برای تو نکردم اینکه که کردم، و بر آنچه خواهم کردن از تو یاری می‌خواهم به متابعت الطاف و توفیق و انواع معونت و صرف اسباب موانع تا در آن بندگی عرض کنم«3» و حاجت و قلّت غنای خود بر او عرض کرده باشم- و اللّه اعلم. و «استعانت» طلب معونت باشد، و اینکه «سین» طلب است، و مراد به معونت الطاف است و اسباب و افعالی که بنده عند آن به کردن طاعت نزدیک شود و از معصیت دور شود، و اگر حمل کنند بر استبقای قدرت و کمال عقل و اسباب تمکین هم روا باشد و محتمل بود. ابو الحسن قنّاد«4» گفت: إیّاک نعبد برای آن که تو صانعی، و إیّاک نستعین برای آن که ما مصنوعیم و مصنوع را چاره نیست از صانع، إیّاک نعبد لتدخلنا الجنان، و إیّاک نستعین لتنقذنا من النیران. إیّاک نعبد لأنّنا عبید، و إیّاک نستعین لانّک کریم مجید. ابو طلحه روایت کند، گفت: با رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بودیم در بعضی غزوات. چون کار سخت شد و کار زار گرم شد، رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- سر برداشت و گفت [15- ر]: یا مالک یوم الدّین، إیّاک نعبد و إیّاک نستعین. گفت: سرها دیدم از تنهای کافران می‌افتاد و کس را ندیدم که می‌زد، و باقی«5» هزیمت شدند. گفتم: یا رسول اللّه؟ اینکه سرها که از تنها می‌افتاد چه بود! گفت: فرشتگان می‌زدند ایشان را، و شما نمی‌دیدید فرشتگان را. عبد اللّه بن عمر روایت کند که: چون کار بر تو سخت شود، بگو: إیّاک نعبد ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: جواب. 2. مب، مر و. 3. همه نسخه بدلها بجز مج: عرضه کرده باشد در آن. 4. دب، آج، لب، فق: ابو الحسن قتاده، مب، مر: ابو الحسن و قتاده. 5. همه نسخه بدلها: و کافران. صفحه : 84 و إیّاک نستعین، تا کار صعب آسان شود. قوله تعالی: اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیم‌َ، امیر المؤمنین علی بن ابی طالب- علیه السّلام- و أبی کعب می‌گویند معنی آن است«1»: ثبّتنا، ما را بر راه راست بدار چنان که آن کس که در فعلی باشد، گویی هم اینکه می‌کن، و ایستاده را گویی: قف حتی أعود إلیک، معنی نه آن است که تو واقف نه‌ای، یعنی بر سر وقوف می‌باش تا آمدن من. سدّی و مقاتل گفتند: أرشدنا، راه نمای ما را. یقال: هدیته للدّین و إلی الدّین و للطّریق و إلی الطّریق هدی و هدایة، جز آن که «هدی» در دین باشد، و «هدایت» در راه. ضحّاک می‌گوید: «ألهمنا»، و بعضی دیگر گفتند: «بین لنا» و معانی متقارب است، و معنی همان باشد که در باب استعانت برفت از سؤال الطاف و توفیق و ازاحت علّت و نصب ادلّت. و به هیچ وجه مراد به «هدی» در آیت ایمان نیست، برای آن که در قول عبد اللّه عبّاس: «صراط مستقیم» دین اسلام است، و راه چیزی جز آن چیز باشد. پس مراد مقدّمات ایمان بود و آنچه به ایمان نتوان رسیدن جز به آن، و آن فعل خدای تعالی است از الطاف و تمکین که ذکر کرده شد. دیگر آن که: از خدای تعالی آن خواهند که فعل خدا باشد، و ایمان فعل بنده است به دلیل امر و نهی و وعد و وعید و مدح و ذم‌ّ و ثواب و عقاب، به دلیل وقوعش عند قصد و دواعی«2» او و انتفایش عند صوارف، و [کراهت]«3» او با سلامت احوالش، و اینکه معنی به جایگاهی«4» دیگر مستقصی گفته شود- ان شاء اللّه تعالی وحده. قوله تعالی: الصِّراطَ، به اصل«5» «سین» است، اشتقاق او من «سرط» بود، برای آن که پنداری روندگان را فرو می‌برد، و لکن برای اطباق [ط]«6»، «سین» را «صاد» کردند، قال الشّاعر«7»: شحنّا أرضهم بالخیل حتّی ترکناهم أذل‌ّ من الصّراط«8» ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها که. 2. همه نسخه بدلها: داعی. 3، 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 4. همه نسخه بدلها بجز مب، مر: به جایهای، مب، مر: به جای. 5. همه نسخه بدلها، بجز مج: اصل کلمه، مج: کلمه. 7. همه نسخه بدلها: و عامر بن الطّفیل می‌گوید. 8. مج: من السّراط. صفحه : 85 و قال جریر: أمیر المؤمنین علی صراط إذا اعوج‌ّ الموارد مستقیم در او پنج قراءت است: یکی«1» «سین»، و آن قراءت إبن کثیر است از طریق قنبل، و قراءت یعقوب به طریق رویس. دوم، اشمام «سین»، روایت ا [بو]«2» حمدون است از کسائی. سیم«3»، به «زا» ی و آن روایت سلیم است از حمزه. چهارم، به اشمام «زا»، و آن قراءت حمزه است در بیشتر«4» روایات و قراءت کسائی در روایت نهشلی. و پنجم، به «صاد»، و آن قراءت باقی قرّاء است، و همه لغتها صحیح و فصیح است، و اختیار بر «صاد» است برای آن که در مصاحف به «صاد» است، و «صاد» با «طا» مطابق است در استعلاء. مفسّران خلاف کردند در اینکه «صراط». حارث اعور همدانی روایت کند از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- که او گفت از برادرم شنیدم- یعنی رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که گفت: «صراط مستقیم»، کتاب خدای است- عزّ و جل‌ّ، و اینکه قولی است عبد اللّه عبّاس را. و جابر عبد اللّه می‌گوید و عبد اللّه عبّاس و مقاتل و سدّی که: اینکه «صراط» اسلام است. سعید جبیر گفت: طریق الجنّة، راه بهشت است. محمّد بن الحنیفیة گفت: دینی است که خدای تعالی از بندگانش نپذیرد جز از آن. ابو بریدة الاسلمی‌ّ می‌گوید: مراد به اینکه، صراط محمّد است و آل او- علیهم الصّلاة و السّلام. زرّ بن جبیش روایت کند از ابو وائل که: رسول- صلّی اللّه علیه و اله و سلّم- دو خط بکشید، یکی از جانب چپ خود، و یکی از راست خود، آنگه«5» گفت: هذه السّبل، اینکه راههاست و بر سر هر راهی شیطانی«6» می‌گوید: «الی‌ّ الی‌ّ»، آنگه خطی برابر روی خود بکشید، گفت: اینکه راه خداست، پس اینکه آیت بر خواند: وَ أَن‌َّ هذا صِراطِی مُستَقِیماً فَاتَّبِعُوه‌ُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُل‌َ فَتَفَرَّق‌َ بِکُم عَن سَبِیلِه‌ِ«7». نوّاس بن سمعان روایت کند از رسول- صلّی اللّه علیه و اله و سلّم- که او گفت: خدای تعالی مثلی بزد صراط مستقیم را، و بر دو کناره آن صراط باره‌ای است، درها ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها به. [.....] 2، 3. مج، آج، لب، وز: سه‌ام. 4. مج، وز: اینکه 5. مج، دب، آج، لب، فق، وز: وانگهی. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر نشسته. 7. سوره انعام (6) آیه 153. صفحه : 86 بر وی گشاده، و بر آن درها پرده‌ها فرو گذاشته، و بر آن صراط داعیی«1» استاده و خلقان را دعوت می‌کند، می‌گوید: ای مردمان؟ در راه آیی«2» و میل مکنی«3» از اینکه راه. و از بالای آن صراط، داعیی«4» دیگر دعوت می‌کند. چون مرد خواهد که از آن درها یکی بر گشاید، آن داعی گوید: ویلک؟ نگشایی که اگر بر گشایی در شوی. آنگه گفت: «صراط»، اسلام است و آن پرده‌ها حدهای خداست، و آن درهای گشاده محارم خداست، و آن داعی بر صراط کتاب خداست، و آن داعی که از بالاست«5» واعظ خداست در دل هر مسلمانی. و استقصای کلام در «هدی» و اقسام و وجوه او و معانیش بیاید، فی قوله تعالی: هُدی‌ً لِلمُتَّقِین‌َ«6». اکنون آنچه محتمل آیت است، یکی بیان است تا معنی إهدنا، «بیّن لنا» باشد، یا لطف است [15- پ] تا معنی «الطف«7»» باشد، یا زیادت الطاف بود تا معنی «زدنا لطفا» باشد، کما قال«8» تعالی: وَ زِدناهُم هُدی‌ً«9»، و به معنی ارشاد و تثبیت و جز آن همه راجع است با اینکه سه قول- و اللّه تعالی اعلم. قوله: صِراطَ الَّذِین‌َ أَنعَمت‌َ عَلَیهِم، اینکه «صراط» دوم«10»، بدل باشد از صراط مستقیم، یعنی طریق آنان که نعمت کردی«11» بر ایشان به توفیق و رعایت و منّت که نهادی برایشان به توفیق و هدایت. و عبد اللّه بن عبّاس گفت: قوم موسی و عیسی‌اند پیش از آن که نعمت بر خود بگردانیدند. شهر بن حوشب گفت: اهل بیت رسول‌اند و اصحاب او- علیه الصّلاة و السّلام و علیهم السّلام. عکرمه گفت: أنعمت علیهم بالثّبات علی الایمان و الاستقامة کما قال«12» تعالی: إِن‌َّ الَّذِین‌َ قالُوا رَبُّنَا اللّه‌ُ ثُم‌َّ استَقامُوا«13». ----------------------------------- 1. لب، فق، مر: داعی. 2. آیی/ آیید. 3. مکنی/ مکنید. 4. فق، مر: داعی. 5. مج، دب، فق، وز، مب، مر: از بالای آن است، آج، لب: که آن بالا است. 6. سوره بقره (2) آیه 2. 7. همه نسخه بدلها لنا. 8. آج، لب، فق، وز، مب، مر اللّه. 9. سوره کهف (18) آیه 13. [.....] 10. دب: دویم. 11. مب، مر: انعام کردی. 12. دب، آج، لب، فق، مب، مر اللّه. 13. سوره فصّلت (41) آیه 30، سوره احقاف (46) آیه 13. صفحه : 87 علی‌ّ بن الحسین بن واقد گفت: نعمت کردی برایشان به شکر بر نعمت و صبر بر بلیّت. و اصل «نعمت» در لغت مبالغت باشد، یقول العرب: دققت الدّواء فانعمت دقّه، ای بالغت فیه و نظرت فانعمت النّظر، و فلان لم ینعم النّظر فی هذا الامر، ای لم یبالغ فیه. و «أنعم» مقلوب باشد از «أمعن» اذا بالغ، ایضا یقال: أمعن فی الأکل و السّیر و غیرهما. و «علی» از حروف جرّ است، و معنی او استعلا بود، یقال: علیه کذا من المال، برای آن که بر او مستعلی و مستولی است، از اینکه کار را گویند: رکبه دین و زید علی السّطح و غیر ذلک. و در علیهم، هفت قراءت است: کسر «ها» و سکون «میم»، و آن قراءت عام است. و «علیهم»، به ضم‌ّ «ها» و سکون «میم»، و آن قراءت حمزه است در سبع، و در شاذّ قراءت اعمش. و «علیهم»، به ضم‌ّ «ها» و «میم» بی الحاق «واو»، و آن قراءت عیسی بن عمر«1» و إبن ابی اسحاق است. و «علیهم» به کسر «ها» و ضم‌ّ «میم» و الحاق «واو» و آن قراءت إبن کثیر است، و در شاذّ قراءت اعرج. و «علیهم»، به کسر «ها» و ضم‌ّ «میم»، به اختلاس، و «علیهم» به کسر «ها» و کسر «میم» هم به اختلاس، و اینکه اختلاس چنان بود که شاعر گفت: و اللّه لو لا شعبتی من الکرم و شعبتی فیهم من خال و عم‌ّ کنت فیهم رجلا بلا قدم و در تفسیر اهل البیت- علیهم السّلام آمده است: صِراطَ الَّذِین‌َ أَنعَمت‌َ عَلَیهِم، آنانند که خدای تعالی ایشان را یاد کرد فی قوله- جل‌ّ و عزّ: فَأُولئِک‌َ مَع‌َ الَّذِین‌َ أَنعَم‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِم مِن‌َ النَّبِیِّین‌َ وَ الصِّدِّیقِین‌َ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِین‌َ وَ حَسُن‌َ أُولئِک‌َ رَفِیقاً«2» ...، «من النّبیّن»، محمّد- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. «و الصّدّیقین»، علی‌ّ بن ابی طالب«3». «و الشّهداء»، حمزة و جعفر. «و الصّالحین»، الائمّة الهداة. «و حسن اولئک رفیقا»، مهدی‌ّ الامّة«4». ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، مب: عیسی بن عمرو، مر: عیسی بن عمران. 2. سوره نساء (4) آیه 69. 3. آج، لب، فق، وز، مر علیه السّلام. 4. مج، دب، آج، لب، فق، وز: علیه السّلام، مب، مر: علیهم السّلام. صفحه : 88 قوله تعالی: غَیرِ المَغضُوب‌ِ عَلَیهِم وَ لَا الضّالِّین‌َ، «غیر» در اینکه جا صفت است. و «غیر» هم صفت باشد و هم استثناء، و اینکه جا صفت «الّذین» است و شاید تا به تکریر عامل باشد، تقدیر چنین باشد: صراط غیر المغضوب. و «الّذین»، اگر چه معرفت«1» است و «غیر» نکره است، برای آن که نه معرفتی«2» است مستقل‌ّ بنفسه فی التّعریف و محتاج است به صفت، چنان که اسم نکره«3» به صفت بعضی تعریف و تخصیص در او شود. پس پنداری که صله و موصول را به مثابه صفت و موصوف کردند، از اینکه جا روا می‌دارند: لا أجلس الّا الی العالم غیر الجاهل، و: مررت بالّذی قام غیر الّذی قعد، و روا نمی‌دارند: مررت بزید غیر الظّریف. و در شاذّ به نصب «غیر» خوانده‌اند. و خلیل احمد از حمزه روایت کند: «غیر»، به نصب، و در وجهش دو قول گفته‌اند: یکی حال و یکی استثناء. و وجهی دیگر روا بود که صفت ضمیر«4» مجرور باشد در «علیهم»، که اگر چه ضمیر مجرور است، در محل‌ّ نصب است بوقوع الفعل علیه«5» و هو النّعمة. و آن که استثناء گوید، لا بدّ منقطع تواند گفت«6»، برای آن که «مغضوب علیهم»، نه از جنس منعم علیهم باشد، چنان که گویند: ما بالدّار أحد الّا حمارا، و کما قال: و ما بالرّبع من «7» أحد إلّا أواری‌ّ و اینکه در جای خود به شرح بیاید- ان شاء اللّه تعالی. و معنی «غضب» ارادت مضرّت و عقاب باشد به غیری از خدای تعالی. و در لغت، ضدّ «رضا» بود، و رضا ارادت خیر و ثواب بود، و هر دو از باب ارادت بود. و قول آن کس که گفت: «غضب» تغیّر حال غضبان باشد درست نیست، برای آن که خدای تعالی غضب به خود حوالت کرد، فی قوله تعالی: وَ غَضِب‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِم«8» ...، ----------------------------------- 1. آج، لب، فق: معرفه. 2. مب، مر: معرفه. 3. مج، دب، آج، لب، فق، وز که. 4. مر غیر. 5. همه نسخه بدلها: علیهم. 6. همه نسخه بدلها: گفتن. [.....] 7. اساس: ما بالذّار، به قیاس با نسخه مج و اتّفاق دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد، اصل شعر در تبیان (1/ 44) چنین است: وقفت فیها اصیلا لا اسائلها || اعیت جوابا و ما بالرّبع من احد الا اواری‌ّ لأیاما ابیّنها || و النّؤی کالحوض بالمظلومة الجلد 8. سوره فتح (48) آیه 6. صفحه : 89 و تغیّر بر خدای تعالی روا نیست. و اصل کلمه در لغت، «شدّت» بود، و سنگ سخت را «غضبه» خوانند، و مار پلید را «غضوب» خوانند، لشدّتها و خبثها. و مراد به اینکه «مغضوب علیهم»، جهودانند بر قول جمهور مفسّران از: عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و بیشتر صحابه رسول- علیه السّلام- و موافقت آیت فی قوله تعالی: مَن لَعَنَه‌ُ اللّه‌ُ وَ غَضِب‌َ عَلَیه‌ِ«1» ...، و مراد به اینکه«2» جهودانند. و عبد الله بن شقیق روایت کرد از بعضی صحابه که گفت: رسول- صلّی اللّه علیه و اله و سلّم- در وادی القری با جهودان کارزار می‌کرد. مردی از بلقین«3» گفت: یا رسول اللّه؟ اینان که‌اند که با تو کارزار می‌کنند! گفت: المَغضُوب‌ِ «4» وَ غَضِب‌َ عَلَیه‌ِ وَ جَعَل‌َ مِنهُم‌ُ القِرَدَةَ [16- ر] وَ الخَنازِیرَ«6» ...، و قوله تعالی در حق‌ّ ترسایان: قَد ضَلُّوا مِن قَبل‌ُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَن سَواءِ السَّبِیل‌ِ«7». و اگر بر عموم حمل کنند روا باشد، جز آن که اخبار و قرآن بر اینکه آمد. [قوله]«8»: وَ لَا الضّالِّین‌َ، و اصل «ضلال»، هلاک باشد، یقال: ضل‌ّ الماء فی اللّبن اذا ذهب و خفی فیه«9». و وجوه ضلال در جای خود گفته آید- بمشیّة اللّه تعالی و عونه. و ذهاب از راه حق و«10» وجه صواب ضلال باشد، یقال: ضل‌ّ عن الطّریق و أضلّه غیره، و: فلان ضال و مضلّل اذا کان علی غیر صواب، و قال الشّاعر: أ لم تسئل تخبّرک الدّیار عن الحی‌ّ المضلّل أین ساروا و برای آن «لا» که حرف نفی است بر «غیر» عطف کرد که در او معنی نفی هست، یقال: فلان غیر محسن و لا مجمل. و «غیر» چون به معنی سوی باشد، نشاید حرف نفی را بر او عطف کردن، لا یقال: القوم عندی غیر زید و لا عمرو. کما لا یقال: ----------------------------------- 1. سوره مائده (5) آیه 60. 2. همه نسخه بدلها آیت. 3. آج، لب: اهل یقین. 4، 10. همه نسخه بدلها، بجز فق اینکه. 5. سوره مائده (5) آیه 60. 6. سوره مائده (5) آیه 77. 7. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 8. همه نسخه بدلها: اذا خفی و ذهب فیه. 9. همه نسخه بدلها از. صفحه : 90 سوی زید و لا عمرو. و فقها خلاف کردند در گفتن «آمین» در آخر الحمد. بنزدیک اهل البیت علیهم السّلام- نشاید گفتن، و از قواطع صلات«1» باشد، سواء اگر جهر کند و اگر اخفات، اگر امام باشد و اگر مأموم. و مذهب شافعی آن است که: امام را مستحب‌ّ است که چون «الحمد» بخواند، آمین بگوید جز«2» که بلند نباید گفت، و اینکه مذهب عطا و احمد حنبل و داود و اسحاق است، و ابو حنیفه و سفیان ثوری و مالک را دو قول است: یکی همچنین که گفتیم، و دیگر آن که: امام را نباید گفتن، امّا مأموم را بباید گفتن. و شافعی«3» را در او دو قول است: در جدید گفت: چندانی آواز بر آرد که خود بشنود، و در قدیم گفت«4»: آواز بلند بردارد. و اصحابش بر دو قولند: اگر صفها اندک باشند«5» اخفا کنند، و اگر صفها بسیار باشند«6» و آواز نشنوند جهر باید کردن. دلیل بر مذهب صحیح، اجماع اهل البیت است و طریقه احتیاط، چه امّت از میان دو قلیل‌اند«7»، یکی گفت: نماز ببرد، و یکی گفت: اگر گویند روا باشد، و اگر نگویند روا باشد. احتیاط در آن باشد که ترک کنند، چه آن کس که گوید: باید گفتن، گوید که: [بی]«8» آن، نمازش درست بود. و آن کس که گوید: نباید گفت، نمازش بریده شود. پس احتیاط با اینکه باشد. و طریقی«9» اعتباری اینکه است که آن کس که در نماز فاتحه خواند یا بر وجه قراءت خواند با بر وجه دعا اگر بر وجه دعا خواند، باتّفاق نمازش باطل بود، و اگر بر وجه قراءت خواند، شرع و عرف مانع است از آن که عقیب قراءت آمین گویند، چنان که عقیب سایر آیات که در قرآن هست متضمّن دعا، و به اجماع در آن جا آمین نشاید گفتن. دیگر آن که رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: 10» [ان‌ّ]« هذه الصلوة لا یصلح فیها شی‌ء من کلام الادمیّین، و به اتّفاق اینکه نه کلام خداست، کلام آدمیان است. پس ترک باید کردن از اینکه وجوه«11»- و اللّه الموفّق للصّواب. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: نماز. 2. آج، لب، فق، مب، مر: چون به جهر خواند. 3. مج: امّا مأموم شافعی. [.....] 4. همه نسخه بدلها اخفا نکند. 5. مج، دب: باشد، آج، لب، فق، مب، مر: است. 6. مج، آج، لب، فق، وز: باشد. 7. مج، آج، لب، دب: قایلند. 8، 10. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 9. دب، آج، لب، فق: طریقتی. 11. مج، وز را. صفحه : 91 سوره البقرة مائتین و ثمانین«1» و ست‌ّ ایة بدان که اینکه سورت دویست و هشتاد و شش آیت است در عدد کوفیان، و آن عدد امیر المؤمنین علی است- علیه السلام، و هفت به عدد بصریان، و پنج به عدد مدنیان. و«2» سورت مدنی است جمله«3» به یک روایت، و به روایتی دیگر یک آیت مدنی نیست که به حجّة الوداع«4» انزله بود، و هی قوله تعالی: وَ اتَّقُوا یَوماً تُرجَعُون‌َ فِیه‌ِ إِلَی اللّه‌ِ«5»- الایة. و عدد کلمات او شش هزار و دویست و بیست و یک کلمه است، و بیست و پنج هزار [و پانصد]«6» حرف است. و روایت است از ابو امامه از ابی‌ّ کعب که، پیغمبر- صلّی اللّه علیه و اله و سلّم- گفت: ان‌ّ لکل‌ّ شی‌ء سناما و سنام القران سورة البقرة ظ، گفت: هر چیزی را کوهانی است و کوهان قرآن سورة البقرة است. و سهل بن سعد«7» روایت کند که، رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: هر که اینکه سوره در سرای خود بخواند، اگر به روز خواند سه روز شیاطین گرد او و سرای او نگردند، و اگر به شب خواند سه شب شیاطین گرد او و سرای او نگردند. بریده روایت کند که، رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: سورة البقره ----------------------------------- 1. آج، لب، مر، دب: ندارد، کذا در اساس و دیگر نسخه بدلها، با توجّه به قواعد نحوی «مأتان و ثمانون» مناسبتر می‌نماید. 2. مب، مر اینکه. 3. مج: جملة. 4. مب، مر در مکّه. 5. سوره بقره (2) آیه 281. 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 7. دب، آج، لب، فق، مب، مر: سهل بن سعید. [.....] صفحه : 92 بیاموزی«1» که اخذش برکت است و ترکش حسرت، و باطل کاران یعنی ساحران بر خداوند اینکه سوره راه نیابند. و أبی‌ّ بن کعب روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: هر که«2» سورة البقره بخواند، صلوات و رحمت خدای تعالی بر او باشد و چندانی ثواب یابد که مرابطی«3» در سبیل خدای تعالی که ترسش«4» ساکن نشود. و در خبری دیگر«5»: 6» و ان‌ّ أصفر البیوت من الخیر بیت لا تقرأ« فیه سورة البقرة، سورة البقرة فسطاط القرءان ، گفت: خالیتر خانه‌ای از خیر، خانه‌ای باشد که در او سورة البقره نخوانند، سورة البقرة سرا پرده«7» قرآن است. وهب منبّه گفت: هر که او سورة البقره و آل عمران بخواند، نام او از عجیبا تا به غریبا«8» برسد. گفتند: عجیبا و غریبا«9» چه باشد! گفت: عجیبا زمین هفتم است، و غریبا«10» عرش رب‌ّ العالمین«11». ابو هریره روایت کند که: رسول- صلّی اللّه علیه و اله و سلّم- جماعتی«12» را به غزایی فرستاد، خواست تا برایشان امیری کند«13». یک یک را پیش«14» خواند و گفت«15»: تو از قرآن چه دانی! هر کس می‌گفت که«16» فلان سوره دانم، تا جوانی پیش آمد به سال از همه کهتر، گفت: یا رسول اللّه؟ من سورة البقره دانم. گفت: تو را ----------------------------------- 1. بیاموزی/ بیاموزید، مج: بیاموز. 2. مج، دب، آج، لب او. 3. همه نسخه بدلها را. 4. مج: ترکش. 5. مب، مر آمده است. 6. همه نسخه بدلها: یقرء. 7، 10. مج، آج، لب، فق، وز: سرای پرده. 8، 9. اساس: غریبا، به قیاس با نسخه مج، تصحیح شد. 11. مج، دب، آج، لب، فق، وز: رب‌ّ العزّه، مب، مر: خدای تعالی. 12. همه نسخه بدلها: سریتی. 13. مب، مر از اصحاب. 14. همه نسخه بدلها، بجز مر خودمی، مر خود. 15. همه نسخه بدلها: می‌گفت. 16. فق، وز، مب، مر من. [.....] صفحه : 93 امیر کردم بر اینان. گفتند: یا رسول اللّه؟ اینکه جوان را چگونه بر ما پیران امیر می‌کنی! گفت: معه سورة البقرة ، او سورة البقره داند و شما ندانید«1». یا عجب؟ اگر جوانی سورتی داند«2» که پیران ندانستند، استحقاق امارت یافت بر ایشان. [پس جوانمردی که بیرون از آن که جمله سور قرآن داند، و داند که]«3»، و مجمل کدام و مفصّل کدام، و بیرون از آن، از توریت و انجیل و زبور حکم کند در میان اهلش، عجب باشد اگر [مستحق امارت و امامت بود]«4»؟ امیر المؤمنین- علیه السّلام- روایت کند که، رسول- علیه السّلام- گفت: یا علی‌ّ أنا سیّد ولد ادم و انت سیّد العرب ، گفت: من سیّد ولد آدمم، و تو سیّد عربی، و سلمان سیّد پارس است، و صهیب سیّد رومیان، و بلال سیّد حبشه است. و طور سیّد کوههاست، و سدره سیّد درختان است، و سیّد ماهها ماه حرام است«5»، و سیّد کلامها قرآن است، و سیّد قرآن سورة البقره، و سیّد سورة البقره آیة الکرسی‌ّ است. یا علی؟ در اینکه آیه پنجاه کلمه است، در هر کلمتی شرفی و ذکری هست«6». قوله«7»: الم«8»، بدان که: علما چند قول گفتند در آن که سبب چیست که خدای تعالی در اوّل اینکه سورتها حروف مقطّع گفت: بعضی گفتند: سبب آن بود که چون رسول- علیه السّلام- قرآن خواندی، جماعت«9» مشرکان بیامدندی و مجمع ساختندی و شعر خواندندی و سمر گفتندی و لغط تا مردمان آواز رسول نشنوند [و حلاوت«10» و طلاوت«11»] کلام قدیم- جل‌ّ جلاله- در نیابند و ندانند و رغبت نکنند در اسلام، چنان که قدیم- جل‌ّ جلاله- از ایشان حکایت کرد: ----------------------------------- 1. وز: ندانی/ ندانید. 2. مج، وز: دانست. 3، 4. اساس: بریدگی دارد، از مج افزوده شد. 5. مب، مر: و محرّم سید ماههاست. 6. دب، آج، لب و اللّه تعالی و تقدّس الموفّق للصّواب، مب، مر و اللّه اعلم بالصّواب. 7. آج، لب، فق، مب، مر تعالی. 8. همه نسخه بدلها، بجز مج، دب، وز ذلِک‌َ الکِتاب‌ُ لا رَیب‌َ فِیه‌ِ 9. مب، مر: جماعتی از. 10. دب، آج، لب، فق لطافت. 11. دب، آج، لب، فق: طراوت. صفحه : 94 وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لا تَسمَعُوا لِهذَا القُرآن‌ِ وَ الغَوا فِیه‌ِ«1» ...، [خدای]«2»- جل‌ّ جلاله- اینکه حروف [مقطّع فرستاد]«3» و ایشان مانند اینکه [نشنیده بودند]«4» تا چون بشنیدند، [ایشان را عجب آمد]«5»، خاموش شدند [و گوش با قراءت«6» کردند]«7» تا دگر مانند آن خواهد [بودن. و قرآن]«8» شنیدند و حجّت [برایشان متوجّه]«9» شد. قولی دیگر آن [که خدای تعالی«10»] به اینکه حروف مقطّع تنبیه [کرد خلقان را بر آن که]«11» اینکه قرآن از جنس حروف [و اصوات]«12» است، گفت: الم ذلِک‌َ الکِتاب‌ُ، یعنی اینکه حروف مقطّع [اینکه کتاب]«13» است، یعنی اینکه کتاب [از اینکه حروف مقطّع]«14» منظوم است تا بدانند که معنی برأسه جنسی دیگر نیست مخالف حروف و اصوات [16- پ]. قولی دیگر آن است که به اینکه حروف تنبیه کرد خلقان را بر حدوث قرآن، گفت: اینکه کتاب از اینکه حروف است و از جنس اوست، و علامت«15» حروف«16» در مقطّع ظاهرتر بود از آن که در منظوم. و مراد آن که، چون معلوم است که اینکه حروف محدث است و اینکه کلام از اینکه جنس است، یک جنس نشاید که بعضی قدیم بود و بعضی محدث. اکنون به تفسیر آیت ابتدا کنیم، و اوّل ظاهر آیت بگوییم تا خواننده را آسانتر بود تحصیل علم به تفسیر«17». ----------------------------------- 1، 9. سوره فصّلت (41) آیه 26. 2، 3، 4، 5، 7، 8، 10، 11، 12، 13، 14. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر: به قرآن. 15. مب، مر حدوث در. [.....] 16. مج، دب، آج، لب، وز، فق: حدوث. 17. آج، لب، فق، مب، مر ان شاء اللّه تعالی. صفحه : 95

[سوره البقرة (2): آیات 1 تا 5]

]اشاره[

بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ الم (1) ذلِک‌َ الکِتاب‌ُ لا رَیب‌َ فِیه‌ِ هُدی‌ً لِلمُتَّقِین‌َ (2) الَّذِین‌َ یُؤمِنُون‌َ بِالغَیب‌ِ وَ یُقِیمُون‌َ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقُون‌َ (3) وَ الَّذِین‌َ یُؤمِنُون‌َ بِما أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ وَ ما أُنزِل‌َ مِن قَبلِک‌َ وَ بِالآخِرَةِ هُم یُوقِنُون‌َ (4) أُولئِک‌َ عَلی هُدی‌ً مِن رَبِّهِم وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ (5)

[ترجمه]

آن«1» کتاب، شک نیست در او، بیان است پرهیزگاران را. که بگرویدند به نهانی«2» و به پای دارند نماز و از آنچه روزی دادیم«3» ایشان را هزینه کنند. و ایشان«4» [که]«5» بگروند به آنچه فرو فرستادند به تو و آنچه فرو فرستادند از پیش تو و«6» سرای باز پسین ایشان درست دانند. ایشان، [بر بیانند]«7» از خدای [ایشان]«8» و ایشان [اند]«9» که ظفر یافتگانند. اینکه چهار«10» آیت است. اکنون بدان که: مفسّران در معنی اینکه کلمت اعنی «الم» و مانند اینکه خلاف کردند [17- ر]. بعضی گفتند: سرّ من اسرار اللّه استأثر اللّه بعلمها، سرّی از اسرار خداست که خدای تعالی به علم آن مختص‌ّ است. بعضی دگر گفتند: سرّ من اسرار القرءان، سرّی است از اسرار قرآن. ----------------------------------- 1. آج: اینکه. 2. مج: به پنهان، دب، لب، وز: به پنهانی. 3. آج، لب، وز ما. 4. مج، دب، آج، لب، وز: آنان. 5، 7، 8، 9. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 6. دب، آج، لب، وز به. 10. با توجّه به ضبط قرآن مجید، پنج آیت ملاحظه می‌شود. صفحه : 96 از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- روایت کردند که او گفت: لکل‌ّ کتاب صفوة و صفوة القرءان حروف التّهجّی ، گفت: هر کتابی را گزیده‌ای و خالصه‌ای هست، و خالصه قرآن، اینکه حروف مقطّع است. عبد اللّه عبّاس گوید: قسم است. خدای تعالی سوگند می‌خورد«1» برای آن که کلام او از اینکه حروف منظوم است. قولی دیگر از او آن است که: ثنایی است که خدای بر خود می‌گوید. سعید جبیر گوید: نامهای خداست اگر مردم تألیف آن بدانند کردن، نبینی که «الر» و «حم» و «نون»«2» چون جمع کنی (الرحمن) باشد. قتاده می‌گوید: از«3» نامهای قرآن است. عبد الرّحمن زید اسلم می‌گوید: نام سورت است. قولی دیگر از عبد اللّه عبّاس آن است که: اینکه حروفی است مأخوذ از نامهای خدای تعالی، چنان که: کهیعص«4»، «کاف» از کافی است، و «ها» از هادی است، و « یا » از حکیم است، «عین» از علیم است، و «صاد» از صادق است. بعضی دیگر گفتند: خدای تعالی عبارت کرد از جمله حروف هجا به بعضی، چنان که گویند: فلان «ا، ب، ت، ث» می‌آموزد، و مراد جمله باشد، و ابجد می‌آموزد و مراد جمله باشد، و مراد آن است که: کتاب از اینکه حروف است- چنان که برفت- و بر اینکه ابیات«5» بسیار استشهاد کردند، منها«6»: قلنا لها قفی لنا قالت قاف لا تحسبی إنّا نسینا الایجاف شاعر خواست تا «وقفت» گوید، به یک حرف قناعت کرد، گفت: «ق«7»»، و عرب عبارت کند از جمله چیزی به بعضی، نبینی خدای تعالی می‌گوید: وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم‌ُ ارکَعُوا لا یَرکَعُون‌َ«8»، چون گویند ایشان را رکوع کنی«9»، یعنی نماز کنی«10»، به رکوع ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها به اینکه حروف. 2. مب: ن. 3. دب: اینکه، آج، لب، فق: آن. 4. سوره مریم (19) آیه 1. 5. مج، دب، آج، لب، فق، وز: به ابیات، مب، مر: بر اینکه باب ابیات. [.....] 6. لب، فق قول الشّاعر. 7. دب، لب، فق، وز: قاف/ ق. 8. سوره مرسلات (77) آیه 48. 9، 10. کنی/ کنید. صفحه : 97 که بعضی از نماز است اکتفا کرد از ذکر جمله. و همچنین قوله: وَ اسجُد وَ اقتَرِب«1». امّا قوله: الم، عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که خدا گفت: انا اللّه أعلم، من خدای«2» بهتر دانم. مجاهد و قتاده گفتند: از نامهای قرآن است. ربیع انس گفت: «الف» از «اللّه» است، و «لام» از «لطیف»، و «میم» از «مجید». محمّد کعب قرظی‌ّ گفت: قسم است به آلاء و لطف و مجد خدای تعالی. روایتی دیگر از عبد اللّه عبّاس آن است که قسم است و سوگند به خدای تعالی و جبرئیل و محمّد. اهل اشارت گفتند: «الف» انا، «لام» لی، «میم» منّی. به «الف» اشارت به آن کرد که همه منم. به «لام» اشارت به آن کرد که همه مراست. به «میم» اشارت به آن کرد که همه از من است. در محل‌ّ او خلاف کردند. بعضی گفتند: محلّی نیست او را از اعراب. و بعضی گفتند: در محل‌ّ رفع است [17- پ] به ابتدا، و «ذلک» مبتدای دوم است«3»، لا رَیب‌َ فِیه‌ِ خبر مبتدای دوم است. و روا بود که «الم» مبتدا بود و ذلِک‌َ الکِتاب‌ُ خبر مبتدا بود، و لا رَیب‌َ فِیه‌ِ در محل‌ّ حال بود. ای هذه الحروف ذلک الکتاب غیر مشکوک فیه. قوله: ذلِک‌َ الکِتاب‌ُ، «ذا» اشارت است، و «لام» عماد، و «کاف» خطاب. و «کتاب» به معنی مکتوب است، چون: حساب که به معنی محسوب باشد، و اینکه دینار از ضرب فلان است، یعنی مضروب اوست. و بیان کردیم که: اصل او جمع باشد. در «کتاب» خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس و حسن بصری و قتاده و مجاهد و ضحّاک و مقاتل گفتند: قرآن است، و بر اینکه قول «ذلک» به معنی «هذا» باشد، چنان که شاعر گوید: أقول له و الرّمح یأطر متنه تأمّل خفافا إنّنی أنا ذلکا«4» ای. انّنی انا هذا. ----------------------------------- 1. سوره علق (96) آیه 19. 2. مب، مر: که خدایم. 3. همه نسخه بدلها و. 4. آج: ذالکا. صفحه : 98 و عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که، اینکه آن کتاب است که«1» وعده دادم تو را که به تو خواهم فرستادن. یمان گفت: یعنی اینکه آن کتاب است که در توریت و انجیل خبر دادم. سعید جبیر گفت: مراد«2» کتاب، لوح محفوظ است، که خدای«3» قرآن بر لوح محفوظ پدید کردی تا جبریل از لوح بر خواندی و رسول را- علیه السلام- خبر دادی، یعنی که: اینکه کتاب منزل نقل از آن مکتوب لوح محفوظ است. عکرمه می‌گوید: مراد به کتاب، توریت و انجیل است، یعنی «الم» که نام قرآن است، که وصف و نعت آن در کتاب شما که توریت و انجیل است، مسطور است. إبن کیسان گفت: خدای تعالی پیش از سورة البقره، چند سورتها بفرستاد، «ذلک» اشارت به آن است، یعنی آن سورتها که مشرکان به آن تکذیب کردند کتاب من است و در آن شکّی نیست. لا رَیب‌َ فِیه‌ِ، «ریب»، شک‌ّ باشد، و اینکه «لا» که اسم را با او بنا کنند بر فتح، نفی جنس [را]«4» باشد، یعنی هیچ شک نیست در او. و گفته‌اند که: «ریب»، بلیغتر از شک باشد، یعنی شک نیست در صحّتش و آن که کلام خدای است، و وحی و تنزیل اوست، و معجز رسول است. و گفته‌اند: ظاهر«5» لفظ نفی است و معنی نهی، یعنی شک مکنی«6» در او، چنان که گفت: فَلا رَفَث‌َ وَ لا فُسُوق‌َ وَ لا جِدال‌َ فِی الحَج‌ِّ«7»، یعنی در حج‌ّ اینکه هیچ سه مکنی«8». قوله: هُدی‌ً لِلمُتَّقِین‌َ، مراد به اینکه لفظ بیان و حجّت و دلالت است، یعنی در اینکه قرآن حجّتی و بیانی و دلیلی هست آنان را که تأمّل کنند و نظر کنند. و «هدی»، در قرآن بر وجوه آمد: یکی به معنی بیان، چنان که در آیت هست و فی قوله تعالی: هُدی‌ً لِلنّاس‌ِ«9» ...، و مانند اینکه بسیار است، من قوله تعالی: ----------------------------------- 1. مکنی/ مکنید. 2. دب از. 3. مب، مر: هیچ از اینکه سه چیز نکنی. 4. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 5. مب، مر لغت. 6. همه نسخه بدلها من. [.....] 7. سوره بقره (2) آیه 197. 8. مب، مر تعالی. 9. سوره بقره (2) آیه 185. صفحه : 99 [وَ ما مَنَع‌َ النّاس‌َ أَن یُؤمِنُوا إِذ جاءَهُم‌ُ الهُدی«1» ...، وَ مِن قَوم‌ِ]«2» إِنَّک‌َ لَعَلی هُدی‌ً مُستَقِیم‌ٍ«4». دگر به معنی دعوت فی قوله: وَ إِنَّک‌َ لَتَهدِی إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ«5». دگر به معنی لطف، و لطف آن باشد که مکلّف را به طاعت نزدیک«6» گرداند و از معصیت دور«7» گرداند، فی قوله: وَ الَّذِین‌َ اهتَدَوا زادَهُم هُدی‌ً«8» ...، ای لطفا، و قوله: وَ زِدناهُم هُدی‌ً«9»، ای لطفا. دگر به معنی ایمان، فی قوله: أَ نَحن‌ُ صَدَدناکُم عَن‌ِ الهُدی«10». دگر به معنی توریت، فی قوله: وَ لَقَد آتَینا مُوسَی الهُدی«11». دگر به معنی قرآن، فی قوله: وَ ما مَنَع‌َ النّاس‌َ أَن یُؤمِنُوا إِذ جاءَهُم‌ُ الهُدی«12» ...، و فی«13» قوله: وَ لَقَد جاءَهُم مِن رَبِّهِم‌ُ الهُدی«14». دگر به معنی زیادت الطاف باشد که خدای تعالی با مؤمنان کند در ادای طاعات و اجتناب مقبّحات، که آن با کافران نتوان کردن، و آن هر کجاست که می‌گوید«15»: یَهدِی مَن یَشاءُ«16» ...، یعنی آن لطف خاص‌ّ است، با مؤمنان خواهد که کند، چه با کافران نشاید کردن، که ایشان را لطف نباشد. دگر به معنی ثواب، فی قوله تعالی: وَ الَّذِین‌َ قُتِلُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ فَلَن یُضِل‌َّ أَعمالَهُم، سَیَهدِیهِم وَ یُصلِح‌ُ بالَهُم«17» ...، ای سیثیبهم، و قوله تعالی: ----------------------------------- 1. سوره کهف (18) آیه 55. 2. اساس: افتادگی دارد، به قیاس با مج و با توجه به قرآن مجید، افزوده شد. 3. سوره اعراف (7) آیه 159. 4. سوره حج (22) آیه 52. 5. سوره شوری (42) آیه 52. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر: نزدیکتر. 7. دب، آج، لب، فق، مب، مر: دورتر. 8. سوره محمّد (47) آیه 17. 9. سوره کهف (18) آیه 13. 10. سوره سبأ (34) آیه 32. 11. سوره مؤمن (40) آیه 53. [.....] 12. سوره کهف (18) آیه 55. 13. همه نسخه بدلها: دگر فی. 14. سوره نجم (53) آیه 23. 15. همه نسخه بدلها و الله. 16. سوره بقره (2) آیه 142، و نیز 7 مورد دیگر در سوره‌های مختلف. 17. سوره محمّد (47) آیه 4 و 5. صفحه : 100 إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ یَهدِیهِم رَبُّهُم بِإِیمانِهِم«1». دگر به معنی ارشاد و سلوک با ایشان در راه بهشت، فی قوله تعالی: وَ یَهدِیهِم إِلَیه‌ِ صِراطاً مُستَقِیماً«2»، و فی قوله: وَ لَو شِئنا لَآتَینا کُل‌َّ نَفس‌ٍ هُداها«3». و حقیقت آن از اینکه دو بیرون نیست: یا فوز و نجات است، یا دلالت و بیان. و در وجوه «هدی» وجهی دگر گفته‌اند به معنی طریقت نیکو و سیرت پسندیده، فی قوله: فَبِهُداهُم‌ُ اقتَدِه«4» ...، ای بسیرتهم و طریقتهم. امّا در اینکه آیت مراد بیان و دلالت است. اگر گویند: چگونه گفت خدای تعالی که اینکه قرآن هدای متّقیان است و نزدیک شما چنان است که قرآن هدای است متّقی و نا متّقی را«5»! گوییم، از اینکه دو جواب است: یکی آن که چون گوید: قرآن بیان متّقیان است، نگفته باشد که نا متّقی«6» را بیان نیست، که اینکه دلیل الخطاب باشد، و دلیل الخطاب بنزدیک بیشتر اهل علم باطل است. جواب دوم آن است که: قرآن بیان و دلالت است متّقی و جز متّقی را، و لکن چون متّقیان منتفع شدند به او، ایشان را تخصیص کرد به ذکر چنان که گفت: إِنَّما أَنت‌َ مُنذِرُ مَن یَخشاها«7»، گفت: تو پیغامبر آنی که بترسد از قیامت، و پیغمبر- علیه السّلام- پیغمبر کافّه خلقان است، و لکن چون منتفع ایشان بودند، ایشان را به ذکر تخصیص کرد«8». بدان که: اصل تقوی «و قوی» بوده است، من «وقیت»، چون: تکلان من وکلت و تخمة من وخمت. و متّقی آن باشد که بپرهیزد از معاصی و ترک واجبات. و اصل کلمه از «وقایت» است، و آن حفظ باشد، یعنی خویشتن از معاصی [18- پ] نگه دارد. ----------------------------------- 1. سوره یونس (10) آیه 9. 2. سوره نساء (4) آیه 175. 3. سوره سجده (32) آیه 13. 4. سوره انعام (6) آیه 90. 5. همه نسخه بدلها جواب. 6. همه نسخه بدلها، بجز مج: نامتّقیان. 7. سوره نازعات (79) آیه 45. 8. وز: کردم، آج اکنون. [.....] صفحه : 101 و اهل علم در تقوی و متّقی بسیار سخن گفته‌اند. در خبر است که رسول- علیه السّلام- را پرسیدند از تقوی. گفت: مجمع تقوی اینکه آیت است که: إِن‌َّ اللّه‌َ یَأمُرُ بِالعَدل‌ِ وَ الإِحسان‌ِ«1»- تا به آخر آیت. عبد اللّه عبّاس گفت: متّقی آن باشد که از شرک و کفر و معاصی اجتناب کند. عبد اللّه عمر گفت: تقوی آن باشد که خود را [کمتر]«2» از همه کس بینی. کعب الاحبار را پرسیدند از تقوی، گفت: هرگز در هیچ راه تیه ناک«3» رفته‌ای! گفت: آری؟ گفت: چگونه کنی«4»! گفت: خویشتن نگه دارم«5» از آن تیه. گفت: متّقی آن باشد که در راه دین همچنان رود، خویشتن را از معاصی چنان نگه دارد که آن رونده پای خود را از تیه«6» نگاه دارد. عبد اللّه معتزّ اینکه معنی بگرفته است و نظم کرده، می‌گوید: خل‌ّ الذّنوب صغیرها و کبیرها فهو التّقی و اصنع کماش فوق أر ض الشّوک یحذر ما یری لا تحقرن‌ّ صغیرة إن‌ّ الجبال من الحصی شهر بن حوشب گوید: متّقی آن باشد که آنچه حلال باشد رها کند ترس آن را که نبادا که در حرام افتد. عمر عبد العزیز گفت: المتّقی‌ّ ملجم کالمحرم فی الحرم، گفت: پرهیزگار لگام دارد چون مرد محرم در حرم. فضیل عیاض گفت: تقوی آن باشد که برای مردمان آن خواهد که برای خود. شبلی گفت: ان تتّقی ما سوی اللّه، گفت: تقوی آن باشد که از هر چه جز خداست بپرهیزی. سهل بن عبد اللّه گفت: تقوی آن باشد که بپرهیزی به دل از غفلات، و به نفس از شهوات، و به حلق از لذّات، و به جوارح از سیّئات. آن وقت که اینکه کرده باشی، ----------------------------------- 1. سوره نحل (16) آیه 90. 2. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 3. مب، مر: راه خارستان. 4. مب، مر: کنید. 5. مب، مر: داریم. 6. مب، مر: خارها. صفحه : 102 امید باشد تو را به وصول درجات و نجات از درکات. از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- پرسیدند از تقوی، گفت: متّقی آن باشد که اگر جمله اعمال او بر طبقی نهند از روی مثل، و دستاری بر روی آن نه افگنند و گرد همه جهان بگردانند، بر آن جا چیزی نباشد که او را از آن شرم باید داشتن، و«1» خبر رسول- علیه السّلام- است که گفت: لا یبلغ العبد حقیقة التّقوی حتّی یدع ما لا بأس به حذرا ممّا به البأس ، گفت: بنده به حقیقت تقوی نرسد تا آنچه با آن باکی نبود رها کند ترس آن را که به آن باکی بود. و بهترین خصال تقوی اینکه است که زاد سفر قیامت است. وَ تَزَوَّدُوا فَإِن‌َّ خَیرَ الزّادِ التَّقوی«2» ...، قال الشاعر: یرید المرء [أن یعطی مناه و یأبی اللّه إلّا ما أرادا یقول المرء]«3» فائدتی و مالی و تقوی اللّه أفضل ما استفادا قوله: الَّذِین‌َ یُؤمِنُون‌َ بِالغَیب‌ِ، بدان که حقیقت ایمان تصدیق به دل باشد، هم در لغت و هم در شرع. و اینکه لفظ چنان که در اصل وضع آمد، و آن تصدیق است، بمانده است، بیانش قوله تعالی فی قصّة یعقوب: وَ ما أَنت‌َ بِمُؤمِن‌ٍ لَنا وَ لَو کُنّا صادِقِین‌َ«4»، ای بمصدّق [19- ر]. و اینکه متّفق علیه است که اگر کسی دعوی نقل کند، دلیل بر او باشد. و در فقد دلیل، دلیل باشد بر بطلان اینکه دعوی. دیگر آن که، خدای- عزّ و جل‌ّ- هر کجا ایمان گفت در قرآن، به دل باز بست و اضافت با دل کرد، چنان که گفت: مِن‌َ الَّذِین‌َ قالُوا آمَنّا بِأَفواهِهِم وَ لَم تُؤمِن قُلُوبُهُم«5» وَ قَلبُه‌ُ مُطمَئِن‌ٌّ بِالإِیمان‌ِ«6» ...، و چنان که گفت: أُولئِک‌َ کَتَب‌َ فِی قُلُوبِهِم‌ُ الإِیمان‌َ«7» ...، و چنان که گفت: قالَت‌ِ الأَعراب‌ُ آمَنّا قُل لَم تُؤمِنُوا وَ لکِن قُولُوا أَسلَمنا وَ لَمّا یَدخُل‌ِ الإِیمان‌ُ فِی قُلُوبِکُم«8». دیگر آن که حق- جل‌ّ جلاله- هر کجا ذکر ایمان کرد، عمل صالح به آن مقرون ----------------------------------- 1. آج، لب، فق، وز: در. 2. سوره بقره (2) آیه 197. 3. اساس که در اینکه قسمت نو نویس است: ندارد، به قرینه مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. 4. سوره یوسف (12) آیه 17. 5. سوره مائده (5) آیه 41. 6. سوره نحل (16) آیه 106. 7. سوره مجادله (58) آیه 22. 8. سوره حجرات (49) آیه 14. [.....] صفحه : 103 کرد که: آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ«1» ...، اگر عمل صالح از جمله ایمان بودی، اینکه تکرار لغو بودی و به مثابت آن بودی که گفتی: ان‌ّ الّذین امنوا و امنوا، و اینکه نه کلام حکیم بود. اینکه جمله دلیل است بر آن که: ایمان تصدیق به دل است. پس خلاف قول معتزلیان و حشویان اهل اخبار که گفتند: ایمان تصدیق به دل باشد و اقرار به زبان و عمل به ارکان، و اخباری که در اینکه باب روایت کرده‌اند بعضی مردود است از آن که سندش مطعون است، و بعضی آحاد است که ایجاب علم نکند، و آنچه به أدلّه قاطعه درست شده باشد، برای آن ترک نکنند، و بعضی متأوّل است، و اینکه در کتب اصول مشروح باشد، استقصای کلام در اینکه باب اینکه کتاب احتمال نکند. امّا «غیب»، هر چه مغیّب باشد از چشمها و مصوّر باشد در دلها، و اینکه مصدری است به جای اسم فاعل نهاده، چنان که: «صوم» به معنی «صائم»، و «زور» به معنی «زائر». ابو العالیّه می‌گوید: ایمان به غیب، آن باشد که ایمان آرد«2» به خدای تعالی و فرشتگانش و کتابهایش و پیغمبرانش«3» و قیامت و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و بعث و نشور«4»، اینکه همه غیب است. عطا می‌گوید: مراد آن است که مَن آمَن‌َ بِاللّه‌ِ«5» هر که به خدای ایمان دارد، به غیب ایمان داشته باشد. عاصم بن أبی النّجود می‌گوید: مراد به غیب، قرآن است. کلبی می‌گوید: از قرآن آنچه نیامده بود، غیب«6» است. إبن جریج می‌گوید: مراد به غیب وحی است، بیانش قوله تعالی: عالِم‌ُ الغَیب‌ِ فَلا یُظهِرُ عَلی غَیبِه‌ِ أَحَداً«7»، ای علی وحیه، و قوله: وَ ما هُوَ عَلَی الغَیب‌ِ بِضَنِین‌ٍ«8». ----------------------------------- 1. سوره بقره (2) آیه 25، و نیز 52 مورد دیگر در سوره‌های مختلف. 2. آج، لب، فق، مب، مر: آورد. 3. فق، وز: پیغامبرانش. 4. همه نسخه بدلها که. 5. سوره بقره (2) آیه 62 و 177، سوره مائده (5) آیه 69، سوره توبه (9) آیه 18. 6. همه نسخه بدلها آن. 7. سوره جن (72) آیه 26. 8. سوره تکویر (81) آیه 24. صفحه : 104 حسن بصری می‌گوید: غیب آخرت است. در تفسیر اهل البیت- علیهم السّلام- می‌آید که: مراد به غیب، مهدی امّت است که غایب است از دیدار خلقان و موعود است در اخبار و قرآن. امّا در قرآن فی قوله تعالی: وَعَدَ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا مِنکُم وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ لَیَستَخلِفَنَّهُم فِی الأَرض‌ِ کَمَا استَخلَف‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم«1»- الی آخر الایة. و امّا اخبار بسیار است، منها قوله علیه السّلام: لو لم یبق من الدّنیا الّا یوم واحد لطوّل اللّه [91- پ] ذلک الیوم حتّی یخرج رجل من اهل بیتی یواطی اسمه اسمی و کنیته کنیتی یملأ الارض عدلا و قسطا کما ملئت جورا و ظلما، گفت: اگر از دنیا نماند الّا یک روز، خدای- عزّ و جل‌ّ- آن روز«2» دراز گرداند تا مردی از فرزندان من بیاید، نامش نام من و کنیتش کنیت من«3»، زمین پر از عدل باز کند پس از آن که پر از جور باشد. و اینکه صفات مجموع نیست الّا در اینکه شخص که اینکه قوم گفتند که: در غیبت است و به آخر زمان خروج کند. و اینکه خبر در کتب مؤالف و مخالف به اساتید درست نوشته است، و چون به آیاتی رسیم که متضمّن اینکه معنی بود از«4» اخبار مستقصی گفته شود- ان شاء اللّه. راوی خبر گوید که: یک روز رسول- صلّی اللّه علیه و آله- صحابه را گفت: دانی که از مؤمنان که فاضلتر است! گفتند: فرشتگان. گفت: ایشان چنین‌اند، و نه ایشان را می‌خواهم. گفتند: پیغمبران. گفت: ایشان چنین‌اند، و نه ایشان را می‌خواهم. گفتند: یا رسول اللّه؟ کیستند ایشان! گفت: جماعتی که از پس من باشند تا به آخر زمان، مرا ندیده«5» و سخن من ناشنیده و معجزات من نادیده، ورقی معلّق«6» بینند و سوادی بر بیاضی، بر آن کار کنند«7». ایشان فاضلترین اهل ایمانند. آنگه بر خواند: الَّذِین‌َ یُؤمِنُون‌َ بِالغَیب‌ِ. و در خبری دیگر آمد که، در عقب اینکه گفت: اولئک اخوانی حقّا، ایشان برادران منند راستی«8». گفتند: یا رسول اللّه؟ ما برادران تو نه‌ایم! گفت: انتم ----------------------------------- 1. سوره نور (24) آیه 55. 2. دب، فق، مب، مر را. 3. دب، آج، لب، فق و، مر: و روی. 4. مج، دب: آن. 5. مب: نادیده. 6. دب: مغلق. [.....] 7. مب: بر آن کاغذ کنند. 8. مج، دب، آج، لب، وز: راستینه، فق: راست‌اند، مر: براستی. صفحه : 105 الله‌اصحابی و هم اخوانی،} شما یارانید، و ایشان برادرانند. وَ یُقِیمُون‌َ الصَّلاةَ، در اقامت نماز دو قول گفته‌اند: یکی ادامت، یعنی مادام نماز به پای دارند، و به هیچ وجه«1» در نماز خلل نکنند و مواظبت و مداومت نمایند، چنان که گویند: «فلان مقیم علی کذا، ای مدیم له و أقام الحج‌ّ و أقام السّوق» گویند، چون پیوسته بر سر کار باشد و فرو نگذارد، چنان که شاعر گفت: أقامت غزالة سوق الضّراب لأهل العراقین حولا قمیطا و قول دوم آن است که: ادا کنند بر وجه خود به ارکان و شرایط و حقوق خود، چنان که گویند: فلان مقیم لهذا الأمر إذا أتی به معطیا حقوقه. [امّا]«2» «نماز» در لغت دعا باشد، چنان که شاعر گوید: و قابلها الرّیح فی دنّها و صلّی علی دنّها و ارتسم ای دعا علیه. چون چنین باشد، اینکه از الفاظ منقوله باشد، برای آن که در شرع عبارت است از اینکه افعال که قیام و قعود و رکوع و سجود است، به خلاف آن که در ایمان گفتیم و شبه او به اصل وضع از آن جاست که غالب بر نماز دعاست، برای آن که عبارت است مر خدای [را]«3» تعالی: و خواندن او بر سبیل خضوع و خشوع. و ابو حامد الخارزنجی‌ّ می‌گوید: اشتقاق او از «صلا» است، و آن آتش [20- ر] باشد، من قولهم: صلّیت العصا اذا قوّمتها بالصّلاء و هی النّار، و قال الشّاعر: فلا تعجل بأمرک و استدمه فما صلّی عصاک کمستدیم ای ما قوّم امرک کالمتأنّی. اکنون باید که نماز کن، متأنّی باشد، و حدود او نگه دارد، و شرایط او ظاهرا و باطنا به جای آرد، چنان که آن کس که چوب بر آتش راست کند، چه اگر تأنّی نکند و پیش از وقت بجنباند بشکند، و اگر بسیار بر آتش رها کند بسوزد، بر وفق آنچه شرع فرموده است تا نماز او عبادت باشد. و گفته‌اند که: اشتقاق او از «صلّی«4»» است، و آن لزوم باشد من قوله: ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر: وقت. 2، 3. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 4. اساس به صورت «صل» هم خوانده می‌شود. صفحه : 106 تَصلی ناراً حامِیَةً«1»، و قوله: سَیَصلی ناراً ذات‌َ لَهَب‌ٍ«2»، و منه قول الشّاعر: لیس یصلی بجل‌ّ الحرب جانیها و «صلوان» گویند دو استخوان عجز اسب را، و «مصلّی» گویند اسب دوم را که در مسابقه تازند، برای آن که ملازم بود سابق را. و مراد به «صلاة» در آیت، پنج نماز است«3»، و «لام» تعریف عهد است، یعنی آن پنج نماز معلوم معهود که در شرع مشهور است. و اگر چه لفظ او واحد است، مراد جمع است، چنان که خدای تعالی گفت: فَبَعَث‌َ اللّه‌ُ النَّبِیِّین‌َ مُبَشِّرِین‌َ وَ مُنذِرِین‌َ وَ أَنزَل‌َ مَعَهُم‌ُ الکِتاب‌َ«4» ...، و مراد جمع است، یعنی الکتب. قوله: وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقُون‌َ، چه«5» روزی هر آن چیزی بود که حی‌ّ را باشد که به آن منتفع بود، و کس را نباشد که او را از آن منع کند. و چون چنین بود، شامل بود جمله منفوعات را. از اینکه جا گویند: رزقه اللّه دارا و عقارا و ولدا و علما و غیر ذلک ممّا ینتفع«6» به. و از اینکه جا معلوم شود که حرام روزی نباشد، دلیلش اینکه آیت است: وَ مِمّا رَزَقناهُم، از آنچه ما ایشان را روزی دهیم«7»، و آنچه خدای دهد حرام نباشد چه حرام ممنوع باشد، از اینکه جا محظور گویند او را. و «حرمان» ضدّ «رزق» بود، و «محروم»، خلاف «مرزوق» بود، و «حرّمنا» ضد «رزقنا» بود. اگر حرام روزی باشد، اینکه قاعده متناقض«8» آیه بود، و آن قول که ادا کند به مناقضه قرآن باطل باشد. دگر آن که: آیت وارد است مورد مدح. خدای تعالی مدح می‌کند ایشان را به انفاق روزی. اگر حرام روزی بودی [20- پ] بر یک فعل هم ممدوح بودندی هم مذموم. دگر آن که، حق تعالی گفت: وَ کُلُوا مِمّا رَزَقَکُم‌ُ اللّه‌ُ حَلالًا طَیِّباً ...«9»، و اینکه لفظ امر است و مراد اباحت، و اباحت ضدّ تحریم بود. ----------------------------------- 1. سوره غاشیه (88) آیه 4. 2. سوره مسد (111) آیه 3. 3. مر: نماز است پنجگانه. 4. سوره بقره (2) آیه 213. 5. کذا: در اساس و مب، دیگر نسخه بدلها: حدّ. 6. آج، لب، مر: ینفع. 7. دب: داده‌ایم. 8. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر: مناقض. 9. سوره مائده (5) آیه 88. [.....] صفحه : 107 دگر آن که: حَلالًا طَیِّباً ...، نصب بر حال است، یعنی اباحت من شما را در آن حال باشد که روزی حلال بود و طیّب، چه اگر حال نه اینکه باشد، اینکه اباحت نبود، بل به بدل او حظر«1» بود و منع و تحریم. «ینفقون» اصل انفاق، اخراج مال باشد از دست و از ملک، و از اینکه جاست: نفق المبیع نفاقا، چون مشتری‌اش بسیار باشد، زود از دست بایع بشود، و نفقت الدّابّة نفقا، آن باشد که بمیرد برای خروج روح از تن او. و «نافقاء» سوراخ موش دشتی باشد، برای آن که از آن جا به در آید: و «نفق»، سربی باشد در زیر زمین که آن را راهی باشد به جایی«2»، لقوله تعالی: فَإِن‌ِ استَطَعت‌َ أَن تَبتَغِی‌َ نَفَقاً فِی الأَرض‌ِ أَو سُلَّماً فِی السَّماءِ«3». عبد اللّه عبّاس می‌گوید: مراد زکات است، برای آن که به نماز بپیوست«4». و عبد اللّه مسعود می‌گوید: مراد نفقه مردم«5» است بر اهل و عیال خود، برای آن که آیت پیش از وجوب زکات«6» انزله بود. ضحّاک می‌گوید: مراد صدقه است و آنچه در وجوه برّ خرج کنند، و اولیتر حمل آیت بود بر عموم تا همه معانی داخل بود تحت آن. قوله: وَ الَّذِین‌َ یُؤمِنُون‌َ، آنان که تصدیق کنند. بِما أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ، به آنچه بر تو فرو فرستاده‌اند ای محمّد- علیه السّلام- یعنی قرآن. وَ ما أُنزِل‌َ مِن قَبلِک‌َ، و آنچه از پیش تو فرو فرستاده‌اند، یعنی، کتابهای مقدّم، چون: صحف ابراهیم، و توریت موسی، و زبور داود، و انجیل عیسی- علیهم السّلام. و خدای- عزّ و جل‌ّ- مدح کرد آنان را که چون به قرآن ایمان آوردند، به کتب اوایل هم ایمان آوردند«7»، چه ایمان آوردن و تصدیق کردن جمله انبیا و رسل را و آنچه ایشان [آوردند]«8» حق‌ّ«9» و درستی آن دانستن از جمله ایمان است، تا کسی گمان نبرد که برای آن که آن کتابها منسوخ است، به آن ایمان نباید آوردن. ----------------------------------- 1. اساس: خطر، با توجه به وز تصحیح شد، فق: حضر. 2. دب: به صورت «به چاهی» نیز خوانده می‌شود. 3. سوره انعام (6) آیه 35. 4. همه نسخه بدلها است. 5. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر: مرد. 6. مب: نازل. 7. مب: آورند. 8. اساس: افتادگی دارد، از مج افزوده شد. 9. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر: حقی، مب: به حق. صفحه : 108 قوله: وَ بِالآخِرَةِ هُم یُوقِنُون‌َ، «آخرت»، صفت موصوفی محذوف است، تقدیر اینکه است که: و بالدّار الاخرة، به سرای باز پسین، یعنی قیامت یقین دانند. و برای آنش «آخرت» خواند«1» که متأخّر است از دنیا، و مراد اموری است که در آخرت باشد از بعث و نشور و حساب و کتاب و ثواب و عقاب. و «یقین»، هر علمی باشد مستدرک پس«2» شک، سواء اگر ضروری بود و اگر [21- ر] اکتسابی. و از اینکه کار نگویند که: من وجود خود به یقین می‌دانم، که اینکه علم نه مستدرک است، و خدای را- جل‌ّ جلاله- عالم خوانند و متیقّن نخوانند برای اینکه را که گفتیم. اگر گویند: نه معنی اینکه داخل است، فی قوله: الَّذِین‌َ یُؤمِنُون‌َ بِالغَیب‌ِ، اینکه جا تکرار کردن چه معنی دارد! جواب از دو وجه باشد: یکی آن که، آن جا اجمال کرد و بر سبیل جمله گفت، و اینکه جا تفصیل داد، چه اوّل مجمل است و اینکه معیّن. دیگر«3» آن که، در آن آیت جمله مراد بود، و در اینکه آیت قیامت را از آن جمله به ذکر افراد کرد تخصیص را، چنان که خدای تعالی گفت: وَ إِذ أَخَذنا مِن‌َ النَّبِیِّین‌َ مِیثاقَهُم وَ مِنک‌َ وَ مِن نُوح‌ٍ«4» ...، و قال تعالی: وَ مَلائِکَتِه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ وَ جِبرِیل‌َ وَ مِیکال‌َ«5». روایت کرده‌اند از رسول- صلّی اللّه علیه و اله- که گفت: یا عجبا کل‌ّ العجب للشّاک‌ّ فی اللّه و هو یری خلقه، گفت: عجب و همه عجب از آن که در خدای تعالی به شک باشد، و او خلق را می‌بیند؟ و یا عجبا از آن کس نشأت اولی می‌داند و نشأت اخری را منکر«6» باشد؟ و یا عجبا از آن کس که نشور و بعث را منکر باشد و او هر روز و هر شب بمیرد و زنده شود، یعنی خواب و بیداری«7»؟ و یا عجبا از آن کس که او به سرای خلود، یعنی به بهشت تصدیق کند و به راست دارد، و او سعی کند برای سرای غرور؟ و یا عجبا از متکبّر فخور، و او را از نطفه آفریده‌اند، و باز«8» مرداری شود و در اینکه میانه خود نداند که با او چه خواهند کردن؟ ----------------------------------- 1. مج، دب، وز، مر: خوانند. 2. مب، مر از. 3. همه نسخه بدلها: دوم. 4. سوره احزاب (33) آیه 7. 5. سوره بقره (2) آیه 98. [.....] 6. آ، لب، مب، مر: آن کس که او به سرای خلود منکر. 7. مب، مر: یعنی به خواب رود و بیدار شود. 8. دب، آج، لب، فق، مر به. صفحه : 109 أبو ذرّ غفاری روایت کند، گفت: از رسول- علیه السّلام- پرسیدم که در توریت چیست! گفت: بیشتر مواعظ است. گفتم: یا رسول اللّه؟ از آن جمله چیزی بفرمای گفتن. گفت: در توریت هست: عجبت لمن أیقن بالموت کیف یفرح ، عجب«1» از آن کس که یقین داند که بخواهد مردن، چگونه شاد شود؟ و عجب از آن کس که او دوزخ به یقین داند، چگونه باز خندد؟ و عجب از آن کس که دنیایی بیند که چگونه می‌گرداند اهلش را، چگونه دل بر دنیا نهد؟ و عجب از آن 8 که او به قدر ایمان دارد، چگونه رنج بر خود نهد؟ و عجب از آن«2» که حساب به یقین داند و پس عمل نکند؟ انس مالک روایت کند، گفت: یک روز رسول- علیه السّلام- می‌رفت، برنایی انصاری پیش او بر افتاد. رسول- علیه السّلام- او را گفت: کیف أصبحت یا حارثة، چگونه در روز آمدی ای حارثه! گفت: اصبحت مؤمنا حقّا، در روز آمدم مؤمن به حق. [رسول- علیه السّلام- گفت]«3»: بنگر [21- پ] تا چه می‌گویی؟ هر حقّی را حقیقتی هست، حقیقت ایمان تو چیست! گفت: یا رسول اللّه؟ خویشتن از دنیا باز گرفته‌ام، شب نمی‌خسبم و روز نمی‌خورم. و پنداری که در عرش خدای می‌نگرم که ظاهر شده است خلقانی را«4». و پنداری که در اهل بهشت می‌نگرم که به زیارت یکدیگر می‌شوند. و در اهل دوزخ می‌نگرم که بانگ می‌دارند. رسول- علیه السّلام- گفت: أبصرت فالزم ، تو مستبصر شده‌ای بر اینکه ملازمت کن. تو بنده‌ای که خدای دلت را به ایمان منوّر بکرده است. اینکه است بعضی صفات آنان که و بالاخرة هم یوقنون، آخرت به یقین دانند، و «هم» برای تأکید آورد. کوفیان آن را «عماد» خوانند و بصریان «فصل». قوله: «اولئک»، در او چند لغت است: «اولاک» و «اولئک» و «اولالک»، قال الشّاعر: هل یعظ الضّلّیل الّا اولالکا ----------------------------------- 1. مب دارم. 2. دب، فق، مر کس. 3. اساس: خط خوردگی دارد، از مج افزوده شد. 4. اساس: ر، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 110 و «اولاء» و «اولی»،«1» جمع «ذا»«2» باشد، و «کاف» در لفظ واحد و لفظ جمع، أعنی «ذاک» و «اولئک» «کاف» خطاب است، و با قصر بدل کنند همزه را به «لام»، و با مدّ نکنند تا ثقل مدّ و «لام» بر کلمت«3» جمع نشود. و او اسمی مبهم است، صالح بود هر حاضری را، و معرّف«4» بود به اشارت، چون: هذا و ذلک. علی هدی، علی رشد و بیان و بصیرة، یعنی آنان که چنان باشند- که ذکر ایشان در آیات مقدّم برفت- ایشان بر رشد و بیان و بصیرت باشند از خدای- عزّ و جل‌ّ. عبد اللّه مسعود و جماعتی از صحابه روایت کردند که«5»: الَّذِین‌َ یُؤمِنُون‌َ بِالغَیب‌ِ- تا به آخر [آیت]«6» در مؤمنان عرب فرود آمد، و اینکه آیت که از پس اوست: وَ الَّذِین‌َ یُؤمِنُون‌َ بِما أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ- تا به آخر آیت در مؤمنان اهل کتاب فرود آمد. آنگه حق تعالی هر دو گروه را جمع کرد در اینکه آیت وصف کرد [ایشان را]«7» به آن که: أُولئِک‌َ عَلی هُدی‌ً. مِن رَبِّهِم، «من» ابتدای غایت است و شاید که تبیین بود، و تفسیر هدی برفت مستقصی. عون بن عبد اللّه گفت: «الهدی من اللّه کثیر و لا یبصره الّا بصیر و لا یعمل به الّا یسیر الا تری ان‌ّ نجوم السّماء یبصرها البصراء و لا یهتدی بها الّا العلماء»، گفت: هدی از خدای بسیار است و لکن الّا بصیری«8» نبیند و الّا اندکی بر او کار نکنند، نبینی که ستارگان آسمان بسیارند، همه بینندگان بینند و لکن هدایت بدو جز عالمان را نباشد. وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ، «هم» عماد است یا فصل- چونان که برفت- و «فلاح»«9» و ظفر و فوز و نحج و دریافت مراد بود، چنان که شاعر گفت [22- ر]: اعقلی إن کنت لمّا تعقلی و لقد افلح من کان عقل ----------------------------------- 1. چاپ شعرانی (1/ 68) اولال. 2، 6. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر: را. 3. دب: در یک کلمه. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: معروف. 5. همه نسخه بدلها ان‌ّ. 7. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 8. مج: بصری. [.....] 9. اساس و همه نسخه بدلها و، که چون زائد می‌نمود، حذف شد. صفحه : 111 ای (ظفر) بحاجته، یعنی اینان که ذکرشان برفت، آنانند که مراد خود دریابند از ثواب و فوز و ظفر یابند«1» آنچه طلب کرده باشند، و برسند به آنچه امید داشته باشند- و معنیی دیگر فلاح را، بقای بود، چنان که لبید می‌گوید: نحل‌ّ بلادا کلّها حل‌ّ قبلنا و نرجوا الفلاح بعد عاد و حمیر ای البقاء. و دیگر می‌گوید: لو ان‌ّ حیّا مدرک الفلاح أدرکه ملاعب الرّماح و مراد هم بقاست. محمّد علی باقر«2» روایت کند از جابر عبد اللّه انصاری که او گفت: از ام‌ّ سلمه پرسیدند حدیث امیر المؤمنین- علی گفت از رسول- علیه السّلام- شنیدم که گفت: ان‌ّ علیّا و شیعته هم الفائزون. و فلاح و فوز به یک معنی باشد. و اصل کلمه در لغت، شق و شکافتن است، از اینکه جا برزگر«3» را فلّاح خوانند، و افلح گویند شکافته لب زیرین«4» [را]«5». و در مثل چنین است که: الحدید بالحدید یفلح، ای یشق‌ّ. مجاهد گفت: اینکه چهار آیت در شأن مؤمنان است، و دو آیت از پس اینکه در شأن کافران، و سیزده آیت از پس آن در شأن منافقان. قوله تعالی:

[سوره البقرة (2): آیات 6 تا 7]

]اشاره[

إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیهِم أَ أَنذَرتَهُم أَم لَم تُنذِرهُم لا یُؤمِنُون‌َ (6) خَتَم‌َ اللّه‌ُ عَلی قُلُوبِهِم وَ عَلی سَمعِهِم وَ عَلی أَبصارِهِم غِشاوَةٌ وَ لَهُم عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ (7)

[ترجمه]

ایشان که کافر شدندی راست است برایشان اگرشان ترسانی و اگر نترسانی ایمان نیارند. مهر نهاد خدای بر دلهای ایشان و بر گوششان«6»، و بر چشمهایشان پوششی هست و ایشان را عذابی بزرگ باشد [22- پ]. اینکه دو آیت است. «ان‌ّ»، حرفی است که از«7» کلام برای تأکید آرند. ----------------------------------- 1. آج، لب، فق، وز، مب: و برسند. 2. همه نسخه بدلها: محمّد بن علی الباقر. 3. مج، وز، مب: بزرگر. 4. دب: زیری. 5. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 6. دب، آج: گوشهاشان. 7. همه نسخه بدلها: در. صفحه : 112 «الّذین»، اسمی موصول باشد، و ما بعد او صلت باشد، و صله و موصول در معنی«1» نصب باشد به «إن‌ّ». و سَواءٌ عَلَیهِم، تا به آخر کلام در جای خبر اوست. بدان که: «کفر»، در لغت ستر باشد، من قول لبید: فی لیلة کفرا النّجوم غمامها مرد پوشیده را به سلاح «کافر» خوانند، و برزگر«2» را «کافر» خوانند برای آن که دانه در زمین بپوشد، و منه قوله تعالی: أَعجَب‌َ الکُفّارَ نَباتُه‌ُ«3» ...، ای الزرّاع. و شب را «کافر» خوانند برای آن که چیزها به تاریکی باز پوشد«4»، چنان که لبید گفت: حتّی إذا ألقت یدا فی کافر و أجن‌ّ عورات الثّغور ظلامها و در اصطلاح، «کفر» جحود به دل باشد، و بنزدیک ما از فعل دل باشد، چنان که ایمان از فعل دل باشد، برای آن که خدای تعالی آن را نیز با دل حواله کرد، فی قوله: وَ لکِن مَن شَرَح‌َ بِالکُفرِ صَدراً«5». سَواءٌ، مرفوع است به آن که خبر مبتداست مقدّم بر مبتدا. و أَ أَنذَرتَهُم أَم لَم تُنذِرهُم، در جای مبتداست، و تقدیر کلام چنین است که: الانذار و ترکه مستویان علیهم. و همزه اوّل، همزه استفهام است، و دوم همزه افعل است که آن را همزه تعدیه گویند، برای آن که نذرت بالقوم«6»، علمت بهم باشد. و أنذرت غیری أعلمته باشد، جز آن که، إنذار اعلام با تخویف بود، و هر معلّمی را منذر نخوانند تا با اعلام تحذیر نکند. اهل کوفه و إبن عامر خوانند: أَ أَنذَرتَهُم، به دو همزه صریح، و باقی به تخفیف همزه اوّل و تلیین همزه دوم. و اهل مدینه، از میان هر دو همزه، به الفی فصل کنند، مدّی حاصل شود، الّا ورش و ابو عمرو و حلوانی از«7» هشام«8». و معنی «استواء»، اعتدال باشد، چنان که یکی را بر یکی رجحان نبود، یعنی اگر انذار کنی و اگر نکنی، بنزدیک ایشان یکی باشد در آن که ایمان نخواهند ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: محل‌ّ. 2. مج، وز: بزرگر، مر: زارع. 3. سوره حدید (57) آیه 20. 4. همه نسخه بدلها: پوشاند. 5. سوره نحل (16) آیه 106. 6. آج، لب اذا. [.....] 7. آج، لب: ازو، فق، وز: و. 8. آج، لب، فق، مب، مر جایز داشته‌اند. صفحه : 113 آوردن، چنان که إبن رقیّات می‌گوید: تعدّت بی الشّهباء نحو إبن جعفر سواء علیها لیلها و نهارها یعنی: فرقی نیست او را از میان شب و روز، و قال آخر: و لیل یقول المرء من ظلماته سواء صحیحات العیون و عورها «ام»، حرف عطف است بر همزه استفهام، چنان که گویی: أزید عندک أم عمرو«1». و «لم» حرف جزم است. لا یُؤمِنُون‌َ، یعنی لا یصدّقون، وارد است در حق‌ّ کسانی که خدای- عزّ و جل‌ّ- [23- ر] از ایشان دانست که ایمان نخواهند آوردن، قطع طمع رسول کرد از ایمان ایشان تا معلّق القلب نباشد، که: الیأس احدی الرّاحتین، و نومیدی راحتی باشد از دو راحت. و اینکه جز بر مذهب اهل عدل راست نبود، چه از حکیم نیکو نباشد که«2» منع می‌کند ایشان را از ایمان، و کفر در دل ایشان می‌آفریند. و آنگه رسول را دلخوشی می‌دهد تا دلتنگ نشود به کفر ایشان. خَتَم‌َ اللّه‌ُ عَلی قُلُوبِهِم، بدان که اینکه آیت از جمله آیتهای متشابه است و ظاهر آیت چنان می‌نماید که، خدای تعالی بندگان را از ایمان باز دارد به مهر که بر دل ایشان نهد. و در آیت وجوهی هست از تأویل که آیت را از آن ببرد که مجبّره را به آن تمسّکی باشد، یکی آن که، «ختم» در کلام عرب به معنی گوای«3» بود. عرب گوید: أراک تختم علی ما یقول فلان، تو را چنان می‌بینم که مهر به سخن فلان باز می‌نهی، یعنی گواهی«4» می‌دهی بر صدق آن. و ختمت علیک بأنّک لا تعلم، من مهر باز نهادم به آن که تو اینکه کار ندانی، یعنی گوای«5» دادم. و معنی آیت آن بود که: خدای تعالی، گوای«6» داد بر دلهای ایشان که نظر نمی‌کنند و نمی‌دانند و قبول حق‌ّ نمی‌کنند. و وجه دوم آن است که: «ختم» به معنی علامت بود، چنان که در شاهد یکی از ما مهر«7» برای علامت بر جای نهد، خدای تعالی بر دلهای کافران علامتی کند که ----------------------------------- 1. اساس: در حاشیه و اینکه را معادله همزه است. 2. دب، آج، لب، فق، مب، مر: راست نبود. 3، 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: گواهی. 5. وز: گوای. 6. همه نسخه بدلها، بجز وز: گواهی. 7. همه نسخه بدلها: مهری. صفحه : 114 فریشتگان ایشان را به آن بشناسند، از ایشان تبرّا کنند و لعنت کنند ایشان را، و برای ایشان استغفار نکنند چنان که برای مؤمنان. وجهی دیگر آن است که: مراد به اینکه طبع و ختم نه چیزی مانع باشد از ایمان، نبینی که در دگر آیت گفت: بَل طَبَع‌َ اللّه‌ُ عَلَیها بِکُفرِهِم فَلا یُؤمِنُون‌َ إِلّا قَلِیلًا«1»، ایشان ایمان نیارند با آن مهر الّا اندکی. و اگر مانع بودی، اندک و بسیار را مانع بودی. و وجهی دیگر آن است که: اینکه عبارت باشد از اصرار ایشان بر کفر و قطع طمع رسول- علیه السّلام- از ایمان ایشان، گفت: چون«2» مهر بر دل نهاده‌اند در اینکه باب چه عرب چون خواهد که در تشبیه مبالغه کند، حرف تشبیه بیفگنند، گویند«3»: هو اسد، او شیر است، یعنی به شجاعت چون شیر است، یعنی اینان«4» چیزی بنخواهند شنیدن و دیدن و دانستن، چون کسی که بر دل و چشم و گوش مهر دارد، و مانند اینکه تأویل گوییم فی قوله تعالی: صُم‌ٌّ بُکم‌ٌ عُمی‌ٌ«5» ...، چون کرّان و کنگان و کوران«6» در قلّت انتفاع به گوش و زبان و چشم، چنان که گفت: فَإِنَّک‌َ لا تُسمِع‌ُ المَوتی«7» ...، تو مردگان را چیزی نتوانی شنوانیدن، یعنی چون مردگانند اینان، چنان که گفت: لِمَن کان‌َ لَه‌ُ قَلب‌ٌ«8» ...، کسی را که دل باشد، و هیچ کس [23- پ] نباشد که او را دل نبود. معلوم است به ضرورت که اینکه جمله مجاز است بر سبیل مبالغه فرمود- جل‌ّ جلاله- در وصف ایشان به نظر نکردن«9» و فهم ناکردن. و بر اینکه منهاج است آن که شاعر می‌گوید: لقد أسمعت لو نادیت حیّا و لکن لا حیات لمن تنادی قوله: وَ عَلی سَمعِهِم. اگر گویند: چرا سمع به لفظ واحد گفت، و قلوبهم و ابصارهم«10»، به لفظ جمع! جواب گوییم: سمع مصدر است و مصدر را تثنیه و جمع ----------------------------------- 1. سوره نساء (4) آیه 155. 2. آج، لب، فق، مب، مر چون کسانی‌اند که. 3. همه نسخه بدلها: بیفگند گوید. 4. مج، دب: ایشان. 5. سوره بقره (2) آیه 18. 6. همه نسخه بدلها اند. [.....] 7. سوره روم (30) آیه 52. 8. سوره ق (50) آیه 37. 9. فق: کردن. 10. همه نسخه بدلها: قلوب و ابصار. صفحه : 115 نکنند، بل تثنیه و جمع او به لفظ واحد باشد، چنان که: رجلان صوم و رجال صوم وجهی دیگر آن که: سمع هر یکی از ایشان خواست، و هر یکی را سمعی باشد، چنان که گویند: أتانی برأس کبشین، یعنی برأس کل‌ّ واحد منهما، و کقول الشّاعر: کلوا فی بعض بطنکم تعفّوا فإن‌ّ زمانکم زمن خمیص و نگفت: فی بعض بطونکم، با آن که اضافت با جمع کرد و خطاب با جماعت. و وجه سوم«1» سیبویه گفت: اگر چه«2» گفت به لفظ به قرینه دو لفظ جمع از او جمع دانند، چنان که: یُخرِجُهُم مِن‌َ الظُّلُمات‌ِ إِلَی النُّورِ«3» ...، و چنان که گفت: عَن‌ِ الیَمِین‌ِ وَ الشَّمائِل‌ِ«4»، و انوار و ایمان خواست، قال الرّاعی: بها جیف الحسری فأمّا عظامها فبیض و أمّا جلدها فصلیب و انّما اراد جلودها. و در شاذّ، إبن ابی عبلة خوانده است: و علی اسماعهم، و وقف باید کردن عند قوله: وَ عَلی سَمعِهِم، چه آن جا کلام تمام است. وَ عَلی أَبصارِهِم غِشاوَةٌ، جمله دیگر باشد از کلام. و «غشاوت»، غطا و پوشش بود، یعنی پوششی که با آن حق را نمی‌بینند. و غاشیه زین از اینکه جا گویند که پوشش زین باشد. و «غشی علیه» آن باشد که از هوش بشود. و «غشیان»، کنایت بود از جماع، و اصل کلمه پوشش است. مفضّل ضبّی‌ّ در شاذّ خوانده است: «غشاوة»، به نصب بر تقدیر فعلی مضمر که ختم بر او دلیل کند، و تقدیر چنین بود که: و جعل علی ابصارهم غشاوة، چنان که در دگر آیت گفت و اظهار عامل کرد، و قوله: وَ خَتَم‌َ عَلی سَمعِه‌ِ وَ قَلبِه‌ِ وَ جَعَل‌َ عَلی بَصَرِه‌ِ غِشاوَةً«5» ...، قال الشّاعر: لّفتها تبنا و ماء باردا ای و سقیتها ماء باردا. و غشاوة، و غشاوة، و غشوة، همه در شاذّ خوانده‌اند. ----------------------------------- 1. مج، وز: سه‌ام، دب، فق، مب، مر: سیم. 2. مج، آج، لب، فق، مر واحد. 3. سوره بقره (2) آیه 257. 4. سوره نحل (16) آیه 48. 5. سوره جاثیه (45) آیه 23. صفحه : 116 وَ لَهُم عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ، ایشان را عذابی بود بزرگ در دنیا به کشتن و اسیر گرفتن، و در آخرت به دوزخ. و «عذاب»، استمرار الم بود بر معذّب. و عذوبت آب برای روندگی او بود در حلق و سر زبان را «عذبة» برای اینکه خوانند که بر سخن گفتن مستمرّ بود. و «عظم»«1» اصل در بزرگی شخص بود، پس در عظم شأن به کار دارند [24- ر]«2». قوله تعالی:

[سوره البقرة (2): آیات 8 تا 20]

]اشاره[

وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یَقُول‌ُ آمَنّا بِاللّه‌ِ وَ بِالیَوم‌ِ الآخِرِ وَ ما هُم بِمُؤمِنِین‌َ (8) یُخادِعُون‌َ اللّه‌َ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ ما یَخدَعُون‌َ إِلاّ أَنفُسَهُم وَ ما یَشعُرُون‌َ (9) فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ فَزادَهُم‌ُ اللّه‌ُ مَرَضاً وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ بِما کانُوا یَکذِبُون‌َ (10) وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم لا تُفسِدُوا فِی الأَرض‌ِ قالُوا إِنَّما نَحن‌ُ مُصلِحُون‌َ (11) أَلا إِنَّهُم هُم‌ُ المُفسِدُون‌َ وَ لکِن لا یَشعُرُون‌َ (12) وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم آمِنُوا کَما آمَن‌َ النّاس‌ُ قالُوا أَ نُؤمِن‌ُ کَما آمَن‌َ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُم هُم‌ُ السُّفَهاءُ وَ لکِن لا یَعلَمُون‌َ (13) وَ إِذا لَقُوا الَّذِین‌َ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوا إِلی شَیاطِینِهِم قالُوا إِنّا مَعَکُم إِنَّما نَحن‌ُ مُستَهزِؤُن‌َ (14) اللّه‌ُ یَستَهزِئ‌ُ بِهِم وَ یَمُدُّهُم فِی طُغیانِهِم یَعمَهُون‌َ (15) أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ اشتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالهُدی فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم وَ ما کانُوا مُهتَدِین‌َ (16) مَثَلُهُم کَمَثَل‌ِ الَّذِی استَوقَدَ ناراً فَلَمّا أَضاءَت ما حَولَه‌ُ ذَهَب‌َ اللّه‌ُ بِنُورِهِم وَ تَرَکَهُم فِی ظُلُمات‌ٍ لا یُبصِرُون‌َ (17) صُم‌ٌّ بُکم‌ٌ عُمی‌ٌ فَهُم لا یَرجِعُون‌َ (18) أَو کَصَیِّب‌ٍ مِن‌َ السَّماءِ فِیه‌ِ ظُلُمات‌ٌ وَ رَعدٌ وَ بَرق‌ٌ یَجعَلُون‌َ أَصابِعَهُم فِی آذانِهِم مِن‌َ الصَّواعِق‌ِ حَذَرَ المَوت‌ِ وَ اللّه‌ُ مُحِیطٌ بِالکافِرِین‌َ (19) یَکادُ البَرق‌ُ یَخطَف‌ُ أَبصارَهُم کُلَّما أَضاءَ لَهُم مَشَوا فِیه‌ِ وَ إِذا أَظلَم‌َ عَلَیهِم قامُوا وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ لَذَهَب‌َ بِسَمعِهِم وَ أَبصارِهِم إِن‌َّ اللّه‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (20)

[ترجمه]

از مردمان کس هست که می‌گوید: ایمان آوردیم به خدای و به روز باز پسین و نیستند ایشان گرویدگان. می‌فریبند خدای را و آنان را که گرویده‌اند، و نمی‌فریبند مگر خویشتن را و نمی‌دانند. در دلهای ایشان بیماریی هست، بیفزایاد ایشان را خدای بیماری، و ایشان را عذابی بود دردمند به آنچه دروغ گفته باشند. چون گویند ایشان را تباهی مکنی«3» در زمین، گویند: ما نیکی کنندگانیم. [الا]«4» ایشانند که فساد می‌کنند«5» و لکن نمی‌دانند. [24- پ] چون گویند ایشان را بگروید چنان که بگرویدند مردمان، گویند: بگرویم ما چنان که بگرویدند بی‌خردان! ایشانند که بی‌خردانند و لکن نمی‌دانند. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: عظیم. 2. آج، لب، فق بقوله، مب، مر قوله تعالی. 3. مکنی/ مکنید. 4. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 5. مج، دب، آج، لب، فق، وز: تباهی کنندگانند. [.....] صفحه : 117 و چون بینند آنان را که گرویده‌اند، گویند ما گرویدیم و چون تنها شوند با دیفشان«1» خود، گویند ما با شماییم، ما فسوس می‌داشتیم. خدای فسوس دارد به ایشان و رها کند ایشان را در گمراهی خود«2» تا سر در نهند. ایشان آنان‌اند که بخریدند گمراهی به ره راست، سود ندارد بازرگانی«3» ایشان و نبودند راه یافتگان«4». [25- ر] مانند ایشان چو«5» مانند آن کسی است که بر افروزد آتش را چون روشن کند«6» آنچه پیرامن او باشد ببرد خدای روشنایی ایشان و رها کند ایشان را در تاریکیهایی که نمی‌دیدند«7» چیزی. کرانند، گنگانند«8» کورانند ایشان باز نیایند. یا چو بارانی از آسمان در او تاریکیها باشد و رعد و برق، می‌کنند انگشتهاشان در گوشهاشان از سختی بانگ«9» رعد ترس مرگ [را]«10» و خدای تواناست بر ناگرویدگان«11». ----------------------------------- 1. کذا: در اساس، مج، دب، وز: دیوان، آج، لب، دیقان، فق: رفیقان. 2. در اساس ترجمه اصلی محو شده و با خطی دیگر به صورت: «در کفر و ضلالت و جهالتشان» ترجمه کرده، متن بر اساس مج تصحیح شد. 3. آج، لب، فق: بازارگانی. 4. در اساس ترجمه اصلی محو شده و با خطی دیگر به صورت «هدایت یابندگان» ترجمه شده، متن بر اساس نسخه مج، تصحیح شد. 5. مج، دب، آج، لب، فق: چون. 6. اساس: روشن شود، به قیاس با نسخه مج تصحیح شد. 7. مج، دب، آج، لب، فق، وز: که نبینند. 8. دب، آج، لب، فق: کراند و گنگند. 9. اساس: تاریک، به قیاس با نسخه مج تصحیح شد. 10. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 11. دب: ناگروندگان. صفحه : 118 نزدیک است بخنوه«1» که برباید«2» دیده‌های ایشان هر گاه که روشن شود ایشان را بروند«3» در او و چون تاریک شود بر ایشان بایستند«4»، و اگر خواهد خدای ببرد گوشهای ایشان و دیده‌هایشان«5»، خدای بر همه چیزی تواناست. اینکه سیزده«6» آیت در حق‌ّ منافقان است. قوله«7»: وَ مِن‌َ النّاس‌ِ، «من» تبعیض است، و «ناس» اسم جنس است و «لام» در او تعریف جنس است. و اینکه اسمی واحد است مر جماعت مصوّر را [25- پ] به اینکه صورت، کالرّهط و النّفر و القوم. و گروهی گفتند: «ناس» جمع انسان بود نه از قیاس لفظ، و جمع قیاسی انسان اناسین بود، چون: سرحان و سراحین. و خلاف کرده‌اند در سبب تسمیه او به اینکه اسم. عبد اللّه عبّاس گفت: برای آن آدم را انسان گفت که، عهد الیه فنسی، با او عهدی کردند فراموش کرد. و ابو تمّام می‌گوید: و سمیت انسانا لانک ناس«8». و بو الفتوح«9» بستی گوید: یا افضل النّاس افضالا علی النّاس و اکثر النّاس احسانا إلی النّاسی نسیت وعدک و النّسیان مغتفر فاغفر فاوّل ناس اوّل النّاس و بعضی دگر گفته‌اند: برای آنش انسان خواندند، لایناسه، ای ادراک البصر ایّاه، برای آن که دیدنی است و ادراک بصر بدو رسد، من قوله: آنَس‌َ مِن جانِب‌ِ الطُّورِ ناراً«10» ...، ای ابصر. و قولی دیگر آن است که: سمّی بذلک لاستیناسه بمثله، برای آن که با چون خودی انس گیرد. در خبر است که: خدای تعالی چون آدم را بیافرید در بهشت می‌گشت تنها، دلش تنگ شد. خدای تعالی خواب بر او افگند. جبریل- علیه السّلام- بیامد و از ----------------------------------- 1. دب: برق، آج، لب، فق: مخبره. 2. مج، دب: رباید، آج، لب، فق: بر آید. 3. دب: بردند، آج، لب، فق: برویدند. [.....] 4. آج، لب، فق: بایستد. 5. دب بدرستی که، فق و، وز که. 6. فق: هیژده. 7. آج، لب، مب، مر تعالی. 8. همه نسخه بدلها: ناسی. 9. همه نسخه بدلها: ابو الفتح. 10. سوره قصص (28) آیه 29. صفحه : 119 پهلوی چپ‌ّ او استخانی«1» بر کشید و خدای تعالی«2» حوّا را«3» بیافرید تا آدم- علیه السّلام- با او انس گرفت. و اینکه حدیث در قصّه آدم تمام بیاید- ان شاء اللّه. «من»، لفظی است صالح واحد و تثنیه و جمع را، در واحد خدای تعالی گفت: وَ مِنهُم مَن یَستَمِع‌ُ إِلَیک‌َ«4» ...، و در جمع گفت: وَ مِنهُم مَن یَستَمِعُون‌َ إِلَیک‌َ«5» ... و در تثنیه چنان بود که شاعر گفت: کن مثل من یا ذئب یصطحبان معنی آن است: نکن یا ذئب مثل صاحبین یصطحبان. و گفته‌اند: «من»، کلمتی است موحّد اللّفظ مجموع المعنی، چون توحید کنند با لفظ شود، و چون جمع کنند با معنی شود. و در اینکه آیت هر دو است. یک بار ردّ با لفظ، و یک بار با معنی فی قوله: وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یَقُول‌ُ آمَنّا، «یقول» لفظ واحد است و «آمنّا» جمع، و اینکه لفظ اینکه جا نکره موصوفه است، چنان که شاعر گفت: رب‌ّ من انضجت غیظا صدره قد تمنّی لی موتا لم یطع ای رب‌ّ انسان. سبب نزول آیت«6» آن بود که، عبد اللّه ابی‌ّ سلول و معتّب بن قشیر و جدّ بن قیس و اتباع ایشان گفتند: بیایید تا خصلتی پیش گیریم که از محمّد و قوم او سلامت یابیم. به زبان اظهار اسلام کنیم و در دل بر سر اعتقاد خود می‌باشیم. بیامدند و اظهار [26- ر] ایمان کردند بر رسول- علیه السّلام- و بر صحابه، و در دل کفر داشتند، و آن که چنین باشد«7» منافق باشد. خدای تعالی کشف اسرار ایشان کرد و احوال ایشان و اعتقاد ایشان با رسول- علیه السّلام- بگفت. و آن که«8» گفتند: آمَنّا بِاللّه‌ِ وَ بِالیَوم‌ِ الآخِرِ، ما به خدای ایمان داریم و به روز باز پسین، ایشان را تکذیب کرد بقوله: وَ ما هُم بِمُؤمِنِین‌َ، گفت: دروغ می‌گویند در اینکه گفتار که ایشان مؤمن نه‌اند، بل منافقند. به زبان اظهار ایمان می‌کنند و در دل ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر: استخوانی. 2. همه نسخه بدلها، بجز مر از او. 3. مر از آن استخوان. 4. سوره محمّد (47) آیه 16. 5. سوره یونس (10) آیه 42. 6. مج، آج، لب، فق، وز: آیات. 7. همه نسخه بدلها: کند. [.....] 8. همه نسخه بدلها: آنگه. صفحه : 120 ایمان ندارند. یُخادِعُون‌َ اللّه‌َ، خدای را می‌فریبند. اصل اینکه کلمه در لغت «اخفا» باشد، و نهانخانه را «مخدع» خوانند. پس منافق مخادع است از آن جا که کفر در دل پوشیده می‌دارد. بعضی دگر گفتند: اصل «خدع» در لغت فساد بود، من قول الشّاعر: أبیض اللّون لذیذ طعمه طیّب الرّیق إذا الرّیق خدع ای فسد و تغیّر. پس معنی آن بود که: تباه می‌کنند آنچه به زبان می‌گویند به آن کفر که در دل دارند. امّا آن که خدای را چگونه می‌فریبند، و اینکه بر خدای روا نباشد، چند قول گفتند: یکی قول آن است که، ایشان چنین گمان بردند و اعتقاد کردند که: آنچه ایشان کردند خدع است، و اینکه بر خدای بشود و روا باشد. حق تعالی از اعتقاد و گمان ایشان خبر داد. قولی دیگر آن است که: یعاملون اللّه معاملة المخادع، ایشان با خدای تعالی آن کردند که مخادع کند از اظهار ایمان و ابطان کفر. خدای تعالی فعل ایشان را «خداع» [خواند]«1» بر توسّع و مجاز از آن جا که صورت خداع داشت. قولی دیگر آن است که: حق تعالی برای تغلیظ آن کار و تقبیح و تهجین ایشان، و خبر از عظم کفرشان، آن خداع حوالت با خود کرد، و مراد از آن رسول بود- علیه السّلام- و مؤمنان، چنان که گفت: إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُؤذُون‌َ اللّه‌َ«2» ...، ای یؤذون اولیاء اللّه، و بر عکس اینکه چون خبر داد از عظم حال خمس که از غنیمت باید دادن، به خود حوالت کرد، و اگر چه او از آن مستغنی است، و آن به پیغامبر یا به امام رسد، گفت: وَ اعلَمُوا أَنَّما غَنِمتُم مِن شَی‌ءٍ فَأَن‌َّ لِلّه‌ِ خُمُسَه‌ُ«3» ...، سهمی به نصیب خود بنهاد، و آن پیغامبر را یا امام را باشد. «و الّذین»، اسمی موصول است، و آنچه از پس او آید صله او باشد. و صله و موصول در محل‌ّ نصب است برای آن که بر منصوب معطوف است، تقدیر چنین است که: یخادعون اللّه و المؤمنین و ما یخدعون الّا انفسهم. ----------------------------------- 1. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 2. سوره احزاب (33) آیه 57. 3. سوره انفال (8) آیه 41. صفحه : 121 نافع و إبن کثیر و ابو عمرو می‌خوانند: «و ما یخادعون» به «الف» و ضمّه « یا » از مفاعله، و باقی قرّاء «یخدعون» به فتح « یا » [26- پ] بی «الف» از «خدع». حجّت آن کس که «یخادعون» خواند، مطابقه لفظ است تا موافق لفظ اوّل بود. و حجّت آن کس که «یخدعون» خواند، آن است که مفاعله از میان دو کس باشد و میان مرد و نفس خود مخادعه صحیح نباشد. یخدعون، به معنی بهتر باشد از یخادعون. و معنی آیت آن بود که: و بال خداع ایشان با دنیا و آخرت جز به ایشان نخواهد گشتن. پس چنان است که آن خداع با خویشتن کرده‌اند، چنان که یکی از ما فعلی کند و پندارد که زیان دشمن می‌کند، چون بنگرد زیان خود کرده باشد، او را گویند: ما أضررت غیر نفسک. وَ ما یَشعُرُون‌َ، و نمی‌دانند. و اصل «شعر» علم بود به امری دقیق، و شعر از اینکه جاست. و موی را شعر از اینکه جا گویند. و شعار، علامت باشد. و مشاعر حج‌ّ، معالم او باشد از مواقف و طواف و جز آن. فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ، ای شک‌ّ و نفاق، و در دل بیماری دارند یعنی شک و نفاق. و چون علم را و یقین را و بیان را شفا خواند، آنچه خلاف و ضدّ آن است آن را بیماری خواند. و گفته‌اند: برای آنش مرض خواند که، شک‌ّ و نفاق دل را ضعیف بکند همچنان که بیماری تن را. و گفته‌اند: برای آن که، مآل بیماری به آخر با تلف و هلاک بود، شک‌ّ و نفاق را در دل مرض خواند که، مآل و عاقبت آن با تلف و هلاک و عقاب باشد. و گفته‌اند: مراد به مرض، ریبت و تهمت است، من قوله تعالی: فَیَطمَع‌َ الَّذِی فِی قَلبِه‌ِ مَرَض‌ٌ«1» ...، ای تهمة. و شک‌ّ و تهمت دل را ضعیف دارد. و اصل مرض، ضعف و فتور باشد. و مرد مقصّر را «ممرّض» گویند. قوله: فَزادَهُم‌ُ اللّه‌ُ مَرَضاً، «زاد»، هم لازم بود و هم متعدّی، یقال: زدته فزاد، و نقص همچنین باشد، یقال: نقصته فنقص. و لازم او به لفظ ازداد و انتقص آمده است. و «زاد» متعدّی بود به دو مفعول: زِدناهُم عَذاباً«2» ...، و: زِدناهُم هُدی‌ً«3». و در اینکه آیت همچنین است. ----------------------------------- 1. سوره احزاب (33) آیه 32. 2. سوره نحل (16) آیه 88. 3. سوره کهف (18) آیه 13. صفحه : 122 فَزادَهُم‌ُ اللّه‌ُ مَرَضاً، در اینکه دو قول است: یکی آن که لفظ خبر است و معنی دعا، یعنی دعا علیهم، که نفرین باشد، خدای بیفزایاد ایشان را بیماری چنان که عرب گوید: قاتله اللّه و لحاه. معنی آن بود که: خذلهم اللّه، خدای ایشان را مخذول بکناد؟ و قولی دیگر آن است که لفظ خبر است و معنی هم خبر«1» بیفزود خدای ایشان را بیماری، یعنی ایشان را با خود بگذاشت تا عند اینکه«2» در شک‌ّ و کفر و نفاق بیفزودند. آنگه اینکه زیادت با خود حواله کرد، چون حصول آن از ایشان عند خذلان او بود. و وجهی دیگر آن است که، خدای تعالی [27- ر] افعالی کرد با ایشان که ایشان عند آن بایست تا به ایمان و طاعت نزدیک شوند، ایشان در کفر بیفزودند«3»، خدای با خود حواله کرد از آن جا که آن فعل او بود که ایشان عند آن ازدیاد کردند، چنان که در حق‌ّ سورت گفت: وَ إِذا ما أُنزِلَت سُورَةٌ فَمِنهُم مَن یَقُول‌ُ أَیُّکُم زادَته‌ُ هذِه‌ِ إِیماناً فَأَمَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا فَزادَتهُم إِیماناً وَ هُم یَستَبشِرُون‌َ، وَ أَمَّا الَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ فَزادَتهُم رِجساً إِلَی رِجسِهِم«4» ...، در اینکه آیات زیادت ایمان را و زیادت کفر را حوالت با سورت کرد، و معلوم است بضرورت که سورت، ایمان و کفر نیفزاید، بل ایشان ایمان و کفر افزایند و لکن چون عند نزول سورت بود، با سورت حوالت کرد. و اینکه آیات هم در حق‌ّ منافقان است در آخر سورة التّوبه، و مانند اینکه قوله تعالی حکایة عن نوح- علیه السّلام: فَلَم یَزِدهُم دُعائِی إِلّا فِراراً«5»، و مثله: فَاتَّخَذتُمُوهُم سِخرِیًّا حَتّی أَنسَوکُم ذِکرِی«6» ...، معنی اینکه هر دو آیت چنان است که معنی آن آیات. وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ، یعنی مولم، «فعیل» به معنی «مفعل» است، چنان که ----------------------------------- 1. وز: هم چنین. 2. در اساس: عبارت اصلی محو شده و به صورت «نزد آن» با خطی متفاوت از متن نوشته شده، متن با توجّه به مج تصحیح شد. 3. فق، وز آنگه آن زیاده را. 4. سوره توبه (9) آیه 124 و 125. 5. سوره نوح (71) آیه 6. 6. سوره مؤمنون (23) آیه 110 صفحه : 123 شاعر می‌گوید: امن ریحانة الدّاعی السّمیع یؤرقنی و أصحابی هجوع ای المسمع. بِما کانُوا یَکذِبُون‌َ، «با»«1» بدل و مجازات راست، و «ما» مصدریّه است، ای بکذبهم، یعنی به بدل و جزای دروغ ایشان عذابی باشد ایشان را به درد آرنده. وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم، «اذا» ظرف زمان مستقبل باشد و «قیل» در اصل «قول» بوده است، نقل کسره «واو» کردند با «قاف» برای استثقال را و برای کسره «قاف»، «واو» را «یاء» کردند، «قیل» شد. و اینکه لغت عامّه عرب است و قراءت جمله قرّاء، مگر کسائی و یعقوب که ایشان خوانند: «قیل»، به اشمام ضمّه، اشارت به اصل. و در جمله اخوات او از «غیض»«2»، و «حیل»، و «جی‌ء» و «سیئت»، و «سیق»، و اینکه فعل را ما لم یسم‌ّ فاعله خوانند، و فعل مجهول خوانند. وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم، چون گویند ایشان را- یعنی منافقان را- که در آیات مقدّم ذکر ایشان رفته است. لا تُفسِدُوا فِی الأَرض‌ِ، اصل «فساد» تغیّر بود از حال استقامت، تقول: فسد [الأمر]«3» و فسد الرّجل. و «افساد»، احداث فساد بود، و «فساد»، ضدّ صلاح بود، و معنی اینکه بر دو وجه بود: یکی بر وجه انکار و جحود، چو«4» ایشان را گفتندی: در زمین فساد مکنید، گفتند: ما نه چنینیم که شما گفتی، إِنَّما نَحن‌ُ مُصلِحُون‌َ، بل ما مصلحانیم. و وجه دوم آن است که: ما مصلحانیم بنزدیک ما و به اعتقاد ما. و معنی «صلاح»، نفع باشد، و در استقامت حال به کار دارند. و «صالح» مستقیم الحال [27- پ] باشد. و «مصلح» مقوّم کار باشد. و «ارض»، اینکه مستقرّ حیوان است، و «ارض» نیز قوایم چهار پای بود، من قول الشّاعر: و أحمر کالدّیباج أمّا سماؤه فخصب و أمّا أرضه فمحول و أرض، رعدة بود. ----------------------------------- 1. مر از برای. [.....] 2. اساس: غیظ، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. 3. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 4. مب، مر: چون. صفحه : 124 عبد اللّه عبّاس گفت:«1» أ زلزلت الارض أم بی أرض، زمین می‌لرزد یا مرا لرز است! خدای تعالی تکذیب ایشان کرد بقوله: أَلا إِنَّهُم هُم‌ُ المُفسِدُون‌َ. «الا» استفتاح کلام بود، و «هم» عماد است یا فصل- چنان که برفت. خدای تعالی گفت: دروغ می‌گویند، مفسد خود ایشانند بر حقیقت، وَ لکِن لا یَشعُرُون‌َ، و لکن نمی‌دانند. وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم آمِنُوا کَما آمَن‌َ النّاس‌ُ، خدای تعالی حکایت می‌کند که: چون مؤمنان ایشان را دعوت کردندی با ایمان، و گفتندی: ایمان آرید چنان که مردمان یعنی صحابه رسول- صلّی اللّه علیه و آله و رضی عنهم. «قالوا»، ایشان جواب دادندی و گفتندی: أَ نُؤمِن‌ُ، اینکه همزه استفهام است بر سبیل انکار، ایمان آریم! یعنی ایمان نیاریم، کَما آمَن‌َ السُّفَهاءُ، چنان که اینکه سفیهان آورده‌اند؟ و «سفهاء»، جمع سفیه باشد، مثل: علماء و علیم، و حکماء و حکیم. و «سفه»، ضعف رأی و جهل بود به مواضع منافع و مضارّ، و از اینکه کار را خدای تعالی زنان را و اطفال را سفهاء خواند، فی«2» قوله: وَ لا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَموالَکُم‌ُ الَّتِی جَعَل‌َ اللّه‌ُ لَکُم قِیاماً«3». و اصل «سفه» در لغت خفّت بود. و ثوب سفیه گویند جامه‌ای که تنک بافته بود، و از اینکه جا سفیه ضدّ حلیم بود، که در حلیم رزانت«4» و وقار بود، و منه قول النّبی- صلّی اللّه علیه و اله: شارب الخمر سفیه لخفّة عقله. حق تعالی جواب داد که: الا انّهم هم السّفهاء، بر حقیقت سفیه ایشانند نه مؤمنان که ایشان سفیه خواندند ایشان را. وَ لکِن لا یَعلَمُون‌َ، و لکن نمی‌دانند. و حقیقت «علم»، معنیی باشد که اقتضای سکون نفس کند و از قبیل اعتقاد باشد، و از حق‌ّ او آن است که معتقد بر وفق اعتقاد باشد و اگر چه در حد نباید آوردن، چه در حدّ لفظی باید که بدو کشف و ابانت افتد محدود را از نامحدود. و در آیت دلیل است بر بطلان قول اصحاب معارف که گویند: معارف ----------------------------------- 1. آج در حاشیه افزوده: هنگامی که زمین می‌لرزید. 2. همه نسخه بدلها: من. 3. سوره نساء (4) آیه 5. 4. مر: سکینه. صفحه : 125 ضروری است، و کافران همه خدای را می‌دانند و حق می‌دانند و می‌شناسند، و لکن عناد و جحود می‌کنند، برای آن که خدای تعالی نفی علم کرد از ایشان به اینکه آیت، و بقوله: لا یَشعُرُون‌َ. وَ إِذا لَقُوا الَّذِین‌َ آمَنُوا، در شاذّ خوانده‌اند: «لاقوا»، من الملاقات. «اذا»، ظرف زمان مستقبل باشد، و «او» ابدا مضاف بود با جمله، امّا اسمی و امّا فعلی. و عامل در او آن فعل بود که جواب او بود، و در آیت [28- ر] «قالوا» است، تقدیر چنین بود که: قالوا انّا معکم وقت لقاء المؤمنین. قدیم تعالی وصف نفاق ایشان می‌کند که: با مؤمنان چیزی دگر گویند و با کافران چیزی دگر. با مؤمنان گویند: ما مؤمنیم. وَ إِذا خَلَوا إِلی شَیاطِینِهِم، و چون با رؤسا و اکابر خود به خلوت بنشینند، گویند: ما با شماییم. إِنَّما نَحن‌ُ مُستَهزِؤُن‌َ، ما فسوس می‌داشتیم برایشان. و «لقاء» و «ملاقات» و «التقاء» در کلام عرب مقابله و مقارنه«1» باشد، یقال: التقی الجمعان اذا تقاربا و تقابلا، و اینکه معنی اطلاق کنند و اگر چه اینکه ملاقات در شب تاریک باشد و یکدیگر را نبینند. و «لقاء»، از معنی رؤیت در هیچ نباشد. و قوله: إِذا خَلَوا إِلی شَیاطِینِهِم، یقول: خلوت به و خلوت الیه بمعنی«2». و گفته‌اند: «الی» به معنی «مع» است، چنان که گفت: مَن أَنصارِی إِلَی اللّه‌ِ«3» ...، و المعنی مع اللّه، و قوله: وَ لا تَأکُلُوا أَموالَهُم إِلی أَموالِکُم«4» لِلَّذِین‌َ یُؤلُون‌َ مِن نِسائِهِم«5» ...، و «آلی» به «من» تعدیه نکند، به «علی» تعدیه کنند. و لکن معنی «ایلاء» در آیت سوگندی باشد که مرد بخورد که با حلال خود قربت نکند برای اضرار او. پس در اینکه جای به معنی تباعد باشد، تقدیر چنین بود: للّذین یؤلون متباعدین من نسائهم متبرّئین منهن‌ّ. شَیاطِینِهِم، رؤسایشان بودند، گفتند: کاهنان را می‌خواهد. عبد اللّه عبّاس ----------------------------------- 1. مج، وز: مقاربه. 2. همه نسخه بدلها: به معنی واحد. 3. سوره آل عمران (3) آیه 52. 4. سوره نساء (4) آیه 2. 5. سوره بقره (2) آیه 226. صفحه : 126 می‌گوید: پنج کس بودند از جهودان: کعب اشرف بود در مدینه و ابو برده در بنی اسلم، و عبد الدّار در بنی جهینه، و عوف بن عامر در بنی اسد، و عبد اللّه بن السودا«1» در شام. و «شیطان»، هر متمرّدی باشد عاتی از جن‌ّ و انس و از هر حیوانی. و مار خبیث را شیطان خوانند، قال اللّه تعالی: کَأَنَّه‌ُ رُؤُس‌ُ الشَّیاطِین‌ِ«2»، ای الحیات. و عرب گوید: اتّق هذه الدّابّة فانّها شیطان«3». اسب سرکش را شیطان می‌خوانند. و در خبر می‌آید که: رسول- علیه السّلام- مردی را دید که از قفای کبوتری می‌رفت، و کبوتر در هوا می‌پرید، گفت: شیطان یتبع شیطانا، دیوی از قفای دیوی می‌رود. و در کلام بعضی فصحا می‌آید: و ذلک حین رکبنی شیطانی، و اینکه آنگه بود که شیطان من بر من نشست. گفتند: و ما شیطانک، شیطان تو کدام است که بر تو نشیند! گفت: غضبی، خشمم. و شاعر گوید- و هو ابو النّجم [28- پ]: انّی و کل‌ّ شاعر من البشر شیطانه أنثی و شیطانی ذکر آن شیطان را می‌خواهد که عرب آن را «تابعه» خواند، و گوید: هر شاعری را از جن«4» تابعه‌ای باشد که او را شعر تلقین کند. قالُوا إِنّا مَعَکُم، گویند: ما با شماییم، یعنی بر دین شماییم. و گفته‌اند: ما تبع و انصار شماییم، ما به محمّد و قوم او فسوس«5» می‌کردیم، حق تعالی جواب داد که: اللّه‌ُ یَستَهزِئ‌ُ بِهِم، خدای تعالی از ایشان فسوس«6» دارد. امّا وجه آیت و معنی استهزا از خدای تعالی در او چند قول گفته‌اند: قولی آن است که، یجازیهم جزاء استهزائهم، ایشان را جزای«7» استهزا کند. پس جزا را به لفظ مجزی‌ّ علیه بر خواند برای ازدواج لفظ را، و مانند اینکه در قرآن و کلام عرب بسیار است، قال اللّه تعالی: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثلُها«8» ...، و دوم سیّئه نباشد و همچونین قوله: إِن تَسخَرُوا مِنّا فَإِنّا نَسخَرُ مِنکُم کَما تَسخَرُون‌َ«9»، و قوله: فَمَن‌ِ اعتَدی عَلَیکُم ----------------------------------- 1. آج، لب، فق، مب، مر: عبید اللّه بن السّوداء. 2. سوره صافّات (37) آیه 65. [.....] 3. مج، دب، آج، لب، مب، مر: شیطانه. 4. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر و انس. 5، 6. مب، مر: افسوس. 7. مج: خدای. 8. سوره شوری (42) آیه 40. 9. سوره هود (11) آیه 38. صفحه : 127 فَاعتَدُوا عَلَیه‌ِ بِمِثل‌ِ مَا اعتَدی عَلَیکُم«1» ...، و دوم اعتدا نباشد که جزای ظلم عدل باشد، ظلم نباشد، و قوله: وَ إِن عاقَبتُم فَعاقِبُوا بِمِثل‌ِ ما عُوقِبتُم بِه‌ِ«2» ...، و اوّل عقوبت نباشد، و شاعر می‌گوید: یجازیهم کیل الصّواع بما أتوا و من یرکب إبن العم‌ّ بالظّلم یظلم و دوم ظلم نباشد، و عمرو بن کلثوم می‌گوید: ألا لا یجهلن أحد علینا فنجهل فوق جهل الجاهلینا یعنی جزای جهل دهیم ایشان را، که هیچ عاقل به جهل فخر نیارد. و «استهزاء» و «سخریّت»، بنزدیک عرب عیب باشد، قال اللّه تعالی:فی به إِذا سَمِعتُم آیات‌ِ اللّه‌ِ یُکفَرُ بِها وَ یُستَهزَأُ بِها ...«3»فی، ای یعاب. و وجهی دیگر اینکه است که: نعاملهم«4» معاملة المستهزئ، با ایشان معامله کسی کند که مستهزء باشد. پس خلاف کردند که اینکه در دنیا بود یا در آخرت. بعضی گفتند که: در دنیا بود به آن که اطّلاع دهد مؤمنان را بر سرّ ایشان، و اینکه چو«5» استهزا باشد برایشان، برای آن که ایشان چون کاری کنند و با یکدیگر سرّی گویند و گمان برند که رسول- علیه السّلام- بی‌خبر است از اقوال و احوال ایشان، و آنگاه خدای تعالی جمله به وحی معلوم رسول کرده باشد تا با روی ایشان آرد«6»، اینکه چون استهزا باشد برایشان. و عبد اللّه عبّاس گفت: اینکه در قیامت باشد که چون مؤمنان در بهشت بر سریرها بنشینند و کافران در دوزخ به جای خود برسند حق تعالی بفرماید تا دری از بهشت در دوزخ گشایند، در آن جا که منافقان باشند، ایشان بنگرند، در گشاده ببینند [29- ر]، تاختن کنند و به روی می‌درآیند و می‌خیزند و مزاحمت می‌کنند و به سر یکدیگر می‌درافتند تا به رنجی عظیم بدان در رسند، و بهشتیان از سریرها می‌نگرند راست چون به آن در رسند، «یغلق دونهم» آن در در روی ایشان در بندند، ایشان نومید برگردند و مؤمنان از آن بخندند. اینکه است معنی قول خدای تعالی: ----------------------------------- 1. سوره بقره (2) آیه 194. 2. سوره نحل (16) آیه 126. 3. سوره نساء (4) آیه 140. 4. همه نسخه بدلها: یعاملهم. 5. مب، مر: چون. 6. آج، لب، فق از، مج، وز، مب، مر و. صفحه : 128 إِن‌َّ الَّذِین‌َ أَجرَمُوا کانُوا مِن‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا یَضحَکُون‌َ، وَ إِذا مَرُّوا بِهِم یَتَغامَزُون‌َ«1»- الی قوله: فَالیَوم‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا مِن‌َ الکُفّارِ یَضحَکُون‌َ، عَلَی الأَرائِک‌ِ یَنظُرُون‌َ، هَل ثُوِّب‌َ الکُفّارُ ما کانُوا یَفعَلُون‌َ«2». قولی دیگر آن است که، عدی‌ّ بن حاتم روایت کند که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: روز قیامت خدای تعالی جماعتی منافقان را تمکین کند تا بر«3» پی مؤمنان به راه بهشت بروند و بنور ایشان عقبه‌های صراط ببرّند تا به نور«4» بهشت رسند، بر نگرند جمال و کمال بهشت بینند، حور و قصور و اشجار و انهار و ثمار و ولدان و غلمان و انواع نعمت و نسیم بهشت برایشان آید، پای بردارند«5» تا در بهشت نهند، زبینکان«6» در ایشان رسند و ایشان را با راه دوزخ برند و در دوزخ اندازند. ایشان گویند: بار خدایا؟ چون دانستی که ما از اهل دوزخیم، ما را چرا تمکین کردی تا به در بهشت آمدیم و جمال بهشت بدیدیم! گوید: تا دانی«7» که کجا مانده‌ای«8» و از چه باز مانده‌ای«9» و در حسرتتان زیادت بود. و اینکه جزای آن استهزاست که شما در دنیا به مؤمنان کردی«10»، پس اینکه معامله مستهزیان باشد، که اینکه فعل اگر چه نوعی بلیغ است از عقوبت، صورت استهزا دارد. و گفته‌اند: معنی آیت خذلان است و حرمان از توفیق. اینکه جمله‌ای است در معنی اینکه آیات بر وجهی که آیت را بیرون آرد از اضافت قبیح و عبث با خدای تعالی. قوله: وَ یَمُدُّهُم، ای یترکهم و یطیل لهم المدّة. ایشان را رها کند، و مدّت برایشان دراز کند. و اینکه نوعی استهزا باشد که ایشان پندارند که ایشان را فراموش کرده‌اند تا گمان برند که آنچه با ایشان می‌کنند از نعمت خود بواجب و استحقاق می‌کنند، کما قال تعالی: وَ أُملِی لَهُم إِن‌َّ کَیدِی مَتِین‌ٌ«11». ----------------------------------- 1. سوره مطفّفین (83) آیه 29 و 30. 2. سوره مطفّفین (83) آیه 34 الی 36. [.....] 3. همه نسخه بدلها: در. 4. همه نسخه بدلها: بر. 5. مج، دب: بر آرند. 6. دب، آج، لب: زبانیکان، فق: زبانیکیان، مب: زبانیها، مر: زبانیه. 7. دانی/ دانید. 8، 9. مانده‌ای/ مانده‌اید. 10. کردی/ کردید. 11. سوره اعراف (7) آیه 183، سوره قلم (68) آیه 45. صفحه : 129 و اصل اینکه کلمه زیادت بود، یقال: مدّ النّهر و مدّه نهر آخر. چون به معنی زیادت است، «مدّ»، چون «زاد» هم لازم است هم متعدّی چنان که می‌بینی. و در شاذّ خوانده‌اند: و نمدّهم، من الامداد. و «مدّ» و «امدّ» به یک معنی باشد. و گفته‌اند: «مدّ» در شرّ گویند: و «امدّ» در خیر گویند، نبینی که خدای تعالی در عذاب می‌گوید: وَ نَمُدُّ لَه‌ُ مِن‌َ العَذاب‌ِ مَدًّا«1»، و در نعمت می‌گوید: وَ أَمدَدناکُم بِأَموال‌ٍ وَ بَنِین‌َ ...«2» أَ یَحسَبُون‌َ أَنَّما نُمِدُّهُم بِه‌ِ مِن مال‌ٍ وَ بَنِین‌َ«3». و گفته‌اند: فرق از میان «مدّ» و «امدّ» آن باشد [29- پ] که هر زیادت که چیزی را باشد از خود، آن را «مدّ»«4» گویند، و هر زیادت که حادث«5» باشد از خارج، آن جا«6» «امدّ» گویند. مثال اوّل «مدّ النّهر»، و مثال دوم «امدّ الجرح». فِی طُغیانِهِم، فی کفرهم و ضلالهم و جهالتهم. و اصل «طغیان» مجاوزت حدّ باشد، قال اللّه تعالی: إِنّا لَمّا طَغَی الماءُ ...«7»، ای جاوز قدره. و قوله: اذهَب إِلی فِرعَون‌َ إِنَّه‌ُ طَغی«8»، ای اسرف و تجاوز الحدّ. یَعمَهُون‌َ، و اصل «عمه»، تحیّر باشد، یقال: عمه یعمه عمها و عموها و عمهانا، فهو عمه و عامه، قال الرّؤبة: و مهمة اطرافه فی مهمه أعمی الهدی بالحائرین العمّه و معنی آن بود که: ایشان را با خود رها کند و آن الطاف که با مؤمنان کند با ایشان نکند، از معنی که از جهت ایشان باشد«9»، قوله: أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ اشتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالهُدی ...«10»، ای استبدلوا، ایشان آنانند که بدل کرده‌اند گمراهی به ره راست. عبد اللّه عبّاس گفت: هدی بدادند و ضلالت‌ها گرفتند«11»، یعنی اختیار کفر کردند و ایمان رها کردند. آنگه اینکه استبدال را مشارات خواند و تجارت، برای آن ----------------------------------- 1. سوره مریم (19) آیه 79. 2. سوره بنی اسرائیل (17) آیه 6. 3. سوره مؤمنون (23) آیه 55. 4. اساس: مدد، به قیاس با نسخه مج تصحیح شد. 5. دب، آج، لب، فق را. 6. آج، لب را. [.....] 7. سوره حاقّه (69) آیه 11. 8. سوره طه (20) آیه 24. 9. آج، لب، فق، مب فی. 10. سوره بقره (2) آیه 16. 11. مج، وز: ضلالتها گرفتند، دب: ضلالت گرفتند، فق، مب، مر: ضلالها گرفتند. صفحه : 130 که در او معنی مشارات حاصل است، که خرنده بها بدهد و متاع بستاند. و گفته‌اند: معنی «اشتروا»، «اختاروا» باشد، چه معنی اختیار«1» حاصل است اینکه جا برای آن که مشتری اختیار متاع می‌کند بر بها. و دلیل اینکه در لغت قول اعشی بنی ثعلبه است: لقد أخرج الکاعب المشترا ة من خدرها و اشیع القمارا«2» ای المختارة، و کقول الاخر: کما اشتری المسلم اذ تنصّرا ای اختار النّصرانیّة علی الاسلام. و کلام در وجوه «هدی» رفت، و در وجوه ضلال بیاید- ان شاء اللّه تعالی- فی قوله: یُضِل‌ُّ مَن یَشاءُ«3». قوله: فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم، اینکه از جمله مجازات کلام عرب است، و معنی آن است که: فما ربحوا فی تجارتهم، سود نکردند ایشان در بازرگانیشان«4». عرب گوید: ربح بیعک و خسرت صفقتک و نام لیلک، معنی آن است که: ربحت فی بیعک و خسرت فی صفقتک و نمت فی لیلک، قال اللّه تعالی: فَإِذا عَزَم‌َ الأَمرُ ...«5»، ای عزموا«6» علی الامر، و قال- عزّ من قائل: بَل مَکرُ اللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ ...«7»، ای مکرهم فی اللّیل و النّهار، قال الشّاعر: و أعور من نبهان أمّا نهاره فأعمی و أمّا لیله فبصیر [و قال آخر]«8»: حارث قد فرّج عنّی غمّی فنام لیلی و تجلّی همّی ای نمت فی لیلی. إبن ابی عبله«9» در شاذّ خواند: تجاراتهم، به جمع. وَ ما کانُوا مُهتَدِین‌َ، یعنی مصیب نبودند در تجارت. و گفته‌اند: هدایت یافته ----------------------------------- 1. آج، لب، فق: اختار. 2. اساس: به صورت «الغمارا» هم خوانده می‌شود. 3. سوره رعد (13) آیه 27. 4. مج، دب، آج، لب، فق، مب: بازارگانیشان. 5. سوره محمّد (47) آیه 21. 6. آج، لب، فق، مب، مر: عزموک. 7. سوره سبأ (34) آیه 33. 8. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 9. فق، مب، مر: إبن ابی عیله. [.....] صفحه : 131 نبودند از ضلالت. قتاده می‌گوید: چون اختیار ضلالت کردند بر هدی، از هدی به ضلالت شدند و از طاعت به فرقت و از امن به خوف و از سنّت به بدعت [30- ر]، خدای تعالی گفت: فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم. ابو مسلم محمّد بن بحر الاصفهانی‌ّ گفت: مراد به «ضلالت» در اینکه آیت، عذاب است، و به «هدی»، طریق ثواب، بیانش قوله تعالی: أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ اشتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالهُدی وَ العَذاب‌َ بِالمَغفِرَةِ«1». و اخبار و آثاری که در باب منافقان و علامات ایشان آمده است، بسیار است، طرفی گفته شود: صادق- علیه السّلام- گوید از پدرانش، از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که او گفت: یا علی؟ مؤمن را سه علامت است: نماز و روزه و زکات. و منافق را سه علامت است: چون حدیث کند دروغ گوید، و چون وعده دهد خلاف کند، و چون امینش دارند خیانت کند. عبد اللّه عمر روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: چهار خصلت از علامت نفاق است: دروغ در حدیث، و غدر«2» در عهد، و فجور در خصومت، و خیانت در امانت. محمّد بن مخرم«3» گوید: از حسن بصری پرسیدم اینکه خبر که روایت کردند از رسول- علیه السّلام: 4» ثلاث من کن‌ّ فیه فهو منافق و ان صلّی و صام و زعم انّه مسلم إذا حدّث کذب و إذا وعد اخلف و إذا ائتمن« خان، سه خصلت هست که هر که آن سه خصلت در او بود منافق باشد و اگر چه نماز کند و روزه دارد و دعوی کند که مسلمانم: دروغ گفتن عند حدیث، و خلاف کردن وعده، و در امانت خیانت کردن. حسن بصری مرا گفت: درست است، اینکه حدیث رسول- علیه السّلام- گفته است، و هر که را اینکه خصال در او باشد منافق بود. و حسن اینکه بر مذهب خود گفت، که مذهب حسن چنان است که فاسق منافق بود، و اینکه مذهب درست نیست و به ----------------------------------- 1. سوره بقره (2) آیه 175. 2. آج، مب: عذر. 3. آج، لب، فق، مب، مر: محمّد بن محرم. 4. مج، دب، آج، لب، فق: اؤتمن. صفحه : 132 جای خود گفته شود- ان شاء اللّه. محمّد بن مخرم«1» گوید: بر من سخت آمد اینکه حدیث. به مکّه آمدم، عطاء بن ابی رباح را دیدم، او را از اینکه حدیث بپرسیدم، گفتم: ای عطا؟ اینکه کاری عظیم است که رسول- علیه السّلام- اطلاق اسم نفاق کند بر آن کس که اینکه سه خصلت در او بود، و بیشترین مسلمانان از اینکه حال خالی نیند«2». عطا گفت: من از عبد اللّه عبّاس پرسیدم اینکه حدیث، گفت: من اینکه حدیث از رسول- علیه السّلام- شنیدم، و لکن خاص‌ّ در حق‌ّ یک مرد منافق گفت که چون به مجلس رسول حاضر آمدی، آنچه آن جا دیدی و شنیدی، نقل کردی با منافقان و امانت مجلس به جای نیاوردی. و رسول- علیه السّلام- می‌گوید: المجالس بالامانة. و چون رسول را [علیه السّلام]«3» وعده دادی [30- پ] که با تو به غزا خواهم آمدن، وعده خلاف کردی. و چون گفتی: ایمان دارم، دروغ گفتی. آنگه مرا گفت: چون با بصره شوی، حسن را از من سلام برسان و بگو که: عطا اینکه خبر چنین روایت می‌کند از عبد اللّه عبّاس، و بگو تا از اینکه مقالت باز آید، نه برادران یوسف، یوسف را به امانت از پدر بستدند، آنگه خیانت کردند در آن امانت و وعده که«4» او را با تو سپاریم و نگاه داریم، و خلاف کردند و چون باز آمدند گفتند: یوسف را گرگ بخورد، و دروغ گفتند. در ایشان چه گویی! ایشان منافق بودند، و نزدیک بعضی مردمان چنان است که ایشان پیغامبر«5» بودند. گوید: من با بصره آمدم و خبر دادم حسن را از آنچه عطا گفت. حسن برخاست و دست من گرفت و مرا بر اصحاب خود عرضه کرد و گفت: اینکه مرد را حدیثی کردم و تفسیر حدیث او را بنگفتم، بننشست«6» تا تفسیر خبر به دست نیاورد«7». بر من گواه باشی«8» که من در اینکه خبر آن می‌گویم که عبد اللّه عبّاس گفت. ----------------------------------- 1. دب: محمّد بن محزم، دیگر نسخه بدلها: محمّد بن محرم. 2. مج، دب، فق، مب: نه‌اند، آج، لب، نیستند. 3. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 4. همه نسخه بدلها ما. 5. همه نسخه بدلها، بجز مر: پیغمبران. 6. اساس: به ننشست، مج، وز: ننشست. 7. دب و شما. 8. باشی/ باشید. صفحه : 133 و مقاتل بن حیّان گوید: اینکه حدیث به ما رسید به خوراسان«1» از روایت حسن بصری و مکحول عظیم آمد بر ما، برخاستم و به مکّه آمدم«2». سعید جبیر را یافتم«3» که از حجّاج گریخته بود، و اینکه حدیث از او بپرسیدم«4»، گفت: من از عبد اللّه عبّاس پرسیدم و از عبد اللّه عمر- و ایشان در سایه خانه کعبه نشسته بودند- گفتند: ما از رسول- علیه السّلام- پرسیدیم تفسیر اینکه حدیث، گفت: من به اینکه حدیث منافقان را خواستم، که خدای تعالی ایشان را در قرآن ذکر کرد و وصف کرد به دروغ ایشان را فی قوله: وَ اللّه‌ُ یَشهَدُ إِن‌َّ المُنافِقِین‌َ لَکاذِبُون‌َ«5»، گفت: در اینکه گوای«6» که می‌دهند بر نبوّت من، می‌گویند: از دل اینکه گوای«7» می‌دهیم و دروغ می‌گویند که به زبان می‌گویند و در دل ندارند، شما چنینی«8»، ما گفتیم: معاذ اللّه؟ گفت: انتم من ذلک براء فلا علیکم ، شما از آن بیزاری«9»، بر شما از آن هیچ نیست، و امّا به خلف عهد آن خواستم«10» که خدای تعالی می‌گوید: وَ مِنهُم مَن عاهَدَ اللّه‌َ لَئِن آتانا مِن فَضلِه‌ِ لَنَصَّدَّقَن‌َّ وَ لَنَکُونَن‌َّ مِن‌َ الصّالِحِین‌َ«11»، منافقان با خدای عهد می‌کنند که اگر خدای ما را مالی دهد، صدقه دهیم و صالح باشیم. چون مال بداد ایشان را، بخل کردند، چنان که گفت: فَلَمّا آتاهُم مِن فَضلِه‌ِ بَخِلُوا بِه‌ِ وَ تَوَلَّوا وَ هُم مُعرِضُون‌َ«12» و امّا به خیانت در امانت، اینکه خواستم«13» که خدای تعالی می‌گوید: إِنّا عَرَضنَا الأَمانَةَ عَلَی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ الجِبال‌ِ فَأَبَین‌َ أَن یَحمِلنَها وَ أَشفَقن‌َ مِنها وَ حَمَلَهَا الإِنسان‌ُ ...«14»، مراد به اینکه امانت، طاعت خداست در سرّ و علانیت، خصوصا [31- ر] اینکه سه طاعت: یکی غسل جنابت، و دیگر نماز، و سه دیگر روزه که هر مسلمانی در دینش به اینکه مؤتمن باشد در سرّ و علانیت. و منافقان اینکه سه طاعت به علانیت کنند ----------------------------------- 1. آج، لب، فق، مب، مر: بجز ایشان. 2. همه نسخه بدلها: برخاستیم و به مکّه آمدیم. [.....] 3. همه نسخه بدلها: یافتیم به مکّه. 4. همه نسخه بدلها، بجز فق: پرسیدیم. 5. سوره منافقون (63) آیه 1. 6. همه نسخه بدلها: گواهی. 7. همه نسخه بدلها، بجز مج: گواهی. 8. چنینی/ چنینید، همه نسخه بدلها، بجز مج: چنین می‌کنید. 9. بیزاری/ بیزارید. 10. همه نسخه بدلها: خواستیم. 11. سوره توبه (9) آیه 75. 12. سوره توبه (9) آیه 76. 13. آج، فق، مب، مر: خواستیم. 14. سوره احزاب (33) آیه 72. صفحه : 134 و به سرّ نکنند، شما در سرّ و علانیت کنی«1» یا نه! گفتند: بلی یا رسول اللّه؟ فلا علیکم فانتم من ذلک براء، بر شما نیست که شما از اینکه بیزاری«2». ما چون اینکه بشنیدیم، شادمانه شدیم و دلخوش گشتیم، و صحابه رسول گفتند: دین ما به سلامت شد. و در خبر هست که مردی بیامد و گفت: یا رسول اللّه؟ من می‌ترسم که مبادا که من منافق باشم؟ رسول- علیه السّلام«3»- گفت: هیچ«4» که خالی باشی«5» نماز کنی«6»! گفت: بلی یا رسول اللّه؟ گفت: برو که تو منافق نه‌ای. و روایت است از امیر المؤمنین [علیه السّلام]«7» که گفت: 8» ان‌ّ الایمان یبدو« لمظة بیضاء ، گفت: ایمان بر دل علامتی باشد سپید، چندان که ایمان می‌فزاید، آن سپیدی بیفزاید و نفاق در دل او لمظه‌ای باشد سیاه، چندان که نفاق می‌فزاید«9»، آن سیاهی می‌افزاید«10» تا همه دل سیاه شود. و به خدای که اگر دل مؤمن بشکافند، سپید یابند، و اگر دل منافق بشکافند سیاه یابند. بعضی اهل علم گفتند: نفاق دو است: یکی نفاق قول و دیگر نفاق عمل. نفاق قول آن بود که به زبان آن گوید که در دل ندارد، چنان که خدای تعالی حکایت کرد در اینکه آیات از ایشان که: وَ إِذا لَقُوا الَّذِین‌َ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوا إِلی شَیاطِینِهِم قالُوا إِنّا مَعَکُم ...«11»، و نفاق عمل آن باشد که آنچه کند از طاعت، نه از دل کند و با اخلاص نکند، و غرضش نه تقرّب به خدای بود، بر نوعی کسل و کراهت کند، چنان که خدای تعالی حکایت کرد از ایشان: وَ لا یَأتُون‌َ الصَّلاةَ إِلّا وَ هُم کُسالی وَ لا یُنفِقُون‌َ إِلّا وَ هُم کارِهُون‌َ«12». مردی بنزدیک عبد اللّه مسعود آمد و گفت: یا بن مسعود؟ من می‌ترسم که نبادا«13» ----------------------------------- 1. کنی/ کنید. 2. بیزاری/ بیزارید. [.....] 3. مج، دب، آج، لب، فق او را. 4. دب گه. 5. باشی/ باشید. 6. اساس: افتادگی دارد، از مج افزوده شد. 7. آج فی القلب. 8، 9، 10. مب، مر: می‌افزاید. 11. سوره بقره (2) آیه 14. 12. سوره توبه (9) آیه 54. 13. دب، آج، لب، فق، مب، مر: مبادا. صفحه : 135 که منافق باشم؟ عبد اللّه مسعود گفت: برو که تو منافق نه‌ای. گفت: چه دانی! گفت: منافق نترسد. در خبر است که: مردی نام او حنظله از جمله صحابه رسول در راه می‌آمد و می‌گفت: من منافقم من منافقم، بر خود ندا می‌کرد. ابو بکر پیش او بر افتاد، گفت: چرا چنین می‌گویی! گفت: من چون پیش رسول می‌باشم، دلم ترسان است و چشم گریان است، و چون از پیش او به درآیم و به خانه باز روم، آن رقّت دل برود«1» و به خنده درآیم، می‌ترسم که اینکه نفاق باشد. ایشان در اینکه بودند، عمر نیز به ایشان رسید و اینکه حدیث بشنید. ایشان گفتند: ما نیز همچنین باشیم. آنگه به یک جا پیش رسول آمدند و از رسول- علیه السّلام [31- پ] بپرسیدند. رسول- علیه السّلام- گفت: اینکه نفاق نباشد، به خدای که اگر شما هم بر آن حال بماندی«2» که پیش من باشی«3»، فریشتگان در راه شما را مصافحه کردندی و دست در دست شما نهادندی. انس روایت کند که، رسول- علیه السّلام- گفت روزی صحابه را: شما دانی«4» که شما روی به چه داری«5»، و چه روی به شما دارد! گفتند: یا رسول اللّه؟ وحیی فرود آمد! گفت: نه؟ گفتند: دشمنی روی به ما دارد«6»! گفت: نه، و لکن ماه رمضان روی به شما دارد«7» و خدای تعالی در بامداد اینکه روز که اوّل ماه رمضان باشد، جمله اهل قبله را بیامرزد. مردی از کنار مسجد آواز داد که: خنک منافقان را؟ رسول- علیه السّلام«8»- گفت: پیش منش آرید. او را پیش رسول آوردند. رسول- علیه السّلام- گفت: [چرا چنین گفتی! گفت: برای آن که تو اهل قبله گفتی، و منافقان اهل قبله‌اند. رسول- علیه السّلام- گفت]«9»: کلّا و حاشا؟ منافقان از ما نه‌اند و ما از منافقان نه‌ایم، و منافقان را در اینکه هیچ نصیب نیست، منافقان کافرانند. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: آن رقّت از دلم بشود. 2. بماندی/ بماندید. 3. باشی/ باشید. 4. دانی/ دانید. 5. داری/ دارید. [.....] 6. مج، دب، وز: آورد، آج، لب، فق، مب، مر: آرد 7. آج، لب: آرد. 8. مج، دب، آج، لب، فق آواز داد و. 9. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 136 ابو الدّرداء روایت کند که، رسول- علیه السّلام- گفت: منافقان را علاماتی هست، ایشان را به آن خوانی«1»، کنیتشان«2» لعنت بود و طعمه‌شان نهبت بود، یعنی آن که در و یابند«3»، و در غنیمت خیانت کنند، در مسجدها هجر«4» و فحش گویند، و به نماز که حاضر آیند مستکبر باشند، به روز حریص باشند و به شب بانگ دارند، و صخّاب باشند، لا یألفون و لا یؤلفون، الف نگیرند با مؤمنان، و مؤمنان با ایشان الف نگیرند. و اینکه خبر بر تأویل آن بود که: اینکه خصال بر دست گیرند و اعتقاد کنند که نیک است و روا باشد. و رسول- علیه السّلام- می‌گوید: 5» خصلتان لا یکونان« فی منافق حسن سمت و فقه فی الدّین ، دو خصلت آن است که در هیچ منافق نباشد، نیکو طریقتی«6» و فقه در دین. و عمر عبد العزیز«7» گفت: مؤمن ضعیف تن و قوی دل باشد، و منافق قوی تن و ضعیف دل باشد. بشر بن السّری‌ّ گفت: علامت منافق آن بود که پیش او عیب کسی کنند شادمانه شود، و چون مدح کسی کنند خوشش نیاید، و در آن میانه طعنی زند ترس آن را که عیب او پیدا شود. حاتم اصم‌ّ گفت: مؤمن از همه کس آیس بود مگر از خدای تعالی، و منافق به همه کس امید دارد مگر به خدای تعالی. و مؤمن عمل صالح می‌کند و می‌ترسد، و منافق معصیت می‌کند و ایمن«8» باشد. و مؤمن مال را سپر دین کند، و منافق دین را سپر مال کند. مؤمن طلب می‌کند مستحقّی«9» را که چیزی به او دهد، و منافق تعلّل می‌کند تا چیزی به کسی ندهد«10». مؤمن طاعت می‌کند و می‌گرید، و منافق معصیت می‌کند و می‌خندد. مؤمن را خورد و خفت عبادتی«11» باشد، و منافق را خورد و گفت عادتی باشد. ----------------------------------- 1. خوانی/ خوانید. 2. همه نسخه بدلها: تحیّتشان. 3. کذا: در اساس، همه نسخه بدلها: در ربایند. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: هجو. 5. کذا در اساس و نسخه بدلها، چاپ شعرانی (1/ 86) لا تکونان. 6. همه نسخه بدلها: طریقی. 7. مر: عمر بن عبد العزیز. 8. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مب می. 9. همه نسخه بدلها: مستحق. 10. آج، لب، وز: ندهند. [.....] 11. مر: عبادت. صفحه : 137 مؤمن زلّتی«1» کند [32- ر] به خطا، از آن استغفار کند، منافق گناه قصد کند و اصرار کند«2». مؤمن طالب سیاست خود بود، و منافق طالب ریاست غیر«3» بود. مؤمن همه کرد باشد بی گفت، منافق همه گفت باشد بی کرد. سعی اینکه در فکاک نفس خود بود، و سعی او در هلاک نفس خود بود. مؤمن آنچه کند خواهد که باز نگویند«4»، و منافق آنچه نکند خواهد تا بگویند«5»، چنان که خدای تعالی گفت«6»: وَ یُحِبُّون‌َ أَن یُحمَدُوا بِما لَم یَفعَلُوا«7». قوله: مَثَلُهُم کَمَثَل‌ِ الَّذِی استَوقَدَ ناراً، گفت: مثل ایشان چون مثل کسی است که آتشی بر افروزد. اگر گویند: خدای تعالی چگونه تشبیه کرد جماعتی را به یک شخص! و از حق‌ّ تشبیه آن بود که بر وفق مشبّه به بود، چنان بایست که: الّذین استوقدوا«8» گوید، گوییم: دو جواب است«9»: یکی آن که خدای تعالی تشبیه نکرد ایشان را به اجسام و اعیانشان به مستوقد آتش، بل فعلشان را تشبیه کرد به فعل مستوقد آتش، و تقدیر چنین است که: مثل منافقان در طلب روشنایی و خیر و صلاح به اظهار ایمان و ابطان کفر، چون مثل استضاءت کسی است که آتش بر افروزد، پس فعل به فعل تشبیه کرد الّا آن است که مضاف بیفگند و مضاف الیه به جای آن بنهاد، کقوله تعالی: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ ...«10»، وَ جاءَ رَبُّک‌َ ...«11»، و کقول الشاعر: و کیف تواصل من أصبحت خلالته کأبی مرحب ای کخلالة ابی مرحب. و مانند اینکه آیت دیگر است: تَدُورُ أَعیُنُهُم کَالَّذِی یُغشی عَلَیه‌ِ مِن‌َ المَوت‌ِ ...«12»، [ای کدور اعین من یغشی علیه من الموت]«13»، و کقوله تعالی: ما خَلقُکُم وَ لا بَعثُکُم إِلّا کَنَفس‌ٍ واحِدَةٍ ...«14»، ای کخلق نفس واحدة. و اگر ----------------------------------- 1. دب، مت: ذلّتی. 2. مر: نماید. 3. دب، مر: خود. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: باز نگوید. 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر: باز گوید. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر: گوید. 7. سوره آل عمران (3) آیه 188. 8. همه نسخه بدلها، بجز وز نارا. 9. همه نسخه بدلها، بجز مر از اینکه. 10. سوره یوسف (12) آیه 83. 11. سوره فجر (89) آیه 22. 12. سوره احزاب (33) آیه 19. 13. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....] 14. سوره لقمان (31) آیه 28. صفحه : 138 تشبیه اشخاص به اشخاص کردی، جز جمع نگفتی، چنان که گفت: کَأَنَّهُم أَعجازُ نَخل‌ٍ مُنقَعِرٍ«1»، و: کَأَنَّهُم خُشُب‌ٌ مُسَنَّدَةٌ«2». و جواب دوم از او آن است که: مراد به لفظ واحد جمع است، و برای آن موحّد گفت که سیاقت آیت بر جمعی او دلیل می‌کند، فی قوله: ذَهَب‌َ اللّه‌ُ بِنُورِهِم وَ تَرَکَهُم فِی ظُلُمات‌ٍ لا یُبصِرُون‌َ«3»، و مثله قوله تعالی: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدق‌ِ وَ صَدَّق‌َ بِه‌ِ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُتَّقُون‌َ«4»، و قال الشّاعر: و إن‌ّ الّذی حانت بفلج دماؤهم هم القوم کل‌ّ القوم یا ام‌ّ خالد یعنی ان‌ّ الّذین. استوقد نارا، به معنی «اوقد» است، چنان که اجاب و استجاب به یک معنی بود، چنان که شاعر گفت: وداع دعی یا من یجیب الی النّدی فلم یستجبه عند ذاک مجیب و «نار» آتش بود، و «نور» روشنایی او بود و جز او، و «منار» علامت بود و «مناره» چراغپارا [32- پ] برای آن که چون علامتی بود، و چراغپای را مناره به اینکه خوانند که جای نور بود. و آهک را از اینکه جا «نوره» گویند که اندام پاکیزه و روشن بکند. و «نار»، سمت و علامت بود، عرب گوید: ما نار ابلک، ای ما سمتها«5». فَلَمّا أَضاءَت ما حَولَه‌ُ، «اضاء» هم لازم هست و هم متعدّی، یقول: أضاء القمر الظّلمة، و أضاء القمر به معنی ضاء، و ضاء یضوء ضوءا الّا لازم نباشد، و شاعر گوید: اضاءت لهم احسابهم و وجوههم دجی اللّیل حتّی نظّم الجزع ثاقبه ما حَولَه‌ُ، «ما» موصول است و صله او«6» جمله باید، و لکن مبتدا مقدّر است، تقدیر چنین است که: ما هو حوله. و «حول»، پیرامن باشد، یقول: دار حوله و حوالیه. و «حول»، سال باشد، لأنّه یحول، برای آن که باز گردد. و: حال الحول، سال برگردید. و: حال«7» عن العهد، از عهد بگردید. و: حال لونه، گونه رویش بگردید. و: ----------------------------------- 1. سوره قمر (54) آیه 20. 2. سوره منافقون (63) آیه 4. 3. سوره بقره (2) آیه 17. 4. سوره زمر (39) آیه 33. 5. اساس: ما سمته، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. 6. دب: اواز، آج، لب، فق: از. 7. مر الحول. صفحه : 139 حال بینی و بینه کذا، یعنی منع کرد. و «حوالت»، انقلاب حق بود از کسی به کسی دیگر، و «محاولت»«1»، گشتن بود در طلب کاری. و «حول» در چشم، انقلاب او باشد، و «حول»، انقلاب بود. قال اللّه تعالی: لا یَبغُون‌َ عَنها حِوَلًا«2»، و «محاله»، جهره«3» بود برای آن که گردد. ذَهَب‌َ اللّه‌ُ بِنُورِهِم، یعنی«4» اذهب اللّه نورهم. و اینکه «با» را «با» ی تعدیه خوانند. خدای تعالی نور ایشان ببرد. اگر گویند: در أوّل آیت می‌گوید: استَوقَدَ ناراً، و در آخر می‌گوید: ذَهَب‌َ اللّه‌ُ بِنُورِهِم، خدای تعالی نور ایشان ببرد، و آتش که نور از او بشود، آتش نباشد. جواب آن است که: آتش مشتمل است بر دو وصف: یکی نور، یکی احراق، یکی سبب منفعت، یکی سبب مضرّت. حق تعالی باز نمود که: من از آتش ایشان سبب منفعت ببردم، سبب مضرّت رها کردم تا از هر دو وجه بر طرف«5» خسارت باشند. وَ تَرَکَهُم فِی ظُلُمات‌ٍ لا یُبصِرُون‌َ، جمع ظلمت باشد، و «ظلمت»، ضدّ ضیاء بود، و معنی او انتقاص نور باشد. و «ظلم» در لغت نقصان باشد، بیانش قوله تعالی: آتَت أُکُلَها وَ لَم تَظلِم مِنه‌ُ شَیئاً ...«6»، ای لم تنقص. و آن که در مثل گفته‌اند: من اشبه اباه فما ظلم، معنی آن است که: ما نقص حق‌ّ الشّبه. و «ظلم»، برف باشد برای آن که کاهد. و «ظلم» که آب دندان بود، روشنی او مشبّه است به برف. لا یُبصِرُون‌َ، عبد اللّه عبّاس گفت: حق‌ّ و راه راست نمی‌بینند، امّا معنی آیت و وجه تشبیه احوال منافقان به حال کسی که آتش بر افروزد چون پیرامن او به آتش روشن شود، خدای تعالی نور آتش او ببرد و در تاریکی رها کند او را از کجاست وجه شبه«7» دارد! در او چند قول گفتند: عبد اللّه عبّاس و قتاده و ضحّاک و مقاتل و سدّی می‌گویند: وجه تشبیه آن است که خدای تعالی منافقان را تشبیه کرد [33- ر] به ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: محاوله. 2. سوره کهف (18) آیه 108. 3. مب، مر: چهره. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: ای. 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر: طریق. 6. سوره کهف (18) آیه 33. [.....] 7. همه نسخه بدلها، بجز مج: تشبیه. صفحه : 140 مردی که آتشی«1» بر افروزد و بدان منتفع شود و پیرامن خود ببیند و ایمن گردد از آنچه خایف باشد، پس ناگاه«2» آتش او بمیرد و او در تاریکی بماند خایف و مقرور«3» و متحیّر، همچونین است حال منافقان«4»، اظهار کلمه ایمان کردند و به عزّ اظهار«5» ایمان عزیز گشتند و در غمار«6» مسلمانان آمدند«7» از روی ظاهر، و با مسلمانان مخالطه و مناکحه و موارثه کردند و مقاسمه غنایم، و بر جان و مال ایمن شدند، همی چندانی«8» باشد که مرگ به ایشان رسد، آن نور به ظلمت بدل شود، و آن امن به خوف، و راحت به عذاب، چه حکم ظاهر شرع دگر«9»، و حکم خدای تعالی با بندگان در قیامت دگر است. اینکه بر ظاهر حال بود، و آن بر حسب اعتقاد. مجاهد می‌گوید: وجه تشبیه از اینکه جاست که، ایشان یک بار با مسلمانان باشند به زبان، و یک بار با کافران به دل، چنان که خدای تعالی از ایشان باز گفت: وَ إِذا لَقُوا الَّذِین‌َ آمَنُوا قالُوا آمَنّا«10»- الایة. اقبال ایشان بر مسلمانان، و موافقت ایشان با مسلمانان تشبیه کرد به روشنایی آتش، و شدن ایشان و پناه گرفتن ایشان با مشرکان تشبیه کرد به ظلمات. سعید جبیر و محمّد بن کعب و عطا و یمان بن رباب گفتند: آیت در جهودان انزله بود، و آن که ایشان انتظار می‌کردند روزگار رسول را و بیرون آمدن او، و می‌گفتند: چون بیاید، اوّل کسی که به او ایمان آورد«11» ما باشیم، و نعت و وصف او می‌گفتند. و مردی بود نام او عبد اللّه بن هیّبان، هر سال بیامدی و مردمان را تحریض«12» کردی بر ایمان به محمّد- علیه السّلام. ایشان قبول کردندی، آن مرد پیش از بعثه«13» رسول فرمان یافت. چون رسول- علیه السّلام- بیامد، اینان که وعده می‌دادند خلاف ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: آتش. 2. همه نسخه بدلها، بجز دب: بناگاه. 3. مج، وز: مغرور، دب، آج، لب، فق، مب: معذور، مر: مغبون. 4. دب که. 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر: ظاهر. 6. آج، شمار. 7. دب: در آمدند. 8. همه نسخه بدلها: چندان. 9. همه نسخه بدلها باشد. 10. سوره بقره (2) آیه 14. 11. همه نسخه بدلها: آرد. 12. همه نسخه بدلها: تحریص. 13. مج، دب، وز: بعتث، فق: بعث. [.....] صفحه : 141 کردند و کفر آوردند. پس نور ایشان وعده و اطماع و نشر اوصاف او بود. و ظلمت از پس نور، کفر ایشان بود به«1» رسول پس اینکه احوال. و ضحّاک می‌گوید: معنی اینکه آیت هم آن است که معنی آن آیت که خدای تعالی گفت: کُلَّما أَوقَدُوا ناراً لِلحَرب‌ِ أَطفَأَهَا اللّه‌ُ ...«2»، ای لحرب رسول اللّه، که هر گه که آتش کالزاری«3» بر کنند، چون مستوقد آتش«4» در اینکه آیت أَطفَأَهَا اللّه‌ُ، خدای فرو نشاند، چنان که گفت: ذَهَب‌َ اللّه‌ُ بِنُورِهِم، و اینکه وجهی است به صواب و سداد نزدیک. آنگه خدای تعالی ایشان را وصف کرد به صفاتی مذمومه، گفت: صُم‌ٌّ بُکم‌ٌ عُمی‌ٌ فَهُم لا یَرجِعُون‌َ. «فعل»، جمع افعل صفت باشد، قیاسی مطّرد، و مؤنّث را فعلی گویند، و «فعل» جمع مذکّر و مؤنّث باشد، یقول«5»: رجل اصم‌ّ ابکم اعمی، و امرأة صمّاء بکماء عمیاء، و رجال و نساء صم‌ّ بکم عمی. و در شاذّ خوانده‌اند: [صمّا]«6» بکما، عمیا، به نصب بر حال، علی تقدیر: ترکهم صمّا بکما عمیا. و گفته‌اند: نصب علی الذّم بود، و «صمم»، [33- پ] انسداد خرقت«7» گوش باشد به آفت، و سنگ خاره را که مجوّف نباشد، «صخره صمّاء» گویند، و سر شیشه را «صمام» گویند، و عزم سخت درست را «عزم مصمّم» گویند، و «صمیم» هر چیز«8» خالص او باشد. و «بکم» و «خرس» آفت بود در آلت کلام، و گفته‌اند: ابکم آن باشد که لال زاید از مادر، و ابکم گویند بر سبیل مجاز کسی را که فصیح نباشد. و اصل «عمی»، آفت چشم باشد، چنان که چیزی نبیند با آن، و در چشم حقیقت بود بلا خلاف، و در دل به ظاهر استعمال حکم حقیقت کنند او را تا دلیلی بر خاستن که مجاز است. و «تعمیه»، در کلام ایهام«9» و ترک بیان بود. و «معمّا»، کلامی بود ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر: بر. 2. سوره مائده (5) آیه 64. 3. مج: کارزاری، دیگر نسخه بدلها: کارزار. 4. مج را. 5. همه نسخه بدلها: تقول. 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 7. کذا: در اساس، همه نسخه بدلها: خرقه، چاپ شعرانی (1/ 90): خرق. 8. آج، لب، فق، مب، مر: چه. 9. کذا در اساس، همه نسخه بدلها: ابهام. صفحه : 142 نامبیّن. فَهُم لا یَرجِعُون‌َ، ای الی الحق‌ّ. و «رجوع»، باز آمدن بود، و «رجع»، باز آوردن باشد، و «رجع»، بارانی بود که بار دیگر در ایستد، فی قوله: وَ السَّماءِ ذات‌ِ الرَّجع‌ِ«1». و «رجع»، هم لازم بود و هم متعدّی، فرق به مصدر پیدا شود که مصدر لازم «رجوع» باشد، و مصدر متعدّی «رجع». اگر گویند: چگونه وصف کرد ایشان را به کوری و کری و گنگی، آنگه تکلیف کرد ایشان را آنچه به چشم و گوش و زبان تعلّق دارد! اینکه نه تکلیف ما لا یطاق باشد! جواب گوییم: معلوم است بضرورت، که اینکه نه حقیقت است، بل توسّع و مجاز است و مبالغت در وصف ایشان، به آن که در حق ناگفتن و ناشنیدن است و نادیدن، چنانند که گویی چشم و گوش و زبان ندارند. چون اینکه آلات دارند، و انتفاع دینی نمی‌گیرند بدان، همچنان است که ندارند، چنان که در دگر آیت گفت: لَهُم قُلُوب‌ٌ لا یَفقَهُون‌َ بِها وَ لَهُم أَعیُن‌ٌ لا یُبصِرُون‌َ بِها وَ لَهُم آذان‌ٌ لا یَسمَعُون‌َ بِها أُولئِک‌َ کَالأَنعام‌ِ بَل هُم أَضَل‌ُّ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الغافِلُون‌َ«2»، و چنان که مسکین دارمی‌ّ می‌گوید: أعمی إذا ما جارتی خرجت حتّی یواری جارتی الخدر و اصم‌ّ«3» عما کان بینهما أذنی و ما بی غیره و قر و چنان که دیگری گوید: صم‌ّ عمّا ساءه سمیع جمع کرد از میان کرّی و شنوایی برای اینکه معنی که بگفتیم. وجهی دیگر در آیت آن است که خدای تعالی اینکه بر سبیل قطع طمع گفت از ایمان ایشان، گفت: چنان انگار که کران و کوران و گنگانند که از ایشان هیچ نیاید، همچونین از اینان ایمان و عمل صالح نیاید، چه در معلوم [چنان]«4» است که اختیار نکنند. و قوّت اینکه قول آن است که گفت: فَهُم لا یَرجِعُون‌َ. ----------------------------------- 1. سوره طارق (86) آیه 11. 2. سوره اعراف (7) آیه 179. 3. همه نسخه بدلها: یصم‌ّ. 4. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 143 قوله«1»: او کصیّب. اگر گویند: «او» که در خبر شود، به معنی شک‌ّ بود پنداری که گفت: یشبه هذا او ذاک«2»، با اینکه ماند یا با آن. و اینکه [34- ر] شک‌ّ باشد، و شک‌ّ بر خدای روا نباشد، گوییم: از اینکه«3» چند جواب است: یکی آن که کلام را اگر چه ظاهر او خبر است، متضمّن است معنی امر را، یعنی حال اینکه منافقان ماننده است به حال کسی که آتش بر افروزد و به حال کسی که اصحاب باران باشد«4». تو که محمّدی- علیه السّلام- مخیّری. خواهی به اینکه تشبیه کن، خواهی به آن تشبیه کن. پس «او» تخییر را باشد، شک‌ّ را نباشد. جواب دوم آن است که: «او»، اباحت را بود، چنان که: جالس الحسن، او إبن سیرین. و فرق از میان تخییر و اباحت آن بود که در تخییر یکی شاید کردن بر انفراد، و در اباحت جمع شاید کردن میان هر دو. جواب سوم آن است که: «او»، برای تفصیل آورد، پنداری حق تعالی گفت: اینکه منافقان بسیارند، حال بعضی با حال اصحاب آتش می‌ماند و حال بعضی با اصحاب باران، چنان که گفت: وَ قالُوا کُونُوا هُوداً أَو نَصاری ...«5»، «قالوا»، ضمیر جهودان و ترسایان است به یک جا، تقدیر آن است که جهودان گفتند: جهود باشی«6»، و ترسایان گفتند: ترسا باشی«7». و مثال دیگر آن است«8» که گفت: وَ کَم مِن قَریَةٍ أَهلَکناها فَجاءَها بَأسُنا بَیاتاً أَو هُم قائِلُون‌َ«9»، بعضی«10» عذاب ما به بعضی رسید به شب، و به بعضی رسید و ایشان به قیلوله خفته«11». جواب چهارم آن است که: «او»، به معنی «بل» است، و بل اضراب را باشد، چنان که گفت: وَ أَرسَلناه‌ُ إِلی مِائَةِ أَلف‌ٍ أَو یَزِیدُون‌َ«12»، و المعنی بل یزیدون، و چنان که شاعر گفت: ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها تعالی. [.....] 2. همه نسخه بدلها یا . 3. مر: اینکه سخن را. 4. اساس: باشند، به قیاس با نسخه مج و اتّفاق دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. 5. سوره بقره (2) آیه 135. 6، 7. باشی/ باشید. 8. همه نسخه بدلها: آیه. 9. سوره اعراف (7) آیه 4. 10. همه نسخه بدلها: یعنی. 11. همه نسخه بدلها بودند. 12. سوره صافّات (37) آیه 147. صفحه : 144 بدت مثل قرن الشمس فی رونق الضّحی و صورتها أو«1» انت فی العین أملح یعنی بل انت. و جواب پنجم آن است که: «او» به معنی «واو» است، کانّه تعالی [قال]«2»: أَو کَصَیِّب‌ٍ«3» أَن تَأکُلُوا مِن بُیُوتِکُم أَو بُیُوت‌ِ آبائِکُم أَو بُیُوت‌ِ أُمَّهاتِکُم ...«4»، چنان که توبة بن الحمیّر گفت: و قد زعمت لیلی بأنّی فاجر لنفسی تقاها او علیها فجورها و جریر گفت: نال الخلافة او کانت له قدرا کما اتی ربّه موسی علی قدر «او»، در هر دو بیت به معنی «واو» باشد تا به معنی مستقیم شود. و اینکه وجوه که گفتیم، مطّرد باشد فی قوله تعالی: ثُم‌َّ قَسَت قُلُوبُکُم مِن بَعدِ ذلِک‌َ فَهِی‌َ کَالحِجارَةِ أَو أَشَدُّ قَسوَةً ...«5»مِن‌َ السَّماءِ، عرب هر چه سایه بر افگند از بالا، آن را سماء گویند. سقف خانه را سماء البیت گویند، و به پارسی نیز آسمانه خانه گویند. و ابر را سماء گویند، و اینکه اسم جنس است، و «لام» در او تعریف جنس است«9»، واحد و جمع ----------------------------------- 1. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 2. اساس: ام، به قیاس با نسخه مج، تصحیح شد. 3. ضبط قرآن مجید: او کصیّب. 4. سوره نور (24) آیه 61. [.....] 5. سوره بقره (2) آیه 74. 6. همه نسخه بدلها: و در اینکه آیت وجهی دیگر است. 7. همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: روا. 8. مج، دب: فیعل. 9. مب، مر: و لام تعریف از برای جنس است. صفحه : 145 در او یکسان باشد، نبینی که خدای تعالی گفت: ثُم‌َّ استَوی إِلَی السَّماءِ فَسَوّاهُن‌َّ سَبع‌َ سَماوات‌ٍ ...«1»، و بعضی«2» دگر گفتند: «سماء» جمع است و واحدش «سماوة» بود، چنان که شاعر گفت: ماوة الهلال حتّی احقوقفا و «سماوات»، جمع او باشد. فیه، در وی، یعنی در باران. و گفته‌اند: با سماء می‌شود بر قول آن که سماء را مذکّر گوید، چه هر دو در قرآن هست، هم تذکیر و هم تأنیث. [مذکّر]«3» فی قوله: السَّماءُ مُنفَطِرٌ بِه‌ِ ...«4»، و تأنیث إِذَا السَّماءُ انفَطَرَت«5». و گفته‌اند: با شب می‌شود، کنایة عن غیر مذکور. و گفته‌اند: راجع است با «سماء» و مراد ابر است از سماء. ظُلُمات‌ٌ، جمع ظلمت باشد، و در شاذّ «ظلمات» به سکون «لام» خوانده‌اند، و «ظلمات» به فتح «لام». وَ رَعدٌ، اینکه آواز معروف است که از ابر می‌شنوند. وَ بَرق‌ٌ، اینکه آتش بود که از ابر بیرون می‌آید. مجاهد می‌گوید: رعد نام فریشته‌ای است که تسبیح می‌کند به حمد خدای و آواز او را نیز رعد خوانند، قال اللّه تعالی: وَ یُسَبِّح‌ُ الرَّعدُ بِحَمدِه‌ِ ...«6»، یعنی آن فریشته. و «برق» تازیانه زدن آن فریشته است که ابر را می‌راند. و عکرمة می‌گوید: رعد، نام فریشته‌ای است که ابر را می‌راند، چنان که راعی شتر را. و شهر بن حوشب هم چنین می‌گوید، و در«7» آخر حدیث می‌گوید: چون خشمش سخت شود، آتشی از دهن او به در آید، آن صواعق بود. از امیر المؤمنین«8»- علیه السّلام- می‌آید«9» که او گفت: البرق مخاریق الملائکة، گفت: برق آن چوب است که فریشتگان به آن ابر رانند. ابو الدّرداء می‌گوید: رعد تسبیح است، و برق برای خوف و طمع است، و تگرگ ----------------------------------- 1. سوره بقره (2) آیه 29. 2. اساس: معنی، به قیاس با نسخه مج، و اتّفاق دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. 3. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 4. سوره مزّمّل (73) آیه 18. 5. سوره انفطار (82) آیه 1. 6. سوره رعد (13) آیه 13. 7. دب، آج، لب، فق، مب، مر: الّا در. 8. دب، آج، لب، فق، مب، مر علی. 9. دب، آج، لب، فق، مب، مر: روایت کرده‌اند. [.....] صفحه : 146 عقوبت است، و صواعق به گناه بود، و ملخ روزی بود قومی را، و زجر بود قومی دیگر را، و دریا به کیل است و کوهها به وزن است. و اصل رعد در لغت، حرکت و اضطراب باشد، و لرز«1» را از اینکه جا رعد خوانند. و «رعدت السّماء و برقت» آن باشد که رعد و برق آید از آسمان. و «ارعد» و «ابرق»، آن باشد که تهدید کند کسی کسی را. و اصل برق روشنایی بود، و «بریق»، شمشیر لمعان او بود«2». یَجعَلُون‌َ أَصابِعَهُم فِی آذانِهِم مِن‌َ الصَّواعِق‌ِ حَذَرَ المَوت‌ِ، انگشتها در گوشها می‌نهند از صواعق، و آن آوازی عظیم باشد که از آسمان بیاید، یا آتشی که هر جا که بر آید بسوزد و نیست کند. و صاعقه، نامی است عذاب را و هلاک را. و صعق اذا مات، من قوله تعالی: فَصَعِق‌َ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ مَن فِی الأَرض‌ِ ...«3»، آن باشد که بی‌هوش شود، من قوله تعالی: وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً ...«4»، و «صعاق» [35- ر] و «نهاق» آوازی عظیم باشد از خر و گاو«5». حَذَرَ المَوت‌ِ، ترس مرگ را و نصب او بر مفعول له باشد. وَ اللّه‌ُ مُحِیطٌ بِالکافِرِین‌َ، در او چند قول گفتند: قولی آن است که: عالم است به احوال کافران، من قوله: وَ أَن‌َّ اللّه‌َ قَد أَحاطَ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عِلماً«6». و قولی دیگر آن است که: قادر است بر ایشان، و از قبضه قدرت او به در نتوانند شدن، چنان که گفت:إن به وَ اللّه‌ُ مِن وَرائِهِم مُحِیطٌ«7». قولی دیگر آن است که: هلاک کننده کافران است، من قوله: إِلّا أَن یُحاطَ بِکُم ...«8»، یعنی الّا که هلاک شوی جمله به یکبارگی. یَکادُ البَرق‌ُ یَخطَف‌ُ أَبصارَهُم، «کاد» از اخوات «عسی» باشد و به معنی مقاربت بود، و او در باب مقاربت از عسی بلیغتر بود. و او فعلی جامد است، از او اسم فاعل نیاید، و او را خبری باید و خبر او فعل مضارع بود بی «ان» و خبر عسی ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، مب، مر: لون. 2. دب، آج، لب، فق، مب، مر قوله تعالی. 3. سوره زمر (39) آیه 68. 4. سوره اعراف (7) آیه 143. 5. مج، دب، لب، فق، وز: گاف/ گاو. 6. سوره طلاق (65) آیه 12. 7. سوره بروج (85) آیه 20. 8. سوره یوسف (12) آیه 66. صفحه : 147 فعل مضارع بود با «ان». یَخطَف‌ُ أَبصارَهُم، یعنی نزدیک بود که برق چشمهای ایشان برباید، و لکن نر بوده«1» باشد، چنان که گفت: یَکادُ سَنا بَرقِه‌ِ یَذهَب‌ُ بِالأَبصارِ«2». و «خطف»، ربودن باشد، و پرستک«3» را خطّاف گویند، [و چاه«4» جوی را خطّاف گویند]«5»، و جمع هر دو «خطاطیف» بود. کُلَّما أَضاءَ لَهُم، «کل‌ّ» اسم جمله است که ضم‌ّ کرده‌اند با «ما» ی مجازات و معنی «متیما»«6» بود، یعنی هر گه«7». أَضاءَ لَهُم مَشَوا فِیه‌ِ، هر گه که روشن شدی برفتندی در او. «اضاء»، اینکه جا لازم است، یعنی برق روشن شدی. وَ إِذا أَظلَم‌َ عَلَیهِم قامُوا: و هر گه برق ندرفشیدی«8»، بایستادندی. وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ لَذَهَب‌َ بِسَمعِهِم وَ أَبصارِهِم، و اگر خدای تعالی خواستی گوش و چشم ایشان«9» ببردی. و «لو» حرف شرط است و معنی او امتناع کاری بود برای امتناع کاری دیگر به شرط آن که هر دو، اعنی «لو» و جوابش مثبت باشد، و اگر یکی را از آن حرف نفی در«10» بود مثبت شود، و جمله آن است که نفیش اثبات بود و اثباتش نفی. و سخت نیکو گفته است شاعر آن دو بیت که در صورت لغز بگوید در اینکه معنی- و هما: أ نحوی‌ّ هذا العصر ما هی لفظة جرت بلسانی جرهم و ثمود إذا ما نفت و اللّه اعلم أوجبت و إن أوجبت قامت مقام جحود نبینی که خدای تعالی چون گفت: وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ لَذَهَب‌َ بِسَمعِهِم وَ أَبصارِهِم، اگر خدای خواستی سمع و بصر ایشان ببردی. چون حرف نفی نیست، و هر دو مثبت است، نه مشیّت هست و نه اذهاب سمع و بصر. و بعکس اینکه، قول خدای- عزّ و جل‌ّ ----------------------------------- 1. مج، آج، لب، فق، وز، مب، مر: بربوده. 2. سوره نور (24) آیه 43. 3. مر: پرستوک. 4. دب، آج، لب، فق، مب و. 5. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 6. مج، دب، وز: میتما، آج، لب، فق، وز، مب، میثما، مر: حیثما. [.....] 7. فق، وز که. 8. اساس: بدرفشیدی خوانده می‌شود، امّا قرائن متعدّد و تفصیل مطلب در متن همین نسخه نشان می‌دهد که «ندرفشیدی» صحیح است، مج، لب، فق، مب، مر: ندرخشیدی، آج: به در رفتیدی. 9. دب، آج، لب، فق، مب، مر: چشمهایشان. 10. مب، مر او. صفحه : 148 [35- پ]: وَ لَو لا فَضل‌ُ اللّه‌ِ عَلَیکُم وَ رَحمَتُه‌ُ ما زَکی مِنکُم مِن أَحَدٍ أَبَداً ...«1»، اگر نه فضل و رحمت خدای بودی، زکی نبودی از شما هیچ کس. اکنون هم فضل هست و هم زکا، برای آن که حرف نفی در هر دو جایگاه هست، اینکه حکم «لو» و «لو لا» ست در قرآن و کلام عرب هر جا که آید. «با»، در «بسمعهم»، «با» ی تعدیه است، یعنی اذهب سمعهم«2» و ابصارهم. إِن‌َّ اللّه‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ، که خدای تعالی بر همه چیزی قادر است. بدان که «شی‌ء»، آن باشد که صحیح بود که بدانند و از او خبر دهند. و اینکه لفظ شامل بود موجود و معدوم [را]«3»، و اگر چه معدوم و موجود صحّت معلومی و مخبری دارد. بر اینکه قاعده، معدوم شی‌ء باشد، و لفظ «شی‌ء» که در قرآن آمد، یک جا مراد موجود و معدوم است، و یک جا موجود، و یک جا معدوم. آن جا که مراد هر دو است، قوله تعالی: أَن‌َّ اللّه‌َ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ«4»، خدای تعالی به همه چیزی علیم است، هم به موجود عالم باشد، هم به معدوم. و آن جا که مراد معدوم است دون موجود، هر کجاست که گفت: وَ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ. مراد از اینکه «شی‌ء» معدوم باشد، چه شی‌ء چون در وجود آمد، از مقدوری قادر برفت، و اگر نه اینکه دلیلی بودی که تخصیص می‌کند به معدوم دون موجود، بر عموم حمل بایستی کردن. همچونین آن جا که بر موجود افتد دون معدوم، برای قرینه‌ای و«5» دلیلی باشد فی قوله تعالی: وَ قَد خَلَقتُک‌َ مِن قَبل‌ُ وَ لَم تَک‌ُ شَیئاً«6»، ای موجودا. به قرینه «خلقتک»، قدیر بر سبیل مبالغت بود در قادر. و قادر، ذاتی بود حاصل بر صفتی«7» که از مکان آن صفت از او صحیح بود ایجاد آنچه مقدور او بود علی بعض الوجوه. امّا معنی آیت و وجه تشبیه منافقان به اینکه چیزها که در آیت بگفت، در او چند قول گفته‌اند: یکی گفت: مثل منافقان در تحیّر و تردّدشان، مثل کسی است که آتشی بر ----------------------------------- 1. سوره نور (24) آیه 21. 2. دب، آج، لب، فق، وز، لب: بسمعهم. 3. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 4. سوره بقره (2) آیه 231. 5. همه نسخه بدلها: قرینه او. 6. سوره مریم (19) آیه 9. 7. دب، معنیی. صفحه : 149 افروزد، یا مثل کسی است که در شبی تاریک در بیابانی حاضر آید، بارانی آید ایشان را که در او رعد و برق و صواعق بود، که سختی بانگ رعد چنان بود که با آن انگشت در گوش نهند، و درفشیدن«1» برق به صفتی بود که بیم آن باشد که چشمها که راه نبینند. وجه تشبیه و تحیّر و تردّد ایشان است، گاهی میل کنند به مسلمانان«2» از روی ظاهر، و گاهی با نزدیک کافران می‌شوند [36- ر]. هر گه که قسمت غنیمتی باشد و چیزی به ایشان رسد، میل کنند به مسلمانی، کُلَّما أَضاءَ لَهُم مَشَوا فِیه‌ِ. و چون خلاف اینکه باشد، فرو مانند، وَ إِذا أَظلَم‌َ عَلَیهِم قامُوا. قولی دیگر آن است که: حق تعالی با منافقان مثل زد قرآن را، و تشبیه کرد قرآن را به باران از آن جا که در او خیر و نفع است، چنان که در باران. و آنچه در قرآن هست از تهدید و وعید و ذکر و دوزخ مشبّه است به رعد، و آنچه در قرآن هست از شفا و نور و وعد«3» خیر«4» و ثواب، ممثّل است به برق و روشنایی او، چنان که اصحاب رعد انگشت در گوش نهند«5» ترس آن را که نبادا که چیزی شنوند که موافق رای ایشان نباشد، و اگر چیزی بشنوند که به بعضی وجوه موافق رأی ایشان بود، اندکی میل کنند، چنان که آن کس که به روشنایی برق پاره‌ای برود اندک، و چون خلاف اینکه باشد فرو ماند«6». قتاده می‌گوید: اینکه مثلی است که خدای تعالی بزد منافقان را در بد دلی و بی یقینی و پای نه بر جای«7»، هر کجا آوازی بشنوند بترسند و انگشت در گوش نهند ترس هلاک را، حَذَرَ المَوت‌ِ، چنان که در دگر آیت گفت: یَحسَبُون‌َ کُل‌َّ صَیحَةٍ عَلَیهِم ...«8»، و قوله: کُلَّما أَضاءَ لَهُم مَشَوا فِیه‌ِ، یعنی به نور اظهار کلمه اسلام تزجّی روزگار می‌کنند. وَ إِذا أَظلَم‌َ عَلَیهِم قامُوا، چون بمیرند با ظلم«9»، عذاب شوند. قولی دیگر آن است که: مثل منافق«10» چون در اسلام آید ایمن شود«11» و حالش ----------------------------------- 1. مب، مر: درخشیدن. 2. همه نسخه بدلها: مسلمانی. 3. آج، لب، فق: رعد. [.....] 4. دب، آج، لب، فق، مب و خیر. 5. مج حذر الموت، منافقان و جهودان چون قرآن شنوند، انگشت در گوش نهند. 6. همه نسخه بدلها: فرو مانند. 7. مر: و سست قدمی. 8. سوره منافقون (63) آیه 4. 9. همه نسخه بدلها: با ظلمت. 10. دب، آج، لب، فق، مر زد. 11. وز: ایذا نمی‌شود. صفحه : 150 نیک شود ساکن«1» گردد و مطمئن‌ّ القلب«2» شود. چون نکبتی و شدّتی بدو رسد، بر گردد و مرتدّ شود، در اوّل با کسی ماند که: کُلَّما أَضاءَ لَهُم مَشَوا فِیه‌ِ، و در دوم با آن ماند که: وَ إِذا أَظلَم‌َ عَلَیهِم قامُوا، بیان اینکه قول، قوله تعالی فی سورة الحج‌ّ: وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یَعبُدُ اللّه‌َ عَلی حَرف‌ٍ فَإِن أَصابَه‌ُ خَیرٌ اطمَأَن‌َّ بِه‌ِ وَ إِن أَصابَته‌ُ فِتنَةٌ انقَلَب‌َ عَلی وَجهِه‌ِ خَسِرَ الدُّنیا وَ الآخِرَةَ ذلِک‌َ هُوَ الخُسران‌ُ المُبِین‌ُ«3». قولی دیگر والبی گفت از عبّد اللّه عبّاس که: مراد به آیت منافقانند که اوّل جهود بودند. چون فتح بدر پدید آمد، شادمانه شدند، گفتند: اینکه آن محمّد است که ما نعت و صفت او در توریت خوانده‌ایم، و پیغامبر آخر زمان است. چون در احد وهنی ببود«4» مرتدّ«5» شدند و گفتند: اینکه نه آن محمّد است، و اینکه صفات و سیر«6» نه آن است که ما خوانده‌ایم. قولی دیگر آن است که: عبد اللّه مسعود و جماعتی از صحابه روایت کردند که: منافقی چند برخاستند و در«7» شب [36- پ] از مدینه بگریختند. چون به بیابان در آمدند و از شب پاره‌ای بگذشت، ابری بر آمد و تاریکیی پدید آمد و باران در گرفت و رعد و برق غرّیدن و درفشیدن«8» گرفت. ایشان متحیّر فرو ماندند. هر گه که برق روشنایی دادی پاره‌ای برفتندی، و چون برق بشدی، بایستادندی که راه ندیدندی. گفتند: بار خدایا؟ اگر ما را از اینکه بیابان خلاصی دهی، ما برویم و دست در دست رسول نهیم و ایمان آریم از صدق دل. چون روز شد، بیامدند و دست در دست رسول- علیه السّلام- نهادند و ایمان آوردند و قصّه خود با رسول- علیه السّلام- بگفتند خدای تعالی مثل ایشان با دگر منافقان بزد- و اللّه اعلم بمراده. قوله تعالی:

[سوره البقرة (2): آیات 21 تا 22]

]اشاره[

یا أَیُّهَا النّاس‌ُ اعبُدُوا رَبَّکُم‌ُ الَّذِی خَلَقَکُم وَ الَّذِین‌َ مِن قَبلِکُم لَعَلَّکُم تَتَّقُون‌َ (21) الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم‌ُ الأَرض‌َ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنزَل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً فَأَخرَج‌َ بِه‌ِ مِن‌َ الثَّمَرات‌ِ رِزقاً لَکُم فَلا تَجعَلُوا لِلّه‌ِ أَنداداً وَ أَنتُم تَعلَمُون‌َ (22)

[ترجمه]

ای مردمان؟ بپرستی خدایتان آن که بیافرید شما را و ایشان را که ----------------------------------- 1. مج، وز: شاکر. 2. مج، وز: القلوب. 3. سوره حج (22) آیه 11. 4. دب، فق: پدید آمد، لب، مب: پدید آمد نبود. 5. آج: یهود مرتد. 6. همه نسخه بدلها: سیرت. [.....] 7. همه نسخه بدلها: و به. 8. مب، مر: درخشیدن. صفحه : 151 پیش شما بودند تا مگر شما پرهیزگار شوی. آن که کرد برای شما زمین را گسترده و آسمان را بنا کرد، و فرود آورد از آسمان آبی، بیرون آورد به او از میوه‌ها روزی برای شما، مکنی«1» خدای را مانندگان و شما می‌دانی«2». قدیم- جل‌ّ جلاله [37- ر] چون ذکر مؤمنان و کافران و منافقان بکرد و ایشان را مثل زد به آنچه در آیات متقدّم برفت، خلقان را دعوت کرد به عبادت خود، و تذکیر کرد ایشان را نعمتهایی که با ایشان کرد، و تحذیر کرد ایشان را از آن که با او معبودی دیگر پرستند و اشباه و امثال گویند او را. قوله: یا أَیُّهَا النّاس‌ُ، « یا » حرف نداست، و «ای‌ّ»، منادای مفرد معرفه است مبنی بر ضم‌ّ. و «ها» مقحم است برای تنبیه. «النّاس» صفت «ای‌ّ» است، و «لام» در او تعریف جنس است. عبد اللّه عبّاس گفت: هر کجا در قرآن یا أَیُّهَا النّاس‌ُ است، خطاب اهل مکّه است، و هر کجا: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا«3» است، خطاب اهل مدینه است و حمل او کردن بر عموم اولیتر باشد تا دلیلی مخصّص بودن. اعبُدُوا رَبَّکُم‌ُ، خدای را پرستید. اصل و معنی عبادت و رب‌ّ بگفتیم در سورت فاتحه، اعادت کردن وجهی ندارد. الَّذِی خَلَقَکُم، حقیقت «خلق»، اخراج مقدور بود از عدم به وجود با نوعی تقدیر. و در لغت تقدیر بود، چنان که شاعر گوید: و لأنت تفری ما خلقت و بع ض القوم یخلق ثم‌ّ لا یفری ای تقطع ما قدّرت، و قال اخر: و لا یبطّ بأیدی الخالقین و لا أیدی الخوالق إلّا جیّد الادم یعنی المقدّرین و المقدّرات. و از اینکه جاست قول خدای تعالی: ----------------------------------- 1. مکنی/ مکنید. 2. می‌دانی/ می‌دانید. 3. سوره بقره (2) آیه 104، و نیز 87 مورد دیگر در سوره‌های مختلف. صفحه : 152 وَ إِذ تَخلُق‌ُ مِن‌َ الطِّین‌ِ کَهَیئَةِ الطَّیرِ«1». بدان که خالق بر اطلاق، خدای را تعالی گویند برای آن که افعال او همه بر وفق حکمت و صواب بود. پس پنداری مقدّر است به اندازه حکمت. و ما را خالق بر اطلاق نگویند، برای آن که فعل ما بیشتر نا مقدّر«2» باشد، و در افعال ما، محکم و مشوّش و حسن و قبح«3» در افتد و بر وفق تقدیر ما بنیاید برای فقد علم، و بر سبیل تقیید«4» اجرا کنند بر یکی از ما گویند: خالق الادیم نعلا. و عرب گویند: خلقت الادیم نعلا. چنان که در «رب‌ّ» بیان کردیم که بر اطلاق نگویند یکی را از ما مگر مقیّد «رب‌ّ الدّار»، و «رب‌ّ الضّیعة»، و چنان که شاعر گفت: فاذا شربت فانّنی رب‌ّ الخورنق و السّدیر و اذا صحوت فانّنی رب‌ّ الشّویهة و البعیر و خدای تعالی اینکه اسم اجرا کرد بر جز خود، فی قوله تعالی: فَتَبارَک‌َ اللّه‌ُ أَحسَن‌ُ الخالِقِین‌َ«5». خَلَقَکُم، بیافرید شما را و از کتم عدم به حیّز وجود آورد. وَ الَّذِین‌َ مِن قَبلِکُم، و آنان را که پیش شما بودند. «واو»، عطف راست، و معنی او اشراک«6» ثانی باشد در حکم و اعراب اوّل. لَعَلَّکُم، و «لعل‌ّ» معنی او طمع و ترجّی و اشفاق بود، تقول: ایت السّوق لعلّک تشتری شیئا، طمع بود در وقوع [37- پ] و اشفاق از فوت. و معنی آن بود: لکی تنجوا من عذاب اللّه. «لعل‌ّ»، در قرآن به معنی «لام کی» باشد، بیانش قوله تعالی فی قصّة یوسف: لَعَلِّی أَرجِع‌ُ إِلَی النّاس‌ِ لَعَلَّهُم یَعلَمُون‌َ«7»، و به معنی «کأن‌ّ» آمد در سورة الشّعراء، فی قوله: وَ تَتَّخِذُون‌َ مَصانِع‌َ لَعَلَّکُم تَخلُدُون‌َ«8»، ای کانّکم. و جماعتی مفسّران گفتند: «لعل‌ّ» و «عسی» از خدای تعالی واجب بود. و محقّقان گفتند: بر نهاد خود است و در او معنی ترجّی هست، و لکن راجع با ما، نه«9» ----------------------------------- 1. سوره مائده (5) آیه 110. 2. همه نسخه بدلها: نا مقدور. 3. همه نسخه بدله: قبیح. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: تقیّد. 5. سوره مؤمنون (23) آیه 14. 6. دب، مب، مر: اشتراک. 7. سوره یوسف (12) آیه 46. 8. سوره شعرا (26) آیه 129. 9. اساس: امانت، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] صفحه : 153 با خدای تعالی، یعنی خدای«1» پرستی به امید تقوی و نجات. و برای آن به اینکه لفظ فرمود تا قاطع نشوند و مغری به قبیح نگردند. تتّقون، در «تتّقون»، دو قول گفتند: یکی آن که، تا از معاصی بپرهیزی، چه فعل طاعات«2» صارف باشد مکلّف را از فعل قبایح، چنان که خدای تعالی گفت: إِن‌َّ الصَّلاةَ تَنهی عَن‌ِ الفَحشاءِ وَ المُنکَرِ ...«3»، و قول دیگر تا از عذاب دوزخ بپرهیزی«4»، چه عبادت کردن بر وفق اوامر و نواهی خدای تعالی سبب نجات بود از عذاب«5». قوله: الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم‌ُ الأَرض‌َ فِراشاً، خدای تعالی چون امر به عبادت کرد خلقان را و باز نمود که مستحّق عبادت منم از شما که آفریننده شما و پدران شما منم، تقریر بعضی نعمتها و تفصیل آن بگفت، گفت: اینکه زمین را«6» به فراش و بستر شما کردم تا در وی می‌آیی و می‌شوی«7» و تصرّف می‌کنی«8» برای معاش، و در شب بر او قرار می‌کنی«9» چنان که بر بستر. «جعل»، بر وجوه باشد: به معنی «خلق» آید، فی قوله: وَ جَعَل‌َ الظُّلُمات‌ِ وَ النُّورَ«10». و به معنی «صیّر» آید«11»، فی قوله: جَعَل‌َ لَکُم‌ُ الأَرض‌َ فِراشاً. و در بیشتر آیات قرآن [همچنین بود]«12» و در وجه اوّل متعدّی بود به یک مفعول، و در اینکه وجه دوم متعدّی بود به دو مفعول. و به معنی تسمیت آید«13»، فی قوله: وَ جَعَلُوا المَلائِکَةَ الَّذِین‌َ هُم عِبادُ الرَّحمن‌ِ إِناثاً«14». فِراشاً، «فعال» بود به معنی مفعول، یعنی مفروش، چنان که «بساط» بمعنی مبسوط. و «بناء»، به معنی مبنی‌ّ. زجّاج گفت: بناء، ضم‌ّ کردن بعضی بود با بعضی بر وجه تماسک که ایمن باشند از سقوطش، و گفته‌اند: بناء، ای سقفا مرفوعا. [گفته‌اند]«15»: بنادر مقابله«16» فراش برای دو وجه را، گفت یکی آن که ابو زید گفت: ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز دب را. 2. دب، آج، لب، فق، مب، مر: طاعت. 3. سوره عنکبوت (29) آیه 45. 4. مب: بپرخیزی/ بپرهیزی بپرهیزید. 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر دوزخ. 6. همه نسخه بدلها من. 7. می‌آیی و می‌شوی/ می‌آیید و می‌شوید. 8، 9. می‌کنی/ می‌کنید. 10. سوره انعام (6) آیه 1. 11. همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: آمد. 12، 15. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 13. همه نسخه بدلها: آمد. 14. سوره زخرف (43) آیه 19. 16. دب، آج، لب، فق، مب، مر: مقابل. [.....] صفحه : 154 بنیان البیت و سماؤه اعلاه باشد، تا اینکه از روی بلندی مطابق آن باشد از روی پستی. و قول دیگر آن است که: آسمانه خانه باشد که مبنی نباشد چون آسمانه خیمه و خباء عرب، پس «بناء» گفت تا از آن پیدا بود، چنان که شاعر گفت: بنا السّماء فسوّیها ببنیتها و لم تمدّد«1» باطناب و لا عمد [83- ر] آفریدن آسمان و بر کشیدن او بی عمدی و گستردن زمین بی سندی، دلیل است بر قادر الذّاتی او، چه قادر به قدرت«2» چنین فعل«3» نتواند کردن. وَ أَنزَل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً، [در او]«4» دو قول گفته‌اند: قولی آن که به «سماء» ابر خواست، و گفته‌اند که: [خدای تعالی]«5» اینکه ابر را چون جامه‌ای یا چیزی که در آب نهی نشف کند آفرید. ابر به دریا فرو شود و بر آید و در هوا متراکم شود، باد بر او آید و آن را بیفشارد، چنان که گفت: وَ أَنزَلنا مِن‌َ المُعصِرات‌ِ ماءً ثَجّاجاً«6». بر اینکه قول، آب باران، آب دریا بود. و قولی دیگر آن است که: مراد به «سماء»، آسمان است و آب باران از آسمان«7» می‌آید و خدای تعالی اینکه ابر را مغربل آفریده است و حایل کرده در هوا میان آسمان و زمین تا چون از آسمان بیاید بر او آید، و تاب و اعتمادش بستاند به مقداری مقدّر به زمین آید، چه اگر نه چنین بودی، زمین بیران«8» شدی. و اینکه قول درست‌تر است برای آن که، لفظ قرآن بر حقیقت مانده است، و بر قول اوّل مجاز باشد، و کتاب خدای را- جل‌ّ جلاله- تا بر حقیقت حمل شاید کردن، بر مجاز حمل نباید کردن. قوله: فَأَخرَج‌َ بِه‌ِ مِن‌َ الثَّمَرات‌ِ رِزقاً لَکُم، «به»، یعنی به باران از درختان و زمین برای شما میوه‌ها«9» بیرون آرد تا روزی بود شما را، چنان که گفت: أَنّا صَبَبنَا ----------------------------------- 1. آج: تمدّ. 2. آج، در بالای سطر با خطی متفاوت از متن افزوده: محدث. 3. مج، لب، فق، وز، مب بداند و، مر: چنین فعلی تواند کردن و داند. 4، 5. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 6. سوره نبأ (78) آیه 14. 7. دب، آج، لب، فق، مر: سماء. 8. دب، مب، مر: ویران. 9. اساس: میوها/ میوه‌ها. صفحه : 155 الماءَ صَبًّا، ثُم‌َّ شَقَقنَا الأَرض‌َ شَقًّا«1»، الی قوله: مَتاعاً لَکُم وَ لِأَنعامِکُم«2». خدای- جل‌ّ جلاله- در اینکه آیت منّت نهاد بر ما به خلق زمین برای ما بر وجهی که قرارگاه ما باشد. راویان اخبار روایت کرده‌اند که: چون خدای- تعالی- خواست تا آسمان و زمین بیافریند، جوهری سبز بیافرید چند هفت آسمان و هفت زمین. آنگه به نظر هیبت بدان جوهر نگرید، از ترس خدای- عزّ و جل‌ّ- گداخته شد، آبی گشت لرزان. آنگه فرمان داد تا از آن آب بخاری و دودی بر آمد، از آن دود یک آسمان بیافرید، چنان که گفت: ثُم‌َّ استَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِی‌َ دُخان‌ٌ ...«3»، آنگه آن یک آسمان بشکافت و هفت آسمان کرد و فرمان داد تا آن آب پاره‌ای کف و زبد بر آورد به مقدار زمین مکّه. از آن کف زمین مکّه بیافرید. آنگه فرمان داد تا جمله زمین از زیر آن به در آوردند. از اینکه جا، مکّه را «ام‌ّ القری» خوانند که اصل همه زمین از اوست. آنگه آن یک طبقه را بشکافت و هفت طبقه کرد ستبری هر زمینی پانصد ساله راه، و از زمینی تا به زمینی که طبقه دیگر است پانصد ساله راه. آنگه فریشته‌ای را بفرستاد از زیر عرش تا زمین بر دوش و گردن گرفت و دستها بگسترد، یکی به مشرق رسید و یکی به مغرب، قرار قدم نداشت. خدای تعالی از بهشت گاوی«4» بفرستاد [38- پ] که او را چهل هزار سرو بود و چهل هزار دست و پای. و آن فریشته قدم بر«5» سنام آن گاو«6» نهاد، قدمش نیک قرار نگرفت یاقوتی از فردوس اعلی بفرستاد و از میان سنام او تا گوش«7» او بفرمود نهادن، [تا]«8» پایهای فریشته قرار گرفت بر او، و سروهای اینکه گاو«9» به اقطار زمین بر آمده است. تا«10» زیر عرش، و بینی درهای او«11» در دریاست. در روز یک دم بزند و باز گیرد. چون ----------------------------------- 1. سوره عبس (80) آیه 25 و 26. 2. سوره عبس (80) آیه 32. 3. سوره فصّلت (41) آیه 11. 4. مج، آج، لب، فق، گافی/ گاوی. 5. همه نسخه بدلها: پای آن فرشته بر. 6. مج، لب، فق: گاف/ گاو. [.....] 7. مج، دب، وز: کوهان. 8. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 9. مج، لب، وز: گاف/ گاو. 10. همه نسخه بدلها، بجز مب، مر به. 11. کذا: در اساس (به صورت اضافه مقلوب)، مج: و درهای بینی او، آج، لب: و بینی و دهان او، مر: و درهای. بینی آن گاو، فق، مب: و نبینی درهای او، وز: درها و بینی او. صفحه : 156 دم بزند، دریا را مدّ باشد، چون دم باز گیرد، جزر باشد، قوایم گاو«1» را جای قرار نبود، سنگی بیافرید که ستبری او چند هفت بار هفت آسمان و هفت زمین. قوایم گاو«2» بر او قرار گرفت، و آن آن سنگ است که لقمان می‌گوید پسرش را در وصیّت«3»: یا بُنَی‌َّ إِنَّها إِن تَک‌ُ مِثقال‌َ حَبَّةٍ مِن خَردَل‌ٍ فَتَکُن فِی صَخرَةٍ«4». و گفته‌اند: اینکه آخر سخنی بود که لقمان گفت در حکمت و وصیّت. سنگ را جای قرار نبود، خدای تعالی ماهیی بیافرید، و آن آن است که قسم به او یاد کرد فی قوله: ن وَ القَلَم‌ِ وَ ما یَسطُرُون‌َ«5»، آن سنگ بر پشت آن ماهی نهاد، و جمله تن او خالی است، و ماهی بر آب است، و آب بر باد، و باد بر قدرت باری- جل‌ّ اسمه. کعب الاحبار گفت: یک روز ابلیس بیامد و اینکه ماهی را گفت: هیچ دانی که بر پشت تو از زمینها و کوهها و حیوانات چه نهاده است! اگر خویشتن بجنبانی همه ریخته شوند«6». ماهی همّت کرد که چنان کند. خدای تعالی جانوری را بفرستاد تا در بینی آن ماهی شد و او را برنجانید«7» سخت. او در خدای بنالید. خدای تعالی فرمان داد تا آن جانور بیرون آمد و برابر حوت نشست، هر گه که همّت کند به مانند آن در او نگرد، نیارد کردن. آنگه زمین ماننده کشتی بر سر آب می‌بجنبید. خدای تعالی، کوهها را بیافرید و به میخ زمین کرد تا دوخته شد، چنان که گفت: وَ الجِبال‌َ أَوتاداً«8»، وَ أَلقی فِی الأَرض‌ِ رَواسِی‌َ أَن تَمِیدَ بِکُم«9». و کوهی عظیم بیافرید، محیط به گرد همه عالم از زمرّد سبز، آن را قاف گویند، و آن آن است که خدای تعالی به او قسم کرد، ق وَ القُرآن‌ِ المَجِیدِ«10». وهب«11» منبّه گوید: ذو القرنین به آن جا رسید و کوه قاف دید و پیرامن او بسیار ----------------------------------- 1، 2. مج، لب، فق، مب: گاف/ گاو. 3. آج، لب، فق، مب، مر لقوله. 4. سوره لقمان (31) آیه 16. 5. سوره قلم (68) آیه 1. 6. همه نسخه بدلها: بجز مج، وز: شود. 7. آج، لب، فق، مب: بجنبانید. 8. سوره نبأ (78) آیه 7. 9. سوره نحل (16) آیه 15. 10. سوره ق (50) آیه 1. [.....] 11. همه نسخه بدلها: وهب بن منبّه. صفحه : 157 کوههای کوچک. آن فریشتگانی که آن جا موکّل بودند، ایشان را گفت: اینکه چیست! گفتند: اینکه عروق زمین است، چون خدای تعالی خواهد تا زمینی«1» بجنباند، امر کند به ما، تا عرق«2» آن زمین بجنبانیم. زلزله زمین از آن جا می‌باشد- و اللّه اعلم. پس«3» از ایشان پرسید«4» که: بعضی از عظمت مخلوقات خدای مرا بگویید. گفتند: عظمت خدای را اندازه نیست، و لکن از ورای ما زمینی است پانصد ساله راه، همه از برف که از سرما بعضی بعضی را می‌شکند. اگر نه آنستی«5»، ما از گرمای دوزخ بسوختمانی«6». گفت«7»: دگر بگوی. مرا گفتند: جبریل- علیه السّلام- در«8» پیش [39- ر] عرش خدا ایستاده است، از ترس خدای می‌لرزد از هر رعده‌ای که او را می‌باشد. خدای تعالی، صد هزار فریشته می‌آفریند تا صف‌ّ می‌کشند در پیش عرش، سر در پیش افگنده، خاموش، دستوری نیست ایشان را که سخن گویند. چون دستوری دهند ایشان را به سخن گفتن، زبان بر گشایند و گویند: لا اله الّا اللّه، و ذلک قوله تعالی: یَوم‌َ یَقُوم‌ُ الرُّوح‌ُ وَ المَلائِکَةُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُون‌َ إِلّا مَن أَذِن‌َ لَه‌ُ الرَّحمن‌ُ وَ قال‌َ صَواباً«9»، یعنی لا اله الّا اللّه. انس مالک روایت کند که: چون خدای تعالی کوهها بیافرید، فریشتگان از سختی و عظم کوهها تعجّب نمودند، گفتند: بار خدایا؟ از اینکه سخت‌تر و عظیمتر هیچ آفریده‌ای! گفت: بلی؟ آهن، که غالب است سنگ را. گفتند: بار خدایا؟ از آهن سخت‌تر«10» هیچ آفریده‌ای! گفت: بلی؟ آتش که غالب است آهن را. گفتند: بار خدایا؟ از آتش عظیمتر هیچ آفریده‌ای! گفت: بلی؟ آب که غالب است آتش را. گفتند: بار خدایا؟ از آب عظیمتر هیچ آفریده‌ای؟ گفت: بلی؟ خاک که غالب است آب را. گفتند: بار خدایا؟ از خاک هیچ عظیمتر آفریده‌ای! گفت«11». باد که ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، مب: زمین. 2. مب: عروق. 3. مر: ذو القرنین گوید. 4. همه نسخه بدلها: پرسیدم. 5. مر: اگر نه چنان بودی. 6. مج، دب، آج، لب، فق، وز: بسوختمی، مب: بسوختیمی، مر: می‌سوختیم. 7. مر: گفتم. 8. همه نسخه بدلها، بجز مر: از. 9. سوره نبأ (78) آیه 38. 10. همه نسخه بدلها: عظیمتر. 11. مب بلی. صفحه : 158 غالب است خاک را. گفتند: از آن عظیمتر هیچ نیست«1» در خلق تو! گفت: بنده‌ای که صدقه‌ای به دست راست بدهد، از دست چپ پوشیده دارد. عبد اللّه عمر روایت کند از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که گفت: خدای تعالی زمین اوّل بیافرید و مسکن آدمی کرد. و زمین دوّم«2» به زندان باد کرد و بادهای مختلف از او آید«3». و در زمین سوم خلقی آفرید رویهای ایشان چون روی آدمی و پایهای ایشان چون پای گاو«4»، و اندام ایشان موی دارد چون موی گوسپند«5»، طرفة العینی در خدای عاصی نشوند. شب ما، روز ایشان است، و روز ما شب ایشان. و زمین چهارم، در او سنگ کبریت است که خدای تعالی برای اهل دوزخ نهاده است، چنان که گفت: وَقُودُهَا النّاس‌ُ وَ الحِجارَةُ«6». وهب منبّه گوید: هر پاره‌ای سنگ، چون«7» کوهی عظیم است بر زمین. و رسول- علیه السّلام- گفت: در آن جا رودهاست از کبریت گداخته که اگر عظیمتر کوهی در او فگنند، فرو برد. زمین پنجم، مسکن ماران و گزدمان اهل دوزخ است، هر ماری چند وادیی، هر دندانی دارد«8» چند نخلی، هر ماری از اینکه، هژده«9» هزار دندان دارد، و زیر هر دندانی هژده«10» هزار قلّه زهر دارد که اگر یکی از آن در دنیا ریزند، همه اهل دنیا«11» بمیرند. در خبر هست که: چون بوی یکی از ایشان به دوزخیی رسد، همه اعضای او از [39- پ] یکدیگر جدا گردد، و هرگز دمی چند شتری، و هر دنبالی چند نیزه‌ای، بر هر دنبالی سیصد و شصت بند باشد. در هر بندی سیصد و شصت فرق زهر باشد، هر فرقی سیصد و شصت قلّه، که به یک قلّه از آن همه اهل زمین هلاک شوند. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: هست. 2. مج، دب، آج، لب، وز، فق، مب، مر بیافرید و. [.....] 3. دب، آج، لب، مب: وزید، فق: وزد، مر: می‌وزد. 4. مج، فق، گافان، دب، آج، لب، وز: گاوان. 5. مج، وز: گوسپندان، دیگر نسخه بدلها: گوسفندان. 6. سوره بقره (2) آیه 24. 7. همه نسخه بدلها: چند. 8. مر: دندانی از ماران را، دیگر نسخه بدلها: دندانی. 9. لب: هیژده. 10، 11. اساس: متن اصلی محو شده و به صورت: «اصلها او» در آمده، به قیاس با نسخه مج تصحیح شد. صفحه : 159 زمین ششم جای نامهای اهل دوزخ کرد و جای ارواح ایشان، و نام آن «سجّین» است، ذلک قوله: کَلّا إِن‌َّ کِتاب‌َ الفُجّارِ لَفِی سِجِّین‌ٍ«1». و زمین هفتم جای ابلیس و لشکر او کرد، و سرای«2» او در آن جا نهاده است، از یک جانبش سموم باشد، و از یک جانب سریر، زمهریر. و رعایا و لشکر او پیرامن او از آن جا پراگنده شوند. و سلمه کهیل«3» روایت کند از عبد اللّه مسعود که: خدای تعالی بهشت در آسمان هفتم آفریده است امروز و دوزخ در زمین هفتم چون فانی کند آن جا باز آفریند که او خواهد. امّا بعد«4» قعر زمین، حدیث قارون بس است، فی قوله: فَخَسَفنا بِه‌ِ وَ بِدارِه‌ِ الأَرض‌َ«5». و آنگه، خدای تعالی او را به زمین فرو برد و مالهای او را و سرای او را تا روز قیامت، به زمین فرو می‌شود. در اخبار مسلسل، ابو اسحاق ابراهیم الثّعلبی‌ّ المفسّر بیارد که: مرا روایت کرد أبو بکر محمّد بن احمد القطّان الاصفهانی‌ّ و انگشتهای خود در انگشتهای من افگند، و همچونین جمله راویان تا به ابو هریره برد«6»، که او گفت: مرا حدیث کرد رسول خدای، انگشتها در انگشتهای من افگنده و گفت: خدای تعالی زمین روز شنبه آفرید و کوهها روز یک شنبه، و درختان روز دوشنبه، و مکاره روز سه شنبه، و نور روز چهار شنبه، و چهار پایان را روز پنج شنبه، و آدم را روز آدینه. اینکه طرفی است از قصّه خلق زمین، چنان که وعده دادیم که هر قصّه که اوّل بار بدو رسیم، طرفی بگوییم، و آنگاه حواله بر گفته می‌کنیم- ان شاء اللّه تعالی و به الثّقة. و حدیث خلق آسمان، در دگر آیت گفته شود- ان شاء اللّه«7». فَلا تَجعَلُوا لِلّه‌ِ أَنداداً، «انداد»«8»، جمع «ندّ» باشد، هم مثل باشد و هم ضدّ باشد، و کلمه از اضداد است. امّا به معنی، چنان بود که حسّان گوید: أ تهجوه و لست له بندّ فشرّ کما لخیر کما الفداء ----------------------------------- 1. سوره مطفّفین (83) آیه 7. 2. همه نسخه بدلها: سرای. 3. دب، آج، لب، فق: سلمه سهیل. 4. دب، آج، لب، وز و. 5. سوره قصص (28) آیه 81. 6. همه نسخه بدلها: ندارد. [.....] 7. همه نسخه بدلها قوله. 8. همه نسخه بدلها: اندادا. صفحه : 160 و قال جریر: أ تیما تجعلون إلی‌ّ ندّا و ما تیم لذی حسب ندید ای نظیر. و مفضّل بن سلمه گفت: «ندّ»، «ضدّ» باشد، من قولهم: ندّ البعیر اذا نفر، و بعیر ندود، ای نفور، برای آن که اضداد متنافر باشند و معنی متقارب است. با خدای تعالی مثل فرو میارید«1»، یا «2» ضدّ فرو مدارید. مراد به هر دو انبازی است در عبارت، یعنی با خدای تعالی شریک مگویید چه اگر خدای را- تعالی عن ذلک [40- ر] علوّا کبیرا- مثلی بودی، چون ضدّی بودی با او در منازعت و ممانعت. پس معنی یکی است با تضادّ لفظین- چنان که بینی«3». وَ أَنتُم تَعلَمُون‌َ، در او چند قول است: یکی آن که شما می‌دانی«4» که اینکه جمله که خدای تعالی بر شمرد، خدای آفریده است و جز خدای بر اینکه قادر نیست. و اینکه بتان که شما انباز گرفتی آن را با خدای تعالی اینکه نتوانند کردن. قولی دیگر آن است که: شما می‌دانی«5» که با خدای تعالی، ضدّ و ندّ در نخورد و سزا نبود، و لکن جحود می‌کنی. و قولی دیگر آن است که: شما عاقلانی، خیر و شر خود می‌دانی، و امر معاش و صنایع و وجوه منافع می‌شناسی، که«6» اینکه جا می‌رسی«7»، چرا عقل کار نمی‌بندی و نظر نمی‌کنی«8»؟

[سوره البقرة (2): آیات 23 تا 24]

]اشاره[

وَ إِن کُنتُم فِی رَیب‌ٍ مِمّا نَزَّلنا عَلی عَبدِنا فَأتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثلِه‌ِ وَ ادعُوا شُهَداءَکُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (23) فَإِن لَم تَفعَلُوا وَ لَن تَفعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النّاس‌ُ وَ الحِجارَةُ أُعِدَّت لِلکافِرِین‌َ (24)

[ترجمه]

و اگر می‌باشی در شک از آنچه ما فرستادیم بر بنده‌مان بیارید سورتی از مانند اینکه و بخواهی«9» گواهانتان را بجز خدای، ----------------------------------- 1، 5. همه نسخه بدلها: مدارید. 2. اساس: تا، به قیاس با نسخه مج و اتّفاق نسخه بدلها تصحیح شد. 3. اساس: یعنی، با توجّه به مج تصحیح شد، مب، مر: می‌بینی. 4. دانی/ دانید. 6. مج، آج، لب: اگر. 7. می‌رسی/ می‌رسید. 8. نمی‌کنی/ نمی‌کنید. 9. مج، آج، لب، فق: بخوانی/ بخوانید. صفحه : 161 اگر راست می‌گویی. اگر نکنی و خود نکنی«1»، بترسی از دوزخ، آن که هیزمش مردم باشد«2» و سنگها بجارده‌اند برای«3» کافران. «واو»، عطف است و «ان»، حرف شرط است. «کان» فعلی است گاه تامّه بود و گاه ناقصه و گاه زیاده، و هر سه وجه محتمل است [40- پ] اینکه جا. اگر تامّه بود، معنی اینکه بود که: حصلتم فی ریب، و اینکه وجه ضعیف است. و اگر ناقصه بود، «فی ریب» در جای خبر او بود، و تقدیر چنین باشد که: ان کنتم شاکّین مرتابین. و اینکه وجه درست است. و اگر زیادت گویند، هم محتمل است و معنی چنین باشد: و ان انتم فی شک‌ّ، و اینکه وجه هم نیک باشد و عرب، «کان» در کلام آرد زیادت، چنان که شاعر گفت: علی کان المسوّمة العراب یعنی علی المسوّمة العراب. بدان که: خدای- جل‌ّ جلاله- چون ذکر ادلّه که دلیل می‌کند بر توحید او بگفت، تنبیه می‌فرماید خلقان را بر نبوّت پیغامبرش- صلّی اللّه علیه و آله. و مورد آیت بر احتجاج است و حجّت انگیختن بر صدق رسول- علیه السّلام- و صحّت نبوّت او. وجه استدلال آن است که خدای تعالی گفت با منکران نبوّت- و ایشان جماعتی عاقلان و فصیحان و بلیغان بودند و در فصاحت به درجه اعلا، و خداوندان اشعار و خطب و کلام فصیح- گفت: مردی را به شما فرستادم«4» هم از شما، و کتابی بدو دادم«5» از جنس کلام شما، اگر شما را شکّی است در آن که اینکه کلام کلام من است یا کلام اوست یا کلام بعضی بشر، شما نیز فصیحان و بلیغانی، حدیثی مانند اینکه بیارید. و شما اهل حمیّت و انفتی، با اینکه همه عدول کردند از معارضه قرآن آوردن و دست با تیغ زدند و اختیار قتال کردند تا کشته شدند و زنان و فرزندان ایشان را به آوار ----------------------------------- 1. نکنی/ نکنید. 2. دب، آج، لب، فق: باشند. 3. اساس آنرا: کی، به قیاس با ترجمه مطلب در صفحات بعد، و با توجّه به نسخه مج، تصحیح شد. 4. آج، لب: فرستادیم. [.....] 5. آج، لب: دادیم. صفحه : 162 ببردند و مالهای ایشان غنیمت کردند، اگر قادر بودندی بر معارضه قرآن، اختیار آن کردندی، نه اختیار قتال، که هر عاقل را که مخیّر بکنند میان دو کار چنین«1»: یکی سهل و یکی صعب، تا به جان و مال با قدرت بر کار سهل، اختیار کار صعب نکند، و بذل جان و مال نکند، و او خصم را به سخن دفع تواند کردن. اینکه دلیل است بر صحّت نبوّت رسول ما- علیه السّلام- و آن که اینکه قرآن از قبل خداست- جل‌ّ جلاله- و معجز اوست«2»- علیه السّلام. امّا کلام در آن که از چه وجه معجز است، علما خلاف کردند. بیشتر علما گفتند: وجه اعجاز فرط فصاحت است، و بعضی دگر گفتند: اسلوب مخصوص است. و بعضی دگر گفتند: اخبار غیب است که در قرآن هست. و مذهب مرتضی- رحمة اللّه علیه- صرفه است و مذهب نظّام. و کلام در اینکه معنی، در کتب اصول مشروح آمده است، در اینکه کتاب تشاغل به اینکه معنی وجهی ندارد [41- ر]. مِمّا نَزَّلنا عَلی عَبدِنا، «من»، تبیین را بود، و «ما» موصوله است، و تنزیل و انزال، به یک معنی بود و آن نقل باشد از جهت علو به جهت سفل. و مراد به «ما»، قرآن است بلا خلاف. عَلی عَبدِنا، یعنی رسول ما محمّد- صلّی اللّه علیه و آله. فَأتُوا بِسُورَةٍ، خلاف کردند در آن که اینکه لفظ «فأتوا»، امر است بر حقیقت یا امر نیست. درست آن است که اینکه امر نیست بر حقیقت، چه امر قول قایل باشد آن را که دون او بود در رتبت، افعل یا آنچه جاری مجرای آن بود، به شرط آن که مأمور به را مرید باشد، و اینکه جایگاه خدای- عزّ و جل‌ّ- مرید نبود آوردن مثل قرآن را، چه وجود مثل قرآن از ایشان صحیح نبود. و اینکه صیغت مشترک بود از میان امر و اباحت و تهدید و تحدّی. امر چون: أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ ...«3»، و اباحت، چون قول خدای تعالی: وَ إِذا حَلَلتُم فَاصطادُوا ...«4»، و تهدید چون: اعمَلُوا ما شِئتُم ...«5»، و تحدّی چون: فَأتُوا بِسُورَةٍ. و امر، به ارادت آمر مأمور به را محقّق شود هر کجا مصاحبت ارادت بود و مراعات ----------------------------------- 1. آج، لب: چونین. 2. آج، فق: رسول است. 3. سوره بقره (2) آیه 43. 4. سوره مائده (5) آیه 2. 5. سوره فصّلت (41) آیه 40. صفحه : 163 رتبت آن امر«1» بود، و الّا امر نباشد بر حقیقت. و معنی سورت بگفتیم در مقدّم. مِن مِثلِه‌ِ، در «من» خلاف کردند و در ضمیر متّصل به «مثله» اعنی «ها». بعضی گفتند: راجع است با قرآن آن که اینکه قول گفت، گفت: «من»، زیادت است، تقدیر چنین باشد: فأتوا بسورة مثله، چنان که در دگر جا گفت«2»: أَم یَقُولُون‌َ افتَراه‌ُ قُل فَأتُوا بِسُورَةٍ مِثلِه‌ِ ...«3»، و چون راجع باشد با رسول- صلّی اللّه علیه و آله- معنی آن باشد که: بیارید و باز نمایید«4» سورتی جنس اینکه از بشری مثل محمّد، یعنی چون از مثل او صورت نبندد، از او هم«5» ممکن نباشد، لا بدّ کلام خدای تعالی بود. بر اینکه قول «من» تبیین بود و شاید که ابتدای غایت بود، و تقدیر چنین باشد که: بسورة صدرت، او«6» وجدت من مثله. وَ ادعُوا شُهَداءَکُم، اینکه دعا به معنی استعانت و استغاثت باشد، چنان که شاعر گفت: و قبلک رب‌ّ خصم قد تمالوا علی‌ّ فما جزعت«7» و لا دعوت یعنی جزع نکردم و استغاثت نکردم به کسی. و قولی دیگر آن است که: به معنی مسألت و خواستن حاجت باشد، چنان که یکی را از ما چون مهمّی پیش آید، با خدای تعالی فزع کند و خدای را تعالی بخواند و از او فرج در خواهد، می‌گوید: شما نیز مسأله کنی از معبودان خود. و در «شهداء»، دو قول گفتند: یکی، اصنام را که بدون [41- پ] خدای می‌پرستی، و برای آن گواه خواند بتان را که ایشان دعوی کردند که، اینکه بتان برای ما گواهی دهند بر عبادت ما ایشان را، چنان که گفتند: شفیعان ما باشند، فی قوله: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه‌ِ ...«8»، و قولی دیگر آن است که: جهودان را خواست که مشرکان جهودان را به گوای«9» در خواستندی، و ایشان گوای«10» دادندی برای مشرکان، ----------------------------------- 1. دب: آمر. 2. آج، لب، فق فی قوله تعالی. 3. سوره یونس (10) آیه 38. 4. دب، آج، لب، فق: بیارند و باز نمایند. 5. دب، آج، لب، فق: از شما هم. 6. دب، آج، لب، فق: ای. 7. آج، لب، فق: هلعت. 8. سوره یونس (10) آیه 18. [.....] 9، 10. دب، آج، لب، مب، مر، فق: گواهی. صفحه : 164 چنان که خدای تعالی در دگر آیت حکایت کرد از ایشان: قُل هَلُم‌َّ شُهَداءَکُم‌ُ الَّذِین‌َ یَشهَدُون‌َ أَن‌َّ اللّه‌َ حَرَّم‌َ هذا فَإِن شَهِدُوا فَلا تَشهَد مَعَهُم«1». قوله: مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ بر قول اوّل، مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ راجع باشد با «شهداء»، و بر اینکه قول راجع باشد الی قوله: «و ادعوا»«2»، یعنی اینکه جهودان را به فریاد خوانید بدون خدای اگر فریاد رسی توانند کردن. إِن کُنتُم صادِقِین‌َ، اگر راست می‌گویی در اینکه دعوی که کردی که محمّد از خویشتن می‌گوید اینکه قرآن. قوله: فَإِن لَم تَفعَلُوا، آنگه حق تعالی تهدید کرد کافران را در اینکه آیت به دوزخ، و خبر داد که«3»: معارضه قرآن نیاری هرگز، گفت: اگر نکنی، یعنی معارضه«4» و خود نکنی چه معلوم آن است که شما را خود آن علم نیست، یا اگر هست در وقت معارضه مصروف شوی از آن علم بر قول آن که صرفه گوید. فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِی، بترسی از آن آتش. و «نار»،«5» اسمی علم است دوزخ را، و «لام»، در اینکه جا تعریف عهد است. وَقُودُهَا النّاس‌ُ، «وقود»، آن باشد که آتش به او بر افروزند، به فتح و به ضم‌ّ مصدر فعل باشد، و کذلک: الطّهور و الطّهور و الوضوء و الوضوء. گفتند«6». هیزم اینکه آتش آدمیان باشند. و سنگها، در او دو قول گفتند: یکی آن که، اینکه خبر است از عظم شأن آتش دوزخ که از قوّت به آن جا باشد که سنگها سوزد، پس بنگر که با آدمی چه کند- نعوذ باللّه منها. و قولی دیگر آن است که: مراد به «حجارة»، سنگ کبریت است، چه آتش با او مسرعتر بود«7»، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود است و جماعتی از صحابه، و بر هر دو قول مبالغت است در وصف دوزخ. و در خبر می‌آید که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- در وصف دوزخ گفت که: اینکه آتش که شما می‌بینی در دنیا جزوی است از هفتاد جزو از آتش دوزخ. و در خبری ----------------------------------- 1. سوره انعام (6) آیه 150. 2. اساس و همه نسخه بدلها: فادعوا، با توجّه به متن قرآن مجید تصحیح شد. 3. مب: و گفت. 4. همه نسخه بدلها قرآن. 5. همه نسخه بدلها نیز. 6. همه نسخه بدلها: گفت. 7. مج، وز: مسرع باشد، آج، لب، فق، مر: مسرع شود، مب: مسروع شود. صفحه : 165 دیگر چنین آمد که: هفتاد بار به آب بفرمود«1» شستن«2» جمره‌ای«3» که از دوزخ بیاورند به دنیا، تا چنین شد که می‌بینی. گفتند: یا رسول اللّه؟ اگر اینکه آتش بودی، همانا کفایت بودی! گفت: بلی؟ و لکن عظیمتر از اینکه است [42- ر] به شست«4» و نه جزو، هر جزوی مثل اینکه آتش. و در خبری دیگر آمد که: اگر اهل دوزخ را بر آتش دنیا نهند، از راحت خوابشان برباید. و در خبر است که- رسول- علیه السّلام- گفت: اگر در اینکه مسجد صد هزار مرد باشند«5» و در میان ایشان یک مرد باشد از اهل دوزخ«6»، دمی بر آرد، جمله از تف دم او بسوزند. و عبد اللّه عبّاس روایت کند که، رسول- علیه السّلام- گفت: ای مردمان؟ از خدای بترسی«7» حق‌ّ ترسیدن او که اگر قطره‌ای زقّوم دوزخ در دنیا چکانند، طعام و شراب و معاش بر همه اهل دنیا تلخ شود و تباه گردد، پس حال آن کس که همه طعامش از آن باشد، چگونه بود؟ و در خبر می‌آید که: چون داود- علیه السّلام- گریستی، مردمان او را گفتندی: کمتر گری؟ گفتی: رها کنی تا بگریم«8» پیش از آن روز که در آن روز گریه سود ندارد، و پیش از آن که استخوانها«9» در دوزخ سوخته شود و فریشتگان عذاب مسلّط گردند«10» فریشتگانی غلاظ شداد«11»، لا یَعصُون‌َ اللّه‌َ ما أَمَرَهُم وَ یَفعَلُون‌َ ما یُؤمَرُون‌َ«12». منصور عمّار گوید: سالی از سالها به حج‌ّ خانه خدای می‌شدم، به کوفه فرود آمدم. شبی بیرون آمدم در کویی از کویهای«13» کوفه می‌گذشتم. از سرایی آوازی به در می‌آمد که می‌گفت: بار خدایا؟ به عزّ و جلال تو که من به آن معصیت که کردم مخالفت تو نخواستم، و به نکال تو و عذاب تو جاهل نبودم، و لکن خطیئتی عارض شد ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، مب فرو برد و. 2. دب: و شستن، مب: تا شستند. 3. دب، آج، لب، فق، مب: جزوی، مر: افتادگی دارد. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: شصت. 5. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر: باشد. 6. مب واو، مر و. [.....] 7. آج، لب، فق: نترسید. 8. همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: گریه کنم. 9. وز: استخانها. 10. دب، آج، لب، فق، مب، مر و عزّت از میان سلطان و گدا برداشته شود. 11. همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: که غلاظ و شداداند. 12، 13. سوره تحریم (66) آیه 6. صفحه : 166 و شقاوتی یاری داد و به پرده فرو گذاشته تو مغرور شدم، و به جهل و نادانی در تو عاصی شدم. بار خدایا؟ مرا از عذاب تو که برهاند، و اگر دستم از رسن رحمت تو بگسلد، تمسّک به رسن«1» که کنم. گفت«2»: من خواستم تا امتحانی کنم، دهن بر شکاف در نهادم و اینکه آیت بخواندم: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُم وَ أَهلِیکُم ناراً وَقُودُهَا النّاس‌ُ وَ الحِجارَةُ عَلَیها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ«3»- تا به آخر آیت. نعره‌ای بزد و ساعتی اضطراب«4» کرد و آنگه ساکن شد. در سرای بنشان کردم و بر دگر روز باز آمدم تا چه حالت است. جنازه‌ای دیدم بر در سرای نهاده و عجوزی را دیدم که در سرای می‌شد و به در می‌آمد. گفتم: یا هذه؟ اینکه مرد کیست که فرمان یافته است! گفت: جوانی خدای ترس از فرزندان رسول در ورد خویش و در مناجات بود، دوش مردی اینکه جا بگذشت، آیتی از قرآن بخواند، او بیوفتاد و ساعتی اضطراب کرد و جان بداد. من گفتم: طوبی له؟ چنین باشند اولیای خدای. هم منصور عمّار گوید: در مسجدی شدم، جوانی را [42- پ] دیدم نماز می‌کرد با خشوع و خضوع و تضرّع و گریه. گفتم: از اینکه مرد بوی آشنایان می‌آید. چون سلام نماز بداد، فراز شدم و گفتم: هیچ می‌دانی که خدای را در دوزخ وادیی است نام آن «لظی»، نَزّاعَةً لِلشَّوی«5»، گفت: نعره‌ای بزد و بیوفتاد«6» بی هوش«7». چون با هوش آمد«8»، گفت: زیادتی کن. گفتم: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُم وَ أَهلِیکُم ناراً وَقُودُهَا النّاس‌ُ وَ الحِجارَةُ«9»- الایة. نعره‌ای بزد«10» و جان بداد. من جامه از سینه او دور کردم، به خطّی روشن بر سینه او نوشته بود: فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ، فِی جَنَّةٍ عالِیَةٍ، ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، مب: بر بند، مر: بر. 2. مر: منصور گفت. 3. سوره تحریم (66) آیه 6. 4. مج، دب، آج، لب، فق، وز: اضطرابی، مب، مر: ندارد. 5. سوره معارج (70) آیه 16. 6. همه نسخه بدلها: بیفتاد. 7. دب، مب، مر: و بی هوش شد، در اساس نیز با خطی جدید و متفاوت از متن (شد) افزوده شده است. 8. مب، مر: به هوش باز آمد. [.....] 9. سوره تحریم (66) آیه 6. 10. آج، لب، فق، مب، مر و بیفتاد. صفحه : 167 قُطُوفُها دانِیَةٌ«1». به کار او قیام کردم تا او را دفن کردند«2». بخفتم، در خوابش«3» دیدم که می‌آمد تاج بر سر نهاده و حلّه بهشت پوشیده، گفتم: ما فعل اللّه بک، خدای با تو چه کرد! گفت: مرا به درجه شهیدان بدر برسانید و بیشتر. گفتم: چرا! گفت: لانّهم قتلوا بسیوف الکفّار و قتلت بسیف الملک الغفّار، برای آن که ایشان به شمشیر کفّار کشته شدند، و من به شمشیر ملک غفّار«4»، پس شهادت من به از شهادت ایشان بود. ابو العبّاس قطّان گفت: پادشاهی بود و دختری داشت، و در همه جهان همانش بود. او را بغایت اکرام و اعزاز داشتی، پیوسته با کام دل و مطربان. شبی مطربان«5» از پیش او آن ملاهی می‌زدند، عابدی در همسایگی بود، آواز برداشت و اینکه آیت بر خواند: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُم وَ أَهلِیکُم ناراً وَقُودُهَا النّاس‌ُ وَ الحِجارَةُ عَلَیها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ- الایة«6». او گفت: خاموش شوی«7». خاموش«8» شدند. عابد دگر باره آیت بر خواند. کنیزک بشنید، دست بیازید و جامه بدرّید و جزع و زاری کردن گرفت. پدر را بگفتند: پدر آمد و دختر را در کنار گرفت و گفت: جان پدر؟ تو را چه رسید! گفت: به خدای«9» بر تو، خدای را سرایی است که در او آتشی است که هیزم آن آدمیانند و سنگهاست! گفت: بلی؟ گفت: ای بی امانت؟ پس«10» مرا خبر نکردی! به خدای که طعام خوش نخورم و جامه نرم نپوشم، تا بندانم که من اهل بهشتم یا اهل دوزخ؟ أُعِدَّت لِلکافِرِین‌َ، «اعداد» و «استعداد»، بجاردن«11» باشد، خدای تعالی ----------------------------------- 1، 6. سوره حاقّه (69) آیه 21 تا 23. 2. همه نسخه بدلها: کردم. 3. مب، مر: شب در خواب. 4. وز: به خط کاتب اصلی در حاشیه افزوده است: غازی ز پی شهادت اندر تک و پوست || غافل که شهید عشق فاضلتر از اوست فردای قیامت آن به اینکه کی ماند || کان کشته دشمن است و اینکه کشته دوست 5. مج: با مطربان، آج، لب، فق: اهل طرب، مب، مر: با اهل طرب. 7. همه نسخه بدلها، بجز مر ایشان. 8. مر: خاموش/ خاموش. 9. مب، مر: به حق‌ّ خدای. 10. آج، لب: پس چرا، مب، مر: چرا. 11. آج، لب، فق: بچه، مب، مر: مهیّا. صفحه : 168 گفت: اینکه آتش برای کافران بچارده‌ام«1»- و السّلام«2». [سوره البقرة (2): آیه 25] وَ بَشِّرِ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ أَن‌َّ لَهُم جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ کُلَّما رُزِقُوا مِنها مِن ثَمَرَةٍ رِزقاً قالُوا هذَا الَّذِی رُزِقنا مِن قَبل‌ُ وَ أُتُوا بِه‌ِ مُتَشابِهاً وَ لَهُم فِیها أَزواج‌ٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُم فِیها خالِدُون‌َ (25) [ترجمه] مژده ده آنان را که بگرویدند و کارهای نیک کردند، ایشان راست بهشتهایی که می‌رود از زیر آن جویها. هر گه که روزی دهند ایشان را از آن میوه‌ای روزیی، گویند: اینکه آن است که ما را روزی دادند پیش از اینکه آرند به ایشان آن را مانند یکدیگر، و ایشان را بود در آن جا حوریانی«3» پاکیزه، و ایشان در آن جا همیشه باشند. چون قدیم- جل‌ّ جلاله- وصف عذاب دوزخیان بکرد و آنان که کفر آرند به خدای- عزّ و جل‌ّ- در عقب آن طرفی ثواب مؤمنان و مطیعان«4» بگفت«5» تا از هر دو طریق، هم از طریق ترغیب و هم از طریق ترهیب دعوت کرده باشد تا مکلّفان را داعی قویتر باشد به فعل طاعات و اجتناب کفر و مقبّحات. فقال: وَ بَشِّرِ، مژده ده. بشارت خبری باشد متضمّن نفع، مخبر را«6»، و در نفع و خیر حقیقت باشد و در عذاب و مضرّت مجاز بود، چنان که حق تعالی گفت: فَبَشِّرهُم بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ«7»، و در لغت هم خبری باشد که اثر آن از مسرّت و مساءت بر بشره پیدا شود. و برای آن گفتم که در اوّل حقیقت است و در دوم مجاز، که عرف«8» اینکه لفظ را محقّق کرده است به خبری«9» که متضمّن مسرّت و نفع باشد. و اگر بر اصل وضع مانده بودی، در هر دو حقیقت بودی از روی استعمال و اشتقاق. و «بشره»، بیرون پوست آدمی بود، و «بشر»، اسم جنس است مر آدمی را، و «مباشرت»، مس‌ّ ----------------------------------- 1. کذا: در اساس و وز «بچارده‌ام»، (چ، با سه نقطه)، مج، دب، آج، لب، فق: بجارده‌ام، مب، مر: مهیّا کرده‌ام. 2. آج، لب، فق: و اللّه اعلم، مب، و اللّه اعلم بالصّواب قوله تعالی، مر: و اللّه اعلم بمراده قوله تعالی. [.....] 3. مج، دب، وز: جفتانی. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: مطمئنان. 5. دب، آج، لب، فق: بکند، مب، مر: می‌کند. 6. همه نسخه بدلها چنان که اثر آن بر بشره او پیدا شود. 7. سوره آل عمران (3) آیه 21. 8. دب، آج، لب، فق، مب، مر: عرب. 9. مج، آج، لب، فق، مب، مر: چیزی، دب: خیری. صفحه : 169 بشره بود به بشره، و «تباشیر صبح»، علامات«1» صبح باشد. الَّذِین‌َ آمَنُوا، موصول است وصله، و هر دو در محل‌ّ نصب است«2». وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، ای الطّاعات الصّالحات. و صالحات، صفت موصوفی محذوف است- چنین که گفتیم. علما خلاف کرده‌اند در آن که مراد به عمل صالح چیست، و عمل که صالح باشد! از بعضی صحابه روایت- کرده‌اند [43- پ] که: مراد به صلاح عمل، اخلاص عمل است خدای را- جل‌ّ جلاله- چه عمل به نفاق صالح نباشد، بیانش: فَلیَعمَل عَمَلًا صالِحاً ...«3»، ای خالصا للّه تعالی. و از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- روایت کرده‌اند که: مراد پنج نماز است، بیانش: وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنّا لا نُضِیع‌ُ أَجرَ المُصلِحِین‌َ«4». عبد اللّه عبّاس می‌گوید: عمل صالح آن بود که از میان خدای تعالی«5» و بنده‌یش بر وجهی که ریا را بدو راه نبود. معاذ جبل گفت که: صالح آن بود که در او چهار خصلت بود: علم و نیّت و صبر و اخلاص. سهل بن عبد اللّه گفت: آن بود که بر وفق سبب«6» بود، چه عمل مبتدع صالح نبود. و گفته‌اند: عمل صالح ادای امانت بود، لقوله تعالی: وَ کان‌َ أَبُوهُما صالِحاً ...«7»، ای امینا. و گفته‌اند که: عمل صالح عمل تائب بود، لقوله تعالی: وَ تَکُونُوا مِن بَعدِه‌ِ قَوماً صالِحِین‌َ«8»، ای تائبین. و اولیتر آن بود که حملش بر عموم کنند تا همه وجوه داخل باشد در او، چه از میان اینکه وجوه تنافی نیست. أَن‌َّ لَهُم جَنّات‌ٍ، محل‌ّ او نصب است بر مفعول دوم بشّر، یقال: بشّرته کذا ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: علامت. 2. همه نسخه بدلها: بوقوع البشارة علیه. 3. سوره کهف (18) آیه 110. 4. سوره اعراف (7) آیه 170. 5. مج، دب، آج، لب، وز، فق: باشد. 6. همه نسخه بدلها: سنّت. 7. سوره کهف (18) آیه 82. [.....] 8. سوره یوسف (12) آیه 9. صفحه : 170 و بکذا. «جنّات»، جمع جنّت بود، و آن بستانی«1» باشد که سایه درختان او زمین را بپوشد«2» از آفتاب. و اصل کلمه، «ستر» بود، از اینکه جا سپر فراخ را «جنّة» و «مجن‌ّ» خوانند، و دیوان را «جن‌ّ» خوانند که پوشیده باشند از چشم ما، و دیوانگی را جنون و جنّة خوانند که عقل را بپوشد«3»، و جَن‌َّ عَلَیه‌ِ اللَّیل‌ُ ...«4»، و اجنّه، آن باشد که شب به او در آید. تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، یعنی من تحت اشجارها، در زیر درختانش جویها می‌رود، برای آن که در اخبار چنین آمد که: جویهای بهشت بر روی زمین رود، و در«5» شکاف نباشد چون جویهای دنیا. قولی دیگر آن است که: به فرمان ایشان رود بر وفق مراد ایشان، چنان که گفت: وَ هذِه‌ِ الأَنهارُ تَجرِی مِن تَحتِی ...«6»، ای بامری، اینکه آبها«7» به فرمان من می‌رود، حکایت است از فرعون. و «انهار»، جمع نهر باشد، و «نهر» و «نهر» دو لغت است. و نهر را اشتقاق از فراخی بود. و روز را برای فراخی«8» روشنایی نهار خوانند، و قول شاعر از اینکه جاست: انهرت«9» فتقها در بیتی که برفت، ای وسّعت. در اخبار چنین می‌آید که: جویهای بهشت بر روی زمین می‌رود، چنان که متفرّق نمی‌شود بی حایلی. و چهار جوی: آب، و می، و شیر، و انگبین، به یک جای می‌رود که آمیخته نشود«10». گفتند: صادق- علیه السّلام- می‌گفت اینکه خبر. ملحدی بشنید، گفت: عقل اینکه حدیث چگونه پذیرد که چهار مایع به یک جای باشند و مختلط نشوند؟ صادق گفت: ای بیچاره؟ نبینی که خدای تعالی در یک پوست خایه مرغ، دو مایع [44- ر] جمع کرد به رنگ و طعم و طبع مختلف، و هیچ دو با هم در«11» شکاف نباشد چون جویهای دنیا. قولی دیگر آن است که: به فرمان ایشان رود بر ----------------------------------- 1. مب: بوستان. 2. همه نسخه بدلها: بپوشاند. 3. مب، مر: بپوشاند. 4. سوره انعام (6) آیه 76. 5، 11. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر، ها او. 6. سوره زخرف (43) آیه 51. 7. دب، آج، لب، فق، مب، مر: انهار. 8. آج، لب، فق: آن فراخی، مب: فراخی آن. 9. دب، آج، لب، فق، مر: و انهرت. 10. مر: نشوند. صفحه : 171 عباده صامت روایت کند از رسول- علیه السّلام- که گفت: بهشت صد درجه است، از درجه تا به درجه«1» صد ساله راه است و فردوس از بالای همه است، چهار جوی از آن جا فرو«2» می‌آید: یکی از آب، یکی از می، یکی از شیر، یکی از انگبین. چون از خدای بهشت خواهی، بهشت فردوس خواهی. و انس مالک روایت کند که: همانا شما گمان بری که جویهای بهشت در اخادید زمین باشد؟ آن، بر روی زمین رود، از یک جانبش مروارید باشد، و از یک جانب یاقوت، و گل او مسک«3» اذفر باشد. گفتند: اذفر چه باشد! گفت: خالص«4» که با او خلطی نباشد. مسروق روایت کند از عبد اللّه عبّاس که او گفت: جویهای بهشت از زیر کوههای مسک«5» بیرون می‌آید. خالد بن معدان، روایت کند که: تلّهای«6» مشک در بهشت بیشتر از ریگهای دنیاست. از عصاره آن جویها بیرون می‌آید از شیر سپیدتر و از انگبین شیرینتر. بر کنار آن کوههای مروارید باشد. کُلَّما رُزِقُوا مِنها مِن ثَمَرَةٍ رِزقاً، هر گه که ایشان را از آن جا روزیی دهند. «رزقوا»، فعلی است مسند با مفعول«7»، و اینکه فعل را مجهول گویند، و فعل ما م یسم‌ّ فاعله گیند. و «من»، تبیین راست. «رزقا»، مفعول دوم «رزقوا» است. قالُوا هذَا الَّذِی رُزِقنا مِن قَبل‌ُ، عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه بن مسعود و قتاده و مجاهد گویند: مِن قَبل‌ُ، یعنی فی الدّنیا. اینکه آن میوه‌هاست که ما را در دنیا دادند، یعنی مثل آن است. و وجه اینکه تأویل آن باشد که آن کس که او طعامی لذیذ که او را خوش آمده باشد خورده بود، دلش در بند آن بود که کی باشد که مثل آن باز یابد. حق تعالی خبر داد که: آن میوه‌ها مانند اینکه میوه‌ها بود که دل شما بدان متعلّق«8» شده باشد، و اینکه اختیار محمّد جریر است. ----------------------------------- 1. مب، مر دیگر. 2. مج، دب، آج، لب، فق، ها: فرود. 3، 5. همه نسخه بدلها: مشک. [.....] 4. مب: خالصی. 6. مج، وز: کلّه‌های، دب، آج، لب، فق، مر: قلّه‌ها. 7. همه نسخه بدلها: یجز مب، ها: مفعول به. 8. دب، مب، مر: متعلّق. صفحه : 172 و روایت کلبی از عبد اللّه عبّاس آن است که: خدای تعالی ایشان را میوه‌های متشابه دهد تا آنچه دوم بار آرند ایشان را گویند: اینکه خود هم آن است که ما اوّل خوردیم از قوّت تشابه، آنگه به طعم مختلف [یابند]«1» بدانند که نه آن است. و اصم‌ّ گفت: معنی آن است که«2» ایشان میوه‌ای از درخت بگیرند، مانند آن در حال پدید آید، فی اللّون و الطّعم، و اینکه غایت متمنّی مرد باشد. و مسروق روایت کند که: درختان بهشت ساق ساده ندارند، بل از آخر تا به اوّل منضود و منظوم باشد به«3» میوه، هر گه که یکی از او بگیرند«4»، خدای تعالی مانند آن باز آفریند. و حسن بصری روایت کند که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: به آن خدای که مرا به حق«5» بفرستاد که میوه بهشت از درخت باز کنند، به دهن نا رسیده که خدای تعالی به بدل آن مانند آن باز آفریند. وَ أُتُوا بِه‌ِ مُتَشابِهاً، به ایشان آرند آن را ماننده با یکدیگر [44- پ] و نصب او بر حال باشد از «به»، یعنی مانند یکدیگر بود در لون و طعم و منظر، و اینکه روایت سدّی است از عبد اللّه عبّاس و قول عبد اللّه مسعود است و جماعتی«6» صحابه. و حسن و قتاده و إبن جریج می‌گویند: مانند یکدیگر بود در جودت و نیکی در او هیچ بدو نفایت«7» نباشد. عطاء بن یسار روایت کند که: درختان بهشت از زر باشد و برگهای آن از حلّه‌های بهشت باشد و میوه‌های آن«8» چند کوزه‌های بزرگ باشد از سیم سپیدتر و از مشک خوشتر و از شکر شیرینتر و از کره«9» نرمتر. مجاهد روایت کند که: زمین بهشت از سیم باشد و خاکش مشک باشد، و ----------------------------------- 1. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 2. همه نسخه بدلها، بجز ها هر گه که. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر: از. 4. ها: باز کنند. 5. دب، آج، لب، فق، مب: به خلق، مر: به حق به خلق. 6. اساس: جماعت، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. 7. آج، لب، فق، مب، مر: هیچ تفاوت. 8. دب، آج، لب، فق، مب: از. 9. مر: مسکه. صفحه : 173 اصل درختانش از زر باشد و شاخهای آن از لؤلؤ و زبرجد و یاقوت. اگر ایستاده بود، دست به میوه [او]«1» رسد، و اگر نشسته بود همچنین و اگر خفته باشد، شاخ سر فرود آورد تا او میوه باز کند، و ذلک قوله تعالی: وَ ذُلِّلَت قُطُوفُها تَذلِیلًا«2». ابو سعید خدری‌ّ روایت کند که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: در بهشت مرغان باشند، هر مرغی را هفتاد هزار پر بود. صحنی در پیش مرد بنهند، آن مرغ بیاید و بر آن صحن افتد و پرها بیفشاند، از هر پریش لونی طعام بیرون آید از برف سپیدتر و از کره نرمتر و از انگبین شیرینتر که آن الوان بهری با«3» بهری نماند. وَ لَهُم فِیها أَزواج‌ٌ مُطَهَّرَةٌ، و ایشان را جفتانی باشند پاکیزه. زوج مرد را و زن را گویند. پاکیزه باشند از ریبت و تهمت، و گفته‌اند: پاکیزه باشند از بول و غایط و منی و حیض و استحاضه و آب دهن و آب بینی و جمله مکاره. و رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: حور العین در بهشت به غنا گویند: نحن خیرات حسان خلقنا لأزواج کرام، ما زنان با خیر و جمالیم، ما را برای شوهرانی کریم آفریده‌اند، نحن الخالدات فلا نموت ابدا و نحن النّاعمات فلا نبؤس ابدا و نحن الرّاضیات فلا نسخط ابدا، ما پایندگانیم«4» که بنمیریم هرگز، و ما به نعمت پروردگانیم«5» که به سختی نرسیم هرگز، و ما خشنودانیم که خشمگین نشویم هرگز. چون جفت خود را [45- ر] بیند، گوید«6»: انت لی و انا لک لم تر عینای مثلک ، تو مرایی و من تو را، چشمهای من چون تو«7» ندید. سعید بن عامر روایت کند که، رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: اگر زنی از زنان بهشت یک بار سر به دنیا فرود آرد، همه زمین پر از بوی مشک شود و نور از آفتاب و ماه بستاند. و عبد اللّه عبّاس روایت کند که: اگر یکی از حور العین خیو در هفت دریا فگند، آب دریا جمله عذب شود، و به صیانت به آن جا باشد«8» که خدای تعالی ----------------------------------- 1. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....] 2. سوره دهر (76) آیه 14. 3. مج، آج، لب، فق، وز، مب: وا. 4. مج، وز، مب: بندگانیم، ها: زندگانیم. 5. فق: پرورندگانیم. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر، ها: بینند، گویند. 7. دب، آج، لب، فق، مب، ها: تویی. 8. همه نسخه بدلها، بجز ها: باشند. صفحه : 174 می‌گوید: حُورٌ مَقصُورات‌ٌ فِی الخِیام‌ِ«1»، در خیمه‌ها سرها در پیش افگنده، سر بر ندارند تا جفت خود را نبینند، دست هیچ آدمی و پری به ایشان نا رسیده که: لَم یَطمِثهُن‌َّ إِنس‌ٌ قَبلَهُم وَ لا جَان‌ٌّ«2» و در آن که در بهشت تمتّع و طی باشد خلاف نیست، در فرزند خلاف کردند. در خبری آوردند که: فی الجنّة جماع ما شئت و لا ولد ، گفت: در بهشت جماع باشد چندان که خواهی و فرزند نباشد. و در خبری دگر که ابو سعید خدری‌ّ روایت کند از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- چنین است که گفت: چون مؤمن را در بهشت آرزوی فرزند شود«3»، حمل«4» و وضع و رضاع، به یک ساعت باشد بر حسب مراد. آنگه حق تعالی آنچه تمامی نعمت به آن متعلّق است و آن«5» دوام و نفی انقطاع است بگفت. وَ هُم فِیها خالِدُون‌َ، ایشان، یعنی اهل بهشت، در بهشت مخلّد مؤبّد باشند، که دوام بقای ایشان را انقطاع نبود. ابو هریره روایت کند که: اهل بهشت را ندا کنند که: تصحّون فلا تمرضون ابدا، تن درست باشی که هرگز بیمار نشوی؟ و تشبعون فلا تجوعون ابدا، و سیر شوی که هرگز گرسنه نباشی؟ و تشبّون فلا تهرمون ابدا، و جوان باشی که هرگز پیر نشوی؟ و تحیون فلا تموتون ابدا، و زنده باشی که هرگز بنمیری؟ مویهای شما گرد آلود«6» و اندام شما تغیّر نپذیرد، و در آن جا هرگز سختی نبینی. قدیم- جل‌ّ جلاله- انواع منافع و لذّات در اینکه آیت جمع کرد. ذکر بستانها و جویها کرد تا لذّت منظر باشد و نزهت چشم، و گفت: کُلَّما رُزِقُوا، تا ذکر مطاعم و تناول لذّات آن گفته باشد. و گفت: أَزواج‌ٌ مُطَهَّرَةٌ، تا ذکر تمتّع و قضای شهوت کرده باشد. و گفت: وَ هُم فِیها خالِدُون‌َ، تا به خوف انقطاع مکدّر و منغّص«7» ----------------------------------- 1. سوره رحمن (55) آیه 72. 2. سوره رحمن (55) آیه 74. 3. همه نسخه بدلها: باشد. 4. آج، لب، فق، مب: بل. 5. آج، لب، فق از. 6. مج، دب، لب، فق، وز: کردکن، آج: دگرگون، مب، مر: گرد نگیرد، ها: گرد نگیرد و جامه‌های شما هرگز کهنه نشود. 7. آج، لب: منقص، دب، فق، مر: منقض. [.....] صفحه : 175 نباشد- رزقنا اللّه تعالی و ایّاکم برحمته.

[سوره البقرة (2): آیات 26 تا 27]

]اشاره[

إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَستَحیِی أَن یَضرِب‌َ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوقَها فَأَمَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا فَیَعلَمُون‌َ أَنَّه‌ُ الحَق‌ُّ مِن رَبِّهِم وَ أَمَّا الَّذِین‌َ کَفَرُوا فَیَقُولُون‌َ ما ذا أَرادَ اللّه‌ُ بِهذا مَثَلاً یُضِل‌ُّ بِه‌ِ کَثِیراً وَ یَهدِی بِه‌ِ کَثِیراً وَ ما یُضِل‌ُّ بِه‌ِ إِلاَّ الفاسِقِین‌َ (26) الَّذِین‌َ یَنقُضُون‌َ عَهدَ اللّه‌ِ مِن بَعدِ مِیثاقِه‌ِ وَ یَقطَعُون‌َ ما أَمَرَ اللّه‌ُ بِه‌ِ أَن یُوصَل‌َ وَ یُفسِدُون‌َ فِی الأَرض‌ِ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الخاسِرُون‌َ (27) [45- پ]

[ترجمه]

خدای شرم ندارد که مثلی بزند [سراسکی]«1» و آنچه بالای آن باشد، امّا آنان که ایمان آرند، دانند که آن درست است از خدای ایشان [را]«2» و امّا آنان که کافر شدند، گویند که [چه]«3» خواست خدای به اینکه مثل گمراه کند به آن بسیاری را، و راه نماید به آن بسیاری را، و گمراه نکند به آن مگر فاسقان را. آنان که بشکافند پیمان خدای از پس استواری آن و ببرند آنچه فرمود خدای به آن که بپیوندند و تباهی کنند در زمین، ایشانند که زیانکارند. اینکه دو آیت است. سبب نزول اینکه آیت آن بود که چون خدای تعالی مثل زد به چیزهای اندک چون: عنکبوت و ذباب، جهودان از آن بخندیدند و گفتند: خدای تعالی به اینکه مثل زدن چه خواست به اینکه چیزهای خسیس! اینکه، کلام خدای را نماند. خدای تعالی، اینکه آیت فرستاد ردّ برایشان، گفت: إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَستَحیِی، خدای شرم ندارد، و اینکه قول قتاده است. عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود گفتند«4»: چون خدای تعالی مثل زد منافقان را به آن دو چیز که در آیات مقدّم«5» برفت از مستوقد آتش و«6» و صیّب و منافقان گفتند: خدای تعالی چگونه مثل زند به چیزی، و او از آن بزرگوارتر است که مثل زند؟ خدای تعالی اینکه آیت فرستاد ردّ برایشان، و اینکه قول اولیتر است از قول قتاده، برای آن که در آیات مقدّم ذکر آن مثلها و منافقان رفته است، پس اینکه لایقتر باشد به سیاقت آیات. ----------------------------------- 1، 2، 3. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 4. اساس: گفت، با توجّه به نسخه آج، تصحیح شد. 5. مج، وز: ما تقدّم. 6. همه نسخه بدلها، بجز ها از. صفحه : 176 امّا، حقیقت «حیا»، امتناع باشد از فعلی برای خوف وضع قدر را یا ملامت غیری او را، و حقیقت آن بر خدای تعالی روا نیست، برای آن که اینکه معنی که گفته شد، بر خدای روا نیست. و در معنی «یستحیی»، خلاف کردند. بعضی گفتند: لا یمتنع، امتناع نکند«1» و باز نایستد. و بعضی دگر گفتند: لا یترک، رها نکند. و بعضی دگر گفتند: لا یخشی، نترسد. و گفتند: ترس، به معنی حیا آمده است فی قوله: وَ تَخشَی النّاس‌َ وَ اللّه‌ُ أَحَق‌ُّ أَن تَخشاه‌ُ ...«2»، یعنی از مردم شرم می‌داری [46- ر] چون ترس به معنی حیاست، شاید که حیا به معنی ترس باشد اینکه جا. و «استحیا» و «انقباض» و «انجزال» و «ارتداع» و «انقماع»، متقارب المعنی باشد. رمّانی گفت: معنی آیت آن است که مثل زدن به محقّرات اشیا از آن باب نیست که از او شرم باید داشتن، اگر حقیقت شرم بر او روا بودی هم«3» شرم نداشتی. و ضدّ حیا، «قحة»«4» باشد، و وقح، ضدّ حیا باشد. پس خدای تعالی گفت: من رها نکنم ضرب مثل با آنچه«5» باشد، چون دانم که صلاحی«6» به آن متعلّق است، تا«7» کسی را لطف خواهد بودن، برای آن که حکمت در اینکه باب مختلف نشود به صغیر و کبیر و دقیق و جلیل. امّا ضرب مثل را معنی وصف و بیان باشد از طریق تشبیه حالی به حالی، چنان که گفت: ضَرَب‌َ لَکُم مَثَلًا مِن أَنفُسِکُم ...«8»، ای وصف لکم. و گفته‌اند: ضرب العدد فی العدد، از اینکه باب باشد. و «ضرب» نوع باشد، یقال: ضرب من الضّروب، یعنی نوع من الانواع و «مثل» و «مثل» یکی باشد، چون: شبه و شبه، قال کعب بن زهیر: کانت مواعید عرقوب لها مثلا و ما مواعیده الّا الأباطیل ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز مب، ها از او. 2. سوره احزاب (33) آیه 37. 3. مج، وز: غیر. 4. آج، لب، فق، وز، مب، مر: وقحة. 5. آج، لب، فق، مب، مر با هم. 6. همه نسخه بدلها، بجز دب، ها: صلاح. 7. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر: تا. 8. سوره روم (30) آیه 28. صفحه : 177 اگر چه «مثل»، «شبه» باشد، فرقی ظاهر هست در اصل وضع و عرف از میان تشبیه و تمثیل، چه تشبیه را نهاد اینکه باشد که: زید کعمرو، او هذا کذاک«1». و تمثیل اینکه باشد، مثل: کذا«2» کذا، پس اینکه تمثیل حال بود به حال، و آن تمثیل«3» شخص بود به شخص. اکنون در «ما» خلاف کردند. بعضی گفتند: ابهامیّه است، چنان که: «لأمر ما جدع انفه قصیر»، در قصّه زبّاء و کقول الشاعر: أمر ما یسوّد من یسود و معنی آن باشد که: هر مثل که باشد، پس «ما» برای توکید ابهام و تنکیر آورد. و قولی دیگر آن است که: «ما» نکره است امّا موصوفه او غیر موصوفه. آن کس که موصوفه گفت، گفت: «بعوضة»، صفت اوست. و آن که غیر موصوفه گفت، گفت: «بعوضة»، بدل است از او. و قولی دیگر آن است که: «ما» موصوله است، و تقدیر چنین باشد: مثلا الّذی هو بعوضة، اکنون «بعوضة» به رفع بایست، و لکن چون به جای مثل است، اعراب مثل به او داد، چنان که شاعر گفت: لکفی بنا فخرا علی من غیرنا حب‌ّ النّبی‌ّ محمّد ایّانا«4» و مانند اینکه، قوله تعالی: تَماماً عَلَی الَّذِی أَحسَن‌َ ...«5»، و تقدیر هم اینکه است که: هو«6» احسن، در قراءت آن کس که به نصب خواند. و قولی دیگر آن است که: [زیاده است]«7» چنان که شاعر گفت: لا لیتما هذا الحمام در روایت آن که به نصب گوید. و کما قال: فَبِما رَحمَةٍ مِن‌َ اللّه‌ِ ...«8»، ای برحمة«9»، و معنی آن بود که که: مثلا بعوضة. و فرّاء می‌گوید: به «ما»، «ما بین» ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز ها: کذلک، ها: ندارد. 2. همه نسخه بدلها، بجز ها و. [.....] 3. همه نسخه بدلها، بجز ها: تشبیه. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر در قراءت آن که نصب خواند. 5. سوره انعام (6) آیه 154. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر: هو الّذی. 7. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 8. سوره آل عمران (3) آیه 159. 9. وز: برحمته. صفحه : 178 می‌خواهد، چنان که عرب گوید: مطرنا ما زبالة فالثّعلبیّة و هو من احسن النّاس ما قرنا فقدما، ای«1» ما بین الموضعین و ما بین قرنه الی قدمه. و معنی آیت آن بود که: خدای تعالی [46- پ] امتناع نکند که مثل زند از میان بعوضه‌ای در صغر و حقارت تا به آنچه بالای آن باشد. و اینکه اقوال همه نیکو و محتمل است- و اللّه اعلم بمراده. و قوله: فَما فَوقَها، اینکه «ما»، موصوله باشد به معنی فالّذی هو فوقها، یا نکره موصوفه که فشیئا هو فوقها. و بعوضه از صغار «بق» باشد«2»، کأنّه بعضه. در معنی «فما فوقها»، دو قول گفته‌اند: یکی آن که فما فوقها فی الصّغر، تا معنی مبالغت وصف باشد در حقارت، چنان که یکی گوید: فلان اضعف من الذّباب! تو گویی: فوق ذلک، یعنی فی الضّعف. و قولی دیگر آن که: فوق ذلک، ای اعظم من ذلک، و«3» معنی بر عکس معنی اوّل بود. و در شاذّ، رؤبة بن العجّاج خواند: بعوضة، به رفع. فَأَمَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا، «امّا» حرفی است متضمّن شرط و جزا، برای آن در جوابش «فا» باید لا بدّ، چنان که فَأَمَّا الیَتِیم‌َ فَلا تَقهَر، وَ أَمَّا السّائِل‌َ فَلا تَنهَر، وَ أَمّا بِنِعمَةِ رَبِّک‌َ فَحَدِّث«4»، و لغت عامّه عرب، «امّا» باشد، و لغت تمیم، «ایما»، چنان که شاعر گفت: مبتّلة هیفاء ایما و شاحها فیجری و امّا الحجل منها فلا یجری فجمع بین اللّغتین، گفت: فَیَعلَمُون‌َ أَنَّه‌ُ الحَق‌ُّ مِن رَبِّهِم، امّا مؤمنان دانند که اینکه حق‌ّ است و صدق است و از نزدیک خداست. سؤال کردند که: چرا بعوضه را از میان حیوانات تخصیص کرد! یکی قول آن است که: لصغرها، برای کوچکی او را، کانّه بعض البق‌ّ. و یکی دیگر آن که: مثل زد منافقان را به او که او تا گرسنه بود زنده باشد، چون سیر شود بمیرد تا با منافقان نماید که حال ایشان چون حال بعوضه باشد، چون کارشان مستقیم خواهد شدن وقت ----------------------------------- 1. اساس: اینکه، به قیاس با نسخه مج و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. 2. آج، مب، مر: بعوضه آن پشه کوچک باشد. 3. همه نسخه بدلها، بجز ها اینکه، ها: ندارد. 4. سوره ضحی (93) آیه 9 تا 11. صفحه : 179 هلاکشان باشد، إِنَّما نُملِی لَهُم لِیَزدادُوا إِثماً وَ لَهُم عَذاب‌ٌ مُهِین‌ٌ«1». وَ أَمَّا الَّذِین‌َ کَفَرُوا فَیَقُولُون‌َ، و امّا کافران چون اینکه مثل بشنوند، بر سبیل انکار گویند: ما ذا أَرادَ اللّه‌ُ بِهذا مَثَلًا، صورت استفهام است و مراد انکار، یعنی اینکه چه سخن باشد و خدای را به اینکه چه حاجت است، و اینکه به چه در خور است، و در اینکه چه فایده است! خدای تعالی جواب داد که: در اینکه چه فایده است، گفت: یُضِل‌ُّ بِه‌ِ کَثِیراً وَ یَهدِی بِه‌ِ کَثِیراً، تا اضلال کند به آن بسیاری کس را، و هدایت کند به آن بسیاری«2» را«3»، و معنی آیت روشن نشود مگر پس از آن که معنی ضلال و افساد و اقسام او گفته شود، چه معنی هدی«4» و اقسام او برفت. بدان که: اصل «ضلال«5»» هلاک بود، یقال: ضل‌ّ الماء فی اللّبن اذا ضاع فیه، و از اینکه جاست قول خدای تعالی: أَ إِذا ضَلَلنا فِی الأَرض‌ِ ...«6»، ای هلکنا، چون در زمین نیست شویم. و آن را که اداء کند به هلاک و عقاب«7» یا طریق آن باشد بر توسّع، آن را ضلال خوانند. از وجوه ضلال، یکی عذاب بود، کما قال تعالی: إِن‌َّ المُجرِمِین‌َ [47- ر] فِی ضَلال‌ٍ وَ سُعُرٍ«8». و «اضلال» از اینکه قسمت به معنی عقوبت باشد، قال اللّه تعالی: وَ یُضِل‌ُّ اللّه‌ُ الظّالِمِین‌َ وَ یَفعَل‌ُ اللّه‌ُ ما یَشاءُ«9»، یعنی یعاقبهم. و اینکه نیز حقیقت باشد. و امثال اینکه بسیار است در قرآن، قوله: بَل‌ِ«10» إِن أَنتُم إِلّا فِی ضَلال‌ٍ کَبِیرٍ«12». دگر، «اضلال»، به معنی ابطال عمل آید فی قوله: فَلَن یُضِل‌َّ أَعمالَهُم«13»، و قوله: الَّذِین‌َ ضَل‌َّ سَعیُهُم فِی الحَیاةِ الدُّنیا ...«14»، ای بطل. دگر، به ----------------------------------- 1. سوره آل عمران (3) آیه 178. 2. همه نسخه بدلها، بجز ها کس. 3. آج، لب، فق، وز، مب و هدایت رساند به آن بسیاری را. [.....] 4. همه نسخه بدلها، بجز ها: هدایت. 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر: اضلال. 6. سوره سجده (32) آیه 10. 7. همه نسخه بدلها، بجز ها: عذاب. 8. سوره قمر (54) آیه 47. 9. سوره ابراهیم (14) آیه 27. 10. اساس و دیگر نسخه بدلها: ان‌ّ، با توجّه به ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. 11. سوره سبأ (34) آیه 8. 12. سوره ملک (67) آیه 9. 13. سوره محمّد (47) آیه 4. 14. سوره کهف (18) آیه 104. صفحه : 180 معنی حرمان«1» از زیادت الطاف که در حق‌ّ مؤمنان کند، که در حق‌ّ کافران راست نیاید، لمقامهم علی کفرهم، چنان که گفت: وَ مَن یُرِد أَن یُضِلَّه‌ُ یَجعَل صَدرَه‌ُ ضَیِّقاً حَرَجاً ...«2»، دگر به معنی اذهاب از راه بهشت، چنان که در وجوه هدایت، یکی هدایت به راه بهشت و ثواب است. و «افعل» را وجوهی باشد که بر آن تفسیر دهند، یکی از آن به معنی حکم گویند: أفلس«3» القاضی فلانا اذا حکم بافلاسه، قاضی فلان کس را مفلس بکرد، معنی آن باشد که حکم بکرد به افلاس او. دگر به معنی تسمیت«4»، چنان که: اکفرته و افسقته«5»، یعنی نامش نهادم و کافر و فاسقش خواندم، چنان که کمیت گفت: فطایفة قد اکفرونی بحبّکم و طایفة قالوا مسی‌ء و مذنب دگر به معنی وجدان او بر آن صفت، یقال: اضل‌ّ فلان بعیره، ای وجده ضالّا. و ما دانیم که هیچ کس شتر گم نکند، و لکن از او گم شود، چنان که شاعر گوید: هبونی امرءا منکم اضل‌ّ بعیره له ذمّة ان‌ّ الذّمام کبیر نبینی که در بیت دگر«6» گفت: و للصّاحب المتروک اعظم حرمة علی صاحب من ان یضل‌ّ بعیر دگر به معنی ترک تعهّد و تخلیت از میان او و میان آن فعل که در وی باشد تا عند آن ضلال حاصل شود، چنان که گویند«7». افسد زرعه إذا خلّاه من السّقی و العمارة. و هر کسی که زرّی مشکوک«8» دارد بر آتش نهد سیاه شود، گویند: افسد ذهبه، و آن افساد نه او کرده باشد، آن خود در زر بوده باشد، و لکن به فعل او ظاهر شده باشد. اینکه جمله وجوه روا بود که با خدای تعالی اضافت کنند. فامّا، به معنی خلق ضلال در او یا منع او از ایمان یا دعوت به اضلال یا به طریق تلبیس ادلّت، اینکه بر خدای تعالی روا نباشد، برای آن که قبیح است، و خدای ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز ها باشد. 2. سوره انعام (6) آیه 125. 3. کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، با توجّه به ضبط لغت و استعمال اهل لسان «فلّس» صحیح است. [.....] 4. مر آمده. 5. آج، لب، فق، مب: اقسمته. 6. همه نسخه بدلها، بجز ها چه. 7. دب، آج، لب، فق، مب، مر: گوید. 8. آج، لب، فق، مب، مر: مسکوک. صفحه : 181 - جل‌ّ جلاله- از فعل قبیح منزّه و متعالی است، و خدای تعالی آن جنس ضلال را با ارباب خود حواله کرد، یکی از آن«1» شیطان فی قوله: وَ لَقَد أَضَل‌َّ مِنکُم جِبِلًّا کَثِیراً ...«2»، با«3» فرعون: وَ أَضَل‌َّ فِرعَون‌ُ قَومَه‌ُ وَ ما هَدی«4»، [47- پ] با سامری. وَ أَضَلَّهُم‌ُ السّامِرِی‌ُّ«5»، با«6» اصنام فی قوله: إِنَّهُن‌َّ أَضلَلن‌َ کَثِیراً مِن‌َ النّاس‌ِ ...«7»، دگر، اگر خدای تعالی اضلال کند، به معنی خلق ضلال و منع از ایمان، امر و نهی و وعد«8» و وعید و مدح و ذم‌ّ و ثواب و عقاب باطل شود. امّا معنی ضلال و هدی از«9» اینکه آیت: بیشتر اهل علم بر آنند که مراد به هدی آن است که مؤمنان تقبّل کردند و معترف شدند و ایمان آوردند بدان و کافران منکر شدند آن را و جحود کردند. آن را هدی خواند و اینکه را ضلال و اضافت آن به خود به آن«10» طریق کرد که بیان کردیم فی اضافة الایمان و الکفر الی السّورة. چون عند«11» نزول سورت مؤمنان در ایمان بیفزودند و کافران در کفر، اضافت آن زیادت با سورت کرد«12» فی قوله تعالی: وَ إِذا ما أُنزِلَت سُورَةٌ فَمِنهُم مَن یَقُول‌ُ أَیُّکُم زادَته‌ُ هذِه‌ِ إِیماناً«13»- الایات. و بر آن طریق یکی«14» از ما چیزی خواهد از کسی که گران آید بر او دادن آن، ندهد، گویند: فلان بخّل فلانا، فلان، فلان را بخیل بکرد، یعنی عند«15» سؤال او بخل اینکه ظاهر شد. و قوله: وَ ما یُضِل‌ُّ بِه‌ِ إِلَّا الفاسِقِین‌َ، یعنی جز بر فاسقان«16» قبول اینکه امثال«17» کردن گران نیاید تا ضلال ایشان ظاهر شود. و وجهی دیگر آن است که: جماعتی هدی بر طریق ثواب حمل کردند و ضلال«18» بر اضلال از راه بهشت. ----------------------------------- 1. مر جمله. 2. سوره یس (36) آیه 62. 3. دب: و با. 4. سوره طه (20) آیه 79. 5. سوره طه (20) آیه 85. 6. سوره ابراهیم (14) آیه 36. 7. دب، آج، لب، فق، مب، مر: و با. 8. آج، لب، فق، مب: وعده. 9. همه نسخه بدلها: در. [.....] 10. مج، آج، دب، لب، فق، وز: بر آن، مر: بدان. 11، 15. مر: در حال. 12. آج، لب، فق، مب، مر: کردیم. 13. سوره توبه (9) آیه 124. 14. مج، فق، لب، وز، مب، مر: که، دب، آج، که یکی. 16. همه نسخه بدلها و کافران. 17. همه نسخه بدلها، بجز دب: مثال. 18. آج، لب، فق، مب، مر را. صفحه : 182 و وجهی دیگر، بعضی هدی حمل کردند بر زیادت الطاف و اضلال بر حرمان از آن، و ابو علی حمل کرد بر عقوبت«1» و گفت: دلیل بر آن که به معنی جزا و عقوبت است، آن است که گفت: وَ ما یُضِل‌ُّ بِه‌ِ إِلَّا الفاسِقِین‌َ. و اصل فسق، خروج باشد از کاری. عرب گویند«2»: فسقت الرّطبة عن قشرها اذا خرجت. پس کافر و منافق را در اینکه آیت فاسق خواند«3» برای آن که از طاعت بیرون آمده باشد«4»، آنگاه آن فاسقان را وصف کرد، گفت: آنانند که نقض عهد خدای کنند و پیمانی که با خدای کنند، تمام نکنند و به سر نبرند، بل بشکافند. بعضی مفسّران گفتند: مراد جهودانند که خدای تعالی در توریت عهد بستد از ایشان که حدیث رسول پنهان نکنند. خلاف کردند توریت را و عهد بشکافتند، چنان که گفت: وَ إِذ أَخَذَ اللّه‌ُ مِیثاق‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ لَتُبَیِّنُنَّه‌ُ لِلنّاس‌ِ وَ لا تَکتُمُونَه‌ُ«5»- الایة. بعضی دگر گفتند: مراد به آیت منافقانند که دست به بیعت و عهد به رسول دادند، و آنگه آنچه به زبان و دست بسته بودند، به دل بشکافتند. و سعد بن ابی وقّاص را پرسیدند از اینکه آیت، گفت: مراد به آیت خوارج‌اند که پس از آن که در دین و در عهد آمدند خلاف کردند و بشکافتند، لا جرم رسول- علیه السّلام- ایشان را ناکثان«6» خواند. و ناکث [48- ر] و ناقض یکی باشد در لغت، و اینکه وصف که خدای کرد در آیت به ایشان لایق است. و رسول- علیه السّلام- خبر داد امیر المؤمنین را- علیه السّلام- که: ستقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین، گفت: تو با اینکه سه گروه پس از من قتال کنی، همچنان بود که خبر داد، با ناکثان به بصره قتال کرد و با قاسطان به صفّین، و با مارقان به نهروان- و آن قصّه مشهور است در تواریخ و سیر. امّا «عهد»، در لغت چند معنی دارد: یکی به معنی عقد میثاق باشد، چنان که گویند: با فلان عهدی کردم. و عهد به معنی رؤیت باشد، چنان که گویند: عهد من به فلان دیر است یا نزدیک است. و عهد، به معنی وصیّت باشد، یقال: عهدت ----------------------------------- 1. آج، عقوبته. 2. همه نسخه بدلها: گوید. 3. آج، لب، فق، مب: خواندند. 4. همه نسخه بدلها: آمده‌اند. 5. سوره آل عمران (3) آیه 187. 6. دب، آج، لب، فق، مر عهد. [.....] صفحه : 183 الی فلان، یعنی اوصیت الیه. و عهد و عهاد، باران باشد. و عهد و عقد و میثاق نظایر باشند. و آن کسی که گوید: عاهدت اللّه، با خدای عهد کردم، یا گوید: علی‌ّ عهد«1» اللّه، پس خلاف کند، بنزدیک ما بر او مثل کفّارت ظهار باشد، و بنزدیک بعضی فقها کفارت سوگند باشد بر او. و بعضی گفتند: بر او کفّارت نباشد. و میثاق، مفعال باشد از وثیقه، و آن استوار بکردن عهد باشد. وَ یَقطَعُون‌َ ما أَمَرَ اللّه‌ُ بِه‌ِ أَن یُوصَل‌َ«2»، از آن کس که خدای تعالی فرمود که با او بپیوندی ببرّند. قتاده گفت: مراد صلت رحم است، و اصم‌ّ گفت: مراد آن است که، به رسول پیوندند«3» و به مؤمنان، و اولیتر حمل آن بود بر عموم. وَ یُفسِدُون‌َ فِی الأَرض‌ِ، مراد به فساد در زمین، ظلم است و تعدّی و راه زدن و هر معصیتی که ضرر آن متعدّی باشد به غیر آن«4». و گفته‌اند: مراد نفاق است، چه منافقان به اظهار موافقت در اسلام و اهل اسلام، نکایت بیشتر توانستند کردن از مشرکان. أُولئِک‌َ هُم‌ُ الخاسِرُون‌َ، ایشان زیانکارانند. و اصل «خسران»، نقصان بود، و خسران در بیع نقصان بود از بها، و جریر می‌گوید: ان‌ّ سلیطا فی الخسار انّه اولاد قوم خلقوا أقنّه مراد به «خسار» در بیت، نقصان حظّ ایشان است از شرف. و قومی گفتند: مراد به «خسار» در آیت هلاک است، و معنی آن بود بر هر دو قول که: یا ثواب خویش نقصان می‌کنند یا مستحق‌ّ عقاب و هلاک می‌شوند. و عبد اللّه عبّاس گفت: هر خساری که در حق کافران بود، مراد از او کفر باشد، و آنچه در حق‌ّ مؤمنان بود، مراد حطام دنیا باشد. قوله تعالی:

[سوره البقرة (2): آیات 28 تا 29]

]اشاره[

کَیف‌َ تَکفُرُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ کُنتُم أَمواتاً فَأَحیاکُم ثُم‌َّ یُمِیتُکُم ثُم‌َّ یُحیِیکُم ثُم‌َّ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ (28) هُوَ الَّذِی خَلَق‌َ لَکُم ما فِی الأَرض‌ِ جَمِیعاً ثُم‌َّ استَوی إِلَی السَّماءِ فَسَوّاهُن‌َّ سَبع‌َ سَماوات‌ٍ وَ هُوَ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ (29) [48- پ]

[ترجمه]

چگونه کافر می‌شوی به خدای و شما مرده بودی، زنده ----------------------------------- 1. مر: عهدة. 2. آج، لب، فق، مب، مر گفتند. 3. دب، آج، لب، فق، مب: پیوندی. 4. همه نسخه بدلها: به غیری. صفحه : 184 کرد شما را، پس بمیراند شما را، پس زنده کند شما را، پس با او برند«1» شما را. او آن است که بیافرید برای شما هر چه در زمین است جمله، پس قصد کرد به آسمان، راست کرد آن را هفت آسمان و او به همه چیزی داناست. اینکه دو آیت است. «کیف»، سؤال حال باشد، کیف زید، چگونه است زید! از حال او می‌پرسی و از اینکه جاست که آن کس که تو را«2»، به «کیف» سؤال کند، جواب او به حال دهی تو گویی: جاءنی زید، به من آمد زید«3»، کیف جاء«4»، چگونه آمد! تو گویی: راکبا، سوار«5». اینکه را نصب بر حال گویند، و علامتش آن است که صالح بود که جواب کیف باشد. و آیت وارد است مورد تعجّب«6»، یعنی چگونه کفر می‌آرند اینکه کافران به خدای تعالی، و انکار می‌کنند الهیّت او را با تظاهر اینکه آیات و بیّنات و براهین و معجزات؟ و در آیت ردّی ظاهر است بر مذهب مجبّره. بر حکیم چگونه روا بود که کفر در کافر آفریند، و قدرت موجبه کفر و ارادت موجبه کفر و ایمان باز ستاند، و منع کند از آن و قدرت ایمان ندهد، و ارادت ایمان ندهد«7»، و تمکین نکند و از إزاحت علّت نکند و تلبیس ادلّه کند؟ آنگه به لفظ تعجّب گوید: کَیف‌َ تَکفُرُون‌َ بِاللّه‌ِ، چگونه کافر می‌شوی؟ اینکه تعجّب از فعل او بیشتر است. و پس بر اینکه قول که آن می‌کند، و اینکه می‌گوید، کس نیست تا گوید: چگونه اینکه همه با بنده‌ای ضعیف کردی و مهر بر دل و چشم و گوش او نهادی و تکلیف کردی او را که: بی چشم ببین، و بی گوش بشنو، و بی دل بدان، و بی قدرت بگیر، و بی آلت کار بساز؟ پس چون نکرد آنچه«8» نتوانست ----------------------------------- 1. اساس: با او بری، به قیاس با نسخه مج، تصحیح شد، آج، لب، فق: بیاورند. 2. دب، آج، لب، فق، مب، مر به همه چیزی داناست. 3. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر گوید. 4. اساس: حال، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. 5. مر آمد. 6. مب، مر را. 7. دب، آج، لب، فق، وز و قدرت ارادت ایمان ندهد. 8. مج، دب، وز، مب، مر: از آن که. صفحه : 185 کردن، از او تعجّب نمودی که چگونه نکردی«1» با اینکه همه موانع [49- ر] از تعجّب تو، جای تعجّب است- تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا؟ وَ کُنتُم أَمواتاً، «واو» حال راست، یعنی چگونه کافر می‌شوی«2» و حال- اینکه حال که شرح خواهد دادن. «امواتا»، جمع میت باشد، کذیل و أذیال و قیل و أقیال. و برای آن در جمع میت، اموات گفت و امیات نگفت، قیاسا علی اخواتها، که کلمه از ذوات الواو است. و اصل «مات، یموت»، «موتا» است. و «میت» تخفیف میّت است و اصل او «میوت» بوده است، «واو» را « یا » کرد و آنگاه ادغام کرد تا میّت شد، آنگاه تخفیف کرد تا میت شد. و جمع میّت، «موتی» و «میّتون» باشد. فَأَحیاکُم، بدان که در آیت چند قول گفته‌اند: قولی آن است که: وَ کُنتُم أَمواتاً، شما مرده بودی، یعنی نطفه بودی در اصلاب آباء و ارحام امّهات، من شما را احیا کردم به خلق حیات در شما. ثُم‌َّ یُمِیتُکُم، پس بمیراند شما را در دنیا. ثُم‌َّ یُحیِیکُم، پس زنده کند شما را در گور برای مسائله گور. ثُم‌َّ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ فی القیامة للجزاء، پس با او شوی در قیامت برای جزا. و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و عبد اللّه مسعود و مجاهد. و در اینکه قول، اماتت در گور پس از سؤال گور گفته نباشد«3»، برای آن که کلام بر او دلیل می‌کند. و قتاده می‌گوید: کُنتُم أَمواتاً، یعنی نطفه و موات بودی، فاحیاکم فی الدّنیا، شما را در دنیا زنده کرد«4». ثُم‌َّ یُمِیتُکُم، پس بمیراند شما را در دنیا، اینکه مرگ که عام است و لا بدّ منه، ثم‌ّ یحییکم فی القیامة، پس شما را در قیامت زنده کند. و در اینکه قول، «احیاء» در گور برای سؤال گور نیست، و آنچه دلیل ضعف اینکه قول می‌کند، آن است که خدای تعالی می‌گوید: ثُم‌َّ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ، و بعث و نشور قیامت می‌خواهد. اگر معنی یُحیِیکُم، همین باشد که در قیامت احیا کند، اینکه دو لفظ مکرّر باشد و معنی یکی، و کلام خدای تعالی تا هر یکی«5» بر فایده مستقل‌ّ حمل توان کردن، بر وجهی حمل نباید کردن که بی فایده بود. و ابو صالح می‌گوید: و کنتم امواتا فی القبر، شما در گور مرده بودی. فَأَحیاکُم، ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: نکرد. 2. آج، لب، فق، مب، مر: می‌شوند. [.....] 3. آج، لب: نشود. 4. آج، لب، فق، وز، مب: کردیم. 5. دب: یا هر آیتی، آج، لب، فق، مب، مر: با هر آیتی. صفحه : 186 زنده کرد شما را برای سؤال گور. ثُم‌َّ یُمِیتُکُم، پس بمیراند شما را در گور، پس زنده کند شما را در قیامت. و«1» اینکه قول، خطاب با زندگان باشد، و مراد پدران مرده ایشان، چنان که گفت با جهودان عهد رسول- علیه السّلام: وَ إِذ قُلتُم یا مُوسی لَن نُؤمِن‌َ لَک‌َ حَتّی نَرَی اللّه‌َ جَهرَةً فَأَخَذَتکُم‌ُ الصّاعِقَةُ وَ أَنتُم تَنظُرُون‌َ، ثُم‌َّ بَعَثناکُم مِن بَعدِ مَوتِکُم«2»- تا به آخر آیات که به «کاف» خطاب، با حاضران می‌گوید، و مراد پدران ایشان، چه معلوم است بضرورت که اینکه همه در عهد موسی بود- علیه السّلام- و در عهد رسول ما از اینکه معانی هیچ نبود، و اینکه وجه قریب است به صواب. و حسن بصری می‌گوید: اینکه آیت خطاب با عام است، که ایشان را دو حیات و دو ممات [49- پ] بوده است. جماعتی بودند که ایشان را سه حیات و سه ممات است«3»، چون عزیر فی قوله تعالی: أَو کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَریَةٍ وَ هِی‌َ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها«4»- الایة. و چنان جماعت«5» از«6» بنی اسرائیل از وبا بگریختند، فی قوله: أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ خَرَجُوا مِن دِیارِهِم وَ هُم أُلُوف‌ٌ حَذَرَ المَوت‌ِ فَقال‌َ لَهُم‌ُ اللّه‌ُ مُوتُوا ثُم‌َّ أَحیاهُم ...«7»، و چون قوم موسی که به صاعقه هلاک شدند، پس خدای تعالی ایشان را زنده کرد، و اینکه قول هم محتمل بود اثبات عذاب گور را علی احد التّأویلین، اعنی تأویل قتاده«8» و تأویل ابو صالح. قولی دیگر آن است که: احیا و اماتت او«9» مجاز است، مراد آن است که شما خامل الذّکر بودی، من شما را رفیع کردم، و مجهول بودی شما را معروف کردم، چنان که ابو نخیلة السّعدی‌ّ گفت: فأحییت من ذکری و ما کنت خاملا و لکن‌ّ بعض الذّکر انبه من بعض و دوم، حقیقت است، یعنی اماتت در دنیا به عادت و احیا در قیامت، و اگر چه اینکه وجهی ملیح است، امّا تا حقیقت ممکن باشد، حمل کلام بر مجاز نباید کردن. و ----------------------------------- 1. مج، دب، مب، مر: و در، آج، لب، فق، وز: وبر. 2. سوره بقره (2) آیه 55 و 56. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر: بود. 4. سوره بقره (2) آیه 259. 5. مج، وز، مب: جماعتی. 6. مج، دب، مر: که در، دب، آج، لب، فق: در. 7. سوره بقره (2) آیه 243. 8. همه نسخه بدلها: عبد اللّه عبّاس. 9. همه نسخه بدلها: اوّل. صفحه : 187 مورد آیت تذکیر است به نعمت خدای تعالی، و نهی کردن بندگان را از کفر بر وجه تعنیف و تبکیت و تهدید«1» و وعید کردن به ذکر مرگ و سؤال گور و بعث و نشور و مواقف حساب و آنچه در قیامت باشد. ثُم‌َّ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ، هم بر سبیل وعید است، چنان که در دگر آیت گفت: إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَبِالمِرصادِ«2»، و یکی از ما گوید: باش که مرجع تو با من است و گذر تو بر من است، و تو از من فوت نخواهی شدن. و حقیقت اینکه کلام که خدای تعالی گوید مرجع با من است، آن است که: مرجع با جایی است که در آن جا حکم همه مرا باشد، و کسی را حکمی نبود بخلاف دنیا که دیگران را به حق و نا حق حکمی باشد. بدان که در سؤال گور خلافی نیست، جز که بعضی گویند: به آخر کار بود، چون«3» بعث باشد، خدای تعالی زنده کند خلق را در گور، و سؤال کند ایشان را، و زنده می‌دارد، امّا معذّب و امّا براحت، به حسب استحقاق ایشان، آنگه بر انگیزد. و نزدیک ما آن است که: سؤال گور آنگه باشد که مرده را در گور نهند و گور بر او راست کنند، تا در خبر آمده است که: او پهران«4» پای آنان که از سر گور او باز می‌گردند بشنود، و برای اینکه کار سنّت است که ولی‌ّ مرده چون مردم از سر گور او باز گردند، بایستد و او را تلقین کند به آواز بلند هم آن تلقین که در گور کرده باشد تا او بشنود. و سؤال او از اعتقاد او کنند، از خدای و پیغامبر و امام و قبله و کتاب. و در خبر هست که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله- چون فاطمه اسد«5»- رضی اللّه عنها- از دنیا برفت، به نفس خود به کار او قیام کرد و ردای خود در کفن او کرد، و در گور او بخفت [50- ر] پیش از آن که او را در گور نهاد. چون گور بر او راست کرد، بر سر گور او بنشست، کالمصغی الی کلام احد، چون کسی که گوش با کلام کسی کند. آنگه گفت: ابنک ابنک ابنک، سه بار گفت: پسرت است. چون ----------------------------------- 1. آج، لب: تمدید. 2. سوره فجر (89) آیه 14. [.....] 3. همه نسخه بدلها وقت. 4. کذا: در اساس، (با سه نقطه)، مج، آج، لب، فق، وز، حب، دب، مر: آواز، اساس در حاشیه با خطی متفاوت از متن نوشته است: تبرّای. 5. مب، مر: بنت اسد. صفحه : 188 بازگشت، گفتند: یا رسول اللّه؟ با کس.«1» اینکه نکردی که با او کردی. گفت: بلی؟ برای آن که او بر من حق‌ّ تربیت داشت و حق‌ّ مادری داشت. من طفل بودم که مادرم از دنیا برفت، او مرا مادری کرده مرا بپرورد. خواستم که«2» او را مکافات کنم. برای کرامت او از ردای خودش کفن ساختم، و برای آن تا از هوام‌ّ او را مضرّت نباشد، در گور او بخفتم. گفتند: یا رسول اللّه؟ آن چه معنی داشت که«3» گفتی: ابنک ابنک ابنک! گفت: چون گور بر او راست کردم، فریشتگان سؤال آمدند و او را از خدای بپرسیدند. جواب به صواب داد. و از پیغامبرش بپرسیدند، جواب به صواب داد و از امامش بپرسیدند، فرو ماند. منش تلقین کردم که: پسرت است، پسرت است، پسرت است. و در اینکه خبر، صحّت سؤال گور است و تقریر امامت امیر المؤمنین- علیه السّلام- و آن که بنده را در گور از امامت او سؤال خواهند کردن. در خبری می‌آید که: رسول- علیه السّلام- گفت: چون مرده را در گور نهند، دو فریشته می‌آیند تا به گور او فرو شوند، و خدای تعالی او را زنده کند تا به صدر و سینه، و حیات با او دهد و حواس‌ّ درست، و او را از خدای بپرسند و از پیغامبر و از امامان. اگر جواب دهد و جواب به صواب دهد، او را گویند: نم نومة العروس، بخسب چنان که عروس در خوابگاه خود بخسبد. و آن دو فریشته در گور او بر پرّند و گور بر او فراخ کند، مدّ البصر، چندان که چشم زخم باشد«4». و دری از درهای بهشت بر«5» او گشایند، تا نسیم بهشت بر او می‌آید. و اگر جواب به صواب ندهد، آن فریشته مقمعی از آتش به دست دارد، یکی بر سر او زند چنان که همه گور او آتش بستاند«6» و دری از درهای دوزخ بر گور او گشایند. اینکه است معنی قول رسول- علیه السّلام- که گفت: 7» القبر روضة من ریاض الجنّة او حفرة من حفر« النیران ، گور یا مرغزاری از مرغزارهای بهشت باشد، یا کنده‌ای از کنده‌های دوزخ. اعاذنا اللّه عذاب القبر بمنّه و فضله و رحمته؟ ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق: با کسی، مب، مر: با هیچ کسی. 2. همه نسخه بدلها: تا. 3. مب سه بار. 4. مب، مر: که چشم کار کند. 5. مج، دب، آج، لب، وز: در گور، مب، مر: بر گور. 6. مب، مر: آتش بگیرد. 7. آج، لب، مب، مر: حفرات. صفحه : 189 قوله: هُوَ الَّذِی خَلَق‌َ لَکُم ما فِی الأَرض‌ِ جَمِیعاً، اینکه آیت هم بر سبیل تذکیر نعمت است، می‌گوید: او آن خدایی است که هر چه در زمین آفرید، برای شما آفرید، چه او بی‌نیاز و مستغنی است، حاجت بر او روا نیست، منافع و مضارّبه او راه نیابد. هُوَ، کنایت است از نام خدای، و او ضمیر مرفوع منفصل است. و «خلق»، فعل [50- پ] با تقدیر باشد. و «ما» لفظی است صالح عموم ما لا یعقل را، چنان که، «من» لفظی است صالح عموم عقلا را، بنزدیک ما و بنزدیک اصحاب عموم، لفظی است موضوع عموم را. و «من»، همچنین موضوع است عموم ما یعقل را، «ما» هر چه باشد، و «من» هر که باشد. و به جای خود اینکه خلاف«1» و بیان مذهب صحیح کرده شود- ان شاء اللّه؟ و در آیت حمل بر عموم کنند، الّا اگر دلیلی منع کند. و «ما» موصوله است و محلّش نصب است بوقوع الفعل علیه. جَمِیعاً، نصب بر حال است از مفعول. و دلیل بر آن که از اطلاق لفظ [ما]«2» عموم ندانند مگر به دلیل، آن است که خدای گفت: جَمِیعاً. و اگر فایدت «ما»، استغراق و عموم بودی، از روی لفظ، و مشترک نبودی بین العموم و الخصوص، جَمِیعاً را فایده نبودی، چه خود جملگی از ظاهر لفظ «ما» مفهوم بودی. چون چنین است، عموم از لفظ جَمِیعاً دانیم نه از «ما». و قوله: ثُم‌َّ استَوی إِلَی السَّماءِ، در او چند قول گفته‌اند در آیت. و بر کلام عرب بر چند وجه آمد: به معنی «انتصاب» آمد، چنان که: استوی جالسا، او قائما، یعنی تا«3» راست بود«4». و به معنی «اعتدال» آمد، چنان که: استوی الامران اذا تساویا، یعنی تفاوت نیست یکی را بر یکی. و به معنی تمام شباب باشد، فی قوله تعالی: وَ لَمّا بَلَغ‌َ أَشُدَّه‌ُ وَ استَوی«5» الرَّحمن‌ُ عَلَی العَرش‌ِ استَوی«3». نبینی که به «علی»، تعدیه کرد چنان که «استولی»، متعدی است به «علی». و اینکه وجه در اینکه آیت هم محتمل بود، معنی آن باشد که: قهرها و ذلّلها بالخلق«4»، چنان که گفت: قالَتا أَتَینا طائِعِین‌َ«5»، یعنی ذلیل و فرمانبردار و خاضع شدند مر خدای را تعالی. و اینکه بر سبیل توسّع و مبالغت باشد [51- ر]. و وجهی دیگر آن است که حسن بصری گفت: استوی امره و تدبیره فی السّماء، اضافت فعل با محذوفی کرد«6» بر تقدیر حذف مضاف و اقامت مضاف الیه مقامه، چنان که: وَ جاءَ رَبُّک‌َ«7» وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«8»، یعنی اهل القریة. و اصم‌ّ گفت: فعل مضاف نیست با خدای تعالی، بل مضاف است با دخان، و معنی آیت اینکه است: ثم‌ّ علا الدّخان الی السّماء، یعنی الی العلو، آن دخان که خدای از او آسمان آفرید. و اینکه وجه بعید و متعسّف است. قوله: فَسَوّاهُن‌َّ، اگر گویند: «سماء» واحد است، چرا ضمیر جمع گفت ----------------------------------- 1. مج، وز: شوامد، دب، آج، لب، فق، مب، مر: شواهد. 2. دب، آج، لب، مب، مر: در روایت. 3. سوره طه (20) آیه 5. 4. مب، مر: الخلق. 5. سوره فصلت (41) آیه 11. 6. دب، آج، لب، فق: کردند، مب مر: باشد. 7. سوره فجر (89) آیه 22. 8. سوره یوسف (12) آیه 82. صفحه : 191 فَسَوّاهُن‌َّ! از اینکه چند جواب است: یکی آن که فرّاء گفت: اینکه لفظ جنس است، و جنس صالح بود واحد و جمع را، اگر چه لفظ واحد است، مراد هفت آسمان است. جوابی دیگر آن است که: «سماء» جمع است، و واحد او «سماوة» بود، چنان که شاعر گفت: ماوة الهلال حتّی احقوقفا و جوابی دیگر آن است که: کنایت راجع است با آحاد و اجزا و نواحی و اقطار آسمان، و آن جمع است. اگر گویند: چگونه گفت: إِلَی السَّماءِ، و آسمان نا آفریده را آسمان نخوانند«1»! گوییم از اینکه چند جواب است: یکی آن که، اینکه بر توسّع و مبالغت قرب فعل از وجود گفت، چنان که یکی پاره‌ای ریسمان پیش دارد، یکی گوید: چیست اینکه! گوید: اعمل ثوبا، جامه‌ای می‌بافم. و ریسمان نابافته را جامه خواند. و همچونین، خیّاط گوید: اخیط قمیصا، و تا تمام نکند پیرهن«2» نباشد. و جوابی دیگر آن است که: حق تعالی آن دخان که از او آسمان آفرید، بر شکل آسمان کرد و از روی شکل آن را آسمان خواند. جواب دیگر آن است که: اوّل یک آسمان بیافرید، و آنگه بشکافت و هفت آسمان کرد، برای آن اطلاق اسم کرد که یک آسمان آفریده بود. اگر گویند: در اینکه آیت گفت اوّل زمین آفریدم، آنگه به حرف «ثم‌ّ»- که معنی او ترتیب باشد یا «3» تراخی- گفت پس آسمان آفریدم، و در دگر آیت گفت: أَ أَنتُم أَشَدُّ خَلقاً أَم‌ِ السَّماءُ بَناها«4»، تا آن جا که گفت: وَ الأَرض‌َ بَعدَ ذلِک‌َ دَحاها«5»، پس از آن زمین دحو کرد، و اینکه ظاهر تناقض دارد، گوییم. از اینکه دو جواب است: یکی آن که، قدیم- جل‌ّ جلاله- زمین بیافرید و دحو نکرد، اعنی نگسترد. آنگه آسمان بیافرید، آنگه زمین بگسترد، چه در آیت «دحو»، گفت که: تأخیر کردم نه«6» خلق. جواب دوم آن است که: مراد به «ثم‌ّ» و «بعد» در اینکه آیات، ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: نباشد. 2. همه نسخه بدلها: پیراهن. 3. مج، دب، وز، فق: با. 4. سوره نازعات (79) آیه 27. 5. سوره نازعات (79) آیه 30. [.....] 6. دب، آج، لب، فق: به. صفحه : 192 نه«1» تقدیم و تأخیر است، غرض تعداد نعمت است، نبینی که یکی از ما گوید: الم اطعمک«2» ثم‌ّ کسوتک ثم‌ّ اعطیتک ثم‌ّ حملتک، نه من تو را طعام دادم و جامه دادم و عطا دادم و اسب دادم، و اگر چه آنچه مقدّم گوید، مؤخّر کرده باشد، [51- پ] چه نظر او به تقدیم و تأخیر نباشد، نظر او به تعداد باشد. و نصب سَبع‌َ سَماوات‌ٍ، بر حال است. وَ هُوَ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ، «علیم«3»» در اینکه آیت واقع باشد هم بر موجود هم بر معدوم، چه قدیم- جل‌ّ جلاله- معدومات داند چنان که موجودات داند. و «علیم»، از عالم بلیغتر باشد. اگر گویند: پس آن که ذکر خلق آسمانها کرد و خلق چیزها که در زمین است، بایست تا گوید: علی کل‌ّ شی‌ء قدیر، که ذکر قادری لایقتر است اینکه جا از ذکر عالمی، جواب آن است که گوییم: «علیم» گفتن، اینکه جا بلیغتر است از «قدیر»، چه در «علیم» زیادت معنی هست که در «قدیر» نیست، برای آن که قادر فعل«4» کند که محکم نباشد، و لکن عالم آنچه کند محکم و متقن باشد. پس حق تعالی در اینکه آیت باز نمود که: من آنچه کردم از خلق آسمان بر سبیل احکام و اتّساق است. پس در اینکه آیت چون وصف به عالمی کرد، برای«5» معنی قادری در آن داخل بود، و اگر قادری گفتی، عالمی در آن داخل نبودی، پس ذکر عالمی اینکه جا بهتر از ذکر قادری. و عالم، هر آن ذاتی بود که از او صحیح باشد ایجاد مقدور خود کردن بر وجه احکام و اتّساق. امّا کیفیّت خلق آسمان. در خبری جامع که روایت کرده‌اند به اسناد از مقاتل و ضحّاک، که ایشان گفتند: خدای- عزّ و جل‌ّ- آسمان دنیا از دود بیافرید، و از زمین تا آسمان دنیا پانصد ساله راه است، و از آسمان تا به آسمان پانصد ساله راه است، و غلظ«6» هر آسمانی، پانصد ساله راه است. و آسمان دنیا بر لون آهن افروخته آفرید و نام او «رقیع» است، و در آسمان دنیا فریشتگانی هستند، ایشان را خدای تعالی از نور و آتش و آب آفریده است، و مهتر ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها ترتیب و. 2. مج، وز: الم اکن اطعمتک. 3. همه نسخه بدلها: شی‌ء. 4. مر: فعلی. 5. همه نسخه بدلها: بر اینکه. 6. دب: غلظت. صفحه : 193 ایشان فریشته‌ای است نام او «رعد»، و او موکّل بر ابر و باران، و تسبیح او اینکه است: سبحان ذی الملک و الملکوت. و آسمان دوم بر لون مس آفرید، و در آن جا اصناف و الوان فریشتگانند چندان که عدد ایشان جز خدای نداند، آواز به تسبیح و تهلیل بلند کرده، تسبیح ایشان اینکه است: سبحان ذی العزّة و الجبروت و نام اینکه آسمان «قیدوم» است. و در آسمان دوم«1» فریشته‌ای است نام او «حبیب»، خدای یک نیمه او از برف آفریده است و یک نیمه او از آتش، نه آتش برف را بگذارد و نه برف آتش را بنشاند، و دعای او اینکه است: یا مؤلّفا بین الثّلج و النّار الف بین قلوب عبادک المؤمنین. و آسمان سوم«2» بر لون برنج آفرید، و نام او «ماعون» است، در آن جا فریشتگانند، أُولِی أَجنِحَةٍ مَثنی وَ ثُلاث‌َ وَ رُباع‌َ«3» بِغَیرِ عَمَدٍ تَرَونَها«10». ابو هریره روایت کرد که: یک روز رسول- صلّی اللّه علیه و آله- در آمد، اصحابان خود را گفت: فیم انتم ، در چه کاری شما! گفتند: یا رسول اللّه؟ ----------------------------------- 1. مج، فق، وز، ها: عاروس، دب: عاروش، آج، لب، مب، مر: عارو. 2. دب، آج، لب، مر دیگر. 3. آج، لب، فق آن. 4. مج، لب، فق، وز: هفصد. 5. مر: قطرات. 6. مج، دب، آج، لب، وز، فق، مب: چشم. 7، 8. مج، آج، لب، مر: کثافت. 9. همه نسخه بدلها آن. 10. سوره رعد (13) آیه 2، سوره لقمان (31) آیه 10. صفحه : 195 تفکّر. گفت: در چه تفکّر می‌کنی! گفتند: در آفریدگار. گفت: تفکّر مکنی در خدای که فکر به او محیط نشود، و لکن در خلق خدای تفکر کنی که خدای تعالی هفت آسمان و هفت زمین بیافرید، از زمین تا به زمین«1» پانصد ساله راه، و کثافه«2» هر زمینی پانصد ساله راه، و از زمین تا آسمان پانصد ساله راه، و از هر آسمانی تا به دیگر پانصد ساله راه، و کثافه«3» هر آسمانی پانصد ساله راه. و از بالای آسمان هفتم دریایی آفرید، عمق آن چندان که از بالای هفت آسمان تا به زیر هفتم زمین، در آن دریا خدای را فریشته‌ای است که، لم یجاوز الماء کعبه، که آب آن دریا از کعب او در گذشته نیست. وهب منبّه گفت: کادت الأشیاء ان تکون«4» سبعا، نزدیک بود که چیزها همه هفت شود، آسمانها هفت«5» و زمینها هفت، کوهها هفت«6»، و دریاها هفت«7»، و عمر دنیا هفت هزار سال است. و ایّام هفت است، و کواکب سیّاره هفت است، و طواف خانه هفت است، و سعی و صفا و مروه و رمی الجمار هفت است، و درهای دوزخ هفت است، و در کات او هفت است، و امتحان یوسف در زندان هفت سال بود، و سبب خلاص او در خواب ملک هفت گاو«8» بود فی قوله: إِنِّی أَری سَبع‌َ بَقَرات‌ٍ سِمان‌ٍ یَأکُلُهُن‌َّ سَبع‌ٌ عِجاف‌ٌ وَ سَبع‌َ سُنبُلات‌ٍ خُضرٍ«9». و کرامت سیّد اوّلین و آخرین«10» هفت است، فی قوله: وَ لَقَد آتَیناک‌َ سَبعاً مِن‌َ المَثانِی وَ القُرآن‌َ العَظِیم‌َ«11». و قرآن هفت سبع است، و ترکیب بنی آدم بر هفت اندام است، و آفرینش او از هفت چیز است، فی قوله تعالی: وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسان‌َ مِن سُلالَةٍ مِن طِین‌ٍ، ثُم‌َّ جَعَلناه‌ُ نُطفَةً فِی قَرارٍ مَکِین‌ٍ، ثُم‌َّ خَلَقنَا النُّطفَةَ عَلَقَةً، الی قوله: فَتَبارَک‌َ اللّه‌ُ أَحسَن‌ُ الخالِقِین‌َ«12». و روزی و غذای آدمی او هفت چیز است، فی قوله: ----------------------------------- 1. آج، لب: زمینی، فق، مب، ها: از زمینی تا به زمینی، مر: از زمینی تا به زمین دیگر. 2. مج: کثافت. 3. مج، آج، لب، فق، مر: کثافت. 4. همه نسخه بدلها: یکون. 5. همه نسخه بدلها است. [.....] 6، 7. همه نسخه بدلها، بجز مب، مر است. 8. مج، آج، لب، فق: گاف. 9. سوره یوسف (12) آیه 43. 10. دب، آج، لب، فق، مب، مر: الاوّلین و الاخرین. 11. سوره حجر (15) آیه 87. 12. سوره مؤمنون (23) آیه 12 تا 14. صفحه : 196 فَلیَنظُرِ الإِنسان‌ُ إِلی طَعامِه‌ِ، أَنّا صَبَبنَا الماءَ صَبًّا، ثُم‌َّ شَقَقنَا الأَرض‌َ شَقًّا، فَأَنبَتنا فِیها حَبًّا، وَ عِنَباً وَ قَضباً، وَ زَیتُوناً وَ نَخلًا، وَ حَدائِق‌َ غُلباً، وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا«1». و او را فرمودند که: در نماز سجده بر هفت اندام کن. قوله تعالی:

[سوره البقرة (2): آیات 30 تا 34]

]اشاره[

وَ إِذ قال‌َ رَبُّک‌َ لِلمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِل‌ٌ فِی الأَرض‌ِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجعَل‌ُ فِیها مَن یُفسِدُ فِیها وَ یَسفِک‌ُ الدِّماءَ وَ نَحن‌ُ نُسَبِّح‌ُ بِحَمدِک‌َ وَ نُقَدِّس‌ُ لَک‌َ قال‌َ إِنِّی أَعلَم‌ُ ما لا تَعلَمُون‌َ (30) وَ عَلَّم‌َ آدَم‌َ الأَسماءَ کُلَّها ثُم‌َّ عَرَضَهُم عَلَی المَلائِکَةِ فَقال‌َ أَنبِئُونِی بِأَسماءِ هؤُلاءِ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (31) قالُوا سُبحانَک‌َ لا عِلم‌َ لَنا إِلاّ ما عَلَّمتَنا إِنَّک‌َ أَنت‌َ العَلِیم‌ُ الحَکِیم‌ُ (32) قال‌َ یا آدَم‌ُ أَنبِئهُم بِأَسمائِهِم فَلَمّا أَنبَأَهُم بِأَسمائِهِم قال‌َ أَ لَم أَقُل لَکُم إِنِّی أَعلَم‌ُ غَیب‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ أَعلَم‌ُ ما تُبدُون‌َ وَ ما کُنتُم تَکتُمُون‌َ (33) وَ إِذ قُلنا لِلمَلائِکَةِ اسجُدُوا لِآدَم‌َ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبلِیس‌َ أَبی وَ استَکبَرَ وَ کان‌َ مِن‌َ الکافِرِین‌َ (34) [53- ر]

[ترجمه]

چون گفت خدای تو فریشتگان را که من خواهم کردن در زمین خلیفه‌ای، گفتند: بخواهی کردن در آن جا کسی که تباهی کند در آن جا و بریزد خونها، و ما پاک می‌گوییم تو را به سپاس تو و پاک می‌دانیم تو را. گفت: من دانم آنچه شما ندانی. و بیاموخت آدم را نامها همه، پس عرض کردشان بر فریشتگان، گفت: خبر دهید مرا به نامهای اینان اگر شما راستیگری. گفتند: منزّهی تو، نیست ما را علمی جز آن که تو آموختی ما را که تو تو«2» دانا و محکم کاری«3». [53- پ] گفت: ای آدم خبر ده ایشان را به نامهای ایشان، چون خبر دادشان به نامهایشان، گفت: نه من گفتم شما را که من دانم نهانی آسمانها و زمینها«4» و دانم آنچه شما آشکارا بکنید«5» و آنچه پنهان داری. چون گفتیم ما فریشتگان را که سجده کنی آدم را، سجده کردند مگر ----------------------------------- 1. سوره عبس (80) آیه 24 تا 31. 2. دب: تویی. 3. دب: محکم کار. 4. مج، دب، فق، وز: زمین. 5. دب، آج، لب، فق، وز: کنی/ کنید. صفحه : 197 ابلیس که سر باز زد و بزرگواری کرد، و بود از جمله کافران. اینکه پنج آیت است. «اذ»، ظرف زمان ماضی باشد، و محل‌ّ او نصب بود و عامل در او چند چیز محتمل است: یکی فعلی مقدّر، کانّه قال: اذکر یا محمّد إِذ قال‌َ رَبُّک‌َ. و زجّاج می‌گوید، فعلی«1» مقدّر اینکه است: ابتدأ خلقکم حین قال ربّک، و شاید که عامل در او جواب «اذ» بود، و هو قوله: قالُوا أَ تَجعَل‌ُ فِیها، و ظروف«2» ابدا مضاف بود با جمله از فعل و فاعل، یا از مبتدا و خبر. لِلمَلائِکَةِ، فرشتگان را. واحد او «ملک» باشد و اصل«3» او مهموز است، چنان که شاعر گوید: فلست بجنّی و لکن لملأک«4» تنزّل من جوّ السّماء یصوب و اصل او از «الوکة» بود، و آن رسالت باشد، و کذلک المألکة و المألکة، قال عدی‌ّ بن زید: ابلغ النّعمان عنّی مألکا انّه قد طال حبسی و انتظاری و قال لبید: و غلام أرسلته أمّه بألوک فبذلنا ما سأل و «تا» از ملائکه بیفگنند«5» در بعضی مواضع چنان که امیّة بن ابی الصّلت می‌گوید [54- ر]: و فیها من عباد اللّه قوم ملائک ذللوا و هم صعاب پس بر اینکه قول ایشان را«6» ملائکه خوانند که رسولان خدااند. و قولی دیگر آن است که: اسم مشتق نیست، و اینکه اسم جنس است، کالجن‌ّ و الانس. إِنِّی جاعِل‌ٌ، یعنی فاعل و خالق، من کننده‌ام، یعنی خواهم کردن در زمین خلیفت. و «خلیفه»، فعلیه باشد به معنی فاعل، من خلفه یخلفه اذا قام مقامه، برای ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: فعل. 2. دب، آج، لب، مب، مر: ظرف. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر ملک مالک بود مهموز، آنگه قلب کرده است به ملائک به تقدیم العین علی الفاء. [.....] 4. مج، وز: بملک. 5. آج، لب، فق، مب، مر و. 6. دب، وز از آن، آج، لب، فق از. صفحه : 198 آن که قائم مقام مخلّف و مستخلف خود باشد«1» از پس او. و کلمت از «خلف» مشتق‌ّ است، و آن جهت پس بود. و «خلف» گویند جای نشین«2» نیک را. و چون بد بود خلف گویند، قال اللّه تعالی: فَخَلَف‌َ مِن بَعدِهِم خَلف‌ٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ«3» ثُم‌َّ جَعَلناکُم خَلائِف‌َ فِی الأَرض‌ِ«6». و خلفاء نیز جمع او بود کظریف و ظرفاء، و کریم و کرماء، برای آن که «تا» زیادت است برای مبالغه آورده‌اند، قال اللّه تعالی: وَ اذکُرُوا إِذ جَعَلَکُم خُلَفاءَ«7». گروهی گفتند: آدم را برای آن خلیفه خواند که از پس فریشتگانی بود که در زمین بودند. و عبد اللّه عبّاس گفت: برای آن که از پس قومی بود که در زمین بودند ایشان را «جان‌ّ» گفتند. حسن بصری گفت: برای آن که جماعتی باشند از فرزندان او که بعضی خلیفه بعضی باشند در عمارت زمین و آنچه پدران ایشان کرده باشند. عبد اللّه مسعود گفت: برای آنش خلیفه خواند که او خلیفه خدا بود به حکم کردن از میان مردمان، و اقامت اعلام حق‌ّ کردن. فِی الأَرض‌ِ، «لام» استغراق جنس است. در خبر می‌آید که: یک روز عمر خطّاب«8» در ایّام خلافت در مسجد رسول- صلّی اللّه علیه و آله- پرسید از سلمان و طلحه و زبیر و کعب الأحبار که: فرق چیست میان خلیفه و پادشاه! طلحه و زبیر گفتند: ما ندانیم. سلمان گفت: من دانم. گفت: بگو. گفت: خلیفه آن باشد که: یعدل فی الرّعیّة و یقسم بالسّویّة و یشفق علیهم شفقة الرّجل علی اهله و یقضی بکتاب اللّه، گفت: آن که در رعیّت ----------------------------------- 1. آج، لب، فق، مب: باشند. 2. مج: جانشین. 3. سوره مریم (19) آیه 59. 4. آج، لب، فق، مب، مر: دوشند و. 5. سوره یونس (10) آیه 14. 6. سوره اعراف (7) آیه 69. 7. مج، وز رضی اللّه عنه. 8. آج، مب، فق، صب، مر و. صفحه : 199 عدل کند و قسمت به سویّت و راستی کند، و بر رعایا چنان مشفق باشد که بر اهل خود، و حکم به کتاب خدای کند. کعب الاحبار گفت: نکو گفتی؟ من ندانستم که کسی باشد در میان ما که اینکه داند جز من، و لکن‌ّ سلمان ملی‌ء حکما و علما، و لکن سلمان را پر از علم و حکمت باز کرده‌اند. آنگه عمر گفت سلمان را: من خلیفه‌ام یا پادشاه! گفت: اگر در همه عمرت یک درم سیم یا کمتر یا بیشتر نه از جای خود بستده‌ای، و نه به جای خود صرف کرده، خلیفه نه‌ای، پادشاهی. عمر بگریست. قالُوا، گفتند بعضی فرشتگان: أَ تَجعَل‌ُ فِیها، خواهی کرد«1» در زمین کسهایی را که در زمین فساد کنند و خون بنا حق [54- پ] ریزند، و «سفک» در خون به کار دارند و صب‌ّ در دگر مایعات! و «سفح»، ریختن آب بود بر سبیل تضییع، از اینکه کار زنا را «سفاح» خوانند که صاحبش آب ضایع می‌کند. قوله: أَ تَجعَل‌ُ فِیها، اینکه لفظ استفهام است و مراد هم استفهام و استعلام است، و نه بر وجه انکار است. و گروهی گفتند: بر وجه تعجّب است. و آن که گفت بر وجه استفهام است، گفت: ایشان ندانستند، اینکه بر وجه مسألت گفتند تا بدانند چیزی که ندانستند و خون بناحق ریختند، خدای تعالی فریشتگان را بفرستاد تا ایشان را از زمین براندند و هلاک کردند. و قولی دیگر آن است که: به ظن‌ّ گفتند و امارت اینکه آن بود که پیش از آدم- علیه السّلام- در زمین جماعتی بودند، ایشان را «جان‌ّ» خواندند، چنان که خدای تعالی گفت: وَ الجَان‌َّ خَلَقناه‌ُ مِن قَبل‌ُ مِن نارِ السَّمُوم‌ِ«2». ایشان در زمین فساد کردند. اینکه از آن جا گفتند، و اینکه قول ربیع انس است. گروهی دگر گفتند: فریشتگان اینکه از علم گفتند، و سبب آن بود که خدای تعالی پیش از خلق آدم خبر داد که: من در زمین خلیفتی خواهم کردن که فرزندان او در زمین فساد و خون ناحق‌ّ«3» کنند، ایشان اینکه بر سبیل تعجّب گفتند که: تو قومی چنین را به پادشاه«4» زمین خواهی کردن«5»؟ ما مسبّحان درگاه تو و مقدّسان حضرت تو. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: کردن. 2. سوره حجر (15) آیه 27. 3. مج، دب، آج، لب، فق، وز: بنا حق. [.....] 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: به پادشاهی. 5. مب: خواهی فرستاد، مر: خواهی فرستادن. صفحه : 200 خدای تعالی گفت: من آن دانم که شما ندانی، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و سدّی است. نَحن‌ُ، ضمیر مرفوع منفصل باشد، و نُسَبِّح‌ُ، اصل تسبیح تنزیه باشد، و معنی «تنزیه» دور داشتن بود، یعنی ما تو را پاک و منزّه می‌گوییم«1» از هر چه به تو لایق نباشد، و هر چه ناسزا است از صفات نقص از تو دور داریم. و گفته‌اند: معنی تسبیح، تعظیم باشد، یعنی ما تو را معظّم دانیم و مستحق‌ّ حمد و شکر شناسیم. و گفته‌اند مراد آن است که: ما تو را نماز«2» می‌کنیم، و نماز را «سبحه» خوانند. قتاده می‌گوید: گفتن سبحان اللّه. مفضّل گفت: تسبیح آواز برداشتن باشد به ذکر خدای تعالی، چنان که جریر گفت: قبح الاله وجوه تغلب کلّما سبح الحجیج و کبّروا اهلالا«3» نُقَدِّس‌ُ لَک‌َ، یعنی تو را پاک شناسیم از قبایح. و گفته‌اند: ما خود را از گناه پاک می‌داریم«4». خدای تعالی گفت: إِنِّی أَعلَم‌ُ ما لا تَعلَمُون‌َ، من آن دانم که شما ندانی، یعنی از مصالح و عواقب امور. و عبد اللّه عبّاس و سدّی می‌گویند معنی آن است که: چون خدای تعالی آن«5» جماعت فریشتگان را فرستاد به اهلاک جان‌ّ، ابلیس در میان ایشان بود، و اینکه سخن ابلیس گفت با ایشان، و ابلیس منافق بود، و خدای تعالی از او نفاق دانست و فریشتگان ندانستند، چون گفتند: نحن نسبّح بحمدک و نقدّس لک، خدای تعالی گفت: من آن دانم که شما ندانی از نفاق ابلیس. قتاده و حسن بصری گفتند: چون خدای تعالی آغاز خلق آدم کرد، فریشتگان گفتند: خدای ما خلیفتی خواهد آفریدن، همانا ما از او عالمتر باشیم و گرامیتر بنزدیک او. خدای تعالی پیش از آن که [55- ر] بر تفصیل باز نمود که خلاف آن است که شما ظن‌ّ می‌بری، گفت: شما را به اینکه علمی نیست، من آن دانم که شما ندانی. ----------------------------------- 1. آج، لب، فق، مب، مر و. 2. دب، آج، لب، فق: نمازی. 3. همه نسخه بدلها نبینی که اهلال که مصدر است، و آن رفع صورت بود به مصدر سبح کرد، و کانّه قال: اهل الحجیج اهلالا. 4. همه نسخه بدلها برای تو. 5. همه نسخه بدلها: اینکه. صفحه : 201 آنگه به معاینه به ایشان نمود آن جا که آدم گفت: انبئونی باسماء هؤلاء. و قولی دیگر قتاده را آن است که: من آن دانم که شما ندانی که از نسل او انبیا و اوصیا و اولیا خواهند بودن. و در آیت دلیل است بر آن که کار خلافت به خدای تعالی تعلّق دارد، و کسی دگر را بدون خدای تعالی نرسد، لقوله: إِنِّی جاعِل‌ٌ. و در حق‌ّ داود گفت: إِنّا جَعَلناک‌َ«1» هارُون‌َ اخلُفنِی فِی قَومِی«2» لَیَستَخلِفَنَّهُم فِی الأَرض‌ِ کَمَا استَخلَف‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم«3» وَ عَلَّم‌َ آدَم‌َ الأَسماءَ کُلَّها، بدان که: «تعلیم» از خدای تعالی به دو معنی باشد: امّا به خلق علم یا به نصب دلیل، امّا آن که از اینکه دو، خدای تعالی کدام کرد«4»، چند قول است: گفتند قولی آن است که: لا بدّ باید تا مواضعتی متقدّم بوده باشد و اصطلاح قومی بر لغتی تا صحیح باشد که خدای تعالی اعلام کند آدم را نامهایی بر آن لغت، و آن اصطلاح آنان بود که پیش از آدم بودند از جان‌ّ، و برای آن گفتند که، مکلّف مراد خدای به ضرورت نداند، به دلیل داند، و دلیل خطاب او باشد. و خطاب آنگه دلیل باشد بر مراد که مواضعه متقدّم باشد بر آن. پس چون خدای تعالی آدم را بیافرید و عقلش تمام کرد، علم به آن مواضعت در وی آفرید، تا چون خبر داد، آدم را«5» از آن خبر فایده گرفت و علمش حاصل شد به آن لغت. پس خبر داد او را به دیگر لغتها تا اینکه را بر آن استدلال کرد، چنان که اشارت کرد به چیزی که اینکه را به تازی فلان نام است، و به پارسی فلان نام، و به دیگر لغت فلان نام. پس علم به اصل مواضعه بر یک لغت ضروری بوده باشد، و به دیگر لغتها مستدل«6»، و اینکه قول ابو هاشم است و جماعتی محقّقان. و ابو القاسم بلخی گفت: خدای تعالی خبر داد آدم را به اینکه نامها، و آدم یاد- ----------------------------------- 1. سوره ص (38) آیه 26، همه نسخه بدلها خلیفة. 2. سوره اعراف (7) آیه 142. 3. سوره نور (24) آیه 55. 4. همه نسخه بدلها در او. 5. همه نسخه بدلها: ندارد. 6. فق، مب، مر: مستبدل. صفحه : 202 گرفت آن را به مدّتی نزدیک از فهمی و حفظی که خدای داد او را. پس باقی اسما را بر آن قیاس کرد تا هر چه مشاکل آن مسمّی بود، اسمی می‌نهاد آن را که لایق او بود. و معنی اینکه قول هم راجع است با«1» علم ضروری. و قولی دیگر آن است که: خدای تعالی آدم را خبر داد به نامهای چیزها و بر آنچه دانست که اصطلاح خواهند کردن اهل هر لغتی بر آن، و اگر چه [55- پ] اصطلاحی مقدّم نبوده باشد، یا «2» گفت او را اولیتر آن باشد که اینکه شخص را یا اینکه چیز را فلان خوانند، و حاجت نبود به مواضعتی متقدّم«3». «آدم» اسمی علم است بر وزن افعل، برای اینکه دو سبب را منع صرف کرد از او. بعضی گفتند: موضوع است، مشتق نیست، و بعضی گفتند: مشتق است. و آنان که مشتق گفتند، برای آنش آدم خواند که او را از ادیم زمین آفرید. و بعضی دگر گفتند: برای آن که لون او به ادمة و سمرة مایل بود. و آدم در تازی سیاه گونه باشد، و صاحب کتاب العین گفت: ادمة در مردم سپیدی بود به اندکی سیاهی، و در شتر و آهو سپیدی بود. و «اسماء»، جمع اسم باشد، و اسم آن بود در اصطلاح اهل نحو که از او خبر شاید دادن، یا در معنی چیزی که از آن خبر شاید دادن. و «کل‌ّ»، عبارت باشد از جمله، و باشد که عبارت بود از جل‌ّ و معظم چیزها، اعنی بیشتر، و تأکید باشد و جز تأکید باشد. آن جا که از توابع بود، تأکید باشد، چنان که: جاءنی القوم کلّهم. و آن جا که تابع نبود، اصل باشد چنان که: جاءنی کل‌ّ النّاس. در آیت تأکید است و تبع مؤکّد باشد در اعراب. خلاف کردند در آن که اینکه نامها چه بود. ربیع انس گفت: نام فریشتگان بود. بعضی دگر گفتند: نام فرزندان او بود، و اینکه قول عبد الرّحمن بن زیاد است. عبد اللّه عبّاس گفت: اسماء اجناس بیاموخت او را، کالجن‌ّ و الانس و البقر و الغنم، چون آدمی و پری و گاو«4» و گوسپند. و روایتی دیگر«5» از عبد اللّه عبّاس آن ----------------------------------- 1. آج، لب، فق، وز، مب، مر خلق. [.....] 2. همه نسخه بدلها: تا. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر: مقدّم. 4. مج، فق، وز: گاف/ گاو. 5. مر هم. صفحه : 203 است و قتاده و مجاهد و سعید جبیر که«1»: نام همه چیزهاست حتّی القصعة و القصیعة، تا باز آموخت آدم را که اینکه کاسه بزرگ است و آن کاسه خرد«2» است. و ظاهر آیت اقتضای اینکه می‌کند برای تأکید به لفظ کل‌ّ. خلاف کردند در آن که به کدام لغت گفت. بیشتر مفسّران بر آنند که: به لغت تازی آموخت او را، و بعضی دگر گفتند: به همه لغتها خبر داد او را، و آدم- علیه السّلام- همه لغتها و زبانها دانستی و بدان سخن گفتی. قوله: ثُم‌َّ عَرَضَهُم، پس عرضه کرد آن را بر فریشتگان. خلاف کردند در آن که اسماء عرضه کرد یا مسمّیات. بعضی گفتند- و اینکه یک روایت است از قتاده و عبد اللّه عبّاس- که: نامها عرضه کرد، یعنی آن نامها که خدای او را بیاموخت، یعنی سؤال کرد فریشتگان را بر وجه امتحان از آن نامها، گفت: اینکه نام چه باشد! و آن نام که باشد! بر قوّت اینکه قول، قراءت ابی‌ّ بیارند که او خواند: ثم‌ّ عرضها. و در حرف عبد اللّه بن مسعود اعنی قراءت او چنین آمد که: ثم‌ّ عرضهن‌ّ، و بر اینکه دو قراءت، ضمیر راجع بود با اسماء. و قول دوم [56- ر] یک روایت است از عبد اللّه عبّاس، و آن قول مجاهد و حسن بصری است که: عرض مسمّیات و اشیاء کرد، و برای آن «عرضهم» گفت، و اگر چه بیشتر نا عاقل بودند به ضمیر عقلا که تغلیب داد عقلا را بر نا عاقلان، چنان که تغلیب دهند مذکّر را بر مؤنّث، و اگر چه در عدد بیشتر باشد مؤنّث. و اینکه قول درست‌تر است برای ظاهر را که «هم» بر اسماء نیوفتد الّا بر مجاز. اکنون خلاف کردند در آن که، چگونه عرض کرد. بیشتر مفسّران و اهل علم بر آنند که: بیافرید و حاضر کرد و عرض کرد و گفت: نام اینکه چیزها چیست! بگویی اگر دانی، و بعضی دگر گفتند: آن چیزها نا آفریده در دل ایشان مصوّر کرد، آنگه گفت: أَنبِئُونِی بِأَسماءِ هؤُلاءِ، یعنی اینکه چیزها که در دل شما مصوّر است، و قول اوّل معتمد است. فَقال‌َ أَنبِئُونِی، گفت- یعنی آدم فرشتگان را که: خبر دهی مرا. و «نبأ»، خبر ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها مراد. 2. مج، وز، مب، مر: خورد. صفحه : 204 باشد و «انبأته» و «نبأته»«1» واحد، و نبأته کذا و بکذا. و اینکه هر دو فعل متعدّی باشد به سه مفعول، و در آیت به دو مفعول تعدّی کرده است. و خلاف نیست میان محقّقان در آن که اینکه امر بر حقیقت نیست، چه اگر امر بودی، تکلیف ما لا یطاق بودی، و نشاید تا خدای تعالی اینکه را مرید باشد«2». و بعضی گفتند: امر است، و لکن مشروط، و شرط اینکه است که: إِن کُنتُم صادِقِین‌َ، اگر آن شرط حاصل باشد امر است، و اگر حاصل نشود امر نبود. و خلاف کردند در معنی إِن کُنتُم صادِقِین‌َ، قولی آن است که: إِن کُنتُم صادِقِین‌َ، اگر شما راست گویی«3» در آن که گفتی که بنی آدم در زمین فساد کنند و خون نا حق‌ّ ریزند، و اینکه تعریض باشد به آن که، ما اولیتریم که در زمین خلیفه باشیم، پس معنی آن است که: اگر شما صادقی در اینکه دعوی که خلافت به شما لایقتر است، و اینکه قول سدّی است و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود. قولی دگر آن است که: اگر شما راست گویی«4» در آنچه گفتی، همانا ما عالمتر باشیم برای تقدّم روزگار. و قول درست‌تر آن است که، معنی آن است که: خبر دهی اگر دانی، و به جای«5» آن گفت: إِن کُنتُم صادِقِین‌َ، برای آن که ایشان خبر نتوانند دادن بر وجهی که مخبر چون خبر بود، و خبر صدق بود الّا پس از آن که دانند، و اینکه قول حسن بصری است و عمر و عبید و اختیار ابو علی الجبّائی‌ّ- و اللّه اعلم بمراده. در اخبار«6» چنین آمد که: چون خدای تعالی خواست تا فضل آدم به فریشتگان نماید، بفرمود تا منبری در آسمان هفتم بنهادند و بر بالای آن کرسی قدس بنهادند، و فریشتگان را حاضر کرد، و آدم را فرمود تا بر آن منبر شد، و بر سبیل امتحان فریشتگان را گفت: أَنبِئُونِی بِأَسماءِ هؤُلاءِ [56- پ]، سالیان دراز است تا شما اینکه چیزها می‌بینید، مرا خبر دهی به نام اینکه چیزها اگر دانی. ایشان به عجز و قصور اقرار ----------------------------------- 1. مج، وز، مب، مر به معنی. 2. همه نسخه بدلها و نه آدم علیه السّلام. 3. مج: راست گفتید، دب: راستیگری، آج، لب، فق، مب: راستی گیری، مر: راست گیرید. 4. مج، دب، وز: راستیگری، آج، لب، فق، مب: راستی گیرید. 5. مر: و برای. 6. مج، دب، آج، لب، فق، وز: خبر، مب، مر: خبری. صفحه : 205 دادند که: لا علم لنا، ما را علمی نیست جز آن که تو آموختی ما را از تسبیح. خدای تعالی گفت: اکنون بدانستی که نمی‌دانی، از او بپرسی تا شما را خبر دهد. ایشان درخواستند، خدای تعالی گفت: أَنبِئهُم بِأَسمائِهِم، خبر ده ایشان را به نامهای ایشان. آدم- علیه السّلام- ایشان را خبر داد به نامهای ایشان و نامهای چیزها حتّی الهنة و الهنیّة، و اینکه کنایت باشد از چیزهای حقیر. خدای تعالی گفت: استحقاق آدم خلافت را معلوم شد شما را که فریشتگانی. گفتند: آری؟ ای خدای ما؟ گفت: همه سجده کنید او را سجده تعظیم و توقیر، همه فریشتگان سجده کردند، و ابلیس در میان ایشان بود، او سجده نکرد. خدای تعالی او را گفت: چرا سجده نکردی او را! گفت: برای آن که من از او بهترم. گفت: چرا بهتری! گفت: برای آن که تو مرا از آتش آفریده‌ای و او را از خاک. خدای تعالی او را براند و بر او لعنت کرد، و از صف‌ّ فریشتگان بیفگند او را، و در آسمانش رها کرد«1». آنگه فریشتگان را فرمود تا منبر آدم بر گرفتند و او را در هفت آسمان بگردانید تا عجایب هفت آسمان بدید به مقدار صد سال، آنگه اسپی از مشک اذفر بیافرید، و او را دو پر داد از دو«2» مرجان، و فرمود آدم را تا بر آن جا نشست و در آسمانها می‌گردید و بر افواج فریشتگان سلام می‌کرد و می‌گفت«3»: السّلام علیکم و رحمة اللّه«4» یا ملائکة اللّه؟ ایشان در جواب می‌گفتند: و علیک السّلام و رحمة اللّه و برکاته یا خلیفة اللّه؟ خدای تعالی گفت آدم را: من اینکه سلام«5»، تحیّت تو و فرزندان تو کردم تا به قیامت. و رسول ما- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: السّلام تحیّة لملّتنا و امان لذمّتنا. و در خبری آمد که: اینکه پیش از آن بود که او را بر منبر فرستاد و بر فریشتگان عرضه کرد و امتحان فریشتگان فرمود«6»- و اللّه اعلم. قالُوا سُبحانَک‌َ لا عِلم‌َ لَنا، فریشتگان گفتند: سبحانک، یعنی نسبّحک«7». و «سبحان»، مصدر است، مضاف با مفعول، چنان که: وعد اللّه و کتاب اللّه مصدر ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، فق، وز: رها نکرد، مب، مر: نگذاشت. 2. همه نسخه بدلها: درّ و. [.....] 3. مب: و وی را افواج فرشتگان سلام کردند و می‌گفتند. 4. همه نسخه بدلها و برکاته. 5. مب، مر را. 6. همه نسخه بدلها او را. 7. دب، آج، لب، فق، مب، مر: تسبیحک. صفحه : 206 است مضاف با فاعل، و تقدیر چنین است که: وعد اللّه وعدا و کتب کتابا، و اینکه جا تقدیر چنین است که، نسبّحک تسبیحا، و معنی بگفتیم که چه باشد. لا عِلم‌َ لَنا، نفی جنس راست برای آن بنا کرد اسم را بر فتح با «لا»، چنان که: لا رجل فی الدّار، یعنی جنس مردان کس نیست. هیچ علم نیست ما را الّا آن که تو آموختی ما را، إمّا به خلق علم یا به نصب دلالت، و اینکه بر سبیل عجز و قصور [57- ر] گفتند و فزع با درگاه او، و براءت از آن که ایشان علم غیب دانند و ایشان را علمی باشد جز به اعلام او. إِنَّک‌َ أَنت‌َ العَلِیم‌ُ الحَکِیم‌ُ، و «علیم»«1» از عالم بلیغتر باشد. و حکیم دو معنی دارد: یکی عالم بدقائق الامور، و یکی محکم کار و درست کردار. بر تفسیر اوّل راجع بود با صفت ذات، و بر دوم راجع بود با صفت فعل. و اولیتر آن بود که بر وجه دوم حمل کنند تا تکرار نباشد، چه اگر حمل بر عالمی کنند، معنی او و علیم یکی باشد، پس باید گفتن: حکیم، فعیل باشد به معنی مفعل، چون الیم به معنی مؤلم. و اصل حکمت در لغت منع باشد من حکمة اللّجام، برای آن که حکمت منع کند صاحبش را از آن که نا بایست کند، چنان که حکمه«2» لجام منع کند اسب را از آن که آن جا رود که او خواهد«3»، و جریر می‌گوید: ابنی حنیفة أحکموا سفهاءکم انّی أخاف علیکم ان اغضبا یعنی«4» امنعوا. سفیهان را باز داری. چون ایشان به عجز مقرّ آمدند و نفی علم کردند از خود. خدای تعالی آدم را گفت: یا آدَم‌ُ، و اینکه منادای مفرد علم است، برای آن بنا کرد آن را بر ضم‌ّ. أَنبِئهُم، خبر ده ایشان را به نامهای ایشان، بر قول آن کس که گفت: او را نامهای فریشتگان آموخت، و بر قول دیگران بر سبیل تغلیب گفت- چنان که بیان کردیم- فی قوله: ثُم‌َّ عَرَضَهُم، چنان که خدای تعالی گفت: وَ اللّه‌ُ خَلَق‌َ کُل‌َّ دَابَّةٍ مِن ماءٍ فَمِنهُم مَن یَمشِی عَلی بَطنِه‌ِ وَ مِنهُم مَن یَمشِی عَلی رِجلَین‌ِ«5»- الایة. ----------------------------------- 1. مر: حکیم. 2. دب، آج، لب، فق: حکمت. 3. مب، مر: هر جا که خواهد رود. 4. مب، مر: فاحکموا، یعنی. 5. سوره نور (24) آیه 45. صفحه : 207 «منهم» بر سبیل تغلیب عقلا گفت، و الّا، «منها» بایست گفتن. فَلَمّا أَنبَأَهُم بِأَسمائِهِم، چون خبر داد ایشان را. خدای تعالی گفت: أَ لَم أَقُل لَکُم، نه من گفتم شما را که من غیب آسمانها و زمینها دانم و آنچه شما آشکارا کنی و پنهان داری. اگر گویند: غیب آسمان و زمین چه باشد، و خدای تعالی هیچ از او غایب نیست«1»! گوییم: مراد آن است که آنچه غایب است از فریشتگان و جز ایشان از آنان که حضور و غیبت در حق‌ّ ایشان و اضافت با ایشان درست باشد«2». آنگاه آن را بر اطلاق غیب خواند و اگر چه در حق‌ّ غیبت نباشد«3» علی التّوسّع کقوله: عالِم‌َ الغَیب‌ِ وَ الشَّهادَةِ«4». قوله: وَ أَعلَم‌ُ ما تُبدُون‌َ وَ ما کُنتُم تَکتُمُون‌َ، در او چند قول گفتند: یکی آن که سرّ و علانیه شما دانم، بر جمله خبر است از آن که پنهان چنان داند که آشکارا. و قولی دیگر آن است که عبد اللّه عبّاس گفت: چون گل آدم- علیه السّلام- از میان مکّه و طایف افگنده بود، ابلیس با جماعتی فریشتگان بر او گذر کرد، گفت: خدای تعالی خلقی خواهد آفریدن، اگر چنان باشد که او را بر ما فضل«5» نهد«6» و فرماید که فرمان او بری، شما چه کنی! گفتند: ما سمیع و مطیع باشیم فرمان او را. او در دل [57- پ] گرفت که طاعت ندارد آدم را، و در دل گرفت که اگر مرا بر او مسلّط کند، هلاکش کنم، و اگر او را بر من مسلّط کند، در او عصیان کنم. خدای تعالی گفت: من آنچه شما اظهار می‌کنی از طاعت و انقیاد می‌دانم، و آنچه ابلیس در دل می‌دارد از شقاق و نفاق هم می‌دانم. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: هیچ چیز از خدای تعالی غایب نباشد. 2. همه نسخه بدلها: غایب است از آنان که حضور و غیبت در حق ایشان مصوّر بود از اجسام، چون ما و فرشتگان. 3. همه نسخه بدلها: در حق‌ّ او غیب نیست. 4. سوره زمر (39) آیه 46، همه نسخه بدلها و هر کجا غیبت به علم خود باز بست، تأویل اینکه باشد و اللّه- اعلم. [.....] 5. دب: تفضیل. 6. مج، آج، لب، فق، وز، مب، مر: نهند. صفحه : 208 اگر گویند: فریشتگان از چه«1» دانستند که آدم را در آن خبر که داد راستیگر است، و آن اسماء آن چیزهاست بر وفق راستی! گوییم: لا بدّ باشد از آن که خدای تعالی، علمی از اعلام معجز با آن مقرون بکند که فریشتگان عند آن صدق دعوی آدم بدانند در آنچه گفت، و در اینکه آیات دلیل است بر فضل علم و تفضیل اهلش بر آنان که مایه«2» او ندارند در علم، و تقدیم فاضل بر مفضول واجب باشد. قوله: وَ إِذ قُلنا لِلمَلائِکَةِ اسجُدُوا لِآدَم‌َ، اصل «سجود»، خضوع بود و تذلل در لغت، و نقیض او ترفّع و تکبّر باشد، یقال: سجد سجودا، و اسجد اسجادا، ای ادنی رأسه من الارض. و قیل: جعل رأسه ساجدا، قال الشّاعر: فکلتا هما خرّت و اسجد رأسها کما سجدت نصرانة لم تحنّف و قال اخر: بجمع تضل‌ّ البلق فی حجراتها«3» تری الاکم فیها سجّدا للحوافر ای خاضعة تحت الحوافر. و در شرع عبارت باشد از اینکه فعل مخصوص که روی بر زمین نهادن است، و آن رکنی از ارکان نماز است. و معنی رکن در نماز آن باشد که آن کس رها کند، سواء اگر به قصد بود و اگر به نسیان، نماز با سر باید گرفتن، و آنچه نه رکن باشد از واجبات نماز، چون به نسیان رها کند، نماز با سر نباید گرفتن. و سجده در شرع بر چهار وجه بود: یکی سجده نماز و«4» سجده قرآن، و سجده سهو، و سجده شکر. امّا سجده نماز اینکه است که معهود است در شرع. و سجده قرآن چهار جای واجب است، و باقی سنّت بر قاری و مستمع: در «الم تنزیل«5»»، و در «حم السّجدة«6»»، و «النّجم«7»»، و «اقرأ«8»»، و یازده جای سنّت است. و بنزدیک ابو حنیفه و شافعی، جمله چهارده جایگاه است، و بنزدیک ما پانزده. و ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: پایه. 2. همه نسخه بدلها: کجا. 3. کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، تفسیر قرطبی (1/ 291): حجراته. 4. آج، لب، فق که. 5. سوره فصّلت (41) آیه 37. 6. سوره سجده (32) آیه 15. 7. سوره علق (96) آیه 19. 8. سوره نجم (53) آیه 62. صفحه : 209 جمله سنّت گویند بر قاری و مستمع. و در تفصیل آن خلاف است میان ایشان، و اینکه چهار سورت را «عزایم» خوانند، و خواندن اینکه سورتها حرام است حایض را و جنب را، و اینکه چهار سورت در فرایض نشاید خواندن بنزدیک ما و اینکه انفراد ماست. و سجده سهو هم چهار جای باید کردن: هر که در نماز به نسیان سخن گوید، و هر که در دو رکعت نخستین سلام باز دهد به نسیان، و هر که شاک‌ّ بود از میان چهار رکعت و پنج رکعت، بنابر چهار نهد و پس از سلام دو سجده سهو کند، و هر که یک سجده رها کند از دو رکعت باز پسین به سهو، و یادش نیاید تا آن رکوع [58- ر] که از پس آن بود بکند از پس آنکه سلام باز دهد، قضای آن سجده باز کند و دو سجده«1» سهو بکند. و مذهب شافعی آن است که: هر کجا زیادتی کند یا نقصانی در نماز، سجده سهو باید کردن، و مذهب ابو حنیفه همچنین«2»، جز که او زیادتی نگوید آن را که در نماز جهر کند در جای اخفات و یا اخفات کند در جای جهر و در ترک تکبیرات نماز عید. و مذهب مالک، هر سهوی که در نماز افتد، جبران به سجده سهو کند، و سجده سهو بنزدیک ما واجب است، و مذهب مالک همچنین است، و مذهب شافعی و بیشتر اصحاب ابو حنیفه سنّت است. و امّا سجده شکر، مستحب‌ّ است و در اواخر نماز از فرایض و سنن، چه در اخبار اهل البیت- علیهم السّلام- چنین«3» آمد که: 4»5»6»7»8» علامات المؤمن خمس: صلاة- الإحدی« و الخمسین« و زیارة الاربعین« و التّختّم فی الیمین« و تعفیر« الجبین و الجهر ببسم اللّه الرّحمن الرّحیم، گفت: علامت مؤمن پنج چیز است: آن که نماز پنجاه و یک رکعت در شبان روز فریضه و سنّت«9» به پای دارد و زیارت اربعین بکند، یعنی زیارت حسین- ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: و سجده. 2. دب، آج: همچونین. 3. دب، آج، لب، فق، مب: خبر. 4. مج: ندارد، اساس نیز در حاشیه افزوده است. [.....] 5. آج، مر: و خمسین. 6. آج، لب، فق، وز، مب: اربعین. 7. همه نسخه بدلها: بالیمین. 8. اساس: نیر، با توجّه به نسخه مج و دیگر نسخه بدلها و مفهوم عبارت تصحیح شد. 9. مر: از فرایض و سنن. صفحه : 210 إبن علی- علیه السّلام«1»- و برای آنش زیارت اربعین خوانند که، جابر عبد اللّه انصاری صاحب«2» رسول اللّه از پس چهل روز از دفن او، زیارت«3» کرد، و پیش از او کس نیارست«4» بود کردن، و انگشتری به دست راست داشتن، و پیشانی در خاک مالیدن در سجده شکر، و آواز برداشتن به بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ، آن جا که آواز بر باید داشتن در نماز. چون قدیم- جل‌ّ جلاله- تقریر«5» فضل و علم آدم کرد با«6» فریشتگان و ایشان اعتراف دادند و انقیاد نمودند، حق تعالی گفت: اکنون آدم را سجده کنی. علما در آن سجده خلاف کردند. بعضی گفتند: سجده عبادت بود، و آدم در میانه قبله بود، و سجده خدای را بود. و بعضی دگر گفتند: آدم امام بود، آدم سجده خدای را کرد و ایشان به متابعت آدم خدای را سجده کردند«7» برای آن اقتدا به آدم، حواله سجده به آدم آمد. قول درست آن است که: سجده، سجده تعظیم و اجلال بود، و آدم را بود علی الحقیقة لظاهر قوله تعالی: اسجُدُوا لِآدَم‌َ، و نگویند: سجدت للقبلة«8» و لا للامام، و انّما یقال: الی القبلة، نبینی که خدای تعالی هر کجا سجده به خود حوالت کرد، به «لام» تخصیص کرد، فی قوله: وَ اسجُدُوا لِلّه‌ِ الَّذِی خَلَقَهُن‌َّ«9» أَلّا یَسجُدُوا لِلّه‌ِ الَّذِی«10» وَ یُسَبِّحُونَه‌ُ وَ لَه‌ُ یَسجُدُون‌َ«11»، و برای اینکه «لام» نشاید گفتن که خدای تعالی قبله است. دگر آن که: اگر آدم را در آن سجده فضیلتی و مزیّتی نبود بر آنان که«12» سجده کردند«13» او را ابلیس استنکاف و استکبار نکردی، چه او سالیان بسیار خدای را سجده کرده بود، اگر چه به نفاق بود عبادت او، و اینکه آیت دلیل می‌کند بر تفضیل پیغامبران بر فریشتگان [58- پ] علیهم السّلام و الصّلوة- چه در حکمت«14» نبود فاضل را فرمودن تا مفضول را بغایت و نهایت تعظیم. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز مر: علیهما السّلام. 2. مب، مر: صحابه. 3. همه نسخه بدلها، بجز دب، مب او. 4. مر: کس زیارت نکرده، دیگر نسخه بدلها: نیارسته بود. 5. آج، لب، فق، مب: تقدیر. 6. آج، لب، مب، مر: تا. 7، 13. آج، لب، فق: کردن. 8. مج، آج، وز: لقبلة. 9. سوره فصّلت (41) آیه 37. [.....] 10. سوره نمل (27) آیه 25. 11. اعراف (7) آیه 206. 12. همه نسخه بدلها، بجز مر آن. 14. همه نسخه بدلها، بجز مج، وز نیکو. صفحه : 211 سجده کند، و اگر در تعظیم چیزی دگر بودی از سجده برتر، همانا خدای تعالی بندگان را به آن فرمودی در عبادت خود. قوله تعالی: إِلّا إِبلِیس‌َ، در اینکه استثنا خلاف کردند که متّصل است یا منقطع، و بنای اینکه مسأله بر آن باشد که ابلیس از فریشتگان بود یا نبود. عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و سعید مسیّب و قتاده و إبن جریج و إبن جریر- الطّبری‌ّ می‌گویند: از جمله فریشتگان بود. و مثل اینکه از صادق- علیه السلام- روایت کردند، و بر اینکه قول استثنا متّصل بود، و استثنای متّصل را معنی آن بود که: مستثنی از جنس مستثنی منه باشد«1»، چنان که: ما بالدّار احد الّا زید. و منقطع آن باشد که مستثنی از جنس مستثنی منه نباشد، چنان که: ما بالدّار«2» احد الّا وتدا. چون خدای تعالی امر به سجده آدم فریشتگان را کرد، و ابلیس مخالفت کرد، و خدای او را به لفظ «الّا» اخراج کرد باید تا از جمله فریشتگان باشد. و حسن بصری و قتاده و إبن زید و ابو القاسم البلخی‌ّ و رمّانی و جماعتی متأخّران گفتند: ابلیس فریشته نبود، و «الّا» در آیت استثنای منقطع است، چنان که خدای تعالی گفت: ما لَهُم بِه‌ِ مِن عِلم‌ٍ إِلَّا اتِّباع‌َ الظَّن‌ِّ«3» فَلا صَرِیخ‌َ لَهُم وَ لا هُم یُنقَذُون‌َ، إِلّا رَحمَةً ...«4»، و قال الشّاعر: و موضع لیس بها انیس الّا الیعافیر و الّا العیس و نابغه گوید: وقفت فیها أصیلا لا أسائلها عیّت جوابا و ما بالرّبع من احد الّا اواری‌ّ لأیاما ابیّنها و النّؤی کالحوض بالمظلومة الجلد و آنان که گفتند: فریشته بود، خلاف کردند. بعضی گفتند: سلطان آسمان دنیا بود و سلطان زمین. و بعضی دگر گفتند: ما بین السّماء الی الارض، در حکم او بود. و بعضی دگر گفتند: خازنی بود از خازنان بهشت و نام او حارث بود، و اینکه روایت ضحّاک است از عبد اللّه عبّاس، و از قبیله‌ای بود از فریشتگان که خدای تعالی ایشان را از آتش آفرید، نام اینکه قبیله «جان‌ّ» بود. ----------------------------------- 1. آج، لب، فق: نباشد. 2. مج، وز من. 3. سوره نساء (4) آیه 157. 4. سوره یس (36) آیه 43 و 44. صفحه : 212 و طاووس روایت کند از عبد اللّه عبّاس که: نام او پیش از معصیت عزازیل بود. چون معصیت کرد، خدای تعالی او را از صف‌ّ فریشتگان براند، و او را لعنت کرد، و نامش بگردانید، و ابلیس نام کرد او را. و در اخبار ما از اینکه معنی هست. و سیّد- رحمة اللّه علیه- اعنی مرتضی علم الهدی قوّت آن می‌کند که فریشته نبود، و لکن مأمور بود به سجده آدم. و «الّا» در آیت منقطع است به معنی «لکن«1»»، و ظاهر اینکه آیت که: کان‌َ مِن‌َ الجِن‌ِّ«2» وَ إِذ قُلنا لِلمَلائِکَةِ اسجُدُوا لِآدَم‌َ فَسَجَدُوا إِلّا إِبلِیس‌َ، گفت: من فریشتگان را گفتم آدم را سجده کنی، ایشان«3» سجده کردند«4» مگر ابلیس، اگر ابلیس فریشته نباشد مأمور نبوده باشد به سجده آدم! جواب گوییم: اجماع امّت است که ابلیس مأمور بود به سجده، دیگر به ظاهر قرآن فی قوله: أَلّا تَسجُدَ إِذ أَمَرتُک‌َ«5»أَبی وَ استَکبَرَ، «ابا»، امتناع کرد«2»، یعنی سر باز زد«3»، و اینکه امتناع با قدرت باشد بر آن فعل، برای آن فعل، برای آن بر سبیل مدح اجرا کنند، فلان یأبی الضّیم و هو ابی‌ّ. آنگه بیان کرد که آن ابا و امتناع بر وجه تکبّر و ترفّع بود، پس حق تعالی باز نمود که: اینکه ابا و استکبار کفر نبود، چه کفر و ایمان فعل دل باشد، بقوله: وَ کان‌َ مِن‌َ الکافِرِین‌َ. و آنان که گویند: اینکه فعل کفر بود و ابلیس به اینکه کافر شد، «کان» را به «صار» تفسیر کنند، گویند: صار من الکافرین، یعنی کافر گشت، و اینکه از دو وجه خطاست: یکی عدول کردن از ظاهر بی ضرورتی یا دلیلی، دگر گفتن که فعل جوارح کفر باشد. و درست آن است که: آیت بر ظاهر خود است، و معنی آن است که خود کافر بود، نه آن که کافر گشت. و مذهب ما آن است که: مؤمن حقیقی که خدای تعالی از او ایمان داند«4»، کافر نشود برای منع دلیلی، و آن دلیل آن است که اجماع امّت است که مؤمن مستحق‌ّ ثواب ابد بود، و کافر مستحق‌ّ عقاب ابد، و جمع بین الاستحقاقین بر سبیل تأبید محال بود، چه استحقاق در صحّت و استحالت تبع وصول باشد، و احباط بنزدیک ما باطل است چنان که بیانش کرده شود در جای خود- ان شاء اللّه«5» پس دلیل مانع از ارتداد مؤمن اینکه است که گفتیم، و ابلیس- علیه اللّعنه- همیشه کافر بود و منافق، و آن عبادت که می‌کرد بر وجه نفاق می‌کرد، و فریشتگان [59- پ] از او نمی‌دانستند تا خدای تعالی امتحان به سجده آدم سبب کشف سرّ او کرد تا فریشتگان را معلوم شد که او منافق بوده است. و اینکه، بر اینکه جمله که ذکر کردیم از حدیث نفاق ابلیس، روایت است از عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه بن بریده و جماعتی مفسّران. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز مب، مر: الّا عریض، مب، مر: الا مریض. 2. همه نسخه بدلها: باشد. 3. مج، وز: سر باز زدن. 4. مب: دارند. 5. همه نسخه بدلها تعالی. صفحه : 214 اگر«1» سؤال کنند که: چگونه گفت که او از جمله کافران بود! و در آن وقت هیچ کافر نبود جز او، از اینکه چند جواب است: یکی آن که: قطع نیست بر آن که در آن وقت یا پیش از آن جز او کافری نبود، بل «جان‌ّ» را که خدای تعالی هلاک کرد، پیش از آن شاید که در میان ایشان کافران بوده باشند«2». و جوابی دیگر آن است که: خدای تعالی نه آن خواست که اوّل«3» جماعتی بود که در آن عهد بودند و کافر بودند، معنی آن است که: او کافر بود، و حکم او حکم کفّار بود، چنان که یکی گوید: فلان مرا از جمله دشمنان است، و اگر چه در آن وقت دشمنی دگر نباشد او را. جوابی دگر آن است که: خدای تعالی اینکه کلام در عهد رسول گفت، و اینکه نظم آنگاه فرمود، و در آن وقت همه جهان کافر بودند- الّا ما شاء اللّه؟ و روایت است از ابو هریره و ابو سعید الخدری‌ّ که، رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: چون یکی از فرزندان آدم سورت سجده بخواند و به جای سجده رسد، سجده بکند، شیطان با کناره شود و گریستن گیرد و گوید: ویله«4»، وای بر او؟ فرزند آدم سورت بر خواند و سجده کرد و مستحق‌ّ بهشت شد، و من سجده نکردم مستحق‌ّ دوزخ شدم. و ابو العالیه روایت کند که: چون نوح علیه السّلام- در کشتی نشست، ابلیس بیامد و بر دنبال کشتی«5» نشست. نوح گفت: یا ابلیس؟ خود را و مردمان را هلاک کردی، گفت: اکنون چه کنم! گفت: توبه کن. گفت: مرا توبه باشد! گفت: بار خدایا؟ ابلیس اگر توبه کند، قبول کنی! گفت: توبه او قبول کنم اگر گور آدم را سجده کند. نوح گفت: خدای چنین وحی کرد به من. گفت: من آدم را زنده سجده نکردم، گور او را سجده خواهم کردن، و او مرده؟ و امثال اینکه اخبار اخبار آحاد باشد، ----------------------------------- 1. آج، لب، فق: که اگر. 2. آج، لب، فق، وز، مب، مر: باشد. 3. همه نسخه بدلها: او از. 4. دب: وای ویله، آج، لب، فق: ویلاه، مب، مر: واویلاه. 5. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر به. صفحه : 215 برای او ظاهر قرآن و آیت محکم رها نکنند، من قوله: وَ کان‌َ مِن‌َ الکافِرِین‌َ. قوله تعالی:

[سوره البقرة (2): آیات 35 تا 39]

]اشاره[

وَ قُلنا یا آدَم‌ُ اسکُن أَنت‌َ وَ زَوجُک‌َ الجَنَّةَ وَ کُلا مِنها رَغَداً حَیث‌ُ شِئتُما وَ لا تَقرَبا هذِه‌ِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِن‌َ الظّالِمِین‌َ (35) فَأَزَلَّهُمَا الشَّیطان‌ُ عَنها فَأَخرَجَهُما مِمّا کانا فِیه‌ِ وَ قُلنَا اهبِطُوا بَعضُکُم لِبَعض‌ٍ عَدُوٌّ وَ لَکُم فِی الأَرض‌ِ مُستَقَرٌّ وَ مَتاع‌ٌ إِلی حِین‌ٍ (36) فَتَلَقّی آدَم‌ُ مِن رَبِّه‌ِ کَلِمات‌ٍ فَتاب‌َ عَلَیه‌ِ إِنَّه‌ُ هُوَ التَّوّاب‌ُ الرَّحِیم‌ُ (37) قُلنَا اهبِطُوا مِنها جَمِیعاً فَإِمّا یَأتِیَنَّکُم مِنِّی هُدی‌ً فَمَن تَبِع‌َ هُدای‌َ فَلا خَوف‌ٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ (38) وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ النّارِ هُم فِیها خالِدُون‌َ (39) [60- ر]

[ترجمه]

گفتیم ما: ای آدم بنشین تو و جفت تو در بهشت و بخورید از آن جا خوش آن جا که خواهی، مشوی نزدیک اینکه درخت که پس از جمله بیدادگران باشی. بخیزانید ایشان را ابلیس از آن جا بیرون آورد ایشان را از آنچه بودند در آن و گفتیم ما فرو شوی بهری شما بهری را دشمنی«1»، و شما راست در زمین قرارگاهی و برخورداری تا به قیامت. ها گرفت آدم از خدایش سخنهایی«2» توبه پذیرفت«3» بر او که او توبه پذیرنده بخشاینده است. گفتیم ما فرو شوی از اینکه جا جمله اگر آید به شما از من دینی، هر که پیروی کند دین مرا نباشد ترسی بر ایشان و نه ایشان اندوهناک باشند. [60- پ] و ایشان«4» که کافر بودند«5» و به دروغ دارند«6» آیتهای ما، ایشان اهل دوزخند، ایشان در آن جا همیشه باشند. قدیم- جل‌ّ جلاله- چون قصّه آدم با ابلیس و سجده فریشتگان بگفت، پس از آن حدیث مکر ابلیس گفت که کرد تا آدم«7» را از بهشت به در آورد، قوله: وَ قُلنا یا آدَم‌ُ اسکُن، پس از آن که ابلیس را براند«8»، آدم را گفت: اکنون در بهشت بنشین که ----------------------------------- 1. مج، دب، وز: دشمن. 2. مج: سخنهایش. 3. دب، آج، لب: پذیرفت. 4. مج، دب، آج، لب، وز، فق: و آنان. [.....] 5. مج، آج، لب، فق، وز: شوند، دب: شدند. 6. دب، آج، لب، فق: دانند. 7. آج، لب، فق: که کرد با آدم و آدم. 8. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر و لعنت کرد. صفحه : 216 بهشت را مسکن تو کردم، و برای آن ضمیر مرفوع منفصل اظهار کرد، اعنی «انت» پس از آن که مستکن‌ّ بود تا عطف اسمی ظاهر کند بر او، چه عطف«1» ظاهر بر مستکن‌ّ نشاید کردن چنان که در«2» دگر آیت گفت: إِنَّه‌ُ یَراکُم هُوَ وَ قَبِیلُه‌ُ«3» فَاذهَب أَنت‌َ وَ رَبُّک‌َ«4». «زوج»، هم جفت باشد و هم فرد، و لکن یکی را زوج نگویند تا او را همتایی نبود که هر یکی از ایشان جفت صاحبش باشد، تقول: عندی زوج من الحمام و زوجان، هر دو را معنی یکی باشد، یعنی نر و ماده، و زوج که ماده باشد، گاه با «ها» گویند و گاه بی «ها». شاعر می‌گوید: و اریکم لدی الحمامات عندی مثل صون الرّجال للأزواج یعنی النّساء. و او جمع زوج باشد، و جمع زوجة زوجات بود، و مراد به اینکه لفظ حوّاست. علما خلاف کردند در خلق حوّا. بعضی گفتند: خدای تعالی او را از بقیّه طینه«5» آدم آفرید، و درست آن است که در خبر آمد که: چون آدم- علیه السّلام- در بهشت بنشست، تنها بود و مستوحش می‌شد از تنهایی، خدای تعالی خواب بر آدم افگند تا آدم بخفت. پس بفرمود تا از پهلوی چپ‌ّ او استخوانی«6» بگرفتند و خدای از آن استخان«7» حوّا را بیافرید بر صورت آدم، با جمال تمام و حلّه‌های بهشت در او پوشانید، و او را به انواع زینت بیاراست تا بیامد بر سرینان«8» آدم بنشست. چون آدم از خواب در آمد، خواست تا دست بدو دراز کند، فریشتگان گفتند: مه، مکن«9»، گفت: خدای اینکه را نه برای من«10» آفرید! گفت: آری؟ حتّی تؤدّی مهرها، تا مهرش بدهی«11». گفت: مهر اینکه چه باشد! گفتند: آن که سه بار بر محمّد و ----------------------------------- 1. دب اسم. 2. همه نسخه بدلها: نشاید کردن برای آن که عطف اسم را ماند بر فعل و مانند اینکه در. 3. سوره اعراف (7) آیه 27. 4. سوره مائده (5) آیه 24، دب، آج، لب، فق، مب، مر: أَنت‌َ وَ زَوجُک‌َ 5. مر: گل، دیگر نسخه بدلها: طینت. 6. مج، دب، وز، فق: استخانی. 7. آج، لب، مب، مر: استخوان. 8. آج، مر: بالین. 9. دب: گفتند اینکه را مه مکن، آج، لب، فق، مب، مر: اینکه را مکن. 10. مج، وز: نه از بهر من. [.....] 11. دب، آج، لب، فق: تا ندهی او را نیابی. صفحه : 217 آل محمّد صلوات فرستی. گفت: محمّد که باشد! گفتند: آخر پیغامبران از فرزندان تو [61- ر]، و اگر نه برای او«1» بودی تو را نیافریدندی. پس فریشتگان خواستند تا علم آدم امتحان کنند، گفتند: یا آدم؟ اینکه کیست! گفت: امرأة، زنی است. گفتند: چه نام است اینکه را! گفت: حوّا. گفتند: چرا حوّا خوانند اینکه را! گفت: لأنّها خلقت من حی‌ّ، برای آن که اینکه را از حیّی«2» آفرید. گفتند: چرا آفرید اینکه را! گفت: تا ما را به یکدیگر سکون باشد. و در خبر است که رسول- علیه السّلام- گفت: خدای تعالی زنان را از استخوان«3» پهلو آفرید، و آن کژ«4» باشد، اگر خواهی تا راست باز کنی بشکنی، و اگر استمتاع کنی بدو در او کژی باشد، و ظاهر قرآن بر اینکه است، فی قوله تعالی: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفس‌ٍ واحِدَةٍ وَ جَعَل‌َ«5»که که ...، و «منها»، راجع است با نفس آدم. و در«7» احکام امیر المؤمنین- علیه السّلام- می‌آید که: یک روز شریح قاضی که حاکم بود از قبل امیر المؤمنین- علیه السّلام- به حکم نشسته بود، مردی و زنی به نزد او در آمدند و گفتند: ما را بر تو مسأله‌ای است، و لکن به خلوت شاید گفتن: شریح فرمود تا جای«8» خالی کردند، آنگه اینکه مرد گفت: اینکه زن دختر عم‌ّ من است و حلال من است، لها ما للرّجال و ما للنّساء، هم آلت مردان دارد و هم آلت زنان، اکنون چه گویی! او مرد است یا زن! گفت: بول به کدام آلت می‌کند! زن گفت: به هر دو. گفت: از کدام آغاز زودتر بود! گفت: هر دو به یک جای«9». گفت: از کدام زودتر منقطع شود! گفت: به یک جا. گفت: شهوتش به کدام باشد! گفت: به هر دو، تا آن حدّ«10» که مرا از اینکه شوهر فرزندی است، و من کنیزکی دارم، از او نیز فرزندی دارم. ----------------------------------- 1. مر: نه سبب وجود او. 2. مر: زنده. 3. مج، دب: استخان. 4. مر: کج. 5. اساس و همه نسخه بدلها: خلق، به قیاس با متن قرآن مجید، تصحیح شد. 6. سوره اعراف (7) آیه 189. 7. مب: شریح در. 8. دب، مب: جایی. 9. مب، مر: یک بار. 10. مج، فق: تا از حدّی، آج، لب: تا آن حدّی. صفحه : 218 شریح دست بر هم زد، گفت: اینکه مسأله در علم من نیست. خیزید تا بنزدیک امیر المؤمنین شویم. برخاستند و بنزدیک امیر المؤمنین آمدند، و شریح اینکه قصّه باز گفت. امیر المؤمنین از زن پرسید، زن گفت: همچنین است. مرد را پیش خواند، گفت: چه گویی! گفت: همچنین است ای امیر المؤمنین. گفت: انت اجرأ من صائد الاسد، گفت: پس تو دلیرتری از آن که شیر گیرد، تا بر چنین حالی اقدام می‌کنی؟ آنگه قنبر را گفت: چهار زن معتمده را حاضر کن تا اینکه را در خانه‌ای خالی برند و برهنه کنند اینکه را، پس از آن که در ستر عورت احتیاط تمام کند«1»، پهلوهای او«2» بشمارند. قنبر همچنین کرد، و پهلوهای«3» او بشمردند، از جانب راست هشت بود و از جانب چپ هفت امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت: اللّه اکبر؟ اینکه مرد است، و جامه زنان از او بفرمود کندن، و جامه مردان در او پوشانیدن، و از میان او و شوهر جدا کرد. اینکه حکم نیز دلیل است بر صحّت اینکه قول. قوله: الجنّة، خلاف کردند که اینکه کدام بهشت است. بعضی مفسّران گفتند: بستانی بود از بستانها، و بهشت خلد نبود [61- پ] و اینکه قول ابو القاسم بلخی است و ابو مسلم بحر اصبهانی«4»، و اینکه درست نیست، درست آن است که: بهشت خلد بود، برای «لام» تعریف معنی خلد و باقی و مانند اینکه الفاظ نه آن است که واجب باشد که فانی نشود، بل چون خدای تعالی فنا بیافریند، فانی شود. پس خدای تعالی عین آن باز آفریند، چه اعادت عین باقیات صحیح باشد از قادر الذّات بر مذهب درست. و آن شبهت که ایشان آوردند که اگر بهشت خلد بودی، انتقال از او روا نبودی، گوییم: آن را اخراج و انتقال نباشد که بر وجه ثواب بعد قیام السّاعه در آن جا شود، چه اینکه معنی به سمع شناخته‌ایم، و سمع به اینکه وارد است. و اینکه بهشت در آسمان ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، مب، مر: کنند. 2. مر: استخوان پهلوی او را. 3. آج، لب، فق، مب، مر: پهلوی. [.....] 4. مب: اصفاهانی، دیگر نسخه بدلها: اصفهانی. صفحه : 219 هفتم است، و آن است که رسول- علیه السّلام- در شب معراج در او رفت و بگردید و گفت: 1» عرضت علی‌ّ الجنّة حتّی هممت ان اقطف من ثمارها« و عرضت علی‌ّ النّار حتّی اتّقیت حرّها بیدی. علما خلاف کردند در آن که، لفظ «أسکن» و لفظ «وکلا» امر است یا اباحت، بعضی گفتند: هر دو امر است و بعضی گفتند: هر دو اباحت است، و به صواب اینکه نزدیکتر است که، «اسکن» امر است، «وکلا» اباحت، برای آن که خدای تعالی آن را مرید بود، و اینکه را دلیل نیست که مرید بود، و امر که امر شود به ارادت آمر مأمور به را امر شود. منها، کنایت راجع است با جنّت. رغدا، «رغد»، فراخ و بسیار خیر بود، یقال: عیش رغد و رغید، قال الشّاعر: بینما المرء تراه ناعما یأمن الاحداث فی عیش رغد وَ لا تَقرَبا، یقال: قربت منه أقرب قربا و قربته أقربه قربانا، فعل از او لازم بود، و فعل متعدّی. علما خلاف کردند که ایشان منهی از خوردن از آن درخت بودند یا از پیرامن آن گشتن. درست آن است که: ایشان را منع که کردند، از خوردن کردند، و اینکه بر سبیل مبالغه فرمود خدای تعالی، چنان که یکی از ما گوید: نگر تا گرد فلان کار نگردی؟ یعنی آن کار نکنی. و اینکه لفظ صورت نهی دارد و معنی امر است، [چنان که]«2»: اعمَلُوا ما شِئتُم«3» وَ لا تَقرَبا، آن است که: اترکا و اهجرا. و برای آن گفتیم که امر از حکیم بر دو وجه باشد: به واجب و به مندوب، و مراد اینکه جا امر به مندوب است، و نشاید که بر ظاهر حمل کنند و گویند: نهی است، برای آن که نهی به کراهت ناهی منهی‌ّ عنه را نهی شود، و حکیم نهی نکند ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: ثمراتها. 2. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 3. سوره فصّلت (41) آیه 40. صفحه : 220 الّا از قبیح«1». و قبیح بر پیغامبران روا نباشد، پس برای اینکه وجه را گفتیم که: اینکه لفظ به معنی امر است تا بر ندب حمل توان کردن که لایق بود به آدم- علیه السّلام- چه ادلّه عقلی و شرعی راه نموده است که قبایح و معاصی بر پیغامبران روا نباشد، که«2» اگر روا دارند، نفرت افگنند [62- ر] از قبول قول و امتثال امر ایشان، و غرض از بعثه ایشان قبول قول ایشان است. پس هر چه در اینکه قدح کند باید تا منفی باشد از ایشان تا مؤدّی نبود با نقض غرض حکیم- جل‌ّ جلاله. و امر به چیزی اگر چه نهی نباشد از ضدّش بر سبیل حقیقت، بر مجاز روا نباشد«3». و در قرآن مجاز بسیار است، که قرآن به لغت عرب آمد، و لغت ایشان مشتمل است بر حقیقت و مجاز. خلاف کردند در آن که ایشان ممنوع از جنس درخت بودند یا از عین درخت، بقوله: هذِه‌ِ الشَّجَرَةَ. بیشتر علما بر آنند که: ایشان از جنس درخت ممنوع بودند. خلاف کردند در آن که چه درخت بود. عبد اللّه مسعود و سدّی گفتند: درخت انگور بود. إبن جریج گفت: درخت انجیر بود. از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- روایت کردند که او گفت: درخت کافور بود. کلبی گفت: درخت علم بود، یعنی علم خیر و شرّ. محمّد کعب و مقاتل گفتند و بیشتر مفسّران و اهل اخبار که: درخت گندم بود. فَتَکُونا مِن‌َ الظّالِمِین‌َ، [منصوب است اینکه فعل به جواب نهی مع «الفاء»، و قوله: مِن‌َ الظّالِمِین‌َ]«4» یعنی من النّاقصین حظّهم«5» من الثّواب، یعنی اگر چنین کنی«6» حظّ و نصیب خود از ثواب نقصان کرده باشی«7». و «ظلم» در کلام عرب به معنی نقصان بود، نبینی که خدای تعالی می‌گوید: آتَت أُکُلَها وَ لَم تَظلِم مِنه‌ُ شَیئاً«8» فَأَزَلَّهُمَا الشَّیطان‌ُ عَنها، حمزه تنها خوانده است: «فأزالهما»«7» به الف من الازالة، متعدّی «زال» باشد، یعنی بزایل کرد ایشان را [62- پ]. و معنی «ازلّهما» آن است که: بخیزانید ایشان را ابلیس، یعنی به وسوسه و اغراء و اغواء و سوگند و مکر و آنچه مانند اینکه بود. و معنی آن است که: ایشان را از آن پایه و مرتبه فرود آورد، و اینکه عبارتی است که در وضع پارسیان نیز معروف است کسی را که با کسی مکری کند و به حیلت چیزی از او بستاند یا بر او تلبیسی کند، گویند: فلان را«8» پای«9» از زیرها گرفت«10»، یعنی ایشان را از قرارگاه خود ببرد، و کاری کرد به ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها بجز مج، وز و. [.....] 2. دب، آج، لب، فق، مب، مر: به احتیاط. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر: رفع. 4. همه نسخه بدلها باشد. 5. دب، آج، لب، فق، مر: نقصی. 6. همه نسخه بدلها به. 7. فق: فازلّهما. 8. همه نسخه بدلها: ندارد. 9. همه نسخه بدلها او. 10. مر: زیر پا گرفت. صفحه : 222 ایشان که عند آن از ره«1» امر خدای فراتر«2» شدند، و پا بر جا بنماندند. «عنها»، یعنی از بهشت. و مراد به شیطان، ابلیس است بلا خلاف. و «لام» در او تعریف عهد است. فَأَخرَجَهُما مِمّا کانا فِیه‌ِ، و ایشان را بیرون آورد از آنچه در آن بودند از بهشت و نعیم. و اخراج بر حقیقت خدای کرد، امّا به شیطان حواله کرد برای آن که عند وسواس او حاصل آمد، چنان که بیان کردیم در باب سورت که زیادت ایمان و کفر بدو حواله کرد، چون عند نزول او آن زیادت حاصل شد. و «من» ابتدای غایت است، و «ما»، موصوله است، و «کان»، ناقصه است، و «فیه»، در جای خبر اوست، تقدیر چنین بود که: ممّا کانا حاصلین فیه. و بیرون آوردن«3» آدم و حوّا- علیهما السّلام- از بهشت نه بر سبیل عقوبت بود، بل برای تغییر مصلحت بود، چه مصالح به اوقات و احوال و اشخاص مختلف شود. و فوت منافع عقوبت نباشد، چه عقوبت مضرتی بود مستحق مقرون به استخفاف و اهانت، و استخفاف و اهانت در حق‌ّ پیامبران آن کس روا دارد که قدر و منزلت ایشان نداند، و آن کس که خدای تعالی ما را در حق‌ّ ایشان بغایت اجلال و نهایت تعظیم فرموده است، چگونه شاید که مهان و موبّخ و مستخف‌ّ به«4» باشد، پس دل کی میل کند، یا نفس کی ساکن باشد به قبول قول آن کس که مستحق‌ّ استخفاف و اهانت بود از خدای تعالی و مستحق‌ّ دم‌ّ و ملامت از عقلا! و لازم آید بر اینکه قاعده که پیغامبران خدای همیشه معاقب باشند، چه هیچ مقدار نیست از نعمت و منفعت که به ایشان رسد و الّا زیادت پذیرد. اینکه جمله دلیل است بر آن که، فوت منفعت عقوبت نباشد. اکنون خلاف کردند در آن که ابلیس چگونه به آدم رسید. قولی آن است که: آدم هر وقت«5» از بهشت بیرون آمدی، و ابلیس ممنوع نبود از آن که با او سخن گفتی«6». و بعضی دگر گفتند: آدم- علیه السّلام بر غرف«7» بهشت آمدی و ابلیس با او سخن ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: راه. 2. مر: دورتر. 3. مر: بیرون کردن. 4. همه نسخه بدلها: مستخف. 5. مر: وقتی. [.....] 6. مج، دب، آج، لب، فق، وز بیرون بهشت. 7. مب، مر: غرفه. صفحه : 223 گفتی از بیرون بهشت. و بعضی دگر گفتند: ابلیس از دور اشاره کرد به ایشان که غرض او بشناختند«1». و قولی دگر آن است که«2»: در دهن مار شد، و مار از جمله فریشتگان بود و پرّها و پایها داشت، و از جمله خازنان بهشت بود و با ابلیس دوستی داشت. ابلیس از او درخواست که: مرا به آدم رسان. او ابلیس را [63- ر] در دهن خود پنهان کرد و در بهشت برد. ابلیس بیامد«3» برابر ایشان بایستاد و گریستن گرفت. ایشان او را نشناختند«4»، گفتند: چرا می‌گریی! گفت: بر شما که بخواهی مردن، و اینکه نعمت بر شما زوال خواهد آمدن. گفتند: چرا! گفت: زیرا که از درخت خلد و جاودانی نمی‌خورید«5»، و ایشان را اشارت کرد به آن درخت. گفتند: ما از اینکه نخوریم که ما را«6» از اینکه منع کرده‌اند. سوگند خورد که اینکه درخت نه آن است، و من شما را نصیحت می‌کنم. ایشان از آن درخت بخوردند، بادی در آمد و تاج از سر ایشان بربود و حلّه از ایشان بکند، و ایشان برهنه ماندند و مکشوف العورة. آدم در بهشت برمید«7»، مویش به درختی پیچیده شد، خدای تعالی گفت: یا آدم أ فرارا«8» منّی، از من می‌بگریزی! گفت: لا بل حیاء منک، نه بار خدایا؟ بل شرم می‌دارم از تو. خدای تعالی گفت: پس چرا خوردی از اینکه درخت! گفت: بار خدایا ندانستم که کسی باشد که سوگند خورد به نام تو به دروغ. خدای تعالی گفت: اهبِطُوا، از اینکه جا به زیر شوی، و بر مار خشم گرفت و او را پرها و پایها بستد، و اینکه روایت اصحاب الحدیث است. و قولی دیگر آن است که: ایشان را ندید و به ایشان نرسید، پیغام داد به ایشان بر دست بعضی خزنه بهشت، و اینکه قول خلاف ظاهر است. و قولی دیگر آن است که: ایشان را خمر داد تا مست شدند، در مستی تناول کردند، و اینکه قول درست نیست. ----------------------------------- 1. مر: بدانستند. 2. مر ابلیس. 3. همه نسخه بدلها و. 4. دب، آج، لب، فق، مب: آواز بشناختند. 5. مج: نمی‌خوری/ نمی‌خورید، دب، آج، لب، مب، مر: نمی‌خواهید. 6. مج، دب، آج، لب: مرا. 7. مر: آدم به هر طرف از حیا می‌گریخت. 8. مر: افررت. صفحه : 224 خدای تعالی گفت: اهبِطُوا، فرو شوی از اینکه جا، و اینکه لفظ دلیل آن است که بهشت بر آسمان است. و «هبوط» و «نزول»، و «وقوع»، نظایر باشند، و ضدّ او «صعود» بود. و «هبوط»، زمین نشیب بود، و «صعود»، زمین بالا بود. بَعضُکُم لِبَعض‌ٍ عَدُوٌّ، خطاب است آدم را و حوّا را و ابلیس را، و بر آن قول که گفت: در دهن مار شد ابلیس، خطاب مار باشد همچنین. و اینکه جمله در محل‌ّ حال باشد، ای فی حال عداوة بعضکم بعضا. نبینی که شیطان و مار دشمن بنی آدم باشند، و بنی آدم دشمن ایشان. و اصل «عدوّ»، از «تعدّی» گرفته است، چه دشمن متعدّی باشد از ره دوستی و استقامت، و عدوان مجاوزة الحدّ باشد، و منه قوله تعالی: فَیَسُبُّوا اللّه‌َ عَدواً بِغَیرِ عِلم‌ٍ«1»وَ لَکُم فِی الأَرض‌ِ مُستَقَرٌّ، گفتند: «مستقرّ»، مصدر است، و گفتند: قرارگاه است، و هر بنا که زاید باشد بر ثلاثی، لفظ مصدر و مفعول و موضع در او متساوی بود، کما قال: رَب‌ِّ أَدخِلنِی مُدخَل‌َ صِدق‌ٍ وَ أَخرِجنِی مُخرَج‌َ صِدق‌ٍ«4» هذا مُغتَسَل‌ٌ بارِدٌ وَ شَراب‌ٌ«5» [63- پ]. وَ مَتاع‌ٌ إِلی حِین‌ٍ، یعنی تا زنده باشی«6» پشت زمین جای شما باشد، چون بمیری، شکم زمین جای شماست، چنان که دگر جا گفت: أَ لَم نَجعَل‌ِ الأَرض‌َ کِفاتاً، أَحیاءً وَ أَمواتاً«7». و متاع، تمتّع باشد، و برخورداری از«8» متاع دنیا از اینکه جاست، و نکاح متعه از اینکه جاست، و متعة المطلّقة الّتی لم یفرض لها صداق، فی ----------------------------------- 1. سوره انعام (6) آیه 108. 2. آج، لب، مب: کنی، فق: به پا می‌کنی. 3. آج، لب، فق، مب، مر: ببینی. 4. سوره بنی اسرائیل (17) آیه 80. [.....] 5. سوره ص (38) آیه 42. 6. مب، مر: باشید. 7. سوره مرسلات (77) آیه 25 و 26. 8. همه نسخه بدلها: و. صفحه : 225 قوله: وَ مَتِّعُوهُن‌َّ«1»إِلی حِین‌ٍ، «حین» وقت باشد و زمان، و «حین»، هلاک بود به وقت خود، و حان، اذا قرب و اذا هلک و اذا دخل حینه، و منه قول الشاعر: نّه من حان حانا ای من قرب وقت هلاکه هلک. و «حین» وقتی دراز باشد، و مراد به «حین» در آیت، قیامت است. و «حین» در قرآن بر وجوه آمد. در خبر آورده‌اند که: در عهد ابو بکر ابی قحافه، مردی بیامد و گفت: من نذری کرده‌ام که حینی با اهل خود سخن نگویم، مرا چند گاه با او سخن نباید گفتن! گفت: تا به قیامت. گفت: از کجا گفتی! گفت، من قوله تعالی: وَ مَتاعاً إِلی حِین‌ٍ«3»، برخاست بنزدیک عمر آمد، گفت: چنین حالی است، من چندگاه سخن نگویم با او. گفت چهل سال. گفت: از کجا گفتی! گفت: من قوله تعالی: هَل أَتی عَلَی الإِنسان‌ِ حِین‌ٌ مِن‌َ الدَّهرِ لَم یَکُن«4». بنزدیک عثمان آمد و گفت: تو چه گویی«5» در اینکه چنین حالی! گفت: برو با او یک سال سخن مگو. گفت: از کجا گفتی! گفت، من قوله تعالی: تُؤتِی أُکُلَها کُل‌َّ حِین‌ٍ بِإِذن‌ِ رَبِّها«6». بنزدیک علی- علیه السّلام- آمد، گفت: چه گویی! گفت: اگر بامداد نذر کردی، شبانگاه سخن توانی گفت«7»، و اگر شبانگاه نذر کردی«8»، بامداد سخن توانی گفت«9»، گفت: از کجا گفتی! گفت، قوله تعالی: فَسُبحان‌َ اللّه‌ِ حِین‌َ تُمسُون‌َ وَ حِین‌َ تُصبِحُون‌َ«10». مرد برخاست شادمانه و می‌گفت: اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ حَیث‌ُ یَجعَل‌ُ رِسالَتَه‌ُ«11» تُؤتِی أُکُلَها کُل‌َّ حِین‌ٍ«2» حِین‌َ تُمسُون‌َ وَ حِین‌َ تُصبِحُون‌َ«3»، در روزه صورت نبندد. قوله تعالی: فَتَلَقّی آدَم‌ُ مِن رَبِّه‌ِ، ای اخذ و تعلّم و تقبّل، یعنی ها گرفت«4» و بیاموخت و تقبّل کرد. و «تلقّی»، به معنی استقبال باشد، چنان که در خبر آمد که: نهی رسول اللّه عن تلقّی الرّکبان ، رسول- علیه السّلام- نهی کرده است از استقبال کاروان، یعنی از ایشان چیزی خریدن و فروختن به ایشان، که ایشان سعر«5» شهر ندانند. و آن که در عبارت فقها می‌رود که: اینکه خبر متلقّی است به قبول، هم به معنی استقبال است. و «تلقّی»، تفعّل باشد از «لقا»، و «القا» هم از اینکه اصل باشد [64- ر] برای آن که چون متاع بر سر بعضی افگنند، متلاقی شوند«6». و «لقی»، فعّل باشد هم از اینکه بنا، جز که به دو مفعول تعدّی کند، نحو قوله: وَ لَقّاهُم نَضرَةً وَ سُرُوراً«7». و در شاذّ«8» خوانده‌اند: فتلقّی ادم من ربّه کلمات، بر عکس قراءت اوّل، برای آن که افعال متعدّی در کلام عرب بر سه وجه است: یکی آن که: آنچه فاعل باشد صحیح بود که مفعول بود، چنان که: ضرب زید عمرا، و اکرم بشر خالدا. هر یکی از ایشان صحیح بود که بر بدل فاعل و مفعول باشد. و نوعی دگر آن بود که: آن که فاعل باشد، صحیح نبود که مفعول بود، و نه آن که مفعول بود فاعل باشد، چنان که: اکلت الطّعام و شربت الماء، صحیح نبود که آب شارب باشد و طعام آکل«9». و نوع سوم«10» آن که: اسناد فعل با فاعل بر حدّ اسناد او باشد با مفعول و معنی ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، فق: مر باید. 2. سوره ابراهیم (14) آیه 25. 3. سوره روم (30) آیه 17. 4. آج: یاد گرفت، مر: بگرفت. 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر: تسعیر. 6. مج: شود. 7. سوره دهر (76) آیه 11. 8. همه نسخه بدلها: إبن کثیر در سبع و در شاذّ جماعتی. 9. دب: که آب آکل بود و طعام شارب. 10. مج، دب، فق، مب، مر: سیم، آج، لب، وز: سیوم. صفحه : 227 مختلف نشود و آن فعلی چند مخصوص بود، چون: بلغ و نال و اصاب و ادرک و تلقّی تقول: بلغنی کذا او بلغته، و نالنی کذا و نلته، و اصابنی خیر و أصبته، و ادرکنی الشّی‌ء و ادرکته، و تلقّانی فلان و تلقّیته، و از اینکه جاست قراءت عبد اللّه مسعود، فی قوله: لا ینال عهدی الظالمون«1»، چنان که، «عهد»، مفعول به باشد، و «ظالمون» فاعل باشد. «کلمات»، جمع کلمة باشد، و حدّ کلمه هر لفظی باشد که دلیل معنی کند به وضع«2»، و عرب کلمه گویند و قصیده خواهند، و نیز خطبه خواهند، یقولون: قال زهیر فی کلمته، و قس‌ّ فی کلمته، ای قصیدته و خطبته. خلاف کردند در اینکه کلمات. حسن بصری و مجاهد و قتاده و إبن زید گفتند: کلمات اینکه بود: رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسَنا وَ إِن لَم تَغفِر لَنا وَ تَرحَمنا لَنَکُونَن‌َّ مِن‌َ الخاسِرِین‌َ«3». و محمّد بن کعب القرظی‌ّ گفت، کلمات اینکه بود که گفتند: اللّهم‌ّ لا اله الّا انت سبحانک و بحمدک رب‌ّ انّی ظلمت نفسی فاغفر لی انّک انت خیر الغافرین، اللّهم‌ّ لا اله الّا انت سبحانک و بحمدک رب‌ّ انّی ظلمت نفسی فتب علی‌ّ انّک انت التّوّاب الرّحیم. عبد اللّه عبّاس گفت، کلمات اینکه بود که گفت: بار خدایا نه مرا تو آفریدی به دست قدرت! گفت: بلی. گفت: بار خدایا نه روح در من دمیدی! گفت: بلی. گفت: بار خدایا؟ نه رحمت تو سبق برده است خشم تو را! گفت: بلی. گفت: بار خدایا؟ نه تو مرا در بهشت نشاندی! گفت: بلی. گفت: بار خدایا؟ چرا مرا از آن جا بیرون کردی! گفت: به شوم«4» معصیت تو. گفت: بار خدایا؟ اگر«5» توبه کنم مرا به آن جا بری! گفت: بلی. گفت: یا رب توبه کردم، کلمات اینکه بود. عبید بن عمیر گفت، کلمات اینکه بود که گفت: بار خدایا؟ اینکه که من کردم از بر خود کردم یا به قضا و قدر تو کردم! خدای تعالی گفت: لا بل به قضا و قدر من ----------------------------------- 1. سوره بقره (2) آیه 124. 2. دب مفرد. 3. سوره اعراف (7) آیه 23. 4. مج، وز: شومی. [.....] 5. مج، آج، لب، فق، وز: که. صفحه : 228 کردی، و من تو را نا آفریده بر تو قضا کردم تا چنین کنی. گفت: اکنون [64- پ] چو«1» بر من قضا کردی و به قضای خود مرا از بهشت بیرون کردی، توبه من بپذیر. گفت: پذیرفتم. عجب از عقل کسانی که چونین«2» سخن گفتن روا دارند و اندیشه نکنند که بر اینکه قاعده اینکه گناه خدای کرده باشد، توبه او را باید کردن و عذر او را باید خواستن، و آدم را قبول کردن- فنعوذ باللّه من مثل هذه المقالات بل المحالات. در اخبار اهل البیت- علیهم السّلام- چنین آمد که: چون خدای تعالی آدم را بیافرید و حیات در او آفرید، فاستوی جالسا، بنشست، او را عطسه‌ای فراز«3» آمد. حق تعالی او را الهام داد تا گفت: الحمد لله، خدای تعالی او را گفت: یرحمک ربک و لذلک خلقک ، خدای بر تو رحمت کناد و تو را خود برای رحمت آفرید. او بر ساق عرش نگرید، اشباحی و تماثیلی از نور دید بر صورت خود، نام هر یک بر بالای سر او نوشته«4»: محمّد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین. آدم گفت: بار خدایا؟ پیش از من بر صورت من خلقی آفریدی! گفت: نه. گفت: اینان که‌اند«5»! گفت: فرزندان تواند، و لولاهم لما خلقتک ، و اگر نه ایشانندی، تو را خود نیافریدمی. گفت: بار خدایا؟ گرامی«6» بندگانند بر تو. گفت: ای آدم؟ اینکه نامها یاد گیر تا در وقت درماندگی مرا به اینکه نامها بخوانی تا فریادت رسم. آدم آن نامها یاد گرفت. چون اینکه ترک مندوب کرد، و خواست تا از آن توبه کند، و مثل آن ثواب فوت شده از او دریابد، گفت: بار خدایا؟ به حق‌ّ محمّد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین، الا تبت علی فتاب الله علیه ، به حق‌ّ اینکه بزرگان که توبه من قبول کنی. خدای تعالی توبه او قبول کرد، فهذه هی الکلمات. و گفتند: خدای تعالی توبه آدم به سه چیز قبول کرد: به «حیا» و «دعا» و «بکا». امّا «حیا». در خبر آمد از شهر بن حوشب که گفت: چنین رسید به من که آدم ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، مب: چون. 2. مج: که چنین، دب: که چون چنین، آج، لب، فق، وز: که چون و چونین. 3. دب، آج، لب، فق، مب: فرود. 4. مج، دب، آج، وز: نبشته. 5. دب: کیانند. 6. دب، آج، لب، مب: گرامیتر، مر: گرامیترین. صفحه : 229 از شرم آن کرده خود، سیصد سال سر به آسمان بر نداشت، و دویست سال بر گناه «1» می‌گریست، و چهل روز طعام و شراب نخورد، و صد سال آدم با حوّا خلوت نکرد، عجب از تو ای غافل که شنوی که خدای تعالی به یک ترک مندوب، به یک مخالفت فرمان، آدم را و حوّا را، که پدر و مادر تو بودند، با قدر و منزلت ایشان بنزدیک خدای تعالی، از بهشت بفرستاد و از میان ایشان سالها جدا کرد، و ایشان را به سرای محنت و بلیّت افگند، و تو در شبان روزی بسیار ترک واجبات و ارتکاب مقبّحات کنی و اصرار کنی و توبه نکنی، و آنگاه طمع داری که در بهشت شوی و صحبت حور العین یابی؟ اینت محال تمنّایی«2» و کژ«3» تقدیری«4»، محمود ورّاق گوید: یا ناظرا یرنوا بعینی راقد و مشاهدا للامر غیر مشاهد [56- ر] منّتک نفسک ضلّة فأبحتها سبل الرّجاء و هن‌ّ غیر قواصد تصل الذّنوب الی الذّنوب و ترتجی درک الجنان بها و فوز العابد و نسیت أن‌ّ اللّه اخرج ادما منها إلی الدّنیا بذنب واحد پس اگر در گناه پیاپی به شیطان اقتدا کردی، به توبه به آدم اقتدا کن، که در خبر آمده است از عبد اللّه عمر که گفت، رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: توبوا إلی ربّکم فانّی اتوب الیه فی کل‌ّ یوم مائة مرّة، توبه کنی با خدای که من«5» روزی صد بار توبه کنم. و همچونین گفت- علیه السّلام-: ما اصرّ من استغفر و لو عاد فی الیوم سبعین مرّة ، مصرّ نباشد آن کس که استغفار کند و اگر چه در روزی هفتاد بار با سر گناه شود. و مردی از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- پرسید که: چه گویی در مردی که گناه می‌کند و توبه می‌کند و گناه می‌کند و استغفار می‌کند! [گفت: باید که]«6» استغفار کند تا آنگاه که شیطان را غلبه کند و عاجز به استغفار. پس توبه کن، چنان که پدرت کرد تا قبول کنند از تو چنان که از او کردند. ----------------------------------- 1. مج: گناه خود، دب، آج، لب، فق: سر بر کنار، مب: سر بر کنار بر گناه، مر: بر کنار. 2. دب، آج، لب، فق، مب: تمنّای محال. 3. مج: کج. 4. مر زهی تصوّر باطل زهی خیال محال. 5. دب، آج، لب، فق، وز هر. 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 230 فَتاب‌َ عَلَیه‌ِ، بدان که «توبه» در لغت رجوع باشد، یقال: تاب و ثاب و اب و اناب، و آل و آض اذا رجع. چون بنده توبه کند، گویند: تاب الی اللّه. چون رحمت خدای قبول کند، گویند: تاب اللّه علیه، یعنی با سر او آرد«1» و بنده را تایب گویند و خدای را تعالی توّاب گویند، و ببناء«2» مبالغه برای آن که رحمت خدای بیش از توبه تایبان باشد. و در شرع، توبه پشیمانی باشد بر گناه گذشته و عزم بر آن که با سر مانند آن نشود برای قبحش را یا برای وجه قبحش را، علی خلاف فیه، اینکه توبه آن است که اجماع امّت است بر اسقاط عقاب عند اینکه. و قبول توبه به دو معنی باشد: از خدای تعالی، یکی به ضمان ثواب و دیگر به اسقاط عقاب و توبه پیغامبران و امامان با خدای تعالی بر سبیل انقطاع و خضوع و فزع باشد با خدای تعالی. و معنی قبول خدای تعالی توبه ایشان را ضمان خدای بود ثواب آن طاعت را، و مراد به قوله: فَتاب‌َ عَلَیه‌ِ در آیت اینکه است، چه عقاب در حق‌ّ پیغامبران- علیهم السّلام- ثابت نشود تا به اسقاط حاجت باشد. و بنزدیک ما، توبه اسقاط عقاب نکند، بل خدای تعالی اسقاط کند عقاب را عند توبه، به تفضّل. و نزدیک معتزله، بر خدای واجب بود قبول توبه به معنی اسقاط عذاب«3»، و توبه از ترک«4» باشد [65- پ]، و فعل قبیح، و نیز از ترک مندوب صحیح بود. بمعنی الرّجوع الی فعله، و توبه انبیا- علیهم السّلام- بر اینکه وجه باشد. و توبه از غصب با اقامت بر منع مغصوب درست باشد، و توبه از قتل عمد، بی تسلیم نفس به اولیای مقتول درست باشد، و توبه از قتلی که موجب قود بود بی قود درست باشد«5» بنزدیک بعضی اصحاب ما. و اینکه جمله مسائل مبنی است بر آن که، توبه از بعضی معاصی با اصرار بر بعضی درست باشد، و«6» مذهب ابو هاشم درست نیاید. و مذهب مرتضی- رحمة اللّه علیه- همچنین است، و مذهب ابو علی درست آید، برای آن که بر ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر: با سر آورد. [.....] 2. دب: بنابر، آج، لب، فق: بنای. 3. همه نسخه بدلها: عقاب. 4، 6. مج واجب. 5. همه نسخه بدلها، بجز مج: نباشد. صفحه : 231 مذهب«1» او توبه از گناه لوجه قبحه باشد، و اینکه مقصور باشد علی کل‌ّ قبیح علی حدّه، و بنزدیک ابو هاشم، لقبحه«2» باشد، و اینکه عام‌ّ باشد سایر قبایح را لاشتراکها فی القبح. پس بنای مذهب ایشان در اینکه باب، بر اینکه دو کلمت است. امّا آنچه مذهب ما اقتضا می‌کند، آن است که: درست نیاید اینکه توبه به معنی اسقاط عقاب، برای آن که اسقاط«3» عند توبه ثانی«4» دانند بنزدیک ما«5» که به اجماع عقاب عند آن ساقط شود به اسقاط اللّه، آن است که مشتمل بود بر ندم علی ما مضی و العزم علی ان لا یعود الی مثله فی المستقبل لقبحه. و آنچه جز اینکه است، در او خلاف است، توقّف باشد در او، و اینکه توقّف و تجویز در اسقاط عذاب پیش از«6» توبه حاصل است، پس وجود و عدم توبه یکی باشد در اینکه باب. امّا قول آن کس که گوید که: توبه امتناع بود از گناه پس از آن که ارتکاب کرده باشد، و چون درست باشد که امتناع کند از بعضی معاصی با اقدام بر بعضی مبتدءا، چرا درست نیاید که امتناع کند از بعضی معاصی که کرده باشد با اصرار بر بعضی پس از آن که کرده باشد! و چه فرق است میان اوّل و دوم، و چون اوّل به اجماع درست است و دوم در اینکه باب چون اوّل است، باید که درست باشد. چیزی نیست برای آن که مجرّد امتناع توبه نباشد تا شامل نبود آن شرایط را که گفتیم«7». دگر آن که مراد به صحّت امتناع اگر آن است که بر ناکرده عقاب نباشد، اینکه مسلّم است. امّا آن که عند امتناع اوّلا او ثانیا عقاب ثابت مستحق‌ّ ساقط شود دونه خرط القتاد باشد، چه در عقل و شرع دلیلی نیست جز اجماع، و اجماع حاصل نیست. پس معتمد مذهب«8» آن است که بیان کرده شد- و اللّه ولی‌ّ التّوفیق. امّا کافر چون از کفر توبه کند و در اسلام آید و فاسق بوده باشد، توبه از کفر کفایت بود او را، [66- ر] و اگر چه از فسق توبه مفرد نکند، لقول النّبی‌ّ- علیه السّلام: الاسلام یجب‌ّ ما قبله، اسلام آن را که از پیش او باشد قطع کند و حکم بردارد. و آن ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: بنزدیک. 2. همه نسخه بدلها: بقبحه. 3. همه نسخه بدلها عقاب. 4. همه نسخه بدلها: به اجماع. 5. همه نسخه بدلها و آن توبه. 6. همه نسخه بدلها: اسقاط پیش از عقاب. 7. همه نسخه بدلها: گفت. 8. دب: مذاهب. صفحه : 232 که معصیت بسیار کرده باشد و تفصیل آن با دید آرد«1»، بر او واجب نباشد از هر یکی توبه‌ای کردن، بل او را یک توبه کفایت باشد از همه. و هر چه خدای تعالی کاره بود آن را و رضا نداد به کردن آن. و توبه از معصیت به معصیت درست نباشد، چنان که از الحاد به عبادت اصنام. و توبه از بنده درست آید مادام تا به حدّ الجاء نرسد، و از علامات مرگ یا اشراط«2» قیامت چیزی نبیند. و رسول- علیه السّلام- گفت: ان‌ّ اللّه یقبل توبة عبده ما لم یغرغر ، خدای تعالی توبه بنده بپذیرد«3» مادام تا جانش به حلق نرسیده باشد. و اتّفاق است که آدم و حوّا هر دو توبه کردند، و قرآن به اینکه ناطق است فی قوله: قالا رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسَنا«4»- الایة. و خدای تعالی گفت: فَتاب‌َ عَلَیه‌ِ، و لم یقل علیهما، اکتفاء بالواحد عن الاثنین، چنان که: وَ إِذا رَأَوا تِجارَةً أَو لَهواً انفَضُّوا إِلَیها«5» وَ اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ أَحَق‌ُّ أَن یُرضُوه‌ُ ...«6»، و قوله: وَ الَّذِین‌َ یَکنِزُون‌َ الذَّهَب‌َ وَ الفِضَّةَ وَ لا یُنفِقُونَها فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ«7»إِنَّه‌ُ هُوَ التَّوّاب‌ُ الرَّحِیم‌ُ، توّاب کثیر قبول التّوبه باشد، و برای آن «رحیم» ضم‌ّ کرد با اینکه لفظ تا منبی‌ء باشد از آن که خدای تعالی به قبول توبه متفضّل است. قوله: قُلنَا اهبِطُوا مِنها جَمِیعاً. سؤال کردند که: چرا اینکه لفظ تکرار کرد! یک جواب آن است که تأکید را، چنان که: اذهب، اذهب، چنان که شاعر گفت: م نعمة عندی لکم کم کم و کم و جواب دیگر آن است که: به هبوط اوّل نزول خواست از بهشت به آسمان دنیا، و به دوّم نزول خواست از آسمان دنیا به زمین. امر است به هبوط آدم را و حوّا را ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، وز، فق، مب: یاد ندارد. 2. همه نسخه بدلها، بجز مج: یا شرایط. [.....] 3. همه نسخه بدلها: بپذیرفت. 4. سوره اعراف (7) آیه 23. 5. سوره جمعه (62) آیه 11. 6. سوره توبه (9) آیه 62. 7. سوره توبه (9) آیه 34. صفحه : 233 و ابلیس را. مِنها، من الجنّة او من السّماء. جَمِیعاً، تأکید است، چنان که: جاءنی القوم اجمعون. حسن بصری گفت: اگر آدم از درخت تناول نکردی، خدای تعالی هم او را به زمین فرستادی برای آن که او را برای زمین آفرید، فی قوله: إِنِّی جاعِل‌ٌ فِی الأَرض‌ِ خَلِیفَةً«1». و گروهی دیگر گفتند: مراد زمین بهشت است، و قول اوّل درست‌تر است برای آن که «لام» تعریف، و نصب «جمیعا» بر حال باشد، یعنی مجتمعین. فَإِمّا یَأتِیَنَّکُم، «اتیان» و «مجی‌ء» و «اقبال»، نظایر بود. «ان»، حرف [66- پ] شرط است، و «ما» برای آن آورد تا به «نون» تاکید سخن مؤکّد کند، چه نون تأکید بی «ما» و یا «لا» و یا «لام» نیاید، تقول: امّا تفعلن‌ّ«2»، و لا تقول: ان تفعلن‌ّ«3». و تقول: بعین ما أرینّک، و لا تقول: بعین ارینّک. اگر گویند: در کلام دو شرط هست: یکی به «ان»، یکی به «من»، جزای هر یک کجاست! جواب گوییم: بدان که شرط و جزا مشبّه است به مبتدا و خبر، برای آن که مبتدا بی خبر مستقل‌ّ نبود، و شرط بی جزا. پس چنان که در خبر مبتدا، جمله‌ای از مبتدا و خبر آرند، چنان که: زید ابوه منطلق، و جمله شرط و جزا آرند، چنان که: زید ان یکرمک اکرمه، همچونین در جزای شرط، شرط و جزا آرند، و مبتدا و خبر آرند، چنان که: ان تأتنی فمن یکرمک اکرمه، و ان تأتنی فانت مکرم. در آیت جزای شرط هم شرط و جزاست به «من»، و جزای شرط دوم جمله‌ای اسمی است، من قوله، فَلا خَوف‌ٌ عَلَیهِم، و مثال آیت اینکه است که گویی: ان تأتنی فمن یکرمک فله العزازة و الکرامة. و در «هدی»، اینکه جا دو قول گفته‌اند: یکی بیان و دلالت، و یکی انبیا و رسل. و «تبع» و «اتّبع» و «تابع» یکی باشد، و معنی «متابعت»، اقتدا و احتذا بود، و نقیض او، «ابتدا» و «ابتداع» بود. می‌فرماید حق تعالی که: هر که متابعت آیات و ادلّه و پیغامبران من کند، بر او هیچ خوف و اندوه نباشد. ----------------------------------- 1. سوره بقره (2) آیه 30. 2، 3. همه نسخه بدلها، بجز مج: یفعلن‌ّ. صفحه : 234 و حدّ خوف، علم بود یا اعتقاد به وصول مضرّتی یا فوت منفعتی در مستقبل عن قریب، و چون متعلّق باشد در ظاهر به ذوات باقیه، مراد هم مضرّت بود، چنان که: تخاف«1» الاسد، یعنی ضرره، و تخاف«2» اللّه، یعنی عقابه. و اصل او در لغت نقصان بود، و منه قوله: عَلی تَخَوُّف‌ٍ«3»وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، ای جحدوا، و آنان که کفران و جحود کردند و تکذیب کردند آیات مرا. بیان کرده شد که: کفر و ایمان از افعال قلوب باشد، و فعل جوارح اعلام کفر و ایمان باشد و علامت و دلالت بود و تکذیب اعتقاد بود، یا حکم بود به کذب کسی. و کذب هر خبری بود که مخبرش چون خبر«1» نبود، و صدق چیزی بود که مخبر بر وفق خبر باشد. أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ النّارِ، «اصحاب» جمع «صحب» بود و صحب اسم بود جماعت را. و گروهی گفتند: «صحب»، جمع صاحب بود، و اصحاب، جمع جمع بود. و «نار» در قرآن به لام تعریف هر کجا آید مراد دوزخ بود، و اصحاب دوزخ ملازمان او باشند، چه معنی صحبت، مقارنت«2» و ملازمت بود، چنان که بدویان را اصحاب الصّحرا گویند. و «خلود»، به نوعی عرف دلیل دوام کند، چنان که گویند: لا خلود للدّنیا، ای لا دوام لها و اهل الجنّة مخلّدون فیها، ای دائمون. و الّا، در وضع لغت عبارت بود از مدّت دراز، چنان که گویند: خلّد فلان السّجن اذا حبس مدّة طویلة، و اگر چه دایم نباشد، و منه قوله تعالی: أَخلَدَ إِلَی الأَرض‌ِ وَ اتَّبَع‌َ هَواه‌ُ ...«3»، و منه قولهم: فلان مخلد اذا کان بطی‌ء الشّیب. و اینکه شرح برای آن داده می‌شود تا در جای دیگر که آید در ذکر فسّاق اهل صلات اصحاب وعید تمسّک نکنند بدو. و در محل‌ّ «اولئک»، سه قول هست: یکی بدل الّذین، و یکی مبتدای دوم، و ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: مخبرش بر وفق خبر. 2. دب، آج، لب، فق: مقاربت. 3. سوره اعراف (7) آیه 176. صفحه : 236 سوم خبر بعد خبر، چنان که: هذا حلو حامض«1» [67- پ]. قوله تعالی:

[سوره البقرة (2): آیات 40 تا 46]

]اشاره[

یا بَنِی إِسرائِیل‌َ اذکُرُوا نِعمَتِی‌َ الَّتِی أَنعَمت‌ُ عَلَیکُم وَ أَوفُوا بِعَهدِی أُوف‌ِ بِعَهدِکُم وَ إِیّای‌َ فَارهَبُون‌ِ (40) وَ آمِنُوا بِما أَنزَلت‌ُ مُصَدِّقاً لِما مَعَکُم وَ لا تَکُونُوا أَوَّل‌َ کافِرٍ بِه‌ِ وَ لا تَشتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلاً وَ إِیّای‌َ فَاتَّقُون‌ِ (41) وَ لا تَلبِسُوا الحَق‌َّ بِالباطِل‌ِ وَ تَکتُمُوا الحَق‌َّ وَ أَنتُم تَعلَمُون‌َ (42) وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ ارکَعُوا مَع‌َ الرّاکِعِین‌َ (43) أَ تَأمُرُون‌َ النّاس‌َ بِالبِرِّ وَ تَنسَون‌َ أَنفُسَکُم وَ أَنتُم تَتلُون‌َ الکِتاب‌َ أَ فَلا تَعقِلُون‌َ (44) وَ استَعِینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَی الخاشِعِین‌َ (45) الَّذِین‌َ یَظُنُّون‌َ أَنَّهُم مُلاقُوا رَبِّهِم وَ أَنَّهُم إِلَیه‌ِ راجِعُون‌َ (46)

[ترجمه]

ای پسران یعقوب یاد کنی نعمت من، آن که نعمت کردم بر شما، وفا کنی به پیمان من تا من وفا کنم به پیمان شما و از من بترسی. و بگروید به آنچه فرو فرستاده‌ام به راست دارنده آن را که با شماست، و مباشی نخست ناگرویده‌ای به او، و مخرید به آیتهای من بهای اندک، و از من بترسی. و در مپوشانی حق به باطل و پنهان کنی«2» حق را و شما دانی. و به پای داری نماز، و بدهی زکات و رکوع کنی با رکوع کنان [68- ر]. می‌فرمایی مردمان را به نیکوی و فراموش می‌کنی خود را و شما می‌خوانی توریت، عاقل نه‌ای«3»! یاری خواهی به روزه و نماز، و آن«4» بزرگ است الّا بر خدا ترسان. آنان که دانند که با پیش خدای خواهند شدن«5»، و ایشان با او گردند«6». « یا » حرف نداست، و «بنی» منادی مضاف است برای آن منصوب است، و ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: هذا حامض حلو، و اینکه وجه معتمد نیست. 2. آج، لب، فق، پنهان دانی. 3. مج، وز، فق: نه ای عاقل. 4. آج، لب، فق: اینکه. 5. مج، وز: خواهندشان. 6. مج، وز: باز گردند. صفحه : 237 «إبن» واحد است، و «ابناء» و «بنون» جمع اوست. و ابناء را جمع تکسیر خوانند، و بنون را جمع سلامت. و در حال رفع به «واو» بود، و در حال نصب و جرّ به « یا »، و «نون»، برای اضافت بیوفتاده است. و مصدر إبن بنوّه باشد. و «اسرایل» نام یعقوب است. - علیه السّلام- و در معنی او خلاف کرده‌اند. بعضی گفتند معنی آن است که: صفوة اللّه، و گفته‌اند معنی آن است که: عبد اللّه. و بعضی دگر گفتند: مرکّب است از عربی و عبری، برای آنش اسرایل خواندند«1» که اسری الی اللّه. و «ایل»، به زبان عبری (اللّه) باشد. بیشتر مفسّران گفتند: خطاب با احبار جهودان است که در عهد رسول- علیه السّلام- بودند در مدینه. و بعضی دگر گفتند: مراد جهودان و ترسایان عهد رسولند، جز که ایشان را نسبت کرد با پدر اعلی، چنان که گفت: یا بنی ادم. اذکُرُوا، یاد کنی«2». «ذکر» ضدّ نسیان بود، و «ذکر» به معنی حفظ بود، تقول: انا ذاکر و متذکّر، ای حافظ [68- پ]. و ذکر به معنی گفتار بود، یقال: ذکرته بالخیر. و «ذکر»، به معنی نوشته بود، یقال: هذا مکتوب فی ذلک الذّکر، ای فی ذلک المکتوب. و «ذکر»، به معنی شرف بود فی قوله: وَ إِنَّه‌ُ لَذِکرٌ لَک‌َ وَ لِقَومِک‌َ«3» نِعمَتِی‌َ الَّتِی أَنعَمت‌ُ عَلَیکُم. حدّ نعمت هر منفعتی بود که به غیری رسانند حسن«5»، و برای آن گفتیم«6» حسن که منعم بر انعام مستحق‌ّ شکر و تعظیم باشد، و بر قبیح مستحق‌ّ تعظیم نباشد. و حدّ احسان و انعام هم اینکه باشد. أَنعَمت‌ُ عَلَیکُم، در اینکه دو قول است، یکی آن که: مراد آن نعمتهاست که برایشان کرد دینی و دنیاوی. و قولی دیگر آن که: مراد آن نعمتهاست که بر پدران و اسلاف ایشان کرد. و گروهی گفتند: مراد به نعمت جمع است و اگر چه لفظ واحد ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: خواندندی. 2. یادی کنی/ یاد کنید. 3. سوره زخرف (43) آیه 44. [.....] 4. مج، دب، آج، لب، فق، وز علیه السّلام. 5. همه نسخه بدلها چون غرض منعم نفع منعم علیه باشد. 6. آج بر. صفحه : 238 است، چنان که گفت: وَ إِن تَعُدُّوا نِعمَةَ اللّه‌ِ لا تُحصُوها«1». و قولی دیگر آن است که: نعمت آن است که در اینکه آیات از پس اینکه خواهد- آمدن تفصیل آن، از نجات ایشان از آل فرعون و نجات ایشان از غرق و هلاک آل فرعون، و آن انواع نعمت که بر پدران ایشان کرد در تیه، و قصّه آن بیاید در جای«2» خود. و اینکه روایت هشام است از عبد اللّه عبّاس. و ابو العالیه گفت: مراد به نعمت اینکه جا آن است که در آیت دیگر گفت: اذکُرُوا نِعمَت‌َ اللّه‌ِ عَلَیکُم إِذ جَعَل‌َ فِیکُم أَنبِیاءَ وَ جَعَلَکُم مُلُوکاً وَ آتاکُم ما لَم یُؤت‌ِ أَحَداً مِن‌َ العالَمِین‌َ«3»، خدای تعالی ایشان را اینکه«4» نعمتها یاد داد برای دو کار را: یکی آن که در اینکه جمله نعمتها، بعضی آن است که تصدیق رسول- علیه السّلام- در آن است، چون توریت و انجیل و زبور و کتابهای منزل بر پیغامبران ایشان. پس در جمله اینکه نعمتها بعضی آن است که متضمّن است به وجوب تصدیق پیغامبر ما- علیه السّلام- و اینکه قول اصم‌ّ است. دوم آن که کثرت نعم ایجاب عظم معصیت کند در کفران او. امّا نعمت بر آباء از کجا نعمت بر فرزندان بود از دو وجه باشد: یکی آن که اگر آن نعمت نفرمودی ایشان نماندندی، اینان حاصل نشدندی. دگر آن که: در جمله اینکه نعمتها بعضی آن است که در در تشریف«5» و تفضیل دارد، و تشریف پدران تفضیل فرزندان بود در وقت مفاخرت. قوله تعالی: وَ أَوفُوا بِعَهدِی أُوف‌ِ، یقال: و فی بعهده و اوفی لغتان، و اوفی علی کذا، ای اشرف علیه، و اوفی علی کذا ای زاد علیه، و اوفی علیه حقّه، و وفاه ای اعطاه تامّا وافیا، و شاعر می‌گوید فی الجمع بین اللّغتین. امّا إبن عوف فقد اوفی بذمّته کما وفی بقلاص النّجم حادیها [69- ر] و مراد به عهد آن عهد است که خدای تعالی برایشان ها گرفت در کتب ایشان که اوامر خدای تعالی کار بندند«6» و از مناهی اجتناب کنند و تحریف ----------------------------------- 1. سوره نحل (16) آیه 18. 2. همه نسخه بدلها، بجز مب: به جای. 3. سوره مائده (5) آیه 20. 4. دب: از. 5. کذا: در اساس، مج: که در تشرف، دیگر نسخه بدلها: که تشریف. 6. مج، دب: کار بندد. صفحه : 239 نکنند کتاب«1» را و ذکر رسول ما- علیه السّلام- و صفت و نبوّت او پنهان نکنند، چنان که گفت: وَ إِذ أَخَذَ اللّه‌ُ مِیثاق‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ لَتُبَیِّنُنَّه‌ُ لِلنّاس‌ِ وَ لا تَکتُمُونَه‌ُ«2» أُوف‌ِ بِعَهدِکُم، برای آن مجزوم است که جواب امر است، و عهد خدای با ایشان وعده اوست ایشان را به ثواب بر طاعت. پس آن را در تأکید ایجاب بر خود به مثابه عهد و پیمان و سوگند کرد بر معاهد. إبن زید گفت: مراد به عهد خدا، امر خداست، و به عهد ایشان جزای ایشان«3» است، آنگه بر خواند: إِن‌َّ اللّه‌َ اشتَری مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ أَنفُسَهُم وَ أَموالَهُم، الی قوله: وَ مَن أَوفی بِعَهدِه‌ِ مِن‌َ اللّه‌ِ«4». و سعید جبیر گفت از عبد اللّه عبّاس که: مراد آن است که در گردن ایشان کرد از ایمان به رسول- علیه السّلام- تا آنچه بر گردن ایشان بود از اثقال و اغلال بر گیرد، چنان که گفت: الَّذِین‌َ یَتَّبِعُون‌َ الرَّسُول‌َ النَّبِی‌َّ الأُمِّی‌َّ الَّذِی یَجِدُونَه‌ُ مَکتُوباً عِندَهُم- الی قوله: وَ یَضَع‌ُ عَنهُم إِصرَهُم وَ الأَغلال‌َ الَّتِی کانَت عَلَیهِم«5». و قتاده و إبن جریج گفتند: مراد آن عهد است که در سوره المائده گفت: وَ لَقَد أَخَذَ اللّه‌ُ مِیثاق‌َ بَنِی إِسرائِیل‌َ وَ بَعَثنا مِنهُم‌ُ اثنَی عَشَرَ نَقِیباً- الی قوله: لَأُکَفِّرَن‌َّ عَنکُم سَیِّئاتِکُم«6»، و اینکه اقوال متقارب المعنی است. وَ إِیّای‌َ، ضمیر منصوب منفصل است، و عامل در او فعلی مقدّر بود که اینکه فعل ظاهر بر او دلیل بود، و نشاید که عامل در او اینکه فعل ظاهر باشد، چه او به ضمیر متّصل مشغول است، و تقدیر چنین باشد که: و إیّای فارهبوا فارهبون«7»، چنان که گفت: وَ القَمَرَ قَدَّرناه‌ُ مَنازِل‌َ«8» الکَبِیرُ المُتَعال‌ِ«9»، ----------------------------------- 1. مب، مر او. 2. سوره آل عمران (3) آیه 187. 3. مج، دب، فق، وز: جز ایشان. 4. سوره توبه (9) آیه 111. 5. سوره اعراف (7) آیه 157. [.....] 6. سوره مائده (5) آیه 12. 7. همه نسخه بدلها: و ایای فارهبون. 8. سوره یس (36) آیه 39. 9. سوره رعد (13) آیه 9. صفحه : 240 وَ اللَّیل‌ِ إِذا یَسرِ«1»، برای سر آیت تا ملایم بود ذکر اسجاع آیات را، و «رهبت»، خوف باشد و ضدّ او در عبارت رغبت بود. حق تعالی می‌گوید: از من بترسی به کردن چیزی که مستحق‌ّ عقوبت من شوی، و بیان کردیم که معنی آن است که: از عقاب من بترسی. وَ آمِنُوا، امر است ایشان را. بِما أَنزَلت‌ُ، «ما» موصوله است، به آنچه من فرو فرستادم، یعنی قرآن. مُصَدِّقاً، راست دارنده، نصب او بر حال است. لِما مَعَکُم، مراد کتب اوایل«2» است از توریت و انجیل. حق تعالی ایشان را ترغیب می‌افگند در ایمان آوردن به قرآن، چه قرآن مصدّق کتب ایشان است، و کتب ایشان مصدّق قرآن است، اگر بگویند و پنهان باز نکنند«3». و انزال و تنزیل، نقل بود از جهت علو به جهت سفل، و در آیت دلیل است بر حدوث قرآن، چه آن که منزل باشد قدیم نبود، [69- پ] و نزول بر قدیم روا نباشد. وَ لا تَکُونُوا أَوَّل‌َ کافِرٍ بِه‌ِ، درست آن است که «ها»، کنایت از قرآن است، و اینکه قول إبن جریج است. و ابو العالیه گفت: کنایت است از رسول- علیه السّلام- و اصم‌ّ گفت: مراد کتاب ایشان است، یعنی به محمّد کافر می‌شوی«4» که ذکر او در کتابهای شماست؟ کفر به او کفر به کتابهای شما باشد. اگر گویند، چرا گفت: أَوَّل‌َ کافِرٍ در«5» لفظ واحد، و در صدر آیت خطاب با جماعتی است! جواب فرّاء و اخفش گفتند: اگر چه ظاهر اسم است بر مذهب فعل رانده است آن را، تقدیر چنین است که: اوّل من کفر، و فعل را تثنیه و جمع نکنند. و مبرّد می‌گوید وجه آن است«6»: أَوَّل‌َ کافِرٍ را صفت موصوفی تقدیر باید کردن که در لفظ واحد بود در معنی جمع، چنان که اوّل حزب او قبیل او رهط کافر، چنان که شاعر گفت: و اذا هم طعموا فألأم طاعم و اذا هم جاعوا فشرّ جیاع ----------------------------------- 1. سوره فجر (89) آیه 4. 2. همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: اوّلی. 3. مج، وز: باز نگویند. 4. کذا: در اساس، مج، مب، مر: مشوید، دب، آج، لب، فق، وز: مشوی/ مشوید. 5. همه نسخه بدلها: بر. 6. همه نسخه بدلها که. صفحه : 241 و اینکه قولی ملیح است. اگر گویند ظاهر اینکه که گفت: أَوَّل‌َ کافِرٍ، چنان می‌نماید که اگر دوم کافر باشند تا آخر کافر روا باشد، گوییم: اینکه قول به دلیل الخطاب بود، و قول به دلیل الخطاب باطل است بنزدیک ما و بیشتر اهل علم از محقّقان. اگر گویند: دلیل الخطاب چه باشد! گوییم: آن که استدلال کند به وجود«1» چیزی بر نفی جز آن، چنان که گوید. من دخل داری اکرمته، هر که در سرای من آید اکرامش کنم، دلیل نکند بر آن که هر کس که در سرای او نشود مستحق‌ّ اکرام نبود از او، برای آن که اینکه حکمی منفصل است از آن، و از اینکه جا بیش از اینکه مفهوم نباشد که هر که در سرای«2» شود مستحق‌ّ اکرام بود، و هر که در سرا نشود حکم او موقوف باشد بر دلیلی دگر. و آنان که به دلیل الخطاب گویند، خلاف اینکه گویند«3»: هر که در سرای نشود نشاید که او را اکرام کند، و اینکه از ظاهر خطاب دانیم، و بطلانش آن است که بیانش کردیم، و برای آن اینکه قدر شرح دادیم که در اینکه کتاب از اینکه معنی بسیار خواهد بودن«4» تا خواننده اینکه کتاب واقف باشد«5». و جواب دیگر از سؤال آن است که: اینکه طریقتی است عرب را در فصاحت معروف، و مراد از اینکه مبالغه باشد، و مراد آن است که کافر مشوی به او، نه به اوّل نه به آخر، و اینکه چنان است که گویند: فلان غیر سریع الی الخنا، فلان سریع نیست به فحش، مراد نفی فحش باشد بر جمله نه نفی سرعت. و گویند: قل‌ّ ما رأیت مثله، چون او کم دیدم، و معنی آن است که: چون او ندیدم نه قلیل و نه کثیر، و چنان که شاعر گوید: من اناس لیس فی اخلاقهم عاجل الفحش و لا سوء الجزع [70- ر] غرض او نه نفی عاجل فحش است دون آجل، بل نفی فحش و جزع است بر سایر وجوه. و جواب سوم«6» آن است که: تخصیص اوّل برای آن کرد تا دیگران که ----------------------------------- 1. مب نفی. 2. مب، مر او. 3. دب، وز گویند. 4. همه نسخه بدلها: خواهد آمد. [.....] 5. همه نسخه بدلها، بجز دب بر او. 6. مج: سه‌ام. صفحه : 242 در«1» نگرند، اقتدا نکند، چنان که رسول- علیه السّلام- گفت: من سن‌ّ سنّة سیّئة فله وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیامة ، هر که سنّتی بد نهد بزه آن و بزه آنان که بر آن کار کنند تا به قیامت بر او باشد. و من سن‌ّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیامة، و هر که سنّتی نکو نهد مزد آن و هر که بر آن کار کند او را باشد تا به روز قیامت. وَ لا تَشتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا، در اینکه کلمات مانند اینکه سؤال هست که همانا به بهای بسیار بشاید فروختن، چه نهی مقیّد است به بهای اندک، جواب«2» هم آن است که بیان کردیم در وجه دوم از سؤال اوّل، مراد نه آن است که اندک نشاید بسیار شاید، مراد آن است که هر بها که در عوض او بستانی اندک باشد، و در اینکه دو جایگاه دلیل است بر بطلان قول به دلیل الخطاب، و الّا اینکه الزامها لازم آید. و «اشتراء» در آیت به معنی معاوضه است، و در تازی خود اینکه معنی دارد برای آن که شاری و مشتری» اعنی بایع و مشتری معاوضه می‌کند، او بها می‌دهد و متاع به عوض می‌ستاند، و اینکه متاع می‌دهد و بها به عوض می‌ستاند. و «شری»، آن باشد که بفروخت، نحو قوله تعالی: وَ شَرَوه‌ُ بِثَمَن‌ٍ بَخس‌ٍ«3» إِن‌َّ اللّه‌َ اشتَری مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ أَنفُسَهُم وَ أَموالَهُم«4». وَ إِیّای‌َ فَاتَّقُون‌ِ، از من بترسی یا بپرهیزی، معنی آن که از معصیت من بپرهیزی و از عقاب من بترسی. وَ لا تَلبِسُوا الحَق‌َّ بِالباطِل‌ِ، یقال: لبست الثّوب البسه«5» لبسا و لباسا، و«6» لبست علیه الامر البسه لبسا، خدای تعالی می‌گوید: حق به باطل باز مپوشی، و باطل«7» به روی حق بر میارید. و «حق‌ّ» را معنی مختلف بود به اختلاف مواضع، چو«8» در قول گویند«9» صدق ----------------------------------- 1. آج، لب، فق، مب، مر او. 2. مر گوییم که. 3. سوره یوسف (12) آیه 20. 4. سوره توبه (9) آیه 111. 5. مر: البته. 6. مر: او. 7. مر را. 8. دب: چون، آج، لب، مب، مر: چه. 9. مب علیه الامر البسه. صفحه : 243 باشد، چون در فعل گویند صواب باشد، چون در اعتقاد گویند علم باشد. و حق‌ّ علیه، ای وجب، و منه قوله: وَ لکِن حَق‌َّ القَول‌ُ مِنِّی«1»وَ تَکتُمُوا الحَق‌َّ، در محل‌ّ او دو قول گفتند: و آن که «نون» چرا بیفتاد از اینکه فعل. یک قول آن است که: «واو» عطف است، و محل‌ّ او جزم است، و «نون» برای جزم بیوفتاد«4»، معنی آن است«5»: و لا تکتموا الحق‌ّ، حق پنهان باز مکنی. و قول دیگر آن است که: «واو» جمع راست«6» و فعل در محل‌ّ نصب است به اضمار «ان»، و «نون» برای نصب افتاده است. معنی آن است که: حق را به باطل باز مپوشی با«7» آن که حق پنهان کنی، یعنی از میان اینکه هر دو کار جمع مکنی، چنان که شاعر گوید: ----------------------------------- 1. سوره سجده (32) آیه 13. 2. آج، لب، فق، مب، مر: حقایقنا. 3. فق، مر: آن، وز: ادا. [.....] 4. همه نسخه بدلها، بجز مب، مر: بیفتاد. 5. همه نسخه بدلها که. 6. مج، فق، وز، مب، مر به معنی مع. 7. فق، مب: یا . صفحه : 244 لا تنه عن خلق و تأتی مثله عار علیک اذا فعلت عظیم و مثال اینکه آیت در کلام عرب چنین باشد که: لا تأکل السّمک و تشرب اللّبن، و لا تأکل السّمک و تشرب اللّبن، معنی اوّل نهی باشد از هر دو، و معنی دوم نهی باشد عن الجمع بینهما، معنی آن باشد که: مع ان تشرب اللّبن. وَ أَنتُم تَعلَمُون‌َ، «واو» حال راست، معنی آن که: در آن حال که شما می‌دانی خلاف کردند در آن که چه بود که ایشان می‌دانستند. بعضی گفتند: می‌دانی که قول شما باطل است، و قول محمّد- علیه السّلام- حق‌ّ است. قولی دیگر آن است که: شما می‌دانی که«1» بعث و نشور و حساب و کتاب حق‌ّ است. قولی دیگر آن است که: شما می‌دانی که محمّد- علیه السّلام- حق‌ّ است، و صادق است از آن که نام«2» و نعت«3» و سیر او در کتابهای خود شناخته‌ای«4»، و در آیت دلیل نباشد بر صحّت قول اصحاب معارف برای آن که آیت خاص‌ّ است به جماعتی علما و احبار جهودان که ایشان وصف رسول- علیه السّلام- از توریت شناخته بودند و پنهان می‌داشتند برای حب‌ّ ریاست را. اگر گویند: چون دانستند«5»، نه مؤمن باشند جواب گوییم: دانستن تنها«6» ایمان نبود تا تصدیق با او نبود، چون به بدل تصدیق«7» جحود باشد، ایمان نباشد و علمی«8» که بر او مستحق‌ّ ثواب شوند. وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ، قدیم- جل‌ّ جلاله- چون ایشان را نهی کرد از آنچه در آیت مقدّم رفت، در اینکه آیت امر کرد ایشان را به نماز و زکات. و کلام در صلات و اصل او و اشتقاق او برفت، فی قوله: یُقِیمُون‌َ الصَّلاةَ«9» وَ آتُوا الزَّکاةَ، «ایتاء»، [71- ر] اعطا باشد، ----------------------------------- 1. مج، وز گفت. 2، 3. همه نسخه بدلها او. 4. مر: دانسته‌اید. 5. مر: دانستید. 6. دب: شما. 7. دب، فق، مب، مر نکنند. 8. دب، آج، لب، فق، مب، مر را. 9. سوره بقره (2) آیه 3. صفحه : 245 و «اتیان»، آمدن باشد، و «اتاوت»، خراج باشد، و اتیت الرّجل اذا جئته، و اتیت الأمر اذا فعلته، و اتیت المرأة اذا جامعتها. و «زکات»، در لغت نما و زیادت باشد. یقال زکا الزّرع اذا زاد و نما. و صاحب کتاب العین می‌گوید: اصل زکات طهارت و پاکی باشد من النّفس الزّکیّة و من التّزکیة، و من قوله تعالی: خُذ مِن أَموالِهِم صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم وَ تُزَکِّیهِم بِها«1» وَ ارکَعُوا مَع‌َ الرّاکِعِین‌َ، رکوع و انخفاض و انحنا نظایر باشد در لغت، و رکع نقیض «ارتفع» بود، قال الشّاعر: لا تذل‌ّ الفقیر علّک ان تر کع یوما و الدّهر قد رفعه صاحب العین گفت: هر چه به«2» روی در آید اگر زانوش به زمین آید و اگر نه، او را راکع گویند، و لبید می‌گوید. اخبّر اخبار القرون اذا مضت ادب‌ّ کأنّی کلّما قمت راکع و در شرع همچونین دو تا شدن باشد. و برای آن رکوع را تخصیص کرد از ارکان نماز که در نمازی که جهودان کردندی رکوع نبودی. و قولی دیگر برای عظم موقع او از نماز آن را تخصیص کرد، چه عبارت کنند از جمله قیام و قراءت و رکوع و سجود به یک رکعت، و رکعت یک بار رکوع کردن باشد. اگر گویند: چون گفت: أَقِیمُوا الصَّلاةَ، و رکوع در آن جا داخل باشد، باز گفتن وَ ارکَعُوا تکرار باشد، و در او فایده نبود. جواب آن است که گوییم«3»: خطاب با جهودان است که ایشان در نماز رکوع نکنند. جوابی دیگر آن است که: تخصیص کرد به ذکر اینکه را، چنان که: ----------------------------------- 1. سوره توبه (9) آیه 103. 2. مج، دب، آج، لب، فق، وز: بر. [.....] 3. مر اینکه. صفحه : 246 وَ مَلائِکَتِه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ وَ جِبرِیل‌َ وَ مِیکال‌َ«1» مَع‌َ الرّاکِعِین‌َ، و در اوّل آیت مراد امر به اقامت نماز است تا تکرار نباشد و هر یکی مستقل بود به فایده خود. 2. مر: پرسید که آن را. 3. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مب: پیغامبری خدای را. 4. مب، مر: نماز پنج وقت. 5. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مب آن. 6. مر: دعاها. 7. مر: پسین. 8. مج، دب، آج، لب: گناهی. صفحه : 247 و امّا نماز خفتن: آن وقت نماز پیغامبران مقدّم است، خدای تعالی خواست تا امّت من«1» موافق باشند ایشان را در عبادت. و امّا نماز بامداد: آفتاب که بر آید از میان دو سرو«2» شیطان بر آید، و کافران او را سجده کنند، خدای تعالی خواست تا امّت من او را سجده کنند پیش از آن که کافران شیطان را سجده کنند. آن احبار«3» گفتند: راست گفتی، و هر ده ایمان آوردند. و در خبر است که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: ان‌ّ افضل الفرائض بعد المعرفة الصّلوة و اوّل ما یحاسب العبد علیها فان قبلت قبل ما سواها و ان ردّت ردّ ما سواها ، گفت: اوّل فریضه‌ای که بر بنده هست پس شناختن خدای تعالی، نماز است و اوّل چیز«4» که او را«5» حساب کنند. اگر نمازش قبول کنند دگر طاعتش قبول کنند، و اگر نمازش ردّ کنند دگر طاعاتش ردّ کنند. و در خبری دیگر آمد از«6» رسول- علیه السّلام- که: اوّل چیزی که خدای تعالی فریضه کرد بر خلقان«7» نماز است، و آخر چیزی که از مکلّفان بردارد نماز است، و اوّل چیزی که بر آن حساب کند نماز باشد. و گفت- علیه السّلام: الصّلوة قربان کل‌ّ تقی‌ّ، گفت: نماز تقرّب هر پرهیزکاری است. و«8» گفت: بین العبد و بین الکفر ترک الصّلوة، از میان بنده و کفر آن است که نماز رها کند. و گفت- علیه الصّلوة و السلام: موضع الصّلوة من الدّین کموضع الرّأس من الجسد ، گفت: جای نماز از دین جای سر است از تن«9». و حسن بصری روایت کند از انس مالک که گفت رسول- صلّی اللّه علیه و آله«10». چون بنده به نماز برخیزد و روی به نماز آرد، چون گوید: اللّه اکبر، از گناه به ----------------------------------- 1. مب او را سجده کنند. 2. مج، وز: سرون، مب: شاخ. 3. مج، وز: حبر. 4. مب، مر: چیزی. 5. مب، مر: که بنده را. [.....] 6. مج، دب، آج، لب، فق، وز انس مالک از، مب: دیگر روایت است که انس مالک روایت کرد. 7. دب، آج، لب، فق: بر بندگان. 8. مر: و نیز. 9. مب: بر تن، مر: از جسد. 10. مر فرمود. صفحه : 248 در آید چنان که آن روز«1» که از مادر زاد. و چون گوید: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم [72- ر] خدای تعالی به هر موی«2» که بر تن او باشد عبادت یک ساله بنویسد او را. و چون فاتحة الکتاب بخواند، همچنان باشد که حج‌ّ و عمره کرده. و چون به رکوع شود، همچنان بود که همسنگ خود زر به صدقه بداده. و چون گوید: سبحان ربّی العظیم و بحمده، همچنان باشد که هر کتابی که خدای تعالی از آسمان فرستاد«3» بر خوانده. و چون گوید: سمع اللّه لمن حمده، خدای تعالی به رحمت بدو نگرد، و چون به سجده شود خدای تعالی به عدد هر شیطانی و جنّی حسنتش«4» بنویسد. و چون گوید: سبحان ربّی الاعلی و بحمده، همچنان باشد که به هر حرفی«5» برده‌ای«6» آزاد کرده. و چون به تشهّد بنشیند، خدای تعالی ثواب صابرانش دهد. و چون سلام باز دهد خدای تعالی درهای بهشت بر گشاید، گوید: بنده به هر در«7» که خواهی در بهشت می‌شو. و ابو هریره روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: الصّلوة کفّارة الخطایا، ثم‌ّ قرأ: إِن‌َّ الحَسَنات‌ِ یُذهِبن‌َ السَّیِّئات‌ِ «8» وَ أَقِم‌ِ الصَّلاةَ طَرَفَی‌ِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِن‌َ اللَّیل‌ِ إِن‌َّ الحَسَنات‌ِ یُذهِبن‌َ السَّیِّئات‌ِ«3» أَ تَأمُرُون‌َ النّاس‌َ بِالبِرِّ، حدّ«2» امر در قول قول قایل باشد آن را که دون او بود، افعل [73- ر] یا مانند آن، به شرط آن که مرید بود آن را که می‌فرماید. و مراد به «ناس»، اسم جنس است، و «لام» استغراق جنس راست. «برّ»، هر کاری نکو بود، اسمی است شامل جمله طاعات را از واجبات و مندوبات. و گفته‌اند: مراد به برّ صدق«3» است، من قولهم: برّ فی یمینه، ای صدق. و برّ، ضدّ فجور باشد، من قول الشّاعر: انّا اقتسمنا خطّتینا بیننا فحملت برّة و احتملت فجار [و هما]«4» علمان للبرّ و الفجور، فلان برّ و بارّ بوالدیه. و ضدّ اینکه عقوق باشد، و نیز به معنی صله و احسان باشد. و معنی استفهام در آیت، تقریع و ملامت است آنان را که امر معروف کنند مردمان را، و ایشان بر آن که گویند کار نکنند. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد آن است که اهل کتاب تحریض کردندی بر تمسّک به احکام توریت و انجیل، و ایشان رها کردندی و ضایع ماندندی. قتاده گفت: مردم را طاعت فرمودندی و خود نکردندی. قولی«5» دگر گفتند: مردم را صدقه دادن فرمودندی و ایشان نداندی. و حسن بصری و إبن جریج گفتند: مراد منافقانند که به ظاهر امر معروف کردندی، و در باطن منکر کردندی، و اولیتر حمل آن باشد بر عموم برای آن که تنافی نیست میان اینکه اقوال«6»، باید گفتن: شامل است همه را و همه داخلند در آن. امّا نسیان در آیت اگر حمل کنند بر ضدّ ذکر حقیقت نباشد، بر توسّع و مجاز ----------------------------------- 1. فق کن، مب، مر: و بخیل را هلاک و تلف مال بده. 2. اساس: چند، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. 3. اساس: صدقت خوانده می‌شود، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. 4. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 5. مج، وز: قوم، دب، آج، لب، فق، مب، مر: قومی. 6. مب، مر پس. صفحه : 252 باشد، برای آن که نسیان مزیل تکلیف است و با زوال تکلیف ملامت نباشد. و آیت وارد است مورد ملامت«1»، اولیتر آن بود که حمل کنند بر ترک، چنان که در قصّه آدم برفت فی قوله: فنسی«2» ...، ای«3» ترک، تا هم بر حقیقت باشد و هم بلیغتر باشد در باب ملامت. وَ أَنتُم تَتلُون‌َ الکِتاب‌َ، «واو» حال را باشد، و حال حالی است که شما کتاب می‌خوانی، یعنی توریت. از اینکه وجه حمل باید کردن بر اهل کتاب و آنچه ایشان در توریت یافتند از ذکر رسول- صلّی اللّه علیه و آله- و ذکر تحریض و ترغیب بر صدقات و زکوات«4» و انواع مبرّت«5» از صلت رحم و جز آن. و «انتم«6»»، ضمیر مرفوع منفصل باشد، «تتلون»، من تلوت«7» القران، قرآن بخواندم، و اصل او تتبّع باشد، من قولهم: تلوت«8» الرّجل اذا تبعته. آنگه بر سبیل مبالغه گفت: أَ فَلا تَعقِلُون‌َ، شما عقل نداری، یعنی اینکه نه کار عاقلان باشد که تو کسی را چیزی فرمایی، و غرض تو آن باشد تا او بر آن کار کند، آنگه تو نکنی آن«9» را داعی نباشد به کردن«10»، پس بمنزلت آن بود که نقض غرض خود کرده باشی، و عاقلان چنین کار نکنند. و قولی دیگر آن است که: معنی چنین است که شما استعمال عقل نمی‌کنی، که چنین کردن با عقل در نخورد«11»، چنان که شاعر گفت [73- پ]: لا تنه عن خلق و تأتی مثله عار علیک اذا فعلت عظیم و انس مالک روایت کند از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که گفت: شب معراج که مرا به آسمان بردند جماعتی را دیدم که لبهایشان می‌بریدند، کلّما قرضت وفت، چندان که«12» می‌بریدند باز دگر باره تمام می‌شد. من گفتم: یا جبریل؟ اینان که‌اند! ----------------------------------- 1. مب، مر را. 2. سوره طه (20) آیه 115. 3. مج، دب، آج، لب، فق، وز: او. 4. همه نسخه بدلها، بجز وز: زکات. 5. آج، لب، فق، مب، مر: مبرّات. 6. مر و انتم. 7، 8. آج، لب، فق، مب، مر: تلاوت. 9. مج، دب، آج، لب، فق، وز: او. [.....] 10. مر آن. 11. مب، مر: راست نیاید. 12. مر: هر چند که. صفحه : 253 گفت: 1» هؤلاء خطباء امّتک یقولون ما لا یفعلون و یأمرون النّاس بالبرّ و ینسون« انفسهم ، اینان خطیبان امّت تواند که گفتند و بر آن کار نکردند، و مردمان را امر معروف کردند و خویشتن کار نبستند. و ابو هریره روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: ان‌ّ اشدّ النّاس عذابا یوم القیامة عالم لم ینفعه اللّه بعلمه ، گفت: سخت تر کس به عذاب روز قیامت عالمی باشد که او را به علم خود منفعت نبود. جندب بن عبد اللّه روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: مثل آن کس که مردم را خیر آموزد و او کار نبندد، مثل چراغ«2» باشد که خویشتن را می‌سوزد و دیگران را می‌فروزد«3»، و چنان بود که شاعر گفت: و من یعظ الرّجال بقول حق‌ّ فیحفظ عنه و هو له مضیع کعاصی اللّه فی مال حواه و وارثه«4» له فیه مطیع فیسعد بالّذی کسبت یداه سواه و ذلک الغبن الفظیع و عبد اللّه مسعود روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: فردا«5» قیامت مرد را رها نکنند که قدم از قدم بر گیرد تا از عهده چند چیز به در نیاید: از برنایی که به چه«6» به پیری رسانید«7»، و از عمر که در چه صرف کرد«8»، و از مالش که از کجا کسب کرد و کجا خرج کرد، و از علمش که بر آن کار کرد یا نکرد، و انشد محمّد بن الجهم: اذا انت لم ینفعک علمک لم تجد لعلمک مخلوقا من النّاس یقبله و ان صانک العلم الّذی قد حملته اتاک له من یجتنیه و یحمله و مالک دینار گفت خدای تعالی وحی کرد به عیسی مریم- علیهما السّلام- که: یا عیسی؟ وعظ کن مردمان را و تو متّعظ شو، و اگر متّعظ نشوی از من شرم دار. و حسن بصری به اینکه بیت بسیار تمثّل کردی: ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: تنسون. 2. کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (1/ 165): ورّاث. 3. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر: فردای. 4. مب، مر: که چون. 5. مب: رسانیدی، مر: رسانیده. 6. مب: کردی، مر: کرده. 7. فق، مر: چراغی. 8. مج، دب، مر: می‌افروزد. صفحه : 254 اذا العلم لم تعمل به صار حجّة علیک و لم تعذر بما انت جاهله امّا حدّ عقل، عبارت باشد از مجموع علومی که چون حاصل آید«1» در یکی از ما از او صحیح بود«2» علم اکتسابی کردن، و از خدای تعالی نیکو بود که او را تکلیف کند چون دگر شرایط تکلیف حاصل بود. و اشتقاق او از عقال ناقه بود، چه عقل عاقل را منع کند از بسیاری کارها چنان که عقال منع کند شتر را از رفتن. و دگر آن که علوم اکتسابی به او معتقل باشد و بسته. و دیت را از اینکه جا عقل خوانند [74- ر] که خون را باز دارد از آن که ریخته شود. و عقل به معنی دیت آمده است در کلام عرب، چنان که شاعر گفت: فلا تأخذوا عقلا من القوم انّنی اری العار یبقی و المعاقل تذهب اگر گویند: آن علوم چیست که چون مجتمع شود آن را عقل خوانند! گوییم: اوّل علم است به خود و احوال خود، چنان که یکی از ما وجود خود داند و داند که حاصل است بر صفت مدرکی، و ادراک مدرکات می‌کند بر آن وجه که آن باشد، و اینکه از خویشتن یابد. دگر علم بود به انتفاء آن که ادراکش نمی‌کند با سلامت احوالش. دگر علم بود به آن که اگر مدرکی دیگر موجود بودی، او ادراک کردی. و علم باشد به قسمتهای متردّد چنان که داند که ذات خالی نبود از آن که بر صفتی بود یا نبود. و دگر علم باشد به بسیاری چیزها عند«3» اختبار چنان که داند که آبگینه به سنگ شکسته شود، و آتش پنبه را بسوزد و مانند اینکه. و علم به تعلّق فعل به فاعل در اینکه باب شود. دگر علم به قصد مخاطب چون خطاب او شنود. دگر علم به اموری جلیّه«4» و تذکّر آن به اقرب عهد بدان. دگر علم به حسن بسیاری محسّنات عقلی، و علم به قبح مقبّحات عقلی، و وجوب واجبات عقلی، و جواز مجوّزات عقلی، و استحالت مستحیلات عقلی، و اینکه ----------------------------------- 1. آج، لب: حاصل است، فق: حاصلند. 2. همه نسخه بدلها در. 3. مب، مر: نزد. [.....] 4. همه نسخه بدلها: جلی‌ّ. صفحه : 255 آخر اجزای علوم عقل بود، و هر جزوی از اجزای علوم عقل که ذکر کرده شد خدای تعالی آن را برای نوعی از انواع تکلیف عقلی آفرید که بی آن قبیح بودی در حکمت او تکلیف کردن به آن نوع. و استقصاء کلام در اینکه معنی در کتب اصول مشروح است، و اطناب کردن در اینکه کتاب در اینکه باب از غرض مقصود خارج باشد. قوله: وَ استَعِینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ، امر است جمله مکلّفان را به استعانت و طلب یاری کردن از خدای تعالی. و اینکه «سین» را «سین» طلب خوانند. و استعانت، طلب یاری کردن باشد. و اعانت، یاری دادن باشد. و معنی آن باشد که: از خدای تعالی الطاف خواهی«1» که شما را به طاعت نزدیک کند و از معصیت باز دارد. خلاف کردند در آن که خطاب با کیست. بیشتر مفسّران گفتند: خطاب با اهل کتاب است از جهودان و ترسایان، چه آیات اوّل در حق‌ّ ایشان است. چون ایشان را نهی کرد از آن که به طمع ریاست و حطام دنیا حق به باطل نپوشند و چیزی بگویند«2» و بر آن کار نکنند، در اینکه آیت گفت: دست از آن بداری و به نماز و روزه تمسّک کنی. بهری دیگر گفتند: خطاب با صحابه رسول است، چه ایشان خود نماز و روزه شرع ما نشناختند، چگونه گوید ایشان را که استعانت کنی به آن هر دو، و آن که [74- پ] آیات مقدّم در حق‌ّ ایشان باشد منع نکند که اینکه آیت خطاب امّت رسول ما باشد- علیه السّلام- و گر«3» بر عموم حمل کنند اولیتر«4». امّا «صبر»، حبس نفس باشد بر آن که نفس کاره بود آن را، و از اینکه جاست حدیث رسول- علیه السّلام- که گفت در حق‌ّ مردی که مردی را به دست‌ها گرفت«5» تا دیگری او را بکشت: اقتلوا القاتل و اصبروا الصّابر ، گفت: قاتل را بباید کشتن و آن را که او را«6» بازداشت از آن که دفع او کند از خود، در زندان باز باید داشتن تا بمیرد. ----------------------------------- 1. خواهی/ خواهید. 2. مج، مر: نگویند. 3. مج: دگر، دب، آج، لب، فق، مب: و اگر. 4. مر باشد. 5. آج، لب، فق: به دست گرفت، مب: که دست مردی بگرفت، مر: مردی را دست بگرفت. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر: و آن که او را. صفحه : 256 شرح اینکه است که حابس را در زندان مخلّد باز دارند تا بمیرد. پس صبر را حبس خوانند و حابس را صابر. و آن که نهی کرد- علیه السلام: عن قتل الرّجل صبرا ، آن باشد که کسی را جایی باز دارند و آب و نان ندهند تا بمیرد، و نهی عن ذبح البهیمة صبرا ، نهی کرد از آن که بهیمه را به صبر بکشند، معنی آن است که: نشاید که گاو«1» و گوسفند و مانند آن یکی را می‌کشند«2» و یکی در او«3» می‌نگرد«4». و ضدّ صبر جزع بود، و شاعر گوید: فان تصبرا فالصّبر خیر مغبّة و ان تجزعا فالامر ما تریان و «صبر» بر سه وجه بود: یکی صبر بر طاعت، و یکی صبر از معصیت، و یکی صبر بر مصیبت. و گفته‌اند: مراد به صبر در آیت روزه است، چه معنی صبر در روزه حاصل است. و قدیم تعالی روزه را در قرآن صبر خواند، فی قوله: وَ جَزاهُم بِما صَبَرُوا«5» وَ إِنَّها، کنایت راجع است با نماز، و اگر چه دو مذکور در«7» پیش رفته است از صبر و صلات، برای دو وجه را: یکی آن که موقع نماز بیشتر است از موقع صبر و او رکنی از ارکان شرع است، و وجه دوم آن که: ردّ کنایت کرد الی اقرب المذکورین. مثال وجه اوّل، قوله: وَ إِذا رَأَوا تِجارَةً أَو لَهواً انفَضُّوا إِلَیها«8» وَ الَّذِین‌َ یَکنِزُون‌َ الذَّهَب‌َ وَ الفِضَّةَ وَ لا یُنفِقُونَها فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ ...، ردّت ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق: گاف/ گاو. 2. مب: را بکشند. 3. آج، لب: در وی. 4. نظر مفسّر در مورد تفسیر قتل صبر نسبت به بهیمه، با تفاسیر اهل لغت مناسب نمی‌نماید. 5. اساس که در اینکه مورد نو نویس است: ندارد، از مج افزوده شد. 6. آج، لب، مب، مر: از. 7. سوره جمعه (62) آیه 11. [.....] 8. سوره توبه (9) آیه 34. صفحه : 257 کنایت با سیم«1» کرد، اگر چه زر عزیزتر باشد برای آن که فضّه نزدیکتر است. لَکَبِیرَةٌ، ای لثقیله، یعنی گران است برای آن که ثقل و گرانی نتیجه بزرگی باشد، چون جسم بزرگتر بود گرانتر بود، بر اینکه«2» تشبیه گفت. إِلّا عَلَی الخاشِعِین‌َ، خشوع و خضوع [75- ر] و تذلّل و اخبات نظایر بود. و ضدّ خشوع استکبار«3» بود. و خشوع البصر، چشم بر هم نهادن باشد من قوله: أَبصارُها خاشِعَةٌ«4». و خشوع صوت سکون او باشد، من قوله: وَ خَشَعَت‌ِ الأَصوات‌ُ لِلرَّحمن‌ِ«5» فَنِعم‌َ أَجرُ العامِلِین‌َ«1»، به بهشت روید که نیکو مزد است بهشت نیکوکاران را. و برای آن دو چیز را تخصیص کرد که به صبر از معاصی اجتناب کند و نماز او را لطف باشد در ادای طاعات و اجتناب مقبّحات، کما قال اللّه تعالی: إِن‌َّ الصَّلاةَ تَنهی عَن‌ِ الفَحشاءِ وَ المُنکَرِ«2» استَعِینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلّا عَلَی الخاشِعِین‌َ. قوله: الَّذِین‌َ یَظُنُّون‌َ، آنان که ظن‌ّ برند. به اتّفاق محقّقان ظن‌ّ در آیت به معنی یقین است، چه اگر بعث و نشور و ثواب و عقاب به ظن‌ّ باشد ایشان را شاک‌ّ باشند، و چون شاک‌ّ باشند کافر باشند ممدوح نباشند. و ظن‌ّ به معنی علم در کلام [75- ر] عرب بسیار است، و مانند اینکه آیت قوله تعالی: إِنِّی ظَنَنت‌ُ أَنِّی مُلاق‌ٍ حِسابِیَه«7»، و درید بن الصّمّة گفت: فقلت لهم ظنّوا بالفی مدجّج سراتهم فی الفارسی‌ّ المسرّد یعنی ایقنوا. و گفته‌اند: ظن‌ّ از افعالی است که به معنی شی‌ء و ضدّ باشد به معنی ظن‌ّ و علم بود، و گفته‌اند: چون در علم به کار برند مجاز بود، و اینکه قول قریب است به صواب برای آن که از اطلاق لفظ ظن‌ّ علم ندانند تا قرینه‌ای نباشد. و قرینه در آیت آن است ----------------------------------- 1. سوره زمر (39) آیه 74. 2. سوره عنکبوت (29) آیه 45. 3. همه نسخه بدلها: فزع. 4. مب، مر که. 5. همه نسخه بدلها، بجز فق: اشکم درد. 6. همه نسخه بدلها: شفاء. [.....] 7. سوره حاقّه (69) آیه 20. صفحه : 259 که: آیت وارد است مورد مدح، و مدح نباشد آن را که در بعث و نشور شاک‌ّ باشد. و حدّ ظن‌ّ آن باشد که بقوی کند بنزدیک آن که اینکه معنی در او حال باشد، که«1» متعلّق معنی چنان است با آن که روا دارد که بر خلاف آن است. و در قرآن ظن‌ّ به معنی علم بسیار است، منها قوله تعالی: وَ رَأَی«2»ٌ‌علی‌ٌ‌علی ...، و قوله: وَ ظَنُّوا«4»الّتی از الّتی از ...، و قوله: أَ لا یَظُن‌ُّ أُولئِک‌َ أَنَّهُم مَبعُوثُون‌َ، لِیَوم‌ٍ عَظِیم‌ٍ«6». أَنَّهُم مُلاقُوا رَبِّهِم، اصل ملاقات در لغت مقابله بود بر وجه مقاربت تا به حدّ ملاصقت نیز باشد، یقال: التقی الحدّان اذا تلاصقا و التقی الفارسان اذا تقابلا و تقاربا و قال الشّاعر: لمّا«7» التقی«8» الصّفّان و اختلف القنا و حقیقت«9» اینکه در دو جسم«10» بود«11». و «لقاء» و «ملاقات»، به معنی رؤیت نیست، و در آیت مضاف محذوف است و مضاف الیه به جای او نهاده، چنان که: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«12» وَ جاءَ رَبُّک‌َ ...«13»، و اینکه طریقتی است عرب را معروف، و اشعار بر اینکه معنی برفت. و دلیل بر آن که لقاء به معنی رؤیت نیست، قوله تعالی: فَأَعقَبَهُم نِفاقاً فِی قُلُوبِهِم إِلی یَوم‌ِ یَلقَونَه‌ُ«14»وَ أَنَّهُم إِلَیه‌ِ راجِعُون‌َ، تکرار نباشد، چه اگر لقاء بر مصیر [76- پ] حمل کنند، مصیر و مرجع هر دو یکی باشد، و رجوع بازگشتن باشد، اگر گویند: چگونه گفت: راجعون و «راجع» آن را گویند که جایی بوده باشد، و از آن جا بیامده پس به آن جا شود، و ایشان هرگز به قیامت نبوده‌اند تا آن جا باز شوند! جواب آن است که: ایشان در دنیا هم در قبضه قدرت خدای بودند، و اگر چه فرمان خدای نمی‌بردند در بعضی احوال، و خدای تعالی به نوعی مصلحت تعجیل عقوبت ایشان نمی‌کرد چون با فنا شوند، و خدای تعالی ایشان را باز آفریند با«2» تصرّف خدای شوند پس از آن که به فنا از تصرّف او برفته باشند«3». جوابی دگر از او آن است که: رجوع در آیت به معنی صیرورت است، یقال: رجع علی فلان منه مکروه، و عاد الیه منه بلاء، و اگر چه پیش از آن نبوده باشد، چنان ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: حسان. 2. مج، وز: یا ، چاپ شعرانی (1/ 172): تا با. 3. مج، وز: نرفته باشد. صفحه : 262 که«1» شاعر گوید: فان تکن الأیّام احسن مرّة الی‌ّ فقد عادت لهن‌ّ ذنوب ای صارت. و از پیش آن دهر را«2» با او گناهی نبوده بود. وجهی دگر آن است که: ایشان به وجود از«3» مقدوری بشده باشند بعد از فنا با«4» مقدور خدای آیند تا اعادت ایشان کند. قوله تعالی:

[سوره البقرة (2): آیات 47 تا 53]

]اشاره[

یا بَنِی إِسرائِیل‌َ اذکُرُوا نِعمَتِی‌َ الَّتِی أَنعَمت‌ُ عَلَیکُم وَ أَنِّی فَضَّلتُکُم عَلَی العالَمِین‌َ (47) وَ اتَّقُوا یَوماً لا تَجزِی نَفس‌ٌ عَن نَفس‌ٍ شَیئاً وَ لا یُقبَل‌ُ مِنها شَفاعَةٌ وَ لا یُؤخَذُ مِنها عَدل‌ٌ وَ لا هُم یُنصَرُون‌َ (48) وَ إِذ نَجَّیناکُم مِن آل‌ِ فِرعَون‌َ یَسُومُونَکُم سُوءَ العَذاب‌ِ یُذَبِّحُون‌َ أَبناءَکُم وَ یَستَحیُون‌َ نِساءَکُم وَ فِی ذلِکُم بَلاءٌ مِن رَبِّکُم عَظِیم‌ٌ (49) وَ إِذ فَرَقنا بِکُم‌ُ البَحرَ فَأَنجَیناکُم وَ أَغرَقنا آل‌َ فِرعَون‌َ وَ أَنتُم تَنظُرُون‌َ (50) وَ إِذ واعَدنا مُوسی أَربَعِین‌َ لَیلَةً ثُم‌َّ اتَّخَذتُم‌ُ العِجل‌َ مِن بَعدِه‌ِ وَ أَنتُم ظالِمُون‌َ (51) ثُم‌َّ عَفَونا عَنکُم مِن بَعدِ ذلِک‌َ لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ (52) وَ إِذ آتَینا مُوسَی الکِتاب‌َ وَ الفُرقان‌َ لَعَلَّکُم تَهتَدُون‌َ (53)

[ترجمه]

ای پسران یعقوب یاد کنی نعمت من آن که کردم بر شما و آن که من تفضیل دادم«5» شما را بر جهانیان. بترسی از روزی که کفایت نکند کسی از کسی چیزی و نپذیرند«6» از او شفاعتی و فرا نگیرند«7» از او فدیه‌ای، و نه ایشان را یاری کنند«8». و چون برهانیم«9» شما را از آل فرعون که بر شما می‌نهادند بدی عذاب می‌کشتند پسرانتان«10» را و زنده می‌داشتند زنانتان«11» را و در آن نعمتی بود از خدایتان بزرگ. چون بشکافتیم به شما دریا برهانیدیم شما را و غرق کردیم آل فرعون را و شما می‌نگریدی. چون وعده دادیم موسی را چهل شب پس گرفتی«12» گوساله از پس او و شما بیدادگر ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: همچنان که. 2. مج، دب، آج، لب: ها نگیرند، وز: ها نگیرد. 3. مج، وز: آن. 4. مج، دب، آج، لب، فق، وز: برهانیدیم. 5. اساس: به صورت «دارم» هم خوانده می‌شود. 6، 11. مج، دب، آج، لب، فق: نپذیرد. 7. آج، لب، فق، مر: هر دو را. 8. دب: یاری کند. [.....] 9. همه نسخه بدلها: یا . 10. مج: پسرانشان، دب، آج، لب، فق: پسران اینان. 12. گرفتی/ گرفتید. صفحه : 263 بودی. پس عفو بکردیم از شما پس از آن تا مگر شما سپاس داری. [77- ر] چون دادیم موسی را توریت و شکافتن«1» تا مگر شما راه یافته شوی. اینکه هفت آیت است خطاب با جهودان و ترسایان عصر رسول- علیه السّلام- و آن که حق تعالی یاد داد ایشان را نعمتهایی که بر اسلاف ایشان کرد، و نعمت بر پدران نعمت شمرد بر فرزندان برای دو وجه را: یکی آن که اگر آن نعمتها نکردی از نجات ایشان از فرعون و غرق دریا، ایشان نماندندی و اینان در وجود نیامدندی از پشت ایشان. وجه دوم آن که: نعمت بر پدران و مفاخر و مناقب ایشان مناقب و مفاخر فرزندان باشد، برای آن نعمت فرزندان خواند آن را و برای آن تکرار کرد اینکه کلمات را که مراد به اینکه نعمتها جزاء آن نعمتهاست«2». وَ أَنِّی فَضَّلتُکُم، تفضیل و ترجیح و تزیید نظایر بود، و نقیض تفضیل تسویت بود، و تفضیل ایشان بر دیگران به آن«3» داد که در دگر آیت شرح داد من قوله: إِذ جَعَل‌َ فِیکُم أَنبِیاءَ وَ جَعَلَکُم مُلُوکاً«4»- الایة، در ایشان پیغامبران کرد و پادشاهان و ایشان را چیزهایی داد که جهانیان را نداد، و من‌ّ و سلوی از آسمان به ایشان فرو فرستاد و فرعون را هلاک کرد و دگر نعمتها که تفصیل آن در آیات دیگر بخواهد آمدن. قوله: عَلَی العالَمِین‌َ، ای علی عالمی زمانهم، مراد آن است که: شما را تفضیل داد بر اهل روزگار خود برای آن که امّت پیغامبر ما- علیه السّلام- مفضّل‌اند«5» برایشان لقوله تعالی: کُنتُم خَیرَ أُمَّةٍ أُخرِجَت لِلنّاس‌ِ«6». وَ اتَّقُوا یَوماً، عطف است علی قوله: اذکُرُوا، گفت: نعمتهای من یاد کنی و ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، فق دریا. 2. مج، دب، آج، لب، فق، وز که در آن آیت گفت. 3. وز: باز. 4. سوره مائده (5) آیه 20. 5. مج، دب، آج، لب، فق، وز: آمد. 6. سوره آل عمران (3) آیه 110. صفحه : 264 بترسی از روزی، و معنی آن است که: بترسی از آفات و اهوال و حوادث روزی، یعنی قیامت. و معنی آن که: بپرهیزی از افعالی که شما را در اهوال و شداید آن روز افگند. آنگه کلام را ملخّص کرد و گفت: بپرهیزی از روزی لا تَجزِی نَفس‌ٌ عَن نَفس‌ٍ شَیئاً، اینکه جمله در محل‌ّ نصب است به آن که صفت «یوم» است. لا تَجزِی، ای لا تغنی و لا تکفی، غنا نکند و به جای او بنایستد«1»، من قوله- علیه السلام: البقرة تجزی عن سبعة، و لغت اهل حجاز «تجزی» باشد از بنای ثلاثی، و لغت بنی تمیم «تجزی» باشد از اجزاء. و اخفش گفت، معنی کلمت آن است که: لا تقوم مقامها. و گروهی دگر گفتند: لا تجزی لا تقضی«2». و اصل مجازات مکافات و مقابله بود، و منه الجزاء، و پاداشت را از اینکه جا جزاء گویند. و «فیه»، در او مضمر است، و تقدیر چنین است که: لا تجزی فیه نفس عن نفس شیئا، ای حقّا ممّا وجب علیه، حقّی که بر او واجب باشد از عقاب و عوض [77- پ] و حساب و جز آن، یعنی که هر نفس«3» را به گناه خود گیرند، و جزای عمل او به دیگری ندهند، و مستحقّات او از اعواض و جز آن بر دیگری نیفگنند، چنان که حق تعالی گفت: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری«4» لِکُل‌ِّ امرِئ‌ٍ مِنهُم یَومَئِذٍ شَأن‌ٌ یُغنِیه‌ِ«5»، آن روز حمایت نباشد، و رشوت نپذیرند، و فدیه نستانند، و آنچه بمانند اینکه باشد، اینکه جمله داخل است تحت قوله: لا تَجزِی نَفس‌ٌ عَن نَفس‌ٍ شَیئاً. قوله: وَ لا یُقبَل‌ُ مِنها شَفاعَةٌ، قبول اخذ چیزی باشد و تلقّی او، «منها» راجع است با نفس، یعنی قبول نکنند«6» از هیچ کس شفاعتی. مفسّران گفتند: مراد به آیت جهودانند که ایشان گفتند: ما را باکی نیست که پدران ما انبیا و اوصیااند، ما را شفاعت کنند. حق تعالی باز نمود که: شفاعت ایشان مقبول نخواهد بودن. و اینکه آیت دلیل نکند بر قول معتزله در نفی شفاعت، چه آیت ----------------------------------- 1. اساس: بنه ایستد/ بنایستد. 2. مب، مر: لا یقضی. 3. همه نسخه بدلها: نفسی. 4. سوره فاطر (35) آیه 18. 5. سوره عبس (80) آیه 37. [.....] 6. همه نسخه بدلها: نکند. صفحه : 265 مخصوص است به جهودان، و اگر مخصوص نبودی تخصیص بایستی کردن علی کل‌ّ حال به آیاتی که متضمّن اثبات شفاعت است من قوله: وَ لا یَشفَعُون‌َ إِلّا لِمَن‌ِ ارتَضی«1» مَن ذَا الَّذِی یَشفَع‌ُ عِندَه‌ُ إِلّا بِإِذنِه‌ِ«2»وَ لا یُؤخَذُ مِنها عَدل‌ٌ، عدل و حق‌ّ و انصاف نظایر باشند، و نقیض عدل جور بود، و عدل مصدر بود و باشد که به جای اسم فاعل بنهند. عادل را عدل خوانند، و واحد و تثنیه و جمع در او یکسان بود. و عدل نظیر چیز باشد و همتای او، و از اینکه جاست: بِرَبِّهِم یَعدِلُون‌َ«3»، ای یشرکون. با او همتا فرود آرند، و عدل عن الطّریق اذا جاز و نکب عنه. و معنی «عدل» در آیت گفتند: فدیه است، یعنی فدا از ایشان نستانند«4». و گفته‌اند: عدل فریضه است من قولهم: لا یقبل اللّه منه صرفا و لا عدلا، ای سنّة و لا فریضة، و معنی آن بود که: طاعات فرایض از ایشان قبول نکنند برای آن که واقع نباشد از ایشان بر وجه مشروع. إبن کثیر و اهل بصره «تقبل» به «تا» خوانند و باقی قرّاء به « یا » خوانند. آن که به «تا» خواند برای لفظ شفاعت که مؤنّث است، و آن که به « یا » خواند برای آن که فعل مقدّم است و تأنیث نه حقیقی است، و برای آن که میان فعل و فاعل فاصله‌ای هست، کما قال تعالی: لِئَلّا یَکُون‌َ لِلنّاس‌ِ عَلَی اللّه‌ِ حُجَّةٌ«5» فَلَن یُقبَل‌َ مِن أَحَدِهِم مِل‌ءُ الأَرض‌ِ ذَهَباً وَ لَوِ افتَدی بِه‌ِ«1» لِکُل‌ِّ امرِئ‌ٍ مِنهُم یَومَئِذٍ شَأن‌ٌ یُغنِیه‌ِ«3»، سه جایگاه آن بود که کس [کس]«4» را یاد نکند: نزدیک آن که نامه‌ها پرّان شود، یکی را نامه به دست راست می‌دهند و یکی را به دست چپ، عند آن مردم متحیّر باشند. و آنگه که بنزدیک ترازو آیند، و حق تعالی حساب خلقان کند یکی را حسنات ترجیح دارد و یکی را سیّئات، در آن [78- پ] حال بنده متحیّر بود، یک بار با حسنات می‌نگرد و یک بار با سیّئت«5»، تا خود رجحان کدام را خواهد بودن. و عند آن که به سر دو راه رسد«6» که گروهی را«7» به دست راست به بهشت می‌برند«8»، و گروهی را به دست چپ به دوزخ می‌برند. آن جا نیز متحیّر باشد«9» که نداند که او را به کدام دست خواهند بردن، اعاذنا اللّه فی ذلک الیوم من اهواله و شدائده بمنّه و رحمته. وَ لا هُم یُنصَرُون‌َ، و نه ایشان را یاری کنند. «نصرت»، معونت باشد، و ضدّ او خذلان بود. و انصار جمع ناصر بود، و انصار رسول- علیه السّلام- اعوان او بودند از اهل مدینه. و انتصار انتقام بود، و تنصّر آن باشد که ترسا شد، و نصرانی منسوب است با جایی که آن را ناصره گویند، و نصاری جمع او باشد، و نصرت السّماء آن باشد که باران ببارید از آسمان، و نصرت به معنی عطا باشد، نان که شاعر گفت: ----------------------------------- 1. سوره آل عمران (3) آیه 91. 2. همه نسخه بدلها: وا رسوائی. 3. سوره عبس (80) آیه 37. 4. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 5. مب، مر: سیئات. 6. همه نسخه بدلها: رسند. 7. آج، لب، فق، مر ببینند. 8. آج، لب، مر: می‌روند. 9. آج، لب، فق، مب: باشند. صفحه : 268 ابوک الّذی اعطی علی‌ّ بنصره و اسکت عنّی بعده کل‌ّ قائل قوله: وَ إِذ نَجَّیناکُم مِن آل‌ِ فِرعَون‌َ، «اذ» ظرف است، زمان ماضی را از آن فعل که در آیت مقدّم رفت من قوله: اذکُرُوا نِعمَتِی‌َ. إِذ نَجَّیناکُم، و نجات و خلاص و سلامت نظایرند، و ضدّ نجات هلاک بود، تقول: نجا ینجو«1» نجاة اذا تخلّص، و نجاینجوا«2» نجاء اذا اسرع، و ناجی فلان فلانا اذا اسرّ الیه، و النّجوی السّرّ، قال اللّه تعالی: إِنَّمَا النَّجوی مِن‌َ الشَّیطان‌ِ«3». و نجات و نجوت زمین بلند باشد، چنان که شاعر گفت: فمن بنجوته کمن بعقوته و المستکن‌ّ کمن یمشی بقرواح و نجوا، ابر باشد که اوّل پدید آید، و نجو حدت باشد، و استنجا تطهیر موضع نجو باشد، سواء اگر به آب باشد و اگر به احجار. و نجوت فلانا، آن باشد که گفتم«4» او را که بوی دهنت باز نمای، و آن را استنکاه خوانند، یعنی طلب نکهت، و شاعر گفت: نجوت مجالدا فوجدت منه کریح الکلب مات حدیث عهد و نجوت الشّاة، آن باشد که پوستش بکندم، و نجوت العود آن باشد که پوست«5» باز کردم چوب را. و اصل باب نجوة باشد، و آن زمین بلند بود. گفت: یاد کنی نعمتهای من چون برهانیدم شما را از آل فرعون. و آل و اهل از روی وضع یکی بود، و آن از ابدال است برای قرب مخرج «ها»، و همزه، و در عرف فرق باشد از میان ایشان که اهل عامتر بود از آل، برای آن که گویند: اهل الکوفة و اهل البصرة، و لا یقال: آل الکوفة، و اهل الرّجل، و لا یقال: آل الرّجل، و کذا اهل الحرب و اهل الجنّة و اهل النّار. و امّا آل فرعون مراد قوم او و اهل دین او باشند، و آل سراب باشد، و آل الرّجل آلت او باشد کتمرة و تمر، و الالة شدید من الشّدائد باشد، قالت الخنساء: فاحمل نفسی علی آلة فامّا علیها و امّا لها و آل شخص باشد، و اصل کلمه از اول«6» باشد و آن رجوع بود. و فرعون نام ----------------------------------- 1. مج، وز: ینجی. 2. مج، دب، آج، لب، فق، مر: پوستش. 3. سوره مجادله (58) آیه 10. 4. همه نسخه بدلها: گفتیم. 5. مب: ینجو. [.....] 6. اساس: به صورت «اوّل» خوانده می‌شود. صفحه : 269 پادشاه عمالقه است، چنان که قیصر گویند پادشاه روم را، و قیل«1» پادشاه حمیر را، و فغفور [79- ر] پادشاه چین را، و کسری پادشاه پارس را، و خاقان ملک ترک را، و تبّع ملک تبابعه را. و ایشان جماعتی‌اند از عرب. و او اسمی اعجمی است غیر منصرف للعجمة و العلمیّة. و گفته‌اند: نامش مصعب بن الرّیّان بود، و گفته‌اند، ولید مصعب بود، و گفته‌اند: ریّان بن الولید فرعون اوّل بود در مصر که در عهد یوسف- علیه السّلام- بود که خزاین مصر در دست یوسف کرد، کما قال تعالی حکایة عنه: اجعَلنِی عَلی خَزائِن‌ِ الأَرض‌ِ«2». و اینکه فرعون یوسف- علیه السّلام- بر دست یوسف«3» ایمان آورد، و«4» در عهد یوسف- علیه السّلام- بمرد، از پس او پادشاهی به قابوس بن مصعب رسید، و یوسف- علیه السّلام- زنده بود او را دعوت کرد به اسلام، اجابت نکرد، و جبّاری بود و«5» ظالم، و یوسف- علیه السّلام- در عهد مملکت او با پیش خدای شد، و اینکه قابوس در ملک دیرگاه بماند، پس خدای تعالی هلاکش کرد. از پس او برادرش ابو العبّاس الولید بن مصعب به پادشاهی بنشست، و نسب او الولید بن مصعب بن الرّیّان بن اراشة بن شروان بن عمرو بن«6» قاران«7» بن عملاق بن لاوذ بن سام بن نوح- علیه السّلام، اینکه فرعون موسی بود. یَسُومُونَکُم، ای یکلّفونکم، بر شما می‌نهند من قولهم«8»: سامه الخسف اذا حمّله الظلم، قال الشّاعر: ان سیم خسفا وجهه تربّدا و السّوم، السّعر نرخ باشد، یقال: ساومته علی کذا، با او نرخ کردم، و از اینکه جاست حدیث رسول- علیه السّلام: لا یدخل احدکم فی سوم اخیه. و سوم، همچنین مداومت کردن اشتر باشد بر چره کردن، و سوم نیز آن باشد که می‌رود و می‌چرد، و ----------------------------------- 1. آج، لب، فق، مب، مر گویند. 2. سوره یوسف (12) آیه 55. 3. همه نسخه بدلها: و اینکه فرعون به یوسف. 4. همه نسخه بدلها او. 5. همه نسخه بدلها: ندارد. 6. همه نسخه بدلها، بجز مب: عمر بن. 7. همه نسخه بدلها، بجز مر: فاران، مر: فازان. 8. اساس: قوله، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 270 تسویم علامت باشد، و منه قوله: وَ الخَیل‌ِ المُسَوَّمَةِ«1» سُوءَ العَذاب‌ِ، من قولهم: ساءه کذا اذا احزنه، و ساء، خلاف سرّ«2» باشد، و مساءة نقیض مسرّت بود، و اساءة ضدّ احسان بود. گفته‌اند: سُوءَ العَذاب‌ِ، آن بود که قبطیان بنی اسرایل را بنده گرفته بودند، ایشان را کارهای سخت فرمودندی از برزگری«3» و کار گل کردن و خشت زدن و بار گران کشیدن. و گفته‌اند: سُوءَ العَذاب‌ِ، آن بود که ایشان را کارهای پلید فرمودندی، چون کنّاسی و حفّاری و مانند آن«4». یُذَبِّحُون‌َ أَبناءَکُم، تذبیح تکثیر ذبح باشد، و هر آن فعلی که ثلاثی او متعدّی باشد تفعیل در او برای مبالغت و تکثیر فعل باشد، چون: تقطیع و تکسیر«5» و تفریق و مانند اینکه. و «ابناء»، جمع إبن باشد، و اینکه را جمع تکسیر«6» گویند، و جمع سلامت او به «نون» باشد در حال رفع. و بنین در حال نصب و جرّ، و اصل ذبح شق‌ّ باشد«7»، یقال: ذبحت المسک اذا فتقت فأرته، چون نافه مشک بشکافی«8» ذبحت گویی. و ذبح نیز فت‌ّ«9» بود چون فشردن غوره. و فت‌ّ کسر باشد، چنان که شاعر گفت: أن‌ّ عینی‌ّ فیها الصّاب مذبوح [97- پ] ای مفتوت من«10» الفت‌ّ فی العین کفت‌ّ الحصرم«11». و مذبح کارد باشد که آلت ذبح بود، و ذبح مصدر بود، و ذبح گوسپند باشد که کشتن را شاید من قوله تعالی: وَ فَدَیناه‌ُ بِذِبح‌ٍ عَظِیم‌ٍ«12». و ذبح نبتی باشد طلخ«13»، من قول الاعشی: ----------------------------------- 1. سوره آل عمران (3) آیه 14. 2. مج، وز: سرور. 3. آج، لب، مر: بزرگری. 4. همه نسخه بدلها قوله. 5. همه نسخه بدلها، بجز فق، مب: تکثیر. [.....] 6. مج، مر: تکثیر. 7. همه نسخه بدلها: شق و شکافتن بود. 8. بشکافی/ بشکافید. 9. کذا: در اساس و همه نسخه بدلها. 10. کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (1/ 178): من قولهم. 11. همه نسخه بدلها و مذبح حلق بود. 12. سوره صافّات (37) آیه 107. 13. همه نسخه بدلها: تلخ. صفحه : 271 نّما قولک صاب«1» و ذبح و سبب در کشتن پسران بنی اسرایل آن بود که فرعون- علیه اللّعنة چون عمر او دراز شد و ظلم عظیم کردن گرفت در ملک خود، خدای تعالی خواست تا موسی را به پیغامبری فرستد. شبی فرعون در خواب دید که: آتشی از بیت المقدّس بر آمدی عظیم، و گرد سرای فرعون‌ها گرفتی، و در سرای او افتادی و سراهای او بسوختی، و در سراهای قبطیان افتادی و بسوختی، و بنی اسرایل را هیچ گزندی نکردی. فرعون از آن خواب بترسید، بر دگر روز کس فرستاد و کاهنان و معبّران را بخواند، و خواب بر ایشان عرضه کرد. ایشان گفتند: اینکه خواب تو دلیل آن می‌کند که از بنی اسرایل کسی بیاید که هلاک تو و قوم تو و خراب مملکت تو بر دست او باشد. او کس فرستاد و قابلگان اهل مصر را بخواند و بر زنان بنی اسرایل که آبستن بودند موکّل کرد و بفرمود تا از میان مردان و زنان جدا کردند، و گفت: وای بر آن کس که او با زن خود خلوت کند. و چون زنی بار بنهادی، اگر دختر بودی رها کردندی، و اگر پسر بودی بکشتندی، تا چند سال بر اینکه قاعده می‌راند«2». مرگ در مردان بنی اسرایل افتاد و بسیاری بمردند. قبطیان برخاستند و بنزدیک فرعون شدند، و گفتند: پیران بنی اسرایل منقرض شدند، و تو کودکانشان را می‌کشی، نسل ایشان منقطع گردد، و فردا ما را کسی نباشد که برای ما کار«3» کند و خدمت کند ما را، و ما را کار به دست خود باید کردن. فرعون گفت: رای آن است که یک سال بباید کشتن، و یک سال«4» رها کردن. بر اینکه جمله قرار دادند، خدای تعالی قضا چنان کرد که هارون در سال امن و عفو زاد، و به یک سال مه از موسی بود. چون سال خوف و قتل بود، مادر به موسی بار گرفت خایف و دلتنگ شد. و یک روایت آن است که: کسانی که علم کتب اوایل شناختند«5»، فرعون را گفتند: ما در کتابها چنین می‌یابیم که، اینکه کودک که ملک تو بر دست او بشود از ----------------------------------- 1. کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، لسان العرب (2/ 440): سم‌ّ. 2. همه نسخه بدلها، بجز دب، مب، مر: می‌راندند. 3. همه نسخه بدلها: کاری. 4. همه نسخه بدلها، بجز مب باید. 5. مر: شناختندی. صفحه : 272 پشت عمران باشد، و عمران مؤمن بود و«1» ایمان پنهان داشتی، و از جمله خواص‌ّ فرعون بود. فرعون او را گفت: نخواهم که«2» یک ساعت از پیش من غایب باشی به شب و روز. گفت: همچنین کنم، به شبها پیش او می‌خفت. شبی از شبها فرعون بر کوشک خود خفته بود و عمران پیش او خفته«3»، خدای تعالی فریشته‌ای را بفرستاد تا مادر موسی را بر گرفت و بنزدیک عمران آورد، و او خفته، و بنزدیک عمران بنهاد او را. عمران از خواب در آمد مادر موسی را دید بنزدیک خود در کوشک فرعون، عمران گفت: تو چگونه آمدی اینکه جا! و چند«4» درها [80- ر] بسته است و حجّاب و حرّاس نشسته! گفت: من ندانم، و من نیامدم، مرا اینکه جا آوردند. عمران دانست که آن کار خدای است، بر بالین فرعون با او خلوت کرد و او به موسی بار بر گرفت، و آن فریشته او را در شب با جایگاه خود برد. چون«5» حمل ظاهر شد، عمران بر خود بترسید از آنچه فرعون بر او عهد و میثاق گرفته بود که هیچ گرد زنان نگردد و خلوت نکند به هیچ وجه، و او قبول کرده بود. چون حمل آشکارا شد، مردم ایشان باز گفتند، به سمع فرعون رسید. فرعون گفت: مرا باور نیست که من یک لحظه او را از پیش خود فرا«6» نگذاشته‌ام. آنگه جماعتی زنان معتمد را از خواص‌ّ«7» خود بفرستاد تا اینکه حال بنگرند. بیامدند و بدیدند و تفحّص کردند. خدای تعالی فرمان داد تا کودک با پشت مادر شد، و ایشان بازگشتند و خبر دادند و سوگند خوردند که اینکه معنی هیچ نیست. فرعون بفرمود تا آن ساعیان را عقوبت کردند و در برّ و اکرام عمران بیفزود، و همچنین می‌بود تا وقت وضع بار بنهاد«8»، و آن حال ظاهر شد و خبر متواتر گشت که زن عمران به پسری بار بنهاد. خبر به سمع فرعون رسید، گماشتگان و خواص‌ّ«9» خود را فرستاد تا بدانند که اینکه ----------------------------------- 1. مر گویند. [.....] 2. همه نسخه بدلها، بجز مب هیچ. 3. همه نسخه بدلها، بجز مب بود. 4. کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (1/ 179): چپد. 5. فق اثر. 6. همه نسخه بدلها: فرو. 7. مر: از پیش خاصان. 8. مر: وضع حمل بار نهاد. 9. فق، مب، مر: خاصّان. صفحه : 273 حال چگونه است. کسی آمد و خبر به مادر موسی آورد که: کسان فرعون می‌آیند به تفحّص اینکه حال. او کودک را بر گرفت و در تنور نهاد و سر تنور بر نهاد و خود بگریخت و خانه رها کرد. خواهر او که خاله موسی بود در آمد«1» از آن حال بی خبر بود، آتش بیاورد و در تنور نهاد تا پاره‌ای نان بپزد. تنور را آتش زبانه در هوا می‌زد، کسان فرعون در آمدند و همه سرای زیر و زبر کردند، و مادر موسی را با دست آوردند هیچ ندیدند. به سر تنور نرفتند که آتش عظیم در او می‌بشخید«2»، وهم ایشان از آن دور بود. برفتند و خبر دادند فرعون را. چو«3» ایشان برفتند، مادر موسی خواهر را گفت: کودک را چه کردی! گفت: من کودک را ندیدم. گفت: کودک در تنور بود، همانا آتش در تنور نهادی و کودک را بسوختی؟ و جزع کردن گرفت. آنگه به سر تنور آمد و فرو نگرید، موسی- علیه السّلام- در میان تنور نشسته بود و آتش گرد«4» او می‌گردید و او را گزند نمی‌کرد«5»، شادمانه شد و بدانست که خدای تعالی [را]«6» در زیر آن کار سرّی هست، کودک را بر گرفت. اهل اشارت گفتند: خدای تعالی برای آن اینکه حال به مادر موسی نمود، تا چون فرماید او را به وحی الهام که موسی را به آب افگن، او ایمن باشد و واثق«7» داند که آن خدای که او را در آتش نگاه داشت، در آبش نگاه دارد. و تمامی قصّه به مواضع خود چون به آیات می‌رسیم گفته می‌شود- ان شاء اللّه تعالی و به الثّقة. قوله تعالی: وَ یَستَحیُون‌َ نِساءَکُم، استحیاء، استبقاء باشد، و «سین»، طلب راست، یعنی طلب حیات ایشان می‌کردند و ایشان را زنده رها می‌کردند، پسران را می‌کشتند و دختران را زنده رها می‌کردند، اینکه لفظ در اینکه جا استفعال [80- پ] از ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، مب، مر و. 2. مج، دب، آج، لب: می‌بخشید، فق، مب: در او ظاهر بود، مر: می‌سوخت. 3. همه نسخه بدلها: چون. 4. مر: گرداگرد. 5. همه نسخه بدلها مادر موسی. 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....] 7. همه نسخه بدلها: و اوثق و. صفحه : 274 حیات«1» باشد، و در دگر جا استفعال از حیا«2» باشد شرم داشتن بود. و نساء، لفظ جمع است نه از لفظ واحد، و واحده المرءة باشد، چنین مسموع است بر خلاف قیاس. و نساء گفت، و اگر چه اطفال بودند، و اطفال را نساء نگویند«3» برای دو وجه: یکی آن که زنان را نیز نمی‌کشتند علی التّغلیب، چنان که مردان و کودکان را به یک جا گویند: جاء الرّجال علی تغلیب الرّجال. و وجه دوم آن که: ایشان را برای آن رها می‌کردند تا زنان شوند، بر توسّع ایشان را زنان خواند. وَ فِی ذلِکُم بَلاءٌ، در او دو قول است: یکی آن که اشارت است به سوم و تکلیف ایشان، و «بلاء» به معنی محنت و مشقّت باشد بر اینکه قول، و اضافت آن با خدای- جل‌ّ جلاله- بر توسّع باشد از آن جا که به تمکین و تخلیت او بود. و قول دوم آن است که: اشارت به نجات است، یعنی در آن نجات بلای است از خدای تعالی عظیم، یعنی نعمتی است«4» از خدای تعالی. و «بلاء» هم به معنی نعمت بود و هم به معنی شدّت، برای آن که اصل او ابتلاست و امتحان از خدای تعالی بندگان را به هر دو بود، هم به نعمت هم به شدّت، یقال: بلوت الرّجل و ابتلیته، و بلاه اللّه و ابلاه بلاء حسنا، بیانش قوله تعالی: وَ نَبلُوکُم بِالشَّرِّ وَ الخَیرِ فِتنَةً«5» وَ اللّه‌ُ أَنبَتَکُم مِن‌َ الأَرض‌ِ نَباتاً«6»، و قال تعالی: وَ تَبَتَّل إِلَیه‌ِ تَبتِیلًا«7»، ای تبتّلا، قال زهیر فی البلاء: جزی اللّه بالاحسان ما فعلا بکم و ابلاهما خیر البلاء الّذی یبلو و در مثل گفته‌اند: البلاء ثم‌ّ الثّناء، یعنی النعمة ثم‌ّ الشکر. و در معنی مثل اینکه بهتر است که: الاختبار ثم‌ّ المدح، اوّل بیازمای پس آنگه مدح کن، و قریب است به اینکه معنی قول رسول- علیه السّلام: اخبر تقله. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: من الحیاة. 2. همه نسخه بدلها: من الحیاء. 3. مج، دب، آج، لب، مب، مر: گویند. 4. مج عظیم. 5. سوره انبیاء (21) آیه 35. 6. سوره نوح (71) آیه 17، همه نسخه بدلها و التّقدیر انباتا. 7. سوره جن (73) آیه 8. صفحه : 275 و قولی دگر آن است که: وَ فِی ذلِکُم، اشارت است الی قوله: وَ یَستَحیُون‌َ نِساءَکُم، یعنی در استبقاء دختران و قتل پسران بلاء و امتحانی است عظیم که طبع مردم به پسران مایل باشد و از دختران نافر، از اینکه جا گفت حق تعالی: وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالأُنثی ظَل‌َّ وَجهُه‌ُ مُسوَدًّا وَ هُوَ کَظِیم‌ٌ«1»، و شاعر اینکه معنی نظم کرد: سروران ما لهما ثالث حیاة البنین و موت البنات لقول النبی‌ّ علیه السّلا م و دفن البنات من المکرمات و دیگر [ی]«2» می‌گوید در حق‌ّ دختران و به معنی کرده است: القبر اخفی سترة للبنات و دفنها یروی من المکرمات اما تری الرّحمن سبحانه قد وضع النّعش بجنب البنات و دیگری می‌گوید در استثقال دختران: لکل‌ّ ابی بنت اذا هی ادرکت ثلاثة اصهار اذا ذکر الصّهر فزوج یراعیها و بیت یکنّها و قبر یواریها و خیرهم القبر و دیگری می‌گوید در استثقال رنج عیال، و نیز معنی انگیخته است: ما للمعیل و للمعالی انّما [18- ر] یسعی الیهن‌ّ الفرید الواحد کالشّمس تجتاب السّماء فریدة و ابو بنات النّعش فیها راکد یعنی النّجم الّذی یقال له القطب لأن‌ّ بنات النّعش تدور حوله. و برای آن گفت خدای: مِن رَبِّکُم، که تکلیف کرد تحمّل مشقّت ایشان و تربیت و احسان با ایشان، خلاف آن که عرب کردندی از وأد«3» که دختران را زنده دفن کردندی در جاهلیّت تا ناسزایی به خطبت ایشان نیاید، و از اینکه جا گفت آن شاعر که ناکفوی به خطبت دختر«4» او آمد: تبغّی إبن کوز و السّفاهة کاسمها لیستاد منّا ان شتونا لیالیا فما اکبر الاشیاء عندی حزازة«5» بأن ابت مزریّا علیک و زاریا و انّا علی عض‌ّ الزّمان الّذی تری نعالج من کره المخازی الدّواهیا ----------------------------------- 1. سوره نحل (16) آیه 58. 2. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 3. دب، فق، آج، لب، مب، مر: از وأدی. 4. آج، لب، فق، مب، مر: دختران. 5. اساس: خزازة، با توجّه به مج و معنی عبارت تصحیح شد. صفحه : 276 فلا تطلبنها یا بن کوز فانّه غذا النّاس مذفام النّبی‌ّ الجواریا و ان‌ّ الّتی«1» حدّثتها فی انوفنا و أعناقنا من الاباء کماهیا و دیگری می‌گوید که پای بسته مانده است به دختران از آن که سفر کند و در زمین برود: لقد زاد الحیوة الی‌ّ حبّا بناتی انّهن‌ّ من الضّعاف مخافة ان یرین البؤس بعدی و ان یشربن رنقا بعد صاف و ان یعرین ان کسی الجواری فتنبو العین عن کرم عجاف و لولاهن‌ّ قد سوّمت مهری و فی الرّحمن للضّعفاء کاف و رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: من ابتلی من هذه البنات بشی‌ء فاحسن الیهن‌ّ کن‌ّ سترا له من النّار ، گفت: هر که را امتحان کنند به چیزی از اینکه دختران با ایشان احسان کند فردای قیامت ایشان او را پرده باشند از دوزخ، یعنی حاجزی و حایلی. قوله: وَ إِذ فَرَقنا بِکُم‌ُ البَحرَ، ای فلقنا، چون بشکافتیم ما دریا را«2». بیان کردیم که «اذ»، ظرف زمان ماضی است، و عامل در او فعلی مقدّم است من قوله: اذکُرُوا نِعمَتِی‌َ الَّتِی أَنعَمت‌ُ عَلَیکُم«3» فَانفَلَق‌َ فَکان‌َ کُل‌ُّ فِرق‌ٍ کَالطَّودِ العَظِیم‌ِ«4»، و نقیض فرق جمع بود، و فرق مفرق شعر رأس باشد، و فریق من النّاس طائفة، و جماعتی باشند از مردمان. و دریا را برای آن بحر خوانند که فراخ باشد، و تبحّر فلان فی العلم اذا اتّسع فیه، و متبحّر آن باشد که در علوم اتّساع و فراخی دارد، و بحر که شکافتن بود هم از اینکه جاست که در شق‌ّ فراخیی پیدا شود، و بحرت اذن النّاقة، گوش شتر بشکافتم. و بحیره شتر گوش شکافته باشد، و باحر مردی باشد که چون با او سخن گویند مبهوت شود، و بحرانی منسوب باشد به بحرین و دم بحرانی‌ّ و باحری‌ّ خونی باشد ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، مر: فان‌ّ الّذی. [.....] 2. همه نسخه بدلها و. 3. سوره بقره (2) آیه 47. 4. سوره شعراء (26) آیه 63. صفحه : 277 [81- پ] سخت صرخ«1» از خون شکم و اصل باب اتّساع است. و سبب در اینکه آن بود که، چون فرعون ظلم و طغیان از حدّ ببرد، و خدای- عزّ و جل‌ّ- هر چه ممکن باشد با او از باب اعذار و انذار و ابلاغ حجّت بکرد و او را چهار صد سال عمر داد در ملک و تمکین کرد، و او الّا طغیان و عتوّ نیفزود. وحی کرد به موسی- علیه السّلام- که: مدّت فرعون به سر آمد و وقت هلاکش در مد و نجات اینکه مستضعفان از دست او. بفرمای بنی اسرایل را تا حلیّی که قبطیان را هست به عاریت بخواهند و در شب برو و ایشان را ببر. بنی اسرایل بیامدند و قبطیان را گفتند: ما را عروسی و خرّمی هست، حلی‌ّ و جواهری که شما را هست به عاریت به ما دهی تا ما روزی چند بداریم. ایشان بدادند، موسی- علیه السّلام- ایشان را خبر داده بود و بر شبی معیّن وعده کرده، ایشان آن شب همه جمع شدند و از مصر بیرون آمدند، و عدد ایشان ششصد«2» هزار و بیست هزار مرد مقاتل بود، چه هر کس را که زیر بیست سال بود در آن حساب نبود، و هر که بالای شصت«3» سال بود در آن حساب نبود. موسی- علیه السّلام- آن شب از مصر بیرون آمد، و جمله بنی اسرایل با او. چون به راه در آمدند تا بروند راه نیافتند. موسی متعجّب فرو ماند، پیران بنی اسرایل را بخواند و گفت: اینکه چه حال است، و ما چرا راه نمی‌یابیم! گفتند: ما از پدران خود شنیده‌ایم که، یوسف- علیه السّلام- وصیّت کرده است که: چون بنی اسرایل از اینکه جا بیرون شوند، باید که مرا با خود ببرند، همانا ما از اینکه سبب راه نمی‌یابیم. موسی- علیه السّلام- گفت: پس در میان شما کیست که او گور یوسف شناسد! گفتند: همانا کسی باشد که شناسد. موسی- علیه السّلام- خدای را دعا کرد، گفت: بار خدایا؟ هر که گور یوسف و جای آن نداند«4»، فاضرب علی اذنیه اذا نادیت«5»، چون من ندا کنم آواز من مشنوان«6» او را. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: سرخ. 2. دب، آج، فق، وز: شست. 3. دب، مب: شصد. 4. همه نسخه بدلها: بداند. 5. دب، آج، وز، مب: نادیته. 6. مج: شنوان، دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر: بشنوان. صفحه : 278 آنگه موسی- علیه السّلام- برخاست و بر محافل بنی اسرایل گذر می‌کرد و آواز می‌داد که: هر کس که از شما جای گور یوسف شناسد مرا راه نماید بر آن«1»، ایشان نمی‌شنیدند. تا در خبر هست که: از میان دو مرد می‌گذشت نزدیک و به به آواز بلند ندا می‌کرد، و ایشان آواز او نمی‌شنیدند به دعای او برای آن که نمی‌دانستند، تا برسید به عجوزی که آواز او بشنید، و گفت: یا موسی؟ من دانم جای گور یوسف، و لکن تو را راه ننمایم«2» تا برای من چند دعا نکنی«3» و از خدای چند حاجت نخواهی«4». موسی- علیه السّلام- گفت: از خدای دستوری خواهم تا خدای دستوری دهد مرا که برای تو دعا کنم، از خدای تعالی درخواست، خدای تعالی رخصت داد. موسی گفت: یا عجوز؟ چه خواهی؟ گفت: از خدای در خواه تا جوانی و قوّت با من دهد، و چون بروی مرا از اینکه جا با خود ببر، و فردا قیامت چون به بهشت روی مرا با خود ببر. موسی- علیه السّلام- در حق‌ّ او اینکه دعا بکرد، و خدای اجابت کرد، گفت: اکنون گور یوسف مرا بنمای، آمد تا به جایی و اشارت کرد در میان رود نیل، گفت: اینکه جاست، خدای را دعا کن تا آب از اینکه جا ببرد تا گور پیدا شود. [82- ر] موسی- علیه السّلام- خدای را دعا کرد، آب رود نیل از بالا باز ایستاد، و آن که از زیر او بود برفت و گور یوسف پیدا شد. موسی- علیه السّلام- بفرمود تا آن جای بشکافتند و یوسف را- علیه السّلام- از آن جا بیرون آوردند در تابوتی از سنگ مرمر نهاده، بر گرفت و ببرد و بفرمود تا به شام دفن کردند، و حق تعالی به دعای موسی و معجزه او آن شب دراز کرد، و خواب بر قبطیان افگند تا از آن حال بی خبر ماندند و در آن شب خدای مرگ بر اطفال قبطیان افگند تا هیچ سرای نماند که در او یکی و دو و کمتر و بیشتر اطفال فرمان نیافتند«5». قبطیان بامداد به در آمدند معزّی، همه را تعزیت بود، به دفن آن مردگان مشغول شدند، و با تفقّد و تفحّص بنی اسرایل نپرداختند تا نماز دیگر بیگاه«6» نزدیک شب چون در شهر نگاه می‌کردند، هیچ کس را از بنی اسرایل نمی‌دیدند، عجب داشتند، طلب ----------------------------------- 1. لب، مب: پیران، آج: به بر آن. 2. اساس: نمایم، با توجّه به نسخه مج، تصحیح شد. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر: بکنی. 4. همه نسخه بدلها، بجز وز: بخواهی. 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر: یافتند. [.....] 6. آج، لب، فق بود. صفحه : 279 کردند در بازارها نبودند و در محلّه‌ها«1» نبودند، آهنگ سراهایشان کردند، درها استوار بسته بود، به بامها بر رفتند و نگاه کردند، کس را ندیدند. فرعون را خبر دادند از گریختن بنی اسرایل. فرعون گفت: ایشان از من کجا توانند گریختن! امشب وقت نماند«2» بباشید تا فردا بامداد بر اثر ایشان برویم، و ایشان را باز آریم. پس بفرمود تا لشکرها جمع شد و منادیان ندا می‌کردند که: إِن‌َّ هؤُلاءِ لَشِرذِمَةٌ قَلِیلُون‌َ، وَ إِنَّهُم لَنا لَغائِظُون‌َ، وَ إِنّا لَجَمِیع‌ٌ حاذِرُون‌َ«3»، و تعبیه ساختند و موعد کردند که خروس بانگ کند برویم. حق تعالی چنان تقدیر کرد که آن شب در همه دنیا«4» هیچ خروس بانگ نکرد تا روز روشن شد. فرعون لشکر بساخت و هامان را با هزار هزار و نهصد هزار سوار بر مقدّمه بفرستاد، و فرعون بر ساقه لشکر می‌رفت با هفتاد هزار سوار همه با جامه‌های سیاه و رایتهای سیاه و اسپان سیاه. موسی- علیه السّلام- در پیش ایشان می‌رفت. هارون بر مقدّمه او، و او بر ساقه لشکر همچنین می‌رفتند تا به کنار دریا رسیدند [و آب دریا در غایت زیادت بود. چون به کنار دریا رسیدند]«5»، باز پس نگاه کردند، لشکر دیدند در پیش، دریا و از پس، لشکر«6» موسی- علیه السّلام- فرو ماند، در خدای تعالی تضرّع کرد. بنی اسرایل گفتند: یا موسی؟ ما را چه تدبیر است«7»! دریا پیش آمد، و از پس، دشمن، ما چه چاره سازیم! گفت: دل مشغول مداری که: إِن‌َّ مَعِی رَبِّی سَیَهدِین‌ِ«8»، خدای با من است مرا راه نماید. حق تعالی وحی کرد به موسی که: أَن‌ِ اضرِب بِعَصاک‌َ البَحرَ«9»آمَنت‌ُ أَنَّه‌ُ لا إِله‌َ إِلَّا الَّذِی آمَنَت بِه‌ِ بَنُوا إِسرائِیل‌َ وَ أَنَا مِن‌َ المُسلِمِین‌َ«2». جبریل- علیه السّلام- پاره‌ای از گل دریا بر گرفت و بر دهن او زد، و گفت: آلآن‌َ وَ قَد عَصَیت‌َ قَبل‌ُ وَ کُنت‌َ مِن‌َ المُفسِدِین‌َ«3»، اکنون می‌گویی که گرفتار شدی و پیش از اینکه عاصی و مفسد بودی. و بنی اسرایل از کنار دریا می‌نگریدند و آن حال می‌دیدند، گفتند: یا موسی؟ ما چه ایمن باشیم که فرعون از رهی دیگر بر آمده باشد و برفته، فردا با سر ملک خود شود و ما را رنجه دارد! موسی گفت: ایمن باشی که خدای تعالی فرعون را و قومش را جمله هلاک کرد. گفتند: یا موسی؟ ما را دل ساکن نشود تا فرعون را مرده نبینیم. موسی- علیه السّلام- دعا کرد تا خدای تعالی جثّه فرعون را بر سر آب آورد با جمله سلاحها که پوشیده داشت. و در خبر چنین است که: چهار صد من آهن بر او بود تا بنی اسرایل او را بدیدند و ساکن شدند، و ذلک قوله تعالی: فَالیَوم‌َ نُنَجِّیک‌َ بِبَدَنِک‌َ«4» لِتَکُون‌َ لِمَن خَلفَک‌َ آیَةً«5»، اینکه قصّه غرق فرعون است«6». وَ أَغرَقنا آل‌َ فِرعَون‌َ، غرق رسوب باشد در آب علی ما قاله صاحب العین. [83- ر] و حقیقت او در آب باشد، آنگه در طیب و وام و کارهای دیگر بر توسّع استعمال کنند، یقال: غرق فی الامر و فی الدّین، گویند: فلان در اینکه کار غرق شد، و در وام غرق است، و غرق [و]«7» غریق، اسم فاعل باشد، و اغرق فی القوس، اذا بالغ فی نزعها، چون کمان بیش از اندازه بکشند گویند: اغرق. و هر کاری که در او مبالغه کنند، اغراق در او استعمال کنند. و غرّق غیره، دیگری را غرق کرد. و لفظ ----------------------------------- 1، 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر: فرو شدند. 2. سوره یونس (10) آیه 90. 3. سوره یونس (10) آیه 91. 4. سوره یونس (10) آیه 92. 6. همه نسخه بدلها قوله. 7. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 282 عام را که شامل بود جمله متناول خود را مستغرق گویند، و اغرورقت عینه آن باشد که چشمش پر از آب شود. وَ أَنتُم تَنظُرُون‌َ، «واو»، حال راست، یعنی ما اینکه غرق فرعون و قومش به چشم شما کردیم در حالی که در او می‌نگریدی. و «نظر» به معانی مختلف آمده است، به معنی تقلیب حدقه درست«1» به جانب مرئی«2» طلب رؤیت او، و اینکه طریق رؤیت باشد و سبب او. و آن کس که گمان برد که «نظر» به معنی رؤیت باشد، خطایش از اینکه جا افتاد، و نظر به معنی فکر باشد فی قوله: أَ وَ لَم یَنظُرُوا فِی مَلَکُوت‌ِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ«3» أَ فَلا یَنظُرُون‌َ إِلَی الإِبِل‌ِ کَیف‌َ خُلِقَت«4». قُل‌ِ انظُرُوا ما ذا فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ«5» فَانظُر إِلی آثارِ رَحمَت‌ِ اللّه‌ِ«6» وَ لا یَنظُرُ إِلَیهِم یَوم‌َ القِیامَةِ«7» وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ ناضِرَةٌ، إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ«1»، ای وجوه غضّة منتظرة ثواب ربّها. و همچنین قوله: وَ إِنِّی مُرسِلَةٌ إِلَیهِم بِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ بِم‌َ یَرجِع‌ُ المُرسَلُون‌َ«2»، و کذا قوله: وَ إِن کان‌َ ذُو عُسرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلی مَیسَرَةٍ«3»وَ إِذ واعَدنا مُوسی أَربَعِین‌َ لَیلَةً، ابو جعفر و ابو عمرو و یعقوب خوانند: «وعدنا»، من الوعد، بی «الف»، باقی خوانند: واعَدنا [83- پ] به «الف» من المواعدة. و مفاعل«4» اغلب از میان دو کس باشد، و اینکه جا از باب آن باشد که مفاعله از میان دو کس نباشد، برای آن که موسی خدای را وعده نداد، بل خدای تعالی او را وعده مناجات داد. پس قراءت ابو عمرو قویتر باشد و بر قراءت دیگر قرّاء مفاعله از باب طارقت النّعل«5» و عاقبت اللّص‌ّ و عافاه اللّه باشد. و وعد اخبار باشد موعود را به آنچه او را خرّم کند، و وعد و عدة«6» و میعاد نظایر بود، و وعد در خیر بود، و وعید در شرّ چون مطلق باشد، و چون مقیّد بود در خیر و شرّ حقیقت بود، من قوله تعالی: النّارُ وَعَدَهَا اللّه‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا«7». أَربَعِین‌َ لَیلَةً، گفتند: چرا شب گفت«8»، روز نگفت! گوییم: برای آن که عرب حساب بر ماه کنند و ماه به شب بر آید. قولی دیگر آن است که: شب به روز مقدّم است، خدای تعالی اوّل شب آفرید«9» لقوله: وَ آیَةٌ لَهُم‌ُ اللَّیل‌ُ نَسلَخ‌ُ مِنه‌ُ النَّهارَ«10»اتَّخَذتُم‌ُ العِجل‌َ، اتّخاذ، افتعال بود من الأخذ، و اتّخذ، یک بار متعدّی بود به یک مفعول، و یک بار به دو مفعول، مثال اوّل قوله تعالی: أَم‌ِ اتَّخَذَ مِمّا یَخلُق‌ُ بَنات‌ٍ«3» وَ اتَّخَذُوا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ آلِهَةً«4» یا لَیتَنِی اتَّخَذت‌ُ مَع‌َ الرَّسُول‌ِ سَبِیلًا«5». و امّا آن جا که متعدّی باشد به دو مفعول«6»، قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُم أَولِیاءَ«7» اتَّخَذُوا أَیمانَهُم جُنَّةً«9» مِن بَعدِه‌ِ،«10» کنایت راجع است با وعد، و گفته‌اند: راجع است با موسی، و تقدیر چنین است: من بعد ذهاب موسی و غیبته، پس از آن که موسی به مناجات رفت و از شما غایب شد«11». وَ أَنتُم ظالِمُون‌َ، «واو»، حال راست، و ظلم در آیت حمل باید کردن بر ظلم حقیقی، و مراد ادخال ضرر باشد بر خویشتن، یعنی عقاب عبادت عجل. و حمل توان کردن بر ظلم مجازی که عرب گویند: ظلم [84- ر] وضع شی‌ء باشد در جز موضع خود، چون ایشان عبادت نه به جای خود نهادند ظالم بودند از روی ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها و. 2. همه نسخه بدلها قوله. 3. سوره زخرف (43) آیه 16. 4. سوره مریم (19) آیه 81. 5. سوره فرقان (25) آیه 27. 6، 8. مج، دب، فق، وز فی. 7. سوره ممتحنه (60) آیه 1. 9. سوره مجادله (58) آیه 16. 10. همه نسخه بدلها گفته‌اند پس از وعده. [.....] 11. همه نسخه بدلها قوله. صفحه : 285 لغت، و حدّ ظلم هر ضرری بود محض که در او نفعی نبود و دفع مضرّتی نبود، لا عاجلا و لا آجلا، نه معلوم و نه مظنون و مستحق نبود، و در حکم چنان نبود«1» که گویی از فعل مضرور است، و چنان نبود که پنداری از جهت غیر فاعل ضرر است. و قصّه آیت و حدیث ساختن گوساله آن است که، راویان اخبار و اهل سیر گفتند: چون خدای تعالی فرعون را هلاک کرد و ملک و ملک او به میراث به بنی اسرایل داد، موسی را گفتند: ما را کتابی باید که در او حرام و حلال باشد، تا ما بر آن کار کنیم و ما را شرفی و ذکری باشد. موسی- علیه السّلام- گفت: چون من بروم به مناجات به میقات خدای تعالی، از او در خواهم تا اگر صلاح داند مرا کتابی دهد که در او احکام حلال و حرام باشد. آنگه برفت و هارون را به خلافت بر جای خود بنشاند و قوم را به چهل روز وعده داد. در مدّت غیبت او مردی منافق بود در امّت او نام«2» سامری، و گفتند: سامری لقب او بود و نامش میخا«3» بود. عبد اللّه عبّاس گفت: نامش موسی بن ظفر بود و زرگر بود و از اهل جاجرمی«4» بود، و گفته‌اند: از اهل با کرمی، بیامد و بنی اسرایل را گفت: اینکه حلیها که شما از قبطیان بستده‌ای شما را حلال نیست، چه آن غنیمت است و آن بر شما حرام بود. گفتند: پس چه باید کردن! گفت: حفره‌ای بباید کندن و در آن جا نهادن تا موسی باز آید. گفتند همچنین کنیم، و چنان کردند. روایتی دگر آن است که: آتشی بر افروخت و گفت: همه بیاری و در اینکه آتش اندازی. و در یک روایت آن است که: پیش از آن سامری جبریل را دیده بود بر اسپی نشسته که آن را فرس الحیوة گفتندی، و او جبریل را بدید«5» برای آن که از آن کودکان بود که در عهد فرعون که او کودکان را می‌کشت، و مردم کودکان را در کوهها و غارها و شکاف سنگها پنهان می‌کردند. جبریل- علیه السّلام- بیامدی و ----------------------------------- 1. مر: بود. 2. مج، دب، آج، لب، وز او. 3. دب، آج، لب، فق، مر: میخان. 4. کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (1/ 189): با جرمی. 5. مج: دیدی. صفحه : 286 ایشان را از گوشه پر خود شیر دادی، پس آنان که از پر جبریل شیر خورده بودند جبریل را بدیدندی- و اینکه روایت محمّد بن جریر الطّبری‌ّ است. و هر کجا آن اسپ پای بر نهادی سبز شدی از زمین. او برفت و پاره‌ای خاک از جای سنب آن اسپ بر گرفت، و گفت: اینکه اسپی است که چون به وطی او جای«1» قدم او از زمین«2» مرده زنده می‌شود، ممکن بود که اینکه خاک بر جمادی زنند زنده شود آن خاک نگاه می‌داشت. چون بنی اسرایل آن حلیها در آتش انداختند، او بیامد و آن پاره خاک نیز در آتش انداخت، و گفت: کن ... عِجلًا جَسَداً لَه‌ُ خُوارٌ«3» هذا إِلهُکُم وَ إِله‌ُ مُوسی فَنَسِی‌َ«5»، اینکه روایت إبن جریر است از إبن زید [84- پ]، و اینکه درست نیست. درست آن است که: سامری زرگری استاد بود، آن حلیها بستد و از آن گوساله‌ای ساخت زرّین و بیاورد آن را و بر گذرگاه باد بنهاد و چنان ساخت که باد به زیر او در شدی، به گلو و دهن او به درآمدی، خوار را ماندی و بانگ گوساله را، از آن جا که مخارق او چنان ساخته بود که آواز که از او برون می‌آمدی خوار را ماندی، چون آواز که از مزمار و یراع بیرون آید مختلف بود به اختلاف مخارق. چون آواز از گوساله بیرون آمد، ایشان گفتند: اینکه چیست! آن ملعون گفت: هذا إِلهُکُم وَ إِله‌ُ مُوسی فَنَسِی‌َ«6»، اینکه خدای شما و خدای موسی است، موسی خدای را اینکه جا فراموش کرد و او آن جا رفت، و برای آن از حیوانات گوساله اختیار کرد که او گوساله پرست بود. و ابو العالیه گفت: برای آن، آن را عجل خواند که او به تعجیل کرد، پیش از آمدن موسی مردم را بدان ضال‌ّ کرد، چنان که خدای تعالی گفت: ----------------------------------- 1. مج، وز: به وطی جای، دب، آج، لب: که هر جای. 2. دب، آج، لب: قدم او نهد زمین، فق: هر جای قدم نهد، مر: جایی که او قدم نهد اگر. 3. سوره طه (20) آیه 88. 4. مر: او گوساله رای بر گردن. 5، 6. سوره طه (20) آیه 88. صفحه : 287 وَ أَضَلَّهُم‌ُ السّامِرِی‌ُّ«1». مردم مفتتن گشتند و هژده«2» هزار مرد از بنی اسرایل گوساله پرست شدند، و چندان که هارون گفت نشنیدند، و گفتند: ما از اینکه باز نگردیم تا موسی با نزدیک ما نیاید، چنان که خدای تعالی از ایشان باز گفت: قالُوا لَن نَبرَح‌َ عَلَیه‌ِ عاکِفِین‌َ حَتّی یَرجِع‌َ إِلَینا مُوسی«3». و شبهه دیگر برایشان آن بود که: موسی- علیه السّلام- ایشان را گفت: من می‌روم تا چهل روز، ایشان ندانستند بشنیدن شب و روز به حساب در آوردند، چون بیست روز بگذشت گفتند: موسی وعده خلاف کرد، اینکه به قوّت قول سامری شد ایشان را. قوله: ثُم‌َّ عَفَونا عَنکُم، عفو و صفح و تجاوز و مغفرت نظایرند، و نقیض او عقوبت باشد. و در اصل و اشتقاق«4» عفو دو قول گفته‌اند: یکی آن که عفو ترک باشد، یعنی ترکنا معاجلتکم بالعقوبة، من قول النبی‌ّ- علیه السّلام: احفوا الشّوارب و اعفوا اللّحی ، شوارب بگیری که سنّت اینکه است و محاسن رها کنی و بگذاری، «حتّی یعفو»، ای یکثر، من قولهم: عفا النّبت اذا کثر، و اعفیته کثرته. و قولی دگر آن است که: عَفَونا عَنکُم، تجاوزنا عن ذنبکم، من عفا الشّی‌ء اذا درس، ای غفرنا لکم و کفّرنا عنکم سیّئاتکم، از سر گناه شما در گذشتیم و آن را مکفّر و ناپدید کردیم، یعنی توبه ایشان قبول کردیم چون توبه کردند. و آیت دلیل می‌کند بر آن که خدای تعالی به قبول توبه متفضّل است، برای آن که آیت وارد است مورد منّت، و اگر واجب بودی بر خدای تعالی به فعل واجب منّت ننهادی برایشان. مِن بَعدِ ذلِک‌َ، قیل: من بعد ذلک الزّمان، پس از آن وقت. و گفته‌اند: من بعد عبادة العجل، پس از پرستیدن گوساله. لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ، و اینکه برای آن کردم تا شما همانا شاکر شوی و شکر من گویی. و کلام در «لعل‌ّ» از خدای تعالی بیان کرده شد، [85- ر] و حدّ شکر گفتیم که: اعتراف به نعمت باشد با«5» ضربی تعظیم. و علما را در شکر سخن بسیار است: ----------------------------------- 1. سوره طه (20) آیه 87. 2. مر: هیژده. 3. سوره طه (20) آیه 91. [.....] 4. همه نسخه بدلها: اشتقاق. 5. مر: یا . صفحه : 288 عبد اللّه عبّاس گفت: شکر طاعت خدای باشد به همه جوارح در نهان و آشکارا، و حسن بصری گفت: شکر النّعمة ذکرها، من قوله تعالی: وَ أَمّا بِنِعمَةِ رَبِّک‌َ فَحَدِّث«1»، و من قول النّبی‌ّ- علیه السّلام-2» التّحدّث بالنّعم« شکر، و قوله علیه السّلام: فان ذکره فقد شکره، و من کتمه فقد کفره ، شکر نعمت آن باشد که باز گوید که منعم با من چه نعمت کرد، باز گوید بر سبیل مدح و ثنا. فضیل عیاض گفت: شکر نعمت آن بود که نعمت را عدّت و آلت نسازد به معصیت او. ابو بکر ورّاق گفت: شکر نعمت آن بود که خود را در نعمت و سعی خود را در او هیچ بهره نشناسی، همه از او بینی، چنان که گفت: وَ ما بِکُم مِن نِعمَةٍ فَمِن‌َ اللّه‌ِ«3»وَ إِذ آتَینا مُوسَی الکِتاب‌َ، یعنی اعطینا، چون ما بدادیم موسی را کتاب یعنی توریت بلا خلاف. وَ الفُرقان‌َ، در او چند قول گفته‌اند: قولی آن است که، مراد هم توریت است و لکن عطف کرد«1» بر آن برای اختلاف لفظ را، چنان که شاعر گفت: و قدّمت الأدیم لراهشیه و ألفی قولها کذبا و مینا و عنتره گفت: حیّیت من طلل تقادم عهده اقوی و اقفر بعد ام‌ّ الهیثم و «کذب»، و «مین» هر دو یکی باشد، و «اقوی» و «اقفر» یک معنی دارد، یعنی خالی شد، برای اختلاف لفظ را روا باشد که یکی را بر دیگر عطف کند، و همچنین«2» قول شاعر: هند أتی من دونها النّأی و البعد و «نأی» و «بعد»، هر دو یکی باشد، اینکه قول مجاهد است و اختیار [85- پ] فرّاء و زجّاج، و گفتند: بیانش آن است که در دگر آیت گفت: وَ لَقَد آتَینا مُوسی وَ هارُون‌َ الفُرقان‌َ وَ ضِیاءً«3» فَانفَلَق‌َ فَکان‌َ کُل‌ُّ فِرق‌ٍ کَالطَّودِ العَظِیم‌ِ«6»، و اگر«7» فلق گفتی به جای فرق معنی یکی بودی که فعل به معنی مفعول باشد. إبن زید گفت: مراد به فرقان نصرت است که خدای تعالی داد موسی را بر فرعون و فرقان کنایت کرد از آن، چنان که نصرت رسول را- علیه السّلام- در روز بدر فرقان خواند، و روز بدر را روز فرقان خواند فی قوله تعالی: وَ ما أَنزَلنا عَلی عَبدِنا یَوم‌َ الفُرقان‌ِ«8» لَعَلَّکُم تَهتَدُون‌َ، تا مگر راه یافته شوی، یعنی تا مگر [86- ر] شما به آن الطاف که من می‌کنم با شما ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: ای. [.....] 2. دب: نفقا. 3. همه نسخه بدلها: دیگر. 4. همه نسخه بدلها: اینکه قول شاعر است. 5. مب، مر: فضلان. 6. سوره شعراء (26) آیه 62. 7. همه نسخه بدلها: و سواء اگر. 8. سوره انفال (8) آیه 41، لب، فق، مب یَوم‌َ التَقَی الجَمعان‌ِ صفحه : 291 منتفع شوی، و به طاعت نزدیک شوی و از معصیت دور شوی، چنان که گفت: وَ الَّذِین‌َ اهتَدَوا زادَهُم هُدی‌ً«1»

[سوره البقرة (2): آیات 54 تا 57[

اشاره

وَ إِذ قال‌َ مُوسی لِقَومِه‌ِ یا قَوم‌ِ إِنَّکُم ظَلَمتُم أَنفُسَکُم بِاتِّخاذِکُم‌ُ العِجل‌َ فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُم فَاقتُلُوا أَنفُسَکُم ذلِکُم خَیرٌ لَکُم عِندَ بارِئِکُم فَتاب‌َ عَلَیکُم إِنَّه‌ُ هُوَ التَّوّاب‌ُ الرَّحِیم‌ُ (54) وَ إِذ قُلتُم یا مُوسی لَن نُؤمِن‌َ لَک‌َ حَتّی نَرَی اللّه‌َ جَهرَةً فَأَخَذَتکُم‌ُ الصّاعِقَةُ وَ أَنتُم تَنظُرُون‌َ (55) ثُم‌َّ بَعَثناکُم مِن بَعدِ مَوتِکُم لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ (56) وَ ظَلَّلنا عَلَیکُم‌ُ الغَمام‌َ وَ أَنزَلنا عَلَیکُم‌ُ المَن‌َّ وَ السَّلوی کُلُوا مِن طَیِّبات‌ِ ما رَزَقناکُم وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِن کانُوا أَنفُسَهُم یَظلِمُون‌َ (57)

[ترجمه]

[چون گفت موسی قومش را: ای مردمان شما بیداد کردید بر خود به گرفتن شما گوساله را. توبه کنید به آفریدگارتان بکشی خود را که آن بهتر باشد شما را بنزدیک آفریدگارتان، توبه شما بپذیرد«3»، که توبه پذیرنده و بخشاینده است]«4». [چون گفتی ای موسی ما باور نداریم تو را تا نبینیم خدای را آشکارا. بگرفت شما را آتش عظیم، و شما می‌نگرید«5»]«6». [پس زنده کردیم شما را از پس مرگ شما تا شاید شکر کنید.]«7» [و سایه کردیم بر شما ابر را، و فرو فرستادیم بر شما ترنجبین و مرغ سمانه، بخورید از پاکیها آنچه روزی دادیم شما را، و بر ما ستم نکردند ایشان، و لکن بر خود ستم کردند]«8». «واو» عطف است، و «اذ» معطوف است علی ما تقدّم، و عامل در او همان است که در آیات مقدّم برفت، یعنی یاد کنی چون گفت موسی- علیه السّلام- قومش را که: ای قوم؟ شما بر خود ظلم و ستم کردی به پرستیدن گوساله و گرفتن او«9» به ----------------------------------- 1. سوره محمّد (47) آیه 17. 2، 7. مج، وز: لطیفا. 3. اینکه کلمه در مج نبود، با توجّه به معنی از آج افزوده شد. 4، 6، 8. اساس که نو نویس است ترجمه را نیاورده، از مج افزوده شد. 5. دب، آج، لب، فق: می‌نگریدی/ می‌نگریدید. 9. دب را. صفحه : 292 خدای. چون موسی- علیه السّلام- از مناجات بپرداخت، خدای تعالی او را گفت: یا موسی؟ دانی که سامری چه کرد! و قوم از پس تو چه کردند! گفت: بار خدایا؟ ندانم، تو عالمتری. او را خبر داد از کرده سامری. موسی- علیه السّلام- با میان قوم آمد: غَضبان‌َ أَسِفاً«1» ما مَنَعَک‌َ إِذ رَأَیتَهُم ضَلُّوا، أَلّا تَتَّبِعَن‌ِ«3»- الایة، گفت: ای برادر«4» مرا موافق نیامد ایشان را رها کردن، چه«5» در غیبت تو و حضور من اینکه کردند که کردند، اگر من غایب شدمی ندانم که حال ایشان کجا رسیدی! و تو گمان بردی که سبب فرقت ایشان غیبت من بود. آنگه روی به سامری کرد و او را گفت: چه کردی و چگونه کردی! او قصّه باز گفت«6»- و اینکه قصّه به سورت «طه» لا یقتر است، چه آیات در اینکه باب آن جا بیشتر است، چون آن جا رسیم گفته شود- ان شاء اللّه. آنگه روی با قوم کرد و گفت: ظلم کردی و ستم کردی و بر خود کردی«7»، و ظلم اینکه جا محمول بود علی احد الوجهین«8»، امّا لغوی یا اصطلاحی. و لغوی را معنی آن بود که: اینکه عبادت که کردی عجل را، نه به جای خود نهادی که سزاوار عبادت نبود، و ظلم چیزی نه به جای خود نهادن باشد، و از روی حقیقت ظلم کردی که ضرر عقاب به خود جلب کردی، چون کسی بر کسی بیدادی کند و مضرّتی رساند مبتدا بر آن جمله که بیان کرده شد. مراد به «قوم» در آیت، خصوص است اگر چه لفظ او عموم است، مراد آنانند که گوساله پرستیدند. چون موسی چنین گفت و زبان ملامت دراز کرد، گفتند: یا رسول اللّه؟ ما را گناه نبود، گناه سامری را بود که ما را گمراه کرد. اکنون تدبیر ما ----------------------------------- 1. سوره اعراف (7) آیه 150. [.....] 2. مج، وز: اسفا. 3. سوره طه (20) آیه 92 و 93. 4. مج، وز من. 5. همه نسخه بدلها ایشان. 6. همه نسخه بدلها، بجز مب، مر: قصه باز کرد. 7. همه نسخه بدلها: «بر خود کردی» را ندارد. 8. همه نسخه بدلها چنان که گفتیم. صفحه : 293 چیست! گفت: شما را توبه باید کردن. گفتند: توبه«1» چه باشد و چگونه باید کردن! گفت: خویشتن را به دست خود بباید کشتن. و بعضی دگر گفتند: مراد آن است که بهری بهری«2» را بباید کشتن، چو«3» ایشان جمله چون یک نفس بودند. برای آن که از یک جنس بودند، خدای تعالی ایشان را نفس یکدیگر خواند، چنان که رسول- علیه السّلام- گفت: المؤمنون کنفس واحدة، ایشان گفتند: سمعا و طاعة لامر اللّه، سمیع و مطیعیم فرمان خدای را. آنگه بیامدند و بر درهای سرا و درهای خانه‌های خود بنشستند تا آنان که گوساله نپرستیده بودند تیغها بر آهختند«4» و ایشان را کشتن گرفتند، پسر پدر را می‌کشت و پدر فرزند را و برادر برادر را، و شفقت و رقّت هیچ ایشان را منع نمی‌کرد. قولی دگر آن است که ایشان گفتند: ما سمیع و مطیعیم، و لکن ترسیم که نبادا که به فرزندان و خویشان خود رسیم، ما را رقّت و شفقت منع کند از آن که«5» فرمان خدای به جای آریم. حق تعالی ابری تاریک بر آورد و نزمی«6» تا جهان تاریک شد، ایشان تیغها بر آهختند«7» و در یکدیگر نهادند و یکدیگر را کشتن گرفتند، پسر پدر را و برادر برادر را می‌کشت. و خدای تعالی وحی کرد به موسی که: هر کس که دست از هم بگشاید یا منع کند یا دست در پیش دارد، توبت او مقبول نیست، از بامداد تا شبانگاه می‌کشتند. چون روز به آخر رسید، [87- ر] و بسیاری را بکشتند موسی و هارون را رحمت آمد، بگریستند و دعا و تضرّع کردند و گفتند: یا رب‌ّ هلکت بنو اسرائیل، بار خدایا بنی اسرایل هلاک شدند، البقیّة البقیّة، بار خدایا اینکه بقیّت را که ماند به ما بخش. خدای تعالی دعای ایشان اجابت کرد و فرمان داد تا آن تاریکی گشاده شد و روشنایی پدید آمد، بشمردند هفتاد هزار مرد کشته بودند. موسی- علیه السّلام- غمگین شد، خدای تعالی گفت: یا موسی؟ راضی نباشی به آن که من قاتل و مقتول را به ----------------------------------- 1. دب ما. 2. همه نسخه بدلها: بعضی بعضی. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر: چون. 4. مج، دب، وز، فق: بر آهیختند. 5. مج، وز: آنچه. 6. مج، دب، وز: مزمی، فق: برقی، آج، لب: مرمی. 7. مج، فق، وز: بر آهیختند، مب: بر کشیدند، مر: بر کشیده. [.....] صفحه : 294 بهشت خواهم بردن، آن که کشت مجاهد است و آن را که کشتند شهید است. إبن جریج گفت: سبب آن که خدای تعالی ایشان را قتل فرمود، آن بود که آنان که آن می‌دیدند و نهی منکر نمی‌کردند سبب خوف قتل بود، خدای تعالی گفت: شما خوف قتل را ترک نهی منکر کردی، امروز شما را بفرمایم کشتن تا بدانی که آنچه شما از آن می‌ترسیدی به نافرمانی در آن افتادی. قتاده گفت: برای آن فرمود ایشان را کشتن که مرتدّ بودند، و مرتدّ را جزا کشتن بود. عبد اللّه عبّاس گفت: برای آن فرمودشان«1» کشتن که ایشان متعبّد بودند به قتال آنان که نافرمانی کردند، ایشان ابقا کردند جهت خویشی و دوستی را صیانت کردن، حق تعالی گفت: ایشان را رها کردی و با ایشان قتال نکردی، امروز می‌فرمایم که ایشان را بکشی تا اینکه قتل توبه آن ترک قتل«2» باشد. و قتاده خوانده است: فاقتالوا«3» انفسکم«4»، افتعلوا«5» من الاقالة و معنی آن است که: استقیلوا من تلک العثرة، یعنی«6» توبه کنی و استقالت کنی، و اقالت خواهی از گناهی که کردی. و معنی توبه رجوع بود چنان که برفت. إِلی بارِئِکُم، با آفریدگارتان، و برأ اللّه الخلق، بیافرید خدای تعالی خلق را. ذلِکُم اشارت است به قتل، یعنی شما را قتل بهتر است بنزدیک خدای تعالی از حیات، چه قتل بر رضای خدای- عزّ و جل‌ّ- بهتر باشد از حیات بر خلاف خدای. فَتاب‌َ عَلَیکُم، در آیت محذوفی هست که تقدیر می‌باید کردن تا کلام مستقیم شود و معنی پذیرد، و آن اینکه است که: ففعلتم ما امرتم به فتاب علیکم، آنچه شما را فرمودند به جای آوردی از قتل یکدیگر، خدای تعالی توبه شما بپذیرفت، و معنی قبول توبه ضمان ثواب بود بر آن چنان که بیان کرده شد. امّا اسقاط عقاب، خدای کند عند آن به تفضّل. و فعّال، بنای مبالغت است. کسی را گویند که شأن و کار او همه آن باشد، از اینکه کار صنّاع«7» و محترفه را ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: ایشان را. 2. همه نسخه بدلها: ندارد. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر: فافتلوا، وز: فاقیلوا. 4. همه نسخه بدلها ای. 5. مج، وز: اقتتلوا، دب، آج، لب، فق، مب، مر: اقتلوا. 6. همه نسخه بدلها: معنی آن است که. 7. همه نسخه بدلها: صنایع. صفحه : 295 بر اینکه بنا گویند. الرَّحِیم‌ُ، بخشاینده است بر خلقان. و ذکر رحیم عقیب لفظ توّاب دلیل می‌کند که خدای تعالی به قبول توبه از بندگان متفضّل است، چه لفظ رحمت در جای وجوب به کار ندارند. وَ إِذ قُلتُم یا مُوسی لَن نُؤمِن‌َ لَک‌َ، و یاد کنی«1» چون نیز گفتی ما تو را به راست نداریم و بنگرویم به تو تا خدای را آشکارا ببینیم. و سبب اینکه آن بود که، خدای تعالی موسی را فرمود که: دگر نوبت که به مناجات آیی، جماعتی را از بنی اسرایل با خود بیار تا عذر گناهی«2» که کرده‌اند [87- پ] از عبادت عجل بخواهند. موسی- علیه السّلام- هفتاد کس را برگزید از خیار بنی اسرایل، و ایشان را فرمود تا روزه گرفتند و غسل کردند و جامه‌ها بشستند. موسی- علیه السّلام- ایشان را به کوه طور برد به میقات خدای- جل‌ّ جلاله. چون بدان جا رسیدند، موسی را گفتند: از خدای در خواه تا کلام خود ما را بشنواند. موسی- علیه السّلام- بر کوه شد و ایشان بر اثر او، ابری بر آمد و ایشان را و کوه را بپوشید. موسی گفت: پیش آیی«3». حق تعالی حجابی پیدا کرد از میان ایشان و موسی، برای آن که چون خدای تعالی با موسی سخن گفتی نوری از روی او بتافتی چنان که کس طاقت آن نداشتی«4». موسی در اندرون حجاب شد و ایشان بیرون حجاب بایستادند، حق تعالی با موسی سخن گفت به امر و نهی و وعظ و زجر، ایشان چون کلام خدای بشنیدند، به روی در آمدند و به سجده شدند. پس خدای تعالی گفت چنان که ایشان می‌شنیدند: انی انا الله لا اله الا انا ذو بکة اخرجتکم من ارض مصر فاعبدونی و لا تعبدوا غیری ، من خدایی‌ام که جز من خدای نیست، خداوند بکّه‌ام«5»، یعنی زمین کعبه، شما را از زمین مصر بیرون آوردم، مرا پرستی و جز مرا مپرستی. چون موسی- علیه السّلام- از مناجات فارغ شد، و آن ابر برفت و کوه روشن شد، ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز مب، مر: یاد کن. 2. همه نسخه بدلها: گناه. 3. آیی/ آیید. 4. مج، دب، آج، لب، فق، وز: طاقت نداشتی در او نگریدن. 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر: مکّه‌ام. صفحه : 296 موسی بنزدیک قوم آمد، ایشان را گفت: شنیدی کلام خدای«1»! گفتند: ما کلامی شنیدیم جز که ندانیم که کلام خدای بود یا کلام شیطان؟ ما تو را«2» باور نداریم با آن که آن کلام خدای بود، تا خدای را معاینه و آشکارا ببینیم. چون اینکه سخن بگفتند، آتشی عظیم از آسمان بیامد و همه را بسوخت. وهب منبّه گوید: خدای تعالی جماعتی فریشتگان را فرستاد تا بانگ بر ایشان زدند«3»، جمله بمردند«4». «جهر»، نقیض سرّ باشد، و اصل او کشف بود. و خاک از چاه بر آوردن را جهر گویند، شاعر گوید: جهر افواه المیاه السّدم و نصب او بر صفت مصدری بود محذوف، و تقدیر چنین بود که: نری اللّه رؤیة جهرة، و شاید که در جای حال باشد، و تقدیر چنین بود که: مجاهرا، چنان که گفت: قُل أَ رَأَیتُم إِن أَصبَح‌َ ماؤُکُم غَوراً«5» حَتّی نَرَی اللّه‌َ جَهرَةً. و دگر آن که: صاعقه که از آسمان بیامد بر ایشان افتاد، موسی- علیه السّلام- مسلّم بود از آن، اگر موسی«7» خواسته بودی، اوّل صاعقه به موسی رسیدی. دگر آن که، خدای تعالی در دیگر آیت چنین فرمود: یَسئَلُک‌َ أَهل‌ُ الکِتاب‌ِ أَن تُنَزِّل‌َ عَلَیهِم کِتاباً مِن‌َ السَّماءِ فَقَد سَأَلُوا مُوسی أَکبَرَ مِن ذلِک‌َ فَقالُوا أَرِنَا اللّه‌َ جَهرَةً«8» أَ تُهلِکُنا بِما فَعَل‌َ السُّفَهاءُ مِنّا«9» حَتّی نَرَی اللّه‌َ جَهرَةً. 5. سوره ملک (67) آیه 30. 6. دب: به تصریح، دیگر نسخه بدلها، بجز مج، وز: تصریح. 7. چاپ شعرانی (1/ 196) رؤیت. 8. سوره نساء (4) آیه 153. 9. سوره اعراف (7) آیه 155. صفحه : 297 الصّعقة، بی «الف»، و اصل کلمه هلاک بود، و از اینکه جاست قول خدای تعالی: فَصَعِق‌َ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ مَن فِی الأَرض‌ِ«1» أَنذَرتُکُم صاعِقَةً مِثل‌َ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ«2»، و قوله: وَ یُرسِل‌ُ الصَّواعِق‌َ«3» فَلَمّا أَخَذَتهُم‌ُ الرَّجفَةُ«4». خلاف کردند که موسی- علیه السّلام- از آن صاعقه بمرد یا نه! گروهی گفتند: بمرد، و به اینکه لفظ تمسّک کردند که: وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً«5» فَلَمّا أَفاق‌َ«6»سُبحانَک‌َ تُبت‌ُ إِلَیک‌َ«8» وَ أَنتُم تَنظُرُون‌َ، «واو» حال راست، آنچه خواستند تا خدای را ببینند«11» معاینه، صاعقه دیدند. ثُم‌َّ بَعَثناکُم، «ثم‌ّ» حرف مهلت و تراخی باشد. و «بعث»، به چند معنی آمد: بعث زنده کردن باشد، و از خواب بیدار کردن، و بر انگیختن بر کاری به معنی حث‌ّ و تحریض و فرستادن، و معنی نصب کردن باشد. امّا زنده کردن در اینکه آیت است. و بر انگیختن، فی قوله: إِذِ انبَعَث‌َ أَشقاها«12»، ----------------------------------- 1. سوره زمر (39) آیه 68. 2. سوره فصّلت (41) آیه 13. 3. سوره رعد (13) آیه 13. 4. سوره اعراف (7) آیه 155. 5، 6. سوره اعراف (7) آیه 143. 7. دب، آج، لب، فق، وز، لب، مر شد. 8. سوره اعراف (7) آیه 143. [.....] 9. لب: جماعتی جهل. 10. همه نسخه بدلها: چون. 11. همه نسخه بدلها به. 12. سوره شمس (91) آیه 12. صفحه : 298 و فرستادن فی قوله: فَبَعَث‌َ اللّه‌ُ النَّبِیِّین‌َ مُبَشِّرِین‌َ وَ مُنذِرِین‌َ«1»، و به معنی نصب کردن فی قوله: وَ بَعَثنا مِنهُم‌ُ اثنَی عَشَرَ نَقِیباً«2» فَبَعَث‌َ اللّه‌ُ غُراباً یَبحَث‌ُ فِی الأَرض‌ِ«3» مِن بَعدِ مَوتِکُم، یعنی زنده کردیم شما را از پس مرگتان. پس صاعقه ایشان به قرینه «بعثناکم» مرگ است، و صعق موسی به قرینه فَلَمّا أَفاق‌َ«5»، بی هوشی است تا بدانند که حال موسی در اینکه باب مخالف حال ایشان بود. و موت بر مذهب درست معنی نیست، بل مرجع او به انتفاء حیات است، و اگر معنی بودی ضدّ حیات بودی. لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ. لکی تشکروا«6»، تا شکر کنی. و کلام در «لعل‌ّ» که از قدیم تعالی بود برفت، و از وجوه لعل‌ّ یکی «کی» است، چنان که قایل گوید: ایت السّوق«7» لعلّک تشتری شیئا، ای لکی تشتری شیئا، و اصل او ترجّی بود. وَ ظَلَّلنا عَلَیکُم‌ُ الغَمام‌َ، اللّه تعالی در اینکه آیات نعمتها«8» که بر بنی اسرایل کرد می‌شمارد و یاد ایشان می‌دهد، نعمت از پس نعمت تا در شکر او بیفزایند و [88- پ] و کفران نکنند، ما سایه‌بان کردیم بر شما ابر را، و اینکه آنگاه بود که ایشان در تیه بودند- و سبب شدن ایشان در تیه در جای خود بیاید- چون در تیه می‌گشتند- و آن بیابانی بود ساده، هیچ سایه و کنّی نبود، گرمای آفتاب ایشان را می‌رنجانید، در موسی بنالیدند. موسی از خدای تعالی درخواست تا سایه‌ای دهد ایشان را. حق تعالی ابری بفرستاد سپید«9» تنک که در او باران نبود، و با او نسیمی و بادی خوش بود. چون به سایه او برآسودند، گفتند: یا موسی؟ کار گرما کفایت شد، ما طعام از کجا آریم! حق تعالی فرمان داد تا آن ابر به جای باران، من‌ّ و سلوی ببارید ----------------------------------- 1. سوره بقره (2) آیه 213. 2. سوره مائده (5) آیه 12. 3. سوره مائده (5) آیه 31. 4. مج، دب، مر: و قوله، آج، لب، فق، وز: فی قوله. 5. سوره اعراف (7) آیه 143. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر: تشکرون. 7. دب، آج، لب، فق، مر: الشوق. 8. همه نسخه بدلها: نعمتهایی. 9. مج، دب، وز، مر: اسپید. صفحه : 299 برایشان«1» بامداد و شبانگاه، هر کس بیامدی به مقدار کفایت خود از او بر گرفتی«2»، بیشتر نه. چون شب آدینه بودی، دو روزه بباریدی برای آن که حق تعالی«3» روز شنبه نفرستادی«4»، و خدای تعالی با ایشان شرط کرده بود«5» به مقدار کفایت بردارند، چه اگر اسراف کنند و بیش از اندازه حاجت بردارند، خدای تعالی منقطع کند از ایشان، و اگر ذخیره نهند از ایشان بردارد، شرط بکردند و وفا نکردند، در گرفتن اسراف کردند و از او ذخیره ساختند. خدای تعالی آن نعمت از ایشان باز گرفت، و آنچه ذخیره نهاده بودند تباه کرد. قوله: «و ظلّلنا»، حقیقت ظل‌ّ، عدم روشنایی آفتاب باشد از جایی با آن که آفتاب طالع باشد، و اظلال و تظلیل، سایه کردن باشد. و ظل‌ّ فلان یفعل کذا، به معنی أقام باشد، برای آن که تا مقیم باشد او را سایه بود، و استظل‌ّ بکذا، آن باشد که با زیر سایه‌ای شود. و در ظلول ظلت و ظلت«6» لغت است، و مکان ظلیل و ظل‌ّ ظلیل دائم باشد. و عرب شب را ظل‌ّ خوانند، و نقیض اوضح‌ّ«7» و شمس باشد. و عَذاب‌ُ یَوم‌ِ الظُّلَّةِ«8»وَ أَنزَلنا، انزال، نقل باشد از جهت علو به جهت سفل. المَن‌َّ وَ السَّلوی، در او خلاف کردند: ----------------------------------- 1. مر تا. [.....] 2. مر و. 3. مر فرمان داد آن ابر را تا. 4. همه نسخه بدلها: نباریدی. 5. همه نسخه بدلها که. 6. آج: ظللت. 7. مج، وز: صبح. 8. سوره شعراء (26) آیه 189. صفحه : 300 مجاهد گفت: صمغی بود چنان که بر درختان بود، و لکن شیرین بود. ضحّاک گفت: ترنجبین«1» بود. وهب«2» گفت: نان گرمه«3» بود. سدّی گفت: انگبین بود که به شب بر درختان آمدی تا بامداد ایشان از آن بخوردندی. عکرمه گفت: چیزی بود مانند ربّی«4» سطبر، بهری«5» دگر گفتند: زنجبیل بود. زجّاج گفت: «من‌ّ»، هر چیزی بود که خدای تعالی بفرستادن آن برایشان منّت نهاد، چه ایشان را در آن رنجی نبود، به شب بخفتندی، بامداد که برخاستندی از اینکه [89- ر] «من‌ّ» بر درختان ایشان باریده بودی، چنان که برف بارد برای هر مردی صاعی. چون از آن مدّتی بخوردند، گفتند: یا موسی؟ ما را از اینکه شیرینی«6» دل بگرفت، ما را گوشت آرزو می‌کند، حق تعالی فرمان داد تا «سلوی» برایشان ببارید. مفسّران خلاف کردند در «سلوی»: عبد اللّه عبّاس گفت: مرغی بود سمانه را ماند. ابو العالیه و مقاتل گفتند: مرغی بود صرخ«7»، یک شب ببارید از نماز شام تا بامداد بر عرض میلی در عمق رمحی، بعضی بر بعضی. عکرمه گفت: نام مرغی است که به هند باشد از بنجشکی«8» مهتر بود. مؤرّج گفت: «سلوی» انگبین باشد به لغت کنانه، و شاعر ایشان می‌گوید: و قاسمها باللّه حقّا لأنتم ألذّ من السّلوی اذا ما نشورها کُلُوا مِن طَیِّبات‌ِ ما رَزَقناکُم، در کلام محذوفی هست، و آن اینکه است که: و قلنا لهم، و گفتیم ایشان را که بخوری، عرب قول بسیار اضمار کنند«9»، و در قرآن اینکه را نظایر بسیار است، منها قوله: فَأَمَّا الَّذِین‌َ اسوَدَّت وُجُوهُهُم أَ کَفَرتُم«10» إِن‌َّ المُتَّقِین‌َ فِی جَنّات‌ٍ وَ عُیُون‌ٍ، ادخُلُوها«11» مِن طَیِّبات‌ِ ما رَزَقناکُم، گفتند: به طیّبات حلال خواست، برای آن که حلال پاکیزه باشد. و چون خدای تعالی روزی را طیّب می‌خواند، دلیل کند بر آن که حرام روزی نباشد. دگر آن که: خدای تعالی یا امر می‌کند یا اباحت، و به هیچ حال حرام نه مأمور«1» باشد نه مباح، بل محظور و ممنوع باشد. وَ ما ظَلَمُونا، به ما زیان نکردند، و لکن به خود زیان کردند. و قولی دگر آن که: به ما نقصان«2» نکردند، به خود کردند و حظّ خود از خیر بکاستند بر ظلم لغوی چه ما را از کفر«3» و ایمان ایشان زیادت و نقصانی نبود. ابو هریره روایت کند از رسول- علیه السّلام- که گفت: اگر نه آن بود که بنی اسرایل از طعام ذخیره نهادند و شرط را مخالفت کردند تا تباه شد، هرگز هیچ طعامی تباه نشدی. قوله- عزّ و علا:

[سوره البقرة (2): آیات 58 تا 59]

]اشاره[

وَ إِذ قُلنَا ادخُلُوا هذِه‌ِ القَریَةَ فَکُلُوا مِنها حَیث‌ُ شِئتُم رَغَداً وَ ادخُلُوا الباب‌َ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغفِر لَکُم خَطایاکُم وَ سَنَزِیدُ المُحسِنِین‌َ (58) فَبَدَّل‌َ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا قَولاً غَیرَ الَّذِی قِیل‌َ لَهُم فَأَنزَلنا عَلَی الَّذِین‌َ ظَلَمُوا رِجزاً مِن‌َ السَّماءِ بِما کانُوا یَفسُقُون‌َ (59)

[ترجمه]

چون گفتیم در شوی در اینکه ده، بخوری از آن جا هر کجا خواهی بسیار، و در شوی به در سجده کننده، و بگویی بیامرز ما را تا بیامرزیم شما را گناهانتان، و بیفزاییم نکوکاران را. [89- پ] بدل«4» کردند [آنان که بیداد کردند]«5» سخن«6» جز آن که گفته بودند ایشان را فرو فرستادیم بر آنان که بیداد کردند عذابی از آسمان به آن نافرمانی که کردند. ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، مب: مأمور به. 2. همه نسخه بدلها: نقصانی. 3. دب: چه آن کفر. 4. فق: پس بدل. 5. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 6. مج، وز: سخنی. صفحه : 302 خدای- جل‌ّ جلاله- ایشان را گفته بود که: حرام است بر شما اگر در اینکه چهل سال در هیچ شهر روی، جز که در اینکه بیابان می‌گردی، چنان که گفت: قال‌َ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیهِم أَربَعِین‌َ سَنَةً یَتِیهُون‌َ فِی الأَرض‌ِ«1»فَکُلُوا مِنها، لفظ امر است و مراد اباحت، و مراد آن است که: ایشان تضجّر و تبرّم نمودند از «من» و «سلوی»، و گفتند: لَن نَصبِرَ عَلی طَعام‌ٍ واحِدٍ«5» رَغَداً، ای واسعا، یعنی فراخ و بسیار. و چون به اینکه شهر رسی و از در شهر در شوی«7» سجده کنی. و آن شهر را هفت در بود. و گفتند: مراد به سجده تواضع است بر وضع لغت، چنان که شاعر گفت: ری الاکم فیها سجّدا للحوافر ای خضّعا. و نصب او بر حال است. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد آن است که رکّعا، پشت خم کرده و چون در اینکه شهر خواهی شدن، بگویی: حطّة، و اینکه چو«8» استغفاری است، و معنی آن که: اللّهم‌ّ حطّ عنّا خطایانا، بار خدایا گناهان ما از ما فرو نه. ----------------------------------- 1. سوره مائده (5) آیه 26. 2. همه نسخه بدلها، بجز فق: دیه. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر: ایله. 4. مج: اریحا. [.....] 5. سوره بقره (2) آیه 61. 6. مب: خورید. 7. مب: درون شوید در روی. 8. دب، مب: چون. صفحه : 303 عبد اللّه عبّاس گفت: مراد گفتن لا اله الّا اللّه است، و رفع او بر خبر مبتدای محذوف است، تقدیر چنین است که: مسئلتنا حطّة، و مجاهد گفت: آن دری بود از درهای بیت المقدّس که آن را باب حطّه گفتند: بهری«1» دگر گفتند: در آن قبّه بود که موسی در آن جا نماز کردی. و اصم‌ّ گفت: مراد«2» باب راهی از راههای آن شهر است، چنان که گویند: هذا باب الأمر، ای وجهه. و سعید جبیر گفت: مراد به حطّه استغفار است که به استغفار حطّ«3» گناه باشد، و نصب را در عربیّت وجهی باشد، و وجه او مصدر بود از فعلی محذوف و لکن نخوانده‌اند. نَغفِر لَکُم خَطایاکُم، جزم او برای جواب امر است و برای تضمّن او معنی شرط را. [90- ر] و اصل «غفر»، و «ستر» بود، و ترک را از اینکه جا مغفر گویند. و آن خرقه‌ای که در زیر مقنع زنان بر سر افگنند آن را غفیره«4» گویند. و غفر، نام ستاره‌ای است از منازل قمر. و غفر، نکس باشد در بیماری، یعنی گناهان شما باز پوشیم و بر آن محاسبت و معاقبت نکنیم. «خطایاکم»، جمع خطیئة باشد، و جمله گناه«5» را خطیئت گویند، اگر چه بعمد کرده باشند. إبن درید گفت: اسم «خطأ» باشد مقصور مهموز، و خطی‌ء الشّی‌ء آن باشد که قصد نکنند آن چیز«6» بباشد، و اخطأ، آن باشد که خواهد که بکند و لکن اصابت نبود و کرده نشود. و بعضی اهل لغت گفتند: خطی‌ء و اخطأ به یک معنی باشد، و اشتقاق او از تخطّی باشد، و هو تجاوز المراد و الصّواب. وَ سَنَزِیدُ المُحسِنِین‌َ، «سین» استقبال است، و «زاد» هم لازم باشد هم متعدّی، چون متعدّی باشد به دو مفعول متعدّی بود، نحو قوله: وَ زِدناهُم هُدی‌ً«7»، ----------------------------------- 1. مج، فق، وز، مب، مر: حطّه. 2. دب، آج، لب، فق، مب، مر به. 3. همه نسخه بدلها، بجز مب: و بعضی. 4، 5. کذا: در اساس، مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: غفیر، با توجّه به ضبط لغت و استعمال اهل لسان «غفاره» صحیح است. 6. همه نسخه بدلها، بجز مج، وز را. 7. سوره کهف (18) آیه 13. صفحه : 304 فَزادَهُم‌ُ اللّه‌ُ مَرَضاً«1»فَبَدَّل‌َ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا، تبدیل و تغییر متقارب المعنی باشند، و از میان ایشان فرق است. تبدیل، جعل الشّی مکان غیره باشد، و تغییر بگردانیدن شکل و هیأت«3» او باشد. الَّذِین‌َ ظَلَمُوا، گفتند: مراد به اینکه ظلم کفر است، یعنی کافران آن را که ایشان را فرمودند بدل کفر کردند. قولا و فعلا ایشان را گفتند: از اینکه درهای تنگ در شوی تا پشت خم کنی به تواضع، ایشان بدل کردند بعضی به درهای فراخ رفتند و راه بگردانیدند، و بعضی به درهای تنگ شدند پشت باز کردند و به پشت در شدند، و به جای آن که ایشان را گفتند، بگویی: حطّة، تا شما را کفّارت گناه بود، گفتند: حنطة فی شعیر بر طریق استهزاء. قولی دگر آن است که، گفتند به لغت خود: هطا سمقاثا«4»، یعنون حنطة حمراء، به لغت ایشان گندم صرح«5» بود. فَأَنزَلنا عَلَی الَّذِین‌َ ظَلَمُوا، فرو فرستادیم بر آنان که ظلم کردند عذابی از آسمان. گفتند: طاعون بود، و اینکه قول إبن زید«6» است. عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: نوعی عذاب بود، تا به یک روایت بیست و چهار هزار مرد«7»، و به یک روایت هفتاد هزار مرد به یک ساعت هلاک شدند. و قوله: مِن‌َ السَّماءِ، قولی آن است که آن عذاب از آسمان آمد. بهری دگر گفتند: مراد آن است که من قضاء اللّه، و به سماء، کنایت کرد از آن، و گفتند: من قبل اللّه، و اینکه کنایت کرد از او، و گفته‌اند: مراد اخبار از رفعت و علو است، و حمل او بر حقیقت کردن اولیتر باشد، اعنی آسمان. بِما کانُوا یَفسُقُون‌َ، به آن فسق که کردند. و اصل فسق، خروج باشد از چیزی، و فاسق را برای آن گویند [90- پ] که از فرمان خدای تعالی خارج باشد. و گفتند: ----------------------------------- 1. سوره بقره (2) آیه 10. 2. دب، آج، لب، فق، مب، مر: تقدیر چنین است که. 3. اساس و همه نسخه بدلها: هیئت. 4. دب، آج، لب، فق، مر: سمقایا. [.....] 5. همه نسخه بدلها: سرخ. 6. مج، وز: إبن درید. 7. دب: مردند. صفحه : 305 مراد به اینکه فسق کفر است، برای آن که آنچه در آیت از ایشان حکایت کرد، بر آن وجه از مؤمنان نباشد، و کافر به هر حال فاسق باشد، و همه فاسق کافر نباشد«1».

[سوره البقرة (2): آیات 60 تا 62]

]اشاره[

وَ إِذِ استَسقی مُوسی لِقَومِه‌ِ فَقُلنَا اضرِب بِعَصاک‌َ الحَجَرَ فَانفَجَرَت مِنه‌ُ اثنَتا عَشرَةَ عَیناً قَد عَلِم‌َ کُل‌ُّ أُناس‌ٍ مَشرَبَهُم کُلُوا وَ اشرَبُوا مِن رِزق‌ِ اللّه‌ِ وَ لا تَعثَوا فِی الأَرض‌ِ مُفسِدِین‌َ (60) وَ إِذ قُلتُم یا مُوسی لَن نَصبِرَ عَلی طَعام‌ٍ واحِدٍ فَادع‌ُ لَنا رَبَّک‌َ یُخرِج لَنا مِمّا تُنبِت‌ُ الأَرض‌ُ مِن بَقلِها وَ قِثّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قال‌َ أَ تَستَبدِلُون‌َ الَّذِی هُوَ أَدنی بِالَّذِی هُوَ خَیرٌ اهبِطُوا مِصراً فَإِن‌َّ لَکُم ما سَأَلتُم وَ ضُرِبَت عَلَیهِم‌ُ الذِّلَّةُ وَ المَسکَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَب‌ٍ مِن‌َ اللّه‌ِ ذلِک‌َ بِأَنَّهُم کانُوا یَکفُرُون‌َ بِآیات‌ِ اللّه‌ِ وَ یَقتُلُون‌َ النَّبِیِّین‌َ بِغَیرِ الحَق‌ِّ ذلِک‌َ بِما عَصَوا وَ کانُوا یَعتَدُون‌َ (61) إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ الَّذِین‌َ هادُوا وَ النَّصاری وَ الصّابِئِین‌َ مَن آمَن‌َ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ وَ عَمِل‌َ صالِحاً فَلَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم وَ لا خَوف‌ٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ (62)

[ترجمه]

و چون آب«2» خواست موسی برای قومش پس گفتیم ما بزن عصایت بر سنگ بر دمید از او دوازده چشمه دانست هر کسی آب خورد [ن خود]«3»، بخوری و بیاشامی از روزی خدای و تباهی مکنی«4» در زمین تباهی«5» کنان. چون گفتی ای موسی ما شکیبایی نکنیم بر یک طعام بخوان برای ما خدایت را تا بیرون آرد برای ما آنچه رویاند زمین از تره‌اش و خیارش و گندمش«6» و مرجوش«7» و پیازش، گفت: بدل می‌کنی آنچه او کمتر است به آنچه او بهتر است، فرو شوی به شهری که شما راست آنچه خواستی، و بزدند برایشان خواری و درویشی، و باز آمدند به خشم«8» از خدای تعالی، آن برای آن است که بودند کفر می‌کردند«9» به آیات خدا و می‌کشتند پیغامبران را به نا واجب، اینکه به آن است که عصیان کردند و از حدّ در گذشتند. ----------------------------------- 1. دب، آج، لب: فق، نباشند، همه نسخه بدلها، بجز وز قوله تعالی. 2. اساس که نو نویس است: در، با توجّه به مج تصحیح شد. 3. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 4. اسامی: می‌کنی، با توجّه به مج تصحیح شد. 5. اساس: به صورت «تبایی» همه خوانده می‌شود. 6. دب: سیرش. 7. مج، وز: مرجویش. 8. مج، دب، وز: خشمی. 9. مج، دب، آج، لب، فق، وز: بودند که ایشان کافر می‌شدند. صفحه : 306 [91- ر]«1» به درستی و راستی که آن کسان که ایمان آوردند و آن کسان که جهود شدند و ترسایان و صابیان، هر که ایمان آرد به خدا و روز باز پسین و کردار نیکو کند، ایشان را مزدشان بنزدیک خدایشان باشد و برایشان ترس«2» نباشد، و نه ایشان اندوهگن«3» شوند. اینکه آیات هم قصّه«4» ایشان است در تیه، و چون از کار سایه و طعام فارغ گشتند، گفتند: یا رسول اللّه؟ ما را آب باید. موسی- علیه السّلام- برای ایشان از خدای تعالی آب خواست. و «سین» طلب راست، چنان که بنای استفعال بود از استفهام و استخبار که طلب فهم و خبر باشد، استسقاء آب خواستن باشد، و سقی آب دادن باشد، و گفتند: سقی و اسقی یک لغت است. و گفتند: سقاه آن باشد که به دست آب دهد«5» او را تا به دهن باز خورد، و اسقی آن باشد که کشتش را آب دهد«6» یا تعریض کند او را به آب خوردن، بیانش قوله تعالی: فَأَنزَلنا مِن‌َ السَّماءِ ماءً فَأَسقَیناکُمُوه‌ُ«7» لَأَسقَیناهُم ماءً غَدَقاً«8»، و بر حجّت قول اوّل شاعر می‌گوید: سقی قومی بنی مجد و أسقی نمیرا و القبائل من هلال خدای تعالی گفت: ای موسی؟ عصایت«9» بر سنگ زن، و آن عصایی بود که موسی- علیه السّلام- از شعیب بستد چون او را شبانی فرمود. و گفته‌اند: آن عصا او را از آدم به میراث رسید، و آن عصایی بود از مورد که آدم- علیه السّلام- چون از بهشت به زمین آمد با خود بیاورد، و او را دو شعبه بود. چون شب در آمدی از او چون مشعله«10» نور می‌تافتی، و طول او ده گز بود بر طول موسی- علیه السّلام- و نام اینکه عصا «علّیق» بود. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: آیه و ترجمه را در اینکه جا نیاورده‌اند. 2. مج، وز: ترسی. [.....] 3. مج، وز: اندوهگین، دب، آج، لب، فق: اندوهناک. 4. همه نسخه بدلها احوال. 5، 6. دب، آج، لب، فق، مب: دهند. 7. سوره حجر (15) آیه 22. 8. سوره جن (72) آیه 16. 9. همه نسخه بدلها: عصای خود. 10. مر: شعله. صفحه : 307 قوله: الحَجَرَ، خلاف کرده‌اند در سنگ. وهب منبّه گفت: هر وقتی سنگی دگر بودی چنان که موسی- علیه السّلام- برسیدی هر سنگ که بودی عصا بر او زدی دوازده چشمه از او روان شدی، برای هر سبطی چشمه‌ای، تا ایشان را به«1» هم خلاف نباشد. ایشان گفتند: اگر موسی را عصا گم شود، ما از تشنگی بمیریم. خدای تعالی گفت: پس از اینکه عصا بر سنگ مزن، به انگشت اشارت کن و بفرما تا به فرمان من«2» آب از او بیرون آید، همچنان کرد. گفتند: اگر وقتی ما به زمینی فرود آییم که در آن جا سنگ نباشد، آب از کجا آریم! موسی- علیه السّلام- سنگی با خود بر گرفت، [91- پ] گفت: اکنون ایمن باشی. و قولی دگر آن است که: سنگی بود معیّن، برای آن گفت: «الحجر»، به «لام» تعریف عهد. عبد اللّه عبّاس گفت: سنگی بود مربّع خفیف بر شکل روی مردی، آن با خود داشتی، هر گه که به آب حاجت بودی عصا بر وی زدی تا دوازده چشمه از او بیرون آمدی. ابو روق گفت: سنگی سست بود، و در او دوازده رخنه بود، از هر رخنه‌ای چشمه‌ای آب عذب بیرون می‌آمدی. چون مستغنی شدندی، دگر باره عصا بر وی زدی تا منقطع شدی. هر روز آن سنگ ششصد«3» هزار مرد را آب دادی، جز چهار پایان را. و در خبر می‌آید که: موسی- علیه السّلام- می‌رفت در بعضی راهها، سنگی دید بر آن راه افگنده. آن سنگ موسی را آواز داد که: مرا بر گیر که تو را در من شأنی و کاری و معجزه‌ای هست. موسی- علیه السّلام- سنگ بر گرفت. چون قوم آب خواستند، خدای تعالی گفت: اضرِب بِعَصاک‌َ الحَجَرَ، یعنی آن سنگ معیّن. فَانفَجَرَت، در آیت حذفی و اختصاری هست، و تقدیر اینکه است که: فضرب فانفجرت، و لکن بیفگند برای دلالت کلام بر او، و اصل انفجار، انشقاق و اتّساع بود، و صبح را از اینکه جا فجر خوانند، و فجور«4» برای اینکه گویند لاتّساعه، چه آنچه مشروع باشد مضیّق و محدود بود به تضییق و تحدید شرع. انفجار بر دمیدن آب باشد از ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: با. 2. دب، آج، لب، فق، مب، مر: تو. 3. مج، وز: سیصد، دب، مر: شصت. 4. مج، دب، وز، فق، مر را. صفحه : 308 چشمه. «منه» ای من الحجر، از او، یعنی از سنگ. اثنَتا عَشرَةَ عَیناً، دوازده چشمه آب. و «عین»، از اسماء مشترکه است، عین چشم باشد و چشمه آب باشد، و عین المیزان، چشمه ترازو باشد، و عین الرّکبة، سر زانو باشد، و عین زر باشد، و عین الشّی‌ء، ذاته و شخصه باشد. و گفته‌اند: تسمیت اینکه جمله به یک نام برای تدویر و تقویر«1» آن است، و تخصیص اینکه عدد برای آن بود که ایشان دوازده سبط بودند از دوازده فرزند یعقوب- علیه السّلام. و عین مؤنّث اللّفظ است، برای آن «اثنتا عشرة» گفت، «تا» در «عشرة» و «اثنتا» در آورد. و نصب او بر تمیز است. و «الف» تثنیه علامت رفع بود، و « یا » علامت نصب و جرّ، و رفع اینکه جا به فاعلیّت است، و نصب فی قوله: وَ بَعَثنا مِنهُم‌ُ اثنَی عَشَرَ نَقِیباً«2»قَد عَلِم‌َ کُل‌ُّ أُناس‌ٍ مَشرَبَهُم، هر سبطی از اسباط چشمه خود شناختندی. و مراد به «اناس»، سبطی از اسباط است، یعنی کل‌ّ سبط مشربهم. «مشرب»، جای شرب باشد، و به معنی مصدر باشد چون: مدخل و مخرج و مطلع. کُلُوا وَ اشرَبُوا، تقدیر چنان است که: و قلنا لهم، از جمله آن مواضع است که قول در او حذف کرده است، چون حال بر اینکه جمله بود، ما ایشان را گفتیم: کُلُوا وَ اشرَبُوا، بخوری از اینکه «من‌ّ» و «سلوی»، و باز خوری از اینکه چشمه‌های«3» آب که من شما را روزی کرده‌ام. و حدّ روزی بگفتیم، و روزی را با خود حوالت کرد از آن جا که او آفریند«4»، و اسباب رسیدن از تمکین [92- ر] و آلات او کند. وَ لا تَعثَوا فِی الأَرض‌ِ مُفسِدِین‌َ، و در زمین فساد مکنی. و العثوّ و العیث، اشدّ الفساد، و اینکه مقلوب است به اتّفاق المعنی، یقال: عثا یعثو عثوّا و عاث یعیث عیثا و عثی یعثی عثیّا، هم لغتی است در اینکه معنی، قال عدی‌ّ بن الرّقاع: لو لا الحیاء و ان‌ّ رأسی قد عثا فیه المشیب لزرت أم‌ّ الهیثم و قال رؤبة: ----------------------------------- 1. کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، مر: تغویر. 2. سوره مائده (5) آیه 12. 3. اساس: چشمهاء/ چشمه‌های. [.....] 4. همه نسخه بدلها: آفرید. صفحه : 309 و عاث فینا مستحل‌ّ عائث مصدّق او ناجز مقاعث و برای آن گفت: «مفسدین»، و اگر چه عثوّ خود فساد باشد تا«1» ایهام آن نیفگند که اینکه فعلی باشد که ظاهرش فساد بود و باطنش صلاح، چنان که فعل صاحب موسی از خرق سفینه و قتل غلام، یعنی فعلی مکنی که ظاهر و باطن آن فساد باشد، تا مکرّر نبود و محمول بود بر فایده‌ای نو«2». وَ إِذ قُلتُم یا مُوسی، و نیز یاد کنی چون گفتی یا موسی که«3» بر یک طعام صبر نکنیم، چون مدّتی از من‌ّ و سلوی بخوردند، ایشان را از آن ملال آمد، آرزوی تره و سیر«4» و پیاز کردند. حسن بصری گفت: برای آن که ایشان اهل سواد بودند، و نشو و تربیت ایشان بر آن بود، طبع ایشان با من‌ّ و سلوی ساخته نبود، طبعشان با آن خواست، گفتند: یا موسی؟ خدای را دعا کن تا اینکه زمین«5» برای ما تره برویاند«6»، و برای ما بیرون آرد از زمین از آنچه از زمین روید از تره«7». و تره«8» را برای آن بقل خوانند«9» که از زمین بر آید، یقال: بقل البقل اذا نبت، و بقل وجه الغلام اذا اختطّ. وَ قِثّائِها، در شاذّ «قثّائها»، به ضم‌ّ «قاف» خوانده‌اند، و آن لغت تمیم است. و «قثّاء» خیار باشد. وَ فُومِها، عبد اللّه عبّاس گفت: «فوم» نان باشد، تقول العرب: فوّموا لنا، ای اختبزوا. عطا و ابو مالک گفتند: گندم باشد، و اینکه لغت قدمای عرب است، قال الشّاعر: قد کنت احسبنی کأغنی واجد قدم المدینة فی«10» زراعة فوم قتیبی گفت: جمله حبوب را فوم خوانند، و کلبی گفت و نضر بن شمیل و کسائی و مؤرّج که: سیر باشد، و مؤرّج اینکه بیت حسّان بیاورد: و انتم اناس لئام الاصول طعامکم الفوم و الحوقل ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، مب در. 2. مج، وز، مب: بود، دب، آج، لب، فق، مر: تو. 3. همه نسخه بدلها ما. 4. مج: سبز، وز: سبزه. 5. دب، آج، لب، مب را. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر: بیارند. 7، 8. اساس: به صورت «ترّه» هم خوانده می‌شود. 9. مج، وز: خواند. 10. کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (1/ 205)، و لسان العرب (12/ 460): عن. صفحه : 310 یعنی سیر و پیاز، و نضر شمیل«1» اینکه بیت بیاورد به استشهاد از امیّة بن الصّلت: کانت منازلهم اذ ذاک ظاهرة فیها الفرادیس و الفومان و البصل و عرب از میان «ثا» و «فا» معاقبت کنند، صمغ عرفط را مغافیر و مغاثیر گویند، و گور را جدف و جدث گویند، و در مصحف عبد اللّه مسعود «و ثومها» است به «ثا». وَ عَدَسِها، و مرجوم«2». روایت است از علی‌ّ بن موسی- علیهما السّلام- از پدرانش از امیر المؤمنین- علیه السّلام- از رسول- صلّی اللّه علیه و آله که گفت: علیکم بالعدس فانّه مبارک مقدّس و انّه یرقّق القلب و یکثر الدّمعة و انّه بارک فیه سبعون نبیّا [29- پ] آخرهم عیسی بن مریم، گفت: بر شما باد که مرجو بسیار خوری که آن مبارک است و مقدّس و پاکیزه است، دل را تنک کند«3» و آب چشم را بسیار کند، و هفتاد پیغامبر بر او دعا کرده‌اند به برکت، آخرشان عیسی بن مریم. وَ بَصَلِها، و پیاز، و «ها» در جمله اینکه چیزها کنایت است از زمین که زمین مؤنّث است و تأنیث او به سماع دانند. موسی- علیه السّلام- ایشان را گفت عند آن: ا تستبدلون الّذی هو ادنی بالّذی هو خیر، گفت: بدل می‌کنی آنچه کمتر و خسیستر است به آنچه بهتر است! ادنی من الدّناءة و الخساسة، و در شاذّ به همز«4» خوانده‌اند. و بعضی نحویان گفتند: مراد ادون است و لکن قلب کردند- چنان که در عثا و عاث گفتیم- دونتر فروتر، یعنی آنچه بهتر است از طعام رها می‌کنی و بتر اختیار می‌کنی! و روا بود که راجع بود به اختیار خدا، و اختیار ایشان برای خود. اهبِطُوا مِصراً، هبوط، به زمین نشیب فرو شدن باشد، و نقیض او صعود بود. و مراد به مصر، شهری از شهرهاست برای تنکیر و دخول تنوین در او. و اگر مصر معیّن خواستی، تنوین در او نبردی که او از باب لا ینصرف است، چنان که گفت: ادخُلُوا مِصرَ إِن شاءَ اللّه‌ُ آمِنِین‌َ«5»، و اینکه قول قتاده است. ----------------------------------- 1. مج، آج، لب، دب، مر: نضر بن شمیل. 2. وز در حاشیه افزوده: تفسیر عدس است، لکن در زبان مرجومک می‌کنید (!)، ظاهرا می‌گویند صحیح باشد. 3. مج، فق، وز، مب، مر: تنگ نکند. 4. آج، لب: همزه. [.....] 5. سوره یوسف (12) آیه 99. صفحه : 311 و ضحّاک گفت: مصر فرعون خواست- اینکه شهر مخصوص که آن را مصر می‌خوانند، و روا بود که اینکه اسم را و امثال اینکه را گاه صرف کنند گاه نکنند، برای آن که اسمی خفیف است ساکن الاوسط«1» بر سه حرف، و آن اسم که چنین باشد مخیّر باشند در صرف و ترک صرف. آن که صرف نکند برای آن نکند که دو سبب در او حاصل است: و آن علمیّت است و تأنیث، و آن که صرف کند، گوید: خفّت اسم معادل شد«2» یک سبب را اسم بر یک سبب بماند، و به یک سبب ترک صرف نکنند. و در شاذّ، حسن بصری و طلحة بن مصرّف خواندند: «اهبطوا مصر»، بی تنوین، و در مصحف عبد اللّه مسعود چنین است. و مانند اینکه در دو نوع بود: در مؤنّث و اسم اعجمی، چون: «هند» و «دعد» و «نوح» و «لوط» و شاعر گفت: لم تتلفّع بفضل مئزرها دعد و لم تسق دعد فی العلب جمع کرد از میان هر دو وجه، و مصر در تازی حدّ باشد، و مصور الدّار حدودها باشد، و شاعر گفت: و جاعل الشّمس مصرا لا خفاء به بین النّهار و بین اللّیل قد فصلا فَإِن‌َّ لَکُم ما سَأَلتُم، در مصر شوی یا در هر شهرها«3» که آنچه شما خواستی از اینکه بقول و نبات زمین آن جا باشد. آنگه از خطاب به مغایبه آمد«4»، گفت: وَ ضُرِبَت عَلَیهِم‌ُ الذِّلَّةُ وَ المَسکَنَةُ بر عادت عرب که ایشان چنین بسیار کنند، قال اللّه تعالی: حَتّی إِذا کُنتُم فِی الفُلک‌ِ وَ جَرَین‌َ بِهِم«5» حَتّی یُعطُوا الجِزیَةَ عَن یَدٍ وَ هُم صاغِرُون‌َ«2». و عطاء بن السّایب گفت: مراد غیار«3» و زی‌ّ جهودی و اهل ذمّت است که شارع را فرمود تا ایشان را به غیار«4» از مسلمانان جدا کند. «و المسکنة»، و درویشی و هو مفعلة من السّکون برای آن که درویش«5» را حرکت نشاط نبود تا هر کجا جهودی را بینی، یا درویش باشد، یا درویش شکل، یا درویش دل«6». وَ باؤُ بِغَضَب‌ٍ، ای رجعوا، باز آمدند با خشم خدا. و ابو روق گفت: استحقّوا، مستحق‌ّ خشم خدا می‌شدند، و ابو عبید«7» گفت: اقرّوا به و احتملوه، بر گرفتند و به آن معترف شدند، یقال: باء بحقّه اذا اقرّبه، و غضب خدای تعالی ارادت او باشد عقاب را به مستحقّش، و معنی سخط هم اینکه باشد و بغض. ذلِک‌َ بِأَنَّهُم کانُوا یَکفُرُون‌َ بِآیات‌ِ اللّه‌ِ، اینکه به آن است که ایشان به آیات خدای تعالی کافر می‌شوند، یعنی نعت و صفت محمّد صلّی اللّه علیه و علی اله پنهان می‌کنند، و آیت رجم در توریت و انجیل پنهان می‌کنند و تحریف آن می‌کنند. وَ یَقتُلُون‌َ النَّبِیِّین‌َ بِغَیرِ الحَق‌ِّ، و پیغامبران را بنا حق می‌کشند و «قتل»، تخریب بنیت حیات باشد به آلتی که به غالب عادت عند آن تلف حیات بود. و نافع تنها «النّبیئین» مهموز می‌خواند من النّبأ، و هو الخبر، و باقی قرّاء بی همز«8» می‌خوانند. و آن را سه وجه بود: یکی آن که معنی همان باشد که در مهموز بود، و لکن تخفیف همز کرد«9». و وجه دوم من النّباوة و هی الرّفعة، پس بر اینکه قول «نبی»، رفیع باشد و نبأ عن المکان اذا ارتفع عنه، قال الشّاعر: ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز وز: می‌گذراند. 2. سوره توبه (9) آیه 29. 3، 4. آج: صغار. 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر: درویشی. 6. همه نسخه بدلها باشد. 7. مر: ابو عبیده. 8. همه نسخه بدلها، بجز مج: همزه. 9. مج، وز: گردد. [.....] صفحه : 313 ان‌ّ جنبی عن الفراش لنابی«1» کتجافی الأسرّ«2» فوق الظّراب وجه سیم آن است که: «نبی» طریق روشن باشد برای آن که خلق به او مهتدی شوند چنان که به راه راست، و اینکه قول کسائی است و بر اینکه حجّت انگیخت [به قول شاعر]«3»: لأصبح رتما دقاق الحصا مکان النّبی‌ّ من الکاثب و قوله: «بغیر الحق‌ّ»، دلیل نکند بر آن که کشتن ایشان بر وجهی بود که حق باشد، مراد آن است که کشتن پیغامبران جز بنا حق نباشد، چه اینکه دلیل الخطاب باشد، و دلیل الخطاب بنزدیک بیشتر اهل علم باطل است، و اینکه را امثله بسیار است، بعضی«4» گفته شد پیش از اینکه، و گفته‌اند: مراد آن است که بقوله: «بغیر الحق‌ّ» یعنی بلا جرم، بی گناهی و چیزی که به علّت توان کردن، پیغامبران را«5» می‌کشتند. در خبر می‌آید که: جهودان در یک روز هفتاد پیغامبر را بکشتند در بازار بامداد، و نماز دیگر هم در آن بازار تره می‌فروختند. ذلِک‌َ بِما عَصَوا، «ما» مصدریّه است، معنی آن است که: ذلک بعصیانهم، و عصیان مخالفت امر [93- پ] به«6» ارادت باشد. وَ کانُوا یَعتَدُون‌َ، ای یتجاوزون حدود اللّه، اینکه به ایشان برای آن است که ایشان فرمانهای مرا مخالفت کردند و از حدّهای من تعدّی کردند. و اعتداء، اسراف و ظلم و تجاوز حدّ و قدر باشد، و او هم در محل‌ّ مصدر است عطفا علی قوله: «بما عصوا». قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا«7»، کلام در ایمان و حقیقت او در آیات مقدّم برفت. قوله: وَ الَّذِین‌َ هادُوا، در معنی و اصل و اشتقاق او خلاف کردند: «هادوا» جهود شدند. و ابو عبیده«8» گفت: معنی «هادوا» ای تابوا من عبادة العجل، از گوساله پرستیدن توبه کردند، من قوله: إِنّا هُدنا إِلَیک‌َ«9»وَ النَّصاری، علما خلاف کردند در سبب تسمیت ایشان به اینکه نام: زهری گفت: برای آن ترسایان را نصاری خوانند که حواریان ایشان گفتند: نَحن‌ُ أَنصارُ اللّه‌ِ«2». مقاتل گفت: ایشان را برای آن نصاری خواندند که ایشان در دهی بودند که آن را ناصره خواندند، نسبت کرد ایشان را به آن. خلیل احمد گفت: نصاری جمع نصران باشد، کندمان و ندامی، و انشد: یراه«3» اذا زار العشی‌ّ محنّفا و یضحی«4» لدیه و هو نصران شامس«5» پس « یا » ی نسبت در او فزودند، چنان که در لحیانی‌ّ و رقبانی‌ّ لکثیر اللحیة و عظیم الرّقبة. و زجّاج گفت: شاید که نصاری جمع نصری بود، چنان که بعیر مهری‌ّ و ابل مهاری‌ّ، و اینکه شتری باشد منسوب الی مهرة و هی قبیلة، همچنین ایشان منسوبند الی نصرة قریة کان عیسی- علیه السّلام- ینزلها، دهی که عیسی- علیه السّلام- آن جا فرود آمدی. ----------------------------------- 1. دب: بجستندی، آج، لب، فق، مر: بجستند، وز، مب: بجنبند. 2. سوره آل عمران (3) آیه 52، و سوره صف (61) آیه 14. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر: نراه، وز: تراه. 4. مج: تضحی. 5. مج، وز: شاموس. [.....] صفحه : 315 وَ الصّابِئِین‌َ، اهل مدینه «صابین» خواندند بی همز«1»، و باقی قرّاء به همز«2» خواندند، و اصل او من صبا یصبو اذا مال و خرج من دین الی دین، و به همز«3» هم اینکه معنی دارد، و اصبأ«4» لغة فی صبأ، قال الشّاعر: اذا صبأت هوادی الخیل عنها حسبت بنحرها شرق العبیر علما خلاف کردند در آن که ایشان که بودند و دین ایشان چه بود: سدّی گفت: ایشان قومی‌اند از اهل کتاب و ذبایح ایشان ذبایح اهل کتاب بود. عبد اللّه عبّاس گفت: ذبایح ایشان حلال نباشد و با ایشان مناکحت نشاید کردن. مجاهد گفت: ایشان اهل کتاب نیند«5»، بل قبیله‌ای‌اند از شام میان گبرکی و جهودی، ایشان را دینی نیست، و اینکه مذهب ابو حنیفه است [94- ر]. قتاده و مقاتل گفتند: قومی‌اند که به خدای تعالی مقرّاند، فریشتگان را پرستند و زبور خوانند و نماز کنند به جانب کعبه، و از هر دینی چیزی گرفته‌اند. کلبی گفت: جماعتی‌اند میان جهودی و ترسایی«6» میان سر بتراشند و خود را خصی‌ّ بکنند. إبن زید گفت: قومی‌اند در جزیره موصل، لا اله الّا اللّه گویند و به رسولان خدای ایمان ندارند، برای اینکه مشرکان عهد رسول، مصطفی را- علیه السّلام- و صحابه«7» او را صابی خواندند تشبیه به ایشان، و قومی گفتند: برای آنشان«8» صابی خواندند که ایشان از دین جاهلیّت به دین مسلمانی شدند«9». مَن آمَن‌َ بِاللّه‌ِ، سؤال کردند و گفتند: «من امن باللّه» یا راجع است به «ان‌ّ الّذین امنوا»، یا به آنچه از پس اوست. اگر راجع است با اوّل، مؤمن چگونه ایمان آرد«10»! و اگر راجع بود با دگر اصناف از جهودان و ترسایان و صابیان، به چه دلیل ----------------------------------- 1، 2، 3. همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: همزه. 4. آج: صبأ. 5. همه نسخه بدلها: نه‌اند. 6. آج، لب، فق، مب، مر: جهودان و ترسایان. 7. همه نسخه بدلها: اصحابه. 8. همه نسخه بدلها: آن ایشان. 9. دب، آج، لب، فق، مب، مر واصله من صبا یصبوا اذا مال، قال الشّاعر: صبا قلبی و مال الیک میلا || و ارّقنی خیالک بابتلاء 10. همه نسخه بدلها: آورد. صفحه : 316 تخصیص افتد! به ایشان«1» گوییم از اینکه چند جواب است: یکی آن که «ان‌ّ الّذین«2»» مؤمنانند، و «من امن»، راجع است با دگر اصناف جز آن که «منهم» مضمر است اینکه جا تا به او تخصیص افتد، و حذف او برای دلالت کلام کرد بر او چنان که هم در اینکه سورت گفت و «منهم» اظهار کرد فی قوله: وَ ارزُق أَهلَه‌ُ مِن‌َ الثَّمَرات‌ِ مَن آمَن‌َ مِنهُم بِاللّه‌ِ«3». جواب دیگر آن است که: «ان‌ّ الّذین امنوا»، نه«4» حقیقت است، معنی آن است که: اظهروا الایمان بالسنتهم«5» و اضمروا الکفر«6» فی قلوبهم، چنان که در دگر آیت گفت: مِن‌َ الَّذِین‌َ قالُوا آمَنّا بِأَفواهِهِم وَ لَم تُؤمِن قُلُوبُهُم«7» یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّه‌ِ«8» إِن‌َّ الَّذِین‌َ قالُوا رَبُّنَا اللّه‌ُ ثُم‌َّ استَقامُوا«11» فَلَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم وَ لا خَوف‌ٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ، و در آخر آن آیت گفت: تَتَنَزَّل‌ُ عَلَیهِم‌ُ المَلائِکَةُ أَلّا تَخافُوا وَ لا تَحزَنُوا«12». و «من» لفظی است صالح واحد«13» و تثنیه«14» و جمع را مذکّر و مؤنّث را، امّا در واحد فی قوله: وَ مِنهُم مَن یَستَمِع‌ُ إِلَیک‌َ«15»، و در جمع: وَ مِنهُم مَن یَستَمِعُون‌َ إِلَیک‌َ«16» وَ مَن یَقنُت مِنکُن‌َّ لِلّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ وَ تَعمَل صالِحاً نُؤتِها أَجرَها مَرَّتَین‌ِ«17»وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ، یعنی روز قیامت، و به آن اینکه روز را روز باز پسین خواند که از پس آن دگر شب نباشد تا روزی دگر بود از پس او. وَ عَمِل‌َ صالِحاً، و عمل نیکو کند از ادای واجبات و سنن و اجتناب قبایح. فَلَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم، «فا» برای جواب شرط آمد، اگر گویند: خبر «ان‌ّ» کجاست! و جزای شرط کدام است! جواب آن است که: «فلهم اجرهم»، جمله‌ای است از مبتدا و خبر، هم در محل‌ّ خبر «ان‌ّ»، و هم در محل‌ّ جزای شرط. و مَن آمَن‌َ [94- پ] که شرط است مبتدای دوم است، وزن«2» اینکه از کلام چنین بود: ان‌ّ الّذین دخلوا داری من سلّم علی‌ّ فله درهم، برای مشابهتی که مبتدا و خبر را به شرط و جزا هست، جواب هر دو به جمله باز آید، و وجه مشابهت«3» است که هیچ دو مستقل‌ّ نیستند، مبتدا بی خبر نباشد و شرط بی جزا، و اینکه مسأله پیش از اینکه مشروحتر گفته شده است. وَ لا خَوف‌ٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ، گفته‌اند معنی آن است که: ترسی نیست برایشان در آنچه از پیش فرستاده‌اند، و نه‌اند و هی در آنچه باز گذاشته‌اند، و قیل: لا خَوف‌ٌ عَلَیهِم من الخلود فی النّار، وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ من قطیعة الملک الجبّار، و قیل: لا خَوف‌ٌ عَلَیهِم، فی الکبائر فانّی اغفرها، وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ من الصّغائر فانّی اکفّرها، و قیل: لا خَوف‌ٌ عَلَیهِم فیما تعاطوها من الاجرام، وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ فیما اقترفوها من الاثام لما سبق لهم من الایمان و الاسلام، ایشان را از کبایر خوف نباشد و نه از صغایر اندوه، چه اینکه مکفّر کنم، و آن مستتر.

[سوره البقرة (2): آیات 63 تا 66]

]اشاره[

وَ إِذ أَخَذنا مِیثاقَکُم وَ رَفَعنا فَوقَکُم‌ُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَیناکُم بِقُوَّةٍ وَ اذکُرُوا ما فِیه‌ِ لَعَلَّکُم تَتَّقُون‌َ (63) ثُم‌َّ تَوَلَّیتُم مِن بَعدِ ذلِک‌َ فَلَو لا فَضل‌ُ اللّه‌ِ عَلَیکُم وَ رَحمَتُه‌ُ لَکُنتُم مِن‌َ الخاسِرِین‌َ (64) وَ لَقَد عَلِمتُم‌ُ الَّذِین‌َ اعتَدَوا مِنکُم فِی السَّبت‌ِ فَقُلنا لَهُم کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِین‌َ (65) فَجَعَلناها نَکالاً لِما بَین‌َ یَدَیها وَ ما خَلفَها وَ مَوعِظَةً لِلمُتَّقِین‌َ (66)

[ترجمه]

و چون ها گرفتیم پیمان شما و بداشتیم بر بالای شما کوه طور بگیرید«4» آنچه بدادیم ما شما را بنیرو، و یاد کنید آنچه در وی است تا مگر شما ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها را. 2. مج: و وزدان، دب: او وزان، آج، لب، فق، مب: وزان، وز: و اوزان. 3. آج، لب، فق، وز، مب، مر آن. 4. مج، وز: تا ها گیرید. صفحه : 318 ترسکار«1» شوی. پس برگردیدید«2» از پس آن اگر نه فضل خدا بودی«3» بر شما و بخشایش او بودی«4»، هر آینه بودید شما از زیانکاران. و به حقیقت بدانستی شما آن کسان را [که]«5» در گذشتند از شما در شنبه، پس گفتیم ایشان را باشید بوزنگان«6» راندگان. پس گردانیدیم آن را عبرتی آن را که پیش ایشان بود و آنچه از پس آن است، و پندی مر ترسکاران را«7». قوله: وَ إِذ أَخَذنا، یاد کنی چون ما عهد شما بستدیم«8»، و آن عهد خداست که بر جمله مکلّفان گرفت که او را پرستند، و با او انباز نگیرند، و رسولان او را تصدیق کنند، و کتابهای او کار بندند، و اوامر او را مؤتمر«9» شوند، و از مناهی او منزجر«10» شوند. و «میثاق»، مفعال باشد از وثیقه امّا به سوگند و امّا به عهد یا جز آن از وثایق، و مراد به اینکه میثاق آن است که ما گفتیم، و حق تعالی در دگر آیت شرح داد«11» من قوله: وَ إِذ أَخَذنا مِیثاق‌َ بَنِی إِسرائِیل‌َ لا تَعبُدُون‌َ إِلَّا اللّه‌َ وَ بِالوالِدَین‌ِ إِحساناً«12»- الایات، و فی قوله: وَ إِذ أَخَذَ اللّه‌ُ [95- ر] مِیثاق‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ لَتُبَیِّنُنَّه‌ُ لِلنّاس‌ِ وَ لا تَکتُمُونَه‌ُ«13»، و فی قوله: وَ إِذ أَخَذَ اللّه‌ُ مِیثاق‌َ النَّبِیِّین‌َ لَما آتَیتُکُم مِن کِتاب‌ٍ وَ حِکمَةٍ ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق: رستگار. [.....] 2. مج: برگردید، دب: برگردیدن، آج، لب: برگردندن، فق، برگرداندن. 3. مج: خدای نه استی، وز: خدای استی. 4. مج: بودیتان. 5. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 6. مج: بوزنگانی، وز: بوزینگانی. 7. همه نسخه بدلها اینکه چهار آیات است. 8. مر: بستیم. 9. اساس: مؤتمن، با توجه به مج و اتفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. 10. دب، آج، لب، فق: متحرز. 11. دب، آج، لب واو. 12. سوره بقره (2) آیه 83. 13. سوره نساء (4) آیه 187. صفحه : 319 «1»- الایه، و آنچه مانند اینکه است از آیات که متضمّن است ذکر عهد و میثاق را، و حمل او بر عموم کردن اولیتر بود. وَ رَفَعنا فَوقَکُم‌ُ الطُّورَ، طور به تازی کوه باشد چنان که عجّاج گفت: دانی جناحیه من الطّور فمرّ تقضّی البازی إذا البازی کسر و چنان که جریر گفت: فان یر سلمی الجن‌ّ یستأنسوا بها و ان یر سلمی صاحب الطّور ینزل و گفته‌اند: طور کوهی است معیّن که خدای تعالی بر او با موسی سخن گفت. و گفته‌اند: اینکه به لغت سریانی«2» کوه باشد، و اگر چنین باشد اتّفاق اللّغتین بود برای آن که در قرآن جز تازی نیست. مفسّران گفتند: چون خدای- جل‌ّ جلاله- توریت بر بنی اسرایل فرو فرستاد، و در آن جا آصار و اثقال و تکالیف شاق‌ّ بود، بنی اسرایل آن را احتمال نکردند«3» و نمی‌پذیرفتند، و چون می‌پذیرفتند وفا نمی‌کردند، خدای- جل‌ّ جلاله- بر سبیل تهدید و وعید و اعذار و انذار بفرمود جبریل را تا کوهی به مقدار لشکرگاه ایشان به طول و عرض یک فرسنگ در یک فرسنگ بر کند از جایگاه، و بر بالای سر ایشان معلّق بداشت به مقدار قامت مردی. عبد اللّه عبّاس گفت: از کوههای فلسطین بود، حق تعالی فرمان داد تا از جای بر کنده شد و بر بالای سر ایشان«4» چون سایه بانی بایستاد، و عطا روایت کرد هم از عبد اللّه عبّاس که: خدای تعالی کوه بر بالای سر ایشان بداشت، و آتشی عظیم از پیش روی«5» ایشان پدید کرد و از پس ایشان دریای شور بود، و ایشان در میانه آن«6» سر بر زمین نهادند به نیم روی و به یک چشم به کوه می‌نگریدند و می‌گفتند: حنطة، به جای حطّة، و اینکه جمله بر وجهی بوده باشد که ایشان ملجأ نشده باشند و الّا اگر ملجأ ----------------------------------- 1. سوره بقره (2) آیه 81. 2. همه نسخه بدلها است، چاپ شعرانی (1/ 213) اسم. [.....] 3. مب: نکردندی. 4. آج، مر معلّق بداشت و. 5. مر در برابر. 6. همه نسخه بدلها: ندارد. صفحه : 320 شدندی علی کل‌ّ حال آن گفتندی که ایشان را فرمودند«1»، خلاف آن نگفتندی. دگر آن که: با الجاء ثبات تکلیف نباشد. خُذُوا ما آتَیناکُم بِقُوَّةٍ، و اینکه از جمله آن جایگاههاست که ما گفتیم که: قول در او حذف کرد، و تقدیر آن است که: و قلنا لهم خذوا ما آتیناکم بقوّة، و لا بدّ اینکه محذوف تقدیر باید کردن تا معنی کلام مستقیم شود. و معنی «اخذ» اینکه جا قبول است، و «ایتاء»، اعطا باشد، یقال: اتیته اذا اعطیته، و اتیته جئته. بقوّة، ای بجدّ و اجتهاد و مواظبة و مداومة، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده«2» و سدّی و ابو العالیه. ربیع انس گفت: بطاعة اللّه، به فرمانبرداری خدای. مجاهد گفت: به عمل کردن به آنچه در وی است. إبن بحر گفت: مراد آن است که بالقبول. ابو علی گفت: به قدرتی«3» که خدای تعالی [95- پ] شما را داده است. و در آیت دلیل است بر آن که قدرت قبل الفعل باشد، برای آن که امر به فعل قبل فعل باشد، و خدای تعالی خبر داد که: قدرت پیش«4» امر است، پس قدرت به دو درج«5» پیش از فعل باشد. وَ اذکُرُوا ما فِیه‌ِ، یاد داری و فراموش مکنی، و گفته‌اند مراد آن است که: تأمّل و تفکّر کنی، و تذکّر و اعتبار به آنچه در اوست از وعد و وعید و عظت«6» و امثال. لَعَلَّکُم تَتَّقُون‌َ، تا همانا شما بپرهیزی«7» از معاصی، و آن تذکّر شما را لطف«8» باشد مقرّب به طاعت و مبعّد«9» از معصیت تا به صفت متّقیان شوی. ثُم‌َّ تَوَلَّیتُم مِن بَعدِ ذلِک‌َ، پس اعراض کردی و عدول نمودی، و اصل کلمه من قولهم: و لانّی فلان کذا فتولّیته، و تفعّل مطاوع فعّل باشد، چنان که: قطّعته فتقطّع، و حمّلته فتحمّل، و قلّدته فتقلّد، و کلّفته فتکلّف. آنگه اینکه معنی از آن جا بود که: و لّانی دبره، چنان که: و یولّون الدّبر، و قوله: ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، مر: فرمودندی. 2. دب، آج، لب، فق، مب، مر است و مجاهد. 3. مب، مر: قدرت. 4. همه نسخه بدلها از. 5. آج، لب، فق، مب: درجه. 6. مر: وعظ. 7. لب، فق، وز: بپرخیزی. 8. همه نسخه بدلها: لطفی. 9. مج، دب، فق، وز، مب، مر: مستبعد. صفحه : 321 وَ مَن یُوَلِّهِم یَومَئِذٍ دُبُرَه‌ُ«1» وَ تَوَلَّوا وَ هُم مُعرِضُون‌َ«4». مِن بَعدِ ذلِک‌َ، از پس آن. «ذلک»، اشارت است الی قوله: ما آتَیناکُم، و اولیتر آن است که اشارت بود به جمله آنچه در آیت مقدّم بر شمرد از اخذ میثاق و رفع طور بر بالای سر ایشان. و انزال توریت و آیات او، و گفتن او که: خُذُوا ما آتَیناکُم بِقُوَّةٍ وَ اذکُرُوا ما فِیه‌ِ، تا فایده را مشتمل بود. فَلَو لا فَضل‌ُ اللّه‌ِ عَلَیکُم وَ رَحمَتُه‌ُ لَکُنتُم مِن‌َ الخاسِرِین‌َ، و اگر نه فضل و نعمت خدای تعالی و رحمت او بودی به قبول توبه شما، از نکث و نقض عهد، شما از جمله زیانکاران بودی. و اصل خسران نقصان بود، و گفته‌اند: من الهالکین، شما هلاک شده بودی اگر نه خدای تعالی شما را دریافتی به رحمت. و ابو العالیه گفت: مراد به «فضل اللّه»، اسلام است و به «رحمت» قرآن، و آیت دلیل نکند بر آن که آنان که هالک و خاسر شدند، فضل و رحمت خدا به ایشان نرسید، چه اینکه هر دو شامل است جمله خلق را، برای آن که اینکه دلیل الخطاب باشد و آن باطل است بنزدیک بیشتر اهل علم، و روا بود که مراد به «فضل» و «رحمت» رفع عذاب بود از ایشان و امهال ایشان تا توبه کردند و خویشتن برهانیدند از عذاب عاجل عند رفع الجبل فوقهم. وَ لَقَد عَلِمتُم‌ُ الَّذِین‌َ اعتَدَوا مِنکُم فِی السَّبت‌ِ، خطاب در اینکه آیت و جمله آیات مقدّم با اهل کتاب عهد رسول است- صلوات اللّه علیه و علی اله- و مراد پدران ایشان، چنان که برفت در آیاتی که پیش از اینکه است. گفت: بدانسته‌ای«5» حال آنان که اعتدا کردند، و اعتدا و تعدّی مجاوزة الحدّ باشد، و «عدو» که دویدن است مجاوزة [96- ر] قدر المشی باشد، و عدوی که اسم تعدّی است از اینکه جا باشد، و عداوت که دشمنی است هم از اینکه جاست. فِی السَّبت‌ِ، اصل کلمه قطعة من الدّهر باشد، ----------------------------------- 1. سوره انفال (8) آیه 16. [.....] 2. همه نسخه بدلها: ندارد. 3. مب فعل. 4. سوره توبه (9) آیه 76. 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندانسته‌ای. صفحه : 322 اینکه قول زجّاج است. و ابو عبیده می‌گوید: سبت آن روز است که سبت فیه خلق کل‌ّ شی‌ء، ای قطع. پس بر اینکه قول«1» سبت قطع بود، و گفته‌اند: سبت راحت باشد و سکون، و منه السّبات لنوم«2» العلیل«3»، و قوله: وَ جَعَلنا نَومَکُم سُباتاً«4»، و مرد خفته را مسبوت گویند لأن‌ّ السّبات ادرکه و اخذه. و قطع برای آن که گفتند که: خدای تعالی آغاز خلق اشیا«5» روز شنبد«6» کرد تا روز آدینه«7» آدینه نماز دیگر تمامی شش روز، چنان که گفت: خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ وَ ما بَینَهُما فِی سِتَّةِ أَیّام‌ٍ«8» إِذ تَأتِیهِم حِیتانُهُم یَوم‌َ سَبتِهِم شُرَّعاً وَ یَوم‌َ لا یَسبِتُون‌َ لا تَأتِیهِم«10» فَقُلنا لَهُم، اینکه قول اینکه جا مجاز است، چنان که در آن آیت که گفت: ثُم‌َّ استَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِی‌َ دُخان‌ٌ فَقال‌َ لَها وَ لِلأَرض‌ِ ائتِیا طَوعاً أَو کَرهاً قالَتا أَتَینا طائِعِین‌َ«6». و آن جا بر حقیقت نه از خدای تعالی قولی بود و نه از آسمان و زمین، و چنان که شاعر گفت: امتلأ الحوض و قال قطنی مهلا رویدا قد ملات بطنی و معلوم است که حوض چیزی نگفت. و قوله: کُونُوا، صیغت امر است، و مراد کنایت از تسخیر، چنان که گفت: إِنَّما قَولُنا لِشَی‌ءٍ إِذا أَرَدناه‌ُ أَن نَقُول‌َ لَه‌ُ کُن فَیَکُون‌ُ«7»، و «قردة»، جمع قرد باشد. خاسِئِین‌َ، ای بعیدین و خسأ یخسأ، هم لازم باشد و هم متعدّی، یقال: خسأت الکلب فخسأ هو، ای طردته فاطّرد، و ابعدته فبعد، و در مطاوع او انخساء آمده است، یقال: خسأته فانخسأ بر قیاس، قال الرّاجز: الکلب ان قلت له اخسأ انخسأ مجاهد گفت معنی آن است که: اذلّاء صاغرین، ذلیل و مهین، و در اینکه عظتی و عبرتی است آنان را که در او تأمّل کنند. فَجَعَلناها، کردیم ایشان را. و «ها» روا بود که راجع بود با جماعت، و روا بود ----------------------------------- 1. اساس: بر خواستند، با توجّه به مج و رسم الخط رایج، تصحیح شد. 2. مج، وز: کپی. 3. مج: ایشان را مسخ کرده بود. 4. دب، آج، لب: کرده بود. 5. همه نسخه بدلها: ایشان. [.....] 6. سوره فصّلت (41) آیه 11. 7. سوره نحل (16) آیه 40. صفحه : 325 [97- ر] که راجع بود با «قریه»، علی تقدیر: اهلها، و روا بود که راجع بود با عقوبت، و روا بود که راجع بود با لفظ قردة، و اینکه وجوه محتمل است همه را، و قریب است به صواب. نَکالًا، عبد اللّه عبّاس گفت: عقوبة، و دیگران گفتند: عبرة ینکل بها من رآها، عبرتی که هر آن کس که ببیند نکول کند و بگریزد و اقدام نیارد کردن بر مثل آن. و نکال، ارهاب غیر باشد کسی را به ترسانیدن، و نکل که قید باشد از اینکه جاست، و لگام را نیز نکل گویند از آن جا که منع کند چون قید. پس اصل کلمه منع بود، و منکول آن باشد که او را به نکال کنند، و نکول تأخّر باشد. لِما بَین‌َ یَدَیها وَ ما خَلفَها، «ما» شاید که موصوله بود و شاید که نکره موصوفه«1» بود، و «ها» راجع است امّا با امّت یا «2» جماعت یا «3» قری، لِما بَین‌َ یَدَیها من القری او الجماعات او الامم، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. سدّی گفت«4»: لِما بَین‌َ یَدَیها، راجع است با ذنوب، یعنی نکال آن گناهها که کرده بودند، وَ ما خَلفَها، با«5» امّتی که از پس ایشان آیند. مجاهد گفت: لِما بَین‌َ یَدَیها، گناهانی که از پیش کردند، وَ ما خَلفَها، آن گناهان که در آن میان بودند چون هلاک به ایشان رسید. معنی قول عبد اللّه عبّاس آن است که: ما ایشان را عبرتی«6» کردیم برای امّت گذشته، یعنی امّتی که از پیش اهلاک«7» ایشان بودند و گناهی کردند، وَ ما خَلفَها، و آنان که از پس ایشان باشند. و معنی قول دیگران«8» آن است که: آن عقوبت«9» به گناهی بود که در مقدّم کردند، و به گناهی«10» که بر سر آن بودند. وَ مَوعِظَةً لِلمُتَّقِین‌َ، و پندی پرهیزکاران را، و اینکه لفظ مصدر است، و کذلک ----------------------------------- 1. آج، لب: موصوف. 2، 3. همه نسخه بدلها با. 4. همه نسخه بدلها: می‌گوید. 5. مج، دب، آج، لب، فق، مب: یا . 6. مج، دب، فق، وز: مب، مر مثله، آج، لب مثل. 7. همه نسخه بدلها: هلاک. 8. دب، آج، لب، فق، مب، مر: دیگر. 9. دب، آج، لب، فق، مب، مر نه. 10. مر: بلکه به گناهی بود، فق: بر به گناهی بود. صفحه : 326 الوعظ و العظة کالوعد و العدة و الموعدة، یقال: وعظته فاتّعظ، و منه قوله«1»- علیه السلام: السّعید من اتّعظ بغیره. لِلمُتَّقِین‌َ، پرهیزگاران را، و اگر چه آن موعظت بود جمله خلایق را، چون متّقیان به آن متّعظ شدند، گفت: موعظت ایشان است، تخصیص کرد ایشان را به ذکر، چنان که گفت: هُدی‌ً لِلمُتَّقِین‌َ«2»، و: إِنَّما أَنت‌َ مُنذِرُ مَن یَخشاها«3»، و برای آن که گوید«4» قرآن هدی متّقیان است، و آن آیت یا عقوبت و«5» موعظت متّقیان است، دلیل نکند که موعظت جز متّقیان نیست، برای آن که اینکه دلیل الخطاب بود، و آن بنزدیک بیشتر اهل علم باطل است. و بیان «تقوی»، و حقیقت او و علامت متّقیان در دگر آیت گفته شده است- وجهی ندارد اعادت کردن [97- پ]«6». ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: قول النّبی. 2. سوره بقره (2) آیه 2. 3. سوره نازعات (79) آیه 45. [.....] 4. همه نسخه بدلها: گویند. 5. همه نسخه بدلها: ندارد. 6. اساس: در اینکه جا پایان می‌پذیرد، مج، دب، آج، لب، وز مر و اللّه ولی‌ّ التّوفیق و هو حسبنا و نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النّصیر. هذا اخر المجلّدة الاولی و یتلوه فی الثّانیة قوله تعالی: وَ إِذ قال‌َ مُوسی لِقَومِه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ یَأمُرُکُم أَن تَذبَحُوا بَقَرَةً نیز مج و وقع الفراغ من کتبه یوم الجمعة شهر ذی الحجّة سنّة الف و ست‌ّ و خمسون [صحیح: خمسین]. 6. اساس: در اینکه جا پایان می‌پذیرد، مج، دب، آج، لب، وز مر و اللّه ولی‌ّ التّوفیق و هو حسبنا و نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النّصیر. هذا اخر المجلّدة الاولی و یتلوه فی الثّانیة قوله تعالی: وَ إِذ قال‌َ مُوسی لِقَومِه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ یَأمُرُکُم أَن تَذبَحُوا بَقَرَةً نیز مج و وقع الفراغ من کتبه یوم الجمعة شهر ذی الحجّة سنّة الف و ست‌ّ و خمسون [صحیح: خمسین].

جلد2

[جلد دوم]

[اشاره]

[ادامه سوره بقره]
بسم الله الرحمن الرحیم«1»

[سوره البقرة (2): آیات 67 تا 73]

[اشاره]

وَ إِذ قال‌َ مُوسی لِقَومِه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ یَأمُرُکُم أَن تَذبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قال‌َ أَعُوذُ بِاللّه‌ِ أَن أَکُون‌َ مِن‌َ الجاهِلِین‌َ (67) قالُوا ادع‌ُ لَنا رَبَّک‌َ یُبَیِّن لَنا ما هِی‌َ قال‌َ إِنَّه‌ُ یَقُول‌ُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِض‌ٌ وَ لا بِکرٌ عَوان‌ٌ بَین‌َ ذلِک‌َ فَافعَلُوا ما تُؤمَرُون‌َ (68) قالُوا ادع‌ُ لَنا رَبَّک‌َ یُبَیِّن لَنا ما لَونُها قال‌َ إِنَّه‌ُ یَقُول‌ُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفراءُ فاقِع‌ٌ لَونُها تَسُرُّ النّاظِرِین‌َ (69) قالُوا ادع‌ُ لَنا رَبَّک‌َ یُبَیِّن لَنا ما هِی‌َ إِن‌َّ البَقَرَ تَشابَه‌َ عَلَینا وَ إِنّا إِن شاءَ اللّه‌ُ لَمُهتَدُون‌َ (70) قال‌َ إِنَّه‌ُ یَقُول‌ُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُول‌ٌ تُثِیرُ الأَرض‌َ وَ لا تَسقِی الحَرث‌َ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فِیها قالُوا الآن‌َ جِئت‌َ بِالحَق‌ِّ فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفعَلُون‌َ (71) وَ إِذ قَتَلتُم نَفساً فَادّارَأتُم فِیها وَ اللّه‌ُ مُخرِج‌ٌ ما کُنتُم تَکتُمُون‌َ (72) فَقُلنا اضرِبُوه‌ُ بِبَعضِها کَذلِک‌َ یُحی‌ِ اللّه‌ُ المَوتی وَ یُرِیکُم آیاتِه‌ِ لَعَلَّکُم تَعقِلُون‌َ (73)

[ترجمه]

چون گفت موسی قومش را که خدای می‌فرماید شما را که بکشی گاوی«2»، گفتند: می‌گیری ما را«3» فسوس، گفت: پناه می‌دهم به خدای که باشم از جمله نادانان. گفتند بخوان برای ما خدایت را تا بیان کند ما را که«4» چیست آن! گفت او می‌گوید که: آن گاوی است نه پیر نه جوان، میانه«5»، میان اینکه و آن بکنی آنچه می‌فرمایند شما را. گفتند بخوان برای ما خدایت را تا بیان کند ما را که چیست گونه«6» آن! گفت او می‌گوید که: آن گاوی است زرد خالص رنگش، خرّم کند نگرندگان [را]«7». گفتند: بخوان برای ما خدایت را تا بیان کند ما را که چیست«8» که گاو پوشیده گشت بر ما، و ما اگر خواهد خدای راه یابیم. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق را، ها: ماده گاوی را. (3). ها به خندستانی و. (4). مج، وز، دب، آج، لب، فق: تا. (5). مج، وز است. (6). دب: لون، آج، لب، فق: لونها. (7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (8). مج آن. صفحه : 2 گفت او می‌گوید«1»: آن گاوی است نه کار«2» شکسته که سپرد«3» زمین را و نه آب دهد کشت را بی عیب، نباشد رنگی بر او، گفتند: اکنون آوردی«4» حق و درستی، بکشتند آن را و نزدیک نبود«5» که بکنند. چون بکشتی تنی را و مدافعت کردی در آن، و خدا بیرون آرد آنچه شما پنهان می‌کنی. گفتیم بزنی او را به بعضی از آن، همچنین زنده کند خدای مردگان را و باز نماید شما را حجّتهای خود تا همانا شما بدانید. [قوله تعالی: وَ إِذ قال‌َ مُوسی لِقَومِه‌ِ- الایة]«6» سبب اینکه آن بود که در بنی اسرایل کشته‌ای«7» را یافتند نام او عامیل و ندانستند که او را که کشته است«8». مفسّران خلاف کردند در کشنده«9» او و سبب کشتن او. عطا و سدّی گفتند: مردی بود در بنی اسرایل و او را مال بسیار بود، و پسر عمّی داشت و جز او وارث«10» نداشت. اینکه پسر عم‌ّ می‌خواست که او بمیرد تا میراث او بر دارد، و او دراز عمر بود، او را بکشت تا میراث او بر دارد. بهری دگر گفتند: اینکه عامیل زنی داشت بجمال و پسر عم‌ّ او می‌خواست که او را به زنی کند، او را بکشت برای آن زن. کلبی گوید: عامیل دختری داشت بجمال، اینکه پسر عم‌ّ او را به زنی ----------------------------------- (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق که. (2). دب، آج، لب، فق: کاری. (3). مج، وز: می‌سپرد، ها: شوراند. [.....] (4). مج، دیگر محال اکنون می‌آوردی، دب، آج، لب، فق: دیگر محل اکنون آوردیم. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق: نبودند. (6). اساس که در اینکه قسمت: نونویس و غیر قابل اعتماد است به جای عبارت داخل قلاب که از مج آورده شد، دارد: اینکه هفت است و. (7). اساس: کشتی. (8). فق، مب، مر و او وارث نداشت. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: کشتن. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: وارثی. صفحه : 3 می‌خواست بدو نمی‌داد، او را بکشت تا ولایت«1» دختر با او افتد، و آن مرد را چون بکشت از آن ده«2» بر گرفت و به دهی«3» دیگر برد و بیفگند، و گفتند: از میان دو ده«4» بیفگند او را. عکرمه گفت: مسجدی بود بنی اسرایل را دوازده در داشت [98- ر] به عدد اسباط بنی اسرایل، اینکه مرد را کشته یافتند به در سبطی، به در سبطی دگر کشیدند او را، از میان آن دو سبط خصومت افتاد. إبن سیرین گفت: اینکه پسر عم‌ّ او را بکشت، و به در سرای مردی برد و بیفگند در شب، آنگاه«5» بامداد بیامد و طلب خون او می‌کرد از آن مرد«6»، بدین سبب از میان اسباط بنی اسرایل خصومت افتاد، بنزدیک موسی آمدند و گفتند: چنین حال«7» افتاد، و اینکه کار بر ما مشتبه«8» شد، از خدای در خواه تا ما را معلوم کند که اینکه مرد را که کشت«9». موسی- علیه السّلام- گفت: إِن‌َّ اللّه‌َ یَأمُرُکُم أَن تَذبَحُوا بَقَرَةً. بیان کردیم که: حدّ امر چون از باب قول بود، هو قول القائل افعل أو ما یجری مجراه إذا کان القائل فوق المقول له فی الرّتبة و کان مریدا لما امر به، و امر هم در فعل و هم در قول حقیقت بود چنان که بیان کرده شود- إن شاء اللّه. و ذبح قطع حلقوم بهیمه باشد برای انتفاع به گوشتش، و حقیقت او در گاو«10» و گوسپند باشد و آنچه بدان ماند، و در حق‌ّ مردم بر مجاز گویند. و اصل ذبح در لغت شق‌ّ و شکافتن بود، یقال: ذبحت«11» فأرة المسک إذا شققتها، نافه مشک بشکافتم. و بقره اسم گاو ماده باشد، و نر را ثور گویند، چنان که ناقة و جمل و رجل و امرأة که مؤنّث او نه از لفظ مذکّر باشد. و «بقر»، جنس بود، و «تا» در او نه علامت تأنیث است، بل علامت وحدان«12» است، من باب تمر و تمرة. و باقر اسمی باشد بقر را، چنان که جامل اسمی باشد جمل را، و اصل او از بقر است، و بقر ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مب آن. (2). همه نسخه بدلها، بجز مب: دیه. (3). مج: دیهی، دب، آج، لب، فق، مر: دیه. (4). مج، وز، دب، مر: دیه. (5). لب، مب: شبانگاه. (6). مب: از صاحب آن خانه. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ما را چنین حالی. [.....] (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: پوشیده. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: کشته است. (10). آج، فق: گاف/ گاو. (11). وز: اذبحت. (12). مر: واحد آن، دب: وحدت. صفحه : 4 شکافتن بود، یقال: بقر بطنه، ای شقّه، برای آنش بقر خوانند که زمین شکافد، چنان که ثور را لاثارته الارض، قال اللّه تعالی: وَ أَثارُوا الأَرض‌َ وَ عَمَرُوها«1». موسی- علیه السّلام- گفت خدای تعالی شما را می‌فرماید که: گاوی بکشی تا معلوم شود که اینکه مرد را که کشته است. ایشان گفتند أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً، بر ما افسوس می‌داری برای آن که ایشان را مستبعد آمد، چه نسبتی معقول نبود از میان اینکه و آن. و در «هزوا»، سه قراءت است و همچنین در کفوا. هزؤا و کفؤا به تخفیف و همزه، اینکه قراءت حمزه و خلف است. و هزؤا و کفؤا به تثقیل و همز، و اینکه قراءت ابو عمرو است و کسائی و اهل حجاز و اهل شام. و هزوا و کفوا مثقّل بی همز، و اینکه قراءت عاصم است به روایت حفص. و همه لغات فصیح و صحیح است. و هزوا، سخریّت و فسوس«2» باشد و استهزاء، همچنین یقال: هزئت به، قال الرّاجز: قد هزئت منّی ام‌ّ طیسلة«3»

قالت اراه معدما لا شی‌ء له موسی- علیه السّلام- گفت: أَعُوذُ بِاللّه‌ِ أَن أَکُون‌َ مِن‌َ الجاهِلِین‌َ، پناه با خدای می‌دهم از آن که من از جمله جاهلان باشم، برای آن که در جواب مسترشد«4» که طلب رشد و صلاح کند، سخریّه و استهزا جهل باشد، و جهل اعتقادی باشد که معتقد به خلاف اعتقاد بود هر که او را متعلّقی«5» بود، و از جمله حیوانات گاو«6» برای آن تخصیص کرد که ایشان عبادت عجل کرده بودند [98- پ] و آن در چشم و دل ایشان موقعی داشت تا بر او استخفافی«7» باشد، و مهین و ذلیل شود بر دست ایشان، و بدانند که او صلاحیت عبادت ندارد. اکنون اهل علم خلاف کردند در آن که خدای تعالی ایشان را ذبح بقره فرمود هر چه باشد، یا ذبح بقری که موصوف باشد به اینکه جمله صفات. بیشتر مفسّران گفتند: خدای تعالی ایشان را فرمود که گاوی بکشند هر چه باشد اگر مراجعت نکردندی و گاوی بکشتندی هر گونه که بودی مجزی بودی از ----------------------------------- (1). سوره روم (30) آیه 9. (2). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: لعب. (3). اساس و همه نسخه بدلها: طیلة، با توجّه به چاپ شعرانی (1/ 220) تصحیح شد. (4). آج: مسئلتی. (5). مج، وز: تعلّقی، آج: معتقدی. (6). همه نسخه بدلها را. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: برای استخفاف. صفحه : 5 ایشان، و لکن چون بر خویشتن سخت بکردند خدای تعالی بر ایشان سخت بکرد، چون خدای تعالی ایشان را گفت: گاوی بکشید، مصلحت در آن بود که گاوی بکشندی بر هر وجه که بودی، چون مراجعت کردند مصلحت بگردید«1» گاوی بایست موصوف به صفات اوّل، اگر بکردندی و مراجعت نکردندی مجزی بودی. چون دگر باره مراجعت کردند، مصلحت بگشت گاوی بایست به اینکه لون مخصوص. چون دگر باره مراجعت کردند«2» گاوی بایست جامع اینکه جمله صفات را که در سه آیت است، و اینکه مذهب معتزلیان و اصحاب الحدیث است و بیشتر متکلّمان در اصول الفقه. و مذهب مرتضی علم الهدی- قدس اللّه روحه- آن است که: خدای تعالی به اوّل ایشان را کشتن گاوی فرمود که جامع باشد جمله اینکه صفات را، و لکن تأخیر بیان کرد از وقت خطاب به وقت حاجت، و اینکه را بنا بر مسأله‌ای باشد بزرگ از اصول الفقه که تأخیر البیان عن وقت الخطاب روا بود یا نبود! مذهب مشایخ معتزله آن است که روا نبود، و مذهب مرتضی- رحمه اللّه«3»- آن است که: تأخیر بیان از وقت خطاب روا بود، از وقت حاجت روا نبود، و اینکه آیت دلیل است بر صحّت اینکه قول، و«4» وجه استدلال از آیت آن است که خدای تعالی ایشان را فرمود که گاوی بکشند در وقتی، مثلا در عاشر اوقات از خطاب، خطاب بگفت در اوّل حال و بیان تأخیر کرد تا به وقت عاشر که وقت حاجت بود. و دلیل بر آن که ایشان مأمور نبودند الّا به ذبح بقری که جامع بود اینکه جمله صفات را، آن است که اگر مراد خدای تعالی ذبح بقری بودی ایّة«5» بقرة کانت، چون مراجعت کردند و گفتند: ما هی! جواب آن بود که مراد من بقره‌ای است هر چه باشد اذبحوا ایّة«6» بقرة کانت، چنان که باشد یا به دست آید، از برای آن که نتوان گفتن که «هی» و «انّها» در جواب و سؤال کنایت است از بقره دیگر که ذکر آن در آیت نیست، لا بدّ باید که راجع با بقره اوّل باشد، و جز چنین نشاید، و با اینکه جمله هیچ شبهت نماند در آن که مراد خدای تعالی جز گاوی نباشد جامع جمله اینکه صفات را. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: بگشت. (2). مر مصلحت بگشت. [.....] (3). همه نسخه بدلها: رحمة اللّه علیه. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر اگر چه. (5). همه نسخه بدلها: أی‌ّ. (6). اساس: أی‌ّ، با توجّه به ضبط کلمه در عبارت فوق تصحیح شد. صفحه : 6 دگر آن که: ما به ضرورت دانیم حسن آن که یکی از ما غلامش را گوید: تو را فردا به بازار می‌باید رفتن یا به دیه که چند مهم‌ّ است تا تمام کنی. و در وقت خطاب مهمّات را بیان نکند، چون وقت رفتن در آید او را پیش خواند و مهمّات بر او شمارد و تفصیل بکند«1» و بیان کند و وصایت کند، ما دانیم که هر کس [99- ر] که در حسن«2» اینکه خلاف کند یا گوید، اینکه جاری مجرای خطاب غیری«3» بود برنجی«4» مکابر باشد و دافع ضرورت. سدّی و جماعتی دیگر مفسّران گفتند: اینکه گاو موصوف به اینکه صفات در همه بنی اسرایل نزدیک مردی بود که او با پدر نیکوکار بود، و قصّه او آن بود که: او مردی بازرگان بود و جوهر فروختی، روزی مردی آمد تا جوهر خرد از او به مبلغی، و او را بدان بسیار سود خواست بودن. چون بیامد تا جوهر عرضه کند، جوهر در صندوق بود و قفل بر زده و کلید در زیر سر پدرش بود و پدر خفته بود. پدر را بیدار نکرد و بیامد و مرد را جواب داد و گفت: وقت را میّسر نیست، اگر توقّف کنی تا پدرم بیدار شود من از بهای اینکه جوهر ده«5» هزار درم کم بستانم. مرد گفت: مرا تعجیل است، اگر کار من ترویج کنی«6»، ده هزار درم بر آنچه قرار بهاست زیادت بدهم«7». او گفت: نکنم و روا ندارم که برای زیادت زر و سیم پدر را بیدار کنم و خواب بر او بیاشوبم«8». مرد را گسیل کرد و طمع از آن سود ببرید. چون پدر بیدار شد، او را خبر دادند بدین حال، پدر او را حمد کرد و دعا کرد و گفت: به بدل اینکه مرا گاوی است نیکو به تو دهم و او را دعا کرد به برکت در آن گاو، و آن گاو بستد. چون اینکه حال افتاد و خدای تعالی فرمود ایشان را که گاوی باید موصوف به اینکه صفات، در همه بنی اسرایل الّا بنزدیک او نیافتند. از او بخواستند به احتیاط و استقصاء تمام و از او بخریدند «بملإ مسکها ذهبا»، به آن که پوستش پر از زر باز کنند و به او دهند. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بگوید. (2). مر: جنس. (3). همه نسخه بدلها: عربی، آج: اغرایی. (4). مب و. (5). مب: ندارد، لب، فق، مر: دو. (6). مب: اگر مهم من بسازی. (7). مر: زیادت کنم. (8). دب، مر: بیاشورم. صفحه : 7 عبد اللّه عبّاس و وهب منبّه گفتند: مردی صالح بود در بنی اسرایل و او را پسری طفل بود و گوساله‌ای داشت، چون اجلش نزدیک«1» رسید آن گوساله را بیاورد، و بیشه‌ای بود در آن بیشه کرد و گفت: ای خدای ابراهیم؟ اینکه عجل را به تو می‌سپارم تا اینکه فرزندک«2» من بزرگ شود با او دهی، و برفت و مادر آن پسر را از اینکه حال خبر داد و با پیش خدا شد آن عجل در آن بیشه بزرگ گشت و قوی شد و دست به کسی نداد تا اینکه کودک بزرگ شد«3»، هر روز بیامدی و پشته هیزم کردی«4» در آن بیشه و بیاوردی و بفروختی و نفقه خود و مادر کردی و رضای مادر«5» عظیم نگه داشتی. یک روز مادر او را گفت: پدر تو را در اینکه بیشه گوساله‌ای هست به ودیعه به خدای ابراهیم سپرده، اگر بروی و آن ودیعه بازخواهی، که او ودیعه‌داری است که ودائع بنزدیک او ضایع نشود، و ودیعه را باز دهد. غلام بیامد و به بیشه در آمد و گفت: یا اله ابراهیم یا من لا یضیع ودائعه، ای خداوندی که ودیعه«6» تو ضایع نشود، آن ودیعه پدرم به من باز ده«7». نگاه کرد«8» گاوی می‌آمد«9»، کاعظم ما یکون من البقر و احسنه، بزرگتر«10» آنچه ممکن باشد که گاوی بود و نیکوتر«11»، تا پیش او بایستاد«12»، به نام خدای رسن بر سر او کرد، چون به بازار در آمد مردمان را از نیکویی«13» آن گاو و بزرگی او عجب آمد، به خانه آورد [99- پ]، مادر او را گفت: مصلحت در آن است که اینکه گاو بفروشی و در سرمایه گیری و بدان کار می‌کنی. بر دگر روز گاو به بازار برد و قیمت گاو«14» در آن روزگار سه درم بود«15»، مادر را گفت: به چند فروشم اینکه گاو«16»! گفت: قیمت«17» سه درم است، و لکن به هر بها ----------------------------------- (1). مج، وز، دب، آج: بنزدیک. (2). مب، مر: فرزند. [.....] (3). مج، دب، آج، لب، فق، مر: بالغ شد، مب: جمع شد و بالغ گردید. (4). دب، فق: گرد کردی، مب: جمع کردی، مر: ساختی. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (6). دب، مر نزد. (7). مج، وز، آج، لب، فق که، دب تا. (8). دب، آج، لب دید که، مر دید. (9). مج، وز: گاوی را دید. (10). مب از. (11). مب بیامد آن گاو. (12). مب او را گرفت، مج، وز، دب واو. (13). دب: از رنگ. (14). مج، وز، دب، آج، لب، مب، مر: گاوی نیک (15). همه نسخه بدلها: بودی. (16). مب، مر را. [.....] (17). آج بازار. صفحه : 8 که خواهند تا مرا خبر ندهی مفروش. چون گاو«1» به بازار آورد«2»، مردی در آمد و گفت: اینکه گاو به چند فروشی! گفت: قیمت بازار سه درم است. گفت: سه درم از من بستان. گفت: تا مادر را خبر دهم. گفت: قیمت سه درم است، شش درم از من بستان و مادر را خبر مکن. گفت: نستانم، او درم دوازده کرد و بیست و چهار کرد، او می‌گفت: ممکن نیست تا من مادر را خبر ندهم. او همچنین می‌فزود تا به آن جا رسانید که گفت: پوست اینکه گاو پر از زر کرده بستان، و با مادر رجوع مکن. گفت: ممکن نیست. مردم از آن بخندیدند و گفتند: بی خرد غلام«3» است اینکه. در تفسیر می‌آید که: آن فریشته‌ای بود که خدای تعالی او را فرستاده بود به امتحان تا برّ اینکه کودک با مادر«4» به خلقان نماید، تا ایشان را تنبیه باشد و بدانند که کس بر طاعت خدای تعالی و رضای مادر و پدر نگاه داشتن زیان نکند. نماز دیگر به خانه باز آمد و مادر را خبر داد. مادر گفت: صواب کردی و لکن فردا به بازار شو و اگر آن مرد را بینی با او مشورت کن و بگو که با تو مشورت می‌کنم، آنچه صلاح من است در حدیث اینکه گاو مرا خبر«5» ده. بر دگر روز غلام به بازار آمد، آن مرد را دید، گفت: ای بنده خدای؟ من با تو مشورت می‌کنم، آنچه مصلحت من است«6» مرا بفرمای. گفت: برو اینکه گاو«7» نگه دار که تا پس نه«8» در بنی اسرایل حادثه‌ای افتد، و ایشان را به اینکه گاو حاجت باشد. چون از تو خواهند، کمتر از پوست او پر از زر کرده بها مستان. او برفت. چون در بنی اسرایل اینکه حادثه افتاد، در همه بنی اسرایل گاوی که بر اینکه صفت بود إلّا بنزدیک اینکه غلام نیافتند، از او بخریدند به مراد او، به پوست آن گاو پر از زر«9». و عجب آن است که اینکه هر دو روایت در تفسیرهای آنان است که ایشان ----------------------------------- (1). آج، لب، مر را. (2). دب، آج، لب، فق، مر: در آورد. (3). دب: غلامی. (4). لب، فق: حق مادر. (5). آج، لب، فق: خبری. (6). مب، مر در اینکه گاو. (7). آج، لب، مر: و اینکه گاو را. (8). دب: نرود که، آج، لب، فق: تا زمانی که، مر: که بعد از اینکه. (9). مب: زر سرخ کردند و بخریدند. صفحه : 9 می‌گویند: هر گاو که بودی روا بودی، و به تشدید ایشان مشدّد شد، و نمی‌دانند که اینکه مناقض قول و مذهب ایشان است، برای آن که اینکه هر دو قصّه دلیل می‌کند که مراد خدای تعالی جز اینکه گاو معیّن نبود. چون چنین باشد، اینکه قوّت آن مذهب می‌کند که سیّد- رحمة اللّه علیه- اختیار کرده است که گاو نمی‌شایست که باشد إلّا جامع جمله اینکه صفات را که در آیات مذکور است، چه مراد خدای تعالی آن بود، و امر به او تعلّق داشت. پس چون موسی- علیه السّلام- ایشان را گفت، خدای تعالی می‌فرماید شما را که: گاوی بکشی و پاره‌ای از آن گاو بر تن«1» کشته زنی [100- ر] تا خدای تعالی او را زنده کند و او«2» بگوید که مرا که کشت«3». ایشان چون بدانستند که اینکه حدیث خداست و از قبل خدای است، گفتند«4»: یا موسی ادع‌ُ لَنا رَبَّک‌َ یُبَیِّن لَنا ما هِی‌َ، دعا کن خدای را تا بیان کند که اینکه گاو چه گاوی است؟ دعا، در خواستن فعلی باشد از غیری بر وجهی که داعی به مرتبه از مدعو فروتر باشد، و کذلک السّؤال، یقال: دعوت اللّه فی کذا، و سألته کذا. و دعا، به معنی بانگ زدن نیز باشد، یقال: دعاه، إذا صاح به. و منه قوله تعالی: لا تَجعَلُوا دُعاءَ الرَّسُول‌ِ بَینَکُم کَدُعاءِ بَعضِکُم بَعضاً«5» ...، و دعا له بالخیر، و دعا علیه بالشّرّ. چون دعای خیر«6» کند «له» گویند، و چون نفرین کند «دعا علیه» گویند. و بیان روشن کردن باشد، و اصل او از بین و از بینونة«7»، و خدای است که تفصیل دهد و مشتبه از نامشتبه جدا کند. ماهی، «ما» استفهامی است و «هی» به اجماع کنایت است از بقره مقدّم فی قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ یَأمُرُکُم أَن تَذبَحُوا بَقَرَةً. موسی- علیه السّلام- جواب داد که خدای تعالی می‌گوید: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز فق، مب: بر اینکه، فق: بر آن، مب: بر. (2). مر: تا خود. (3). مب: که او رای که کشته است، دیگر نسخه بدلها: کشته است. (4). دب قالوا. [.....] (5). سوره نور (24) آیه 63. (6). مج، وز، فق: به خیر. (7). دب، آج، لب، فق، مر: بود، مب: باشد. صفحه : 10 إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِض‌ٌ وَ لا بِکرٌ«1»، اینکه گاوی می‌باید نه بزرگ و نه کوچک، یعنی به سال نه پیری پیر و نه جوانی جوان. مجاهد و ابو عبیدة گفتند: «فارض»، آن باشد که به پیری«2» به حدّی باشد که نزاید، یقال: فرضت تفرض فروضا، قال الشّاعر: کمیت بهیم اللّون لیس بفارض

و لا بعوان ذات لون مخصّف و قال الرّاجز: یا رب‌ّ ذی ضغن و ضب‌ّ فارض

له قروء کقروء الحائض ای حقد قدیم. و «بکر» جوانی بود که هنوز زاده نبود«3». و سدّی گفت: «بکر» آن بود که یک بار زاده باشد، او را و پدر«4» و فرزند را «بکر» خوانند، قال الشّاعر: یا بکر بکرین و یا خلب الکبد

اصبحت منّی کذراع من عضد و «عوان» نصف بود، نه جوان جوان و نه پیر پیر، میان هر دو. و «ذلک»، اشارت است به هر دو. و اخفش گفت: «عوان» آن بود که چند بار زاده بود، و جمعها عون، و آن غایت نکویی و قوّت«5» باشد، قال الاخطل: و ما بمکّة من شمط محلّقة

و ما بیثرب من عون و ابکار و رفع «فارض» و «بکر» بر صفت است، و رفع «عوان» بر خبر مبتدای محذوف، و روا بود که هم صفت بود، یعنی غیر فارض و لا بکر بل عوان، أو بل هی عوان. فافعلوا ما تؤمرون، بکنی آنچه می‌فرمایند شما را. آنگه گفتند: ای موسی؟ حدیث سال معلوم شد، در خواه از خدای تعالی تا بیان کند ما را لون اینکه گاو تا به چه رنگ می‌باید! «لون»، عامتر است از صفرت، چه لون نوع است و صفرت جنس، و نوع واقع بود بر متماثل و مختلف و متضادّ، و جنس واقع بود بر متماثل. پس گفت، خدای تعالی می‌گوید: اینکه گاوی می‌باید زرد و سخت زرد. عبد اللّه ----------------------------------- (1). مر عوان. (2). مب: آن پیری باشد. (3). دب، آج، لب، فق: زیاده نبود، مب: نزاییده بود. (4). همه نسخه بدلها را. (5). همه نسخه بدلها او. صفحه : 11 عبّاس گفت: فاقع شدید الصّفرة، قال عدی‌ّ: و إنّی لأسقی الشّرب صفراء فاقعا

کأن‌ّ ذکی‌ّ المسک منه یفتّق [001- پ] و قتاده و ابو العالیه گفتند: «فاقع» خالص اللّون باشد. سعید جبیر گفت: سرو و سم زرد دارد. حسن بصری گفت: مراد به «صفراء»، سیاه است، چنان که اعشی گوید: تلک خیلی منه و تلک رکابی

هن‌ّ [صفر]«1» أولادها کالزّبیب ای سود. و اینکه قول درست نیست برای آن که تأکید سواد به حلوکة کنند، یقال: اسود حالک و ابیض یقق و احمر قانی‌ء و اخضر ناضر، و اصفر فاقع. تَسُرُّ النّاظِرِین‌َ، نگریدگان«2» را خرّم کند از صفای لون، و اینکه لون بر گاو نکو باشد، و چشم مولع بود به نگریدن به او. و از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- روایت کرده‌اند که او گفت: هر که او نعلی زرد بپوشد غمش برود«3»، لقوله- تعالی: صَفراءُ فاقِع‌ٌ لَونُها تَسُرُّ النّاظِرِین‌َ. چون لون معلوم شد، گفتند: یا رسول اللّه؟ از خدای در خواه تا باز نماید که اینکه چه گاوی می‌باید که بر ما مشتبه است«4»، و تشابه الشّی‌ء و اشتبه بمعنی واحد، و آیت«5» متشابه برای آن گویند که معنی در او مشتبه باشد و پوشیده. اگر گویند: بقر جمع است، چرا تشابهت«6» نگفت، گوییم از اینکه چند جواب است: یکی آن که بقر مذکّر اللّفظ است، و چون چنین باشد تذکیر اولیتر بود، چنان که خدای تعالی گفت: کَأَنَّهُم أَعجازُ نَخل‌ٍ مُنقَعِرٍ«7». و مبرّد گفت: سیبویه را از اینکه پرسیدند، گفت: هر لفظی از الفاظ جمع که با ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). مج، وز، دب، آج، لب: نگرندگان. (3). همه نسخه بدلها، بجز مر: نشود. (4). چاپ شعرانی (1/ 224) قوله تعالی: إِن‌َّ البَقَرَ تَشابَه‌َ عَلَینا (5). اساس: اینکه، با توجّه به مج، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. (6). وز: تشابهن. [.....] (7). سوره قمر (54) آیه 20، آج، لب، فق، مب، مر و أَعجازُ نَخل‌ٍ خاوِیَةٍ صفحه : 12 واحد«1» ماند یا لفظ او را حروف جمعش از حروف واحد کمتر بود آن را تذکیر کنند، چنان که اعشی گفت: ودّع هریرة ان‌ّ الرّکب مرتحل و نگفت مرتحلة زجّاج گفت معنی آن است که: جنس البقرة«2» تشابه علینا. وَ إِنّا إِن شاءَ اللّه‌ُ لَمُهتَدُون‌َ، ای لموفّقون فیما امرنا، و اگر خدای خواهد ما راه یافته و موفّق گردیم در اینکه امر که ما را کردند. جواب دادند ایشان را که: اینکه گاوی می‌باید، لا ذلول، نه کار شکسته، ای مذلّلة بالعمل تثیر الارض، که زمین سپرده باشد، یقال: رجل ذلیل بیّن الذّل‌ّ و الذّلّة و المذلّة، و دابّة ذلول بیّنة الذّلّة. و ذلول«3» در صفت اسپ«4» و در صفت مرد مدح باشد، قال اللّه تعالی: أَذِلَّةٍ عَلَی المُؤمِنِین‌َ أَعِزَّةٍ عَلَی الکافِرِین‌َ«5» ...، و در صفت گاو ذم‌ّ است اینکه جا. و تثیر الارض، من أثرت التّراب باشد چون خاک باز مشیباند«6». و گاو نر را از اینکه جا «ثور» خوانند که زمین شیباند«7»، و ثار النّقع«8» گرد انگیخته شد، و اثرته انا، من بر انگیختم، و ثار الفحل، آن باشد که شتر نر حمله آرد. و کسی که به قصد کسی برخیزد، گویند: ثار إلیه، و اخذ الثّار و طلب الثّار، از اینکه جا باشد که کینه بازخواست. و ثأرت«9» بالقتیل، آن باشد که کشنده او را باز کشد«10». وَ لا تَسقِی الحَرث‌َ، کشت را آب نداده باشد، که جایی که آب روان نباشد کشت را به گاو و شتر آب دهند که از چاهها بر کشند. مُسَلَّمَةٌ، یعنی بری از عیبها. حسن بصری گفت: درست دست و پا. لا شِیَةَ فِیها، یک رنگ، در او«11» نباشد مخالف ----------------------------------- (1). آج: الفاظ که جمع گردد و واحد را ماند. (2). همه نسخه بدلها: البقر. (3). دب، لب، فق، مب، مر: ذلیل. (4). مج، وز، آج، لب، دب: است. (5). سوره مائده (5) آیه 54. (6). آج: شیارند. (7). آج، لب: شیارند. (8). اساس: ثار الرّقع، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. (9). آج القتیل. (10). مب، مر: کشند. (11). مج، دب، وز، آج، لب رنگی، فق، مب: که در او رنگی، مر: که دو رنگ. صفحه : 13 رنگ تنش، اینکه قول محمّد بن کعب است. مجاهد گفت: در او سواد و بیاض نباشد [101- ر]. قتاده گفت: در او عیبی نباشد. چون اینکه جمله بشنیدند، گفتند: الآن‌َ جِئت‌َ بِالحَق‌ِّ، اکنون حق آوردی، یعنی جمله صفات روشن کردی چنان که اشتباه زایل شد. و اینکه دلیل است بر آن که ایشان مأمور بودند به کشتن گاوی موصوف به جمله اینکه صفات، که چون صفات تمام بشنیدند و بدانستند، گفتند: الان جئت بالحق‌ّ، و اگر مراد آن بودی که گاوی بکشی«1»، هر گاوی که باشد به اوّل که شنیدند که: أَن تَذبَحُوا بَقَرَةً ...، گفتند: الآن‌َ جِئت‌َ بِالحَق‌ِّ، فَذَبَحُوها. در آیت حذف و اختصاری هست مقدّر تا کلام مستقیم شود، و آن اینکه است که: فطلبوها فوجدوها و اشتروها باغلی الثّمن. فذبحوها، بجستند و بیافتند و به گرانتر بها بخریدند. آنگه بکشتند آن گاو را، وَ ما کادُوا یَفعَلُون‌َ، و نزدیک بود که نکنند، لغلاء ثمنها، از گرانی بهای آن. سدّی گفت: ده سر«2» به زر باز کردند«3». دیگران گفتند: پوستش پر از زر بار کردند و به بهاش«4» بدادند. وَ إِذ قَتَلتُم نَفساً، یعنی عامیل را، و اینکه آیت اوّل قصّه است. فَادّارَأتُم فِیها، أی تدارأتم و تدافعتم، و اصل او تفاعلتم«5» است برای قرب مخرج «تا» به «دال» ادغام خواستند تا کنند، «تا» را «دال» کردند و اسکان او کردند برای ادغام ابتدا به ساکن نشایست کردن، «الف» وصل بیاوردند تا زبان بر او اعتماد کند در گفتن، ادّارأتم شد، و کذلک قوله: اثّاقَلتُم«6» ...، و: اطَّیَّرنا«7». عبد اللّه عبّاس گفت: تدافعتم و اختلفتم، و مجاهد و ضحّاک گفتند: اختصمتم. عبد العزیز بن یحیی گفت: شککتم«8»، و اصل «درء»، دفع بود، من قوله تعالی: وَ یَدرَؤُن‌َ بِالحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ«9» ...، و منه قول الشّاعر: ----------------------------------- (1). مج: بکشتی، مر: بکشند. (2). مر: سپر، چاپ شعرانی (1/ 226): استر. [.....] (3). کذا در اساس و نسخه بدلها، اصل قول سدّی اینکه است: «اشتروها بوزنها عشر مرّات ذهبا» ر ک، طبری 1/ 281، مجمع البیان 1/ 136. (4). دب، آج، فق، مب، مر: بهایش را. (5). اساس: تقاعدتم، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها تصحیح شد. (6). سوره توبه (9) آیه 38. (7). سوره نمل (27) آیه 47. (8). آج، لب: سکتتم، فق: سکنتم، لب، مب: سکتم. (9). سوره رعد (13) آیه 22. صفحه : 14

نکّب عنهم درء الاعادی وَ اللّه‌ُ مُخرِج‌ٌ ما کُنتُم تَکتُمُون‌َ، و خدای بیرون آرنده است آنچه شما پنهان می‌کردی. فَقُلنا اضرِبُوه‌ُ بِبَعضِها، گفتیم اکنون چون اینکه گاو بکشی بعضی از اینکه گاو کشته بر اینکه مرد کشته زنی. مفسّران در آن بعض خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس گفت: آن استخوان بود که بنزدیک غضروف«1» باشد، و هو بعض«2» الکتف و آن مقتل بود. و ضحّاک گفت: زبانش بود. سعید جبیر گفت: دم غزه بود. مجاهد گفت: دنبالش بود. کلبی گفت: ران راستش بود. سدّی گفت: آن پاره گوشت که از میان دو کتف بود. بعضی دیگر گفتند: گوشش بود. حسین إبن الفضل گفت: از همه اقوال آن بهتر است که زبانش بود برای آن که او آلت کلام است، و غرض آن بود تا او سخن گوید. و در کلام حذفی و اضماری هست و تقدیر او تا معنی مستقیم شود اینکه است: «فقلنا اضربوه ببعضها یحیی الله فیدلکم علی من قتله فضربوه به فاحیاه الله فذکر و دل علی قاتله». کَذلِک‌َ یُحی‌ِ اللّه‌ُ المَوتی، گفتیم پاره از اینکه گاو بر او زنی تا خدای زنده کند او را تا بگوید که مرا که کشت«3». [101- پ] بکردند خدای تعالی او را باز زنده کرد تا بگفت که مرا که کشت، آنگه بیفتاد و بمرد. آنگه خدای- تعالی- بر سبیل تنبیه آنان را که منکران بعث و نشور باشند، گفت: کَذلِک‌َ یُحی‌ِ اللّه‌ُ المَوتی، خدای تعالی- مردگان را چنین زنده کند که عامیل را زنده کرد. وَ یُرِیکُم آیاتِه‌ِ، و آیات و حجج و بیّنات و دلالات و معجزات با شما می‌نماید. لَعَلَّکُم تَعقِلُون‌َ، تا شما بدانی و عقل کار بندی و تفکّر و تأمّل کنی.

[سوره البقرة (2): آیات 74 تا 77]

[اشاره]

ثُم‌َّ قَسَت قُلُوبُکُم مِن بَعدِ ذلِک‌َ فَهِی‌َ کَالحِجارَةِ أَو أَشَدُّ قَسوَةً وَ إِن‌َّ مِن‌َ الحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنه‌ُ الأَنهارُ وَ إِن‌َّ مِنها لَما یَشَّقَّق‌ُ فَیَخرُج‌ُ مِنه‌ُ الماءُ وَ إِن‌َّ مِنها لَما یَهبِطُ مِن خَشیَةِ اللّه‌ِ وَ مَا اللّه‌ُ بِغافِل‌ٍ عَمّا تَعمَلُون‌َ (74) أَ فَتَطمَعُون‌َ أَن یُؤمِنُوا لَکُم وَ قَد کان‌َ فَرِیق‌ٌ مِنهُم یَسمَعُون‌َ کَلام‌َ اللّه‌ِ ثُم‌َّ یُحَرِّفُونَه‌ُ مِن بَعدِ ما عَقَلُوه‌ُ وَ هُم یَعلَمُون‌َ (75) وَ إِذا لَقُوا الَّذِین‌َ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلا بَعضُهُم إِلی بَعض‌ٍ قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُم بِما فَتَح‌َ اللّه‌ُ عَلَیکُم لِیُحَاجُّوکُم بِه‌ِ عِندَ رَبِّکُم أَ فَلا تَعقِلُون‌َ (76) أَ وَ لا یَعلَمُون‌َ أَن‌َّ اللّه‌َ یَعلَم‌ُ ما یُسِرُّون‌َ وَ ما یُعلِنُون‌َ (77)

[ترجمه]

----------------------------------- (1). دب: غضروف. (2). مج، وز: نقض. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: کشته است. صفحه : 15 پس سخت شد دلهاتان از پس آن چون سنگهاست یا سخت‌تر به سختی و از سنگها بهری«1» بود که بر دمد از او جویها، و از آن بهری«2» بود که بشکافد به در آید از او آب، و از آن بهری«3» بود که فرود آید از ترس خدای، و نیست خدای غافل از آنچه شما می‌کنی. طمع می‌داری که به راست دارند شما! را و بودند گروهی از ایشان می‌شنویدند«4» سخن خدای، پس بر می‌گردانیدند آن را از پس آن که بدانسته بودند و ایشان می‌دانستند. چون بینند آنان را که ایمان دارند، گویند ما گرویدیم چون خالی شوند بهری«5» با بهری گویند حدیث می‌کنی ایشان را به آنچه حکم کرد خدای بر شما تا حجّت انگیزند«6» بر شما به آن نزدیک خدایتان! خردمند نیستی؟«7» نمی‌دانند«8» که خدای داند آنچه پنهان دارند ایشان و آنچه آشکارا دارند!«9» قدیم- جل‌ّ جلاله- گفت ایشان را پس از آن که با شما اینکه همه الطاف کردم و حجّت انگیخته و مرده زنده کردم و کشنده را [پیدا کردم]«10»: دلهای شما سخت شد. معنی قسوة ذهاب لین و رحمت باشد از دل. و حجر قاس و جبل قاس جاس«11» اذا کان صلبا شدیدا. و جاسی و قاسی سخت بود، و قسوت بلیغتر از جسوة باشد، و قسو و جسوّ در یک معنی باشد. ----------------------------------- (1، 2، 3). آج، لب، فق: بهتری. (4). مج، دب، وز، آج، لب، فق: می‌شنیدند. (5). دب، آج، لب، فق از ایشان. (6). دب، آج، لب، فق: انگیزد. [.....] (7). دب ای. (8). اساس: نمی‌دانید، با توجّه به وز، تصحیح شد. (9). همه نسخه بدلها اینکه چهار آیت است. (10). اساس: ناخواناست، از مج افزوده شد. (11). اساس چنان که گفت، ظاهرا با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. صفحه : 16 خلاف کردند در آن که اینکه خطاب با کیست. عبد اللّه عبّاس گفت: خطاب با اولیای مقتول است، و «ذلک» اشارت است به احیاء کشته، و بر قول دیگر مفسّران خطاب است با جمله بنی اسرایل، و «ذلک» اشارت است به جمله آیات متقدّم از فلق«1» دریا و غرق آل فرعون و نجات بنی اسرایل و جز آن آنگه تشبیه کرد دلهای ایشان را به سختی به سنگ. «فهی»، کنایت راجع است با قلوب، و «هی» ضمیر مرفوع منفصل باشد به ابتدا، و «کاف» تشبیه در جای خبر او بود [102- ر]، و تقدیر«2»: فهی مثل الحجارة فی القسوة. آنگه ترجیح داد دلهای ایشان را در باب سختی بر سنگ، گفت: أَو أَشَدُّ قَسوَةً، نصب «قسوة» بر تمیز بود. اگر گویند: «او» که در خبر شود به معنی شک‌ّ بود، و شک‌ّ بر خدای روا نیست، گوییم: از اینکه سؤال چند جواب برفت فی قوله تعالی: أَو کَصَیِّب‌ٍ مِن‌َ السَّماءِ«3» ...، و آن جوابها جمله صالح است اینکه جا که جواب اینکه سؤال باشد. و جوابی دیگر اینکه جا آن است که: «او» اینکه جا به معنی «بل» است، و بل اضراب را باشد، چنان که در دگر آیت گفت: وَ أَرسَلناه‌ُ إِلی مِائَةِ أَلف‌ٍ أَو یَزِیدُون‌َ«4»، و المعنی بل یزیدون، چنان که شاعر گفت: بدت مثل قرن الشّمس فی رونق الضّحی

و صورتها او انت فی العین املح و معنی «او»، بل است اینکه جا. وجهی دگر اینکه جا آن است که: «او» به معنی «واو» است، چنان که گفت: وَ لا تُطِع مِنهُم آثِماً أَو کَفُوراً«5»، معنی آن است: و کفورا، و چنان که شاعر گفت: و قد زعمت لیلی بأنی فاجر

لنفسی تقاها أو علیها فجورها و معنی آن است که: و علیها فجورها. و وجهی دگر آن است در آیت که: «او» برای ابهام بر مخاطب گفت، چنان که عرب گویند: اکلت الیوم تمرة او بسرة، امروز خرمای یا بسری خوردم، و غرض ----------------------------------- (1). وز: مفلق. (2). مب آن است، دیگر نسخه بدلها اینکه است. (3). سوره بقره (2) آیه 19. (4). سوره صافّات (37) آیه 147. (5). سوره دهر (76) آیه 24. صفحه : 17 ابهام آن بود بر مخاطب، نه آن که او شاک‌ّ باشد در آنچه خورده باشد. و در خبر می‌آید که: ابو الأسود الدّئلی- رحمة اللّه علیه- در بنی قشیر فرود آمد، و ایشان مجبّر بودند او را به شب سنگ می‌انداختند، او بر دگر روز«1» ایشان را ملامت کرد. ایشان گفتند: ما رمیناک بل اللّه رماک، ما تو را سنگ نینداختیم، خدای انداخت، گفت: لا تکذبوا«2» علی اللّه فلو ان‌ّ اللّه رمانی لما أخطأنی، گفت: دروغ بر خدای منهید، اگر خدای سنگ انداختی به من خطا نکردی. آنگه او را گفتند: تا چند از علی و علی خواهی گفتن- و او مدح بنی هاشم و اهل البیت بسیار کردی- او به جواب گفت: یقول الأرذلون بنی«3» قشیر

طوال الدّهر لا تثنی«4» علیّا أحب‌ّ محمّدا حبّا شدیدا

و عبّاسا و حمزة و الوصیّا فان یک حبّهم رشدا اصبه

و لم اک مخطئا ان کان غیّا او را گفتند: شک آوردی! گفت: أفترون اللّه شک‌ّ حیث یقول: وَ إِنّا أَو إِیّاکُم لَعَلی هُدی‌ً أَو فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ«5»، گفت: خدای شاک‌ّ است آن جا که در یک آیت دو «او» می‌گوید! و ابو الأسود معروف است به حاضر جوابی، پس او نیز بر سبیل ابهام بر مخاطب می‌گوید: نه از شکّی که او را بود در دوستی ایشان. آنگه باز نمود خدای تعالی که: دلهای ایشان چرا از سنگ سخت‌تر است، گفت: وَ إِن‌َّ مِن‌َ الحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنه‌ُ الأَنهارُ، باز نمود که: در سنگ چند گونه خیر است که در دلهای ایشان از آن هیچ چیز«6» نیست. و «من» تبعیض راست اینکه جا از سنگها بعضی هست. لَما یَتَفَجَّرُ، «لام» تأکید راست و «ما» نکره موصوفه است، تقدیر اینکه است که: و ان‌ّ من الحجارة لحجرا، چنان که شاعر گفت: رب‌ّ ما تکره النّفوس من الام

ر له فرجة کحل‌ّ العقال ای رب‌ّ امر تکرهه النّفوس. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر بیامد و. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تکذبون. (3). همه نسخه بدلها: بنو. (4). اساس: به صورت «تسنی» هم خوانده می‌شود. [.....] (5). سوره سبأ (34) آیه 24. (6). مج: خیر. صفحه : 18 و «ما» در محل‌ّ نصب است به «ان‌ّ»، و جار و مجرور در جای خبر اوست. «یتفجّر»، گشاده می‌شود، [102- پ] و در شاذّ «ینفجر» خوانده‌اند. و تفجّر و انفجار، خروج آب باشد از منبع خود، و «انهار»، جمع نهر باشد، و اصل او اتّساع بود، و منه النّهار لاتّساع الضّیاء فیه. و مراد به جویها آب است، و لکن اکتفا کرد به ذکر جویی از آب. و بهری از آن، آن است که شکافته می‌شود و آب از او بیرون می‌آید«1»، و اینکه تکرار نباشد برای آن که به اوّل آب خواست که از کاریزها در سنگ کنده بیرون می‌آید تا جویها روان می‌شود، و دوم«2» آب چشمه‌ها«3» خواست که در کوهها از خانیها«4» می‌زاید، فهذه عیون نابعة، و تلک انهار جاریة و مغربی گفت: مراد به حجارت اوّل کوههاست که انهار از او بیرون می‌آید، و به دوم سنگ موسی است که در تیه آب از او می‌آمد به معجزه موسی- علیه السّلام. وَ إِن‌َّ مِنها لَما یَهبِطُ، و از سنگها بهری آن است که از کوهها فرو می‌آید از ترس خدای. مغربی گفت: مراد به «من» اینکه جا «با» ست، چنان که گفت: یَحفَظُونَه‌ُ مِن أَمرِ اللّه‌ِ«5» ...، و المعنی«6» بامر اللّه. و در معنی «هبوط»، اینکه جا چند قول گفتند: قولی آن است که مراد سایه کوههاست و سنگها که بر زمین افتد، چنان که گفت: یَتَفَیَّؤُا ظِلالُه‌ُ عَن‌ِ الیَمِین‌ِ وَ الشَّمائِل‌ِ سُجَّداً لِلّه‌ِ«7» ...، چنان که آن سایه بر زمین افتاده را آن جا ساجد خواند«8» بر توسّع، اینکه جا هابط خواند«9» بر سبیل مجاز. قول دوم«10» آن است که: مراد به اینکه سنگها کوه است که پاره پاره شد عند تجلّی چون سؤال رؤیت رفت. ----------------------------------- (1). مب چنان که فرموده: وَ إِن‌َّ مِنها لَما یَشَّقَّق‌ُ فَیَخرُج‌ُ مِنه‌ُ الماءُ (2)، 8. مب، مر: دویم. (3)، 10. اساس: چشمها/ چشمه‌ها. (4). اساس: جایها، با توجّه به مج تصحیح شد. (5). سوره رعد (13) آیه 11. (6). همه نسخه بدلها: ای. (7). سوره نحل (16) آیه 48. (9). آج، لب، فق، مب، مر: خوانند. صفحه : 19 وجه سیم«1» آن است که: مراد آن سنگهاست که در وقت عقوبت کفّار و هلاک ایشان فرود آمد، چنان که بر قوم لوط و جز ایشان فی قوله وَ أَمطَرنا عَلَیها حِجارَةً مِن سِجِّیل‌ٍ مَنضُودٍ«2». و وجه چهارم آن است که: آیت جاری مجرای آن آیت است که حق تعالی گفت: لَو أَنزَلنا هذَا القُرآن‌َ عَلی جَبَل‌ٍ لَرَأَیتَه‌ُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِن خَشیَةِ اللّه‌ِ«3»وَ مَا اللّه‌ُ بِغافِل‌ٍ عَمّا تَعمَلُون‌َ، «ما» نفی راست به معنی «لیس»، و در خبر او گاه «با«5»» باشد و گاه نباشد، تقول: ما زید بمنطلق و منطلقا، و خدای تعالی غافل نیست از آنچه شما می‌کنید. إبن کثیر تنها به « یا » خواند [103- ر] خبر از غایب، آنچه ایشان می‌کنند. و جمله قرّاء به «تا» ی خطاب خوانند. أَ فَتَطمَعُون‌َ، «الف»، استفهام است و مراد انکار، و مورد آیت قطع طمع رسول است- علیه السّلام- و طمع مؤمنان از ایمان ایشان، گفت: طمع می‌داری که ایشان ایمان آرند و شما را باور دارند، و جماعتی از ایشان آنانند که کلام خدای می‌شنودند و تحریف و تغییر می‌کردند، یعنی اینان خلف آن سلف‌اند که تغییر کتاب«6» خدای ----------------------------------- (1). مج، وز: سه‌ام، دب، آج، لب، فق: سیوم. (2). سوره هود (11) آیه 82. (3). سوره حشر (59) آیه 21. (4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....] (5). لب: لی. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: کلام. صفحه : 20 تعالی کردند یعنی توریت. مِن بَعدِ ما عَقَلُوه‌ُ، از پس آن که شناخته و دانسته بودند و معنی فهم کرده. وَ هُم یَعلَمُون‌َ، و ایشان می‌دانستند که آن کلام«1» خدای است. قول دگر آن است که: ایشان می‌دانستند که ایشان را نیست که آن تغییر و تبدیل کنند. و قوله: یَسمَعُون‌َ کَلام‌َ اللّه‌ِ، خلاف کردند در آن که اینکه کلام از که می‌شنیدند. مجاهد و قتاده و عکرمه و سدّی گفتند: از موسی می‌شنیدند. عبد اللّه عبّاس گفت: از خدای می‌شنیدند به طور. بر اینکه قول، مراد به فریق منهم، آن هفتاد مرد باشند که موسی- علیه السّلام- ایشان را با خود به طور برد تا کلام خدای شنوند«2». مقاتل گفت: تحریف ایشان آن بود که چون باز آمدند، گفتند: ما شنیدیم کلام خدای و اوامر و نواهی او، و لکن ما را مخیّر کرد، گفت: اگر خواهی کنی، و اگر نخواهی مکنی که بر شما باکی نیست. و در آیت دلیل است بر آن که کلام خدای تعالی از جنس حرف و صوت است، برای آن که حق تعالی گفت: یَسمَعُون‌َ کَلام‌َ اللّه‌ِ، و ادراک سمع به هیچ معنی از معانی تعلّق ندارد جز به صوت«3» و آنچه ایشان دعوی کردند از آن که کلام معنی باشد قایم به ذات متکلّم، و اگر چه از او چیزی نشنوند، حدیثی نامعقول است و طریقی نیست به اثبات آن و دون اثباته خرط القتاد«4» تهاب شوکته الید. وَ إِذا لَقُوا الَّذِین‌َ آمَنُوا قالُوا آمَنّا، چون ایشان را ملاقات بود به مؤمنان، یعنی چون به مؤمنان رسند و با هم افتند. و معنی «ملاقات» و «لقاء» به استقصاء گفته شد گویند: ما نیز مؤمنیم، و چون به خلوات«5» با یکدیگر اوفتند، گویند: أَ تُحَدِّثُونَهُم بِما فَتَح‌َ اللّه‌ُ عَلَیکُم، ایشان را نمی‌گوی و حدیث می‌کنی«6» با ایشان! و معنی «فتح اللّه»، حکم اللّه است، و از اینکه جا حاکم را فتّاح«7» خوانند، و منه قوله تعالی: رَبَّنَا افتَح بَینَنا وَ بَین‌َ قَومِنا بِالحَق‌ِّ وَ أَنت‌َ خَیرُ الفاتِحِین‌َ«8»، و اینکه قول ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مب کلام. (2). مب: خدای تعالی شنودند. (3). مر: صورت. (4). لب، فق، مب، مر: التقاد. (5). همه نسخه بدلها: خلوت. (6). آج، لب، فق، مب، مر: نمی‌کنی/ نمی‌کنید. (7). مج، مب: افتتاح. (8). سوره اعراف (7) آیه 89. صفحه : 21 کلبی است. کسائی گفت: معنی آن است که: بما بیّنه اللّه لکم، ایشان را خبر می‌دهی به احوالی که خدای بیان کرده است شما را! یعنی سرّ مذهب با مسلمانان می‌گویی؟ و اینکه بر سبیل ملامت گفتند. واقدی گفت: بما انزل اللّه علیکم، و اینکه قریب است به قول اوّل، نظیرش: لَفَتَحنا عَلَیهِم بَرَکات‌ٍ مِن‌َ السَّماءِ وَ الأَرض‌ِ«1» ...، ای انزلنا، فتح، به معنی انزال است در اینکه آیت. ابو عبیده و اخفش گفتند: بما من‌ّ اللّه علیکم و اعطاکم، باز می‌گویی آن نعمت [103- پ] که خدای بر شما کرد؟ و بهری دگر گفتند: سبب نزول آیت آن بود که جماعتی مؤمنان چون خویشان و دوستان و حلفاء«2» خود را دیدندی از جهودان، ایشان را گفتندی: کار محمّد چگونه می‌دانی! ایشان گفتندی: ما برای خویشی و دوستی با شما بگوییم، او پیغامبر است و ذکر او در توریت هست. ایشان بیامدندی و رؤسا و معاندان را گفتندی هم از شما جماعتی می‌گویند که: اینکه مرد پیغامبر است و صادق است، ایشان اینان را ملامت کردندی که: أَ تُحَدِّثُونَهُم بِما فَتَح‌َ اللّه‌ُ عَلَیکُم لِیُحَاجُّوکُم بِه‌ِ عِندَ رَبِّکُم، تا با شما به آن محاجّت و مخاصمت کنند فردا پیش خدای تعالی. مجاهد گفت: سبب نزول اینکه آیت آن بود که چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله- از غزات احزاب فارغ شد، و آن«3» فتح بر آمد او را. قصد حصن بنی قریظه و بنی النّضیر کرد، لشکر بیامدند و پیرامن حصن خیمه‌ها بزدند و فرود آمدند، و امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- رایت رسول صلّی اللّه علیه و آله- داشت. رسول- علیه السّلام- او را گفت: سر علی برکة اللّه و ایقن بالنّصر، برو بر برکت خدای و به یقین دان که خدای ناصر تو است، و خدای تعالی مرا وعده داده است زمینها و سراهای ایشان، و آن خدای که تو را بر عمرو«4» ظفر داد، تو را مخذول نکند، و خدای تعالی ترس من در دل اینها فگند«5». ----------------------------------- (1). سوره اعراف (7) آیه 96. (2). همه نسخه بدلها: خلفاء. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: از. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عمرو عبد ودّ. [.....] (5). همه نسخه بدلها: افگند. صفحه : 22 امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت: من آمدم تا به زیر حصن و رایت رسول در زیر حصن بردم راست. چون مرا دیدند، خوفی عظیم در ایشان افتاد، یکی می‌گفت: جاءکم صاحب عمرو، و یکی می‌گفت: اقبل الیکم قاتل عمرو، یکی از کنار«1» حصن آواز داد: قتل علی‌ّ عمرا صاد علی‌ّ صقرا، قصم علی‌ّ ظهرا، هتک علی‌ّ سترا، ابرم علی‌ّ امرا ، و مضطرب شدند. من بدانستم که ایشان بترسیدند، و خدای ایشان را مخذول کرد. چون ساعتی بود«2»، به کنار حصن آمدند سفاهت می‌کردند و دشنام می‌دادند. من خواستم که پیش رسول باز شوم، و او را به علّتی برگردانم تا آن سخنها نشنود. من در اینکه عزم بودم،«3» رسول- علیه السّلام- فرا«4» رسید و آن بشنید، آواز داد که: 5» یا اخوة القردة و الخنازیر انّا إذا نزلنا بساحة قوم، فساء صباح المنذرین« ، گفت: ای برادران بوزنگان«6» و خوکان؟ ما چون به پیرامن قومی فرود آییم، بامداد ایشان بد باشد. ایشان چون اینکه بشنیدند گفتند: یا ابا القاسم؟ ما کنت جهولا و لا سبّابا، ای ابو القاسم؟ تو هرگز جاهل و دشنام دهنده نبودی. رسول- علیه السّلام- از کرم خود به شرم بر افتاد، فرجع القهقری، به پس«7» باز شد و باستاد«8». ایشان با یکدیگر گفتند: اینکه حدیث محمّد را که گفته باشد! همانا از شما خاسته باشد، أَ تُحَدِّثُونَهُم بِما فَتَح‌َ اللّه‌ُ عَلَیکُم، چنین حدیثها می‌گویی با ایشان به حکمی که خدای بر شما کرد تا با شما حجّت می‌آرند و به وقت مخاصمه بر شما حجّت می‌کنند. أَ فَلا تَعقِلُون‌َ، شما خود عقل نداری که چنین سخنها با دشمنان و خصمان نقل کنی [104- ر]؟ آنگه خدای تعالی بر ایشان رد کرد که: أَ وَ لا یَعلَمُون‌َ، ایشان نمی‌دانند، أَن‌َّ اللّه‌َ یَعلَم‌ُ ما یُسِرُّون‌َ وَ ما یُعلِنُون‌َ، که خدای داند آنچه ایشان پنهان دارند و آنچه آشکارا دارند! ----------------------------------- (1). مج: کفّار. (2). دب، آج، لب: شد. (3). مر، فق که. (4). همه نسخه بدلها، بجز مب، مر: فراز. (5). اشاره است به سوره صافّات (37) آیه 177. (6). دب، آج، مر: بوزینگان. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: پیش. (8). همه نسخه بدلها: بایستاد. صفحه : 23

[سوره البقرة (2): آیات 78 تا 82]

[اشاره]

وَ مِنهُم أُمِّیُّون‌َ لا یَعلَمُون‌َ الکِتاب‌َ إِلاّ أَمانِی‌َّ وَ إِن هُم إِلاّ یَظُنُّون‌َ (78) فَوَیل‌ٌ لِلَّذِین‌َ یَکتُبُون‌َ الکِتاب‌َ بِأَیدِیهِم ثُم‌َّ یَقُولُون‌َ هذا مِن عِندِ اللّه‌ِ لِیَشتَرُوا بِه‌ِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیل‌ٌ لَهُم مِمّا کَتَبَت أَیدِیهِم وَ وَیل‌ٌ لَهُم مِمّا یَکسِبُون‌َ (79) وَ قالُوا لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَیّاماً مَعدُودَةً قُل أَتَّخَذتُم عِندَ اللّه‌ِ عَهداً فَلَن یُخلِف‌َ اللّه‌ُ عَهدَه‌ُ أَم تَقُولُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ (80) بَلی مَن کَسَب‌َ سَیِّئَةً وَ أَحاطَت بِه‌ِ خَطِیئَتُه‌ُ فَأُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ النّارِ هُم فِیها خالِدُون‌َ (81) وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ هُم فِیها خالِدُون‌َ (82)

[ترجمه]

و از ایشان امّیّانند ندانند نوشتن مگر خواندن از بر، و نیند«1» ایشان مگر گمان برنده. وای بر آنان که بنویسند کتاب به دستهای خود، آنگه گویند اینکه از نزدیک خداست تا بخرند«2» به آن بهای اندک، وای ایشان را«3» آنچه نوشت دستهای ایشان، و وای ایشان را از آنچه می‌اندوزند. گفتند نرسد به ما آتش«4» مگر روزهای شمرده، بگو که گرفته‌ای بنزدیک خدای زنهاری«5»! که خلاف نکند خدای زنهارش را، یا می‌گویی«6» بر خدای آنچه ندانی«7». بلی آن کس که اندوخت«8» بدی و گرد در آمده باشد به او گناهش، ایشان اهل دوزخند، ایشان در آن جا همیشه باشند. و آن کسانی که بگرویدند و کردند نیکیها، ایشان اهل بهشتند، ایشان در آن جا همیشه باشند. قوله تعالی: وَ مِنهُم أُمِّیُّون‌َ، «من» تبعیض راست، یعنی بعضی از ایشان، یعنی از اهل کتاب. أُمِّیُّون‌َ، امّیانند، یکی«9» را امّی گویند«10». و در معنی او خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: غیر عارفین بالکتاب، که به کتاب و بر معانی او ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مب، مر: نه اند، مب، مر: ندارد. (2). اساس: لتشتروا، با توجه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق از. (4). دب، آج دوزخ. (5). دب، آج، لب، فق: زنهار. [.....] (6). می‌گویی/ می‌گویید. (7). ندانی/ ندانید. (8). دب، آج، لب، فق: اندوزد. (9). همه نسخه بدلها: و یکی. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر که چیزی نتواند نوشت. صفحه : 24 واقف نباشند، از حفظ قراءتی بود ایشان را بی‌فهم«1». کلبی گفت: قراءت و کتابت ندانند، و دلیل بر اینکه قول رسول است- علیه السّلام: نحن امّة امّیّة لا نکتب و لا نحسب، ما امّتی‌ایم [امّی]«2» که ننویسیم و حساب نکنیم، و شاعر گوید: له امّة سمّیت فی الزّبو

ر امّیّة هی خیر الامم اهل علم خلاف کردند که چرا آنان را که کتابت ننویسند و چیزی ندانند خواندن، امّی خوانند. بهری گفتند: منسوب است با امّت، یعنی جماعت عامّه، و عامّه قراءت و کتابت ندانند. و بعضی دیگر گفتند که: منسوب است با امّت که خلقت باشد، من قول الاعشی: و إن‌ّ معاویة الاکرمی

ن حسان الوجوه طوال الامم یعنی بر اصل خلقت مانده‌اند چیزی نیاموخته‌اند. و «تا» برای « یا » ی نسبت بیفگنده‌اند، چنان که در نسبت با بصره و کوفه گویند: بصری‌ّ و کوفی‌ّ، تا فرق باشد میان « یا » ی نسبت و « یا » ی اضافت. بهری دگر گفتند: منسوب است با ام‌ّ که مادر باشد، مادری‌اند، یعنی بر اصل ولادت مادر مانده‌اند، چیزی نیاموخته‌اند و برای آن که کتابت [104- پ] از شأن مردان است از شأن زنان نیست. لا یَعلَمُون‌َ الکِتاب‌َ إِلّا أَمانِی‌َّ، کتاب ندانند إلّا امانی‌ّ. در امانی‌ّ خلاف کردند. أبو روق و ابو عبیده گفتند: إلّا تلاوة عن ظهر قلوبهم إلّا آنچه از بر می‌خوانند، و «تمنّی»، تلاوت باشد، من قوله تعالی: إِذا تَمَنّی أَلقَی الشَّیطان‌ُ فِی أُمنِیَّتِه‌ِ«3» ...، ای إذا تلا القی فی تلاوته، چون او چیزی خواندی شیطان در میان«4» القا کردی و چیزی در میان انداختی«5»، شاعر گوید: تمنّی کتاب اللّه أوّل لیلة

و آخره لاقی حمام المقادر حسن گفت: مراد به امانی‌ّ تمنّاست، یعنی تمنّای باطل می‌کنند، من قولهم: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بلا فهم. (2). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (3). سوره حج (22) آیه 52. (4). همه نسخه بدلها آن. (5). همه نسخه بدلها و. صفحه : 25 لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلّا أَیّاماً مَعدُودَةً«1»، از آن که می‌گویند آتش دوزخ به ما نرسد و ما معذّب نباشیم الّا روزی چند شمرده. و آنچه گفتند: نَحن‌ُ أَبناءُ اللّه‌ِ وَ أَحِبّاؤُه‌ُ«2» ...، و آنچه گفتند: لَن یَدخُل‌َ الجَنَّةَ إِلّا مَن کان‌َ هُوداً أَو نَصاری«3» ...، مجاهد و قتاده گفتند: إلّا کذبا و باطلا«4»، مراد به امانی‌ّ دروغ است، و آن آن است که خدای تعالی از ایشان حکایت کرد فی قوله: وَ قالَت‌ِ الیَهُودُ عُزَیرٌ ابن‌ُ اللّه‌ِ وَ قالَت‌ِ النَّصاری المَسِیح‌ُ ابن‌ُ اللّه‌ِ«5»وَ إِن هُم إِلّا یَظُنُّون‌َ، «إن» به معنی «ما» ی نفی است، و هر آن «إن» که از پس او «إلّا» باشد، به معنی «ما» ی نفی بود، نحو قوله: إِن‌ِ الکافِرُون‌َ إِلّا فِی غُرُورٍ«7»، و قوله: إِن أَنتُم إِلّا فِی ضَلال‌ٍ کَبِیرٍ«8»، و مانند اینکه، گفت: الّا گمان نمی‌برند و ایشان را در آنچه می‌گویند یقینی نیست، چنان که در دگر آیت گفت: ما لَهُم بِه‌ِ مِن عِلم‌ٍ إِلَّا اتِّباع‌َ الظَّن‌ِّ«9»فَوَیل‌ٌ لِلَّذِین‌َ یَکتُبُون‌َ الکِتاب‌َ بِأَیدِیهِم، ابو سعید خدری‌ّ روایت کند از رسول- علیه السّلام- که گفت: «ویل»، نام وادی است در دوزخ که چون کافران را در وی افگنند چهل سال می‌روند و«10» به قعرش نرسیده باشند. سعید مسیّب گفت: وادی است در دوزخ که اگر کوههای دنیا در وی افگنند ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آیه 80. (2). سوره مائده (5) آیه 18. (3). سوره بقره (2) آیه 111. (4). همه نسخه بدلها و. [.....] (5). سوره توبه (9) آیه 30. (6). همه نسخه بدلها الّا. (7). سوره ملک (67) آیه 20. (8). سوره ملک (67) آیه 9. (9). سوره نساء (4) آیه 157. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر هنوز. صفحه : 26 فرو برد. إبن درید«1» گفت: وادی است در دوزخ از خون و ریم. عبد اللّه عبّاس گفت: کنایت است از سختی عذاب. إبن کیسان گفت: «ویل» کلمتی است که هر متفجّعی مصیبت زده بگوید، چنان که می‌گوید: ویله و ویلا له و ویل له و ویح له و ویب له و ویس له، اینکه جمله لغتهاست در اینکه معنی. لِلَّذِین‌َ یَکتُبُون‌َ الکِتاب‌َ بِأَیدِیهِم، کتابت می‌نویسند به دست خود و فایده قید زدن«2» کتابت به دست و تعلیق او کردن به اینکه عضو، و کتابت جز به دست نتوان نوشتن، آن است تا باز نماید که اینکه فعل، ایشان [105- ر] تولّا کردند و کسی دیگر نکرد، بل بر حقیقت فعل ایشان بود و به آلت و محل‌ّ قدرت خود کردند، چنان که گفت: ذلِک‌َ بِما قَدَّمَت یَداک‌َ«3» بِما قَدَّمَت أَیدِیکُم«4»ثُم‌َّ یَقُولُون‌َ هذا مِن عِندِ اللّه‌ِ، آنگه گویند: اینکه از نزدیک خداست. «من»، ابتدای غایت است، المعنی صادر من عند اللّه. سبب نزول آیت آن بود که: جماعتی که احبار و علمای ایشان بودند بر جهودان مرسومی داشتند که اکله«1» ایشان بود و طعمه‌ای که در سال به ایشان رسیدی. چون رسول- علیه السّلام- بیامد و ایشان بدانستند که او پیغمبر آخر زمان است، و نعت و صفات او بدیدند موافق آن بود که در توریت نوشته بود، از آن که: مردی نیکو روی«2»، سیاه موی«3»، سیاه چشم، جعد موی«4»، دو موی«5» بود اینکه ورقها بگرفتند و به بدل آن باز نوشتند که: مردی باشد کوتاه بالا، دمیم الوجه، ازرق چشم، صرخ«6» موی، شنک موی«7». چون رسول- علیه السّلام- هجرت کرد و از مکّه به مدینه آمد، جهودان نعت و صفت او شنیده بودند. چون بدیدندش گفتند: همانا اینکه آن پیغمبر است که نعت او در توریت نوشته است. بنزدیک احبار و رؤسا آمدند و ایشان را گفتند: اینکه آن پیغمبر است که در آخر الزّمان بخواهد آمدن. ایشان گفتند: حاشا و کلا؟ و توریت بیاوردند و آن سطرها و ورقها که نوشته بودند و تحریف کرده و بگردانیده عرض«8» کردند و بر ایشان تلبیس کردند و ایشان را از راه بیفگندند. قدیم- جل‌ّ جلاله- تهدید کرد ایشان را و گفت: فَوَیل‌ٌ لِلَّذِین‌َ یَکتُبُون‌َ الکِتاب‌َ بِأَیدِیهِم ثُم‌َّ یَقُولُون‌َ هذا مِن عِندِ اللّه‌ِ. لِیَشتَرُوا بِه‌ِ ثَمَناً قَلِیلًا، تا بخرند به آن بهای اندک، معنی آن است که: تا فرا گیرند«9» به آن عوضی اندک. و مشارات، معاوضه باشد برای آن که هر یکی از بایع و مشتری آنچه بنزدیک اوست می‌دهد [105- پ] تا عوض آن بستاند آنچه در دست ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب: اکل. (2). مج، دب، لب، فق، مب، مر: رویی. (3)، 4. لب، فق، مب، مر: مویی. (5). همه نسخه بدلها: دو بهری. (6). همه نسخه بدلها: سرخ. (7). مر: تنک موی، لب، فق، مب. «شنگ موی» را ندارد. (8). همه نسخه بدلها، بجز مج: عرضه. (9). مج، وز، مر، ها گیرند. صفحه : 28 صاحبش است. و اصل او در لغت اخراج باشد. من شرت«1» العسل، و اشرته و اشترته«2» اذا استخرجته. فَوَیل‌ٌ لَهُم مِمّا کَتَبَت أَیدِیهِم، وای ایشان را«3» از آنچه دستهای ایشان می‌نویسد«4». «ما» موصوله است، و «من» بدل راست، چنان که: لیت لی من کذا کذا، و شاعر گفت: فلیت لنا من ماء زمزم شربة

مبرّدة باتت علی الطّهیان و شاید که ابتدای غایت بود، کقولهم: ویل له من فلان، یعنی از جهت او صادر باشد اینکه کلمه یا سبب اینکه عذاب، و شاید که تبیین و تخصیص را باشد، یعنی منه لا من غیره، و شاید که«5» «ما» مصدریّه بود، و التقدیر: من کتب ایدیهم. وَ وَیل‌ٌ لَهُم مِمّا یَکسِبُون‌َ، و ویل ایشان را از آن کسب که می‌کنند. «کسب»، در کلام عرب فعلی باشد که به او جرّ منفعت کنند، از اینکه جا مرغان صید کننده را کواسب گویند که ایشان به صید کردن جرّ منفعت کنند، و نیز جوارح گویند ایشان را از آن جا که جراحت کنند، و لبید می‌گوید:

بس کواسب ما یمن‌ّ طعامها امّا کسب که تجّار«6» می‌گویند نامعقول است، برای آن که لفظ تازی است و مراد او از اینکه لفظ نه اینکه معنی است، و چندان که خواهد که آن را تفسیری گوید ممکنش نشود و چیزی عقل پذیر نتوان«7» گفتن، و روشنتر حدّی که کسب را گفتند آن است که، گویند که: کسب آن باشد که به قدرت محدثه«8» کنند، یا «9» گوییم: حدّ«10» برای ابانت و کشف گویند، و در اینکه جا کشفی نیست برای آن که معلوم نیست که مراد از آن که گفتی به قدرت محدث کنند«11» چیست، یا مراد آن است که به قدرت محدث احداثش کنند یا کسبش کنند، اگر مراد آن است که به قدرت محدث احداثش کنند ----------------------------------- (1). آج: شریت. (2). همه نسخه بدلها: و اشتریته. (3). وز: وای بر ایشان. [.....] (4). همه نسخه بدلها و. (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: و روا باشد که. (6). دب، آج، لب، فق، مب: تجارت. (7). همه نسخه بدلها: نتواند. (8). همه نسخه بدلها: محدث. (9). همه نسخه بدلها: ما. (10). آج، لب، مب: حدث. (11). وز، دب، آج، لب: کننده. صفحه : 29 اینکه قول ماست، و اگر مراد آن است که به قدرت محدث کسبش کنند اینکه تحدید شی‌ء باشد به نفس خود«1»، چنان است که او را از تفسیر کسب پرسیدند، گفت: کسب آن باشد که کسبش«2» کنند. دگر آن که: به ادلّه عقل معلوم شده است که واسطه‌ای نیست از میان محدث و قدیم، برای آن که اینکه قسمت به معنی متردّد است از میان نفی و اثبات، اگر وجودش را ابتدا نبود آن را قدیم خوانند، و اگر وجودش را ابتدا بود آن را محدّث خوانند. حال اینکه کسب از دو بیرون نیست: یا قدیم است یا محدث. اگر قدیم گویند، با خدای تعالی قدمای بسیار اثبات کرده باشند«3»، و اگر گویند: محدث است، آن را«4» محدث باید یا محدثش خدای باشد یا ما باشیم، اگر خدای باشد پس خدای مکتسب باشد و قادر به قدرت محدث، و اگر ما محدث او باشیم، فعل ما در حق‌ّ او احداث باشد، اینکه چنین است که ما شرح دادیم و اینکه روشن است آن را که تأمّل کند. ابو مالک گفت: آیت در شأن دبیری«5» آمد که پیغمبر را بود- صلّی اللّه علیه و آله. آنچه پیغمبر بر او دادی که بنویس، بخلاف«6» بنوشتی، [106- ر] به جای غفور رحیم، سمیع علیم نوشتی، و به جای سمیع علیم، عزیز حکیم و مانند اینکه، عاقبت مرتد شد و بگریخت. رسول- علیه السّلام- بر او دعا کرد و گفت: زمین او را مپذیراد. ابو طلحه روایت کند، گوید: من حاضر آمدم به آن زمین که او را دفن کرده بودند. او را دیدم بر بالای زمین افتاده، گفتم: اینکه مرده را چرا دفن نمی‌کنی! گفتند: اینکه را چند بار دفن کردیم بر بالا افتاد، من دانستم که دعای پیغمبر است که در او رسید. اینکه بکردند و نیز با خویشتن تمنّای محال کردند که: لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلّا أَیّاماً مَعدُودَةً، گفت: دوزخ به ما نرسد الّا روزی چند شمرده آنگه منقطع شود از ما. مفسّران در آن ایّام خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند: چون رسول ----------------------------------- (1). آج، لب، مر: او. (2). دب، مر: کتبش. (3). آج، لب، فق، مب، مر باما. (4). همه نسخه بدلها: او را. (5). اساس: کلمه را به صورت «دیگری» نوشته و روی آن خط کشیده است و در زیر کلمه نوشته: کاتبی ظ، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. (6). همه نسخه بدلها آن. [.....] صفحه : 30 - علیه السّلام- به مدینه آمد، جهودان مدینه می‌گفتند: مدّت عمر دنیا هفت هزار سال خواهد بود«1»، و خدای تعالی به هر هزار سال ما را یک روز عذاب کند، مدّت مقام ما در دوزخ بیش از هفت روز نباشد. قتاده و عطا گفتند: مراد بدین آن چهل روز است که ایشان گوساله پرستیدند، و آن مدّت غیبت موسی بود از ایشان، خدای تعالی بر ایشان رد کرد بقوله: قُل أَتَّخَذتُم عِندَ اللّه‌ِ عَهداً، بگو ای محمّد. «الف» الف استفهام است که مفتوح است، و همزه وصل بیفگندند. و اصل او اینکه چنین بود: أ اتّخذتم، [همزه]«2» دوم بیفگندند تا دو همزه مجتمع نشوند که ثقیل«3» باشد و معنی تقریر و تقریع است، بگو که بنزدیک خدای عهدی و پیمانی گرفته‌ای! فَلَن یُخلِف‌َ اللّه‌ُ عَهدَه‌ُ، که پس خدای عهد و پیمان خود را خلاف نکند. عبد اللّه مسعود گفت: مراد به «عهد»، توحید است، یعنی عهد«4» گرفته‌ای به توحید! چنان که گفت: إِلّا مَن‌ِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمن‌ِ عَهداً«5»، یعنی قال: لا اله الّا اللّه مخلصا. «ام»، معادل همزه استفهام است، یقول القائل: أ زید عندک ام عمرو، یا بر خدای چیزی می‌گویی که نمی‌دانی. «بلی»، به معنی بل آید«6»، و در او معنی استدراک بود، چنان که کسی گوید: ما فعلت کذا و ما قلت کذا، او در جواب گوید: بلی فعلت و قلت، و بعضی نحویان گفتند: «بلی» دو معنی دارد: یکی نفی خبر ماضی و اثبات خبر مستقبل. و کسائی گفت: فرق میان «بلی» و «نعم» آن است که: بلی جواب استفهامی بود که بر سبیل جحد باشد، و نعم جواب استفهامی بود که در او جحد نباشد، و مثال اوّل قوله: أَ لَم یَأتِکُم نَذِیرٌ قالُوا بَلی«7» ...، أَ لَست‌ُ بِرَبِّکُم قالُوا بَلی«8» ...، و مثال دوم قوله: أَ إِنّا لَمَبعُوثُون‌َ، أَ وَ آباؤُنَا الأَوَّلُون‌َ، قُل نَعَم«9» لَن تَمَسَّنَا النّارُ. مَن کَسَب‌َ سَیِّئَةً، به معنی«1» من عمل سیئة و جمعها، تشبیه به کسب مال. اصل او در نفع باشد، پس به کثرت استعمال عام شد در همه فعل، و اگر چه در او مضرّت باشد. قتاده و إبن جریج گفتند: مراد به «سیئه» اینکه جا شرک است، و نیز قول [106- پ] عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و ابو وائل. سدّی گفت: مراد همه گناه است شرک و جز شرک، و قول اوّل درست‌تر است، و قول دوم هم نیک باشد به انضمام شرک برای آن که ما دون شرک را عذاب دایم نباشد الّا به شرک، یا به اضافه شرک با دیگر گناه. امّا آن که حمل کنند بر فسق بی شرک، لایق نباشد و ملایم خلود در دوزخ لقوله تعالی: وَ یَغفِرُ ما دُون‌َ ذلِک‌َ لِمَن یَشاءُ«2» وَ أَحاطَت بِه‌ِ خَطِیئَتُه‌ُ، احاطت، گرد در آمدن باشد، و کذلک الاحداق و الحفوف، یقال: احاط به کذا و احدق و حف‌ّ بمعنی واحد. و در معنی «احاطت» خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس و ضحّاک و عطا و ابو وائل گفتند: مراد آن است که بر شرک بمیرد. ربیع خثیم گفت: اصرار باشد بر کبایر. کلبی گفت: احاطت خطیئت آن باشد که گناهی کند که او را به هلاک برد، من قوله: إِلّا أَن یُحاطَ بِکُم«5». و قول آن کس که گفت: مراد آن است که گناه محیط شود بر«6» حسنات و آن را احباط کند درست نیست، برای آن که احباط بنزدیک ما باطل است- چنان که بیان کرده شود. مجاهد گفت: مراد به احاطه خطیئه آن است که چون گناهی کند، نکته سیاه بر دلش افتد، و چون گناه دو کند سیاهی بیشتر شود، و چندان که گناه می‌فزاید ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: المعنی. (2). سوره نساء (4) آیه 48. (3). مج، وز و حمل. (4). مج، وز کنند. (5). سوره یوسف (12) آیه 66. [.....] (6). همه نسخه بدلها: به. صفحه : 32 سیاهی می‌فزاید تا جمله دل«1» سیاه شود، اینکه است معنی احاطت. اهل مدینه خطیئاته خواندند بر جمع«2»، و باقی قرّاء خطیئة بر وحدان. فَأُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ النّارِ، ایشان ملازمان دوزخ باشند و اصل صحبت ملازمت بود، و ملازم هر کاری را صاحب او گویند، و منه اصحاب السّوق و اصحاب السّلطان و اصحاب رسول اللّه- علیه السّلام- و رضی عنهم. و «نار» با آن که «لام» تعریف در اوست، چون علمی است دوزخ را از روی شرع، «هم» عماد است یا فصل- چنان که شرح دادیم. «فیها»، راجع است با دوزخ. خالِدُون‌َ، خالد مقیم ثابت باشد، و اگر چه بر سبیل دوام نبود، بیانش قوله تعالی: أَخلَدَ إِلَی الأَرض‌ِ وَ اتَّبَع‌َ هَواه‌ُ«3»وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا، آنگه قدیم- جل‌ّ جلاله- برای آن که دانست که صلاح مکلّفان متعلّق است به آن که چون وعیدی کند ایشان را مقرون کند به و عدی، و چون و عدی کند مقرون کند به وعیدی، چه مکلّفان عند اینکه [107- ر] به صلاح نزدیک باشند و از فساد دور شوند تا آنچه داعی بود ایشان را به فعل طاعات و صارف بود ایشان را از فعل مقبّحات بطرفی الوعد و الوعید و التّرغیب و التّرهیب و اقتران الوعد و الوعید و ذکر الجنّة و النّار علی ابلغ الوجوه«5» بود تا اعذار و انذار و تحریض و منع بغایت رسانیده باشد. اگر گویند در اینکه آیت چه گویی! نه خلود را تفسیر بر دوام باید دادن! ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: دلش. (2). اساس وبل (!) با توجّه به دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (3). سوره اعراف (7) آیه 176. (4). همه نسخه بدلها جز. (5). همه نسخه بدلها: الوجه. صفحه : 33 گوییم: لا محاله چنین باید کردن، و لکن نه برای ظاهر را، بل برای اجماع امّت را. و اگر ما را با ظاهر رها کردندی، حمل خلود هم بر دوام نکردمانی«1»، چه معنی او در لغت عرب آن است که گفته شد، و لکن اینکه جا اجماع امّت ما را حمل کرد بر آن که خلود را بر دوام تفسیر دهیم، و در آیت اوّل چنین نیست«2».

[سوره البقرة (2): آیات 83 تا 85]

[اشاره]

وَ إِذ أَخَذنا مِیثاق‌َ بَنِی إِسرائِیل‌َ لا تَعبُدُون‌َ إِلاَّ اللّه‌َ وَ بِالوالِدَین‌ِ إِحساناً وَ ذِی القُربی وَ الیَتامی وَ المَساکِین‌ِ وَ قُولُوا لِلنّاس‌ِ حُسناً وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ ثُم‌َّ تَوَلَّیتُم إِلاّ قَلِیلاً مِنکُم وَ أَنتُم مُعرِضُون‌َ (83) وَ إِذ أَخَذنا مِیثاقَکُم لا تَسفِکُون‌َ دِماءَکُم وَ لا تُخرِجُون‌َ أَنفُسَکُم مِن دِیارِکُم ثُم‌َّ أَقرَرتُم وَ أَنتُم تَشهَدُون‌َ (84) ثُم‌َّ أَنتُم هؤُلاءِ تَقتُلُون‌َ أَنفُسَکُم وَ تُخرِجُون‌َ فَرِیقاً مِنکُم مِن دِیارِهِم تَظاهَرُون‌َ عَلَیهِم بِالإِثم‌ِ وَ العُدوان‌ِ وَ إِن یَأتُوکُم أُساری تُفادُوهُم وَ هُوَ مُحَرَّم‌ٌ عَلَیکُم إِخراجُهُم أَ فَتُؤمِنُون‌َ بِبَعض‌ِ الکِتاب‌ِ وَ تَکفُرُون‌َ بِبَعض‌ٍ فَما جَزاءُ مَن یَفعَل‌ُ ذلِک‌َ مِنکُم إِلاّ خِزی‌ٌ فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ یَوم‌َ القِیامَةِ یُرَدُّون‌َ إِلی أَشَدِّ العَذاب‌ِ وَ مَا اللّه‌ُ بِغافِل‌ٍ عَمّا تَعمَلُون‌َ (85)

[ترجمه]

چون فرا گرفتیم«3» پیمان پسران یعقوب که نپرستند جز خدای را و به مادر و پدر نیکوی کردن و با خویشان و بی پدران و درویشان، و بگویید مردمان را نیکویی و به پای داری نماز، و بدهی زکات، پس برگردیدی«4» مگر اندکی از شما، و شما برگشته بودی. و چون فرا گرفتیم«5» پیمان شما که نریزی خونهایتان و بیرون نکنی خود را از سراهایتان، پس اقرار«6» دادی و شما گواهی می‌دادی. پس شما ای جماعت؟ می‌کشید خود را و بیرون می‌کنی جماعتی را از شما از سراهایشان«7» یاری می‌دهی بر ایشان به گناه و بیدادی، و اگر به شما آیند اسیران فدا کنی ایشان را، و اینکه حرام است بر شما بیرون کردن ایشان، می‌بگروی به بهری ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: نکنیم. (2). دب، آج، فق، مب: است، مب، مر و اللّه ولی‌ّ التوفیق، قوله تعالی، دیگر نسخه بدلها و اللّه ولی‌ّ التّوفیق. (3)، 5. مج، وز، آج، لب، فق: ها گرفتیم. (4). مج، وز: بر گردید. (6). مج، وز: قرار. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق: سراهایتان. صفحه : 34 توریت و کافر می‌شوی به بهری، چه باشد پا داشت«1» آن که«2» اینکه کند از شما! مگر رسوایی در زندگانی دنیا، و روز قیامت باز برندشان با سخت‌تر عذاب، و نیست خدای غافل از آنچه ایشان می‌کنند [107- پ]. قوله تعالی: وَ إِذ أَخَذنا، و یاد کن ای محمّد«3». «اذ» ظرف زمان ماضی بود و ظرف معمول باشد، و معمول را عامل باید، لابد فعلی تقدیر باید کردن. چون فرا گرفتیم«4» پیمان بنی اسرایل یعنی پسران یعقوب بر آن که جز خدای را نپرستند، یعنی بر توحید خدای و بر آن که خدای را یکی دانند و یکی گویند و با او همتا و انباز نگیرند. عبد اللّه عبّاس گفت: میثاق عهدی سخت باشد، و وثیقه که استواری بود از اینکه جاست، و واثق استوار بود. لا تَعبُدُون‌َ إبن کثیر و حمزه و کسائی به « یا » خوانند، و باقی قرّاء به «تا» خوانند علی الخطاب. آنان که به مغایبه خوانند، گویند: ضمیر راجع است با بنی اسرایل، و آنان که بر خطاب خوانند، حمل کنند بر آن که باقی آیت بر خطاب است من قوله: قُولُوا لِلنّاس‌ِ حُسناً وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ تا به آخر آیت. و بصریان گفتند: «ان» مضمر است اینکه جا، و همچنین فی قوله: لا تَسفِکُون‌َ دِماءَکُم«5» أَ فَغَیرَ اللّه‌ِ تَأمُرُونِّی أَعبُدُ«6» وَ بِالوالِدَین‌ِ إِحساناً «با» تعلّق دارد به محذوفی، و تقدیر اینکه است که: وصّیناهم او امرناهم، ما ایشان را وصیّت کردیم یا ایشان را فرمودیم که با مادر و پدر نیکویی کنید، و مادر و پدر را«3» به هم والدین خواند، با آن که مادر والده باشد برای تغلیب مذکّر بر مؤنّث که عرب چون مذکر و مؤنّث به هم جمع شوند در کلام و اگر چه مؤنّث به عدد بیشتر باشد غلبه مذکّر را دهند«4». خدای تعالی از تعظیم حق‌ّ مادر و پدر حق‌ّ ایشان با حق‌ّ خود پیوست و احسان با ایشان از پی توحید خود گفت. و در خبر هست که: چون ابتدای اسلام بود و اوّل هجرت بود، رسول- علیه السّلام- از مکّه به مدینه آمده بود و مسجد بنا کرده، ستونی است که آن را حنّانه خوانند. رسول- علیه السّلام- بر آن ستون«5» تکیه کردی و برای صحابه خطبه کردی بر پای استاده. چون مسلمانان بیشتر شدند و عدد و عدّت بسیار شد، دستوری خواستند و گفتند: ما را خوش نیست که ما نشسته و تو بر پای استاده ما را خطبه می‌کنی. دستور باش«6» ما را تا برای تو منبری سازیم تا بدان جا خطبه کنی«7»! گفت: روا باشد، اینکه منبر که امروز هست بساختند. رسول- علیه السّلام- آن روز از در مسجد در آمد و آهنگ منبر کرد و نزدیک ستون«8» حنّانه نرفت، منبر سه پایه بود پا بر پایه اوّل نهاد و گفت: آمین، و بر دوم نهاد و سوم«9» همچنین، و کس«10» را ندیدند که دعا می‌کرد. چون بر منبر شد و بنشست خطبه ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بیاورد. (2). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: ها گرفتیم. (3). وز هر دو را، دب، آج، لب، فق، مب، مر هر دو. (4). وز، آج، لب، دب، فق، مب، مر: دهد. (5). وز، آج، لب: استون. (6). آج، لب، فق، باشی، مب، مر: باشد. (7). وز، آج، لب، فق، مب، مر او. (8). دب، مب: استون، وز، آج، لب، فق، مر: اسطوانه. [.....] (9). دب: سیوم، وز: سه‌ام، فق، مب، مر: سیم. (10). فق، مب: کسی. صفحه : 36 آغاز کرد، آن پاره چوب که از آن ستون«1» بداشته بود که رسول- علیه السّلام- بر آن تکیه کردی ناله آغاز کرد تا چندانی بنالید که آوازش بالای آواز پیغامبر بر آمد. رسول- علیه السّلام- از منبر به زیر آمد و سر آن«2» چوب درکش«3» گرفت [108- ر] چون مادری که کودکی را خاموش کند. آنگه گفت: به آن خدایی که مرا بحق‌ّ به خلق«4» فرستاد که اگرش خاموش نکردمی تا قیامت بر فراق من می‌نالیدی. گفتند: یا رسول اللّه؟ چون از در درآمدی«5» و به پایه منبر بر شدی«6»، سه بار آمین گفتی«7»، و کس دعایی نمی‌کرد! گفت: بلی، جبریل دعا می‌کرد و شما نمی‌شنیدی. چون پا بر پایه اوّل نهادم، جبریل گفت: من ادرک والدیه او واحدا منهما و لم یغفر له ابعده اللّه، هر که مادر و پدر را دریابد یا یکی را از ایشان و او را نیامرزند، ابعده اللّه، خدای او را هلاک کناد. من گفتم. آمین؟ چون پا بر پایه دوم نهادم، گفت: هر که ماه رمضان دریابد و او را نیامرزند، ابعده اللّه، خدای تعالی او را هلاک کناد. من گفتم: آمین؟ چون پا بر پایه سوم«8» نهادم، گفت: هر که پیش او ذکر تو کنند و نام تو برند، و بر تو سلام«9» نفرستد ابعده اللّه، خدای تعالی او را هلاک کناد، من گفتم: آمین؟ و رسول- علیه السّلام- می‌گوید: الجنّة تحت اقدام الامّهات ، بهشت در زیر پای مادران است. وَ ذِی القُربی، و خداوند نزدیکی، یعنی خویش. و «قربی» قرابة باشد، و او مصدر است کالحسنی و الشّوری، قال طرفة: و قرّبت بالقربی و جدّک إنّنی

متی یک امر للنّکیثة [اشهد]«10» وَ الیَتامی، و یتامی جمع یتیم باشد چون ندامی و ندیم، و یتیم طفل باشد که او را در طفولیّت پدر بمیرد، اگر پس از بلوغ او باشد یتیمش نخوانند، لقوله- علیه السّلام:11» لا یتم« بعد حلم، یتیمی نباشد از پس خواب دیدن. وَ المَساکِین‌ِ، جمع ----------------------------------- (1). وز، دب، آج، لب، مب، مر: استون، فق: اسطون. (2). دب، مب، مر، آج، لب، فق: ستون. (3). فق، مر: در بر. (4). وز، دب، آج، لب، فق، مر: خلقان. (5). دب، آج، لب، فق، مر: در آمدید. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شدید. (7). دب، آج، لب، فق، مب: گفتید. (8). دب، فق، مب، مر: سیم. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: صلوات. (10). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (11). وز، آج، لب، فق، مر: یتیم. صفحه : 37 مسکین باشد، و مسکین مفعیل باشد از سکون، و او درویشی بود که او را چیزکی باشد و کفافش نبود. وَ قُولُوا لِلنّاس‌ِ حُسناً، محذوفی هست اینکه جا، و تقدیره«1»: و قلنا لهم قولوا [للنّاس حسنا]«2»، و ما ایشان را گفتیم که مردمان را نکویی گویی. اهل حجاز حسنا خوانند علی المصدر، و حمزه و کسائی و خلف حسنا علی النّعت به فتح الحاء و السّین، ای قولا حسنا. و عیسی بن عمر«3» در شاذّ خواند حسنا«4»، و اینکه لغت«5» است در حسن، کذعر«6» و ذعر، و رعب و رعب و سحت و سحت، و عاصم الجحدری‌ّ خواند: احسانا، ای قولا نافعا لهم، و معنی آن باشد که به ایشان خیرخواهی در گفتن، و نیز خوانده‌اند: حسنی ای کلمة حسنی، مردمان را سخن نکو گوی. بهری دگر گفتند: معنی آن است که قولوا للنّاس [حسنا]«7»، ای لمحمّد«8» حسنا، رسول مرا محمّد مصطفی را- صلوات اللّه علیه- نکو گوی، یعنی به نبوّت او اقرار دهی و نعت و صفت او که در توریت دیده‌ای پنهان باز مکنی و تصدیق او کنی. عبد اللّه عبّاس و إبن جریج و سعید جبیر و مقاتل گفتند: مراد آن است که رسول مرا به راست داری، دلیلش قوله تعالی: أَ لَم یَعِدکُم رَبُّکُم وَعداً حَسَناً«9»ثُم‌َّ تَوَلَّیتُم، «ثم‌ّ» حرف عطف است، و معنی او مهلت و تراخی بود. و «تولّی»، اعراض و پشت بر کردن باشد، پس پشت بر آن میثاق و عهد کردی، یعنی خلاف کردی آن را و وفا نکردی با آن. إِلّا قَلِیلًا مِنکُم، «إلّا» حرف استثناست، و ----------------------------------- (1). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: و تقدیر اینکه است که. [.....] (2)، 7. اساس: ندارد، از وز: افزوده شد. (3). آج، لب، فق: عمرو. (4). وز، آج، لب، فق، مب، مر به ضم‌ّ «حا» و «سین». (5). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: لغتی. (6). وز، آج، لب، فق، مب، مر: مثل ذعر. (8). وز: بمحمّد. (9). سوره طه (20) آیه 86. صفحه : 38 استثنا اخراج بعضی بود از جمله«1» چیزی که اگر نه او باشد صحیح بود دخول او در آن. و «سین»، در او طلب راست، و معنی او در تازی طلب صرف کردن بود، یعنی می‌خواهی که برگردانی مستثنی را از آن که داخل بود در مستثنی منه، و نصب او بر استثناست. حق تعالی خواست تا باز نماید که: همه را اینکه حکم نبود، و همه اینکه بی عهدی نکردند، جماعتی اندک بودند که به خلاف آن کردند که جمهور قوم و سواد اعظم«2» بر آن بودند تا بدانی که قدیما مردمان ممدوح اندک بوده‌اند، اگر اینکه جاست إِلّا قَلِیلًا مِنکُم، اگر در قصّه طالوت است: فَشَرِبُوا مِنه‌ُ إِلّا قَلِیلًا مِنهُم«3» وَ قَلِیل‌ٌ مِن عِبادِی‌َ الشَّکُورُ«4»، اگر در قصّه داود است: إِلَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ وَ قَلِیل‌ٌ ما هُم«5» کَم مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَت فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ«6» وَ ما آمَن‌َ مَعَه‌ُ إِلّا قَلِیل‌ٌ«7»، اگر قول آن«8» شاعر است که قوم او را به اندکی طعنه می‌زنند، به جواب می‌گوید:

قلت لها إن‌ّ الکرام قلیل پس معلوم شد که همه اندک ممدوح بوده‌اند و بسیار مذموم. منکم، «من» تبیین راست، و «کم» ضمیر مجرور متّصل است. و انتم، «واو» حال راست، و «انتم» ضمیر مرفوع منفصل است بر ابتدا. و «اعراض» عدول بود از چیزی، و نقیض او اقبال بود، و برای آن جمع کرد از میان تولّی و اعراض تا بدانند که هم به صورت هم به معنی تارک آن میثاق بودند و ناقض آن عهد. قوله: وَ إِذ أَخَذنا مِیثاقَکُم، یاد کن نیز چون فرا گرفتیم«9» از شما«10» عهد و میثاقتان و سوگند و استواریتان. لا تَسفِکُون‌َ دِماءَکُم، که نریزی خونهاتان و کس ----------------------------------- (1). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر به. (2). وز: و معظم. (3). سوره بقره (2) آیه 249. (4). سوره سبأ (34) آیه 13. (5). سوره ص (38) آیه 24. (6). سوره بقره (2) آیه 249. (7). سوره هود (11) آیه 40. [.....] (8). وز: و اگر آن، دب، آج، لب، فق، مب، مر: و اگر. (9). وز، دب، آج، لب، فق، مب: ها گرفتیم. (10). وز تا، دب، آج، لب، فق، مب، مر با. صفحه : 39 خون خود نریزد، یعنی بعضی خون بعضی، پس خون ایشان را بمثابت یک نفس کرد، گفت: خون«1» آنان ریختن که از جنس و قبیل و ملّت و دین شما باشند، همچنان باشد که خون خود ریختن. وَ لا تُخرِجُون‌َ أَنفُسَکُم مِن دِیارِکُم، و خویشتن را از سرایهاتان بیرون نکنی همین معنی دارد، یعنی بعضی بعضی را اخراج نکنی، چون قوم همه از یک ملّت و یک جنس بودند همه را یکی خواند، چنان که رسول- علیه السّلام- گفت: المؤمنون کنفس واحدة، یک معنی اینکه است. و یک معنی آن که: آن کس که کسی را بکشد و شرع راه«2» چنان نهاده باشد که او را به قصاص باز باید کشتن، به معنی چنان است که خود را کشته است، چنان که حق تعالی گفت: وَ لَکُم فِی القِصاص‌ِ حَیاةٌ«3». و جماعتی مفسّران گفتند: آیت در شأن بنی قریظه و بنی النّضیر«4» آمد که خدای تعالی ایشان را فرمود که: یکدگر را نکشند، و قوی ضعیف را بر مال و ملک خود«5» غلبه نکند و سرای و ملک او به غصب«6» نگیرد، و اگر کسی از ایشان اسیری بگیرد فدیه کند«7» [109- ر] و باز خرند او را به آن دو«8» وفا نکردند، به یکی وفا کردند. ثُم‌َّ أَقرَرتُم وَ أَنتُم تَشهَدُون‌َ، پس اقرار دادی و گواهی می‌دهی بر آن، اقرار بر خود و گواهی«9» بر دیگران، و «واو» حال راست. و خلاف کردند در آن که اینکه حکم«10» با ایشان بود یا با اسلاف ایشان. ابو العالیه گفت: اینکه قصّه اسلاف ایشان است، خدای تعالی حوالت با ایشان کرد، چنان که در آیات متقدّم برفت«11». عبد اللّه عبّاس گفت: خطاب با ایشان است و مراد ایشانند، اعنی جهودان عهد رسول- علیه السّلام. و حمل کردن بر عموم اولیتر باشد تا فایده را شاملتر بود، چه از میان هر دو قول تنافی نیست. ----------------------------------- (1). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: چون خون. (2). مر: راه شرع. (3). سوره بقره (2) آیه 179. (4). وز، دب، لب، فق، مب، مر: بنی النّضر. (5). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: او. (6). فق، مب: به غضب. (7). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: کنند. (8). دب، آج، لب، فق، مب: او را بروی. (9). آج، لب، فق، مب، مر می‌دهی. (10). آج، لب خالص، فق، مب، مر: خاص. (11). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. [.....] صفحه : 40 و قولی دیگر در وَ أَنتُم تَشهَدُون‌َ، آن است که: شما در باره خود مقرّی و بر اسلاف خود گواهی که خدای تعالی بر ایشان عهد گرفت تا با«1» اقرار اسلاف خود گواهی دهند. ثُم‌َّ أَنتُم هؤُلاءِ، و التّقدیر یا هؤلاء و حرف ندا بیفگندند«2» لدلالة الکلام علیه، برای آن که عرب حرف ندا بسیار بیفگند چون در کلام بر او دلیل بود، کقوله تعالی: یُوسُف‌ُ أَعرِض عَن هذا«3» وَ إِذ قال‌َ إِبراهِیم‌ُ لِأَبِیه‌ِ آزَرَ«4» تَقتُلُون‌َ أَنفُسَکُم، خویشتن را می‌کشی، یعنی بعضی بعضی را، و گروهی را هم از خویشتن از سراهاتان«7» بیرون می‌کنی. تَظاهَرُون‌َ عَلَیهِم. اهل کوفه به تشدید خواندند«8» اینکه جا و در تحریم«9»، و تقدیره«10»: تتظاهرون«11»، یک «تا» را قلب کردند با «ظا»، پس ادغام کردند. و باقی قرّاء به تخفیف خواندند، و محل‌ّ او نصب است بر حال، تقدیر چنان است که: متظاهرین علیهم، ای متعاونین، برای آن که یار را پشت خوانند که پشت صاحب قوی دارد«12»، و از اینکه جاست که در عبارت فرقی نبود میان آن که گویند: یاری او می‌کند، و میان آن که پشتی او می‌کند. و تظاهر، تعاون باشد، و تفاعل از میان جماعت باشد، پنداری جماعتی‌اند در معاونت پشت با هم داده، قال الشّاعر: تظاهرتم اشباه نیب تجمّعت

علی واحد لازلتم قرن واحد ----------------------------------- (1). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر. (2). وز، دب، آج، لب، فق: بیفگند. (3). سوره یوسف (12) آیه 29. (4). سوره انعام (6) آیه 74. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر فتح. (6). دب، مب، مر: ازر. (7). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: سرایهاشان. (8). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: خوانند. (9). اساس: در متحرم، دب: در محرم، آج: در محرم متحرم، لب: در محترم متحرم، همه نسخه بدلها بجز مج و آنان که به تشدید خوانند، با توجّه به وز و مب تصحیح شد. (10). همه نسخه بدلها، بجز مج: بر تقدیر. (11). همه نسخه بدلها، بجز مج باشد. (12). وز، آج، لب، فق، مب، مر: پشت صاحبش قوی دارند. صفحه : 41 و بعضی نحویان گفتند: هؤلاء بدل انتم است و تأکید او، و تقدیره«1»: ثم‌ّ انتم القوم تقتلون انفسکم. و اعان علیه خلاف اعانه باشد. اعانه، یاری داد او را، و اعان علیه یاری داد دشمن«2» را بر او، برای اینکه گفت شاعر: اعان علی‌ّ الدّهر إذ حک‌ّ برکة

کفی الدّهر لو وکّلته بی کافیا و از اینکه جاست قول خدای: و ان تظاهرا«3» ...، ای تعاونا، و قوله: سِحران‌ِ«4»قال قال ...، و ظهیر، عون باشد فی قوله تعالی: وَ المَلائِکَةُ بَعدَ ذلِک‌َ ظَهِیرٌ«6»، [109- پ] و شاعر گفت: تکثّر من الاخوان ما اسطعت«7» إنّهم

عماد إذا استنجدتهم و ظهیر و ما بکثیر الف خل‌ّ و صاحب

و ان‌ّ عدوّا واحدا لکثیر و اینکه معنی است قول رسول- علیه السّلام- المرء کثیر بأخیه، مرد به برادرش بسیار باشد، یعنی به برادر عزیز و قوی باشد، یعنی به معاونت و مظاهرت او. بِالإِثم‌ِ، به معصیت. وَ العُدوان‌ِ، و ظلم و تعدّی. و گفته‌اند: «اثم» گناهی باشد که از تو تعدّی نکند، و «عدوان» گناهی که از تو به دیگری شود، و «اثم» جامع باشد جمله را، چه هر چه [به آن]«8» مستحق‌ّ ذم‌ّ باشد«9» آن را اثم خوانند، و عدوان مجاوزة الحق‌ّ باشد. وَ إِن یَأتُوکُم أُساری«10»، [اسری]«11» قراءت حمزه است علی وزن فعلی، کقتیل و قتلی، و جریح و جرحی. «تفدوهم» هم قراءت حمزه است بی «الف» در هر دو جایگاه. و باقی قرّاء از نافع و عاصم و کسائی و یعقوب و إبن کثیر و ابو عمرو و إبن عامر: أُساری تُفادُوهُم خواندند، و اساری جمع جمع بود، یقال: اسیر و جمعه اسری و جمعها اساری، و الاسر، الشّدّ، اسر به بستن باشد، و اسیر فعیل باشد به معنی مفعول. ----------------------------------- (1). مج: ندارد، دیگر نسخه بدلها: تقدیر آن باشد. (2). مج: ندارد، دیگر نسخه بدلها او. [.....] (3). سوره تحریم (66) آیه 4. (4). اساس و دیگر نسخه بدلها، جز مج: ساحران، با توجّه به ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. (5). سوره قصص (28) آیه 48. (6). سوره تحریم (66) آیه 4. (7). اساس و همه نسخه بدلها: ما استطعت، با توجّه به چاپ شعرانی (1/ 245) و معنی عبارت تصحیح شد. (8). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: باشند. (10). اساس: اسری، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (11). اساس: ندارد، با توجه به نسخه دب افزوده شد. صفحه : 42 مفضّل بن سلمه گفت، از ابو عمرو بن العلاء پرسیدم که: فرقی هست میان اسری و اساری! گفت: بلی، اسری آنان باشند که در دست دشمن باشند و اگر چه بند ندارند، و اساری آنان باشند که در بند باشند، و قول اوّل معتمدتر است. و فدیه آن مال باشد که بدهند تا اسیر را به آن باز خرند، و بی «الف» از بنای ثلاثی باشد، اعنی«1» تفدوهم، یقال: فدیته افدیه، و با «الف» از بنای مفاعله باشد، یقال: فادیته افادیه، قال الشّاعر: قفی فادی اسیرک ان‌ّ قومی

و قومک ما أری لهم اجتماعا وَ هُوَ مُحَرَّم‌ٌ عَلَیکُم إِخراجُهُم، و اخراج ایشان بر شما حرام است. عبد اللّه عبّاس و عکرمه و سدّی گفتند: معنی آیت آن است که بنی قریظه حلفای اوس بودند، و بنی النّضیر حلفای خزرج بودند، و چون از میان اوس و خزرج قتال بودی، بنی قریظه و بنی النّضیر به یاری حلیفان خود آمدندی و هر دو قبیله از جهودان بودند و یکدیگر را می‌کشتندی. چون اسیری را بگرفتندی از جانبین فدیه کردندی و باز خریدی«2»، عرب ایشان را عیب کردند«3» و گفتند«4» ایشان را«5» روا می‌داری کشتن و اسیر رها کردن«6» روا نمی‌داری تا فدیه می‌کنی! گفتند: امّا فدیه ما را فرموده‌اند در توریت، و قتل ایشان ما را حرام کرده‌اند در توریت، و لکن انفه«7» ما را رها نمی‌کند که حلفای خود را اسیر و مستذل بینیم، برای ایشان با خویشان خود و هم ملّتان خود قتال می‌کنیم. و «حلفا» جمع حلیف باشد، و حلیف هم سوگند بود. خدای تعالی بر ایشان عیب کرد و انکار کرد بر ایشان و به لفظ استفهام و معنی تقریع و ملامت ایشان را گفت: أَ فَتُؤمِنُون‌َ بِبَعض‌ِ الکِتاب‌ِ وَ تَکفُرُون‌َ بِبَعض‌ٍ، به بعضی توریت ایمان می‌داری و به بهری کافر می‌شوی، یعنی به فدیه کردن ایمان داری و به تحریم قتل کافری؟ فَما جَزاءُ مَن یَفعَل‌ُ ذلِک‌َ، «ما» استفهام راست، چیست جزای آن کس که ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: یعنی. (2). همه نسخه بدلها: خریدندی. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: کردندی. (4). مب: گفتندی. (5). آج، لب، فق، مب، مر که. [.....] (6). دب، آج، لب، فق: ها کردن. (7). مج، وز، مر: انفت. صفحه : 43 اینکه کند که ذکر آن برفت از ایمان به بعضی کتاب و کفر به بعضی! و «ذلک» اشارت به اینکه«1» است [110- ر]. مِنکُم، از شما که جهودانی. الّا خزی، ای ذل‌ّ و صغار. خزی مذلّت و مهانت باشد، و خزی هلاک باشد و عذاب. و خزی خصلتی باشد که یخزی منه، ای یستحیی«2»، از او شرم دارند. مفسّران در اینکه خزی که در دنیا بود ایشان را، خلاف کردند. بهری گفتند: آن حکم بود که خدای تعالی بکرد که قاتل را قصاص کنند، و از ظالم و متعدّی انتقام کشند برای مظلوم. بهری دگر گفتند: خزی اینکه جزیه است که خدای تعالی بر ایشان نهاد تا به دست خود می‌گزاردند«3» ذلیل و مهین، عَن یَدٍ وَ هُم صاغِرُون‌َ«4». بهری دگر گفتند: مراد به خزی دنیا آن است که چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله- به زیر حصن بنی النّضیر فرود آمد، بیست و پنج روزشان حصار داد. ایشان به زینهار آمدند و از رسول- علیه السّلام- در خواستند که: سعد معاذ را به حکم«5» کند تا بر حکم او فرود آیند. بر اینکه قرار افتاد. رسول- علیه السّلام- سعد معاذ را به حاکم کرد تا از میان ایشان و میان رسول حکم کند. سعد معاذ حکم کرد که: مردان را بباید کشتن و زنان را به ورده«6» باید آوردن، و مالشان قسمت باید کردن. رسول- علیه السّلام- گفت: یا سعد لقد حکمت فیهم بحکم اللّه من فوق سبعة ارقعة، ای سعد حکمی کردی که خدای تعالی همان حکم کرد از بالای هفت آسمان. رسول- علیه السّلام- بفرمود تا مردان«7» را فرود آوردند، و ایشان نهصد مرد بودند و ایشان را با مدینه آوردند. و زنان و کودکان را به بردگی«8» بیاوردند و مالهای ایشان قسمت کردند، و چون مردان را با مدینه آوردند ایشان را در سرایی از سراهای بنی النّجار فرود آوردند. رسول- علیه السّلام- بیامد به آن جا که امروز بازار است، و بفرمود تا چند خندق ----------------------------------- (1). مج، وز: آن. (2). همه نسخه بدلها که. (3). همه نسخه بدلها: می‌گزارند. (4). سوره توبه (9) آیه 29. (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: حاکم. (6). آج، فق، مر: برده. (7). مج خود. (8). همه نسخه بدلها: برده. صفحه : 44 بکندند، و امیر المؤمنین- علیه السّلام- حاضر آمد و ایشان را بیرون آوردند گروه گروه، و علی را می‌فرمود تا ایشان را گردن می‌زد و در آن خندق می‌انداخت. و حیی اخطب و کعب اشرف در میان ایشان بودند، ایشان دو رئیس بودند در میان قوم. کعب اشرف را گفتند: با ما چه خواهند کرد! گفت: فی کل‌ّ موطن لا تعقلون اما ترون الدّاعی لا ینزع و من ذهب منکم لا یرجع هو و اللّه القتل، گفت: در هر جای عقل به کار«1» نداری، نمی‌بینی که داعی باز نمی‌استد«2» و هر که از ما می‌بشود باز نمی‌آید، قتل است و کشتن. و حیی اخطب را بیاوردند، دستها با گردن بسته تا پیش رسول آوردندش، چون در رسول نگرید گفت: 3» و اللّه ما لمت« نفسی علی عداوتک و لکن من یخذل اللّه یخذل، گفت: به خدای که خود«4» بر دشمنی تو ملامت نکردم و لکن آن را که خدای مخذول بکند مخذول شود. آنگه روی به قوم کرد و گفت: لا بدّ من امر اللّه، کتاب و قدر و ملحمة کتبت علی بنی اسرائیل، گفت: کار خدای لابدّ بباشد، نوشته‌ای و قضایی و کالزاری«5» است که بر بنی اسرایل نوشته‌اند. چون او را پیش [110- پ] امیر المؤمنین«6»- علیه السّلام- آوردند«7» تا گردنش بزند، گفت: قتلة شریفة بید شریف، کشتن شریف«8» به دست مردی شریف. آنگاه او را گفت: اینکه حلّه به من رها کن و مگذار که از من بر کنند. امیر المؤمنین«9»- علیه السّلام- گفت: هی اهون علی‌ّ من ذلک، آن خوارتر است بر من، آنگاه گردن کشید«10» و سر پیش داشت تا امیر المؤمنین«11» گردنش بزد«12»، و امیر المؤمنین«13»- علیه السّلام- پرسید از آن کس که او را می‌آورد، گفت: او چه گفت چون او را می‌آوردی«14»! گفت«15»، اینکه بیتها می‌گفت«16»: ----------------------------------- (1). مر بر. (2). همه نسخه بدلها: ایستد. (3). لب: ملت. (4). همه نسخه بدلها را. [.....] (5). همه نسخه بدلها: کارزاری. (6)، 9، 11، 13. دب، آج، لب، فق، مر علی. (7). همه نسخه بدلها، بجز مب: بردند. (8). همه نسخه بدلها: شریفی. (10). همه نسخه بدلها: بر کشید. (12). همه نسخه بدلها: بزند. (14). مج، وز، آج، لب، فق، دب در راه. (15). آج، لب، فق، مب، مر چون او را می‌آوردم در راه. (16). همه نسخه بدلها، بجز مب: بیتها بگفت. صفحه : 45 لعمرک ما لام إبن اخطب نفسه

و لکنّه من یخذل اللّه یخذل لجاهد«1» حتّی یبلغ«2» النّفس جهدها

و حاول یبغی العزّ کل‌ّ مغلغل امیر المؤمنین- علیه السّلام- در جواب او اینکه بیتها بگفت: لقد کان ذا جدّ و جدّ بکفره

فقید الینا فی المجامع یقتل فقلّدته بالسّیف ضربة محفظ

فصار الی قعر الجحیم یکبّل فذاک مآب الکافرین و من یکن

مطیعا لأمر اللّه فی الخلد ینزل«3». پس اینکه خزی در دنیا آن«4» است که بر ایشان رفت از قتل مردان و سبی زنان و غنیمت اموال. قوله تعالی: وَ یَوم‌َ القِیامَةِ، نصب او بر ظرف است و عامل در او «یردّون»، و اینکه فعل را مجهول خوانند یعنی فاعلش مجهول است و فعل ما لم یسم‌ّ فاعله خوانند و فعل مبنی«5» برای مفعول به، به اینکه هر سه نام فعلی بود که معدول«6» بود از اصل خود«7»، اعنی از اسناد با فاعل به اسناد با مفعول به«8»، و روز قیامت ایشان را با سخت‌ترین«9» عذابی برند، و اینکه لفظ آن جا گویند که ایشان وقتی دیگر آن جا بوده باشند، و لکن فعل مبتدا را هم ردّ و عود گویند«10» چنان که شاعر گفت: فان تکن الایّام احسن‌ّ مرّة

الی‌ّ فقد عادت لهن‌ّ ذنوب«11» و جوابی دیگر از اینکه آن است که: ردّ اینکه جا بر جای خود است، چه«12» ایشان را از اینکه خزی و نکال و عذاب دنیا که ذکر کردیم با عذاب دوزخ خواهند بردن. پس معنی ردّ بر جای خود است و همچنین در بیت«13»: لأن‌ّ«14» من عادة الأیّام و الغالب علیها ----------------------------------- (1). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: فجاهد. (2). اساس: بلغ، با توجّه به دب، تصحیح شد. (3). آج، لب، فق، مب، مر: منزل. (4). همه نسخه بدلها: اینکه. (5). مب را. [.....] (6). مج، وز: عدول. (7). مج، وز، دب بگردانید، آج، لب، فق، مب، مر نگردانید. (8). همه نسخه بدلها: مفعول. (9). همه نسخه بدلها: سخت‌تر. (10). همه نسخه بدلها بر توسّع. (11). همه نسخه بدلها می‌گوید اگر روزگار وقتی با من احسان کرد اکنون گناهانش باز آمد و او را گناه نبود اوّل تا به دوم حال باز آید. (12). آج، لب، فق، مب: اگر چه، دب: چرا که. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: همچنین در خبر است. (14). آج، لب، فق، مب، مر: الا ان‌ّ. صفحه : 46 الاساءة الی اهلها، فکأنّها کانت لها ذنوب ثم‌ّ احسان ثم‌ّ عادت الی ما کان«1» منها. إِلی أَشَدِّ العَذاب‌ِ، اینکه را افعل تفضیل گویند، با سخت‌تر عذابی، و عذاب المی تیز«2» باشد روان«3» بر معذّب، و منه عذبة اللّسان، سر زبان را برای آن عذبه خوانند که بر سخن جاری باشد، و ماء عذب، آبی خوش باشد برای آن که خوار«4» به گلو فرو شود. و اصل کلمه از استمرار است، پس الم مستمر را عذاب گویند. وَ مَا اللّه‌ُ بِغافِل‌ٍ، و خدای تعالی غافل نیست، و غفلت سهو باشد و آن انتفاء«5» علم باشد پس از حصولش. عَمّا تَعمَلُون‌َ، اهل مدینه و ابو بکر و یعقوب به «تا» ی خطاب خواندند، و باقی قرّاء به « یا » خوانند خبر از غایب، از آنچه شما می‌کنید یا ایشان می‌کنند«6».

[سوره البقرة (2): آیات 86 تا 96]

[اشاره]

أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ اشتَرَوُا الحَیاةَ الدُّنیا بِالآخِرَةِ فَلا یُخَفَّف‌ُ عَنهُم‌ُ العَذاب‌ُ وَ لا هُم یُنصَرُون‌َ (86) وَ لَقَد آتَینا مُوسَی الکِتاب‌َ وَ قَفَّینا مِن بَعدِه‌ِ بِالرُّسُل‌ِ وَ آتَینا عِیسَی ابن‌َ مَریَم‌َ البَیِّنات‌ِ وَ أَیَّدناه‌ُ بِرُوح‌ِ القُدُس‌ِ أَ فَکُلَّما جاءَکُم رَسُول‌ٌ بِما لا تَهوی أَنفُسُکُم‌ُ استَکبَرتُم فَفَرِیقاً کَذَّبتُم وَ فَرِیقاً تَقتُلُون‌َ (87) وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلف‌ٌ بَل لَعَنَهُم‌ُ اللّه‌ُ بِکُفرِهِم فَقَلِیلاً ما یُؤمِنُون‌َ (88) وَ لَمّا جاءَهُم کِتاب‌ٌ مِن عِندِ اللّه‌ِ مُصَدِّق‌ٌ لِما مَعَهُم وَ کانُوا مِن قَبل‌ُ یَستَفتِحُون‌َ عَلَی الَّذِین‌َ کَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُم ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِه‌ِ فَلَعنَةُ اللّه‌ِ عَلَی الکافِرِین‌َ (89) بِئسَمَا اشتَرَوا بِه‌ِ أَنفُسَهُم أَن یَکفُرُوا بِما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ بَغیاً أَن یُنَزِّل‌َ اللّه‌ُ مِن فَضلِه‌ِ عَلی مَن یَشاءُ مِن عِبادِه‌ِ فَباؤُ بِغَضَب‌ٍ عَلی غَضَب‌ٍ وَ لِلکافِرِین‌َ عَذاب‌ٌ مُهِین‌ٌ (90) وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم آمِنُوا بِما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ قالُوا نُؤمِن‌ُ بِما أُنزِل‌َ عَلَینا وَ یَکفُرُون‌َ بِما وَراءَه‌ُ وَ هُوَ الحَق‌ُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُم قُل فَلِم‌َ تَقتُلُون‌َ أَنبِیاءَ اللّه‌ِ مِن قَبل‌ُ إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ (91) وَ لَقَد جاءَکُم مُوسی بِالبَیِّنات‌ِ ثُم‌َّ اتَّخَذتُم‌ُ العِجل‌َ مِن بَعدِه‌ِ وَ أَنتُم ظالِمُون‌َ (92) وَ إِذ أَخَذنا مِیثاقَکُم وَ رَفَعنا فَوقَکُم‌ُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَیناکُم بِقُوَّةٍ وَ اسمَعُوا قالُوا سَمِعنا وَ عَصَینا وَ أُشرِبُوا فِی قُلُوبِهِم‌ُ العِجل‌َ بِکُفرِهِم قُل بِئسَما یَأمُرُکُم بِه‌ِ إِیمانُکُم إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ (93) قُل إِن کانَت لَکُم‌ُ الدّارُ الآخِرَةُ عِندَ اللّه‌ِ خالِصَةً مِن دُون‌ِ النّاس‌ِ فَتَمَنَّوُا المَوت‌َ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (94) وَ لَن یَتَمَنَّوه‌ُ أَبَداً بِما قَدَّمَت أَیدِیهِم وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِالظّالِمِین‌َ (95) وَ لَتَجِدَنَّهُم أَحرَص‌َ النّاس‌ِ عَلی حَیاةٍ وَ مِن‌َ الَّذِین‌َ أَشرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُم لَو یُعَمَّرُ أَلف‌َ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحزِحِه‌ِ مِن‌َ العَذاب‌ِ أَن یُعَمَّرَ وَ اللّه‌ُ بَصِیرٌ بِما یَعمَلُون‌َ (96) «7»

[ترجمه]

‌آن کسانی که بخریدند زندگانی دنیا به آخرت«8» سبک نگردانند از ایشان عذاب و نه ایشان را یاری دهند. [111- ر] و بدادیم موسی را کتاب توریت و بر اثر او فرستادیم از پس او پیغمبران و بدادیم عیسی پسر مریم را درستیها«9» و نیرومند کردیم او را به جبریل پاکیزه هر گاه بیاید به شما پیغمبری بدانچه آرزو نکند تنهای شما بزرگ منشی کنید پس گروهی را دروغزن دارید و گروهی را بکشید. و گویند دلهای ما بسته است«10»، لعنت کرد«11» ایشان را خدای به کفر ایشان، اندک است آنچه بگروند. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: ما کانت. (2). دب، آج، لب، فق، مب: الیمی بتر، مر: عذابی الیم بتر. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: روا. (4). مج: ندارد، آج: گوارا. (5). اساس: انتقام، با توجّه به مج و اتفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. [.....] (6). مج می‌کنید. (7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (8). وز، آج، لب، فق: زندگانی نزدیکتر به سرای باز پسین. (9). مج، وز، آج، لب، فق: حجّتها. (10). اساس و همه نسخه بدلهایی که آیات را ترجمه کرده‌اند، معادلی برای کلمه «بل» نیاورده‌اند. (11). مج، وز: کناد. صفحه : 47 و چون بیامد به ایشان کتاب«1» یعنی قرآن از نزد خدای راست دارنده مر آن را که با ایشان است یعنی توریت، و بودند از پیش نصرت خواستند بر آن کسان که کافر گشتند چون بیامد به ایشان آنچه بشناختند کافر گشتند به وی، لعنت خدای بر کافران. بد است آنچه خریدند به آن تنهای خود را به آن که کافر گشتند بدانچه فرستاد خدای از حد درگذشتن«2» به آن که فرو فرستد خدای از فضل خود بر آن که خواهد از بندگانش، بازگشتند با خشمی بر خشمی، و مر کافران راست عذابی خوارکننده. و چون گویند ایشان را بگروید به آنچه فرو فرستاد خدای، گویند بگرویدیم«3» بدانچه فرستاد«4» بر ما و کافر شوند بدانچه جز آن«5» است و او راست است یعنی قرآن، راست دارنده به آنچه با ایشان است یعنی توریت، بگو چرا می‌کشتید«6» پیغمبران خدای را از پیش اگر هستید گرویدگان. چون بیاورد به شما موسی درستیها«7» باز بگرفتید گوساله را از پس او و شما بودید ستمکاران. ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب، فق: نامه. (2). مج، وز: خدای به بیداد و حسد، آج، لب، فق: به بیداد و حد. (3). مج، وز، آج، لب، فق: ایمان آریم. (4). وز: فرستادند. (5). مج، وز، آج، لب، فق: از پس آن. (6). مج، وز: چرا می‌کشید، آج، لب، فق: بگو ای محمّد چرا می‌کشید. (7). مج، وز، آج لب: حجتها. صفحه : 48 [111- پ] چون بگرفتیم«1» پیمان شما و برداشتیم«2» بالای شما کوه طور را بگیرید آنچه بدادیم شما را بنیرو«3»، و بشنوید، یعنی فرمان برید، گفتند: شنیدیم گفتارت و فرمان نبریم و خورانیده شدند«4» در دلهای ایشان گوساله به کفرشان، بگو بد می‌فرماید شما را به آن ایمانتان اگر شما مؤمنی. بگو اگر خواهد بودن شما را سرای باز پسین بنزدیک خدای صافی از جز مردمان، تمنّا کنی مرگ را اگر راست گویی«5» شما. و تمنّا نکنند«6» هرگز به آنچه در پیش افگند«7» دستهای ایشان، و خدای داناست به بیدادکاران. یا بی ایشان را حریصترین مردم بر زندگانی و آنان که مشرک بودند خواهد یکی از ایشان که عمرش دهند هزار سال، نیست آن دور کننده او از عذاب، آن کش عمر«8» دهند و خدای بیناست به آنچه می‌کنند«9». قوله: أُولئِک‌َ، بگفتیم که: «اولاء»، کنایت باشد از جماعتی، و اینکه جمعی است نه از جنس واحد، و واحد او ذلک باشد، چنان که واحد هؤلاء «هذا» باشد. الَّذِین‌َ، اینکه اسم را موصوله گویند و ما بعدش صله او باشد. اشتَرَوُا، بدل کرده‌اند- چنان که بگفتیم. الحَیاةَ الدُّنیا، فعلی تأنیث افعل تفضیل باشد، چنان که اکبر و ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب، فق: ها گرفتیم. [.....] (2). آج، لب، فق از. (3). مج، وز، آج، لب، فق: بجدّ. (4). مج، وز، آج، لب: بخورد دادند، فق: در آرند. (5). مج، وز، آج، لب: راست گیرید. (6). اساس و همه نسخه بدلهایی که آیات را ترجمه کرده‌اند، برای ضمیر «ه» معادلی نیاورده‌اند. (7). مج، وز، آج، لب، فق: افگنده‌اند. (8). آج، لب، فق: آن که عمرش. (9). همه نسخه بدلها اینکه یازده آیت است. صفحه : 49 کبری و اعظم و عظمی، و اقصی و قصوی و ادنا و دنیا. بِالآخِرَةِ، به سرای باز پسین، یعنی دنیا بستانند و آخرت از دست رها کنند. فَلا یُخَفَّف‌ُ عَنهُم‌ُ العَذاب‌ُ، سبک نکنند از ایشان عذاب را. خداوند- جل‌ّ جلاله- در اینکه آیت تهدید کرد آنان را که اقبال کنند بر دنیا و برای طمع دنیا و حطام او دست از آخرت و عمل صالح بدارند، و دین به دنیا بفروشند، و حیات باقی به حیات فانی بدل کنند به عوض راحت اندک، ایشان را عذاب«1» بی‌کرانه باشد، کأشدّ ما یکون من العذاب، بی آن که از ایشان تخفیفی کنند، و نه کس ایشان را یاور و ناصر بود یا شفاعت کند. و آیت خاص‌ّ است در حق‌ّ جهودانی که ذکر ایشان در آیات مقدّم برفت. حق تعالی باز نمود که: آن که ایشان را حمل کرد که چنین کنند«2»، حب‌ّ دنیا بود و از جهت اینکه«3» گفت رسول- علیه السّلام- حب‌ّ الدّنیا رأس کل‌ّ خطیئة، و گفت: اشقی الأشقیاء من باع دینه بدنیاه و اشقی منه من باع دینه بدنیا غیره ، گفت: شقیترین اشقیا آن است که دین به دنیا بفروشد، و از او شقیتر آن است که دین خود به دنیای غیری بفروشد. وَ لَقَد آتَینا مُوسَی الکِتاب‌َ، ما بدادیم موسی را کتاب، یعنی توریت. وَ قَفَّینا مِن بَعدِه‌ِ بِالرُّسُل‌ِ، یعنی اتبعنا من القفا، یقال: قفاه یقفوه اذا تبعه، و قفّاه غیره اذا اتبعه، قال اللّه تعالی: وَ لا تَقف‌ُ ما لَیس‌َ لَک‌َ بِه‌ِ عِلم‌ٌ«4» وَ آتَینا عِیسَی ابن‌َ مَریَم‌َ البَیِّنات‌ِ، و عیسی«6» مریم را آیات و معجزات دادیم از آنچه در سورت آل عمران و در سورت [112- ر] المائدة می‌گوید از احیاء موتی و ابراء اکمه و ابرص، و خبر دادن ایشان را به آنچه خورده بودند و ذخیره کرده بودند و بیّنه، از بیان باشد، و برای آن گواه را بیّنه خواند فی قوله- علیه السّلام: البیّنة علی ----------------------------------- (1). مر: عذابی. (2). همه نسخه بدلها: کردند. (3). همه نسخه بدلها: و از اینکه کار. (4). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 36، همه نسخه بدلها ای لا تتبّع. (5). اساس: لاخت له، با توجّه به نسخه دب، تصحیح شد. (6). آج، لب، فق، مب، مر پسر. [.....] 1» صفحه : 50 الله‌المدّعی و الیمین علی من انکر«، که به گواهی او حق روشن شود. و چون پیغمبران- علیهم السّلام- مدّعی نبوت‌اند«2»، حق تعالی معجزات ایشان را بیّنات خواند. وَ أَیَّدناه‌ُ، ای قوّیناه، او را قوّت دادیم من الاید و هو القوّة، و منه قوله تعالی: داوُدَ ذَا الأَیدِ«3»بِرُوح‌ِ القُدُس‌ِ، إبن کثیر خواند: بروح القدس، به اسکان «دال»، و باقی قرّاء خواندند: قدس به ضم‌ّ «دال». و مفسّران خلاف کردند در روح القدس. ربیع انس گفت: مراد به «روح»، روح عیسی است- علیه السّلام- که در او دمید، و به «قدس»، خدای- جل‌ّ جلاله- بقوله«4»: المَلِک‌ِ القُدُّوس‌ِ«5» قُل نَزَّلَه‌ُ رُوح‌ُ القُدُس‌ِ مِن رَبِّک‌َ بِالحَق‌ِّ«9». عبد اللّه عبّاس و سعید جبیر و عبید عمیر«10» گفتند: مراد نام مهترین خداست ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: علی مدّعی علیه. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مدّعی نبوده‌اند. (3). سوره ص (38) آیه 17. (4). همه نسخه بدلها: من قوله. (5). سوره جمعه (62) آیه 1، و سوره حشر (59) آیه 23. (6). همه نسخه بدلها را. (7). مج، وز آن. (8). همه نسخه بدلها: مریم. (9). سوره نحل (16) آیه 102. (10). وز، دب، آج، لب، فق: عبید عمر، مب: عبد اللّه عمر، مر: عبید عمرو. صفحه : 51 - جل‌ّ جلاله- که او به برکت آن احیاء موتی کردی و خدای را به آن نام بخواندی، خدای تعالی آنچه خواستی بدادی و اظهار معجزات کردی بر دست او. إبن زید گفت: مراد انجیل است، چه انجیل روح او بود چنان که قرآن روح محمّد بود- علیه و آله السّلام. و روح در قرآن بر معانی مختلف آمد: روح، روح آدمی و جانوران است که او شرط است در وجود و بقای حیات، و آن از جمله بنیه است فی قوله تعالی: وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الرُّوح‌ِ قُل‌ِ الرُّوح‌ُ مِن أَمرِ رَبِّی«1». و آن نفس متردّد باشد که تا تردّد آن بود حیات بماند، و چون نباشد حیات بنماند، و منه قول النّبی- علیه السّلام: الارواح جنود مجنّدة فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف، یعنی ذوی الارواح. مراد به ارواح در خبر ذوی الارواحند علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، کقوله تعالی: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«2» یُلقِی الرُّوح‌َ مِن أَمرِه‌ِ عَلی مَن یَشاءُ مِن عِبادِه‌ِ«5» وَ کَذلِک‌َ أَوحَینا إِلَیک‌َ رُوحاً مِن أَمرِنا«6» قُل نَزَّلَه‌ُ رُوح‌ُ القُدُس‌ِ مِن رَبِّک‌َ«7» وَ کَلِمَتُه‌ُ أَلقاها إِلی مَریَم‌َ وَ رُوح‌ٌ مِنه‌ُ«8» یَوم‌َ یَقُوم‌ُ الرُّوح‌ُ وَ المَلائِکَةُ صَفًّا«9» وَ أَیَّدَهُم بِرُوح‌ٍ مِنه‌ُ«2». أَ فَکُلَّما جاءَکُم رَسُول‌ٌ، سبب نزول آیت آن بود که چون قدیم تعالی«3»- قصّه معجزات عیسی با رسول بگفت، و رسول- علیه السّلام- بر جهودان خواند، ایشان گفتند: نه همانا«4» که عیسی اینکه کرده باشد، و اگر کرد، تو چرا همچنان نکنی که تو نیز دعوی پیغمبری می‌کنی همچون او! خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد و گفت که: هر گه که پیغمبری چیزی به شما آرد که دلهای شما آن نخواهد و نفس شما کاره بود آن را گروهی را تکذیب کنی چنان که شما می‌کنی و گروهی را قتل کنی چنان که آنان کردند که پیش از عهد شما بودند که زکریّا را و یحیی را- علیهما السّلام- بکشتند و دیگر پیغمبران که جهودان ایشان را بکشتند، یقال: هوی یهوی هوی اذا اشتهی و هوی یهوی هویا اذا سقط و اصل هر دو هوی است فان‌ّ من یهوی شیئا یهوی قلبه الیه، دلش به آن فرو شود، بیانه قوله: فَاجعَل أَفئِدَةً مِن‌َ النّاس‌ِ تَهوِی إِلَیهِم«5»وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلف‌ٌ، گفتند، یعنی جهودان که: دلهای ما غلف است. جمله قرّاء به سکون «لام» خواندند مگر إبن محیصن که او در شاذّ خواند: غلف، به ضم‌ّ «لام» و غلف جمع اغلف باشد، و فعل در جمع افعل صفت قیاسی مطّرد است کأحمر و حمر و اصفر و صفر و اخضر و خضر، ای فی غلاف، [و]«7» شمشیر در نیام کرده را اغلف گویند، و مرد ختنه ناکرده اغلف و اقلف گویند. و معنی آن است که گفتند: دلهای ما در پوشش است از آنچه تو می‌گویی ----------------------------------- (1). مج، دب، آید. (2). سوره مجادله (58) آیه 22. (3). همه نسخه بدلها: جل‌ّ جلاله. (4). آج، لب: همی، فق، مب: همین. (5). سوره ابراهیم (14) آیه 37. (6). همه نسخه بدلها: یهوی. (7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 53 نمی‌توانیم دانستن، و سخن تو در دل ما جای گیر نیست، پنداری از میان دل ما و سخن تو حجابی و پوششی هست، و نظیر اینکه معنی قوله- تعالی: وَ قالُوا قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ مِمّا تَدعُونا إِلَیه‌ِ وَ فِی آذانِنا وَقرٌ وَ مِن بَینِنا وَ بَینِک‌َ حِجاب‌ٌ«1» قُلُوبُنا غُلف‌ٌ، و اصل او غلف بوده باشد برای تخفیف را، تسکین «لام» کردند، و او جمع«2» غلاف باشد، و اینکه را دو معنی بود: یکی آن که دلهای ما اوعیه و ظروف و غلافهای علم است برای آن که خداوندان کتب اوایلیم، و علم«3» اوایل پیش ماست، ما علم تو را چه خواهیم کردن، ما را حاجت نیست به علم تو، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس و عطا و کلبی است. و معنی دیگر آن که: دلهای ما وعاء«4» علم است و محل‌ّ و ظرف«5» علوم بسیار است، اگر اینکه که تو می‌گویی در آن چیزی بودی، هم در دل ما جای گرفتی و دل ما آن را یاد گرفتی. بَل لَعَنَهُم‌ُ اللّه‌ُ بِکُفرِهِم، «بل» حرف اضراب باشد، و معنی اضراب [113- ر] اعراض بود چون گوینده از آن حدیث که در او باشد عدول کند و با چیزی دگر شود، «بل» آن جا استعمال کنند، ما جاءنی زید بل عمرو. و از جمله حروف عطف باشد. و اصل «لعن» طرد و ابعاد بود، یقول العرب: شأو«6» لعین، ای بعید، قال الشّمّاخ: ذعرت به القطا و نفیت عنه

مقام الذّئب کالرّجل اللّعین یعنی خدای تعالی ایشان را براناد و دور کناد از رحمت. و لفظ خبر است، شاید که معنی دعا بود و شاید که خبر بود، و دعاء علیهم بهتر است. بِکُفرِهِم، خدای- تعالی- اضافه فعل لعنت با خود کرد و اضافه کفر با ایشان، اگر کفر فعل خدای بودی حوالت به خدای بودی چنان که اسناد فعل لعنت با او است. دگر آن که: به اینکه [با]«7» بیان کرد که سبب استحقاق ایشان لعنت را آن است ----------------------------------- (1). سوره فصّلت (41) آیه 5. (2). مج، وز: جمعی. [.....] (3). مب: کتب. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اوعیه. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ظروف. (6). آج، لب: شاوه، مج، شارد. (7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 54 که کافر شدند. دگر آن که: در عقل نکو نیاید که کفر از او باشد و لعنت بر کفر، هم از او باشد. فَقَلِیلًا ما یُؤمِنُون‌َ، «ما» زیادت است، و روا بود که مصدریّه باشد، و تقدیر چنین باشد: فقلیلا یقع«1» منهم الایمان، و نصب «قلیلا» بر حال باشد. و ابو عبیده گفت: نصب«2» به نزع حرف جرّ است، و معنی آن است که: بقلیل یؤمنون و باکثره یکفرون، به کمتر ایمان دارند و به بیشتر کافرند. چون حرف جرّ بیفگندند فعل بدو رسید«3» و عمل کرد در او چنان که: وَ اختارَ مُوسی قَومَه‌ُ سَبعِین‌َ رَجُلًا«4»وَ لَمّا جاءَهُم کِتاب‌ٌ مِن عِندِ اللّه‌ِ مُصَدِّق‌ٌ لِما مَعَهُم، چون به ایشان آمد کتاب از نزدیک خدای. مراد به «کتاب» قرآن است. «مصدّق»، صفت کتاب است، براست دارنده آن را که با ایشان است یعنی توریت را، [و «ما» موصوله است]«5» وَ کانُوا مِن قَبل‌ُ، یعنی من قبل خروج النّبی- علیه السّلام [او من قبل مجی‌ء الکتاب]«6». و کوفیان اینکه «من» را غایت گویند«7»، و رفع او بر غایت بود. و بصریان مبنی بر ضم‌ّ گویند اینکه را بنای«8» عارض، و معنی آن باشد«9» که مضاف الیه از«10» لفظ بیفگنند و در نیّت و دل بر جای باشد آن را بنا کنند، و کذلک جمیع الجهات من قبل و من بعد و من فوق و من تحت. یَستَفتِحُون‌َ عَلَی الَّذِین‌َ کَفَرُوا، طلب فتح کردندی بر کافران. و سبب نزول اینکه آن بود که: جهودان پیش از آمدن رسول- علیه السّلام- چون با مشرکان خصومت و مناظره کردندی، گفتندی: اگر پیغمبر آخر زمان که محمّد است ----------------------------------- (1). آج: در حاشیه آورده است «یصح»، دب، لب، فق، مب، مر: یفتح. (2). همه نسخه بدلها او. (3). مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: رسد. (4). سوره اعراف (7) آیه 155. (5)، 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها: خوانند. (8). مب: به بنای. (9). همه نسخه بدلها: و معنی اینکه آن بود. (10). همه نسخه بدلها: آن. [.....] صفحه : 55 بیاید با ما باشد و برای ما گواهی دهد، و به پیغمبر ما ایمان دارد و بگوید که: ما بحق اولیتریم از شما که مشرکانی، چه او داند که ما اهل کتابیم و کتاب ما حق است و پیغمبر ما موسی- علیه السّلام- پیغمبری صادق بود، چنان که خدای تعالی در دگر آیت گفت: إِن تَستَفتِحُوا فَقَد جاءَکُم‌ُ الفَتح‌ُ«1». و چون رنجی از مشرکان به ایشان رسیدی، دعا کردندی که: اللّهم انصرنا بالنّبی‌ّ المبعوث فی آخر الزّمان الّذی [113- پ] نجد نعته فی التّوریة، بار خدایا ما را نصرت کن به پیغامبر آخر زمان که ما نعت و صفت او در توریت می‌یابیم. چون وقت آمدن رسول- علیه السّلام- بود، گفتند: قد اظل‌ّ زمان نبی‌ّ یخرج بتصدیق ما قلنا، نزدیک آمد روزگار پیغامبری که بیاید و بیان کند راستی آن را که ما گفتیم. فَلَمّا جاءَهُم ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِه‌ِ، چون او بیامد و او را شناختند و دانستند به نعت و صفت او در توریت کافر شدند به او، و گفتند: اینکه نه آن پیغامبر است که ما نعت و صفت او در توریت خوانده‌ایم، کافر شدند با آن که دانستند به بغی و حسد. فَلَعنَةُ اللّه‌ِ عَلَی الکافِرِین‌َ، لعنت خدا بر کافران باد. بِئسَمَا اشتَرَوا بِه‌ِ أَنفُسَهُم، «بئس» و «نعم» دو فعل ماضی‌اند مخالف دگر افعال، هم به بنا و هم به حکم، و در اصل «نعم» و «بئس» بوده است علی وزن فعل، و آن را فعل مدح و ذم‌ّ گویند، و تصریف در او نشود، و فاعل«2» او اسمی باید«3» که «لام» تعریف جنس در او بود، و به اینکه کفایت نباشد تا مخصوص بالمدح یا بالذّم با او نباشد، چنان که نعم الرّجل زید و بئس الغلام عمرو. الرّجل«4» فاعل باشد و زید مخصوص باشد به مدح یا به ذم‌ّ، و باشد که اسم فاعل اضمار کنند، و اسمی نکره منصوب بر«5» جای«6» بدارند، چنان که: نعم رجلا زید، تقدیر اینکه باشد که: نعم الرّجل رجلا زید، و اینکه جا تقدیر اینکه است: بئس الشّی‌ء شیئا. و «ما» نکره موصوفه است. اشتَرَوا بِه‌ِ أَنفُسَهُم، که بفروختند به آن خود را أَن یَکفُرُوا، «ان» با فعل در جای مصدر است، و او مخصوص به ذم‌ّ است، و معنی آن است که: بد چیزی است ----------------------------------- (1). سوره انفال (8) آیه 19. (2). مب فعل. (3). آج، لب، فق، مب، مر: باشد. (4). مج، وز: و الرّجل. (5). همه نسخه بدلها تمیز به. (6). همه نسخه بدلها او. صفحه : 56 که ایشان خود را به آن بفروختند کفرشان به آنچه خدای فرو فرستاد از قرآن، و مراد به «اشتراء»، بیع است، که شری هم خریدن باشد هم فروختن، و مراد آن است که: حظ و نصیب خود از ثواب بفروختند به عقاب کفر. و گفته‌اند«1» معنی آن است که: بد اختیاری کردند چون بدل کردند حق به باطل و کفر به ایمان، و مراد بقوله: بِما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ، قرآن است بلا خلاف، و «ما» موصوله است. بَغیاً، ای ظلما، و نصب او بر مفعول له است، و اصل «بغی»، فساد باشد من قولهم: بغی الجرح اذا امدّ و فسد. و «بغی» طلب بود و به عرف مخصوص شده است به طلب ناحق و ناواجب. و «بغا» زنا باشد، و گفته‌اند: بغی حسد باشد، یعنی حسد می‌برند بر آن که خدای تعالی فرو می‌فرستد از فضلش، یعنی نبوّت و کتاب عَلی مَن یَشاءُ مِن عِبادِه‌ِ، بر«2» آن که خواهد از بندگانش یعنی محمّد- صلّی اللّه علیه و علی آله. فَباؤُ، رجعوا«3»، باز آمدند بِغَضَب‌ٍ عَلی غَضَب‌ٍ. مفسّران خلاف کردند در آن که اینکه دو «غضب» بر چه بود. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به غضب اوّل خشم خداست بر ایشان به ضایع کردن ایشان توریت را، و غضب دوم به کفرشان به محمّد- صلّی اللّه علیه و آله. ابو العالیه و قتاده گفتند: غضب اوّل به کفرشان به عیسی و انجیل، و غضب دوم به کفرشان به محمّد. سدّی گفت«4»: غضب اوّل به گوساله پرستیدن، [114- ر] و دوم«5» به کفرشان به محمّد- علیه السّلام. و گفته‌اند «علی» به معنی مع است، چنان که گویند: هو علی صغر سنّه، یقول الشّعر، ای مع صغر سنّه. وَ لِلکافِرِین‌َ، یعنی جاحدان نبوّت محمّد را عَذاب‌ٌ مُهِین‌ٌ، عذابی خواهد بودن خوار کننده که ایشان در آن مهان و مستذل‌ّ باشند. وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم آمِنُوا بِما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ، چون گویند ایشان را که ایمان آری به قرآن ----------------------------------- (1). مج آن. (2). همه نسخه بدلها: برای. (3). همه نسخه بدلها، بجز آج: و رجعوا، آج: فرجعوا. (4). آج، لب، فق به. (5). مب، مر: دویم. صفحه : 57 حق تعالی کفر و عناد ایشان باز می‌گوید که چون ایمان بر ایشان عرض کنند و ایشان را دعوت کنند با ایمان به قرآن، گویند: ما ایمان به آن آریم که بر ما فرود آمد، و [به]«1» آنچه ورای آن است و پس از آن است کافریم، یعنی آنچه جز آن است، چنان که گفت: فَمَن‌ِ ابتَغی وَراءَ ذلِک‌َ«2»، ای غیر ذلک و سواه. و در وَ أُحِل‌َّ لَکُم ما وَراءَ ذلِکُم«3»، ای ما سواه. وَ هُوَ الحَق‌ُّ، و قرآن حق‌ّ است و درست است. مُصَدِّقاً لِما مَعَهُم، براست دارنده آن را که با ایشان است، یعنی توریت. و نصب او بر حال است. قُل فَلِم‌َ تَقتُلُون‌َ أَنبِیاءَ اللّه‌ِ، اکنون ای محمّد جواب ایشان بازده و بگو که: «لم»، چرا. «لام»، حرف جر است که بر «ما» ی استفهامیّه در شده«4» است، و «الف» از او بیفگنده«5»، و «میم» مانده، و حروف جارّه چون در «ما» ی استفهام شود، «الف» از او بیفتد«6» و به فتحه اکتفا کنند، چنان که: «فیم» و «بم» و «لم» و «عم‌ّ» و «علام»«7»، فی«8» قوله تعالی: بِم‌َ یَرجِع‌ُ المُرسَلُون‌َ«9»، و: عَم‌َّ یَتَساءَلُون‌َ«10»، و: فِیم‌َ کُنتُم«11» مِن قَبل‌ُ، ای من قبل هذا، پیش از اینکه، چنان که بیان کرده شد در حذف مضاف الیه از«12» لفظ، إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ بالتّوریة، اگر به توریت ایمان داری، چه در توریت نوشته است که: کشتن پیغامبران حرام است. وَ لَقَد جاءَکُم، «واو»، حرف عطف است، و «لام» تأکید را«13»، و «قد»، تحقیق را. موسی، به شما آورد بیّنات«14» و دلالات روشن و حجّتهای ظاهر، و شما پس از آن گوساله به معبود خود گرفتی. وَ أَنتُم ظالِمُون‌َ، «واو» حال راست، و شما در آن حال ظالم و بیدادگر بودی بر خود- بر آن تفسیر که بدادیم. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). سوره مؤمنون (23) آیه 7. (3). سوره نساء (4) آیه 24. [.....] (4). مج، وز، فق، مب، مر: آمده. (5). همه نسخه بدلها اند. (6). مر: بیفتاد. (7). آج: علی م. (8). وز نحو. (9). سوره نمل (27) آیه 35. (10). سوره نبأ (78) آیه 1. (11). سوره نساء (4) آیه 97. (12). همه نسخه بدلها: در. (13). همه نسخه بدلها: راست. (14). همه نسخه بدلها: بالبیّنات. صفحه : 58 وَ إِذ أَخَذنا مِیثاقَکُم، و یاد کنی چون پیمان شما بستدیم، و کوه طور از بالای سر شما بداشتیم، و شما را گفتیم آنچه شما را می‌دهیم بستانی، و به قوّت و جدّ و حفظ نگاه داری. وَ اسمَعُوا، بشنوی، یعنی یادگیری. و گفته‌اند معنی آن است که: طاعت داری، و طاعت [را]«1» برای آن سمع خواند که طاعت عند سماع امر باشد، و به سبب او بود، و بر اینکه تفسیر است: سمع اللّه لمن حمده، ای اجاب اللّه لمن دعاه، خدای اجابت کننده است آن را که او را بخواند، و شاعر می‌گوید: دعوت اللّه حتّی خفت الّا

یکون اللّه یسمع ما اقول ای یجیب، یعنی اجابت می‌کند. و اگر در بیت سمع بر معنی خود حمل کنند اولیتر باشد، جواب دادند که: سَمِعنا وَ عَصَینا، بشنیدیم و عاصی شدیم. سمع و سماع، ادراک باشد به حاسّه سمع، و عصیان مخالفت«2» امر باشد یا مخالفت اراده. گفتند: سمعنا قولک و عصینا أمرک، سخنت بشنیدیم و فرمانت نبریم، و بعضی اهل معانی گفتند که: [114- پ] ایشان اینکه حدیث بر زبان براندند«3»، و لکن چون عند سماع اوامر عصیان کردند، حق تعالی گفت: چنین گفتند، چنان که شاعر گفت: امتلأ الحوض و قال قطنی

مهلا رویدا قد ملأت بطنی یعنی بلغ حدّا لو امکنه ان یقول شیئا لقال«4» قطنی. وَ أُشرِبُوا فِی قُلُوبِهِم‌ُ العِجل‌َ، و در خورد دل ایشان دادند دوستی گوساله، یعنی پنداری ایشان را مطبوع بکرده‌اند بر آن و در دل ایشان سرشته. و شربت الماء و اشربته غیری، آب باز خوردم و به خورد دیگری دادم، و مراد حب‌ّ العجل است، و لکن مضاف بیفگند و مضاف الیه به جای او بنهاد، چنان که: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«5»بِکُفرِهِم، اکنون چون حق تعالی «اشربوا»، بر فعل ما لم یسم‌ّ فاعله آورد، وجه آن باز نمود تا کسی گمان نبرد که از فعل اوست، گفت: آن دوستی عجل«3» با دل ایشان مختلط شده از کفرشان است. آنگه رسول را- علیه السّلام- می‌گوید: قُل، بگو بِئسَما یَأمُرُکُم بِه‌ِ إِیمانُکُم إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ، بد می‌فرماید شما را ایمانتان به آن، یعنی به دوستی عجل اگر شما مؤمنی بر زعم خود. قُل إِن کانَت لَکُم‌ُ الدّارُ الآخِرَةُ، سبب نزول آیت آن بود که: جهودان- علیهم لعائن اللّه- دعاوی باطل کردند از آن که گفتند: نَحن‌ُ أَبناءُ اللّه‌ِ وَ أَحِبّاؤُه‌ُ«4» لَن یَدخُل‌َ الجَنَّةَ إِلّا مَن کان‌َ هُوداً أَو نَصاری«5» لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلّا أَیّاماً مَعدُودَةً«6». قدیم تعالی به اینکه آیت بر ایشان ردّ کرد، و گفت: بگو که اگر سرای آخرت، یعنی بهشت که در جوار خداست«7»، شما را خواهد بودن خالص، و هیچ کس را در آن نصیبی نیست. فَتَمَنَّوُا المَوت‌َ، پس اکنون تمنّای مرگ کنی اگر راست می‌گویی، برای آن که آن کس که قاطع باشد بر آن که از اهل بهشت است، به هر حال تمنّا کند که از سرای محنت و تکلیف تحویل کند با بهشت. و نیز آن کس که او دوست خدای باشد، همه تمنّای او آن بود که با جوار خدای شود که دوست بنزدیک دوست بیارامد، چنان که امیر المؤمنین«8»- علیه السّلام- به مرگ مبالات نمی‌کرد و می‌گفتی: و اللّه لا ابالی وقع الموت علی‌ّ ام وقعت علی الموت، به خدا که باز باز نگیرم«9» اگر من بر مرگ اوفتم، و اگر مرگ بر من اوفتد، و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بالعناق. (2). مج، وز: بزی. (3). مج، وز، فق، مب، مر که. (4). سوره مائده (5) آیه 18. (5). سوره بقره (2) آیه 111. (6). سوره بقره (2) آیه 80. (7). دب اگر. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر علی. (9). مج، وز: خدا که ما باز نگیرم، دب، آج، لب، فق، مب، مر: خدا که باک ندارم. صفحه : 60 هر وقت که دلش تنگ شدی از قوم، محاسن خود به دست گرفتی و گفتی: ما ینتظر اشقاها ان یخضبها من فوقها بدم، چه انتظار می‌کند آن شقیترین امّت که خضاب کند اینکه محاسن سپید را از خون اینکه سر، و دست بر سر نهادی و بر محاسن، و چون پسر ملجم را بدیدی گفتی: اشدد حیازیمک للموت

فان‌ّ الموت لاقیک«1» و لا تجزع من الموت

اذا حل‌ّ بوادیک«2» و مانند اینکه اخبار که از او روایت کرده‌اند. آنگه قدیم- جل‌ّ جلاله- [115- ر] خبر داد که: ایشان هرگز تمنّای مرگ نکنند به آن عمل که ایشان کرده‌اند. «لن»، نفی فعل مستقبل را باشد، و تمنّا قول الرّجل لما کان لیته لم یکن و لما لم یکن لیته کان. تمنّا آن باشد که کسی گوید چیزی را که باشد کاشکی نبودی، یا آن را که نباشد کاشکی بودی. بِما قَدَّمَت أَیدِیهِم، اضافه فعل با دست کردن«3» با آن که فعل از جمله«4» واقع است برای آن است تا مؤکّد کند که فعل اوست- چنان که بیان کردیم. عبد اللّه عبّاس گفت: اگر تمنّای مرگ کردندی، لغص‌ّ«5» کل‌ّ انسان منهم بریقه، هر یکی را از ایشان آب دهنش در گلو بماندی تا به مردن تا بر روی زمین هیچ جهود«6» نماندی، و اینکه از جمله معجزات رسول بود که خبر داد از غیب و نابوده و مخبر بر وفق خبر بود، و صدق بود و اینکه خبر درست نیاید الّا به وحیی از عالم الغیب- تبارک و تعالی. وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِالظّالِمِین‌َ، و خدای داناست به ظالمان تا بدانند که اینکه خبر که داد از علم داد ایمن باشند که مخبر به خلاف خبر نخواهد بودن. آنگه باز نمود حق تعالی که: بیرون از آن تمنّای مرگ نکنند در همه جهان از ایشان حریصتر بر زندگانی نیابی. وَ لَتَجِدَنَّهُم، کوفیان گفتند: قسم اینکه جا مضمر ----------------------------------- (1). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (ج 1/ 258): لاقیکا. (2). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (ج 1/ 258) بوادیکا. [.....] (3). مر: بایست کردن. (4). مب جوارح. (5). دب، آج، لب، فق، مب: یغص. (6). مج، وز: جهودی. صفحه : 61 است، و «لام» و «نون» تأکید به جواب او باز آمد، و تقدیر آن که: و اللّه لتجدنّهم. أَحرَص‌َ النّاس‌ِ عَلی حَیاةٍ وَ مِن‌َ الَّذِین‌َ أَشرَکُوا. فرّاء گفت: تقدیر چنین است که: احرص النّاس علی حیاة من کل‌ّ احد و من الّذین اشرکوا، ایشان را بر حیات و زندگانی حریصتر یابی از همه جهان، و نیز از مشرکان، آنگه از ایشان خبر داد که از حرص بر حیات تا آن جااند که«1» یَوَدُّ أَحَدُهُم لَو یُعَمَّرُ أَلف‌َ سَنَةٍ، خواهد و تمنّا کند یکی از ایشان که هزار سال بماند، و مثال اینکه از کلام چنان بود که یکی از ما گوید: فلان اسخی النّاس و من حاتم، فلان سخیترین مردمان است و از حاتم، برای آن که «من» در «ناس» مقدّر باشد تا«2» تقدیر آن باشد که: و اسخی من حاتم، و از حاتم نیز سخیتر است. و وجهی دگر آن است که: عَلی حَیاةٍ، جای وقف است، وَ مِن‌َ الَّذِین‌َ أَشرَکُوا، «واو» استیناف است. یَوَدُّ أَحَدُهُم و تقدیره«3» من یودّ، و معنی آن باشد که: از مشرکان کسان هستند«4» که یکی از ایشان تمنّای هزار سال حیات کند. بر اینکه قول اینکه تمنّا هزار سال زندگانی حوالت به مشرکان باشد دون جهودان، و [شاهد]«5» صحّت اینکه [قول]«6» قول ذو الرّمّة است: فظلّوا و منهم دمعه سابق له

و آخر یذری دمعة العین بالهمل«7» اینکه سخن معنی‌دار نیست تا «من» تقدیر نکنند فی قوله: و منهم من دمعه سابق له، و از ایشان کس بود که دمعش سابق بود او را، و گفته‌اند: مراد به مشرکان گبرکانند که در عبارت ایشان بسیار رود که هزار سال زی«8». آنگه حق تعالی باز نمود که: اگر چه ایشان را عمر دراز دهند، درازی عمر ایشان را از عذاب خدای بنرهاند. وَ ما هُوَ بِمُزَحزِحِه‌ِ، «ما» نفی است و «هو» ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: کی. (2). همه نسخه بدلها، بجز مب: یا . (3). همه نسخه بدلها: تقدیر آن که. (4). مج، وز، دب، مر: کسهااند، آج: کسانند، لب، فق، مب: کهااند. (5)، 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (7). دب، آج، لب، فق، مب: بالعمل، چاپ شعرانی (1/ 259): بالعجل، آج، لب، فق، مب، مر ترجمه اینکه است که: همه روز بودند و از ایشان آب چشم سابق او را و دیگری می‌ریخت آب چشم به سیلاب. (8). دب، لب، فق: بزی. صفحه : 62 مبتداست، و أَن یُعَمَّرَ مع الفعل در تأویل مصدر است، و تفسیر و بدل «هو» است، و تقدیر [115- پ] چنین است: و ما تعمیره«1» بمزحزحه من العذاب، و روا بود که ضمیر شأن و امر بود و خبر مقدّم، تقدیره: ما الشّأن و الامر تعمیره بمزحزحه من العذاب، و قول اوّل ظاهرتر است. و زحزح، هم لازم است و هم متعدّی، یقال: زحزحته عن کذا فزحزح هو، ای ابعدته فبعد، دور کردم او را از آن کار، دور شد. ذو الرّمّة گوید در متعدّی: یا قابض الرّوح من نفسی اذا احتضرت

و غافر الذّنب زحزحنی عن النّار«2» و دیگری می‌گوید در لازم: خلیلی‌ّ ما بال الدّجی لا یزحزح

و ما بال ضوء الصّبح لا یتوضّح«3» وَ اللّه‌ُ بَصِیرٌ بِما یَعمَلُون‌َ، و خدای«4» داناست به آنچه ایشان می‌کنند.

[سوره البقرة (2): آیات 97 تا 101]

[اشاره]

قُل مَن کان‌َ عَدُوًّا لِجِبرِیل‌َ فَإِنَّه‌ُ نَزَّلَه‌ُ عَلی قَلبِک‌َ بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ مُصَدِّقاً لِما بَین‌َ یَدَیه‌ِ وَ هُدی‌ً وَ بُشری لِلمُؤمِنِین‌َ (97) مَن کان‌َ عَدُوًّا لِلّه‌ِ وَ مَلائِکَتِه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ وَ جِبرِیل‌َ وَ مِیکال‌َ فَإِن‌َّ اللّه‌َ عَدُوٌّ لِلکافِرِین‌َ (98) وَ لَقَد أَنزَلنا إِلَیک‌َ آیات‌ٍ بَیِّنات‌ٍ وَ ما یَکفُرُ بِها إِلاَّ الفاسِقُون‌َ (99) أَ وَ کُلَّما عاهَدُوا عَهداً نَبَذَه‌ُ فَرِیق‌ٌ مِنهُم بَل أَکثَرُهُم لا یُؤمِنُون‌َ (100) وَ لَمّا جاءَهُم رَسُول‌ٌ مِن عِندِ اللّه‌ِ مُصَدِّق‌ٌ لِما مَعَهُم نَبَذَ فَرِیق‌ٌ مِن‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ کِتاب‌َ اللّه‌ِ وَراءَ ظُهُورِهِم کَأَنَّهُم لا یَعلَمُون‌َ (101)

[ترجمه]

بگو آن«5» که باشد دشمن جبریل او فرود آورده است اینکه را بر دل تو به فرمان خدای راست دارنده آن را که از پیش اوست و بیانی و بشارتی مؤمنان را. هر که باشد دشمن خدا را و فریشتگانش را و فرستادگانش را و جبریل را و میکایل را، خدا دشمن کافران است. بدرستی که فرستادیم به تو آیتهای روشن و کافر نشوند به آن مگر فاسقان. ----------------------------------- (1). آج: تعمره، لب، فق، مب، مر: یعمره. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر ای بستاننده جان من از تن من چون حاضر آید و ای آمرزنده گناه دور کن مرا از آتش دوزخ. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر ای دوست من چه بوده است تاریکی را که نمی‌رود و روشنایی صبح را که روشن نمی‌شود. [.....] (4). همه نسخه بدلها بیناست. (5). مج، وز، آج، لب، فق: هر. صفحه : 63 [هر گاه که]«1» عهد«2» کنند عهدی بیندازند آن را جماعتی از ایشان بل بیشترینه ایشان ایمان نیارند. چون آمد به ایشان پیغامبری از نزدیک خدا راست«3» دارنده آنچه با ایشان است بینداختند گروهی از آنان که ایشان را کتاب دادند کتاب خدای«4» پس پشتشان پنداری که ایشان نمی‌دانند. قوله تعالی: قُل مَن کان‌َ عَدُوًّا لِجِبرِیل‌َ، عبد اللّه عبّاس گفت، سبب نزول آیت آن بود که: حبری از احبار جهودان نام او عبد اللّه صوریا بیامد و با رسول- علیه السّلام- مناظره کرد و او را از چند مسأله پرسید«5»، چون جواب بیافت و حجّت بر او متوجّه شد، گفت: کدام فریشته به تو می‌آید [116- ر] از آسمان! رسول- علیه السّلام- گفت: آن فریشته که به جمله پیغامبران آمدی«6»، جبریل. پسر«7» صوریا گفت: او دشمن ماست، اگر به جای او میکایل بودی ما ایمان آوردمانی. رسول- علیه السّلام- گفت: جبریل چرا دشمن شماست! گفت: او صاحب عذاب و شدّت و قتال است. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: بگو پسر«8» صوریا را که: هر که دشمن جبریل بود، جبریل آن است که اینکه قرآن فرو می‌آرد بر دل تو به فرمان خدا. مقاتل گفت، ایشان گفتند: جبریل دشمن ماست که او را فرمودند که کتاب به ما آر، به تو آورد. و در جبریل هفت لغت است: جبرئیل، به فتح «جیم» و «را» و همز«9» و اشباع، و اینکه قراءت حمزه و کسائی و ابو بکر و خلف است، و شاعر گوید: ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). مج، وز، آج، لب، فق: عهدی. (3). مج، وز، آج لب، فق: خدای براست. (4). مج، وز، آج، لب، فق با. (5). همه نسخه بدلها، بجز مب: بپرسید. (6). دب، مب، مر: می‌آمد، لب، فق: می‌آید. (7). همه نسخه بدلها: پس. (8). مج، وز، دب: پس. (9). همه نسخه بدلها: همزه. صفحه : 64 شهدنا فما تلقی لنا من کتیبة

مدی الدّهر الّا جبرئیل امامها«1» و جبریل به فتح «جیم» بی همز«2»، و اینکه قراءت إبن کثیر است. و جبریل به کسر «جیم» بی همز«3» و اینکه قراءت بصریان و مدنیان است، و شاعر گوید: و جبریل رسول اللّه فینا

و روح القدس لیس به خفاء و جبرائیل علی وزن حبراعیل، و جبرایل علی وزن حبراعل، و جبرئل علی وزن حبرعل، و جبرال علی وزن فعلال، و اینکه اسمی اعجمی است غیر منصرف، و اسباب مانع از صرف او علمیّت است و عجمه. فَإِنَّه‌ُ نَزَّلَه‌ُ، «ها» در «فانّه» [ضمیر]«4» جبریل است، و در «نزّله» ضمیر قرآن است، و اینکه ضمیر قبل الذّکر است، چنان که حق تعالی گفت: إِنّا أَنزَلناه‌ُ فِی لَیلَةِ القَدرِ«5» حَتّی تَوارَت بِالحِجاب‌ِ«6»، و در آیات ذکر قرآن و آفتاب نرفته است. عَلی قَلبِک‌َ، برای آن گفت بر دل تو، که جبریل- علیه السّلام- آن مقدار قرآن که آوردی بر رسول- علیه السّلام- خواندی، و رسول یاد گرفتی و پس املا کردی از حفظ تا بنوشتندی چه او ننوشتی و از نوشته نخواندی مُصَدِّقاً، نصب بر حال است از مفعول. لِما بَین‌َ یَدَیه‌ِ، براست دارنده آن را که از پیش اوست از کتب اوایل چون توریت و انجیل و زبور و صحف و هر کتاب که خدای تعالی پیش پیغامبر ما فرستاد. وَ هُدی‌ً، هدی به معنی بیان است اینکه جا، و شاید که به معنی لطف بود. وَ بُشری بشارت باشد، و آن مصدر است کالقربی و الزّلفی و الحسنی. لِلمُؤمِنِین‌َ و اگر چه قرآن هدی است جز مؤمنان را چون ایشان منتفع و مستهدی«7» شدند ذکر ایشان کرد. شهر بن حوشب روایت کند از عبد اللّه عبّاس که او گفت: سبب نزول آیت آن بود که جماعتی جهودان بیامدند و رسول را- علیه السّلام- گفتند: ما از تو چند مسأله خواهیم پرسیدن، اگر ما را خبر دهی و جواب بصواب باشد ایمان آریم. رسول ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر حاضر آمدیم، نیارند ما را در لشکری الّا همیشه جبرئیل در پیش ایشان بود. (2)، 3. همه نسخه بدلها، بجز مج، دب: همزه. (4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....] (5). سوره قدر (97) آیه 1. (6). سوره ص (38) آیه 32. (7). همه نسخه بدلها: مهتدی. صفحه : 65 - علیه السّلام- ایشان را سوگند داد و عهد و میثاق کرد که اگر مسایل را جواب بصواب یابی ایمان آری. سوگند خوردند و عهد کردند. آنگه سوگند داد ایشان را که اینکه مسایل که از من پرسی چون من جواب دهم آن را بحق‌ّ، و شما دانی که آن حق‌ّ است منکر نشوی و جحود نکنی. سوگند خوردند«1» و قرار دادند بر اینکه. رسول- علیه السّلام- گفت: اکنون بپرسی هر چه خواهی. ایشان گفتند: ما را خبر ده تا فرزند که از مادر بزاید گاه با پدر و مادر و خویشان پدر از اعمام و بنی اعمام، و گاه با مادر و خویشان مادر ماند از اخوال و فرزندان او، سبب چیست! رسول- علیه السّلام- گفت: به خدا بر شما که بدانسته هستی در کتب شما که«2» نطفه مرد«3» سپید باشد و سطبر، و نطفه زن رقیق باشد و زرد، هر کدام که غالب آید از اینکه دو آب بر دیگر شبه او را باشد. گفتند: نکو گفتی و راست گفتی. مسأله دیگر گفتند: [116- پ] ما را خبر ده تا پیغامبر آخر زمان را خواب چگونه باشد! گفت: به خدای بر شما که نه در کتاب خود خوانده‌ای که پیغامبر آخر زمان«4» که منم و شما می‌گویی که من نیم، چشمهایش بخسبد و دلش بنه خسپد«5» [گفتند]«6»: اللّهم‌ّ نعم، آری همچنین است. مسأله سیوم«7» آن بود که گفتند: ما را خبر ده از آن طعام که اسرایل بر خود حرام کرد، آن چه«8» طعام بود! گفت: به خدا بر شما دانسته‌ای«9» که آن طعامی بود که او دوست‌تر داشتی، و آن گوشت شتر و شیر او بود. گفتند: اللّهم‌ّ«10» بلی همه«11» همچنین است که تو گفتی. دگر مسأله آن بود که گفتند: ما را خبر ده تا فرزند که از مادر و پدر حاصل ----------------------------------- (1). وز: خوردندم. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفت شما را معلوم هست که. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مردان. (4). همه نسخه بدلها را. (5). بنه خسپد/ بنخسپد. (6). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها: دیگر. (8). مر: کدام. (9). همه نسخه بدلها، بجز مر: ندانسته‌ای. (10). مب نعم. (11). مب: ندارد. [.....] صفحه : 66 می‌آید چه«1» از مرد است و چه«2» از زن! رسول- علیه السّلام- گفت: امّا استخوانها«3» و رگها و پی از مرد است، و امّا گوشت و موی و خون و ناخن از زن است. گفتند: نکو گفتی و راست گفتی، و لکن ما را یک مسأله ماند که اگر ما را از آن خبر دهی ما به تو ایمان آریم. گفت: بگویید. گفتند: اینکه فریشته که وحی به تو می‌آرد کیست! گفت: جبریل است. گفتند: او دشمن ماست، و او فریشته عذاب است، از آسمان بلا و صاعقه و هلاک و عذاب او فرود آرد«4»، میکایل فریشته رحمت است، رحمت و خصب و روزی و بشارت او فرود آرد از آسمان«5»، اگر به بدل جبریل میکایل به تو آمدی، ما ایمان آوردمانی. رسول- علیه السّلام- گفت: سبب دشمنی شما با جبریل چیست! گفتند«6»: او با ما دشمنی بسیار کرده است، و از همه بتر آن است که خدای تعالی در کتاب ما بر پیغامبر ما انزله کرد که بیت المقدّس بیران«7» شود بر دست مردی که او را بخت نصّر گویند، در فلان وقت ما مردی را بفرستادیم تا بگشت و بخت نصّر را طلب کرد و بیافت، و اینکه مرد را گفتیم«8»: چون او را یافته باشی بکش او را تا مسجد ما«9» خراب نکند. اینکه مرد بیامد، چون خواست که او را بکشد- و او غلامی بود ضعیف و مدبر و درویش و بی قوّت و بی لشکر- جبریل بیامد و رها نکرد او را و گفت: برو که آن هلاک و خراب به فرمان و قضای خدا خواهد بودن. مرد«10» از او نشنید و خواست تا او را بکشد. جبریل او را گفت: از خدای نترسی«11»، اینکه مرد را به چه گناه می‌کشی! اینکه مرد گناهی نکرده است هنوز، چگونه روا داری او را کشتن! مرد«12» فرو ماند و او را ----------------------------------- (1)، 2. همه نسخه بدلها: ندارد. (3). مج، وز، دب، فق: استخانها. (4). همه نسخه بدلها: فرو آرد و. (5). مر نه صاعقه و عذاب. (6). اساس: گفت، با توجّه به مج تصحیح شد. (7). وز، دب، فق، مب، مر: ویران. (8). همه نسخه بدلها: و او را گفته بودیم که. (9). مج، وز را. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آن مرد. (11). همه نسخه بدلها: نمی‌ترسی. (12). آج، لب، فق، مب، مر: آن مرد. صفحه : 67 نکشت و باز آمد و ما را خبر داد تا مدّتی بر آمد. بخت نصّر بزرگ شد و قوی گشت و پادشاه شد و مسلّط گشت و بیامد و بیت المقدّس«1» خراب کرد و از بنی اسرایل خلایقی را بکشت، ما از اینکه کار دشمن اوییم. سدّی گفت سبب نزول آیت آن بود که: عمر خطّاب را زمینی بود بر«2» در مدینه، هر وقت آن جا شدی، و در راه او مدرسه‌ای بود از آن جهودان، و در آن جا احبار و علمای جهودان بودند، هر وقت در آن جا شدی و با ایشان مناظره کردی. چون گستاخ شدند با او روزی گفتند«3»: یا بن الخطّاب؟ ما از اصحاب رسول«4» کس را چنان دوست نمی‌داریم که تو را. گفت: برای چه! گفتند: برای آن که ایشان ما را رنجانند«5»، و تو ما را نرنجانی«6»، و ما را از الفی«7» که با تو هست سخنی که با تو بگوییم با جز تو نگوییم. اینکه محمّد مردی با خیر«8» است. عمر سوگند داد ایشان را به آن خدای که توریت به کوه طور سینا بر موسی انزله کرد که هیچ دانسته‌ای و شناخته‌ای که اینکه محمّد رسول خداست، و حق‌ّ است و صادق است. چون اینکه سخن بشنیدند با هم نگریدند«9» و هیچ سخن نگفتند. یکی از جمله ایشان گفت: چرا نمی‌گویی آنچه او می‌پرسد [117- ر] پس از«10» سوگندان گران که داد! و اگر شما نگویی من بگویم: او آن پیغامبر است که ما نعت و صفت او در توریت دیده‌ایم و خوانده‌ایم. گفت: پس چرا ایمان نیاری به او! گفتند: سبب آن است که آن فریشته که به او می‌آید، جبریل است و او دشمن ماست. گفت: چه عداوت است شما را با جبریل! گفتند: او صاحب عذاب و خسف و مسخ است، و اگر به بدل او میکایل بودی که صاحب رحمت و رأفت و خصب و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها را. (2). مر: ندارد. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شدند و انس گرفتند با یکدیگر به طریق احسن او را گفتند. [.....] (4). مج خدای شما، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر شما. (5). همه نسخه بدلها: رنجانیدند. (6). مر: نرنجانیدی. (7). مب، مر: الفتی. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: با خبر. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نگریستند. (10). دب، آج، لب، فق، مب آن که، مر آن که، مر آن. صفحه : 68 سعت است، ما ایمان آوردمانی. عمر گفت: به خدای بر شما که بگویید تا مقام جبریل از خدا کجاست و مقام میکایل کجا! گفتند: مقام جبریل بر راست است، و مقام میکایل بر چپ، و از میان ایشان عداوت است. و فریشتگان دست راست، دشمنان فریشتگان دست چپ‌اند. عمر گفت: دروغ می‌گویی که از میان فریشتگان هیچ عداوتی نیست، و برخاست و بیرون آمد تا رسول را خبر دهد. جبریل آمده بود و اینکه آیات به رسول خدای آورده و او را خبر داده از آنچه میان ایشان رفت«1». سؤال کردند که: وجه محاجّت و ظهور حجّت رسول بر جهودان چیست در اینکه آیه، و اینکه چه جواب است سخن ایشان را که: فَإِنَّه‌ُ نَزَّلَه‌ُ عَلی قَلبِک‌َ بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ جواب از اینکه آن است که، معنی چنان است که: اگر معادات شما با جبریل از آن جاست که او از آسمان به من پیغامها آرد و«2» از خویشتن نمی‌آرد از نزدیک خدای می‌آرد و به فرمان او، پس اینکه عداوت با خداست شما را. دگر آن که: جبریل چنان که به من آمد به موسی آمد، و آنچه به من آورد جنس آن و مانند آن به موسی- علیه السّلام- آورد و اگر آمدن او به من منع می‌کند شما را از ایمان به من، چرا منع نکرد شما را از ایمان به موسی! پس جبریل- علیه السّلام- آنچه آورد از خدای آورد. بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ، در او دو قول است: یکی بعلم اللّه، و یکی بامر اللّه، به علم و فرمان خدای بود، و چون چنین باشد عداوت با رسولان خدای عداوت با خدای باشد. و هر که«3» دشمن خدای بود«4»، مَن کان‌َ عَدُوًّا لِلّه‌ِ، [گفت: هر که دشمن خدای باشد]«5»، وَ مَلائِکَتِه‌ِ، و فریشتگان او، وَ رُسُلِه‌ِ، و پیغامبران او و جبریل و میکال باشد، اگر چه ایشان گفتند: ما دشمن جبریلیم و دوست میکایل، خدای تعالی ایشان را تکذیب کرد و گفت: دروغ می‌گویند که ایشان دشمن هر دواند«6»، دشمن جبریل دوست میکایل نباشد، و لکن بر سبیل تعلّل از آن که ایمان نمی‌آرند اینکه به علّت کرده‌اند. ----------------------------------- (1). مر: رفته بود. (2). همه نسخه بدلها آن. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: هر کس که. (4). مب: «و هر که دشمن خدای بود» را ندارد. (5). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها چه. صفحه : 69 امّا افراد جبریل و میکال به ذکر با آن که داخل باشند فی قوله: وَ مَلائِکَتِه‌ِ، اینکه را تخصیص بالذّکر خوانند برای تنبیه بر قدر و منزلت ایشان و تعظیم«1» شأن ایشان بنزدیک خدای تعالی، چنان که گفت: أَخَذنا مِن‌َ النَّبِیِّین‌َ مِیثاقَهُم وَ مِنک‌َ وَ مِن نُوح‌ٍ«2» وَ قالَت‌ِ الیَهُودُ عُزَیرٌ ابن‌ُ اللّه‌ِ«1». و دگر آن که: بر تمنّا [حمل کنند]«2» که چه بودی که مضرّت ممکن بودی رسانیدن، آنگه آن را عداوت خواند و اگر چه تمنّا بود«3» آن را به حکم ارادت برخواند بر سبیل مجاز. وجهی دگر آن که: معادات با خدای مراد معادات با اولیای خداست، چنان که: یُؤذُون‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ«4». وَ لَقَد أَنزَلنا إِلَیک‌َ آیات‌ٍ بَیِّنات‌ٍ، سعید جبیر از عبد اللّه عبّاس چنین آورد که: سبب نزول آیت آن بود که چون جهودان بر مشرکان به رسول- علیه السّلام- احتجاج و استفتاح می‌کردند و می‌گفتند: اگر او بیاید ما را بر شما ظفر دهد و بگوید که ما بر حقیم و شما بر باطل، چون رسول- علیه السّلام- بیامد و ایشان کافر شدند معاذ جبل و بشر بن البراء بن معرور گفتند: ای سبحان اللّه؟ خدای تعالی او را نافرستاده شما تمنّا می‌کردی و استعجال می‌نمودید«5» به فرستادن او و بر ما به او حجّت می‌انگیختی و ما بر شرک بودیم، اکنون ما از شرک به اسلام آمدیم و به او ایمان آوردیم و شما از آنچه می‌گفتی باز آمدی و کافر شدی. ایشان گفتند: اینکه محمّد آیتی نیاورد که ما را عند آن ایمان آوردن به او واجب شد«6»، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد. وَ لَقَد أَنزَلنا إِلَیک‌َ آیات‌ٍ بَیِّنات‌ٍ، گفت: بدرستی که من آیات فرستادم«7» آیاتی روشن واضح. ----------------------------------- (1). سوره توبه (9) آیه 30. (2). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (3). مج، مب: بودی. (4). سوره احزاب (33) آیه 57. [.....] (5). فق: می‌کردید. (6). مج، وز: باشد، دب، آج، لب، فق، مب، مر: شود. (7). کذا در اساس و همه نسخه بدلها بجز وز، اینکه کلمه در وز و در قسمت ترجمه آیات: فرستادیم. صفحه : 71 مفسّران خلاف کردند در اینکه آیات. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد بیان حلال و حرام است. ضحّاک گفت هم از عبد اللّه عبّاس که: مراد آیات قرآن است که رسول- علیه السّلام- بر ایشان می‌خواند بامداد و شبانگاه [118- ر]. اصم گفت: مراد علم توریت و انجیل است و اخبار غایبات و قصّه امّتان گذشته، و اشارت به آیاتی که ایشان تحریف کرده بودند با آن که او هرگز کتابی نخوانده بود و تعاطی نکرده و بنزدیک استاذی«1» اختلاف نکرده. ابو القاسم بلخی گفت: مراد به آیات قرآن معجز است که ایشان را و عرب و عجم را و جن‌ّ و انس را بدان تحدّی کرد، و ایشان از آوردن مانند آن عاجز شدند. بهری دگر گفتند: مراد سایر معجزات است از حدیث معراج و تسبیح حصا و آب بر دمیدن از میان انگشتان او و آمدن درخت و جز آن از معجزات او- علیه السّلام، و حمل کردن بر عموم اولیتر باشد تا فایده را شاملتر بود. وَ ما یَکفُرُ بِها إِلَّا الفاسِقُون‌َ، و به اینکه آیات کافر نشوند الّا فاسقان. «کفر» به اینکه آیات از دو وجه بود: یکی آن که دانند و با علم جحود کنند، و یکی آن که جحود کنند و انکار از آن که ندانند. و مراد به فاسق کافرست در آیت برای آن که همه کافر فاسق باشند، و لکن همه فاسق کافر نبود. و اصل فسق خروج بود، و فاسق خارج باشد از فرمان خدای تعالی. أَ وَ کُلَّما عاهَدُوا، عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به آن عهد آن است که خدای تعالی در توریت بر زبان موسی«2» بستد از جهودان که چون محمّد- علیه السّلام- بیاید به او ایمان آرند و نعت و صفت او پنهان نکنند. رسول- علیه السّلام- مالک بن الضّیف«3» را گفت: نه خدای تعالی از شما عهد و پیمان بستده است که به من ایمان آری و مرا جحود نکنی! گفت: خدای را هیچ عهدی نیست در توریت در معنی تو با ما، و منکر شد اینکه را. خدای تعالی آیت بفرستاد که عهد کردند و لکن اینان با پس پشت انداختند و کار نبستند. أَ وَ کُلَّما، «الف» استفهام راست، و «واو» عطف را، و «کلّما» ظرف است. ----------------------------------- (1). استاذی/ استادی. (2). همه نسخه بدلها عهد. (3). مج، وز: مالک بن الصّفیرا. دب، آج، لب، فق، مب، مر: مالک بن الصّفیر. صفحه : 72 و در شاذّ خواندند: عوهدوا. عَهداً نَبَذَه‌ُ، ای رماه، و «نبذ» انداختن باشد، و منه قوله: فَنَبَذناه‌ُ بِالعَراءِ«1» فَرِیق‌ٌ مِنهُم، گروهی از ایشان، و آن احبار و رؤسای ایشان بودند. «منهم»، من الیهود. بَل أَکثَرُهُم لا یُؤمِنُون‌َ، «بل» اضراب را بود. حق تعالی برای تسلیه«2» رسول باز نمود که اینان بیشتر ایمان نیارند تا دل عزیز او در بند ایمان ایشان نباشد. وَ لَمّا جاءَهُم، چون آمد به ایشان. مراد به ایشان جهودان عصر رسولند، و اگر چه رسول- علیه السّلام- مبعوث بود به ایشان و جز ایشان، و لکن برای قرینه حال تخصیص کردیم [به ایشان]«3». ابو مسلم گفت: روا بود که مراد به رسول رسالت بود، چنان که کثیّر گفت: فقد کذب الواشون ما بحت عندهم

بلیلی و لا ارسلتهم برسول«4» و مراد نه مجی‌ء شخص است، مراد قیام اوست به حجّتهای خدا در ادای رسالت، و مراد به رسول محمّد است- صلّی اللّه علیه و آله. مِن عِندِ اللّه‌ِ، از نزدیک خدا، یعنی به فرمان او و حجّت و آیات او [118- پ]. مُصَدِّق‌ٌ لِما مَعَهُم، صفت رسول است و آن که او تصدیق می‌کند کتاب ایشان را، و اینکه بر سبیل تحریض است ایشان را بر ایمان به رسول- علیه السّلام- برای آن که آن کس که بیاید و کتاب ایشان را و پیغامبر ایشان را طعن نزند و تصدیق کند اولیتر آن باشد که او را تصدیق کنند نَبَذَ فَرِیق‌ٌ مِن‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ، فریق ای جماعة، و «من» تبعیض راست. و مراد به اصحاب کتاب اینکه جا جهودانند. کِتاب‌َ اللّه‌ِ، گفتند: مراد قرآن است که ایمان نیاوردند به آن و کار نبستند آن را. و گفتند: مراد توریت است که در آن جا ذکر محمّد بود- صلّی اللّه علیه و آله- و نعت و صفات او. وَراءَ ظُهُورِهِم، با پس پشت«5»، کنایت است از آن که ترک کلّی کردند آن را و ----------------------------------- (1). سوره صافّات (37) آیه 145. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تسلّی. (3). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر ای برسالة، دروغ گفتند سخن چینان که آشکارا نکردم نزدیک ایشان اینکه زن را و نفرستادم به ایشان پیغامی. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: با پس پشتهای ایشان و اینکه. صفحه : 73 دست از او بداشتند و بر آن به هیچ وجه کار نکردند. کَأَنَّهُم لا یَعلَمُون‌َ، پنداری خود ندانسته‌اند، با کسی مانند که اینکه حال نشنیده باشد و ندانسته، و اینکه عبارت باشد از کاری بی قدر مستخف‌ّ«1» به. عرب کار«2» چنین را گوید: جعلت ذلک خلف ظهری و دبر اذنی و تحت قدمی، و نظیر اینکه قوله تعالی: وَ اتَّخَذتُمُوه‌ُ وَراءَکُم ظِهرِیًّا«3» کَأَنَّهُم لا یَعلَمُون‌َ، پنداری که نمی‌دانند.

[سوره البقرة (2): آیات 102 تا 103]

[اشاره]

وَ اتَّبَعُوا ما تَتلُوا الشَّیاطِین‌ُ عَلی مُلک‌ِ سُلَیمان‌َ وَ ما کَفَرَ سُلَیمان‌ُ وَ لکِن‌َّ الشَّیاطِین‌َ کَفَرُوا یُعَلِّمُون‌َ النّاس‌َ السِّحرَ وَ ما أُنزِل‌َ عَلَی المَلَکَین‌ِ بِبابِل‌َ هارُوت‌َ وَ مارُوت‌َ وَ ما یُعَلِّمان‌ِ مِن أَحَدٍ حَتّی یَقُولا إِنَّما نَحن‌ُ فِتنَةٌ فَلا تَکفُر فَیَتَعَلَّمُون‌َ مِنهُما ما یُفَرِّقُون‌َ بِه‌ِ بَین‌َ المَرءِ وَ زَوجِه‌ِ وَ ما هُم بِضارِّین‌َ بِه‌ِ مِن أَحَدٍ إِلاّ بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ وَ یَتَعَلَّمُون‌َ ما یَضُرُّهُم وَ لا یَنفَعُهُم وَ لَقَد عَلِمُوا لَمَن‌ِ اشتَراه‌ُ ما لَه‌ُ فِی الآخِرَةِ مِن خَلاق‌ٍ وَ لَبِئس‌َ ما شَرَوا بِه‌ِ أَنفُسَهُم لَو کانُوا یَعلَمُون‌َ (102) وَ لَو أَنَّهُم آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَمَثُوبَةٌ مِن عِندِ اللّه‌ِ خَیرٌ لَو کانُوا یَعلَمُون‌َ (103)

[ترجمه]

پیروی«7» کردند آن را که می‌خواندند دیوان بر پادشاهی سلیمان و کافر نبود سلیمان، و لکن دیوان کافر بودند«8» می‌آموزند مردم«9» را جادوی و آنچه فرستاده بر دو فریشته به بابل که هاروت و ماروتند، و نمی‌آموزند هیچ کس را تا می‌گویند که ما آزمایشیم، کافر مشو، می‌آموزند از ایشان آنچه جدا می‌کنند ----------------------------------- (1). مج، وز: مستحق. (2). آج، لب، فق، مب: کنایه. (3). سوره هود (11) آیه 92. [.....] (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر ای تمیم نباید که حاجت من باشد با پس پشت انداخته، و نه درماند بر تو جواب آن. (5). دب: سنجند، آج، لب، فق، مب، مر: پیجیدند. (6). مج، وز: او. (7). مج، وز: پسروی. (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق: شدند. (9). مج، وز، دب، آج، لب، فق: مردمان. صفحه : 74 به آن از میان مرد و زنش، و نیستند ایشان زیان کننده به آن کسی را مگر به دانستن خدای و می‌آموزند آنچه زیانشان دارد و سودشان ندارد، و بدانستند که آن که خرد«1» آن را، نیست او را در آخرت [نصیبی]«2»، و بد چیزی است که بفروختند«3»، آن خود را اگر دانستندی. [119- ر]

[اشاره]

و اگر ایشان ایمان آوردندی و بترسیدندی ثواب از نزدیک خدای بهتر است اگر دانستندی. اهل سیر«4» گفتند: سبب نزول آیت آن بود که شیاطین سحر و نیز نجات«5» بنوشتند بر زبان آصف«6» برخیا و بر پشت آن بنوشتند«7»: هذا ما علّم آصف بن برخیا سلیمان الملک. و پنهان سلیمان در زیر سر«8» او دفن کردند. چون سلیمان فرمان یافت بیامدند و آن نوشته«9» از زیر سر«10» او بر آوردند و گفتند: سلیمان بر مردمان و جنّیان و خلایق به اینکه پادشاهی می‌کرد، شما نیز بیاموزی تا همچنان که او ملک یابی. امّا علما و صلحای بنی اسرایل گفتند: معاذ اللّه که اینکه علم سلیمان باشد و از آن«11» تبرّا کردند، و امّا سفله و جهّال چون آن دیدند، نوشتن و آموختن گرفتند و تعاطی می‌کردند و حدیث سلیمان و آن که او ساحر بود بر زبانهای ایشان روان شد تا عهد رسول ما- علیه السّلام- حق تعالی اینکه آیت فرستاد ردّ بر ایشان، و دلیل بر براءت ساحت سلیمان، اینکه قول کلبی است. سدّی گفت: سبب نزول آیت آن بود که شیاطین در عهد پیشین بر آسمان توانستندی شدن و جایها مقام کردن«12» که حدیث فریشتگان شنیدندی، کما قال تعالی: وَ أَنّا کُنّا نَقعُدُ مِنها مَقاعِدَ لِلسَّمع‌ِ فَمَن یَستَمِع‌ِ الآن‌َ یَجِد لَه‌ُ شِهاباً رَصَداً«13»، ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب، فق: می‌خرد. (2). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (3). مج، وز، آج، لب، فق: چیزی است آنچه همی فروختند (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تفسیر. (5). مج، وز: نیره نجات. (6). همه نسخه بدلها إبن. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر اینکه نوشته‌ها. (8). همه نسخه بدلها، بجز مب، دب: سریر. [.....] (9). همه نسخه بدلها: نوشته‌ها. (10). آج، لب، فق، مر: سریر. (11). همه نسخه بدلها حدیث. (12). دب، مب، مر: مقام کنند. (13). سوره جن (72) آیه 9. صفحه : 75 و در احداثی که در زمین افتادی و خواستی بودن آن را دروغها به اضافه«1» بردندی و با مردمان بگفتندی تا مردم اعتقاد کردندی که شیاطین غیب می‌دانند. چون سلیمان را- علیه السّلام- به پیغامبری بفرستاد خدای تعالی، و او را پادشاه کرد بر جن‌ّ و انس و وحوش و طیور، او شیاطین را بگرفت و آن کتابها از ایشان بستد و در زیر سریر«2» خود دفن کرد تا شیاطین بر آن راه نیابند. چون سلیمان از دنیا بشد، دیوی بیامد و بنی اسرایل را گفت: من شما را ره نمایم بر علم سلیمان و آنچه سلیمان به آن جن‌ّ و انس را مسخّر کرد! گفتند: بنمای. گفت: زیر سریرش«3» بشکافی و در آن جا صندوقی یابی پر از کتاب. آن کتابها بر داری و کار بندی که آن علم سلیمان است. همچنان کردند و آن کتابها که سلیمان از دیوان بستده بود، همه سحر و جادوی و نیرنجات در آن جا نوشته، برداشتند و بدیدند سحر بود، از آن جا بیرون آوردند و در میان مردمان خبر فاش گشت که سلیمان- علیه السّلام- پادشاه ساحر بود. چون جهودان با رسول ما- علیه السّلام- در حق‌ّ سلیمان خصومت کردند و گفتند: او ساحر بود، رسول- علیه السّلام- ایشان را زجر کرد، خدای تعالی تصدیق رسول را و ردّ بر جهودان و براءت ساحت سلیمان اینکه آیات فرستاد. قوله: وَ اتَّبَعُوا ما تَتلُوا الشَّیاطِین‌ُ، یقال: تبعه و اتّبعه و أتبعه بمعنی واحد پسروی کرد او را، فعل و افتعل به یک معنی آمد«4» و بیان افعل به اینکه معنی قوله تعالی: فَأَتبَعَهُم فِرعَون‌ُ وَ جُنُودُه‌ُ بَغیاً وَ عَدواً«5» وَ أَتبَعناهُم فِی هذِه‌ِ الدُّنیا لَعنَةً«6» ما تَتلُوا الشَّیاطِین‌ُ، «ما» موصوله است [بمعنی]«9» الّذی، آنچه شیاطین می‌خواندند، من التّلاوة بمعنی القراءة، یقال: تلوت القرآن تلاوة اذا قرأته، و اینکه قول ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به اضافتهای دروغ. (2). دب: سر. (3). مب، مر: سرش. (4). همه نسخه بدلها: ندارد. (5). سوره یونس (10) آیه 90. (6). سوره قصص (28) آیه 42. (7)، 9. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها یعنی. صفحه : 76 عطا و عبیده«1» است. و عبد اللّه عبّاس [119- پ] گفت: آنچه شیاطین تتبّع می‌کردند من قولهم: تلوت الرّجل اذا تبعته و اقتفیت اثره، یمان گفت: معنی «تتلوا» آن است که تروی و تکذب، آنچه از او روایت می‌کردند به دروغ، و قوّت اینکه قول قرینه «علیه» است، یقول العرب: قال فلان علی فلان، ای کذب علیه، و قال تعالی: وَ یَقُولُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ الکَذِب‌َ«2» وَ لَو تَقَوَّل‌َ عَلَینا بَعض‌َ الأَقاوِیل‌ِ«4»، ای تکذّب و تخرّص«5»، و قال الشّاعر: عرضت نصیحة منّی لیحیی

فقال غششتنی و النّصح مرّ و مابی ان«6» اکون اعیب و یحیی«7»

و یحیی طاهر الاخلاق برّ و لکن قد اتانی أن‌ّ یحیی

یقال علیه فی بقعاء شرّ ای یکذب علیه، و اگر چه لفظ مستقبل است معنی ماضی است، معنی تتلوا تلت است، و مستقبل به معنی ماضی آمده است، چنان که شاعر گفت: و اذا مررت بقبره فاعقر به

کوم الهجان و کل‌ّ طرف سابح و انضح جوانب قبره بدمائها

فلقد یکون أخادم و ذبائح یعنی کان، [معنی آن است که]«8» بود خداوند خونها. وجهی دیگر در اینکه آن است که: کان اضمار کردند«9»، ای ما کانت تتلوا الشّیاطین، آنچه شیاطین خواندندی، و اولیتر آن است که بر ظاهر رها کنند و گویند: حکایت حال است، نحو قولهم: رأیت زیدا بالامس یفعل کذا، زید را دیدم دی که فلان کار می‌کرد، لفظ مستقبل و معنی ماضی علی حکایة الحال، تا عدول نباید کردن از ظاهر. و معنی آیت آن است که: جهودان پی آن گرفتند که شیاطین بر سلیمان بسته بودند از حوالت سحر بر او، و دروغ نهاده بودند بر سلیمان- علیه السّلام. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ابو عبیده. [.....] (2). سوره آل عمران (3) آیه 75. (3). دب، آج، لب اللّه تعالی. (4). سوره حاقه (69) آیه 44. (5). همه نسخه بدلها: تحرّض. (6). آج: ما انّی، لب، فق، مب، مر: و ما انّی ان. (7). مج، لب: بیحیی، آج، لب، فق، مب، مر: اعیب یحیی. (8). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر تا حکایت حال باشد. صفحه : 77 و در «تتلوا» اینکه سه قول گفتند که برفت از دروغ و قراءت و متابعت، عَلی مُلک‌ِ سُلَیمان‌َ، بر پادشاهی سلیمان. و بعضی گفتند مراد آن است که: علی عهد سلیمان، بر عهد سلیمان، یعنی در روزگار سلیمان وَ ما کَفَرَ سُلَیمان‌ُ، آنگه حق تعالی براءت ساحت سلیمان را بیان کرد، گفت: سلیمان کافر نبود، یعنی ساحر نبود برای آن که چون ساحر اعتقاد صحّت سحر کند کافر بود. وَ لکِن‌َّ الشَّیاطِین‌َ کَفَرُوا، و لکن کافر و ساحر شیاطین بودند که سحر ایشان کردند و حوالت بر سلیمان کردند. و کوفیان و شامیان خواندند: و لکن الشّیاطین، به تخفیف «نون لکن» و به رفع «شیاطین». و باقی قرّاء به تشدید «نون لکن‌ّ» و نصب «شیاطین»، برای آن که ان‌ّ و ان‌ّ و کأن‌ّ و لکن‌ّ را چون «نون» او«1» تخفیف کنند، عمل او باطل شود اعنی عمل نصب و رفع، و او بمثابه حرفی شود که عمل نکند، و اسم مرفوع بماند بر مبتدا و خبر. یُعَلِّمُون‌َ النّاس‌َ السِّحرَ، مردمان را جادوی می‌آموختند، بدان که سحر حیلتی باشد که وجه آن پوشیده بود«2» جنس آن که مشعبدان کنند و جنس آن که سحره فرعون کردند از آن که عصاها مجوّف کردند و رسنها از ادیم بدوختند مار پیکر و اژدها پیکر، و میانه آن پر از زیبق کردند و زیر زمین مجوّف کردند و آتش بر افروختند«3»، و وقت چاشتگاه«4» آفتاب گرم شد گرمای آتش و گرمای آفتاب از زیر و بالا اثر کرد [120- ر] حبال و عصی‌ّ از آن جیوه«5» به جنبش در آمد، چنان می‌نمود که بخواهد رفتن، چنان که حق تعالی گفت: یُخَیَّل‌ُ إِلَیه‌ِ مِن سِحرِهِم أَنَّها تَسعی«6»، اینکه نوع«7» سحر است. و نوعی دگر هم از باب حیل باشد، چنان که گویند: زنی بود و شوهری داشت، آن شوهر او برفت و زنی دیگر کرد. اینکه زن اول بیامد و پیرزنی را گفت که دعوی ساحری کردی که: تدبیری توانی کردن که اینکه شوهر من اینکه زن را رها کند! گفت: تدبیری توانم کردن که او را به دست خویشتن بکشد. آنگه برخاست و بنزدیک اینکه زن دوم آمد و او را گفت: چگونه می‌باشی با ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها را. (2). همه نسخه بدلها: باشد. (3). مج: بر او روختند، وز: بر او دوختند، دب، آج، لب، فق، مب، مر: ریختند. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر که. (5). همه نسخه بدلها یعنی زیبق. (6). سوره طه (20) آیه 66. [.....] (7). همه نسخه بدلها، بجز لب: نوعی. صفحه : 78 شوهرت! تو را دوست می‌دارد«1»! گفت: نیک است«2»، گفت: اگر خواهی تا من چیزی کنم که از تو یک ساعت نشکیبد! گفت: روا باشد. گفت: سه تا موی از زیر محاسن اینکه مرد بباید گرفتن تا من بدان جادوی کنم که او تو را چنان دوستدار شود«3» که از تو ساعتی نشکیبد«4»، و لکن اینکه مویها که بگیری تمام باید و بریده نشاید، و اینکه تمام نشود الّا به استره. گفت: من از کجا آرم! گفت: من تو را بدهم، و استره‌ای تیز کرد«5» و بدو داد، گفت: امشب چون بخسبد، تو به اینکه استره اینکه سه تا موی از زیر محاسن او آن جا که گلوست بگیر تا مقصود حاصل شود. آنگه برخاست و بنزدیک شوهر آمد و برابر او بنشست و در او می‌نگریست و می‌گریست«6». مرد گفت: ای عجوزه تو را چه بوده است! گفت: مرا بر جوانی تو رحمت می‌آید که تو را بیشتر از روزی«7» زندگانی نمانده است. گفت: چگونه! گفت: اینکه زن تو را که به دل دوستی بیاورده‌ای، عزم کرده است که امشب تو را بکشد. گفت چرا! گفت: ندانم. گفت: از کجا دانی! گفت: نشان آن است که استره‌ای دارد تیز کرده چون قطره آب به اینکه صفت و اینکه نشان، و او اینکه راز با من بگفته است. تو امشب خویشتن خفته ساز تا آنچه من گفتم معاینه ببینی. مرد بیامد و به وقت خفتن خویشتن را خفته ساخت. زن چون گمان برد که او خفته است، برخاست و بیامد و محاسن او برداشت تا مویها بگیرد، مرد را حدیث عجوز«8» درست شد، بجست و دست او به دست گرفت و او را گفت: اینکه چه حال است و اینکه استره چیست! زن فرو ماند و جوابی نداشت. مرد گفت: تو قصد جان من کرده‌ای. آنگه آن استره از او بستد و آن زن را بکشت. اینکه«9» ملعونه بیامد و آن زن را گفت: دیدی که چگونه جادوی کردم؟ و از او ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر یانی/ یانه. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفت آری. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دوست دارد. (4). آج، لب، فق، مب، مر: که یک ساعت از تو جدا نشود. (5). همه نسخه بدلها: تیز کرده. (6). مج: و در وی می‌دید و می‌بگریست. (7). همه نسخه بدلها چند. (8). همه نسخه بدلها: عجوزه. (9). همه نسخه بدلها: آن. صفحه : 79 مبلغی بستد. و اینکه حکایت برای آن آوردم تا بدانی که سحری که آن را اصلی بود چنین باشد، اینکه کردن و کار بستن کفر نیست، فسق است. امّا اعتقاد کردن«1» که کسی بر خمی و جارویی«2» نشیند و برود و یا در هوا بپرد، و اینکه انواع مستحیلات که عقل قبول آن نکند کفر است، برای آن که تجویز آن قدح کند در معجزات پیغمبران- علیهم السّلام- و آنچه از باب تمویه و تلبیس باشد- چنان که گفتم- تعاطی آن کردن فسق باشد. و اصل کلمه در لغت از [120- پ] پوشیدگی است، و شش را برای آن سحر گویند که پوشیده باشد در شکم، و سحر را برای آن گویند که آخر شب که صبح بر خواهد آمدن تاریکتر باشد، و بیانی که به حدّی رسد که دیگران ندانند چنان بیان کردن سحر خوانند آن را، برای آن که وجه آن پوشیده باشد و هر کس چنان نداند گفتن. و از اینکه جاست حدیث رسول- علیه السّلام- که گفت: ان من البیان لسحرا، و شعر نکورا سحر حلال خوانند، به حلال آن خواهند که سحر جادویی حرام است، و سحر بیان حلال. و سحر به فتح «سین»، مصدر باشد، و به کسر «سین» اسم باشد، و سحر نیز غذا باشد، من قول الشّاعر: أرانا موضعین لأمر غیب

و نسحر بالطّعام و بالشّراب و قال آخر«3»: فان تسئلونا«4» فیم نحن فانّنا

عصا فیرمن هذا الانام المسحّر و گفتند: مراد در ابیات به مسحّر و مسحور مخدوع است، و اینکه قریبتر است و لا یقتر به معنی ابیات و اصل لغت. و سحر آمده است به معنی علم به کاری پوشیده، من قوله: یا أَیُّهَا السّاحِرُ ادع‌ُ لَنا رَبَّک‌َ«5» إِنَّما أَنت‌َ مِن‌َ المُسَحَّرِین‌َ«6»، گفته‌اند معنی آن است که: من المخلوقین المحتاجین الی الغذاء. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: اعتقاد بستن. (2). دب: جارو، دیگر نسخه بدلها: جاروبی. (3). مج، وز، دب: لبید. (4). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (1/ 271) لسان (4/ 349)، قرطبی (2/ 43): تسألینا. [.....] (5). سوره زخرف (43) آیه 49. (6). سوره شعرا (26) آیه 153. صفحه : 80 امّا انواع سحر، و آن که گفتند: نوعی از او آن باشد که مردم را بگرداند از صورتی به صورتی، یا با حیوانی دیگر کند، و احداث الوان و اجسام و چیزهایی که در مقدور قادر به قدرت نباشد، اعتقاد جواز آن کفر است برای آن که قدح کند در اختصاص قدیم تعالی به قادری بر اجسام و اعراض مخصوصه«1»، و نیز قدح کند در معجزات انبیا- علیهم السّلام. و آنچه گفتند از چشم افسای و آن که مردم را چیزی نماید به خلاف راستی، اینکه همه«2» باطل است و روا نشاید داشت برای آن که مؤدّی بود با سفسطه و آن که ما را به مدرکات و مشاهدات وثاقت نباشد. و امّا آنچه از باب«3» حیل و تلبیس و تمویه باشد آن را اصلی بود«4» و عقل«5» آن را بپذیرد«6» چون وجه او شناخته شود، کردن و تعاطی آن فسق باشد. وَ ما أُنزِل‌َ عَلَی المَلَکَین‌ِ، در «ما» خلاف کردند. بهری گفتند:«7» موصوله است به معنی الّذی، و روا بود که عطف باشد بر «ما» فی قوله: ما تَتلُوا الشَّیاطِین‌ُ، و معنی آن باشد که جهودان متابعت آن کردند که شیاطین حوالت بر سلیمان کردند، و نیز متابعت آن کردند که فرود آوردند بر آن دو فریشته، و شاید که عطف بود بر سحر، فی قوله: یُعَلِّمُون‌َ النّاس‌َ السِّحرَ وَ ما أُنزِل‌َ، یعنی شیاطین مردم را سحر می‌آموزند و آنچه بر آن دو فریشته فرود آمد. قولی دگر آن است که: «ما» نفی است، و تقدیر چنین باشد که: و ما کفر سلیمان و لا انزل اللّه السّحر علی الملکین، و اینکه تأویل روایت کرده‌اند از عبد اللّه عبّاس و جماعتی مفسّران. امّا «ملکین» در او خلاف کردند: در قراءت عبد اللّه عبّاس و حسن بصری «ملکین» است به کسر «لام»، یعنی دو پادشاه بودند. و عبد اللّه عبّاس را از اینکه آیت پرسیدند [121- ر] گفت: متی کان العلجان ملکین«8»، آن دو علج، یعنی آن دو خر«9» ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: مخصوص. (2). مج، وز: هم. (3). همه نسخه بدلها: از ابواب. (4). آج، لب، فق، مب، مر: نبود. (5). مر: هیچ عقل. (6). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: نپذیرد. (7). همه نسخه بدلها، بجز مج ما. (8). دب، آج، لب، فق، مر انّما کانا ملکین. (9). دب: مرد. صفحه : 81 کی«1» فریشته بودند؟ ایشان دو پادشاه بودند. و قراءت عامّه قرّاء فتح «لام» است و معنی آن که: دو فریشته بودند. قوله: بِبابِل‌َ، بعضی مفسّران گفتند: بابل نام زمینی است از عراق، و برای آنش بابل خوانند که زبان اهلش مبلبل است اعنی مضطرب. و بعضی دگر گفتند: بابل نام آن زمین است که صرح نمرود بر او افتاد از خوف آن زبانهای مردم مبلبل شد، و اینکه اسمی است اعجمی لا ینصرف، و سبب منع صرف او عجمه است و تأنیث و علمیّت. در «هاروت» و «ماروت» خلاف کردند، و اینکه نیز دو اسم اعجمی است لا ینصرف و سبب منع صرف عجمیّت و علمیّت [است]«2». بعضی مفسّران گفتند: بدل «ملکین» است نام آن دو فریشته بود، بعضی دگر گفتند: نام آن دو پادشاه بود. بعضی دگر گفتند: بدل «شیاطین» است- بدل البعض من الکل‌ّ. بهری دگر گفتند: بدل «ناس» است فی قوله: یُعَلِّمُون‌َ النّاس‌َ، هاروت و ماروت السّحر. و در «ملکین» نیز خلاف کردند. بهری دیگر«3» گفتند: مراد جبریل و میکایل است، چه جهودان حوالت سحر بر سلیمان که کردند گفتند: جبریل و میکایل فرود آوردند بر سلیمان. بهری دگر گفتند: هاروت و ماروت بودند. وَ ما یُعَلِّمان‌ِ مِن أَحَدٍ، اینکه «ما» بلا خلاف «ما» ی نفی است، اینکه دو فریشته هیچ کس را از اینکه معنی چیزی نیاموختند و اعلام نکردند تا نگفتند که ما فتنه‌ایم یعنی امتحان و آزمایش نگر«4» تا کافر نشوی. عبد اللّه عبّاس و جماعتی مفسّران گفتند: قصّه آیت آن است که در عهد ادریس- علیه السّلام- چون فریشتگان اعمال بنی آدم دیدند و آنچه از گناه و معاصی ایشان با آسمان می‌بردند، گفتند: بار خدایا؟ اینان را در زمین نشاندی تا چندین فساد و معصیت می‌کنند؟ حق تعالی گفت: اگر آن شهوت که در ایشان مرکّب است در شما باشد، و به جای ایشان شما باشی همان کنی. گفتند: بار خدایا؟ تو منزّهی، ما را نرسد که در تو عاصی شویم و تو را بیازاریم«5». ----------------------------------- (1). مج، دب، مب: که. (2). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (3). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (1/ 273): ندارد. [.....] (4). دب: نکرده. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بیان آریم. صفحه : 82 حق تعالی گفت: دو فریشته را«1» بگزینی تا من ایشان را به زمین فرستم تا خود چگونه کنند. ایشان هاروت و ماروت را اختیار کردند، حق تعالی ایشان را به زمین فرستاد و شهواتی که بنی آدم را باشد: از شهوت طعام و شراب و نکاح، در ایشان مرکّب کرد و ایشان را نهی کرد از کفر و شرک و شرب خمر و زنا و قتل نفس بناحق. ایشان بیامدند و به روز میان مردم حکم می‌کردند و به شب با آسمان می‌شدند به یاد کردن نام مهمترین«2» خدای تعالی. یک ماه به اینکه بر نیامد که زنی از پارس با جمال تمام نام او زهره به حکومت پیش ایشان آمد، ایشان در او نگریدند بر او فتنه شدند و او را مراودت و استدعا کردند. او اجابت نکرد. روز دیگر باز آمد ایشان او را [121- پ] استدعا کردند، گفت: اجابت نکنم الّا آنگه که بت را سجده کنی و یا خمر باز خوری و یا کسی را بکشی. اندیشه کردند که بت را چگونه سجده شاید کردن، و قتل نفس هم عظیم باشد، مگر پاره‌ای خمر باز خوریم. بر اینکه قرار دادند. زن آن روز برفت، و بر دگر روز باز آمد و پاره‌ای خمر با خود بیاورد. ایشان از آن خمر باز خوردند تا مست شدند. چون مست شدند بت را سجده کردند. کسی ایشان را بدید، او را بکشتند و به آن زن خلوت کردند که آخر روز بود«3» هر چهار معصیت کرده بودند«4». سدّی و کلبی«5» گفتند: نماز شام که خواستند که با آسمان روند نتوانستند، و نام خدای فراموش کرده بودند و قوّت نداشتند، بدانستند که آن از شومی معصیت ایشان است. بنزدیک ادریس- علیه السّلام- آمدند و گفتند: ای بنده صالح؟ ما آن عبادت که از آن تو دیدیم که به آسمان می‌آوردند، از آن کسی دگر ندیدیم. دانیم که تو را بنزدیک خدای- عزّ و جل‌ّ- منزلتی«6» عظیم باشد. ما را از خدای بخواه«7». ادریس گفت: بار خدایا«8»؟ احوال ایشان بر تو پوشیده نیست. حق تعالی گفت: من ----------------------------------- (1). مر از میان خود. (2). دب: مهین، لب، مب: بهترین، فق: مهتری. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر که. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: معصیت از ایشان در وجود آمد. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مکی. (6). مر هست و قدری. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: در خواه. (8). آج، لب، فق که. صفحه : 83 ایشان را لا محال عذاب خواهم کردن، و لکن ایشان را مخیّر کن تا عذاب دنیا خواهند یا عذاب آخرت! ایشان عذاب دنیا اختیار کردند. و علما در کیفیّت عذاب ایشان خلاف کردند. عبد اللّه مسعود گفت: ایشان«1» به موی سر آویخته‌اند تا به روز قیامت. قتاده گفت: از کمر بست تا بند پای در بند و قیدند. عثمان بن سعید گفت: به پای آویخته‌اند و به سیاط آهن می‌زنند ایشان را. بهری دگر گفتند: ایشان«2» سرنگون آویخته‌اند از بالای آبی، و«3» زبان ایشان از تشنگی«4» بیرون افتاده است«5»، و از میان ایشان و آب چهار انگشت«6» است، و خدای تعالی ایشان را به تشنگی«7» عذاب می‌کند. راوی خبر گوید: کسی به زمین بابل رسید آن جا که ایشانند، و ایشان را بر اینکه جمله بدید، پناه با خدای داد و گفت: لا اله الّا اللّه، محمّد رسول اللّه، علی‌ّ ولی‌ّ اللّه. ایشان او را گفتند: تو از امّت کیستی! گفت: من از امّت محمّدم. ایشان شادمانه شدند، گفتند: عذاب ما را کرانه‌ای پیدا خواهد آمدن که محمّد- علیه السّلام- پیغمبر آخر زمان است، و دولت او به دامن قیامت پیوسته است. امّا کلام در تأویل آیت از اینکه وجه بود که سؤال کنند که شاید که خدای تعالی سحر بر فریشتگان فرو فرستد، و فریشتگان مردم را سحر آموزند! گوییم: از اینکه چند جواب است. یکی آن که: خدای تعالی از آسمان سحر نفرستاد، و لکن وصف سحر فرستاد تا مردمان بدانند و بشناسند و از آن احتراز کنند، چه از عهد ادریس تا به روزگار سلیمان- علیهما السّلام- سحر در میان مردم مستعمل شده بود، خدای تعالی اینکه فریشتگان را بفرستاد و بر زبان ایشان نهی کرد از سحر، و وعید و تهدید کرد بر آن. آنگه وصف سحر باز نمود تا مردمان بدانند و اجتناب [122- ر] کنند. و غرض خدای تعالی و غرض ایشان از اینکه آن بود تا مردم احتراز و اجتناب کنند، نه آن که استعمال کنند، و آن جاری مجرای اعلام و وصف سایر معاصی باشد که خدای تعالی ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (2). دب، آج، لب را. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: و از بی آبی. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. [.....] (5). مب: بیرون آمده است. (6). مج فرق. (7). مب: بر انگشت. صفحه : 84 اعلام کرد تا مردمان بدانند و اجتناب کنند نه آن که استعمال کنند بیان اینکه وجه آن است که: خدای تعالی گفت: وَ ما یُعَلِّمان‌ِ مِن أَحَدٍ، و اینکه «من» زیادت است اینکه جا، چنان که گویند: ما جاءنی من احد، گفت: کس را نیاموزند تا بنگویند«1». إِنَّما نَحن‌ُ فِتنَةٌ فَلا تَکفُر، و «فتنه» اختبار و امتحان باشد، و برای آن فتنه و آزمایش خواند آن را که با امتحان ماند، برای آن که بر وجهی بود تعلیم ایشان که هم اجتناب را صالح بود هم استعمال را، چون قدرت و سایر آلات که صالح بود خیر و شرّ را، گفتند: ما شما را چیزی می‌آموزیم که ممکن است و صالح هم استعمال را و هم اجتناب را، اجتناب کنی تا نجات یابی، و استعمال مکنی که پس هلاک شوی، و ذلک قوله: وَ ما یُعَلِّمان‌ِ مِن أَحَدٍ حَتّی یَقُولا إِنَّما نَحن‌ُ فِتنَةٌ فَلا تَکفُر، ما تو را فتنه و آزمایشیم، نگر تا کافر نشوی. آنگه چون متعلّمان را از آن کار غرض استعمال بود نه اجتناب، بر سبیل ذم‌ّ و تهجین از ایشان باز گفت که: وَ یَتَعَلَّمُون‌َ ما یَضُرُّهُم وَ لا یَنفَعُهُم، و اینکه وجهی است در تأویل آیت مطابق ظاهر و موافق ادلّه عقل. و در اینکه وجه، «ما» به معنی الّذی بود، و «واو» عطف بود علی قوله: «السّحر» و محل‌ّ او نصب بود، و تقدیر چنین بود که: یعلّمون النّاس السّحر و الّذی«2» انزل علی الملکین. و وجه دوم در آیت آن است: که محل‌ّ «ما» جرّ بود عطفا علی «ملک سلیمان»، و تقدیر چنین بود که: و اتّبع الیهود ما کذب به الشّیاطین علی ملک سلیمان و علی ما انزل علی الملکین، و ممتنع نبود عطف «ما» بر ملک سلیمان با آن که در میان ایشان کلام دیگر افتاد، برای آن که ردّ چیزی کردن با نظیر خود و آنچه بدو لایق باشد، به دلیل اولیتر بود، بل واجب بود، و اعتراض کلامی دیگر در آن میانه منع نکند از عطف آن بر او، چنان که گفت: الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی أَنزَل‌َ عَلی عَبدِه‌ِ الکِتاب‌َ وَ لَم یَجعَل لَه‌ُ عِوَجاً، قَیِّماً«3» وَ ما یُعَلِّمان‌ِ مِن أَحَدٍ، «ما» ی نفی است، و معنی آن بود که: ایشان کس را به هیچ وجه سحر نیاموزند تا بدان غایت که گویند ما فتنه«1» و امتحان توییم، نگر تا کافر نشوی به طلب سحر و استعمال او، و مثال اینکه چنان بود که یکی از ما گوید: ما امرت فلانا بکذا و لقد بالغت فی نهیه حتّی قلت له لو فعلت کذا لکان لک کذا و کذا«2». و فرق میان اینکه وجه«3» و وجه اوّل آن است که: در وجه اوّل تعلیم حاصل است به شرط اعلام، و در اینکه وجه تعلیم حاصل نیست به هیچ وجه، و حَتّی یَقُولا مؤکّد نفی است، و بر اینکه وجه «منهما» راجع نباشد با دو فریشته، بل راجع باشد [122- پ] با سحر و کفر که مذکورند در آیت فی قوله: وَ لکِن‌َّ الشَّیاطِین‌َ کَفَرُوا یُعَلِّمُون‌َ النّاس‌َ السِّحرَ، و تقدیر چنین بود که: و یتعلّمون من الکفر و السّحر، ما یُفَرِّقُون‌َ بِه‌ِ بَین‌َ المَرءِ وَ زَوجِه‌ِ، و «من» در اینکه وجه تجرید و تبیین«4» بود، چنان که: رأیته«5» فرأیت منه الاسد، و ممکن بود که «من» بدل بود فی قوله «منهما» ای و یتعلّمون بدلا منهما، و ما«6» علّمناهم من النّهی عن السّحر و الزّجر عن الکفر ما یفرّقون به بین المرء و زوجه، چنان که شاعر گفت: جمعت من الخیرات وطبا و علبة

و صرّا لا خلاف المزمّمة البزل و من کل‌ّ اخلاق الکرام نمیمة

و سعیا علی الجار المجاور بالمحل و معنی آن است که: جمعت مکان الخیرات وطبا و علبة و بدل اخلاق الکرام نمیمة بالمحل. و وجه سیوم«7» در آیت آن است که: «ما» حرف نفی است فی قوله: وَ ما أُنزِل‌َ عَلَی المَلَکَین‌ِ، و تقدیر کلام چنین است«8»: و ما کفّر سلیمان و لا انزل اللّه السّحر علی الملکین ببابل هاروت و ماروت و بر اینکه وجه روا بود که «هاروت و ماروت» بدل «ملکین» باشد یا بدل «ناس» یا بدل «شیاطین»، چنان که ذکر کردیم. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها و اختبار. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (3). مر: دو وجه. (4). آج، لب، فق، مب: تبدید، مر: تبدیل. (5). دب، مب: رأیت. (6). همه نسخه بدلها: ممّا. (7). مج، وز، آج، لب: سه‌ام، فق، مب: سیم، مر: سی‌ام. (8). همه نسخه بدلها که. [.....] صفحه : 86 امّا قوله: إِنَّما نَحن‌ُ فِتنَةٌ، در«1» اینکه وجه بر سبیل مجون و تخالع و استهزاء باشد، چنان که یکی از ما بر سبیل استهزاء و مجون گوید: نگر تا می نخوری، و غرض او آن باشد که می خوری، و لکن اینکه بر سبیل استهزاء بگوید، و اینکه تأویل روایت کرده‌اند از عبد اللّه عبّاس. فاما بر قراءت او و حسن بصری که «ملکین» خواندند به کسر «لام»، و گفتند: مراد دو پادشاه بودند، تفسیر انزال بر آن دهند که از شهرهای نجد و زمینهای بلند سحر به آن دو پادشاه فرود آوردند نه از آسمان بر ایشان فرود آمد، اینکه وجوهی است در تأویل آیت که آیت را از آن ببرد که سؤال سایل و طعن طاعن را در آن مجالی بود. امّا قوله: وَ ما یُعَلِّمان‌ِ مِن أَحَدٍ«2»، «ما» بی خلاف نفی است و «من» زیادت است، و «حتّی» انتهای غایت است. و «انّما» برای اثبات چیزی بود و نفی ما سواه. و معنی «فتنة» امتحان بود از قول عرب که: فتنت الذّهب بالنّار و هذا دینار مفتون. امّا قوله: فَیَتَعَلَّمُون‌َ مِنهُما، روا بود که راجع بود با «ملکین»، و روا بود که راجع بود با کفر و سحر و از آن که تعلّم«3» می‌کنند مردمانند، و اینکه ضمیر راجع است الی قوله: یُعَلِّمُون‌َ النّاس‌َ، و «ما» نکره موصوفه است، و تقدیر چنین است که: و یتعلّمون منهما شیئا یفرّقون به بین المرء و زوجه. و در معنی او چند وجه گفتند: یکی آن که از سحر و تمویه و تلبیس چیزهایی«4» می‌آموزند که بدان سعایت و نمیمت [کنند]«5» از میان زن و شوهر تا مفارقت افگنند میان ایشان- چنان که رفت در آن حکایت. و وجهی دگر آن است که: او را دعوت کنند با کفر و شرک، چون او کافر شد زن«6» او رها شود بی طلاق. وجهی دگر آن است که: در شرع سلیمان [123- ر] علیه السّلام- چنان بود که ----------------------------------- (1). دب، مر: بر. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر حَتّی یَقُولا إِنَّما نَحن‌ُ فِتنَةٌ (3). همه نسخه بدلها: سحر آنان که تعلیم. (4). دب، مب که. (5). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها از. صفحه : 87 هر که سحر آموزد یا ساحری کند، زن او رها شود بی‌طلاق. وَ ما هُم بِضارِّین‌َ بِه‌ِ مِن أَحَدٍ، «ما» نفی است به معنی لیس، و «هم» ضمیر مرفوع منفصل باشد، و «با» در خبر ما و لیس یک بار بیارند، و یک بار نیارند، چنان که: ما زید منطلقا و ما زید بمنطلق، و فایده در او تأکید نفی بود. و «به»، ضمیر سحر است«1»، و «من» زاید است و معنی هم تأکید نفی بود، چنان که: ما جاءنی من احد. و ضرّ و مضرّت خلاف نفع و منفعت باشد، یقال: ضرّه یضرّه ضرّا و ضاره یضیره ضیرا. إِلّا بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ، در او چند وجه گفته‌اند: یکی آن که معنی آن است که: بعلم اللّه من قولهم آذنت فلانا بکذا اذا اعلمته به و اوقعته فی اذنه و اذنت لکذا اذا استمعت الیه و منه الأذان، و بانگ نماز را از اینکه جا اذان گویند که اعلام باشد به نماز، و گوش را از اینکه جا اذن گویند، قال عدی‌ّ: فی سماع یأذن الشّیخ له

و حدیث مثل ماذی‌ّ مشار و وجهی دیگر آن است که: «الّا» زیادت بود، چنان که یکی گوید: لقیت فلانا الّا انّی اکرمته، و معنی آن باشد که: لقیته فاکرمته، چنان که شاعر گوید: و کل‌ّ اخ مفارقه اخوه

لعمر ابیک الّا الفرقدان و معنی آن است که: و الفرقدان ایضا. و وجهی دیگر آن است که: إِلّا بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ، ای بامر اللّه، و اینکه وجه بدان لایق بود که تفسیر تفریق بین المرء و زوجه بر آن دهند که کافر شود تا رها شود به کفر یا به سحر- چنان که شرح دادیم، و اینکه حکمی است شرعی الّا به فرمان خدای نباشد. و وجه چهارم آن است که: إِلّا بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ، ای الّا بتخلیة اللّه و تولیته و تمکینه. و فایده آن بود تا خلقان بدانند که آنان که سحر می‌کنند و اضرار به سحر می‌کنند نه بر وجه تعجیز خدا می‌کنند، و اگر خدای تعالی خواستی ایشان را منع کردی به جبر و قهر، الّا آن است که تکلیف مانع است از او. و وجه پنجم آن است که: «باذن اللّه» ای بفعله و اجرائه العادة، و مراد آن مضرّت است که به مسحور رسد عند تناول آن ادویه و اغذیه که به او دهند تا بخورد که ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز مب به معنی و در ظاهر راجع است با ما. صفحه : 88 بر آن سحر کرده باشند، آن مضرّت فعل خدا بود به عادت، چه ادویه و اغذیه فعلی نکند و«1» اثری نباشد آن را بر حقیقت. وَ یَتَعَلَّمُون‌َ ما یَضُرُّهُم وَ لا یَنفَعُهُم، برای آن که اختیار بد بود ایشان را، و غرض ایشان آن است که کار بندند نه آن که اجتناب کنند، از اینکه وجه زیان دارد ایشان را و سود ندارد. وَ لَقَد عَلِمُوا لَمَن‌ِ اشتَراه‌ُ، «لام» تأکید است، و هر لامی که در اول اسمی یا فعلی بود مفتوح برای تأکید بود، و «من» در جای ابتداست. و ما لَه‌ُ فِی الآخِرَةِ مِن خَلاق‌ٍ، در جای خبر اوست، یعنی دانند آنان که آن خریده‌اند و فرا گرفته‌اند«2» آن را به بدل چیزهایی از خیر که ایشان را در آخرت نصیبی نیست. و «ها» در «اشتریه» ضمیر سحر است [و گفتند: «لام» به جای ان‌ّ نهاده است برای آن که معنی هر دو تأکید است، و تقدیر چنین باشد: و لقد علموا ان‌ّ الّذی اشتراه ماله. فی الاخرة من خلاق]«3» و «خلاق»، نصیب باشد. و حسن بصری گفت: ما له من دین و لا وجه عند اللّه، او را دین نبود و بنزدیک خدای- عزّ و جل‌ّ- هیچ روی نبود. عبد اللّه عبّاس [123- پ] گفت: من قوام«4»، راستی نباشد او را. بهری دگر گفتند: من خلاق، ای من خلاص«5»، رستگاری نبود او را، قال امیّة بن ابی الصّلت: یدعون بالویل فیها لا خلاق لهم

الّا سرابیل قطران و اغلال ای لا خلاص لهم. وَ لَبِئس‌َ ما شَرَوا بِه‌ِ أَنفُسَهُم، «ما» نکره موصوفه است و تقدیره: و لبئس شیئا شروا به انفسهم. و «بئس» فعل ذم‌ّ باشد، و فاعل در او مضمر است اینکه جا چنان که بیان کردیم. و لبئس الشّی‌ء شیئا شروا به انفسهم، ای باعوا حظّ انفسهم، بد چیزی است آنچه ایشان حظّ و نصیب خود از ثواب آخرت به آن فروختند. لَو کانُوا یَعلَمُون‌َ، اگر دانند که آنچه کردند نیک نیست از اختیار کفر و سحر بر ایمان و دین حق. اگر سؤال کنند و گویند: چگونه اثبات علم کرد در حق‌ّ ایشان فی قوله: ----------------------------------- (1). مر در او. (2). مج، وز: ها گرفته‌اند. (3). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: قرار از. (5). مر به اینکه اخلاص. صفحه : 89 وَ لَقَد عَلِمُوا لَمَن‌ِ اشتَراه‌ُ، و نفی علم کرد فی قوله: لَو کانُوا یَعلَمُون‌َ! گوییم از اینکه چند جواب است«1»: یکی آن که آنان که دانستند جز آنانند که ندانستند، آنان که دانستند شیاطینند یا جهودان و احبار ایشان که کتاب با پس پشت انداختند فی قوله: نَبَذَ فَرِیق‌ٌ مِن‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ کِتاب‌َ اللّه‌ِ وَراءَ ظُهُورِهِم، و بیانش آن است که گفت: کَأَنَّهُم لا یَعلَمُون‌َ. و آنان که ندانستند آنان بودند که سحر آموختند، و دین به دنیا بفروختند. جوابی دیگر آن است که: قوم یکی بودند، و لکن چیزی دانستند و چیزی ندانستند. آنچه دانستند آن بود که بر جمله معلوم ایشان بود که: ما لهم فی الاخرة من خلاق. و آنچه ندانستند آن بود که تفاصیل انواع عقاب که ایشان را خواهد بودن بر کفر و سحر و تعاطی و استعمال آن از تعلیم و تعلّم و جز آن ندانستند. جواب دیگر آن است که: قوم همانند و دانستند و لکن کار نبستند. چون کار نبستند همان انگار که ندانستند، که آن کس که چیزی داند و کار نبندد همچنان بود که نداند برای آن که به علم منتفع نباشد، پس وجود و عدم علمی که بدو انتفاع نباشد یکی می‌شمارد. و بیان اینکه وجه و شاهد او قول کعب زهیر«2» است که وصف می‌کند گرگی را و کلاغی را که پی او می‌دارند تا چون او صیدی کند و از آن جا چیزی بیفگند تناول کند آن را، می‌گوید: اذا حضرانی قلت لو یعلمانه

الم تعلما انّی من الزّاد مرمل چون حاضر آیند پیش من گویم ایشان را: اگر بدانند نمی‌دانی که من از زاد درویشم«3»! و اینکه بیت و زان آیت است«4» برای آن که «لو یعلمانه» نفی علم است، و «الم تعلما»، اثبات علم است، و معنی بیت آن است که: ایشان می‌دانند و لکن تجاهل می‌کنند. غرض شاعر از بیت اینکه است. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب: وجه، مر: وجه بود. (2). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: کعب بن زهیر. [.....] (3). همه نسخه بدلها: عبارت «چون حاضر آیند ... درویشم» را ندارد. (4). دب: بیت ورای آن نیست، مب، مر: بیت وزن آن اینکه است. صفحه : 90 وَ لَو أَنَّهُم آمَنُوا وَ اتَّقَوا، ای عقاب اللّه و معاصیه، اگر بگرویدندی به خدای- عزّ و جل‌ّ- و رسولان او، و از عقاب او بترسیدندی، و از معاصی و مخالفت او اجتناب کردندی، لَمَثُوبَةٌ مِن عِندِ اللّه‌ِ خَیرٌ، و تقدیر آن است که: خیر لهم، ثواب خدای ایشان را بهتر بودی از آنچه ایشان در آنند از کفر و سحر، و به طمع حطام دنیا ثواب آخرت رها کردن. و مثوبة مصدر است، و ثواب همچنین، و ثواب در جای اسم به کار دارند، و اصل او من ثاب اذا رجع باشد. لَو کانُوا یَعلَمُون‌َ، اگر دانندی«1» [124- ر] که موقع ثواب خدای و اکرام و اجلال او- تبارک و تعالی- مستحق ثواب را چگونه باشد. و در آیت دلیل است بر آن که ثواب و عقاب به استحقاق باشد، برای آن که لفظ ثواب و عقاب هم از روی وضع لغت و هم از عرف شرع، و هم از جهت اشتقاق دلیل می‌کند که معلّل باشند به سبب. برای آن که ثواب من ثاب باشد، و معنی آن بود که: چون طاعت کند پاداشت نیک یابد، و چون حسنه کند احسان یابد، چنان که گفت: لِلَّذِین‌َ أَحسَنُوا الحُسنی«2»

[سوره البقرة (2): آیات 104 تا 109]

[اشاره]

یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انظُرنا وَ اسمَعُوا وَ لِلکافِرِین‌َ عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (104) ما یَوَدُّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ وَ لا المُشرِکِین‌َ أَن یُنَزَّل‌َ عَلَیکُم مِن خَیرٍ مِن رَبِّکُم وَ اللّه‌ُ یَختَص‌ُّ بِرَحمَتِه‌ِ مَن یَشاءُ وَ اللّه‌ُ ذُو الفَضل‌ِ العَظِیم‌ِ (105) ما نَنسَخ مِن آیَةٍ أَو نُنسِها نَأت‌ِ بِخَیرٍ مِنها أَو مِثلِها أَ لَم تَعلَم أَن‌َّ اللّه‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (106) أَ لَم تَعلَم أَن‌َّ اللّه‌َ لَه‌ُ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ ما لَکُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ مِن وَلِی‌ٍّ وَ لا نَصِیرٍ (107) أَم تُرِیدُون‌َ أَن تَسئَلُوا رَسُولَکُم کَما سُئِل‌َ مُوسی مِن قَبل‌ُ وَ مَن یَتَبَدَّل‌ِ الکُفرَ بِالإِیمان‌ِ فَقَد ضَل‌َّ سَواءَ السَّبِیل‌ِ (108)وَدَّ کَثِیرٌ مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ لَو یَرُدُّونَکُم مِن بَعدِ إِیمانِکُم کُفّاراً حَسَداً مِن عِندِ أَنفُسِهِم مِن بَعدِ ما تَبَیَّن‌َ لَهُم‌ُ الحَق‌ُّ فَاعفُوا وَ اصفَحُوا حَتّی یَأتِی‌َ اللّه‌ُ بِأَمرِه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (109)

[ترجمه]

ای آنان که گرویده‌ای مگویی اینکه کلمه و بگویی گوش دار ما را و بشنوی و ناگر [ویدگان را عذابی بود دردمند]«5». نخواهند آنان که ناگرویده باشند از اهل کتاب«6» و نه بت پرستان که فرود آورند بر شما هیچ نیکیی از ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دانند. (2). سوره یونس (10) آیه 26. (3). همه نسخه بدلها: عقاب. (4). مج: مذهب اهل السّنة، همه نسخه بدلها و اللّه ولی‌ّ التّوفیق. (5). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (6). مج، وز، آج، لب، فق یعنی جهودان و ترسایان. صفحه : 91 خدا [یتان و خدای]«1» خاص گرداند به بخشایش خود آن را که خواهد و خدای خداوند نعمت«2» بزرگوار است. هر گه که منسوخ کنیم از آیتی یا [باز پس داریم آن را بباریم بهتر از آن]«3» یا مانند آن، نمی‌دانی که خدا بر همه چیزی تواناست. نمی‌دانی که خدایی او راست پادشاهی آسمانها و زمین، و نیست شما را بجز از خدای از یاری و یاوری. یا می‌خواهی که بخواهی از پیغمبرتان چنان که خوا [ستند از موسی]«4» از پیش اینکه، و هر که بدل کند کفر را به ایمان، گم کرده باشد راستی راه. خواهند بسیاری از [اهل کتاب]«5» اگر برگردانند شما را از پس ایمانتان کافران به حسد از نزدیک خودشان از پس آن که [پیدا شد ایشان را حق]«6»، عفو کنی و در گذاری تا بیارد خدای فرمانش که خدای بر همه چیزی قادر و تواناست«7». مفسّران گفتند سبب نزول«8» آیت که گفت: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا تا به آخر، آن بود که مسلمانان بنزدیک رسول آمدندی و گفتندی: یا رسول اللّه؟ «راعنا»، ما را مراعات کن و ما را«9» پای دار و گوش به ما«10» و حدیث ما دار. و اینکه لفظ ----------------------------------- (1)، 3، 4، 5، 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). مج، وز، آج، لب، فق: رحمت. (7). همه نسخه بدلها قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا الایة. (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب اینکه. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر به. (10). دب، مب: گوش نمای، آج، لب، فق، مر: گوش. [.....] صفحه : 92 به لغت جهودان دشنام بود، چنان که حق تعالی«1» دگر جا گفت: وَ راعِنا لَیًّا بِأَلسِنَتِهِم وَ طَعناً فِی الدِّین‌ِ«2». جهودان چون اینکه بشنیدند غنیمت شمردند و گفتند: ما محمّد را در سرّ دشنام می‌دادیم، اکنون بهانه‌ای به دست آوردیم که او را آشکارا دشنام دهیم، بیامدندی و گفتندی: راعنا یا محمّد راعنا، و می‌خندیدندی [124- پ] و استهزاء می‌کردندی، و رسول- علیه السّلام از آن غافل بود. سعد معاذ اینکه بشنید، و او اینکه لفظ بشناخت، و غرض ایشان در آن گفتن بدانست. ایشان را گفت: به آن خدای که محمّد را بحق به خلقان فرستاد که اگر کسی دیگر اینکه معنی بر زبان آرد«3» جز به تیغ با او خطاب نکنم. ایشان گفتند: نه صحابه و قوم او می‌گویند! گفت: ایشان خیر می‌خواهند، و شما سب‌ّ و دشنام. حق تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: چون جهودان به اینکه کلمه توریت می‌کنند و به گفتن شما تعلّل می‌کنند، شما نیز «راعنا» مگویی و به بدل اینکه کلمه بگویی که: انظُرنا. اینکه قول عبد اللّه بن عبّاس است و جماعتی از مفسّران. قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا، بدان که: قدیم- جل‌ّ جلاله- در اینکه کتاب مجید به اینکه خطاب مؤمنان را«4» هشتاد و هشت جایگاه ندا کرد. و عبد اللّه عبّاس می‌گوید: هر کجا در قرآن یا أَیُّهَا النّاس‌ُ«5» یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا«6» یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا است، بدل آن در توریت « یا ایّها المساکین» است، ای مسکینان درویشان. حق تعالی ایشان را به نام مسکنت برخواند و مسکنت و مذلّت بر ایشان زد فی قوله: وَ ضُرِبَت عَلَیهِم‌ُ الذِّلَّةُ وَ المَسکَنَةُ«7». و امّت محمّد را چون ندا کرد، به ندای شرف و مدحت ندا کرد گفت: ای ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها در. (2). سوره نساء (4) آیه 46. (3). همه نسخه بدلها: راند. (4). مب به، دیگر نسخه بدلها در. (5). سوره بقره (2) آیه 21، و نیز 18 مورد دیگر در سوره‌های مختلف. (6). سوره بقره (2) آیه 104، و نیز 88 مورد دیگر در سوره‌های مختلف. (7). سوره بقره (2) آیه 61. صفحه : 93 مؤمنان، ای گرویدگان، ای باور دارندگان، و اینکه اسم مدح است لغة و شرعا، و جهودان را در عهد موسی- علیه السّلام- خطاب به مسکنت کرد، و در عهد رسول- علیه السّلام- به تازیانه مسکنت ادب کرد که: وَ ضُرِبَت عَلَیهِم‌ُ الذِّلَّةُ وَ المَسکَنَةُ«1» یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا، الّا و امیر المؤمنین«9»- علیه السّلام- رئیس و شریف ایشان بود، و در آیاتی که دیگران را تعبیر کرد«10» ذکر علی- علیه السّلام- جز به خیر نکرد. ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آیه 61. (2). دب، آج، لب، فق، مر: می‌گوید. (3). همه نسخه بدلها: عجوزه. (4). مب: کار کردنم، دیگر نسخه بدلها: کار کردیم. (5). مج، وز، آج، لب، فق، مر: رنج بردیم، مر، دب: رنج بردنم. (6). مج، وز جنگ جستیم ظفر آید. (7). مج، وز، فق، مر: جستیم. [.....] (8). همه نسخه بدلها: تا. (9). همه نسخه بدلها: علی. (10). دب، آج، لب، فق، مر: تفسیر کرد. صفحه : 94 قوله: راعِنا، خلاف کردند در آن که حق تعالی چرا منع کرد از اینکه گفتن! قول عبد اللّه عبّاس آن است که گفتیم در باب سبب نزول. قتاده و مجاهد گفتند: برای آن که جهودان اینکه بر وجه استهزا می‌گفتند، خدای تعالی نهی کرد مؤمنان را تا ایشان نیز به دلیری مسلمانان نگویند. حسن و إبن زید گفتند: برای آن که اینکه کلمتی است که زبردستی گوید زیر دستی را، حق تعالی گفت: ادب نگاه داری، و خطاب پیغامبر بشناسی که چگونه باید کردن، چنان که در دگر آیت گفت: لا تَجعَلُوا دُعاءَ الرَّسُول‌ِ بَینَکُم کَدُعاءِ بَعضِکُم بَعضاً«1». قولی دگر آن است که: «راعنا» به زبان جهودان اینکه بود که: اسمع لا سمعت، بشنو که مشنواش«2». مسلمانان پنداشتند که کلمه تازی است و از مراعات است نیز بگفتند. بهری دگر گفتند: غرض ایشان آن بود که «راعینا»، ای شبان ما. سدّی گوید مردی از قبیله بنی قینقاع نام او رفاعة بن زید بنزدیک رسول- علیه السّلام- آمدی و با او حدیث کردی و در میانه می‌گفتی: اسمع غیر مسمع، مسلمانان بشنیدند گمان بردند که معنی آن است که: اسمع غیر صاغر، ایشان نیز می‌گفتند، و نیز گفتی: «راعنا»«3» و غرض او سب‌ّ بود. مسلمانان پنداشتند که کلمت از مراعات است، می‌گفتند. خدای تعالی نهی کرد. قطرب گفت: اینکه کلمه متضمّن معنی وعید است، اگر چه اشتقاق او از مراعات است. حق تعالی گفت: اینکه کلمه در حق‌ّ رسول من اجرا مکنی. و در شاذّ حسن بصری خوانده است: «راعنا» به تنوین. آنگه وقف کند بر او تا «راعنا» شود که منصوب منوّن را در حال وقف به بدل تنوین «ألفی» بیاید، چنان که: رأیت زیدا در وصل، و در وقف رأیت زیدا. آنگه در معنی او خلاف کردند. بهری دگر گفتند معنی آن است: لا تقولوا قولا راعنا، ای قولا فاسدا قبیحا، قالوا«4»: و الرّاعن هو القبیح من الکلام، و ممتنع نبود که ----------------------------------- (1). سوره نور (24) آیه 63. (2). دب: مشنود، آج، فق، مب: مشنواد، لب، مر: مشنوا. (3). دب، آج، لب، فق، مب و یاران رسول را اندیشه مراعات بود. (4). اساس که در اینکه قسمت نونویس است و الرعن که با توجّه به نسخه بدلها زاید تشخیص داده شد. صفحه : 95 اشتقاق او من رعن الجبل باشد، و هو الانف الخارج منه، و آنگه معنی آن باشد که: سخنی خارج و خطابی‌ها دار هسته«1» مکنی با رسول. و گفتند: اشتقاق او از رعونت باشد و آن خفّت و جهل و حمق باشد، ای لا تقولوا ما تقولونه جهلا و حمقا. مجاهد گفت: خلافا. یمان گفت: هجرا و آن سخن زشت باشد. کسائی گفت: شرّا، و اینکه اقوال«2» متقارب است، و همه بر آن قراءت می‌آید«3» که منون خوانند. فامّا اصل کلمه از مراعات باشد، و «راعنا»«4» امر باشد، فاعلنا از بنای مفاعلة و «رعایت»، نگاه داشتن باشد، و «رعی»، چره کردن و چرانیدن باشد. و امّا قولهم: ارعنی سمعک، دو معنی دارد: یکی آن که اجعل سمعک یرعانی و یحفظنی، گوشت را نگاهبان من کن و شنونده سخن من«5»، قولی دیگر آن که: گوشت بچره کننده سخن من کن، تا چنان که چهار پای از آن انتفاع گیرد، تو از کلام من انتفاع گیری [125- پ]. وَ قُولُوا انظُرنا، گفت: به بدل اینکه لفظ بگوی: انظُرنا، گفته‌اند: معنی آن است که «انتظرنا» برای آن که نظرته به معنی انتظرته باشد، و معنی آن باشد که: توقّف فرما تا ما کلام تو بشنویم و تأمّل کنیم و بدانیم، آنگه دیگر بگو. بهری«6» گفتند: «انظرنا» معنی آن است که: انظر الینا، و لکن حرف [جرّ]«7» بیفگند، چنان که: وَ اختارَ مُوسی قَومَه‌ُ«8» وَ إِنِّی مُرسِلَةٌ إِلَیهِم بِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ«5» وَ اسمَعُوا، بشنوی، یعنی طاعت داری، برای آن که غرض از سمع طاعت است. و گفته‌اند: مراد آن است که بشنوی اینکه آیات که بر شما می‌خوانند. وَ لِلکافِرِین‌َ عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ، و کافران را، یعنی جهودان را عذابی خواهد بودن مولم موجع، فعیل است به معنی مفعل، چنان که شاعر گفت: امن ریحانة الدّاعی السّمیع

یؤرّقنی و اصحابی هجوع و بیان کردیم که: عذاب استمرار الم بود، من قولهم: ماء عذب. ما یَوَدُّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ، سبب نزول آیت آن بود که مسلمانان حلفای خود را گفتند: ایمان آری از جمله جهودان، ایشان گفتند: در ایمان به محمّد خیری نیست، و ما خواستمانی که در آن«7» خیری بودی تا ما نیز به آن خیر برسیدمانی، ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: چیزها نبینند. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: توانند کردن. (3). دب، وز، مب: بینند. (4). اساس: در حاشیه آورده است «مصحف». (5). سوره نمل (27) آیه 35. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: أری. (7). مب: در او. صفحه : 97 و شما را نیز خیر بودی. حق تعالی به اینکه آیت تکذیب ایشان کرد و باز نمود که: ایشان که اهل کتابند، هرگز برای شما تمنّای هیچ خیر نکنند و نه نیز مشرکان، یقال: وددت الشّی‌ء اذا تمنّیته وددت الرّجل اذا احببته ودّا و ودّا و ودادا و مودّة، و در آیت هر دو معنی محتمل است، هرگز تمنّای خیر نکنند برای شما [126- ر] و«1» هرگز به شما خیر نخواهند. «من» تبیین راست، وَ لَا المُشرِکِین‌َ، در محل‌ّ جرّ است عطفا علی «اهل الکتاب» و به معنی عطف است علی «الّذین کفروا» و«2» در محل‌ّ رفع است، و نظیر اینکه آیت در اعراب قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِین‌َ اتَّخَذُوا دِینَکُم هُزُواً وَ لَعِباً مِن‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ مِن قَبلِکُم وَ الکُفّارَ أَولِیاءَ«3»أَن یُنَزَّل‌َ عَلَیکُم، «ان» مع الفعل در تأویل مصدر است و محل‌ّ او از اعراب نصب است بوقوع الودّ علیه. و مِن خَیرٍ، جار و مجرور در محل‌ّ رفع است باسناد«5» التّنزیل الیه«6»، و تقدیر چنین باشد که: ما یودّ الکافرون«7» من الیهود و النّصاری و المشرکین تنزیل خیر علیکم«8»، «من» زیادت است و روا بود که تبیین بود. مِن رَبِّکُم، اینکه «من» ابتدای غایت است، و «من» اوّل برای تأکید نفی آورد. وَ اللّه‌ُ یَختَص‌ُّ بِرَحمَتِه‌ِ مَن یَشاءُ، و خدای- عزّ و جل‌ّ- تخصیص کند به رحمتش آن را که خواهد. و اصل «رحمت» نعمت باشد- چنان که بیان کرده شده است- و مراد اینکه جایگاه به رحمت نبوّت است، یعنی خدای تعالی نبوّت«9» و کتاب به آن کس دهد که خود خواهد، برای آن که اینکه معنی تبع مصلحت باشد، و مصلحت اقتضای آن کرد که نبوّت و رسالت به محمّد- صلّی اللّه علیه و آله- دهد، چه او بهتر و ----------------------------------- (1). مر: که. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر او. [.....] (3). سوره مائده (5) آیه 57. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بودند. (5). همه نسخه بدلها: عبارت «الودّ علیه ... باسناد» را ندارد. (6). همه نسخه بدلها: علیه. (7). مج، دب، آج، لب، فق، مب: الکافرین. (8). همه نسخه بدلها و. (9). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: پیغامبری. صفحه : 98 فاضلتر خلق بود، و صالحتر ادای رسالت را، و مستقلتر«1» به اعبای او، و دورتر از منفرات در حق‌ّ او. پس خدای تعالی نبوّت او را رحمت خواند و او را خود رحمت خواند فی قوله: وَ ما أَرسَلناک‌َ إِلّا رَحمَةً لِلعالَمِین‌َ«2»، و نبوّت به معنی رحمت، فی قوله تعالی: أَ هُم یَقسِمُون‌َ رَحمَت‌َ رَبِّک‌َ«3» ...، در جواب آنان که گفتند: لَو لا نُزِّل‌َ هذَا القُرآن‌ُ عَلی رَجُل‌ٍ مِن‌َ القَریَتَین‌ِ عَظِیم‌ٍ«4». وَ اللّه‌ُ ذُو الفَضل‌ِ العَظِیم‌ِ، و خدای تعالی«5»- جل‌ّ جلاله«6»- خداوند فضل و احسان و نعمت عظیم است برای آن که او را بر هر بنده‌ای و پرستاری چندان نعمت است که حصر آن جز او نداند، چنان که گفت: وَ إِن تَعُدُّوا نِعمَت‌َ اللّه‌ِ لا تُحصُوها«7». قوله: ما نَنسَخ مِن آیَةٍ، حق تعالی چون ذکر نبوّت کرد و تعلیق آن کرد به مشیّت او بر سبیل مصلحت باز نمود که: چنان که نبوّت تبع مصلحت است شرایع که با نبوّت به یک جا رود هم تبع مصلحت است. و از حق‌ّ آن که متعلّق به مصلحت باشد آن است که: به اوقات و اشخاص مختلف شود، وقتی مصلحت خلقان در آن باشد که کتاب ایشان توریت بود و پیغامبر ایشان موسی، و وقتی مصلحت ایشان در آن بود که پیغامبرشان عیسی بود و کتاب انجیل، و وقتی مصلحت در آن داند که نبوّت و پیغامبری به محمّد- علیه السّلام- دهد و کتاب او قرآن بود. و آیت ردّ بر جهودان است که ایشان منکر بودند نسخ شرایع را، حق تعالی باز نمود که: چنان که شرایع تبع مصالح بود، نسخ او و تبدیل او هم تبع مصالح بود تا اگر در اینکه کتاب [126- پ] که ناسخ همه کتابهاست و اینکه شریعت که ناسخ همه شرعهاست مصلحت نسخ پیدا شود«8»، بعضی به بعضی منسوخ کنم«9»، آیتی به آیتی و حکمی به حکمی، چه مصالح خلقان در تکالیف و عبادات«10» ایشان جز من ندانم. ----------------------------------- (1). دب، لب، مب: مستقبلتر. (2). سوره انبیا (21) آیه 107. (3). سوره زخرف (43) آیه 32. (4). سوره زخرف (43) آیه 31. (5). مر: ندارد. (6). مج، وز، دب، مب: ندارد. (7). سوره ابراهیم (14) آیه 34. [.....] (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر یعنی. (9). لب: کنیم. (10). اساس: عبادت، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها: تصحیح شد. صفحه : 99 بهری دگر از مفسّران گفتند، سبب نزول«1» آیت آن بود که: چون خدای تعالی بعضی آیات و احکام را نسخ می‌کرد، جهودان طعن زدند و گفتند: محمّد را- علیه السّلام- رای متین نیست، که وقتی چیزی بیاورد«2» آنگه پشیمان شود چیزی دیگر به خلاف آن بیارد. خدای تعالی رد کرد بر ایشان به اینکه آیت، و اینکه آیت بفرستاد«3» تا باز نماید«4» که: اینکه کار تعلّق به من دارد نه به رای محمّد- علیه السّلام- گفت: ما نَنسَخ مِن آیَةٍ. «ما» در آیت جزای است، چنان که گویی: ما تصنع«5» اصنع، و عمل او جزم بود در شرط و جزا به شرط آن که هر دو مضارع باشند. و «ننسخ» شرط است، و «نأت» جزای اوست، و هر دو به «ما» مجزوم است، و «ما» در اینکه باب اسم باشد، و او اسمی بود مبهم، معنی آن است که: هر چه تو بخواهی کردن کائنا ما«6» کان، من نیز بکنم فی قولک: ما تصنع اصنع، و مضمّن بود معنی او به «ان» و تقدیر چنین باشد معنی را که: هر فعل از افعال اگر تو بکنی، من نیز بکنم. و معنی در آیت آن است که: هر آن آیت که منسوخ بکنیم یا تأخیر کنیم، آیتی دگر بیاریم بهتر از آن یا مانند آن. و معنی «نسخ» در کلام عرب تغییر و تبدیل باشد، و «مسخ» همچنین، یقال: مسخه اللّه قردا و غیره. و نسخ نیز تحویل باشد، یقال: نسخت الکتاب نسخا و نسخة، و نسخت را برای آن گویند که تحویل کرده باشند با جایی دیگر، فعله باشد به معنی مفعول، و منه قوله تعالی: إِنّا کُنّا نَستَنسِخ‌ُ ما کُنتُم تَعمَلُون‌َ«7»، یعنی بفرماییم فریشتگان را تا نسخه اعمال تو بکنند و بر جراید نویسند تا تو فردا بر خوانی. و عبد اللّه عبّاس را یک قول در نسخ آیت اینکه است که گفت: معنی آن که هر چه ما نسخت آن می‌کنیم از لوح محفوظ، أَو نُنسِها، یا باز پس می‌داریم که نسخه نمی‌کنیم بدل آنچه انساء و تأخیر می‌کنیم و نمی‌آریم و انزال نمی‌کنیم، آیتی یا ----------------------------------- (1). مج، وز، دب، مب آن، دیگر نسخه بدلها: اینکه. (2). مج، وز: بیارد. (3). مج، وز، لب، فق، مب، مر: فرو فرستاد. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا به ایشان نماید. (5). دب، آج، لب، فق، مر: یصنع. (6). مج، وز، دب، لب، مب، فق: من. (7). سوره جاثیه (45) آیه 29. صفحه : 100 حکمی می‌آریم به از آن یا مانند آن، اینکه یک قول است عبد اللّه عبّاس را در معنی آیت. قول دیگر آن است از او که: مراد نسخ شرعی است از ازالت و ابطال حکم من قول العرب: نسخت الشّمس الظل‌ّ، ای ذهبت به و ابطلته، و معنی آیت بر اینکه قول آن باشد که: هیچ آیتی یا حکمی نباشد که ما برداریم و ازالت کنیم آن را، و الّا به بدل آن به از آن یا مانند آن بیاریم. و حدّ نسخ بیان کردیم که: ازالت مثل حکم ثابت باشد به دلیل شرعی در مستقبل بر وجهی که اگر آن دلیل نبودی ثابت بودی به نص‌ّ اوّل با«1» تراخیش«2» از او. و «ناسخ» آن دلیل شرعی باشد که دلیل کند بر ازالت مانند حکم ثابت با باقی«3» شرایط که بگفتیم، و «منسوخ» آن حکم بود که بر دارند و ازالت کنند به دلیل ناسخ [127- ر]، و حقیقت نسخ در دلیل شود و ناسخ بر حقیقت دلیل باشد، و حکم را بر تبع ناسخ و منسوخ خوانند. و خدای تعالی را- جل‌ّ جلاله- ناسخ خوانند بر توسّع، برای آن که نصب کننده آن دلیل که نسخ به او باشد اوست، و از احکام نسخ آن است که در احکام شرعی افتد دون اجناس افعال، و ادلّه عقل را که دلیل کند بر زوال چیزی، آن را ناسخ نخوانند- چنان که در اوّل کتاب شرح دادیم. و «نسخ» در امر و نهی شود، یا در خبری«4» که متضمّن بود معنی امر و نهی را، فامّا در خبر محض و دیگر اقسام کلام نباشد. امّا فرق از میان «بدا» و «نسخ» و «تخصیص»: نسخ اینکه است که بیان کردیم، و بدا در لغت ظهور باشد، یقال: بدا له اذا ظهر له، و بادی الرّأی- بی همز«5»- آن رای باشد که پدید آید، و آن علم باشد یا ظن‌ّ که پیدا شود بر کاری. و «بدا» را چهار شرط است: یکی آن که فعل یکی باشد، اعنی مأمور به و منهی‌ّ عنه، چنان که یک چیز بفرماید و هم از آن نهی کند، و مکلّف، و وجه، و ----------------------------------- (1). مب: یا . (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تراخی. (3). مج، وز: یا باقی به، دب: ما بقی، فق، مب، مر: یا باقی، لب: ما باقی. (4). همه نسخه بدلها، بجز وز. چیزی. [.....] (5). دب، آج، مب، مر: همزه. صفحه : 101 وقت، یکی باشد، هر چه جامع بود اینکه چهار شرط را بدا بود، مثال او چنان که زید را گوید: نماز پیشین کن چهار رکعت، آنگه پیش از آن که وقت در آید گوید: مکن، اینکه بدا باشد، و اینکه بر خدای تعالی روا نیست برای آن که اینکه، آن کس کند که عالم نباشد به عواقب امور، و عالم بود به علم محدث. چون کاری بفرماید که گمان چنان برد که آن مصلحت است، آنگه پیدا شود او را به علمی که پدید آید او را که آن مصلحت نبود پشیمانش شود نهی کند از آن. و برای آن گفتیم در نسخ که ازالت مثل حکم ثابت«1» باشد، و نگفتیم که ازالت حکم باشد، تا فرق بود میان نسخ و بدا، و هر گه که اینکه چهار شرط یکی نباشد، بدا نبود، بل که نسخ باشد، پس هر امری بعد نهیی«2» یا نهیی«3» بعد امری که جامع باشد اینکه شرایط را آن بدا بود. و امّا «تخصیص»، اخراج چیزی باشد از حکم جمله به دلیل، و از میان مسلمانان خلافی نیست در جواز نسخ، و لکن«4» خلاف در اینکه باب با جهودان است. و نسخ بر سه وجه بود: نسخ لفظ باشد و حکم معا، و نسخ لفظ باشد بی حکم، و نسخ حکم باشد بی لفظ. امّا نسخ حکم«5» دون لفظ چون آیت تخفیف قتال است که خدای تعالی در اوّل فرمود که یک مسلمان با ده کافر قتال کند، و اگر روی از او برگرداند فاسق و عاصی بود فی قوله: یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ حَرِّض‌ِ المُؤمِنِین‌َ عَلَی القِتال‌ِ إِن یَکُن مِنکُم عِشرُون‌َ صابِرُون‌َ یَغلِبُوا مِائَتَین‌ِ وَ إِن یَکُن مِنکُم مِائَةٌ یَغلِبُوا أَلفاً مِن‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا«6» الآن‌َ خَفَّف‌َ اللّه‌ُ عَنکُم وَ عَلِم‌َ أَن‌َّ فِیکُم ضَعفاً فَإِن یَکُن مِنکُم مِائَةٌ صابِرَةٌ یَغلِبُوا مِائَتَین‌ِ وَ إِن یَکُن مِنکُم أَلف‌ٌ یَغلِبُوا أَلفَین‌ِ«7» یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا ناجَیتُم‌ُ الرَّسُول‌َ فَقَدِّمُوا بَین‌َ یَدَی نَجواکُم صَدَقَةً«2» أَ أَشفَقتُم أَن تُقَدِّمُوا بَین‌َ یَدَی نَجواکُم صَدَقات‌ٍ«3» ما نَنسَخ، به فتح «نون» و «سین»، مگر إبن عامر که او خواند: «ما ننسخ» به ضم‌ّ «نون» و کسر «سین» من الانساخ. و بر اینکه قراءت در او دو قول باشد: یکی ----------------------------------- (1). اساس: به صورت «بین» هم خوانده می‌شود. (2). سوره مجادله (58) آیه 12. (3). سوره مجادله (58) آیه 13. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر صدقه و. (5). همه نسخه بدلها: قضینا. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر تفسیر و. [.....] (7). مب که. (8). همه نسخه بدلها اما. صفحه : 103 آن که نسخ و انسخ به یک معنی باشد. دگر آن که: انسخت الکتاب اذا امرت بنسخه«1». یقال: نسخت الکتاب و انسخته غیری اذا جعلته ناسخا له، چنان که: حفرت بئرا و احفرت زیدا بئرا، ای جعلته حافرا لها. قوله: أَو نُنسِها، جمله قرّاء خواندند: «او ننسها»، مگر ابو عمرو و إبن کثیر که ایشان خوانند: «او ننساها»«2». آنان که «ننسها» خوانند، من الانساء باشد، افعال من النّسیان، یا «3» از یاد ببریم ایشان را آن آیتها. و قوّت اینکه قول و بیان او آن است که، روایت کرده‌اند که، سهل بن حنیف گفت: یک روز مردی در مجلس رسول خدا- صلّی اللّه علیه و آله- بر پای خاست و گفت: یا رسول اللّه؟ چند آیت قرآن دانستم که در نماز شب«4» خواندمی«5»، دوش برخاستم فراموش کرده بودم. چندان که خواستم تا یاد«6» آرم، یک حرف یادم نیامد. دیگری برخاست، گفت: مرا هم اینکه افتاد، و دیگری هم چنین. رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله- گفت که: بدانی که چرا چنین بود! خدای تعالی- جل‌ّ جلاله«7»- آن آیتها منسوخ کرد، و چون آیتی منسوخ کند از یادها و دلها ببرد. اینکه یک قول است در معنی أَو نُنسِها [128- ر]. وجهی دگر آن است که: او نترکها، و در اینکه وجه نسی و انسی به یک معنی باشد، و نسیان در کلام عرب ترک بود، من قوله تعالی: نَسُوا اللّه‌َ فَنَسِیَهُم«8» کَذلِک‌َ أَتَتک‌َ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ کَذلِک‌َ الیَوم‌َ تُنسی«9». و وجه دگر آن است که: «ننسها» نأمر بترکها، بفرماییم تا رها کنند، چنان که شاعر گفت: ان‌ّ علی‌ّ عقبة اقضیها

لست بناسیها و لا منسیها ----------------------------------- (1). اساس: بنسخها، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). همه نسخه بدلها اما. (3). مب: ما. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شب در نماز. (5). آج، لب، فق، مب، مر: می‌خواندم. (6). مب، مر: با یاد، فق: که تا یاد، مب، مر: که با یاد. (7). همه نسخه بدلها: ندارد. (8). سوره توبه (9) آیه 67. (9). سوره طه (20) آیه 126. صفحه : 104 یعنی آمر بترکها. وجهی دگر در «ننسها» آن است که معنی آن بود که: نؤخّرها، با پس داریم آن را من انسا اللّه اجله، ای اخّره«1»، یک معنی آن بود که: تأخیر کنیم انزال آن را خود فرو نفرستیم، یا «2» تأخیر کنیم از وقتی به وقتی تا به حسب مصلحت فرو فرستیم. امّا قراءت ابو عمرو و إبن کثیر «او ننساها»، یک معنی اینکه بود که: نترکها، من قولهم: نسیت الشّی‌ء اذا ترکته. وجهی دگر آن که: «ننسأها»، ای نمضیها، من قولک: نسأت الابل اذا سقتها، و منه المنسأة للعصا، برای آن که شتر را به آن رانند، طرفة بن العبد گوید در وصف شترش: أمون کألواح الإران نساتها

علی لاحب کأنّه ظهر برجد نَأت‌ِ بِخَیرٍ، «نأت» مجزوم است به جزای شرط، و در معنی او دو قول است: یکی آن که نَأت‌ِ بِخَیرٍ مِنها، به از آن بیاریم، به معنی«3» خوارتر«4» و سهلتر در باب تکلیف. و قولی دیگر: «بخیر منها» ای باصلح منها، بهتر از آن و نافعتر از آن در باب تکلیف. أَو مِثلِها، یا مانند آن در اینکه دو وجه از صلاح و خفّت. أَ لَم تَعلَم أَن‌َّ اللّه‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ«5»، استفهام به معنی تقریر است، نمی‌دانی! یعنی می‌دانی که خدای بر همه چیزی قادر است. و «شی‌ء»، در آیت مخصوص است به معدوم دون موجود، برای آن که آنچه در وجود آمد از مقدوری برفت. و «قدیر»، فعیل باشد به معنی فاعل بنای مبالغت«6». أَ لَم تَعلَم أَن‌َّ اللّه‌َ لَه‌ُ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، نمی‌دانی که ملک آسمان و زمین خدای راست! و معنی ملک و ملک راجع بود با قادری، وصف از ملک ملک باشد و از ملک مالک، یعنی در قبضه قدرت اوست تا می‌گرداند چنان که خواهد از عدم به وجود آورد و از وجود به عدم، و از حال به حال به حسب مصلحت چنان که داند. وَ ما لَکُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ مِن وَلِی‌ٍّ وَ لا نَصِیرٍ، «ما»، نفی است و «من» در هر دو ----------------------------------- (1). لب: آخره. (2). مج: تا. (3). همه نسخه بدلها: یعنی. [.....] (4). لب: خارتر. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر الف. (6). همه نسخه بدلها بود. صفحه : 105 جا«1» زیادت است، و معنی آن است که: ما لکم دون اللّه ولی‌ّ و لا نصیر، یعنی جز خدای تعالی شما را یار و یاوری نبود. و «دون» در آیت به معنی غیر است، و «ولی‌ّ» و «نصیر» هر دو فعیل است به معنی فاعل در«2» وجه مبالغت. و معنی ولی‌ّ آن باشد که یتولّی امرهم، که تولّای«3» کار ایشان کند و اولیتر باشد، و یاری نبود ایشان را که حمایت کند«4» بر خدای تعالی. أَم تُرِیدُون‌َ، «ام» معادل بود همزه استفهام را، و آن بر دو ضرب«5» بود: متّصل و منقطع باشد، مثال متّصل چنان بود که: أ زید عندک ام عمرو. و مثال منقطع چنان که: أ زید عندک ام عندک عمرو«6». و فرق از میان ایشان در معنی آن بود که در اوّل سایل را علم حاصل بود [128- پ] به وجود یکی از زید و عمرو، و لکن عین نمی‌داند، از عین او سؤال می‌کند، و در دوم سؤال می‌کند«7» از کون«8» بنزدیک او، پس زید را رها می‌کند به جملگی و سؤال با سر می‌گیرد از عمرو، یعنی زید را رها کردم اکنون از عمرو خبر ده مرا تا نزد تو هست یا نه! و «ام» در آیت معادل همزه استفهام است فی قوله: أَ لَم تَعلَم أَن‌َّ اللّه‌َ لَه‌ُ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ. و وجهی دگر آن است در «ام» که: «میم» زیادت است، و معنی آن که: أ تریدون ان تسئلوا رسولکم. و وجهی دگر آن است که: به معنی «بل» است، چنان که شاعر گفت:

م انت فی العین املح و معنی آن که: بل انت فی العین املح. [أَن تَسئَلُوا رَسُولَکُم]«9»، حق- سبحانه و تعالی- در اینکه آیت تقریع و ملامت کرد جهودان را و جز ایشان را از آنان که«10» بر رسول- علیه السّلام- تحکّم و تعنّت کردند، گفت: شما می‌خواهی که از پیغمبرتان، یعنی محمّد مصطفی- صلّی اللّه علیه و آله- ----------------------------------- (1). مج، وز، لب، مر: جایگاه. (2). همه نسخه بدلها: بر. (3). آج، لب، فق، مب، مر: تولّی. (4). مر: کنند. (5). دب: قسم. (6). مج، مب: ام عمرو، دب: اعمرو. (7). همه نسخه بدلها: نمی‌کند. (8). همه نسخه بدلها زید. (9). اساس: ندارد، با توجّه به مج از قرآن کریم افزوده شد. (10). مب، مر: از آن که. صفحه : 106 آن خواهی که قوم موسی از موسی خواستند پیش از اینکه! و آنچه ایشان از موسی- علیه السّلام- خواستند آن بود که، ایشان موسی- علیه السّلام- را گفتند: خدای تعالی را- جل‌ّ جلاله- به ما نمای معاینه، چنان که خدای- عزّ و جل‌ّ از ایشان حکایت کرد که: لَن نُؤمِن‌َ لَک‌َ حَتّی نَرَی اللّه‌َ جَهرَةً«1» یَسئَلُک‌َ أَهل‌ُ الکِتاب‌ِ أَن تُنَزِّل‌َ عَلَیهِم کِتاباً مِن‌َ السَّماءِ فَقَد سَأَلُوا مُوسی أَکبَرَ مِن ذلِک‌َ فَقالُوا أَرِنَا اللّه‌َ جَهرَةً«2». آنگاه«3» بیان کرد که: مثل سؤال ایشان کردن، بدل کردن باشد کفر را به ایمان، اگر سؤالش کفر باشد همانا اعتقادش ایمان نباشد. وَ مَن یَتَبَدَّل‌ِ الکُفرَ بِالإِیمان‌ِ فَقَد ضَل‌َّ سَواءَ السَّبِیل‌ِ، اشارت است به آن سؤال کردن در حق‌ّ خدای تعالی آنچه بر او روا نباشد و بدو لایق نبود، به اعتقاد جواز«4» آن کفر باشد، و هر که کافر شود و کفر به ایمان بدل کند یعنی ایمان رها کند و اختیار ایمان نکند و به بدل آن کفر آرد او راه راست گم کرده باشد. و سَواءَ السَّبِیل‌ِ، میانه راه باشد، یعنی جادّه راه، بیانه«5»: فَاطَّلَع‌َ فَرَآه‌ُ فِی سَواءِ الجَحِیم‌ِ«6»، ای فی وسط الجحیم. وَدَّ کَثِیرٌ مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ، اینکه آیت در شأن گروهی جهودان آمد، و سبب«7» او آن بود که: فنحاص«8» بن عازورا«9» و زید بن قیس، عمّار یاسر را و حذیفه یمان«10» را«11» چون واقعه احد بیفتاد و وهنی رسید مسلمانان را گفتند«12»: اگر«13» شما حق«14» بودی، اینکه وهن نیفتادی شما را، از او برگردی و به دین ما در آیی که آن بهتر باشد شما را. عمّار یاسر گفت: شما چه گویی«15» در«16» نقض عهد! گفتند: عظیم باشد، ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آیه 55. [.....] (2). سوره نساء (4) آیه 153. (3). مج: آنک. (4). همه نسخه بدلها از. (5). همه نسخه بدلها: بیانش. (6). سوره صافّات (37) آیه 55. (7). همه نسخه بدلها نزول. (8). دب، آج، لب، فق، مب: فیحاص. (9). کذا: در اساس، مج، وز، دب: عادو، آج، لب، فق، مب، مر: عادورا. (10). دب، آج، لب، مر: یمانی. (11). همه نسخه بدلها گفتند. (12). همه نسخه بدلها: ندارد. (13). مج: اگر پیغمبر، وز: اگر پیغامبر، دیگر نسخه بدلها: که اگر پیغمبر. (14). مر: بر حق، مب: به حق. (15). وز: چه کردی، دب: می‌گویید. [.....] (16). دب، مب: از. صفحه : 107 گفتند«1»: ما با خدای عهدی کرده‌ایم که هرگز به محمّد کافر نشویم. فنحاص«2» گفت: امّا هذا فقد صبا، اینکه مرد صابی باشد. عمّار گفت: امّا انا فقد رضیت باللّه ربّا و بالإسلام دینا و بمحمّد نبیّا«3» و بالقرآن اماما«4» و بالکعبة قبلة و بالمؤمنین اخوانا، گفت: من باری راضیم به آن که خداوند من خدای باشد، و اسلام دین من باشد [و محمّد پیغامبرم باشد]«5» و قرآن امام من«6» باشد و کعبه قبله‌ام و مؤمنان برادرانم باشند. آنگه بیامدند و رسول را- علیه السّلام- خبر کردند«7». رسول- علیه السّلام- بر ایشان ثنا کرد و گفت: اصبتما الخیر و افلحتما، به خیر رسیدی و فلاح یافتی [129- ر]. وَدَّ، ای تمنّا و اراد. بسیار کسان از اهل کتاب، یعنی جهودان می‌خواهند و تمنّا می‌کنند که شما را از ایمان به کفر برگردانند. و کُفّاراً، منصوب است بر حال از مفعول. و حَسَداً، منصوب است بر مفعول له، و روا بود که مصدر فعل«8» محذوف بود، یعنی حسدوا حسدا، و اصل حسد در لغت حک‌ّ الشّی‌ء بالشّی‌ء، چیزی در چیزی سودن باشد چنان که خراشیده شود، و از اینکه جا بیل را محسد گویند که آلت خدش است و قراد را اعنی«9» کرهه را حسدل گویند به زیادت «لام»، چنان که عبد را عبدل گویند، و در«10» معنی قول شاعر از اینکه جاست که گفت: اصبر علی مضض الحسو

د فان‌ّ صبرک قاتله کالنّار تأکل نفسها

ان لم تجد ما تأکله گفت: صبر کن بر خشم و حسد حاسد که صبر تو و حسد حاسد«11» او را بکشد چون آتش که چون چیزی نیابد که بخورد خود را بخورد، یعنی حسد حاسد دل او را بخورد. و رسول- علیه السّلام- در ذم‌ّ حسد گفت: ان الحسد لیأکل الحسنات کما تأکل النار الحطب ، گفت: حسد«12» حسنات را چنان بخورد که آتش هیزم را. ----------------------------------- (1). مب: گفت. (2). آج، لب، فق: فیحاص. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر و بعلی‌ّ اماما. (4). مر: ندارد، دیگر نسخه بدلها: کتابا. (5). اساس: ندارد، با توجّه به اصل روایت، از مج افزوده شد، دب، آج، لب، فق، مر، مب و امیر المؤمنین علی امام من باشد. (6). همه نسخه بدلها: کتابم. (7). همه نسخه بدلها: خبر دادند. (8). همه نسخه بدلها: فعلی. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عبارت «قراد را اعنی» را ندارد. (10). همه نسخه بدلها اینکه. (11). همه نسخه بدلها: ندارد. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر حاسد. صفحه : 108 و امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت: الحاسد مغتاظ علی من لا ذنب له گفت: حاسد خشمناک است بر آن کس که او را گناهی نبود. و در مثل گفته‌اند: «الحسود لا یسود» ، حسود هرگز سیّد نشود. و هیچ چیز نیست که زیانکارتر بود و سودمندتر از حسد، اعنی حاسد را و محسود را. امّا حاسد را جگر خورد و امّا محسود را رفعت دهد، پنداری حاسد را بر گماشته‌اند تا آن کس را که مردمان ندانند و نشناسند ذکر می‌کند و نام او تازه می‌دارد، و نکو گفت ابو تمّام طائی«1» اینکه معنی: و اذا اراد اللّه نشر فضیلة

طویت اتاح لها لسان حسود لولا اشتعال النّار فیما جاورت

ما کان یعرف طیب عرف العود و دیگری می‌گوید که بر او حسد برده‌اند«2»: انّی حسدت فزاد اللّه فی حسدی

لا عشت ما عشت یوما غیر محسود لا یحسد المرء الّا من فضائله

بالفضل و العلم و النّعماء و الجود و دیگری گوید: ان یحسدونی فانّی غیر لائمهم

قبلی من النّاس اهل الفضل قد حسدوا فدام لی و لهم ما لی و ما بهم

و مات اکثرنا غیظا بما یجد انا الشّجا وجدونی فی حلوقهم

لا ارتقی صدرا منها و لا ارد و از اینکه جا گفت حق تعالی«3»- جل جلاله- در حق‌ّ امیر المؤمنین علی- علیه الصّلوة و السّلام- چون حاسدان بر او حسد بردند: أَم یَحسُدُون‌َ النّاس‌َ عَلی ما آتاهُم‌ُ اللّه‌ُ«4»- الایة، و از عایشه روایت کرده‌اند که گفت: روزی رسول- علیه السّلام- در حجره من بود. جماعتی جهودان آمدند و دستوری خواستند، من در حجاب شدم و ایشان در آمدند و رسول را خطاب«5» کردند که: السّلام علیک یا محمّد. رسول- علیه السّلام- دانست، و لیکن به کرم و حلم اغضاء کرد. چیزی پرسیدند و برفتند. مرا سخت آمد، همّت کردم که جواب دهم [129- پ] ایشان را چون برفتند جماعتی دگر آمدند و همچنین ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها در آن بیتها. [.....] (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: برده بودند. (3). مج، وز، آج، فق، مب، مر: قدیم. (4). سوره نساء (4) آیه 54. (5). همه نسخه بدلها: خطابی. صفحه : 109 گفتند، گفت: مرا صبر نماند، من گفتم از پس پرده: و علیکم السّام و اللّعنة و الغضب یا اعداء اللّه. رسول- علیه السّلام- مرا گفت: خاموش باش. چون ایشان برفتند، رسول- علیه السّلام- مرا ملامت کرد و گفت: چرا سخن گفتی! گفتم: یا رسول اللّه؟ من بر خویشتن مالک نبودم که جواب ندهم، گفت: ندانی که جهودان قومی‌اند حسود و بسیار حسد، و بر هیچ چیز حسد ایشان بیشتر نیست از خصال مسلمانان، از آن که بر سلام، که حق تعالی به تحیّت ما کرده است، و آن تحیّت اهل بهشت است، و بر آمین گفتن به عقب دعا. پس هر که حسد کار بندد، به جهودان اقتدا کرده باشد. مِن بَعدِ ما تَبَیَّن‌َ لَهُم‌ُ الحَق‌ُّ، پس از آن که حق، ایشان را روشن شد، یعنی پس از آن که بدانستند و بشناختند که تو رسول خدایی، و نعت و صفت تو در توریت بخواندند. آنگه حق تعالی گفت: رها کنی ایشان را، فَاعفُوا وَ اصفَحُوا، ایشان را عفو کنی. و «صفح» عفو باشد، و اصل او اعراض بود حتّی تبد و صفحة وجهک، از او بگردی«1» تا جانب رویت پیدا شود. حَتّی یَأتِی‌َ اللّه‌ُ بِأَمرِه‌ِ، تا خدای تعالی کار خود یا «2» فرمان خود بیارد. عبد اللّه عبّاس گفت به روایت إبن ابی طلحه«3»: اینکه منسوخ است بقوله: فَاقتُلُوا المُشرِکِین‌َ حَیث‌ُ وَجَدتُمُوهُم«4» ...، و اینکه قول قتاده است و ربیع«5» انس و سدّی. و بهری دگر گفتند منسوخ است بقوله: قاتِلُوا الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ لا بِالیَوم‌ِ الآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُون‌َ ما حَرَّم‌َ اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ«6»- الایة. و محمّد بن علی‌ّ الباقر- علیهما السّلام- گفت: خدای تعالی رسول را- علیه السّلام- قتال نفرمود تا اینکه آیت آمد: أُذِن‌َ لِلَّذِین‌َ یُقاتَلُون‌َ بِأَنَّهُم ظُلِمُوا وَ إِن‌َّ اللّه‌َ عَلی نَصرِهِم لَقَدِیرٌ«7». ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا از او بگردید. (2). همه نسخه بدلها: با. (3). همه نسخه بدلها که. (4). سوره توبه (9) آیه 5. (5). مج، وز، مب، مر و. (6). سوره توبه (9) آیه 29. (7). سوره حج (22) آیه 39. صفحه : 110 جبریل بیامد و اینکه آیت بیاورد، و تیغی از آسمان بیاورد و در گردن رسول افگند، و هر آیت که آیت سلّم و صلح و مدارا بود به اینکه آیت منسوخ کرد، حَتّی یَأتِی‌َ اللّه‌ُ بِأَمرِه‌ِ، کلبی گفت از عبد اللّه عبّاس: بامره فی«1» القتال، تا فرمان خدای بیاید در قتال. آنگه فرمان خدای آمد در بنی قریظه به قتل و سبی تا مردان را بکشتند و زنان را آواره کردند و برده بردند، و در بنی النّضیر به جلا و نفی و تا ایشان را از زمین خود به زمین شام راندند. و ابو مسلم گفت: حَتّی یَأتِی‌َ اللّه‌ُ بِأَمرِه‌ِ، یعنی آنچه وعده داد از نصرت و فتح و اظهار دین اسلام و اعلاء کلمه او، چنان که دگر جا گفت: فَتَرَبَّصُوا حَتّی یَأتِی‌َ اللّه‌ُ بِأَمرِه‌ِ«2». بهری دگر گفتند: حَتّی یَأتِی‌َ اللّه‌ُ بِأَمرِه‌ِ، بالموت«3» و العقاب، تا خدای تعالی ایشان را هلاک بر آرد و از دنیا با سرای عقاب برد. بهری دگر گفتند: معنی آن است که تا بمیرند یا ایمان آرند. و بعضی دیگر گفتند: تا مسلمانان را قوّتی و عددی«4» و عدّتی پیدا شود. و بیشتر مفسّران بر آنند که: تا فرمان خدای تعالی بیاید در حق‌ّ اهل کتاب، امّا به آن که ایمان آرند یا قبول جزیه کنند و جزیه بدهند ذلیل و صاغر [130- ر]، و شرایط ذمّه را مراعات کنند، و یا بکشندشان اگر اینکه نکنند. اگر گویند چگونه گفت: فَاعفُوا وَ اصفَحُوا، و عفو کسی کند که قادر باشد و مسلمانان ضعیف و عاجز بودند! جواب آن است که گوییم: حق تعالی گفت مسلمانان را در اینکه سخنها و ایذاء و سفاهت که اینان می‌کنند و شما می‌توانید که جواب دهید، مدهید تا آنگه که خدا فرمان دهد به آنچه شرح داده شد. إِن‌َّ اللّه‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ، خدای تعالی بر همه چیز قادر است.

[سوره البقرة (2): آیات 110 تا 114]

[اشاره]

وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِکُم مِن خَیرٍ تَجِدُوه‌ُ عِندَ اللّه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیرٌ (110) وَ قالُوا لَن یَدخُل‌َ الجَنَّةَ إِلاّ مَن کان‌َ هُوداً أَو نَصاری تِلک‌َ أَمانِیُّهُم قُل هاتُوا بُرهانَکُم إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (111) بَلی مَن أَسلَم‌َ وَجهَه‌ُ لِلّه‌ِ وَ هُوَ مُحسِن‌ٌ فَلَه‌ُ أَجرُه‌ُ عِندَ رَبِّه‌ِ وَ لا خَوف‌ٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ (112) وَ قالَت‌ِ الیَهُودُ لَیسَت‌ِ النَّصاری عَلی شَی‌ءٍ وَ قالَت‌ِ النَّصاری لَیسَت‌ِ الیَهُودُ عَلی شَی‌ءٍ وَ هُم یَتلُون‌َ الکِتاب‌َ کَذلِک‌َ قال‌َ الَّذِین‌َ لا یَعلَمُون‌َ مِثل‌َ قَولِهِم فَاللّه‌ُ یَحکُم‌ُ بَینَهُم یَوم‌َ القِیامَةِ فِیما کانُوا فِیه‌ِ یَختَلِفُون‌َ (113) وَ مَن أَظلَم‌ُ مِمَّن مَنَع‌َ مَساجِدَ اللّه‌ِ أَن یُذکَرَ فِیهَا اسمُه‌ُ وَ سَعی فِی خَرابِها أُولئِک‌َ ما کان‌َ لَهُم أَن یَدخُلُوها إِلاّ خائِفِین‌َ لَهُم فِی الدُّنیا خِزی‌ٌ وَ لَهُم فِی الآخِرَةِ عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ (114)

[ترجمه]

----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: القتل. (2). سوره توبه (9) آیه 24. (3). مب، مر: الموت. [.....] (4). مب: عدد، فق: عدد را. صفحه : 111 به پای دارید نماز را و بدهید زکات را و آنچه در پیش دارید برای خود از نیکی بیابید آن را نزدیک خدای، بدرستی که خدای بدانچه شما کنید بیناست. گفتند نشود در بهشت الّا آن که باشد جهود یا ترسا آن آرزوهای ایشان است، بگو بیارید حجّتتان اگر شما راست همی گویید«1». آری آن کس که بسپارد روی خود خدای را و او نیکوکار بود، او را بود مزدش بنزدیک خدایش، و ترسی نبود بر ایشان و نه ایشان اندوهگن«2» شوند. گفتند جهودان نیستند ترسایان بر چیزی، و گفتند ترسایان نیستند جهودان بر چیزی، و ایشان همی خوانند کتاب را، یعنی توریت و انجیل، همچنین گفتند آنان که نمی‌دانند«3» مانند گفتار ایشان، خدای داوری کند میان ایشان روز قیامت در آنچه بودند ایشان در آن خلاف می‌کنند. کیست«4» ظالمتر از آن کس او منع کند مسجدهای خدای را که یاد کنند در آن جا نام او، و سعی کنند در ویرانی آن اینانند که نبود ایشان را که در آن جا شوند الّا ترسان«5»، ایشان راست در دنیا هلاکی و ایشان راست در آخرت عذابی بزرگ. قدیم- جل‌ّ جلاله- چون صحابه رسول را و مسلمانان را آنچه مصلحت«6» ایشان بود ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: راست نگرید. (2). مج، وز: را اندوهی، آج، لب، فق: اندوهگین. (3). آج، لب، فق: ندانستند. (4). آج، فق: و کیست. (5). آج: از ترسایان، لب، فق: ترسایان. (6). همه نسخه بدلها با اهل کتاب. صفحه : 112 در باب عفو و صفح و مدارا و حسن معاشرت با اهل کتاب بفرمود«1» انتظار فرج را و آمدن فرمان خدا را، گفت: آنچه به خاصّه شما متعلّق است از عبادات ابدان و اموال، نیز به پای دارید از اقامت نماز و ایتاء زکات، اینکه وجه اتّصال آیت است به آیت متقدّم، و کلام در اقامت نماز و ایتاء زکات مستوفی برفت در آیات متقدّم«2». قوله: وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِکُم، «ما» مجازات راست، و جزای او تَجِدُوه‌ُ است، و «نون» از هر دو فعل به جزم شرط و جزا بیفتاد«3»، گفت: و هر آنچه تقدیم کنی و در پیش افگنی«4» برای خود بازیابی بنزدیک خدای- عزّ و جل‌ّ. و «من» تبیین راست. و مراد به «خیر» صدقه است. بعضی گفته‌اند«5» [130- پ]: مراد به «خیر» مال است، نظیره قوله تعالی: إِن تَرَک‌َ خَیراً«6» یَمحَق‌ُ اللّه‌ُ الرِّبا وَ یُربِی الصَّدَقات‌ِ«11». در خبر هست که: یک روز مردی بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ ما بالنا«12» نکره الموت! ما را چه بوده است که«13» مرگ را کارهیم! گفت: قدّم مالک فان‌ّ قلب کل‌ّ امرئ عند ماله، گفت: مالت از پیش بفرست که دل هر کس بنزدیک مالش بود. و در خبر هست که رسول- علیه السّلام- گفت: چون بنده یا پرستاری با پیش ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: به جای آوردند. (2). همه نسخه بدلها: مقدّم. (3). مج، وز: بیوفتاد و، مر: بیوفتد و، دیگر نسخه بدلها و. (4). همه نسخه بدلها از نیکی. (5). اساس و گفته‌اند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید، همه نسخه بدلها: و گفته‌اند. (6). سوره بقره (2) آیه 180. (7). مج، وز، آج: تحریض. [.....] (8). آج: مدّخرا. (9). دب، فق، مر و. (10). دب، آج، فق، مب، مر: کفّه‌اش. (11). سوره بقره (2) آیه 276. (12). وز: بلنا. (13). همه نسخه بدلها، بجز مر ما. صفحه : 113 خدای شود، یقول النّاس ماذا خلّف و تقول الملائکة ماذا قدّم، همه همّت مردم آن«1» بود که گویند: چه بگذاشت، و همه همّت فریشتگان آن«2» که گویند: چه از پیش بفرستاد. حمید طویل روایت کند از انس مالک که گفت: چون فاطمه زهرا- علیها السّلام- با جوار رحمت ایزدی شد، امیر المؤمنین- علیه السّلام- در مرثیه او اینکه دو بیت گفت: لکل‌ّ اجتماع من خلیلین فرقة

و کل‌ّ الّذی دون الفراق قلیل و ان‌ّ افتقادی فاطما بعد احمد

دلیل علی أن لا یدوم خلیل آنگه در گورستان رفت و گفت: السّلام علیکم یا اهل القبور، اموالکم قسمت و دیارکم سکنت و نسائکم نکحت هذا خبر ما عندنا فما خبر ما عندکم ، سلام بر شما باد ای اهل گورها، مالهایتان باز بخشیدند و سراهایتان در او نشستند، و زنانتان شوهران باز کردند. اینکه خبر آن است که بنزدیک ماست، خبر آنچه بنزدیک شماست چیست! هاتفی از کناری آواز داد: ما اکلنا ربحنا و ما قدّمنا وجدنا و ما خلّفنا خسرنا، آنچه خوردیم سود کردیم، و آنچه از پیش بفرستادیم یافتیم، و آنچه باز گذاشتیم«3» زیان کردیم. و رسول- صلّی اللّه علیه و آله- چنین گفت که: لیس لک من مالک الّا ما أکلت فافنیت او لبست فابلیت او تصدّقت فأمضیت ، گفت: از مال تو تو را نصیب نیست الّا آنچه بخوردی«4» فانی کردی«5»، یا در پوشیدی کهنه کردی، یا بدادی بگذرانیدی. و در خبر است که: رسول اللّه- علیه السّلام- گوسپندی به حجره عایشه بکشت، درویشان مدینه خبر بیافتند می‌آمدند و می‌خواستند، و رسول- علیه السّلام- می‌داد. چون شب در آمد از آن گوسپند هیچ نمانده بود الّا گردنش. عایشه را پرسید که از اینکه ذبیحه چه مانده است! گفت: هیچ نمانده مگر گردنش. گفت«6»: ماند«7» مگر گردنش، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: مردمان آن. (2). همه نسخه بدلها، بجز دب بود. (3). وز: باز گذاشتیم. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (5). کردی/ کردید. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر بگوی همه. (7). دب، لب، مب، مر: مانده. صفحه : 114 اشارت بدین فرمود که حق تعالی گفت: ما عِندَکُم یَنفَدُ وَ ما عِندَ اللّه‌ِ باق‌ٍ«1» [131- ر]، و نکو گفت شاعر: قدّم لنفسک شیئا

و انت مالک مالک من قبل ان تتلاشی

و لون حالک حالک و دیگری گوید: افعل الخیر ما بدا و تهیّا

علم الخیر لائج فی الثریّا انّما أنت أنت ما دمت حیّا

فاذا مت‌ّ صرت تأویل رؤیا پس به غنیمت دار تا«2» تو را باز گذاشته‌اند و تو ممکنی«3» و تو را خیر کردن ممکن است، تأخیر و تقصیر مکن. قدّم جمیلا اذا ما شئت تفعله

و لا تؤخّر ففی التّأخیر آفات الست تعلم ان‌ّ الدّهر ذو غیر

و للمکارم و الاحسان اوقات تا کارت روان است، و بادت جهان است، و هوایت صافی است، و آب به جوی تو است، پیش از آن که آبت برود و بادت بنشیند و کارت فرو ماند. رب‌ّ ریح لأناس عصفت

ثم‌ّ ما ان لبثت ان سکنت و کذاک الدّهر فی اطواره

قدم زلّت و اخری ثبتت و کذا الایّام من عاداتها

انّها مفسدة ما اصلحت چه هر چه کردی و خواهی کرد«4» من به آن عالم«5» و بصیرم، هیچ بر من نبشود از خیر، و بر من فرو نشود از شرّ. قوله: وَ قالُوا لَن یَدخُل‌َ الجَنَّةَ إِلّا مَن کان‌َ هُوداً أَو نَصاری، قدیم«6» تعالی حکایت می‌کند از موافقت جهودان و ترسایان با یکدیگر، با همه مخالفت و معادات که از میان ایشان بود برای مظاهرت و معاونت یکدیگر بر رسول- علیه السّلام، چه«7» رسول به نسخ شرع ایشان [آمد]«8» چون دشمنی از خود قویتر دیدند موافقت نمودند بر سبیل منافقت، به زبان نه به دل، برای آن که «عند الشّدائد تذهب الاحقاد»، ----------------------------------- (1). سوره نحل (16) آیه 96. [.....] (2). همه نسخه بدلها: که. (3). همه نسخه بدلها: متمکنی. (4). همه نسخه بدلها: خواهی کردن. (5). همه نسخه بدلها: عالمم. (6). همه نسخه بدلها: اللّه. (7). دب: چو. (8). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. صفحه : 115 ندانستند«1» که آن کار نه آن جاست که به موافقت ایشان با یکدیگر و مخالفت ایشان با رسول خلل یابد، گفتند: در بهشت نشود الّا آن که جهود باشد یا ترسا، اینکه قولی است. قولی دگر آن است که: حق تعالی بر طریقه عرب که از ایشان معروف است «العرب تلف‌ّ الخبرین لفّا فترمی بهما رمیا ثقة منها بان‌ّ السّامع یضع کلّا منهما موضعه»، عرب دو خبر مختلف بگیرند«2» و به هم بر پیچند و بیندازند«3» برای آن که دانند«4» و واثق باشند«5» که شنونده هر یک به جای خود بنهد، مثالش قوله: جَعَل‌َ لَکُم‌ُ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ لِتَسکُنُوا فِیه‌ِ وَ لِتَبتَغُوا مِن فَضلِه‌ِ«6» هُوداً، جمع هائد، کعوذ و عائذ، و عوط و عائط«15»، من هاد اذا مال، و بیان اینکه رفت«16» پیش از اینکه«17» امانی‌ّ جمع امنیّة، ----------------------------------- (1). مج: بدانستند، وز: بدانست. (2). همه نسخه بدلها: بگیرد. (3). همه نسخه بدلها: بر پیچد و بیندازد. (4). همه نسخه بدلها: داند. (5). همه نسخه بدلها: باشد. (6). سوره قصص (28) آیه 73. (7). مج، وز، آج، لب، فق: بیارامی/ بیارامید. [.....] (8). وز: تفضّل. (9). مج، وز، آج، لب: کنی/ کنید. (10). مب: بیخت. (11). مب: خداوند. (12). همه نسخه بدلها آیت. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ترسایان. (14). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (15). وز، مب، مر: غوط و غائط. (16). همه نسخه بدلها: برفت. (17). همه نسخه بدلها تلک امانیّهم، اینکه آرزوی ایشان است. صفحه : 116 و امیر المؤمنین«1»- علیه السّلام- می‌گوید: لا تتّکل علی المنی فانّها بضایع النّوکی گفت«2»: بر تمنّا اعتماد نکنی که آن بضاعت احمقان است، و از اینکه جا گفت رسول- علیه السّلام- الکیّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت و العاجز من اتبع نفسه هواها و تمنّی علی اللّه، زیرک آن کس باشد که حساب خود بکند و برای قیامت عملی کند، و عاجز آن بود که نفس را از قفای هوا ببرد و تمنّا کند بر خدا، تمنّا بیشتر محال باشد. و گفتند: تِلک‌َ أَمانِیُّهُم، ای أکاذیبهم و أباطیلهم، و اصل کلمت من منی یمنی باشد اذا قدّر، قال الشّاعر:

تّی تبیّن ما یمنی لک المانی ای ما یقدّر لک المقدّر«3»، و منه المنیّة للموت، و اینکه چنان است که در عبارت«4» فارسیان«5» آید چون چیزی چنین شنوند از کسی که سخنی می‌گوید بر وفق مراد و هوای خود، نمی‌گویم«6» چه‌ات«7» آرزو می‌آید«8». گفت«9»: اینکه دعوی است، دعوی را بیّنت و برهان باید، قُل هاتُوا بُرهانَکُم. کوفیان گفتند: اصل «هات» آت بوده است ای اعظ، آنگه همزه را «ها» کردند برای آن که از یک مخرج بیرون می‌آید، و آن حلق است که «ها» و «همزه» از حروف حلقند. و جمع «برهان»، براهین باشد کقربان و قرابین و سلطان و سلاطین، گفت: اگر راست می‌گویید«10» حجّت بیارید که دعوی بی حجّت پیش نرود. من ادّعی شیئا بلا شاهد

لا بدّ ان تبطل دعواه آنگه رد کرد بر ایشان و ایشان را تکذیب کرد و گفت: نه چنین است که شما گفتید«11»، بل هر که استسلام کند و انقیاد نماید خدای تعالی را و روی خود بسپارد و ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر علی. (2). همه نسخه بدلها، بجز مر نگر. (3). مج، دب، مب، مر: المقدور. (4). همه نسخه بدلها ما. [.....] (5). همه نسخه بدلها: پارسیان. (6). وز، دب، آج، لب، مر: نمی‌گوییم. (7). اساس: چه ئت/ چه‌ات، چه ایت. (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: چه آرزویی می‌کند، مر: چه آرزویی می‌کنیم. (9). همه نسخه بدلها: آنگه گفت. (10). مج، وز، آج، لب، فق: می‌گویی/ می‌گویید. (11). آج، لب، فق: گفتی/ گفتید. صفحه : 117 فرو نهد خدای را- جل‌ّ جلاله- فَلَه‌ُ أَجرُه‌ُ، یعنی هر که مسلمان باشد نه جهود و ترسا به بهشت او رود«1»، و اینکه قول عبد الله عبّاس است. و دیگر مفسّران گفتند: بلی آن کس از جمله جهودان و ترسایان که رجوع کند از آن ملّت و طریقه، و به دین مسلمانی در آید، فَلَه‌ُ أَجرُه‌ُ. و اصم‌ّ گفت معنی آیت آن است که: جهودان و ترسایان دینی دارند که چون دعوی آن دین کنند دعوی ایشان را حجّت نباشد، بلی آن کس که مسلمان باشد دینی دارد که چون دعوی آن کند او را بر دعوی خود حجّت و برهان باشد اینکه جا، و آن جا ثواب بهشت، و اینکه بعید است چه در او تعسّفی هست. اگر گویند: نه «بلی» در جواب سخنی گویند که متضمّن نفی بود، اینکه جا چه رفته است که مقتضی آن است! گوییم: نهاد کلام دلیل«2» می‌کند بر کلامی متضمّن«3» نفی را، و تقدیر آن است که: چون جهودان و ترسایان گفتند: به بهشت نشود الّا آن کس که جهود«4» باشد یا ترسا«5»، پنداری قایلی گفت: خود هیچ کس به بهشت نشود، جواب دادند که: بَلی مَن أَسلَم‌َ وَجهَه‌ُ لِلّه‌ِ. [و اگر گویند: «بلی» جواب آن است که گفت: لَن یَدخُل‌َ الجَنَّةَ إِلّا مَن کان‌َ هُوداً أَو نَصاری«6»، صواب باشد و به اینکه تعسّف حاجت نبود]«7». اگر گویند: چرا تخصیص کرد «وجه» را! گوییم: یک جواب از اینکه آن است که روی [132- ر] شریفترین اعضاست، برای آن که حواس بر اوست و نظر با اوست، و عرفان و تمییز«8» با او باشد چون روی که شریفترین اعضاست مبذول و مسلّم باشد، دگر اعضا ممنوع نبود. جوابی دیگر آن است که: «وجه» کنایت است و عبارت از همه اندام، چنان که گفت: کُل‌ُّ شَی‌ءٍ هالِک‌ٌ إِلّا وَجهَه‌ُ«9» ...، المعنی الّا هو. و قوله: ----------------------------------- (1). مج: آورد. (2). همه نسخه بدلها: دلیلی. (3). همه نسخه بدلها معنی. (4). آج، لب، فق، مر: جهودان. (5). آج، لب، فق، مر: ترسایان. (6). مب اینکه. (7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....] (8). همه نسخه بدلها: تمیز. (9). سوره قصص (28) آیه 88. صفحه : 118 إِلَّا ابتِغاءَ وَجه‌ِ رَبِّه‌ِ الأَعلی«1»، ای ابتغاء ربّه بمعنی ثواب ربّه. وجهی دگر آن است که: سجده که سر عبادت و غایت شکر است، به روی باشد، برای آن وجه را تخصیص کرد، و زید بن عمرو بن نفیل گوید در اینکه معنی«2»: و اسلمت وجهی لمن اسلمت

له الارض تحمل صخرا ثقالا«3» و اسلمت وجهی لمن اسلمت

له المزن تحمل عذبا زلالا«4» و اسلام، تن بدادن باشد، یقال: اسلمت لکذا«5». و اسلام، بسپاردن و تسلیم کردن باشد، یقال: اسلمت الیه کذا، و اسلام، سلّم دادن باشد، یقال: اسلمت فی کذا، و آن که اسلام عرفی است که مسلمانی باشد از قسمت اوّل بود که معنی او انقیاد باشد. قوله: وَ هُوَ مُحسِن‌ٌ، «واو» حال راست، و بیشتر از پس او مبتدا و خبر آید، چنان که: جاءنی زید و هو راکب، و نیز فعل و فاعل آید چنان که: ضربت زیدا و قد جرّدته من ثیابه، و او در عمل نکوکار باشد. و گفته‌اند: مراد آن است که: و هو مخلص فی عمله. فَلَه‌ُ أَجرُه‌ُ، «فا» برای جواب شرط آمد، برای آن که هر گه که در جواب شرط مبتدا و خبر افتد«6» لا بدّ باشد از «فا». و اجر و اجرت، مزد عمل باشد. عِندَ رَبِّه‌ِ، بنزدیک خدای تعالی، نه به معنی مکان، به معنی اختصاص ثواب به قدیم تعالی و به معنی دوری از فوت«7» و ضیاع تا بدانند که آنچه بنزدیک او بود ضایع نشود. وَ لا خَوف‌ٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ، و حدّ خوف و حزن پیش از اینکه برفت، و نیز«8» «من» لفظی است موحّد اللّفظ مجموع المعنی، برای آن که یک بار کنایت با لفظ بود که: فَلَه‌ُ أَجرُه‌ُ عِندَ رَبِّه‌ِ، و یک بار با معنی که: وَ لا خَوف‌ٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ بر جمع، و آیت مثال بسیار دارد در قرآن، منها قوله: وَ مِنهُم مَن یَستَمِع‌ُ إِلَیک‌َ حَتّی إِذا خَرَجُوا مِن عِندِک‌َ«9» وَ مِنهُم مَن یَستَمِع‌ُ إِلَیک‌َ وَ جَعَلنا عَلی قُلُوبِهِم أَکِنَّةً«10». ----------------------------------- (1). سوره لیل (92) آیه 20. (2). آج، لب، مر شعر. (3). همه نسخه بدلها: مصراع دوم بیت دوم را آورده‌اند. (4). همه نسخه بدلها: مصراع دوم بیت اوّل را نقل کرده‌اند. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: فی کذا. (6). همه نسخه بدلها: آید. (7). دب، لب، فق، مب: قوت. (8). مج، وز رفت که، دیگر نسخه بدلها که. (9). سوره محمّد (47) آیه 16. (10). سوره انعام (6) آیه 25. صفحه : 119 قوله: وَ قالَت‌ِ الیَهُودُ، عبد اللّه عبّاس گوید: سبب نزول آیت آن بود که چون ترسایان نجران بنزدیک رسول آمدند، احبار«1» جهودان مدینه بیامدند و با ایشان مناظره کردند. مردی نام او رافع بن حرمله ایشان را گفت: ما انتم علی شی‌ء، شما بر هیچ نه‌اید«2»، و انکار کرد عیسی را و نبوّت«3» و کتاب او را. و یکی از ترسایان نجران گفت: بل شما که جهودانید بر هیچ نه‌اید، و انکار کرد نبوّت موسی را و کتاب او را. خدای تعالی اینکه معنی از ایشان باز گفت و حکایت کرد: وَ قالَت‌ِ الیَهُودُ لَیسَت‌ِ النَّصاری عَلی شَی‌ءٍ وَ قالَت‌ِ النَّصاری [132- پ] لَیسَت‌ِ الیَهُودُ عَلی شَی‌ءٍ، و اینکه آیت مقوّی قول آن کس است که گفت در آیت مقدّم که: وَ قالُوا لَن یَدخُل‌َ الجَنَّةَ إِلّا مَن کان‌َ هُوداً أَو نَصاری. هر یکی از ایشان تزکیت دین خود کردند و تقویت قول خود، جهودان گفتند: لا دین الّا الیهودیّة و لا یدخل الجنّة الّا من کان هودا، و ترسایان در حق‌ّ خود هم اینکه دعوی بکردند. و در آثار می‌آید که: چون سفیان ثوری اینکه آیت خواندی، گفتی: صدقوا و اللّه، هر دو گروه راست گفتند. وَ هُم یَتلُون‌َ الکِتاب‌َ، «واو» حال راست، یعنی اینکه قول می‌گویند در حالی که هر یکی از ایشان کتاب خود می‌خواندند«4»، هم آن نهاد دارد که آیت اوّل «من لف‌ّ الخبرین لفّا و الرّمی بهما رمیا، ای و کل‌ّ واحد من الفریقین یتلوا کتابه. و تفصیل آن که جهودان کتاب خود می‌خوانند«5»، و آن توریت است، و در توریت حدیث عیسی است و نبوّت او، و بشارت به او. و ترسایان کتاب خود می‌خوانند، و آن انجیل است، و در او حدیث موسی است و صحّت نبوّت او، آنگاه هر دو در هم پیچید«6» و به یک جا بگفت برای آن که بر سامع ملتبس نخواهد شدن، و ایشان کتاب می‌خوانند و می‌دانند که هر دو حق‌ّ است و صدق است و کلام خداست. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها و. (2). وز، آج، فق: نه. [.....] (3). مج، دب، وز، آج، لب، فق، مب او را. (4). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: می‌خواند، دب: بخواند و. (5). همه نسخه بدلها: می‌خواندند. (6). همه نسخه بدلها: بیخت. صفحه : 120 کَذلِک‌َ قال‌َ الَّذِین‌َ لا یَعلَمُون‌َ مِثل‌َ قَولِهِم، بعضی مفسّران«1» گفتند: مراد پدران ایشانند که از پیش ایشان بودند، پیغمبران خود را همچنین گفتند. مقاتل گفت: مراد مشرکان عربند که محمّد را همین گفتند که: تو بر چیزی نه‌ای. إبن جریج گفت: عطا را پرسیدند«2» که اینان که‌اند! گفت: امم انبیاء سالفه«3»، چون: نوح و لوط و هود و صالح و شعیب- علیهم السّلام- هر امّتی پیغمبر خود را تکذیب کردند، و گفتند: تو بر چیزی نه‌ای، فَاللّه‌ُ یَحکُم‌ُ بَینَهُم یَوم‌َ القِیامَةِ. آنگه حق تعالی بر سبیل تهدید و وعید گفت«4»: هر یکی از ایشان در حق‌ّ خود بر وفق رأی خود تصویب قول خود و تخطئه مذهب خصم می‌کند، و هر یکی در قول خود مدّعی است، و از میان دو مدّعی حاکمی باید خدای- جل‌ّ جلاله- که احکم الحاکمین است، فردای قیامت میان ایشان حکم بکند در آنچه ایشان در آن خلاف می‌کنند. وَ مَن أَظلَم‌ُ مِمَّن مَنَع‌َ مَساجِدَ اللّه‌ِ- الایة، سبب نزول آیت آن بود در قول قتاده و سدّی که: بخت نصّر و قومش برای کشتن یحیی زکریّا بیامدند و بنی اسرایل را بکشتند و فرزندان ایشان را به بردگی«5» ببردند و بیت المقدّس را خراب کردند. بهری«6» دگر گفتند: آن که اینکه کرد مردی بود نام او ططوس بن اسیسا بیامد و با بنی اسرایل کارزار کرد و بیت المقدّس خراب کرد و آن را مزبله ساخت و جیف و سرگین در او بیفگند«7» و آن همچنان خراب بود، تا چون مسلمانی قوّت گرفت مسلمانان آن را عمارت کردند، خدای تعالی به اینکه آیت ایشان را خواست، و به مساجد بیت المقدّس خواست، و اضافت با خدای اضافت تخصیص است [133- ر] به تشریفی که حق تعالی مساجد را داده بود بر دگر بقاع. أَن یُذکَرَ فِیهَا اسمُه‌ُ، «ان» مع الفعل در تأویل مصدر است، و محل‌ّ او از اعراب نصب است برای آن که مفعول دوم «منع» است چه«8» او متعدّی باشد به دو ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر دیگر. (2). همه نسخه بدلها: پرسیدم. (3). همه نسخه بدلها: امم الانبیاء السّالفه. (4). مب که. (5). دب: برده. (6). آج، لب، فق، مب، مر: بعضی. (7). مب: بینداخت. (8). دب، آج، لب، مر: چو، فق: چون. صفحه : 121 مفعول، یقال: منعته کذا، تقدیر چنین است که: منع مساجد اللّه«1» الذّکر فیها، [و روا بود که: «مساجد اللّه» من الظّرف المتّسع فیه باشد، اعنی ظرفی به جای مفعول به نهاده، چه«2» منع بر حقیقت تعلّق به ذاکر دارد و به ذکر، و تقدیر چنین است: و من اظلم ممّن منع الذّاکرین من ذکر اللّه فی المساجد- و مثالهای ظرف متّسع رفته است در اینکه کتاب چند جای]«3»، گفت: کیست در همه جهان که ظالمتر و ستمکارتر بود از آن کس که منع کند بندگان خدای را که در مساجد و خانه‌های«4» خدا«5» ذکر او کنند و سعی کنند«6» در خراب و بیرانی«7» آن، و اصل «سعی» به شتاب رفتن باشد، یقال: سعی فی کذا و سعی الی کذا اذا اسرع فیه، و از اینکه جاست السّعی بین الصّفا و المروة، که آن جا هروله‌ای باشد بین المیلین در موضعی معلوم، آنگه شایع شد تا«8» تعاطی و اشتغال به هر کار آن را سعی خوانند. أُولئِک‌َ ما کان‌َ لَهُم أَن یَدخُلُوها إِلّا خائِفِین‌َ، ایشان آنانند که نباشد ایشان را که در آن جا شوند الّا خایف و ترسناک. عبد اللّه عبّاس گفت: پس از آن که خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، هیچ جهود و ترسا در بیت المقدّس نشد الّا خایف و ترسان و متنکّر. بهری دیگر از مفسّران گفتند: اینکه لفظ خبر است و معنی نهی«9»، چنان است که حق تعالی گفت که: ما کان‌َ لَهُم أَن یَدخُلُوها إِلّا خائِفِین‌َ، چنان که گفت: وَ ما کان‌َ لَکُم أَن تُؤذُوا رَسُول‌َ اللّه‌ِ وَ لا أَن تَنکِحُوا أَزواجَه‌ُ مِن بَعدِه‌ِ أَبَداً«10»لَهُم فِی الدُّنیا خِزی‌ٌ، «خزی» هوان و هلاک بود. قتاده گفت: خزی حربی قتل بود، و خزی ذمّی جزیت، عبد اللّه بن عبّاس و مقاتل و کلبی گفتند: خزی اینکه قوم آن بود در دنیا که مسلمانان شهرهای ایشان بستدند و بگشادند از عموریّه و ----------------------------------- (1). وز بعد. (2). دب: چون، لب، فق، مر: چو. [.....] (3). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (4). اساس: خانها/ خانه‌ها. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر روند. (6). اساس: کنند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). فق: ویرانی. (8). آج، لب، فق، مب، مر در. (9). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: نهی است، مب: نفی است. (10). سوره احزاب (33) آیه 53. (11). مب قوله تعالی. صفحه : 122 قسطنطنیّه و همچنان سبی و غارت کردند. ابو هریره«1» روایت کند که رسول«2»- علیه السّلام- گفت: قیامت بر نخیزد تا مدینه هرقل- یعنی روم- نگشایند و مؤذّنان در او بانگ نماز نکنند، و آن مالهای جمع کرده به سپرها«3» قسمت نکنند، تا چندان غنیمت یابند که کس«4» چنان دیده نبود«5» ایشان در اینکه باشند خبر آید«6» که دجّال بیرون آمد و خانه‌های«7» شما بگرفت. ایشان بشتابند و با دجّال قتال کنند. عطا و عبد الرّحمن«8» زید گفتند: اینکه آیت در شأن مشرکان مکّه آمد که رسول- علیه السّلام- را منع کردند از مسجد الحرام، چنان که گفت: هُم‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُم عَن‌ِ المَسجِدِ الحَرام‌ِ«9» لَهُم فِی الدُّنیا خِزی‌ٌ، ایشان را [133- پ] باشد در دنیا«15» قتل و سبی و ذل‌ّ و هوان، و ایشان را در آخرت عذابی عظیم و بزرگ بود در دوزخ. قوله تعالی:

[سوره البقرة (2): آیات 115 تا 120]

[اشاره]

وَ لِلّه‌ِ المَشرِق‌ُ وَ المَغرِب‌ُ فَأَینَما تُوَلُّوا فَثَم‌َّ وَجه‌ُ اللّه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ واسِع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (115) وَ قالُوا اتَّخَذَ اللّه‌ُ وَلَداً سُبحانَه‌ُ بَل لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ کُل‌ٌّ لَه‌ُ قانِتُون‌َ (116) بَدِیع‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ إِذا قَضی أَمراً فَإِنَّما یَقُول‌ُ لَه‌ُ کُن فَیَکُون‌ُ (117) وَ قال‌َ الَّذِین‌َ لا یَعلَمُون‌َ لَو لا یُکَلِّمُنَا اللّه‌ُ أَو تَأتِینا آیَةٌ کَذلِک‌َ قال‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم مِثل‌َ قَولِهِم تَشابَهَت قُلُوبُهُم قَد بَیَّنَّا الآیات‌ِ لِقَوم‌ٍ یُوقِنُون‌َ (118) إِنّا أَرسَلناک‌َ بِالحَق‌ِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ لا تُسئَل‌ُ عَن أَصحاب‌ِ الجَحِیم‌ِ (119) وَ لَن تَرضی عَنک‌َ الیَهُودُ وَ لا النَّصاری حَتّی تَتَّبِع‌َ مِلَّتَهُم قُل إِن‌َّ هُدَی اللّه‌ِ هُوَ الهُدی وَ لَئِن‌ِ اتَّبَعت‌َ أَهواءَهُم بَعدَ الَّذِی جاءَک‌َ مِن‌َ العِلم‌ِ ما لَک‌َ مِن‌َ اللّه‌ِ مِن وَلِی‌ٍّ وَ لا نَصِیرٍ (120)

[ترجمه]

خدای«16» راست مشرق و مغرب«17» هر کجا روی فراز کنی آن جاست روی خدای که خدا بسیار عطا و دانا است. ----------------------------------- (1). مج، وز نیز. (2). همه نسخه بدلها. پیغمبر. (3). دب، فق: پسرها. (4). مج، وز، مر: کسی. (5). همه نسخه بدلها: دیده نیست. [.....] (6). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: خبر آرند، مر: خبر دهند. (7). اساس: خانها/ خانه‌ها. (8). همه نسخه بدلها: عبد الرّحمن بن زید. (9). سوره فتح (48) آیه 25. (10). همه نسخه بدلها: خراب. (11). لب، فق، مب: باذان. (12). آج، لب، فق، مب، مر: چنان که. (13). مج، وز، لب، فق، مب، مر: نیاید. (14). همه نسخه بدلها: تا. (15). همه نسخه بدلها، بجز دب خزی. (16). وز: و مر خدای. (17). وز، آج، لب، فق: آن جا که آفتاب بر آید و آن جا که فرو شود. صفحه : 123 و گفتند بگرفت خدای فرزندان، منزّه است او، بل او راست آنچه در آسمان و زمین است، همه او را فرمانبردارند. آفریننده آسمانها و زمین است چون قضا کند کاری، گوید او را: بباش، بباشد. و گفتند آنان که ندانستند، چرا سخن نگوید«1» خدای یا نیاید به ما آیتی، همچنین«2» گفتند آنان که پیش از ایشان«3» بودند مانند گفتار ایشان، ماننده شد دلهای ایشان، پیدا کردیم حجّتها برای گروهی که دانند. ما فرستادیم تو را بدرستی مژده دهنده«4» و ترساننده، و نپرسند تو را از اهل دوزخ. و خشنود نشوند از تو جهودان و نه ترسایان تا پسروی«5» کنی دین ایشان را بگو که راه خداست که او راه راست است و اگر پسروی کنی هواهای ایشان«6» از پس آن که به تو آمد از علم نباشد تو را از خدای یاری و نه یاوری«7». قوله: وَ لِلّه‌ِ المَشرِق‌ُ وَ المَغرِب‌ُ، مفسّران خلاف کردند در سبب نزول«8» آیت، عبد اللّه عبّاس گفت: جماعتی از صحابه رسول- علیه السّلام- به سفری شدند پیش از آن که قبله«9» بیت المقدّس به کعبه گردانیدند، در بیابانی حاضر آمدند، ابری و تاریکی بر آمد و قبله نتوانستند شناخت«10»، تحرّی کردند و هر کسی به جانبی که ظنّش ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب، فق باما. (2). مج، وز، آج، لب، فق: چنین. [.....] (3). مج، وز: پیش ایشان، آج، لب، فق: از پیش ایشان. (4). مج، وز، آج، لب، فق: بشارت دهنده. (5). فق: پیروی. (6). مج، وز، آج، لب، فق را. (7). مج، وز، آج، لب، فق، مر اینکه شش آیت است. (8). مر اینکه. (9). همه نسخه بدلها از. (10). همه نسخه بدلها: شناختن. صفحه : 124 بود نماز کرد«1». چون روشن شد و آفتاب بر آمد، بهری«2» به جانب مشرق نماز کرده بودند و بهری«3» به جانب مغرب، بدانستند که نیک نکرده‌اند، و بیامدند و رسول را- علیه السّلام- از آن خبر دادند. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. عبد اللّه عبّاس گفت به روایتی دگر که: ما با پیغمبر- علیه السّلام- به سفری بودیم، در شبی تاریک به منزلی فرود آمدیم، هر کسی از ما می‌رفت و سنگی چند می‌نهاد و مسجدی می‌ساخت، و روی با جانبی«4» می‌کرد که گمانش بود. چون روز روشن شد، روی به جهات مختلف کرده بودند، گفتند: یا رسول اللّه؟ حکم اینکه چیست! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. عبد اللّه عمر گفت: آیت در حق‌ّ مسافران آمد که بر راحله نماز نوافل کنند چنان که شتر می‌رود و روی فرا کرده بود روا بود چون روی به تکبیر احرام به قبله کرده باشد«5» اگر قبله شناسد«6». عکرمه گفت: آیت در تحویل قبله آمد. چون خدای تعالی قبله بگردانید، جهودان طعنه زدند و عیب کردند مسلمانان را، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و باز نمود که: مشرق و مغرب او راست. و مشرق، موضع شروق باشد، و شروق بر آمدن آفتاب بود [134- ر]. و مغرب، موضع غروب باشد و آن«7» فرو شدن آفتاب بود. و اشراق، تافتن روشنایی باشد«8». می‌گوید مشرق و مغرب خدای راست. فَأَینَما تُوَلُّوا، معنی آن است که: وجوهکم، و لکن مفعول به بیفگند برای دلالت کلام بر او، و هر کجا روی فراز کنی. فَثَم‌َّ وَجه‌ُ اللّه‌ِ. عطا و قتاده گفتند: سبب نزول آیت آن بود که چون نجاشی فرمان یافت، جبریل آمد و گفت: خدای می‌فرماید که بر برادرتان نجاشی نماز کنید، و نجاشی روی به بیت المقدّس کردی. گفتند: ما چگونه بر کسی نماز کنیم که روی به قبله ما نکردی! خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مر: کردند. (2)، 3. همه نسخه بدلها: بعضی. (4). اساس: جای، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (5). مج، وز، دب، آج، لب، مب، مر: باشند. (6). همه نسخه بدلها: شناسند. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اینکه. [.....] (8). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: بود. صفحه : 125 مجاهد و حسن و ضحّاک گفتند: سبب نزول آیت آن بود که چون آیت آمد که: ادعُونِی أَستَجِب لَکُم«1» وَ لِلّه‌ِ المَشرِق‌ُ وَ المَغرِب‌ُ، خلقا او ملکا و ملکا، مشرق و مغرب خدای راست به ملک و ملک برای [آن که]«3» خلق و آفریده اوست. بدان که، هر کجا در قرآن ذکر «وجه» است مضاف با خدای تعالی«4» تأویل او در اینکه آیت و جز اینکه آیت آن باشد که: چون وجوه و معانی«5» وجه در کلام عرب گفته شود، هر جایگاهی آنچه لایق و محتمل باشد بر آن حمل می‌باید کردن. بدان که، «وجه» در کلام عرب بر وجوه و معانی مختلف آمد«6»: یکی از آن وجه الانسان و غیره، روی آدمی و جز او که حواس‌ّ بر اوست از چشم و گوش و دهن و بینی، و وجه الشّی‌ء أوّله و صدره باشد، کما قال تعالی: آمِنُوا بِالَّذِی أُنزِل‌َ عَلَی الَّذِین‌َ آمَنُوا وَجه‌َ النَّهارِ«7» وَ اکفُرُوا آخِرَه‌ُ«8» إِنَّما نُطعِمُکُم لِوَجه‌ِ اللّه‌ِ«10»، و کقوله: وَ مَن یُسلِم وَجهَه‌ُ إِلَی اللّه‌ِ«11» إِنِّی وَجَّهت‌ُ وَجهِی‌َ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماوات‌ِ«12» فَثَم‌َّ وَجه‌ُ اللّه‌ِ، ای فثم‌ّ اللّه، خدای آن جاست نه به معنی حضور به مکان، و لکن به«5» علم و تدبیر. و همچنین قوله: کُل‌ُّ شَی‌ءٍ هالِک‌ٌ إِلّا وَجهَه‌ُ ...«6»، یعنی الّا هو، و قوله: وَ یَبقی وَجه‌ُ رَبِّک‌َ«7»وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ ناضِرَةٌ«1»، وَ وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ باسِرَةٌ«2»، و: وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ مُسفِرَةٌ«3»، و: وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ ناعِمَةٌ«4»، مراد به اینکه وجوه در اینکه مواضع همه اصحاب وجوهند، برای آن که آنچه با وجوه اضافت کرد جز با جمله«5» مضاف نتواند بود«6». امّا در اینکه آیت«7» چند وجه گفته‌اند، یکی آن که: فثم‌ّ اللّه، و «وجه»«8» صلت باشد، و اینکه قول کلبی و قتیبی‌ّ است و جز ایشان. وجهی دگر آن است که: معنی جهت بود، و معنی آن بود که: فثم‌ّ جهة اللّه، ای جهة قبلته، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه. و اضافت قبله با او اضافت تخصیص است، کبیت اللّه و ناقة اللّه، و اینکه قول حسن و مجاهد و قتاده و مقاتل است. و گفته‌اند، مراد آن است که: فثم‌ّ رضا اللّه، که «وجه» به معنی رضا آمده است فی قوله: إِلَّا ابتِغاءَ وَجه‌ِ رَبِّه‌ِ الأَعلی«9»، ای ابتغاء رضائه«10» و قوله: وَ ما آتَیتُم مِن زَکاةٍ تُرِیدُون‌َ وَجه‌َ اللّه‌ِ«11». إِن‌َّ اللّه‌َ واسِع‌ٌ عَلِیم‌ٌ، کلبی گفت: واسع المغفرة، فراخ مغفرت است. ابو عبیده گفت: الواسع، الغنی‌ّ، معنی آن باشد که واسع العطاء، گفت بیانش قوله: لِیُنفِق ذُو سَعَةٍ مِن سَعَتِه‌ِ«12»وَ رَحمَتِی وَسِعَت کُل‌َّ شَی‌ءٍ«13». و گفته‌اند: واسع عالمی باشد که یسع علمه کل‌ّ شی‌ء، و بیانش«14»: وَسِع‌َ کُرسِیُّه‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ«15» فَثَم‌َّ وَجه‌ُ اللّه‌ِ. (9). سوره لیل (92) آیه 20. (10). اساس: رضه، با توجّه به مج تصحیح شد. (11). سوره روم (30) آیه 39. (12). سوره طلاق (65) آیه 7. (13). سوره اعراف (7) آیه 156. (14). مب قوله تعالی. (15). سوره بقره (2) آیه 255. (16). ساس: در حاشیه یکی. صفحه : 128 نمای بر جای پاکیزه تا نماز کنم. گفت: طهّر قلبک و صل‌ّ حیث شئت، دل پاک کن و هر جا که خواهی نماز کن. که‌وَ قالُوا اتَّخَذَ اللّه‌ُ وَلَداً، در جهودان آمد که گفتند: عزیز پسر خداست، و در ترسایان که گفتند: مسیح پسر خداست، و در مشرکان عرب که گفتند: فریشتگان دختران خدااند«1». حق تعالی از«2» ایشان حکایت کرد که: ایشان گفتند خدای فرزندی گرفت. و «ولد» لفظ جنس است، صالح بود یکی را و جماعتی را، از اینکه جا گویند: فلان من ولد فلان، فلان از فرزندان فلان است [135- ر]. آنگه رد کرد بر ایشان و جواب داد که:که سُبحانَه‌ُ، منزّه است او از آن که فرزند گیرد،که بَل لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، بل او راست هر چه در آسمانها و زمین است، و آن را که ملک آسمان و زمین«3» او را باشد، چه حاجت بود او را به آن که فرزند گیرد؟ چون همه بنده او باشند و در ملک و ملک او باشند.که کُل‌ٌّ لَه‌ُ قانِتُون‌َ، در معنی «کل‌ّ» خلاف کردند در آیت. بهری«4» گفتند: مراد آن است که همه از آنان که شما ایشان را فرزند خواندید از عیسی و عزیر و فریشتگان، همه خدای را قانت و مطیعند، و اینکه قول مقاتل و یمان است. بهری«5» دگر گفتند: مراد اهل طاعت خدااند، یعنی مطیعان خدای قانتند و مطیع، و آنان را که عاصی و کافرند در شمار نیاورد و گفت: به ایشان اعتبار نیست، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و اختیار فرّاء. بهری«6» دگر گفتند: مراد جمله بندگان خدااند، مؤمن و کافر و مطیع و عاصی. آنگه در کافر دو طریق گفتند، یکی آن که: اگر چه ایشان مطیع و خاضع نیند«7» خدای«8» را، و لکن سایه ایشان«9» خدای را سجده می‌کند فی قوله: ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: حق تعالی‌اند. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفتار ایشان از. (3). همه نسخه بدلها: آسمانها و زمینها. (4)، 5، 6. همه نسخه بدلها: بعضی. (7). همه نسخه بدلها: نه‌اند. [.....] (8). مب: مر خدای. (9). همه نسخه بدلها بجز مب مر. صفحه : 129 وَ لِلّه‌ِ یَسجُدُ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ طَوعاً وَ کَرهاً وَ ظِلالُهُم بِالغُدُوِّ وَ الآصال‌ِ«1»، و قوله: یَتَفَیَّؤُا ظِلالُه‌ُ عَن‌ِ الیَمِین‌ِ وَ الشَّمائِل‌ِ سُجَّداً لِلّه‌ِ«2» وَ عَنَت‌ِ الوُجُوه‌ُ لِلحَی‌ِّ القَیُّوم‌ِ«5». در معنی «قانت» خلاف کردند. مجاهد و عطا و سدّی گفتند: قنوت طاعت باشد، و قانت مطیع باشد، دلیلش قوله: وَ القانِتِین‌َ وَ القانِتات‌ِ«6». عکرمه و یمان و مقاتل گفتند: مقرّون بالعبودیّة، قانت آن باشد که به بندگی اقرار دهد. إبن کیسان گفت: قائمون بالشّهادة، ایستاده‌اند به گواهی دادن به خداوندی او. و اصل «قنوت»، قیام باشد، بیانش قول رسول- علیه السّلام- چون از او پرسیدند که کدام نماز فاضلتر بود! گفت: طول القنوت، هر چه قیامش درازتر باشد، و گفته‌اند: مصلّون، نماز کنندگان«7» اند، بیانش: أَمَّن هُوَ قانِت‌ٌ آناءَ اللَّیل‌ِ«8» وَ قُومُوا لِلّه‌ِ قانِتِین‌َ«9». بَدِیع‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، ای مبدعهما و منشئهما«10»، فعیل است به معنی مفعل، آفریدگار آسمانها و زمینهاست بر سبیل ابتداء و ابتداع، بی آن که کسی رسمی زد و مثالی نهاد. و بدی‌ء و بدیع یکی باشد و بدأ و بدع و ابتدأ و ابتدع، و اینکه از باب ابدال بود، چون مدح و مده. وَ إِذا قَضی أَمراً، «قضی» در قرآن بر وجوه است: به معنی خلق آمد فی قوله: فَقَضاهُن‌َّ سَبع‌َ سَماوات‌ٍ فِی یَومَین‌ِ«11»وَ قَضی رَبُّک‌َ أَلّا تَعبُدُوا إِلّا إِیّاه‌ُ«1» وَ اللّه‌ُ یَقضِی بِالحَق‌ِّ«2» وَ قَضَینا إِلی بَنِی إِسرائِیل‌َ فِی الکِتاب‌ِ«3» فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَه‌ُ«4» فَوَکَزَه‌ُ مُوسی فَقَضی عَلَیه‌ِ«5»فَإِنَّما یَقُول‌ُ لَه‌ُ کُن فَیَکُون‌ُ، اینکه عبارتی باشد از سرعت وجود و نفی امتناع آن عند ارادت خدای- عزّ و جل‌ّ- آن را بی تعذّر و تعسّر نه آن که آن جا قولی باشد یا امری، برای آن که قول با معدوم، و امر معدوم را در حکمت نکو نباشد، اینکه بر سبیل تشبّه«9» است به معنی«10» چنان که یکی از ما که چیزی خواهد که بباشد، طریق آن است که گوید: «کن» تا بباشد، و در حق‌ّ خدای تعالی قول و امر بر اینکه تشبیه باشد، همچنان که در حق‌ّ آسمان و زمین گفت: فَقال‌َ لَها وَ لِلأَرض‌ِ ائتِیا طَوعاً أَو کَرهاً قالَتا أَتَینا طائِعِین‌َ«11». اهل اشارت گفتند: چنانستی که گفت کار من به خلاف کار تو است، چنان که من به خلاف توام«12». چون خواهی که«13» کاری کنی تو را آلت باید و ساز و عدّت و وقت و مهلت باید«14»، چون چیزی خواهم بیش از آن وقت نرود که گوینده گوید: ----------------------------------- (1). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 23. [.....] (2). سوره مؤمن، (40) آیه 20. (3). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 4. (4). سوره احزاب (33) آیه 23. (5)، 7. سوره قصص (28) آیه 15. (6). مر که. (8). اساس: ندارد، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها: تشبیه. (10). همه نسخه بدلها: یعنی. (11). سوره فصّلت (41) آیه 11. (12). همه نسخه بدلها، بجز مج تو. (13). همه نسخه بدلها تا. (14). مج، وز، دب، آج، لب، فق من، مر و من. صفحه : 131 «کن»، «کاف» به «نون» نارسیده هژده«1» هزار عالم آفریده باشم، و شاعر در اینکه باب گوید: لا تخضعن‌ّ لمملوک علی طمع

فان‌ّ ذاک مضرّ منک بالدّین و استرزق اللّه ممّا فی خزائنه

فان‌ّ ذلک بین الکاف و النّون وَ قال‌َ الَّذِین‌َ لا یَعلَمُون‌َ، گفتند آنان که ندانند. عبد اللّه عبّاس گفت: جهودانند. مجاهد گفت: ترسایانند. قتاده گفت: مشرکانند در عرب«2». لَو لا کلمه تحضیض است، المعنی هلّا، چرا. یُکَلِّمُنَا اللّه‌ُ، ای عیانا، چرا خدای با ما سخن نگوید معاینه بی‌حجاب که تو رسول اویی! أَو تَأتِینا آیَةٌ، یا آیتی به ما آید، یعنی علامتی و دلالتی که دلیل صدق تو کند. آنگه حق تعالی ردّ کرد بر ایشان و گفت: کَذلِک‌َ قال‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم مِثل‌َ قَولِهِم، گفت: چنین گفتند آنان که پیش از ایشان بودند از کافران امّتان گذشته. تَشابَهَت قُلُوبُهُم، دلهاشان به هم می‌ماند در کفر و قسوت. قَد بَیَّنَّا الآیات‌ِ، ما آیات و بیّنات مفصّل و مبیّن کردیم برای آنان که«3» دانند، و «یقین» ضدّ شک‌ّ بود، یقال: أیقن إیقانا و تیقّن تیقنا، و الاسم الیقین، و «یقین» علمی باشد«4» پس از شک«5» برای آن خدای را- جل‌ّ جلاله- متیقّن نخوانند. حق تعالی چون حکایت اقوال فاسد ایشان بکرد، و تحکّم و تعنّت ایشان باز گفت، عقیب«6» آن بیان صحّت رسالت رسول کرد- علیه السّلام- فی قوله: إِنّا أَرسَلناک‌َ بِالحَق‌ِّ، ما فرستادیم تو را بحق‌ّ [136- ر] و «حق» اینکه جا صدق است، چنان که فلان محق فی دعواه، ای صادق، فلان محق‌ّ است در اینکه دعوی، یعنی راستیگراست«7»، و شاید که مراد به «حق‌ّ» قرآن و شرع باشد، یعنی ما فرستادیم تو را به کتابی و دینی حق«8» درست. ----------------------------------- (1). مر: هیژده. (2). همه نسخه بدلها: مشرکان عرب‌اند. [.....] (3). دب، آج، لب، فق، مب به یقین، مج، وز، مر یقین. (4). همه نسخه بدلها که. (5). همه نسخه بدلها حاصل آید. (6). دب، آج، لب، فق، مب: عقب. (7). آج، لب، مر: راستگو است، دب، مب: راست می‌گوید. (8). مج و. صفحه : 132 مقاتل گفت: ما ارسلناک عبثا بغیر«1» شی‌ء بل بالحق‌ّ، ما تو را به بازی نفرستادیم، بیانش قوله تعالی: وَ ما خَلَقنَا السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ وَ ما بَینَهُما إِلّا بِالحَق‌ِّ«2» وَ ما بَینَهُما باطِلًا«3» بَل کَذَّبُوا بِالحَق‌ِّ لَمّا جاءَهُم«4» وَ قُل جاءَ الحَق‌ُّ وَ زَهَق‌َ الباطِل‌ُ«5». بَشِیراً، ای مبشّرا، فعیل به معنی مفعّل، یعنی بشارت دهنده اولیا را و دوستان مرا به ثواب دایم. و «بشارت» هر خبری«6» باشد متضمّن سرور که اثر آن بر بشره پیدا شود، و حقیقت او در خیر باشد، و در شرّ و عذاب بر مجاز بود برای عرف را من«7» قوله: فَبَشِّرهُم بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ«8». وَ نَذِیراً، ای منذرا، فعیل باشد به معنی مفعل، ترساننده دشمنان را«9» به عقاب. و نصب هر دو بر حال بود از مفعول. وَ لا تُسئَل‌ُ عَن أَصحاب‌ِ الجَحِیم‌ِ، عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول«10» آیت آن بود که یک روز رسول- علیه السّلام- گفت: لیت شعری ما فعل الله بالکفار الّذین ماتوا ، کاشکی«11» من بدانستمی که خدای تعالی با آن کافران گذشته چه کرد، خدای اینکه آیت فرستاد. مقاتل گفت: سبب نزول آیت آن بود که رسول- علیه السّلام- گفت: لو انزل الله بأسه بالیهود لآمنوا ، اگر خدای تعالی عذاب فرستادی جهودان را ایمان آوردندی اینکه آیت آمد. نافع و یعقوب و شیبه و اعرج به جزم خواندند«12»: «و لا تسئل» علی النّهی«13»، مپرس. و باقی قرّاء به رفع خواندند«14» علی النّفی [من بناء ما لم یسم‌ّ فاعله]«15»، تو را نپرسند. و عبد اللّه مسعود «و لن تسئل«16»» خواند، نخواهند پرسیدن تو را. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: لغیر. (2). سوره حجر (15) آیه 85. (3). سوره ص (38) آیه 27. (4). سوره ق (50) آیه 5. (5). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 81. (6). مج، وز: هر چیزی، دب، آج، لب، فق، مب، مر: چیزی. (7). همه نسخه بدلها نحو. (8). سوره توبه (9) آیه 34، و سوره انشقاق (84) آیه 24. [.....] (9). همه نسخه بدلها: مرا. (10). همه نسخه بدلها بجز مب اینکه. (11). همه نسخه بدلها تا. (12)، 14. همه نسخه بدلها: خوانند. (13). مج، وز، آج، لب، فق، مر: عن النّهی. (15). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (16). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تسئلوا. صفحه : 133 عَن أَصحاب‌ِ الجَحِیم‌ِ، از اهل دوزخ، و «جحیم» فعیل باشد به معنی مفعول من جحمة النّار و جحمها ای معظمها و جحمت النّار، آتش بر افروختم«1»، و «جحیم» به کثرت استعمال چون اسمی علم شده است دوزخ را، و بهری«2» دگر از مفسّران گفتند: جحیم از جمله نامهای درکات است، چون «لظی» و «سقر» و «هاویه»- نعوذ باللّه منها. وَ لَن تَرضی عَنک‌َ الیَهُودُ وَ لَا النَّصاری، عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آیت آن بود که جهودان مدینه و ترسایان نجران امید می‌داشتند که رسول- علیه السّلام- موافقت ایشان کند در قبله. چون خدای تعالی قبله بگردانید، و فرمود که روی به کعبه کن، آیس«3» شدند و آن اظهار مودّت«4» که می‌کردند نیز نکردند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. بعضی دگر از مفسّران گفتند: سبب نزول آیت آن بود که جماعتی جهودان بنزدیک رسول آمدند و گفتند: ای محمّد؟ اگر تو با ما هدنه‌ای و صلحی کنی«5» و با ما بسازی«6»، ما به تو ایمان آریم. رسول- علیه السّلام- حرصا علی ایمانهم [136- پ] با ایشان مدارا و مقاربتی می‌کرد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، و معنی آن که اگر بسیاری مساعده کنی با ایشان از تو راضی نشوند تا متابعت ملّت و دین ایشان نکنی. ابو العیناء به حاضر جوابی معروف بود، یک روز در نزدیک«7» متوکّل شد. متوکّل او را گفت: چه گویی در إبن مکرّم و عبّاس بن رستم! گفت: هما الخمر و المیسر، وَ إِثمُهُما أَکبَرُ مِن نَفعِهِما«8». گفت: شنیدم که با ایشان دوستی می‌کنی! گفت: ابتعت الضَّلالَةَ بِالهُدی وَ العَذاب‌َ بِالمَغفِرَةِ«9». گفت: سعد بن عبد الملک«10» بر تو می‌خندد! گفت: إِن‌َّ الَّذِین‌َ أَجرَمُوا کانُوا مِن‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا یَضحَکُون‌َ«11»، گفت: ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر افروختیم. (2). همه نسخه بدلها: بعضی. (3). مر: مأیوس. (4). مج، وز، دب، آج، لب، فق: مودّتی. (5). کنی/ کنید. (6). بسازی/ بسازید. (7). اج، لب، فق، مر: بنزدیک. [.....] (8). سوره بقره (2) آیه 219. (9). سوره بقره (2) آیه 175. (10). همه نسخه بدلها: سعید بن عبد الملک. (11). سوره مطّفّفین (83) آیه 29. صفحه : 134 ابراهیم بن نوح النّصرانی‌ّ بر تو خشم می‌گیرد! گفت: وَ لَن تَرضی عَنک‌َ الیَهُودُ وَ لَا النَّصاری حَتّی تَتَّبِع‌َ مِلَّتَهُم«1»، گفت: پیش از آن که تو حاضر آمدی حدیث تو می‌رفت، همه حاضران غیبت تو کردند«2» و سخن تو گفتند«3» مگر من، گفت: اذا رضیت عنّی کرام عشیرتی

فلا زال غضبانا علی‌ّ لئامها زجّاج گفت: «ملّة» مشتق است از «ملّة» و آن«4» خاکستر گرم بود که خمیر در میان آن کنند تا پخته شود چنان که بتدریج آن ملّة خمیر را پخته می‌گرداند تا به حدّ آن رساند«5» که بتوان خوردن«6»، ملّة نیز بتدریج کار خداوندش به آن جا می‌رساند«7» که به دنیا منتفع«8» شود، و به آخرت از عذاب خلاص یابد، و اشتقاق هر دو روا بود که از «ملل» و «ملال» باشد، برای آن که بر هر دو صبر باید کرد«9»، و صبر ملال آرد«10». قُل إِن‌َّ هُدَی اللّه‌ِ هُوَ الهُدی، هدای اوّل دین است، یعنی دین اللّه الّذی«11» هو الاسلام، دین خدای که اسلام است. هُوَ الهُدی، راه حق و راه راست آن است که طریق نجات باشد، یعنی متابعت رای و دین یهود و نصاری نباید کرد«12»، و متابعت دین خدا باید کردن که مسلمانی است و ره«13» نجات آن است. وَ لَئِن‌ِ اتَّبَعت‌َ، خطاب با اوست«14» علیه السّلام- و مراد امّت. گفت: و اگر چنان که متابعت رای و هوا و مراد ایشان کنی پس از آن که علم به تو آمد از نبوّت و قرآن و ادلّه و بیان و دین اسلام، ما لَک‌َ مِن‌َ اللّه‌ِ مِن وَلِی‌ٍّ وَ لا نَصِیرٍ، آنگه«15» کس نباشد که تو را با پناه گیرد از خدا و یار و یاور تو باشد. «من» اوّل تعلّق دارد به محذوفی، تقدیره«16»: مالک ولی‌ّ و لا نصیر یحمیک و یمنعک من اللّه، و مثله قول الشّاعر:

نّی لکل‌ّ امرئ من جاره جار ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آیه 120. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: می‌کردند. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: می‌گفتند. (4). همه نسخه بدلها ملّه. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: رسد. (6). مج، وز همچنین، دیگر نسخه بدلها: همچنان که. (7). دب، آج، لب، مب: می‌سازند، فق، مر: می‌رسد. (8). دب، آج، لب، فق، مب: منقطع. (9). همه نسخه بدلها: باید کردن. (10). مر: بود. [.....] (11). همه نسخه بدلها: ندارد. (12). همه نسخه بدلها: نباید کردن. (13). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: که ره، مر: که راه. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: با رسول است. (15). همه نسخه بدلها: پس. (16). همه نسخه بدلها: تقدیر چنین است. صفحه : 135 ای مجیر یجیره و یحمیه من جاره السّوء، و «من» دوم زیادت است برای تأکید نفی آورد«1».

[سوره البقرة (2): آیات 121 تا 124]

[اشاره]

الَّذِین‌َ آتَیناهُم‌ُ الکِتاب‌َ یَتلُونَه‌ُ حَق‌َّ تِلاوَتِه‌ِ أُولئِک‌َ یُؤمِنُون‌َ بِه‌ِ وَ مَن یَکفُر بِه‌ِ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الخاسِرُون‌َ (121) یا بَنِی إِسرائِیل‌َ اذکُرُوا نِعمَتِی‌َ الَّتِی أَنعَمت‌ُ عَلَیکُم وَ أَنِّی فَضَّلتُکُم عَلَی العالَمِین‌َ (122) وَ اتَّقُوا یَوماً لا تَجزِی نَفس‌ٌ عَن نَفس‌ٍ شَیئاً وَ لا یُقبَل‌ُ مِنها عَدل‌ٌ وَ لا تَنفَعُها شَفاعَةٌ وَ لا هُم یُنصَرُون‌َ (123) وَ إِذِ ابتَلی إِبراهِیم‌َ رَبُّه‌ُ بِکَلِمات‌ٍ فَأَتَمَّهُن‌َّ قال‌َ إِنِّی جاعِلُک‌َ لِلنّاس‌ِ إِماماً قال‌َ وَ مِن ذُرِّیَّتِی قال‌َ لا یَنال‌ُ عَهدِی الظّالِمِین‌َ (124)

[ترجمه]

آنان که دادیم«2» ایشان را کتاب می‌خوانند آن را حق‌ّ خواندنش، ایشان ایمان دارند به آن، و هر که کفر آرد به آن ایشان زیانکارانند. ای پسران یعقوب یاد کنید نعمت من آن که کردم بر شما، و آن که فضل دادم شما را بر جهانیان. و بترسید از روزی که کفایت نکند کسی از کسی«3» چیزی و نپذیرند از او فدا«4» و سود ندارد او را شفاعتی، و نه ایشان را یاری دهند. چون بیازمود ابراهیم را خدایش به سخنهایی تمام کرد«5» آن را، گفت: من خواهم کردن تو را برای مردم«6» امام، گفت: از فرزندان من، گفت: نرسد عهد«7» من به ستمکاران«8». مفسّران خلاف کردند در آن که آنان که‌اند که خدای به ایشان داد کتاب«9»، و ایشان«10» کتاب خواندند حق‌ّ خواندنش«11»! عبد اللّه عبّاس گفت: مراد اهل سفینه‌اند که با جعفر ابو طالب آمدند، و ایشان چهل مرد بودند: سی و دو از«12» حبشه«13»، و هشت از ----------------------------------- (1). مج، وز، مر و اللّه ولی‌ّ التّوفیق. (2). مج: دادیم ما، وز، آج، لب، فق: ما دادیم. (3). مج: تنی از تنی. (4). مج، وز: فدای، آج، لب، فق: قراری. (5). مج، وز، آج، لب، فق: گرداند. (6). مج، وز، آج، لب، فق: مردمان. (7). مج، وز، آج، لب، فق و وصایت. (8). همه نسخه بدلها اینکه چهار آیت است. [.....] (9). همه نسخه بدلها، بجز مب، مر: خدای کتاب به ایشان داد. (10). همه نسخه بدلها را اهل. (11). همه نسخه بدلها، بجز لب، مر: حق خواندن. (12). آج، لب، مب آن. (13). دب، مب بودند. صفحه : 136 جمله راهبان شام، بحیرا و دیگران. ضحّاک گفت: مراد«1» جهودانند، یعنی آنان که از جهودان بر رسول- علیه السّلام- ایمان آوردند از عبد اللّه سلام و سعد عمرو«2» و تمام بن یهودا و اسد و اسید- پسران کعب- و عبد اللّه صوریا. قتاده و عکرمه گفتند: مراد اصحاب رسول‌اند. بهری«3» دگر گفتند: مراد جمله مؤمنانند. و بر قول اوّل مراد به «کتاب» انجیل باشد، و بر قول دوم مراد توریت، و بر قول سیم«4» و چهارم مراد قرآن باشد. یَتلُونَه‌ُ حَق‌َّ تِلاوَتِه‌ِ، بهری«5» مفسّران گفتند: مراد به حَق‌َّ تِلاوَتِه‌ِ آن است که ایشان آنچه می‌خوانند به ترتیل می‌خوانند با خشوع و خضوع و صفای اعتقاد، چنان که حق تعالی گفت: الَّذِین‌َ إِذا ذُکِرَ اللّه‌ُ وَجِلَت قُلُوبُهُم«6»- الایة. کلبی گفت، مراد آن است که: یصفونه حق‌ّ وصفه فلا یکتمون منه شیئا، یعنی که در اینکه کتابها که می‌خوانند وصف«7» و نعت محمّد- صلّی اللّه علیه و آله- چنان که هست می‌گویند«8»، هیچ پنهان نمی‌کنند. و عبد اللّه مسعود گفت: یحلّونه حلالا و یحرّمونه حراما«9» فلا یحرّفونه، حلالش حلال می‌دارند و حرامش حرام می‌دارند و هیچ بنمی گردانند از آن که هست. حسن گفت: بر محکمش کار کنند، و به متشابهش ایمان آرند«10» و علم آن رها کنند تا آن کس گوید که داند. مجاهد گفت: یتّبعونه حق‌ّ اتّباعه، متابعت او کنند حق‌ّ متابعت. أُولئِک‌َ یُؤمِنُون‌َ بِه‌ِ، ایشان آنانند که ایمان دارند به آن، یعنی ایمان حقیقی آن باشد که با او تلاوتی بر اینکه جمله باشد، چنان که در عقب آن آیت گفت: أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُؤمِنُون‌َ حَقًّا«11». ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها مؤمنان. (2). همه نسخه بدلها: سعید بن عمرو. (3). همه نسخه بدلها بجز مب: و بعضی. (4). مج، وز، آج، لب: سه‌ام. (5). همه نسخه بدلها: بعضی. (6). سوره انفال (8) آیه 2. (7). آج، لب، فق، مب مر: و صفت. (8). همه نسخه بدلها و. (9). همه نسخه بدلها کما انزل. [.....] (10). همه نسخه بدلها: دارند. (11). سوره انفال (8) آیه 74. صفحه : 137 وَ مَن یَکفُر بِه‌ِ، و هر که به آن کفر آرد، فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الخاسِرُون‌َ، ایشان آنانند که زیانکارانند برای آن که هر کس که حظّ خود از ثواب آخرت به عاجل دنیا بدل کند و به کتاب و رسول خدا کافر شود، اینکه بازرگانی بود با زیان، و خداوندش زیانکار بود. قوله: یا بَنِی إِسرائِیل‌َ اذکُرُوا نِعمَتِی‌َ الَّتِی أَنعَمت‌ُ عَلَیکُم، تا پس دو آیت الی قوله: وَ لا هُم یُنصَرُون‌َ مکرّر است مثل اینکه هر دو آیت از پیش برفت، و آنچه تفسیر و شرح آن است گفته شد، وجهی نبود اعادت آن را جز که سخن باید گفتن بر سؤال سائل. اگر گوید: چرا خدای تعالی تکرار کرد اینکه دو آیت را با آن که یک بار در اینکه سورت بگفت به اتّفاق لفظ و معنی اینکه نه چون لغوی باشد! جواب آن است که گوییم: امّا آیت اوّل متضمّن است ذکر نعمتهای خدای که بر بنی اسرایل کرد، و آیت ما«1» خطاب جهودان و ترسایان عهد رسول است، حق تعالی نعمتهایی [137- پ] که با ایشان و با پدران ایشان کرد یادشان داد تا در شکر او بیفزایند و کفران نکنند. و امّا آیت دوم متضمّن است ذکر وعید را و ترسانیدن از روز قیامت، و آن که او«2» روزی باشد که کس از کس غنا نکند، و قبول فدیه«3» نباشد، و شفاعت شافع در حق‌ّ کفّار نافع نباشد، و اینکه هر دو آن است که به تذکیر او مکلّف به صلاح نزدیک شود و از فساد دور شود، و آنچه اینکه صورت دارد تکرار و تذکار او مکلّفان را لطف باشد. یک وجه حسن تکرار اینکه باشد. وجهی دگر آن که: روا بود که مخاطب اینکه آیت جماعتی دگر باشند، چه معلوم است که اینکه هر دو آیت در دو موضع«4» اینکه سورت به یک وقت فرو نیامد، پس چون مخاطب مختلف بود تکرار نکو بود تا مخاطب بداند که او مخصوص است در اینکه وقت به اینکه آیت«5» به ادای واجبات از شکر نعمت و جز آن، و اجتناب مقبّحات از ----------------------------------- (1). کذا: در اساس، وز، دب، لب، فق، مب، مر، مج: با، اساس در زیر کلمه آورده است: که با آن، آج: کلمه «ما» خط خوردگی پیدا کرده است. (2). آج، فق، مر: آن. (3). همه نسخه بدلها: ندارد. (4). همه نسخه بدلها از. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خطاب. صفحه : 138 کفران نعمت و جز آن، اینکه نیز وجهی باشد در حسن تکرار. دگر آن که: درست شده است که الفاظ قرآن بأعیانها لطف و مصلحت به آن متعلّق است مثلا چنان که خدای تعالی گفت: الم، ذلِک‌َ الکِتاب‌ُ لا رَیب‌َ فِیه‌ِ هُدی‌ً لِلمُتَّقِین‌َ«1»، اگر به بدل آن گفتی: هذا القرآن لا شک‌ّ فیه بیان و دلالة للمؤمنین به معنی همان بودی، و لکن با مراعات فصاحت در اعیان اینکه الفاظ صلاحی شناخت از لطف مکلّفان که در دگر الفاظ آن لطف نبود، و اینکه«2» جمله منبّه است بر آن که در قرآن هر کجا لفظی هست به جای او دیگری نشاید در باب مصلحت، پس جواب سیم«3» از اینکه سؤال اینکه باشد که: حق تعالی آنچه در تکرار الفاظ شناخت از لطف مکلّفان در اقتصار بر یک بار نشناخت برای آن تکرار کرد- و اللّه اعلم. قوله: وَ إِذِ ابتَلی إِبراهِیم‌َ رَبُّه‌ُ بِکَلِمات‌ٍ، در شاذّ ابو الشّعثاء«4» خواند: و اذ ابتلی ابرهیم ربّه«5»، به رفع «ابراهیم» و نصب «ربّه» برای آن که ابراهیم فاعل باشد، و نام خدا مفعول باشد. و بر اینکه قراءت، معنی «ابتلی» دعا باشد و سأل، یعنی ابراهیم علم خدای تعالی را امتحان کرد به آن که او را بخواند و دعا کرد، بِکَلِمات‌ٍ، ای بدعوات، به دعاهایی. فَأَتَمَّهُن‌َّ، ای اجابه الیهن‌ّ«6»، خدای تمام کرد آن را، یعنی اجابت کرد او را به آن. و قراءت جمله قرّاء بر عکس اینکه است، به نصب إِبراهِیم‌َ و رفع رَبُّه‌ُ، چنان که فاعل خدای باشد- جل‌ّ جلاله- و مفعول ابراهیم. و معنی «ابتلاء» امتحان و اختبار و آزمایش بود، و حقیقت آن بر خدای تعالی روا نباشد، بر کسی روا بود که چیزی نداند تا بداند، و لکن چون تکلیف صورت امتحان دارد، حق تعالی او را امتحان و ابتلا خواند، و مراد به «ابتلاء» در اینکه آیت، امر است، یعنی امر«7» بکلمات. و در ابراهیم چهار لغت است: «ابرهام«8»» به زوال «الف»«9» از میان «را» و ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آیه 1 و 2. (2). وز: و آیت. (3). مج، وز، آج: سه‌ام. (4). همه نسخه بدلها: ابو الشّعثاء جابر بن یزید. (5). همه نسخه بدلها بکلمات. (6). آج: در حاشیه «بهن‌ّ» آورده است. (7). همه نسخه بدلها: امره. [.....] (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ابراهام. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به دو الف. صفحه : 139 «ها»«1»، و اثبات «الف» از میان «ها» و «میم»، و اینکه قراءت عبد اللّه زبیر«2» است در شاذّ، و ابو بکر خواند: «ابراهم» به اثبات «الف» و زوال « یا »، و زید بن عمرو گوید: عذت بما عاذبه ابراهم

اذ قال وجهی لک عان راغم و إبن عامر خواند: «ابراهام» به دو «الف»، و باقی قرّاء خواندند: «ابراهیم» به «الف» و « یا »، و هو ابرهیم بن تارخ بن ناخور بن [138- ر] ساروع بن ارغو بن عابر، و هو هود النّبی- علیه السّلام- إبن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح- علیه السّلام. و اهل سیر خلاف کرده‌اند در مسکن ابراهیم. بهری گفتند: به سوس«3» بود از زمین اهواز، و گفته‌اند«4»: به بابل بود، و گفته‌اند: کوثی«5»، و گفته‌اند: کسکر«6». و گفته‌اند: به حرّان بود، و لکن پدرش به زمین بابل«7» آورد او را، و آن زمین نمرود کنعان بود. و علما خلاف کرده‌اند در «کلمات» بر دو قول«8»: بهری گفتند: کلماتی بود که خدای تعالی او را فرمود گفتن بر سبیل تسبیح و تهلیل در اوقات عبادت. از معاذ روایت کردند که رسول- علیه السّلام- یک روز صحابه را گفت: شما دانی که خدای تعالی چرا ابراهیم را خلیل خود گرفت! گفتند: نه، یا رسول اللّه؟ گفت: برای آن که او هر بامداد و شبانگاه گفتی: فَسُبحان‌َ اللّه‌ِ حِین‌َ تُمسُون‌َ وَ حِین‌َ تُصبِحُون‌َ«9». سدّی و سعید جبیر گفتند: «کلمات» آن بود که او تا بنای خانه می‌کرد، می‌گفت: «سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر«10»». چون«11» تمام بکرد، ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر ابرهام بی الف میان «را» و «ها». (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عبد اللّه عبّاس و زبیر. (3). اساس، مج، وز: سوس، دب، آج، لب، فق، مب، مر: شورة. (4). مر به سوس. (5). دب، آج، لب، فق، مب و گفته‌اند کوثکی، مر و گفته‌اند کوشکی. (6). مج، وز، مر: کشکر. (7). آج، لب، فق، مب بود. (8). همه نسخه بدلها: عبارت «دو قول» را ندارد. (9). سوره روم (30) آیه 17. (10). دب، آج، لب، فق، مب و لا حول و لا قوة الّا باللّه العلی‌ّ العظیم. (11). فق، مب خانه. صفحه : 140 گفت: رَبَّنا تَقَبَّل مِنّا إِنَّک‌َ أَنت‌َ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ- الی قوله: إِنَّک‌َ أَنت‌َ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ«1». عبد الرّحمن بن زید گفت: «کلمات» اینکه بود که او را گفت بگو: «لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له له الملک و له الحمد، یحیی و یمیت«2» بیده الخیر، و هو علی کل‌ّ شی‌ء قدیر، و لا حول و لا قوّة الّا باللّه«3» فَسُبحان‌َ اللّه‌ِ حِین‌َ تُمسُون‌َ وَ حِین‌َ تُصبِحُون‌َ«4». و آنان که گفتند: از جنس افعال بود خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس گفت به روایت ابو صالح از او که: آن ده سنّت بود: پنج در سر، و پنج در تن. امّا آن پنج که در سر است: مضمضه است، و استنشاق، و مسواک کردن و سبلت پیراستن، و فرق سر را موی راست کردن کسی«5» را که همه سر موی دارد. و آن پنج که در تن است: استنجاست به سنگ بعد از آن به آب، و ختنه کردن است، و ناخن گرفتن است، و موی بغل پاک کردن است، و موی زهار پاک کردن. روایتی دگر از عبد اللّه عبّاس آن است که: آن کلمات سی خصلت است که خدای در سه آیت به رسول ما فرو فرستاد، ده در سورة الاحزاب: إِن‌َّ المُسلِمِین‌َ وَ المُسلِمات‌ِ«6»- تا به آخر آیت، و ده در سورة التّوبة فی قوله: التّائِبُون‌َ العابِدُون‌َ«7»- تا به آخر آیت، و ده در سوره المؤمنون، فی قوله: قَد أَفلَح‌َ المُؤمِنُون‌َ- الی قوله: أُولئِک‌َ هُم‌ُ الوارِثُون‌َ«8». قتاده و ربیع گفتند: مناسک حج‌ّ است: از طواف، و نماز، و سعی میان صفا و مروه، و ذبح، و حلق، و وقوف به عرفات و به مشعر. حسن بصری گفت: «کلمات» آن است که او را ابتلا کرد به ماه و آفتاب و ستاره در بدایت حال که او را نظر فرمود، تا بدانست که ایشان«9» محدث و مخلوقند، و صلاحیت الهیّت ندارند و استحقاق عبادت، و به آتش امتحانش کرد و به ختان«10» او ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آیه 127 تا 129. [.....] (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر و هو حی‌ّ لا یموت. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر العلی‌ّ العظیم. (4). سوره روم (30) آیه 17. (5). مج، وز، دب، مر: یکی. (6). سوره احزاب (33) آیه 35. (7). سوره توبه (9) آیه 112. (8). سوره مؤمنون (23) آیه 1 تا 10. (9). همه نسخه بدلها همه. (10). اساس: در حاشیه آورده «بقربان ظ». صفحه : 141 بر همه صبر کرد. یمان گفت: محاجّت او بود با قوم و مجادله قوم با او فی قوله: وَ حاجَّه‌ُ قَومُه‌ُ قال‌َ أَ تُحاجُّونِّی فِی اللّه‌ِ وَ قَد هَدان‌ِ«1». أبو روق گفت: آن است که از او حکایت کرد: فَإِنَّهُم عَدُوٌّ لِی إِلّا رَب‌َّ العالَمِین‌َ، الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهدِین‌ِ- الی قوله: إِلّا مَن أَتَی اللّه‌َ بِقَلب‌ٍ سَلِیم‌ٍ«2». بعضی دیگر گفتند: آن است که او را [138- پ] امتحان کرد به چیزهایی در نفس و فرزند و مال و دل. مال به مهمان داد، و فرزند به قربان داد، و تن به نیران داد، و دل به خدای رحمان داد لا جرم چون از همه مجرّد شد، حق تعالی خلیل خود خواند او را«3». بهری دگر گفتند: شرایع اسلام بود از گفتن: «لا اله الّا اللّه»، و نماز و روزه و زکات و حج‌ّ و جهاد. مجاهد گفت: کلمات هم اینکه است که در آیت است، من قوله تعالی: إِنِّی جاعِلُک‌َ لِلنّاس‌ِ إِماماً«4»- تا به آخر آیت، گفت: من تو را امام مردمان خواهم کردن، و اینکه قول از همه قریبتر است برای آن که هم در آیت است و سخن منقطع نیست، و سیاقت آیت بر او دلیل می‌کند. اگر گویند: چگونه گفت پیغامبر را که من تو را امام خواهم کردن، و درجت پیغامبری«5» بیش از امامت است، و چون پیغامبر باشد، خود امام باشد! جواب گوییم: معنی امامت در حق‌ّ پیغامبر امر به جهاد باشد که همه پیغامبران امام نباشند، از پیغامبران امام آن باشد که مأمور باشد به جهاد. حق تعالی گفت: من تو را با ادای رسالت جهاد خواهم فرمودن. فَأَتَمَّهُن‌َّ، تمام کرد آن را، قتاده گفت: ادّاهن‌ّ، ادا کرد آن را. ربیع گفت: و فی بهن‌ّ، وفا کرد به آن. ضحّاک گفت: قام بهن‌ّ، قیام کرد به آن، و اینکه اقوال متقارب المعنی است، و سیاقت آیت به آن می‌ماند که حق تعالی خلیل خود را امتحان کرد به کلماتی که اقوال در او مختلف است چنان که دیدی. ----------------------------------- (1)، 4. سوره انعام (6) آیه 80. (2). سوره شعرا (26) آیه 77، 78 و 89. (3). همه نسخه بدلها: حق تعالی او را به خلیل خود گرفت. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: پیغامبران. صفحه : 142 چون تمام کرد امامت بر سری خلعت قیام به آن و تمام آن ساخت گفت: چون بر سری از تکلیف پیغمبری تو را امتحان کردم وفا کردی تو را به جزای آن بر سری از«1» پیغامبری امامتت دهم تا پیغامبری امام باشی، قال‌َ إِنِّی جاعِلُک‌َ لِلنّاس‌ِ إِماماً، گفت: من تو را امام مردمان خواهم کردن. او آرزو کرد«2» و حاجتی خواست و لابدّ باید تا مشروط باشد، و شرط در ضمن کلام و ضمیر گوینده باشد از تقدیر اینکه جمله که: و من ذرّیّتی ان کانوا صالحین لذلک، بار خدایا از فرزندان من بعضی را امام کن اگر صلاحیت دارند، برای آن که نشاید که ابراهیم بر اطلاق دعایی کند که ایمن نباشد که ردّش کنند«3» خصوصا به محضر قوم که بس مؤدّی بود با نفرت از او. و «امام» فعال باشد به معنی مفعول، کالکتاب و الحساب، بمعنی المکتوب و المحسوب، یعنی مقتدای امّت بود. و اصل او من أمّه اذا قصده باشد. و «ذرّیّة» را وزن فعلیّة باشد، من ذرء اللّه الخلق، ای خلقهم، و قول آن کس که گفت: اشتقاق او از ذرّ است«4» درست نیست. و در شاذّ خوانده‌اند: «لا ینال عهدی الظّالمون»، چنان که «ظالم» فاعل باشد، و «عهد» مفعول، برای آن که «نال» و «تلقّی» و «اصاب» و «ادرک»، افعالی است که از هر دو طرف که اسناد کنی- اعنی طرفی الفاعل و المفعول معنی بنگردد و یکی باشد، نبینی که اگر گویند: نلت کذا و نالنی کذا معنی یکی باشد، و کذلک اصابنی کذا و اصبت کذا [139- ر] و تلقّانی فلان و تلقّیته، و از اینکه جاست«5» آن کس که خواند: فَتَلَقّی آدَم‌ُ مِن رَبِّه‌ِ کَلِمات‌ٍ«6»، به نصب «آدم»، و رفع «کلمات»، و اینکه فعلی چند مخصوص‌اند به اینکه حکم دون سایر افعال. در «عهد» خلاف کردند. ابو علی گفت: نبوّت است، و اینکه قول سدّی است. بهری«7» دگر گفتند: میثاق است، یعنی عهدی که ظالمی کند با تو بر ظلم وفا مکن. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها تکلیف. [.....] (2). مج، وز: آرزوی کرد، دب، آج، لب: آرزو می‌کرد. (3). همه نسخه بدلها: که رد کنند او را. (4). مب، مر: ذرّه هست. (5). همه نسخه بدلها قراءت. (6). سوره بقره (2) آیه 37. (7). همه نسخه بدلها بجز فق: و بعضی، فق: امّا بعضی. صفحه : 143 مجاهد گفت: مراد به «عهد» امامت است، و اینکه قول صادق و باقر است- علیهما السّلام- و قرینه آیت دلیل صحّت اینکه می‌کند برای آن که ابراهیم- علیه السّلام- برای ذرّیّت امامت خواست، خدای تعالی نفی عهد کرد لابدّ باید که معنی عهد امامت بود تا کلام ملایم باشد، و الّا جواب بر وفق سؤال نبود و با کلام حکیم نماند، چو او را از امامت پرسند او به«1» نبوّت یا میثاق جواب دهد. و در آیت دلیل است بر آن که امامت به خدای تعلّق دارد چون نبوّت لقوله: إِنِّی جاعِلُک‌َ لِلنّاس‌ِ إِماماً، ای عجب ابراهیم با«2» پایه و منزلت او، و با پیغامبری و خلّت، و آن که از پیغامبر ما گذشته، خدای را از او بهتر پیغامبر نبود تا خدایش امام نکرد امام نشد، ابراهیم اینکه پایه از خود نیافت، تو از کسی چون یابی که فرود تو«3» باشد به مرتبه! دگر در آیت دلیل است بر آن که امام معصوم باید، و وجه دلالت آن که ابراهیم- علیه السّلام- اینکه منزلت برای بهری«4» فرزندان خود تمنّا کرد، خدای تعالی باز نمود که امامت عهد من است، و عهد من به ظالمان نرسد. پس«5» حق تعالی نفی امامت کرد از آن کس که خدای او را ظالم داند بر عموم ظالم نفس خود و ظالم غیر، و آن کس که بر جمله اینکه هر دو ظلم از او منفی«6» بود معصوم باشد، و نیز در آیت دلیل است بر آن که درجه امامت از درجه پیغامبری جداست، برای آن که خدای تعالی ابراهیم را با آن که پیغامبر بود تا امامتش نداد امام نشد، پس باید که اینکه درجه‌ای باشد جز درجه پیغامبری«7».

[سوره البقرة (2): آیات 125 تا 130]

[اشاره]

وَ إِذ جَعَلنَا البَیت‌َ مَثابَةً لِلنّاس‌ِ وَ أَمناً وَ اتَّخِذُوا مِن مَقام‌ِ إِبراهِیم‌َ مُصَلًّی وَ عَهِدنا إِلی إِبراهِیم‌َ وَ إِسماعِیل‌َ أَن طَهِّرا بَیتِی‌َ لِلطّائِفِین‌َ وَ العاکِفِین‌َ وَ الرُّکَّع‌ِ السُّجُودِ (125) وَ إِذ قال‌َ إِبراهِیم‌ُ رَب‌ِّ اجعَل هذا بَلَداً آمِناً وَ ارزُق أَهلَه‌ُ مِن‌َ الثَّمَرات‌ِ مَن آمَن‌َ مِنهُم بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ قال‌َ وَ مَن کَفَرَ فَأُمَتِّعُه‌ُ قَلِیلاً ثُم‌َّ أَضطَرُّه‌ُ إِلی عَذاب‌ِ النّارِ وَ بِئس‌َ المَصِیرُ (126) وَ إِذ یَرفَع‌ُ إِبراهِیم‌ُ القَواعِدَ مِن‌َ البَیت‌ِ وَ إِسماعِیل‌ُ رَبَّنا تَقَبَّل مِنّا إِنَّک‌َ أَنت‌َ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ (127) رَبَّنا وَ اجعَلنا مُسلِمَین‌ِ لَک‌َ وَ مِن ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسلِمَةً لَک‌َ وَ أَرِنا مَناسِکَنا وَ تُب عَلَینا إِنَّک‌َ أَنت‌َ التَّوّاب‌ُ الرَّحِیم‌ُ (128) رَبَّنا وَ ابعَث فِیهِم رَسُولاً مِنهُم یَتلُوا عَلَیهِم آیاتِک‌َ وَ یُعَلِّمُهُم‌ُ الکِتاب‌َ وَ الحِکمَةَ وَ یُزَکِّیهِم إِنَّک‌َ أَنت‌َ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (129) وَ مَن یَرغَب‌ُ عَن مِلَّةِ إِبراهِیم‌َ إِلاّ مَن سَفِه‌َ نَفسَه‌ُ وَ لَقَدِ اصطَفَیناه‌ُ فِی الدُّنیا وَ إِنَّه‌ُ فِی الآخِرَةِ لَمِن‌َ الصّالِحِین‌َ (130)

[ترجمه]

چون کردیم ما خانه را بازگشت«8» برای مردم و ایمنی«9» و گرفتند از جای ابراهیم نمازگاهی ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: از. (2). مب اینکه. (3). دب، مر: فرودتر. (4). همه نسخه بدلها: بعضی. (5). همه نسخه بدلها چون. (6). مب: نفی، مر: منتفی. (7). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر قوله تعالی. (8). دب، آج، لب، فق: بازگشتند. [.....] (9). مج وز، آج، لب، فق: امینی. صفحه : 144 و عهد کردیم با«1» ابراهیم و اسماعیل که پاک بکنی خانه من برای طواف کنان و مقیمان و رکوع کنان ساجدان. چون گفت ابراهیم خدایا«2» بکن اینکه را شهری ایمن و روزی کن اهلش را از میوه‌ها آن که«3» ایمان آرد از ایشان به خدای و روز باز پسین، گفت و هر که کافر شود برخوردار کنم او را [اندکی]«4»، پس ملجأ کنم او را به عذاب دوزخ، و بد بازگشتنگاهی است. [139-/] چون برداشت ابراهیم قاعده‌ها«5» از خانه و اسماعیل، بار خدایا بپذیر از ما که تو شنوا و دانایی. ای خدای ما«6» بکن ما را مسلمان«7» تو را و از فرزندان ما جماعتی مسلمانان«8» تو را«9» و بازنمای ما را ارکان حج‌ّ ما و توبه بپذیر بر ما که تو، توبه پذیرنده‌ای«10» بخشاینده. خدایا«11» بفرست در«12» ایشان پیغامبری از ایشان که خواند«13» بر ایشان آیات تو و بیاموزد«14» ایشان را کتاب و بخرد«15» درست و پاکیزه کند ایشان را که تو غالب محکم کاری. ----------------------------------- (1). وز: ما به سوی. (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق: بار خدایا. (3). مج، وز، دب، آج، لب: آن کس که، آن کسی که. (4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (5). دب را. (6)، 11. مج، وز، دب، آج، لب، فق: بار خدایا. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق گردن نهاده. (8). وز، دب، آج، لب، فق گردن. (9). وز، دب: نهاده، آج، لب، فق نهادن. (10). فق بر ما. (12). دب، آج، لب، فق: بر. (13). مج، وز: بخواند. (14). وز، دب: بیاموز. [.....] (15). مج، وز، دب، آج، لب، فق: سخن. صفحه : 145 که باشد که نا«1» خواست کند ملّت«2» ابراهیم را مگر آن که نشناسد خود را«3»! ما برگزیدیم او را در دنیا، و او در آخرت از جمله نیکان است. قوله تعالی: وَ إِذ جَعَلنَا البَیت‌َ- الایة، خلاف نیست در آن که بیت«4» خانه کعبه است. مَثابَةً، ای مرجعا، و المثابة و المثاب واحد کالمقامة و المقام، و اصل او من ثاب اذا رجع باشد. عبد اللّه عبّاس گفت: معاذا و ملجأ: پناهگاهی که با او گریزند. مجاهد و سعید جبیر و ضحّاک گفتند: با او آیند از هر جانبی و حج‌ّ او کنند و ملال نیاید ایشان را تا کس نباشد که از آن جا باز گردد و الّا تمنّا کند که دیگر باره با آن جا شود. قتاده گفت: مجمعا. وَ أَمناً، یعنی مأمنا امنگاه تا هر که آن جا باشد ایمن بود، چنان که گفت: وَ مَن دَخَلَه‌ُ کان‌َ آمِناً«5»، و هر کس که بیرون حرم جنایتی کند یا خونی و در حرم گریزد، تا در حرم باشد او را نرنجانند و قصاص نکنند و حدّ نزنند«6»، جز«7» آن است که با او مبایعه و مشارات نکنند و طعام و شراب بر او تنگ دارند تا به ضرورت از حرم بیرون آید، آنگه حدّ بر او برانند و به خیانتش«8» مؤاخذت کنند، و اگر اینکه گناه در حرم کند هم در حرم حدّ برانند بر او لانتهاکه حرمة الحرم، برای آن که او حرمت حرم نداشت. وَ اتَّخِذُوا، شیبه و نافع و إبن عامر بر خبر خواندند«9» به فتح «خا»، و باقی قرّاء به کسر «خا» خواندند«10» بر امر، بگیری«11» از مقام ابراهیم نمازگاهی. و بر قراءت اوّل، بگرفتند از مقام ابراهیم نمازگاهی. در خبر می‌آید که: یک روز رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- به مقام ابراهیم ----------------------------------- (1). وز، دب، آج، لب، فق: تا. (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق: دین. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق بدرستی. (4). همه نسخه بدلها در آیت. (5). سوره آل عمران (3) آیه 97. (6). همه نسخه بدلها تا آن جا باشد. (7). لب، فق، مب، مر: جزاء. (8). همه نسخه بدلها: و به جنایت او را. (9)، 10. همه نسخه بدلها: خوانند. (11). بگیری/ بگیرید. صفحه : 146 بگذشت با یکی از جمله صحابه، آن صحابی گفت: یا رسول اللّه؟ اینکه نه مقام پدر تو است ابراهیم! گفت: بلی. گفت: چرا در نماز روی به او نکنی! گفت: خدای تعالی نفرمود مرا. راوی خبر گوید که: آن روز به شب نیامد تا آیت آمد که: وَ اتَّخِذُوا مِن مَقام‌ِ إِبراهِیم‌َ مُصَلًّی، و پیغامبر- علیه السّلام- از بیت المقدّس روی با کعبه کرد. خلاف کردند در مقام ابراهیم. [140- ر] نخعی گفت: جمله حرم مقام ابراهیم است. یمان گفت: جمله مسجد مقام ابراهیم است. قتاده و مقاتل و سدّی گفتند: مقام ابراهیم آن جاست که امروز نماز می‌کنند، اعنی دو رکعت طواف که پس از«1» طواف باید کردن به مقام ابراهیم- و آن جای معروف است امروز به مقام ابراهیم. بهری«2» دگر گفتند: مقام ابراهیم آن سنگ است که ابراهیم پای بر او نهاد، اثر پایش بر آن جا بماند چون به زیارت اسماعیل رفته«3» بود، و قصّه او آن است که: چون خدای تعالی ابراهیم را فرمود که هاجر را و اسماعیل را از پیش ساره ببر که او را رشکی می‌بود، ابراهیم گفت: بار خدایا؟ ایشان را کجا برم! حق تعالی گفت: آن جا که جبریل تو را ره نماید. برخاست و ایشان را برگرفت و می‌آورد، و جبریل- علیه السّلام- در پیش او می‌رفت، هر کجا شهری آبادان و بقعه‌ای خوش و آبی«4» و گیاهی بود، او گفتی اینان را اینکه جا فرود آرم! جبریل گفتی: نه که فرمان نیست، تا برسیدند«5» آن جا که امروز مسجد الحرام«6» است به زمین حرم، و آن جا نه آبی بود و نه گیاهی و نه انیسی. جبریل گفت: اینان را آن جا فرود آر که خدای چنین می‌فرماید و تو برگرد. گفت: ای جبریل؟ اینکه چه جای است! گفت: اینکه جای حرم است، و خدای را اینکه جا خانه‌ای بود محرّم«7»، ایشان را آن جا بنهاد و برگردید و ایشان را تنها رها کرد- هاجر را و اسماعیل را، طفلی و عورتی«8»- و به خدای تسلیم کرد ایشان را، چنان که حق تعالی از او حکایت می‌کند: ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: که از پس. (2). همه نسخه بدلها: بعضی. (3). همه نسخه بدلها: شده. [.....] (4). همه نسخه بدلها روان. (5). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا برسید، وز: تا. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بیت الحرام. (7). دب، لب، فق، مب، مر او. (8). همه نسخه بدلها را. صفحه : 147 رَبَّنا إِنِّی أَسکَنت‌ُ مِن ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیرِ ذِی زَرع‌ٍ عِندَ بَیتِک‌َ المُحَرَّم‌ِ«1» وَ عَهِدنا إِلی إِبراهِیم‌َ وَ إِسماعِیل‌َ، ما ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بشویم. (2). همه نسخه بدلها: اینکه. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نمانده. [.....] (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عبد اللّه بن عمر. (5). دب، آج، لب، فق، مب و اگر همچنان روشن بودندی هرگز در دنیا شب نبودی از نور و فروغ ایشان. صفحه : 149 عهد کردیم با ابراهیم و اسماعیل. گفتند: معنی آن است که ما فرمودیم و وصیّت کردیم ایشان را أَن طَهِّرا بَیتِی‌َ، که خانه من پاک کنی«1». بعضی«2» از مفسّران گفتند: معنی آن است که خانه مرا بر طهارت بنا کنی«3»، یعنی«4» توحید. سعید جبیر و عبید عمیر و عطا و مقاتل گفتند: مراد آن است که خانه مرا از بتان پاک کنی«5». یمان گفت: معنی آن است که در او بخور سوزی و خلوق در او مالی«6» و خوش بوی کنی«7». لِلطّائِفِین‌َ، برای آنان که طواف کنند و از آفاق و اقطار جهان به آن جا آیند. وَ العاکِفِین‌َ، و برای آنان که آن جا مقیم و مجاور باشند و ساکنان حرم بودند. و عکوف و اعتکاف، روی به کاری نهادن باشد و بر آن مقام کردن. و «رکّع»، جمع راکع باشد، و «سجود»، جمع ساجد بود، چنان که شاهد و جمعه شهد و شهود، و اینکه دو«8» بنا جمع فاعل بود، و او را جموع بسیار بود. عطا گفت: چون طواف کند از طایفان باشد، و چون بنشیند از عاکفان باشد، [141- ر] و چون نماز کند من الرّکّع السّجود باشد. عطا روایت کند از عبد اللّه عبّاس که، رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: خدای عزّ و جل‌ّ- در شبان روزی«9» صد و بیست رحمت به خانه کعبه فرستد، شصت طواف کنان را باشد، و چهل نماز کنان را، و بیست نظّاره گیان«10» را، که در خبر است: النّظر الی الکعبة عبادة ، در خانه کعبه نگریدن«11» عبادت است. و سعید بن المسیّب گوید«12»: هر که او در خانه کعبه نگرد، «ایمانا و احتسابا و تصدیقا خرج من ذنوبه کیوم ولدته امّه»، یعنی از سر ایمان و احتساب و تصدیق، از گناه بیرون آید، همچنان بود که آن ساعت از مادر زاده. از عبد اللّه عبّاس پرسیدند که: طواف اولیتر باشد گرد خانه یا نماز پیرامن او! ----------------------------------- (1)، 3، 5، 7. کنی/ کنید. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر دیگر. (4). دب، آج، لب، فق، مب بر، مر به. (6). مالی/ مالید. (8). همه نسخه بدلها: در. (9). دب، آج، شبانه روزی. (10). مب، مر: نظّاره کنان. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نگریستن. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر که. صفحه : 150 گفت: امّا غربا را طواف، و امّا مقیمان و مجاوران را نماز. عطاء بن کثیر روایت کند«1» که، رسول- علیه السّلام- گفت: المقام بمکّة سعادة و الخروج منها شقاوة ، مقام کردن به مکّه سعادت است، و از مکّه بیرون آمدن شقاوت است. و مقاتل گفت: هر که او مجاورت کند به مکّه یا به مدینه، و نه از اهل اینکه«2» شهر«3» باشد، برای مزد و احتساب فردای قیامت در شفاعت رسول بود- صلّی اللّه علیه و علی آله: عبد اللّه عبّاس روایت کند از رسول- علیه السّلام- که او گفت: هر که او ماه رمضان به مکّه دریابد«4» و چندان که تواند مقام کند، حق تعالی چندان ثوابش دهد که آن کس را که صد هزار ماه رمضان روزه داشته باشد نه به مکّه، و به هر روزی که روزه دارد آن جا چنان بود که برده‌ای آزاد کرده، و به هر شبی همچنین، و به هر روزی و به هر شبی اسپی در سبیل خدای باز بسته. و رسول- علیه السّلام- اهل حرم را «اهل اللّه» خواند آنگه که اسید بن عتّاب را به عامل مکّه کرد، گفت: تو را به عامل کردم بر شهری که در آن جا اهل خدااند. و در اخبار ما چنین آمده است که: مجاورت به مکّه مکروه است، و به مدینه رسول- علیه السّلام- مستحب‌ّ. مردی بود او را حسین بن عکک الرّازی«5» گفتندی- مردی مالدار بود- به مکّه رفت و به مجاورت بنشست و پشت بر خان و مان و اسباب و املاک کرد و سالها آن جا بماند، سالی همشهریان او به حج‌ّ بودند، او را گفتند: تو را هیچ آرزو نمی‌آید که با سر املاک و اسباب خود آیی! آهی بزد و گفت: چه امید باز آمدن است«6» کشته‌ای را که او را رمقی مانده بود! آنگه اینکه بیت برخواند: حسب المحب‌ّ من الحبیب بعلمه

أن‌ّ المحب‌ّ ببابه مطروح ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: می‌کند. (2). دب: آن. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شهرها. [.....] (4). وز: درماند، دب، آج، لب، فق، مب، مر: درآید. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق: حسین بن عکک، مب: حسین بن عکل. مر: حسین بن علک. (6). همه نسخه بدلها با دنیا. صفحه : 151 گفت: عاشق را همان بس که معشوق بداند که او بر در سرای او کشته افگنده است. امّا فضل نماز در مسجد الحرام: رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: نمازی در مسجد من هزار نماز باشد در مسجدهای دیگر، مگر مسجد الحرام که نمازی در او چنان باشد که صد نماز در مسجد من. وَ إِذ قال‌َ إِبراهِیم‌ُ رَب‌ِّ اجعَل هذا بَلَداً آمِناً، یاد کن ای محمّد چون گفت ابراهیم که بار خدایا اینکه شهر مکّه را شهری ایمن گردان، و اینکه دعا«1» [141- پ] برای آن کرد که خدای تعالی اعلام کرده بود او را که اینکه شهر مقصد خلقان و بندگان صالح خواهد بودن برای ادای مناسک حج‌ّ و عمره و اعتکاف و عباداتی که مختص است بدان جا تا دواعی«2» قوی باشد به حضور آن جایگاه، و نفسها ساکن به مقام و مجاورت در او، و دگر آن که اهل و فرزندان خود را آن جا رها کرده بود، و آن جا انیسی نبود و جای خوف بود، گفت: اینکه جایگاه شهری ایمن گردان، و عرب بیابان را بلد خوانند و اگر چه آبادانی و انیس نباشد، چنان که شاعر گفت: و بلدة لیس بها أنیس

الّا الیعافیر و الّا العیس و خایه شتر مرغ را که در بیابان دور دست بنهد آن را بیضة البلد گویند. و «آمن«3»» به معنی مأمون است، و هذا من باب قولهم: لیل نائم«4» و نهار صائم، و بیع رابح و صفقة خاسرة، و منه قوله تعالی: فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم«5» فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ«11»، ای ذات رضی، و کقولهم: امرأة طاهر ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (2). مج: داعی، دب، آج: دراعی، لب: دراعی. (3). همه نسخه بدلها: ایمن. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: قائم. (5). سوره بقره (2) آیه 16. (6). مج، آج: نخسپند. (7). اساس: تا، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). همه نسخه بدلها: به معنی. (9). آج، لب، فق، مب، مر: امن جای. (10). لب، فق: آمن. (11). سوره قارعه (101) آیه 7. [.....] صفحه : 152 و حائض و طامث، ای ذات طهر و حیض و طمث، و هر دو وجه نیکوست. وَ ارزُق أَهلَه‌ُ مِن‌َ الثَّمَرات‌ِ، و روزی کن اهلش را از میوه‌ها. «من» تبیین را باشد. مَن آمَن‌َ مِنهُم بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ، «من» بدل بعض است از کل‌ّ، چنان که: اخذت المال ثلثیه و رأیت القوم ناسا منهم، و نظیر اینکه قوله: وَ لِلّه‌ِ عَلَی النّاس‌ِ حِج‌ُّ البَیت‌ِ مَن‌ِ استَطاع‌َ إِلَیه‌ِ سَبِیلًا«1». بعضی از مفسران گفتند: ابراهیم- علیه السّلام- پیش از اینکه دعایی کرد مطلق اجابت نیامد که مصلحت نبود من قوله تعالی: وَ مِن ذُرِّیَّتِی«2»لا یَنال‌ُ عَهدِی الظّالِمِین‌َ«4». چون اینکه جا خواست که«5» سؤال کند مؤدّب شده بود سؤال مقیّد کرد مؤمنان را دعا کرد و کافران را نکرد، گفت مَن آمَن‌َ مِنهُم بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ، اینکه حدیث مذکّر آن است، و ما«6» آنچه تحقیق مذهب است در اینکه باب در آیت مقدّم بیان کردیم فی قوله تعالی: قال‌َ وَ مِن ذُرِّیَّتِی«7». حق تعالی گفت: وَ مَن کَفَرَ فَأُمَتِّعُه‌ُ قَلِیلًا، در آیت حذفی و اختصاری هست، و تقدیر چنین است که: اجبت دعوتک فیمن«8» آمن بی و الیوم الاخر فأمّا من کفر فامتّعه قلیلا، دعای تو در حق‌ّ مؤمنان مجاب است اما کافران را«9» برخورداری دهم اندکی«10» در نصب او دو وجه گفته‌اند: یکی آن که صفت مصدری باشد محذوف، و یکی آن که صفت«11» ظرفی باشد محذوف، متاعا قلیلا او زمانا قلیلا. و در معنی او دو قول گفتند«12»: یکی آن که متاع دنیا خواست، چه متاع دنیا را خود اندکی خواند فی قوله: قُل مَتاع‌ُ الدُّنیا قَلِیل‌ٌ«13»ثُم‌َّ أَضطَرُّه‌ُ إِلی عَذاب‌ِ النّارِ، آنگه مضطرّ کنم او را به عذاب دوزخ، یعنی او را به اضطرار او به دوزخ رسانم بی‌اختیار او. وَ بِئس‌َ المَصِیرُ، و بد جای بازگشتن است آن، یقال: صار الیه اذا رجع الیه، و اینکه بر سبیل تهدید و وعید گفت. امّا آنچه متعلّق است به قصّه آیت من قوله: هذا بَلَداً آمِناً وَ ارزُق أَهلَه‌ُ مِن‌َ الثَّمَرات‌ِ، و آن که چگونه مأمن گشت و مأهول شد و مردم به او راه یافتند، آن است که اهل سیر روایت کردند از محمّد اسحاق و وهب منبّه و عبد اللّه عبّاس که: چون هاجر به اسماعیل بار بنهاد و او را ساره به ابراهیم داده بود، ساره را رشک آمد برای آن که نور محمّدی که در پیشانی ابراهیم بود انتقال افتاد«1» به اسماعیل، و ساره دانست که آن شرف از او بیفتاد، ساره را کراهت می‌بود از دیدن هاجر و اسماعیل. حق‌ّ تعالی ابراهیم را گفت: اینان را از پیش ساره ببر، چون او با تو مردمی کرد تو نیز او را رنج و رشک منمای. ابراهیم گفت: بار خدایا؟ اینان را کجا برم! گفت: آن جا که من می‌فرمایم. آنگه جبریل آمد و برای ابراهیم براق آورد، و او به زمین شام بود، تا ابراهیم بر نشست و هاجر و اسماعیل را بر چهار پای نشاند و می‌برد- چنان که شرح داده شد. چون به جای کعبه رسید، و آن پشته‌ای بود از ریگی سرخ و پیرامن آن درختکی چند بود از تاه«2» و سمر. جبریل- علیه السّلام- اشارت کرد به آن جا که رکن عراقی است امروز و جای حجر اسود است، و ابراهیم را گفت: خدای تعالی می‌فرماید که اینان را اینکه جا فرود آور، گفت: یا جبریل؟ اینکه چه جای است! گفت: اینکه جای معظم«3» است، و خدای تعالی را اینکه جا خانه‌ای بود آن را بیت المعمور گفتند، و آدم در آن خانه بود، و آن طوافگاه آدم بود، و خدای تعالی پس از اینکه آن را بر دست تو آبادان خواهد کردن«4». ابراهیم- علیه السّلام- هاجر و اسماعیل را آن جا فرود آورد، و برای ایشان ----------------------------------- (1). مر: یافت. (2). آج در حاشیه کلمه را به صورت: «طلح شجر عظام» معنی کرده است. [.....] (3). مر: عظیم. (4). دب: دب، آج، لب، فق: بودن. صفحه : 154 عریشی کرد تا در زیر آن شدند، و قربه‌ای داشتند، اندکی آب در آن جا مانده بود. جبریل گفت: خدای تعالی می‌فرماید که اینان را اینکه جا رها کن و برو. ابراهیم- علیه السّلام- برگشت تا بیاید. هاجر گفت: یا خلیل اللّه؟ ما را به که رها می‌کنی«1»! گفت: به آن خدای که مرا فرمود که شما را اینکه جا آرم و رها کنم، و به آن خدای که در غار مرا طعام و شراب داد و بپرورانید«2»، و به آن خدای که مرا در آتش نگاه داشت. هاجر چون اینکه بشنید، گفت: رضیت بقضاء اللّه و امتثلت لأمر اللّه، به قضای خدای راضی شدم و فرمان خدای را منقاد شدم- حسبی اللّه علیه توکّلت. ابراهیم برگردید و ایشان را به خدای تسلیم کرد. ساعتی«3» بر آمد، آن قدری آب که در قربه [142- پ] بود باز خورد«4»، دگر نماند، تشنه شد و شیرش منقطع گشت از تشنگی و گرسنگی، و«5» اسماعیل از ضعف بیفتاد و پای در زمین می‌زد. هاجر درماند، برخاست«6»، دو کوه بود«7» آن جا: یکی صفا و یکی مروه. ساعتی بر صفا می‌دوید و ساعتی بر مروه می‌شد تا هیچ کسی را بیند، یا «8» حسّی و حرکتی شنود، یا مستغاثی بود؟ کس را ندید. با نزدیک کودک آمد، کودک را رنجور و ضعیف یافت، چنان گمان برد که بخواهد مردن، گفت: بروم تا بازی جان کندن و مرگ او نبینم. از میان اینکه هر دو کوه می‌دوید و می‌آمد و می‌شد، گاه بر صفا و گاه بر مروه. ابتدا به صفا کرده بود، تا هفت بار بدوید، به بار هفتم بر مروه بود، و در هر نوبتی بیامدی و اسماعیل را بدیدی. چون او را زنده یافتی، دگر باره بدویدی امید آن را که باشد که چاره‌ای یابد یا چاره‌گری. کس«9» را نمی‌دید، به بار هفتم که بر«10» مروه حاصل آمد بنگرید«11» بنزدیک اسماعیل بیاض آب دید. محمّد اسحاق«12» گوید: هاجر چون اوّل بار بر کوه صفا آمد تا بنگرد که«13» هیچ آبی ----------------------------------- (1). دب، آج، لب: رها می‌کنید. (2). همه نسخه بدلها بجز مر: بپرورید. (3). دب، آج، لب که، مر: چون ساعتی. (4). همه نسخه بدلها: باز خوردند. (5). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). اساس: برخواست، با توجّه به نسخه وز، و رسم الخطّ رایج تصحیح شد. (7). همه نسخه بدلها: دید. (8). همه نسخه بدلها: تا. (9). مر: کسی. (10). آج، لب: ندارد. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بنگریست. (12). همه نسخه بدلها: محمّد بن اسحق. [.....] (13). مج، وز: تا. صفحه : 155 یا آدمیی یا «1» انیسی بیند، از جانب کوه مروه آوازی شنید، از آن جا بدوید و به کوه مروه آمد بنگرید«2» کس را«3» ندید. همان«4» آواز از کوه صفا بشنید، بدوید با کوه صفا آمد، کس را ندید. بار دیگر آواز از کوه مروه شنید«5»، بدوید با کوه مروه آمد، کس را ندید. آواز از صفا می‌آمد«6»، همچنین تا هفت بار. به بار هفتم مدهوش و متحیّر شد، آواز داد که: ای خداوند اینکه آواز؟ نمی‌دانم تا تو کئی«7»؟ آوازت می‌شنوم و تو را نمی‌بینم. به خدای بر تو«8» اگر بنزدیک تو فرجی و فریادرسی هست، فریاد«9» رس که هلاک ما را«10» دریافت. حق‌ّ تعالی«11» دویدن و تاختن آن ضعیفه رکنی کرد از ارکان حج‌ّ، تا هر که به حج‌ّ آن خانه رود موافقت تاختن [و سعی]«12» هاجر را هفت بار از میان صفا و مروه سعی کند، ابتدا به صفا و ختم به مروه. آنگه آن آواز«13» متتابع می‌بود، و هاجر بر اثر آواز می‌شد تا بنزدیک درخت رسید. آواز خریر«14» آب شنید که بر روی زمین می‌رفت، عجب داشت بدوید و با نزدیک«15» اسماعیل آمد، آب دید. وهب منبّه گوید: به بار هفتم که هاجر چون آیسی«16» شد و محنت بغایت رسید، جبریل- علیه السّلام- بیامد و پای اسماعیل بگرفت و پاشنه«17» او به«18» زمین بمالید«19»، چشمه‌ای آب پیدا شد. و هر چه ساعت آمد بیشتر بود تا بر روی زمین روان گشت. هاجر از مروه نگاه کرد بیاض و لمعان آب دید، عجب داشت بدوید آبی دید که از زیر پای اسماعیل می‌بردمید و بر روی زمین می‌رفت. هاجر بیامد و پاره‌ای ریگ پیرامن آن آب کرد«20»، و چاله‌ای بکرد که آب در او ایستاد، و آنگه قربه از آن آب پر کرد. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: و. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بنگریست. (3). دب: هیچ را، آج، لب، فق، مب، مر: هیچ کس را. (4). آج، لب، فق، مب، مر: هم. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: می‌آمد. (6). مج، وز با صفا دوید. (7). دب، آج، لب: کنی، کئی/ که ای، که هستی!. (8). مر: به خدایی تو. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بفریاد. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مرا. (11). مج، وز از. (12). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (13). آج، لب، فق، مب، مر او را، مج، وز: آنگه او را. [.....] (14). آج: جری. (15). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا بنزدیک. (16). دب، آج، لب: آیس. (17). آج، لب، فق، مب، مر پای. (18). دب، مر: بر. (19). همه نسخه بدلها: می‌مالید. (20). همه نسخه بدلها، بجز مر: بر کرد. صفحه : 156 رسول- علیه السّلام- گفت: رحم اللّه امّی هاجر ، خدا بر مادر من هاجر رحمت کناد، اگر آن آب را منع نکردی«1» همه بادیه برفتی«2» آن آب. هاجر را دل نمی‌داد که از آن آب باز خورد برای اسماعیل، هاتفی آواز داد و گفت: آب باز خور [143- ر] و مترس که خدای تعالی اینکه آب را برای شما پیدا کرد، و اینکه«3» مشرب حجّاج خانه او خواهد بود«4»، و خدای تعالی بر دست شما اساس و قواعد اینکه خانه پیدا خواهد کردن تا خانه را عمارت کنید«5»، و خلایق از اقصای عالم به حج‌ّ اینکه جا آیند. هاجر دل خوش گشت و ساکن شد و آب باز خورد، و آن آب هر چه روز آمد زیاده و بیشتر شد، و او بند از پیش او برگرفت تا آب روان گشت و بر«6» زمین برفت و گیاه بسیار پدید آمد، و زمین سبز شد، و آن درختان که آن جا بود تازه شد. اتّفاق چنان افتاد که جماعتی از قبیله جرهم به بازرگانی«7» از شام به یمن می‌شدند، و آن جا منزل«8» نبود و عادت گذشتن و فرود آمدن، چه آن جا آبی و گیاهی نبودی. ایشان به منزلی که ایشان را بود فرود آمدند، و از دور نگاه کردند مرغان را دیدند که آن جا پرواز می‌کردند با یکدیگر گفتند: به هر حال آن جا باید تا آب باشد که مرغ جایی پرواز کند که آب بود- و از جوانب مرغان روی نهاده بودند پیاپی«9» به وادی مکّه فرو می‌شدند- گفتند: علی کل‌ّ حال، آن جا باید که«10» آب باشد. آنگه دو مرد را اختیار کردند و گفتند: بر اثر اینکه مرغان بروی و بنگری تا کجا می‌روند، که ایشان سر به آب«11» دارند. آن دو مرد بیامدند و پی مرغان گرفتند تا به مکّه رسیدند. نگاه کردند، هاجر را و اسماعیل را دیدند- زنی و کودکی طفل«12»- تنها بی مردی و انیسی، و آبی دیدند روان و گیاه زاری. عجب داشتند«13»، بیامدند و او را پرسیدند که: تو جنّی یا انسی«14»! گفت: من انسم«15». گفتند: اینکه آب از کجا آمد، که ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر از آن آب. (2). مب: بگرفتی. (3). همه نسخه بدلها، بجز مج، وز آب. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خواهد بودن. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق: کنی/ کنید. (6). همه نسخه بدلها بجز مب روی، مب: بروی. (7). مب، مر: به بازرگانی. [.....] (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: منزلی. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بیابانی. (10). همه نسخه بدلها: تا. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سر آب. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر: طفلی. (13). همه نسخه بدلها، بجز مر و. (14). آج: انیسی، مب، مر: انسیی. (15). فق: انیسم. صفحه : 157 هرگز کس نگفت که اینکه جا آب بوده است! و اگر کسی خواهد که چاهی کند«1» سیصد«2» چهارصد گز بباید کندن تا آبی شور بر آید، اینکه چه حال است! هاجر قصّه خود با ایشان بگفت و اکرام خدای تعالی ایشان را به آن آب. ایشان گفتند: ما را از اینکه آب شربتی«3» ده که باز خوریم. ایشان را از آن آب داد تا باز خوردند، آبی عذب خوش بود. گفتند: اینکه آب به ملکیّت که راست«4»! گفت: مرا و فرزند مرا، که خدای تعالی برای ما پیدا کرد. آنگه بر کوه رفتند و بنگریدند«5» همه زمین گیاه‌زار دیدند و درختان سبز شده«6»، گفتند: تو را در اینکه آب و گیاه مشارکی یا مخاصمی هست یا مدّعیی! گفت: حاشا، که اصل ملکیّت اینکه مراست و اینکه فرزند مرا. ایشان برفتند و قوم خود را خبر دادند، و ایشان مردمانی بودند خداوندان چهارپا«7» از گاو«8» و گوسفند«9» و شتر. شادمانه شدند، برخاستند«10» و بار بر نهادند و روی به آن جایگاه [143- پ] نهادند و پیرامن آن فرود آمدند، و کس فرستادند به هاجر، و گفتند که: اجازت باشد«11» در جوار و همسایگی تو فرود آییم! که تو نیز اینکه جایگاه تنهایی و انیسی نداری، و کسی نیست که برای تو کاری کند، و تو را و فرزند تو را خدمتی«12» کند. ما اینکه جا فرود آییم و در جوار«13» تو بباشیم و اینکه فرزند تو را بپروریم، و خدمت به واجب کنیم، و تو ما را از اینکه نصیبی کنی و از اینکه گیاه. هاجر گفت: روا باشد. ایشان آن جا فرود آمدند، و آن جایگاه به ایشان مأهول شد و نعمت بسیار پدید آمد، و ایشان به راحت افتادند، و خدای تعالی ایشان را برکاتی بداد، و ایشان خدمت به واجب کردند هاجر را و اسماعیل را تا اسماعیل بزرگ شد. و ایشان اصحاب صید بودند، او را صید وحش بیاموختند. و مردم خبر یافتند، روی به ----------------------------------- (1). مب: اینکه جا چاه بکند. (2). فق یا ، مر و. (3). مج، وز: شربه‌ای. (4). اساس و همه نسخه بدلها: کراست/ که راست. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نگریستند. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر دیدند. [.....] (7). همه نسخه بدلها: پای. (8). مج، وز: گاف/ گاو، که بر اساس مرجّح است. (9). مج، وز: گوسپند. (10). دب، آج، لب، فق، مر، تا: برخواستند. (11). مج تا که اگر تو را شاید که ما، دیگر نسخه بدلها اگر تو را شاید که ما. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خدمت‌کاری. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: جار. صفحه : 158 آن جا نهادند و هر جنس متاع و میوه و انواع نعمت آن جا می‌بردند، و اینکه قصّه آن است که چگونه«1» مأمن گشت من حیث الظّاهر. امّا من حیث الحکم خلاف کردند. بعضی علما گفتند: مکّه حرم بود پیش از آن که ابراهیم- علیه السّلام- دعا کرد، و از عهد آدم- علیه السّلام- که بیت المعمور«2» آن جا بنهادند برای او، او محترم و ممیّز بود، و پیش از آدم- علیه السّلام- در بدایت خلق زمین، که خدای تعالی اول بقعه‌ای که از زمین آفرید بکّه«3» بود جای کعبه، آن را حرمی محرّم کرد و به حرمت ممیّز کرد از همه زمین، و زمین از زیر آن به در آورد، از اینکه جا مکه را ام‌ّ القری خوانند که اصل همه زمین از اوست، و بمثابت متولّدی است از او. و بیان آن که مکّه همیشه محرّم«4» بود آن است که در خبر می‌آید که: چون رسول- علیه السّلام- مکّه بگشاد، خزاعیی«5»، هذلیی«6» را بکشت، پیغامبر- علیه السّلام- خطبه‌ای کرد و در آن خطبه گفت: بدانی«7» که خدای تعالی مکّه را حرمی محرّم«8» کرد آن روز که آسمان و زمین آفرید. حلال نباشد کسی را که به خدای و قیامت ایمان دارد که آن جا خون ریزد، یا درخت او ببرد. و خدای تعالی هیچ کس را حلال نکرد اینکه حرم الّا مرا یک ساعت و پس از آن حرام کرد. الا؟ و هر که حاضر است سخن من بشنوی و یاد گیری و به غایبان برسانی. و اگر کسی گوید«9» پیغامبر آن جا خون ریخت، بگوی«10» که: خدای او را حلال کرد یک ساعت، باز حرام کرد تا به روز قیامت. و روایت کرده‌اند از عبد اللّه عبّاس که گفت: چون خانه خدای بیران«11» کردند، چون به اساس ابراهیم- علیه السّلام- رسیدند، سنگی بیافتند بر آن جا نقش کرده ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: چون. (2). مج بود. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مکّه. (4). دب، لب، فق، مب، مر: محترم. (5). دب، آج، لب: فق، مب، مر: خزاعه. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: هذیلی. (7). بدانی/ بدانید. [.....] (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: محترم. (9). همه نسخه بدلها نه. (10). آج، لب: بگویید، مب: بگو، دب، فق: بگوید. (11). فق: ویران. صفحه : 159 کتابتی [نه]«1» به لغت عرب. راهبی را بخواندند، و مردی را از اهل یمن تا آن بخواندند«2»، نبشته«3» بود: انا اللّه ذو بکّة حرّمتها یوم خلقت السّموات و الإرض و الشّمس و القمر و یوم وضعت هذین الجبلین [144- ر] و حففتها بسبعة املاک حنفاء«4» لا تزول«5» حتّی یزول أخشباها مبارک لاهلها فی الماء و اللّبن، نبشته«6» بود: من خداام خداوند بکّه«7» حرام بکردم اینکه شهر را آن روز که آسمان و زمین آفریدم و آفتاب و ماه، و آن روز که اینکه کوهها بنهادم اینکه جا، و هفت فریشته با استقامت را موکّل کردم بر او، و اینکه زایل نشود تا کوهها زایل شود«8»، و برکت کردم اهل اینکه شهر را در آب و در شیر. و نیز استدلال کردند بر آن که همیشه حرم بود بقوله تعالی: رَبَّنا إِنِّی أَسکَنت‌ُ مِن ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیرِ ذِی زَرع‌ٍ عِندَ بَیتِک‌َ المُحَرَّم‌ِ«9» وَ مَن یُرِد فِیه‌ِ بِإِلحادٍ بِظُلم‌ٍ نُذِقه‌ُ مِن عَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ«1». امّا امن وحوش و طیور در حکم شرع پیدا کردیم و امّا از روی قهر چنان است که اگر شیر با گاو، و یوز با آهو، و سگ با خرگوش بایستند هیچ یکدیگر را گزند نکنند، و یک از یک ایمن باشند مادام تا در حرم باشند، و کبوتر و دیگر مرغان بر سر و دوش مردم می‌نشینند و کس زهره ندارد که بگیرد. تا در خبر است که آزموده‌اند و روایت کرده که: چند کس از آنان که در حرم بی‌حرمتی کردند و کبوتر حرم بگرفتند و بکشتند«2»، هنوز آن در شکم ایشان بود«3» که شکمشان بطرکید. و عبد العزیز بن ابی روایت کند که: جماعتی به ذی طوی فرود آمدند، آهو می‌آمد با مردم انس گرفته و احتراز نمی‌کرد. یکی از ایشان پای آهوی بگرفت. گفتند: دست بدار. ساعتی می‌داشت«4» چندان که آهو بول کرد. چون به قیلوله بخفتند، ماری بیامد و بر شکم آن مرد بخفت، چون از خواب در آمدند، او را گفتند [145- پ]: بنگر تا به آن بی‌حرمتی«5» که کردی چه آمد تو را«6»! چندان که خواستند که آن مار را دور کنند، دور نشد از شکم او تا مرد«7» حدث کرد از خوف او، آنگاه فرود آمد و برفت. مجاهد روایت کند که: در جاهلیّت از پس قصی‌ّ بن کلاب جماعتی بازرگانان از شام می‌آمدند و به وادی ذی طوی فرود آمدند و آهو می‌گردید و چره می‌کرد. مردی از ایشان گمان برداشت و آهوی«8» را بزد و بیفگند و بکشتند و پوست بکشیدند«9» و آتش برکردند تا بپزند. بعضی در دیگ نهادند و بعضی بر آتش. از آن آتش شرری بجست و در آن قوم افتاد و جمله بسوختند، و جامه‌های ایشان و متاع ایشان و رختشان نسوخت. و امّا اجابت دعای ابراهیم در ثمرات، آن است که در خبر می‌آید از جبیر بن مطعم و از زهری و از محمّد بن المنکدر«10» که چون ابراهیم- علیه السّلام- اینکه دعا کرد، ----------------------------------- (1). سوره حج (22) آیه 25. (2). دب، آج، لب، فق، مر بخوردند. (3). آج، لب، فق، مر: بیرون نیامده بود. (4). مر: نگاه داشت. (5). بی حرمتیی. (6). دب، آج، لب، فق: چه چیزی پیشت آمد، مر: چه چیز پیشت آمد. (7). آج، لب، فق: تا او را، دب: تا او از. (8). آج، فق، مر: آهویی. (9). مج: کندند، دیگر نسخه بدلها: بکندند. (10). اساس: المکندر، با توجه به مج و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. صفحه : 164 خدای تعالی جبریل را فرستاد تا دهی از دههای شام از جمله آن که بسیار میوه‌تر و نیکو میوه‌تر بود از زمین برکند و بر پر گرفت و بیاورد و گرد خانه بگردانید و بر زمین طایف بنهاد تا از آن جا انواع نعمت می‌برند به مکّه. و سعید جبیر می‌گوید: به دعای ابراهیم بود که اهل مکّه را گوشت و آب زیان نمی‌دارد، و الّا هر جای جز مکّه که طعام ایشان گوشت و آب باشد درد شکم آرد. عبد اللّه عبّاس گفت: ابراهیم دعا کرد بر اهل مکّه به برکت گوشت و شیر، لا جرم در همه زمین جای«1» نباشد که گوشت و شیر بیشتر بود از آن که به مکّه- و اللّه ولی‌ّ التّیسیر«2». قوله تعالی: وَ إِذ یَرفَع‌ُ إِبراهِیم‌ُ القَواعِدَ مِن‌َ البَیت‌ِ، یاد کن ای محمّد چون برداشت قواعد خانه«3» را ابراهیم و اسماعیل. خلاف کردند در آن که قواعد خانه ابراهیم نهاد، یا خود مانده بود ابراهیم برداشت. مجاهد و عمرو بن دینار گویند: قواعد خانه خود ابراهیم نهاد، و جای خانه پشته‌ای بود از ریگ سرخ به شکل قبّه‌ای، و بعضی دگر«4» مفسّران گفتند: خانه، اوّل آدم- علیه السّلام- بنا کرد، به طوفان نوح بیران«5» شد قواعد او بر جای بماند، ابراهیم- علیه السّلام- بر آن قواعد بنا کرد، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و عطا. محمّد بن علی«6» باقر گوید- علیهما السّلام: با پدرم بودم زین العابدین«7»، و او طواف خانه می‌کرد. مردی بیامد و دست بر پشت او نهاد و گفت: یا بن بنت رسول اللّه؟ من می‌خواهم تا مسأله‌ای پرسم. پدرم جواب نداد [146- ر] او را تا که از طواف فارغ شد، و به مقام ابراهیم آمد و نماز کرد. آنگه در حجره آمد و بنشست و گفت: کجا شد اینکه سایل«8»! مرد برخاست و گفت: یا بن رسول اللّه؟ سایل منم. گفت: بیار تا چه می‌پرسی! گفت: مرا خبر ده از ابتدای طواف اینکه خانه تا کی بود و چگونه بود و چرا بود! ----------------------------------- (1). مر: جایی. (2). دب، آج، لب، فق، مر: التّوفیق. [.....] (3). مر: خوانه. (4). همه نسخه بدلها، بجز مب از. (5). فق: ویران. (6). همه نسخه بدلها، بجز مب: محمّد علی. (7). مر: علیه السّلام. (8). مر اینکه. صفحه : 165 پدرم گفت او را که: تو از کجایی! گفت: از شام. گفت: از کدام شهر! گفت: از بیت المقدّس. گفت: کتابین خوانده‌ای- یعنی توریت و انجیل! گفت: آری. گفت: ای برادر اهل شام؟ امّا ابتدای طواف آن بود که چون خدای تعالی فریشتگان را گفت: إِنِّی جاعِل‌ٌ فِی الأَرض‌ِ خَلِیفَةً ...، ایشان گفتند: أَ تَجعَل‌ُ فِیها مَن یُفسِدُ فِیها«1»- الایة حق تعالی گفت: إِنِّی أَعلَم‌ُ ما لا تَعلَمُون‌َ«2». ایشان بترسیدند، گفتند: به نادانی، ما«3» بر خدای اعتراض کردیم، بیامدند و در«4» خدای تضرّع کردند و گرد عرش طواف کردن«5»، خدای تعالی به ایشان نظر کرد و رحمت«6» فرو فرستاد. آنگاه در زیر عرش خانه‌ای بنهاد بر چهار ستون از زبرجد سبز، و آن را غاشیه‌ای ساخت از یاقوت سرخ، و آن را بیت الضّراح نام نهاد. آنگاه فریشتگان را گفت: طواف عرش رها کنی و گرد اینکه خانه طواف کنی، و آن بیت المعمور است که خدای تعالی آن را یاد کرد در قرآن. هر روز هفتاد«7» هزار فریشته در آن جا شوند تا به روز قیامت نیز به آن جا نرسند. آنگاه خدای تعالی جماعتی فریشتگان را به زمین فرستاد، گفت: در برابر اینکه خانه در«8» زمین خانه‌ای کنی به اینکه طول و عرض و ارتفاع، تا چنان که شما«9» طواف اینکه خانه می‌کنی، اهل زمین طواف آن خانه کنند. مرد گفت: راست گفتی ای پسر رسول خدای، همچونین بود. و در خبر است که: یک روز جبریل- علیه السّلام- بنزدیک رسول آمد، و عصابه‌ای بر سر بسته، گرد بر آن عصابه نشسته بود. رسول- علیه السّلام- گفت: اینکه گرد چیست! گفت: من به زیارت خانه کعبه بودم، جماعتی فریشتگان با من بودند، زحمت کردند در طواف بر یکدیگر، اینکه گرد پرهای«10» ایشان است. ----------------------------------- (2- 1). سوره بقره (2) آیه 30. (3). همه نسخه بدلها، بجز مب: نبادا که ما. (4). دب، آج لب، فق، مر: از. (5). همه نسخه بدلها بجز مب گرفتند. (6). مج، وز به ایشان. (7). مر: هفت. (8). دب، آج، لب، فق، مر روی. (9). مر: اهل سما. [.....] (10). لب، فق، مر: گردهای. صفحه : 166 و لیث بن معاذ روایت کند از رسول- علیه السّلام- که او گفت: اینکه خانه یکی است از پانزده خانه: هفت در آسمانها«1»، و هفت در زیر زمینها«2»، یکی از برابر یکی، و هر یکی را جرمی«3» هست چند جرم«4» اینکه خانه اگر بیوفتد، بعضی بر بعضی آید، و هر خانه‌ای را عمارت کننده‌ای هست از زوّار آن«5» چنان که اینکه خانه را عمارت کننده است از زایران«6». و در خبر است [146- پ] که: چون آدم- علیه السّلام- به زمین آمد، و طول او چندان بود که سر او در ابر می‌سود تا اصلع«7» شد، دواب‌ّ زمین از او می‌رمیدند، از خدای درخواست تا قدّ او با قوام شصت گز آورد، و او پیش از آن آواز فریشتگان شنیدی و با ایشان حدیث کردی، چون بالای او به اینکه مقدار باز آورد خدای تعالی، او«8» در زمین تنها تنگ دل«9» شد، در خدای بنالید، خدای تعالی برای او خانه‌ای فرستاد از بهشت از یاقوت صرخ«10» بر طول و عرض کعبه، دو در بر او گشاده از زمرّد سبز: یکی بر مشرق و یکی بر مغرب، و او را گفت: گرد اینکه خانه طواف می‌کن، و بنزدیک اینکه خانه نماز می‌کن، چنان که فریشتگان گرد عرش طواف می‌کنند و نماز می‌کنند. و سنگ«11» بفرستاد اعنی حجر اسود«12»، تا چون بگرید«13» اشک به آن بسترد، و آن از درّی سپید بود. چون مشرکان و ناپاکان دست در او مالیدند سیاه شد. و در خبر هست که رسول- صلّی اللّه علیه و آله گفت: حجر اسود، یاقوتی بود از یاقوتهای بهشت، اگر نه آن بود«14» که کافران و مشرکان پلید دست در او مالیدند، هیچ خداوند عاهتی دست به او نبردی الّا که شفا یافتی. آدم از زمین هند پیاده به مکّه آمد به حج‌ّ خانه، جبریل در پیش او، او را دلیلی می‌کرد. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مب: در آسمان نهاد. (2). دب، آج، لب، فق، مر: زمین. (3). همه نسخه بدلها: حرمی. (4). همه نسخه بدلها: حرم. (5). همه نسخه بدلها بجز فق، مب خانه، فق: زایران. (6). آج، لب، مر: زوّاران. (7). آج، لب، فق: اصلاح. (8). همه نسخه بدلها، بجز مب را. (9). همه نسخه بدلها، بجز مب: دل تنگ. (10). همه نسخه بدلها بجز مب: سرخ. (11). آج، لب، فق، مر: سنگی. (12). دب، آج، لب، فق، مر: حجر الاسود. (13). دب، آج، لب، فق، مر: تا بنگریست. [.....] (14). همه نسخه بدلها، بجز دب، مب: بودی. صفحه : 167 راوی خبر گوید مجاهد را گفتم: چرا پیاده آمد، بر مرکوبی«1» ننشست! گفت: و کدام چهار پای او را بر گرفتی«2» که«3» هر گام که او نهادی سه روزه راه ماست«4»، هر کجا پای فرو نهاد امروز آبادانی است، و هر چه از میان خطوات او افتاد امروز بیابان است. به مکّه آمد و جبریل او را مناسک بیاموخت از خدای، و آدم حج‌ّ کرد. چون فارغ شد، فریشتگان او را تهنیت کردند، گفتند: برّ حجّک، حجّت پذیرفته«5» باد، ما اینکه خانه را پیش از تو زیارت کرده‌ایم به دو هزار سال. گفت: در طواف چه گفتی«6»! گفتند: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر. آدم هم اینکه کلمات می‌گفت، خدای تعالی گفت: تو بیفزای و بگو: لا حول و لا قوّة الّا باللّه«7»، آدم«8» می‌گفت. چون به ابراهیم رسید، او را گفتند«9» بیفزای«10»: العلی‌ّ العظیم. عبد اللّه عبّاس گفت: آدم چهل حج‌ّ کرد از زمین هند به مکّه پیاده. آن خانه«11» همچنان بود تا ایّام طوفان نوح. چون ایّام طوفان خواست بودن، خدای تعالی فرمود تا با آسمان چهارم بردند، و به یک روایت با آسمان هفتم. و خدای تعالی جبریل را فرستاد تا سنگ سیاه در کوه بو قبیس پنهان کرد صیانت آن را از غرق طوفان. چون طوفان کناره شد، جای خانه خالی ماند [147- ر] تا به روزگار ابراهیم- علیه السّلام. چون خدای تعالی ابراهیم و اسماعیل را فرمود که خانه مرا به مکّه بنا کنی، ابراهیم ندانست که کجا باید کردن«12»، گفت: بار خدایا؟ مرا بنمای تا کجا باید کردن اینکه بنا. حسن بصری روایت کند از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- که: خدای تعالی بادی بفرستاد نرم نام آن بار سکینه«13» بر صورت ماری دو سر، در پیش ابراهیم ایستاد تا ----------------------------------- (1). دب، مر: مرکبی. (2). دب، مر: چهار پای او را می‌توانست کشیدن، آج، لب، فق: کدام چهار پای او را می‌تواند کشید. (3). مج، وز، آج، لب، مر: چو، دب، فق: چون. (4). دب، آج، لب، فق، مر: ما بودی. (5). مج، وز: پذیرفته، لب: بپذرفته. (6). گفتی/ گفتید. (7). همه نسخه بدلها، بجز مب، مر العلی‌ّ العظیم. (8). دب، آج، لب، فق، مر اینکه کلمات. (9). همه نسخه بدلها، بجز مب: رسید گفت. (10). مج، وز گفت. (11). دب، آج، لب، فق، مر: پیاده آمد بدان خانه. (12). مر: کجا بنا کند، دب، آج، لب: فق: که کجا بنا باید کردن. (13). مر بود. [.....] صفحه : 168 او را به مکّه آورد. آنگه بیامد و بر جای خانه کعبه چندان که اساس آن است بخفت چون طوقی، ابراهیم- علیه السّلام- رسم بر زد و بر آن رسم بنا کرد. عبد اللّه عبّاس گفت: خدای تعالی ابری بفرستاد تا با ابراهیم می‌رفت. چون به مکه رسید بر بالای خانه کعبه بایستاد و سایه افگند، حق تعالی گفت: چندان که«1» سایه اینکه ابر است بنا کن. و بهری دیگر از مفسّران گفتند: حق تعالی بادی«2» بفرستاد تا اساس خانه بر رفت«3». قولی دیگر آن است که: جبریل- علیه السّلام- آمد و رقم برزد«4» تا ابراهیم بر آن«5» بنا کرد، فذلک قوله: وَ إِذ بَوَّأنا لِإِبراهِیم‌َ مَکان‌َ البَیت‌ِ«6» وَ إِذ یَرفَع‌ُ إِبراهِیم‌ُ القَواعِدَ مِن‌َ البَیت‌ِ وَ إِسماعِیل‌ُ. عبد اللّه عبّاس گفت: اصوله الّتی کان قبل ذلک علیها، ان بناها که پیش از آن بر آن«8» بود. کلبی گفت: اساسه واحدتها قاعدة، قال الکمیت:

انت عوالیها قواعدها مفسّران گفتند: آن را از سنگ پنج کوه بنا کرد. طور سینا، و طور زیتا«9»، و لبنان، و جودی‌ّ، و حری. و اساس و قاعده از کوه حری بود. چون به جای سنگ سیاه رسید، هر سنگ که بر وی می‌نهاد جای نمی‌گرفت و می‌افتاد. اسماعیل برفت تا طلب سنگی کند در خور آن جایگاه. تا او برفته بود، جبریل- علیه السّلام- بیامد و ----------------------------------- (1). مر به. (2). مب: ندارد، دیگر نسخه بدلها سخت. (3). لب، مر: برفت. (4). مب: ندارد، دب، آج، لب، فق، مر: بزد. (5). دب، آج، لب، فق، مر رقم. (6). سوره حج (22) آیه 26. (7). آج، لب، فق: بنایی. (8). دب، آج، لب، فق، مر: پیش از آن. (9). لب، فق: طور زیتان. صفحه : 169 سنگ در جای خود نشاند. و به یک روایت چون به جای سنگ رسید، گفت«1»: برو سنگی نیکو بجوی و بیار که اینکه در برابر روی مردمان خواهد بود. برفت و چند سنگ بیاورد، ابراهیم هیچ نپسندید. از کوه ابو قبیس آواز آمد که: یا ابراهیم؟ تو را بنزدیک من ودیعتی هست بستان. ابراهیم بیامد و سنگ برگرفت، وفق«2» آن جایگاه بود نه کم و نه بیش. بهری دیگر از مفسّران گفتند: خدای تعالی هفت فریشته را [147- پ] بفرستاد تا ابراهیم را یاری دادند بر بنای خانه. چون فارغ شدند، گفتند: رَبَّنا تَقَبَّل مِنّا، و اینکه از جمله آن مواضع است که قول در او حذف کردند، تقدیر اینکه است: یقولان ربّنا، و آن محذوف«3» در جای حال بود، تقدیر چنین که: و اذ یرفع ابرهیم القواعد من البیت و اسمعیل قائلین ربّنا، و التّقدیر: یا ربّنا، و لکن حرف ندا بیفگند برای آن که کلام بر او دلیل کرد. تَقَبَّل مِنّا، از ما بپذیر و ما را ثواب ارزانی دار بر او. إِنَّک‌َ أَنت‌َ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ، که تو شنوا و دانایی، سمیع لأقوالنا علیم بافعالنا، قول ما می‌شنوی و فعل ما می‌دانی بدان که سمیعی و بصیری. اهل علم در او خلاف کردند. بعضی گفتند: دو صفت زاید است بر سایر صفات، و بعضی گفتند: راجع است با عالمی، یعنی عالم است به مسموعات و مبصرات. و درست مذهب آن است که: مرجع او با حیّی«4» است سمیع و بصیر حیّی«5» باشد که آفت از او دور بود، و خدای تعالی در ازل سمیع و بصیر بود برای آن که حی‌ّ بود و بر او آفت روا نه، و در لا یزال وصف کنند او را بر آن که سامع و مبصر است برای آن که مرجع اینکه دو لفظ با مدرکی است، و مدرکی«6» موقوف باشد بر وجود مدرک، و «علیم» مبالغه باشد در عالم. رَبَّنا وَ اجعَلنا مُسلِمَین‌ِ لَک‌َ، اینکه«7» هم حکایت دعای ایشان است: بار خدایا؟ ما را مسلم و مستسلم و منقاد فرمان تو کن، یعنی الطافی که ما به آن مقیم شویم ----------------------------------- (1). اساس در حاشیه افزوده: اسمعیل را. (2). دب، آج، لب، فق، مر: بر وفق. (3). دب، آج، لب، فق، مر کردند. (5- 4). مج، وز، لب، فق، مب: حی. (6). مر: مدرک. [.....] (7). همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: و اینکه. صفحه : 170 بر ایمان، و با آن ثبات باشد ما را بر ایمان از ما باز مگیر. ابو القاسم بلخی و ابو مسلم بحر اصفهانی«1» گفتند: معنی «جعل» در آیت حکم و تسمیت است، یعنی بر ما به اسلام حکم کن و ما را مسلمان نام کن، چنان که گفت: وَ جَعَلُوا المَلائِکَةَ الَّذِین‌َ هُم عِبادُ الرَّحمن‌ِ إِناثاً«2». وَ مِن ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسلِمَةً لَک‌َ، هم اینکه دعا که خود را کردند امّا به دوام و به ثبات و امّا به زیادت الطاف و امّا به حکم و تسمیت برای فرزندان خود بکردند. و «من» تبیین را باشد، و روا بود که تبعیض بود. وَ أَرِنا مَناسِکَنا، و با ما نمای، یعنی اعلام کن ما را مناسک حج‌ّ، بیانش: لِتَحکُم‌َ بَین‌َ النّاس‌ِ بِما أَراک‌َ اللّه‌ُ«3» إِن‌َّ صَلاتِی وَ نُسُکِی«4»، ای عبادتی، برای آن که در عبادت غسل گناهان بود تشبیها بغسل الثّوب. براء بن عازب گفت: رسول- علیه السّلام- روز عید اضحی برون آمد و گفت: ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: اصفاهانی. (2). سوره زخرف (43) آیه 19. (3). سوره نساء (4) آیه 105. (4). سوره انعام (6) آیه 162. صفحه : 171 اوّل نسکنا فی یومنا هذا الصّلوة ثم‌ّ الذّبح، نماز را و ذبح را نسک خواند، و جمله افعال حج مناسک باشد، قال اللّه تعالی: فَفِدیَةٌ مِن صِیام‌ٍ أَو صَدَقَةٍ أَو نُسُک‌ٍ«1». چون ابراهیم- علیه السّلام- اینکه دعا کرد، جبریل آمد- علیه السّلام- و او را مناسک حج‌ّ باز آموخت. و عبد اللّه عمر روایت کند از رسول- علیه السّلام- که او گفت: جبریل بیامد و دست ابراهیم گرفت و او را به منا برد و آن جا نماز پیشین و دیگر و شام و خفتن و بامداد بکرد، آنگاه او را به عرفات آورد، و چون نماز پیشین در آمد، نماز پیشین و دیگر بکرد«2»، و به موقف بداشت او را تا شب در آمد، و آنگاه او را به مزدلفه آورد و آن جا نماز شام و خفتن بکرد به جمع. و شب آن جا بود، و بامداد او را به مشعر الحرام آورد و نماز بامداد آن جا بکرد و به موقف بایستاد، آنگاه او را به منا آورد و رمی بکرد- اعنی سنگ بینداخت و گوسپند بکشت و بفرمود ابراهیم را تا سر بتراشید. آنگاه از منا بیامد، خدای تعالی وحی کرد به رسولش که: أَن‌ِ اتَّبِع مِلَّةَ إِبراهِیم‌َ حَنِیفاً«3». محمّد بن اسحاق گفت: عبد اللّه زبیر پرسید از عبید عمیر لیثی: که ابراهیم مردم را چگونه به حج خواند! گفت: به بام خانه برآمد و روی به یمن کرد و مردم را با خدا و حج‌ّ خانه خدا خواند، و جوابش دادند که: لبّیک لبّیک. آنگه روی به مشرق کرد و همچونین دعوت کرد، جواب شنید که: لبّیک لبّیک. و روی به مغرب کرد همچونین و بخواند و جواب شنید، و روی به شام کرد و بخواند و جواب یافت. آنگاه اسماعیل را و قبیله جرهم را حج‌ّ فرمود و مناسک بیاموخت و ایشان مصاهران«4» اسماعیل بودند و اهل حرم بودند، نماز پیشین [148- پ] و دیگر و شام«5» به منا بکرد، و شب به منا مقام کرد. چون روز شد، نماز بامداد بگزارد و روی«6» به نمره آورد و آن جا مقام کرد و قیلوله کرد، آنگاه به عرفات آمد و نماز پیشین و دیگر آن جا بکرد در مسجد ابراهیم به جمع، آنگاه به موقف آمد و بایستاد تا آفتاب فروشد. آنگاه از آن جا به مزدلفه آمد و جمع کرد از میان نماز شام و خفتن آن جا. آنگاه بامداد به ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آیه 196. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر به جمع. (3). سوره نحل (16) آیه 123. (4). مب: مصاهرون. (5). همه نسخه بدلها و خفتن. (6). همه نسخه بدلها عبارت «بگزارد و روی» را: ندارد. صفحه : 172 مشعر آمد و به موقف بایستاد. آنگاه به منا آمد و سنگ بینداخت و مناسک تمام کرد و بازگشت و اسماعیل را آن جا رها کرد، و او با شام شد و آن جا وفاتش بود- صلّی اللّه علیه و علی جمیع انبیاء اللّه و رسله. آنگه دعا کرد که وَ تُب عَلَینا، بار خدایا توبه ما بپذیر. و بیان کردیم که توبه پیغامبران بر سبیل خضوع و خشوع و انقطاع با خدای بود، و غرض تحصیل ثواب، چه ایشان را گناهی نبود که به توبه ساقط شود. محمّد جریر گفت: اصل توبه رجوع باشد من مکروه الی محبوب«1»، از اینکه جا بود توبه بنده با خدا از معاصی، و توبه خدای بر بنده«2» که رجوع کند به او از عذاب با رحمت. و اصم‌ّ گفت که: ممکن باشد که توبه راجع باشد با ذرّیت او که ایشان معصوم نبودند، و در آیت ذکر فرزندان رفت وَ مِن ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسلِمَةً لَک‌َ، و اینکه وجه قریب است. آنگه ثنای خدای گفتند: إِنَّک‌َ أَنت‌َ التَّوّاب‌ُ الرَّحِیم‌ُ، تو خداوندییی«3» که قبول توبه بکنی از تایبان و بر ایشان رحمت کنی، و در آیت دلیل است بر آن که خدای تعالی متفضّل است به قبول توبه برای آن«4» که رحیم با توّاب مقرون بکرد، چه اگر واجب بودی به خلاف اینکه بودی که فاعل واجب را نگویند رحمت می‌کند به کردن واجب، و نیز در دعا گفتند: رَبَّنا وَ ابعَث فِیهِم رَسُولًا مِنهُم، اینکه دعا خاص‌ّ«5» است ایشان را به فرستادن رسول ما- صلّی اللّه علیه و آله- و اینکه آن است که رسول- علیه السّلام- گفت: انا دعوة ابی ابرهیم و بشری عیسی. در روایت خالد بن معدان الکلاعی‌ّ آمد که: جماعتی از صحابه، رسول را گفتند- علیه و اله السّلام: اخبرنا عن نفسک، فقال: انا دعوة ابی ابرهیم و بشری عیسی. عرباض بن ساریة«6» السّلمی‌ّ گفت: از رسول- علیه السّلام- شنیدم که می‌گفت: ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: الی المحبوب. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر آن بود. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق: خداوندی. [.....] (4). مج، وز را. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دعای خواص‌ّ. (6). اساس: سابب، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. صفحه : 173 1»2»3»4» انّی عند اللّه« لخاتم النّبیّین و ان‌ّ آدم لیتجدّل« فی طینته و سوف أنبّئکم بتأویل ذلک انا دعوة ابی ابرهیم و بشری« عیسی و رؤیا امّی [انّه]« خرج منها نور اضاءت به قصور الشّام گفت: من بنزدیک خدای [149- ر] خاتم پیغمبران بودم- علیهم السّلام- و آدم به خاک خلقت خود خاک آلود بود، و شما را خبر دهم به تأویل آن، من به دعای پدرم ابراهیم و بشارت عیسی و خواب مادرم که در خواب دید که نوری از وی جدا شد که قصور شام به آن روشن شد. و دلیل بر آن که مراد به اینکه پیغمبر رسول ماست- صلّی اللّه علیه و آله- آن است که: اینکه دعا در مکّه رفت، و مراد به «فیهم» عرب است، و به «منهم» همچونین. خدای تعالی دعای ایشان اجابت کرد و پیغامبری را بفرستاد از عرب از معروفتر قبیله‌ای، و در میان ایشان زاده و پرورده، که او را شناختند، و نفس و نسبت«5» او دانستند تا به قبول قول او نزدیکتر باشند«6». یَتلُوا عَلَیهِم آیاتِک‌َ، آیات تو بر ایشان خواند، یعنی از قرآن، و ایشان را حکمت آموزد یعنی شریعت و گفته‌اند: تأویل متشابه آموزد ایشان را، و گفته‌اند: مراد به حکمت سنّت است. إبن زید گفت: علم الدّین، و اینکه اقوال متقارب المعنی است. وَ یُزَکِّیهِم، ایشان را تزکیه کند، یعنی استدعا کند ایشان را با کارهایی که به آن مزکّی و مطهّر شوند، و«7» معنی آن است که: ایشان را پاکیزه بکند از شرک و گناهان. و گفته‌اند که: چون بر شرایع کار کنند حکم کند«8» به زکا«9» و طهارت ایشان، و ایشان را ازکی«10» خواند، و اینکه جمله دعاها در حق‌ّ فرزندان خود می‌کند که از نسل اسماعیل باشند. آنگاه در آخر دعا ثنا گفت بر خدای- عزّ و جل‌ّ- گفت: إِنَّک‌َ أَنت‌َ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ، که تو خداوندی قادر بر آنچه خواهی، ممتنع از هر چه نقص باشد. و ----------------------------------- (1). اساس: به صورت «عبد اللّه» هم خوانده می‌شود، وز: عبد اللّه. (2). آج، لمنجدل. (3). اساس: در حاشیه افزوده «بشارة»، مج، وز، دب، آج، لب، فق: بشارة. (4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (5). مج، وز، دب، مر: نسب. (6). دب: بود، مر: باشد. (7). همه نسخه بدلها گفته‌اند. (8). دب: کنند. (9). آج: زکات. (10). همه نسخه بدلها، بجز مر: زکی، مرا بزرگی. صفحه : 174 اصل عزّت در لغت شدّت باشد، یقال: تعزّز لحم النّاقة اذا اشتدّ، و یقال: عزّ علی‌ّ، ای شق‌ّ، قال«1»: اجد اذا ضمرت تعزّز لحمها

و اذا تشدّ بنسعها لا تنبس و منه قوله تعالی فَعَزَّزنا بِثالِث‌ٍ«2»، ای قوّیناهما، و محل‌ّ اینکه افعال من قوله: یَتلُوا عَلَیهِم آیاتِک‌َ وَ یُعَلِّمُهُم‌ُ الکِتاب‌َ وَ الحِکمَةَ وَ یُزَکِّیهِم، نصب است لکونها صفات للرّسول فی قوله: «رسولا منهم» و حکیم و عالمی محکم کار و درست کرداری، و بیان اینکه برفت از پیش اینکه- و اللّه ولی‌ّ التّوفیق. وَ مَن یَرغَب‌ُ عَن مِلَّةِ إِبراهِیم‌َ، رغب فیه، ضدّ آن باشد که رغب عنه، رغب فیه، خواست. و رغب عنه، نخواست و دور شد از او می‌گوید: و کیست که رغبت کند از دین«3» ابراهیم و رد کند آن را و ناخواست؟ إِلّا مَن سَفِه‌َ نَفسَه‌ُ، الّا من جهل قدر نفسه، الّا خویشتن نشناسی«4»، و آن کس که قدر خود نشناسد غیر خود را [149- پ] چگونه بشناسد؟ اصم گفت: معنی آن است که الّا کافری، برای آن که چون خود را نشناسد خدای را نشناسد، من قوله- علیه السّلام: من عرف نفسه فقد عرف ربّه، و قوله: اعرفکم بنفسه اعرفکم بربّه. ابو علی گفت: معنی آن است که آنان که راغب بودند از دین محمّد، راغب بودند از دین ابراهیم، و محمّد- علیه السّلام«5»- که آمد به عزّ و شرف و اعلاء کلمت و رفع منزلت ایشان آمد، آن کس که از اینکه روی بگرداند و دور شود الّا سفیهی نباشد. ابو عبیده گفت: معنی آن است الّا من اهلک نفسه و اوبقها، الّا آن که خویشتن را هلاک کند«6». از عبد اللّه عبّاس روایت کردند که: الّا من خسر نفسه، [الّا آن که خود را زیان کند]«7»، و قطرب گفت: معنی آن است که: الّا من کان سفیها فی نفسه، الّا ----------------------------------- (1). آج الشّاعر. [.....] (2). سوره یس (36) آیه 14. (3). مج اسلام. (4). مب: نشناسیمی. (5). مج: علیهم السّلام. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آن که خویشتن رها کند به دست خود تا هلاک شود. (7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 175 آن که به خویشتن در سفیه باشد. و لقد اصطفیناه فی الدّنیا، و ما ابراهیم را در دنیا برگزیدیم بر اهل روزگارش و بر«1» بسیاری پیغمبران، و او در آخرت از جمله صالحان باشد، یعنی پایه و منزلت صالحان دارد در استحقاق منازل و درجات و غرفات. و گفته‌اند که: اجابت دعای ابراهیم است آن جا که گفت: رَب‌ِّ هَب لِی حُکماً وَ أَلحِقنِی بِالصّالِحِین‌َ«2»، گفت: بار خدایا مرا به صالحان در رسان، خدای تعالی گفت: او در آخرت بنزدیک من از جمله صالحان است تا بداند که دعای او به اجابت مقرون باشد«3».

[سوره البقرة (2): آیات 131 تا 141]

[اشاره]

إِذ قال‌َ لَه‌ُ رَبُّه‌ُ أَسلِم قال‌َ أَسلَمت‌ُ لِرَب‌ِّ العالَمِین‌َ (131) وَ وَصّی بِها إِبراهِیم‌ُ بَنِیه‌ِ وَ یَعقُوب‌ُ یا بَنِی‌َّ إِن‌َّ اللّه‌َ اصطَفی لَکُم‌ُ الدِّین‌َ فَلا تَمُوتُن‌َّ إِلاّ وَ أَنتُم مُسلِمُون‌َ (132) أَم کُنتُم شُهَداءَ إِذ حَضَرَ یَعقُوب‌َ المَوت‌ُ إِذ قال‌َ لِبَنِیه‌ِ ما تَعبُدُون‌َ مِن بَعدِی قالُوا نَعبُدُ إِلهَک‌َ وَ إِله‌َ آبائِک‌َ إِبراهِیم‌َ وَ إِسماعِیل‌َ وَ إِسحاق‌َ إِلهاً واحِداً وَ نَحن‌ُ لَه‌ُ مُسلِمُون‌َ (133) تِلک‌َ أُمَّةٌ قَد خَلَت لَها ما کَسَبَت وَ لَکُم ما کَسَبتُم وَ لا تُسئَلُون‌َ عَمّا کانُوا یَعمَلُون‌َ (134) وَ قالُوا کُونُوا هُوداً أَو نَصاری تَهتَدُوا قُل بَل مِلَّةَ إِبراهِیم‌َ حَنِیفاً وَ ما کان‌َ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ (135) قُولُوا آمَنّا بِاللّه‌ِ وَ ما أُنزِل‌َ إِلَینا وَ ما أُنزِل‌َ إِلی إِبراهِیم‌َ وَ إِسماعِیل‌َ وَ إِسحاق‌َ وَ یَعقُوب‌َ وَ الأَسباطِ وَ ما أُوتِی‌َ مُوسی وَ عِیسی وَ ما أُوتِی‌َ النَّبِیُّون‌َ مِن رَبِّهِم لا نُفَرِّق‌ُ بَین‌َ أَحَدٍ مِنهُم وَ نَحن‌ُ لَه‌ُ مُسلِمُون‌َ (136) فَإِن آمَنُوا بِمِثل‌ِ ما آمَنتُم بِه‌ِ فَقَدِ اهتَدَوا وَ إِن تَوَلَّوا فَإِنَّما هُم فِی شِقاق‌ٍ فَسَیَکفِیکَهُم‌ُ اللّه‌ُ وَ هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ (137) صِبغَةَ اللّه‌ِ وَ مَن أَحسَن‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ صِبغَةً وَ نَحن‌ُ لَه‌ُ عابِدُون‌َ (138) قُل أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللّه‌ِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّکُم وَ لَنا أَعمالُنا وَ لَکُم أَعمالُکُم وَ نَحن‌ُ لَه‌ُ مُخلِصُون‌َ (139) أَم تَقُولُون‌َ إِن‌َّ إِبراهِیم‌َ وَ إِسماعِیل‌َ وَ إِسحاق‌َ وَ یَعقُوب‌َ وَ الأَسباطَ کانُوا هُوداً أَو نَصاری قُل أَ أَنتُم أَعلَم‌ُ أَم‌ِ اللّه‌ُ وَ مَن أَظلَم‌ُ مِمَّن کَتَم‌َ شَهادَةً عِندَه‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ مَا اللّه‌ُ بِغافِل‌ٍ عَمّا تَعمَلُون‌َ (140) تِلک‌َ أُمَّةٌ قَد خَلَت لَها ما کَسَبَت وَ لَکُم ما کَسَبتُم وَ لا تُسئَلُون‌َ عَمّا کانُوا یَعمَلُون‌َ (141)

[ترجمه]

چون گفت او را خدای او که اسلام آر، گفت: اسلام آوردم خدای جهانیان را. و وصایت کرد به آن ابراهیم پسرانش را و یعقوب ای پسران من خدای بگزید برای شما دین ممیرید«4» و الّا شما مسلمان باشی. [150- ر] یا بودی حاضر چون حاضر آمد یعقوب را مرگ، گفت پسرانش را چه پرستی«5» از پس من! گفتند: پرستیم خدای تو را و خدای پدران تو ابراهیم و اسماعیل و اسحاق یک خدای را، و ما او را گردن نهاده‌ایم. آن امّتی‌اند جماعت که بگذشتند«6»، ایشان راست آنچه کردند، و شما راست آنچه کردی، و نپرسند شما را از آنچه ایشان کرده باشند. [150- پ] و گفتند: باشی جهود یا ترسا تا راه یابی، بگو: دین ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: روزگار سرور. (2). سوره شعرا (26) آیه 83. (3). همه نسخه بدلها: شد. (4). مج، وز، دب: بممیرید، آج، لب: بمیرید. (5). مج، وز، دب، لب: می‌پرستی/ می‌پرستید. (6). دب، آج، لب: بگذاشتند. صفحه : 176 ابراهیم مسلمان«1»، و نبود از انبازگویان. بگویید: ایمان آوردیم به خدای و آنچه فرستادند به ما و آنچه فرستادند به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان او، و آنچه دادند موسی و عیسی را، و آنچه دادند پیغامبران را از خدای ایشان، جدا نکنیم میان یکی از ایشان، و ما او را مسلمان‌ایم. اگر ایمان آرند به مانند آن که ایمان آوردی به آن، راه یافتند، و اگر برگردند ایشان در خلاف‌اند. کفایت کند تو را ایشان«2» خدای، و او شنوا و داناست [151- ر]. دین خدا و کیست نکوتر از خدا به دین، و ما او را پرستنده‌ایم. بگو خصومت می‌کنی با ما در خدا، و او خدای ماست و خدای شما، و ما راست کردار ما، و شما راست کردار شما، و ما او راییم خالص کننده عملها«3». [151- پ] یا می‌گویی که ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان او«4» بودند جهودان و«5» ترسایان، بگو شما به دانی«6» یا خدای، و کیست بیدادگرتر از آن که پنهان کند گواهی نزدیک او از خدا، و نیست خدای غافل از آنچه شما می‌کنی. ----------------------------------- (1). اساس کلمه «ضیفا» را به معنی مسلمان آورده است. (2). مج را. [.....] (3). مج، وز، دب، آج، لب: عمل. (4). مج، وز، دب، آج، لب: یعقوب. (5). مج، وز: یا . (6). مج، وز: بدانی. صفحه : 177 آن جماعتی‌اند که گذشتند، ایشان راست آنچه کردند و شما راست آنچه کردی، و نپرسند شما را از آنچه ایشان کرده باشند. اینکه یازده آیت است«1»، قدیم- جل‌ّ جلاله- در اینکه آیت بیان کرد که سبب آن که ابراهیم«2» را برگزید«3» در دنیا و در آخرت از جمله صالحان کرد آن بود که او را گفت: ای ابراهیم؟ اسلام آر و تن بده و گردن بنه. عبد اللّه عبّاس گفت: حق تعالی اینکه امر او را آنگاه کرد که از غار بیرون آمد، او در نگرید«4» ماه و آفتاب و ستاره دید، نظر کرد در او و علمش حاصل شد به حدوث او و احتیاج آن به محدث، گفت: أَسلَمت‌ُ لِرَب‌ِّ العالَمِین‌َ، چنان که آن جا گفت: إِنِّی وَجَّهت‌ُ وَجهِی‌َ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِن‌َ المُشرِکِین‌َ«5». بعضی دگر گفتند: اینکه امر او را پس از آن کرد که او اسلام آورده بود، و لکن او را گفت: استقامت کن، و بر اینکه که داری بایست و از اینکه بر مگرد. کلبی و إبن کیسان گفتند: مراد آن است که دین خالص کن خدای را به توحید. عطا گفت: معنی آن است که خود را به خدای«6» تسلیم کن، و بعضی دگر گفتند: معنی آن است که خدای را خاشع باش و منقاد«7» فرمان او را، و اینکه اختیار ابو علی است، گفت«8»: گردن نهادم و منقاد شدم خدای جهانیان را. آنگه قدیم- جل‌ّ جلاله- باز نمود که: ابراهیم- علیه السّلام- تا زنده بود خلق را دعوت کرد«9». چون وقت وفاتش بود اندرز کرد فرزندان را به آن«10». مفسّران خلاف کردند در آن که کنایت با چه راجع است. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد کلمه اخلاص است لا اله الّا اللّه، و اینکه ضمیر قبل الذّکر باشد، چنان که ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: قوله إِذ قال‌َ لَه‌ُ رَبُّه‌ُ أَسلِم (2). همه نسخه بدلها: او. (3). همه نسخه بدلها و. (4). دب، فق، آج، لب، مب، مر: نگریست. (5). سوره انعام (6) آیه 79. (6). آج، لب، فق، مب، مر خالص کن آنگه. (7). مر شو. (8). آج، لب، فق، مب، مر: اینکه اختیار کن ابو علی گفت. (9). همه نسخه بدلها: می‌کرد. (10). چاپ شعرانی (1/ 337) وَ وَصّی بِها [.....] صفحه : 178 گفت: إِنّا أَنزَلناه‌ُ ...«1» حَتّی تَوارَت بِالحِجاب‌ِ«2»، و قرآن را و آفتاب را [152- ر] در آیات ذکری رفته نیست، و چنان که طرفه گفت: علی مثلها امضی اذا قال صاحبی

الا لیتنی افدیک منها و افتدی [منها]«3»، ای من الفلاة، و آن را ذکری نیست. اصم‌ّ گفت: راجع است به آن کلمه که او گفت و هی قوله: أَسلَمت‌ُ لِرَب‌ِّ العالَمِین‌َ. ابو عبیده«4» گفت: کنایت راجع است با ملت، و گفته‌اند راجع است با وصیّت، ای وصّی بوصیّة، و مفضّل گفت: راجع است به اطاعت، و إبن عامر و نافع خوانند: «اوصی» بالالف، و ابو عبیده گفت: در مصحف عثمان به «الف» است. و اوصی و وصّی به یک معنی باشد. و گفته‌اند: اوصی یک بار فعل باشد، و وصّی تکثیر«5» فعل را باشد، یعنی اوصی مرّة بعد اخری، یک بار پس از دیگر وصایت کرد، و افعل و فعّل به یک معنی بسیار است، قال اللّه تعالی: فَمَهِّل‌ِ الکافِرِین‌َ أَمهِلهُم رُوَیداً«6». بَنِیه‌ِ، پسرانش را، و آن هشت پسر بودند: اسماعیل و مادرش هاجر بود، و اسحاق و مادرش ساره بود، و مدین و مداین و یقشان«7» و زمران و یشبق و شوح«8»، و مادر اینان جمله قطور بنت یقطن الکنعانیّه بود، ابراهیم او را از پس وفات ساره به زنی کرد، و مهین«9» فرزندان او اسماعیل بود و آنگاه اسحاق، و آنگاه اینان بودند. قوله«10»: یَعقُوب‌ُ، و تقدیر اینکه است که«11»: وصّی بها ایضا یعقوب بنیه، و یعقوب نیز پسران خود را اینکه وصیّت کرد. عبد اللّه عبّاس گفت: یعقوب را برای آن یعقوب خواندند که ولادت او به عقب ولادت عیص«12» بود برادرش، و اسحاق را اینکه دو فرزند بودند: یکی عیص و یکی یعقوب، و به روایتی آن است که: یعقوب و عیص هم شکم بودند، و مادر اوّل به ----------------------------------- (1). سوره قدر (97) آیه 1. (2). سوره ص (38) آیه 32. (10- 3). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ابو عبیده. (5). وز: تکسر، مر: به کسر، مب: تکسیر. (6). سوره طارق (86) آیه 17. (7). دب: یقیتان، مر: نفشان. (8). مج: سرح. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مهترین. (11). همه نسخه بدلها: و. (12). مج: عمیص. صفحه : 179 عیص بار بنهاد و یعقوب بر اثر او، قابضا علی عقبه«1»، پاشنه او در دست گرفته. و گفتند: یعقوبش برای آن خواندند که عقبش بسیار بود، و او را دوازده پسر بودند«2»: روبیل و او فرزند مهین«3» بود، و شمعون و لاوا«4»، و یهودا، و ریالون، یسجر، و دان، و تقتالی«5»، و جاد و اشر، و یوسف و بنیامین. یا بَنِی‌َّ، و اینکه جا نیز «قال» محذوف است، قال یا بنی‌ّ با «ان» و تقدیر چنان که: ان یا بنی‌ّ، و در مصحف ابی‌ّ و عبد اللّه مسعود «ان» نوشته است. و گفتند: «ان‌ّ» مضمر است فی قوله: یُوصِیکُم‌ُ اللّه‌ُ فِی أَولادِکُم لِلذَّکَرِ مِثل‌ُ حَظِّ الأُنثَیَین‌ِ«6» وَعَدَ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ لَهُم مَغفِرَةٌ«7»، ای ان‌ّ لهم مغفرة، قال الشّاعر: انّی سأبدی لک فیما ابدی

لی شجنان شجن بنجد

شجن لی ببلاد الهند [251- پ] و تقدیر آن است که: ان‌ّ لی شجنین. إِن‌َّ اللّه‌َ اصطَفی، «ان‌ّ» برای تقدیر قول است- چنان که بیان کردیم- چه از پس قول «ان‌ّ» باشد، و آن کس که به جای «قال»، «ان» تقدیر کند گوید در ندا معنی قول باشد، یعنی فی قوله؟ « یا بنی‌ّ» برای آن که ندا قول باشد با رفع صوت، ای، اختار. لَکُم‌ُ الدِّین‌َ، خدای تعالی برای شما دین مسلمانی اختیار کرد. فَلا تَمُوتُن‌َّ إِلّا وَ أَنتُم مُسلِمُون‌َ، در ظاهر نهی«8» تعلّق به مرگ دارد، و مرگ از فعل و اختیار ایشان نباشد، و لکن به معنی نهی از مخالفت اسلام است برای آن که «الّا» اینکه جا برای اثبات است بعد نفی، و «واو» حال راست، یعنی نبادا که مرگ به شما آید و حال و صفات شما جز مسلمانی بود، یعنی مادام باید تا بر مسلمانی باشی تا چون مرگ به شما رسد بر هر حال از احوال شما را بر مسلمانی یابد«9»، و اینکه از جمله کلام فصیح ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عقبیه. (2). همه نسخه بدلها: بود. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مهتر. [.....] (4). همه نسخه بدلها: لاوی. (5). همه نسخه بدلها: یقتالی. (6). سوره نساء (4) آیه 11. (7). سوره مائده (5) آیه 9. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نفی. (9). لب، مب: باید. صفحه : 180 است. مُسلِمُون‌َ، قیل: موحّدون، و قیل: مخلصون، و قیل: مفوّضون، کار خود با خدای افگنده. قوله: أَم کُنتُم شُهَداءَ إِذ حَضَرَ یَعقُوب‌َ المَوت‌ُ، و روایت کرده‌اند که: یعقوب را چون اجل نزدیک رسید، فرزندانش به بالین او حاضر آمدند. یعقوب یوسف را گفت: ای یوسف؟ تو دانی منزلت خود در دل من، و آن که من برای تو چه غم و اندوه دیده‌ام! و خدای تعالی آن غم بر من به سر آورد و به سرور بدل کرد و امروز روز فراق و جدایی من است از تو، و من با جوار رحمت خدای می‌شوم، و روح من با نزدیک ارواح انبیا می‌رود. پسرانت را: افریم«1» و میشا را پیش من آر تا ایشان را اختصاص کنم به فضلی که جز ایشان را نباشد. ایشان را حاضر کرد. یعقوب گفت: من شما را از جمله اسباط کردم، و اسباط فرزندان یعقوب بودند، یعنی من شما را با آن که فرزند زاده‌ای، بمثابت فرزند کردم، امّا در منزلت و امّا در میراث. آنگه گفت: یا «2» یوسف دستها بیار«3» و بر پهلوهای من نه و مرا در بر گیر که من با پدرم همچونین کردم، و پدرم اسحاق با پدرش ابراهیم همچنونین کرد، یوسف همچنان کرد. آنگه گفت: چون مرا دفن کرده باشی، مرا«4» هشتاد روز رها کن، آنگه مرا برگیر از اینکه جا و با نزدیک پدرم و جدّم بر، که پدر و جدّم در یک گورند، و مرا نیز در آن جا نه تا از ایشان جدا نباشم. آنگه فرزندان را گفت و خویشان را که: به سلامت بروی، و مرا با یوسف رها کنی تا وصیّتی که هست با او بگویم. ایشان برفتند و او یوسف را وصایت کرد به وصایا که خواست«5»، و گفت: برادران«6» نکودار اگر چه ایشان با تو زشتی کردند. یوسف- علیه السّلام- [153- ر] وصیّت او بپذیرفت و یعقوب با پیش خدای شد، و یوسف او را دفن کرد. و چون هشتاد روز بر آمد، بفرمود تا او را برگرفتند و با زمین کنعان بردند با نزدیک پدر و جدّش اسحاق و ابراهیم- علیهم الصّلاة و السّلام. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، مب: اوریم، فق؟ آور، مر: آوردیم. (2). مج، وز، مب، مر: با. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بیاور. (4). مج: مراد. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به وصیّتی که داشت. (6). همه نسخه بدلها، بجز دب را. صفحه : 181 سبب نزول آیت آن بود که: جهودان دعوی کردند که یعقوب آن روز که او را وفات رسید، فرزندان را به جهودی وصایت کرد، حق تعالی رد کرد بر ایشان، گفت: أَم کُنتُم شُهَداءَ، شما حاضر بودی که یعقوب را اجل حاضر آمد! کلبی گفت: سبب وصایت یعقوب آن بود که او در مصر شد، اهل مصر بعضی بت پرست بودند و بعضی آتش پرست، گفت: نبادا«1» که فرزندان او به آن میل کنند، نزدیک مرگ ایشان را حاضر کرد و گفت: ما تَعبُدُون‌َ مِن بَعدِی، عطا گفت: خدای تعالی یعقوب را مخیّر بکرد از میان مرگ و زندگانی و با همه پیغامبران همچنان کرد. یعقوب اختیار مرگ کرد و گفت: چندان مهلت می‌خواهم تا وصیّت کنم. آنگه بیامد و فرزندان را جمع کرد و گفت: ما تَعبُدُون‌َ مِن بَعدِی. «ام» بیان کردیم که معادل همزه استفهام بود. اگر گویند: اینکه جا با چه معادله می‌کند جواب آن است که گوییم: یک وجه آن است که بیان کردیم پیش از اینکه که «میم» صله است، و معنی آن است که: اکنتم شهداء. وجهی دیگر آن است که: معادل استفهامی است در کلام مضمر و محذوف، و تقدیر آن است که: اقلتم ذلک تخرّصا و افکا ام کنتم شهداء، اینکه دروغی است که می‌گویی؟ یا «2» حاضر بودی آن جا که یعقوب را مرگ حاضر آمد و وصایت کرد. و «ما» استفهامیّه است. مِن بَعدِی، ای من بعد موتی، و بر قول اوّل خطاب با جهودان است، و بر قول دیگر مفسّران خطاب با صحابه رسول است، ایشان جواب دادند که: نَعبُدُ إِلهَک‌َ، ما خدای تو را پرستیم. وَ إِله‌َ آبائِک‌َ، و خدای پدران تو را، و اینکه اضافت اختصاص باشد از دو وجه: یکی آن که: خدای که تو را و ایشان را به پیغامبری بفرستاد، پس اینکه وجه اختصاص دارد به ایشان دون دیگران. و وجهی دیگر آن که: خدای که تو و پدران تو او را پرستیدی«3» و خلقان بر ضلالت و عبادت اصنام و جز آن از طواغیت بودند. ----------------------------------- (1). مب: مبادا. (2). دب، آج، لب، مب، مر، فق: شما. [.....] (3). دب، آج، فق، مب، مر: پرستیدندی، لب: پرستدندی. صفحه : 182 آنگه در«1» تفصیل«2» پدران ابراهیم را و اسماعیل و اسحاق را برداد، و اسماعیل پدر نبود عم بود، و عرب عم را پدر خواند از آن جا که به حرمت«3» داشت به جای پدر بود، و از اینکه جا گفت رسول- علیه السّلام- روز بدر عبّاس را: ردّوا علی‌ّ ابی، پدر مرا با نزدیک من آرید، یعنی عمّش عبّاس را [153- پ]، و نیز خاله«4» را مادر خوانند، چنان که در قصّه یوسف گفت: وَ رَفَع‌َ أَبَوَیه‌ِ عَلَی العَرش‌ِ«5» وَ إِذ قال‌َ إِبراهِیم‌ُ لِأَبِیه‌ِ آزَرَ ...«6» إِلهاً واحِداً، نصب او بر حال باشد از «نعبد». وَ نَحن‌ُ لَه‌ُ مُسلِمُون‌َ، ای مخلصون، و در آیت دلیل است بر استحباب و ترغیب در وصایت«9». و آنگه خدای- جل‌ّ جلاله- بر اینکه پیغامبران ثنا کرد به کار بستن وصیّت و خلل ناکردن به او، و از پس ایشان پیغامبران خواستند بودن و کتابها و شرعهای ناسخ با همه روا نداشتند خلل کردن«10» وصیّت، رسول ما- صلّی اللّه علیه و آله- که خاتم و آخر پیغامبران بود، و از پس او دگر پیغامبر نخواست بودن کی روا باشد که خلل کند به وصیّت! تِلک‌َ أُمَّةٌ، عبد اللّه عبّاس گفت: جماعت و امّت بر وجوه مختلف آمد: به معنی امام و مقتدا باشد فی قوله: إِن‌َّ إِبراهِیم‌َ کان‌َ أُمَّةً«11» إِنّا وَجَدنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ«12» وَ ادَّکَرَ بَعدَ أُمَّةٍ«13» وَجَدَ عَلَیه‌ِ أُمَّةً مِن‌َ النّاس‌ِ یَسقُون‌َ«14». ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب: ندارد. (2). دب، آج، لب، فق، مب: تفصیل دارد، مر: تفضّل دادند. (3). دب، آج، مب، فق، مب، مر پدر. (4). دب، آج، فق: خواله. (5). سوره یوسف (12) آیه 100. (6). سوره انعام (6) آیه 74. (7). همه نسخه بدلها: پیغامبران/ پیغمبران. (8). مب، مر تعالی. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: وصیّت. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر به. (11). سوره نحل (16) آیه 120. (12). سوره زخرف (43) آیه 23. (13). یوسف (12) آیه 45. [.....] (14). سوره قصص (28) آیه 23. صفحه : 183 و «امّة»، ام‌ّ باشد یعنی مادر، و امّت قامت باشد، یقال: فلان حسن الامّة، ای القامة، فی قول الشّاعر: و ان‌ّ«1» معاویة الاکرمی

ن حسان الوجوه طوال الامم ای القامات. قَد خَلَت، که گذشتند، یعنی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان ایشان. لَها ما کَسَبَت، ایشان راست آنچه کردند. حق تعالی در اینکه آیت بیان عدل خود کرد و آنچه«2» او ثواب عمل کسی به کسی دگر ندهد، و به گناه کسی کسی دیگر را نگیرد. گفت: کار ایشان ایشان راست و کار شما شما را، ایشان را از شما نپرسند و شما را از ایشان نپرسند، پس هر کسی«3» را کرده خود جزا دهند، چنان که گفت: کُل‌ُّ نَفس‌ٍ بِما کَسَبَت رَهِینَةٌ«4» و: کُل‌ُّ امرِئ‌ٍ بِما کَسَب‌َ رَهِین‌ٌ«5»، وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری«6» أَم کُنتُم شُهَداءَ. آنگاه گفت: احسب که چنین است شما را از آن چیست، شما را از عمل او نپرسند و او را از عمل شما، و اینکه وجهی نیکوست. وَ قالُوا کُونُوا هُوداً أَو نَصاری تَهتَدُوا، و اینکه حکایت است از جهودان و ترسایان درهم پیخته چنان که بیانش در آیات مقدّم برفت، یعنی جهودان گفتند: جهود باشی، و ترسایان گفتند: ترسا باشی. آنگاه در آیت چنین نهاد که: امّا اینکه و امّا آن، یعنی اگر از اینان شنوی مدح ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: فان‌ّ. (2). مج، وز: آن که. (3). مج، وز: بل هر نفسی را، آج، لب، فق، مب، مر: هر نفسی را. (4). سوره مدّثر (74) آیه 38. (5). سوره طور (52) آیه 21. (6). سوره انعام (6) آیه 164. صفحه : 184 جهودی گویند، و اگر از ایشان شنوی مدح ترسایی گویند، برای اینکه لفظ «او» گفت. و قوله: «تهتدوا»، مجزوم است به جواب امر که کلام متضمّن معنی شرط و جزاست، و تقدیر چنین است: فانّکم ان تکونوا کذلک تهتدوا. آنگه حق تعالی مسلمان را بیاموخت که جواب جهودان و ترسایان چگونه دهی: قُل بَل مِلَّةَ إِبراهِیم‌َ، و نصب او بر فعلی مقدّر بود، و معنی آن که: بل نتّبع ملّة ابرهیم و نعتقد ملّة ابرهیم. حَنِیفاً، نصب او بر حال است، در معنی او خلاف کردند. بعضی اهل لغت گفتند: حنیف مایل باشد، و احنف گویند آن را که انگشتان او به جانب وحشی میل دارد، و معنی آن که: ما مایلیم و عدول کرده از دینی که جز دین مسلمانی است. و بعضی دگر گفتند که: حنیف مستقیم باشد، و از اینکه جا احنف گویند آن را که قدم او راست بود، همه پای او بر زمین نشیند در وقت ایستادن، یعنی ما بر استقامت دین مسلمانی‌ایم«1». و ابو علی جمع«2» کرد میان هر دو قول و گفت: اصل حنف استقامت باشد، و کژی را بر سبیل تفأل حنف خوانند، چنان که اعمی را بصیر خوانند، و بیابان را که مهلکه باشد مفازه، و مار گزیده را که بیم هلاکش بود سلیم، چنان که شاعر گفت، اعنی طائی در وصف پیری: دقّة فی الحیوة تدعی جلالا

مثل ما سمّی اللّدیغ سلیما عبد اللّه عبّاس گفت: ملّت ابراهیم در نماز روی به کعبه کردن است، و در حج طواف خانه و مسح ارکان، و استلام حجر، و وقوف بالموقفین، و رمی الجمار، که ابراهیم و آنان که بر ملّت او بودند اینکه کار را بستند. قتاده گفت: حنیفیّه«3» تحریم نکاح محرّمات باشد و ختنه کردن. مقاتل گفت: حنیفا، ای مخلصا، و مجاهد گفت: حنیفا، ای متّبعا. وَ ما کان‌َ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ، و ابراهیم از جمله مشرکان نبود، و جهودان و ترسایان مشرکند به آن که خدای تعالی از ایشان حکایت کرد که: ----------------------------------- (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: مسلمانیم. (2). اساس: به صورت: «منع» هم خوانده می‌شود. (3). مج، وز، دب، آج: حنیفه. صفحه : 185 وَ قالَت‌ِ الیَهُودُ عُزَیرٌ ابن‌ُ اللّه‌ِ وَ قالَت‌ِ النَّصاری المَسِیح‌ُ ابن‌ُ اللّه‌ِ«1» لَقَد کَفَرَ الَّذِین‌َ قالُوا إِن‌َّ اللّه‌َ ثالِث‌ُ ثَلاثَةٍ«2». آنگاه گفت: جواب جهودان دهی و بگویی [154- پ] که: آمَنّا بِاللّه‌ِ، ما به خدای ایمان داریم. وَ ما أُنزِل‌َ إِلَینا، و آنچه به ما آورده‌اند یعنی قرآن، وَ ما أُنزِل‌َ إِلی إِبراهِیم‌َ، یعنی صحف ابراهیم، و آن ده صحیفه بود که بر ابراهیم- علیه السّلام- فرود آمد، و کتاب اسماعیل و اسحاق و یعقوب«3» همان بود، و اگر چه «واو» ایجاب ترتیب نکند، حق تعالی در آیت ترتیب نگاهداشت اسماعیل را از پس ابراهیم، برای آن تقدیم کرد که او فرزند مهتر بود پس از او اسحاق، پس از او یعقوب را که فرزند اسحاق بود، پس از آن اسباط را که فرزندان یعقوب بودند. محمّد بن اسحاق گوید: یعقوب دختر خال خود را «لیّا» بنت «لیّان» به زنی کرد، و از او شش پسر آورد. چون «لیّا» فرمان یافت، یعقوب خواهر او راحیل را به زنی کرد و از او یوسف و بنیامین آورد، و دو سرّیت«4» داشت چهار فرزند از ایشان آورد«5»، اینکه دوازده سبط بودند. و به روایتی، دیگران هر دو فرزند از مادری بودند- و اللّه اعلم. و اسباط در بنی یعقوب چنانند که قبایل در بنی اسماعیل، به نام مختلف‌اند تا فرق و تمییز باشد در میان فرزندان ایشان. و سبط در لغت نواده«6» بود، اعنی فرزندزاده. از اینکه جا حسن و حسین را سبطا«7» رسول اللّه- علیه و علیهما السّلام- گویند. و اصل او در لغت درختی بود شاخه‌ها در هم پیچیده، کذا ذکره ابو سعید الضّریر. آنگه موسی و عیسی را جدا کرد برای آن که دین ایشان و کتاب ایشان و شرع ایشان دگر بود. دگر آن که: جهودان و ترسایان را به ایشان اختصاص بود تا بدانند که مصطفی- صلّی اللّه علیه و آله- به پیغامبر و کتاب ایشان ایمان می‌دارد، و او را عصبیّت«8» و مکافات بر آن نمی‌دارد که کفر آرد به ایشان، چون درست شده است که ایشان پیغامبران خدا بودند، و کتابهای ایشان حق بود. ----------------------------------- (1). سوره توبه (9) آیه 30. (2). سوره مائده (5) آیه 73. (3). همه نسخه بدلها و اسباط. (4). آج، لب، فق، مب، مر: دو سر پوشیده. [.....] (5). آج، لب، فق، مب، مر: چهار شدند از راحیل. (6). دب: نوازده، فق: نوانزده، مب: نوزده. (7). دب، آج، مب: سبط. (8). مر: عصبت. صفحه : 186 و أُوتِی‌َ، اعطی من الایتاء و هو الاعطاء، و مراد به آنچه ایشان را دادند، اعنی موسی و عیسی را توریت و انجیل است. وَ ما أُوتِی‌َ النَّبِیُّون‌َ مِن رَبِّهِم، و آنچه پیغامبران را دادند از خدای ایشان از کتابها و شرایع. لا نُفَرِّق‌ُ بَین‌َ أَحَدٍ مِنهُم، ما از میان ایشان فرق نکنیم در باب پیغامبری و راست گویی و حقّی آنچه از خدای تعالی آوردند، و مراد نه آن است که تفضیل ننهیم بعضی را بر بعضی، بل مراد آن است که در باب ایمان فرق نکنیم، چنان که شما که جهودانی«1» کردی و گفتی، نؤمن ببعض و نکفر ببعض. وَ نَحن‌ُ لَه‌ُ مُسلِمُون‌َ، و ما او را مستسلم و منقادیم، یعنی خدای را- جل‌ّ جلاله. و ابو مسلم گفت: روا باشد که ضمیر عاید باشد با جمله آنچه در مقدّمه رفت، آنگه ضمیر را برای آن تذکیر کرد که آن خواست، و نحن لذلک. سفیان ثوری را گفتند: مرد، کی مسلمان باشد! گفت: آنگه که چون از او پرسند [155- ر] که به چه ایمان داری! بگوید که: امنت باللّه، وَ ما أُنزِل‌َ إِلَینا- الی قوله: وَ نَحن‌ُ لَه‌ُ مُسلِمُون‌َ، و اینکه آیت برخواند. فَإِن آمَنُوا بِمِثل‌ِ ما آمَنتُم بِه‌ِ فَقَدِ اهتَدَوا، سبب نزول اینکه آیت آن بود که: چون رسول- علیه السّلام- آیت مقدّم بر جهودان و ترسایان خواند، چون به ذکر عیسی رسید جهودان را خوش نیامد و ترسایان«2» نیز، گفتند: حکم عیسی دیگر است، او پیغامبری نبود چون دیگر پیغامبران، بل پسر خدا بود- تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا- خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: اگر جهودان و ترسایان ایمان آرند به مانند آنچه شما ایمان داری، مهتدی‌اند و راه راست یافته«3». عبد اللّه عبّاس گفت: «مثل» زیادت است، و در قراءت او چنین است: «فان امنوا بما امنتم به»، گفت: ایمان به خداست، و خدای را مثل نیست. گفت، و مانند اینکه آن است که گفت«4»: لَیس‌َ کَمِثلِه‌ِ شَی‌ءٌ«5»، و المعنی: لیس کهو«6»، و مانند اینکه قول شاعر است: ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: جهودی. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (3). دب، آج، لب، فق، مب: یافته‌اند، مر: یافتند. (4). وز: ندارد. (5). سوره شوری (42) آیه 11. (6). مج، وز، دب، آج، لب: کهود. صفحه : 187 یا عاذلی دعنی من عذلکا

مثلی لا یقبل من مثلکا ای، انا لا اقبل منک. بعضی دگر گفتند: «بی«1»» زیادت است، تقدیر اینکه است«2»: «فان امنوا مثل ما امنتم»، و «ما» مصدری باشد، یعنی مثل«3» ایمانکم، تشبیه در ایمان شده باشد نه در آن که ایمان بدوست، و اینکه وجه ملیح است. و وجه اوّل هم نیکوست، و معنی آیت بر یکی از اینکه دو وجه مستقیم شود. وَ إِن تَوَلَّوا، اگر برگردند و اعراض کنند و ایمان بر اینکه وجه نیارند، فَإِنَّما هُم فِی شِقاق‌ٍ. عبد اللّه عبّاس و عطا و اخفش گفتند: فی خلاف، یقال: شاق‌ّ فلان فلانا مشاقّة و شقاقا اذا اخذ فی شق‌ّ خلاف شق‌ّ صاحبه، دلیله قوله: لا یَجرِمَنَّکُم شِقاقِی«4» إِلّا بِشِق‌ِّ الأَنفُس‌ِ«5» ذلِک‌َ بِأَنَّهُم شَاقُّوا اللّه‌َ«6» فَسَیَکفِیکَهُم‌ُ اللّه‌ُ، آنگه حق تعالی رسول را- علیه السّلام- تسلّی داد، گفت: نگر«7»؟ دل در بند اینان نداری که خدای تعالی تو را کار اینان کفایت بکند، یعنی جهودان و ترسایان. و «سین» استقبال راست که فعل خالص بکند به مستقبل، و «کفی» متعدّی به دو ----------------------------------- (1). بی/ با. (2). مب، مر که. (3). مج: مثله. (4). سوره هود (11) آیه 89. [.....] (5). سوره نحل (16) آیه 7. (6). سوره انفال (8) آیه 13. (7). آج، لب، فق، مب، مر: در نگر. صفحه : 188 مفعول باشد: «کاف» مفعول اوّل است، و «هم» مفعول دوم«1»، یقال: کفیته المهم‌ّ و همچونین کرد که گفت. کار جهودان بنی النّضیر کفایت کرد به جلا و نفی، و کار جهودان بنی قریظه کفایت کرد به قتل و سبی، و کار ترسایان نجران کفایت کرد به جزیت و مذلّت. وَ هُوَ السَّمِیع‌ُ«2» لأقوالهم، العَلِیم‌ُ باحوالهم. صِبغَةَ اللّه‌ِ، ابو العالیه گفت: دین اللّه. مجاهد گفت: اسلام است. عبد اللّه عبّاس گفت: ترسایان را چون فرزندی آمدی، روز هفتم، او را به آبی بردندی که آن را عمودیّه گفتندی، و او را به آن آب بشستندی و گفتندی: صبغناه به، ما او را به اینکه آب بشستیم تا دینی دگر نگیرد جز ترسایی، و اینکه به جای ختان داشتند. خدای تعالی بر ایشان ردّ کرد به عبارت ایشان، گفت: اینکه دین که خدای رنگ کرده است بهتر است. بهری دگر از مفسّران گفتند: جهودان را عادت بودی که چون ایشان را مولودی بودی«3» رنگی در او مالیدندی، و ترسایان نیز رنگی به خلاف رنگ جهودان در مولود مالیدندی، و آن چون شعاری بودی ایشان را، حق تعالی گفت: شعار مسلمانی که بر رنگ اصل خلقت باشد خدا«4» آفرید«5»، آن بهتر باشد. بهری دیگر از علما گفتند: حق تعالی دین را برای آن صبغت خواند که دین را اثری و علامتی بود، چنان که رنگ را. إبن کیسان گفت: «صبغة اللّه»، ای قبلة اللّه، بعضی دگر گفتند: حجّة اللّه. زجّاج و ابو عبیده گفتند: خلقة اللّه، و معنی آن است که: خدای تعالی خلقان را بر فطرت اسلام آفرید، بیانش: فِطرَت‌َ اللّه‌ِ الَّتِی فَطَرَ النّاس‌َ عَلَیها«6» فِطرَت‌َ اللّه‌ِ«1» صِبغَةَ اللّه‌ِ، کلمتش خواند فی قوله: وَ کَلِمَةُ اللّه‌ِ هِی‌َ العُلیا«2» یَدخُلُون‌َ فِی دِین‌ِ اللّه‌ِ«3»صِراطِ اللّه‌ِ الَّذِی«4» ذلِک‌َ هُدَی اللّه‌ِ«6» یُرِیدُون‌َ أَن یُطفِؤُا نُورَ اللّه‌ِ«7» وَ اعتَصِمُوا بِحَبل‌ِ اللّه‌ِ«8» ادع‌ُ إِلی سَبِیل‌ِ رَبِّک‌َ«9». عبد اللّه عبّاس روایت کند که، بنی اسرایل از موسی پرسیدند که: أ یصبغ ربّک، خدای تو رنگ زرد«10». موسی گفت: اللّه اللّه«11» ان کنتم مؤمنین، از خدای بترسی اگر مؤمنی. خدای تعالی به موسی وحی کرد که: از تو می‌پرسند«12» که من رنگ رزم! بگو که: همه رنگها من رزم«13»، برای آن که همه رنگها از من است و در مقدور من است. جهودان بر آن منکر شدند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد ردّ بر ایشان و بر جهودان عصر رسول ما- علیه السّلام. در نصب او خلاف کردند، بعضی گفتند: نصب او بر اغراست، یعنی اتّبعوا و الزموا صبغة اللّه. اخفش گفت: بدل مِلَّةَ إِبراهِیم‌َ است. وَ مَن أَحسَن‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ صِبغَةً، ای دینا و خلقا، و نصب او بر تمییز است. وَ نَحن‌ُ لَه‌ُ عابِدُون‌َ، ای مطیعون متذلّلون«14». ----------------------------------- (1). سوره روم (30) آیه 30. (2). سوره توبه (9) آیه 40. (3). سوره نصر (110) آیه 2. (4). سوره شوری (42) آیه 53. [.....] (5). همه نسخه بدلها: هداش/ هدایش. (6). سوره انعام (6) آیه 88. (7). سوره توبه (9) آیه 32. (8). سوره آل عمران (3) آیه 103. (9). سوره نحل (16) آیه 125. (10). آج: رنگ رز است، مر: رنگ رز بود. (11). مر: اتّقوا اللّه. (12). مر ایصبغ ربّک. (13). مج، وز: می‌رزم، مب: من رنگها ریزم، دب، آج، لب، فق، مر: من ریزم. (14). همه نسخه بدلها: مذلّلون. صفحه : 190 قُل أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللّه‌ِ، همزه استفهام راست و معنی تقریع و انکار، و محاجّت مجادلت و مخاصمت باشد، مفاعله باشد از حجّت، یقال: حاججته فحججته«1»، ای غلبته بالحجّة. خلاف کردند در آن که اینکه محاجّت و مخاصمت با که بود و در چه بود. اصم گفت: با مشرکان بود که ایشان به خدای و صفات خدا مقرّ نبودند، و جز خدای را عبادت می‌کردند. می‌گوید: با ما در خدای مخاصمت می‌کنی، و ما و شما مقرّیم که او آفریدگار و پروردگار ما و شماست؟ بعضی دگر گفتند: خصومت با جهودان بود آن جا که گفتند: ما به حق اولیتریم که خداوند کتابیم، و علم اوایل بنزدیک ماست، نَحن‌ُ أَبناءُ اللّه‌ِ وَ أَحِبّاؤُه‌ُ«2» عُزَیرٌ ابن‌ُ اللّه‌ِ«3» المَسِیح‌ُ ابن‌ُ اللّه‌ِ«4». آنگه گفتند: ما اولیتریم به حق، و بلا خلاف آیت ردّ است بر جمله آنان که خلاف حق گفتند و در حق خلاف کردند. وَ لَنا أَعمالُنا وَ لَکُم أَعمالُکُم، و اینکه عبارت است و خبر از عدل خدای- عزّ و جل‌ّ- [156- پ] و آن که او جزای عمل کسی به دیگری ندهد- چنان که گفته شد. وَ نَحن‌ُ لَه‌ُ مُخلِصُون‌َ، و ما عمل با اخلاص می‌کنیم، یعنی در عبادت با او شرک«5» نمی‌آریم.

فصل در اخلاص از کلام علما و مشایخ‌

حذیفه یمان گفت: از رسول- علیه السّلام- پرسیدم که: اخلاص چه باشد! رسول- علیه السّلام- گفت: من از جبریل پرسیدم، جبریل- علیه السّلام- گفت: من از خدای- عزّ و جل‌ّ- پرسیدم، مرا گفت: الاخلاص سرّ من سرّی استودعته قلب من ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مر: بحجّته، مر: بحج بحجحته. (2). سوره مائده (5) آیه 18. (4- 3). سوره توبه (9) آیه 30. (5). مر: شک. [.....] صفحه : 191 الله‌احببته من عبادی،} گفت: اخلاص سرّی از سرهای من است، در دل آن بنده نهم کش دوست دارم. ابو ذرّ غفاری‌ّ گفت که، رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: ان‌ّ لکل‌ّ حق‌ّ حقیقة و ما بلغ عبد حقیقة الاخلاص حتّی لا یحب‌ّ ان یحمد علی شی‌ء من عمل اللّه، گفت: هر حقّی را حقیقتی است، و بنده به حقیقت اخلاص نرسد تا چشم از آن بنیفگند که او را مدح کنند بر کاری که برای خدا کند. سعید جبیر گفت: اخلاص آن باشد که مرد، دین و عمل خویش خدای را خالص کند، در دین با خدای شرک نیارد، و در عمل با خلقان ریا نکند. فضیل عیاض گفت: ترک عمل برای مردمان ریا باشد، و عمل برای مردمان شرک باشد، و اخلاص آن بود که از اینکه هر دو مسلّم بود. یحیی معاذ گفت: هو تخلیص العمل من العیب و الذّم‌ّ کتمییز«1» اللّبن من بین الفرث و الدّم، گفت: اخلاص آن باشد که عمل خالص دارد از عیب و ذم‌ّ چنان که شیر ممیّز است از میان سرگین و خون. ابو الحسن بوشنجی گفت: اخلاص آن بود که لا یکتبه الملکان و لا یفسده الشّیطان و لا یطّلع علیه الانسان و لا یعلمه غیر الرّحمن گفت: اخلاص آن باشد که فریشته را به نبشتنش«2» راه نبود، و شیطان را به تباه کردنش، و آدمی را بر او مطّلع نباشد، و جز خدای- عزّ و جل‌ّ- کس نداند. رویم گفت: اخلاص آن بود که آنچه کنی نبینی، و گفته‌اند: ما یراد به الحق‌ّ و یقصد به الصّدق و قیل: هو ما لا یشوبه الافات و لا یتبعه رخص التّأویلات، آن بود که آفات آن را مشوب نکند و رخصت تأویل به دنبال آن نباشد. و قیل: هو ما استتر من الخلائق و استصفی من العلائق، آنچه از خلقان پوشیده باشد و از علایق صافی باشد. حذیفه مرعشی گفت: اخلاص آن بود که بنده را سرّ و علانیت یکی بود«3». ابو یعقوب مکفوف گفت: آن بود که حسنات همچنان پوشیده [157- ر] دارد که سیئات. ----------------------------------- (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق: کتمیز. (2). مب، مر: نوشتنش، فق: به نوشتن. (3). مج، وز، دب، آج، لب، مب: راست بود. صفحه : 192 ابو سلمان«1» گفت: مرائی را سه علامت بود: در خلوت کسلان بود، و در میان مردم بنشاط بود بر عمل، و چون مدحش کنند در عمل بیفزاید. قوله: أَم تَقُولُون‌َ، إبن عامر و حمزه و کسائی و خلف به «تا» خوانند علی الخطاب، و باقی قرّاء به « یا » علی الخبر عن الغائب. ام یقولون، یا «2» می‌گویند، یعنی جهودان و ترسایان، به قراءت آن که به « یا » خواند. و آن کس که به «تا» خواند، خطاب هم با ایشان است، یا می‌گویی که ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان یعقوب جهود بودند یا ترسا. و همچنان که بیان کردیم خبر از هر دو گروه درهم پیخته«3» است، و تفصیل آن که جهودان گفتند: اینان جهودان بودند، و ترسایان گفتند: ترسا بودند. و «ام» معادل است همزه استفهام را فی قوله: قُل أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللّه‌ِ ...، أَم تَقُولُون‌َ، تو جواب ده ای محمّد: قُل أَ أَنتُم أَعلَم‌ُ أَم‌ِ اللّه‌ُ، بگو شما عالمتری«4» به احوال و ادیان ایشان یا خدای؟ و اگر چنان است که قول شما در حق‌ّ ایشان از حوالت جهودی و ترسایی بر ایشان درست است، خدای چنان دانسته باشد، و اگر بنگوید«5» گوای«6» پنهان کرده باشد«7» و اگر گوای«8» که داند پنهان کند از او ظالمتر که باشد،! یعنی کس نباشد از او ظالمتر. و «من» استفهامی است، «اظلم» افعل تفضیل است، و در اینکه آیت دلیل است بر آن که قبیح از قدیم تعالی قبیحتر باشد، چون عالمی و استغنا در حق‌ّ او بلیغتر است، خلاف آن که مجبّران گفتند: قبیح از ما قبیح باشد از خدای تعالی قبیح نباشد، برای آن که مورد آیت آن است که: آن کس که گوای«9» داند و پنهان کند ظالم باشد، و اگر خدای تعالی کند ظالمتر باشد- تعالی عن ذلک علوّا کبیرا. وَ مَا اللّه‌ُ بِغافِل‌ٍ، اینکه «با» در خبر «ما» ی نافیه و در خبر لیس شود برای تأکید نفی را، تقول: ما زید بمنطلق، و مرجع غفلت با نفی علم باشد. عَمّا تَعمَلُون‌َ، به ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ابو سلیمان. (2). اساس: آیا، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (3). فق، مب، مر: بیخته. (4). مر: داناتری. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نگویید. (9- 6). همه نسخه بدلها: گواهی. (7). آج، لب، فق، مب، مر: کرده باشید. (8). مر: و اگر هر که گواهی داند و. صفحه : 193 «تا» و « یا » خوانده‌اند، بناء علی «یقولون» و «تقولون» در اوّل آیت. قوله تعالی: تِلک‌َ أُمَّةٌ قَد خَلَت- الایة، تفسیر اینکه برفت در آیتی که مثل اینکه است لفظا و معنا. اگر گویند: چرا تکرار کرد اینکه آیت را با قرب عهد به او! گوییم: مراد به آیت اوّل انبیااند که ذکر ایشان در آیتی که پیش از اینکه آیت بود برفت، و مراد به اینکه آیت اسلاف جهودانند که اعقاب ایشان گفتند از ایشان که: اینکه پیغامبران جهودان بودند یا ترسایان، و چون مراد مختلف باشد فایده مختلف بود، و چون چنین باشد تکرار نبود، چه هر یک [157- پ] مستقل‌ّ باشد به فایده خود. و وجه دیگر آن است که: مخاطبان مختلف بودند، و چون مخاطبان مختلف باشند تکرار فایده باشد. وجه دیگر آن که: وقت مختلف بود، و آیت وارد مورد وعظ و زجر است، و در اینکه تذکیر باشد به نعمت خدا و تحذیر بود از عقاب او، و اینکه معنی هر چه بیشتر باشد نفعش عامتر باشد، و فایده‌ایش ظاهرتر- و اللّه اعلم بمراده من کلامه.

[سوره البقرة (2): آیات 142 تا 145]

[اشاره]

سَیَقُول‌ُ السُّفَهاءُ مِن‌َ النّاس‌ِ ما وَلاّهُم عَن قِبلَتِهِم‌ُ الَّتِی کانُوا عَلَیها قُل لِلّه‌ِ المَشرِق‌ُ وَ المَغرِب‌ُ یَهدِی مَن یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ (142) وَ کَذلِک‌َ جَعَلناکُم أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النّاس‌ِ وَ یَکُون‌َ الرَّسُول‌ُ عَلَیکُم شَهِیداً وَ ما جَعَلنَا القِبلَةَ الَّتِی کُنت‌َ عَلَیها إِلاّ لِنَعلَم‌َ مَن یَتَّبِع‌ُ الرَّسُول‌َ مِمَّن یَنقَلِب‌ُ عَلی عَقِبَیه‌ِ وَ إِن کانَت لَکَبِیرَةً إِلاّ عَلَی الَّذِین‌َ هَدَی اللّه‌ُ وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیُضِیع‌َ إِیمانَکُم إِن‌َّ اللّه‌َ بِالنّاس‌ِ لَرَؤُف‌ٌ رَحِیم‌ٌ (143) قَد نَری تَقَلُّب‌َ وَجهِک‌َ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّک‌َ قِبلَةً تَرضاها فَوَل‌ِّ وَجهَک‌َ شَطرَ المَسجِدِ الحَرام‌ِ وَ حَیث‌ُ ما کُنتُم فَوَلُّوا وُجُوهَکُم شَطرَه‌ُ وَ إِن‌َّ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ لَیَعلَمُون‌َ أَنَّه‌ُ الحَق‌ُّ مِن رَبِّهِم وَ مَا اللّه‌ُ بِغافِل‌ٍ عَمّا یَعمَلُون‌َ (144) وَ لَئِن أَتَیت‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ بِکُل‌ِّ آیَةٍ ما تَبِعُوا قِبلَتَک‌َ وَ ما أَنت‌َ بِتابِع‌ٍ قِبلَتَهُم وَ ما بَعضُهُم بِتابِع‌ٍ قِبلَةَ بَعض‌ٍ وَ لَئِن‌ِ اتَّبَعت‌َ أَهواءَهُم مِن بَعدِ ما جاءَک‌َ مِن‌َ العِلم‌ِ إِنَّک‌َ إِذاً لَمِن‌َ الظّالِمِین‌َ (145)

[ترجمه]

گویند سفیهان از مردمان چه«1» برگردانید ایشان را از قبله‌شان که بودند بر آن،! بگو خدای [راست]«2» آن جا که آفتاب بر آید و آن جا که فرو شود، راه نماید آن را که خواهد به راه راست. [158- ر] و همچنین کردیم ما شما را امّتی میانه تا باشید گواهان بر مردمان، و تا باشد پیغامبر بر شما گواه، و نکردیم ما آن قبله که تو بودی بر آن مگر تا بدانیم که کیست که پی‌گیری«3» کند رسول را از آن که ----------------------------------- (1). دب: چون. (2). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (3). مج، وز: پیروی، دب، آج، لب: پی‌گرمی. [.....] صفحه : 194 برگردد بر پی خود، و آن بود بزرگ مگر بر آنان که لطف کرد خدای به ایشان، نبود خدای که به ضایع کند ایمان شما«1»، خدا بر مردمان مهربان و بخشاینده است. [158- پ] ما می‌بینیم گردانیدن روی تو در آسمان، بگردانیم«2» تو را با قبله‌ای که تو خواهی، فراز کن رویت به جانب مسجد مکّه و هر کجا باشی«3» فراز کنی«4» رویتان به جانب او، و ایشان که«5» دادند ایشان را کتاب دانند که اینکه حق‌ّ است از خدایشان و نیست خدا بی آگاه از آنچه ایشان می‌کنند. و اگر بیاری به آنان که ایشان را کتاب دادند به هر دلیلی، پی‌گیری«6» نکنند قبله تو را و نه تو پیروی کنی قبله ایشان را، و نه بهری از ایشان پی‌گیرد قبله بهری را، و اگر تو پی هوای ایشان گیری از پس آن که آمد به تو از علم، تو آنگه از جمله ستمکاران باشی. قوله: سَیَقُول‌ُ السُّفَهاءُ، وجه اتّصال«7» آیت به آیت مقدّم آن است که چون محاجّت با جهودان و ترسایان و کافران کناره شد، خدای تعالی رسول را خبر داد که: آنان که با تو خصومت کردند در توحید من و در باب انبیا سخن گفتند، دل عزیز تو بخواهند«8» رنجانیدن در باب قبله چون من قبله بگردانم، و حق تعالی اینکه برای چند [159- ر] وجه گفت: ----------------------------------- (1). آج، لب، فق بدرستی که. (2). آج، لب، فق: بگردانیدیم. (3). باشی/ باشید. (4). کنی/ کنید. (5). مج، وز، آج، لب، فق: آنان که. (6). مج، وز، آج، لب، فق: پی‌گیری. (7). مج، وز، دب، لب، فق، مب: ایصال. (8). مج، وز، لب، مر: نخواهند. صفحه : 195 یکی برای آن که: تا رسول- علیه السّلام- توطین نفس کند و دل بر آن بنهد که ایشان اینکه خواهند گفتن، چون بگویند سختش نیاید بر حدّ آن که او بی خبر بوده باشد. دگر: تسلیت رسول- علیه السّلام- کرد بقوله: سَیَقُول‌ُ السُّفَهاءُ، گفت: سفیهانند و از سر سفه سخنی خواهند گفتن تا دل از آن خوش داری. وجهی دگر آن که: تا معجزه‌ای باشد رسول را- علیه السّلام- که چون خبر دهد از غیبی که در مستقبل ایّام خواهد بودن، و مخبر«1» وفق خبر آید، اینکه معجز باشد و دلیل صدق او کند در آن که«2» گوید. و «سفیه» ضدّ حلیم«3» باشد، و سفه خفّت بود، در لغت مرد سبکسار را سفیه گویند. مفسّران خلاف کردند در آن که اینکه سفیهان که بودند، عبد اللّه عبّاس گفت: مشرکان بودند که چون حق تعالی قبله بگردانید، ایشان گفتند: محمّد متردّد گشت، گاه روی به بیت المقدّس می‌کند، و گاه روی به کعبه می‌کند، چون سرگشته‌ای شده است در کار خود، اینکه کافران مکّه گفتند، و مانند اینکه روایت است از حسن بصری. قول دیگر آن است که: اینکه سفیهان جهودانند که چون رسول- علیه السّلام- روی از بیت المقدّس با حرم مکّه آورد، طعن زدند و ایشان را خوش نیامد«4»، گفتند: محمّد چرا از اینکه قبله روی برگردانید! و اینکه قبله پیغامبران مقدّم است، اگر بر اینکه قبله بماندی همانا آن پیغامبر آخر زمان بودی که ما نعت و صفت او در توریت و انجیل خوانده‌ایم«5»، و اینکه قول مجاهد و قتاده و سفیان است و یک روایت است از عبد اللّه عبّاس. سدّی گفت: مراد منافقانند و جهودان که چون رسول- علیه السّلام- روی از بیت المقدّس با مسجد الحرام کرد طعن زدند و گفتند: اشتقاق«6» الرّجل الی بلده و مولده، محمّد را یاسه«7» مکّه می‌باشد که شهر و مولد اوست، برای آن روی در نماز به او کرد. ----------------------------------- (1). مر بر. (2). همه نسخه بدلها: آنچه. (3). لب، فق، مب: علیم. (4). همه نسخه بدلها و. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: یافته‌ایم، مر: یافتیم. (6). دب، لب، فق، مب: اشتیاق. [.....] (7). دب: ایاسه. صفحه : 196 و جهودان بر وجه تألّم گفتند: که ایشان امید موافقت رسول می‌داشتند در بعضی چیزها، و گمان ایشان چنان بود که روی به بیت المقدّس کردن از طریق مسامحت و مساهلت است، می‌گفتند: امید است که با دین ما آید که در قبله ما را مخالفت نمی‌کند. «سیقول»، «سین» استقبال راست، یعنی خواهند گفتن اینکه سفیهان بی خردان سبکساران: ما وَلّاهُم، چه برگردانید ایشان را؟ «ما» استفهامی است، ای ما صرفهم، یقال«1»: ولّیته عن کذا فتولّی، ای صرفته فانصرف. حق تعالی گفت: جواب ده و بگو خدای راست مشرق و مغرب، به وفق و حسب مصلحت بندگانش را بفرماید که: روی به جانبی دون جانبی کنی، و راه نماید آن را که خواهد ره راست به الطاف و زیادات«2» الطاف. و گفته‌اند: اینکه هدایت به معنی تثبیت است، یعنی الطافی کند که به آن الطاف ایشان ثبات کنند بر ره راست. قوله: وَ کَذلِک‌َ، اهل علم خلاف کردند [159- پ] در آن که اینکه «کاف» تشبیه به چه تعلّق دارد. بیشتر مفسّران گفتند: تعلّق به چیزی«3» دارد«4» که یَهدِی مَن یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ بر او دلیل است، و تقدیر اینکه است که: فکما هدیناکم بمحمّد الی صراط مستقیم. کَذلِک‌َ«5» وَ لَقَدِ اصطَفَیناه‌ُ فِی الدُّنیا«6» کَذلِک‌َ جَعَلناکُم، اینکه وجه متعسّف و بعید است. و «جعل» روا بود که به معنی تصییر بود، و تأویل بر الطاف و توفیق توان کردن، یعنی ما کردیم با شما ----------------------------------- (1). مب ما. (2). مر: زیادت. (3). آج، مر: جزا، فق: خبری. (4). دب، لب، فق، مر جزا. (5). مر: و کذلک. (6). سوره بقره (2) آیه 130. صفحه : 197 الطافی که عند آن امّتی وسط شدی، و شاید که «جعل» به معنی حکم باشد و تسمیه باشد چنان که گفت: وَ جَعَلُوا المَلائِکَةَ الَّذِین‌َ هُم عِبادُ الرَّحمن‌ِ إِناثاً«1»وَ جَعَلُوا لِلّه‌ِ أَنداداً«2» «امّة»، ای جماعة وسطا. ابو سعید خدری‌ّ و ابو هریره از رسول- علیه السّلام- روایت کردند که: «وسطا» ای عدلا، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده و ربیع و إبن زید است«3»، و برای آن عدل را وسط خوانند که عدل راست باشد، و آنگه«4» راست باشد که جای او میانه باشد، و یا ایقاع«5» او بر وجه میانه باشد، نه اسراف و نه تقصیر، و اینکه از قول عرب است که: نزل فلان وسط الوادی، ای خیر موضع فیه، و موضع فلان من قومه موضع الواسطة من القلادة، و در وصف رسول- علیه السّلام- آمده است: هو اوسط قریش نسبا، ای خیرهم و اعدلهم. و مثل از اینکه جاست که: 6» خیر الأمور اوساطها«، و قال زهیر: هم وسط یرضی الأنام بحبّهم

اذا نزلت احدی اللّیالی بمعظم کلبی گفت: أُمَّةً وَسَطاً، ای اهل دین وسط«7» بین الغلوّ و التّقصیر برای آن که هر دو مذموم است، هم اسراف و هم تقصیر، آنچه از میان اینکه هر دو باشد پسندیده آن است، نبینی که حق تعالی چگونه گفت رسولش را: وَ لا تَجعَل یَدَک‌َ مَغلُولَةً إِلی عُنُقِک‌َ وَ لا تَبسُطها کُل‌َّ البَسطِ«8» وَ لا تَجهَر بِصَلاتِک‌َ وَ لا تُخافِت بِها وَ ابتَغ‌ِ بَین‌َ ذلِک‌َ سَبِیلًا«9»، و قال: وَ الَّذِین‌َ إِذا أَنفَقُوا لَم یُسرِفُوا وَ لَم یَقتُرُوا وَ کان‌َ بَین‌َ ذلِک‌َ قَواماً«10» جَعَلناکُم أُمَّةً وَسَطاً، و آن که خدای تعالی به عدالت او حکم کند الّا معصوم نباشد، برای آن که قاضی که حاکم وقت باشد به عدالت هیچ کس حکم نکند تا او را ظاهر«1» عدالت نداند. و اگر او را به باطن طریقی بودی حکم نکردی تا به باطن در عدل نبودی، چون خدای تعالی عالم است به ظاهر و باطن خلق و حکم کند به عدالت کسی لا بدّ باید تا عدل باشد ظاهرا و باطنا، و آن که چنین باشد جز معصوم نبود. دگر آن که گفت: لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النّاس‌ِ وَ یَکُون‌َ الرَّسُول‌ُ عَلَیکُم شَهِیداً، گفت: تا شما گواهان باشی بر مردمان، و رسول- علیه السّلام- بر شما گواه باشد. پس آن کس که در برابر رسول گواهی«2» دهد، اگر به منزلت برابر او نباشد کم از آن نباشد که به عدالت که شرط است در گوای«3» برابر او باشد، و اینکه چنین نباشد الّا معصوم. دیگر آن که: اگر گواهان حاکم وقت ظاهر عدالت باشند، گواهان خدای- عزّ و جل‌ّ- که در حکم گاه او گواهی دهند لابدّ باید که معصوم باشند. اگر گویند: اینکه خطاب با جمله امّت است، گوییم: تخصیص کنیم به اینکه ادلّه و قرائن که در آیت و بیرون آیت هست. دگر آن که: امّت به معنی عصبت و جماعت در قرآن بسیار است، منها قوله: وَ مِن قَوم‌ِ مُوسی أُمَّةٌ یَهدُون‌َ بِالحَق‌ِّ«4» وَ مِن ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسلِمَةً لَک‌َ«5» تِلک‌َ أُمَّةٌ قَد خَلَت«6» مِنهُم أُمَّةٌ مُقتَصِدَةٌ«7» وَ یَکُون‌َ الرَّسُول‌ُ عَلَیکُم شَهِیداً، و شهد علیه نقیض شهد له باشد، و از اینکه عذر خواستند به آن که چون قول ایشان در دین حجّت خواهد بودن، به مثابت حکم باشد بر ایشان، همچنان که قول رسول ----------------------------------- (4- 2- 1). همه نسخه بدلها: گواهی. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: فردای. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر به. (6). آج، لب، فق، مب، مر تعالی. صفحه : 200 - علیه السّلام. و لازم است امّت را عمل کردن به اجماع چنان که به قول رسول- علیه السّلام. پس برای اینکه «علی» گفت فی الموضعین جمیعا، اعنی در حق‌ّ امّت و رسول، و اینکه جمله عند تأمّل همه دلیل می‌کند بر آن که آیت مخصوص است به معصومان، و اجماع برای قول ایشان حجّت است. و نیز اینکه خبر که ابی‌ّ کعب روایت می‌کند که: یک روز رسول- علیه السّلام- نشسته بود. جنازه‌ای بگذرانیدند، گفتند: جنازه فلان است. حاضران گفتند: نعم الرّجل، و ثنای گفتند«1» هر یکی. رسول- علیه السّلام- گفت: وجبت، واجب شد. دیگری بر آوردند. گفتند: جنازه فلان است. حاضران گفتند: بئس الرّجل، بد مردی بود اینکه. رسول- علیه السّلام- گفت: وجبت. ابی‌ّ کعب گفت: یا رسول اللّه؟ چه معنی دارد دوبار گفتی وجبت! چه واجب شد! گفت: قوله تعالی: لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النّاس‌ِ و معنی از دو وجه بیرون آید از او: یکی آن که: وجبت الشّهادة و وقعت موقعها، گوای«2» به جای خود افتاد، و یکی دگر آن که: وجبت لاحدهما الجنّة و للاخر النّار، یکی را بهشت واجب شد و یکی را دوزخ به گوای«3» شما. گفتند: اینکه دلیل است بر آن که گوای«4» در دنیا باشد، و روا بود که امیر المؤمنین«5» و حسن و حسین- علیهم السّلام- در آن جمله بوده باشند. و در خبر می‌آید که یک روز امیر المؤمنین«6»- علیه السّلام- نشسته بود در مسجد کوفه. عبد اللّه بن قفل التّیمی‌ّ بگذشت درع طلحة، عبد اللّه پوشیده. علی- علیه السّلام- گفت: هذه درع طلحة اخذتها غلولا یوم البصرة گفت: ای عبد اللّه؟ اینکه درع طلحه است که روز کارزار«7» بصره توبه غلول و خیانت [161- ر] بر گرفته‌ای. او منکر شد، گفت: بیا تا به حاکم شویم که تو برای حکومت نصب کرده‌ای یعنی شریح. به حکومت پیش شریح رفتند. امیر المؤمنین دعوی بکرد. عبد اللّه انکار کرد. حاکم گواه خواست. امیر المؤمنین«8» حسن علی را بیاورد تا گوای«9» داد. شریح گفت: ----------------------------------- (1). دب، مب: ثنا می‌گفتند. [.....] (9- 4- 3- 2). همه نسخه بدلها: گواهی. (8- 6- 5). دب، آج، لب، فق، مب، مر علی. (7). دب: کالزار/ کارزار. صفحه : 201 به یک گواه حکم نکنم. قنبر را بیاورد تا گوای«1» داد. گفت: به گوای«2» بنده حکم نکنم. امیر المؤمنین«3»- علیه السّلام- گفت: قبّحک اللّه یا شریح لقد جرت فی حکمک ثلاثا، در اینکه حکم سه بار جور کردی. گفت: چگونه! گفت: ندانی که از امام گواه«4» نخواهند، که امام در دین خدای مأمون باشد، و قول او در دین حجّت باشد، پیشتر از اینکه، دگر گفتی: به گوای«5» حسن حکم نکنم و به قول من، و رسول- علیه السّلام- گفت مرا روز خیبر که: خدای تعالی هر قرشی را قوّت هفت مرد داد که نه از قریش باشند، و تو را قوّت هفت قرشی داد. و روز استرجاع خالد که بر او به فسق گوای«6» دادم به گوای«7» من تنها حکم کرد، گفت: گوای«8» مردی از قریش به گوای«9» هفت مرد باشد که نه از قریش باشند«10»، و گوای«11» تو ای علی، گوای«12» هفت قرشی است. دگر گفتی: به گوای«13» بنده حکم نکنم«14»، ندانی که تا گوای«15» بنده بشنوند لسیّده و لا یقبل علیه، برای او مقبول باشد بر او مقبول نباشد، پس از اینکه نگر تا هیچ حکم نکنی تا مرا خبر ندهی. اینکه خبر باقر- علیه السّلام- روایت کرد از پدرانش- علیهم السّلام. و ابو زهیر روایت کرد که: رسول- علیه السّلام- ما را خطبه کرد به ناوه طایف- و آن جایی است به طایف- در آن جا گفت: نزدیک است که شما اهل بهشت را از اهل دوزخ بشناسی، و نیک را از بد بدانی. گفتند: به چه یا رسول اللّه! گفت: به ثنای نیکو و ثنای بد، انتم شهداء للّه بعضکم علی بعض، شما گواهان خدایی بهری بر بهری. وَ یَکُون‌َ الرَّسُول‌ُ عَلَیکُم شَهِیداً، و رسول من که محمّد است بر شما گواه«16» باشد به آنچه کردی، و شرح آن بیاید فی قوله: وَ جِئنا بِک‌َ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً«17»- ان شاء اللّه. قوله: وَ ما جَعَلنَا القِبلَةَ الَّتِی کُنت‌َ عَلَیها، در او چند قول گفتند: محمّد بن جریر گفت: معنی آن است«18»: و ما جعلنا تحویل القبلة الّتی کنت علیها، تقدیر مضافی کرد، یعنی ما نکردیم تحویل آن قبله که تو بر آن بودی یعنی بیت المقدّس، ----------------------------------- (15- 13- 12- 11- 9- 8- 7- 6- 5- 4- 1). دب: گواهی. (2). همه نسخه بدلها: گواهی. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر علی. (10). همه نسخه بدلها: نه قرشی باشند. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر اینکه قدر. (16). همه نسخه بدلها: گواه. (17). سوره نساء (4) آیه 41. (18). همه نسخه بدلها که. صفحه : 202 برای آن که رسول- علیه السّلام- اوّل روی به بیت المقدّس کرد«1»، چون منسوخ شد فرض توجّه به او به توجّه با کعبه روی با کعبه کرد. و بعضی دگر گفتند: «کان» زاید است، و معنی آن است که: و ما جعلنا [161- پ] القبلة الّتی انت علیها، یعنی کعبه، که آنگاه که آیت آمد، رسول- علیه السّلام- بر آن بود. و معنی «جعل» فرض و بیان باشد، نحو قولهم: جعلت لک کذا، ای فرضت و بیّنت، یعنی ما نکردیم و نفرمودیم و بیان نکردیم اینکه قبله که تو اکنون بر آنی، یعنی کعبه. و ممکن است تفسیر آیت گفتن بر وجهی که در او حذفی نباشد و زیادتی، و آن چنان بود که در اخبار آورده‌اند که: رسول- صلّی اللّه علیه و اله- چون به مکّه بود، روی به کعبه کردی، و اخبار بر اینکه«2» متظاهر است. بعضی علما گفتند: روی به کعبه کردی از آن جهت که برابر بیت المقدّس بود تا رویش هم به کعبه بودی هم به بیت المقدّس، و اینکه ممکن باشد به مکّه. و بعضی دگر گفتند: خدای تعالی رسول را- علیه السّلام- مخیّر بکرده بود در باب قبله تا هر کجا خواستی روی فراز کردی«3»، و بر او حجری«4» نبود بقوله تعالی: فَأَینَما تُوَلُّوا فَثَم‌َّ وَجه‌ُ اللّه‌ِ ...«5» إِلّا لِنَعلَم‌َ مَن یَتَّبِع‌ُ الرَّسُول‌َ مِمَّن یَنقَلِب‌ُ عَلی عَقِبَیه‌ِ، و اینکه وجهی است در غرض خدای تعالی در قبله بگردانیدن، و اینکه وجهی معتمد است، و ظاهر قرآن بر اینکه دلیل می‌کند. بعضی دگر گفتند: جهودان می‌گفتند: محمّد به دین ما نزدیک است، نبینی که روی به قبله ما می‌کند، ممکن هست که با دین ما آید. احبار و رؤسا می‌گفتند عوام‌ّ را، حق تعالی قبله بگردانید تا طمع ایشان منقطع شد و نیز ایهام نکنند بر عوام‌ّ. بعضی دگر گفتند: رسول- علیه السّلام- در مدینه روی به بیت المقدّس می‌کرد، و در دلش آن بود که می‌خواست که روی به کعبه کند که قبله پدرش بود ابراهیم- علیه السّلام- برای اینکه گفت قدیم- جل‌ّ جلاله: فَلَنُوَلِّیَنَّک‌َ قِبلَةً تَرضاها«3» الَّذِی خَلَق‌َ المَوت‌َ وَ الحَیاةَ لِیَبلُوَکُم أَیُّکُم أَحسَن‌ُ عَمَلًا«1» وَ لَقَد فَتَنَّا الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم فَلَیَعلَمَن‌َّ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ صَدَقُوا وَ لَیَعلَمَن‌َّ الکاذِبِین‌َ«2» لِنَبلُوَهُم أَیُّهُم أَحسَن‌ُ عَمَلًا«3» ثُم‌َّ بَعَثناهُم لِنَعلَم‌َ أَی‌ُّ الحِزبَین‌ِ أَحصی لِما لَبِثُوا أَمَداً«4» فَلِم‌َ تَقتُلُون‌َ أَنبِیاءَ اللّه‌ِ«7» إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُؤذُون‌َ اللّه‌َ«1» فَلَمّا آسَفُونا«2» إِن‌َّ اللّه‌َ مُبتَلِیکُم بِنَهَرٍ«3» ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیَذَرَ المُؤمِنِین‌َ عَلی ما أَنتُم عَلَیه‌ِ حَتّی یَمِیزَ الخَبِیث‌َ مِن‌َ الطَّیِّب‌ِ«4» وَ إِن کانَت لَکَبِیرَةً، «ان» مخفّفه است از ثقیله، و تقدیر اینکه است: و انّها کانت لکبیرة، و اینکه «لام» لازم باشد با اینکه حرف در خبر، تا فرق باشد میان او و میان «ان» نافیه. اکنون خلاف کردند در آن که اینکه «تا» ی تانیث راجع با کجاست. بعضی گفتند: راجع با نماز است که به قبله اوّل کرده بودند، و اینکه قول إبن زید است. و بعضی دگر گفتند: راجع با قبله است، یعنی بیت المقدّس، و اینکه قول ابو العالیه است. و بعضی دگر گفتند: راجع با کعبه است. بعضی دگر گفتند: راجع با لفظ «تولیة«5»» است، من قوله: فَلَنُوَلِّیَنَّک‌َ قِبلَةً تَرضاها«6» وَ إِن کانَت لَکَبِیرَةً إِلّا عَلَی الَّذِین‌َ هَدَی اللّه‌ُ، و اینکه قبله که کعبه است یا تولیت با اینکه وجوه که گفتیم بزرگ آید و عظیم، یعنی دشخوار آید الّا بر آن کس که خدای تعالی با وی الطافی کند که به آن الطاف او ثبات کند بر هدایت و ایمان. شعبی گوید: ما به بصره آمدیم بنزدیک حجّاج و جماعتی از قرّاء مدینه و قرّاء شام از فرزندان مهاجر و انصار، هر کس«1» به مرتبه خود بنشستند. حسن بصری در آمد، حجّاج بفرمود تا برای او کرسی«2» بیاوردند و در پهلوی سریر او بنهادند و حسن را بر آن جا بنشاندند. آنگه روی به او کرد و او را اکرام تمام کرد. آنگه در میانه حدیث امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- در آمد. او فریت کردن گرفت، و ما نیز از خوف او مساعدت و تصویب رای او می‌کردیم مگر حسن بصری که خاموش می‌بود و هیچ نمی‌گفت. حجّاج روی به او کرد و گفت: یا با سعید: در علی چه گویی! گفت: چه خواهی تا گویم. گفت: رای تو در او چیست! گفت: خدای تعالی می‌گوید: وَ ما جَعَلنَا القِبلَةَ الَّتِی کُنت‌َ عَلَیها إِلّا لِنَعلَم‌َ مَن یَتَّبِع‌ُ الرَّسُول‌َ مِمَّن یَنقَلِب‌ُ عَلی عَقِبَیه‌ِ وَ إِن کانَت لَکَبِیرَةً إِلّا عَلَی الَّذِین‌َ هَدَی اللّه‌ُ، فعلی‌ّ ممّن هدی اللّه و من اهل الایمان و هو إبن عم‌ّ رسول اللّه و ختنه«3» علی ابنته و احب‌ّ النّاس الیه و صاحب سوابق مبارکات سبقت له من اللّه لا تستطیع انت و لا احد من النّاس یخطوها«4» علیه و لا ان یحول بینها و بینه، چون خدای تعالی امتحان کرد خلق را به تحویل قبله تا، که بر جای ماند و که از جای بشود، او از آنان بود که بر هدایت و ایمان بود، و پسر عم‌ّ رسول بود و دامادش بود بر دخترش، و دوست‌ترین خلقان به او، و او را از خدای تعالی سوابقی و نعمتهایی بود که نه تو و نه هیچ کس از مردمان آن را دفع نتواند کردن. قوله: وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیُضِیع‌َ إِیمانَکُم، سبب نزول آیت آن بود که چون خدای تعالی قبله بگردانید، جماعتی که«5» با رسول- علیه السّلام- نماز کرده بودند بدان قبله«6»، ----------------------------------- (1). مج: کسی. (2). همه نسخه بدلها: کرسی. (3). مج، وز: ختنته. (4). همه نسخه بدلها: یحظرها. (5). همه نسخه بدلها بدان قبله. (6). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....] صفحه : 207 چون: اسعد بن زراره و البراء بن معرور، و از دنیا رفته بودند، کسهای ایشان بیامدند و گفتند: یا رسول اللّه؟ آن نمازها که ما و ایشان بدان قبله کرده‌ایم، حکم آن چه باشد، و خدای تعالی قبله بگردانید! خدای تعالی آیت فرستاد: وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیُضِیع‌َ إِیمانَکُم، ای صلاتکم الی بیت المقدّس، خدای تعالی آن نمازهای شما باطل و ضایع نکند که به بیت المقدّس کردی. [163- پ] اینکه قول قتاده و عکرمه و ربیع است. بعضی دگر گفتند: برای خود پرسیدند که نمازی که ما کردیم، بعضی دگر گفتند: اینکه جهودان پرسیدند، گفتند: شما امروز کافر می‌خوانی ما را که روی به بیت المقدّس کرده‌ایم، و شما اند سالها نماز کرده‌ای به آن قبله، حال آن نمازهای شما چیست! خدای تعالی آیت فرستاد: وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیُضِیع‌َ إِیمانَکُم. خلافی نیست میان مفسّران در آنچه«1» مراد به ایمان نماز است، چنان که رسول- علیه السّلام- گفت: الدّین النّصیحة لعظم موقعها من الدّین. عبد الله عباس می‌گوید: اوّل نسخی که در قرآن بود حدیث قبله بود، خدای تعالی اینکه حکم منسوخ بکرد، اعنی توجّه به بیت المقدّس در نماز به توجّه به مسجد الحرام. زهری گفت: اوّل منسوخی در سورة البقره حدیث قبله است. اگر گویند: کدام آیت«2» منسوخ است به اینکه آیات«3»! و در قرآن هیچ جای نیست حدیث توجّه به بیت المقدّس تا گویند اینکه آیات ناسخ آن است، گوییم: اگر چه مفصّل نیست مجمل هست فی قوله تعالی: وَ لِلّه‌ِ المَشرِق‌ُ وَ المَغرِب‌ُ فَأَینَما تُوَلُّوا فَثَم‌َّ وَجه‌ُ اللّه‌ِ«4»إِن‌َّ اللّه‌َ بِالنّاس‌ِ لَرَؤُف‌ٌ رَحِیم‌ٌ، در «رءوف«1»» سه قراءت است: رءوف علی فعول، و اینکه قراءت نافع و إبن عامر و حفص است، و حجّت ایشان قول شاعر است: نطیع رسولنا و نطیع ربّا هو الرّحمن کان بنا رءوفا و روف علی فعل، و اینکه قراءت ابو جعفر است. و رءوف علی فعل و اینکه قراءت باقی قرّاء است، و حجّت اینان قول شاعر است. تری للمسلمین علیک حقّا کفعل الوالد الرّؤف الرّحیم [164- ر]، و رأفت در لغت بلیغتر باشد از رحمت. قَد نَری تَقَلُّب‌َ وَجهِک‌َ فِی السَّماءِ، سبب نزول آیت آن بود که جماعتی جهودان طعنه زدند و گفتند: اگر محمّد دین ما را و اسلاف ما را عیب می‌کند، چرا روی به قبله ما می‌کند! اگر او را شریعتی جدا بودی«2»، او را قبله‌ای جدا بودی. و او را در دل همه آرزوی کعبه و مسجد الحرام بود که قبله پدرش ابراهیم بود، جبریل را گفت: اینکه دشمنان مرا طعنه می‌زنند، و مراد من آن است که روی به قبله پدرم آرم. جبریل گفت: من بنده‌ای‌ام«3» همچون تو، از خدا بخواه«4» تا اگر مصلحت داند قبله بگرداند. رسول- علیه السّلام- ادب نگاه داشت، به زبان چیزی«5» نگفت«6»، روی در«7» آسمان می‌گردانید«8» و آب در چشم«9» و حاجت در دل می‌گردانید«10»، آنگه در نماز ----------------------------------- (1). اساس: رءوف. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شریعت بودی جداگونه. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: من بنده‌ام. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خدای تعالی در خواه. (5). آج، لب، فق، مب، مر: هیچ. (6). دب: به زبان نیاورد. (7). دب: به، مر: روی سوی. (8). دب، آج، لب، فق، مب: می‌کرد. (9). همه نسخه بدلها می‌گردانید. [.....] (10). دب، مر: می‌گذرانید. صفحه : 209 ایستاد، و دو رکعت نماز پیشین بکرد. جبریل آمد و آیت آورد: قَد نَری تَقَلُّب‌َ وَجهِک‌َ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّک‌َ قِبلَةً تَرضاها فَوَل‌ِّ وَجهَک‌َ شَطرَ المَسجِدِ الحَرام‌ِ، و رسول را فرمود«1» تا روی به کعبه کرد در آن دو رکعت که مانده بود. ای محمّد ما می‌بینیم گردانیدن روی تو در آسمان، تو روی می‌گردان که بر متابعت رضای تو قبله می‌گردانیم. فَلَنُوَلِّیَنَّک‌َ، ای لنحوّلنّک«2» الی قبلة، برگردانیم تو را با قبله‌ای که تو خواهی و پسندی، اینکه قول مجاهد و إبن زید است. عبد اللّه عبّاس و جماعتی دگر گفتند«3»، جهودان مدینه گفتند: محمّد و اصحاب او قبله نشناختند تا ما هدایت کردیم ایشان را. رسول را- علیه السّلام- اینکه سخت آمد، از خدای درخواست تا قبله بگردانید، و لا بدّ رسول- علیه السّلام- اینکه دعا به دستوری کرده باشد، چه او داند که آنچه خدای فرماید صلاح او و صلاح مکلّفان در آن باشد، و اگر چه از روی میل طبع او را موافق نباشد. حسن بصری گوید: خدای تعالی پیش از آن رسول را- علیه السّلام- وعده داده بود که من قبله بخواهم گردانیدن از بیت المقدّس، و نگفته«4» که به کدام«5» جانب. چون جهودان زبان طعن دراز کردند، حق تعالی گفت: اکنون دعا کن تا من اجابت کنم. او گفت: بار خدایا؟ کعبه قبله پدرم است ابراهیم، اگر صلاح دانی«6». حق تعالی گفت: فَلَنُوَلِّیَنَّک‌َ قِبلَةً تَرضاها فَوَل‌ِّ وَجهَک‌َ شَطرَ المَسجِدِ الحَرام‌ِ. و اصم‌ّ گفت: معنی روی در آسمان گردانیدن آن است که خدای وحی کرد به رسول- علیه السّلام- و گفت: من توجّه به بیت المقدّس منسوخ کردم، و هنوز وقت نماز نبود، و نگفت روی به کعبه کن. چون وقت نماز در آمد رسول- علیه السّلام- روی در آسمان می‌گردانید انتظارا للوحی، تا وحی آمد که دانست که نماز درست نباشد بی قبله، تا وحی آمد که: فَوَل‌ِّ وَجهَک‌َ شَطرَ المَسجِدِ الحَرام‌ِ، [164- پ] تا بدانی که تأخیر البیان عن وقت الخطاب روا باشد، عن وقت الحاجة روا نباشد، نگاه کن به قول اصم‌ّ و حسن بصری، و هر دو معتزلی‌اند، و ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر که قبله بگردان. (2). دب، مر: فلنحوّلنک، آج، لب، فق، مب: و لنحوّلنک. (3). آج، لب، فق که. (4). دب، آج، لب، فق، مر: نگفت. (5). دب، آج، لب، فق، مر: از کدام. (6). دب، آج، لب، فق، مر همان قبله ما باشد. صفحه : 210 بنزدیک معتزلیان چنان است که: تأخیر البیان عن وقت الخطاب روا نبود، و ایشان در تفسیرهای خود چونین«1» می‌آرند«2»، و ایشان از طبقات اوّلند، و اینکه هر دو قول از ایشان تصریح است به جواز تأخیر بیان از وقت خطاب به وقت حاجت، چنان که قاعده مذهب ماست. بعضی دگر گفتند: معنی روی در آسمان گردانیدن استیذان بود، تا اگر جبریل آید و دستوری دهد«3» بخواهد و سؤال کند، او سؤال ناکرده جبریل آمد که سؤالت کفایت کردند، فَوَل‌ِّ وَجهَک‌َ شَطرَ المَسجِدِ الحَرام‌ِ. امّا قوله تعالی: قِبلَةً تَرضاها مجرّدّ رضای او نبود، مگر آن که رضای او موافق بود مصلحت را چون رضای او موافق صلاح او و مکلّفان بود در تکلیف، حق تعالی اجابت کرد«4» و تصریح به مراعات رضای او کرد، چه اعتبار مصلحت خود معلوم بود چون«5» حاجت نداشت به ذکر کردن. بعضی دگر گفتند: رسول- علیه السّلام- دانست به اعتبار حال که چون قبله کعبه بود، اهل مکه و عرب به ایمان و اجابت رسول- علیه السّلام- نزدیکتر باشند، برای آن میل به کعبه کرد، و اینکه نیز هم به شرط مراعات مصلحت بود. آنگه بیان کرد به وقت حاجت که: فَوَل‌ِّ وَجهَک‌َ، روی برگردان به جانب مسجد الحرام، و اگر چه ذکر روی کرد مراد جمله او بود، و لکن روی را در اینکه باب اختصاصی داد که توجّه از وجه است، و چون به جانبی باشد«6» همه اندام بر سبیل تبع به آن جانب بود. پس تخصیص روی به اینکه سبب کرد. امّا «شطر»، عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده گفتند: ای نحوه، یعنی به جانب مسجد الحرام«7»، و شطر الشّی، ناحیته و جانبه باشد، قال الشّاعر: فاظعن بالقوم شطر الملو ک حتّی اذا خفق المجدح ای نحوهم، و نصب او بر ظرف است. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: چنین. (2). دب: می‌آورند، مب، مر: آورده‌اند. (3). دب، مر تا. (4). آج، لب، فق، مب، مر: گر بود. (5). مر که، آج، لب، فق، مب: چو، مج، وز: ندارد. (6). مج: دارد. (7). مر کن. [.....] صفحه : 211 و ابو العالیه گفت: تلقاءه، برابرش. و ابو علی گفت: وسطه. روی به میان مسجد آر، گفت برای آن که: شطر الشّی‌ء نصفه باشد، شطر نیمه بود و چون یک نیمه با یک جانب گذارد و یک نیمه با یک جانب، روی به میانه باشد، و اگر چه«1» اینکه در تازی وجهی دارد، اینکه چون حرجی«2» باشد. و دگر آن که: اتّفاق مسلمانان است که اگر روی به جانبی کند از جوانب، و اگر همه طرفی و کناری باشد نمازش درست بود. اکنون بدان که: تعیین قبله مختلف است به اختلاف احوال حاضران. کعبه قبله آن کس است که او در مسجد الحرام باشد، و مسجد قبله آن کس است که بیرون مسجد بود در حرم، و حرم قبله آن کس است که بیرون حرم بود از«3» چهار جانب. و اهل عراق روی به رکن عراقی کنند، و اهل یمن روی به رکن یمانی کنند، و اهل شام روی به رکن شامی کنند، و اهل غرب [165- ر] روی به رکن غربی کنند، اینکه مذهب ماست. و جمله فقیهان مخالفند ما را. اصحاب شافعی را خلاف است در آن که روی به عین کعبه باید کردن یا به جهت کعبه. بعضی اصحاب او را مذهب آن است که: روی به عین کعبه باید کردن، و بعضی را مذهب آن است که: روی به جهت کعبه باید کردن، و اینکه مذهب ابو حنیفه است و اصحاب او. و بنزدیک ما اهل عراق را تیاسری باید کردن اندک، و هیچ فقیه را اینکه مذهب نیست مگر که ابو یوسف در کتاب الزّوال بیاورد که: حمّاد بن زید را مذهب آن است که اهل بصره را تیاسر باید کردن، و قوله: وَ حَیث‌ُ ما کُنتُم فَوَلُّوا وُجُوهَکُم شَطرَه‌ُ، و هر کجا باشی روی به جانب او کنی. البراء بن عازب گوید: آیت قبله آمد، ما روی به بیت المقدّس داشتیم، در رکوع بودیم، رسول- علیه السّلام- برگردید، و ما برگردیدیم و روی به کعبه کردیم. و راوی خبر گوید: ما در نماز بودیم، مردی بر«4» آمد و گفت«5»: روی به کعبه ----------------------------------- (1). مر همه. (2). مج: جرحی، دب، آج، لب، فق، مب، مر: حشوی. (3). دب، آج، فق، مب، مر: و حرم قبله آن است که در بیرون بود از حرم از. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: در. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر به آواز که. صفحه : 212 آری که رسول را- علیه السّلام- فرمودند که: روی«1» به کعبه کن«2». ما در نماز بگردیدیم«3» و روی به کعبه کردیم و بنا کردیم بر آن و نماز با سر نگرفتیم«4». و از آن پس منادی رسول- علیه السّلام- در مدینه ندا کرد تا همه اهل مدینه مردان و زنان بشنیدند و روی با کعبه آوردند. آنگه حق تعالی گفت: اینکه حکم مقصور نیست بر مدینه، هر کجا باشی روی به جانب مسجد آری. قوله: وَ إِن‌َّ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ لَیَعلَمُون‌َ أَنَّه‌ُ الحَق‌ُّ مِن رَبِّهِم، سبب نزول اینکه آیت آن بود که جهودان گفتند«5»: اینکه محمّد آن پیغامبر آخر زمان بودی که ما نعت او در تورات خوانده‌ایم، اگر نه آنستی که بر بیت المقدّس بنایستاد«6»، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و باز نمود که ایشان می‌دانند که او حق‌ّ است و از قبل خداست. و در «ها» خلاف کردند فی «انّه» که اینکه ضمیر با که راجع است! بعضی گفتند: با رسول- علیه السّلام- جهودان می‌دانند که محمّد- صلّی اللّه علیه و اله- حق‌ّ است و مبعوث است از قبل خدای- جل‌ّ جلاله. بعضی دگر گفتند«7»: ایشان می‌دانند که کار قبله حق‌ّ است و تحویل او، و اینکه امر صادر است از خدای تعالی، و لکن به حسد و حب‌ّ نشو«8» و طمع ریاست و حطام دنیا پنهان می‌کنند«9». آنگه برای تأکید در خبر «لام» آورد، و کوفیان گفتند: جواب قسمی مضمر ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر از بیت المقدس بر گردانید و روی. (2). دب: آر، پس، آج، لب، فق، مب، مر: کنید پس. (3). همه نسخه بدلها: برگردیدیم. (4). دب، آج، لب، فق، مب: کردیم و آن نماز را از سر بگرفتیم، مج: با سر بگرفتیم، با سر گرفتیم. (5). دب، آج، لب، فق اگر. (6). اساس: بنه ایستاد/ بنایستاد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر که. (8). دب، آج، لب، مب، مر: حب النشو. (9). همه نسخه بدلها، بجز مج، وز ما را اعتقاد نباشد که اصحاب رسول- صلّی اللّه علیه و اله- چندین سال در خدمت رسول بودند و آن لطف و حکم او شنیده و ایشان را در راه خدا و رسول و شفقت و امامت و دیانت خوانده و نیک از بد دانسته، و حق از باطل شناخته، و دم به دم به اشارات النبوی‌ّ- علیه السّلام- در امر و نهی مشرف شده در غیبت رسول اینکه صفات پسندیده را دانستند، و عالم و جاهل را شناختند. به سبب حطام دنیای فانی سعادت جاودانی را بر باد دادند، و دین را به دنیا بفروختند، دنیا بدیشان نمانده و به آخرت و ثواب آن در نرسیده، و لیعلم الّذین ظلموا آل محمّد خسر الدّنیا و الاخرة. [.....] صفحه : 213 است، پس بر سبیل تهدید گفت: خدای تعالی غافل نیست از آنچه ایشان می‌کنند. قوله: وَ لَئِن أَتَیت‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ بِکُل‌ِّ آیَةٍ ما تَبِعُوا قِبلَتَک‌َ، سبب نزول آیت آن بود که جهودان گفتند: اگر محمّد آیتی و معجزه‌ای آوردی ما را چنان که پیغامبران مقدّم را بوده است، ما بدو ایمان آوردمانی. حق تعالی به اینکه آیت تکذیب ایشان کرد و گفت: [165- پ] دروغ می‌گویند که اگر هر آیت که در مقدور هست مثلا تو به ایشان بری، به تو ایمان نیارند و متابعت قبله تو نکنند. و اگر ایشان از تو توقّع می‌کنند که تو بر مسامحت متابعت قبله ایشان کنی، بگو: تا اینکه طمع ندارند که تو نیز اینکه نکنی، و هیچ کس از شما که مسلمانی و از ایشان که اهل کتابند از جهودان و ترسایان، متابعت قبله یکدیگر نکنند، چه«1» قبله مسلمانان کعبه است، و قبله جهودان بیت المقدّس است، و قبله ترسایان مشرق است. وَ لَئِن‌ِ اتَّبَعت‌َ أَهواءَهُم، گفتند: سبب نزولش آن بود که جهودان بر سبیل مکر و خدیعت گفتند: اگر محمّد در بعضی امور مساعدت ما کردی و با ما بساختی، ما به او ایمان آوردمانی«2». و رسول- علیه السّلام- برای طمع در ایمان ایشان تمنّا کرد که کاشک تا خدای دستوری دادی در بعضی مساعدت و ملاینت. حق تعالی آیت فرستاد به تکذیب ایشان، و رسول را خبر داد از خبث سریرت ایشان و آن که ایشان اینکه سخن از سر مکر و خدیعت می‌گویند، گفت: اگر تو متابعت هوای ایشان کنی پس از آن که علم و حجّت و بیّنت و کتاب به تو آمد، و تو حقّی«3» دین خود و بطلان دین و قول ایشان بشناختی، پس تو از جمله ظالمان باشی. بعضی دگر گفتند: خطاب با رسول است و مراد امّت، چنان که گفت: یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ إِذا طَلَّقتُم‌ُ النِّساءَ.«4» و بعضی دگر گفتند: اینکه شرطی است که خدای تعالی دانست که در وجود نیاید، چنان که گفت: لَئِن أَشرَکت‌َ لَیَحبَطَن‌َّ عَمَلُک‌َ«5» وَ لَئِن أَتَیت‌َ، وَ لَئِن‌ِ اتَّبَعت‌َ، جواب قسمی ----------------------------------- (1). لب، فق، مب، مر: چون. (2). مج: آوردمی، وز، لب، دب، آج، لب، فق، مب: آوردمی. (3). دب، فق، مب، مر: حقیقت، آج، لب و. (4). سوره طلاق (65) آیه 1. (5). سوره زمر (39) آیه 65. صفحه : 214 مضمر است. و «اذا» جواب و جزا بود، و او را دو حالت بود: حالت اعمال و حالت الغاء، و در اینکه جایگاه ملغی است برای آن که در میان مبتدا و خبر اوفتاد«1». [سوره البقرة (2): آیات 146 تا 150] الَّذِین‌َ آتَیناهُم‌ُ الکِتاب‌َ یَعرِفُونَه‌ُ کَما یَعرِفُون‌َ أَبناءَهُم وَ إِن‌َّ فَرِیقاً مِنهُم لَیَکتُمُون‌َ الحَق‌َّ وَ هُم یَعلَمُون‌َ (146) الحَق‌ُّ مِن رَبِّک‌َ فَلا تَکُونَن‌َّ مِن‌َ المُمتَرِین‌َ (147) وَ لِکُل‌ٍّ وِجهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها فَاستَبِقُوا الخَیرات‌ِ أَین‌َ ما تَکُونُوا یَأت‌ِ بِکُم‌ُ اللّه‌ُ جَمِیعاً إِن‌َّ اللّه‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (148) وَ مِن حَیث‌ُ خَرَجت‌َ فَوَل‌ِّ وَجهَک‌َ شَطرَ المَسجِدِ الحَرام‌ِ وَ إِنَّه‌ُ لَلحَق‌ُّ مِن رَبِّک‌َ وَ مَا اللّه‌ُ بِغافِل‌ٍ عَمّا تَعمَلُون‌َ (149) وَ مِن حَیث‌ُ خَرَجت‌َ فَوَل‌ِّ وَجهَک‌َ شَطرَ المَسجِدِ الحَرام‌ِ وَ حَیث‌ُ ما کُنتُم فَوَلُّوا وُجُوهَکُم شَطرَه‌ُ لِئَلاّ یَکُون‌َ لِلنّاس‌ِ عَلَیکُم حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا مِنهُم فَلا تَخشَوهُم وَ اخشَونِی وَ لِأُتِم‌َّ نِعمَتِی عَلَیکُم وَ لَعَلَّکُم تَهتَدُون‌َ (150) [ترجمه] آنان که ما دادیم ایشان را کتاب بشناسند او را چنان که بشناسند پسران خود را، و جماعتی از ایشان پنهان می‌کنند حق‌ّ را و ایشان می‌دانند. [166- ر] حق از خدای تست، مباش از جمله شک کنندگان. و هر کسی را قبله‌ای بود که او روی به آن آرد بشتابید به خیرات هر کجا باشی، بیارد شما را خدای بهم که خدای بر همه چیزی قادر است. و از آن جا که بیرون شوی روی فراز کن«2» به جانب مسجد الحرام و آن حق‌ّ است از خدای تو، و نیست خدای غافل از آنچه شما می‌کنی. [166- پ] و از آن جا که بیرون شوی روی فراز کن«3» به جانب مسجد الحرام یعنی مسجد مکّه، و هر کجا باشی روی فراز کنی به جانب او تا«4» نباشد مردمان را بر شما حجّتی مگر آنان که ستمکار«5» باشند از ایشان، مترسی از ایشان و بترسی از من و تا تمام کنم نعمتم بر شما و تا مگر شما راه یافته شوی. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: افتاد. (2). همه نسخه بدلها: ندارد. (3). لب: فراز کنی. (4). آج، لب او. (5). آج، لب: ستمکاره. صفحه : 215 قوله: الَّذِین‌َ آتَیناهُم‌ُ الکِتاب‌َ، احبار جهودان را خواست و علمای ترسایان را. مفسّران خلاف کردند در آن که «ها» ی «یعرفونه»، اینکه ضمیر راجع است با که. قتاده و ربیع و سدّی و إبن زید گفتند: راجع با امر قبله یا با مسجد الحرام، یعنی ایشان می‌دانند که مسجد الحرام قبله انبیا بوده است پیش از اینکه. و دیگر مفسّران گفتند: ضمیر راجع است با محمّد- صلّی اللّه علیه و اله- و اینکه اختیار اصم‌ّ است و ابو علی و ابو مسلم بن بحر، کما قال«1» تعالی: یَجِدُونَه‌ُ مَکتُوباً عِندَهُم فِی التَّوراةِ وَ الإِنجِیل‌ِ«2» وَ إِن‌َّ فَرِیقاً مِنهُم لَیَکتُمُون‌َ الحَق‌َّ وَ هُم یَعلَمُون‌َ، گروهی از ایشان حق می‌دانند و پنهان می‌کنند، و اینکه جماعتی رؤسای ایشان بودند به طمع ریاست و طعمه‌ای که ایشان را بود از عامّه، اینکه پنهان می‌داشتند و جماعتی اندک بودند، چه بر جماعت بسیار روا نبود کتمان آنچه دانند. مفسّران در «حق‌ّ» خلاف کردند که مراد چیست به حق‌ّ. بعضی گفتند: مراد قبله است، و اینکه قول ربیع است و جماعتی مفسّران. و قول دیگر آن است که: محمّد است- صلّی اللّه علیه و اله- و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده. و ابو روق راوی خبر گوید: عبد اللّه بن ابی بکر الانصاری‌ّ از صفیّه بنت حیی‌ّ بن اخطب گفت که: پدرم حیی‌ّ اخطب و عمّم ابو یاسر بن اخطب چون رسول- علیه السّلام- به مدینه آمد، حدیث رسول می‌کردند و می‌گفتند: اینکه آن پیغامبر باشد که ما نعت و صفت او در توریت خوانده‌ایم، یا نباشد! و رسول- علیه السّلام- به قبا فرود آمده بود. گفتند: فردا برویم و ببینیم او را و حدیث او بشنویم و علاماتی که یافته‌ایم در توریت بنگریم. آنگه بگاه«1» بامداد«2» برخاستند و برفتند. نماز شام باز آمدند دلتنگ و گرفته«3». من پیش ایشان«4» رفتم. با من ننگریدند«5» با آن که مرا بغایت دوست داشتند. آنگه عمّم با پدرم گفت: او هست. پدرم گفت: آری؟ به خدای که توریت بر موسی انزله کرد. عمّم گفت: در دل خود چگونه می‌یابی او را! گفت: عداوته ما بقیت، دشمنی او«6» می‌یابم تا زنده باشم. من بدانستم که حدیث رسول- علیه السّلام- می‌کنند. عبد اللّه بن قدامة بن صخر روایت کند که: چون رسول- علیه السّلام- به مدینه آمد، پدرم گفت: بیا تا برویم و اینکه مرد را ببینیم و سخن او بشنویم. بیامدیم او را یافتیم با جماعتی صحابه و نیز جماعتی جهودان حاضر آمده بودند و پدری و پسری بیمار با او بود در جمله جهودان. رسول- علیه السّلام و الصّلوة- روی به آن جهودان ----------------------------------- (1). اساس: به صورت «پگاه» هم محتمل است. (2). همه نسخه بدلها: بامداد پگاه. (3). مج، مر: کوفته. (4). آج، لب، فق، مب، مر: او. (5). دب، آج، لب، فق، مب: ننگریستند، مر: بنگریستند. (6). آج، لب، فق، مب، مر را. صفحه : 217 کرد، گفت: به آن خدای که توریت بر موسی انزله کرد که شما در اینکه توریت نعت و صفت من و نبوّت من می‌یابی. آن مرد جهود توریت باز کرد و می‌خواند. آن پسر بیمار که با او بود چون به ذکر محمّد رسید، پدر خواست تا پنهان کند. آن پسر گفت: اینکه است صفت و نعت تو که او می‌خواند و پنهان می‌کند، و انا اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّک رسول اللّه، من گوای«1» می‌دهم که خدای یکی است و تو رسول اویی. اینکه بگفت و با پیش خدای شد. رسول- علیه السّلام- صحابه را گفت: ولّوا اخاکم ، تولّای کار برادرتان کنی«2»، یعنی تجهیز و دفن او. آنگه [167- پ] حق تعالی زیادت بیان را بر سبیل زجر و نهی گفت: الحَق‌ُّ مِن رَبِّک‌َ فَلا تَکُونَن‌َّ مِن‌َ المُمتَرِین‌َ، گفت: حق از خدای تو پیدا شد و پدید آمد، نگر تا در او شک نکنی. خطاب با رسول است و مراد رسول و جز رسول- علیه السّلام- و نهی خدای تعالی از منهیات، و اوامر او مأمورات را، متناول است رسول را- علیه السّلام- اوّلا آنگه امّت را، و نه هر چه نهی کنند کسی را از آن او آن کرده باشد یا خواهد کردن، مانند آن که، وَ لا تَمش‌ِ فِی الأَرض‌ِ مَرَحاً«3» وَ لا تَقف‌ُ ما لَیس‌َ لَک‌َ بِه‌ِ عِلم‌ٌ«4» لَئِن أَشرَکت‌َ لَیَحبَطَن‌َّ عَمَلُک‌َ«5» وَ لِکُل‌ٍّ وِجهَةٌ، حسن بصری گفت: معنی آن است که لکل‌ّ امّة دین تدین بها، هر امّتی را دینی باشد که بر آن دین عبادت کند. و گفت چنان است که در دگر آیت گفت: لِکُل‌ٍّ جَعَلنا مِنکُم شِرعَةً وَ مِنهاجاً«6» هُوَ مُوَلِّیها، گفتند: مراد به «هو» ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: گواهی. (2). مر: کار برادرتان را بسازید. (3). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 37. (4). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 36. (5). سوره زمر (39) آیه 65. (6). سوره مائده (5) آیه 48. صفحه : 218 خداست- جل‌ّ جلاله- ای آمر له بتولّیه الیها، او فرموده باشد آن کس را که روی به آن قبله کن، چون چنین باشد چرا بر تو عیب می‌کنند و می‌گویند: ما وَلّاهُم عَن قِبلَتِهِم‌ُ الَّتِی کانُوا عَلَیها«1» ثُم‌َّ وَلَّیتُم مُدبِرِین‌َ«4» وَ مَن یُوَلِّهِم یَومَئِذٍ دُبُرَه‌ُ«6»فَاستَبِقُوا الخَیرات‌ِ، ای فبادروا بالطّاعات، یعنی بشتابی و یکدیگر را سبق بری به خیرات و طاعات. و تقدیر چنان است«8»: فاستبقوا الی الخیرات، ای لیسبق بعضکم بعضا الیها، یعنی بعضی بعضی را سبق‌بری به خیرات و طاعات، و حرف جرّ بیفگند، چنان که راعی گفت: ثنائی علیکم یابن حرب و من یمل سواکم فانّی مهتد غیر مایل ای و من یمل الی سواکم. أَینَما تَکُونُوا انتم و اهل الکتاب، هر کجا باشی شما که مسلمانانی و اهل ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آیه 142. (2). همه نسخه بدلها: مولّی. [.....] (3). لب، فق، مر اللّه. (4). سوره توبه (9) آیه 25. (5). لب: فصل. (6). سوره انفال (8) آیه 16. (7). همه نسخه بدلها: عبد اللّه مسعود. (8). مج، وز، دب، آج، مر که. صفحه : 219 کتاب. یَأت‌ِ بِکُم‌ُ اللّه‌ُ جَمِیعاً یوم القیامة، هر کجا باشی در مواضع متفرّق خدای تعالی شما را با هم آرد و جمع کند روز قیامت برای حساب و جزا، که او بر همه چیز قادر است. وَ مِن حَیث‌ُ خَرَجت‌َ، «حیث» ظرف مکان بود و مبنی است بر ضم‌ّ و در شاذّ عبید عمیر خواند: «حیث» به فتح «ثا». کسائی گفت: وجه اینکه لغت و قراءت آن باشد که اصل در مبنی سکون است، چون آخر ساکن بود و یا «1» ساکن جمع ساکنین بود، علی غیر حدّه، حرف صحیح را متحرّک بکردند به فتح برای آن که او اخف‌ّ الحرکات است، چون: لیت و کیف و أین. و حوث لغت است، و اینکه قراءت عبد اللّه بن عمر است در شاذّ. و گفتند: مردی عبد اللّه عمر را گفت: نماز کن دست کجا فرو نهد چون سجده کند! گفت: ارم بهما حوث وقعتا، گفت: هر کجا افتد، پس به جای حیث، حوث گفت«2». وَ حَیث‌ُ ما کُنتُم، هر کجا باشی. حق تعالی در اینکه آیت باز نمود که حکم مسافر، حکم حاضر است در وجوب توجّه به قبله چون متمکّن باشد، و چون متمکّن نباشد تحرّی کند در حال ضیق، و در حال سعت به چهار جانب نماز کند چهار بار، تا کسی گمان نبرد که حال مسافر مخالف است حال حاضر را، چنان که در شرع، بعضی احکام مختلف است مسافر را با حاضر. و «ما» در «حیثما«3»» کافّه«4» است به خلاف آن که در «اینما» و «متیما«5»» که آن جا زیادت است، و در «اذما«6»» کافّه«7» باشد همچونین، و معنی اینکه آن است که: منع کند اینکه «ما»«8» دو اسم را از آن که اضافه کنند او را الی«9» ما بعدهما«10» که تا جمله خالص شود به فعلیّت و مستعدّ جزم شود، که جزم از خصایص افعال است، و اضافه از خصایص اسماء. اگر اینکه «ما» نباشد«11»، «حیث» و «اذ» جزم نکنند بی «ما» برای اینکه علّت که گفتیم. ----------------------------------- (1). لب: با. (2). مب قوله تعالی. (3). مر: حیث ما. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نافیه. (5). آج: مهما. (6). آج، لب، فق، مب، مر ما. (7). مر: کافیه. (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب اینکه. [.....] (9). اساس: که، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. (10). وز و میتما. (11). همه نسخه بدلها و. صفحه : 220 و امّا «اینکه» و «متی» چون «ما» در او باشد و نباشد جزم کنند، برای آن که «ما» زیادت است [168- پ] در آن جا. وَ إِنَّه‌ُ لَلحَق‌ُّ مِن رَبِّک‌َ، و آن از خدای حق‌ّ است و درست، یعنی تحویل قبله. و اینکه را دو معنی باشد: یکی آن که حق‌ّ است و از خدای صادر است، و عمل کردن بر او واجب است. و دوم آن که: ثابت و مستقر است، منسوخ نخواهد شدن به قبله دیگر چنان که بیت المقدّس به کعبه منسوخ شد. وَ مَا اللّه‌ُ بِغافِل‌ٍ عَمّا تَعمَلُون‌َ، خدای تعالی بی‌خبر نیست از آنچه شما می‌کنید، یعنی شما که مسلمانانی. و مورد مورد زجر و وعید است تا مکلّفان به طاعت نزدیک باشند و از معصیت دور. ابو عمر تنها به « یا » خواند، یعنی غافل نیست از آن که جهودان می‌کنند از عناد و کتمان حق‌ّ. قوله: وَ مِن حَیث‌ُ خَرَجت‌َ، اهل علم در تکرار اینکه آیت سخن گفتند. ابو علی می‌گوید: فایده مختلف است و موضع مختلف، مراد به آیت اوّل آن است که: هر کجا بیرون شوی به نواحی و اقطار مدینه که وقتها رفته‌ای و روی به بیت المقدّس کرده، اکنون چون آن جای روی، روی به کعبه کن«1». و مراد به آیت دوم آن است که: چون سفرهای دور کنی که از میان تو و کعبه مسافت بعید باشد، نباید که بعد مسافت مانع بود تو را از آن که روی به کعبه کنی. در هر دو حال و بر هر دو وجه روی به کعبه آر، و چون چنین باشد و فایده و موضع مختلف بود تکرار نباشد. و ابو مسلم می‌گوید: چون غرض مختلف شد تکرار نباشد، نبینی که در آیت اوّل بیان فرمود که: روی به اینکه قبله کردن هر کجا باشی حق‌ّ است و از«2» فرمان خداست، و در آیت دوم گفت: اینکه حق‌ّ که در آیت اوّل مقرّر شد هر کجا باشی به جای آر تا کسی را بر تو حجّتی نباشد، چون مورد و مقصد فایده مختلف شود تکرار نباشد، و اینکه هر دو وجه نیکوست. و اصم‌ّ گفت: مراد به آیت اوّل آن است که، هر کجا باشد از بیرون شهر در ----------------------------------- (1). مج، وز، دب، آج: کنی/ کنید. (2). مج، وز: آن. صفحه : 221 سفر، و مراد به آیت دوم آن است که: هر کجا باشد در مدینه به هر بقعه‌ای و هر سرای و مسجدی، و اینکه نیز وجهی قریب است. و قوله: لِئَلّا یَکُون‌َ لِلنّاس‌ِ عَلَیکُم حُجَّةٌ، تا مردمان را بر شما حجّتی نباشد، اقتضا اینکه«1» می‌کند که محاجّتی رفته باشد. حسن بصری گفت: مراد آن است که هر کجا باشی روی به کعبه کن تا کسی«2» بر تو طعنه«3» نزند«4» چنان که مشرکان عرب چون روی به بیت المقدّس داشتی«5» گفتند: رغب عن قبلة ابیه، از قبله ابراهیم پدرش رغبت می‌نماید و بر می‌گردد. چون روی با کعبه کردی«6» گفتند: پشیمانش«7» شد، بس بر نیاید که با دین ما آید. قتاده و ربیع گفتند: مراد آن است که جهودان طعنه زدند چون رسول- علیه السّلام- روی از بیت المقدس به کعبه کرد، گفتند: اشتاق الرّجل الی قبلة ابیه و الی مولده و مسقط رأسه. و ابو علی می‌گوید: مراد آن است [169- ر] که هیچ گونه روی از کعبه متاب تا هیچ کس را از مشرکان و جهودان و منافقان بر تو زبانی«8» نباشد، نگویند که اینکه نه از فرمان خدا کرد، چه اگر از فرمان خدا بودی بر نگشتی از آن. و قوله: «لئلّا» تقدیر آن است که: «لان لا، «لام» «کی»«9» است دخل علی «ان» برای کسره «لام» را «یاء» مفتوحه نوشتند و «نون» در «لام» ادغام کردند، یا قلب کردند با «لام» و پس ادغام کردند. و «حجّة» فعلة من الحج‌ّ و هو القصد یعنی، القصد الی البیان و الایضاح، و از اینکه جا، ره روشن را محجّة خوانند، و محاجّه«10» مجادله را از اینکه جا گویند که هر یکی از متجادلین قصد صاحبش بود«11» به ابطال حجّت او. إِلَّا الَّذِین‌َ ظَلَمُوا مِنهُم، علما ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اقتضای آن. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (3). مج، وز: طعنی. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نرسد. (5). داشتی/ داشتید. (6). کردی/ کردید، دب، آج، لب، فق، مب، مر: کرد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: پشیمان. (8). دب، مب: زیادتی. (9). اساس: لی، دب، مب: یکی، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد (لام کی یا لام علّت). [.....] (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (11). همه نسخه بدلها: کند. صفحه : 222 خلاف کردند در نظم آیت و معنی «الّا» و آن که اینکه استثنا چیست، و اینکه ظالمان که‌اند! مجاهد و عطا و قتاده و سدّی گفتند: مراد به «ناس» جهودانند، تا جهودان را بر تو حجّت نبود، با«1» آن که گفتند: اگر هدایت ما نبودی او قبله نشناختی، و امثال اینکه چیزها از آن که ما بگفتیم پیش از اینکه، إِلَّا الَّذِین‌َ ظَلَمُوا، مشرکان عربند، یعنی جهودان را بر تو حجّت نماند به آن محالات و طعنها که زدند مگر مشرکان عرب را که ایشان را حجّت ماند یعنی شبهت، و شبهت را حجّت خواند برای آن که«2» مشابهت شبهت با حجّت، و خود برای اینش شبهت خوانند که با حجّت ماند به حجّت ملتبس توان کردن، و شبهت عرب اینکه باشد که گفتند: رغب عن قبلة ابیه ثم‌ّ رجع الیها، از قبله ابراهیم بگردید و پس با او آمد، و عن قریب بس«3» بر نیاید که با دین ما آید. و مشرکان را گفت: «منهم»، از ایشانند، یعنی از جهودان برای آن که کفر به محمّد- صلّی اللّه علیه و اله- قد جمعهم. و قولی دیگر آن است در اینکه وجه که: حجّت به معنی خصومت باشد، چنان که حق تعالی گفت: لا حُجَّةَ بَینَنا وَ بَینَکُم‌ُ«4» فَمَن حَاجَّک‌َ«5» أَ تُحَاجُّونَنا«6» لِیُحَاجُّوکُم«7» لِئَلّا یَکُون‌َ لِلنّاس‌ِ عَلَیکُم حُجَّةٌ، یعنی الیهود، تا جهودان را بر تو حجّت نباشد به آن معنی که ایشان در توریت یافتند که پیغامبر آخر زمان را قبله بگردانند از بیت المقدس به کعبه، و اینکه علامت را توقّع می‌کردند فیما بینهم. چون رسول- علیه السّلام- مدّتی به بیت المقدس نماز می‌کرد، گفتند: دیدی که نه رسول خداست که قبله او بنگردانیدند تا آنگه که آیت تحویل قبله آمد، و خدای تعالی قبله بگردانید ایشان را یقین حاصل آمد«3». پس از آن جحود و عناد کردند رؤسا و احبار ایشان، حق تعالی- جل‌ّ جلاله- استثنا کرد رؤسای معاند را، و ایشان را ظالم خواند، و اینکه وجهی لطیف است. قولی دیگر ابو عبیده گفت: «الّا» به معنی «واو» عطف است، و تقدیر آیت و معنی او چنین بود: لئلّا یکون للنّاس ای للیهود علیکم حجّة و لا للّذین ظلموا، یعنی کفّار قریش، تا نه جهودان را و نه مشرکان عرب را بر تو حجّتی باشد. و گفت: شاهد اینکه قول و حجّت او قول شاعر است، یعنی در «الّا» به معنی «واو» عطف. ما بالمدینة دار غیر واحدة دار الخلیفة الّا دار مروانا یعنی، و دار مروان، و قال اخر: ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر که. (2). اساس: «و موضع» بوده که در حاشیه به خط کاتب اصلی تصحیح شده است. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شد. صفحه : 224 و کل‌ّ اخ مفارقه أخوه لعمر ابیک الّا الفرقدان ای و الفرقدان، انشدهما المفضّل و انشد الأخفش: و أری لها دارا بأغدرة السّ یدان لم یدرس لها رسم الّا رمادا هامدا دفعت عنه الرّیاح خوالد سحم یعنی و رمادا هامدا، تا معنی مستقیم شود. بیان اینکه قول روایت مجاهد است که گفت در شاذّ خوانده‌اند: الی الّذین ظلموا، برای آن که «الی» حرف جرّ بود به معنی «مع» چنان که خذ هذا الی«1» ذاک، ای مع ذاک، و کقوله تعالی: مَن أَنصارِی إِلَی اللّه‌ِ«2» فَلا تَخشَوهُم وَ اخشَونِی، از ایشان مترسی در روی به کعبه کردن، وَ اخشَونِی، از من بترسی از«7» ترک اوامر و نواهی من. وَ لِأُتِم‌َّ نِعمَتِی عَلَیکُم، عطف است علی قوله: لِئَلّا یَکُون‌َ لِلنّاس‌ِ عَلَیکُم حُجَّةٌ. وَ لِأُتِم‌َّ، و تا نعمت خود بر شما تمام کنم به هدایت شما به قبله ابراهیم و ملّت حنفی«8». از امیر المؤمنین«9»- علیه السّلام- روایت است که او گفت: تمام النّعمة الموت علی الاسلام ، [تمام]«10» نعمت خدای بر بنده آن بود که بر اسلام میرد«11»، و هم از او روایت است که گفت: نعمت شش است: اسلام و قرآن و محمّد و ستر و ----------------------------------- (1). دب، مب: مالی. (2). سوره آل عمران (3) آیه 52. [.....] (3). مج، وز: ان لا، دب، آج، لب، فق، مب: کیلا. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: با. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: رو. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر دیگر. (7). همه نسخه بدلها، بجز مب: در. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: حنیفی. (9). دب، فق، مب، مر علی. (10). اساس: ندارد، با توجّه به متن روایت از مج افزوده شد. (11). همه نسخه بدلها، بجز فق، مب: می‌رود. صفحه : 225 عافیت و استغنا از آنچه در دست مردمان باشد. و از تمام نعمت خدای- عزّ و جل‌ّ- بر مکلّفان ولایت امیر المؤمنین«1» است- علیه السّلام«2»- الیَوم‌َ أَکمَلت‌ُ لَکُم دِینَکُم وَ أَتمَمت‌ُ عَلَیکُم نِعمَتِی وَ رَضِیت‌ُ لَکُم‌ُ الإِسلام‌َ دِیناً«3»وَ لَعَلَّکُم، در لعل‌ّ شش لغت است: عل‌ّ و لعل‌ّ و لعلّن«4» و عن‌ّ و رعن‌ّ ولعا، و معنی او بر شش وجه بود از خدای تعالی واجب بود علی قول اکثر المفسّرین، و از ما بر وجوه مختلف بود: یکی بر اصل خود، و آن را معنی ترجّی بود، چنان که: لعل‌ّ زیدا منطلق«5»، امید چنان است که زید برفته باشد. و به معنی استفهام بود فی قولک: لعلّک فعلت کذا، همانا تو کرده باشی اینکه کار! بر نهاد استفهام، و به معنی ظن‌ّ بود چنان که کسی گوید: قدم فلان، فلان آمده است! بر وجه سؤال، تو گویی: لعل‌ّ، همانا آمده است، یعنی گمان چنین است؟ و به معنی ایجاب آمد، چنان که کسی گوید در وقت نماز که: نماز واجب شد، تو گویی: لعل‌ّ، یعنی اجل قد وجب، و فرّاء در اینکه وجه اینکه بیت بیاورد: لعل‌ّ المنایا مرّة ستعود و اخر عهد الثّائرین جدید و به معنی عسی بود، کما قال تعالی: لَعَلِّی أَبلُغ‌ُ الأَسباب‌َ«6» انظُر کَیف‌َ نُصَرِّف‌ُ الآیات‌ِ لَعَلَّهُم یَفقَهُون‌َ«7»کَما أَرسَلنا فِیکُم رَسُولاً مِنکُم یَتلُوا عَلَیکُم آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُم وَ یُعَلِّمُکُم‌ُ الکِتاب‌َ وَ الحِکمَةَ وَ یُعَلِّمُکُم ما لَم تَکُونُوا تَعلَمُون‌َ (151) فَاذکُرُونِی أَذکُرکُم وَ اشکُرُوا لِی وَ لا تَکفُرُون‌ِ (152) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا استَعِینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ إِن‌َّ اللّه‌َ مَع‌َ الصّابِرِین‌َ (153) وَ لا تَقُولُوا لِمَن یُقتَل‌ُ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ أَموات‌ٌ بَل أَحیاءٌ وَ لکِن لا تَشعُرُون‌َ (154) وَ لَنَبلُوَنَّکُم بِشَی‌ءٍ مِن‌َ الخَوف‌ِ وَ الجُوع‌ِ وَ نَقص‌ٍ مِن‌َ الأَموال‌ِ وَ الأَنفُس‌ِ وَ الثَّمَرات‌ِ وَ بَشِّرِ الصّابِرِین‌َ (155)الَّذِین‌َ إِذا أَصابَتهُم مُصِیبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّه‌ِ وَ إِنّا إِلَیه‌ِ راجِعُون‌َ (156) أُولئِک‌َ عَلَیهِم صَلَوات‌ٌ مِن رَبِّهِم وَ رَحمَةٌ وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُهتَدُون‌َ (157) [ترجمه] چنان که فرستادیم در شما پیغامبری از شما می‌خواند بر شما آیات ما و پاک می‌کند شما را و می‌آموزد شما را کتاب قرآن و سخن درست، و می‌آموزد شما را آنچه ندانستی. یاد کنی مرا تا یاد کنم شما را، و شکر کنی مرا و کفران مکنی [به من]«1». ای آنان که بگرویدی، یاری خواهید«2» به روزه و نماز که خدای با صابران است. [171- ر] و مگویی آنان را که بکشتند در راه خدای که ایشان مردگانند، بل زندگانند و لکن شما نمی‌دانی. و بیازماییم شما را به چیزی از ترس و گرسنگی و کاستنی از مالها و جانها و میوه‌ها [و]«3» بشارت ده صابران را. آنان که چون رسد ایشان را مصیبتی، گویند: ما خدا را ایم، و ما به او باز خواهیم گشتن. ایشان بر ایشان است رحمتها از خدای ایشان و بخشایشی، و ایشان‌اند که راه یافتگان‌اند. قوله: کَما أَرسَلنا، اینکه «کاف» تشبیه است، و خلاف کرده‌اند اهل علم در آن که تعلّق به چه می‌دارد. بعضی گفتند: [171- پ] تعلّق دارد به آنچه پیش از آن ----------------------------------- (3- 1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). آج، لب: یاری خواهی. صفحه : 227 است، من قوله: وَ لِأُتِم‌َّ نِعمَتِی عَلَیکُم، کَما أَرسَلنا فِیکُم، تا تمام کنم نعمت خود بر شما چنان که فرستادم در شما پیغامبری هم از شما، برای آن که از«1» جمله نعمتهای خدای- جل‌ّ جلاله- یکی بعثت انبیاست. قولی دیگر آن است که: تعلّق دارد بقوله: وَ لَعَلَّکُم تَهتَدُون‌َ، و معنی آن است که: و لعلّکم تهتدون بهدایتی«2» کما ارسلنا، ای کما اهتدیتم بارسالی فیکم رسولا منکم، یعنی تا شما مهتدی شوی به هدایت من، چنان که مهتدی شدی به پیغامبر فرستادن من. قولی دیگر آن است که: تعلّق دارد بما بعدها«3» من قوله: فَاذکُرُونِی أَذکُرکُم، مرا یاد کنی تا شما را یاد کنم، چنان که فرستادم در میان شما رسولی هم از شما، یعنی از«4» جمله یاد کرد من شما را به رحمت آن است که رسولی فرستادم به رحمت. محمّد بن جریر گفت: ابراهیم- علیه السّلام- دو دعا کرد، یکی آن که رَبَّنا وَ اجعَلنا مُسلِمَین‌ِ لَک‌َ وَ مِن ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسلِمَةً لَک‌َ«5» رَبَّنا وَ ابعَث فِیهِم رَسُولًا مِنهُم«6» وَ لِأُتِم‌َّ نِعمَتِی عَلَیکُم«8» کَما أَرسَلنا فِیکُم رَسُولًا مِنکُم. ابو مسلم گفت: محمول است علی قوله تعالی: وَ کَذلِک‌َ جَعَلناکُم أُمَّةً وَسَطاً«9» وَ ما کُنت‌َ تَتلُوا مِن قَبلِه‌ِ مِن کِتاب‌ٍ وَ لا تَخُطُّه‌ُ بِیَمِینِک‌َ إِذاً لَارتاب‌َ المُبطِلُون‌َ«1» یَتلُوا عَلَیکُم آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُم وَ یُعَلِّمُکُم‌ُ الکِتاب‌َ وَ الحِکمَةَ، حکمت«2» در جای صفت رسول است- علیه السّلام- ای رسولا تالیا علیکم آیاتنا و مزکیّا لکم و معلّما لکم الکتاب و الحکمة و معلّما لکم. ما لَم تَکُونُوا تَعلَمُون‌َ، اینکه رسول که آمده است چه می‌کند آیات من که قرآن است و کتاب اوست، بر شما می‌خواند و شما را تزکیه می‌کند، یعنی دعوت می‌کند شما را به اخلاق و افعالی که به آن زکی و پارسا باشی [172- ر]. وجهی دیگر آن است که: گوای«3» می‌دهد بر زکا و طهارت شما چون تکالیف او به جای آری، و بر شما مدح و ثنا می‌گوید. و ابو مسلم گفت: شما را جمع می‌کند و عدد شما به بسیار می‌کند به دعوت و الف دادن و اظهار معجزات کردن، من زکا الزّرع اذا نما، و شما را کتاب و معانی و تفسیر و احکام می‌آموزد، و نیز حکمت، یعنی سنّت و شریعت. و شما را می‌آموزد چیزی که شما ندانستی«4»، برای آن که او در جاهلیّت آمد بر فترت پیغامبران، کتابی نبود ایشان را، و ایشان انجیل و شرع عیسی فراموش کرده بودند و متروک بکرده. و آیت وارد مورد منّت و تذکیر نعمت است بر عرب و عجم به فرستادن رسولی موصوف به اینکه صفات. و در آیت دلیل است بر بطلان قول ملحدان«5» که ایشان گفتند: خدای را به سمع ----------------------------------- (1). سوره عنکبوت (26) آیه 48. (2). مج: بجمله، دیگر نسخه بدلها: جمله. (3). مج، وز: گوایی، دیگر نسخه بدلها: گواهی. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نمی‌دانید. (5). همه نسخه بدلها: آنان. صفحه : 229 دانند و به قول پیغامبر، برای آن که حق تعالی باز نمود که: من رسول را برای آن فرستادم تا شما را بیاموزد آنچه شما ندانستی، یعنی از شرعیّات، که به عقل نشاید دانستن. و ما آنچه در عقل مقرّر است و یا به نظر در ادلّه استخراج توان کردن دانسته‌ایم از بدیهه عقل یا از ره نظر بی تعلیم معلّمی. و نیز دلیل است بر بطلان قول مثبتان قیاس که حق تعالی گفت: رسول شما را کتاب و شرایع و سنّت آموزد، و به اینکه منّت نهاد بر ما، اگر قیاس طریق معرفت شرعیّات بودی اینکه منّت نبودی، چه خود هر قیاس کننده‌ای بدانستی بی‌تعلیم«1» رسول- علیه السّلام. فَاذکُرُونِی أَذکُرکُم اینکه فعل مجزوم است به جواب امر علی تضمّن معنی الشّرط و الجزاء. در معنی آیت مفسّران و علما بسیار سخن گفتند: عبد اللّه عبّاس گفت: اذکرونی بطاعتی اذکرکم بمعونتی، مرا به طاعت یاد دار تا تو را به معونت یاد دارم، بیانش«2»: وَ الَّذِین‌َ جاهَدُوا فِینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا«3» وَ أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ الرَّسُول‌َ لَعَلَّکُم تُرحَمُون‌َ«4» إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ إِنّا لا نُضِیع‌ُ أَجرَ مَن أَحسَن‌َ عَمَلًا، أُولئِک‌َ لَهُم جَنّات‌ُ عَدن‌ٍ«5» وَ بَشِّرِ الَّذِین‌َ آمَنُوا [172- پ] ----------------------------------- (1). دب: تعلم. (2). مج، وز، مب قوله. (3). سوره عنکبوت (29) آیه 69. (4). سوره آل عمران (3) آیه 132. (5). سوره کهف (18) آیه 30 و 31. [.....] (6). دب، آج، فق، مب، مر: پاداشته، لب: پاداشت. صفحه : 230 وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ أَن‌َّ لَهُم جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ«1» لَئِن شَکَرتُم لَأَزِیدَنَّکُم«2» مَن عَمِل‌َ صالِحاً مِن ذَکَرٍ أَو أُنثی وَ هُوَ مُؤمِن‌ٌ فَلَنُحیِیَنَّه‌ُ حَیاةً طَیِّبَةً«4» فَلَو لا أَنَّه‌ُ کان‌َ مِن‌َ المُسَبِّحِین‌َ، لَلَبِث‌َ فِی بَطنِه‌ِ إِلی یَوم‌ِ یُبعَثُون‌َ«4» آلآن‌َ وَ قَد عَصَیت‌َ قَبل‌ُ«7». و قیل: اذکرونی بالثّناء اذکرکم بالجزاء، اذکرونی بلا غفلة اذکرکم بلا مهلة، اذکرونی بالنّدم اذکرکم بالکرم، اذکرونی بالمعذرة اذکرکم بالمغفرة، اذکرونی بالارادة اذکرکم بالافادة، اذکرونی بالتّنصّل اذکرکم بالتّفضّل، اذکرونی بالاخلاص اذکرکم بالخلاص، اذکرونی بالقلوب اذکرکم بکشف الکروب، اذکرونی بالایمان اذکرکم بالامان، اذکرونی بالإسلام اذکرکم بالاکرام. عبد اللّه مبارک گفت: سالی از سالها به حج‌ّ خانه خدا می‌شدم، در راه مرا قطع افتاد. از قافله باز ماندم. بر توکّل شتر می‌راندم، کودکی را دیدم مراهق از کناره بیابان بر آمد تنها، جامه‌ای مختصر پوشیده، نه زادی نه راحله‌ای نه انیسی، تا بر من رسید، گفتم: ای جوان؟ با خویشتن زنهار خورده‌ای اگر چنین آمده‌ای در بادیه، و یا چون من منقطع شده‌ای! گفت: منقطع نشده‌ام، خود چونین آمده‌ام. گفتم: زاد و راحله و طعام و شرابت کجاست! اشارت سوی آسمان کرد. خواستم تا او را امتحان ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر روی. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نگنجد. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: السّعة. (4). سوره صافّات (37) آیه 143 و 144. (5). مر: آسودگی. [.....] (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر او را خلاصی ده و. (7). سوره یونس (10) آیه 91. صفحه : 232 کنم، گفتم: مرا باری تشنه است، اگر شربه‌ای«1» آب سرد بودی«2»؟ او دست در هوا دراز کرد و قدحی آب بگرفت از هوا مشعشعا بالثّلج، برف در او افگنده، و بجنبانید و پیش من داشت. من عجب بماندم، گفتم: یا هذا، اینکه پایه از کجا یافتی! گفت: اذکره فی الخلوات یذکرنی فی الفلوات. ربیع انس در اینکه آیت گفت: ان‌ّ اللّه ذاکر من ذکره و زائد من شکره و معذّب من کفره، گفت: خدای تعالی یاد کند آن را که او را یاد کند، و زیادت کند آن را که شکر او کند، و عذاب کند آن را که کفران نعمت او کند. سفیان عیینه گفت: در اخبار چنین خوانده‌ام که، خدای- جل‌ّ جلاله- گفت: من بندگان خود را آن دادم که اگر جبریل و میکایل را دادمی، حق‌ّ ایشان را گزارده بودمی، بقولی لهم: فَاذکُرُونِی أَذکُرکُم. و به موسی بن عمران وحی کرد که: یا موسی؟ دشمنان مرا بگو تا مرا یاد نکنند که چون ایشان مرا یاد کنند من ایشان را یاد کنم، و یاد کرد من ایشان را به لعنت بود. حق تعالی در اینکه آیت جمع کرد از میان ذکر و شکر. و ذکر او از سه گونه بود: به دل و به زبان و به جوارح«3». امّا ذکر به دل از دو گونه بود: یکی نظر و فکر باشد، و آن سر«4» و اصل عبادات است که همه را بنا بر آن است، چو سکون نفس«5» و طمأنینه دل در آن است، قوله تعالی: أَلا بِذِکرِ اللّه‌ِ تَطمَئِن‌ُّ القُلُوب‌ُ«6» فَاسعَوا إِلی ذِکرِ اللّه‌ِ وَ ذَرُوا البَیع‌َ«2» اذکُرُوا نِعمَتِی‌َ«3» ... وَ اذکُرُوا نِعمَت‌َ اللّه‌ِ عَلَیکُم«4» وَ اذکُرِ اسم‌َ رَبِّک‌َ وَ تَبَتَّل إِلَیه‌ِ تَبتِیلًا«5» فَاذکُرُونِی أَذکُرکُم، و قوله: اذکُرُوا اللّه‌َ ذِکراً کَثِیراً«6» وَ سَبِّحُوه‌ُ بُکرَةً وَ أَصِیلًا«7» یُسَبِّحُون‌َ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ لا یَفتُرُون‌َ«9» اذکُرُوا اللّه‌َ ذِکراً کَثِیراً«10»فَاذکُرُونِی أَذکُرکُم ...، وفا به وفا: وَ أَوفُوا بِعَهدِی أُوف‌ِ بِعَهدِکُم ...«3» فَافسَحُوا یَفسَح‌ِ اللّه‌ُ لَکُم«4» أَذکُرکُم، تا تو را یاد کنم. ذکر خدای بنده را از دو وجه بود: یکی به آن که«5» مدحش فرماید در کتابهای خود بر زبان پیغامبران، و در آسمانها بر زبان فریشتگان، و در ملأ اعلی، و دوم به ایجاب ثواب ابد و کرامت و رضا [174- ر]. حسن بصری گفت: شکر خدای چگونه گزاریم«6» اگر ما را گفتی: ذکر من کنی در مواضعی مخصوص تا من ذکر شما کنم، آنگه اگر جان و مال بذل بایستی کردن تا آن جا رسند واجب بودی، فکیف که می‌گوید: بنده من به«7» هر حال از حالات که باشی فَاذکُرُوا اللّه‌َ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِکُم«8» أَرِنِی أَنظُر إِلَیک‌َ«1» وَ اشکُرُوا لِی، حدّ شکر بیان کردیم که اعتراف باشد به نعمت منعم با ضربی تعظیم او، و آن اعتراف همچونین به دل باشد و به زبان و به جوارح. و اصل اعتراف به دل است، برای آن که اگر به زبان و جوارح معترف بود و به دل نبود منافق باشد. و اگر به دل«6» بود، از زبان و جوارح مجزی باشد. و اما اعتراف به زبان برای نعمت مخلوق باید تا او بداند که شاکر است، و نیز در نعمت خدای تا مردمان اقتدا کنند. امّا به جوارح به انواع عبادت باشد، و اینکه غایت شکر بود، و اینکه بر نعمت هیچ منعم نباشد مگر بر نعمت خدای- جل‌ّ جلاله- که آن اصول نعم باشد: از حیات و قدرت و نفرت و شهوت و کمال عقل، و استقصای کلام در اینکه باب در دگر«7» آیات بیاید- ان شاء اللّه. آنگه مؤکّد کرد بقوله: وَ لا تَکفُرُون‌ِ، یعنی در سایر اوقات خالی مباشی از شکر نعمت من، و اظهار آن بر خویشتن و احتراز کردن از پنهان داشتن آن، که در خبر چنین آمده است که: من ذکره فقد شکره و من کتمه فقد کفره [174- پ]. ----------------------------------- (1). سوره اعراف (7) آیه 143. (2). دب. موسی بن عمران. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گردی. (4). دب و. (5). مج، لب، فق، مب، مر: راستگیر، دب، وز، آج: راستگر. (6). همه نسخه بدلها معترف. (7). همه نسخه بدلها: ذکر. صفحه : 236 قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا استَعِینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ، حق تعالی گفت: من«1» بندگان خود را به ذکر و شکر خود امر کردم«2»، و وعده دادم«3» ایشان را«4» ذکر خود بر ذکری که ایشان مرا کنند«5» آنچه«6» عون ایشان باشد بر آن، از ایشان دریغ نداشت، برای آن که تو را آنچه به فعل طاعت نزدیک بکند لطف باشد، و چون عند آن طاعت کرده بود توفیق باشد، گفت: بر اینکه اوامر که کردم شما را استعانت کنی و یاری خواهی از من، بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ. بعضی مفسّران گفتند: اراد به الصّوم و الصّلوة، مراد به صبر روزه است برای قرینه نماز تا نسبت دارد به او، و گفتند: خدای تعالی چند جایگاه روزه را صبر خواند، فی قوله: سَلام‌ٌ عَلَیکُم بِما صَبَرتُم«7» وَ جَزاهُم بِما صَبَرُوا«8» إِن‌َّ اللّه‌َ مَع‌َ الصّابِرِین‌َ، که خدای با صابران است به معنی نصرت و معاونت و لطف و توفیق. وَ لا تَقُولُوا لِمَن یُقتَل‌ُ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ أَموات‌ٌ، عبد اللّه عبّاس گفت: مراد کشتگان بدراند، و سبب نزول آیت آن بود که مردمان چون ذکر ایشان رفتی، گفتندی: مات فلان و مات فلان. حق تعالی اینکه آیت فرستاد و نهی کرد ایشان را از اینکه گفتن، گفت: ایشان را مرده مگویی، که ایشان زنده‌اند. و ایشان چهارده تن بودند: شش تن از مهاجر بودند، و هشت تن«10» از انصار. امّا مهاجران«11»: عبیده حارث عبد المطّلب بود، و عمیر بن أبی وقّاص بود، و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: چون. (2). همه نسخه بدلها: امر کرد. [.....] (3). همه نسخه بدلها: وعده داد. (4). آج، لب، فق، مب، مر به. (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: ایشان کنند او را. (6). دب: آنگه، آج، لب، فق، مب، مر: آنگه آنچه. (7). سوره رعد (13) آیه 24. (8). سوره دهر (76) آیه 12. (9). مج: از. (10). مج، وز، لب، فق: کس. (11). همه نسخه بدلها: مهاجریان. صفحه : 237 ذو الشّمالین بن عمرو بن نضله«1» و عامر بن بکیر، مهجع بن عبد اللّه، و صفوان. و از انصار: سعد بن خیثمه، و قیس بن عبد المنذر، و زید بن الحارث، و تمیم بن حزام، و رافع بن المعلّی، و حارثة بن سراقة، و معوّذ«2» و عوف بن عفراء. علما در تفسیر آیت و احوال شهدا خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس و حسن بصری گفتند: ایشان زنده‌اند بارواحهم و اجسادهم، بامداد و شبانگاه روزی به ایشان می‌رسد، و ایشان خرّم‌اند به آنچه خدای به ایشان می‌دهد، چنان که در دگر آیت فرمود من قوله: یُرزَقُون‌َ، فَرِحِین‌َ بِما آتاهُم‌ُ اللّه‌ُ مِن فَضلِه‌ِ«3» النّارُ یُعرَضُون‌َ [175- ر] عَلَیها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا«6» بَل أَحیاءٌ، آن است که «سیحیون»، ایشان زنده خواهند شدن به قیامت عند آن که خلقان را حشر کنند. و بعضی دیگر گفتند: مراد به حیات ایشان آن است که، ذکر ایشان و نام ایشان در دنیا بماند، به مثابت آن باشد که زنده باشند«1». و ظاهر آیت دلیل قول اوّل می‌کند که حق تعالی می‌گوید: بَل أَحیاءٌ، و معنی آن است که: بل هم احیاء، و در دگر«2» آیت تصریح کرد به ذکر آن که: روزی می‌خورند، شادمانه‌اند به آنچه خدای به ایشان می‌دهد، و اینکه لایق نباشد به روح بی‌جسم. در خبر است از رسول- صلّی اللّه علیه و اله- که: خدای تعالی شهید را شش خصلت بدهد عند آن که اوّل قطره از خون او بر زمین آید: جمله گناهانش عفو بکند، و جای او در بهشت به او نماید، و جفتی از حور العین به او دهد، و از فزع اکبرش ایمن گرداند«3»، و از عذاب گور ایمن باشد، و به حلیت ایمانش بیارایند. و در خبری دیگر نه خصلت: و تاج وقار بر سرش نهند، و آن تاجی بود از یاقوت سرخ، و هفتاد و دو جفت او را از حور العین بدهد، و شفاعتش قبول کند«4» در«5» هفتاد کس از خویشانش، و راوی خبر عباده صامت است از رسول- علیه السّلام. و ابو هریره روایت کند از رسول- صلّی اللّه علیه و اله- که او گفت: زمین از خون شهید خشک«6» نشده باشد تا دو حوری«7» از بهشت بشتابند به مانند دو مرغ که بچّه ایشان بر زمین افتاده باشد، هر یکی با حلّه‌ای از حلّه‌های بهشت، قیمت هر حلّه‌ای«8» بیشتر باشد از دنیا و هر چه در دنیا هست«9». و هم ابو هریره روایت کند که: مثل مجاهد مثل نماز کن و«10» روزه‌دار است آن ----------------------------------- (1). وز، لب: باشد، همه نسخه بدلها چنان که شاعر گفت: ذکر الفتی عمره الثّانی و لذّته || ما فاته و فضول العیش اشغال (2). مج، وز: و ذکر آیت. (3). مج، وز: گردانید. (4). همه نسخه بدلها، بجز دب: کنند. (5). آج، لب، فق، مب، مر: تا. (6). مج، وز: تر. (7). آج، لب، فق، مب، مر: حور العین. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بهشت که بهای ایشان. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: از هر متاعی که در دنیا است. [.....] (10). مج، وز، آج، لب، فق، مر: ندارد. صفحه : 239 که همیشه صایم«1» قایم بود، و هیچ بنده نبود که او را مجروح [175- پ] بکنند«2» در سبیل خدای و الّا فردا قیامت می‌آید خون آلود، رنگ رنگ خون باشد و بوی بوی مشک، و خدای تعالی او را ضمان کرده بود از دو کار یکی: امّا بهشت، یا آن که با خانه خود شود با غنیمت. و اخبار در اینکه معنی بسیار است. قوله: وَ لَنَبلُوَنَّکُم بِشَی‌ءٍ مِن‌َ الخَوف‌ِ وَ الجُوع‌ِ، خطاب با امّت محمّد است. خدای تعالی می‌گوید: و ما امتحان کنیم و بیازماییم شما را به چیزی، یعنی به نوعی از ترس و گرسنگی. عبد اللّه عبّاس گفت: خدای تعالی خبر داد که: دنیا سرای بلاست و مکلّفان در او مبتلی‌اند. عطا و ربیع انس گفتند: مراد به آیت مهاجرانند بعد هجرت، و مراد با بلا و ابتلا تشدید تکلیف است بر ایشان تا عند آن مستحق‌ّ ثواب عظیم شوند. و معنی ابتلا پیش از اینکه شرح دادیم. حق تعالی گفت: به پنج چیز امتحان کردم شما را به خوف. عبد اللّه عبّاس گفت: ترس از دشمن. و الجوع، یعنی قحط«3»، وَ نَقص‌ٍ مِن‌َ الأَموال‌ِ، نقصان مال، یعنی زیان در تجارت و هلاک مواشی. وَ الأَنفُس‌ِ، و تنها، یعنی به مرگ امّا به قتل. و گفته‌اند: به بیماری، و گفته‌اند: به پیری. و ابو علی گفت: خوف برای آن با خدای نسبت کرد که به جهاد باشد، و آن به امر خدای بود. و بعضی دیگر مفسّران تفسیر خوف به حرب کردند، و خوف در کلام ایشان کنایت باشد از حرب، و همچونین روع و فزع، نبینی که شعرای ایشان چندان که یوم الرّوع گفتند، یوم الحرب خواستند، قال الشّاعر: انّا لنرخص یوم الرّوع انفسنا و لو نسام بها فی الامن اغلینا و قال ایضا: مقادیم وصّالون فی الرّوع خطوهم بکل‌ّ رقیق الشّفرتین یمان و قال آخر: ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (2). همه نسخه بدلها: نکنند. (3). مب قوله تعالی. صفحه : 240 نعدّیهن‌ّ«1» یوم الرّوع عنکم و ان کانت مثلّمة«2» النّصال و اینکه را حدّی نیست، مراد حرب است یعنی جهاد کفّار. و اینکه خود بر ظاهر خود باشد، به تأویل، حاجت ندارد. شافعی گفت: بِشَی‌ءٍ مِن‌َ الخَوف‌ِ، یعنی خوف اللّه. و الجوع، صیام شهر رمضان. گفت: به خوف ترس خدای خواست، و به گرسنگی، روزه ماه رمضان، و به نقصان مال، زکات مال و صدقات، و به نقصان نفس، مرگ و بیماری، و به نقصان ثمرات و میوه‌ها، مرگ فرزندان و فرزندزادگان، برای آن که فرزندان«3» میوه دل مادر و پدر باشند«4». عبد اللّه عبّاس«5» گفت از ابو سلمه، از ابو سنان، که او گفت: مرا فرزندی فرمان یافت نام او سنان که مرا به او کنیت می‌کردند. من او را دفن کردم. ابو طلحة الخولانی‌ّ حاضر بود«6»، [176- ر] گفت: یا با سنان؟ تو را بشارت دهم! گفتم: بلی. گفت: حدّثنی الضّحّاک بن عبد الرّحمن عن ابی موسی الاشعری‌ّ، گفت: مرا ضحّاک حدیث کرد از ابو موسی اشعری که، رسول- صلّی اللّه علیه و اله- گفت: چون بنده مؤمن را فرزندی بمیرد، خدای تعالی فریشتگان را گوید: بنده مرا فرزند ازو بستدی، و میوه دل او از او جدا کردی«7». بنده من عند آن حال چه گفت! گویند: بار خدایا؟ تو را حمد کرد و استرجاع کرد. گوید: برای بنده من در بهشت خانه‌ای بنا کنی، و آن را بیت الحمد نام نهی. برای او در بهشت خانه‌ای بنا کنند، قوله تعالی: وَ بَشِّرِ الصّابِرِین‌َ، بشارت ده صابران را، آنان را که بر اینکه مصایب و بلیّات صبر کنند و جزع نکنند. و گفتیم«8» که: صبر حبس النّفس علی ما تکره باشد. الَّذِین‌َ إِذا أَصابَتهُم مُصِیبَةٌ، آنان را که چون ایشان را مصیبتی رسد استرجاع کنند و با خدای گریزند، گویند: إِنّا لِلّه‌ِ وَ إِنّا إِلَیه‌ِ راجِعُون‌َ، ما خدا راییم به عبودیّت، ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: بعدیهن، چاپ شعرانی (1/ 380): ابعّدهن‌ّ. (2). کذا: در اساس، همه نسخه بدلها: مسلّمة. (3). همه نسخه بدلها بجز دب: فرزند. (4). همه نسخه بدلها، بجز دب: باشد. (5). مج، وز: عبد اللّه مبارک. (6). همه نسخه بدلها، بجز دب مرا. (7). همه نسخه بدلها، بجز دب گوید. (8). همه نسخه بدلها: گفتم. صفحه : 241 وَ إِنّا إِلَیه‌ِ راجِعُون‌َ فی الاخرة، امروز«1» ملک اوییم و فردا رجوع ما در آخرت با اوست. ابو بکر ورّاق گفت: إِنّا لِلّه‌ِ، اقرار له بالملک وَ إِنّا إِلَیه‌ِ راجِعُون‌َ، اقرار علی انفسنا بالهلک، گفت: در اینکه دو کلمه دو اقرار است: یکی اقرار است او را به ملک، و یکی اقرار بر خویشتن به هلک، اقرار می‌دهد که او مالک است و ما هالکیم. نصیر، «نون«2»» «انّا» اماله کند، و قتیبه «لام» «للّه». و باقی قرّاء به تفخیم خوانند. عکرمه گفت: شبی رسول را- علیه السّلام- چراغی بمرد، گفت: إِنّا لِلّه‌ِ وَ إِنّا إِلَیه‌ِ راجِعُون‌َ، گفتند: یا رسول اللّه؟ اینکه بر«3» مصیبت باشد، گفت: بلی، هر چه مرد را برنجاند مصیبت باشد. سعید جبیر گفت: هیچ امّت را در مصیبت آن ندادند که اینکه امّت را، یعنی کلمات استرجاع، نبینی که یعقوب را چون آن مصیبت رسید گفت: یا أَسَفی عَلی یُوسُف‌َ«4» إِنّا لِلّه‌ِ وَ إِنّا إِلَیه‌ِ راجِعُون‌َ عبد اللّه عبّاس گفت: چون مؤمن عند آن که او را مصیبتی رسد رضا دهد و تسلیم و استرجاع کند، خدای تعالی او را سه چیز بدهد: صلات«1» از قبل او و رحمت و هدایت«2». ام سلمه گوید از رسول- صلّی اللّه علیه و اله- شنیدم که گفت: هیچ بنده مسلمانی نباشد که او را مصیبتی رسد، او عند آن مصیبت آنچه خدای تعالی فرموده است بگوید از کلمه استرجاع، یعنی گفتن: إِنّا لِلّه‌ِ وَ إِنّا إِلَیه‌ِ راجِعُون‌َ، آنگه گوید: 3» اللّهم احبرنی« فی مصیبتی و اخلفنی خیرا منها، و الّا خدای تعالی عوض آن بهتر از آنش باز دهد. آنگه گفت: چون ابو سلمه بمرد، من گفتم: در میان مسلمانان از ابو سلمه بهتر کجا باشد«4»! اوّل جماعت مهاجران است، تا رسول- علیه السّلام- حاطب بن أبی بلتعه را فرستاد و مرا بخواست. من گفتم: دختری دارم، و من زنی غیورم. گفت: امّا دخترش را خدای تعالی کفایت کند، و اما غیرتش من دعا کنم تا برود. و در روایتی دیگر، گفتم: و مرا از اولیاء من هیچ کس حاضر نیست، رسول- علیه السّلام- گفت: هیچ ولی نباشد و الّا به آن رضا دهد که من دامادش باشم. و روایت است از وهب منبّه که گفت: یک روز موسی کلیم- علیه السّلام- در مناجات با خدای تعالی گفت: الهی از منازل بهشت کدام به تو نزدیکتر است به معنی کرامت! گفت: حظیره قدس. گفت: بار خدایا؟ ساکنان حظیره قدس که باشند! گفت: اصحاب مصیبات. موسی گفت: بار خدایا؟ صفت ایشان مرا بگو، گفت: یا موسی؟ آنان باشند که چون ایشان را ابتلا کنم به بلیّتی صبر کنند، و چون بر ایشان نعمتی کنم شکر کنند، و چون مصیبتی رسد ایشان را بگویند: إِنّا لِلّه‌ِ وَ إِنّا إِلَیه‌ِ راجِعُون‌َ، اینان اهل حظیره قدس باشند. مغیره شعبه روایت کند که: دوال نعل رسول- علیه السّلام- بگسست، استرجاع کرد و گفت: إِنّا لِلّه‌ِ وَ إِنّا إِلَیه‌ِ راجِعُون‌َ ما گفتیم: یا رسول اللّه؟ اینکه نیز مصیبتی باشد! ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، مر او. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر از حق. (3). دب، وز، فق: أجرنی. (4). مر او. صفحه : 243 گفت: بلی، هر مکروهی که به مرد رسد آن مصیبت باشد. و ابو هریره روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت«1»: چون دوال نعل یکی از شما بگسلد، باید تا استرجاع کند و از خدای عوضش بخواهد، که اگر [177- ر] خدای میسّر نکند میسّر نشود، آنگه او بی‌برگ بماند. انس مالک گوید که: رسول- علیه السّلام- زنی را دید که بر کودک«2» می‌گریست، او را گفت: اتّقی اللّه و اصبری، از خدای بترس و صبر کن. زن گفت: مصیبت«3» تو را درد نمی‌کند، رسول- علیه السّلام- بگذشت. او را گفتند: اینکه را نشناختی همانا، گفت: نه. گفتند: اینکه رسول خداست، بر اثر«4» بدوید و تضرّع کرد و توبه کرد و گفت: یا رسول اللّه؟ نشناختم تو را، اکنون فرمانبردارم، صبر کنم و احتساب کنم. رسول- علیه السّلام- گفت: الصّبر عند الصّدمة الاولی، گفت: صبر بنزدیک زخم اوّل باید کردن، بیان کرد که: هر چه مصیبت سخت‌تر باشد، صبر کردن بر او مزدتر«5» باشد. ذو النّون مصری گوید: به گورستانی بگذشتم، زنی را دیدم با جمال گوری چند«6» پیش گرفته می‌گریست و اینکه بیتها می‌خواند. صبرت و کان الصّبر خیرا مغبّة و هل جزع یجدی علی‌ّ فأجزع صبرت علی ما لو تحمّل بعضه جبال شروری اصبحت تتصدّع ملکت دموع العین ثم‌ّ رددتها الی ناظری فالعین فی القلب تدمع او را گفتم: چه مصیبت رسیده است تو را! گفت: عجبتر مصیبتی دو پسرک داشتم که همه سلوت دل من ایشان بودند، پدرشان روزی گوسپندی بکشت و کارد آن جا رها کرد و او برفت، و من مشغول شده بودم. پسر مهترین کهترین را گفت: بیا تا من تو را بگویم که پدرم گوسپند«7» چگونه کشت، آنگه او را دست و پا ببست و بخوابانید و کارد بر گلوی او بمالید و او را بکشت. چون«8» خبر یافتم و بانگ بر او ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها که. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: کودکی. (3). همه نسخه بدلها من. (4). آج، لب، فق، مب، مر او. [.....] (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مزد بر او بیشتر. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر در. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (8). دب، آج، لب من. صفحه : 244 زدم«1» بگریخت و بر کوه شد. پدر در آمد، گفتم: چنین حالی افتاد. پدر به طلب پسر رفت، بسیار بگردید آخر چون باز یافت او را شیرش دریده بود. پدر ساعتی بر سر او بود، آنگاه بر گرفت او را و باز آورد و تشنگی عظیم در او کار کرده بود، ساعتی در آمد«2» او نیز با پیش خدا شد. هم آن روز پسرکی دیگر داشتم طفل، و من دیگ می‌پختم. مشغول شدم به کار اینان، بنزدیک دیگ رفت، دیگ بیفگند و بر او ریخت، و او نیز سوخته شد. اکنون من نشسته‌ام چنین که تو می‌بینی. گفتم: چگونه صبر می‌کنی بر اینکه مصیبات و جزع نمی‌کنی! اندیشه کرده‌ام که اگر صبر و جزع دو مرد بودندی که با یکدیگر بر آویختندی، صبر غالبتر بودی«3»، آنگاه اینکه بیتها انشا کرد. الی اللّه کل‌ّ الامر فی الخلق کلّه و لیس الی المخلوق شی‌ء من الامر [771- پ] تعوّدت مس‌ّ الضّرّ حتّی الفته و اسلمنی طول العزاء الی الصّبر و وسّع قلبی للأذی کثرة الأذی و قد کنت احیانا یضیق به صدری إذا انا لم اقنع من الدّهر کلّما«4» تکرّهت منه طال عتبی علی الدّهر و امیر المؤمنین«5»- علیه السّلام- گفت: ان صبرت جرت علیک المقادیر و انت مأجور و ان جزعت جرت علیک المقادیر و انت مأزور، گفت: اگر صبر کنی قضا بر تو برود و تو با مزد باشی، و اگر جزع کنی قضا بر تو برود و تو با بزه باشی. انس مالک روایت کند که: مردی از جمله صحابه بود، مادام پیش رسول- علیه السّلام- بودی. پسرکی داشت فرمان یافت. روزی چند به مسجد نمی‌آمد. رسول- علیه السّلام- گفت: فلان چرا به مسجد نمی‌آید! گفتند: یا رسول اللّه؟ او پسرکی داشت«6» فرمان یافته است برای آن نمی‌آید، گفت: بخوانیدش. او را بخواندند«7» گفت: یا فلان؟ بهشت را هشت در است و دوزخ را هفت. تو راضی نباشی که به هر دری که فراز شوی از درهای بهشت او ایستاده باشد، می‌گوید پدرا«8» بیا که من بی تو در ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بر آوردم. (2). مج، وز، لب، فق، مر: بر آمد. (3). مب: غالب آمدی. (4). همه نسخه بدلها: کل‌ّ ما. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر علی. (6). مج: داشته است. (7). مج، وز او را. (8). مج، وز، مر: پدر را. صفحه : 245 بهشت نخواهم رفتن، مرد دل خوش گشت. صحابه گفتند: یا رسول اللّه؟ اینکه او راست خاص‌ّ، یا دیگران را همین حکم است، گفت: لا بل جمله مسلمانان را چون صبر و احتساب کنند. ثابت بنانی گوید: اینکه مرد عثمان مظعون بود«1»، هم انس روایت کند که: در صحابه رسول- صلّی اللّه علیه و اله- مردی بود کنیت او بو طلحه«2»، پسری داشت سخت نجیب و زنی داشت سخت صالحه و عاقله نام او ام‌ّ سلیم. اینکه پسر بیمار بود و ضعیف شد. شبی از شبها ابو طلحه به مسجد رفت به نماز، پسر فرمان یافت. مادر برخاست و کودک را در خانه برد و بنهاد، و برخاست و دیگ بپخت و طعام راست کرد. مرد در آمد، گفت: بیمار چون است! گفت: از امشب ساکنتر هیچ شب نبود، آنگه طعام پیش آورد تا نان بخوردند و جامه خواب بیاوردند و بخفتند، و مرد خلوت ساخت با زن. چون آخر شب بود، و مرد خواست تا بیرون رود، زن گفت: یا با طلحة، نبینی که فلانان عاریه‌ای از کسی بستده‌اند و مدّتی بداشته و بدو تمتّع کرده، اکنون چون خداوندش باز می‌خواهد«3»، خشم می‌آید ایشان را و اظهار کراهت و جزع می‌کنند! گفت: بی‌خرد مردمانند و بی‌انصاف؟ گفت: اکنون بدان که پسر تو عاریه‌ای بود«4» از خدای«5» تعالی، به ما داد مدّتی، اکنون باز ستد. از حق‌ّ ما آن است که رضا و تسلیم کار بندیم. مرد گفت: نیکو می‌گویی، إِنّا لِلّه‌ِ وَ إِنّا إِلَیه‌ِ راجِعُون‌َ [178- ر] و الحمد للّه. بامداد چون پیش رسول رفت، رسول- علیه السّلام- او را گفت: 6» بارک اللّه [لکما]« فی لیلتکما، خدای شب دوشین مبارک گرداناد بر شما، خدای تعالی او را پسری دیگر بداد و عقبش از او بماند. روز احد زنی می‌آمد سه کشته«7» بر شتری بسته به پیغامبر- علیه السّلام و الصّلوة- بگذشت. رسول- علیه السّلام- گفت: اینان که‌اند«8» از تو! گفت: برادرم و پسرم و ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر حسن بصری روایت کند که: ثواب صابران نه چندان است که او را وصف توان کرد، قوله تعالی: إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُون‌َ أَجرَهُم بِغَیرِ حِساب‌ٍ[سوره زمر (39) آیه 10]. (2). همه نسخه بدلها: ابو طلحه. [.....] (3). دب: می‌خواند، مر: باز می‌گیرد. (4). همه نسخه بدلها: عاریت بود. (5). آج، لب، فق، مب: بود خدای. (6). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (7). مج، وز: سر کشته، همه نسخه بدلها را. (8). آج، لب، فق، مب، مر: چه کس‌اند. صفحه : 246 شوهرم ای رسول اللّه؟ اگر صبر کنم مرا چه باشد! گفت: اگر صبر کنی بهشت تو را باشد«1»، گفت: فما ابالی بعد هذا، یعنی پس از اینکه باک ندارم. مردی را پسری فرمان یافت، عبد اللّه مزاحم به تعزیت او آمد، او را تعزیت داد آنگه گفت: انّا نعزّیک لا انّا علی طمع من الحیوة و لکن سنّة الدّین فما المعزّی بباق بعد صاحبه و لا المعزّی و ان عاشا الی حین عمر خطّاب در بعضی راهها اعرابیی را دید، گفت: از کجا می‌آیی! گفت: از نزدیک ودیعه‌ای که مرا نهاده است در اینکه کوه. گفت: و آن چیست! گفت: پسرکی داشتم که روزگار به تعلّل او می‌گذاشتم، از منش بر بودند. در اینکه کوه دفنش کردم. دو سال است هر روز یک بار بیاام«2» و زیارتش کنم. گفت: در حق‌ّ او چیزی گفتی از مرثیه! گفت: بلی. گفت: بیار. گفت: یا غائبا ما یؤوب من سفره عاجله موته علی صغره یا قرّة العین کنت لی انسا فی طول لیلی نعم و فی سحره ما تقع العین کلّما وقعت فی الحی‌ّ منّی الّا علی اثره شربت کأسا ابوک شاربها لا بدّ منها له علی کبره یشربها و الأنام کلّهم من کان فی بدوده و فی حضره فالحمد للّه لا شریک له فی علمه کان ذا وفی قدره عمر بگریست. حارث بن شریح گفت، قتاده را گفتم: چون است که ما را مصیبتی رسد پنداریم که هرگز دل خوش نخواهیم شدن، آنگه بس«3» بر نیاید که دل خوش شویم! گفت: بلی چنین به ما رسانیدند که چندان که مرده«4» در گور می‌ریزد و کهن می‌شود، یاد او بر دل دوستانش کهن می‌شود، آنگه گفت: و کما تبلی وجوه فی الثّری فکذا یبلی علیهن‌ّ الحزن و قال اخر: ----------------------------------- (1). مر زن. (2). کذا: در اساس، همه نسخه بدلها: بیایم. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بسی. (4). مج، وز: مرد. صفحه : 247 مقیم الی ان یبعث اللّه خلقه لقاؤک لا یرجی و انت قریب [871- پ] تزید بلی فی کل‌ّ یوم و لیلة و تنسی کما تبلی و انت حبیب و اخبار و اشعار در اینکه معانی بی‌قیاس است، و اینکه کفایت است اینکه جا. أُولئِک‌َ عَلَیهِم صَلَوات‌ٌ مِن رَبِّهِم، ایشان آنانند که بر ایشان صلوات است از خدای ایشان. عبد اللّه عبّاس گفت: ای مغفرة، مراد به صلوات اینکه جا مغفرت است. إبن کیسان گفت: صلوات اینکه جا ثناست، دیگران گفتند: صلات از خدای رحمت باشد، و تکرار برای اختلاف لفظین افتاد، چنان که حطیئه گفت: الا حبّذا هند و ارض بها هند و هند أتی من دونها النّأی و البعد و برای آن صلوات به جمع گفت که صلاتی«1» خواست بعد صلاتی و رحمة«2» بخشایشی. وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُهتَدُون‌َ، و ایشان راه یافتگانند، یعنی به رحمت و ثواب. و گفتند: الی الحق‌ّ و الصّواب، و گفته‌اند: به کلمه استرجاع. و بعضی از صحابه چون اینکه آیت بخواندی«3» گفتی«4»: نعم العدلان و نعمت«5» العلاوة، گفتی: نیک دو تنگ است، یعنی صلوات و رحمت، و نیک سرباری است، یعنی هدایت برسری. در تفسیر اهل البیت آمد که: اینکه آیات در حق‌ّ اهل البیت است. از صادق- علیه السّلام- روایت است که او گفت: سبب نزول آیت آن بود که، چون خدای- جل‌ّ جلاله- اینکه آیت فرستاد«6»: وَ إِذِ ابتَلی إِبراهِیم‌َ رَبُّه‌ُ بِکَلِمات‌ٍ فَأَتَمَّهُن‌َّ«7» وَ لَنَبلُوَنَّکُم بِشَی‌ءٍ مِن‌َ الخَوف‌ِ وَ الجُوع‌ِ. رسول- علیه السّلام- علی را بخواند. و اینکه آیت بر او خواند و او را گفت: هذه کلماتک، و کلمات ابرهیم هی الشّمس و القمر، اینکه کلمات تو است، و کلمات ابراهیم ماه و آفتاب بود، و لقد سبقت اجابة اللّه مسئلتی، و اجابت خدای تعالی سبق برد سؤال مرا، یعنی اینکه کلمات تو است که تو را به اینکه امتحان کرد، چنان که ابراهیم را به آفتاب و ماه، یعنی قوله تعالی: فَلَمّا جَن‌َّ عَلَیه‌ِ اللَّیل‌ُ رَأی کَوکَباً«1» إِنِّی وَجَّهت‌ُ وَجهِی‌َ«2» وَ یُؤثِرُون‌َ عَلی أَنفُسِهِم وَ لَو کان‌َ بِهِم خَصاصَةٌ«13» إِنَّما نُطعِمُکُم لِوَجه‌ِ اللّه‌ِ«14»وَ نَقص‌ٍ مِن‌َ الأَموال‌ِ، اراد به البذل و العطاء، بذل و عطا خواست، بیان وفایش«1» اینکه آمد: یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم بِاللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً«2» وَ نَقص‌ٍ مِن‌َ الأَموال‌ِ، اینکه نقصان مال منع ایشان از فدک است، تا زهرا- علیها السّلام- می‌گوید: 3»4»5» بلی کانت لنا فدک من جمیع ما اظلّها« الفلک فسخت« بها نفوس قوم و شحّت« بها نفوس قوم آخرین. بعضی دگر گفتند: ترک غنیمت است للاشتغال بالقتال، تا به غنیمت از قتال باز نماند«6» بر همّت او آن کمتر چیز بود، چه همّت او جانها و نفوس ابطال بود نه نفایس اموال، و سرهای سران بود نه مالهای گران بود. ان‌ّ الاسود اسود الغاب همّتها یوم الکریهة فی المسلوب لا السّلب نبینی که چون عمرو عبد ودّ را از پای بیفگند و خواست تا سرش بردارد، او گفت: پسر عم‌ّ مرا به تو یک حاجت است. گفت: چیست آن! گفت: ان لا تکشف سوأة إبن عمّک و لا تسلبه حلّته، گفت: آن که کشف عورت من نکنی و سلاح و جامه من بنکنی، گفت: ذاک اهون علی‌ّ، گفت: از همه چیز آن کمتر است بر من، تا در مفاخرت بیاورد در آن بیتها که انشا کرد [179- پ]: أ علی‌ّ تقتحم الفوارس هکذا عنّی و عنهم اخبروا اصحابی الیوم یمنعنی الفرار حفیظتی و مصمّم فی الهام لیس بنابی فصددت حین ترکته متجدّلا کالجذع بین دکادک و روابی و عففت عن اثوابه و لو انّنی کنت المقطّر بزّنی اثوابی عبد الحجارة فی سفاهة رأیه و عبدت رب‌ّ محمّد بصواب لا تحسبن‌ّ اللّه خاذل دینه و نبیّه یا معشر الاحزاب تا عمر خطّاب او را گفت: یا علی چرا درع او رها کردی، که در همه عرب کس درع چنان ندارد! گفت: شرم داشتم کشف عورت پسر عم‌ّ خود کردن، و اینکه ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عطایش. (2). سوره بقره (2) آیه 274. (3). همه نسخه بدلها: اضلّه. (4). همه نسخه بدلها: فشحت. (5). همه نسخه بدلها، بجز آج، لب: و سحت. (6). همه نسخه بدلها: نمانند. صفحه : 250 برای آن گفت که عمرو عبد ودّ قرشی بود. بعضی دگر گفتند: مراد تحریم صدقات است بر ایشان. صادق را- علیه السّلام- پرسیدند از تحریم صدقات بر ایشان، گفت: ان‌ّ اللّه تعالی نزّهنا عن غسالة اموال النّاس ، گفت: خدای تعالی ما را پاک داشت از دست شوره«1» مالهای مردمان. بعضی از بزرگان در حق‌ّ ایشان گفت: منعوا الدّنیا فلم یسئلوها و اعطوها فلم یقبلوها، گفت: دنیا از ایشان باز داشتند، ایشان بنخواستند«2»، و چو«3» بدادنشان قبول نکردند. وَ الأَنفُس‌ِ، گفتند: مراد خبر است که او را دادند به قتل او پیش وقوع آن، تا بر منبر و بیرون منبر باز می‌گفت: ما یحبس اشقاها ان یخضبها من فوقها بدم، و به دست اشارت می‌کرد به محاسن و سر، چه منع می‌کند آن شقیترین امّت را که بیاید و اینکه محاسن سپید را از خون اینکه سر خضاب دهد. وَ الثَّمَرات‌ِ، یعنی خبر دادن رسول- علیه السّلام- او را به کشتن حسن به زهر، و حسین به تیغ. حق تعالی ایشان را ثمرات خواند برای آن که میوه دل رسول و قرّت عین«4» او بودند، تا در خبر است که: یکی را بر اینکه ران نشاندی و یکی را بر آن ران، و گاه بوسه بر اینکه می‌دادی و گاه بر آن. یکی از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- پرسید که: ما بالنا الثّمرة احب‌ّ الینا من الشّجرة، گفت: ما چرا میوه دوست‌تر از درخت می‌داریم، یعنی فرزند زاده را چرا دوست‌تر از فرزند می‌داریم! جواب داد او را که: فرزندان ما«5» دشمنان مااند لقوله- عزّ و جل‌ّ: إِن‌َّ مِن أَزواجِکُم وَ أَولادِکُم عَدُوًّا لَکُم«6»وَ بَشِّرِ الصّابِرِین‌َ، الَّذِین‌َ إِذا أَصابَتهُم مُصِیبَةٌ- الایة، صادق گفت- علیه السّلام: همه«1» در حق‌ّ او آمد چون خبر برادرش جعفر آوردند از مؤته، او بشنید گفت: إِنّا لِلّه‌ِ وَ إِنّا إِلَیه‌ِ راجِعُون‌َ. گفتند: کس نگفته بود پیش«2» او، حق تعالی گفت: من سنّت کردم تا از پس او هر مصیبت زده«3» به او اقتدا کند در اینکه گفتن. أُولئِک‌َ عَلَیهِم صَلَوات‌ٌ مِن رَبِّهِم وَ رَحمَةٌ، اگر آیت بر قول اوّل حمل کنند که مراد عامّه امّت‌اند. حق تعالی می‌گوید: چو«4» کسی را مصیبتی رسد، او اینکه کلمه«5» گوید، صلوات من بر او باد، ای سبحان اللّه؟ تو در حق‌ّ او لفظ صلوات روا نداری، در حق‌ّ خود روا داری، اگر تو به نوعی مصیبت رسیده‌ای، او به انواع مصیبت رسیده است، منها، از آن جمله یکی آن که چو«6» تو رعیّت دارد که آنچه در حق‌ّ خود از خدا روا داری در حق‌ّ او«7» روا نداری«8»، اگر تو در اینکه معنی مصیبی او باری به تو مصاب است. و اگر آیت خاص‌ّ است، خود صلوات خاص‌ّ است به مستحق و اهلش، چه مستحق‌ّ آن لفظ جز او و فرزندان او کس نیست، چه شاعر در حق‌ّ ایشان می‌گوید: مطهّرون نقیّات جیوبهم تجری الصّلاة علیهم اینما ذکروا من لم یکن علویّا حین تنسبه فما له فی قدیم الدّهر مفتخر اللّه لمّا برا خلقا و انشأه صفّاکم و اصطفاکم ایّها البشر فانتم الملأ الاعلی و عندکم علم الکتاب و ما جاءت به السّور ابیات حسن هانی راست در«9» علی‌ّ بن موسی الرّضا، چنین ابیات و مانند اینکه در دولت بنی امیّه و بنی العبّاس می‌گفتند، و کس منکر«10» نبود آن را، و تو منکر باشی، همانا در نصب از ایشان بیشتری«11»؟ وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُهتَدُون‌َ، هم اوست بیانش: إِنّا هَدَیناه‌ُ السَّبِیل‌َ«12»إِنَّما أَنت‌َ مُنذِرٌ وَ لِکُل‌ِّ قَوم‌ٍ هادٍ«1»إِن‌َّ الصَّفا وَ المَروَةَ مِن شَعائِرِ اللّه‌ِ فَمَن حَج‌َّ البَیت‌َ أَوِ اعتَمَرَ فَلا جُناح‌َ عَلَیه‌ِ أَن یَطَّوَّف‌َ بِهِما وَ مَن تَطَوَّع‌َ خَیراً فَإِن‌َّ اللّه‌َ شاکِرٌ عَلِیم‌ٌ (158) إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَکتُمُون‌َ ما أَنزَلنا مِن‌َ البَیِّنات‌ِ وَ الهُدی مِن بَعدِ ما بَیَّنّاه‌ُ لِلنّاس‌ِ فِی الکِتاب‌ِ أُولئِک‌َ یَلعَنُهُم‌ُ اللّه‌ُ وَ یَلعَنُهُم‌ُ اللاّعِنُون‌َ (159) إِلاَّ الَّذِین‌َ تابُوا وَ أَصلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُولئِک‌َ أَتُوب‌ُ عَلَیهِم وَ أَنَا التَّوّاب‌ُ الرَّحِیم‌ُ (160) إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُم کُفّارٌ أُولئِک‌َ عَلَیهِم لَعنَةُ اللّه‌ِ وَ المَلائِکَةِ وَ النّاس‌ِ أَجمَعِین‌َ (161) خالِدِین‌َ فِیها لا یُخَفَّف‌ُ عَنهُم‌ُ العَذاب‌ُ وَ لا هُم یُنظَرُون‌َ (162)«2» [180- پ] [ترجمه] کوه صفا و کوه مروه از نشانهای خداست، هر که حج‌ّ خانه کند یا عمره کند بزه نیست بر او که طواف کند به ایشان، و هر که بکند کاری نکو خدای هو سپاس«3» داناست. ایشان که پنهان کنند آنچه ما فرستادیم از حجّتها و بیان پس از آن که روشن کردیم مردمان را در توریت، ایشان را لعنت می‌کند خدای و لعنت می‌کنند لعنت کنندگان. مگر آنان که توبت کنند و نیک شوند و بیان کنند آنان را توبت پذیرم بر ایشان، و من توبت پذیرنده‌ام بخشاینده‌ام. [181- ر] آنان که کافر شدند«4» و بمردند«5» و آنان کافر باشند آنانند که بر ایشان است لعنت خدای و فریشتگان و مردمان جمله. همیشه باشند در آن جا سبک نکنند بر ایشان عذاب و نه بر ایشان رحمت کنند. اینکه پنج آیت است، قوله: إِن‌َّ الصَّفا، صفا جمع صفات باشد، و آن سنگی نرم باشد، قال امرؤ القیس: لها کفل کصفاة المسی ل ابرز عنها جحاف مضرّ ----------------------------------- (1). سوره رعد (13) آیه 7. (2). دب، آج، فق بدرستی که. (3). مج، وز، دب، آج، فق، خدای سپاس. (4). دب، آج، لب، فق: کافر شوند. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق: و بمیرند. صفحه : 253 یقال: صفاة و صفا، مثل حصاة و حصی و قطاة و قطا و نواة و نوی. و گفته‌اند: «صفا» واحد است، و ذو«1» صفوان، کعصا و عصوان، و جمعش اصفاء باشد کرحی و ارحاء، و در جمعش صفی‌ّ آمده است، کعصا و عصی‌ّ، قال الرّاجز: کأن‌ّ متنیه من النّفی‌ّ مواقع الطّیر علی الصّفی و مروه سنگی باشد کوچک و سست، قال ابو ذؤیب: حتّی کأنّی للحوادث مروة بصفا المشرّق کل‌ّ یوم تقرع و جمعش مروات باشد، و جمع بیشترش مرو باشد، کتمرة و تمرات و تمر، و جمرة و جمرات و جمر. و خدای- عزّ و جل‌ّ- آن دو کوه معروف خواست که در مکّه است، دلیلش «الف» و «لام» تعریف عهد است. امّا«2» شَعائِرِ اللّه‌ِ، جمع شعیرة، و هی المنسک، و اصله من«3» الاشعار، و هو الاعلام، و در شرع هر چه علمی از اعلام حج‌ّ بود از قربان و طواف و سعی، آن را شعایر گویند، قال الکمیت: نقتّلهم«4» جیلا فجیلا تراهم شعائر قربان بهم نتقرّب«5» و اشعار الهدی، اعلامه. و اصل او از شعر باشد، و آن علم بود، و تقدیر آیت چنین است که: ان‌ّ الطّواف بالصّفا و المروة، او السّعی بین الصّفا و المروة من شعائر اللّه، مضاف [181- پ] حذف کرد و مضاف الیه به جای او بنهاد، چنان که وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«6» ذلِک‌َ وَ مَن یُعَظِّم شَعائِرَ اللّه‌ِ«7» إِن‌َّ الصَّفا وَ المَروَةَ مِن شَعائِرِ اللّه‌ِ. سدّی گفت: سبب نزول آیت آن بود که، در جاهلیّت اهل مکه آواز جنّیان شنیدندی از میان صفا و مروه. پس کس طواف نکردی آن جا. چو«6» اسلام آمد، رسول- علیه السّلام- سعی می‌کرد آن جا. گفتند: یا رسول اللّه؟ ما هرگز سعی نکردمانی اینکه جا که اینکه جای دیوان است، و اینکه عمل بت پرستان«7». خدای تعالی آیت فرستاد و بیان کرد که: سعی کردن آن جا از جمله عبادت و ارکان حج‌ّ است. قتاده گفت: اهل تهامه از میان عرب آن جا سعی نکردندی، خدای تعالی آیت فرستاد. مقاتل بن حیّان گفت: کس از عرب آن جا طواف نکردی الّا حمس، و ایشان ----------------------------------- (1). مج اللّه. (2). همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: ندارد. [.....] (3). مب، مر: عبرت. (4). مر: روزگاری. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: چنان برده بودند. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: چون. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر است. صفحه : 255 قریش بودند و کنانه و خزاعه و عامر و صعصعه، ایشان را برای شدّتشان حمس خواندند. ایشان بیامدند و رسول را- علیه السّلام- گفتند: یا رسول اللّه؟ امن شعائر اللّه هذا، اینکه که ما می‌کنیم از مناسک هست! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. اکنون فقها خلاف کرده‌اند فی السّعی بین الصّفا [182- ر] و المروة. مذهب شافعی و مالک و احمد و اسحاق چنان است که: سعی از میان صفا و مروه از فرایض حج‌ّ است، و حج‌ّ بی آن درست نباشد اگر کسی رها کند به فدیه از او بر نخیزد جز«1» که قضا کند همان بعینه، و اگر از مکّه بشده باشد باز آید و قضا کند همچنان که طواف خانه. و مذهب ابو حنیفه و سفیان ثوری و ابو یوسف و محمّد چنان است که: اگر باز آید و قضا کند نیکو باشد، و اگر نکند و فدیه کند به خونی که بریزد مجزی باشد از او. و انس مالک گفت و عبد اللّه زبیر و عطا و مجاهد که: سعی از میان صفا و مروه سنّت است. اگر کسی نکند بر او هیچ لازم نیاید. و گفتند: در قراءت عبد اللّه عبّاس و شهر بن حوشب و عبد اللّه مسعود چنین است که: فلا جناح علیهما ان لا یطّوّف بهما. و مذهب اهل البیت چنان است که: سعی صفا و مروه رکنی از ارکان حج‌ّ است. هر که نکند حجّش درست نباشد. و کیفیّت اینکه آن است که: هفت بار سعی کند از میان صفا و مروه. ابتدا به صفا کند، و ختم به مروه. و مذهب فقها، همچنین است الّا اصحاب ظاهر از داود و اصحاب او و إبن جریر و ابو بکر الصّیرفی‌ّ من اصحاب الشّافعی‌ّ. و گفتند: در سعی اینکه مقدار بس بود که از میان اینکه دو کوه برود، اگر بر کوه نشود باکی نبود، و مذهب فقها همچنین است الّا مذهب إبن الوکیل من اصحاب الشّافعی‌ّ، گویند«2»: صعود واجب است. دلیل بر صحّت مذهب ما در اینکه مسایل طریقه احتیاط و طریقه براءت ذمّت است، و قول رسول- علیه السّلام- که او گفت: یا ایّها النّاس کتب علیکم السّعی فاسعوا ، و معنی «کتب»، فرض باشد. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر آن. (2). مج، وز، آج، لب، فق، مب: که او گوید، مر: و گفتند. صفحه : 256 دگر خبر جابر، و آن که رسول- علیه السّلام- چون حج‌ّ کرد به صفا و مروه رسید و سعی کرد، گفت: ان‌ّ الصّفا و المروة من شعائر اللّه فابدؤا بما بدأ اللّه به، آنگه بر صفا شد و در خانه نگرید«1». و از عبد اللّه عبّاس روایت است که: او جماعتی را دید که سعی می‌کردند، گفت: هذا ما ورّثتکم امّکم ام‌ّ اسمعیل، گفت: اینکه آن است که مادرتان به میراث به شما رها کرد- مادر اسماعیل. چون تشنه شد بر کوه صفا دوید، و در وادی نگرید تا کس را بیند. از آن جا فرود آمد و بدوید و بر مروه شد، بنگرید کس را ندید. تا هفت بار همچونین کرد، خدای تعالی در مناسک حج‌ّ واجب کرد موافقت او را. چون به بطن الوادی رسد«2» مستحب آن است که به هروله برود«3» و گوید: رب‌ّ اغفر و ارحم و تجاوز عمّا تعلم انّک انت الاعزّ الاکرم. اهل اشارت گفتند: اشارت در سعی به آن است که سائل محتاج چون به در خانه مخدوم و مقصود رسد، نیارد هجوم کردن و به یک بار فراز شدن، متردّد می‌باشد و آمد شد«4» می‌کند انتظار دستور را. حاج‌ّ همچونین کند [182- پ] پیش از آن که در خانه شود، تا تشبّه کرده باشد به سایل محتاج که گرد در سرای پادشاه می‌گردد و طواف می‌کند تا که باشد که بارش دهد«5». فَمَن حَج‌َّ البَیت‌َ، ای قصد الکعبة، هر که او حج‌ّ خانه کند، یعنی قصد کعبه کند. و حج‌ّ در لغت قصد باشد، و در شرع نیز قصد باشد جز که قصدی مخصوص بود در وقتی مخصوص به جای مخصوص برای ادای مناسکی مخصوص، و اینکه از اسماء مخصوصه باشد«6»، چون صوم و شاعر گفت: لراهب یحج‌ّ بیت المقدس ذی برجد و مقلد«7» و برنس محمّد جریر گفت: حج‌ّ کثرت اختلاف باشد با جای، کما قال المخبّل السّعدی‌ّ: ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نگریست. (2). دب، آج، مب، مر: رسید. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: بدود. (4). دب، آج، لب، فق، مر: شدی. (5). همه نسخه بدلها: دهند. (6). دب، آج، لب، فق، مب از آسمان، مر از اسماء. (7). مج، وز، دب، فق، مر: منفد، آج: قفده، لب: منعد. [.....] صفحه : 257 و اشهد من عوف حلولا کثیرة یحجّون سب‌ّ الزّبرقان المزعفرا چون مردم را بسیار با خانه کعبه باید شدن، یک بار برای طواف زیارت، و یک بار برای طواف عمره و یک بار برای طواف النّساء و یک بار برای طواف الوداع آن را حج‌ّ خواند«1». أَوِ اعتَمَرَ، من العمرة، و هی الزّیارة، قال الشّاعر: لقد سما إبن معمر حین اعتمر مغزی بعیدا من بعید و صبر و اصل عمره در لغت اقامت بود جای برای عمارت، و در شرع بر دو وجه بود: یکی عمره متمتّع که اوّل لبّیک به عمره زند«2»، چون از آن حلال شود لبّیک به حج‌ّ زند«3» و آن فرض آنان باشد که نه از حاضران مسجد الحرام باشند، و حدّش آن بود که از خانه او تا به مکّه بیست و هشت«4» میل بیشتر باشد، و آنان که از حاضری المسجد الحرام باشند فرض ایشان قران یا افراد بود. و دیگر عمره مبتوله، و آن عمره مفرده باشد. و آن همه وقت شاید کردن، و فاضلتر وقتی در ماه«5» رجب بود. فَلا جُناح‌َ عَلَیه‌ِ، ای لا حرج علیه و لا اثم، بزه‌ای نباشد او را، و اصله من جنح اذا مال، قال اللّه تعالی: وَ إِن جَنَحُوا لِلسَّلم‌ِ فَاجنَح لَها«6»أَن یَطَّوَّف‌َ بِهِما، و تقدیر چنان است که: یتطوّف بهما، «تا» را «طا» کرده‌اند برای قرب مخرج، و آنگه در «طا» ادغام کرده، و ظاهر اینکه لفظ در اباحت و رخصت استعمال کنند، و اگر چه واجب و ندب«7» مشارک باشند در اینکه حکم. و از اینکه جا خطا افتاد آنان را که پنداشتند که ندب است، و اینکه خطاست، اعنی ظن‌ّ ایشان برای آن که اگر بر ظاهر موضوع حمل کنند اباحت فایده دهد، و اینکه محال است در باب عبادات. دگر آن که: واجب و سنّت در اینکه باب مشارک‌اند او را، اعنی فی رفع الجناح علیه، انّما حق تعالی به اینکه لفظ فرمود برای آن که قومی اعتقاد کرده بودند که در ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خوانند. (3- 2). مر: زنند. (4). کذا در اساس و همه نسخه‌ها، در منابع دیگر چهل و هشت میل گفته‌اند. رک: چاپ شعرانی (1/ 393). (5). مج، وز: درگاه. (6). سوره انفال (8) آیه 61. (7). همه نسخه بدلها، بجز فق: نذر. صفحه : 258 آن جناح و حرج است، برای آن که پنداشتند که اقتدا [183- ر] به جاهلیان«1» و بت پرستان است، چنان که در سبب نزول گفته شد، و خلاف آنان که در وجوب سعی خلاف کردند منقرض شد. اکنون اجماع است بر وجوبش، خلاف در آن است که رکن است یا رکن نیست، و شرط هست در صحّت حج‌ّ یا نیست. و دلیل دیگر بر وجوبش خبر ابو موسی که گفت: در آمدم و رسول را در بطحای مکّه یافتم. مرا گفت: چه لبّیک زدی! گفتم: بر وفق لبّیک تو زدم. گفت: نیک کردی، آنگه گفت: 2» طف بالبیت« و الصّفا و المروة ثم‌ّ احل‌ّ، اکنون طواف خانه بکن و سعی از میان صفا و مروه، و آنگه حلال شو«3». ظاهر امر رسول- علیه السّلام- بر وجوب باشد. و قوله: وَ مَن«4» أَن یَطَّوَّف‌َ بِهِما، از قلب و ادغام. و مفسّران در معنی او خلاف کردند، امّا مجاهد و إبن زید و عطا- که مذهب ایشان ندب است- ایشان تمسّک کرده‌اند به اینکه آیت- و جواب از او برفت. و آنان که وجوب گویند، گویند: اینکه متفضّل«5» است از سعی. حسن بصری گفت: مراد آن است که، هر که نفلی و سنّتی کند از سایر ابواب شرعیّات از نماز و روزه و جز آن. مقاتل و کلبی گفتند: فمن زاد علی الواجب فی الطّواف، یعنی هر که طواف سنّت کند. بعضی دگر گفتند: مراد آن است که هر که عمره سنّت کند. فَإِن‌َّ اللّه‌َ شاکِرٌ عَلِیم‌ٌ، خدای تعالی سعی او مشکور کند. و مراد به شکر از خدای تعالی مجازات و مکافات و مقابله به خیر باشد، و انّما شکر خواند آن را تا لطیفتر لفظی گفته باشد تا مکلّف راغب شود به طاعات، و داناست به آنچه تو کنی تا بر او ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز دب: جاهلان. (2). چاپ شعرانی (1/ 394) واسع بین. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق: شود. (4). اساس و همه نسخه بدلها: فمن، با توجّه به ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. (5). همه نسخه بدلها: منفصل. صفحه : 259 هیچ اندک و بسیار و پنهان و آشکارا پوشیده نماند تا بداند مکلّف که رنج او در آنچه می‌کند پوشیده نیست. و گفتند: معنی شاکر در خدای تعالی آن باشد که یقبل الیسیر و یعطی الکثیر، آن که اندک بپذیرد و بسیار بدهد، من قول العرب: دابّة شکور، چو«1» فربهی او بیشتر از علف خوردنش باشد. و «علیم»، یعنی عالم است به اخلاص مخلصان و نفاق منافقان و ریای مرائیان. إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَکتُمُون‌َ ما أَنزَلنا مِن‌َ البَیِّنات‌ِ، آنان که پنهان می‌کنند یعنی رؤسا و احبار جهودان آنچه ما فرستادیم از توریت و احکام حلال و حرام او و حدود فرایض او. وَ الهُدی، و نبوّت رسول ما- صلّی اللّه علیه و اله. کلبی گفت از عبد اللّه عبّاس که: آیت در کعب اشرف و کعب اسد و عبد اللّه صوریا آمد که ایشان احکام توریت پنهان کردند [183- پ] طمع حطام دنیا را. عکرمه گفت از عبد اللّه عبّاس که: سعد معاذ و معاذ جبل جماعتی احبار را گفتند: شما هیچ ذکر محمّد در توریت یافتی! گفتند: نه، خدای تعالی اینکه آیت در حق‌ّ ایشان فرستاد. و اگر حمل کنند بر عموم اولیتر باشد. و اگر درست شود که آیت در حق بعضی آمد، منع نکند که حکم او متعدّی باشد به دیگری، و لکن به دلیل. عطا گوید، ابو هریره گفت: لولا ایة فی کتاب اللّه لما اخبرتکم بشی‌ء ابدا. و در بعضی روایت: لولا آیة فی کتاب اللّه فی سورة البقرة لما حدّثتکم بشی‌ء ابدا، گفت: اگر نه آیتی هستی در کتاب خدای در سورة البقره، من هیچ حدیث نکردمی شما را. گفتند: و آن آیت کدام است! و اینکه آیت بر خواند. و عروه روایت کرد از حمران«2» که او گفت که: یکی از معروفان صحابه وضو نماز باز کرد، آنگه گفت: اگر نه آیتی هستی در کتاب خدای، من حدیث نکردمی شما را به خبری از اخبار رسول- علیه السّلام. رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او وضوی نیکو باز کند و نماز بکند و به دیگر نماز رسد همچنین کند خدای تعالی آن گناه که او کند از آن نماز تا اینکه نماز بیامرزد. گفتند: آیت کدام است! اینکه آیت بر خواند. ----------------------------------- (1). مج، وز: و، آج، مب: چه، مر: چون. (2). آج، لب: حمان، فق: حمسان، مر: حسان. صفحه : 260 و چند صحابی روایت کردند اینکه اخبار، چون انس و ابو هریره و جابر و عبد الله مسعود که، رسول- علیه السّلام- گفت: من سئل عن علم یعلمه فکتمه الجم یوم القیامة بلجام من نار، و به دگر روایت: جی‌ء به یوم القیامة ملجما بلجام من نار، و به دگر روایت: لقی اللّه یوم القیامة ملجما بلجام من نار، و بر جمله معنی آن که: هر کس که او علمی داند و او را«1» از آن بپرسند پنهان کند، فردای قیامت لگامی بیارند از آتش بر دهن او کرده. و عبد اللّه عبّاس روایت کند از رسول- صلّی اللّه علیه و اله- که او گفت: علمای اینکه امّت دو مرداند: یکی آن که خدای- جل‌ّ جلاله- او را علمی داده باشد، او بر مردمان بذل کند و بخل نکند به آن و بر آن طمعی نستاند و به بهای اندک نفروشد، او آن باشد که برای او ماهیان دریا و مرغان هوا و دواب‌ّ زمین استغفار کنند، و کرام الکاتبین همچونین، و با پیش خدای شود سیّد و شریف. و دیگر مردی باشد که: خدای تعالی او را علمی دهد و به آن علم بخل کند بر بندگان خدای، و بر آن طمعی بستاند و آن به بهای بفروشد، فردای قیامت او را بیارند لگامی از آتش بر سر او کرده بر مجمع قیامت، و فریشته‌ای بر او [184- ر] ندا می‌کند«2»: اینکه فلان است پسر فلان، خدای او را علمی داد در دنیا و بر بندگان خدای بخل کرد و بر آن طمع گرفت و به بها بفروخت، او را همچونین معذّب می‌دارند تا خدای تعالی از حساب خلقان بپردازد. اینکه اخبار جمله دلیل می‌کند که آیت بر عموم است، و هر کسی که چیزی از علم دین پنهان کند داخل است تحت اینکه آیت، و آیاتی که مثل اینکه است در اینکه سورت و سورت آل عمران. و «کتمان»، ترک اظهار چیزی باشد با حاجت به آن، قوله. «البیّنات» در عموم او داخل باشد، هر چه خدای تعالی فرستاد از کتابها و وحی به پیغامبران بیرون کتاب. و قوله: وَ الهُدی، جمله ادلّه و بیان از ادلّه عقلی و شرعی داخل باشد در آن، و اینکه از جمله فروض بر کفایت است، اعنی«3» اینکه بیان کردن و تمهید و تقریر اینکه ادلّه ----------------------------------- (1). مج، وز: ورا. [.....] (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر که. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: یعنی. صفحه : 261 کردن به حسب حاجت، چون بعضی به آن قیام کنند از باقی بیوفتد«1». مِن بَعدِ ما بَیَّنّاه‌ُ لِلنّاس‌ِ فِی الکِتاب‌ِ، پس از آن که ما بیان کردیم برای مردمان در کتاب، یعنی پس از آن که ما بیان کردیم کس را حلال نباشد که پنهان کند، چه آن خود در مکنون علم ما پوشیده بود«2»، برای آن در کتابها بیان کردیم تا پوشیده نباشد و مردمان به آن منتفع شوند. چون حال چنین باشد، کتمانش حرام بود هر که چنین کند. أُولئِک‌َ یَلعَنُهُم‌ُ اللّه‌ُ، آنان باشند که خدای بر ایشان لعنت کند و لعنت کنندگان. و اصل «لعن»، طرد و ابعاد باشد- چنان که بیان کردیم- و من قول الشّاعر، و هو الشّماخ و قد وصف ماء ورده: ذعرت به القطا و نفیت عنه مقام الذّئب کالرّجل اللّعین ای المطرود المبعد. و در شرع مراد به او ابعاد باشد از رحمت و ثواب. و قوله: وَ یَلعَنُهُم‌ُ اللّاعِنُون‌َ، قتاده گفت: فریشتگان را خواست و پیغامبران را و مؤمنان را. عطا گفت: جن و انس‌اند. مجاهد گفت: هوام‌ّ زمین است حتّی العقارب و الخنافس. عبد اللّه عبّاس گفت: همه جانورانند مگر جن‌ّ و انس. ضحّاک گفت: چون کافر را در گور نهند، فریشتگان سؤال بیایند او را گویند: من ربّک و من نبیّک و ما دینک، خدایت کیست و پیغامبرت کیست و دینت چیست! گوید: ندانم. مطرقه‌ای از آتش به دست دارد، او را زخمی زند به آن که همه خلایق بشنوند مگر جن‌ّ و انس«3»، هیچ چیز نباشد که آن آواز بشنود و الّا او را لعنت کند، فذلک قوله: أُولئِک‌َ یَلعَنُهُم‌ُ اللّه‌ُ وَ یَلعَنُهُم‌ُ اللّاعِنُون‌َ. منکر و نکیر او را گویند: لا دریت کذلک کنت فی الدّنیا، مداناش«4» که در دنیا همچونین نادان بودی. عبد اللّه مسعود گفت: [184- پ] هر آن دو کس که بر یکدیگر لعنت کنند، لعنت بر آسمان شود، و پس فرود آید آن را که لعنت کرده باشد، مستحق نیابد با آن گردد که لعنت کرده باشد، او را نیز مستحق نیابد، با جهودان گردد، فذالک قوله: ----------------------------------- (1). لب، فق، مب، مر: بیفتد. (2). مج: نبود، دیگر نسخه بدلها: نباشد. (3). فق، مب را. (4). آج: مدانادی. صفحه : 262 وَ یَلعَنُهُم‌ُ اللّاعِنُون‌َ. مجاهد گفت: بهایم‌اند که عصاة بنی آدم را لعنت کنند، چون قحطی پدید آید گویند: به شوم«1» گناه شماست که باران از ما باز گرفتند. و قوله: إِلَّا الَّذِین‌َ تابُوا، مگر آنان را که«2» توبه کنند. حق تعالی چون وعید به غایت رسانید، پوشندگان و پنهان کنندگان را خواست تا یکبارگی نومی نشوند و بدانند که ایشان را طریقی هست به خلاص خود متمکّن‌اند در سرای تکلیف از آن که خویشتن برهانند، گفت: اینکه همه هست مگر آنان را که توبه کنند از گناه مقدّم، یعنی کتمان صفت رسول- علیه السّلام. و حملش کردن بر عموم از کفر و جمله گناهان اولیتر باشد. و بیان کردیم که: «توبه» پشیمانی باشد بر گذشته و عزم در آینده بر آن که مثل آن نکند«3». وَ أَصلَحُوا، و عمل خویش سره باز کنند فیما بینهم و بین ربّهم، کاری که از میان ایشان و خدای باشد با صلاح آرند. اصم‌ّ گفت: آن خواست که اصلاح کنند به علم آنچه افساد کرده باشند به جهل. وَ بَیَّنُوا، و بیان کنند آنچه کتمان کرده باشند از صفت رسول- علیه السّلام- و آیت رجم. محمّد جریر گفت: «بیّنوا»، یعنی توبه اظهار کنند به اخلاص عمل تا آنان که ایشان را بر«4» کفر و عمل باطل دیده باشند، ایشان را بر ایمان و عمل صالح ببینند«5». فَأُولئِک‌َ أَتُوب‌ُ عَلَیهِم، من توبه ایشان قبول کنم، یقال: تاب العبد الی اللّه و تاب اللّه علی العبد. وَ أَنَا التَّوّاب‌ُ الرَّحِیم‌ُ، بیان اینکه کرده شد پیش از اینکه. آنگاه حکم آنان گفت که اصرار کنند و توبه نکنند: إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُم کُفّارٌ، «واو» اوّل عطف است، و دوم«6» حال، گفت: آنان که بر کفر مقام کنند تا بمیرند، أُولئِک‌َ عَلَیهِم لَعنَةُ اللّه‌ِ، ایشان آنان باشند که لعنت خدای بر ایشان باشد، و لعنت فریشتگان و لعنت مردمان جمله. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: شومی. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر ایمان آورند و. (3). همه نسخه بدلها: نکنند. (4). همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: ندارد. (5). اساس: نه بینند/ نبینند. (6). مب: دویم. صفحه : 263 قتاده و ربیع گفتند: به «ناس»«1» مؤمنان خواست. ابو العالیه گفت: اینکه روز قیامت باشد که کافر«2» را بدارند اوّل خدایش لعنت کند و پس فریشتگان و آنگه مؤمنان. سدّی گفت: هیچ دو متلاعن«3» نباشند که یکدیگر را لعنت کنند و الّا لعنت ایشان با کافران گردد لقوله تعالی: أَلا لَعنَةُ اللّه‌ِ عَلَی الظّالِمِین‌َ«4» وَ إِن‌َّ عَلَیک‌َ لَعنَتِی«5» أَلا لَعنَةُ اللّه‌ِ عَلَی الظّالِمِین‌َ«6»خالِدِین‌َ فِیها، نصب او بر حال بود، ای مقیمین«8»، آن جا مؤبّد مخلّد باشند به بقا. خدای تعالی«9» تخفیف عذاب نکند ایشان را. و در «فیها» خلاف کردند. بعضی گفتند: ضمیر عاید است با لعنت، و بعضی گفتند: با دوزخ، نه ایشان به در آیند و نه عذاب بر ایشان به سر آید و نه بمیرند تا باز رهند، و نه عذابشان را نقصانی و فتوری باشد. وَ لا هُم یُنظَرُون‌َ، بعضی گفتند: از نظر است، و نظر رحمت باشد اینکه جا، یعنی و نه بر ایشان رحمت کند خدای- عزّ و جل‌ّ. و بعضی گفتند: از انظار است، و آن امهال باشد، و نه ایشان را مهلت دهند و باز گذارند تا توبه‌ای کنند و اصلاحی کنند. و بیشتر مفسّران بر آنند که: از «انظار» است به معنی امهال. و در آیت دلیل است بر آن که به قیامت تکلیف نباشد و توبه نباشد، خلاف آن که نجّار گفت: و ایمان سود ندارد، و توبه قبول نکنند، برای آن که بر وجه مأمور به واقع نبود، و خلایق آن جا ملجأ باشند به دو وجه: یکی به مضرّتی عظیم عاجل، و یکی به منفعتی عظیم عاجل. پس ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بیانش، چاپ شعرانی (1/ 397): به. (2). همه نسخه بدلها: کافران. [.....] (3). مج: ملاعن. (4). سوره هود (11) آیه 18. (6- 5). سوره ص (38) آیه 78. (7). مر قوله تعالی. (8). همه نسخه بدلها: مقیم بر. (9). مب به. صفحه : 264 ایمان و توبه را وقوع«1» قبول نباشد برای الجا. [سوره البقرة (2): آیات 163 تا 167] وَ إِلهُکُم إِله‌ٌ واحِدٌ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ الرَّحمن‌ُ الرَّحِیم‌ُ (163) إِن‌َّ فِی خَلق‌ِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ اختِلاف‌ِ اللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ وَ الفُلک‌ِ الَّتِی تَجرِی فِی البَحرِ بِما یَنفَع‌ُ النّاس‌َ وَ ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ مِن‌َ السَّماءِ مِن ماءٍ فَأَحیا بِه‌ِ الأَرض‌َ بَعدَ مَوتِها وَ بَث‌َّ فِیها مِن کُل‌ِّ دَابَّةٍ وَ تَصرِیف‌ِ الرِّیاح‌ِ وَ السَّحاب‌ِ المُسَخَّرِ بَین‌َ السَّماءِ وَ الأَرض‌ِ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یَعقِلُون‌َ (164) وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ أَنداداً یُحِبُّونَهُم کَحُب‌ِّ اللّه‌ِ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّه‌ِ وَ لَو یَرَی الَّذِین‌َ ظَلَمُوا إِذ یَرَون‌َ العَذاب‌َ أَن‌َّ القُوَّةَ لِلّه‌ِ جَمِیعاً وَ أَن‌َّ اللّه‌َ شَدِیدُ العَذاب‌ِ (165) إِذ تَبَرَّأَ الَّذِین‌َ اتُّبِعُوا مِن‌َ الَّذِین‌َ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا العَذاب‌َ وَ تَقَطَّعَت بِهِم‌ُ الأَسباب‌ُ (166) وَ قال‌َ الَّذِین‌َ اتَّبَعُوا لَو أَن‌َّ لَنا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنهُم کَما تَبَرَّؤُا مِنّا کَذلِک‌َ یُرِیهِم‌ُ اللّه‌ُ أَعمالَهُم حَسَرات‌ٍ عَلَیهِم وَ ما هُم بِخارِجِین‌َ مِن‌َ النّارِ (167) [ترجمه] خدای شما یکی«2» خداست، نیست خدای مگر او بخشاینده بخشایشگر«3». [185- پ] در آفریدن آسمانها و زمین و آمد شد«4» شب و روز و کشتیها که می‌رود در دریا به آنچه سود کند مردمان را و آنچه بفرستاد خدای از آسمان از آبی زنده به آن باز کرد«5» زمین را پس مرگش، و بپراگند در او از هر جانوری، و گردانیدن بادها و ابر فرمان بردار کرده میان آسمان و زمین آیاتی هست خردمندان را«6». [186- ر] و از مردمان کس هست که می‌گیرد بجز خدای همتایانی، دوست می‌دارند آنان را چون دوستی خدای، و آنان که ایمان دارند سخت‌تر دوست دارند خدای را، و اگر دانندی ظالمان چون بینند عذاب«7» که قوّت خدای را باشد همه، و خدای سخت عذاب است. «8» چون بیزار شوند ایشان که پسر وی کرده باشند ایشان را از ایشان«9» که پسروی کنند و بینند عذاب و بریده شود«10» به ایشان رسنهایی«11». ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها و. (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق: و خدای شما یک. (3). دب، فق: مهربان. (4). مج در. (5). مج، وز، آج، دب: زنده باز کردن به آن، لب، فق: زنده باز کرد به آن. (6). مج: مردمانی خردمند را، وز، دب، آج، لب: مردمان خردمند را. (7). فق را. (8). فق: تبرّأ. [.....] (9). دب: آنان. (10). دب، آج، لب، فق: شوند. (11). مج، وز، دب، آج، لب، فق: رسنها. صفحه : 265 و گویند آنان که پسر و باشند، اگر هیچ ما را بازگشتی بود ما«1» تبرّا کنیم از ایشان چنان که ایشان کردند از ما، همچنین باز نماید به ایشان خدای کردارشان اندوههایی بر ایشان نیستند ایشان بیرون آینده«2» از دوزخ. قوله: وَ إِلهُکُم إِله‌ٌ واحِدٌ، اسماء بنت برید«3» روایت کند از رسول- صلّی اللّه علیه و اله- که گفت: نام بزرگترین خدای در سورة البقرة است فی قوله: وَ إِلهُکُم إِله‌ٌ واحِدٌ، و در فاتحه [و]«4» آل عمران. و مغیرة بن سبیع العجلی‌ّ روایت کند که: هر کس که او ده آیت [186- پ] از سورة البقره بخواند، چون بخواهد خفتن هرگز قرآن فراموش نکند، چهار آیت از اوّل سورت و دو آیت من قوله: وَ إِلهُکُم إِله‌ٌ واحِدٌ، و ایة الکرسی، و سه آیت از آخر سورت. حق تعالی در اینکه دو آیت ذکر و تقریر وحدانیّت خود کرد، در آیت اوّل توحید خود گفت، و در آیت دوم ادلّه آن گفت. قوله: وَ إِلهُکُم إِله‌ٌ واحِدٌ، «اله»، فعال باشد به معنی مفعول، کالکتاب و الحساب، یعنی معبود شما، یعنی مستحق‌ّ عبادت از شما، چه لفظ «اله» مشتق از الاهت است، و آن عبادت بود- چنان که بیان کردیم فی آیة التّسمیة. و خطاب به اینکه آیت با جمله مکلّفان است. حق تعالی گفت: معبود شما و خدای شما که استحقاق عبادت دارد به خلق اصول نعم از: حیات و قدرت و شهوت و نفرت و کمال عقل یک خداست، چه«5» هیچ ذات با او مشارکت ندارد در قدرت بر اینکه، پس در اینکه منفرد است و انباز ندارد. و معنی آن که ما گوییم: خدای یکی است، بر چهار وجه بود: یکی آن که مثلی و نظیری و کفوی ندارد، چنان که گویند: فلان فرید عصره ----------------------------------- (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق: تا. (2). دب: برانید، آج، لب، فق: بیرانیده. (3). کذا در اساس و تب، دیگر نسخه بدلها: یزید. (4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: که. صفحه : 266 و واحد دهره، کسی را که در فن‌ّ خود بی‌نظیر باشد. دوم«1» آن که منفرد بود به الهیّت و استحقاق عبادت. سوم«2» آن که تجزّی و تبعیض بر او روا نباشد. چهارم آن که در صفات ذات منفرد است از قدیمی و دیگر صفات. و اینکه جمله را چون تحقیق کنند مرجع با یک معنی بود، و اینکه آن است که منفرد است به صفت ذات، و آن صفتی است که هیچ ذات از ذوات او را مشارکت نکرده‌اند در آن، و آن ما هو علیه فی ذاته است که مؤثّر است در مخالفت او سایر ذوات را، و هم او اثر کردی در مماثلت اگر مثلی بودی او را مماثلت هم به آن کردی- تعالی علوّا کبیرا. و هم چونین مضادّت، اگر ضدّی بودی او را به اینکه صفت«3» کردی. پس آن هر سه قسمت داخل است در اینکه. و تحقیق در توحید آن است که: او ذاتی است که در صفت ذات و الهیّت به اینکه معنی که گفتیم مشارک ندارد. پس در اینکه دو فایده بود: یکی اثبات او، و دگر نفی امثال و اشکال«4» او، تا آیت دلیل بود بر بطلان قول ملحدان و ثنویان و ترسایان و طبایعیان«5» و مشبّهیان«6». لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، [لا]«7» نفی جنس راست، برای آن اسم را بنا کرد«8» با او بر فتح. معنی آن است که، هر چه اثبات کردند از باب معبودان«9» همه منفی«10» است و صلاحیت الهیّت ندارند«11» و استحقاق عبادت، مگر خدای- جل‌ّ جلاله- که موصوف است به اینکه صفت [187- ر]. اینکه کلمت کلمت اخلاص است، و سبب خلاص است، و متمسّک به اینکه کلمت تمسّک به عروه وثقی کرده باشد، قوله تعالی: ----------------------------------- (1). مب: دویم. (2). دب، آج، لب: سیوم، مج، وز: سه‌ام، مب، فق، مر: سیم. (3). آج، لب: او رای مماثله هم به اینکه صفتها. (4). همه نسخه بدلها از. (5). مج، وز: طبایعان، آج: صابئان، دب، لب: طایعیان. (6). آج، لب: مشبهان. [.....] (7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (8). مر: بنا کردند. (9). آج، فق: آن. (10). مر: منتفی. (11). مر: ندارد. صفحه : 267 فَمَن یَکفُر بِالطّاغُوت‌ِ وَ یُؤمِن بِاللّه‌ِ فَقَدِ استَمسَک‌َ بِالعُروَةِ الوُثقی لَا انفِصام‌َ لَها«1» وَ أَلزَمَهُم کَلِمَةَ التَّقوی«3» هُوَ الرَّحمن‌ُ الرَّحِیم‌ُ، و پیش از اینکه«7» برفت در آیت تسمیه. قدیم- جل‌ّ جلاله- چون ذکر وحدانیّت خود بکرد، مشرکان گفتند: کیف یسع النّاس اله واحد، اینکه همه مردمان را یک خدای چگونه بس باشد! حق تعالی اینکه آیت فرستاد که: إِن‌َّ فِی خَلق‌ِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ«8» إِن‌َّ فِی خَلق‌ِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، گفت: در خلق آسمان و زمین و آنچه از پس اینکه است [187- پ] ایشان را آیاتی هست روشنتر و نافعتر از کوه صفا که زر کنم. اگر گویند: ایشان از او دلیل نخواستند بر وحدانیّت خدا، دلیل خواستند بر صحّت نبوّت او، اینکه جواب مطابق سؤال نیست؟ جواب آن است که گوییم: رسول- علیه السّلام- ایشان را دعوت می‌کرد با«1» معرفت و عبادت خدای که قادر باشد بر اینکه جمله، و اینکه فعل او باشد، و چون ایشان نظر کنند و بدانند که اینکه جمله از فعل خداست و کس بر اینکه قادر نیست مگر او- تعالی- ایشان را علم به صدق او حاصل آید. چون علم به صدق او حاصل شد، علم به نبوّت او حاصل باشد. قوله: إِن‌َّ فِی خَلق‌ِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، خدای- جل‌ّ جلاله- در اینکه آیت هفت دلیل ذکر کرد بر وحدانیّت خود: اوّل خلق آسمان و زمین، دوم«2» اختلاف شب و روز، سوم«3» کشتی دریا بر«4»، چهارم باران زمین زنده کننده، پنجم انواع جانوران زمین، ششم گردانیدن بادها، هفتم ابر مسخر از میان آسمان و زمین. در هر یکی دلیلی، بل دلیلهاست بر وجود و وحدانیّت قدیم- جل‌ّ جلاله- و در هر یکی نعمتی بل نعمتهاست از خدای تعالی بر تو. امّا خلق آسمان و زمین، نعمت به او آن است که خدای تعالی زمین به بساط و فراش و بستر و قرارگاه و خفتنگاه و مسکن و آمد و شد ما کرد، چنان که گفت: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: تا. [.....] (2). مب، مر: دویم. (3). مب، مر: سیم، مج، وز، دب، آج، لب: سه‌ام. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دریا. صفحه : 269 جَعَل‌َ لَکُم‌ُ الأَرض‌َ قَراراً«1» جَعَل‌َ لَکُم‌ُ الأَرض‌َ بِساطاً«2» جَعَل‌َ لَکُم‌ُ الأَرض‌َ مَهداً ...«4» أَ لَم نَجعَل‌ِ«5»بما تعالی‌یوم‌تعالی. آنگه آسمان را سقف ما کرد و آن را به ماه و آفتاب و ستارگان بیاراست، آفتابی که جرمش از ما دور است و الّا ما را بسوختی به فرط حرارت، و شعاعش نزدیک است تا به ضیاء و حرارت او بر وجه انتفاع منتفع می‌باشیم. و ماه را بر وجهی نهاد که ما بدان عدد سال و ماه می‌دانیم برای منافع دینی و دنیاوی، و ستارگانی سیّاره هفت در دوازده«7» به حسابی مقدّر برای اعتبار و انتفاع، و آن دیگران برای زینت، چنان که گفت: إِنّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنیا بِزِینَةٍ الکَواکِب‌ِ«8» وَ جَعَلناها رُجُوماً لِلشَّیاطِین‌ِ«9» أَ لَم نَجعَل‌ِ الأَرض‌َ مِهاداً به کار رفته، و شاید هم که مراد نقل اینکه آیه بوده است. (5). اساس: و جعل لکم، با توجّه به نسخه مج و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (6). سوره مرسلات (77) آیه 25 و 26. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر برج. (8). سوره صافّات (37) آیه 6. (9). سوره ملک (67) آیه 5. صفحه : 270 آنگه در زمین از معادن و جبال و انهار و اشجار و ثمار چندان که فهم و وهم به آن نرسد از ماکول و مشروب و ملبوس و ادویه و اغذیه و عقاقیر و نبات مختلف اللّون و الطّعم و الرّیح و الطّبع، بعضی نافع و بعضی مضرّ، بهری همه منفعت بهری همه مضرّت، بهری هم مضرّت هم منفعت چنان که خواست و مصلحت شناخت و دانست که صلاح خلقان است بیافرید. [وَ]«1»را به جَعَل‌َ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ خِلفَةً«3»را ...، ای کل‌ّ واحد منهما یخلف صاحبه، هر یکی از ایشان خلیفه و قایم مقام صاحبش است، چون او برود خلف او اینکه در آید به منزلت خلیفه او باشد، و اینکه قول بیشتر مفسّران است. عطا و إبن کیسان گفتند: مراد به اختلاف شب و روز، مخالفت ایشان است یکدیگر را در ضیاء و ظلام و طول و قصر. و «لیل»، جمع لیلة باشد کتمر و تمرة، و اینکه جمع جنس باشد. و لیالی جمع لیل است. و «نهار» واحد است بر قول بعضی و جمعش نهر باشد من قول الشّاعر: لولا الثّریدان هلکنا بالضّمر ثرید لیل و ثرید بالنّهر و بر قول درست «لیل» و «نهار» اسم جنس است. در لیل یکی را لیله گویند، و نهار را واحدی از لفظ او نیاید، لفظی که به جای لیله باشد یوم بود. و تقدیم شب به روز برای آن کرد که حق تعالی شب پیش از روز آفرید، بل روز از شب آفرید فی قوله: وَ آیَةٌ لَهُم‌ُ اللَّیل‌ُ نَسلَخ‌ُ مِنه‌ُ النَّهارَ«4» بِیَع‌ٌ وَ صَلَوات‌ٌ وَ مَساجِدُ«1» وَ جَعَلنَا اللَّیل‌َ لِباساً، وَ جَعَلنَا النَّهارَ مَعاشاً«3»وَ الفُلک‌ِ الَّتِی تَجرِی فِی البَحرِ، واحد و جمع در او یکسان باشد، آن جا که واحد خواست در وصفش مذکّر گفت فی قوله: إِذ أَبَق‌َ إِلَی الفُلک‌ِ المَشحُون‌ِ«4» الَّتِی تَجرِی فِی البَحرِ، و تأنیث برای جمع است. و اصل بحر از سعت بود، و فلان متبحّر فی العلم اذا کان متّسعا فیه. و «بحر» که شق‌ّ بود از اینکه جاست که شکافته به شق‌ّ فراخ شود. بِما یَنفَع‌ُ النّاس‌َ، به آنچه مردمان را سود کند در تجارات و مکاسب و انواع مطالب، و اینکه از انواع نعمت که مرا بر بندگان هست نوعی است برای آن که تألیف آب از لطافت چنان ساختم که کشتی بر او برود، و تألیف چوب چنان ساختم که اگر چه وزنش گران بود به آب فرو نشود، به خلاف سنگ و آهن. و مرجع اینکه به اختلاف تألیف است. وَ ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ مِن‌َ السَّماءِ، آنگه نعمت به باران نه چندان است که تفصیل توان دادن، چه حق تعالی خود مبالغت تمام فرمود چون گفت که: زمین مرده به آن زنده کنم. و آنچه خدای تعالی فرود آرد آب از آسمان. بعضی گفتند: مراد سحاب است لأنّه یظلّک، بر بالای ماست که ما را سایه می‌کند. و اولیتر است که بر آسمان حمل کنند«6» تا ----------------------------------- (1). سوره حج (22) آیه 40. (2). آج، مر: کلیسا. (3). سوره نبأ (78) آیه 10 و 11. (4). سوره صافّات (37) آیه 140. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آن جا. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر که. صفحه : 272 حقیقت باشد. و خدای- جل‌ّ جلاله- آب سبب حیات همه چیزها ساخته است، قال اللّه تعالی: وَ جَعَلنا مِن‌َ الماءِ کُل‌َّ شَی‌ءٍ حَی‌ٍّ«1»وَ بَث‌َّ فِیها مِن کُل‌ِّ دَابَّةٍ، ضمیر راجع است با زمین، و بپراگند در زمین جانوران را از هر جنسی. و «دابّة»، در لغت هر چیزی باشد که بر زمین برود، بهری مرکوب و بهری مأکول، بهری برای زینت بهری برای منفعت و بهری را«11» ظاهر مضرّت و معنی منفعت، تا بهری طعام تو باشد و بهری ادام«12» تو باشد، و به بهری تجارت کنی و به بهری صید کنی و به بهری سفر کنی، قوله تعالی: وَ الخَیل‌َ وَ البِغال‌َ وَ الحَمِیرَ لِتَرکَبُوها وَ زِینَةً«13»وَ تَصرِیف‌ِ الرِّیاح‌ِ، و گردانیدن بادها، گاهی شمال و گاهی جنوب«14»، گاهی صبا و گاهی دبور گاهی نکبا، برای آن تصریف فرمود گفتن گاهی نسیم باشد و گاهی عقیم باشد و گاهی لواقح«15» گاهی ابر«16» آرد و گاهی ببرد، و گاهی باران آرد و ----------------------------------- (1). سوره انبیا (21) آیه 30. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: فرو آرد. (3). مج، وز، دب، مر: با. (4). مج، وز: او. (5). همه نسخه بدلها: ابری. (6). بیران/ ویران. [.....] (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر بیرون آید. (8). مب همه. (10- 9). مر و. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: برای. (12). وز، آج، لب: آرام. (13). سوره نحل (16) آیه 8. (14). مب، مر: گاهی شمالی و گاهی جنوبی. (15). مج، وز بود، دب، آج باشد. (16). دب، آج، لب، فق، مب: بر، مر: به بر. صفحه : 273 گاهی ببرد، گاهی درخت باردار کند«1» و گاهی برگ از او فرود آرد«2»، گاهی رحمت بود گاهی عذاب بود. در خبر می‌آید که: یک روز موسی کلیم در مناجات با خدای کریم گفت: الهی ارنی من سرائر حکمتک، بار خدایا از اسرار حکمتت چیزی به من نمای. گفت: از اینکه کوه فرو شوی، بر راه دیهی است آن جا در شو، و در آن جا چهار در سرای بینی برابر یکدیگر، آن درها بزن و از ایشان بپرس که: ایشان که‌اند، و چه صنعت کنند، و چه می‌باید کار ایشان را! موسی- علیه السّلام- از آن جا فرود آمد، و چون به در آن دیه«3» رسید در رفت، و آن سرایها دید برابر یکدیگر. به در سرایی فراز شد و در بزد و گفت: ای مردمان اینکه سرای؟ شما چه مردمانی! و کار و پیشه شما چیست! و حاجت شما به خدای چیست! ایشان گفتند: ما مردمانی دهقانیم، و کار ما کشت و برز کردن«4» است و حاجت ما به خدای باران است. اگر امسال باران [189- پ] بسیار آید ما غنی شویم که تخم بسیار کشته‌ایم«5». از آن جا برفت به در سرای دیگر شد و بپرسید. گفتند: ما مردمانیم پیشه ما«6» گلینه کردن است و سفال کردن«7» و بسیار بکرده‌ایم، اگر امسال آفتاب بسیار باشد و باران کم بود ما مستغنی شویم. به در دیگر فراز شد«8»، گفت: چه مردمانی شما! گفتند: ما مردمانیم که دخلها خرد«9» کرده‌ایم و بر خرمن نهاده«10»، اگر امسال باد بسیار باشد«11» ما غلّه‌ها پاک کنیم و ما را خیری«12» تمام باشد. ----------------------------------- (1). مج: بار آرد. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: برگ او ببرد. (3). همه نسخه بدلها: ده. (4). دب، آج، لب، فق، مب: برزگری، مر: برزیگری. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: کاشته‌ایم. [.....] (6). دب. پیشه‌ور. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (8). همه نسخه بدلها بجز مج، وز: دیگر رفت. (9). دب: دخلهای خود، آج، لب، فق، مب، مر: خورد. (10). مب: نهاده‌ایم. (11). مب: باد آید. (12). همه نسخه بدلها: خیرهای. صفحه : 274 از آن جا بیامد، به دری دیگر آمد، گفت: شما چه مردمانی! گفتند: ما خداوندان رزان و درختستانیم، و درختان ما میوه بسیار دارد، اگر امسال باد نبود یا کم بود که آن میوه ما نیفشاند و تباه نکند«1»، ما غنی شویم. موسی- علیه السّلام- از آن جا برگشت متعجّب، گفت: بار خدایا؟ یکی باران می‌خواهد و یکی آفتاب می‌خواهد، و یکی باد می‌خواهد و یکی هوای ساکن، و حاجات و مرادات ایشان مختلف است، و بر احوال ایشان تو مطّلعی، هر یکی را بر وفق مصلحت خشنود کنی و روزی برسانی. حمزه و کسائی و خلف «ریح» خوانند بر واحد، و باقی قرّاء بر جمع خوانند: ریاح. عبد اللّه عبّاس گفت: در رحمت ریاح گویند، و در عذاب ریح، نبینی که حق تعالی چگونه گفت: أَرسَل‌َ الرِّیاح‌َ بُشراً بَین‌َ یَدَی رَحمَتِه‌ِ«2» إِذ أَرسَلنا عَلَیهِم‌ُ الرِّیح‌َ العَقِیم‌َ، ما تَذَرُ مِن شَی‌ءٍ أَتَت عَلَیه‌ِ إِلّا جَعَلَته‌ُ کَالرَّمِیم‌ِ«3»وَ السَّحاب‌ِ المُسَخَّرِ، و ابر مذلّل فرمانبردار از میان آسمان و زمین برای آن سحابش خواند که خود را در هوا می‌کشد، و اشتقاق او از سحب باشد، و آن کشیدن بود مسخّر و مذلّل و فرمانبردار از میان آسمان و زمین. ای عجب؟ اگر در حدوث آسمان شک‌ّ«5» است تو را در آن که به یک ساعت از ابر آسمانی بسازد، در حدوث آن نیز شاکّی؟ شک‌ّ مکن، که با اینکه همه دلالات نه جای شک‌ّ است. لَآیات‌ٍ، دلالاتی و علاماتی هست، لِقَوم‌ٍ یَعقِلُون‌َ، آنان را که عاقل باشند، یعنی آنان را که عقل کار بندند و تأمّل و تفکّر کنند در آن آیات، و بدانند که آن را فاعلی هست قادر و عالم، چه اینکه همه افعال محکم و متقن است، دلیل عالمی و ----------------------------------- (1). مج، وز: که آن میوه‌ها بیفشاند و تباه کند. (2). سوره فرقان (25) آیه 48. (3). سوره زاریات (51) آیه 41 و 43. (4). همه نسخه بدلها: نباشد. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شکّی. صفحه : 275 قادری کند، و عالمی و قادری دلیل حیّی و موجودی کند، و وقوع اینکه افعال بر اینکه وجوه دون دیگر وجوه، دلیل مریدی و کارهی کند و آن که او حی‌ّ است، [190- ر] و آفات بر او روا نیست، و اینکه اشیا مدرک است دلیل مدرکی کند، و آن که اینکه افعالی است که قادر به قدرت بتواند کردن«1»، چه اجسام و الوان و طعوم و ارائیح است«2»، دلیل آن کند که فاعلش مخالف اشیاء است، حاصل است بر صفت الهیّت که بدان مخالف است ذوات را، پس علم به ذات و صفات او به نظر در اینکه آیت گشاید، و رسول- علیه السّلام- گفت: 3» ویل لمن قرأ هذه الایة فمج« بها ، وای بر آن کس که اینکه آیت بخواند و بیندازد آن را، یعنی تفکّر نکند در او و معتبر نگردد بدو. قوله: وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ أَنداداً، وجه اتّصال آیت به آیت متقدّم آن است که: حق تعالی چون ذکر توحید و ادلّه او بکرد و باز نمود که در اینکه آیاتی و دلالاتی هست آن را که عقل کار بندد، بگفت که: در مردمان کسهااند که عقل کار نبندند و با خدای تعالی انداد و امثال فرود آورند«4». و «انداد» جمع «ندّ» بود، و «ندّ» هم مثل بود و هم ضدّ- چنان که بیان کردیم پیش از اینکه. قتاده و مجاهد و ربیع و إبن زید گفتند: بتانند که ایشان بدون خدای می‌پرستیدند، و سدّی گفت: مراد سادات و کبرای ایشانند. یُحِبُّونَهُم کَحُب‌ِّ اللّه‌ِ، ای یطیعونهم فی معصیة اللّه کطاعة اللّه، طاعت ایشان می‌دارند در معصیت خدای، چنان که طاعت خدا دارند، و مراد نه آن است که چنان که طاعت خدا دارند ایشان، که ایشان کافرند طاعت خدا ندارند، مراد آن است که: یحبّونهم کحب‌ّ المؤمنین اللّه«5»، و فاعل را حذف کرده است و اضافت مصدر کرده با مفعول، چنان که گویند: بعت غلامی کبیع غلامک، ای کبیعک غلامک، و کما قال تعالی: لَقَد ظَلَمَک‌َ بِسُؤال‌ِ نَعجَتِک‌َ«6» وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ لَیَقُولُن‌َّ اللّه‌ُ«2» وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَقَهُم لَیَقُولُن‌َّ اللّه‌ُ«3» لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّه‌ِ زُلفی«4» هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه‌ِ«5» وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّه‌ِ، و اگر ایشان خدای را دوست نداشتندی، خدای نگفتی که مؤمنان خدای را دوست‌تر دارند، که اینکه لفظ جایی گویند که در اصل اشتراکی«7» بود، آنگه یک جای مزیّتی بود، قوله: وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّه‌ِ، عبد اللّه عبّاس گفت: اثبت و ادوم، گفت: برای آن که مشرکان چون بتی پرستیدندی، مدّتی پس از آن«8» یکی دیگر نکوتر بدیدندی، آن را رها کردندی و اینکه را پرستیدندی. مؤمنان خدای را پرستند و بر خدای بدل نگیرند، از اینکه کار گفت: أَشَدُّ حُبًّا لِلّه‌ِ، یعنی دایمتر و ثابت‌تر. قتاده گفت: برای آن که چون کافر را بلایی رسد روی از معبود خود برتابد، و تضرّع در خدای کند، و فزع با درگاه او کند، چه داند به بدیهه عقل که از آن معبود چیزی نیاید. و مؤمن نه چنین باشد، بل که در وقت«9» بلا بر عبادت خدای مقبلتر بود، بیانش: إِذا مَسَّکُم‌ُ الضُّرُّ فَإِلَیه‌ِ تَجئَرُون‌َ«10»وَ إِذا مَسَّکُم‌ُ الضُّرُّ فِی البَحرِ ضَل‌َّ مَن تَدعُون‌َ إِلّا إِیّاه‌ُ«1» لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّه‌ِ زُلفی«2» أَشَدُّ حُبًّا لِلّه‌ِ. بعضی دگر گفتند: برای آن گفت که دوستی کافر مقسّم«3» بود بر سیصد و شست«4» بت، و دوستی مؤمن خالص خدای را بود پس«5» آن که«6» یک قسمت باشد بر آن حدّ نبود که بر سیصد و شست«7» قسمت باشد. سعید جبیر گفت: فردای قیامت خدای تعالی بفرماید تا مؤمنان و کافران را جمع کنند. آنگه کافران را گوید. شما در دنیا دعوی دوستی اینکه بتان کردی، و اینان دعوی دوستی من کردند. شما بر دوستی معبودان خود در اینکه آتش توانی شدن، ایشان اختیار نکنند. مؤمنان گویند: بار خدایا؟ اگر ما را فرمایی به دوستی تو به آتش در شویم، منادیی ندا کند: وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّه‌ِ. و گفته‌اند: برای آن که«8» دوستی کافران ایشان را هوایی باشد، و دوستی مؤمنان خدای را عقلی باشد. و گفته‌اند: برای آن که دوستی کافر بت را به تقلید بود، و دوستی مؤمن خدای را به دلیل«9». و گفته‌اند: [191- ر] برای آن که ایشان بتان را مصنوع دانستند، و اینان بتان«10» را صانع. و گفته‌اند: برای آن که ایشان از بتان مقابله در محبّت ندیدند، و اینان از خدای به مقابله محبّت خود از او محبّت دیدند فی قولهم: یُحِبُّهُم وَ یُحِبُّونَه‌ُ«11» یَدعُون‌َ رَبَّهُم خَوفاً وَ طَمَعاً«13» وَ لَو یَرَی الَّذِین‌َ ظَلَمُوا نافع و إبن کثیر و إبن عامر به «تا» خواندند علی الخطاب، و باقی به « یا » علی الخبر من الغائب. و آن که به «تا» خواند، خطاب رسول را بود- علیه السّلام. و آن که به « یا » خواند، فعل مسند با ظالمان بود. و إبن عامر خواند: اذ یرون العذاب، و معنی آن که: چون عذاب با ایشان نمایند، و باقی قرّاء به فتح « یا » خوانند، و معنی آن که: چون ایشان عذاب بینند. و بر هر دو قراءت اعنی «تا» و « یا »، جواب «لو» محذوف بود، و جواب «لو» بسیار حذف کنند، چون در کلام دلیل بود بر او، نحو قوله تعالی: وَ لَو أَن‌َّ قُرآناً سُیِّرَت بِه‌ِ الجِبال‌ُ«9» وَ لَو یَرَی الَّذِین‌َ ظَلَمُوا إِذ یَرَون‌َ العَذاب‌َ أَن‌َّ القُوَّةَ لِلّه‌ِ جَمِیعاً، لرأوا امرا عظیما، او لعلموا ما صاروا«1» الیه او لعلموا«2» أَن‌َّ القُوَّةَ لِلّه‌ِ جَمِیعاً، چنان که تقدیر آیت دیگر چنین است: وَ لَو أَن‌َّ قُرآناً سُیِّرَت بِه‌ِ الجِبال‌ُ أَو قُطِّعَت بِه‌ِ الأَرض‌ُ أَو کُلِّم‌َ بِه‌ِ المَوتی«3» أَن‌َّ القُوَّةَ لِلّه‌ِ جَمِیعاً، بدانی که همه قوّت و قدرت بر ایشان خدای«5» راست، و آن معبودان ایشان از ایشان هیچ غنایی«6» و دفعی نتوانند کردن. و بر قراءت آن کس که به « یا » خواند، معنی آن باشد که: اگر بینند ظالمان آنگه که عذاب بینند- یعنی روز قیامت. و معنی رؤیت اوّل علم باشد، و رؤیت دوم به معنی وجدان و وصول بود. اگر بدانند ظالمان وقت رسیدن ایشان به عذاب خدای که همه قوّت و قدرت خدای راست بر ایشان، و ایشان را و معبودان ایشان را هیچ قوّت و منعت«7» نیست، لرأوا امرا منکرا، او لعلموا«8» علما یقینا لا یعتریه«9» شک‌ّ و لا یعترضه شبهة، کاری منکر بینند آن روز یا علمی ضروری حاصل آید ایشان را، و اینکه جواب «لو» است که گفتیم محذوف است. و یعقوب و ابو جعفر، و در شاذّ حسن و قتاده و شیبه و سلام خوانند: أَن‌َّ القُوَّةَ لِلّه‌ِ جَمِیعاً، و «ان‌ّ اللّه»، به کسر «الف» فی الموضعین جمیعا. و باقی قرّاء به فتح ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: اصاروا. (2). وز: لعلمون، دیگر نسخه بدلها: یعلموا. (3). سوره رعد (13) آیه 31. (4). لب، مر: تا آنگه. (5). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر تو. [.....] (6). دب، لب، فق، عنایی، مب، مر: عنادی. (7). مر: منفعت. (8). مج، وز: او یعلو، دب، آج، لب، فق، مب، مر: او یعلمون. (9). مج: به. صفحه : 280 «الف» خوانند. آنان که «ان‌ّ» خوانند به کسر، گویند تقدیر کلام چنین است که: و لو تری الّذین ظلموا اذ یرون العذاب لقلت ان‌ّ القوّة، او«1» لقالوا ان‌ّ القوّة علی قراءة من قرأ بالیاء، و جمله فرق آن است که آن که آنگه«2» در جواب «لو» که محذوف است علم تقدیر کردی، اکنون قول تقدیر باید کردن که با علم «ان‌ّ» آید و با قول «ان‌ّ»، عرب گوید: علمت ان‌ّ زیدا منطلق، و قلت ان‌ّ زیدا منطلق. عطا گفت معنی آیت آن است که: اگر ظالمان بینند روز قیامت آن جا که دوزخ از پانصد ساله راه به استقبال ایشان آید و ایشان را همچنان برچیند که مرغ دانه را، بدانند که قدرت قوّت و ملکوت و جبروت خدای راست، و عذاب خدای سخت است. قوله: إِذ تَبَرَّأَ الَّذِین‌َ اتُّبِعُوا مِن‌َ الَّذِین‌َ اتَّبَعُوا، و یاد کن ای محمّد آن روز که متبوعان از تابعان [192- ر] تبرّا کنند [و]«3» بیزار شوند، مراد به متبوعان رؤسای ضلالت‌اند، و به تابعان عوام و سفله‌اند. مجاهد بر عکس خواند: إِذ تَبَرَّأَ الَّذِین‌َ اتُّبِعُوا مِن‌َ الَّذِین‌َ اتَّبَعُوا، آن روز که تابعان از متبوعان تبرّا کنند و بیزاری نمایند، اینکه قراءت شاذّ است. پس از آن که طول عمر تولّا کرده باشند و هوا خواهی و فرمانبرداری نموده باشند بر تقلید و عمیا، چون کشف حجاب کنند و پرده از روی کار بردارند و پیدا شود که ایشان را غرض فاسد بوده است، و برای ریاست و حطام دنیا استخدام ایشان کرده‌اند تبرّا کنند و بیزاری نمایند، گویند: یا وَیلَتی لَیتَنِی لَم أَتَّخِذ فُلاناً خَلِیلًا«4»، یا لَیت‌َ بَینِی وَ بَینَک‌َ بُعدَ المَشرِقَین‌ِ فَبِئس‌َ القَرِین‌ُ«5» إِذ تَبَرَّأَ الَّذِین‌َ اتُّبِعُوا مِن‌َ الَّذِین‌َ اتَّبَعُوا، اینکه قول عبد اللّه عبّاس و قتاده و عطاست. سدّی گفت: مراد شیاطین‌اند که فردا تبرّا کنند از آنان که ایشان را پسروی کرده باشند و به غرور ایشان مغرور شده، فردا بیایند گویند: شما ما را گمراه کردی، امروز از عهده بیرون آیی، ایشان گویند: ما از شما بیزاریم. حق تعالی معنی اینکه هر دو«1» از هر دو گروه حکایت کرد. امّا حدیث رؤسا فی قوله: یَرجِع‌ُ بَعضُهُم إِلی بَعض‌ٍ القَول‌َ یَقُول‌ُ الَّذِین‌َ استُضعِفُوا لِلَّذِین‌َ استَکبَرُوا لَو لا أَنتُم لَکُنّا مُؤمِنِین‌َ«2» وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا العَذاب‌َ«3» وَ یَوم‌َ القِیامَةِ یَکفُرُون‌َ بِشِرکِکُم«4» یَوم‌َ القِیامَةِ یَکفُرُ بَعضُکُم بِبَعض‌ٍ وَ یَلعَن‌ُ بَعضُکُم بَعضاً«5» کَمَثَل‌ِ الشَّیطان‌ِ إِذ قال‌َ لِلإِنسان‌ِ اکفُر فَلَمّا کَفَرَ قال‌َ إِنِّی بَرِی‌ءٌ مِنک‌َ إِنِّی أَخاف‌ُ اللّه‌َ رَب‌َّ العالَمِین‌َ«6» وَ قال‌َ الشَّیطان‌ُ لَمّا قُضِی‌َ الأَمرُ إِن‌َّ اللّه‌َ وَعَدَکُم وَعدَ الحَق‌ِّ وَ وَعَدتُکُم فَأَخلَفتُکُم«7» إِنِّی کَفَرت‌ُ بِما أَشرَکتُمُون‌ِ مِن قَبل‌ُ«8»وَ رَأَوُا العَذاب‌َ، حق تعالی بیان کرد که چون عذاب بینند و مفرّ«9» و ملجائی نیابند و اسباب و وصلات منقطع شود و یأس حاصل آید بعضی از بعضی تبرّا کنند، پس از آن که تولّا کرده باشند. بلی چنین باشد، چون تولا بر تبرا مقدّم باشد بر عاقبت ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها قراءت. (2). سوره سبأ (34) آیه 31. (3). سوره سبأ (34) آیه 34. (4). سوره فاطر (35) آیه 14. (5). سوره عنکبوت (29) آیه 25. (6). سوره حشر (59) آیه 16. (7). سوره ابراهیم (14) آیه 22. (8). سوره ابراهیم (14) آیه 22. [.....] (9). وز، مب: مقرّ. صفحه : 283 تبرّا بار آرد، تبرّا باید بر تولّا مقدّم بود چنان که موحدان را فرمودند در کلمه توحید تا اوّل از هر چه از دون اوست تبرّا نکردند به «لا اله»«1»، «الّا اللّه» از ایشان درست نیامد«2»، چون از آن همه علایق خود را ببریدند، پیوند ایشان به عبادت او درست شد، ایشان به پیوندهای نااستوار تمسّک کردند تا لا جرم به وقت مساس حاجت بریده گشت که: وَ تَقَطَّعَت [193- ر] بِهِم‌ُ الأَسباب‌ُ. عبد اللّه عبّاس«3» و قتاده و مجاهد گفتند: مراد اسباب مودّت«4» است. کلبی گفت: اسباب مواصلت است، و به روایت دیگر قتاده گفت: مراد اسباب ندامت است که روز قیامت منقطع شود. ربیع گفت: مراد منازل و مراتب شرف است که ایشان را بوده باشد از مخدومان خود. إبن جریج گفت: مراد رحم و خویشی است. سدّی گفت: مراد عمل عمّال است در دنیا، یعنی عمل سلطان، اینکه وزیر است و آن عمید است و آن مستوفی و آن مشرف، و اینکه امیر، فردا امیر را از امارت امارت«5» خذلان حاصل بود، و وزیر بی موازر و معاون ماند، و عمید بی‌عمده، و مستوفی مستوفی الحقوق شود، و مشرف مشرف شود«6» بر هلاک، هر دست آویزی و متمسّکی که در دنیا به دست آورده باشند، فردا از دست ایشان برود، و دست ایشان از آن گسسته شود، فذلک قوله: وَ تَقَطَّعَت بِهِم‌ُ الأَسباب‌ُ و اصل «سبب» پاره رسن بود که در سر رسن«7» بندند تا به آب رسد، آنگه هر چیزی را که بدو به چیزی رسند آن را سبب خوانند، زهیر گفت: و من هاب اسباب المنایا ینلنه و لو نال اسباب السّماء بسلّم و اسباب آسمان درهای آسمان بود که از در به او رسند«8»، آنگه چون اتباع از متبوعان تبرّا بینند، تمنّای رجوع با دنیا کنند تا آن را مقابله‌ای کنند، گویند: لَو أَن‌َّ لَنا کَرَّةً، اگر هیچ ما را رجعتی بودی با دنیا، فَنَتَبَرَّأَ مِنهُم کَما تَبَرَّؤُا مِنّا، تا ما نیز از ایشان تبرّا کنیم چنان که ایشان از ما تبرّا کردند. اگر گویند: به جواب «لو» «لام» بایست که آید نه «فا»، و آنگه نصب فعل ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها تولّای. (2). مج، دب، مب، مر: نیاید. (3). مج گفت، با توجّه به وز، و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (4). وز: مروّت. (5). همه نسخه بدلها حرمان و. (6). همه نسخه بدلها: بود. (7). مج: در سرش، لب: در رسن. (8). وز، مج، دب، فق، مر: دریا و رسند. صفحه : 284 از پس «فا» برای چه کرده است! جواب آن است که گوییم: در لفظ اگر چه «لو» آورد، مراد «لیت» است، برای آن که کلام متضمّن معنی تمنّاست. آنگه «فا» به جواب«1» لیت آورد، و «فا» در جواب شش چیز عمل نصب کند: امر و نهی و استفهام و جحد و عرض و تمنّی. و چون «لو» و «لیت» متقارب المعنی‌اند، «لو» به جای «لیت» نهاد، و روا بود که جواب «لو» محذوف بود چون کلام را در او معنی تمنّی هست «فا» بیاورد، و آنگه تمام کلام و فایده در تقدیر جواب «لو» بود چنان که: لَو أَن‌َّ لَنا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنهُم کَما تَبَرَّؤُا مِنّا، لکان امرا جیّدا. آنگه حق تعالی باز نمود که من روزگار ایشان و رنج ایشان را به حسرت ایشان چگونه کنم، کَذلِک‌َ یُرِیهِم‌ُ اللّه‌ُ، چنین باز نماید خدای- عزّ و جل‌ّ- اعمال ایشان بر ایشان«2» حسرت شده. بعضی مفسّران گفتند: مراد اعمال صالح«3» است که ایشان [193- پ] ضایع کرده باشند، یعنی عمل ناکرده که چرا نکردند بر ایشان حسرت شود. سدّی گفت: مراد آن است که روز قیامت درجات و منازل ایشان در بهشت به ایشان نمایند، و گویند: اینکه منازل و مساکن شما«4» خواست بودن اگر ایمان می‌داشتید و عمل صالح می‌کردید، ایشان نزد«5» آن حسرت خورند. ربیع گفت: مراد اعمال قبیح ایشان است که بر آن حسرت خورند که چرا کردند و بدل آن طاعت نکردند. إبن کیسان گفت: مراد آن امید است که ایشان در معبودان خود بسته باشند«6» به شفاعت که: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه‌ِ«7» وَ قَدِمنا إِلی ما عَمِلُوا مِن عَمَل‌ٍ فَجَعَلناه‌ُ هَباءً مَنثُوراً«1» وَ ما هُم بِخارِجِین‌َ مِن‌َ النّارِ، و ایشان از دوزخ به در نیایند چنان که در دار دنیا بر کفر اصرار کردند و از کفر به در نیامدند. [سوره البقرة (2): آیات 168 تا 176] یا أَیُّهَا النّاس‌ُ کُلُوا مِمّا فِی الأَرض‌ِ حَلالاً طَیِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوات‌ِ الشَّیطان‌ِ إِنَّه‌ُ لَکُم عَدُوٌّ مُبِین‌ٌ (168) إِنَّما یَأمُرُکُم بِالسُّوءِ وَ الفَحشاءِ وَ أَن تَقُولُوا عَلَی اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ (169) وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم‌ُ اتَّبِعُوا ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ قالُوا بَل نَتَّبِع‌ُ ما أَلفَینا عَلَیه‌ِ آباءَنا أَ وَ لَو کان‌َ آباؤُهُم لا یَعقِلُون‌َ شَیئاً وَ لا یَهتَدُون‌َ (170) وَ مَثَل‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا کَمَثَل‌ِ الَّذِی یَنعِق‌ُ بِما لا یَسمَع‌ُ إِلاّ دُعاءً وَ نِداءً صُم‌ٌّ بُکم‌ٌ عُمی‌ٌ فَهُم لا یَعقِلُون‌َ (171) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا کُلُوا مِن طَیِّبات‌ِ ما رَزَقناکُم وَ اشکُرُوا لِلّه‌ِ إِن کُنتُم إِیّاه‌ُ تَعبُدُون‌َ (172) إِنَّما حَرَّم‌َ عَلَیکُم‌ُ المَیتَةَ وَ الدَّم‌َ وَ لَحم‌َ الخِنزِیرِ وَ ما أُهِل‌َّ بِه‌ِ لِغَیرِ اللّه‌ِ فَمَن‌ِ اضطُرَّ غَیرَ باغ‌ٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثم‌َ عَلَیه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (173) إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَکتُمُون‌َ ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ مِن‌َ الکِتاب‌ِ وَ یَشتَرُون‌َ بِه‌ِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِک‌َ ما یَأکُلُون‌َ فِی بُطُونِهِم إِلاَّ النّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُم‌ُ اللّه‌ُ یَوم‌َ القِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِم وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (174) أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ اشتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالهُدی وَ العَذاب‌َ بِالمَغفِرَةِ فَما أَصبَرَهُم عَلَی النّارِ (175) ذلِک‌َ بِأَن‌َّ اللّه‌َ نَزَّل‌َ الکِتاب‌َ بِالحَق‌ِّ وَ إِن‌َّ الَّذِین‌َ اختَلَفُوا فِی الکِتاب‌ِ لَفِی شِقاق‌ٍ بَعِیدٍ (176) [ترجمه] ای مردمان بخورید از آنچه در زمین است حلال پاک، و پسروی مکنید گامهای دیو«2» را که او شما را دشمنی است آشکارا [194- ر]. «3» می‌فرماید شما را بدی و زشتی، و آن که گویید بر خدای تعالی آنچه ندانید. و چون گویند ایشان را پسروی کنید آن را که فرستاد خدای تعالی گویند: پسروی کنیم آن را که یافتیم بر آن پدران خود را، چه اگر پدران ایشان ندانستند چیزی و راه نیافتند. مثل«4» آنان که کافر شدند، چون«5» مثل کسی است که بانگ زند به آنچه نشنود مگر خواندن و آواز کرانند«6» گنگانند«7» کورانند، ندانند ایشان. [194- پ] ای آنان که ایمان آوردید خورید«8» از پاکهای آنچه روزی دادیم شما را، و شکر کنی خدای را اگر شما او را می‌پرستی. ----------------------------------- (1). سوره فرقان (25) آیه 23. (2). مج، آج، لب: ابلیس. (3). وز، مج، آج، لب جز اینکه نیست که. (4). وز، مج: و مثل. (5). مج: چو. (7- 6). وز، مج، آج، لب و. (8). وز، مج، آج، لب: بخورید. صفحه : 286 حرام کرد بر شما مردار«1» و خون و گوشت خوک و آنچه آواز کرده باشند به آن جز خدای را، هر که را به ضرورت آرند نه بغی کننده و نه ظلم کننده نیست بزه‌ای بر او، بدرستی که خدای آمرزنده و بخشاینده است. [195- ر] ایشان«2» که پنهان دارند آنچه فرستاد خدای از کتاب و بدل کنند به آن بهای اندک، ایشان نخورند در شکمهاشان، مگر آتش، سخن نگوید با ایشان خدای روز قیامت و نه پاک کند ایشان را و ایشان را عذابی بود دردناک. ایشان آنانند که بخریدند گمراهی«3» به ره راست، و عذاب به آمرزش، چه صابراند«4» ایشان بر دوزخ. آن به آن است که خدای بفرستاد کتاب براستی«5» و آنان که خلاف کردند در کتاب در خلافی دوراند. مفسران گفتند: اینکه آیت در شأن قبیله ثقیف و عامر و صعصعه و بنی مذلج«6» آمد چون بعضی حرث و انعام بر خویشتن به حرام کردند و بحیره و سایبه و وصیلة و حام، حق تعالی ردّ بر ایشان گفت: کُلُوا مِمّا فِی الأَرض‌ِ حَلالًا طَیِّباً. خطاب«7» به یا أَیُّهَا النّاس‌ُ عام است، و اولیتر حمل آیت باشد بر عموم. و «من» تبعیض راست برای آن ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: مرده. (2). وز، مج، آج، لب: آنان. (3). فق را. [.....] (4). اساس: و صابرند، با توجّه به استعمال مجدّد همین کلمه در قسمت تفسیر و ضبط نسخه بدلها، تصحیح شد، وز، فق: چه صابرانند. (5). مج، وز، آج، لب: بالحق. (6). اساس: ضبط کلمه به صورت «مدلج» 7. مب: و خطاب. صفحه : 287 که آنچه در زمین است [195- پ] یا صلاحیت خوردن ندارد«1» یا حرام است«2»، پس از آن، آنچه حلال پاک است، حق تعالی اطلاق کرد، و نصب «حلالا طیّبا» بر حال است از مفعول به. وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوات‌ِ الشَّیطان‌ِ، شیبه و نافع و عاصم و حمزه و اعمش خواندند: «خطوات» در همه قرآن به تسکین«3» «طا»، و کسائی و إبن عامر و ابو جعفر خوانند به ضم‌ّ «خا» و «طا» و همزه از پس «طا» و چون به همزه خوانند خطأة فعله باشد من الخطاء و الخطیئة. و آن کس که «خطوه» به «واو» خواند من «خطوه» اسم باشد، و «خطوة» فرجه ما بین القدمین باشد. و خطوه مصدر باشد من خطوت یعنی از پس خطاهای شیطان مروی، بر قراءت آن کس که به همزه خواند، یا «4» بر پی گامهای شیطان مروی. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به «خطوات» اعمال اوست، یعنی اقتدا به شیطان مکنی. مجاهد و قتاده و ضحّاک گفتند: خطیئات شیطان خواست. سدّی و کلبی گفتند: مراد طاعت شیطان است. مؤرّج گفت: مراد آثار شیطان است. عبد اللّه عبّاس گفت: سوگند و نذر در حال خشم از جمله خطوات شیطان است. إِنَّه‌ُ لَکُم عَدُوٌّ مُبِین‌ٌ، که او شما را دشمنی آشکار است، و دشمنی شیطان با آدمی قدیم است و موروث«5» از عهد آدم: وَ قُلنَا اهبِطُوا بَعضُکُم لِبَعض‌ٍ عَدُوٌّ«6» إِن‌َّ الشَّیطان‌َ لَکُم عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوه‌ُ عَدُوًّا«7» أَ لَم أَعهَد إِلَیکُم یا بَنِی آدَم‌َ أَن لا تَعبُدُوا الشَّیطان‌َ إِنَّه‌ُ لَکُم عَدُوٌّ مُبِین‌ٌ«8»إِنَّما یَأمُرُکُم، «انّما» برای اثبات خبر«1» باشد و نفی ما سواه، برای آن که «إن‌ّ» تأکید کلام را بود، و «ما» چون حرف باشد اصل او نفی بود، و اینکه «ما» را اینکه جا کافّه خوانند. یَأمُرُکُم، می‌فرماید شما را یعنی شیطان بِالسُّوءِ، ای بالاثم. و اصل «سوء» هر چه دژم بکند کسی را، یقال: ساءه یسوؤه سوءا و مساءة اذا احزنه، و سؤته فسی‌ء ای حزنته فحزن، قال الشّاعر: ان یک هذا الدّهر قد ساءنی فطال ما قد سرّنی الدّهر الامر عندی فیهما واحد لذاک صبر و لذا شکر وَ الفَحشاءِ، قیل: هو الزّنا، گفته‌اند: زناست، و اینکه قول سدی است. و گفته‌اند: هر معصیت که عظیم و فاحش باشد آن فحشاست، و گفته‌اند: «سوء» آن گناه است که از او حدّ، واجب نیاید [196- ر]، و «فحشاء» آن است که بدو حدّ واجب باشد. و روا بود که مصدر بود، کالبأساء و اللّأواء«2» و گفته‌اند: فعلائی«3» است که آن را افعل«4» نیست، کالعذراء و الحسناء، قال متمّم بن نویره: لا یضمر الفحشاء تحت ثیابه حلو شمائله عفیف المیزر مقاتل گفت: هر کجا در قرآن «فحشا» است، مراد به آن زناست الّا فی قوله تعالی: الشَّیطان‌ُ یَعِدُکُم‌ُ الفَقرَ وَ یَأمُرُکُم بِالفَحشاءِ«5»وَ أَن تَقُولُوا عَلَی اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ، و آن که بر خدای آن گویی که ندانی در دعوت«6» باطل از تحریم حرث و انعام و بحیره و سائبه«7». وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم‌ُ اتَّبِعُوا ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ، عبد اللّه عبّاس و ضحّاک گفتند: مراد مشرکان عرب‌اند، چون گویند ایشان را که متابعت آن کنی که خدای فرو فرستاد، گویند: لا بل متابعت آن کنیم که پدران خود را بر آن یافتیم از عبادت اصنام. بعضی ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: چیزی. [.....] (2). دب، آج، لب: البلؤا. (3). اساس: فعلان، با توجّه به نسخه بدلها تصحیح شد. (4). مج، وز، مر: فعل. (5). سوره بقره (2) آیه 268. (6). همه نسخه بدلها: از دعوی. (7). مر صائبه و وصیله و حام. صفحه : 289 دگر گفتند: مراد آن است که خدای تعالی گفت: متابعت فرمان خدا کنی در باب حلال و حرام، ایشان گفتند: ما متابعت آن کنیم که پدران خود را بر آن یافتیم از تحریم حرث و انعام و بحیره و سائبه. و بهری دگر گفتند: مراد جهودانند، و «لهم» کنایت باشد عن غیر المذکورین، و کسائی «لام» «هل» و «بل» ادغام کند«1» در هشت حرف: در «تا» فی قوله بَل تُؤثِرُون‌َ«2» هَل ثُوِّب‌َ«3» بَل سَوَّلَت«4» بَل زُیِّن‌َ«5» بَل ضَلُّوا عَنهُم«6» بَل ظَنَنتُم«7» ... بَل طَبَع‌َ اللّه‌ُ«8» ... بَل نَتَّبِع‌ُ«9» إِنَّهُم أَلفَوا آباءَهُم ضالِّین‌َ«10»أَ وَ لَو کان‌َ آباؤُهُم، «الف» استفهام است به معنی تقریع، و «واو» عطف است، و معنی آن است که: (ا یتبعون آباءهم و ان کانوا جهالا)، متابعت«11» پدران خواهند کردن و اگر چه ایشان جاهل بودند! لا یَعقِلُون‌َ شَیئاً من التّوحید و العدل، از باب توحید و عدل که اصول معقول است چیزی ندانستند. وَ لا یَهتَدُون‌َ«12» کَمَثَل‌ِ الَّذِی یَنعِق‌ُ بِما لا یَسمَع‌ُ، و اینکه تشبیهی صائب است برای آن که گوسپند آواز شنود [196- پ] و معنی نداند، همچونین کافر«1» آواز می‌شنود«2» و چون تأمّل و تفکّر نمی‌کند«3» مضمون حدیث نمی‌داند«4» و بدان منتفع نمی‌شود«5». و امّا حذف مضاف و اقامت مضاف الیه به جای او در کلام عرب شایع و معروف است، کقوله تعالی: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«6» جاءَ رَبُّک‌َ«7» سَرابِیل‌َ تَقِیکُم‌ُ الحَرَّ«3» تَقِیکُم‌ُ الحَرَّ و البرد، و لکن اکتفا کرد به ذکر «حرّ» از ذکر «برد»، قال ابو ذؤیب: عصیت«4» الیها القلب انّی لأمرها مطیع فما ادری أرشد طلابها و معنی آن که: ارشد طلابها ام غی‌ّ، و لکن اکتفا کرد«5» به ذکر رشد از ذکر غی‌ّ [یعنی مثل تو ای محمّد یا مثل ما که دعوت می‌کنیم کافران را به ایشان، چون کسی است که آواز بر گوسپند می‌زند در آن که نداند«6» و منتفع نشود]«7». و جواب چهارم از او آن است که: مثل کافران در دعاشان و عبادتشان اصنام را [197- ر] چون ناعق غنمی«8» است که هیچ نداند و جواب ندهد و غنا نکند مر ناعق و داعی خود را. و بر اینکه جواب «الّا» صله بود، چنان که شاعر گفت: هم القوم الّا حیث سلّوا سیوفهم و ضحّوا بلحم من محل‌ّ و محرم المعنی هم القوم حیث سلّوا سیوفهم. و «دعاء» و «نداء» منصوب بود به آن که مفعول «یسمع» باشد، و التّقدیر: ینعق بما لا یسمع دعاء و نداء ای لا یقبل. و «یسمع»، به معنی یجیب بود، چنان که: سمع اللّه لمن حمده، ای اجاب ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب: سه‌ام، مر: سیم. [.....] (2). مر: دویم. (3). سوره نحل (16) آیه 81. (4). کذا در اساس و همه نسخه بدلها و مجمع البیان ج 1/ 255، چاپ شعرانی (2/ 6) دعانی. (5). مج، وز: کردند. (6). مج، بداند، با توجّه نسخه وز و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: غنم. صفحه : 292 اللّه، و نعق بالغنم اذا صاح بها. «نعیق» آواز شبان باشد که بر گوسبند«1» زند خاص‌ّ. و بعضی دگر گفتند: عام‌ّ است همه بهایم را، و قول اوّل ظاهرتر است، قال الاخطل: فانعق بضأنک یا جریر فانّما منّتک نفسک فی الخلاء ضلالا و «نعیق» آواز کلاغ بود بی‌آن که گردن بکشد، و چون گردن بکشد آن را «نعیب» گویند. آنگه حق تعالی بر سبیل مذمّت کفّار را گفت: صُم‌ٌّ بُکم‌ٌ عُمی‌ٌ، ای هم کذلک کرانند، یعنی نمی‌شنوند آنچه ایشان را سود دارد، و اگر می‌شنوند اجابت نمی‌کنند و فهم نمی‌کنند و کار نمی‌بندند. و چون چنین است، همان انگار که نمی‌شنوند، چنان که شاعر گفت: صم‌ّ عمّا ساءه سمیع می‌گوید«2»: کر است از آنچه او را دل تنگ بکند و او شنواست، چنان که گویند: القاضی لا یسمع ما یکره، لالانند«3» از گفت خیر، چیزی نمی‌گویند که ایشان را در آن خیر بود. «عمی»، کورانند یعنی از هدی و ره راست نمی‌بینند و اگر می‌بینند متابعت نمی‌کنند همان انگار که نمی‌بیند چون منتفع نه‌اند به آن. فَهُم لا یَعقِلُون‌َ، و ایشان خود عاقل نه‌اند، یعنی استعمال عقل نمی‌کنند و خرد کار نمی‌بندند، و اینکه همچنان است که حق تعالی ایشان را یک بار تشبیه کرد به چهار پا فی قوله: أُولئِک‌َ کَالأَنعام‌ِ«4» إِنَّک‌َ لا تُسمِع‌ُ المَوتی«5» یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا کُلُوا مِن طَیِّبات‌ِ ما رَزَقناکُم، اینکه لفظ امر است ----------------------------------- (1). فق: گوسپند، دیگر نسخه بدلها: گوسفند. (2). همه نسخه بدلها: می‌گویند. (3). مج، وز: لالانید. (4). سوره اعراف (7) آیه 179. (5). سوره نمل (27) آیه 80. صفحه : 293 [197- پ] و مراد اباحت. قدیم- جل‌ّ جلاله- رخصت می‌دهد مؤمنان را و اباحت می‌کند ایشان را که بخوری«1» از خوشیها و چیزهای لذیذ که من شما را روزی کرده‌ام. و گفته‌اند: مراد به «طیّبات» حلال است، و قول اوّل بهتر است برای آن که مطابق لفظ است، و دوم اگر بر حلال حمل کنند در کلام تکرار بود برای آن که لفظ رزق مستغنی بکند«2» از قید زدن به حلال، چه روزی نباشد الّا حلال. ابو هریره روایت کند که: رسول- علیه السّلام- گفت: ان‌ّ اللّه طیّب لا یقبل الّا الطّیّب و ان‌ّ اللّه امر المؤمنین بما امر به المرسلین، فقال: یا أَیُّهَا الرُّسُل‌ُ کُلُوا مِن‌َ الطَّیِّبات‌ِ «3» یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا کُلُوا مِن طَیِّبات‌ِ ما رَزَقناکُم ، گفت: خدای تعالی پاک است الّا پاک قبول نکند، و مؤمنان را هم اینکه«4» فرمود که پیغامبران را، یعنی به خوردن حلال. آنگه گفت«5»: مردی بود که سفرهای دراز کند و اشعث و اغبر و گردناک شود، و دست بر آسمان دارد و « یا رب یا رب» گویان باشد، و طعام و شراب و لباس او از حرام بود، چگونه دعای او را اجابت کند خدای تعالی؟ و سعد بن ابی وقّاص«6» روایت کند از رسول- علیه السّلام- گفت: خدای پاک است پاک دوست دارد، و کریم است کرم دوست دارد، جواد است جود دوست دارد و پیرامن«7» خود پاکیزه داری و چنان مکنی که جهودان، که پلیدی که ایشان را باشد پیرامن سرای خود بیفگنند«8» پس از آن که در سرای جمع کرده باشند. وَ اشکُرُوا لِلّه‌ِ إِن کُنتُم إِیّاه‌ُ تَعبُدُون‌َ، و شکر خدای کنی اگر او را خواهی پرستیدن. در خبر است که رسول- علیه السّلام- گفت که خدای- جل‌ّ جلاله- گفت: مرا با جن‌ّ و انس کاری عظیم افتاد، اخلق و یعبد غیری و ارزق و یشکر غیری ، من آفرینم جز مرا پرستند، و من روزی دهم و شکر جز مرا کنند؟ آنگه چون خلقان را تحریص کرد بر طلب حلال، ذکر محرّمات بکرد تا ایشان ----------------------------------- (1). بخوری/ بخورید. (2). اساس: نکند، با توجه به نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] (3). سوره مؤمنون (23) آیه 51. (4). همه نسخه بدلها: آن. (5). مر که. (6). مج: سعد ابو قاصد. (7). مر: پیراهن. (8). مج: بیفگند. صفحه : 294 از آن اجتناب کنند، گفت: إِنَّما حَرَّم‌َ عَلَیکُم‌ُ المَیتَةَ، در شاذّ خواندند که: انّما حرم علیکم المیتة و الدّم و لحم الخنزیر، چنان که مرفوع بود«1» به فاعلیّت. و ابو جعفر خواند: انّما حرّم علیکم المیتة، بر فعل مجهول و ما لم یسم‌ّ فاعله، یعنی به حرام کردند بر شما مردار و خون و گوشت خوک. و ابراهیم بن ابی عبلة چنان خواند که «ما» موصوله بود نه«2» کافّه، و معنی آن بود که: ان‌ّ الّذی حرّمه اللّه علیکم المیتة و الدّم و لحم الخنزیر، بر اینکه وجه که «ما» [198- ر] موصوله باشد، به معنی به صورت مفصوله باید نوشتن. و ابو جعفر «میّته» خواند به تشدید « یا »، و اینکه دو لغت باشد، یقال: میّت و میت، کسیّد و سید، و هیّن و هین و لیّن و لین، قال الشّاعر و جمع بین اللّغتین: لیس من مات فاستراح بمیت«3» انّما المیت میّت الاحیاء و مراد به «میته» هر جانوری است که آن را بشاید کشتن، آنگه بنه کشند«4» تا بمیرد، خوردن و تصرّف کردن و سایر وجوه انتفاع به او حرام است، پس به دو نوع مردار شود: یکی آن که: به مرگ خود بمیرد، دوم آن که: به وجهی از وجوه مرده شود از فعل آدمی، چنان کش بکشد«5» نه بر وجه مشروع، از آن که گلویش فرو گیرد، یا در خانه‌ای کند آب و علف ندهد تا بمیرد، یا به چوب و سنگ و مانند اینکه بکشد. اینکه جمله مردار باشد، و اینکه حکم شامل است جمله حیوان را مگر ماهی را که اخراج او از آب تذکیتش باشد، اگر در آب بمیرد یا آب از او باز شود پس بمیرد مردار باشد، و حلال نبود الّا که زنده از آب به در آرند، پس بمیرد و مذهب مالک آن است که: بباید کشتن و سرش ببریدن تا حلال باشد، و اگر در آبی سرد یا گرم شود از سردی یا گرمی آب بمیرد نشاید خوردن. و مذهب ابو حنیفه همچونین است. و از حیوان آب جز ماهی حلال نیست، و نیز مذهب ابو حنیفه همچونین است، و مذهب شافعی خلاف اینکه است و مذهب إبن ابی لیلی. ----------------------------------- (1). مج: بودند. (2). مر ما. (3). اساس: بموت، با توجّه به نسخه بدلها تصحیح شد. (4). مج: آنگاه بنکستند. (5). آج: بکشند. صفحه : 295 و در طافی خلاف نیست فقها را، و آن آن بود که در آب بمیرد و بر سر آب آید، و اگر دام در دریا افگند یک شبانروز و آنگه بر آرد«1»، بعضی مرده باشند و بعضی زنده، اگر تمیز تواند کردن بباید کردن، و اگر طریق نباشد به تمیز آن همه حلال بود. اما جنین شتر و گاو«2» و گوسبند چون تمام خلق باشد و موی بر آورده بود، چون شکم مادر بشکافد او را مرده یابد روا بود، که کشتن مادر کشتن اوست، و اینکه مذهب جمله فقهاست مگر ابو حنیفه که او گوید: باید که از شکم مادر زنده بیرون آید، آنگه بکشند«3» او را تا حلال باشد. و از فقها کس اعتبار تمام خلقی نکرد مگر مالک که در اینکه مسأله موافق ماست. امّا انتفاع به روغن مرده به هیچ حال«4» نشاید، و حرام است. و از رسول- علیه السّلام- پرسیدند که: در کشتی شاید مالیدن! نهی کرد و گفت: نشاید. امّا پوست مردار بنزدیک ما حرام بود و پلید باشد و به دباغه پاک نشود، و بنزدیک فقها به دباغه پاک شود، و آنچه [198- پ] از مردار پاک بود و حلال باشد انتفاع به او پشم است و موی و پر«5»، چون ببرّند«6» و بنه کنند«7» و استخوان«8» است و دندان و سم و سرو و هرشه و شیر و خایه چون پوست بالایین پوشیده باشد، و چون نباشد نشاید. و بنزدیک ابو حنیفه پوست خوک به دباغه پاک نشود و بنزدیک شافعی پوست سگ و خوک. و بنزدیک مالک انتفاع و تصرّف در چنین پوستها روا باشد مگر نماز که نشاید کردن بر او. و مذهب لیث آن است که: پیش از دباغت بشاید فروختن چون بگوید که مردار است. و مالک گفت: استخوان«9» مرده پاک نباشد و انتفاع به او روا نباشد، و به موی و پشم روا باشد. و مذهب لیث سرو و سم پاک است و باقی نه، و شافعی استخوان«10» و ----------------------------------- (1). مج، دب: بردارد. (2). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: گاف/ گاو. (3). همه نسخه بدلها: بکشد. [.....] (4). مر: وجه. (5). مب: موی و وبر (کرک)، دیگر نسخه بدلها موی وبر. (6). مج، وز: نبرند. (7). بنه کنند/ بنکنند، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بیفگنند. (9- 8). وز، مج، دب، آج، لب، فق، مب: استخان. (10). وز، آج، لب، فق، مب: استخان. صفحه : 296 موی و پشم مرده روا ندارد انتفاع و پاک نگوید، و ابو حنیفه شیر و هرشه حلال گوید، و سفیان ثوری و ابو یوسف و محمّد، شیر مردار مکروه گویند برای آن که ظرفش پلید است، و نیز در هرشه همین گویند اگر مایع باشد«1» اگر جامد باشد روا دارند. و مالک و شافعی شیر روا ندارند«2»، و لیث خایه روا ندارد. امّا موش اگر«3» در جایی میرد اگر جامد باشد پیرامن آن بباید افگندن چندان که مماسّتش باشد به او و باقی پاک بود، و اگر مایع بود پلید بود و بباید ریختن. و اگر روغن بود در زیر سقف نشاید در چراغ کردن«4»، و بنزدیک ابو حنیفه بیعش روا باشد، و بنزدیک شافعی روا نباشد. و اگر مرداری در دیگی افتد سواء اگر در حال غلیان باشد یا در حال سکون، آنچه در او باشد از مایعات بباید ریختن، و گوشت به آب بشستن«5» تا پاک شود، و اصحاب ابو حنیفه همچونین گفتند و اوزاعی«6». لیث گفت: اند«7» بار بباید شستن و پس بر آتش بجوشانیدن، و ابو حنیفه فرق کرد از میان آن که در غلیان باشد یا ساکن. اگر ساکن باشد، گوشت روا بود بخوردن پس از آن که به آب شسته باشند«8»، و اگر در حال جوشیدن بود هم«9» بباید ریختن. امّا محرّم دوم در آیت خون است به ظاهر آیت چو«10» «لام» استغراق جنس را بود، همه خونها حرام و پلید بود جز که اینکه آیت مخصوص است بقوله تعالی: قُل لا أَجِدُ فِی ما أُوحِی‌َ إِلَی‌َّ مُحَرَّماً عَلی طاعِم‌ٍ یَطعَمُه‌ُ إِلّا أَن یَکُون‌َ مَیتَةً أَو دَماً مَسفُوحاً«11»سلّم ما «9» است اگر تر ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مر: چون. (2). همه نسخه بدلها از. (3). همه نسخه بدلها چون. (4). مر: درهمی. (5). آج، لب، فق، مب، مر: گفتن. (6). مر: سیم. (7). همه نسخه بدلها: گفت. (8). مج: حذر، وز، آج، لب، فق، مب، مر: حرز. (9). همه نسخه بدلها آن. صفحه : 298 به جامه باز آید بباید شستن، و اگر خشک باشد آب بر او باید زدن. و موش و وزغ و روباه و خرگوش را حکم اینکه است بنزدیک ما، و اختلاف فقها در دگر جا گفته شود. امّا محرّم چهارم آن است که: ذبیحه‌ای که کشته«1» باشند نه به نام خدای. و أُهِل‌َّ، ای صیت«2». و «اهلال» رفع صوت بود، و هلال از اینکه جاست برای آن که عند رؤیت او آواز بردارند به تکبیر و دعا، و منه اهلال الصّبی‌ّ و استهلاله، و الاهلال بالحج‌ّ رفع الصّوت بالتّلبیة، و قال إبن احمر [199- پ]: یهل‌ّ بالفرقد رکبانها کما یهل‌ّ الرّاکب المعتمر عبد اللّه عبّاس گفت: آن ذبایح باشد که برای اصنام کشند، و در روایتی دیگر هم از او آن باشد که مشرکان کشند، پس عند ذبح«3» نام خدای نبرند، نام طواغیت برند، و هو قوله تعالی: وَ ما ذُبِح‌َ عَلَی النُّصُب‌ِ«4» وَ لا تَأکُلُوا مِمّا لَم یُذکَرِ اسم‌ُ اللّه‌ِ عَلَیه‌ِ«2» وَ ما أُهِل‌َّ بِه‌ِ لِغَیرِ اللّه‌ِ. و ذبیحه‌ای که ترسا«4» بر آن نام مسیح گفته باشد، جماعتی حلال می‌دارند، و آن مذهب عطاست و مکحول و حسن بصری و شعبی و سعید بن المسیّب و اوزاعی و لیث بن سعد. آنگه حق تعالی چون بیان حلال و حرام بکرد و محرّمات بر شمرد، اکنون رخصت می‌فرماید تا حجر نکرده باشد«5» و تخفیف کرده باشد«6» در تکلیف، به فضل و کرم می‌گوید: فَمَن‌ِ اضطُرَّ. عاصم و حمزه و یعقوب و ابو عمرو خوانند: فَمَن‌ِ اضطُرَّ، به کسر «نون»، و همچونین در اخوات او: أَن‌ِ اقتُلُوا أَنفُسَکُم أَوِ اخرُجُوا مِن دِیارِکُم«7» غَیرَ باغ‌ٍ وَ لا عادٍ، نصب «غیر» بر حال باشد، و روا بود که بر استثنا بود. اصل «بغی» در لغت طلب باشد، و در لغت«1» مخصوص شده است به طلب و قصد فساد، یقال: بغی الجرح اذا ترامی الی الفساد. و زنا را از اینکه جا بغاء گویند، قال اللّه تعالی: وَ لا تُکرِهُوا فَتَیاتِکُم عَلَی البِغاءِ«2» وَ ما کانَت أُمُّک‌ِ بَغِیًّا«3»وَ لا عادٍ، اصل «عدوان» ظلم بود و مجاوزة الحدّ، یقال: عدا یعدو عدوا و عدوّا و عداء و عدوانا اذا ظلم و تعدّی الحدّ. مفسّران در معنیش خلاف کردند. مجاهد و سعید جبیر و ضحّاک و یمان گفتند: غَیرَ باغ‌ٍ، ای قاطع للطّریق«4»، خارج علی امام المسلمین، نه به راه زدن بیرون آمده باشد یا نه بر امام مسلمانان خروج کرده باشد. عاد ظالم«5» هارب من غریم، او عبد ابق من سیّده، او مفسد فی الارض، مردی نباشد که از وامیار«6» بگریخته باشد. یا بنده‌ای که از خداوند گریخته باشد، یا به طلب فسادی رود در زمین، یا سفرش معصیت بود. به هر وجه که باشد اینان را حلال نباشد اندک و بسیار تناول کردن، ----------------------------------- (1). کذا: در اساس، دیگر نسخه بدلها: عرف که بر متن مرجّح می‌نماید. (2). سوره نور (24) آیه 33. (3). سوره مریم (19) آیه 28. (4). دب، آج، لب، فق، مب: قاطع الطّریق. (5). دب، آج، لب، فق، مب: طالح. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: او امیار. صفحه : 301 و اینکه مذهب اهل البیت است و مذهب شافعی. و بعضی دگر از مفسران گفتند [200- پ]: معنی آن است غَیرَ باغ‌ٍ، یعنی نه آن که طلب اینکه محرّمات کند بقصد. وَ لا عادٍ، تعدی نکند از سدّ رمق به حدّ شبع، و اینکه قول حسن و قتاده است و ربیع و مذهب ابو حنیفه است. چون چنین باشد، فَلا إِثم‌َ عَلَیه‌ِ، بر او حرج نباشد در خوردنش. إِن‌َّ«1» إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَکتُمُون‌َ ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ مِن‌َ الکِتاب‌ِ، عبد اللّه عبّاس گفت که: اینکه آیت در کعب اشرف و کعب اسد و مالک بن الضّیف و حیی‌ّ و یاسر ابناء اخطب آمد. و سبب نزول آیت آن بود که پیش از بعثت رسول- علیه السّلام- اینان گفتندی عوام‌ّ و سفله را که: نزدیک است که خدای تعالی پیغامبری بفرستد در مکّه که«5» او از شرب خمر و زنا و ربا نهی کند، نام او محمّد. چون خدای تعالی رسول را- علیه السّلام- بفرستاد، ایشان گفتند رؤسای خود را که: همانا که آن پیغامبر است که شما گفتی. ایشان گفتند: اینکه نه آن پیغامبر است، و وقت بعثه«6» او در نیامد«7» هنوز، و او مردی باشد کوتاه، ازرق چشم، اشقر، و صفات رسول- علیه السّلام- بگردانیدند، و به خلاف راستی به عوام‌ّ نمودند طمع در حطام دنیا. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد که آنان که پنهان کنند آنچه خدای فرستاده است از نعت و صفت رسول خود محمّد- صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ان. (2). اساس: کرده/ کردی/ کرده‌ای. (3). مر را. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: و بر بنده. (5). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). همه نسخه بدلها: بعثت. [.....] (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نیامده. صفحه : 302 مِن‌َ الکِتاب‌ِ، از توریت، وَ یَشتَرُون‌َ بِه‌ِ ثَمَناً قَلِیلًا، و بدل کنند به آن بهای اندک، برای آن که «اشتراء» که«1» خریدن است در او معنی معاوضه هست که مشتری بها می‌دهد و متاع می‌ستاند، برای آن«2» گفت: وَ یَشتَرُون‌َ بِه‌ِ ثَمَناً. و اگر تفسیر نه چنین دهند معنی کلام مستقیم نبود، برای آن که کسی بها نخرد متاع خرند، و لکن معنی آن است که بها«3» عوض متاع می‌دهند، یعنی کتاب خدا و آنچه در اوست از بیان و نعت و صفت رسول- علیه السّلام- که پنهان می‌کنند به طمع حطامی اندک فانی، به آن ماند که آن می‌دهند و بها می‌ستانند. پس با کسی مانند که مبایعت [201- ر] و مشارات کند«4»، چه اگر اینکه نکنند آن نستانند، چنان که مشتری که اگر بها ندهد متاع نستاند. و برای آن «قلیل» خواند آن را که به اضافت با ثواب خدای قلیل باشد، اگر چه به صورت بسیار باشد و خود«5» روا بود که از پست همّتی و دونی به هر بهایی«6» و به هر اندکی طمع کردندی تا به همه انواع«7» اندک باشد، جزای ایشان چه بود؟ أُولئِک‌َ ما یَأکُلُون‌َ فِی بُطُونِهِم إِلَّا النّارَ، ایشان آنانند که فردا قیامت به عقوبت آنچه امروز خورده‌اند از اینکه طعمه جز آتش دوزخ نخورند، اینکه قولی است. معنی دگر آن است که: ایشان به اینکه که می‌خورند جز چیزی نمی‌خورند که ایشان را به دوزخ برد، چون مآل و عاقبت اینکه با آتش خواهد رسانید«8»، هم آن«9» انگار که ایشان آتش می‌خورند، و بر قول اوّل فعل مستقبل باشد، و بر قول دوم فعل حال باشد. و لفظ «یأکلون» مضارع است، صالح بود حال و استقبال را. آنگه هم از روی تهدید و وعید گفت: فردای قیامت خدای با ایشان سخن نگوید، و اینکه را سه معنی باشد: یکی آن که ایشان را پایه و منزلت آن ننهد«10» که با ایشان سخن گوید تا اینکه عبارت باشد از خساست قدر ایشان و وضع منزلت ایشان. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها به معنی. (2). آج که. (3). همه نسخه بدلها به. (4). همه نسخه بدلها: کنند. (5). همه نسخه بدلها: باشد خود. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر که باشد. (7). مج: به هر نوع، دیگر نسخه بدلها: به همه نوع. (8). همه نسخه بدلها: رسانیدن. (9). همه نسخه بدلها: همانا. (10). مج، وز: ننهند، دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندهد. صفحه : 303 معنی دیگر آن که: سخن نگوید با ایشان سخنی که ایشان را در آن خیری«1» و مسرت باشد چنان که با اولیای خود گوید. معنی سؤم«2» آن است که: با ایشان لم«3» و کیف و تقریر و حساب نکند، بل بفرماید تا ایشان را راست به دوزخ برند. و قولی دیگر که چهارم است آن است که: اینکه کنایت بود از سخط و غضب، چنان که یکی از ما چون بر غلام و زیر دست خود خشم گیرد با او سخن نگوید. وَ لا یُزَکِّیهِم، ایشان را تزکیه نکند، یعنی بر ایشان ثنا نیکو نگوید، و ایشان را وصف نگوید«4» به آن که ایشان نه اهل زکات و طهارت‌اند. و ابو مسلم گفت: معنی آن است که ایشان را مطهّر بنه کنند«5» از گناه، به معنی آن که ایشان را عفو بنه کنند«6» قولی دیگر آن است که ایشان را پاک بنکند یعنی بنه رهاند از دوزخ، و ایشان را عذابی الیم باشد یعنی مولم، فعیل به معنی مفعل است- چنان که بیان کرده شد. أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ اشتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالهُدی، ای استبدلوا، ایشان آنانند که گمراهی بدل کرده‌اند به راه راست، یعنی هدی بداده‌اند و ضلالت بستده، و معنی آن که اینکه رها کرده‌اند و آن اختیار کرده، یعنی مسلمانی رها کرده‌اند و جهودی اختیار کرده، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. و ابو مسلم گفت: ره بهشت رها کرده‌اند و ره دوزخ گرفته، و قول اوّل بهتر است تا چو مکرری نباشد، با«7» اینکه که: وَ العَذاب‌َ بِالمَغفِرَةِ، چه او هم اینکه معنی دارد [201- پ]. آنگه بر سبیل تعجّب فرمود«8»: فَما أَصبَرَهُم عَلَی النّارِ، و اینکه «ما» ی تعجّب بود، چه صابراند ایشان بر دوزخ. و تحقیق اینکه «ما» هر کجا امثال اینکه باشد که آن را «ما» ی تعجّب خوانند، آن«9» است که: شی‌ء اصبرهم علی النّار، چنان که ما احسن زیدا، معنی آن است که: شی‌ء احسن زیدا، چیزی است که زید را نیکو کرده است ----------------------------------- (1). مر: چیزی از. (2). مج، وز: سه‌ام. (3). مج، وز: کم. [.....] (4). همه نسخه بدلها: نکند. (6- 5). همه نسخه بدلها: بنکند. (7). مج، دب: و تا، وز: و با. (8). دب که. (9). همه نسخه بدلها: اینکه. صفحه : 304 منکر که آن چیز را نمی‌دانند که چنین به اینکه بدیعی از کار«1» او باشد، تا اینکه عبارت بود از غایت حسن او و مبالغت در اینکه معنی، همچنین آیت چیزی است که ایشان را صابر کرده است بر آتش دوزخ که نمی‌توان دانستن که آن چیست از بدیعی که آن«2» کار هست، و اینکه قول منبی است از آن که ایشان می‌دانند و جحود می‌کنند و دل بر آتش دوزخ بنهاده‌اند. قولی دیگر در «ما» آن است که: «ما» استفهامی است، یعنی چیست که ایشان را چنین صابر بکرده است بر آتش دوزخ! و معنی همان باشد که ایشان دل بر اینکه نهاده‌اند. بعضی دگر از مفسّران گفتند معنی آن است که: ما اجرأهم علی عمل اهل النّار، چه دلیرند ایشان بر عمل اهل دوزخ، اینکه قول حسن و قتاده و ربیع است. فرّاء گفت: اینکه لغت«3» اهل یمن«4» است. آنگه گفت از کسائی شنیدم که«5»: نزدیک قاضی یمن حاضر بودم و او یکی را سوگند عرضه می‌کرد و خصم او می‌گفت: ما اصبرک علی اللّه، من گفتم: چه می‌گوید! گفتند می‌گوید: ما اجرأک علی اللّه، چه دلیری تو بر خدای؟ قطرب گفت: ما اصبرهم علی عمل اهل النّار، ای ما ادومهم علیه، یعنی مصراند اینان بر معصیت. و «صبر» را معنی ثبات و حبس نفس باشد، و اینکه قول بهتر است از قول فرّاء. مجاهد گفت: ما اعملهم باعمال اهل النّار، چه نیک بر دست دارند«6» عمل دوزخیان. بهری دگر گفتند: ما ابقاهم علی النّار، چه باقی و بپای«7» اند بر دوزخ، چنان که گویند: ما اصبر فلانا علی البلایا و الحبس و الضّرب، و اینکه جاری مجرای مثل است، چنان که ما گوییم: جان سگان دارد، یعنی سخت جان است. ----------------------------------- (1). مج، وز: انکار. (2). وز، دب، آج، لب، فق، مب: اینکه، مر: در اینکه. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: قول. (4). مج: بهشت، وز: یمین، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (5). همه نسخه بدلها گفت. (6). وز که. (7). کذا: در اساس، مج: بپای، وز، دب، لب، فق، مب، مر: بنای. صفحه : 305 ذلِک‌َ بِأَن‌َّ اللّه‌َ، ای ذلک العذاب، اینکه عذاب بر ایشان برای آن است که من، کتاب، یعنی توریت به حق فرو فرستادم، ایشان اختلاف کردند در آن. آنگاه اینکه اختلاف که گفتیم بیفگند برای آن که ذکر اختلاف خواست آمدن در عقب او که: وَ إِن‌َّ الَّذِین‌َ اختَلَفُوا فِی الکِتاب‌ِ. و بعضی دگر گفتند: ذلِک‌َ، اینکه عذاب برای آن است که«1» فرستادم یعنی توریت و انجیل، ایشان پنهان باز کردند و لکن اینکه لفظ «فکتموه» بیفگند اعتماد بر آن که از پیش گفته بود: إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَکتُمُون‌َ ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ«2» ذلِک‌َ بِأَن‌َّ اللّه‌َ نَزَّل‌َ الکِتاب‌َ، ای اخبر«3» فی الکتاب بأنّهم لا یؤمنون و یموتون علی کفرهم، اینکه به آن است که خدای خبر داد که ایشان ایمان نیارند، و خبر«4» خدای از«5» علم بود، و علم تبع معلوم باشد علی ما هو به«6»، و اینکه نیز وجهی لطیف است. آنگه گفت: آنان که در کتاب یعنی در توریت خلاف می‌کنند، لَفِی شِقاق‌ٍ. بعضی گفتند: لفی فرقة، ایشان در فرقتی و جدایی‌اند دور، یعنی عظیم. و گفته‌اند: لفی اختلاف، ایشان در اختلاف اقوال و اهواءاند. و گفته‌اند: مراد به «کتاب» قرآن است، و آنان که مخالفان آنند در اختلافی‌اند و اقوالی متباین، یکی می‌گوید: سحر است، و یکی می‌گوید: شعر است، و یکی می‌گوید: کهانت است، و یکی می‌گوید: اعجمیی«7» می‌آموزد او را، یکی می‌گوید: اساطیر اوّلینان«8» است. ابو مسلم گفت: إِن‌َّ الَّذِین‌َ اختَلَفُوا فیه، ای اختلفوه، یعنی توارثوه خلفا عن سلف، آنان که توریت«9» به میراث برگرفته‌اند خلف از سلف، کما قال تعالی: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها من کتاب. (2). سوره بقره (2) آیه 159. [.....] (3). وز: اخبرنی. (4). مج، وز: جز. (5). مج: در. (6). آج، مر: هو به، دیگر نسخه بدلها: هویه. (7). همه نسخه بدلها: اعجمی. (8). مر: پیشینیان. (9). مج، وز، مر: بورثه. صفحه : 306 إِن‌َّ فِی اختِلاف‌ِ اللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ«1» إِن‌َّ الَّذِین‌َ اختَلَفُوا، جهودان و ترسایانند. فِی الکِتاب‌ِ، ای فی التّوریة و الانجیل، ای خالف کل‌ّ واحد منهما صاحبه فی کتابه، هر یکی از ایشان در کتاب صاحبش را خلاف کردند. جهودان گفتند: انجیل چیزی نیست، و ترسایان گفتند: توریت چیزی نیست، کما قال تعالی: وَ قالَت‌ِ الیَهُودُ لَیسَت‌ِ النَّصاری عَلی شَی‌ءٍ وَ قالَت‌ِ النَّصاری لَیسَت‌ِ الیَهُودُ عَلی شَی‌ءٍ«2»لَیس‌َ البِرَّ أَن تُوَلُّوا وُجُوهَکُم قِبَل‌َ المَشرِق‌ِ وَ المَغرِب‌ِ وَ لکِن‌َّ البِرَّ مَن آمَن‌َ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ وَ المَلائِکَةِ وَ الکِتاب‌ِ وَ النَّبِیِّین‌َ وَ آتَی المال‌َ عَلی حُبِّه‌ِ ذَوِی القُربی وَ الیَتامی وَ المَساکِین‌َ وَ ابن‌َ السَّبِیل‌ِ وَ السّائِلِین‌َ وَ فِی الرِّقاب‌ِ وَ أَقام‌َ الصَّلاةَ وَ آتَی الزَّکاةَ وَ المُوفُون‌َ بِعَهدِهِم إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرِین‌َ فِی البَأساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حِین‌َ البَأس‌ِ أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ صَدَقُوا وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُتَّقُون‌َ (177) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا کُتِب‌َ عَلَیکُم‌ُ القِصاص‌ُ فِی القَتلی الحُرُّ بِالحُرِّ وَ العَبدُ بِالعَبدِ وَ الأُنثی بِالأُنثی فَمَن عُفِی‌َ لَه‌ُ مِن أَخِیه‌ِ شَی‌ءٌ فَاتِّباع‌ٌ بِالمَعرُوف‌ِ وَ أَداءٌ إِلَیه‌ِ بِإِحسان‌ٍ ذلِک‌َ تَخفِیف‌ٌ مِن رَبِّکُم وَ رَحمَةٌ فَمَن‌ِ اعتَدی بَعدَ ذلِک‌َ فَلَه‌ُ عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (178) وَ لَکُم فِی القِصاص‌ِ حَیاةٌ یا أُولِی الأَلباب‌ِ لَعَلَّکُم تَتَّقُون‌َ (179) کُتِب‌َ عَلَیکُم إِذا حَضَرَ أَحَدَکُم‌ُ المَوت‌ُ إِن تَرَک‌َ خَیراً الوَصِیَّةُ لِلوالِدَین‌ِ وَ الأَقرَبِین‌َ بِالمَعرُوف‌ِ حَقًّا عَلَی المُتَّقِین‌َ (180) فَمَن بَدَّلَه‌ُ بَعدَ ما سَمِعَه‌ُ فَإِنَّما إِثمُه‌ُ عَلَی الَّذِین‌َ یُبَدِّلُونَه‌ُ إِن‌َّ اللّه‌َ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (181)فَمَن خاف‌َ مِن مُوص‌ٍ جَنَفاً أَو إِثماً فَأَصلَح‌َ بَینَهُم فَلا إِثم‌َ عَلَیه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (182) [202- پ] [ترجمه] نیست نیکوی آن که فرو کنی رویتان به جانب آفتاب بر آمدن و آفتاب فرو شدن«6»، و لکن نیکوی آن است که بگرود«7» به خدای و روز باز پسین و فریشتگان و قرآن و پیغامبران و بدهد خواسته بر دوستی او به خویشان«8» و بی‌پدران و درویشان و رهگذریان و خواهندگان و در گردنها، و به«9» پای دارد نماز«10» و بدهد زکات و وفا کنندگان به پیمانشان چون پیمان کنند شکیبایان«11» در سختی درویشی و وقت کالزار«12»، ایشانند که راست گفتند و ایشانند که پرهیزگارانند. ----------------------------------- (1). سوره یونس (10) آیه 6. (2). سوره بقره (2) آیه 113. (3). همه نسخه بدلها، بجز وز، مر: که معنی که آن است. (4). مج، وز: تو، چاپ شعرانی (2/ 17): قالوا. (5). مر بمراده، دب، فق، مب، مر قوله تعالی. (6). مج، وز، آج، لب: فروشدنگاه. (7). مج، وز: بگروی. [.....] (8). مج، وز نزدیک. (9). مج، مب، مر: بر. (10). مج، وز، آج، لب را. (11). مج، وز، آج، لب، فق: و شکیبان. (12). مج، وز، فق: کارزار. صفحه : 307 [203- ر] ای آنان که بگرویدی نوشتند بر شما باز کشتن در کشتگان، آزاد به آزاد، و بنده به بنده، و زن به زن، هر که را عفو بکنند«1» از برادرش«2» چیزی پسروی به نیکویی و دادن به او به نیکوی، آن سبک باری است از خدای شما و بخشایشی هر که«3» از اندازه در گذرد پس از آن، او را عذابی بود دردناک. شما را در قصاص زندگانی است ای خداوندان خردها تا همانا شما پرهیزگار شوی. نوشتند بر شما چون حاضر آید یکی از شما را مرگ، اگر بگذارد مالی اندرز برای مادر و پدر و نزدیکان به نیکوی، واجب بر پرهیزگاران [203- پ]. هر که بدل کند آن را پس از آن که شنید، بزه آن بر آنان باشد که بدل کنند آن را، که خدای شنوا و داناست. هر که ترسد از اندرزکننده‌ای کژیی«4» یا بزه‌ای به اصلاح آرد میان ایشان، بزه‌ای نیست بر او که خدای آمرزنده و بخشابنده است. اهل تأویل در سبب نزول آیت خلاف کردند. حسن بصری و قتاده و ربیع گفتند: سبب نزول آیت آن بود که، جهودان در نماز روی به مغرب کردندی و ترسایان به مشرق، و گفتند: برّ و نیکوی«5» اینکه است که ما بر آنیم، خدای تعالی ----------------------------------- (1). مج، وز: کند. (2). مج: برادرانش. (3). مج، وز، آج، لب او. (4). آج، لب: گولی. (5). همه نسخه بدلها: نیکویی. صفحه : 308 تکذیب ایشان را اینکه آیت فرستاد و باز نمود که: اینکه بر نیست، برای آن که اینکه منسوخ است به توجّه به کعبه. قتاده و عبد اللّه عبّاس گفتند: آیت پیش از ایجاب فرایض آمد و تحدید«1» حدود شرع از نماز و زکات«2»، و در بدایت اسلام مرد به اینکه قدر بارّ بودی که به خدای و رسول ایمان آوردی، چون خدای تعالی حدود و احکام شرع بنهاد، گفت: برّ اینکه بس نیست که جهودان و ترسایان بر آنند«3» تا حدود و احکام شرع به جای نیارند از آنچه در آیت شرح داد تا صادق و متّقی و بارّ باشند. حمزه و حفص خوانند: لَیس‌َ البِرَّ، به نصب «برّ» بر آن که خبر «لیس» باشد. و أَن تُوَلُّوا، اسم لیس باشد. و باقی قرّاء خوانند: لیس البرّ، به رفع «را» بر آن که او اسم باشد، و أَن تُوَلُّوا، به جای خبر و مانند قراءت حمزه«4»، قوله تعالی: ما کان‌َ حُجَّتَهُم إِلّا أَن قالُوا«5» فَکان‌َ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِی النّارِ خالِدَین‌ِ فِیها«6» فَأَینَما تُوَلُّوا فَثَم‌َّ وَجه‌ُ اللّه‌ِ«8» لَیس‌َ البِرَّ«9» وَ لکِن‌َّ البِرَّ مَن آمَن‌َ بِاللّه‌ِ. و اگر گویند: «برّ» من اسماء المعانی است، و «من» از اسماء اشخاص است، چگونه روا باشد که اینکه را به خبر آن کند! و مبتدا و خبر هر دو یکی باید! گوییم از اینکه چند جواب گفته‌اند: یکی آن که اسم را بر طریقه فعل رانده است، چنان که گویند: انّما البرّ الّذی یصل رحمه، و معنی آن است که«2»: إنّما البرّ صلة الرّحم، و اینکه قول فرّاء و مفضّل سلمه است، و انشد الفرّاء. لعمرک ما الفتیان أن تنبت اللّحی و لکنّما الفتیان«3» کل‌ّ فتی ند«4» معنی آن است که: ما الفتوّة نبات اللّحی. و قول دوم آن است که: مضاف از کلام بیفگند«5» و مضاف الیه به جای آن بنهاد«6»، و تقدیر اینکه است: و لکن‌ّ البرّ برّ من امن باللّه، چنان که گفت: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«7» وَ جاءَ رَبُّک‌َ«8» ما خَلقُکُم وَ لا بَعثُکُم إِلّا کَنَفس‌ٍ واحِدَةٍ«9»مَن آمَن‌َ بِاللّه‌ِ، و نیکوکار آن کس بود که ایمان دارد«4» به خدای و صفات او، و در لفظ ایمان داخل باشد، ایمان به خدای تعالی و پیغامبران و قیامت و بعث و نشور و کتابها و فرشتگان. و در آیت دلیل است بر بطلان قول آنان که گویند: عمل از جمله ایمان است، برای آن که حق تعالی ایمان از عمل جدا کرد. اوّل ایمان به آنچه واجب است که تصدیق کنند آن را بگفت، من قوله: بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ وَ المَلائِکَةِ وَ الکِتاب‌ِ وَ النَّبِیِّین‌َ. آنگه ذکر عمل صالح کرد به «واو» عطف و چیزی«5» بر نفس خود عطف نکنند، باید که معطوف دگر باشد و معطوف علیه دگر، دگر آن که«6» اگر چنان بودی که ایشان گفتند«7»، به منزلت آن بودی که گفتی: من امن باللّه، و: امن باللّه و: امن ----------------------------------- (1). مج اسم فعل بر فاعل نهند چنان که گویند: رجل صوم و عدل، با توجّه به وز و اتّفاق نسخه بدلها، زاید می‌نماید. (2). مر شاعر. (3). مج: بار ترتعت، دب: ندارد، با توجّه و ضبط وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). همه نسخه بدلها: آرد. (5). وز، مر: خبر، دیگر نسخه بدلها: چیز. (6). مج: آنگه. (7). آج، لب، فق، مب، مر: گفتندی. صفحه : 311 باللّه، چون هر یکی از نماز و زکات و صدقات و اعمال صالحه هر یکی ایمان باشند، و بهری بر بهری«1» معطوف، به هر یکی یک بار تکرار ایمان باشد، و اینکه ظاهر الفساد است، و اخباری که در اینکه باب روایت کردند محمول بود بر کمال ایمان و فضیلت ایمان. آنگه حق تعالی«2» پس از ایمان به خود گفت که: ایمان دارد به قیامت از بعث و نشور و حساب و کتاب و ثواب و عقاب، برای آن که اینکه همه الطاف بود که او را به طاعت نزدیک کند و از معصیت دور کند. وَ المَلائِکَةِ، «لام» استغراق جنس است، به جمله فریشتگان ایمان دارد که ایشان بندگان خدااند- بندگانی گرامی- چنان که گفت: بَل عِبادٌ مُکرَمُون‌َ«3»وَ الکِتاب‌ِ، گفته‌اند: «لام»«5» جنس است تا جمله کتابها در تحت او شود. و گفته‌اند: تعریف عهد است، و مراد قرآن است که ناسخ است جمله کتابها را، و کتابها به او منسوخ است. وَ النَّبِیِّین‌َ، «لام» تعریف جنس است به جمله پیغامبران. آنگه ذکر عمل صالح کرد و عبادت ابدان و اموال بگفت: وَ آتَی المال‌َ، و مال بدهد، عَلی حُبِّه‌ِ، بر دوستی او. خلاف کردند در آن که ضمیر راجع با کی است، بعضی گفتند: راجع با مال است، و «علی» به معنی «مع» است، چنان که گویند: فلان علی صغر سنّه یقول الشّعر، ای مع صغر سنّه. مال بدهد با آن که مال دوست دارد. و قولی دیگر آن است که: ضمیر راجع است [205- ر] با نام خدای تعالی، ای علی حب‌ّ اللّه، و اینکه هر دو وجه گفته‌اند فی قوله: وَ یُطعِمُون‌َ الطَّعام‌َ عَلی حُبِّه‌ِ«6» عَلی حُبِّه‌ِ ذَوِی القُربی، ای علی حب‌ّ المعطی ذوی القربی، و معنی آیت آن بود که: مال بدهد برای محبّت ایشان تا آیت منبی بودهم از عطا دادن«2»، هم از«3» صلت رحم. و بر اینکه وجه ذَوِی القُربی مفعول «حب‌ّ» باشد، مفعول «ایتاء» نباشد، و قولهای اوّل قریبتر است. و وجهی دگر آن است: علی حب‌ّ الایتاء، مال دهد با آن که دادن دوست دارد. و قول بیشتر مفسّران از عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و ربیع و سدّی آن است که: راجع است با مال، و بیانش آن که عبد اللّه مسعود روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و علی اله- گفت: چون او را پرسیدند که: ای‌ّ الصّدقة افضل! قال: ان تعطی و انت صحیح شحیح تأمل الغنی، و یروی«4»:5» تأمل العیش و تخشی الفقر فلا تمهّل حتّی اذا بلغت الحلقوم« قلت لفلان کذا و لفلان کذا، یکی پرسید که: یا «6» رسول اللّه؟ کدام صدقه فاضلتر است! گفت: آن که بدهی و توتن درست باشی و بخیل امّید زندگانی داری و از درویشی ترسی رها نکنی تا جان به گلو«7» رسد، آنگه گویی«8»: اینکه فلان را و آن فلان را، چه در حال یأس آن رونق ندارد که در حال سعت«9» و اختیار با تردّد«10» دواعی. ابو الدّرداء روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: مثل آن کس که به در مرگ صدقه دهد، مثل کسی بود که چیزی به هدیّه دهد پس از آن که سیر شده باشد. حق تعالی شش کس را ذکر«11» کرد که مال به ایشان بدهد: اوّل خویشان را، چه صدقه بر ایشان هم صدقه باشد و هم صلت رحم، چنان که گفت«12»- علیه السّلام: الصّدقة علی القرابة صدقة و صلة. ----------------------------------- (1). مر علی. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به. (4). مب و. (5). آج، لب، فق، مب، مر و. (6). وز: ای. (7). مر: گلوا. (8). دب، آج، لب، فق، مر که. (9). دب، مر: سعت صحت، آج، لب، فق، مب: صحّت. (10). لب و. (11). مر: یاد. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر رسول. [.....] صفحه : 313 و زینب زن عبد اللّه مسعود مالی داشت بر خویشان خود خرج می‌کرد. از رسول- علیه السّلام- پرسید که: مرا در اینکه«1» چیست! گفت: لک اجران اجر القرابة و اجر الصّدقة، گفت: تو را دو مزد است، مزد خویشی و مزد صدقه. و فاطمه بنت قیس بیامد و گفت: یا رسول اللّه؟ هفتاد دینار زر دارم، کجا خرج کنم! گفت: 2» اجعلیها فی قرابتک« ، بر خویشان خود صرف کن. وَ الیَتامی، و نصیبی به یتیمان ده«3»، و یتیم آن باشد که در خردی پدرش بمیرد، و اگر چه در ظاهر آیت آن است که مال به یتیمان دهد، معنی آن است که به ولی‌ّ«4» ایشان دهد، و به آن کس که به کار ایشان قیام کند الّا آنگه که«5» مراهق بود و در او رشدی باشد و بعض الصّلاح بشناسد. و رسول- علیه السّلام- گفت: خیر بیوتکم بیت فیه یتیم یحسن الیه و شرّ بیوتکم بیت فیه یتیم یساء الیه ، گفت: بهترین [205- پ] خانه‌های شما خانه‌هایی«6» بود که در او یتیمی بود که«7» با او احسان کنند، و بترین خانه‌های شما خانه‌ای است که در او یتیمی باشد که با او اساءت و بدی کنند در آن جا. آنگه گفت: انا و کافل الیتیم کهاتین فی الجنّة- و أشار باصبعیه ، من و تکفّل کننده یتیم در بهشت همچنین باشیم، و به دو انگشت اشارت کرد- به سبّابه و وسطی. ابو مالک روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: من ضم‌ّ یتیما الی طعامه و شرابه حتّی یستغنی عنه وجبت له الجنّة، گفت: هر که یتیمی را با خود گیرد به طعام و شراب تا چنان شود که از او مستغنی شود، بهشت او را واجب شود. یعقوب را گفتند: در مصر مردی است که مسکین را طعام دهد و یتیم را اکرام کند، گفت: باید که از اهل البیت ما باشد، چون بدیدند یوسف بود- علیه السّلام. وَ المَساکِین‌َ، جمع مسکین و هو مفعیل من السّکون. و مسکین آن بود که از فقیر به بود، او را ضعیف«8» حال باشد او را بلغه‌ای«9» بود از عیش و کفایتش نبود. و ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر ثواب. (2). همه نسخه بدلها گفت. (3). همه نسخه بدلها: دهد. (4). مج، وز: تولی. (5). همه نسخه بدلها: آن که. (6). همه نسخه بدلها: خانه‌ای. (7). همه نسخه بدلها در آن جا. (8). همه نسخه بدلها: ضعف. (9). مر: بلغت. صفحه : 314 گفته‌اند: مسکین آن باشد که اگر چه محتاج بود از مردم چیزی نخواهد، و در خبر است که رسول- علیه السّلام- گفت: لیس المسکین بالطّوّاف و لا بالّذی یردّه التّمرة و التّمرتان و اللّقمة و اللّقمتان انّما المسکین الضّعیف الّذی لا یسأل النّاس و لا یفطن له فیتصدّق علیه، گفت: مسکین نه اینکه درویش گردنده باشد که او را باز گرداند یک خرما یا دو«1» و یک لقمه یا دو«2» و لکن«3» مسکین ضعیفی باشد که از مردم«4» چیزی نخواهد و نداند خواستن، مردم او را نشناسند تا بر او صدقه کنند. آنگه گفت: اگر خواهی اینکه آیت بخوانی: یَحسَبُهُم‌ُ الجاهِل‌ُ أَغنِیاءَ مِن‌َ التَّعَفُّف‌ِ تَعرِفُهُم بِسِیماهُم لا یَسئَلُون‌َ النّاس‌َ إِلحافاً«5»وَ ابن‌َ السَّبِیل‌ِ، مفسران در آن خلاف کردند. عبد الله عبّاس و قتاده گفتند: مهمان است. عبد اللّه عبّاس گفت: او سه روز مهمان باشد، چه حق‌ّ ضیافت سه روز است، آنچه بالای آن بود از باب معروف است، و هر معروفی صدقه بود. و رسول- علیه السّلام- گفت: من کان یؤمن باللّه و الیوم الاخر فلیکرم ضیفه. و رسول- علیه السّلام- گفت: مهمان چون در آید«1» با روزی خود آید، و چون برود گناه صاحبش با خود«2» ببرد، یعنی خدای تعالی آن طعام که او را داده باشد کفّارت گناه میزبانش کند. مجاهد و ربیع گفتند: مراد رهگذری است مرد مسافر، و برای آنش «إبن السّبیل«3»» خواند که ملازم راه بود و بر«4» سر راه بود، چنان که مرغ آبی را «إبن الماء» خوانند، و مرد معمّر را «إبن الدّنیا«5»»، و قال ذو الرّمّة: وردت اعتسافا و الثّریّا کأنّها علی قمّة الرّأس إبن ماء محلّق و گفته‌اند: منقطع به را می‌خواهد که راه زده باشند بر او و مالش برده. وَ السّائِلِین‌َ، خواهندگان، درویشانی که به جای«6» سؤال باشند. رسول- علیه السّلام- گفت: للسّائل حق‌ّ و ان جاء علی فرس، سائل را حق‌ّ است و اگر چه بر اسب آید. و در خبر است که: سائلی یک روز سؤال می‌کرد، حسین بن علی- علیهما السّلام- گفت: دانی تا چه می‌گوید! گفتند: نه، یا بن رسول اللّه. گفت، می‌گوید: من رسول ترازوی«7» شماام اگرم خیری«8» بدهید از شما برگیرم و آن جا برم، و الّا دست تهی آن جا روم. و رسول- علیه السّلام- گفت: 9» لا تردّوا السّائل و لو بظلف محرّق« ، گفت: سائل«10» را رد مکنید«11» و اگر به سم گوسپندی سوخته باشد. و رسول ----------------------------------- (1). مج، وز: دارند. (2). فق: صاحب خانه را. (3). دب: و إبن السّبیل. (4). مج: در. [.....] (5). همه نسخه بدلها گویند. (6). آج، لب، فق، مب، مر: به حال. (7). دب: رسول قرارگاه، آج، لب: رسول تراز، مب: رسول، مر: رسول فرا. (8). همه نسخه بدلها: چیزی. (9). آج، لب، فق، مر: محرقا. (10). مج: سائلی. (11). مر: محروم مکنید. صفحه : 316 - علیه السّلام- گفت: 1»2» لولا ان‌ّ« السّؤال یکذبون ما قدّس من ردّهم«، اگر نه آنستی که سائلان دروغ می‌گویند، توفیق ندادندی آن«3» را که ایشان را رد کردی، و اگر سائل را هیچ حقّی نیست جز آن که«4» کشف حال خود کند در پیش تو و آبروی خود بریزد و در مقام مذلّت بایستد خود کفایت است«5». در خبر است که: یک روز اعرابیی آمد تا بر امیر المؤمنین«6»- علیه السّلام- سؤال کند. امیر المؤمنین گفت: یا اعرابی؟ چیزی دانی«7» نوشتن! گفت: آری. گفت: اکتب حاجتک علی الارض لئلّا اری ذل‌ّ السّؤال فی وجهک، حاجت خود بر زمین بنویس به چیزی و سؤال مکن تا مرا ذل‌ّ سؤال در روی تو نباید دیدن، و هر عطا«8» که از پس سؤال بود به بهای آبروی سائل بر نیاید، چنان که شاعر گوید: ما اعتاض باذل وجهه بسؤاله عوضا و لو نال الغنی بسؤال و اذا السّؤال مع النّوال و زنته [602- پ] رجح السّؤال و خف‌ّ کل‌ّ نوال و اذا ابتلیت ببذل وجهک سائلا فابذله للمتکرّم المفضال ان‌ّ الکریم اذا حباک بموعد اعطاکه سلسا بغیر مطال وَ فِی الرِّقاب‌ِ، مفسّران خلاف کردند. بعضی گفتند: مراد بندگانند که در رنج و سختی باشند«9» کسی ایشان را بخرد و آزاد کند، و اینکه قول سعید جبیر و قتاده است. و در خبر است که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او بنده‌ای آزاد کند خدای تعالی به هر عضوی از او عضوی از اینکه«10» از آتش دوزخ آزاد کند. و قول بیشتر مفسّران بر آن است که: مراد مکاتبانند که خویشتن را باز«11» خریده باشند و بها نداده یا تمام نداده، ایشان را یاری باید دادن بر فکاک گردنشان«12» از بند بندگی، و از زکات نیز نصیبی به ایشان باید دادن چنان که در آیت زکات هست. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ندارد. (2). همه نسخه بدلها گفت. (3). دب: او. (4). مج، وز: چنان که. (5). همه نسخه بدلها: بودی. (6). آج، فق، مر علی. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: توانی. [.....] (8). فق: و نیز عطائی، دیگر نسخه بدلها: و نیز عطا. (9). وز: باشد. (10). دب، آج، فق، مر: از تن او، مب: از آن مولای. (11). مج، وز: به آن. (12). مر: خلاص کردنشان. صفحه : 317 عبد الرّحمن بن سهیل بن حنیف«1» روایت کند از رسول- علیه السّلام- که گفت: هر که او مکاتبی را یاری دهد بر آن که گردن خود آزاد کند، یا غازیی را در آلتش«2»، یا مجاهدی را در سبیل خدای تعالی، حق تعالی سایه کند او را در سایه‌یش آن روز که سایه نباشد الّا سایه او. براء بن عازب روایت کند که: اعرابیی بنزدیک رسول آمد«3»، گفت: یا رسول اللّه؟ مرا عملی«4» آموز که مرا به بهشت«5» رساند. رسول- علیه السّلام- گفت: خطبه کوتاه کردی، و لکن سؤال پهن«6» کردی، گفت: اعتق النّسمة و فک‌ّ الرّقبة، عتق نسمه و فکاک رقبه کار بند. گفت: یا رسول اللّه؟ نه هر دو یکی باشد! گفت: عتق نسمه آن بود که بنده«7» آزاد کنی، و فکاک رقبه آن بود که یاری کنی کسی را تا گردن خود آزاد کند از بندگی. اکنون خلاف کردند که مال به اینان دادن که در آیت فرمود، زکات است یا بیرون زکات. سدّی و شعبی‌ّ گفتند: بیرون زکات است، برای آن که ذکر زکات هم در اینکه آیت هست، فی قوله«8»: وَ أَقام‌َ الصَّلاةَ وَ آتَی الزَّکاةَ، اگر اینکه بر زکات حمل کنند تکرار باشد، و اینکه وجهی نیک است، امّا بر آن وجه که جماعتی گفتند که: اینکه بیرون زکات است، و اینکه هم واجب است، خلاف اجماع باشد، و در آیت بیش از اینکه نیست که: وَ لکِن‌َّ البِرَّ مَن آمَن‌َ بِاللّه‌ِ، الی قوله وَ آتَی المال‌َ عَلی حُبِّه‌ِ، اینکه «ایتاء» مال از جمله «برّ» شمرد، و «برّ» هم«9» بر واجب آید و هم بر سنّت، و حملش بر سنّت کردن اولیتر بود. و حسن بصری گفت: مراد به اینکه زکات فریضه است، برای آن که بعضی از اینکه مذکوران مستحق«10» زکاتند [207- ر] فی قوله: إِنَّمَا الصَّدَقات‌ُ لِلفُقَراءِ وَ المَساکِین‌ِ«11» وَ أَقام‌َ الصَّلاةَ، «لام» جنس است، مشتمل بود بر«8» واجب«9» و مندوب«10». و اسم «صلاة» شامل«11» بود و متناول هم«12» فریضه را و هم سنّت را. امّا زکات اگر چه ----------------------------------- (1). مج: نیست. (2). فق، مر: قال. (3). وز، لب، فق، مب، مر: آنگه. (4). آج، لب، فق، مب: سیحة، آج در حاشیه و به خط مرحوم بهار آمده است: در حدیث مبارکه اینکه دو کلمه «و سیحة سمینها» کویا غلط است و معنی ندارد و از قرار ترجمه حدیث شاید چنین باشد که: و سمحة لبنها. حرّره ملک الشعراء غفر له. (5). مج: کشف، آج، آبستی، لب، فق، مب، مر: کشتن، با توجّه به نسخه وز، تصحیح شد. (6). همه نسخه بدلها: بدهد. (7). مج، وز: با تکرار «زکات». (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر آن که. (10- 9). دب، آج، لب، فق، مب، مر بود. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: واجب. (12). وز: ندارد. صفحه : 319 «لام» در او تعریف جنس راست، بر حدّ آن که در صلات هست، و لکن اسم زکات در شرع جز بر فریضه نیفتد«1»- و در تفسیر اینکه در جای خود برفت. آنگه حق تعالی گفت: وَ المُوفُون‌َ بِعَهدِهِم، مدح کرد آنان را که به عهد وفا کنند. و «واو» عطف است علی قوله: مَن آمَن‌َ، و اگر چه «امن» موحّد است، لفظ «من» صالح است واحد و جمع را، یک بار از او کنایت بر واحد کنند و یک بار به جمع چنان که قدیم تعالی گفت: وَ مِنهُم مَن یَستَمِع‌ُ إِلَیک‌َ وَ جَعَلنا عَلی قُلُوبِهِم أَکِنَّةً أَن یَفقَهُوه‌ُ«2» أَوفُوا بِالعُقُودِ«4» وَ أَوفُوا بِعَهدِ اللّه‌ِ«5» یُوفُون‌َ بِالنَّذرِ«6» الَّذِین‌َ یَنقُضُون‌َ عَهدَ اللّه‌ِ مِن بَعدِ مِیثاقِه‌ِ«8»وَ مِنهُم مَن عاهَدَ اللّه‌َ«9» وَ تَوَلَّوا وَ هُم مُعرِضُون‌َ«10» إِن‌َّ العَهدَ کان‌َ مَسؤُلًا«12»وَ أَوفُوا بِعَهدِ اللّه‌ِ إِذا عاهَدتُم«1» أَوفُوا بِعَهدِی أُوف‌ِ بِعَهدِکُم«3» رِجال‌ٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّه‌َ عَلَیه‌ِ«4» وَ مَن أَوفی بِعَهدِه‌ِ مِن‌َ اللّه‌ِ«5» وَ إِبراهِیم‌َ الَّذِی وَفّی«6» یُوفُون‌َ بِالنَّذرِ«7» بَلی مَن أَوفی بِعَهدِه‌ِ وَ اتَّقی«8» وَ المُوفُون‌َ بِعَهدِهِم إِذا عاهَدُوا ...، مدح کرد در اینکه آیت آنان را که به عهد وفا کنند، اگر عهد با خدای کنند و اگر با یکدیگر، و چون وعده دهند«9» انجاز کنند«10»، و چون سوگند خورند به راست کنند، و چون نذر کنند به جای آرند، و چون گویند راست گویند، و چون امانت به ایشان دهند ادا کنند و خیانت نکنند. و انس روایت کند از رسول- علیه السّلام- که او گفت: لا ایمان لمن لا امانة له، گفت: ایمان نباشد آن را که امانت نباشد«11». و لا دین لمن لا عهد له، و دین نباشد او را که«12» عهد نباشد. ----------------------------------- (1). سوره نحل (16) آیه 91. (2). دب، آج، لب، فق، مر من. (3). سوره بقره (2) آیه 40. [.....] (4). سوره احزاب (33) آیه 23. (5). سوره توبه (9) آیه 111. (6). سوره نجم (53) آیه 37. (7). سوره دهر (76) آیه 7. (8). سوره آل عمران (3) آیه 76. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: وعده کنند. (10). دب، آج، لب، فق، مب: آنچنان کنند، مر: به جای آرند. (11). مر: نداشته باشد. (12). مج، وز، دب، آج، لب، فق: نباشد آن را که او را، مب، مر: نباشد آن را که. صفحه : 321 و ابو هریره روایت کند از رسول- علیه السّلام- که او گفت: خدای- جل‌ّ جلاله- گفت: سه کس آیند«1» که من خصم ایشانم، و هر کس را که«2» خصم او باشم مقهور بود: مردی که با من عهدی کند پس غدر کند به آن عهد، و مردی که آزادی را بفروشد و بهای او بخورد، و مردی که مزدوری را به مزد بستاند و مزدش ندهد نزدیک«3» فراغ او از عمل. وَ الصّابِرِین‌َ، «واو» عطف است [208- ر]، و در نصب او چند وجه گفتند: بیشتر نحویان گفتند: نصب بر مدح است، و تحقیق او آن بود که نصب او به اضمار فعلی باشد، کأنّه«4» قال اعنی بما قلت و ما وصفت«5» الصّابرین. اینکه ابیات ابو عبیده آورد در اینکه باب: لا یبعدن قومی الّذین هم سم‌ّ العداة«6» وافة الجزر النّازلین بکل‌ّ معترک و الطّیّبین معاقد الأزر و عرب چنان که نصب بر مدح کنند، نصب بر ذم‌ّ کنند، کما قال«7» تعالی: مَلعُونِین‌َ أَینَما ثُقِفُوا«8» وَ امرَأَتُه‌ُ حَمّالَةَ الحَطَب‌ِ«9» وَ آتَی المال‌َ، «واو» عطف است گفت بر ذَوِی القُربی، کأنّه قال: و أتی المال هؤلاء المذکورین و الصّابرین، و اینکه وجه نیک نیست«1» برای آن که آیت در مدح دهندگان آمد، نه در مدح ستانندگان«2». آنگه«3» حق تعالی صبر بر شداید را بر سه نوع بنهاد، گفت: آنان که صبر کنند فِی البَأساءِ، ای فی الفقر و الجوع و سوء الحال، یعنی بر درویشی و تنگدستی و گرسنگی، وَ الضَّرّاءِ، یعنی، المرض و انواع السّقم و البلیّات، بر بیماری«4» و انواع ابتلا به بلا. وَ حِین‌َ البَأس‌ِ، یعنی وقت الحرب، اینکه دو نوع صبر ضروری«5» است و آن یکی اختیاری، آن که بر آن دو گانه صبر نکند دست او جز به جزع نرسد«6»، سود نداردش«7»، و آن که بر اینکه صبر نکند آن باشد که ثبات نکند و بگریزد. عبد اللّه عبّاس گفت: فِی البَأساءِ، فی الشّدّة، وَ الضَّرّاءِ، الزّمانة. گفت: «بأساء» و «بؤس» شدّت است، و «ضرّاء» زمانت است، یعنی بر جای مانده باشد از بی‌پایی. امّا صبر بر فقر هم از جمله جهاد است: جهاد بر نفس و جهاد با شیطان. امّا نفس او را مطالبت کند به شهوات، و امّا شیطان امر کند او را به غوایات، چون دست بر هر دو فشاند جهاد کرده باشد. در حکایات الصّالحین هست که: فتح موصلی شبی در خانه آمد، در خانه او نه نان بود نه آب بود نه چراغ بود. نماز بکرد و سر بر زمین نهاد در سجده شکر«8» گریستن گرفت«9» و می‌گفت: بار خدایا؟ مرا به بی‌طعامی ابتلا کردی، و در تاریکی بی‌چراغ بنشاندی. بار خدایا؟ من اینکه درجه به کدام عمل یافتم! و من خویشتن را اینکه پایه نمی‌دانم، که شاید که تو با من اینکه کنی که اینکه پایه اولیاست، و من اینکه پایه ندارم. اینکه همانا از آداب امیر المؤمنین- علی- علیه السّلام- گرفته باشد که او روزی بگذشت، جماعتی را دید تن درست جوان در گوشه [208- پ] مسجدی نشسته و هر ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: است. (2). مج، وز، دب، آج، لب: استانندگان. (3). مج: آنک. (4). مج، وز، دب، لب، فق، مر: شماری. (5). همه نسخه بدلها بجز دب: ضرورتی. (6). همه نسخه بدلها و جزع. (7). همه نسخه بدلها او را. (8). مب: و به سجده و شکر کرد. (9). مب: گریه می‌کرد. [.....] صفحه : 323 یکی پوستین«1» مسلمانی پیش گرفته، ایشان را گفت: شما چه مردمانید! گفتند: نحن المتوکّلة«2»، گفتند: ما فرقتی متوکّلانیم. گفت: 3» لا بل انتم المتأکّلة« ، شما جماعتی بسیار خوارانید«4». پس اگر شما متوکّلید، حقیقت توکّل شما تا کجا رسید! ایشان گفتند: اذا وجدنا اکلنا و اذا فقدنا صبرنا ، چون یابیم بخوریم و چون نیابیم صبر کنیم. گفت: هکذا تفعل الکلاب عندنا«5»، سگان محلّت ما هم چنین کنند. گفتند«6»: چون باید کردن! گفت: چنان که ما کنیم. گفتند«7»: چگونه کنی! گفت: اذا وجدنا بذلنا و اذا فقدنا شکرنا، چون یابیم بدهیم و چون نیابیم شکر کنیم. عبد اللّه عبّاس روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: فردا قیامت که خلایق را در صعید سیاست بدارند، منادیی از قبل رب‌ّ العزّة ندا کند که: کجا اند درویشان! آن گدیان متجمّل [و آن درویشان متحمّل]«8» جواب دهند. حق تعالی گوید: اینان را نزدیک در آرید«9». ایشان را بیارند«10» تا به حجابی آرند که در آن حجاب الّا مقرّبان نروند. آنگه حق تعالی به خودی خود با ایشان خطاب کند، گوید: بندگان من؟ در«11» دنیا دنیا را از شما منع کردم«12». صبر کردید. گویند: بار خدایا؟ تو عالمتری، چنین بود. آنگه چون کسی که از کسی عذر خواهد از ایشان عذر خواهد، گوید: بندگان من؟ برای کرامت شما کردم، نه هوان شما. امروز بروید، به صفهای قیامت روید، و هر«13» که شما را لقمه‌ای«14» داد یا شربه‌ای«15» داد، دست او گیرید، او را با خود به بهشت برید که شفاعت شما در حق‌ّ او«16» مقبول است. ایشان بیایند و خلقی عظیم را ----------------------------------- (1). مر: هر یک پوستانی. (2). دب، لب، فق، مر: المتوکّل. (3). اساس: به صورت «المتّکلة» هم خوانده می‌شود. (4). همه نسخه بدلها: خورانید. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر گفت. (6). مر پس. (7). مر شما. (8). اساس: که به صورت نو نویس است ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). دب: نزدیکتر آرید، مب: نزدیک من آرید، مر: نزدیکتر آیید. (10). همه نسخه بدلها بجز وز: بیاورند. (11). مر دار. (12). مر: کردند. (13). همه نسخه بدلها کس. (14). مب نانی. [.....] (15). فق، مب: شربت آبی. (16). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ایشان. صفحه : 324 دست گیرند و به بهشت برند. و در خبر است که: 1»2» اذا رأیت الغنی مقبلا علیک فقل ذنب« عجّلت عقوبته و اذا رأیت الفقر« مقبلا علیک فقل مرحبا بشعار الصّالحین، چون توانگری بینی که روی به تو نهد، بگو گناهی کرده‌ام که عقوبت آن تعجیل کردند، و چون درویشی بینی که روی به تو دارد بگو مرحبا به شعار صالحان. و شعرا بسیار گفته‌اند در تفضیل درویشی بر توانگری«3»، منها قول الشّاعر: دلیلک ان‌ّ الفقر خیر من الغنی و أن‌ّ قلیل المال خیر من الوفر لقاءک«4» مخلوقا«5» عصی اللّه للغنی«6» و لم تر انسانا عصی اللّه فی الفقر و لابی العتاهیة: تسل‌ّ فان‌ّ الفقر یرجی له الغنی و ان‌ّ الغنی یخشی علیه من الفقر ا لم تر ان‌ّ البحر ینضب ماؤه و یأتی علی حیتانه نوب الدّهر«7» و لست بنظّار الی جانب الغنی اذا کانت العلیاء فی جانب الفقر و انّی لصبّار علی ما ینوبنی و حسبک ان‌ّ اللّه أتنی علی الصّبر تری الدّهر مغتالا«8» و لم أر ثروة من المال تنبی النّاس عنّی و عن امری [902- ر] و انّی علی فقری لأحمل همّة لها مسلک بین المجرّة و النّسر در خبر است که یک روز امیر المؤمنین و خضر- علیهما السّلام- به هم رسیدند. امیر المؤمنین او را گفت: کلمتی حکمت بگو تا از تو یاد گیرم. خضر- علیه السّلام- گفت: ما احسن تواضع الاغنیاء للفقراء قربة الی اللّه ، چه نیکوست تواضع توانگران«9» درویشان را تقرّب به خدای را. امیر المؤمنین گفت: خواهی که«10» از اینکه نیکوتر بشنوی! گفت: بیار [گفت]«11»: 12» و احسن من ذلک تیه الفقراء« علی الاغنیاء ثقة باللّه، از اینکه نکوتر تکبّر درویشان بود بر توانگران استواری به خدای. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز وز: ذنبا. (2). دب، آج، لب، فق، مب: الفقیر. (3). همه نسخه بدلها: فی تفضیل الفقر علی الغنی. (4). اساس: لقاء، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). همه نسخه بدلها: انسانا. (6). همه نسخه بدلها: فی الغنی. (7). همه نسخه بدلها و لاخر. (8). همه نسخه بدلها: مغتالی. (9). مج من، وز بر، دب مر. (10). همه نسخه بدلها: تا. (11). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر: الفقر. [.....] صفحه : 325 توانگری«1» و درویشی در اندکی و بسیاری مال بسته نیست، توانگری توانگری دل است. رسول گوید- علیه السّلام: لیس الغنی من کثرة العرض انّما الغنی غنی النّفس، مرد به قناعت توانگر باشد، و به عزّت نفس و علوّ همّت شریف باشد، چنان که در سلف بوده‌اند و از ایشان باز گفته‌اند، و ایشان نیز«2» از خود گفته‌اند، و لقد احسن من قال فی هذا المعنی: قنعت بالقوت من زمانی و صنت نفسی عن الهوان مخافة ان یقول قوم فضل فلان علی فلان فلن ترانی امدّ کفّی الی لئیم و لا هجان و لا اجوب الفلا لرزق حسبی من الرّزق ما کفانی من کنت عن ماله غنیّا رأیته کالّذی یرانی ابرّه ان اراد برّی و اقطع البرّ ان جفانی کم کربة قد غشیت«3» فیها فانکشفت لی علی المکان و کم امور حذرت منها فکنت من ذاک فی امان فلو رأیت المنون حلّت باکثر الخلق ما عنانی یا جاهلا بالزّمان غرّا«4» انظر«5» الی الدّور و المغانی فانّها و هی صامتات ابلغ من کل‌ّ ذی لسانی الم تکن معدن الغوانی و البیض و الخرّد الحسانی و کل‌ّ نهد اقب‌ّ طرف و صارم مرهف یمان ولّوا و باد«6» الجمیع منهم و اختر متهم«7» ید الزّمان و اینکه بیتها اگر چه همه نه در اینکه معنی است، و لکن چون نیکو بود جمله نوشته شد، چه جمله زهد و حکمت است، [و محمود ورّاق گوید: للنّاس مال و لی مالان مالهما اذا تحارس اهل المال حرّاس ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: توانگران. (2). همه نسخه بدلها: ندارد. (3). مج، وز، دب: عشیت، آج: غیت، لب، فق: غشت، مب: عنت. (4). وز، آج، لب، فق، مب، مر: عزّا. (5). مج، وز: افطر، دب، لب، مب، مر: افبطر، فق: افیظر. (6). مج، وز: اردنا، دب، لب، فق، مب: مر: و لوادنا، آج: ولّو ادباء. (7). آج، لب، فق: و اخر متهم، مب: و اخیر منهم. صفحه : 326 ما لی الرّضا بالّذی اصبحت املکه و ما لی الیأس ممّا یملک النّاس]«1» و ابو عبد اللّه«2» الازدی‌ّ گوید: ابا هانی لا تسئل«3» النّاس و التمس بکفّک فضل اللّه فاللّه اوسع و لو«4» تسئل النّاس التّراب لأوشکوا اذا قیل هاتوا ان یملّوا فیمنعوا و از اینکه معنی بسیار است. قوله: وَ الضَّرّاءِ، اراد به الضّرّ و السّقم. در خبر است که: فردای قیامت که اصحاب بلایا و اسقام را در قیامت آرند و«5» آن اعواض بی‌اندازه بینند که برای ایشان معدّ کرده باشند، گویند: کاشکی ما در دنیا«6» ساعتی تن درست نبودمانی«7». و در خبر است که: ایّوب- علیه السّلام- خدای تعالی او را امتحان کرد به رنجهای عظیم«8» و بیماریهای نامنفّر، مردم«9» از [209- پ] اقصای عالم- خداوندان امراض و اسقام- می‌آمدند و از او دعا می‌خواستند. او دعا می‌کرد و خدای تعالی عافیه«10» می‌داد، و او را گفتند: چرا برای خود دعا نکنی«11»! گفت: شرم دارم از خدای تعالی که چهل سال در نعمت صحّت بودم که مرا سری به درد نیامد، امروز چون مرا به بلا ابتلا کرد تا چهل سال بر نیاید من دعا نکنم. تا چهل سال نگذشت و کار به غایت نرسید و رنج به نهایت نکشید دعا نکرد. چون به غایت رسید گفتند«12». اگر تو نیز دعا نکنی، ما خود رحمت فرستیم. که کار چون به غایت رسید وقت زوال باشد، اگر نعمت بود و اگر شدّت. اگر شدّت است گو به غایت رس تا برسی، اشتدّی ازمة تتفرّجی«13»، و در اینکه معنی شاعر گوید: اذا الحادثات بلغن المدی و کادت لهن‌ّ تذوب المهج و جل‌ّ البلاء«14» و قل‌ّ العزاء فعند التّناهی یکون الفرج ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). دب، آج، لب، فق: مب، مر: ابو عبید اللّه. (3). دب، لب، فق، مب، مر: لا قتل، آج: لا ینل. (4). همه نسخه بدلها: فلو. (5). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر زمانی و یک. (7). دب، آج، لب، فق: نبودمی، مب، مر: نبودی. [.....] (8). همه نسخه بدلها از دردها. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بیماریها تا مردم. (10). همه نسخه بدلها: عافیت. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نمی‌کنی. (12). آج، لب: خدای تعالی گفت. (13). کذا: در اساس، دیگر نسخه بدلها: تنفرجی. (14). کذا: در اساس، مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: و حل‌ّ السلاء. صفحه : 327 قوله: وَ حِین‌َ البَأس‌ِ، ای وقت الحرب. البأس و البوس، کنایتان عن الحرب، یعنی بر جهاد کردن با کافران صابر باشند، بر اینکه همه صبر کنند، و نیز در وقت کارزار کرّار باشند«1» فرّار نباشند«2»، در حق‌ّ آن که ثبات کند و بر جای بایستد اینست که: وَ الصّابِرِین‌َ فِی البَأساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حِین‌َ البَأس‌ِ، تشبیه ثباتش«3» به اینکه است که: کَأَنَّهُم بُنیان‌ٌ مَرصُوص‌ٌ«4» أُولئِک‌َ عَلَیهِم صَلَوات‌ٌ مِن رَبِّهِم وَ رَحمَةٌ«7» وَ مَن یُوَلِّهِم یَومَئِذٍ دُبُرَه‌ُ إِلّا مُتَحَرِّفاً لِقِتال‌ٍ أَو مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَةٍ فَقَد باءَ بِغَضَب‌ٍ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ مَأواه‌ُ جَهَنَّم‌ُ وَ بِئس‌َ المَصِیرُ«8» أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ صَدَقُوا، اینان راستیگرانند«3»، ای فی ایمانهم و ایقانهم و اتقانهم و مقالهم و مجالهم«4» و اقوالهم و اعمالهم و عهودهم و عقودهم، تا مصداق آن آیت بود که: مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ رِجال‌ٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّه‌َ عَلَیه‌ِ«5» اسجُدُوا لِآدَم‌َ ...«15» إِن‌َّ اللّه‌َ اصطَفی آدَم‌َ«16»إِن‌َّ اللّه‌َ اصطَفی«1»وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُتَّقُون‌َ، ای عقاب اللّه باتقائهم معاصی اللّه، ایشان آنانند که خود را در حمایت تقوا آوردند از عذاب خدای به عصمتی که خدای ایشان را کرد از معاصی او، اگر چه جمله امّت به اینکه مکلّفند، و لکن همانا اندکی ملتزم شدند اینکه الزام را و متکلّف آمدند اینکه تکلیف را«5»، آنانند که: أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُؤمِنُون‌َ حَقًّا«6» أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ صَدَقُوا، به هر حال شکر کردن [210- پ] از صبر کردن آسانتر است اگر شاکران کم می‌برآیند که: وَ قَلِیل‌ٌ مِن عِبادِی‌َ الشَّکُورُ«7» یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا کُتِب‌َ عَلَیکُم‌ُ القِصاص‌ُ فِی القَتلی، مفسّران خلاف کردند در سبب نزول آیت. شعبی و کلبی و قتاده و مقاتل گفتند: سبب نزول آیت آن بود که جماعتی در جاهلیّت پیش از اسلام به روزگاری اندک از میان ایشان کارزاری افتاد و کشتگان و مجروحان از هر دو گروه پدید آمدند. چون رسول- علیه السّلام- آمد، به حکومت پیش او آمدند تا چه باید کردن! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. سعید جبیر گفت: سبب نزول آیت آن بود که دو قبیله بودند: یکی اوس و یکی خزرج، از میان ایشان قتالی افتاد و یکی از یکی قویتر بود، اقویا ضعفا را گفتند: ما به هر بنده‌ای آزادی را بکشیم، و به هر زنی مردی را، و به هر مردی دو مرد را، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد قوله: کُتِب‌َ عَلَیکُم‌ُ القِصاص‌ُ. ----------------------------------- (1). سوره آل عمران (3) آیه 33. (2). آج: برسد، فق، مب، مر: پرسید. (3). وز: بحنین، مج، دب: بحنث، آج: بحنن که در بالای کلمه به صورت «خط» نوشته شده است، لب: بچنین، فق: بحین، مب: بچنین، مر: بجنب. (4). همه نسخه بدلها: نرسد. (5). مج، وز و آن. [.....] (6). سوره انفال (8) آیه 4. (7). سوره سبأ (34) آیه 13. صفحه : 330 خلافی نیست میان مفسّران در آن که مراد به «کتب» فرض است خصوصا به قرینه «علیکم» که اینکه منبی«1» بود از وجوب، و برای اینکه نمازهای فریضه را مکتوب«2» خوانند. بهری مفسّران گفتند مراد«3» آن است که: کتب فی اللّوح المحفوظ. عبد اللّه عبّاس گفت: فرض علیکم فی التّوریة، در توریت بر شما فریضه کردم. حسن بصری گفت: کتب علیکم فی حکم اللّه الّذی حکم علیکم، خدای تعالی به واجب کرد بر شما در آن حکم که بر شما کرد. اگر گویند: وجوب چگونه ممکن بود! و از واجب عدول نشاید کردن، و ولی‌ّ خون را باشد که عفو کند یا دیت خواهد و قصاص نکند، پس چگونه شاید گفتن که قصاص به واجب کرد خدای! گوییم، از اینکه چند جواب است: یکی آن که: خدای تعالی قصاص به واجب کرد مر قاتل عمد را به شرایطش شرعا چون ولی‌ّ دم طالب قصاص باشد بر پیغامبر و امام و نایب او از ولات و حکّام«4» واجب است دست او قوی داشتن تا«5» او قصاص کند، نبینی که حق تعالی گفت: فَقَد جَعَلنا لِوَلِیِّه‌ِ سُلطاناً فَلا یُسرِف فِی القَتل‌ِ إِنَّه‌ُ کان‌َ مَنصُوراً«6» وَ أَن تَعفُوا أَقرَب‌ُ لِلتَّقوی«1» وَ قالَت لِأُختِه‌ِ قُصِّیه‌ِ«3» وَ ما کان‌َ لِمُؤمِن‌ٍ أَن یَقتُل‌َ مُؤمِناً إِلّا خَطَأً«4»سلّم ما «8» او را در آتش افگند. امّا بجز اینکه قصاص واجب نبود، از غرق و هدم و از جای«9» بیفگندن و مانند اینکه، و حسن بصری و شعبی و نخعی همین گفتند، و در عمود و آتش خلاف کردند ابو حنیفه را، قصاص واجب نکردند. و مذهب اهل البیت- علیهم السّلام- و مالک و إبن ابی لیلی و شافعی و ابو یوسف و محمّد آن است که: به هر چه در غالب عادت به آن قتل حاصل آید، قود و قصاص واجب بود، دلیل بر صحّت مذهب صحیح، قوله تعالی: وَ مَن قُتِل‌َ مَظلُوماً«10» وَ لَکُم فِی القِصاص‌ِ حَیاةٌ«8» الحُرُّ بِالحُرِّ وَ العَبدُ بِالعَبدِ وَ الأُنثی بِالأُنثی، آزاد را به آزاد، و بنده را به بنده، و زن را به زن یعنی قصاص کنند. مذهب بعضی فقها چنان است که قصاص جز بر اینکه وجه نشاید کردن، آزاد به آزاد، و بنده به بنده، و زن به زن، تا بنده را به آزاد و مرد را به زن، و زن را به مرد قصاص روا ندارند [212- ر] و بنای اینکه بر دلیل الخطاب کرده است، و دلیل الخطاب بنزدیک بیشتر اهل علم باطل است. قتل الحرّ بالحرّ خلافی نیست در او، و قتل العبد بالحرّ هم خلافی نیست که روا بود، و قتل الحرّ بالعبد روا نبود سواء اگر بنده او بود و اگر بنده دیگری. اگر مردی بنده خود را بکشد مستحق‌ّ تأدیب و تعزیر بود از امام، و اگر بنده کسی دیگر را کشد بهایش لازم آید بر او، مادام تا بهایش به بالای دیت مرد مسلمان آزاد نرسد از هزار دینار تا ده هزار درم، و نیز تعزیرش کنند با آن. و مذهب شافعی و نخعی هم چنین است. و مذهب ابو حنیفه آن است که: به بنده خود باز نکشند او را، و به بنده دیگرانش باز کشند. دلیل بر صحّت مذهب درست قوله تعالی: الحُرُّ بِالحُرِّ وَ العَبدُ بِالعَبدِ، و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مب: بکشد. (2). مب: باشند. (3). مب: طعامی و شرابی. (4). مب: نداده باشند. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا. (6). دب، آج، لب، فق: و گر نه. (7). همه نسخه بدلها بجز وز ما و. (8). سوره بقره (2) آیه 179. صفحه : 334 هذا حرّ قتل بالعبد. و همچنین قول رسول- علیه السّلام: لا یقتل حرّ بعبد، اینکه بر عموم است. و مذهب شافعی آن است که: دیت بنده بهایش بود بالغا ما بلغ، [و مذهب ابو حنیفه و محمّد موافق مذهب ماست]«1». و بنده چون جنایتی کند ارش آن جنایت بر گردن بنده بود، خواجه‌یش«2» مخیّر بود. از میان دو کار: خواهد برده را تسلیم کند به ایشان، و خواهد ارش جنایت بدهد به فدای بنده. و شافعی را دو قول است: یکی چنین که ما گفتیم، دوم آن که: فدیه کند به اقل‌ّ الامرین از قیمت و جنایت. اگر بنده‌ای ده بنده را بکشد بر خواجه جز آن نیست که یابنده را به ایشان دهد، یا قیمت جمله بدهد بلا خلاف. اگر به ده بنده بنده‌ای را بکشند«3»، خواجه او را«4» بود که هر ده را باز کشد، هر گه که فضل قیمت با خداوندان دهد. و شافعی گفت: او را بود که همه را به قصاص بنده خود باز کشد و چیزی بندهد، و بنای اینکه مسأله بر مسأله آزاد بود، و آن آن است که: ده مرد یا بیشتر مردی را بکشند، همه را باز باید کشتن یا نه! مذهب ما آن است که: همه را باز شاید کشتن به سه شرط: یکی آن که هر یکی از اینکه قاتلان موازی و مکافی او باشند در خون اگر تنها بودی، و معنی آن است که باید که در آن میان مسلمانی نباشد مشارک با کافران در قتل کافر، و یا آزادی نباشد مشارک با بندگان در قتل بنده، و یا پدر نبود مشارک با اجنبیان در قتل [فرزند]«5». دوم شرط آن است که: جنایت هر یکی چنان باشد که اگر تنها همان بودی قتل حاصل آمدی. سیم آن که: اولیای اینکه مقتول نه دیت باز پس دهند، و اینکه مذهب علی- علیه السّلام- است و عمر و مغیره و شعبه و عبد اللّه عبّاس از جمله صحابه، و در تابعین سعید مسیّب و حسن بصری و عطا، و در فقها مالک و اوزاعی و ثوری و ابو حنیفه و ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). خواجه‌یش/ خواجه‌اش. [.....] (3). همه نسخه بدلها: بکشد. (4). مج: او روا. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها فحوای عبارت افزوده شد. صفحه : 335 اصحابش، و شافعی و احمد و اسحاق، جز که اینان نگویند [212- پ] که چیزی با پس باید دادن، و اگر ولی‌ّ مقتول خواهد یکی را باز کشد به کشته خود. و تسعة اعشار دیت بر اینکه نه‌گانه«1» قسمت کنند و به اولیای مقتول دوم دهند، و فقها همچنین گفتند، جز که اعتبار دیت بستدن نکردند. و در اینکه«2» مسأله از فقها، ربیعه و داود و اصحاب ظاهر موافقت کردند، دلیل بر صحّت مذهب صحیح عموم قوله: وَ لَکُم فِی القِصاص‌ِ حَیاةٌ«3» النَّفس‌َ بِالنَّفس‌ِ«4»وَ الأُنثی بِالأُنثی، خلاف نیست که زن را به زن باز کشند چون مکافی او باشد، و زن را به مرد باز کشند و چیزی نباید دادن، و مرد را به زن باز کشند«7» چون اولیای مقتول نیمه دیت مرد باز پس دهند. و مسائل قصاص بسیار است، و اختلاف فقها در آن در کتابهای فقه مذکور است، و اینکه جا طرفی گفته شد. ----------------------------------- (1). مج، وز: نه کافر. (2). آج، لب، فق، مب، مر: و اینکه دو. (3). سوره بقره (2) آیه 179. (4). سوره مائده (5) آیه 45. (5). مب: مادر مادر. (6). مج: همانا. (7). همه نسخه بدلها: باز کشتن. صفحه : 336 قوله«1»: فَمَن عُفِی‌َ لَه‌ُ مِن أَخِیه‌ِ شَی‌ءٌ، بدان که از جمله آن که خون به آن ساقط شود یکی عفو است، چه طلب قصاص در قتل عمد و دیت در قتل خطابه اولیای مقتول است، و حق‌ّ ایشان است اگر جمله جمع شوند و اتّفاق کنند بر عفو، سواء اگر قتل عمد باشد و اگر خطا قصاص یا «2» دیت ساقط شود، و اگر بهری«3» عفو کنند و بهری«4» نکنند حکم آن است که گفتیم که نصیب ایشان ساقط شود و نصیب دیگران بماند. و مفسّران و اهل معنی در معنی آیت خلاف کردند. قول بیشتر مفسّران اینکه است که: فَمَن عُفِی‌َ لَه‌ُ مِن أَخِیه‌ِ شَی‌ءٌ، ای ترک، و اصل «عفو» ترک باشد، و منه قوله- علیه السّلام: احفوا الشّوارب و اعفوا اللّحی، و یقال: عفا النّبت اذا کثر، هم از اینکه جا [213- ر] باشد، برای آن که چون رها کنند از آن که خورند و دروند بسیار شود، و عفا الرّسم اذا درس، هم از اینکه جا باشد، برای آن که تا متروک نبود مندرس نشود. مِن أَخِیه‌ِ شَی‌ءٌ، از برادرش. گفته‌اند: از برادر مقتول، و آن که معفوّ است قاتل است که مطالب است به قصاص یا به دیت، پس معنی آن است که: هر که را عفو کنند از جمله قاتلان از خون برادر مقتولش یا برادر ولی‌ّ خون، به آن که او را قصاص واجب بود از او به دیت قناعت کند و راضی شود. فَاتِّباع‌ٌ بِالمَعرُوف‌ِ، او که طالب است و آخذ دیت طلب به معروف کند، یعنی بر وجه و به قاعده بی‌تشدید و تحکّم و«5» بی زیادت. وَ أَداءٌ إِلَیه‌ِ بِإِحسان‌ٍ، اینکه امر است آن را که دیت می‌دهد که اینکه نیز اداء به احسان کند او را می‌فرماید که در ستدن«6» بسازد، و اینکه را می‌فرماید که آنچه خواهد دادن به قاعده و نیکو دهد، و اینکه قول حسن و مجاهد و قتاده و شعبی و ربیع و عطاست. آنگه خلاف کردند در آن که ولی‌ّ مقتول را باشد که دیت خواهد در قتل عمد بی‌رضای قاتل. مذهب ما و مذهب ابو حنیفه و مالک آن است که: نباشد او را که در ----------------------------------- (1). مج، وز: قولهم. (2). همه نسخه بدلها: با. (4- 3). همه نسخه بدلها: بعضی. (5). همه نسخه بدلها: او. [.....] (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: در رسیدن. صفحه : 337 قتل عمد جز قصاص خواهد، و دیت موقوف باشد بر رضای قاتل. و مذهب شافعی آن است که: ولی‌ّ دم مخیّر است از میان سه چیز: قصاص و دیت و عفو. دلیل بر صحّت مذهب درست، قوله: فَمَن عُفِی‌َ لَه‌ُ مِن أَخِیه‌ِ، بر قول اینکه مفسّران، چون عفو آن خواهد که از قصاص یا «1» دیت عدول کند به طریق عفو، اگر مخیّر بودی لفظ عفو نیکو نبودی«2». آنگه اگر بر دیت قرار افتد«3»، در خالص مال او باشد در قتل عمد، و بر عاقله چیزی نباشد لقوله- علیه السّلام: لا یعقل العاقلة عمدا و لا عبدا و لا اعترافا و لا صلحا. و قوله: مِن أَخِیه‌ِ«4» فَمَن عُفِی‌َ لَه‌ُ مِن أَخِیه‌ِ شَی‌ءٌ، ضمیر در «له» راجع باشد با ولی‌ّ خون. و مِن أَخِیه‌ِ، ضمیرش راجع است با «من» و برادر قاتل است. و معنی «عفو» آن است در اینکه قول که: جاءه«8» الامر عفوا صفوا، یعنی من صار الیه من اخیه دیة مقتول له عفوا«9» من غیر مشقّة و لا کدّ فلیتّبعه بمعروف، یعنی هر کس را که چیزی [213- پ] به او رسد از دیت مقتولی عفوا صفوا بی‌رنجی باید تا حکم بکند«10» و آن دهنده نیز به قاعده بدهد، و در اینکه وجه تعسّفی هست برای آن که از ظاهر آیت، اینکه دشخوار«11» معلوم شود. و وجهی دگر آن است که: آن جا که دیت واجب شود هم مغلّظه است و هم«12» مخفّفه- چنان که بیان کرده شد- آن را که دیت مغلّظه رسد با مخفّفه کند عفو کرده ----------------------------------- (1). لب، فق: با (بی نقطه). (2). مج: بودی. (3). همه نسخه بدلها دیت. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر شی‌ء. (5). فق، مب، مر: بشنود. (6). همه نسخه بدلها: باشد. (7). همه نسخه بدلها: أتی. (8). همه نسخه بدلها: جاء. (9). همه نسخه بدلها بجز وز صفوابی. (10). همه نسخه بدلها: تحکّم نکند. (11). مب: دشوار. (12). همه نسخه بدلها: است یا . صفحه : 338 باشد، و قوله: فَاتِّباع‌ٌ بِالمَعرُوف‌ِ، یعنی تشدید نکند و به مسامحت و مساهلت بستاند، و مهلت دهد و تعجیل نکند و مانند اینکه، و دهنده را فرمود که او نیز به احسان دهد تعلّل نکند و عشوه ندهد، و دعوی عدم و اعسار نکند و ستاننده زیادت نخواهد، بیانش حدیث رسول- علیه السّلام- که گفت: 1» من زاد بعیرا فی ابل الدّیات و فرائضها فمن امر« الجاهلیّة ، گفت: هر که یک شتر بیفزاید در دیات و فرایض او از جمله کار جاهلیان باشد. آنگه گفت: ذلِک‌َ، و آن اشارت است به جمله آنچه رفت از بیان قصاص و حدیث عفو و آداب دهنده و ستاننده، اینکه جمله از خدای تعالی تخفیف و رحمت است، تخفیف تکلیف و نظر رحمت در حق‌ّ بندگانش. عبد اللّه عبّاس می‌گوید: برای آن چنین گفت که اهل توریت را قصاص بود و دیت و عفو نبود، و اهل انجیل را عفو بود و دیت وقود نبود، حق تعالی اینکه امّت را تخصیص کرد«2» و تفضیل داد به اینکه سه چیز، و از هر سه عفو نکوتر باشد، ای عجب اگر عفو از مخلوق نکو باشد از خدای نکوتر باشد. انس روایت کند که: در عهد رسول- علیه السّلام- مردی مردی را بکشت. او را پیش رسول آوردند. رسول- علیه السّلام- او را به ولی‌ّ مقتول داد، آنگه گفت: هیچ ممکن باشد«3» که عفوش کنی! گفت: از دلم بر نیاید. گفت: دیت بستانی! گفت: نه، جز که قصاص کنم. رسول- علیه السّلام- گفت: پس تو مثل او باشی مرد گفت: یا رسول اللّه عفوش کردم. و اهل علم اینکه را تأویل کردند بر دو وجه، اعنی آن که تو مثل او باشی. یکی آن که: تو نیز چون او قاتل باشی نه آن که چون او مأثوم باشی، چه قصاص حق‌ّ او بود. وجهی دگر آن که: چون قصاص کنی، تو را بر او فضلی نبود، پس در نفی فضل و مردمی«4» نو چون او باشی. ----------------------------------- (1). مج، وز: امن. [.....] (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اینکه آیت فرستاد. (3). دب، آج، لب، فق، مر: نباشد، مب: هست. (4). فق، مب: مردی. صفحه : 339 قوله: فَمَن‌ِ اعتَدی بَعدَ ذلِک‌َ، هر که تعدّی کند پس از اینکه، یعنی بیشتر از«1» قاتل را کشد یا «2» دیت زیادت خواهد، یا بعد از عفو با سر مطالبت شود، و اینکه جمله وجوه محتمل است و داخل«3» در لفظ «اعتدی» [214- ر]. حسن بصری گفت: سبب آن بود که در جاهلیّت چون کسی کسی را بکشتی به حمایت قبیله، منیع شدی، ایشان دیت بدادندی یا مصالحت کردندی، اینان امان دادندی بعد قبول دیت، چون او ایمن شدی از آن جا بیامدندی و او را بکشتندی و دیت بینداختندی، خدای تعالی بر آن تهدید کرد. قولی دگر ابو مسلم بن بحر گفت: مراد آن است که هر که او توبه نکند پس از آن که خدای او را برهانیده باشد از قتل، امّا به عفو اولیای مقتول و امّا به قبول دیت، و پس از آن نیز با سر قتل شود، فَلَه‌ُ عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ، او را عذابی سخت بود، و اینکه هم وجهی نیکوست. و در «عذاب الیم» خلاف کردند که در دنیا بود یا در آخرت! عامه مفسّران بر آنند که در آخرت او را عذابی بود مؤلم، موجع. سعید جبیر گفت: مراد آن است که هر«4» که پس از عفو یا قبول دیت قاتل را باز کشد، او را باز باید کشتن«5» بر وجهی که او را عفو نشاید کردن، و اینکه وجهی قریب است. و حسن بصری روایت کند که، رسول- علیه السّلام- گفت: عفو نکنم آن را که پس از اخذ دیت قتل کند. آنگه حق تعالی باز نمود که در قصاص چه مصلحت شرعی«6» و منفعت دینی است، گفت: وَ لَکُم فِی القِصاص‌ِ حَیاةٌ«7» یا أُولِی الأَلباب‌ِ، ای خداوندان خردها؟ اینکه برای«4» تخصیص کرد از میان دیگر نامها که عاقلان باشند که کارها به اندیشه کنند و از عواقب امور قتل و جراح بترسند، تا منع کند ایشان را از قتل و جرح، به خلاف آنان که عقل ندارند و عواقب نیندیشند. لَعَلَّکُم تَتَّقُون‌َ، عبد اللّه عبّاس گفت و حسن بصری: تا بپرخیزی«5» از قتل خوف قصاص را، و دیگر مفسّران گفتند: عام‌ّ است در همه معاصی، و اینکه اولیتر است [214- پ] برای آن که اتّقاء معاصی لطف باشد در بسیاری کارها از ادای واجبات و اجتناب مقبّحات، و در شاذّ ابو الجوزاء خواند: و لکم فی القصص«6» حیاة، یعنی فی القران. و اینکه آیت از آیات مشار الیهاست در فصاحت برای آن که تضمین اینکه معانی در الفاظی چنین موجز عذب بر وجه کنایت چنان که ظاهر بر عکس نماید از مراد بابی باشد جامع انواع فصاحت را. و آن که بر هر وجه که اینکه معنی گفتند، حکما بر طریق مثل من قولهم: القتل اولی للقتل، و القتل انفی للقتل، و قتل البعض احیاء للجمیع و اکثروا القتل لیقل‌ّ القتل، با آن که حروف بیش از آن است که لفظ قرآن را، آن عذوبت و طراوت ندارد که: وَ لَکُم فِی القِصاص‌ِ حَیاةٌ. دگر آن که: قصاص منبی‌ء باشد از«7» قتلی حق‌ّ به واجب که ظلم نباشد، و آن الفاظ را ظلم و عدل در او داخل است. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: داخل. (2). مج، وز: دلیل. (3). همه نسخه بدلها، بجز مج را. [.....] (4). همه نسخه بدلها اینکه. (5). همه نسخه بدلها: بپرهیزی. (6). وز، مب، مر: رافی القصاص. (7). مج، وز: بر. صفحه : 341 دگر آن که در آن جا تکرار لفظ قتل است و نیز اثبات«1» قتل است، و در آیت نظر از روی معنی به نفی قتل است، و نیز در ظاهر لفظ، برای آن که معنی آیت اینکه است که: و لکم فی ایجاب القصاص و فی العلم به و التّأمّل فیه، و اینکه جا قتلی حاصل نباشد من کلا الجانبین«2»- و اللّه تعالی اعلم و احکم بما أتی به فی کتابه من الالفاظ الفصیحة و المعانی البدیعة. قوله: کُتِب‌َ عَلَیکُم إِذا حَضَرَ أَحَدَکُم‌ُ المَوت‌ُ، جماعتی تمسّک کردند به اینکه آیت در وجوب وصیّت، و گفتند: وصیّت واجب است برای لفظ «کتب» چنان که صیام و قصاص واجب است برای لفظ «کتب». و نزدیک ما چنان است که وصیّت سنّتی مؤکّد است مندوب الیها مرغّب فیها. فامّا جواب از لفظ «کتب»، و لفظ «حقّا» که گفتند دلیل وجوب کند، آن است که معنی «کتب» در لغت فرض نباشد، و حمل اینکه لفظ بر اینکه معنی به دلیلی شرعی شاید کردن، و آن جا که در صیام و قصاص حکم کردیم به وجوب به ادلّه شرعی کردیم و اینکه جا ادلّه شرعی از اجماع اهل البیت و اخبار ایشان و اجماع فرقه محقّه«3»- که قول معصوم با ایشان است- دلیل می‌کند که اینکه لفظ اینکه جا به معنی ندب و استحباب است، و کذلک القول فی قوله: حَقًّا، برای آن که معنی «حق‌ّ» درست باشد در برابر باطل که نادرست باشد، و الدّلیل علیه قوله: لِیُحِق‌َّ الحَق‌َّ«4» الوَصِیَّةُ لِلوالِدَین‌ِ وَ الأَقرَبِین‌َ«5» إِذا حَضَرَ«3» إِن تَرَک‌َ خَیراً، ای مالا، لقوله«7» تعالی: وَ إِنَّه‌ُ لِحُب‌ِّ الخَیرِ لَشَدِیدٌ«8» إِنِّی أَراکُم بِخَیرٍ«9» رَب‌ِّ إِنِّی لِما أَنزَلت‌َ إِلَی‌َّ مِن خَیرٍ فَقِیرٌ«10» إِن تَرَک‌َ خَیراً، او بس خیری«12» رها نکرد. و اخبار بسیار آمد در باب وصیّت و ترغیب و حث‌ّ بر او و از رسول- علیه السّلام- روایت است که گفت: من مات بغیر وصیّة مات میتة جاهلیّة، گفت: هر«13» که او بی وصیّت بمیرد، مردن او مردن جاهلیان«14» باشد، و هم از رسول- علیه السّلام- روایت ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5- 4- 2). آج، لب، فق، مب: گفتم. (3). همه نسخه بدلها: بهری. [.....] (6). مج، وز: سیک/ سه یک. (7). همه نسخه بدلها: گفت ثلث هم. (8). مج، وز، فق هنونکه، دیگر نسخه بدلها هنوز که. (9). همه نسخه بدلها: مردمان. (10). همه نسخه بدلها از. (11). همه نسخه بدلها علیه السّلام. (12). همه نسخه بدلها: پس خیر. (13). همه نسخه بدلها کس. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: جاهلان. صفحه : 344 است که گفت: 1» لا یبیتن‌ّ« احدکم الّا و وصّیته تحت رأسه، نباید که هیچ کس از شما بخسپد«2» الّا وصیّت او در زیر سرش باشد. و صادق- علیه السّلام- گفت: الوصیّة حق‌ّ علی کل‌ّ مسلم. و رسول- علیه السّلام- گفت: الوصیّة تمام ما نقص من الزّکوة ، وصیّت جبران«3» باشد که از زکات فائت شده باشد. و صادق- علیه السّلام- گفت: هیچ بیمار نباشد که به در مرگ رسد و الّا خدای تعالی عقل و سمع و بصر با او دهد در در مرگ برای وصیّت، و آن را مردمان راحت مرگ گویند، و هم او گوید: هر که بمرد و وصیّت نکرد«4»، 5» فقد ختم عمله« بمعصیة. و رسول- علیه السّلام- گفت: من لم یحسن وصّیته عند الموت کان ذلک نقصا فی مروءته و عقله، هر که او بنزدیک مرگ وصیّت نیکو نکند نقصان بود در مروّت و عقلش. و اصل «وصیّت» من وصی یصی باشد اذا وصل، و وصّی و أوصی اذا اوصل الخیر الیه. لِلوالِدَین‌ِ، یقال: اوصیت لفلان الی فلان، موصی إلیه وصی‌ّ باشد، و موصی له آن باشد که در حق‌ّ او وصیّت کرده باشد. بهری مفسّران گفتند: سبب نزول آیت آن بود که ایشان وصیّت کردندی [216- ر] در حق‌ّ بیگانگان برای نام را، و اقربا را محروم کردندی، حق تعالی اینکه آیت فرستاد تا ایشان آن عادت رها کنند. بهری دگر گفتند: خدای تعالی اینکه آیت آنگه فرستاد که مادر و پدر را و بهری خویشان را نصیبی مفروض نبود. چون آیت مواریث آمد اینکه متروک شد، و اینکه قول آن کس است که گوید«6» آیت منسوخ است به آیت مواریث، و ما بیان کردیم که آیت محکم است و منسوخ نیست، و جمع از میان اینکه آیت و آیت مواریث ممکن است و عمل کردن بر هر دو. و اگر منسوخ بودی، جمع از میان ایشان درست نبودی. ----------------------------------- (1). آج: لا یبتین. (2). مج، وز، آج، لب، فق: نخسبد. (3). وز، دب: خبران، لب: خبر آن، فق: خیر آن، مب: تمام آن، مر: خیران. (4). همه نسخه بدلها: بمیرد و وصیت نکند. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: علیه. [.....] (6). مج: ندارد، دیگر نسخه بدلها: گفت. صفحه : 345 و مذهب بیشتر فقها آن است که آیت منسوخ است به آیت مواریث، و اینکه روایت کردند از عکرمه از عبد اللّه عبّاس، و حکایت کردند از قتاده و مجاهد که ایشان گفتند: آیت سورة النّساء، آیت سورة البقره را منسوخ بکرد«1»، یعنی قوله تعالی: لِلرِّجال‌ِ نَصِیب‌ٌ مِمّا تَرَک‌َ الوالِدان‌ِ وَ الأَقرَبُون‌َ وَ لِلنِّساءِ نَصِیب‌ٌ مِمّا تَرَک‌َ الوالِدان‌ِ وَ الأَقرَبُون‌َ مِمّا قَل‌َّ مِنه‌ُ أَو کَثُرَ نَصِیباً مَفرُوضاً«2» حَقًّا، نصب«1» بر مصدر بود از فعلی محذوف، و روا بود که نصب او بر حال بود. و قوله: عَلَی المُتَّقِین‌َ، منع نکند از آن که جز متّقیان در آیت داخل باشند، و لکن ایشان را به ذکر تخصیص کرد چون انتفاع ایشان را بود به اینکه، چنان که گفت در حق‌ّ قرآن: هُدی‌ً لِلمُتَّقِین‌َ«2» فَمَن بَدَّلَه‌ُ بَعدَ ما سَمِعَه‌ُ، هر که بدل کند آن را بعد«4» از آن که شنیده باشد. «ها» راجع است با وصیّت- و تذکیر او برای آن کرد- و اگر چه وصیّت مؤنّث است- که حمل کلام بر معنی کرد- و هو الإیصاء- که اینکه مصدر باشد، و وصیّت اسم. و گفته‌اند: معنی «وصیّت» قول باشد، و قول مذکّر است، مثال اینکه قوله تعالی: فَمَن جاءَه‌ُ مَوعِظَةٌ مِن رَبِّه‌ِ«5» فَإِنَّما إِثمُه‌ُ، بزه آن، یعنی بزه «تبدیل». و «ها» راجع است با تبدیل. و جریر گفت: «ها» راجع است فی قوله: فَمَن بَدَّلَه‌ُ، با فعل موصی. و «تبدیل» تغییر چیزی باشد از راستی او، و «بدل» چیزی بود که قایم تواند بودن به مقام چیزی دگر. و بزه و حرج بر آن کس باشد که تبدیل وصیّت کند و مزد«8» وصیّت کننده بر جای خود بود بنزدیک خدای تعالی، جز آن که«9» وصیّت کننده«10» به خلاف شرع وصیّتی کرده باشد ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب او. (2). سوره بقره (2) آیه 2. (3). مب: خواه. (4). همه نسخه بدلها: پس. [.....] (5). سوره بقره (2) آیه 275. (6). همه نسخه بدلها، بجز آج: بگفت. (7). مج، وز: یا غصبنی، دب: تا عصو، لب، فق، مر: تا عصر، مب: تا عصری. (8). اساس: به نزد، با توجّه به دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). مج، وز: آنگه که، مب: چون که، وز به صورت: «جز آنگه گر» هم خوانده می‌شود. (10). وز: کنند. صفحه : 347 که آنگه روا بود وصی را که آن بگرداند- چنان که در آیت دیگر بیاید. و در آیت دلیل است بر آن که خدای تعالی به گناه کسی دیگری را نگیرد. إِن‌َّ اللّه‌َ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ، ای سمیع لقول الموصی، خدای شنواست، بشنود قول وصیّت کننده اگر به عدل کند و اگر به حیف، داناست به آنچه وصی‌ّ کند از تبدیل و خلاف تبدیل، از وصیّت به جای آوردن و قول موصی کار بستن. و در آیت زجر است و تهدید از تبدیل و تغییر وصیّت، و نیز قوله: سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ وارد است مورد تهدید و وعید تا مکلّف را داعی بود به فعل واجب، و صارف بود از فعل قبیح. قوله: فَمَن خاف‌َ مِن مُوص‌ٍ«1» فَلا إِثم‌َ عَلَیه‌ِ، بر او حرجی و بزه نباشد در برابر آن که گفت: فَإِنَّما إِثمُه‌ُ، و اینکه به مثابت تخصیص عمومی است یا «5» اخراج بعضی از جمله، برای آن که تقدیر چنان است که: فَإِنَّما إِثمُه‌ُ، یعنی اثم التّبدیل علی الّذین یبدّلونه الّا من بدّل جنفا، او شیئا علی [217- ر] سبیل الاصلاح، فانّه لا اثم علیه. اگر گویند چگونه گفت: خاف‌َ مِن مُوص‌ٍ جَنَفاً، و خوف«6» به ماضی تعلّق ندارد«7» و آنچه موصی کرده باشد گذشته بود! گوییم از اینکه دو جواب است: یکی آن که: «خوف»«8» اینکه جا به معنی «ظن‌ّ» باشد، چه اصل و مرجع او با ظن‌ّ است، چنان که إِلّا أَن یَخافا أَلّا یُقِیما حُدُودَ اللّه‌ِ«9» إِلّا أَن یَخافا«2» جَنَفاً، جورا و میلا عن الحق‌ّ، قال الشّاعر: هم المولی و ان جنفوا علینا و انّا من لقائهم لزور«4» و منه قوله: غَیرَ مُتَجانِف‌ٍ«5» فَلا إِثم‌َ عَلَیه‌ِ، و اینکه در جای رخصت و فتوا گویند، نه در جای فعل واجب از امر معروف و نهی منکر، اگر چنین بودی بایستی که«1» گفتی: فله من الاجر کذا و کذا بدل قوله: فَلا إِثم‌َ عَلَیه‌ِ. پس اینکه قرینه لایق آن حال است که او قول موصی رها کرده باشد، به ظاهر چنان که«2» نماید که داخل است در آیت اوّل حق تعالی باز نمود که نه چنین است. و روایت کرده‌اند از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- که خواند: «حیفا»«3» بالحاء و الیاء، و معنی همان باشد. ای ظلما و نقصانا لحق‌ّ الغیر. امّا قوله: فَأَصلَح‌َ بَینَهُم، گفته‌اند: کنایت راجع است الی الوالدین و الاقربین، و اینکه مرجعی باشد که در کلام نیامده است. و فرّاء می‌گوید: راجع است با موصی لهم و آنان که با ایشان منازعت کنند از ورثه، و حذف کرد آن را از کلام لدلالة المعنی علیه، و مثال اینکه چنان است که مسکین دارمی‌ّ گوید: اعمی اذا ما جارتی خرجت حتّی یواری جارنی الخدر [712- پ] و یصم‌ّ عمّا کان بینهما سمعی و مابی«4» غیره وقر«5» «بینهما»، یعنی از میان او و شوهرش، و در بیت اوّل ذکر شوهر نیست، و آن که شاعر نیز گفت مثال اینکه است: و ما ادری اذا یمّمت وجها ارید الخیر أیّهما یلینی ء الخیر الّذی أنا ابتغیه أم الشّرّ الّذی هو یبتغینی در بیت اوّل«6»: «أیّهما»، و در بیت جز ذکر خیر«7» نیست، و لکن چون او خیر و شرّ خواست از کلام بیفگند که معنی بر او دلیل می‌کرد، آنگه در بیت دوم گزارش داد، و قوله: فَلا إِثم‌َ عَلَیه‌ِ، ضمیر راجع«8» است با وصی‌ّ بر قول حسن بصری و بر قول ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: تا. (2). همه نسخه بدلها: ندارد. (3). مج و. (4). مج، وز، آج، مب: مالی، فق، لب، مر: مانی. [.....] (5). مج: وقس. (6). همه نسخه بدلها گفت. (7). مج، وز در، دب، آج، لب، فق، مب، مر در او. (8). مج: واجب. صفحه : 350 دیگران راجع با «من» که در اوّل آیت گفت: فَمَن خاف‌َ، و اینکه بهتر است. و مفسّران گفتند: «حیف»«1» در وصیّت آن باشد که بیشتر ثلث وصیّت کند، و بهری دگر گفتند: آن باشد که به معصیت وصیّت کند. امّا آن که برای فرزندزاده وصیّت کند و او را فرزندان باشند«2»، یا برای خویشان دور و او را«3» خویشان نزدیک باشند، بنزدیک ما وصیّت او مقبول بود و صحیح و رد نکنند«4»، و حسن بصری و طاووس در اینکه خلاف کردند. امّا قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، اینکه جا برای آن آورد تا بدانند که او آمرزنده معصیت است، آنچه معصیت نباشد اولیتر که بیامرزد. وجهی دگر آن است که: چون در آیت اوّل ذکر «اثم» بود، و اینکه جا نفی «اثم»«5» باز نمود که من اینکه حکم از رحمت و کرم خود بیان کردم تا ملتبس نماند بر مکلّفان، و اینکه از من رحمتی باشد«6» مکلّفان را«7»- و اللّه ولی‌ّ التّوفیق قوله تعالی: کُتِب‌َ عَلَیکُم‌ُ الصِّیام‌ُ تم‌ّ الجزء الأوّل«8» [218- ر]. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: جنف. (2). د، آج، لب، فق، مب، مر: باشد. (3). مج، وز، دب، فق، مب، مر: دور را و. (4). مج، وز: کنند. (5). مج: اثم نفی، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (6). مج تم‌ّ المجلّدة الثّانیة و یتلوه فی الثّالثة قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا کُتِب‌َ عَلَیکُم‌ُ الصِّیام‌ُ الایة- ان شاء اللّه تعالی و به الثّقة. کتبه الفقیر غلام علی فی 10 محرّم الحرام سنة 1007 بلدة لا هور، کتبه الحسن بن علی‌ّ بن ابی الفضل العمیدی‌ّ المکنّی بابی الیمین، حامدا مصلّیا. هذا صورة ما کان فی اخر هذا الجزء من نسخة الاصل المنقول عنها، وز، آج، لب، فق: عبارت «تم‌ّ المجلّدة مطابق نسخه مج تا «... به الثّقة» آورده است. (7). همه نسخه بدلها عبارت «مکلّفان را» ندارد. (8). اساس در حاشیه با خطّی متفاوت از متن افزوده: فی نسخة تم‌ّ المجلّد الثانی و یتلوه فی الثّالثة قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ (8). اساس در حاشیه با خطّی متفاوت از متن افزوده: فی نسخة تم‌ّ المجلّد الثانی و یتلوه فی الثّالثة قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ

جلد3

[ادامه سوره بقره]

[بسم الله الرحمن الرحیم] [اشاره]«1» قوله عزّ و علا و تبارک و تعالی:

[سوره البقرة (2): آیات 183 تا 185]

[اشاره]

یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا کُتِب‌َ عَلَیکُم‌ُ الصِّیام‌ُ کَما کُتِب‌َ عَلَی الَّذِین‌َ مِن قَبلِکُم لَعَلَّکُم تَتَّقُون‌َ (183) أَیّاماً مَعدُودات‌ٍ فَمَن کان‌َ مِنکُم مَرِیضاً أَو عَلی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِن أَیّام‌ٍ أُخَرَ وَ عَلَی الَّذِین‌َ یُطِیقُونَه‌ُ فِدیَةٌ طَعام‌ُ مِسکِین‌ٍ فَمَن تَطَوَّع‌َ خَیراً فَهُوَ خَیرٌ لَه‌ُ وَ أَن تَصُومُوا خَیرٌ لَکُم إِن کُنتُم تَعلَمُون‌َ (184) شَهرُ رَمَضان‌َ الَّذِی أُنزِل‌َ فِیه‌ِ القُرآن‌ُ هُدی‌ً لِلنّاس‌ِ وَ بَیِّنات‌ٍ مِن‌َ الهُدی وَ الفُرقان‌ِ فَمَن شَهِدَ مِنکُم‌ُ الشَّهرَ فَلیَصُمه‌ُ وَ مَن کان‌َ مَرِیضاً أَو عَلی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِن أَیّام‌ٍ أُخَرَ یُرِیدُ اللّه‌ُ بِکُم‌ُ الیُسرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُم‌ُ العُسرَ وَ لِتُکمِلُوا العِدَّةَ وَ لِتُکَبِّرُوا اللّه‌َ عَلی ما هَداکُم وَ لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ (185)

[ترجمه]

ای آنان که بگرویده‌اید نبشتند«2» بر شما روزه چنان که نبشتند«3» بر آنان که از پیش شما بودند تا همانا که شما پرهیزگار شوید«4». روزهای شمرده هر که باشد از شما بیمار یا بر سفری عددی از روزهای دیگر و بر آنان که بتوانند«5» فدای طعام درویش«6»، هر که فرمان برد به نیکی آن بهتر باشد او را، و اگر«7» روزه دارید به بود شما را اگر دانید شما«8». ماه رمضان آن که فرستادند در او قرآن بیانی است«9» مردمان را و حجّتها از راه راست و فرق از میان حق و باطل، هر که«10» حاضر باشد از شما ماه را«11» گو روزه دار، و هر که باشد بیمار یا بر سفر بر اوست عددی از ---------------------------------- - (1). اساس ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (2، 3). مج، وز، آج، لب، فق: نوشتند. [.....] [اشاره] (4). آج، لب، فق: شوی/ شوید. (5). آج، لب، فق: نتوانند. (6). مج، وز، آج، لب بود پس. (7). مج، وز، آج، لب: و آن که. (8). آج، لب: اگر هستید که می‌دانید. (9). مج، وز، آج، لب: بیان و لطف. (10). آج، لب، فق: هر آن که. (11). آج، لب، فق: ماه رمضان. صفحه : 2 روزهای دیگر، می‌خواهد خدا به شما آسانی«1» و نمی‌خواهد به شما دشواری«2» و تا تمام کنید عدد«3» و تکبیر کنید«4» خدای را بر آن که شما را هدایت داد و تا همانا«5» شاکر شوید. بدان که ظاهر آیت خطابش متوجّه است بر مؤمنان، و امّا کافران داخلند در اینکه عبارت به دلیلی دیگر جز ظاهر آیت، و مرجع اینکه با آن بود که کفّار«6» مخاطبند به شرایع یا نه! و در جای خود بیاید- ان شاء اللّه، بنزدیک ما مخاطبند، و بنزدیک فقها نیستند«7». امّا در آیت دلیل نیست بر آن که کفّار مخاطب نیستند به شرایع برای آن که دخول مؤمنان در خطاب به [دلیلی منع نکند] [اشاره]«8» از دخول کافران در آن خطاب به دلیلی دیگر، و اینکه قول به دلیل الخطاب باشد و آن«9» باطل است بنزدیک بیشتر اهل علم. و کُتِب‌َ را معنی آن است اینکه جا که: «فرض» به تفسیر مفسّران. و صیام، مصدر صام باشد، چنان که قیام مصدر قام. و صوم همین معنی دارد، و«10» او در لغت امساک بود. إبن درید گفت: هر چه متحرّک باشد«11» ساکن شود او را گویند صام، یقال: صامت الشّمس اذا قامت فی وسط«12» زوالها، قال الرّاجز: حتی اذا صام النّهار و اعتدل

و سال للشّمس لعاب فنزل و صام الفرس آن باشد که«13» ایستاده باشد«14»، قال النّابغة: خیل صیام و خیل غیر صائمة

تحت العجاج و اخری تعلک اللّجما و در شرع عبارت بود از امساکی [219- پ] مخصوص«15» بر وجهی مخصوص، و ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: خواری. (2). آج، لب، فق: دشخواری. (3). آج، لب، فق: تمام کنی عددی. (4). وز، آج، لب، فق: تکبّر کنی. (5). مج، وز، آج، لب شما. (6). وز: گفتند. [.....] [اشاره] (7). همه نسخه بدلها: مخاطب نه‌اند. (8). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها و دلیل الخطاب. (10). همه نسخه بدلها معنی. (11). مب و. (12). همه نسخه بدلها السّماء قبیل. (13). آج، لب، فق، مب، مر اسپ. (14). همه نسخه بدلها و علف نخورد: (15). همه نسخه بدلها در زمانی مخصوص. صفحه : 3 از اسمای مخصوصه باشد. حق تعالی خطاب می‌کند با مؤمنان، و خطاب با جمله مکلّفان است، و لکن چون مؤمنان صلاحیت اینکه خطاب دارند ایشان را تخصیص کرد«1» به ذکر، چنان است که«2» کسی دعوتی کند و جماعتی را بخواند، قومی بیایند و قومی نیایند. آنان را که آمده باشند به خطاب ادخلوا تشریف دهند«3»، چه اینکه تشریف در حق‌ّ غایبان راست نیاید و اگر چه ایشان نیز مدعوّ باشند. حق تعالی به بدایت کار به خطاب عام‌ّ گفت: یا أَیُّهَا النّاس‌ُ«4» ...، یا مَعشَرَ الجِن‌ِّ وَ الإِنس‌ِ«5» ...، تا جنّی و انسی و مؤمن و کافر و سیاه و سپید«6» و برّ و فاجر در او داخل باشند. آنگه گفت: اعبُدُوا رَبَّکُم‌ُ«7» ...، خدای را پرستی که اوّل عبادة اللّه معرفته، سر همه عبادت و فاتحه آن شناخت اوست، آنان که به اینکه حلقه در آمدند و پای در اینکه خطّه«8» نهادند به اختیار کردن ایمان، ایشان را ممیّز کرد و به خطاب شرف و مدحت با ایشان سخن گفت که: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا، ای آمدگان«9»، ای گرویدگان؟ در آیی، نا آمده را نگویند در آی، گویند: بیای«10». اوّل همه را گفت: بیای«11»، اعبُدُوا رَبَّکُم‌ُ«12» ...، آنگه آمدگان را گفت: در آی، لا جرم چنان که اجابت کردند و قدم در حجر حجره تکلیف نهادند، فردا ایشان را گویند: از اینکه تنگ جای«13» برآی«14»، و بدین سرای فراخ و فسیح درآی که: وَ جَنَّةٍ عَرضُها کَعَرض‌ِ السَّماءِ وَ الأَرض‌ِ«15» ...، از کوی ملامت به درآی«16» و به سرای سلامت درآی، ادخُلُوها بِسَلام‌ٍ آمِنِین‌َ«17»، از ره ---------------------------------- - (1). دب: گویند. (2). آج، لب، فق: تخصیص کردند اگر چنان که. (3). همه نسخه بدلها ایشان را. (4). سوره بقره (2) آیه 21 و 19 مورد در دیگر آیات قرآن، مج، وز، دب بل گفت، آج، لب، فق، مب، مر باز گفت. (5). سوره انعام (6) آیه 130، و سوره رحمن (55) آیه 33. [.....] [اشاره] (6). آج، لب، فق، مب، مر: سفید. (7). سوره بقره (2) آیه 21. (8). مج، وز: خطر: فق، مر: خط. (9). فق: آیندگان. (10). وز، آج، لب، مب، مر: بیایی. (11). وز: بیایی/ بیایید. (12). سوره بقره (2) آیه 21. (13). آج، لب، فق، مب، مر: خانه. (14). مب: در آیید. (15). سوره حدید (57) آیه 21. (16). مب: به در آیید. (17). سوره حجر (15) آیه 46. صفحه : 4 اسلام به سرای سلام و از حجره ایمان به جای امان، خواندگان من خوانده‌اند در هر دو سرای، در سرای تکلیف به دعوت رسول من در آمدند که: ادع‌ُ إِلی سَبِیل‌ِ رَبِّک‌َ«1» ...، فردا آن باشد که به دعوت سرای من در آیند که: وَ اللّه‌ُ یَدعُوا إِلی دارِ السَّلام‌ِ«2» ...، و آن که دعوت مرا اجابت نکرد از اینکه جایش براندم که: مَلعُونِین‌َ أَینَما ثُقِفُوا أُخِذُوا«3» ...، ای مطرودین. و «اللّعن»، الطّرد- چنان که بیان کرده شده است، هر کجا یابی ایشان را بگیری چو«4» پای به خطّ«5» من در ننهادند«6» اعنی خطّ قرآن، و سر بر خطّ من ننهادند اعنی خطّ فرمان. دستگیر بگیرشان«7» هر کجا باشند. وَ قُتِّلُوا تَقتِیلًا«8»، تا بدانند که: هر که از امر«9» بگشت خود را بکشت، در اینکه سرای رانده لعنت‌اند. و در آن سرای رانده قطعیت‌اند که: اخسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُون‌ِ«10»، برانی اینان را چنان که سگان را رانند، اگر چه از«11» بنی اسد باشد«12»، منش چنان رانم که بنی کلب را. اینکه عبارت که «اخسئوا» سگ را گویند، آن که فرمان مرا در ایمان مخالفت کند یا چو سگ باشد یا خود سگ باشد، اینکه جا چو سگ باشد که: فَمَثَلُه‌ُ کَمَثَل‌ِ الکَلب‌ِ«13» ...، آن جا خود سگ باشد که: اخسَؤُا فِیها«14». قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا، اهل لسان«15» گفتند: اسمهم«16» باسمه و رسمهم برسمه«17»، فشرّفهم حین عرّفهم، و وصفهم ثم‌ّ کلّفهم. به نام خودت بخواند که«18»: «امنوا» به رسم خود رقم زد که «عبادی»، به تعریف خودت تشریف داد، به تلطیف خودت تکلیف کرد، اوّل مشرّف آمد آنگه معرّف«19» آمد، آنگه ملطّف آنگه مکلّف، ---------------------------------- - (1). سوره نحل (16) آیه 125. (2). سوره یونس (10) آیه 25. [.....] [اشاره] (3). سوره احزاب (33) آیه 61. (4). مب: چون، آج، مر: چه. (5). دب، مر: در خط، مب: از خط: وز: به خطّه. (6). آج، لب، فق: در نهادند: مب: به در نهادند. (7). مب: دستگیر کنیدشان. (8). سوره احزاب (33) آیه 61. (9). ذب، آج، لب، فق، مب، مر: از اینکه امر. (10، 14). سوره مؤمنون (23) آیه 108. (11). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (12). همه نسخه بدلها: باشند. (13). سوره اعراف (7) آیه 176. (15). آج، لب، فق، مب، مر: اهل اللّسان، دب: اهل اشاره. (16). همه نسخه بدلها: سمّاهم. (17). دب: و وسمهم بوسمه. [.....] [اشاره] (18). مج، وز: به نام بخواندت که، دب: به نام خدا خواند، لب، فق، مب، مر: به نام خود بخواندت که. (19). وز، مب: معروف. صفحه : 5 سهّل لک السّبیل و اوضح لک الدّلیل، خاشاک از«1» راهت دور کرد و رهنمای بر سر راهت بداشت. حق تعالی از غایت کرم و نهایت نعم چون تو را تکلیفی خواست کردن که در آن مشقّتی بود، چند عذر خواست و چند لطف کرد: اوّل تو را به ندای شرف و مدحت ندا کرد: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا، مذهب جماعتی فقها آن است که: کنایت از عتق، عتق باشد، و از کنایات عتق آن است که سیّد بنده را به نام [220- ر] آزادان برخواند، اگر گوید: یا فلان، و نام آزادان بود آزاد شود. حق تعالی تو را به نام خود برخواند، امید است که علامت آزادیت باشد از دوزخ. عذر دیگر اینکه است که: «کتب» گفت به لفظ مجهول، اگر چه او نوشت، حواله به خود نکرد برای آن که در او رنج است، رحمت که در او راحت است حواله به خود کرد، گفت: کَتَب‌َ رَبُّکُم عَلی نَفسِه‌ِ الرَّحمَةَ«2» ...، او آنچه رنج تو است«3» از طاعت به خود حواله نکرد، شرم نداری«4» که آنچه نقص«5» تو«6» است از معصیت بدو حواله کنی. دگر عذر: کَما کُتِب‌َ عَلَی الَّذِین‌َ مِن قَبلِکُم، تا بدانی که اینکه کار که تو را افتاد پیش از تو دیگران را افتاد. عذر دیگر: لَعَلَّکُم تَتَّقُون‌َ، تا بدانی که برای تو کنیم«7» نه برای خود. عذر دیگر: أَیّاماً مَعدُودات‌ٍ، تحقیر کار می‌کند بر تو تا ترغیب در کار او بری. عذر دیگر: فَمَن کان‌َ مِنکُم مَرِیضاً أَو عَلی سَفَرٍ. عذر دیگر در آخر آیات: یُرِیدُ اللّه‌ُ بِکُم‌ُ الیُسرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُم‌ُ العُسرَ.«8» ای عجب؟ به یک تکلیفی که صلاح تو است، از تو هفت عذر خواست، هر روز هزار خطا بکنی که فساد کار تو است، و یک عذر نخواهی؟ کُتِب‌َ عَلَیکُم‌ُ الصِّیام‌ُ، ---------------------------------- - (1). دب سر. (2). سوره انعام (6) آیه 54. (3). مج، وز، آج، لب: رنج خواست. (4). لب، فق، مر: بداری. (5). لب: نقیص. (6). اساس: او، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها و فحوای عبارت تصحیح شد. (7). همه نسخه بدلها: گفتیم. (8). سوره بقره (2) آیه 185. صفحه : 6 رنج به خود حوالت نکرد. مثال دیگر اینکه را، آنچه در حق‌ّ بیگانگان بود از شراب قطیعه گفت: وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً«1» ...، آنچه در حق‌ّ دوستان بود، گفت از«2» کأس خاص‌ّ من است که: وَ سَقاهُم رَبُّهُم شَراباً طَهُوراً«3»، چنان است که حق تعالی گفت: بنده من؟ کار تو به تو برنیاید بی معاونت من، از آن بهری بر تو نوشتم و آنچه اصل است بر خود نوشتم: کَتَب‌َ رَبُّکُم عَلی نَفسِه‌ِ الرَّحمَةَ«4» ...، روزه خاص‌ّ مراست«5»: الصوم لی و انا اجزی به، رحمت خاص‌ّ تو راست، وَ رَحمَتِی وَسِعَت کُل‌َّ شَی‌ءٍ [فَسَأَکتُبُها لِلَّذِین‌َ یَتَّقُون‌َ«6» کَتَب‌َ رَبُّکُم عَلی نَفسِه‌ِ الرَّحمَةَ«8»، آنچه من بر تو نوشتم از روزه تو را برنجاند و تنت ضعیف کند، آنچه من بر خود نوشتم مرا نقصان نکند، تو با ضعف و حاجتت به حصّه خود«9» من با استغنا و قدرتم به حصّه خود وفا بکنم«10»؟ نویسندگان چهاراند، یکی قلم است: ن وَ القَلَم‌ِ«11»، دوم«12»: سفره‌اند، فِی صُحُف‌ٍ مُکَرَّمَةٍ«13»- الی قوله: بِأَیدِی سَفَرَةٍ«14». سیم«15»، حفظه‌اند: وَ إِن‌َّ عَلَیکُم لَحافِظِین‌َ«16»- الایة. چهارم حق است- جل‌ّ جلاله: کَتَب‌َ رَبُّکُم عَلی نَفسِه‌ِ الرَّحمَةَ«17». قلم احوال تو نوشت، سفره ارزاق تو نوشت، حفظه اعمال تو نوشت، رحمت بر تو جبّار تو نوشت، چنان است که حق«18» تعالی گفت آنچه قلم نوشت محو کنم: یَمحُوا اللّه‌ُ ما یَشاءُ«19» ...، و آنچه سفره نوشتند«20» بدل کنم: وَ إِذا بَدَّلنا آیَةً مَکان‌َ آیَةٍ«21»، ---------------------------------- - (1). سوره محمّد (47) آیه 15. (2). مر: آن. (3). سوره دهر (76) آیه 21. (4، 8، 17). سوره انعام (6) آیه 54. [.....] [اشاره] (5). همه نسخه بدلها که. (6). سوره اعراف (7) آیه 156. (7). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها و حفظ ارتباط مطالب افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها وفا کنی. (10). همه نسخه بدلها: نکنم. (11). سوره قلم (68) آیه 1. (12). مب: دویم. (13). سوره عبس (80) آیه 13. (14). سوره عبس (80) آیه 15. (15). مج، وز: سه‌ام. (16). سوره انفطار (82) آیه 10. (18). همه نسخه بدلها: ملک. (19). سوره رعد (13) آیه 39. (20). دب، فق، مب، مر: نوشت. [.....] [اشاره] (21). سوره نحل (16) آیه 101. صفحه : 7 و آنچه حفظه نوشتند مبدّل کنم: فَأُولئِک‌َ یُبَدِّل‌ُ اللّه‌ُ سَیِّئاتِهِم حَسَنات‌ٍ«1» ...، آنچه من بر خود نوشتم کس آن را محو و بدل نکند: ما یُبَدَّل‌ُ القَول‌ُ لَدَی‌َّ«2» ...، لا مُبَدِّل‌َ لِکَلِماتِه‌ِ.«3» قوله: کَما کُتِب‌َ عَلَی الَّذِین‌َ مِن قَبلِکُم، در او سه قول است: اوّل«4» آن که وجه تشبیه آن است که: ایّامی بر شما نوشتند چنان که ایّامی برایشان نوشتند. و موضع «کاف» [نصب است] [اشاره]«5»، و تقدیر آن که: کتب علیکم مثل ما کتب علیهم. و «ما» مصدری است، و المعنی مثل کتابی او کتبی. قول دوم حسن بصری و شعبی گفتند: ماه رمضان بر شما نوشتند چنان که بر امّت پیشین نوشتند از ترسایان هم اینکه یک [ماه بود] [اشاره]«6» و ایشان [220- پ] زیادتی بکردند و با ربیع افگندند که وقت خوش باشد. پس وجه تشبیه مدّت است و مقدار او چنان که اینکه یک ماه است، آن نیز یک ماه بود. و وجه سیوم«7» ربیع و سدّی گفتند: مراد آن است که حق تعالی روزه از نماز خفتن تا نماز شام فرموده بود«8»، چنان که پس از نماز خفتن هیچ مفطرات را تناول نشایستی کردن در بدایت شرع، و اینکه روزه بنی اسرائیل بودی، پس حق تعالی منسوخ بکرد- چنان که گفته شود. عَلَی الَّذِین‌َ مِن قَبلِکُم، مجاهد و قتاده گفتند«9»: اهل کتابند، و روا بود که وجه تشبیه از جهت وجوب بود، یعنی چنان که بر شما واجب کردم بر ایشان«10» واجب کردم، و قوله: عَلَی الَّذِین‌َ مِن قَبلِکُم، بر عموم گرفتن اولیتر بود. و مورد آیت تسلّی و دل خوشی تو است تا تو بدانی که اوّل مخاطب به اینکه خطاب و اوّل مکلّف به اینکه تکلیف تو نه‌ای، بل پیش از تو اینکه تکلیف بر دیگران بوده ---------------------------------- - (1). سوره فرقان (25) آیه 70. (2). سوره ق (50) آیه 29. (3). سوره انعام (6) آیه 115. (4). همه نسخه بدلها: قولی. (5)، 6. اساس: از حاشیه بریده شده است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). دب، فق، مب، مر: سیم، همه نسخه بدلها آن است که. (8). همه نسخه بدلها: است. (9). همه نسخه بدلها مراد. (10). مب نیز. صفحه : 8 است تا تو را داعی باشد به کردن و بر تو سهل آید و دل خوش باشی، و اینکه معنی لطف باشد برای آن که لطف مسهّل و مقرّب بود از عهد آدم تا به عهد تو که محمّدی، مرا با مکلّفان اینکه خطاب است. و راوی خبر گوید عبد الملک بن هارون بن عنتره عن ابیه عن جدّه از امیر المؤمنین- علیه السّلام- که او گفت: یک روز به گرمگاه در نزدیک رسول- علیه السّلام- شدم، چون بنشستم مرا گفت: یا علی هذا جبرئیل یقرئک السلام ، جبریل- علیه السّلام- حاضر است و تو را سلام می‌کند«1»، من گفتم: علیک و علیه السلام یا رسول الله ، سلام خدای بر تو و بر او باد. آنگه گفت: پیشتر آی«2»، من نزدیک رسول شدم، گفت جبریل می‌گوید تو را که: از هر ماهی سه روز روزه دار تا خدای تعالی به روز اوّلت ده هزار ساله روزه بنویسد، به روز دوم«3» سی هزار ساله«4»، و به روز سیم«5» صد هزار ساله. گفتم: یا رسول اللّه؟ بپرس تا خود اینکه مرا باشد خاص‌ّ یا «6» جمله مردمان را عام‌ّ! گفت: یا علی: اینکه تو راست و هر کس را که«7» مثل عمل تو کند از پس تو. گفتم: یا رسول اللّه؟ اینکه«8» ایّام کدام است! گفت: ایّام البیض، از هر ماهی سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم. عنتره گفت من امیر المؤمنین را گفتم: برای چه اینکه ایّام را ایّام البیض خوانند! گفت: برای آن که چون آدم از بهشت به«9» زمین آمد در زمین«10» سقفی و سایه«11» و پوششی نبود، آفتاب در اندام آدم اثر کرد، اندام او بسوخت و سیاه کرد. آدم- علیه السّلام- در خود فرو نگرید آن«12» سیاهی و تباهی دید در خدای بنالید. جبریل آمد«13»، گفت: یا آدم؟ خواهی که«14» اندامت سپید شود! گفت: آری. گفت: در ماه سه روز روزه دار، سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم. آدم یک روز روزه داشت، ---------------------------------- - (1). دب: می‌رساند. (2). مج، وز، دب، آج، لب، مب: پیش درآی. (3). دب: و بر دوم روز، مب، مر: روز دویم. (4). لب، فق: سال. [.....] [اشاره] (5). مج، وز، آج، لب: سه‌ام. (6). مج، وز، آج، لب: تاء (7). مج، وز: هر که. (8). مج، وز، آج، لب: و آن، دب: و از. (9). دب: بر. (10). همه نسخه بدلها: در زیر (11). همه نسخه بدلها: کنّی. (12). دب: از. (13). فق، مب، مر و. (14). فق، مب ابد. صفحه : 9 ثلثی اندامش سپید شد. چون دو روز روزه داشت، دو بهر از اندامش سپید شد. چون سه روز روزه داشت همه اندامش سپید شد، پس اینکه ایّام را ایّام البیض برای اینکه خوانند. بعضی دگر از مفسّران گفتند که«1»: حق تعالی در بدایت شرع روزه عاشورا و روزه ایّام البیض فریضه کرده بود. چون روزه ماه رمضان [221- ر] بفرمود، تخفیف کرد و آن برداشت. حسن بصری و جماعتی دگر گفتند: خدای تعالی ترسایان را فرمود که ماه رمضان روزه دارند، ایشان را سخت می‌آمد در گرمای گرم روزه داشتن. علمای ایشان جمع شدند و رای زدند و روزه با فصل ربیع افگندند، و ده روز بیفزودند در او«2». پس از آن پادشاهی بود ایشان را، او را دهن به درد آمد در روزه هفت روز بیفزود، روزه ایشان چهل و هفت روز گشت. پس از آن پادشاهی دیگر پدید آمد، گفت: اینکه روزه را تمام عقد باید کردن، سه روز دیگر بیفزود تا پنجاه روز شد«3». اکنون هنوز روزه ترسایان پنجاه روز است. مجاهد گفت: سالی ایشان را وبایی رسید، ایشان به تقرّب در روزه ده روز بیفزودند پیش از ماه«4» و ده روز پس از ماه«5» تا روزه ایشان پنجاه روز گشت. شعبی گفت: خدای تعالی ترسایان را سی روز روزه فرمود قرنی«6» که از پس ایشان آمدند دو روز زیادت کردند، یک روز پیش«7» ماه، و یک روز پس«8» ماه«9». و همچنین هر قرنی«10» دو روز«11» می‌فزودند«12» تا تمام پنجاه گشت، فذلک قوله: کَما کُتِب‌َ عَلَی الَّذِین‌َ مِن قَبلِکُم. لَعَلَّکُم تَتَّقُون‌َ، معنی آن است تا شما متّقی شوی به فعل روزه«13» و پرخیزی«14» از معاصی، روزه شما را منع شود- منع شر«15» نه منع خیر«16»- برای آن که فعل طاعات لطف ---------------------------------- - (1). دب: گفته‌اند. (2). مب: ده روز بر آن بیفزودند. (3). همه نسخه بدلها: گشت. (4). آج، لب، مب، مر رمضان و. [.....] [اشاره] (5). آج، لب، مب، مر رمضان. (6، 10). دب: قومی. (7، 8). همه نسخه بدلها از. (9). دب: روز بعد ماه. (11). دب، آج، لب، فق، مب: در روزه. (12). دب: می‌افزودند. (13). دب، مب، مر و. (14). مج، وز، آج، لب، فق: بپرهیزی. (15). همه نسخه بدلها: لطف. (16). همه نسخه بدلها: جبر. صفحه : 10 باشد مکلّف را در اجتناب مقبّحات، الا تری الی قوله: إِن‌َّ الصَّلاةَ تَنهی عَن‌ِ الفَحشاءِ وَ المُنکَرِ«1» ...، چنان است که حق تعالی گفت: بنده من؟ تو را دو راه در پیش است و دو سرای در معرض: یکی آراسته به انواع نعمت از حور و قصور و اشجار و انهار و ثمار و ولدان و غلمان الی ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر، بار خدایا؟ به اینکه سرای که رسد، و اینکه منزلت که را باشد! گفت: متّقیان«2» فی قوله: تِلک‌َ الجَنَّةُ الَّتِی نُورِث‌ُ مِن عِبادِنا مَن کان‌َ تَقِیًّا«3». و سرای دیگر بتافتم به آتش سطوت، در او انواع عذاب پدید کردم از مغار«4» و نکال و سلاسل و اغلال و زقّوم و حمیم و طعام ضریع و شراب غسلین، بار خدایا از جای«5» چنین خلاص که را باشد! گفت: متّقیان را فی قوله: ثُم‌َّ نُنَجِّی الَّذِین‌َ اتَّقَوا وَ نَذَرُ الظّالِمِین‌َ فِیها جِثِیًّا«6»، بار خدایا؟ اگر بهشت است متّقیان راست، و اگر نجات از دوزخ است متّقیان را«7»، بار خدایا؟ ما چه کنیم تا متّقی شویم! روزی«8» چند روزه داری که به روزه متّقی شوی، لَعَلَّکُم تَتَّقُون‌َ. بنده من هر طاعت را که فرمودم مزد به اندازه است مگر روزه را«9»، برای اینکه گفتم: الصوم لی و أنا اجزی به ، که «صوم» صبر است فی قوله: استَعِینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ«10» ...، ای بالصّوم و الصّلوة. و قوله: وَ جَزاهُم بِما صَبَرُوا«11» ...، [ای بما صاموا] [اشاره]«12». و جزای صبر بی اندازه بود که: إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُون‌َ أَجرَهُم بِغَیرِ حِساب‌ٍ«13» گفتند: همه طاعات«14» خدای را باشد و جزا بر آن خدای دهد، روزه را جزا«15» ---------------------------------- - (1). سوره عنکبوت (29) آیه 45. (2). همه نسخه بدلها را. (3). سوره مریم (19) آیه 63. (4). همه نسخه بدلها: صغار. [.....] [اشاره] (5). مج، ور، آج، لب، فق، مب، مر: اینکه جای. (6). سوره مریم (19) آیه 72. (7). همه نسخه بدلها: راست. (8). مر: گفت روزی. (9). دب از. (10). سوره بقره (2) آیه 153. (11). سوره دهر (76) آیه 12. (12). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (13). سوره زمر (39) آیه 10. (14). آج، لب، فق، مب، مر: طاعت. (15). همه نسخه بدلها: چرا. صفحه : 11 تخصیص کرد، گفتند: برای آن که هیچ طاعت نیست. و الّا ریا را ممکن بود که در آن مجال بود جز روزه را، پس از اینکه وجه را گفت: چون کاری است که خاص‌ّ مراست، کس مقدار جزایش نداند«1» مگر من، أنا اجزی به ، من جزا«2» دانم«3» دادن به اندازه او. یکی را از بزرگان«4» گفتند: در روزه چه حکمت است! گفت [221- پ] [اشاره]: [فی] [اشاره]«5» الصّوم جوع و فی الجوع رجوع در روزه جوع است و در جوع رجوع است«6»، نبینی که موسی- علیه السّلام- چون گرسنه شد با درگاه او شد که: رَب‌ِّ إِنِّی لِما أَنزَلت‌َ إِلَی‌َّ مِن خَیرٍ فَقِیرٌ«7». در اخبار چنین است که: در اینکه دعا دو نان جوین خواست. سه پیغامبر از خدای سه چیز خواستند: موسی نان خواست: رَب‌ِّ إِنِّی«8» ...، عیسی خوان خواست: أَنزِل عَلَینا مائِدَةً مِن‌َ السَّماءِ«9» ...، مصطفی غفران خواست: غُفرانَک‌َ رَبَّنا«10» ...، ایشان را اجابت آمد، و پایه رسول ما از پایه ایشان رفیعتر، گمان بری که دعای او اجابت نیامد«11»! دیگری را گفتند«12»: در روزه چیست! گفت: تا توانگران درویش«13» شوند، گرسنگی درویشان بدانند، برایشان رحمت«14» کنند تا خدای برایشان رحمت کند، که در خبر است که: 15» من رحم و لو علی ذبیحته رحمه اللّه« یوم القیامة. آنگه خواست که توهین کار و تحقیر روزگار کند بر تو گفت: أَیّاماً مَعدُودات‌ٍ، روزهای است«16» شمرده، درست در معنی او آن است که اینکه عبارت است از روزگار اندک، برای آن که آنچه در عدد آید اندک باشد، و به عکس اینکه، کنایت از کثرت، ---------------------------------- - (1). مر: ندارد. (2). آج، لب، فق، مر آن. (3). مب، مر: توانم. [.....] [اشاره] (4). مر: و یکی از بزرگان را. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها و معین عبارت تصحیح شد. (6). مر: رجوعی است به خدا. (7، 8). سوره قصص (28) آیه 24. (9). سوره مائده (5) آیه 114. (10). سوره بقره (2) آیه 285. (11). همه نسخه بدلها: نیاید. (12). آج، لب، فق، مب، مر حکمت. (13). همه نسخه بدلها: گرسنه. (14). مر: رحم. (15). در مج، ور: رحم اللّه. (16). مب: روزی چند. صفحه : 12 قوله: وَ إِن تَعُدُّوا نِعمَةَ اللّه‌ِ لا تُحصُوها«1» ...، نظیرش آن که حکایت کرد از جهودان که ایشان بر سبیل تحقیر و تقلیل گفتند: لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلّا أَیّاماً مَعدُودَةً«2» ...، و کذا قوله: إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی«3» ...، هم کنایت است از اینکه معنی، و به عکس اینکه: وَ اللّه‌ُ یَرزُق‌ُ مَن یَشاءُ بِغَیرِ حِساب‌ٍ«4». قولی از عبد اللّه عبّاس و عطا و قتاده آن است که: مراد از اینکه ایّام سه روز است از هر ماهی، و تقدیر چنین است: کما کتب علی الّذین من قبلکم ایّاما معدودات، یعنی آن ایّام که پیش«5» وجوب ماه رمضان واجب بود. روایت دگر از عبد اللّه عبّاس و عامّه مفسّران آن است که: مراد ماه رمضان است، و آن کنایت بود یک بار از سی روز، و یک بار از بیست و نه روز. عبد اللّه عمر روایت کند از رسول- علیه السّلام- که او گفت: 6» نحن امّة امّیّة لا نکتب و لا نحسب،« الشّهر هکذا و هکذا و عقد بیده ، گفت: ما امّتی امّیییم«7»، کتابت ننویسیم و حساب نکنیم، ماه«8» چنین باشد و چنین باشد، و انگشت یک بار به سی روز زد«9»، و یک بار به بیست و نه. و نصب «ایّاما» بر ظرف است، و آنچه فرّاء گفت که: مفعول به است درست نیست. حق تعالی گفت: بنده من؟ روزکی چند برای من رنجکی بر خود نه، اعملوا قلیلا توجروا جزیلا، اعملوا یسیرا توجروا کثیرا، اندکی عمل کن و بسیار ثواب بستان، و به شمار بده و بی شمار بستان و در روزی که از«10» میان نه ساعت بود تا«11» پانزده ساعت رنج بر تا ثواب«12» دهم«13»، فِی یَوم‌ٍ کان‌َ مِقدارُه‌ُ خَمسِین‌َ أَلف‌َ سَنَةٍ«14» فَمَن کان‌َ مِنکُم مَرِیضاً أَو عَلی سَفَرٍ، آنگه حق تعالی از آن جا که کرم اوست ---------------------------------- - (1). سوره ابراهیم (14) آیه 34. (2). سوره بقره (2) آیه 80. [.....] [اشاره] (3). سوره بقره (2) آیه 282. (4). سوره بقره (2) آیه 212. (5). مب، مر از. (6). وز: یحسب: وج، آج، لب، فق، مب: تحسب. (7). مج، وز: امّتی امیم، آج، لب، فق: امّتی امی امام، مب: ما امّتی ایم امّی. (8). مر را که. (9). همه نسخه بدلها: به سی عقد کرد. (10). مج، وز: آن. (11). مج، وز، فق: یا . (12). مج، وز، آج، کب: ثوابت. (13). مب: دهند. (14). سوره معارج (70) آیه 4، آج، لب، فق قوله تعالی. صفحه : 13 گفت: من دو رنج بر تو ننهم«1»، هم رنج سفر، هم رنج روزه. اگر مسافری روزه بگشای«2»، و اگر بیماری روزه بگشای«3»، بیماریی که با آن روزه نتوانی داشت«4»، یا اگر«5» روزه داری بیماری«6» به زیادت شود، بنزدیک ما حدّ بیماری که با آن افطار باید کردن اینکه است و حدّ آن سفر که به آن افطار باید کردن هشت فرسنگ«7» [222- ر] است، و دو برید است و بیست و چهار میل، و اینکه را مرحله خوانند. و مذهب اوزاعی هم اینکه است، و شافعی گفت«8»: دو مرحله باید شانزده فرسنگ«9»، چهل و هشت میل، و اینکه مذهب مالک است و لیث و احمد و اسحاق. ابو حنیفه و اصحابش و ثوری گفتند: سه مرحله باید، بیست و چهار فرسنگ هفتاد و دو میل، و داود فرق نکرد از میان سفر دراز و کوتاه. و هر سفر که در او افطار باید کردن در او تقصیر باید کردن نماز را، اعنی چهار«10»، دو باید کردن. امّا روزه سفر، در او خلاف کردند: بنزدیک ما چنان است که مسافر را که سفر او اینکه مقدار باشد روزه نشاید داشتن، و اگر دارد درست نباشد«11»، و قضایش واجب بود. و اینکه در صحابه، مذهب عمر است و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر و ابو هریره و عبد الرّحمن عوف و عروة بن الزّبیر. از عبد اللّه عبّاس روایت اینکه است«12»: الافطار فی السّفر عزیمة، ای واجب. و مذهب داود آن است که: او«13» مخیّر است از میان روزه و افطار، خواهد دارد و خواهد نه، جز که قضا واجب بود او را، در وجوب قضا با ما موافقت کرد«14»، و در وجوب افطار خلاف. امّا مذهب ابو حنیفه و شافعی و مالک و عامّه فقها آن است که: او مخیّر است، خواهد روزه دارد و لا قضاء علیه، و خواهد روزه بگشاید و قضا کند در حضر. دلیل بر مذهب صحیح آن است که خدای تعالی گفت: فَعِدَّةٌ مِن أَیّام‌ٍ أُخَرَ، و به ---------------------------------- - (1، 9). همه نسخه بدلها: بر تو روا ندارم. (2). مج، لب، فق، مب، مر: بگشایی. [.....] [اشاره] (3). مر: مگیر چنان. (4). مج، وز: داشتن. (5). مج از. (6). مب: بیماریت. (7). مب: فرسخ. (8). آج، لب، فق، مر: گفته. (10). مب، مر رکعت را. (11). وز: نباید. (12). مب، مر که. (13). مر: که مسافر. (14). دب: کرده، مر: بود. صفحه : 14 هر حال به اتّفاق در آیت محذوفی تقدیر باید کردن تا معنی مستقیم شود، و آن محذوف«1» طرفی مقدّم باید برای آن که مبتدا اسمی نکره است، تقدیر چنین باشد که: فعلیه عدّة، و لفظ «علیه» منبی بود از وجوب. پس حق تعالی«2» سفر و مرض را«3» قضا بواجب کرد، و قضا واجب نبود تا افطار نبود. و نیز اخبار متظاهر است به آن که روزه باید گشادن. جابر روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: لیس من البر الصیام فی السفر. و از عبد اللّه عمر پرسیدند که: در سفر«4» چه گویی! گفت: اگر کسی صدقه‌ای کند بر تو، تو آن را رد کنی! و اینکه صدقه‌ای است که خدای تعالی کرد بر ما، رد چون توان کردن«5»؟ عبد الرّحمن عوف روایت کند از رسول- علیه السّلام- که او گفت: الصّائم فی السّفر کالمفطر فی الحضر. و جابر روایت کند که رسول را- علیه السّلام- گفتند: جماعتی در سفر روزه می‌دارند، گفت: اولئک العصاة ، ایشان عاصیان‌اند. باقر«6»- علیه السّلام- گفت: پدرم در سفر روزه نداشتی و نهی کردی از آن، و ابو هریره گفت پسرش را- که با او بود در سفری و روزه می‌داشت- و او«7» نمی‌داشت- پسر را گفت: لا محال که به حضر شوی روزه باز داری. و عروة بن الزّبیر هم اینکه فرمود مردی را که در سفر روزه«8» بود. و اخبار در اینکه معنی بسیار است. اگر در آیت تقدیر کنند لفظ «افطار» و گویند چنین است: فمن کان منکم مریضا او علی سفر فأفطر فعلیه عدّة من ایّام اخر، گوییم: در کلام تقدیر محذوفی کردن که کلام بر او دلیل نکند تا مذهب با آن درست شود«9» روا نباشد، گفتند: معنی ---------------------------------- - (1). مج: محذوفی. (2). همه نسخه بدلها به نفس. (3). همه نسخه بدلها: و. [.....] [اشاره] (4). مب: پرسیدند از روزه سفر، دیگر نسخه بدلها: پرسیدند روزه سفر. (5). همه نسخه بدلها: رد صدقه او نشاید کردن. (6). همه نسخه بدلها: و ابو جعفر باقر. (7). همه نسخه بدلها: و ابو هریره. (8). همه نسخه بدلها داشته. (9). همه نسخه بدلها: راست کنند. صفحه : 15 آن است که هر کس که در سفر روزه بگشاید، در حضر قضا بر او واجب بود تا موجب قضای او افطار باشد«1» نه سفر، گوییم: اینکه عدول باشد از ظاهر بی دلیلی، و حمل قرآن باشد بر مذهب و بر عکس اینکه باید کردن، مذهب را بر قرآن [222- پ] حمل باید کردن، نه قرآن را بر مذهب. و اصل «سفر» کشف بود، یقال: سفرت المرأة اذا القت قناعها عن وجهها فهی سافرة، و اسفر الصّبح اذا اضاء«2»، و منه قوله تعالی: وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ مُسفِرَةٌ«3»، و سفرت الرّیح السّحاب اذا کشفته«4»، قال العجّاج:

فر الشّمال الزّبرج المزبرجا ای السّحاب الرّقیق. و «سفر» را برای آن گویند که عیب و هنر مرد پیدا کند، و سفره طعام مسافر بود و بر مجاز آن پوستینه را سفره خوانند که طعام در او نهند. و جاروب را «مسفره» گویند برای آن که آن جا که بروبد«5» کشف کند. و «سفیر» آن باشد که سعی کند از میان دو کس به صلاح برای آن که استکشاف حال ایشان کند. و «سفر«6»» آن باشد که برگ جمله از درخت فرو روبد«7». و «سفر» کتاب باشد برای آن که در آن جا کشف علوم باشد. و «سفره» کتبه باشد جمع سافر، ای ذو سفر، کلابن و تامر. و شرط مسافر تا روزه بگشاید آن است که سفر او طاعت بود یا مباح، و معصیت نبود، و صید«8» لهو و بطر نباشد. و اگر سفر او تجارت بود برای زیادت مال نمازش تمام باید کردن و روزه نباید«9» گشادن. و سفر هشت فرسنگ باشد یا بالای آن، و اگر چهار فرسنگ باشد و هم در روز باز نگردد«10» او مخیّر است از میان روزه و افطار، و اگر هم در«11» روز باز گردد افطار کند ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: بوده باشد. (2). لب، فق، مب، مر: اضاءة. (3). سوره عبس (80) آیه 38 همه نسخه بدلها ضاحکة مستبشرة. (4). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 54): کشفه. (5). مج، وز: روید، دب، آج، لب، فق، مب، مر: فرو ریزد. (6). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها (در لغت مناسب با اینکه معنی «سفیر» است). (7). مج، وز، دب، لب، فق، مب: بروید. (8). همه نسخه بدلها و. [.....] [اشاره] (9). همه نسخه بدلها: بیاید. (10). مج، وز، دب: باز گردد. (11). آج، لب، فق، مب، مر: در همان روز. صفحه : 16 برای آن که همان هشت فرسنگ بود. ده کس آنند«1» که ایشان را در سفر روزه باید داشتن و نماز تمام کردن: آن که سفر او معصیت باشد، و آن که سفر او کمتر از هشت فرسنگ باشد، و آن که سفر او صید«2» لهو و بطر باشد، و آن که سفر او بیش از حضر باشد، و حدّش آن بود که در هیچ شهر ده روز مقام نکند. و مکاری و ملّاح و شبان، و آن کس که در امارت خود گردد از شهری به شهری، و آن کس که در تجارت گردد از بازاری به بازاری و مقام ده روزش نباشد، و بدوی که در بادیه می‌گردد. اینکه ده کس را در سفر روزه باید داشتن. و نیز از شرط مسافر که«3» روزه بگشاید«4» آن است که نیّت سفر از شب کرده باشد، اگر سفر به روز در پیش آید، آن روز روزه دارد و نماز تمام کند و«5» دگر روز تقصیر و افطار کند«6»، و تقصیر و افطار نکند تا چندانی بنرود«7» از شهر که دیوارها و بناهای شهر نبیند و یا بانگ نماز [شهر] [اشاره]«8» نشنود. و چون در شهری شود که آن جا نیّت مقام باشد ده روز، نماز تمام کند و روزه دارد. و اگر مقام کمتر از ده روز باشد تقصیر و افطار کند، و مسائل فقه در اینکه باب بسیار است، ذکر آن در کتب فقه بود. و «عدّة» عدد باشد، و در شاذّ به نصب خواندند، و [تقدیر] [اشاره]«9»: فلیصم عدّة من ایّام اخر. و «اخر» لا ینصرف است، و سبب منع صرف او صفت است و عدل که او معدول است عن [اخریات] [اشاره]«10» او اخر«11»، مثل عمر و زفر. و«12»: وَ عَلَی الَّذِین‌َ یُطِیقُونَه‌ُ، در شاذّ عبد اللّه عبّاس و عطا و مجاهد خواندند: یطوّقونه، به معنی [یکلّفونه] [اشاره]«13» و یحمّلونه، آنان را که برایشان نهند و تکلیف کنند ایشان را. عکرمه خواند از مجاهد: یطّوّقونه، علی تقدیر یتطوّقونه، ای یتکلّفونه [و یحملونه] [اشاره]«14»، و بر آنان که بر خود نهند و تحمّل کنند، یقال: طاق الشّی‌ء و أطاق و أطیق ---------------------------------- - (1). ذب، آج، لب، فق، مب، مر: اند. (2). همه نسخه بدلها و. (3). مج، وز، دب: تا. (4). اساس به صورت «نگشاید» هم خوانده می‌شود. (5). همه نسخه بدلها بر. (6). مج، وز: نکند. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: برود. (8)، 9. اساس: افتادگی به نظر می‌رسد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10)، 13، 14. اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). همه نسخه بدلها: اخر. (12). همه نسخه بدلها قوله. [.....] [اشاره] صفحه : 17 بمعنی واحد. اهل مدینه و«1» شام خواندند: «فدیة طعام مساکین» به اضافه و جمع، و باقی قرّاء: فِدیَةٌ طَعام‌ُ مِسکِین‌ٍ، به رفع و تنوین و وحدان. و فدیه را با طعام اضافه کردند [223- ر] اهل مدینه، و اگر چه هر دو یکی باشد لاختلاف«2» اللّفظین، چنان که مسجد الجامع، و«3»: وَ حَب‌َّ الحَصِیدِ«4»، و کقول الشّاعر:

ندس الظّلم حمزه و کسائی خوانند: فمن یطّوّع، به تشدید «طا» و «واو» و جزم «عین» بر تقدیر: یتطوّع، باقی: تطوّع، بر فعل ماضی علی وزن تفعّل. بدان که علما در تأویل و معنی آیت خلاف کردند، گروهی گفتند: اینکه در بدایت شرع بود، چون حق تعالی مکلّفان را تکلیف روزه کرد، ایشان را عادت نبود دشخوار«5» آمد برایشان، حق تعالی در اینکه تکلیف تخییر کرد ایشان را بین الصّیام و الاطعام، گفت: هر کس که خواهد روزه دارد، و هر که نتواند فدیه کند به طعام. آنگه اینکه تخییر منسوخ کرد به تضییق فی قوله تعالی: فَمَن شَهِدَ مِنکُم‌ُ الشَّهرَ فَلیَصُمه‌ُ«6»، و اینکه قول معاذ جبل است و انس مالک و سلمه اکوع و عبد اللّه عمر و علقمه و عکرمه و شعبی و زهری و نخعی و ضحّاک و یک روایت از عبد اللّه عبّاس، بهری«7» دگر گفتند: آیت خاص‌ّ است بالشّیخ الکبیر و العجوز الکبیرة که اینان باشند که توانند«8» روزه داشتن و لکن دشخوار«9» بود برایشان، حق تعالی ایشان را رخصت داد که روزه بگشایند و به طعام فدیه کنند هر روزی را طعام مسکینی. آنگه اینکه نیز منسوخ کرد بقوله: فَمَن شَهِدَ مِنکُم‌ُ الشَّهرَ فَلیَصُمه‌ُ«10»، و اینکه قول قتاده و ربیع است و روایت سعید جبیر از عبد اللّه عبّاس. و حسن بصری گفت: مراد به آیت بیمار است که او را تخییر کردند، اگر تواند ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها اهل. (2). همه نسخه بدلها: لاختلاف. (3). همه نسخه بدلها کقوله. (4). سوره ق (50) آیه 9. (5). آج، لب، فق، مر: دشخار، مب: دشوار. (10- 6). سوره بقره (2) آیه 185. (7). همه نسخه بدلها: و بعضی. (8). آج، لب، فق، مر: بتوانند. (9). مج، وز، لب: دشوار. صفحه : 18 روزه دارد و اگر نه فدا کند، آنگه منسوخ کرد اینکه حکم را بقوله: فَمَن شَهِدَ مِنکُم‌ُ الشَّهرَ فَلیَصُمه‌ُ«1»، بر اینکه اقوال آیت منسوخ باشد. امّا قول بعضی دگر و آن سدّی است و سعید بن المسیّب و یک روایت از عبد اللّه عبّاس، و روایت از صادق- علیه السّلام- آن است که: آیت منسوخ نیست و حکم بر جای خود است، و آیت مخصوص است بالعاجز«2» عن الصّیام، و آن چند کس‌اند: مردی پیر است و زنی پیر، و زن آبستن و زن شیر دهنده، و کسی که او را علّت عطاش باشد. آنگه اینان بر دو ضربند: یکی آن که فدا کند و قضا باز دارد دگر آن که فدا کند و قضا باز ندارد، امّا آن که فدا کند و قضا باز دارد، زن آبستن است و زن شیر دهنده، و آن را که او را عطاشی بود که«3» از او زایل شود اینان هر سه در اوقات عذر روزه بگشایند و فدا کنند روزه را به طعام، و چون منع زایل شود قضای روزه باز دارند. و آن که فدا کند و قضا نبود بر او [سه دیگراند] [اشاره]«4»: مرد پیر و زن پیر، و آن را که علّت عطاش باشد و امید بهی نبود در او، اینان فدا کنند و قضا نیست بر اینان برای آن که منع اینان«5» نخواهد شدن، پیر جوان نشود و اینکه علّت چون مأیوس باشد«6» به نشود، اکنون بر اینکه قاعده تا معنی آیت مستقیم شود در او دو وجه [گفتند] [اشاره]«7»: یکی آن که تقدیر «کان» کردند و گفتند تقدیر اینکه است که: «کانوا یطیقونه»، طاقت داشتند، اکنون از آن شده‌اند که مطیق باشند، [و عرب حذف] [اشاره]«8» «کان» کنند چنان که حق تعالی گفت: وَ اتَّبَعُوا ما تَتلُوا الشَّیاطِین‌ُ«9» ...، و معنی آن است که: ما کانت«10» تتلوا الشّیاطین. دیگر آن است که: [ «لا» تقدیر کردند] [اشاره]«11» و علی الّذین لا یطیقونه، و «لا» نیز بسیار حذف کنند، کما قال«12» تعالی: تَاللّه‌ِ تَفتَؤُا تَذکُرُ یُوسُف‌َ«13» ...، ای لا تفتؤ«14»، و شاعر گفت: ---------------------------------- - (1). سوره بقره (2) آیه 185. (2). همه نسخه بدلها: بالعاجزین. (3). مج، وز، دب: اگر. (4، 7، 8، 11). همه نسخه بدلها را زایل. (5). همه نسخه بدلها: نشود. [.....] [اشاره] (6). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). سوره بقره (2) آیه 102. (10). مج، وز، آج، لب، فق: ما کنت. (12). آج، لب، فق، مب، مر اللّه. (13). سوره یوسف (12) آیه 85. (14). دب: لا تفتؤا. صفحه : 19

قلت یمین اللّه ابرح قاعدا ای لا ابرح، و اینکه قول آن کس است که او گفت: «ها» راجع است با «صوم»، و بیشتر مفسّران [بر آنند که با «صوم» راجع است] [اشاره]«1»، و جماعتی دگر گفتند: راجع است با فدا، آنان که فدا توانند کردن. و «طوق» و «طاقت» و «وسع» به یک معنی باشد، یقال: [طاق یطوق] [اشاره]«2» طوقا و طاقة و أطاق یطیق إطاقة. و «طوق» آن بود که در گردن کنند، و «طاق» از«3» بنا معروف است، و طاقة من [223- پ] [اشاره]، [الرّیحان] [اشاره]«4» شاخی باشد از او، و الجمع طاقات. [و تارهای رسن را طاقات الحبل گویند] [اشاره]«5»، و اصل باب قوّت باشد. امّا فدیه که چند باید، در او خلاف کردند: بنزدیک ما اگر تواند دو مدّ، و اگر نتواند یک مدّ، و بنزدیک شافعی«6» مدّ علی کل‌ّ حال، و بنزدیک ابو حنیفه و اهل عراق دو مدّ علی کل‌ّ حال، و آن نیم صاع بود اگر تواند و اگر نتواند اعتبار نکردند. و «فدیه» جزاء و بدل باشد، یقال: فدیت هذا بذاک، اینکه را به فدای آن کردم، یعنی در عوض آن نهادم تا آن خرج شود، اینکه بماند. و «فدیه» یک بار باشد از«7» فعل فدا، و اینکه که در زبان مردمان هست که فدیتک، یعنی من در عوض تو بادام«8» تا تو بمانی من به بدل تو بروم. و اسیر که مال بدهد و خود را باز خرد آن را فدیه خوانند. قوله: فَمَن تَطَوَّع‌َ خَیراً، تطوّع و نافله و سنّت به یک معنی باشد، هر که تطوّع کند به خیری«9» عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که او را در فدا، یک«10» درویش را گفتند که طعام ده«11»، اینکه واجب است، اگر دو«12» درویش را طعام دهد یا بیشتر تطوّع کرده باشد، و اینکه قول حسن بصری است. ---------------------------------- - (1)، 2، 4، 5. اساس: افتادگی دارد با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها: آن (6). همه نسخه بدلها یک. (7). وز: در. (8). مب: بادم، مر: مادام. (9). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: چیزی. (10). وز: فدای که. (11). فق، مر: درویش را طعام دهد. [.....] [اشاره] (12). مج: ده، فق: او. صفحه : 20 قولی دیگر آن است که: طعام زیاده کند بر آن مقدار که واجب است از دو مدّ تا«1» یک مدّ. قولی دیگر آن است که: جمع کند میان روزه و اطعام، هم روزه بدارد و هم طعام بدهد، و اینکه قول إبن شهاب است. و قول وسط«2» قول مجاهد است که [اگر] [اشاره]«3» تطوّع کند بر اینکه وجوه او را بهتر باشد. وَ أَن تَصُومُوا«4»، «ان» مع الفعل در تأویل مصدر باشد، و تقدیر اینکه است که: و الصّیام خیر لکم، روزه به باشد شما را اگر دانی. اکنون بدان که، انواع روزه پنج است: فریضه است و سنّت، و قبیح، و روزه ادب و روزه دستوری. آنچه فریضه است دوازده جنس«5» است: روزه ماه رمضان است، و قضای ماه رمضان است آن را که گشاده بود«6» به عذری و بی عذری، و روزه نذر است، و روزه کفّارت ماه رمضان است، و روزه کفّارت قتل خطاست، و روزه کفّارت [ظهار است] [اشاره]«7»، و روزه کفّارت سوگند است، و روزه کفّارت آن کس که در حج‌ّ پیش از قضای مناسک، سر بتراشد برای رنجی، و روزه جزای صید است، و روزه خون متمتّع اعنی بدل هدی و روزه کفّارت آن کس است که روزی از قضای ماه رمضان بگشاید بعد الزّوال، و روزه اعتکاف است. و اینکه واجبات بر دو ضرب است: یکی واجب است بی سببی، و یکی مقیّد به«8» سببی«9». آنچ مطلق است روزه ماه رمضان است«10» بس، و آنچه مقیّد است به سبب باقی اقسام است، و منقسم شود اینکه قسمت دوم«11» بر سه ضرب«12»: مضیّق و مخیّر و مرتّب. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: یا . (2). آج، لب، فق، مب: اوسط (3، 7). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس: أن یصوموا، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (5). همه نسخه بدلها: نوع. (6). لب: بودی، مب: افطار کرده باشد. (8). دب: یکی عند. (9). آج، لب، فق، مب، مر: به سبب. (10). مب: و پس. (11). مب: دویم. (12). مج: قسمت، وز، دب: قسم است، لب، فق، مب، مر: قسم. صفحه : 21 مضیّق سه است. روزه نذر، و روزه اعتکاف و قضای ماه رمضان«1»، اینکه سه آن است که هیچ به جای آن نشاید. و مخیّر«2» چهار است: روزه اذی حلق الرّأس، و کفّاره ماه رمضان، با خلافی که هست از میان اصحاب ما در آن که مخیّر است یا مرتّب، و کفّارت آن که روزی از قضای ماه رمضان تباه کند بعد الزّوال، و روزه جزای صید. و مرتّب چهار است: روزه کفّارت سوگند، و کفّارت قتل خطا، و کفّارت ظهار، و روزه بدل هدی متمتّع. و«3» کیفیّت تخییر و ترتیب به جای خود بیاید«4». آنگه اینکه جمله اقسام بر دو قسمت دیگر شود: ضربی آن که در افساد او متعمّدا بی ضرورتی قضاء و کفّارت لازم آید، و ضربی آن که لازم نیاید در او اینکه حکم. اوّل چهار جنس است: روزه ماه رمضان، و روزه نذر معیّن، و قضای ماه [224- ر] رمضان چون افطار پس از زوال باشد، و روزه اعتکاف. و ضرب«5» دوم باقی اقسام هشتگانه است، و اینکه جمله اقسام باز منقسم شود بر دو قسمت دیگر: قسم اوّل را تتابع مراعات کنند، و قسم دوم را مراعات تتابع«6» نکنند. امّا آن را که تتابع مراعات نکنند چهار جای است: آن هفت روز که از جمله ده روز دم المتعة«7» باشد فی قوله: وَ سَبعَةٍ إِذا رَجَعتُم تِلک‌َ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ«8» ...، و روزه نذر چون تتابع شرط نکرده باشد، و روزه جزای صید، و روزه قضای ماه رمضان، و آن را که تتابع مراعات کنند باقی اقسام است. و امّا روزه سنّت: روزه جمله سال است الّا ایّامی«9» مستثناست از آن به تحریم، جز آن است که بعضی از آن مؤکّدتر و فاضلتر است، و آن اربعاء بین الخمیسین است، از هر ماهی پنج شنبه دهه اول، و چهار شنبه دهه میانین، و پنج شنبه آخرین ماه، و روز«10» غدیر، و روز مبعث- و آن بیست و هفتم رجب بود. و روز مولد«11» رسول ---------------------------------- - (1). آج، مر و 2. همه نسخه بدلها فیه. [.....] [اشاره] (3). همه نسخه بدلها: امّا. (4). دب ان شاء اللّه تعالی. (5). آج، لب، مب: قسم. (6). همه نسخه بدلها: تتابع مراعات. (7). دب: دم المتمتع. (8). سوره بقره (2) آیه 196. (9). همه نسخه بدلها که. (10). دب عید. (11). دب: مولود. صفحه : 22 - علیه السّلام- و آن هفدهم ربیع الاوّل بود، و روزه«1» دحو زمین«2» از زیر کعبه- و آن بیست و پنجم ذی القعده بود. و روزه«3» دهه عاشورا بود بر وجه حزن و مصیبت، و روز عرفه، و اوّل روز از ذو الحجّة، و اوّل روز رجب و جمله ماه رجب، و روزه ماه شعبان، و ایّام البیض از هر ماهی. و روزه قبیح که حرام است داشتن آن«4»، هفت جنس است: عید فطر«5» و عید اضحی، و ایّام التّشریق آن را که به منا بود، و روز شک‌ّ به نیّت ماه رمضان، و روزه نذر معصیت، و روزه«6» صمت، و روزه«7» وصال، و روزه همه سال«8»، چنان که عیدین و تشریق در آن میان باشد«9». و روزه دستوری سه است: زن روزه سنّت ندارد مگر به دستوری شوهر، و بنده به«10» دستوری خداوندش، و مهمان جز به دستوری میزبانش. و روزه ادب پنج است: مسافر که از سفر در آید و«11» افطار کرده باشد بقیّه روز«12» امساک کند بر سبیل ادب. و حایض چون در میانه روز پاکیزه«13» شود، و بیماری که بیماریش به شود«14»، و کافر که اسلام آرد، و کودک چون بالغ«15» شود. امّا آنچه روزه را تباه کند و اقسام و ضروب آن و احکامش که قضا تنها کجا بود، و قضا و کفّارت کجا بود، آن در کتب فقه مشروح است از آن جا«16» وقوف باشد بر آن«17» قوله تعالی: شَهرُ رَمَضان‌َ الَّذِی أُنزِل‌َ فِیه‌ِ القُرآن‌ُ، نحویان در رفع او خلاف کردند«18». بهری گفتند: فاعل فعلی محذوف است، و المعنی [أتاکم شهر] [اشاره]«19» رمضان، ---------------------------------- - (3- 1). همه نسخه بدلها: روز. (2). فق، مب، مر: دحو الارض. (4). آج، لب، فق، مر: از. (5). همه نسخه بدلها است. (7- 6). همه نسخه بدلها: صوم. [.....] [اشاره] (8). همه نسخه بدلها: و صوم الدّهر. (9). آج: در آن را که به منا بوده باشد، لب: در آن میان بود و باشد، مر: در آن میان می‌رود. (10). فق اذن و، مج، وز، آج، لب: بی. (11). مج، وز، آج، لب اوّل، دب واو. (12). دب، آج را. (13). دب: پاک. (14). همه نسخه بدلها: که در روز به شود. (15). مب: که در روز بالغ شود. (16). آج، لب، فق، مر که. (17). مب: از آن جا طلب کند. (18). دب، آج، لب، فق، مر: کرده‌اند بعضی. (19). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 23 و فرّاء و اخفش گفتند: ذلکم أو هی علی معنی تلک الأیّام شهر رمضان. کسائی گفت: بدل صیام است فی [قوله: کُتِب‌َ عَلَیکُم‌ُ] [اشاره]«1» أَیّاماً مَعدُودات‌ٍ«4». ابو عبید«5» گفت: نصب علی الاغراء است، و ابو عمرو ادغام کرد «را» را در «را» چنان که [مذهب اوست] [اشاره]«6» در ادغام متجانسین یا متقاربین. و ماه را برای مشهوری و معروفی شهر خواند، و فرّاء گفت: اشتقا [ق او من الشّهرة] [اشاره]«7» باشد و هی البیاض، و منه شهرت«8» السّیف اذا سللته. و قوله: «رمضان» در او خلاف کردند. بهری«9» گفتند [224- پ] [اشاره]: [رمضان] [اشاره]«10» نامی از نامهای خداست، از اینکه جا مطلق نگویند رمضان تا شهر با او ضم‌ّ نکنند، پس معنی «شهر رمضان»، شهر اللّه«11» باشد«12»، ماه خدای«13»، بیانش قول صادق- علیه السّلام- عن آبائه- علیهم السّلام- عن رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله- که او گفت: شهر رمضان شهر الله ، ماه رمضان ماه خداست. و انس مالک روایت کند از رسول- علیه السّلام- گفت: رمضان مگوی«14» مطلق«15»، و لکن نسبت کنی«16» چنان که خدای کرد فی قوله: شَهرُ رَمَضان‌َ. أصمعی‌ّ گفت از ابو عمرو«17» که: برای آن«18» اینکه ماه را رمضان خواندند«19» که شتر بچه در او به گرما بریان شدی. بهری دگر گفتند: برای آن که در اینکه ماه سنگها از گرما ---------------------------------- - (10- 7- 6- 3- 2- 1). اساس افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). سوره بقره (2) آیه 184. [.....] [اشاره] (5). مر: ابو عبیده. (8). مر: اشهرت. (9). همه نسخه بدلها: بعضی. (11). مب: خدا. (12). مر ماه رمضان. (13). مر: خداست. (14). مر: مگویید. (15). مج، مب: مطلقا. (16). مج، وز: کنید. (17). آج، فق: ابو عمر. (18). وز، دب، آج، لب، فق، مب اینکه. (19). آج، لب، فق، مب، مر: خوانند. صفحه : 24 تافته شدی«1»، و «رمضاء»«2» سنگهای تافته باشد. و گفته‌اند: برای آنش «رمضان» خوانند، لأن‌ّ الذّنوب ترمض«3» فیه، ای تحرق«4»، در او گناهان بسوزد. و گفته‌اند: برای آن که دلها در او نصیب گیرد از موعظت و تقوی، چنان که سنگها از حرارت آفتاب نصیب گیرد، و دلها در او تافته شود از ترس خدای چنان که سنگها تافته شود از گرمای آفتاب. خلیل احمد گفت: اشتقاق او از «رمض» است و آن باران خریف بود که عالم را از«5» گرد تابستان بشوید، همچنین اینکه ماه گناهکاران را از گناه بشوید، چه بزرگوار ماهی است اینکه ماه؟ شهر القران و شهر الاحسان و شهر الرّضوان«6»، تفتح فیه ابواب الجنان، و تغلق فیه ابواب النّیران، و تصفّد فیه مردة الشّیطان، و هو شهر الامان و الایمان. شهر تقبل فیه النّفقات و تکثر فیه [الصّد] [اشاره]«7» قات، و تنزل فیه البرکات، و تدفع فیه [الشّبهات] [اشاره]«8». شهر تفتح فیه الابواب، و یدفع فیه العذاب، و یرفع فیه [الحجاب] [اشاره]«9». شهر یزهر فیه القنادیل، و یتلی فیه التّنزیل، و یذکر فیه التّأویل، و یعطی فیه الجزیل و یغفر فیه الکثیر و القلیل، و یسامح فیه المسافر و العلیل. شهر رمضان فی الشّهور مثل القلوب فی الصّدور، شهر الصّیام فی الایّام، مثل الانبیاء فی الانام. در ماه رمضان بیست خصلت است: دو حرمت است، و دو عصمت است، و دو [نعمت] [اشاره]«10» است، و دو رخصت است، و دو کرامت است، و دو بشارت است، و دو برکت است، و دو شب است، و دو هدیّه است، [و دو فرحت] [اشاره]«11» است. امّا دو حرمت: حرمت ماه رمضان و حرمت قرآن. شَهرُ رَمَضان‌َ الَّذِی أُنزِل‌َ فِیه‌ِ القُرآن‌ُ. ---------------------------------- - (1). مر: باشد، مب: شود. (2). همه نسخه بدلها: رمضان. [.....] [اشاره] (3). مب: یرمض. (4). مر: یحرق. (5). مر آن. (6). همه نسخه بدلها شهر. (11- 10- 9- 8- 7). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 25 اما دو عصمت: یکی«1» از شیطان، و یکی«2» از نیران، هر یکی از چیزی. عصمت شیطان، من قوله- علیه السّلام:3» و یصفد« فیه مردة الشیطان ، و عصمت نیران قوله«4»: و یغلق«5» فیه ابواب النیران. امّا دو نعمت: فتح الجنان و روح الجنان، درهای بهشت بگشایند و دلها را راحت دهند. امّا دو رخصت: رخصت افطار در حق‌ّ مسافر و بیمار. امّا دو کرامت: اضافة الصّوم الیه فی قوله: الصوم لی، و: طیب خلوفهم لدیه، یک کرامت آن که روزه را به خود اضافت کرد که روزه مراست«6» و من جزا دهم به آن، و کرامت دوم آن که، رسول- علیه السّلام- گفت: بوی دهن روزه دار بنزدیک خدای از بوی مشک خوشتر«7» است. امّا دو بشارت: ارادت یسر و نفی عسر فی قوله [225- ر] [اشاره]: یُرِیدُ اللّه‌ُ بِکُم‌ُ الیُسرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُم‌ُ العُسرَ. امّا دو برکت: برکت نور و برکت سحور، قوله«8»-: تسحروا فان فی السحور برکة. امّا دو شب: شب بدر و شب قدر. امّا دو هدیّه: یکی آن که در آن حال که خفته باشد عبادتش می‌نویسند، دوم آن که خاموشی از او«9» به تسبیح برگیرند«10»، و هو قوله- علیه السّلام: نوم الصائم عبادة، و صمته تسبیح، و عمله مضاعف، و دعاءه مستجاب. امّا دو فرحه: یکی بنزدیک افطار«11»، یکی بنزدیک لقای ملک جبّار، و هو قوله- علیه السّلام:12» للصائم فرحتان فرحة عند افطاره و فرحة عند لقاء ربه« ، گفت: روزه دار را دو خرّمی بود: یکی آن جا که روزه گشاید، و یکی آن جا که با پیش خدای ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: عصمتی. (2). آج، لب، فق، مب، مر: عصمتی. (3). آج، لب، فق، مب، مر: تصفّد. (4). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (5). آج، لب، فق، مب، مر: تغلق. (6). مب: روزه از برای من است. (7). مب: خوشبوتر. (8). همه نسخه بدلها: فی قوله علیه السّلام. (9). مر: وی را. [.....] [اشاره] (10). مب: خاموشی روزه دار را به تسبیح قبول کنند. (11). دب، مب و. (12). اساس: لقائه، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 26 شود به جزا گرفتن. در خبر می‌آید که: بهشت را دری است که به آن در جز روزه داران در«1» نشوند. چون روزه داران در شده باشند«2»، بفرماید تا ببندند تا نیز کس«3» از آن در در نشود. و در خبر است که: چون شب اوّل ماه رمضان باشد، حق تعالی فرمان دهد تا بادی از زیر عرش بجهد که آن را مبشّره خوانند، بر درختان بهشت آید، اوراق و برگهای درخت بر هم زند، و حلقه‌های«4» درهای بهشت بجنباند، طنینی و آوازی از آن در بهشت افتد که شنوندگان مانند آن نشنیده باشند. حور العین خویشتن را بیارایند و بر غرفه‌های«5» بهشت آیند، و ندا می‌کنند: الاهل من خاطب الی اللّه، کس«6» هست که ما را خطبت کند«7» و از خدای تعالی بخواهد! آنگه رضوان را گویند: اینکه چه شب است! رضوان گوید«8»: یا خیرات حسان، اینکه شب اوّل ماه رمضان است«9». حق تعالی فرمود تا درهای بهشت برگشایند و درهای دوزخ در بندند«10» و جبریل را فرمود تا مرده شیاطین را بند برنهاد«11» و در قعر دریاها انداخت«12» تا روزه امّت محمّد بر ایشان تباه نکنند«13». سعید مسیّب گوید که: سلمان پارسی«14»- رحمه اللّه- روایت کرد، گفت: رسول- علیه السّلام- در آخر آدینه‌ای از ماه شعبان ما را خطبه کرد، پس از حمد و ثنای خدا گفت: 15» ایها النّاس قد اظلکم شهر عظیم شهر مبارک شهر فیه لیلة« خیر من الف شهر ، ای مردمان ماهی سایه افگند بر شما عظیم، مبارک ماهی که در او شبی هست بهتر از هزار ماه، ماهی که خدای روزه‌یش بفریضه کرد، و قیام شش سنّت کرد، هر که در او«16» تقرّب کند به خدای تعالی به خصلتی از خصال خیر، چنان باشد که در ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر او. (2). مب: روزه داران به بهشت روند. (3). مج، وز: تا هر کس. (4). اساس و دیگر نسخه بدلها: حلقهای/ حلقه‌های. (5). اساس و دیگر نسخه بدلها: غرفهای/ غرفه‌های. (6). آج، لب، فق، مب: هر کسی. (7). آج، لب، فق، مر: خواند. (8). آج، لب، فق که. (9). همه نسخه بدلها برای امّت محمّد. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: در بستند. (11). همه نسخه بدلها: برنهادند. [.....] [اشاره] (12). همه نسخه بدلها: انداختند. (13). دب، آج، لب، فق، مر: نکند. (14). مب، مر: فارسی. (15). همه نسخه بدلها هی. (16). همه نسخه بدلها: در اینکه ماه. صفحه : 27 دگر ماه فریضه‌ای گزارده، و هر که در اینکه ماه فریضه‌ای گزارد، چنان بود که در دگر ماه هفتاد فریضه گزارده. و اینکه ماه صبر است، و صبر را ثواب بی‌حساب«1» بود، و ماه مواسات است و ماهی است که روزی مؤمنان در او بیفزایند. ماهی است که اوّلش رحمت است، و میانش«2» مغفرت است و آخرش آزادی از آتش دوزخ است. هر کس که روزه‌داری را روزه بگشاید، گناهان او را بیامرزد خدای تعالی، و گردنش از آتش دوزخ آزاد کند، و هم چند آن«3» مزد که روزه‌دار را بود، او را بود. گفتند: یا رسول اللّه: هر کسی از ما اینکه قوّت ندارد که روزه‌دار را روزه گشاید. رسول- علیه السّلام- گفت [225- پ] [اشاره]: خدای تعالی کریم است، اینکه ثواب بدهد آن را که قادر نباشد مگر بر«4» شربتی«5» شیر یا آب سرد. هر کس که روزه‌داری را سیرآب کند، خدای تعالی او را از حوض کوثر سیراب کند و شربتی دهند او را که تشنه نشود«6» تا در بهشت شدن، و چنان باشد که برده‌ای«7» آزاد کرده«8»، و هر کس که از«9» زیر دستان خود در اینکه ماه تخفیف کند، خدای تعالی او را بیامرزد و از آتش دوزخش آزاد کند. چهار خصلت در اینکه ماه به پای داری«10»: دو خصلت خدای را به آن راضی کنی«11»، و هما شهادة ان لا اله الّا اللّه، و الاستغفار. و دو خصلت آن است که شما را از آن گزیر نیست، و آن آن است که از خدای بهشت خواهی«12»، و از دوزخ پناه با او دهی«13» ابو سعید خدری‌ّ روایت کند که، رسول- علیه السّلام- گفت: چون شب اوّل ماه رمضان باشد، خدای تعالی بفرماید تا درهای بهشت بگشایند، و نیز در نبندند تا به آخر ماه رمضان، و درهای آسمان همچنین. و بفرماید تا درهای دوزخ ببندند، و هیچ بنده نباشد که در شبی از شبهای ماه رمضان نماز کند و الّا خدای تعالی او را به هر ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: ثواب بهشت. (2). مج، وز: میانه‌یش. (3). دب: هم چنان. (4). مب: به، دب: به یک. (5). مج، وز: شربه، دب، لب، فق، مب، مر: شربت. (6). مر: نباشند. (7). مب: بنده. (8). دب: کرده باشد، آج، لب، فق: کرد. (9). مب: بر. [.....] [اشاره] (10). مج، وز: دارید. (11). کنی کنید، مب: کند. (12). خواهی/ خواهید، دب: طلبی. (13). آج، لب، فق، مر: دهید، مب: برید. صفحه : 28 سجده‌ای هزار و هفتصد حسنه بدهد«1»، و برای او در بهشت خانه‌ای بنا کند از یاقوت سرخ که آن را هفتاد در بود«2» مرصّع به یاقوت. و چون یک روز از ماه رمضان روزه بدارد، خدای تعالی هر گناه که کرده بود بیامرزد و کفّارت گناهش«3» باشد تا با دگر ماه رمضان. و به هر روزی که روزه دارد«4»، کوشکی در بهشتش بدهند، هر کوشکی را هزار در باشد از زر، و برای او هفتاد هزار فریشته«5» از بامداد تا شبانگاه استغفار کنند، و به هر سجده‌ای که بکند- اگر در شب باشد و اگر در روز- درختیش بدهند در بهشت که سوار نیکرو از سایه او به صد سال بنرود«6». انس مالک روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: چون شب اوّل ماه رمضان باشد، خدای تعالی رضوان را گوید: درهای بهشت را بگشای«7» و بهشت را بیارای برای روزه‌داران امّت محمّد، و مالک را گوید: درهای دوزخ«8» ببند تا با آخر اینکه ماه، و جبریل را گوید: به زمین رو، و مرده شیاطین«9» را بند کن تا روزه امّت محمّد را«10» ایشان تباه نکنند. و خدای را تعالی در اینکه ماه هر بامداد و شبانگاه آزاد کردگان باشند«11» از آتش دوزخ [از جمله] [اشاره]«12» برده و پرستار. و در هر آسمانی فرشته‌ای از خواص‌ّ فرشتگان او ندا می‌کند: ألا«13» خواهنده‌ای«14» است تا [اجا] [اشاره]«15» بت کنند او را ألا مظلومی هست تا یاری کنند او را، ألا«16» آمرزش خواهی هست تاش«17» بیامرزند، ألا [خواهنده] [اشاره]«18» ای هست تا مرادش بدهند، و حق تعالی در اینکه ماه ندا می‌کند«19»: بندگان و پرستاران«20» من: ابشروا ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: بنویسد. (2). همه نسخه بدلها از زر. (3). دب، آج، لب، فق،: گناهانش، مب: گناهان او. (4). مر خدای تعالی. (5). مج بر هر دری. (6). مج: بنه رود/ بنرود، مر: نرود، لب، مب: برود. (7). مج: بگشایید، وز: بگشایند. (8). آج، لب، فق را. (9). همه نسخه بدلها، بجز مر: شیاطین. (10). همه نسخه بدلها: بر. [.....] [اشاره] (11). مب: خدای را در اینکه ماه بسیاری آزاد کرده باشد. (18- 15- 12). اساس: افتادگی دارد، با توجه به مج و دیگر نسخ بدلها افزوده شد. (13). مب: تا هیچ. (14). مر: خواننده. (16). مب: هیچ. (17). مب: تا او را. (19). همه نسخه بدلها که ای. (20). مر: پرستکاران. صفحه : 29 و اصبروا، بشارت باد شما را، صبر کنی و مداومت کنی که بس«1» نماند تا مؤونات از شما بردارم، و با رحمت و نعمت«2» من آیی«3». چون شب قدر باشد جبریل از آسمان فرود آید با جماعتی فرشتگان، صلوات«4» فرستد بر هر قایمی و قاعدی که«5» به ذکر خدای مشغول باشد. انس مالک روایت کند از رسول- علیه السّلام- که گفت: اگر حق تعالی آسمان و زمین را دستوری دادی در سخن گفتن، روزه‌داران ماه رمضان را بشارت [226- ر] دادندی به بهشت. کعب الاحبار گفت: خدای تعالی وحی کرد به موسی که یا موسی؟ من روزه ماه رمضان بر بندگان خود فریضه«6» کرده‌ام، هر که او با پیش من آید، و در صحیفه او روزه ده ماه رمضان باشد، او از جمله محسنان بود، و هر که پیش من آید و در صحیفه او بیست ماه رمضان بود او از جمله ابرار باشد، و هر که آید و در صحیفه او سی ماه رمضان بود، پایه او نزد من از پایه شهیدان برتر بود. ای موسی؟ چون ماه رمضان در آید، من حمله«7» عرش خود را بفرمایم تا از عبادت خود باز ایستند«8» و گوش به دعای روزه‌داران دارند، تا هر گه از اینکه دعا کنند، اینان بر دعای او آمین کنند، که من سوگند یاد کرده‌ام که دعای ایشان رد نکنم. موسی گفت: بار خدایا؟ من در الواح امّتی را می‌یابم که در ماه رمضان برای تو عبادت کنند، تو گناه گذشته ایشان را بیامرزی، ایشان را از امّت من کن«9»، حق تعالی گفت«10»: ایشان امّت محمّداند. موسی گفت: بار خدایا؟ اینکه ماه«11» ماه من کن«12»، حق تعالی گفت: اینکه ماه«13» امّت محمّد است، من برای خود برگزیدم، و به تحفه ایشان کردم، و ایشان راست در اینکه ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب: بسی. (2). همه نسخه بدلها: کرامت. (3). مب، مر: آیید. (4). مج، وز: صلات. (5). مب او. (6). مج: بفریضه. [.....] [اشاره] (7). مر: جمله. (8). مب: بایستند. (9). مج، وز: کنی، دب: گردان، مب: گردانی. (10). مب: حق تعالی ندا کرد که. (11). دب، مب را. (12). مب: گردان. (13). مب ماه. صفحه : 30 ماه از فضل و خیر آنچه هیچ امّت را نیست- و اخبار در اینکه باب بسیار است، و در او کتابها مفرد کرده‌اند.«1» قوله: الَّذِی أُنزِل‌َ فِیه‌ِ القُرآن‌ُ، عطیّة«2» گفت: عبد اللّه عبّاس را پرسیدم، گفت«3» خدای تعالی می‌گوید: شَهرُ رَمَضان‌َ الَّذِی أُنزِل‌َ فِیه‌ِ القُرآن‌ُ، چون قرآن«4» ماه رمضان فرود آمد، به دگر ماهها چه آمد! گفت: خدای قرآن در ماه رمضان در شب قدر از لوح المحفوظ به آسمان دنیا فرستاد به بیت العزّة، آنگه جبریل- علیه السّلام- از آن جا نجم نجم می‌آورد به حسب حاجت و مصلحت در بیست [و سه] [اشاره]«5» سال، و ذلک قوله تعالی: فَلا أُقسِم‌ُ بِمَواقِع‌ِ النُّجُوم‌ِ«6». داود بن ابی الهند«7» گفت: شعبی را پرسیدم، هم اینکه سؤال گفت: بلی قرآن به اوقات متفرّقه آمد، جز که جبریل- علیه السّلام- هر ماه رمضان آنچه در جمله سال آورده بودی با رسول- علیه السّلام- معارضه کردی، آنچه خدای تعالی خواستی محو کردی و آنچه خواستی اثبات کردی، فذلک قوله: یَمحُوا اللّه‌ُ ما یَشاءُ وَ یُثبِت‌ُ«8». أبو ذر غفاری‌ّ روایت کند از رسول- علیه السّلام- که گفت: خدای تعالی صحف ابراهیم در ماه رمضان فرستاد- سه روز گذشته«9»، و در ماه رمضان شش روز گذشته توریت به موسی فرستاد، و انجیل به عیسی در ماه رمضان فرستاد- سیزده روز گذشته«10»، و زبور به داود در ماه رمضان فرستاد [هژده] [اشاره]«11» روز گذشته، و قرآن در ماه رمضان فرستاد- بیست و چهار روز گذشته«12». وجهی دگر آن است که: أُنزِل‌َ فِیه‌ِ القُرآن‌ُ را [معنی آن است] [اشاره]«13» که: بدی‌ء بانزاله فی شهر رمضان، ابتدای انزالش در ماه رمضان بود، چنان که یکی از ما گوید: من فردا به حج‌ّ می‌روم و [باشد که به دو ماه] [اشاره]«14» آن جا رسد، و لکن معنی آن باشد که: ---------------------------------- - (1). دب: کتابها فرموده‌اند، مر: کتابها مقرّر کرده‌اند. (2). همه نسخه بدلها: عطیّة بن الاسود. (3). ذب: گفتم: آج، لب، فق، مب، مر: که. (4). همه نسخه بدلها به. (14- 13- 5). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). سوره واقعه (56) آیه 75. (7). همه نسخه بدلها: داود بن الهند. [.....] [اشاره] (8). سوره رعد (13) آیه 39. (9). فق، مب، مر بود. (12- 10). دب، فق، مب بود. (11). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد، مب: هیجده، مر: هیژده. صفحه : 31 ابتدا فردا می‌کنم شدن به حج«1» را، همچنین گفت: در ماه رمضان فرستاد«2»، یعنی ابتدا [در ماه رمضان] [اشاره]«3» کردند. آنگه قرآن را وصف کرد به آن که در او بیان است، گفتند: «هدی» به معنی لطف است، و گفتند: به معنی دلالت است«4»: «هدی للنّاس» من الضّلالة، رهنمای مردمان است از ضلالت، کأنّه قال: فیه الدّلالة علی بطلان الضّلالة، فیه هدی مانع عن ردی، و محتمل است [اینکه لفظ] [اشاره]«5» لطف را و بیان را و دلالت را، چه در او بیان حلال و حرام و شرایع و احکام است. وَ بَیِّنات‌ٍ، جمع بیّنه و آن حجّت باشد، [برای آن که مبیّن] [اشاره]«6» و پیدا کننده بود، و از اینکه جا گواه را «بیّنت» گویند که قول او در شرع حجّت باشد مدّعی را بر مدّعی علیه. مِن‌َ الهُدی، [محتمل است اینکه وجوه را] [اشاره]«7»، [226- پ] [اشاره]. وَ الفُرقان‌ِ، فرق کردن از میان حق‌ّ و باطل. و کلام در «فرقان» و «قرآن» و معانی و تفسیر او رفته است، و نیز وجوه «هدی» و اقسام و معانی او گفته شده است بیش از اینکه معنی ندارد باز گفتن. از جمله فضایل و مناقب ماه رمضان آن است که خدای تعالی قرآن در او فرستاد که طریق شرع است و بیان کننده حلال و حرام است. قوله: فَمَن شَهِدَ مِنکُم‌ُ الشَّهرَ فَلیَصُمه‌ُ، در شاد حسن بصری«8» خواند: «فلیصمه» به کسر «لام»، و باقی قرّاء به«9» تسکین «لام» خوانند، و چون متّصل نبود، «لام» جز متحرّک نشاید به کسر، چنان که شاعر گفت: لتجمع خزاعة ما فرّقت

من النّاس من بعد إقلالها چون پیش او حرفی باشد در او دو وجه روا بود: کسر«10» و سکون. و آنچه در پیش او باشد یا «واو» بود یا «فا»، یا «ثم‌ّ» چنان که: ---------------------------------- - (1). مب، رفتن به حج. (7- 6- 5- 2). همه نسخه بدلها: فرستادند. (3). همه نسخه بدلها فیه. (4). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها چنین. (9). همه نسخه بدلها: تخفیف و. (10). همه نسخه بدلها: و آن کسر بود. صفحه : 32 ثُم‌َّ لیَقضُوا تَفَثَهُم وَ لیُوفُوا نُذُورَهُم«1» ...، و کقوله: فَلیَعبُدُوا رَب‌َّ هذَا البَیت‌ِ«2». و اینکه «لام» امر است، غایب را به اینکه امر کنند. و از جمله عوامل«3» جزم است«4»، و معنی لیفعل زید آن باشد که: بگو زید را تا اینکه کار بکند، و بفرمای زید را و باید تا زید چنین کند. حق تعالی گفت: هر که در ماه رمضان حاضر آید، و معنی آن که ماه رمضان به او در آید و او را در یابد، بگو تا روزه دارد«5»، یا باید که روزه دارد، یا از حق‌ّ او آن است که روزه دارد. علما خلاف کردند در معنی آیت، بهری گفتند: مراد آن است که هر که«6» اینکه ماه بدو«7» در آید، و او عاقل و بالغ و تن درست و مقیم«8» باشد روزه دارد، و اینکه قول بیشتر فقهاست از اهل بیت، و مذهب بو حنیفه و شافعی است و اصحاب ایشان. بهری«9» دگر گفتند: هر که در اوّل ماه رمضان مقیم باشد، واجب بود«10» بر او که«11» ماه تمام روزه دارد، سواء اگر در میانه«12» سفر کند و اگر نه«13». و اگر در میانه ماه او را سفری پیش آید، در سفرش روزه باید داشتن، و اینکه قول نخعی و سدّی و قتاده است و مذهب إبن سیرین و عبیدة السّلمانی‌ّ است. و از امیر المؤمنین علی«14» در اینکه روایتی آوردند، و مذهب درست قول اوّل است و عامّه علما و مفسّران، دلیل [بر] [اشاره]«15» صحّت او از ظاهر قرآن«16» قوله: فَمَن شَهِدَ مِنکُم‌ُ الشَّهرَ، و اینکه «لام» تعریف عهد است، اشارت به جمله ماه، و ایشان چنان می‌نمایند که معنی آن است که: من«17» شهد منکم«18» اوّل الشّهر فلیصمه کلّه، و اینکه عدول است از ظاهر. ---------------------------------- - (1). سوره حج (22) آیه 29. (2). سوره قریش (106) آیه 3. (3). همه نسخه بدلها: حروف. [.....] [اشاره] (4). همه نسخه بدلها و عمل جزم کند. (5). مب: روزه گیرد. (6). مب را که. (7). دب: با او. (8). دب: مستقیم. (9). همه نسخه بدلها: و بعضی. (10). مج، وز: شد، لب، مب: باشد. (11). مب: آن. (12). مب: خواه که در میانه ماه. (13). مب: یا نکند. (14). همه نسخه بدلها علیه السّلام. (15). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (16). مب کنند. (17). لب، فق، مب، مر: فمن. [.....] [اشاره] (18). دب الشّهر. صفحه : 33 دگر آن که: اگر به اوّل بر او واجب شود«1»، و آخر به عذر سفر او را روزه نشاید گشادن، باید که آن کس که به اوّل ماه تن درست باشد«2» در میانه«3» بیمار شود،«4» او را نیز روزه نشاید گشادن حملا علی المسافر، و اینکه خلاف اجماع است. دگر آن که: حق تعالی اینکه عموم فَمَن شَهِدَ مِنکُم‌ُ را تخصیص کرد بقوله: وَ مَن کان‌َ مَرِیضاً أَو عَلی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِن أَیّام‌ٍ أُخَرَ، و الّا اینکه تکرار را فایده نباشد. دگر آن که: حق تعالی مریض و مسافر را در یک قرن«5» آورد، گفت: هر که بیمار باشد یا مسافر، جمع کرد میان ایشان در وجوب افطار او«6» در رخصت افطار، علی خلاف بین الفقهاء، تفریق کردن میان ایشان در بعضی احکام بی دلیل وجهی ندارد. دگر آن که: عبد اللّه عبّاس روایت کرد که، رسول- صلّی اللّه علیه و آله- عام الفتح در ماه رمضان از مدینه بیرون آمد، چون به«7» کدید رسید روزه بگشود. [و شریک] [اشاره]«8» روایت کرد از ابو اسحاق که: ابو میسره در ماه رمضان بیرون آمد، چون به پل«9» رسید آب بخواست و باز خورد، و شعبی [227- ر] در ماه رمضان سفر کرد به باب الجسر روزه بگشاد. آنگه حق تعالی حدیث بیمار و مسافر تکرار کرد- برای تخصیص عموم که: فَمَن شَهِدَ مِنکُم‌ُ الشَّهرَ«10»، اینکه قول آنان است که گفتند: فَمَن شَهِدَ مِنکُم‌ُ الشَّهرَ ناسخ نیست اینکه آیت را و اینکه حکم را که: وَ عَلَی الَّذِین‌َ یُطِیقُونَه‌ُ فِدیَةٌ طَعام‌ُ مِسکِین‌ٍ- چنان که بیان کردیم از تخییر. و آنان که گفتند«11»: آیت ناسخ است، آن آیت را گفتند: اینکه تکرار برای آن کرد تا کسی گمان نبرد که اینکه آیت چنان که ناسخ است حکم شیخ و عجوز و حامل و ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب: شد. (2). مر و. (3). مب: و در آخر ماه. (4). همه نسخه بدلها باید که. (5). اساس: قرق، دب: فرق، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). لب، فق، مب، مر: واو. (7). آج: افتادگی دارد، لب، مب، مر پل رسید آب بخواست و باز خورد. (8). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). آج: ندارد، مج، وز، دب، لب، فق، مب: ببل، مر: به پل. (10). همه نسخه بدلها کرده باشد. (11). همه نسخه بدلها اینکه. صفحه : 34 مرضع را باید تا ناسخ باشد حکم بیمار و مسافر را. پس اینکه تکرار برای آن کرد تا بدانند که اینکه حکم بر جای خود است در حق‌ّ بیمار و مسافر. و بیان کردیم که: خدای تعالی چنان که به مرض افطار واجب کرد، به سفر همچنین کرد برای آن که به نفس سفر ایجاب قضا کرد- و لا قضاء الّا بعد الافطار فایجاب القضاء ایجاب للافطار«1». اگر گویند: در آیت محذوفی هست، و تقدیر آن که: فافطر فعلیه عدّة، گوییم: اینکه زیادتی باشد در ظاهر قرآن من غیر دلیل. اگر گویند: نه در آیت حج‌ّ آن جا که گفت: فَمَن کان‌َ [مِنکُم] [اشاره]«2»سلّم ما «4» گوییم: بلی چنین است، و لکن آن جا دلیل هست و آن اجماع است، و اینکه جا دلیل نیست- فافترق الامران. خلاف کردند در حدّ آن بیماری که با آن افطار شاید کردن. بهری گفتند: بیماریی«5» باشد اندک و بسیار. حسن بصری و ابراهیم نخعی گفتند: هر بیماری که با آن نماز نتواند«6» کردن بر پای، آن جا افطار باید کردن و چون نماز تواند کردن بر پای، افطار نشاید کردن. عطاردی‌ّ گفت: در نزدیک إبن سیرین شدم در ماه رمضان نان می‌خورد، گفتم: چرا! گفت: انگشتم درد می‌کند، مذهب ما و مذهب شافعی آن است که هر«7» بیماری که داند با آن بیماری زیاده شود، و روزه زیان دارد بیماری را افطار باید کردن، از هر نوع که باشد، اگر در تن باشد، و اگر در اطراف، و اگر در«8» چشم باشد ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: الافطار. (2). اساس: ندارد، با توجّه به دیگر نسخه بدلها از قرآن مجید افزوده شد. [.....] [اشاره] (3). سوره بقره (2) آیه 196. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها: هر بیماری که. (6). وز، دب، لب، فق، مر: نتواند، مب: نتوان. (7). وز، آج، لب: هر گه. (8). همه نسخه بدلها: درد. صفحه : 35 یا درد دندان«1»، [و اعتبار به اینکه] [اشاره]«2» است که گفته شد: بَل‌ِ الإِنسان‌ُ عَلی نَفسِه‌ِ بَصِیرَةٌ«3». و حکم مسافر و روزه و افطار او و اختلاف فقها در او گفته شد. [فلا وجه لإعادته] [اشاره]«4». و قوله: یُرِیدُ اللّه‌ُ بِکُم‌ُ الیُسرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُم‌ُ العُسرَ، ابو جعفر یزید بن القعقاع در همه قرآن «عسر» و «یسر» خواند به ضم‌ّ«5» «سین»، و باقی قرّاء به اسکان «سین». و ابو بکر و رویس خوانند: «و لتکمّلوا العدّة» به تشدید «میم»، من التّکمیل، و باقی قرّاء به تخفیف «میم» من الاکمال. خدای- جل‌ّ جلاله- تذکیر فضل و نعمت خود کرد بر بندگان، و آن که او به ایشان نیکو [نظر تراست از آن که] [اشاره]«6» ایشان به خود، و آن که او به ایشان خیر به«7» خواهد از آن که ایشان به خود، می‌گوید: من به شما خواری و آسانی«8» و راحت خواهم، رنج و دشواری«9» نخواهم، ای عجب در سرای دشخواری«10» به تو خواری«11» خواست، در سرای خواری به تو کی دشخواری«12» خواهد، در سرای محنت به تو منحت خواست. در سرای منحت کی به تو محنت خواهد! چون اینکه است که گفت، پس در آیت دلیل ظاهر است بر بطلان مذهب جبر. و آن که خدای به بنده کفر خواهد [و عقاب و مضرّت] [اشاره]«13» [227- پ] خواهد، اگر گوید که: او مالک الملک است، آن کند که خواهد، گوییم: بلی؟ مالک الملک است، آن کند که او خواهد، و لکن مالک الملکی حکیم است، نه مالک الملکی سفیه است، آن کند که او خواهد و لکن آن خواهد که در او برازد، نه آن که در تو با همه معیوبیت نبرازد«14». حسن بصری در نزدیک رابعه عدویّه شد تا او را بپرسد از رنجی که رسیده بود او را، گفت: یا رابعه چونی! گفت: چنانم کم«15» او می‌دارد. گفت: چونت می‌دارد! گفت: چنان که او می‌خواهد. گفت: چون می‌خواهد! گفت: چنان که در او برازد«16»، ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: در دندان. (13- 6- 4- 2). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). سوره قیامت (75) آیه 14. (5). همه نسخه بدلها: تحریک. (7). مب: بهتر. (8). همه نسخه بدلها: آسایش (9). دب، آج، لب، فق، مر: دشخواری. (12- 10). مج، وز: دشواری. [.....] [اشاره] (11). دب، مب: آسانی. (14). آج، لب، فق، مر: نپردازد. (15). آج، لب، فق: چنانکم. (16). آج، لب، فق، مب، مر گفت. صفحه : 36 شرم نداری او در حق‌ّ تو آن می‌گوید از نیکی که در تو نبرازد«1» و لایق تو نباشد، تو در حق‌ّ او آن می‌گویی از بدی که در او نبرازد، آنچه در حق‌ّ تو بگویند به راست تو را موافق نیاید، به دروغ در حق‌ّ او آن مگوی، چو در سفر دنیا به تو آسانی خواست«2»، در سفر قیامت که صعبتر است به تو کی دشخواری خواهد! به خلاف عقل خود برمیا، و مخالفت عدل مکن، که مخالفت عدل مخالفت عقل باشد، «و من خالف عقله فقد خان نفسه»، و هر که چنین کند با خود خیانت کرده باشد، انصاف خود با خود بده، بنگر تا حق تعالی چگونه می‌گوید که من چه خواهم و چه نخواهم، [یک جا] [اشاره]«3» گفت: ما یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیَجعَل‌َ عَلَیکُم مِن حَرَج‌ٍ وَ لکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُم«4» ...، دگر جا گفت: وَ مَا اللّه‌ُ یُرِیدُ ظُلماً لِلعِبادِ«5»، وَ مَا اللّه‌ُ یُرِیدُ ظُلماً لِلعالَمِین‌َ«6»، دگر جا گفت: یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیُبَیِّن‌َ لَکُم وَ یَهدِیَکُم سُنَن‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِکُم وَ یَتُوب‌َ عَلَیکُم وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ، وَ اللّه‌ُ یُرِیدُ أَن یَتُوب‌َ عَلَیکُم- الآیة، یُرِیدُ اللّه‌ُ أَن یُخَفِّف‌َ عَنکُم«7» ...، إِنَّما یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیُذهِب‌َ عَنکُم‌ُ الرِّجس‌َ أَهل‌َ البَیت‌ِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهِیراً«8» الی ما لا یحصی من الایات. اینکه آن است که او خواست و تو از او نفی کردی آنچه تو خواستی، و بدو حوالت کردی بیش از اینکه است، منها قوله«9»: یُرِیدُون‌َ لِیُطفِؤُا نُورَ اللّه‌ِ بِأَفواهِهِم«10» ...، یُرِیدُون‌َ أَن یُطفِؤُا نُورَ اللّه‌ِ بِأَفواهِهِم وَ یَأبَی اللّه‌ُ إِلّا أَن یُتِم‌َّ نُورَه‌ُ«11». اینکه ابا«12» در حق‌ّ او به چه تفسیر خواهی کردن! [بر حقیقت] [اشاره]«13» سر با زدن«14» و گردن ننهادن و امتناع کردن، اینکه کنایات چون محقّق«15» کنی، مصوّر نشود در حق‌ّ [او، جز] [اشاره]«16» به کراهت تفسیر«17» نتوان دادن علی احد القولین، و تو در حق‌ّ او کراهت ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: برازو، دب: در تو نخورد. (2). آج، لب، فق، مر: ساخت. (16- 13- 3). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). سوره مائده (5) آیه 6. (5). سوره مؤمن (40) آیه 31. (6). سوره آل عمران (3) آیه 108. (7). سوره نساء (4) آیه 26 تا 28: آج، لب، فق قوله. (8). سوره احزاب (33) آیه 33. (9). دب، مر تعالی. (10). سوره صف (61) آیه 8. [.....] [اشاره] (11). سوره توبه (9) آیه 32. (12). مر: آیات، مب: آیا. (14). کذا، در اساس، وز، لب: سربازدن/ سرباز زدن. (15). دب: متحقق. (17). مب آن. صفحه : 37 اثبات نکنی و او در حق‌ّ خود می‌گوید: وَ لکِن کَرِه‌َ اللّه‌ُ انبِعاثَهُم«1» ...، چه اگر مرید الذّات گویی و اگر مرید به ارادتی قدیم اثبات کارهی صورت نبندد [علی اصو] [اشاره]«2» لکم، دگر گفت: یُرِیدُون‌َ أَن یَتَحاکَمُوا إِلَی الطّاغُوت‌ِ وَ قَد أُمِرُوا أَن یَکفُرُوا بِه‌ِ وَ یُرِیدُ الشَّیطان‌ُ أَن یُضِلَّهُم ضَلالًا بَعِیداً«3»، إِنَّما یُرِیدُ الشَّیطان‌ُ أَن یُوقِع‌َ بَینَکُم‌ُ العَداوَةَ وَ البَغضاءَ فِی الخَمرِ وَ المَیسِرِ وَ یَصُدَّکُم عَن ذِکرِ اللّه‌ِ وَ عَن‌ِ الصَّلاةِ فَهَل أَنتُم مُنتَهُون‌َ«4». هر چه او به تو حوالت کرد تو به ارادات او حوالت کردی، و هر چه به خود حوالت کرد تو از او نفی کردی، اقلب و قد اصبت، برگردان«5» تا مصیب باشی، فان لم تقلب قلبت [228- ر] و اذا قلبت فقد اصبت، چه اگر جهد نکنی تا مصیب باشی ترسم که مصاب باشی، [چه عجب مردی که به اختیار شکر رها کنی و به جبر طالب صاب«6» باشی؟] [اشاره]«7» پس مثال تو چنان باشد که شاعر گفت: جناب تجنّبناه لیس بمجدب

و بحر تخطّیناه لیس بمرزم و منهل ماء قد ترکناه خلفنا

زلالا و بعناه بشربة علقم و لم أر مثلی ما یفارق جنّة

و یقرع بالتّطفیل باب جهنّم به بهشت خوانده در نروی که: وَ اللّه‌ُ یَدعُوا إِلی دارِ السَّلام‌ِ«8» ...، و خود را به طفیل به دوزخ در اندازی که: وَ لَقَد ذَرَأنا لِجَهَنَّم‌َ«9»، اینکه احوال چنین است، و زمام الاختیار بیدک«10»، آنچه خواهی برای خود اختیار می‌کن. قوله: وَ لِتُکمِلُوا العِدَّةَ، اهل معانی خلاف کردند در آن که اینکه «واو» عطف بر چیست! و اینکه «لام» غرض به«11» چه متعلّق است! فرّاء گفت: غرض متعلّق است در کلام به محذوفی، و تقدیر چنین است که: و لتکملوا العدّة شرع ذلک و ارید ---------------------------------- - (1). سوره توبه (9) آیه 46. (7- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). سوره نساء (4) آیه 60. (4). سوره مائده (5) آیه 91 (5). دب: بگردان. (6). مج: طاب، با توجّه به ضبط وز و دیگر نسخه بدلها و معنی کلمه آورده شد، آج روی کلمه با خطی متفاوت از متن آمده است «صبر». (8). سوره یونس (10) آیه 25. (9). سوره اعراف (7) آیه 179. (10). مر: و زمام اختیار به دست تو است. [.....] [اشاره] (11). مر: بر. صفحه : 38 منکم، برای آن تا عدد تمام کنی اینکه حکم مشروع کردند و از شما درخواستند، گفت: مثال اینکه چنان است که حق تعالی در قصّه ابراهیم گفت: وَ کَذلِک‌َ نُرِی إِبراهِیم‌َ مَلَکُوت‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ لِیَکُون‌َ مِن‌َ المُوقِنِین‌َ«1»، معنی آن است که: و لیکون«2» من الموقنین اریناه ذلک، برای آن«3» تا او از جمله موقنان باشد آن آیات با او نمودیم، زجّاج گفت: معطوف است و متعلّق به معنی آیت متقدّم، برای آن که معنی اینکه آیت که: یُرِیدُ اللّه‌ُ بِکُم‌ُ الیُسرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُم‌ُ العُسرَ ...، آن است که: فعل اللّه ذلک بکم لیسهّل علیکم. آنگه اینکه را بر آن عطف کرد، وَ لِتُکمِلُوا العِدَّةَ، یعنی اینکه ارادت یسر و نفی ارادت عسر برای آن بود تا کار بر شما آسان کند، و تا شما عدد ماه تمام بداری. در اینکه عدد خلاف کردند. بهری گفتند: مراد عدد ماه است تا عدد ماه تمام نگاه داری. قولی دیگر آن است که تا عدد ایّامی که در بیماری و سفر روزه گشاده باشی نگاه داری به تمام و کمال تا قضا«4» کنی آن را به مانند آن، و اینکه قول بیشتر مفسّران است، و در آیت دلیل نیست نزد اصحاب عدد بر قول اوّل که گفتیم از بعضی مفسّران، برای آن که خدای تعالی گفت: تا عدد نگاه داری و تمام بکنی«5». و بر قول [اوّل که گفتند] [اشاره]«6» عدد راجع است با ماه، اگر مراد عدد ماه است، ماه عبارت بود یک بار از سی روز و یک بار از بیست و نه روز، و در هر دو [مستعمل است] [اشاره]«7» و استعمال ایشان یک لفظ را در دو معنی یا «8» بسیاری معانی ظاهر استعمال دلیل حقیقت کند، چون لفظ [ «قرؤ» و «شفق»، و بیان] [اشاره]«9» اینکه مستقصی در جای خود بیاید- ان شاء اللّه. قوله: وَ لِتُکَبِّرُوا اللّه‌َ عَلی ما هَداکُم، در او دو قول گفتند: قولی آن که تا [خدای را تعظیم] [اشاره]«10» کنی و اجلال، بر آن هدایت و بیان که شما را کرد در دین، و توفیق که داد در روزه ماه رمضان، و تخصیص که [کرد شما را به اینکه] [اشاره]«11» ماه، دون ---------------------------------- - (1). سوره انعام (6) آیه 75. (2). مج، وز: و لتکون. (3). همه نسخه بدلها که. (4). دب: و اقضا. (5). مب: تمام کنید. (11- 10- 9- 7- 6). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها بجز مر: با. صفحه : 39 سایر امم. و بیشتر علما گفتند: مراد تکبیر شب عید است عقیب چهار نماز: شام و خفتن و بامداد و نماز عید«1» فطر بگوید: اللّه اکبر اللّه اکبر لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر و للّه الحمد علی ما هدانا و له الشّکر علی ما أولانا، [و بنزدیک] [اشاره]«2» شافعی: اللّه اکبر، سه بار باید گفتن از آنگه که ماه بینند«3» تکبیر کنند«4» تا آنگه که امام به نماز عید بیرون آید [228- پ] [اشاره]. [چون امام] [اشاره]«5» به در آید، به تکبیر او تکبیر باید کردن«6» و در عید اضحی عقیب ده نماز در شهرها، و«7» پانزده نماز در منا اوّلش نماز پیشین«8»، و آخرش آنگه که«9» عدد تمام شود«10». مسأله«11» چند در احکام روزه با اختلاف فقها که گفته نشده است آن جا«12»: بدان که قضای ماه رمضان هم متتابع روا بود هم متفرّق، و تتابع اولیتر بود، و مذهب شافعی و مالک هم چنین است، و مذهب اهل عراق آن است که: او مخیّر است، و ترجیحی نگفتند هر که او روزه ماه رمضان تباه کند به جماع، قضا و کفّارت واجب بود او را، و مذهب ابو حنیفه و شافعی هم اینکه است، و کفّارت مرتّب است بنزدیک ما و ابو حنیفه و شافعی، و بنزدیک مالک مخیّر است، و بعضی اصحاب ما چنین گفتند. و آن کس که روزه به اکل و شرب تباه کند، بنزدیک ما قضا و کفّارت واجب بود او را، و بنزدیک ابو حنیفه و مالک. شافعی گفت: بر او قضا بود، کفّارت نبود، و چون به نسیان کند اینکه افطار بر او هیچ نباشد عندنا و عند عامّة الفقهاء«13». و مالک گفت: بر او قضا بود، و هر که او جنب در روز آید«14» بقصد، بی ضرورتی، قضا و کفّارت لازم آید او را. إبن حی‌ّ گفت: بر او قضا بود بر سبیل استحباب، و جمله فقها گفتند: بر او هیچ نباشد«15» اگر قی بر او غلبه کند بر او هیچ نباشد، اگر قصد کند تا بر آرد بر او قضا بود. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها در عید. (5- 2). اساس افتادگی دارد، با توجّه به مج افزوده شد. (3). دب، آج، لب، فق، به ببینند، مب: به ببیند. (4). مر: گویند. (6). همه نسخه بدلها هذا عند الشّافعی. (7). همه نسخه بدلها عقیب. [.....] [اشاره] (8). مب عید بود. (9). دب، فق، مر: آن که. (10). دب: کند. (11). وز، آج، لب: مسئله‌ای. (12). مب، مر: اینکه جا. (13). مر: نزد ما و نزد عامّه فقها. (14). مر: جنب آید در روزه. (15). دب و. صفحه : 40 ابو حنیفه و مالک و شافعی هم اینکه گفتند، و اوزاعی گفت: ابو حنیفه و مالک و شافعی هم اینکه گفتند، و اوزاعی گفت: اگر بی قصد او باشد قضاست بر او، و اگر بقصد کند قضا و کفّارت. و هر که او چیزی نا خوردنی چون سنگی ریگی و مانند اینکه فرو برد بقصد بر او قضا و کفّارت باشد بنزدیک ما و مالک و اوزاعی، و اهل عراق گفتند: بر او قضا بود بی کفّارت«1». إبن حی‌ّ گفت: بر او نه قضا بود«2» نه کفّارت. و امّا دیوانه و مغمی علیه چون جمله ماه چنین باشند پس از آن بهتر شوند، برایشان نه قضا بود«3» نه کفّارت، برای آن که ایشان به فقد عقل از«4» تکلیف خارجند، و اوزاعی همچنین گفت«5»، و اهل عراق در مجنون گفتند: بر او قضا نیست اگر همه ماه دیوانه باشد، و اگر در میانه«6» ماه به شود جمله ماه را قضا باید کردن. و در مغمی علیه گفتند: حکم او حکم بیمار است، و شافعی هم اینکه گفت در مغمی علیه، و گفت: بر دیوانه قضا نیست به هیچ وجه. امّا آبستن و شیر دهنده و مرد سخت پیر، حکم ایشان بگفتیم که بنزدیک ما چیست، و اهل عراق گفتند: برایشان قضا بود و کفّارت. و صدقه نباشد بر ایشان، [همچنین] [اشاره]«7» که در بیمار«8» گفتند، اعنی در حامل و مرضع. و مالک در حامل گفت«9»: بر او قضاست بس، و در مرضع گفت: قضا باز دارد، [به] [اشاره]«10» هر روز مدّی طعام بدهد. و شافعی گفت: هر دو را قضا بود و فدیه به مدّی طعام«11»، و اینکه قول موافق مذهب ماست، و قولی دگر هست شافعی را مثل قول مالک«12»، مرد پیر که روزه نتواند داشتن روزه بگشاید و به هر روز نیم صاع طعام بدهد، بنزدیک اهل عراق، و اینکه موافق مذهب ماست، و شافعی گفت: هر روزی را مدّی دهد، و اینکه نیز موافق مذهب ماست«13»، چون از نیم صاع عاجز باشد«14». و مالک گفت: افطار ---------------------------------- - (2- 1). دب، آج، لب، فق، مب و. (4- 3). همه نسخه بدلها جمله. (5). همه نسخه بدلها: اوزاعی، را موافق است در اینکه مسأله. (6). دب، مر: میان: مب: نیمه. (10- 7). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). آج، لب، فق، مب: بیماری. [.....] [اشاره] (9). لب، فق که. (11). همه نسخه بدلها: بمدّ من طعام. (12). همه نسخه بدلها و در هر. (13). وز: ما نیست. (14). مب: آید. صفحه : 41 کند و لا شی‌ء علیه. قوله عزّ و علا:

[سوره البقرة (2): آیات 186 تا 189]

[اشاره]

وَ إِذا سَأَلَک‌َ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیب‌ٌ أُجِیب‌ُ دَعوَةَ الدّاع‌ِ إِذا دَعان‌ِ فَلیَستَجِیبُوا لِی وَ لیُؤمِنُوا بِی لَعَلَّهُم یَرشُدُون‌َ (186) أُحِل‌َّ لَکُم لَیلَةَ الصِّیام‌ِ الرَّفَث‌ُ إِلی نِسائِکُم هُن‌َّ لِباس‌ٌ لَکُم وَ أَنتُم لِباس‌ٌ لَهُن‌َّ عَلِم‌َ اللّه‌ُ أَنَّکُم کُنتُم تَختانُون‌َ أَنفُسَکُم فَتاب‌َ عَلَیکُم وَ عَفا عَنکُم فَالآن‌َ بَاشِرُوهُن‌َّ وَ ابتَغُوا ما کَتَب‌َ اللّه‌ُ لَکُم وَ کُلُوا وَ اشرَبُوا حَتّی یَتَبَیَّن‌َ لَکُم‌ُ الخَیطُ الأَبیَض‌ُ مِن‌َ الخَیطِ الأَسوَدِ مِن‌َ الفَجرِ ثُم‌َّ أَتِمُّوا الصِّیام‌َ إِلَی اللَّیل‌ِ وَ لا تُبَاشِرُوهُن‌َّ وَ أَنتُم عاکِفُون‌َ فِی المَساجِدِ تِلک‌َ حُدُودُ اللّه‌ِ فَلا تَقرَبُوها کَذلِک‌َ یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ آیاتِه‌ِ لِلنّاس‌ِ لَعَلَّهُم یَتَّقُون‌َ (187) وَ لا تَأکُلُوا أَموالَکُم بَینَکُم بِالباطِل‌ِ وَ تُدلُوا بِها إِلَی الحُکّام‌ِ لِتَأکُلُوا فَرِیقاً مِن أَموال‌ِ النّاس‌ِ بِالإِثم‌ِ وَ أَنتُم تَعلَمُون‌َ (188) یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الأَهِلَّةِ قُل هِی‌َ مَواقِیت‌ُ لِلنّاس‌ِ وَ الحَج‌ِّ وَ لَیس‌َ البِرُّ بِأَن تَأتُوا البُیُوت‌َ مِن ظُهُورِها وَ لکِن‌َّ البِرَّ مَن‌ِ اتَّقی وَ أتُوا البُیُوت‌َ مِن أَبوابِها وَ اتَّقُوا اللّه‌َ لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ (189) [229- ر] [اشاره]

[ترجمه]

[و چون] [اشاره]«1» پرسند تو را بندگان من از من، من نزدیکم پاسخ کنم دعای«2» خواننده را چون بخواند مرا گو اجابت کنی مرا و بگروی به من تا همانا رشید شوید«3». حلال کردند شما را در شبهای روزه نزدیکی«4» با زنانتان، ایشان پوشش شمااند و شما پوشش ایشان«5»، دانست خدای که شما بودید خیانت کردید«6» نفسهای خود را، توبه پذیرفت بر شما و عفو کرد از شما، اکنون نزدیکی کنید«7» ایشان را و طلب کنید«8» آنچه خدای نوشت شما را، و بخورید«9» و بیاشامید«10» تا پدید آید شما را رسن سفید«11» از رسن سیاه از صبح، پس تمام کنید«12» روزه تا به شب و نزدیکی مکنید ایشان را«13» و شما معتکف«14» در مسجدها، اینکه حدهای خداست پیرامن«15» آن مگردید«16»، همچنین بیان بکند خدای آیتهاش برای مردمان تا ایشان پرهیزگار شوند. ---------------------------------- - (1). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج افزوده شد. (2). آج، لب، فق: دعوت. (3). آج، لب، فق: شوی/ شوید. (4). مج، وز: نزدیک. (5). آج، لب، فق: ایشانی/ ایشانید. (8- 6). آج، لب، فق: کردی/ کردید. (12- 7). آج، لب، فق: کنی/ کنید. (9). آج، لب، فق: بخوری/ بخورید. (10). وز: باز خورید، آج، لب، فق: باز خوری. [.....] [اشاره] (11). وز، آج: سپید. (13). آج، لب: نکنی با زنان. (14). مج، وز، آج، لب شوید. (15). وز، لب: پرامن. (16). وز: مگروید. صفحه : 42 و مخوری مالهایتان میان شما به ناحق، و فرو گذاری«1» آن را به حاکمان تا بخوری«2» [بهره] [اشاره]«3» از مالهای مردم به بزه، و شما دانی. می‌پرسند تو را از ماههای [نو] [اشاره]«4»، بگو که آن وقتهاست مردمان را و حج‌ّ را، و نیست نیکوی به آن که در خانه‌ها شوید از پشتهای آن، و لکن نیکوکاری«5» آن است که از خدای بترسی و آیید به خانه‌ها«6» از درهای آن، و بترسید«7» از خدای تا همانا شما ظفر یابید«8». قوله تعالی: وَ إِذا سَأَلَک‌َ عِبادِی عَنِّی، عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آیت آن بود که جهودان گفتند: یا محمّد؟ خدای دعای ما چگونه شنود! و تو می‌گویی از اینکه جا تا به آسمان پانصد ساله راه است، و کثافت هر آسمانی پانصد ساله راه، و همچنین هفت آسمان است، خدای تعالی«9» آیت فرستاد. حسن بصری گفت: سبب نزول آیت آن بود که مردی بیامد و رسول را گفت [229- پ] [اشاره]: یا رسول اللّه؟ اقریب ربّنا فنناجیه أم بعید فننادیه، خدای ما به ما نزدیک است تا با او مناجات کنیم! یا دور است تا به آواز بلندش خوانیم، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، گفت: یا محمّد؟ چون بندگان تو را از من پرسند. در آیت حذفی و اضماری هست «فقل لهم»، بگو ایشان را که من نزدیکم نه به مسافت بل به علم و قدرت آنچه تو از من دور پنداری از روی عالمی من به آن نزدیکم، چنان دانم که آن کس که«10» نزدیک«11» باشد، و آن که از من بگریزد و دور شود گمان برد که از من دور است، او در قبضه قدرت من است، چنان که از شما یکی کسی را در دست«12» ---------------------------------- - (1). مج، وز: گیارید. (2). آج، لب، فق: تا نخوری. (4- 3). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (5). مج، وز، آج، لب، فق: نیکوی. (6). اساس: بخانها/ به خانه‌ها. (7). آج، لب: بترسی/ بترسید. (8). مج، وز، آج، لب و بقا اینکه چهار آیت است. (9). مب، مر اینکه. (10). آج، لب، فق، مب، مر: چنان که آن کس که. [.....] [اشاره] (11). مب من. (12). دب: چنان که یکی از شما کسی را دوست. صفحه : 43 دارد. پس مراد به قرب نه قرب مسافت است که آن از صفات اجسام است، بر خالق اجسام روا نبود او خالق مکان است، و خالق مکان در مکان نباشد، «کان و لا مکان فخلق المکان و لم یتغیّر عمّا کان». در خبر می‌آید که: در عهد بعضی صحابه حبری از احبار جهودان بیامد و از او بپرسید که: اخبرنی عن اللّه اینکه هو، مرا«1» خبر ده تا خدای کجاست! او گفت: فی السّماء علی العرش، در آسمان است بر عرش. جهود گفت: فأری الارض منه خالیة، پس زمین از او خالی باشد، و او در مکانی بود دون مکانی؟ گفت: اینکه کلام زنادقه است، دور شو از پیش من، و الّا بفرمایم تا گردنت بزنند. جهود بیرون آمد و بر اسلام استهزا می‌کرد. امیر المؤمنین«2»- علیه السّلام- از پیش او برافتاد«3»، گفت: یا اخا الیهود؟ به من رسید آنچه پرسیدی و آنچه جواب«4» دادند. جواب از من بشنو، گفت: بگو. گفت: «أین» عبارت باشد از مکان، و کان الله و لا مکان ، و خدا بود و مکان نبود. أین الأین فلا أین له ، مکان به مکان کرد و او را مکان نیست، 5» جل ان یحویه مکان و هو فی کل مکان بغیر مماسة و لا مجاورة یحیط علما بما فیها و لا یخلو« شی‌ء منها من تدبیره ، او از آن متعالی است که در مکانی باشد، و هیچ مکان از او خالی نیست نه به مماسّت«6» و مجاورت، بل به معنی علم، و من خبر دهم تو«7» را به آنچه در کتاب شما هست، اگر بدانی که من راست می‌گویم ایمان آری«8»! گفت: بلی. گفت: نه در توریت هست که روزی موسی- علیه السّلام- نشسته بود، چهار فرشته بر«9» او حاضر شدند. موسی از ایشان بپرسید که: من أین أقبلتم! یکی گفت: از اقصی مشارق«10» زمین می‌آیم من عند اللّه. و یکی گفت: من از اقصی مغارب زمین می‌آیم من عند اللّه، و یکی گفت: از آسمان هفتم می‌آیم من عند اللّه، و یکی گفت: از زمین ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: گفت مرا. (2). فق علی، مب علی بن ابی طالب. (3). دب: فرا او رسید، فق: در پیش او افتاد، مب: بدو دچار شد. (4). همه نسخه بدلها: جوابت. (5). مج، وز، لب، فق، مب، مر: یخلوا. (6). همه نسخه بدلها و نهبه. (7). مج: شما. (8). آری/ آرید. (9). مج، وز: پیش، مر: نزد. (10). دب: شرق. صفحه : 44 هفتم می‌آیم من عند اللّه. موسی- علیه السّلام- گفت: سبحان من لا یخلو«1» منه مکان و لا یکون الی مکان اقرب منه الی مکان. جهود گفت: گواهی دهم که حق آن است که تو می‌گویی، و تو به جای پیغمبر اولیتری از دیگران. قرب در حق‌ّ قدیم تعالی به اینکه معنی باشد. قوله: أُجِیب‌ُ دَعوَةَ الدّاع‌ِ إِذا دَعان‌ِ«2»، دعای دعا کننده را اجابت کنم چون مرا بر خواند. اگر چه در ظاهر کلام شرط مصلحت نیست، امّا قول«3» در ضمن کلام به مصلحت مشروط باشد، اگر صلاح دانم تا سؤال سایل را مادّه منقطع شود، که ما بسیار کس را می‌بینیم که دعا می‌کنند«4» و اجابت نیست دعای ایشان را، گوییم: برای آن که اینکه وعده مطلق نیست، بل مشروط است بانتفاء المفسدة. اگر گویند: چون دعا را اجابت نخواهد بودن، آیت را چه فایده بود! گوییم: فایده آیت حث‌ّ و تحریض به شرط خود«5»، اللّهم‌ّ افعل [230- ر] بی کذا و کذا ان کان فیه صلاحی، و برای اینکه دعوات ائمّه«6»- علیهم السّلام- مشروط است به اینکه شرط: و لا حاجة من حوائج الدّنیا و الاخرة لک فیها رضی ولی«7» فیها صلاح الّا قضیتها، و اگر به لفظ نگوید باید که در نیّت بود. اگر گویند: آنچه مصلحت به آن تعلّق دارد، لا بدّ خدای تعالی خود آن بکند، چه فایده باشد در دعا کردن! گوییم از اینکه دو جواب است: یکی آن که دعا عبادتی است از جمله عبادات، من قوله- علیه السّلام: الدعاء عبادة «8»، و از جمله آن دعوات قوله تعالی: قال‌َ«9» وَ ثَمُودَ الَّذِین‌َ جابُوا الصَّخرَ بِالوادِ«5»، ای قطعوا. و اجتاب«6» الظّلام اذا قطعه و انجاب السّحاب اذا انقطع و انقشع، برای آن که به جواب سؤال سایل منقطع شود، و گفتند: برای آن که طمع سایل منقطع شود، امّا به انجاح و امّا به یأس. و «دعا»، خواندن باشد که: یا فلان، و طلب فعل باشد- چنان که بگفتیم. ---------------------------------- - (1). دب: إبن اخشید. (2). همه نسخه بدلها برای استصلاح را. (3). مج: یعنی. (4). مب، مر: دویم. (5). سوره فجر (89) آیه 9. (6). مج: ندارد. [.....] [اشاره] صفحه : 46 فَلیَستَجِیبُوا لِی، با «واو» و «فا» تسکین «لام» امر نیکوتر بود از تحریکش، و با «ثم‌ّ» تحریک نیکوتر باشد. ابو عبیده گفت: استجاب و أجاب بمعنی واحد، و انشد لکعب«1» بن سعد الغنوی‌ّ: و داع دعایا [من یجیب إلی النّدی] [اشاره]«2»

فلم یستجبه عند ذاک مجیب و مبرّد فرق کرد و گفت: در استجابت اذعانی«3» و گردن نهادنی«4» هست، و در اجابت نیست، از اینکه کار اجابت ما خدای را به لفظ استجابت است که: استَجِیبُوا لِلّه‌ِ وَ لِلرَّسُول‌ِ«5». و «لعل‌ّ» به معنی «کی»«6» با [شد، تا شما] [اشاره]«7» را شد شوی، و به معنی رجا و طمع بود، لکن نه از خدای، بل که از مکلّف. و الرّشد اصله اصابة الخیر و هو [ضدّ الغی‌ّ، و فلان لرشدة] [اشاره]«8»، و فلان لغیّة ای لزنیة و الرّشاد اصابة الرّشد، و الرّشد لغة فیه«9». و بعضی مفسّران گفتند: مراد به دعا [در آیت] [اشاره]«10»، [230- پ] طاعت است، و مراد به اجابت ثواب، و معنی آن است که: هر که طاعت من دارد ثوابش دهم. ابو سعید خدری‌ّ روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: هیچ مسلمان نباشد که خدای را بخواند به دعایی که در او قطیعه رحمی«11» نبود و بزه‌ای نبود الّا«12» خدای تعالی از سه خصلت یکی بدهد او را، امّا تعجیل اجابت، و امّا ذخیره آخرت به از آن، و امّا صرف کند از او سوئی«13» و بدی مانند آن چیز«14» که او خواسته باشد در دعا. گروهی دگر گفتند: هیچ دعا«15» نبود الّا آن را از خدای تعالی اجابت بود، یعنی پاسخ خدای جواب آن باز دهد به حسب مصلحت به «نعم» او «لا». ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها بجز دب. انشد الکعب. (10- 8- 7- 2). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مر: استجاب دعا. (4). آج، لب، فق، مب: گردن نهادن. (5). سوره انفال (8) آیه 24. (6). دب: که. (9). همه نسخه بدلها: لغة فی الرّشد. (11). مج، وز: قطیعت رحمتی. (12). مب، مر که. (13). مج، وز، آج، لب: سوء. (14). مج، وز، آج، لب، فق: خیر. (15). مب: دعایی. صفحه : 47 امّا انجاح مطلوب تبع«1» مصالح بود، و اینکه نیز وجهی باشد در آیت. عبد اللّه عمر روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: 2» من فتح له باب فی الدّعاء فتحت له ابواب الاجابة«، هر که در دعا بر او بگشایند، در اجابت بر او گشاده بود. و خدای تعالی وحی کرد به داود که«3»: ظالمان را بگو تا دعا نکنند و مرا نخوانند که من بر خود واجب کرده‌ام که هر که مرا بخواند اجابتش کنم، و اجابت ظالمان به لعنت کنم، و اینکه اخبار مقوّی اینکه وجه است که گفتیم. وجهی دگر«4» در آیت آن است که: خدای تعالی نگفت که من در حال اجابت کنم، اجابت باشد و لکن متراخی از دعا برای آن که بنده«5» بود که خدای تعالی آواز او بر درگاه خود دوست دارد، چنان که محمّد بن المنکدر روایت کند از [جابر] [اشاره]«6» عبد اللّه انصاری که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: بنده باشد که خدای را می‌خواند، و خدای او را دوست دارد، جبریل را گوید«7»: یا جبریل؟ حاجت او روا کن، و لکن بدو مده«8» تا فلان وقت که من می‌خواهم تا آواز او بر درگاه من می‌باشد. و بنده«9» باشد که از خدای حاجتی خواهد، خدای تعالی گوید جبریل را که: حاجت او روا کن معجّل«10» و بدو ده تا برود، و نیز مرا نخواند که من آواز او دوست نمی‌دارم. بعضی دگر گفتند: دعا را شرایطی هست که هر که دعا به شرط خود کند به اجابت مقرون باشد، و چون«11» شرایط آن به جای نیارد آن دعا را اجابت نبود«12». و شرط دعا آن است که دعا کننده اوّل حمد و ثنای خدای گوید«13»، و صلوات«14» بر محمّد و آل محمّد دهد«15» که رسول- علیه السّلام- گفت: ما من دعاء الّا بینه و بین ---------------------------------- - (1). لب، فق، مب، مر و. (9- 2). مر یعنی. [.....] [اشاره] (3). همه نسخه بدلها: به داوود علیه السّلام: یا داود. (4). دب، فق، مب، مر: دیگر. (5). فق: بنده/ بنده‌ای. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها خدای تعالی. (8). وز: بدو مره، دب، لب، فق، مب، مر: بدومدت. (10). مب، مر: تعجیل. (11). همه نسخه بدلها: و هر که. (12). مر: نکند. (13). مب: خدای تعالی بگوید. (14). مج، وز، دب: آنگه صلات. (15). فق، مب: فرستد. صفحه : 48 الله‌السّماء حجاب،} هیچ دعا نیست و الّا از میان«1» آن دعا و آسمان حجابی هست، چون بنده دعا کند و در مقدّمه دعا بر من صلوات نفرستاده باشد، دعا به آن حجاب برود و بر گردد، و چون در مقدّمه دعا بر من صلوات فرستد آن صلوات از پیش«2» می‌رود و حجابها می‌درد، و آسمانها می‌برد، و دعا بر اثر آن می‌رود تا به زیر عرش، آنگه توقیع اجابت پدید آید«3». و امیر المؤمنین«4»- علیه السّلام- گفت: هیچ دعا مکنی تا در اوّل بگویی«5» که: صل‌ّ علی محمّد و آل محمّد، و افعل بی کذا و کذا، و او همه چنین کردی. گفتند: چرا یا امیر المؤمنین! گفت: برای آن که اینکه دعا که«6» صلات«7» است لا بدّ«8» به اجابت مقرون بود [231- ر] [اشاره]، و خدای تعالی شرم دارد«9»، و شرم او کرم او بود که بنده از او دو حاجت خواهد«10»، یکی اجابت کند و یکی نکند. و در خبر می‌آید که: چون بنده خود را دعا گوید«11» و مسلمانان را با خود در دعا اضافه نکند، خدای تعالی گوید: ملائکتی«12»، فرشتگان من؟ بنده من پندارد که سؤال از بخیلی می‌کند«13»، چون حاجت خود رها کند و در دعای مسلمانان گیرد، فرشتگان گویند: بدأ اللّه بک، خدای ابتدای اینکه خیر به تو کناد، پس اولیتر«14» آن که دعای فرشتگان برای تو بود که دعای ایشان به اجابت نزدیکتر باشد. ابراهیم ادهم را گفتند: ما«15» بالنا نذعو«16» فلا نجاب«17»، چرا ما دعا می‌کنیم«18» اجابت نمی‌آید! گفت: برای آن که شما خدای را بشناختی«19»، و طاعتش نمی‌داری، و ---------------------------------- - (1). مج، وز: از میانه. (2). همه نسخه بدلها: بر من. [.....] [اشاره] (3). اساس: می‌یابد، با توجّه به افتادگی اساس و دوباره نویسی نسخه، بر اساس مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). فق، مر علی، مب علی‌ّ بن ابی طالب. (5). مر: نگویید، مب: الّا که در اوّل آن بگویید، دب، آج: نگویی، لب: بگو. (6). مب: دعایی که با. (7). آج، لب، فق، مب: صلوات. (8). مب: البتّه. (9). مب: می‌دارد. (10). مب و. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دعا کند. (12). مب ای. (13). مب، مر و. (14). مر: اولی. (15). آج، لب، فق، مب، مر: و ما. (16). مج، وز: ندعوا، آج، مر: ندعوه، لب، فق، مب: یدعوه. [.....] [اشاره] (17). همه نسخه بدلها بجز وز: یجاب. (18). مج، لب: می‌کنم. (19). مب، مر: بشتافتید. صفحه : 49 پیغامبر را بشناختی و متابعت او نکردی، و قرآن بدانستی«1» و بر آن کار نمی‌کنی«2»، و نعمت خدای می‌خوری«3» و شکرش نمی‌گزاری«4»، و بهشت بدانستی«5» و طلب نکردی«6»، و دوزخ بشناختی«7» و از او بنگریختی«8»، و شیطان را بشناختی«9» و مخالفتش نکردی«10»، و مرگ را بشناختی«11» و ساز او بنکردی، و مردگان را بنگریدی«12» و عبرت برنگرفتی«13»، و عیب خود رها کردی«14» و به عیب«15» مردم مشغول شدی، دعای شما را کی اجابت کنند؟ قوله: أُحِل‌َّ لَکُم لَیلَةَ الصِّیام‌ِ الرَّفَث‌ُ إِلی نِسائِکُم، مفسّران گفتند: سبب نزول آیت آن بود که در بدایت فرض صیام حق تعالی چنان فرمود که: چون روزه‌دار روزه بگشادی، طعام و شراب و جماع چندانی روا بودی او را که نماز خفتن بکردندی«16»، چون از آن وقت بگذشتی حرام شدی تا بر دگر شب نماز شام، و اگر بخفتی پیش از آن که افطار کردی- و آن وقت مضیّق بگذشتی- همچنین روا نبودی او را از اینکه معنی چیزی تا بر دگر شب. شبی از شبهای ماه رمضان بعضی صحابه نماز خفتن با رسول- علیه السّلام- بکرد«17»، و گفتند: عمر خطّاب بود«18»- و با خانه شد، نفس او را مطالبت کرد به خلوت حلال خود و وقت رفته بود«19». او خلوت کرد، چون فارغ شد غسل کرد، پشیمانیی سخت او را دریافت، بامداد برخاست«20» و بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ من به شکایت اینکه نفس خاطئه پیش تو آمده‌ام. رسول- علیه السّلام- گفت: چه افتاد! ---------------------------------- - (5- 1). مب، مر: بدانستید. (2). مب، مر: نمی‌کنید. (3). مب، مر: می‌خورید. (4). مب، مر: نمی‌گذارید، وز، دب، آج، لب، فق: نمی‌گذاری. (10- 6). مب، مر: نکردید. (11- 9- 7). مب، مر: بشناختید. (8). مب: نگریختید، مر: بنگریختید. (12). وز: بنکندی، مج: بنکدی، دب: دفن کردی، آج، لب، فق: دیدی، مب، مر: دیدید. (13). مب، مر: نگرفتید. (14). مب، مر: کردید. (15). دب: عیوب. [.....] [اشاره] (16). مج: نکردی. (17). آج، لب، فق، مر: بکردند، مب: گزاردند. (18). وز رضی اللّه عنه. (19). مب: گذشته بود. (20). دب، آج، لب، فق، مب، مر: برخواست. صفحه : 50 قصّه باز گفت. رسول- علیه السّلام- گفت: خطا کردی. جماعتی دیگر برخاستند و گفتند: یا رسول اللّه؟ ما را هم اینکه حادثه افتاد، و لکن شرم داشتیم که اینکه حدیث در مجلس تو بگوییم، هیچ رخصتی هست ما را! رسول- علیه السّلام- گفت: رخصت به دست من نیست، خدای تعالی از کرمش اینکه حکم از ایشان برگرفت، و اینکه آیت فرستاد، و مباح کرد ایشان را مقاربت کردن با حلال خود در شبهای ماه رمضان، گفت: حلال کردند شما را شب روزه. و نصب او بر ظرف است، ای فی لیلة الصّیام، و کوفیان گفتند: منصوب است بعدم الخافض. الرَّفَث‌ُ إِلی نِسائِکُم، «رفث» کنایت است از جماع. عبد اللّه عبّاس گفت: ان‌ّ اللّه [حیی‌ّ] [اشاره]«1» کریم، خدای تعالی شرمگن«2» است، یعنی کریم است. اینکه لفظ مصرّح نگفت به کنایت گفت هر جا«3» که گفت، یک جا مباشرت گفت، و یک جا ملامست، و یک جا افضا و یک جا دخول و یک جا رفث. دگر خواست تا تو را ادب آموزد تا اینکه لفظ [بر زبان] [اشاره]«4»، [231- پ] نرانی، چه در عرف مستهجن است. دگر آن که عرب اینکه کنایات گفته‌اند، و قرآن به لغت ایشان فرود آمد، و اینکه همه کنایات است از جماع، قال الشّاعر: فظلنا هنالک فی نعمة

و کل‌ّ اللّذاذة الّا الرّفث ای غیر الجماع. قتیبی«5» گفت: رفث افصاح و تصریح باشد به ذکر آنچه کنایت باید کردن از او از ذکر نکاح، و اصل او فحش باشد و کلام قبیح، و قال العجّاج: و رب‌ّ اسراب حجیج«6» کظّم

عن اللّغا و رفث التّکلّم زجّاج گفت: رفث کلمتی است جامع هر مراد را که مردان را باشد از زنان، قال الشّاعر: ---------------------------------- - (4- 1). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: شرمگین. (3). همه نسخه بدلها: کجا. (5). آج، لب: متیمی، دب: قتبنی، فق: میتمی، مب: میثمی، مر: مشعبی. (6). اساس: حجیم، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها و منابع لغت و شعر تصحیح شد. صفحه : 51 و یرین من انس الحدیث زوانیا

و بهن‌ّ عن رفث الرّجال نفار و در حرف«1» عبد اللّه مسعود هست: الرّفوث، هُن‌َّ لِباس‌ٌ لَکُم وَ أَنتُم لِباس‌ٌ لَهُن‌َّ، اینکه هم از کنایات ملیح است، گفت: ایشان لباس شمااند و شما لباس ایشان«2»، یعنی ملتبس شوی«3» به یکدیگر و ملتوی، کما قال الشّاعر: فأصبحت أنّی تأتها تلتبس بها

کلا مرکبیها تحت رجلک شاجر و گفتند«4»: وجه تشبیه از اینکه جاست که چون وقت خواب برهنه شوند بشره هر یک از ایشان ملاقی باشد بشره صاحبش را به منزله لباس، قال النّابغة الجعدی‌ّ: اذا ما الضّجیع ثنی جیدها«5»

تثنّی فکانت«6» علیه لباسا ربیع انس گفت: مراد آن است: هن‌ّ لحاف لکم و انتم لحاف لهن‌ّ، و لحاف جامه خواب باشد. بعضی دگر از مفسّران گفتند: مراد از لباس سکن«7» است، چنان که در شب گفت: وَ جَعَلنَا اللَّیل‌َ لِباساً«8»، ای سکنا، هر یکی از ایشان سکن صاحبش باشد که دل او به او ساکن شود، دلیلش قوله تعالی: وَ جَعَل‌َ مِنها زَوجَها لِیَسکُن‌َ«9»عَلِم‌َ اللّه‌ُ أَنَّکُم کُنتُم تَختانُون‌َ أَنفُسَکُم، خدای دانست که شما با خود خیانت کرده‌ای«2» یعنی بالجماع بعد العشاء الاخرة، به آن که از پس نماز خفتن با زنان خود [خلوت] [اشاره]«3» کرده‌ای«4» و«5» شما را از آن نهی کرده بودند و اینکه هم کنایتی نیکوست، برای آن که آن کس که با کسی خیانتی کند نقصانی کند غیر خود را«6» برای منفعت خود، ایشان در اینکه باب نقصان حظّ خود کردند از ثواب، خدای تعالی آن را خیانت خواند، پس آنگه چنان پوشیده داشتند تا از خود پنداشتی«7» پوشیده می‌دارند«8»، چنان که خاین خیانت«9» پوشیده دارد، حق تعالی به خیانت کنایت کرد از اینکه [دو معنی] [اشاره]«10». فَتاب‌َ عَلَیکُم وَ عَفا عَنکُم، اکنون چون توبه کردی«11»، خدای تعالی توبه شما قبول کرد و عفو بکرد شما را«12»، اینکه دلیل است بر آن که قبول توبه بر خدای تعالی واجب نیست، و اسقاط عقاب نه بر سبیل وجوب است عند آن که عقیب«13» قبول توبه، لفظ عفو گفت، و آن را که اسقاط [232- ر] عقاب او واجب باشد در حق‌ّ او لفظ عفو نیکو نباشد. فَالآن‌َ، اکنون، اینکه عبارت است از حال، اعنی آن وقت که در او باشی، و هو الزّمان بین الزّمانین، وقتی باشد از میان دو وقت ماضی و مستقبل، آن را هم حال خوانند و هم حاضر در عبارت نحویان. بَاشِرُوهُن‌َّ، اکنون مباشرت کنی با ایشان، ---------------------------------- - (2- 1). مب: کردید، مر: کرده‌اید. (10- 3). اساس: افتادگی دارد: با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (11- 4). مب، مر: کردید. [.....] [اشاره] (5). مب حال آن که. (6). همه نسخه بدلها: نقصانی کند مال او را. (7). مب: نیز گویا. (8). مر: می‌داری. (9). آج، لب، مب، مر را. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر از اپن و. (13). آج، لب، فق: عقب، مب: زیرا که در عقب. صفحه : 53 لفظ امر است و مراد اباحت، چنان که گفت: وَ إِذا حَلَلتُم فَاصطادُوا«1» ...، و قوله: فَإِذا قُضِیَت‌ِ الصَّلاةُ فَانتَشِرُوا فِی الأَرض‌ِ«2» ...، و اینکه نیز کنایت است از جماع برای آن که بشره هر یکی از ایشان مماس‌ّ بود بشره صاحبش را. و «بشر»«3» بیرون پوست مردم باشد. وَ ابتَغُوا ما کَتَب‌َ اللّه‌ُ لَکُم، و طلب کنی آنچه خدای نوشته است شما را. و «بغی» طلب باشد، یقال: بغی الشّی‌ء بغیا، و البغاء الزّناء، و البغی الطّلب لما لیس لک، و از اینکه جا«4» خروج را بر امام حق بغی خواند«5». و ابتغاء، افتعال باشد از اینکه بنا. بیشتر مفسّران گفتند: مراد فرزند است، یعنی غرض نباید«6» که قضای شهوت بود«7»، باید که غرض تناسل بود. إبن زید گفت: ما احل‌ّ اللّه لکم من الجماع، قتاده گفت: ما رخّص اللّه لکم فیه، یعنی آنچه خدای رخصت داد شما را در آن. معاذ جبل گفت: یعنی شب قدر«8»، و آنچه به ظاهر آیت لایق است قول آن کس است که گفت: مراد طلب فرزند است، و رسول- علیه السّلام- گفت: 9» تناکحوا تکثروا فانّی اباهی بکم الامم یوم القیامة حتّی« بالسّقط. و انس مالک روایت کند که زنی«10» نام او حولاء- و او زنی بود عطّاره- یک روز در نزدیک عایشه آمد، گفت: یا أم‌ّ المؤمنین؟ بدان که من زن مردی‌ام، هر شب که او در آید«11» من خویشتن«12» بیارایم و معطّر کنم بمانند آن شب که مرا پیش او بردند، و به وقت خفتن به بستر او در شوم، و او روی از من بگرداند، و من«13» برای خدای روی از او بنگردانم و تحمّل کنم، گمان من چنان است که او را با من خوش نیست«14»، مرا ---------------------------------- - (1). سوره مائده (5) آیه 2. (2). سوره جمعه (62) آیه 10. (3). همه نسخه بدلها: بشره. (4). مب است که. (5). همه نسخه بدلها: خوانند. (6). وز، مر: نیابد، لب: نیامد، مب: باید. (7). مب: بر او. [.....] [اشاره] (8). آج، لب، فق، مب، مر: شب و روز. (9). آج، لب، فق، مب: و لو. (10). همه نسخه بدلها بود. (11). مر: که او را دیدم، مب خانه. (12). دب، مر راه، مب: خود را. (13). مر از. (14). مب آیا. صفحه : 54 بر اینکه مزد«1» باشد! گفت«2»: بنشین تا رسول خدای در آید. او بنشست، رسول- علیه السّلام- در آمد، بوی عطر«3» شنید، گفت: یا عایشه؟ عطر خریده‌ای یا حولاء عطّاره اینکه جا بوده است! گفت: یا رسول اللّه؟ او حاضر است و می‌خواهد که مسأله«4» پرسد، آنگه حولاء قصّه خود با رسول بگفت. رسول- علیه السّلام- گفت: برو طاعت او دار«5» و فرمان او بر، گفت: یا رسول اللّه؟ هم چنین کنم، و لکن مرا در اینکه چه مژده«6» باشد! رسول- علیه السّلام- گفت: هیچ زنی نباشد که«7» در خانه شوهر چیزی برگیرد و بنهد، و غرض او صلاح شوهر باشد، و الّا خدای تعالی او را حسنه‌ای بنویسد و سیّئه‌ای بسترد«8» و درجه‌ای«9» برفیع کند. و هیچ زن نباشد که از شوهر بار برگیرد، و الّا او را چندان مزد باشد که روزه دار نماز کن را که شب نخسپد، و روز روزه نگشاید و در سبیل خدای جهاد کند. هیچ زن نباشد که او را درد زادن بگیرد«10» و الّا به هر درد او را مزد آن کس دهند که برده«11» آزاد کرده بود، و به هر یک بار که کودک را شیر دهد چنان بود که برده‌ای«12» آزاد کرده«13»، چون«14» کودک را از شیر باز گیرد منادیی از آسمان ندا کند که: ای زن؟ تو را عمل کفایت کردند در گذشته، عمل با پس«15» گیر در آینده. عایشه گفت: زنان را خیر«16» بسیار دادند، شما را که مردانی«17» چیست! رسول- علیه السّلام- بخندید و گفت: هیچ مردی نباشد که دست زن«18» گیرد بر طریق مراوده، و الّا«19» او را حسنه‌ای بنویسند. اگر دست در گردنش کند ده حسنه، اگر بوسه دهد ---------------------------------- - (1). مب: مردی. (2). همه نسخه بدلها: عایشه گفت. (3). مج بوی. (4). آج، لب، فق: مسأله‌ای. (5). دب: کن. (6). مج: مژد، وز، دب، مر: مزد: آج، لب، فق، مب: ندارد. (7). مب: هر زنی که. [.....] [اشاره] (8). دب: بردارد. (9). همه نسخه بدلها او. (10). مج: نگیرد، دب، درد گیرد: مر: نباشد. (11). مج، وز: برده‌ای، دب در راه خدا، مب: بنده. (12). مب، مر: بنده. (13). دب، آج، لب بود. (14). مب، مر: و چون. (15). همه نسخه بدلها: باسر. (16). فق: چیز. (17). دب، مب، مر: مردانید. (18). همه نسخه بدلها: زنش. (19). مب که. صفحه : 55 بیست حسنه، اگر با او نزدیکی کند چندانی ثوابش دهند که از همه دنیا به بود. چون برخیزد که غسل کند، آب بر هیچ موی او نرسد [232- پ] و الّا«1» سیّئتی محو کنند«2» او را، و درجه‌ای بدهندش. و آنچه او را بر آن غسل بدهند به باشد از دنیا و هر چه در اوست، و خدای تعالی به او مباهات کند، با فرشتگان گوید: به بنده من نگری؟ در شبی«3» سرد برخاسته است، برای من غسل می‌کند، گواه کردم شما را که او را بیامرزیدم. قوله: وَ کُلُوا وَ اشرَبُوا، آیت در مردی انصاری آمد، در نامش خلاف کردند. معاذ جبل گفت: نامش ابو صرمه بود. البراء بن عازب گفت: قیس بنی صرمه، عکرمه و سدّی گفتند: ابو قیس بن صرمة بن مالک بن عدی‌ّ النّجّار، و اینکه مرد همه روز کار کرده بود در زمینی که او را بود، در ماه رمضان نماز شام آمد و پاره‌ای خرما آورد، و زن طعامی نساخته بود، تا زن به آن مشغول شد که طعامی سازد، او را خواب غالب شد و بخفت، نماز خفتن در آمد و او روزه بر آبی گشاده بود بس و طعامی نخورده بود. و در ابتدا شرع چنین بود که«4»: پس از نماز خفتن، طعام و شراب و نکاح حرام بودی. مرد بیدار شد و وقت افطار رفته بود«5»، برخاست گرسنه و رنجور، و دست به طعام نیارست کردن از بیم خدای- عزّ و جل‌ّ. بر دگر روزه«6» روزه داشت، سخت رنجور شد و از پای بیفتاد. نماز پیشین رسول- علیه السّلام- او را دید، گفت: یا با قیس«7»؟ تو را چه بود! او قصّه خود بگفت. رسول- علیه السّلام- برای او دلتنگ شد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و تخفیف تکلیف فرمود، گفت: اینکه حکم برگرفتم از آنگه که آفتاب فرو شود طعام و شراب خوری تا آنگه که صبح صادق بر آید، و اینکه را نیز صورت، امر است و معنی«8»، اباحت، حق تعالی کنایت کرد از شب به رسن سیاه، و از صبح به رسن سپید، و شاعر گفت: ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: الّا از او، مب: الّا که از او. (2). مب، مر: کند. [.....] [اشاره] (3). گوید: ببینید که بنده من در شب. (4). همه نسخه بدلها بیان کردیم که. (5). دب: افطار در گذشته بود. (6). همه نسخه بدلها: روز. (7). همه نسخه بدلها: أبا قیس. (8). همه نسخه بدلها: و مراد. صفحه : 56 الخیط الابیض وقت الصّبح منصدع

و الخیط الأسود جوز«1» اللّیل مرکوم و برای آن تشبیه کرد ایشان را به رسن که ممتدّ و کشیده شوند چون رسن، قال ابو دؤاد«2» فی الصّبح: فلمّا أضاءت لنا سدفة«3»

[و لا] [اشاره]«4» من الصّبح خیط أنارا و در تفسیر از رسول- علیه السّلام- نص‌ّ آمد، عدی‌ّ بن حاتم گوید: رسول- علیه السّلام- مرا نماز و روزه بیاموخت و در باب روزه گفت: چون آفتاب فرو شود روزه بگشای، و آنگاه مباح است تو را طعام و شراب خوردن تا آنگه که رسن سپید از رسن سیاه پیدا شود تو را، گفت: من در شب برخاستم و دو رسن پیش خود بنهادم و در او می‌نگریدم، بر من مشتبه بود، گاهی پیدا شدی و گاهی ملتبس، بیامدم و رسول را- علیه السّلام- خبر دادم، بخندید و مرا گفت: یابن حاتم؟ [نمی] [اشاره]«5» دانی که مراد بیاض صبح است از سواد شب. سهل بن سعد«6» گفت: در آیت مِن‌َ الفَجرِ نبود، به اوّل صحابه رسول بیشتر به شب دو رسن پیش خود بنهادندی و اعتبار می‌کردندی، خدای تعالی برای بیان بفرستاد: مِن‌َ الفَجرِ. «من» اوّل شاید که ابتدای [غایت] [اشاره]«7» بود، و شاید که تبیین را بود«8»، امّا دوم جز تبیین را نشاید. و «فجر» انشقاق عمود صبح باشند و ابتدای روشنای او، من قولک: انفجر الماء إذا انبعث و جری، چنان که آب از زمین بر آید و آنگاه برود و پراگنده شود و همچنین سپید و روشن باشد [و پیدا شود] [اشاره]«9» از تیرگی خاک، برای اینکه صبح را «فجر» خوانند. بدان که صبح دو است: یکی کاذب و یکی صادق. صبح اوّل را کاذب گویند، ---------------------------------- - (1). مج: جون، وز: جوسن: مر: جوف، لسان (7/ 299): کون. (2). مج، وز: ابو داود. (3). اساس و همه نسخه بدلها بجز آج: عدوة، با توجّه به صورت تصحیح شده کلمه در آج، و منابع شعر و لغت تصحیح شد. (7- 5- 4). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آج، لب، فق، مب، مر: سهل بن سعید، مج در زیر کلمه افزوده. یعنی ساعدی. (8). ظاهرا تبیین در «من» اوّل بی مورد است. (9). اساس: افتادگی دارد، مج، وز، دب: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 57 و آن روشنایی بود مستطیل بر درازنا ماننده«1» دنبال گرگ، پس از آن تاریک«2» شود، آن را حکمی نیست در شرع، عند آن [233- ر] نماز فریضه نشاید کردن و طعام و شراب خوردن حرام نشود، و برای آنش کاذب خوانند که خویشتن مثلا به صورت چیزی نماید که آن را حکمی باشد و بر حقیقت حکمش نبود، پس پنداری در آنچه می‌نماید دروغ می‌گوید. و دوم«3» صبح صادق باشد، و آن روشنای«4» مستطیر بود، چون بر آید پراگنده شود، آن را در شرع حکم اینکه باشد که عند آن نماز بامداد واجب شود، و روزه‌دار را تناول چیزی کردن که روزه تباه کند حرام شود. سمرة بن جندب روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: لا یمنعکم من السّحور أذان بلال و لا الصّبح المستطیل و لکن‌ّ الصّبح المستطیر، گفت: نباید که بانگ نماز بلال شما را منع کند از سحور خوردن، و نه اینکه صبح به«5» درازنا، و لکن مانع اینکه صبح مستطیر پراگنده بود، و در خبر دلیل است بر آن که بانگ نماز بامداد پیش، از وقت فریضه شاید کردن- تنبیها علی صلاة اللّیل. آنگه بیان وقت افطار کرد، گفت: ثُم‌َّ أَتِمُّوا الصِّیام‌َ إِلَی اللَّیل‌ِ، پس روزه تمام بداری تا به شب. و «الی» در برابر «من» انتهای غایت را باشد، کأنّه قال: من طلوع الفجر الی غروب الشّمس، از آنگاه که صبح صادق بر آید تا آنگاه که آفتاب فرو شود. عبد اللّه بن أوفی«6» گفت: با رسول- علیه السّلام- بودم در بعضی سفرها، و رسول- علیه السّلام- روزه داشت. چون آفتاب فرو شد، مرا گفت: اجدح لی، برای من پاره‌ای پشت‌تر کن. من گفتم: یا رسول اللّه؟ لو امسیت، اگر صبر کنی«7» تا شب در آید. رسول«8» دگر باره گفت: اجدح لی. من گفتم: یا رسول اللّه ان‌ّ علینا نهارا، هنوز روز است. رسول- علیه السّلام- سیوم بار باز گفت. من آنچه فرمود بکردم. مرا گفت: ---------------------------------- - (1). دب: مانند. [.....] [اشاره] (2). اساس به صورت «باریک» هم خوانده می‌شود. (3). مب: دویم. (4). همه نسخه بدلها: روشنایی. (5). همه نسخه بدلها: بر. (6). همه نسخه بدلها: عبد اللّه بن ابی اوفی. (7). همه نسخه بدلها: توقّف کنی. (8). همه نسخه بدلها علیه السّلام. صفحه : 58 چون شب از اینکه جانب در آید و روز از آن جانب بشود و آفتاب فرو شود وقت روزه گشادن باشد، و شب عبارت است من غروب الشّمس الی طلوع الفجر الثّانی. وَ لا تُبَاشِرُوهُن‌َّ وَ أَنتُم عاکِفُون‌َ فِی المَساجِدِ، مجاهد در شاذّ خواند«1»: فی المسجد. و عکوف و اعتکاف مقام باشد بر کاری، یقال: عکف علی کذا و اعتکف و عکف بالمکان اذا أقام به، قال اللّه تعالی: فَأَتَوا عَلی قَوم‌ٍ یَعکُفُون‌َ عَلی أَصنام‌ٍ لَهُم«2» ...، قال الفرزدق وصف القدور: تری حولهن‌ّ المعتفین کأنّهم

علی صنم فی الجاهلیّة عکّف و قال الطّرمّاح«3»: فبات بنات اللّیل حولی عکّفا

عکوف البواکی بینهن‌ّ صریع و در شرع مقام بود در بعضی مساجد برای عبادت، و نزدیک ما درست نباشد الّا به سه شرط: یکی آن که اعتکاف او در مسجدی بود از اینکه چهار مسجد: مسجد الحرام، یا مسجد رسول به مدینه، یا مسجد کوفه، یا مسجد بصره، چه اینکه مسجدها آن است که پیغامبر یا امام- علیهما السّلام- در او نماز آدینه کرده‌اند به جماعت. شرط دوم«4» آن که: روزه دارد که اعتکاف به روزه درست باشد«5». سیوم«6» آن که: سه روز نیّت کند یا «7» بیشتر که اعتکاف کمتر از سه روز نباشد. و واجب بود معتکف را که اجتناب کند از هر چه محرم اجتناب کند از زنان و طیب و ممارات و جدال. و در عمل«8» او هفت چیز دیگر باشد که در احرام نبود: بیع و شرا نکند، و از مسجد بیرون نیاید الّا عند ضرورت، و در زیر سایه نرود«9»، و در هیچ مسجد«10» ننشیند جز آن مسجد به اختیار، و نماز نکند در مسجد دیگر الّا به«11» مکّه که«12» هر جا که خواهد نماز ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: گفت، مب: گفت که. (2). سوره اعراف (7) آیه 138. (3). همه نسخه بدلها: الاخر. (4). مب: دویم. (5). مج: نباشد. (6). مج: سدام، مب، سیم. (7). همه نسخه بدلها بجز مب: تا. [.....] [اشاره] (8). همه نسخه بدلها: در اعتکاف. (9). همه نسخه بدلها به اختیار. (10). مب نرود و. (11). مب: در. (12). مب در، وز، دب، آج، لب، فق به. صفحه : 59 کند. و هر گه که«1» روز مباشرت کند دو کفّارتش لازم آید: یکی برای اعتکاف، و یکی برای روزه. و اگر به شب کند یک کفّارت، و کفّارت او [233- پ] کفّارت«2» فطر«3» روزه رمضان باشد. و چون معتکف بیمار شود، یا زن را حیض افتد، از مسجد بیرون آیند و چون نیک شوند با سر گیرند، اگر یک روز اعتکاف داشته باشد و اگر دو روز باشد بنا کنند«4»- و شرح آن در کتب فقه مسطور است. علما خلاف کردند در اینکه مباشرت که معتکف را از آن نهی کردند، قومی گفتند: مراد مجامعت است، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و ضحّاک و ربیع«5». قتاده و مقاتل و کلبی گفتند: آیت در جماعتی آمد که ایشان اعتکاف گرفتندی، چون ایشان را حاجت بودی، بیامدندی با زنان مقاربت کردندی و غسل بکردندی«6» و با مسجد شدندی، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و نهی کرد ایشان را از آن. إبن زید گفت: مراد به مباشرت جماع است و دون«7» الجماع از لمس و قبله و انواع تلذّذ. امّا جماع به اجماع اعتکاف را تباه کند«8»، و مباشرت بدون الجماع بر دو ضرب است: یا غرض تلذّذ بوده یا نه، اگر«9» غرض تلذّذ بود مکروه است عندنا و عند الشّافعی، و اعتکاف را تباه نکند عند اکثر الفقهاء، و بنزدیک مالک تباه کند. إبن جریج گفت: عطا را پرسیدم از اینکه مسأله، گفت: جماع تباه کند اعتکاف را، و ما دون الجماع مکروه است، و آنچه قصد او نه تلذّذ بود مباح است. سعید جبیر روایت کند از عبد اللّه عبّاس که رسول- علیه السّلام- گفت: معتکف از گناه معتکف است، تا معتکف باشد او را ثواب همه حسنات بنویسند. علی‌ّ بن الحسین- علیهما السّلام- روایت کند از پدرش که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او در عشر آخر ماه رمضان اعتکاف گیرد، همچنان باشد که دو حج‌ّ و دو عمره کرده. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها به. (2). همه نسخه بدلها: مثل کفارت. (3). همه نسخه بدلها: افطار. (4). همه نسخه بدلها: کند. (5). همه نسخه بدلها: ربیعه است. (6). مب: نکردندی. (7). همه نسخه بدلها: ما دون. (8). همه نسخه بدلها عند اکثر الفقهاء و بنزدیک مالک تباه کند. (9). همه نسخه بدلها: آنچه. [.....] [اشاره] صفحه : 60 و گفتیم: که از شرط صحّت او«1» روزه است، و اینکه مذهب اهل عراق است و مالک بن انس. شافعی گفت: بی روزه درست باشد، و حسن بصری گفت: اگر روزه شرط کند واجب شود، و اگر شرط نکند واجب نبود. و بنزدیک ما کمتر از سه روز نباشد و اهل مدینه هم چنین گفتند، و اهل عراق گفتند: هر«2» مسجد که در او نماز جماعت کنند اعتکاف درست باشد، و مالک گفت: جز در مسجد آدینه شهر نشاید. و اهل عراق گفتند: زن«3» در مسجد خانه خود شاید که اعتکاف گیرد، و مالک گفت: جز«4» در مسجدی که نماز جماعت کنند نشاید. شافعی گفت: زن و بنده و مسافر هر کجا خواهند اعتکاف گیرند، و مالک گفت: کمتر از ده روز نشاید، و اهل عراق گفتند [که: یک] [اشاره]«5» روز درست باشد. تِلک‌َ حُدُودُ اللّه‌ِ، یعنی اینکه احکام که گفته شد در باب روزه و اعتکاف حدّهای خدای است. سدّی گفت: [شروط] [اشاره]«6» اللّه. شهر بن حوشب گفت: فرائض اللّه. ضحّاک گفت: معصیة اللّه. و «حدّ» در لغت بر معانی آمد، حدّ منع بود، یقال: حدّه عن کذا [اذا منعه] [اشاره]«7»، و «حدّ»، حدّ سرای بود. و «حدّ» فریضه‌ای باشد از فرایض خدای، و «حدّ» حدّ زانی باشد و جز او. و حدّ شمشیر تیزنای [او بود] [اشاره]«8». و حدّ در خلق حدّت«9» باشد، و حدّ فرق باشد میان دو چیز، و حدّ غایت چیز بود، و حدّ شراب حدّتش باشد، و احداد [المرأة] [اشاره]«10» سوک داشتن زن بود بر شوهر«11»، و تیز کردن«12» کارد و شمشیر بود. و احداد نظر، تیز نگریستن باشد. و محادّت ممانعت و عصیان است، فی قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُحَادُّون‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ«13» ...، و حدید آهن بود، و حدّاد آهنگر بود و زندانبان، و منه المثل: تقیس الملائکة [234- ر] بالحدّادین، و اصل اینکه همه راجع است با منع، قال الاعشی: ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: اعتکاف. (2). همه نسخه بدلها: در هر. (3). فق را. (4). مج: چو. (5). اساس، مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها و فحوای عبارت افزوده شد. (10- 8- 7- 6). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). مج، وز: مدّت. (11). همه نسخه بدلها: شوهرش. (12). همه نسخه بدلها: و احداد تیز بکردن. (13). سوره مجادله (58) آیه 5. صفحه : 61 فقمنا و لمّا یصح دیکنا

الی جونة عند حدّادها ای صاحبها الّذی یحفظها، و قال النّابغة: الّا سلیمان اذ قال الملیک له

قم فی البریّة فاحددها عن الفند ای امنعها. و حدود کلمات که متکلّمان نهند از اینکه جاست، و برای آن گفتند که باید تا جامع و مانع بود و مطّرد و منعکس و شامل و کامل. «و حدود اللّه»، آن حدّهاست که خدای تعالی در شرع بزد تا از آن تعدّی نکنند بر تشبیه به حدود سرای. فَلا تَقرَبُوها، گرد آن مگردی«1» و پیرامن آن مشوی«2»، یقال: قربت الشّی‌ء اقربه قربانا و قربت منه اقرب قربا. کَذلِک‌َ یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ آیاتِه‌ِ لِلنّاس‌ِ، خدای- جل‌ّ جلاله- چنین بیان کند آیتهایش برای مردمان. و مراد به آیات، ادلّه است که در شرع نصب کرد بر احکام از حلال و حرام، که امر و نهی به آن متعلّق است. لَعَلَّهُم یَتَّقُون‌َ، تا«3» متّقی شوند و اجتناب کنند از تعدّی آن. قوله: وَ لا تَأکُلُوا أَموالَکُم بَینَکُم بِالباطِل‌ِ- الایة. مقاتل حیّان گفت و إبن السّائب که: اینکه آیت در امرؤ القیس بن عابس الکندی‌ّ آمد و در عبدان بن اشوع، و آن بود که ایشان پیش رسول- علیه السّلام- شدند به خصومت برای زمینی. چون به وقت سوگند رسید، آن که صاحب ید«4» بود دست بداشت«5» و اختیار«6» سوگند خوردن نکرد«7»، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. در معنی آیت دو قول گفتند: یکی آن که خدای گفت: مالهایتان از میان شما«8» به باطل مخوری از خیانت و رشوت و سرقت، یعنی مال یکدیگر، چنان که گفت: ---------------------------------- - (1). مب: مگردید، فق: نگردی. (2). مب: نروید. (3). مب: اما. (4). آج: صاحب ملک. [.....] [اشاره] (5). مج، وز: نداشت. (6). همه نسخه بدلها: اجتناب. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بکرد. (8). مب: در میان خود. صفحه : 62 وَ لا تَلمِزُوا أَنفُسَکُم«1» ...، وَ لا تَقتُلُوا أَنفُسَکُم«2» ...، ای بعضکم بعضا، خود را عیب مکنی و خود را مکشی، یعنی یکدیگر را برای آن که چون شما در یک ملّتی«3» به حکم یک شخصی«4»، لقوله- علیه السّلام: المؤمنون کنفس واحده. و قولی دیگر اینکه است که: مال خود به باطل مخوری، یعنی تلف مکنی به نا واجب در شرب خمر و معازف و انواع قمار و آنچه بدین ماند. باقر- علیه السّلام- گفت: «بالباطل» ای بالیمین الکاذبة، به سوگند به دروغ، و اینکه قول مطابق قول اول است. صادق- علیه السّلام- گفت: خدای تعالی دانست که در اینکه امّت«5» حاکمان باشند که حکم به ناحق کنند، [خدای تعالی] [اشاره]«6» بندگان را نهی کرد از آن که به حکومت نزد ایشان روند. و اصل «باطل» ذاهب و زایل باشد، یقال: بطل«7» الشّی‌ء بطلا و بطولا و بطلانا. وَ تُدلُوا بِها إِلَی الحُکّام‌ِ، و اصل «إدلاء» در رسن بود که به چاه فرو گذارند«8»، یقال: ادلیت [الدّلو اذا] [اشاره]«9» ارسلتها لتملأها، قال اللّه تعالی: فَأَدلی دَلوَه‌ُ«10» ...، و اصل «إدلاء» از دلو است، و دلاها اذا اخرجها. آنگاه هر [إلقاء قولی] [اشاره]«11» یا فعلی را ادلاء گفتند، و آن را که حجّت خود عرض کند، گویند: أدلی بحجّته، برای آن که حجّت او دست آویز و متمسّک او باشد [بمثابت رسن] [اشاره]«12»، قال الشّاعر: فقد جعلت اذا ما حاجتی عرضت«13»

بباب دارک أدلوها بأقوام و یقال: دلا رکابه یدلوها اذا [ساقها سوقا] [اشاره]«14» رفیقا، قال الرّاجز: یا من قد«15» تدلوا المطی‌ّ دلوا

و تمنع العین الرّقاد الحلوا یعنی مالهایی که شما نتوانی بردن [و بخوردن] [اشاره]«16» از آن مردمان به دهن حاکمان باز منهی و به تحفه ایشان مکنی. ---------------------------------- - (1). سوره حجرات (49) آیه 11. (2). سوره نساء (4) آیه 29. (3). مب، مر: ملّتید. (4). مب، مر: شخصید. (5). آج، لب، فق، مب: آیت. (16- 14- 12- 11- 9- 6). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج، و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). لب، فق، مب، مر: یبطل. (8). همه نسخه بدلها، بجز دب: فروهلی. (10). سوره یوسف (12) آیه 19. (13). همه نسخه بدلها، بحز دب: نزلت. [.....] [اشاره] (15). مج، وز: قد یأتی: تب: یأتی قد. صفحه : 63 و نحویان در محل‌ّ اینکه جمله خلاف کردند، بهری گفتند: «واو» [عطف است] [اشاره]«1»، [234- پ] و محل‌ّ جمله فعلی جزم است عطفا علی قوله: وَ لا تَأکُلُوا، چنان که گویی: لا تأکل«2» السّمک و تشرب اللّبن نهی باشد از هر دو بهری دگر گفتند: محل‌ّ او نصب است به اضمار «أن»، و اینکه را «واو» جمع خوانند، چنان که: لا تأکل السّمک و تشرب اللّبن، معنی آن است که جمع مکن میان هر دو، إمّا اینکه کن و إمّا آن، و مانند اینکه قول شاعر است: لا تنه عن خلق و تأتی مثله

عار علیک إذا فعلت عظیم. معنی آن بود که: مال مردم به باطل مخوری، آنگه بر سری آنچه بتوانی«3» به دهن حاکم«4» باز نهی، یعنی جمع مکنی بر اینکه قول میان اینکه دو خصلت بد تا چنان نبود که آن مثل: مع الحمّی دمّل و مع کفره قدری‌ّ. لِتَأکُلُوا فَرِیقاً مِن أَموال‌ِ النّاس‌ِ، ای قطعة. و «فریق»، فعیل بود به معنی مفعول، یعنی آن پاره که باز برند از مال و جدا کنند، و لفظ فریق و طایفه«5» در مال استعمال کردن برای آن است که مال عرب بیشتر اشتر و گوسفند«6» باشد و چهار پا، و آن فرق و طوایف و قطع بود، بیانش قوله- علیه السّلام:7»8» لو کان لابن ادم وادیان من مال لابتغی« الیهما ثالثا« و لا یملأ جوف إبن آدم الا التراب و یتوب الله علی من تاب ، اگر آدمی را دو وادی مال باشد طلب سیوم«9» کند، و اینکه معنی صورت نبندد«10» الّا در چهار پای«11»- چنان که گفتیم. بِالإِثم‌ِ، اصل «إثم» در لغت تقصیر باشد، اعشی گفت در وصف شتری: جمالیّة تغتلی بالرّداف

إذا کذب الاثمات الهجیرا [ای] [اشاره]«12» المقصّرات. ---------------------------------- - (12- 1). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مج، مر: تاکلوا. (3). همه نسخه بدلها: نتوانی. (4). دب: حکام، مب: حاکمان. (5). مج: طائفی. (6). همه نسخه بدلها: گوسپند. (7). وب، وز: لا تبغی. (8). همه نسخه بدلها بجز دب: ثالث. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سیم. (10). دب: متصوّر نبود، دیگر نسخه بدلها: مصوّر نبود. (11). دب: چهار پایان. صفحه : 64 آنگه تقصیر را در فرمان خدای تعالی و در نواهی او «إثم» خواندند. وَ أَنتُم تَعلَمُون‌َ، و شما دانی«1»، یعنی شما دانی که مبطلی«2» عبد اللّه عبّاس گفت: اینکه در حق‌ّ مردی بود که بر«3» او مالی بود، و صاحب مال بیّنت ندارد یا حاضر نبود، او بیاید بنزدیک حاکم«4» سوگند بخورد و مال او ببرد«5»، او داند که حرام می‌خورد. مجاهد گفت: معنی آن است که خصومت بر باطل و ظلم مکنی«6». کلبی گفت: معنی آن است که گواه دروغ بدارد و مال بستاند. قتاده گفت: معنی آن است که به حکم حاکم عند قیام بیّنت برای تو«7» مال حرام حلال مدار که تو دانی که آن حرام است، و حکم حاکم حرام، حلال نکند. شریح قاضی را چون تهمتی حاصل شدی مرد«8» را گفتی: یا هذا؟ پیش«9» من چنین است که تو ظالمی، و اگر شرع مرا راه دادی حکم بکردمی«10» برای تو، و لکن شرع فرمود مرا، و حکم من حرام بر تو حلال نکند. [ابو سلمه] [اشاره]«11» روایت کرد از ابو هریره که رسول- علیه السّلام- گفت: 12» انّما انا بشر و لعل‌ّ بعضکم ان یکون ألحن بحجّته من بعض فأقضی له فمن [قضیت] [اشاره]« له بشی‌ء من حق‌ّ أخیه فانّما اقطع له قطعة من النّار، گفت: من آدمیم و باشد که بعضی از شما حجّت خود بهتر عرض تواند کردن، هر کس که من برای او حکم کنم به چیزی از مال برادرش، آن پاره آتش است که برای او باز می‌برم. قوله: یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الأَهِلَّةِ، مفسّران گفتند: آیت در معاذ جبل آمد و ثعلبة بن غنم الانصاری‌ّ، از رسول- علیه السّلام- پرسیدند که: یا رسول اللّه؟ اینکه هلال اوّل«13» پدید آید باریک و صئیل بود، آنگه می‌افزاید«14» تا تمام شود. باز دگر باره می‌کاهد تا باریک ---------------------------------- - (1). دب: می‌دانی. (2). مج، وز: مبطلید. [.....] [اشاره] (3). دب: در او. (4). همه نسخه بدلها تا. (5). مر: مال بستاند. (6). لب، فق: می‌کنی. (7). مب: خود. (8). مج، وز: مردی. (9). همه نسخه بدلها: گمان. (10). همه نسخه بدلها: نکردمی. (12- 11). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (13). همه نسخه بدلها: هلال ماه نو. (14). مج، وز، دب، آج، لب: می‌فزاید. صفحه : 65 شود، اینکه چیست! حق تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: یا محمّد؟ تو را می‌پرسند از هلال. و «أهلّه» جمع هلال بود، ککساء و أکسیه و رداء و اردیه. و «هلال»، فعال است به معنی مفعول، کالحساب و الکتاب، و اصل او از إهلال بود و آن رفع صوت باشد، یعنی عند آن که او پدید آید مردم آواز بردارند [235- ر] به تسبیح و تهلیل، یقال: اهل‌ّ الهلال و استهل‌ّ، ماه نو شد، و حقیقت اینکه است که عند طلوع او مردم آواز بردارند. و إهلال الصّبی‌ّ، آواز کودک بود عند الولادة. و إهلال آواز محرم بود به لبّیک در حج‌ّ و عمره، قال الشّاعر: یهل‌ّ بالفرقد رکبانها

کما یهل‌ّ الرّاکب المعتمر و ماه را در شب اوّل و دوم«1» هلال خوانند، و بهری دگر گفتند: تا سه شب، و اصمعی گفت: تا آنگه که طوق دارد. بهری دگر گفتند: تا هفت شب«2». از آن پس«3» قمر خوانند او را، و چون تمام شود به شب چهاردهم یا سیزدهم آن را بدر خوانند، و دایره او را هاله خوانند، و ماهتاب او را فخت خوانند، و سایه او را سمر خوانند، و حدیث شب را از اینکه جا سمر خوانند که ایشان به شب به روشنای ماه«4» بنشینند و سمر گویند. و زبرقان نامی است از نامهای قمر. قُل هِی‌َ مَواقِیت‌ُ لِلنّاس‌ِ، تو جواب ده ای محمّد و بگو که: آن مواقیت است که جمع میقات باشد و آن زمانی«5» محدود«6» مضروب بود«7» برای مردمان تا به آن اوقات عبادات بدانند«8» از حج‌ّ و عمره و روزه و افطار و محل‌ّ دیون، و عدّه زنان، و مشاهره مزدوران، و مدّت حیض حایض، و مدّت حمل ایشان«9» و جز اینکه از آن که تعلّق به سال و ماه دارد، به خلاف حال آفتاب که بر یک حال است و زیادت و نقصان در او نمی‌آید. [قوله تعالی] [اشاره]: وَ لَیس‌َ البِرُّ بِأَن تَأتُوا البُیُوت‌َ مِن ظُهُورِها، مفسّران گفتند: در جاهلیّت مرد چون احرام گرفتی به حج‌ّ یا به عمره، از در سرای و خانه و خیمه ---------------------------------- - (1). مب: دویم. (2). آج، لب، فق، مر را. (3). آج، لب، فق، مر: پس القمر، مب: و بعد از آن. [.....] [اشاره] (4). مب: ماهتاب. (5). آج، لب، فق، مب، مر: زمان. (6). همه نسخه بدلها و. (7). همه نسخه بدلها للنّاس. (8). همه نسخه بدلها: عبادت کنند. (9). همه نسخه بدلها: آبستنان. صفحه : 66 در نرفتی، اگر از اهل مدر بودی- اعنی حضری«1»- سوراخی در دیوار سرای کردی از پشت سرای، یا نردبانی بنهادی و از بام راه کردی«2»، و اگر اهل و بر بودی- اعنی بدوی- از پس خیمه گذر کردی، و اینکه حکم احرام ایشان بودی در جاهلیّت، و گمان بردند که اینکه از جمله برّ است، الّا آنان که حمس بودند- و ایشان قریش بودند و کنانه و خزاعه و ثقیف و جشم«3» و بنو عامر بن صعصعه و بنو نضر بن معاویه- و برای آن ایشان را حمس خواندند که در دین خود سخت بودند. و «حماسه» شدّت و شجاعت بود. چون اسلام در آمد هم اینکه قاعده بود، تا یک روز رسول- علیه السّلام- در سرای بعضی انصار«4» شد، به در سرای مردی از جمله ایشان بر اثر رسول- علیه السّلام- در سرای، شد. پیغامبر- علیه السّلام- او را گفت: نه تو محرمی! گفت: بلی. گفت: چرا به«5» سرای در آمدی! گفت: اقتدا به تو کردم. رسول- علیه السّلام- گفت: من از حمسم، مرا روا باشد. گفت: من نیز از حمسم«6»، دین ما یکی است و من [به همه حال] [اشاره]«7» به تو اقتدا کنم در کارها. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: برّ نه آن است که خانه‌ها را از پشت در شوند«8». حمزه و کسائی و عاصم«9» [به روایت] [اشاره]«10» ابو بکر، و نافع به روایت قالون در همه قرآن «بیوت» خواندند به کسر «با» برای مجاورت « یا »، و باقی قرّاء به ضم‌ّ «با» خواندند بر اصل«11». وَ لکِن‌َّ البِرَّ مَن‌ِ اتَّقی، آن وجوه که ذکر کرده شده است فی قوله: ---------------------------------- - (1). اساس در حاشیه به صورت «حفرمی» ضبط کرده است، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). مب: گرفتی. (3). اساس: مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: طسم، با توجه به آج و منابع تفسیری و لغوی تصحیح شد. (4). همه نسخه بدلها: انصاریان. (5). همه نسخه بدلها در. (6). آج و گفت: مب مرد گفت. (10- 7). اساس: افتادگی دارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). مج: بر شوند، مب: به اندرون روند. [.....] [اشاره] (9). اساس: غامرو، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها یکی شد. (11). اساس: برای، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 67 وَ لکِن‌َّ البِرَّ مَن آمَن‌َ بِاللّه‌ِ«1» اینکه جا محتمل باشد، وجهی ندار [د اعاده کردن] [اشاره]«2». وَ أتُوا البُیُوت‌َ مِن أَبوابِها، یعنی فی حال الاحرام. عبد اللّه عبّاس و براء بن عازب و قتاده و عطا گفتند«3»: اینکه مثلی است که خدای تعالی زده، و معنی آن است که: ابواب برّ بشناسی و وجوه آن، تا از آن وجوه قصد آن کنی، و اینکه کنایت است و استعاره و حقیقت [نیست] [اشاره]«4». [و جابر] [اشاره]«5» روایت کرد از باقر- علیه السّلام- که او گفت مراد آن است که: تأتی الأمر من وجهه«6»، کارها را روی بشناسی تا از روی کار در [او شوی نه] [اشاره]«7» از پشتش، و ابو الجارود هم مانند اینکه روایت کرد از باقر- علیه السّلام. بهری دگر گفتند: «بیوت» کنایت است از زنان، برای آن که زنان«8» را [235- پ] خانه خوانند برای آن که ملازم خانه«9» باشند، و معنی آن است که: مقاربت ایشان از آن وجه کنی که خدای فرمود فی قوله: فَأتُوهُن‌َّ مِن حَیث‌ُ أَمَرَکُم‌ُ اللّه‌ُ«10»، یعنی در مواقعه قصد ادبار ایشان مکنی، بل من ابوابها، ای من فروجها. وَ اتَّقُوا اللّه‌َ، و از خدای بترسی و از معاصی او اجتناب کنی تا خویشتن از عقاب با پناه گرفته باشی. لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ، تا فلاح و ظفر یابی«11». قوله تعالی:

[سوره البقرة (2): آیات 190 تا 195]

[اشاره]

وَ قاتِلُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ الَّذِین‌َ یُقاتِلُونَکُم وَ لا تَعتَدُوا إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُحِب‌ُّ المُعتَدِین‌َ (190) وَ اقتُلُوهُم حَیث‌ُ ثَقِفتُمُوهُم وَ أَخرِجُوهُم مِن حَیث‌ُ أَخرَجُوکُم وَ الفِتنَةُ أَشَدُّ مِن‌َ القَتل‌ِ وَ لا تُقاتِلُوهُم عِندَ المَسجِدِ الحَرام‌ِ حَتّی یُقاتِلُوکُم فِیه‌ِ فَإِن قاتَلُوکُم فَاقتُلُوهُم کَذلِک‌َ جَزاءُ الکافِرِین‌َ (191) فَإِن‌ِ انتَهَوا فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (192) وَ قاتِلُوهُم حَتّی لا تَکُون‌َ فِتنَةٌ وَ یَکُون‌َ الدِّین‌ُ لِلّه‌ِ فَإِن‌ِ انتَهَوا فَلا عُدوان‌َ إِلاّ عَلَی الظّالِمِین‌َ (193) الشَّهرُ الحَرام‌ُ بِالشَّهرِ الحَرام‌ِ وَ الحُرُمات‌ُ قِصاص‌ٌ فَمَن‌ِ اعتَدی عَلَیکُم فَاعتَدُوا عَلَیه‌ِ بِمِثل‌ِ مَا اعتَدی عَلَیکُم وَ اتَّقُوا اللّه‌َ وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ مَع‌َ المُتَّقِین‌َ (194) وَ أَنفِقُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ لا تُلقُوا بِأَیدِیکُم إِلَی التَّهلُکَةِ وَ أَحسِنُوا إِن‌َّ اللّه‌َ یُحِب‌ُّ المُحسِنِین‌َ (195)

[ترجمه]

کارزار کنید در راه خدا با آنان که با شما کارزار کنند، و بیداد مکنی که«12» خدا دوست ندارد بیداد کاران را. ---------------------------------- - (1). سوره بقره (2) آیه 177. (7- 5- 4- 2). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج، لب، فق، مب، مر که. (6). مج: تأتی الوجه من امره. (8). همه نسخه بدلها: زنان. (9). فق: خوانه. (10). سوره بقره (2) آیه 222. (11). همه نسخه بدلها و فلاح ظفر باشد و بقا. (12). مج، وز، آج، لب: بدرستی که. صفحه : 68 و بکشی ایشان را هر کجا که کشان«1» یابی، و برونشان کنی از آن جا که شما را برون کردند، و فتنه سخت‌تر است از کشتن، و کارزار«2» مکنی با ایشان بنزدیک مسجد مکّه تا کارزار«3» کنند شما را در آن جا، اگر کارزار«4» کنند شما را، بکشید ایشان را همچنین باشد پاداشت«5» کافران«6». اگر باز ایستند«7»، خدای آمرزنده و بخشاینده است. و کارزار«8» کنی ایشان را«9» تا نباشد فتنه‌ای«10» و باشد دین مر خدای را اگر باز ایستند، عقاب و قتل نبود الّا بر بیداد کاران. ماه حرام به ماه حرام و حرمتها را برابری است، هر که ظلم کند بر شما شما نیز بکنی بر او بمانند آنچه کرده بود بر شما، و بترسی از خدای و بدانی که خدا با پرهیزگاران است. و هزینه کنید در راه خدای و میفگنی به دستهای خود«11» در هلاک«12»، و نکویی کنی که خدای دوست دارد نیکوکاران را. ربیع انس«13» و عبد الرّحمن بن زید گفتند: اوّل آیتی که در قتال فرود آمد اینکه بود، اعنی قوله: وَ قاتِلُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ الَّذِین‌َ یُقاتِلُونَکُم. چون اینکه آیت آمد، رسول ---------------------------------- - (1). کشان/ که شان، که ایشان. (8- 3- 2). آج: کالزار. (4). آج، لب: کالزار. [.....] [اشاره] (5). مج، وز: پاداش. (6). مج، وز، آج، لب، فق: ناگرویدگان. (7). مج، وز پس بدرستی که. (9). مج، وز، آج، لب: کنی با ایشان. (10). مج، وز، لب: نباشد با ایشان فتنه یعنی کفر. (11). مج، وز، آج، لب: میفگنید خود را به دستهای شما. (12). مج، وز، آج، لب و فتنه. (13). همه نسخه بدلها: ربیع بن انس. صفحه : 69 - علیه السّلام- قتال کرد با آنان که با او قتال کردندی، [و رها کرد] [اشاره]«1» ی آنان را که با او قتال نکردندی تا آنگه که«2» اینکه آیت فرود آمد که: وَ قاتِلُوا المُشرِکِین‌َ کَافَّةً کَما یُقاتِلُونَکُم کَافَّةً«3» ...، اینکه آیت [منسوخ شد] [اشاره]«4» بدان. و معنی وَ لا تَعتَدُوا، بر اینکه قول آن باشد که: ابتدا مکنی به قتال آن کس که با شما قتال نکند، و ناگاه به سر«5» ایشان [مشوی پیش] [اشاره]«6» از آن که ایشان را با اسلام دعوت کنی. و بعضی دگر از مفسّران گفتند: آیت محکم است و از احکام او هیچ منسوخ [نیست، و آن که] [اشاره]«7» خدای تعالی گوید در اینکه آیت: کارزار کنی با آنان که با شما کارزار کنند، منع نکند از وجوب قتال آنان که با ما قتال [236- ر] نکنند، برای آن که اینکه دلیل الخطاب باشد، و آن معتمد نیست- چنان که بیان کردیم. امّا قوله: وَ لا تَعتَدُوا، بر اینکه قول آن است که: تعدّی مکنی«8» از آنچه مشروع است در باب جهاد، و زنان و کودکان و پیران ضعیف را مکشی، و آن را که به صلح دست به شما دهد و دست به شما دراز کند«9»، که اگر نه چنین کنی تعدّی کرده باشی، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد. یحیی بن عامر گفت: به عمر عبد العزیز نوشتم و سؤال کردم او را از اینکه آیت، او بنوشت در جواب که: نهی«10» از زنان و کودکان است و آنان که حرب نکنند با مسلمانان از جمله کافران. حسن بصری گفت: وَ لا تَعتَدُوا، مراد نهی از جمله قبایح و منهیّات است. بهری دگر گفتند: «اعتدا» ترک قتال است، یعنی قتال کنی که اگر نکنی معتدی و ظالم باشی. بریده أسلمی‌ّ روایت کند که: چون رسول- صلّی اللّه علیه و اله- سریّتی را به غزای فرستادی، بر ایشان امیری کردی و او را وصیّت کردی به تقوا و ترسکاری«11» در«12» خاصّه ---------------------------------- - (7- 4- 1). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب، فق: تا آن که. (3). سوره توبه (9) آیه 36. (5). دب: بسر. (6). مج، وز، آج، لب، فق: پس. (8). آج، لب، فق، مب، مر: مکنید. [.....] [اشاره] (9). همه نسخه بدلها: دراز نکند. (10). آج، لب، فق، مب آیت. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: و به رستگاری. (12). آج، لب، فق، مب، مر: و در. صفحه : 70 نفس خود و در زیر دستان خود، و گفتی: غزا کنی به نام خدا در راه خدای، و کارزار«1» کنی با کافران به خدا«2» و غلوّ مکنی، و از حدّ شرع مگذری، و غدر مکنی، و مثله مکنی، و کودکان را مکشی. عطاء بن ابی رباح روایت کند که: چون ابو بکر [الصّدّیق] [اشاره]«3» یزید بن ابی سفیان را به عمل شام فرستاد، به تشییع او بیرون آمد. یزید سوار بود، و ابو بکر پیاده با او می‌رفت و او را وصایت می‌کرد، یزید گفت: یا خلیفة رسول اللّه؟ یا بر نشین، یا من نیز پیاده شوم، گفت: من بر ننشینم و تو پیاده نشوی، من اینکه گامها در سبیل خدای بر می‌دارم، تو را وصایت می‌کنم به وصایایی باید که نگاه داری. در اینکه راه که می‌روی صومعه‌هاست، و جماعتی در آن جا خود را محبوس کرده دعوی می‌کنند که برای خدای می‌کنیم، ایشان را رها کن با«4» آنچه در آنند. و از ایشان بگذری جماعتی را بینی میان سرباز تراشیده و مویهای دراز باز گذاشته، با ایشان شمشیر زن بر آن جا که از سرباز تراشیده‌اند. آنگه نگر تا هیچ زن را و کودک را و پیر و ضعیف را نکشی، و هیچ درخت نبری، و هیچ درخت خرما تباه نکنی و بنه سوزی«5»، و هیچ گاو و گوسپند«6» را نکشی«7» مگر برای خوردن، و هیچ آبادانی بیران«8» نکنی. کلبی روایت کرد از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس که گفت: اینکه آیت در صلح حدیبیّه آمد، و از«9» آن بود که چون رسول- علیه السّلام- از مدینه بیرون آمد تا عمره‌ای آرد و با رسول- علیه السّلام- هزار و چهار صد مرد بودند. چون رسول- علیه السّلام- به حدیبیّه رسید، مشرکان بیامدند و او«10» را منع کردند و رها نکردند«11» که در مکّه شود«12». رسول- علیه السّلام- هدیی که داشت آن جا بکشت، و آن«13» سال صلحی بکردند و ---------------------------------- - (1). لب: کالزار. (2). همه نسخه بدلها: و به خدای. (3). اساس: مخدوش است، مب: ابو بکر بن ابی قحافه، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مب: در. (5). کذا در اساس: بنه سوزی/ بنسوزی، لب: نسوزی. (6). آج، لب، فق، مب، مر: گوسفند. (7). مج: بنه کشی/ بنکشی. (8). آج، لب، فق، مب، مر: ویران. (9). همه نسخه بدلها: و آن. (10). همه نسخه بدلها: و رسول. [.....] [اشاره] (11). مب: و نگذاشتند. (12). مب: رود. (13). آج، لب، فق، مب: اینکه. صفحه : 71 صلح نامه بنوشتند«1» به خطّ امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- چنان که طرفی برفت، و قرار دادند که آن سال بازگردد تا«2» دگر سال قریش مکّه را رها کنند«3» و بروند، و سه روز مکّه رسول را باشد تا در آید و حج‌ّ کند و هدی بکشد، و آنچه خواهد به جای آورد و باز گردد. چون سال دیگر در آمد، رسول- علیه السّلام- برخاست با صحابه و لشکر تا به مکّه رود، اندیشه می‌کرد که نبادا«4» که وفا نکنند قریش به عهدی که کرده‌اند و با ایشان قتال باید کردن، و رسول- علیه السّلام- قتال ایشان را کاره می‌بود در ماه حرام [در زمین حرم] [اشاره]«5»، [236- پ] خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و رخصت داد که در ماه حرام قتال کنند با آنان که با ایشان قتال کنند، و اگر چه در حرم باشد. آنگه گفت: وَ لا تَعتَدُوا، شما اعتدا مکنی، یعنی ابتدا مکنی به قتال«6»، اگر ایشان ابتدا«7» کنند شما نیز قتال کنی. و «قتل»، تخریب بنیت حیات باشد بأی‌ّ«8» وجه کان، و «مقاتله»، مجادله و مقاساة غیری باشد برای طلب قتل او. و مراد به سبیل خدای، دین خداست. و گفته‌اند: مراد جهاد است. و «اعتدا» مجاوزة الحدّ باشد، افتعال بود من عدا طوره اذا تجاوز حدّه. و محبّت از خدای تعالی ما را اراده خیر و نفع و ثواب ما باشد، برای آن که اجتماع او با کراهت محال است، جز آن است که در محبّت مستمرّ است که مضاف از مفعول به بیفگنند و مضاف الیه به جای او بنهند، و در ارادت اینکه استمرار نیست، یقول«9»: احب‌ّ زیدا، و لا یقول«10» ارید زیدا، انّما یقال«11»: ارید خیره و نفعه و«12» امرا یتعلّق به. [قوله تعالی] [اشاره]«13»: وَ اقتُلُوهُم حَیث‌ُ ثَقِفتُمُوهُم، ای وجدتموهم، بکشی ایشان را ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: نوشتند. (2). آج، لب، فق، مب، مر: و. (3). مج، وز: بپردازند، فق، مر: بردارند، مب، بگذارند. (4). آج، لب، فق، مب: مبادا. (13- 5). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آج، لب، فق، مر که. (7). فق، مر: قتال. (8). مب: به هر. (9). مج، وز: تقول. (10). همه نسخه بدلها: تقول. (11). همه نسخه بدلها: یقولون. [.....] [اشاره] (12). همه نسخه بدلها: او. صفحه : 72 هر کجا یابی«1». و اصل کلمه حذق و بصارت باشد در کار«2»، یقال: رجل ثقف لقف«3» اذا کان حاذقا فی الحرب بصیرا بمواضعها جیّد الحذر«4» فیه، چون کارزار«5» و علم آن و مواضع حذر و مقاتل دشمن نیک شناسد او را چنین گویند، و معنی آن است که: هر کجا تمکین یابی و به مقاتل ایشان راه بری. و گفته‌اند: الثّقف الظّفر بالعدوّ، کما قال«6» تعالی: فَإِمّا تَثقَفَنَّهُم فِی الحَرب‌ِ«7» ...، ای تظفرن‌ّ بهم. و ثقاف گویند آن آهنی را که کمان و نیزه به آن راست کنند، و ثقّاف گویند او را که نیزه کژ«8» شده را راست کند، و همچنین مثقّف، و بر سبیل تشبیه مؤدّب را مثقّف گویند، برای آن که بی ادب کژی کند، مؤدّب او را راست کند. وَ أَخرِجُوهُم مِن حَیث‌ُ أَخرَجُوکُم، و ایشان را بیرون کنی از آن که جا شما را بیرون کردند، یعنی مکّه. و مراد به «فتنه»، در آیت شرک است و کفر، گفت: کفر بتر و سخت‌تر از قتل است. اگر ایشان در زمین حرم در ماه حرام بر کفر اصرار می‌کنند و ایشان محرم، از شما چرا روا نبود که ایشان را بکشی در ماه حرام در زمین حرم و شما محرم! کسائی گفت: «فتنه» اینکه جا عذاب است، و ایشان را عادت بودی که چون مسلمانی را بگرفتندی عذاب کردندی او را، خدای تعالی گفت: آنچه ایشان می‌کنند بتراست و سخت‌تر. وَ لا تُقاتِلُوهُم عِندَ المَسجِدِ الحَرام‌ِ حَتّی یُقاتِلُوکُم فِیه‌ِ فَإِن قاتَلُوکُم، جمله قرّاء در اینکه هر سه موضع به «الف» خوانند مگر حمزه و کسائی که ایشان بی «الف» خوانند [از قتل] [اشاره]«9». و اوّل از مقاتله بود و در شاذ طلحة بن مصرّف و یحیی بن وثّاب و اعمش و عیسی بن عمر موافق حمزه و کسائی خوانند«10». ---------------------------------- - (1). دب: باشد. (2). همه نسخه بدلها: کارزار. (3). چاپ شعرانی (2/ 91): تقیف لقیف. (4). مج، وز: الحذق. (5). لب: کالزار. (6). آج، لب، مر اللّه (7). سوره انفال (8) آیه 57. (8). مج، وز، آج: کج. (9). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). مر: باشند، دیگر نسخه بدلها: باشد. صفحه : 73 بعضی مفسّران گفتند: اینکه لفظ که در او نهی است از قتال ایشان بنزدیک مسجد الحرام پیش از آن که ایشان ابتدا کنند منسوخ است بقوله: وَ قاتِلُوهُم حَتّی لا تَکُون‌َ فِتنَةٌ«1»، اینکه قول قتاده است و ربیع، و مقاتل حیّان گفت، قوله: وَ اقتُلُوهُم حَیث‌ُ ثَقِفتُمُوهُم، فی الحل‌ّ و الحرم«2» اینکه منسوخ است بقوله: وَ لا تُقاتِلُوهُم«3» فَاقتُلُوا المُشرِکِین‌َ حَیث‌ُ وَجَدتُمُوهُم«5». بعضی دگر مفسّران گفتند: آیت محکم است، و معنی و حکم«6» بر جای خود است، و نشاید ابتدا کردن به قتال در حرم و نه در ماه حرام، الّا عند الضّرورة، و ضرورت آن بود که ایشان ابتدا کنند، چون آغاز کردند [237- ر] قتال ایشان واجب شد. کَذلِک‌َ جَزاءُ الکافِرِین‌َ، پاداشت کافران چنین بود. فَإِن‌ِ انتَهَوا، اگر ایشان از قتل و قتال باز ایستند«7»، خدای تعالی غفور و رحیم است، بدیع نبود از او که ایشان را بیامرزد چون ایمان آورده باشند و توبه کرده. و «انتهاء» مطاوع نهی باشد، یقال: نهیته فانتهی، کما یقال: زجرته فانزجر. و انفعال بنای مطاوع«8» باشد، یقال: فعلته فانفعل، قیاسی مطّرد. و «غفور»، بنای مبالغت است، و هر بنا که معدول بود از اصل خود وضع قیاس برای«9» مبالغت بود. وَ قاتِلُوهُم حَتّی لا تَکُون‌َ فِتنَةٌ، و کارزار«10» کنی«11» با ایشان تا فتنه نباشد. «کان» تامّه است، یعنی تا کفر در جهان بنماند، و مراد به «فتنه» کفر است. و آیت در حق‌ّ مشرکان است، و از مشرک«12» باز نگردید«13» الّا به اسلام یا «14» قتل، چه حکم او به خلاف حکم اهل ذمّت است که از ایشان جزیه قبول کنند. ---------------------------------- - (1). سوره بقره (2) آیه 193. (2). فق، مب، مر: و الحرام. (3). اساس، مج، وز، لب، فق، مب: تقتلوهم، به قیاس با نسخه مب، و ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. [.....] [اشاره] (4). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). سوره توبه (9) آیه 5. (6). آج، لب، فق، مب، مر: معنی محکم. (7). مج، وز، آج، لب: بازاستند. (8). چاپ شعرانی (2/ 92) فعل. (9). آج، لب، فق، مب، مر: بر آن. (10). لب: کالزار. (11). مب، مر: کنید. (12). چاپ شعرانی (2/ 93): شرک. (13). همه نسخه بدلها: نگردند. (14). مب به. صفحه : 74 مفضّل بن سلمه گفت: حکمت در اینکه آن است که اهل کتاب کتابی منزل دارند از خدای تعالی، حق تعالی فرمود که: ایشان را مهلت ده که باشد که ایشان«1» نظر کنند، و با کتاب«2» خود رجوع کنند، و انصافی بدهند و ایمان آرند. و امّا در حق‌ّ مشرک عابد«3» وثن امید نیست، پس در امهال ایشان وجهی نیست، از ایشان راضی مشو«4» جز به ایمان یا قتل. و «کان» چون تامّه باشد به معنی وجد و حدث باشد، ای [حتّی لا] [اشاره]«5» یوجد کفر و یکون الدّین للّه، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است«6» و ربیع و إبن زید و روایت از باقر- علیه السّلام. و اصل «فتنه» اختبار بود، یقال: فتنته بکذا اذا جرّبته«7» به. و برای آن «کفر» را «فتنه» خواند که مؤدّی است به اهلاک، چنان که فتنه مؤدّی بود به اهلاک«8». و دین خدای را باشد. در «دین» دو قول گفتند، یکی ملّت و طلب«9» اسلام من قوله: إِن‌َّ الدِّین‌َ عِندَ اللّه‌ِ الإِسلام‌ُ«10» ...، و یکی اذعان و گردن نهادن حق را، من قول الاعشی: هودان«11» الرّباب اذکر هوالدّ

ین دراکا بغزوة و صیال و اقسام و معانی و وجوه دین به تمامی گفته شد«12»، فی قوله: مالِک‌ِ«13» وَ یَکُون‌َ الدِّین‌ُ لِلّه‌ِ. (9). همه نسخه بدلها: طریقه. (10). سوره آل عمران (3) آیه 19. (11). لب، فق، مب، مر: کان. (12). همه نسخه بدلها: شده است. (13). اساس، مج، وز، دب، فق، مب، مر: ملک، به قیاس با نسخه لب و با توجّه به ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. (14). سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 4. دیگر نسخه بدلها و عبارت تصحیح شد. (15). اساس: فیها، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها و معنی عبارت تصحیح شد. صفحه : 75 به ذلّی ذلیل، یعنی امّا به طوع ایمان آرند و به آن عزیز شوند، و امّا«1» از بیم تیغ اظهار ایمان کنند به رغم و مذلّت. فَإِن‌ِ انتَهَوا، اگر باز ایستند از قتل و کفر و عناد. فَلا عُدوان‌َ، ای [لا سبیل] [اشاره]«2» و لا حجّة، اینکه قول عبد اللّه عبّاس است، گفت نظیره قوله. أَیَّمَا الأَجَلَین‌ِ قَضَیت‌ُ فَلا عُدوان‌َ عَلَی‌َّ«3» ...، ای لا [سبیل علی‌ّ،] [اشاره]«4» و قیل معناه: لا حرج علی‌ّ. و اصل «عدوان» ظلم بود- چنان که گفتیم- قال اللّه تعالی: وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الإِثم‌ِ وَ العُدوان‌ِ«5» ...، و مراد در آیت قتل است، و آن قتل برایشان به جزای عدوان و ظلم ایشان بود. آنگه جز [ارابه لفظ] [اشاره]«6» مجزی برخواند برای ازدواج«7» را، چنان که طریقت ایشان است، قال عمرو بن شأس الاسدی‌ّ: [جزینا ذوی العدوان بالامس فرضهم] [اشاره]«8»

[732- پ] قصاصا سواء حذوک النّعل بالنّعل و مراد به ظالم«9» کافر محارب است اینکه جایگاه، پس معنی آیت اینکه است که گفتیم، نه آن که امری کرد به ظلم یا اباحتی کرد ظلم را. قوله: الشَّهرُ الحَرام‌ُ بِالشَّهرِ الحَرام‌ِ، بدان که ماه حرام در سال«10» چهار است چنان که حق تعالی گفت: مِنها أَربَعَةٌ حُرُم‌ٌ«11» ...، واحد فرد [و هو رجب] [اشاره]«12» و ثلاثة سرد، ای متتابعة«13»، یکی فرد است و آن رجب است و سه متتابع، و آن ذو القعده و ذو الحجّه و محرّم است. و برای آنش حرام خواندند که حرام بود برایشان قتال کردن در اینکه ماهها تا اگر مرد، مقاتل پدر و برادر را دیدی رها کردی و نکشتی او را، پس برای حرمت ماه راه، حرام خواندند او را، و مراد به اینکه ماه در آیت ذو القعده است که ---------------------------------- - (1). اساس: یا ، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها و سیاق عبارت تصحیح شد. (8- 6- 4- 2). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] [اشاره] (3). سوره قصص (28) آیه 28. (5). سوره مائده (5) آیه 2. (7). همه نسخه بدلها: ازدواج لفظ. (9). همه نسخه بدلها: ظلم. (10). آج، لب، فق، مب، مر: سالی. (11). سوره توبه (9) آیه 36. (12). اساس: ناخواناست، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (13). مج، وز: متابعی. صفحه : 76 رسول را- علیه السّلام- از حدیبیه«1» عام الصدّ ذو القعده باز گردانیدند. و اینکه ماه را برای آن ذو القعده خواندند لقعودهم فیه عن«2» القتال، که ایشان در اینکه ماه از کارزار«3» فرو نشستندی. امّا در معنی آیت دو قول گفتند، یکی آن که: چون رسول- علیه السّلام- عام الحدیبیه باز گردید«4» و در مکّه نشد، و صلحی رفت میان ایشان و قراری که رسول- علیه السّلام- دگر سال باز آید و ایشان از مکّه بروند«5»، و صحابه رسول در مکّه آیند با سلاحها در نیام و برهنه نکنند. چون سال دیگر آمد، رسول- علیه السّلام- برخاست و در مکّه رفت و طواف کرد و ارکان حج بگذارد، و آن ذو القعده بود که بیرون آمد از مدینه سنه سبع، و آن سال که او را منع کردند هم ذو القعده بود سنه ست‌ّ از هجرت، خدای تعالی آیت فرستاد و گفت: اینکه ماه دخول به بدل آن ماه منع است، و هر دو در ماه حرام«6» بود. قولی دگر آن است در معنی آیت که: قتال الشَّهرُ الحَرام‌ُ بِالشَّهرِ الحَرام‌ِ، ای بقتال الشّهر الحرام، یعنی اینکه قتال که شما را گمان است که با ایشان باید کردن، به عوض آن قتال است که ایشان با شما کنند. اگر ایشان حلال«7» می‌دارند و روا می‌دارند که در ماه حرام با شما قتال کنند، شما نیز روا داری، که الشّرّ بالشّرّ و البادی اظلم«8»، [معنی آیت] [اشاره]«9»، معنی آیت«10» مثل باشد، و بر هر دو وجه در آیت مضاف محذوف بود و مضاف الیه به جای او نهاده. قول اوّل را تقدیر اینکه بود که: دخول الشّهر بمنع«11» الشّهر، علی تقدیر: دخولکم [مکّة] [اشاره]«12» فی الشّهر الحرام بمنعهم«13» ایّاکم عن دخولها فی الشّهر الحرام. و وجه دوم«14» را تقدیر چنین باشد [238- ر] که: قتال الشّهر الحرام، ای قتالکم ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: عام الحدیبیه. (12- 2). همه نسخه بدلها: من. (3). لب: کالزار. (4). دب: نگردید. (5). مج، وز: برون بروند. (6). آج، لب، فق، مب، مر: محرّم. [.....] [اشاره] (7). مر: بحلال. (8). آج، لب، فق، مب، مر و الحدید بالحدید یفلح. (9). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). همه نسخه بدلها: اینکه. (11). مج، وز: یمنع. (13). مج، وز: یمنعکم. (14). مب، مر: دویم. صفحه : 77 ایّاهم فی الشّهر الحرام بقتالهم ایّاکم فی الشّهر الحرام، تا معنی آیت مستقیم شود، یعنی اینکه دخول به بدل آن منع، و اینکه قتال در برابر آن قتال. وَ الحُرُمات‌ُ، جمع حرمة باشد کظلمة و ظلمات و حجرة و حجرات، و برای آن به جمع گفت که سه حرمت است، و اقل‌ّ جمع بر مذهب درست سه بود: یکی حرمت ماه، یکی حرمت حرم، یکی حرمت احرام«1». و قصاص و مقاصّت به معنی مساوات و مقابله بود، و اصل آن اتّباع اثر بود، یعنی دنبال آن داری که با او آن کنی که او کرده باشد. فَمَن‌ِ اعتَدی عَلَیکُم، هر که بر شما ظلم کند. فَاعتَدُوا عَلَیه‌ِ بِمِثل‌ِ مَا اعتَدی عَلَیکُم، بر او همچنان ظلم که او کرده باشد بکنی. و ظاهر چنان می‌نماید که در آیت امر است به ظلم، و لکن مراد مقابله«2» و مجازات است. و آنچه دوم«3» باشد بر سبیل جزاء، آن را ظلم نخوانند مگر بر سبیل مجاز و ازدواج، و مانند اینکه در قرآن و کلام عرب بسیار است، قال اللّه تعالی: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثلُها«4». و دوم«5» سیّئه نباشد، چه جزاء بدی، بد«6» نباشد، دگر قوله تعالی: وَ إِن عاقَبتُم فَعاقِبُوا بِمِثل‌ِ ما عُوقِبتُم بِه‌ِ«7». و آنچه اوّل ایشان کرده باشند عقاب نباشد، عقاب اینکه فعل باشد که اینان به جزای آن کرده باشند، و لکن بر سبیل ازدواج با«8» کلام جفت شود، و چنان که عمرو بن کلثوم گفت: الا لا یجهلن«9» احد علینا

فنجهل فوق جهل الجاهلینا یعنی جزای جهل دهیم، برای آن که هیچ عاقل به جهل فخر نکند. وَ اتَّقُوا اللّه‌َ وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ مَع‌َ المُتَّقِین‌َ، و از خدای بترسی و بدانی که او با متّقیان است به معنی نصرت. و معنی «مع» مصاحبت باشد، یعنی نصرت خدای با ---------------------------------- - (1). مر قوله. (2). اساس: به صورت «مقاتله» هم خوانده می‌شود. (5- 3). مر: دویم. (4). سوره شوری (42) آیه 40. (6). مر: بدی. (7). سوره نحل (16) آیه 126. (8). دب: تا. [.....] [اشاره] (9). همه نسخه بدلها بجز لب: یجهلین. صفحه : 78 متّقیان است به یک جا. وَ أَنفِقُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، امر است از خدای تعالی جمله مکلّفان را به انفاق مال، و در عموم اینکه، داخل زکات و صدقه [و انواع] [اشاره]«1» برّ و نفقه باشد آن کس که نفقه‌یش«2» بر او واجب بود. و سبیل خدای، طاعت اوست از باب حج‌ّ و جهاد، و در [عموم] [اشاره]«3» آیت داخل بود هر چه از باب خیر بود از عمارت مساجد و پل و رباط و اصلاح راهها و معاونت مساکین و [شفقت] [اشاره]«4» بر یتیمان. و «انفاق»، در لغت اخراج الشّی‌ء عن الملک باشد، و «نفوق» خروج باشد- و اینکه را شرح داده‌ایم. وَ لا تُلقُوا بِأَیدِیکُم إِلَی التَّهلُکَةِ، «القاء» نقل چیزی باشد با جهت سفل«5»، چنان که طرح، یقال: القی علیه«6» مسئلة کما یقال: [طرح علیه] [اشاره]«7» مسئلة. و در معنی او چند قول گفتند، بهری گفتند: معنی آن است که لا تأخذوا فی ذلک و لا تبدؤوا«8» به، و هر کس [که او ابتدا] [اشاره]«9» کند به کاری او را گویند: القی یده فیه، چنان که لبید گفت: حتّی اذا ألقت یدا فی کافر

و أجن‌ّ [عورات الثّغور ظلامها] [اشاره]«10» ای بدأت فی المغیب. مبرّد گفت: کنایت کرد به دست، که بعضی از جمله است از جمله تن. و «با» زاید است، [معنی آن است که: و لا تلقوا انفسکم] [اشاره]«11» [238- پ] [اشاره]، خود را در هلاک میفگنی، چنان که گفت: بِما قَدَّمَت یَداک‌َ«12» ...، و: فَبِما«13» تَنبُت‌ُ بِالدُّهن‌ِ«16» ...، و قول شاعر: و لقد ملأت علی نصیب جلده

بمساءة ان‌ّ الصّدیق یعاتب ---------------------------------- - (11- 10- 9- 7- 4- 3- 1). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب، فق، مب، مر: نفقه‌اش. (5). مج، مب، مر: اسفل. (6). فق: الیه. (8). مج، وز: تبتدءوا، آج، لب، فق، مب: تبدءونه. (12). سوره حج (22) آیه 10. (13). متن آیه قرآن: فبما. (14). سوره شوری (42) آیه 30. (15). همه نسخه بدلها: با مثال آیت آورد و هو. (16). سوره مؤمنون (23) آیه 20. صفحه : 79 ای مساءة، و گفت: عرب اینکه لفظ در شرّبه کار دارند. وجهی دیگر در «با» آن است که ردّ او کرد با معنی در اصل، برای آن که جمله افعال متعدّیه از قتل و ضرب و قطع همه مضمّن«1» است به «با» در معنی، برای آن که معنی اینکه است که: اوقعت به الضّرب«2» و القتل و القطع. وجهی دگر در آیت آن است که: مفعول به«3» بیفگند، و «با» آلت راست، چنان که: فعلت بیدی و اخذت بیدی و مشیت برجلی، و معنی آن است که: و لا تلقوا انفسکم بایدیکم الی التّهلکة. علما در معنی او خلاف کردند، بهری گفتند: به بخل، یعنی خویشتن به هلاک مکنی«4» به آن که به مال بخل کنی، برای آن که در مقدّمه ذکر نفقه مال رفته است که در بخل و امساک هلاک است در دین و دنیا، امّا دین«5»: منع زکات و حج‌ّ«6» و نفقات واجب در اینکه باب‌اند، و امّا در باب دنیا: بخیل را همه جهان دشمن باشند، نبینی که شاعر چگونه می‌گوید: اللّؤم داء دوی‌ّ«7» یقتلون به

لا یقتلون بداء غیره ابدا از آن که به منع قری و طعام دشمن اندوخته آید، پس مؤدّی بود آن با قتل ایشان. و اینکه قول حذیفه و حسن و قتاده و عکرمه و عطا و ضحّاک و إبن کیسان است. عبد اللّه عبّاس و سدّی گفتند: معنی آن است که مگو که مرا چیزی نیست، یعنی خود را و نام خود را نیست مکنی«8». مجاهد گفت: معنی آن است امساک مکنی از نفقه ترس درویشی را. حسن گفت: ایشان امساک کردندی در«9» سفرهای خطرناک برای جمع مال«10»، حق تعالی آن هر دو نهی کرد به اینکه آیت. ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مر: متضمّن. (2). فق: الضّراب. (3). لب: مفعول. [.....] [اشاره] (4). مب: میفگنید. (5). آج، لب، فق، مب: امّا در اینکه. (6). همه نسخه بدلها و جهاد. (7). اساس: داء لوبر، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). مج، وز: می‌کنی، مب: مکنید. (9). همه نسخه بدلها: و. (10). همه نسخه بدلها را. صفحه : 80 ابو صالح گفت از عبد اللّه عبّاس که: آیت عام الحدیبیه آمد در حق‌ّ قومی که رسول- علیه السّلام- ایشان را حج‌ّ فرمود، ایشان گفتند: ما چیزی نداریم تا برگ خود بسازیم و کس ما را نفقه نکند، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد. حسن علی ابو طالب«1» روایت کند و ابو الدّرداء و ابو هریره و ابو امامه و عبد اللّه عمر«2» و جابر عبد اللّه انصاری و عمران بن [الحصین] [اشاره]«3» از رسول- علیه السّلام- که گفت: آن کس که درمی در خانه خود نشسته در سبیل خدای خرج کند، یعنی حج‌ّ یا [جهاد را] [اشاره]«4»، به هر درمی هفتصد«5» بنویسند. و آن که به نفس خود بیرون شود و مال خرج کند، به هر درمی هفتصد«6» هزار [درمش] [اشاره]«7» بنویسند، و ذلک قوله تعالی: وَ اللّه‌ُ یُضاعِف‌ُ لِمَن یَشاءُ«8». عکرمه گفت: معنی وَ لا تُلقُوا بِأَیدِیکُم إِلَی التَّهلُکَةِ، آن است که: وَ لا تَیَمَّمُوا الخَبِیث‌َ مِنه‌ُ تُنفِقُون‌َ«9» ...، یعنی نفقه از وجهی حلال کنی. زید بن اسلم گفت: آیت در جماعتی آمد که ایشان به جهاد رفتندی بی برگی و سازی، یا «10» در راه منقطع شدندی و یا «11» بر دیگران و بال شدندی، حق تعالی ایشان را از آن نهی کرد و گفت: چون مال نداری که نفقه کنی، خویشتن«12» در هلاک میفگنی. بهری دگر [239- ر] گفتند: خود را در هلاک میفگنی به اسراف در نفقه و صدقه. صادق- علیه السّلام- گفت: اگر مردی هر چه دارد به یک بار در صدقه و نفقه خرج کند، او محسّن و موفّق«13» نباشد لقوله: وَ لا تُلقُوا بِأَیدِیکُم إِلَی التَّهلُکَةِ. بهری دگر از مفسّران گفتند: مراد آن است که خویشتن«14» در هلاک میفگنی به ترک جهاد، ---------------------------------- - (4- 1). دب: حسن بن علی علیهما السّلام، آج: حسن بن علی ابو طالب، علیهما السّلام. (2). اساس و دیگر نسخه بدلها عبد اللّه عمرو، که در اساس کلمه خط خوردگی دارد. (7- 3). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر بدلها افزوده شد. (6- 5). مج، وز: هفصد. (8). سوره بقره (2) آیه 261. (9). سوره بقره (2) آیه 267. (10). همه نسخه بدلها: یا . [.....] [اشاره] (11). همه نسخه بدلها: و امّا. (12). آج، مب: خود را. (13). آج، فق، مب: موافق. (14). مب، مر را. صفحه : 81 برای آن که چون تن در جهاد ندهید«1» کفّار مستولی شوند، و چون مستولی شوند مسلمانان را هلاک کنند، همچنان باشد که آن هلاک، ایشان به سر خود آورده به دست خود. اسلم بن عمران گوید: به غزای قسطنطینیّة«2» بودم، و امیر اهل مصر عقبة بن عامر الجهنی‌ّ بود- صاحب رسول اللّه«3»، و امیر اهل شام فضالة بن عبید بود- صاحب رسول اللّه، و امیر جمله لشکر عبد الرّحمن خالد ولید«4» بود. رومیان بیامدند و مصاف برکشیدند و پشت به دیوار مدینه روم باز نهادند، و مسلمانان در برابر ایشان دو صف برکشیدند. سواری از لشکر مسلمانان بیرون آمد و بر«5» لشکر روم حمله برد، و صف«6» ایشان«7» بردرید، آنگه بر جای خود آمد و بایستاد، مردمان گفتند: سبحان اللّه القی بیده الی التّهلکة. ابو ایّوب انصاری- رحمة اللّه علیه- گفت: شما اینکه آیت را تأویل چنین می‌کنی«8»! مردی را که حمله چنین برد و قتالی چنین کرد و طلب شهادت کرد او را می‌گوی«9» خود را در هلاک افگند؟ ما به دانیم«10»، تفسیر اینکه آیت«11» در ما فرود آمد که انصاریانیم. چون خدای تعالی دین مسلمانی عزیز کرد، و رسول- علیه السّلام- ممکّن«12» شد، با یکدیگر گفتیم در سرّ: تا«13» چند از اینکه جهاد و مشقّت خواهیم دیدن؟ اسبابها ما مختل شد، مصلحت در آن باشد که روزی چند با سر املاک و اسباب شویم، و عمارتی کنیم املاک را، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد«14» که: وَ لا تُلقُوا بِأَیدِیکُم إِلَی التَّهلُکَةِ، بترک الجهاد و الاقامة فی الاهل. آنگه إبن ابو عمران گفت: لا جرم ابو ایّوب چندان«15» مداومت کرد بر جهاد که او را ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها ندهند. (2). همه نسخه بدلها بجز مج: قسطنطنیه. (3). همه نسخه بدلها: رسول- صلّی اللّه علیه و آله. (4). مب: عبد الرّحمن بن خالد ولید. (5). آج، لب، مب، مر: در. (6). مب لشکر. (7). آج، لب، فق، مر را. (8). دب: کنی، آج، لب، فق: مکنی، مب، مر: مکنید. (9). مب، مر: می‌گویید. (10). لب، مب، مر: بدانیم، مب: به بدانیم. [.....] [اشاره] (11). دب اینکه آیت، آج، لب، فق که اینکه آیت. (12). مب: متمکّن. (13). مج، وز: ماتا. (14). مب قوله تعالی. (15). دب: چنان. صفحه : 82 بکشتند«1»، و در قسطنطینیّة«2» دفنش کردند، و گور او آن جاست. عبد اللّه عبّاس گفت به روایت ابو الجوزاء که: مراد آن است که خویشتن در عذاب خدای میفگنی به ترک جهاد، دلیلش قوله تعالی: إِلّا تَنفِرُوا یُعَذِّبکُم عَذاباً أَلِیماً«3». انس مالک روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که گفت: سه چیز از اصل ایمان است: باز ایستادن«4» از گوینده لا اله الّا اللّه، و تکفیر [اونا] [اشاره]«5» کردن به عملی که بکند از گناه، و جهاد پیوسته داشتن تا آنگه که آخر امّت من با دجّال جهاد کنند، و«6» ایمان داشتن به قضا و قدر خدای. ابو هریره روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که بمیرد و غزا نکند و با خود [اندیشه] [اشاره]«7» و تدبیر غزا نکند، مات علی شعبة من النفاق ، بر شاخ«8» نفاق میرد. ابو هریره و سفیان گفتند: آن کس باشد که [به تنهای] [اشاره]«9» حمله برد بر لشکری بسیار. محمّد بن سیرین و عبیدة السّلمانّی گفتند: مراد نومیدی است از رحمت خدای. ابو [قلابه گفت] [اشاره]«10»: مردی باشد که گناهی بکند، آنگه گوید: مرا توبت نیست، دست در میان دارد و گناه می‌کند، نومید از«11» رحمت خدای تعالی. یمان بن رباب و مفضّل بن سلمه گفتند: عرب آن کس«12» را که تن به هلاک«13» فرو نهد و از نجات نومید شود، گویند: [ألقی بیده] [اشاره]«14»، [239- پ] الی التّهلکة. یکی از براء بن عازب پرسید که: نه مراد به اینکه آیت آن کس است که تنها بر لشکری عظیم حمله برد! گفت: نه، مراد مردی است که گناهی بکند با خود فرو ---------------------------------- - (1). وز، دب، آج، لب، فق، مر آن جا بکشتند، چاپ شعرانی (2/ 97) تا در آن جا کشته شد. (2). وز، دب، لب، مل: قسطنطنیه، آج: قسطنطیه، فق مر: قسطنطنیه. (3). سوره توبه (9) آیه 39. (4). وز، آج، لب، فق: استادن. (14- 10- 9- 7- 5). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). اساس: «ما» (بدون نقطه)، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). مب: شاخی از، دیگر نسخه بدلها: شاخی. (11). وز، دب، آج، لب، فق: نومید شده از. (12). آج، لب، فق: عربان کسی. [.....] [اشاره] (13). مج، وز: بهلکه، آج، لب، فق، مب: به هلاکت. صفحه : 83 نهد«1» که مرا از اینکه گناه توبه نیست، از رحمت خدای نومید شود گناه می‌کند و اصرار می‌نماید. راوی خبر گوید که: حبیب بن الحارث بنزدیک رسول آمد، گفت: یا رسول اللّه؟ إنّی رجل معراض للذّنوب«2»، من مردی‌ام که تعرّض گناه بسیار کنم، مرا تدبیر چیست! گفت: توبه کن. گفت: یا رسول اللّه؟ توبه می‌کنم، و با سر گناه می‌شوم. گفت: پس از آن با سر توبه شو. گفت: یا رسول اللّه؟ پس گناه من بسیار شود«3». گفت: یا حبیب؟ عفو خدای از گناه تو بیشتر است. فضیل عیاض گفت معنی آیت آن است که: خود را در هلاک میفکنی به گمان بد که به خدای بری«4»، نبینی در عقب اینکه گفت: وَ أَحسِنُوا، و مراد آن که: و أحسنوا الظّن‌ّ باللّه ان‌ّ اللّه یحب‌ّ المحسنین الظّن‌ّ به. اسماعیل بن علی برادر زاده دعبل شاعر گفت: در نزدیک حسن هانی شدیم در بیماری که او را بود به عیادت، او را گفتیم: یا با علی؟ تو در اوّل روزی از روزهای آخرت، و آخر روزی از روزهای دنیا، توبه بکن. گفت: اسندونی، مرا باز نشانی، او را باز نشاندند. گفت: حدّثنی حمّاد بن سلمه عن یزید الرّقاشی‌ّ عن انس بن مالک، عن النّبی- صلّی اللّه علیه و آله- انّه قال: جعلت شفاعتی لاهل الکبائر من امتی أ ترانی لا اکون منهم ! پیغامبر- علیه السّلام- گفت: من شفاعت خود برای اهل کبایر امّت نهاده‌ام، گمان بری که من از ایشان نیم«5» 6» «و کان أحسننا ظنّا باللّه« ، از ما«7» همه او به خدای نیکو گمان‌تر«8» بود. انس گفت: رسول- علیه السّلام- گفت: 9»10»11» لا یموتن‌ّ احدکم الّا و هو یحسن الظّن‌ّ« باللّه ان‌ّ حسن« الظّن‌ّ باللّه ثمن« الجنّة، گفت: نباید«12» که مرگ به یکی از شما آید و«13» او به ---------------------------------- - (1). فق: با خود گوید، مب: با خود اندیشه کند. (2). آج، لب، فق، مب، مر: الذّنوب. (3). مج: شو. (4). مب: برید: آج: که خدای را بری. (5). مج، وز، دب، آج، لب: نه‌ام. (6). همه نسخه بدلها: باللّه ظنّا. (7). در مج، وز، دب: از هما. (8). مج: نیکو گماتر. (9). آج، لب، فق، مب: بالظن. (10). لب، فق، مب: احسن (11). مج: ثمنا. (12). آج، لب، فق: نبادا، مب، مر: مبادا. (13). مج از [.....] [اشاره] صفحه : 84 خدای نیکو گمان نباشد، که گمان نیکو به خدای- جل‌ّ جلاله- بهای بهشت است. هم او روایت«1» کند که فردای قیامت حق تعالی فرماید تا بنده را به دوزخ برند، چون او را سوی«2» دوزخ می‌برند، سر بر دارد و گوید: بار خدایا؟ گمان من به تو نه اینکه بود«3»، حق تعالی گوید«4»، بنده من گمان تو به من چه بود! گوید: آن که«5» مرا بیامرزی و عفو کنی، حق تعالی گوید: عفوت«6» کردم، به بهشتش برید«7». و اگر آیت حمل کنند«8» بر عموم تا همه معانی داخل بود تحت آن اولیتر، چه تنافیی نیست از میان اینکه معانی. و «تهلکه» تفعله باشد من الهلاک. و گفته‌اند: سبب هلاک بود، و «هلاک» ضیاع بود. و گفته‌اند: «تهلکه» آن چیزی است که«9» عاقبت او به هلاک انجامد. و «احسان»، ایصال هر نفعی بود حسن به غیری«10»، و نه هر که او فعلی«11» حسن بکند او را محسن«12» خوانند، برای آن که خدای تعالی کفّار را عقاب کند و از او حسن است، و نگویند که محسن است بر«13» کافر، یا احسان می‌کند با او. عکرمه گفت معنی آن است که: أحسنوا الظّن‌ّ باللّه فی الخلف و العوض«14»، گمان به خدای تعالی نیکو بری که آنچه شما نفقه کنی عوض باز دهد. إبن زید گفت: أنفقوا بدءا«15» و أحسنوا عودا«16» [240- ر] [اشاره]، به اوّل نفقه کنی و آنچه دوم بار کنی از باب احسان باشد. و گفته‌اند: معنی آن است که واسطه کار نگاه داری که بین ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: انس روایت. (2). آج، لب، فق، مر: بسوی. (3). مج، وز: من به اینکه بود، مر: من به تو اینکه بود، مر: من به تو آن بود، مب: خدایا به تو گمان اینکه نبود. (4). همه نسخه بدلها: می‌گوید. (5). مب مرا به دوزخ نفرستی و. (6). دب، مب، مر: عفو. (7). مب: برند. (8). فق، مر: آیت را حمل کنند، دب: آیت حمل کنی. (9). همه نسخه بدلها: آن باشد که. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نفعی حسن به غیری باشد. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: فعل. (12). اساس: بکند احسانش، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (13). همه نسخه بدلها: با. (16- 14). همه نسخه بدلها گفت. [.....] [اشاره] (15). مج، وز، دب، آج، لب: بدا، مر: بدوا. صفحه : 85 الاسراف و التّقصیر است«1».

[سوره البقرة (2): آیات 196 تا 203]

[اشاره]

وَ أَتِمُّوا الحَج‌َّ وَ العُمرَةَ لِلّه‌ِ فَإِن أُحصِرتُم فَمَا استَیسَرَ مِن‌َ الهَدی‌ِ وَ لا تَحلِقُوا رُؤُسَکُم حَتّی یَبلُغ‌َ الهَدی‌ُ مَحِلَّه‌ُ فَمَن کان‌َ مِنکُم مَرِیضاً أَو بِه‌ِ أَذی‌ً مِن رَأسِه‌ِ فَفِدیَةٌ مِن صِیام‌ٍ أَو صَدَقَةٍ أَو نُسُک‌ٍ فَإِذا أَمِنتُم فَمَن تَمَتَّع‌َ بِالعُمرَةِ إِلَی الحَج‌ِّ فَمَا استَیسَرَ مِن‌َ الهَدی‌ِ فَمَن لَم یَجِد فَصِیام‌ُ ثَلاثَةِ أَیّام‌ٍ فِی الحَج‌ِّ وَ سَبعَةٍ إِذا رَجَعتُم تِلک‌َ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ ذلِک‌َ لِمَن لَم یَکُن أَهلُه‌ُ حاضِرِی المَسجِدِ الحَرام‌ِ وَ اتَّقُوا اللّه‌َ وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ شَدِیدُ العِقاب‌ِ (196) الحَج‌ُّ أَشهُرٌ مَعلُومات‌ٌ فَمَن فَرَض‌َ فِیهِن‌َّ الحَج‌َّ فَلا رَفَث‌َ وَ لا فُسُوق‌َ وَ لا جِدال‌َ فِی الحَج‌ِّ وَ ما تَفعَلُوا مِن خَیرٍ یَعلَمه‌ُ اللّه‌ُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِن‌َّ خَیرَ الزّادِ التَّقوی وَ اتَّقُون‌ِ یا أُولِی الأَلباب‌ِ (197) لَیس‌َ عَلَیکُم جُناح‌ٌ أَن تَبتَغُوا فَضلاً مِن رَبِّکُم فَإِذا أَفَضتُم مِن عَرَفات‌ٍ فَاذکُرُوا اللّه‌َ عِندَ المَشعَرِ الحَرام‌ِ وَ اذکُرُوه‌ُ کَما هَداکُم وَ إِن کُنتُم مِن قَبلِه‌ِ لَمِن‌َ الضّالِّین‌َ (198) ثُم‌َّ أَفِیضُوا مِن حَیث‌ُ أَفاض‌َ النّاس‌ُ وَ استَغفِرُوا اللّه‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (199) فَإِذا قَضَیتُم مَناسِکَکُم فَاذکُرُوا اللّه‌َ کَذِکرِکُم آباءَکُم أَو أَشَدَّ ذِکراً فَمِن‌َ النّاس‌ِ مَن یَقُول‌ُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنیا وَ ما لَه‌ُ فِی الآخِرَةِ مِن خَلاق‌ٍ (200) وَ مِنهُم مَن یَقُول‌ُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنیا حَسَنَةً وَ فِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذاب‌َ النّارِ (201) أُولئِک‌َ لَهُم نَصِیب‌ٌ مِمّا کَسَبُوا وَ اللّه‌ُ سَرِیع‌ُ الحِساب‌ِ (202) وَ اذکُرُوا اللّه‌َ فِی أَیّام‌ٍ مَعدُودات‌ٍ فَمَن تَعَجَّل‌َ فِی یَومَین‌ِ فَلا إِثم‌َ عَلَیه‌ِ وَ مَن تَأَخَّرَ فَلا إِثم‌َ عَلَیه‌ِ لِمَن‌ِ اتَّقی وَ اتَّقُوا اللّه‌َ وَ اعلَمُوا أَنَّکُم إِلَیه‌ِ تُحشَرُون‌َ (203)

[ترجمه]

تمام بکنی«2» حج‌ّ و عمره خدای را، اگر باز دارند شما را«3» آنچه میسّر شود از هدی، و متراشی سرهایتان تا برسد هدی به جای خود، هر که باشد از شما بیمار یا باشد به او رنجی از سرش فدای از روزه یا صدقه‌ای یا چیزی که بکشد چون ایمن شوی هر که تمتّع کند به عمره را«4» حج‌ّ آنچه خوار شود از هدی«5» هر که نیابد، روزه سه روز در حج‌ّ و هفت روز چون بازآیی آن ده روز تمام باشد، اینکه آن راست که نباشد اهلش«6» حاضران مسجد حرام«7»، و بترسی از خدا و بدانید که خدای سخت عقوبت است. حج‌ّ ماههای دانسته است هر که اندازد در آن حج‌ّ را جماع نیست«8» و نه فاسق شدن و نه سوگند خوردن«9» در حج‌ّ، و آنچه کنی از نیکی آن را خدای می‌داند، و زاد برگیرید که بهترین زاد پرهیزگاری باشد، و بترسید از من ای خداوندان عقلها. ---------------------------------- - (1). وز قوله عزّ و جل‌ّ، دیگر نسخه بدلها قوله تعالی. (2). وز: بکنید. (3). وز و یا . (4). مج: برای. (5). مج: هدیه. (6). مج، وز، لب، فق: اهل آن. (7). مج، وز، آج، لب، فق: مکّه. (8). مج، وز، آج، لب و فحش. (9). مج، وز، آج، لب، فق به خدای. صفحه : 86 نیست بر شما بزه‌ی«1» که طلب کنید نعمتی از خدایتان چون بیایی«2» از عرفات یاد کنی خدای را بنزدیک مشعر حرام، و یاد کنید او را چنان که شما را راه داد«3»، و اگر چه«4» بودید پیش«5» آن از گمراهان. پس بیایی از آن جا که بیایند مردمان و آمرزش خواهید از خدا که خدای آمرزنده و بخشاینده است. [240- پ] [اشاره] چون بگزاری ارکان حجّتان، یاد کنید خدای را چون یاد کردنتان«6» پدرانتان«7» را یا «8» سخت‌تر یاد کردن، از مردم«9» کس هست که می‌گوید«10»: بار خدایا بده ما را در دنیا، و نباشد او را در آخرت از«11» نصیبی«12». و از ایشان کس هست که می‌گوید«13»: خدای ما«14» بده ما را در دنیا نیکویی و در آخرت نیکویی، و نگهدار ما را از عذاب آتش«15». ایشان آنانند که باشد ایشان را بهره از آنچه اندوخته باشند، و خدا«16» زود شمار است. یاد کنید خدای را در روزهای شمرده، هر که تعجیل کند در دو روز، بزه نیست بر او، و هر که ---------------------------------- - (1). بزه‌ی/ بزه‌ای، مج، وز، لب، فق: بزه. (2). مج، ور: بیایید. (3). مج، وز، آج، لب، فق: راه نمود شما را. (4). و اگر چه، ترجمه «ان» است که ان مخففه از ثقیله است و ظاهرا به معنی: «بدرستی که» یا «همانا» ست. [.....] [اشاره] (5). چاپ شعرانی (2/ 100) از. (6). مج، وز، آج، لب، فق: یاد کردیتان. (7). آج، لب، فق: پدران ایشان. (8). مج: و، وز: تا. (9). آج، لب، فق: مردمان، مج: پس از مردمان. (13- 10). مج، وز، آج، لب، فق: هستند که گویند. (11). نسخه بدلها: ندارد. (12). مج و بهره. (14). مج، وز، آج، لب، فلق: بار خدایا. (15). مج، وز، آج، لب، فق: دوزخ. (16). مج: خدای تعالی. صفحه : 87 باز«1» پس استد«2» نیست بزه بر او آن را که ترسد، و بترسید از خدای و بدانید که با او برند شما را جمع کرده«3». قوله تعالی: وَ أَتِمُّوا الحَج‌َّ وَ العُمرَةَ لِلّه‌ِ، إبن ابی اسحاق در شاذّ «حج‌ّ»«4» خواند به کسر «حا» در جمله قرآن، و اینکه لغت تمیم است، و قیس عیلان و طلحة بن مصرّف اینکه جا و در آل عمران به کسر خواندند و در باقی قرآن به فتح. و ابو جعفر و حمزه و کسائی و عاصم به روایت حفص در آل عمران به کسر خواندند و در همه قرآن به فتح، و جمله قرّاء در همه قرآن به فتح «حا»«5» خوانند، و آن«6» لغت اهل حجاز است. کسائی گفت: هر«7» دو لغت است و میانشان فرقی نیست، کرطل و رطل و کسر البیت و کسره. ابو معاذ گفت: «حج‌ّ» به فتح مصدر باشد و به کسر اسم، چنان که قسم و قسم، و سقی و سقی، و شرب و شرب، و در مصحف عبد اللّه چنین است که: و أتمّوا الحج‌ّ و العمرة الی البیت للّه«8»، و شعبی خواند: و أتمّوا الحج‌ّ و العمرة للّه، به رفع «عمره» علی الابتداء. بدان که «حج‌ّ» در لغت قصد باشد، و در شرع قصدی باشد مخصوص در وقتی مخصوص به جای مخصوص بر ادای مناسکی مشروع، و اینکه از جمله اسماء مخصوصه«9» است، و از«10» میان مسلمانان خلافی نیست در وجوب حج‌ّ، امّا در وجوب عمره خلاف کردند: مذهب ما و مذهب شافعی بر قول جدید«11» او، و«12» سفیان ثوری [241- ر] و«13» سفیان عیینه و احمد و اسحاق و عطا و قتاده آن است که واجب است، و در صحابه مذهب ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: از. (2). مج، وز، آج، لب، فق: ایستد. (3). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر اینکه هشت آیت است. [.....] [اشاره] (4). مب: بحج. (5). کذا: در اساس و دب، دیگر نسخه بدلها عبارت: «و جمله قرّاء در همه قرآن به فتح «حا» را ندارند. (6). وز، آج، لب، فق، مب، مر: اینکه. (7). همه نسخه بدلها: اینکه. (8). مج، وز، دب، مب: الی بیت اللّه. (9). مج، وز: مخصوص. (10). فق، مب: و در. (11). همه نسخه بدلها: حدیث. (12). مر حدیث. (13). همه نسخه بدلها قرّاء. صفحه : 88 امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- است و عبد اللّه عبّاس و زید بن ثابت. و قومی گفتند: سنّت است، و آن مذهب اهل عراق است و مالک بن انس و ابو ثور، و یک قول شافعی در قدیم، پس از آن باز آمد و اینان بنا بر قراءت شعبی کردند که به رفع خواند، دلیل بر صحّت مذهب درست قراءت عامّه«1» است: وَ أَتِمُّوا الحَج‌َّ وَ العُمرَةَ لِلّه‌ِ، امر کرد«2» به عمره همچنان که به حج‌ّ، و امر از خدای تعالی دلیل ایجاب کند تا دلیل برخاستن«3» که مراد ندب است. دلیل دیگر، اجماع اهل البیت و نیز اجماع صحابه- که کس بر اینان که گفتیم منکر نیست. دگر خبر جابر که گفت، از رسول- علیه السّلام- پرسیدم حدیث عمره و گفتم«4»: یا رسول اللّه؟ أبی شیخ کبیر، پدرم«5» سخت پیر است، حج‌ّ و عمره نتواند کردن، گفت: حج‌ّ عنه و اعتمر، تو از او حج‌ّ و عمره بکن، یعنی به نیابت او. و ابو السق«6» گوید: نزدیک رسول- علیه السّلام- آمدم به عرفه، او را گفتم: مرا عملی آموز که بدان از عذاب برهم، گفت: نماز فریضه به پای دار، و زکات مال بده، و حج‌ّ و عمره بکن، و ماه رمضان روزه‌دار. «عمره» را در میان فرایض بر شمرد. و شقیق بن عبد اللّه روایت کند که، رسول- علیه السّلام- گفت: متابعت کنی از میان حج‌ّ و عمره، که آن درویشی و گناه چنان ببرد که کوره خبث از آهن و زر و سیم ببرد، و حج‌ّ [مبرور را] [اشاره]«7» هیچ ثواب نبود بدون بهشت، و عبد اللّه عبّاس«8» گفت: و اللّه که عمره مقارن حج‌ّ است در کتاب خدای، و اینکه آیت بخواند. عبد اللّه عمر گفت: هیچ کس از خلقان خدای نباشد که نه بر او حج‌ّ و عمره است. مسروق گفت: ما«9» را در کتاب نماز فرمودند«10» و زکات«11» و حج‌ّ، و عمره«12» از حج‌ّ ---------------------------------- - (2). مج، وز: کرده، آج، لب، فق، مب، مر: کردند. (3). دب: برخیزد. (4). مر: ندارد، دیگر نسخه بدلها: گفت. (5). همه نسخه بدلها مردی. [.....] [اشاره] (6- 1). کذا: در اساس، مج، وز: ابو المشتق، دب: ابو الشفق، آج، لب، فق: ابو الشقیق، مب: ابو الشعیی، مر: ابو الشفیق. (7). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). مب: عبد اللّه مسعود. (9). دب، مج، وز، هما، دیگر نسخه بدلها: همانا. (10). مج، وز: فرموده‌اند، دب، آج، لب، فق، مب، مر: فرمود. (11). دب، آج، لب، فق، مب: در زکات. (12). همه نسخه بدلها و عمره. صفحه : 89 بمثابت زکات است از نماز«1». مردی از سعید جبیر پرسید که: عمره فریضه است یا سنّت! گفت: فریضه است. مرد«2» گفت: شعبی می‌گوید که: عمره سنّت است، گفت: شعبی دروغ می‌گوید و اینکه آیت بخواند- و اخبار در اینکه معنی بسیار است. مفسّران در اتمام حج و عمره خلاف کردند، عبد اللّه عبّاس و علقمه و ابراهیم و مجاهد گفتند: اتمام او آن است که جمله ارکان و فرایض و مناسک او به جای آرد به شرایط و حقوقش از فرایض و سنن. سعید جبیر و عطا«3» و سدّی گفتند: چون شروع کردند در او، اتمام واجب باشد از آن که شروع ملزم بود بنزدیک [بعضی از فقها] [اشاره]«4». طاووس گفت: اتمام ایشان افراد بود، یک از یک جدا دارد«5». مردی بنزدیک امیر المؤمنین علی«6» آمد و گفت: چه معنی دارد وَ أَتِمُّوا الحَج‌َّ وَ العُمرَةَ لِلّه‌ِ! گفت: آن که احرام از خانه خود فرا گیری«7»، و همانا اینکه مرد را [خانه از پس] [اشاره]«8» مواقیت بوده باشد برای آن که بنزدیک اهل البیت پیش از میقات احرام نشاید گرفتن، و اگر بگیرد«9» مجزی نبود چون به میقات خود رسد احرام با سر باید گرفتن. قتاده گفت: اتمام عمره آن بود که [نه در ماههای] [اشاره]«10»، [241- پ] حج‌ّ آری، چه اگر«11» در ماه حج‌ّ آرد آن خود تمتّع بود او را هدی واجب باشد، و اینکه مذهب ماست چنان که بعضی شرح داده شود«12»- ان شاء اللّه. بدان که حج‌ّ سه گونه است: تمتّع و افراد و قران. امّا تمتّع فرض آن کس باشد ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: ایمان. (2). همه نسخه بدلها: مردی. (3). اساس: افتادگی دارد، با قلمی و دیگر ضبط کلمه «عکرمه» است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10- 8- 4). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). دب: دارند. (6). دب، فق علی، مب علی بن ابی طالب- علیه السّلام، مر علی- علیه السّلام. (7). مج، وز: هاگیری، مب: خود بگیرد، مر: خود گیرید. [.....] [اشاره] (9). مج، وز، بکرد، دب، آج، لب، فق، مب، مر: گیرد. (11). آج، لب، فق: اگر چه. (12). آج، لب، فق، مب، مر: شد. صفحه : 90 که از حاضران مسجد الحرام نباشد، و افراد و قران فرض آن کس باشد که از حاضران مسجد الحرام باشد، و حدّ او آن بود که از خانه او تا به مسجد الحرام بیشتر از دوازده میل نباشد از چهار جانب. امّا حج‌ّ- علی اختلاف انواعها-«1» مشتمل است بر: فریضه و سنّت. و فریضه بر دو ضرب است: رکن است، و جز رکن. امّا ارکان متمتّع ده است: نیّت است، و احرام از میقات خود در وقت خود، و طواف عمره، و سعی بین الصّفا و المروه برای عمره، و نیّت حج‌ّ، و احرام به حج‌ّ، و وقوف به عرفات، و وقوف به مشعر، و طواف زیارت- یعنی طواف حج‌ّ- و سعی برای حج‌ّ. و آنچه نه رکن است هشت چیز است: لبّیک چهار گانه با تمکین، و دو رکعت نماز طواف عمره است، و تقصیر است پس از سعی عمره، و لبّیک زدن بنزدیک احرام به حج‌ّ یا آنچه قایم بود مقام آن، و هدی است یا آنچه قایم بود مقام آن [از] [اشاره]«2» روزه چون عاجز باشد، و دو رکعت طواف حج‌ّ، و طواف النّساء، و دو رکعت آن. و فرق از میان قارن و مفرد آن است که قارن هدی با خود دارد و مفرد ندارد. و آنچه سنّت است آواز برداشتن است به لبّیک، و استلام«3» ارکان، و به منا رفتن، و سنگ انداختن است، و سر تراشیدن یا تقصیر کردن، و قربان کردن آن را که متمتّع نباشد، چه اگر متمتّع بود هدیش واجب باشد. و «عمره» در لغت زیارت بود و در شرع همچنین، الّا آن است که زیارت خانه کعبه است برای [ادای] [اشاره]«4» مناسکی مخصوص. و واجبات عمره آن است که گفتیم، و فقها گفتند: افراد آن بود که حج‌ّ بکند و فارغ شود و آنگه عمره مبتوله- یعنی بریده«5» مستأنف- بیارد. و قران آن بود که جمع کند از میان حج‌ّ و عمره، و اینکه مذهب ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: انواعه. (4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مر: استسلام. (5). دب، لب، فق، مب: مر: برهد. صفحه : 91 ابو حنیفه است و اصحابش، و افراد مذهب شافعی است و اصحابش. قوله: فَإِن أُحصِرتُم، علما در معنی «احصار» خلاف کردند، بهری گفتند: احصار آن باشد که به مانعی از راه باز افتد، و باز ماند از«1» آن که افعال حج‌ّ به جای آرد از خوف و بیماری و دشمن و جراحت و کسر و نفاد نفقه، و بماندن راحله، و هر چه منع و عذر باشد، چون [چنین] [اشاره]«2» باشد او هدی خود بفرستد به دست آنان که شوند«3»، و او بر احرام می‌باشد تا آنگه که هدی [آن جا] [اشاره]«4» بکشند. چون هدی کشته باشند«5» او حلال شود از احرام، و اینکه قول نخعی است و حسن و مجاهد و عطا و قتاده و عروة بن زبیر و مقاتل و کلبی، و مذهب اهل عراق است. بهری دگر گفتند: احصار آن بود که دشمنی قاهر او را باز دارد از بنی آدم، امّا مرض و سایر اعذار داخل نبود در اینکه باب، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و عبد اللّه عمر و سعید مسیّب و سعید جبیر و شهر بن حوشب و مذهب شافعی است و اهل مدینه. امّا من حیث [242- ر] اللّغة فرقی باشد میان حصر و احصر، حصر اذا حبس، و المحصور، المحبوس بمرض او عذر، و احصر اذا جعل بحیث یمتنع من السّیر، و یصیر معرضا للحبس، کقولهم: أقبره و قبره، فأقبره جعله ذا قبر و بنی له قبرا، و قبره دفنه. و چنان که در لغت فرق است بنزدیک ما فرق است میان آن که به منع بیماری ممنوع شود، و میان آن که دشمن منع کند او را. اگر منع از جهت بیماری باشد، حکم او آن است که هدی«6» به مکّه فرستد، و او بر احرام می‌باشد، و اجتناب کند از هر چه محرم را اجتناب باید کردن تا آنگه که«7» هدی به جای خود رسد، و جای او منا باشد که روز عید و ایّام تشریق آن جا هدی کشند«8». و اگر احرام به عمره دارد محل‌ّ او مکّه باشد بفناء الکعبة، چون هدی به جای«9» خود رسد او تقصیر بکند و حلال شود از هر چه احرام گرفته بود از آن، الّا زنان که زن ---------------------------------- - (1). مج: الا. (4- 2). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مب: روند. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: کشته باشد. (6). همه نسخه بدلها که دارد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آنکه. (8). لب: می‌کشند. [.....] [اشاره] (9). لب: بجانب. صفحه : 92 حلال نباشد او را الّا که طواف النّساء بکند یا «1» بفرماید تا بکنند. و بر او باشد که بر دگر سال به حج‌ّ رود اگر حج‌ّ واجب باشد. و اگر«2» سنّت باشد مستحب بود او را که دگر سال برود، اگر بهتر شود و از قفای ایشان برود«3» و از دو موقف یکی در یابد- اعنی موقف عرفات یا مشعر- حجّش تمام بود، و بر دگر سال حجّش نباید کردن، و اگر هر دو موقف فایت شده باشد، حجّش درست نبود، سال آینده حج‌ّ باید کردن او را، و اگر هدی با خود ندارد بهایش بفرستد تا آن جا بخرند و بکشند، و او چنان کند که گفتیم. و اگر محصور معتمر«4» باشد هم اینکه کند که گفتیم، و چون در دگر ماه شود عند زوال [منع] [اشاره]«5» عمره از سر باید گرفتن. امّا آن که او را دشمنی قاهر باز دارد، او را مصدود خوانند لقوله تعالی: وَ صَدُّوکُم عَن‌ِ المَسجِدِ الحَرام‌ِ«6» ...، چنان که رسول را- علیه السّلام- باز داشتند از مکّه«7» عام الحدیبیه«8»، چون چنین باشد هدی«9» [هم] [اشاره]«10» بر جای خود بکشد، اعنی آن جا که رسیده باشد و او را منع کرده باشند و از احرام حلال شود، همه چیزش حلال باشد- زن«11» و جز آن، و بر دگر سال حج‌ّ بکند چنان که بگفتیم، همان نوع حج‌ّ که در او شروع کرده بود اگر قارن بود و اگر متمتّع. و اصل «حصر» منع باشد، و «حصر» احتباس البطن بود، و «حصر» آن باشد که زبانش در بندد در وقت سخن گفتن، و «حصور» آن بود که گرد زنان نگردد«12» صیانت را«13». و «فا» برای جواب شرط آمد، و محل‌ّ «ما» رفع است، و در کلام حذفی است و تقدیر اینکه است که: فعلیه ما استیسر من الهدی. و استیسر و تیسّر به یک معنی باشد آنچه ---------------------------------- - (1). مج، وز، فق: تا. (2). مج، وز حجت، مب حج، مر چه. (3). همه نسخه بدلها بجز مب: بشود. (4). دب، آج، لب، فق، مر: معمر. (10- 5). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد، فق شود. (6). سوره فتح (48) آیه 25. (7). مب در. (8). دب، لب، مر: الحدیبه. (9). مب را. (11). همه نسخه بدلها: او را زن. (12). مج، وز: زنا نگردد/ زنان نگردد. (13). چاپ شعرانی (2/ 104) فَمَا استَیسَرَ مِن‌َ الهَدی‌ِ صفحه : 93 خوار باشد بر او، یعنی آنچه به دست آید، کما قال تعالی: فَاقرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنه‌ُ«1» ...، در معنی او خلاف کردند، بهری گفتند: گوسفندی«2» بود، و [هو قول علی‌ّ«3»] [اشاره]«4»- علیه السّلام- و إبن عبّاس و الحسن و قتاده. و روایت کرده‌اند از عایشه و عبد اللّه عمر که گفتند: اشتری باشد یا «5» گاوی«6»، و تفسیر چنین کردند«7» که: هر اشتری که به دست آید یا هر گاو«8» که میسّر شود، و اینکه تخصیص عموم باشد بی دلیلی، پس از اینکه وجه قول اوّل درست باشد. و بعضی [دگر نحویان] [اشاره]«9» گفتند: محل‌ّ «ما» نصب است بتقدیر«10»: فلیهد ما استیسر، و رفع بهتر است قیاسا علی نظائره من قوله تعالی: فَفِدیَةٌ مِن صِیام‌ٍ أَو صَدَقَةٍ، و قوله: فَعِدَّةٌ مِن أَیّام‌ٍ أُخَرَ«11». و «هدی» جمع است و واحدش هدیة باشد. ابو عبیده گفت از ابو عمرو، و گفت«12»: اینکه را نظیر نیست مگر جدیة السّرج، و الجمع جدی، و [اگر گویند من] [اشاره]«13» باب: تمرة و تمر باشد بعید نبود. و در اشتقاق «هدی» خلاف کردند. بهری گفتند: من اهدیت«14» الهدیّة، از هدیّه است برای آن که فرستنده چون [هدیّه«15» داند] [اشاره]«16» و تقرّب کند به آن به خدای تعالی، و بعضی گفتند: من هدیته باشد، اعنی هدایت به طریق رشاد، برای آن که سوق است الی رشاد طریق مخصوص«17». [دگر گفتند: اعلاه بدنة] [اشاره]«18»، [242- پ] و اوسطه«19» بقرة و ادونه شاة، و شک‌ّ نیست که هر چه بهتر و مهتر بود در او ثواب بیشتر بود، و انّما خدای تعالی اینکه تکلیف آسان کرد برای آن که در حال عذر و منع است، ---------------------------------- - (1). سوره مزّمّل (73) آیه 20. [.....] [اشاره] (2). مج، وز، دب: گوسپندی. (13- 3). مب: علی بن ابی طالب. (18- 16- 9- 4). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). دب، آج، لب، مر: و. (6). دب: گافی/ گاوی. (7). دب: داده‌اند، دیگر نسخه بدلها: دادند. (8). دب: گاف/ گاو. (10). دب، آج، لب، فق، مب: فتقدیر، مر: فتقدیره. (11). سوره بقره (2) آیه 185. (12). مب، مر که گفت. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اهتدیت. (15). دب، آج، لب، فق، مب: هدی. (17). دب، آج، لب، فق، مب، مر بعضی. (19). همه نسخه بدلها بجز مب: و واسطة. [.....] [اشاره] صفحه : 94 باشد که به مراد او به دست نیاید. و اعرج در شاذّ خواند: من الهدی‌ّ«1» علی وزن فعیل به معنی مفعول در جمله قرآن، و عصمت روایت کرد از عاصم مثل اینکه قراءت در حال رفع و جر، و امّا در حال نصب به تخفیف چنان که: هَدیاً بالِغ‌َ الکَعبَةِ«2» ...، و قوله: وَ لَا الهَدی‌َ وَ لَا القَلائِدَ«3». قوله: وَ لا تَحلِقُوا رُؤُسَکُم، سر متراشی تا آنگه که هدی به جای خود رسد. خلاف کردند در محل‌ّ هدی، بهری گفتند: حیث یحل‌ّ ذبحه او نحره و اکله و الانتفاع به، یعنی تا آنگه که هدی بکشد«4» و به آن جا رسد که صلاحیت اکل و انتفاع دارد به گوشتش، چنان که رسول- علیه السّلام- گفت در گوشتی که به صدقه به بریره دادند، رسول- علیه السّلام-«5» بنخورد، بریره گفت: یا رسول اللّه؟ اینکه مرا هست اکنون! گفت: آری. گفت: اکنون من به هدیّه پیش تو آورده‌ام، رسول- علیه السّلام- گفت: قربوه فقد بلغ محله ، ای بلغ موضعا یحل‌ّ لی اکله«6»، به جایی رسید که مرا بشاید«7» خوردن، هدیّه گشت پس از آن که صدقه بود، و اینکه قول آن کس است که گفت«8»: احصار منع دشمن باشد، و چون چنین بود جز در جای خود که ایستاده باشد بنشاید کشتن، چه خوف راه و فقد برنده«9» مانع باشد از آن که به مکّه برند، و رسول- علیه السّلام- همچنین کرد عام الحدیبیّة«10». راوی خبر گوید، مسوّر بن مخرمه گفت: عام الحدیبیة چون رسول- علیه السّلام- با مشرکان قریش صلح کرد بحسب مصلحت، و صلح نامه بنوشتند، رسول- علیه السّلام- اصحابان را گفت: برخیزی و چیزی که داری از هدی بکشی و سر بتراشی، گفت: و اللّه که هیچ کس بر نخاست تا«11» رسول- علیه السّلام- سه بار باز ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: خواند هدی. (2). سوره مائده (5) آیه 95 تصحیح شد. (3). سوره مائده (5) آیه 2. (4). همه نسخه بدلها: بکشند. (5). همه نسخه بدلها از آن. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر یعنی. (7). مر: شاید، فق، مب: نشاید. (8). دب، آج، بب که. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: برید. (10). مج: الحدیبه. (11). مج: با. صفحه : 95 گفت، و هم کس«1» فرمان نبرد. رسول- علیه السّلام- دلتنگ شد«2» و در خیمه ام‌ّ سلمه شد و گفت: یا ام‌ّ سلمه؟ دیدی که اینان چه کردند؟ سه بار فرمودم که هدی بکشی و سر بتراشی، فرمان نبردند؟ ام‌ّ سلمه گفت: یا رسول اللّه؟ تو بیرون رو و هدی خود بکش و حلّاق خود را بخوان تا سر تو بتراشد، و به ایشان هیچ مگو. رسول- علیه السّلام- از خیمه به در آمد و با کس سخن نگفت تا هدی خود بکشت، و حلّاق را بخواند و سر بتراشید و تقصیر بکرد، صحابه«3» که آن دیدند در افتادند و هر کسی هدی خود بکشت، و بعضی سر بعضی می‌تراشیدند و دلتنگ و غمناک بودند به جهت«4» آن که در فرمان رسول- علیه السّلام- توقّف کرده بودند. بهری دگر گفتند: محل‌ّ هدی حرم باشد، امّا منا اگر محرم به حج‌ّ بود [و امّا مکّه] [اشاره]«5» اگر محرم به عمره بود، و اینکه قول آن کس بود که گوید: مرد ممنوع به بیماری و عذری در تن او معذور باشد. فَمَن کان‌َ مِنکُم مَرِیضاً، حق تعالی گفت: آن را که ممنوع باشد روا نبود که سر بتراشد الّا آنگه که هدی او به جای خود رسد الّا که عذری پیش آید [از بیماری] [اشاره]«6» یا «7» هوامی‌ّ در سر پدید آید یا صداعی، آنگه روا بود«8» که سر بتراشد و آن را فدیه کند به روزه یا به صدقه یا به ذبیحه. کعب بن عجرة گفت: آیت در حق‌ّ من آمد که رسول- علیه السّلام- به من بگذشت، و مرا موی بسیار بر سر بود و جمنده در افتاده«9» بود و به رویم فرو«10» می‌آمد، من ---------------------------------- - (1). مج، وز: همه کس، دب، آج، لب، فق، مب: هم کسی. (2). همه نسخه بدلها: دلتنگ برخاست، که بر متن مرجّح می‌نماید. (3). مج، وز: اصحابان، دب، آج، لب، مب، مر: اصحاب. [.....] [اشاره] (4). همه نسخه بدلها: بودند از آن. (6- 5). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). مج، وز: تا. (8). لب، مب: نبود. (9). دب، آج، لب، فق، مر: در او افتاده، مب: بر او فتاده. (10). مب: در. صفحه : 96 از آن رنجور بودم، و من دیگ می‌پختم«1»، رسول مرا گفت: همانا رنجوری از اینکه جمنده! گفتم: بغایت یا رسول اللّه؟ آیت فرود آمد، رسول- علیه السّلام- گفت: سر بتراش که خدای رخصت«2» بداد، و فدا کن به روزه. و بنزدیک ما روزه فدای حلق سه روز است، و اطعام شش درویش راست، و به روایتی ده درویش«3» [243- ر] [اشاره]. و «نسک» گوسپندی است و بنزدیک شافعی هم چنین است، و اینکه قول مجاهد است و علقمه و ابراهیم«4» و اختیار جبّائی و روایت از کعب بن عجرة، حسن و عکرمه گفتند: روزه ده روز، یا طعام ده درویش، هر درویشی را نیم صاع، یا ذبیحه‌ای. و «نسک» جمع نسیکه باشد، کصحیفه و صحف جمعی است علی غیر قیاس. خلاف کردند در آن که ذبیحه کجا کشتند«5» و طعام کجا دهند«6». بهری گفتند: هر دو به مکّه باید، و درست آن است که هر جا که خواهد اینکه روزه بدارد و اینکه صدقه بدهد، و اینکه گوسپند بکشد. فَإِذا أَمِنتُم، حق تعالی چون حکم خائف بگفت، حکم ایمن نیز بگفت، چون ایمن شوی از دشمن یا از بیماری. فَمَن تَمَتَّع‌َ بِالعُمرَةِ إِلَی الحَج‌ِّ، در اینکه خلاف کردند، بهری گفتند: آن کس را گفت که ممنوع باشد چندان مدّت که حج‌ّ از او فایت شود آن حج‌ّ را عمره کند و حلال شود پس تمتّع کند به آن عمره به حج‌ّ سال آینده، و اینکه قول عبد اللّه زبیر است. قولی دگر آن است که انس مالک روایت کرد که، رسول- علیه السّلام- لبّیک زد به حجّه«7» و عمره و آن را«8» قارن نام نهاد. قولی دگر آن است که جابر عبد اللّه انصاری و ابو سعید خدری‌ّ روایت کردند که: سالی صحابه«9» با رسول به حج‌ّ بودند، لبّیک بزدند به حج‌ّ، رسول- علیه السّلام- گفت: ---------------------------------- - (1). مب: دیگ بر سر آتش نهاده بودم و طعام می‌پختم. (2). همه نسخه بدلها: دستوری. (3). همه نسخه بدلها را. (4). همه نسخه بدلها و ربیع. (5). همه نسخه بدلها: کشد. (6). همه نسخه بدلها: دهد. (7). همه نسخه بدلها: حج. (8). مب حج‌ّ. [.....] [اشاره] (9). مج، وز، دب: اصحابان، آج، لب، فق، مب، مر: اصحاب. صفحه : 97 نیّت با عمره گردانی و حلال شوی، پس احرام به حج فرا گیری«1»، و اینکه مانند آن است که ما گوییم. قولی دگر آن است که عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر و سعید بن مسیّب و عطا گفتند: آن باشد که در ماههای حج‌ّ احرام«2» فرا گیرد«3» به عمره، آنگه حلال شود، پس احرام فرا گیرد«4» به حج‌ّ- و اینکه بعینه مذهب ماست در متعه حج‌ّ. راوی خبر گوید که: آن سال که رسول- علیه السّلام- به حج‌ّ وداع می‌شد، امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- را به یمن فرستاد تا خمس معادن«5» ایشان بستاند، و آن قراری که ترسایان نجران داده بودند و بر آن صلح کرده، و آن دو هزار حلّه بود از حلّه‌های اواقی‌ّ، هر حلّه را قیمت چهل درم، برفت تا آن بستاند. رسول- علیه السّلام-«6» گفت: چون اینکه هر دو کار تمام کرده باشی به راه مکّه بیا«7» که مرا به مکّه بینی که من امسال عزم حج‌ّ دارم. او برفت و آن هر دو مهم تمام کرد، و رسول- علیه السّلام- بفرمود«8» تا در [احیاء] [اشاره]«9» و قبایل عرب ندا کردند که: رسول- علیه السّلام«10»- حج‌ّ وداع می‌رود، بشتابی و مساعدت کنی، خلقی عظیم جمع شدند، و رسول- علیه السّلام- از مدینه به در رفت«11» بیست و پنجم ذو القعده«12»، و امیر المؤمنین را اعلام نکرده بود که چه نوع حج‌ّ می‌باید کردن. رسول- علیه السّلام- هدی با خود داشت و حج‌ّ قارن می‌کرد، هدی براند و به ذو الحلیفه آمد و احرام فرا گرفت از آن جا و«13» لبّیک بزد، از آن جا به کراع الغمیم آمد، و مردم بعضی سوار بودند و بعضی پیاده، پیادگان به رنج افتادند«14»، بیامدند و شکایت با رسول کردند. رسول- علیه السّلام- گفت: من چهار پای ندارم که شما را برنشانم، ---------------------------------- - (1). مب: بگیرید، دیگر نسخه بدلها: ها گیرید. (8- 2). مب: ماههای حرام. (3). همه نسخه بدلها: ها گیرد. (4). همه نسخه بدلها: ها گیرد. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر از. (6). همه نسخه بدلها او را. (7). مج، وز، دب، آج، لب: بیایی. (9). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). همه نسخه بدلها به. (11). مج، وز، دب، آج، لب: به در آمد، مب، مر: بیرون آمد. (12). مب: بیست و پنجم شهر ذو الحجّه. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: که. (14). مب: به زحمت بودند. [.....] [اشاره] صفحه : 98 امّا بروی و میانها سخت در بندی«1» و رمل به نسیل«2» آمیخته کنی تا آسوده شوی- و اینکه دو نوع [رفتن] [اشاره]«3» باشد، ایشان همچنان کردند و بیاسودند. و امیر المؤمنین- علیه السّلام- از ره یمن روی به مکّه نهاد، و آن حلّه‌ها بیاورده بود«4» از بنی نجران، و در تنگها نهاده و استوار کرده. چون رسول- علیه السّلام- بنزدیک مکّه رسید از ره مدینه، علی [نیز بنزدیک] [اشاره]«5» رسید از راه یمن خواست تا از پیش بیاید و رسول را- علیه السّلام- ببیند و احوالی بداند«6»، بر لشکر خود خلیفه‌ای بداشت، و بیامد و رسول را- علیه السّلام- بدید و بپرسید، و از آنچه کرده بود او را خبر داد، رسول- علیه السّلام- شادمانه«7» شد به دیدار او [و] [اشاره]«8» ترویج [آن کارها] [اشاره]«9» که او را فرموده بود. آنگه گفت: یا علی بم اهللت ، احرام به چه نیّت گرفتی! گفت: یا «10» رسول اللّه، تو مرا نگفتی«11» که چه نوع حج‌ّ را نیّت کنم«12»! [جز آن است] [اشاره]«13»، [243- پ] که من نیّت در نیّت تو بستم و گفتم: اللّهم‌ّ اهلالا کاهلال نبّیک، بار خدایا؟ لبّیکی می‌زنم چنان که رسول تو زد، و نیّت در نیّت«14» او بستم، گفت: یا علی؟ هدی رانده‌ای! گفت: بلی: یا رسول اللّه؟ سی و چهار اشتر«15». رسول- علیه السّلام- گفت: اللّه اکبر؟ و من شصت«16» شش رانده‌ام، 17» فانت شریکی« فی حجی و مناسکی و هدییی ، همچنین بر احرام«18» باش و با نزدیک لشکر شو، و لشکر را بر گیر و با مکّه آی که به مکّه موعد است- إن شاء اللّه. ---------------------------------- - (1). دب: بروی، مب: میانها استوار کنید. (2). کذا: در اساس، مج، آج، لب، فق، مب، مر، وز: سیل، چاپ شعرانی (2/ 108): نبل، که ضبط اساس و نسخه بدلها ظاهرا با معنی لغت سازگار نمی‌افتد. (13- 9- 8- 5- 3). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها: بستده بود. (6). آج در حاشیه افزوده: یکی، فق کسی، مب، مر شخصی و. (7). دب، لب، مر: شادمان، مب: بسی شادمان. (10). مج: ابم، وز، دب، آج، لب: ای. (11). مج: گفتی. (12). همه نسخه بدلها: کن. (14). مج: عبارت: «تو بستم و گفتم: اللّهم‌ّ ... کاهلال» را تکرار کرده است. (15). وز، مب، مر: شتر. (16). وز: شست و شش، دب، آج، لب، فق، مب، مر: شصت و شش. (17). دب، لب، مب: شریک. (18). مر: با احرام. [.....] [اشاره] صفحه : 99 امیر المؤمنین- علیه السّلام«1» با سر لشکر شد، ایشان را دید آن تنگها برگشاده«2» و حلّه‌ها«3» در پوشیده، گفت: چرا چنین«4» کردی! گفتند: خواستیم تا خود را بیاراییم. آن را که خلیفه کرده بود، گفت: چرا اینکه حلّه‌ها«5» به ایشان دادی! گفت: مرا شفاعت«6» کردند، او را ملامت کرد و ایشان را سخن«7» درشت گفت و بفرمود تا حلّه‌ها«8» بکندند و بیفشاندند و در تنگها بست«9» و گفت: حلّه‌ای هنوز رسول نادیده شما در پوشیدی و مبتذل«10» کردی. ایشان را آن خوش نیامد، کینه در دل گرفتند. چون در مکّه آمدند، زبان در او دراز کردند، و هر کسی شکایتی می‌کرد«11» از او. رسول- علیه السّلام- بفرمود تا آواز دادند«12» و مردم جمع شدند، آنگه خطبه بکرد و در آخر بگفت: 13» ارفعوا السنتکم عن علی‌ّ بن ابی طالب فانّه خشن« فی ذات اللّه غیر مداهن فی دینه ، زبان از علی برداری که او مردی درشت است در حق‌ّ خدا و مداهنه نکند در دین«14». مردم نیز«15» شکایت او نکردند، و کراهت رسول در آن معنی بشناختند، و رسول- علیه السّلام- و امیر المؤمنین بر احرام بودند، و بیشتر مردم که با رسول بودند هدی نداشتند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ أَتِمُّوا الحَج‌َّ وَ العُمرَةَ لِلّه‌ِ- تا به آخر آیت. رسول- علیه السّلام- صحابه را جمع کرد و آیت برایشان خواند و گفت: هر که«16» هدی رانده‌ای«17» بر احرام بایستی، و هر که«18» هدی نرانده‌ای«19» حلال شوی که خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، و دخلت العمرة فی الحج‌ّ، و عمره در حج‌ّ شد، و شبّک بین اصابعه، و انگشتان درهم افگند، و آنگه گفت: 20» لو استقبلت [من امری] [اشاره]« ما استدبرت ---------------------------------- - (1). مج، مر برفته: مر برفت. (2). مب: که بارها گشوده. (8- 5- 3). دب، آج: چونین. (4). اساس و همه نسخه بدلها: حلّها/ حلّه‌ها. (6). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 109): شناعت. (16- 7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سخت. (9). مب: بستند. (10). کذا: در اساس، مج، وز: متبدّل، دب، آج، لب، فق، مب، مر: مبدّل. (11). مب: می‌کردند. (12). مب: منادی کردند. (13). مر: فاوخش. (14). مب خود. (15). مب: مردم زبان از شکایت او کوتاه کردند. (17). مب: هر کدام. [.....] [اشاره] (18). مب: رانده‌اید. (19). مب: نرانده‌اید. (20). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 100 الله ما سقت الهدی،} اگر اینکه که اکنون می‌دانم، پیش از اینکه دانستمی هدی نراندمی. آنگه بفرمود تا منادی ندا کردن گرفت که«1»، رسول خدای می‌فرماید که: هر که هدی نرانده است باید که حلال شود. مردم بهری«2» حلال شدند و بهری«3» بر احرام بایستادند، و خلاف فرمان رسول کردند و گفتند که«4»: رسول اللّه؟ اشعث اغبر و نحن نلبس الثّیاب و نقرب النّساء و ندهن، رسول خدای چنین کالیده [موی] [اشاره]«5» و گرد زده می‌آید و ما جامه‌ها«6» در پوشیم و با زنان نزدیکی کنیم و غسل کنیم و روغن در سر مالیم«7»! ما هرگز اینکه نکنیم و حلال نشویم؟ بهری دگر گفتند: ما شرم داریم که آب از سرها ما فرو می‌چکد«8» از غسل جنابت، و رسول خدای اشعث و اغبر می‌آید، و گفتا گوی«9» می‌کردند. رسول- علیه السّلام- بر آن منکر شد، و گفت: من برای آن حلال نمی‌شوم که هدی رانده‌ام، و اگر نه هدی بودی من نیز حلال شدمی. فایده نداشت گروهی حلال شدند و گروهی اصرار کردند، [همانا در آن] [اشاره]«10» خود را و ضیعتی می‌پنداشتند«11» و اعتقادی کرده بودند که در آن وضع قدری هست. رسول- علیه السّلام- روی به یکی از ایشان کرد و گفت: تو هدی رانده‌ای! گفت: نه. گفت: چرا حلال نشوی«12»! گفت: و اللّه که من حلال نشوم هرگز و تو محرم«13»، رسول [244- ر] [اشاره]- علیه السّلام- گفت: انّک لن تؤمن بهذا ابدا ، تو هرگز به اینکه ایمان نیاری«14». سبب نزول«15» آیت و وقت نزولش و سبب متعه حج‌ّ اینکه بود. و از جمله آنان که متعه حج‌ّ گویند، جماعتی صحابه و تابعین‌اند که نام ایشان گفته شد پیش از اینکه، گفت: آن کس که حج متمتّع«16» کند آنچه میسّر شود او را از ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: ندا کردند گفت که، مب، مر: ندا کردند که. (3- 2). همه نسخه بدلها: بعضی. (4). همه نسخه بدلها: گفتند یا . (10- 5). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). اساس و همه نسخه بدلها: جامها/ جامه‌ها. (7). همه نسخه بدلها: بر سر کنیم. (8). دب، آج، لب، فق، مب: سرهای ما می‌چکد. (9). فق، مب، مر: گفت و گوی. (11). مر: همانا خود را در آنچه کردند خوب می‌پنداشتند. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نشدی. (13). مب: هرگز حلال نشوم تا تو محرم باشی. [.....] [اشاره] (14). دب: نیاوردی، آج، لب، فق، مب، مر: نیاوری. (15). دب اینکه. (16). دب: ممتّع. صفحه : 101 هدی. و «ما» در محل‌ّ رفع است- چنان که برفت پیش از اینکه- علی تقدیر: فعلیه ما استیسر من الهدی. و فقها گفتند: آن متمتّع را که هدی واجب بود محتاج بود به چهار شرط: یکی آن که احرام به عمره در ماه حج‌ّ آرد، دوم آن که حلال شود هم در ماه حج‌ّ، سیم«1» آن که احرام به حج‌ّ گیرد هم در ماه حج‌ّ و در احرام حج‌ّ با میقات نشود و اینکه بعینه مذهب ماست جز که ما حتم گوییم و فقها نگویند، و مذهب ما آن است که هر کس که نه حاضری المسجد الحرام باشد فرض او تمتّع«2» است و صفت او آن بود که چون به میقات اهلش رسد احرام گیرد به عمره اوّلا، و در لبّیک بگوید: لبّیک بمتعة بعمرة الی الحج‌ّ، و همچنین«3» می‌رود لبّیک زنان می‌شود تا آنگه که خانه‌ها«4» ی مکّه ببیند. چون عروش مکّه ببیند لبّیک رها کند، و چون در مکّه شود باید که بر غسل باشد، و اولیتر آن بود که غسل از چاه میمون یا «5» چاه فخ‌ّ کند، و از بالای مکّه در شهر شود، و چون بیرون آید از زیر شهر بیرون آید، و مستحب آن است که در مکّه پای تهی رود«6»، و بر«7» غسل در مسجد رود، و از در بنی شیبه در شود«8» و پای برهنه کند، و دعواتی که در کتب عبادات مشروح است به هر جای می‌خواند. آنگه آهنگ حجر اسود«9» کند، و از آن جا آهنگ طواف کند و آن را استلام کند اوّلا و بوسه بر دهد، یا دست در او مالد، یا اشارت کند به حسب تمکّن. آنگه هفت بار گرد خانه طواف کند، و در هر شوطی استلام ارکان بکند و دعوات بخواند. چون از طواف فارغ شود به مقام ابراهیم آید و دو رکعت نماز بکند، آن را رکعتی«10» الطّواف خوانند. آنگه بیاید و میان صفا و مروه سعی کند هفت بار، ابتدا به صفا کند و ختم به مروه، و بر صفا بایستد و روی به کعبه کند و دعا بخواند و در هر نوبتی از سعی هروله بکند بین المیلین که سنّت اینکه است. چون فارغ شود، تقصیر بکند اعنی ---------------------------------- - (1). مج، وز: سه‌ام. (2). فق: متمتّع. (3). دب، اج: هم چونین. (4). اساس و همه نسخه بدلها: خانها/ خانه‌ها. (5). مج: تا. (6). مب: پای برهنه. (7). آج، لب، فق، مب: و با. (8). مب: به مسجد شود. (9). مب، مر: حجر الاسود. (10). دب، آج، لب، فق، مب: رکعت. صفحه : 102 پاره‌ای از موی سر و محاسن بگیرد و حلال شود از هر چه احرام داشت از آن الّا زنان و طیب و صید برای حرمت حرم«1». و مستحب آن است که جامه دوخته در نپوشد تا متشبّه باشد به محرمان، آنگه همچنان«2» باشد تا روز ترویه، [روز ترویه] [اشاره]«3» غسل کند و باید که وقت زوال بود آنگه نماز پیشین و دیگر بکند، و عقیب«4» آن احرام گیرد [به حج‌ّ، پس] [اشاره]«5» از آن که نماز احرام بکند شش رکعت یا دو رکعت و در دعا ذکر عمره نکند که عمره تمام شد او را ذکر حج کند، پس آنگه«6» اگر پیاده [بود هم از آن جا که] [اشاره]«7» احرام گرفته باشد آغاز لبّیک زدن کند، و اگر سوار باشد آنگه که راحله او برخیزد، چون با بطح رسد آواز«8» بلند کند و طواف خانه نکند«9»، [روی به منا نهد] [اشاره]«10» و به منا شود و شب آن جا«11» باشد، و بامداد به عرفات آید، و روز آن جا باشد، چون وقت زوال بود غسل بکند و نماز پیشین و دیگر به جمع بگزارد و [به موقف] [اشاره]«12» بایستد و بر کوه نشود الّا عند ضرورة«13». و حدّ عرفات از بطن عرنه است تا«14» به ثویّه تا«15» به نمره تا«16» به ذی المجاز، بر زمین بایستد و دعای موقف خواندن گیرد تا آفتاب فرو شدن. [چون آفتاب فرو شود] [اشاره]«17» از عرفات بیاید و نماز شام به مزدلفه آرد، و اگر از شب ربعی شده باشد هر دو نماز به جمع بکند [244- پ] آن جا، و مزدلفه در مشعر الحرام است. و حدّ مشعر الحرام از میان مأزمین است تا به حیاض تا به وادی محسّر، به موقف مشعر در اینکه میانه باید«18» تا باشد، چون صبح بر آید نماز بامداد بکند و به موقف ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: حج. [.....] [اشاره] (2). دب: چونان. (17- 12- 10- 7- 5- 3). اساس: افتادگی دارد با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مج، آج، لب: عقب. (6). مج، مب، مر: پس از آن که (8). دب، آج، لب، فق را. (9). دب، آج، لب، فق، مر: بکند، مب: کند. (11). دب، مب: شب به منا. (13). دب، آج، لب، فق، مر: عند الضّرورة، مر: به کوه نرود مگر در حال ضرورت. (14). چاپ شعرانی (2/ 111): یا . (15). همه نسخه بدلها: یا . (16). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: یا . (18). آج، لب، فق: ماند، دب، مر: بماند، در اینکه میان بماند. صفحه : 103 بایستد به مشعر الحرام، و تا آفتاب بر نیاید از وادی محسّر بنگذرد، از آن جا به منا آید و هفت سنگ بیندازد به جمرة القصوی که جمرة العقبه گویند آن را، از جمله هفتاد ریگ«1» که دارد بر گرفته از مزدلفه تا به منا، و باقی دارد تا تمامی ایّام تشریق هر روز بیست و یک بیندازد، آنگاه همان روز با مکّه آید، و طواف زیارت بکند و نماز مقام ابراهیم بکند، و سعی صفا و مروه بکند- چنان که اوّل بار کرد. چون اینکه کرده باشد، از همه چیز حال شود الّا از زنان، آنگه باز آید و طواف النّساء بکند. چون کرده باشد، زن نیز بر او حلال شود. آنگه با منا آید، و هر روزی«2» از ایّام تشریق بیست و یک سنگ می‌اندازد«3» به سه جمره: الاولی و الوسطی و العقبه، و آن سه روز بود بعد یوم النّحر، از پس روز نحر. و اینکه ایّام اولیتر آن باشد که به منا مقام کند، و اگر خواهد«4» با مکّه آید و طواف خانه می‌کند«5»، چون ایّام التّشریق گذشته باشد با مکّه آید و طواف خانه کند- طواف الوداع- و وداع بکند. و اگر صرورت«6» بود و حج‌ّ نکرده بود لا بدّ چاره سازد که در خانه کعبه شود و نماز کند آن جا. چون طواف وداع بکند بر گردد، و به درمی خرما بخرد و به درویشان دهد تا کفّارت خللی باشد که افتاده بود- اینکه جمله‌ای است مجمل از سیاقت حج‌ّ متمتّع. فَمَن لَم یَجِد، اگر کسی هدی نیابد یا بها ندارد، فَصِیام‌ُ ثَلاثَةِ أَیّام‌ٍ فِی الحَج‌ِّ، ای فعلیه صیام ثلثة ایّام فی الحج‌ّ، و جهد بکند تا هدی بخرد، اگر نیابد بهایش بنزدیک معتمدی رها کند تا بخرد و به نیابت او بکشد«7» طول ذی الحجّة. اگر نیابد و کسی نباشد که اینکه تکفّل کند یا بها ندارد، آنگه به عوض آن ده روز روزه دارد، سه روز در حج‌ّ، و آن روزی باشد پیش«8» روز ترویه، و روز ترویه، و روز عرفه، و اینکه سه روز پیوسته باید. و اگر اینکه ایّام فوت شود رها کند تا ایّام تشریق برود«9»، ---------------------------------- - (1). اساس در حاشیه سنگ. (2). اساس: هروزی/ هر روزی. [.....] [اشاره] (3). مب: بیندازد. (4). دب، آج، لب، فق، مب که. (5). مر و. (6). همه نسخه بدلها: ضرورت. (7). مب در. (8). آج، لب، فق، مب، مر از. (9). مب: بگذرد. صفحه : 104 آنگه اینکه سه روز«1» بدارد«2»، و هفت روز چون با خانه آید بدارد، و اینکه قول عطا و قتاده است و مجاهد گفت: اینکه هفت روز در راه بدارد. و عبد اللّه عمر گفت و حسن و مجاهد«3» که: آن سه روز از آنگه که احرام گیرد تا ماهها تمام شدن، هر گه که خواهد بدارد. امّا ایّام تشریق روزه‌یش«4» حرام است بنزدیک ما، و اینکه قول جماعتی مفسّران است. تِلک‌َ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ، آن ده روز تمام باشد، اشارت است [245- ر] به اینکه سه روز و آن هفت«5»، چون مجموع کنند ده«6» تمام باشد، و ذکر «کامله» برای تأکید آورد، چنان که: زید نفسه و القوم کلّهم اجمعون«7»، چنان که اعشی گوید: ثلاث بالغداة فهن‌ّ«8» حسبی

و ست‌ّ حین یدرکنی المساء فذلک تسعة فی الیوم ری‌ّ

و شرب المرء فوق الرّی‌ّ داء و قال الفرزدق: ثلاث و اثنتان فهن‌ّ خمس

و سادسة تمیل الی شمام و بعضی دگر گفتند: کاملة بالهدی، و اینکه قول حسن است روایت از باقر- علیه السّلام، و قولی دیگر آن است که: کاملة بالثّواب، و قیل: کاملة بحدودها و شرائطها. و بعضی دگر گفتند: «کاملة» برای آن گفت تا ایهام«9» نیفگند که «واو» به معنی «او» است چنان که هست فی قوله تعالی: فَانکِحُوا ما طاب‌َ لَکُم مِن‌َ النِّساءِ مَثنی وَ ثُلاث‌َ وَ رُباع‌َ«10» وَ سَبعَةٍ إِذا رَجَعتُم. (3). مب و قتاده. (4). آج، لب، فق، مب، مر: روزه‌اش. (6- 5). چاپ شعرانی (2/ 113) روز. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اجمعین. (8). دب، لب، فق، مب، مر: فمن. [.....] [اشاره] (9). وز، مر: ابهام. (10). سوره نساء (4) آیه 3، آج، لب، فق الایة، چاپ شعرانی ذلِک‌َ لِمَن لَم یَکُن أَهلُه‌ُ حاضِرِی المَسجِدِ الحَرام‌ِ (11). دب، مب از. صفحه : 105 آن است که از خانه ایشان تا به مکّه دوازده میل باشد از چهار جانب. عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند: حاضران مسجد اهل حرم«1» باشند، و مکحول و عطا گفتند: آنان که از میان مکّه«2» خانه دارند، و زهری و مالک گفتند: آنانند که خانه ایشان در عرفه و عرنه و پیرامن مکّه باشد، آنان که چنین باشند فرض ایشان قران یا افراد باشد، و آنان که وراء«3» اینکه باشند«4» فرض ایشان تمتّع«5» باشد. وَ اتَّقُوا اللّه‌َ، از خدای بترسی در مراعات و محافظت حدود و احکام و فرایض حج‌ّ. وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ شَدِیدُ العِقاب‌ِ، و بدانی که خدای تعالی سخت عقوبت است آنان را که حدود و احکام او را کار نبندند و از آن تعدّی کنند. و فرق میان عذاب و عقاب آن است که عذاب شاید که مبتدا بود بی سببی، و لکن عقاب الّا به استحقاق نباشد عقیب«6» فعلی که موجب آن بود. الحَج‌ُّ أَشهُرٌ مَعلُومات‌ٌ، «حج‌ّ» مرفوع است به ابتدا، و «اشهر معلومات» خبر اوست، و خبر باید که«7» مبتدا بود، و اینکه جا چنین نیست برای آن که حج‌ّ ماه نباشد، پس لا بدّ بود از تقدیر محذوفی، و اینکه از باب وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«8» ...، وَ جاءَ رَبُّک‌َ«9» باشد، علی تقدیر حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه و تقدیر اینکه باشد«10»: وقت الحج‌ّ اشهر معلومات، چنان که: الحرّ شهران و البرد شهران، یعنی وقت الحرّ و وقت البرد [245- پ] [اشاره]. و کسائی گفت عرب گوید: الصّید شهران و الطّیلسان ثلاثة اشهر، یعنی اوان«11» الصّید و اوان الطّیلسان، اینکه قول کسائی است، و زجّاج گفت: اشهر الحج‌ّ اشهر معلومات، و معنی متقارب است، و آن شوّال است و ذو القعده و ده روز از ذو الحجّة علی قول بعض المفسّرین، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و عبد اللّه عمر و ابراهیم و ---------------------------------- - (1). اساس: حرام، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). مب: آنان باشند که در میان. (3). مب: دور از. (4). دب، آج، لب، فق، مر: باشد. (5). مب و افراد. (6). آج، لب، فق: عقب. (7). مر تابع. (8). سوره یوسف (12) آیه 82. (9). سوره فجر (89) آیه 22. (10). مب که. (11). همه نسخه بدلها: زمان. [.....] [اشاره] صفحه : 106 شعبی و مجاهد و حسن و مذهب ماست، و روایت محمّد بن علی‌ّ الباقر- علیهما السّلام. و بر قول بعضی دگر، و آن عطا و ربیع و طاووس و إبن شهاب است، نه روز از ذو الحجّة، چه بر قول ایشان وقوف«1» به عرفات واجب است«2» به مشعر واجب نیست«3»، حج‌ّ درست بود بی آن، و بنزدیک ما وقوف به موقفین واجب است، و از جمله ارکان است، و حق تعالی عبارت کرد از دو ماه و ده روز به «اشهر» و آن جمله قلیل است، و اقل‌ّ جمع بر مذهب درست سه باشد، آن ده روز را به یک ماه برخواند برای آن فعلی در بعضی از او«4» واقع است، و چون فعل«5» در بعضی«6» روز یا ماه واقع باشد عرب اضافت با جمله ماه یا روز کنند«7»، گویند: خرجنا یوم الجمعة و فی اوائل الشّهر و فی النّصف الاوّل منه و شهر کذا و قدمنا مکّة یوم التّرویة، و اگر چه اینکه خروج در بعضی از روز و بعضی از ماه بوده باشد. و امّا شوال، اگر چه بسیار مردمان باشند که در اینکه ماه در راه حج‌ّ نباشند در ساز و اهبت«8» و نیّت حج‌ّ باشند، برای آن شوّال را ماه حج‌ّ خواند«9»، و آنان که از اقاصی«10» بلاد آیند ایشان خود«11» در راه باشند، و آن از جمله افعال حج‌ّ بود برای آن که قضای مناسک بی قطع مسافت ممکن نباشد. و برای آن «معلومات» گفت، که اینکه جمعی باشد که هر یکی از وحدان او مؤنّث باشد، و اینکه جا نه چنین است بل که«12» «شهر» مذکّر است، پس «معلومة»«13» بایست تا گفتی«14»، و لکن چون «شهر» مشتمل باشد علی«15» ایّام و لیال«16»، بر روزها و شبها- و آن جمع بود و جمع مؤنّث- هر ماهی را از روی معنی بر تقدیر مؤنّثی بنهاد، چون جمع کرد ماه را جمع مؤنّث کرد- از اینکه وجه که بیان کردیم. ---------------------------------- - (1). مر: توقّف. (3- 2). مر و. (4). مج: بعضی روزه، مب: از آن ماه. (5). مب: فعلی. (6). مب از. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: کند. (8). مب: تهیّه. (9). مب: ماه ذی حج خوانند. (10). مر: اقصی. (11). مب در اینکه ماه. (12). مب: برای. (13). مج: معلوم. (14). مب، مر. گفت. (15). مب: بر. [.....] [اشاره] (16). مب: لیالی. صفحه : 107 و بعضی دگر گفتند: مراد خود سه ماه تمام است، برای آن که تمامی حج‌ّ در تمامی ماه ذو الحجّه پیوسته است، نبینی که متمتّع چون هدی نیابد بهایش رها کند«1» بنزدیک کسی تا بخرد و به نیابت او بکشد«2» به منا در طول ذی الحجّه. پس از اینکه«3» وجه ذو الحجّه به یک بار از جمله ماههای حج‌ّ باشد، و اینکه وجهی قریب است. اکنون بدان که: هر کس که در جز اینکه ماهها احرام گیرد، احرامش درست نباشد به حج‌ّ و آن عمره سنّت باشد، چنان که آن کس که در نمازی شود پیش [246- ر] از وقت آن نماز او را به نافله‌ای مجزی باشد، و اینکه قول عطا و طاووس و مجاهد است، و مذهب اوزاعی و شافعی. و مذهب مالک و ثوری و ابو حنیفه و محمّد مکروه است که چنین کند اگر کند روا باشد و مجزی از او. و مذهب ما آن است که: احرام پیش از وقت حج‌ّ و رسیدن او به میقات اهلش درست نباشد، دلیل ما قوله تعالی: الحَج‌ُّ أَشهُرٌ مَعلُومات‌ٌ. و المعنی وقت الحج‌ّ و اوان الحج‌ّ. چون تخصیص کرد حج‌ّ را به اینکه ماهها باید تا مخصوص باشد، و الّا اینکه تخصیص را فایده«4» نبود چون نماز نبینی که چون تخصیص کرد آن را به مواقیت هر یکی مختص‌ّ آید به وقتی، چون پیش از وقت کند درست نباشد، فکذلک الاحرام بالحج‌ّ. فَمَن فَرَض‌َ فِیهِن‌َّ الحَج‌َّ، قیل معناه: قدّر، هر که او در اینکه ماهها با خویشتن تقریر و تقدیر حج‌ّ کند، و گفته‌اند معنی آن است که: فمن اوجب علی نفسه، هر که او در اینکه ماهها بر خویشتن [حج‌ّ واجب کند] [اشاره]«5» بالخوض فیه، به آن که در او خوض و شروع کند از احرام و لبّیک زدن و آنچه افعال حج‌ّ بود. فَلا رَفَث‌َ وَ لا فُسُوق‌َ وَ لا جِدال‌َ«6»، إبن کثیر و ابو عمرو و یعقوب خواندند: فلا رفث و لا فسوق و لا جدال«7»، اینکه دو به رفع، و اینکه«8» باز پسین به فتح، چنان که امیّه گفت: فلا لغو و لا تأثیم فیها

و ما فاهوا به لهم«9» مقیم ---------------------------------- - (1). مب: بهای هدی گذارد. (2). مج، وز: بکشاند، مب او در هدی بکشد. (3). مب: پس بدین. (4). مب: فاییده (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر فی الحج‌ّ. (7). آج، فق، مب فی الحج، لب فی الحجّة. (8). لب، فق، مر دو، مب: آن دو. (9). دب، آج، لب، فق، مب: ابدا. صفحه : 108 و ابو رجاء العطاردی‌ّ در شاذّ به عکس اینکه خواند: فلا رفث و لا فسوق و لا جدال، باز پسین به رفع، و دو گانه پیشین به فتح، چنان که شاعر گفت و اخفش آورد: ذاکم و جدّکم الصّغار بعینه

لا ام‌ّ لی إن کان ذاک و لا أب و ابو جعفر هر سه به تنوین و رفع خواند، و باقی قرّاء همه به فتح خواندند بر عکس قراءت ابو جعفر، و چون به فتح خوانند معنی نفی جنس بود، چنان که: لا رجل فی الدّار و لا امرأة و چون به رفع«1» و تنوین خوانند، معنی نفی یکی باشد. منکّر از جمله جنس، چنان که: لا رجل فی الدّار و لا امرأة، در اینکه وجه شاید که دو مرد«2» در سرای باشند یا جماعتی، برای آن که او نفی یکی کرد، و بر قراءت اوّل هیچ کس از جنس مردمان نه یکی و نه جماعتی نشاید تا«3» باشند، هذا هو الفرق بین«4» القراءتین من جهة المعنی اکنون مفسّران خلاف کردند در معنی آیت، عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر«5» و حسن بصری و عمرو بن دینار و مجاهد و قتاده و ابراهیم و ربیع و زهری و سدّی و عطا و عکرمه و ضحّاک گفتند: مراد به «رفث» جماع است- و اینکه مذهب ماست، و طاووس و ابو العالیه گفتند: مراد تعریض«6» به جماع است و ذکر آن کردن پیش زنان. و عطا گفت [246- پ] [اشاره]: وعده مرد است«7» زن را به جماع بعد الاحلال من الاحرام. حضیر بن قیس«8» گفت: با عبد اللّه عبّاس«9» بودم در راه حج‌ّ. چون فرود آمدیم، او بیامد و تعهّد شتر می‌کرد در میانه دنبال شتر به دست گرفت، و می‌پیخت«10» چنان که عادت رحّال«11» باشد، و می‌گفت: و هن‌ّ یمشین بنا همیسا

ان یصدق«12» الطّیر ننک لمیسا او را گفتم: أ ترفث و انت محرم، رفث می‌گویی و تو محرمی! گفت: إنّما الرّفث ---------------------------------- - (1). چاپ شعرانی (2/ 115): بر منع. (2). چاپ شعرانی دو زن. (3). مب: که. (4). دب، آج، لب، فق، مر: من. [.....] [اشاره] (5). همه نسخه بدلها: عبد اللّه بن عمر. (6). وز: تعرّض. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مراد است. (8). همه نسخه بدلها: حصین بن قیس. (9). وز و عبد اللّه عمر و حسن بصری. (10). آج، مب: می‌پیچید، فق: می‌هحت. (11). همه نسخه بدلها: رجال. (12). وز، دب، آج، لب، فق: صدق. صفحه : 109 ما قیل عند النّساء، اینکه رفث آنگه باشد که پیش زنان گویند، اشارت به آن«1» می‌کند که: الرّفث ذکر الجماع عند النّساء. و علی‌ّ بن طلحه روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که گفت: «رفث» جماع بود و قبله و لمس و تعریض کردن مر جماع را به فعل و قول. و بعضی دگر گفتند: «رفث» کلام فحش«2» بود و سخن زشت، کما قال العجاج:

عن اللّغا و رفث التّکلّم وَ لا فُسُوق‌َ، عبد اللّه عبّاس و حسن و طاووس و سعید جبیر و قتاده و ربیع و زهری‌ّ و قرظی‌ّ گفتند: جمله معاصی باشد، و اینکه مصدر است، و الاسم الفسق. ضحّاک گفت: یکدگر را به لقب خواندن باشد، من قوله تعالی: وَ لا تَنابَزُوا بِالأَلقاب‌ِ بِئس‌َ الِاسم‌ُ الفُسُوق‌ُ بَعدَ الإِیمان‌ِ«3» إبن زید گفت: الذّبح للاصنام«4»، چیزی برای اصنام کشتن باشد، به آمدن رسول اینکه معنی منقطع شد که خدای تعالی آیت فرستاد: وَ لا تَأکُلُوا مِمّا لَم یُذکَرِ اسم‌ُ اللّه‌ِ عَلَیه‌ِ وَ إِنَّه‌ُ لَفِسق‌ٌ«5» ...، و هر چه نه به نام خدای کشته بودندی حرام کرد و گفت: آن فسق است، و نیز قوله: أَو فِسقاً أُهِل‌َّ لِغَیرِ اللّه‌ِ بِه‌ِ.«6» ابراهیم و مجاهد و عطا گفتند: هو السّباب، یکدیگر را دشنام دادن باشد، لقوله- علیه السّلام-:7» سباب المسلم فسوق« و قتاله کفر. عبد اللّه بن عمر گفت: هر چه محرم را از آن نهی کردند در حال احرام از قتل«8» صید و ناخن گرفتن و موی سر گرفتن، و آنچه مانند اینکه است. و در اخبار ما هست: الفسوق، الکذب، دروغ باشد. وَ لا جِدال‌َ، و عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس و عمرو بن دینار و سعید جبیر و عکرمه و ضحّاک و زهری و عطاء بن یسار و عطاء بن ابی رباح و قتاده گفتند: «جدال» مجادله و مخاصمه بود، و عبد اللّه عمر گفت: دشنام دادن و منازعت بود. قرظی‌ّ گفت: «جدال» آن بود که قریش چون حج‌ّ بکردندی«9» با هم خصومت و ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به او. (2). مب: کلام درشت. (3). سوره حجرات (49) آیه 11. (4). مج: الاصنام. (5). سوره انعام (6) آیه 121. (6). سوره انعام (6) آیه 145. [.....] [اشاره] (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: فسق. (8). چاپ شعرانی (2/ 116): قبیل. (9). دب، اج، لب، فق: بکردند، مب، مر: کردند. صفحه : 110 منازعت کردندی اینان گفتندی«1». حجّنا أتم‌ّ«2» من حجّکم، حج‌ّ ما از حج‌ّ شما تمامتر است، و آنان هم اینکه گفتندی«3» و در اینکه باب خصومت کردندی. القاسم بن محمّد گفت، آن بود که قومی گفتندی: الحج‌ّ الیوم، و گروهی دگر گفتندی [247- ر] [اشاره]: الحج‌ّ غدا، یکی گفتی: حج‌ّ امروز است، و یکی گفتی: فرد است، در اینکه باب خصومت کردندی. إبن زید گفت: آن بودی که هر یکی به موقفی بایستادندی، آنگه هر گروهی دعوی کردندی که: موقف ابراهیم آن«4» است که ما ایستادیم«5». مقاتل گفت: «جدال» آن بود که در حج‌ّ وداع رسول- علیه السّلام- فرمود صحابه را که: هر که هدی نرانده است حلال شود و حج‌ّ عمره کند، گروهی مخالفت کردند و گفتند: ما نکنیم که ما احرام به حج‌ّ گرفته‌ایم، و در اینکه گفت و گوی کردند- چنان که بیان کردیم- فذلک جدالهم. و مجاهد گفت: «جدال» آن بود که گروهی حج‌ّ ذو الحجّه کردندی، و گروهی تأخیر کردندی تا دگر ماه و دگر وقت، و ذلک النّسیی‌ء الّذی ذکره اللّه فی قوله: إِنَّمَا النَّسِی‌ءُ زِیادَةٌ فِی الکُفرِ«6» ...، و گروهی گفتندی: اینکه رواست و گروهی گفتندی: روا نیست فذلک جدالهم. و در اخبار اصحاب ما آمد که «جدال» قول الرّجل«7»: لا و اللّه و بلی و اللّه صادقا او کاذبا، گفتن: لا و اللّه و بلی و اللّه باشد به راست یا به دروغ. و اهل معانی گفتند: صورت نفی است و معنی نهی، ای لا ترفثوا و لا تفسقوا و لا تجادلوا، یعنی رفث و فسوق و جدال مکنی، چه اگر خبر بودی دروغ بودی، چنان که رسول- علیه السّلام- گفت: لا حلف فی الاسلام و لا فتک فی الاسلام ، المعنی لا تحلفوا و لا تفتکوا. ابو هریره روایت کند از رسول- علیه السّلام- که گفت: هر کس که او حج‌ّ خانه ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: اینکه گفتی. (2). وز: اتمم، دب: خیر. (3). همه نسخه بدلها با هم. (4). مب: اینکه. (5). مب، مر: ایستاده‌ایم. (6). سوره توبه (9) آیه 37. (7). آج، لب، فق، مب: الرّجال. صفحه : 111 خدای بکند و رفث و فسوق«1» نکند از گناه به در آید چنان که آن روز که از«2» مادر بزاد. وهیب بن الورد می‌گوید: با سفیان ثوری طواف خانه می‌کردم در شب، سفیان برفت و من در حجر شدم و نماز می‌کردم، سر بر سجده نهادم، آوازی شنیدم که از میان استار کعبه به در می‌آمد«3» و می‌گفت: یا جبریل«4» اشکو الی اللّه ثم‌ّ الیک ما یفعل هؤلاء الطّائفون حولی من تفکّههم فی الحدیث و لغطهم«5» و سومهم. وهیب«6» گفت: من تأویل«7» که خانه با جبریل شکایت می‌کند، می‌گفت: شکایت می‌کنم با خدای پس«8» با تو ای جبریل از آن که اینکه طواف کنندگان می‌کنند از مزاح و گفتا گوی«9» در پیرامن من«10» و نرخ چیزها کردن. و اصل «جدال» و «جدل» و «مجادله» از جدالت است و هو الارض و آن«11» زمین باشد، یقال: جادلته فجدلته، ای صارعته فصرعته علی الارض. وَ ما تَفعَلُوا مِن خَیرٍ یَعلَمه‌ُ اللّه‌ُ، و آنچه شما کنی از خیر خدای داند. آیت وارد است مورد ترغیب«12»، و معنی آن است که: من عالمم به آنچه می‌کنی از خیر و بر من فرو«13» نمی‌شود تا واثق باشی به آن که بر من بنشود به وقت جزا به اجزا و تفاصیل آن عالمم تا همه را جزا به سزا بدهم [247- پ] [اشاره]، چه از حق‌ّ آن که عالم الذّات بود آن است که عالم بود به همه معلومات بر هر وجهی که صحیح بود که بدانند. آنگه تحریض«14» کرد خلق را بر طاعت و پرهیزگاری، گفت: وَ تَزَوَّدُوا، و زاد برگیری، فَإِن‌َّ خَیرَ الزّادِ التَّقوی، که بهترین زاد تقوی و پرهیزگاری است. مفسّران گفتند: آیت وارد است در باب قومی که ایشان از یمن به حج آمدندی بی زاد، گفتند«15»: نحن وفد اللّه افتراه لا یطعمنا، ما وفد خداییم ما را طعام نخواهد«16» دادن! ---------------------------------- - (1). چاپ شعرانی (2/ 117) و جدال. (2). همه نسخه بدلها بجز مر: کز. (3). لب: می‌آید. (4). فق: جبرئیل. [.....] [اشاره] (5). دب: تعظیم. (6). مب، مر: وهب. (7). همه نسخه بدلها بجز مر بر آن کردم. (8). مج، وز، دب، لب، فق، مر: خدایش، با توجّه به آج و ترجمه عبارت تصحیح شد. (9). لب، مب: گفتگوی، فق، مر: گفتگوی. (10). مج: اینکه، مب: وی. (11). دب، آج، لب، مر به. (12). مب را. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر من فوت. (14). دب، لب، فق، مب، مر: تحریص. (15). مب: گفتندی. (16). مر: نخواهند. صفحه : 112 و بعضی گفتند«1»: نحن مر تحلون الی اللّه و حجّاج بیت اللّه لا یطعمنا! ما به خدای می‌شویم«2» و حجّاج خانه خداییم«3» گمان بری که ما را«4» طعام ندهد! آنگه در راه یا سؤال کردندی یا غصب«5» و سلب، خدای تعالی ایشان را نهی کرد از آن که بی زاد به حج روند تا ایشان را یا راه باید زدن و یا سؤال کردن و یا وبال و عیال باشند بر مردمان. مفسّران گفتند: زاد حاج‌ّ کعک و زیت و خرما و پست و مانند اینکه بود، و در اینکه باب حجری«6» نیست هر کس آنچه بر تواند گرفتن به حسب قوّت و حاجت هر کس آنچه خواهد و تواند گرفتن برگیرد. عبد اللّه عمر گفت: جماعتی بودند که به حج شدندی و زاد برگرفتندی، چون احرامها گرفتندی آن زاد بینداختندی و زادی نو طلب کردندی، بس«7» بدی«8» که به دست آمدی، و بدی«9» که به دست نیامدی، به رنج افتادندی، خدای تعالی گفت: وَ تَزَوَّدُوا فَإِن‌َّ خَیرَ الزّادِ، و مراد آن که زادی که داری نگه داری تا به رنج نیوفتی. آنگه گفت: اینکه زاد از دو روی«10» برگیری: یکی برای راه حج، یکی برای سفر قیامت. اینکه زاد کعک و خرما بود، و آن زاد عمل صالح و تقوی بود. گروهی گفتند: مراد به هر دو زاد، زاد سفر حجاز است، یعنی زادی که به آن مستغنی باشی از مردمان، و زادی از تقوی که تو را منع کند از غصب«11» و قطع طریق تا«12» زاد ظاهر مانع بود تو را از سؤال، و زاد باطن مانع بود از معاصی. و اهل اشارت گفتند: خدای چون ذکر سفر حج کرد مکلّفان را سفر قیامت یاد آورد و گفت: برای اینکه راه زادی ساختی که به یک دو ماه بروی و باز آیی برای سفری که چون بروی آن جا بمانی و نیز باز نیایی، اگر اینکه را«13» زاد باید، اولی و احری که آن را زاد باید. زاد اینکه راه گران باری بود، و زاد آن راه سبک باری بود. اینکه جا هر چه ---------------------------------- - (1). وز: گفتندی. (2). مب: می‌رویم. [.....] [اشاره] (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: اوییم. (4). مج، وز به. (5). لب، فق: غضب. (6). دب، فق، مر، مب: حرجی. (7). کذا: در اساس، دب، لب، فق، دیگر بدلها: پس. (9- 8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بودی. (10). مج: زاد از دو روزی. (11). دب، آج، لب، مر: غصب و سلب، فق، مب، غضب. (12). اساس: یا ، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها و فحوای عبارت تصحیح شد. (13). دب، آج، لب، مب: راه. صفحه : 113 گران بارتر باشی تو را«1» به بود برای آن که اینکه جا بار بر پشت شتر باشد، و آن جا بر گردن تو باشد، اینکه جا زاد بر راحله باشد و آن جا زاد خود راحله باشد، اینکه جا اگر راحله‌ئت«2» نبود و زادت نبود از تقوی زادی ساز و از پای خود راحله‌ای ساز«3»، اگرت رحلی نبود به نعلی قناعت کن، چنان که گفت [248- ر] [اشاره]: و حبیت«4» من خوص الرّکاب بأسود

من دارش«5» فعدوت أمشی راکبا و اگر هیچ دانی«6» که از توکّل زادی سازی و از هوای نفس راحله و آن زاد توکّل بر گردن اصطبار نهی و پای قهر به پشت هوای نفس در آری، چو«7» او را پست کرده باشی انگار که راه برّیدی، هر چه«8» راحله‌یت«9» در زیر تو ضعیف‌تر باشد، تو راه حق به سپری به عکس راحله حاج‌ّ که هر چه او قویتر باشد ایشان ایمنتر باشند، و چون سستی کند ایشان بترسند و خایف شوند. خطر ایشان در ضعف راحله باشد، و خطر تو در قوّت راحله تو، و أنت براحلتک احجی من الحاج‌ّ برواحلهم، انت أحجی لو استعملت الحجی. اگر عقل داری تو را اینکه به است. آن که راه حج سپرد زاد او حاضر باید، و تو چون راه حق سپری، از زاد اینکه راه به نیستی«10» قناعت کن«11». تو را اگر همی راه حق جویی اوّل

طلب کرد باید سبیل الرّشادی پس از نیستی زاد آن راه سازی

کجا«12» بهتر از نیستی نیست«13» زادی بیش از آن نبود که چون از نیستی زاد سازی نیست شوی. و همه هستی در تحت آن نیستی هست، و همه وجود در ضمن آن عدم، و همه اثبات در میان آن انتفاء، لا جرم چون چنین کنی هم حاجی باشی«14» هم غازی، پایه جهاد بیش از پایه حج‌ّ ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها بجز فق آسانتر بود و آن جا هر چه سبک بارتر باشی تو را. (2). راحله‌ئت/ راحله‌ات، مر: راحلیت. (3). مب: راحله کن. (4). و حبیت، وز، آج: وجیت، دب، لب، فق، مب، مر: و حیث، چاپ شعرانی (2/ 119): و قنعت. [.....] [اشاره] (5). همه نسخه بدلها: دارش. (6). همه نسخه بدلها: توانی. (7). آج، مب: چون. (8). مر: هر چند. (9). راحله‌یت/ راحله‌ات. (10). مج: نبینی، وز دب: نبستی. (11). همه نسخه بدلها بجز مج، وز: کنی، آج شعر. (12). اساس: روی کلمه خط کشیده شده و به دست خواننده‌ای نا اهل به صورت «ترا» تصحیح شده است. (13). مر: هست. (14). مب، مر و. صفحه : 114 است، اگر دشمنی«1» را نمی‌یابی که با او جهاد کنی تا کشته او شوی، با خود گرد و با خود جهاد کن«2» و در آن جهاد اجتهاد کن که از تو دشمنتر تو را دشمن«3» نیست، اعدی عدوک بین جنبیک ، تا کشته خود شوی به دست خود، تا قاتل و مقتول تو باشی«4». به قاتلی درجه مجاهدان یابی، به مقتول پایه شهیدان: صلاح تو در کشتن تست و آنگه

صلاحیست«5» اینکه مضمر اندر فسادی نبینی که پروانه شمع هر گه

که بر باطنش چیره«6» گردد و دادی، بری گردد از خویش و بر صدق دعوی

کند خویشی خویش را چون«7» رمادی و لکن تو از آن پست همّت تری«8» و دون منزلت‌تر«9» که اختیار چنین چیزها کنی. تو خود کشته هوایی، چگونه کسی را کشی؟ تو خود اسیر مرادی، کسی را چگونه اسیر کنی؟ گفتم«10» تو هوا را کشی، هوا تو را کشت«11». گفتم«12»: تو مراد را قهر کنی، مراد تو را قهر کرد. گفتم«13»: قهرمانی قاهر باشی، قهرمانده‌ای مقهور شدی، همه عمر در بند آرزو مانده تا باشد که بر آید، صد هزار جان عزیز بر آید و آن برنیاید، صد هزار عمر چو«14» عمر تو برسد، و آن بنرسد، عمر تو [248- پ] به سر آید، و جز آن که نوشته تو است به سر تو نیاید«15»، قُل لَن یُصِیبَنا إِلّا ما کَتَب‌َ اللّه‌ُ لَنا هُوَ مَولانا«16» ...، تو را یک نفس از اینکه هوس پروای دگر چیز نیست«17». ایا مانده بر موجب هر مرادی

شب و روز در محنت اجتهادی ---------------------------------- - (1). مج، مر: دشمن. (2). مج، وز، دب، لب، مر: جهادی کن. (3). وز: از تو دشمنتر تو را کس، دب: که تو دشمنتر تو کس، آج، لب، فق، مر، لب: دشمنتر از تو کس. (4). صورت ظاهر نسخه اساس چنان می‌نماید که عبارت: «تا کشته خود شوی ... تو باشی» به صورت و هیأت شعر (بیت) ملحوظ نظر کاتب بوده است: تا کشته خود شوی به دست خود || تا قاتل و مقتول تو باشی اگر بر فرض چنین بوده باشد، در مصراع دوم کلمه‌ای از قلم افتاده است. [.....] [اشاره] (5). همه نسخه بدلها بجز مج: صلاحیت. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خیره. (7). آج: خویشی خویشتن چون. (8). دب، آج، لب، فق، مر: آن دون همّت تری. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: منزلتری. (13- 12- 10). همه نسخه بدلها: گفتیم. (11). مر: کشد. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: چون. (15). مب قوله تعالی. (16). سوره توبه (9) آیه 51. (17). آج شعر. صفحه : 115 نه در حق‌ّ خود مر تو را انزعاجی

نه در حق‌ّ حق«1» مر تو را انقیادی تو می‌باید تا بی هوس باشی، مصحف بی هوس«2» اعنی بی هوش بی‌هوشی«3» مدهوشی«4» مانده‌ای، از عقل دیوانه، و از شرع بیگانه«5»: چو دیوانگان دایم اندر تفکّر

که گویی مرا چون بر آید مرادی«6» اینکه همه«7» رنج بر منزل سپنج؟ گنج ابد رها کرده و رنج ابد اختیار کرده«8»: ز بهر دو روزه مقام مجازی

به هر گوشه‌ای کرده ذات العمادی همانا به خواب اندری یا «9» ندانی«10»

که ما را جز اینکه است دیگر معادی اینکه نه جای معاد است، جای معاد وقت میعاد«11» است، فیوم القیامة میعاده، امروز روز عهد است فردا روز«12» وعد است: الیوم عهدکم فأین الموعد

هیهات لیس لیوم عهدکم«13» غد تو را میعاد به معادی است، پس تو را اعداد و استعداد می‌باید برای آن معاد تا آن روز که معاد شوی آن برای تو معدّ باشد، آن چیست! زاد تقوی است، وَ تَزَوَّدُوا فَإِن‌َّ خَیرَ الزّادِ التَّقوی. ای خواجه؟ تو بر جناح سفری، و مسافر را از زاد چاره نیست، از آن ملخ بیاموز- اگر چه اینکه حدیث از ملح«14» است از فواید ملخ«15» است: مرّ الجراد علی زرعی فقلت له

اسلک سبیلک لا تولع بافساد فقام منهم خطیب فوق سنبلة

إنّا علی سفر لا بدّ من زاد ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: خود. (2). مج، وز، لب، فق، مر: بی هوسی. (3). مج، وز: اعنی بی هوشی بی هوش، دیگر نسخه بدلها: بی هوش. [.....] [اشاره] (4). همه نسخه بدلها بجز مج، وز: مدهوش. (5). آج شعر (6). مج: مرادم. (7). مر: ای همه. (8). مج، دب، لب، فق: کرده‌ای، آج شعر. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا. (10). مج، آج، لب، فق، مب، مر: بدانی. (11). مج: جای میعاد، آج، لب، فق، مب: جای وقت میعاد، مر: نه جای وقت میعاد. (12). مج، وز روز. (13). دمب، آج، لب، فق، مب، مر: وصلکم (14). مج: از ملخ، آج، فق، مر: حدیث ملخ، دب، مب، اینکه ملح است. (15). وز، آج، مب: ملح. صفحه : 116 زاد«1» تقوی می‌باید، تو به زاد ازدیاد معاصی آورده‌ای، به اینکه زاد راه نتوان«2» بریدن، اینکه زاد برسد و تو را به منزل نرساند«3»: و زادی قلیل ما أراه مبلّغی

أ للزّاد أبکی أم لطول مسافتی تو را زاد یا در معاصی ازدیاد است، یا دوستی آل زیاد است، اینت«4» بترک«5» سازی که تو را زاد«6» است؟ حقیقت دان که تو را از دوستی یزید و زیاد بس«7» زیاده جاه نباشد، و اگرت از اینکه زیادتی بود، آن زیادت همه نقصان است، و اگر اینکه ربح«8» می‌شناسی عین خسران است [249- ر] [اشاره]. زیادة المرء فی دنیاه نقصان

و ربحه غیر محض الحق خسران زاد عقبی تقوی«9» باید که آن راهی پر آفت است، به پر خیز«10» باید بدان راه رفتن، راهی است پر خار و خاشاک. یکی را از بزرگان پرسیدند که: تقوی چه باشد! گفت: هل سلکت طریقا ذا شوک! فقال: نعم. گفت: هرگز در هیچ راه خارستان رفته‌ای! گفت: بلی. گفت: چگونه کردی! گفت: حذرت و تشمّرت. گفت: بر حذر و هشیار و دامان چاک زده. گفت: تقوی آن است که در راه دین همچنان روی. شاعر نظم کرد اینکه معنی و گفت: خل‌ّ الذّنوب صغیرها

و کبیرها فهو التّقی و اصنع کماش فوق أر

ض الشّوک یحذر ما یری لا تحقرن‌ّ صغیرة

إن‌ّ الجبال من الحصی مردان آنان بودند که در راه دنیا هم تقوی زاد کردند تا به راه دین رسیدن«11». ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها تو. (2). مر: نتوانی. [.....] [اشاره] (3). مج، دب شعر. (4). مج اینکه است: (5). کذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: مرگ سازی، مج: برگ سازی، چاپ شعرانی (2/ 121): برگ و سازی. (6). آج، لب، مر: آزاده. (7). دب، آج: پس. (8). وز، دب، لب، فق، مب: اینکه رنج، مر: مر اینکه که را ربح. (9). مج: پرهیز. (10). مج، وز، آج، فق، مب، مر: پرهیز. (11). دب، آج، لب، فق، مر: رسیدند، مب: رسیدندی. صفحه : 117 عبد اللّه مبارک گوید: سالی از سالها به حج‌ّ خانه خدای می‌شدم، در راه منقطع شدم بر توکّل می‌رفتم. از کناره بیابان کودکی را دیدم که بر آمد- ظننته سباعیّا او ثمانیّا- گمان چنان بردم که هفت سال«1» یا «2» هشت ساله است، جامه‌ای کوتاه پوشیده ایزاری«3» در سر بسته نعلینی در پای کرده قضیبی خیزران در دست گرفته، با او نه زادی نه راحله‌ای نه یاری. گفتم: سبحان اللّه؟ بادیه‌ای بدین خونخواری و کودکی بدین خردی؟ او را گفتم: یا صبی‌ّ؟ از کجا می‌آیی! گفت: من اللّه. گفتم: کجا می‌روی! گفت: الی اللّه. گفتم: چه می‌جویی! گفت: رضا اللّه. گفتم: زادت کجاست راحله‌یت کجاست«4»! گفت: زادی تقوای و راحلتی رجلای و مرادی مولای، گفت: زاد من تقوای من است و راحله من پایهای من است و مراد من خدای من است. عجب داشتم«5»، گفتم: اینت«6» زهد و اینت«7» توکّل؟ گفتم: أخبرنی من انت، خبر ده مرا تا تو کیستی! گفت: تا چه خواهی کرد!«8» اینکه حدیث را رها کن از محنت روزگار ما چه می‌خواهی! گفتم: علی«9» حال. گفت: نحن قوم مظلومون، ما مردمانی ستم رسیدگانیم. گفتم: زیادتی کن در بیان. گفت: نحن قوم مقهورون. گفتم: روشنتر بگوی. گفت: نحن قوم مطرودون، ما گروهی راندگان بازماندگان درماندگانیم. گفتم نمی‌دانم، گفت: لنحن علی الحوض ذوّاده

نذوده و یسعد«10» ورّاده و ما فاز من فاز الّا بنا

و ما خاب من حبّنا زاده [942- پ] [اشاره] و من سرّنا نال منّا السّرور

و من ساءنا ساء میلاده و من کان غاصبنا حقّنا

فیوم«11» القیامة میعاده اینکه بگفت و برفت چنان که من به گرد او نرسیدم. در سودای آن فتادم«12» تا اینکه ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: ساله. (2). لب: تا. (3). مج، وز، آج، فق، مر: ازاری، مب: دستاری. (4). اساس در حاشیه افزوده: مرادت چیست! (5). مب: مرا عجب آمد، اساس در بالای کلمه با خطی متفاوت از متن افزوده: و با خود. [.....] [اشاره] (7- 6). مج: اینست. (8). مب: چه می‌خواهی. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر کل‌ّ. (10). دب، آج، لب، فق، مب: نسعد، مر: تسعد. (11). مج، وز، دب، آج، لب: فان‌ّ. (12). همه نسخه بدلها: افتادم. صفحه : 118 کودک چه کسی است! گفت: دیگر ندیدم او را تا به میان رکن و مقام رسیدم، او را دیدم ایستاده و خلایق بر او جمع شده، و او را از حلال و حرام و مسایل و احکام می‌پرسیدند و او جواب می‌داد. من گفتم: اینکه کودک کیست! گفتند: نمی‌دانی! اینکه زین العابدین علی‌ّ بن الحسین«1» است. من گفتم: سبحان اللّه؟ اینت«2» زهد و توکّل، و اینت علم و بیان؟ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ حَیث‌ُ یَجعَل‌ُ رِسالَتَه‌ُ«3» ...، از اینکه چه عجب داری؟ خادمان ایشان را چون در خدمت خانه ایشان حقیقتی بود، برکت آن به اعقاب ایشان برسد تا در حق‌ّ ایشان جنس اینکه بود. مالک دینار گوید: سالی از سالها به حج می‌شدم، آن جا که وداعگاه بود، زنی را دیدم پیر ضعیفه بر چهار پا یکی«4» ضعیف نشسته و مردم گرد او در آمده، می‌گفتند: برگرد که خدای بر تو رحمت کناد. راهی صعب است و تو بس ضعیفی، و چهار پای نیک نیست. او می‌گفت: نه چنان آمده‌ام که بر گردم، من نیز بگفتم که برگرد که مصلحت نیست تو را بی‌ساز در بادیه رفتن. مرا نیز همین جواب داد. رفتیم«5»، چون به میان بادیه رسید آن چهار پایک او خرکی«6» ضعیف بود، بماند. مردم همه بگذشتند و او را رها کردند. من نیز خواستم تا بگذرم، اینکه خبرم یاد آمد که رسول- علیه السّلام- گفت: 7» المؤمن أخو المؤمن من امه و أبیه ان جاع اطعمه و ان عری کساه و ان خاف امنه، و ان مرض عاده« و ان مات شیع جنازته ، باز ایستادم و او را گفتم: نه تو را می‌گفتم که میای که راه صعب است و چهار پای ضعیف است؟ گوش با من نکرد«8» و سر سوی آسمان کرد و گفت: الهی لا فی بیتی ترکتنی و لا الی بیتک حملتنی فو عزّتک و جلالک لو فعل بی هذا غیرک لما شکوته الّا الیک، گفت: بار خدایا، نه در خانه خودم رها کنی«9»، نه به خانه خودم رسانی، به عزّ و جلال تو که اگر ---------------------------------- - (1). مب: علی‌ّ بن الحسین زین العابدین. (2). وز: آنت. (3). اساس، رسالاته، با توجّه به مج و ضبط قرآن مجید تصحیح شد، سوره انعام (6) آیه 124. (4). دب، آج، لب، فق، مر: چهار پای، مج، وز: چهار پاکی. (5). فق، مب: رفتم. (6). دب، آج، لب، فق: خزک. (7). اساس: اعاده، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). دب، آج، لب، فق، مر: نکردی. [.....] [اشاره] (9). همه نسخه بدلها: رها کردی. صفحه : 119 اینکه با من جز تو کردی شکایتش جز با تو«1» نکردمی. هنوز اینکه سخن تمام نگفته بود که شخصی را دیدم که از گوشه بیابان بر آمد«2» زمام ناقه‌ای تیزرو به دست گرفته و ناقه فرو خوابانید و گفت: برنشین، و او را برنشاند و چون باد از پیش من بجست. دگرش باز ندیدم تا به طوافگاه رسیدم، او را دیدم، گفتم: به آن خدای که با تو آن کرامت کرد که مرا بگوی تا تو کیستی! گفت: نمی‌دانی، انا شهدة بنت مسکة بنت فضّة خادمة فاطمة«3»، من دختر زاده فضّه‌ام [250- ر] خادمه فاطمه زهرا«4». اینکه نه منزلت من است، اینکه منزلت آن بار خدایان«5» من است که خداوند لطیف با من ضعیف اینکه کند که دیدی. آن زاد تقوی است، و اینکه زاد توکّل، و تو را چاره نیست از هر دو در حضر به ما حضر از زاد توکّل تزجّی می‌کن، و در سفر به زاد تقوی به اضافت تزجّی توسّل می‌کن که: وَ تَزَوَّدُوا فَإِن‌َّ خَیرَ الزّادِ التَّقوی. در اینکه سفر هیچ زاد صالح نیست مگر زاد تقوی، چه در هر منزل که فرود آیی، و اوّل منزلت«6» آخرت گور است تو را اینکه زاد فریاد رسد«7»: الموت بحر موجه غالب

تذهب فیه حیلة السّابح لا یصحب الانسان فی قبره

غیر التّقی و العمل الصّالح راوی خبر گوید که: امیر المؤمنین«8»- علیه السّلام- چون به گورستان در آمدی، گفت: 9» السلام علیکم یا اهل القبور اما الدور« فقد سکنت و اما الاموال فقد قسمت و اما الازواج فقد نکحت هذا خبر ما عندنا فما خبر ما عندکم ، سلام بر شما باد ای اهل گورستان، امّا سراهاتان«10» دیگران در نشستند، امّا مالهایتان«11» قسمت کردند، و امّا زنانتان شوهران باز کردند، اینکه آن خبر است که نزدیک ماست، بنزدیک شما چه ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، مر: شکایت جز پیش تو. (2). دب، آج، لب، مر: بیابان نزد من آمد. (3). اساس: با خطی متفاوت از متن در زیر کلمه افزوده است: «الزهرا علیه السّلام»، مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر گفت. (4). اساس: با خطی متفاوت از متن در زیر کلمه آورده است: «علیها السّلام». (5). دب، آج، لب، فق: بار خدای. (6). همه نسخه بدلها: منزل. (7). مج، دب، آج، لب شعر. (8). دب، فق، مب علی. (9). اساس: الدّوور. (10). مج، وز: سراهایتان. (11). مج، وز، آج، لب، دب، فق، مر: مالهاتان. صفحه : 120 خبر است! آنگه گفت: اگر ایشان را دستوری بودی تا جواب دادندی، جز اینکه نگفتندی: و تزوّدوا فان‌ّ خیر الزّاد التّقوی، و اعشی گوید: اذا انت لم ترحل بزاد من التّقی

و ابصرت بعد الموت من قد تزوّدا ندمت علی ان لا تکون کمثله

و انّک لم ترصد کما کان أرصدا مالک دینار گوید: یکی از جمله زهّاد بصره فرمان یافت، جنازه او برگرفتند و خلقی عظیم حاضر شدند. چون به گورستان رسیدند و او را دفن بکردند، سعدون مجنون- و او از عقلای مجانین بود- بر بالای«1» رفت، و آواز در داد«2». الا یا عسکر الاحیا

ء هذا عسکر الموتی أجابوا الدّعوة الصّغری

و هم منتظروا الکبری یحثّون علی الزّاد

و ما الزّاد سوی التّقوی یقولون لکم جدّوا

فهذا آخر الدّنیا وَ اتَّقُون‌ِ یا أُولِی الأَلباب‌ِ، از من بترسی ای خداوندان عقلها، یعنی از عقاب من بترسی و از معاصی من حذر کنی تا در عقاب من نیوفتی؟ قوله: لَیس‌َ عَلَیکُم جُناح‌ٌ أَن تَبتَغُوا فَضلًا مِن رَبِّکُم، سبب نزول آیت آن بود که جماعتی از عرب چون به حج رفتندی روا نداشتندی هیچ تجارتی کردن از«3» ایّام عشر دست از همه تجارات بداشتندی، و آن را که در ایّام حج تجارت کردی او را داج‌ّ خواندندی، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و ایشان را رخصت تجارت داد، گفت: نیست بر شما بزه‌ای أَن تَبتَغُوا [250- ر] فَضلًا مِن رَبِّکُم، که از خدای تعالی «فضلی» بجوی«4»، و مراد به «فضل» روزی است. عبد اللّه عبّاس گفت: عرب را سه بازار بود: عکاظ و مجنّه و ذو المجاز. ایشان در وقت موسم آن جا تجارت کردندی و وجه معاش ایشان از آن جا بودی. چون اسلام در آمد تحرّج کردند از اینکه، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و رخصت داد ایشان را در تجارت کردن در اینکه ایّام. ---------------------------------- - (1). مب، مر: بالایی. (2). مب که. آج شعر. [.....] [اشاره] (3). همه نسخه بدلها: در. (4). مج، آج،: بجویی/ بجویید. صفحه : 121 ابو امامة التّیمی‌ّ گفت، عبد اللّه عمر را گفتم: ما جماعتی‌ایم که شتر به کرا«1» می‌دهیم به حاج‌ّ«2». مردمان می‌گویند شما را حج‌ّ نیست، اکنون بگو تا«3» ما را حج‌ّ باشد یا نه! گفت: شما احرام گیری چون حاجیان! گفتم: آری. گفت: طواف کنی و سعی کنی و سنگ اندازی! من گفتم: آری. گفت: شما را حج‌ّ بود. آنگه گفت: مردی بنزدیک رسول- صلّی اللّه علیه و آله- آمد و او را از اینکه بپرسید. رسول- علیه السّلام- ندانست تا چه جواب باید دادن«4»، جبریل آمد و اینکه آیت آورد و رخصت از خدای تعالی. و عبد اللّه عبّاس چنین خواند«5»: لَیس‌َ عَلَیکُم جُناح‌ٌ أَن تَبتَغُوا فَضلًا مِن رَبِّکُم فی مواسم الحج‌ّ. ابو هریره روایت کرد«6» که، رسول- علیه السّلام- گفت: چون روز عرفه باشد خدای تعالی حاجیان را بیامرزد، چون شب مزدلفه بود بازرگانان«7» را بیامرزد، چون روز منا باشد جمّالان را بیامرزد، چون وقت سنگ انداختن جمرة العقبه باشد سایلان را بیامرزد، و هیچ کس آن جا حاضر نیاید از گویندگان «لا اله الّا اللّه»، الّا«8» خدای تعالی او را بیامرزد. فَإِذا أَفَضتُم مِن عَرَفات‌ٍ، یعنی چون به جمع از عرفات باز آیی یقال: افاض القوم فی الحدیث اذا اندفعوا فیه و اکثروا التّصرّف فیه، قال الشّاعر: فلمّا افضنا فی الحدیث و أسمحت

أتتنا عیون بالنّمیمة تضرب و یقال: أفاض البعیر بجرّته إذا رمی و دفع بها فی کرشه، قال الرّاعی یصف الابل: فأفضن بعد کظومهن‌ّ بجرّه

من ذی الأبارق اذرعین حقیلا و یقال: أفاض الرّجل بالقداح إذا ضرب بها لأنّها تقع متفرّقات، قال ابو ذؤیب یصف الحمار و الاتن. ---------------------------------- - (1). مج: کرای، فق، مر: کرایه. (2). فق: حجّاج. (3). فق: بگویید که شما. (4). فق: رسول- صلّی اللّه علیه و آله- هیچ جواب نداد، مج، وز، دب، آج، لب، مب: ندانست تا چه جواب دهد. (5). فق قوله تعالی. (6). همه نسخه بدلها: روایت کند. (7). دب، آج، لب، فق، مب: بازرگانان، مب: بازرگان. (8). فق که. صفحه : 122 و کأنّهن‌ّ ربابة و کأنّه

یسر یفیض علی القداح و یصدع و اصل کلمه من فاض«1» الماء و افضته انا، آب ریخته شد و من بریختم آن را، و اینکه در جای مبالغه به کار دارند، برای آن که چنان که آب در جای جمع کرده باشند، آنگه مجموع آن بریزند، آن به دفع و قوّت خویش ریخته شود، همچنین اینکه جا پنداریی«2» که سیری«3» مدّخر بوده است اینکه جا مبتذل«4» می‌شود. و افاضت را به ایضاع و اسراع تفسیر دادند، و اصل اینکه است که گفته شد. امّا «عرفات» جمع عرفه باشد، مثل درجه و درجات و درکه و درکات. آنگه اینکه اسم را جمع«5» بگرفتند و بر موضعی نهادند، چنان که گفتند: ثوب اخلاق و أسمال و أرض سباسب. اینکه اسماء وحدان را به لفظ جمع وصف کردند [251- ر] و برای آن صرف کردند او را با آن که دو سبب در او حاصل است از: علمیّت و تأنیث. و اگر گویند: سبب سه است. یکی دیگر جمع است، جواب آن است که: نه جمع و نه تأنیث هیچ دو«6» نه آن است که منع صرف کند برای آن که آن جمع بر مفاعیل و مفاعل باید«7»، و تأنیث بر فعلا و فعله باشد، چون حمراء«8» و صحراء و حمزه و طلحه. امّا چون اینکه اسم را جمع کند«9»، چون: مسلمات و مؤمنات«10»، اینکه بنا منع صرف نکند، پس پنداری که بر اصل خود بمانده است به مثایت آن که پیش از آن که بر اینکه بقعه نهادند«11»، چون چنین باشد اسم بماند بر یک سبب، و یک سبب منع صرف نکند. مفسّران خلاف کردند در آن که اینکه جایگاه را چرا عرفات خواندند، و اینکه روز را عرفه؟ ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها بجز دب: افاض. (2). همه نسخه بدلها: پنداری. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اشتری. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مبدّل. [.....] [اشاره] (5). وز، دب، اج، لب، فق، مب: اسم جمع را. (6). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها بجز فق، هر دو به چاپ شعرانی (2/ 126): هیچ از اینکه دو. (7). همه نسخه بدلها چون مصابیح و مساجد. (8). همه نسخه بدلها: قمراء. (9). همه نسخه بدلها: کنند. (10). همه نسخه بدلها: و مسلمون. (11). آج، لب، فق، مب، مر: نهادیم. صفحه : 123 ضحّاک گفت: برای آن که چون آدم را به زمین فرستادند، آدم به زمین هند فرود آمد و حوّا به جدّه، یکدیگر را طلب کردند در اینکه جایگاه به هم رسیدند در روز عرفه یکدیگر را باز شناختند، روز«1» را عرفه نام نهادند، و جایگاه را عرفات. سدّی گفت: برای آن عرفات خواندند اینکه جایگاه را که چون هاجر به اسماعیل بار بنهاد، ساره را از آن رشک می‌آمد، گفت او را: برخیز و از بر من برو. او برخاست و اسماعیل را برگرفت و بیامد و به اینکه جایگاه آمد. چون ابراهیم باز آمد، ساره گفت: ایشان برفتند. ابراهیم«2» در طلب ایشان می‌گشت«3» تا به اینکه جا رسید«4»، روز عرفه بود، ایشان را دید بشناخت«5»، روز را عرفه نام شد«6» و جای را عرفات. عبد الرّحمن بن عرّاد«7» روایت کند از رسول- علیه السّلام- که او گفت: چون هاجر و اسماعیل بیامدند، از پس مدّتی ابراهیم- علیه السّلام- خواست تا بیاید و ایشان را ببیند. ساره گفت: با من عهد کن که فرو نیابی. ابراهیم عهد کرد. چون آن جا رسید اسماعیل حاضر نبود، برگشت از آن جا به دگر نوبت که آمد که او را بیند شب بود، راه باز ندانست. چون صبح بر آمد آن جا رسیده بود علامات«8» بدید و جای باز شناخت در روز عرفه، نام بر جای نهاد و بر روز. عطا گفت: برای آن است که چون ابراهیم- علیه السّلام- از بنای خانه فارغ شد، جبریل- علیه السّلام- بیامد و ارکان حج‌ّ بر او نمود و او را می‌گفت: عرفت عرفت! شناختی! او می‌گفت: نعم؟ روز«9» را عرفه خواندند و جای را عرفات، و اینکه قول روایت کرده‌اند از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- و عبد اللّه عبّاس. سدّی«10» گفت: چون خدای تعالی جبریل را فرستاد و ابراهیم را ارکان حج‌ّ بیاموخت، ابراهیم بیامد و آن به جای آورد«11»، ابلیس بیامد تا او را وسواس آرد«12» به منا. ---------------------------------- - (1). مج، فق: اینکه روز، مب، مر: آن روز. (2). فق علیه السّلام. (3). آج، لب، مب: می‌گفت، فق: می‌رفت. (4). همه نسخه بدلها و. (5). فق اینکه. (6). فق: نام نهاده شد. (7). مج، مر: عبد الرّحمن بن جواد، آج، لب، فق، مب: عبد الرّحمن بن خراد، وز: عبد الرّحمن حراد. [.....] [اشاره] (8). همه نسخه بدلها: علامت. (9). مب: می‌گفت بلی نهم روز. (10). فق، مب، مر و سدّی. (11). همه نسخه بدلها، بجز مج: به جای می‌آورد. (12). مب: وسوسه کند. صفحه : 124 ابراهیم هفت سنگ به او انداخت با هر سنگی تکبیری کرد. از آن جا ببرید«1» بر جمره دوم افتاد، آن جا نیز هفت سنگ انداختش با هر سنگی تکبیری می‌کرد. از آن جا ببرید«2» [251- پ] بر جمره سوم«3» افتاد، آن جا نیز هفت سنگ انداختش«4». از آن جا بگریخت به ذو المجاز آمد، ابراهیم او را به ذو المجاز بدید بشناخت او را از او تجاوز کرد، و آن جای«5» ذو المجاز خواندند. چون به عرفات رسید آن جاش دید، بشناختش آن جای«6» عرفات خواندند چون از آن جا بیامد، ازدلف الی«7» جمع فسمی مزدلفه، آن جای را مزدلفه خواندند«8» به منا نزدیک شد. عبد اللّه عبّاس گفت: روز «ترویه» را برای آن ترویه خواندند که آن شب ابراهیم در خواب دید که اسماعیل را می‌کشتی، آن روز همه روز اندیشه می‌کرد در آن. و «ترویه» اندیشه باشد. چون شب عرفه بود دگر باره در خواب دید، فعرف صحّته، بشناخت بدرستی«9» خواب«10»، برای آن اینکه روز را عرفه خواندند. و بعضی دگر گفتند: برای آن که در اینکه روز در اینکه جای مردمان به گناه اعتراف دهند، برای اعتراف ایشان روز را عرفه خواند«11» و جای را عرفات خواند«12». بعضی دگر گفتند: برای آن که آدم و حوّا در اینکه جایگاه به گناه اعتراف دادند، و گفتند: رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسَنا«13». بعضی دگر گفتند: اشتقاق او از «عرف» است، و آن بوی خوش بود، قال اللّه تعالی: عَرَّفَها لَهُم«14». ای طیّبها لهم. چون ذبح به منا کنند و نیز حلق، آن جا خون و فرث و سقط ذبایح حاصل آید، [آن جا پاک نبود، از«15» اینکه جا از اینکه معنی هیچ نباشد، اینکه جای را عرفات خواندند لطیبها من العرف و هو الرّائحة الطّیّبة، و بعضی ---------------------------------- - (2- 1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 127): بپرید. (3). مج، وز، آج، لب: سه‌ام، فق، مب، مر: سیم. (4). همه نسخه بدلها بجز فق، مر: آن جاش نیز هفت سنگ انداخت. (5). مب، مر را. (6). مب، مر: و آن جای را. (7). آج، لب، فق، مب: ای. (8). آج، لب، فق، مب، مر: خواندندی. (9). همه نسخه بدلها: درستی. (10). آج، مب را. [.....] [اشاره] (12- 11). مر: خواندند. (13). سوره اعراف (7) آیه 23. (14). سوره محمّد (47) آیه 6. (15). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. صفحه : 125 دگر گفتند] [اشاره]«1»: لأن‌ّ النّاس یتعارفون بها. بعضی دگر گفتند: اصل کلمه از صبر است من قولهم: رجل عارف إذا کان صابرا خاشعا، شاعر گفت: فصبرت عارفة لذلک حرّة

ترسو«2» إذا نفس الجبان تطلّع ای نفسا صابرة عارفة حرّة ثابتة، و قال ذو الرّمّة:

روف لما خطّت علیه المقادر پس برای تذلّل و خضوع حاج‌ّ و صبر ایشان بر وقوف در اینکه روز در«3» اینکه موقف اینکه نامها بر روز و بر جای نهادند«4». فَاذکُرُوا اللّه‌َ عِندَ المَشعَرِ الحَرام‌ِ، اشتقاق «مشعر» از شعار است، و شعار علامت بود و برای آنش مشعر خواند که معلمی از معالم حج‌ّ است«5»، وقوف آن جا از جمله ارکان حج‌ّ است، و بعضی دگر گفتند: برای آنش «مشعر» خواندند که اشعار کردند مردمان را حرمت او و حکم او. و «حرام» و «حرمت» و «احرام» جمله اصل منع بود من حرمته عطاه، ای منعته. و «حرمان»، منع باشد، و «محروم» ضدّ مرزوق باشد برای آن که ممنوع بود از روزی، و اینکه امر بر سبیل وجوب است اعنی قوله«6»: فَاذکُرُوا اللّه‌َ مراد وقوف به مشعر است و دعا خواندن آن جا. و حدّ مشعر الحرام ما بین المأزمین الی الحیاض الی وادی محسّر، پس برای حرمت او را حرامش خواندند. چنان که مسجد الحرام و بلد الحرام مکّه را، و البیت الحرام کعبه را، و اصل او منع است- چنان که گفتیم- قال زهیر: و إن اتاه خلیل یوم مسئلة«7»

یقول لا غائب مالی و لا حرم [252- ر] [اشاره] و آن جای را که در اوست آن را جمع برای آن گویند که نماز شام و خفتن در او به جمع باید کردن. و افاضه از عرفات پیش از آن که آفتاب فرو شود نشاید، هر که از ---------------------------------- - (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شده. (2). همه نسخه بدلها: ترسوا. (3). همه نسخه بدلها: به. (4). مب قوله تعالی. (5). مر و. (6). مب تعالی. (7). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 129): مسغبة. صفحه : 126 عرفات بیاید پیش«1» آفتاب فرو شدن بر او خونی باشد، اعنی خون شتری، اگر ندارد به عوض آن باید تا هژده«2» روز روزه دارد. وَ اذکُرُوه‌ُ کَما هَداکُم، المعنی«3» لدینه و مناسک حجّه، و وجه تشبیه آن است که شکر که واجب بود بر قدر نعمت بود، حق تعالی گفت: شکری کنی مرا موازی هدایت من به حسب نعمت من. وَ إِن کُنتُم مِن قَبلِه‌ِ لَمِن‌َ الضّالِّین‌َ، «ان» مخفّفه است از ثقیله«4»، برای آن که «لام» در خبر او آورد، و اینکه «لام» ملازم بود در خبر«5» تا فرق باشد از میان اینکه حرف چون مخفّفه باشد، و از میان او چون مجازات را بود. و چون مخفّف کنند او را عملش باطل شود. و «کان» از پس اینکه حرف آید، چنان که در اینکه آیت هست، و چنان که گفت: وَ إِن کانَت لَکَبِیرَةً إِلّا عَلَی الَّذِین‌َ هَدَی اللّه‌ُ«6». و کوفیان گفتند: اینکه «ان» نافیه است، و «لام» به معنی الّاست، تقدیر چنین است که: و ما کنتم من قبله الّا من الضّالّین«7»، و مثله«8»: وَ إِن نَظُنُّک‌َ لَمِن‌َ الکاذِبِین‌َ«9»، ای ما نظنّک الّا من الکاذبین، و قال الشّاعر: ثکلتک امّک إن قتلت لمسلما

حلّت علیک«10» عقوبة الرّحمن المعنی ما قتلت الّا مسلما، اینکه قول کوفیان است، و بصریان گفتند تقدیر اینکه است: و انّه علی معنی الأمر و الشّأن، المعنی ان‌ّ الشّأن کونکم ضالّین قبل هدایة اللّه ایّاکم. قوله: ثُم‌َّ أَفِیضُوا مِن حَیث‌ُ أَفاض‌َ النّاس‌ُ، عامّه مفسّران گفتند: قریش و خلفای قریش از جمله حمس از حرم«11» بیرون نشدندی«12» به عرفات، و موقف به مزدلفه کردندی، گفتندی: نحن اهل اللّه و قطّان حرمه لا نخرج من الحرم و لا نخلّفه فلسنا ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر از. (2). لب، مر: هیژده، فق، مب: هیجده. (3). چاپ شعرانی (2/ 128) کما هداکم. [.....] [اشاره] (4). مر: مثقله. (5). مب و. (6). سوره بقره (2) آیه 143. (7). مر: قَبلِه‌ِ لَمِن‌َ الضّالِّین‌َ (8). مب قوله تعالی. (9). سوره شعرا (26) آیه 186. (10). اساس: علیه، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). مب: احرام. (12). آج، لب، فق، مر: بیرون رفتندی، مب: بیرون رفتند. صفحه : 127 کسائر النّاس، ما اهل حرم خداییم و ساکنان حرمیم، ما از حرم بیرون نشویم که ما چون دگر مردم«1» نه‌ایم بر سبیل تعظّم«2»، یعنی ما آن که دیگران کنند نکنیم، مراد ایشان تعظیم و تمییز«3» خود بود، گفتندی: اگر ما کار حرم و حرمت او آسان فرو گیریم، دیگران حرمت حرم ندارند. چون مردمان از عرفات بیامدندی، ایشان از مزدلفه برفتندی، حق تعالی اینکه آیت فرستاد و ایشان را گفت: شما را نیز آن باید کردن که دیگر مردمان می‌کنند، آن جا موقف باید کردن به عرفات، و از آن جا بباید آمدن، که فرمان خدای تعالی چنین است، و سنّت ابراهیم خلیل اینکه است. و بعضی دگر گفتند: مخاطب به اینکه آیت جمله مؤمنانند، و مراد بقوله: مِن حَیث‌ُ أَفاض‌َ النّاس‌ُ مزدلفه است الی منا، یعنی از مزدلفه و جمع، به منا آی«4»، و اینکه قول قریب است برای آن که افاضه از عرفات برفت فی قوله: فَإِذا أَفَضتُم مِن عَرَفات‌ٍ و جمهور مفسّران بر آن قولند که اوّل گفته شد [252- پ] [اشاره]. و مراد به «ناس» در آیت جمله مرد مانند مگر حمس که ایشان مأمورند به اقتدا کردن به مردمانی که بر وفق شرع و نهاد مصلحت کار می‌کنند. کلبی گفت: مراد اهل یمن‌اند، ضحّاک گفت: مراد به «ناس» ابراهیم است تنها، و روا بود که اینکه لفظ گویند یک«5» کس را، برای آن که حق تعالی گفت: الَّذِین‌َ قال‌َ لَهُم‌ُ النّاس‌ُ«6» ...، و مراد نعیم مسعود است. إِن‌َّ النّاس‌َ قَد جَمَعُوا لَکُم«7» ...، بو سفیان«8» است و اینکه پیشوای«9» جماعتی را گویند که لسان القوم باشد«10»، پنداریی«11» که او مردی است که او را به منزلت جماعتی«12» نهاده‌اند. زهری گفت: مراد به «ناس» اینکه جایگاه آدم است، یعنی بر سنّت آدم و طریقت او در ادای مناسک، و دلیل اینکه قول قراءت سعید جبیر است«13»: ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: مردمان. (2). همه نسخه بدلها: تعظیم. (3). لب، فق: تمیز. (4). آی/ آیی، آیید. (5). آج، لب: یکی کسی را، فق: یکی را. [.....] [اشاره] (7- 6). سوره آل عمران (3) آیه 173. (8). همه نسخه بدلها: ابو سفیان. (9). مب: پیشوایی. (10). آج، لب، فق، مب: باشند. (11). همه نسخه بدلها: پنداری. (12). همه نسخه بدلها: جمعی. (13). مب قوله تعالی. صفحه : 128 مِن حَیث‌ُ أَفاض‌َ النّاس‌ُ«1»، یعنی آدم- علیه السّلام- انّه نسی ما عهد الیه. عبد اللّه عبّاس گوید: رسول- صلّی اللّه علیه و اله- از عرفات بیامد با سکینه و وقار، و اسامه زید ردیف او بود، و مردم را گفت: 2» ایّها النّاس علیکم [بالسّکینة] [اشاره]«، بر شما باد که به سکون و آهستگی روی و رانی«3»، و ان البر لیس بایجاف الخیل و الابل ، که برّ و نیکوکاری نه در تاختن اسب و اشتر است، و شتر«4» رسول را- علیه السّلام- ندیدم«5» که بدوید یا تیزتر برفت تا بجّه«6» رسید«7»، نام منزلی است. و ابو صالح روایت کند از عبد اللّه عبّاس که- رسول- صلّی اللّه علیه و آله- یکی را از جمله صحابه به امیر حاج‌ّ کرد، و او را فرمود تا مردمان را به عرفات برد و آن جا موقف«8» بدارد، از آن جا بیاید آفتاب فرو شده و به مزدلفه آید و آن شب آن جا باشد. چون صبح بر آید از آن جا به مشعر الحرام آید آن جا به موقف بایستد. چون بیامد، قریش و حمس را به جمع دید آن جا ایستاده، چون خواست تا ایشان را بگذارند«9»، باز ایستادند و گفتند: هذا مفیض آبائنا، اینکه موقف و فیض گاه پدران ماست«10»، از اینکه جا بنرویم. او برفت و جماعت حاج‌ّ با او برفتند از اهل ربیعه تا به عرفات آمدند، و ایشان آنان«11» بدند«12» که خدای تعالی ایشان را خواست بقوله: مِن حَیث‌ُ أَفاض‌َ النّاس‌ُ. آن جا موقف کردند تا آفتاب فرو شد، از آن جا بیامدند به مشعر آمدند و آن جا موقف کردند. چون آفتاب بر آمد به منا آمدند. قوله: وَ استَغفِرُوا اللّه‌َ، المعنی هناک، و از خدای آمرزش خواهید«13» آن جا، یعنی ---------------------------------- - (1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 129): النّاسی. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها و فحوای عبارت افزوده شد. (3). وز در زیر کلمه افزوده است: یعنی مرکوب برانید. (4). مب: اشتر. (5). اساس: به صورت «ندیدیم» هم خوانده می‌شود. (6). کذا: در اساس، مج: بچه، وز: بجه، آج، لب، فق: بجه، لب: پخه، مب، مر: نچه، چاپ شعرانی (2/ 130): بحه، و در زیر نویس اشاره شده است که: تا بجمع رسید چنان که در تفسیر درّ المنثور است و اینکه کلمه اینکه جا مصحّف است، آج در حاشیه آورده است: تا به محسّر رسیدم. (7). همه نسخه بدلها: رسیدم. [.....] [اشاره] (9- 8). دب، آج، لب، فق، مب، مر آن جا. (10). همه نسخه بدلها ما. (11). فق: آن نان/ آنان. (12). مب، مر: بودند. (13). مج، وز، دب، آج، لب، فق: خواهی/ خواهید. صفحه : 129 به عرفات. إِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، که خدای تعالی آمرزگار و بخشاینده است. ابو هریره روایت کند از رسول- علیه السّلام- که گفت: الحجاج و العمار وفد الله ان دعوه اجابهم و ان استغفروا غفر لهم ، گفت: حاجیان و معتمران [253- ر] وفد و زایران خدااند، اگر خدای را خوانند اجابت کند ایشان را، و اگر آمرزش خواهند بیامرزد ایشان را. مجاهد روایت کند از رسول- علیه السّلام- که گفت: 1» اللهم اغفر للحاج و لمن استغفر لهم الحاج«، گفت: بار خدایا؟ حاجیان را بیامرز و آنان را که حاجیان برای ایشان استغفار کنند. علی‌ّ بن عبد العزیز گفت: سالی از سالها من عدیل ابو عبید«2» القاسم بن سلّام بودم، چون به موقف رسیدم چاهی«3» بود از آن جا آب بر آوردم و غسل کردم و نفقه‌ای که داشتم آن جا فراموش کردم. چون به مأزمین رسیدم، ابو عبید«4» گفت: برو پاره‌ای خرما و کره برای ما بخر، مرا یاد آمد که نفقه آن جا رها کردم، بیامدم تا به آن جایگاه که آن شکسته«5» فراموش کرده بودم هم آن جا نهاده بود بر گرفتم و در میان بستم و از آن جا روی با قافله نهادم. در آن وادی نگاه کردم، همه وادی پر از قرده«6» و خنازیر بود پر از کپی‌ّ و خوک بود، بترسیدم از آن حال و بیامدم و پیش از صبح با قافله رسیدم و ایشان بر جای خود بودند. مرا گفت: کجا بودی! قصّه با او بگفتم، و حدیث قرده و خنازیر بگفتم و تعجّب آن، مرا گفت: دانی تا از چه بود! گفتم: نه. گفت: آن گناه بنی آدم است که آن جا رها کرده‌اند و بیامده«7». فَإِذا قَضَیتُم مَناسِکَکُم، چون قضای مناسک کرده باشی، یعنی از گزاردن حج‌ّ فارغ شده باشی و ذبایح کشته باشی، و هو جمع منسک، یقال: نسکت أنسک نسکا و نسکا و نسیکة و منسکا، و المنسک الموضع کالمشرق و المغرب، و نسک اذا تعبّد، و النّاسک العابد. و ابو عمرو «کاف» در «کاف» ادغام کند بر عادت او در«8» جمله ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: ندارد. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ابو عبیده. (3). لب: چایی/ چاهی. (4). دب: ابو عبیده. (5). اساس در حاشیه افزوده: نفقه. (6). مر: قرد. (7). مب: و آمده‌اند، قولی تعالی. (8). مب: ادغام کند و بر عادت. صفحه : 130 قرآن برای آن که مثلین‌اند«1»، چنان که شاعر گوید: و لا یشارکک«2» عندی بعد واحدة«3»

لا و الّذی اصبحت عندی له نعم«4» فَاذکُرُوا اللّه‌َ کَذِکرِکُم آباءَکُم، بیشتر مفسّران در اینکه آیت گفتند که: عرب را عادت بودی«5» که چون«6» حج‌ّ بگزاردندی بیامدندی و بنزدیک کعبه بایستادندی و مفاخر پدران خود می‌گفتندی که: کان ابی یقری الضّیف و یضرب بالسّیف و یطعم الطّعام و ینحر الجزور و یفک‌ّ العانی«7» و یجزّ النّواصی و مانند اینکه، پدر من مهمانی چنین کردی، و شمشیر چنین زدی، و درویشان را طعام چنین دادی، و شتران کشتی، و اسیران را از بند رها کردی و مویهای پیشانی ایشان ببریدی، و اینکه علامت آزاد کردی اسیران بودی و آنچه بدین ماند. حق تعالی گفت: به بدل آن که اینکه محالات می‌کردی«8» ذکر من کنی«9» چه خانه [253- پ] [اشاره]، خانه من است و نعمت نعمت من است، و به نعمت و تمکین من شما و پدران شما ممکّن شدی، پس شکر من و ذکر من باید کردن شما را، نه ذکر پدران. سدّی گفت: عرب را عادت بودی که چون حج‌ّ بگزارندی به منا گفتندی: اللّهم ان‌ّ ابی کان عظیم الجفنة عظیم القبّة کثیر المال فأعطنی مثل ما اعطیته، بار خدایا، پدر من بزرگ جفنه، بزرگ قبّه، بسیار مال بود. بار خدایا؟ چندان که او را دادی«10» مرا بده«11». خدای تعالی گفت: اینکه ثنا که بر پدران می‌گوی بر من گوی. عبد اللّه عبّاس و عطا و ربیع و ضحّاک گفتند: معنی آن است که فاذکروا اللّه کذکر«12» الصّبیان الصّغار الاباء، مرا خوانی و پناه با من دهی و فزع با من کنی و ---------------------------------- - (1). آج: سنگین‌اند، مب: ساکنند. [.....] [اشاره] (2). مج، وز، دب، آج، لب، مب، فق: و لم تشار لک، مر: و لم تشارک. (3). مج، وز، دب، مر: غایته. (4). دب، لب، فق، مب، مر: ام نعم. (5). مج، وز: بودندی. (6). مب حاج‌ّ. (7). مج: المعانی. (8). مج، دب، آج، لب، فق: می‌گویی، مب، مر: می‌گویید. (9). مج، وز، دب، آج، لب، فق: می‌کنی، مب، مر: کنید. (10). مج، وز، آج، لب، فق، مر: بدادی. (11). مر: مرا نیز بده. (12). همه نسخه بدلها: کذکرکم. صفحه : 131 بیاری مرا در خواهی همچنان که کودک خرد«1» چون بترسد یا درماند فزع با مادر و پدر کند. ابو الجوزاء گفت: عبد اللّه عبّاس را پرسیدم از اینکه آیت، گفتم: چه معنی دارد اینکه که خدای تعالی گفت: خدای را چنان یاد کنی که پدرانتان و«2» یا سخت‌تر، و مرد باشد از ما که سالیان بر او بگذرد که پدران را«3» یاد نکند. گفت: نه چنان است که گمان بردی، مراد آن است که برای خدای تعالی خشم چنان باید گرفتن چون بینی که در خدای عاصی شوند که خشم گیری برای پدرت چون شنوی که او را دشنام دهند. أَو أَشَدَّ ذِکراً، آنکه گفت: به آن قناعت مکنی که ذکر من چنان کنی که ذکر پدران، بل«4» ذکر من بیشتر و بهتر و به همّت و عنایت سخت‌تر. و نصب «ذکرا» بر تمییز«5» است، و نصب «اشدّ» بر تقدیر فعلی، المعنی اذکروه ذکرا اشدّ. و گفته‌اند: «او» به معنی «واو» است، و گفته‌اند: به معنی «بل» است، و زجّاج گفت: «اشدّ» در محل‌ّ جرّ است عطفا علی قوله: کَذِکرِکُم، الا آن است که مفتوح کرد«6» برای آن که لا ینصرف است. فَمِن‌َ النّاس‌ِ، «من» تبعیض راست. مَن یَقُول‌ُ، و «من» نکره موصوفه است، چنان که شاعر گفت:

ب‌ّ من انضجت غیظا صدره«7» رَبَّنا، و التّقدیر یا ربّنا، و لکن حذف حرف ندا کرد لدلالة الکلام علیه، و نصب «ربّنا» برای آن است که منادی مضاف است. آتنا فی الدّنیا، بده ما را در دنیا. وَ ما لَه‌ُ فِی الآخِرَةِ مِن خَلاق‌ٍ، و او را در آخرت نصیبی نیست. انس مالک گفت: ایشان را عادت بودی که گرد خانه طواف می‌کردندی برهنه، ---------------------------------- - (1). مج، مر: خورد. (2). همه نسخه بدلها: را. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: که او پدر را، مر: پدر او را. [.....] [اشاره] (4). آج، لب، فق، مب، مر: بلکه. (5). مج، وز، دب، لب: تمیز. (6). مج، وز، دب، آج، لب، فق: کردند، مب: کردندی. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر ای رب‌ّ انسان. صفحه : 132 و دعای ایشان اینکه بود که: اللّهم‌ّ اسقنا المطر و أعطنا علی عدوّنا الظّفر و ردّنا صالحین الی صالحین«1»، بار خدایا؟ ما را باران ده، و بر دشمن ظفر ده، و ما را به سلامت به خانه خود رسان [254- ر] و ایشان به سلامت. قتاده گفت: اینکه در حق‌ّ کسانی است که همه همّت ایشان دنیا بود، اگر عملی کنند برای دنیا بود، و اگر سعیی کنند برای دنیا بود، و اگر تمنّا کنند تمنّا دنیا کنند، و اگر دعا کنند از خدای دنیا خواهند، ایشان مردمان دون همّت باشند و دنی‌ّ المنزلة«2» که از خیرات دینی«3» و آخرتی به دنیا قناعت کرده باشند«4»: و ان‌ّ امرءا دنیاه اکبر همّه«5»

لمستمسک«6» منها بحبل غرور ایشان«7» از آنانند که: وَ فَرِحُوا بِالحَیاةِ الدُّنیا«8» ...، همه شادی ایشان در آن باشد که از دنیا چیزکی به دست آرند ندانند که وصف دنیا اینکه است که تسرّ و تضرّ و تغرّ و تکرّ و تمرّ، روزکی چند اصحابش را خرّم باز کند. و سرورها غرور، و سرور«9» او«10» غرور بود، اگر روزی به مسرّت بگذرد سالی در مساءت بدارد، به دستی«11» شکر می‌چشاند به دیگر دست شرنگ می‌پالاید، هر چه«12» او پالوده بود همه آورده بود: و من عادة الایّام أن‌ّ صروفها

إذا سرّ منها جانب ساء جانب یحیی بن خالد البرمکی‌ّ، قدامة بن نوح را گفت: هیچ بیتی دانی که جامع است وصف دنیا را! گفت: نعم، قول العدوی‌ّ: حتوفها«13» رصد و عیشها رنق

و کدّها نکد و ملکها دول عجب چیزی است کار دنیا؟ با اینکه همه مساءت محبوب است. عجب معشوقی است که با اینکه همه جفا دوستی او از دل اربابش کم نمی‌شود، و لأبی العتاهیة: ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مر، ردّنا صالحین، مب: ردنا بسالمین بالمقر. (2). دب، مر: دنی منزلت، آج، لب، فق، مب: دون منزلت. (3). مج: دنیا وز: دنیی. (4). دب، آج، لب قال الشّاعر. (5). دب، فق، مب، همّة. (6). فق: بمستمسک. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: هم ایشان. (8). سوره رعد (13) آیه 26. (9). دب، آج، لب، فق، مر: شرور. (10). مج، دب، آج، لب: همه. [.....] [اشاره] (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: یکی دستی. (12). همه نسخه بدلها از. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: فتوحها. صفحه : 133 اصبحت الدّنیا لنا عبرة

و الحمد للّه علی ذلکا اجتمع النّاس علی ذمّها

و ما أری منهم لها تارکا و شعبی گفت: دنیا را به هیچ چیز مثل نزده‌ام مگر بیت کثیّر: اسیی‌ء بنا أو احسنی لا ملومة

لدینا و لا مقلیّة ان تقلّت و مثله: نذمّه ثم‌ّ نهواه و نطلبه

یا صدق ذا المثل المحبوب مسبوب وَ مِنهُم مَن یَقُول‌ُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنیا حَسَنَةً، و بهری از ایشان آنند که می‌گویند: خدای ما بده«1» ما را در دنیا نیکی و در آخرت نیکی، حق تعالی تو را باز آموخت که دعا چگونه کن«2» و باز نمود که مردم از اینکه دو گونه‌اند: یکی آن که دنیا می‌خواهد و از آخرتش تیمار نیست و او را در آن خلاقی و نصیبی نیست، و خلاق نصیب مقدّر باشد من الخلق و هو التّقدیر. [254- پ] و بهری آنند«3» که از خدای تعالی خیر دنیا می‌خواهند و نصیب آخرت فراموش نمی‌کنند، اینکه می‌خواهند برای عاجل معاش، و آن طلب می‌کنند برای آجل معاد. اینکه برای ممرّ، و آن برای مقرّ، اینکه برای حال و آن برای مآل. مفسّران خلاف کردند در معنی اینکه دو حسنه که حسنه دنیا چیست و حسنه آخرت چیست! روایت کردند که امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- گفت: حسنه دنیا زنی صالح«4» است و حسنه آخرت حور العین«5» است. وَ قِنا عَذاب‌َ النّارِ، مراد به اینکه عذاب دوزخ، زن بد است. حسن بصری گفت: حسنه دنیا علم و عبادت است، و حسنه آخرت بهشت است. سدّی و مقاتل حیّان گفتند: حسنه دنیا روزی فراخ حلال است، و حسنه آخرت آمرزش و ثواب است. ---------------------------------- - (1). اساس: بدهد، با توجّه به نو نویسی نسخه در محل‌ّ افتادگی، به قیاس با نسخه مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). مر: کنی. (3). مب: آنانند. (4). مج، وز، دب، مر: صالحه. (5). مر: بهشت. صفحه : 134 عطیّه گفت: حسنه دنیا علم و عمل است، و حسنه آخرت مساهلت حساب است و ثواب بهشت. و گفته‌اند: حسنه دنیا توفیق و عصمت است، و حسنه عقبی نجات و رحمت است. و گفته‌اند حسنه دنیا فرزندان نجیب‌اند، و حسنه آخرت صحبت پیغامبران و صالحان است. و گفتند«1»: در دنیا مال و نعمت است، و در آخرت تمام نعمت است، و آن نجات از دوزخ و رسیدن به بهشت است. و گفته‌اند: در دنیا اخلاص است، و در آخرت خلاص است. قتاده گفت: حسنه دنیا و آخرت عافیت است. انس مالک روایت کند که: در خدمت رسول- صلّی اللّه علیه و آله- در عیادت بیماری شدیم«2» سخت به حالی شدید بود، پنداشتی کبوتر بچّه‌ای است که موی از وی بکنند. رسول- علیه السّلام- گفت: دعا نمی‌کنی! گفت: آری یا رسول اللّه؟ دعا می‌کنم که: بار خدایا؟ هر عقوبتی که مرا در قیامت خواهی کرد، همه با دنیا افکن که من طاقت عذاب دوزخ ندارم. رسول- علیه السّلام- گفت: بد گفتی برای خود، 3» هلّا قلت اللّهم‌ّ« ربّنا آتنا فی الدّنیا حسنة و فی الاخرة حسنة و قنا عذاب النّار ، چرا نگفتی بار خدایا؟ ما را در دنیا نیکی ده و در آخرت نیکی ده، و ما را از عذاب دوزخ نگاه دار! و آن مرد اینکه دعا بکرد، خدای تعالی او را شفا داد. عوف در تفسیر اینکه آیت گفت: هر که«4» خدای تعالی او را اسلام و قرآن داده باشد و اهل و مال«5»، او را حسنه دنیا و آخرت داده باشد. حمّاد روایت کرد از ثابت که جماعتی بنزدیک انس مالک آمدند و گفتند: برای ما دعای کن، گفت«6»: اللهم ربنا آتنا فی الدنیا حسنة و فی الاخرة حسنة ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفته‌اند. (2). وز: شدم. (6- 3). مب قوله تعالی. (4). مج، وز: که را (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عیال. صفحه : 135 و قنا عذاب النار. گفتند: «زدنا» زیادتی بکن، هم اینکه باز«1» گفت. گفتند:«2» زیادتی بکن. گفت: چه زیادت«3» خواهی، و اینکه [255- ر] دعایی است شامل خیر دنیا و آخرت را«4» برای شما خیر دنیا و آخرت بخواستم. و بیشتر دعای رسول- علیه السّلام- اینکه بودی که گفتی: رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنیا حَسَنَةً وَ فِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذاب‌َ النّارِ. مجاهد روایت کند از عبد اللّه عبّاس که گفت: خدای را تعالی بنزدیک رکن یمانی فریشته‌ای است که از آنگاه که خدای تعالی جهان«5» آفرید، آن جا ایستاده است و می‌گوید: آمین آمین، بر دعای آنان که ایشان گویند: رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنیا حَسَنَةً وَ فِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذاب‌َ النّارِ. إبن جریج گفت: چنین رسید به من که فرمودند اهل موقف را که بیشتر دعای ایشان اینکه بود«6»: رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنیا حَسَنَةً وَ فِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذاب‌َ النّارِ. أُولئِک‌َ لَهُم نَصِیب‌ٌ مِمّا کَسَبُوا، ایشان آنان باشند که ایشان را نصیبی بود و بهری«7» از آنچه کرده باشند. مفسّران گفتند: من الخیر، و الدّعاء«8» و من الثّواب بالجزاء، برای آن که ایشان از خدای تعالی خیر دنیا و آخرت خواسته‌اند به دعا ایشان را خیر دعا«9» بدهند، و به عمل صالح ایشان را جزای ثواب بدهند. جویبر«10» روایت کند از ضحّاک از عبد اللّه عبّاس که گفت: سبب نزول آیت آن بود که مردی بنزدیک رسول آمد گفت: یا رسول اللّه، پدرم از دنیا برفت و او حج‌ّ خانه خدا نکرده بود، اگر من برای او حج‌ّ بکنم مجزی باشد از او! گفت: ای مرد اگر پدرت را وامی بودی تو قضا کنی، آن را مجزی نباشد از او! گفت: آری یا رسول ---------------------------------- - (1). مب: اینکه دعا. [.....] [اشاره] (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر زدنا. (3). مر: زیادتی. (4). مب: از. (5). دب، آج، لب، فق، مر را. (6). مب: اینکه باشد که قوله تعالی. (7). مج، وز، دب، آج، فق، مر: بهره‌ای. (8). همه نسخه بدلها: بالدّعاء. (9). همه نسخه بدلها: دنیا. (10). مج، وز، جبیر، دب، آج، لب، مر: چنین، مب: حنین. صفحه : 136 اللّه؟ گفت: وام خدای اولیتر که بگزارند، و گفت: یا رسول اللّه؟ پس مرا هیچ مزدی باشد! خدای تعالی آیت فرستاد: أُولئِک‌َ لَهُم نَصِیب‌ٌ مِمّا کَسَبُوا، یعنی من حج‌ّ عن میّت کان الاجر له و للمیّت مثله. فضل عباس روایت کند، گفت: روزی«1» ردیف رسول بودم، مردی بیامد گفت: یا رسول اللّه؟ مادری پیر دارم و بر راحله نتواند نشستن«2»، و اگر او را در بندم«3» ترسم که رنجور شود، و حج‌ّ نکرده است. رسول- علیه السّلام- گفت: اگر تو را وامی باشد نه تو از او قضا کنی! گفت: بلی. گفت: برو از او حج‌ّ بکن. أنس روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: مردی به حجّی وصایت«4» کند چهار حج‌ّ بنویسند: یکی آن را که وصایت نامه نویسد، و یکی آن را که وصایت او به جای آورد«5» و از پیش ببرد، و یکی آن را که ها گیرد«6» و بکند، و یکی آن را که فرموده باشد. سعید جبیر گوید: مردی بنزدیک عبد اللّه عبّاس آمد و گفت: مردی جمّالم و شتر به کرا«7» داده«8» و شرط کرده«9» که من نیز حج‌ّ کنم مجزی باشد! گفت تو از آنانی که خدای تعالی [255- پ] گفت: أُولئِک‌َ لَهُم نَصِیب‌ٌ مِمّا کَسَبُوا وَ اللّه‌ُ سَرِیع‌ُ الحِساب‌ِ، و خدای تعالی زود شمار است. اگر گویند: اینکه چه معنی دارد، و در اینکه چه مدح بود که او زود شمار بود! گوییم، اینکه را دو معنی است: یکی آن که خدای تعالی حساب همه خلقان به زمانی اندک بر آرد، چنان که حساب بعضی او را منع نکند از حساب دیگری، چنان که یکی را از ما که جسم بود و عالم بود به علم، و معلومات او بر حسب علومش باشد، او را احتیاج نبود به عقد دستی و نه ضبط شماری و ضم‌ّ بعضی با بعضی، چه او- جل‌ّ جلاله- عالم است به جمیع معلومات علی کل‌ّ وجه یصح‌ّ ان یعلم علیه، و جسم نیست ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها من. (2). مب: دارم و نتواند سوار شدن. (3). مب: او را بر راحله بندم. (4). مج، وز، آج، لب، فق، مر: وصایتی. (5). دب، مر: آورد. [.....] [اشاره] (6). دب: فرار گیرد، مر: بگیرد. (7). آج، لب، فق، مب، مر: کرایه. (8). همه نسخه بدلها: داده‌ام. (9). دب، مب: کرده‌ام. صفحه : 137 که منع کند او را اقبال او بر یکی از اقبال بر دیگری«1» تا به یکی از یکی باز ماند. در خبر هست که: خدای تعالی حساب خلایق«2» بر آرد به مقدار«3» آن که یکی از ما گوسپندی«4» بدو شد، چه او متکلّم است نه به آلت از او صحیح بود که خطاب کند با خلایق به خطابهای مختلف، و منع نکند او را خطاب بعضی از خطاب دیگری چنان که متکلّمان به آلت را، و اینکه امری است و حکمی که او به اینکه منفرد است و در اینکه غایت مدح باشد. و وجه دوم«5» در آیت آن است که: او سریع الحساب است، به معنی آن که سریع الجزاء است. و «حساب» در آیت به جای جزا باشد، و اینکه شایع است در کلام عرب و عجم، نبینی که گویند: تا وقت حساب تو باشد تا من حساب تو بر آرم، و مانند اینکه از الفاظ. و آیت وارد است مورد الوعید للمکلّفین، چنان که گفت: وَ ما أَمرُ السّاعَةِ إِلّا کَلَمح‌ِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَب‌ُ«6» ...، او«7» برای آن جزا را به لفظ حساب برخواند«8» که جزای بندگان عقیب«9» حساب ایشان باشد و بر وفق عمل ایشان باشد، و بیان اینکه قوله تعالی: جَزاءً مِن رَبِّک‌َ عَطاءً حِساباً«10»، ای کافیا. و معنی «حساب» از خدای تعالی اعلام او خلقان راست مقدار مستحقّات ایشان از ثواب و عقاب بر اعمالشان، و موافقت او ایشان را بر آن تا بدانند که آنچه با ایشان می‌رود از خیر و شر بر کرده ایشان است، [و] [اشاره]«11» اگر خدای تعالی عفو کند ایشان را«12»، از چه عفو کرده است، و دگر آن که تا ایشان را حث«13» کرده باشد بر فعل طاعت و زجر کرده از معصیت چون دانند که با ایشان موافقت و مناقشت خواهد رفتن، اینکه خبر دادن ایشان را و بر اینکه واقف کردن در حق‌ّ ایشان لطف باشد، اینکه معنی و غرض در ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، مر: دیگر. (2). لب را. (3). دب از. (4). مج، لب، فق، مب، مر: گوسفندی. (5). دویم. (6). سوره نحل (16) آیه 76. (7). همه نسخه بدلها: و. (8). دب: یاد کرد. (9). آج، لب، فق، مب: عقب. (10). سوره نبأ (78) آیه 36. [.....] [اشاره] (11). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج افزوده شد. (12). آج، لب، فق، مب، مر دانند که. (13). مب: تحریص. صفحه : 138 حساب است. و «حساب» به معنی محاسبه است که فعال و مفاعله به یک معنی باشد. قوله تعالی: وَ اذکُرُوا اللّه‌َ فِی أَیّام‌ٍ مَعدُودات‌ٍ، مراد به ذکر خدای تعالی در اینکه ایّام که«1» ایّام تشریق است تکبیر [است که باید] [اشاره]«2» کردن عند«3» رمی الجمار، با هر سنگی تکبیری و در عقب نمازهای [256- ر] فریضه در منا عقیب پانزده نماز، و در شهرهای عقیب ده«4» نماز، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و حسن بصری«5». و «ایّام معلومات» عشر ذی الحجّه است، و اینکه قول زجّاج است و مذهب مالک و شافعی، و بیشتر علما بر این‌اند. و مذهب ما هم چنین است، و فرّاء بعکس گفت: «ایّام معدودات» عشر ذو الحجّه«6» است، و «ایّام معلومات»، ایّام تشریق است، و اینکه مذهب ابو حنیفه است. دلیل بر صحّت مذهب درست آن است که «معدودات» عبارت بود از قلّت، و سه از ده کمتر باشد. و دگر آن که خدای تعالی گفت: فَمَن تَعَجَّل‌َ فِی یَومَین‌ِ فَلا إِثم‌َ عَلَیه‌ِ، و مراد نفر است از منا به اتّفاق، و اینکه در ایّام تشریق باشد دون عشر ذی الحجّه، و من تأخّر الی الیوم الثّالث، و اینکه لایق نیست الّا به اینکه ایّام، و آیت دلیل می‌کند بر وجوب تکبیر در اینکه ایّام به عقیب اینکه صلوات که گفتیم: اوّلش نماز پیشین من یوم النّحر، و آخرش انقضای اینکه عدد، امّا ده در شهرها، و امّا پانزده در منا، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و عبد اللّه عمر و زید بن ثابت و روایت از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام. و فقها گفتند: سنّت است تکبیر کردن در اینکه ایّام، و مذهب ابو حنیفه آن است که: از نماز بامداد«7» روز عرفه تا به نماز دیگر روز عید و اینکه قول عبد اللّه مسعود است. و مذهب ابو یوسف و محمّد چنان است که از بامداد روز عرفه الی آخر ایّام التّشریق. ---------------------------------- - (1). اساس: «ذکر»، با خطی متفاوت از متن در قسمت افتادگی، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). اساس: زیر وصّالی رفته است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مب: در حال. (4). مج، وز: دو. (5). فق گفت. (6). مج، دب، آج، لب، فق، مب: ذی الحجّه. (7). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر در. صفحه : 139 در اوّل خلاف کردند با ما و در آخر وفاق. و مذهب شافعی موافق مذهب ماست، و اینکه قول عطاست و اختیار ابو علی الجبّائی‌ّ گفت«1» برای آن که روز عید وقت نماز پیشین آن وقت بود که حاجیان از لبّیک زدن خاموش شوند باید که«2» تکبیر کردن آغاز کنند، و نماز پیشین ایّام تشریق آخر نماز بود که [به منا کنند] [اشاره]«3» علی اختلافهم فی النّفر، و به مذهب ما اینکه تعلیل درست نیست. امّا کیفیّت تکبیر: مذهب اهل مدینه و شافعی آن است که به اوّل سه بار تکبیر کنند متوالی، و مذهب ابو حنیفه و اهل عراق دو بار، و مذهب ما در اوّل دو تکبیر است، و بنزدیک فقها- علی اختلافهم فی بعضها: اللّه اکبر اللّه اکبر اللّه اکبر«4» لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر اللّه اکبر و للّه الحمد، و بنزدیک ما: للّه الحمد علی ما هدانا و له الشّکر علی ما اولانا و رزقنا من بهیمة الانعام، و اینکه زیادت فقها را نیست. و ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: ایام التشریق ایام اکل و شرب و ذکر الله. و از صادق- علیه السّلام- روایت کرده‌اند«5» که گفت: رسول- علیه السّلام- بفرمود تا منادی ندا کرد در ایّام تشریق که: 6» انها ایام [اکل و شرب و] [اشاره]« بعال ، و «البعال» قال- علیه السّلام- [652- پ] [اشاره]:7» [ملاعبة] [اشاره]« الرجل اهله و المرأة بعلها. قوله: فَمَن تَعَجَّل‌َ فِی یَومَین‌ِ، هر که او تعجیل کند در دو روز، یعنی در نفر، در روز دوم اگر خواهد که در نفر اوّل بیاید، و نفر اوّل در دوم ایّام تشریق بود، و سه‌ام روز عید. و معنی «نفر» بیامدن از منا بود روا باشد و هو قوله تعالی: فَلا إِثم‌َ عَلَیه‌ِ. و اگر تأخیر کند و توقّف تا در نفر اخیر بیاید، اولیتر بود، و آن سوم ایّام تشریق بود و چهارم عید«8»، جز آن که«9» در نفر اوّل بیاید لا بدّ از پس زوال باید که بیاید، و اگر در نفر دوم آید روا بود که پیش از زوال بیاید. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: گفتند: 2. دب در. (3). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها، عبارت: «اللّه اکبر» را ندارد. [.....] [اشاره] (5). مج: کرده است. (7- 6). اساس: زیر وصّالی رفته است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). مج و. (9). همه نسخه بدلها اگر. صفحه : 140 و اگر مرد از آنان باشد که او را در وقت احرام خطایی رفته باشد از اصابت صیدی یا خلوت حلالی، او را روا نبود که در نفر اوّل بیاید، بل توقّف کند تا نفر دوم. و آن را که در نفر اوّل آید عند الضّرورة قبل الزّوال روا بود، اگر با پس زوال افتد و توقّف می‌باشد تا آفتاب فرو شود«1» نشاید«2» از منا بیامدن، و چون از منا بیاید آنگه«3» باید آمدن برای وداع خانه و طواف وداع، و مستحب است که در مسجد خیف نماز بکند بنزدیک آن مناره که در میان«4» مسجد است. و از آن جا به مسجد حصبا آید- و آن مسجد رسول است، صلّی اللّه علیه و آله. و آن جا بیاساید و به ستان باز خسبد«5» ساعتی، از آن جا بباید«6» در مکّه آید و جهد کند که در خانه کعبه شود اگر صرورت«7» باشد علی کل‌ّ حال رها نکند و الّا اولیتر هم آن است که در خانه شود«8». باید تا بر غسل باشد، و به چهار گوشه خانه نماز بکند و بر رخام سرخ و از«9» میان دو ستون«10» نماز بکند و دعواتی که معیّن هست آن جا بخواند و به در آید و طواف وداع بکند، و در مستجار بایستد و حاجت«11» بخواهد و از خدای در خواهد تا آخر عهد نکند. و در آن که بعد غروب الشّمس از منا بنشاید آمدن شافعی موافقت کرد ما را. و در معنی آیت خلاف کردند، عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر و عطا و عکرمه و مجاهد و قتاده و ضحّاک و نخعی و سدّی گفتند: معنی آیت آن است که سواء«12» اگر در نفر اوّل بیاید و اگر در دوم- چنان که شرح دادیم- بر او حرجی و بزه‌ای و اثمی نیست، و او را کفّارتی لازم نیاید. و از امیر المؤمنین- علی علیه السّلام- روایت کردند و از أبو ذرّ و عبد اللّه مسعود و مطرّف شخّیر، که معنی آیت آن است که: در هر نفری که بیاید از اوّل و دوم«13»، گناه ---------------------------------- - (1). مج: می‌شود. (2). مج: شاید. (3). مج: تا مکّه، دب، وز، مر: با مکّه، مب: به مکّه. (4). دب: میانه. (5). مج، وز، آج، لب، فق، مر و ساعتی آن جا باز خسبد، دب: و ستان بخسبد ساعتی. (6). همه نسخه بدلها: بیاید. (7). مر: ضرورت. (8). همه نسخه بدلها و. (9). مب: و در. (10). مج، وز، دب، لب، فق، مر: استون. [.....] [اشاره] (11). دب خود. (12). مب: خواه. (13). مج و. صفحه : 141 او مغفور بود، و آن حج‌ّ که کرده باشد کفّارت گناه او شده باشد. و معاویة بن قرّه گفت: سواء«1» در هر نفری که بیاید، خرج من ذنوبه کیوم ولدته امّه، از گناه بیرون آید چنان که آن روز که از مادر زاده باشد [257- ر] [اشاره]. اسحاق بن یحیی گفت: مجاهد را از اینکه آیت پرسیدم، گفت: «فلا إثم علیه الی قابل»، معنی آن است که: در هر نفر که بیاید گناه بر او ننویسند تا دگر سال. و سعید بن المسیّب گفت: مردی در منا فرمان یافت. عمر خطاب را گفتند: رغبت کنی که بر او«2» نماز کنی! گفت: چه منع کند مرا که بر«3» مردی نماز کند که تا او را بیامرزیدند گناهی نکرد، و اینکه اخبار قوّت قول دوم است قوله: لِمَن‌ِ اتَّقی، آن را که بپرخیزد«4». در «او» خلاف کردند، عبد اللّه عبّاس گفت: در روایت عوفی و کلبی مراد آن است لمن اتّقی قتل الصّید، آن را که بپرخیزد«5» از آن که صید کند و صید کشد، که در ایّام تشریق صید نشاید کردن. قتاده گفت: مراد آن است که آن را که در صید چیزی نکند که خدای تعالی از آن نهی کرده است. ابو العالیه گفت: معنی آن است که حج‌ّ او کفّارت گناه«6» شود اگر فیما بقی من عمره از گناه اتّقا و اجتناب کند. و عبد اللّه مسعود گفت: لمن اتّقی اللّه فی حجّه، آن را که در حج‌ّ از خدای بترسد. و در مصحف عبد اللّه چنین«7» نوشته است که: لمن اتّقی اللّه. عبد اللّه عبّاس گفت: لمن اتّقی عبادة الاصنام و معاصی اللّه، آن را که از کفر و شرک پرخیزد«8». آنگه گفت: و من خواستمی که از آنان بودمی که اسم تقوا متناول بود ایشان را. وَ اتَّقُوا اللّه‌َ، از خدای بترسی فی جمیع الاحوال من الاقوال و الافعال، در جمیع ---------------------------------- - (1). مب: خواه. (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: بر اینکه مرد، مر: بر اینکه مرده. (3). مج: بر سر. (5- 4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بپرهیزد. (6). دب: گناهان، مب: گناه او. (7). آج، لب، فق، مب: عبد اللّه جبیر، مر: عبد اللّه عمر. (8). مج، وز: بپرخیزد، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بپرهیزد. صفحه : 142 احوال، در گفتار و کردار، در هر حال که باشی، بر هر وجه که باشی. وَ اعلَمُوا أَنَّکُم إِلَیه‌ِ تُحشَرُون‌َ، و بدانی که حشر شما و جمع شما«1» فردا«2» قیامت با خدای- جل‌ّ جلاله- خواهد بودن، و آیت وارد است مورد وعید«3»، و آن که«4» هر کسی را بر وفق عمل او جزا دهد از ثواب و عقاب. قوله تعالی:

[سوره البقرة (2): آیات 204 تا 210]

[اشاره]

وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یُعجِبُک‌َ قَولُه‌ُ فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ یُشهِدُ اللّه‌َ عَلی ما فِی قَلبِه‌ِ وَ هُوَ أَلَدُّ الخِصام‌ِ (204) وَ إِذا تَوَلّی سَعی فِی الأَرض‌ِ لِیُفسِدَ فِیها وَ یُهلِک‌َ الحَرث‌َ وَ النَّسل‌َ وَ اللّه‌ُ لا یُحِب‌ُّ الفَسادَ (205) وَ إِذا قِیل‌َ لَه‌ُ اتَّق‌ِ اللّه‌َ أَخَذَته‌ُ العِزَّةُ بِالإِثم‌ِ فَحَسبُه‌ُ جَهَنَّم‌ُ وَ لَبِئس‌َ المِهادُ (206) وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یَشرِی نَفسَه‌ُ ابتِغاءَ مَرضات‌ِ اللّه‌ِ وَ اللّه‌ُ رَؤُف‌ٌ بِالعِبادِ (207) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا ادخُلُوا فِی السِّلم‌ِ کَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوات‌ِ الشَّیطان‌ِ إِنَّه‌ُ لَکُم عَدُوٌّ مُبِین‌ٌ (208) فَإِن زَلَلتُم مِن بَعدِ ما جاءَتکُم‌ُ البَیِّنات‌ُ فَاعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ (209) هَل یَنظُرُون‌َ إِلاّ أَن یَأتِیَهُم‌ُ اللّه‌ُ فِی ظُلَل‌ٍ مِن‌َ الغَمام‌ِ وَ المَلائِکَةُ وَ قُضِی‌َ الأَمرُ وَ إِلَی اللّه‌ِ تُرجَع‌ُ الأُمُورُ (210)

[ترجمه]

‌از مردمان کس هست که به عجب آرد تو را گفتار او در زندگانی دنیا، و گواه می‌گیرد خدای را بر آنچه در دل اوست و او سخت خصومت است. [257- پ] [اشاره] [و] [اشاره]«5» چون برگردد بکوشد«6» در زمین تا تباهی کند در آن جا و نیست کند کشت و بچّه«7»، و خدای دوست ندارد تباهی«8». و چون گویند او را بترس از خدای، بگیرد او را عزیزی به گناه، بس باشد او را دوزخ و بد جایگاه است آن. و از مردمان کس هست که بفروشد خود را برای طلب خشنودی خدای، و خدای رحمت کننده است بر بندگان. [258- ر] [اشاره] ای آنان که بگرویده‌ای در شوی«9» در ---------------------------------- - (1). مر: جمیع شما، مب: حشر شما همه. (2). همه نسخه بدلها: فردای. (3). مب را. (4). وز، دب، آج، لب، فق، مر: آنگه. [.....] [اشاره] (5). اساس: زیر وصّالی رفته است، با توجه به مج افزوده شد. (6). مج: سعی گردد و بشتابد، وز، آج، لب، فق: سعی کند و بشتابد. (7). مج، وز، آج، لب، فق را. (8). مج: ندارد فساد کنندگان را. (9). مج: در آیید. صفحه : 143 صلح جمله و پی مگیری«1» اثر پیهای«2» دیو را که او«3» شما را دشمنی ظاهر است«4». اگر خطا کنی از پس آن که«5» آمد به شما حجّتها بدانی که خدای منیع و محکم کار است. گوش می‌دارند الّا آن که به ایشان آید خدای در سایه‌بانی از ابر و فریشتگان و گزارده شود کار و با خدای بود باز گشت کارها. قوله: وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یُعجِبُک‌َ قَولُه‌ُ: الایة. کلبی و سدّی و مقاتل و عطا گفتند: آیت در اخنس شریق«6» فرود آمد- و او حلیف بنی زهره بود- و نامش ابی‌ّ بود- و برای آنش اخنس خواندند که روز بدر با سیصد مرد از قتال رسول- صلّی اللّه علیه و آله- باز پس استاد، و ایشان به جحفه فرود آمده بودند، قوم را گفت: یا بنی زهره؟ محمّد خواهر زاده شماست، اگر پیغامبری صادق است اولیتر کس که تصدیق و متابعت او کند شمایی، و اگر دروغزن است برای قرابت و خویشی اولیتر آن بود که از او برگردی و با او کالزار«7» نکنی. گفتند: نکو می‌گویی، رأی رأی تو است، تو برو به جانبی تا ما با تو بیاییم. چون منادی بر آمد که لشکر جمع می‌کرد تا به کالزار«8» بدر شوند، خنس هو بأصحابه«9»، ای تأخّر، فسمّی اخنس، با پس ایستاد، او را برای اینکه اخنس خواندند، و او مردی شیرین سخن بود و نکو دیدار بود. هر وقت بنزدیک پیغامبر آمدی و با او نشستی و سخن گفتی [258- پ] و اظهار ایمان کردی و سوگند خوردی که تو را دوست دارم- و منافق بود، و رسول- علیه السّلام- از نفاق و باطن او بی خبر بود«10». رسول- علیه السّلام- مجلس او از خود نزدیک بکردی«11»، و بر او اقبال کردی و ---------------------------------- - (1). مج: پیروی مکنید. (8- 2). مج، وز، آج، لب، فق: اثرهای. (3). مج مر. (4). مج: دشمنی است آشکارا. (5). وز، آج، لب، فق: آنچه. (6). همه نسخه بدلها: اخنس بن شریق. (7). همه نسخه بدلها: کارزار. (9). دب: هو و اصحابه. (10). دب: با خبر بود، مب: نفاق او و باطن او هنوز آگه نبود. [.....] [اشاره] (11). دب: مجلس او به خود نزدیکی داشتی. صفحه : 144 بنواختی او را از آن که باطن او ندانست. پس از میان او و ثقیف خصومتی افتاد، شبیخونی برد«1» آن جا و چهار پای ایشان«2» بکشت و کشت«3» ایشان بسوخت. سدّی گفت: به زرعی از آن مسلمانان بگذشت و چهار پایانی، چهار پایان را بکشت و زرع«4» بسوخت. مقاتل گفت: او را بر غریمی مال«5» بود در طایف، برفت که آن مال بستاند، خرمنی گندم از آن آن«6» مرد بسوخت و مادیانی پی بکرد، خدای تعالی در او اینکه آیت بفرستاد. عبد اللّه عبّاس و ضحّاک گفتند: آیت در سریّت رجیع آمد، و آن آن«7» بود که کفّار قریش گفتند: ما اسلام آوردیم جماعتی علمای اصحابت«8» به ما فرست تا ما معالم دین خود از ایشان بیاموزیم، و اینکه مکری بود که کردند. رسول- صلّی اللّه علیه و آله- خبیب بن عدی‌ّ الأنصاری‌ّ را و مرثد بن ابی مرثد الغنوی‌ّ را و خالد بن بکیر«9» را، و عبد اللّه بن طارق را، و زید بن الدّثنه«10» آن جا فرستاد، و عاصم بن ثابت را بر ایشان امیر کرد. ایشان روی به مکّه نهادند جایی فرود آمدند که آن را«11» بطن الرّجیع گویند از میان مکّه و مدینه، و ایشان خرمای عجوه داشتند، از آن خرما بخوردند و استخوان«12» آن آن جا بیفگندند. عجوزی آن جا بگذشت و آن استخوان«13» بدید بدانست که آن استخوان«14» عجوه است، و آن جنس خرما به مدینه باشد. بیامد و قوم خود را گفت: در اینکه راه اهل مدینه گذشته‌اند. گفتند: چه دانی! گفت: استخوان«15» خرما عجوه دیدم، و آن جز به مدینه نباشد. هفتاد مرد برخاستند و سلاح برگرفتند و به آن راه از قفای ایشان برفتند تا ---------------------------------- - (1). مج: شبیخون بزد. (2). مب: چهار پایان ایشان را. (3). همه نسخه بدلها: کشتهای. (4). مج: مزرع، مب را. (5). همه نسخه بدلها بجز مب: مالی، مب: وامی. (6). همه نسخه بدلها: از آن. (7). مب: چنان. (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق را، مب: اصحاب، مر: صحابه را. (9). اساس و همه نسخه بدلها: خالد بن بکر با توجّه به مراجع و منابع مربوط به اعلام، تصحیح شد. (10). همه نسخه بدلها را، مب با. (11). آج، لب، فق، مب، مر مقام. (15- 14- 13- 12). مج: استخان. صفحه : 145 ایشان را دریافتند و با ایشان قتال کردند، مرثد را و خالد را و عبد اللّه طارق را بکشتند. و عاصم بن ثابت جعبه تیر خود فرو ریخت«1»، هفت تیر بود در آن جا، آن را بینداخت و به هر تیری مردی را از بزرگان مشرکان بیفگند، آنگهی گفت: اللّهم انّی حمیت دینک صدر النّهار فاحم لحمی اخر النّهار، بار خدایا؟ من اوّل روز دین تو را حمایت کردم، در آخر روز گوشت من«2» از مشرکان نگاه دار. مشرکان گرد او در آمدند«3» و او را بکشتند، و خواستند تا سر او ببرند و به هدیّه به سلافه بنت سعد [شهید] [اشاره]«4» برند که عاصم پدر او را روز احد کشته بود، و او نذر کرده بود که: اگر عاصم را بکشند [او به کاسه سر] [اشاره]«5» او خمر باز خورد، خدای تعالی جمعی [259- ر] از زنبور«6» بفرستاد تا او را حمایت کردند، هر کس که پیراهن«7» او بگردید او را بزدند«8». کس گرد او نگشت او را حمی‌ّ الدّبر«9» خوانند. چون زنبور رها نکرد که ایشان گرد او گردند، گفتند: رها کنی تا شب در آید که زنبور به شب برود. چون شب در آمد، ابری سیاه بر آمد، و بارانی عظیم ببارید، و سیلی در آمد و جثّه عاصم بر گرفت و ببرد، و خدای تعالی فرمود فریشتگان را تا به بهشت بردند، و پنجاه مشرک را کشته بودند همه را به دوزخ بردند. و عاصم سوگند خورده بود در حیات خود که دست‌ها«10» مشرک نکند و نگذارد«11» که هیچ مشرک دست‌ها او«12» کند از تعصب دین را. خدای تعالی دعای او اجابت کرد، و تمکین نکرد مشرکان را از آن که دست بدو کشند«13». ---------------------------------- - (1). دب و. [.....] [اشاره] (2). همه نسخه بدلها: گوشت مرا حمایت کن. (3). مب: بر آمدند. (5- 4). اساس: زیر وصّالی رفته، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). مب: زنبوران. (7). وز: پرامن، مب: پیرامون. (8). مب: او را نیش می‌زدند. (9). آج: حمی الزنابیر، فق، مر: حمی الزهر. (10). مج، وز: دست را هیچ، دب: دست فرا پیش هیچ، آج، لب، فق، مب، مر: دست بر هیچ. (11). دب: و رها نکند. (12). مج، وز: دست را او، دب: دست فرا او، آج، لب، فق، مب، مر: دست بر او. (13). دب: دست به او کنند، آج، لب، فق، مب، مر: دست بدو کنند. صفحه : 146 عمر خطّاب چون اینکه حدیث بشنید، متعجّب فرو ماند از اجابت دعای عاصم. و مشرکان خبیب بن عدی‌ّ را و زید بن الدّثنه را به اسیری بگرفتند و به مکّه بردند. امّا خبیب بن عدی‌ّ را بنو الحارث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف بخریدند تا او را به بدل پدر باز کشند، که پدرشان را او کشته بود در احد. او را به خانه بردند بند بر نهاده و باز داشتند و ایشان«1» برفتند. او از دختران حارث استره‌ای بخواست تا خویشتن پاکیزه«2» کند که دانست که او را بخواهند کشتن. ایشان او را استره‌ای دادند، و اینکه زن را کودکی خرد«3» بود، بدوید و بنزدیک خبیب رفت. خبیب او را برگرفت و بر کنار خود نشاند- و ستره«4» در دست داشت- آن زن فریاد بر آورد و بانگ برداشت«5». خبیب گفت: چه بانگ می‌داری؟ می‌ترسی که من اینکه کودک را بکشم! از اینکه معنی اندیشه مدار، که غدر از دین ما و شأن ما نیست، و کودک را به ایشان داد. آنگه ایشان گفتند: ما خبیب را دیدیم خوشه‌ای انگور به دست گرفته بود«6»، می‌خورد، و نه از ان انگور بود«7»، ما دانستیم که آن روزیی است که خدای تعالی او را فرستاد. آنگه او را برگرفتند و از حرم بیرون بردند تا او را بکشند. چون او را به آن جا بردند که خواستند کشتن، درختی بود آن جا، گفتند: صلب کنیم اینکه«8» را بر اینکه درخت. او گفت: چندانی رها کنی که رکعتی چند نماز کنم، آنگه دو رکعت نماز کرد و گفت: اگر نه آنستی«9» که شما گویید حبیب ترس مرگ را به نماز تعلّل می‌کند، بیشتر بکردمی«10»، آنگه اینکه بیتها انشا کرد«11»: و لست أبالی حین اقتل مسلما علی أی‌ّ شق‌ّ کان فی اللّه مصرعی و ذلک فی ذات الاله و إن یشأ«12» یبارک فی اوصال شلو ممزّع ---------------------------------- - (1). دب باز، مب: و خود. (2). دب: پاک. (3). مج، فق، مب، مر: خورد. [.....] [اشاره] (4). همه نسخه بدلها: استره. (5). مج، وز، آج، لب، فق: بر آورد، مب: فریاد و فغان برگرفت. (6). آج، لب، فق، مب، مر و. (7). دب: و وقت انگور نبود. (8). دب، مر: او. (9). مب: نه آن بودی. (10). مب: می‌کردم. (11). مب نظم. (12). آج، لب، فق، مب، مر: ان نشأ. صفحه : 147 آنگه گفت: اللّهم‌ّ احصهم عددا و خذهم بددا. و او را زنده بردار کردند، او گفت [259- پ] [اشاره]: بار خدایا؟ تو دانی که کس نیست اینکه جا که سلام من به رسول تو رساند«1»، سلام من به رسول رسان. آنگه مردی از مشرکان نام او سلامان و کنیت او ابو میسره نیزه بر آورد تا بر سینه او زند، او گفت: اتّق اللّه، از خدای بترس؟ چون نام خدای بشنید، در طغیان و عتو بیفزود، نیزه بر سینه خبیب زد و به«2» پشت او بیرون برد«3»، فذلک قوله: وَ إِذا قِیل‌َ لَه‌ُ اتَّق‌ِ اللّه‌َ أَخَذَته‌ُ العِزَّةُ بِالإِثم‌ِ«4»، یعنی سلامان. و امّا زید بن الدّثنه: صفوان بن امیّه او را بخرید تا به عوض پدر او را باز کشد، که پدرش را او کشته بود- امیّة بن خلف الجمحی‌ّ را. آنگه او را به دست یکی از موالی خود داد که اینکه را به تنعیم بر و بکش، و جماعتی از قریش حاضر بودند، و ابو سفیان در میان ایشان بود، زید را گفتند: به خدای بر تو، تو را چیزی بپرسیم«5» راست بگو. گفت: چیست آن! گفت: تو خواستی که محمّد به جای تو در دست ما اسیر بودی، و او را به جای تو بکشتندی و تو به سلامت به مدینه بودی به جای او! گفت: به خدای تعالی که من هرگز نخواهم که محمّد را رنجی رسد به مقدار تیهی«6» که در دست او شود، و مرا همه سلامت بود، جز که خود را به فدای او کنم از همه مکاره. ابو سفیان گفت: و اللّه که من ندیدم کسی را که اصحابش دوست‌تر دارند او را از آن که اصحاب محمّد، محمّد را. آنگه اینکه غلام او را ببرد و بکشت، و نام اینکه غلام نسطاس بود. چون خبر به رسول- علیه السّلام- رسید، صحابه را گفت: کیست از شما که بشود و خبیب را از آن درخت بگیرد«7»! زبیر گفت: یا رسول اللّه؟ مقداد اسود را با من بفرست تا برویم، باشد که بیاریم. رسول- علیه السّلام- ایشان را بفرستاد، به روز ---------------------------------- - (1). آج، لب تو که خدایی. (2). مب: و از. (3). مب: بیرون آمد. (4). سوره بقره (2) آیه 206. (5). همه نسخه بدلها: بپرسم. [.....] [اشاره] (6). دب، مب: خاری. (7). دب: بیاورد. صفحه : 148 پنهان می‌شدند و به شب می‌رفتند. چون به تنعیم آمدند و درخت خبیب بدیدند، چهل مرد مشرک پیرامون او خفته بودند مست، او را از درخت فرو گرفتند، و چهل روز بر او بگذشته بود، و او هیچ متغیّر نشده بود، و دست او به«1» جراحت«2» نهاده بود و خون از جراحت«3» می‌آمد، رنگ رنگ خون بود و بوی بوی مشک بود. زبیر او را بر اسب خود گرفت و اسب براندند. مشرکان بیدار شدند، خبیب را بر درخت ندیدند. آواز در قریش دادند، هفتاد سوار بر نشستند و از قفا ایشان بیامدند. چون در ایشان رسیدند«4» خبیب را از اسب بیفکند. خبیب چون بر زمین افتاد، زمینش فرو برد، او را بلیع الارض خواندند. آنگه زبیر آواز داد و گفت: برای چه می‌آیی! من زبیر بن العوّامم، مادرم صفیّه بنت عبد المطّلب، و اینکه که با من است مقداد بن الاسود است، دو شیر بیشه‌ایم، اگر خواهی تا به تیغ کالزار«5» کنیم، و اگر خواهی [فرود آییم و پیاده] [اشاره]«6» کالزار«7» کنیم، و اگر خواهی برویم، گفتند: بروی [260- ر] هر کجا خواهی. و ایشان«8» با مکّه رفتند، و اینان پیش رسول آمدند. جبریل آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ فریشتگان تعجّب نمودند از شجاعت اینان. و جماعتی منافقان چون ایشان می‌رفتند، اعنی خبیب و اصحابش، و آن کار افتاد، ایشان«9» گفتند: دیدی«10» که اینان چه زیانکار بودند؟ برفتند و خود را هلاک کردند. چون رسول خبر یافت از گفت ایشان، و ایشان خبر یافتند که رسول را از گفت ایشان خبر کرده‌اند، آمدند و به بدل آن سخنهای نیکو گفتند و سوگند ان به خدای خوردند که در دل ایشان نفاق نیست، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد«11». وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یُعجِبُک‌َ قَولُه‌ُ فِی الحَیاةِ الدُّنیا، «من» تبعیض راست ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر. (2). مب: او دست بر جراحتش. (3). همه نسخه بدلها: جراحتش. (4). همه نسخه بدلها زبیر. (7- 5). همه نسخه بدلها بجز لب: کارزار. (6). اساس: به جهت وصالی به صورت «پیاده قتال و» نو نویسی شده است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). مب باز گشتند و. (9). همه نسخه بدلها را. (10). مب: دیدید. (11). مب قوله تعالی. صفحه : 149 بلا خلاف، و «من» نکره است موصوفه، از مردمان کس هست که به عجب«1» می‌آورد تو را، کاری که نکو باشد«2» در فن‌ّ خود و جنس خود بغایت بود که آن را امر معجب رایق گویند، و راقنی کذا و«3» أعجبنی. حق تعالی در اینکه آیت صفت تزویق«4» زبان منافقان گفت که، ایشان به زبان چگونه چاپلوسی و چابکی می‌کنند. و کلام منمّق مزخرف چگونه می‌کنند«5» تا تو را به گفت زبان به عجب«6» می‌آرند، کافر با مؤمن چنین باشد که: «المؤمن غرّ کریم و الفاجر خب‌ّ لئیم». پس چون با ایمان کرم یار باشد، صفت کریم اینکه است: ان‌ّ الکریم اذا خادعته انخدعا کریم را چون بفریبی فریفته شود، یعنی کریم سهل جانب باشد، زود به دست آید از آن جا که کریم باشد، و دیر از دست بشود از آن جا که حلیم باشد. چون گویند باور دارد، چون سوگند خورند راست پندارد، و همه خلق را از حساب خود انگارد، چو او سلیم الجانب باشد به همه کس گمان سلامت جانب برد. و منافق همه تزویر و تزویق«7» زبان باشد، ظاهری آراسته آبادان دارد، باطنی خراب بیران«8». منافق با دنیا ماند، «ظاهرها سرور و باطنها غرور»، چون گوری«9» که ظاهرش مذهّب باشد و خداوندش«10» در اندرون«11» معذّب باشد. در سیرت او نگری، گمان بری که کسی هست، حسن سیرت بینی و از خبث سریرت خبر نداری: صلّی فأعجبنی و صام فرابنی نح‌ّ القلوص عن المصلّی الصّائم آخر«12»: ابدا تراه ساجدا او راکعا لیجرّ منک أمانة و ودائعا آیت اگر چه بر سببی خاص‌ّ باشد یا در حق‌ّ شخصی معیّن باشد، چون کسان دیگر در آن معنی مشارک باشند متناول باشد ایشان را. پس آیت متناول است جمله ---------------------------------- - (1). مج: تعجیل، دیگر نسخه بدلها: تعجّب. (2). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. [.....] (3). دب: او، آج، لب، فق، مب، مر: ای. (7- 4). آج، لب، فق، مب، مر: ترویق. (5). فق: افتادگی دارد، دیگر نسخه بدلها: می‌گویند. (6). مج، وز، دب، مر: زبان تعجّب. (8). فق، مب، مر: ویران. (9). آج، لب: گوهر. (10). مج: خداوندیش. (11). مج: ایدرومی (اندرونی!). (12). آج، لب، فق، مب، مر، و قال آخر. صفحه : 150 منافقان را که در ظاهر جز آن گویند که در باطن دارند، ظاهر با خلق است و باطن با حق«1»، لا جرم ظاهر به رسول سپرد [260- پ] و باطن با خود حواله کرد، الیک الظّواهر و اللّه یتولّی السّرائر. سخن او از آراستگی تو را به عجب«2» آرد. تو در دنیا از او سخن قبول کنی، من از او در آخرت سخن قبول نکنم. آنگه به آن رها نکند که سخن رایق بگوید تا آن را بندزند«3» و مؤکّد کند به سوگند. خدای را سپر کار خود ساخته بود، و سوگند سلاح«4» خود کرده«5»، جرّ منفعت به آن کند و دفع مضرّت به آن کند. گاهی تیغش بود گاهی سپرش. منافق آنگه دروغزن‌تر باشد که سوگند خورد. و اکذب ما یکون أبو المعلّی اذا آلی یمینا بالطّلاق آن که در سوگند به خدای دروغزن بود کمتر چیز بر او«6» زن بود، من لا یبالی بالخلاق‌ّ کیف یبالی بالطّلاق. گاهی به خدای سوگند«7» خورد و گاهی به رسول«8» و گاهی به کعبه و گاهی به قرآن: و حلف ألف یمین غیر صادقة مطرودة ککعوب الرّمح فی نسق خدای را به دروغ به گواهی خواند، خدا گواه است بر دل من حواله به خدا کند خدای داند و گواه«9» من است گواه تو نیست گواه بر تو است، وَ اللّه‌ُ شَهِیدٌ عَلی ما تَعمَلُون‌َ«10». وَ اللّه‌ُ یَشهَدُ إِن‌َّ المُنافِقِین‌َ لَکاذِبُون‌َ«11». اینکه گواهی مدّخر است نهاده تا آن جا که خصم او باشد و گواه او و حاکم او: یک الخصام و انت الخصم و الحکم مشکل بود کار آن کس که حاکم گواهش بود، اعنی بر او، فکیف چون خصم ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها است. (2). مج: تو را عجیب، آج، لب، فق، مب، مر: تو را تعجّب. (3). مج: پندارند. (4). لب: صلاح. (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر اتَّخَذُوا أَیمانَهُم جُنَّةً [سوره منافقون (63) آیه 2] [اشاره]. [.....] (6). مج: بر آن، فق: چیزی بر او، مر: چیزی را وزن. (7). مب دروغ. (8). مب خدا. (9). مج، وز: گوای. (10). اساس، مج، وز، آج، لب، مب، مر: یعملون، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد، [سوره آل عمران (3) آیه 98] [اشاره]. (11). سوره منافقون (63) آیه 1. صفحه : 151 بود، آنگه به اینکه رها نکند ستیز«1» روی و لجاج پیشه گیرد. آلت او سوگند و لجاج بود، اینکه پیش گیرد و آن پیشه گیرد. در حجاج لجاج کند و در حلال جدال کند و در حرام خصام کند، و آن«2» همه برای اینکه حطام«3» کند که فی الحیوة الدّنیا. و «اعجاب»، تعظیم الشّی‌ء فی النّفس باشد. و «عجب» عظم الشّی‌ء فی النّفس باشد و از اینکه جا متکبّر را معجب گویند که بر خود معظّم باشد. و اصل «عجب» آن بود که مانند آن یا نبود یا کم بود، قاله المفضّل، و إبن محیصن در شاذّ خواند: و یشهد اللّه، به فتح « یا » و «ها»، و رفع «ها» «اللّه»، بر آن که گوای«4» خدا دهد و معنی ردّ بر او بود. او می‌گوید و خدای گوای«5» می‌دهد که دروغ می‌گوید، بیانش«6»: وَ اللّه‌ُ یَشهَدُ إِن‌َّ المُنافِقِین‌َ لَکاذِبُون‌َ«7». و در مصحف ابی‌ّ هست: و یستشهد اللّه، و اینکه قوّت«8» قراءت عامّه است در معنی، و خدای را به گوای«9» می در خواهد«10». بار خدایا؟ تو گواه منی بر آنچه در دل من است، اگر هیچ«11» ممکن است برای من گوای«12» بده، خدای را به گواه«13» می‌خواهد«14» به دروغ خدای گوای«15» بداد به راست که او دروغ می‌گوید، وَ اللّه‌ُ یَشهَدُ إِن‌َّ المُنافِقِین‌َ لَکاذِبُون‌َ«16». وَ هُوَ أَلَدُّ الخِصام‌ِ، و او سخت خصومت است: یقال: لددت یا هذا و [انت تلدّ لددا و لدادة] [اشاره]«17»، چون در لجاج خصم را غلبه کند گویی«18»: لدّه یلدّه لدّا [261- ر] و رجل الدّ و امرأة لدّاء و رجال و نساء لدّ، قال اللّه تعالی: وَ تُنذِرَ بِه‌ِ قَوماً لُدًّا«19»، و رسول- علیه السّلام- گفت: 20» ان‌ّ ابغض الرّجال الی اللّه الالدّ الخصم«، دشمنتر ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: ستیزه. (2). همه نسخه بدلها: اینکه. (3). مب دنیا. (5- 4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گواهی. (6). مب قوله تعالی. (7). سوره منافقون (63) آیه 1. (8). آج، لب، فق، مب، مر: موافق. (15- 13- 12- 9). همه نسخه بدلها: مج، وز، آج، لب، فق، مر: گواهی. [.....] (10). مب: می‌طلبد، مر: در می‌خواهد. (11). مر: اگر چه. (14). همه نسخه بدلها بجز دب: می‌خواند. (16). سوره منافقون (63) آیه 1. (17). اساس: زیر وصّالی رفته و به دلیل نو نویسی مشوّش است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (18). آج، لب، فق، مب، مر: گویند. (19). سوره مریم (19) آیه 97. (20). مج، وز: الخصام، دب، آج، لب، مب، مر: الخصیم. صفحه : 152 کس بنزدیک خدای مردی سخت خصومت ستیزه کش«1» باشد، و قال الرّاجز: لدّ اقران الرّجال اللّدّ و قال الشّاعر: ان‌ّ تحت التّراب حزما و عزما و خصیما الدّذا مغلاق زجّاج گفت: اشتقاق او من لدیدی العنق ای جانباه، از سویهای گردن است، یعنی به هر جانب که به او فراز شوی گردن بر پیچد. و «خصام»، مخاصمه باشد، و اینکه قیاس مطّرد است، فعال در معنی مفاعله، اینکه قول ابو عبید«2» است. زجّاج گفت: «خصام»، جمع خصیم باشد کطویل و طوال و کریم و کرام، اینکه نیز قیاسی مطّرد است، و قیل: جمع خصم. و گفت: «خصم» را بر خصوم و خصام جمع کنند، کبحر و بحور و بحار. و بر اینکه وجه اضافة الشّی‌ء الی جنسه باشد، کقولهم: کریم الرّجال و هو شجاع الفرسان، و اضافت به معنی «من» باشد، من باب خاتم فضّة و باب ساج«3». زجّاج گفت: حقیقت خصومت تعمّق در بحث باشد، و از اینکه جا گوشها«4» جوال را خصوم گویند. سدّی گفت: «الدّ الخصام» اعوج الخصام باشد، کژ خصومت، یعنی خصم راه به سر خصومت او نبرد. و مجاهد گفت: «الدّ» آن بود که مستقیم نبود در خصومت، و اینکه در معنی قول سدّی است. حسن بصری گفت: «الدّ» دروغزن باشد. قتاده گفت: شدید القسوة سخت و سنگدل«5» باشد در معصیت، و در باطل مجادل بود، عالم زبان جاهل عمل باشد، حکمت گوید و خطبه«6» کند، به زبان خاطب بود و به عمل خاطی«7»، به زبان خطیب«8» و به عمل مخطی نه مصیب. ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: ستیزه گر. (2). دب: ابی عبیده، مب، مر: ابو عبیده. (3). لب، فق، مب و بحار. (4). گوشها/ گوشه‌ها، دب، لب، فق: گوشهای. (5). همه نسخه بدلها بجز مب: سخت سنگدل. (6). مج: حکم گوید و خطئیت. [.....] (7). مج، وز، لب: خاطبی. (8). آج، لب، فق قول، مب: خطیب القول. صفحه : 153 قوله: وَ إِذا تَوَلّی، ادبر و اعرض، چون برگردد و پشت بر کند، اینکه قول عکرمه است. و قول آنان که گفتند که: آیت در حق‌ّ اخنس شریق آمد که پیش رسول سخنی دگر گفت و پس او سخنی دگر. و از شأن منافق اینکه بود که دو روی و دو زبان باشد. دو روی دارد: یکی با تو«1»، یکی با خصم تو. دو زبان دارد: یکی با تو«2»، یکی با دشمن تو، تجدون من شرّ النّاس ذا الوجهین«3» یأتی هؤلاء بوجه و هؤلاء بوجه. رسول- علیه السّلام- گفت: در جهان از او بتر«4» نباشد با تو به رویی باشد و با دشمنت به رویی: لا خیر فی صحبة خوّان یأتی من الغدر بألوان فلعنة اللّه علی صاحب له لسانان و وجهان کاغذوار دو روی بودند«5» و قلم‌وار دو زبان. و«6» آن کس که چنین بود: به قلم و کاغذ دوای او [261- پ] برنیاید«7». به نوشتن قلم متّعظ نشود، به نوشتن«8» کاغذ مبالات نکند، از صریر اقلام نه اندیشد«9» تا صلیل حسام نباشد، و با تحریر کاغذ ننگرد تا تقطیرش نکنند از دو وجه: یکی از قطر و یکی از قطر. پس جزای او«10» آن بود که با او معامله هم از نوع شکل او کنند در دنیا و آخرت. در دنیا قلم‌وار به تیغش تباه کنند، و در آخرت چو«11» کاغذ رویش سیاه کنند«12»: من کان کالطّرس ذا وجهین من سفه و ذا لسانین فیما قال من کلم فسوّدن وجهه کالطّرس محتسبا و اضرب علاوته بالسّیف کالقلم ترجمته«13»: هر که چون کاغذ و قلم باشد دو زبان و دو روی گاه سخن همچو کاغذ سیاه کن رویش چو قلم گردنش به تیغ بزن ---------------------------------- - (2- 1). آج، لب، فق، مب، مر و. (3). مر: ذو الوجهین. (4). مب: بتری. (5). همه نسخه بدلها بجز دب: بود. (6). مج، وز، دب: و دوای، آج، لب، فق، مب، مر: وای بر. (7). همه نسخه بدلها: کاغذ بر نیاید. (8). همه نسخه بدلها: نوشته. (9). مب: نیندیشد. (10). مب در. (11). آج، لب، فق، مب، مر: چون. (12). مج، آج شعر. (13). مر: ترجمه. [.....] صفحه : 154 پس قولی اینکه است که: «اذا تولّی» ادبر و اعرض، چو«1» روی برگرداند«2» زبان بگرداند، چو پشت بر کند«3» روی برتابد، اینکه قول عکرمه است. حسن بصری گفت: از آن که گفته باشد باز آید سخن بگرداند کلمتش مختلف شود، دو قول شود. از دو روی، دو روهی«4» عجب نباشد، و از دو زبان، دو قولی بدیع نبود، و آن که چنین بود سیّان قوله و بوله و نجواه و نجواه لا جرم نا معتمد شود. ضحّاک گفت: «و اذا تولّی» معنی آن است که تولّی الامر و صار والیا، والی شود. سَعی فِی الأَرض‌ِ سیّئ الملکة و لئیم الظّفر باشد چو«5» دست بر یابد«6» عفو نکند، آنچه نکند برای آن نکند که نتواند، و آنچه نراند«7» برای آن که نرود«8»، چنان که گفت: و الظّلم فی خلق النّفوس فإن تجد ذا عفّة فلعلّة لا یظلم تا رعیّت باشد به ظلم گردن نرم دارد، چون والی شود دست به ظلم دیگران دراز کند. سَعی فِی الأَرض‌ِ، ای اسرع بالفساد، سعی خیر نکند سعایت شرّ کند، و اصل «سعی» اسراع فی المشی باشد، یقال: فلان سعی بین القوم بالنّمیمة، اینکه در شر باشد و سعی فی کذا من الخیر اذا بالغ«9» فیه، قال الاعشی: و سعی لکندة سعی غیر مواکل قیس فضرّ عدوّها و بنی لها سَعی فِی الأَرض‌ِ«10»، ای سار فیها للفساد، برای آن که اینکه «لام» به اضمار «ان» نصب کند. و «ان» مع الفعل در تقدیر مصدر باشد، در اینکه زمین برود تا تباهی کند. إبن جریج گفت: بقطع الرّحم و سفک الدّماء، تا رحم و خویشی ببرّد و خونها به ناحق بریزد. و «فساد» نامی است جامع جمله معاصی را. ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب: چون. (2). آج، لب، فق، مب، مر کلمتش مختلف شود و. (3). مر: برگرداند. (4). مج، وز، آج، مب، مر: دورویی، فق: در روی. (5). مب: چون. (6). دب: دست بر آید، مب: دست یابد. (7). همه نسخه بدلها بجز دب، برانده. (8). همه نسخه بدلها بجز دب: برود. (9). مج، وز، لب، فق، مب، مر: بلغ. (10). چاپ شعرانی (2/ 147) لِیُفسِدَ فِیها صفحه : 155 وَ یُهلِک‌َ الحَرث‌َ وَ النَّسل‌َ، حسن بصری و إبن ابی اسحق و ابو جعفر خواندند: «و یهلک»، به رفع بر«1» آن که «واو» عطف نباشد و استیناف باشد، علی تقدیر: و هو یهلک الحرث و النّسل. و عرب هر چه کشت بود آن را حرث [262- ر] خوانند. و «نسل»، بچّه همه چیز باشد، و اشتقاقه من نسل اذا سقط. و مجاهد گفت: چون والی ظلم کند، خدای تعالی به شومی ظلم او باران«2» آسمان باز گیرد تا حرث و نسل هلاک شود. سعید بن المسیّب گفت: قطع الدّرهم من الفساد فی الارض، زر و درم درست بریدن از جمله فساد است در زمین. در اهلاک حرث و نسل خلاف کردند. بعضی گفتند: تولّای اهلاک و مباشرت آن کردند«3» به نفس خود، و اینکه قول عامّه مفسّران است، و ظاهرتر«4» اینکه است، و قول مجاهد آن است که: در زمین ظلم آشکارا کردند تا خدای تعالی زرع و نسل هلاک کرد. وَ اللّه‌ُ لا یُحِب‌ُّ الفَسادَ، که خدای تعالی فساد دوست ندارد، و آیت دلیل است بر بطلان مذهب مجبّره برای آن که محبّت ارادت بود علی بعض الوجوه، و محال بود که مریدش باشد و محبّش نباشد، دلیل می‌کند آیت«5» که خدای تعالی هیچ معصیت را مرید نبود، برای آن که فساد اسمی است جامع و جمله معاصی را، و «لام» استغراق جنس راست. قتاده روایت کرد از عطا که عطا گفت: مردی نام او علاء بن منبّه احرام گرفت در پیرهنی دوخته، رسول- علیه السّلام- فرمود او را که: پیرهن«6» بکن، قتاده گفت: ما شنیدیم که پیغامبر- علیه السّلام- بفرمود تا آن پیرهن«7» در او«8» دریدند، گفت: حاشا ان‌ّ اللّه لا یحب‌ّ الفساد. صحابه رسول و تابعین«9» چنین بودند که به رسول خدای و به خدای گمان چنین ---------------------------------- - (1). دب: برای. (2). همه نسخه بدلها از. (3). آج، لب، مب: کردن. (4). مج، وز، دب، آج، لب، فق: بر. [.....] (5). دب: آیه دلیل می‌کند، مر: آیه دلیل است. (6). مج، وز، فق، مب، مر: پیراهن، دب: پیرهن بکش. (7). مج، وز: پیراهن. (8). آج، لب، فق، مر: در تن او. (9). آج، لب، فق، مب، مر: تابعش. صفحه : 156 بردند که آن را که جرمی کرده باشد و جنایتی و کاری به خلافت شرع، پیرهنی خلق بر او تباه نکنند«1»، و تعلیل به اینکه کردند که خدای فساد دوست ندارد، نمی‌دانم تا چگونه روا می‌دارند گروهی که هر فساد که در جهان هست همه نسبت و حوالت و اضافت به سایر وجوه و حقایق، به خدای کنند از خلق و فعل و احداث و انشاء و قضا و قدر و ارادت، تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا. وَ إِذا قِیل‌َ لَه‌ُ اتَّق‌ِ اللّه‌َ، آنگه حق تعالی بیان کرد حال اینکه کافر منافق چون او در زمین گناهی«2» کند از اهلاک زرع و نسل او را وعظ کنند و به خدای بترسانند و گویند: از خدای بترس. أَخَذَته‌ُ العِزَّةُ بِالإِثم‌ِ، ای حملته علیه، آن عزّت و منعت و حمیّت جاهلیّت که در دل و دماغش باشد حمل کند او را بر آن که بتر کند چون نام خدای شنود، و گفته‌اند: أَخَذَته‌ُ العِزَّةُ بِالإِثم‌ِ، ای للاثم الّذی فی قلبه. پس «با» به جای «لام» بنهاد، کقول عنتره. و کأن‌ّ ربّا او کحیلا معقدا حش‌ّ الاماء به جوانب قمقم ای حش‌ّ الاماء له. فَحَسبُه‌ُ جَهَنَّم‌ُ، او را دوزخ بس است به جزای گناهی. وَ لَبِئس‌َ المِهادُ. ای الفراش [262- پ] [اشاره]، و بد بستری است او را آن جایگاه، و برای آن «مهاد» و «فراش» خواند که جای ایشان بر آن جایگاه باشد«3»، و از آن مفارقت نبود ایشان را چون مرد خفته که ملازم بستر باشد. عبد اللّه مسعود گفت: از جمله کبایر بزرگ آن است که کسی کسی را گوید: اتّق اللّه، از خدای بترس، او گوید: علیک بنفسک، به جواب اینکه گوید که: تو برو و نفس خود را نگاه دار. و در خبر است که امیر المؤمنین«4»- علیه السّلام- در اینکه آیت و ما بعدها گفت: اقتتل الرّجلان و رب‌ّ الکعبة، عبد اللّه عبّاس از او بنشنید و بیاموخت«5». یک روز در ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: نکند، دب: کنند. (2). همه نسخه بدلها: فسادی، اساس در بالای کلمه حرف «ف» را افزوده است. (3). دب: بر آن جا شد. (4). فق، مب، مر علی. (5). دب: و یاد گرفت. صفحه : 157 مسجد رسول در عهد عمر خطّاب پیش او اینکه آیتها می‌خواندند، عبد اللّه عبّاس گفت: اقتتل الرّجلان- چنان که شنیده بود از علی- علیه السّلام- عمر گفت: چه معنی دارد اینکه سخن در اینکه جا! گفت: از«1» ضمن اینکه دو آیت بوی خصومت و قتال دو کس می‌آید. گفت: چگونه! گفت: برای آن که آن کس که خود را به رضای خدا در راه خدای بفروشد او آمر معروف و ناهی منکر باشد، اینکه معروف بر هر کس بکند چون به کافر«2» منافق متعدّی رسد، او را گوید: «اتّق اللّه»، و چون نام خدای شنود، أَخَذَته‌ُ العِزَّةُ بِالإِثم‌ِ، او را انفت«3» بر آن دارد که ناهمواریی کند و گوید، از میان قتال و خصومت آمد«4». عمر بپسندید«5» و گفت: بارک اللّه علیک یا غوّاص غص، ای غوّاص فرو شو که نیک غوّاصی می‌کنی، و اینکه غوّاصی«6» استادش بود، عمر«7» گمان برد که از غوص«8» اوست. قوله: وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یَشرِی نَفسَه‌ُ ابتِغاءَ مَرضات‌ِ اللّه‌ِ، شری اذا باع، و یشری«9» [اذا] [اشاره]«10» یبیع، کسائی در همه قرآن امالت کند«11» مَرضات‌ِ اللّه‌ِ خواند، و نصب «ابتغاء» علی انّه مفعول له. مفسّران خلاف کردند در سبب نزول«12» آیت، و آن که«13» آیت در حق‌ّ که فرود آمد. ضحّاک گفت: آیت در زبیر و مقداد فرود آمد چون برفتند و خبیب را از درخت بگرفتند- چنان که قصّه‌یش«14» برفت. و جماعتی دیگر مفسّران گفتند: آیت در صهیب رومی آمد که او برخاست تا هجرت کند و بیاید از مکّه به مدینه. قریش خبر بداشتند«15»، از پی او بیامدند، چون در ---------------------------------- - (1). دب: در. (2). همه نسخه بدلها بجز دب و. (3). لب، فق، مب، مر: انفس. (4). مج، وز، آج، فق، مب، مر: آید. [.....] (5). آج، لب، فق، مب، مر: بشنید. (6). همه نسخه بدلها: غوّاص. (7). مج، وز، آج، لب، فق چنان. (8). مج، مب، آج، لب: آن غواص، وز: که غوّاص، دب: از غوّاصی. (9). آج، لب، فق، مب، مر: یشتری. (10). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (11). دب، مب ابتغاء. (13- 12). دب اینکه. (14). قصه‌یش قصه‌اش، مج، وز، دب: قصّه پیش، آج، لب، فق، مب، مر: قصّه از پیش. (15). مج: خبر دادند، آج، مر: قریش چون اینکه بدانستند. صفحه : 158 او رسیدند، او از شتر فرود آمد و کمان بزه کرد و گفت: بینی که در اینکه کنانه«1» چند تیر است، و شما دانی که تیر من خطا نشود، هر تیری در دل مردی نشانم. آنگاه به نیزه قتال کنم، آنگاه به شمشیر تا کشته شدن«2». اگر خواهی مالی و قنیتی«3» که مراست در مکّه به شما تسلیم کنم، مرا و دین مرا رها کنی. به آن راضی شدند و از او برگشتند، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد و اینکه قول سعید بن المسیّب است، و اینکه قول خطاست برای آن که اگر چنین بودی خدای تعالی «یشری» نگفتی که یبیع«4» باشد، «یشتری» گفتی که یبتاع باشد، برای آن که او مال بداد و نفس باز خرید، و معنی آیت آن است که: نفس بفروشد و به بها رضای خدا بستاند. و بعضی دیگر گفتند: آیت در باب امر به معروف [263- ر] و نهی منکر آمد- چنان که حکایت کرده شد از عبد اللّه عبّاس و قوله: اقتتل الرّجلان. ابو امامه روایت کند که، رسول- علیه السّلام- گفت: افضل الجهاد کلمة حق‌ّ عند امام جائر ، گفت: فاضلتر جهادی کلمتی حق بود نزدیک«5» امیری ظالم. و جابر عبد اللّه انصاری روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: سیّد شهیدان روز قیامت حمزه عبد المطّلب باشد، و مردی که برخیزد بنزدیک امامی جائر، او را امر معروف کند و نهی منکر کند، اینکه مرد«6» او را بکشد. عبد اللّه عبّاس گفت، و«7» در تفسیر اهل البیت- علیهم السّلام- آمده است که: آیت در شأن امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- آمد در شب غار. چون رسول- علیه السّلام- از مکّه به مدینه خواست آمدن، و آن شب مشرکان قصد آن کردند که به سر پیغامبر فرو شوند و او را بکشند، جبریل آمد و رسول را- علیه السّلام- از مکر ایشان خبر داد. رسول- علیه السّلام- گفت: پس چه باید کردن مرا! گفت: تو را بباید رفتن و علی را بر جای خود بخوابانیدن، چه اگر تو بروی و ایشان بیایند، و تو را بر جای خود نبینند، بر پی تو بیایند و تو را رنجه دارند«8». حق تعالی چنین می‌فرماید که: علی را بر بستر ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب، فق من. (2). مب: کشته شوم. (3). فق: قیمتی، مب: غنیمتی. (4). آج، لب: بیع. [.....] (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: بنزدیک. (6). دب: اینکه جائر. (7). همه نسخه بدلها: ندارد. (8). دب: تو را تعرّض رسانند. صفحه : 159 خود بخوابان و تو برو. رسول- علیه السّلام- کس فرستاد و علی را بخواند و گفت«1»: مشرکان امشب به کشتن من عزم کرده‌اند، خدای تعالی مرا می‌فرماید که از مکّه برو، و تو را می‌فرماید که بر جای من بخسب تا اگر مشرکان تعرّض و قصد من کنند به تو دفع«2» شود، به جای آن که مرا خواهند کشتن تو را بکشند، تو را«3» شاید که جان تو به جای جان من باشد! امیر المؤمنین- علیه السّلام- بگریست- علی ما جاء فی الاخبار: فاستعبر باکیا. رسول- علیه السّلام- گفت: یا علی‌ّ ما کنت جبانا، تو هرگز بد دل نبودی، أ جزعا من الموت تبکی، از ترس مرگ می‌بگریی! گفت: نه یا رسول اللّه؟ و لکن برای آن می‌گریم تا چرا یک جان دارم که به یک بار فدا کنم«4»، می‌بایستی تا هزار جان داشتمی تا به هر نوبتی جانی فدا کردمی. آنگه از سرای بیرون آمد شب تاریک شده، و آنان که ره او«5» می‌داشتند نشسته بودند به دو صف برابر یکدیگر«6» فراز آمدند«7»، خدای تعالی خواب برایشان افگند، تا رسول- علیه السّلام- هر یکی را«8» مشتی خاک بر سر کرد، و می‌خواند. وَ جَعَلنا مِن بَین‌ِ أَیدِیهِم سَدًّا وَ مِن خَلفِهِم سَدًّا فَأَغشَیناهُم فَهُم لا یُبصِرُون‌َ«9» وَ ما رَمَیت‌َ إِذ رَمَیت‌َ وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ رَمی«10». ایشان از آن خواب در آمدند، بر سر خود خاک دیدند، گفتند: اینکه خاک بر سر ما که کرد! کاری که در اوّلش خاک بر سر باشد، در آخرش باد در دست بود. در اوّل شب خاک بر سر بودشان، و به میانه شب چون بدانستند که مرغ از قفص«11» پریده«12» [263- پ] باد در دستشان ماند، به آخر شب که به طلب رفتند و نیافتند آب حسرت در چشمشان بود، به آخر کار که آخرت بود آتش در جانشان ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مر یا اخی، مب یا اخی علی. (2). آج، لب، فق، مب، مر: رفع. (3). آج، لب، فق، مب، مر: عبارت «تو را» ندارد. (4). آج، لب، مب، مر: فدای تو. (5). مخ، وز، آج، لب، فق، مب، مر: راه او. (6). مج بنزدیک ایشان، دب، وز، آج، لب، فق، مر: بنزد ایشان، مب حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله بنزد ایشان. (7). همه نسخه بدلها بجز مب: فراز آمد، مب: آمد. (8). مب: هر یک از ایشان را. (9). سوره یس (36) آیه 9. (10). سوره انفال (8) آیه 17. [.....] (11). دب، لب، فق، مب: قفس. (12). همه نسخه بدلها بجز مب: پرید. صفحه : 160 باشد. ایشان عجب داشتند، گفتند: ما به یک بار چونین«1» غافل شدیم که کسی خاک بر سر ما کرد و ما بی‌خبر. آنگه توقّف کردند تا شب به نیمه آخر رسید. آنگه قصد بام کردند«2»، گروهی«3» در را«4» مراقبت می‌کردند، اینان از بام فرو نگریدند«5»، امیر المؤمنین علی بر جای رسول خفته بود، روی پوشیده و پای بیرون کرده، برای آن که پایش به پای رسول نیک ماند«6»، شکلا و ثباتا، هم به شکل و هم به ثبات، تا گمان نبرند که آن نه رسول است. می‌نگریدند و می‌گفتند: محمّد بر جای خود است، تا آنگه که فرو شدند و بر بالین او بایستادند، او بیدار بود و می‌نمود که خفته‌ام. آنگه یک یک را«7» می‌گفت: تو ابتدا کن«8». او برخاست و بانگ بر ایشان زد، گفت: شما چه کار داری اینکه جا! چون آواز علی شنیدند خائب شدند که ایشان به طلب محمّد آمده بودند، اگر دانستندی که همه بلا و آفت ایشان از علی خواهد بودن، به کشتن او راغبتر بودندی. او را گفتند: یا علی؟ محمّد کجاست! گفت: من ندانم، ما کنت علیه رقیبا ، من رقیب او نبودم تا دانم که کجا باشد. در ساعت ایشان از سرای بیرون آمدند، پی دیدند نهاده، بدانستند که آن«9» که در اوّل شب خاک بر سر ایشان کرد همان بود که در آخر شب باد به دست ایشان داد، اینکه بیت در حق‌ّ ایشان محقّق شد. دردا و دریغا که از آن خاست«10» نشست خاکی است«11» مرا بر سر و بادی است«12» به دست در خبر می‌آید از صادق- علیه السّلام- که گفت: حق تعالی در اینکه شب به ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: چنین. (2). همه نسخه بدلها بجز فق، مر گروهی، فق گروه، مر: ندارد. (3). لب. با گروهی، دب، مب، مر: و گروهی، فق: گروه. (4). همه نسخه بدلها بجز دب: راه. (5). آج، لب، فق، مب، مر و می‌گفتند: محمّد بر جای خود است تا آنگاه فرو شدند و بر بالین او بایستادند. (6). مر: مانند بود، مب: رسول (ص) شبیه بود. (7). دب: اینکه آن را، مب: یک یک یکدیگر را. (8). مب و هیچ کدام را دلیری آن نبود حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب- علیه الصّلوة و السّلام. (9). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر کس. (10). آج، لب، فق، مب، مر و. (12- 11). اساس و همه نسخه بدلها: خاکیست ... بادیست. صفحه : 161 امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- با فریشتگان مباهات کرد، جبریل و میکایل را گفت: من در آسمان میان شما برادری داده‌ام، از شما کیست تا اختیار آن کند که جان فدای برادر کند! ایشان هر یک توقّف می‌کردند، حق تعالی گفت: علی از شما جوانمردتر است که جان به فدای برادر کرده است، و بر بستر او بخفته تا به جای او اینکه را کشند. به عزّ عزّت من که بر وی و بر او موکّل باشی، و دشمن را از او دفع کنی. بیامدند و بر بالین او بنشستند و می‌گفتند: بخ بخ لک یابن ابی طالب هنیئا لک یابن ابی طالب سبقت الملائکة المقرّبین و امیر المؤمنین بر بستر رسول- علیه السّلام- خفته، اینکه بیتها انشا می‌کرد«1»: فدیت بنفسی خیر من وطئ الحصی و اکرم خلق طاف بالبیت و الحجر و بت‌ّ اقاسی منهم ما ینوبنی و قد صبرت نفسی علی القتل و الأسر و احمد لمّا خاف أن یمکروا به فنجّاه ذو الطّول العظیم من المکر [264- ر] و بات رسول اللّه فی الغار آمنا فما زال فی حفظ الإله و فی ستر و در امالی عمّم«2» الشّیخ«3» المفید السّعید ابو محمّد عبد الرّحمن بن احمد بن الحسین النیسابوری‌ّ«4»- قدس اللّه روحه«5»- دیدم به خطّ او که نوشته بود: حدّثنا الشّیخ«6» ابو محمّد زید بن علی‌ّ الحسنی«7» من لفظه، قال: حدّثنا الحسین بن علی‌ّ بن جعفر، یقول سمعت الحسین النّیسابوری«8» یقول سمعت ابی یقول سمعت العنبری مذکّر البصرة، گفت: از عنبری که مذکّر بصره بود شنیدم که: آن شب که امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- بر جای رسول بخفت«9» شب غار، اینکه بیتها بگفت: أقیک بنفسی أیّها المرسل الّذی هدانا به الرّحمن من عمّة الجهل و یفدیک حوبائی و ما قدر مهجتی لمن أنتمی منه الی الفرع و الاصل ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها، بجز مج: انشا کرد، مج، وز، آج، لب، فق، مر و می‌گفت، مب و می‌گفت نظم. [.....] (2). دب: امم، آج، لب، فق، مب: عجم. (3). مر الکبیر. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: النیشابوری. (5). مب العزیز. (6). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: السّید، مب: السّعید. (7). دب، مب، مر: الحسینی. (8). دب، مر: النیشابوری. (9). آج، لب، فق، مب، مر در. صفحه : 162 و من ضمّنی اذ کنت طفلا و یافعا و أنعشنی بالبرّ و العل‌ّ و النّهل و من جدّه جدّی و من عمّه أبی و من أهله أمّی و من بنته اهلی لک الخیر إنّی ما حییت لشاکر لإحسان ما أولیت یا خاتم الرّسل و هم اینکه ابیات به اسنادی دگر از سلیمان بن جعفر الهاشمی‌ّ از صادق- علیه السّلام- از پدرانش، از امیر المؤمنین«1»- علیهم السّلام- که در روز مؤاخات اینکه بیتها گفت بگفتم، چون رسول- علیه السّلام- مرا گفت: انت اخی فی الدّنیا و الاخرة، و پیش از بیت آخر اینکه بیت زیادت: و من حین آخی بین من کان حاضرا دعانی و آخانی و بیّن من فضلی و ممتنع نبود که بیتها آن شب انشاد کرده باشد، و اینکه روز انشاد کرده، و اینکه بیت الحاق کرده- و اللّه اعلم. رسول- علیه السّلام- از میان همه صحابه او را به جای خود به آن اختیار کرد تا بدانند که مقام او او را شایسته بود، در شب غار أنامه منامه، و در روز تبوک أقامه مقامه، آن شبش بر بستر خود و آن«2» روزش بر منبر خود، به علمش منبر داد و به شجاعتش بستر داد. آن شبش گفت: جز تو کس پای ایشان ندارد، اینکه روزش گفت: جز تو کس جای من ندارد، همان پای که آن شب در پیش من سپر کردی، امروز منبر«3» سپر کن، تا به وقت آن که مرا عمر سپری شود«4»، بدانند که در پیش اینکه دین سپری، و به پای پایه«5» علم فرق منبر سپری«6»، جز تو کس را سزاوار نبود. پای که بر مهر«7» نبوّت نهند چو«8» به منبر صاحب نبوّت«9» رسد، منبر از او«10» بنازد، و محراب از او«11» ببالد«12»، آن جا که دیگران از محراب و منبر لاف زنند، محراب و منبر بدو«13» فخر کند«14» [264- پ] [اشاره]: ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر علی. (2). دب، آج، لب: اینکه. (3). آج، لب، فق، مب، مر را. (4). آج، لب، فق، مب، مر عالمیان. (5). آج: و به پایه و مایه. (6). آج، مب، مر، لب: سری، [.....] (7). مر: منبر، (8). همه نسخه بدلها: چون. (9). آج به تو. (11- 10). آج: از تو. (12). مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: بنالد. (13). مج، ور، دب، لب، فق، مر: از او. (14). آج: از تو فخر کنند. صفحه : 163 و تزیدین أطیب الطّیب طیبا ان تمسّیه أین مثلک أینا و إذا الدّرّزان حسن وجوه کان للدّرّ حسن وجهک زینا آخر«1»: فالطّیب انت إذا أصابک طیبه«2» و الماء انت إذا اغتسلت«3» الغاسل آن جا که دیگران به طیب مطیّب شوند، طیب به او مطیّب شود، و آن جا که دیگران به آب غسل کنند، آب چو بدو رسد مغتسل شود، اگر او پاک کننده است، عجب مدار که اصل همه پاکی آن«4» است که اصل اوست، و اصل او از آب«5» است: خَلَق‌َ مِن‌َ الماءِ بَشَراً«6» ...، همه آلودگی به او پاک شود که او مطهّری مطهّر است. اللّه طهّرکم بفضل نبیّه و أبان شیعتهم بطیب المولد اگر عبادت کرد للّه، و اگر جهاد کرد فی اللّه، و اگر نان داد لوجه اللّه، و اگر جان داد ابتغاء مرضات اللّه. وَ اللّه‌ُ رَؤُف‌ٌ بِالعِبادِ، فعول من الرّأفة، و هی الرّحمة- و قد مرّ تفسیره«7». یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا ادخُلُوا فِی السِّلم‌ِ کَافَّةً، قرّاء خلاف کردند در «سلّم». إبن کثیر و نافع و کسائی «سلّم» خواندند بفتح السّین، و باقی به کسر «سین»، و هما لغتان، و اینکه دو لغت صحیح‌اند. اهل لغت در معنیش خلاف کردند، اخفش گفت: «سلّم» به کسر «سین» صلح باشد، و به فتح «سین» استسلام و انقیاد. إبن جریر گفت: به فتح «سین» صلح باشد و به کسر «سین» اسلام باشد، و ابو مسلم بر هر دو حمل کرد: بر صلح، و بر اسلام. بعضی مفسّران گفتند: آیت در شأن مؤمنان اهل کتاب است چون عبد اللّه سلام«8» و اصحابش، و اسد و اسید- پسران کعب- و یامین بن یامین و ثعلبة بن سلام«9»، و آن آن بود«10» که: ایشان تعظیم شنبه نگاه می‌داشتند، و گوشت و شیر اشتر«11» نمی‌خوردند، و ---------------------------------- - (1). آج، لب، مب، مر، فق: و قال الاخر. (2). چاپ شعرانی 2/ 154: طبته. (3). مب: اذ اغتسلت. (4). مر: ندارد، دیگر نسخه بدلها: آب. (5). همه نسخه بدلها: آن. (6). سوره فرقان (25) آیه 54. (7). مب قوله تعالی. [.....] (9- 8). اساس: سلام. (10). آج، لب، فق، مب، مر: و اینکه قوم آنان بودند. (11). مر: شتر. صفحه : 164 گفتند: یا رسول اللّه؟ توریت کتاب خداست، رها کن ما را تا در نماز شب می‌خوانیم، خدای تعالی آیت فرستاد که یک بارگی بگو تا در اسلام آیند و جهودی از دل برگذارند«1»، و اینکه قول قتاده«2» و ضحّاک و سدّی است و إبن زید، و دلیل بر آن که «سلّم» به معنی اسلام آمده است قول کندی است: دعوت عشیرتی للسّلم لمّا رأیتهم تولّوا مدبرینا ای دعوتهم الی الاسلام. و اینکه آنگاه گفت که بنی کنده مرتد شدند با اشعث قیس از پس وفات رسول- علیه السّلام. طاووس«3» گفت: فی السّلم، ای فی الدّین. مجاهد گفت: فی احکام اهل الاسلام. ربیع گفت: فی الطّاعة. سفیان ثوری گفت: فی انواع البرّ، و اینکه اقوال به معنی متقارب است. و اصل کلمه از استسلام و انقیاد است، برای آن صلح را سلّم گویند، و قال زهیر [265- ر] [اشاره]: و قد قلتما إن ندرک السّلم واسعا بمال و معروف من الامر«4» نسلم حذیفة بن الیمان گفت: در اینکه آیت اسلام بر هشت سهم است: سهمی نماز است، و سهمی زکات است، سهمی روزه است، و سهمی حج‌ّ است، و سهمی عمره است، و سهمی جهاد است، و سهمی امر معروف است، و سهمی نهی منکر است. و نومید«5» آن کس که او را سهم و نصیب نیست. و انس روایت کند که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: 6» مثل الاسلام کمثل الشّجرة النّابتة الایمان باللّه اصلها، و الصّلوات الخمس جذوعها، و صیام شهر رمضان لحاؤها، و الحج‌ّ و العمرة جناها، و الوضوء و غسل الجنابة شربها، و برّ الوالدین و صلة الرّحم غصونها، و الکف‌ّ عمّا حرّم اللّه و رقها، و الاعمال الصّالحة ثمرها، و ذکر اللّه عزّ و جل‌ّ عروقها، فکما لا تحسن الشّجرة و لا تصلح الّا بالورق الاخضر، کذلک لا یصلح الاسلام الّا بالکف‌ّ عن محارم اللّه و الاعمال« الصّالحة. ---------------------------------- - (1). دب، مب، مر: بگذارند. (2). مب: قول مجاهد. (3). اساس و همه نسخه بدلها: طاوس. (4). آج، لب، فق، مب، مر: الامن. (5). آج، لب، فق، مر شد، مب شود. (6). آج، لب، فق، مب، مر: و بالاعمال. صفحه : 165 گفت: مثل اسلام چون مثل درخت است رسته«1»، ایمان به خدای اصل آن درخت است، و نماز پنج بنه«2» آن درخت است، و روزه ماه رمضان پوست آن درخت است، و حج‌ّ و عمره بار آن درخت است، وضو و غسل جنابت آبخور«3» آن درخت است، و مبرّت«4» با مادر و پدر و صله رحم شاخهای«5» آن درخت است، و باز استادن«6» از آنچه خدای به حرام کرده است برگ آن درخت است، و عمل صالح میوه آن درخت است، و ذکر خدای تعالی بیخ آن درخت است، چنان که درخت نیکو نبود الّا به برگ سبز، همچونین اسلام نیکو نبود و صالح الّا به اجتناب از محارم و به اعمال صالحة. کَافَّةً، ای جمیعا، جمله به یک بار. و اصل او از «کف‌ّ» باشد، و آن منع بود، و از اینکه جا نورده پیراهن را «کفّه» گویند، برای آن که منع کند از آن که ریسمانهای او منتشر شود، و «کفّة المیزان» برای آن که حاوی باشد آن زر و سیم را که در او باشد، و میان دست را «کف‌ّ»«7» گویند برای آن که«8» از تن منع کند، و ممنوع البصر را «مکفوف» گویند، و جمله جماعت را برای آن «کافّه» گویند که بعضی منع کنند بعضی را به ازدحامشان. و نصب او بر حال باشد، ای مجتمعین مانعین مانعا بعضهم بعضا«9». وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوات‌ِ الشَّیطان‌ِ، جمع «خطوة» باشد، و خطوه گام بود، فرجة ما بین القدمین، به ضم‌ّ «خا» و«10» فتح، یک بار گام نهادن باشد«11». إِنَّه‌ُ لَکُم عَدُوٌّ مُبِین‌ٌ، که او شما را دشمنی آشکار است و تفسیر اینکه برفته است. شعبی«12» روایت کند از جابر عبد اللّه انصاری که یک روز عمر خطّاب [265- پ] رسول را- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: یا رسول اللّه، ما از جهودان حدیثهای«13» نیکو ---------------------------------- - (1). مر: درسته. (2). آج، لب، فق، مب: نماز پنج گانه تنه. (3). مر: آب. (4). مر: و نیکویی کردن. (5). مر: شاخ. [.....] (6). مر: بازداشتن. (7). لب: کفّه. (8). آج خطره را، لب، فق حضرت را، مب، مر مضرت را. چاپ شعرانی 2/ 157: خطرات را. (11- 9). مب قوله تعالی. (10). مج، وز، دب، لب، فق، مب به. (12). اساس: شعبی. (13). آج، لب، فق، مب، سخنهای، مر: سخنان. صفحه : 166 می‌شنویم دستور باشی«1» که بنویسیم! رسول- علیه السّلام- گفت: ا متهوّکون انتم کما تهوّکت الیهود و النّصاری لقد جئتکم بها بیضاء نقیّة و لو کان موسی حیّا ما و سعه الّا اتّباعی ، گفت: شما متهدّد«2» و شاکّی چنان که جهودان و ترسایان، من به شما دینی آورده‌ام سپید و پاکیزه، و اگر موسی زنده بودی، او را روا نبودی مگر متابعه«3» من. فَإِن زَلَلتُم، من الزّلّة، اگر شما را خطایی«4» کرده شود، من زلّة القدم، اصل آن است که پای را بر جای ثبات نباشد. مقاتل حیّان گفت: أخطأتم، سدّی گفت: ضللتم، یمان گفت: ملتم، عبد اللّه عبّاس گفت: مراد شرک است، قتاده گفت: خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد و دانست که از قومی اینکه زللها حاصل خواهد آمدن«5»، و لکن بگفت تا حجّت برانگیخته بود«6» بر ایشان. ابو السّمّال«7» العدوی‌ّ در شاذّ خواند: «فان زللتم»، به کسر «لام»، و اینکه دو لغت است. مِن بَعدِ ما جاءَتکُم‌ُ البَیِّنات‌ُ، پس از آن که دلایل و حجّت به شما آید از أدلّه عقل و شرع. فَاعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ. عزیز فی نقمه«8»، در انتقام و کینه کشیدن عزیز است، کسی را بر فرمان او دست نباشد، با آن که عزیز و قوی و منیع است، حکیم است«9» محکم کار و درست کردار است. آنچه کند به حسب مصلحت کند«10». هَل یَنظُرُون‌َ، معنی آن است که: هل ینتظرون. و «نظر»، به معنی انتظار در کلام عرب شایع و بسیار است، یقال: نظرته، ای انتظرته، قال الشّاعر: فبینا نحن ننظره أتانا معلّق شکوة و زنا دراع یعنی چه گوش می‌دارند آنان که در اسلام نمی‌آیند گوش آن می‌دارند که خدای به ایشان آید! فِی ظُلَل‌ٍ مِن‌َ الغَمام‌ِ، جمع ظلّة باشد، در سایه‌بانی از ابر سپید«11». و قتاده ---------------------------------- - (1). مب: دستوری ده، فق، مر: دستور باشد. (2). همه نسخه بدلها: متردّد. (3). دب، لب، فق، مب، مر: متابعت. (4). مب رفته باشد یا . (5). مر: خواهد شدن. (6). مج، وز، آج، لب، فق: حجّت انگیخته باشد. (7). اساس و همه نسخه بدلها: ابو السّماک، با توجه به منابع تفسیری تصحیح شد. [.....] (8). همه نسخه بدلها: نقمته. (9). مب یعنی. (10). مب قوله تعالی. (11). مج، لب، فق، مب، مر: سفید. صفحه : 167 خواند«1»: فی ظلال، جمع ظل‌ّ. و ابر را برای آن غمام خوانند که آسمان بپوشد. وَ المَلائِکَةُ، جمله قرّاء به رفع خوانند عطفا علی اسم اللّه، و ابو جعفر به جرّ خواند عطفا علی الغمام، و معنی آن بود که«2»: مع الملائکة، با فریشتگان. و در قراءت ابی‌ّ و عبد اللّه مسعود چنین است«3»: هل ینظرون الّا أن یأتیهم اللّه و الملائکة فی ظلل من الغمام. بدان که علما در تأویل و معنی «اتیان» بسیار سخن گفته‌اند. بعضی اخباری آورده‌اند و اتیان«4» حمل کرده«5» بر انتقال، و آیت را تفسیر داده بر وجهی که مقتضی تشبیه و تجسیم بود، و آن قولی است که قطع کنیم بر بطلان آن، برای منع ادلّه عقل از آن. و قومی دگر گفته‌اند: اینکه آیت را و آنچه مانند اینکه باشد، به تنزیلش ایمان آریم [266- ر] و در تأویلش توقّف کنیم. اتیان بگوییم چنان که در قرآن هست، و لکن تفسیر و کیفیّت ندانیم، و آنچه ندانیم نگوییم. و اینکه جماعتی‌اند از مفسّران و فقهای سلف چون: کلبی و اوزاعی و مالک و احمد و اسحاق، و ایراد اخباری که ایشان کردند«6» نیاوردیم صیانت کتاب را، از آن که در او تشبیه و تجسیم باشد- تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا. امّا آنان که به تأویل اینکه آیت و کلام در او مشغول شدند، چند قول گفتند. یکی آن که: «فی» به معنی «با» است که عرب حروف صفات بعضی به جای بعضی بنهند، و معنی آن است که: ان یأتیهم اللّه فی ظلل، ای بظلل، خدای ابری بیارد در آن ابر فریشتگان باشند، و اینکه وجهی باشد در تاویل اینکه آیت. و وجهی دگر گفتند اینکه آیت علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه باشد، چنان که گفت: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«7» ...، وَ جاءَ رَبُّک‌َ«8» ... ای اهل القریة، و: ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر که. (2). آج من الملائکة ای، لب، فق، مب، مر علی الملائکةای. (3). مب قوله تعالی. (4). مب را. (5). مب: حمل کرده‌اند. (6). همه نسخه بدلها در اینکه باب. (7). سوره یوسف (12) آیه 82. (8). سوره فجر (89) آیه 22. صفحه : 168 أَمرُ رَبِّک‌َ ...، معنی آن است که: یأتیهم امر اللّه، او عذاب اللّه. و وجهی دگر گفتند: «اتیان» به معنی قصد است، کما قال اللّه تعالی: فَأَتَی اللّه‌ُ بُنیانَهُم مِن‌َ القَواعِدِ«1» ...، ای قصد اللّه، و قوله: فَأَتاهُم‌ُ اللّه‌ُ مِن حَیث‌ُ لَم یَحتَسِبُوا«2» ...، ای قصدهم اللّه، علی تقدیر: قصد اللّه عذابهم. و اینکه وجوهی است که در جایی که حاجت بود اتیان را تأویل کردن، مأوّل باشد به اینکه تأویلات. امّا به«3» اینکه آیت حاجت نیست«4» اینکه وجوه، چه چون مورد آیت معلوم شد تأویل خود معلوم باشد، و اتیان بر حقیقت خود است، مورد آیت تهدید و وعید است کافرانی را که ایشان عند نزول آیات و ظهور بیّنات و حجج ایمان نمی‌آرند. خدای تعالی گفت: آنچه ممکن است با اینان کرده شد از باب تسهیل سبیل تکلیف از اقدار و تمکین و عدّت و ساز و آلت و ازاحت علّت و نصب ادلّت و بعثت انبیاء و انزال کتب و اظهار معجزات، و ترادف ادلّه چنانستی که حق تعالی گفت: من اینکه همه بکردم ایمان نیاوردند، مگر انتظار محالی می‌کنند از آمدن من بنزدیک ایشان در ظلّه‌های ابر با فریشتگان، و اینکه بر سبیل استبعاد و استحاله گفت و قطع طمع رسول- علیه السّلام- از ایمان ایشان. و اینکه چنان باشد که یکی از ما بر غلام خود خشم گیرد تا او را ادب کند. چون خواهد که او را استمالتی کند و یا دست گیرد او را عذری کند و دل خوشی دهد و گوید: با سر کار خود رو که از اینکه پس جفا نیز نکنم تو را، و نیز تحفه‌ای دهد او را و آنچه عادت باشد که در مثل آن جایگاه با«5» مثل او کنند به جای آرد«6»، غلام صلح نکند و عذر نپذیرد، خواجه به پای خود بیاید و سخنها«7» نیکو گوید و وعده‌ها نیکو دهد [غلام با جایگاه نیاید] [اشاره]«8». خواجه گوید [266- پ] [اشاره]: هر چه ممکن گردد از استمالت تو کرده شد، اینکه مانده است که سلطان وقت را به شفاعت پیش تو می‌باید آوردن تا تو دل خوش کنی، ---------------------------------- - (1). سوره نحل (16) آیه 26. (2). سوره حشر (59) آیه 2. [.....] (3). همه نسخه بدلها: در. (4). همه نسخه بدلها به. (5). آج، مب: یا . (6). مب: آورد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سخنهای. (8). اسا: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 169 و اینکه بر سبیل تهکم و سخریّت گوید، و برای آن اینکه اطلاق کند که داند که همه عاقلان استحالت اینکه حدیث به ضرورت دانند، در مثل اینکه موضع تأویل اینکه حدیث [نه از لفظ اتیان جویند، که اتیان سلطان اینکه جا به معنی امر است یا حکم است یا عذاب است یا قصد است، چه اینکه تعسّف اینکه جا در نخورد، بل طلب تأویل اینکه حدیث] [اشاره]«1» از قراین او جویند و از معنی و فحوی خطاب«2»، فکذلک تأویل الایة و اللّه اعلم بالصّواب. قوله: وَ قُضِی‌َ الأَمرُ، کار گزارده شد«3»، عبارتی است از قیام ساعت، و مورد او هم وعید است، و اینکه هم در معرض استحالت است برای آن که به قیام ساعت تکلیف باطل شود و مکلّف ملجأ گردد، بیان اینکه جمله قوله: وَ إِلَی اللّه‌ِ تُرجَع‌ُ الأُمُورُ، و مرجع و بازگشت کارها با خداست- جل‌ّ جلاله- که اتّفاق است که اینکه کلمت وعید است، و اینکه هم کنایت از روز قیامت است، پس به اینکه جمله معنی آیت و تأویل او روشن شد- و اللّه ولی‌ّ التّوفیق. قوله تعالی

[سوره البقرة (2): آیات 204 تا 210]

[اشاره]

وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یُعجِبُک‌َ قَولُه‌ُ فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ یُشهِدُ اللّه‌َ عَلی ما فِی قَلبِه‌ِ وَ هُوَ أَلَدُّ الخِصام‌ِ (204) وَ إِذا تَوَلّی سَعی فِی الأَرض‌ِ لِیُفسِدَ فِیها وَ یُهلِک‌َ الحَرث‌َ وَ النَّسل‌َ وَ اللّه‌ُ لا یُحِب‌ُّ الفَسادَ (205) وَ إِذا قِیل‌َ لَه‌ُ اتَّق‌ِ اللّه‌َ أَخَذَته‌ُ العِزَّةُ بِالإِثم‌ِ فَحَسبُه‌ُ جَهَنَّم‌ُ وَ لَبِئس‌َ المِهادُ (206) وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یَشرِی نَفسَه‌ُ ابتِغاءَ مَرضات‌ِ اللّه‌ِ وَ اللّه‌ُ رَؤُف‌ٌ بِالعِبادِ (207) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا ادخُلُوا فِی السِّلم‌ِ کَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوات‌ِ الشَّیطان‌ِ إِنَّه‌ُ لَکُم عَدُوٌّ مُبِین‌ٌ (208) فَإِن زَلَلتُم مِن بَعدِ ما جاءَتکُم‌ُ البَیِّنات‌ُ فَاعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ (209) هَل یَنظُرُون‌َ إِلاّ أَن یَأتِیَهُم‌ُ اللّه‌ُ فِی ظُلَل‌ٍ مِن‌َ الغَمام‌ِ وَ المَلائِکَةُ وَ قُضِی‌َ الأَمرُ وَ إِلَی اللّه‌ِ تُجَع‌ُ الأُمُورُ (210)

[ترجمه]

‌از مردمان کس هست که به عجب آرد تو را گفتار او در زندگانی دنیا، و گواه می‌گیرد خدای را بر آنچه در دل اوست و او سخت خصومت است. [257- پ] [اشاره] [و] [اشاره]«5» چون برگردد بکوشد«6» در زمین تا تباهی کند در آن جا و نیست کند کشت و بچّه«7»، و خدای دوست ندارد تباهی«8». و چون گویند او را بترس از خدای، بگیرد او را عزیزی به گناه، بس باشد او را دوزخ و بد جایگاه است آن. و از مردمان کس هست که بفروشد خود را برای طلب خشنودی خدای، و خدای رحمت کننده است بر بندگان. [258- ر] [اشاره] ای آنان که بگرویده‌ای در شوی«9» در ---------------------------------- - (1). مر: جمیع شما، مب: حشر شما همه. (2). همه نسخه بدلها: فردای. (3). مب را. (4). وز، دب، آج، لب، فق، مر: آنگه. [.....] [اشاره] (5). اساس: زیر وصّالی رفته است، با توجه به مج افزوده شد. (6). مج: سعی گردد و بشتابد، وز، آج، لب، فق: سعی کند و بشتابد. (7). مج، وز، آج، لب، فق را. (8). مج: ندارد فساد کنندگان را. (9). مج: در آیید. صفحه : 143 صلح جمله و پی مگیری«1» اثر پیهای«2» دیو را که او«3» شما را دشمنی ظاهر است«4». اگر خطا کنی از پس آن که«5» آمد به شما حجّتها بدانی که خدای منیع و محکم کار است. گوش می‌دارند الّا آن که به ایشان آید خدای در سایه‌بانی از ابر و فریشتگان و گزارده شود کار و با خدای بود باز گشت کارها. قوله: وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یُعجِبُک‌َ قَولُه‌ُ: الایة. کلبی و سدّی و مقاتل و عطا گفتند: آیت در اخنس شریق«6» فرود آمد- و او حلیف بنی زهره بود- و نامش ابی‌ّ بود- و برای آنش اخنس خواندند که روز بدر با سیصد مرد از قتال رسول- صلّی اللّه علیه و آله- باز پس استاد، و ایشان به جحفه فرود آمده بودند، قوم را گفت: یا بنی زهره؟ محمّد خواهر زاده شماست، اگر پیغامبری صادق است اولیتر کس که تصدیق و متابعت او کند شمایی، و اگر دروغزن است برای قرابت و خویشی اولیتر آن بود که از او برگردی و با او کالزار«7» نکنی. گفتند: نکو می‌گویی، رأی رأی تو است، تو برو به جانبی تا ما با تو بیاییم. چون منادی بر آمد که لشکر جمع می‌کرد تا به کالزار«8» بدر شوند، خنس هو بأصحابه«9»، ای تأخّر، فسمّی اخنس، با پس ایستاد، او را برای اینکه اخنس خواندند، و او مردی شیرین سخن بود و نکو دیدار بود. هر وقت بنزدیک پیغامبر آمدی و با او نشستی و سخن گفتی [258- پ] و اظهار ایمان کردی و سوگند خوردی که تو را دوست دارم- و منافق بود، و رسول- علیه السّلام- از نفاق و باطن او بی خبر بود«10». رسول- علیه السّلام- مجلس او از خود نزدیک بکردی«11»، و بر او اقبال کردی و ---------------------------------- - (1). مج: پیروی مکنید. (8- 2). مج، وز، آج، لب، فق: اثرهای. (3). مج مر. (4). مج: دشمنی است آشکارا. (5). وز، آج، لب، فق: آنچه. (6). همه نسخه بدلها: اخنس بن شریق. (7). همه نسخه بدلها: کارزار. (9). دب: هو و اصحابه. (10). دب: با خبر بود، مب: نفاق او و باطن او هنوز آگه نبود. [.....] [اشاره] (11). دب: مجلس او به خود نزدیکی داشتی. صفحه : 144 بنواختی او را از آن که باطن او ندانست. پس از میان او و ثقیف خصومتی افتاد، شبیخونی برد«1» آن جا و چهار پای ایشان«2» بکشت و کشت«3» ایشان بسوخت. سدّی گفت: به زرعی از آن مسلمانان بگذشت و چهار پایانی، چهار پایان را بکشت و زرع«4» بسوخت. مقاتل گفت: او را بر غریمی مال«5» بود در طایف، برفت که آن مال بستاند، خرمنی گندم از آن آن«6» مرد بسوخت و مادیانی پی بکرد، خدای تعالی در او اینکه آیت بفرستاد. عبد اللّه عبّاس و ضحّاک گفتند: آیت در سریّت رجیع آمد، و آن آن«7» بود که کفّار قریش گفتند: ما اسلام آوردیم جماعتی علمای اصحابت«8» به ما فرست تا ما معالم دین خود از ایشان بیاموزیم، و اینکه مکری بود که کردند. رسول- صلّی اللّه علیه و آله- خبیب بن عدی‌ّ الأنصاری‌ّ را و مرثد بن ابی مرثد الغنوی‌ّ را و خالد بن بکیر«9» را، و عبد اللّه بن طارق را، و زید بن الدّثنه«10» آن جا فرستاد، و عاصم بن ثابت را بر ایشان امیر کرد. ایشان روی به مکّه نهادند جایی فرود آمدند که آن را«11» بطن الرّجیع گویند از میان مکّه و مدینه، و ایشان خرمای عجوه داشتند، از آن خرما بخوردند و استخوان«12» آن آن جا بیفگندند. عجوزی آن جا بگذشت و آن استخوان«13» بدید بدانست که آن استخوان«14» عجوه است، و آن جنس خرما به مدینه باشد. بیامد و قوم خود را گفت: در اینکه راه اهل مدینه گذشته‌اند. گفتند: چه دانی! گفت: استخوان«15» خرما عجوه دیدم، و آن جز به مدینه نباشد. هفتاد مرد برخاستند و سلاح برگرفتند و به آن راه از قفای ایشان برفتند تا ---------------------------------- - (1). مج: شبیخون بزد. (2). مب: چهار پایان ایشان را. (3). همه نسخه بدلها: کشتهای. (4). مج: مزرع، مب را. (5). همه نسخه بدلها بجز مب: مالی، مب: وامی. (6). همه نسخه بدلها: از آن. (7). مب: چنان. (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق را، مب: اصحاب، مر: صحابه را. (9). اساس و همه نسخه بدلها: خالد بن بکر با توجّه به مراجع و منابع مربوط به اعلام، تصحیح شد. (10). همه نسخه بدلها را، مب با. (11). آج، لب، فق، مب، مر مقام. (15- 14- 13- 12). مج: استخان. صفحه : 145 ایشان را دریافتند و با ایشان قتال کردند، مرثد را و خالد را و عبد اللّه طارق را بکشتند. و عاصم بن ثابت جعبه تیر خود فرو ریخت«1»، هفت تیر بود در آن جا، آن را بینداخت و به هر تیری مردی را از بزرگان مشرکان بیفگند، آنگهی گفت: اللّهم انّی حمیت دینک صدر النّهار فاحم لحمی اخر النّهار، بار خدایا؟ من اوّل روز دین تو را حمایت کردم، در آخر روز گوشت من«2» از مشرکان نگاه دار. مشرکان گرد او در آمدند«3» و او را بکشتند، و خواستند تا سر او ببرند و به هدیّه به سلافه بنت سعد [شهید] [اشاره]«4» برند که عاصم پدر او را روز احد کشته بود، و او نذر کرده بود که: اگر عاصم را بکشند [او به کاسه سر] [اشاره]«5» او خمر باز خورد، خدای تعالی جمعی [259- ر] از زنبور«6» بفرستاد تا او را حمایت کردند، هر کس که پیراهن«7» او بگردید او را بزدند«8». کس گرد او نگشت او را حمی‌ّ الدّبر«9» خوانند. چون زنبور رها نکرد که ایشان گرد او گردند، گفتند: رها کنی تا شب در آید که زنبور به شب برود. چون شب در آمد، ابری سیاه بر آمد، و بارانی عظیم ببارید، و سیلی در آمد و جثّه عاصم بر گرفت و ببرد، و خدای تعالی فرمود فریشتگان را تا به بهشت بردند، و پنجاه مشرک را کشته بودند همه را به دوزخ بردند. و عاصم سوگند خورده بود در حیات خود که دست‌ها«10» مشرک نکند و نگذارد«11» که هیچ مشرک دست‌ها او«12» کند از تعصب دین را. خدای تعالی دعای او اجابت کرد، و تمکین نکرد مشرکان را از آن که دست بدو کشند«13». ---------------------------------- - (1). دب و. [.....] [اشاره] (2). همه نسخه بدلها: گوشت مرا حمایت کن. (3). مب: بر آمدند. (5- 4). اساس: زیر وصّالی رفته، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). مب: زنبوران. (7). وز: پرامن، مب: پیرامون. (8). مب: او را نیش می‌زدند. (9). آج: حمی الزنابیر، فق، مر: حمی الزهر. (10). مج، وز: دست را هیچ، دب: دست فرا پیش هیچ، آج، لب، فق، مب، مر: دست بر هیچ. (11). دب: و رها نکند. (12). مج، وز: دست را او، دب: دست فرا او، آج، لب، فق، مب، مر: دست بر او. (13). دب: دست به او کنند، آج، لب، فق، مب، مر: دست بدو کنند. صفحه : 146 عمر خطّاب چون اینکه حدیث بشنید، متعجّب فرو ماند از اجابت دعای عاصم. و مشرکان خبیب بن عدی‌ّ را و زید بن الدّثنه را به اسیری بگرفتند و به مکّه بردند. امّا خبیب بن عدی‌ّ را بنو الحارث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف بخریدند تا او را به بدل پدر باز کشند، که پدرشان را او کشته بود در احد. او را به خانه بردند بند بر نهاده و باز داشتند و ایشان«1» برفتند. او از دختران حارث استره‌ای بخواست تا خویشتن پاکیزه«2» کند که دانست که او را بخواهند کشتن. ایشان او را استره‌ای دادند، و اینکه زن را کودکی خرد«3» بود، بدوید و بنزدیک خبیب رفت. خبیب او را برگرفت و بر کنار خود نشاند- و ستره«4» در دست داشت- آن زن فریاد بر آورد و بانگ برداشت«5». خبیب گفت: چه بانگ می‌داری؟ می‌ترسی که من اینکه کودک را بکشم! از اینکه معنی اندیشه مدار، که غدر از دین ما و شأن ما نیست، و کودک را به ایشان داد. آنگه ایشان گفتند: ما خبیب را دیدیم خوشه‌ای انگور به دست گرفته بود«6»، می‌خورد، و نه از ان انگور بود«7»، ما دانستیم که آن روزیی است که خدای تعالی او را فرستاد. آنگه او را برگرفتند و از حرم بیرون بردند تا او را بکشند. چون او را به آن جا بردند که خواستند کشتن، درختی بود آن جا، گفتند: صلب کنیم اینکه«8» را بر اینکه درخت. او گفت: چندانی رها کنی که رکعتی چند نماز کنم، آنگه دو رکعت نماز کرد و گفت: اگر نه آنستی«9» که شما گویید حبیب ترس مرگ را به نماز تعلّل می‌کند، بیشتر بکردمی«10»، آنگه اینکه بیتها انشا کرد«11»: و لست أبالی حین اقتل مسلما علی أی‌ّ شق‌ّ کان فی اللّه مصرعی و ذلک فی ذات الاله و إن یشأ«12» یبارک فی اوصال شلو ممزّع ---------------------------------- - (1). دب باز، مب: و خود. (2). دب: پاک. (3). مج، فق، مب، مر: خورد. [.....] [اشاره] (4). همه نسخه بدلها: استره. (5). مج، وز، آج، لب، فق: بر آورد، مب: فریاد و فغان برگرفت. (6). آج، لب، فق، مب، مر و. (7). دب: و وقت انگور نبود. (8). دب، مر: او. (9). مب: نه آن بودی. (10). مب: می‌کردم. (11). مب نظم. (12). آج، لب، فق، مب، مر: ان نشأ. صفحه : 147 آنگه گفت: اللّهم‌ّ احصهم عددا و خذهم بددا. و او را زنده بردار کردند، او گفت [259- پ] [اشاره]: بار خدایا؟ تو دانی که کس نیست اینکه جا که سلام من به رسول تو رساند«1»، سلام من به رسول رسان. آنگه مردی از مشرکان نام او سلامان و کنیت او ابو میسره نیزه بر آورد تا بر سینه او زند، او گفت: اتّق اللّه، از خدای بترس؟ چون نام خدای بشنید، در طغیان و عتو بیفزود، نیزه بر سینه خبیب زد و به«2» پشت او بیرون برد«3»، فذلک قوله: وَ إِذا قِیل‌َ لَه‌ُ اتَّق‌ِ اللّه‌َ أَخَذَته‌ُ العِزَّةُ بِالإِثم‌ِ«4»، یعنی سلامان. و امّا زید بن الدّثنه: صفوان بن امیّه او را بخرید تا به عوض پدر او را باز کشد، که پدرش را او کشته بود- امیّة بن خلف الجمحی‌ّ را. آنگه او را به دست یکی از موالی خود داد که اینکه را به تنعیم بر و بکش، و جماعتی از قریش حاضر بودند، و ابو سفیان در میان ایشان بود، زید را گفتند: به خدای بر تو، تو را چیزی بپرسیم«5» راست بگو. گفت: چیست آن! گفت: تو خواستی که محمّد به جای تو در دست ما اسیر بودی، و او را به جای تو بکشتندی و تو به سلامت به مدینه بودی به جای او! گفت: به خدای تعالی که من هرگز نخواهم که محمّد را رنجی رسد به مقدار تیهی«6» که در دست او شود، و مرا همه سلامت بود، جز که خود را به فدای او کنم از همه مکاره. ابو سفیان گفت: و اللّه که من ندیدم کسی را که اصحابش دوست‌تر دارند او را از آن که اصحاب محمّد، محمّد را. آنگه اینکه غلام او را ببرد و بکشت، و نام اینکه غلام نسطاس بود. چون خبر به رسول- علیه السّلام- رسید، صحابه را گفت: کیست از شما که بشود و خبیب را از آن درخت بگیرد«7»! زبیر گفت: یا رسول اللّه؟ مقداد اسود را با من بفرست تا برویم، باشد که بیاریم. رسول- علیه السّلام- ایشان را بفرستاد، به روز ---------------------------------- - (1). آج، لب تو که خدایی. (2). مب: و از. (3). مب: بیرون آمد. (4). سوره بقره (2) آیه 206. (5). همه نسخه بدلها: بپرسم. [.....] [اشاره] (6). دب، مب: خاری. (7). دب: بیاورد. صفحه : 148 پنهان می‌شدند و به شب می‌رفتند. چون به تنعیم آمدند و درخت خبیب بدیدند، چهل مرد مشرک پیرامون او خفته بودند مست، او را از درخت فرو گرفتند، و چهل روز بر او بگذشته بود، و او هیچ متغیّر نشده بود، و دست او به«1» جراحت«2» نهاده بود و خون از جراحت«3» می‌آمد، رنگ رنگ خون بود و بوی بوی مشک بود. زبیر او را بر اسب خود گرفت و اسب براندند. مشرکان بیدار شدند، خبیب را بر درخت ندیدند. آواز در قریش دادند، هفتاد سوار بر نشستند و از قفا ایشان بیامدند. چون در ایشان رسیدند«4» خبیب را از اسب بیفکند. خبیب چون بر زمین افتاد، زمینش فرو برد، او را بلیع الارض خواندند. آنگه زبیر آواز داد و گفت: برای چه می‌آیی! من زبیر بن العوّامم، مادرم صفیّه بنت عبد المطّلب، و اینکه که با من است مقداد بن الاسود است، دو شیر بیشه‌ایم، اگر خواهی تا به تیغ کالزار«5» کنیم، و اگر خواهی [فرود آییم و پیاده] [اشاره]«6» کالزار«7» کنیم، و اگر خواهی برویم، گفتند: بروی [260- ر] هر کجا خواهی. و ایشان«8» با مکّه رفتند، و اینان پیش رسول آمدند. جبریل آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ فریشتگان تعجّب نمودند از شجاعت اینان. و جماعتی منافقان چون ایشان می‌رفتند، اعنی خبیب و اصحابش، و آن کار افتاد، ایشان«9» گفتند: دیدی«10» که اینان چه زیانکار بودند؟ برفتند و خود را هلاک کردند. چون رسول خبر یافت از گفت ایشان، و ایشان خبر یافتند که رسول را از گفت ایشان خبر کرده‌اند، آمدند و به بدل آن سخنهای نیکو گفتند و سوگند ان به خدای خوردند که در دل ایشان نفاق نیست، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد«11». وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یُعجِبُک‌َ قَولُه‌ُ فِی الحَیاةِ الدُّنیا، «من» تبعیض راست ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر. (2). مب: او دست بر جراحتش. (3). همه نسخه بدلها: جراحتش. (4). همه نسخه بدلها زبیر. (7- 5). همه نسخه بدلها بجز لب: کارزار. (6). اساس: به جهت وصالی به صورت «پیاده قتال و» نو نویسی شده است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). مب باز گشتند و. (9). همه نسخه بدلها را. (10). مب: دیدید. (11). مب قوله تعالی. صفحه : 149 بلا خلاف، و «من» نکره است موصوفه، از مردمان کس هست که به عجب«1» می‌آورد تو را، کاری که نکو باشد«2» در فن‌ّ خود و جنس خود بغایت بود که آن را امر معجب رایق گویند، و راقنی کذا و«3» أعجبنی. حق تعالی در اینکه آیت صفت تزویق«4» زبان منافقان گفت که، ایشان به زبان چگونه چاپلوسی و چابکی می‌کنند. و کلام منمّق مزخرف چگونه می‌کنند«5» تا تو را به گفت زبان به عجب«6» می‌آرند، کافر با مؤمن چنین باشد که: «المؤمن غرّ کریم و الفاجر خب‌ّ لئیم». پس چون با ایمان کرم یار باشد، صفت کریم اینکه است: ان‌ّ الکریم اذا خادعته انخدعا کریم را چون بفریبی فریفته شود، یعنی کریم سهل جانب باشد، زود به دست آید از آن جا که کریم باشد، و دیر از دست بشود از آن جا که حلیم باشد. چون گویند باور دارد، چون سوگند خورند راست پندارد، و همه خلق را از حساب خود انگارد، چو او سلیم الجانب باشد به همه کس گمان سلامت جانب برد. و منافق همه تزویر و تزویق«7» زبان باشد، ظاهری آراسته آبادان دارد، باطنی خراب بیران«8». منافق با دنیا ماند، «ظاهرها سرور و باطنها غرور»، چون گوری«9» که ظاهرش مذهّب باشد و خداوندش«10» در اندرون«11» معذّب باشد. در سیرت او نگری، گمان بری که کسی هست، حسن سیرت بینی و از خبث سریرت خبر نداری: صلّی فأعجبنی و صام فرابنی نح‌ّ القلوص عن المصلّی الصّائم آخر«12»: ابدا تراه ساجدا او راکعا لیجرّ منک أمانة و ودائعا آیت اگر چه بر سببی خاص‌ّ باشد یا در حق‌ّ شخصی معیّن باشد، چون کسان دیگر در آن معنی مشارک باشند متناول باشد ایشان را. پس آیت متناول است جمله ---------------------------------- - (1). مج: تعجیل، دیگر نسخه بدلها: تعجّب. (2). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. [.....] (3). دب: او، آج، لب، فق، مب، مر: ای. (7- 4). آج، لب، فق، مب، مر: ترویق. (5). فق: افتادگی دارد، دیگر نسخه بدلها: می‌گویند. (6). مج، وز، دب، مر: زبان تعجّب. (8). فق، مب، مر: ویران. (9). آج، لب: گوهر. (10). مج: خداوندیش. (11). مج: ایدرومی (اندرونی!). (12). آج، لب، فق، مب، مر، و قال آخر. صفحه : 150 منافقان را که در ظاهر جز آن گویند که در باطن دارند، ظاهر با خلق است و باطن با حق«1»، لا جرم ظاهر به رسول سپرد [260- پ] و باطن با خود حواله کرد، الیک الظّواهر و اللّه یتولّی السّرائر. سخن او از آراستگی تو را به عجب«2» آرد. تو در دنیا از او سخن قبول کنی، من از او در آخرت سخن قبول نکنم. آنگه به آن رها نکند که سخن رایق بگوید تا آن را بندزند«3» و مؤکّد کند به سوگند. خدای را سپر کار خود ساخته بود، و سوگند سلاح«4» خود کرده«5»، جرّ منفعت به آن کند و دفع مضرّت به آن کند. گاهی تیغش بود گاهی سپرش. منافق آنگه دروغزن‌تر باشد که سوگند خورد. و اکذب ما یکون أبو المعلّی اذا آلی یمینا بالطّلاق آن که در سوگند به خدای دروغزن بود کمتر چیز بر او«6» زن بود، من لا یبالی بالخلاق‌ّ کیف یبالی بالطّلاق. گاهی به خدای سوگند«7» خورد و گاهی به رسول«8» و گاهی به کعبه و گاهی به قرآن: و حلف ألف یمین غیر صادقة مطرودة ککعوب الرّمح فی نسق خدای را به دروغ به گواهی خواند، خدا گواه است بر دل من حواله به خدا کند خدای داند و گواه«9» من است گواه تو نیست گواه بر تو است، وَ اللّه‌ُ شَهِیدٌ عَلی ما تَعمَلُون‌َ«10». وَ اللّه‌ُ یَشهَدُ إِن‌َّ المُنافِقِین‌َ لَکاذِبُون‌َ«11». اینکه گواهی مدّخر است نهاده تا آن جا که خصم او باشد و گواه او و حاکم او: یک الخصام و انت الخصم و الحکم مشکل بود کار آن کس که حاکم گواهش بود، اعنی بر او، فکیف چون خصم ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها است. (2). مج: تو را عجیب، آج، لب، فق، مب، مر: تو را تعجّب. (3). مج: پندارند. (4). لب: صلاح. (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر اتَّخَذُوا أَیمانَهُم جُنَّةً [سوره منافقون (63) آیه 2] [اشاره]. [.....] (6). مج: بر آن، فق: چیزی بر او، مر: چیزی را وزن. (7). مب دروغ. (8). مب خدا. (9). مج، وز: گوای. (10). اساس، مج، وز، آج، لب، مب، مر: یعملون، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد، [سوره آل عمران (3) آیه 98] [اشاره]. (11). سوره منافقون (63) آیه 1. صفحه : 151 بود، آنگه به اینکه رها نکند ستیز«1» روی و لجاج پیشه گیرد. آلت او سوگند و لجاج بود، اینکه پیش گیرد و آن پیشه گیرد. در حجاج لجاج کند و در حلال جدال کند و در حرام خصام کند، و آن«2» همه برای اینکه حطام«3» کند که فی الحیوة الدّنیا. و «اعجاب»، تعظیم الشّی‌ء فی النّفس باشد. و «عجب» عظم الشّی‌ء فی النّفس باشد و از اینکه جا متکبّر را معجب گویند که بر خود معظّم باشد. و اصل «عجب» آن بود که مانند آن یا نبود یا کم بود، قاله المفضّل، و إبن محیصن در شاذّ خواند: و یشهد اللّه، به فتح « یا » و «ها»، و رفع «ها» «اللّه»، بر آن که گوای«4» خدا دهد و معنی ردّ بر او بود. او می‌گوید و خدای گوای«5» می‌دهد که دروغ می‌گوید، بیانش«6»: وَ اللّه‌ُ یَشهَدُ إِن‌َّ المُنافِقِین‌َ لَکاذِبُون‌َ«7». و در مصحف ابی‌ّ هست: و یستشهد اللّه، و اینکه قوّت«8» قراءت عامّه است در معنی، و خدای را به گوای«9» می در خواهد«10». بار خدایا؟ تو گواه منی بر آنچه در دل من است، اگر هیچ«11» ممکن است برای من گوای«12» بده، خدای را به گواه«13» می‌خواهد«14» به دروغ خدای گوای«15» بداد به راست که او دروغ می‌گوید، وَ اللّه‌ُ یَشهَدُ إِن‌َّ المُنافِقِین‌َ لَکاذِبُون‌َ«16». وَ هُوَ أَلَدُّ الخِصام‌ِ، و او سخت خصومت است: یقال: لددت یا هذا و [انت تلدّ لددا و لدادة] [اشاره]«17»، چون در لجاج خصم را غلبه کند گویی«18»: لدّه یلدّه لدّا [261- ر] و رجل الدّ و امرأة لدّاء و رجال و نساء لدّ، قال اللّه تعالی: وَ تُنذِرَ بِه‌ِ قَوماً لُدًّا«19»، و رسول- علیه السّلام- گفت: 20» ان‌ّ ابغض الرّجال الی اللّه الالدّ الخصم«، دشمنتر ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: ستیزه. (2). همه نسخه بدلها: اینکه. (3). مب دنیا. (5- 4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گواهی. (6). مب قوله تعالی. (7). سوره منافقون (63) آیه 1. (8). آج، لب، فق، مب، مر: موافق. (15- 13- 12- 9). همه نسخه بدلها: مج، وز، آج، لب، فق، مر: گواهی. [.....] (10). مب: می‌طلبد، مر: در می‌خواهد. (11). مر: اگر چه. (14). همه نسخه بدلها بجز دب: می‌خواند. (16). سوره منافقون (63) آیه 1. (17). اساس: زیر وصّالی رفته و به دلیل نو نویسی مشوّش است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (18). آج، لب، فق، مب، مر: گویند. (19). سوره مریم (19) آیه 97. (20). مج، وز: الخصام، دب، آج، لب، مب، مر: الخصیم. صفحه : 152 کس بنزدیک خدای مردی سخت خصومت ستیزه کش«1» باشد، و قال الرّاجز: لدّ اقران الرّجال اللّدّ و قال الشّاعر: ان‌ّ تحت التّراب حزما و عزما و خصیما الدّذا مغلاق زجّاج گفت: اشتقاق او من لدیدی العنق ای جانباه، از سویهای گردن است، یعنی به هر جانب که به او فراز شوی گردن بر پیچد. و «خصام»، مخاصمه باشد، و اینکه قیاس مطّرد است، فعال در معنی مفاعله، اینکه قول ابو عبید«2» است. زجّاج گفت: «خصام»، جمع خصیم باشد کطویل و طوال و کریم و کرام، اینکه نیز قیاسی مطّرد است، و قیل: جمع خصم. و گفت: «خصم» را بر خصوم و خصام جمع کنند، کبحر و بحور و بحار. و بر اینکه وجه اضافة الشّی‌ء الی جنسه باشد، کقولهم: کریم الرّجال و هو شجاع الفرسان، و اضافت به معنی «من» باشد، من باب خاتم فضّة و باب ساج«3». زجّاج گفت: حقیقت خصومت تعمّق در بحث باشد، و از اینکه جا گوشها«4» جوال را خصوم گویند. سدّی گفت: «الدّ الخصام» اعوج الخصام باشد، کژ خصومت، یعنی خصم راه به سر خصومت او نبرد. و مجاهد گفت: «الدّ» آن بود که مستقیم نبود در خصومت، و اینکه در معنی قول سدّی است. حسن بصری گفت: «الدّ» دروغزن باشد. قتاده گفت: شدید القسوة سخت و سنگدل«5» باشد در معصیت، و در باطل مجادل بود، عالم زبان جاهل عمل باشد، حکمت گوید و خطبه«6» کند، به زبان خاطب بود و به عمل خاطی«7»، به زبان خطیب«8» و به عمل مخطی نه مصیب. ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: ستیزه گر. (2). دب: ابی عبیده، مب، مر: ابو عبیده. (3). لب، فق، مب و بحار. (4). گوشها/ گوشه‌ها، دب، لب، فق: گوشهای. (5). همه نسخه بدلها بجز مب: سخت سنگدل. (6). مج: حکم گوید و خطئیت. [.....] (7). مج، وز، لب: خاطبی. (8). آج، لب، فق قول، مب: خطیب القول. صفحه : 153 قوله: وَ إِذا تَوَلّی، ادبر و اعرض، چون برگردد و پشت بر کند، اینکه قول عکرمه است. و قول آنان که گفتند که: آیت در حق‌ّ اخنس شریق آمد که پیش رسول سخنی دگر گفت و پس او سخنی دگر. و از شأن منافق اینکه بود که دو روی و دو زبان باشد. دو روی دارد: یکی با تو«1»، یکی با خصم تو. دو زبان دارد: یکی با تو«2»، یکی با دشمن تو، تجدون من شرّ النّاس ذا الوجهین«3» یأتی هؤلاء بوجه و هؤلاء بوجه. رسول- علیه السّلام- گفت: در جهان از او بتر«4» نباشد با تو به رویی باشد و با دشمنت به رویی: لا خیر فی صحبة خوّان یأتی من الغدر بألوان فلعنة اللّه علی صاحب له لسانان و وجهان کاغذوار دو روی بودند«5» و قلم‌وار دو زبان. و«6» آن کس که چنین بود: به قلم و کاغذ دوای او [261- پ] برنیاید«7». به نوشتن قلم متّعظ نشود، به نوشتن«8» کاغذ مبالات نکند، از صریر اقلام نه اندیشد«9» تا صلیل حسام نباشد، و با تحریر کاغذ ننگرد تا تقطیرش نکنند از دو وجه: یکی از قطر و یکی از قطر. پس جزای او«10» آن بود که با او معامله هم از نوع شکل او کنند در دنیا و آخرت. در دنیا قلم‌وار به تیغش تباه کنند، و در آخرت چو«11» کاغذ رویش سیاه کنند«12»: من کان کالطّرس ذا وجهین من سفه و ذا لسانین فیما قال من کلم فسوّدن وجهه کالطّرس محتسبا و اضرب علاوته بالسّیف کالقلم ترجمته«13»: هر که چون کاغذ و قلم باشد دو زبان و دو روی گاه سخن همچو کاغذ سیاه کن رویش چو قلم گردنش به تیغ بزن ---------------------------------- - (2- 1). آج، لب، فق، مب، مر و. (3). مر: ذو الوجهین. (4). مب: بتری. (5). همه نسخه بدلها بجز دب: بود. (6). مج، وز، دب: و دوای، آج، لب، فق، مب، مر: وای بر. (7). همه نسخه بدلها: کاغذ بر نیاید. (8). همه نسخه بدلها: نوشته. (9). مب: نیندیشد. (10). مب در. (11). آج، لب، فق، مب، مر: چون. (12). مج، آج شعر. (13). مر: ترجمه. [.....] صفحه : 154 پس قولی اینکه است که: «اذا تولّی» ادبر و اعرض، چو«1» روی برگرداند«2» زبان بگرداند، چو پشت بر کند«3» روی برتابد، اینکه قول عکرمه است. حسن بصری گفت: از آن که گفته باشد باز آید سخن بگرداند کلمتش مختلف شود، دو قول شود. از دو روی، دو روهی«4» عجب نباشد، و از دو زبان، دو قولی بدیع نبود، و آن که چنین بود سیّان قوله و بوله و نجواه و نجواه لا جرم نا معتمد شود. ضحّاک گفت: «و اذا تولّی» معنی آن است که تولّی الامر و صار والیا، والی شود. سَعی فِی الأَرض‌ِ سیّئ الملکة و لئیم الظّفر باشد چو«5» دست بر یابد«6» عفو نکند، آنچه نکند برای آن نکند که نتواند، و آنچه نراند«7» برای آن که نرود«8»، چنان که گفت: و الظّلم فی خلق النّفوس فإن تجد ذا عفّة فلعلّة لا یظلم تا رعیّت باشد به ظلم گردن نرم دارد، چون والی شود دست به ظلم دیگران دراز کند. سَعی فِی الأَرض‌ِ، ای اسرع بالفساد، سعی خیر نکند سعایت شرّ کند، و اصل «سعی» اسراع فی المشی باشد، یقال: فلان سعی بین القوم بالنّمیمة، اینکه در شر باشد و سعی فی کذا من الخیر اذا بالغ«9» فیه، قال الاعشی: و سعی لکندة سعی غیر مواکل قیس فضرّ عدوّها و بنی لها سَعی فِی الأَرض‌ِ«10»، ای سار فیها للفساد، برای آن که اینکه «لام» به اضمار «ان» نصب کند. و «ان» مع الفعل در تقدیر مصدر باشد، در اینکه زمین برود تا تباهی کند. إبن جریج گفت: بقطع الرّحم و سفک الدّماء، تا رحم و خویشی ببرّد و خونها به ناحق بریزد. و «فساد» نامی است جامع جمله معاصی را. ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب: چون. (2). آج، لب، فق، مب، مر کلمتش مختلف شود و. (3). مر: برگرداند. (4). مج، وز، آج، مب، مر: دورویی، فق: در روی. (5). مب: چون. (6). دب: دست بر آید، مب: دست یابد. (7). همه نسخه بدلها بجز دب، برانده. (8). همه نسخه بدلها بجز دب: برود. (9). مج، وز، لب، فق، مب، مر: بلغ. (10). چاپ شعرانی (2/ 147) لِیُفسِدَ فِیها صفحه : 155 وَ یُهلِک‌َ الحَرث‌َ وَ النَّسل‌َ، حسن بصری و إبن ابی اسحق و ابو جعفر خواندند: «و یهلک»، به رفع بر«1» آن که «واو» عطف نباشد و استیناف باشد، علی تقدیر: و هو یهلک الحرث و النّسل. و عرب هر چه کشت بود آن را حرث [262- ر] خوانند. و «نسل»، بچّه همه چیز باشد، و اشتقاقه من نسل اذا سقط. و مجاهد گفت: چون والی ظلم کند، خدای تعالی به شومی ظلم او باران«2» آسمان باز گیرد تا حرث و نسل هلاک شود. سعید بن المسیّب گفت: قطع الدّرهم من الفساد فی الارض، زر و درم درست بریدن از جمله فساد است در زمین. در اهلاک حرث و نسل خلاف کردند. بعضی گفتند: تولّای اهلاک و مباشرت آن کردند«3» به نفس خود، و اینکه قول عامّه مفسّران است، و ظاهرتر«4» اینکه است، و قول مجاهد آن است که: در زمین ظلم آشکارا کردند تا خدای تعالی زرع و نسل هلاک کرد. وَ اللّه‌ُ لا یُحِب‌ُّ الفَسادَ، که خدای تعالی فساد دوست ندارد، و آیت دلیل است بر بطلان مذهب مجبّره برای آن که محبّت ارادت بود علی بعض الوجوه، و محال بود که مریدش باشد و محبّش نباشد، دلیل می‌کند آیت«5» که خدای تعالی هیچ معصیت را مرید نبود، برای آن که فساد اسمی است جامع و جمله معاصی را، و «لام» استغراق جنس راست. قتاده روایت کرد از عطا که عطا گفت: مردی نام او علاء بن منبّه احرام گرفت در پیرهنی دوخته، رسول- علیه السّلام- فرمود او را که: پیرهن«6» بکن، قتاده گفت: ما شنیدیم که پیغامبر- علیه السّلام- بفرمود تا آن پیرهن«7» در او«8» دریدند، گفت: حاشا ان‌ّ اللّه لا یحب‌ّ الفساد. صحابه رسول و تابعین«9» چنین بودند که به رسول خدای و به خدای گمان چنین ---------------------------------- - (1). دب: برای. (2). همه نسخه بدلها از. (3). آج، لب، مب: کردن. (4). مج، وز، دب، آج، لب، فق: بر. [.....] (5). دب: آیه دلیل می‌کند، مر: آیه دلیل است. (6). مج، وز، فق، مب، مر: پیراهن، دب: پیرهن بکش. (7). مج، وز: پیراهن. (8). آج، لب، فق، مر: در تن او. (9). آج، لب، فق، مب، مر: تابعش. صفحه : 156 بردند که آن را که جرمی کرده باشد و جنایتی و کاری به خلافت شرع، پیرهنی خلق بر او تباه نکنند«1»، و تعلیل به اینکه کردند که خدای فساد دوست ندارد، نمی‌دانم تا چگونه روا می‌دارند گروهی که هر فساد که در جهان هست همه نسبت و حوالت و اضافت به سایر وجوه و حقایق، به خدای کنند از خلق و فعل و احداث و انشاء و قضا و قدر و ارادت، تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا. وَ إِذا قِیل‌َ لَه‌ُ اتَّق‌ِ اللّه‌َ، آنگه حق تعالی بیان کرد حال اینکه کافر منافق چون او در زمین گناهی«2» کند از اهلاک زرع و نسل او را وعظ کنند و به خدای بترسانند و گویند: از خدای بترس. أَخَذَته‌ُ العِزَّةُ بِالإِثم‌ِ، ای حملته علیه، آن عزّت و منعت و حمیّت جاهلیّت که در دل و دماغش باشد حمل کند او را بر آن که بتر کند چون نام خدای شنود، و گفته‌اند: أَخَذَته‌ُ العِزَّةُ بِالإِثم‌ِ، ای للاثم الّذی فی قلبه. پس «با» به جای «لام» بنهاد، کقول عنتره. و کأن‌ّ ربّا او کحیلا معقدا حش‌ّ الاماء به جوانب قمقم ای حش‌ّ الاماء له. فَحَسبُه‌ُ جَهَنَّم‌ُ، او را دوزخ بس است به جزای گناهی. وَ لَبِئس‌َ المِهادُ. ای الفراش [262- پ] [اشاره]، و بد بستری است او را آن جایگاه، و برای آن «مهاد» و «فراش» خواند که جای ایشان بر آن جایگاه باشد«3»، و از آن مفارقت نبود ایشان را چون مرد خفته که ملازم بستر باشد. عبد اللّه مسعود گفت: از جمله کبایر بزرگ آن است که کسی کسی را گوید: اتّق اللّه، از خدای بترس، او گوید: علیک بنفسک، به جواب اینکه گوید که: تو برو و نفس خود را نگاه دار. و در خبر است که امیر المؤمنین«4»- علیه السّلام- در اینکه آیت و ما بعدها گفت: اقتتل الرّجلان و رب‌ّ الکعبة، عبد اللّه عبّاس از او بنشنید و بیاموخت«5». یک روز در ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: نکند، دب: کنند. (2). همه نسخه بدلها: فسادی، اساس در بالای کلمه حرف «ف» را افزوده است. (3). دب: بر آن جا شد. (4). فق، مب، مر علی. (5). دب: و یاد گرفت. صفحه : 157 مسجد رسول در عهد عمر خطّاب پیش او اینکه آیتها می‌خواندند، عبد اللّه عبّاس گفت: اقتتل الرّجلان- چنان که شنیده بود از علی- علیه السّلام- عمر گفت: چه معنی دارد اینکه سخن در اینکه جا! گفت: از«1» ضمن اینکه دو آیت بوی خصومت و قتال دو کس می‌آید. گفت: چگونه! گفت: برای آن که آن کس که خود را به رضای خدا در راه خدای بفروشد او آمر معروف و ناهی منکر باشد، اینکه معروف بر هر کس بکند چون به کافر«2» منافق متعدّی رسد، او را گوید: «اتّق اللّه»، و چون نام خدای شنود، أَخَذَته‌ُ العِزَّةُ بِالإِثم‌ِ، او را انفت«3» بر آن دارد که ناهمواریی کند و گوید، از میان قتال و خصومت آمد«4». عمر بپسندید«5» و گفت: بارک اللّه علیک یا غوّاص غص، ای غوّاص فرو شو که نیک غوّاصی می‌کنی، و اینکه غوّاصی«6» استادش بود، عمر«7» گمان برد که از غوص«8» اوست. قوله: وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یَشرِی نَفسَه‌ُ ابتِغاءَ مَرضات‌ِ اللّه‌ِ، شری اذا باع، و یشری«9» [اذا] [اشاره]«10» یبیع، کسائی در همه قرآن امالت کند«11» مَرضات‌ِ اللّه‌ِ خواند، و نصب «ابتغاء» علی انّه مفعول له. مفسّران خلاف کردند در سبب نزول«12» آیت، و آن که«13» آیت در حق‌ّ که فرود آمد. ضحّاک گفت: آیت در زبیر و مقداد فرود آمد چون برفتند و خبیب را از درخت بگرفتند- چنان که قصّه‌یش«14» برفت. و جماعتی دیگر مفسّران گفتند: آیت در صهیب رومی آمد که او برخاست تا هجرت کند و بیاید از مکّه به مدینه. قریش خبر بداشتند«15»، از پی او بیامدند، چون در ---------------------------------- - (1). دب: در. (2). همه نسخه بدلها بجز دب و. (3). لب، فق، مب، مر: انفس. (4). مج، وز، آج، فق، مب، مر: آید. [.....] (5). آج، لب، فق، مب، مر: بشنید. (6). همه نسخه بدلها: غوّاص. (7). مج، وز، آج، لب، فق چنان. (8). مج، مب، آج، لب: آن غواص، وز: که غوّاص، دب: از غوّاصی. (9). آج، لب، فق، مب، مر: یشتری. (10). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (11). دب، مب ابتغاء. (13- 12). دب اینکه. (14). قصه‌یش قصه‌اش، مج، وز، دب: قصّه پیش، آج، لب، فق، مب، مر: قصّه از پیش. (15). مج: خبر دادند، آج، مر: قریش چون اینکه بدانستند. صفحه : 158 او رسیدند، او از شتر فرود آمد و کمان بزه کرد و گفت: بینی که در اینکه کنانه«1» چند تیر است، و شما دانی که تیر من خطا نشود، هر تیری در دل مردی نشانم. آنگاه به نیزه قتال کنم، آنگاه به شمشیر تا کشته شدن«2». اگر خواهی مالی و قنیتی«3» که مراست در مکّه به شما تسلیم کنم، مرا و دین مرا رها کنی. به آن راضی شدند و از او برگشتند، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد و اینکه قول سعید بن المسیّب است، و اینکه قول خطاست برای آن که اگر چنین بودی خدای تعالی «یشری» نگفتی که یبیع«4» باشد، «یشتری» گفتی که یبتاع باشد، برای آن که او مال بداد و نفس باز خرید، و معنی آیت آن است که: نفس بفروشد و به بها رضای خدا بستاند. و بعضی دیگر گفتند: آیت در باب امر به معروف [263- ر] و نهی منکر آمد- چنان که حکایت کرده شد از عبد اللّه عبّاس و قوله: اقتتل الرّجلان. ابو امامه روایت کند که، رسول- علیه السّلام- گفت: افضل الجهاد کلمة حق‌ّ عند امام جائر ، گفت: فاضلتر جهادی کلمتی حق بود نزدیک«5» امیری ظالم. و جابر عبد اللّه انصاری روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: سیّد شهیدان روز قیامت حمزه عبد المطّلب باشد، و مردی که برخیزد بنزدیک امامی جائر، او را امر معروف کند و نهی منکر کند، اینکه مرد«6» او را بکشد. عبد اللّه عبّاس گفت، و«7» در تفسیر اهل البیت- علیهم السّلام- آمده است که: آیت در شأن امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- آمد در شب غار. چون رسول- علیه السّلام- از مکّه به مدینه خواست آمدن، و آن شب مشرکان قصد آن کردند که به سر پیغامبر فرو شوند و او را بکشند، جبریل آمد و رسول را- علیه السّلام- از مکر ایشان خبر داد. رسول- علیه السّلام- گفت: پس چه باید کردن مرا! گفت: تو را بباید رفتن و علی را بر جای خود بخوابانیدن، چه اگر تو بروی و ایشان بیایند، و تو را بر جای خود نبینند، بر پی تو بیایند و تو را رنجه دارند«8». حق تعالی چنین می‌فرماید که: علی را بر بستر ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب، فق من. (2). مب: کشته شوم. (3). فق: قیمتی، مب: غنیمتی. (4). آج، لب: بیع. [.....] (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: بنزدیک. (6). دب: اینکه جائر. (7). همه نسخه بدلها: ندارد. (8). دب: تو را تعرّض رسانند. صفحه : 159 خود بخوابان و تو برو. رسول- علیه السّلام- کس فرستاد و علی را بخواند و گفت«1»: مشرکان امشب به کشتن من عزم کرده‌اند، خدای تعالی مرا می‌فرماید که از مکّه برو، و تو را می‌فرماید که بر جای من بخسب تا اگر مشرکان تعرّض و قصد من کنند به تو دفع«2» شود، به جای آن که مرا خواهند کشتن تو را بکشند، تو را«3» شاید که جان تو به جای جان من باشد! امیر المؤمنین- علیه السّلام- بگریست- علی ما جاء فی الاخبار: فاستعبر باکیا. رسول- علیه السّلام- گفت: یا علی‌ّ ما کنت جبانا، تو هرگز بد دل نبودی، أ جزعا من الموت تبکی، از ترس مرگ می‌بگریی! گفت: نه یا رسول اللّه؟ و لکن برای آن می‌گریم تا چرا یک جان دارم که به یک بار فدا کنم«4»، می‌بایستی تا هزار جان داشتمی تا به هر نوبتی جانی فدا کردمی. آنگه از سرای بیرون آمد شب تاریک شده، و آنان که ره او«5» می‌داشتند نشسته بودند به دو صف برابر یکدیگر«6» فراز آمدند«7»، خدای تعالی خواب برایشان افگند، تا رسول- علیه السّلام- هر یکی را«8» مشتی خاک بر سر کرد، و می‌خواند. وَ جَعَلنا مِن بَین‌ِ أَیدِیهِم سَدًّا وَ مِن خَلفِهِم سَدًّا فَأَغشَیناهُم فَهُم لا یُبصِرُون‌َ«9» وَ ما رَمَیت‌َ إِذ رَمَیت‌َ وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ رَمی«10». ایشان از آن خواب در آمدند، بر سر خود خاک دیدند، گفتند: اینکه خاک بر سر ما که کرد! کاری که در اوّلش خاک بر سر باشد، در آخرش باد در دست بود. در اوّل شب خاک بر سر بودشان، و به میانه شب چون بدانستند که مرغ از قفص«11» پریده«12» [263- پ] باد در دستشان ماند، به آخر شب که به طلب رفتند و نیافتند آب حسرت در چشمشان بود، به آخر کار که آخرت بود آتش در جانشان ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مر یا اخی، مب یا اخی علی. (2). آج، لب، فق، مب، مر: رفع. (3). آج، لب، فق، مب، مر: عبارت «تو را» ندارد. (4). آج، لب، مب، مر: فدای تو. (5). مخ، وز، آج، لب، فق، مب، مر: راه او. (6). مج بنزدیک ایشان، دب، وز، آج، لب، فق، مر: بنزد ایشان، مب حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله بنزد ایشان. (7). همه نسخه بدلها بجز مب: فراز آمد، مب: آمد. (8). مب: هر یک از ایشان را. (9). سوره یس (36) آیه 9. (10). سوره انفال (8) آیه 17. [.....] (11). دب، لب، فق، مب: قفس. (12). همه نسخه بدلها بجز مب: پرید. صفحه : 160 باشد. ایشان عجب داشتند، گفتند: ما به یک بار چونین«1» غافل شدیم که کسی خاک بر سر ما کرد و ما بی‌خبر. آنگه توقّف کردند تا شب به نیمه آخر رسید. آنگه قصد بام کردند«2»، گروهی«3» در را«4» مراقبت می‌کردند، اینان از بام فرو نگریدند«5»، امیر المؤمنین علی بر جای رسول خفته بود، روی پوشیده و پای بیرون کرده، برای آن که پایش به پای رسول نیک ماند«6»، شکلا و ثباتا، هم به شکل و هم به ثبات، تا گمان نبرند که آن نه رسول است. می‌نگریدند و می‌گفتند: محمّد بر جای خود است، تا آنگه که فرو شدند و بر بالین او بایستادند، او بیدار بود و می‌نمود که خفته‌ام. آنگه یک یک را«7» می‌گفت: تو ابتدا کن«8». او برخاست و بانگ بر ایشان زد، گفت: شما چه کار داری اینکه جا! چون آواز علی شنیدند خائب شدند که ایشان به طلب محمّد آمده بودند، اگر دانستندی که همه بلا و آفت ایشان از علی خواهد بودن، به کشتن او راغبتر بودندی. او را گفتند: یا علی؟ محمّد کجاست! گفت: من ندانم، ما کنت علیه رقیبا ، من رقیب او نبودم تا دانم که کجا باشد. در ساعت ایشان از سرای بیرون آمدند، پی دیدند نهاده، بدانستند که آن«9» که در اوّل شب خاک بر سر ایشان کرد همان بود که در آخر شب باد به دست ایشان داد، اینکه بیت در حق‌ّ ایشان محقّق شد. دردا و دریغا که از آن خاست«10» نشست خاکی است«11» مرا بر سر و بادی است«12» به دست در خبر می‌آید از صادق- علیه السّلام- که گفت: حق تعالی در اینکه شب به ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: چنین. (2). همه نسخه بدلها بجز فق، مر گروهی، فق گروه، مر: ندارد. (3). لب. با گروهی، دب، مب، مر: و گروهی، فق: گروه. (4). همه نسخه بدلها بجز دب: راه. (5). آج، لب، فق، مب، مر و می‌گفتند: محمّد بر جای خود است تا آنگاه فرو شدند و بر بالین او بایستادند. (6). مر: مانند بود، مب: رسول (ص) شبیه بود. (7). دب: اینکه آن را، مب: یک یک یکدیگر را. (8). مب و هیچ کدام را دلیری آن نبود حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب- علیه الصّلوة و السّلام. (9). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر کس. (10). آج، لب، فق، مب، مر و. (12- 11). اساس و همه نسخه بدلها: خاکیست ... بادیست. صفحه : 161 امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- با فریشتگان مباهات کرد، جبریل و میکایل را گفت: من در آسمان میان شما برادری داده‌ام، از شما کیست تا اختیار آن کند که جان فدای برادر کند! ایشان هر یک توقّف می‌کردند، حق تعالی گفت: علی از شما جوانمردتر است که جان به فدای برادر کرده است، و بر بستر او بخفته تا به جای او اینکه را کشند. به عزّ عزّت من که بر وی و بر او موکّل باشی، و دشمن را از او دفع کنی. بیامدند و بر بالین او بنشستند و می‌گفتند: بخ بخ لک یابن ابی طالب هنیئا لک یابن ابی طالب سبقت الملائکة المقرّبین و امیر المؤمنین بر بستر رسول- علیه السّلام- خفته، اینکه بیتها انشا می‌کرد«1»: فدیت بنفسی خیر من وطئ الحصی و اکرم خلق طاف بالبیت و الحجر و بت‌ّ اقاسی منهم ما ینوبنی و قد صبرت نفسی علی القتل و الأسر و احمد لمّا خاف أن یمکروا به فنجّاه ذو الطّول العظیم من المکر [264- ر] و بات رسول اللّه فی الغار آمنا فما زال فی حفظ الإله و فی ستر و در امالی عمّم«2» الشّیخ«3» المفید السّعید ابو محمّد عبد الرّحمن بن احمد بن الحسین النیسابوری‌ّ«4»- قدس اللّه روحه«5»- دیدم به خطّ او که نوشته بود: حدّثنا الشّیخ«6» ابو محمّد زید بن علی‌ّ الحسنی«7» من لفظه، قال: حدّثنا الحسین بن علی‌ّ بن جعفر، یقول سمعت الحسین النّیسابوری«8» یقول سمعت ابی یقول سمعت العنبری مذکّر البصرة، گفت: از عنبری که مذکّر بصره بود شنیدم که: آن شب که امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- بر جای رسول بخفت«9» شب غار، اینکه بیتها بگفت: أقیک بنفسی أیّها المرسل الّذی هدانا به الرّحمن من عمّة الجهل و یفدیک حوبائی و ما قدر مهجتی لمن أنتمی منه الی الفرع و الاصل ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها، بجز مج: انشا کرد، مج، وز، آج، لب، فق، مر و می‌گفت، مب و می‌گفت نظم. [.....] (2). دب: امم، آج، لب، فق، مب: عجم. (3). مر الکبیر. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: النیشابوری. (5). مب العزیز. (6). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: السّید، مب: السّعید. (7). دب، مب، مر: الحسینی. (8). دب، مر: النیشابوری. (9). آج، لب، فق، مب، مر در. صفحه : 162 و من ضمّنی اذ کنت طفلا و یافعا و أنعشنی بالبرّ و العل‌ّ و النّهل و من جدّه جدّی و من عمّه أبی و من أهله أمّی و من بنته اهلی لک الخیر إنّی ما حییت لشاکر لإحسان ما أولیت یا خاتم الرّسل و هم اینکه ابیات به اسنادی دگر از سلیمان بن جعفر الهاشمی‌ّ از صادق- علیه السّلام- از پدرانش، از امیر المؤمنین«1»- علیهم السّلام- که در روز مؤاخات اینکه بیتها گفت بگفتم، چون رسول- علیه السّلام- مرا گفت: انت اخی فی الدّنیا و الاخرة، و پیش از بیت آخر اینکه بیت زیادت: و من حین آخی بین من کان حاضرا دعانی و آخانی و بیّن من فضلی و ممتنع نبود که بیتها آن شب انشاد کرده باشد، و اینکه روز انشاد کرده، و اینکه بیت الحاق کرده- و اللّه اعلم. رسول- علیه السّلام- از میان همه صحابه او را به جای خود به آن اختیار کرد تا بدانند که مقام او او را شایسته بود، در شب غار أنامه منامه، و در روز تبوک أقامه مقامه، آن شبش بر بستر خود و آن«2» روزش بر منبر خود، به علمش منبر داد و به شجاعتش بستر داد. آن شبش گفت: جز تو کس پای ایشان ندارد، اینکه روزش گفت: جز تو کس جای من ندارد، همان پای که آن شب در پیش من سپر کردی، امروز منبر«3» سپر کن، تا به وقت آن که مرا عمر سپری شود«4»، بدانند که در پیش اینکه دین سپری، و به پای پایه«5» علم فرق منبر سپری«6»، جز تو کس را سزاوار نبود. پای که بر مهر«7» نبوّت نهند چو«8» به منبر صاحب نبوّت«9» رسد، منبر از او«10» بنازد، و محراب از او«11» ببالد«12»، آن جا که دیگران از محراب و منبر لاف زنند، محراب و منبر بدو«13» فخر کند«14» [264- پ] [اشاره]: ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر علی. (2). دب، آج، لب: اینکه. (3). آج، لب، فق، مب، مر را. (4). آج، لب، فق، مب، مر عالمیان. (5). آج: و به پایه و مایه. (6). آج، مب، مر، لب: سری، [.....] (7). مر: منبر، (8). همه نسخه بدلها: چون. (9). آج به تو. (11- 10). آج: از تو. (12). مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: بنالد. (13). مج، ور، دب، لب، فق، مر: از او. (14). آج: از تو فخر کنند. صفحه : 163 و تزیدین أطیب الطّیب طیبا ان تمسّیه أین مثلک أینا و إذا الدّرّزان حسن وجوه کان للدّرّ حسن وجهک زینا آخر«1»: فالطّیب انت إذا أصابک طیبه«2» و الماء انت إذا اغتسلت«3» الغاسل آن جا که دیگران به طیب مطیّب شوند، طیب به او مطیّب شود، و آن جا که دیگران به آب غسل کنند، آب چو بدو رسد مغتسل شود، اگر او پاک کننده است، عجب مدار که اصل همه پاکی آن«4» است که اصل اوست، و اصل او از آب«5» است: خَلَق‌َ مِن‌َ الماءِ بَشَراً«6» ...، همه آلودگی به او پاک شود که او مطهّری مطهّر است. اللّه طهّرکم بفضل نبیّه و أبان شیعتهم بطیب المولد اگر عبادت کرد للّه، و اگر جهاد کرد فی اللّه، و اگر نان داد لوجه اللّه، و اگر جان داد ابتغاء مرضات اللّه. وَ اللّه‌ُ رَؤُف‌ٌ بِالعِبادِ، فعول من الرّأفة، و هی الرّحمة- و قد مرّ تفسیره«7». یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا ادخُلُوا فِی السِّلم‌ِ کَافَّةً، قرّاء خلاف کردند در «سلّم». إبن کثیر و نافع و کسائی «سلّم» خواندند بفتح السّین، و باقی به کسر «سین»، و هما لغتان، و اینکه دو لغت صحیح‌اند. اهل لغت در معنیش خلاف کردند، اخفش گفت: «سلّم» به کسر «سین» صلح باشد، و به فتح «سین» استسلام و انقیاد. إبن جریر گفت: به فتح «سین» صلح باشد و به کسر «سین» اسلام باشد، و ابو مسلم بر هر دو حمل کرد: بر صلح، و بر اسلام. بعضی مفسّران گفتند: آیت در شأن مؤمنان اهل کتاب است چون عبد اللّه سلام«8» و اصحابش، و اسد و اسید- پسران کعب- و یامین بن یامین و ثعلبة بن سلام«9»، و آن آن بود«10» که: ایشان تعظیم شنبه نگاه می‌داشتند، و گوشت و شیر اشتر«11» نمی‌خوردند، و ---------------------------------- - (1). آج، لب، مب، مر، فق: و قال الاخر. (2). چاپ شعرانی 2/ 154: طبته. (3). مب: اذ اغتسلت. (4). مر: ندارد، دیگر نسخه بدلها: آب. (5). همه نسخه بدلها: آن. (6). سوره فرقان (25) آیه 54. (7). مب قوله تعالی. [.....] (9- 8). اساس: سلام. (10). آج، لب، فق، مب، مر: و اینکه قوم آنان بودند. (11). مر: شتر. صفحه : 164 گفتند: یا رسول اللّه؟ توریت کتاب خداست، رها کن ما را تا در نماز شب می‌خوانیم، خدای تعالی آیت فرستاد که یک بارگی بگو تا در اسلام آیند و جهودی از دل برگذارند«1»، و اینکه قول قتاده«2» و ضحّاک و سدّی است و إبن زید، و دلیل بر آن که «سلّم» به معنی اسلام آمده است قول کندی است: دعوت عشیرتی للسّلم لمّا رأیتهم تولّوا مدبرینا ای دعوتهم الی الاسلام. و اینکه آنگاه گفت که بنی کنده مرتد شدند با اشعث قیس از پس وفات رسول- علیه السّلام. طاووس«3» گفت: فی السّلم، ای فی الدّین. مجاهد گفت: فی احکام اهل الاسلام. ربیع گفت: فی الطّاعة. سفیان ثوری گفت: فی انواع البرّ، و اینکه اقوال به معنی متقارب است. و اصل کلمه از استسلام و انقیاد است، برای آن صلح را سلّم گویند، و قال زهیر [265- ر] [اشاره]: و قد قلتما إن ندرک السّلم واسعا بمال و معروف من الامر«4» نسلم حذیفة بن الیمان گفت: در اینکه آیت اسلام بر هشت سهم است: سهمی نماز است، و سهمی زکات است، سهمی روزه است، و سهمی حج‌ّ است، و سهمی عمره است، و سهمی جهاد است، و سهمی امر معروف است، و سهمی نهی منکر است. و نومید«5» آن کس که او را سهم و نصیب نیست. و انس روایت کند که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: 6» مثل الاسلام کمثل الشّجرة النّابتة الایمان باللّه اصلها، و الصّلوات الخمس جذوعها، و صیام شهر رمضان لحاؤها، و الحج‌ّ و العمرة جناها، و الوضوء و غسل الجنابة شربها، و برّ الوالدین و صلة الرّحم غصونها، و الکف‌ّ عمّا حرّم اللّه و رقها، و الاعمال الصّالحة ثمرها، و ذکر اللّه عزّ و جل‌ّ عروقها، فکما لا تحسن الشّجرة و لا تصلح الّا بالورق الاخضر، کذلک لا یصلح الاسلام الّا بالکف‌ّ عن محارم اللّه و الاعمال« الصّالحة. ---------------------------------- - (1). دب، مب، مر: بگذارند. (2). مب: قول مجاهد. (3). اساس و همه نسخه بدلها: طاوس. (4). آج، لب، فق، مب، مر: الامن. (5). آج، لب، فق، مر شد، مب شود. (6). آج، لب، فق، مب، مر: و بالاعمال. صفحه : 165 گفت: مثل اسلام چون مثل درخت است رسته«1»، ایمان به خدای اصل آن درخت است، و نماز پنج بنه«2» آن درخت است، و روزه ماه رمضان پوست آن درخت است، و حج‌ّ و عمره بار آن درخت است، وضو و غسل جنابت آبخور«3» آن درخت است، و مبرّت«4» با مادر و پدر و صله رحم شاخهای«5» آن درخت است، و باز استادن«6» از آنچه خدای به حرام کرده است برگ آن درخت است، و عمل صالح میوه آن درخت است، و ذکر خدای تعالی بیخ آن درخت است، چنان که درخت نیکو نبود الّا به برگ سبز، همچونین اسلام نیکو نبود و صالح الّا به اجتناب از محارم و به اعمال صالحة. کَافَّةً، ای جمیعا، جمله به یک بار. و اصل او از «کف‌ّ» باشد، و آن منع بود، و از اینکه جا نورده پیراهن را «کفّه» گویند، برای آن که منع کند از آن که ریسمانهای او منتشر شود، و «کفّة المیزان» برای آن که حاوی باشد آن زر و سیم را که در او باشد، و میان دست را «کف‌ّ»«7» گویند برای آن که«8» از تن منع کند، و ممنوع البصر را «مکفوف» گویند، و جمله جماعت را برای آن «کافّه» گویند که بعضی منع کنند بعضی را به ازدحامشان. و نصب او بر حال باشد، ای مجتمعین مانعین مانعا بعضهم بعضا«9». وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوات‌ِ الشَّیطان‌ِ، جمع «خطوة» باشد، و خطوه گام بود، فرجة ما بین القدمین، به ضم‌ّ «خا» و«10» فتح، یک بار گام نهادن باشد«11». إِنَّه‌ُ لَکُم عَدُوٌّ مُبِین‌ٌ، که او شما را دشمنی آشکار است و تفسیر اینکه برفته است. شعبی«12» روایت کند از جابر عبد اللّه انصاری که یک روز عمر خطّاب [265- پ] رسول را- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: یا رسول اللّه، ما از جهودان حدیثهای«13» نیکو ---------------------------------- - (1). مر: درسته. (2). آج، لب، فق، مب: نماز پنج گانه تنه. (3). مر: آب. (4). مر: و نیکویی کردن. (5). مر: شاخ. [.....] (6). مر: بازداشتن. (7). لب: کفّه. (8). آج خطره را، لب، فق حضرت را، مب، مر مضرت را. چاپ شعرانی 2/ 157: خطرات را. (11- 9). مب قوله تعالی. (10). مج، وز، دب، لب، فق، مب به. (12). اساس: شعبی. (13). آج، لب، فق، مب، سخنهای، مر: سخنان. صفحه : 166 می‌شنویم دستور باشی«1» که بنویسیم! رسول- علیه السّلام- گفت: ا متهوّکون انتم کما تهوّکت الیهود و النّصاری لقد جئتکم بها بیضاء نقیّة و لو کان موسی حیّا ما و سعه الّا اتّباعی ، گفت: شما متهدّد«2» و شاکّی چنان که جهودان و ترسایان، من به شما دینی آورده‌ام سپید و پاکیزه، و اگر موسی زنده بودی، او را روا نبودی مگر متابعه«3» من. فَإِن زَلَلتُم، من الزّلّة، اگر شما را خطایی«4» کرده شود، من زلّة القدم، اصل آن است که پای را بر جای ثبات نباشد. مقاتل حیّان گفت: أخطأتم، سدّی گفت: ضللتم، یمان گفت: ملتم، عبد اللّه عبّاس گفت: مراد شرک است، قتاده گفت: خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد و دانست که از قومی اینکه زللها حاصل خواهد آمدن«5»، و لکن بگفت تا حجّت برانگیخته بود«6» بر ایشان. ابو السّمّال«7» العدوی‌ّ در شاذّ خواند: «فان زللتم»، به کسر «لام»، و اینکه دو لغت است. مِن بَعدِ ما جاءَتکُم‌ُ البَیِّنات‌ُ، پس از آن که دلایل و حجّت به شما آید از أدلّه عقل و شرع. فَاعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ. عزیز فی نقمه«8»، در انتقام و کینه کشیدن عزیز است، کسی را بر فرمان او دست نباشد، با آن که عزیز و قوی و منیع است، حکیم است«9» محکم کار و درست کردار است. آنچه کند به حسب مصلحت کند«10». هَل یَنظُرُون‌َ، معنی آن است که: هل ینتظرون. و «نظر»، به معنی انتظار در کلام عرب شایع و بسیار است، یقال: نظرته، ای انتظرته، قال الشّاعر: فبینا نحن ننظره أتانا معلّق شکوة و زنا دراع یعنی چه گوش می‌دارند آنان که در اسلام نمی‌آیند گوش آن می‌دارند که خدای به ایشان آید! فِی ظُلَل‌ٍ مِن‌َ الغَمام‌ِ، جمع ظلّة باشد، در سایه‌بانی از ابر سپید«11». و قتاده ---------------------------------- - (1). مب: دستوری ده، فق، مر: دستور باشد. (2). همه نسخه بدلها: متردّد. (3). دب، لب، فق، مب، مر: متابعت. (4). مب رفته باشد یا . (5). مر: خواهد شدن. (6). مج، وز، آج، لب، فق: حجّت انگیخته باشد. (7). اساس و همه نسخه بدلها: ابو السّماک، با توجه به منابع تفسیری تصحیح شد. [.....] (8). همه نسخه بدلها: نقمته. (9). مب یعنی. (10). مب قوله تعالی. (11). مج، لب، فق، مب، مر: سفید. صفحه : 167 خواند«1»: فی ظلال، جمع ظل‌ّ. و ابر را برای آن غمام خوانند که آسمان بپوشد. وَ المَلائِکَةُ، جمله قرّاء به رفع خوانند عطفا علی اسم اللّه، و ابو جعفر به جرّ خواند عطفا علی الغمام، و معنی آن بود که«2»: مع الملائکة، با فریشتگان. و در قراءت ابی‌ّ و عبد اللّه مسعود چنین است«3»: هل ینظرون الّا أن یأتیهم اللّه و الملائکة فی ظلل من الغمام. بدان که علما در تأویل و معنی «اتیان» بسیار سخن گفته‌اند. بعضی اخباری آورده‌اند و اتیان«4» حمل کرده«5» بر انتقال، و آیت را تفسیر داده بر وجهی که مقتضی تشبیه و تجسیم بود، و آن قولی است که قطع کنیم بر بطلان آن، برای منع ادلّه عقل از آن. و قومی دگر گفته‌اند: اینکه آیت را و آنچه مانند اینکه باشد، به تنزیلش ایمان آریم [266- ر] و در تأویلش توقّف کنیم. اتیان بگوییم چنان که در قرآن هست، و لکن تفسیر و کیفیّت ندانیم، و آنچه ندانیم نگوییم. و اینکه جماعتی‌اند از مفسّران و فقهای سلف چون: کلبی و اوزاعی و مالک و احمد و اسحاق، و ایراد اخباری که ایشان کردند«6» نیاوردیم صیانت کتاب را، از آن که در او تشبیه و تجسیم باشد- تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا. امّا آنان که به تأویل اینکه آیت و کلام در او مشغول شدند، چند قول گفتند. یکی آن که: «فی» به معنی «با» است که عرب حروف صفات بعضی به جای بعضی بنهند، و معنی آن است که: ان یأتیهم اللّه فی ظلل، ای بظلل، خدای ابری بیارد در آن ابر فریشتگان باشند، و اینکه وجهی باشد در تاویل اینکه آیت. و وجهی دگر گفتند اینکه آیت علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه باشد، چنان که گفت: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«7» ...، وَ جاءَ رَبُّک‌َ«8» ... ای اهل القریة، و: ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر که. (2). آج من الملائکة ای، لب، فق، مب، مر علی الملائکةای. (3). مب قوله تعالی. (4). مب را. (5). مب: حمل کرده‌اند. (6). همه نسخه بدلها در اینکه باب. (7). سوره یوسف (12) آیه 82. (8). سوره فجر (89) آیه 22. صفحه : 168 أَمرُ رَبِّک‌َ ...، معنی آن است که: یأتیهم امر اللّه، او عذاب اللّه. و وجهی دگر گفتند: «اتیان» به معنی قصد است، کما قال اللّه تعالی: فَأَتَی اللّه‌ُ بُنیانَهُم مِن‌َ القَواعِدِ«1» ...، ای قصد اللّه، و قوله: فَأَتاهُم‌ُ اللّه‌ُ مِن حَیث‌ُ لَم یَحتَسِبُوا«2» ...، ای قصدهم اللّه، علی تقدیر: قصد اللّه عذابهم. و اینکه وجوهی است که در جایی که حاجت بود اتیان را تأویل کردن، مأوّل باشد به اینکه تأویلات. امّا به«3» اینکه آیت حاجت نیست«4» اینکه وجوه، چه چون مورد آیت معلوم شد تأویل خود معلوم باشد، و اتیان بر حقیقت خود است، مورد آیت تهدید و وعید است کافرانی را که ایشان عند نزول آیات و ظهور بیّنات و حجج ایمان نمی‌آرند. خدای تعالی گفت: آنچه ممکن است با اینان کرده شد از باب تسهیل سبیل تکلیف از اقدار و تمکین و عدّت و ساز و آلت و ازاحت علّت و نصب ادلّت و بعثت انبیاء و انزال کتب و اظهار معجزات، و ترادف ادلّه چنانستی که حق تعالی گفت: من اینکه همه بکردم ایمان نیاوردند، مگر انتظار محالی می‌کنند از آمدن من بنزدیک ایشان در ظلّه‌های ابر با فریشتگان، و اینکه بر سبیل استبعاد و استحاله گفت و قطع طمع رسول- علیه السّلام- از ایمان ایشان. و اینکه چنان باشد که یکی از ما بر غلام خود خشم گیرد تا او را ادب کند. چون خواهد که او را استمالتی کند و یا دست گیرد او را عذری کند و دل خوشی دهد و گوید: با سر کار خود رو که از اینکه پس جفا نیز نکنم تو را، و نیز تحفه‌ای دهد او را و آنچه عادت باشد که در مثل آن جایگاه با«5» مثل او کنند به جای آرد«6»، غلام صلح نکند و عذر نپذیرد، خواجه به پای خود بیاید و سخنها«7» نیکو گوید و وعده‌ها نیکو دهد [غلام با جایگاه نیاید] [اشاره]«8». خواجه گوید [266- پ] [اشاره]: هر چه ممکن گردد از استمالت تو کرده شد، اینکه مانده است که سلطان وقت را به شفاعت پیش تو می‌باید آوردن تا تو دل خوش کنی، ---------------------------------- - (1). سوره نحل (16) آیه 26. (2). سوره حشر (59) آیه 2. [.....] (3). همه نسخه بدلها: در. (4). همه نسخه بدلها به. (5). آج، مب: یا . (6). مب: آورد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سخنهای. (8). اسا: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 169 و اینکه بر سبیل تهکم و سخریّت گوید، و برای آن اینکه اطلاق کند که داند که همه عاقلان استحالت اینکه حدیث به ضرورت دانند، در مثل اینکه موضع تأویل اینکه حدیث [نه از لفظ اتیان جویند، که اتیان سلطان اینکه جا به معنی امر است یا حکم است یا عذاب است یا قصد است، چه اینکه تعسّف اینکه جا در نخورد، بل طلب تأویل اینکه حدیث] [اشاره]«1» از قراین او جویند و از معنی و فحوی خطاب«2»، فکذلک تأویل الایة و اللّه اعلم بالصّواب. قوله: وَ قُضِی‌َ الأَمرُ، کار گزارده شد«3»، عبارتی است از قیام ساعت، و مورد او هم وعید است، و اینکه هم در معرض استحالت است برای آن که به قیام ساعت تکلیف باطل شود و مکلّف ملجأ گردد، بیان اینکه جمله قوله: وَ إِلَی اللّه‌ِ تُرجَع‌ُ الأُمُورُ، و مرجع و بازگشت کارها با خداست- جل‌ّ جلاله- که اتّفاق است که اینکه کلمت وعید است، و اینکه هم کنایت از روز قیامت است، پس به اینکه جمله معنی آیت و تأویل او روشن شد- و اللّه ولی‌ّ التّوفیق. قوله تعالی:

[سوره البقرة (2): آیات 211 تا 216]

[اشاره]

سَل بَنِی إِسرائِیل‌َ کَم آتَیناهُم مِن آیَةٍ بَیِّنَةٍ وَ مَن یُبَدِّل نِعمَةَ اللّه‌ِ مِن بَعدِ ما جاءَته‌ُ فَإِن‌َّ اللّه‌َ شَدِیدُ العِقاب‌ِ (211) زُیِّن‌َ لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا الحَیاةُ الدُّنیا وَ یَسخَرُون‌َ مِن‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ الَّذِین‌َ اتَّقَوا فَوقَهُم یَوم‌َ القِیامَةِ وَ اللّه‌ُ یَرزُق‌ُ مَن یَشاءُ بِغَیرِ حِساب‌ٍ (212) کان‌َ النّاس‌ُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَث‌َ اللّه‌ُ النَّبِیِّین‌َ مُبَشِّرِین‌َ وَ مُنذِرِین‌َ وَ أَنزَل‌َ مَعَهُم‌ُ الکِتاب‌َ بِالحَق‌ِّ لِیَحکُم‌َ بَین‌َ النّاس‌ِ فِیمَا اختَلَفُوا فِیه‌ِ وَ مَا اختَلَف‌َ فِیه‌ِ إِلاَّ الَّذِین‌َ أُوتُوه‌ُ مِن بَعدِ ما جاءَتهُم‌ُ البَیِّنات‌ُ بَغیاً بَینَهُم فَهَدَی اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا لِمَا اختَلَفُوا فِیه‌ِ مِن‌َ الحَق‌ِّ بِإِذنِه‌ِ وَ اللّه‌ُ یَهدِی مَن یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ (213) أَم حَسِبتُم أَن تَدخُلُوا الجَنَّةَ وَ لَمّا یَأتِکُم مَثَل‌ُ الَّذِین‌َ خَلَوا مِن قَبلِکُم مَسَّتهُم‌ُ البَأساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلزِلُوا حَتّی یَقُول‌َ الرَّسُول‌ُ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا مَعَه‌ُ مَتی نَصرُ اللّه‌ِ أَلا إِن‌َّ نَصرَ اللّه‌ِ قَرِیب‌ٌ (214) یَسئَلُونَک‌َ ما ذا یُنفِقُون‌َ قُل ما أَنفَقتُم مِن خَیرٍ فَلِلوالِدَین‌ِ وَ الأَقرَبِین‌َ وَ الیَتامی وَ المَساکِین‌ِ وَ ابن‌ِ السَّبِیل‌ِ وَ ما تَفعَلُوا مِن خَیرٍ فَإِن‌َّ اللّه‌َ بِه‌ِ عَلِیم‌ٌ (215) کُتِب‌َ عَلَیکُم‌ُ القِتال‌ُ وَ هُوَ کُره‌ٌ لَکُم وَ عَسی أَن تَکرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَکُم وَ عَسی أَن تُحِبُّوا شَیئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُم وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ وَ أَنتُم لا تَعلَمُون‌َ (216)

[ترجمه]

بپرس از فرزندان یعقوب تا چند دادیم ایشان را از حجّتی روشن، و هر که بگرداند نعمت خدای از آن پس که آمده باشد به او«4»، خدای سخت عقوبت است. [267- ر] بیاراستند برای آنان که کافر شدند زندگانی نزدیکتر، و فسوس«5» می‌دارند از آنان که بگرویدند و آنان که ترسکار«6» باشند بالای ایشان باشند روز قیامت، و خدای روزی می‌دهد آن را که ---------------------------------- - (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و همه نسخه بدلها و فحوای عبارت افزوده شد. (2). مج، وز است. (3). مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: شود. (4). مج، وز، آج، لب، فق بدرستی که. (5). مج، وز: افسوس. (6). فق: ترسکاران. صفحه : 170 خواهد بی‌شمار. [267- پ] بودند مردمان یک گروه«1»، بفرستاد خدای پیغامبران را بشارت دهنده و ترساننده، و بفرستاد با ایشان کتاب بحق«2» تا داوری کند میان مردمان در آنچه ایشان خلاف کنند در آن، و خلاف نکردند در آن مگر آنان که به ایشان دادند از پس آن که آمد به ایشان حجّتها به ظلم میان ایشان، راه نمود خدای آنان را که بگرویدند به آنچه خلاف کردند در آن از حق‌ّ به فرمان او، و خدای راه نماید آن را که خواهد به ره راست. یا «3» پنداشتی که در شوی در بهشت، و نیامد«4» به شما مانند آنان«5» که گذشتند از پیش«6» شما به ایشان رسید سختی و رنج، و بجنبانیدند ایشان را تا گفت پیغامبر و آنان که بگرویدند به او کی باشد یاری خدای، الا یاری خدا«7» نزدیک است. [268- ر] می‌پرسند از تو که چه هزینه کنند، بگو آنچه هزینه کنی از مال«8»، پدر و مادر راست و خویشان را و بی‌پدران را و درویشان را و رهگذریان را، و آنچه کنی از نیکی«9» خدای به آن داناست. ---------------------------------- - (1). فق یک گروه. (2). مج، وز: براستی، آج، لب، فق: بدرستی. [.....] (3). مج: آیا. (4). اساس: بیامد، مج، وز: نیاید، با توجّه به آج، لب تصحیح شد. (5). فق: آن نان. (6). مج از. (7). مج، وز: خدای. (8). مج: از نیکویی. (9). مج پس. صفحه : 171 «1» نوشتند بر شما کالزار«2» و آن مشقّت است شما را، و باشد«3» که نخواهی چیزی و آن بهتر بود شما را، و باشد که خواهی چیزی و آن بتر بود شما را، خدای داند و شما ندانید«4». قوله«5»: سَل بَنِی إِسرائِیل‌َ، بپرس ای محمّد از فرزندان یعقوب، و مراد جهودان مدینه‌اند. کَم آتَیناهُم، که چند دادیم. «کم» را معنی تکثیر بود به ازای «رب‌ّ» که معنی آن تقلیل بود. و او به دو معنی آید: به معنی استفهام، چنان که: کم رجلا رأیت و کم یوما صمت، چند مرد را دیدی و چند روز روزه داشتی! که«6» چنین بود، معنی و تقدیر او آن بود که: أ عشرون رجلا رأیت ام ثلاثون، نصب او به اینکه تقدیر بود، و چون خبر بود ما بعد او مجرور بود، چنان که: کم رجل رأیته، و کم یوم صمته، بس«7» مراد«8» که دیدم او را، و بس«9» روزا«10» که روزه داشتم، علی تقدیر مائة رجل و الف یوم. و در آیت به معنی استفهام است، و به اینکه معنی اگر در اسم شدی و نصب کردی معنی آن است [268- پ] که: بپرس از ایشان که چند دادیم ایشان را، یعنی پدران ایشان را از آیاتی که در اوّل سورت گفت از عصا و ید بیضاء و فلق دریا و من‌ّ و سلوی و جز آن. و «من» تبیین راست، و آیت علامت و دلالت بود به قرینه «سل» گفتیم که «کم» استفهام است، و روا بود که خبر بود و معنی آن که: سلهم عن عدد تلک الایات، بپرس از ایشان تا بگویند که بس«11» آیات که ما دادیم ایشان را. وَ مَن یُبَدِّل نِعمَةَ اللّه‌ِ، بعضی مفسّران گفتند: مراد به «نعمت» کتاب است، و تبدیل ایشان کتاب را تحریف بود فی قوله: یُحَرِّفُون‌َ الکَلِم‌َ عَن مَواضِعِه‌ِ«12» ...، و بعضی دگر «نعمت» بر عموم گرفتند، و تبدیل آن نعمت کفران بود، یعنی به بدل شکر ---------------------------------- - (1). دب، مب، مر: شیئا. (2). مج، وز، فق: کارزار. (3). آج، لب، فق: و شاید. (4). لب: ندانی/ ندانید. (5). همه نسخه بدلها بجز دب: قوله تعالی. (6). آج، لب، فق، مب، مر: کم. (9- 7). مب: بسا. [.....] (8). مر: مرد را. (10). مر: روز را. (11). مب: بسی. (12). سوره نساء (4) آیه 46. صفحه : 172 کفران کنند. مِن بَعدِ ما جاءَته‌ُ، و اینکه لفظ به کتاب لا یقتر است، و تأنیث بر لفظ نعمت کرد، و «فا» به جواب شرط آمد، و ضمیری که باید که عاید بود با جمله شرطی در او مقدّر است، و التّقدیر: شدید العقاب [له] [اشاره]«1»، کما هو فی قوله: وَ لَمَن صَبَرَ وَ غَفَرَ إِن‌َّ ذلِک‌َ لَمِن عَزم‌ِ الأُمُورِ«2»، و التّقدیر ان‌ّ ذلک منه، خدای تعالی سخت عقوبت است او را. قوله: زُیِّن‌َ لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا الحَیاةُ الدُّنیا، بیاراستند برای کافران. عبد اللّه عبّاس گفت: آیت در شأن ابو جهل هشام آمد و مشرکان عرب که ایشان سخریّت و فسوس کردندی بر درویشان مسلمانان، و تنعّم کردندی به مالی و معیشتی که ایشان را بود، و گفتندی: اگر محمّد«3» حق بودی، سادات و اشراف ما او را متابعت کردندی، نه اینکه«4» مشتی ضعفا و مساکین چون عبد اللّه مسعود و عمّار و صهیب و سالم و خبّاب، و اینکه روایت کلبی است از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس. و مقاتل گفت: آیت در منافقان آمد- عبد اللّه ابی‌ّ سلول و اصحابش- که ایشان تنعّم کردندی و از ضعفای اصحاب رسول سخریّت کردندی، گفتندی که: جماعت را ببینی که محمّد به اینان غلبه خواهد کردن ما را. عطا گفت: آیت در علما و رؤسای جهودان آمد از بنی قریظه و بنی النّضیر و بنی قینقاع سخریّت کردند«5» از فقرای اصحاب رسول، حق تعالی گفت: من مالهای ایشان به روزی شما کنم بر سبیل غنیمت بی‌قتال، علی اسهل الوجوه و ایسرها، و ذلک قوله فی آخر الایة: وَ اللّه‌ُ یَرزُق‌ُ مَن یَشاءُ بِغَیرِ حِساب‌ٍ. مجاهد و حمید در شاذّ خواندند: «زیّن» به فتح «زا» و « یا »، علی تقدیر: زیّن اللّه، برای آن که بر قراءت عام معنی هم اینکه«6» باشد، و آنچه با خدای اضافت کنند به اینکه لفظ کنند کقوله: عُلِّمنا مَنطِق‌َ الطَّیرِ«7» ...، وَ أُوتِیَت مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ«8» ...، و: ---------------------------------- - (1). اساس: زیر وصالی رفته، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره شوری (42) آیه 43. (3). مب به. (4). همه نسخه بدلها: آن. (5). مج، وز: کردندی. (6). همه نسخه بدلها: عام هم اینکه معنی. (7). سوره نمل (27) آیه 16. (8). سوره نمل (27) آیه 23. صفحه : 173 زُیِّن‌َ لِلنّاس‌ِ حُب‌ُّ الشَّهَوات‌ِ«1» ...، و امثال ذلک. قوله تعالی: زُیِّن‌َ لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا الحَیاةُ الدُّنیا، مرفوع است [269- ر] باسناد الفعل الیه، و برای آن علامت تأنیث در فعل نیاورد و نگفت «زیّنت» که از میان فعل و فاعل فصل کرد به چیزی دیگر، کما قال الشّاعر: ان‌ّ امرء غرّه منکن‌ّ واحدة بعدی و بعدک فی الدّنیا لمغرور یعنی در چشم اینکه کافران دنیا و حیات او و حطام او مزیّن است و آن کاری«2» می‌دانند، و آن را که آن نیست«3» در چشم ایشان نمی‌آید، و بدو سخریّت و استخفاف می‌کنند. ابو القاسم عبید اللّه«4» بن احمد الطّائی‌ّ روایت کرد از پدرش از رضا- علیه السّلام- از پدرش، از پدرانش، از امیر المؤمنین علی- علیهم السّلام- از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که او گفت: 5» من استذل‌ّ مؤمنا او مؤمنة او حقّره لفقره و [قلّة] [اشاره]« ذات یده شهّره اللّه یوم القیامة و فضحه، هر که مؤمنی یا مؤمنه‌ای را خوار دارد و حقیر دارد برای درویشی و اندک مالی، خدای تعالی فردا قیامت او را مشهّر و رسوا«6» بکند، و هر که او مؤمنی را یا مؤمنه‌ای را بهتانی نهد، یا در او چیزی گوید که در او نبود، خدای تعالی او را فردا قیامت بر تلّی«7» از آتش بدارد تا از عهده آنچه گفته باشد بیرون آید. و مؤمن بنزدیک خدای تعالی گرامیتر و معظمّتر بود از فریشته مقرّب، و هیچ چیز نیست که خدای تعالی دوست‌تر دارد از مؤمنی تایب یا مؤمنه‌ای تایبه. و مؤمن را در آسمان چنان شناسد که مرد اهل و ولدش را. ابراهیم بن ادهم روایت کند از عبّاد بن کثیر بن قیس که گفت: روزی مردی در آمد با جامه‌های پاکیزه و بنزدیک رسول- علیه السّلام- بنشست، و از رسول- علیه السّلام- چیزی می‌پرسید، مردی دیگر بیامد با جامه‌ای خلق و در پهلوی او بنشست، آن مرد جامه در خود«8» کشید از او، رسول- علیه السّلام- آن بدید گفت: ---------------------------------- - (1). سوره آل عمران (3) آیه 14. (3- 2). آج، لب، فق، مب، مر که. [.....] (4). همه نسخه بدلها بجز دب: عبد اللّه. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آج، لب، فق، مب، مر: او را رسوا و مشهور. (7). آج، لب، فق، مب: پلی. (8). آج، لب، فق، مب، مر: خود دور. صفحه : 174 1» أکل‌ّ« هذا تقذّرا من اخیک المسلم، اینکه برای تقذّر می‌کنی از برادر مسلمانت، یعنی تو را«2» او قذر می‌آید، می‌ترسی که از توانگری تو چیزی با او شود، یا از درویشی او چیزی با تو آید! مرد گفت: یا رسول اللّه؟ توبه کردم و عذر می‌خواهم از کرده خود با خدای و پیغامبر، اینکه نفس بد و شیطان مکّار مرا بر اینکه حمل کرد، اکنون گواه باش که نیمه مال من او راست. مرد«3» گفت: ای رسول اللّه؟ گواه باش که من قبول نکردم، گفت: چرا! گفت: ترسم که دل من هم چنان تباه کند که دل او. یکی از جمله صحابه گفت: هیچ مسلمان را حقیر مدار که کوچک ایشان بنزدیک خدای بزرگ است. و یحیی معاذ گفت: بد قومی باشند آنان که اگر مؤمن در میان ایشان توانگر بود حسدش«4» برند، و اگر درویش بود حقیرش دارند. وَ الَّذِین‌َ اتَّقَوا فَوقَهُم یَوم‌َ القِیامَةِ، و آنان که متّقیان باشند و پرهیزگاران [269- پ] [اشاره]، فردا قیامت در درجه و منزلت زبر«5» ایشان باشند. در خبر می‌آید از أبو ذرّ الغفاری‌ّ که گفت: یک روز رسول- صلّی اللّه علیه و آله- مرا گفت: یا با ذرّ«6»؟ در مسجد نگاه کن تا کیست که در چشم تو رفیعتر می‌آید. گفت: نگاه کردم، مردی وسیم جسیم را دیدم، حلّه‌ای نیکو پوشیده، گفتم: هذا یا رسول اللّه، اینکه مرد در چشم من نیک می‌آید. گفت«7»: در نگر، تا از اینکه جمع در چشم تو کیست که حقیر می‌آید. من نگاه کردم مردی ضعیف ضعیف حال را دیدم، خلقانی پوشیده، گفتم: هذا یا رسول اللّه، اینکه حقیرتر می‌آید مرا. رسول- علیه السّلام- گفت: و الّذی نفسی بیده لهذا عند اللّه یوم القیامة افضل من قراب الارض من هذا، به آن خدای که جان من به امر اوست که اینکه مرد حقیر که در چشم تو نمی‌آید«8»، ---------------------------------- - (1). کذا: در اساس، دب، لب، فق، مر، مج، وز: اهل، آج: تفعل. (2). آج، لب، فق، مب، مر از. (3). مب: آن مرد درویش. (4). اساس: افتادگی دارد و دوباره نو نویسی شده و کلمه به صورت «تعظیمش» نوشته شده، با توجّه به مج و همه نسخه بدلها تصحیح شد. (5). دب: زور. (6). مج، وز، دب، فق: اباذر، آج، لب، مب، مر: ابو ذر. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر اکنون. (8). مب: می‌آید. صفحه : 175 بنزدیک خدای تعالی بهتر و فاضلتر است از جهانی از اینکه مرد بر باز کرده«1» وَ اللّه‌ُ یَرزُق‌ُ مَن یَشاءُ بِغَیرِ حِساب‌ٍ، و خدای روزی دهد آن را که خواهد بی‌شمار، یعنی بی‌اندازه و بسیار، و «بی‌شمار»«2»، کنایت است از بسیاری، برای آن که هر چه حساب در او شود اندک بود، اعنی از بسیار به جای بود که شمار به او محیط نشود، اینکه قول عبد اللّه عبّاس است، بر اینکه قول نفی حساب از او نفی تضییق و تقتیر باشد، و عرب عطاء اندک را محسوب خوانند، چنان که قیس بن الخطیم گفت: أنی سربت و کنت غیر سروب و تقرّب الاحلام غیر قریب ما تمنعی یقظی فقد تؤتینه«3» فی النّوم غیر مصرّد محسوب وجهی دگر در معنی آیت آن است که: «بغیر حساب»، ای بغیر احتساب و ظن‌ّ و تقدیر للمرزوق«4»، یعنی نا اندیشیده از جایی که او گمان نبرد، چنان که گفت: وَ مَن یَتَّق‌ِ اللّه‌َ یَجعَل لَه‌ُ مَخرَجاً«5» کان‌َ النّاس‌ُ أُمَّةً واحِدَةً، حسن بصری و عطا گفتند: مردمان از عهد آدم تا به روزگار نوح- علیه السّلام- بر یک ملّت و طریقت بودند. قتاده و عکرمه گفتند: از عهد آدم تا وقت بعثت نوح ده قرن بودند، و همه بر یک شریعت بودند، اختلاف که پیدا شد در عهد نوح- علیه السّلام- پدید آمد، پس خدای تعالی نوح را بفرستاد. کلبی و واقدی گفتند: مراد به «ناس» اهل سفینه نوح‌اند، آن هفتاد«3» که بر دین نوح بودند به او ایمان آورده«4» که با او در کشتی بودند، پس از آن مختلف شدند. عبد اللّه عبّاس گفت پیش از ابراهیم- علیه السّلام- مردمان یک ملّت بودند بر کفر، خدای تعالی ابراهیم را بفرستاد. بعضی دگر از مفسّران گفتند: مردمان یک ملّت و طریقت بودند، در آن معنی که بر ایشان تکلیف نبود و امر و نهی، خدای تعالی تکلیف کرد و پیغامبران را بفرستاد. و مراد به «امّت» در آیت، ملّت است، چنان که گفت: ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها که خواهد. (2). آج، لب: نرسد. (3). همه نسخه بدلها مرد. (4). آج، لب، فق: آوردند. صفحه : 177 إِنّا وَجَدنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ«1» ...، ای علی ملّة و طریقة. و امّت در قرآن و کلام عرب بر وجوه است: امّت به معنی ملّت- چنان که بگفتیم- و «امّت» آمد به معنی امام فی قوله: إِن‌َّ إِبراهِیم‌َ کان‌َ أُمَّةً«2» ...، و «امّت» آمد به معنی حین و روزگار فی قوله: وَ ادَّکَرَ بَعدَ أُمَّةٍ«3» ...، و «امّت» آمد به معنی جماعت فی قوله: وَجَدَ عَلَیه‌ِ أُمَّةً مِن‌َ النّاس‌ِ یَسقُون‌َ«4». و الأمّة الام‌ّ، امّت مادر باشد، تقول«5»: هذه امّة فلان، ای امّه، و امّت مردی«6» باشد منفرد به دینی که او را در آن دین مشارکی نباشد، چنان که رسول- علیه السّلام- گفت: 7» یبعث زید بن عمرو بن نفیل امة واحدة« یوم القیامة [270- پ] [اشاره]. و «امّت»، به معنی قامت آمد، یقال: فلان حسن الأمّة ای القامة، قال الشّاعر: و ان‌ّ معاویة الاکرمین حسان الوجوه طوال الامم ای القامات، و اصل همه از ام‌ّ است، و آن قصد بود. و جمله اقوال خارج نیست از دو«8» قول: یکی آن که مردم همه از یک ملّت بودند بر کفر، و الکفر علی اختلاف انواعه ملّة واحدة، و یکی آن که: بر یک ملّت بودند از مسلمانی و خدای شناسی، و در میان ایشان خلاف نبود در اینکه، و قول سوم از بی تکلیفی. فَبَعَث‌َ اللّه‌ُ النَّبِیِّین‌َ، خدای بفرستاد پیغامبران را، و جمله ایشان صد و بیست و چهار هزار پیغامبر«9» بودند- علی ما جاء فی الاخبار- از ایشان سیصد و سیزده رسول بودند، و بیست و هشت مذکورند در قرآن به اسماء اعلام، و پنج از ایشان اولوا العزم‌اند: نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمّد- علیهم السّلام. مُبَشِّرِین‌َ، بشارت دهنده مؤمنان و مطیعان را به ثواب. وَ مُنذِرِین‌َ، ترساننده ---------------------------------- - (1). سوره زخرف (43) آیه 23. (2). سوره نحل (16) آیه 120. [.....] (3). سوره یوسف (12) آیه 45. (4). سوره قصص (28) آیه 23. (5). دب: یقال، آج، لب، فق: یقول. (6). اساس: زیر وصالی رفته، و در نو نویسی کلمه، به صورت «مردای» نوشته شده، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). مج، دب، آج، لب، فق: وحده. (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: سه. (9). مج، وز، آج، لب، فق: پیغامبران. صفحه : 178 کافران و عاصیان را به عقاب. ابو هریره روایت کند که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: صلوا علی انبیاء اللّه و رسله فان‌ّ اللّه بعثهم کما بعثنی، گفت صلات«1» فرستی بر پیغامبران خدای که ایشان نیز فرستادگان خدااند چنان که مرا فرستاد. اگر گویند: نه قاعدت آن است که زمین نشاید که از حجّتی خالی باشد، پس چگونه بود که خلقان مجتمع باشند بر کفر، واحدة! جواب«2» گوییم بر قول آنان که گفتند بر ایمان مجتمع بودند یا بر بی تکلیفی، اینکه سؤال نیاید، و بر قول آنان که اجتماع بر کفر گفتند، جواب ایشان آن است که: حجّت خدای در میان ایشان مغمور و مقهور بود، قوّت قهر و غلبه ایشان نداشت، برای آن خدای تعالی ذکر او«3» در میان اینان نکرد. و قاضی القضاة و ابو مسلم بن بحر گفتند: مراد آن است که مردم یک امّت بود«4»، به آن معنی که بر ایشان پیش از بعثت انبیا جز تکلیف عقلی نبود، چون خدای تعالی خواست تا تکلیف شرعی کند پیغامبران بفرستاد با کتابها. وَ أَنزَل‌َ مَعَهُم‌ُ الکِتاب‌َ بِالحَق‌ِّ، کتاب گفت، و پیغامبران که خداوندان کتابند یکی باشند«5»! از اینکه چند جواب گفتند: یکی آن که چون «لام» جنس در او آورد، جنس صالح باشد یکی را و جمع را. و جواب دوم آن است: اراد مع کل‌ّ نبی‌ّ کتابا، با هر پیغامبری کتابی، چنان که گفت: فَاجلِدُوهُم ثَمانِین‌َ جَلدَةً«6» ...، و معنی آن که: فاجلدوا کل‌ّ واحد منهم، و مانند اینکه بسیار است. أبو ذرّ غفاری- رحمة اللّه علیه- روایت کند که: من از رسول- علیه السّلام- پرسیدم که خدای تعالی از آسمان چند کتاب فرستاد. گفت: خدای تعالی«7» پنجاه صحیفه برشیث انزله کرد، و شیث وصی‌ّ آدم بود. و بر نوح سی صحیفه انزله کرد، و بر ابراهیم ---------------------------------- - (1). دب: صلوات. (2). مج، دب، وز ایشان، آج، لب، فق آن. (3). دب: ایشان. (4). مج، وز، دب: بودند، آج، لب، فق: مردم یک ملّت بودند. (5). آج، لب، فق، مب، مر: کتابند: بیش‌اند. (6). سوره نور 24 آیه 4. (7). همه نسخه بدلها بجز دب از آسمان. [.....] صفحه : 179 ده صحیفه انزله کرد، آنگه توریت [271- ر] بر موسی انزله کرد و انجیل بر عیسی. گفتم: یا رسول اللّه؟ در صحف ابراهیم چه بود! گفت: همه امثال بود، و توریت موسی«1» عبر«2» بود، مانند آن که: عجبا لمن ایقن بالموت کیف یفرح، و عجبا لمن ایقن بالنار کیف یضحک و عجبا لمن رأی الدنیا و تقلبها بأهلها کیف اطمأن الیها ، عجب از آن که مرگ به یقین داند، چگونه شاد شود؟ و عجب از آن که دوزخ به یقین داند و چگونه باز خندد؟ و عجب از آن که دنیا ببیند و تقلّب او به اهلش چگونه ساکن شود با دنیا؟ و اینکه خبر ایجاب آن نکند که در اینکه کتابها هیچ اوامر و نواهی و احکام نباشد. در دگر خبر آورده‌اند که: انجیل همه وعظ است، و در خبری دیگر آمده است که: زبور همه حکمت است، و در خبری دیگر آمده است که: در توریت هزار حکم بیش نیست از احکام شرع، خدای تعالی بیشتر در سورة البقره بیان کرد: لِیَحکُم‌َ بَین‌َ النّاس‌ِ، تا بیان کند احکام«3» را که در آن خلاف می‌کنند، پس «بیان» را حکم خواند تا اضافه‌اش«4» به کتاب درست باشد. و قولی دگر آن است که: حکم صاحب کتاب کند، و لکن برای آن که به کتاب حکم کند، و اگر کتاب نبودی او را حکم نبودی، و حاکم از کتاب حکم کند بر وفق آن که در کتاب باشد، برای اینکه حکم را اضافت کرد به کتاب، [و کتاب را] [اشاره]«5» حاکم خواند، چنان که گفت: هذا کِتابُنا یَنطِق‌ُ عَلَیکُم بِالحَق‌ِّ«6» ...، کتاب سخن نگوید، انّما بر کتاب سخن گویند«7»، و اینکه چنان است که خارجیان امیر المؤمنین علی را گفتند: ما برای آن برگشتیم از تو که تو مردان را در دین خدای به حاکم«8» کردی. او گفت: ما حکّمت الرّجال و لکن حکّمت کتاب اللّه، گفت: من مردان را به حاکم نکردم، من کتاب خدای به حاکم کردم، و لکن کتاب سخن نگوید مردم از کتاب سخن گویند. ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب، فق، مب همه. (2). مر: عبرت. (3). همه نسخه بدلها: احکامی. (4). مج، وز: اضافه‌اش. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). سوره جاثیه (45) آیه 29. (7). همه نسخه بدلها: گوید. (8). دب، آج، لب، فق، مب: به حکم صفحه : 180 وَ مَا اختَلَف‌َ فِیه‌ِ إِلَّا الَّذِین‌َ أُوتُوه‌ُ، و خلاف نکردند در کتاب الّا آنان که کتاب به ایشان دادند از جهودان و ترسایان، مِن بَعدِ ما جاءَتهُم‌ُ البَیِّنات‌ُ، پس از آن که حجّت به ایشان آمد، یعنی احکام توریت و انجیل، و گفته‌اند: مراد به «بیّنات» ادلّه و حجج عقل است. قوله: وَ مَا اختَلَف‌َ فِیه‌ِ، اینکه «ها» شاید تا ضمیر کتاب بود امّا کتاب ایشان و امّا کتاب ما اعنی قرآن، و شاید که راجع بود با حق، و شاید که راجع بود با محمّد- علیه السّلام. و لکن«1» إِلَّا الَّذِین‌َ أُوتُوه‌ُ، اینکه ضمیر ممکن نیست که راجع باشد الّا با کتاب. و اختلاف ایشان در کتاب محتمل است دو وجه را: یکی آن که بعضی در کتاب بعضی خلاف می‌کنند، چنان که خدای تعالی از ایشان حکایت کرد: وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم آمِنُوا بِما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ قالُوا نُؤمِن‌ُ بِما أُنزِل‌َ عَلَینا وَ یَکفُرُون‌َ بِما وَراءَه‌ُ«2» ...، و گفتند: نُؤمِن‌ُ بِبَعض‌ٍ وَ نَکفُرُ بِبَعض‌ٍ«3». و وجه دیگر آن که: کتاب را تحریف و تبدیل می‌کردند، کقوله تعالی: یُحَرِّفُون‌َ الکَلِم‌َ عَن مَواضِعِه‌ِ«4». قوله: بَغیاً بَینَهُم ای ظلما و حسدا، و نصب او بر مفعول له [باشد] [اشاره]«5»، [271- پ] برای بغی و ظلم و حسد را اینکه خلاف کردند پس از آن که حجج متظاهر شد و ادلّه مترادف. فَهَدَی اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا، گفته‌اند: «لام» به معنی الی است، یعنی الی ما اختلفوا، و هر دو مستعمل است، یقال: هدیته لکذا و الی کذا، قال اللّه تعالی: الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی هَدانا لِهذا«6» ...، خدای تعالی مؤمنان را هدایت داد به آیات و ادلّه به حق از آنچه ایشان در وی خلاف کردند. إبن زید گفت: ایشان در نماز خلاف کردند، بعضی روی به مشرق کردند و ---------------------------------- - (1). مب قوله تعالی. (2). سوره بقره (2) آیه 91. (3). سوره نساء (4) آیه 150. (4). سوره مائده (5) آیه 13. (5). اساس: ندارد با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). سوره اعراف (7) آیه 43. [.....] صفحه : 181 بعضی روی به مغرب کردند و بهری روی به بیت المقدّس کردند، خدای تعالی مؤمنان را به کعبه هدایت کرد. و در روزه خلاف کردند، بعضی به شب روزه داشتند و بعضی نیمه روز و بهری از روز روزه داشتند و در اوقات مختلف، خدای تعالی مؤمنان را هدایت کرد به ماه رمضان. و در بهینه ایّام خلاف کردند. جهودان شنبه گفتند، و ترسایان یک شنبه گفتند، خدای تعالی مؤمنان را هدایت کرد به روز آدینه. در ابراهیم خلاف کردند، جهودان گفتند، جهود بود، و ترسایان گفتند: ترسا بود، خدای تعالی بیان کرد مؤمنان را که: ما کان‌َ إِبراهِیم‌ُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصرانِیًّا وَ لکِن کان‌َ حَنِیفاً مُسلِماً«1». در عیسی خلاف کردند، جهودان گفتند: پیغامبر نیست، ترسایان گفتند: آدمی نیست- پسر خدا است- خدای تعالی بیان کرد مؤمنان را آنچه حق‌ّ است از آن فی قوله: مَا المَسِیح‌ُ ابن‌ُ مَریَم‌َ إِلّا رَسُول‌ٌ قَد خَلَت مِن قَبلِه‌ِ الرُّسُل‌ُ وَ أُمُّه‌ُ صِدِّیقَةٌ کانا یَأکُلان‌ِ الطَّعام‌َ.«2» و ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که گفت: نحن الاخرون السابقون ، ما آخریم و سابقیم. به روز«3» آخریم، و به فضیلت سابقیم روز قیامت، در دنیا آخریم و در آخرت سابقیم، اوّل کس که در بهشت شود ما باشیم، بیش از آن نیست که امّت سلف را کتاب پیش«4» ما دادند و ما را پس ایشان«5» دادند، خدای تعالی ما را هدایت کرد به آنچه ایشان در آن خلاف کردند. و از جمله آن که خدای ما را به آن هدایت کرد، آن روز است یعنی روز آدینه، و جهودان را فردا باشد، و ترسایان را پس فردا. و خدای تعالی راه نماید آن را که خواهد به راه راست. و در اینکه جا هیچ شبهت نیست مجبّره را برای آن که آنچه هدایت است که تعلّق به خدای دارد- جل‌ّ جلاله- از الطاف و توفیق و اقدار و تمکین و ازاحت علّت و نصب ادلّت و ارسال رسل و انزال کتب، اینکه فعل خداست، و جز خدای تعالی ---------------------------------- - (1). سوره آل عمران (3) آیه 67. (2). سوره مائده (5) آیه 75. (3). همه نسخه بدلها: به روزگار. (4). همه نسخه بدلها بجز مب از. (5). همه نسخه بدلها بجز وز، مب کتاب. صفحه : 182 نتواند کردن، و هر چه فعل خدای باشد لا محال خدای تعالی آن را مرید باشد، و خدای تعالی مرید است که همه مکلّفان را هدایت کند به راه راست و خود کرده است، آنچه ایشان مهتدی نشده‌اند دلیل نکند که برای آن است که خدای تعالی هدایت نکرد، چه هدایت عام است و مهتدی بعضی‌اند، چنان که امر و نهی [272- ر] عام است و لکن مطیع و منتهی«1» اندک. قوله: أَم حَسِبتُم، خدای تعالی به اینکه آیت خطاب کرد با مؤمنان امّت محمّد آنان که معنّی‌اند«2» بقوله تعالی: فَهَدَی اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا لِمَا اختَلَفُوا فِیه‌ِ مِن‌َ الحَق‌ِّ بِإِذنِه‌ِ«3». قتاده و سدّی گفتند: آیت در غزای خندق آمد که مسلمانان را از آن خوف رسید و جهد و مشقّت که خدای تعالی از ایشان حکایت کرد: وَ إِذ زاغَت‌ِ الأَبصارُ وَ بَلَغَت‌ِ القُلُوب‌ُ الحَناجِرَ«4»، و گفته‌اند: در کالزار«5» احد آمد که عبد اللّه ابی‌ّ سلول، اصحاب رسول را گفت: تا کی شما خویشتن در تلف نهی و به علف شمشیر کنی! و به جان و به مال خطر کنی! و خویشتن را غرور دهی! ایشان گفتند: هر که از ما قاتل بود، مجاهد و غازی باشد، و هر که مقتول بود شهید بود. ایشان گفتند: اینکه چه تمنّای باطل است، اگر محمّد رسول حق بودی، خدای تعالی دشمن را بر او ظفر ندادی، و قتل و اسر بر اصحاب او مسلّط نکردی، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد و گفت: می‌پنداری که آسان به بهشت شاید شدن! گمان می‌بری که به بهشت خواهی شدن، و شما را به بلا مبتلا«6» نکنند که آنان را که پیش«7» شما بودند کردند! اینکه تمنّای است از شما عطا گفت: سبب نزول آیت آن بود که چون رسول- علیه السّلام- با اصحابان«8» از مکّه به مدینه آمدند«9»، ایشان را سختیی برسید، که ایشان دست تهی آمده بودند، و خان و مان رها کرده، و جهودان به معادات برخاستند، و منافقان زبان طعن دراز ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مهتدی. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: معین. (3). سوره بقره (2) آیه 213. (4). سوره احزاب (33) آیه 10. (5). مج، وز، دب، فق، مب، مر: کارزار. (6). همه نسخه بدلها بجز مب: ابتلا. (7). مب، مر از. (8). آج، لب، فق، مر: اصحاب. (9). همه نسخه بدلها: آمد. [.....] صفحه : 183 کردند. مسلمانان دلتنگ شدند، خدای تعالی به تسلّی ایشان اینکه آیت فرستاد: أَم حَسِبتُم، بیان کردیم که: «ام» معادل همزه استفهام بود، و اینکه جا در کلام استفهامی«1» ظاهر نیست«2». فرّاء گفت«3»: به معنی همزه استفهام است، و «میم» صله است، معنی آن است که: «أحسبتم«4»». و زجّاج گفت: به معنی «بل» است، چنان که شاعر گفت: بدت مثل قرن الشّمس فی رونق الضّحی و صورتها أم انت فی العین املح ای بل انت. و خطاب کرد با مؤمنان، گفت: پنداشتی که به بهشت خواهی شدن، و مانند آن که مکلّفان را در [آن] [اشاره]«5» تکلیف بود شما را نخواهد بودن. وَ لَمّا یَأتِکُم، و به شما نیامده مانند آن که به آنان آمد که پیش شما بودند. و گفته‌اند: «لمّا» به معنی «لم» است و هر دو نفی را باشد، چنان که گفت: لَمّا یَلحَقُوا بِهِم«6» ...، ای لم یلحقوا بهم، و چنان که نابغه گفت: ازف التّرحّل غیر أن‌ّ رکابنا لمّا تزل برکابها و کأن قد ای لم تزل. و در «لمّا» معنیی باشد زیادت که در «لم» نبود، و [برای] [اشاره]«7» آن تا قطع طمع منتظر نباشد، چنان که کسی را بینی که منتظر رکوب امیر باشد گویی: لمّا یرکب الامیر، یعنی هنوز بر نشسته نیست«8» [272- پ] [اشاره]، انتظار آن«9» که باشد که بر نشیند، و در برابر او «قد» به کار دارند تا قطع طمع کنند به آن، گویند اینکه منتظر را: قد رکب ---------------------------------- - (1). اساس: اسای، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). دب، آج، لب، فق، مب: است. (3). همه نسخه بدلها همزه. (4). اساس: جستم، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). اساس: ندارد، با توجّه به نسخه آج تصحیح شد. (6). سوره جمعه (62) آیه 3. (7). اساس: زیر وصّالی رفته، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). اساس: وصّالی شده و متن اصلی محو شده، به نظر می‌رسد که متن برابر نسخه مب به صورت «اسیر سوار نشده است» نو نویسی گردیده. با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها و سیاق عبارت در جمله بعدی «باشد که بر نشیند» تصحیح شد. (9). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: کن، مب: منتظر باش. صفحه : 184 الامیر، یعنی انتظار مکن«1» که امیر بر نشست، و اینکه معنی روا نیست اینکه جا تا کلام بر ظاهر خود باشد، یعنی ایشان هنوز آن نکرده و با ایشان هنوز آن نرفته که با امّت پیشین. و «مثل» و «مثل» یکی باشد، کشبه و شبه و حذر و حذر. خَلَوا مِن قَبلِکُم، ای مضوا، آنان که گذشتند پیش«2» شما، آنگه بیان کرد آن را«3» که به ایشان رسید: مَسَّتهُم‌ُ البَأساءُ وَ الضَّرّاءُ، سختی و گرسنگی و درویشی. البأساء الشّدّة، و الضّرّاء الضّرّ من الجوع و ضیق الید و سوء الحال، و آیت در«4» جاری مجرای اینکه آیت است که گفت: الم، أَ حَسِب‌َ النّاس‌ُ أَن یُترَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنّا وَ هُم لا یُفتَنُون‌َ، وَ لَقَد فَتَنَّا الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم«5» ...، و گفته‌اند: مراد به «بأساء» درویشی است، و به «ضرّاء» بیماری و زمانت. وَ زُلزِلُوا، ایشان را بجنبانیدند و مضطرب بکردند و بترسانیدند و دل مشغول کردند، حَتّی یَقُول‌َ الرَّسُول‌ُ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا مَعَه‌ُ مَتی نَصرُ اللّه‌ِ، تا کار به حدّی رسید که رسول خدای و مؤمنان استبطاء نصرت کردند، و گفتند: آخر اینکه نصرت خدای کی خواهد«6»، خدای تعالی تسلّی داد ایشان را: أَلا إِن‌َّ نَصرَ اللّه‌ِ قَرِیب‌ٌ، گفت: نصرت خدای نزدیک است. مقریان«7» خلاف کردند در اعراب «یقول». نافع خواند و در شاذّ شیبه و اعرج و مجاهد: «حتّی یقول الرّسول» به رفع «لام»، و دیگران به نصب خوانند. امّا فرق از میان اینکه دو قراءت در«8» معنی است«9» که «حتّی» نصب فعل مضارع به اضمار «ان» کند، و «ان» مؤذن بود به استقبال، و معنی آن بود که: «الی ان یقول، یعنی آن اضطراب می‌بود تا آنگاه که رسول اینکه گفت: مَتی نَصرُ اللّه‌ِ، گفت رسول غایت آن بود. و آن که به رفع خواند، گوید: قول رسول در آن حال بود. ---------------------------------- - (1). مب: مکش. (2). مج، مب، مر از. (3). مب: آنچه. (4). همه نسخه بدلها معنی. (5). سوره عنکبوت (29) آیات 1 تا 3. [.....] (6). همه نسخه بدلها: خواهد بودن. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بصریان. (8). اساس به صورت «دو» هم خوانده می‌شود. (9). همه نسخه بدلها: در معنی آن است. صفحه : 185 و کوفیان گفتند: چون «حتّی» در فعلی شود که معنی ماضی بود عمل نکند، و تقدیر اینکه است که: حتّی قال الرّسول، برای آن که عمل عامل در فعل مستقبل بود برای آن که ماضی مبنی بود، و کوفیان اینکه را نصب علی الظّرف«1» گویند، یقول: سرنا حتّی ندخل مکّة بالرّفع، ای حتّی دخلناها. و چون به معنی مستقبل باشد نصب باید کردن. و وهب منبّه گوید: از«2» میان مکّه و طائف هفتاد پیغامبر را مرده یافتند، سبب مرگ ایشان جوع و سختی بود. و هم او گفت: در کتاب بعضی حواریان خواندم که، چون خدای تعالی بعضی در بلا بر تو بگشاید شادمانه«3» شو، برای آن که سبیل انبیا و رسل است. و چون در نعمت و راحت بر تو بگشاید بر خویشتن بگری، برای آن که با تو خلاف آن کرد که با پیغمبران کرد. مصعب سعد«4» گوید، پدرم از رسول- علیه السّلام- پرسید که: ای‌ّ النّاس اشدّ بلاء! [273- ر] [اشاره]، کدام«5» مردمان به بلا مبتلاترند! گفت: «الانبیاء، پیغامبران، ثم‌ّ الامثل فالامثل من النّاس، پس آن که نیک مردتر باشد، و «امثل» اشبه باشد، یعنی هر کس که در حسن سیرت با ایشان ماند، آنکه گفت: مرد را خدای تعالی بر حسب دینش ابتلا کند، آنگه گفت: فلا یبرح البلاء عن العبد حتی یدعه یمشی علی الارض و لیس علیه خطیئة ، و بلا با مرد ملازم می‌باشد تا او را چنان بکند که بر زمین می‌رود و بر او هیچ خطیئه و گناه نباشد. و در خبر می‌آید که: عیسی را- علیه السّلام- وزیری بود، شیر او را بدرّید. عیسی- علیه السّلام- گفت: بار خدایا؟ مرا وزیری بود«6» اینکه مرد در دین تو، و عونی بود بر بنی اسرایل، سگی را بر او مسلّط کردی تا او را بخورد. حق تعالی گفت: آری برای آن که خواستم که او را منزلتی باشد، و او به عمل خویش«7» به آن منزلت نمی‌رسید«8»، ---------------------------------- - (1). اساس: علی الصرف، با توجّه به آج تصحیح شد. (2). مب: در. (3). لب، مب: شادمان. (4). مج، دب، وز، آج، لب، فق، مب: مصعب بن سعد. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق: که کدام. (6). مر: بودی. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: خویشتن را، مب: خود را. (8). مج، وز، دب، آج: نمی‌رسانید. صفحه : 186 من او را ابتلا کردم به اینکه بلا تا به آن منزلت برسد«1». [و اینکه خبر با اصول موافق نیست برای آن که به مثل انتها عوض ابتدا توان کردن، چه عوض از تعظیم و تبجیل عاری بود به مثل ثواب ابتدا نتوان کردن که نا مستحق را تعظیم کردن از حکیم نیکو نباشد] [اشاره]«2»، و آیت دلیل آن می‌کند که به بهشت دشخوار«3» توان رسیدن الّا به تحمّل مکاره و مشاق‌ّ، و منه قوله: صلّی اللّه علیه و آله:4» حفّت الجنّة بالمکاره و حفّت النّار بالشّهوات«. و در خبر است که: چون خدای تعالی بهشت بیافرید، جبریل را گفت: در بهشت بگرد و ببین. جبریل در بهشت بگردید«5»، گفت: بار خدایا؟ نه همانا که هیچ کس باشد که [در] [اشاره]«6» اینکه جای نیاید، فلما حفت بالمکاره. چون پرچین«7» او به شدائد و محن و تکالیف شاق‌ّ بر سر نهاد، جبریل در آن نگرید، گفت: بار خدایا؟ ترسم که کس در اینکه جا نیاید از آن که اختیار تحمّل اینکه مشاق‌ّ نکند. آنگه دوزخ بیافرید، و گفت: یا جبریل؟ برو و ببین. او برفت و بدید، گفت: بار خدایا؟ کس نباشد که اختیار اینکه کند و در اینکه جا شود. آنگاه چون پرچینش«8» به شهوات بر نهاد، گفت: بار خدایا؟ می‌ترسم که کس بنماند که نه در اینکه جا آید. و در خبر هست که لقمان پسرش را گفت: یا بنی‌ّ ان‌ّ اللّه تعالی یجرّب العبد الصّالح بالمحن و البلاء کما یجرّب الذّهب بالنّار، گفت: خدای بنده صالح را به بلا چنان ابتلا کند که زر را به آتش امتحان کنند. حسن بن محمّد الواعظ«9» گفت: بکر بن علی‌ّ المصّیصی از جمله ابدال بود، سی سال بود که بیمار بود. اصحابش او را گفتند: خواهی که بهتر شوی از اینکه بیماری! گفت: نه. گفتند: خواهی تا بمیری! گفت. نه. گفتند: چگونه! گفت: اگر از اینکه ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: برسید. (6- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (3). مج، وز، دب، فق، مر: دشوار. (4). همه نسخه بدلها بجز مج، وز و اللّذّات. (5). مج، وز، دب، فق، مب، مر و بدید، آج، لب و بدوید. (7). آج: بر جبینش، لب، فق: بر حبس، مب: بر حیس، چاپ شعرانی (2/ 170): بر جنبین. (8). مج: بر جنینش، آج، لب، فق: بر جنش، مب: برخیش، چاپ شعرانی (2/ 170): جنبین. (9). همه نسخه بدلها: حسین بن محمّد الواعظ. صفحه : 187 دو گانه یکی خواهم، خلاف آن خواسته باشم به خود که خدای به من خواسته است، و من نخواهم که خواست من در خلاف خواست خدای بود، مرا به اینکه فضول چه کار است؟ من بنده مملوکم، خداوند من آنچه صلاح من باشد به داند، خود می‌کند. گفتند: رابعة العدویّة هر گاه کاری بر او سخت شدی، در میان سرای می‌گشتی و می‌گفتی [273- پ] [اشاره]: تحکّم یا الهی کیف شئتا فإنّی قد رضیت بما رضیتا ترفّق فی عذابک لی قلیلا و لا تعجل فمثلی«1» لن یفوتا«2» یَسئَلُونَک‌َ ما ذا یُنفِقُون‌َ، ظاهر آیت چنان است که سؤال از نفقه است که ما چه نفقه کنیم. و جواب دلیل آن می‌کند که سؤال از آنان افتاد که نفقه با ایشان صرف شود، و خدای تعالی از هر دو جواب داد، و ممکن باشد که سؤال از اینکه افتاد، و لکن حق تعالی برای بیان را«3» آنچه پرسیدند و«4» آنچه نپرسیدند جواب کرد آن را از اینکه جا گفت: وَ ما تَفعَلُوا مِن خَیرٍ فَإِن‌َّ اللّه‌َ بِه‌ِ عَلِیم‌ٌ. و بعضی مفسّران گفتند: آیت در عمرو بن الجموح آمد، که او مردی پیر بود و مال بسیار داشت. از رسول- علیه السّلام- پرسید که: من چه نفقه کنم و برکه نفقه کنم! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، جواب اینکه آمد: قُل، بگو ای محمّد: ما أَنفَقتُم مِن خَیرٍ، آنچه هزینه کنی مِن خَیرٍ، مراد به اینکه «خیر» مال است بلا خلاف برای قرینه انفاق از خیر، یعنی از مال. فَلِلوالِدَین‌ِ وَ الأَقرَبِین‌َ، بر مادر و پدر باید کردن و خویشانی که نزدیکتر باشند. عبد اللّه مسعود روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: 5» الید العلیا خیر من الید السفلی و ابدأ« بمن تعول امک و اباک و اختک و اخاک و ادناک فأدناک ، گفت: دست زیرین به باشد از دست زیرین، و ابتدا به آن کس کن که عیال تو باشد- مادر و پدرت و خواهر و برادرت، پس از آن، آن که نزدیکتر باشد پس نزدیکتر. ابو هریره روایت کند که: مردی بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ من ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بمثلی. (2). دب، لب، فق، مب، مر: تقونا. (3). همه نسخه بدلها از. (4). مج، وز، دب، مر از. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ابدأ. صفحه : 188 دیناری دارم. گفت: برو بر خود نفقه کن. گفت: دیگری دارم. گفت: برو بر اهلت نفقه کن. گفت دیگری دارم. گفت: برو بر فرزندانت نفقه کن. گفت: دیگری دارم. گفت: برو بر زیر دستانت«1» نفقه کن. گفت: دیگری دارم. گفت: تو دانی هر کجا که خواهی صرف کن. و رسول- علیه السّلام- گفت: صدقه تو بر درویش صدقه‌ای باشد، و بر خویشاوند«2» دو صدقه باشد، برای آن که هم صدقه باشد و هم صله رحم. حق تعالی ابتدا کرد بالاولی فالاولی، گفت: آنچه تو را باشد از فاضل نفقات ابتدا به مادر و پدر کن، آنگه به آنان که به تو نزدیکتر باشند«3»، هر چه قرابت او نزدیکتر باشد ولایت و اولیتری او را بود. آنگه گفت: چون از آن فاضلی بماند بر«4» یتیمان برای آن که بی پدر باشند«5» و ایشان را کسی نبود که تولّای کار ایشان کند، و ایشان طفل باشند. آنگه گفت: «و المساکین» که ایشان چیزی ندارند«6» یا کفاف ندارند. آنگه گفت: وَ ابن‌ِ السَّبِیل‌ِ، و رهگذری که او غریب باشد و پناهی ندارد. جماعتی مفسّران- سدّی و جز او- گفتند: آیت منسوخ است به آیت زکات، و اینکه درست نیست برای آن که در آیت [274- ر] [اشاره]، [حدیث] [اشاره]«7» قلّت و کثرت نیست، و انّما«8» در آیت ذکر آنان است که نفقه برایشان باید کردن، و نفقه بر ایشان منع نکند از وجوب زکات، و جمع از میان هر دو ممکن است. گروهی دگر گفتند: منسوخ است از وجهی دیگر به آیت مواریث، و اینکه هم درست نیست که وجوب نفقه بر آنان که ذکر کرد از مادر و پدر و دیگران، منع نکند از آن که چون مرده باشند ترکه ایشان را مستحقّانی باشند از روی شرع به حسب مصلحتی که خدای دیده باشد، پس اینکه منع نیست از آن، و آن منع نیست از اینکه، و ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دوستانت. (2). دب، آج، لب، فق: خویشاوندان، مب، مر: خویشان. (3). مج، وز، دب فق: باشد. [.....] (4). مب: برای. (5). همه نسخه بدلها: باشد. (6). دب، آج، لب: ندارد. (7). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). آج، لب، فق، مب، مر: امّا. صفحه : 189 جمع از میانشان ممکن است. و محتمل بود که خدای تعالی ندب و استحباب«1» خواست، گفت: هر کس که خواهد که طرفی از مال خود در وجوه برّ صرف کند مصارف آن اینکه است که ذکر کرد. و حسن بصری گفت: مراد به آیت زکات است، و لکن پدر و مادر را، و من یجب علیه نفقته من الاقربین، از آن جا به در آرند به دلیلی خارج، و در باقی روان«2» باشد، و بر اینکه وجه هم نسخ صورت نبندد. قوله: کُتِب‌َ عَلَیکُم‌ُ القِتال‌ُ، ای فرض- چنان که در آیت صیام بیان کردیم- و آیت دلیل فرض جهاد می‌کند. و امّت خلاف نکردند در آن که فریضه است، خلاف کردند«3» که فرض بر کفایت است یا فرض بر اعیان؟ و مذهب درست آن است که: فرض بر کفایت است- اذا قام به من فی قیامه غنی عن الباقین سقط عنهم، چون جماعتی که در قیام ایشان غنا باشد به آن قیام کنند، از دیگران بیفتد. و آیت مجمل است و محتاج به بیان آن که جهاد کی باید کردن و با کی«4» باید کردن، چنان که آیت نماز و روزه و زکات و حج‌ّ همه مجمل است، و تفصیل آن از بیان رسول- علیه السّلام- دانند. و وجه اتّصال آیت به آیت متقدّم«5» آن است: که خدای در آیت پیشین بیان کرد که به بهشت نرسند الّا به تحمّل مشاق‌ّ، و از جمله مشاق‌ّ که در شرع آن را تحمّل باید کردن جهاد است. و از عطا روایت کرد إبن جریج که: از او پرسیدم وجوب جهاد، گفت: برایشان واجب بود، یعنی صحابه رسول، بر ما واجب نیست. همانا، مراد آن بوده باشد که بر ما واجب نیست، برای آن که شرایط وجوبش حاصل نیست، از جمله شرایط او وجود امامی عادل بود، یا آن که امام او را نصب کند برای جهاد، و بی امام جهاد واجب نبود الّا آنگه که کافران بر مسلمانان غلبه کنند. آنگه علی سبیل الذّب عن حوزة ---------------------------------- - (1). مج: استحقاق. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: روا. (3). همه نسخه بدلها: خلاف در آن است. (4). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: که. (5). مر: مقدّم. صفحه : 190 الاسلام، واجب باشد آن از باب وجوب دفع مضرّت بود که در عقل مقرّر است. انس روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که گفت: ثلاث من اصل الایمان: الکف‌ّ عمّن قال لا اله الّا اللّه ، سه چیز از اصل ایمان است: باز ایستادن از آن که گوینده لا اله الّا اللّه باشد، لا تکفّره بذنب و لا تخرجه من الاسلام بعمل. او را به گناهی که بکند کافر نگویی، و به عملی که کند از [274- پ] اسلام به در نیاری، 1» و الجهاد ماض« منذ بعثنی اللّه الی ان یقاتل آخر امّتی الدّجّال لا یبطله جور و لا عدل، و دوم جهاد از آنگه که خدای تعالی مرا بفرستاد تا به آخر زمان که آخر امّت من با دجّال کارزار«2» کنند، روزگار جور یا عدل آن را باطل نکند، و الایمان بالاقدار ، و ایمان داشتن به قضا و قدر خدای. ابو هریره روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که بمیرد و غزا نکند و یا خود عزم نکند بر غزا، 3» مات علی شعبة من« النّفاق، او بر شاخی از نفاق مرده باشد. زهری و اوزاعی گفتند: خدای تعالی جهاد بر مردان نوشته است اگر کنند و اگر نکنند«4»، هر که از ایشان غزا کند فبها و نعم، و هر که بنشیند او عدّه است، یعنی ذخیره. اگر به او استعانت کنند«5» یاری دهد، و اگرش برانگیزانند برانگیخته شود«6»، و اگر مستغنی باشند از او بنشیند، و اینکه موافق مذهب ماست در آن که جهاد فرض بر کفایت است، و مذهب شافعی هم چنین است. و دلیل بر صحّت اینکه مذهب قوله تعالی: فَضَّل‌َ اللّه‌ُ المُجاهِدِین‌َ بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم عَلَی القاعِدِین‌َ دَرَجَةً وَ کُلًّا وَعَدَ اللّه‌ُ الحُسنی«7». و اگر آنان که قاعد«8» بودندی برایشان واجب بودی و ایشان تارک وجوب«9» بودندی به قعود از جهاد ایشان از خدای تعالی موعود نبودندی بالحسنی که تأنیث احسن باشد، بل موعود«10» بودندی بالسّوأی که سزای تارک واجب بود. پس به اینکه اعتبار معلوم شد که جهاد فرض بر کفایت است. ---------------------------------- - (1). آج: فرض. (2). لب: کالزار. (3). آج، لب: عن. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. [.....] (5). مج، مر و اگر نکنند. (6). مب، مر: ندارد، دیگر نسخه بدلها: برانگیزد. (7). سوره نساء (4) آیه 95. (8). مب، مر: قاعده. (9). همه نسخه بدلها: واجب. (10). همه نسخه بدلها: موعد. صفحه : 191 و «قتال» مصدری باشد در معنی مقاتله، و آن بیشتر از میان دو کس بود، اعنی مفاعله، مگر جایی چند معدود من قولهم: طارقت النّعل«1» و عاقبت اللص‌ّ، و عافاه اللّه. و امّا قوله: «علیکم»، اگر چه ظاهر او عموم است، آن را تخصیص باید کردن به ادلّه مخصّصه، برای آن که زنان و کودکان و پیران ضعیف و دیوانگان و بیماران و معذورانی که ایشان را ممکن نباشد نهوض به جهاد از اینکه خارجند، و آن را که بر او جهاد واجب بود و اگر او نتواند شدن کسی را به جای خود بدارد، و ساز و آلت و عدّت و برگ بدهد، روا باشد مگر آنگه که امام او را فرماید و بدل نستاند از او که پس فرض جهاد از او ساقط نشود. و از شرط«2» وجوبش- چنان که گفتیم- وجود امامی عادل است یا کسی که از قبل او و دست او باشد، و الّا واجب نبود، و با ائمّه جور و سلطان ظالم«3» جهاد واجب نیست، هر کس که کند اگر مصیب شود مأجور نبود، و اگر مصاب شود مأثوم بود، الّا آنگه که خایف باشند بر بیضه اسلام- چنان که بیان کردیم- که بر سبیل مدافعه واجب بود. و امّا آن که با کدام صنف از کفّار جهاد باید کردن، و با کدام صنف نباید کردن در دگر جای بیاید که لایق بود- ان شاء اللّه«4». قوله: وَ هُوَ کُره‌ٌ لَکُم، ای کراهة لکم و مشقّة علیکم، و شما را از روی نفار طبع اینکه خوش نیست، و هر چه تکلیف بدو تعلّق دارد به هیچ حال مشتهی نبود، لا بدّ با مشقّت بود تا بر او استحقاق ثواب بود. و جمله قرّاء «کره» به ضم‌ّ «کاف» خواندند، مگر در شاذّ که ابو عبد الرّحمن السّلمی‌ّ خواند: «کره» به فتح «کاف»، و آن دو لغت است: کالضّعف و الضّعف، و الرّهب و الرّهب«5». و محقّقان«6» لغت فرق کردند، گفتند: «کره» به ضم‌ّ «کاف» مشقّت باشد ---------------------------------- - (1). آج: اللّیل، مر: النّخل، مب: النعم. (2). لب، فق: شرایط. (3). مج، وز: ظلم. (4). همه نسخه بدلها و به الثّقة. (5). اساس: به صورت: الذهب و الذهب هم خوانده می‌شود. (6). همه نسخه بدلها اهل. صفحه : 192 [275- ر] [اشاره]، و «کره» اکراه بود، و بیان کردیم که معنی اینکه «کره» نفار طبع است که به اکراه«1» فعل مختار در وجود نیاید، برای آن که اینکه خطر جان است و مشقّت نفس است و مؤونت مال است. و عکرمه گفت: اینکه لفظ منسوخ است بقوله: سَمِعنا وَ أَطَعنا«2» ...، یعنی کرهوا ثم‌ّ انقادوا، و اینکه درست نیست برای آن که نسخ در اخبار نشود«3»، در اوامر و نواهی شود. آنگه حق تعالی بیان کرد که: مصالح شرع«4» موقوف نباشد بر ارادت و کراهت تو، وَ عَسی أَن تَکرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَکُم، بسیار بود که تو کاره باشی چیزی را و آن تو را بهتر بود، و باشد که تو چیزی دوست داری و تو را آن بتر بود، برای آن که در جهاد احدی الحسنیین است، إمّا ظفر و غنیمت، و إمّا شهادت، و ترک او شرّ است برای آن که در او ذل‌ّ است و غضاضت و فقر و حرمان غنیمت. عبد اللّه عبّاس گفت: یک روز ردیف رسول بودم- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: یابن عباس ارض عن الله بما قدر و ان کان خلاف هواک، گفت راضی شو از خدای به آنچه بر تو قضا کرده است«5»، و اگر چه بر خلاف هوای تو باشد که اینکه در کتاب خداست. گفتم: کجاست یا رسول اللّه! که من در قرآن خوانده‌ام و نمی‌دانم که کجاست! گفت نمی‌دانی ای زیرک، وَ عَسی أَن تَکرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَکُم وَ عَسی أَن تُحِبُّوا شَیئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُم. حسن«6» گفت: لا تکره الملمّات الواقعة و البلایا الحادثة، گفت: کاره مباش مهمّات واقعه را و بلاهای حادثه را، که بسا کار که تو آن را کاره باشی و نجات تو در آن باشد، و بسا کار که تو را خوش آید و هلاک تو در آن باشد. و ابو سعید الضّریر در اینکه معنی آورد، قول القائل: رب‌ّ امر تتّقیه جرّ امرا ترتجیه خفی المحبوب منه و بدا المکروه فیه و عبد اللّه المعتزّ گوید در اینکه معنی: ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: بالکراهة. (2). سوره بقره (2) آیه 285. [.....] (3). وز، فق، مب و. (4). همه نسخه بدلها: شرعی. (5). همه نسخه بدلها: قضا کند. (6). مج: چنین، وز: خبیبی را چنین. صفحه : 193 لا تکره المکروه عند نزوله ان‌ّ الحوادث لم تزل متباینة کم نعمة لا تستقل‌ّ بشکرها للّه فی درج الحوادث کامنة محمّد بن اللّیث گفت: مدّتی بود که در خانه بمانده بودم بی کار و بی عمل و دلتنگ، روزی کسی«1» از آن متوکّل آمد و گفت: اجب امیر المؤمنین، من بترسیدم و روح از من برفت، بر نشستم و چون مرده می‌شدم اندیشناک تا خود چه خواهد بودن؟ در راه مردی از پیش من برافتاد و اینکه بیت بر تمثیل می‌خواند: کم مرّة حفّت بک المکاره خار لک اللّه و انت کاره من اینکه به فال گرفتم، چون در پیش متوکّل شدم بفرمود تا منشور مصر برای من بنوشتند، و خلعت راست کردند و مرا به ولایت آن جا فرستاد، و فی هذا المعنی ایضا انشده«2» محمّد بن الفرخان: کم فرحة مطویّة لک بین أثناء المصایب و مضرّة قد اقبلت من حیث تنتظر المواهب و انشد ابو عبد اللّه الوضّاحی‌ّ: ربّما خیر للفتی و هو للخیر کاره ثم‌ّ تأتی السّرور من حیث تأتی المکاره‌

[سوره البقرة (2): آیات 217 تا 221]

[اشاره]

یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الشَّهرِ الحَرام‌ِ قِتال‌ٍ فِیه‌ِ قُل قِتال‌ٌ فِیه‌ِ کَبِیرٌ وَ صَدٌّ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ کُفرٌ بِه‌ِ وَ المَسجِدِ الحَرام‌ِ وَ إِخراج‌ُ أَهلِه‌ِ مِنه‌ُ أَکبَرُ عِندَ اللّه‌ِ وَ الفِتنَةُ أَکبَرُ مِن‌َ القَتل‌ِ وَ لا یَزالُون‌َ یُقاتِلُونَکُم حَتّی یَرُدُّوکُم عَن دِینِکُم إِن‌ِ استَطاعُوا وَ مَن یَرتَدِد مِنکُم عَن دِینِه‌ِ فَیَمُت وَ هُوَ کافِرٌ فَأُولئِک‌َ حَبِطَت أَعمالُهُم فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ وَ أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ النّارِ هُم فِیها خالِدُون‌َ (217) إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ الَّذِین‌َ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ أُولئِک‌َ یَرجُون‌َ رَحمَت‌َ اللّه‌ِ وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (218) یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الخَمرِ وَ المَیسِرِ قُل فِیهِما إِثم‌ٌ کَبِیرٌ وَ مَنافِع‌ُ لِلنّاس‌ِ وَ إِثمُهُما أَکبَرُ مِن نَفعِهِما وَ یَسئَلُونَک‌َ ما ذا یُنفِقُون‌َ قُل‌ِ العَفوَ کَذلِک‌َ یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم‌ُ الآیات‌ِ لَعَلَّکُم تَتَفَکَّرُون‌َ (219) فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الیَتامی قُل إِصلاح‌ٌ لَهُم خَیرٌ وَ إِن تُخالِطُوهُم فَإِخوانُکُم وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ المُفسِدَ مِن‌َ المُصلِح‌ِ وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ لَأَعنَتَکُم إِن‌َّ اللّه‌َ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ (220) وَ لا تَنکِحُوا المُشرِکات‌ِ حَتّی یُؤمِن‌َّ وَ لَأَمَةٌ مُؤمِنَةٌ خَیرٌ مِن مُشرِکَةٍ وَ لَو أَعجَبَتکُم وَ لا تُنکِحُوا المُشرِکِین‌َ حَتّی یُؤمِنُوا وَ لَعَبدٌ مُؤمِن‌ٌ خَیرٌ مِن مُشرِک‌ٍ وَ لَو أَعجَبَکُم أُولئِک‌َ یَدعُون‌َ إِلَی النّارِ وَ اللّه‌ُ یَدعُوا إِلَی الجَنَّةِ وَ المَغفِرَةِ بِإِذنِه‌ِ وَ یُبَیِّن‌ُ آیاتِه‌ِ لِلنّاس‌ِ لَعَلَّهُم یَتَذَکَّرُون‌َ (221)

[ترجمه]

[می‌پرسند تو را از ماه حرام کارزار«3» در او، بگو که کارزار«4» در او بزرگ است و منع از راه خدای و کفر است به او و مسجد حرام و بیرون«5» کردن اهلش از او بزرگتر«6» است نزدیک خدای و فتنه بزرگتر است از کشتن، و به زایل نباشد کارزاری«7» کنند«8» با شما تا برگردانند شما را از دین شما اگر توانند، و هر که برگردد از شما از دینش بمیرد و او کافر بود، ایشان تباه شود کارهای ایشان در ---------------------------------- - (1). اساس: در حاشیه آورده است «ملازمی». (2). مج، وز، دب: انشد. (7- 4- 3). آج، لب: کالزار. (5). مج: بیران، با توجّه به وز تصحیح شد. (6). مج: بزرگ، با توجه به وز و معنی کلمه تصحیح شد. (8). آج، لب، فق: می‌کنند. صفحه : 194 دنیا و آخرت و ایشان اهل دوزخند، ایشان در آن جا همیشه باشند] [اشاره]«1» [275- پ] [آنان که بگرویدند و آنان«2» که هجرت کردند و جهاد کردند در راه خدای، ایشان امید می‌دارند رحمت خدای، و خدای آمرزگار و بخشاینده است] [اشاره]«3». [می‌پرسند تو را از می«4» و قمار، بگو در آن هر دو بزه بزرگ است و سودهایی مردمان را، و بزه آن بزرگتر از سود آن است، و می‌پرسند تو را که چه نفقه کنند، بگو عفو، همچنین بیان می‌کند خدای برای شما آیتها شاید شما اندیشه کنید] [اشاره]«5». [در دنیا و آخرت و می‌پرسند از تو از یتیمان، بگو که نیک کردن ایشان را بهتر بود، و اگر آمیختگی کنید با ایشان برادرانتانند«6»، و خدای داند اهل فساد را از اهل اصلاح، و اگر خواهد خدای عذاب کند شما را که خدای منیع و محکم کار است] [اشاره]«7». [و به زنی مکنید زنان مشرکان«8» را تا آرند ایمان و پرستار مؤمنه بهتر بود از بت‌پرست و اگر چه شما را عجب آرد، و دختر مدهی بت پرستان را«9» تا آرند ایمان. و بنده مؤمن به بود از بت پرست، و اگر چه نیکو آید شما ---------------------------------- - (7- 5- 3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (2). فق: آن نان/ آنان. (4). لب: دن. (6). مج: بل در ایشانند، با توجّه به وز تصحیح شد. [.....] (8). وز: مشرکات. (9). مج: و به زنی مکنید مشرکات را، با توجّه به وز تصحیح شد. صفحه : 195 را. ایشان می‌خوانند به سوی دوزخ و خدای می‌خواند«1» با بهشت و آمرزش به فرمان او، و روشن می‌کند آیات و دلالات خود برای مردمان تا همانا که ایشان اندیشه کنند] [اشاره]«2». قوله تعالی: یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الشَّهرِ الحَرام‌ِ، مفسّران گفتند سبب نزول آیت آن بود که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله- عبد اللّه بن جحش را بفرستاد- و او پسر عمّه«3» رسول بود- در جمادی الاخرة پیش از قتال بدر به دو ماه [و در اینکه وقت] [اشاره]«4» هفده«5» ماه از هجرت گذشته بود، و هشت مرد مهاجر را با او بفرستاد: سعد ابو وقاص، و عکاشة بن محصن الاسدی‌ّ، و عتبة بن غزوان السّلمی‌ّ، و ابو حذیفة بن عتبة بن ربیعه، و سهیل بن بیضاء، و عامر بن ربیعه، و واقد بن عبد اللّه، و خالد بن بکیر. و نامه‌ای نوشت برای امیر ایشان- عبد اللّه بن جحش- و او را گفت: سر علی اسم الله ، برو به نام خدای، و اینکه نامه را سر باز مکن تا دو منزل از مدینه بنروی«6»، آنگه سر نامه باز کن و بر اصحاب خود خوان و بر آنچه در نامه باشد«7» کار کن و از پیش ببر، و اگر از اصحاب تو کسی نخواهد که با تو بیاید او را اکراه مکن. او نامه بستد، چون دو منزل برفت نامه را سر باز کرد و بر اصحاب خود خواند، در نامه نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحیم امّا بعد، برو با اصحابت بر برکت«8» خدا تا به بطن نخله، آن جا فرود آی و راه کاروان قریش نگاه دار تا کی آیند«9» و خبرت«10» از آن با ما ده. نامه برخواند و گفت: سمعا و طاعة. ---------------------------------- - (1). مج: می‌خواهد، با توجّه به وز تصحیح شد. (4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). فق، مب، مر: پسر عم. (5). مب: هفتده. (6). مج، وز: بیرون روی، مب: بروی. (7). آج، لب به آن. (8). مب، مر: نزله. (9). دب، فق، آج: تا که آیند، لب: تا آیند، مب، مر: تاکیانند. (10). همه نسخه بدلها: خبری. صفحه : 196 آنگه اصحاب خود را گفت، مرا فرموده‌اند که: بر شما اکراه نکنم، هر که را آرزوی شهادت است خود بیاید، و هر که نخواهد باز پس شود، که من می‌روم به آنچه رسول خدای مرا فرمود. اصحاب او گفتند: ما نیز سمیع و مطیعیم فرمان خدای و رسول را. برفتند تا به جایی رسیدند که آن را بحر گفتند بالای فرع، و آن نام جایی«1» است. سعد ابو وقّاص را شتری گم شد و عتبه بن غزوان را، ایشان دستوری خواستند که به طلب شتر روند، دستوری داد ایشان را، و عبد اللّه بن جحش برفت با اصحابش تا به بطن نخله رسید از میان [مکّه] [اشاره]«2» و طایف. آن جا فرود آمدند، که نگاه کردند کاروانی از آن قریش از طایف می‌آمد میویز«3» داشت و ادیم و چیزی از متاع طایف، و در میان کاروان عمرو بن الحضرمی‌ّ بود و الحکم بن کیسان و عثمان بن عبد اللّه بن المغیره، و نوفل بن عبد اللّه المخز و میّان. چون اصحاب رسول را دیدند بترسیدند. عبد اللّه بن جحش گفت: اینکه قوم بترسیدند، یکی را بنشانی«4» و سر بتراشی«5» تا ایشان گمان برند که شما معتمرید، ایمن شوند. عکّاشه را بنشاندند و سرش را بتراشیدند، ایشان که آن دیدند گفتند که: اینان عمره آورده‌اند، ایمن شدند [276- ر] و گفتند: زایرانند، باکی نیست. و آن آخر روزی بود از جمادی الاخرة که گروهی می‌گفتند: جمادی است و گروهی می‌گفتند: رجب است، روز شک بود، با یکدیگر گفتند: اگر ما امشب توقّف کنیم، فردا رجب باشد، و رجب ماه حرام است در او قتل و قتال نشاید کرد«6»، اگر کاری خواهیم کرد«7» امروز باید کرد«8». واقد بن عبد اللّه السّهمی‌ّ آغاز کرد و تیری انداخت عمرو بن الحضرمی‌ّ را، و او را بکشت. اوّل کشته از مشرکان در اسلام او بود، و حکم را و عثمان را به اسیری گرفتند، اوّل اسیری در اسلام ایشان بودند، و نوفل بجست، و ایشان کاروان براندند تا ---------------------------------- - (1). دب، آج: چاهی. (2). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج، لب، فق، مب، مر: مویز. [.....] (4). بنشانی/ بنشانید. (5). بتراشی/ بتراشید. (8- 7- 6). همه نسخه بدلها: کردن. صفحه : 197 به مدینه آمدند. قریش گفتند: محمّد استحلال می‌کند ماه حرام را، و اینکه ماهها مأمن خائفان بودی، و روا نداشتندی به هیچ وجه در او کارزار«1» کردن. و خون ریختن و غارت کردن. مسلمانان اهل مکّه را«2» بدان تعییر کردند، و گفتند: ای صابیان؟ هم حرمتی بمانده بود ماه حرام را، آن حرمت نیز برداشتی. و جهودان از آن مردمان و نامهای ایشان تفؤّل کردند، گفتند: و اقد أو قدت الحرب و عمرو عمرت الحرب و الحضرمی‌ّ حضرت الحرب، و اقد ایقاد حرب کرد و عمرو عمارت حرب کرد و حضرمی‌ّ به حرب [حاضر آمد] [اشاره]«3» و اینکه طریقتی باشد ایشان را در تفؤّل. آن حدیث به رسول- علیه السّلام- رسید. عبد اللّه بن جحش را گفت: من تو را نفرمودم که [در ماه حرام] [اشاره]«4» قتال کن و کسی را بکش، و آن کاروان و آن اسیران را موقوف بکرد و هیچ گونه دست به آن دراز نکرد. اصحاب آن سریّه از آن اندیشناک شدند و از دست در افتادند، گفتند: یا رسول اللّه؟ ما اینکه حضرمی‌ّ«5» را بکشتیم، پس از آن شب ماه رجب را دیدیم، نمی‌دانیم او را«6» در رجب کشتیم یا در جمادی؟ و مردم در آن گفتاگوی«7» کردند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. رسول- علیه السّلام- آن مال پیش خواست، و خمس آن بیرون کرد- و اوّل خمسی که در اسلام بود آن بود- و باقی قسمت کرد میان اصحاب سریّه، و اوّل غنیمتی در اسلام آن بود، و اهل مکّه فدای آن اسیران بفرستادند. رسول- علیه السّلام- گفت: توقّف کنیم، اگر سعد و عتبه بیایند«8»، و الّا اینان را به بدل ایشان باز کشیم. چون ایشان باز رسیدند، رسول- علیه السّلام- فدیه بستد و اسیران را باز جایگاه داد. امّا حکم بن کیسان اسلام آورد و با رسول- علیه السّلام- به مدینه بماند، و او را ---------------------------------- - (1). لب: کالزار. (2). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 178): مسلمانان را اهل مکّه. (4- 3). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آج، لب، فق: ما إبن حضرمی‌ّ. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر که. (7). دب، مر: گفت و گوی: لب: گفتگوی. (8). همه نسخه بدلها: باز آیند. صفحه : 198 روز بئر معونه بکشتند شهید. و امّا عثمان بن عبد اللّه، با مکّه شد و آن جا بماند تا به وقت مرگ، و کافر مرد«1». و امّا نوفل، روز خندق خواست تا اسب به خندق بجهاند، اسبش نجست«2» و در خندق افتاد و شکسته شد با اسب، و مشرکان جیفه او را دیت بدادند و باز خریدند. رسول- علیه السّلام- گفت: نستانی«3» که او خبیث الجیفه و خبیث الدّیت است، سبب نزول آیت اینکه بود. قوله تعالی: یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الشَّهرِ الحَرام‌ِ، مراد ماه رجب است، و اینکه ماهها را برای آن حرام خوانند که قتال و قتل در آن«4» حرام است. و گفته‌اند: لعظم حرمته، برای تعظیم حرمت او را حرامش خوانند و از اینکه جا اینکه ماه را منصل الأسنّه گفتند و مضر«5» الأسنّه، که در اینکه ماه عرب سنانها از نیزه بگرفتندی. و گفته‌اند: رجبش برای آن خواندند که از ماههای حرام منفرد است، چه او، تنهاست و آن سه گانه باقی، پیوسته. و گفته‌اند: برای آن که از ماهها هیچ به حرمت او نیست، و گفته‌اند: برای تعظیمش من التّرجیب، من قول سعد: أنا جذیلها المحکّک و عذیقها المرجّب، منّا أمیر و منکم أمیر- قاله یوم السّقیفة. و مرجّب، درختی بود که از بسیاری باری«6» که دارد ترسند که«7 بشکند، دعامه‌ای از [276- پ] زیر او برزنند. و اینکه ماه را «أصم‌ّ» خوانند، برای آن که در او قعقعه سلاح نشنیدندی، و اینکه از باب لیله نائم و نهاره صائم. و اینکه ماه را «أصب‌ّ» خوانند، لأن‌ّ اللّه تعالی یصب‌ّ فیه رحمته علی عباده، در اینکه ماه خدای تعالی رحمت خود بر گناهکاران ریزد. و اینکه ماه را نیز «رجم» خوانند، برای آن که خدای تعالی شیاطین را در اینکه ماه رجم فرماید، و در جاهلیّت عظیم الحرمة بود، و چون اسلام آمد حرمتش بیفزود، و در فضل او کتابی مفرد کرده‌اند. امّا قوله: قِتال‌ٍ فِیه‌ِ، مجرور است بر بدل، و اینکه را بدل اشتمال گویند، و بدل ---------------------------------- - (1). مج: بود. (2). وز: نه بجست، آج، لب، فق، مب، مر: بجست. (3). مج، وز: بستانید، دب، لب: بستانی. (4). همه نسخه بدلها: در او. [.....] (5). کذا در اساس و تب، مج، وز، دب: مضمر، آج، لب، فق، مب، مر: مظهر. (6). همه نسخه بدلها بجز مر: بار. (7). مج، دب، آج، لب، فق شاخ. صفحه : 199 اشتمال آن بود که از میان بدل و مبدل ملابستی بود، چنان که سلب زید ثوبه، و أعجبنی زید داره. و بدل بر چهار نوع بود، و هر یکی در جای خود چون پیش آید ذکر کرده شود، مگر «بدل الغلط» که آن در قرآن نباشد. و از حق‌ّ بدل آن بود که، چون او را اضافت کنی با مبدل [منه] [اشاره]«1» معنی مستقیم بود، چنان که سلب زید ثوبه، و معنی آن است که: سلب ثوب زید، فکذلک هیهنا، معنی اینکه که: یسئلونک عن قتال الشّهر الحرام، یعنی عن القتال فی الشّهر الحرام، و اینکه را ظرف متّسع گویند، چنان که: یا سارق اللّیلة اهل الدّار، المعنی فی اللّیلة. و در قراءت عبد اللّه مسعود چنین است: عن الشّهر الحرام و عن قتال فیه. قُل یا محمّد، بگو ای محمّد که: قِتال‌ٌ فِیه‌ِ کَبِیرٌ، کالزار«2» در ماه حرام کبیر است، و گناهی بزرگ است، و از جمله کبائر است. وَ صَدٌّ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، «صدّ» منع بود، و مصدود ممنوع بود من قوله. هُم‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُم عَن‌ِ المَسجِدِ الحَرام‌ِ«3» ...، [و مراد] [اشاره]«4» منع ایشان است رسول را- علیه السّلام- از مکّه عام الحدیبیه. و «صدّ»، مرفوع است به ابتدا، و ما بعد او معطوف است بر او، الی قوله: أَکبَرُ، و «اکبر» مرفوع است بر خبر ابتدا، اینکه قول زجّاج است و ابو علی الفارسی‌ّ، و معنی آن بود که: منع کردن رسول خدای را و صحابه و مسلمانان را از خانه خدا، و نیز کافر شدن به خدا، و نیز اهل حرم را و مکّه را از مکّه بیرون کردن«5»، اینکه جمله که شما کردید با رسول خدا و با صحابه او، بنزدیک خدای تعالی بزرگتر است [از قتال در ماه حرام] [اشاره]«6». و قوله: وَ المَسجِدِ الحَرام‌ِ، معطوف است علی قوله: عَن‌ِ الشَّهرِ الحَرام‌ِ، و عَن‌ِ المَسجِدِ الحَرام‌ِ«7»، اینکه قول فرّاء است. و ابو علی گفت عطف است علی قوله: عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، و عَن‌ِ المَسجِدِ الحَرام‌ِ«8»، گفت: و بیان اینکه از روی معنی و نظیر او فی ---------------------------------- - (1). اساس: ندارد، با توجّه به مب افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها بجز لب: کارزار. (8- 3). سوره فتح (48) آیه 25. (6- 4). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). اساس: کردند، با توجّه به مج تصحیح شد. (7). سوره مائده (5) آیه 2، سوره انفال (8) آیه 34. صفحه : 200 قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ یَصُدُّون‌َ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ المَسجِدِ الحَرام‌ِ«1»، و ابو علی قول فرّاء را رد کرد و گفت سؤال از قتال ماه حرام افتاد، نه از قتال در مسجد الحرام. و آنچه سبب نزول است از قصّه عبد اللّه جحش دلیل اینکه می‌کند، دگر طول الکلام و آن که وهم سابق نشود به آن که عطف مسجد بر شهر باشد. و امّا قول آن کس که گفت: عطف است بر ضمیر مجرور فی قوله «به» ای باللّه و المسجد الحرام خطاست، برای آن که عرب عطف نکنند اسم ظاهر را بر ضمیر مجرور متّصل، الّا آنگه که حرف جرّ باز آرند، لا یقال: مررت به و زید، و انّما یقال: مررت به و بزید، برای آن که جار و مجرور بمنزله اسمی«2» واحد باشد، و العطف علی بعض الاسم لا یصح. و امّا قول آن کس که گفت: «و صدّ»، «و کفر» معطوف است بر «کبیر» قول او فاسد است، برای فساد معنی، و آن آن است که اگر گویند: قتال ماه حرام «کبیر» است و «صدّ» است، معلوم است که «صدّ» نیست، اگر گویند: سبب «صدّ» است، گوییم: «صدّ» حاصل بود، و اینکه سبب که قتال است نبود، دگر آن که: وَ کُفرٌ بِه‌ِ اگر عطف باشد بر «کبیر» باید تا کفر [277- ر] بود و اینکه خلاف اجماع است. دگر آن که خدای آیت بدان فرستاد تا حجّت بود مسلمانان را بر کافران، و حجّت آنگه باشد که چنین بود که ما گفتیم، و اگر چنان باشد حجّت کافران را بود بر مسلمانان چون قتال کبیر«3» باشد و صدّ و منع باشد و کفر باشد، اینکه همه قوّت قول کافران بود، و آیت برای ایشان آمده باشد و مخالف بود سبب نزول را، پس نظم آیت چنین است که: یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الشَّهرِ الحَرام‌ِ، ای قتال الشّهر الحرام، قل قتاله کبیر و الصّدّ عن سبیل اللّه و عن المسجد الحرام و الکفر به، ای باللّه و إخراج اهله، ای اهل المسجد الحرام اکبر عند اللّه، ای هذه الأشیاء باجمعها اکبر عند اللّه، یعنی اینکه که شما کردید بزرگتر است و شنیعتر در باب کبیره‌ای از قتال در ماه حرام، اینکه به حجّت ---------------------------------- - (1). سوره حج (22) آیه 25. (2). همه نسخه بدلها: اسم. (3). همه نسخه بدلها: کبیره. صفحه : 201 کردی و به اینکه تمسّک کردی، و آن کبائر و کفر خود فراموش کردی«1». قوله: وَ الفِتنَةُ أَکبَرُ مِن‌َ القَتل‌ِ، اینکه جمله دگر است مستأنف هم در آن معنی، و مراد به «فتنة» کفر است [و شرک به خدای عظیمتر] [اشاره]«2» است از کشتن پسر حضرمی‌ّ. چون اینکه آیت آمد، عبد اللّه بن جحش نامه نوشت به مسلمانان مکّه و گفت: چون کافران شما را تعییر کنند بدانچه من کردم، شما نیز ایشان را تعییر کنید به کفر و منع رسول و اخراج او از مکّه که خدای برای من مشرکان را جواب داد. آنگه گفت: وَ لا یَزالُون‌َ یُقاتِلُونَکُم، گفت: اگر اینکه کافران ممکّن باشند و توانند، پیوسته با شما کارزار«3» کنند تا شما را از دین خود برگردانند اگر توانند. قتاده گفت: قتال در ماه حرام و در حرم منسوخ است بقوله: فَاقتُلُوا المُشرِکِین‌َ حَیث‌ُ وَجَدتُمُوهُم«4» ...، و بقوله: وَ قاتِلُوهُم حَتّی لا تَکُون‌َ فِتنَةٌ«5» ...، و جبّائی اینکه قول اختیار کرد. و عطا و دیگر مفسّران گفتند: او بر تحریم است، و مذهب ما آن است که: هر کس که اینکه ماه و اینکه جای را حرمت دارد، و قتال نکند، با او قتال نکنند و ابتدا نکنند به اذیّت او، و آن کس که اینکه«6» حرمت ندارد با او قتال کنند. و رسول- علیه السّلام- چون فتح مکّه بکرد، خطبه کرد و گفت: ان الله احلها لی فی هذه الساعة و لا یحلها لاحد بعدی الی یوم القیامة. و قوله: وَ مَن یَرتَدِد مِنکُم عَن دِینِه‌ِ فَیَمُت وَ هُوَ کافِرٌ، بدان که ارتداد مؤمن بنزدیک ما درست نبود، برای آن که اجماع است که بر ایمان استحقاق ثواب ابد بود، و بر کفر استحقاق عقاب ابد بود، و جمع از میان ایشان در حق‌ّ یک شخص متعذّر بود، برای آن که صحّت استحقاق تبع صحّت وصول است، و چون وصول صحیح نبود ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر و اگر گویند چگونه شاید که صدّ و کفر مبتدا باشد، و اینکه هر دو نکره است، و مبتدا باید که معرفه باشد، گوییم: روا بود که نکره باشد، چون موصوف باشد یا مخصوص، کقولهم: رجل من بنی تمیم فارس و غلام کریم النّسب حاضر و آنچه بدین ماند. و صدّ مخصوص است بقوله: عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ کُفرٌ به نیز یقوله ای باللّه، پس بدین وجه روا باشد. (2). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (3). لب: کالزار. (4). سوره توبه (9) آیه 5. (5). سوره بقره (2) آیه 193. (6). مب ماه را. صفحه : 202 استحقاق متصوّر نبود، مگر آنگه که احباط گویند که کفر او ایمانش را محبط کرد، یا عقاب کفرش ثواب را محبط کرد. و چون احباط درست نیست، بنا کردن بر او درست نباشد، پس آن را که بینند از مسلمانان که مرتد شود، یا ایمانش درست نبوده باشد، یا اظهار ارتداد و کفر که کند بر سبیل تقیّه و یا غرض دیگر بود برای اینکه دلیل که گفتیم. و تأویل ارتداد در آیت برگردیدن باشد از ظاهر اسلام نه از ایمان، چه اینکه دلیل مانع است از او. فَیَمُت وَ هُوَ کافِرٌ به جواب شرط مجزوم است، و «واو» حال راست. فَأُولئِک‌َ حَبِطَت أَعمالُهُم، ایشان را عملهای«1» باطل باشد در دنیا و آخرت، و مراد به احباط در آیت و هر کجا که باشد نفی قبول و وقوع بود در اوّل، و لکن چون با اوّل صورت واقع دارد و در ثانی حال آن را ثمرتی نبود تا محبط ماند، خدای تعالی آن را محبط خواند [277- پ] [اشاره]. و اصل «حبوط» آن بود که چهار پای را شکم بیاماهد«2» و از آن بمیرد پس هر بطلان و هلاک را حبوط گویند. امّا حبوط اعمال ایشان در دنیا آن بود که خدای تعالی اطّلاع کند خلق را بر سرّ و نفاق ایشان، تا آن مدح که ایشان را کرده باشند به ذم‌ّ بدل شود، چنان که در حق ابلیس بود و امّا در آخرت ثوابی که ایشان را بودی، اگر آن عمل به اخلاص کردندی و آن ایمان با حقیقت بودی آن نباشد، و کلام در بطلان احباط در دگر جایگاه بیاید- ان شاء اللّه. وَ أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ النّارِ هُم فِیها خالِدُون‌َ، و ایشان اهل دوزخ باشند برای کفرشان. چون رسول- علیه السّلام- از طعنه مشرکان رنجور دل شد، و در حق‌ّ اینکه مردمان و غنیمتی که آورده بودند توقّفی«3» کرد، و خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، و رسول- علیه السّلام- غنیمت قسمت کرد، گفتند: یا رسول اللّه، ما را بر اینکه غزا که کردیم، و بر اینکه رنج که بردیم هیچ مزدی و ثوابی خواهد بودن! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها هرزه و. (2). همه نسخه بدلها: بیاماسد. (3). آج، لب: توقیفی. صفحه : 203 إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ الَّذِین‌َ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، «امنوا» ای صدّقوا، ایمان آرند و تصدیق کنند و هجرت کنند و خانه و مسکن خود رها کنند در رضای خدا، و در سبیل خدای تعالی جهاد کنند. أُولئِک‌َ یَرجُون‌َ رَحمَت‌َ اللّه‌ِ، ایشان امید رحمت خدای دارند. آیت به«1» تسلّی ایشان فرستاد تا آیس نشوند و امید بر ندارند. وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، و خدای تعالی آمرزنده و بخشاینده است، بیامرزد گناهکاران را به رحمت. قوله: یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الخَمرِ وَ المَیسِرِ، جماعتی مفسّران گفتند: سبب نزول آیت آن بود که جماعتی صحابه رسول پیش رسول آمدند، و گفتند: یا رسول اللّه؟ افتنا فی الخمر و المیسر فانّهما مذهبة للعقل مسلبة للمال، ما را فتوا کن در باب خمر و قمار که اینکه هر دو عقل برنده و مال رباینده است«2»، مصدر به جای اسم فاعل بنهاد مبالغت را«3». خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. جماعتی مفسّران روایت کردند که: خدای تعالی در خمر چهار آیت فرستاد، به مکّه اینکه آیت فرود آمد: وَ مِن ثَمَرات‌ِ النَّخِیل‌ِ وَ الأَعناب‌ِ تَتَّخِذُون‌َ مِنه‌ُ سَکَراً«4» ...، ای مسکرا علی احد القولین، و آنگه حلال بود، چون معاذ حبل و جماعتی از صحابه با رسول- علیه السّلام- در اینکه باب مراجعتی کردند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد که: یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الخَمرِ وَ المَیسِرِ. جماعتی دست بداشتند و جماعتی دست بنداشتند برای منافعی که در او بود. تا روزی عبد الرّحمن بن عوف مهمانی کرد و طعامی بساخت و جماعتی را حاضر کرد. چون طعام بخوردند، ایشان را خمر آورد، و ایشان خمر خوردند و اینکه آنگه بود که خمر هنوز حلال بود. نماز شام در آمد و ایشان مست شده بودند، یکی را پیش داشتند تا نماز کنند به ایشان، الحمد برخواند و قُل یا أَیُّهَا الکافِرُون‌َ«5»، و در او بخواند که: اعبد ما تعبدون«6»، و همچنین تا آخر بی «لا» که حرف نفی است. ---------------------------------- - (1). مب، مر: آیت از جهت. (2). همه نسخه بدلها: ربانیده‌اند. (3). دب، آج، لب، فق، مر یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الخَمرِ می‌پرسند تو را از خمر. (4). سوره نحل (16) آیه 67. (5). سوره کافرون (109) آیه 1. (6). سوره کافرون (109) آیه 2. صفحه : 204 خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَقرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنتُم سُکاری حَتّی تَعلَمُوا ما تَقُولُون‌َ«1» ...، چون اینکه آیت آمد، قومی دگر دست بداشتند و گفتند: خیری نباشد در چیزی که ما را از نماز باز دارد و در او اثم باشد. و قومی دگر به اوقاتی که نه اوقات نماز بودی تعاطی می‌کردند، تا روزی یکی از جمله مسلمانان خمر خورد، [چون مست شد] [اشاره]«2» او را کشتگان بدر یاد آمد، برایشان بگریست و نوحه کرد، و در نوحه و مرثیه ایشان [اینکه بیتها بگفت] [اشاره]«3»: تحیّی بالسّلامة ام‌ّ بکر و هل لک بعد رهطک من سلام ذرینی اصطبح بکرا فانّی رأیت الموت نقّب«4» عن هشام و ودّ بنو المغیرة لو فدوه بالف من رجال او سوام [872- ر] و کانّی بالطّوی‌ّ طوی‌ّ بدر من الشّیزی تکلّل بالسّنام و کانّی بالطّوی‌ّ طوی‌ّ بدر من الفتیان و الحلل الکرام اینکه حدیث به رسول رسید، رسول- علیه و علی آله السّلام- برخاست و بیامد و چیزی که در دست داشت خواست تا بر او زند، او زینهار خواست و عذر خواست و توبه کرد و پناه با خدای داد از خشم خدا و پیغامبر. زهری روایت کرد از زین العابدین علی‌ّ بن الحسین بن علی‌ّ- علیهم السّلام- از پدرش از امیر المؤمنین- علیه السّلام- که او گفت: من شتری داشتم نکو، و شتری دیگر رسول- علیه السّلام- مرا داده بود از غنیمت. آن هر دو شتر بیاوردم و یکی را میعاد«5» گرفتیم تا برویم و پاره‌ای هیزم بیاریم. شتران را نزدیک دیوار بستی از آن مردی انصاری ببستم، و من برفتم تا رسن و جوال و آلت جمع کنم، که«6» باز آمدم اشتران را کشته یافتم و شکم شکافته و کوهان بریده، مرا سخت آمد تا نزدیک بود که آب از چشم من روان گردد. گفتم: اینکه که کرد! گفتند: عمّت کرد حمزه. گفتم: چرا!«7» ---------------------------------- - (1). سوره نساء (4) آیه 43. [.....] (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس: اشعار گفت، به دلیل نو نویسی متن به قیاس با نسخه مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس نو نویس و مخدوش است، با توجّه به مج تصحیح شد. (5). دب، لب، فق، مب، مر: معاد، آج: معاون. (6). مب، مر: چون. (7). همه نسخه بدلها: چرا کرد. صفحه : 205 گفتند: مست بود با جماعتی زنگی خنیاگر که در میان ایشان بود- و اینکه بیتها بگفت- و ایشان گرسنه بودند، او بیامد و چنین کرد- و هی: الا یا حمز للشّرف النّواء و هن‌ّ معقّلات با [لفناء] [اشاره]«1» ضع السّکّین فی اللّبّات منها فضرّجهن‌ّ حمزة بالدّماء و عجّل من شرائحها کبابا ملهوجة علی وهج الصّلاء و اصلح من اطایبها طبیخا لشربک من قدید او شواء فأنت ابا عمارة المرجّی لکشف الضرّ عنّا و البلاء امیر المؤمنین علی‌ّ- علیه السّلام- گفت: من بیامدم و شکایت با رسول خدای کردم، و او در حجره ام‌ّ سلمه بود، و بریده مولای رسول آن جا بود. رسول- علیه السّلام- برخاست و نعلین در پای کرد و بیامد و مادر«2» پی او. چون به در سرایی که ایشان در آن جا بودند برسید، سلام کرد و دستوری خواست و در سرای شد و حمزه را گفت: چرا چنین کردی! و او را ملامت کردن گرفت. او نیز در رسول نگریست، و آنگه چشم از او بگرفت و گفت: نه شما و پدران شما بنده پدر من بودیت«3»! رسول- علیه السّلام- گفت: یا علی‌ّ؟ عمّت سخت مست است، و باز پس آمد و گفت: غرامت شتران بر من است. با«4» دیگر روز حمزه برخاست و بیامد و در دست و پای رسول افتاد و عذر«5» خواست. رسول- علیه السّلام- گفت: من برای تو استغفار کردم و از خدای در خواستم تا تو را عفو کرد. پس از آن عتبان بن مالک طعامی ساخت و سر شتری بریان کرد و جماعتی را حاضر کرد، و سعد بن ابی وقّاص آن جا بود، چون مست شدند در شعر خواندن و مفاخرت آمدند. سعد در آن میانه قصیده‌ای خواند که در آن جا هجای انصاریان بود و فخر قوم او. انصاریی برخاست و آن استخوان«6» برگرفت و بر سر سعد زد و سر او ---------------------------------- - (1). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها بجز دب: بر. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق: بودی، مب، مر: بودید. (4). همه نسخه بدلها: بر. (5). مب: عذرها. (6). مج، وز، دب، آج: استخان. صفحه : 206 بشکست. او به شکایت به رسول آمد، یکی از صحابه گفت: اللّهم بیّن لنا بیانا شافیا فی الخمر، بار خدایا؟ ما را بیانی شافی کن در باب خمر، خدای تعالی آیت سورة المائدة بفرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِنَّمَا الخَمرُ وَ المَیسِرُ«1»- الایة، و خمر حرام شد اینکه قول بیشتر مفسّران است. و قول بعضی مفسّران و بعضی اصحاب ما آن است که خمر همیشه حرام بود، و اینکه اخبار را قبول نکنند. خلاف کردند در آن که اینکه آیت دلیل تحریم خمر می‌کند یا نه! حسن بصری گفت: آیت دلیل تحریم خمر می‌کند از آن جا که خدای تعالی گفت: فِیهِما إِثم‌ٌ کَبِیرٌ، و لفظ «اثم» و «حرج» و مانند اینکه دلیل تحریم کند. اگر تنها بودی هم دلیل تحریم کردی، اعنی «اثم» من قوله: قُل إِنَّما حَرَّم‌َ رَبِّی‌َ الفَواحِش‌َ ما ظَهَرَ [278- پ] مِنها وَ ما بَطَن‌َ وَ الإِثم‌َ وَ البَغی‌َ بِغَیرِ الحَق‌ِّ«2» ...، فکیف که وصف می‌کند «اثم» آن را به کبر که: قُل فِیهِما إِثم‌ٌ کَبِیرٌ. و گفت: در باب خمر اوّل، آیت نماز آمد که: لا تَقرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنتُم سُکاری«3» ...، و اینکه دلیل تحریم نکرد، بیش از آن نیست در او که نهی است از نماز کردن در حالی که مستی باشد که نداند که چه می‌گوید، پس از آن اینکه آیت آمد: قُل فِیهِما إِثم‌ٌ کَبِیرٌ، و اینکه دلیل تحریم کرد- چنان که گفتیم. و پس از آن به تأکید تحریمش آیت سورة المائده آمد: إِنَّمَا الخَمرُ وَ المَیسِرُ وَ الأَنصاب‌ُ وَ الأَزلام‌ُ رِجس‌ٌ مِن عَمَل‌ِ الشَّیطان‌ِ فَاجتَنِبُوه‌ُ«4». و قتاده و جماعتی دیگر گفتند: آیت«5» سورة البقرة دلیل تحریم نمی‌کند، آیت سورة المائده دلیل تحریم به کند. و تفسیر داد «اثم» را به گفتا گوی«6» و خصومتی که ممکن باشد که«7» رود، و قول حسن بصری درست‌تر است. امّا «خمر» اسمی است عصیر انگور را چون بجوشد و سخت شود، اعنی در سورت و مست کردن نزدیک بیشتر مفسّران، و ابو حنیفه و سفیان ثوری و ابو یوسف ---------------------------------- - (1). سوره مائده (5) آیه 90. (2). سوره اعراف (7) آیه 33. [.....] (3). سوره نساء (4) آیه 43. (4). سوره مائده (5) آیه 90. (5). همه نسخه بدلها: اینکه آیت اعنی. (6). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفت و گوی. (7). همه نسخه بدلها آن جا. صفحه : 207 گفتند: هر چه از انگور و خرما کنند و بجوشد نه بر آتش آن را خمر خوانند«1» آنگه در مطبوخ خلاف کردند، مذهب ما آن است که: هر عصیری که بجوشد«2» اگر بر زمین باشد و اگر بر آتش، حرام شود. و حدّ جوشیدن او آن بود که زبر و زیر«3» شود، و حلال نشود پس از آن که حرام شد، اگر خمر شده باشد، امّا چون بر آتش بجوشد حرام شود، مگر آنگه که چندانی بجوشانند که دو بهر شود و سه یکی«4» بماند آنگه حلال بود و اینکه در عصیر بود در خمر نبود. و مذهب ابو حنیفه و ابو یوسف و اهل عراق آن است که: خمر و عصیر را«5» حکم یکی باشد. و مذهب فقهای اهل مدینه آن است که: هر چه بسیار از او مستی کند اندکش حرام باشد، و مذهب ما اینکه است، و مذهب اهل عراق جز اینکه است، گفتند: آنچه [از آن] [اشاره]«6» مستی کند آن شربت باز پسین حرام«7» است. امّا نبیذ التّمر، که در او اخبار آورده‌اند که: تمرة طیبة و ماء طهور ، آن است که رسول- علیه السّلام- در اسفار و غزوات«8» به منازلی که فرود آمدی، آبها شور و ناخوش بودی. روزی به بعضی منازل فرود آمد، و آب سخت شور و ناخوش بود، بفرمود تا خرمایی چند در مطهره آب افگنند، و رسول- علیه السّلام- بخفت به قیلوله. آنگه برخاست، و از آن آب وضو کرد. گفتند: یا رسول اللّه؟ روا باشد! گفت: چرا روا نباشد؟ تمرة طیبة و ماء طهور ، خرمای پاک و آبی پاکیزه. اینکه است معنی آن که گویند از رسول اللّه: «توضّأ بنبیذ التّمر» ، برای آن که نبذ رمی بود، یعنی ماء نبذ فیه التّمر، آبی که خرما در او افگنده باشند، نه خمری که از خرما کرده باشند، و اینکه را نقیع خوانند که خرما یا مویز در آب افگنند تا طعم آن فرا گیرد«9»، برای بامداد به شب در افگنند، و برای شبنگاه«10» بامداد در افگنند بیش«11» از یک روز یا «12» یک شب در او ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: گویند. (2). همه نسخه بدلها سواء. (3). همه نسخه بدلها: زیر و زبر. (4). مج، وز، دب، آج، لب، فق: سیکی. (5). همه نسخه بدلها: در خمیر و عصیر. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها آن. (8). همه نسخه بدلها: اسفار غزوات. (9). مج، وز، دب، آج، لب، فق: ها گیرد، مب، مر: گیرد. [.....] (10). همه نسخه بدلها بجز دب: شبانگاه. (11). وز، دب، آج، لب، فق، مر: بیشتر. (12). مج: که. صفحه : 208 نباشد، و مراد آن که چندانی در او رها نکنند که آن به حدّی رسد که در او سورتی و شدّتی پدید آید، یا «1» به حدّ آن که اگر بسیار بود مستی کند«2»، اگر چنین بود مسکر باشد، و مسکر حرام بود، هر مسکری که باشد سواء اگر از انگور کنند و اگر از خرما یا مویز یا جویا ارزن، اندک و بسیارش در«3» تحریم یکی باشد بنزدیک ما و«4» شافعی و مالک و احمد و ابو ثور. و هر چه چنین بود خمر بود، برای آن که اشتقاق خمر از خمر است، و هو ما واراک«5» من شجر او«6» غیره. و «خمرة» آن بود که در عجین کنند، [و خمر ستر بود، و خمار گویند مقنع را] [اشاره]«7»، و «خمار»، بیماری و رنجی بود از شرب خمر، و «خمرت»، مصلّی نماز کوچک باشد، و «مخامرت»، ملابست باشد. پس «خمر» برای آنش گویند که عقل بپوشد، و خمیر را«8» هم برای اینکه خمیر گویند. چون لفظ قرآن بر خمر است [279- ر] [اشاره]، و هر چه مخامر عقل بود آن را خمر خوانند، پس از ظاهر آیت لا بد باید تا حرام بود و از اجماع امّت، و اخبار در اینکه باب از رسول- علیه السّلام- و صحابه و تابعین بیرون از حدّ است. و اجماع حاصل است بر آن که: کل‌ّ مسکر حرام. و در کیفیّت او خلاف کردند، و غرض رسول- علیه السّلام- اشارت به جنس است نه به عین، فکیف که«9» یک شربت از جمله عین شرابی؟ و اینکه تخصیص باشد بی دلیل، و اخبار در اینکه معنی بسیار است«10» اینکه که: ما اسکر کثیره فقلیله حرام، هر چه بسیارش مستی«11» کند، اندکش حرام باشد از انواع خمر. و عایشه«12» روایت کند از رسول- علیه السّلام«13»: ما أسکر الفرق فمل‌ء الکف‌ّ منه ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: تا. (2). آج، لب، فق، مب، مر و. (3). همه نسخه بدلها باب. (4). همه نسخه بدلها و بنزدیک. (5). وز: وراک. (6). همه نسخه بدلها: شجر و. (7). اساس: افتادگی دارد، با توجه به مج افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: ندارد. (9). همه نسخه بدلها به. (10). همه نسخه بدلها: بسیار آمد و لفظ. (11). مر: مست. [.....] (12). وز رضی اللّه عنها. (13). مج، وز، دب که. صفحه : 209 حرام، گفت: آنچه فرقی«1» از او مستی کند«2» چندان که در کفی کنند از او حرام باشد. و «فرق» انائی بود که شانزده رطل در او گنجد. و لفظی دگر از رسول- علیه السّلام- اینکه است«3»: کل‌ّ مسکر حرام اوّله و آخره. و رسول- علیه السّلام- گفت: 4»5»6»7»8»9»10» ان‌ّ من التّمر خمرا« و ان‌ّ من العنب خمرا«، و ان‌ّ من الزّبیب خمرا«، و ان‌ّ من العسل خمرا«، و ان‌ّ من الحنطة خمرا«، و ان‌ّ من الشّعیر خمرا«، و ان‌ّ من الذّرّة خمرا« ، فرمود: از انگور خمر باشد و از خرما و مویز و انگبین و گندم و جو و ارزن. و قال- علیه السّلام: کل‌ّ شراب عاقبته کعاقبة الخمر فهو حرام، گفت: هر شرابی که آن را عاقبتی بود چون عاقبت خمر، یعنی در مستی، او حرام است. و امّا اخبار در نهی و زجر و و [بال و عقاب] [اشاره]«11» شارب خمر آن را حدّی نیست. امّا خبری جامع هست، مضاء بن حرب«12» روایت کند از ابو عبد اللّه که گفت: روزی جماعتی از اهل شام بنزدیک عبد اللّه عمر آمدند و گفتند: یابن عمر؟ ما را خبر ده تا از رسول- علیه السّلام- چه شنیده‌ای در باب شراب مسکر! گفت: از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- شنیدم که او گفت: و الذّی بعثنی بالحق‌ّ، به آن خدایی که مرا به حق به خلقان فرستاد که هر کس که او یک شربت باز خورد از شراب مسکر، خدای تعالی چهل روز نماز او نپذیرد، و اگر توبه کند مقبول باشد. و چون دو شربت باز خورد، خدای تعالی هشتاد شبانروز«13» نماز او نپذیرد، و اگر توبه کند مقبول بود توبه‌اش. و بدان خدای که مرا به حق«14» بفرستاد که هر که او سه شربت مسکر باز خورد، خدای تعالی صد و بیست روز نماز او نپذیرد. و واجب باشد بر خدای که او را ردغة الخبال بچشاند. گفتند: «ردغة الخبال» چه باشد! گفت: خون و ریم اهل دوزخ که از شکم ایشان بیرون آمده باشد، و آن در«15» وادیی بود از دوزخ چندان که از مشرق ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: فرق. (2). دب، آج، لب، فق، مر از کفش، مب در کفش. (3). مب، مر که. (10- 9- 8- 7- 6- 5- 4). همه نسخه بدلها: لخمرا. (11). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). مر: مضار بن حرب. (13). هشتاد روز، مب، مر: شبانه روز. (14). دب، آج، لب، مب، مر: به خلق، فق: به خلقان. (15). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دو. صفحه : 210 تا به مغرب در آن جا موج می‌زند. آنگه گفت: و ازیدکم یا اهل الشام ، زیادت کنم برای شما ای اهل شام. رسول- علیه السّلام- گفت: و ألذی بعثنی بالحق ، به آن خدای«1» که مرا به حق«2» بفرستاد، که شارب خمر فردای قیامت می‌آید سیه روی، از رق چشم، لبها از دهن باز افتاده، آب از دهنش می‌رود، هر که او را بیند از اوش نفرت آید. و ازیدکم یا اهل الشام ، رسول- علیه السّلام- گفت: شارب خمر تشنه بمیرد، و در گور تشنه باشد، و روز قیامت تشنه برخیزد، و هزار سال بانگ می‌دارد که: وا عطشاه؟ پس از هزار سال آبی بیارند چون دردی زیت که بنزدیک دهن برد، رویش بریان کند و دندانهایش در آن کاس«3» افتد، و چشمهایش بیرون آید تا همه باز خورد. چون خورده باشد، هر چه در شکمش باشد گداخته شود. و ازیدکم یا اهل الشّام«4»، رسول- علیه السّلام- گفت: شارب الخمر می‌آید روز قیامت، حق تعالی گوید: بگیری اینکه را، هفتاد هزار فریشته روی به او نهند و در او آویزند، و او را در روی«5» می‌کشند، و فرشتگان عذاب از پیش«6» [279- پ] باز آیند«7» با سلاسل و اغلال، بر روی او می‌زنند تا او دهن باز کند، طعامی در دهن او نهند: کَأَنَّه‌ُ رُؤُس‌ُ الشَّیاطِین‌ِ«8»، چون سرهای دیوان، آن به گلوش فرو نشود، و کرم از آن جا بیرون می‌آید و در دهن و کام و شکم او می‌افتد، او چون وحوش«9» در بیابان می‌رمد. و ازیدکم یا اهل الشام ، رسول- علیه السّلام- گفت: شرب خمر در دیوان شارب الخمر«10»، از بالای همه گناهان او بشود چنان که درخت«11» بلند از بالای همه درختان برود. و ازیدکم یا اهل الشام ، رسول- علیه السّلام- گفت: هر که فرزندش را خمر ---------------------------------- - (1). مح، مر: خدایی. (2). مب: به خلق. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: کاسه. [.....] (4). مب زیادت کنم از برای شما ای اهل شام. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به روی. (6). مر او. (7). مب، مر: می‌آیند، بقیّه نسخه بدلها: آیند. (8). سوره صافات (37) آیه 65. (9). همه نسخه بدلها: وحش. (10). آج، لب، فق، مب، مر: گفت در شرب خمر شارب خمر. (11). آج، لب، فق، مب، مر: درختی. صفحه : 211 دهد، خدای تعالی او را از شراب غسلین بچشاند، و آن در شکم همچنان جوشد که آب بر آتش. و ازیدکم یا اهل الشام ، رسول- علیه السّلام- گفت: شارب خمر روز قیامت از تشنگی سر بر زمین می‌زند و می‌گوید: وا عطشاه؟ و ازیدکم یا اهل الشام ، رسول- علیه السّلام- گفت: هر که در پیش«1» او آیتی باشد از کتاب خدای، و او خمر فرو ریزد آن جا، به هر حرفی که در آن آیت بود فریشته‌ای بیاید و به موی پیشانی او در آویزد، و«2» او را پیش خدای آرد تا قرآن با او خصومت کند، و هر که را قرآن خصم باشد او مقهور و مغلوب بود. و ازیدکم یا اهل الشام ، خدای تعالی هم به آن لفظ که نهی می‌کند از عبادت اصنام، نهی می‌کند از خمر، در حق‌ّ اصنام می‌گوید: فَاجتَنِبُوا الرِّجس‌َ مِن‌َ الأَوثان‌ِ«3» ...، در باب خمر می‌گوید: فَاجتَنِبُوه‌ُ«4» ...، و به قولی مراد به «رجس» نه اوثان است خمر است، یعنی پلیدیی از جهت اوثان، علی تقدیر الرّجس الصّادر من جهة الاوثان، و بر اینکه قول «من» ابتدای غایت باشد. و ازیدکم یا اهل الشام ، رسول- علیه السّلام- در باب خمر چند کس را لعنت کرد: خمر را لعنت کرد و آن که فشارد، و آن که فرماید تا فشارند، و ساقی را، و شاربش را، و حاملش را که بر گیرد، و آن را که به او برند، فان تاب تاب اللّه علیه، اگر توبه کند خدای تعالی توبه‌اش بپذیرد لقوله: إِن‌َّ اللّه‌َ یُحِب‌ُّ التَّوّابِین‌َ وَ یُحِب‌ُّ المُتَطَهِّرِین‌َ«5». «توّابان»، آنان باشند که از کرده توبه کنند، و متطهّران آنان باشند که خود نکنند و خویشتن از آن پاکیزه دارند. و الخمر جماع الأثم و ام‌ّ الخبائث و مفتاح الشّرّ، خمر جمع«6» بزه است، و مادر پلیدیهاست، و کلید همه شرها و بدیهاست. قوله: وَ المَیسِرِ، یعنی القمار. مراد به «میسر» قمار است. عبد اللّه عبّاس گفت: در جاهلیّت فرد به اهل و مال و فرزند قمار باختی. چون بماندی و مقمور«7» شدی از ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: در نفس. (2). همه نسخه بدلها: تا. (3). سوره حج (22) آیه 30. (4). سوره مائده (5) آیه 90. (5). سوره بقره (2) آیه 222. (6). همه نسخه بدلها: مجمع. [.....] (7). فق: مقهور. صفحه : 212 همه بیرون آمدی و بدادی. و اصل او از«1» «یسر لی الشّی‌ء اذا وجب ییسر یسرا» باشد، و یاسر واجب به قمار باشد، یعنی ما وجب له. آنگه قمار را «یسر» و «میسر» خواندند برای آن که اعتقاد وجوب آن کرده بودند، و مقامر را یاسر و یسر خوانند، قال النّابغة فی الیاسر: او یاسر ذهب القداح بوفره اسف تأکّله الصّدیق مخلّع و قال آخر فی الیسر«2»: فبت‌ّ کأنّنی یسر غبین یقلّب بعد ما اختلع القداحا مقاتل گفت: برای آن قمار را میسر خوانند که قامر مقمور را گوید: یسر لی ما قمرت، آنچه بمانده«3» از او دیده«4». و اصل آن که عرب باختندی بر شتر بودی، شتری بخریدندی و بکشتندی، آنگه پاره پاره بکردندی. و در پاره‌های او خلاف کردند. ابو عبیده گفت و ابو عمر«5» که: ده جزو بودی. اصمعی گفت: بیست و هشت پاره بودی. آنگه به ده تیر بر اجزای«6» قمار کردندی و آن تیرها را «ازلام» و «قداح» خواندندی، هفت را از آن ده نصیب بودی، و سه را نصیب نبودی [280- ر] [اشاره]. و نام آن تیرها اینکه است: «الفذّ» و او را یک نصیب باشد، و «توأم» واو را دو نصیب باشد، و «رقیب» و او را سه نصیب باشد، و «حلس» و او را چهار نصیب باشد، و «نافس» و او را پنج نصیب، و «مسبل» و او را شش نصیب باشد، و «معلّی» و او را هفت نصیب باشد. و آن سه که آن را نصیب نبود: آن را «منیح» و «سفیح» و «وغد» خوانند. آنگه اینکه تیرها در خریطه‌ای کنند و آن را ربابه خوانند، قال ابو ذؤیب: و کأنّهن‌ّ ربابة و کأنّه یسر یفیض علی القداح و یصدع آنگه آن کیسه در دست مردی نهند که معتمد ایشان بود، و آن مرد را «مجیل» و «مفیض» خوانند، دو اسم مشتق‌ّ است از فعل او تا او بگرداند، و آنگه یک یک بیرون ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اومن. (2). اساس به صورت «المیسر» هم خوانده می‌شود. (3). مج: نمانده. (4). کذا: در اسامی و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 191): از او بده. (5). دب، آج، لب: ابو عمرو. (6). آج: بران احزا. صفحه : 213 می‌آرد به نام هر کسی، هر«1» مرد را که به نام او آن تیر بر آمده باشد، آن نصیب که بر او نوشته باشد«2» می‌دهد. و «نصیب» را از اینکه جا سهم خوانند که نصیب بر آن تیر نوشته بود«3». و تیر به تازی سهم باشد. پس اگر از آن تیرها بی‌نصیب به نام کسی بر آید خلاف کرده‌اند. بهری گفتند: هیچ«4» نگیرد، و بهای شتر جمله غرامت کنند او را. و بهری گفتند: چیزی ندهند او را و غرامت نکنند بر او، و آن [تیر را لغو گویند] [اشاره]«5»، و دگر باره به نام او دیگری بر آرند، آنگه آنچه برده باشند برنگیرند«6»، بل به درویشان دهند، برای اینکه کار ایشان به قمار [باختن] [اشاره]«7» فخر آورند که در آن خیری«8» به درویشان رسد، و آن را که به آن مشغول نباشد«9»، او را بنکوهند و ذم‌ّ کنند، و به تازی او را «برم» خوانند، قال متمم‌ّ بن نویره: و لا برما تهدی النّساء لعرسه اذا القشع فی برد الشّتاء تقعقعا عبد اللّه مسعود روایت کند که شطرنج و نرد حرام است و همه بازی حرام است«10»، و در دوزخ است تا بازی کردن به جوز و کعب. و ابو صالح روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که گفت: «میسر» قمار است، و جمله در دوزخ است. و روایت کرده‌اند که: عبد اللّه مسعود بگذشت به جماعتی که شطرنج می‌باختند، گفت: ما هذِه‌ِ التَّماثِیل‌ُ الَّتِی أَنتُم لَها عاکِفُون‌َ«11». و رسول- علیه السّلام- گفت: من لعب بالنّرد فقد عصی اللّه و رسوله ، هر که به نرد بازی کند، در«12» خدا و پیغامبر عاصی باشد. عبد اللّه بن عمرو«13» گفت: خواندم در بعضی کتابهای منزل که «هر که او شطرنج بازد بر سبیل قمار، همچنان بود که گوشت«14» خوک خورده، و هر که بازد نه به قمار، ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: هر کدام. (2). همه نسخه بدلها: بودند. (3). همه نسخه بدلها: باشد. (4). همه نسخه بدلها نصیب. (7- 5). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). مج، وز: برگیرد، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر نگیرد. (8). همه نسخه بدلها: چیزی. [.....] (9). اساس: باشد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). همه نسخه بدلها و قمار همه حرام است. (11). سوره انبیاء (21) آیه 52. (12). دب، آج، لب، فق، مر: در نزد. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عبد اللّه بن عمر. (14). مج، وز: گوشتک، دب، آج، لب، فق، مب، مر: گوشت سگ. صفحه : 214 همچنان باشد که خویشتن به روغن او بیندوده«1». و در خبر است که امیر المؤمنین«2»- علیه السّلام- به قومی بگذشت که شطرنج می‌باختند، گفت: ما هذِه‌ِ التَّماثِیل‌ُ الَّتِی أَنتُم لَها عاکِفُون‌َ«3»، و پاره‌ای خاک بر گرفت و در آن میان ریخت. چنین گویند«4» آنان که تعاطی آن کار کنند که هر گه که«5» آن نطع باز افگنند«6» قدری خاک در آن میان باشد. عبد اللّه عبّاس روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: 7» ملعون من لعب بالاشتریق«، یعنی الشّطرنج، و النّاظر الیه کآکل لحم الخنزیر، گفت: ملعون است آن«8» که شطرنج بازد، و آن که در آن نگرد چنان است که گوشت خوک می‌خورد. و رسول- علیه السّلام- گفت: من لعب بالنرد شیر فکأنما غمس یده فی لحم الخنزیر و دمه ، گفت: هر که او نرد بازد، همچنان بود که دست در خون و گوشت خوک نهاده. و اخبار در اینکه معنی بسیار است، و اگر چه میسر در عرب قمار بر اینکه وجه بود، آیت متضمّن نهی است از جمله انواع قمار. و روایت است از رسول- علیه السّلام- که گفت: 9» ایّاکم و هاتین الکعبتین الموشومتین« فإنّهما من میسر العجم، گفت: دور باشی از اینکه دو استخان نگاشته که آن از قمار اهل عجم است. و صادق- علیه السّلام- گفت از پدرانش که نرد و شطرنج [280- پ] از جمله میسر است. قُل فِیهِما إِثم‌ٌ کَبِیرٌ، بگو ای محمّد که در آن هر دو یعنی خمر و میسر بزه‌ای عظیم هست«10» و فسادی بسیار به آن تعلّق دارد از مخاصمت و مشاتمت و کلام فحش و دروغ و ضرب مزامیر«11» و منع صلات و زوال عقل، و انواع آنچه تعلّق دارد به او از جمله فواحش. ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب: باندوده. (2). همه نسخه بدلها علی. (3). سوره انبیاء (21) آیه 52. (4). همه نسخه بدلها: گفتند. (5). همه نسخه بدلها: که هر که. (6). همه نسخه بدلها بجز دب: افکند. (7). مج، وز: بالاشریق. (8). همه نسخه بدلها کس. [.....] (9). آج: الموسومتین. (10). همه نسخه بدلها: است. (11). مج، وز: خوامیر. صفحه : 215 اهل کوفه خوانند مگر عاصم: «کثیر» بالثّاء، باقی قرّاء «کبیر»«1» بالباء. وَ مَنافِع‌ُ لِلنّاس‌ِ، و در آن جا منفعتهایی هست مردمان را. بهری گفتند: مراد منفعت تن است«2» از آنان که خمر با طبع ایشان موافق بود، و لذّتی به آن متعلّق است، و منافع تجارتی که به آن کردندی، چنان که اعشی گفت: لنا من ضحاها خبث نفس و کأبة و ذکری هموم ما تغب‌ّ أذاتها و عند العشاء طیب نفس و لذّة و مال کثیر عدوة«3» نشواتها و چنان که دیگری گفت«4»: و إذا شربت فإنّنی رب‌ّ الخورنق و السّدیر و إذا صحوت فإنّنی رب‌ّ الشّویهة و البعیر یکی از جمله خلفا شاعری را گفت: ما تصنع بشرب الخمر! چه خواهی کردن خمر را که اوّلش تلخ است و آخرش خمار! گفت: چنین است«5»، و لکن بینهما حالة لا یساویها ملکک، در آن میانه حالتی هست که با ملک تو برابر نکنم. گفت: توبه بکن تا تو را فلان اقطاع بدهم«6». گفت: چون مست شوم ملک من از ملک تو بیش باشد. گفت: باز چون هشیار«7» شوی نه همان گدای باشی! گفت: اعاود السّکر لیعاودنی الغنی«8»، با سر مستی شوم تا توانگری با من آید. منافع خمر از اینکه معانی بود، و منافع میسر آن مالی که از آن جا جمع کنند و ببرند. وَ إِثمُهُما أَکبَرُ مِن نَفعِهِما، گفت: و لکن بزه‌اش بزرگتر است از سودش. مفسّران گفتند: اثم خمر آن بود که چون مست شود مردم را ایذا کند، و اثم قمار آن بود که مال مردمان«9» به ناحق ببرد. ربیع و ضحّاک گفتند «منافع» پیش تحریم بود، و «إثم» پس از تحریم، و ---------------------------------- - (1). مج به، وز ببر. (2). اساس: نیست، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). اساس: عدّة، با توجّه به مج تصحیح شد. (4). همه نسخه بدلها: گوید. (5). اساس: با خطی متفاوت از متن نوشته «گفت ایّها الامیر»، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها تصحیح شد. (6). اساس: با خطی متفاوت از متن «بدهم»، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). مج، وز: هشیاری. (8). اساس: با خطی متفاوت از متن «یعنی»، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). مج، فق: مردم. صفحه : 216 بر اینکه قول مراد به «إثم» عقوبت و وبال قیامت باشد بر جمله. حق تعالی باز نمود که: در اینکه هر دو سود و زیان هست، و زیان بیش از سود است، و اگر هیچ زیان نبودی جز آفت عقل بس بودی. و آن ابیات که إبن طباطبا العلوی‌ّ گوید، ابیاتی جامع است مذمّت«1» آن را که اختیار بی عقلی کند، و هی: سألت عن السّکران ما وزن عقله و احمق ما یلقی اذا ما تعاقلا تراه اذا استرخت قواه لسکره یزاول أمرا لم یزل عنه زائلا یری العجز منه قوّة مستفادة و لو أنّه لا قی کمیّا لقاتلا یحارب اعلاه أسافله فإن اراد استواء فی القیام تمایلا فإن قلت قل لا قال من سکره نعم فإن قلت نصحا قل نعم قال لا و لا إذا اخذت منه المدام رأیته کذی الجدّ فی بعض الامور تهازلا ذکیّا بلیدا ساهیا متفکّرا کحیران مبهوت تذکّر ما خلا إذا ما اقتضاه الهم‌ّ فی السّکردینه رأیت غریم الهم‌ّ ثم‌ّ مماطلا لدیه کنوز من أمانی‌ّ نفسه فمهما یرد منها غرورا تناولا و یتحف بالتّقبیل کل‌ّ مسائل و إن لم یکن فی النّاس خلّا مواصلا و دیگری گوید در اینکه معنی: إخاءهم ما دارت الکأس بینهم فإن غبت عنهم ساعة فذمیم و کلّهم یلقاک«2» بالبشر کاذبا و کلّهم رث‌ّ الوصال سووم«3» فهذا ثنائی لم اقل بجهالة و لکنّنی بالفاسقین علیم و دیگری گوید«4»: ترکت النّبیذ و شرّابه و صرت خدینا«5» لمن عابه شراب«6» یضل‌ّ سبیل الهدی و یفتح للشّر أبوابه«7» ---------------------------------- - (1). مج، آج، لب، فق: مذهب. (2). همه نسخه بدلها: تلقاک. [.....] (3). آج: ذمیم. (4). همه نسخه بدلها: و هم در اینکه معنی گفت. (5). مج: حذینا. (6). اساس: شرابا، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). مج، وز: اثوابه. صفحه : 217 و دیگری گوید: ترکت النّبیذ لشرّابه«1» و اقبلت أشرب عذبا نقاخا شراب النّبیّین و المرسلین و من لا یرید الشّراب الطّباخا [182- ر] [رأیت] [اشاره]«2» النّبیذ یذل‌ّ العزیز و یزداد فیه العمی«3» و انتفاخا و یورث شرّابه سوءة و یکسو التّقی‌ّ النّقی‌ّ انسباخا«4» [و یترک] [اشاره]«5» القلب«6» بورا خلاء کما ترک الزّارعون السّباخا فإن کان ذا جائزا للشّباب فما العذر فیه إذا المرء شاخا و فیه ایضا: شربنا من الرّازی‌ّ حتّی کأنّما ملوک حوت ما بین هیت الی مصر فلمّا تجلّی السّکر عنّا رأیتنا تجلّی الغنا عنّا و عدنا الی الفقر و فیه ایضا: لحی اللّه اصحاب النّبیذ فما لهم اذا فقدوا الصّهباء عهد و لا عقد موّدتهم ما دامت الکأس تحتشی فإن عاق عنها«7» عایق بطل الودّ قوله: وَ یَسئَلُونَک‌َ ما ذا یُنفِقُون‌َ، سبب نزولش آن بود که رسول- علیه السّلام- ایشان را بر صدقه حثّه«8» کردی، گفتند: یا رسول اللّه: ما را بیان کن تا چه دهیم! و چند دهیم! و به که دهیم! خدای تعالی آیت فرستاد: می‌پرسند تو را ای محمّد که چه نفقه کنند! «ما» استفهامیّه است. قُل‌ِ العَفوَ، ابو عمرو«9» و حسن بصری و قتاده و إبن ابی اسحق به رفع خواندند علی معنی الّذی ینفقونه هو العفو، و مثال اینکه قراءت قوله تعالی: ---------------------------------- - (1). آج: و شرابه. (5- 2). اساس: افتادگی دارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها بجز مج: فیه غمی، مج: فیه عمی. (4). مج، وز، اتساخا، دب، آج، لب، فق، مب، مر: اتاخا. (6). دب: و نزل القلب، لب: و ینزل القلب، چاپ شعرانی (2/ 195): و یترک للقلب. (7). همه نسخه بدلها: عنهم. (8). آج: حث. (9). همه نسخه بدلها: ابو عمر. صفحه : 218 وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم ما ذا أَنزَل‌َ رَبُّکُم قالُوا أَساطِیرُ الأَوَّلِین‌َ«1» [رفع او] [اشاره]«2» در هر دو جایگاه بر خبر ابتدای«3» محذوف است، و دیگران به نصب خواندند بر تقدیر: قل انفقوا العفو، و مثالش قوله تعالی: [وَ قِیل‌َ] [اشاره]«4» حَتّی عَفَوا«10» ...، ای کثروا. و قال- علیه السّلام: احفوا الشّوارب و اعفوا اللّحی، ای کثّروها ، گفت: شارب نیک بگیرید یعنی سلبت، و محاسن رها کنید تا بسیار شود، قال الشّاعر: و لکنّا یعض‌ّ السّیف لا بأسوق عافیات الشّحم کوم ای کثیرات الشّحم. و «عفو» نیز کاری بود آسان که گفتیم، و عرب گویند«11» ---------------------------------- - (1). سوره نحل (16) آیه 24. [.....] (7- 2). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مبتدای. (4). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به قرآن مجید افزوده شد. (5). سوره نحل (16) آیه 30، همه نسخه بدلها: و اذا قیل لهم ماذا انزل ربّکم قالوا خیرا. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر اینکه. (8). همه نسخه بدلها: عبد اللّه عبّاس العفو مراد آن است. (9). همه نسخه بدلها: بصدقه. (10). سوره اعراف (7) آیه 95. (11). همه نسخه بدلها: گوید، که بر متن مرجّح است. صفحه : 219 خذما عفا، ای ما اتاک سهلا. جابر روایت کند که: مردی بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ هذه بیضة ذهب أصبتها من بعض المعادن لا أملک غیرها ارید ان أجعلها صدقة للّه، گفت: مردی شکل خایه«1» زرّین بیاورد پیش رسول- علیه السّلام- و گفت: یا رسول اللّه؟ به خدا«2» که من جز اینکه ندارم و می‌خواهم که«3» صدقه کنم برای خدا. رسول- علیه السّلام- رو از او بگردانید، او به دگر جانب آمد و اینکه بگفت. رسول- علیه السّلام- رو بگردانید«4»، با دگر جانب آمد و«5» بگفت: رسول- علیه السّلام- از او به خشم آمد«6»، از دست او بستد و بینداخت، چنان که اگر بر او آمدی عضوی تباه کردی از او، و گفت: چون می«7» گویی که هم اینکه دارم صدقه را چه خواهی کردن! آنگهی گفت: یکی از شما می‌آید و جمله مال [281- پ] صدقه می‌کند، آنگه به درها می‌گردد و سؤال می‌کند، 8» أفضل الصدقة ما کان عن« ظهر غنی، و لیبدأ احدکم بمن یعول ، فاضلتر صدقه آن بود که از سر توانگری باشد، و یکی از شما باید که ابتدا به عیال خود کند. کلبی گفت: بعد نزول اینکه آیت کسی آن چنان نکرد، چون کسی را چیزی بودی و خواستی که از آن صدقه‌ای کند قوت خود و قوت عیال از آن جا برداشتی، و آنچه فضله بودی صدقه کردی، و اگر مرد اهل حرفت بودی، یک روزه نفقه برداشتی از آن جا و باقی صرف کردی«9». آیت زکات بیامد، اینکه آیت منسوخ شد اعنی حکمش علی قول الکلبی‌ّ. و اولیتر آن بود که نگویند که آیت منسوخ است، برای آن که جمع از میان اینکه آیت و«10» آیت زکات ممکن است. کَذلِک‌َ یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ، زجّاج گفت: برای آن «کذلک» گفت و خطاب با جماعتی است، که معنی جماعت قبیل«11» بود و آن موحّد اللّفظ و مذکّر است. بهری دیگر ---------------------------------- - (1). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر مرعی. (2). همه نسخه بدلها: به خدای عز و جل‌ّ. (3). همه نسخه بدلها: می‌خواهم تا اینکه. (4). مب، روی از او فرا بگردانید. (5). دب اینکه سخن. [.....] (6). مب: در خشم شد. (7). همه نسخه بدلها: همی. (8). همه نسخه بدلها: علی. (9). همه نسخه بدلها چون. (10). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر میان. (11). همه نسخه بدلها بجز دب: قبیله. صفحه : 220 گفتند: برای آن موحّد گفت که خطاب با رسول است- علیه السّلام- و مراد او و امّت، «کذلک» خطاب با او، و «لکم» خطاب با او و امّت اوست. همچنین خدای تعالی بیان کند برای شما آیتها را، لَعَلَّکُم تَتَفَکَّرُون‌َ فِی«1»وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الیَتامی«7»، عبد اللّه عبّاس به روایت عطیّه و ضحّاک و سدّی گفتند: سبب نزول آیات آن بود که عرب در جاهلیّت کار یتیم عظیم داشتندی، و مال او از مال خود دور داشتندی، و با او مؤاکله و مخالطه نکردندی، و اگر او را چهار پای بودی کس بر او ننشستی«8»، و اگر خدمتکاری بودی کس او را خدمت نفرمودی و متشئّم بودندی از آن، چون اسلام آمد از رسول- علیه السّلام- پرسیدند حدیث یتیمان. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الیَتامی، و می‌پرسند ای محمّد تو را از یتیمان. قُل إِصلاح‌ٌ لَهُم خَیرٌ، بگو که اصلاح کار ایشان به حسب مصلحت بهتر بود شما را. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها أمر. (2). اساس: لعلّهم، با توجّه به مج تصحیح شد. (3). همه نسخه بدلها لعلّکم. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها و ترجمه عبارت افزوده شد. (5). مج، وز، آج، لب، فق: کنی بدانی. (6). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر سرای. (7). همه نسخه بدلها الایة. (8). همه نسخه بدلها بجز دب: بر ننشستی. [.....] صفحه : 221 قتاده و ربیع و سعید جبیر از عبد اللّه عبّاس گفتند: چون خدای تعالی در باب یتیم«1» و مال او تشدید فرمود و آیات فرستاد من قوله: وَ لا تَقرَبُوا مال‌َ الیَتِیم‌ِ إِلّا بِالَّتِی هِی‌َ أَحسَن‌ُ«2» ...، و [قوله: ان‌ّ] [اشاره]«3»: الَّذِین‌َ یَأکُلُون‌َ أَموال‌َ الیَتامی ظُلماً«4» ...، مردم بترسیدند یتیمان را از خویشتن دور کردند، و مالهای ایشان را از مال خود دور داشتند، و طعام ایشان از طعام خود [282- ر] جدا کردند«5» و با ایشان اختلاط نکردند تا اگر از طعام یتیم که روز را ساخته بودندی چیزی بماندی کس بنخوردی و بر نگرفتی«6» تا عوضی دادی آن را تا«7» تباه شدی، و اینکه کار بر ایشان سخت شد. بنزدیک رسول- علیه السّلام- آمدند و از او بپرسیدند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و رسول را فرمود که بگو«8»: إِصلاح‌ٌ لَهُم خَیرٌ، اگر شما اینکه برای خیر می‌کنی اصلاح کار ایشان شما را بهتر بود، و اصلاح مال ایشان بی طمعی و اجرتی و خیانتی و اخذ عوضی مزد در آن بیشتر باشد شما را، و اگر مصلحت در آن بود که با ایشان اختلاط کنید روا بود که ایشان برادران شمااند در دین، در طعام و شراب و دواب‌ّ و مواشی و اسباب به یک جای اگر مصلحت دانی، و اگر مال ایشان را به حفظ و تجارت و عمارت به بر آری و از آن عوضی و اجرت مثلی برداری هم [روا] [اشاره]«9» بود. فَإِخوانُکُم، ای فهم اخوانکم، ایشان برادران شمااند. و در شاذّ ابو مجلذ خواند: فاخوانکم، به نصب علی تقدیر: فا [خوانکم] [اشاره]«10» تخالطون، یعنی ایشان را جاری مجرای برادران داری، و آن که با مال برادر کنی از وجوه صلاح با مال ایشان همان کنی. [ابو عبید«11» گفت] [اشاره]«12»: اینکه آیت دلیل آن است که مسافران«13» چون همسفره باشند، ایشان را روا بود که طعام و شرابشان«14» به یک جای باشد، و زیادت و نقصانی که آن ---------------------------------- - (12- 10- 1). همه نسخه بدلها: یتیمان. (2). سوره انعام (6) آیه 152. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). سوره نساء (4) آیه 10. (5). مج، وز، آج، لب، فق: دور داشتند، دب: دور کردند. (6). دب: بر نگرفتندی. (7). همه نسخه بدلها بجز لب، مب: یا . (8). همه نسخه بدلها بجز دب که. (9). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). مب، مر: ابو عبیده. (13). همه نسخه بدلها را. (14). همه نسخه بدلها بجز دب: شراب ایشان، دب: شراب و طعام ایشان. صفحه : 222 جا بود بطیبة النّفس باکی نبود از آن، برای آن که چون در حق‌ّ یتیم خدای تعالی رخصت داد، در حق‌ّ بالغان اولیتر که رخصت باشد. آنگه گفت: وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ المُفسِدَ مِن‌َ المُصلِح‌ِ، و خدای تعالی مفسد را از مصلح بازداند که کیست، که غرض او از«1» مخالطت اصلاح است، و کیست که غرض او فساد است، باشد که آن کس که مخالطت نکند، او افساد و تلف ما ایشان کند، و باشد که آن کس که مخالطت کند غرض او صلاح باشد تا مال ایشان محفوظ باشد و برایشان تباه نشود. وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ لَأَعنَتَکُم، و اگر خدای تعالی خواستی کار بر شما سخت کردی، و شما را رخصت ندادی در مخالطت ایشان. عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که حکم کردی به إثم و حرج شما به تصرّف«2» در مال ایشان. و اصل «عنت» سختی و مشقّت بود، یقال: عقبة عنوت، ای شاقّه کؤود«3». زجّاج گفت: «عنت» آن بود که پای شتر شکسته شود، باز بندند دگر باره شکسته شود چنان که بنتواند رفتن، قطامی‌ّ گفت: فلا هم صالحوا من یبتغی عنتی و لا هم کرّر و الخیر الّذی فعلوا إِن‌َّ اللّه‌َ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ، که خدای تعالی عزیز است، کس دست زبر فرمان او نیارد آوردن به قهر چون تکلیفی شاق‌ّ کند، و حکیم است اگر اینکه کند و اگر بخلاف بحکمت«4» کند. وَ لا تَنکِحُوا المُشرِکات‌ِ حَتّی یُؤمِن‌َّ«5»، آیت در شأن مرثد بن ابی مرثد آمد، و مقاتل گفت: ابو مرثد الغنوی‌ّ و نامش ایمن بود، و عطا گفت: هو ابو مرثد بن کنّاز بن الحصین«6»- و او مردی بود شجاع و قوی. رسول- علیه السّلام- او را به مکّه فرستاد تا جماعتی مسلمانان را که آن جا بودند«7» بیارد پنهان. چون به مکّه آمد زنی مشرکه نام او عناق در جاهلیّت دوست او بود، بشنید که او آمده است، برخاست و بنزدیک او آمد و ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها بجز دب آن. (2). اساس: متضع، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] (3). مج، وز: کود، آج: اکود. (4). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: اگر خلاف اینکه. (5). همه نسخه بدلها الایة. (6). اساس و همه نسخه بدلها: ابو مرثد بن کنان بن الحصین، با توجه به مآخذ مربوط به اعلام تصحیح شد. (7). همه نسخه بدلها بجز دب ایشان را. صفحه : 223 گفت: یا مرثد؟ بیای تا ساعتی به خلوت بنشینیم. مرد گفت: و ویحک یا عناق«1» ان‌ّ الاسلام قد حال بیننا و بین ذلک، اسلام آمد [282- پ] و منع کرد از چنین چیزها. گفت: پس ممکن باشد که مرا به زنی کنی! گفت: بلی، و لکن پس از آن که دستوری با رسول برم. او را موافق نیامد که«2» دانست که رسول- علیه السّلام- دستوری ندهد، بر او تشنیع کرد و مشرکان را به سر او آورد تا او را بزدند، و او از دست ایشان بجست و پنهان شد. چون فرصت یافت کاری که داشت در مکّه بگزارد«3» و با نزدیک رسول آمد گفت: یا رسول اللّه؟ زنی مشرکه می‌خواهد تا به زن من باشد«4»، روا بود یا نه! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ لا تَنکِحُوا المُشرِکات‌ِ حَتّی یُؤمِن‌َّ، با مشرکات«5» مناکحت مکنید تا آنگه که ایمان آرند. مفضّل گفت: اصل نکاح جماع بود، پس به کثرت استعمال در عقد نیز استعمال کردند، و گفت: از اسماء منقوله است که نقل من الجماع الی العقد کالغائط و غیر ذلک. و درست آن است که از اسماء مشترکه است، کالجون و القرء«6» و الشّفق، و در هر دو معنی حقیقت است برای آن که در هر دو مستعمل است بر یک حد، و ظاهر استعمال دلیل حقیقت کند الّا که مانعی باشد، و دلیل بر آن که چنین است آیت«7» است، و اجماع امّت بر آن که [نکاح با مشرکات] [اشاره]«8» حرام است عقدا و طیا. وَ لَأَمَةٌ مُؤمِنَةٌ خَیرٌ مِن مُشرِکَةٍ حرة وَ لَو أَعجَبَتکُم بجمالها، گفت: پرستاری مؤمنه«9» بهتر بود از زنی آزاد مشرکه، و اگر چه به عجب آرد شما را به جمال و مال، یعنی جمال و مال او از حدّ عادت به حدّ تعجّب شده باشد. مفسّران گفتند: آیت در شأن خنساء آمد، و او کنیزکی سیاه بود از آن حذیفه یمان. گفت: یا خنساء؟ ذکرت فی الملاء الاعلی مع سوادک و دمامتک، گفت: ---------------------------------- - (1). اساس: با خطی متفاوت از متن نوشته «بالاعناق»، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). مب: به آن که. (3). مب: بگذاشت. (4). مب، مر: تا زن من شود. (5). مب، مر: مشرکان. (6). مج، وز، دب، آج، لب،: و القروء. (7). دب: اینکه آیت: دیگر نسخه بدلها بجز وز: اینکه. (8). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها: مؤمن. [.....] صفحه : 224 خدای تعالی تو را با سیاهی و زشت رویی«1» یاد کرد در ملاء اعلی، و در شأن تو آیتی فرستاد، پس حذیفه او را آزاد کرد و به زنی کرد. سدّی گفت: آیت در عبد اللّه رواحه آمد، که او پرستاری سیاه داشت، بر او خشم گرفت و او را بزد و بیرون کرد، آنگه بترسید و پشیمان شد. بیامد و رسول را- علیه السّلام- خبر داد رسول- علیه السّلام- گفت: چگونه کسی است اینکه پرستار! گفت: شهادتین می‌گوید و نماز می‌کند، و روزه می‌دارد، و وضو و آب دست به جای می‌آرد. رسول- علیه السّلام- گفت: هی مؤمنة، اینکه کنیزک مؤمنه است. عبد اللّه رواحه گفت: به آن خدایی که تو را به حق به خلقان فرستاد که آزادش بکنم و به زنی کنم«2»، و آنچه گفت بکرد. جماعتی مردم«3» طعنه زدند و گفتند: پرستاری سیاه را به زنی کرده‌ای، و زنی آزاد مشرکه را بر او عرض کردند«4» و ایشان رغبت کردندی در نکاح مشرکات برای آن که تا باشد که ایمان آرند«5». خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و نکاح مشرکات حرام کرد، قوله: وَ لا تُنکِحُوا المُشرِکِین‌َ حَتّی یُؤمِنُوا، و دختر به مرد مشرک مدهید تا«6» ایمان آرد. از هر دو طرف نهی کرد، هم خواستن و هم دادن، در«7» جمله مناکحت با ایشان حرام است. وَ لَعَبدٌ مُؤمِن‌ٌ خَیرٌ مِن مُشرِک‌ٍ، و بنده مؤمن به باشد از آزادی مشرک، و اگر چه شما را به عجب آرد به مال و جمال و حسن حال. حسن بصری و قتاده روایت کنند«8» از انس مالک که: یک روز رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- نشسته بود، اعرابیی در آمد و سلام کرد و گفت: یا رسول اللّه؟ أیمنع سوادی و دمامة وجهی من دخول الجنّة! گفت: سیاهی من و زشت روی‌ام مرا منع نکند«9» از آن که به بهشت روم«10»! گفت: نه، مادام تا از خدای بترسی و به رسول او ایمان داری گفت: یا رسول اللّه [283- ر] [اشاره]؟ به آن خدای که تو را شرف نبوّت داد که ---------------------------------- - (1). مج، وز، لب، فق، مر: رویت، دب: زشتی رویت، آج: روییت. (2). مج، وز، آج، لب، فق، مب او را. (3). مج، وز، آج، لب، فق، مر: مردمان. (4). همه نسخه بدلها: عرضه کردند. (5). اساس: آرد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). همه نسخه بدلها آنگه که. (7). همه نسخه بدلها: بر. (8). اساس، مج، وز: کند، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). مج، وز، دب، آج، لب، مب، مر: کند. (10). همه نسخه بدلها بجز آج، لب، مب: شوم. صفحه : 225 من پیش از اینکه به هشت ماه ایمان آورده‌ام، و اقرار داده که: خدای تعالی یکی است، و تو رسول اویی به حق. رسول- علیه السّلام- گفت: انت من القوم لک ما لهم و علیک ما علیهم، گفت تو از اینانی آنچه ایشان را بود تو را بود، و آنچه بر ایشان بود بر تو بود، گفت: پس برای چیست که من خطبت کردم با هر یک از اینان که حاضراند کس اجابت نکرد مرا، و هیچ منع نمی‌دانم جز دمامت وجه«1» و سواد لون«2»، و الّا من در میان قوم خود حسبی دارم از بنی سلیم، و پدران من معروفانند، و لکن غلبنی«3» سواد أخوالی، و لکن«4» غلبه کرده است بر من سواد خالیانم. رسول- علیه السّلام- گفت: عمرو بن وهب حاضر است! و او مردی بود از ثقیف، و در«5» صعوبت جانبی و انفه‌ای«6» بود. گفتند نه یا رسول اللّه، اعرابی را گفت: تو خانه او دانی! گفت: دانم، گفت: به خانه او رو و در بزن زدنی برفق«7»، و چون در سرای شوی سلام کن و بگوی که: رسول- علیه السّلام- دختر تو را به من داد- و او دختری داشت ذات جمال و عقل و عفاف. بیامد و در بزد و در بگشاد«8» چون سواد و دمامت او دیدند، کاره شدند و اظهار کراهت کردند. او گفت: رسول- علیه السّلام- دختر تو را به من داد، او را زجر کردند [و رد کرد«9»] [اشاره]«10» ردّی قبیح. مرد برخاست و بیرون آمد«11»، دختر گفت: یا پدر؟ برو و اینکه حال بدان، اگر پیغامبر- علیه السّلام- مرا به او داده است، من راضی‌ام [به آنچه رسول] [اشاره]«12» خدای کرد. مرد بر اثر او بیرون آمد، او با پیش رسول رفته بود و شکایت کرده«13»، مرد در پیش رسول آمد، رسول- علیه السّلام- گفت: [ یا هذا] [اشاره]«14» تویی که رسول مرا رد کردی و زجر ---------------------------------- - (1). مج: دمامة الوجوه، دیگر نسخه بدلها: دمامة الوجه. (2). همه نسخه بدلها: سود اللّون. (3). مج، وز: غلبتی. (4). همه نسخه بدلها: و الّا آن که. [.....] (5). همه نسخه بدلها او. (6). همه نسخه بدلها بجز وز: انفة. (7). لب، فق، مب، مر: بر وفق. (8). همه نسخه بدلها بجز آج، لب، فق بگشادند. (9). دب، آج، لب، فق، مر: کردند. (10). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج افزوده شد. (11). همه نسخه بدلها چون مرد بیرون آمد. (12). اساس: در قسمت نو نویس آورده است: «که او به حکم» که با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (13). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: کرد. (14). اساس: در قسمت نو نویس آورده است: «او را» که با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 226 کردی! گفت: یا رسول اللّه؟ کردم و بد کردم، و أنا استغفر اللّه، برای آن که مرد غریب بود، گمان بردم که«1» دروغ می‌گوید. اکنون یا رسول اللّه؟ حکم ما و خانه‌ها«2» و مالها و فرزندان ما تو راست، و من پناه با خدای می‌دهم، از خشم خدا و خشم رسول خدا. رسول- علیه السّلام- گفت: خیز ای اعرابی که من دختر او را به تو دادم و با خانه شو مرد گفت: یا رسول اللّه؟ من مردی غریبم و دست تنگم و شرم دارم دست تهی به خانه زن رفتن، رسول- علیه السّلام- گفت: نزد«3» سه کس از صحابه من رو و آنچه تو را باید از ایشان بستان، بر علی رو و بر عثمان و بر عبد الرّحمن عوف. او بر علی آمد، صد درم داد او را، و همچنین عبد الرّحمن عوف و عثمان«4». او درم بستد و به بازار آمد تا جامه و چیزی خرد که او را به کار آید، و به خانه باز شود، منادی رسول را دید که بر آمد و ندا کرد: یا خیل اللّه ارکبی و ابشری، برنشینی و بشارت است«5» شما را. مرد سر سوی آسمان کرد و گفت: بار خدایا؟ تو خداوند آسمان و زمینی و فرستنده محمّدی به نبوّت به خلقان، مرا رغبت«6» چنین می«7» باشد که اینکه درمها در سبیل تو و جهاد دشمنان تو و مساعدت رسول تو صرف کنم. آنگه آنچه جامه‌های«8» ابریشم و حریر خواست خریدن، اسبی خرید و تیغی و نیزه‌ای و سپری و دستار«9» بگرفت و سینه و شکم سخت ببست و لثام بر بینی«10» بست و سلاح بپوشید و بر اسپ نشست، و از او هیچ پیدا نبود مگر چشمهایش«11». بیامد و در میان مهاجر بایستاد. هر کس«12» می‌گفت: اینکه سوار کیست«13»! کس او را نمی‌شناخت، گفتند«14»: رها کنی، همانا مردی باشد از عرب آمده تا معالم دین بداند، اکنون ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها بجز دب، مر مرد. (2). اساس: خانها/ خانه‌ها، مج، وز، دب: جانها. (3). همه نسخه بدلها: بر. (4). همه نسخه بدلها: عثمان و عبد الرّحمن عوف. [.....] (5). همه نسخه بدلها: بشارت باد. (6). مج: رغبت کن. (7). همه نسخه بدلها: ندارد. (8). اساس و دیگر نسخه بدلها: جامهای/ جامه‌های. (9). فق: دستاری. (10). همه نسخه بدلها: بر روی. (11). مب، مر: چشمانش. (12). اساس: با خطی متفاوت از متن «یکی»، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (13). مب و. (14). مج: گفت. صفحه : 227 می‌خواهد [تا] [اشاره]«1» با ما مساعدت کند. چون رسول- علیه السّلام- بر آمد، گفت: اینکه سوار کیست! گفتند: یا رسول اللّه؟ ما نمی‌دانیم، از عرب است. [بر جمله] [اشاره]«2» چون به کارزارگاه«3» در شدند، او حمله می‌برد و از پیش و پس به نیزه و تیغ کارزار«4» می‌کرد، در میانه آستین [از او پاره] [اشاره]«5» باز کرد«6». چون رسول- علیه السّلام- سواد بازوی او بدید، [283- پ] گفت: سعد است! [مرد] [اشاره]«7» گفت: آری؟ تن و جان من فدای تو باد، گفت: سعد جدّک، بختت نیک باد. آنگه کارزار«8» می‌کرد به تیغ و نیزه تا آن که کش بیفگندند«9». رسول را گفتند: یا رسول اللّه؟ سعد را بیفگندند. رسول- علیه السّلام- به بالین او آمد و سرش«10» بر کنار گرفت و گرد از روی او می‌سترد به جامه خود، و می‌گفت: ما اطیب ریحک و احسن وجهک و أحبک الی الله ، چه خوش است بوی تو«11»، چه نیکوست روی تو، و چه دوست دارد خدای تو را. و بگریست آنگه باز خندید و روی بگردانید و گفت: 12» ورد الحوض برب‌ّ« الکعبة ، به کنار حوض فراز آمد. ابو امامه گفت: یا رسول اللّه؟ حوض چیست! گفت: حوضی است که خدای تعالی مرا داده است، عرض او از میان صنعا الی بصری، کناره‌های او مکلّل به درّ و یاقوت، به عدد ستاره«13» آسمان، بر کنار او اناء است از شیر سپیدتر است و از انگبین شیرینتر. هر که از او شربتی«14» باز خورد هرگز تشنه نشود. صحابه گفتند: یا رسول اللّه؟ چرا بگریستی! بعد از آن«15» بخندیدی! و پس روی بگردانیدی! گفت: بلی، امّا گریه برای مفارقت سعد بود، و امّا خنده«16» از بشاشت بود ---------------------------------- - (7- 5- 1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). اساس و مب ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8- 3). دب، آج، فق، مر: کارزار، لب: کالزار. (4). لب: کالزار. [.....] (6). آج، لب، فق: آستین از بازو باز کرد. (9). مب، مر: کسی او را بیفگند. (10). همه نسخه بدلها: سر او. (11). همه نسخه بدلها و. (12). همه نسخه بدلها بجز مب: و رب. (13). فق: ستارگان. (14). مج: شربه، وز: شربه‌ای. (15). مج، وز، دب، آج، لب، فق: و پس، مب، مر: و باز. (16). همه نسخه بدلها من. صفحه : 228 و خرّمی من به منزلت«1» او نزد«2» خدای تعالی و کرامت او بر خدای. و امّا آن که روی بگردانیدم برای آن بود که حور العین را دیدم جامه‌ها از ساق بر گرفته و می‌شتافتند، یک بر سر یک می‌افتاد و مبادرت می‌کردند تا او را بر بودند، من روی بگردانیدم از شرم ایشان. آنگه فرمود تا اسپ و سلاح او بر گرفتند و به خانه زن او بردند«3» و گفت«4»: بگویی که اینکه میراث شوهر تو است، و خدای تعالی او را بهتر از تو بداد به بدل تو. پس جمله آن که بنده مؤمن از خواجه مشرک به باشد، برای آن که او اینکه جا بنده است آن جا سیّد باشد. و آن که اینکه جا خواجه است متکبّر و مترفّع از بندگی، آن جا از همه بندگان و اسیران ذلیلتر و بازمانده‌تر باشد. أُولئِک‌َ یَدعُون‌َ إِلَی النّارِ، ایشان با دوزخ دعوت می‌کنند، یعنی مشرکان، برای آن که ایشان با عمل اهل دوزخ می‌خوانند، بمثابت آن است که ایشان را با دوزخ می‌خوانند. وَ اللّه‌ُ یَدعُوا إِلَی الجَنَّةِ وَ المَغفِرَةِ بِإِذنِه‌ِ، و خدای تعالی شما را با بهشت و مغفرت و آمرزش می‌خواند به فرمان او. وَ یُبَیِّن‌ُ آیاتِه‌ِ لِلنّاس‌ِ، و بیان می‌کند آیتهای«5» خود را از اوامر و نواهی و احکام«6» و حلال و حرام و براهین و دلالات برای مردمان. لَعَلَّهُم یَتَذَکَّرُون‌َ، تا همانا اندیشه کنند و یاد گیرند و متّعظ شوند. قوله عزّ و علا«7»:

[سوره البقرة (2): آیات 222 تا 228]

[اشاره]

وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ المَحِیض‌ِ قُل هُوَ أَذی‌ً فَاعتَزِلُوا النِّساءَ فِی المَحِیض‌ِ وَ لا تَقرَبُوهُن‌َّ حَتّی یَطهُرن‌َ فَإِذا تَطَهَّرن‌َ فَأتُوهُن‌َّ مِن حَیث‌ُ أَمَرَکُم‌ُ اللّه‌ُ إِن‌َّ اللّه‌َ یُحِب‌ُّ التَّوّابِین‌َ وَ یُحِب‌ُّ المُتَطَهِّرِین‌َ (222) نِساؤُکُم حَرث‌ٌ لَکُم فَأتُوا حَرثَکُم أَنّی شِئتُم وَ قَدِّمُوا لِأَنفُسِکُم وَ اتَّقُوا اللّه‌َ وَ اعلَمُوا أَنَّکُم مُلاقُوه‌ُ وَ بَشِّرِ المُؤمِنِین‌َ (223) وَ لا تَجعَلُوا اللّه‌َ عُرضَةً لِأَیمانِکُم أَن تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصلِحُوا بَین‌َ النّاس‌ِ وَ اللّه‌ُ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (224) لا یُؤاخِذُکُم‌ُ اللّه‌ُ بِاللَّغوِ فِی أَیمانِکُم وَ لکِن یُؤاخِذُکُم بِما کَسَبَت قُلُوبُکُم وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ حَلِیم‌ٌ (225) لِلَّذِین‌َ یُؤلُون‌َ مِن نِسائِهِم تَرَبُّص‌ُ أَربَعَةِ أَشهُرٍ فَإِن فاؤُ فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (226) وَ إِن عَزَمُوا الطَّلاق‌َ فَإِن‌َّ اللّه‌َ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (227) وَ المُطَلَّقات‌ُ یَتَرَبَّصن‌َ بِأَنفُسِهِن‌َّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا یَحِل‌ُّ لَهُن‌َّ أَن یَکتُمن‌َ ما خَلَق‌َ اللّه‌ُ فِی أَرحامِهِن‌َّ إِن کُن‌َّ یُؤمِن‌َّ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ وَ بُعُولَتُهُن‌َّ أَحَق‌ُّ بِرَدِّهِن‌َّ فِی ذلِک‌َ إِن أَرادُوا إِصلاحاً وَ لَهُن‌َّ مِثل‌ُ الَّذِی عَلَیهِن‌َّ بِالمَعرُوف‌ِ وَ لِلرِّجال‌ِ عَلَیهِن‌َّ دَرَجَةٌ وَ اللّه‌ُ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ (228)

[ترجمه]

[و می‌پرسند تو را از عذر زنان، بگو که آن رنج است دور شوید از زنان در عذر«8» و پیرامن ایشان مشوید تا پاک شوند چون غسل کنند، پس به ایشان شوید از آن جا که فرمود شما را خدای، بدرستی که خدای ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: من المنزلة. (2). مج، وز، دب: او از، آج، لب، فق، مب، مر: او را از. (3). همه نسخه بدلها بجز دب: آوردند. (4). مج: گفتند. (5). همه نسخه بدلها: آیات. [.....] (6). همه نسخه بدلها: ندارد. (7). مج، وز، دب، فق، مب، مر: قوله تعالی، آج، لب: قال اللّه تعالی. (8). وز، آج، لب، فق: حیض. صفحه : 229 دوست دارد توبه کنندگان«1» را و دوست دارد پاکیزگان«2» را] [اشاره]«3». [زنان شما کشتزار شمااند، پس بیایید به کشتزار خود آن جا که خواهید و در پیش افگنید برای خود و بترسید از خدا و بدانید که شما با پیش او شوید و مژده«4» ده مؤمنان را] [اشاره]«5». [و مکنید خدای را در معرض سوگندتان که نکویی کنید و پرهیزید«6» و نیکی کنید میان مردمان و خدای شنوا و داناست] [اشاره]«7». [284- ر] [نگیرد شما را خدای به بازی در سوگند شما، و لکن بگیرد شما را به آنچه اندوزد دلهای شما، و خدای آمرزگار و بردبار است] [اشاره]«8». [آنان را که دوری کنند به سوگند از«9» زنان«10» انتظار چهار ماه است اگر باز آیند، پس بدرستی که خدای آمرزگار و بخشاینده است] [اشاره]«11». [و اگر عزم کنند طلاق را، خدای شنوا و داناست] [اشاره]«12». [و زنان طلاق داده باز ایستند به خود سه«13» پاکی، و نباشد حلال ایشان را که پنهان کنند آنچه آفریده بود خدای در شکمهای«14» ایشان اگر ایمان دارند ---------------------------------- - (1). وز، آج، لب، فق: توبه کاران. (2). آج، لب، فق: پاکیزه کاران. (12- 11- 8- 7- 5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (4). وز: مزده. (6). وز: بپرهیزید، آج، لب، فق: بپرخیزید. (9). وز: سوگندان. (10). مج آنان زنان. با توجّه به وز و معنی آیه زاید می‌نماید. (13). مج: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (14). وز، آج، لب، فق: رحمهای. صفحه : 230 به خدای و روز باز پسین، و شوهران ایشان سزاوارتراند به باز آوردن ایشان در آن اگر خواهند نیک کردنی«1»، و ایشان راست مانند آن که بر ایشان است به نیکویی، و مردان را بر ایشان پایه‌ای هست، و خدای عزیز و داناست] [اشاره]«2». قوله تعالی: وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ المَحِیض‌ِ- الایة، سعید جبیر گفت«3» از عبد اللّه عبّاس که او گفت: ما رأیت قوما خیرا من اصحاب رسول اللّه ما سألوه الّا عن ثلاثة عشرة«4» مسئلة حتّی قبض، کلّهن فی القرآن، گفت: هیچ قوم را ندیدم بهتر از اصحاب رسول- علیه السّلام- در همه عمر او و ایشان، او را بیشتر از سیزده مسأله نپرسیدند، هر سیزده در قرآن هست: یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الأَهِلَّةِ«5» ...، یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الشَّهرِ الحَرام‌ِ«6» یَسئَلُونَک‌َ ما ذا یُنفِقُون‌َ«7» ...، یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الخَمرِ وَ المَیسِرِ«8» ...، وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الیَتامی«9» ...، وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ المَحِیض‌ِ«10» ...، یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ السّاعَةِ أَیّان‌َ مُرساها«11» ...، وَ إِذا سَأَلَک‌َ عِبادِی عَنِّی«12» ...، یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الأَنفال‌ِ«13» ...، وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الرُّوح‌ِ«14» ...، وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن ذِی القَرنَین‌ِ«15» ...، وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الجِبال‌ِ«16». مفسّران گفتند: عرب را در جاهلیّت عادت چنان بود که چون زن را حیض پدید آمدی از او اجتناب کلّی کردندی، او را در خانه تنها بنشاندندی و با او مجالست و مؤاکلت و مشاربت نکردندی بر عادت مجوس. ---------------------------------- - (1). وز: نیک کردن، آج، فق: نیک کردی. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. [.....] (3). همه نسخه بدلها: گوید. (4). اساس: عشر، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). سوره بقره (2) آیه 189، مب قوله تعالی. (6). سوره بقره (2) آیه 217، مب قوله تعالی. (7). سوره بقره (2) آیه 215، مب قوله تعالی. (8). سوره بقره (2) آیه 219، مب قوله تعالی. (9). سوره بقره (2) آیه 220، مب قوله تعالی. (10). سوره بقره (2) آیه 222، مب قوله تعالی. (11). سوره اعراف (7) آیه 187 و سوره نازعات (79) آیه 42. (12). سوره بقره (2) آیه 186، مب قوله تعالی. (13). سوره انفال (8) آیه 1، مب قوله تعالی. (14). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 85، مب قوله تعالی. (15). سوره کهف (18) آیه 83، مب قوله تعالی. (16). سوره طه (20) آیه 105، مب قوله تعالی. [.....] صفحه : 231 ابو الدّحداح«1» از رسول- علیه السّلام- پرسید که: و ما نصنع بالنّساء اذا حضن، چه فرمایی ما را در حق‌ّ زنان چون ایشان را«2» عذری پیدا شود! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ المَحِیض‌ِ. و «محیض» مصدر بود یقال«3». حاضت المرأة یحیض حیضا و محیضا کالسّیر و المسیر، و العیش و المعیش. و اصل «حیض» انفجار باشد، عرب گویند«4»: حاضت الشّجرة«5»، آن بود که چیزی از او بیاید بمانند خون و مانند آن، اینکه جا از درخت توت«6» باشد. قُل هُوَ أَذی‌ً، بگو که آن رنج است یعنی خون، و اینکه قول قتاده و سدّی است. و قیل: قذر، پلیدی است، و الأذی ما یکره و یغتم‌ّ«7» به، هر مکروهی را که از آن«8» دلتنگی آید آن را «اذی» گویند. فَاعتَزِلُوا النِّساءَ فِی المَحِیض‌ِ، دور باشی از زنان در حال حیض. و «اعتزال» دوری بود، قال اللّه تعالی حکایة عن ابرهیم- علیه السّلام: وَ أَعتَزِلُکُم وَ ما تَدعُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ«9» ...، و اینکه جماعت را برای آن معتزله خوانند که قتاده و عمرو بن عبید از شاگردان حسن بصری بودند، و مذهب حسن در فاسق آن بود که: فاسق منافق بود. پس از وفات حسن بصری مناظره‌ای رفت و اصل عطا را با عمرو بن عبید در اینکه مسأله. و واصل، ابطال اینکه مذهب بکرد، و «منزلت بین المنزلتین» اظهار کرد، و اوّل کسی که [در معتزله] [اشاره]«10» اظهار «منزلت بین المنزلتین» کرد واصل عطا بود. پس چون حجّت بر عمرو [بن] [اشاره]«11» عبید بایستاد، او گفت: الرّجوع الی الحق‌ّ خیر من التّمادی فی الباطل، با حق آمدن به [از] [اشاره]«12» آن باشد [216- پ] که بر باطل بایستادن«13»، و از مذهب حسن باز آمد«14». پس ایشان را برای آن که اعتزال کردند و دوری جستند از ---------------------------------- - (1). مب، بر: ابو الدّجاج. (2). مب حیفی و. (3). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: یقول، دب: تقول. (4). همه نسخه بدلها: گوید. (5). مج، وز: السّمره، لب، فق، الثّمره، مب، مر: المرأه. (6). مج، وز، آج، لب: تود/ توت. (7). مب: یغم‌ّ، مج، وز، لب: تعتم. (8). همه نسخه بدلها: از او. (9). سوره مریم (19) آیه 48. (12- 11- 10). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (13). اساس: در قسمت نویس «بایستادند»، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (14). اساس: در قسمت نویس «باز آمدند»، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 232 مذهب حسن«1» معتزلی خواندند و گفتند: برای آن که از حلقه قتاده دور شدند و کناره‌ای«2» گرفتند. قتاده چون ذکر ایشان کردی، گفتی: ما فعلت المعتزلة. اکنون بدان که: «حیض» خونی باشد سیاه و گرم، با دفع و آگاهی جدا شود. و «استحاضه» خونی باشد سرد و زرد فام، اینکه فرق است از روی ظاهر. و حایض را احکامی باشد که گفته شود و مستحاضه به حکم طاهر«3» باشد هر گه که شرط آن به جا آرد. امّا آن حکم که به«4» حیض تعلّق دارد، بعضی واجب بود و بعضی حرام و بعضی مکروه. آنچه محرّمات و واجبات است نمازش واجب نبود، بل«5» درست نیاید از او، و روزه‌یش درست نباشد، و در مسجدها شدنش«6» حرام بود، و اعتکافش درست نباشد، و طوافش درست نباشد، و قراءت عزایمش حرام باشد، و دست بر قرآن نهادنش حرام باشد، و بر شوهرش مقاربت کردن با او حرام باشد، و اگر کند بقصد، کفّارتش واجب بود، در اوّل حال دیناری و در میانه نیم دینار، و در آخرش دانگی و نیم. و تعزیر بر او واجب باشد، و غسل و وضو بر او«7» درست نباشد در ایّام حیض بر وجه رفع حدث. و چون خون منقطع شود غسلش واجب باشد، و طلاقش درست نباشد در ایّام حیض، و قضای روزه‌یش واجب باشد، و قضای نمازش واجب نبود. و مکروهات: قرآن خواندن«8» آنچه جز عزایم است مکروه بود او را، و مصحف بر گرفتن و دست بر حواشی«9» نهادن، و خضاب کردن و اقل‌ّ ایّام حیض سه روز بود، و بیشترش ده روز، و آنچه«10» میانه اینکه باشد به حسب عادت. و حایض [285- ر] بر دو ضرب باشد: یا مبتداء بود یا نبود. اگر مبتدأ بود، او را ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر ایشان را. (2). همه نسخه بدلها: کناره. [.....] (3). مب: مستحاضه خونی طاهر. (4). همه نسخه بدلها: و بیست حکم به، که بر اساس مرجّح می‌نماید. (5). مب، مر: یا . (6). آج، لب، فق، مب، مر: و در مسجد شدن او. (7). همه نسخه بدلها بجز دب: از او. (8). مب، مر و. (9). مر مصحف. (10). اساس: در، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 233 چهار حالت باشد: یکی آن که تمیز داند«1» و فرق از میان اینکه خونها که حیض و استحاضه بود بر آن کار باید کردن. دوم آن که: تمیز نداند و مشتبه شود بر او، بر عادت زنانی که خویش«2» او باشند کار کند. سیم«3» آن که: خویش ندارد، بر عادت زنانی که بر سن‌ّ او باشند کار کند. چهارم آن که: نه خویشان دارد«4» و نه همسالان. از ماه اوّل سه روز نماز رها کند، و از ماه دوم ده روز که اینکه اکثر حیض است و آن اقل‌ّ، یا نه، از هر ماهی هفت روز نماز دست بدارد، مخیّر است او از میان اینکه هر دو. و آن که مبتدأ نباشد او را نیز چهار حال است: یکی آن که او را عادتی باشد بی تمییز بر آن کار کند. دوم آن که: او را عادت باشد و تمییز باشد«5» بر عادت کار کند. سیّم«6» آن که: او را تمییز باشد بی‌عادت، بر تمییز«7» کار کند. چهارم آن که: او را عادت و تمییز«8» نباشد از هر ماه هفت روز نماز نکند، اینکه جمله مذهب ماست، و مذهب ابو حنیفه و اهل عراق در اقل‌ّ و اکثر ایّام حیض موافق مذهب ماست. و همچنین مذهب حسن بصری هم اینکه است. و مذهب شافعی و اهل مدینه آن است که: اقل‌ّ حیض شبانروزی بود و بیشترش پانزده روز. و بعضی فقها را مذهب آن است که: آن را حدّی محدود نیست، مادام تا خون بیند حایض باشد، نماز نکند. و اقل‌ّ طهر ده روز بود، و جمله فقها خلاف کردند، گفتند: پانزده روز باشد و در آن حکمهای بیست‌گانه‌ای، در بیشتر مسائل شافعی موافقت کرد ما را. و مالک [285- پ] خلاف کرد در قراءت قرآن، گفت: اگر مدّت دراز شود و ترسد از فراموشی روا بود که خواند، امّا دخول المساجد، و مس‌ّ المصحف، و کتابة القرآن، و اعتکاف، و طواف، و نماز، و روزه، و وجوب قضای روزه دون نماز، شافعی و بیشتر فقها موافقت کردند. امّا در کفّارت و طی حایض در اوّل دیناری، و«9» میانه نیم دینار، و آخر دانگی ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نداند. (2). همه نسخه بدلها: خویشان. (6- 3). مج، وز: سه‌ام. (4). همه نسخه بدلها: خویشان باشند او را. (5). اساس: نباشد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8- 7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تمیز. [.....] (9). همه نسخه بدلها بجز دب: و در. صفحه : 234 نیم«1»: شافعی را در او دو قول است: در قول اوّل همچنین گفت، در اوّل و وسط و در آخر حیض گفت: بر او استغفار باشد، و مذهب اوزاعی و احمد و اسحاق هم چنین است، و شافعی در جدید گفت«2»: بر او کفّارت نباشد در هیچ حال، بر او توبت باشد بس، و اینکه مذهب ابو حنیفه است و اصحابش و مالک و ثوری. ملامست مرد زن حایض را از بالای ناف تا به سر، و از زیر زانو تا به قدم مباح است، و در او خلاف نیست میان فقها. امّا از ناف تا به زانو ملامست آن روا بود و اجتناب فاضلتر، و اینکه مذهب مالک است و اسحاق و محمّد بن الحسن. و مذهب شافعی و اصحابش و ابو حنیفه و ابو یوسف آن است که: حرام باشد. چون خون منقطع شود و شوهرش را روا باشد که نزدیکی کند بعد غسل الفرج، سواء اگر به اقل‌ّ ایّام پاک شده باشد و اگر«3» به اکثر، و اگر چه غسل نکرده باشد. و مذهب ابو حنیفه [286- ر] آن است که: اگر به ده روز پاک شده باشد روا بود، و اگر زیر ده روز باشد روا نبود الّا پس«4» غسل یا تیمّم، و نماز، اگر وقت نماز در آید و نماز نکند«5» روا بود و طی او شوهر را. و مذهب شافعی آن است که: تا یک نماز نکند«6» با استباحت آن طهارت«7» و دخول وقت، روا نبود شوهرش را وطی او. استمرار عادت به دو بار باشد پیاپی که حیض بیند در روزی معیّن، و اینکه مذهب ابو حنیفه و بعضی اصحاب شافعی است و مروزی و اوزاعی. سریج«8» گفت که«9»: عادت به یک بار ثابت شود. وَ لا تَقرَبُوهُن‌َّ، یقال: قربته أقربه قربانا، و قربت منه أقرب قربا. و «قربت» کنایت است در آیت از جماع، و معنی آن است که: پیرامن ایشان مگردی در ایّام حیض، حَتّی یَطهُرن‌َ، تا آنگه که پاکیزه شوند. «حتّی» انتهای غایت را باشد چون «الی»، اینکه دو لفظ اعنی: فَاعتَزِلُوا النِّساءَ ...، وَ لا تَقرَبُوهُن‌َّ یکی امر است و یکی ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: و نیم. (2). همه نسخه بدلها: و در جدید گفت اعنی شافعی. (3). همه نسخه بدلها: باشد او. (4). همه نسخه بدلها از. (5). مج: بکند، لب: کند. (6). لب: کند. (7). همه نسخه بدلها: بطهارت. (8). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: و ابو العبّاس بن سریج. (9). همه نسخه بدلها: گفتند که. صفحه : 235 نهی. دلیل است بر تحریم وطی زنان در ایّام حیض، برای آن که اوامر قرآن را به ظاهر حمل بر وجوب کنند و نهی شرعی دلیل فساد منهی‌ّ عنه کند. ابو سعید خدری‌ّ روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: هرگز ندیده‌ام ناقص دینان ناقص عقلان را که عقل مرد عاقل حازم بهتر ببرند از آن که اینکه زنان. گفتند: یا رسول اللّه؟ نقصان عقل و دین ایشان از کجاست! گفت: نه گواهی دو زن به یکی مرد برگیرند، آن از نقصان عقل ایشان است [286- پ] [اشاره]، و امّا نقصان دین آن است که: از هر ماهی چند روز نماز نتوانند کردن و روزه نتوانند داشتن«1». معاذة العدویّة روایت کند که: زنی بنزدیک عایشه آمد و گفت «ما بال الحایض تقضی الصّوم و لا تقضی الصّلوة!، چرا زن حایض«2» قضای روزه بدارد«3» و قضای نماز نکند! عایشه گفت او را: أحروریّة انت! تو خارجیی! گفت: نه، و لکن سائلم. عایشه او را گفت: ما را در عهد رسول اینکه کار افتادی، ما را قضای روزه فرمودند و قضای نماز نفرمودند، بنگر که عایشه چون از او احکام شرع می‌پرسند، تهمت خارجی می‌برد، و چون جواب درست می‌گوید حوالت بر سمع می‌کند. راوی خبر گوید که: چون اینکه آیت آمد، صحابه رسول چون زنان ایشان را«4» حیض پیدا شدی، ایشان را از خانه و جامه خواب بیرون کردندی. چون هوا سرد شد، ایشان سرما می‌یافتند، پیش رسول آمدند و گفتند: یا رسول اللّه؟ ما را حال آن نیست که جامه زیادتی باشد تا به زنان حایض دهیم، و چون ایشان را از جامه خواب«5» گرم بیرون کردیم«6» سرما می‌یابند، و اگر جامه به ایشان دهیم ما سرما می‌یابیم. رسول- صلوات اللّه و سلامه علیه و آله الطّاهرین الطّیّبین«7»- گفت: خدا شما را نمی‌فرماید که ایشان را از خانه و جامه خواب بیرون کنید«8»، می‌فرماید که با ایشان خلوت مکنید تا ایّام حیض باشد ایشان را، آن عادت عجم است- یعنی گبرکان. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: روزه داشتن. (2). آج، لب، فق: حایضه. (3). آج، لب، فق، مب، مر: بکند. (4). همه نسخه بدلها عذر. [.....] (5). همه نسخه بدلها و خانه. (6). همه نسخه بدلها بجز مب: کرده‌ایم. (7). همه نسخه بدلها: رسول علیه السّلام. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر شما را. صفحه : 236 سعید مسیّب«1» روایت کند از ابو هریره از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که گفت: هر که او با زن حایض قربت کند و او را فرزندی آید [287- ر] [اشاره]، و آن فرزند را جذام«2» بود، گو کس را ملامت مکن جز خویشتن را، و هر که او روز شنبه و چهارشنبه خون گیرد و او را برص«3» رسد، گو ملامت خویشتن را کن. عایشه روایت کند که: یک شب با رسول- صلوات اللّه و سلامه علیه و اله«4»- خفته بودم، مرا حالت عذر پیدا شد، از بستر بجستم و کناره‌ای گرفتم. رسول- صلوات اللّه و سلامه علیه و اله«5»- گفت: چه بود تو را! مگر حائض شدی! گفتم: آری. گفت: ازار را بند سخت کن و بازآی و به جای خود بخسپ. و ام‌ّ سلمه مانند اینکه روایت کند، و مانند اینکه روایت است از میمونه زوجة النّبی- صلوات اللّه و سلامه علیه و اله«6». عایشه گوید، رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم«7»- مرا گفت: آن نماز کن«8» مرا ده. من گفتم: یا رسول اللّه؟ من حائضم، گفت: ان حیضتک لیست فی یدک ، حیضت در دست نیست. و از او پرسیدند که: شاید که با حائض نان خورند! گفت: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم«9». با من از یک اناء آب خوردی و از یک قدح. و گاه او«10» اوّل خوردی و من دوم، و گاه من اوّل خوردمی و او دوم، [و اعتبار کردم نیک، دهن هم آن جا بنهادی که من نهاده بودمی] [اشاره]«11». اینکه اخبار دلیل می‌کند بر آن که از«12» حائض هیچ حرام نیست مگر وطی او در فرج. و امّا دیگر چیزها همه«13» رواست، به خلاف آن که گبرکان و ترسایان کردند، ---------------------------------- - (1). مج، وز: سعید بن مسیّب. (2). مج، دب، آج، لب، فق، مب: جزام. (3). مج، وز، دب: مرضی، آج، لب، فق، مب، مر: برصی. (7- 5- 4). همه نسخه بدلها: رسول علیه السّلام. (6). همه نسخه بدلها: صلّی اللّه علیه و آله. (8). مج: نمازگه، وز: نمازگر، آج، لب، فق: نماز کفی، مب، مر: نماز کنی. (9). مج، وز: رسول اللّه، دب، آج، لب، فق: رسول علیه السّلام. (10). آج، لب، فق، مر: گابودی. (11). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). آج، لب، فق، مب، مر: بر. [.....] (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: هم. صفحه : 237 که گبرکان مفارقت کلّی کردندی، و ترسایان در حیض مقاربت کردندی. خدای گفت: نه آن باید، نه اینکه شاید، واسطه اینکه هر دو باید گرفتن که- 1»2» خیر« الأمور اوساطها«. وَ لا تَقرَبُوهُن‌َّ [287- پ] حَتّی یَطهُرن‌َ، کوفیان خوانند مگر عاصم«3» «یطّهّرن»، به تشدید «طا» و «ها»، و باقی قرّاء خوانند«4»: «یَطهُرن‌َ» به تخفیف. و آن کس که به تشدید خواند، تقدیر چنین بود که: «یتطهّرن» «تا» با «طا» کردند، و «طا» در «طا» ادغام کردند، و معنی آن بود که: «حتّی یغتسلن»، تا آنگه که غسل بکنند. و آن کس که خواند: «یَطهُرن‌َ» به تخفیف، معنی آن باشد که: تا خون حیض منقطع شود از ایشان، و ایشان از آن پاک شوند. و اختلاف فقها در آن که کی روا باشد مرد را که با حلال خود مقاربت کند و آنچه مذهب است در آن باب گفته شد. و قراءت به تخفیف حجّت ماست و حجّت ابو حنیفه علی وجه. و قراءت به تشدید، حجّت شافعی است پیش از غسل روا بود مقاربت بنزدیک ما، و بنزدیک ابو حنیفه چون ده روز گذشته باشد، و بنزدیک شافعی روا نبود تا غسل بنکند یا تیمّم و بعد«5» انقطاع الدّم، و اینکه مذهب زفر است و لیث و سالم و قاسم بن محمّد و إبن شهاب. و حسن بصری گفت: اگر پیش«6» غسل مقاربت کند کفّارتش لازم آید همچنان که در حال حیض. فَإِذا تَطَهَّرن‌َ، ای اغتسلن، چون غسل باز کنند. فَأتُوهُن‌َّ مِن حَیث‌ُ أَمَرَکُم‌ُ اللّه‌ُ، به ایشان شوی از آن جا که خدای فرمود شما را. و «اتیان» کنایت است از جماع، و اگر چه صورت امر است مراد اباحت است، چنان که گفت: وَ إِذا حَلَلتُم فَاصطادُوا«7» ...، و قوله: فَإِذا قُضِیَت‌ِ الصَّلاةُ فَانتَشِرُوا فِی الأَرض‌ِ«8» ...، و مراد بقوله: مِن حَیث‌ُ أَمَرَکُم‌ُ اللّه‌ُ، آن است که من حیث امرکم اللّه بالاعتزال. و فایده، اطلاق حظر«9» است. و خلاف کردند فی«10» الامر ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: و خیر. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اوسطها. (4- 3). همه نسخه بدلها حتّی. (5). دب، مب، مر از. (6). دب، فق، مب، مر از. (7). سوره مائده (5) آیه 2. (8). سوره جمعه (62) آیه 10. (9). اساس: حضر، با توجّه به دب و مب تصحیح شد، دیگر نسخه بدلها: خطر. (10). اساس: کی، دب: من، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 238 الوارد بعد الحظر«1». مذهب فقها آن است که: ایجاب اباحت کند، و مذهب ما آن است که: حکم او همان باشد که قبل الحظر«2» بوده باشد من اشتراکه بین الوجوب و النّدب، و تقدّم حظر«3» را هیچ اثر نبود در تغییر حکم او، پس معنی آن است که: آنچه محظور«4» بود اکنون مطلق است، و اینکه قول مجاهد است و ابراهیم و قتاده و عکرمه. و البی«5» گفت از عبد اللّه عبّاس که: مراد آن است که «جامعوهن‌ّ فی الفرج لا غیر»، با ایشان مقاربت در موضع مخصوص کنی که آن جای، مأمور به است. و بعضی دگر گفتند: معنی آن است که من حیث امرکم اللّه به من الطّهر، یعنی اینکه مواقعه در ایّام طهر باید دون ایّام حیض تا امتثال فرمان خدای کرده باشد. و تفسیر [ «حیث» به وجه باز کرد] [اشاره]«6» ند، کأنّه قال: فأتوهن‌ّ من قبل طهرهن‌ّ لا من قبل حیضهن‌ّ [288- ر] [اشاره]، و اینکه قول إبن زید است و ضحّاک و روایت عطیّه«7» عن إبن عبّاس. و محمّد حنفیّه«8» گفت: مِن حَیث‌ُ أَمَرَکُم‌ُ اللّه‌ُ، ای من الحلال دون الفجور، یعنی به حلال مقاربت کنی نه به حرام. إبن کیسان گفت: معنی آن است که به ایشان مواقعه آنگه کنی که ایشان روزه ندارند و معتکف و محرم نباشند، یعنی در اوقاتی که حلال بود شما را مواقعه ایشان. فرّاء گفت: مثال اینکه چنان باشد که کسی گوید: أتیت الأمر من مأتاه، ای من الوجه«9» الّذی یؤتی، از آن ره آن باشد. واقدی گفت: مراد آن است که فی الفرج، و مراد به «من»، «فی» است، چنان که گفت: ارونی ماذا خلقوا من الارض، ای فی الإرض، و قوله: إِذا نُودِی‌َ لِلصَّلاةِ مِن یَوم‌ِ الجُمُعَةِ«10»، أی فی یوم الجمعة. إِن‌َّ اللّه‌َ یُحِب‌ُّ التَّوّابِین‌َ وَ یُحِب‌ُّ المُتَطَهِّرِین‌َ، مقاتل سلیمان گفت و کلبی: یحب‌ّ ---------------------------------- - (1). اساس: الحضر، با توجّه به دب تصحیح شد. (3). اساس: حضر، با توجّه به دب تصحیح شد. (4). اساس: محضور، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). همه نسخه بدلها: و والبی. [.....] (6- 2). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). مج: عتبه. (8). وز، دب، آج، لب، فق: محمّد خلیفه. (9). مب: من الوجوه. (10). سوره جمعه (62) آیه 9. صفحه : 239 التّوّابین من الذنوب، خدا دوست دارد توبت کاران را آنان که [از گناه] [اشاره]«1» توبت کنند، و آنان را که در طهارت و پاکی از احداث آب به کار دارند. مجاهد گفت: یحب‌ّ التّوّابین من الذّنوب و المتطهّرین من أدبار النّساء، یعنی دوست دارد«2» آنان را که خویشتن پاکیزه دارند از آن که خلوت کنند با زنان بر«3» وجهی دیگر. مقاتل حیّان«4» گفت: التّوّابین من الذّنوب و المتطهّرین من الشّرک، از گناه توبت کنند و از شرک خویشتن پاک سازند«5». سعید جبیر بعکس اینکه گفت: یحب‌ّ«6» التّوّابین من الشّرک و المتطهّرین من الذّنوب، از شرک توبت کنند به ایمان، و از پس ایمان نیز گناه نکنند و پاکی جویند از گناه. منهال بن عمرو گوید: بنزدیک ابو العالیه بودم، برخاست و وضوی نیکو باز کرد و آنگه گفت: إِن‌َّ اللّه‌َ یُحِب‌ُّ التَّوّابِین‌َ وَ یُحِب‌ُّ المُتَطَهِّرِین‌َ، إبن جریج گفت عن مجاهد: التَّوّابِین‌َ، آنان«7» که گناه کرده باشند پس توبت کنند. و المُتَطَهِّرِین‌َ، آنان که خود هرگز گناه نکرده باشند. عبد الرّحیم قنّاد«8» گفت: التّوّابین من الکبائر و المتطهّرین من الصّغائر، التّوّابین من الافعال، و المتطهّرین من الاقوال، التّوّابین من الاظهار، و المتطهّرین من الاضمار، التّوّابین من الاثام، و المتطهّرین من الاجرام، التّوّابین من الجرایر، و المتطهّرین من خبث السّرائر، التّوّابین من الذّنوب، و المتطهّرین من العیوب. و ظاهر آیت با آن می‌ماند که یُحِب‌ُّ التَّوّابِین‌َ، یعنی آنان را که مقاربت کرده باشند با زنان در حال حیض و ندانسته باشند، چون بدانند از آن توبت کنند. وَ یُحِب‌ُّ المُتَطَهِّرِین‌َ، یعنی آنان را که طلب پاکیزگی کنند و از اینکه معنی دور باشند، الّا آن است که اگر چه آیت عقیب اینکه حدیث آمد، روا باشد که مراد عموم بود، پس حمل ---------------------------------- - (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). وز: دارند. (3). همه نسخه بدلها: به. (4). همه نسخه بدلها: مقاتل بن حیّان. (5). همه نسخه بدلها: دارند، که به اعتبار گنگی لفظ بر متن مرجّح می‌نماید. (6). همه نسخه بدلها: ندارد. (7). همه نسخه بدلها بجز دب باشند. (8). آج، لب، فق: قتاد، دیگر نسخه بدلها: قتاده. صفحه : 240 کردن بر عموم اولیتر باشد. قوله: نِساؤُکُم حَرث‌ٌ لَکُم- الایة، سعید جبیر گوید«1» از عبد اللّه عبّاس که او گفت عمر خطّاب بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ هلکت و اهلکت، [گفت] [اشاره]«2»: هلاک شدم [288- پ] و دیگری را هلاک کردم. رسول- علیه السّلام- گفت: چه کردی! گفت: حوّلت البارحة رحلی، دوش رحل برگردانیدم. رسول- علیه السّلام- جواب نداد، جبریل آمد و اینکه آیت آورد: نِساؤُکُم حَرث‌ٌ لَکُم، زنان شما کشتزار شمااند. فَأتُوا حَرثَکُم أَنّی شِئتُم، به کشتزار خود آیی آن جا که خواهی، پس از آن که از موضعی دیگر اجتناب کنی و از ایّام حیض. محمّد بن المنکدر روایت کرد از جابر عبد اللّه انصاری که او گفت که: جهودان دعوی کردند که هر کس که با حلال خود خلوت کند از جای«3» معتاد و لکن از خلف، فرزند احول آید. رسول را- علیه السّلام- پرسیدند از اینکه حدیث، گفت: 4» کذبت« الیهود ، جهودان دروغ گفتند. خدای تعالی تصدیق رسول را و تکذیب یهود را اینکه آیت فرستاد. قولی دگر در سبب نزول آیت آن است که: کافران مدینه در بعضی کارها اقتدا کردندی به جهودان پیش از آمدن رسول- علیه السّلام- و جهودان را عادت چنان بود که با زنان خلوت کردندی علی حرف، ای علی جنب. و قریش را عادت چنان بود«5» که شرح کردندی اعنی«6» کشف. چون رسول- علیه السّلام- هجرت کرد، یکی از جمله مهاجر زنی انصاری را بخواست، به وقت خلوت خواست که با او نزدیکی کند بر عادت ایشان، امتناع کرد و گفت: اگر بر عادت ما بباشی«7» و الّا اجتناب کن، و در اینکه باب از میان ایشان گفتا گوی«8» رفت و اینکه حدیث به رسول رسید، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: گفت. [.....] (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). دب: نه در جای، مب: در موضع: بقیّه نسخه بدلها: در جای. (4). وز: کذب. (5). همه نسخه بدلها: بودی. (6). همه نسخه بدلها: یعنی. (7). اساس: به صورت «نباشی» هم خوانده می‌شود. (8). مج، وز: گفت گوی، دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفت و گوی. صفحه : 241 اینکه اخبار و مانند اینکه، همه دلیل آن می‌کند که اتیان النّساء من غیر المأتی روا نباشد، و تعلّق آن کس که به خلاف اینکه گوید با اینکه آیت درست نباشد، چه آیت مقصور و وارد است بر اینکه اسباب که گفته شده و اینکه جماعت تفسیر «أنی»«1» چنین دادند که: کیف شئتم، و متی شئتم، و حیث شئتم بعد ما کان الصّمام واحدا «انّی» راسه معنی باشد، چنان که خواهی، و هر گه که خواهی، و آن جا که خواهی، پس از آن که موضع یکی باشد. و اینکه از جمله کنایات لطیف است که در قرآن هست. خدای تعالی زنان را کشت خواند، و مراد کشتزار است. مرد را تشبیه کرد به زرّاع«2»، و زن را به مزرعه، و آب را به تخم، و فرزند را به زرع اعنی نبات، و حرف تشبیه برای مبالغت بیفگند، چنان که حق تعالی گفت: حَتّی إِذا جَعَلَه‌ُ ناراً«3» ...، و شاعر گفت: النّشر مسک و الوجوه دنانی ر و اطراف الأکف‌ّ غنم و اینکه کنایت بنزد عرب مشهور است، مفضّل بن سلمه گفت انشدنی أبی: اذا أکل الجراد حروث قوم فحرثی همّه أکل الجراد [982- ر] [و انشد احمد بن یحیی ثعلب] [اشاره]«4»: حبّذا من هبة اللّه البنات الصّالحات هن‌ّ للنّسل و للزّرع«5» و هن‌ّ الشّجرات یجعل اللّه لنا فیما یشاء البرکات انّما الأرحام ارضون لنا محترثات علینا الزّرع فیها و علی اللّه النّبات و امّا إتیان النّساء فی أدبارهن‌ّ، بیشتر فقها بر آنند که حرام است، و مذهب مالک آن است: که مباح است«6»، و در اخبار ما اباحت و تحریم هر دو هست، و شیخ ابو جعفر«7»- رحمة اللّه علیه- فتوی بر کراهت کرد حملا للأخبار علی وجوهها«8» ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: اینکه. (2). مب: بر زارع. (3). سوره کهف (18) آیه 96. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آج: هن‌ّ اصل النّسل و الزّارع. (6). همه نسخه بدلها و طحاوی در کتابش گفت از محمّد بن عبد اللّه بن الحکم که شافعی گفت: درست نشده است به خبری معلوم تحریم و تحلیل اینکه مسأله، و قیاس اقتضای تحلیل می‌کند، و امّا المرتضی- رحمه اللّه- فانه ادّعی اجماع الطائفه ذکره فی کتاب الانتصار. (7). همه نسخه بدلها: شیخ ابو جعفر الطّوسی. [.....] (8). آج، لب، فق، مب، مر: وجهها. صفحه : 242 و جمعا بینها. و آنان که اباحت کنند«1» به اینکه آیت تمسّک کردند و گفتند خدای تعالی گفت: أَنّی شِئتُم، و «أنّی» بر سه معنی باشد- چنان که گفتم«2»، و به معنی موضع آمده فی قوله«3»: أَنّی لَک‌ِ هذا«4» ...، ای من اینکه لک هذا، قال الشّاعر: فأصبحت أنّی تأتها تلتبس بها کلا مرکبیها تحت رجلک شاجر و قال الکمیت: أنّی و من أین ابک«5» الطّرب من حیث لا صبوة و لا ریب لفظ امر است و مراد اباحت. و «أنّی» محتمل است مکان را تخصیص کردن به آن که بعد ما کان [الصّمام] [اشاره]«6» واحدا، تخصیص قرآن باشد به اخبار آحاد، و اینکه درست نباشد بنزدیک ما«7». امّا تمسّک فقها بقوله: نِساؤُکُم حَرث‌ٌ لَکُم فَأتُوا حَرثَکُم، و اینکه جا حرث نبود، چه محتمل حرث نیست، گوییم: اینکه دلیل الخطاب باشد، و دلیل الخطاب بنزدیک بیشتر اهل علم باطل است. دگر آن که بین الفخذین به اجماع مباح است و لا حرث هناک. امّا تفسیر ایشان «حرث» را به فرج خلاف قرآن است، که خدای تعالی زن را حرث خواند بقوله: نِساؤُکُم حَرث‌ٌ لَکُم، و لم یقل فروج نسائکم حرث لکم. امّا تمسّک ایشان بقوله: فَأتُوهُن‌َّ مِن حَیث‌ُ أَمَرَکُم‌ُ اللّه‌ُ، و أنّه الفرج لا غیر، گوییم: در اینکه همه حجّتی نیست برای آن که معنی امر، اباحت است اینکه جا، و اباحت تصرّف در«8» ایشان است و انواع«9» الاستمتاع و لا مخصّص«10» هاهنا«11» فدل‌ّ«12» علی العموم. ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب، فق، مر: گفتند، مب: کردند. (2). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفتیم. (3). اساس: قولک، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). سوره آل عمران (3) آیه 37. (5). آج: نالک. (6). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج افزوده شد، آج: المقام. (7). مج، وز، دب و بیشتر محقّقان، آج، لب، فق، مب، مر و بیشتر فقها. (8). همه نسخه بدلها: ندارد. (9). همه نسخه بدلها: بانواع. (10). آج، لب، فق، مب، مر: و لا تخصیص. (11). همه نسخه بدلها: ههنا. (12). آج، لب: و یدل. صفحه : 243 امّا تمسّک ایشان بقوله: قُل هُوَ أَذی‌ً، و تفسیر ایشان «اذی» را به قذر و نجاست، و أن‌ّ الاذی ههنا اکثر اعنی فی الادبار، هم معتمد نیست برای آن که حمل الشّی‌ء علی غیره باشد من غیر علّة جامعة بینهما، و از جمله قیاس باشد و ما به قیاس نگوییم. دگر آن که جماعتی مفسّران تفسیر «اذی» به تحریم و مفسده کردند، اگر حمل بر آن کنند اینکه طریقه مطّرد نبود، دگر آن که «اذی» حاصل است در اینکه جا بالبول و دم الاستحاضة، و مع ذلک مانع نیست از وطی و اباحت آن، روایت کرده‌اند عن نافع عن إبن عمرو عن«1» زید بن اسلم عن محمّد بن المنکدر«2» عن طرق مختلفة«3» عن إبن عمر أیضا«4». وَ قَدِّمُوا لِأَنفُسِکُم، گفته‌اند: مراد طلب فرزند است، و گفته‌اند: مراد آن است که زنان پارسا را طلب کنید برای مناکحت تا فرزند صالح باشد، چنان که [289- پ] گفت- علیه السّلام: تخیروا لنطفکم ، اختیار کنی برای آبتان، یعنی برای فرزند«5». و همچونین گفت«6»- علیه السّلام: فانظر فی أی نصاب تضع ولدک فان العرق دساس ، و کذا قوله- علیه السّلام: إیاکم و خضراء الدمن. و گفته‌اند: تقدیم الافراط من الاولاد، فرزندان را از پیش فرستادن تا فردا شفیع تو باشند. و بر اینکه قول مراد امر بود به صبر و توطین«7» نفس علی موت الاولاد و تطییب«8» النّفس بکونهم شفعاء لابویهم. و رسول- علیه السّلام- گفت: 9» من قدم ثلاثة من الولد لم یمسه« النار الا تحلة القسم ، گفت: هر کس که سه فرزند را در پیش افگند، آتش به او نرسد الّا به ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: از. [.....] (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب و. (3). لب، فق، مب، مر: عن طرف مخلد. (4). آج، فق، مب، مر و غرض از ایراد اینکه وجود آن است تا که معلوم شود که اینکه وجوه که تمسّک کرده‌اند به آن از الفاظ قرآن معتبر نیست، اگر چه در اخبار ما نیز وارد است از اباحت و تحریم او که بر آن بود که تحریم را ترجیح دهد و اجتناب کند از آن- وفّقنا لما فیه المحبّة و الرّضا. (5). آج، لب، فق، مب، مر: فرزندان. (6). همه نسخه بدلها: قوله. (7). مر: توطّن. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تطیّب. (9). همه نسخه بدلها: تمسّه. صفحه : 244 مقدار تحلیل سوگند فی قوله: لَأَملَأَن‌َّ جَهَنَّم‌َ مِن‌َ الجِنَّةِ وَ النّاس‌ِ أَجمَعِین‌َ«1». و گفته‌اند: کنایت است عن قلّة مکثه فی النّار. گفتند: یا رسول اللّه؟ و اگر دو باشند«2»! گفت: و اگر دو باشند. تا راوی خبر گوید که: گمان چنین است که اگر گفتندی اگر یکی باشد! هم بگفتی که: اگر یکی باشد اینکه حکم حاصل بود. عطا گفت: مراد آن است که بنزدیک خلوت نام خدای برند. مجاهد گفت: مراد آن است که عند خلوت ذکر خدای کنند تا خدای تعالی فرزند صالح دهد بحسب مصلحت. عبد اللّه عبّاس گفت که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: هر که او عند خلوت با حلالش بگوید: 3» بسم الله اللهم جنبنی« الشیطان و جنب الشیطان ما رزقتنا ، اگر فرزندی باشد ایشان را، شیطان به او مضرّت نکند. و در اخبار ما آمده است که: چون مرد با حلال خود دخول کند، مستحب آن است که بر وضو باشد و دو رکعت نماز کند، و او را نیز فرماید تا دو رکعت نماز کند. آنگه چون زن را پیش آورند«4» دست راست بر پیشانی او نهد و بگوید: اللّهم علی کتابک تزوّجتها و علی امانتک اخذتها و بکلماتک استحللت فرجها، فان قضیت لی فی رحمها نسبا فاجعله مسلما سویّا، و لا تجعله شرک شیطان. سدّی و کلبی گفتند: مراد خیر و عمل صالح است، دلیلش سیاق آیت من قوله: وَ اتَّقُوا اللّه‌َ وَ اعلَمُوا أَنَّکُم مُلاقُوه‌ُ، و حمل او کردن بر عموم اولیتر«5» بود تا جامع بود فواید را. إبن کیسان گفت: معنی آن است که آنچه خدای تعالی شما را فرموده است تقدیم کنی آن را، و آنچه حلال کرده است شما را یا حرام کرده است بر شما امتثال کنی. وَ اتَّقُوا اللّه‌َ: و از خدای بترسی در جمیع احوالتان در آنچه امر کرد و نهی کرد شما را، و معنی آن که: اتّقوا اللّه«6»، از معاصی خدای بپرخیزی«7». ---------------------------------- - (1). سوره سجده (32) آیه 13. (2). مج، وز، دب: باشد. (3). مج، وز: اجنبنی. (4). مج، وز: او آرند. (5). مر: اولی. (6). همه نسخه بدلها: اتقوا معاصی الله. [.....] (7). مج، وز، آج: بپرهیزی، مب، مر: بپرهیزید. صفحه : 245 وَ اعلَمُوا أَنَّکُم مُلاقُوه‌ُ، و بدانی که شما را با پیش او می‌باید شدن، و حساب با او دادن. و حقیقت ملاقات بر خدای روا نباشد، چه حقیقت او مقابلت و مقاربت بود، و اینکه بر اجسام روا بود، پس معنی محاسبه و مجازات باشد. و دلیل بر اینکه، آن است که آیت وارد است مورد وعید و تهدید و تنبیه بر عمل صالح، و زجر از معصیت [290- ر] [اشاره]، و مخالفت«1»، و تقدیر آن که: انّکم ملاقوا ثوابه او عقابه علی ما تستحقّون«2»، و بدانی که شما ملاقی ثواب او یا عقاب او خواهی بودن بر حسب آنچه مستحق‌ّ باشی آن را. وَ بَشِّرِ المُؤمِنِین‌َ، و بشارت ده مؤمنان را. و «بشارت»، هر چیزی بود متضمّن خیر و نفع را که سرور«3» آن بر بشره پیدا شود. قوله: وَ لا تَجعَلُوا اللّه‌َ عُرضَةً لِأَیمانِکُم، کلبی گفت آیت در عبد اللّه رواحه آمد که او سوگند خورده بود که با دامادش بشیر بن النّعمان خیر و احسان و مبرّت نکند، برای وحشتی که از میان ایشان رفت«4». هر گه که او را گفتندی که در حق‌ّ او خیری بکن و توسّطی کن از میان او و خصوم او و اصلاح بعضی کارها او گفتی: من سوگند خورده‌ام که اینکه نکنم، و مرا روا نباشد خلاف سوگند کردن«5»، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد. مقاتل بن حیّان گفت: آیت در حق‌ّ ابو بکر الصّدّیق آمد«6» که سوگند خورده بود که با پسرش خیری نکند- عبد الرّحمن- تا اسلام آرد«7». إبن جریج گفت: آیت در او آمد که او سوگند خورد که با مسطح بن اثاثه هیچ خیر نکند برای آن که او در حدیث افک خوضی کرده بود. و «عرضة» فعله باشد به معنی مفعول، کالجرعة و الاکلة و اللّقمة و غیر ذلک. و «عرضة»، چیزی بود که در معرض کاری نهند، و اصل یا از «عرض» باشد و هو الجانب، یا از عرض مصدر عرضت علیه الامر عرضه کردن چیز«8» و چیزی که ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها او. (2). همه نسخه بدلها: یستحقّون. (3). مج، وز: شرور. (4). مج، وز، آج، لب، فق، مر: برفت، مب: رفته بود. (5). مر: سوگند خوردن. (6). آج، لب، فق، مر: ابو بکر آمد. (7). همه نسخه بدلها: نیارد. (8). مج، وز، لب، فق، مب، مر: خیر. صفحه : 246 صلاحیت کاری دارد. عرب گوید: هذا عرضة لذلک الامر، ای صالح له، چنان که شتر قوی را گویند: هذا عرضة للسّفر، و دختر رسیده را گویند: هذه عرضة للنّکاح، و معنی هم اینکه که گفتیم که: او را در معرض آن نهاده‌اند، امّا او در جانب آن است که صلاحیت اینکه دارد، و امّا پنداری خویشتن عرضه می‌کند و تعرّض«1» اینکه کار می‌کند، اینکه اصل و اشتقاق کلمت است، و علی هذا قول الشّاعر: لا تجعلینی عرضة للّوایم ای فی معرض الملامة، و قول دیگری که گفت: و ان رفعوا الحرب العوان الّتی تری فعرضة عض‌ّ الحرب مثلک او مثلی و قال حسّان: و قاک اللّه قد سیّرت جندا من الأنصار عرضتها اللّقاء و در معنی آیت چند قول گفته‌اند، یکی آن که: و لا تجعلوا الیمین باللّه عرضة مانعة و علّة«2» فی ان لا تبرّوا«3» و تتّقوا و تصلحوا بین النّاس، گفت: سوگند به خدای تعرّض«4» مکنی، یعنی به علّتی مانعه که برای آن علّت برّ نکنی و تقوا و اصلاح، برای«5» عرضة چون چیزی باشد متعرّض«6» [290- پ] بین الامرین، و آن حایل و مانع باشد. اینکه یک قول آن است که «عرضه» علّت باشد. قولی دیگر آن است که: عرضة ای حجّة، یعنی سوگند به خدای به حجّت مکنی به آن که از خیر و صلاح امتناع کنی، و گویی«7» ما سوگند خورده‌ایم، بل اگر سوگندی خورده باشی و خلاف سوگند صلاح بود متابعت صلاح کنی، و خلاف سوگند که آن جا حنثی نبود. عبد الرّحمن بن سمرة روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: اذا حلفت علی یمین فرأیت غیرها خیرا منها فأت الّذی هو خیر ثم‌ّ کفّر عن یمینک، گفت: چون سوگند خورده باشی«8» بر کاری، پس خلاف سوگند اولیتر و بهتر باشد آن باید ---------------------------------- - (1). دب: تعریض. (2). مج، وز: فاعلة. (3). مر: تتبرّءوا. (4). مج، وز، دب، آج: بعرضه. (5). دب آن که. [.....] (6). مج، وز، دب: معترض. (7). اساس: گوئی/ گویی گویید. (8). باشی/ باشید. صفحه : 247 کردن که بهتر بود، و کفّارت سوگند بکردن«1». انس«2» مالک گفت: در بعضی غزوات ابو موسی أشعری بیامد و رسول را- علیه السّلام- گفت: من مرکوبی ندارم که بر نشینم مرا بر نشان. رسول- علیه السّلام- دل مشغول بود، و او الحاح و ابرام کرد. رسول- علیه السّلام- سوگند خورد که تو را بر ننشانم. او برفت، چون وقت ارتحال بود هر کس سازه ره می‌کردند، رسول- علیه السّلام- ابو موسی را گفت: تو چرا ساز«3» نمی‌کنی! گفت: یا رسول اللّه؟ مرکوب ندارم، و تو سوگند خورده‌ای که مرا بر ننشانی. گفت: اکنون سوگند می‌خورم کت بر نشانم، و او را چهار پای بداد. سنان بن حبیب گفت، سعید جبیر را گفتم: مرا مولایی هست و با من در سرای بود، اکنون سوگند خورده‌ام که با من در سرای نباشد و نمی‌گزیرد«4»، گفت هذا من عمل الشّیطان، برو و او را با«5» خانه آور و کفّارت سوگند بکن، آنگه بر خواند: وَ لا تَجعَلُوا اللّه‌َ عُرضَةً لِأَیمانِکُم. و بنزدیک ما چون اولیتر خلاف سوگند باشد، اولی به جای آرد- و لا کفّارة علیه. و قول اوّل قول حسن است و طاووس و قتاده، و قول دوم«6» قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و ربیع، و اینکه هر دو قول به معنی یکی است، جز آن که یکی «عرضه» را به علّت تفسیر داد و یکی به حجّت. قولی دیگر آن است که: وَ لا تَجعَلُوا اللّه‌َ، ای الحلف«7» باللّه عرضة، ای قوّة لایمانکم، یعنی چون خواهی که کاری بکنی از برّ و خیر«8» و صلاح، سوگند به خدای را به مقوّی و مؤکّد آن«9» مکنی، و معنی هم آن است که در اوّل گفتیم، جز که «عرضة» را تفسیر به قوّت داد، من قول العرب: هذه النّاقة عرضة للسّفر اذا کانت قویّة علیه. و اصل در اینکه، آن است که گفتیم، معنی آن است که: اینکه شتر مایه«10» سفر است. ---------------------------------- - (1). وز: کردن، مب: بباید دادن. (2). آج، لب، فق: آن است که. (3). دب راه، مب ره. (4). همه نسخه بدلها: نمی‌گریزد. (5). مج: در. (6). مب، مر: دویم. (7). آج، لب، فق، مر: احلف. (8). آج، لب، فق، مب، مر: از بهر خیز. (9). مج، وز: مؤکّدات. (10). فق: ندارد، همه نسخه بدلها: بابت. صفحه : 248 قولی دیگر آن است که: خدای را به «عرضة»«1» سوگند مکنی در هر نیک و بدی و اندک و بسیاری تا«2» به هر محقّر و معظمی سوگند به خدای یاد کنی[سلّم ما «3»، و معنی نهی باشد از[سلّم ما «4» سوگند و ابتذال آن با[سلّم ما «5» هر کاری و مبالات ناکردن به او در هر حقّی و باطلی. و قوله: أَن تَبَرُّوا، بر اینکه قول معنی آن باشد که: لان تبرّوا، سوگند به خدای در هر چیزی [291- ر] مبذول مدارید[سلّم ما «6» تا شما را راستیگر[سلّم ما «7» و متّقی خوانند، و بر قول اوّل تقدیر آن باشد که: لئلّا تبرّوا، چنان که گفت: یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم أَن تَضِلُّوا[سلّم ما «8» ...، و المعنی لئلّا تضلّوا، و قال[سلّم ما «9»: وَ أَلقی فِی الأَرض‌ِ رَواسِی‌َ أَن تَمِیدَ بِکُم[سلّم ما «10» ...، ای لئلّا تمید بکم، و مرجع معنی در اینکه اقوال با اینکه[سلّم ما «11» دو وجه است که گفته شد. و سوگند را برای آن «یمین» خوانند که عند سوگند مردم دست راست بدهند، برای اینکه گویند: بذل یمینه فی کذا، پس به کثرت استعمال حقیقت شد[سلّم ما «12» در سوگند، و اینکه از اسماء منقوله باشد، و هر چه از اینکه بنا اشتقاق دارد از «یمن» و «تیمّن» و «تیامن»، همه را مرجع با اینکه معنی است. و در محل‌ّ أَن تَبَرُّوا، سه قول گفتند، خلیل گفت: موضع او جرّ است به تقدیر حرف جرّ، و المعنی لأن تبرّوا. و قولی دیگر آن است که: محل‌ّ او رفع است به ابتدا، و خبر در او مقدّر، و تقدیر اینکه است که[سلّم ما «13»: ان تبرّوا و تتّقوا اولی بکم و اجمل، برای آن که «ان» مع الفعل در تأویل مصدر باشد، معنی آن بود که: برّکم اولی بکم و تقواکم اجمل لکم. و قولی دیگر آن است که سیبویه گفت: محل‌ّ او نصب است، برای آن که چون حرف جرّ بیفگنند و اتّصال[سلّم ما «14» فعل کنند، فعل عمل نصب کند، چنان که گفت: ---------------------------------- - (1). لب، فق، مب، مر: تعرض. [.....] (2). مج، وز: ما، لب، فق، مب، مر: یا . (3). مب: نکنید. (4). مج، وز: اینکه. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق: عند. (6). آج: مداری/ مدارید. (7). مج: دب: راستگیر، آج: راستگو، لب، فق: راستگر، مب، مر: راستکی. (8). سوره نساء (4) آیه 176. (9). مج، وز تعالی. (10). سوره نحل (16) آیه 15. (11). دب: در اینکه، مب: و بر اینکه. (12). دب: شده. (13). مب: آن است قوله تعالی. (14). مج، وز، دب، آج: ایصال. صفحه : 249 وَ اختارَ مُوسی قَومَه‌ُ[سلّم ما «1» ...، و التّقدیر: من قومه، و کذا قوله تعالی: وَ لا تَعزِمُوا عُقدَةَ النِّکاح‌ِ[سلّم ما «2» ...، و المعنی علی عقدة النّکاح، و لکن چون حرف جرّ از میانه بیفگنند[سلّم ما «3»، فعل به مفعول به رسیده و عمل نصب کرد. وَ اللّه‌ُ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ، ای سمیع لایمانکم، علیم بنیّاتکم، خدای شنواست اینکه سوگندها[سلّم ما «4» شما را، و داناست به نیّتها[سلّم ما «5» شما. قوله: لا یُؤاخِذُکُم‌ُ اللّه‌ُ بِاللَّغوِ فِی أَیمانِکُم- الایة، لغو از کلام و جز[سلّم ما «6» او آن بود که بیفگنند[سلّم ما «7»، برای آن که در او فایده نبود و در شمار نیاید، چنان که ذو الرّمّه گفت: و یطرح بینهما المرئی‌ّ لغوا کما الغیت فی المأة[سلّم ما «8» الحوارا و قال المثقب العبدی‌ّ: او مائة تجعل اولادها لغوا و عرض المائه الجلمد و اللّغا و اللّغو واحد، و هو ما لا فائدة فیه، و نظیر او در لغت قولهم: صغو[سلّم ما «9» فلان معک و صغاه، قال اللّه تعالی: لا یَسمَعُون‌َ فِیها لَغواً وَ لا تَأثِیماً،[سلّم ما «10»، و قال امیّة بن أبی الصّلت: فلا لغو و لا تأثیم فیها و ما فاهوا به لهم مقیم علما خلاف کردند در «یمین لغو»، بعضی گفتند: آن است که بر زبان عرب می‌رود «لا و اللّه» و «بلی و اللّه» اینکه بر زبان برانند، و غرض ایشان وصل کلام بود، و در دل عقد سوگند [291- پ] ندارند، بر اینکه کفّارتی و اثمی نباشد، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و شعبی و عکرمه و مجاهد، و قال الفرزدق: و لست بمأخوذ بلغو تقوله اذا لم تعمّد عاقدات العزائم بعضی دگر گفتند: «یمین لغو» آن بود که مردی گمان برد در کاری از کارها بر آن سوگند خورد، چون بنگرد آن کار به خلاف آن بود، بر آن نیز اثمی و کفّارتی ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها سلبعین رجلا، سوره اعراف (7) آیه 155. [.....] (2). سوره بقره (2) آیه 235. (3). همه نسخه بدلها بجز وز: بیفگند. (4). مب: سوگندهای. (5). فق، مب، مر: نیّتهای شما را. (6). دب: خبر. (7). مج، آج، لب، فق، مر: بیفگند. (8). آج: فی الدّیة. (9). لب، فق: صغوا، آج: صغا. (10). سوره واقعه (56) آیه 25. صفحه : 250 نباشد، و اینکه قول زهری است و حسن بصری و سلیمان بن یسار و نخعی و ربیع و زراره و مکحول و سدّی و عبد اللّه عبّاس به روایت و البی. و[سلّم ما «1» روایت کردند از امیر المؤمنین علی‌ّ- علیه السّلام- که: «یمین لغو» سوگند در غضب بود، و اینکه روایت طاووس است از عبد اللّه عبّاس، بر اینکه هم اثمی و کفّارتی نباشد، دلیلش قوله[سلّم ما «2»- علیه السّلام: لا یمین فی غضب. و بعضی دگر گفتند: آن سوگند در[سلّم ما «3» معصیت بود که خدای تعالی مؤاخذت نکند بر حنث آن، و بر او کفّارت نباشد. و بنزدیک ما از آن توبه باید کردن، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و عکرمه و شعبی. و رسول- علیه السّلام- گفت: من نذر فیما لا یملک فلا نذر له و من حلف علی معصیة فلا یمین له ، گفت: هر که نذر کند بر چیزی که ندارد، نذرش بر نه افتد، و هر که سوگند خورد بر چیزی که معصیت باشد، او را سوگند نبود. و رسول- علیه السّلام- گفت: من حلف علی قطیعة رحم او معصیة فبره ان یحنث فیها و یرجع عن یمینه ، گفت: هر که او سوگند خورد بر قطع رحمی یا بر معصیتی، برّ او آن است که حانث شود و از آن سوگند باز آید. و حسن بصری روایت کند که رسول- علیه السّلام- به قومی بگذشت که ایشان تیر می‌انداختند، یکی از ایشان تیری بینداخت[سلّم ما «4» گفت: اصبت و اللّه و اخطأت، من صواب انداختم و تو خطا[سلّم ما «5»، کسی که با رسول بود گفت: یا رسول اللّه؟ اینکه مرد حانث شد، رسول- علیه السّلام- گفت: کلّا ایمان الرّماة لغو لا کفّارة فیها ، سوگند تیراندازان لغو باشد، در او کفّارت نبود. و عایشه گفت: سوگند لغو آن بود که در هزل و جدل و خصومت بود، و حدیثی که عقد دل نکرده باشد[سلّم ما «6» بر آن. زید بن اسلم گفت: هو دعاء الحالف علی نفسه، نفرین باشد بر خویشتن، چنان ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: ندارد. (2). همه نسخه بدلها: قول النّبی. (3). اساس با خطی متفاوت از متن: بر، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). همه نسخه بدلها و. (5). آج، لب، فق، مب، مر: خطا کنی. [.....] (6). مب، مر: باشند. صفحه : 251 که گوید: چشمش کور بادا [اگر دید] [اشاره][سلّم ما «1» گوشش کر بادا اگر شنید، و مانند اینکه. و گفت: اینکه چنان است که [خدای تعالی] [اشاره][سلّم ما «2» گفت: وَ یَدع‌ُ الإِنسان‌ُ بِالشَّرِّ دُعاءَه‌ُ بِالخَیرِ[سلّم ما «3» ...، و همچونین قوله تعالی: وَ لَو یُعَجِّل‌ُ اللّه‌ُ لِلنّاس‌ِ الشَّرَّ استِعجالَهُم بِالخَیرِ لَقُضِی‌َ إِلَیهِم أَجَلُهُم[سلّم ما «4». ضحّاک گفت: مراد آن سوگند است که آن را کفّارت کرده باشند [292- ر] [اشاره]، [برای آن که] [اشاره][سلّم ما «5» به کفّارت حنث و عقوبت برخیزد. ابراهیم گفت: آن باشد که سوگندی خورد بر چیزی، پس فراموش کند، و آن چیز بر خلاف سوگند بکند، و دلیلش قول النّبی‌ّ- علیه السّلام:6»7» رفع عن« امّتی الخطأ و النّسیان و ما« استکرهوا علیه. وَ لکِن یُؤاخِذُکُم بِما کَسَبَت قُلُوبُکُم، یعنی ما قصدتم و تعمّدتم، و لکن شما را به آن گیرد که دلهای شما کسب کند، یعنی آنچه قصد کنی و عمد و نیّت کنی و عقد دل کنی بر آن. وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ حَلِیم‌ٌ، و خدای آمرزگار و بردبار است. امّا کلام در حکم آیت: بدان که سوگند بر دو ضرب است: ضربی آن که در او کفّارت واجب بود، و ضربی آن که واجب نبود. امّا آن که«8» در او کفّارت واجب نبود، سوگند بر ماضی بود چنان که: و اللّه ما فعلت، به خدای که نکردم و کرده باشد، و نگفتم و گفته باشد، یا کردم و نکرده باشد، اینکه را کفّارت نبود بنزدیک ما، و بنزدیک ابو حنیفه و اصحابش و همچنین مالک و لیث و ثوری و احمد و اسحاق. و شافعی گفت: اگر عالم باشد که خلاف می‌گوید، بر او کفّارت بود، و از آنچه بر او کفّارت نبود آن است که: سوگند خورد که واجبات نکند یا مندوبات و یا قبایح«9» ارتکاب کند، حکم اینکه، آن باشد که خلاف سوگند کند، و واجب و مندوب به جای ---------------------------------- - (5- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و وز، افزوده شد. (3). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 11. (4). سوره یونس (10) آیه 11. (6). مج، وز، دب: علی. (7). آج، لب، فق، مر: و من. (8). همه نسخه بدلها: آنچه. (9). اساس: با خطی متفاوت از متن: قباح، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 252 آرد، و لا کفّارة علیه عندنا. و جمله فقها گفتند کفّارت واجب بود. امّا مباحات: اگر سوگند خورد که کاری نکند از جمله مباحات چون سفر و شرکت و تجارت و جز آن، یا کاری نکند، اعتبار کنند«1»، اگر صلاح در کردن یا ناکردن باشد، آن چنان کند که صلاح در آن باشد، و اگر چه خلاف سوگند بود، و لا کفّارة عندنا علیه، و بنزدیک ما کفّارت بر او نباشد، و جمله فقها گفتند بر او کفّارت باشد، اگر گوید او گبر است یا جهود یا ترسا، یا از خدای بیزار است، یا از مسلمانی و قرآن، اگر فلان کار بکند یا نکند، اینکه سوگند نباشد و مخالفتش حنث نباشد، و کفّارت واجب نشود. و همچنین گفت مالک و اوزاعی و لیث و شافعی و ابو حنیفه و ثوری و ابو یوسف و محمّد گفتند: اینکه سوگند باشد، و خلافش حنث بود و کفّارت لازم آید بذو. و هر که بر محالی سوگند خورد من صعوده الی السّماء او قتل میّت، گوید که: به خدای که بر آسمان شوم، یا فلان کس را بکشم، و او مرده باشد سواء اگر داند و اگر نداند، او را کفّارت لازم نیاید. و ابو حنیفه و شافعی گفتند: در حال حانث شود و کفّارتش لازم آید، سوگند کافر منعقد نشود، و چون حنث حاصل شود بر او کفّارت نباشد سواء اگر در حال کفر حانث شود یا پس از اسلام [292- پ] [اشاره]، مادام تا سوگند در حال کفر بوده باشد«2». و مذهب ابو حنیفه همچونین است. و شافعی گفت: کفّارت لازم آید بر او، اگر کسی سوگند خورد به علم خدا یا «3» قدرت خدا یا حیات خدا، اگر مرادش قادری و عالمی و حیّی باشد، سوگندش باشد، و اگر مرادش آن معانی باشد که اشعری گوید، کفّارتش لازم نیاید، و ابو حنیفه چنین«4» گوید. و اصحاب شافعی گفتند: اینکه سوگند باشد، اگر سوگند خورد بالرّحمن، و مرادش نام خدای باشد سوگند بود، و اگر مرادش سورت باشد سوگند نباشد، و همچونین به قرآن. و ابو حنیفه و اصحابش هم چنین گفتند، و شافعی و اصحابش گفتند: اینکه ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مر: اعتبار کند، مب: اعتبار می‌کند. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خورده باشد. (3). همه نسخه بدلها به. (4). آج، لب: همچنین. صفحه : 253 جمله سوگند باشد و بر او کفّارت واجب بود. اگر گوید«1»: اقسمت، آنگه گوید: غرض من سوگند نبود از او بشنوند«2»، برای آن که سوگند به نیّت منعقد شود، و اینکه لفظی است محتمل، روا بود که سوگند خواهد بدو، و روا بود که خبر خواهد«3»، از آن که در روزگار گذشته سوگندی خورده‌ام. و شافعی گفت: قبول کنند، فیما بینه و بین اللّه. امّا که در حکم قبول کنند یا نکنند، شافعی را دو قول است. چون گوید: اقسمت، و نگوید باللّه، اینکه سوگند نباشد، سواء اگر نیّت سوگند کند و اگر نکند، و شافعی هم چنین«4» گفت. و ابو حنیفه گفت: سوگند باشد، اگر نیّت کند و اگر نه. و مالک گفت: اگر در نیّت او سوگند باشد سوگند بود، و الّا نبود، چون گوید: لعمر اللّه، و نیّت سوگند کند سوگند باشد، و اهل عراق هم چنین گفتند. و اصحاب شافعی مختلف شدند بر دو وجه چون گوید: و حق‌ّ اللّه، سوگند نباشد اگر قصد سوگند کند و اگر نه، و ابو حنیفه و محمّد همچونین گفتند، و شافعی گفت: چون نیّت سوگند کند سوگند باشد. و ابو یوسف هم چنین گفت، گفت چون گوید: باللّه و تاللّه، و سوگند نخواهد«5» سوگند نبود. و چون گوید: نیّت سوگند نکرده بودم، هم از او بشنوند، و شافعی گفت چون گوید: باللّه، اگر به نیّت سوگند گفته باشد [سوگند بود] [اشاره]«6»، و اگر گوید: به نیّت سوگند نگفتم، از او بشنوند«7» برای آن که لفظ محتمل است سوگند را، و اینکه معنی را که باللّه أستعین. و امّا «و اللّه»«8» و «تا اللّه»، در آن دو قول باشد او را. چون گوید: «اللّه» به کسر «ها» بی حرف قسم سوگند نباشد، و شافعی و اصحابش هم اینکه گفتند، مگر ابو جعفر الاسترابادی‌ّ من اصحاب الشّافعی‌ّ که او گفت«9»: سوگند باشد. چون گوید: ---------------------------------- - (1). مب: گویند. [.....] (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نشنوند. (3). مب، مر: خواهند. (4). آج: همچونین. (5). لب، مب، مر: بخواهد، فق: خواهد. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). دب، آج، لب، فق: نشنوند. (8). دب، مب، مر: باللّه. (9). اساس: با خطی متفاوت از متن اینچنین، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. صفحه : 254 اشهد باللّه، اینکه [293- ر] سوگند نباشد«1». و اصحاب شافعی خلاف کردند بر دو وجه. بهری گفتند: چون اطلاق کند«2» و سوگند خواهد«3»، سوگند بود. و ابو حنیفه هم چنین گوید. و بهری دگر گفتند: سوگند نباشد. چون گوید: اعزم باللّه، اینکه سوگند نباشد، اگر سوگند خواهد و اگر نه. و شافعی را دو قول است: اگر نخواهد، سوگند نباشد«4»، و اگر خواهد، باشد. چون گوید: «اسئلک باللّه»، او «اقسم علیک باللّه» اینکه سوگند نباشد به هیچ حال. و شافعی گفت: اگر سوگند خواهد، باشد«5»، و اگر نخواهد، نباشد. و سوگند الّا به خدای نباشد و به نامهای خدای که به آن مختص‌ّ است، و مسایل سوگند و خلاف در آن بسیار است، و اینکه قدر کفایت است اینکه جا قوله: وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ حَلِیم‌ٌ، بیان کردیم که اصل «غفر» ستر باشد، و «مغفر» از اینکه جاست، و «غفارت» همچونین. و «حلم»، امهال باشد به تأخیر عذاب از مستحق، تقول«6»: حلم الرّجل یحلم حلما، فهو حلیم، و حلمت فی النّوم حلما و أنا حالم، برای آن که عرب عقل را «حلم» خوانند، و عاقل را «حلیم». و آن که به حلم رسد، وقت آن باشد که به حلم رسد. و سر پستان را حلمة الثّدی گویند، برای آن که محلّم باشد، و کودک را حلیم کند. و تحلّم الضّب‌ّ«7» آن باشد که فربه شود. و «حلّام»، بزغاله فربه باشد برای ثقلش، که حلیم ضدّ سبکسار باشد. و «حلم»«8» قراد بزرگ باشد برای آن که با حلمه پستان ماند و حلم الأدیم اذا وقع الحلم فیه. قوله: لِلَّذِین‌َ یُؤلُون‌َ مِن نِسائِهِم«9»، یؤلون ای یحلفون. و الایلاء الحلف. قتاده ---------------------------------- - (1). اساس: کلمه در زیر وصالی به صورت «باشد» ضبط شده، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). آج، لب، فق: کنند. (3). آج، لب، فق: خواهند. (4). مج، وز، دب: اگر سوگند بخواهد نباشد، آج، فق، مر: اگر سوگند نخواهد نباشد، مب: اگر سوگند بخواهد باشد. (5). آج، لب، فق: اگر خواهد سوگند باشد. (6). همه نسخه بدلها: یقول. [.....] (7). آج: در حاشیه به صورت: «الصّبی اذا سمن و کذالک» توضیح داده است. (8). آج: حلمة. (9). آج، لب، فق، مب، مر تربّص. صفحه : 255 گفت: «ایلاء» طلاق اهل جاهلیّت باشد. سعید مسیّب گفت: من ضرار اهل الجاهلیّه بود، چون مرد زنی داشتی«1» با او خوشش نبودی و نخواستی که شوهری دیگر کند، سوگند خوردی که با او نزدیکی نکند، او را رها کردی، نه بیوه بودی و نه شوی‌ور«2»، چنین«3» می‌کردند در جاهلیّت و اسلام، و اینکه اضراری بود که می‌کردند به زنان، حق تعالی اینکه آیت فرستاد و آن را اجلی مضروب پیدا کرد«4»: لِلَّذِین‌َ یُؤلُون‌َ مِن نِسائِهِم. و در مصحف عبد اللّه مسعود چنین است که: للّذین آلوا من نسائهم، و در قراءت عبد اللّه عبّاس: للّذین یقسمون من نسائهم. «و الإیلاء»، الحلف، یقال: آلی یؤلی إیلاء، قالت الخنساء: فآلیت آسی علی هالک و أسئل«5» نایحة مالها [392- پ] و الإسم الألیّة، قال الشّاعر: علی‌ّ الیّة و صیام شهر امسّک طایعا الّا بکف‌ّ«6» و در او چهار لغت است: «ألیّه»، و «الوة»، و «الوة»، و «الوة». اگر گویند عرب نگوید: [آلی] [اشاره]«7» من کذا انّما تقول«8»: آلی علی کذا، گوییم: اینکه فعل«9» را معنی «بعد» در او تضمین کرد، چون اینکه معنی مضمّن شد به اینکه معنی، تعدیه کرد او را به حرفی که «بعد» را به آن تعدیه کنند، و تقدیر چنین است که: للّذین«10» یبعدون من نسائهم بالألیّة و الحلف. و «تربّص»، تمکّث و درنگ کردن باشد، حق تعالی گفت: آنان که سوگند ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر که. (2). اساس: به صورت: «شؤی وز» هم خوانده می‌شود، مج، وز: شوزی، دب: شوهر، آج: شوهروار، لب، فق: شوهرور، مب، مر: شوهردار. (3). همه نسخه بدلها: اینچنین. (4). مج، وز، دب، آج، لب، فق گفت: مب و گفت. (5). اساس: با خطی متفاوت از متن: «اسئلک»، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). مج، وز، آج، لب، فق: یلف. (7). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). دب: یقول. (9). آج، لب، فق، مب، مر: قول. (10). آج، لب، فق، مب، مر یؤلون. صفحه : 256 خورند«1» که با حلال خود مقاربت نکنند، با ایشان چهار ماه مدارا باید کردن. و گفته‌اند: «تربّص»، از مقلوب است، «تصبّر» باشد، چون: جبذ و جذب«2»، و آن انتظار باشد خیری یا شرّی را که به کسی فرود آید«3»، و منه قوله تعالی: فَتَرَبَّصُوا بِه‌ِ حَتّی حِین‌ٍ«4». و قوله: نَتَرَبَّص‌ُ بِه‌ِ رَیب‌َ المَنُون‌ِ«5»، و قال الشّاعر: تربّص بها ریب المنون لعلّها تطلّق یوما او یموت حلیلها و از شرایط «ایلاء» آن بود که سوگند بخورد به خدای تعالی یا به نامی از نامهای مختص‌ّ به او، بر وجهی که لغو«6» نباشد که: با زن مقاربت نکند بر وجه اضرار، هر گه که اینکه شرایط حاصل بود مرد مولی باشد، و هر گه که از اینکه شرایط چیزی مختل‌ّ بود ایلاء نباشد، و اینکه مذهب امیر المؤمنین علی است و عبد اللّه عبّاس و حسن بصری. نخعی گفت و شعبی و إبن سیرین: «ایلاء»، در غضب باشد. سعید بن المسیّب گفت: آن بود که سوگند خورد که با زن سخن نگوید، و هر گه که إیلاء برای صلاحی کند از آن که زن کودک را شیر دهد تا حملی پیدا نشود که شیر زده گردد کودک، اینکه جا حکم إیلاء نکنند، برای آن که غرض او مصلحت است نه اضرار. چون چنین باشد، و مرد مقام کند بر اینکه سوگند و کفّارت نکند«7» سوگند را، زن مخیّر باشد از«8» آن که صبر کند بر اینکه ایذاء، و از میان آن او را رفع کند بر حاکم، چون رفع کند او را بر حاکم، او را چهار ماه مهلت دهد، و هو قوله: تَرَبُّص‌ُ أَربَعَةِ أَشهُرٍ، تا«9» اندیشه کند، یا طلاقش دهد، یا کفّارت سوگند بکند و با سر مقاربت شود. اگر امتناع کند از اینکه و از آن، حاکم او را حبس کند و طعام و شراب بدو«10» تنگ کند تا آنگه که از دو گانه«11» یکی بکند: امّا رجوع و امّا طلاق. اگر طلاقش دهد از او جدا شود و عدّت باید داشتن از روز طلاق، و اگر مرد ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خوردند. [.....] (2). مج، وز، دب، آج: جذب و جبذ. (3). مب: فرود آرند. (4). سوره مؤمنون (23) آیه 25. (5). سوره طور (52) آیه 30. (6). آج، لب، فق، مب، مر: کفر. (7). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (8). همه نسخه بدلها میان. (9). وز: یا . (10). همه نسخه بدلها بجز مب: بر او. (11). مب، مر: دو کار. صفحه : 257 [294- ر] خواهد تا رجعت کند تواند مادام تا از عدّت بیرون نیامده باشد. چون از عدّت به در آمد مالک شود نفس خود را، و مرد را بر او سبیلی نباشد. فَإِن فاؤُ، و المعنی فان رجعوا، اگر باز آیند. و باز آمدن از سوگند به حنث باشد، و هو أن یجامعها، و آن بود که خلوت کند با زن اگر حاضر و متمکّن باشد، و اگر غایب بود یا متمکّن نبود، عزم کند و گواه بر«1» گیرد بر رجوع او از إیلاء، و شافعی در اینکه مسأله موافق ماست. و کفّارت واجب بود بنزدیک ما و بیشتر فقها. و حسن بصری و نخعی گفتند: لا کفّارة علیه، لقوله تعالی: فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ. امّا پس از آن که چهار ماه بگذرد، و او رجوع نکرده باشد، فقها خلاف کردند. بعضی گفتند: چون چهار ماه بگذرد، و رجوع نکرده باشد زن از او باین شود و به یک طلاق بریده، و اینکه قول عبد اللّه مسعود است و زید بن ثابت و مقاتل بن حیّان و قتاده و کلبی، و مذهب ابو حنیفه است. و بعضی دگر گفتند: چون چهار ماه بگذرد، و زن صبر کند و رفع نکند مرد«2» را بر حاکم، بر مرد هیچ نبود و طلاق لازم نیاید، و اینکه قول بیشتر علما و صحابه است، و مذهب ماست و شافعی و مالک و ابو ثور و احمد و اسحاق. فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، محمول است بنزدیک ما و بیشتر مفسّران و فقها بر عفو و اسقاط عقاب قیامت. و حسن و ابراهیم و قتاده گفتند: مراد اسقاط کفّارت است. وَ إِن عَزَمُوا الطَّلاق‌َ، اگر عزم طلاق کنند«3»، یعنی آنان که ایلاء کرده باشند، و بعد العزم بنزدیک ما باین نشود الّا که طلاق دهد او به صریح«4» لفظ، به آن لغت که زبان او باشد. و اهل مدینه گفتند: اگر امتناع کند از طلاق، حاکم طلاق دهد زن را یک طلاق رجعی. و «عزم» ارادتی باشد که متقدّم«5» بود بر فعل، و اگر همه به یک وقت بود، و تعلّق به فعل عازم دارد، و از میان آن و میان فعل سهوی و نسیانی در نشود. و اصل «عزم»، العقد علی الشّی‌ء باشد، و قول العرب: عزمت علیک، یعنی ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مر خود. (2). اساس: مرد. (3). وز، دب، آج، لب، فق: کند. (4). آج، لب، فق، مب، مر: تصریح. [.....] (5). همه نسخه بدلها: مقدّم. صفحه : 258 سوگند دادم بر تو. و «عزیمت» و «صریمت» عزم باشد، و فسون را نیز عزیمت خوانند برای آن که در آن جا سوگند باشد. و «طلاق» حل‌ّ عقد نکاح باشد، و اصل او از اطلاق است، تقول«1»: طلقت المرأة تطلق طلاقا فهی طالق، بی «ها» ی تأنیث. کوفیان گفتند: برای آن که مختص‌ّ است به مؤنّث«2» و اشتراک نیست در او تا فرق باید نهاد«3». و بنزدیک بصریان درست نیست اینکه قول، برای آن که بسیار جایها هست که اختصاص نیست، اشتراک است، و «ها» بیفگندند چنان که: ناقة ضامر و ساعد«4» عبل. سیبویه گفت: هذا علی وجه النّسب باشد. فقولهم: حائض [294- پ] و طاهر و طامث. ای ذات حیض و طهر و طمث. امّا طلاق که پس«5» ایلاء باشد رجعی بود عندنا و عند إبن عمر و سعید بن المسیّب و جماعة من الفقهاء. و بنزدیک جماعتی باین باشد، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و حسن بصری است. و قوله: فَإِن‌َّ اللّه‌َ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ، ای سمیع لطلاقه، علیم بنیّته«6»، و قیل: سمیع لایلائه، علیم بنیّته فی الرّجوع، و هر دو قول مروی است از مفسّران. و «سمیع» آن باشد که حاصل بود بر صفتی که از مکان آن را مسموعات شنود«7» چون موجود باشد و مرجع او با حیّی است به شرط انتفاء آفات از او. و «علیم» مبالغت است در عالم. قوله: وَ المُطَلَّقات‌ُ یَتَرَبَّصن‌َ بِأَنفُسِهِن‌َّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ- الایة، مقاتل بن حیّان و کلبی گفتند: سبب نزول آیت آن بود که در اوّل اسلام چون مرد زن را سه طلاق دادی، و زن حامل بودی، طلاق رجعی بودی، و مرد مالک رجعت بودی تا بار بنهادن«8» تا«9» اینکه حکم منسوخ شد بقوله تعالی: الطَّلاق‌ُ مَرَّتان‌ِ فَإِمساک‌ٌ بِمَعرُوف‌ٍ«10» ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: یقول. (2). آج، مب، مر: است مؤنّث را. (3). آج، لب، فق: به ها. (4). فق، مب، مر و. (5). آج، لب، فق، مب، مر از. (6). آج، لب، مب، مر: فی الرّجوع. (7). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 223): که از مکان آن مسموعات را شنود. (8). آج، لب، فق، مب، مر: بار بنهادی. (9). مج، وز: به. (10). سوره بقره (2) آیه 229. صفحه : 259 - الایة، و بقوله: فَإِن طَلَّقَها فَلا تَحِل‌ُّ لَه‌ُ مِن بَعدُ حَتّی تَنکِح‌َ زَوجاً غَیرَه‌ُ«1». مردی زن را طلاق داد، نام او اسماعیل عبد اللّه الغفاری‌ّ، و زن را قتیله«2» نام بود، و زن آبستن بود. مقاتل گفت: نام او مالک بن الاشدق بود از اهل طائف. و مرد ندانست که زن آبستن است، و زن نگفت. چون بدانست که آبستن است، مراجعت کرد و زن را با خانه آورد. زن آن جا بزاد و فرمان یافت، و فرزند نیز بمرد، و خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. وَ المُطَلَّقات‌ُ،«3» و رها کردگان، یقال: طلّقتها فطلقت و طلقت«4» ایضا. و طلّق«5» و اطلق«6» در لغت یکی باشد، جز که به عرف شرع تفعیل مخصوص شده است به اطلاق النّساء من حبالة النّکاح علی وجه مخصوص. و اسم، طلاق باشد، و الانطلاق المضی‌ّ علی وجهه«7» من غیر مانع. و طلوق البعیر أن یرکب«8» رأسه«9» فلا یمنع، و آن یک تاختن«10» که اسب کند در میدان یا «11» در مسابقه بی مانعی آن را طلقی«12» گویند. و «طلق»، حلال مطلق باشد، فعل به معنی مفعول. یَتَرَبَّصن‌َ، ای ینتظرن، تربّص کنند، یعنی انتظار کنند و شوهر نکنند. ثَلاثَةَ قُرُوءٍ، سه قروء. و «قروء» جمع کثیر باشد، و جمع قلیلش «اقرؤ» و «اقراء» باشد. اگر گویند: اینکه جا جمع قلیل بایست«13» که سه است، گوییم: برای آن که بر جمع کثیر گفت که حواله با جمله مطلّقات کرد، هر مطلّقه‌ای را سه قرء«14»، پس جمع کثیر باید«15» اینکه جا. فقها خلاف کردند در «قرء»«16». قومی گفتند: حیض باشد، و اینکه قول عمر است ---------------------------------- - (1). سوره بقره (2) آیه 230. (2). دب: فتیله. (3). وز، آج، لب، فق، مب، مر: طلّقها. [.....] (4). همه نسخه بدلها: ندارد. (5). وز: طلقا. (6). مب ایضا. (7). همه نسخه بدلها: وجه. (8). مج، وز، آج، مب، مر: ترکت. (9). آج: رسنه. (10). مب، مر است. (11). اساس، وز، لب، فق، مب، مر: تا، مج: با زن، با توجّه به دب و آج تصحیح شد. (12). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها و چاپ شعرانی، لسان: طلق. (13). مج، وز: می‌بایست. (16- 14). اسامی به صورت: «قروء» هم خوانده می‌شود. (15). مج، وز: باشد. صفحه : 260 و علی«1» در یک روایت، و عبد اللّه مسعود و ابو موسی و مجاهد و مقاتل بن حیّان، و مذهب ابو حنیفه است و سفیان ثوری و اهل کوفه، و حجّت ایشان قول النّبی‌ّ- علیه السّلام- [295- ر] [اشاره]، [مستحاضه] [اشاره]«2» را که از او پرسید که: نماز کنم! گفت: دعی الصلاة ایام اقرائک، ای ایّام حیضک. و نیز قول الرّاجز، انشده ثعلب عن إبن الأعرابی‌ّ: و صاحب صاحبته جرائض لیس إذا استنهضته بناهض له قروء کقروء الحائض مراد آن است که: عداوت«3» به اوقات پیدا می‌شود، چون حیض که آن را اوقاتی باشد. آن که اینکه قول گوید، گوید که: زن حلال نباشد بر شوهران که بر او عقد بندند تا حیض سوم«4» تمام نشود او را. و نیز خبری روایت کردند از امیر المؤمنین علی‌ّ- علیه السّلام- که او گفت: آنگه حلال شود که از حیض سوم«5» غسل بکند، و نماز تواند کردن. و جماعتی«6» گفتند: «قرء» طهر باشد، و اینکه قول زید بن ثابت است و عبد اللّه عمر و عایشه و مذهب ماست، و مالک و شافعی و اهل مدینه، و حجّت اینان قول اللّه تعالی«7»: یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ إِذا طَلَّقتُم‌ُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُن‌َّ لِعِدَّتِهِن‌َّ«8» ...، و چون عبد اللّه عمر زن را طلاق داد، و او حایض بود، او را گفت: راجعها، مراجعت کن. چون پاک شود، خواهی طلاقش ده، و اینکه آیت بخواند: إِذا طَلَّقتُم‌ُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُن‌َّ لِعِدَّتِهِن‌َّ«9» ...، و المعنی لقبل عدّتهن‌ّ. و دلیل دیگر بر آن که «قرء»، طهر باشد قول الاعشی: و فی کل‌ّ عام أنت جاشم غزوة تشدّ لأقصاها عزیم عزائکا مورّثة مالا و فی الحی‌ّ رفعة لما ضاع فیها من قروء نسائکا ---------------------------------- - (1). مب: علی بن ابی طالب علیه الصّلواة و السّلام. (2). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (3). همه نسخه بدلها او. (5- 4). اساس: سؤم، لب، فق: سیم. (6). همه نسخه بدلها دیگر. (7). مج، وز، آج: اللّه تبارک و تعالی. (9- 8). سوره طلاق (65) آیه 1. صفحه : 261 و آنچه به غیبت غزو ضایع شد از او طهر باشد نه حیض، و آن کس که اینکه قول گوید که: چون زن«1» حیض سوم«2» بیند«3» حلال شود«4» بر مردان«5» که بر او عقد بندند. و از زهری روایت کرده‌اند از عروه از عایشه، که گفت: چون در حیض سوم«6» شود حلال شود بر شوهران. و در لغت «قرء» از جمله اسماء مشترکه است به معنی حیض باشد و به معنی طهر، کالجون و الشّفق، یقال: أقرأت«7» المرأة اذا حاضت و اذا طهرت. و در اصل او اهل لغت خلاف کردند، ابو عمرو بن العلاء و ابو عبیده گفتند: آن وقت باشد آمدن چیز را یا شدنش را، یقال: رجع فلان لقرئه و لقارئه، ای لوقته الّذی یرجع فیه، و هذا قاری‌ء الرّیاح، ای وقت هبوبها، و قال مالک بن الحارث الهذلی‌ّ: کرهت العقر عقربنی شلیل اذا هبّت لقارئها الرّیاح و قال آخر: رجاء إیاس أن یؤوب و لا أری إیاسا لقرء الغائبین یؤوب ای لوقتهم، و یقال: اقرأت النّجوم اذا طلعت و اقرأت اذا افلت تشبیها بظهور الدّم و انقطاعه، قال کثیّر [295- پ] [اشاره]: اذا ما الثّریّا و قد اقرأت أحس‌ّ السّما کان منها افولا پس «قرء» بر اینکه قول صالح بود هر دو را: هم حیض و هم طهر، برای آن که هر یکی به وقتی معیّن باشد. و گفته‌اند: اشتقاق او از قرء«8» است و هو الجمع و الحبس، قال عمرو بن کلثوم: ذراعی عیطل أدماء بکر هجان اللّون لم تقرأ جنینا ای لم تضم‌ّ رحمها علی جنین، من قولهم: ما قرأت النّاقة سلا، ای لم تحمل ---------------------------------- - (1). اساس: با خطی متفاوت از متن: زنان. (2). مج، وز، آج، لب: سه‌ام، فق، مب، مر: سیم. (6- 3). اساس: بینند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). اساس: شوند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). دب: شوهران، مب، مر: مردمان. (7). مج، وز، آج، لب، فق، مر: قرأت. (8). مج، وز: قروء، آج، لب: قرأ. صفحه : 262 قطّ. و منه قرأت القرآن لأن‌ّ القاری‌ء جامع للحروف«1»، و اینکه اختیار زجّاج است. و آن کس که گفت: قریت«2» الماء فی الحوض، ای جمعت از اینکه جاست، گفت: تخفیف همز«3» کرد، پس بر اینکه قاعده اگر بر طهر حمل کنند لاجتماع الدّم فی الموضع الّذی هو فیه بهتر باشد، و از اینکه جا گفتیم«4»: حمل کردن بر طهر اولیتر است، و در حیض از اینکه وجه اشتقاقی لایح ندارد. امّا کلام در عدّت و حکم او: بدان که عدّت بر دو چیز«5» است: عدّت مطلّقه و عدّة المتوفّی عنها زوجها. امّا مطلّقه بر دو ضرب بود: ضربی او را عدّت باید داشتن، و ضربی نباید داشتن. امّا آن که ایشان را عدّت نباید داشتن سه‌اند: یکی آن که با او دخول نرفته باشد، و یکی آن که لم تبلغ المحیض و لا فی سنّها من تحیض، و یکی الایسة من المحیض و لا فی سنّها من تحیض. و امّا آنان که ایشان را عدّت باید داشتن بر دو ضربند: یکی عدّت به أقراء دارد«6»، و یکی«7» به شهور. فامّا آنان که به ماه دارند دو کس باشند: یکی آن که حیض بینند«8»، و لکن آنان که به سن‌ّ او باشند حیض نبینند«9»، و یکی آن که حیضش منقطع شود، و آنان که در سن‌ّ او باشند حیض بینند، اینان که عدّت به ماه باید داشتن سه ماه تمام. و امّا آن که به أقراء عدّت دارد، زنی باشد که حیض بیند و او را عادتی مستقیم باشد، او«10» بنشیند تا سه پاکی ببیند: یکی پاکی آن که در او طلاق گیرد، و دو پاکی دیگر پس از آن چون خون«11» بیند«12»، حیض سوم«13» حلال شود بر شوهران. و امّا آن که حیض بیند، و لکن عادتی مستقیم ندارد و گاهی«14» بیند و گاهی«15» ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: جامع الحروف. (2). اساس: قرأت، با توجّه به مج تصحیح شد. [.....] (3). همه نسخه بدلها: همزه. (4). همه نسخه بدلها که. (5). همه نسخه بدلها: دو ضرب. (6). مج: وارد. (7). همه نسخه بدلها عدّت. (8). دب: نبینند، آج، لب، فق، مب، مر: نبیند. (9). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: بینند. (10). مج، وز: او را. (11). همه نسخه بدلها: حیض. (12). همه نسخه بدلها از. (13). مج، وز، دب، آج، لب: سه‌ام، فق، مب، مر، سیم. (15- 14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گاه. صفحه : 263 نبیند، او را مسترابه گویند، او را عدّت به اقراء و شهور باشد، هر دو را مراعات کند، اگر از آن روز که شوهرش طلاق دهد سه ماه به او«1» بگذرد سپید«2» پاکیزه، او از عدّت بیرون آمده باشد، اگر سه ماه کم«3» یک روز بگذرد، و روز آخرین خون بیند او را به أقراء عدّت باید داشتن، آن یک حیض در شمار آرد و انتظار دوم کند تا تمامی نه ماه از روز طلاق، اگر خون بیند در شمار آرد، و اگر نبیند«4» [پس از آن عدّت بدارد] [اشاره]«5» به سه ماه، اگر سه ماه پاک بگذرد بر او [باین شود] [اشاره]، و اگر در آن میانه خون بیند، عدّت او به اقراء افتد انتظار حیض سوم«6» کند تا تمامی [296- ر] یک سال، و اگر در اینکه مدّت خون بیند باین شود، و اگر نبیند سه ماه دیگر بنشیند و عدّت تمام بدارد، تمامی«7» پانزده ماه. امّا مستحاضه: چون ایّام حیض خود شناسد به عادتی مستمرّ بر آن عادت عدّت بدارد به أقراء، و اگر ایّام عادت نداند بر تمییز کار کند، و به تمییز اینکه خون از آن خون، عدّت بدارد هم به أقراء و اگر تمییز نتواند کردن و بر او مشتبه باشد، اعتبار کند عادت زنان خود در حیض و بر عادت ایشان عدّت بدارد، اگر زنان نباشند او را یا مخثلفات العاده«8» باشند، عدّت به ماه«9» دارد سه ماه«10». امّا عدّت زن آبستن وضع حملش باشد، و اگر چه عقیب«11» طلاق بود به یک ساعت. و امّا پرستار چون به حکم کسی باشد به نکاح، و طلاقش دهد، اگر عدّت به ---------------------------------- - (1). مج: سه ماه از او دیگر. (2). لب، فق، مب، مر: سفید به همه نسخه بدلها و. [.....] (3). مج از. (4). اساس: در حاشیه، و نیز دب، آج، لب، فق، مب، مر سه ماه دیگر بنشینند و عدّت تمام بدارد تا تمامی پانزده ماه. (5). اساس: افتادگی دارد، لکن در حاشیه با خطی متفاوت از متن آورده است. (6). مج، وز: سه‌ام، لب: سیوم، دب، فق، مب، مر: سیم. (7). آج، لب، فق، مب، مر: تا. (8). همه نسخه بدلها: مختلف العاده. (9). همه نسخه بدلها: تمام. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر و اگر ایّام عادت نداند بر تمییز کار کند و به تمییز اینکه خون از آن خون مدّت بدارد هم به أقراء. (11). آج، لب، فق: عقب. صفحه : 264 أقراء دارد، دو قرء«1» بنشیند، و اگر عادت«2» دارد چهل و پنج روز بنشیند. امّا عدّة المتوفّی عنها زوجها: چون زن آزاد بود، اگر نکاح دوم بود و اگر متعه، اگر دخول بوده باشد و اگر نه، عدّت او چهار ماه و ده روز باشد. و اگر پرستاری بود نه مادر فرزند، عدّت او نیمه عدّت زن آزاد بود، دو ماه و پنج روز. و اگر طلاقش دهد و آنگه مرد«3» بمیرد، اگر طلاقی«4» رجعی باشد و مادر فرزند باشد، عدّه‌یش چهار ماه و ده روز بود، و اگر مادر فرزند نبود، عدّه‌یش دو ماه و پنج روز باشد. و اگر طلاق باین بود عدّه‌یش عدّت مطلّقه باشد. و چون مرد زن آزاد را«5» طلاق دهد، طلاقی رجعی، پس بمیرد، عدّه‌یش ابعد الاجلین باشد، چهار ماه و ده روز. و اگر طلاق باین بود عدّه‌یش عدّه مطلّقه باشد. و چون مرد را وفات رسد و زن آبستن بود، عدّت او ابعد الاجلین باشد، اگر چهار ماه و ده روز بگذرد و وضع حمل نبوده باشد، صبر کند تا بار بنهد، و اگر بار بنهد و چهار ماه و ده روز تمام نشده باشد، صبر کند تا تمام بگذرد. و اگر مرد غایب باشد، و در غیبت زن را طلاق دهد، عدّت از آن روز باشد که مرد او را طلاق داده باشد، و عدّت او به ماه باشد، سه ماه بنشیند. و اگر مرد غایب بود و در سفر فرمان یاود«6»، عدّت او از آن«7» روز دارد که خبر به او رسد، چهار ماه و ده روز. و اگر غایب بود، غیبتی که ندانند که مرده است یا زنده، زن مخیّر باشد خواهد صبر کند و خواهد خبرش بر امام رفع کند، تا امام ولیّش را نفقه زن الزام کند. اگر مرد غایب را ولی‌ّ نباشد یا مالی در دست او نبود از آن او، بر امام باشد که کس بفرستد به طلب او چهار سال. اگر در اینکه مدّت«8» خبر زندگانیش آرند، روا نباشد که شوهر کند. و اگر هیچ اثر و خبر نباشد«9» از او و باز آیند، او از آن روز عدّت بدارد، [296- پ] عدّة المتوفّی عنها زوجها، چون عدّت به سر آید، اگر خواهد شوهر ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب: قروء، مب، مر: قراء. (2). همه نسخه بدلها به ماه. (3). اساس: مرد. (4). همه نسخه بدلها: طلاق. (5). همه نسخه بدلها: مرد آزاد زن را. [.....] (6). همه نسخه بدلها: یابد. (7). آج، لب، فق، مب، مر: و زن عدّه از آن. (8). مج، وز، فق: در اینکه چهار سال. (9). آج، لب، فق: نیابد، مب، مر: نیاید. صفحه : 265 کند. اگر در عدّت شوهرش باز آید، یا پس از عدّت، مادام تا شوهر نکرده باشد او اولیتر بود به زن، و اگر شوهر کرده باشد شوهر اوّل را بر او سبیلی نبود. قوله: وَ لا یَحِل‌ُّ لَهُن‌َّ أَن یَکتُمن‌َ ما خَلَق‌َ اللّه‌ُ فِی أَرحامِهِن‌َّ، عکرمه و ابراهیم گفتند: مراد حیض است، و آن، آن بود که زن عدّت به أقراء دارد، چون مرد خواهد که رجعت کند، گوید: من حیض سوم«1» بدیدم. عبد اللّه عبّاس و قتاده و مقاتل گفتند: مراد آبستنی است و فرزند. و معنی آیت آن بود که: حلال نباشد زن را که آنچه خدای آفریده باشد در رحم او از حیض و حمل پنهان دارد تا حق‌ّ مرد ضایع کند از رجعت یا فرزند، برای آن که اگر حیض سوم«2» ندیده باشد، گوید: دیده‌ام، حق‌ّ مردم باطل کرده باشد در رجعت، و اگر حمل پنهان کند نسب«3» فرزند از پدر بریده باشد. إِن کُن‌َّ یُؤمِن‌َّ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ، اگر ایمان دارند به خدای و روز باز پسین، و معنی آن است که: هر که ایمان دارد به خدای و روز قیامت، اینکه حکم فرو نگذارد، و اینکه کتمان«4» نکند، معنی«5» آن است که: اینکه حکم مؤمنان را لازم است دون کافران را، و لکن اینکه شرط برای آن کرد که مؤمنان را ایمان به خدای و قیامت باید تا مانع بود از اینکه، چنان که یکی از ما گوید کسی را: اگر تو مسلمانی، تو را«6» اینکه نشاید کردن؟ یعنی که مسلمانی باید تا منع کند تو را از اینکه. قوله: وَ بُعُولَتُهُن‌َّ أَحَق‌ُّ بِرَدِّهِن‌َّ، «بعول» جمع بعل آمد«7» و «تا» برای مبالغت آورد در جمع، کالذّکورة و الخیوطة و السّبورة«8»، یقال: تبعّلت المرأة اذا تزوّجت، و منه قوله- علیه السّلام:9» جهاد« المرأة حسن التبعل ، و أراد ملاعبة الرّجل اهله و المرأة زوجها، ---------------------------------- - (1). مج، وز: سه‌ام، دب، آج، لب: سیوم، فق، مب: سیم. (2). مج، وز: سه‌ام، دب: سیوم، آج، لب، فق، مب، مر: سیم. (3). همه نسخه بدلها: نسبت. (4). لب: گناها، فق: گنه‌ها، مب، مر: گناهان. (5). اساس با خطی متفاوت از متن افزوده «نه»، دب، آج، لب، فق، مب، مر آیت. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر از. (7). همه نسخه بدلها: باشد. (8). کذا در اساس، مج، وز: البسوره، دب، آج، لب، فق، مب، مر: البشوره. (9). همه نسخه بدلها: و جهاد. صفحه : 266 و جماع را «بعال» گویند، و منه قال- علیه السّلام، و از اینکه جا گفت رسول- علیه السّلام- ایّام تشریق را: ایام اکل و شرب و بعال. و شوهر را برای آن «بعل» خوانند که به کار زن قیام کند و به آن مستقل‌ّ باشد. و اصل «بعل» سیّد باشد و مالک، قال اللّه تعالی: أَ تَدعُون‌َ بَعلًا«1». و در شاذ مسلمة بن محارب خواند: «و بعولتهن‌ّ» باسکان «تا» لکثرة الحرکات. أَحَق‌ُّ بِرَدِّهِن‌َّ، اولیتر و سزاوارترند به رجعت ایشان یعنی زنان خود، و تقدیر چنین است که: بردّهن‌ّ الیهم. فِی ذلِک‌َ، اشارت است به حال عدّت، ای فی حال العدّة، برای آن که چون از عدّت بیرون آمد«2»، مالک نفس خود گردد، و شوهر را بر او سبیلی نباشد به رجعت، و آیت مختص‌ّ است به رجعیّات دون باینات. إِن أَرادُوا إِصلاحاً، لا اضرارا، اگر اینکه رجعت بر سبیل اصلاح کنند نه بر سبیل اضرار، برای آن که ایشان را عادت بودی که چون خواستندی که رنج نمایند [297- ر] زنان را طلاق دادندی، ایشان را رها کردندی تا انقضای عدّت نزدیک رسیدی، آنگه رجعت کردندی، باز دگر باره طلاق دادندی، پس دگر باره رجعت کردندی، همچونین می‌کردندی و غرض ایشان اضرار بودی. وَ لَهُن‌َّ، ای للنّساء، و زنان را، مِثل‌ُ الَّذِی عَلَیهِن‌َّ بِالمَعرُوف‌ِ، و زنان را بر«3» مردان نیز حقّی باشد، مانند آن که مردان را بر ایشان حقّی باشد. و در خبر است که زن معاذ، رسول را گفت: یا رسول اللّه؟ حق‌ّ زنان بر مردان چیست! گفت: آن که بر روی ایشان نزنند، و ایشان را زشت نخوانند، و از آنچه خورند ایشان را هم از آن دهند، و از آنچه پوشند ایشان را«4» پوشانند، و از ایشان هجران ننمایند. حسن بصری روایت کند که، رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: به زنان وصیّت خیر کنی«5» که ایشان اسیرانند بنزدیک شما. مالک نباشند بر نفس خود به ---------------------------------- - (1). سوره صافّات (37) آیه 125. [.....] (2). مج، وز: آید. (3). مج، وز سر. (4). آج، لب هم. (5). مج، وز، مر: پذیرید، دیگر نسخه بدلها: پذیری. صفحه : 267 هیچ چیز، چه«1» شما ایشان را به امانت خدای گرفته‌ای، و استحلال فرج ایشان به کلام خدای کرده‌ای. میمونه روایت کند- زوجة النّبی‌ّ- صلّی اللّه علیه و آله- که رسول- علیه السّلام- گفت: 2» خیار الرّجال من امّتی خیرهم« لنسائهم، و خیر النّساء من امّتی خیرهن‌ّ لازواجهن‌ّ ، گفت: بهترین مردان از امّت من بهترین باشند زنانشان را، و بهترین زنان بهترین باشند شوهر ایشان«3» را. چون بار بردارند هر زنی از ایشان در شبان روز«4» مزد«5» هزار شهید باشد که ایشان در سبیل خدای کشته باشند صابر محتسب«6»، و هر یکی را از ایشان تفضیل دهند بر حور العین به مقدار تفضیل من بر کمتر کسی از امّت من. و بهترین زنان امّت من، آنان باشند که رضا«7» شوهر نگاه دارند در هر چه او خواهد، مادام تا معصیت خدای نباشد. و بهترین مردان از امّت من آن باشد«8» که با اهل خود به رفق و لطف زندگانی کند«9»، چنان که مادر با فرزند لطف کند، هر مردی را از ایشان در هر شبان روزی مزد صد شهید بنویسند که ایشان در سبیل خدای کشته باشند صابر محتسب. عمر خطّاب«10» گفت: ای رسول اللّه؟ چون است که مردان را مزد صد شهید باشد، و زنان را مزد هزار«11» شهید! رسول- علیه السّلام- گفت: ندانی که مزد زنان از مزد مردان«12» بیش باشد، و ثوابش بنزدیک خدای تعالی تمامتر بود، و خدای تعالی درجات مرد در بهشت رفیع کند به رضای زن از او، و به دعای زن او را، بدانستی«13» که از شرک برگرفته، هیچ گناهی نیست که وزر و وبال آن بنزدیک خدای تعالی بیشتر بود از عصیان زن در شوهر. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: و. (2). مر: اخیارهم، دیگر نسخه بدلها: خیارهم. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شوهران‌شان. (4). لب: شبانه روزی، آج، فق، مر: شبان روزی. (5). مج: مژد. (6). آج، لب، مب: صابر بر محتسب. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: رضای. (8). همه نسخه بدلها: باشند. (9). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: کنند. (10). اساس: عبارت «رضی اللّه عنه» را داشته که از نسخه محو کرده‌اند، و لفظ «اللّه» باقی مانده. [.....] (11). مج: صد هزار. (12). اساس: مردان. (13). آج، لب، فق، مب، مر: نداشتی، دب: نداشتی. صفحه : 268 از خدای بترسی«1» در حق‌ّ دو ضعیف: زن و یتیم، که خدای تعالی شما را بپرسد از ایشان، هر که با«2» ایشان احسان کند به رحمت [297- پ] و رضوان رسد، و هر که با ایشان بدی کند، مستوجب سخط خدای شود. حق‌ّ مرد بر زن چون حق‌ّ من است بر شما. و هر که حق‌ّ من ضایع کند، چنان بود که حق‌ّ خدای ضایع کرده، و هر که حق‌ّ خدای ضایع کند، باز گردد به خشم خدای، و مأوای او«3» دوزخ بود، و آن بد جایی است. وَ لِلرِّجال‌ِ عَلَیهِن‌َّ دَرَجَةٌ، یعنی در فضل، عبد اللّه عبّاس گفت: به آن مهر«4» که به او دهد، و مال«5» که نفقه کند بر او، و بعضی دگر گفتند: مرد«6» مفضّل است بر زن به عقل، و گفته‌اند: به میراث. و قتاده گفت: به فرض جهاد بر«7» مردان. حجّاج بن دینار روایت کند از باقر- علیه السّلام- از جابر عبد اللّه انصاری که گفت: ما بنزدیک رسول- علیه السّلام- حاضر بودیم و جماعت صحابه، زنی بیامد و بر بالای سر رسول- علیه السّلام- بایستاد و گفت: السّلام علیک یا رسول اللّه، من رسول زنانم بنزدیک تو، و هیچ زن نباشد که اینکه پیغام من بشنود«8» که تو را می‌گویم و الّا راضی باشد. ای رسول اللّه؟ خدای تعالی، خدای مردان و خدای زنان است، و آدم پدر مردان و زنان است، و حوّا مادر مردان و زنان است. مردان چون از خانه بیرون آیند به جهاد ایشان را بکشند در سبیل خدای، ایشان زنده باشند و روزی خورند، و ما از اینکه خیر جهاد و درجه شهادت محرومیم، و ما در خانه‌ها محبوس مانده خدمت ایشان باید کردن هیچ مزد باشد باشد ما را بر اینکه! رسول- علیه السّلام- گفت: آری؟ سلام من به ایشان برسان، و ایشان را بگوی که طاعت شوهران داشتن ایشان را، برابر جهاد و شهادت بود، و لکن کم باشد«سلّم ما «9» از ایشان که اینکه به جای آرد«سلّم ما «10». ---------------------------------- - (1). اساس: با خطی متفاوت از متن: بترسید، با توجّه به مج تصحیح شد. (2). مج، وز: از. (3). مج، مب، مر در. (4). آج، لب، فق، مب: که به آن مهری. (5). آج، لب، فق، مب، مر: مالی. (6). مج، وز: مراد. (7). مج: به. (8). مج، وز، مب، مر: نشنود. (9). همه نسخه بدلها: باشند. (10). همه نسخه بدلها: آرند. صفحه : 269 أنس مالک روایت کند که«سلّم ما «1»: زنان بنزدیک رسول آمدند«سلّم ما «2»، و گفتند: یا رسول اللّه؟ ذهب الرّجال بفضل الجهاد فما لنا، مردان فضل جهاد بردند«سلّم ما «3»، ما را چیست! رسول- علیه السّلام- گفت: مهنة إحدیکن‌ّ فی بیتها تدرک عمل المجاهدین فی سبیل اللّه ، خدمت یکی از شما در خانه‌یش«سلّم ما «4»، در یابد عمل مجاهدان در سبیل خدای. عمران بن حصین روایت کند که: از رسول- علیه السّلام- پرسیدم«سلّم ما «5» که بر زنان جهاد باشد! گفت: بلی، جهاد ایشان غیرت بود که با خود بر جهاد کنند و صبر کنند بر آن حمیّتی که ایشان را بود، اگر صبر کنند«سلّم ما «6» مجاهد باشند و مرابط باشند، و ایشان را دو مزد بود. و همچونین گفت: ان الله کتب الجهاد علی الرجال و الغیرة علی النساء فمن صبر منهن احتسابا کان له مثل اجر شهید ، خدای تعالی جهاد بر مردان نوشت و غیرت بر زنان، هر که صبر کند«سلّم ما «7» از ایشان بر آن، او را مانند مزد شهیدی بود. قولی دیگر آن است: که تفضیل«سلّم ما «8» مردان بر زنان آن«سلّم ما «9» است که طلاق به«سلّم ما «10» مردان باشد، و گفته‌اند: [298- ر] به آن است که زنان را از«سلّم ما «11» مردان عدّت باید داشتن، و مردان را عدّت نباید داشتن. و گفته‌اند: به گوای«سلّم ما «12» است، که گوای«سلّم ما «13» دو زن به یک مرد برگیرند. و«سلّم ما «14» گفته‌اند: به قوّت بر عبادت است. وَ اللّه‌ُ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ، و خدای تعالی عزیز است، حکم کند و کس بر او حکم نکند، و حکیم است حکم جز به حکمت نکند. قوله تعالی:

[سوره البقرة (2): آیات 229 تا 233]

[اشاره]

الطَّلاق‌ُ مَرَّتان‌ِ فَإِمساک‌ٌ بِمَعرُوف‌ٍ أَو تَسرِیح‌ٌ بِإِحسان‌ٍ وَ لا یَحِل‌ُّ لَکُم أَن تَأخُذُوا مِمّا آتَیتُمُوهُن‌َّ شَیئاً إِلاّ أَن یَخافا أَلاّ یُقِیما حُدُودَ اللّه‌ِ فَإِن خِفتُم أَلاّ یُقِیما حُدُودَ اللّه‌ِ فَلا جُناح‌َ عَلَیهِما فِیمَا افتَدَت بِه‌ِ تِلک‌َ حُدُودُ اللّه‌ِ فَلا تَعتَدُوها وَ مَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللّه‌ِ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الظّالِمُون‌َ (229) فَإِن طَلَّقَها فَلا تَحِل‌ُّ لَه‌ُ مِن بَعدُ حَتّی تَنکِح‌َ زَوجاً غَیرَه‌ُ فَإِن طَلَّقَها فَلا جُناح‌َ عَلَیهِما أَن یَتَراجَعا إِن ظَنّا أَن یُقِیما حُدُودَ اللّه‌ِ وَ تِلک‌َ حُدُودُ اللّه‌ِ یُبَیِّنُها لِقَوم‌ٍ یَعلَمُون‌َ (230) وَ إِذا طَلَّقتُم‌ُ النِّساءَ فَبَلَغن‌َ أَجَلَهُن‌َّ فَأَمسِکُوهُن‌َّ بِمَعرُوف‌ٍ أَو سَرِّحُوهُن‌َّ بِمَعرُوف‌ٍ وَ لا تُمسِکُوهُن‌َّ ضِراراً لِتَعتَدُوا وَ مَن یَفعَل ذلِک‌َ فَقَد ظَلَم‌َ نَفسَه‌ُ وَ لا تَتَّخِذُوا آیات‌ِ اللّه‌ِ هُزُواً وَ اذکُرُوا نِعمَت‌َ اللّه‌ِ عَلَیکُم وَ ما أَنزَل‌َ عَلَیکُم مِن‌َ الکِتاب‌ِ وَ الحِکمَةِ یَعِظُکُم بِه‌ِ وَ اتَّقُوا اللّه‌َ وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ (231) وَ إِذا طَلَّقتُم‌ُ النِّساءَ فَبَلَغن‌َ أَجَلَهُن‌َّ فَلا تَعضُلُوهُن‌َّ أَن یَنکِحن‌َ أَزواجَهُن‌َّ إِذا تَراضَوا بَینَهُم بِالمَعرُوف‌ِ ذلِک‌َ یُوعَظُ بِه‌ِ مَن کان‌َ مِنکُم یُؤمِن‌ُ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ ذلِکُم أَزکی لَکُم وَ أَطهَرُ وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ وَ أَنتُم لا تَعلَمُون‌َ (232) وَ الوالِدات‌ُ یُرضِعن‌َ أَولادَهُن‌َّ حَولَین‌ِ کامِلَین‌ِ لِمَن أَرادَ أَن یُتِم‌َّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَی المَولُودِ لَه‌ُ رِزقُهُن‌َّ وَ کِسوَتُهُن‌َّ بِالمَعرُوف‌ِ لا تُکَلَّف‌ُ نَفس‌ٌ إِلاّ وُسعَها لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَولُودٌ لَه‌ُ بِوَلَدِه‌ِ وَ عَلَی الوارِث‌ِ مِثل‌ُ ذلِک‌َ فَإِن أَرادا فِصالاً عَن تَراض‌ٍ مِنهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناح‌َ عَلَیهِما وَ إِن أَرَدتُم أَن تَستَرضِعُوا أَولادَکُم فَلا جُناح‌َ عَلَیکُم إِذا سَلَّمتُم ما آتَیتُم بِالمَعرُوف‌ِ وَ اتَّقُوا اللّه‌َ وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیرٌ (233)

[ترجمه]

---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، مر رسول. [.....] (2). مب: روایت کند که حضرت رسول- صلّی اللّه علیه را زنان همیشه به خدمت می‌آمدند. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: برند. (4). مب، مر: خانه‌اش. (5). همه نسخه بدلها: پرسیدند. (6). مب ایشان. (7). اساس: در قسمت وصالی، با خطی متفاوت از متن نوشته: پس اگر صبر کنند، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها تصحیح شد. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تفضّل. (9). مج، مر: به آن. (10). آج، لب، فق، مب، مر دست. (11). مر برای. (12). آج: گوایی، لب، فق، مب، مر: گواهی. (13). دب، لب، فق، مب، مر: گواهی. (14). مب نیز. صفحه : 270 طلاق دو بار است، بداشتنی«سلّم ما «1» به نیکی یا دست بداشتنی«سلّم ما «2» به نکوی«سلّم ما «3»، حلال نباشد شما را که هاگیری از آنچه داده باشید زنان«سلّم ما «4» را چیزی مگر که ترسند که راست ندارند حدّهای خدای، اگر ترسی که راست ندارند حدّهای خدای، بزه نیست برایشان در آنچه فدا کند به آن، آن حدّهای خداست، در مگذری از آن، و هر که در گذرد از حدّهای خدای، ایشان بیداد کاران باشند. [298- پ] اگر طلاق دهد او را، حلال نبود او را از«سلّم ما «5» پس تا بکند شوهری جز او، اگر طلاقش دهد نیست بزه بر ایشان که رجعت کنند اگر گمان برند که بدارند حدّهای خدای و آن حدّهای خداست بیان می‌کند«سلّم ما «6» برای«سلّم ما «7» قومی که دانند. [299- ر] چون طلاق دهی زنان را و برسند به وقت خود، بدارید ایشان را به نیکوی یا دست بداریدشان به نیکوی، و باز مدارید ایشان را برای مضرّت تا ظلم کرده باشی، و هر که آن کند بیداد کرده باشد بر خود، و مگیرید آیات خدای به فسوس، و یاد کنی نعمت خدای بر شما و آنچه فرود فرستادند بر شما از کتاب و حکمت، پند می‌دهد شما را به آن، و بترسی«سلّم ما «8» خدای و بدانی که خدای به همه چیز داناست. ---------------------------------- - (2- 1). دب، آج، لب، فق: بداشتی. [.....] (3). دب: نیکی، آج، لب، فق: نیکویی. (4). آج، لب، فق: ایشان. (5). مج، وز، آج، لب، فق آن. (6). مج، آج، لب، فق آن را. (7). مج، وز، آج، لب، فق: برای حدّ. (8). مج، وز، آج، لب، فق از. صفحه : 271 [299- پ] چون طلاق دهی زنان را، برسند به وقت خود، منع مکنی ایشان را که به زن باشند شوهران را چون خشنود شوند میان ایشان به نیکوی آن پند دهند به آن، آن را که از شما ایمان دارد«سلّم ما «1» به خدای و به روز باز پسین، آن پاکتر بود شما را و پاکیزه‌تر، خدای داند و شما ندانی. [300- ر] مادران شیر دهند فرزندان خود را دو سال تمام، آن را که خواهد که تمام شیر دهد، و بر آن کس که برای او زاده باشند روزی و جامه ایشان بود به قاعده«سلّم ما «2»، تکلیف نکنند هیچ کس را مگر طاقتش، زیان نکنند«سلّم ما «3» مادری را به فرزندش و نه پدری را به فرزندش، بر میراث خوار مانند آن بود، اگر خواهند از شیر باز کردن از خشنودی از ایشان و مشورت کردن بزه نیست برایشان، و اگر خواهی که شیردهی فرزندانتان را«سلّم ما «4»، بزه نیست بر ایشان«سلّم ما «5»، چون تسلیم کنی آنچه داده باشی، به نیکوی، و بترسی از خدای، و بدانی که خدای به آنچه شما می‌کنی بیناست. قوله: الطَّلاق‌ُ مَرَّتان‌ِ، هشام روایت کند عن عروة عن عائشه که: زنی بنزدیک او آمد و گفت: شوهری دارم، مرا چند بار طلاق داد هر گاه که وقت آن باشد که عدّت ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق: ایمان آرد. (2). فق: نیکی. (3). آج، لب، فق: زیان نکند. (4). مج، وز: فرزندان خود را، آج، لب، فق: فرزندان ایشان را. (5). اساس: بر ایشان، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 272 به سر آید، دگر باره مراجعت کند، و غرض او اضرار من است. و در جاهلیّت چنین کردندی، چون ایشان را با زن خوش نبودی، و نخواستندی که او شوهری دیگر کند برای حمیّت. و طلاق را حدّی محدود نبودی، عایشه اینکه حدیث با رسول بگفت. آیت آمد که: الطَّلاق‌ُ مَرَّتان‌ِ، طلاق سه«سلّم ما «1» باشد، دو در اینکه آیت است، و سوم«سلّم ما «2» قوله تعالی: فَإِن طَلَّقَها فَلا تَحِل‌ُّ لَه‌ُ مِن بَعدُ حَتّی تَنکِح‌َ زَوجاً غَیرَه‌ُ«سلّم ما «3». و در خبر است که: رسول- علیه السّلام- اینکه آیت برخواند، گفتند: یا رسول اللّه: فأین الثّالثة! طلاق سوم«سلّم ما «4» کجاست! گفت: فَإِمساک‌ٌ بِمَعرُوف‌ٍ أَو تَسرِیح‌ٌ بِإِحسان‌ٍ. اکنون مفسّران اینکه آیت را تفسیر بر تخصیص دادند، گفتند: معنی آیت آن است که آن طلاق که مرد در او مالک رجعت باشد دو است. امّا طلاق سوم«سلّم ما «5» آن بود که: رجعت نتواند کردن با آن، و اینکه رجعت آنگاه تواند کردن که زن هنوز در عدّت بود، فامّا چون از عدّت بیرون آمد«6»، مالک شد نفس خود را و اختیار با زن افتد، و مرد از جمله خاطبان و خواهندگان یکی باشد، در طلاق اوّل چنین باشد و در دوم. فامّا از طلاق سوم«7» در حال باین شود و مالک نفس خود«8»، و شوهر را بر او سبیلی نباشد به رجعت، جز آن که زن شوهر نتواند کردن تا عدّت بندارد. چون عدّت بداشت، نشاید که با«9» زن او باشد، الّا آنگه که شوهری دیگر بکند و با خانه شوهر شود و از او جدا شود به طلاق یا مرگ شوهر، و عدّت بدارد آنگه اگر خواهد با نزدیک اینکه مرد آید [300- پ] به نکاحی نو و مهری نو. عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آیت آن است که خدای تعالی عدد طلاق سنّت را بیان کرد، گفت: چون خواهد که طلاق دهد زن را، باید که طلاقش آنگاه دهد که ---------------------------------- - (1). مج: سه بار. (4- 2). مج، وز: سه‌ام، دب، آج، ل، فق، مب، مر: سیم. (3). سوره بقره (2) آیه 230. [.....] (5). مج، وز، دب، آج، لب: سه‌ام، فق، مب، سر: سیم. (6). مج، مب، دب: آید. (7). مج، وز: سه‌ام، آج، لب: سیوم، فق، مب، مر: سیم. (8). همه نسخه بدلها شود. (9). آج، لب، فق، مر: تا. صفحه : 273 پاک باشد، پاکیی که در او«1» مقاربت نکرده باشد با او، آنگه رها کند تا از عدّت بیرون آید آنگه طلاقی دیگر دهد. و عروه و قتاده گفتند: مراد بیان طلاق رجعی است- چنان که گفتیم- و اینکه اختیار زجّاج است. و المرّة، الدّفعة، فعلة واحدة من مرّ یمرّ مرّا و مرّة. و المرّ، المرور، و «مرّ» که خلاف حلو است از اینکه جاست، لأنّه یمرّ به، فلا یقام عنده لمرارته، از او بگذرند و بر او بنه ایستند. و المرّة، الصّفراء من علل البدن. و المرّة، القوّة، و منه قوله تعالی: ذُو مِرَّةٍ فَاستَوی«2». و اصل او من امرار الحبل و هو احکام فتله لأنّه یمرّ به یده حتّی یحکمه. و قوله: فَإِمساک‌ٌ«3»، المعنی فعلیه إمساک، و هو الکف‌ّ و الامتناع من الشّی‌ء و هو المنع ایضا، یقال: أمسک عن کذا کامساک الصّائم عن الطّعام و الشّراب، و امسکت الدّابّة اذا منعته من السّیر. و «امساک» خلاف اطلاق باشد، و بخیل را از اینکه جا ممسک گویند. و تمسّک بکا إذا تعلّق«4» و استمسک مثله. و المسکة، القوّة، و تماسک إذا قوی علی إمساک نفسه، و منه المسک للجلد لأنّه یمسک ما تحته«5»، و المسک، السّوار لاستمساکه فی الید. و قوله: بِمَعرُوف‌ٍ، ای علی وجه جمیل سایغ فی الشّرع. أَو تَسرِیح‌ٌ بِإِحسان‌ٍ، و التّسریح، خلاف الامساک، و هو الاطلاق من قولهم: سرّحت الدّابّة اذا ترکتها فی المرعی. و السّرح ایضا کذلک. و السّرح«6» اسم للدّواب‌ّ السّارحة کالرّکب و الشّرب. و السّرحان، الذّئب لسروحه فی اثر السّرح. و سرحة، درختی است دراز لانطلاقه فی جهة العلو. و شانه را «مسرح» گویند لانسراحه فی الشّعر. و ملخ را «سریاح» گویند لانطلاقه فی البلاد. خدای تعالی بیان کرد که طلاق سنّت«7»، امّا رجعی در شرع دو طلاق باشد، و ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: در آن پاکی. (2). سوره نجم (53) آیه 6. (3). همه نسخه بدلها بمعروف. (4). مج، وز، به. (5). آج: ما یحبسه، لب، فق، مب، مر: ما یحسنه. (6). همه نسخه بدلها: فی السّرح. (7). کذا: در اساس، مج، وز، دب، آج، مب، مر، لب، فق: سه، چاپ شعرانی (2/ 234): سه است. صفحه : 274 مرد را با زن دو طریق است: امّا بداردش بوجه، و امّا رها کندش بشرع، قوله: وَ لا یَحِل‌ُّ لَکُم أَن تَأخُذُوا، و حلال نباشد شما را که چیزی به ایشان داده باشی باز گیری از ایشان، چون ایشان را طلاق خواهی دادن از مهر و تحفه و هبة هدیّة و عطیّة و لباس و حلی‌ّ و آنچه مانند اینکه بود، کما قال تعالی: وَ إِن أَرَدتُم‌ُ استِبدال‌َ زَوج‌ٍ مَکان‌َ زَوج‌ٍ وَ آتَیتُم إِحداهُن‌َّ قِنطاراً فَلا تَأخُذُوا مِنه‌ُ شَیئاً«1». آنگه خلع را از اینکه استثنا کرد، گفت: إِلّا أَن یَخافا. و حمزه و ابو جعفر خواندند: الّا ان یخافا، به ضم‌ّ الیاء. و گفته‌ایم [301- ر] که: خوف از باب ظن‌ّ باشد، و به معنی ظن‌ّ صریح آمده است فی قول الشّاعر: اتانی کلام عن نصیب یقوله و ما خفت یا سلّام انّک عائبی ای ما ظننت، و انشد الفرّاء. اذا مت‌ّ فادفنّی الی جنب کرمة تروّی«2» عظامی بعد موتی عروقها و لا تدفننّی بالفلاة فانّنی اخاف اذا ما مت‌ّ ان لا اذوقها و ابو عبیده گفت: خوف اینکه جا به معنی علم است، و اینکه حکم با هر دو روان است، اگر علم حاصل بود، و الّا ظن‌ّ در امثال اینکه، قایم مقام علم بود. و آیت در جمیله بنت ابی‌ّ آمد و در شوهرش ثابت بن قیس بن شمّاس، که او زن را بغایت دوست داشت، و زن او را بغایت دشمن داشت، و هیچ با او نمی‌ساخت. یک بار برخاست و به شکایت بنزدیک پدر آمد، پدر التفات نکرد، و دوم بار آمد و پدر گفت: برو با خانه شوهر رو. و چون بدید که پدر سخن او نمی‌شنود، برخاست و بیامد و شکایت با رسول کرد. رسول- علیه السّلام- کس فرستاد و شوهرش«3» حاضر کرد و گفت: اینکه زن چرا شکایت می‌کند! گفت: یا رسول اللّه؟ شکایت او نمی‌دانم تا چراست«4»، به آن خدای که تو را به حق‌ّ به خلقان فرستاد که من بر همه زمین از او دوست‌تر کس را ندارم. زن گفت: ای رسول اللّه؟ راست می‌گوید، و من با تو چیزی نگویم«5» که فردا به خلاف آن آیتی آید، و تو را معلوم کنند، و مرا خجالتی باشد. او مرا سخت دوست ---------------------------------- - (1). سوره نساء (4) آیه 20. (2). اساس: یروّی، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] (3). دب: ندارد، دیگر نسخه بدلها را. (4). دب: ندارد، دیگر نسخه بدلها که. (5). مج، وز: ما با تو چیزی نگوییم. صفحه : 275 دارد، و من سخت کارهم او را، اگر مرا از او بر نیاری، ترسم که از من کاری آید که بدان هلاک شوم. رسول- علیه السّلام- مرد را گفت: چه گویی! گفت: یا رسول اللّه؟ من حدیقه‌ای به او داده‌ام، بگو تا با من دهد، گفت: بلی یا رسول اللّه و زیادت. رسول- علیه السّلام- گفت: حدیقه او با او ده تا طلاقت دهد. حدیقه با او داد- و آن خرما ستانی بود، و مرد او را طلاق داد. اول خلعی که در اسلام کردند اینکه بود، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، و اینکه استثناست از آن جمله که گفت: وَ لا یَحِل‌ُّ لَکُم أَن تَأخُذُوا مِمّا آتَیتُمُوهُن‌َّ شَیئاً، و حلال نباشد شما را که چیزی که به زنان داده باشی بازستانی الّا که حلال«1» اینکه بود که خلع کنی«2»، الّا که ترسند زن و شوهر که حدّهای خدا اقامت نکنند و به جای نیارند، زن ترسد که چون او را با مرد خوش نباشد کاری کرده شود او را که ناپسند باشد، و شوهر بترسد نیز از اینکه، و آنگه از او نیز بر زن تعدّی باشد چون حال بر اینکه [301- پ] جملت بود خلع کنند. و بنزدیک ما خلع آنگاه باید کردن که زن گوید مرد را که: من فرمان تو نبرم، و هیچ حدّ تو به جای نیارم، و از جنابت تو غسل نکنم، و پای بیگانه‌ای بر فراش تو نهم. چون کار به اینکه حدّ رسد«3» خلع باید کردن. و اگر اینکه معنی نگوید، و لکن از حال او معلوم بود یا مظنون، هم اینکه حکم باشد. و حدّی محدود نیست بنزدیک ما آن را که مرد اقتراح کند بر زن، اگر مثل مهر باشد«4» یا بیشتر یا کمتر، بر حسب مراد مرد باشد، برای آن که طلاق حق‌ّ مرد است، و حق‌ّ او موقوف باشد بر رضای او چندان که خواهد اقتراح تواند کردن. و خلع به سببی باشد که از جهت زن بود خاصّه، و نشوز«5» از جهت مرد بود، و ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: حال. (2). چاپ شعرانی (2/ 236) أَلّا یُقِیما حُدُودَ اللّه‌ِ (3). دب: ندارد، دیگر نسخه بدلها میان ایشان. (4). اساس یا کمتر، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (5). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، در آج اینکه کلمه بعدها به «نشود که» تغییر پیدا کرده است و به نظر ویراستار محترم اینکه کتاب همین وجه صحیح است. صفحه : 276 مبارات از جهت هر دو باشد، و طلاقی که عقیب اینکه چیزها باشد الّا باین نبود. و حکم بن عیینه روایت کند که در عهد عمر خطّاب زنی بود همچونین ناسازگاری کرد با شوهر، و بنزدیک عمر آمد، عمر او را وعظ کرد، هیچ قبول نکرد و گفت: اگر مرا فرمایی که با خانه او رو، خویشتن را هلاک کنم. عمر بفرمود تا آن شب او را باز داشتند در اصطبلی که در او چهار پای بود، و سرگین، و سه شبان روز آن جا رها کرد. آنگه او را بخواند و گفت: چه گویی! با خانه شوهر شوی! گفت: نه، و تا من در خانه او شده‌ام مرا از آن خوشتر نبود که اینکه شبها که در میان اینکه سرگین خفته بودم. عمر«1» مرد را گفت: تو را از اینکه هیچ نیاید، خالعها و لو من قرطها و خالعها بما دون عقاص رأسها، خلع کن با او به گوشواره و گیسوبند او، فلا خیر لک فیها، که تو را در او خیری نیست. فذلک قوله: فَلا جُناح‌َ عَلَیهِما فِیمَا افتَدَت بِه‌ِ، یعنی بر مرد و زن هیچ حرجی و جناحی نیست در آنچه فدا کند زن و بدهد، و خویشتن از او باز خرد، نه زن را در دادن نه مرد را بر ستدن، برای آن که زن به طیبت نفس می‌دهد، و مرد طلاق به عوض فدیه می‌دهد. فرّاء گفت: مراد در آیت شوهر است تنها، برای آن که او می‌گیرد، و لکن حق تعالی هر دو را به یک جا بگفت، چنان که در قصّه موسی گفت: نَسِیا حُوتَهُما«2» ...، و نسیان از موسی نبود، از رفیق موسی بود. و قوله: یَخرُج‌ُ مِنهُمَا اللُّؤلُؤُ وَ المَرجان‌ُ«3»، و لؤلؤ و مرجان که باشد از دریا شور بود دون دریا خوش، و کما قال الشّاعر: فان تزجرانی«4» یابن عفّان انزجر و ان تدعانی احم عرضا ممنّعا [203- ر] و اولیتر حمل آیت بود بر ظاهر خود، برای آن که ضرورتی نیست عدول کردن از ظاهر، و خوف از هر دو حاصل است، و رفع جناح در حق‌ّ هر دو هست، در حق‌ّ زن به إباء و کراهت، و در حق‌ّ مرد به گرفتن فدیت. و فقها را در خلع دو قول است: قولی آن است که خلع فسخی بود بی طلاق، و ---------------------------------- - (1). مج، وز رضی اللّه عنه، در اساس اینکه عبارت محو گردیده و کلمه «اللّه» باقی مانده. (2). سوره کهف (18) آیه 61. (3). سوره رحمان (55) آیه 21. (4). اساس: با خطی متفاوت از متن: «ترجوننی»، دب: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 277 اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و مذهب شافعی در قدیم. و قول دیگر آن که خلع طلاقی باین باشد، و اینکه مذهب ماست و مذهب شافعی در جدید. تِلک‌َ حُدُودُ اللّه‌ِ فَلا تَعتَدُوها، اینکه حدّهای خداست، از آن تعدّی مکنی، یعنی اوامر و نواهی و احکام اوست، از آن تجاوز مکنی، وَ مَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللّه‌ِ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الظّالِمُون‌َ، و هر که تعدّی کند از احکام و اوامر خدای تعالی ظالم بود. و خلع بر سه وجه بود: یکی آن که زن پیر باشد یا دمیم الوجه«1» باشد، مرد مضارّت کند و از او چیزی خواهد تا او به فدیه مفارقت کند، آن حلال نباشد برای آن که آن از جهت مرد است. دوم آن که: زن کاری ناشایست«2» کند، مرد او را ایذا کند، او فدیت کند، آن حلال باشد بقوله: وَ لا تَعضُلُوهُن‌َّ لِتَذهَبُوا بِبَعض‌ِ ما آتَیتُمُوهُن‌َّ إِلّا أَن یَأتِین‌َ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ«3». و سوم آن باشد که در اینکه آیت شرح دادیم، و در آیت دلیل است بر آن که سه طلاق به یک بار درست نیاید لقوله تعالی: الطَّلاق‌ُ مَرَّتان‌ِ، آنگه به سوم«4» گفت: أَو تَسرِیح‌ٌ بِإِحسان‌ٍ، او قوله: فَإِن طَلَّقَها فَلا تَحِل‌ُّ لَه‌ُ مِن بَعدُ«5»، چون خدای تعالی سه طلاق فرمود به سه بار، چون به یک بار گوید مشروع نباشد، چنان که شهادات لعان چون به یک بار گوید مشروع نباشد، و چون رمی الجمار بسبع حصیات، اگر به یک بار بیندازد مجزی نبود، فکذلک الطّلاق، لا جرم گفت: اینکه حدود من است، و هر که از حدود من تعدّی کند ظالم باشد، و چیزی نه به جای خود نهاده باشد. یا مراد آن است که: بر نفس خود ظالم بود، به آن معنی که جالب«6» مضرّتی بود به خود که با ظلم ماند از ضرر محض که در او نفعی نبود و دفع ضرری نبود. فَإِن طَلَّقَها فَلا تَحِل‌ُّ لَه‌ُ مِن بَعدُ، اگر طلاقش دهد، و اینکه طلاق سوم«7» باشد ---------------------------------- - (1). اساس، مج، وز، مب، مر: ذمیم الوجه، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). آج، لب، فق، مب، مر: ناشایسته. [.....] (3). سوره نساء (4) آیه 19. (4). مج، وز: سه‌ام، آج، لب، مب، مر: سیم. (5). دب: ندارد، دیگر نسخه بدلها حتّی تنکح زوجا غیره. (6). اساس: به صورت: «حالت» هم خوانده می‌شود، دب: ندارد، آج، لب، فق، مب، مر: طالب. (7). مج، وز: سه‌ام، دب: ندارد، دیگر نسخه بدلها: سیم. صفحه : 278 حلال نباشد او را تا شوهری دیگر نکند، آنگه از آن شوهر مفارقت کند یا به طلاق یا به مرگ شوهر، آنگه عدّت بدارد، آنگه اگر خواهد به تراضی با زن اینکه مرد باشد. و کوفیان «بَعدُ» را رفع علی الغایة گویند، و بصریان بنا گویند بر ضم‌ّ بنای عارض، و اعتراض اینکه بنا برای آن است که مضاف الیه بیفگنده است، و تقدیر آن است که: [302- پ] فإن طلّقها من بعد ذلک. و «ذلک»، اشارت باشد به دو طلاق مقدّم، و نکاح از پس آن بر سبیل تجدید«1» بود، چون در طلاق به دو بار رفته باشد، و سوم«2» بر اینکه وجه با«3» استکمال شرایط حاصل آید، مرد را روا نبود که با سر او شود تا او شوهری دیگر نکند«4». و نکاح از اسماء مشترک است، هم عقد را متناول باشد هم وطی را. و آن شوهر را که هدم سه طلاق کند، باید که جامع بود چهار شرط را: باید که بالغ بود، و نکاح دوام بود، و نکاح صحیح باشد فاسد نباشد از نکاح محرمه و معتکفه و حائض، چه اگر چنین بود حلال نباشد او را. و مالک موافقت کرد در حائض و گفت: نکاح در حیض تحلیل نکند«5»، و اگر چه مهر و عدّت واجب آید، و نیز باید تا دخول کند، چه اگر نابالغ بود یا نکاح متعه بود، یا دخول نکند، روا نباشد که با شوهر اوّل شود. و حرّیّت اعتبار نیست، بل شاید که بنده بود. مفسّران گفتند: آیت در شأن تمیم، و قیل عایشه بنت عبد الرّحمن بن عتیک القرظی‌ّ آمد، و او زن رفاعة بن وهب القرظی‌ّ بود، و پسر عم‌ّ او بود، طلاقش داد سه طلاق به سه بار، از پس او به زن عبد الرّحمن بن زبیر بود. او نیز طلاقش داد. برخاست و بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ من بنزدیک رفاعة بودم، مرا طلاق داد، سه طلاق پس به زن عبد الرّحمن زبیر بودم، و ان‌ّ ما«6» معه مثل هدبة الثّوب، و آلت او چو ریشه جامه بود، با من خلوت نتوانست کردن، روا بود که با زن رفاعه ---------------------------------- - (1). مج، وز: تحدید. (2). مج، وز: سه‌ام. (3). دب: ندارد، دیگر نسخه بدلها: تا. (4). مج، وز، مر: بکند. (5). مج، وز: بکند. (6). اساس: انّما، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 279 باشم! رسول- علیه السّلام- گفت: لا، حتّی تذوقی عسیلته و یذوق عسیلتک، اینکه می‌گفت در حجره عایشه، و ابو بکر حاضر بود و خالد بن سعید بن العاص حاضر بود بر در حجره، و آواز اینکه زن می‌شنید«1»، آواز در حجره داد که: یا با بکر، رها کرده‌ای اینکه زنک را تا چنین تصریح می‌کند«2» پیش رسول! و «عسیلة» کنایت باشد از جماع لما فیه من اللّذة«3» کما کان فی العسل من اللّذّة. و او تصغیر عسل باشد. آنگه اینکه زن مدّتی بر آمد تا نزدیک رسول آمد، و گفت: یا رسول اللّه؟ عبد الرّحمن زبیر که شوهر دوم بود مرا، با من خلوت کرد، شاید که با پیش شوهر اوّل شوم به نکاح! و گمان برد که رسول را آن فراموش شده باشد. رسول- علیه السّلام- گفت: نه، که اوّل راست گفتی و اینکه خلاف می‌گویی، برفت. چون رسول- علیه السّلام- از دنیا برفت، بنزدیک ابو بکر آمد و از او بپرسید. ابو بکر گفت: نه من حاضر بودم روز اوّل که از رسول- علیه السّلام- [303- ر] پرسیدی و گفتی، آلت او مثل هدب الثّوب«4» است، برو که روا نباشد تو را با زن او بودن تا شوهری دیگر نکنی، برفت. در عهد عمر بیامد، از او بپرسید. عمر گفت: به پیغامبر شدی و جواب یافتی، و به ابو بکر شدی، و اکنون بنزدیک من آمده‌ای، اگر دگر اینکه حدیث کنی، بگویم«5» تا رجمت کنند، نه خدای تعالی در باب تو«6» به رسول فرستاد: فَلا تَحِل‌ُّ لَه‌ُ مِن بَعدُ حَتّی تَنکِح‌َ زَوجاً غَیرَه‌ُ. و مراد به نکاح در آیت جماع است به اجماع لقوله- علیه السّلام:7» حتی تذوقی عسیلته« و یذوق عسیلتک ، عموم آیت را به اجماع تخصیص کردیم: فَإِن طَلَّقَها، یعنی شوهر دوم، اگر او طلاقش دهد، فَلا جُناح‌َ عَلَیهِما أَن یَتَراجَعا، بزه نباشد مرد و زن را که مراجعت کنند با یکدیگر شوند به نکاح نو. و مراد به مراجعت، تجدید نکاح ---------------------------------- - (1). دب: ندارد، دیگر نسخه بدلها: می‌شنیدند. (2). دب: ندارد، دیگر نسخه بدلها: می‌گوید در. (3). مج: المدة. [.....] (4). دب: ندارد، همه نسخه بدلها: هدبة الثّوب. (5). دب: ندارد، همه نسخه بدلها: بفرمایم. (6). آج، لب، فق، مب، مر آیت. (7). مج، وز: عسیلة. صفحه : 280 است. و مراجعت لغوی است در آیت نه شرعی، برای قرینه حال، که معلوم است به اجماع که بعد طلاق مردی که در میانه طلاق شوهر اوّل او را نکاحی بوده باشد رجعت شرعی صورت نبندد، چه رجعت آن بود که مرد به طلاق اوّل یا دوم یا طلاقی که نه باین باشد در عدّت رجعت کند با سر زن آید به نکاح اوّل. و اینکه جا نکاح اوّل کجا مانده است تا او رجعت کند با آن نکاح! پس معلوم شد که مراد به رجعت در آیت نکاح مجدّد است. إِن ظَنّا، گفته‌اند: ان علما، و گفته‌اند: ان رجوا، اگر دانند یا امید دارند و حمل کردن [بر ظاهر] [اشاره]«1» اولیتر بود. أَن یُقِیما حُدُودَ اللّه‌ِ، که حدّهای خدای به جای خواهند«2» داشتن. و مراد به حدود خدای، آن است که خدای فرموده است هر یکی را از رعایت حق‌ّ صاحبش، اعنی زن و شوهرش. و محل‌ّ «أَن» فی قوله: أَن یَتَراجَعا، نصب است به نزع حرف الجرّ«3»، و تقدیر آن است«4»: فی أن یتراجعا، ای فی الرّجعة. و چون حرف جرّ نباشد، فعل به مفعول رسد و عمل نصب کند، و کذلک قوله: أَن یُقِیما حُدُودَ اللّه‌ِ، ان مع الفعل در محل‌ّ نصب است بوقوع الظن‌ّ علیه. مجاهد گفت: مراد آن است که اگر دانند که نکاح آن نه بر تدلیس است، و مراد به تدلیس اینکه جا تحلیل است، یعنی حلّه، و اینکه مذهب سفیان است. و اوزاعی و مالک و ابو عبیده و احمد و اسحاق گفتند: چون زن را سه طلاق دهد و خواهد که با زن او باشد، او را به شوهری دگر دهند«5»، و غرض ایشان تحلیل باشد تا شوهر او را«6» حلال شود، و اینکه جماعت گفتند: اینکه نکاح درست نباشد. و شافعی گفت: اگر در نکاح تحلیل شرط کند نکاح فاسد بود، و اگر شرط نکند درست باشد، و اینکه شرط اگر از پیش عقد نکاح کند نکاح باطل نباشد. نافع گفت: مردی بنزدیک عبد اللّه عمر آمد و گفت: مردی زن را سه طلاق باین ---------------------------------- - (1). اساس، دب: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب، فق، مر: خواهد، مب: باید. (3). مج، وز، آج، لب، مب: نزع خافض. (4). مب که. (5). دب: ندارد، دیگر نسخه بدلها: دهد. (6). دب: ندارد، دیگر نسخه بدلها: اوّل را. صفحه : 281 داد«1»، برادرش برفت و او را به زنی کرد تا چون او طلاق دهد با زن برادر باشد. پس«2» عبد اللّه عمر گفت. نشاید الّا به نکاح [303- پ] رغبت. ما بر عهد رسول- علیه السّلام- اینکه را سفاح خواندیم، که رسول- علیه السّلام- گفته است: لعن اللّه المحلّل و المحلّل له، یعنی شوهر دوم و اوّل. عقبة بن عامر روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: 3»4» الا ادلّکم علی التّیس المستعار! قالوا«: بلی یا رسول اللّه، قال«: هو المحلّل و المحلّل له، گفت: راه نمایم شما را بر نر بزی به عاریت بستده! گفت: بلی یا رسول اللّه. گفت: آن باشد تا«5» او را در آرند تا تحلیل کند برای دیگری اینکه معنی خواست. قبیصة بن جابر الاسدی‌ّ گفت، شنیدم از عمر خطّاب که می‌گفت بر منبر: لا اوتی«6» بمحلّل و لا محلّل له الّا رجمتهما، هیچ کس را پیش من نیارند از آنان که حلّه- و جند«7» برای دیگری، الّا هر دو را رجم کنم. وَ تِلک‌َ حُدُودُ اللّه‌ِ، اینکه که بیان کرد و گفت در اینکه آیت، از جمله حدود خداست، بیان می‌کند برای آنان که بدانند. عاصم خواند به روایت ابان و مفضّل: «نبیّنها»«8»، به «نون» و اگر چه اینکه بیان برای عالم و جاهل آمد، عالمان را تخصیص کردند، چنان که گفت: هُدی‌ً لِلمُتَّقِین‌َ، و اینکه طریقه را بیان کرده‌ایم فیما تقدّم. قوله: وَ إِذا طَلَّقتُم‌ُ النِّساءَ، چون طلاق دهی زنان را، خطاب است با صحابه«9» رسول، و مراد ایشان و ما«10». فَبَلَغن‌َ أَجَلَهُن‌َّ، ای قاربن بلوغ الاجل، و هو انقضاء العدّة، مراد به «بلوغ اجل»، مقاربت بلوغ است، نه آن که عدّت تمام به سر شود، چه اگر چنین باشد او را امساک نرسد [که چون عدّت به سر آمد، زن مالک نفس خود گشت، مرد را رجعت نرسد] [اشاره]«11» امساک به معروف چون کند یا تسریح، که نه امساک ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب، فق، مب: طلاق داد، مر: طلاق دهد. (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: ندارد. (3). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: گفتند. (4). اساس: قالوا، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: که. (6). آج: یؤتی. (7). کذا در اساس و تب و مج، مب، لب: حله چند، آج: حله کنند. (8). مب: تیبیّنها. (9). مج: به اصحاب. (10). مب قوله تعالی. (11). اساس، دب: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 282 به دست او باشد نه تسریح. و مراد به «امساک» در آیت رجعت است، ای راجعوهن‌ّ، رجعت کنی با ایشان به معروف، یعنی بر وجه مشروع چنان که خدای فرموده است. محمّد بن جریر گفت: بِمَعرُوف‌ٍ، ای باشهاد علیها، برای آن که چون بر طلاق گواه«1» باشد و بر رجعت نباشد ایشان را متّهم بکنند به زنا، و اشهاد بر رجعت بنزدیک ما مستحب‌ّ است برای اینکه را، و اگر نکند«2» روا باشد و حلال بود او را. و مراد به «تسریح»، تخلیه و امهال است تا از عدّت بیرون آید و مالک نفس خود شود. وَ لا تُمسِکُوهُن‌َّ ضِراراً، معنی آیت آن است که: چون زنان را طلاق دادی، و ایشان عدّت بنزدیک آخر رسانیدند، اگر رغبت باشد شما را که با ایشان رجعت کنی بکنی بر وجه معروف، و اگر نباشد امهال و تخلیه کنی و رها کنی تا عدّه‌تشان«3» به سر آید، و از بند شما بیرون شوند، تا اگر خواهند که«4» جای دیگر عقدی بندند ببندند، و ایشان را معذّب مدارید«5» بین الباب و الدّار، لا ایّما و لا ذات بعل، نه شوهر دارند و نه ندارند به شما شوهر«6» بی‌شوهر باشند، و از بند شما نارسته شوهری دیگر نتوانند کردن. و غرض از آیت نهی از اضرار است [304- ر] و امساک ایشان بر سبیل مضارّت تا اعتدا و ظلم کرده باشی، و هر که اینکه کند بر خویشتن ظلم کرده باشد به ایصال عذاب و عقوبت به خود و نقصان حظّ خود از«7» ثواب اگر بر شرع کار کردی. و راوی خبر گوید که، رسول- علیه السّلام- گفت: ملعون من ضار مسلما او ما کره ، گفت: در لعنت است آن کس که مضرّت رساند به مسلمانی«8» یا مکری کند با او. وَ لا تَتَّخِذُوا آیات‌ِ اللّه‌ِ هُزُواً، ابو الدّرداء روایت کند که: در جاهلیّت مرد زن را ---------------------------------- - (1). ضبط اساس در اصل به صورت «گواه» بوده و بعدها با خطی متفاوت از متن به «گواه» تبدیل شده است. (2). آج، لب، فق، مب، مر: نکنند. (3). کذا: در اساس، مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: عدّت ایشان. (4). مب، مر در. (5). آج، لب، فق: مداری/ مدارید، مب: نداری/ ندارید. (6). آج: کلمه «شوهر» را خط زده و به «زن» تبدیل کرده است. (7). مب، مر: بر. [.....] (8). آج، لب: رساند مسلمانی را. صفحه : 283 طلاق دادی، آنگه گفتی: کنت لا عبا، یا بنده آزاد کردی، آنگه رجوع کردی گفتی: بازی می‌کردم، یا «1» نکاح بستی«2»، خدای تعالی نهی کرد از اینکه، و اینکه قول آن کس بود که گوید: ثلاث جدّها جدّ و هزلها جدّ: النّکاح و الطّلاق و العتاق. و اینکه بنزدیک ما درست نیست، بل اینکه همه محتاج باشد به عزیمت و عقد نیّت، چه اگر اینکه معانی در حال سهو و نوم و سکر و جنون و احوالی که در آن احوال از مرد درست نبود نیّت کردن در وجود آید واقع نبود، و خبری آوردند، و آن سه را پنج کردند به رجعت و نذر، و اینکه بنزدیک ما درست نیست. و طلاق بر وجهی نا مشروع، طلاق بدعت باشد، و آنچه بدعت باشد واقع نبود به موقع صحّت. و کلبی گفت: مراد به آیات اللّه: فَإِمساک‌ٌ بِمَعرُوف‌ٍ أَو تَسرِیح‌ٌ بِإِحسان‌ٍ است«3»، و اینکه نوعی تعذیب باشد، و خدای تعالی نهی می‌کند از اینکه، و آن شاعر پارسی اینکه معنی به«4» نظم آورد در حق‌ّ کسی که به وعده‌های خلاف او را معذّب می‌داشت، و جواب کلّی نمی‌داد تا آیس شدی- و الیأس احدی الرّاحتین- پس او ممدوحش را گوید«5»: یا «6» مرکز معروف و ایا معدن احسان جز من، ز تو با شکر سراسر همه انسان ز احسان و ز معروف نزیبد چو منی را نه امساک به معروف و نه تسریح به احسان وَ اذکُرُوا نِعمَت‌َ اللّه‌ِ عَلَیکُم ببیان الشّریعة، نعمت خدای بر خویشتن یاد کنی به انواع. «منها»، از آن جمله بیان شرع که مصالح شما به آن متعلّق است. وَ ما أَنزَل‌َ عَلَیکُم مِن‌َ الکِتاب‌ِ، آنچه فرو فرستاد از کتاب، یعنی قرآن. وَ الحِکمَةِ، و مواعظ قرآن و بیان حلال و حرام و حدود احکام. یَعِظُکُم بِه‌ِ، در جای«7» حال است، شما را به آن وعظ می‌کند و پند می‌دهد. و از خدای بترسی و بدانی که خدای تعالی به همه چیزها«8» عالم است. ---------------------------------- - (1). مج، وز: تا. (2). آج، لب، فق، مب، مر: کردی. (3). کلمه «است» در اساس با خطی متفاوت از متن آمده، همه نسخه بدلها: ندارد. (4). آج، لب، فق، مب، مر: در. (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: می‌گوید. (6). مج، وز: ایا. (7). آج، لب، فق، مب، مر خود یعنی در جای. (8). مج، وز به آن. صفحه : 284 وَ إِذا طَلَّقتُم‌ُ النِّساءَ فَبَلَغن‌َ أَجَلَهُن‌َّ، بیشتر مفسّران گفتند: آیت در شأن جمل«1» بنت یسار آمد- خواهر معقل بن یسار- و او زن ابو الدّحداح«2» بود، و او را طلاق داد و رها کرد تا عدّت به سر آمد آنگه بیامد و خطبه کرد. برادرش معقل را [304- پ] خشم آمد و گفت: من کریمه«3» خود را به او دادم تا«4» او بی جرمی«5» طلاقش دهد، آنگه رها کند تا عدّت به سر آید و در عدّت مراجعت نکند، آنگه بیاید و خطبه کند، و اللّه که هرگز به او ندهم اینکه را، و ابو الدّحداح مردی نیک بود، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد. رسول- علیه السّلام- او را بخواند«6» و آیت بر او خواند. او گفت: ای رسول اللّه؟ توبت کردم و کفّارت سوگند بکرد، و خواهر را به او داد. و بعضی دگر«7» مفسّران گفتند: آیت در جابر عبد اللّه انصاری آمد که او دختر عم‌ّ خود را به مردی داد، و او طلاق داد«8» طلاقی رجعی، و رها کرد تا عدّت برفت. آنگه آمد و خطبه کرد. جابر ابا کرد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، گفت: چون زنان را طلاق دهی فَبَلَغن‌َ أَجَلَهُن‌َّ، و عدّت به سر برند- اینکه جا حقیقت است. زجّاج گفت: «اجل» آخر مدّت باشد و عاقبت کار، و لبید گفت: اجزها بالبرّ للّه الاجل ای عاقبة الأمور. فَلا تَعضُلُوهُن‌َّ، و «عضل» منع باشد از نکاح منعی مکنی ایشان را از آن که به زن اکفاء خود باشند، و انشد الاخفش: و نحن عضلنا بالرّماح نسائنا و ما فیکم عن حرمة لکم عضل و انشد ایضا: و ان‌ّ قصائدی لک فاصطنعنی کرائم قد عضلن عن النّکاح و اصل «عضل» ضیق و شدّت بود، یقال: عضلت المرأة و الشّاة، چون فرزند در ---------------------------------- - (1). آج، مب، مر: جملاء، تفسیر طبری (2/ 485): جمیل. (2). تفسیر طبری (2/ 485): ابی البدّاح. (3). فق، مر: خواهر. (4). فق، مب، مر: امّا. (5). لب، مب، مر: بی حرمتی. [.....] (6). مب: او را طلب کرد. (7). مب، مر از. (8). فق، مب او را. صفحه : 285 رحم ایشان گیرد و بیرون نتواند«1». و «داء«2» عضال» گویند دردی بی درمان را. و اعضل الامر اذا أشکل. و هر کاری مشکل را معضل گویند، و منه قول عمر بن الخطّاب فی علی‌ّ: لا کانت معضلة لم یکن لها ابو الحسن. و قال ایضا: اعضل بی اهل الکوفة لا یرضون بأمیر و لا یرضاهم أمیر، و قال الشّاعر- و قیل هو للشّافعی‌ّ: إذا المعضلات تصدّیننی«3» کشفت حقائقها بالنّظر أَن یَنکِحن‌َ أَزواجَهُن‌َّ، یعنی الاوّل، که«4» با زن شوهر«5» اوّل باشند به نکاحی مجدّد. إِذا تَراضَوا بَینَهُم بِالمَعرُوف‌ِ، چون تراضی باشد میان ایشان. و در آیت تقدیم و تأخیری هست، و تقدیر چنین است: ان ینکحن ازواجهن‌ّ بالمعروف اذا تراضوا بینهم، چون از میان ایشان تراضی باشد. «ذلک» اشارت است به آن امر و نهی و بیان مسائل [شرعی. یُوعَظُ بِه‌ِ مَن کان‌َ مِنکُم یُؤمِن‌ُ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ، به آن پند دهند آنان را که به خدای ایمان دارند و به قیامت] [اشاره]«6» و اینکه هم«7» از باب تخصیص بالذّکر است، کقوله تعالی: هُدی‌ً لِلمُتَّقِین‌َ«8»، و: إِنَّما أَنت‌َ مُنذِرُ مَن یَخشاها«9». [و وجهی] [اشاره]«10» دگر آن که: کافر با اصرار بر کفر به وعظ متّعظ نشود. ذلِکُم أَزکی لَکُم وَ أَطهَرُ، [ای] [اشاره]«11» ازکی لعملکم«12» و اطهر لقلوبکم«13». «ذا» هم اشارت است به اینکه جمله مقدّم که ذکر او رفته است [305- ر] [اشاره]، برای آن که«14» در دل ایشان محبّت یکدیگر باشد، آنگه منع کند«15» ایشان را از مناکحت یکدیگر، ممکن بود ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: نتواند آمدن. (2). لب: و را، فق: وی را. (3). آج، لب، مب، مر: تصدّین لی. (4). آج، لب، فق، مب، مر با شوهران او صلح کنند و. (5). مج، وز، آج، مب، مر: شوهران. (11- 10- 6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). مج، مب: همه. (8). سوره بقره (2) آیه 2. (9). سوره نازعات (79) آیه 45. (12). اساس: لعلکم، وز: لکم، آج: یجعلکم، با توجّه به مج تصحیح شد. (13). اساس: با خطی متفاوت از متن: قلوبکم، با توجّه به مج تصحیح شد. [.....] (14). آج اگر. (15). آج کنند. صفحه : 286 که مؤدّی بود با ریبتی و تهمتی. وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ، و خدای داند مصالح شما را در امور دینی و شرعی، و شما ندانی. وَ الوالِدات‌ُ یُرضِعن‌َ أَولادَهُن‌َّ، مفسّران گفتند: مراد زنان‌اند که ایشان را طلاق داده باشند، و ایشان از آن شوهر مطلّق«1» فرزند دارند شیر خواره. چون خواهند که فرزند خود را ایشان شیر دهند، اولیتر«2» ایشان باشند. آنگه بیان مدّت رضاع کرد، گفت: حَولَین‌ِ کامِلَین‌ِ، مدّت تمامش دو سال باشد آن کس را که خواهد که رضاعش تمام بود او را. لِمَن أَرادَ أَن یُتِم‌َّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَی المَولُودِ لَه‌ُ، آنگه باز نمود که، پدر فرزند را واجب بود نفقه و کسوت او به معروف«3»، یعنی بر سبیل اقتصاد و میانه، بی اسراف و تقصیر. اهل معانی گفتند، قوله: وَ الوالِدات‌ُ یُرضِعن‌َ أَولادَهُن‌َّ، صورت خبر است و معنی امر، برای آن که اگر معنی خبر«4» بودی دروغ بودی که ما بسیار مادران را می‌یابیم که کودک را بیشتر یا کمتر از دو سال شیر می‌دهند، و تقدیر کلام وجهی بود از دو وجه: امّا چنین بود که: یرضعن اولادهن‌ّ فی حکم اللّه الّذی اوجبه علی عباده، و امّا تقدیر چنین بود که: لیرضعن اولادهن‌ّ. امّا «حول»، اشتقاق او من حال یحول اذا تحوّل، و حال عن العهد اذا نقلب عنه. و حال بین الرّجل و کذا اذا منع، و الحول، الانقلاب. و الحیلولة، المنع، و منه الحیلة، و منه الحوالة. و الحول، التّحویل، قال اللّه تعالی: لا یَبغُون‌َ عَنها حِوَلًا«5». و قوله: کامِلَین‌ِ برای تحقیق را گفت، تا بدانند که نه بر تقریب می‌گوید، بر تحقیق می‌گوید، و مثله قوله تعالی: تِلک‌َ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ«6». و در آیت بیان دو چیز است: یکی فریضه و یکی سنّت. آنچه فریضه است، آن است که باز نمود که اجرت رضاع در دو سال واجب بود، بالای آن واجب نبود. و آنچه سنّت است، مدّت دو سال شیر دادن است. علما خلاف کرده‌اند در آن که اینکه حدّ هر کودکی باشد یا خاص‌ّ است به بعضی ---------------------------------- - (1). وز: مطلق. (2). مب، مر: اولی. (3). آج، لب، مر: بمعروف. (4). مج، وز: خبری. (5). سوره کهف (18) آیه 108. (6). سوره بقره (2) آیه 196. صفحه : 287 دون بعضی. عکرمة گفت از عبد اللّه عبّاس که: اینکه حدّ مولودی است که مادر به او بار بنهد به شش ماه اعتبارا بقوله تعالی: وَ حَملُه‌ُ وَ فِصالُه‌ُ ثَلاثُون‌َ شَهراً«1»، تا چون شش ماه مدّت«2» حمل بود، و بیست و چهار ماه مدّت رضاع، جمله سی ماه بود. و روایت کرده‌اند که در عهد عمر خطّاب«3» زنی را پیش او آوردند که به شش ماه بار بنهاده بود، عمر فرمود تا او را رجم کنند. امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت: ان خاصمتک بکتاب الله خصمتک ، اگر با تو خصومت کند به کتاب خدای تعالی، تو را غلبه کند«4». گفت: چگونه! گفت بقوله تعالی: وَ حَملُه‌ُ وَ فِصالُه‌ُ ثَلاثُون‌َ شَهراً«5». و مدّت رضاع دو سال باشد بقوله تعالی [305- پ] [اشاره]: وَ الوالِدات‌ُ یُرضِعن‌َ أَولادَهُن‌َّ حَولَین‌ِ کامِلَین‌ِ. چون دو سال مدّت رضاع بروی«6» مدّت حمل شش ماه ماند، عمر بفرمود تا زن را رها کردند، و در اینکه حکم متابعت فتوای امیر المؤمنین کردند. و چون مدّت حمل هفت ماه باشد، بیست و سه ماه شیر دهد. و چون مدّت حمل هشت ماه باشد، بیست و دو ماه شیر دهد. و چون مدّت حمل نه ماه باشد، بیست و یک ماه شیر دهد. در اینکه جمله مراعات آن آیت می‌کند«7» که: وَ حَملُه‌ُ وَ فِصالُه‌ُ ثَلاثُون‌َ شَهراً. و بیشتر علما بر آنند که اینکه مدّت دو سال، مدّت همه کودکان است، و به مدّت حمل اعتبار نیست، و مدّت رضاع بر سنّت اینکه مدّت است اگر نقصان کنند بیشتر از سه ماه نقصان نشاید کردن، و الّا بر کودک جور بود، و اگر زیادت کنند بیشتر از دو ماه نباید. إبن جریج و ثوری، و عبد اللّه عبّاس به روایت و البی گفت: اگر پدر خواهد که پیش از دو سال از شیرش باز کند او را نبود بی رضای مادر، و همچونین مادر نتواند بی‌رضای پدر، و چون خلاف باشد میان ایشان پیش از دو سال فطام نشاید تا اتّفاق نکنند بر کاری. ---------------------------------- - (5- 1). سوره احقاف (46) آیه 15. (2). وز: بمدّت. (3). در اساس: عبارت «رضی اللّه عنه» با توجّه به نسخه مج سترده شده و کلمه «اللّه» باقی مانده. (4). اساس: با خطی متفاوت از متن: «چه گویی»، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). کذا در اساس (!)، مج: بودی، آج، لب، فق، مب، مر، تب: بود. (7). آج، لب، فق: می‌کنند. [.....] صفحه : 288 و بعضی دگر گفتند: مراد به مدّت رضاع آن است تا دلالت کند و باز نماید که چه مقدار بود که از رضاع تحریم آرد، چه هر رضاعی که پس از دو سال بود آن را در تحریم اثری نبود، و حکم رضاع به او ثابت نباشد، و اینکه قول علی و عبد اللّه عمر و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و علقمه و شعبی«1» و زهری. و در خبر هست که: لا رضاع بعد الحولین، رضاع نباشد از پس دو سال، و حکم رضاع به امر حاصل شود از سه امر: یکی آن که چندانی باشد که گوشت رویاند و استخوان سخت کند و الّا پانزده رضعت متواتر، و الّا شبان روزی پیاپی که در آن میانه فصل نبود به رضعت کسی دیگر. و اگر زنی باشد که او را شیر نبود به دارو و غذا شیر دارد«2» آن را حکمی نبود در تحریم، و باید که در مدّت دو سال بود، چون چنین بود و اینکه شرایط حاصل باشد بمنزلت نسب شود، هر چه از جهت نسب حرام بود از جهت رضاع حرام بود. بعضی دگر گفتند: آن«3» حدّی است که خدای نهاد که نهایت رضاع است، نبینی که گفت: لِمَن أَرادَ أَن یُتِم‌َّ الرَّضاعَةَ، و اگر کسی خواهد، زیادت و نقصان کند بر حسب مصلحت کودک. ابو رجاء العطاردی‌ّ خواند در شاذّ: «ان یتم‌ّ الرّضاعة» به کسر «را» و فعالة مصدر باشد و فعالت صنعت باشد، کالحیاکة و الخیاطة و الصّباغة«4». و مجاهد و إبن محیصن خواندند: ان یتم‌ّ الرّضعة، و هی المرّة الواحدة. و عکرمه و حمید و عون العقیلی‌ّ می‌خوانند: «ان تتم‌ّ«5» الرّضاعة» [2- ر] بر بنای فعل ثلاثی لازم مسند با رضاعة به رفع «تا» ی رضاعت بر فاعلیّت. و عبد اللّه عبّاس می‌خواند: ان تکمل«6» الرّضاعة. و طلحة بن مصرّف می‌خواند: کِسوَتُهُن‌َّ، به ضم‌ّ الکاف، و هما لغتان: کالإسوة و الأسوة، و الرّشوة و الرّشوة. بِالمَعرُوف‌ِ، بالقصد و الوسع، به قدر یسار و طاقت، پدر نفقه کند و مادر حضانت، چه خدای- جل‌ّ جلاله- تکلیف ما لا یطاق نکند. ---------------------------------- - (1). اساس: شعبی. (2). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: در آید. (3). دب: ندارد، دیگر نسخه بدلها: اینکه. (4). فق، مب، مر: الصّناعة. (5). آج، لب: یتم‌ّ. (6). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: یکمل. صفحه : 289 لا تُکَلَّف‌ُ«1»لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها. ابو عمرو و إبن کثیر و یعقوب، و در شاذّ إبن محیصن و شبل«7» و سلّام و قتیبه به رفع «را» ی مشدّد می‌خوانند: لا تضارّ، عطفا علی قوله: لا تُکَلَّف‌ُ. و اصل او «لا تضارر» باشد، پس ادغام کردند. و نافع و إبن عامر و عاصم و حمزه و کسائی و خلف به «را» ی مفتوح«8» مشدّد می‌خوانند بر نهی غائب، و اصله «لا تضارر» آنگه ادغام کردند و تحریک الی الفتحة و هی اخف‌ّ الحرکات. و قراءت عمر بن الخطّاب بر اینکه است- به فک‌ّ ادغام، بر اصل: لا تضارر. و حسن بصری خواند: لا تضارّ، به «را» ی مکسور مشدّد، برای آن که حق‌ّ او جزم است بلام الامر و المجزوم اذا حرّک حرّک الی الکسر«9». ---------------------------------- - (1). مج، وز، فق، مب، مر: لا یکلّف. (2). آج: زید. (3). مج، وز، لب، فق، مب، مر، ای. (4). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر باشد. (5). مج: تواینی، وز: توافی، دب، آج، لب، فق، مب، مر: توانایی. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: روزی. (7). آج، لب، فق: شبلی. (8). همه نسخه بدلها: مفتوحه. [.....] (9). دب: بالکسر. صفحه : 290 و ابان روایت کند از عاصم: لا تضارر والدة، به فک‌ّ ادغام و کسر «را» بر آن که اسناد فعل با والده باشد. و ابو جعفر خواند: لا تضارّه، به «را» ی ساکن مشدّد بجمع ساکنین علی حدّه، برای آن که جمع ساکنین علی حدّه شاید، و علی غیر حدّه نشاید. و حدّش آن بود که ساکن اوّل، حرف مدّ و لین باشد، و ساکن دوم حرف اوّل از مدغم، چه مدغم دو حرف باشد: اوّل ساکن و دوم«1» متحرّک، مثالش قوله تعالی: وَ لَا الضّالِّین‌َ«2»، و قوله: أَ تُحاجُّونِّی فِی اللّه‌ِ«3»، و قوله: لا تُضَارَّ. و بر قراءت ابو جعفر بر اینکه کلمه وقف کرده باشد او، چه خود [او] [اشاره]«4»، [306- پ] به همه وجه که مدغم خوانند جمع ساکنین باشد علی حدّه- چنان که بیان کرده شد- امّا زیادت ابو جعفر وقف است در آخر کلمت. و امّا معنی آیت آن است که: مادر«5» مضرور نباید کردن به فرزند به آن که فرزند را از او باز گیرند او راغب باشد که شیر دهد و قناعت کند به آن که دیگران بستانند از اجرت. وَ لا مَولُودٌ لَه‌ُ بِوَلَدِه‌ِ، و نه نیز پدر را مضرور کنند به فرزند به آن که مادر فرزند پیش تو«6» افگند و گوید: فرزند تو است، دایه‌ای طلب کن تا شیرش دهد، پس از آن که کودک با مادر خو«7» کرده باشد و الف«8» گرفته. و گفته‌اند معنی آن است که: مضارّت نکنند مادر را به فرزند، یعنی اکراه نکنند مادر را بر رضاع فرزند، چون کودک شیر از دیگری بستاند، و مادر نخواهد که کودک را شیر دهد، برای آن که بر او واجب نیست شیر دادن، بر پدر واجب است. وَ لا مَولُودٌ لَه‌ُ بِوَلَدِه‌ِ، و نه نیز پدر را اضرار کنند به فرزند، یعنی پدر را تکلیف نکنند که مادر را اجرت دهد پیش از آن که معتاد باشد و دیگران بستانند برای مادری. ---------------------------------- - (1). مب: دویم. (2). سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 7. (3). سوره انعام (6) آیه 80. (4). اساس: افتادگی دارد، با توجه به مج افزوده شد، وز: چه خواهد او. (5). همه نسخه بدلها را. (6). همه نسخه بدلها: پدر. (7). همه نسخه بدلها: خوی. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: الفت. صفحه : 291 اینکه دو قول که گفتیم، بر آن وجه آید که فعل مجهول بود- ما لم یسم‌ّ فاعله- و پدر و مادر مفعول فعل باشند، اعنی مضارّت. و بر آن طریقه که فعل مسند بود با پدر و مادر، و فعل بر اصل خود بود مجهول نبود، معنی آن بود که: مادر مضارّت نکند به آن که کودکش را شیر ندهد تا«1» پدر را طلب دایه و تحکّم او باید«2» بردن، و نه نیز پدر مضارّت کند مادر را به آن که فرزند از او بستاند، و گوید: رها نکنم تا تو او را شیر دهی. و بر تقدیر اوّل، اصل چنان بود که: لا تضارر، و بر اینکه قول: لا تضارر«3». و فعل مادر و پدر را باشد، و«4» اضرار به یکدیگر کنند- چنان که بگفتیم- به سبب فرزند. و شاید که ضرار«5» راجع باشد با کودک یعنی هر یکی از مادر و پدر نباید تا کودک را اضرار کنند به آن که مادر گوید: من شیر نمی‌دهم که بر من واجب نیست، و پدر گوید: من دایه نمی‌یابم، یا «6» تحکّم دایه نخواهم کشیدن تا کودک مضرور شود. و بر اینکه قول «با» زاید بود، و تقدیر چنین بود که: لا تضارر«7» والدة ولدها، و اینکه اقاویل جمله مروی است از مفسّران. و قولی دیگر آن است که: مضارّت نکند مادر به منع شوهر از مواقعه با او خوف حمل را. و نیز پدر مضارّت نکند بامتناعه عن جماعها شفقة علی الولد، و بر اینکه قول مضارّت«8» تعلّق به مادر و پدر دارد، و المعنی بسبب الولد و اینکه قول صادق و باقر است- علیهما السّلام. وَ عَلَی الوارِث‌ِ مِثل‌ُ ذلِک‌َ، خلاف کرده‌اند که اینکه وارث کیست و وارث کیست! بعضی گفتند: وارث کودک است، و معنی آن است که: بر وارث کودک، که اگر کودک را وفات بود [307- ر] اولی النّاس بمیراثه او باشد، بر او همان است که بر پدر. چون کودک را پدر نباشد بر ولی‌ّ کودک که وارث باشد همچنان اجرت رضاع و تعهّد کودک و شیر دهنده او«9» واجب است که بر پدر باشد. ---------------------------------- - (1). آج، مب: و یا . (2). مر: بایدش. (3). اساس: به صورت «لا تضارر» هم خوانده می‌شود. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر اصل. (5). مج، وز، فق، مب، مر: اضرار. [.....] (6). مج، وز، دب، مر: تا. (7). همه نسخه بدلها: تضارّ. (8). اساس: مضار، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). مب، مر را. صفحه : 292 آنگه در او خلاف کردند«1»، بعضی گفتند: عصبه مرد باشند«2» از مردان دون زنان، چون جدّ و برادر و پسر برادر عم‌ّ و پسر عم‌ّ، و اینکه قول عمر است و ابراهیم و حسن و مجاهد و عطا و مذهب سفیان است، و گفتند: چون او را مالی نباشد عصبة را جبر کنند بر نفقه او آنان را که وارث او باشند. و إبن سیرین گفت: کودکی یتیم را بنزدیک عبد اللّه بن عتبه آوردند، گفت: رضاع او از مال او باشد، و اگر او را مال نبود از مال ولیّش، الا تری ان‌ّ اللّه تعالی یقول: وَ عَلَی الوارِث‌ِ مِثل‌ُ ذلِک‌َ، و اینکه قول ضحّاک است. و بعضی دیگر گفتند: وارث کودک است کائنا من کان من الرّجال و النّساء. و اینکه قول قتاده است. و الحسن بن صالح«3» و إبن ابی لیلی و مذهب احمد و اسحاق و ابو ثور، گفتند: هر وارثی بر قدر نصیبشان از میراث جبر کنند بر نفقه او، و اگر عصبه باشند و اگر نه. بعضی دگر گفتند: هر خویشاوندی باشد که محرم کودک باشد از جمله وارثان او. و چون ذو رحم محرم نباشد، بر او واجب نبود، مثلا چنان که بر خواهر زاده و برادر زاده باشد، بر عم‌ّ زاده نباشد که ایشان محرم‌اند و اینان نه‌اند، و اینکه قول ابو حنیفه است و ابو یوسف و محمّد. و بعضی دگر گفتند: مراد به وارث، کودک است که او وارث پدرش باشد، یعنی مزد رضاع او بر مال خود باشد او را، برای آن که مال او مال پدر است، اگر پدر زنده بودی هم از اینکه مال«4» او خرج کردی. چون پدر رفت، مال هم آن«5» است که به فرزند رسید و او وارث است، اگر پدر را مال نباشد مادر را جبر کنند بر نفقه او، و اینکه مذهب مالک است و شافعی که ایشان گفتند: جبر جز مادر و پدر را نکنند بر نفقه کودک، و بنزدیک ما همچونین«6» بر مادر و پدر باشد- و ان علیا- اگر چه بر بالا می‌شوند از جدّ و پدران ایشان. و قولی دیگر اصحابان«7» ما را اینکه است که: بر وارث باشد نفقه و مؤونت کودک ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مر: کرده‌اند. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مراد باشد. (3). آج، لب: حسن بن صالح. (4). مج، وز بر، دب، آج، لب، فق، مب، مر برای. (5). مب، مر: همان. (6). مج، آج، لب، فق، مر: هم چنین. (7). آج، لب، فق: اصحاب. صفحه : 293 - کائنا من کان- و اینکه ظاهر قرآن است. و بعضی دیگر گفتند: معنی آن است که از اینکه دو گانه- اعنی مادر و پدر- هر کدام مانده باشد«1» نفقه کودک بر او بود، مِثل‌ُ ذلِک‌َ، ای مثل ما کان علی الأب، مانند آن که بر پدر بود در حیات او از مزد رضاع و نفقه و کسوت. اینکه قول بیشتر علماست. و شعبی و زهری گفتند: مِثل‌ُ ذلِک‌َ من ترک المضارّة، بر وارث هم چنین واجب است که مضارّه [307- پ] نکند«2». فَإِن أَرادا، اگر خواهند- یعنی مادر و پدر. فِصالًا، که کودک را از شیر باز کنند پیش از دو سال [عَن تَراض‌ٍ مِنهُما وَ تَشاوُرٍ، از سر تراضی و مشاورت با یکدیگر. فَلا جُناح‌َ عَلَیهِما، بریشان بزه نباشد، یعنی اگر] [اشاره]«3» از سر تراضی و موافقت باشد روا بود، و اگر از سر مضارّت باشد روا نبود. و وارث آن باشد که مستحق‌ّ ترکه متوّفی باشد شرعا. و مورّث متوّفی باشد. و ارث و میراث مصدر باشد، و اورثه الشّی‌ء کذا اذا اعقبه بر سبیل تشبیه باشد، چنان که گویند: اورثه اکل الطّین صفرة اللّون. و «مشورت»، استخراج الرّأی باشد من قولهم، شرت العسل و اشرته و اشترته اذا استخرجته، قال عدی‌ّ: حدیث مثل ماذی‌ّ مشار ای عسل مستخرج، و کذلک: شرت الدّابّة و شوّرتها اذا استخرجت ما عندها من العدو، و آن میدان را که اسب را در آن بتازند برای آزمایش آن را مشوار گویند. وَ إِن أَرَدتُم، اگر خواهی. خطاب با پدران است. أَن تَستَرضِعُوا أَولادَکُم، که برای فرزندانتان دایه گیری تا ایشان را شیر دهد، چون مادر شیر ندهد، یا بیمار باشد، یا شیرش نباشد، یا آبستن بود، یا مطلّقه بود خواهد که شوهر کند، یا خواهی که فرزند پیش شما باشد، فَلا جُناح‌َ عَلَیکُم، بر شما حرجی نباشد چون مزد رضاع مادر بدهی به قدر آنچه شیر داده باشد. و گفته‌اند: چون مزد«4» دایه بدهی. و گفته‌اند: معنی آن ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: باشند. (2). آج، لب، فق، مب، مر: نکنند. (3). اساس، مج، وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها و سیاق عبارت افزوده شد. [.....] (4). مج: مژد. صفحه : 294 است که چون تسلیم کنی کودک را به دایه از سر تراضی و اتّفاق، نه بر وجه ضرار«1»، فذلک قوله: بِالمَعرُوف‌ِ. و بر اینکه وجهها«2»، «معروف» را معنی آن بود که: آنچه باید دادن و قرار بود به تمام و کمال بدهی، در اجرت طریق قصد مراعات کنی، و هو بین الإسراف و التّقصیر. و گفته‌اند: «لام» مضمر است فی قوله: أَولادَکُم، و المعنی لأولادکم، و لکن حذف کرد برای دلالت کلام بر او. وَ اتَّقُوا اللّه‌َ فیما امرکم به و دعاکم الیه، از خدای بترسی در مخالفت آنچه بیان کرد برای دلالت«3» شما را، و بدانی که خدای تعالی به آنچه شما می‌کنی عالم و بیناست. و مراد از اینکه وعظ و زجر، تنبیه است مکلّفان را تا مخالفت شرع نکنند، و مراقبت جانب خدای- عزّ و جل‌ّ- کنند، فیما یأتون و یذرون- و اللّه اعلم بمراده. قوله تعالی:

[سوره البقرة (2): آیات 234 تا 239]

[اشاره]

وَ الَّذِین‌َ یُتَوَفَّون‌َ مِنکُم وَ یَذَرُون‌َ أَزواجاً یَتَرَبَّصن‌َ بِأَنفُسِهِن‌َّ أَربَعَةَ أَشهُرٍ وَ عَشراً فَإِذا بَلَغن‌َ أَجَلَهُن‌َّ فَلا جُناح‌َ عَلَیکُم فِیما فَعَلن‌َ فِی أَنفُسِهِن‌َّ بِالمَعرُوف‌ِ وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیرٌ (234) وَ لا جُناح‌َ عَلَیکُم فِیما عَرَّضتُم بِه‌ِ مِن خِطبَةِ النِّساءِ أَو أَکنَنتُم فِی أَنفُسِکُم عَلِم‌َ اللّه‌ُ أَنَّکُم سَتَذکُرُونَهُن‌َّ وَ لکِن لا تُواعِدُوهُن‌َّ سِرًّا إِلاّ أَن تَقُولُوا قَولاً مَعرُوفاً وَ لا تَعزِمُوا عُقدَةَ النِّکاح‌ِ حَتّی یَبلُغ‌َ الکِتاب‌ُ أَجَلَه‌ُ وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ یَعلَم‌ُ ما فِی أَنفُسِکُم فَاحذَرُوه‌ُ وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ حَلِیم‌ٌ (235) لا جُناح‌َ عَلَیکُم إِن طَلَّقتُم‌ُ النِّساءَ ما لَم تَمَسُّوهُن‌َّ أَو تَفرِضُوا لَهُن‌َّ فَرِیضَةً وَ مَتِّعُوهُن‌َّ عَلَی المُوسِع‌ِ قَدَرُه‌ُ وَ عَلَی المُقتِرِ قَدَرُه‌ُ مَتاعاً بِالمَعرُوف‌ِ حَقًّا عَلَی المُحسِنِین‌َ (236) وَ إِن طَلَّقتُمُوهُن‌َّ مِن قَبل‌ِ أَن تَمَسُّوهُن‌َّ وَ قَد فَرَضتُم لَهُن‌َّ فَرِیضَةً فَنِصف‌ُ ما فَرَضتُم إِلاّ أَن یَعفُون‌َ أَو یَعفُوَا الَّذِی بِیَدِه‌ِ عُقدَةُ النِّکاح‌ِ وَ أَن تَعفُوا أَقرَب‌ُ لِلتَّقوی وَ لا تَنسَوُا الفَضل‌َ بَینَکُم إِن‌َّ اللّه‌َ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیرٌ (237) حافِظُوا عَلَی الصَّلَوات‌ِ وَ الصَّلاةِ الوُسطی وَ قُومُوا لِلّه‌ِ قانِتِین‌َ (238) فَإِن خِفتُم فَرِجالاً أَو رُکباناً فَإِذا أَمِنتُم فَاذکُرُوا اللّه‌َ کَما عَلَّمَکُم ما لَم تَکُونُوا تَعلَمُون‌َ (239) [308- ر] [اشاره]

[ترجمه]

و آنان که بمیرند از شما«4» و رها کنند زنان را باز ایستند به خود و انتظار کنند چهار ماه و ده روز، چون برسند به وقت خود بزه نیست بر شما در آنچه ایشان کنند در خود به رسم و قاعده، و خدای به آنچه می‌کنی داناست. [308- پ] نیست بزه‌ای«5» بر شما در آنچه تعریض کنی«6» به آن از خواستن زنان یا پوشیده‌داری در تنهایتان. داند ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: اضرار. (2). آج، لب، فق: وجه. (3). همه نسخه بدلها: بیان کرد از جمله شرعیات. (4). دب، آج، لب، فق: وفات رسد ایشان را. (5). اساس: بزه‌ی/ بزه‌ای، مج، وز، آج، لب: بزه. (6). دب، آج، لب، فق: تعرّض کنی. صفحه : 295 خدای که شما یاد می‌کنی ایشان را، و لکن وعده مدهی ایشان را بکامی«1» مگر که گویی سخنی نیکو، و آهنگ مکنید«2» به بستن نکاح تا برسد نوشته به وقتش، و بدانی که خدای داند آنچه در تنهای شماست، بپرخیزی«3» از او و بدانی که خدای آمرزگار و بردبار است. نیست، بزه‌ای«4» بر شما اگر طلاق دهی زنان را تا نزدیکی نکرده باشی با ایشان یا «5» معیّن نکرده باشی ایشان را مقداری«6»، متعه دهی ایشان را، بر توانگر باشد اندازه‌یش و بر درویش اندازه‌یش برخورداری به وجه، واجب بر نیکوکاران. [309- ر] اگر«7» طلاق دهی ایشان را از پیش آن که نزدیکی کنی«8» با ایشان و باز بریده باشی«9» ایشان را مهری معیّن نیمه آنچه ببریده باشی مگر عفو کنند«10» یا عفو کند آن کس که به دست او باشد بستن زنا شوهری، و آن که«11» عفو کنی نزدیکتر بود به پرهیزگاری، و فراموش مکنی«12» احسان میان شما که خدای به آنچه کنی بیناست. نگاه داری برای نمازها و نماز میانین و بایستید خدای را فرمان بردار. اگر ترسی پیادگان یا سواران، چون ایمن شوی ذکر خدای کنی ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق: نکاحی، مب: بنهان. (2). مج، وز: عزم مکنید، آج، لب، فق: عزم مکنی. (3). مج، وز، دب، آج، لب: بپرهیزید. (4). اساس: بزه‌ای/ بزه‌ای، مج، وز، آج، لب: بزه. (5). دب، آج، لب، فق: تا. (6). مج، وز، آج، لب، فق و. (7). دب، آج، لب، فق: و اگر. [.....] (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق: خلوت کنی. (9). مج، وز، دب، آج، لب، فق: و معیّن کرده باشی. (10). مج، وز، دب، آج، لب، فق ایشان. (11). دب: و اگر. (12). اساس: کنی، با توجّه به نسخه دب، تصحیح شد، مج، وز: مکنید. صفحه : 296 چنان که باز آموخت شما را آنچه شما ندانستی. قوله تعالی: وَ الَّذِین‌َ یُتَوَفَّون‌َ مِنکُم وَ یَذَرُون‌َ أَزواجاً- الایة، بدان که اصل «توفّی» چیزی تمام بستدن باشد [309- پ] [اشاره]، یقال: توفّیت الشّی‌ء و استوفیته اذا اخذته تامّا«1» وافیا. و اوفیته حقّه، حقّش تمام بدادم. پس «توفّی» کنایت باشد از مرگ و به عرف مخصوص به اینکه معنی و مرده را «متوفّی» گویند برای آن که جان او بتمامی بستده‌اند. و خدای تعالی یک جای قبض روح به خود حوالت کرد فی قوله: اللّه‌ُ یَتَوَفَّی الأَنفُس‌َ حِین‌َ مَوتِها«2» ...، و یک جای به ملک الموت فی قوله: قُل یَتَوَفّاکُم مَلَک‌ُ المَوت‌ِ«3» ... و در اینکه آیات بر فعل مجهول ما لم یسم‌ّ فاعله فرمود گفتن، و به عرف مشهور«4» شد توفّی الرّجل اذا«5» قبض روحه. و در قراءت امیر المؤمنین«6»- علیه السّلام- آورده‌اند: «یتوفّون» بر فعل راست منسوب با فاعل، و تقدیر آن که: یتوفّون اعمارهم، و آنان که عمرهای خود به سر آرند، و بر قراءت عامّه قرّاء، و آنان که ایشان را جان بستانند. وَ یَذَرُون‌َ أَزواجاً، و رها کنند زنان را. «یذر» و «یدع» دو فعل باشد که از او بنای ماضی نیاید، و فاعل و مفعول نیاید، لا یقال: وذر و لا ودع و لا آذر، و لا موذور، از او جز فعل مستقبل نیاید و امر و نهی که بنای آن بر مستقبل است. اگر گویند: خبر «الّذین» کجاست! که «الّذین» مبتداست و «یتوفّون» صلت اوست، و «یذرون» عطف است بر او اعنی بر یتوفّون ازواجا! گوییم از اینکه چند جواب است: یکی«7» زجّاج گفت: خبر در او مضمر است، و آن اسمی است که خبر به او ---------------------------------- - (1). مب، مر: تماما. (2). سوره زمر (39) آیه 42. (3). سوره سجده (32) آیه 11، دب، آج، لب، فق، مب، مر الّذی و کل‌ّ بکم. (4). آج، لب، فق، مب، مر: معروف. (5). همه نسخه بدلها: الرّجل أی مات أی. (6). مج، وز، آج، لب، فق، مر علی. (7). فق: ندارد. صفحه : 297 جمله شود تا«1» جمله در جای خبر مبتدا باشد، و تقدیر اینکه است که: ازواجهم یتربّصن، بمنزلة قولک: زید ابوه منطلق. و قطرب گفت تقدیر چنین است که: ینبغی لازواجهم ان یتربّصن، بمنزلة قولک: زید یقوم غلامه. و فرّاء گفت: خبر از زنان به قایم مقام خبر ایشان کرد، چنان که شاعر گفت: لعلّی ان مالت بی الرّیح میلة علی إبن أبی ذبیان«2» ان یتندّما فقال: لعلّی ثم‌ّ قال ان یتندّم، برای آن که معنی اینکه است که: لعلّی ابلغ حالا یتندّم معها إبن ابی ذبیان، و قال آخر: بنی اسد ان‌ّ إبن قیس و قتله بغیر دم دار المذلّة حلّت خبر «ان‌ّ»«3» فرو گذاشت و خبر قتله بگفت، اکتفاء بذکره عن الاوّل، و مثله: نحن بما عندنا و أنت بما عندک راض و الرّأی مختلف اخفش گفت: «یتربّصن» خبر است، و تقدیر اینکه است که: یتربّصن بعدهم ازواجهم. بدان که اینکه آیت ناسخ است آن را که پس از اینکه است، من قوله: وَ الَّذِین‌َ یُتَوَفَّون‌َ مِنکُم وَ یَذَرُون‌َ أَزواجاً [310- ر] وَصِیَّةً لِأَزواجِهِم«4»- الایة، و اگر چه در تلاوت، اینکه آیت، پیش آن است، و بنزدیک ما عدّة المتوفّی عنها زوجها، چهار ماه و ده روز باشد سواء اگر دخول بوده باشد و اگر نبوده باشد اگر آزاد بود و اگر برده«5». اگر آبستن بود عدّتش«6» ابعد الاجلین باشد امّا به وضع حمل و امّا به چهار ماه و ده روز، و اینکه روایت است از امیر المؤمنین«7»- علیه السّلام. و از فقها اصم‌ّ موافقت کرد ما را در تمام«8» عدّت غیر مدخول بها، و جمله فقها ---------------------------------- - (1). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: یا . (2). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، طبری (2/ 511): ابی زبّان، تبیان (2/ 263): ابی دیّان. [.....] (3). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (1/ 251): إبن. (4). سوره بقره (2) آیه 240. (5). دب، مب، مر: بنده. (6). کذا: در اساس، لب: عده‌اش، مب، مر: عدّتش. (7). فق، مب علی. (8). مب، مر: اتمام. صفحه : 298 خلاف کرده‌اند، و گفتند: دو ماه و پنج روز باشد عدّت پرستار بر نیمه عدّت زن آزاد، و بعضی اصحابان«1» ما هم اینکه گفتند. و در عدّت آبستن گفتند جماعتی فقها که: وضع حمل باشد، و اگر مرد را هنوز دفن نکرده باشند، و بنزدیک ما اینکه عدّت مطلّقه باشد. فأمّا المتوفّی عنها زوجها فعدّتها ابعد الاجلین باشد- چنان که گفتیم- برای آن که زن آزاد را از شوهر سوک باید داشتن از ترک زینت و سرمه در چشم کردن«2»، و از خانه بیرون آمدن. و عبد اللّه عبّاس و إبن شهاب هم چنین گفتند و مذهب شافعی و مالکی اینکه است، و نیز جامه رنگین نپوشد، و جامه سیاه خود همیشه مکروه است پوشیدن، و اگر چه چشمش به درد آید، چیزی در چشم کند که نه سرمه باشد، و در او طیب«3» نباشد. ام‌ّ سلمه روایت کند که: زنی بنزدیک پیغامبر- صلّی اللّه علیه و آله- آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ شوهر دخترم فرمان یافته است، و او را چشم درد می‌کند و رنجور است، دستور باشی«4» که سرمه در چشم کند! رسول- علیه السّلام- گفت: یکی از شما روا می‌داشت که یک سال در خانه بنشیند و جامه کهنه پوشد و زینت رها کند و سرمه رها کند، آنگه بیرون آید و پشکی به سگی«5» اندازد، یعنی که عدّت شوهر بینداختم. اکنون چهار ماه و ده روز نمی‌تواند صبر کردن؟ و رسول- علیه السّلام- گفت: حلال نباشد هیچ کس را که ایمان دارد به خدای و«6» قیامت که بر مرده‌ای«7» سوک دارد بالای سه روز، مگر زن«8» که سوک شوهر ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: اصحاب. (2). مب، مر: در چشم کشیدن. (3). فق: داروی طبیب، آج، لب، مب، مر: داروی طیب. (4). دب، مب، مر: دستوری باشد، آج، لب، فق: دستور می‌باشی. (5). اساس، مج، وز، آج، لب، فق: بسکی، مب: سکی، مر: بسنکی، دب: ندارد. اختیار متن از روی اطمینان با توجّه به نص‌ّ روایت از تفسیر طبری چاپ مصر (2/ 512) صورت گرفت که از ام‌ّ سلمه نقل شده است که زنی همسرش را از دست داد، چشمش درد گرفت خدمت پیامبر آمد و در مورد سرمه سؤال کرد. حضرت فرمود: «لقد کانت احداکن‌ّ تکون فی الجاهلیّة فی شرّ احلاسها، فتمکث فی بیتها حولا اذا توفّی عنها زوجها، فیمرّ علیها الکلب فترمیه بالبعرة افلا اربعة اشهر و عشرا». ایضارک: ص 326 همین جلد. (6). مب به روز. (7). همه نسخه بدلها: مرده. (8). آج، لب، فق، مب، مر: زنی. [.....] صفحه : 299 دارد چهار ماه و ده روز. سعید بن المسیّب گفت: حکمت در تخصیص اینکه مدّت آن است که به اینکه مدّت حیات بیافریند خدای تعالی در فرزند، و برای آن گفت«1»: وَ عَشراً بی «تا» که لیالی خواست، و عرب حساب بر شب کنند برای آن که بر هلال حساب کنند و آن در شب باشد، از اینکه جا گویند: صمت عشرا، و اگر چه روزه به روز باشد، و آن جا که خبر از شب و روز بود چنان که در آیت هست تغلیب شب را [310- پ] دهند چنان که شاعر گفت: فطافت«2» ثلاثا بین یوم و لیلة و کان النّکیر ان تضیف و تجأرا و عبد اللّه عبّاس خواند: أربعة اشهر و عشر لیال. مبرّد گفت: برای آن تأنیث کرد که مدّت خواست. فَإِذا بَلَغن‌َ أَجَلَهُن‌َّ، «اجل» آخر مدّت باشد من قولهم: اجل الدّین، چون عدّت تمام به سر برند. فَلا جُناح‌َ عَلَیکُم، بزه نیست بر شما، خطاب با اولیای زن است. فِیما فَعَلن‌َ فِی أَنفُسِهِن‌َّ، در آنچه ایشان به خود کنند از نکاح یا زینت یا رغبت در نکاح مادام تا به معروف باشد، یعنی به قاعده شرع. وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیرٌ، و خدای به آنچه شما می‌کنی داناست. وَ لا جُناح‌َ عَلَیکُم، بزه نیست بر شما، خطاب با«3» مردان است. فِیما عَرَّضتُم بِه‌ِ مِن خِطبَةِ النِّساءِ، در آن تعریض که کنی از خواستن زنانی که در عدّت باشند، و اصل «تعریض» تلویح و آرایش سخن و مقدّمات حاجت باشد، و آن ضدّ تصریح باشد. و اصل کلمت، من عرض الشّی‌ء و هو جانبه باشد، یقال: ضرب به عرض الحایط. امّا کلمات تعریض چنان که در تفسیر آمده است، آن باشد که او را گوید«4»: تو را خدای جمالی داده است، تو زنی صالحی و زنی عاقلی، تو را بنگزیرد از کسی که در پیش کار«5» باشد، تو را خدای ضایع نکند، و ان شاء اللّه که خدای به تو خیر«6» ---------------------------------- - (1). مج، وز که. (2). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 253): أقامت، مجمع البیان (2/ 337): فطاف. (3). مب: بر. (4). وز: گویند. (5). همه نسخه بدلها تو. (6). همه نسخه بدلها: خیری. صفحه : 300 خواهد«1»، مرا بر تو شفقتی هست، در عزم من آن است که با تو احسان کنم. و نخعی گفت: روا باشد که او را هدیّه‌ای فرستد و به مهمّات او قیام کند. ابو عبیده گفت: روا باشد که ولی‌ّ او را گوید که بی آگاهی من کاری مکن«2» در تزویج اینکه زن. مجاهد گفت«3»: مردی زنی را گفت- و او از قفای جنازه شوهر می‌رفت- سبق مبر تو را خود«4»، یعنی با کسی زبانی مده. گفت: زودتر بایست گفتن، که من زبان بدادم جای دیگر. سکینه بنت حنظله روایت کند که: محمّد بن علی‌ّ الباقر- علیهما السّلام- در نزدیک من آمد، و من در عدّت بودم، مرا گفت: همانا شناخته باشی قرابت من از رسول- علیه السّلام- و حق‌ّ پدران من، و حق‌ّ جدّم علی‌ّ بو طالب«5» و قدمت و سابقت او! من گفتم: یا بن رسول اللّه؟ مرا خطبت می‌کنی و من در عدّتم، و مردمان فقه و علم از تو می‌آموزند. گفت: ای سبحان اللّه؟ من خطبتی نکردم، من حدیث جدّ و پدرم کردم و سابقه ایشان. تو نشنیدی که رسول- علیه السّلام- در نزدیک ام‌ّ سلمه شد و او در عدّت پسر عمّش بود. ابو سلمة، و حدیث خود و مکان و منزلت خود می‌گفت، بر دست تکیه زده، تا حصیر در دست او اثر بکرد [311- ر] [اشاره]، و آن که او کرد خطبه نبود. إبن زید گفت: هر چه دون عزم نکاح باشد، آن«6» تعریض بود. و خطبه التماس نکاح باشد. و گفته‌اند: خطبه کیفیّت از«7» خواستن بود کالعقدة و الرّکبة. و گفته‌اند: سؤال الرّجل المرأة ان یجیبها الی خطبها، و الخطب الامر و الجاجة، تقول«8»: ما خطبک، ای ما امرک و ما حاجتک، قال‌َ فَما خَطبُک‌َ یا سامِرِی‌ُّ«9». اخفش گفت: خطبه، خواستن باشد خطبه، خواندن. ---------------------------------- - (1). مر: دهد. (2). مب: نکنی، فق، مر: نکن. (3). همه نسخه بدلها: گوید. (4). مج، وز: مرا به خود، دب، آج، لب، فق، مب، مر: مرا بر خود. (5). دب، لب، مب: علی ابو طالب، مر: علی بن ابی طالب. (6). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: از، مب: در. (7). مج، وز: زن. دیگر نسخه بدلها: گفته‌اند زن. (8). مر: یقول. [.....] (9). سوره طه (20) آیه 95. صفحه : 301 أَو أَکنَنتُم فِی أَنفُسِکُم، یا در دل پنهان داری، یقال: کنت الشّی‌ء و اکننته«1» لغتان، و قال ثعلب: اکننت الشّی‌ء اذا اخفیته فی نفسک، و کننته سترته بشی‌ء. عَلِم‌َ اللّه‌ُ أَنَّکُم سَتَذکُرُونَهُن‌َّ، خدای داند که شما ایشان را در دل یاد می‌کنی. حسن گفت: یعنی خطبه ایشان. وَ لکِن لا تُواعِدُوهُن‌َّ سِرًّا، و لکن وعده مدهی ایشان را سرّ«2». در «سرّ» خلاف کردند، بعضی گفتند: زناست و دعوت باحرام، و آن آن بود که مرد در نزدیک زنی شدی و او را بفریفتی به گفتارهای خوب، و گفتی: مرا تمکین کن، تا چون عدّت به سر آید آشکارا بر«3» تو عقد بندم. خدای تعالی از آن نهی کرد، اینکه قول حسن و قتاده و ابراهیم و جابر بن زید«4» و ضحّاک و ربیع و عطاست و روایت عطیّه از عبد اللّه عبّاس، و دلیل بر اینکه، قول اعشی است: و لا تقربن جارة ان‌ّ سرّها علیک حرام فانکحن او تأبّدا و قال الحطیئة: و یحرم سرّ جارتهم علیهم و یأکل جارهم انف القصاع مجاهد گفت: آن باشد که مرد گوید شوهر مکن که تو را به زنی خواهم کردن. شعبی و سدّی گفتند: عهد بکند با زن که به زن من باش چون عدّت به سر آید. عکرمه گفت: در عدّت او را بنخواهد«5». سعید جبیر گفت: وعده بدهد«6» او را به مالی، که به زن دیگری مباش، تا من تو را چندینی بدهم، و اینکه اقوال«7» متقارب است. و «السّرّ»«8» بر اینکه قولها نکاح باشد، امرؤ القیس گفت: الا زعمت بسباسة الیوم انّنی کبرت و ان لا یحسن السّرّ أمثالی و قال الاعشی: فلم یطلبوا سرّها للغنی و لم یسلموها لإزهادها ای نکاحها. ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: اکننت. (2). آج، لب، فق، مب، مر: پنهان. (3). همه نسخه بدلها: با. (4). همه نسخه بدلها: جابر بن یزید. (5). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، تب: بخواهد. (6). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: ندهد. (7). همه نسخه بدلها: قول. (8). همه نسخه بدلها: سرّ. صفحه : 302 کلبی گفت: مراد به «سرّ» جماع است، یعنی خویشتن را وصف مکنی به قوّت بر جماع [311- پ] تا گوید: اقوی علی اربع و خمس«1»، و قال الفرزدق: موانع للأسرار الّا من اهلها«2» و یخلفن ما ظن‌ّ الغیور المشفشف و صفهن‌ّ بالعفّة، و قال رؤبة: فعف‌ّ عن اسرارها بعد الفسق و لم یضعها بین فرک و عشق زید بن اسلم گفت: معنی آن است که در عدّت با ایشان عقد مبندی پنهان، و چون عدّت به سر آید آشکارا کنی. و اصل «سرّ» چیزی پوشیده باشد، و برای آن اینکه چیزها را سرّ می‌خوانند از جماع و نکاح و زنا که پوشیده باشد. و نیز فرج را سرّ خوانند، برای آن که پوشیده باشد. و انشد إبن الاعرابی‌ّ«3». لمّا رأت سرّی تغیّر و انحنی من بعد نهمة نشره«4» حین انثنی و نصب «سرّا» محتمل است دو وجه را: یکی مفعول به، و یکی صفت مصدری محذوف«5»، و عدا سرّا. آنگه استثنا کرد از آن گفت: إِلّا أَن تَقُولُوا قَولًا مَعرُوفاً. گفتند: مراد وعده نیکوست. مجاهد گفت: مراد تعریض است، و «ان» در محل‌ّ نصب است بدل سرّ یا بر استثنا. وَ لا تَعزِمُوا عُقدَةَ النِّکاح‌ِ، گفته‌اند: معنی آن است که «لا توجبوا عقدة النّکاح»، نکاح به واجب مکنید«6». و قیل: لا تصحّحوا، درست مکنید«7». زجّاج گفت: معنی آن است «و لا تعزموا علی عقدة النّکاح»، برای آن که نگویند: عزمت کذا، انّما یقال: عزمت علی کذا، و لکن چون حرف جرّ بیفکند، فعل به مفعول رسید و منصوب بکرد او را، و قال عنترة: و لقد اتیت علی الطّوی و اظلّة حتّی اتاک«8» به کریم المطعم ای و اظل‌ّ علیه. ---------------------------------- - (1). اساس: اربعة و خمسة، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). آج: الّا هن‌ّ لاهلها. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: إبن اعرابی. لمّا رأت سرّی تغیّر و انثنی من دون نهمة شبرها حین انثنی. (4). البیت هکذا فی لسان العرب (سرر). (5). آج، لب ای. [.....] (7- 6). آج، لب، فق: مکنی. (8). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 256): حتّی أنال. صفحه : 303 حَتّی یَبلُغ‌َ الکِتاب‌ُ أَجَلَه‌ُ، تا آنگه که نوشته به وقت خود رسد، یعنی تا عدّت به سر آید و برای آنش کتاب خواند، لأنّها ممّا کتب اللّه علی النّساء، ای فرض اللّه. وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ، بدانید«1» که خدای داند که شما چه در دل داری از وعده نکاح دادن در عدّت زنان پنهان یا عزم بر نکاح، و حملش بر عموم اولیتر باشد، و مراد وعید و تهدید است. فَاحذَرُوه‌ُ، از او حذر کنی، یعنی از معاصی و مناهی او. وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ حَلِیم‌ٌ، و بدانی که خدای تعالی آمرزگار«2» و بردبار است، تعجیل نکند به عقوبت، امهال کند، برای آن که تعجیل آن کس کند که ترسد که فایت شود، و هو القوی‌ّ العزیز القادر المقتدر. لا جُناح‌َ عَلَیکُم، اصل [312- ر] اینکه کلمه من جنح اذا مال، بزه و حرج نیست بر شما. خطاب با مردان است که زن کرده باشند و مهری معیّن نکرده. مفسّران گفتند: آیت در حق‌ّ مردی انصاری آمد که زنی را از بنی حنیفه به زنی کرد و او را مهری معیّن نکرد، آنگه طلاق داد او را پیش از دخول، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. چون آیت فرو آمد رسول- علیه السّلام- گفت: متّعها و لو بقلنسوتک، گفت: او را ممتّع«3» کن و اگر به اینکه کلاه باشد که بر سر داری. ما لَم تَمَسُّوهُن‌َّ، «مس‌ّ» و «مسیس» کنایت بود از جماع. حمزه و کسائی و خلف خوانند: «تماسّوهن‌ّ» از بنای مفاعلة، برای آن که مماسّة از هر دو باشد، و مفاعله میان دو کس بود، و در اینکه حال بشره هر یکی از ایشان مماس‌ّ بود بشره صاحبش را. و باقی قرّاء خوانند: «تمسّوهن‌ّ» بی «الف» از بنای ثلاثی، برای آن که غشیان از فعل مرد بود نظیر قراءت اوّل«4» قوله: مِن قَبل‌ِ أَن یَتَمَاسّا«5» نظیر قراءت دوم«6» قوله: وَ لَم یَمسَسنِی بَشَرٌ«7». أَو تَفرِضُوا لَهُن‌َّ فَرِیضَةً، ای لم تقدّروا و لم تعیّنوا. و «فرض» تقدیر باشد، ایشان را مهری معیّن مسمّی نکرده باشی، یقال: فرض له السّلطان اذا«8» عیّن له رزقا، و فرض ---------------------------------- - (1). لب، فق، مب: بدانی/ بدانید. (2). همه نسخه بدلها: آمرزنده. (3). مر: متعه. (4). آج، لب فی. (5). سوره مجادله (58) آیه 3. (6). مب، مر: دویم. (7). سوره مریم (19) آیه 20. (8). همه نسخه بدلها: ای. صفحه : 304 القاضی لها نفقة. و «فرض» گویند آن را که حاکم معیّن کند از نفقت زن بر مرد، و فریضه از اینکه جاست برای آن که مقدّر است و معیّن بر مکلّف. اگر گویند: چگونه فرمود که بزه نیست بر آن کس که طلاق دهد زن را قبل الدّخول، و اینکه آنگه باشد که بعد الدّخول حرجی باشد، و در شرع اینکه حرج نیست! جواب گوییم: اینکه دلیل الخطاب باشد، و آن بنزدیک بیشتر اهل علم باطل است. دگر«1» گفتند: سبب آن بود که ایشان را عادت بودی که طلاق بسیار گفتندی و مراجعه می‌کردندی، رسول- علیه السّلام- از اینکه نهی کرد و گفت: ما بال اقوام یلعبون بحدود اللّه! چه بوده است اینکه قوم را که به حدودهای«2» خدای بازی می‌کنند! یکی از ایشان می‌گوید: طلّقتک«3» راجعتک، طلاقت دادم و رجعت کردم. دگر آن که، رسول- علیه السّلام- گفت: لا تطلّقوا نساءکم الّا عن ریبة، زن را طلاق مدهی الّا از تهمتی 4» فان الله لا یحب الذواقین و لا الذواقات« ، که خدای تعالی چشندگان را دوست ندارد از مردان و زنان، یعنی آن که هر وقتی زنی نو کند یا شوهری نو. و نیز گفت- علیه السّلام: ابغض الحلال الی الله الطلاق ، بغیض‌تر حلالی«5» بنزدیک خدای تعالی طلاق است. و نیز گفت- علیه السّلام: ان‌ّ اللّه یبغض کل‌ّ مطلاق مذواق، گفت: خدای دوست ندارد مرد«6» بسیار طلاق«7» بسیار نکاح را، یکی می‌کند و یکی رها می‌کند. چون رسول- علیه السّلام- اینکه حدیثها بگفت، ایشان گمان بردند که به هر طلاقی ایشان را اثمی و حرجی خواهد بودن. خدای تعالی اینکه اطلاق و اباحت«8» کرد، گفت: طلاق روا باشد مادام که تا به سنّت بود که باشد که در طلاق [312- پ] مصلحت جانبین باشد. و گفته‌اند: معنی آن است که لا سبیل لهن‌ّ علیکم، زنان را بر شما سبیلی نیست چون طلاق دهی زن را پیش از دخول و مهری معیّن نکرده باشی از طلب مهر و نفقه و ---------------------------------- - (1). مب، مر: بعضی دیگر. (2). همه نسخه بدلها: به حدهای. (3). مب، مر و. (4). همه نسخه بدلها: و و الذّوّاقات. [.....] (5). همه نسخه بدلها: چیزی. (6). مج، وز، آج، لب، فق: مردم. (7). مب، مر و زن. (8). مر: طلاق اباحت. صفحه : 305 مانند اینکه. و گفته‌اند که: معنی آن است که بزه نیست شما را که چون دخول نکرده باشی زن را طلاق دهی هر وقت که خواهی، اگر حایض باشد و اگر طاهر، و نه چنین است حکم مدخول بها، که او را طلاق نشاید دادن الّا در طهری، که در آن طهر مقاربت نرفته باشد، چه اگر نه چنین کند طلاق واقع نباشد، و مذهب شافعی هم اینکه است. وَ مَتِّعُوهُن‌َّ«1»، ایشان را متعه‌ای بدهی. «متعه»، چیزی اندک باشد که بدان انتفاع برگیرند، چون زادی که بقیّت راه به آن ببرّند. عَلَی المُوسِع‌ِ، بر توانگر. یقال اوسع اذا استغنی و صار ذا سعة فی ماله، و اضاق اذا افتقر و صار ذا ضیق. قَدَرُه‌ُ، ابو جعفر و حفص و حمزه و کسائی و خلف و إبن ذکوان: «قدره» خوانند به فتح «دال»، و دیگران به سکون «دال»، و هما لغتان، یقال: قدر و قدر، قال جریر فی القدر: نال الخلافة او کانت له قدرا کما اتی ربّه موسی علی قدر و قال آخر فی القدر: و ما صب‌ّ رجلی فی حدید مجاشع مع القدر الّا حاجة لی اریدها و هر دو لغت«2» قرآن است. قال اللّه تعالی: ما قَدَرُوا اللّه‌َ حَق‌َّ قَدرِه‌ِ«3» ...، و قال تعالی: فَسالَت أَودِیَةٌ بِقَدَرِها«4» ...، و بعضی دگر گفتند: القدر المصدر، و القدر الاسم. مَتاعاً، نصب است بر مصدری نه از بنای فعل، «و المقتر» الفقیر، یقال: أقتر فهو«5» مقتر من القتر و هو التّضییق علی العیال فی المعیشة. بِالمَعرُوف‌ِ، ای علی الوجه من غیر نقص و لا مطل. حَقًّا، روا بود که نصب بود بر مصدر، لا من لفظ الفعل، و روا بود که نصب بود بر حال، و روا بود که صفت متاعا بود، ای متاعا واجبا عَلَی المُحسِنِین‌َ. امّا کلام در حکم آیت: جمله مفسّران گفتند که: آن کس که او زنی بکند و ---------------------------------- - (1). اساس و همه نسخه بدلها: فمتّعوهن‌ّ، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (2). مج، وز، آج، لب، مب، مر در، فق از. (3). سوره انعام (6) آیه 91. (4). سوره رعد (13) آیه 17. (5). همه نسخه بدلها: و هو. صفحه : 306 مهرش مسمّی نکند و طلاقش دهد، او را متعه باشد و فریضه نباشد از مهر معیّن مقدّر به اجماع علما: آنگه فیما عدا ذلک، در آن که نه اینکه صفت باشد خلاف کردند. بعضی گفتند: متعه هر مطلّقه‌ای را باشد بر«1» سایر وجوه، حاکم به او حکم کند در مال مرد مطلّق«2» چون دیگر حقّهای واجب که زن را باشد بر مرد، سواء اگر مدخول بها باشد و اگر نباشد، اگر مفروض الصّداق باشد و اگر نباشد، چون طلاق از قبل مرد باشد. و چون [313- ر] فراق از جهت زن باشد، زن را نه مهر رسد و نه متعه، و اینکه قول حسن بصری است و سعید جبیر«3» و ابو العالیه و اختیار محمّد جریر طبری«4»، قالوا لقوله تعالی: وَ لِلمُطَلَّقات‌ِ مَتاع‌ٌ بِالمَعرُوف‌ِ حَقًّا عَلَی المُتَّقِین‌َ«5»، به اینکه آیت و اطلاق لفظ او متعه واجب کرد جمله مطلّقات را، و«6» اینکه وجه که ایشان گفتند، تقدیر آیت چنین باشد که: فلا جناح علیکم ان طلّقتم النّساء ما لم تمسّوهن‌ّ تفرضوا لهن‌ّ فریضة او لم تفرضوا. و بعضی دگر گفتند که: متعه واجب نباشد جز زنی را غیر مدخول بها و لا مفروض لها فریضة، چه اگر او را صداقش«7» معیّن باشد، چون طلاقش دهد«8» قبل الدّخول بها، او را نیمه مهر برسد، لقوله تعالی: وَ قَد فَرَضتُم لَهُن‌َّ فَرِیضَةً فَنِصف‌ُ ما فَرَضتُم، و اینکه قول عبد اللّه عمر است و نافع و عطا و مجاهد و مذهب ماست و مذهب شافعی، و بر اینکه قول «او» به معنی واو بود فی قوله: او لم تفرضوا، کما قال اللّه تعالی: أَو یَزِیدُون‌َ«9»، و المعنی و یزیدون. و زهری گفت متعه دو است: حاکم به یکی حکم کند و به یکی نکند، بل مرد را لازم بود فیما بینه و بین اللّه. امّا آنچه حاکم به آن حکم کند و بستاند برای زن، اینکه است که در اینکه آیت گفت: حَقًّا عَلَی المُحسِنِین‌َ. و امّا آنچه لازم است او را فیما بینه و بین اللّه، آن است که در اینکه«10» آیت گفت: ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: و. (2). مج، وز: مطلقا. (3). همه نسخه بدلها: سعید بن جبیر. (4). آج: محمّد بن جریر طبری. (5). سوره بقره (2) آیه 241. [.....] (6). مج، وز بر. (7). همه نسخه بدلها بجز مب: صداقی. (8). مب: طلاق او دهند، دیگر نسخه بدلها: طلاقش دهند. (9). سوره صافّات (37) آیه 147. (10). مج، وز، آج، لب، مب، مر، فق: آن. صفحه : 307 حَقًّا عَلَی المُتَّقِین‌َ«1»، و اوّل در غیر مدخولات و لا مفروضات باشد، [و دوم در مدخولات مفروضات باشد] [اشاره]«2». بعضی دگر گفتند: اینکه هیچ واجب نیست، و اینکه بر سبیل تبرّع و احسان است، و امر بر وجه ندب است، و اینکه قول إبن سیرین است و مذهب ابو حنیفه. و إبن سیرین روایت کند«3» که مردی و زنی چونین بنزدیک شریح به حکومت رفتند«4». شریح گفت: رغبت کن به آن که از جمله محسنان و متّقیان باشی و الزام نکرد او را. اکنون در مقدارش خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس و شعبی و زهری و ربیع بن انس گفتند: برترین آن، خادمی یا خادمه‌ای باشد، و اوسطش سه جامه باشد پیرهن و ایزار پای«5» و مقنع، و کمترینش وقایه‌ای باشد یا درمی چند، و اینکه مذهب شافعی است، و مذهب ما به اینکه قریب«6» است، اعلاه، برترین آن خادمی باشد یا اسپی، و«7» میانه جامه‌ای، و کمترین انگشتریی و آنچه برابر اینکه بود. و شریح پانصد درم فرمود«8» توانگران را در متعه. و عبد الرّحمن بن عوف که مادر ابو سلمه را طلاق داد، خادمه‌ای بدو داد. و حسین علی‌ّ«9»- علیهما السّلام- متعه داد زنی را که طلاقش داد قبل الدّخول بها و مهر مسمّی نکرده بود ده هزار درم، و گفت: متاع قلیل من حبیب مفارق و ابو حنیفه گفت: [چون زن و شوهر] [اشاره]«10» در مقدار آن [313- پ] خلاف کنند، نیمه«11» مهر مثل او بود و از آن بالاتر نبود، و درست آن است که در خور مرد بود و دستگاه او، برای آن خدای مقدّر بکرد بر قدر استطاعت مرد از توانگری و درویشی. ---------------------------------- - (1). سوره بقره (2) آیه 241. (10- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس: با خطی متفاوت از متن نوشته: گفت، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). شریح آمدند به حکومت. (5). مج، وز، آج، لب، مب: از ار پای، مر: ازاری پای. (6). آج، لب: قرین. (7). مب: در. (8). همه نسخه بدلها بعضی. (9). مب: حسین بن علی. [.....] (11). مج، وز: تتمه. صفحه : 308 و نگفت«1»: علی قدرها، و قدر، نصف صداق مثلها، پس معلوم شد که اعتبار به حال مرد است نه به حال زن. و صالح بن صالح گفت: پرسیدند از عامر که مقدار متعه چه باشد! گفت: علی مقدار«2» مال الرّجل، اکنون هر کس که او زنی کند از دو بیرون نباشد: [ یا مهر مسمّی کند یا نکند، و اگر مهر مسمّی کند آن مهر بر مرد واجب باشد. آنگه از دو بیرون نباشد] [اشاره]«3»: یا طلاقش دهد قبل الدّخول بها، یا دخول کند پس طلاق دهد. اگر طلاق دهد بعد الدّخول و مسمّی باشد مهرش، آن مهر مسمّی واجب بود بر او، و اگر مسمّی نکرده باشد، حاکم حکم کند بر او به مهر مثلها، و اگر طلاق قبل الدّخول دهد، یا مسمّی باشد یا نباشد. اگر مهر مسمّی بود، نیمه آن مسمّی واجب باشد، و اگر مسمّی نبود متعه واجب باشد او را- چنان که گفتیم- اینکه مذهب ماست و مذهب شافعی. و اگر مرد را وفات رسد و مهر مسمّی باشد بعد الدّخول جمله مهر برسد بلا خلاف بین الفقهاء، و اگر قبل الدّخول باشد خلاف فقها گفته شد، چون مهر مسمّی باشد. و اگر دخول و تسمیه نباشد و مرد را وفات رسد، شافعی را دو قول است: یکی آن که مهر مثلی«4» رسد او را، و اینکه مذهب اهل عراق است، و حجّت ایشان حدیث بروع بنت واشق است که روایت کنند که: او را شوهر بمرد قبل الدّخول و تسمیة المهر. رسول- علیه السّلام- حکم کرد به مهر مثل زنان او، لا وکس و لا شطط، و رسول- علیه السّلام- او را عدّت فرمود و میراث داد. و قول دوم«5» شافعی را آن است که: او را عدّت تمام باید داشتن و میراثش رسد و مهرش نرسد، بل او را متعه باشد- چنان که گفتیم- و اینکه قول امیر المؤمنین علی‌ّ است- علیه السّلام- و مذهب اهل البیت است، و علی‌ّ گفت در حدیث بروع: لا یقبل قول اعرابی‌ّ من اشجع علی کتاب اللّه و سنّة رسوله ، گفت: قول اعرابیی«6» از ---------------------------------- - (1). مب، مر: بگفت. (2). همه نسخه بدلها: قدر. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر. مهر مثل، مب: مهر را مثل. (5). مب، مر: دویم. (6). همه نسخه بدلها: اعرابی. صفحه : 309 بنی اشجع قبول نکنند بر کتاب خدای و سنّت رسول- صلّی اللّه علیه و آله. قوله- عزّ و جل‌ّ: وَ إِن طَلَّقتُمُوهُن‌َّ مِن قَبل‌ِ أَن تَمَسُّوهُن‌َّ، اینکه در حق‌ّ آن کس است که [زن را] [اشاره]«1» طلاق دهد قبل الدّخول بها، و تسمیت و مهر معیّن«2» کرده باشد. وَ قَد فَرَضتُم، «واو» حال راست، ای و قد قدّرتم و بیّنتم، لَهُن‌َّ فَرِیضَةً، ای مقدارا«3» معیّنا و مهرا معلوما. فَنِصف‌ُ ما فَرَضتُم، المعنی فلهن‌ّ نصف ما فرضتم، بلا خلاف، او را نیمه مهر مسمّی رسد و بر او عدّت نباشد و اگر او را وفات رسد- اعنی مرد را- قبل الدّخول [بها] [اشاره]«4» خلاف نیست که او را جمله«5» مهر برسد، و عدّت بباید داشت«6» و میراثش رسد [314- ر] [اشاره]. و «مس‌ّ» در اینکه مواضع مراد جماع است عندنا و عند الشّافعی‌ّ. و ابو حنیفه گفت: اگر به خلوت بنشیند با او مهر جمله واجب شود، و مذهب ما آن است که چون دخول افتد مرد را به زن و پرده فرو گذارند، و یخلّی«7» بینهما، و از میان ایشان تخلیه کنند و گواهان بر اینکه گوای«8» دهند، حاکم بر ظاهر حکم کند بجمیع الصّداق، به جمله مهر، و اگر چه خلوت نرفته باشد جز آن که زن«9» را حلال نباشد جمله مهر گرفتن، برای آن که جمله مهر به دخولی واجب شود که به معنی جماع بود، الّا آن جا که حالی ظاهر باشد که حاکم به آن حکم نکند«10»، و آن، آن بود که زن بکر بود چون بدانند بکارت بر جای بود، حاکم حکم نکند جز به نیمه مهر، اینکه مذهب ماست و مذهب شافعی. و حجّت ابو حنیفه در اینکه مسأله حدیث عبد اللّه مسعود است که گفت: قضی الخلفاء الرّاشدون فیمن اغلق بابا و ارخی سترا ان‌ّ لها المهر و علیها العدّة، گفت: صحابه به اینکه حکم کردند که چون در ببندند و پرده فرو گذارند مهر جمله واجب شود ---------------------------------- - (4- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: تعیین مهر. (3). دب: قدرا، مب، مر: مقدّرا. (5). اساس: با خطی متفاوت از متن: که زن را، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نباید داشت. (7). مج، وز: یخلی، آج، لب، فق: تخلیلة. (8). همه نسخه بدلها بجز آج: گواهی. [.....] (9). مج: به زن. (10). مج، وز، دب، مر: حکم کند. صفحه : 310 و زن را عدّت باید داشتن. و حجّت ما و شافعی ظاهر قرآن است، و شریح گفت- چون او را از اینکه پرسیدند که«1»: در کلام خدای نمی‌بینم جایی که دری بسته است و پرده‌ای فرو گذاشته است، و شریح به مذهب علی‌ّ- علیه السّلام- حکم کردی«2»، و اینکه مذهب عبد اللّه عبّاس است. و گفتند: اینکه آیت ناسخ است آن آیت را که در سورة الاحزاب هست من قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا نَکَحتُم‌ُ المُؤمِنات‌ِ ثُم‌َّ طَلَّقتُمُوهُن‌َّ مِن قَبل‌ِ أَن تَمَسُّوهُن‌َّ فَما لَکُم عَلَیهِن‌َّ مِن عِدَّةٍ تَعتَدُّونَها فَمَتِّعُوهُن‌َّ وَ سَرِّحُوهُن‌َّ سَراحاً جَمِیلًا«3»، به ایجاب نیمه صداق در اینکه آیت حکم متعه منسوخ کرد. و اولیتر آن باشد که اینکه آیت را مخصّص آن گویند و ناسخ«4» نگویند، برای آن که در سورة الاحزاب نگفت که آن زن مفروض لها باشد، و چون چنین بود روا بود که حمل کنند آیت را بر آن که مراد به آیت مطلّقاتی‌اند غیر مسمّی لهن‌ّ، آنگه اینکه آیت یا مجمل باشد«5» آیت متعه بیانش بود، یا اینکه عموم باشد و آن مخصّص باشد اینکه را و اعتبار با آن افتد. و اصل «فرض«6»» قطع بود، و آن حزّه«7» را که در چوب کنند«8» چون چوب سر غراره«9» و مانند آن فرضة«10» گویند، و الفرض«11» اقل‌ّ منه کما ان‌ّ القرص«12» اقل‌ّ«13» من الفرض«14»، و فرص«15» و فرض«16» و قرص و قرض اخوات باشند، و نصف«17» میراث را برای اینکه ---------------------------------- - (1). کی/ که. همه نسخه بدلها: گفت. (2). آج، لب، فق: حکم کند. (3). سوره احزاب (33) آیه 49. (4). مب، مر آن. (5). مج، ور و. (6). کذا: ر اساس، همه نسخه بدلها: فرض. (7). همه نسخه بدلها، بجز مب: خرّه. (8). اساس: کند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). کذا: در اساس، مج، وز، دب: عراره، آج: عراضه، لب، فق، مر: عرازه، مب: عزازه. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: فریضه. (11). آج: الفرص. (12). همه نسخه بدلها: الفرض. [.....] (13). دب، آج، لب، فق: اثقل. (14). مج، وز: القرض، آج: الفرص. (15). مج، وز، فق: قرض، مب، مر، لب: فرض. (16). مج: قرص، لب، مر: قرض. (17). همه نسخه بدلها: نصیب. صفحه : 311 فریضه گویند لأنّها قطعة فرضت ای قطعت له من المال. و سلمی‌ّ خواند در شاذّ: فنصف ما فرضتم، به ضم‌ّ «نون» هر کجا باشد، و هما لغتان [314- پ] [اشاره]. ثم‌ّ قال: إِلّا أَن یَعفُون‌َ الّا که زنان عفو کنند. و «یعفون» در محل‌ّ نصب است به «ان»، و «نون» ضمیر جماعت مؤنّثات«1» است در همه حال حاصل باشد بخلاف «نون» تثنیة و جمع که علامت رفع بود، در حال رفع بر جای باشد، و در حال نصب و جزم ساقط [شود] [اشاره]«2» و آن در پنج جایگاه بود، فی قولک: یفعلان و یفعلون و تفعلان و تفعلون و تفعلین. قوله: أَو یَعفُوَا الَّذِی بِیَدِه‌ِ عُقدَةُ النِّکاح‌ِ، و اینکه «واو» برای آن منصوب است که عطف است علی فعل منصوب المحل به «ان». و حسن بصری خواند به «واو» ساکن، برای آن که «واو» حرف علّت است، و حرکت بر او گران باشد، یا «3» عفو کند آن کس که عقد نکاح به دست اوست، یعنی ولی‌ّ زن. و علما در او خلاف کردند. بعضی گفتند معنی«4» آیت آن است که: خود زن«5» عفو کند چون عاقله و بالغه و رشیده باشد یا ولی‌ّ او عفو کند، چون زن نا بالغ باشد یا رشیده نباشد، نیمه مهر«6» لازم است شوهر را بر او رها کند و او را عفو کند از آن چون در آن صلاح داند، و اگر ولی‌ّ عفو کند و زن کاره باشد، اگر زن عاقل و بالغ و رشید بود درست نباشد، و اگر نبود، درست بود، و اگر زن عفو کند و ولی‌ّ کاره باشد هم به بلوغ و رشد اعتبار است، اگر زن عاقل و بالغ باشد و رشیده«7» کراهت ولی‌ّ را اثر نبود، و اگر نباشد حکم ولی‌ّ را بود، و اینکه قول علقمه و اصحاب عبد اللّه عبّاس است و ابراهیم و عطا و حسن و زهری و سدّی و ابو صالح و إبن زید و ربیعه و عبد اللّه عبّاس و روایت عوفی و طاووس. و عکرمه گفت: خدای تعالی دستوری داد در عفو و بفرمود و رضا داد اگر زن عفو ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، فق: مؤنّثان، مب، مر: مؤنّث. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). دب، آج، لب، مب، مر: تا. (4). همه نسخه بدلها: خلاف کردند و معنی. (5). مج، وز: زن خود. (6). همه نسخه بدلها که. (7). مب، مر باشد. صفحه : 312 کند جایز باشد، و اگر ابا کند ولی‌ّ او عفو کند و جایز باشد، و نافذ، و کراهت او را اثر نبود، و اینکه مذهب فقهای حجاز است، الّا آن است که ایشان عفو ولی‌ّ بر بکر روان گویند، چون ثیّب باشد روا ندارند. و بعضی دگر گفتند: آن که عقد نکاح به دست او باشد شوهر است، و معنی آیت چنین گفتند: إِلّا أَن یَعفُون‌َ«1»، الّا که زنان عفو بکنند هیچ‌ها نگیرند«2»، یا شوهران عفو بکنند جمله بدهند، و اینکه«3» قول را معنی بر عکس است، برای آن که عفو اوّل محمول است علی قولهم: عفا الشّی‌ء اذا درس، و عفوته عن کذا اذا ترکته عن الاستحقاق. و قول دوم«4»، عفو در او مأخوذ باشد من: عفا الشّیب اذا کثر، و المعنی الّا ان یعفون ای یکثرون مال الزّوج بترکها«5» علیه، او یعفو الّذی بیده عقدة النّکاح بان یعطی جمیع المهر فیکثر مال المرأة. و العفو، من الاضداد [یکون] [اشاره]«6» بمعنی الدّروس و ذهاب الاثر، و یکون بمعنی الاکثار، و منه الحدیث:7» احفوا الشّوارب و اعفوا اللّحی«، و اینکه قول روایت است از امیر المؤمنین علی و قول سعید بن المسیّب و شعبی و مجاهد و قرظی‌ّ و نافع و ربیع و قتاده و إبن حیّان و ضحّاک و روایت عمّار است از عبد اللّه عبّاس. و مذهب فقهای عراق است که: ایشان ولی‌ّ را حقّی نبینند بر مال زن الّا به اذن او اگر بکر باشد و اگر ثیّب، گفتند: برای آن که اجماع است که اگر ولی‌ّ [قبل الطّلاق ابراء ذمّت مرد کند از مهر درست نباشد، فکذلک«8» بعد الطّلاق. و نیز برای آن که اجماع است که اگر ولی] [اشاره]«9» از مال زن چیزی به شوهر [315- ر] زن«10» بخشد درست نباشد، همچونین از مهر، چه مهر مال زن است. و روایت کرده‌اند از شریح که او گفت امیر المؤمنین علی‌ّ- علیه السّلام- از من ---------------------------------- - (1). آج: یعفون. (2). مب، مر: باز نگیرند. [.....] (3). مج، وز: اینکه دو. (4). دب، مب: دویم. (5). مج، لب، فق: یترکها. (9- 6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). اساس: با خطی متفاوت از متن: اللّحیه، با توجّه به مج تصحیح شد. (8). لب، فق، مب، مر: همچنین. (10). همه نسخه بدلها: ندارد. صفحه : 313 پرسید که: الَّذِی بِیَدِه‌ِ عُقدَةُ النِّکاح‌ِ کیست! گفتم: ولی‌ّ زن، گفت: نه، شوهر زن است. و روایت کرده‌اند که: مردی خواهرش را به شوهر داد، شوهر طلاقش داد قبل الدخول بها. برادر عفو بکرد«1» مرد را از نیمه مهر. شریح اجازت کرد و گفت: من عفو نکنم از زنان بنی مرّه، و شعبی گفت: شریح هیچ حکم از اینکه بدتر نکرد، و گفت: شریح پس از آن از اینکه حکم باز آمد و گفت: آن شوهر باشد و نیز گفتند: مراد آن است: الّذی بیده عقدة نکاحه«2»، ای نکاح نفسه، و لکن چون «لام» تعریف در آورد، اضافت ترک کرد، چنان که نابغه گفت: لهم شیمة لم یعطها اللّه غیرهم من النّاس و الاحلام غیر عوازب ای و احلامهم، و قال تعالی: فَإِن‌َّ الجَنَّةَ هِی‌َ المَأوی«3»، ای مأواه، اینکه قول آنان است که قوّت آن«4» کردند که شوهر است. فامّا مذهب ما و آنچه از ائمّه ما روایت کرده‌اند، از باقر و صادق- علیهما السّلام- آن است که: ولی‌ّ باشد، و ولی‌ّ بنزد«5» ما پدر بود و جدّ با وجود پدر بر بکری که نا بالغ باشد، و اینکه قول نیز در اخبار ما آورده‌اند و معتمد اینکه است، و آنان که قوّت اینکه قول کنند، تفسیر چنین دهند: او یعفو الّذی بیده عقدة نکاحها، تا بر آیت و بیت راست باشد، و اینکه ظاهرتر است، [و قرینه‌ای که در آیت هست نیز دلیل قوّت اینکه قول می‌کند، اعنی قول اوّل، من قوله: وَ أَن تَعفُوا أَقرَب‌ُ لِلتَّقوی، و قوله: وَ لا تَنسَوُا الفَضل‌َ بَینَکُم، و اینکه قرینه‌ها به قول اوّل لایق باشد که عفو بر ترک تفسیر دهند] [اشاره]«6». و بنزدیک فقها عصبة«7» جمله ولی‌ّ باشند از برادر و عم‌ّ و پسران ایشان. قوله«8»: وَ أَن تَعفُوا أَقرَب‌ُ لِلتَّقوی، در محل‌ّ رفع است، و المعنی: و عفوها اقرب للتّقوی، برای آن که «ان» مع الفعل در تأویل مصدر باشد. و شعبی می‌خواند: و ان یعفوا، به « یا » تا خبر باشد عن الّذی بیده عقدة النّکاح. ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: نکرد. (2). دب، مب، مر: عقدة النّکاح. (3). سوره نازعات (79) آیه 41. (4). آج، لب: او. (5). فق، مر: نزدیک. (6). اساس: ندارد: با توجّه به مج، وز افزوده شد. (7). دب، فق: عصبة. [.....] (8). مب تعالی. صفحه : 314 وَ لا تَنسَوُا الفَضل‌َ بَینَکُم، در شاذّ روایت کردند که: امیر المؤمنین علی‌ّ«1» خواند«2»: و لا تناسوا الفضل بینکم، کقوله: وَ لا تَنابَزُوا بِالأَلقاب‌ِ«3». و تفاعل از میان جماعت باشد، کما یقال: تعارضوا و تقاتلوا و تشاتموا. و یحیی بن یعمر خواند: و لا تنسو الفضل، به کسر «واو» [و قال: لأن‌ّ المجرور«4» اذا حرّک حرّک بالکسر، کقوله: لَم یَکُن‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا«5» ...، و امّا ضم‌ّ الواو فی قراءة العامّة فلأن‌ّ الضّمّة اخت الواو فحرّکها«6» بحرکة تلیق«7» بها] [اشاره]«8». و معنی «فضل» گفتند اینکه جا که: تمام بدادن مرد است جمله صداق، یا رها کردن زن نیمه صداق، برای آن که هر دو فضل است و احسان و واجب نیست، خدای تعالی هر دو را هم زن را هم شوهر«9» را فرمود که: فضل کنی و بنگری تا که سابق بود صاحبش را در اینکه فضل که خیر او را باشد. و خدای تعالی به آنچه شما می‌کنی بیناست بر او بنشود«10»، مورد اینکه کلمت«11» از آیت مورد حث‌ّ«12» است بر خیر [315- پ] و فضل و احسان. قوله: حافِظُوا عَلَی الصَّلَوات‌ِ، یعنی واظبوا و داوموا«13»، مواظبت و مداومت کنی بر نمازها، و به پای داری آن را به اوقات، و به جای آری به ارکان و شرایط و مواقیت، و حقوق و حدود و واجبات و مندوبات در او به جای آوردن، و شرط خشوع و خضوع در او مراقبت کردن. مفسّران گفتند: مراد پنج نماز«14» است. آنگه «نماز وسطی» را تخصیص کرد«15» به ذکر، چنان که گفت: ---------------------------------- - (1). مب علیه الصلاة و السلام. (2). دب: خوانده است. (3). سوره حجرات (49) آیه 11. (4). مب، مر: المجزوم، آج، لب، فق: المجزون. (5). سوره بینه (98) آیه 1. (6). آج، لب، فق: فحرکتها. (7). مب، مر: یلیق. (8). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). دب، مر: و هم شوهر، مب: و هم مرد. (10). وز: بشود، دب، مب، مر: بشنود. (11). اساس: با خطی متفاوت از متن: کلمات، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). لب، فق، مب، مر: حیث. (13). همه نسخه بدلها: داموا. [.....] (14). مج، وز، دب، آج، لب، مر، فق: نماز پنج، مب: نماز پنجگانه. (15). آج، لب، فق، مب، مر: کردن. صفحه : 315 مَلائِکَتِه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ وَ جِبرِیل‌َ وَ مِیکال‌َ«1» ...، و کقوله: فِیهِما فاکِهَةٌ وَ نَخل‌ٌ وَ رُمّان‌ٌ«2». و در شاذّ خوانده‌اند: و الصّلوة الوسطی، بالنّصب علی الاغراء. و نافع خواند به روایت قالون: «الوصطی» به «صاد»، برای آن که هر دو حرف اطباقند، و هر دو لغت است: کالصّراط و السّراط، و الصّندوق و السندوق، و الصّقر و السّقر، و البصاق و البساق و غیرها. و «وسطی» تأنیث اوسط باشد، و وسط الشّی‌ء و واسطته خیره و اعدله من واسطة القلادة، و منه قولهم: خیر الامور اوساطها«3»، و منه قوله تعالی: وَ کَذلِک‌َ جَعَلناکُم أُمَّةً وَسَطاً«4»، ای عدلا. و قوله: قال‌َ أَوسَطُهُم«5»، ای خیرهم و اعدلهم. و اعرابیی«6» می‌گوید در مدح رسول: یا اوسط النّاس طرّا فی مفاخرهم و اکرم النّاس امّا برّة و ابا علما خلاف کرده‌اند در «صلات وسطی» که کدام است. سعید بن المسیّب گفت: میان اصحاب رسول همچونین«7» خلاف بود و انگشتان در هم افگند، گروهی گفتند: نماز بامداد است، و اینکه قول عمر است و معاذ جبل و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر و جابر بن عبد اللّه انصاری و عطاء و عکرمه و ربیع و مجاهد و ابو امامه، و اینکه مذهب شافعی است. و گفت: برای آنش «وسطی» خواند که از میان دو دو نماز«8» است: دو نماز به شب و دو نماز به روز. و گفته‌اند: برای آن نماز بامداد را «وسطی» خواند که میان سواد شب و بیاض روز کنند، و برای آن که بیشتر نماز که فایت شود مردمان را آن باشد، برای آن که وقت خواب بود، و برای آن که قصر و جمع در او نشود، و برای آن که در میان دو نماز افتاده است که قصر و جمع در او شود- [من صلاة العشاء الاخرة و الظّهر] [اشاره]«9». و نظیر اینکه آیت در حث‌ّ بر نماز بامداد و تخصیص او به ذکر قوله تعالی: وَ قُرآن‌َ الفَجرِ إِن‌َّ قُرآن‌َ الفَجرِ کان‌َ مَشهُوداً«10»، ای یشهده ملائکة ---------------------------------- - (1). سوره بقره (2) آیه 98. (2). سوره رحمن (55) آیه 68. (3). آج، لب، فق، مب، مر: اوسطها. (4). سوره بقره (2) آیه 143. (5). سوره قلم (68) آیه 28. (6). همه نسخه بدلها: اعرابی. (7). آج، لب، فق، مب، مر: همچنین. (8). مج، لب، فق: میان دو نماز. (9). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 78. صفحه : 316 اللّیل و ملائکة النّهار. و ابو رجاء العطاردی‌ّ«1» گفت: عبد اللّه عبّاس نماز بامداد به جماعت بکرد در مسجد بصره [316- ر] [اشاره]، و قنوت بکرد در او، و چون فارغ شد گفت: نماز وسطی اینکه است که خدای ما را فرمود که در او قنوت کنی، و اینکه جمله حجّت شافعی است. بعضی دگر گفتند: نماز پیشین است، و اینکه قول زید بن ثابت است و اسامة بن زید و ابی سعید الخدری‌ّ«2» و عایشه، گفتند: برای آن اینکه نماز را تخصیص کرد به ذکر که «اثقل صلاة علی النّاس»، برای آن که وقت گرمگاه و قیلوله باشد، و بعضی مردمان در بازار و معاملات«3» مشغول باشند. زید بن ثابت گفت: نماز پیشین در قفای رسول وقت بودی که یک صف یا دو صف نماز کردندی از اینکه سبب را، تا رسول- علیه السّلام- گفت: همّت کردم که سرای قومی بسوزند در سر ایشان که نماز پیشین به نماز حاضر نمی‌آیند، بر اینکه«4» سبب اینکه آیت آمد: حافِظُوا عَلَی الصَّلَوات‌ِ وَ الصَّلاةِ الوُسطی، و دلیل ایشان اینکه است که اینکه نماز میانه«5» روز است، برای آنش نماز میانین می‌خواند«6». و ابو ذرّ روایت کند از امیر المؤمنین علی‌ّ«7» از رسول- علیه السّلام- که گفت: خدای تعالی را در آسمان دنیا حلقه‌ای است میان آسمان، چون آفتاب بدان جا رسد نیمه روز باشد، چون«8» به آن حلقه به در شود زوال آفتاب باشد، چون آفتاب به آن حلقه بشود همه چیز«9» خدای را- جل‌ّ جلاله- تسبیح کند، خدای تعالی برای شرف آن وقت را گفت«10»: آن نماز کنی، و آن وقت را به ذکر، و آن نماز را به ذکر تخصیص کرد، و در آن ساعت درهای آسمان گشاده باشد، و دعا در آن وقت مستجاب بود. و دگر آن که: آن نماز میانین است از نمازهای روز، و از خصایص اینکه نماز آن ---------------------------------- - (1). اساس: با خطّی متفاوت از متن: ابو رجاء العطار، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). همه نسخه بدلها: ابو سعید الخدری. [.....] (3). همه نسخه بدلها: معاملت. (4). مب، مر: بدین. (5). همه نسخه بدلها: بمیانه. (6). مب: خواننده. (7). مب: علی‌ّ بن ابی طالب. (8). مج، وز، آج، لب، فق، مب: که چون: مب: که چون آن. (9). مج، وز، دب، آج، لب، فق: چیزی. (10). مب: بگفت که. صفحه : 317 است که اوّل نمازی که خدای تعالی فریضه کرد نماز پیشین بود، و اوّل نمازی که به آن روی به کعبه کرد رسول- علیه السّلام- نماز پیشین بود. و از خصایص او آن که: نماز آدینه«1» بر اینکه وجه که می‌کنند نماز پیشین باشد، و اینکه مذهب ماست در بعضی روایات اصحاب ما. و قولی دیگر آن است که: نماز دیگر است، و اینکه قول امیر المؤمنین علی‌ّ است و عبد اللّه مسعود و ابو هریره و نخعی و زرّ بن حبیش و حسن بصری و قتاده و ابو ایّوب«2» و ضحّاک و مقاتل و کلبی و مذهب ابو حنیفه است، و مذهب ماست به روایت بعضی اصحاب از امیر المؤمنین علی‌ّ«3»- علیه السّلام- و باقر و صادق- علیهما السّلام. و سمرة بن جندب روایت کند از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که گفت: صلاة الوسطی هی العصر، گفت: نماز وسطی نماز دیگر است. براء بن عازب گفت: بر«4» عهد رسول- علیه السّلام- چند گاه می‌خواندیم: «حافظوا علی الصّلوات و صلاة العصر»، آنگه اینکه قراءت منسوخ شد بقوله تعالی: وَ الصَّلاةِ الوُسطی. و عایشه و حفصه [316- پ] روایت می‌کنند«5» از رسول- علیه السّلام- که او گفت: نماز دیگر است. و روایت می‌کنند«6» که رسول- علیه السّلام- روز احزاب گفت: شغلونا عن صلاة الوسطی صلاة العصر ملأ اللّه قبورهم نارا، ما را مشغول باز کردند از نماز وسطی که نماز دیگر است، خدای گورهایشان«7» پر از آتش کناد. آنگه قضای آن بکرد بین العشائین. عبد العزیز بن مروان«8» گفت: تنی چند از صحابه مرا بر«9» رسول فرستادند- و من کودک بودم- تا او را بپرسم از «صلاة وسطی». رسول- علیه السّلام- مرا«10» بگرفت، و ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها که کنند. (2). آج، لب، فق، مب، مر: ابو یوسف. (3). مب: علی‌ّ بن ابی طالب. (4). مب: در. (5). مب، مر: روایت کردند. (6). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: روایت کردند. [.....] (7). مج، وز، دب: گورهاشان، فق، مب، مر: گورهای ایشان. (8). آج، لب، فق، مب، مر: عبد العزیز مروان. (9). همه نسخه بدلها: به. (10). همه نسخه بدلها: دست من. صفحه : 318 انگشت کهین من بگرفت و گفت: اینکه نماز بامداد است. آنگه آن که در بر«1» آن است بگرفت و گفت: اینکه نماز پیشین«2»، آنگه انگشت مهین بگرفت و گفت: اینکه نماز شام است، و سبّابت بگرفت و گفت: اینکه نماز خفتن است. آنگه گفت: کدام انگشت مانده است«3»! گفتم: وسطی. گفت کدام نماز بمانده است! گفتم: نماز دیگر. گفت: آن است، و«4» برای آنش وسطی خواند«5»: لأنّها بین صلاتی لیل و نهار، از میان دو نماز شب است و دو نماز روز. ابو نضرة الغفاری‌ّ«6» گفت: رسول- علیه السّلام- نماز دیگر بکرد و گفت: اینکه نماز به فریضه کرد«7» بر آنان که پیش«8» شما بودند، در آن تقصیر کردند، و هر که بر آن محافظت کند مزدش دوباره بدهند. و از پس اینکه نماز نیست تا ستاره نبینند«9»- یعنی نماز شام. قبیصة بن ابی ذؤیب گفت: نماز شام است برای آن که وسطی است من الصّلوات از نمازها«10» میانه است کمتر نیست و بیشتر نیست«11»، میانه کمتر و بیشتر است یعنی میانه دو و چهار است، و در سفر بر حال خود باشد. و عایشه روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: فاضلترین نمازها بنزدیک خدای تعالی نماز شام است، خدای تعالی آن را از مسافر فرو ننهاد، و از مقیم نماز شب را به آن فتح کرد، و نماز روز را به آن ختم کرد«12». هر کس که او نماز شام بکند. و در عقب آن دو رکعت نماز کند، خدای تعالی برای او در بهشت کوشکی بنا کند. و هر کس که از پس آن«13» چهار رکعت نماز کند، خدای تعالی او را گناه بیست ساله یا چهل ساله بیامرزد. و بعضی دگر علما گفتند: نماز خفتن است از برای آن که از میان دو نماز است ---------------------------------- - (1). مج، وز: در زیر، دب، فق: در برابر. (2). همه نسخه بدلها بجز مر است. (3). مج، وز، دب، مر: نماز بمانده، آج، لب: بماند. (4). مب: گفت. (5). لب: خوانند. (6). آج، لب، فق، مب، مر: ابو بصرة الغفاری‌ّ. (7). همه نسخه بدلها: کردند. (8). مب، مر از. (9). آج، لب، فق، مب، مکر: بینند. (10). آج، لب، فق، مب، مر: نمازهای. [.....] (11). مب و. (12). وز، مب و. (13). مب: و هر که از عقب او. صفحه : 319 که قصر در او نشود. راوی خبر گوید از رسول- علیه السّلام- که: هر که او نماز خفتن به جماعت بکند چنان بود که نیمه شب نماز کرده«1». و هر که نماز بامداد به جماعت بکند، چنان بود که همه شب نماز کرده«2». و بعضی علما گفته‌اند یکی است از نمازهای پنجگانه نه«3» معیّن. ربیع خثیم را کسی پرسید از نماز وسطی، گفت: اگر بدانی چه کنی! گفت: سخت محافظه کنم به آن«4». گفت: خدای تعالی به آن نا معیّن کرد که«5» بر همه نمازها محافظه کنی طمع نماز وسطی را [317- ر] [اشاره]. ابو بکر ورّاق را پرسیدند، گفت: لو شاء اللّه لعیّنها، اگر خدای خواستی معیّن بکردی، و لکن خدای تعالی خواست تا خلقان را تحریض«6» کند بر ادای نمازها، و اینکه قولی نیکوست برای آن که خدای تعالی اینکه نماز در میان نمازها پوشیده کرد تا به امید آن همه نمازها بگزارند چنان که شب قدر«7» در میان شبهای ماه رمضان، و نام مهترین در میان نامها، و ساعت اجابت در«8» ساعات روز آدینه به فضل و کرم خود بر بندگانش. و در آیت دلیل است بر آن که وتر واجب نیست، برای آن که اجماع اهل قبله است که نمازهای فریضه از هفت کم است و از سه بیش است، و از میان سه و هفت هیچ فرد نیست مگر پنج تا ممکن بود که او«9» را وسطی بود، و الّا جفت را میانه نباشد. انس روایت کرد که مردی بیامد و رسول را- علیه السّلام- گفت: یا رسول اللّه؟ خدای تعالی چند نماز فریضه کرد! گفت: پنج نماز. گفت: بیرون از آن هیچ نماز فریضه هست بر ما! گفت: نه. گفت: به خدایی خدای که من بر آن نیفزایم و نکاهم. رسول- علیه السّلام- گفت: ان صدق الرّجل دخل الجنّة، اگر راست ---------------------------------- - (2- 1). فق باشد. (3). آج، لب، فق، مب: ندارد. (4). همه نسخه بدلها: محافظت کنم بر آن. (5). آج، لب، فق، مب، مر: تا. (6). لب، فق، مب، مر: تحریص. (7). فق، مب را. (8). همه نسخه بدلها میان. (9). همه نسخه بدلها: آن. صفحه : 320 می‌گوید به بهشت شد«1». راوی خبر گوید که: مردی بنزدیک رسول آمد از اهل نجد، آشفته موی، آواز می‌داد و حدیث او دشخوار«2» مفهوم می‌شد. چون نزدیک«3» در آمد، بدانستم که چه می‌گوید. رسول را- علیه السّلام- از اسلام می‌پرسید. رسول- علیه السّلام- گفت: پنج نماز در شبانروز. گفت: دگر هیچ فریضه هست! رسول- علیه السّلام- گفت: الّا که تطوّع کنی. گفت: روزه ماه رمضان فریضه است. گفت: دگر هیچ فریضه است از روزه! گفت: نه، الّا که تطوّع کنی. [و نیز حدیث زکات بکرد. مرد گفت: دگر هیچ فریضه است بر مال من! گفت: نه، مگر که تطوّع کنی] [اشاره]«4». مرد برخاست و می‌گفت: و اللّه که از اینکه بنکاهانم«5» و در اینکه نیفزایم. رسول- علیه السّلام- گفت: افلح ان صدق، گفت: نجات یافت اگر راست می‌گوید. إبن محیرز«6» گفت: مردی از بنی کنانه- او را مخدج«7» می‌گفتند- آمد و گفت: مردمانی در شام می‌گویند وتر واجب است. گفت: برخاستیم و بنزدیک عباده صامت«8» شدیم و او را بگفتیم. گفت: دروغ می‌گویند آنان که اینکه می‌گویند. از رسول- علیه السّلام- شنیدم که گفت: خدای تعالی پنج نماز بر بندگان خود فریضه کرد، هر که به جای آرد و ضایع نکند چیزی از آن بر وجه استخفاف«9» به حقّش، او را بنزدیک خدای تعالی عهدی باشد که او را به بهشت برد. و هر که به جای نیارد، او را بنزدیک خدای عهد نبود [317- پ] [اشاره]، و اگر خواهد عذابش کند، و اگر خواهد به بهشتش برد. ---------------------------------- - (1). مب: راست می‌گویید به بهشت شوید. (2). مج، وز، آج، مب، مر: دشوار. (3). همه نسخه بدلها: بنزدیک. [.....] (4). اساس، فق: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). وز، دب: نبکاهانم، لب، فق: بنکاهایم. (6). اساس: (بدون نقطه)، مج، لب: مخیرر، دب، مب: إبن محرز. (7). مج، مب: مجدح. (8). دب: عبادة بن صامت. (9). لب، مب، فق: استحقاق. صفحه : 321 عاصم بن صمره«1» گفت از امیر المؤمنین علی‌ّ- علیه السّلام- پرسیدم که: وتر واجب است یا نه! گفت: واجب نیست چون نمازهای فریضه، و لکن سنّتی است که رسول- علیه السّلام- فرمود. و دلیل دیگر بر آن که وتر واجب نیست آن است که عبد اللّه عمر گفت: رسول خدای را دیدم که وتر می‌کرد بر شتر نشسته. و اجماع امّت است که: نماز فریضه در حال امن بر راحله روا نباشد. وَ قُومُوا لِلّه‌ِ قانِتِین‌َ. ای مطیعین. «قنوت»، طاعت باشد. اینکه قول شعبی و جابر و عطا و سعید جبیر و حسن و قتاده و طاووس و عبد اللّه عبّاس است به روایت عکرمه، و عطیّه ابو العالیه و ضحّاک و مقاتل و کلبی گفتند: هر قومی را نمازی بود که در آن نماز قیام کردندی«2»، در خدای عاصی شده«3»، شما به نماز خود قیام کنی خدای را مطیع. و ابو سعید خدری‌ّ روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: هر قنوت که در قرآن هست به معنی طاعت است. بهری دگر گفتند: «قنوت» سکوت باشد از آنچه در نماز نشاید گفتن. زید ارقم گوید که: ما در عهد رسول- صلّی اللّه علیه و آله- در نماز سخن گفتمانی با یکدیگر. و چون یکی در پهلوی یکی ایستاده بودی از او بپرسیدی که: نماز چند کردی! او جواب دادی، و چون کسی در آمدی و سلام کردی، در نماز جواب سلام دادندی. و هر کسی به حاجت خود سخن گفتی، و روا بودی، تا اینکه آیت آمد، سخن گفتن حرام شد، نیز«4» کسی در نماز سخن نگفت. مجاهد گفت: «قانتین»، ای خاشعین، گفت: و از جمله قنوت طول رکوع باشد و چشم بر هم نهادن، و سکون و وقار به جای آوردن، و تذلّل و خضوع کردن خدای را- جل‌ّ جلاله- و باز ننگریدن به جوانب، و به دست بازی نکردن و حدیث النّفس از خود دور داشتن. حسن بصری و ربیع گفتند: «قنوت» قیام باشد در نماز، دلیل آن حدیث جابر که گفت: رسول را- علیه السّلام- پرسیدند که کدام نماز فاضلتر است! گفت: طول ---------------------------------- - (1). تب: عاصم بن حمزه. (2). دب و. (3). آج، لب، فق، مب، مر: شدند، همه نسخه بدلها به نماز خود. (4). مر: ندارد. صفحه : 322 الله‌القنوت} ، نمازی که قیامش درازتر بود. عبد اللّه عبّاس گفت در روایت جابر«1» که: «قنوت» دعا باشد، دلیلش آن خبر که روایت کرده‌اند که: 2» ان‌ّ رسول اللّه قنت علی رعل« و ذکوان، ای دعا علیهم، که پیغامبر- علیه السّلام- بر اینکه دو مرد«3» قنوت کرد، یعنی دعا کرد برایشان- یعنی نفرین کرد ایشان را. و گفته‌اند: «قنوت» خود نماز باشد [318- ر] [اشاره]. وَ قُومُوا لِلّه‌ِ قانِتِین‌َ، ای مصلّین، دلیلش قوله تعالی: أَمَّن هُوَ قانِت‌ٌ آناءَ اللَّیل‌ِ ساجِداً وَ قائِماً«4» ...، ای مصل‌ّ. و رسول- علیه السّلام- گفت: مثل المجاهد فی سبیل اللّه کمثل القانت الصّائم، ای المصلّی الصّائم ، گفت: مثل مجاهد در سبیل خدای مثل نماز کن روزه‌دار را«5» بود. قوله: فَإِن خِفتُم فَرِجالًا، اگر ترسی نماز کنی پیاده رونده یا سوار بر پشت ستور. و نصب او بر حال بود از فعلی محذوف که کلام بر حذف او دلیل می‌کند، و التقدیر: فصلّوا رجالا او رکبانا. و «رجال» جمع راجل باشد اینکه جا، کصاحب و صحاب، و قائم و قیام، و صائم و صیام، قال اللّه تعالی: یَأتُوک‌َ رِجالًا«6» ...، ای راجلین«7»، قال الاخطل: و بنو غدانة شاخص ابصارهم یمشون تحت بطونهن‌ّ رجالا او رکبانا، جمع راکب یا سواران«8». مفضّل«9» گفت: راکب شتر نشین را گویند، و سوار اسب را فارس گویند، و صاحب خر را حمّار گویند، و صاحب استر را بغّال. و معنی آیت آن است که: اگر متمکّن نباشی از آن که نماز کنی به قنوت- بر اینکه معانی که رفت به حدود و حقوقش برای خوف را- نماز بکنی در آن حال که می‌روی یا بر ستور«10» نشسته باشی، ---------------------------------- - (1). کذا: در اساس، مج، وز، مب، مر: روایت رجا، دیگر نسخه بدلها: افتادگی دارد. (2). اساس: رجا، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها (توضیح آن که: رعل و ذکوان نام دو قبیله است.) (4). سوره زمر (39) آیه 9. [.....] (5). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). سوره حج (22) آیه 27. (7). همه نسخه بدلها و. (8). دب: سوار (9). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 269): سوار، إبن مفضّل. (10). فق: می‌روی که بر شتر. صفحه : 323 و اینکه نماز خوف بود، به تکبیر احرام روی به قبله کند و آنگه چنان که ستور می‌رود یا مرد«1» را جهت رفتن باشد می‌رود و اگر چه نه جهت قبله بود، و اینکه یا نماز خوف بود با قلّت عدد، و یا نماز شدّت خوف بود در حال مطارده و مسایفه. فامّا نماز خوف: چون در لشکر مسلمانان کثرتی باشد که به دو فرقه شوند که هر فرقتی از ایشان با دشمن مقاومت کنند، در سورة النّساء بیاید در جای خود- ان شاء اللّه. و اینکه جا نماز چنان باید کردن که به تکبیر احرام روی به قبله کند، و آنگه چنان که می‌آید رود«2» یا ستور می‌راند، و قراءت بخواند و رکوع و سجود به ایماء و اشارت کند به چشم، و سجودش از رکوع خافض‌تر باشد، و اینکه نماز شدّت خوف بود. و اگر در حال مطارده و مسایفه اینکه قدر نیز نتواند کردن، به بدل هر یک رکعت نماز بگوید: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر. و مجزی بود، و اینکه روایت سعید جبیر است از عبد اللّه عبّاس، و مذهب ماست و مذهب شافعی. و مجاهد روایت کند از عبد اللّه عبّاس که او گفت: خدای تعالی نمازها«3» فریضه کرد بر زبان رسولش: در حضر چهار رکعت، و در سفر دو رکعت، و در حال خوف یک رکعت«4» [318- پ] [اشاره]. زهری گفت: چون متمکّن نباشد از نماز«5»، متذکّر بود نماز را در دل، یعنی بر نیّت باشد که به وقت تمکّن قضا کند. فَإِذا أَمِنتُم فَاذکُرُوا اللّه‌َ کَما عَلَّمَکُم، چون ایمن شوی ذکر خدای کنی چنان که شما را باز آموخت آنچه ندانستی، یعنی نماز کنی به ارکان و حدود و شرایط چنان که مشروع است. قوله تعالی:

[سوره البقرة (2): آیات 240 تا 245]

[اشاره]

وَ الَّذِین‌َ یُتَوَفَّون‌َ مِنکُم وَ یَذَرُون‌َ أَزواجاً وَصِیَّةً لِأَزواجِهِم مَتاعاً إِلَی الحَول‌ِ غَیرَ إِخراج‌ٍ فَإِن خَرَجن‌َ فَلا جُناح‌َ عَلَیکُم فِی ما فَعَلن‌َ فِی أَنفُسِهِن‌َّ مِن مَعرُوف‌ٍ وَ اللّه‌ُ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ (240) وَ لِلمُطَلَّقات‌ِ مَتاع‌ٌ بِالمَعرُوف‌ِ حَقًّا عَلَی المُتَّقِین‌َ (241) کَذلِک‌َ یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم آیاتِه‌ِ لَعَلَّکُم تَعقِلُون‌َ (242) أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ خَرَجُوا مِن دِیارِهِم وَ هُم أُلُوف‌ٌ حَذَرَ المَوت‌ِ فَقال‌َ لَهُم‌ُ اللّه‌ُ مُوتُوا ثُم‌َّ أَحیاهُم إِن‌َّ اللّه‌َ لَذُو فَضل‌ٍ عَلَی النّاس‌ِ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یَشکُرُون‌َ (243) وَ قاتِلُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (244) مَن ذَا الَّذِی یُقرِض‌ُ اللّه‌َ قَرضاً حَسَناً فَیُضاعِفَه‌ُ لَه‌ُ أَضعافاً کَثِیرَةً وَ اللّه‌ُ یَقبِض‌ُ وَ یَبصُطُ وَ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ (245)

[ترجمه]

و آنان که وفات آید ایشان را از شما و رها کنند زنان را ---------------------------------- - (1). چنین است ضبط نسخه اساس. (2). همه نسخه بدلها: می‌رود. (3). مب، مر: نمازهای. (4). همه نسخه بدلها و. (5). همه نسخه بدلها بجز فق باید که. صفحه : 324 اندرز برای زنانشان نفقه«1» سال جز بیرون کردن، اگر بروند«2» بزه نیست بر شما در آنچه کنند در خود از نیکی، و خدای قوی و محکم کار است. و زنان طلاق داده را نفقه‌ای هست به وجه، واجب بر پرهیزگاران. همچونین روشن کند خدای برای شما آیتهاش«3» تا همانا شما بدانی [319- ر] [اشاره]. نبینی آنان را که بیرون آمدند از سرایهاشان و ایشان هزاران بودند ترس مرگ را، گفت ایشان را خدای. بمیری، پس زنده کرد ایشان را که خدای خداوند نعمت است بر مردمان و لکن بیشترین مردمان شکر نکنند. کالزار«4» کنی در ره خدای، و بدانی که خدای شنوا و داناست. «5» کیست آن که قرض دهد به خدای وامی نکو تا دو چندان کند او را زیادتها بسیار، خدای تنگ کند روزی و فراخ کند و با او باز شوید. قوله تعالی: وَ الَّذِین‌َ یُتَوَفَّون‌َ مِنکُم، خطاب با مردان«6» است که چون از جمله شما«7» وفات رسد [319- پ] بهری را و زنان رها کنند. و «ازواج» جمع زوج باشد، و «زوج» نر و ماده را گویند، یقول«8» العرب: عندی زوجان من الحمام، و مراد در آیت زنانند. ---------------------------------- - (1). مج، وز تا. (2). مج، وز، آج، لب، فق: اگر بیرون شوند. (3). مج، وز، آج، لب، فق: آتیهایش. [.....] (4). مج، وز، فق: کارزار. (5). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، رسم الخط پاره‌ای از قرآنهای جدید به صورت «یبصط» است. (6). آج، لب، فق، مب، مر: مردمان. (7). همه نسخه بدلها: ایشان. (8). همه نسخه بدلها: تقول. صفحه : 325 کسائی گفت: عرب، زن«1» را بیشتر زوجه گویند، و خدای در قرآن زوج گفت، و جمع زوجه زوجات باشد. وَصِیَّةً لِأَزواجِهِم، ابو عمرو و إبن عامر و حمزه، و در شاذّ حسن بصری و اعمش می‌خوانند: وصیّة، به نصب علی تقدیر فلیوصّوا وصیّة، باید تا وصیّت کنند آن مردان«2». لِأَزواجِهِم، برای زنانشان، و باقی قرّاء خوانند: وصیّة به رفع، علی تقدیر فعلیهم وصیّة او کتب علیهم وصیّة، بر ایشان است، یا بر ایشان نوشتند اندرزی. و گفته‌اند تقدیر آن است که: لازواجهم وصیّة، و اینکه قول ضعیف است برای آن که مبتدا آنگاه شاید که نکره بود که منفی باشد یا مستفهم عنه، یا موصوف و مخصوص، یا خبرش ظرفی مقدّم بر او واجب التّقدیم«3» لا یقال: رجل فی الدّار و مال فی الکیس، إنّما یقال: فی الدّار رجل، و فی الکیس مال«4» و علیک وقار. و در مصحف عبد اللّه مسعود: «کتب علیهم وصیّة لازواجهم» است. و گفته [اند] [اشاره]«5»: لتکن وصیّة، باید تا وصیّتی باشد بر آن معنی که «کان» تامّه بود. و در مصحف ابّی به جای وصیّت، «متاع لازواجهم» است. ابو عبید«6» گفت: هر جا«7» که مانند اینکه است در قرآن رفع دیدیم«8» من قوله تعالی: فَنِصف‌ُ ما فَرَضتُم«9» ...، و قوله: فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ«10» ...، و قوله: فَعِدَّةٌ مِن أَیّام‌ٍ أُخَرَ«11». «متاعا»، نصب بر مصدر است از فعلی محذوف، و التّقدیر: متّعوهن‌ّ متاعا. و گفته‌اند: مفعول به است، و التّقدیر: جعل اللّه لهن‌ّ علیکم متاعا. و گفته‌اند: نصب بر حال است من قوله: وصیّة، ای فلیوصّوا وصیّة فی حال کونها متاعا، و شاید که بدل وصیّت باشد. و گفته‌اند: مفعول وصیّت است، برای آن که مصدر عمل فعل کند و مثله«12» قوله: أَو إِطعام‌ٌ فِی یَوم‌ٍ ذِی مَسغَبَةٍ، یَتِیماً«13» ...، ---------------------------------- - (1). دب، لب، مب، مر: زنان. (2). مب، مر: مردمان. (3). اساس: التّقدیر، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). وز، مج، آج، لب، فق، مب، مر: درهم. (5). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (6). دب، مب، مر: ابو عبیده. (7). مب، مر: کجا. (8). آج، لب، فق، مر: دیدم. (9). سوره بقره (2) آیه 227. [.....] (10). سوره نساء (4) آیه 92. (11). سوره بقره (2) آیه 184. (12). مب، مر: مثل. (13). سوره بلد (90) آیه 14 و 15. صفحه : 326 و معنی «متاع»«1» اینکه جا نفقه او باشد و آنچه او را به آن حاجت بود از طعام و کسوت و سکنی، و آنچه حاجت او باشد در سال. و قوله: غَیرَ إِخراج‌ٍ، نصب بر حال است. و گفته‌اند: بنزع«2» حرف الصّفة، حرف جرّ از او بستدند چنان که گفت: وَ اختارَ مُوسی قَومَه‌ُ سَبعِین‌َ رَجُلًا«3» ...، ای من قومه، و التّقدیر: من غیر اخراج، و اینکه مذهب کوفیان است. امّا تفسیر آیت و حکم او، عبد اللّه عبّاس گفت و جمهور مفسّران: آیت در«4» مردی آمد از اهل طایف، نام او حکیم بن الحارث«5» که او هجرت کرد با مدینه رسول علیه السّلام- و پدر با او بود و او زن داشت و فرزندان، فرمان یافت [320- ر] [اشاره]. رسول را- علیه السّلام- گفتند: زن او چه کند! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. رسول- علیه السّلام- میراث او به پدر داد و فرزندان او، و زن را چیزی نداد از میراث جز که از مال او فرمود تا یک ساله نفقه و کسوت به او دادند تا عدّت دارد یک سال. و عدّت زنان در ابتدای شرع یک سال بودی، عدّة المتوفّی عنها زوجها. چون یک سال تمام بنشستی و سال به سر آمدی او از خانه بیرون آمدی و پشکی به سگی«6» انداختی، اشارت به آن که حرمت شوهر مرده و عدّت او از او بمنزلت اینکه پشک است که به سگ«7» انداخت در هوان و خواری، و حدیث عدّت سال، شعرا در اشعار خود بگفتند- قال لبید: المرملات اذا تطاول عامها و نصیب«8» میراث او از شوهرش هم اینکه نفقه یک ساله بودی و جامه و آنچه وجه حاجت او بودی در یک سال مادام تا از خانه بیرون نیامدی، اگر از خانه بیرون آمدی حق‌ّ نفقه شوهر باطل شدی. و مرد در جمله وصایا به اینکه وصیّت کردی، همچونین می‌بود تا آیت مواریث فرود آمد- اینکه حکم- اعنی نفقه سال منسوخ [بکرد به ربع ---------------------------------- - (1). دب: متاعا. (2). اساس: به صورت «ینزع» هم خوانده می‌شود. (3). سوره اعراف (7) آیه 155. (4). فق حق‌ّ. (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: حرث. (6). مب: یشکی، مر: ندارد. (7). مب: بشک، مر: یشک، ضبط مختار متن قطعی و با توجّه به دلایل مضبوط است. رک: ص 298. (8). آج او و، لب و. صفحه : 327 یا به ثمن، چنان که در سورة النّساء بیان کرد، و مدّت یک سال منسوخ] [اشاره]«1» شد بقوله تعالی: یَتَرَبَّصن‌َ بِأَنفُسِهِن‌َّ أَربَعَةَ أَشهُرٍ وَ عَشراً«2» ...، به چهار ماه و ده روز. و حکم وصیّت بنزدیک ما ثابت است منسوخ نیست، جز آن است که علی سبیل الاستحباب باشد دون الوجوب. و امّا آن خبر که آوردند: «لا وصیّة لوارث»، آن خبر واحد است نسخ قرآن به آن درست نباشد. و امّا آیت میراث منافی نیست وصیّت را نشاید که ناسخ آن بود، و آنچه گفتیم مذهب فقهاست. امّا نسخ عدّت یک سال به آیت اوّل که متضمّن چهار ماه و ده روز است، قوله: فَإِن خَرَجن‌َ، اگر بیرون آیند از خویشتن. فَلا جُناح‌َ عَلَیکُم، حرجی نیست بر شما که اولیاء مرده‌ای«3»، فِیما فَعَلن‌َ، در آنچه آن زنان کنند در خویشتن، مِن مَعرُوف‌ٍ، ای من تعرّض للنّکاح علی مقتضی الشّرع. امّا معنی آن که گفت: مردان را«4» بزه نیست به آن که زنان کنند، دو قول است در او: یکی آن که بزه نیست بر ایشان در قطع نفقه، و قولی دگر آن که در منع نکردن ایشان را از بیرون آمدن، و اینکه قول چنان بوده باشد که ایشان مخیّر باشند فی الجلوس و الخروج. و وجوب نفقه موقوف بود بر نشستن ایشان در خانه. چون بیرون آیند نفقه باطل شود، و اینکه مذهب فقهاست، برای آن که بنزدیک ما نفقه عدّت متوفّی عنها زوجها، واجب نباشد نه بر مال متوفّی و نه بر وارثان او تا حمل کنند بر آن که به اینکه آیت واجب بوده است به حکم نسخ [320- پ] ساقط شده است، چه حکم آیت به اجماع منسوخ است، و اولیتر آن بود که گویند: به اجماع اهل البیت دانیم که او را نفقه نرسد، و فقها نفقه منسوخ گویند یا به میراث و عدّت سال به چهار ماه و ده روز. و خدای- جل‌ّ جلاله- عزیز و قوی است، غالب همه کس و همه چیز را. و لا یغلبه شی‌ء، و هیچ چیز او را غالب نیست، و حکیم است هر چه کند بر وفق حکمت کند. ---------------------------------- - (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره بقره (2) آیه 234. [.....] (3). مرده‌ای/ مرده‌اید. (4). وز: بر مردان. صفحه : 328 وَ لِلمُطَلَّقات‌ِ مَتاع‌ٌ بِالمَعرُوف‌ِ، سعید بن المسیّب گفت: اینکه آیت منسوخ است بقوله تعالی: فَنِصف‌ُ ما فَرَضتُم«1»، و بنزدیک ما اعتبار کنند اگر هر دو آیت به یک جا آمده باشند«2» مخصوص بود و منسوخ نبود، و اگر آن آیت پیش از اینکه«3» آمده باشد اینکه منسوخ بود برای آن که بنزدیک ما متعه آن را واجب باشد که مدخول بها و مفروض لها نباشد«4» اگر او را مهری معیّن کرده باشند قبل الدّخول نیمه آن واجب باشد او را، و بعد الدّخول جملة،- چنان که شرح دادیم پیش از اینکه. و سعید جبیر و ابو العالیه و زهری گفتند: تکرار«5» متعه برای آن«6» کرد که در آیت اوّل متعه آن را نهاد که غیر مدخول بها باشد، و در اینکه آیت متعه واجب کرد جمله مطلّقات را بر عموم، و در اینکه آیت زیادت فایدتی هست و اینکه مذهب ابو حنیفه است. امّا مذهب ما و مذهب شافعی آن است که: متعه الّا غیر مدخول بها و غیر مفروض لها الصّداق«7» را نباشد. و إبن زید گفت: سبب تکرار آن است که چون خدای تعالی آیت متعه فرستاد من قوله: فَمَتِّعُوهُن‌َّ«8» ...، بعضی مردمان گفتند: اگر خواهیم بکنیم، و اگر خواهیم نکنیم«9»، اینکه تبرّعی است از ما، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و بیان کرد که: اینکه واجب است بر جمله متّقیان یعنی«10» مؤمنانی که اتّقاء کنند از شرک، یعنی بر جمله مسلمانان. و وجهی دیگر آن است که، إیاس بن عامر روایت کرد از امیر المؤمنین علی‌ّ- علیه السّلام- که او گفت: لکل مؤمنة مطلقة حرة او امة متعة ، هر مطلّقه‌ی«11» را که نه مدخول بها باشد اگر آزاد بوده باشد«12» یا بنده«13» او را متعه رسد، و اینکه آیت بخواند، و اینکه ---------------------------------- - (1). سوره بقره (2) آیه 227. (2). همه نسخه بدلها: باشد. (3). مج، وز، دب: پس از اینکه، آج، لب، فق، مر: پس اینکه، مب: ندارد. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: باشد. (5). لب، فق، مب، مر: یکی از. (6). مب، مر ذکر. (7). دب: الصّدقات، مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر او. (8). سوره احزاب (33) آیه 49. (9). مج، آج، لب، فق، مب، مر، عبارت: «اگر خواهیم نکنیم» را ندارد. (10). همه نسخه بدلها بر. (11). مطلّقه‌ی/ مطلّقه‌ای. (12). همه نسخه بدلها: آزاد بود. [.....] (13). مج: اگر برده، وز، دب، آج، لب، فق: و اگر برده، مب، مر: و اگر بنده. صفحه : 329 وجهی باشد نکو«1» در تکرار آیت، و اینکه مذهب ماست. و قوله: بِالمَعرُوف‌ِ، معنی آیت آن است که در آیت اوّل گفت: عَلَی المُوسِع‌ِ قَدَرُه‌ُ وَ عَلَی المُقتِرِ قَدَرُه‌ُ، و وجهی دیگر«2» گفتند: من«3» الاسراف و التّقصیر علی وجه القصد، و قول اوّل درست‌تر است. و قوله: حَقًّا، نصب او بر مصدر است، و تقدیر چنین بود که: حق‌ّ لهن‌ّ ذلک حقّا. و گفته‌اند: مصدری است در محل‌ّ حال«4» و عامل در او امّا «بالمعروف» باشد [321- ر] [اشاره]، و التّقدیر: عرف ذلک حقّا، و امّا معنی جمله مبتدا و خبر من قوله: وَ لِلمُطَلَّقات‌ِ، کأنّه تعالی«5» قال: جعل ذلک لهن‌ّ حقّا. و قوله: عَلَی المُتَّقِین‌َ، در او دو قول گفتند، یکی آن که: المتّقین الشّرک، تا«6» جمله مسلمانان باشند«7». و قول دوّم«8» آن که: از باب تخصیص بالذّکر بود، کما قال«9» تعالی: هُدی‌ً لِلمُتَّقِین‌َ«10»، و اینکه طریقه را بیان کرده شد«11» چند جای. قوله: کَذلِک‌َ یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ، اینکه تشبیه بیان مستقبل است بیان«12» ماضی، یعنی چنان که بیان کردیم آیاتی و احکامی را که پیش از اینکه بود نیز بیان کنیم«13» آن را که پس از اینکه خواهد بودن«14» علی حدّ واحد من الکشف و البیان. و بیان ادلّه وی بود«15» که به آن فرق کنند میان حق و باطل، و هر چه چیزی به آن ظاهر شود آن را بیان خوانند، و خدای تعالی در همه قرآن از خویشتن بیان حکایت کرد و به او تمدّح کرد، چگونه گویند خدای تعالی تلبیس ادلّه کند با اینکه همه بیان و ایضاح؟ ---------------------------------- - (1). دب، لب: نیکو. (2). مج، وز: اگر. (3). همه نسخه بدلها: بین. (4). اساس: «حاد» خوانده می‌شود، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها و فحوای عبارت تصحیح شد. (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (6). مج، وز، آج، فق، مب، مر: با. (7). آج، لب، فق، مب، مر: باشد. (8). مب، مر: دویم. (9). آج، لب، فق، مب اللّه. (10). سوره بقره (2) آیه 2. (11). مب، مر: بیان کردیم. (12). مج، وز، آج، لب، فق، ببیان، مب، مر: نه بیان. (13). مج، کردیم، لب بیان کردیم و کنیم. [.....] (14). مج: پیش از آن خواهد بود، وز: پیش از اینکه خواهد بود، آج، لب، فق، مب، مر: پس از اینکه خواهد بود. (15). مج، لب، مر، مب: ادلّه بود، وز، آج، لب، فق: ادله بود. صفحه : 330 و «آیات»، علامات بود«1»، و معنی «لعل‌ّ»، «کی»«2» باشد، برای آن تا استعمال عقل کنی. و بگفتیم که: «عقل» مجموع علومی ضروری باشد که به آن فرق کنند از میان حسن و قبیح«3» و با آن ممکن باشد استدلال به شاهد بر غایب. قوله: أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ خَرَجُوا مِن دِیارِهِم- الایة، بیشتر مفسّران گفتند: دیهی«4» بود پیش واسط آن را داوردان گفتند«5». و بعضی گفتند: خود واسط بود، طاعون در آن جا افتاد«6»، جماعتی از آن جا بیرون آمدند از طاعون می‌گریختند، و جماعتی بایستادند آن جا، از ایشان گروهی هلاک شدند«7» بیشتر، و اندک«8» بماندند. چون طاعون برفت«9»، آن جا باز آمدند«10» به سلامت، آن جماعت که مانده بودند گفتند: شما حزم کردی و ما خطا کردیم، اگر وقتی دگر«11» اینکه جا«12» طاعون یا وبا باشد، ما نیز بگریزیم و شهر رها کنیم تا زنده مانیم. دگر«13» سال طاعون پدید آمد، برخاستند جمله اهل شهر و شهر«14» رها کردند و بیامدند به بیابانی فراخ آمدند و آن جا نزول کردند. چون همه فرود آمدند و آب و هوای آن جایگاه بدیدند و بپسندیدند و ساکن شدند و گمان بردند که از مرگ ایمن شدند، خدای تعالی دو فریشته«15» را بفرستاد تا یکی از بالای وادی و یکی از زیر وادی آواز دادند که: «موتوا، فماتوا جمیعا»، گفتند: بمیری، همه بمردند. اصمعی‌ّ گفت: سالی در بصره طاعون پدید آمد، مردی از شهر به در آمد و اهل و عیال را بر خری نشاند«16»، و غلامی حبشی با«17» ایشان بود خر می‌راند و می‌گفت: ---------------------------------- - (1). مج ادلّه، دیگر نسخه بدلها و ادلّه. (2). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: که. (3). آج، لب، فق، مب، مر: حسن و قبح. (4). مر: دهی. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفتندی. (6). مب از ایشان. (7). مب: شد گروهی. (8). دب: ندارد، دیگر نسخه بدلها: اندکی. (9). مب از. (10). دب: از آن جا بیرون آمدند. (11). مج، وز، دب: دیگر، آج، لب، فق، مب، مر: دارد. (12). آج، لب، فق: آنجا. [.....] (13). مب: دیگری، مر: دیگر. (14). دب، آج، لب، فق را. (15). وز: فرسته. (16). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: نشانده. (17). آج، لب، فق، مب، مر: بر. صفحه : 331 لن تسبق اللّه علی حمار و لا علی ذی میعة مطّار«1» [321- پ] قد یصبح اللّه امام السّاری می‌گفت: خدای را سبق نتوان بردن برخری و نه بر اسبی تیزرو، که خدای تعالی در پیش مرد شب رو باشد. چون مرد اینکه بشنید، برگردید«2» و با شهر آمد و گفت: از قضای خدای نتوان گریختن. عبد الرّحمن عوف روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که گفت«3»: شنوی«4» که در شهری وباست در آن جا مروی«5»، و اگر آن جا باشی«6» از آن جا بیرون میایی«7». ضحّاک و مقاتل و کلبی گفتند: ایشان از جهاد می‌گریختند، و آن«8» آن بود که پادشاهی از پادشاهان بنی اسرایل ایشان را فرمود که: به جهاد کافران شوی«9». بیرون آمدند و لشکرگاه بزدند، پس بترسیدند از قتال، پادشاه را گفتند که: ما آن جا نمی‌رویم که اشنیدیم«10» که در آن زمین وباست. خدای تعالی مرگ در ایشان افگند. چون بدیدند که مرگ بسیار شد، از شهر بیرون آمدند و سراها رها کردند و بگریختند. پادشاه که آن دید، گفت: اللّهم‌ّ رب‌ّ یعقوب و اله موسی، ای خدای یعقوب و موسی عصیان بندگانت می‌بینی در تو، آیتی به ایشان نمای در تنهای ایشان، تا بدانند که از تو نتوان گریختن. خدای تعالی گفت: موتوا فماتوا جمیعا، [بمیرید] [اشاره]«11» همه بمردند، و چهار پایان«12» ایشان نیز بمردند. چون هشت روز بر آمد بر آماهیدند«13» و منتفخ شدند و کس آن جا نتوانست گذشتن ---------------------------------- - (1). وز: ندارد، کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 274): خطّار. (2). دب: باز گردید. (3). همه نسخه بدلها چون. (4). مب: شنوید. (5). مروی/ مروید. (6). باشی/ باشید. (7). میایی/ میایید. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اینکه. (9). آج، لب، فق، مر: شوند، مب: روید. [.....] (10). همه نسخه بدلها: می‌شنویم. (11). اساس: ندارد، دب، آج، لب، فق: بمیری، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). مج، وز: چهار پایهای، آج، لب، فق، مر: چهار پای. (13). آج: بر آماسیدند. صفحه : 332 از نتن ایشان. مردم از آن شهر بیرون آمدند، خواستند تا ایشان را دفن کنند نتوانستند که بسیار بودند، گرد ایشان حظیره کردند و ایشان را آن جا رها کردند. علما در مبلغ عدد ایشان خلاف کردند. عطاء خراسانی گفت: سه هزار مرد بودند. عبد اللّه عبّاس و وهب منبّه گفت«1»: چهار هزار بودند. مقاتل و کلبی گفتند: هشت هزار«2» بودند. ابو روق گفت: ده هزار«3» بودند. ابو مالک گفت: سی هزار«4» بودند. سدّی گفت: سی و اند«5» هزار«6» بودند. إبن جریج گفت: چهل هزار«7» بودند. عطاء بن ابی رباح گفت: هفتاد هزار بودند، و ضحّاک گفت«8»: عددی بسیار بودند، و قریبتر قولی آن«9» است که گفتند: بالای ده هزار بودند، برای آن که از«10» سه تا ده جمعش به «آلاف» کنند که جمع قلیل باشد، و بالای آن جمع کثیر بود «الوف» گویند، و از جمع قلیل الف«11» علی وزن افعل چنان که شاعر گفت: کانوا ثلاثة الف و کتیبة الفین«12» اعجم من بنی الفدّام«13» گفت: چون مدّتی دراز به اینکه«14» بر آمد، و ایشان پوسیده شدند، و از ایشان جز استخان«15» نماند، پیغامبری آن جا بگذشت او را حزقیل«16» گفتند- سؤم«17» خلفای بنی اسرایل بود از پس موسی- علیه السّلام- [322- ر] برای آن که از پس موسی وصی‌ّ او یوشع بن نون بود، و از پس او کالب«18» بن یوفنّا«19» و از پس او حزقیل«20»- و او را إبن العجوز گفتند برای آن که مادر او پیر شد و از فرزند آیس شد که عقیم شده بود، خدای ---------------------------------- - (1). کذا: در اساس، همه نسخه بدلها: گفتند. (3- 2). مب، مر مرد. (7- 6- 4). مب مرد. (5). مب، مر: سی و نه. (8). مب که. (9). همه نسخه بدلها: قول آنان. (10). آج، لب، فق: ندارد. (11). دب، آج، فق، مب، مر بود. (12). اساس: الفان، با توجّه به مج تصحیح شد. (13). اساس و همه نسخه بدلها: بنی المقدام، با توجّه به چاپ شعرانی (2/ 275)، و لسان العرب (9/ 9 ذیل الف) و تفسیر طبری (2/ 590) تصحیح شد. [.....] (14). همه نسخه بدلها: بر اینکه. (15). مج، وز، دب: استخوان، دیگر نسخه بدلها: استخوانی. (20- 16). اساس به صورت «خرقیل» هم خوانده می‌شود. (17). مج، وز، سه‌ام، آج، لب: او، فق: از، مب، مر: و. (18). اساس: کاکب، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (19). مج، وز: نوفل، آج، لب، فق: نوفلسا، مب: توفلیا، مر: نوفلیا. صفحه : 333 را دعا کرد تا او را آن فرزند بداد، برای آنش إبن العجوز خواندند که او از مادر بر«1» پیری آمد. حسن و مقاتل گفتند: ذو الکفل بود، و او را برای آن ذو الکفل خوانند«2» که کفالت و پایندانی هفتاد پیغامبر بکرد و ایشان را از قتل برهانید، و ایشان را گفت: شما بروی که اگر مرا بکشند تنها به بود که شما«3» هفتاد مرد را. چون جهودان آمدند، و گفتند کجا شدند اینان! گفت: ندانم تا کجا شدند، و خدای تعالی ذو الکفل را بپاید«4» از جهودان. چون حزقیل به آن مردگان بگذشت، در ایشان می‌نگرید و اندیشه می‌کرد، خدای تعالی وحی کرد به او که: ای حزقیل«5»؟ خواهی که آیتی به تو نمایم که من مرده چگونه زنده کنم! گفت: آری. خدای تعالی ایشان را زنده کرد. اینکه قول سدّی است و جماعتی از مفسّران. و هلال بن یساف«6» گفت و جماعتی«7» علما که: حزقیل دعا کرد، گفت: بار خدایا؟ اگر دستور باشی«8» دعا کنم تا اینان را زنده کنی تا شهرهای تو آبادان کنند و تو را عبادت کنند. خدای تعالی گفت: تو را چنین می‌باید؟ گفت: آری. گفت: دعا کن. دعا کرد، خدای تعالی ایشان را زنده کرد پس هشت روز، و آن آن بود که چون ایشان بیامدند بر سر روزی چند حزقیل«9» بر پی«10» ایشان بیامد تا ایشان را با شهر برد، مرده یافت ایشان را، گفت: بار خدایا؟ من در میان قومی بودم که تسبیح و تهلیل می‌گفتند، اکنون تنها ماندم«11» بی‌قوم، خدای تعالی وحی کرد به او که: من حیات ایشان با دعای تو افگندم، بگو تا زنده شوند. حزقیل«12» گفت: احیوا باذن اللّه، زنده ---------------------------------- - (1). مج، وز: در، فق، مر: به. (2). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: خواندند. (3). مج، وز، مر را که. (4). مب، مر: پناه داد، چاپ شعرانی (2/ 276): بیایید. (5). اساس به صورت «خرقیل» هم خوانده می‌شود، مج: که یا حزقاییل، وز، دب، آج، لب، فق، مب: که یا حزقیل. (6). دب: یسار، مب: سیاف. (7). دب، مب از. (8). همه نسخه بدلها: دستوری باشد. [.....] (12- 9). اساس به صورت «خرقیل» هم خوانده می‌شود. (10). مر: در پی. (11). آج، لب، فق، مب، مر: بمانده. صفحه : 334 شوی به فرمان خدای، همه زنده شدند. وهب گفت: سبب آن بود که سالی قحطناک«1» آمد بر ایشان، و ایشان رنجور شدند«2»، گفتند«3»: کاشک«4» ما«5» بمردمانی و«6» از اینکه محنت برستمانی«7»؟ تمنّای مرگ کردند، خدای تعالی وحی کرد به حزقیل«8»، گفت: یا حزقیل«9»؟ تمنّای مرگ می‌کنند تا برهند، و گمان می‌برند که در مرگ راحت است ایشان را، چه راحت بود در مرگ ایشان را؟ و من هر گه که خواهم ایشان را زنده کنم. و اگر خواهی تا بدانی«10» برو به فلان زمین که آن جا جماعتی مردگان هستند، و ایشان را آواز ده تا من ایشان را زنده کنم. حزقیل«11» به آن زمین آمد، بسیاری استخوانها«12» پوسیده ریزیده متفرّق شده دید، آواز داد که: ای استخوانها«13» پوسیده و گوشت رفته و پوست ممزّق شده؟ با هم آیی«14». به فرمان خدای با هم آمدند«15» [322- پ] [اشاره]. گفت: ای گوشتهای پوسیده شده؟ بر اینکه استخوانها«16» پوشیده شوی. به فرمان خدای پوشیده شد«17». گفت ای پوستهای ممزّق شده؟ بر سر اینکه گوشت پوشیده شوی، به فرمان خدای پوشیده شد. آنگه گفت: ای روحهای جدا شده؟ از اینکه کالبدها به اینکه قالبها باز شوی به فرمان خدای. روحهای ایشان به تنهایشان در آمد«18» و زنده شدند و برخاستند و به یک بار تکبیر کردند. منصور بن المعتمر گفت که، مجاهد گفت: چون زنده شدند«19» گفتند: سبحانک ---------------------------------- - (1). مب: قحطناکی. (2). مب، مر: شدندی. (3). وز، آج، لب، فق: می‌گفتند. (4). آج، لب، فق، مب، مر: کاشکی. (5). مج، وز، دب، مب، مر: تا. (6). آج، لب، فق: تا. (7). دب: برستیمی. (11- 8). اساس به صورت «خرقیل» هم خوانده می‌شود. (9). مج: یا حزقاییل. (10). همه نسخه بدلها: بدانند. (12). وز: استخانها، آج، لب، فق، مب، مر: استخوانهای. [.....] (16- 13). وز: استخانهای. (14). اساس: هم ای/ هم آیی، مب، مر: هم آیید. (15). دب: آمده، آج، لب، فق، مب: آمد. (17). دب، مب، مر آنگه. (18). آج، لب، فق به فرمان خدای، مب، مر به فرمان خدای تعالی. (19). آج، لب، فق، مب، مر باتّفاق. صفحه : 335 ربّنا و بحمدک لا اله الّا انت، و برخاستند و با میان قوم شدند و مدّتی دراز زندگانی کردند، و می‌دانستند که ایشان مرده بوده‌اند و گونه روی ایشان با حاله«1» اوّل نشد، و هر جامه که پوشیدندی«2» چرب شدی و از ایشان بوی آمدی که اندکی«3» کراهت داشتی. عبد اللّه عبّاس گفت: آن بوی هنوز از فرزندان ایشان که از آن سبط بودند آید تا به وقت آجالی که خدای- عزّ و علا- حکم کرده بود بماندند و آنگاه«4» بمردند. قتاده گفت: خدای بر ایشان خشم گرفت برای آن که از مرگ بگریختند، پس ایشان را زنده کرد تا به آجالی مقدّر که ایشان را بود. و اینکه آیت دلیل صحّت رجعت می‌کند و قطع شغب و تعجّب و استبعادی که نمایند«5»، و استبعاد اینکه، شک‌ّ در قدرت خدای باشد- جل‌ّ جلاله- و در اینکه چه تعجّب باشد که خدای تعالی در آخر زمان به معجز صاحب معجزی گروهی را زنده کند، چنان که گفت: وَ یَوم‌َ نَحشُرُ مِن کُل‌ِّ أُمَّةٍ فَوجاً مِمَّن یُکَذِّب‌ُ بِآیاتِنا فَهُم یُوزَعُون‌َ«6»، و آن جا که ذکر قیامت کرد گفت: وَ یَوم‌َ نَحشُرُهُم جَمِیعاً«7». و صادق را- علیه السّلام- پرسیدند که: خدای به رجعت که را«8» زنده کند! گفت دو گروه را: من محض الایمان محضا او محض الکفر محضا، آن کس که مؤمن خالص باشد یا کافر خالص، مؤمن برای آن تا انتقام کشد از آنان که او را طعنه زده باشند، و کافر برای آن تا ببیند به عیان آنچه منکر بود آن را، و به دلیل مفهوم خود نکرد تا آن دو کس که منازعت کرده باشند و در منازعت برفته«9»، مقرّ منکر را گوید: لَقَد کُنت‌َ فِی غَفلَةٍ مِن هذا فَکَشَفنا عَنک‌َ غِطاءَک‌َ فَبَصَرُک‌َ الیَوم‌َ حَدِیدٌ«10». هذا الّذی کنت فی الاحیاء«11» تنکره قد کنت تجحده و الآن تبصره ---------------------------------- - (1). مج، آج، لب، فق، مب، مر: حالت. (2). آج، لب، فق: پوشیده بودند. (3). آج، لب، فق، مب، مر: اندک. (4). آج، لب، فق، مب، مر: آنگه. (5). مب: می‌نمایند. (6). سوره نمل (27) آیه 83. (7). سوره انعام (6) آیه 22. (8). اساس و همه نسخه بدلها: کرا/ که را. [.....] (9). مج، وز، مب، مر: نرفته، باشند، دب: برفته باشند، آج، لب، فق: رفته باشند. (10). سوره ق (50) آیه 22. (11). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 277): فی الاخبار، که با توجّه به سیاق عبارت فارسی در توضیح شعر، مرجّح می‌نماید. صفحه : 336 آنچه به خبر می‌شنیدی و نمی‌گرویدی، اکنون به عیان بدیدی مشکلت بیان شد و خبرت عیان شد تا تو را باور باشد و مرا یاور باشد، و از میان ما هر دو داور«1» باشد. آن را گمان علم الیقین شود، و اینکه را علم الیقین عین الیقین شود، اینکه، چشم به دیدار او روشن کند، و آن، کنار«2» از خون دل گلشن کند، اینکه گوید: الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی هَدانا لِهذا«3» ...، آن گوید: یا وَیلَنا مَن بَعَثَنا مِن مَرقَدِنا هذا«4» ...، [323- ر] اینکه«5» گوید: الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی صَدَقَنا وَعدَه‌ُ«6» ...، آن گوید: یا لَیتَنِی کُنت‌ُ تُراباً«7»، اینکه گوید: الحمد للّه الّذی وفّقنی حتّی اتّخذت مع الرّسول سبیلا، آن گوید: یا وَیلَتی لَیتَنِی لَم أَتَّخِذ فُلاناً خَلِیلًا«8»، اینکه گوید: و انّی کنت مذ زمن طویل ارجّی ان اراک و ان ترانی آن گوید: و انّی قد اطعت«9» الجهل دهرا کأنّی و الرّدی متعانقان اینکه بگوید: سالیان دراز است تا در قید فراقم و در بند اشتیاقم، آن نیز بگوید: سالیان در هوان هوی«10» بودم و با رداء«11» ردی«12» بودم، امروز که چشم بر کردم«13» کار نه چنان است که من گمان بردم«14». چندان که همی نگه کنم در کارم در دست من امروز بجز حسرت نیست آنگه حاکم از میان ایشان حکم کند، آن را بر آرد و اینکه را فرو برد، آن را بر سر آرد«15» و اینکه را از سر بر آرد آن را بر سریر«16» سروری«17» نشاند«18»، و اینکه را چون هباء در هوا فشاند. ---------------------------------- - (1). لب: یاور. (2). لب، فق، مب، مر: کار. (3). سوره اعراف (7) آیه 43. (4). سوره یس (26) آیه 52. (5). مب، مر: و اینکه. (6). سوره زمر (39) آیه 74. (7). سوره نبأ (78) آیه 40. (8). سوره فرقان (25) آیه 28. (9). مب، مر: ابلغت. (10). دب، آج، لب، مر: هوا. (11). لب، فق: باردار، آج: بارزوی. [.....] (12). دب: ردا، آج: دوا. (13). دب: باز کردم. (14). آج شعر، مب نظم. (15). مر: آن را سر بر آرد. (16). همه نسخه بدلها بجز دب: بسریر. (17). همه نسخه بدلها: سرور. (18). مج، وز، آج، لب، فق: بر نشاند. صفحه : 337 پس قدیم- جل‌ّ جلاله- برای قطع شغب ساعیان«1» و انکار مستنکران«2» آنچه در اینکه امّت ما خواست بودن«3»، آن را مثالی در امّت متقدّم بنمود تا راه تعجّب بسته شود و زبان استبداع شکسته شود، و بر زبان مبین شرع چنین فرمود که: سیکون فی امتی ما کان فی بنی اسرائیل حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة ، پس رجعت آخر زمان را که در عهد صاحب امر«4» باشد، در اینکه«5» آیت مثال کرد تا با او بیندازند چنان که پای نعل با پای نعل و پرّ تیر با پرّ تیر. گفت: أَ لَم تَرَ، نبینی، و معنی آن که نمی‌دانی؟ و اینکه از رؤیت قلب باشد نه از رؤیت چشم، و اینکه از برای مبالغت گفت در تصدیق اخبار او، یعنی تو را به چیزی«6» که من گویم چنان باید که علم حاصل بود که آن را که معاینه در چیزی می‌نگرد. و اهل معانی گفتند: اینکه لفظی است موضوع، تعجیب«7» و تعظیم را، عرب گویند«8»: هل رأیت مثل ما وقع لی، و الم تر الی ما یصنع فلان، تو هرگز دیدی اینکه واقعه که ما را افتاد، و می‌بینی که فلان چه می‌کند؟ و غرض از اینکه نه رؤیت قلب باشد و نه رؤیت بصر، و انّما مراد آن است که: سامع را تعجّب«9» می‌آرد، و آن کار در چشم او بزرگ می‌کند، و سبیل هر چه در قرآن از اینکه معنی هست همه اینکه است. و ابو عبد الرّحمن السّلمی‌ّ در همه قرآن اینکه کلمه به سکون «را» خواند، و اینکه لغت قومی از عرب است چون « یا » به جزم بیفگندند و هم آمد ایشان را که «را» آخر کلمت است، او را ساکن بکردند، قالوا: الم تر، و انشد الفرّاء: الت سلیمی اشتر لنا دقیقا و اینکه لفظ با «الی به کار دارند، کأنّهم اجروه مجری النّظر«10» قوله: وَ هُم أُلُوف‌ٌ، «واو» حال است، و «الوف» جمع کثیر باشد و «آلاف» ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: شاغبان. (2). آج، لب، فق، مب، مر: مستکبران. (3). آج، لب، فق، مر: بودند، وز: خواست بودن (به کسر حرف آخر). (4). آج، لب، مب: صاحب الامر. (5). همه نسخه بدلها: به اینکه. (6). مج، وز، آج: خبری. (7). آج، لب، فق، مب، مر: تعجّب، دب: تبعجیب. [.....] (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گوید. (9). وز، دب: بعجب. (10). مج، وز: النّظیر. صفحه : 338 جمع قلیل بود، و «واو» حال در جمله ابتدا«1» و خبر شود [323- پ] یا «2» در جمله فعل و فاعل. حَذَرَ المَوت‌ِ، نصب«3» است علی انّه مفعول له، کما تقول: فعلت ذلک مخافة الشّرّ. إبن زید گفت: وَ هُم أُلُوف‌ٌ، معنی آن است که: مؤتلفة«4» قلوبهم، دلهاشان موافق بود. و قوله: فَقال‌َ لَهُم‌ُ اللّه‌ُ، «قول» اینکه جا مجاز است که خدای تعالی با ایشان سخن نگفت«5»، همچنان است که گفت: فَقال‌َ لَها وَ لِلأَرض‌ِ ائتِیا طَوعاً أَو کَرهاً قالَتا أَتَینا طائِعِین‌َ«6»، و اگر شبهتی است«7» که خدای تعالی با آسمان و زمین«8» گفت، شبهت نیست که آسمان و زمین با او چیزی نگفتند، و از ایشان قولی نبود. و قوله تعالی: مُوتُوا، صورت امر دارد، و مراد تکوین است، و اینکه جملت عبارت بود از سرعت وجود مقدوری که وجودش مراد بود، کما قال«9» تعالی: کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِین‌َ«10». آنگه تقریر آن کرد که خدای تعالی مفضل است بر بندگان خود در آیت، تقریر نعمت خود و کفران نعمت کافر نعمتان کرد، گفت: من«11» نعمت می‌کنم، و لکن بیشتر مردمان شاکر نه‌اند، کافرند. قوله: وَ قاتِلُوا، در او دو قول گفتند: یکی آن که خطاب ایشان است، و خدای تعالی چون ایشان از جهاد بگریختند ایشان را بمیرانید و زنده کرد، آنگه گفت: با سر جهاد شوی. و بعضی دگر گفتند: اینکه خطاب امّت محمّد است- صلّی اللّه علیه و آله- که امر کرد ایشان را به جهاد، و اینکه اولیتر است برای آن که با«12» اینکه قول کلام بر وجه خود بود و محتاج نباشد به محذوفی، و بر وجه اوّل تقدیر محذوفی باید کردن، من قوله: وَ قِیل‌َ لَهُم«13» ...، برای آن که معنی اینکه است که: خدای تعالی ایشان را بمیرانید و پس با زنده«14» کرد، و گفتند، ایشان را، او قال لهم، یا گفت ایشان را که: قتال کنی. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: مبتدا. (2). دب: و یا ، مج، وز، لب، فق: تا. (3). مب، مر: منصوب. (4). مب، مر: مؤلّفة. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفت. (6). سوره فصّلت (41) آیه 11. (7). همه نسخه بدلها: هست. (8). همه نسخه بدلها قولی. (9). فق، مب اللّه. (10). سوره بقره (2) آیه 65. (11). آج، لب، فق تقریر. [.....] (12). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (13). سوره آل عمران (3) آیه 167. (14). آج، لب، فق، مب، مر: باز زنده. صفحه : 339 و «قتال»، مقاتله بود، و مقاتله میان دو کس باشد، کالزار«1» کردن با یکدگر، فعال به معنی مفاعله بود قیاسی مطّرد است، و قتل نقض بنیه«2» حیات بود. و قوله: فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ مراد جهاد است به اتّفاق. وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ، ای سمیع لأقوالکم«3» علیم باحوالکم«4»، بدانی که خدای شنواست و دانا، می‌شنود که شما چه می‌گویی، و داناست به احوال شما که در اینکه تعلّل که می‌کنی در تقصیر در باب جهاد راست می‌گوی«5» یا نه. و وجه اتّصال اینکه آیت به آیت مقدّم آن است که، خدای تعالی باز نمود که: آنان که ایشان از جهاد بگریختند، با ایشان چه معاملت رفت. آنگه عقب آن جهاد فرمود تا ما را تنبیه باشد و تحذیر از مثل حال ایشان، اگر بگریزند یا تکاسل نمایند. مَن ذَا الَّذِی یُقرِض‌ُ اللّه‌َ«6»، سفیان ثوری گفت چون اینکه آیت فرود آمد: مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَه‌ُ عَشرُ أَمثالِها«7»، رسول- علیه و علی آله السّلام- گفت: رب زد امتی ، بار خدایا امّت مرا بیفزای؟ [324- ر] خدای تعالی اینکه آیت فرستاد«8»: مَن ذَا الَّذِی یُقرِض‌ُ اللّه‌َ قَرضاً حَسَناً، گفت: بار خدایا؟ بیفزای امّت مرا. خدای تعالی آن«9» آیت فرستاد: مَثَل‌ُ الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ کَمَثَل‌ِ حَبَّةٍ«10»- الایة، گفت: بار خدایا؟ بیفزای امّت مرا، خدای، تعالی«11» آیت فرستاد: إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُون‌َ أَجرَهُم بِغَیرِ حِساب‌ٍ«12». «من»، استفهامی است. و «ذا» اشارت است، «الّذی» اسمی موصول است و ما بعده صله اوست. معنی آن است که کیست«13» که قرض«14» دهد به خدای! و علما خلاف کردند در معنی اینکه «قرض». اخفش گفت: خدای، قرض نه از ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها بجز لب: کارزار. (2). مج، وز، دب: بنیت، لب: بینه. (3). آج، لب، فق، مب، مر ای. (4). آج، لب، فق، مر: لأخوالکم. (5). می‌گوی/ می‌گویی، مج، وز، دب، مب، مر: می‌گویید. (6). همه نسخه بدلها قرضا حسنا. (7). سوره انعام (6) آیه 160. (8). مب: فرو فرستاد. (9). فق: ندارد، دیگر نسخه بدلها: اینکه. (10). سوره بقره (2) آیه 261. (11). دب، مب اینکه. [.....] (12). سوره زمر (39) آیه 10. (13). همه نسخه بدلها بجز مر آن کس. (14). همه نسخه بدلها: قرضی. صفحه : 340 سر حاجت می‌خواهد، و لکن چنان است که عرب گوید: لک عندی قرض صدق و قرض سوء«1»، در کاری که در او مساءت و مسرّت باشد، معنی آن که: کیست«2» که کاری کند که چون قرضی شود، واجب بر خدای تعالی قضا و جزای آن. زجّاج گفت: «قرض» در لغت بلای نیکو و بلای بد باشد، قال امیّة بن ابی الصّلت: لا تخلطن‌ّ خبیثات بطیّبة و اخلع ثیابک منها و انج عریانا کل‌ّ امرئ سوف یجزی قرضه حسنا أو«3» سیّئا و مدین مثل ما دانا و قال آخر: نجازی القروض بأمثالها فبالخیر خیر و بالشرّ شرّ کسائی گفت: «قرض» هر عمل نیک یا بد بود که به سلف بدهی، یعنی بکنی تا با تو همچنان کنند. إبن کیسان گفت: «قرض» آن بود که چیزی بدهی تا«4» مثل آن با تو دهند. خدای تعالی، اعمال ما را تشبیه کرد به قرض. چون جزای آن«5» مثل آن در عقب او خواست بودن، پس «قرض» نام آن چیز است که بنده بدهد امید آن را تا عوض آن یا به«6» از آن با او دهند. تشبیها بالقرض الّذی هو الدّین، قال لبید: و اذا جوزیت قرضا فاجزه انّما یجزی الفتی لیس الجمل«7» و اصل «قرض»، قطع بود، و منه المقراض. ناخن براه را مقراض برای اینکه گویند که آلت«8» قطع باشد. و قرض که وام بود برای آن گویند که قطعه‌ای«9» باشد که او از مال خود ببرّد و بدهد. و«10» اهل معانی گفتند: در آیت حذفی هست، معنی آن است«11»: ---------------------------------- - (1). اساس: صدق، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). همه نسخه بدلها آن کس. (3). اساس: و، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آج، لب، فق: که. (5). مب، مر: جزای او در. (6). دب: یابد، مب: پایه. (7). لب، فق، مب، مر: حمل، تفسیر تبیان (2/ 285): ... غیر الحمل. (8). همه نسخه بدلها قرض. (9). اساس: قطعه/ قطعه‌ای، آج، لب، فق، مب، مر: قطعه. (10). همه نسخه بدلها بعضی. (11). همه نسخه بدلها بجز دب، مب که. [.....] صفحه : 341 مَن ذَا الَّذِی یُقرِض‌ُ اللّه‌َ«1»، ای یقرض عباد اللّه [و] [اشاره]«2» المحتاجین من خلقه، کیست که قرضی به بندگان خدای دهد و به محتاجان، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، کما قال: إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُؤذُون‌َ اللّه‌َ«3» ...، و کقوله: فَلَمّا آسَفُونا«4» ...، و ایذا و ایساف از ما در حق‌ّ او- جل‌ّ جلاله- صورت نبندد. معنی آن است که: یؤذون اولیاء اللّه و آسفوا انبیاء اللّه، و چنان که در خبر آمد که: خدای تعالی روز قیامت گوید [324- پ] با بعضی بندگان: 5»6»7»8»9» [عبدی] [اشاره]« استطعمتک« فلم« تطعمنی و استسقیتک« فلم تسقنی« و استکسیتک فلم تکسنی ، بنده من؟ از تو طعام خواستم ندادی«10»، شراب خواستم ندادی«11»، جامه خواستم جامه‌ام ندادی. بنده گوید: بار خدایا؟ کی بود و چگونه بود! گوید: فلان بنده گرسنه از تو طعام خواست ندادی، و فلان برهنه از تو جامه خواست [ندادی] [اشاره]«12»، فلأمنعنک الیوم فضلی کما منعته ، من امروز فضل خود از تو باز گیرم چنان که تو از او باز گرفتی. پس قدیم- جل‌ّ جلاله«13»- آنچه تو به طعام و شراب«14» به درویش دهی«15» به خود حواله کرد، گفت: اگر طعام است و اگر شراب و اگر کسوت به من می‌دهی، برای آن که برای من می‌دهی. چون گفت در اینکه خبر که: به من می‌دهی«16» و خواهنده منم- به اینکه معنی که رفت- در دگر آیت گفت من می‌گیرم: أَ لَم یَعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ هُوَ یَقبَل‌ُ التَّوبَةَ عَن عِبادِه‌ِ وَ یَأخُذُ الصَّدَقات‌ِ«17» ...، و چون آیت را بر اینکه وجه حمل کنند قرض بر حقیقت خود باشد. و آیت را معنی حث‌ّ بود بر قرض دادن به مستقرضان، ---------------------------------- - (1). دب قرضا حسنا. (12- 5- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). سوره احزاب (33) آیه 56. (4). سوره زخرف (43) آیه 55. (6). لب، فق: اطعمتک. (7). آج، مب، مر: فلا. (8). مج، وز: و استقیتک. (9). مج، وز: استقیتک، دب، لب، فق: یسقی. (10). آج، لب، فق، مب، مر و. (11). مب، مر و. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر گفت. (14). مج، وز، دب و کسوت. (15). آج، لب، فق، مب، مر از کسوت. (16). مج، وز، آج، لب، فق: به من دهی. [.....] (17). سوره توبه (9) آیه 105. صفحه : 342 برای آن که چنان که صدقه مستحب‌ّ و مندوب است، قرض هم چنین است، که قرض فاضلتر، لقوله- علیه السّلام: رأیت مکتوبا علی باب الجنة ، بر در بهشت دیدم نوشته: 1»2» الصدقة بعشرة« و القرض بثمانیة« عشر ، گفت: صدقه یکی به ده است، و قرض یکی به هژده«3». گفتم: یا اخی«4» جبریل، چرا چنین آمد! و آن که صدقه دهد، نه برای آن دهد تا باز«5» خواهد، و آن که قرض دهد بر«6» آن دهد تا باز خواهد. گفت: بلی چنین است، و لکن نه هر که صدقه خواهد از سر حاجت خواهد، و آن که قرض خواهد الّا از سر حاجت نخواهد. بس صدقه باشد. که نه به مستحق‌ّ رسد، و قرض الّا به مستحق‌ّ محتاج نرسد. از اینکه سبب«7» قرض از صدقه فاضلتر آمد. و نیز شاید تا«8» قرض محمول بود بر صدقه، و برای آن قرض خواند آن را که آن را«9» جزای خواهد بودن چون قضاء دین. یحیی بن معاذ گفت: عجبت لمن یبقی له مال و رب‌ّ العرش یستقرضه، عجب دارم از آن کس که او را مالی باشد در دست و رها کند، و خدای عرش از او قرض می‌خواهد. یکی را از اهل اشارت پرسیدند که: چرا خدای تعالی با استغنایش از ما محتاجان قرض خواست! گفت: تا باز نماید که دوستی ثابت هست از میان ما! برای آن که قرض از دوستان خواهند. و ابو سلمه روایت کند از ابو هریره از رسول- علیه السّلام- که گفت: هر که«10» چیزی به قرض به برادر مسلمان دهد، خدای تعالی به هر درمی به وزن کوه احد و ثبیر و«11» طور سینا حسنات بنویسد او را [325- ر] [اشاره]. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها بجز دب: بعشر. (2). ضبط اساس: «بثمنیة»، مج، وز، آج، لب، فق: بثمینة. (3). دب: هجده، مب: هیجده، مر: هیژده. (4). همه نسخه بدلها: ندارد. (5). آج، لب، فق: که تابان. (6). همه نسخه بدلها: برای. (7). همه نسخه بدلها: از اینکه کار. (8). آج، لب، فق: که. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: که بر آن. (10). همه نسخه بدلها او. (11). دب: و بیشتر از کوه، آج: و بو قبیس و، لب، فق، مب، مر: و بیش و. صفحه : 343 قوله: قَرضاً حَسَناً، و اقدی گفت: محتسبا طیّبة بها نفسه، قرض نیکو آن بود که برای خدای دهد و دلش به آن خوش بود. عبد اللّه مبارک گفت: قرض نیکو آن بود که مالش حلال بود. عمرو بن عثمان الصّدفی‌ّ گفت: آن بود که بدهی و منّت ننهی. سهل بن عبد اللّه گفت: آن بود که عوضی چشم ندارد. فَیُضاعِفَه‌ُ، تا مضاعف کند خدای آن را. قرّاء خلاف کردند. عاصم خواند و إبن ابی اسحاق و ابو حاتم در شاذّ: «فیضاعفه» به نصب «فا» و به «الف». إبن عامر و یعقوب خواندند: «فیضعّفه» به نصب«1» و تشدید بی «الف». إبن کثیر و ابو جعفر خواندند: به تشدید و رفع، باقی خواندند: به «الف» و تخفیف و رفع «فا». آن کس که به رفع خواند، عطف کند علی قوله یُقرِض‌ُ اللّه‌َ. و گفته‌اند: بر استیناف«2» علی تقدیر: فهو یضاعفه. و آن که به نصب خواند، به جواب استفهام کند به «فا». و تشدید و تخفیف هر دو لغت است، و حجّت تشدید قوله: أَضعافاً کَثِیرَةً، و تفعیل تکثیر فعل را باشد. حسن بصری و سدّی گفتند: اینکه تضعیف جز خدای تعالی نداند، برای آن که آن را که خدای بسیار خواند آن را، چه اندازه باشد! قالوا و هذا کما قال: وَ یُؤت‌ِ مِن لَدُنه‌ُ أَجراً عَظِیماً«3». وَ اللّه‌ُ یَقبِض‌ُ وَ یَبصُطُ«4»، و خدای تعالی روزی تنگ کند بر آن که خواهد و فراخ کند بر آن که خواهد، و وقتی بر شخصی تنگ کند، و وقتی فراخ کند بر حسب مصلحت. و «قبض» به معنی امساک آمد فی قوله: وَ یَقبِضُون‌َ أَیدِیَهُم«5»، ای یمسکونها عن النّفقة. و «بسط» به معنی فراخ روزیی«6» آمد فی قوله: وَ لَو بَسَطَ اللّه‌ُ الرِّزق‌َ لِعِبادِه‌ِ«7»، و اصل در اینکه باب دست بستن و گشادن باشد، آنگه کنایت کردند ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها بجز دب فاء. (2). همه نسخه بدلها بجز دب: استثنا. [.....] (3). سوره نساء (4) آیه 40. (4). کذا در اساس و همه نسخه بدلها: یبسط، قرآن کریم: یبصط. (5). سوره توبه (9) آیه 67. (6). همه نسخه بدلها: روزی. (7). سوره شوری (42) آیه 27. صفحه : 344 به اینکه از بخل و به آن از سخا، و ابو تمّام می‌گوید در اینکه معنی: تعوّد بسط الکف‌ّ حتّی لو انّه ثناها لقبض لم تجبه انا مله و بعضی مفسّران گفتند: مراد احیا و اماتت است. «یقبض» مراد قبض روح است، و «یبسط»«1» مراد بسط عمر، و گفته‌اند مراد آن است که: وَ اللّه‌ُ یَقبِض‌ُ، ای یقبض«2» الصّدقة، خدای صدقه بستاند و یبسط الخلف، و عوض بگسترد یعنی فراخ دهد و بسیار. و بعضی دگر«3» گفتند: مراد قبض«4» دلها و بسط آن است، برای آن که دادن و ندادن به دل تعلّق دارد. آن را که خدای خواهد، توفیق دهد تا دلش گشاده و فراخ شود به دادن، و قبض کند دل آن کس که خواهد تا بخل و امساک کند. و مراد از آیت آن بود که: ازمّة القلوب بید اللّه، زمامهای دلها به دست مشیّت خداست، چنان که خواهد گرداند [325- پ] که مقلّب القلوب اوست. وَ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ، و مرجع و مآب با خداست، با او برند شما را تا جزا دهد هر کسی«5» را بر وفق عملش. و قتاده گفت: «ها» راجع است با خاک، کنایة عن غیر مذکور، یعنی با خاک برند شما را، چنان که: مِنها خَلَقناکُم وَ فِیها نُعِیدُکُم«6». و راوی خبر گوید«7»: چون اینکه آیت فرود آمد، مردی بود در صحابه رسول- نام او ابو الدّحداح- بیامد و رسول را گفت: یا رسول اللّه؟ خدای از ما قرض می‌خواهد، و او از ما بی‌نیاز است؟ گفت: بلی، می‌خواهد تا شما را به بهشت برد. گفت: یا رسول اللّه؟ اگر من قرضی«8» دهم به خدای- عزّ و جل‌ّ- تو ضمان کنی برای من بهشت! گفت: آری، هر که او صدقه‌ای«9» بدهد، مانند آنش در بهشت بدهند. گفت: یا رسول اللّه؟ و اهل من- ام‌ّ الدّحداح- با من باشد! گفت: آری. و گفت: اینکه دخترک خرد من دحداحة با من باشد! گفت: آری. گفت: دست به من ---------------------------------- - (1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، قرآن کریم: یبصط. (2). آج، لب، فق، مر ای یقبل، مب ای یبطل. (3). مب، مر: دیگر. (4). مب، مر: بقبض. (5). آج، لب، فق، مب، مر: کس. (6). سوره طه (20) آیه 55. (7). آج، لب، فق، مب، مر که. (8). همه نسخه بدلها بجز وز: قرض. (9). همه نسخه بدلها: صدقه. [.....] صفحه : 345 ده. رسول- علیه السّلام- دست در دست او نهاد. او گفت: یا رسول اللّه؟ مرا دو خرماستان«1» است، یکی به بالای مدینه و یکی به زیر مدینه، جز آن چیزی ندارم. هر دو قرض کردم بر خدای- عزّ و جل‌ّ. رسول- علیه السّلام- گفت: نه، یکی قرض کن و یکی رها کن تا معیشه«2» تو و عیال تو باشد. گفت: یا رسول اللّه؟ چون چنین می‌فرمایی، گواه باش که از اینکه دو خرماستان«3» آن که بهینه است خدای راست، و آن حایطی است سیصد«4» خرما بن در او، رسول- علیه السّلام- گفت: اذا یجزیک اللّه الجنّة، خدای تعالی به جزای آن بهشت به تو دهد. آنگه ابو الدّحداح بیامد و اهلش و فرزندانش در حدیقه بودند، گرد درختان می‌گردیدند و کاری می‌کردند، آواز داد و اینکه بیتها انشاء کرد: هداک ربی سبل الرّشاد الی سبیل الخیر و السّداد بینی من الحایط لی بالواد«5» فقد مضی قرضا الی التّناد«6» اقرضته اللّه علی اعتماد بالطّوع لا من‌ّ و لا ارتداد الّا رجاء الضّعف فی المعاد«7» فارتحلی بالنّفس و الاولاد و البرّ لا شک‌ّ فخیر زاد قدّمه المرء الی المعاد«8» ام‌ّ الدّحداح گفت: بارک اللّه لک فیما اشتریت، خدای تو را مبارک کناد آنچه خریدی. ابو الدّحداح«9» اینکه بیتها بگفت«10»: بعلک«11» ادّی ما لدیه و نصح ان‌ّ لک الحظّ اذا الحظّ وضح [623- ر] قد متّع اللّه عیالی و منح بالعجوة السّوداء و الزّهر«12» البلح ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: خرما استان. (2). همه نسخه بدلها: معیشت. (3). فق، مر: خرما استان. (4). مج، دب، آج، مر: ششصد، وز، لب، فق، مب: شصد. (5). آج، مر: بالزّاد، مب، فق: بالرّاد. (6). مج، وز، آج، لب، فق: التّنادی. (7). مج، وز: المعاد. (8). دب گفت یا رسول اللّه. (9). مج، وز: ندارد. (10). مب نظم. (11). اساس، مج، وز، دب: مثلک، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). مج، وز، دب: و الزّهو. صفحه : 346 و العبد یسعی و له ما قد کدح طول اللّیالی و علیه ما اجترح ام‌ّ الدّحداح آنچه کودکان در دامن و آستین داشتند از ایشان بستد و بریخت، و آنچه در دهن داشتند از دهانشان بگرفت و بینداخت، و بیرون آمدند و با حدیقه دیگر رفتند. رسول- علیه السّلام- گفت: کم من عذق ردّاح و دار فیّاح فی الجنّة لابی الدّحداح، گفت: بس درخت بزرگ و سرای فراخ که ابو الدّحداح را خواهد بودن در بهشت. قوله تعالی:

[سوره البقرة (2): آیات 246 تا 252]

[اشاره]

أَ لَم تَرَ إِلَی المَلَإِ مِن بَنِی إِسرائِیل‌َ مِن بَعدِ مُوسی إِذ قالُوا لِنَبِی‌ٍّ لَهُم‌ُ ابعَث لَنا مَلِکاً نُقاتِل فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ قال‌َ هَل عَسَیتُم إِن کُتِب‌َ عَلَیکُم‌ُ القِتال‌ُ أَلاّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاّ نُقاتِل‌َ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ قَد أُخرِجنا مِن دِیارِنا وَ أَبنائِنا فَلَمّا کُتِب‌َ عَلَیهِم‌ُ القِتال‌ُ تَوَلَّوا إِلاّ قَلِیلاً مِنهُم وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِالظّالِمِین‌َ (246) وَ قال‌َ لَهُم نَبِیُّهُم إِن‌َّ اللّه‌َ قَد بَعَث‌َ لَکُم طالُوت‌َ مَلِکاً قالُوا أَنّی یَکُون‌ُ لَه‌ُ المُلک‌ُ عَلَینا وَ نَحن‌ُ أَحَق‌ُّ بِالمُلک‌ِ مِنه‌ُ وَ لَم یُؤت‌َ سَعَةً مِن‌َ المال‌ِ قال‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ اصطَفاه‌ُ عَلَیکُم وَ زادَه‌ُ بَسطَةً فِی العِلم‌ِ وَ الجِسم‌ِ وَ اللّه‌ُ یُؤتِی مُلکَه‌ُ مَن یَشاءُ وَ اللّه‌ُ واسِع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (247) وَ قال‌َ لَهُم نَبِیُّهُم إِن‌َّ آیَةَ مُلکِه‌ِ أَن یَأتِیَکُم‌ُ التّابُوت‌ُ فِیه‌ِ سَکِینَةٌ مِن رَبِّکُم وَ بَقِیَّةٌ مِمّا تَرَک‌َ آل‌ُ مُوسی وَ آل‌ُ هارُون‌َ تَحمِلُه‌ُ المَلائِکَةُ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً لَکُم إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ (248) فَلَمّا فَصَل‌َ طالُوت‌ُ بِالجُنُودِ قال‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ مُبتَلِیکُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِب‌َ مِنه‌ُ فَلَیس‌َ مِنِّی وَ مَن لَم یَطعَمه‌ُ فَإِنَّه‌ُ مِنِّی إِلاّ مَن‌ِ اغتَرَف‌َ غُرفَةً بِیَدِه‌ِ فَشَرِبُوا مِنه‌ُ إِلاّ قَلِیلاً مِنهُم فَلَمّا جاوَزَه‌ُ هُوَ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا مَعَه‌ُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الیَوم‌َ بِجالُوت‌َ وَ جُنُودِه‌ِ قال‌َ الَّذِین‌َ یَظُنُّون‌َ أَنَّهُم مُلاقُوا اللّه‌ِ کَم مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَت فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ وَ اللّه‌ُ مَع‌َ الصّابِرِین‌َ (249) وَ لَمّا بَرَزُوا لِجالُوت‌َ وَ جُنُودِه‌ِ قالُوا رَبَّنا أَفرِغ عَلَینا صَبراً وَ ثَبِّت أَقدامَنا وَ انصُرنا عَلَی القَوم‌ِ الکافِرِین‌َ (250) فَهَزَمُوهُم بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ وَ قَتَل‌َ داوُدُ جالُوت‌َ وَ آتاه‌ُ اللّه‌ُ المُلک‌َ وَ الحِکمَةَ وَ عَلَّمَه‌ُ مِمّا یَشاءُ وَ لَو لا دَفع‌ُ اللّه‌ِ النّاس‌َ بَعضَهُم بِبَعض‌ٍ لَفَسَدَت‌ِ الأَرض‌ُ وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ ذُو فَضل‌ٍ عَلَی العالَمِین‌َ (251) تِلک‌َ آیات‌ُ اللّه‌ِ نَتلُوها عَلَیک‌َ بِالحَق‌ِّ وَ إِنَّک‌َ لَمِن‌َ المُرسَلِین‌َ (252) [326- پ] [اشاره]

[ترجمه]

نبینی جماعت«1» را از فرزندان یعقوب از پس موسی، چون گفتند پیغامبری را از ایشان بفرست برای ما پادشاهی«2» تا کالزار«3» کنیم در راه خدای، گفت: چنان باشد که اگر بر نویسند«4» بر شما کالزار«5» که کالزار«6» نکنی، گفتند: چه بوده است [ما را] [اشاره]«7» که کالزار«8» نکنیم در ره خدای، و بیرون کردند ما را از سراهامان و فرزندانمان، [چون] [اشاره]«9» نوشتند بر ایشان کالزار«10» برگردیدند مگر اندکی از ایشان، و خدای داناست به بیداد کاران. و گفت ایشان را پیغامبرشان«11»: خدای بفرستاد برای شما«12» طالوت را پادشاه، گفتند: چگونه باشد او را پادشاهی بر ما، و ما سزاوارتریم به پادشاهی از او، و ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: جماعتی. (2). مج، وز، آج، لب، فق را. [.....] (10- 8- 6- 5- 3). مج، وز، فق: کارزار. (4). مج، وز، بر تو نویسند، آج، لب، فق: بنویسند. (9- 7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (11). مج، فق بدرستی که. (12). اساس: ایشان، با توجه به مج و معنی کلمه تصحیح شد. صفحه : 347 نداده‌اند«1» او را فراخی از خواسته«2»، گفت که خدای برگزید او را بر شما، و بیفزود او را زیادت در دانش و تن، و خدای بدهد پادشاهیش آن را که خواهد و خدای توانگر و داناست [327- ر] [اشاره]. و گفت ایشان را پیغامبرشان که علامت پادشاهی او آن است که به شما آید تابوت، که در او وقار است از خدای شما، و مانده از آنچه رها کرد آل موسی و آل هارون، برگیرند آن را فریشتگان، در آن علامتی باشد«3» شما را، اگر از جمله مؤمنان باشی. [327- پ] چون ببرد طالوت لشکرش را، گفت خدای می‌بیازماید شما را به جویی«4»، هر که باز خورد از او نیست از من، و هر که بنخورد«5» از آن او از من است، مگر آن کس که برگیرد کفی به دستش، باز خوردند از او مگر اندکی از ایشان چون در گذشت از او، و آنان که ایمان داشتند«6» با او گفتند نیست توانایی ما را امروز به جالوت و لشکرش، گفت آنان که دانستند که ایشان باز شوند با پیش خدای، بس گروه اندک که غلبه کند«7» گروه بسیار را به فرمان خدای، و خدای با شکیبایان«8» است. چون بیرون آمدند برای جالوت و لشکرش، گفتند ---------------------------------- - (1). اساس: نه داده‌اند/ نداده‌اند. (2). مج، آج، لب، فق: از مال، وز: به فراخی از مال. (3). مج، وز و. (4). کذا در اساس: جوی/ جویی. (5). آج، لب، فق: نخورد. (6). مج: ایمان آرند. (7). آج: غلبه کنند. (8). مج، وز، آج، لب، فق: شکیبایان. صفحه : 348 پروردگارا، برریز«1» بر ما شکیبایی و به جای دار پایهای ما، و یاری ده ما را بر مردمان نا گرویده«2» [328- ر] [اشاره]. بشکستند ایشان را به فرمان خدای، و بکشت داود جالوت را، و بداد خدای او را«3» پادشاهی و حکمت، و باز آموخت او را از آنچه خواست، و اگر نه باز داشت خدای بودی«4» مردمان را بهری به بهری، تباه گشتی زمین، و لکن خدای، خداوند فضل است بر جهانیان. اینکه آیتهای خداست که خوانیم ما آن را بر تو بدرستی، و تو از جمله پیغامبرانی. قوله«5»: أَ لَم تَرَ إِلَی المَلَإِ، و «ملأ» جماعتی معروفان باشند که یملؤون العیون، که به چشمها«6» در آیند، و چشم از ایشان پر شود از سادات و اشراف قوم، و او را از لفظ خود واحد نیامده است کالخیل و الإبل و الرّهط«7» و الجیش و النّفر و القوم، و گفته‌اند«8»: جمعش املاء آمده است، قال الشّاعر: سط الاملاء و افتتح الدّعاءا لعل‌ّ اللّه یکشف ذا البلاءا مِن بَعدِ مُوسی، یعنی از پس وفات موسی. إِذ قالُوا لِنَبِی‌ٍّ لَهُم‌ُ، چون گفتند پیغامبری را از ایشان. خلاف کردند در آن«9» پیغامبر که که«10» بود! قتاده گفت: یوشع بن نون بن افراییم«11» بن یوسف بن یعقوب بن [328- پ] اسحاق بن ابراهیم بود. ---------------------------------- - (1). لب: بریز. [.....] (2). فق: ناگرویدگان. (3). مج، وز، آج، لب، فق: به وی داد خدا. (4). فق: بوی. (5). مب تعالی. (6). مب، مر ایشان. (7). آج، لب، فق، مب: الرّهبة، مر: الرّهبة. (8). آج، لب، فق، مب، مر که. (9). همه نسخه بدلها بجز دب: در اینکه. (10). آج، لب، فق، کی. (11). دب، آج، لب، فق: افراهیم. صفحه : 349 سدّی گفت: نامش شمعون بود و برای آنش شمعون خواندند که مادر او را از خدا بخواست به دعاء. چون دعای مادرش را اجابت آمد و او را بزاد، گفت: سمع اللّه دعائی، و «سین» به لغت عبرانی «شین» گردد، و او شمعون بن صفیّة بن علقمة بن ابی یأسف بن قارون بن یصهر بن«1» قاهث«2» بن لاوی بن یعقوب بود. و دیگر مفسّران گفتند: اشمؤیل«3» بود، و اینکه به زبان عبرانی اسماعیل بود، و هو إبن تالی«4» بن علقمة بن حام بن النّهر بود. و مقاتل گفت: از نسل هارون بود. مجاهد گفت: اشموئیل«5» بن هلقانا بود«6» ابو اسحاق و وهب و سدّی و کلبی گفتند: سبب سؤال ایشان آن بود که چون موسی- علیه السّلام- با جوار رحمت خدای رفت«7»، یوشع بن نون را خلیفه خود کرد، و او در میان قوم حدود توریت و احکام آن بر جای می‌داشت تا با پیش خدای شد. و او کالب را خلیفه کرد، تا به جای او بیستاد«8» و هم آن کرد تا خدای تعالی او را قبض روح کرد. از پس او حزقیل را خدای به پیغامبری بفرستاد، در عهد او احداث در بنی اسرایل«9» پیدا شد و عهد خدای فراموش کردند و بت پرستیدن گرفتند. خدای تعالی الیاس را به پیغامبری بفرستاد، و اینکه پیغامبران جمله که می‌آمدند به تجدید شرع موسی و اقامت احکام توریت می‌آمدند. و از پس الیاس، الیسع آمد به پیغامبری. چون خدای تعالی او را ببرد، فساد در میان بنی اسرایل«10» ظاهر شد و ایشان را دشمنی پدید آمد که او را بلشاثا«11» گفتند، و ایشان از جمله قوم جالوت بودند و عمالقه بودند، ساحل بحر روم تا به مصر و فلسطین به دست‌ها گرفتند«12» و بر ---------------------------------- - (1). مج، وز: مصهر بن، آج، فق: یضربن، لب، مب، مر: نصربن. (2). دب، آج، لب، فق: فاهت، مب، مر: فامت. (3). دب: اشموئیل، مب: اشمعویل. (4). مج، وز، آج، لب، فق: بابی، دب: بالی، مب: مالی. [.....] (5). مج، وز، فق، مب، مر: اشموئل. (6). همه نسخه بدلها: ندارد، اساس با خطّی متفاوت از متن آورده است. (7). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر و. (8). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: بایستاد، دب: باستاد. (10- 9). مج، وز، دب، لب، مب، مر: اسرائیل. (11). مب، ملشانا، دب: بلسانا دیگر نسخه بدلها: بلشتا. (12). دب: فرا گرفتند. صفحه : 350 بنی اسرایل«1» مستولی شدند، و ایشان را می‌کشتند و برده از ایشان می‌آوردند تا چهار صد و چهل برده از ملک زادگان«2» ایشان به بردگی ببردند و جزیت بر ایشان نهادند، و توریت از ایشان بستدند، و بنی اسرایل«3» از ایشان بلا و مشقّت بسیار دیدند، و ایشان را پیغامبری نبود که تدبیر کار ایشان کند، از خدای می‌خواستند تا پیغامبری بفرستد که در پیش ایشان ایستد و با آن قوم کالزار«4» کند. و سبط نبوّت جمله هلاک شده بودند، از ایشان کس نمانده بود مگر زنی آبستن، او را بگرفتند و در خانه‌ای موقوف بکردند، ترسیدند که اگر دختری«5» بزاید پنهان کند و به کودکی نرینه بدل کند از سختی رغبت بنی اسرایل«6» که می‌دید«7» در پیغامبری که باشد در ایشان. و زن از خدای تعالی می‌خواست به دعا که: بار خدایا؟ مرا پسری روزی کن. خدای تعالی او را پسری بداد او را اشموئیل«8» نام نهاد و گفت: سمع اللّه دعائی. و او چون از مادر جدا شد، تکبیر کرد خدای را- عزّ و جل‌ّ. مادر او را چون بزرگ کرد«9»، در بیت المقدّس به پیری سپرد از جمله علمای بنی اسرایل«10» تا او را تربیت می‌کرد و توریت و علم [329- ر] و احکام شرع«11» می‌آموخت او را. چون بالغ شد و خدای تعالی خواست که او را به پیغامبری بفرستد، جبریل«12» را فرستاد- و او در پهلوی آن پیر خفته بود- و پیر او را از چشم«13» فرو نگذاشتی یک ساعت، و سخت مشفق بود بر او، و کس را بر او استوار نداشتی جبریل«14»- علیه السّلام- به آواز پیر او را ندا کرد، کودک از خواب بجست و گفت: ای پدر؟ تو خواندی مرا! گفت«15»: نه، که ترسید که او بترسد. گفت: بخسب که خیر است. دگر باره آواز داد. کودک گفت: ای پدر؟ تو آواز دادی«16» مرا! پیر گفت بخسب، و اگر آوازی شنوی ---------------------------------- - (6- 1). مج، وز، دب، لب، مر: اسرائیل. (3- 2). مب: شاهزادگان. (4). همه نسخه بدلها بجز لب: کارزار. (5). همه نسخه بدلها بجز دب: دختر. (7). دب: می‌دیدند. (8). مج، وز، لب، فق، مب، مر: اشمویل. (9). مج، وز، دب، مب، مر: بزرگ شد. [.....] (10). مج، وز، دب، لب، مب، مر: بنی اسرائیل. (11). همه نسخه بدلها بجز دب: شرعی. (14- 12). مج، وز، دب، مب، مر: جبرئیل. (13). دب: از پیش چشم خود. (15). دب، آج، لب، فق، مب، مر: پیر گفت. (16). مب، مر: تو خواندی. صفحه : 351 جواب مده. به بار سدیگر«1» جبریل«2» پیدا شد و گفت: من جبرئیلم«3»، و خدای تعالی تو را پیغامبری داد، بر خیز و پیغام خدای به اینکه قوم بر. او بر خاست«4» و پیر را خبر داد. پیر گفت: آنچه خدای فرموده است به جای آر«5». او برخاست«6» به دعوت کردن در میان قوم. او را باور نداشتند و گفتند: تعجیل می‌کنی«7» به نبوّت، و خدای تو را هنوز پیغامبری نداده است، و اگر تو پیغامبر خدایی، ما از تو آیت پیغامبری آن می‌خواهیم که از خدای در خواهی تا برای ما پادشاهی فرستد تا«8» در پیش ما با دشمن ما قتال کند. و قوام کار بنی اسرایل بر ملوک بودی، و جهاد مفوّض«9» به پادشاه بودی، و پیغامبر پادشاه را مشیر و مرشد بودی، و مؤیّد او به وحی از قبل خدای تعالی. وهب منبّه گفت: خدای تعالی اشمویل«10» را به پیغامبری بفرستاد«11»، چهل سال پیغامبری کرد و کار بنی اسرایل به استقامت باز آورد. آنگاه جالوت و عمالقه پدید آمدند«12»، بنی اسرایل گفتند: ابعَث لَنا مَلِکاً نُقاتِل فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ. و ابو عبد الرّحمن السّلمی‌ّ در شاذّ خواند: «یقاتل«13»» به « یا «14»»، برای آن که فعل ملک را باشد و او مجزوم است به جواب امر. چون قوم چنین گفتند، او گفت: هَل عَسَیتُم، «هل» استفهام است و «عسی» فعل مقاربت است. و نافع و حسن و طلحة بن مصرّف «عسیتم» خوانند به کسر «سین» در جمله قرآن، و آن لغتی است. و باقی قرّاء به فتح «سین» خوانند، و آن لغت فصیح است. ابو عبید«15» گفت: اگر «عسیتم» روا بودی خواندن، «عسی ربّکم» هم روا ---------------------------------- - (1). آج، لب: سوم. (2). مج، وز، دب، لب، مب، مر: جبرئیل. (3). آج، فق: جبریلم. (6- 4). دب، لب، مر: برخواست. (5). آج، لب، فق: آور. (7). آج، لب، فق، مب، مر: مکن. (8). همه نسخه بدلها: که. (9). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: مفروض. [.....] (10). مج، دب، فق، مب، مر: اشموئیل، وز: شمویل. (11). آج، لب، مب، مر و. (12). مب: پدید آمدندی. (13). همه نسخه بدلها فی سبیل اللّه. (14). همه نسخه بدلها: بالیاء. (15). مر: ابو عبیده. صفحه : 352 بودی. و «عسی» فعلی است جاری مجرای حرف فی امتناع التّصریف، از او مستقبل نیاید، و اسم فاعل«1»، و امر و نهی نیاید، جز فعل ماضی از او نیاید. پس اشمویل«2» گفت ایشان را: چنان باشد که اگر قتال و جهاد بر شما نویسند، فرمان نبری و قتال نکنی! جواب دادند و گفتند: ما لَنا [329- پ] أَلّا نُقاتِل‌َ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ. «ما» استفهامیّه است، چه بوده است ما را که قتال نکنیم در ره«3» خدای! وَ قَد أُخرِجنا مِن دِیارِنا وَ أَبنائِنا، «واو» حال است، یعنی و حال، حالی که ما را بیرون کرده‌اند از خان و مان«4» و فرزندان خود. اگر گویند: چرا «ان» آورد اینکه جا، و عرب نگوید: مالک ان لا تفعل، و انّما گویند: مالک لا تفعل، جواب گوییم: هر دو لغت صحیح است، و در قرآن هر دو آمد، قال اللّه تعالی: ما مَنَعَک‌َ أَلّا تَسجُدَ إِذ أَمَرتُک‌َ«5»، و قال تعالی: وَ ما لَکُم لا تُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ«6». کسائی گفت: «فی» مقدّر است اینکه جا، معنی اینکه است: ما لنا فی ان لا نقاتل، چیست ما را در آن که قتال نکنیم. فرّاء گفت معنی آن است«7»: ما یمنعنا، چه منع کند ما را از آن که قتال کنیم، چون «ما لنا» به معنی «ما یمنعنا» باشد، لا بدّ «ان» باید«8». و بعضی دگر گفتند: «واو» عطف مقدّر است، و تقدیر اینکه است: ما لنا و لان لا نقاتل. و چون «واو» باشد، لا بدّ «ان» باید«9» برای آن که «ان» مع الفعل در تأویل مصدر باشد، و مصدر اسم بود، و اینکه جا اسم باید تقول: مالک و ان تفعل کذا، و لا تقول: مالک و تفعل کذا. اخفش گفت: «ان» زیادت است«10»، تقدیر اینکه است: ما لنا لا نقاتل فی سبیل اللّه. و چون «واو» و «لام» اضمار کند«11» معنی آن باشد: ما را چه با آن که ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر نیاید. (2). دب: اشموئیل. (3). دب، فق، مب، مر: راه. (4). لب، فق: خانمان. (5). سوره اعراف (7) آیه 12. (6). سوره حدید (57) آیه 8. (7). همه نسخه بدلها که. (8). ب، مر: باشد. [.....] (9). دب که. (10). مب و. (11). مب، مر: کنند. صفحه : 353 کالزار«1» نکنیم؟ چنان که: مالک و ان تفعل، تو را با آن چه کار که اینکه چنین کنی«2»؟ و اینکه همه عبارات طریق تعجّب است بر سبیل مبالغه، که چگونه ممکن باشد که با اینکه همه آفت ما کالزار«3» نکنیم، و ایشان سراها«4» ما به غصب«5» فرو گرفته و فرزندان ما را به غارت [و برده] [اشاره]«6» برده. و عبید بن عمیر خواند در شاذّ: «و قد اخرجنا من دیارنا» بر فعل ماضی، چنان که فعل مسند باشد با دشمن، یعنی«7» دشمن با ما چنین کرد«8». و ظاهر کلام عموم است، و فحوا«9» دلیل خصوص می‌کند برای آن که آنان«10» که اینکه می‌گفتند ایشان را به بردگی نبرده بودند، و از سرای بیرون نکرده بودند، و لکن چون با خویشان ایشان اینکه معامله رفت، ایشان گفتند با ما رفته است، گفتند: اگر وقتی که عزیز و ممنوع بودیم، قتال نکردیم که حاجت نبود ما را به آن، معذور بودیم. امروز چون مقهور و مضطرّ شدیم، و پیغامبر هست، و پادشاه باشد، چه عذر آریم که قتال نکنیم؟ حق تعالی گفت با اینکه همه مبالغه که کردند باز نمود«11» چون قتال بر ایشان نوشتند ثبات نکردند و بگریختند«12»، مگر اندکی [330- ر] فَلَمّا کُتِب‌َ عَلَیهِم‌ُ القِتال‌ُ تَوَلَّوا إِلّا قَلِیلًا مِنهُم، و در کلام حذفی هست که سیاقت آیت بر او دلیل می‌کند، و تقدیر اینکه است: «فبعث اللّه لهم ملکا و کتب علیهم القتال فلمّا کتب علیهم القتال»، و بر جا«13» بنه ایستادند«14» مگر اندکی، و آن اندکی«15» آن بودند«16» که آب نخوردند از آن جوی که ---------------------------------- - (3- 1). مج، وز، دب، آج، فق، مب، مر: کارزار. (2). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: با آن چه که چنین کنی. (4). دب: کارهای، مج، وز، لب، فق، مب، مر: سراهای. (5). لب، فق، مب: غضب. (6). اساس، فق: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). آج، لب، فق، مب، مر و. (8). وز، دب: کرده، آج، لب، فق، مب، مر: کرده با ما. (9). اساس: فحوی/ فحوا، مب: فحوای. (10). فق: آن نان/ آنان، دب: آنا. (11). همه نسخه بدلها که. (12). مج، وز، آج، فق، مر و بر جانب ایستادند، لب و بر یک جانب استادند. [.....] (13). همه نسخه بدلها: جای. (14). مر: نه ایستادند. (15). دب، آج، لب، فق، مر: اندک. (16). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بود. صفحه : 354 ذکرش بیاید، چون آب نخوردند به آب عبر کردند و برابر دشمن شدند و قتال کردند«1». وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِالظّالِمِین‌َ، و خدای تعالی ظالمان را به از آن شناسد که ایشان خود را. ایشان«2» از گمان خود خبر دادند، و علم احوال ایشان بنزدیک خدا«3» بود. حق تعالی گفت من داناام به احوال ایشان و نیّات ایشان. وَ قال‌َ لَهُم نَبِیُّهُم، گفت ایشان را پیغامبرشان اشمویل«4»: إِن‌َّ اللّه‌َ قَد بَعَث‌َ لَکُم طالُوت‌َ مَلِکاً، که خدای تعالی طالوت را بفرستاد برای شما به پادشاهی. و قصّه او آن بود که مفسّران گفتند: چون بنی اسرایل اینکه سخن گفتند و اینکه سختی کردند، خدای تعالی جبریل را فرستاد به اشمویل«5» و عصایی و قرنی- اعنی سروی- روغنی در او کرده که آن را روغن قدس خواند«6»، و گفت: خدایت سلام می‌کند و می‌گوید که پادشاه بنی اسرایل آن بود«7» که به بالای اینکه عصا برابر بود، و اینکه روغن بر سر او ریزی، گرد سر او برگردد و به رویش فرو نیاید. و از علامت او اینکه بود که چون از در سرای تو در آید، اینکه روغن«8» به جوشیدن آید. چون شخصی چنین بود، سر او به اینکه روغن مدهّن بکن و به پادشاه«9» بنی اسرائیلش کن. اشمویل«10» کس فرستاد و بطون بنی اسرایل را می‌خواند، و ایشان می‌آمدند و خویشتن«11» به عصا اندازه می‌گرفتند«12»، بالای کس«13» با آن موافق نبود، و روغن در قرن ساکن بود. و طالوت را نام به سریانی ساذل«14» بود و به عبری شاول«15» بود، و از فرزندان ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها و ظفر یافتند. (2). آج، لب، فق: اینان. (3). همه نسخه بدلها: خدای. (4). دب: اشموئیل، دیگر نسخه بدلها: ندارد. (5). دب: اشموئیل. (6). دب: گویند. (7). مج، وز، دب، آج، لب، مر: باشد. (8). مج در او سرو، وز، دب، آج در اینکه سرو، لب، فق، مر در اینکه سر. (9). همه نسخه بدلها: پادشاهی. (10). مج، دب: اشموئیل. [.....] (11). مج، وز، مب را. (12). وز: می‌کردند، دب: اندازه می‌کردند و می‌گرفتند. (13). مب: کسی. (14). مج، وز، فق: شاذل، دب، آج: شازل، لب: شاول، مب: تنازل، مر: تناویل. (15). آج، لب، فق: شاویل، مب، مر: تناویل. صفحه : 355 بنیامین«1» بن یعقوب بود، گفتند: مردی دبّاغ بود ادیم کردی. عکرمه و سدّی گفتند: سقّا بود، به چهار پای«2» آب کشیدی از نیل. و گفته‌اند: مکاری بود، خربنده بود، خرش گم شد. در طلب خر می‌گردید با غلامی از آن پدرش، به در سرای اشمویل«3» رسیدند، غلام گفت: اگر در نزدیک اینکه پیغامبر شویم«4»، باشد که ما را خبر دهد از احوال اینکه چهار پای. در سرای رفتند، و آن قرن پیش اشمویل«5» نهاده بود«6» و روغن در وی. چون طالوت از در سرای در شد، و وجوه و اعیان بنی اسرایل حاضر«7»، روغن«8» جوشیدن گرفت. طالوت بنشست و خواست تا حدیث چهار پای کند. اشمویل«9» در او نگرید، گفت: بر پای خیز. او بر پای خاست، [330- پ] آن عصا به بالای او باز گرفت هم بالای او«10» بود. گفت: پیش من آی. طالوت، پیش«11» رفت، آن روغن قدس بر سر او ریخت روغن گرد سر او چون اکلیلی می‌گشت، و هیچ به روی«12» او فرو«13» نیامد. سر او به آن روغن مدهّن کرد و گفت: برو که تو پادشاه بنی اسرائیلی«14». گفت: چگونه! گفت: خدای تعالی مرا فرموده است که تو را پادشاه«15» بنی اسرایل کنم. گفت: یا رسول اللّه؟ دانسته باشی که من از نزدیکترین اسباط بنی اسرائیلم و از جمله اشراف ایشانم! گفت: بلی. گفت: آیت و علامت اینکه حدیث چیست! گفت: آن است که تو با خانه شوی، پدرت چهار پای باز یافته بود. آنگه اشمویل«16» بنی اسرایل را گفت: إِن‌َّ اللّه‌َ قَد بَعَث‌َ لَکُم طالُوت‌َ مَلِکاً، خدای ---------------------------------- - (1). فق: بنیامین. (2). مج، آج، لب، فق، مب، مر: چهار پا. (16- 9- 3). مج، دب، اشموئیل. (4). آج، لب، مب: شوم. (5). دب: اشموئیل. (6). آج، لب، فق، مب، مر: نهاده بودند. (7). مج، وز، دب، آج، لب، مر آن، فق، مب بودند. (8). دب در آن قرن. (10). دب: هم بالا با او، فق: هم ببالای او. [.....] (11). دب او. (12). اساس: بروی/ به روی، مب، مر: بر روی. (13). فق: فرود. (14). دب: پادشاهی به بنی اسرائیلی، آج، لب: پادشاهی ببنی اسرائیل. (15). مج، دب: بپادشاه، وز: بپادشاهی. صفحه : 356 تعالی طالوت را به پادشاهی بفرستاد و نصب کرد. ای عجب پادشاهی کم«1» از نبوّت و امامت است؟ چون نصب پادشاه از قبل خدای باشد، نصب امام چرا به تو مفوّض باشد! ایشان به انکار در آمدند که: أَنّی یَکُون‌ُ لَه‌ُ المُلک‌ُ عَلَینا، تا بدانی که قدیما بر آنچه خدای کرد منکران بودند، چگونه او را بر ما پادشاهی رسد! وَ نَحن‌ُ أَحَق‌ُّ بِالمُلک‌ِ مِنه‌ُ، و ما به پادشاهی از او سزاوارتریم- الخنفساة«2» فی عین امّها رامشنة«3»- تزکیه خود به زبان خود می‌کردند که ما حق تریم و اولیتر به پادشاهی از او. ابلیس هم اینکه کرد: أَنَا خَیرٌ مِنه‌ُ«4» ...، و لکن نه با کسی کرد که تلبیس ابلیس بر او برود. آنگه به نقص او در آمدند که: وَ لَم یُؤت‌َ سَعَةً مِن‌َ المال‌ِ، او را دست فراخیی«5» در مال نداده‌اند، گمان بردند که استحقاق تقدّم به سعت مال باشد، ندانستند که به سعادت مآل باشد. نظر نه به مال است به مآل است، نظر به سعت است، و لکن در علم نه در مال. پیشوای«6» باید تا از مال مایل باشد، نباید که به مال مایل باشد. چون به مال مایل بود. بخیل بود، و چون از مال مایل بود سخی بود، اینکه موجب تقدّم بود، و آن مقتضی تأخّر، و لکن از آن جا که همّت تو است، نظر تو به مال است و سؤال تو از اینکه«7» حال است: یقولون ما مالی و مالی و مالهم و ما مال من ما«8» مال یوما الی مال امالی علم مالی‌ء«9» و ممالی‌ء أمالی‌ّ آمالی لدی‌ّ و اموالی جواب داد: ان اللّه اصطفیه علیکم، گفت: خدای او را بر شما برگزید. وَ زادَه‌ُ بَسطَةً فِی العِلم‌ِ وَ الجِسم‌ِ، و او را بسطت«10» و زیادت داد«11» در علم و جسم، از شما عالمتر است. و مراد به بسطت«12» جسم، شجاعت و قوّت است، آن داند که شما ندانی و آن تواند که شما نتوانی [331- ر] [اشاره]. به بالا از شما برتر است از آن، به قدر از شما ---------------------------------- - (1). مج: که. (2). همه نسخه بدلها: الخنفساء. (3). مب: راشیه، مر: رامشیة، چاپ شعرانی (2/ 290): ... امّها فراشة. (4). سوره اعراف (7) آیه 12. (5). همه نسخه بدلها: دست فراخی. (6). اساس، مج، وز، دب، لب، فق: پیش وای/ پیشوای، آج: پس وی، مر: پیشوایی. (7). همه نسخه بدلها: حسن. (8). آج: قد. (9). لب مالی امالی، فق امالی امالی، چاپ شعرانی (2/ 291) و هو مالی. [.....] (12- 10). وز، فق: بسطه، مب: بسط. (11). دب: داند، لب، فق، مب، مر: دارد. صفحه : 357 بالاتر است، چون از شما والاتر«1» است از شما بالاتر«2» است: تبیّن لی ان‌ّ القماءة ذلّة و ان‌ّ اعزّاء الرّجال طوالها اگر بیگانه‌ای«3» که در علم بیشتر بود«4» و به قوّت بیشتر«5»، بر خویشان«6» و همگنان تقدّمش دادند«7»، آن کس که به علم بیشتر و به قوّت«8» بیشتر و با اینکه از همه خویشتر«9» بر بیگانگانش تقدّم نباشد! تا چو«10» او را گفتند که کاری چنین رفت، گفت: به چه علّت! گفتند: به علّت صحبت. گفت: اگر به صحبت برسد، و به صحبت و قرابت«11» نرسد! أ تکون الخلافة بالصّحابة«12» و لا تکون بالصّحابة و القرابة! ثم‌ّ انشأ یقول: فإن تک بالشّوری ملکت امورهم فکیف بهذا و المشیرون غیّب و ان کنت بالقربی حججت خصیمهم فغیرک اولی بالنبی‌ّ و اقرب گفته‌اند، برای آن گفتند که: أَنّی یَکُون‌ُ لَه‌ُ المُلک‌ُ عَلَینا وَ نَحن‌ُ أَحَق‌ُّ بِالمُلک‌ِ مِنه‌ُ که در بنی اسرایل«13» دو سبط بودند: یکی سبط نبوّت، و یکی سبط مملکت. سبط نبوّت سبط لاوی یعقوب«14» بود که موسی و هارون از آن سبط بودند، و سبط مملکت سبط یهودا بن یعقوب بود که داود و سلیمان از آن سبط بودند. و طالوت از هیچ دو نبود، از سبط بنیامین بن یعقوب بود، و با اینکه همه درویش است و مالی ندارد. اشمویل«15» گفت: به اینکه چه تعلّق دارد، خدای تعالی چو«16» در او صلاحیت اینکه می‌بیند، او را برگزید بر شما و تفضیل و زیادت داد در اینکه دو خصلت، و باز نمود که: ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: بالاتر. (2). همه نسخه بدلها: والاتر. (3). اساس: بیگانه‌ی، مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: بیگانه. (4). مج، وز، بد، لب، فق، مب، مر: بیشتراند. (5). مج، وز بد، دب، آج بود، دیگر نسخه بدلها اند. (6). دب خویشتن. (7). لب، فق: دارند. (8). مب: که تعلیم او و قوّت. (9). فق: خویشتن، مب، مر: خویش. (10). فق: چون، مب: چه. (11). اساس: قربت، با توجّه به مج و نیز فحوای عبارت بعدی، تصحیح شد. (12). لب، فق، مب، مر: و الصّحابه. [.....] (13). مج، وز، دب، آج، لب، مر: بنی اسرائیل. (14). همه نسخه بدلها: لاوی بن یعقوب. (15). دب: اشموئیل. (16). دب، آج: چون. صفحه : 358 او عالمتر از شماست. گفتند: او خر بنده است. گفت: اگر چه چنین است، او داناست و شما نادان، و آن که نادان باشد خر باشد، و خر بنده به هر حال [به از خر باشد و] [اشاره]«1» بر خر، سایس و مستولی باشد. اگر چه خر بنده است در تحت امر خرش نکنند، خر اولیتر که در زیر امر او باشد. خری داشت بافسار، فسارش«2» از دست او بستدند، و افسری بر سر او نهادند بدل آن، تا پس از آن که«3» بنده یک خر بود، خداوند سیصد هزار خر باشد«4». اینکه حدیثها بر قول آن کس است که گفت: کان خر بندجا. وهب منبّه گفت: دبّاغ بود، اگر چه دبّاغ چرب دست بود و استاد«5»، چو پوست، پوست سگ باشد دباغت نپذیرد. کلبی گفت: و زاده بسطة فی العلم بالحرب«6»، مراد به «علم»«7» حرب است، علم کالزار«8» نیک دانست تا مطابق و مناسب بسطت«9» جسم بود که معنی او شجاعت است، اگر چه مردی شجاع بود«10» که علم حرب [331- پ] نداند کارش بر نیاید: الرّأی قبل شجاعة الشّجعان هو اوّل و هی المحل‌ّ الثّانی و قال- علیه السّلام: الحرب خدعة ، هر دو به جمع در یک شخص کم باشد، آن را که قوّت بود علم نبود، و آن را که علم بود قوّت نبود: فاذا هما اجتمعا لنفس مرّة بلغت من العلیاء کل‌ّ مکان و چون هر دو به هم مجتمع باشند مرتبه دارند،«11» اوّل علم باید پس قوّت، برای آن که قوّت بی علم به کار نیست، و علم بی قوّت به کار است، نبینی که تا چگونه گفت: و لربّما طعن الفتی أقرانه بالرّأی قبل تطاعن الاقران اگر نه آن است«12» که علم بر همه خصال از شجاعت و جز آن تقدّم دارد، آن ---------------------------------- - (1). اساس، مج، وز، دب: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها و سیاق عبارت افزوده شد. (2). مب، مر: افسارش. (3). آج، لب، فق، مب، مر: خربنده. (4). مر: شد. (5). آج، لبز فق، مب، مر حاذق. (6). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: و الجسم. (7). همه نسخه بدلها علم. (8). مج، وز، دب، آج، فق، مب، مر: کارزار. (9). مج، وز، دب، آج، لب: بسطه. (10). آج، لب، فق: شجاع است. [.....] (11). آج، لب، فق، مب، مر او را. (12). همه نسخه بدلها: نه آنستی. صفحه : 359 شیری«1» کز آن کمتر نبود شجاعتر و قویتر از آدمیی شجاع باشد، پس واجب کردی که از او به بودی: لو لا العقول لکان أدنی ضیغم أدنی إلی شرف من الإنسان آنگه نیز شجاعان را بر یکدیگر تفاوت نبودی، تفاوت به تفاوت علم است: و لما تفاضلت النّفوس و دبّرت أیدی الکماة عوالی المرّان از بی علمی و بی رایی بود که نادان بر دانا و ضعیف بر قوی، و جاهل بر عالم، و مأمور بر آمر، و رعیّت بر امام زبان جهل دراز کرد تا به شکایت حکایت آن نکایت کرد: 2» حتّی لقد قالت قریش ان‌ّ علیّا رجل شجاع لکن لا علم له بالحرب للّه هم« هل کان فیهم احد أطول لها مراسا منّی و أشدّ لها مقاساة لقد نهضت فیها و ما بلغت العشرین ثم‌ّ ها أنا ذا قد ذرّفت علی الستّین و لکن لا امر لمن لا یطاع، و به روایتی دیگر: لا رأی لمن لا یطاع. آنان که اینکه گفتند که بودند! آنان بودند که او ایشان را درویشان«3» می‌گفت: 4» قبحا لکم یا اشباه الرّجال، و لا رجال حلوم الاطفال و عقول ربّات الحجال، أیّها الشّاهدة ابدانهم الغائبة عنهم عقولهم المختلفة اهواؤهم ما اعزّ اللّه نصر من دعاکم و لا استراح قلب من قاساکم و لا قرّت عیون من آواکم«، کلامکم یوهن الصّم‌ّ الصّلاب، و فعلکم یطمع فیکم عدوّکم المرتاب، و یحکم أی‌ّ دار بعد دارکم تمنعون و مع ای‌ّ امام بعدی تقاتلون، المغرور و اللّه من غررتموه، و من فاز بکم فاز بالسّهم الاخیب، اصبحت لا اطمع فی نصرتکم و لا اصدّق قولکم فرّق اللّه بینی و بینکم، و اعقبنی بکم من هو خیر منکم [233- ر] و اعقبکم بی من هو شرّ لکم امامکم یطیع اللّه و انتم تعصونه و امام اهل الشّام یعصی اللّه و هم یطیعونه و اللّه لوددت ان‌ّ معویة صارفنی بکم صرف الدّینار بالدّرهم اخذ منّی عشرة منکم و اعطانی واحدا من بنی فراس بن غنم و اللّه لوددت انّی لم اعرفکم و لم تعرفونی لأنّها معرفة جرّت ندما- فی کلام طویل. بلی؟ چنین مخنّثان، چنان مرد را از اینکه جنس سخن گویند، بلی ---------------------------------- - (1). لب، فق، مب، مر: شتر. (2). آج: ابو هم. (3). دب: در روی ایشان. (4). مج، وز، آج، لب، فق، مر: اولاکم. صفحه : 360 چون جهان با شکونه«1» گردد کاری در جهان مستقیم کی ماند: اذا وصف الطّائی‌ّ بالبخل مادر و عیّر قسّا بالفهاهة باقل و قال السّهی للشّمس أنت خفیّة و قال الدّجی یا صبح لونک حایل و طاولت الإرض السّماء سفاهة و«2» فاخرت الشّهب الحصی و الجنادل فیاموت زر إن‌ّ الحیاة ذمیمة«3» و یا نفس جدّی ان‌ّ دهرک هازل از اینکه حدیث رها کن که وقت برسد و اینکه بنرسد- هذا خطب یطم‌ّ و أمر لا یتم‌ّ - عدنا الی ما کنّا فیه. وَ زادَه‌ُ بَسطَةً فِی العِلم‌ِ وَ الجِسم‌ِ، قیل: اراد طول القامة، بنی اسرایل بغایت«4» دراز بودند و از ایشان به سری و گردنی درازتر بود. در میان جمعی می‌رفتی از همه سر برداشته«5» و گردن فراشته بودی، تا پنداری شاعر او را گفت: فجاءت به سبط العظام کأنّما عمامته بین الرّجال لواء برای اینکه به بالای آن عصا بود که از آسمان آوردند، بیانش: وَ زادَکُم فِی الخَلق‌ِ بَصطَةً«6»، اگر نا اهلی را که نه از خانه نبوّت و مملکت بود، چون اینکه دو خصلت در او یافتند اهلیّت تقدّم و مملکت بنی اسرایل داشت، آن را که از خانه بود بل که خداوند خانه بود، اینکه دو خصلت با جمله خصال خیر در او بود بر چو«7» تویی تقدّم نمی‌رسد او را! قولی دیگر آن است که: مراد به «بسطت جسم» قوّت و شجاعت است در اینکه هر دو خصلت اجماع منعقد است که کس با او مقارب نبود او را، چه باشد اگر به طول طالوت نباشد طالوت با طولش از قتال جالوت و جولان با او قاصر و عاجز بود تا داود«8» با قصر قامت اعلام قیامت به او نمود، نظر به طول نیست و به عرض، نظر به طول است و به عرض چه اگر آن بود و اینکه نبود، «کطول بلا طول و عرض بلا عرض» باشد. ---------------------------------- - (1). دب، آج: باژ گونه. (2). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (3). مج، فق، مب، مر: دمیمة. (4). دب: بسیار. (5). مب، مر: بودی. (6). سوره اعراف (7) آیه 69، کلمه «بسطة» در قرآنهای چاپی به صورت «بصطة» هم هست. (7). دب مب، مر: چون. (8). همه نسخه بدلها: داود/ داود. [.....] صفحه : 361 کسی او را گفت: شجاعتت«1» را حدّی نیست، لو لا قصر قامتک، اگر نه آنستی که قامتت کوتاه است، گفت: ان‌ّ اللّه تعالی لم یخلقنی طویلا و لا قصیرا لا ضرب الطّویل فاقطّه«2» و اضرب القصیر فأقدّه. عبد اللّه [332- پ] عبّاس گفت: کانت ضربات علی‌ّ ابکارا اذا استطال قدّ و اذا اعترض قطّ. إبن کیسان گفت: مراد جمال است، و طالوت نیکوتر بنی اسرایل بود و عالمتر، و در تقدّم جای«3» هست که جمال شرط است، آن جا که جماعت در قراءت و فقه و هجرت راست باشند به اقامت«4» نماز که را پیش دارند! اصبحهم وجها، آن را که نکو روی‌تر باشد. وَ اللّه‌ُ یُؤتِی مُلکَه‌ُ مَن یَشاءُ، و خدای تعالی ملک به آن دهد که او خواهد، پس منکر مباشی که طالوت پادشاه بود، که ملک نه به وراثت باشد، ملک خدا را است، به آن دهد که او خواهد، و به آن خواهد که دهد که سزاوار باشد. وَ اللّه‌ُ واسِع‌ٌ عَلِیم‌ٌ، و خدای- جل‌ّ جلاله- فراخ عطا و داناست، چون دهد بی اندازه دهد، و چون نهد به جای نهد، بخیل وار ندهد و جاهل وار ننهد. بنی اسرایل گفتند: اکنون آیت و علامت و دلالت پادشاهی او چیست! پیغامبر گفت«5»، وَ قال‌َ«6» إِن‌َّ آیَةَ مُلکِه‌ِ، علامت پادشاهی او أَن یَأتِیَکُم‌ُ التّابُوت‌ُ، آن است که تابوت به شما آید، و قصّه و صفت او- علی ما جاء فی التّفسیر و ذکره المفسّرون و اهل الاخبار- آن بود که گفتند: خدای تعالی تابوتی بر آدم فرو فرستاد در او صورت پیغامبرانی«8» که از فرزندان او خواستند بودن«9»، و خانه‌های ایشان تا«10» به آخر زمان که خانه رسول ما- علیه السّلام- بود در آخر ایشان از یاقوتی صرخ«11» و صورت و شبح او در آن جا ایستاده در نماز، و حوله«12» اهل بیته و اصحابه، و ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: شجاعت تو. (2). لب، فق، مب، مر: فاقطعه. (3). دب، آج، مب: جایی. (4). مج، وز، دب: امامت. (5). مب قوله تعالی. (6). اساس: و قالت، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (7). دب، آج: اشموئیل. (8). آج، لب، فق: در صورت پیغمبری. (9). آج، لب، فق: خواسته بودند. (10). آج، لب، فق، مب، مر: را. (11). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: سرخ. (12). آج: حوالیه، لب، فق: حواله، مب، مر: حوالی. صفحه : 362 پیرامن«1» او اهل البیت و اصحاب او بودند، و در پیش او جوانی شمشیر بر دوش نهاده، بر پیشانی او نوشته«2»: هذا اخوه و إبن عمّه المؤیّد بالنّصر من عند اللّه، اینکه برادر و پسر عم‌ّ اوست مؤیّد است به نصرت از قبل خدای- عزّ و جل‌ّ- و خویشان و بنو اعمام و انصار و خدم و خول«3» او گرد بر گرد او. نور سم‌ّ اسب«4» یکی از ایشان فردا قیامت نور آفتاب را غلبه کند. و اینکه تابوت طولش«5» سه گز بود«6» در عرض دو گز، و از چوب شمشاد بود در زر گرفته، به نزدیک آدم بود تا آنگه که او را وفات آمد به وصی‌ّ خود سپرد شیث، آنگه فرزندان آدم را یک به یک می‌دادند تا به ابراهیم- علیه السّلام- رسید. چون ابراهیم را- علیه السّلام- وفات آمد، تابوت به اسماعیل سپرد که مهین«7» فرزندانش بود. چون اسماعیل را وفات آمد، به نزدیک پسرش قیدار بنهاد. فرزندان اسحاق با او منازعه کردند، گفتند: نبوّت از شما رفت«8» تابوت با مادهی«9»، از آثار نبوّت جز اینکه نور با شما نماند، یعنی نور محمّد- صلّی اللّه علیه و آله [333- ر] [اشاره]. قیدار گفت: اینکه وصیّت پدر من است و من به کس ندهم. روزی خواست تا سر آن تابوت باز کند نتوانست و راه نیافت بر آن، و منادی او را ندا کرد که: یا قیدار؟ سر اینکه تابوت مگشای که تو را بر آن سبیل نیست، سر او نگشاید مگر پیغامبری. اینکه تابوت«10» بر گیر و با نزدیک پسر عمّت بر- یعقوب اسرائیل اللّه، و بدو سپار. او برخاست و تابوت بر گردن نهاد و از زمین حرم بیامد و روی به کنعان نهاد و یعقوب به کنعان بود. چون قیدار«11» به نزدیک یعقوب رسید، تابوت صریری«12» و آوازی بکرد که یعقوب بشنید، فرزندان را گفت: سوگند می‌خورم که قیدار«13» آمد و تابوت آورد، برخیزی تا به استقبال او رویم. آنگه برخاست و فرزندان با او برفتند. ---------------------------------- - (1). دب، آج: پرامن. (2). مب که. [.....] (3). آج: اخوال. (4). آج: نور سیمای. (5). مب بر. (6). مج، وز، دب، مب، مر و. (7). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: مهتر. (8). همه نسخه بدلها: برفت. (9). آج: تابوت باید به ما دهی، لب: تابوت ما به ما دهی. (10). مب، مر را. (11). اساس، مج، وز: قیذار. (12). مج، وز: صیرگری. (13). مج، وز: قیذار. صفحه : 363 چون چشمش بر قیدار«1» افتاد، بگریست و او را در بر گرفت«2» و گفت: یا قیدار«3»؟ تو را چه رسید که رویت زرد گشته است«4» و تنت ضعیف! دشمنی به تو رسید یا معصیتی کردی از پس پدرت اسماعیل! گفت: اینکه هیچ نبود، و لکن آن نور که در پیشانی من بود انتقال افتاد، برای آن چنین ضعیف و متغیّر اللّون شده‌ام. یعقوب گفت: کجا وضع کردی در دختران اسحاق! گفت: نه در زنی عربی جرهمی نام او غاضره یعقوب گفت: بخ بخ شرفا لمحمّد صلّی اللّه علیه و آله لم یکن اللّه لیخرجه الّا فی العربیّات الطّاهرات، خدای او را بیرون نیارد الّا در زنان عربی پاکیزه. ای قیدار«5»؟ من تو را بشارت می‌دهم. گفت: به چه! گفت: به آن که غاضره که اهل تو است بار بنهاد به پسری دوش شب. قیدار گفت: تو چه دانی، و تو به«6» زمین شامی و او به«7» زمین جرهم«8» است! یعقوب گفت: به آن می‌دانم که دوش درهای آسمان دیدم که بگشادند، و فریشتگان را دیدم که رحمت و برکت فرو می‌آوردند، و نوری دیدم از میان آسمان و زمین چون نور ماهتاب، دانستم که آن برای شرف محمّد است- صلّی اللّه علیه«9». پس قیدار«10» تابوت به یعقوب تسلیم کرد، و او برگشت و روی به حرم نهاد، اهل او بار بنهاده بود به پسری، و او را حمل نام بر نهاده، و نور محمّدی«11» در پیشانی او بود. آنگه تابوت در میان بنی اسرایل می‌بود تا آنگه که به موسی- علیه السّلام- رسید. موسی توریت در آن جا نهادی و چیزی از متاع خود، تا آنگه که او را وفات آمد. آنگه دست به دست می‌گردید«12» تا به اشمویل«13» رسید، و آنچه خدای تعالی یاد کرد در تابوت بود، و هو قوله: فِیه‌ِ سَکِینَةٌ مِن رَبِّکُم. و در «سکینه» خلاف کردند. از امیر المؤمنین علی‌ّ«14» روایت کردند که: سکینه ---------------------------------- - (5- 3- 1). اساس، مج، وز: قیذار. (2). آج، لب، فق، مب، مر و بپرسید. (4). همه نسخه بدلها: شده است. [.....] (7- 6). آج، لب، فق، مر: بر، مب: در. (8). همه نسخه بدلها: حرم، محتمل است اینکه کلمه در نسخه اساس بتوسّط ناسخان تغییر داده شده باشد. (9). مج و سلّم، وز، دب، آج، لب، فق، مب و اله. (10). اساس، وز: قیذار/ قیدار. (11). مج، وز، آج، لب، فق، مر: محمّد. (12). مج، وز: می‌کردند. (13). مج: اشموئیل. (14). دب، مر علیه السّلام. صفحه : 364 بادی«1» بود سبک جهنده«2»، آن را دو سر بود، و روی چون روی آدمیان. مجاهد گفت: لها رأس کرأس الهرّة، سری داشت چون سر گربه و دنبالی چون دنبال گربه، و دو پر داشت. وهب منبّه گفت: شکل سر گربه‌ای بود. [333- پ] چون کالزاری«3» بودی از آن جا آوازی بیامدی«4» چون آواز گربه، ایشان را یقین شدی که ظفر خواهد بودن. سدّی گفت: در آن جا طستی«5» زرّین بود. بکّار بن«6» عبد اللّه«7» گفت: در آن جا روحی بود که سخن گفتی. چون ایشان را خلافی پدید آمدی، سخنی گفتی که خلاف ایشان زایل شدی. عطاء بن ابی رباح گفت: آیاتی و علاماتی بود که ایشان شناختندی«8» و ساکن شدندی به آن. قتاده و کلبی گفتند: «سکینه» فعیله باشد من السّکون، ای طمأنینة، یعنی هر جای که تابوت بودی ایشان را به آن تسلّی و طمأنینه بودی. ربیع گفت: سکینة ای رحمة من ربّکم. و قوله: بَقِیَّةٌ، فعیله من البقاء، و «ها» برای مبالغه است. مِمّا تَرَک‌َ آل‌ُ مُوسی وَ آل‌ُ هارُون‌َ، مفسّران گفتند: «آل» صله است اینکه جا، مراد آن است که: ممّا ترک موسی و هرون، چنان که جمیل گفت: بثینة من آل النّساء و انّما یکن‌ّ لأدنی لا وصال لغائب اراد من النّساء. و «آل» در لغت نیز شخص«9» باشد روا بود که ممّا ترک شخص موسی و هرون. و «آل» در جز اینکه جایگاه سراب بود، و اصل «آل» اهل بوده است ابدال کرده [اند] [اشاره]«10» «ها» را به همزه لقرب مخرجیهما«11»، نبینی که چون تصغیر کنند ---------------------------------- - (1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 297): ماری، قرطبی 3/ 249: ریح. (2). اساس: به صورت «جمنده» هم خوانده می‌شود. (3). مج، وز، آج، فق، مب، مر: کارزار، دب: کارزاری. (4). دب: بر آمدی. (5). همه نسخه بدلها: طشتی. (6). لب، مب: زرّین بود نگارین. [.....] (7). آج، فق، مب، مر: عبد اللّه بن عبّاس. (8). لب، فق، مب، مر: ساختندی. (9). آج، لب، فق، مب: شخصی. (10). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (11). وز، آج، لب، فق: مخرجیها، دب، مب، مر: مخرجهما. صفحه : 365 گویند: «اهیل» با اصل برند. مفسّران گفتند: در تابوت عصا«1» موسی بود و پاره‌ها«2» الواح. او«3» چون الواح بینداخت بعضی از آن«4» شکسته شد، و پاره‌ای از آن ترنجبین«5» که از آسمان فرو می‌آمد در تیه، و دو لوح از الواح توریت و نعلین موسی و عمامه«6» هارون. و تابوت در میان«7» بنی اسرایل بود. چون در چیزی خلاف کردندی، آوازی از آن جا بیرون آمدی و حکم کردی از میان ایشان. و چون کالزار«8» بودی بمنزلت رایت در پیش داشتندی و به آن طلب فتح و ظفر کردندی. چون بنی اسرایل در خدای عاصی شدند، خدای تعالی عمالقه را بر ایشان مسلّط کرد تا تابوت از ایشان بستدند«9»، و سبب آن بود که: آن پیر را که«10» اشمویل را پرورد- نام او عیلی«11» بود- او را دو پسر بودند، و اینکه پیر حبر و عالم ایشان بود، و صاحب قربانشان بود. او را از آن جا طعمه‌ای«12» رسم بودی. اینکه پسران او دست دراز«13» کردند و خیانت کردند«14» در قربان. و چون زنان در بیت المقدّس نماز کردندی، در ایشان آویختندی و ایشان را رنجه داشتندی. خدای تعالی وحی کرد به اشمویل که: عیلی«15» را بگو که تو را دوستی فرزندان منع می‌کند از آن که ایشان را زجر کنی از خیانت در قربان من و اظهار فساد در قدس من، بر من است که اینکه مرتبه از تو بستانم، [334- ر] و تو را و فرزندانت را هلاک کنم. ---------------------------------- - (1). مج، وز، مب، مر: عصای. (2). اساس: بارها/ پاره‌ها، مج، وز، دب، مب، مر: پارهای. (3). همه نسخه بدلها: موسی. (4). همه نسخه بدلها بجز دب: از او. (5). ترانجبین. (6). آج، لب، فق، مر ابراهیم و روایتی عمامه. (7). آج، فق: میانه. (8). مج، وز، آج، فق، مب، مر: کارزار، دب: کارزاری. (9). آج، لب، فق، بستندی. [.....] (10). دب، آج، مر: پیر که. (11). وز: عبلی، دب: بلی، مب: علی. (12). مج، وز: ایشان را از اطعمه، دب: و او را، آج، لب، مب، مر: و ایشان را اطعمه، و ایشان را طعمه. (13). آج، لب، فق، مب، مر: پسران دست درازی. (14). مب: کردندی. (15). دب: عیلا، مب: علی. صفحه : 366 اشمویل، عیلی«1» را خبر داد به اینکه. او بترسید، و دشمنی روی به ایشان کرد با لشکری عظیم. عیلی پسران را با لشکر به کارزار«2» فرستاد و تابوت با ایشان بفرستاد«3»، و عیلی ترسان می‌بود از آن احداثی که ایشان کرده بودند که دایره«4» برایشان بود، او بر کرسینی«5» نشسته بود که یکی بیامد«6» و خبر داد که: لشکر بنی اسرایل شکسته شد، و پسران او را بکشتند و تابوت ببردند. او از آن کرسی در افتاد و بمرد. کار بنی اسرایل مختل‌ّ شد و هرج و مرج پیدا شد، و متفرّق شدند تا آنگه که خدای تعالی طالوت را پادشاهی داد، و ایشان را گفت: علامت ملک او آن است که تابوت با دست شما آید، و قصّه او آن بود که: آنان که تابوت برده بودند، به دهی آوردند از دههای فلسطین- که آن را اردود«7» گفتند- و در بت خانه‌ای که آن جا بود بنهادند و با زیر پای بت مهین نهادند. بامداد که در آمدند، بت در زیر تابوت بود و تابوت بر زبر. دگر باره تابوت زیر«8» نهادند و بت بر زبر، دگر بار بامداد«9» همچنان بود، بایستادند و پای آن بت به مسمارها بر پشت تابوت دوختند. بامداد که آمدند، دست و پای بت شکسته بود، و در زیر تابوت افگنده، و بتان همه به روی در آمده. تابوت از آن جا به در آوردند«10» و به ناحیتی از نواحی شهر بنهادند. اهل آن«11» ناحیت را دردی در گردن پدید آمد، و بسیاری از ایشان بمردند، گفتند: شما نمی‌دانی که کس با خدای بنی اسرایل بس نباشد«12»؟ اینکه ---------------------------------- - (1). دب: عیلا، مب: علی. (2). اساس: کارزا (کلمه خوردگی دارد، به ظن‌ّ قریب به یقین کالزار بوده)، همه نسخه بدلها جز لب: کارزار، با توجّه به لب و استعمال اینکه کلمه در موارد مشابه تصحیح شد. (3). همه نسخه بدلها بر عادت. (4). اشاره است به تعبیری از نوع: «دائرة السّوء»، چنان که در قرآن مجید آمده است: سوره توبه (9) آیه 98 و سوره فتح (48) آیه 6. (5). کذا: در اساس (یحتمل: کرسیی)، همه نسخه بدلها: کرسی. (6). مج، وز، مب: می‌آمد، دیگر نسخه بدلها: آمد، همه نسخه بدلها ناگاه. (7). وز، آج، فق، مب، مر: ازدود. (8). دب، مب: بر زیر. [.....] (9). مج، وز، آج، لب، فق: دگر بامداد، دب، مب، مر: دیگر بامداد. (10). آج، لب، فق، مب، مر: آن جا بر آوردند. (11). همه نسخه بدلها بجز دب: اینکه. (12). دب: بر نیاید. صفحه : 367 تابوت از اینکه شهر و اینکه ناحیت ببری. از آن جا به شهری دیگر بردند. خدای تعالی در آن شهر جانوری پدید آورد مانند موش، هر که را بزدی بکشتی تا در شبانروز«1» بسیار مردم بمردند، از آن جا بیاوردند و به صحرا«2» و جای«3» در زیر خاک کردند. آنگاه آن جا آمدندی به طهارت کردن. هر کس که آن جا طهارت کردی، او را ناسور و قولنج پدید آمدی، در ماندند. آخر زنی بود از جمله سبی بنی اسرایل از فرزندان پیغامبران، ایشان را گفت: ممکن نیست که شما را از اینکه بلا خلاص«4» باشد تا اینکه تابوت در میان شما باشد، اینکه تابوت از زمین خود بیرون کنی تا برهی«5». برفتند به اشارت آن زن، و گردونی بیاوردند و آن تابوت بر آن گردون نهادند، و در گردن دو گاو قوی بستند، و آن گاوان«6» از ولایت خود بیرون آوردند، و سر ایشان در بیابان نهادند. خدای تعالی چهار فریشته را موکّل کرد بر آن گاوان تا ایشان را [334- پ] می‌راندند تا به زمین بنی اسرایل. آنگه رسنها بگسستند و تابوت آن جا رها کردند، و ایشان برگشتند. بامداد که بنی اسرایل بیرون آمدند از شهر«7»، تابوت دیدند شادمانه شدند و بر گرفتند و به سرای طالوت بردند، و کار او و مملکت او به حضور تابوت مستقیم شد. عبد اللّه عبّاس گفت«8»: فریشتگان برگرفتند در هوا و با بیت المقدّس آوردند. قتاده گفت: تابوت«9»، موسی- علیه السّلام- در تیه رها کرد بنزدیک یوشع بن نون. او نیز آن جا رها کرد و فریشتگان از آن جا با نزدیک طالوت آوردند. إبن زید گفت: بنی اسرایل بر کره گردن نهادند طالوت را«10» چون تابوت با نزدیک او آوردند. ---------------------------------- - (1). دب: شبانه روزی، لب: شبان روزی. (2). مج، وز: و به صحرا آوردند، دب: و به صحرایی آوردند، آج، لب، فق، مر: به صحرا آوردند، مب: و بر صحرا انداختند. (3). آج، لب، فق، مب، مر: و جایی. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خلاصی. (5). برهی/ برهید. (6). دب، مر را. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بنی اسرائیل از شهر بیرون آمدند. (8). همه نسخه بدلها تابوت، لب را، مب را دیدند. (9). دب را. (10). دب: به کره طالوت را گردن نهادند، دیگر نسخه بدلها: ندارند. [.....] صفحه : 368 إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ، یعنی در تابوت و قصّه او و شأن او. لَآیَةً لَکُم، آیتی و علامتی و دلالتی هست شما را. إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ، اگر هیچ به خدای ایمان داری، یعنی به آیت و دلالت آن کس منتفع شود که در او نظر و تأمّل کند، و اینکه، مؤمنان کنند. عبد اللّه عبّاس گفت: تابوت و عصای موسی در بحیره طبریّه است در دریای طبرستان، و پیش از قیامت از آن جا بر آرند، و اینکه در عهد صاحب الزّمان باشد- علی ما جاءت به الرّوایة عن الصّادقین- علیهم السّلام. فَلَمّا فَصَل‌َ طالُوت‌ُ بِالجُنُودِ«1»، چون طالوت لشکر فصل کرد، أی خرج و شخص بهم، چون ببرد ایشان را. و اصل «فصل» قطع بود، یعنی چون ایشان را از قرارگاه خود بیاورد و جدا کرد، نظیره قوله: وَ لَمّا فَصَلَت‌ِ العِیرُ«2». چون طالوت«3» لشکر بساخت و از بیت المقدّس بیرون آمد، هفتاد هزار مرد مقاتل بودند. و گفته‌اند: هشتاد هزار کس از آن لشکر و از آن شهر باز نه ایستاد«4» الّا پیری یا بیماری یا نابینایی یا معذوری، برای آن که چون تابوت بدیدند، متیقّن شدند به نصرت و ظفر. طالوت گفت: مرا، اینکه جمع و انبوه حاجت نیست، هر کس که او به عمارتی یا به تجارتی یا کدخدایی یا اصلاح معیشتی مشغول بوده است با سر کار خود باید شدن. کسی باید که با من بیاید که جوانی بسیط«5» باشد، فارغ دل که همه همّت او قتال بود. از اینکه شرط هشتاد هزار مرد جمع شدند و به راه بیامدند. گرمای گرم بود و آب کم بود، گفتند: یا طالوت؟ اینکه راهی دراز است و آب کم است، از خدای در خواه تا جوی«6» آب براند اینکه جا. طالوت گفت: من اینکه در خواهم از خدای و خدای اجابت کند، و لکن ابتلا کند شما را به آن. إِن‌َّ اللّه‌َ مُبتَلِیکُم بِنَهَرٍ، ای مختبرکم، خدای شما را امتحان و آزمایش می‌کند به جوی. جمله قرّاء «بنهر» مفتوحة الهاء خوانند [335- ر] [اشاره]، و در شاذّ حمید و إبن ---------------------------------- - (1). اساس و همه نسخه بدلها: فلمّا، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (2). سوره یوسف (12) آیه 94. (3). فق: جالوت. (4). آج، لب: نایستادند. (5). مج، وز، دب: نشیط، که بر متن مرجّح است. (6). دب: جوب. صفحه : 369 محیصن«1» «بنهر» ساکنة الهاء خوانند. و اینکه دو لغت است، مثل: «شعر» و «شعر»، و «شمع» و «شمع»، و «صمغ» و «صمغ»، و «فحم» و «فحم». عبد اللّه عبّاس و سدّی گفتند: جوی فلسطین خواست. قتاده و ربیع گفتند: آبی است از میان اردن و فلسطین خوش. و «ابتلاء» آن بود که گفت: فَمَن شَرِب‌َ مِنه‌ُ فَلَیس‌َ مِنِّی، هر که از اینکه جوی آب خورد، از من هیچ نیست، یعنی نه از اهل دین من است، بیانش: فَمَن تَبِعَنِی فَإِنَّه‌ُ مِنِّی«2» ...، ای من اهل دینی. و هر کس که از اینکه آب باز نخورد او از من است، و از اهل دین و طاعت من است. و «طعم» به معنی شرب است اینکه جا. و اصل در طعام باشد، و اینکه جا مجاز است، و برای آن گفت که مراد ذوق است، نظیره قوله: لَیس‌َ عَلَی الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ جُناح‌ٌ فِیما طَعِمُوا«3» ...، و در اینکه آیت استشهاد اگر حمل بر عموم کنند در مأکول و مشروب اولیتر باشد، و لکن در آیت ما حمل جز بر مشروب نشاید کردن برای قرینه. آنگه استثنا کرد تا حرج نباشد، گفت: إِلّا مَن‌ِ اغتَرَف‌َ غُرفَةً بِیَدِه‌ِ. نافع و ابو عمرو و ابو جعفر خوانند: «غرفة» به فتح «غین»، و در شاذّ جماعتی بسیار هم اینکه قراءت خواندند، منهم: عبد اللّه بن العبّاس و إبن ابی اسحاق و سلیمان التّیمی‌ّ و شیبه و ابو بحریه«4» و ایّوب. و باقی قرّاء «غرفة» بضم‌ّ الغین خواندند، گفتند: دو لغت است، و کسائی و ابو عبید«5» گفتند: میان ایشان فرق آن است که «غرفة» به فتح «غین» مصدر باشد مرّة واحدة، من غرفت. و «غرفة»، اسم باشد، نام آن مقدار آب بود که در دست گنجد. گفتند: ایشان را که: از اینکه جوی مخورید«6»، و اگر خورید«7» بیشتر از کفی مخورید«8»، امتثال نکردند و التفات نکردند، و همه از آن جوی آب خوردند، و تمام ---------------------------------- - (1). اساس و همه نسخه بدلها: إبن محیص، با توجّه به ضبط کلمه در مآخذ و منابع مربوط به اعلام تصحیح شد. (2). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، سوره ابراهیم (14) آیه 36، چاپ شعرانی (2/ 300): و من لم یطعمه فانه منی. (3). سوره مائده (5) آیه 93. (4). کذا: در اساس با، مج: لحرمه (بدون نقطه)، وز: بحرمه، چاپ شعرانی (2/ 301): ابو مخرمه. (5). مب: ابو عبیده. (6). دب، آج، لب، فق: مخوری/ مخورید. (7). دب، آج، لب، فق: خوری/ خورید. (8). دب، آج، لب، فق: نخوری/ نخورید. [.....] صفحه : 370 خوردند الّا اندکی که خدای تعالی استثنا کرد از او«1»: إِلّا قَلِیلًا مِنهُم. و نصب او بر استثناست. و عبد اللّه مسعود به رفع خواند: الّا قلیل منهم، چنان که شاعر گفت: و کل‌ّ أخ مفارقه أخوه لعمر أبیک الّا الفرقدان در آن اندک خلاف کردند که از آن آب نخوردند. سدّی گفت: چهار هزار بودند، و جمله مفسّران گفتند: سیصد و سیزده مرد بودند. و دلیل صحّت اینکه قول، حدیث براء بن عازب است که گفت: رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت ما را روز بدر: انتم الیوم علی عدد اصحاب طالوت حین عبروا النهر و ما جاز معه الا مؤمن ، شما امروز بر عدد اصحابان طالوتی«2» که به جوی عبر کردند و هیچ کس با او عبر نکرد الّا مؤمنی، و ما آن روز سیصد و سیزده [335- پ] مرد بودیم. ای عجب اینکه عدد معیّن در اصحاب طالوت عجب نیست، و در لشکر پیغامبر روز بدر بدیع نیست، در اصحابان صاحب الزّمان- علیه السّلام- چه اعجوبت آمد و استبداع و استنکار، اگر نه محض عناد است. با یکدیگر گفتند: اینکه محال باشد ما را گفتن که بر کنار آب ایستاده آب مخوری«3»، بیایی«4» تا آب تمام باز خوریم و برگیریم، که«5» از اینکه جا بگذریم دگر آب نباشد: تمتّع من شمیم عرار نجد فما بعد العشیّة من عرار تا فردا«6» اینکه ابلهان که آب نخورده باشند به«7» تشنگی بمیرند، ما را مسکت«8» و قوّت باشد. اینکه بگفتند، و آب بسیار باز خوردند، و چهار پایان را سیراب کردند، و آن سیصد و سیزده مرد بهری نخوردند«9» و بهری کفی آب بیش نخوردند. آنان که آب تمام خورده بودند، تشنگی برایشان غالب شد و لبهایشان سیاه شد. چندان که آب خوردند سیر نشدند، و بر کنار آن جوی بماندند ضعیف و بی قوّت، و ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: از ایشان. (2). مج: طالوئید. (3). مج، وز، مب، مر: مخورید. (4). دب، آج، فق، مر: بیا، مب: بیایید. (5). مب: گر، فق: چو. (6). دب، مب، مر که. (7). مب: از. (8). همه نسخه بدلها: مکنت. (9). لب، فق: بخوردند، مب، مر: خوردند. صفحه : 371 عبر«1» نتوانستند کردن و به کالزارگاه«2» نرسیدند و به فتح حاضر نیامدند، و آنان که اندکی«3» خورده بودند تن درست و قوی به جوی بگذشتند و از تشنگی هیچ زیان نرسید ایشان را. فَلَمّا جاوَزَه‌ُ هُوَ، چون بگذشت به رود- یعنی طالوت- و آن جماعت اندک از مؤمنان سیصد و سیزده مرد که با او بودند، قالُوا، گفتند- یعنی آنان که منافقان بودند- که آب بسیار خورده بودند: لا طاقَةَ لَنَا الیَوم‌َ بِجالُوت‌َ وَ جُنُودِه‌ِ، ما را طاقت نباشد و قوّت با جالوت و لشکرش. اینکه بگفتند و از طالوت برگشتند. آی عجب، اللّه تعالی، هر وقتی سببی سازد و نشانه‌ای کند تا نفاق«4» منافقان به آشکارا کند، و پرده از روی کار ایشان بردارد. در بدایت کار، آدم را محکی ساخت که ابلیس منافق«5» به او از جمله مقدّسان حضرت بیرون آورد، و گمانی که در حق‌ّ او بردند به خیر خلاف آن آشکارا کرد، و سجده آدم در میانه«6» سبب کرد«7»، بیانش: أَبی وَ استَکبَرَ وَ کان‌َ مِن‌َ الکافِرِین‌َ«8». در عهد نوح- علیه السّلام- غرس خرما نهادن«9» و دفع هلاک قوم از«10» وقت به وقت سبب ساخت«11» ظهور نفاق منافقان آن امّت را. در عهد طالوت، جوی سبب ظهور نفاق منافقان بنی اسرایل کرد تا آنچه در دل داشتند بر صحرا نهادند. در عهد رسول، هم چونین فرمود: ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیَذَرَ المُؤمِنِین‌َ عَلی ما أَنتُم عَلَیه‌ِ حَتّی یَمِیزَ الخَبِیث‌َ مِن‌َ الطَّیِّب‌ِ«12»، اگر آن جا جوی سبب کرد، اینکه جا دریای«13» سبب کند. اگر جوی [336- ر] اینکه کار را بشاید«14» دریای بهتر بشاید«15» خصوصا که دریای«16» ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عبور. (2). مج، وز، دب، آج، مر: کارزارگاه، فق، مب: کارزار. (3). آج، لب، فق: اندک، مر: آب. (4). همه نسخه بدلها قومی. (5). همه نسخه بدلها را. [.....] (6). آج، لب، فق، مب، مر: آدم آن وقت. (7). دب، آج، لب، فق، مر که. (8). سوره بقره (2) آیه 34. (9). آج، لب، فق: نهادند. (10). همه نسخه بدلها: آن. (11). مر: خاست. (12). سوره آل عمران (3) آیه 179. (13). آج، لب، فق، مب، مر: دریا. (14). مج، دب: نشاید، مر: شاید. (15). مر: شاید. (16). دب، آج، مب، مر: دریا. صفحه : 372 دیگر با او پیوندد با دو گردند«1»: مَرَج‌َ البَحرَین‌ِ یَلتَقِیان‌ِ«2». آن جا ایشان را گفتند: آب عذب است، و لکن مخوری که امتحان چنین آمد. و اینکه جا گفتند: آب دریا شور است و تلخ، جز از اینکه مخورید که تکلیف است، و تکلیف خوش نباشد. آنان را که گفتند از آن مخورید، هم«3» از آن خوردند. و اینان را که گفتند جز اینکه مخوری«4»، گرد اینکه«5» نگشتند و یک شربه«6» از آن نوش نکردند، لا جرم چنان که بخوردن نفاق ایشان ظاهر شد، به ناخوردن نفاق اینان نیز ظاهر شد تا در نفاق اینان برابر ایشان شدند تصدیقا لقول النّبی‌ّ- علیه السّلام: سیکون فی امتی ما کان فی بنی اسرائیل حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة ، از او محکی ساختند تا ابریز«7» را از غش‌ّ و دغل«8» ابراز کنند«9». اذا ما التّبرحک‌ّ علی المحک‌ّ تبیّن غشّه من غیر شک‌ّ ففینا الغش‌ّ و الذّهب المصفّی علی‌ّ بیننا شبه المحک‌ّ منافقان آنگه گفتند: لا طاقَةَ لَنَا، از سر ضعف بصیرت و فتور عقیدت گفتند: ما طاقت نداریم، همانا بانفاق جمع جبر کردند منافق مجبّر بودند، برای آن که خدای ایشان را آن تکلیف کرده بود، و ایشان گفتند: ما را طاقت نیست پس تکلیف ما لا یطاق می‌گفتند، مؤمنان چه گفتند آنچه خدای از ایشان«10» باز گفت. قال‌َ الَّذِین‌َ یَظُنُّون‌َ أَنَّهُم مُلاقُوا اللّه‌ِ، گفتند آنان که دانستند و متیقّن بودند ملاقات خدای را. «ظن‌ّ» اینکه جا به معنی علم است، برای آن که اینکه کنایت است از ایمان، و آنچه از باب ایمان بود علم باشد، ظن‌ّ نباشد. و «ظن‌ّ» در کلام عرب به معنی علم آمده است، چنان که شاعر گفت: فقلت لهم ظنّوا بألفی مدجّج سراتهم فی الفارسی‌ّ المسرّد ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: تا در او گردند، مر: تا دریا گردند. (2). سوره رحمن (55) آیه 19. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: همه. [.....] (4). همه نسخه بدلها هیچ. (5). همه نسخه بدلها: آن. (6). آج، فق، مب، مر آب. (7). دب، آج، لب: اینکه نو، فق: آن نور، مب، مر: اینکه زر. (8). مب، مر: غل‌ّ. (9). همه نسخه بدلها: پاک کنند. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خدای ایشان را. صفحه : 373 و «ملاقات» و «لقا» را تفسیر برفت پیشتر از اینکه، و اصل او در لغت مقابله بود تا«1» مقاربت، و حقیقت آن بر خدای روا نباشد، تقول«2» العرب: التقی الجمعان، و تلاقی الفریقان اذا تقابلا. و اینکه از صفات اجسام باشد«3»، و هر کجا در قرآن و اخبار آید کنایت بود از حضور به موقف قیامت برای جزای اعمال، و التّقدیر: قال الّذین یعلمون انّهم ملاقوا ثواب اللّه، و کذا قوله: فَمَن کان‌َ یَرجُوا لِقاءَ رَبِّه‌ِ«4» ...، ای لقاء ثواب ربّه. و از آن جماعت اندک بودند که با طالوت برفتند«5»، چه گفتند: کَم مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ«6»، ای جماعة [336- پ] [اشاره]. و اینکه لفظی است جماعت را، لا واحد له من لفظه، کالقوم و الرّهط و النّفر، و یجمع جمع السّلامة علی فئات و فئین. زجّاج گفت: اشتقاق «فئه» من فأوت رأسه بالعصا اذا شققته«7» بها، و فأیته ایضا. پس «فئه»، فرقه باشد معنی و اشتقاقا«8»، گفتند برای توطین نفس را و تسلیه قلب را: بس گروه اندک که ایشان غلبه کنند لشکر بسیار را به فرمان خدای، و خدای- جل‌ّ جلاله- با صابران است. حق تعالی در اینکه قصّه چند جای«9»، اندک را بستود، یکی آن جا که«10»: فَلَمّا کُتِب‌َ عَلَیهِم‌ُ القِتال‌ُ تَوَلَّوا إِلّا قَلِیلًا مِنهُم«11» ...، و یکی آن جا که گفت: فَشَرِبُوا مِنه‌ُ إِلّا قَلِیلًا مِنهُم. دگر اینکه جا که«12»: کَم مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَت فِئَةً کَثِیرَةً، بس اندک که غالب آید بر بسیار«13». و دگر جا«14» گفت: وَ قَلِیل‌ٌ مِن عِبادِی‌َ الشَّکُورُ«15»، و دگر جا«16» گفت: إِلَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ وَ قَلِیل‌ٌ ما هُم«17»- الی غیر ذلک. ---------------------------------- - (1). کذا: در اساس، همه نسخه بدلها: یا . (2). لب، فق: یقول. (3). همه نسخه بدلها: بود. (4). سوره کهف (18) آیه 110. (5). مب: می‌رفتند. (6). همه نسخه بدلها غَلَبَت فِئَةً کَثِیرَةً (7). فق: اشفقه، مب، مر: اشققته. [.....] (8). مج، وز: اشتقاق. (9). مج: جایی. (10). همه نسخه بدلها گفت. (11). سوره بقره (2) آیه 246. (12). آج، لب، فق، مب گفت. (13). مج، وز: آید بسیار را. (14). مج، وز، دب، آج، لب، فق: جای، مب، مر: دیگر جای. (15). سوره سبأ (34) آیه 13. (16). مج: جای، مب، مر: دیگر جای. (17). سوره ص (38) آیه 24. صفحه : 374 و کثیر را بنکوهید«1» چند جای، فی قوله: بَل أَکثَرُهُم لا یَعلَمُون‌َ«2» وَ لا یَعقِلُون‌َ«3» وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یَشکُرُون‌َ«4» لا یُؤمِنُون‌َ.«5»، و: لا خَیرَ فِی کَثِیرٍ«6»، تا چندین لاف نزنی به کثرت، و طعن نزنی به قلّت، و تکیه نکنی علی السّواد الأعظم. دنییت«7» سواد است و شعارت سواد است، تکیه‌یت«8» بر سواد است و لافت از سواد است«9»، سوداء اینکه سواد«10» تو را برابر«11» سویدا و سواد است، اعنی سویداء القلب و سواد العین، ترسم کزین همه«12» سیاهی دلت سیاه شده باشد، آنگاه آن«13» سیاهی تعدّی کند از دل به روی تا چنان که در دنیا سیاه دلی، در آخرت سیاه روی شوی که: وَ یَوم‌َ القِیامَةِ تَرَی الَّذِین‌َ کَذَبُوا عَلَی اللّه‌ِ وُجُوهُهُم مُسوَدَّةٌ«14» ...، اینکه کثرت مقال تو و کثرت محال تو از کثرت سواد تو است. آن مرد هم«15» فخر به کثرت آورد که: أَنَا أَکثَرُ مِنک‌َ مالًا«16» ...، و نمی‌دانی که در کثرتش خیر نیست: به قول ایزد خیر از کثیر دور آمد تو جهد کن که از آل«17» کثیر باشی دور«18» یقین بدان که اگر در کثیر خیرستی به چپ نبودی و عقد کثیر عقد کثیر به چپ باشد و ره کثیر به چپ باشد«19»، آن جا که صباء یمن بر اصحاب ---------------------------------- - (1). فق: نیکوهید. (2). سوره نحل (16) آیه 75 و 101، سوره انبیاء (21) آیه 24، سوره نمل (27) آیه 61، لقمان (31) آیه 25. (3). سوره زمر (39) آیه 43، و 9 مورد دیگر تعبیر «لا یعقلون» در قرآن کریم آمده است. (4). سوره بقره (2) آیه 243، سوره یوسف (12) آیه 38، سوره غافر (40) آیه 61. [.....] (5). سوره بقره (2) آیه 100، سوره هود (11) آیه 17، سوره رعد (13) آیه 1، سوره یس (36) آیه 7، سوره غافر (40) آیه 59. (6). سوره نساء (4) آیه 114. (7). کذا: در اساس «دنییت/ دنیایت»، نسخه به صورت «دینیت» هم خوانده می‌شود، مج: دست افرازت، وز: دست افذازت، دب، آج، لب، فق، مب، مر: دست افزارت. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تکیه‌ات. (9). همه نسخه بدلها تا. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سودا. (11). همه نسخه بدلها: بر اینکه. (12). مب سوید او. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آنگه اینکه. (14). سوره زمر (39) آیه 60. (15). همه نسخه بدلها: نیز. (16). سوره کهف (18) آیه 34. (17). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اهل. [.....] (18). فق، مب، مر: دور باشی. (19). دب، آج، لب، فق، مب، مر، عبارت: «ره کثیر به چپ باشد» را ندارد. صفحه : 375 الیمین آید، شمال شقاوت بر اصحاب الشّمال مشتمل شود همه را درهم پیچد، ایشان را که راست بوده باشند به راست ببرند، و ایشان«1» را که کژ بوده باشند به چپ ببرند، تا ایشان«2» از اینان، و اینان از ایشان جدا شوند، فَرِیق‌ٌ فِی الجَنَّةِ وَ فَرِیق‌ٌ فِی السَّعِیرِ«3»، همچنان که آن عدد اندک منصور و مظفّر آمدند- باذن اللّه- مثل اینکه عدد فردا منصور و مؤیّد باشند [337- ر] بتأیید اللّه مع امام من اهل بیت«4» رسول اللّه، مؤیّد من عند اللّه، مظفّر من قبل اللّه، قائم بامر اللّه، مظهر لدین اللّه، داع الی کتاب اللّه، ناصر لاولیاء اللّه قاهر لأعداء اللّه، کلمة اللّه، امان اللّه، حجّة اللّه القائم بقسط اللّه، و الذّاب‌ّ عن حریم اللّه، و النّاصر لدین اللّه الّذی قال له النّبی‌ّ- صلّی اللّه علیه و آله:5» لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول الله ذلک الیوم حتی یخرج رجل من ولدی« یواطی اسمه اسمی و کنیته کنیتی یملأ الارض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما ، به کثرت خود و قلّت او منگر، که نصرت نه به کثرت است، و ذلّت نه به قلّت است. نه کثرت موجب نصرت است، و نه قلّت علّت ذلّت است، بل نظر به اینکه است که: کَم مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَت فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ. شاها همه فتح در سر رایت تست و اینکه نادره باز پسین غایت تست هر چند که لشکر عدو بی عدد است «کم من فئة قلیلة» آیت تست قوله: وَ لَمّا بَرَزُوا لِجالُوت‌َ وَ جُنُودِه‌ِ، آنگه که بیرون آمدند یعنی لشکر طالوت- اینکه سیصد و سیزده مرد. و «بروز» خروج باشد، و «بارز» خارج باشد، و «براز» و «مبارزت» بر یکدیگر به در آمدن باشد قتال را، و «براز»«6» زمین صحرا باشد، یقال: برز له ای خرج له. برای جالوت و لشکرهای او اینکه جماعت اندک در برابر آن جموع و جنود بایستادند. برای آن که به ایمان و اعتقاد درست رفته بودند. چون سواد ایشان دیدند از بیاض صفای اعتقاد زبان به دعای برگشادند که: «ربّنا»، پروردگار ما و سیّد ما، أَفرِغ عَلَینا صَبراً، ای صب‌ّ«7» علینا، صبر بر ما ریز. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: اینان. (2). لب را. (3). سوره شوری (42) آیه 7. (4). مج: اهل البیت. (5). آج، لب، فق: من اهل بیتی. (6). مب، مر: برزی. (7). دب، لب، مب، مر: صبّه. صفحه : 376 و اصل او از فراغ دلو [باشد] [اشاره]«1»، یعنی اگر صبر در جایی است مثلا از آن چندان بر ما ریز تا آن جای فارغ و تهی شود. وَ ثَبِّت أَقدامَنا، ما را ثبات قدم ده، یای ما بر جای دار. وَ انصُرنا عَلَی القَوم‌ِ الکافِرِین‌َ، بار خدایا؟ ما را مدد فرست به دو چیز: به صبر و«2» نصر، صبر بر ما و نصر«3» بر دشمنان ما که کافرانند. و در اینکه آیت اضمار و اختصاری هست، تقدیر اینکه است«4»: فانزل اللّه علیهم صبرا و نصرا. فَهَزَمُوهُم بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ، ایشان بخواستند، خدای اجابت کرد صبر و نصرت«5» فرو فرستاد، ایشان لشکر جالوت را به هزیمت کردند. و هزم و هشم و هصم و هضم همه کسر باشد، جز که بعضی از بعضی بیشتر. وَ قَتَل‌َ داوُدُ جالُوت‌َ، داود جالوت را بکشت. مفسّران گفتند به الفاظ مختلفه و معانی متّفقه که: از جمله آنان که با طالوت به جوی [337- پ] بگذشتند، ایشا بود پدر داود- علیه السّلام- با سیزده پسر. و داود به سال کمتر بود، روزی بیامد و پدر را گفت: ای پدر؟ من در قفا«6» گوسپند«7» می‌روم و قلاسنگ«8» به دست گرفته هیچ نیست که من خواهم که به قلا سنگ«9» بزنم و الّا اصابت باشد، و هر که را بزنم به قلا سنگ«10» بیفگنم. پدر گفت: بشارت باد تو را که خدای تعالی روزی تو در قلا سنگ«11» تو نهاده است. روزی دگر آمد و گفت: ای پدر؟ گوسپند«12» می‌چرانیدم، در بیشه شدم شیری دیدم خفته، برفتم و بر پشت او نشستم و او را بتاختم، و او مرا نیازرد. پدر گفت: اینکه چیزی«13» است که خدای به تو خواست. روزی دگر آمد و گفت: ای پدر؟ من در کوه می‌روم و خدای را تسبیح می‌کنم، هیچ سنگ نیست و الّا به تسبیح من خدای را تسبیح می‌کند. پدر گفت: اینکه چیزی«14» است که خدای تو را داده است. ---------------------------------- - (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مج، وز، دب به. (3). همه نسخه بدلها بجز مج، وز: نصرت. (4). همه نسخه بدلها که. (5). مج، وز، آج، لب: نصر. [.....] (6). همه نسخه بدلها: قفای. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب که. (11- 10- 9- 8). مب، مر: فلاسنگ. (12). همه نسخه بدلها بجز دب: گوسفند. (13). مج: خیری، مب: چیزهایی. (14). مج: خیری. صفحه : 377 چون دو لشکر روی به هم آوردند، جالوت کس فرستاد به طالوت تا پیش«1» من آی به کالزار«2» یا کسی«3» را پیش من فرست، اگر او مرا بکشد ملک من شما را باشد، [و اگر من او را بکشم ملک شما مرا باشد] [اشاره]«4». طالوت [در ماند] [اشاره]«5»، بفرمود تا در لشکر او ندا کردند که: کیست که به مبارزت جالوت بیرون شود، و من که طالوتم دختر به او دهم و ملک با او بخشم به دو نیمه! کس اجابت نکرد، که آن ملعون مهیب مردی بود و شجاع و منکر. طالوت پیغامبر را گفت: دعا کن خدای را و از خدای در خواه تا تو را خبر دهد از کار اینکه کافر. اشمویل دعا کرد. خدای تعالی جبریل را فرستاد و قرنی در او روغن قدس و تنوری از آهن، و گفت خدای«6» می‌گوید: کشنده جالوت مردی باشد که اینکه قرن بر سر او نهند«7»، روغن در قرن«8» بجوشد و از قرن بیرون آید، و گرد سر او بر گردد چون تاجی، و به رویش فرو نیاید و در اینکه تنور آهن شود، اینکه تنور یک اندام«9» او باشد نه بیش و نه کم. طالوت آن جماعت حاضران را بخواند و تجربت کرد، بر هیچ کس راست نبود، خدای تعالی وحی کرد که: اینکه مرد از فرزندان إیشا است، إیشا فرزندان خود را حاضر کرد، دوازده مرد شجاع تمام بالا جسیم و سیم، یک یک را عرضه می‌کردند بر آن قرن، و روغن هیچ نمی‌جنبید. و در میان ایشان یکی بود به بالا از همه درازتر و به تن از همه ضخمتر«10»، هر بار او را عرض«11» می‌کرد و فایده«12» نبود. خدای تعالی وحی کرد بدو که: چه چشم در اینکه جسیم«13» طویل زده‌ای که: انا لا نأخذ الرجال علی صورهم و ---------------------------------- - (1). مج، وز: یا پیش، دب، آج، لب، فق، مب، مر: که با پیش. (2). مج، وز، آج، فق، مب، مر: کارزار. (3). اساس: تا کسی، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5- 4). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خدای تعالی. (7). همه نسخه بدلها اینکه. (8). همه نسخه بدلها: روغن در او. (9). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 306): تنور باندام. [.....] (10). آج، لب: ضخیمتر. (11). مج: عرضه. (12). مج، وز: فایده. (13). وز: جسم. صفحه : 378 لکن نأخذهم علی صلاح قلوبهم، ما مردان را به صورت ننگریم و لکن ایشان را به صلاح دل نگریم. اشمویل، إیشا را گفت: تو را فرزند دگر هست! گفت: نه. جبریل آمد که دروغ می‌گوید. پیغامبر گفت: چرا چونین گویی! خدای تعالی می‌گوید که: تو دروغ می‌گویی. گفت: خدای [338- ر] راستیگر«1» است، من دروغ می‌گویم، مرا پسری است کهترین فرزندان است برای آن که کوتاه است و حقیر است، شرم داشتم که مردمان او را بینند داود نام است. خود«2» در میان مردم نیارم او را. او در کوه گوسپند«3» می‌چراند. و داود- علیه السّلام- مردی بود کوتاه و حقیر، و زرد روی و بیمار شکل، ازرق چشم، اندک«4» موی. طالوت گفت: ما برویم و او را ببینیم. برفت با جماعتی، او را یافت بر کوه گوسپند«5» می‌چرانید، ورودی عظیم بیامده بود، و او آن گوسپندان«6» را دو دو بر گردن می‌گرفت. و با اینکه کنار«7» می‌آورد. چون طالوت او را بدید، گفت: اینکه است لا شک‌ّ، اینکه که بر بهایم«8» رحیم است، بر مردمان رحیمتر باشد. او را پیش خواند و آن قرن بر سر او نهاد، آن روغن در او بجوشید و گرد سر او برگردید مانند اکلیلی. طالوت او را گفت: تو را افتد که با جالوت کالزار«9» کنی و او را بکشی و از ملک من نیمه‌ای تو را باشد! و دختر خود را به تو دهم. اگر آن«10» که یک کافر را بکشد با حیات صاحب ملک نیمه«11» ملکش می‌برسد و دختر، آن کس که هزاران کافر را بکشت در حیات ارش دختر نرسد«12» و از پس وفات او ملک. داود گفت: بلی. طالوت گفت: از خویشتن هیچ یافته‌ای که قوّت اینکه کار داری«13»! گفت: بلی، وقتها شیر بیاید و تعرّض گوسپند«14» من کند یا پلنگ یا گرگ، من بگیرم ایشان را و دست در زفر«15» ایشان کنم و بر درّم و بیندازم. ---------------------------------- - (1). مج، مب، مر: راست گیر، دب: راستیگیر، آج، فق. راستگو. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر هرگز. (6- 5- 3). دب، آج، فق، مب، مر: گوسفند. (4). مج: اندکی. (7). مج، وز: کناری. (8). آج، لب، فق، مب، مر چنین. (9). مب: جنگ، دیگر نسخه بدلها بجز لب: کارزار. (10). مج، وز، دب، آج، لب کس. (11). آج، فق، مب، مر: ملکش یک نیمه. (12). مب، مر: برسد. [.....] (13). مب که با جالوت کارزار کنی. (14). دب: گوسفند، آج، لب، فق: گوسفندان. (15). آج: زیر. صفحه : 379 گفت: بیا تا برویم. با لشکرگاه آمدند. داود- علیه السّلام- در راه که می‌آمد، سنگی آواز داد او را که: مرا بردار که من سنگ هارونم که فلان پادشاه را به من بکشت. برگرفت و در توبر [ه] [اشاره]«1» نهاد. به سنگی دیگر بگذشت، آواز داد که: مرا بردار که من سنگ موسی‌ام که فلان پادشاه را به من کشت«2». به سنگی دیگر رسید، آواز داد که: مرا بردار که من سنگ توام که هلاک جالوت در من نهادند. خدای تعالی مرا برای تو می‌داشت. برگرفت و در توبر [ه] [اشاره]«3» نهاد. چون جالوت سلاح در پوشید و صفها کالزار«4» راست کردند، جالوت بیرون آمد بر اسپی«5» گرانمایه نشسته، و سلاح تمام پوشیده مبارزه خواست. طالوت اسپی نیکو بیاورد و سلاح تمام«6»، تا داود«7» در پوشید و بر نشست و پاره‌ای برفت و باز آمد. مردم گفتند: کودک است، بترسید. گفت: أیّها الملک؟ اینکه سلاح نه ساز من است، و من کالزار«8» به قوّت خدای کنم نه به عدّت و سلاح. مرا رها کن تا چنان کالزار«9» کنم که مرا باید، گفت: تو دانی. آن سلاح بکند و پیاده شد، و آن توبر [ه] [اشاره]«10» در بر افگند و قلاسنگ«11» به دست گرفت و پیش جالوت آمد. و جالوت مردی مذکور بود به قوّت و شدّت«12» و شجاعت، و به تنها«13» بر لشکرهای گران حمله بردی، و ترک را که بر سر داشت«14» [338- پ] سیصد من آهن بود- علی ما جاء فی التّفسیر. چون در داود نگریست«15»، ترسی از او در دلش افتاد، گفت: تو آمده‌ای به«16» قتال ---------------------------------- - (3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (2). دب برگرفت، مب، مر بر گرفت و در توبره نهاد. (4). مج، وز، فق، مب، مر: صفهای کارزار. (5). مب: اسب. (6). دب، آج، لب، فق به او داد. (7). دب: داود تمام، مب، مر: به داود داد او. (9- 8). مج، وز، دب، فق، مب، مر: کارزار. (10). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد، همه نسخه بدلها سنگ. (11). مب: فلاسنگ. (12). مب: شوکت. (13). مج، وز: بتنهایی. [.....] (14). اساس از اینکه جا تا آخر اینکه مجلّد به صورت نو نویس و مغلوط است. (15). آج، لب، فق، مر: نگرید. (16). مج: بر. صفحه : 380 من! گفت: بلی. گفت سلاحت کجاست! گفت: سلاح من اینکه قلاسنگ«1» است. گفت: سنگ به سگ اندازند. گفت: تو از سگ بدتری«2». گفت: لا جرم گوشتت ببخشم از میان سباع زمین و مرغ هوا. گفت: با خدا گوشت تو ببخشیدم«3». آنگه دست فراز کرد و یک سنگ بر آورد و گفت: به نام خدای ابراهیم و در قلاسنگ«4» نهاد، و دیگری بر آورد و گفت: به نام خدای اسحاق و در قلاسنگ«5» نهاد. و دیگری بر آورد و گفت: به نام خدای یعقوب و در قلاسنگ«6» نهاد، هر سه یکی شد او بینداخت. خدای تعالی باد را موکّل کرد تا آن سنگ را می‌برد تا بر میان ترک جالوت آمد، و به ترک فرو شد و به سر و پیشانی او بیرون شد«7» و از قفایش بیرون افتاد و در«8» قومی آمد که در پس پشت او نشسته بودند، و سی مرد را بکشت و جالوت بیفتاد«9» مرده، و لشکر به هزیمت رفتند«10». داود بیامد و به پای جالوت در آویخت و او را پیش طالوت کشید و بیفگند، و مسلمانان شاد«11» شدند و او را«12» دعا کردند. چون با شهر آمدند، داود گفت طالوت را: وفا کن با آن وعده که کردی«13». طالوت گفت: تو می‌خواهی«14» دختر«15» ملک را به حکم خود کنی بی‌صداقی! گفت: تو بر صداق«16» شرط نکردی پیش از کشتن جالوت، و من چیزی ندارم که به صداق دختر تو دهم. طالوت گفت: من از تو چیزی نمی‌خواهم که«17» نداری، که تو مرد کارزاری«18»، و ---------------------------------- - (4- 1). مب، مر: فلاسنگ. (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق: بتری. (3). مج، وز، دب، لب، فق: ببخشید، آج: ببخشد، مر: بخشیدم. (6- 5). ضبط اساس در اینکه قسمت که به صورت نو نویس است «فلا سنگ» می‌باشد، با توجّه به ضبط همین حکم در صفحات قبلی اساس و به ضبط با قیاس مج، وز، دب، آج، لب، فق تصحیح شد. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: فرو شد. (8). همه نسخه بدلها: بجز مر: و بر. (9). مج: بیوفتاده. (10). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: شدند، مب، مر: کردند. (11). مج، وز، دب، آج، فق: شادمانه، لب، مب، مر: شادمان. (12). همه نسخه بدلها بجز مر: و داود را. (13). مب: ندارد، دیگر نسخه بدلها بجز مر: که مرا دادی. [.....] (14). مج، وز: تا، دب، آج، لب، فق، مب که. (15). مب با. (16). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: صداقی. (17). همه نسخه بدلها تو. (18). دب، لب: مردی کالزاری. صفحه : 381 ما را در اینکه کوهستان دشمنان«1» هستند اغلف، یعنی ختنه نا کرده، چون دویست مرد از ایشان [بکشی] [اشاره]«2» و به علامت غلفه«3» ایشان با پیش من آری، من دختر به تو دهم. او بیامد به آن جا رفت، و ایشان را«4» هر که را یافت می‌کشت و غلفه ایشان با رشته می‌کرد تا تمامی دویست کس را بکشت، و نشان را با پیش طالوت آورد. طالوت دختر به او داد و انگشتری ملک در دست او کرد، و داود بر سریر سروری بنشست و به عدل مشغول شد، و مردم به او اقبال کردند و مایل شدند به او. جماعتی مفسّران روایت کردند که طالوت حسد برد بر داود، قصد کشتن او کرد. داود بگریخت و در کوهی پنهان شد، و طالوت در طلب او عالم خراب کرد، و هر کس از علما و احبار بنی اسرایل که او را نهی کردند از کشتن او«5»، او را بکشت تا در همه بنی اسرایل جز یک زن نماند از نژاد علما، او را پنهان کردند- فی خرافات طویلة- که ظاهر قرآن از آن مانع است، من قوله تعالی: إِن‌َّ اللّه‌َ اصطَفاه‌ُ عَلَیکُم وَ زادَه‌ُ بَسطَةً فِی العِلم‌ِ وَ الجِسم‌ِ«6»، و خدای تعالی اینکه معنی جز با کسی نکند از اطلاق لفظ «اصطفا» و آنچه آیت متضمّن آن است که او معصوم باشد. و بعضی مفسّران گفتند: [طالوت] [اشاره]«7» پیغمبر بود، و اگر اینکه روایت درست باشد صغیره و کبیره در حق‌ّ او ممنوع بود، پس اولی«8» باشد که کتاب را صیانت«9» کنند از حدیثهای مطعون. و گفته‌اند: طالوت چهل سال پادشاهی کرد و ملک به داود سپرد و با پیش خدای تعالی شد، و کار«10» داود در ملک مقرّر شد، و بنی اسرایل جمله به او«11» مجتمع ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب: دشمنانی. (2). اساس که در اینکه قسمت نو نویسی است، ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس: حلقه، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: و از ایشان. (5). آج، لب، فق، مب: داود. (6). سوره بقره (2) آیه 247. (7). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). مج، وز، دب: اولیتر آن، آج، لب، فق: اولیتر. (9). اساس که نو نویس است: صلبیه، با توجّه به مج تصحیح شد. [.....] (10). اساس: و در کار، با توجّه به مج تصحیح شد. (11). مج، وز، دب، آج، لب: بر او. صفحه : 382 شدند. وَ آتاه‌ُ اللّه‌ُ المُلک‌َ وَ الحِکمَةَ، و خدای تعالی او را ملک«1» داد و پادشاهی و نبوّت، و او از فرزندان یهودا بن یعقوب بن اسحق بن ابراهیم- علیه السّلام- بود. ای«2» عجب حق تعالی از داود«3»، کشتن جالوت باز گفت، و عقیب«4» او گفته«5». من او را ملک دادم و حکمت، اگر آن که یک کافر را بکشت، [او را] [اشاره]«6» ملک دنیا و پیغمبری رسید، آن که هزار«7» را بکشت او را امامت و ملک آخرت نرسد! بلی، هم امامتش داد و هم ملک، و هر دو به لفظ ملک گفت، امّا امامت فی قوله تعالی: فَقَد آتَینا آل‌َ إِبراهِیم‌َ الکِتاب‌َ وَ الحِکمَةَ وَ آتَیناهُم مُلکاً عَظِیماً«8»، «کتاب» قرآن است، و «حکمت» نبوّت، و «ملک» ملک امامت. امّا ملک آخرت ففی قوله: وَ إِذا رَأَیت‌َ ثَم‌َّ رَأَیت‌َ نَعِیماً وَ مُلکاً کَبِیراً«9». وَ عَلَّمَه‌ُ مِمّا یَشاءُ، باز آموخت او را«10» آنچه خواست. بعضی مفسّران دیگر«11» گفتند: مراد صنعت«12» درع«13» است یعنی زره کردن. بیانش: وَ عَلَّمناه‌ُ صَنعَةَ لَبُوس‌ٍ لَکُم«14». گفتند: هر روز درعی بپرداختی و مبلغی فروختی تا از آن جا مالی عظیم جمع کرد. و بعضی مفسّران دیگر گفتند: بیشتر از یک سال آن صنعت نکرد، و هر روز یکی تمام کردی، سیصد و شصت درع تمام بکرد. و درع نیک به او منسوب است و شعرا [339- ر] در نظم و نثر بیاوردند. بعضی دیگر گفتند: مراد منطق الطّیر و کلام النّمل«15» است. و گفته‌اند: زبور ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق و حکمت. (2). مب: اینکه. (3). آج و. (4). آج، لب، فق: عقب. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق، آن گفت. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق: هزاران. (8). سوره نساء (4) آیه 54. (9). سوره دهر (76) آیه 20. (10). مج، وز از. (11). کذا: در اساس، مر، دیگر نسخه بدلها: ندارد. (12). اساس که نو نویس است، صفت، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] (13). مج، وز، آج: دروع. (14). سوره انبیا (21) آیه 80. (15). اساس: النّحل، مج، وز: الحکل و النّمل، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 383 است، و گفته‌اند: آواز خوش است که حق‌ّ تعالی کس را آواز چنان نداد که داود را. و«1» چون در زبور خواندن آمدی، وحوش و سباع پیرامن صومعه او بایستادندی، و طیر«2» در هوا صف بر کشیدندی تا اگر کسی ایشان را به دست بگرفتی بی‌خبر بودندی. اگر آواز او به آب روان رسیدی، آب از رفتن و باد از جستن باز ایستادی. و آنان که آواز او شنیدند در عهد او مزامیر و انواع او تار و ملاهی بساختند. ضحّاک گفت از عبد اللّه عبّاس که: مراد آن سلسله است که خدای تعالی برای او از آسمان فرو گذاشتی، روز حکم او چون در هوا حادثه پدید آمدی، آن سلسله بجنبیدی و آواز کردی و او خبر یافتی از آن حادثه. و سر اینکه سلسله به مجرّه پیوسته بود، و آخرش به بالای سر داود بود به قامت مردی ذی قوّت، و احکامش قوّت آهن بود، و رنگش رنگ آتش بود، و حلقه‌هایش گرد بود مفضّل«3» به انواع جواهر، مسمّر به قضیبها«4» لؤلؤتر، هیچ خداوند عاهت و بیماری دست در او نزدی الّا شفا یافتی. و آن سلسله در عهد داود- علیه السّلام- به جای بیّنه و سوگند بود بین المدّعی و المدّعی علیه. چون کسی بر کسی دعوی کردی، پیش او حاضر آمدندی، او دعوی بشنیدی، آنگه مدّعی را گفتی: بر خیز و سلسله بگیر. او دست بکشیدی، اگر بر حق‌ّ بودی دستش به سلسله رسیدی، و اگر بر حق نبودی سلسله بر بالا شدی تا آنگه که بر آن مکر و خدیعت بساختند. و آن، آن بود که: مردی«5» جوهر«6» گرانمایه بود ودیعت پیش کسی بنهاد، به وقت مطالبت مرد گفت: ودیعت با تو دادم. به حکومت پیش داود افتاد [ند] [اشاره]«7». مرد ودیعت دار بایستاد و عصا بگرفت و مجوّف کرد، و آن جوهر در میان عصا بنهاد. چون مرد او را به حکومت پیش داود برد و دعوی کرد، او گفت: اینکه ودیعت که او می‌گوید، من به او داده‌ام. ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: او. (2). مج، وز: طیور. (3). وز، دب، آج، لب، مب، مر: مفصل. (4). آج: فصها. (5). دب، مر را. (6). مج: ندارد، وز، دب، آج، لب، فق: جوهری. (7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 384 داود اوّل مدّعی را گفت: برخیز و دست به سلسله دراز کن. مرد برخاست و گفت: بار خدایا؟ اگر دانی که من در اینکه دعوی بر حقّم و اینکه ودیعت با او سپرده‌ام، و او را واجب است که با من دهد، دست من به سلسله رسان. دست دراز کرد و سلسله بگرفت. داود- علیه السّلام- مدّعی علیه را گفت: برخیز تو نیز دست به سلسله«1» کن. او برخاست«2» و آن عصا به دست گرفته«3»، صاحب ودیعه را گفت: اینکه عصای من دار«4» تا من اینکه سلسله بگیرم. آنگه گفت: بار خدایا؟ اگر دانی که اینکه ودیعت که او دعوی می‌کند به او رسیده است، و در دست او حاصل شده است، بار خدایا دست من به سلسله رسان. اینکه بگفت و سلسله به دست گرفت. داود- علیه السّلام- از آن کار تعجّب فرو ماند. جبریل آمد و گفت: دانی که اینکه مرد چه مکر کرد؟ و اینکه قصّه شرح داد. داود- علیه السّلام- مرد را بخواند. و جوهر از او بستد و مکر او بر مردمان آشکارا کرد، خدای تعالی اینکه«5» سلسله برداشت. و خدای تعالی او را به کشتن جالوت صنعت درع در آموخت«6» او را درع کردن و آیین«7» درع در پوشیدن، او درعی کرد که پیش از«8» او کسی چنان درع نکرده بود. و«9» درعی در پوشید که پیش از او و پس از او کس چنان درع در نپوشیده بود، و آن درعی بود که سینه داشت و پشت نداشت. او را گفتند: ما بال درعک لا ظهر لها! قال: اذا ولّیت فلا ولّت«10». و اگر او را حکمت داد از موعظه زبور، اینکه را حکمتی داد در مواعظ بلیغه که فصحای عرب و عجم آن را گردن نهادند و بگفتند: کلامه دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوق ما عدا کلام رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله. و اگر داود را آواز دادی«11» که مرغ از آواز او در هوا بماندی، او را آوازی داد که ---------------------------------- - (1). مب دراز. (2). اساس: برخواست، با توجّه به مج تصحیح شد. (3). مج، وز و. (4). فق: نگه‌دار. [.....] (5). مج، وز: آن. (6). همه نسخه بدلها: درع آموخت. (7). مب: ندارد، دیگر نسخه بدلها: و اینکه را. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (9). همه نسخه بدلها: و اینکه. (10). آج: ولیت، مج: والت. (11). همه نسخه بدلها: آوازی داد. صفحه : 385 به یک نعره جانهای شجاعان از تن«1» جدا شدی و روان گشتی. و اگر داود را در حکومت سلسله داد، اینکه را در حکمت گشایشی داد که هر حکمی که در اشکال«2» سلسله بسته‌تر بودی«3» به او گشاده شدی، تا رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت او را: اقضاکم علی‌ّ، و صحابه گفتند«4»: لا کانت معضلة لم یکن لها ابو الحسن، در جهان مشکل مباد که نه آن را ابو الحسن باشد. وَ لَو لا دَفع‌ُ اللّه‌ِ النّاس‌َ بَعضَهُم بِبَعض‌ٍ، ابو جعفر و نافع و یعقوب خواندند، و شیبه«5» و ایّوب در شاذّ: «دفاع»، به کسر دال [339- پ] و به «الف» اینکه جا و در سورة الحج‌ّ، و دیگران بی «الف» خواندند، و اینکه اختیار ابو عبیده است برای آن که خدای- جل‌ّ جلاله- دافع است و او را مدافع نیست. و قراءت اوّل اختیار ابو حامد«6» است، و گفت: مفاعله چنان که از میان دو کس باشد از یکی باشد، چنان که: احسن اللّه عنک الدّفاع و عافاک اللّه، و طارقت النّعل و عاقبت«7» اللّص‌ّ و ناولت الشّی‌ء. عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند: اگر نه دفع خداست مشرکان و کافران را، به مجاهد [ان] [اشاره]«8» و مرابطان زمین را خراب کردندی، و مسجدها بسوختندی و مسلمانان را بکشتندی. دیگر مفسّران گفتند: مراد آن است که اگر نه خدای بلا دفع کردی به مؤمنان و ابرار از کفّار و فجّار، زمین و هر چه در زمین بودی هلاک شدی. و رسول- علیه السّلام- گفت: خدای تعالی دفع کند به نمازکنان آنان را که نماز نکنند، و [به] [اشاره]«9» زکات دهان از آنان«10» که زکات ندهند، و به روزه داران از آنان که ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: تنها. (2). مج، وز، آج از. (3). اساس: شدی، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). مج، وز: می‌گفتند. (5). اساس، مب، مر: شبه، آج: شیب، لب، فق: شیب، با توجّه به مج تصحیح شد. (6). مج، وز: ابو حاتم. (7). اساس که نو نویس است: بما فیه، با توجّه به مج تصحیح شد. [.....] (8). اساسی: ندارد، از مج افزوده شد. (9). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). مر: آنان را. صفحه : 386 روزه ندارند، و به حاجیان از آنان که حج نکنند، و [به] [اشاره]«1» مجاهدان از آنان که جهاد نکنند. و اگر مردم همه جمع شوند. بر ترک اینکه اشیاء که قواعد دین است، خدای تعالی یک ساعت مهلت ندهد ایشان را. آنگه رسول- صلّی اللّه علیه و آله- اینکه آیت را«2» بخواند: وَ لَو لا دَفع‌ُ اللّه‌ِ النّاس‌َ بَعضَهُم بِبَعض‌ٍ. و رسول- علیه السّلام- گفت: لو لا عباد اللّه رکّع و صبیة رضّع و بهائم رتّع لصب‌ّ علیکم العذاب صبّا، اگر نه آنستی که خدای را بندگانی هستند راکع، و کودکانی شیر خواره، و بهایمی چرنده«3»، عذاب بر شما ریختندی ریختنی. بارع جرجانی اینکه معنی برگرفت و نظم کرد: لو لا عباد للاله رکّع و صبیة من الیتامی رضّع و مهملات فی الفلات رتّع صب‌ّ علیکم العذاب الأوجع محمّد بن المنکدر روایت کند از جابر بن عبد اللّه انصاری که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: خدای تعالی به صلاح«4» مسلمانان«5» فرزندانشان«6» را به صلاح دارد، و فرزند [زاد] [اشاره]«7» گانش را و اهل سرایش را، و آن سراها«8» که پیرامن او باشد، اینکه«9» در حفظ و نگاهداشت خدای تعالی باشند تا او در میان ایشان باشد. قتاده گفت [خدای تعالی] [اشاره]«10»: به کافر مؤمن را ابتلا کند، و به مؤمن کافر را ابتلا کند، و به مؤمن کافر را در عافیت دارد. عبد اللّه عمر گفت از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- شنیدم که خدای تعالی به برکت بنده صالح بلا را از صد همسایه«11» بگرداند. آنگاه عبد اللّه عمر اینکه آیه بخواند: وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ ذُو فَضل‌ٍ عَلَی العالَمِین‌َ، و خدای تعالی«12» خداوند فضل و کرم و رحمت است بر جهانیان، آنان که مستحق‌ّاند و آنان که مستحق‌ّ نه‌اند، از آن جا که رحمت او واسع است بر مؤمن و کافر و برّ و فاجر. ---------------------------------- - (10- 7- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها بجز مر: ندارد. (3). لب: چرانده. (4). مج، وز، آج مرد. (5). مج، وز، دب، آج، لب، مر: مسلمان. (6). همه نسخه بدلها: فرزندانش. (8). همه نسخه بدلها: سراییا. (9). مر: ندارد، مج، وز، دب، آج، لب، فق: ایشان. (11). مج، وز او. (12). همه نسخه بدلها بجز مب: خدای عزّ و جل‌ّ. صفحه : 387 تِلک‌َ آیات‌ُ اللّه‌ِ، اینکه آیات خداست، اشارت به آیات متقدّم است از آنچه رفت از احکام حلال و حرام و مسائل شرع و قصص اوایل و عبر و مواعظ در او. نَتلُوها عَلَیک‌َ بِالحَق‌ِّ، و ما بر تو می‌خوانیم بدرستی و راستی، یعنی رسول ما که جبریل است از قبل ما و به فرمان ما بر تو می‌خواند. وَ إِنَّک‌َ لَمِن‌َ المُرسَلِین‌َ، و تو از جمله پیغام گذارندگانی«1» تا اینکه آیات پیغام به خلقان گذاری«2» تا ایشان را حجّت نماند، حجّت مرا باشد بر ایشان. قوله تعالی:

[سوره البقرة (2): آیات 253 تا 257]

[اشاره]

تِلک‌َ الرُّسُل‌ُ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلی بَعض‌ٍ مِنهُم مَن کَلَّم‌َ اللّه‌ُ وَ رَفَع‌َ بَعضَهُم دَرَجات‌ٍ وَ آتَینا عِیسَی ابن‌َ مَریَم‌َ البَیِّنات‌ِ وَ أَیَّدناه‌ُ بِرُوح‌ِ القُدُس‌ِ وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ مَا اقتَتَل‌َ الَّذِین‌َ مِن بَعدِهِم مِن بَعدِ ما جاءَتهُم‌ُ البَیِّنات‌ُ وَ لکِن‌ِ اختَلَفُوا فَمِنهُم مَن آمَن‌َ وَ مِنهُم مَن کَفَرَ وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ مَا اقتَتَلُوا وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ یَفعَل‌ُ ما یُرِیدُ (253) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمّا رَزَقناکُم مِن قَبل‌ِ أَن یَأتِی‌َ یَوم‌ٌ لا بَیع‌ٌ فِیه‌ِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الکافِرُون‌َ هُم‌ُ الظّالِمُون‌َ (254) اللّه‌ُ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ الحَی‌ُّ القَیُّوم‌ُ لا تَأخُذُه‌ُ سِنَةٌ وَ لا نَوم‌ٌ لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ مَن ذَا الَّذِی یَشفَع‌ُ عِندَه‌ُ إِلاّ بِإِذنِه‌ِ یَعلَم‌ُ ما بَین‌َ أَیدِیهِم وَ ما خَلفَهُم وَ لا یُحِیطُون‌َ بِشَی‌ءٍ مِن عِلمِه‌ِ إِلاّ بِما شاءَ وَسِع‌َ کُرسِیُّه‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ وَ لا یَؤُدُه‌ُ حِفظُهُما وَ هُوَ العَلِی‌ُّ العَظِیم‌ُ (255) لا إِکراه‌َ فِی الدِّین‌ِ قَد تَبَیَّن‌َ الرُّشدُ مِن‌َ الغَی‌ِّ فَمَن یَکفُر بِالطّاغُوت‌ِ وَ یُؤمِن بِاللّه‌ِ فَقَدِ استَمسَک‌َ بِالعُروَةِ الوُثقی لا انفِصام‌َ لَها وَ اللّه‌ُ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (256) اللّه‌ُ وَلِی‌ُّ الَّذِین‌َ آمَنُوا یُخرِجُهُم مِن‌َ الظُّلُمات‌ِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا أَولِیاؤُهُم‌ُ الطّاغُوت‌ُ یُخرِجُونَهُم مِن‌َ النُّورِ إِلَی الظُّلُمات‌ِ أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ النّارِ هُم فِیها خالِدُون‌َ (257)

[ترجمه]

[آن فرستادگانند به تفضیل«3» دادیم بهری را بر بهری از ایشان. کس بود که سخن گفت خدای با او و برداشت بهری را پایه‌ها«4»، بدادیم ما عیسی پسر مریم را معجزها، و دست او قوی کردیم به جبریل«5»، و اگر خواستی خدای کارزار«6» نکردی آنان«7» که از پس ایشان بودند از پس آن که به ایشان آمد حجّتها، و لکن مختلف شدند، از ایشان کس هست که ایمان دارد و از ایشان کس هست که کافر است، و اگر خواستی خدای کارزار نکردندی و لکن خدای بکند«8» آنچه«9» خواهد] [اشاره]«10». [ای آنان که بگرویده‌اید هزینه کنید«11» از آنچه ما روزی دادیم شما را پیش از آن که آید روزی که فروخت نباشد در او و نه ---------------------------------- - (1). وز، دب: پیغام گزارندگانی. [.....] (2). وز: گزاری. (3). وز، دب، آج، لب، فق: تفضیل. (4). اساس: ندارد، مج، وز، آج، لب: پایها/ پایه‌ها. (5). دب، آج، لب، فق امین. (6). آج، لب: کالزار. (7). مج: آیات، با توجه به وز تصحیح شد. (8). دب، آج: خدای کردی، فق: خدای می‌کند. (9). فق می. (10). اساس که نو نویس است، ترجمه ندارد، از مج افزوده شد. (11). فق: نفقه کنی. صفحه : 388 دوستی و نه شفاعت، و ناگرویدگان«1» ایشان بیداد گاران«2» اند] [اشاره]«3». [340- ر] [خدای نیست خدای مگر او زنده پاینده، نگیرد او را«4» خواب اندک و بسیار، مر او راست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمین است، کیست آن کس که شفاعت کند بنزدیک او مگر به فرمان او، داند آنچه پیش ایشان است و آنچه پس ایشان است، و محیط نشوند«5» به چیزی از علم او مگر به آنچه او خواهد، فراخ شود علم او«6» به آسمانها و زمین، گران بار نکند او را نگاه داشتن آن، و او بزرگوار و بزرگ است] [اشاره]«7». [زور نیست در دین، پدید آمد ایمان از کفر، هر که کافر شود به آنچه دون خداست و ایمان آرد به خدای دست در آویخته باشد به بند استوار، بریدن نیست آن را، و خدای شنوا و داناست] [اشاره]«8». [خدای دوست آنان است که ایمان آرند«9» بیرون آرد ایشان را از تاریکی به روشنایی، و آنان که کافر شدند دوستان ایشان بتانند، بیرون آرند ایشان را از روشنایی به تاریکی، ایشان اهل دوزخ‌اند، ایشان در آن«10» همیشه باشند] [اشاره]«11». ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب: ناگروندگان. (2). مج: بیدادکان، با توجّه به وز تصحیح شد. (3). اساس که نو نویس است، ترجمه ندارد، از مج افزوده شد. (4). مج عبارت «نگیرد او را» را ندارد، با توجه به وز افزوده شد. [.....] (5). دب: نشود. (6). دب، آج، لب، فق و ملک او. (11- 8- 7). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (9). دب، آج، لب، فق: ایمان دارند. (10). وز، دب، آج، لب، فق جا. صفحه : 389 قوله تعالی: تِلک‌َ الرُّسُل‌ُ، اشارت است به پیغمبرانی«1» که نامهای ایشان در آیات مقدّم برفت. و «رسل» جمع رسول باشد، و رسول پیغامگذار«2» باشد، ما بهری را بر بهری تفضیل دادیم. قدیم- جل‌ّ جلاله- در اینکه آیت باز نمود که: اگر چه ایشان از روی نام پیغمبری«3» یکسانند، از روی درجه و پایه و منزلت متفاوتند به اعمالی که ایشان را هست و مقاماتی و اجتهاداتی، بر قدر آن ایشان را بنزدیک من منزلت و درجت«4» است. بعضی از ایشان مخصوص‌اند به آن که به ایشان سخن گفتیم بی واسطه، چون موسی- علیه السّلام- و چون رسول ما- صلّی اللّه علیه و آله«5». مِنهُم مَن کَلَّم‌َ اللّه‌ُ، اخفش گفت: مفعول از کلام بیفگند، و تقدیر آن است: «من کلّمه اللّه»، و چنین بسیار گویند«6»، و در قرآن از اینکه بسیار است، منها قوله تعالی: أَ هذَا الَّذِی بَعَث‌َ اللّه‌ُ رَسُولًا«7»، و التّقدیر: «بعثه اللّه»، و قوله: فِیها ما تَشتَهِیه‌ِ الأَنفُس‌ُ«8»، و التّقدیر: «تشتهیه الانفس». و چون ابراهیم- علیه السّلام- که او را به خلّت تخصیص کرد فی قوله تعالی: وَ اتَّخَذَ اللّه‌ُ إِبراهِیم‌َ خَلِیلًا«9»، و چون رسول ما صلّی اللّه علیه و آله- که او را به کافّه جن‌ّ و انس فرستاد فی قوله: وَ ما أَرسَلناک‌َ إِلّا کَافَّةً لِلنّاس‌ِ«10»، و اینکه قول مجاهد است. و مراد«11» تفضیل، بیان درجات و استحقاق و منازل ایشان است بعضی بر بعضی. وَ رَفَع‌َ [بَعضَهُم دَرَجات‌ٍ، و بعضی را به درجاتی و منازلی] [اشاره]«12»، رفعت داد چون آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و سیّدهم محمّد- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم«13». آنگه از ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب: پیغامبرانی. (2). وز: پیغام گزار. (3). مج، وز: پیغامبری. (4). مب: منزلتی و درجتی. (5). مج، وز، دب، آج، لب: صلوات اللّه علیه. (6). مج، وز، دب، آج، لب، فق: بسیار کنند. (7). سوره فرقان (25) آیه 41. (8). سوره زخرف (43) آیه 71، اساس و همه نسخه بدلها و چاپ شعرانی (2/ 313): ما تشتهی الانفس، انتخاب متن مبتنی بر ضبط قرآن مجید است. نیز قراءت مورد نظر ابو الفتوح همچنان که مرحوم شعرانی نیز بدان توجه داشته، ما تشتهی الانفس بوده تا با جمله تقدیری بعد مناسبت داشته باشد، ولی آیهای به صورت ما تشتهی الانفس در قرآن مجید وجود ندارد. (9). سوره نساء (4) آیه 125. [.....] (10). سوره سبأ (34) آیه 28. (11). مج، وز به. (12). اساسی: ندارد، با توجه به مج افزوده شد. (13). مج، وز، دب، آج، لب، فق: علیه و علیهم. صفحه : 390 اینان باجماع«1» پیغمبر«2» ما بهتر است و فاضلتر، و از او فرود ابراهیم- علیه السّلام- و علی ما جاء فی الاخبار- و ما را به تفصیل اینکه، راه نباشد، برای آن که تفضیل مکلّفان بهری بر بهری به زیادت ثواب باشد بنزدیک خدای تعالی، بیانش قوله تعالی: إِن‌َّ أَکرَمَکُم عِندَ اللّه‌ِ أَتقاکُم«3» ...، دگر به زیادت علم باشد، لقوله تعالی: وَ الَّذِین‌َ أُوتُوا العِلم‌َ دَرَجات‌ٍ«4»، و قوله: قُل هَل یَستَوِی الَّذِین‌َ یَعلَمُون‌َ وَ الَّذِین‌َ لا یَعلَمُون‌َ«5»، برای آن که ما را از روی عقل طریقی نیست، جز به سمع ندانیم. وَ آتَینا عِیسَی ابن‌َ مَریَم‌َ البَیِّنات‌ِ، و ما عیسی مریم را بیّنات دادیم، یعنی معجزات و دلالات از احیاء موتی و إبراء اکمه و ابرص، و جز آن از معجزات او. وَ أَیَّدناه‌ُ بِرُوح‌ِ القُدُس‌ِ، خلاف کردند در او. بعضی گفتند: مراد جبریل است که«6» روح نام جبریل است، و القدس هو اللّه، اضافه او با خود کرد: کعبد اللّه و رسول اللّه و بیت اللّه، اینکه قول حسن بصری است. عبد اللّه عبّاس گفت: «روح القدس» آن نام بود که [او] [اشاره]«7» به آن احیاء موتی کردی چون او خدای را به آن نام بخواند [ی] [اشاره]«8»، خدای تعالی مرده زنده کردی به دست او، به دعای او، به معجزه او. وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ مَا اقتَتَل‌َ الَّذِین‌َ مِن بَعدِهِم، و اگر خواستی خدای قتال نکردندی با یکدیگر از پس اینکه پیغمبران«9»، یعنی از پس آمدن ایشان به آیات و معجزات. آنگه بیان کرد که: مراد به «بعدهم» نه ظرف است و نه جهت است، مراد آیات و دلالات و بیّنات است، بقوله: مِن بَعدِ ما جاءَتهُم‌ُ البَیِّنات‌ُ، و اینکه مشیّت الجا«10» باشد که خدای تعالی خبر می‌دهد از آن که کافران و عاصیان به اینکه نافرمانی که می‌کنند از اعجاز من نمی‌کنند، و من از منع ایشان عاجز نه‌ام«11»، چه اگر خواهم«12» ایشان را به قهر منع کنم و ---------------------------------- - (1). اساس: با جماعتی، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). وز: پیغامبر. (3). سوره حجرات (49) آیه 28. (4). سوره مجادله (58) آیه 11. (5). سوره زمر (39) آیه 9. (6). مج، وز: چه. (8- 7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (9). مج، وز، دب، آج، لب: پیغامبران. (10). اساس: آنجا، با توجّه به مج تصحیح شد. (11). فق: نیم. [.....] (12). مج، وز: خواهی. صفحه : 391 ملجأ گردانم که جز مراد من نکنند، و لکن من چنان می‌خواهم که ایشان آنچه کنند و نکنند [از اختیار کنند] [اشاره]«1»، نا مستحق‌ّ جزای آن فعل شوند از نیک و بد. و همچنین بود تفسیر قوله«2»: وَ لَو شِئنا لَآتَینا کُل‌َّ نَفس‌ٍ هُداها«3» ...، و قوله: لَو شاءَ [340- پ] رَبُّک‌َ لَآمَن‌َ مَن فِی الأَرض‌ِ کُلُّهُم جَمِیعاً«4» و دلیل بر آن که«5» اینکه مشیّت او اکراه [و] [اشاره]«6» الجاء است، نه مشیّت اختیار، قوله تعالی بلا فصل عقیب«7» اینکه: أَ فَأَنت‌َ تُکرِه‌ُ النّاس‌َ«8»، تو اگر اکراه خواهی کردن مردمان را بر ایمان! یعنی نتوانی، من توانم«9»، قوله تعالی: وَ لَو شاءَ رَبُّک‌َ لَجَعَل‌َ النّاس‌َ أُمَّةً واحِدَةً«10»، جمله اینکه اخبار آیات«11» است از قدرت او بر منع ایشان و قهر و جبر ایشان. و آنگه گفت: اگر من خواهم نکنند، دلیل آن نکند که چون می‌کنند او می‌خواهد، برای آن که معنی اینکه است که: باز نمودیم، و اینکه چنان بود که یکی از ما گوید«12»: اگر سلطان خواهد جهودان به کنشت نشوند روز شنبه، و ترسایان خدای را ناسزا نگویند، و گبرکان نکاح محرّمات نکنند، مراد نه آن باشد که سلطان می‌خواهد تا ایشان آن کنند، معنی آن باشد که سلطان اگر خواهد منع کند ایشان را به قهر، و لکن نمی‌خواهد تا منع به قهر کند برای صلاحی را، و اینکه روشن است. وَ لکِن‌ِ اختَلَفُوا، نبینی که حوالت اختلاف به ایشان کرد، و همچنین حوالت ایمان و کفر فی قوله: فَمِنهُم مَن آمَن‌َ وَ مِنهُم مَن کَفَرَ، «من» تبعیض راست، و «من» نکره موصوفه است، و التّقدیر: فبعضهم و«13» فرقة آمنت و اخری کفرت، وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ مَا اقتَتَلُوا، اینکه«14» معنی دارد که گفتیم. وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ یَفعَل‌ُ ما یُرِیدُ، و لکن خدای تعالی بکند آنچه خواهد چو از فعل او باشد، و او را مانعی نبود، یعنی کس او را از ---------------------------------- - (6- 1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق: قوله تعالی. (3). سوره سجده (32) آیه 13. (4). سوره یونس (10) آیه 99. (5). مج بر ایمان. (7). دب، آج، لب، فق: عقب. (8). سوره یونس (10) آیه 99. (9). مج، وز، دب، آج، لب و. (10). سوره هود (11) آیه 118. (11). مج، وز، دب، آج، لب، فق: اینکه آیات اخبار. (12). آج، لب: می‌گوید. (13). مج، وز: ندارد. (14). مج، وز، دب، آج، لب، فق: هم اینکه. [.....] صفحه : 392 فعل خود بر حسب مراد خود منع نتواند کردن، و او همه کنندگان«1» را اگر خواهد از آنچه می‌کنند منع تواند کردن تا اوّل و آخر آیت در معنی مطابق باشد. در خبر است که: مردی با امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- در حرب صفّین بود، او را گفت: یا امیر المؤمنین؟ اخبرنا مسیرنا الی الشّام اکان بقضاء من اللّه و قدر«2»، خبر ده ما را«3» از رفتن ما«4» به شام«5» به قضا و قدر خدای بود یا نه! گفت: و اللّه ما هبطنا وادیا و لا علونا تلعة و لا وطئنا موطئا الّا بقضاء من اللّه و قدر، گفت: به خدای که هیچ بلند بر نشدیم، و هیچ نشیب فرو نیامدیم، و پای بر هیچ جای ننهادیم الّا به قضا و قدر خدا. مرد شامی گفت: یا امیر المؤمنین؟ فعند اللّه احتسب عنایی، پس رنجی که مرا در اینکه راه رسید همانا بر خدای نویسم که مرا در آن مزدی نباشد، چون می‌گویی به قضا و قدر خداست. امیر المؤمنین گفت: نه: ان‌ّ اللّه قد اعظم لکم الاجر فی مسیرکم و انتم سایرون [و فی مقامکم و انتم مقیمون و لم تکونوا فی شی‌ء من حالاتکم مکرهین و لا الیها مضطرّین و لا علیها مجبرین، خدای تعالی] [اشاره]«6» مزد شما عظیم«7» کرد بر رفتگان«8» در آن حال که می‌رفتی، و بر مقامتان در آن حال که مقیم بودی، برای آن که در هیچ حال مکره نبودی و ملجأ و مضطرّ نبودی. شامی گفت: یا امیر المؤمنین؟ کیف ذلک و القضاء و القدر ساقانا و عنهما کان مسیرنا و انصرافنا، چگونه باشد اینکه قضا و قدر ما را به آن جا راند و از قضا و قدر رفتیم و آمدیم! و امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت: 9» یا اخا اهل الشّام لعلّک ظننت قضاء لازما و قدرا« حتما لو کان ذلک کذلک لبطل الثّواب و العقاب و سقط الوعد و الوعید و الأمر من اللّه و النّهی و ما کان المحسن اولی بثواب الاحسان من المسی‌ء و لا ---------------------------------- - (1). اساس: کند کار را، با توجّه به مج تصحیح شد. (2). چاپ شعرانی (2/ 314): قدره. (3). اساس که نو نویس است: مرا، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). اساس: من، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). مج، وز تا. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق: بعظیم. (8). آج: رفتنتان. (9). لب، فق و. 1» صفحه : 393 الله‌المسی‌ء اولی بعقوبة الذّنب من المحسن تلک مقالة عبدة الاوثان و حزب الشّیطان و خصماء الرّحمان و شهداء الزّور و قدریّة هذه الامّة و مجوسها، ان‌ّ اللّه تعالی امر عباده تخییرا« و نها هم تحذیرا و کلّف یسیرا، و لم یلزم عسیرا و اعطی علی القلیل کثیرا، و لم یطع مکرها و لم یعص مغلوبا، و لم یرسل الانبیاء لعبا، و لم ینزل الکتب الی عباده عبثا، و لم یخلق السّموات و الإرض و ما بینهما باطلا، ذلک ظن‌ّ الّذین کفروا فویل للّذین کفروا من النّار، گفت: ای برادر اهل شام؟ همانا قضاء لازم و قدری حتم گمان بردی، اگر چنین بودی ثواب و عقاب باطل شدی، و وعد و وعید ساقط گشتی، و امر و نهی بی فایده بودی، و محسن به ثواب احسان اولی«2» نبودی از مسی‌ء و نه مسی‌ء اولی«3» بودی به عقوبت اساءت از محسن، اینکه مقاله بت پرستان است و لشکر شیطان و خصمان رحمان و گواهان دروغ و قدریان اینکه امّت و مجوسیان. خدای تعالی بندگان را امر به تخییر کرد و نهی کرد به تحذیر و تکلیف آسان کرد، و الزام دشخوار«4» نکرد، و بر تکلیف اندک آلات«5» بسیار داد، و طاعت او [341- ر] به اکراه نداشتند، و معصیت او به غلبه بر او نکردند، و پیغمبران«6» را به بازی نفرستاد، و کتابها به هرزه انزله نکرد، و آسمان و زمین و آنچه در میان آن است باطل«7» نیافرید، اینکه گمان کافران است به خدای، وای بر«8» ایشان از آتش دوزخ. شامی گفت: یا امیر المؤمنین؟ پس اینکه قضاء که فرمودی چیست! گفت: آن امر خداست به طاعت، و نهی او از معصیت، و وعده ثواب است بر آن، و وعید عقاب است بر اینکه، و ترغیب و ترهیب به طاعت و معصیت، و تمکین از فعل حسنه، و خذلان اهل عصیان بر معصیت، اینکه قضاء خداست افعال ما را، و قدر اوست اعمال ما را. امّا بیرون از اینکه ظن‌ّ مبر، که ظن‌ّ آن، عمل را احباط کند. شامی بر پای خاست«9» شادمان، و گفت: یا امیر المؤمنین؟ فرّجت عنّی فرّج اللّه ---------------------------------- - (1). اساس: تخییر، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3- 2). مج، وز، دب، آج، لب، فق: اولیتر. (4). مج، وز: دشوار. (5). آج: آلاء. (6). مج، وز، دب، آج، لب: پیغامبران. [.....] (7). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: بباطل. (8). مج، وز: ندارد. (9). اساس: خواست، مج، وز: خاست. صفحه : 394 عنک، مرا از [اینکه] [اشاره]«1» شبهه فرج دادی که خدای تو را از مکاره فرج دهاد، و اینکه بیتها انشا کرد- شعر: انت الامام الّذی نرجوا«2» بطاعته یوم المآب من الرّحمن غفرانا اوضحت من دیننا ما کان ملتبسا جزاک ربّک بالاحسان احسانا ابو حنیفة النّعمان بن ثابت گوید: روزی در نزدیک صادق جعفر بن محمّد الباقر علیهما السّلام«3»- شدم، و او را سلام کردم. چون به در آمدم، موسی جعفر را دیدم در دهلیز سرا [به کتّاب] [اشاره]«4» نشسته- و سخت کوچک بود«5»- خواستم تا او را امتحان کنم، گفتم: یابن رسول اللّه؟ اینکه یحدث الغریب عندکم، غریبی که به شهر شما رسد کجا قضای حاجت کند! گفت: از کنار جویها و زیردار میوه‌ها و پیرامن سرایها و رهگذرها و مسجدها اجتناب کند، و آن جا که خواهد جز اینکه قضای حاجت کند. گفت: چون اینکه بشنیدم از او در چشم من افتاد ترفّع«6» تمام، گفتم: یابن رسول اللّه؟ نیکو گفتی. مسأله دیگر بپرسم به دستوری! گفت: بیار. گفتم: معصیت بنده از کیست! در من نگرید و مرا گفت: بنشین تا تو را خبر دهم. من بنشستم، گفت: حال معصیت از چند وجه بیرون نیست: یا از خداست، یا از بنده، یا از خدا و بنده. اگر از خداست دون بنده، خدا از آن عادلتر است که بنده را به فعلی که او نکرده باشد مؤاخذه کند، که بس«7» اینکه ظلم باشد«8». و اگر از خدا و بنده است، پس او شریک بنده باشد«9»، و قوی اولی«10» باشد به انصاف و«11» بنده ضعیفش. و اگر از بنده است تنها: فعلیه وقع الامر و الیه توجه النهی، و له حق الثواب و العقاب، و وجب الجنة و النار ، لا جرم امر به اوست، و نهی او راست، و ثواب و ---------------------------------- - (4- 1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). مج، وز: نرجو. (3). اساس: علیهم السّلام، با توجّه به مج تصحیح شد. (5). مج، وز، فق: بودم. (6). مج، وز، مب، مر: توقع، دب، آج، لب، فق: بوقع. (7). مج، وز، دب، مب، مر: پس. (8). مب: او ظلم کرده باشد. (9). مج: شریک باشد با بنده. (10). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: اولیتر. (11). مج، وز، دب، آج، لب، فق: ندارد. صفحه : 395 عقاب متعلّق به اوست، و بهشت و دوزخ برای اوست. ابو حنیفه گفت، چون اینکه بشنیدم گفتم: ذُرِّیَّةً بَعضُها مِن بَعض‌ٍ وَ اللّه‌ُ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ«1»، و بهری اهل علم اینکه معنی به نظم آوردند و گفتند«2»: لم تخل أفعالنا اللّاتی نذم‌ّ بها احدی ثلاث خصال حین نأتیها إما تفرّد«3» بارینا بصنعتها فیسقط اللّوم عنّا حین ننشیها او کان یشرکنا فیها فیلحقه ما سوف یلحقنا من لایم فیها أو لم تکن لإلهی فی جنایتها ذنب فما الذّنب الّا ذنب جانیها قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمّا رَزَقناکُم، خطاب است جمله مؤمنان را به انفاق و نفقه کردن. و خلاف کردند در او: حسن بصری گفت: مراد زکات است برای دو وجه: یکی امر خداست، و امر او بر وجوب باشد. و دگر آن که گفت: به وعید مقرون بکرد، و وعید [بر] [اشاره]«4» ترک واجب باشد. و جماعتی دیگر گفتند: مراد نفقه عیال است، و امر بر وجه استحباب است و وعید نیست، در آیت بیشتر از اخبار نیست عن عظم یوم القیامة، و اینکه اختیار«5» ابو القاسم بلخی است. و بعضی دیگر گفتند: عام است در زکات و صدقه و نفقه، و اینکه اولی«6» است برای عموم فایده را. و حدّ رزق بگفته‌ایم پیش از اینکه: هر چه کسی را باشد که به آن منتفع شود، و کس را نبود که او را از آن منع کند. مِن قَبل‌ِ أَن یَأتِی‌َ یَوم‌ٌ«7» [پیش] [اشاره]«8» از آن که [روزی آید که در او] [اشاره]«9» بیع نباشد و دوستی نباشد و شفاعت نباشد. ابو عمرو و إبن کثیر می‌خوانند: لا بَیع‌ٌ فِیه‌ِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ- به فتح، ---------------------------------- - (1). سوره آل عمران (3) آیه 34. [.....] (2). مج، وز: آورد و گفت: که بر اساس مرجّح است. (3). اساس: یفسر، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9- 8- 4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (5). اساس: اخبار، با توجّه به مج تصحیح شد. (6). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: اولیتر. (7). مب لا بیع، دب، آج، لب، فق یعنی روز قیامت. صفحه : 396 بی‌تنوین، و باقی قرّاء به رفع و تنوین. و «بیع»، استبدال المتاع بالثّمن باشد، و نقیض او «شراء» بود، و به معنی «شراء» آید نیز. وَ لا خُلَّةٌ، «خلّت» دوستی خالص باشد، کأنّه من خلال القلب. و الخلّة الحاجة، و الخلّة الخصلة، و الخلّة ما کان حلوا من المرعی، و خلال الشّی‌ء وسطه، و الخلل [341- پ] شق‌ّ فی الشّی‌ء، و الخل‌ّ الخلیل، و الخل‌ّ الطّریق فی الرّمل، و الخلیل من الحبیب من الخلّة، و الفقیر من الخلّة و هی الحاجة، قال الشّاعر- شعر: و ان أتاه خلیل یوم [مسئلة] [اشاره]«1» [یقول] [اشاره]«2» لا غایب مالی و لا حرم وَ لا شَفاعَةٌ، و اصله من الشّفع و هو خلاف الوتر [برای آن که دوم] [اشاره]«3» صاحب حاجت باشد، و نظر به اینکه معنی را گفت امیر المؤمنین«4»- علیه السّلام: الشّفیع جناح الطّالب، و آیت [به] [اشاره]«5» اجماع مخصوص است برای آن که خلاف نیست از میان امّت که شفاعت خواهد بودن. ما را با اصحاب وعید خلاف در آن است که ایشان گفتند: در زیاده«6» و منافع باشد، و ما گفتیم: در اسقاط مضارّ، و قطع است که به کفّار نرسد، و ما گفتیم: به فسّاق اهل صلاة«7» رسد، لقوله- علیه السّلام: شفاعتی لاهل الکبائر من امّتی، و ایشان گفتند: به تایبان رسد. فامّا در آیت کس نگفت که اصلا شفاعت نخواهد بودن، یا معنی آن باشد که: لا شفاعة لاحد فی الکفّار، و امّا، لا شفاعة فی الفسّاق الّا باذنه. وَ الکافِرُون‌َ هُم‌ُ الظّالِمُون‌َ، لانّهم یضعون العبادة فی غیر موضعها، کافران ظالمان‌اند برای آن که نه عبادت به جای خود می‌نهند، و روا بود که گوییم معنی آن است که: ظالم نفس خوداند، به آن معنی که به فعل کفر«8» مستحق‌ّ ضرر عقوبت‌اند. قوله: اللّه‌ُ لا إِله‌َ إِلّا هُوَ- الایة، ابی‌ّ بن کعب گفت، رسول- صلّی اللّه علیه و آله- مرا بپرسید که کدام آیت در کتاب خدا عظیمتر است یا ابا المنذر! من گفتم: اللّه ---------------------------------- - (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد، لسان العرب (11/ 215): مسغبة. (5- 3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (4). فق، مب علی. (6). دب، آج، لب، فق: ندارد. (7). مب: صلوات. (8). اساس، دب، لب، فق، مب، مر: کس، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 397 اعلم و رسوله«1»، دیگر باره پرسید تا سه بار، من گفتم«2»: خدا و پیغمبرش اعلم‌اند، گفتم: آیة الکرسی‌ّ است. رسول- صلّی اللّه علیه و آله- دست بر سینه من نهاد و گفت: هنیئا لک العلم یا ابا المنذر ، گوارنده باد تو را علم. آنگه گفت: به آن خدای که جان من به امر اوست که اینکه آیت را زبانی است که تقدیس و تنزیه خدای می‌گوید بنزدیک ساق عرش. و رسول- علیه السّلام- گفت: هر کس او آیة الکرسی‌ّ بخواند در عقبه«3» هر فریضه، تولّای قبض روح او خدای بکند- جل‌ّ جلاله- و چنان باشد که با پیغمبران خدای تعالی جهاد کرده باشد تا شهادت یافتن. و عبد اللّه مسعود گفت که، رسول- علیه السّلام- گفت: [آیة الکرسی‌ّ و قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ عظیمتر است از همه چیزی که دون خداست- جل‌ّ جلاله. و ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت] [اشاره]«4»: سیّد آیتهای قرآن آیة الکرسی‌ّ است«5». و امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- گفت: کدام عاقل«6» باشد که به وقت خفتن آیة الکرسی‌ّ نخواند و آخر سورة البقرة، یعنی قوله: آمَن‌َ الرَّسُول‌ُ«7»- تا به آخر سوره که آن از کنز عرش است. و محمّد بن جعفر الصّادق- علیه السّلام- روایت کند از پدرش امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- که او فرمود«8» که، رسول- علیه السّلام- گفت که: چون آیة الکرسی‌ّ فرود آمد، گفت: آیتی فرود آمد از کنز عرش که هر بتی که در مشرق و مغرب بود به روی در آمد«9»، و ابلیس بترسید و گفت قومش را که: امشب حادثه«10» عظیم افتاد، بباشید تا من در مشارق و مغارب بگردم تا چه حادثه است؟ بگردید تا به مدینه رسید، مردی را ---------------------------------- - (1). آج، لب: اللّه و رسوله اعلم. (2). مج، وز، آج، مب، مر: می‌گفتم. [.....] (3). همه نسخه بدلها: عقب. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (5). دب، آج، لب، فق، عبارت ما قبل را چنین آورده: و قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ و عظیمتر است از همه چیزی که دون خدای عزّ و جل‌ّ است. و ابو هریره روایت کرد که رسول علیه السّلام گفت: سیّد آیتهای قرآن آیة الکرسی‌ّ است. (6). اساس به صورت «غافل» هم خوانده می‌شود. (7). سوره بقره (2) آیه 285. (8). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: گفت. (9). اساس، مب، مر: در آمدند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). فق، مب: حادثه‌ای. صفحه : 398 دید، گفت: چه حادثه افتاد دوش! گفت: رسول«1»- علیه السّلام- ما را گفت آیتی فرود آمد از کنزهای عرش که اصنام عالم برای آن به روی در آمدند. ابلیس بنزدیک«2» اصحاب آمد و خبر داد. و رسول- علیه السّلام- گفت: اینکه آیت در هیچ سرایی«3» نخوانند«4» و الّا شیاطین«5» سه روز گرد آن سرای نگردند«6». باز«7» گفت: سی روز، و هیچ جادویی در آن جا راه نیابد چهل شبانه روز«8». ای علی؟ اینکه آیت بیاموز«9» که هیچ آیت از اینکه بزرگوارتر فرو نیامد. امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- روایت کرد که: رسول را دیدم بر اینکه چوبهای منبر«10»، می‌گفت: هر کس که آیة الکرسی‌ّ در قفای هر نماز فریضه بخواند، او را از بهشت«11» منع نکنند، الّا مرگ، و کس بر اینکه مواظبت نکند الّا صدّیقی یا عابدی، و هر کس که اینکه آیت بخواند عند آن که بخواهد«12» خفتن، خدای تعالی او را ایمن بکند«13» بر نفس خود و خانه خود و خانه چند همسایه که پیرامن او باشد. و جابر عبد اللّه«14» روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت، خدای تعالی وحی کرد به موسی عمران که: هر کس که مداومت کند بر آیة الکرسی‌ّ در عقب هر نمازی، خدای تعالی او را دل شاکران دهد و مزد پیغمبران«15» و عمل صدّیقان، و دست رحمت بر او گشاده کند، و هیچ منع نباشد او را از آن که به بهشت رود الّا مرگ. موسی- علیه السّلام- گفت: [و] [اشاره]«16» که باشد«17» که بر آن مداومت کند! گفت: نکند الّا پیغمبری«18» یا صدّیقی یا مردی که من از او خشنود باشم، یا مردی که من او را شهادت ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق خدا. (2). همه نسخه بدلها بجز دب، مب: با نزدیک. (3). مج، دب، آج، لب، فق: سرای. (4). همه نسخه بدلها بجز مب: بنخوانند. (5). آج، لب، فق: شیطان. (6). آج، لب، فق: نگردد. [.....] (7). مب، مر: تا، دیگر نسخه بدلها: یا . (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: شبان روز. (9). مج، وز، آج، لب، فق و فرزندانت را بیاموز و همسایگانت را. (10). همه نسخه بدلها بجز، مر که. (11). آج، لب، فق هیچ. (12). اساس، مب: خواهد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (13). فق: گرداند. (14). مج، وز: جابر بن عبد اللّه. (15). مج، وز: پیغامبران. (16). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (17). دب، آج، لب، فق: کی باشد. (18). مج، وز، دب، آج، لب: پیغامبری. صفحه : 399 - یعنی شهیدی- روزی کرده باشم. ابو هریره روایت کرد«1» که رسول- علیه السّلام- گفت: هر کس که آیة الکرسی‌ّ بخواند، چون از خانه به در آید خدای تعالی هفتاد هزار فرشته را بفرستد تا برای او استغفار می‌کنند«2» و او را دعا می‌کنند. و چون به خانه باز آید، بخواند، خدای تعالی درویشی از پیش چشم او ببرد«3». راوی خبر گوید که: جماعتی صحابه در مسجد رسول- صلّی اللّه علیه و آله- [342- ر] نشسته بودند، و ذکر فضایل قرآن می‌کردند که: کدام آیت فاضلتر است! یکی می‌گفت: آخر براءت«4»، و یکی می‌گفت: آخر بنی اسرایل، و یکی می‌گفت: «کهیعص»، یکی می‌گفت: «طه». امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- گفت: اینکه انتم عن ایة الکرسی‌ّ! شما از آیة الکرسی‌ّ کجایی«5» که من از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- شنیده‌ام که گفت: ای علی؟ آدم سیّد البشر است، و من سیّد عربم و لا فخر،«6» و سلمان سیّد پارس است. و صهیب سیّد روم است، و بلال سیّد حبشه است، و طور سینا سیّد کوههاست. و سدره سیّد درختان است و ماههای«7» حرام سیّد ماههاست. و روز آدینه سیّد روزهاست، و قرآن سیّد کلامهاست، و سورة البقره سیّد قرآن است. و آیة الکرسی‌ّ سیّد سورة البقره است، در اینکه جا پنجاه کلمت است، در هر کلمتی پنجاه برکت است. عمرو بن المقدام«8» گفت از باقر- علیه السّلام- شنیدم که گفت: هر که آیة الکرسی‌ّ یک بار بخواند«9»، خدای تعالی هزار مکروه از مکاره دنیا از او بگرداند، و هزار مکروه ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: کند. (2). اساس: می‌کند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق: بردارد، مب: برد. (4). اساس و یکی می‌گفت آخر براءت، مج، وز دیگری می‌گفت آخر براءت، با توجّه به دیگر نسخه بدلها و سیاق عبارت زاید می‌نماید. (5). مج، وز، مب، مر: کجایید. (6). اساس: بلا شک، با توجّه به مج و همه نسخه بدلها تصحیح شد. (7). مج: ماه. (8). اساس، آج، لب، مر: عمرو بن المقدم، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). مج، وز، دب، آج، لب: بخواند یک بار. صفحه : 400 از مکاره آخرت«1». خوارترین مکاره دنیا درویشی باشد، و خوارترین مکاره آخرت عذاب گور باشد. ابو المتوکّل النّاجی روایت کند که ابو هریره گفت: کلید خانه صدقه در دست من بود. یک روز در باز کردم، خرمای صدقه کم بود [مقدار کفی] [اشاره]«2»، و دوم«3» روز همچنین بود«4». برفتم و رسول را- صلّی اللّه علیه و آله- بگفتم. مرا گفت: یا ابا هریره؟ خواهی که آن دزد را بگیری! گفتم: بلی یا رسول اللّه. گفت: چون در بگشایی بگوی«5»: سبحان من سخّرک لمحمّد، سبحان آن خدایی که تو را مسخّر محمّد کرد«6». من دیگر بار در خانه شدم، خرما کم بود. من اینکه کلمه بگفتم. شخصی سیاه منکر را دیدم بر سر آن خرما از آن می‌خورد. من در او در«7» آویختم، گفتم: تو را بنزدیک رسول- صلّی اللّه علیه و آله- برم. گفت: دست از من بدار که با تو عهد«8» کنم که دگر معاودت نکنم، تا مانند اینکه عهد کرد من دست از او بداشتم. مدّتی بر آمد با سر کار شد، من رسول را باز گفتم. رسول- صلّی اللّه علیه و آله- مرا گفت: تو نیز با سر«9» کلمه شو. من در خانه شدم«10»، گفتم: سبحان من سخّرک لمحمّد. دیگر باره بگرفتم او را، گفتم: یا عدوّ اللّه؟ نه با من عهد کردی«11» که دیگر مثل اینکه نکنی! گفت: آری خطا کردم، مرا رها کن که دیگر اینکه نکنم. من در او آویختم و گفتم: دست از تو باز ندارم تا تو را پیش رسول- صلّی اللّه علیه و آله- برم«12». گفت: دست از من بدار تا تو را چیزی آموزم که تو چون آن برخوانی هیچ کس از جنّیان- خورد«13» و بزرگ و نر و ماده- گرد تو و متاع تو نگردند. من گفتم: کدام است ---------------------------------- - (1). مب که. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس: دو، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). کذا در اساس: همه نسخه بدلها: گفت. (5). مج، وز، دب، مب که. (6). همه نسخه بدلها: بکرد. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق: ندارد. [.....] (8). مج، وز: که من با تو عهدی. (9). مج، وز آن. (10). مج، وز، دب، آج، لب، فق: من چون در خانه رفتم. (11). وز: کرده‌ای. (12). مج، وز: نبرم. (13). وز، دب، آج، لب، فق: خرد. صفحه : 401 آن! گفت: آیة الکرسی‌ّ است. من دست از وی بداشتم، و اینکه حدیث رسول را بگفتم. مرا گفت: تو ندانستی ای ابا هریره«1» که چنین باشد؟ من«2» آیت بر آن جا خواندم، دیگر شیطان گرد آن خرما نگشت. عبد اللّه بن عون گفت: شبی در خواب دیدم که قیامت برخاسته«3» بود و خلایق را در صعید سیاست بداشته بودند. مرا بیاوردند و حسابی آسان بکردند، آنگاه مرا به بهشت بردند و کوشکها بر من عرضه کردند که از جمال و بهای آن متحیّر بماندم. گفتند: درهای اینکه کوشکها بشمار. بشمردم، پنجاه در بود. گفتند: خانه‌هایش«4» بشمار، بشمردم صد و هفتاد و پنج خانه بود. مرا گفتند: اینکه تو راست. من از آن شادی از خواب در آمدم و خدای را شکر کردم، و بامداد با نزدیک محمّد بن سیرین شدم، و اینکه خواب با او بگفتم. مرا گفت: چنان تواند بودن که تو آیة الکرسی‌ّ بسیار خوانی، گفتم: بلی چنین است، و لکن از کجا گفتی! گفت: برای آن که اینکه پنجاه کلمت است و صد و هفتاد و پنج حرف است. مرا عجب آمد از حفظ و زیرکی او، آنگه مرا گفت: هر که اینکه آیت بسیار خواند، سکرات موت«5» بر او آسان بود. و در آثار می‌آید، عن ابی بکر بن روح، گفت از پدرم شنیدم که گفت: مرا دوستی بود در نهروان، مرا حکایت کرد و گفت مرا عادت بود که: هر شب از دکّان«6» برخاستمی«7» آیة الکرسی‌ّ بر خواندمی و باد بر آن جا دمیدمی. شبی در ببستم و بیامدم و فراموش«8» کردم که اینکه آیت خوانم. وقت خفتن«9» یادم آمد، در خانه بخواندم و باد بر آن جا دمیدم و دل مشغول بخفتم، و بر دگر روز بغلس«10» برخاستم«11» و به دکّان آمدم، در دکّان گشاده دیدم، و آنچه در دکّان بود جمع کرده و نهاده و مردی آن جا نشسته. او را گفتم: تو کیستی! و اینکه جا چه کار داری! و خواستم«12» که بانگ«13» بردارم«14»، مرا ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: ای با هریره. (2). مج، وز اینکه. (3). اساس، دب، لب، مب، مر: برخواسته. (4). اساس: خانهایش/ خانه‌هایش. (5). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: مرگ. (6). وز: دوکان. (7). اساس، مج، لب، فق، مب، مر: برخواستمی. (8). مب: فراموشی، مر: فرموش. [.....] (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر به. (10). اساس: سحر، با توجّه به مج تصحیح شد. (11). اساس، دب، لب، مب، مر: برخواستم. (12). آج، فق: خاستم. (13). همه نسخه بدلها: تا بانگ. (14). مج، وز: بر آرم. صفحه : 402 گفت: ساکن باش که من چیزی از آن تو نبرده‌ام، و بنگر تا متاعت همه بر جاست، [342- پ] و قصّه من بشنو؟ گفت: من دوش به اوّل شب بیامدم و در اینکه دکّان باز کردم و اینکه متاع جمع کردم و در هم بستم. چون برگرفتم تا بروم، چندان که طلب کردم ره در«1» نیافتم. چون متاع بنهادم راه یافتم«2»، باز در نشان کردم«3» و بیامدم و متاع برداشتم، خواستم تا بروم دیگر باره«4» در نیافتم. همه شب در اینکه به سر بردم تا اکنون که تو آمدی. اکنون اگر دانی که مرا عفو باید کردن که توبه کردم که مانند اینکه نکنم. من دست از دزد«5» بداشتم و خدای را شکر کردم. لیث بن سعد روایت کند از عبد اللّه«6» بن ابی جعفر که گفت: مرا بیماری سخت بود و دردی عجیب، و طبیبان از آن عاجز، من در شبی از شبها رنجور بودم. اندیشه می‌کردم، گفتم به جزوی«7» از قرآن استشفا کنم، آیة الکرسی‌ّ بخواندم و باد بر خود دمیدم. مرا خواب ببرد. در خواب دو مرد را دیدم از پیش من ایستاده، با یکدیگر می‌گفتند: اینکه مرد آیتی بخواند که در آن جا سیصد و شصت«8» پنج رحمت است، و اینکه مرد را هنوز به یک رحمت رسید«9» و از آن هیبت«10» من از خواب در آمدم«11»، دردم ساکن شده بود- و اخبار و آثار در فضایل اینکه بسیار است. اکنون به تفسیر آیت ابتدا کنیم: بدان که قدیم- جل‌ّ جلاله- در اینکه آیه اثبات ---------------------------------- - (1). فق. راه در، مب، مر: ره. (2). مج، وز: ره در نیافتم، دب، آج، لب، فق: ره بیافتم، مب: بنهادم و بیامدم ره یافتم، مر: ره در یافتم. (3). آج، لب: بیافتم و نشان بکردم. (4). مب ره. (5). مج، وز: از دزدی، مب، مر: از او. (6). اساس: ابی عبد اللّه، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (7). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: به چیزی. (8). آج، لب، فق: شست، همه نسخه بدلها بجز مج و. [.....] (9). مج، وز: رسید بدو، دب: رسیدند، آج، لب، فق: رسانیدند. (10). اساس: و هیمه (شاید: هیمنه، یا : همهمه)، مج: هم، وز، دب: همه، مر: همت، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). مج: بر آمدم. صفحه : 403 الهیّت خود کرد و نفی هر چه دون اوست، از آن جا نام «اله» بر او نهادند به دروغ، گفت: اللّه‌ُ لا إِله‌َ إِلّا هُوَ الحَی‌ُّ القَیُّوم‌ُ، خدا قادر بر اصول نعم که به کردن آن مستحق‌ّ عبادت آمد، جز یکی نیست که با او «اله» نیست، و مستحق‌ّ عبادت و سزاوار پرستش نیست مگر او. «اللّه» مرفوع است به ابتدا و خبر او در لا إِله‌َ إِلّا هُوَ است، تقدیر آن است که: اللّه واحد مستحیل المثل، و «لا» نفی جنس راست برای آن است با او بر فتح بنا کرد [و] [اشاره]«1» «هو» در محل‌ّ رفع است برای آن که استثناء غیر موجب است، کما قال تعالی: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُول‌ٌ«2». و «حی‌ّ»، ذاتی بود حاصل بر صفتی که امکان آن صفت محال نبودی که عالم و قادر باشد، و اینکه صفت خدای راست«3»- جل‌ّ جلاله- ذاتی است با مقتضی صفت ذات، و وزن او فعل است، کالحذر و الطّمع، « یا » اوّل«4» ساکن کردند و در « یا » ادغام کردند. و «قیّوم» فیعول باشد من القیام، و در او سه لغت است: «قیّام»، و آن قراءت عبد اللّه مسعود است. و «قیّم»، و آن قراءت علقمه است. و «قیّوم»، و آن قراءت عامّه است. و اصل «قیّوم» قیووم«5» بوده است، قلب کرده‌اند، پس ادغام کرده‌اند، کما یقال: دیّار و دیور و دیّر، و اینکه هر سه بنا بر«6» مبالغت است. مجاهد گفت: القائم علی کل‌ّ شی‌ء، به همه چیز او قیام نماید، یعنی تولّای همه کار او کند. سعید جبیر گفت: «قیّوم» آن باشد که ابتدایش نبود، و تفسیر قیام وجود«7» کرد. ضحّاک گفت: دایم باشد و به معنی، هر دو قول یکی است، جز آن که در گذشته گفت و اینکه در ناآمده. ---------------------------------- - (1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). سوره آل عمران (3) آیه 144. (3). مج، وز: را. (4). مج، وز را. (5). اساس که نو نویس است: قیوام، وز، آج: قیوم، با توجّه به مج تصحیح شد. (6). همه نسخه بدلها: ندارد. (7). اساس: خود، با توجّه به مج تصحیح شد. صفحه : 404 ابو روق گفت: الّذی لا یبلی، و آن خداست که تغییر نپذیرد، لم یزل عمّا کان علیه و لا یزال. ربیع گفت: «قیّوم» قیّم باشد بر همه چیزی به روزی و حفظ. همه را او روزی دهد و او نگاه دارد. کلبی گفت: القائم علی کل‌ّ نفس بما کسبت، به جزای خلقان او قیام نماید. ابو عبیده گفت: الّذی لا یزول، باقی است که او را زوال نبود، و قال امیّة بن أبی الصّلت: لم یخلق السّماء و النّجوم و الشّمس معها قمر یعوم«1» قدّرها المهیمن القیّوم و الحشر و الجنّة و النّعیم لّا لأمر شأنه عظیم أنس بن مالک گوید: بیشتر دعای رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله- اینکه بودی: یا حی یا قیوم. عبد اللّه عبّاس گفت: مهمترین نامهای خدای تعالی «الحی‌ّ القیّوم» است، و اینکه دعای اهل دریا«2» است که گویند ایشان: یا هیّا شراهیّا«3». ابو امامه روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: نام مهمترین خدای در سه سوره قرآن است: البقره، و آل عمران، و طه. عمر بن ابی سلمه گفت: اندیشه کردم هیچ اسم ندیدم که در اینکه [سه] [اشاره]«4» سوره به مطابقه باز آمد جز اینکه نامها در البقره: اللّه‌ُ لا إِله‌َ إِلّا هُوَ الحَی‌ُّ القَیُّوم‌ُ، [و در آل عمران فاتحه اوست: الم، اللّه‌ُ لا إِله‌َ إِلّا هُوَ الحَی‌ُّ القَیُّوم‌ُ«5»، و در طه: وَ عَنَت‌ِ الوُجُوه‌ُ لِلحَی‌ِّ القَیُّوم‌ِ«6»] [اشاره]«7». ---------------------------------- - (1). آج، مب: یقوم. (2). اساس، مب، مر: دیار، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). چاپ شعرانی (2/ 322) آورده است: «أهی أشر أهی، هستم کسی که هستم، عبارت عبرانی در تورات است که چون حضرت موسی بن عمران با خدای تعالی گفت که: اگر بنی اسرائیل از من بپرسند خدای تو چیست و کیست، به آنها چه بگویم! خداوند به او وحی فرستاد: هستم آنچه هستم ...» نیز در لسان العرب (13/ 506) پاورقی 1 صحیح آن را چنین آورده است: اهیا أشراهیا، معنی الأزلی‌ّ الّذی لم یزل. نیز در متن لسان العرب همان صفحه گوید: هیا شراهیا، معناه یا حی‌ّ یا قیّوم بالعبرانیّه. [.....] (7- 4). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (5). سوره آل عمران (2) آیه 1 و 2. (6). سوره طه (20) آیه 111. صفحه : 405 لا تَأخُذُه‌ُ سِنَةٌ وَ لا نَوم‌ٌ، مفسّران گفتند: «سنة» خوابی باشد سبک، و «نوم» خواب باشد تام‌ّ«1»، و حدّ خواب اینکه بنهادند متکلّمان: سهو یلحق الانسان مع فتور الاعضاء من غیر علّة، سهوی که با مردم«2» رسد با فتور و سستی اندامها بی بیماری [343- ر] [اشاره]. و مرجع [او] [اشاره]«3» با نفی است. و «سهو» نا بدن«4» علم باشد، و «فتور» اعضاء به شرط کرد تا احتراز [بود از] [اشاره]«5» سهوی که در حال بیداری باشد، و نفی علّت و بیماری به شرط کرد تا احتراز بود از مغمی علیه. و علما از میان «سنة» و «نوم» فرقی«6» کرده‌اند به اقوال«7» متقارب حسن بصری گفت: «سنة» کسل باشد، و «نوم» خواب، و أصم‌ّ گفت: «سنة» غفلت باشد، و «نوم» خواب، ای لا یغفل و لا ینام. دیگر مفسّران گفتند: «سنة» اوّل خواب بود که مرد بین النّائم و الیقظان باشد، نبینی که عدی‌ّ بن الرّقاع چگونه گفت: و سنان أقصده النّعاس فرنّقت فی عینه سنة و لیس بنائم یقال منه: و سن یوسن و سنا و سنة، فهو و سنان. و قدیم- جل‌ّ جلاله- نفی کرد از خود سنه و نوم، بر سبیل تمدّح. گفتند: برای آن که آفت است، و آفت بر او روا نیست، و تغییر«8» است و تغیر«9» بر او روا نیست، و قهر است و قهر بر او روا نیست، و برای آن که او ضدّ علم است و اضداد [علم] [اشاره]«10» بر او روا نیست«11»، و برای آن که او آسایش از رنج و بلاست، و رنج و آسایش بر او روا نیست، برای آن که او برادر مرگ است و مرگ بر او روا نیست. جابر عبد اللّه انصاری روایت کند که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- را پرسیدند که در ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق: خواب تمام باشد، مب: خوابی تام باشد، مر: خواب باشد. (2). مج، وز: ها مردم. (10- 5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (4). اساس، مب، مر: با بدن، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). مج، وز، دب، آج، لب، فق: فرق. (7). اساس، دب، آج، لب، فق، مب، مر: با قول، با توجّه به مج تصحیح شد. (8). دب، آج، لب، فق: تغیر. (9). مب: تغییر. (11). مج، وز، دب، آج، لب، عبارت: «و برای آن که او ضد علم ...» را پس از عبارت بعدی: «... آسایش بر او وانیست» آورده است. صفحه : 406 بهشت خواب باشد! گفت: نه، رای آن که خواب [برادر] [اشاره]«1» مرگ باشد و در بهشت مرگ نباشد«2». و راوی خبر گوید که رسول- علیه السّلام- در بعضی خطبه‌ها«3» گفت: 4»5» ان الله تعالی لا ینام و لا ینبغی له أن ینام و لکنه یخفض« القسط و یرفعه، [یرفع] [اشاره]« الیه عمل اللیل قبل عمل النهار و عمل النهار قبل عمل اللیل ، گفت: خدای تعالی بنخسبد و خواب به کار نیست او را، و او را خفض«6» و رفع بهره باشد، یعنی روزی خلقان، عمل بندگان که در شب کرده باشند بر او رفع کنند پیش از آن که روز آید«7»، و عمل روز بر او عرضه«8» کنند پیش از آن که شب آید. ابو هریره روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: قوم موسی، موسی را گفتند: هل ینام ربّک! خدای«9» تو بخسبد، از او بپرس. موسی- علیه السّلام- گفت: بار خدایا؟ اینکه قوم پرسند«10» که: خواب تو را دریابد! خدای تعالی گفت: من تو را معلوم کنم. آنگه موسی [را] [اشاره]«11»- علیه السّلام- سه شبان روز بیدار داشت، پس از آن فرشته‌ای را فرستاد و با او دو«12» قاروره، گفت خدای تعالی می‌گوید: اینکه قاروره [ها] [اشاره]«13» در دست دار امشب، او آن قاروره‌ها را در دست نگاه [می] [اشاره]«14» داشت و جهد می‌کرد تا خوابش نبرد، خوابش غلبه کرد و دستهایش به هم آمد و قاروره‌ها بر هم آمد و شکسته شد. موسی از خواب در آمد، قاروره‌ها شکسته شده«15» دید، جبریل آمد و گفت: تو در خوابی«16»، دو قاروره«17» نگاه نمی‌توانی داشت، اگر من بخسبم آسمان و زمین که نگاه دارد! ---------------------------------- - (14- 13- 11- 5- 1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق: نبود. [.....] (3). اساس و همه نسخه بدلها: خطبها/ خطبه‌ها. (4). اساس، دب، آج، فق، مب، مر: یخفظ، با توجّه به مج تصحیح شد. (6). اساس، آج، لب، فق، مب، مر: حفظ، با توجّه به مج تصحیح شد. (7). مج، وز و عمل روز آید. (8). مج: عرض. (9). اساس تعالی، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (10). مج، وز، دب، آج، لب، فق: می‌پرسند. (12). مج، دب، آج، لب: فرستاد با او با دو. (15). مج، وز: ندارد. (16). مج، وز: خواب. (17). اساس: قاره، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 407 لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ، او راست آنچه در آسمان و زمین هست ملکا و ملکا، آنچه آن را مالکی نیست ملک اوست، و آنچه او را مالکی ظاهر است ملک اوست، برای آن که ملک و مالک همه در ملک اویند، فان‌ّ«1» العبد لا یملک و ان ملک، ما لا یملک«2» نفسه کیف یملک غیره، آن که مالک خود نبود مالک غیری چگونه بود! چون چنین باشد، مستقل‌ّ نبود به خود، چگونه دیگری را دست گیرد! مگر به فرمان او. مَن ذَا الَّذِی یَشفَع‌ُ عِندَه‌ُ إِلّا بِإِذنِه‌ِ، کیست که بنزدیک او شفیع باشد کسی را مگر به فرمان او! بعضی اهل معانی گفتند: خدای تعالی به اینکه آیت دل بندگان خود به خود می‌کشد عاجلا و آجلا، چنان است که گفت: ای بنده؟ اگر راغب دنیایی، مراست، از من خواه. و اگر امید کرامت آخرت داری- به شفاعت شفیعی- که آن شفاعت به فرمان من است، پس در دنیا و آخرت گزیر نیست تو را از من، فسبحان من لا وسیلة الیه الّا به، سبحان آن خدایی که با او هیچ وسیله نیست الّا به او، حقیقت دان که او را به فرمان او شفاعت الّا آنان نکنند که طرفة العینی پای از فرمان او بیرون ننهادند، آنان که اند که چنین بودند! مگر معصومانی که ما همّوا بمعصیة اللّه قطّ. در همّت ایشان نیاید«3» که آزار خدای اختیار کنند: شفیعی الیک الیوم یا خالق الوری رسولک خیر الخلق و المرتضی علی‌ّ آخر: شفیعی الی اللّه یوم [343- پ] القضا نبی‌ّ«4» الهدی و علی‌ّ الرّضا«5» شفیعی عترة طهرت فدلّت محبّتهم علی طهر الولادة قوله تعالی: یَعلَم‌ُ ما بَین‌َ أَیدِیهِم وَ ما خَلفَهُم، مجاهد و عطا و حکم و سدّی گفتند«6» مراد آن است که: داند آنچه پیش ایشان است از کار دنیا، و آنچه پس ایشان است از ---------------------------------- - (1). اساس له، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (2). چاپ شعرانی (2/ 324): و من لا یملک. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق: نیامد. [.....] (4). اساس: می، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). آج، با خطی متفاوت از متن افزوده: دیگری، چاپ شعرانی (2/ 325) دیگری گوید. (6). اساس: غیره، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 408 کار آخرت. ضحّاک و کلبی بر عکس اینکه گفتند: ما بَین‌َ أَیدِیهِم، کار آخرت برای آن که آخرت در پیش دارند، و روی آن جا دارند، و باز گشت«1» آن جاست. وَ ما خَلفَهُم، آنچه پس ایشان است از دنیا که با پس پشت افگنده‌اند. مقاتل و واقدی گفتند: آنچه پیش ایشان بوده است، یعنی پیش خلق عالم و فریشتگان، و آنچه پس خلق عالم بوده باشد. و گفتند: ما بَین‌َ أَیدِیهِم، آنچه در میان آنند«2» از خیر و شرّ، و آنچه پس ایشان است، یعنی آنچه خواهند کردن. وَ لا یُحِیطُون‌َ بِشَی‌ءٍ مِن عِلمِه‌ِ إِلّا بِما شاءَ، و خلقان را احاطه نبود به چیزی از علم«3» الّا«4» به آنچه او خواهد. احاطه چو«5» با علم مقرون باشد معنی عالمی باشد بر وجه تأکید چون کسی چیزی داند به تفصیل، چنان که چیزی از علم او به در نشود گویند: احاط علمه بکذا و احاط بکذا علما، پنداری علم او به گرد آن معلوم در آمد، و رها نکرد که چیزی از آن بیرون شود. و «علم» در آیت به معنی معلوم است تا اشاعره را تمسّک نباشد، یقال: هذا الکتاب فی«6» علم فلان، ای معلومه. و اینکه مسأله از علم شافعی است یا از علم ابو حنیفه، یعنی از معلوم ایشان است برای آن که علم ایشان در دل ایشان باشد. و «علم» آیت«7» به معنی عالمی. چنان که: وَ أَن‌َّ اللّه‌َ قَد أَحاطَ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عِلماً«8»، علم او محیط است به همه چیز یعنی عالمی او. و در اینکه آیه علم به معنی معلوم«9». دگر در آیت دلیلی ظاهر هست بر اینکه که ما گفتیم، و آن آن است که گفت: کس به«10» علم او محیط نشود الّا به آنچه او خواهد. [و معنی آن است که: الّا به آنچه او خواهد] [اشاره]«11» که اطّلاع دهد بر آن از آن که راه نماید و دلیل انگیزد و خلق علم«12» ---------------------------------- - (1). مج، وز با، دب، آج، لب، فق، مر به. (2). فق: آن‌نند. (3). دب، آج، لب، فق او. (4). مج، وز و. (5). آج: چون. (6). دب، آج، لب، فق فی. (7). وز: آید. (8). سوره طلاق (65) آیه 12. (9). مج، وز، دب، آج، لب، فق است. (10). اساس: کسب، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. [.....] (12). اساس، مب، مر: عالم، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 409 ضروری کند، و اطّلاع دهد به وحی و خبر، و اینکه ممکن نیست در علم حقیقی، که علم او بنزدیک آن که او را علم اثبات کند قایم باشد به ذات [او] [اشاره]«1»، و آنچه قایم بود به ذات او احاطه به آن محال بود. وَسِع‌َ کُرسِیُّه‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ، ای ملأ و احاط. و در «کرسی‌ّ» خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس و سعید جبیر و مجاهد گفتند: مراد به کرسی‌ّ علم است، و از اینکه جا دفتر علم را کرّاسه خوانند، و از اینکه جاست قول را جز در وصف صیّادی- شعر: تّی اذا ما جاء [ها] [اشاره]«2» تکرّسا ای علم، و عالمان را «کراسی‌ّ» خوانند چنان که شاعر گفت- شعر: تحف‌ّ بهم بیض الوجوه و عصبة کراسی‌ّ بالاحداث حین تنوب ای علماء بها. و بعضی دیگر گفتند: مراد به «کرسی‌ّ» عظمت و سلطان است، و عرب ملک قدیم را کرسی‌ّ خوانند«3»، و الکرس«4» اصل کل‌ّ شی‌ء، یقال: فلان کریم الکرس«5»، ای الاصل، قال العجّاج: و قد علم القدّوس مولی القدس أن‌ّ ابا العبّاس اولی نفس فی معدن الملک القدیم الکرس و در بعضی تفاسیر می‌آید که: «کرسیّه» ای سرّه، قال الشّاعر: ما لی بأمرک کرسی‌ّ أکاتمه و لا یکرّس علم اللّه مخلوق«6» محمّد بن جریر الطّبری‌ّ گفت که: «کرسی‌ّ» اهل باشد، ای وسع عباده السّموات و الارض، ابو موسی و سدّی گفتند: «کرسی‌ّ» حقیقی خواست«7»، و خدای تعالی کرسی‌ّ از لؤلؤ آفرید، و هفت آسمان«8» در جنب کرسی‌ّ چون هفت درم است که بر ---------------------------------- - (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد، طبری (3/ 11): اذا ما احتازها. (3). فق: خواند. (4). مب، مر: و الکرسی. (5). مب، مر: الکرسی. (6). اساس به صورت: «المخلوق»، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). اساس، وز: به صورت: «خداست» هم خوانده می‌شود. (8). مج، وز، آج، مب، مر: آسمانهای هفت، فق: آسمانها هفت است. صفحه : 410 سپری افگنند. و امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- گفت: هر قایمه آن از قوایم کرسی چندان است که هفت آسمان و هفت زمین، و کرسی‌ّ در پیش«1» عرش است، و حاملان کرسی‌ّ چهار فرشته‌اند، و هر فرشته چهار روی دارند«2»، قدمهای ایشان بر آن صخره نهاده است که در زیر هفت«3» زمین است به پانصد ساله راه، یک«4» روی ایشان چون روی آدمیان است، بدان روی، روزی آدمیان خواهند«5»، و رویی بر صورت گاو است بدان روی، روزی بهایم خواهند، و رویی بر صورت شیر است و بدان روی، روزی سباع و دد خواهند، و رویی بر صورت کرکس«6» است بدان روی، روزی مرغان خواهد. و ابو ادریس خولانی روایت کند از ابو ذرّ غفاری‌ّ- رحمة اللّه علیه- که گفت، از [344- ر] رسول- علیه السّلام- پرسیدم که: خدای تعالی کدام آیت بر تو انزال«7» کرد که از آن بزرگتر نیست! گفت: آیة الکرسی‌ّ. آنگه گفت: نیست هفت آسمان در جنب کرسی‌ّ الّا چون حلقه‌ای در بیابانی. و در اخبار می‌آید که: از میان عرش و کرسی هفتاد حجاب است از نور و هفتاد حجاب است از ظلمت، اگر آن حجابها نبودی حمله«8» کرسی از نور حمله«9» عرش بسوختندی. حسن بصری گفت: مراد به «کرسی‌ّ» عرش است. بعضی علما گفتند: «کرسی‌ّ» نام فرشته‌ای«10» است که خدای تعالی او را با خود اضافه کرد- اضافه«11» تخصیص، و مراد به اینکه تنبیه بندگانش علی اعظم«12» خلقه، که او را خلقی باشد که آسمانها و زمینها به او پر شود. ---------------------------------- - (1). مج، وز: کرسی نزد. (2). مج، وز، مب: دارد. (3). مج، وز: هفتم. (4). مج، وز: یکی. (5). اساس، آج، لب، فق، مب: خواهد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها و سیاق عبارت تصحیح شد. [.....] (6). اساس، لب، فق کرک، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). مج: انزله کرد، که بر متن مرجّح است. (8). همه نسخه بدلها: جمله. (9). آج، لب، دب، فق: جمله. (10). دب: فریشته. (11). آج، لب، فق به. (12). مج، وز، دب: عظم. صفحه : 411 وَ لا یَؤُدُه‌ُ، ای لا یجهده، به رنج نیفگند او را نگاه داشتن زمین و آسمان، و دشخوار«1» نباشد بر او، و قالت الخنساء: و حامل الثّقل بالاعباء قد علموا اذا یؤود رجالا بعض ما حملوا و گفته‌اند: «یؤده»، ای یسقطه من ثقله، او را بیفگند از گران باری، قال الشّاعر: انّی و ما نحروا غداة منی عند الجمار یؤده الثّقل«2» حِفظُهُما، یعنی حفظ آسمان و زمین. وَ هُوَ العَلِی‌ُّ العَظِیم‌ُ، [واو] [اشاره]«3» بزرگوار و رفیع است بالای همه خلق نه به جهت و مسافت و لکن به تدبیر و قدرت. العظیم، بزرگوار است نه از روی جرم و جثّه، و لکن از روی کبریا و عظمت. علما گفته‌اند: در اینکه آیت چند فواید و ادلّه است بر اصول دین از توحید و عدل، منها قوله: اللّه‌ُ، دلیل است بر ذات و صفات خدای تعالی بر آن«4» که تا بر صفت کمال نباشد استحقاق عبادت ندارد. و دوم قوله: لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، دلیل است بر بطلان«5» همه مشرکان«6» از ثنویان [و گبرکان] [اشاره]«7» و ترسایان که بدون خدای تعالی الهی«8» اثبات کردند. سه‌ام«9»، قوله: الحَی‌ُّ، دلیل بطلان قول بت پرستان است که ایشان جماد و موات پرستیدند، و از اینکه کار ابراهیم- علیه السّلام- بر ایشان عیب کرد«10»: یا أَبَت‌ِ لِم‌َ تَعبُدُ ما لا یَسمَع‌ُ وَ لا یُبصِرُ وَ لا یُغنِی عَنک‌َ شَیئاً«11». چهارم قوله: القَیُّوم‌ُ، دلیل بطلان قول فلاسفه و طبایعان«12» است«13»، گفتند: بیشتر ---------------------------------- - (1). مج، وز، مب، مر: دشوار. (2). اساس، مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: العقل، با توجّه به آج تصحیح شد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مج، وز: برای آن. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق: دلیل بطلان قول. (6). مج، وز، دب، آج، لب، فق است. (7). اساس، مب، مر: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (8). الهی/ آلهه‌ای. (9). فق، مر: سیم. (10). مب که. (11). سوره مریم (19) آیه 42. (12). وز، مر: طبایعیان. (13). مج، وز که. صفحه : 412 چیزها به طبع محل‌ّ حاصل می‌آید، حق تعالی باز نمود که: من قیّومم، یعنی قایم«1» به تولّای افعال خود. پنجم: لا تَأخُذُه‌ُ سِنَةٌ وَ لا نَوم‌ٌ، دلیل بطلان قول جهودان است که گفتند: خدای، عالم به شش روز بیافرید«2»، خسته شد فاستراح یوم السّبت، روز شنبه بیاسود، دیگر دلیل است بر بطلان مذهب جهم«3» که گفت: خدای تعالی عالم است به علمی محدث، سهو بر او روا باشد. ششم قوله تعالی: لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ، دلیل بطلان مذهب مفوّضه است که گفتند: خدای تعالی تفویض [خلق] [اشاره]«4» عالم کرد با«5» شخصی محدث که او را بیافرید و به نیابت خود بداشت. هفتم قوله تعالی: مَن ذَا الَّذِی یَشفَع‌ُ عِندَه‌ُ إِلّا بِإِذنِه‌ِ، دلیل کرد بر بطلان قول آنان که نفی شفاعت کردند. هشتم قوله تعالی: یَعلَم‌ُ ما بَین‌َ أَیدِیهِم وَ ما خَلفَهُم، دلیل می‌کند بر بطلان قول آنان که [گفتند] [اشاره]«6» خدای تعالی عالم است به علم، برای آن که در اینکه آیت باز نمود که: معلومات او ما لا یتناهی«7» است، و معلومات ما لا یتناهی«8» را علوم ما لا یتناهی باید، و آن در وجود محال بود. نهم قوله: وَ لا یُحِیطُون‌َ بِشَی‌ءٍ مِن عِلمِه‌ِ إِلّا بِما شاءَ، دلیل«9» بطلان قول کاهنان و منجّمان می‌کند که ایشان گفتند: ما غیب می‌دانیم از سیر کواکب بی اعلام خدای تعالی. دهم قوله: وَسِع‌َ کُرسِیُّه‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ، ردّ است بر مذهب فلاسفه که گفتند: عالم خود زمین است و افلاک که بدان محیط است فی«10» و رای آن چیزی«11» ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، فق: قایمم، مب: یعنی توانا و قایم. (2). مر و. (3). اساس: جهیم، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6- 4). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). دب، فق: یا ، آج، لب: با (بی نقطه). (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق: لا یتناهی. (8). مج: لا یتناهی. (9). من، مر بر. [.....] (10). مج، وز: و. (11). همه نسخه بدلها بجز مب: آن دگر چیز. صفحه : 413 نیست. نفی عرش و کرسی‌ّ و لوح و قلم کردند. یازدهم«1»: وَ لا یَؤُدُه‌ُ حِفظُهُما، دلیل بطلان قول جهودان کرد که گفتند: ان‌ّ اللّه تعالی اعیی«2» بخلق«3» السّموات و الإرض فاستراح. دیگر دلیل بطلان قول آنان که گفتند: خدای تعالی قادر است به قدرت، [344- پ] که به قدرت فعل مخترع نشاید کردن. دوازدهم قوله: وَ هُوَ العَلِی‌ُّ العَظِیم‌ُ، دلیل است بر بطلان قول ثنویان«4» چه اگر با او الهی بودی ممانعت کردی او را و مستعلی نبودی بر اشیاء، همانا عظم«5» موقع اینکه آیت برای کثرت ادلّه اوست«6» بر اصول مسلمانی از توحید و عدل. قوله: لا إِکراه‌َ فِی الدِّین‌ِ، مجاهد گفت: آیت در مرد [ی] [اشاره]«7» انصاری آمد که غلامی سیاه داشت او را صبیح گفتند، او را اکراه می‌کرد بر اسلام. سدّی گفت: در حق‌ّ مردی انصاری آمد که او را ابو الحصین گفتند، او دو پسر داشت. جماعتی از بازرگانان از شام به مدینه آمدند و آن پسران او را دعوت کردند با ترسایی. ترسا شدند و با ایشان برفتند. او بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ کسی از عقب«8» ایشان بفرست و ایشان را باز آر و زجر کن تا [با] [اشاره]«9» مسلمانی آیند. خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد: لا إِکراه‌َ فِی الدِّین‌ِ. آن مرد انصاری را خوش نیامد، و در دلش از رسول خدای چیزی بود«10»، آیت آمد: فَلا وَ رَبِّک‌َ لا یُؤمِنُون‌َ حَتّی یُحَکِّمُوک‌َ فِیما شَجَرَ بَینَهُم«11» الایة، و اینکه پیش از آیت قتال بود، آنگه اینکه آیت به سوره براءت منسوخ شد فی قول«12» إبن مسعود و إبن زید. و دیگر مفسّران گفتند: آیت منسوخ نیست. ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق قوله. (2). اساس: مب، اعما، مر: عما، مج، وز، فق: اعنی، با توجّه به آج تصحیح شد. (3). مب: لخلق. (4). اساس، مب: مثویان، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). دب، لب، فق، مب: عظیم. (6). دب: است. (9- 7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: قفا. (10). مب، مر اینکه. (11). سوره نساء (4) آیه 65. (12). اساس، مب، مر: قوله، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 414 سعید جبیر گفت از عبد اللّه عبّاس«1» که: در انصاریان چون زنی بودی که او را فرزند بنماندی، او گفتی بر سبیل نذر که: اگر مرا فرزندی بماند به جهودانش دهم، و اینکه پیش اسلام بود. چون اسلام پدید آمد، از اینان جماعتی در بنی النّضیر«2» بودند. چون خدای تعالی جلا بر ایشان نوشت که بروند و خان و مان رها کنند، انصاریان گفتند: یا رسول اللّه؟ فرزندان و برادران مااند، خدای تعالی اینکه آیه فرستاد: لا إِکراه‌َ فِی الدِّین‌ِ. رسول- علیه السّلام- گفت: خدای تعالی ایشان را مخیّر بکرد، اگر مسلمانی خواهند اینکه جا بباشند، اگر جهودی خواهند با ایشان بروند. قتاده«3» و عطا و ضحّاک و ابو روق و واقدی گفتند مراد آن است: لا اکراه فی الدّین بعد اسلام العرب، برای آن که عرب امّتی بودند امّی، ایشان را کتابی نبود، خدای تعالی رسول را- علیه السّلام- فرمود که: از عرب قبول مکن الّا اسلام، یا تیغ فرود آر بر ایشان«4». اهل کتاب را حکمی دیگر نهاد و آن جزیه«5» بود، گفت: اینان را اکراه مکن بعد قبول جزیه«6»، یا ایمان آرند یا جزیه«7» دهند. و اقوالی دیگر«8» گفتند در سبب نزول آیت متقارب المعنی، و مرجع با اینکه است که ما گفتیم. زجّاج گفت: لا إِکراه‌َ فِی الدِّین‌ِ، من قول العرب: اکرهت فلانا اذا نسبته الی الکره، کما یقال: اکفرته و افسقته و اظلمته اذا نسبته الی الکفر و الفسق و الظّلم، قال الکمیت: فطایفة قد اکفرونی بحبّکم و طایفة قالوا مسی‌ء و مذنب و معنی آن است که: آن را که در اسلام آید، مگوی«9» تو مکرهی«10» ایمان اکراه ---------------------------------- - (1). اساس، مر: انصار، مب: انصاری، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] (2). اساس، دب، لب، فق، مر: بنی النسیر، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). اساس گفت مج: عبارت را ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (4). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: تیغ فرود ایشان، یا تیغ بر ایشان فرود آر. (7- 6- 5). مج، وز، آج، لب، فق: جزیت. (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق: دگر. (9). مر: مگویید. (10). اساس، مب، مر: مکروهی، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 415 آوردی او را نسبت مکنی«1» با اکراه، کما قال تعالی: وَ لا تَقُولُوا لِمَن أَلقی إِلَیکُم‌ُ السَّلام‌َ لَست‌َ مُؤمِناً تَبتَغُون‌َ عَرَض‌َ الحَیاةِ الدُّنیا«2». قَد تَبَیَّن‌َ الرُّشدُ مِن‌َ الغَی‌ِّ، ای ظهر الاسلام من الکفر، و الهدی من الضّلالة، و الحق‌ّ من الباطل، حق از باطل پیدا شد و ایمان از کفر. حسن و مجاهد و اعرج خوانند«3»: «الرّشد»، به فتح «را» و «شین»، و آن دو لغت است: کالحزن و الحزن، و البخل و البخل. و عیسی بن عمر خواند: «رشد» به ضمّتین، و آن دو لغتند: کالرّعب و الرّعب، و السحت و السحت. فَمَن یَکفُر بِالطّاغُوت‌ِ، هر که کافر شود به طاغوت. عبد اللّه عبّاس گفت: شیطان است. مقاتل و کلبی گفتند: «صنم» است، و گفته‌اند: «کاهن» است، و گفته‌اند هر چه بدون خدای بپرستند، و آن فاعول باشد من الطغیان، «لام» فعل از او بیفگند [ند] [اشاره]«4» برای آن که حرف علّت بود، و بدل او «تاء» باز آوردند که حرفی صحیح بود، کقولهم«5»: حانوت و تابوت. اهل اشارت گفتند: طاغوت هر کسی نفس اوست، بیانه قوله تعالی: إِن‌َّ النَّفس‌َ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ«6» [345- ر] [اشاره]. وَ یُؤمِن بِاللّه‌ِ، بیان کردیم پیش از اینکه که: «ایمان» تصدیق به دل، و «کفر» جحود به دل باشد. و ایمان در شرع بر اصل«7» لغت مانده است، و «کفر» از اسماء منقوله است، و اینکه اخبار که آوردند من قوله- علیه السّلام: الایمان تصدیق بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالارکان ، مراد ایمان است و توابع او از اسلام«8»، و شعار هر دو بر پای داشتن. ---------------------------------- - (1). اساس: کنی، مج، وز، مر: مکنید، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). سوره نساء (4) آیه 94. (3). مج، وز: خواندند. (4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (5). آج، لب، فق جالوت. (6). سوره یوسف (12) آیه 53. (7). اساس، دب، آج، لب، فق، مب، مر: به اصل، با توجّه به مج تصحیح شد. [.....] (8). اساس، مب، مر است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. صفحه : 416 فَقَدِ استَمسَک‌َ، «فا» برای جزای شرط آمد که فعل ماضی است، ای«1» تمسّک، او دست در آویخته باشد. بِالعُروَةِ الوُثقی، به بند استوارتر. و «عروه» انگلک«2» باشد که گوی گریبان در او افتد. و فعلی، تأنیث افعل تفضیل باشد، و اینکه استعارتی است که خدای تعالی کرد بر طریق کلام عرب، گفت: هر که به طاغوت کافر شود و به خدای مؤمن، تمسّک او به بند استوارترین باشد، به بندی«3» که هرگز گسسته نشود«4». و «انفصام»«5»، انقطاع باشد، و انفصام«6» [از او] [اشاره]«7» بلیغتر باشد، و اینکه بشارتی است که خدای تعالی مؤمنان را داد. وَ اللّه‌ُ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ، و خدای شنواست اقوال ایشان را، و عالم است به احوال«8» ایشان. قوله تعالی: اللّه‌ُ وَلِی‌ُّ الَّذِین‌َ آمَنُوا، خدای تعالی ولی‌ّ مؤمنان است، [و] [اشاره]«9» گفته‌اند: مراد ناصر است، یعنی یار مؤمنان است. و گفته‌اند: مراد دوست است، دوست ایشان است. و گفته‌اند: یعنی متولّی کار ایشان است. و گفته‌اند معنی آن است که: اولی و احق‌ّ بهم، و همه معانی و اقوال را مرجع با اینکه است، لأنّه من ولیت الامر اذا تولّیته بنفسک باشد. و الولی القرب، و الولایة الامارة، و الولی‌ّ من المطر الّذی یلی الوسمی‌ّ، باران دوم«10» را برای آن ولی‌ّ خوانند که در بر«11» وسمی‌ّ باشد، و «وسمی» باران اوّل باشد. پس از روی لغت و اشتقاق و عموم فواید تفسیر، ولی‌ّ بر اولی دادن اولیتر«12» است، فالاولی ان یفسّر بالاولی«13». ---------------------------------- - (1). اساس: یعنی، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). اساس، آج، لب، دب، فق، مب، مر: ان کلک، وز: انکلنک، با توجّه به مج تصحیح شد. (3). وز: باشد عندی. (4). آج، با خطی متفاوت بالای سطر افزوده: لَا انفِصام‌َ لَها (5). اساس، دب، لب، فق، مب، مر: اعصام، با توجّه به مج، وز، تصحیح شد. (6). وز، مب: انقصام. (9- 7). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (8). اساس، مب، مر: اقوال، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). مب: دویم. (11). اساس، دب، آج، لب، فق، مب، مر: در او، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (12). اساس، مب، مر: اولی، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها و استعمال کلمه در موارد دیگر از همین متن، تصحیح شد. (13). اساس، مب، مر: بالولی، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 417 حسن بصری گفت: ولی هدیهم، هدایت ایشان را از الطاف و توفیق او تولّا کند، چه آن، کار جز او نباشد«1». یُخرِجُهُم مِن‌َ الظُّلُمات‌ِ إِلَی النُّورِ، و اینکه بر سبیل مبالغت است، و مراد الطاف و توفیق و آنچه جاری مجرای آن باشد که بنده به ایمان نزدیک شود و از کفر دور شود، فعلی که خدای تعالی کند که عند آن بنده از کفر بیرون آید و به ایمان در«2» شود. چون خدای تعالی کند گفت: خود«3»، مخرج منم، چنان که در باب سوره گفت: وَ إِذا ما أُنزِلَت سُورَةٌ«4» ...، الی قوله: فَأَمَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا فَزادَتهُم إِیماناً«5» ...، یعنی ازدادوا عند نزولها [ایمانا] [اشاره].«6» وَ أَمَّا الَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ فَزادَتهُم رِجساً«7» ...، در هر دو آیت اضافه زیادت ایمان و کفر با سورت کرد، و سورت فعل نکند، یعنی ایشان عند نزول سورت در کفر و ایمان بیفزودند، و دلیل بر آن که چنین است قرینه آیت: وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا أَولِیاؤُهُم‌ُ الطّاغُوت‌ُ یُخرِجُونَهُم مِن‌َ النُّورِ إِلَی الظُّلُمات‌ِ. و از جمله طاغوت که بدون خدای پرستند بل بیشتر و غالبتر«8»، اصنام و اوثان و اشجار و احجار باشد و آفتاب و ستاره و آتش، و اینکه همه جمادند، فعل از ایشان درست نباشد. و آن که شیطان«9» است و رؤسای ضلالت بر سبیل حقیقت اخراج نکنند کسی را از ایمان به کفر، و لکن اغراء و اغواء و تزیین کنند چون کافران عند اغرای ایشان خروج کنند از ایمان به کفر، حق تعالی اطلاق کرد و گفت: اخراج خود طاغوت کردند. واقدی گفت: هر نور و ظلمتی که در قرآن است مراد بخش«10» ایمان و کفر است، مگر آن که در سورة الانعام است که مراد بخش«11» شب و روز است. ---------------------------------- - (1). مب قوله تعالی. [.....] (2). اساس، دب، مب، دور، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). اساس، مر: چون، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5- 4). سوره توبه (9) آیه 124. (6). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (7). سوره توبه (9) آیه 125. (8). اساس، مب، مر و، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (9). اساس، لب، مب، مر: سلطان، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11- 10). دب: بخشش. صفحه : 418 عبد اللّه عبّاس گفت: آیه در حق‌ّ قومی [که] [اشاره]«1» کافر بودند به عیسی. چون رسول- علیه السّلام- بیامد، به او ایمان آوردند. خدای تعالی ایشان را به ایمان به مصطفی از کفر به دیگر پیغمبران«2» به در آورد. واسطی گفت: ایشان را از ظلمات نفس خود بیرون آورد به اخلاق مرضیّه«3» به در آورد ایشان را از کذب به صدق، و از حرص به قناعت، و از سخط به رضا، و از طلب به توکّل، و از جهل به معرفت. ابو عثمان النّهدی‌ّ«4» گفت: ایشان را بیرون آورد از دیدن [345- پ] افعال به دیدن افضال، یعنی آنچه«5» کنند از طاعات و قربات، از خود نبینند از او بینند. و بهری دیگر گفتند بیرون آورد ایشان را از ظلمات«6» وحشت و فرقت به نور وصلت و قربت. وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا أَولِیاؤُهُم‌ُ الطّاغُوت‌ُ، حسن بصری خواند: «الطّواغیت» علی الجمع. ابو حاتم گفت: در عرب طاغوت به واحد و جمع و مذکّر و مؤنّث کند«7»، در واحد مذکّر گفت: یُرِیدُون‌َ أَن یَتَحاکَمُوا إِلَی الطّاغُوت‌ِ وَ قَد أُمِرُوا أَن یَکفُرُوا بِه‌ِ«8» ...، و در مؤنّث گفت: وَ الَّذِین‌َ اجتَنَبُوا الطّاغُوت‌َ أَن یَعبُدُوها«9» ...، و در جمع گفت: یُخرِجُونَهُم. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به «طاغوت»، شیطان است. مقاتل گفت: مراد رؤسای ضلال«10» اند، چون: کعب اشرف و حیی‌ّ اخطب و جز ایشان. یُخرِجُونَهُم، ای یدعونهم، ایشان را دعوت می‌کنند. «اخراج» در آیت به معنی دعوت است، بیانش: وَ لَقَد أَرسَلنا مُوسی بِآیاتِنا أَن أَخرِج قَومَک‌َ مِن‌َ الظُّلُمات‌ِ إِلَی النُّورِ«11» ...، یعنی ادعهم. ---------------------------------- - (1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). مج، وز، دب، آج: پیغامبران. (3). اساس، مب، مر: فریضه، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). اساس: الهندی، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). وز طلب. (6). اساس: ظلمه، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] (7). دب: کنند. (8). سوره نساء (4) آیه 60. (9). سوره زمر (39) آیه 17. (10). مج، وز، دب: ضلالت. (11). سوره ابراهیم (14) آیه 5. صفحه : 419 اگر گویند، چگونه گفت خدای تعالی: یُخرِجُونَهُم، ایشان را بیرون می‌آرند! و اینکه کسی را گویند که در ایمان باشد، و کافران در ایمان نبوده‌اند، چگونه لفظ اخراج گفت! گوییم از اینکه چند جواب است: یکی آن که قتاده گفت و مقاتل که مراد جهودانند پیش بعثت رسول ما- علیه السّلام- به او ایمان داشتند [از] [اشاره]«1» آنچه در کتب خود دیده بودند از نعت و صفت او، چون بیامد به او کافر شدند و جحود کردند، بیانش قوله تعالی: فَلَمّا جاءَهُم ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِه‌ِ«2». باقی«3» مفسّران گفتند: آیت عام است در جمله کفّار، و منع شیطان ایشان را از دخول در آن اخراج خواند، و اینکه چنان«4» باشد که یکی از ما گوید- چون پدر او را از نصیب میراث بیفگند: اخرجنی ابی من ماله، و او در مال نبوده باشد، و مانند اینکه قوله [تعالی] [اشاره]«5» حکایة عن یوسف- علیه السّلام: إِنِّی تَرَکت‌ُ مِلَّةَ قَوم‌ٍ لا یُؤمِنُون‌َ«6» ...، و یوسف هرگز بر ملّت کافران نبود، و مانند اینکه قول امرؤ القیس است: [و ماء] [اشاره]«7» کلون البول قد عاد اجنا قلیل بها«8» الأصوات ذی کلإ مخلی گفت: قد عاد اجنا، و آن«9» پیش [از] [اشاره]«10» آن آجن نبود، و مثله قوله تعالی: وَ مِنکُم مَن یُرَدُّ إِلی أَرذَل‌ِ العُمُرِ«11» ...، و مرد هرگز پیش از پیری پیر«12» نبوده است، و کذا قول الشّاعر: اطعت العرس فی الشّهوات حتّی أعادتنی«13» عسیفا عبد عبد و قال آخر: فان تکن الایّام احسن‌ّ مرّة الی‌ّ فقد عادت لهن‌ّ ذنوب - ---------------------------------- (10- 7- 5- 1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). سوره بقره (2) آیه 89. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق: و باقی. (4). اساس، مب، مر: چنین، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). سوره یوسف (12) آیه 37. (8). مج، وز: به. (9). اساس، دب، آج، لب، فق، مب، مر: از، با توجّه به مج و وز، تصحیح شد. (11). سوره نحل (16) آیه 70. (12). مج، وز: ندارد. [.....] (13). اساس، دب، لب، فق، مب، مر: اعادتی، با توجّه به مج و وز، تصحیح شد. صفحه : 420 أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ النّارِ هُم فِیها خالِدُون‌َ، اینکه آیت و مانند اینکه آن بود که ما بدانیم از سمع که عقاب کفّار مؤبّد«1» خواهد بودن، و در عقل دلیل نیست بر اینکه، بل از جهت عقل عفو ایشان مجوّز و مستحسن است، و از جمله آیات«2» قوله تعالی: إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَغفِرُ أَن یُشرَک‌َ بِه‌ِ وَ یَغفِرُ ما دُون‌َ ذلِک‌َ لِمَن یَشاءُ وَ مَن یُشرِک بِاللّه‌ِ فَقَدِ افتَری إِثماً عَظِیماً«3». تم‌ّ«4» الجزو الثّالث و یتلوه فی الرّابع بعون اللّه تعالی: [أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِی حَاج‌َّ إِبراهِیم‌َ فِی رَبِّه‌ِ أَن آتاه‌ُ اللّه‌ُ المُلک‌َ] [اشاره]«5». ---------------------------------- - (1). وز، لب، فق: مؤید. (2). دب، آج، لب، فق: از جهت اثبات. (3). سوره نساء (4) آیه 48. (4). اساس: تمت، با توجّه به مج تصحیح شد. (5). اساس: ندارد، از مج افزوده شد، مب و الحمد لله رب العالمین. (5). اساس: ندارد، از مج افزوده شد، مب و الحمد لله رب العالمین.

جلد4

[ادامه سوره بقره]

[اشاره]

بسم الله الرحمن الرحیم رب‌ّ سهل و یسّر«1»

[سوره البقرة (2): آیات 258 تا 260]

[اشاره]

أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِی حَاج‌َّ إِبراهِیم‌َ فِی رَبِّه‌ِ أَن آتاه‌ُ اللّه‌ُ المُلک‌َ إِذ قال‌َ إِبراهِیم‌ُ رَبِّی‌َ الَّذِی یُحیِی وَ یُمِیت‌ُ قال‌َ أَنَا أُحیِی وَ أُمِیت‌ُ قال‌َ إِبراهِیم‌ُ فَإِن‌َّ اللّه‌َ یَأتِی بِالشَّمس‌ِ مِن‌َ المَشرِق‌ِ فَأت‌ِ بِها مِن‌َ المَغرِب‌ِ فَبُهِت‌َ الَّذِی کَفَرَ وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الظّالِمِین‌َ (258) أَو کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَریَةٍ وَ هِی‌َ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها قال‌َ أَنّی یُحیِی هذِه‌ِ اللّه‌ُ بَعدَ مَوتِها فَأَماتَه‌ُ اللّه‌ُ مِائَةَ عام‌ٍ ثُم‌َّ بَعَثَه‌ُ قال‌َ کَم لَبِثت‌َ قال‌َ لَبِثت‌ُ یَوماً أَو بَعض‌َ یَوم‌ٍ قال‌َ بَل لَبِثت‌َ مِائَةَ عام‌ٍ فَانظُر إِلی طَعامِک‌َ وَ شَرابِک‌َ لَم یَتَسَنَّه وَ انظُر إِلی حِمارِک‌َ وَ لِنَجعَلَک‌َ آیَةً لِلنّاس‌ِ وَ انظُر إِلَی العِظام‌ِ کَیف‌َ نُنشِزُها ثُم‌َّ نَکسُوها لَحماً فَلَمّا تَبَیَّن‌َ لَه‌ُ قال‌َ أَعلَم‌ُ أَن‌َّ اللّه‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (259) وَ إِذ قال‌َ إِبراهِیم‌ُ رَب‌ِّ أَرِنِی کَیف‌َ تُحی‌ِ المَوتی قال‌َ أَ وَ لَم تُؤمِن قال‌َ بَلی وَ لکِن لِیَطمَئِن‌َّ قَلبِی قال‌َ فَخُذ أَربَعَةً مِن‌َ الطَّیرِ فَصُرهُن‌َّ إِلَیک‌َ ثُم‌َّ اجعَل عَلی کُل‌ِّ جَبَل‌ٍ مِنهُن‌َّ جُزءاً ثُم‌َّ ادعُهُن‌َّ یَأتِینَک‌َ سَعیاً وَ اعلَم أَن‌َّ اللّه‌َ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ (260)

[ترجمه]

‌به نام خداوند بخشاینده مهربان«2» نبینی آن را که خصومت کرد«3» با ابراهیم در خدایش به آن که دادش«4» خدای پادشاهی«5»، چون گفت ابراهیم خدای من آن است که زنده کند و بمیراند«6»، گفت«7» من زنده کنم و بمیرانم«8»، گفت ابراهیم: بدرستی که خدای من بیارد آفتاب را از مشرق«9»، تو بیار او را از مغرب«10»، متحیّر ماند آن که کافر بود و خدا راه نمی‌نماید«11» گروه ستمکاران را«12».
-----------------------------------
(1). اساس از اینکه جا تا پایان برگ [346- پ]
نو نویس و فاقد اعتبار است متن از مج اختیار شد.
(2). ترجمه از آج داده شد.
(3). آج، لب: ای بنگرستی آن کس که حجّت گفت، فق: ای نگرستی به آن کس که حجّت گفت.
(4). آج، لب، فق: ابراهیم در باب پروردگار او برای آن که داد او را.
(5). آج، لب، فق یعنی نمرود.
(6). آج، لب، فق: زنده می‌گرداند و می‌میراند.
(7). آج، لب، فق نمرود.
(8). آج، لب: زنده می‌گردانم به عفو و می‌میرانم به قتل. [.....]
(9). آج، لب، فق: را از جای بر آمدن آفتاب.
(10). آج، لب: پس بیار آن را به جای فرو شدن آن پس.
(11). تب: راه ننماید.
(12). وز، دب: بیداد کاران را.
صفحه : 2
یا چنان که بگذشت بر دیهی«1» و آن افتاده«2» بود بر سقفهایش، گفت چگونه زنده کند اینها را«3» خدای پس مرگشان، پس بمیرانید او را خدای صد سال، آنگاه زنده کرد«4»، گفت: چند مقام کردی«5»، گفت:
بماندم«6» روزی یا پاره‌ای از«7» روزی، گفت نه چنین است بماندی صد سال، در نگر به طعام خود و شراب خود که بنگردیده است«8»، و در نگر به خرت، و تا سازیم تو را علامتی«9» برای مردمان«10» و نظر کن به استخوانها«11» که چگونه برداریم«12» پس بر او پوشیم گوشت«13» پس چون پیدا شد او را«14»، گفت: می‌دانم آن که خدای بر همه چیز تواناست.
و چون گفت ابراهیم: بار خدایا بنمای مرا که چگونه زنده کنی مردگان را. گفت ایمان نداری«15»! گفت آری«16»، و لکن تا بیارامد دل من، گفت: بگیر«17» چهار مرغ پس پاره پاره کن با تو«18»، آنگاه کن بر هر کوهی از ایشان پاره‌ای، پس بخوان ایشان را تا به تو آیند به تاختن، و بدان که آن خدای عزیز و محکم کار است.
قوله: أَ لَم تَرَ، اینکه فصل به استقصا برفت، اعنی تفسیر.
-----------------------------------
(1). وز، دب: دهی، آج، لب، فق بیت المقدس یا قریة الغیب که دو فرسنگی بیت المقدس است.
(2). آج، لب: آن دیه افتاده.
(3). آج، لب: از کجا زنده گرداند اهل اینکه دیه را.
(4). آج، لب، فق: پس بر انگیخت او را.
(5). آج، لب، فق: چند مدّت درنگ کردی.
(6). آج، لب، فق: درنگ کردم.
(7). تب: بعض.
(8). آج، لب، فق: پس بنگر سوی خورش تو انجیر یا انگور و آشامیدنی تو و عصیر یا شیر، حال آن که متغیّر نشده.
(9). آج، لب، فق: دلالتی بر حشر.
(10). آج، لب، فق کردیم آنچه کردیم. [.....]
(11). آج، لب، فق از حمار.
(12). آج، لب، فق: چگونه ترکیب می‌فرماییم آن را.
(13). آج، لب، فق: بس می‌پوشانیم آن را گوشتی.
(14). آج، لب، فق: چون روشن شد چگونگی حشر مرا.
(15). تب: باور نداری.
(16). آج، فق باور می‌دارم، لب باور نمی‌دارم.
(17). آج، لب، فق: فراگیر.
(18). آج، لب، فق: پس میل ده آنها را به سوی تو.
صفحه : 3
قوله: أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِی حَاج‌َّ، «محاجّه»، مفاعله باشد از حجّة، یقال:
حاججته فحججته، کما یقال: خاصمته فخصمته. و «محجوج» گویند آن را که در حجّت مغلوب باشد، یعنی به آن که حجّت آوردم غلبه کردم او را. و آن که با ابراهیم- علیه السّلام- در حق‌ّ خدای تعالی محاجّة کرد نمرود بن کنعان بن سنخاریب إبن کوش بن سام بن نوح بود. او اوّل کس بود که تاج بر سر نهاد و در زمین جبّاری کرد، و دعوی کرد که خدای است.
أَن آتاه‌ُ اللّه‌ُ. ای لأن آتاه اللّه الملک، و موضع «ان«1»» نصب است بنزع حرف الصفة عند الکوفیّین.
مجاهد گفت: دو مؤمن و دو کافر پادشاهی همه زمین بیافتند امّا دو مؤمن: یکی سلیمان بود و یکی ذو القرنین بود، و امّا دو کافر: یکی نمرود بود و یکی بخت نصّر.
در وقت اینکه مناظره خلاف کردند. مقاتل گفت: چون ابراهیم- علیه السلام- بتان را بشکست نمرود او را باز داشت. آنگاه به درش آورد او را تا به آتش اندازد گفت: اینکه خدای که تو ما را به عبادت او می‌خوانی کیست! ابراهیم گفت: رَبِّی‌َ الَّذِی یُحیِی وَ یُمِیت‌ُ، و دیگر مفسّران گفتند: اینکه مناظره پس از آن کردند که او را به آتش انداختند.
زید بن اسلم گفت: اوّل جبّاری که بود بر زمین، نمرود بن کنعان بود، مردمان از اقصای عالم می‌آمدند و طعام می‌بردند از نزدیک او یعنی جو و گندم. چون جماعتی به او بگذشتی«2»، او گفتی: من ربّکم! خدای شما کیست- بر عادتی که او را بود! ایشان گفتند: خدای ما تویی«3»، ابراهیم گفت: رَبِّی‌َ الَّذِی یُحیِی وَ یُمِیت‌ُ.
چنان که خدای تعالی از او حکایت کرد، نمرود همه را طعام دادی مگر ابراهیم را که ابراهیم را باز گردانید بی طعام، ابراهیم باز گشت. چون به در شهر خود رسید، شرم داشت از شماتت اعدا اندیشه کرد که گویند همه آمدند«4» و گندم آوردند، و ابراهیم نیاورد. و تلّی ریگ بود، از آن ریگ جوالها پر کرد، تا به در سرای و بار بر در سرای بیفگند، و او مانده بود«5»، آن جا بخفت، اهل ابراهیم از خانه به در آمدند و
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها ان.
(2)- تب: بگذشتندی، مب: بگذشتند.
(3). تب: توای.
(4). تب: آوردند.
(5). تب: خسته بود.
صفحه : 4
سر جوالها بگشادند آردی سپید و پاکیزه بود که از آن نیکوتر نباشد از آن آرد نانی بپخت چون ابراهیم در سرای شد، آن طعام در پیش او بنهاد، ابراهیم گفت: اینکه از کجا آوردید«1»! گفت: از آن آرد است که تو آورده‌ای. او دانست که نعمتی است که خدای تعالی با او کرد.
آنگاه خدای تعالی ابراهیم را بفرستاد به نمرود که به من ایمان آر«2» تا ملک به تو رها کنم. او گفت: خدایی دیگر هست تو را که مرا به او دعوت می‌کنی، و آن خدای کیست! گفت: رَبِّی‌َ الَّذِی یُحیِی وَ یُمِیت‌ُ، خدای من آن است که احیا و اماتت کند، مرده را زنده کند و زنده را بمیراند«3».
و در آیت محذوفی هست، و تقدیر اینکه است: اذ قال له الجبار من ربک! قال له: رَبِّی‌َ الَّذِی یُحیِی وَ یُمِیت‌ُ. و اینکه مناظره به حضور قوم نمرود بود، او خواست تا بر ایشان تلبیس کند، گفت: أَنَا أُحیِی وَ أُمِیت‌ُ، من نیز احیا و اماتت کنم.
حمزه خواند: ربی الّذی یحیی و یمیت، باسکان الیاء، و در شاذ اعمش و عیسی همچنین خواندند، و قرّای مدینه خواندند: انا احیی و امیت، به مدّ در همه قرآن، و اینکه لغت قومی است که وصل چون وقف دارند، و انشد«4»- شعر:

انا سیف العشیره و اعرفونی«5» حمید قد ترقّیت السّناما
و در وقف بعضی عرب «انا» گویند، و بیشتر عرب در وقف «انه» گویند.
ابراهیم- علیه السلام- گفت: احیا و اماتت چگونه کنی! کس فرستاد و دو شخص را حاضر کرد، یکی را بکشت و یکی را رها کرد و گفت: اینکه را اماتت کردم و آن«6» را که بنکشتم زنده کردم.
سدّی گفت: چهار مرد را بگرفت و در خانه کرد و طعام و شراب نداد تا به حدّ هلاک رسیدند. آنگاه از آن چهار گانه دو را طعام و شراب داد تا زنده ماندند، گفت:
اینکه احیاست، و دو را رها کرد تا بمردند، گفت: اینکه اماتت است.
ابراهیم- علیه السلام- توانست گفتن که من احیا و اماتت که دعوی کردم خدای
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: آورده‌ای/ آورده‌اید. [.....]
(2). آج، لب، فق، مب: آور.
(3)- مب: مرده کند.
(4). همه نسخه بدلها: و انشدوا.
(5). همه نسخه بدلها: فاعرفونی.
(6). تب: و اینکه.
صفحه : 5
خود را، به احیاء خلق حیات خواستم که در مرده چند ساله آفریند، و به اماتت، اماتتی که بی مماسّت باشد، و لکن اندیشه کرد و ترسید که بر حاضران مشتبه شود و گمان بردند که آن که او کرد جنس اینکه«1» است که ابراهیم گفت، و اینکه حال ایشان را روشن نشود، انتقال کرد از آن«2» طریقه به دلیلی و طریقی دیگر که از آن روشنتر بود، و دانست که او در آن طریقه شبهت نتواند آوردن که تلبیس کند بر حاضران.
و مناظره«3» را که با کسی مجادله کند، غرض او آن باشد. که اصل مدّعی که دعوی کرده باشد درست کند به آنچه در وسع او بود، چون داند که یک طریقت گفت روشن نشد خصم را طریقتی«4» دیگر بگوید، اینکه یک جواب است آنان را که سؤال کردند که: ابراهیم- علیه السلام- چرا انتقال کرد از دلیلی به دلیلی! و اینکه آن کس کند که عاجز باشد از نصرت دلیل اوّل.
و جواب دیگر از اینکه سؤال آن است که: عدول نکرد و انتقال و لکن اینکه سخن به نصرت دلیل اوّل بود. او گفت: از حق‌ّ آن که قادر بود بر اماتت و احیا، آن است که قادر بود بر اتیان آفتاب از مشرق و مغرب، اگر تو قادری به اینکه که دعوی کرده‌ای، او از شرق می‌آرد، تو از مغرب بر آر.
اگر سؤال کنند و گویند چگونه گفت ابراهیم که: فَأت‌ِ بِها مِن‌َ المَغرِب‌ِ، تو از مغرب بر آر و او را بودی«5» که گفتی خدای تو را بگو تا از مغرب بر آرد- و اگر بگفتی خدای تعالی [346- پ]
اجابت کردی یا نه!
جواب«6» گوییم: اگر بگفتی، خدای تعالی ابراهیم را اجابت کردی، و اینکه بر سبیل معجز بر دست او اظهار کردی- و اگر چه خارق عادت بودی. [و]
«7» همانا برای آن نگفت که دانست که اگر بگوید، و ابراهیم در خواهد، خدای تعالی اجابت کند.
چون ابراهیم- علیه السلام- اینکه بگفت، او دانست که در چیزی که به آسمان«8» تعلّق
-----------------------------------
(1). وز: آن.
(2). تب: در آن.
(3). تب: مناظر.
(4). تب: طریقی.
(5). تب: بود.
(6). مج: جوابت.
(7). اساس: در حاشیه زیر وصّالی رفته، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(8). اساس: به خدای، کلمه در حاشیه صفحه نو نویسی شده، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 6
دارد او«1» شبهتی نتواند آوردن، فرو ماند و متحیّر شد، چنان که خدای تعالی گفت:
فَبُهِت‌َ الَّذِی کَفَرَ، ای تحیّر و انقطعت حجّته، یقال: رجل مبهوت اذا کان منقطع الحجّة، قال الشّاعر- شعر:

و ما هی الّا ان اراها فجاءة فأبهت حتّی ما اکاد اسیر
و محمّد بن السّمیقع«2» خواند: فبهت، به فتح الباء و الهاء، ای بهته ابراهیم، بیانه: بَل تَأتِیهِم بَغتَةً فَتَبهَتُهُم«3»، ای تحیّرهم و تدهشهم.
وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الظّالِمِین‌َ الی الحجّة، و خدای تعالی کافران را هدایت نکند به حجّت، یعنی ایشان را مخذول کند، و الطافی که در حق‌ّ مؤمنان کند با ایشان نکند. امّا از آن جا که داند که ایشان را لطف نباشد، و إمّا بر سبیل عقوبت- علی ما ذهب الیه ابو علی فی اکثر المواضع.
خدای تعالی دگر باره ابراهیم را گفت: نمرود را دعوت کن و وعده ده«4» که اگر ایمان آرد، ملک بر او رها کنم. گفت: من خدای دیگر را ندانم جز خویشتن«5».
ابراهیم بارسدیگر«6» مراجعت کرد، نمرود گفت: من ندانم تا تو چه می‌گویی«7»، اگر خدای تو را قوتی هست، گو لشکر بیار تا حرب کنیم، هر که غالب آید ملک او را باشد که عادت ملوک اینکه باشد.
آنگه گفت: خدای تو را لشکر است! گفت: بلی، خدای مرا لشکرهاست.
گفت: اکنون برو و بگو«8» تا به سه روز لشکر جمع کند، تا من نیز لشکر جمع کنم و کالزار«9» کنیم، «فمن غلب سلب» ابراهیم گفت: بار خدایا؟ تو می‌دانی که اینکه کافر چه می‌گوید؟ خدای تعالی گفت: ما منش گذار.
آنگه نمرود لشکری عظیم جمع کرد و لشکرها«10» به صحرا بیرون برد«11»، و ابراهیم
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]
(2). مج، وز، دب، فق، مب، مر: السّمیفع.
(3). سوره انبیا (21) آیه 40.
(4). اساس با خطی متفاوت از متن: و با وی بگو، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). تب را.
(6). مب، مر: باری دیگر، دیگر نسخه بدلها: بار دیگر.
(7). تب تو.
(8). همه نسخه بدلها بجز تب که.
(9). همه نسخه بدلها: کارزار.
(10). همه نسخه بدلها: لشکرگاه
(11). تب: به صحرا زدند، دیگر نسخه بدلها: به صحرا بیرون زدند.
صفحه : 7
را گفت: لشکر من اینکه است، از لشکر خدای تو اثری نمی‌بینم. خدای تعالی وحی کرد به فریشته‌ای که به سراشک«1» موکّل است. و به روایتی دیگر جبریل را گفت: از لشکرهای من چه ضعیفتر دانی! گفت: بار خدایا؟ تو عالمتری، و لکن من از سراشک ضعیفتر هیچ نمی‌دانم.
گفت: از ایشان که را ضعیفتر دانی! گفت: سراشکان فلان دریا را [347- ر]
. حق تعالی گفت: بگو آن فریشته را که بر ایشان موکّل است که یک در برگشای«2» ایشان را«3»، او دری بر گشاد، از آن در چندانی«4» سراشک بیرون آمد که آفتاب و روی آسمان بپوشید. نمرود گفت: چرا امروز آفتاب بر نمی‌آید! ابراهیم گفت: لشگر خدای من رها [نمی‌کند]
«5».
آنگاه آن سراشکان در ایشان افتادند و گوشت و خون ایشان بخوردند، [از آدمیان]
«6» و چهارپایان الّا استخوان نماند، و نمرود همچونین«7» می‌نگرید«8» و [ایشان]
«9» او را تعرّض نرسانیدند. ابراهیم گفت«10»: ایمان آری! گفت: نه، خدای تعالی بفرمود [سراشکی را]
«11» تا لب زیرین«12»، او بگشت«13»، [و آنگاه لب زبرین او بگشت«14»]
«15». او بخارید، لبهای او چندانی بیاماهید«16» که از دهن او [دور]
«17» باز افتاد، آنگاه«18» سراشک«19» در بینی او رفت و به دماغ او رسید و از دماغ او می‌خورد تا آنگاه که بزرگ شد چند موشی. او آن ساعت«20» ساکن شدی که چیزی سنگی«21» بر سر او
-----------------------------------
(1). اساس در زیر کلمه با خطی متفاوت از متن افزوده: پشه.
(2). دب: بر گشاید.
(3). اساس: کلمه زیر وصّالی رفته و به صورت: «از آن» نو نویسی شده است، با توجّه به مج تصحیح شد.
(4). تب، مب، مر: چندان. [.....]
(5). اساس: در حاشیه کاغذ زیر وصالی رفته، با توجّه به تب افزوده شد، مج: نکنند، دیگر نسخه بدلها: نمی‌کنند.
(6)، 9، 11. اساس: در حاشیه کاغذ زیر وصالی رفته، با توجّه به تب افزوده شد.
(7). مج، وز، فق، مر: همچنین، دب: همچون، مب: نمرود در ایشان همچنان.
(8). تب، مر: می‌نگریست، مب، می‌نگریستند.
(10). مر او را.
(12). تب: مب: زبرین.
(13). کذا: در اساس، مج، وز، دیگر نسخه بدلها: بگزید.
(14). تب: بگزیدش، دب، مب: بگزید، آج، لب: به گزیدن، دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(15)، 17. اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.
(16). آج، لب: بیاماسید.
(18). تب، مج، وز، دب، فق، مب، مر آن، لب یک.
(19). مر: سرشک.
(20). دب: ساعتی.
(21). مب: سنگین. [.....]
صفحه : 8
می‌زدندی، و هر کس که خواستی که بر او کرامتی کند دستها بر هم نهادی و بر سر او زدی. خدای تعالی او را در اینکه عذاب چهار صد سال بداشت چنان که چهار صد سالش در ملک داشته بود. آنگه هلاک شد و با عذاب خدای رفت. قوله: أَو کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَریَةٍ، اینکه آیت عطف است بر معنی آیت اوّل، و معنی آیت اوّل آن است«1»: «ا رایت کالّذی حاج‌ّ ابراهیم فی ربّه»، أَو کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَریَةٍ، بر سبیل تعجّب می‌فرماید که: هیچ چنان کسی دیدی که با ابراهیم محاجّه«2» کرد، یا چنان کسی که بر آن ده«3» گذر کرد.
و قولی دیگر آن است که: «کاف» زیادت است، و تقدیر آن است که: الم تر الی الّذی حاج‌ّ ابراهیم فی ربّه و الی الّذی مرّ [علی قریة]
«4»، و «کاف» تشبیه زاید باشد در کلام عرب، نحو قوله: لَیس‌َ کَمِثلِه‌ِ شَی‌ءٌ«5».
و علما خلاف کردند در آن که آن گذرنده که بود! قتاده و ربیع و عکرمه و ناجیة بن کعب و ضحّاک و سدّی و سلیمان بن یربده و سالم الخواص‌ّ گفتند:
عزیر بن شرحیا بود. و وهب منبّه و عبد اللّه بن عبید بن عمر«6» گفتند: ارمیاء بن جلقیا بود و او از سبط هارون بن عمران بود، و گفته [اند]
«7» او خضر است.
مجاهد گفت: مردی بود کافر شاک‌ّ در بعث. ضحّاک گفت: آن ده از جمله زمین مقدّسه«8» بود. إبن زید گفت: آن زمین«9» بود که خدای تعالی آنان را که از خانه بیرون آمدند و از وبا می‌گریختند، بر آن زمین هلاک کرد، و ایشان آنان بودند که ذکر ایشان برفت فی قوله: أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ خَرَجُوا مِن دِیارِهِم وَ هُم أُلُوف‌ٌ حَذَرَ المَوت‌ِ«10».
کلبی گفت: دیری بود که آن را سابر آباد گفتند«11». سدّی گفت: نام آن ده
-----------------------------------
(1). مب که.
(2). اساس: حاجّه، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). تب: دیه.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). سوره شوری (42) آیه 11.
(6). تب: عبد اللّه بن زید بن عمر.
(7). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.
(8). مب: مقدّس.
(9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: زمینی.
(10). سوره بقره (2) آیه 243، تب الایة.
(11). تب: گفتندی.
صفحه : 9
سلماباد«1» بود. و گفته‌اند: دیر هرقل بود، و گفته‌اند [347- پ]
«2»: دیهی بود که آن را ده انگور خواندند بر دو فرسنگی بیت المقدّس.
وَ هِی‌َ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها، «واو» حال راست، ای ساقطة، یقال: خوی البیت یخوی خوی بالقصر اذا سقط [و خوی]
«3» یخوی خواء اذا خلا علی عروشها، بر سقفهایش و بناهایش. واحدش عرش«4»، و عرب هر بنای را عرش خوانند، قال اللّه تعالی: وَ ما کانُوا یَعرِشُون‌َ«5»، ای یبنون. و «عریش» چفته باشد، و «عرش» سریر باشد فی قوله: وَ لَها عَرش‌ٌ عَظِیم‌ٌ، و عرش عبارت باشد [از ملک و]
«6» استقامت کار، قال الشاعر- شعر:

رأوا عرشی تثلّم جانباه فلمّا ان تثلّم افردونی
قوله: خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها، عبارت است از خراب آن جایگاه، یعنی سقفها و دیوارها افتاده. اگر گویند: سقف بر زمین افتد، چگونه گفت که: بر«7» سقف افتاد!
یک جواب آن است که: سقف او فتاده«8» باشد اوّل، آنگه دیوارها بر سر آن افتاد«9». و جواز دیگر آن است که: «علی» به معنی «مع» است، ای مع عروشها، چنان که«10» هو علی صغر سنّه، یقول الشعر و قال الشاعر«11»:

فلو سالت سارة الحی‌ّ سلمی علی ان قد تلون«12» بی زمانی
قال‌َ أَنّی یُحیِی هذِه‌ِ اللّه‌ُ بَعدَ مَوتِها، ای کیف یحیی، چگونه زنده کند خدای اینان را پس مرگشان؟ اینکه بر سبیل تعجّب گفت نه بر سبیل شک‌ّ.
و سبب اینکه در روایت«13» محمّد بن اسحاق عن وهب آن بود که: چون خدای
-----------------------------------
(1). تب: سلیمانا باد.
(2). اساس که، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(3). اساس: در حاشیه زیر وصالی رفته، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(4). تب باشد. 5- سوره اعراف (7) آیه 137.
(6). سوره نمل (27) آیه 23.
(7). تب، وز: که آن بر، دب، لب، فق، مب، مر: که از، آج: که از بر.
(8). تب: بیفتاده.
(9). تب: افتاده.
(10). تب گویند.
(11). تب: بقول الشاعر شعر.
(12). اساس: تلوم، با توجّه به تب تصحیح شد.
(13). اساس: در رود اینکه آیه، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 10
تعالی ارمیا را به پیغامبری بفرستاد، او را گفت: یا ارمیا؟ من پیش از آن که تو را آفریدم تو را برگزیدم، و پیش از آن که تو را نگاشتم«1» تو را پاکیزه کردم، و پیش از آن که بالغ شدی تو را پیغامبری دادم و تو را برای کاری عظیم اختیار کردم.
آنگاه به پادشاه بنی اسرایل فرستاد، و نام او ناشیة بن اموص بود تا او را مسدّد«2» کند و ترتیب کار او و اخبار غیب به وحی خدای«3» او را معلوم کند، بیامد و مدّتی بود.
بنی اسرایل احداث بسیار کردند، و ارتکاب معاصی کردند، و حرامها«4» حلال«5» داشتند. خدای تعالی ارمیا را گفت: بترسان اینکه قوم را و نعمتهای من«6» یاد ده ایشان را و معاصی ایشان.
او گفت: من ندانم اگر تو مرا الهام ندهی، گفت: برو که«7» تو را الهام دادم.
بیامد و خطبه‌ای بلیغ کرد ایشان را، و در آن جا بگفت که خدای تعالی می‌گوید که:
اگر توبه نکنی و اصرار نمایی، طاغیی را بر شما مسلّط کنم که در دل او رحمت نباشد«8» با لشکری مثل سواد اللّیل المظلم. ایشان امتناع کردند. خدای تعالی وحی کرد به ارمیا که: من بنی اسرایل را به یافث هلاک خواهم کردن- و یافث اهل بابل بودند [348- ر]
من«9» اولاد یافث بن نوح.
ارمیا بگریست و جزع کرد، خدای تعالی گفت: تو را خوش نمی‌آید که [من]
«10» ایشان را هلاک کنم. من ایشان را به دعای تو هلاک کنم. ارمیا دل خوش گشت و پادشاه را گفت: خدای تعالی مرا وعده داد که تا من دعا نکنم، بنی اسرایل را هلاک نکند.
آنگه از پس آن سه سال دیگر بماندند الّا«11» معصیت و طغیان و فساد نیفزودند، و پیغامبر و پادشاه ایشان را وعظ می‌کردند و سود نبود. خدای تعالی بخت نصّر
-----------------------------------
(1). اساس به صورت «بکاشتم» هم خوانده می‌شود.
(2). آج، لب، مب، فق، مر: مدد.
(3). همه نسخه بدلها بی عیب.
(4). مب را. [.....]
(5). وز: حلالها.
(6). آج، لب، فق، مب، مر به.
(7). همه نسخه بدلها من.
(8). همه نسخه بدلها بجز مب بر شما.
(9). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: از.
(10). اساس در حاشیه زیر وصالی رفته، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). همه نسخه بدلها به.
صفحه : 11
را بر گماشت با [شش صد هزار]
«1» رایت تا آهنگ بیت المقدّس کرد.
خبر به پادشاه رسید، ارمیا را گفت: نه تو گفتی خدای تعالی [مرا]
«2» وعده داد که تا من برایشان دعا نکنم«3». ایشان را هلاک نکند«4»؟ گفت: بلی، و من واثقم به وعده خدای تا لشکر«5» نزدیک رسید.
خدای تعالی فریشته‌ای را فرستاد به ارمیا بر صورت مردی تا بیامد و گفت: ای رسول اللّه؟ از راهی دور آمده‌ام تا تو را مسأله‌ای پرسم. آنچه دانی مرا فتوا کن در آن. گفت: بگو، گفت: تو را فتوا می‌پرسم«6» در جماعتی که زیر دستان کسی باشند، و از آن خداوندگار بر ایشان همه نعمت بود، و ایشان به بدل نعمت و به جای شکر، کفران کنند، و او را آزارند و فرمان او نکنند در صلاح خود، و هر چه«7» او کرامت بیش کند، ایشان کفران بیش کنند. گفت: برو و بگو که نعمت«8» باز مگیر از ایشان، و با ایشان بساز تا خدایت مزد دهد.
برفت و روزی چند بایستاد و باز آمد و گفت: نعمت بیشتر کرد و ایشان طغیان بیشتر کردند. اکنون سزاوار چه باشند«9»! گفت: سزاوار هلاک و دمار. گفت: اکنون با من یار«10» باش، دعا کن برایشان تا خدای ایشان را«11» هلاک بر آرد. و در اینکه وقت بخت نصّر بنزدیک بیت المقدّس رسیده بود با لشکری«12» از عدد ملخ بیشتر.
گفت: اینکه یک بار دیگر برو، باشد که«13» بهتر شوند. اگر نیک نشوند، من برایشان دعا کنم. او برفت، بر سر روزی چند باز آمد، گفت: نعمت برایشان زیادت شد، و فساد ایشان به نعمت بیفزود، اکنون آنچه مرا وعده دادی از دعا برایشان وفا کن.
ارمیا گفت: بار خدایا؟ اگر اینکه مرد راست می‌گوید و اینان به اینکه صفتند و
-----------------------------------
(2- 1). اساس: زیر وصالی رفته، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). تب خدای تعالی.
(4). تب ارمیا.
(5). مج، وز، دب خدای.
(6). تب: تو را می‌پرسم از روی فتوا.
(7). تب: هر چند.
(8). تب: برو و نعمت. [.....]
(9). تب: سزای آن قوم چه باشد و سزاوار چیستند ارمیا.
(10). تب: اکنون یاور.
(11). تب: خدای تعالی از ایشان.
(12). همه نسخه بدلها بجز تب، دب عظیم.
(13). تب: یک بار بگذار بود که.
صفحه : 12
مستحق‌ّ هلاکند، هلاک بر آور«1» از ایشان. و اگر به خلاف اینکه است، ایشان را نگاه دار و هلاک مکن.
چون ارمیا اینکه بگفت، آتشی از آسمان بیامد و جای قربان از بیت المقدّس بسوخت، و نه در از درهای او به زمین فرو شد. ارمیا بیوفتاد و بی هوش شد. چون در آمد«2» گفت: بار خدایا؟ نه مرا وعده دادی که بی دعای تو اینان را هلاک نکنم! هم آن فریشته آمد و گفت: خدایت [348- پ]
سلام می‌کند و می‌گوید: تا تو دعا نکردی، عذاب نفرستادم.
ارمیا بدانست که آن فریشته‌ای بوده است«3» از قبل خدای تعالی فرستاده«4» بر سبیل امتحان، و او آن دعا بر بنی اسرایل«5» کرده است«6» و آن اخلاق و اوصاف در ایشان بوده است، و آن فریشته را راستگو«7» بود در«8» آنچه گفت.
ارمیا برخاست و بیت المقدّس رها کرد و بگریخت، و بخت نصّر در افتاد«9» و بیت المقدّس خراب کرد و اهلش را که بنی اسرایل بودند به سه قسمت کرد: بهری«10» را بکشت و ثلثی را اسیر کرد و ثلثی را رها کرد در شام تا در دست«11» او باشند. آنگه«12» بفرمود تا کودکان اینکه ثلث را که اسیر کرده بودند بیاوردند«13»، صد هزار به عدد بر آمدند از میان ملوک و امرای لشکر خود ببخشید، هر پادشاهی را چهار برسید. برخاست و
-----------------------------------
(1). تب: هلاک ایشان کن و دمار بر آور.
(2). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: چون با خود آمد.
(3). اساس: بودست/ بوده است، مج، وز: فرشته است.
(4). اساس: فرستاد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). اساس: در حاشیه زیر وصالی رفته و کلمه به صورت «اهل بابل» دو باره نویسی شده، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). اساس: کردست/ کرده است.
(7). مج، وز: راستیگر.
(8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: از.
(9). اساس: در حاشیه زیر وصالی رفته و به صورت «بیامد» دو باره نویسی شده، با توجّه به تب تصحیح شد. [.....]
(10). اساس: در حاشیه زیر وصّالی رفته و به صورت «ثلثی» دو باره نویسی شده، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(11). مج، وز: از دست، تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: زیر دست.
(12). اساس: در حاشیه زیر وصّالی رفته و کلمه به صورت «پس» دو باره نویسی شده، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(13). مب: بر آوردند.
صفحه : 13
باز گشت و لشکر را فرمود به وقت بازگشتن که: هر یکی سپری از خاک بر گیری و در بیت المقدّس اندازی. بکردند«1» تا کوهی عظیم پیدا شد آن جا از خاک.
چون ایشان باز گشتند ارمیا بر خر نشست و روی به بیت المقدّس نهاد. پاره‌ای انگور داشت در سلّه‌ای و پاره‌ای عصیر داشت. چون برسید آن خرابی دید و آن کشتگان را، گفت: أَنّی یُحیِی هذِه‌ِ اللّه‌ُ بَعدَ مَوتِها بر سبیل تعجّب، و آن جا فرود آمد و خر را ببست و چیزی که داشت آن جا بنهاد. خواب بر او غلبه کرد و بخفت. خدای در خواب جان از او بستد و«2» او بمرد. آن جا صد سال مرده افگنده«3» بود، خدای تعالی او را از چشم مردمان پنهان کرد و گوشت او از سباع [زمین]
«4» نگاه داشت.
چون هفتاد سال بر آمد، خدای تعالی فرمود پادشاهی را از پادشاهان پارس تا بیامد و بیت المقدّس را آبادان کرد. او بیامد و هزار قهرمان را بر گماشت، هر قهرمانی را سیصد هزار مرد کار کن زیر دست«5» بودند تا در مدّت اندک بیت المقدس و شهرها و دهها«6» باز کردند نکوتر از آن که بود. و خدای تعالی بخت نصّر را هلاک کرد. و آنان که از بنی اسرایل مانده بودند، با بیت المقدّس آمدند و عمارت می‌کردند در مدّت سی سال تا به از آن که بود باز کردند.
چون صد سال از آن واقعه«7» و خواب ارمیا بر آمد، خدای تعالی او را زنده کرد. او برخاست طلب خر کرد. خر«8» ندید، رسن مانده بود از او، و جز استخوانهای سپید«9» نمانده بود، و انگور و عصیر او بر حال خود مانده بود. از آسمان آوار«10» آمد که: ای
-----------------------------------
(1). تب: چنان کردند.
(2). اساس: با خطی متفاوت از متن نوشته «جان او قبض نمود»، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). مب: افتاده.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). مب او.
(6). تب، آج، لب، فق: دیهها، مب، مر: قریه‌ها.
(7). اساس: وقعه، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). آج را.
(9). مج، وز: استخانها سفید، دب: استخوانهای پوسیده سپید شده، آج، لب، فق: استخوانهای پوسیده سپید، مب: استخوانهای سپید پاکیزه، مر: استخوانهای سفید پوسیده.
(10). اساس: در حاشیه زیر وصّالی رفته و کلمه به صورت «ندا» دو باره نویسی شده، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
صفحه : 14
استخوانهای پوسیده گشته و متفرّق شده مجتمع شوی. به فرمان خدای با هم آمدند، و آواز«1» آمد که: ای گوشت؟ بر او پوشیده شو«2». پوشیده شد. گفت: پوست [349- ر]
بر سر او پوشیده شو. چنان شد، و خدای تعالی جان در او آفرید، برخاست [به فرمان خدای]
«3» و نهق«4» و بانگ کرد. اینکه روایت وهب است.
فاما قول آنان که گفتند: عزیر بود، خبری است از موسی بن جعفر«5»- علیهما السّلام- که گفت: در وقتی که من از دشمنان می‌گریختم و متنکّر می‌رفتم، به بهری از دههای«6» شام برسیدم. کوهی دیدم، و از آن دهها که بر حوالی آن بود مردم بسیار بیرون می‌آمدند«7» و بر آن کوه می‌شدند.
من پرسیدم ایشان را که: اینکه چه جای است، و شما کجا می‌روی! گفتند: در اینکه کوه غاری است، و در آن غار راهبی است ما را، سال تا سال یک بار«8» از آن جا بیرون آید و [برای ما]
«9» چیزی گوید، و ما را مشکلی که باید«10» از او بپرسیم.
گفت: من نیز در میان ایشان برفتم تا بر کوه شدم«11»، منبری بیاوردند و بنهادند، و پیری را از دیری بیرون آوردند ابروها بر چشمها فرو افتاده و به عصابه ابروی او بر پیشانی او بستند، و او بر آن منبر نشست«12» و یک بار به آن قوم در نگرید، چشمش بر
-----------------------------------
(1). اساس: در حاشیه زیر وصّالی رفته و به صورت «جمع شد دیگر ندا»، مج: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). مب، مر: شوید.
(9- 3). اساس: در حاشیه زیر وصّالی رفته، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). همه نسخه بدلها بجز مب: نهیق.
(5). همه نسخه بدلها بجز مر: موسی جعفر، که با توجّه به روال کتابت و ملاحظه قرینه در سطور بعدی بر اساس مرجّح می‌نماید.
(6). اساس: در حاشیه زیر وصالی رفته و به صورت «به شهری از شهرهای» نو نویسی شده است، با توجّه به تب تصحیح شد، دب، آج، لب، فق، مب، مر: به شهری از دههای.
(7). اساس: در حاشیه زیر وصالی رفته و به صورت «آمده» نو نویسی شده است، با توجّه به تب و همه نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: یک زمان.
(10). همه نسخه بدلها: که باشد.
(11). اساس به صورت «شدیم» نو نویسی شده، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(12). همه نسخه بدلها: بنشست.
صفحه : 15
موسی جعفر افتاد، نوری دید از فرق سر او تابان تا به عنان آسمان.
روی با او کرد«1» و گفت: یا هذا، ای مرد همانا تو غریبی در میان اینکه قوم!
گفت: بلی.
گفت: از مایی یا بر مایی، منّا ام علینا! گفت:
لست منکم،
از شما نیستم.
گفت: همانا از امّت مرحومه‌ای! گفت: بلی، گفت: ا من علمائهم انت ام من جهالهم، از علمای«2» ایشانی یا از جاهلانش! گفت:
لست من جهّالهم
، از جاهلانشان«3» نیم.
گفت: أسئلک ام تسئلنی«4»، من پرسم تو را یا «5» تو پرسی مرا! گفت:
ذاک الیک،
گفت: اختیار تو راست. گفت«6»: من پرسم، گفت:
سل عمّا بدا لک،
بپرس از آنچه خواهی.
راهب گفت: ما و شما می‌گوییم در بهشت درختی است آن را طوبی گویند، ما می‌گوییم: اصل آن در سرای عیسی است، و شما می‌گویی: اصل آن در سرای محمّد است، و لکن در بهشت هیچ جای و بقعه‌ای و خطّه‌ای نیست و الّا شاخی از آن درخت سر در آن جا دارد«7»، مثال آن در دنیا چیست!
گفت: مثال آن در دنیا آفتاب است، بامداد سر از مشرق خود بر آرد. چون به قطب فلک رسد، هیچ جای و بقعه‌ای نباشد که شاخی از شعاع او در آن جا نیفتد«8».
گفت: نکو گفتی.
مرا خبر ده که ما و شما می‌گوییم که: اهل بهشت او طعام و شراب بهشت می‌خوردند، چندان که بیش خورند زیادت باشد و نقصان نبود، مثال آن در دنیا چیست! گفت: مثال آن در دنیا کتاب خداست که چندان که خوانندگان
-----------------------------------
(1). تب: به موسی جعفر، مج، وز، دب: به او، آج، لب، فق، مب، مر: بدو.
(2). اساس: به صورت «عالمان» نو نویسی شده، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: جاهلان ایشان. [.....]
(4). دب، آج، لب، فق، مب، مر گفت.
(5). اساس، وز، تا، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). تب: راهب گفت.
(7). تب، دب: آن جا آرد، آج، لب، فق: آن جا در آرد.
(8). تب: نه افتد.
صفحه : 16
می‌خوانند و گویندگان در انواع علومش سخن می‌گویند از قراءت و تفسیر و تأویل و فقه [و کلام]
«1» و حدود و احکام و حلال و حرام سخن می‌گویند«2» و بنمی‌رسد.
گفت: نکو گفتی. مرا خبر ده از آن که ما و شما می‌گوییم که اهل بهشت طعام و شراب خورند و ایشان را بول و غایط نباشد [349- پ]
مثال آن در دنیا چیست!
گفت: جنین در شکم مادر که طعام و شراب که مادر خورد او از آن نصیب یابد و او را بول و غایط نباشد.
گفت: نکو گفتی و راست گفتی«3». خبر ده مرا«4» از کلید بهشت تا«5» از زر است یا از سیم یا از چیست! گفت: کلید بهشت نه از زر است و نه از سیم، کلید بهشت زبان بنده مؤمن است که در دهن بگرداند و بگوید: لا اله الّا اللّه. ترسا گفت: همه«6».
نکو گفتی و راست گفتی و لکن تو را مسأله‌ای پرسم«7» که در او متحیّر فرو مانی.
گفت: اگر جواب گویم و صواب باشد ایمان آری و به دین ما در آیی! گفت: بلی.
و بر اینکه عهد کردند. گفت: بیار.
گفت: مرا خبر ده از آن دو برادر همشکم که به«8» یک شب از مادر جدا شدند و به یک روز با پیش خدای شدند، و چون بمردند یکی را دویست سال بود و یکی را صد سال. گفت: ایشان عزر و عزیر«9» بودند که دو توأم«10» بودند در یک شکم، به یک شب بزادند و پنجاه سال با یکدیگر بودند. پس از آن، یک روز عزیر به بعضی دهها رفته بود، از آن جا می‌آمد بر چهار پای نشسته و پاره‌ای انگور و انجیر در سلّه‌ای نهاده و
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر به غور آن و معنی حقیقت آن.
(3). تب رهبان گفت، دیگر نسخه بدلها گفت.
(4). آج، لب، فق، مب: ما را.
(5). تب، آج: یا .
(6). اساس در حاشیه زیر وصّالی رفته و به صورت «محمّد رسول اللّه» دو باره نویسی شده است، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). تب، دب، آج، لب، فق: می‌پرسم.
(8). اساس در حاشیه زیر وصّالی رفته و به صورت «که با هم» دو باره نویسی شده است، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). مج، وز، دب، آج، لب، فق: عزیر و عزر مب، مر: عزیر و عزره. [.....]
(10). همه نسخه، بدلها: که ایشان توأم.
صفحه : 17
پاره‌ای شیر و عصیر در جای«1» کرده، بر بعضی دهها بگذشت خدای تعالی اهل آن را هلاک کرده بود و ده«2» بیران«3» شده، بر سبیل تعجّب گفت: أَنّی یُحیِی هذِه‌ِ اللّه‌ُ بَعدَ مَوتِها، خدای تعالی فرمان داد تا از خر بیفتاد و بمرد و خر از دگر جانب بیفتاد و بمرد«4»، صد سال مرده در آن بیابان افگنده بودند و آن طعام و شراب نهاده بود«5» بر حال«6» خود که هیچ گونه«7» متغیّر نشده بود.
چون صد سال بر آمد، خدای تعالی او را زنده کرد. جبرئیل«8» آمد و گفت: یا عزیر؟ چند گاه است تا تو اینکه جایی! گفت: روزی یا پاره‌ای«9» از روزی. جبریل گفت: نه چنین است، صد سال است که«10» تو اینکه جایی. اکنون از روی عبرت به طعام و شرابت نگر که هیچ متغیّر نشده است و از روی تصدیق«11» و مدّت مقام تو اینکه جا در خر نگر که استخوانهایش«12» چگونه پوسیده شده است تا خدای تعالی او را پیش تو زنده کند و خدای چهار پای او را زنده کرد تا او بر نشست و آنچه داشت بر گرفت و با ده«13» آمد و«14» با برادر پنجاه سال دیگر بماند. آنگه به یک بار«15» با پیش خدای شدند.
راهب گفت«16»: نکو گفتی و راست گفتی و من گواهی دهم که خدای یکی [است]
«17» و محمّد بنده و رسول اوست و آن جماعت ایمان آوردند.
و بر قول آنان که گفتند ارمیا بود، گفتند: او خضر است، خدای تعالی او را زنده کرد و هنوز زنده است و او را در بیابانها و جایهای دشت بینند، فهذا معنی قوله:
فَأَماتَه‌ُ اللّه‌ُ مِائَةَ عام‌ٍ ثُم‌َّ بَعَثَه‌ُ، پس زنده کرد او را. و «بعث» احیا باشد و تنبیه باشد از
-----------------------------------
(1). مب، مر: جایی.
(2). تب، مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: دیه، مب: دهها.
(3). فق، مب: ویران.
(4). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر هر دو.
(5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: افکنده بودند.
(6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: جای.
(7). همه نسخه بدلها: ندارد، که بر متن مرجح می‌نماید.
(8). آج، فق: جبریل.
(9). تب: بعضی، دیگر نسخه بدلها: بهری.
(10). مر: تا.
(11). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر اینکه حدیث 12. مج، وز، لب، استخانهای او، مب: استخوانهای او.
(13). تب: دیه. [.....]
(14). مج، وز: ندارد.
(15). همه نسخه بدلها: روز، که بر متن مرجّح است.
(16). اساس: گوید، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(17). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 18
خواب و فرستادن باشد، و اینکه جا احیا است به قرینه قوله: فَأَماتَه‌ُ اللّه‌ُ، و در سوره الکهف تنبیه است فی قوله: ثُم‌َّ بَعَثناهُم لِنَعلَم‌َ أَی‌ُّ الحِزبَین‌ِ«1» به قرینه: فَضَرَبنا عَلَی آذانِهِم فِی الکَهف‌ِ سِنِین‌َ عَدَداً«2»، و به معنی فرستادن فی قوله: فَبَعَث‌َ اللّه‌ُ النَّبِیِّین‌َ مُبَشِّرِین‌َ وَ مُنذِرِین‌َ«3».
قال‌َ کَم لَبِثت‌َ، گفت او را چند مقام کردی اینکه جا، و ظاهر چنان است که خدای گفت، و لکن بواسطه گفته باشد یا جبریل [350- ر]
باشد. بر قول آن [کس]
«4» که گفت: پیغامبر بود یا فرشته‌ای باشد گماشته از قبل خدای تعالی.
کَم لَبِثت‌َ، «کم» استفهام است از عدد و محل‌ّ او نصب است به آن فعل که از پس اوست، و عامل در او لا بدّ باید«5» تا مؤخر بود برای آن که استفهام را صدر کلام باشد.
و ابو عمرو و حمزه و کسائی «لبت‌ّ» و «لبت‌ّ» به ادغام خوانند امّا للمجاورة و قرب مخرج الثّاء من التّاء، و امّا للقلب اولا ثم‌ّ الادغام. و «لبث» و «مکث» مقام [کردن]
«6» باشد، یقال: لبث یلبث لبثا و لباثا، جواب داد که: لَبِثت‌ُ«7» أَو بَعض‌َ یَوم‌ٍ، یا بهری از روزی.
و گفته‌اند: «او» به معنی «بل» است، کقوله: أَو یَزِیدُون‌َ«10»، و اینکه تعسّف به کار نیست برای آن که خبر اوّل که داد از ظن‌ّ خود داد که گمان برد«11» که روزی تمام است. آنگه خواست که خبر را از آن ببرد که مقطوع علیه باشد برای شکّی که او را
-----------------------------------
(1). سوره کهف (18) آیه 12.
(2). آج، لب، فق ثم بعثناهم، سوره کهف (18) آیه 10.
(3). سوره بقره (2) آیه 213.
(6- 4). اساس: نو نویس است و ندارد: با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بود.
(7). اساس: زیر وصالی رفته و به صورت «چون او گفت» نوشته شده، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: چاشت.
(9). اساس: به صورت نو نویس کلمه را «نگاه» ضبط کرده است، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). سوره صافّات (37) آیه 147.
(11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: می‌برد. [.....]
صفحه : 19
بود، گفت: أَو بَعض‌َ یَوم‌ٍ، پس اولیتر حمل او بود علی ظاهره. جواب داد او را آن پرسنده که: بَل لَبِثت‌َ مِائَةَ عام‌ٍ، و «بل» برای اضراب باشد از اوّل، اعنی عدول از کلام اوّل و«1» کلامی دیگر پس از آن آغاز کردن. لَبِثت‌َ مِائَةَ عام‌ٍ«2»، صد سال است تا تو اینکه جایی. اکنون از روی اعتبار نظر کن: فَانظُر إِلی طَعامِک‌َ وَ شَرابِک‌َ، گفته‌اند: طعامش انجیر بود، و گفته‌اند: انگور، و شرابش گفته‌اند عصیر بود، و گفته‌اند: شیر بود، و اینکه«3» چیزها سریع التّغییر باشد.
لَم یَتَسَنَّه، ای لم یتغیّر. حمزه و کسائی «لم یتسن‌ّ» خوانند بی «ها» در حال وصل. و هم چنین [فی قوله]
«4»: فَبِهُداهُم‌ُ اقتَدِه«5»، بی «ها» در حال وصل، و باقی قرّاء به «ها» خوانند فی حالتی الوصل و الوقف. و طلحة بن مصرّف در شاذّ خواند:
«لم یسّنّه»، به ادغام «تا» در «سین»، و گفت: در مصحف ابی‌ّ کعب چنین است، یعنی گشت سالها آن را«6» بنگردانیده است.
آنان که «ها» بیفگندند، گفتند: زیادت است. و اصل «یتسن‌ّ»، «یتسنّی» بوده است، « یا » برای جزم بیفتاده است آنگه در حال وقف «ها» استراحة از « یا » بدل کردند، و اینکه بر قول آن کس باشد که «ها» در «سنة» زیاده گوید، و گوید:
اصلها سنوة، و الجمع سنوات، و الفعل منه سانیت مساناة و تسنّیت تسنّیا، الّا آن است که «واو» با « یا » گردانند در تفعل و تفاعل، کالتّداعی و التّنادی، برای آن که « یا » خفیفتر از «واو» است.
ابو عمرو گفت: اصل او «تسنّن» است به دو «نون»، و آن تغیّر باشد من قوله:
مِن حَمَإٍ مَسنُون‌ٍ«7»، آنگه به بدل یک «نون»، « یا » بیاوردند، کالتّظنّی، و اصله التّظنّن، قال الشّاعر:
-----------------------------------
(1). آج: به.
(2). اساس در حاشیه زیر وصالی رفته و به صورت «از آن آوردن گفت» نو نویسی شده، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). همه نسخه بدلها: و آن.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). سوره انعام (6) آیه 90.
(6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سالها بر آن.
(7). سوره حجر (15) آیه 33.
صفحه : 20

فهلّا اذ سمعت تجیب عنه و لم تمض الحکومة بالتّظنّی«1»
[و قال الحجّاج]
«2»:

قضی البازی اذا البازی کسر
اراد تقضض، تقول العرب: خرجنا نتلعی، و الاصل نتلعّع اذا خرجوا فی اجتناء نبت ناعم یقال له اللعّاع، بپارسی هنجیمک«3» گویند آن را، و منه قوله تعالی: وَ قَد«4»وَ الَّذِین‌َ یَکنِزُون‌َ الذَّهَب‌َ وَ الفِضَّةَ وَ لا یُنفِقُونَها«10»فَانظُر إِلی طَعامِک‌َ، و هذا شرابک، بالرّفع [علی الابتداء و الخبر]
«13» لم یتسن‌ّ.
-----------------------------------
(2- 1). اساس: ندارد، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). تب: هنجمیل، آج، لب، فق، مب، مر: هنجمک.
(4). مج، وز، دب، مر: لقد.
(12- 5). سوره شمس (91) آیه 10.
(6). تب سنهاء شجرة قدیمه.
(7). اساس، وز، دب، آج، فق، مب، مر، تب او، با توجّه به نسخه لب و معنی عبارت تصحیح شد.
(8). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. [.....]
(9). همه نسخه بدلها: گویند.
(10). سوره توبه (9) آیه 34.
(11). اساس، تب، مج، دب، لب، مب، فق، مر: عقبناه، با توجّه به وز تصحیح شد.
(13). اساس، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.
صفحه : 21
وَ انظُر إِلی حِمارِک‌َ، بهری«1» از علما گفتند: خر زنده بود همچنان که خدای تعالی طعام و شراب از تغیّر«2» نگاه می‌داشت خر را بسته همچنان بر جای می‌داشت تا آیتی باشد او را، و بر اینکه قول «عظام» نه استخوان«3» خر باشد، استخوان«4» بهری از آن مردگان باشد که آن جا بودند، و بر قولی استخوانهای«5» پای او، که در تفسیر چنان آمد که: خدای تعالی نیمه تن او باز آفرید. [و نیمه تنش استخوان بود تا]
«6» او می‌نگرید تا استخوانهای«7» پایش با هم آمد، و گوشت و پوست بر او پوشیده شد، و جان در او آمد، و اینکه قول ضحّاک و قتاده و ربیع و إبن زید است.
ابو عمرو«8» و إبن عامر«9» و حمزه و کسائی خواندند: الی حمارک به امالة، و بعضی علما گفتند: در آیت تقدیم و تأخیری هست، و نظم آیت اینکه است که: فانظر الی طعامک و شرابک و لنجعلک آیة للنّاس و انظر الی حمارک.
و بهری دگر گفتند نظم آیت چنین است: فانظر الی طعامک و شرابک لم یتسن‌ّ«10» و انظر الی حمارک و انظر الی العظام کیف ننشزها ثم‌ّ نکسوها لحما و لنجعلک آیة للنّاس. و به اینکه تعسّف حاجت نیست، چه ضرورتی نیست از فساد معنی و عدم استقامت او تا حاجت باشد به اینکه تقدیم و تأخیر.
وَ انظُر إِلَی العِظام‌ِ«11»، بیشتر مفسّران گفتند مراد آن است که: الی عظام حمارک، و «الف» و «لا» به جای اضافه بداشت. [چنان که]
«12» مثالش«13» برفت پیش از اینکه، و اینکه قول بیشتر مفسّران است.
کَیف‌َ نُنشِزُها، إبن عامر و حمزه و کسائی و خلف خوانند: بضم‌ّ النّون و الزآء«14» و
-----------------------------------
(1). مب: بعضی.
(2). مب: تغییر.
(4- 3). مج، وز: استخان.
(7- 5). مج، وز: استخانهای.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(8). همه نسخه بدلها بجز تب: ابو عمر.
(9). همه نسخه بدلها بجز تب: ابو عامر.
(10). آج، لب، فق: لم یتسنّه.
(11). اساس: طعام، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(12). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(13). اساس: بیانش، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(14). اساس: بالزاء، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 22
کسر الشّین، و اینکه روایت ابو العالیه است عن زید بن ثابت و روایت معاویة بن قرّة عن عبد اللّه بن العبّاس، انّه قال: انها زاء فزوّها، ای اقراها بالزّاء، و الانشاز الرّفع، ای کیف نرفعها و نزعجها، یقال: انشزته فنشز، ای رفعته فارتفع، و منه نشوز المراة علی زوجها. و نشز الغلام اذا ارتفع، در اینکه استخوانها نگر که ما چگونه از زمین بر داریم و بر یکدگر نشانیم.
عبد اللّه عبّاس و سدّی گفتند: «نخرجها»، بیرون آریم آن را. کسائی گفت:
ننبتها و نعظمها، برویانیم آن را و بزرگ گردانیم. نافع و إبن کثیر و ابو عمرو و یعقوب خوانند، و در شاذّ قتاده و عطا و ایّوب: ننشرها بالرّاء و کسر الشّین و ضم النّون، ای نحییها، که چگونه زنده کنیم آن را، یقال: انشر اللّه الموتی نشرا، فنشرواهم نشورا، قال اللّه تعالی: ثُم‌َّ إِذا شاءَ أَنشَرَه‌ُ«1» و قال تعالی: کَذلِک‌َ النُّشُورُ«2»، و قال حارثة بن بدر الغدانی‌ّ:

فأنشر موتیها و اقسط بینها فبان و قد ثابت الیها عقولها
و قال الاعشی فی «نشر» لازما [351- ر]
:

حتّی یقول النّاس ممّا راوا یا عجبا للمیّت النّاشرو بعضی اهل لغت گفتند: «نشر» هم لازم است و هم متعدّی، یقال: نشر«3» اللّه الموتی نشرا فنشروا نشورا، کالرّجع و الرّجوع. و النشر ضدّ الطّی. و در شاذّ نخعی [بر اینکه لغت]
«4» خواند: «ننشرها» بفتح النّون و ضم‌ّ الشّین.
ثُم‌َّ نَکسُوها لَحماً، آنگه گوشت بر او پوشیم«5». و جامه را از اینکه جا کسوت گویند«6» که تن باز پوشد. «لحما»، نصب بر تمییز باشد، و شاید که مفعول دوم«7» بود، چه «کسوته» به معنی البسته باشد، [و آن را دو مفعول]
«8» باید.
-----------------------------------
(1). سوره عبس (80) آیه 22.
(2). سوره ملائکه (35) آیه 9.
(3). آج، لب، فق، مب، مر لهم.
(4). اساس، مب: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). وز، آج، لب، فق، مب، مر: پوشم.
(6). اساس خوانند، با توجّه به تب و اتّفاق نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). آج، لب، فق، مب، مر: دویم.
(8). اساس: زیر وصّالی رفته، تب ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 23
امّا «لام» فی قوله: وَ لِنَجعَلَک‌َ آیَةً لِلنّاس‌ِ، فرّاء گفت: تعلّق دارد به اضمار فعلی از پس او، و تقدیر [آن است]
«1»: و لنجعلک ایة للنّاس فعلنا ذلک.
بهری دگر گفتند: «واو» زاید است، آیَةً لِلنّاس‌ِ، [ای دلالة]
«2» و عبرة، تا دلیل باشد بر آن که پس [از]
«3» مرگ بعث و نشور خواهد بودن، و «لام»«4» تعلّق به «بعثه» دارد فی قوله: ثُم‌َّ بَعَثَه‌ُ [ای بعثه]
«5» لنجعلک و«6» حالک ایة للنّاس و در آیت دلالت است علی صحّة الرجعة و فساد قول من انکرها مستبعدا. [دگر فی]
«7» قوله تعالی:
فَانظُر إِلی طَعامِک‌َ وَ شَرابِک‌َ لَم یَتَسَنَّه، خدای تعالی در نگاهداشت طعام و شرابی سریع التّغیر«8» به حسب اجرای عادت برای حکمت و مصلحتی را حرق عادت کرد، و آن طعام و شراب از تغیّر«9» نگاه داشت، نشاید که شخصی را که [صلاح]
«10» جهانی به او منوط است، سالی چند بخلاف عادت عمر ابناء وقت او بدارد که پیر نشود و بی قوّت نگردد.
دگر بر قول آنان که گفتند از قتاده و ضحّاک و ربیع و إبن زید که: خر زنده بود، ایشان روایت می‌کنند، و تو روا می‌داری که خری در بیابانی بر بالین مرده صد سال زنده بماند«11» بسته که آب نخورد و گیاه و علف نخورد«12» اینکه را منکر نه‌ای، اگر گویند: خدای تعالی شخصی را در جهان زنده می‌دارد که طعام و شراب خورد و بیاید و بشود، آنت منکر آید و منکر شوی آن را؟ اینکه به صحّت در مقدور و حکمت نزدیکتر از آن است- لو لا العناد.
ضحّاک و دیگر مفسّران گفتند: چون خدای تعالی او را زنده کرد، او برخاست«13» و بر خر نشست و باده آمد برنا و سیاه موی، و فرزندان«14» و فرزند زادگان او پیر و کهل شده بودند.
-----------------------------------
(10- 7- 5- 3- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: لا.
(6). اساس: فی، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). مج، مر: التّغییر. [.....]
(9). آج، لب، مب: تغییر.
(11). اساس: سال بی آب و علف، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(12). اساس: نیابد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر خواست.
(14). همه نسخه بدلها بجز تب او.
صفحه : 24
عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند: چون عزیر با ده«1» آمد، نهاد ده«2» و محلّت از آن بگشته بود، بروهم بیامد و به در سرای خود آمد و در بزد. ایشان را کنیزکی بود که آن روز که عزیر برفت«3» بیست ساله بود، و چون«4» باز آمد صد و بیست ساله شده بود، و مقعد و نابینا شده. او را آواز داد. [او]
«5» گفت: کیست که در می‌زند! او گفت: اینکه سرای عزیر است! گفت: آری و بگریست، و گفت: ای مرد؟ تو چه کسی که عزیر را می‌شناسی! که صد سال است تا عزیر مفقود شده است، و کس نام او نبرد.
گفت: من عزیرم.
عجوز گفت: ای سبحان اللّه؟ عزیر صد سال است تا مفقود است و کس از او خبر ندارد. عزیر گفت: همچنین است. خدای تعالی صد سال مرا بمیرانید و اکنون زنده کرد.
آن«6» کنیزک گفت: اینکه را علامتی باشد«7»، گفت؟ و آن«8» چیست! گفت«9»:
عزیر مردی مستجاب الدّعوه بود، اصحاب امراض و بلایا«10» را دعا کردی، خدای تعالی به دعای او ایشان را شفا دادی. اگر تو عزیری، دعا کن تا خدای تعالی چشم من باز دهد«11» تا من تو را ببینم، که من عزیر را نیک شناسم [351- ر]
.
عزیر دعا کرد و دست بر«12» چشم او مالید، چشمش درست شد و دست او گرفت و گفت: قومی باذن اللّه، برخیز به فرمان خدای. پایش درست«13» شد، برخاست«14» و به رفتن آمد. در او نگرید، گفت: گواهی دهم که تو عزیری. آنگه برخاست«15» و به محافل بنی اسرایل آمد، و ر آن محفل پسری از آن عزیر بود صد و هیژده«16» ساله پیر و ضعیف شده، و او را فرزندان بودند پیر شده. [آن کنیزک]
«17» آواز داد و گفت: یا قوم؟
-----------------------------------
(2- 1). تب: دیه.
(3). تب آن کنیزک.
(7- 4). تب عزیر.
(17- 5). اساس: ندارد، با توجّه به تب افزوده شد.
(6). تب: اینکه.
(8). تب علامت.
(9). تب: کنیزک گفت.
(10). تب علامت.
(11). همه نسخه بدلها بجز تب: چشم با من دهد. [.....]
(12). اساس: در، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(13). اساس: روان، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: برخواست.
(15). دب، لب، مب، مر: برخواست.
(16). همه نسخه بدلها: هژده.
صفحه : 25
خبر داری که عزیر باز آمده است! گفتند: برو محال مگو، عزیر صد سال است تا«1» مفقود است و کس از او هیچ نشان ندید«2»، گفت: من فلانه‌ام، پرستار او نابینا و مقعد شده، به دعای او مرا خدای تعالی عافیت داد، و او می‌گوید: مرا خدای تعالی صد سال بمیرانید، و اکنون زنده کرد مرا. مردم برخاستند و به دیدن عزیر آمدند.
پسرش گفت: عزیر را خالی بود بر میان دو کتف چون ستاره درفشان«3»، بیامد و او را گفت: میان کتف مرا بنمای. او جامه برداشت، آن خال پیدا شد و از آن خال آن حال پیدا شد- فرب‌ّ«4» خال یدل‌ّ علی حال- او را«5» میان کتف بود در«6» زیر جامه، و اینکه«7» را بر روی«8» راست باشد ناپوشیده به جامه، علی خدّه الایمن خال ...، کانه کَوکَب‌ٌ دُرِّی‌ٌّ«9».
سدّی و کلبی گفتند: عزیر با خانه خود آمد و بخت نصّر توریت بسوخته بود [و نسخه‌هایی که آن جا بود]
«10» کس نداشت و ندانست، خدای تعالی فریشته‌ای را فرستاد با انایی«11» آبی«12» در او کرده و گفت: از اینکه آب بخور. او«13» آب باز خورد، توریت او را حفظ شد، و خدای تعالی آن به معجز او کرد و او را به بنی اسرایل فرستاد. او بیامد و دعوی پیغامبری کرد«14»، گفتند: چه معجز«15» داری! گفت: توریت من ظهر القلب خوانم، و می‌خواند. پیری بود، گفت: پدر مرا رزی هست، مرا
-----------------------------------
(1). اساس: که، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). تب و هیچ خبر نشنید کنیزک.
(3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: درخشان.
(4). مج، وز، دب، آج، لب، مب: فو رب.
(5). آج خال.
(6). اساس: و، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). تب، بالای کلمه افزوده است: یعنی به صاحب الامر علیه و علی آبائه المعصومین افضل التّحیّة و السّلام، مج، وز در حاشیه افزوده‌اند: اشارة الی المهدی، آج، در حاشیه دارد: را و اینکه اشاره به رسول صلی اللّه علیه و آله است.
(8). مب: ابروی، مر: برابر روی.
(9). سوره نور (24) آیه 35. [.....]
(10). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). دب، آج، لب، فق، انای.
(12). دب: آب.
(13). مب: مر از آن.
(14). تب، لب، فق، مب، مر: به پیغمبری دعوی کرد.
(15). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: معجزه.
صفحه : 26
وصیّت کرده«1» است که در آن جا خنبی«2» در زیر خاک کرده است«3» نسخه‌ای از توریت«4» در آن جا نهاده است«5». برفتند و باز کردند و برگرفتند و به آن که عزیر می‌خواند مقابل«6» کردند، حرفی کما بیش«7» نبود، به او ایمان آوردند و او را باور داشتند، و هیچ کس پیش از عزیر توریت از بر نخواند، گفتند: جهودان را اینکه شبهه شد، و گفتند: اینکه اختصاص که او«8» را هست بیش از پیغامبری است، باید که«9» اینکه پسر خدای باشد- تعالی علوّا کبیرا- چنان که خدای تعالی از ایشان حکایت کرد فی قوله: وَ قالَت‌ِ الیَهُودُ عُزَیرٌ ابن‌ُ اللّه‌ِ«10»، و قصّه اینکه در سورة التّوبه بیاید- ان شاء اللّه تعالی. فَلَمّا تَبَیَّن‌َ لَه‌ُ، چون پیدا شد او را و به عیان بدید«11»، و به یقین بدانست«12»، معنی آن است که: [آنچه]
«13» به دلیل شناخت به ضرورت بدید، گفت: أَعلَم‌ُ أَن‌َّ اللّه‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ، می‌دانم که خدای بر همه چیزی قادر است.
جمله قرّاء خوانند«14»: «اعلم» به فتح «الف» و قطع او و [به]
«15» ضم‌ّ «میم» بر خبر، مگر حمزه و کسائی که ایشان خوانند: «قال اعلم» به «الف» وصل و سکون «میم» بر امر، و در شاذّ عبد اللّه عباس و ابو رجاء العطاردی‌ّ هم چنین خواندند«16».
وهب منبّه گفت: در بهشت هیچ سگ نخواهد بودن و هیچ خر مگر سگ
-----------------------------------
(1). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: هست بر او وصیّت کرد.
(2). اساس: کلمه نو نویس است و به صورت «آن رز صندوقی» نوشته شده، با توجّه به تب تصحیح شد، دیگر نسخه بدلها: آن جا خمی.
(3). اساس: کرده‌اند، تب: خنبی است در زیر خاک، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). تب: نسخت توریت.
(5). اساس: کرده‌اند، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). تب، مب، مر: مقابله.
(7). تب، کم و بیش، مج: کم بیش، مر: بیش و کم.
(8). همه نسخه بدلها: اینکه. [.....]
(9). تب، مج، وز، تا.
(10). سوره توبه (9) آیه 30.
(11). همه نسخه بدلها بجز تب: بدیدند.
(12). مب: بدانستند.
(15- 13). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(14). همه نسخه بدلها بجز تب: خواندند.
(16). تب: هم اینکه خوانند، مج، وز، دب، آج، لب، فق: هم اینکه خواند، مب: هم اینکه خواندند.
صفحه : 27
اصحاب الکهف، و خر عزیر که خدای تعالی او را با عزیر بمیراند و زنده کرد.
قوله: وَ إِذ قال‌َ إِبراهِیم‌ُ رَب‌ِّ أَرِنِی کَیف‌َ تُحی‌ِ المَوتی- الآیه بدان که علما چند وجه گفتند در سبب [352- ر]
سؤال ابراهیم- علیه السلام- از خدای تعالی احیای موتی: حسن بصری و قتاده و عطاء خراسانی و ضحّاک و [إبن جریج]
گفتند: سبب آن بود که ابراهیم- علیه السلام- بگذشت به مرده‌ای از جمله دواب‌ّ، بعضی از او در دریا بود و بعضی بر خشک، آنچه در آب بود حیوان بحر از او می‌خوردند، و آنچه بر خشک بود«1» حیوان بر از او می‌خوردند. چون سباع برفتند [ی]
«2» مرغان هوا از او می‌خوردند [ی]
«3». ابراهیم- علیه السلام- گفت: بار خدایا؟ من دانم که تو قادری بر آن که اینکه را از شکم اینکه جانوران [پراگنده]
«4» جمع کنی [و زنده کنی]
«5» و لکن می‌خواهم تا معاینه ببینم آنچه به دلیل می‌دانم، خدای تعالی او را بر سبیل تقریر گفت: أَ وَ لَم تُؤمِن، [ایمان نداری]
«6» به احیای موتی! با آن که دانست که«7» او ایمان دارد، و لکن برای تقریر [گفت]
«8» تا او بگوید «بلی»، گفت«9»: بلی ایمان دارم«10»، و لکن«11» تا دلم ساکن شود، یعنی آنچه به دلیل می‌دانم بر وجهی که شک‌ّ و شبهه را در او محال است به معاینه ببینم و به ضرورت«12» بدانم تا علمم چنان شود که«13» شبهه را در او مجال نباشد.
إبن زید گفت: ماهیی بود بزرگ مرده«14»، نیمه‌ای در دریا و نیمه‌ای بر خشک، و دواب‌ّ برّ و بحر از او می‌خوردند. ابلیس ابراهیم را وسواس کرد«15»- استبعاد اعادة ذلک حیّا«16». ابلیس گفت او را«17»: چگونه باشد اینکه را جمع کردن از بطون سباع و حواصل
-----------------------------------
(1). تب: آنچه در خشک، مج، وز، آج، لب، فق: آن که در بر بود، دب: آن که در بر بودند. (8- 6- 5- 4- 3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). مب به.
(9). آج، فق: او گفت.
(10). مج: آوردم.
(11). اساس الیطمئن‌ّ قلبی، با توجّه به تب و ضبط همه نسخه بدلها حذف شد.
(12). اساس: صوره، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(13). همه نسخه بدلها: چنان شود علمم که.
(14). همه نسخه بدلها: که مرده بود.
(15). مج: وسوسه کرد.
(16). اساس: حیّه، با توجّه به تب تصحیح شد.
(17). همه نسخه بدلها بجز مب که.
صفحه : 28
طیور و شکمهای دواب‌ّ بحر! ابراهیم سؤال کرد، گفتند او را: أَ وَ لَم تُؤمِن قال‌َ بَلی وَ لکِن لِیَطمَئِن‌َّ قَلبِی من وسوسة ابلیس.
بعضی دگر گفتند: چون ابراهیم- علیه السلام- با نمرود مناظره کرد و گفت:
خدای من احیاء و اماتت کند، او گفت: من نیز احیاء و اماتت کنم- چنان که شرح آن برفت«1». ابراهیم گفت: من نه اینکه خواستم که«2» زنده‌ای را بکشی و زنده‌ای را رها کنی، من آن خواستم که خدای من مرده بی حیات را حیات دهد و زنده کند، و زنده را جان بر دارد بی مماسّه. نمرود گفت: تو دیده‌ای که خدای تو مرده زنده کرده است! او نتوانست گفتن که آری، که ندیده بود و نخواست که گوید نه، عدول کرد از آن دلیل به دلیلی دیگر، پس از آن گفت: رَب‌ِّ أَرِنِی کَیف‌َ تُحی‌ِ المَوتی، بار خدایا؟ مرا باز نمای که مرده چگونه زنده کنی! خدای تعالی گفت: أَ وَ لَم تُؤمِن، گفت: بلی«3» و لکن تا دلم ساکن شود. اگر پس از اینکه مرا با کسی مناظره باشد، و مرا گوید: تو دیده‌ای«4» معاینه که خدای تو مرده زنده کرده است! من به طمأنینه بتوانم گفتن که: آری، و دلم به آن ساکن باشد.
بعضی دگر گفتند نمرود او را گفت: اگر خدای تو مرده زنده نکند- چنان که تو گفتی و دعوی کردی- من تو را بکشم، او از خدای درخواست احیاء موتی. خدای او را گفت: أَ وَ لَم تُؤمِن، [او]
«5» گفت: بَلی [وَ لکِن لِیَطمَئِن‌َّ قَلبِی من خوف القتل]
«6»، و لکن تا دلم«7» ساکن شود از خوف قتل، و اینکه قول محمّد بن اسحاق بن یسار است.
عبد اللّه عباس و سعید جبیر و سدّی گفتند: سبب آن بود که خدای تعالی چون خواست که ابراهیم را بخلیل«8» خود گیرد، ملک الموت را فرستاد به او تا او را بشارت دهد به خلّت. ملک الموت بیامد و در سرای ابراهیم شد و ابراهیم حاضر نبود، و او مردی غیور بود. چون ابراهیم باز آمد، مردی را دید در سرای خود. آهنگ او کرد [352- پ]
و او را گفت تو از کجا در اینکه سرا آمده‌ای بی دستوری خداوند سرای!
-----------------------------------
(1). تب: رفته است.
(2). مب تو.
(3). همه نسخه بدلها: قال‌َ بَلی وَ لکِن لِیَطمَئِن‌َّ قَلبِی
(4). فق: مب، مر: دیدی.
(6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). مج، وز، دب، فق، مر: دل من.
(8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خلیل.
صفحه : 29
ملک الموت گفت: مرا خداوند اینکه«1» سرای فرستاد اینکه جا. او بدانست که ملک الموت است، گفت: تو ملک الموتی! گفت: آری«2». گفت: برای چه آمده‌ای!
گفت: آمده‌ام تا تو را بشارت دهم به خلّت که خدای تعالی تو را بدوست خود خواهد گرفتن«3». ابراهیم گفت: کی! گفت: آنگه که تو«4» دعا کنی به دعای تو مرده زنده کند. ابراهیم- علیه السلام- مدّتی صبر کرد. آنگه خواست تا بداند که وقت آن وعده هست«5»، گفت: رَب‌ِّ أَرِنِی کَیف‌َ تُحی‌ِ المَوتی قال‌َ أَ وَ لَم تُؤمِن قال‌َ بَلی وَ لکِن لِیَطمَئِن‌َّ قَلبِی بالخلّة، و لکن تا دلم بیارامد و ساکن شود به آن که تو مرا خلیل خود گرفتی.
بعضی دگر گفتند: خدای تعالی وحی کرد به ابراهیم که:
انی متخذ فی الارض خلیلا
، من در زمین دوستی خواهم گرفتن. ابراهیم علیه السلام گفت: بار خدایا؟ آن دوست تو را علامت چه باشد! گفت: آن که بر دست او احیاء موتی کنم.
چون مدّتی بر آمد، ابراهیم- علیه السلام- خواست تا بداند که او آن خلیل هست یا نه«6». گفت: رَب‌ِّ أَرِنِی کَیف‌َ تُحی‌ِ المَوتی قال‌َ أَ وَ لَم تُؤمِن قال‌َ بَلی وَ لکِن لِیَطمَئِن‌َّ قَلبِی بانّی خلیلک.
ابو ابراهیم المزنی را پرسیدند از اینکه آیت و از خبری که در اینکه آیت«7». ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السلام- که:
نحن احق بالشک من ابراهیم،
گفت: امّا خبر را تأویل آن است که، ابراهیم- علیه السلام- شاک‌ّ بود در آن که خدای تعالی اجابت دعای او کند یا نه؟ پس رسول- علیه السلام- گفت: ما اولیتریم به شک‌ّ از ابراهیم، یعنی در آن که خدای تعالی دعاهای ما به همه حال اجابت کند یا نه. و امّا تأویل آیت آن است که: حن‌ّ الخلیل الی صنع خلیله و لم یتّهمه، خلیل را حنین و تا سه
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: ندارد.
(2). تب: ندارد، دیگر نسخه بدلها: بلی. [.....]
(3). اساس: خواهد گرفت، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). تب، مج، وز، دب، آج، لب، فق: که چون، مب، مر: ندارد.
(5). اساس که کلمه نو نویس است: رسیده، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: نیست.
(7). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر است.
صفحه : 30
خواست«1» به صنع خلیل خود گفت: آرزوست مرا که از روی دل دوستی بعضی صنعهای تو که ندیده‌ام عیان ببینم، نه آن که او را در گفت متّهم داشت و آن که خدای او را گفت: أَ وَ لَم تُؤمِن، نه تو ایمان داری! اینکه گواهی است که بر ایمان او داد، چنان که شاعر گفت آن ممدوحان خود را:

الستم خیر من رکب المطایا و اندی العالمین بطون راح
مراد آن است که: انتم کذالک، قال: بلی، و لکن لیطمئن قلبی بالعلم الضّروری‌ّ او بالخلّة او من خوف القتل، تا دل من ساکن شود به علم ضروری، یا به خلّت، یا به امان او قتل- چنان که گفته شد.
قال‌َ فَخُذ أَربَعَةً مِن‌َ الطَّیرِ، خدای تعالی او را گفت: چهار مرغ [را]
«2» بگیر.
مفسران خلاف کردند در آن مرغان. عبد اللّه عبّاس گفت: طاووس بود و کرکس و کلاغ و خروه«3». مجاهد و عطاء بن یسار و إبن جریج گفتند: کلاغ بود و خروه و طاووس و کبوتر. ابو هریره گفت: طاووس بود و خروه و کبوتر و مرغی که آن را غرنوق«4» گویند. عطاء خراسانی گفت: خدای تعالی وحی کرد به او که چهار مرغ بگیر: بطّی سبز«5» و کلاغی سیاه و کبوتری سپید و خروهی«6» صرخ«7».
اهل اشارت گفتند: اختصاص اینکه مرغان از آن بود که طاووس مرغی با زینت«8» است، و کلاغ مرغی حریص است، و خروه«9» شهوانی است، و کرکس دراز عمر است، و کبوتر الوف است.
گفتند: اینکه چهار مرغ را بگیر با اینکه چهار معنی و ایشان را بکش، و به کشتن ایشان اینکه چهار معنی خود را«10» بکش، کرکس را بکش [353- ر]
و طمع«11» از طول عمر
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس، تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر، مج، وز: خاست.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(9- 3). آج: خروس.
(4). اساس، تب، مج، وز، دب، لب، فق، مر: فرنوق، مب: ندارد، با توجّه به آج و ضبط لغت تصحیح شد.
(5). اساس: بطی السیر، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). آج، لب، مر: خروسی، فق: خروس.
(7). همه نسخه بدلها: سرخ.
(8). مب، مر: نازنین.
(10). تب: چهار معنی را در خود. [.....]
(11). وز، مب را.
صفحه : 31
برگیر، و طاووس را بکش و طمع از زینت دنیا ببر، و کلاغ را بکش و گلوی حرص ببر، و خروه«1» را بکش و مرغ شهوت را پر و بال بشکن، و کبوتر را بکش و الف از همه جهان بگسل. چون اینکه مرغان که موصوفند هر یکی به چیزی از اینکه معانی- و در هر یکی یک معنی است- کشتن را شایند«2»، تو که«3» اینکه همه معانی در تو جمع شده است«4» بل بیشتر، پس تو چه چیز را شایی«5»؟ جمله خصال ناپسندیده اینکه مرغان در تو است، پس تو از وجهی هر چهار مرغی، و از روی دیگر که به کار ایشان باز نیایی و به جای ایشان بنشایی و به رنج ایشان بنپایی«6»، هیچ مرغی نه ای تو، بو العجب«7» مرغی که زینت طاووست نیست، و لکن رعونت او داری. جدّ کلاغت نیست، و لکن حرص بیش از او داری. غیرت خروهت«8» نیست، و لکن شهوت چنو داری. منظر طاووس نداری و مخبر عنقایت«9» نیست، لحنی چون لحن بلبل نداری، و همّتی چو همّت باز نداری، و قوّتی چو قوّت عقاب نداری، آخر تو چه مرغی و تو را با چه خورند«10»! از روی«11» رنگ ابو براقشی، هر زمان به لونی دگر می‌نمایی:

کأبی براقش کل‌ّ لو ن لونه یتخیّل
و در«12» جای تخیّل اخیلی، و زغرا [بت در]
«13» ناهمواری غرابی، اگر او غراب البین است تو غراب الحینی، پس تو غرابی غریبی، حکم تو در میان مرغان عجیب است، و حدیث تو در میان ایشان غریب است، پس تو را از کدامان شمارند و در عداد
-----------------------------------
(1). آج: خروس.
(2). همه نسخه بدلها بجز مج، وز: شاید.
(3). دب، لب، فق: ز تو که، آج، مب، مر: از تو که.
(4). اساس: کلمه در حاشیه زیر وصّالی رفته و به صورت «حاصلست» نو نویسی شده، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). تب: شناسی.
(6). اساس: بنه پایی/ بنپایی.
(7). اساس: هیچ مرغ به زینت طاووس نیست، با توجّه به تب تصحیح شد.
(8). آج، مب، خروست.
(9). اساس: عقابت، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد، دیگر نسخه بدلها: عنقات.
(10). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 353): خرند.
(11). اساس: از- ر، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(12). اساس: وز، با توجّه به تب تصحیح شد.
(13). اساس: ندارد با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
صفحه : 32
کدامان آرند؟ چون هیچ نه‌ای، و از اینکه همه در هیچ نه‌ای«1»:

سیمرغ نه‌ای که بی تو نام تو برند طاووس نه‌ای که با تو در تو نگرند

بلبل نه که بر نوای تو«2» جامه درند آخر تو«3» چه مرغی و تو را با چه خورند
در روزگار سلیمان- علیه السلام- مردی«4» در بازار مرغکی خرید که آن را«5» هزار دستان گویند. اگر او را در نوا هزار دستان است، تو را در هوا هزار دستان بیش است«6»، او را در نوا و تو را در بی نوایی. آن [مردآن]
«7» مرغک را به خانه برد و آنچه شرط او بود از قفص«8» و جای«9» آب و علف«10» بساخت و با آواز او مستأنس می‌بود.
یک روز مرغکی بیامد هم از جنس او«11» بر قفص«12» او نشست و چیزی به قفص«13» او فرو گفت. آن مرغک نیز بانگ نکرد. مرد آن قفص«14» برگرفت و پیش سلیمان آورد، گفت: یا رسول اللّه؟ اینکه مرغک ضعیف را به بهای گران خریدم«15»، و به آنچه شرط اوست از جا و آب و علف«16» قیام نمودم تا برای من بانگ کند. روزی چند بانگ کرد، مرغکی بیامد و چیزی به قفص«17» او فرو گفت. اینکه مرغ گنگ شد. [از او]
«18» بپرس تا چرا«19» اوّل بانگ کرد و اکنون نمی‌کند! و آن مرغک چه گفت او را«20»!
سلیمان- علیه السلام- قفص«21» پیش خواست و آن مرغ را گفت: چرا بانگ نمی‌کنی! مرغک گفت: یا رسول اللّه؟ [من]
«22» مرغی بودم هرگز دام و دانه صیّاد نادید، صیّادی بیامد و بر گذر من دامی بگسترد و دانه‌ای چند در آن دام فشاند«23». من
-----------------------------------
(1). اساس: با خطی متفاوت از متن نظم.
(2). تب: بلبل تو نه‌ای که بر نوا.
(3). اساس: کلمه زیر وصّالی رفته و به صورت «برگوکه» نو نویسی شده است، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شخصی.
(5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: او را.
(6). تب: دستان است بلکه بیشتر.
(7). اساس: کلمه زیر وصالی رفته و به صورت «پی هوا» دوباره نویسی شده، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (21- 17- 14- 13- 12- 8). لب: مر: قفس.
(9). دب، آج، لب، فق، مب، مر و.
(10). مب، مر و دانه.
(11). تب و.
(15). همه نسخه بدلها بجز مب: بخریدم.
(16). مر: جای و آب و دانه.
(22- 18). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(19). تب: که چرا.
(20). تب: مرغک با وی چه گفت.
(23). تب، لب، افشاند.
صفحه : 33
چشم حرص باز کردم، دانه بدیدم، چشم عبرت باز نکردم تا دام دیدمی«1». به طمع دانه در دام شدم، به دانه نا رسیده در دام افتادم، پای به دام بسته شد و دانه به دست نیامدم«2» [353- پ]
، [چنین باشد]
«3»:

پروانه به طمع«4» نور در نار افتد چون مرغ به طمع دانه در دام افتد«5»
صیّاد مرا بگرفت از جفت و بچّه جدا کرد [و به بازار آورد]
«6»، اینکه مرد مرا بخرید و در زندان قفص«7» باز داشت. من از سر درد فرقت نالیدن گرفتم، او از سر شهوت و غفلت سماع می‌کرد و از درد من«8» بی خبر:«9»

از درد دل محب حبیب آگه نیست می‌نالد بیمار و طبیب آگه نیست
آن مرغک بیامد«10»، مرا گفت: ای بیچاره؟ چند نالی«11» که سبب حبس تو اینکه«12» ناله تو است؟ من عهد کردم که تا در اینکه زندان باشم [نیز]
«13» ننالم. سلیمان بخندید و مرد را گفت«14»، اینکه مرغک می‌گوید: عهد کرده‌ام [که]
«15» تا در اینکه زندان باشم [نیز]
«16» ننالم. مرد قفص«17» پیش خواست و در او بکشید«18» و مرغ را رها کرد و گفت:
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز تب: بدیدمی.
(2). همه نسخه بدلها: نیامد. (15- 6- 3). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). اساس: بالای کلمه نوشته است: «ز بهر».
(5). اساس: کلمه به صورت «آید» نو نویسی گردیده است، نیز ضبط کلمه در همه نسخه بدلها بجز تب «آید» با توجّه به تب تصحیح شد. همچنین در صورتی که بیت در قالب مثنوی باشد، قافیه مختل است، و نیز احتمال آن است که کلامی موزون و مسجّع باشد.
(17- 7). لب، مر: قفس.
(8). همه نسخه بدلها بجز دب غافل و، دب غافل.
(9). تب شعر.
(10). تب و.
(11). اساس: کلمه زیر وصّالی رفته و به صورت: «مگر ندانی» دوباره نویسی شده است، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(12). تب: از، که بر اساس و دیگر نسخه بدلها مرجّح است. [.....]
(16- 13). اساس: ندارد، مب دیگر، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(14). مب: و گفت آن مرد را که.
(18). اساس: درش بگشاد، با توجّه به تب تصحیح شد، مج، وز، دب، آج، لب، فق: در او بر کشید.
صفحه : 34
من اینکه را«1» برای آواز دارم«2»، چون«3» بانگ نخواهد کرد، من او را چه خواهم کرد [ن]
«4».
اینکه مثل«5» تو است، تو مرغ اویی و دنیا قفص«6» تو است. تو را در زندان قفص«7» برای ناله تو می‌دارند«8». اگر در اینکه قفص«9» ناله نکنی، تو را بر او هیچ خطر نباشد، قُل ما یَعبَؤُا بِکُم رَبِّی لَو لا دُعاؤُکُم«10».
قوله: فَصُرهُن‌َّ إِلَیک‌َ، نافع و إبن کثیر و إبن عامر و عاصم و کسائی و ابو عمرو و یعقوب خواندند: به ضم‌ّ «صاد» و در شاذّ ابو الاسود و ابو رجاء العطاردی‌ّ و ابو عبد الرّحمن السلمی و حسن بصری [و عکرمه]
«11» و اعرج و شیبه. و اینکه قراءت امیر المؤمنین علی- علیه السلام- است، و معنی آن است که: ایشان را با خود چفسان«12»، یقال: صرت الشّی‌ء اصوره اذا املته، قال امرؤ القیس:

و افزع میّال یکاد یصورها و عجز کدعص اثقلته البوائص
ای یمیلها، و قال و الطّرماح:

عفائف الأذیال«13» او ان یصورها هوی و الهوی للعاشقین صوور
و یروی صروع. و رجل اصور اذا کان مایل العنق، یقول العرب: انّی لأصور الیک ای مشتاق، و امراة صوراء و قوم صور، قال الشاعر«14»:

اللّه یعلم انّا فی تلفتنا«15» یوم الوداع الی جیراننا صور
ای مایلون. عطا و عطیّه و إبن زید و مؤرّج گفتند معنی آن است که: ضمّهن‌ّ
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق از.
(2). اساس: داشتم، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد، مر: من اینکه مرغ را آزاد کردم: من او را از برای آواز دارم.
(3). دب، آج، فق، مب، مر: چو مرا.
(11- 4). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.
(5). دب، مب مثل.
(6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد.
(9- 7). لب، مر: قفس.
(8). اساس: دارد، با توجّه به تب تصحیح شد.
(10). سوره فرقان (25) آیه 77.
(12). دب: چسفان.
(13). اساس: الاذراک، دیگر نسخه بدلها: عفائف الّا ذاک، با توجّه به چاپ شعرانی (ج 2/ 355) و منابع لغت تصحیح شد. [.....]
(14). تب شعر.
(15). اساس، وز، آج: تلقّینا، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 35
الیک و اجمعهن‌ّ، یقال: صار یصور صورا، اذا جمع، و از اینکه جا جمله نخل را «صور» گویند، و جمله گاو کوهی را «صوار» گویند، قال الشاعر:

و جاءت خلعة«1» دهس صفایا یصور عنوقها احوی زنیم
ای یضم‌ّ.
ابو عبیده و إبن الانباری‌ّ گفتند، معنی آن است که: قطعهن‌ّ، پاره پاره بکن ایشان را. و الصّور القطع، قال توبة الحمیر«2»:

فلمّا جذبت الحبل اطّت«3» نسوعه باطراف عیدان شدید اسورها

فأدنت لی الأسباب حتّی بلغتها بنهضی و قد [کاد]
«4» ارتقائی«5» یصورها
ای یقطعها و قال رؤبة:

رنا به الحکم فأعیا الحکما
ای قطعنا، و حمزه و خلف به کسر «صاد» خواندند«6»، و در شاذّ علقمه و عبید بن عمیر و سعید بن جبیر و قتاده و طلحة بن مصرّف و یحیی بن وثاب و اعمش، و معنی آن است که: قطّعهن‌ّ و مزقهن‌ّ، یقال: صار الشّی‌ء یصیره صیرا اذا قطعه و انصار اذا انقطع، قالت الخنساء«7»:

فلو تلاقی الّذی لاقیته خضر«8» [453- ر] لظلّت الشّم«9» منها و هی تنصار
ای تنقطع، و اینکه بیت لغز«10» از اینکه جاست که شاعر گفت«11»:

و غلام رایته صار کلبا ثم‌ّ فی ساعتین صار غزالا
ای قطع، فرّاء گفت: اینکه مقلوب است من صری [یصری]
«12» چنان که: عثا و
-----------------------------------
(1، 7). اساس، دب، لب، فق، مب: خلقه، تب، مج، مر: حلقه، و ز: حلفه، با توجّه به آج، و ضبط شعر در لسان العرب (ماده صور)، و تبیان (2/ 328) تصحیح شد.
(2، 11). تب شعر.
(3). آج، لب: اتت.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ضبط بیت در طبری (2/ 52) تصحیح شد، مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: کاو.
(5). تب: ارتفاعی.
(6). همه نسخه بدلها: می‌خوانند.
(8). تب: ابدا، آج، لب، دب، فق، مب، مر: ابدا خضرا.
(9). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، لسان العرب (4/ 474): الشهب.
(10). تب به معنی.
(12). اساس: زیر وصّالی رفته، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 36
عاث و جذب و جیذ، قال الشّاعر«1»:

یقولون ان‌ّ الشّام یقتل اهله فمن لی ان لم آته بخلود

تعرّب آبائی فهلّا صراهم من الموت ان لم یذهبوا و جدودی
ای قطعهم، آنگه آن را مقلوب کرد و گفت: صار. و در شاذّ از عبد اللّه عبّاس دو روایت است: یکی «فصرهن‌ّ» به فتح «صاد» و کسر «را» و «ها» من التّصریة و هی الجمع، و منه الشّاة المصرّاة للّتی یجمع لبنها فی ضرعها للبیع و هو تدلیس فی البیع.
و روایتی دگر: «فصرهن‌ّ»، به ضم‌ّ «صاد» و فتح «را» مشدّد من الصّرّ و هو الشّدّ و الجمع، و منه الصّرّة.
و بر قول آنان که تفسیر به تقطیع کردند، در کلام«2» تقدیم و تأخیری باشد، و تقدیر اینکه بود که: فخذ اربعة من الطّیر الیک فصرهن‌ّ، برای آن که [ «الی» از صلة]
«3» اخذ باشد و از صلة قطع نباشد، یقال: خذ هذا الیک، و لا یقال اقطع هذا الیک.
و بر قول آنان که تفسیر بر«4» جمع و اماله کردند، در کلام محذوفی باشد، و تقدیر چنین بود: فخذ اربعة من الطّیر فصرهن‌ّ الیک ثم‌ّ اذبحهن‌ّ و [قطّعهن‌ّ]
«5» و فرّقهن‌ّ ثم‌ّ اجعل علی کل‌ّ جبل. و اینکه جمله از کلام برای آن بیفگند که: ثُم‌َّ اجعَل عَلی کُل‌ِّ جَبَل‌ٍ مِنهُن‌َّ جُزءاً، بر او [دلیل است]
«6»، اکتفا کردند [به ذکر]
«7» اینکه از ذکر آن، چنان که یکی از ما گوید: خذ هذا الثّوب و اجعل علی کل‌ّ رمح منه علما، و اینکه راست نیاید الّا بعد التّخریق و التّمزیق، و لکن در لفظ به اینکه حاجت نیست که از فحوی معلوم می‌شود.
و مراد به «کل‌ّ» بعضی است اینکه جا، برای آن که به هر کوه در جهان پاره‌ای
-----------------------------------
(1). تب شعر.
(2). اساس: در حاشیه زیر وصّالی رفته و به صورت «کلمه» نو نویسی شده است، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(6- 5- 3). اساس: زیر وصّالی رفته است، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). همه نسخه بدلها: به.
(7). اساس، دب: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 37
نرسد«1»، و نه ابراهیم به آن جا رسد«2»، و مثله قوله: وَ أُوتِیَت مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ«3» تُدَمِّرُ کُل‌َّ شَی‌ءٍ بِأَمرِ رَبِّها«4» یَأتِینَک‌َ سَعیاً، نصب او بر مصدر است لا من لفظ الفعل، و المعنی
-----------------------------------
(1). تب: هر کوهی در جهان بترسد.
(2). مج، وز، دب، فق، مب، مر: رسید.
(3). سوره نحل (27) آیه 23.
(4). سوره احقاف (46) آیه 25. مر، رسید.
(5). اساس، تب: محرک الزّا، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). تب، مب را.
(7). همه نسخه بدلها: تا من ایشان را.
(8). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.
(9). تب، مج، وز: سرهای ایشان.
(10). اساس: تن هر یکی بر سر او نهاد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها و مضمون عبارت تصحیح شد.
(11). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]
(12). اساس: ندارد، از تب افزوده شد، دیگر نسخه بدلها: آنگه.
(13). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر ثم‌ّ ادعهن‌ّ.
صفحه : 38
یسعین الیک سعیا، و روا بود که مصدری بود در جای حال، و المعنی: یاتینک ساعیات، و شاید که تمییز بود برای آن که اتیان محتمل بود وجوه بسیار را از مشی و عدو و هروله و طیران فلمّا میّزه باحدها نصبه علی التّمییز و السعی العدو و الاسراع، و برای آن سعی گفت و طیّران نگفت که «مشی» و «سعی» در حجّت بلیغتر باشد و از شبهت بعیدتر.
و نضر بن شمیل«1» گفت خلیل احمد را گفتم: پریدن مرغ را سعی گویند!
گفت: نه، گفتم پس چگونه گفت خدای تعالی: یأتینک سعیا! گفت تقدیر«2» آن است که: یأتینک و انت تسعی سعیا، بر آن که سعی از فعل ابراهیم باشد، و در اینکه وجه بعدی«3» و تعسفی هست.
وَ اعلَم أَن‌َّ اللّه‌َ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ، و بدان که خدای تعالی عزیز است، و غالب، و لا یغلبه شی‌ء، و حکیم است آنچه کند به حکمت [و صلاح]
«4» کند.

[سوره البقرة (2): آیات 261 تا 274]

[اشاره]

مَثَل‌ُ الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ کَمَثَل‌ِ حَبَّةٍ أَنبَتَت سَبع‌َ سَنابِل‌َ فِی کُل‌ِّ سُنبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّه‌ُ یُضاعِف‌ُ لِمَن یَشاءُ وَ اللّه‌ُ واسِع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (261) الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ ثُم‌َّ لا یُتبِعُون‌َ ما أَنفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذی‌ً لَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم وَ لا خَوف‌ٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ (262) قَول‌ٌ مَعرُوف‌ٌ وَ مَغفِرَةٌ خَیرٌ مِن صَدَقَةٍ یَتبَعُها أَذی‌ً وَ اللّه‌ُ غَنِی‌ٌّ حَلِیم‌ٌ (263) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تُبطِلُوا صَدَقاتِکُم بِالمَن‌ِّ وَ الأَذی کَالَّذِی یُنفِق‌ُ مالَه‌ُ رِئاءَ النّاس‌ِ وَ لا یُؤمِن‌ُ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ فَمَثَلُه‌ُ کَمَثَل‌ِ صَفوان‌ٍ عَلَیه‌ِ تُراب‌ٌ فَأَصابَه‌ُ وابِل‌ٌ فَتَرَکَه‌ُ صَلداً لا یَقدِرُون‌َ عَلی شَی‌ءٍ مِمّا کَسَبُوا وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الکافِرِین‌َ (264) وَ مَثَل‌ُ الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم‌ُ ابتِغاءَ مَرضات‌ِ اللّه‌ِ وَ تَثبِیتاً مِن أَنفُسِهِم کَمَثَل‌ِ جَنَّةٍ بِرَبوَةٍ أَصابَها وابِل‌ٌ فَآتَت أُکُلَها ضِعفَین‌ِ فَإِن لَم یُصِبها وابِل‌ٌ فَطَل‌ٌّ وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیرٌ (265)
أَ یَوَدُّ أَحَدُکُم أَن تَکُون‌َ لَه‌ُ جَنَّةٌ مِن نَخِیل‌ٍ وَ أَعناب‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ لَه‌ُ فِیها مِن کُل‌ِّ الثَّمَرات‌ِ وَ أَصابَه‌ُ الکِبَرُ وَ لَه‌ُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعصارٌ فِیه‌ِ نارٌ فَاحتَرَقَت کَذلِک‌َ یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم‌ُ الآیات‌ِ لَعَلَّکُم تَتَفَکَّرُون‌َ (266) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا أَنفِقُوا مِن طَیِّبات‌ِ ما کَسَبتُم وَ مِمّا أَخرَجنا لَکُم مِن‌َ الأَرض‌ِ وَ لا تَیَمَّمُوا الخَبِیث‌َ مِنه‌ُ تُنفِقُون‌َ وَ لَستُم بِآخِذِیه‌ِ إِلاّ أَن تُغمِضُوا فِیه‌ِ وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ غَنِی‌ٌّ حَمِیدٌ (267) الشَّیطان‌ُ یَعِدُکُم‌ُ الفَقرَ وَ یَأمُرُکُم بِالفَحشاءِ وَ اللّه‌ُ یَعِدُکُم مَغفِرَةً مِنه‌ُ وَ فَضلاً وَ اللّه‌ُ واسِع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (268) یُؤتِی الحِکمَةَ مَن یَشاءُ وَ مَن یُؤت‌َ الحِکمَةَ فَقَد أُوتِی‌َ خَیراً کَثِیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاّ أُولُوا الأَلباب‌ِ (269) وَ ما أَنفَقتُم مِن نَفَقَةٍ أَو نَذَرتُم مِن نَذرٍ فَإِن‌َّ اللّه‌َ یَعلَمُه‌ُ وَ ما لِلظّالِمِین‌َ مِن أَنصارٍ (270)
إِن تُبدُوا الصَّدَقات‌ِ فَنِعِمّا هِی‌َ وَ إِن تُخفُوها وَ تُؤتُوهَا الفُقَراءَ فَهُوَ خَیرٌ لَکُم وَ یُکَفِّرُ عَنکُم مِن سَیِّئاتِکُم وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیرٌ (271) لَیس‌َ عَلَیک‌َ هُداهُم وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ یَهدِی مَن یَشاءُ وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ فَلِأَنفُسِکُم وَ ما تُنفِقُون‌َ إِلاَّ ابتِغاءَ وَجه‌ِ اللّه‌ِ وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ یُوَف‌َّ إِلَیکُم وَ أَنتُم لا تُظلَمُون‌َ (272) لِلفُقَراءِ الَّذِین‌َ أُحصِرُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ لا یَستَطِیعُون‌َ ضَرباً فِی الأَرض‌ِ یَحسَبُهُم‌ُ الجاهِل‌ُ أَغنِیاءَ مِن‌َ التَّعَفُّف‌ِ تَعرِفُهُم بِسِیماهُم لا یَسئَلُون‌َ النّاس‌َ إِلحافاً وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ فَإِن‌َّ اللّه‌َ بِه‌ِ عَلِیم‌ٌ (273) الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم بِاللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً فَلَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم وَ لا خَوف‌ٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ (274)

[ترجمه]

مثل«5» آ [نا]
ن که هزینه کنند«6» خواسته‌هایشان در ره خدای، چون مثل دانه‌ای است که برویاند هفت خوشه«7»، در هر خوشه‌ای صد دانه باشد، و خدای دو چندان کند آن را که خواهد، و خدای فراخ عطا و داناست.
آنان که هزینه کنند مالهایشان«8» در ره خدای، پس از پی نبرند«9» آن را که نفقه کرده باشند«10» منّتی و نه آزاری ایشان
-----------------------------------
(1). اساس که کلمه نو نویس است: سهیل، با توجّه به تب تصحیح شد.
(2). اساس: مراد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). مب: تعدّی.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). تب: مانند، آج، لب: داستان.
(6). تب: نفقه کنند، آج، لب: صرف می‌کنند.
(7). فق را.
(8). مج، وز، دب: خواسته‌هاشان.
(9). آج، لب، فق: از پی در نمی‌آرند.
(10). آج، لب، فق، که داده‌اند.
صفحه : 39
را باشد، مزدشان نزدیک«1» خدایشان، و نه ترسی بود برایشان و نه ایشان اندوهگن«2» شوند.
سخنی نیکو و آمرزشی بهتر بود از صدقه‌ای که به دنبال آن باشد رنجی، و خدای بی نیاز«3» و بردبار است.
ای آنان که گرویده‌ای به باطل مکنی صدقه‌هایتان به منّت و رنج چنان که آن کس که نفقه کند مالش را«4» به ریای مردمان، و ایمان ندارد به خدا و روز باز پسین، مثلش«5» چون مثل سنگی نرم است که بر او خاکی باشد برسد به او بارانی سخت«6»، رها کند او را ساده«7»، قادر نباشد بر چیزی از آنچه بیند و زند، و خدای ره ننماید گروه کافران را.
و مثل آنان که هزینه کنند خواسته‌هایشان طلب خشنودی خدای را و بر جای داشتن«8» از خویشتن، چون مثل بستانی باشد بر بلندی که به او رسد بارانی بزرگ قطره، بدهد میوه‌یش«9» دو بهره«10»، اگر نرسد به او یاران بزرگ، خرد«11» برسد، و خدای به آنچه می‌کنید بیناست.
-----------------------------------
(1). تب، مج، وز، دب: بنزد.
(2). تب، مج، وز، دب، آج، لب، فق: اندوهگین. [.....]
(3). تب، مج، وز، دب: توانگر.
(4). تب، مج، وز، دب: خواسته‌اش.
(5). تب: پس مثل او، مج، وز، دب: مثل او.
(6). لب، فق: بزرگ قطره.
(7). تب، مج، وز، دب و سخت، لب، فق: پس بگذارد آن را پاک از غبار.
(8). تب: بر جای بداشتن.
(9). تب: خوردن باران، مج: میوه‌اش، وز: میوه‌ایش، آج، لب: بار خود را.
(10). تب: دو چندان، آج، لب، فق: دو نوبت در یک سال پس.
(11). تب: پس باران خرد قطره.
صفحه : 40
خواهد«1» یکی از شما که باشد او را«2» بستانی از«3» درختان خرما«4» و انگورها [که]
«5» می‌رود از زیر آن جویها او را بود در آن جا از همه میوه‌ها، و به او رسد پیری، و او را فرزندانی باشد«6» ضعیف، برسد«7» آن را بادی با گرد که در او آتشی باشد بسوزد آن را«8»! همچنین بیان کند خدای برای شما حجّتها تا مگر شما اندیشه کنی.
ای آنان که گرویده‌ای، هزینه کنی از پاکهای«9» آنچه می‌اندوزی«10» و از آنچه بیرون آوردیم برای شما از زمین، و قصد مکنی پلید را«11» که از او هزینه کنی، و نستانی«12» شما«13» مگر آنگه که چشم بر هم نهی«14» در آن، و بدانی که خدای توانگر و ستوده است.
دیو«15» وعده دهد شما را درویشی و فرماید به ناخوبی، و خدای وعده دهد شما را آمرزش، از او و افزونی«16»، و خدای فراخ عطا و داناست.
بدهد حکمت آن را که خواهد، و هر که را بدهد«17» حکمت او را
-----------------------------------
(1). تب: آیا خواهد، آج، لب، فق: ای دوست می‌دارد.
(2). آج، لب، فق: مر او را.
(3). آج، لب، فق بهر خدا.
(4). آج، لب، فق: خرمابنان.
(5). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. [.....]
(6). تب، مج، وز، دب: فرزندان باشند.
(7). آج، لب، فق: پس رسد.
(8). تب، مج، وز، دب، سوخته شود.
(9). مج، وز: پاکها.
(10). آج، لب، فق: اندوخته‌اید.
(11). آج، لب، فق: قصد مکنید مال بد را.
(12). تب: نیستید، آج، لب: نه آید به.
(13). اساس: نفقه کنید، با توجّه به تب تصحیح شد، آج، لب، فق فرا گیرنده آن در حقوق خود.
(14). آج، لب، فق، چشم خوابانیده دارید.
(15). آج، لب، فق رانده.
(16). آج، لب، فق: آمرزش از نزد خود و فزونی در مال.
(17). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، معنی کلمه به صورت: «بدهند» مرجّح می‌نماید.
صفحه : 41
داده باشند خیر بسیار، و اینکه اندیشه نکنند«1» مگر خداوندان عقلها.
و آنچه نفقه کنی از هزینه‌ای یا نذر کنی از نذر پذیرفته‌ای«2»، خدای داند آن را و نیست ظالمان را از یارانی.
اگر پیدا کنی صدقات«3» نیک چیزی است آن و اگر پوشیده داری آن را و بدهی به درویشان، آن بهتر بود شما را و بپوشانیم از شما«4» گناهانتان، و خدای به آنچه شما کنی داناست.
نیست بر تو«5» ایمان ایشان«6» و لکن خدای ره دهد«7» آن را که خواهد و هر چه«8» نفقه کنی از مالی«9» برای خود کنی، و شما هزینه نمی‌کنی مگر طلب رضای خدای را، و آنچه هزینه کنی از مالی تمام بدهند به شما و شما را نقصان نکنند.
درویشانی را آنان که باز دارندشان در ره خدای نتوانند رفتن در زمین بپندارد ایشان را نادان توانگر از پرهیزیدن، بشناسی ایشان را به علامتشان، نخواهند از مردمان [بسختی]
«10» و هر چه نفقه کنی از خیری«11» خدای به آن داناست.
-----------------------------------
(1). اساس که کلمه نو نویس است: اینکه و پند نپذیرند، با توجّه به تب تصحیح شد.
(2). تب: یا نذری کنید از هر نذری، آج، لب، فق: باید برید آن پذیرفتنی در طاعت و معصیت. [.....]
(3). تب: صدقه‌ها را.
(4). مج از.
(5). اساس: بر شما تو، با توجّه به تب لفظ «شما» زاید می‌نماید.
(6). فق: راه یافتن ایشان.
(7). تب: راه نماید.
(8). تب: و آنچه.
(9). تب: از نیکی
(10). اساس: کلمه زیر وصّالی رفته است، از تب افزوده شد.
(11). مج، وز، دب: نیکی، آج، لب: مال.
صفحه : 42
آنان که هزینه کنند خواسته‌هایشان به شب و روز- پنهان و آشکارا- ایشان را بود مزدشان بنزدیک خدایشان، و نه ترسی باشد برایشان و نه ایشان اندوهگن«1» شوند.
قوله تعالی: مَثَل‌ُ الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ الایة، در آیت اضماری و اختصاری هست و تقدیر آن است که«2»: مثل صدقات الّذین ینفقون اموالهم، برای آن که آنچه ممثّل است به دانه‌ای که بکارند تا از او هفت خوشه بروید«3» و [در]
«4» هر خوشه‌ای صد دانه باشد، صدقه است که مرد بدهد نه دهنده صدقه است، و یا اضمار اسمی اینکه جا تقدیر باید کردن: مثل الّذین ینفقون اموالهم فی سبیل اللّه کمثل زارع حبّة، برای آن که دهنده صدقه با زارع دانه ماند، و اینکه طریقتی است معروف عرب را فی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، کقوله: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«5» وَ جاءَ رَبُّک‌َ«6» أَنبَتَت، ای اخرجت، و اضافت انبات به حبّه کرد من حیث انّه یحصل عند بذر الحبّة فی الإرض، و بر حقیقت از«8» فعل خدای بود- جل جلاله.
سَبع‌َ سَنابِل‌َ، ابو عمرو و حمزه و کسائی ادغام کردند «تا» را در «سین»، انبت سبع، و باقی قرّاء اظهار کردند. حجّت آنان که ادغام کردند، آن است که گفتند که: «تا» و «سین» هر دو مهموسند و متعاقب باشند، چنان که شاعر گفت«9»:
-----------------------------------
(1). مج، وز: اندوهگین.
(2). اساس که نو نویس است، تقدیره که، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). اساس که نو نویس است، بر آید، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). سوره یوسف (12) آیه 82. [.....]
(6). سوره فجر (89) آیه 22.
(7). اساس: عبارت مخدوش است، تب: کنجد و نخود، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(8). همه نسخه بدلها: آن.
(9). تب: قال الشّاعر- شعر.
صفحه : 43

یا لعن«1» اللّه بنی السعلاة
عمرو بن میمون«2» شرار«3» النّات
ای النّاس.
مِائَةُ حَبَّةٍ، ابو جعفر و اعشی تخفیف همز«4» کنند «مائة» را هر کجا باشد.
اگر گویند: کسی ندید صد دانه در خوشه‌ای تا خدای به آن مثل زد«5»، گوییم: ممتنع نباشد که بود در گاورس، [چه نوعی است در جاورس]
«6» که در او صد دانه و بیشتر باشد.
وجه دیگر آن که: واجب نباشد که مثل و ممثول محقّق باشند، بل بر سبیل تقریب«7» بود، چنان که یکی از ما گوید: فلان«8» چون دیو است و چون غول است- و اگر چه او ندیده باشد دیو و غول را- و لکن استقباح«9» و استهوال منظر را و استبشاع را، قال اللّه تعالی: طَلعُها کَأَنَّه‌ُ رُؤُس‌ُ الشَّیاطِین‌ِ«10» [356- ر]
، و قال امرؤ القیس«11»:

مسنونة زرق کأنیاب«12» اغوال
وَ اللّه‌ُ یُضاعِف‌ُ لِمَن یَشاءُ، و خدای تعالی مضاعف کند آن را که خواهد. خدای تعالی حسنه را یکی به ده وعده داد فی قوله: مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَه‌ُ عَشرُ أَمثالِها«13»، و در اینکه آیت یکی به هفصد«14» وعده کرد، و در آیت قرض به اضعاف مضاعفه وعده کرد.
ضحّاک گفت: هر که صدقه‌ای دهد، خدای تعالی او را در دنیا یکی را هفصد«15» عوض بدهد و در آخرت یکی را دو هزار هزار«16» عوض بدهد.
در خبر است که: یک روز امیر المؤمنین«17»- علیه السلام- در حجره فاطمه شد، او را
-----------------------------------
(1). لب: ما لعن، چاپ شعرانی (2/ 360): یلعّن.
(2). اساس: مسعود، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). همه نسخه بدلها: لئام.
(4). تب، آج، لب: همزه.
(5). همه نسخه بدلها: بجز تب جواب.
(6). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: چه نوعی هست از گاورس، اساس ندارد، از تب افزوده شد.
(7). تب، وز، مب، مر: تقرّب.
(8). تب کس.
(9). تب: باستقباح.
(10). سوره صافّات (37) آیه 65. [.....]
(11). تب شعر.
(12). اساس، تب: کانبات، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(13). سوره انعام (6) آیه 160.
(15- 14). تب، مب، مر: هفتصد.
(16). همه نسخه بدلها بجز آج: دو هزار.
(17). تب، دب، فق، مر علی، مب علی بن ابی طالب.
صفحه : 44
یافت«1» که حسن و حسین را«2» می‌خوابانید و ایشان نمی‌خفتند از گرسنگی، فاطمه گفت: یا بن عم رسول اللّه؟ بنگر تا چیزکی به دست آری برای اینکه کودکان که از گرسنگی بنمی خسبند«3» و سه روز است تا طعام نخورده‌اند!
امیر المؤمنین«4» از خانه به در آمد«5» و بنزدیک عبد الرّحمن عوف شد«6» و او را گفت: دیناری زر به قرض مرا ده. او«7» در خانه رفت و کیسه‌ای بیرون آورد صد دینار صرخ«8» در او کرده و گفت: بستان و هرگز عوض مده«9»، امیر المؤمنین گفت: لا و اللّه، که اینکه از تو نستانم و قبول نکنم. گفت چرا! گفت: برای آن که از رسول- علیه السلام- شنیده‌ام که:
الید العلیا خیر من الید السفلی
، گفت: دست زبرین بهتر از دست زیرین باشد، یعنی دست دهنده به از دست گیرنده باشد، و من نخواهم که کسی را بر من دستی بود تا«10» دست او از دست من بهتر باشد، و لکن یک دینار مرا ده بر سبیل قرض«11»، و اینکه خبر از من بشنو، گفت بیار«12».
گفت از رسول- علیه السلام- شنیدم که گفت:
13» الصدقة عشرة« اضعاف و القرض ثمانیة عشر ضعفا
، صدقه یکی را«14» ده باشد و قرض یکی را«15» هژده«16».
عبد الرّحمن«17» دست در کیسه کرد و دیناری از آن جا برداشت و به امیر المؤمنین داد. او بستد«18» و از آن جا بیامد تا به بازار چیزی خرد، مقداد اسود را دید- جالسا علی
-----------------------------------
(1). اساس که نو نویس است: فاطمه را دید، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). تب علیهما السلام.
(3). مب، مر: نمی‌خفتند.
(4). تب علیه السلام، مج، وز، دب علی.
(5). همه نسخه بدلها: از خانه بیرون آمد.
(6). همه نسخه بدلها: آمد.
(17- 7). تب: عبد الرّحمن عوف.
(8). همه نسخه بدلها بجز وز: سرخ. [.....]
(9). اساس که نو نویس است: بستان خرج کن و باز مانده، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: یا .
(11). اساس که نو نویس است: یک دینار زر به من ده به قرض، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(12). دب: بیان فرما، آج، لب، فق، مب، مر: بیان کن.
(13). اساس: بعشرة، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(14). تب، دب، آج، لب، فق، مر: صدقه را یکی.
(15). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: و قرض را یکی.
(16). مب: هیجده.
(18). تب: امیر المؤمنین علیه السلام آن بستد، مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: و آن بستد.
صفحه : 45
قارعة الطّریق، بر سر راه نشسته. امیر المؤمنین او را گفت: [ای مقداد]
«1»؟ در اینکه وقت در چنین جای چرا نشسته‌ای! گفت: ضرورتی را. گفت: چیست آن! گفت: چند روز است تا طعامی نیافتم. گفت: چند روز است! گفت: چهار روز، آن دیناری که به قرض بستده بود«2» به او داد و گفت: تو اولیتری که تو چهار روز است که چیزی نیافته‌ای«3» و ما سه روز، مقداد آن بستد و برفت.
و امیر المؤمنین با مسجد رسول آمد، در شأن او و اینکه قصه«4» آیت آمده بود که:
وَ یُؤثِرُون‌َ عَلی أَنفُسِهِم وَ لَو کان‌َ بِهِم خَصاصَةٌ«5»، چون با رسول- علیه السلام- نماز شام بکرد. رسول- علیه السلام- گفت: یا علی؟ من امشب به خانه تو می‌آیم. او شرم داشت که رسول را گوید: در خانه ما«6» چیزی نیست، گفت:
عزازة و کرامة یا رسول الله
، و برخاست و از پیش برفت و فاطمه را گفت: رسول خدای امشب به خانه ما می‌آید و در خانه چیزی نیست؟ بر اثر او رسول [356- پ]
علیه السلام- در آمد و بنشست. فاطمه زهرا«7»- علیها السلام- برخاست و در خانه شد و دو رکعت نماز کرد، در رکعت اوّل «الحمد» برخواند و «الم السجده»، و در دوم [رکعت]
«8» «الحمد» و سورة الانعام، و«9» چون سلام بداد سر بر زمین نهاد و گفت: بار خدایا؟ از تو می‌خواهم به حق‌ّ محمّد و آل محمّد که برای ما خوانی«10» فرستی از آسمان تا ما از آن«11» بخوریم و در شکر تو بیفزاییم.
سر برداشت جفنه‌ای دید از«12» ثرید، و علیها عراق من لحم، و بر سر آن گوشت نهاده از استخوان«13» جدا کرده، و دستاری بر سر آن نهاده که کسی مانند آن ندیده بود. از خانه
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.
(2). تب: ستده بود.
(3). همه نسخه بدلها: نیافتی.
(4). همه نسخه بدلها: او اینکه قصّه و.
(5). سوره حشر (59) آیه 9. [.....]
(6). تب، مب: من.
(7). تب: فاطمة الزهراء.
(8). اساس: ندارد، از تب افزوده شد، مج: در دوم بر خواند، دب، و در رکعت دویم.
(9). همه نسخه بدلها: ندارد.
(10). اساس که نو نویس است: طعامی، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(11). تب خوان.
(12). اساس: آن ترید، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(13). وز: استخان.
صفحه : 46
به در آمد و آب پیش«1» رسول آورد تا رسول- علیه السلام- دست بشست، و امیر المؤمنین در او می‌نگرید تا [او]
«2» چه خواهد کردن؟ آنگه در خانه رفت و آن جفنه بیرون آورد و در پیش ایشان بنهاد. رسول- علیه السلام- و امیر المؤمنین و فاطمه و حسن و حسین از آن طعام می‌خوردند.
سایلی به در حجره فراز آمد و سؤال کرد. امیر المؤمنین دست فرار کرد«3» تا پاره‌ای [از آن]
«4» طعام به او دهد. رسول- علیه السلام- گفت [مه]
«5»: یا علی؟ مکن [ای علی]
«6» که اینکه سایل ابلیس است، خبر یافت که خدای ما را طعام بهشت فرستاده، خواست تا«7» با ما شریک باشد، و طعام بهشت در دنیا همه«8» هر کس [را]
«9» نرسد.
امیر المؤمنین گفت: یا رسول اللّه؟ اینکه طعام از بهشت است! گفت: آری؟ [و]
«10» خدای تعالی طعام بهشت به کس نفرستاد مگر [آن خوان که]
«11» برای عیسی [مریم فرستاد]
«12»، و اینکه جفنه برای ما.
امیر المؤمنین گفت: یا رسول اللّه؟ آن خوان که«13» برای عیسی [بن مریم]
«14» فرستاد چه [نوع بود و بر آن خوان چه طعام]
«15» بود! گفت«16»: [آن]
«17» خوانی [بود که]
«18» از زر سرخ، مکلّل به درّ و یاقوت و زمرّد، چهل گز در چهل گز [و]
«19» آن را چهار پایه بود، و بر آن خوان«20» پنج نان بود [و]
«21» بر سر هر نانی ناری«22» بود پوست باز کرده، و بر زبر«23» هر ناری سیبی، [و]
«24» از انواع ترها«25» بر آن خوان همه چیزی بود- ما خلال الثّوم
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز تب و مب: بیش.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). مب: دست دراز کرد، وز: دست کرد. (24- 21- 19- 17- 15- 14- 12- 11- 10- 9- 6- 4). اساس: ندارد، با توجه به تب افزوده شد.
(5). اساس: ندارد، از تب افزوده شد، وز: مبر، دب، لب، فق، مب، مر: صه.
(7). تب: که. [.....]
(8). اساس: به، با توجه به تب تصحیح شد، دب، آج، لب: هر کسی را.
(13). اساس که نو نویس است: طعامی که خدای تعالی، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(16). اساس که نو نویس است: رسول گفت: با توجّه به تب تصحیح شد.
(18). اساس: ندارد، از تب افزوده شد، دیگر نسخه بدلها: بود.
(20). اساس و همه نسخه بدلها: آن جا، با توجّه به تب تصحیح شد.
(22). تب در بالای کلمه افزوده: اناری.
(23). دب، آج، لب، فق، مب، مر: زیر.
(25). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها: ترها/ تره‌ها.
صفحه : 47
و الجر جیر، مگر سیر و ککج، و برمیان آن سفره‌ای صرخ بود«1»، و بر آن جا ماهیی«2» برشته«3»، بنزدیک سرش نمک نهاده و بنزدیک دنبالش سرکه نهاده، و به دستاری از دستارهای بهشت پوشیده. اصحاب عیسی حاضر آمدند و گفتند: تو را کشف اینکه باید کردن، او دست فراز کرد و آن دستار از روی خوان برگرفت، توانگران«4» بدیدند«5» حقیر آمد ایشان را از آن بنخوردند، گفتند: اندکی«6» است.
عیسی- علیه السلام- ندا کرد و درویشان را بخواند تا از آن خوان می‌خوردند، چهل چاشت از آن بخوردند [تا چهار هزار یا چهل هزار مرد از آن بخوردند]
«7»، هیچ بیمار«8» نخورد که نه شفا یافت، و هیچ دیوانه نخورد و«9» الّا به هوش آمد، و هیچ نابینا نخورد و الّا بینا شد، و هیچ مقعد نخورد و الّا به رفتن آمد، و هیچ پیر نخورد و«10» و الّا برنا شد.
چون رسول- صلوات اللّه علیه و آله- و ایشان از آن فارغ شدند و دست بشستند، رسول- علیه السلام- گفت: اینکه جفنه بر گیر و همان جا که نهاده بود بنه«11»، جفنه بر گرفت و با جای خود برد [357- ر]
و بنهاد، [در حال]
«12» به آسمان بردند و رسول- علیه السلام- و امیر المؤمنین با مسجد شدند و نماز خفتن بکردند.
[بر دگر روز]
«13» امیر المؤمنین- علیه السلام- در مسجد نشسته بود، اعرابی بیامد بر ناقه‌ای نشسته و علی را از مسجد بیرون خواند«14» و کیسه‌ای بزرگ به او داد«15»، گفت:
اینکه بستان که تو راست و نا پیدا شد [امیر المؤمنین- علیه السلام]
«16» بیامد و کیسه به رسول داد و او را بگفت«17» که: [اینکه]
«18» اعرابی به من داد و ناپیدا شد.
رسول- علیه السلام- سر آن کیسه بگشاد و [از پیش]
«19» بریخت در آن جا هفصد«20»
-----------------------------------
(1). تب، سرخ نهاده، دیگر نسخه بدلها، سرخ بود.
(2). همه نسخه بدلها: ماهی.
(3). تب: بریان کرده بود.
(4). تب چون آن.
(5). تب در چشم ایشان.
(6). همه نسخه بدلها: اندک. [.....]
(7). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.
(8). تب و رنجوری از آن.
(10- 9). همه نسخه بدلها: ندارد.
(11). تب، مج، وز: و همان جا بنه که نهاده بود. (19- 18- 16- 13- 12). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.
(14). اساس: بیرون طلبید، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(15). تب: بدو داد و.
(17). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: داد و گفت.
(20). تب، مب، مر: هفتصد.
صفحه : 48
دینار بود. رسول- علیه السلام- گفت: یا علی؟ شناختی آن اعرابی را! گفت: نه، گفت: او«1» جبریل بود، کنزی از کنزهای زمین [برای تو]
«2» بیرون کرد، و خدای تعالی تو را به عوض آن یک دینار که به مقداد دادی بیست و چهار جزو [ثواب داد]
و خیر، از جمله«3» آن دو معجّل بکرد، آن جفنه و اینکه کیسه، و بیست و دو در آخرت برای تو معدّ بکرد، آنچه«4» چشمها چنان دیده نیست و گوشها چنان شنیده«5» نیست، و بر خاطر هیچ بشر چنان گذشته نیست. امیر المؤمنین آن زر بر سخت«6» هفصد«7» دینار بود، گفت:
صدق اللّه جلّت عظمته حیث قال: مَثَل‌ُ الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ کَمَثَل‌ِ حَبَّةٍ أَنبَتَت سَبع‌َ سَنابِل‌َ فِی کُل‌ِّ سُنبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّه‌ُ یُضاعِف‌ُ لِمَن یَشاءُ وَ اللّه‌ُ واسِع‌ٌ عَلِیم‌ٌ
آنگه از آن جا دیناری برداشت و با عبد الرّحمن عوف داد، و باقی بر اهل البیت و فقرای مهاجر«8» و [انصار]
«9» تفرقه کرد«10».
وَ اللّه‌ُ واسِع‌ٌ عَلِیم‌ٌ، و خدای تعالی فراخ عطاست، اگر بر اندکی بسیاری«11» بدهد خزانه او را نقصان نرسد«12» و داناست به اجزا و مقادیر اعمال و استحقاق ثواب و جزای آن«13».
الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ- الایة، خدای- جل‌ّ جلاله- چون در آیت مقدّم تحریص«14» کرد بندگان را بر انفاق«15» و بذل مال در زکات و صدقات و نفقات، در اینکه آیت باز نمود که: چگونه باید دادن تا آن را موقعی باشد، گفت: آنان که مال
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آن.
(2). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.
(3). مج به.
(4). تب، آج، لب، فق، مب، مر: بکرد که هیچ.
(5). دب، آج، لب، مر: شنوده، فق، مب: شنونده. [.....]
(6). آج، لب، مر: آن زر بریخت، مب: آن کیسه بریخت.
(7). تب، آج، مب، مر: هفتصد.
(8). اساس که نو نویس است: مهاجران، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.
(10). اساس: قسمت کرد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(11). تب: اندک بسیار، مج: اگر بداند که بسیاری، دب، آج، لب، فق، مب، مر: اگر تو را اندک و بسیاری.
(12). تب: نقصانی نباشد، مج، وز: نقصانی نکند، دب، آج، لب، فق: نقصان نکند، مب: چه نقصان کند.
(13). تب: ثواب و جزایر آن، آج، لب: ثواب و حرمان، مب، مر: ثواب و جزا به آن.
(14). مج، وز، آج: تحریض.
(15). اساس: صدقات، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 49
هزینه کنند در راه خدای، و مال آنگه در ره خدای مصروف باشد که قصد و نیّت و ارادت تو، خدای باشد، و طلب رضای او. برای رضای حق باید نه برای ریای خلق، آنگه در راه [خدای]
«1» باشد که برای خدای باشد، اوّل در مقدّمه نیّتی«2» چنین باید که سابق«3» بود بر آن، و در عقب آن رنجی نیاید«4» از منّتی و اذیّتی، [اگر بدهی و]
«5» منّت ننهی و«6» بر سر ستاننده نزنی و رنج بر دل او ننهی از تو قبول کنند، و اگر هیچ به وقتی از اوقات بر سر او زنی هم در آن وقت بر روی تو زنند، [به منّت منکّد«7» مکن و به اذیّت مکدّر مگردان]
«8». کریم آن باشد که بدهد و منّت بر خود گیرد«9»، نه آن که منّت برگیرنده نهد، [بدهد]
«10» و عذر خواهد، چنان که [بزرگی]
«11» گفت«12»:

یعطی عطاء المحسن الخضل النّدی عفوا و یعتذر اعتذار المذنب
[و قال ال]
اخر«13»:

یعطیک مبتدئا فان اعجلته اعطاک معتذرا کمن قد اجرما
کریم آن باشد که [یخفی و یعطی]
«14»، عطا دهد و پوشیده دارد، بدهد و منّت ننهد، ببخشاید و ببخشد، به اوّل مطل ندهد و به آخر منّت ننهد، دعا نخواهد و جزا چشم ندارد و ثنا نجوید، و آنچه داده باشد با کس نگوید [357- پ]
چنان که آن سر جوانمردان کرد: در شب بداد و به روز باز نگفت، شرط بر نهاد و منّت بر ننهاد، و شرط بر نهاد سایل را که کس را«15» نگوید: لا نُرِیدُ مِنکُم جَزاءً وَ لا شُکُوراً«16».
-----------------------------------
(5- 1). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نیّت.
(3). مج: سابقه.
(4). دب، آج، لب، فق: نه آید. [.....]
(6). تب اگر.
(7). مج، وز: منکده، دب: منکند. (11- 10- 8). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.
(9). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر خود نهد.
(12). اساس که نو نویس است العربیه، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(13). تب شعر.
(14). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: یعطی و یخفی، مر: ندارد، با توجّه به تب افزوده شد.
(15). مج، دب، لب، فق، مب، مر: ندارد.
(16). سوره دهر (76) آیه 9.
صفحه : 50
و اصل «منّت» و «من‌ّ» قطع بود من قولهم: حبل منین«1»، ای ضعیف لأنّه سریع الانقطاع، و منه قوله تعالی: لَهُم أَجرٌ غَیرُ مَمنُون‌ٍ«2»، ای غیر مقطوع.
و گفته‌اند: اصل «منّت» نعمت بود، یقال: من‌ّ علیه اذا انعم علیه، و منه قوله تعالی: هذا عَطاؤُنا فَامنُن«3»، ای اعط، آنگه مستعمل شد تا ذکر نعمت را و اعتداد به آن را منّت خواندند.
و «اذی» رنج باشد، آن باشد که ذکر آن بسیار کند و پیش کسانی باز گوید که او را خوش نیاید، یا گوید«4»: تا چند از اینکه سؤال تو و تو را خدای سیر تواند کردن و تو همیشه درویش خواهی بودن، و خدا مرا از تو برهاناد، و مانند اینکه کلمات مؤذیه.
ضحّاک گفت: عطا نادادن و منّت نانهادن به از آن [باشد]
«5» که عطا«6» دادن و منّت نهادن. عبد الرّحمن بن زید بن اسلم گفت: پدرم گفتی چون کسی را عطا دهی«7» و دانی که سلام تو بر او گران خواهد آمدن، بر او سلام مکن.
راوی خبر گفت«8»: زنی بنزدیک اسامه زید«9» آمد و گفت: [من]
«10» جعبه‌ای دارم«11» تیری چند در او، مرا ره نمای به مردی که رفتن وی به جهاد برای خدای بود نه برای ریا، که اینکه مجاهدان«12» بیشتر برای آن می‌روند تا از باغهای مردم«13» میوه خورند. اسامة إبن زید گفت: «لا بارک الله فیک و لا فی جعبتک آذیتهم قبل ان اعطیتهم»، پیش از آن که بدادی«14» ایذا کردی، خدای تعالی حرام کرد منّت نهادن بر عطا، گفت: کس را نرسد که منّت نهد بر کسی در عطا، اینکه مرا رسد که بر بندگان خود منّت نهم برای آن که منّت خلقان«15» تکدیر و تعییر باشد، و منّت خدای تنبیه و تذکیر باشد، و محمود
-----------------------------------
(1). وز، دب، لب، فق، مب: متین.
(2). سوره فصّلت (41) آیه 8.
(3). سوره ص (38) آیه 39.
(4). تب: یا گویند، مب: باز گوید.
(10- 5). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. [.....]
(6). همه نسخه بدلها: ندارد.
(7). تب، مج، دب، آج، لب، فق، مب: عطائی دهی، مر: عطا کنی.
(8). همه نسخه بدلها: گوید.
(9). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: اسامة بن زید.
(11). همه نسخه بدلها و.
(12). اساس که کلمه نو نویس است: مردان، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(13). همه نسخه بدلها بجز تب: مردمان.
(14). تب: بدهی.
(15). تب: آن که خلقان را منّت.
صفحه : 51
ورّاق گوید«1»:

احسن من کل‌ّ حسن فی کل‌ّ وقت و زمن

صنیعة مربوبة خالیة من المنن
و انشد أبو ذر القراطیسی«2»:

ما تم‌ّ معروفک عند امرئ کلّفته للعرف اعظامکا

ان‌ّ من البرّ فلا تکذبن اکرام من اظهر اکرامکا

و المن‌ّ للمنعم نقص فلا تستفسدن بالمن‌ّ انعامکا

و العزّ فی الجود و بخل الفتی مذلّة«3» احببت اعلامکا
و انشد ابو علی‌ّ البصری‌ّ:

و صاحب سلفت منه الی‌ّ ید ابطا علیه مکافاتی فعادانی

لمّا تیقّن ان‌ّ الدّهر حاربنی ابدی النّدامة ممّا کان اولانی

افسدت بالمن‌ّ ما قدّمت من حسن لیس الکریم اذا اعطی بمنّان
لَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم، «اجر»، نفعی باشد مستحق‌ّ بر عمل، و برای آن گفت: «عند ربّهم»، تا ایمن باشد«4» از آن که خلاف خواهد بودن یا تلف خواهد شدن، چه وعده از ملیی‌ء«5» است و ودیعت بنزدیک امینی است.
و در خبر است که رسول- علیه السلام- گفت:
المنان بما یعطی لا یکلمه الله و لا ینظر الیه و لا یزکیه
، آن کس که چیزی بدهد و منّت بر نهد، خدای تعالی با او سخن نگوید و بدو نظر نکند [358- ر]
، و او را تزکیه نکند.
وَ لا خَوف‌ٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ، بر او خوف و ترس نبود، بل ایمن باشد چنان که سایل را ایمن داشت از منّت، و اندوهگن«6» نشود چنان که اندوهگن«7» نکرد سایل را به اذیّت.
قَول‌ٌ مَعرُوف‌ٌ، سخنی نیکو یعنی ردّی جمیل و جوابی بوجه سایل را، و گفته‌اند: وعده نیکو. کلبی گفت: دعای نیکو، چنان که گوید: وسع اللّه علیک
-----------------------------------
(1). تب شعر.
(2). تب: ابو ذر القرطاسی، شعر.
(3). دب، آج، لب: من ذلّة، فق، مب، مر: من قوله.
(4). مج، وز: باشند.
(5). مج، وز: ملی‌ّ. [.....]
(7- 6). مج، وز: اندوهگین.
صفحه : 52
و اصلح اللّه شأنک، و کفاک المؤنة، و اغناک عن سؤال النّاس.
ضحّاک گفت: قول فی اصلاح ذات البین، یعنی چیزی گوید که از میان مردمان اصلاح با دید آید، [کما قال الشاعر فی هذا المعنی- شعر:

قد جئت ارجوا جودکم سائلا ما ذا تردّون علی السائل

ان لم تنیلوه فقولوا له قولا جمیلا بدل النّائل
وَ مَغفِرَةٌ]
«1»، یعنی باز پوشد آنچه بداند از حال مردم، اگر مطلع شود بر حال کسی از فقر و فاقه و سوء الحال یا سایل با او بگوید آن حال بر او پوشیده دارد و افشا نکند.
کلبی و ضحّاک گفتند: مراد آن است که چون کسی بر او ظلمی کند از آن در گذرد و عفو کند او را، و گفته‌اند: مراد آن است که چون سایل سؤال کند و [تو]
«2» او را رد کنی و چیزی«3» ندهی، ربّما که از سر ضجارت«4» و دلتنگی سخنی گوید که تو را از آن کراهت باشد، از سر آن در گذر و عفو کن او را«5»، حق تعالی گفت: سخنی نیکو یا ردّی جمیل یا مغفرتی بر اینکه وجوه که گفته شد، خَیرٌ مِن صَدَقَةٍ یَتبَعُها أَذی‌ً، بهتر باشد از صدقه‌ای که رنجی به دنبال«6» آن باشد از منّتی و تعییری سایل را و عیبی و کلمتی موحش.
وَ اللّه‌ُ غَنِی‌ٌّ، و خدای بی نیاز است از صدقات بندگان، و اگر او خواهد همه خلق«7» را غنی گرداند تا کسی را به کسی حاجت نباشد، و لکن توانگران را مال داد تا شاکر باشند، و درویشان را امتحان کرد تا صابر باشند، و ذلک قوله: وَ اللّه‌ُ فَضَّل‌َ بَعضَکُم عَلی بَعض‌ٍ فِی الرِّزق‌ِ«8».
عبد الرّحمن سلمی«9» روایت کند که رسول- علیه السلام- گفت: چون سایل سؤال کند، قطع سؤال او مکنی تا از آن فارغ شود، آنگه جوابی کنی او را با وقار و لین،
امّا ببذل یسیر او بردّ جمیل
، یا به چیزی اندک که یا به ردّی نکو، که وقت باشد که
-----------------------------------
(2- 1). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.
(3). تب به وی.
(4). تب: ضجرت.
(5). تب: در گذری و عفو کنی.
(6). تب: رنجی در عقب.
(7). اساس که کلمه نو نویس است: تا کسی، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). سوره نحل (16) آیه 71.
(9). مج، وز، دب: عبد الرّحمن السلمی.
صفحه : 53
سایلی به شما آید که نه انسی باشد«1» نه جنّی، تا بنگرند«2» تا خود شما در نعمتی که خدای با شما کرده است چگونه می‌کنی؟ راوی خبر گوید که: امیر المؤمنین- علیه السلام- و خضر به هم رسیدند، امیر المؤمنین خضر را گفت: سخنی حکمت بگوی تا [از تو]
«3» یاد گیرم. خضر- علیه السلام- گفت:
4» ما احسن عطف الاغنیاء [علی الفقراء]
« رغبة فی ثواب الله
، چه نیکوست شفقت توانگران بر درویشان رغبت ثواب خدای تعالی را.
امیر المؤمنین- علیه السلام- گفت: دانی که از آن نکوتر چیست! گفت: بگو، فرمود«5»:
و احسن من ذلک تیه الفقراء علی الأغنیاء ثقة بالله
، و نکوتر از آن تکبّر درویشان [است]
«6» بر توانگران اعتماد بر خدای- عزّ و جل‌ّ. خضر گفت: اینکه کلمه سزاوار«7» آن است که به قلم زرّین بنویسند.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تُبطِلُوا صَدَقاتِکُم بِالمَن‌ِّ وَ الأَذی، حق تعالی در اینکه آیت به لفظ نهی مؤ [منان]
«8»، [358- پ]
را منع«9» و زجر کرد از آن که صدقات خود تباه کنند به منّت یا به«10» رنج، و تقدیر اینکه است که: ثواب صدقاتکم و اجور نفقاتکم.
و مراد از آیت آن است که: صدقه چنان دهی که خالی باشد از منّت و عاری باشد از اذیّت«11»، [چه]
«12» اگر نه چنین باشد خود موقعی ندارد و به موقع قبول نیفتد، و لکن از روی ظاهر به آن ماند که واقع شد و آنگه«13» باطل شود«14»، برای آن که اگر نه چنین باشد احباط بود، و احباط باطل است بنزدیک [ما به]
«15» ادلّه‌ای که رفت و نیز آید- ان شاء اللّه.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها و.
(2). تب: بنگرد. (15- 8- 6- 3). اساس: در حاشیه افتاده است، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). تب: امیر المؤمنین- علیه السلام- گفت.
(7- 4)- همه نسخه بدلها: سزای. [.....]
(9). همه نسخه بدلها: ندارد.
(10). مر: یا زجر و.
(11). تب: آذیت.
(12). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(13). تب: آنگاه، مج: آنک/ آن که، چاپ شعرانی (2/ 366): آنکه، و در زیر نویس توضیح داده است: و حال آنکه.
(14). همه نسخه بدلها: شد.
صفحه : 54
عبد اللّه عبّاس گفت: بالمن علی اللّه و الاذی للسائل، به آن که بر خدای منّت نهی وسایل را برنجانی. آنگه آن را مثلی زد، گفت: کَالَّذِی یُنفِق‌ُ مالَه‌ُ رِئاءَ النّاس‌ِ، چنان«1» که آن کس که مال خود نفقه و خرج کند به ریای مردمان تا مردم«2» گویند: او کریم و سخی است. و نصب «رئاء» بر مفعول له است.
وَ لا یُؤمِن‌ُ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ، و به خدا و«3» قیامت ایمان ندارد«4»، یعنی هم مرائی بود و هم منافق«5»، مثل او با چه ماند، مثل او یعنی مثل عمل او، کَمَثَل‌ِ صَفوان‌ٍ، به سنگی«6» نرم ماند. عَلَیه‌ِ تُراب‌ٌ، که بر او خاکی باشد. فَأَصابَه‌ُ وابِل‌ٌ، بارانی بزرگ قطره«7» بدو رسد، سنگ را ساده رها کند«8» و هیچ خاک بر او نماند، چون حال بر اینکه جمله بود کس نتواند که چیزی«9» از خاک بر آن سنگ بدارد، منافقان و مرائیان همچنین باشند، عملشان«10» با خاکی ماند بر سنگی نرم که بارانی عظیم بر او آید هیچ نماند«11» [از خاک]
«12» بر آن سنگ، همچنین عمل مرائی.
و دلیل بر آن که اینکه، دلیل احباط نکند و اصحاب وعید را به اینکه«13» تمسکی نیست، و مراد از اینکه آیت و ما قبلها نفی وقوع و قبول است اوّلا، و قوله: وَ لا یُؤمِن‌ُ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ، ایمان ندارد به خدا و روز«14» قیامت، و اتّفاق است که آن کس که ایمان ندارد به خدا و«15» قیامت عمل او خود واقع نشود به موقع قبول، نه آن که واقع شود.
-----------------------------------
(1). اساس که کلمه نو نویس است، همچنان، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). تب: مردمان.
(3). تب، فق به.
(4). اساس که نو نویس است: ندارد ایمان، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). مج، وز، دب، آج، فق، مب، مر در عمل مرائی بود و در ایمان منافق، لب: همین عبارت را با خطی متفاوت از متن در حاشیه آورده است.
(6). اساس که نو نویس است: مثل سنگی، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها (با سنگی) تصحیح شد.
(7). دب، آج، لب، فق، مب، مر باشد و.
(8). آج، لب، فق: رهاند. [.....]
(9). همه نسخه بدلها: بر او نماند نتواند کس که چون حال بر اینکه جملت بود چیزی.
(10). مج، وز، دب، آج، لب، مر: عمل اینان.
(11). اساس که نو نویس است: بر او آید و اثر نماند، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(12). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.
(13). اساس که نو نویس است آیت، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(14). همه نسخه بدلها: ندارد.
(15). تب روز.
صفحه : 55
پس محبط شود. و «صفوان» [به تازی]
«1» سنگ نرم باشد، چنان که شاعر گفت«2»:

مالی لدیک کأنّی قد زرعت حصی فی عام جدب و وجه الارض صفوان

اما لزرعی ابّان فأحصده کما یکون لزرع النّاس«3» ابّان
و اینکه لفظ هم واحد است و هم جمع. آن که گفت جمع است، گفت:
واحدش «صفوانة» باشد«4» به زیادت «تا»، و اینکه از باب تمر و تمرة باشد، و آن که گفت: [جمع نیست]
«5» واحد است، جمع او «صفی‌ّ» گفت، قال الشّاعر«6»:

واقع الطّیر علی الصّفی
و زهری خواند: صفوان» و جمعه صفوان، کورشان و ورشان و کروان و کروان.
عَلَیه‌ِ، ای علی ذلک الصّفوان، بر آن سنگ نرم. تُراب‌ٌ فَأَصابَه‌ُ وابِل‌ٌ، «وابل»، باران«7» سنگی باشد«8»، و «وبال» ثقل بود و «وبیل» ثقیل بود، و «صلد» سنگی سخت نرم باشد، قال تأبّط شرّا«9»:

و لست بجلب جلب رعد«10» و قرّة و لا بصفا صلد عن الخیر اعزل [953- ر]
و آن زمین زمینی باشد که نبات نرویاند، و از سرها سری باشد که موی بر نیارد«11»، قال رؤبة«12».

لمّا راتنی خلق المموّه برّاق اصلاد الجبین الأجله
اینکه مثلی است آن کس را که خاک بر آن سنگ کند و در«13» بیابان رها کند، گمان برد که هر گه که او آن جا رسد آن خاک بر جای«14» باشد.
-----------------------------------
(5- 1). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6- 2). اساس م، تب شعر.
(3). تب: لزرع القوم.
(4). همه نسخه بدلها: است.
(7). تب: بارانی.
(8). آج: سنگین باشد.
(9). اساس م، تب شعر. [.....]
(10). آج: ریح، لسان العرب (1/ 272): لیل عرا معزل لسان.
(11). مج: بر نیاورد، آج، لب، فق، مب، مر: بر نیاید.
(12). اساس: الشاعر، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(13). اساس که نو نویس است، سنگ نرم، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(14). همه نسخه بدلها: خاک آن جا.
صفحه : 56
حق تعالی گفت: اینکه تمنّا محال است که خاک از آن سنگ«1» به باران اوّل زایل شده باشد، همچنین مرائی و منافق گمان برد که عملی«2» کرده است که آن را فردا ثوابی خواهد بودن. چون به قیامت آید، چیزی نیابد، چنان که فرمود: وَ قَدِمنا إِلی ما عَمِلُوا مِن عَمَل‌ٍ فَجَعَلناه‌ُ هَباءً مَنثُوراً«3»، بر آن تفسیر که گفته شد.
لا یَقدِرُون‌َ عَلی شَی‌ءٍ مِمّا کَسَبُوا، ای علی تحصیل«4» شی‌ء من ثواب ما کسبوا و عملوا، برای آن که [عمل]
«5» نه خدای را کرده باشند«6»، و آن که عمل نه خدای را کند«7» [او را]
«8» ثوابی نباشد.
عبد اللّه عبّاس روایت کند از رسول- علیه السلام- که او گفت: چون روز قیامت باشد [در آن روز منادی]
«9» ندا کند چنان که اهل جمع بشنوند«10»: کجااند آنان که در دار دنیا مردمان را پرستیدند«11»! ایشان را گو بروید و مزد بستانید«12» از آنان که«13» از برای ایشان عمل کردید که من قبول نکنم عملی که آن آمیخته باشد به چیزی از دنیا و اهل دنیا.
راوی خبر گوید: عبد الوهّاب المزنی‌ّ«14» از آن که«15» از او شنید«16» که گفت به مدینه رسول- صلی اللّه علیه و آله- رسیدم و در مسجد رسول- صلی اللّه علیه و علی آله- رفتم، ابو هریره را دیدم که گفت: حدّثنی خلیلی ابو القاسم، آنگه گریه بر او غلبه کرد«17»، دگر باره گفت: حدّثنی خلیل ابو القاسم، دگر باره گریه منع کرد«18» او را، به بار سیوم«19» بگفت«20» و بگریست و برخاست تا برود. [من]
«21» دست در دامن او زدم و
-----------------------------------
(1). تب: که آن حال.
(2). اساس: عمل، با توجّه به تب تصحیح شد.
(3). سوره فرقان (25) آیه 23.
(4). مب: یحصل. (9- 8- 5). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.
(6). تب، فق، باشد.
(7). همه نسخه بدلها بجز تب: کرده بود.
(10). تب که.
(11). مج، وز، لب، فق، مب، مر: پرسیدند. [.....]
(12). اساس: که ثواب آن را بستانید، با توجّه به تب تصحیح شد.
(13). مب: از مردمانی که.
(14). تب: عبد اللّه المزنی، مب: عبد اللّه الوهاب المزنی.
(15). مب او را پرسیدند و.
(16). مب: شنیدند.
(17). اساس در محل‌ّ نو نویس شده: غالب شده، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(18). اساس در محل‌ّ نو نویس شده: غلبه کرد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(19). مج، وز: سه‌ام.
(20). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: نگفت.
(21). اساس: ندارد، مب: من برخاستم، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 57
گفتم: [من مردی]
«1» غریبم، و آمدم تا حدیثی از احادیث«2» رسول خدا- علیه السلام- بشنوم. تو سه بار حدیث آغاز کردی و بگریستی«3» و اکنون می‌بروی، بگو تا رسول خدای چه حدیث کرد تو را! گفت: رسول- علیه السلام«4»- گفت: روز قیامت مردی را بیارند، و او را گویند: نه ما در دنیا تو را مال«5» بسیار دادیم«6»؟ چه کردی با آن«7»!
گوید: بار خدایا؟ صدقه دادم و نفقه کردم.
گویند او را: کردی، و لکن برای آن کردی تا گویند: فلان«8» سخی است و کریم است، و بگفتند، تو را از آن چه سود!
دیگری را بیارند، و او را گویند: نه ما تو را قوّت و شجاعت دادیم؟ چه کردی!
گوید: بار خدایا؟ جهاد کردم و جان سبیل«9» کردم. گویند: کردی، و لکن برای آن کردی تا گویند: فلان شجاع است و بگفتند: فما ذا یغنی عنک! تو را چه سود است از آن!
دیگری [را]
«10» بیارند، گویند: نه ما تو را علم دادیم و فهم، در دنیا چه کردی!
گوید: بار خدایا؟ علم بیاموختم و مردمان را در آموختم و نشر کردم، گویند: کردی، و لکن برای آن کردی تا مردمان گویند: فلان عالم است [359- پ]
، اینکه بگفتند، تو را از آن چه سود! آنگه بفرماید تا هر سه را به دوزخ برند.
وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الکافِرِین‌َ، گفت: خدای تعالی هدایت نکند کافران را به ره بهشت، یا لطفی نکند با ایشان که با مؤمنان کند، چه آنچه با مؤمنان کند با کافران نکند، چه اگر کند لطف نباشد ایشان را، و اینکه دلیل دیگر است بر آن که آیت در شأن کافران است تا در باب احباط، اصحاب وعید را تمسک نبود به آیت.
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). اساس: در محل‌ّ نو نویس شده: از آن، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). اساس: در محل‌ّ نو نویس شده: و نگفتی، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). تب، مب: رسول خدای. [.....]
(5). اساس: زر، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). تب: نه ما تو را مال بسیار دادیم در دنیا.
(7). تب مال، آن مرد.
(8). تب کس.
(9). وز: بسبیل.
(10). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.
صفحه : 58
وَ مَثَل‌ُ الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم‌ُ ابتِغاءَ مَرضات‌ِ اللّه‌ِ، ای طلب رضاء اللّه، و نصب او بر مفعول له است، و «بغی» و «بغا» و «ابتغاء»، طلب باشد. و «مرضات» و «رضا» به یک معنی بود.
وَ تَثبِیتاً مِن أَنفُسِهِم، شعبی و کلبی و ضحّاک گفتند: تصدیقا من انفسهم، زکات دهند به دلخوشی و ثبات نفس و طیب قلب، متیقّن«1» به آن که آنچه بدهند به از آن باشد که بنهند.
سدّی و ابو صالح و ابو روق گفتند: تثبیتا، ای یقینا، مفضّل گفت: متیقّن باشند به آن که حق تعالی«2» عوض باز خواهد دادن. قتاده گفت: احتسابا، برای خدای دهند توقّع ثواب او. یمان گفت: ثقة، استوار باشند و واثق به خدای تعالی. عطا و مجاهد گفتند: یتثبّتون«3» اینکه یضعون«4» اموالهم، اندیشه کنند در آن که مال به که دهند و که را مستحق یابند«5». و حسن بصری گفت: یکی از صحابه چون خواستی که صدقه دهد، اندیشه نیک بکردی، اگر ثواب«6» خدای بودی بدادی، و اگر چیزی دیگر بدان آمیخته شدی رها کردی.
سعید جبیر و ابو مالک گفتند: تحقیقا فی دینهم، از سر تحقیق دینی«7» دهند [آنچه دهند]
«8». إبن کیسان گفت: اخلاصا و توطینا لأنفسهم. یقین خود موطّن بکنند بر آن و دل بر آن بنهند.
زجّاج گفت: از سر آن دهند که دانند که ایشان را بر آن ثواب خواهد بودن.
و اصل کلمه من ثبّت فلانا اذا صحّحته و قوّیت عزمه«9» و رایه علی الامر، قال عبد اللّه بن رواحه«10»:

فثبّت اللّه ما آتاک من حسن تثبیت موسی و نصرا کالّذی نصروا

-----------------------------------
(1). اساس: و تیقّن، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). همه نسخه بدلها: باشند که خدای تعالی.
(3). همه نسخه بدلها: یثبّتون.
(4). اساس: یضعفون، وز، دب، آج، لب، فق: یصنعون، با توجّه به تب تصحیح شد.
(5). تب: یاوند/ یابند.
(6). اساس: برای، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). اساس که نو نویس است: و یقین، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....]
(9). تب: عرفه.
(10). تب شعر.
صفحه : 59
کَمَثَل‌ِ جَنَّةٍ، چون مثل بستانی است. فرّاء گفت: چون در بستان درخت خرما باشد، آن را جنّت خوانند، و چون در او رز باشد آن را فردوس خوانند. و اصل کلمت از «ستر» است، بوستانی پر درخت که درختان او سایه افگند بر زمین آن را جنّت خوانند. و اصل الجن‌ّ و الستر. و دیو را«1» از اینکه جا جنّی خوانند، و سپر فراخ را جنّه خوانند، و دیوانگی را جنّة و جنون خوانند که عقل بپوشد.
مجاهد خواند: کمثل حبّة، بالحاء و الباء.
بِرَبوَةٍ، عاصم و إبن عامر، و در شاذّ سلمی و عطاردی‌ّ و حسن خوانند«2» به فتح «را» اینکه جا و در سورة المؤمنین، و اینکه لغت تمیم است. و نافع و إبن کثیر و حمزه و کسائی و خلف و یعقوب و ابو عمرو و ابو جعفر و شیبه و اعمش و ایّوب، «بربوة» خوانند«3» [360- ر]
به ضم‌ّ «راء»، و اینکه لغت بیشتر عرب است.
و عبد اللّه عبّاس و ابو اسحاق سبیعی«4» خوانند: «بربوة» به کسر «راء»، و اشهب العقیلی‌ّ خواند: «برباوة» به کسر «را» با «الف»، و معنی جمله جای بلند بود و راست که آب بر او برود و چنان نبود که آب به سر او در شود، و چنان نبود که آب بر او نرسد. و اصل کلمه من ربا الشّی‌ء«5» یربوا اذا زاد باشد، و منه الرّبا فی البیع، و منه قوله تعالی: اهتَزَّت وَ رَبَت،«6»، ای انتفخت، و تخصیص اینکه [زمین]
«7» برای آن کرد که نباتش نکوتر باشد«8».
أَصابَها وابِل‌ٌ، به او رسد بارانی بزرگ قطره، سخت بسیار. فَآتَت أُکُلَها ضِعفَین‌ِ، نافع و إبن کثیر و ابو عمرو: «اکلها» خوانند به تخفیف، و باقی به تثقیل، و آن میوه باشد، بدهد آن بستان میوه خود دو بهره، یعنی چندان که زمینی«9» دیگر به دو سال بر دهد، آن به یک سال بر دهد، اینکه قول عطاء است. [عکرمه گفت: مراد آن است که در یک سال دو بار بر دهد]
«10». و دیگران گفتند [مراد آن است]
«11» که: دو
-----------------------------------
(1). تب: دیوان را.
(2). تب: خواندند.
(3). دب: خواندند.
(4). تب: ابو اسحق السبیعی.
(5). آج، لب، فق، مب، مر: ربی الشّی‌ء.
(6). سوره حج (22) آیه 5. (11- 10- 7). اساس که نو نویس است، ندارد، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(8). همه نسخه بدلها: نیکوتر بود.
(9). تب، وز، دب، زمین.
صفحه : 60
چندان که دیگر زمینها دهد بعادت«1». مفضّل گفت: «اکل» بسیار [ی]
«2» چیزی بود«3» که نافع بود آن را [که در او بود]
«4»، یقال: ثوب کثیر الاکل، ای [کثیر]
«5» الغزل.
فَإِن لَم یُصِبها وابِل‌ٌ فَطَل‌ٌّ، اگر وابل نبود طل‌ّ. و اینکه«6» باران ضعیف بود. زید اسلم«7» گفت: به اینکه صفت که خدای تعالی گفت زمین مصر است، اگر بارانش نرسد بر دهد، و اگر رسد مضاعف شود. اینکه مثلی است که خدای تعالی زد مؤمن مخلص را در برابر اینکه«8» مثل منافق مرائی به زمینی«9» نیک بلند راست که بر او بستانی بود، آنگه باران رسد آن را یا وابل یا طل‌ّ چنان که اینکه بستان بر آرد، و آن را ریع بود و اسباب نما و ذکا در او حاصل بود، لا محال«10» آن را ثمره نیکو باشد، همچنین عمل مؤمن مخلص آن را به قیامت ثواب باشد، أَضعافاً مُضاعَفَةً«11»، اگر اندک بود و اگر بسیار، چنان که آن بوستان را اگر وابل رسد و اگر طل‌ّ.
وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیرٌ، و خدای بدانچه شما کنی«12» بیناست، یعنی عالم است تا جزای آن در خور آن بدهد.
أَ یَوَدُّ أَحَدُکُم أَن تَکُون‌َ لَه‌ُ جَنَّةٌ- الایة، [اینکه آیت متّصل است]
«13» بقوله تعالی:
لا تُبطِلُوا صَدَقاتِکُم بِالمَن‌ِّ وَ الأَذی«14»، حق تعالی برای مطابقت معنی را چون مثل منافق«15» مرائی بگفت، خواست تا به«16» عقب آن مثل مؤمن مخلص«17» بگوید تا مطابقت ظاهر شود، دگر باره با سر حدیث مرائی رفت و عمل و صدقه او را مثل زد و تشبیه کرد به کسی چنین که در اینکه آیت وصف کرد او را، گفت: أَ یَوَدُّ أَحَدُکُم، خواهد و تمنّا کند و دوست دارد یکی از شما که او را بستانی«18» بود از درختان خرما و انگور که«19»
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز مب و. (13- 5- 4- 2). اساس که نو نویس است: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها: باشد. [.....]
(6). همه نسخه بدلها بجز آج، لب: و آن.
(7). همه نسخه بدلها: زید بن اسلم.
(8). تب، مج، وز، دب، آج، لب، فق: ندارد.
(9). تب: به زمین، مج، وز، مب، مر: بر زمین.
(10). تب: لا محاله.
(11). سوره آل عمران (3) آیه 130.
(12). تب، مج، وز، می‌کنید، دب، آج، لب، فق: می‌کنی.
(14). سوره بقره (2) آیه 264.
(15). تب: منافقان.
(16). تب: در.
(17). تب را.
(18). تب: بوستانی.
(19). اساس: و، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 61
جویها در زیر درختان او«1» می‌رود، و در آن جا از همه جنس میوه باشد«2».
وَ أَصابَه‌ُ الکِبَرُ، و پیری به او رسیده باشد، اینکه «واو» حال است«3». وَ لَه‌ُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفاءُ، و او را فرزندانی«4» باشند«5» ضعیف و عاجز، اینکه «واو» نیز [واو]
«6» حال است.
آنگه به اینکه بستان [رسد]
«7» إِعصارٌ، بادی سخت که خاک از زمین بردارد و بر طول در هوا برد بر شکل«8» عمودی، قال الکمیت«9» [360- پ]
:

تسدی الرّیاح بها دبلا«10» و تلحمه ذا معنق من رقاق التّرب موّار

فی منخل جاء من هیف یمانیة بالسافیاء و فی غربال اعصار
و جمع اینکه لفظ اعاصیر بود، قال یزید بن المفرغ الحمیری‌ّ«11»:

اناس اجارونا فکان جوارهم اعاصیر من فسق«12» العراق المبذر«13»
و«14» با اینکه باد آتشی بود. فَاحتَرَقَت، سوخته شود اینکه بستان، و وجه تشبیه آن است که: حق«15» تعالی مثل زد عمل منافق را و صدقه او را به بستانی چنین، در حالی چنین که او از پیری و ضعف نتواند آن را عوض«16» ساختن یا اعادت آن عمارت کردن، و نیز فرزندان او کوچک و ضعیف باشند و قوّت آن ندارند، آن تلف و هلاک شود چنان که صلاح نپذیرد، همچنین باشد عمل منافق، هیچ ثباتی و اصلی نباشد آن را، و او آنگه بداند که او را توبه و پشیمانی و عذر سود ندارد، یعنی روز قیامت که تکلیف نباشد و در توبه بسته بود، مستقبل«17» را اقالت نکنند، و مستعتب را اعتاب«18» نکنند.
-----------------------------------
(1). اساس: آن، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(2). تب: بود.
(3). تب، آج، لب، فق، مب، مر قوله تعالی.
(4). آج، لب، فق، مر: فرزندان.
(5). مج، وز، دب، فق، مر: باشد.
(7- 6). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(8). آج، لب، فق، مب، مر: برد مثل.
(11- 9). اساس م، تب شعر.
(10). اساس: ذیلا، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(12). مب، مر: فتق، دب: فصو.
(13). آج، لب، فق، مب، مر: المنذر، تفسیر طبری (3/ 78) مصراع دوم چنین است: اعاصیر من سوء العراق المنذّر.
(14). چاپ شعرانی (2/ 371): فیه نار، و.
(15). همه نسخه بدلها: خدای.
(16). اساس: که نو نویس است: عمارتی، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(17). همه نسخه بدلها: مستقبل. [.....]
(18). تب: اعقاب.
صفحه : 62
کَذلِک‌َ یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم‌ُ الآیات‌ِ لَعَلَّکُم تَتَفَکَّرُون‌َ، خدای تعالی همچنین بیان کند آیاتش برای شما«1» تا همانا شما«2» اندیشه کنی«3» در آن.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا أَنفِقُوا مِن طَیِّبات‌ِ ما کَسَبتُم، ای گرویدگان«4» نفقه کنی از پاک و حلال آنچه کسب«5» می‌کنی. نظیرش قوله تعالی: لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّی تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون‌َ«6».
عبد اللّه مسعود گفت: مراد به طیّب، حلال است، دلیلش قوله تعالی: یا أَیُّهَا الرُّسُل‌ُ کُلُوا مِن‌َ الطَّیِّبات‌ِ وَ اعمَلُوا صالِحاً«7».
رسول- صلی اللّه علیه و آله- گفت:
ان الله تعالی قسم بینکم اخلاقکم کما قسم بینکم ارزاقکم و ان الله طیب لا یقبل الا طیبا
«8»، گفت: خدای تعالی قسمت اخلاق شما بکرد چنان که قسمت ارزاق شما بکرد و خدای تعالی پاک است، جز پاک نپذیرد. هیچ بنده نباشد که مالی از حرام جمع کند و از آن«9» صدقه دهد که آن صدقه از او مقبول باشد و اگر از آن نفقه کند«10» برکت نباشد او را در آن، و اگر بگذارد زاد او بود«11» تا به دوزخ، و خدای تعالی سیّئه به سیّئه محو نکند«12»، سیّئه به حسنه محو کند و پلید را پلید«13» محو نکند.
ما کَسَبتُم، آنچه اندوخته باشی. مفسران گفتند: مراد به کسب در آیت تجارت است یا صناعت.
عبید«14» بن رفاعة گفت: رسول- علیه السلام- بیرون آمد و گفت:
15» یا معشر« التجار انتم فجار الا من اتقی و بر و صدق و قال بالمال هکذا و هکذا،
گفت: ای جماعت
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: مردمان.
(2). همه نسخه بدلها بجز تب: ایشان.
(3). همه نسخه بدلها بجز تب، مر: کنند.
(4). آج، لب، فق، مب، مر: گروندگان.
(5). تب: مکسب.
(6). سوره آل عمران (3) آیه 92.
(7). سوره مؤمنون (23) آیه 51.
(8). اساس: که در اینکه کلمه نو نویس است، طیّب به قیاس با تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). آج، لب، فق، مب، مر مال.
(10). مج، نکند.
(11). تب: باشد.
(12). مج، وز: اینکه جمله را ندارد، لب: کند.
(13). تب، مج، وز، دب، مب، مر: پلید پلید را. [.....]
(14). دب ربیعة.
(15). تب: معاشر.
صفحه : 63
بازرگانان؟ شما فاجرانی«1» الّا آن که متّقی باشد و نیکوکار و راستگر«2» که مال خرج می‌کند از اینکه جانب و از آن جانب.
قیس بن ابی غرزة الغفاری‌ّ گفت: ما را در عهد رسول- علیه السلام- در مدینه سمسار خواندندی. رسول- علیه السلام- آمد و ما را نامی نهاد از آن بهتر، گفت:
3» یا معشر« التجار،
ای جماعت بازرگانان؟
هذا البیع یحضره اللغو و الکذب و الیمین فشوبوه بالصدقة
، اینکه بیع، را لغو و دروغ و سوگند در وی شود، آن را با صدقه به یک جا بر آمیزی.
ابو امامة روایت کند که، رسول [361- ر]
- علیه السلام- گفت: خیر ده جزو است، فاضلترین آن تجارت است چون حق بستاند و حق بدهد. و رسول- علیه السلام- گفت:
تسعة اعشار
روزی در تجارت است.
و عبد اللّه عبّاس روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: نبادا که«4» موالی شما را«5» غلبه کنند بر تجارت، ای جماعت قریش؟ که برکت در تجارت است و خداوندش درویش«6» نشود الّا بازرگانی که سوگند خواره باشد.
ابو وائل گفت: یک درم از تجارت دوست‌تر دارم که ده«7» درم از عطا. و رسول- علیه السلام- گفت: پاکتر آنچه مردم«8» خورد از کسب او باشد و فرزند او«9» [از کسب اوست]
«10».
سعید بن عمیر«11» گفت: رسول را- علیه السلام- پرسیدند که: از کسبهای مرد چه
-----------------------------------
(1). تب، مج، وز، مب، مر: فاجرانید.
(2). تب، آج، لب، فق، مب، مر: راستگو، مج، راستگیر، وز، دب: راستیگیر که بر اساس و دیگر نسخ مرجّح می‌نماید.
(3). تب: معاشر.
(4). تب، آج، لب، فق: سعی باید کرد که، مج، وز: نباد که، مب، مر: بیعی باید کرد.
(5). تب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد.
(6). اساس که در اینکه کلمه نو نویس است: خداوند خسران، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). اساس که در اینکه کلمه نو نویس است: ده، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: مرد.
(9). اساس، دب، مب، مر: فرزندان او، با توجّه به تب تصحیح شد.
(10). اساس: کلمه در زیر وصالی رفته است، با توجّه به تب افزوده شد.
(11). تب، فق: سعید جبیر، آج، لب: سعید بن جبیر.
صفحه : 64
پاکتر«1» است«2»! گفت: آنچه به دست کند، و هر سعی«3» که آن«4» مبرور بود، یعنی حلال.
ابراهیم النّخعی به زنی بگذشت از قبیله مراد، و او«5» دوک می‌رشت. او را گفت: یا ام‌ّ بکر؟ پیر شدی، وقت نیامد«6» که اینکه از دست بیفگنی! گفت: چگونه بیفگنم، که من از امیر المؤمنین [علی]
«7»- علیه السلام«8»- شنیدم که گفت:
انه من طیبات الرزق
، که اینکه از روزیهای پاک است. وَ مِمّا أَخرَجنا لَکُم مِن‌َ الأَرض‌ِ، و از آنچه ما از زمین بر آریم از انواع حبوب و ثمار.
جابر عبد اللّه انصاری گوید«9» که: رسول- علیه السلام- در بستانی«10» شد از آن ام‌ّ معبد، او را گفت: اینکه غرس«11» کافری نشانده است یا مسلمانی! [ام‌ّ معبد]
«12» گفت: یا رسول اللّه مسلمانی نشانده است. گفت: هیچ مسلمان نباشد که او غرسی نشاند«13»، از آن جا آدمی یا چهار پایی یا مرغی بخورد و الّا او را صدقه‌ای می‌نویسند تا به روز قیامت.
و رسول- علیه السلام- گفت:
اطلبوا الرزق فی خبایا الإرض
، روزی طلب کنی«14» در نهان خانه‌های زمین.
مالک دینار گفت در توریت خواندم: طوبی لمن اکل من ثمرة یده«15»، خنک آن را که او از میوه دست خود«16» خورد.
-----------------------------------
(1). دب: پاکیزه‌تر. [.....]
(2). تب رسول علیه السلام.
(3). مج، وز، دب: هر بیعی.
(4). تب، مب: که او.
(5). تب: و آن زن.
(6). آج، لب، فق، مب: نه آمد.
(7). اساس، وز، دب: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(8). اساس که نو نویس است و از رسول علیه السلام، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(9). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: گفت.
(10). دب، به بستانی، آج، لب، فق، مب، مر: در بوستانی.
(11). آج، لب، فق: غروس.
(12). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.
(13). تب، آج، لب، دب، فق، مب، مر که.
(14). اساس که در اینکه کلمه نو نویس است: یعنی طلب کنی روزی، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(15). مب: ثمرة بیده. [.....]
(16). تب، دب: دست خویش، مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: دست خویشتن.
صفحه : 65
وَ لا تَیَمَّمُوا الخَبِیث‌َ، إبن کثیر به تشدید «تا» خواند در اینکه لفظ و در اخوات او در همه قرآن، و آن سی و یک جایگاه است، «تا» محذو [ف باز]
«1» آورد، آنگه ادغام کرد برای آن که در اصل «و لا تتیمّموا» بوده است به دو «تا»، یکی «تا» ی خطاب و یکی «تا» ی تفعل.
و عبد اللّه مسعود خواند: و لا تأمّموا، من الأم و هو القصد، و عبد اللّه عبّاس خواند:
«و لا تیمّموا» به ضم‌ّ «تا» و کسر «میم» اوّل من التّفعیل، یعنی«2» لا توجّهوا«3»، پلید و حرام را روزی مسازی. و باقی قرّاء خواندند: «و لا تیمّموا» ای لا تقصدوا، یقال:
یمّمت فلانا و امّمته و تیمّمته اذا قصدته، قال میمون بن قیس الاعشی«4»:

تیمّمت قیسا و کم دونه من الإرض من مهمه ذی شزن
براء بن عازب«5» گفت: آیت در«6» جماعت«7» انصاریان آمد که چون مردمان خرما صدقه آوردندی«8» بر خوشه‌های ایشان خوشه‌ها حشف و خرمای بد در آن میانه«9» بیاوردندی و بنهادندی، و رسول- علیه السلام- فرموده بود تا رسنی بسته بودند در میان دو اسطوانه، آن خوشه‌ها از آن جا بیاویختندی [361- پ]
. چون درویشان بیامدندی از آن جا بخوردندی، چون خیانت در آن«10» آوردند و خرمای بد در میان تعبیه کردند«11»، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، گفت: قصد آن مکنی که از«12» پلید و بد و نفایت نفقه کنی در ره خدای.
عبد اللّه عبّاس گفت در اینکه آیت که، رسول- علیه السلام- گفت صحابه را:
ان لله فی اموالکم حقا
، خدای تعالی را در مالهای شما حقّی هست چون مال شما به حدّ آن حق رسد- یعنی به نصاب- زکات بدهی و رها مکنی. پس ایشان«13» بیامدندی و
-----------------------------------
(1). اساس: کلمه در حاشیه زیر وصّالی رفته است، از مج افزوده شد.
(2). آج، لب، فق، مب، مر: اعنی.
(3). همه نسخه بدلها بجز دب یعنی.
(4). تب: میمون بن الاعشی القیسی، مج، وز: میمون بن قیسی الاعشی. تب شعر.
(5). اساس: براء بن عازم، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). تب حق‌ّ.
(7). تب، مج، دب: جماعتی.
(8). دب: بیاوردندی.
(9). آج، لب، فق، مر: بد در میان.
(10). تب، آج، لب، فق، مب، مر: در میان.
(11). فق: کردندی.
(12). تب، مج، وز، آج، لب، مب، مر: آن.
(13). اساس که در اینکه کلمه نو نویس است: پس صحابه، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
صفحه : 66
صدقاتی که ایشان را بودی بیاوردندی و در مسجد بنهادندی، چون پر شدی«1» رسول- علیه السلام- قسمت کردی.
روزی مردی بیامد«2» و پاره‌ای خرمای بد بیاورد و بنهاد. چون رسول- علیه السلام- در آمد و آن دید گفت: اینکه خرمای بد چیست و که آورده است!
بئس ما صنع صاحب هذا
، بد کرده است خداوند اینکه، و در بعضی الفاظ خبر چنین است که: [اما]
«3»
ان صاحب هذا لیأکل الحشف یوم القیامة
، خداوند اینکه را فردای«4» قیامت هم حشف دهند، آنگه بفرمود تا آن خوشه خرما در آویختند«5» تا هر که می‌دید ملامت می‌کرد آن را که«6» آن آورده است«7»، خدای تعالی به نهی کردن از اینکه معنی اینکه آیت فرستاد.
امیر المؤمنین علی- علیه السلام- گفت«8»، و حسن و مجاهد و ضحّاک که«9»:
جماعتی بودند که چون زکات یا صدقه خواستدندی«10» دادن بگزیدندی«11» آنچه خیار بودی خود را باز گرفتندی، و آنچه رذال«12» بودی صدقه را بنهادندی از هر جنسی، خدای تعالی اینکه آیت در حق‌ّ ایشان بفرستاد تا از«13» خرما حشف ندهند، و از حبوب زؤان«14» و نوعی که بد باشد از آن، و از زرّ و سیم زیوف و نبهره«15» ندهند.
وَ لَستُم بِآخِذِیه‌ِ إِلّا أَن تُغمِضُوا فِیه‌ِ، زهری خواند: الّا ان تغمضوا، به فتح «تا» و ضم‌ّ «میم». و حسن بصری خواند: الّا ان تغمضوا به فتح «تا» و کسر «میم»«16»، یقال: غمض یغمض [و یغمض]
«17»، و قتاده خواند: الّا ان تغمّضوا [فیه]
«18» من التّغمیض
-----------------------------------
(1). تب: چون بسیار شدی.
(2). همه نسخه بدلها: مردی بیامد روزی.
(18- 3). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). اساس که در اینکه کلمه نو نویس است: اینکه خرما را، آج، آب، فق، مب، مر: اینکه را روز، با توجّه به تب تصحیح شد.
(5). دب: بیاویختند.
(6). اساس که در اینکه کلمه نو نویس است: آن کس که: با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). همه نسخه بدلها: آورده بود.
(8). مب: ندارد.
(9). تب، مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: گفتند.
(10). همه نسخه بدلها: خواستندی.
(11). همه نسخه بدلها بجز تب، دب از.
(12). مج، وز، دب، مب: زوال.
(13). تب: تا آن، دب، تا از آن.
(14). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. [.....]
(15). آج: ناسره.
(16). تب، وز، آج، لب، فق، مب، مر و اینکه دو لغتند.
(17). اساس: مب: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 67
للمبالغه. و ابو مجلس«1» خواند: الّا ان تغمضوا [فیه]
«2»، به ضم‌ّ «تا» و فتح «میم» علی معنی الّا ان تغمض«3» لکم فیه، و اینکه همه در شواذّ است، و قراءت عامّه قرّاء اینکه است که: الّا ان تغمضوا، به ضم‌ّ «تا» و کسر «میم» من الاغماض، و هو غض‌ّ البصر و اطباق الجفن، قال رؤبة:

ارّق عینی‌ّ من الإغماض برق سری فی عارض نهّاض
و در معنی آیت چند قول گفتند: یکی آن که معنی آن است که چیزی به حق«4» و صدقه مدهید«5» که اگر به شما دهند نستانی الّا علی مسامحة و مساهلة. و اغماض العین کنایت و عبارت باشد از مساهلت و مسامحت«6»، و در زبان«7» ما هم چنین آید که گویند: به اندکی«8» چشم بر هم ته، یعنی مسامحت کن«9»، در بیع و جز بیع«10» استعمال کنند هر کجا«11» معنی مسامحت خواهند«12»، و منه قول الطّرمّاح«13»:

لم یفتنا بالوتر قوم و للضّیم«14» رجال یرضون بالإغماض«15»
و امیر المؤمنین«16»- علیه السلام- گفت و براء بن عازب که: معنی آیت آن است که«17» کسی را بر کسی حقّی [362- ر]
بود، و از اینکه جنس چیزی به او دهد، او چنان داند که«18» بعضی حق‌ّ او را اغماض کرده است، یعنی نقصان. یعنی چنان داند که حق‌ّ خود بعضی بستده است و بعضی رها کرده، و اینکه به معنی نزدیک است به قول اوّل، و اینکه روایت«19» عوفی است از عبد اللّه عبّاس.
و البی«20» روایت کرد از او که: معنی آیت آن است که اگر شما را بر کسی«21» دینی
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس، تب، آج، لب، مج، وز: ابو مجاهد، دب: ابو محلذ، فق، مر: ابو مجلس، مب: ندارد.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). وز: یغمض.
(4). همه نسخه بدلها بجز فق خدای.
(5). دب: ندهی، آج: ندهند، فق، مب، مر: بدهند.
(6). تب، مج، وز، دب، آج، لب، مب، مر: باشد عن المسامحة و المساهلة، فق: باشد من المساهلة و المسامحه.
(7). تب: زفان.
(8). آج، لب، فق، مر: باید که.
(9). همه نسخه بدلها و.
(10). همه نسخه بدلها اینکه عبارت.
(11). دب: هر جا که. [.....]
(12). تب: خواهد.
(13). تب شعر.
(14). تب: و للضّمیر.
(15). وز در حاشیه ای المذلّة، دب ای بالذّلّة.
(16). تب، مج، وز، دب علی.
(17). تب، دب اگر.
(18). دب او.
(19). تب است از.
(20). همه نسخه بدلها بجز دب: و والبی.
(21). تب: بر کسی دعوی باشد و حقّی و دینی.
صفحه : 68
و حقّی بود«1» اینکه بدهد بنستانی«2» الّا آنگه که وضع کنی چیزی از او و نقصان کنی، و بد به حساب نیک نستانی«3».
حسن و قتاده گفتند: معنی آن است که اگر اینکه جنس در بازار بینی که می‌فروشند بنستانی الّا آنگه که بر شما ظلم کنند و حیف، و اینکه قول بنا بر قراءت خود کرد که خواند: الّا ان تغمضوا فیه- علی ما لم یسم‌ّ فاعله، و [بر]
«4» اء بن عازب نیز گفت: اگر کسی به هدیّه به شما آرد شما نپذیری الّا که چشم بر هم نهی از شرم خداوندش.
و بر اینکه قول «اغماض»، کنایت باشد از شرم، و بر«5» قولهای میانین عبارت باشد از نقصان، و معنی آن که خدای تعالی گفت: آنچه خود را نمی‌پسندی«6» چرا مرا می‌پسندی«7».
قولی دیگر آن است که خدای تعالی گفت: اصحاب صدقات شریکان شمااند در مال، اگر همه نیک بود جز نیک نباید دادن، و اگر همه بد بود [روا بود]
«8» که بد بدهی برای آن که بر«9» تو آن است، پس اگر مال بد بود و تو اغضا کنی بر آن و مسامحت، و حق خدای تعالی نیک بدهی به باشد، و اینکه قول خلاف ظاهر است لقوله: وَ لَستُم بِآخِذِیه‌ِ، و نمی‌گوید: و لستم بمعطیه او بباذلیه«10».
وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ غَنِی‌ٌّ حَمِیدٌ، و بدانید«11» که خدای تعالی مستغنی است از صدقات شما اگر ندهی، و حمید است، یعنی حامد است سعی شما را اگر بدهی. و بر اینکه قول فعیل به معنی فاعل باشد، و گفته‌اند: فعیل به معنی مفعول است، یعنی«12»
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز دب: حقّی و دینی بود.
(2). مب: نستانی.
(3). مج، وز، لب، فق: بستانی، همه نسخه بدلها از او.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(5). همه نسخه بدلها بجز دب اینکه.
(6). تب: دب: نپسندی.
(7). دب، فق، مب، مر: مرا پسندی.
(8). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(9). اساس: نزد، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). اساس: بباذله، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(11). تب: ندارد، دیگر نسخه بدلها بجز دب: بدانی.
(12). اساس: مفعول قول حمید، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 69
محمود است و پسندیده در افعالش«1».
ابو شریح الکعبی«2» گفت: چون مرا بینید«3» که مال بد به صدقه می‌دهم، مرا بند کنی و داغ نهی و بدانی که دیوانه شده‌ام، و اینکه ابو شریح از اصحاب رسول بود.
الشَّیطان‌ُ یَعِدُکُم‌ُ الفَقرَ، ای بالفقر، یقال: وعدته کذا و بکذا، امّا آن کس که گفت: وعدته کذا، و «با» حذف کرد، گفت: چنان است که شاعر گفت:

امرتک الخیر فافعل ما امرت به فقد ترکتک ذا مال و ذا نشب«4»
یقال: وعدته بالخیر و الشّر، امّا فی الخیر قوله تعالی: وَعَدَکُم‌ُ اللّه‌ُ مَغانِم‌َ کَثِیرَةً تَأخُذُونَها«5»، و در شرّ قوله تعالی: النّارُ وَعَدَهَا اللّه‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا«6». چون ذکر خیر و شرّ نکنی و ذکر وعد کنی مطلق«7»، استعمال او در خیر باشد و استعمال وعید در شرّ، یقال:
فی الخیر وعدته و فی الشرّ او عدته، قال الشّاعر«8»:

و انّی اذا اوعدته او وعدته لمخلف میعادی و منجز موعدی
و «فقر» سوء الحال و قلّة ذات الید باشد، «فقر» لغت است در وی«9»، کالضّعف و الضّعف، و «فقیر» فعیل باشد به معنی مفعول، [ای مفقور]
«10» یعنی مکسور فقار الظّهر، شکسته [362- پ]
پشت باشد، و کذلک الفقر«11»، قال الشّاعر«12».

و اذا تلسننی السنها انّنی لست بموهون فقر
حق تعالی در اینکه آیت تحریص می‌کند مردم«13» را بر صدقات و نهی می‌کند«14» از بخل، می‌گوید: شیطان شما را وعده درویشی دهد«15»، گوید: مال مدهی در زکات و
-----------------------------------
(1). اساس: که در اینکه مورد نو نویس است: و پسندیده است، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). کذا: در اساس، تب، دب، دیگر نسخه بدلها: ابو شریح الکلبی‌ّ.
(3). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: بینی.
(4). مج، وز، دب، آج، فق، مب، مر: نسب.
(5). سوره فتح (48) آیه 20.
(6). سوره حج (22) آیة 72. [.....]
(7). تب، آج، لب، فق، مب، مر: ذکر وعده مطلق باشد، وز: ذکر وعد مطلقا باشد.
(8). تب شعر.
(9). تب: لغتی است در او.
(10). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). تب: لذلک الفقر، مج، وز، مب، مر: کذلک الفقیر.
(12). تب: الفقر، شعر.
(13). همه نسخه بدلها: مردمان.
(14). تب، فق شما را، آج، لب: از بخل شما را.
(15). تب: می‌دهد.
صفحه : 70
صدقه که پس درویش بباشی«1».
وَ یَأمُرُکُم بِالفَحشاءِ، ای بالبخل، شما«2» را بخل فرماید.
مقاتل و کلبی گفتند: هر کجا در قرآن فحشاست مراد زنا است، مگر در اینکه آیت که مراد بخل است، شیطان تو را بخل فرماید و نفس امّاره میل به بخل کند، و آن کس که از آن آفت با سلامت است مفلح اوست، قال اللّه«3» تعالی: وَ مَن یُوق‌َ شُح‌َّ نَفسِه‌ِ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ«4».
إبن مهدی روایت کند که: اعرابیی«5» بیامد و عنان فضل بن یحیی بن خالد بگرفت و گفت«6»:

الم تر ان‌ّ الجود من صلب آدم تحدّر«7» حتّی صار فی راحة الفضل

تناسله الفضل بن یحیی بن خالد کذا کل‌ّ معروف یصیر الی النّسل
فضل«8» تیری«9» در کمان نهاد تا به مرغی اندازد، اعرابی گفت«10»:

و قوسک جود و النّدی و تر لها و سهمک فیه البشر فاقتل به«11» فقری
فضل گفت: فقر تو به چند کشته شود«12»! گفت: به صد هزار درم. بفرمود تا«13» بدادند، ندما او را ملامت کردند و گفتند: اینکه چه اسراف است! او اینکه بیتها انشا کرد«14»:

اذا جمعت مالا یدای و لم انل فلا انبسطت کفی‌ّ و لا نهضت رجلی

ارونی بخیلا نال خلدا ببخله و هاتوا ارونی باذلا مات من هزل«15»

علی اللّه اخلاف الّذی اتلفت یدی فلا«16» مهلکی بذلی و لا مخلدی بخلی

-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مب، مر: نباشی.
(2). همه نسخه بدلها بجز دب: و شما.
(3). دب: قوله.
(4). سوره حشر (59) آیه 9.
(5). همه نسخه بدلها: اعرابی. [.....]
(10- 6). تب شعر.
(7). اساس، تب، آج، فق، مب، مر: تجدّد، با توجّه به مج تصحیح شد.
(8). همه نسخه بدلها: و فضل.
(9). اساس که که در اینکه مورد نو نویس است: تیر، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(11). تب، آج، لب، فق، مب، مر: بها.
(12). دب: به چند درم شکسته شود.
(13). تب او را.
(14). تب: بیتها بگفت، قال- شعر.
(15). آج در حاشیه افزوده: من بذل.
(16). تب، مج: و لا.
صفحه : 71
و غرض از اینکه حدیث«1» بیتهای فضل است که لایق اینکه«2» حال است، و اسحاق موصلی گوید هارون را«3»:

و آمرة بالبخل قلت [لها اقصدی]
«4» فذلک شی‌ء ما الیه سبیل

اری النّاس اخوان الجواد و لا اری بخیلا له فی العالمین خلیل

و انّی«5» رایت البخل یزری باهله«6» فاکرمت نفسی ان یقال بخیل

عطای عطاء المکثرین تکرّما و مالی کما قد تعلمین قلیل

و من خیر حالات الفتی لو علمته اذا نال شیئا ان یکون ینیل

و کیف اخاف الفقر او احرم الغنی و رای امیر المؤمنین جمیل
هارون با جلساء خود نگرید و گفت: للّه درّ ابیات اتی بها اسحق ما اتقن اصولها و احسن وصولها، و اجود فصولها و ابرق نصولها، و اکثر محصولها. اسحاق گفت: نثر تو از نظم من بهتر است.
و گویند که«7»: معاویه- علیه اللّعنة«8»- به حج‌ّ رفت و اهل مکّه و مدینه را عطا«9» بسیار داد، کسان او ملامت کردند او را، او گفت«10»:

و ما انا مسرفا فی بذل مال یعوضنی ثناء العالمینا«11»

و لو لا الجود ما اجتمعت قریش علی انّی امیر المؤمنینا«12»
و اشعار در اینکه معنی بسیار است«13».
وَ اللّه‌ُ یَعِدُکُم مَغفِرَةً مِنه‌ُ وَ فَضلًا، و خدای تعالی وعده مغفرت می‌دهد«14» شما را و فضل«15»، [363- ر]
آمرزش گناه بر سبیل کفارت از صدقاتتان. وَ فَضلًا، یعنی روزی
-----------------------------------
(1). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر اینکه.
(2). تب: ندارد.
(3). تب: با هارون گوید، شعر.
(4). اساس کلمه زیر وصّالی رفته است، با توجّه به مج افزوده شده، تب: لها اقصری. [.....]
(5). تب: فانی.
(6). مر: لاهله.
(7). همه نسخه بدلها: و گفتند سالی.
(8). دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(9). تب: عطای.
(10). تب: معاویه علیه اللّعنه گفت، شعر.
(11). تب: العالمین.
(12). اساس: امیر الکافرینا، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(13). تب، مب قوله تعالی.
(14). تب: مغفرت وعده می‌دهد.
(15). تب و، آج، لب، فق، مب، مر: از فضل و.
صفحه : 72
و عوض آنچه داده باشی عاجلا، در آجل«1» مغفرت و در«2» عاجل عوض.
دو وعده است: یکی از خدای«3»، و یکی از شیطان. وعده شیطان متضمّن«4» غرور باشد، و وعده خدای تعالی«5» متضمّن سرور باشد. وعده شیطان وسواس و تخییل بود، وعده خدای تعالی وحی و تنزیل بود. وعده خدای تعالی«6» به عوض و ثواب باشد، و وعده شیطان چون سراب بود«7».
وعده خدای تعالی نور و فروغ«8» باشد، و وعده شیطان زور و دروغ«9» باشد. وعده خدای تعالی با اخلاف باشد از خلف- و آن عوض بود، و وعده شیطان با إخلاف بود از خلف- و آن خلاف بود.
خدای خلف دهد و شیطان خلاف کند، پس به وعده شیطان مغرور مشو که او تو را دشمن است: إِن‌َّ الشَّیطان‌َ لَکُم عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوه‌ُ عَدُوًّا«10»، [او تو را دشمن«11» و تو او را دشمن]
«12»: لا تَعبُدُوا الشَّیطان‌َ إِنَّه‌ُ لَکُم عَدُوٌّ مُبِین‌ٌ«13»، تو را با معصیت می‌خواند و به«14» درویشی می‌ترساند و به وسوسه‌ات می‌رنجاند، و خدای تعالی تو را می‌نوازد و کار تو می‌سازد، وعده خوبت می‌دهد و مرتبه بلندت می‌نهد، شقاوت باشد از اینکه بگریختن و در آن«15» آویختن.
شیطان در خویشتن مفلس است، تو را وعده افلاس می‌دهد، و خدای- جل‌ّ جلاله- توانگر است و خداوند فضل، تو را وعده مغفرت و فضل می‌دهد.
وَ اللّه‌ُ واسِع‌ٌ عَلِیم‌ٌ، و خدای فراخ عطا«16» و داناست، به عوض بخل نکند، بدهد و بیش از داده تو دهد، داناست آنچه«17» نهد به جای خود و به مقدار خود نهد.
-----------------------------------
(1). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: در اینکه جا، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). تب، مج، وز، آج، لب: و به.
(3). تب تعالی. [.....]
(4). تب، مج، وز، آج، لب: ندارد.
(5). تب: وعده رحمان.
(6). آج، لب، فق، مب، مر چون.
(7). همه نسخه بدلها: باشد.
(8). تب، فق، مب، مر: و سرور.
(9). تب، آج، لب، فق، مب، مر: شیطان کذب و زور.
(10). سوره فاطر (35) آیه 6.
(11). دب است.
(12). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(13). سوره یس (36) آیه 60، آج، لب، فق او.
(14). آج، لب، فق، مب، مر: و از.
(15). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: و بدان.
(16). همه نسخه بدلها است.
(17). اساس که در اینکه مورد نو نویس است، به آنچه، با توجّه به تب تصحیح شد. [.....]
صفحه : 73
یُؤتِی الحِکمَةَ مَن یَشاءُ، حکمت به آن کس دهد که او خواهد. سدّی گفت:
مراد به حکمت نبوّت است. عبد اللّه عبّاس و قتاده و ابو العالیه گفتند: مراد علم قرآن است، ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و مقدّم و مؤخّر و حلال و حرام.
ضحّاک گفت: مراد قرآن است و حفظ او و فهم معانی او، و گفت: در«1» قرآن صد و نه آیت است از ناسخ و منسوخ، و هزار آیت است در حلال و حرام، و هیچ مؤمن را روا نبود که رها کند نا آموخته تا بنیاموزد«2»، بیاموزی آن را تا چون اهل نهروان نباشی.
مجاهد گفت: مراد علم فقه است، و هم او گفت به روایت إبن ابی نجیج که:
مراد اصابت قول و فعل است که مرد«3» در آنچه کند و گوید مصیب باشد. إبن زید گفت: مراد عقل است. بعضی دگر گفتند: مراد معرفت است. ربیع انس گفت:
مراد ترس خداست، بیانش
قول رسول- علیه السلام: خشیة الله راس کل حکمة.
سهل بن عبد اللّه گفت: مراد به حکمت سنّت است. اهل اشارت گفتند: علم لدنّی است. بعضی دیگر گفتند: خدای«4» را گواه کردن است بر جمیع احوال.
ابو عثمان النّهدی‌ّ گفت: نور الهی است که فرق کند میان وسواس و الهام. و گفته‌اند:
مراد تجرید سرّ است از خلق برای حق. بعضی دگر گفتند: هی سرعة الجواب مع اصابة الصّواب [363- پ]
. و اهل لغت گفتند در حدّ حکمت: کل‌ّ فضل«5» جزل من قول او فعل، و اصل او از منع باشد، و منه حکمة الدّابة، و منه قول الشّاعر«6»:

بنی حنیفة احکموا سفهائکم
کنانی«7» گفت: خدای تعالی پیغمبران را برای نصیحت خلقان فرستاد، و کتابها برای تنبیه دلهای ایشان، و حکمت برای«8» سکون ارواح ایشان. پیغامبر دعوت می‌کند با امر خدای، و کتاب دعوت می‌کند به احکام او، و حکمت دعوت می‌کند با فضل او.
-----------------------------------
(1). اساس: و گفتند، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). تب، مر: تا نیاموزد.
(3). تب: که مراد.
(4). تب تعالی.
(5). تب، مج، وز، دب، آج، لب: فصل.
(6). تب شعر.
(7). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: کسائی، با توجّه به مج تصحیح شد، تب، مر: کیانی، لب، فق: کتابی.
(8). آج، لب: حکمت را به.
صفحه : 74
و امّا معنی
قول رسول- علیه السلام: کلمة الحکمة ضالة کل حکیم،
و
قوله- علیه السلام: الحکمة ضالة المؤمن
، یک«1» معنی اینکه است که: مؤمن هر کجا حکمت بیند در او آویزد«2»، بخواهد و بنویسد و یاد گیرد و [تعو]
«3» یذ کند، پنداری«4» گم شده اوست. و معنی دیگر آن که: کلمت حکمت اگر چه از سفیهی شنوی از حکیمی گم شده باشد، از اهلی افتاده باشد«5» که نا اهلی گرفته باشد.
یعقوب خواند: «و من یؤت الحکمة» به کسر «تا»، علی تقدیر: و من یؤته اللّه الحکمة، و اعمش خواند: و من یؤته اللّه الحکمة، و باقی قرّاء خواندند: «و من یؤت«6» الحکمة» بر فعل مجهول، و مفعول اوّل در او مضمر باشد، و ضمیر راجع با «من»، و محل‌ّ او رفع باشد باسناد الفعل المجهول الیه، و «حکمة»، منصوب است به آن که مفعول دوم «یؤت«7»» است.
حسن بصری گفت: وَ مَن یُؤت‌َ«8»فَقَد أُوتِی‌َ خَیراً کَثِیراً، «فا» برای جزای شرط آمد و «قد» همچنین، برای آن که هر کجا جزای فعل ماضی باشد «فا» باید و «قد»، کقول القائل«11»: ان تکرمنی فلقد اکرمتک و ان شکرتنی فقد انعمت علیک.
فَقَد أُوتِی‌َ خَیراً کَثِیراً، او را خیر بسیار داده باشند، بنگر که آن چه خیر باشد که خدا«12» آن را بسیار خواند، و جمله دنیا را اندک«13» خواند فی قوله: قُل مَتاع‌ُ الدُّنیا قَلِیل‌ٌ«14».
وَ ما یَذَّکَّرُ إِلّا أُولُوا الأَلباب‌ِ، و اینکه اندیشه نکنند مگر خداوندان خرد. و
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: یکی.
(2). تب، مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: در آویزد.
(3). کلمه در اساس زیر وصّالی رفته، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). دب که.
(5). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: از اهلی گم شده باشد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7- 6). اساس: یؤتی، با توجّه به مج تصحیح شد. [.....]
(8). تب، دب، آج، لب، مب: یؤتی، فق، مر: تؤتی.
(9). همه نسخه بدلها بجز مب: حکمت.
(10). تب، مب قوله تعالی.
(11). تب شعر.
(12). همه نسخه بدلها: خدای تعالی.
(13). مج، وز: اندکی.
(14). سوره نساء (4) آیه 77.
صفحه : 75
گفته‌اند: «لب‌ّ»، صافی عقل باشد«1»، از عقل خاص‌ّتر است، و لب‌ّ چیز«2» مغز او باشد، و اگر عقل را لب‌ّ خوانند سزاوار است برای آن که پوست قشر تن است، و سینه قشر دل است، و دل قشر عقل است. اگر آنچه در یک قشر باشد لب‌ّ بود، آنچه در سه قشر باشد اولی و احری که لب‌ّ بود، و اینکه بر سبیل تشبیه باشد.
وَ ما أَنفَقتُم مِن نَفَقَةٍ [364- ر]
أَو نَذَرتُم مِن نَذرٍ، هر«3» نفقه‌ای که کنی از آنچه خدای واجب«4» کرد بر شما یا نذری که شما واجب«5» کردی بر خود. و «نذر» عقد الشی‌ء علی النّفس باشد، و آنگه منعقد باشد که گوید: للّه علی کذا«6» ان کان کذا، خدای را بر من فلان چیز«7» است از حج‌ّ و روزه و نماز و صدقه اگر فلان [کار]
«8» بباشد، بر اینکه اتّفاق اصحاب است و بیشتر فقها.
و بنزدیک بعضی اصحاب«9» ما، «نذر» منعقد شود، و اگر چه مطلق باشد، چنان که گوید: للّه علی کذا، و اگر چه نگوید: ان کان کذا، چون چنین گوید، [وفا]
«10» واجب بود به آن، و اگر ذکر خدای نکند و گوید: علی‌ّ کذا، او: «نذرت»، او:
«عاهدت نفسی»، و آنچه به اینکه«11» ماند، وفا کردن به آن مستحب‌ّ بود.
و «نذر» بر وجوه«12» باشد: یکی آن بود که نذر کند با خدا بر ادای واجبات یا اجتناب«13» بعضی مقبّحات، یا فعل بعضی خیرات و طاعات، وفا به اینکه واجب بود و اینکه نذر طاعت باشد.
و نذر«14» دیگر نذر معصیت بود، و آن چنان باشد که نذر کند با خدا که واجبی«15»
-----------------------------------
(1). آج، لب و.
(4- 2). تب، آج، لب، فق، مب، مر: چیزی.
(3). همه نسخه بدلها: هر آن.
(5). مج، وز، دب، آج، لب، مب: بواجب.
(6). مج، وز و اگر چه بگوید، مر و اگر چه نگوید.
(7). لب، فق: خیر.
(8). اساس، مج، وز: ندارد، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(9). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: علماء، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). تب: دب: بدین.
(12). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: بر سه نوع، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(13). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: امتناع، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(14). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: امّا نوع، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(15). اساس که در اینکه مورد کلمه زیر وصّالی رفته و نو نویس است: که واجبات خود، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 76
نکند [ یا قبیحی]
«1» بکند یا نذر کند که هر گه که او را معصیتی میسر شود کاری کند از خیر، اینکه جمله نذر معصیت باشد، وفا کردن به او واجب نباشد.
و بعضی«2» دگر آن بود که: نذر کند بر کاری از کارهای مباح و حلال«3» چون شرکت و سفر«4» و تجارت و صناعت و تزوّج و تزویج، نگاه کند اگر صلاح باشد کردن آن وفا کردن به آن واجب بود، و اگر مصلحت نباشد«5» کردن آن وفا کردن به آن واجب نبود، و در مخالفت آن کفّارت واجب نباشد. و به کفّارت یا برده‌ای آزاد کند یا شصت مسکین را طعام دهد، یا دو ماه پیوسته روزه دارد بر سبیل تخییر، اینکه«6» کفّارت نقض نذر باشد.
و اصل کلمت از خوف است، یقال: نذرت بالقوم اذا علمت بهم و بکیدهم فاستعددت لهم و انذرت فلانا اذا اعلمته«7» بما تخوّفه به، و منه: [364- پ]
النّذیر و المنذر، [برای آن که«8» نذر بر«9» آن زنده که ترسد که مبادا«10» که تقصیر افتد در آن، و نذرت النّذر اذا عقدته علی نفسک]
«11». و نذر و عهد و عقد متقارب المعنی است، و حکم«12» نذر و عهد در شرع یکی است، قال الشّاعر«13»:

هم ینذرون دمی و ان ذر ان لقیت بأن اشدّا
فَإِن‌َّ اللّه‌َ یَعلَمُه‌ُ، «ما» مجازات راست فی نحو قولک: ما تصنع اصنع، هر نفقه‌ای که کنی یا نذری که ببندی«14» خدای تعالی داند. و «فا» برای جزای شرط
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به تب افزوده شد.
(2). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: و نوعی، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). همه نسخه بدلها کلمه «و حلال» را ندارد.
(4). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: و بیع، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها: نبود.
(6). اساس: آن، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). آج، لب، فق: اعلمته. [.....]
(8). مج، وز، دب، آج، لب بند.
(9). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: برای.
(10). مج، وز، دب، آج، لب، فق: نبادا.
(11). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(12). تب، آج، لب، فق، مب، مر هر دو اعنی، مج، وز: و معنی هر دو اعنی.
(13). تب شعر.
(14). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: کنید، مج، وز، آج، لب: ببندید، تب: بندید، دب: که کنی و بندی، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 77
آمد، چون جزای شرط جمله‌ای اسمی بود«1» حاجت باشد به «فا» تقول: ما تصنع فانّی عالم به، و ان تفعل خیرا فانّی«2» مجازیک«3» علیه«4».
وَ ما لِلظّالِمِین‌َ مِن أَنصارٍ، [انصار]
«5»، جمیع نصیر باشد کشریف و اشراف، و حبیب و احباب، و قیاس جمع او بر فعلاء باشد، چون علماء و ظرفاء.
و قوله: فَإِن‌َّ اللّه‌َ یَعلَمُه‌ُ، ردّ«6» الی اقرب المذکورین، و مثله قوله: وَ الَّذِین‌َ یَکنِزُون‌َ الذَّهَب‌َ وَ الفِضَّةَ وَ لا یُنفِقُونَها«7»، اگر چه در پیش ذکر دو چیز رفته است، ردّ«8» کنایت با نزدیکتر مذکور کرد، و اگر خواهی ردّ کنی با «ما» فی قوله«9»: وَ ما أَنفَقتُم، و مثله قوله«10»: وَ ما أَنزَل‌َ عَلَیکُم مِن‌َ الکِتاب‌ِ وَ الحِکمَةِ یَعِظُکُم بِه‌ِ«11»، و لم یقل: بهما«12».
إِن تُبدُوا الصَّدَقات‌ِ فَنِعِمّا هِی‌َ، اگر صدقات آشکارا دهی نیک چیز«13» است آن. سبب نزول آیت آن بود که پرسیدند از رسول- علیه السلام- که: صدقه به سرّ دهی«14» اولیتر بود یا آشکارا«15»! خدای تعالی [اینکه]
«16» آیت فرستاد و گفت: اگر صدقه آشکارا دهی نیک چیز است آن، و اگر پنهان دهی به درویشان آن بهتر باشد شما را.
و قوله: فَنِعِمّا«17»، «نعم» در اصل نعم بوده است و «ما» نکره است غیر موصوفه و لا موصولة، و التّقدیر: فنعم شیئا هی، علی تقدیر: فنعم الشّی‌ء شیئا هی. و محل‌ّ «ما» نصب است علی التّمییز فی نحو قولک: نعم رجلا زید، و تقدیر چنین باشد که: نعم الرّجل رجلا زید، و مثله قوله تعالی: ساءَ مَثَلًا«18»، ای ساء المثل مثلا. مَثَل‌ُ القَوم‌ِ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیاتِنا«19»، چون «ما» در آمد خواستند تا ادغام کنند تخفیف را، «میم»«20»
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: باشد.
(2). همه نسخه بدلها: فانا.
(3). همه نسخه بدلها بجز تب: مجاز بک.
(4). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: و قوله، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به دب افزوده شد.
(6). آج الکنایة.
(7). سوره توبه (9) آیه 34. [.....]
(8). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: امّا، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). تب تعالی.
(11- 10). سوره بقره (2) آیه 231.
(12). آج، فق: بها.
(13). تب، دب، آج: چیزی.
(14). همه نسخه بدلها: ندارد.
(15). همه نسخه بدلها بجز مر: باشکارا.
(16). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(17). همه نسخه بدلها هی.
(19- 18). سوره اعراف (7) آیه 176.
(20). مج را، دب: تخفیف کردند و میم را.
صفحه : 78
ساکن کردند و «عین» ساکن بود با اصل خود بردند که «نعم» است علی وزن فعل، و «میم» که لام الفعل است ساکن بکردند و آنگه ادغام کردند «نعمّا» شد.
و حسن بصری بی ادغام خواند: فنعم ما، و ابو عمرو و نافع- نه«1» به روایت ورش- و عاصم به روایت ابو بکر [365- ر]
و ابو جعفر و شیبه خواندند: «فنعمّا«2»» به کسر «نون» و اختلاس حرکت عین بین الحرکة و السکون، و در سورة النّساء همچنین فی قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ نِعِمّا یَعِظُکُم بِه‌ِ«3»، و مثله
قوله«4»- علیه السلام: نعما بالمال الصالح للرجل الصالح.
و إبن عامر [و حمزه]
«5» و کسائی و خلف خواندند: «فنعمّا»، به فتح «نون» و کسر «عین». و در شاذّ، اعمش«6» و یحیی وثاب و إبن کثیر و یعقوب به کسر «نون» و «عین» خواندند، و در شاذّ طلحة بن مصرّف و ایّوب.
وَ إِن تُخفُوها، و اگر باز پوشی. و «اخفا» پوشانیدن«7» باشد، و اخفا نیز اظهار بود«8»، و کلمت از اضداد است. و گفته‌اند: «اخفا» ستر«9» باشد، و «اختفا» اظهار باشد- ذکره ثعلب. حق تعالی گفت: هر دو نیک باشد«10» چون برای خدای بود، و لکن صدقه سرّ بهتر باشد.
و در خبر می‌آید که رسول- علیه السلام- گفت:
صدقة السر تطفئ غضب الرب
، یعنی صدقه سرّ«11» خشم خدای بنشاند، و در دگر خبر:
12»13» تطفئ الخطیئة« کما تطفئ« الماء النار و تدفع سبعین بابا من البلاء
، گناه را بنشاند چنان که آب آتش را و هفتاد نوع بلا«14» بگرداند.
-----------------------------------
(1). دب، مب: ندارد.
(2). تب، مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: فنعما.
(3). سوره نساء (4) آیه 58. [.....]
(4). همه نسخه بدلها: قول النبی‌ّ.
(5). اساس: کلمه زیر وصّالی رفته است، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). دب و نخعی.
(7). همه نسخه بدلها: پوشیدن.
(8). همه نسخه بدلها: باشد.
(9). فق، مر: سرّ.
(10). تب: است.
(11). تب: پنهان.
(12). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: الذّنوب (در حاشیه: الذّنب)، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(13). تب: یطفئ.
(14). تب، آج، لب، مر، فق را.
صفحه : 79
ابو هریره روایت کند که«1» رسول- علیه السلام«2»- گفت: فردای قیامت خدای تعالی هفت«3» کس را در سایه عرش سایه«4» کند آن جا که سایه نبود«5» جز سایه عرش:
اوّل امام عادل را، دوم جوانی که او«6» در طاعت خدای تعالی پرورده شده باشد.
و مردی که او را دل به مسجد باشد. و دو مرد [را]
«7» که با یکدیگر دوستی کنند برای خدای تعالی، مواصلتشان فی اللّه باشد و مفارقتشان فی اللّه. و مردی که او را زنی ذات جمال با خود دعوت کند به فساد، او«8» رها کند«9» او را برای خدای تعالی. و مردی که به دست راست صدقه‌ای دهد از دست چپ پوشیده دارد. و مردی که در خلوت خدای تعالی را یاد کند«10» از ترس خدای بگرید.
وَ یُکَفِّرُ«11» فَهُوَ خَیرٌ لَکُم، برای آن که او جزای شرط است و محل‌ّ او جزم بود.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: از.
(2). همه نسخه بدلها که او.
(3). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: چند، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(4). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: جای، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد، مب: عرش بدارد و سایه.
(5). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: که باشد، مب: که جز سایه عرش، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). دب: جوانی را که.
(7). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(8). تب: ندارد.
(9). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: دعوت کند و بعد از آن رها کند، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). آج، لب، فق، مب، مر و.
(11). اساس، مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: نکفّر، با توجّه به تب و ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(12). تب، مج، وز، آج، لب، فق، مر: گناه او شود، مب: گناهان او شود.
(13). اساس: خوانند، با توجّه به تب تصحیح شد.
صفحه : 80
و قوله: مِن سَیِّئاتِکُم، «من» برای تبعیض است تا مکلّف مغری«1» نشود به قبیح، و به اعتماد صدقه بر معصیت دلیری نکند«2». و گفته‌اند: زیادت است. و بیشتر علما گفته‌اند«3»: آیت«4» در باب صدقه تطوّع است، برای آن که«5» اجماع علما است که:
زکات فریضه اظهارش اولیتر از اخفا باشد برای دو«6» وجه: یکی برای نفی تهمت تا مردم نگویند«7» اینکه مرد زکات نمی‌دهد«8» فاسق است از او تبرا کنند. دون تا مردمان بینند«9» به او اقتدا کنند، چنان که نماز فریضه در مسجد به جماعت فاضلتر [و اولیتر]
«10» بود از آن که در خانه تنها، و نوافل در خانه اولیتر بود تا از ریا دورتر باشد.
و عمّار دهنی روایت کرد که از باقر- علیه السلام- که او گفت مراد بقوله تعالی: إِن تُبدُوا الصَّدَقات‌ِ، زکات فریضه است، وَ إِن تُخفُوها مراد صدقه تطوّع است، و اسم صدقه هر دو را شامل است فی قوله: إِنَّمَا الصَّدَقات‌ُ لِلفُقَراءِ«11».
سوید الکلبی‌ّ روایت کرد از رسول- علیه السلام- که او را«12» پرسیدند از: جهر در قراءت و اخفات، گفت: آن«13» چون صدقه است إِن تُبدُوا الصَّدَقات‌ِ فَنِعِمّا هِی‌َ وَ إِن تُخفُوها وَ تُؤتُوهَا الفُقَراءَ فَهُوَ خَیرٌ لَکُم. و اگر اینکه خبر درست بود، رسول- علیه السلام- آنگه«14» گفته باشد که مردم مخیّر بودند در قراءت از میان جهر و اخفات.
-----------------------------------
(1). اساس، دب، فق، مب: معزی، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). اساس: نکنند، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). مج، وز، آج، لب، فق، مب: گفتند.
(4). اساس: اینکه، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(5). اساس اینکه، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(6). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: چند، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). همه نسخه بدلها بجز تب که.
(8). همه نسخه بدلها: زکات ندهد.
(9). تب: ببینند، همه نسخه بدلها و.
(10). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). سوره توبه (9) آیه 60، همه نسخه بدلها و.
(12). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: چون، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(13). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: که قراة، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(14). چاپ شعرانی (2/ 382): درست بود از رسول علیه السلام [نزد]
آنکه.
صفحه : 81
عقبة بن عامر روایت کرد«1» که رسول- علیه السلام- گفت:
2»3» المسر« بالقرآن کالمسر« بالصدقة، و الجاهر بالقرآن کالجاهر بالصدقة
، گفت«4»: آن کس که قرآن خواند در سرّ چنان بود که آن کس که صدقه دهد به سرّ. و آن کس که به آواز بلند خواند، چنان بود که آن کس«5» صدقه دهد آشکارا«6».
علی‌ّ بن طلحه روایت کرد از عبد اللّه عبّاس«7» که او گفت: صدقه تطوّع را در سرّ بر صدقه آشکارا چندان تفاوت است که یکی از اینکه هفتاد ضعف آن باشد، و صدقه فریضه در سرّ بر«8» علانیه به بیست و پنج ضعف افزون است، و همچنین جمله فرایض و نوافل. وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیرٌ، و خدای به آنچه شما می‌کنی دانا و آگاه است.
لَیس‌َ عَلَیک‌َ هُداهُم، کلبی گفت: رسول- صلی اللّه علیه و علی آله- برفت تا عمره آرد- عمره‌ای که او را قضا شده بود- و اسماء بنت ابی بکر با او بود، و مادرش قتیله [366- ر]
و جدّه‌یش«9»، بیامدند و از او چیزی خواستند- و ایشان مشرک بودند. او گفت: من چیزی به شما ندهم تا دستوری با«10» رسول خدای نبرم که شما بر دین ما نه‌ای«11». آنگه دستوری با رسول خدای بود که شاید که اینان را چیزی بدهم! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. رسول- علیه السلام- گفت: آیت آمد به جواز اینکه، از صدقه سنّت چیزی به ایشان ده.
کلبی روایتی دگر«12» آورد و گفت: جماعتی مسلمانان بودند که ایشان را خویشان و پیوستگان بودند از جهودان، و با ایشان مبرّت کردندی و برایشان نفقه کردندی. چون مسلمان شدند آن خیر و بر وصلت باز گرفتند«13»، رسول- علیه السلام- را گفتند که: شاید که چیزی به اینان دهیم! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: روایت کند.
(2). مب، مر: المس.
(3). مب، مر: کالمس‌ّ.
(4). اساس: یعنی، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(5). همه نسخه بدلها که.
(6). همه نسخه بدلها: صدقه آشکارا (تب: باشکارا) دهد و.
(7). دب از رسول (ص) و آله.
(8). دب: و.
(9). تب، آج، لب، فق، مب، مر: جده‌اش.
(10). تب: بنزد.
(11). اساس: نه‌ی/ نه‌ای، تب، مر: نه‌اید.
(12). تب، مج، وز، دب، فق: روایت دیگر.
(13). آج، لب، باز گرفتندی.
صفحه : 82
سعید جبیر گفت: مسلمانان عادت داشتندی که صدقه به درویشان اهل ذمّت دادندی. چون درویشان مسلمانان«1» بسیار شدند آن باز گرفتند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: لَیس‌َ عَلَیک‌َ هُداهُم.
وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ یَهدِی مَن یَشاءُ، مراد به «هدی» در آیت توفیق و لطف است که به خدای تعالی تعلّق دارد که عند آن بنده ایمان آرد تا نزدیکتر باشد. اینکه بر رسول نیست، بر خداست، [و اینکه]
«2» خود رسول نتواند کرد. و مراد به «هدی» بیان و دعوت نیست، که هدی«3» بیان و دعوت بر رسول است.
عمر عبد العزیز روایت کند که یک روز«4» عمر خطّاب پیری را دید از اهل ذمّت که بر در سرایی سؤال می‌کرد. عمر گفت: انصاف نیست که ما از تو جزیت می‌ستدیم تا جوان بدی، چون پیر شدی صدقه به تو ندهیم، آنگه اجرایی پدید کرد از بیت المال، خدای تعالی گفت: هدای مردمان که ایمان دارند یا ندارند«5» بر تو نیست، و لکن خدای تعالی هدایت دهد از باب الطاف و توفیق آن را که خواهد.
وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ فَلِأَنفُسِکُم، و آنچه شما نفقه کنی از مال برای خود کنی.
«ما» هم جزای است برای آن«6» در جوابش «فا» باز آمد. وَ ما تُنفِقُون‌َ إِلَّا ابتِغاءَ وَجه‌ِ اللّه‌ِ، اینکه «ما» نفی است، و شما نفقه جز برای خدای نمی‌کنی«7». و مراد به «وجه» در آیت رضای خداست.
وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ یُوَف‌َّ إِلَیکُم، «ما» اینکه جا«8» نیز مجازات راست، یُوَف‌َّ إِلَیکُم جزای اوست«9» برای آن هر دو مجزوم است، و آن جا که «ما» [حرف]
«10» نفی است، «نون» بر جای است، و اینکه دو جای ساقط است به جزم شرط و جزاء هر چه نفقه کنی از مال جزا«11» و مکافات آن تمام بدهند شما را. وَ أَنتُم لا تُظلَمُون‌َ، ای
-----------------------------------
(1). آج: مسلمان.
(2). اساس: کلمه زیر وصّالی رفته است، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). چاپ شعرانی (2/ 383): هدای.
(4). وز، آج، لب، فق، مب، مر: که روزی.
(5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: ایمان داری یا نداری. [.....]
(6). تب که.
(7). اساس: نکنی، تب، مج، وز، مب، مر: نمی‌کنید، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: جایگاه.
(9). تب و.
(10). اساس: ندارد، دب: حروف، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). مر: اجر.
صفحه : 83
لا تنقصون، و هیچ نقصان نکنند شما را و بر شما هیچ ظلم نکنند و حقّتان باز نگیرند، من قوله تعالی: آتَت أُکُلَها وَ لَم تَظلِم مِنه‌ُ شَیئاً«1»، [366- پ]
ای لم«2» تنقص. و اینکه آیت لا بدّ مخصوص باشد به صدقه تطوّع، برای آن که زکات [واجب]
«3» جز به مؤمنان مستبصر ظاهر ستر نشاید دادن از«4» آنان که در آیت مذکوراند فی قوله: إِنَّمَا الصَّدَقات‌ُ لِلفُقَراءِ وَ المَساکِین‌ِ«5»، مگر مؤلفة قلوبهم که ایمان در حق‌ّ ایشان معتبر نیست.
آنگاه«6» قدیم- جل‌ّ جلاله- بیان کرد که صدقه فریضه [و سنّت]
«7» به که باید دادن و به که اولیتر بود، گفت: لِلفُقَراءِ الَّذِین‌َ أُحصِرُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، و مبتدا در آیت«8» محذوف است، و تقدیره«9»: للفقراء الّذین احصروا فی سبیل اللّه حق واجب فی اموالکم، گفت: آن درویشان که ایشان محصر«10» و عاجز و ممنوع«11» باشند به ضعف و ابتلاء و شیخوخیّت«12» و قلّت ذات الید از آن که کاری نتوانند کردن«13» تا«14» در زمین خدای بروند و ایشان فقرای مهاجریان«15» بودند بنزدیک چهار صد مرد بودند، ایشان را در مدینه سرایی نبود و مسکنی و ملکی و ضیعتی و عشیرتی و مالی و صنعتی. همه روز و شب در مسجد بودندی، اگر کسی ایشان را کاری فرمودی بکردندی و الّا همه روز در مسجد نشسته«16» بودندی و گاهگاهی«17» استخوان خرما کوفتندی«18» برای شتر مردمان،
-----------------------------------
(1). سوره کهف (18) آیه 33.
(2). اساس: ما، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7- 3). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). اساس که کلمه نو نویس است: و، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). سوره توبه (9) آیه 60.
(6). اساس که کلمه نو نویس است: پس، با توجّه به تب تصحیح شد، دیگر نسخه بدلها: آنگه.
(8). اساس که کلمه نو نویس است: مبتدا خبرش، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). همه نسخه بدلها: و تقدیر آن است که. [.....]
(10). تب، دب: محصور.
(11). اساس که کلمه نو نویس است: و درمانده، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(12). مب، مر: مشخوخیت.
(13). تب، دب: نتواند کردن، مج، وز: توانند کردن، آج، لب، فق، مب، مر: تواند کردن.
(14). لب، مج، وز: یا ، فق: با (بدون نقطه).
(15). فق: مهاجران.
(16). اساس که کلمه نو نویس است: مدینه، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(17). همه نسخه بدلها: گاه گاه.
(18). همه نسخه بدلها بجز تب، دب: گرفتندی.
صفحه : 84
و قرآن می‌آموختندی، و وقتی که رسول ایشان را در سریّتی بفرستادی برفتندی، ایشان اصحاب صفّه بودند، خدای تعالی قوم را تحریض«1» کرد بر مواسات ایشان«2»، هر کس را که چیزکی«3» فاضل بودی از عشا به ایشان آوردی.
عکرمه روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که: یک روز«4» رسول- علیه السلام- به«5» اصحاب صفّه بگذشت و آن فقر و مسکنت ایشان دید«6»، گفت: هر کس از امّت من که بر اینکه حال باشد که شمایی«7»، و به آن«8» حال راضی و قانع«9» باشد، او فردای قیامت«10» در بهشت از رفیقان من باشد.
در خبر«11» می‌آید که: یک روز«12» عمر خطّاب«13» هزار دینار فرستاد به سعید بن عامر، [او]
«14» آن بستد [و]
«15» با خانه آمد دلتنگ و اندهگن«16». اهل او«17» او [را]
«18» گفتند: تو را چه بوده است! مگر«19» حادثه‌ای افتاد! گفت: بلی، و سخت حادثه‌ای؟ آنگه آن هزار دینار«20» آن جا بیفگند«21» گفت: اینکه به من داده‌اند، برخیز و آن پیرهن«22» کهنه بیار.
[او]
«23» برفت و پیرهن«24» [کهنه]
«25» بیاورد پاره پاره کرد آن را، و آن زر به«26» صرّه‌ها در بست و پیش خود بنهاد و همه شب نماز می‌کرد و می‌گریست. بامداد بیامد و بر سر راه
-----------------------------------
(1). دب، لب، فق، مب، مر: تحریص.
(2). اساس که کلمه نو نویس است تا، لب، مب و، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(3). دب، مب: چیزی.
(4). تب: که روزی.
(5). اساس که کلمه نو نویس است: بر، مب: با، توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(6). آج، لب، فق، مب، مر: بدید.
(7). مب: هر کس که از امت من باشد بر اینکه حال که شمایید.
(8). تب: بدان.
(9). مب: و شاکر.
(10). همه نسخه بدلها: ندارد.
(11). مج، وز، دب: در خبری، تب، آج، لب، فق، مر: و در خبری، مب: و در خبر.
(12). همه نسخه بدلها: عبارت «یک روز» را ندارد.
(13). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: عمر بن الخطّاب. (25- 23- 18- 15- 14). اساس: ندارد، با توجّه به تب افزوده شد.
(16). تب: اندوهناک، مج، وز، دب، لب، مب، مر: اندوهگین.
(17). اساس: اهل البیت، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(19). آج، لب، فق، مب، مر: همانا.
(20). مج، وز، دب زر، آج، لب، فق، مر را.
(21). دب، مب و. [.....]
(22). تب، مج، وز، دب: پیراهن.
(24). تب، آج، لب، فق، مر: پیراهن، تب: پیراهنی.
(26). مب: در.
صفحه : 85
بنشست و آن صرّه‌ها می‌داد به درویشان تا جمله بداد.
آنگه گفت«1» از رسول«2» شنیدم که او گفت«3»: روز قیامت درویشان مهاجریان«4» در عرصات قیامت آیند«5»، فریشتگان ایشان را گویند: به حسابگاه آیید«6» تا حساب باز دهید«7». گویند: ما را چیزی نبود تا حساب آن باز دهیم. ایشان را به بهشت برند پیش از توانگران به پانصد سال، تا مردی از جمله توانگران در میان ایشان شود، خواهد که با ایشان به بهشت رود«8»، فریشتگان بیایند و دست او گیرند«9» و او را از آن میان بیرون آرند. عمر خواست تا من آن مرد باشم. به خدای که من نخواهم که همه دنیا مرا بود و من آن مرد باشم.
قوله«10»: أُحصِرُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، ای حبسوا و منعوا«11»، یقال: احصره المرض، و حصره العدوّ. فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، ای فی طاعة اللّه«12». لا یَستَطِیعُون‌َ ضَرباً فِی الأَرض‌ِ، ای سیرا فیها. ایشان نتوانند که در زمین بروند به سفری و تجارتی و طلب معاشی. و ضرب در زمین، [367- ر]
کنایت باشد از سیر شدید سریع کما قال«13» تعالی: وَ آخَرُون‌َ یَضرِبُون‌َ فِی الأَرض‌ِ یَبتَغُون‌َ مِن فَضل‌ِ اللّه‌ِ«14»، و قوله: إِذا ضَرَبتُم فِی الأَرض‌ِ«15»، قال الشّاعر:

قلیل المال تصلحه فیبقی و لا یبقی الکثیر مع الفساد

لحفظ المال ایسر من بغاه«16» و ضرب فی البلاد بغیر زاد
قتادة گفت معنی آن است که: خود را باز داشته باشند«17»، در راه خدا«18»، و جهاد و عبادت«19»
-----------------------------------
(1). دب که.
(2). همه نسخه بدلها بجز تب خدای.
(3). اساس که کلمه نو نویس است: که چون، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). وز، مب: مهاجران.
(5). آج، لب، فق، مب، مر و.
(6). مج، وز، دب: آیی/ آیید.
(7). دب، آج، لب، فق، مب: دهی/ دهید.
(8). فق و.
(9). تب: بگیرند، وز: برگیرند.
(10). تب، مب تعالی.
(11). مب، مر: احبسوا ای منعوا. [.....]
(12). تب قوله تعالی.
(13). مب اللّه.
(14). سوره مزّمّل (73) آیه 20.
(15). سوره نساء (4) آیه 101.
(16). تب، مج: نفاه.
(17). مج، وز: باز داشته.
(18). تب: خدای تعالی.
(19). دب و.
صفحه : 86
خود را بر آن وقف کرده باشند، از آن با سفر و تجارت و طلب معاش«1» نپردازند.
إبن زید گفت: از آن که [بسیار]
«2» جهاد کرده باشند در زمین سیر نتوانند کردن که به هر جهت که بروند همه جهان«3» دشمن ایشان باشند.
سعید جبیر گفت: اینان آنان بودند که با رسول«4» به جهاد رفتند مجروح و مبتلا و زمن شدند، نتوانستند جایی«5» برفتن«6». و کسائی اینکه قول«7» اختیار کرد برای آن که محصر ممنوع بیماری و زمانت بباشد، و محصور«8» ممنوع دشمن [باشد]
«9». و الحصر و الاحصار، المنع، و منه الحصار، و منه الحصر لاحتباس البطن.
قوله تعالی: یَحسَبُهُم‌ُ الجاهِل‌ُ، حمزه و عاصم و ابو جعفر در همه قرآن «یحسب» خوانند«10» به فتح «سین»، و اینکه اختیار حسن«11» و اعمش و شیبه است، و باقی قرّاء به کسر «سین» خوانند«12»، و هر دو لغت است. و روایت کرده‌اند که: فتح، لغت رسول است- علیه السلام.
عاصم بن لقیط روایت کرد از پدرش که گفت: من وافد بنی المنتفق«13» بودم.
چون بر رسول«14»- علیه السلام- فرود آمدیم، شبان را بخواند و گفت: گوسفندی«15» برای اینان بکش. آنگه گفت:
16» لا تحسبن انا انما ذبحناها« من اجلکم
، اینکه لغت به فتح «سین» گفت، به کسر«17» نگفت. گفت: مپنداری که اینکه برای شما کشتم، و لکن
-----------------------------------
(1). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: روزی، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: جماعتی، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). همه نسخه بدلها علیه السلام.
(5). تب: جانبی.
(6). مر: نتوانستن، به جایی رفتن. [.....]
(7). اساس: کلمه مخدوش است و به صورت «قراءت را» خوانده می‌شود، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). تب، آج، لب، فق، مب، مر و.
(9). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.
(12- 10). دب: خواندند.
(11). اساس که در اینکه مورد نو نویس است و شعبی، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(13). کذا: در اساس، دب: تب: بنی المثقف، مج: بنی المنیف، وز: بنی المنتف، آج، فق، مب، مر بنی المنفق، لب: المفق، آج در حاشیه افزوده: بنی المصطلق.
(14). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: بر رسول.
(15). مج، وز، آج، فق: گوسپندی، مر بیار، دب را.
(16). مج، وز، مر: اذبحناها.
(17). تب، مج سین.
صفحه : 87
ما را صد گوسفند«1» هست، هر گه که یکی بیفزاید بکشیم تا صد بیش نباشد.
«الجاهل»، یعنی آن که ایشان را و احوال ایشان«2» نداند، گمان برد که ایشان توانگراند از آن که ایشان کس را سؤال نکنند، و اگر کنند الحال نکنند در سؤال.
و «التّعفّف»، التّفعّل من العفّة، و عف‌ّ عن کذا اذا کف‌ّ عنه، و تعفّف تکلّف الکف‌ّ، قال رؤبة:

عف‌ّ عن اسرارها بعد الغسق
محمّد بن المفضّل گفت: بلند همّتی«3» ایشان را منع کند که جز از خداوند خود سؤال کنند و حاجت خواهند، و اینکه علوّ همّت کاری عظیم است و در هر کس نیابند«4»، و آن را که آن باشد خود گمان برد که از او توانگرتر«5» در جهان«6» کس نیست، دنیا و حطام او در چشم او وقعی ندارد و چیزی نسنجد از سر همّت خود. اگر به پادشاه نگرد رعیّت بیند او را، امیر بنزدیک او همان و حشم بنزدیک«7» او همان. از اینکه جا قدیم- جل‌ّ جلاله- رسول خود را مدح کرد که شب معراج چون کون و کاینات بر او عرض کردند، از بلند همّتی [367- پ]
به گوشه چشم با هیچ ننگرید«8»، عرش با عظمت و کرسی با سعت«9» و لوح با بسطت و قلم با جریت و بهشت با نعمت و دوزخ با سطوت، نه به اینکه طمع کرد و نه از آن بشکوهید، لا جرم قرآن مجید [ش]
«10» چنین ستود که: ما زاغ‌َ البَصَرُ وَ ما طَغی«11». و آنها«12» که در دور دولت او بودند، اقتدا بدو کردند و همّت بلند داشتند از آن که از هر کسی بل«13» از هر خسی چیزی خواهند که در آن، وضع قدر ایشان باشد، و عمر بر فقر و فاقه به سر می‌بردند«14» و بدان«15» راضی بودند، چنان که
-----------------------------------
(1). مج، وز، آج، فق: گوسپند.
(2). فق را.
(3). تب ایشان.
(4). اساس: نباشد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(5). تب: تونگرتر.
(6). مج، آج، لب، فق، مب، مر: در همه جهان.
(7). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: ببر.
(8). دب و.
(9). مب: با وسعت.
(10). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). سوره نجم (53) آیه 17.
(12). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: و هر، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(13). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: یا ، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(14). همه نسخه بدلها: به سر بردند.
(15). تب: بر آن.
صفحه : 88
محمّد بن حازم گفت:

لطی‌ّ یوم و لیلتین و لبس طمرین بالیین

ایسر«1» من نعمة لقوم اغض‌ّ منها جفون عینی
و له ایضا:

اشدّ من فاقة و جوع مقام حرّ علی خضوع

فاطلب غنی«2» ما بقدر«3» قوت و انت بالمنزل الرّفیع

و لا ترد ثروة بمال ینال بالذّل‌ّ و الخشوع

و ارحل«4» اذا اجدبت بلاد عنها الی الرّیف و الرّبیع

لعل‌ّ دهرا مضی بنحس یکرّ بالسعد فی الرّجوع
و در اینکه معنی«5» بسیار گفته‌اند، و لکن جا معتر و نکوتر از آن که«6» قاضی ابو الحسن علی‌ّ بن عبد العزیز الجرجانی‌ّ گفت، کس نگفته است«7»، من قصیدته«8»:

و ما زلت منحازا«9» بعرضی جانبا من الذّل‌ّ اعتدّ الصّیانة مغنما

اذا قیل هذا مشرب قلت قد اری و لکن نفس الحرّ«10» تحتمل الظّما

انهنهها«11» عن بعض ما لا یشینها مخافة اقوال العدی فیم او لما

فأصبح عن عیب اللّئیم مسلّما و قد رحت فی نفس الکریم مکرّما

فاقسم ما عزّ امرؤ حسنت له مسامرة الاطماع ان بات معدما

بقولون لی فیک انقباض و انّما راوا رجلا«12» عن«13» موقف الذّل محجما

اری«14» النّاس من داناهم«15» هان عندهم و من اسلمته عزّة النّفس«16» اکرما

-----------------------------------
(1). مج، آج، فق، مب، مر: آنس.
(2). تب، مج، وز، لب، فق، مب، مر: عنی.
(3). همه نسخه بدلها بجز دب: قدر. [.....]
(4). تب، لب: و ارجل.
(5). اساس که در اینکه مورد نو نویس است شعر، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(6). تب: گفته‌اند، نیکوتر از.
(7). تب: الجرجانی نگفته‌اند.
(8). تب: شعر.
(9). تب، مر: منجازا.
(10). آج قد.
(11). تب، لب، فق، مر: ازهنها، مج: انهنها، وز: انههنا، آج: انزهها، مب: ازهبا.
(12). تب: ارجلا
(13). اساس: من، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(14). تب: لدی.
(15). مج، وز، آج، داراهم، لب، فق، مب، مر: داراها.
(16). تب: عزّة النّاس.
صفحه : 89

و لم اقض حق‌ّ العلم ان کان کلّما بدا طمع صیّرته لی سلّما

و لم ابتذل فی خدمة العلم مهجتی لأخدم من لاقیت لکن لاخدما

ء اشقی به غرسا و اجنیه ذلّة اذا فاتّباع الجهل قد کان اجزما

و لو ان‌ّ اهل العلم صانوه صانهم و لو عظّموه فی النّفوس لعظّما

و لکن اذلّوه«1» فهان و دنّسوا محیّاه بالأطماع حتّی تجهّما

و انّی اذا ما فاتنی الأمر لم ابت اقلّب کفّی اثره متندّما

و لکنّه ان جاء عفوا قبلته و ان مال لم اتبعه هلا و لیتما

و اقبض خطوی عن حظوظ کثیرة«2» اذا لم انلها وافر«3» العرض مکرما

و اکرم نفسی ان اضاحک عابسا«4» و ان اتلقّی بالمدیح مذمّما

و کم طالب رقّی بنعماه لم یصل الیه و ان کان الرّئیس المعظّما

و ما کل برق لاح لی یستفزّنی و لا کل‌ّ اهل الارض ارضاه منعما

و لکن اذا ما اضطرّنی«5» الامر لم ازل اقلّب فکری منجدا ثم‌ّ متهما

الی ان اری من لا اغص‌ّ«6» بذکره اذا قلت قد اسدی علی‌ّ و انعما

فکم نعمة کانت علی الحرّ نقمة و کم مغنم یعتدّه«7» الحرّ مغرما

و ما ذا عسی الدّنیا و ان جل‌ّ خطبها ینال«8» به من صیر الصّبر معصما
تَعرِفُهُم بِسِیماهُم، حمزه و کسائی به اماله خوانند«9» و باقی به تفخیم. و «سیما» مقصور و «سیمیاء«10»» ممدود علامت باشد، و اصل او از سمه است، و آن علامت باشد. مجاهد گفت: علامتی که«11» ایشان را به آن«12» بشناختند تواضع بود و خشوع.
ربیع و سدّی گفتند: اثر جهد و درویشی بود. ضحّاک گفت [368- ر]
: زرد رویی و نحافت اندام. إبن زید گفت: خلق جامگی. یمان گفت: سکینه و وقار با
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: اذا لوه. [.....]
(2). تب، مج: غریبة.
(3). دب: وافد، مب، مر: واقر.
(4). دب: عطبسا.
(5). وز: ما اضطرانی.
(6). تب: اغض‌ّ.
(7). وز: یقیده.
(8). آج: تنال.
(9). دب: خواندند.
(10). تب، دب، مب: سیماء.
(11). همه نسخه بدلها: علامت ایشان که.
(12). مج، وز: باز بشناختند.
صفحه : 90
نحول و هزال. ثوری گفت: [شادمانی]
«1» ایشان به درویشی. بهری دگر گفتند از اهل اشارت: غیرت ایشان بود بر درویشی. ابو عثمان گفت: ایثار آنچه دارند با مساس«2» حاجت بهری«3» دگر گفتند: طیبت«4» قلب و بشاشت روی و اظهار تجمّل.
لا یَسئَلُون‌َ النّاس‌َ إِلحافاً، عطا گفت: چون غدا داشتندی عشا نخواستندی، و چون عشا داشتندی غدا بخواستندی«5».
اهل معانی«6» گفتند معنی آیت آن است که: لا یسئلون النّاس بوجه من الوجوه لا الحافا و لا غیر الحاف، و اینکه چنان بود که یکی از ما گوید: قل‌ّ ما رأیت مثله، معنی آن باشد که: ما رأیت مثله، و کذا قوله تعالی: فَقَلِیلًا ما یُؤمِنُون‌َ«7»، و ایشان اندک و بسیار ایمان نیاوردند، قال الشّاعر«8»:

علی«9» لا حب لا یهتدی بمناره
و اینکه طریقه مستقصی برفت فی قوله تعالی: وَ یَقتُلُون‌َ النَّبِیِّین‌َ بِغَیرِ الحَق‌ِّ«10» و الحاح [و الحاف]
«11» لجاج باشد و استقصا، و اشتقاق او من لحف الجبل و هو خشونته باشد، در طلب خشونت کار بندد.
إبن سیرین روایت کند از ابو ذرّ غفاری‌ّ- رحمة اللّه علیه- که رسول- علیه السلام- گفت: هر که چهل درم دارد و سؤال کند او ملحف بود، یعنی الحاح کننده باشد در سؤال. و حسن بصری گفت: هر که پنجاه درم دارد توانگر بود.
ابو هریره روایت کند که رسول- علیه السلام- گفت: مسکین نه آن باشد که او را یک لقمه یا دو لقمه طعام از تو برگرداند، درویش و«12» مسکین آن مرد متعفّف باشد که
-----------------------------------
(11- 1). اساس: کلمه زیر وصّالی رفته است، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: وجود، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). همه نسخه بدلها: بعضی. [.....]
(4). اساس، مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: طیب، با توجّه به تب تصحیح شد.
(5). کذا: در اساس و مج، دیگر نسخه بدلها: نخواستندی.
(6). وز: معنی.
(7). سوره بقره (2) آیه 88.
(8). تب: نیاوردند، مصراع، دیگر نسخه بدلها: و قال الشّاعر.
(9). مب: و قال علی.
(10). سوره بقره (2) آیه 61.
(12). تب: ندارد.
صفحه : 91
برگش نبود که سؤال کند، و راهش«1» بندهد«2» که حال خود با تو بگوید«3»، نمی‌خوانی:
لا یَسئَلُون‌َ النّاس‌َ إِلحافاً.
هم او روایت کرد که، رسول- علیه السلام- گفت: خدای تعالی دوست دارد که اثر نعمت او بر بنده [اش]
«4» بیند، و کاره باشد اظهار بؤس و حاجت را. و مرد«5» علیم و متعفّف را [دوست دارد]
«6»، و فاحش پلید زفان«7» بسیار سؤال ملحف«8» را دشمن دارد.
قبیصة بن مخارق گوید«9»: نزدیک رسول آمدم در دیتی که بر ما لازم بود، گفت: باش بنزدیک ما تا دیت«10» بدهیم، یا «11» معاونت کنیم تو را بر آن«12». و بدان که کس را حلال نباشد که سؤال کند الّا به یکی از اینکه سه سبب«13»: امّا دیتی که«14» لازم باشد و او قوّت ندارد [که آن دیت بدهد]
«15»، سؤال کند تا [آن]
«16» دیت بگذارد، آنگه نیز سؤال نکند«17»، و کسی«18» که او را احتیاجی رسد و مالش تلف شود او سؤال کند تا کفافی از عیش بیابد، پس امساک کند و نیز سؤال نکند، و کسی که درویش باشد«19» و او را چیزی نبود و سه کس از قوم او بر درویشی او گواهی دهند او نیز سؤال کند تا قوامی از عیش به دست آرد«20» آنگه نیز سؤال نکند. و آنچه بیرون از
-----------------------------------
(1). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: رویش، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). فق: ندهند، مب: ندهد.
(3). تب: که حال خود گوید.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به تب افزوده شد.
(5). تب: مردم.
(6). اساس در اینکه مورد زیر وصّالی رفته است، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(7). همه نسخه بدلها: زبان.
(8). اساس، آج، لب، فق، مب، مر: محلف، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). مب که.
(10). آج، فق: دیتت.
(11). اساس، مر: تا، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(12). تب، دب: به آن،
(13). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: چیز، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(14). آج، لب، فق، مب، مر بر او.
(15). اساس و همه نسخه بدلها بجز تب: ندارد، با توجّه به تب افزوده شد.
(16). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(17). مج، کند، دب: نکنند: آج، وز، لب، فق، مب: بکند.
(18). مب: و آن کس.
(19). تب، آج، لب، فق، مب، مر: بود.
(20). تب: از عیش بیابد پس. [.....]
صفحه : 92
اینکه باشد از سؤال حرام است، خداوندش حرام خورده باشد آنچه از آن خورد.
ابو سعید خدری گفت«1»: ما را سالی نکبتی رسید، من برخاستم«2» و پیش رسول خدای رفتم بر آن که تا«3» او را سؤال کنم و از او چیزی خواهم. رسول- علیه السلام- اوّل که حدیث کرد چون مرا دید«4»، اینکه بود که گفت:
من استعف اعفه الله و من استغنی اغناه الله و من سألنا لم ندخر عنه شیئا [نجده]
«5»، هر که عفّت کند خدای تعالی او را عفیف گرداند، یعنی هر که سؤال نکند خدای [تعالی]
«6» او را از سؤال مستغنی کند«7»، و هر که خویشتن از مردم«8» بگزیراند«9» خدای تعالی او را توانگر کند. [368- پ]
و هر که از ما چیزی خواهد که ما را باشد بر او بخل نکنیم. من گفتم: اینکه که رسول- علیه السلام- گفت، کار بندم و سؤال نکنم و تعفّف کنم تا خدای تعالی مرا مستغنی کند از سؤال، و از رسول- علیه السلام- هیچ«10» نخواستم و خدای تعالی کفایت کرد، پس از آن چندان مال پدید آمد ما را که ما و قوم ما در آن غرق«11» شدیم، و نیز حاجت نبود کسی را از ما سؤال کردن.
و رسول- علیه السلام- گفت:
12» ان الله کره لکم ثلاثا قیل و قال و کثرة و السؤال و اضاعة المال و نهی عن عقوق الامهات و واد« البنات و من منع وهات
، گفت:
خدای تعالی کاره شد از شما سه چیز را: گفت و گوی«13» و سؤال بسیار کردن و مال ضایع کردن، و نهی کرد«14» از عصیان مادر، و زنده در گور کردن دختران را«15»، و از نادادن«16» و گرفتن.
-----------------------------------
(1). تب: گوید.
(2). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: برخواستم.
(3). تب، وز، مج، آج، لب، فق، مب: مر: ندارد.
(4). تب، فق، مر: اوّل حدیث که کرد رسول علیه السلام که مرا دید، مج، مر، آج، لب: اوّل حدیثی که کرد رسول علیه السلام چون مرا دید.
(6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). تب: گرداند.
(8). همه نسخه بدلها: مردمان.
(9). همه نسخه بدلها بجز تب: بگریزاند.
(10). آج، لب، فق، مب، مر چیز.
(11). مب: غرقه.
(12). آج: وئودة.
(13). اساس که در اینکه مورد نو نویس است، اوّل گفت، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(14). همه نسخه بدلها بجز تب، دب: نهی کردن.
(15). همه نسخه بدلها: و در گور کردن دختران زنده. [.....]
(16). وز: و از آنان دادن، دب: و ربا دادن.
صفحه : 93
و رسول گفت- صلّی اللّه علیه«1»: دست نعمت خدای تعالی بالای«2» همه دستهاست، آنگه [گفت]
«3»: دست دهنده و بخشنده زور«4» است، و دست خواهنده و گیرنده زیر است تا به قیامت. و هر که چیزی خواهد و او را حاجت نباشد، آن سؤال او روز قیامت بر روی او خراشیدگیها و جراحتها شود. گفتند: یا رسول اللّه؟ چه مقدار باشد که مرد به آن مستغنی بود از سؤال! گفت: پنجاه درم یا بهای آن از زر.
و رسول- علیه السلام- گفت:
5» لا تزال المسألة بالعبد حتی یلقی الله و ما فی وجهه مضغة« لحم
، گفت سؤال بنده را به جایی آرد که چون با پیش خدای شود بر روی او هیچ گوشت نبود«6» و هر که او را نفسی بود«7» و خواهد که نفیس باشد نفاست کند، اعنی بخل کند به نفس خود و تکرّم کند از سؤال لئیمان، که سؤال به اوّل مذلّت است، و به میانه خوف منع، و به آخر یا منع یا منّت، و هیچ آدمی که او را نفسی باشد خود را در اینکه معرض ننهد، إبن قسام گوید«8»:

[لا تطلبن‌ّ الی]
«9» صدیق حاجة من عف‌ّ خف‌ّ علی قلوب العالم

انت المسوّد ما رزقت کفایة فاذا طلبت ذللت ذل‌ّ الخادم
و لابی عبد اللّه الازدی«10»:

ابا هانی لا تسئل النّاس و التمس بکفّیک فضل اللّه و اللّه اوسع

فلو«11» تسئل النّاس التّراب لأوشکوا اذا قلت هاتوا ان یملّوا فیمنعوا«12»
و لابی هفان البصری«13»:

اقسم باللّه لرضخ«14» النّوی و شرب [ماء]
«15» القلب المالحة

اعزّ للإنسان من حرصه و من سؤال الأوجه الکالحة

-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز تب و اله.
(2). تب، مج، وز: زبر، دب، آج، لب، فق، مب، مر: زور.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به تب افزوده شد.
(4). مج، آج، لب، فق، مب، مر: زبر.
(5). اساس که نو نویس است، مزغه، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). اساس که نو نویس است: نباشد، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). تب: باشد. (13- 10- 8). تب شعر.
(15- 9). اساس که نو نویس است: افتادگی دارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). اساس که نو نویس است: فلا، با توجّه به مج تصحیح شد.
(12). تب: فیمنع.
(14). تب: لرضع.
صفحه : 94

فاستغن بالیأس و کن ذا غنی«1» مغتبطّا بالصّفقة الرّابحة

الزّهد عزّ و التّقی سودد و رغبة النّفس لها فاضحة

من یکن الدّنیا به برّة فانّها یوما له ذابحة
و لمحمود الوراق«2»:

للنّاس مال ولی مالان مالهما اذا تحارس اهل المال حرّاس

مالی الرّضا بالّذی اصبحت املکه و مالی الیأس ممّا یملک النّاس
و للشّافعی«3»:

امت‌ّ مطامعی فأرحت نفسی فان‌ّ النّفس ما طمعت تهون

و احییت القنوع و کان میتا و فی احیائه عرض مصون

اذا طمع احل‌ّ بقلب عبد علته مذلّة و علاه هون
و اینکه معنی بسیار گفته‌اند. و امیر المؤمنین«4»- علیه السلام- نکو«5» گفته است:
الیأس حر و الرجاء عبد
، نومیدی آزاد است و امید بنده.
وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ، «ما» مجازات راست«6»، برای آن «فا» در جوابش آمد، و آنچه نفقه کنی از خیر، یعنی مال [369- ر]
. فَإِن‌َّ اللّه‌َ بِه‌ِ عَلِیم‌ٌ، خدای به آن«7» عالم است تا بر آن جزا دهد به حسب استحقاق.
الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم بِاللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً«8»، مجاهد روایت کند از عبد اللّه عبّاس که او گفت: آیت در«9» امیر المؤمنین علی [علیه السلام]
«10» آمد که او چهار درم داشت: یکی به شب بداد«11» و یکی به روز، و یکی پنهان و یکی آشکارا، [خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و از او باز گفت که: آنان که مالهای خود نفقت کنند
-----------------------------------
(1). تب: ذاغنا. [.....]
(2). تب: لمحمود ورّاق شعر.
(3). اساس رحمه الله، که با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید، تب: قال الشافعی شعر.
(4). تب علی.
(5). تب: نیز، آج، لب: نیکو.
(6). مج: مجازات است.
(7). مج، وز: خدای تعالی بدان.
(8). مج، آج، لب، فق، مب، مر الایة.
(9). تب شأن.
(10). اساس: ندارد، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). اساس که نو نویس است: صدقه کرد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 95
به شب و روز پنهان و آشکارا]
«1»، حالت مرد«2» اینکه دو حال باشد: از«3» سرّ و علانیه، و وقت اینکه دو باشد که مردم در او بود از شب و روز، حق تعالی باز گفت که: او بر«4» اینکه دو حال خود و در اینکه دو وقت از اینکه خیر خالی نیست، لا جرم به عاجل اینکه ثنا بستند، و به آجل«5»: فَلَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم، و او به امثال اینکه«6»، آیات متضمن به مدح و ثنا بسیار دارد.
ابو اسحاق روایت کرد از یزید بن رومان که گفت: ما نزل فی احد من القرآن ما نزل فی علی‌ّ بن ابی طالب«7»، از قرآن آنچه در حق‌ّ امیر المؤمنین علی«8» آمد در حق‌ّ هیچ کس نیامد. و بدان منگر که درم به عدد چهار بود که او داد، که حق تعالی آن را مالها خواند برای آن که از سر اخلاص و صفای عقیدت بود، برای اینکه رسول- علیه السلام- گفت:
سبق درهم مائة الف درهم
[گفت]
«9»: یک درم باشد«10» که سابق [بود]
«11» صد هزار درم را. گفتند: یا رسول اللّه؟ و آن کدام درم باشد که یکی از او صد هزار را سابق بود! گفت: مردی دو درم دارد، یکی بهتر بگزیند و برای خدا بدهد، و مردی مال بسیار دارد از عرض«12» آن مال صد هزار درم بدهد، آن یک درم او بهتر باشد که صد هزار درم«13» اینکه.
إبن [جبیر]
«14» روایت کند«15» از ضحّاک که اصحاب صفّه را حاجتی ماس‌ّ پیدا شد. عبد الرّحمن عوف مالی بسیار بیاورد«16» و برایشان صرف کرد، و [در شب]
«17»
-----------------------------------
(1). اساس، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آج، لب، فق، مب، مر بر.
(3). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد.
(4). اساس که نو نویس است: در، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(5). آج، لب آن.
(6). همه نسخه بدلها بجز تب، دب امثال.
(7). همه نسخه بدلها گفت.
(8). همه نسخه بدلها بجز دب علیه السلام. (17- 11- 9). اساس که نو نویس است: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(10). همه نسخه بدلها بجز تب: بود.
(12). آج: عوض.
(13). همه نسخه بدلها بجز دب: ندارد.
(14). اساس: ندارد، تب: إبن جویبر، دب، آج: إبن جویر، لب، فق، مب، مر: إبن جوهر، با توجه به مج و وز افزوده شد.
(15). اساس که نو نویس است: روایت است، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(16). مج: بر آورد.
صفحه : 96
امیر المؤمنین علی بیامد و ایشان را وسقی خرما آورد- و وسقی شصت صاع بود«1»- دوست‌ترین اینکه دو صدقه بنزدیک خدای تعالی صدقه امیر المؤمنین علی بود، و در باب او اینکه آیت آمد که: الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم«2»- الایة.
و بعضی دگر مفسران گفتند: آیت در حق‌ّ مرابطان آمد که اسبان«3» در راه خدای و جهاد کفّار باز بستند و برایشان نفقه می‌کردند به شب و روز پنهان و آشکارا.
عبد اللّه بن عریب روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: شیطان گرد سرایی نگردد که در آن جا اسبی تازی [بسته]
«4» بود«5».
و از ابو ذر غفاری‌ّ روایت کردند که«6»: روزی اسبی چند دید نکو، گفت:
خداوندان اینکه اسبان آنانند که خدای تعالی در حق‌ّ ایشان گفت: الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم بِاللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً.
عبد اللّه الصّنعانی‌ّ روایت کند«7» از عبد اللّه عبّاس که او گفت: الایة نزلت فی علف الخیل، آیت در باب علف اسبان فرود آمد«8».
ابو شریح روایت کند«9» از ابو الفقیه که او گفت: هر [کس]
«10» که«11» اسبی در ره خدای [تعالی]
«12» باز بندد، به هر موی که از آن اسب بیفتد«13»، حق تعالی او را حسنه‌ای«14» بنویسد. و ابو هریره هر کجا اسبی فربه بدیدی، اینکه آیت بخواندی، و چون اسبی لاغر دیدی نخواندی«15».
اسماء بنت یزید روایت کند که رسول- علیه السلام- گفت: هر که او اسبی در ره خدای«16» باز بندد و بر او نفقت کند احتساب را سیری و گرسنگی و سیرابی و تشنگی و بول و روث آن است روز قیامت در ترازوی او بود، و معنی آن است که: به
-----------------------------------
(5- 1). همه نسخه بدلها: باشد.
(2). همه نسخه بدلها باللّیل سرّا و علانیة.
(3). آج، لب، فق، مر: که ایشان، مب: که ایشان اسبان. [.....]
(12- 10- 4). اساس که نو نویس است: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11- 6). اساس با خطی متفاوت از متن و در بالای کلمه افزوده: رسول.
(9- 7). همه نسخه بدلها: کرد.
(8). تب او.
(13). مج، وز: بیوفتد.
(14). مج، وز، آج، لب، فق، مب: حسنه.
(15). مج، وز، آج، لب، فق: نبخواندی، مر: نگفتی.
(16). تب عزّ و علا، دیگر نسخه بدلها تعالی.
صفحه : 97
هر حالتی از حالات آن اسب خدای تعالی منفقش را صدقه‌ای«1» می‌نویسد.
مکحول روایت کرد که«2» رسول- علیه السلام«3»- گفت: آن کس که بر اسب جهاد نفقت کند، همچنان [369- پ]
بود که دست به صدقه گشاده.
فَلَهُم أَجرُهُم، اخفش گفت: چون اسم موصول را صله [ای که آید]
«4» به فعل آید در خبر مبتدا «فا» در آید، برای آن که کلام متضمّن شرط باشد، و تقدیر چنین بود که:
من انفق فلهم اجرهم. و «اجر» برای آن گفت تا بدانند که رنج ایشان ضایع نیست.
و عِندَ رَبِّهِم برای آن گفت: تا بدانند که فایت نیست. وَ لا خَوف‌ٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ برای آن گفت تا واثق«5» باشند بر آن«6» که ایشان را ثواب خواهد بودن و عقاب نخواهد بودن، از مضرّت عقاب«7» ایمن باشند اینکه جا خایف باشند که: إِنّا نَخاف‌ُ مِن رَبِّنا«8» و: یَخافُون‌َ یَوماً«9» تا آن جا ایمن باشند که: فَوَقاهُم‌ُ اللّه‌ُ شَرَّ ذلِک‌َ الیَوم‌ِ«10» و اینکه جا حزین باشند که دانند که:
ان الله یحب کل قلب حزین
، و: إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُحِب‌ُّ الفَرِحِین‌َ«11»، تا آن جا نباشند که: وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ.
و قول آنان که گفتند: آیت در باب اسب«12» مجاهدان آمد هم به امیر المؤمنین علی لا یقتر است، برای آن که آن مقاسات و مکابدت که در ره خدای او کرد کس نکرد، [و]
«13» اگر اسب مجاهد«14» را برسد، مرد مجاهد«15» را بهتر رسد«16»، و اگر آنچه به چهار پای دهند اینکه موقع دارد آن واقع‌تر باشد که به مؤمنی دهند- و اللّه اعلم [بمراده]
«17».
-----------------------------------
(1). اساس، دب، آج، لب، فق، مب، مر: صدقه.
(2). همه نسخه بدلها: از.
(3). همه نسخه بدلها که او.
(4). اساس که نو نویس است: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). تب و استوار، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا استوار و واثق.
(6). همه نسخه بدلها: به آن. [.....]
(7). دب: عذاب.
(8). سوره دهر (76) آیه 10.
(9). سوره نور (24) آیه 37.
(10). سوره دهر (76) آیه 11.
(11). سوره قصص (28) آیه 76.
(12). تب: اسبان.
(13). اساس: ندارد، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(14). همه نسخه بدلها بجز تب: مجاهدان.
(15). آج، لب، فق، مب، مر آن.
(16). اساس که نو نویس است: چون نرسد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(17). اساس که نو نویس است، ندارد، با توجه به تب و مج افزوده شد.
صفحه : 98
[قوله تعالی]
«1»:

[سوره البقرة (2): آیات 275 تا 281]

[اشاره]

الَّذِین‌َ یَأکُلُون‌َ الرِّبا لا یَقُومُون‌َ إِلاّ کَما یَقُوم‌ُ الَّذِی یَتَخَبَّطُه‌ُ الشَّیطان‌ُ مِن‌َ المَس‌ِّ ذلِک‌َ بِأَنَّهُم قالُوا إِنَّمَا البَیع‌ُ مِثل‌ُ الرِّبا وَ أَحَل‌َّ اللّه‌ُ البَیع‌َ وَ حَرَّم‌َ الرِّبا فَمَن جاءَه‌ُ مَوعِظَةٌ مِن رَبِّه‌ِ فَانتَهی فَلَه‌ُ ما سَلَف‌َ وَ أَمرُه‌ُ إِلَی اللّه‌ِ وَ مَن عادَ فَأُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ النّارِ هُم فِیها خالِدُون‌َ (275) یَمحَق‌ُ اللّه‌ُ الرِّبا وَ یُربِی الصَّدَقات‌ِ وَ اللّه‌ُ لا یُحِب‌ُّ کُل‌َّ کَفّارٍ أَثِیم‌ٍ (276) إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ لَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم وَ لا خَوف‌ٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ (277) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‌َ وَ ذَرُوا ما بَقِی‌َ مِن‌َ الرِّبا إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ (278) فَإِن لَم تَفعَلُوا فَأذَنُوا بِحَرب‌ٍ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ وَ إِن تُبتُم فَلَکُم رُؤُس‌ُ أَموالِکُم لا تَظلِمُون‌َ وَ لا تُظلَمُون‌َ (279)
وَ إِن کان‌َ ذُو عُسرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلی مَیسَرَةٍ وَ أَن تَصَدَّقُوا خَیرٌ لَکُم إِن کُنتُم تَعلَمُون‌َ (280) وَ اتَّقُوا یَوماً تُرجَعُون‌َ فِیه‌ِ إِلَی اللّه‌ِ ثُم‌َّ تُوَفّی کُل‌ُّ نَفس‌ٍ ما کَسَبَت وَ هُم لا یُظلَمُون‌َ (281)

[ترجمه]

آنان که خورند«2» ربا را بر نخیزند مگر چنان که برخیزد آن کس بزده باشد«3» او را دیو از دیوانگی، آن به آن باشد«4» که ایشان گفتند«5» فروختن چون ربا باشد، و حلال کرد خدا فروختن«6» و حرام کرد ربا«7»، هر که«8» آید بدو پندی از پروردگارش باز ایستد او را بود آنچه گذشت«9» و کار وی با خداست، و هر که با سر آن شود«10» ایشان اهل دوزخ‌اند در آن جاودانه«11» باشند.
ببرد خدای ربا [را]
«12» و بپرورد«13» صدقه‌ها را، و خدای دوست ندارد هر کافری«14» بزهکار را.
آنان که ایمان آورند«15» و کارهای نیکو کنند«16» و به پای دارند«17» نماز [را]
«18» و بدهند«19» زکات ایشان را بود مزد [ایشان]
«20» نزدیک خدای ایشان، و نه ترسی بود بر ایشان و نه [ایشان]
«21» اندوهگن«22» شوند.
ای آنان که بگرویده‌ای بترسید از خدا و رها کنید آنچه بماند از ربا اگر«23» ایمان دارید.
-----------------------------------
(1). اساس که نو نویس است، ندارد، با توجّه به تب و مج افزوده شد.
(2). تب، آج، لب، فق: می‌خورند.
(3). آج، لب، فق: آن که ناقص عقل گرداند. [.....]
(4). تب، مج، وز: است.
(5). تب، به حقیقت که.
(6). تب را.
(7). تب: به سود دادن را.
(8). تب: پس هر که.
(9). تب: بگذشت.
(10). اساس که نو نویس است: هر که باز گردد: با توجّه به تب، مج، وز تصحیح شد.
(11). تب: جاوید، مج، وز: همیشه، آج، لب، فق: جاودانه. (21- 20- 18- 12). اساس: ندارد، با توجه به تب، مج افزوده شد.
(13). اساس که نو نویس است: بیفزاید، با توجه به تب، مج، وز تصحیح شد.
(14). آج، لب، فق: ناگرویده.
(15). تب، مج، وز: آوردند.
(16). مج: آج، لب، فق: کردند.
(17). مج: به پای داشتند. [.....]
(19). آج، لب، فق: دادند.
(22). مج، وز، آج، لب: اندوهگین.
(23). تب شما.
صفحه : 99
اگر نکنید بدانی«1» به کارزاری از خدا و رسولش، و اگر توبه کنید شما راست سرمایه«2» شما، ستم نکنید [شما]
«3» و بر شما ستم نکنند«4».
و اگر باشد درویشی«5»، مهلت دهید تا به دست فراخی«6» و اگر صدقه کنید«7» بهتر بود شما را اگر دانید«8».
و بترسید از روزی که شما را باز برند در او«9» با خدای، پس تمام بدهند«10» هر تنی را آنچه کرده باشد، و برایشان ستم نکنند«11».
قوله: الَّذِین‌َ یَأکُلُون‌َ الرِّبا«12»، حق تعالی گفت: آنان که ربا خورند. و «ربا» در لغت عرب زیادت بود، قال اللّه تعالی: وَ ما آتَیتُم مِن رِباً لِیَربُوَا فِی أَموال‌ِ النّاس‌ِ فَلا یَربُوا عِندَ اللّه‌ِ«13»، ای لا یزید، و قال عزّ من قائل: فَإِذا أَنزَلنا عَلَیهَا الماءَ اهتَزَّت وَ رَبَت«14»، ای ارتفعت و انتفخت، و آن نیز از روی ظاهر زیادتی باشد و در شرع هم زیادت باشد جز که زیادت بر رأس المال را ربا خوانند و هر«15» زیادات«16» را ربا نخوانند، و اینکه از اسماء مخصوصه باشد کالصّوم و الحج.
بدان که خلافی نیست از«17» میان اهل اسلام در تحریم ربا، و صادق-
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق: دانا شوید.
(2). آج، لب، فق: اصل سرمایه مالهای.
(3). اساس: ندارد، با توجه به تب، مج، وز افزوده شد.
(4). آج، لب، فق: و ستم مکنید برایشان.
(5). تب: باشد خداوند درویشی، آج، لب، فق: خداوند تنگ دستی.
(6). تب: فراخ دستی، آج، لب، فق: هنگام توانگری.
(7). تب: صدقه دهید.
(8). تب: که دانید.
(9). تب: شما را با او برند.
(10). آج، لب، فق: تمام داده شود.
(11). اساس که نو نویس است: و ایشان نشوند ستم کرده، با توجّه به تب مج، وز، تصحیح شد. [.....]
(12). مج، وز، دب: الرّبا.
(13). سوره روم (30) آیه 39.
(14). سوره حج (22) آیه 5، سوره فصّلت (41) آیه 39.
(15). تب، دب، آج، لب، فق، دگر.
(16). تب، دب: زیادت.
(17). همه نسخه بدلها: ندارد.
صفحه : 100
علیه السلام- گفت: یک درم ربا بنزدیک خدای تعالی عظیمتر است از هفتاد بار زنا کردن همه با محرم خود از مادر و خواهر، و آنچه از آن حاصل شود حرام باشد و رد«1» باید کردن«2» با خداوندش، اگر خداوندش را نشناسد [به]
«3» صدقه بدهد برای او، و چون خداوندش را«4» شناسد و مال ندارد که به او دهد، یا «5» حلالی بخواهد«6» از او اگر حلالش کند یا مصالحت کند با او بر چیزی.
و ربا نباشد میان پدر و فرزند و«7» میان بنده و خداوند، و نه از میان زن و شوهر«8»، و نه از میان مسلمان«9» و اهل حرب، برای آن که مال ایشان غنیمت است«10»، و از میان مسلمان«11» و اهل ذمّت ربا باشد برای آن که مال ایشان غنیمت نیست.
و ربا نباشد الّا در مکیلات و موزونات بنزدیک ما و«12» ابو حنیفه و اصحابش و اهل عراق، و مذهب شافعی و اهل حجاز آن است که: ربا نباشد الّا در اثمان از زر و سیم، و در مأکول و مشروب. و«13» مذهب مالک آن است که: ربا در آن باشد که قوت را شاید و به قوت بخورند، و در اثمان ربا نگویند«14».
و آنچه مکیل یا موزون باشد بیع«15» آن درست نباشد چون جنس یکی بود«16» الّا مثلا بمثل«17» یدا بید. و تفاضل در او ربا بود و حرام باشد، مثال او چنان که دیناری به دیناری و درمی به درمی، و چهار یکی«18» گندم با«19» چهار یکی«20» گندم یا به جو، برای آن که جو و گندم در اینکه باب چون یک جنس باشد و جز بنقد نشاید و بنسیه«21» روا
-----------------------------------
(2- 1). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: و واجب است رد کردن، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). اساس: ندارد، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). اساس که نو نویس است: و اگر او را، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). دب: باید که.
(6). مج، وز: تا حلالی نخواهد.
(7). تب، آج، لب، فق، مب از.
(8). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: شوی.
(9). تب: مسلمانان. [.....]
(10). همه نسخه بدلها: باشد.
(11). تب، دب، آج، لب، فق: مسلمانان.
(12). تب، مج، وز، فق، مب بنزدیک.
(13). آج، لب، فق، مب، مر در.
(14). تب، دب: نگوید.
(15). دب از.
(16). دب: باشد.
(17). اساس که نو نویس است با خطی متفاوت از متن و، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(20- 18). تب: چاریکی.
(19). تب، مج، وز: به.
(21). اساس که نو نویس است: نسبه، با توجّه به تب، مج، وز، دب تصحیح شد.
صفحه : 101
نبود، و تفاضل در او روا نبود لا نقدا و لا نسیة.
و چون جنس مختلف شود تفاضل روا بود، چنان که دو«1» درم نقره به دیناری، یا درمی نقره به دو دینار، و لکن چون«2» بنقد نشاید بنسبه روا نبود، و کیله‌ای گندم به دو کیله«3» گاورس«4» یا برنج یا جنسی دیگر که نه گندم یا جو باشد«5» روا بود بنقد، و بنسیه«6» روا نبود.
و آنچه کیل و وزن در آن نشود تفاضل در او روا بود، چنان که جامه‌ای به دو جامه و بنده‌ای به دو بنده و اسپی به دو اسپ بنقد، و بنسیه روا نبود«7»، و اگر هر یکی را علی حدة از آن قیمتی«8» بکنند و به قیمت بخرند و بفروشند به احتیاط نزدیکتر باشد.
و بیع گوسپند به گوشت و رطب به خرما روا نبود. بیع نان به گندم روا باشد سر به سر به نقد، و به نسیه روا نبود و تفاضل نشاید در او. و حکم آرد و پست یکی باشد، و حکم شیر و کره و گاو«9» روغن«10» یکی باشد در آن معنی که بیعش روا نبود جز سر به سر و دست به دست.
و بیع گوشت به گوشت- اگر چه«11» جنس متّفق بود- روا نباشد الّا سر به سر و دست به دست، و چون جنس مختلف شود تفاضل روا بود بنقد، و بنسیه نشاید به هیچ وجه. و جمله مکیلات«12» [370- پ]
و موزونات و معدودات را بیع روا نبود به گزاف، و تفاضل در روغنها روا نبود چون اصل از یک جنس باشد، و چون جنس مختلف شود روا بود بنقد.
و انواع خرما بمثابت یک جنس باشد، تفاضل در او روا نبود. و حکم انواع
-----------------------------------
(1). مج، وز: ده.
(2). تب، دب، آج: جز.
(3). آج، لب، فق، مر: کاله. [.....]
(4). تب: جاورس.
(5). تب: نه گندم باشد و نه جو باشد.
(6). اساس که نو نویس است: نسیه، با توجّه به تب، مج، وز، دب تصحیح شد.
(7). تب در حاشیه افزوده: ظ بود.
(8). تب، مج، وز، آج، مب، مر: قیمت، لب، فق: قسمت.
(9). آج، فق: کره گاوو. گاو روغن روغن گاو.
(10). تب: مج، وز: رو کن.
(11). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، با توجّه به تشریح مطلب در جمله‌های بعد «چه» زائد می‌نماید.
(12). مج، وز، دب، لب، فق، مر: و به هیچ وجه مکیلات.
صفحه : 102
میویز«1» هم اینکه است«2» هم«3» از یک جنس باشد در اینکه باب، و آنچه معدود باشد زیادت در او نشود بیع او متفاضل روا بود، و لکن به شرط آن که نقد باشد، و فروع اینکه و شعبش در کتب فقه مشروح باشد و اینکه قدر کفایت است [اینکه جا]
«4».
حمزه و کسائی ربا خوانند به اماله برای کسره«5» «را» و باقی قرّاء به تفخیم، و اگر چه لفظ قرآن در اکل است مراد معامله«6» و بیع و شرا«7» و تعاطی است و اگر چه آن کس وقت را«8» نخورد برای آن که مکیل و موزون باشد از مأکولات غرض از او اکل بود، و کذلک الحکم فی اغلب الاثمان.
لا یَقُومُون‌َ، بر نخیزند، یعنی روز قیامت از گورها الّا چنان که آن کس«9» بر خیزد که شیطان او را بزده باشد و بیفگنده و در پای گرفته. و اصل «خبط» ضرب باشد و وطئ، و منه خبط الورق من الشّجر للغنم، و فلان یخبط خبط العشواء، ای یطأ. و ناقة خبوط [گویند]
«10» شتری باشد که مردم«11» را لگد زند و در پای گیرد، و قال زهیر:
رایت المنایا خبط عشواء من تصب تمته و من تخطئ یعمّر فیهرم
مِن‌َ المَس‌ِّ، از دیوانگی، یقال: مس‌ّ الرّجل و الس«12» فهو ممسوس و مألوس اذا جن‌ّ. و اصل کلمت از «مس‌ّ» باشد که لمس دست بود، برای آن که ایشان اعتقاد چنان کردند که دیوانه را«13» دیو بزند و به دست گیرد.
قتاده گفت معنی آیت آن است که: آکل«14» ربا فردا«15» قیامت دیوانه بر خیزد از گور.
-----------------------------------
(1). تب، آج، لب، فق، مب، مر: مویز، مج، وز: میوه.
(2). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: هم یکی بود چون، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). اساس: همه، با توجّه به تب، مج، وز تصحیح شد.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). تب: کسر. [.....]
(6). تب: ندارد، دب است.
(7). تب: شری.
(8). آج: وقتی آن را.
(9). دب که.
(10). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: ندارد، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). تب: گویند شتری که لگد زند و مردم.
(12). تب: ظاواملس.
(13). اساس که نو نویس است: که مرد را، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(14). تب: اهل.
(15). همه نسخه بدلها: فرادی.
صفحه : 103
ابو سعید خدری‌ّ روایت کند«1» در حدیث معراج که رسول- علیه السلام- گفت:
شب معراج که مرا به آسمان بردند جماعتی را دیدم شکمهایشان«2» بر آماهیده«3»، هر شکمی چند خانه بزرگ بر رهگذر آل فرعون افتاده، و آل فرعون را«4» هر بامداد و شبانگاه بر دوزخ عرضه [می]
«5» کنند چنان که حق تعالی گفت: النّارُ یُعرَضُون‌َ عَلَیها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا«6».
ایشان می‌آمدند بمانند شتران مست مهار گسسته، هیچ سنگی و کلوخی و درختی پیش نیامدی و الّا ایشان پای بر آن نهادندی [و]
«7» پست کردندی. چون به ایشان رسیدندی، ایشان خواستندی که از راه ایشان«8» برخیزند چندان که جهد کردندی نتوانستندی، و هر گه که برخاستندی«9» [با جای]
«10» افتادندی تا ایشان در آمدندی و اینکه قوم را در پای گرفتندی و پست کردندی، در آمدن و شدن همچنین می‌کردندی و آل فرعون می‌گفتند: اللّهم لا تقم الساعة ابدا، بار خدایا قیامت بر مینگیز هرگز، من گفتم«11»: یا جبریل؟ اینکه افتادگان کیند«12»! گفت: [اینان]
«13» آنانند که در دنیا ربا خوردندی.
لا یَقُومُون‌َ إِلّا کَما یَقُوم‌ُ الَّذِی یَتَخَبَّطُه‌ُ الشَّیطان‌ُ مِن‌َ المَس‌ِّ، گفتم آل فرعون چرا می‌گویند: «اللّهم لا تقم الساعة ابدا»! گفت: برای آن که خدای تعالی ایشان را وعده چنین داد که«14»: یَوم‌َ تَقُوم‌ُ السّاعَةُ أَدخِلُوا آل‌َ فِرعَون‌َ أَشَدَّ العَذاب‌ِ«15».
ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: شب معراج که مرا به آسمان بردند جماعتی را دیدم با شکمهای بزرگ پر از ماران چنان که از بیرون شکم
-----------------------------------
(1). اساس که نو نویس است: گفت: با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). تب: شکمها دریده.
(3). مج، وز، آج، لب، مب، مر: بر آماسیده.
(4). تب دیدم. [.....]
(7- 5). اساس که نو نویس است: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). سوره مؤمن (40) آیه 46.
(8). اساس که نو نویس است: از جای، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). اساس، تب، لب، دب، مب، مر: برخواستندی، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(11). تب: محمّد گفت.
(12). همه نسخه بدلها: که‌اند.
(13- 10). اساس که نو نویس است: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(14). آج، لب: وعده داده است چنین که.
(15). سوره مؤمن (40) آیه 46.
صفحه : 104
ایشان می‌شایست دیدن آنچه در اندرون بود، و آن ماران احشاء شکم ایشان می‌خوردند. من گفتم: یا «1» جبریل؟ اینان کنید«2»! گفت: هؤلاء آکلة الرّبا، اینان ربا خوارانند.
ذلِک‌َ بِأَنَّهُم قالُوا إِنَّمَا البَیع‌ُ مِثل‌ُ الرِّبا. حق تعالی باز نمود که: اینکه برای آن است که ایشان ربا حلال داشتند و گفتند: بیع همچون رباست [371- ر]
که در اینکه جا سود است و در آن سود است، چیزی به دیناری بخریم و به دو بفروشیم رواست، چرا روا نیست که دیناری بدهم و دو بستانیم، و اگر چه متاعی در میان نیست؟ حق تعالی رد کرد برایشان و گفت: اینکه تحلیل و تحریم به مصالح تعلّق دارد، و شما مصالح و عواقب امور نشناسید«3»، خدای تعالی بیع حلال کرده است و ربا حرام، برای آن که در اینکه مصلحت است و در آن مفسده از وجهی که شما ندانید«4».
بعضی دگر گفتند: مراد آن است که اهل جاهلیّت چون ایشان را بر کسی دینی بودی و آن کس نداشتی، بیامدی و گفتی: مرا مهلتی بده تا [در]
«5» مال زیادت کنم، چنین کردندی. چون رسول- علیه السلام- بیامد و«6» گفت: اینکه نشاید کردن«7»، گفتند [اگر]
«8»: متاعی به او فروشیم«9» تا مدّتی به بهایی که کم از آن ارزد روا بود!
گفت: بلی. گفتند: پس بیع هم رباست«10»، چون اینکه رواست«11» آن نیز روا بود. خدای تعالی بر ایشان رد کرد که اینکه نه کاری است که مقائیس را در او راه«12» بود، بیع برای آن حلال است که من حلال کردم، و ربا برای آن حرام است که من حرام کردم.
فَمَن جاءَه‌ُ مَوعِظَةٌ مِن رَبِّه‌ِ فَانتَهی، هر که [را]
«13» موعظتی و پندی و تذکیری به او آید از خدای تعالی، و او باز ایستد از آن، فَلَه‌ُ ما سَلَف‌َ، آنچه گذشته باشد خدای تعالی او را عفو کند، یعنی هر که«14» توبه کند، خدای تعالی اسقاط عقاب کند از او و
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: ای.
(2). تب، دب، آج، لب: که‌اند.
(3). آج، لب، فق: نشناسی/ نشناسید.
(4). دب، آج، لب، فق: ندانی/ ندانید.
(8- 5). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(6). دب: ندارد.
(7). همه نسخه بدلها: نشاید.
(9). تب: متاعی باز فروشم.
(10). تب: ربا باشد.
(11). تب، مج، وز، آج، لب، فق، مر: روا باشد.
(12). همه نسخه بدلها: مجال.
(13). اساس و همه نسخه بدلها بجز تب: ندارد، از تب افزوده شد.
(14). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: و اگر، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 105
گذشته با روی او نیاورد. و برای آن فعل به لفظ تذکیر گفت که نظر به معنی کرد، و تقدیر آن است که: وعظ و«1» ذکر.
سدّی گفت: مراد به موعظه «قرآن» است، و لفظ قرآن مذکّر«2» است، و عرب چنین بسیار کند، قال اللّه تعالی: إِلّا مَن رَحِم‌َ رَبُّک‌َ وَ لِذلِک‌َ خَلَقَهُم«3» ...، اراد الرّحم«4» او الفضل لا لفظ الرّحمة، و قال الشّاعر«5»:
ما هذه الصوت. و ذهب الی الصّیحة. و بعضی [دگر]
«6» گفتند: مراد به «موعظه» نهی است، بیانش قوله تعالی: فَانتَهی فَلَه‌ُ ما سَلَف‌َ، قبل النّهی و امره الی اللّه بعد النّهی. چون توبه کرد و باز ایستاد«7» و آنچه از پیش«8» نهی کرد او راست، و آمرزگار او«9» خداست، پس نهی کرد«10»، اگر دگر کند کار او به خدای تعلّق دارد«11»، خواهد عفوش کند خواهد عقوبت کند«12». و گفته‌اند: مراد آن است که اگر خواهد توفیقش دهد تا بر توبه بماند، و اگر خواهد خذلان کند«13» تا توبه تباه کند. و گفته‌اند: مراد آن است که کار او با خداست در آنچه امر کند یا نهی کند یا حلال کند یا حرام کند، از اینکه معانی چیزی به بنده تعلّق ندارد، چنان که محمود ورّاق گفت«14»: الی الله کل‌ّ الامر فی کل‌ّ خلقه و لیس الی المخلوق شی‌ء من الامر بیانه قوله تعالی: لَیس‌َ لَک‌َ مِن‌َ الأَمرِ شَی‌ءٌ«15»- الایة.
-----------------------------------
(1). مج، وز: فهو. (2). مب، مر: مذکور. (3). سوره هود (11) آیه 119. (4). اساس که کلمه نو نویس است: الرّحمه، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). تب شعر. (6). اساس: کلمه در زیر وصّالی رفته است، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(7). اساس که کلمه نو نویس است: باز ایستد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). همه نسخه بدلها: آنچه پیش از. (9). تب: او امروز کار او با، مج، وز، دب: و امر و کار او با. (10). تب، مج، وز: ندارد، دب: پس از نهی. (11). تب: کار او با خدای است. (12). مج، وز، دب، آج، لب، فق او را. (13). همه نسخه بدلها بجز تب او را. (14). تب: محمود ورّاق رحمة اللّه گوید. (15). سوره آل عمران (3) آیه 128، همه نسخه بدلها أَو یَتُوب‌َ عَلَیهِم أَو یُعَذِّبَهُم صفحه : 106
وَ مَن عادَ، و هر که عود کند«1» و پس از«2» تحریم و آمدن موعظه با سر ربا دادن و«3» خوردن شود- مستحلّا له، و حلال دارد آن را ایشان اصحاب و اهل دوزخند و آن جا باشند همیشه، و برای آن، تقدیر استحلال کردیم که در آیت اینکه معنی هست فی قوله تعالی: ذلِک‌َ بِأَنَّهُم قالُوا إِنَّمَا البَیع‌ُ مِثل‌ُ الرِّبا- چنان که بیانش برفت، و دگر ادلّه عقلی و شرعی که دلیل می‌کند بر انقطاع عقاب فساق اهل صلات. ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: ربا هفتاد باب است، آسانترین بنزدیک خدای تعالی چون نکاح مادر باشد. عبد اللّه مسعود گفت: رسول- علیه السلام- لعنت کرد آن«4» را که ربا خورد، و آن را که او را دهد تا بخورد، و آن را که نویسد و گواه شود. ابو هریره گفت از رسول- علیه السلام- که: چون خدای تعالی خواهد که شهری هلاک کند، علامتش آن بود که ربا در میان ایشان آشکارا«5» شود. عبد اللّه مسعود [371- پ]
گفت از رسول- علیه السلام- که: ربا اگر چه بسیار بود عاقبت اندک شود، و ذلک قوله تعالی: یَمحَق‌ُ اللّه‌ُ الرِّبا، و اصل المحق النقصان و الاهلاک و اذهاب البرکة، و محاق ماه از اینکه جا باشد در شب آخرین ماه که چنان«6» ناقص شود که نتوان دیدن«7». عبد اللّه عبّاس گفت: معنی یَمحَق‌ُ اللّه‌ُ الرِّبا، آن است که از سبب ربا، خدای تعالی از زکات و صدقه و قربات و برّ و صله رحم که او کند نپذیرد، مثله قوله تعالی: فَلا یَربُوا عِندَ اللّه‌ِ«8». وَ یُربِی الصَّدَقات‌ِ، ای یکثرها یقال: ربا«9» الشّی‌ء اذا زاد، و اربیته انا ای زدته، مراد آن است که: کار بر عکس آن«10» است که تو به ظاهر می‌بینی یا می‌شناسی، برای
-----------------------------------
(1). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: هر که باز گردد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). تب: ندارد. (3). تب و ربا. (4). دب: او. (5). مب: پیدا. [.....]
(6). وز: چونان، آج، لب، فق، مب، مر: چون. (7). مج، وز، فق، مب: بدیدن. (8). سوره روم (30) آیه 39. (9). مج، وز الی. (10). آج، لب، مب، مر: اینکه.
صفحه : 107
آن که تو در ربا زیاده می‌بینی و در صدقه نقصان، و [کار]
«1» بر عکس اینکه است، ربا نقصان است به معنی، و اگر چه به ظاهر، زیادت است، و صدقه به معنی، زیادت است و اگر چه به ظاهر، نقصان است، [و]
«2» رسول- علیه السلام- گفت: لا ینقص مال من صدقة ، هیچ مال به زکات و صدقه بنکاهد. وَ یُربِی الصَّدَقات‌ِ، خدای تعالی صدقات [بدارد و]
«3» بپرورد و بیفزاید و به برکت کند«4»، و ثواب بر آن مضاعف کند. وَ اللّه‌ُ یُضاعِف‌ُ لِمَن یَشاءُ«5». ابو هریره روایت کند از رسول- صلی اللّه علیه و آله- که [او]
«6» گفت: خدای تعالی صدقات نپذیرد و«7» از آن الّا آن که پاک بود بپذیرد و او [را]
«8» بستاند از دهنده، و به دست راست بستاند، و اینکه عبارتی باشد از تولّا آن به ذات خود و از کرامت آن، و آن را می‌پرورد چنان که یکی از شما [اسپ]
«9» کرّه خود را«10» می‌پرورد تا یک لقمه را«11» چندان کند که کوه احد، و تصدیق اینکه در کتاب خدای تعالی هست و در دو آیت، فی قوله: أَ لَم یَعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ هُوَ یَقبَل‌ُ التَّوبَةَ عَن عِبادِه‌ِ وَ یَأخُذُ الصَّدَقات‌ِ«12» یَمحَق‌ُ اللّه‌ُ الرِّبا وَ یُربِی الصَّدَقات‌ِ. یحیی معاذ«13» گفت: هیچ دانه‌ای نشناسم که بر کوههای دنیا بسنجد الّا دانه‌ای که [در]
«14» صدقه باشد. در خبر است که: بنده یک لقمه نان یا یک خرما یا نیم خرما به صدقه بدهد، حق تعالی آن را می‌پرورد و می‌افزاید«15» تا چندان شود که کوه احد. روز قیامت
-----------------------------------
(14- 6- 2- 1). اساس: کلمه زیر وصّالی رفته است، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس: کلمه زیر وصالی رفته است، با توجه به تب افزوده شد، آج، لب، فق، مب، مر: بدهد و. (4). همه نسخه بدلها بجز تب: بکند. (5). سوره بقره (2) آیه 261. (7). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (8). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. (9). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). تب: کرّه خود، وز، آج، لب: کرّه خورد را، مب: یکی کرّه است خورد را. (11). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: تا آن که، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(12). سوره توبه (9) آیه 104. (13). تب: یحیی بن معاذ. (15). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: میفزاید.
صفحه : 108
خداوند آن صدقه بنزدیک«1» ترازو«2» آید و حساب او بر آرند«3» و کفّه حسنات او از طاعت سبک باشد، آن مرد فرو ماند. حق تعالی آن صدقه او بیارد«4» و در کفّه حسناتش نهد، کفّه گران بار شود و بر کفّه سیئات بچربد«5»، بنده گوید: بار خدایا؟ اینکه طاعت گران چیست که من خویشتن را نمی‌دانم طاعتی چنین«6»؟ حق تعالی گوید: اینکه آن نیم خرماست که تو فلان روز برای من به صدقه دادی«7»، من اینکه را برای تو می‌پروردم«8» تا به وقت درماندگی تو را فریادرس باشد«9». وَ اللّه‌ُ لا یُحِب‌ُّ کُل‌َّ کَفّارٍ أَثِیم‌ٍ، و خدای تعالی دوست ندارد هیچ کافری را به تحریم ربا که مستحل ربا بود. اثیم، ای مأثوم، بزهکاری که مستعمل آن بود [پس]
«10» به استحلال، کافر شود، [و]
«11» به استعمال، مأثوم«12». إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، قدیم تعالی«13» چون ذکر آنان کرد که ایشان ربا دهند و ربا خورند و حلال دارند و ذکر عقوبت ایشان کرد، در [مطابقه آن و]
«14» مقابله آن ذکر مؤمنان کرد که نماز به پای دارند و زکات مال بدهند، ایشان را مزد و ثواب بود بنزدیک خدای تعالی، و بر ایشان ترس و اندوه نبود [تا آن خیر باشد ایشان را]
«15» و از آن بلیّت ایمن باشند«16». یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‌َ وَ ذَرُوا ما بَقِی‌َ مِن‌َ الرِّبا إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ، عطا و عکرمه گفتند: آیت در عبّاس عبد المطّلب آمد و عثمان عفان، و آن چنان«17» بود که
-----------------------------------
(1). دب آن. (2). تب: ترازوی. (3). تب: بدارند. (4). آج، لب، فق، مب، مر: بیاورد. (5). تب: بچسبد. (6). اساس که کلمه زیر وصالی رفته و مخدوش است: را چنین نمی‌دانم، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). همه نسخه بدلها: بدادی. (8). همه نسخه بدلها بجز تب، دب، مر: می‌پرورانیدم. (9). اساس که نو نویس است: تو را به فریاد رسد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (15- 14- 11- 10). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). تب گردد قوله تعالی. [.....]
(13). اساس که نو نویس است: حق تعالی، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (16). تب قوله تعالی. (17). همه نسخه بدلها: آن.
صفحه : 109
ایشان خرمان بسیار بسلف«1» خریده بودند، [372- ر]
و«2» چون وقت محل‌ّ در آمد مطالبه کردند، ایشان گفتند: اگر حق‌ّ شما بدهیم چیزی به ما بنماند«3» و ما بی برگ مانیم، آنچه شما راست نیمه«4» بستانید و نیمه دیگر مضاعف کنید«5» تا دگر سال بدهیم، چنین کردند. رسول- علیه السلام- [چون]
«6» بشنید، نهی کرد، و خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، و ایشان آن را انقیاد«7» کردند و سرمایه بستدند. سدّی گفت: آیت در عبّاس و خالد ولید آمد، و ایشان هر دو انباز بودند، در جاهلیّت ایشان سلف کردندی و ربا دادندی در بنی عمرو بن عمیر«8»، و ایشان قومی بودند از ثقیف، چون اسلام در آمد«9»، ایشان را مالی عظیم جمع شده بود«10» بر ایشان خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. رسول- علیه السلام گفت: هر ربایی«11» که در جاهلیّت داده‌اند من وضع کردم، و اوّل ربا که وضع می‌کنم ربای عم‌ّ من است عبّاس عبد المطّلب«12»، و هر خونی که در جاهلیّت کرده‌اند من وضع کردم، و اوّل خونی که وضع می‌کنم خون ربیعة بن الحارث بن عبد المطلب [است]
«13» پسر عم‌ّ من، و او را قبیله هذیل کشته بودند«14». مقاتل گفت: آیت در چهار برادر ثقفی آمد: مسعود و عبد یالیل و حبیب و ربیعه، و ایشان پسران عمرو بن عمیر بن عوف الثّقفی‌ّ بودند، و ایشان از بنو المغیره وام ستدندی و ربا گرفتندی از ایشان. چون [اسلام]
«15» در آمد و رسول- علیه السلام- طایف بستد و با ثقیف صلح کرد و ایشان ایمان آوردند، اینکه چهار برادر نیز ایمان
-----------------------------------
(1). اساس: سلف، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). همه نسخه بدلها: ندارد. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نماند. (4). تب، دب، فق: نیمه. (5). مج، وز، دب، آج، لب: کنی/ کنید. (6). اساس که نو نویس است: ندارد، با توجّه به تب افزوده شد. (7). اساس که نو نویس است: رها، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). دب، آج، لب، فق، مب: بنی عمرو و بنی عمیر. (9). اساس که نو نویس است: آوردند، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). اساس که نو نویس است: جمع شد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). همه نسخه بدلها: ربا. [.....]
(12). تب، وز، دب: عبّاس بن عبد المطّلب. (15- 13). اساس که نو نویس است: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (14). همه نسخه بدلها و.
صفحه : 110
آوردند. چون وقت محل‌ّ بود مطالبه مال کردند، ایشان گفتند: ما در اسلام ربا ندهیم، و خدای تعالی و پیغامبر- علیه السلام- ربا وضع کرده است از مسلمانان، ما به هیچ حال شقی‌ترین مردمان«1» نخواهیم بودن به اینکه کار، به حکومت پیش عتّاب بن اسید شدند- و او عامل رسول بود بر مکّه. عتّاب نامه‌ای نوشت بر رسول«2»- علیه السلام- و اینکه حدیث به فتوی کرد و از رسول- علیه السلام- بپرسید، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد«3»، و رسول- علیه السلام- فرمود«4» تا به او نوشتند که: خدای تعالی وضع می‌فرماید، وضع باید کردن. حق تعالی گفت: ای مؤمنان؟ از خدای بترسید«5» و از عقاب«6» او حذر کنید«7» [و رها کنید]
«8» آنچه شما را مانده است بر مردمان از ربا اگر مؤمنید. بیان کردیم که از اینکه«9» فعل که «ذر» و «دع» است، جز مستقبل و امر و نهی نیاید«10»، ماضی نیاید و مصدر نیاید«11» و فاعل و مفعول نیاید. حسن بصری خواند: «ما بقی»، به فتح «قاف» علی فعل، و اینکه لغت طی‌ّ است که ایشان جاریه را جارات گویند و ناصیه را ناصات گویند. و در رضی و بقی، رضی و بقی گویند، قال شاعرهم«12»: لعمرک ما اخشی التصعلک ما بقی علی الإرض قیسی‌ّ یسوق الأباعرا و بعضی اهل معانی گفتند: معنی آن است فی قوله«13»: إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ. ای اذ کنتم مؤمنین، و کذلک فی قوله: وَ أَنتُم‌ُ الأَعلَون‌َ إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ«14»، ای اذ کنتم، و آنچه ایشان از آن بگریخته‌اند«15» آن لازم نیست، و آن آن است که پنداشتند که اینکه
-----------------------------------
(1). اساس که نو نویس است: مردم، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). تب، دب: برسول. (3). همه نسخه بدلها: فرستاد. (4). تب، مج، وز، دب: بفرمود. (5). دب، آج، لب، فق: بترسی/ بترسید. (6). مب، مر: عتاب. (7). دب، آج، لب، فق: حذر کنی/ حذر کنید. (8). اساس: ندارد: با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10- 9). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها: چاپ شعرانی (2/ 401) دو. (11). آج، لب، فق: نیامد. (12). تب شعر. [.....]
(13). تب تعالی. (14). سوره آل عمران (3) آیه 139. (15). اساس که نو نویس است: بگریختند، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 111
جا شکّی لازم آید بر گوینده، و شک‌ّ بر او روا نیست- تبارک و تعالی- و اینکه لازم نیست برای آن که یکی از ما گوید: اینکه کار روا مدار اگر مسلمانی و اگر خدای«1» دانی، غرض او در اینکه حدیث تذکیر خدای باشد او را و حرمت مسلمانی، نه آن که او شاک باشد [372- پ]
در اسلام آن کس«2». فَإِن لَم تَفعَلُوا فَأذَنُوا، ای اعلموا، اگر نکنید و فرمان نبرید بدانید و آگاه باشید«3»، یعنی اگر نکنی«4» آنچه شما را گفتند«5» از رها کردن باقی ربا، فَأذَنُوا، قراءت عامّه قرّاء فَأذَنُوا است به «الف» وصل، من اذن یأذن. و حمزه خواند و عاصم«6» به روایت ابو بکر: فأذنوا من الایذان، ای اعلموا انفسکم او غیرکم، یقال: اذن الشّی‌ء یأذن اذنا و اذنا اذا سمعه«7» و علمه، و اذنته ای اعلمته. و اصل کلمه از اذن باشد که گوش است، برای آن که ایذان ایقاع فی الاذن باشد. بِحَرب‌ٍ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ، یعنی اگر اینکه، کار نبندید«8» و از سر استحلال ربا بنروید، آگاه باشید«9» که شما محارب خدا و رسولید«10»، و خدای و پیغامبر محارب شمااند، یعنی شما به اینکه دلیری و جرات که می‌کنید«11» بر خدای و رسولش با ایشان کالزار«12» می‌کنی. سعید جبیر گفت از عبد اللّه عبّاس که: روز قیامت ربا خوار«13» را گویند: خذ سلاحک للحرب ، سلاح بر گیر تا با خدای کالزار«14» کنی.
-----------------------------------
(1). تب را. (2). تب، مب قوله تعالی. (3). همه نسخه بدلها بجز تب: اگر نکنی و فرمان نبری بدانی و آگاه باشی. (4). تب: نکنید. (5). اساس: گفته‌اند، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). وز و کسائی. (7). اساس که نو نویس است: علمه، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). تب: نبندید (بدون نقطه)، مج، وز، آج، لب، فق، مر: بندی، دب: نبندی. (9). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: بنروی، آگاه باشی، دب بِحَرب‌ٍ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ (10). مج، وز، دب، آج، لب، مر: رسولی/ رسولید، تب: محارب خدایید و از آن رسول. (11). مج، وز، دب، آج، لب، فق: می‌کنی/ می‌کنید. [.....]
(14- 12). تب، مج، وز، دب، آج، فق: کار زار. (13). مج، وز، آج، لب، فق، مب: ربا خواران، دب، ربا خواران.
صفحه : 112 و البی«1» روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که او گفت: هر [کس]
«2» که او اصرار کند بر ربا، بر امام مسلمانان«3» است که استتابة کند او را [یعنی]
«4» توبه بر او عرضه«5» کند، اگر توبه کند«6» و الّا گردنش بزند. اهل معانی گفتند: بِحَرب‌ٍ مِن‌َ اللّه‌ِ، حرب خدای با او آتش دوزخ باشد، و حرب رسول به«7» تیغ جهاد«8» باشد«9». وَ إِن تُبتُم فَلَکُم رُؤُس‌ُ أَموالِکُم، و اگر توبه کنی از ربا به هر حال از سرمایه نقصانی نبود شما را، سرمایه شما شما را بود«10». لا تَظلِمُون‌َ وَ لا تُظلَمُون‌َ، شما ظلم نکنید«11» بر ایشان به خواستن ناحق، و ایشان نیز نباید که بر شما ظلم کنند و سرمایه‌تان بندهند«12». ابان و مفضّل روایت کنند«13» از عاصم [به]
«14» ضم «تا» ی اوّل و فتح دوم«15»، چنان که فعل اوّل مجهول باشد و دوم«16» مستقیم بر عکس قراءت عامه قرّاء، نه بر شما ظلم کنند و نه شما«17» ظلم کنید. وَ إِن کان‌َ ذُو عُسرَةٍ، «کان» بر دو وجه باشد: یکی تامّه و یکی ناقصه. معنی«18» تامّه آن بود که در او معنی حدث باشد، چنان که«19» کانت الکاینه و کان کذا اذا وجد، قال الشّاعر«20»:
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: و والبی‌ّ. (14- 4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس، دب آن، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (5). تب، دب، مر: عرض. (6). تب: توبه کرد. (7). همه نسخه بدلها: ندارد. (8). تب، آج، لب، فق، مب، مر: و جهاد. (9). تب قال اللّه تعالی. (10). تب قوله تعالی. (11). دب، آج، لب، فق: مکنی/ مکنید. (12). دب، فق، مب، مر: ندهند، همه نسخه بدلها و. (13). اساس که نو نویس است: کردند، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(16- 15). آج، لب، فق، مب، مر: دویم. (17). اساس که نو نویس است نیز، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (18). اساس که نو نویس است: کان، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (19). اساس که نو نویس است: چون، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (20). تب شعر.
صفحه : 113
اذا کان الشّتاء فادفئونی فان‌ّ الشّیخ یهدمه الشّتاء ای اذا حدث«1». و ناقصه آن باشد که در او معنی حدث نبود، بل معنی حدث در خبر بود، چنان که: کان زید منطلقا. وَ إِن کان‌َ ذُو عُسرَةٍ، ای وجد ذو عسرة، اگر چنان که درویشی باشد، فَنَظِرَةٌ، ای انتظار [او انظار]
«2». و ابی کعب و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود خواندند: و ان کان ذا عسرة، بر تقدیر اضمار اسم، و معنی آن بود که: و ان کان الغریم«3» ذا عسرة. و ابان بن عثمان خواند: و من کان ذا عسرة، و اعمش خواند: و ان کان معسرا. و «عسرت» درویشی و تنگدستی«4» باشد. و اعسر الرّجل، درویش شد مرد، و ایسر«5»، توانگر شد. فَنَظِرَةٌ، «فا» به جواب شرط باز آمد، و اینکه صیغت خبر است و معنی امر، المعنی فانظروه، مهلت دهید او را، و تقدیر کلام اینکه است که: فعلیه نظرة، ای انظار و امهال. و حسن و قتاده و عطاردی‌ّ خواندند: فناظرة، ای منتظرة. و عطاء إبن ابی رباح خواند: فنظرة، ساکنة الظّاء، و آن مصدر باشد، امّا من النّظر [الّذی]
«6» هو الانتظار، و امّا اسم انظار و امهال باشد«7». إِلی مَیسَرَةٍ، نافع خواند و عطا و شیبه و حمید و إبن محیصن: میسرة، به ضم‌ّ «سین». و باقی قرّاء به فتح «سین»، [خواندند]
«8»، و مجاهد و ابو سراح«9» خواندند«10»: الی میسره، به ضم‌ّ «سین» و اضافت با «ها» ی ضمیر، یعنی الی غناه و سعته. حق تعالی گفت: اگر درویشی باشد او را مهلت باید دادن [373- ر]
تا به
-----------------------------------
(1). دب: احدث. (2). اساس: کلمه زیر وصّالی رفته، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). وز: الغرائم. (4). تب: دست تنگی. (5). تب، فق الرّجل. (6). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). تب قوله تعالی. (8). اساس: ندارد، با توجّه به تب افزوده شد. (9). تب، آج، فق، مر: ابو سراج. [.....]
(10). تب، مر: خوانند، مج، وز، آج، لب، فق: خواند.
صفحه : 114 وقت آن که خدای تعالی بر او فراخ کند و میسر شود او را، و اعمش روایت کرد از عاصم از زر حبیش«1» از عبد اللّه مسعود که او خواند: فناظروه الی میسوره، و مطالبه غریم با ظهور اعسار او مکروه است. و شافعی گفت حقوق بر دو ضرب«2» باشد: یکی آن که عوض چیزی باشد که در دست او«3» آمده باشد از دینی و بهای متاعی و مانند اینکه. اگر [مرد]
«4» دعوی اعسار کند او را گواه باید برای آن که اصل یسار اوست از آنچه داشت چون«5» دعوی کند که نمانده بر غریم باشد«6». دوم«7» آن که: از آن عوضی«8» بستده نباشد چون مهر و ضمان و آنچه بدین ماند چون دعوی اعسار کند بر صاحب«9» حق گواه باشد که او مال دارد اگر«10» گواه نبود او سوگند خورد، علی اعساره، برای آن که اصل در حق‌ّ آدمی فقر است و نابودن مال. چون حالت«11» غنی از او معلوم نباشد بر اصل حکم کنند تا آنگه که یسارش معلوم شود. و حسن بصری گفت: قول قول اوّل«12» باشد در دعوی اعسار یا سوگند. و بر«13» غرما آن باشد که مال و یسار او بر او درست کنند به بیّنه. و ابو حنیفه گفت: چون حق بر او درست شود و دعوی اعسار کند حاکم او را باز دارد دو ماه، و از پس او در سرّ تفحّص احوال او بکند«14». اگر درست شود که چیزی ندارد دست از او بدارند، و اگر معلوم شود که چیزی دارد از او بستاند، و بنزدیک ما و«15» شافعی، باز ندارند او را«16»، الّا پس از آن
-----------------------------------
(1). تب، فق، مر: زر بن حبیش. (2). اساس که نو نویس است: وجه، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). همه نسخه بدلها حاصل. (4). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). اساس در حاشیه افزوده: غریم. (6). تب: چون دعوی کند او را گواه باید که مانده نیست، بر او گواه باشد، مج، وز، دب، لب، مر: چون دعوی کند که مانده نیست بر او گواه باشد، مب: چون دعوی کند که بر او مانده نیست، گواه باشند. (7). مب، مر: دویم. (8). مب که باید. (9). مج، وز و. (10). مب: چون. (11). تب: حال. (12). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: او. (13). تب: در. [.....]
(14). تب، مب: نکنند. (15). مج، وز، دب، آج، لب، فق بنزدیک. (16). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: برو حبس نیست، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 115 که معلوم شود که دارد و دفع می‌کند. و دلیل بر اینکه، حدیث ابو سعید الخدری که گفت: مردی را در مدینه وام بر آمد«1» او را پیش رسول آوردند اعسار کرد. رسول- علیه السلام- گفت: غریمان او را: خذوا ما وجدتم و لیس لکم الا ذلک «2»، آنچه دارد بستانید و جز اینکه نرسد شما را. و نیز ظاهر آیت فَنَظِرَةٌ إِلی مَیسَرَةٍ، و التّقدیر«3»: فعلیه، ای علی صاحب الحق‌ّ انظاره الی میسرة، بر صاحب حق‌ّ است که او را رها کند، الی ان یوسع اللّه علیه، و اگر نیک مسلمانی کند و نیکو معاملتی و حق‌ّ صاحب حق بر دارد و به در سرای او برد مستحق‌ّ مزد«4» و ثواب عظیم شود. سعید جبیر«5» روایت کرد از عبد اللّه عبّاس از رسول- صلی اللّه علیه و آله- که او گفت که: هر که او حق‌ّ غریمش بر گیرد و به در سرای او برد همه جانوران زمین بر او صلوات«6» فرستند یعنی او را دعا کنند و همه ماهیان دریا«7»، و خدای تعالی به هر گامی که بر دارد«8» برای او در بهشت درختی بنشاند [و گناهانش بیامرزد،]
«9» و اگر دارد و مطل و مدافعه«10» کند ظالم باشد، لقوله- علیه السلام: مطل الغنی ظلم ، گفت: وام سپوختن«11» مرد. توانگر ظلم باشد، و چون معلوم شود که ندارد و معسر است«12»، صاحب حق او را مهلت دهد و بر او سختی نکند«13». ابو هریره روایت کند از رسول- علیه السلام- که گفت: من انظر معسرا او وضع. له اظله الله تحت ظل عرشه یوم لا ظل الا ظله «14»، هر که مهلت دهد وام دار«15» درویش. را یا از مال او چیزی وضع کند، خدای تعالی او را سایه کند در زیر سایه عرش آن
-----------------------------------
(1). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: مردی در مدینه وام داشت، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). همه نسخه بدلها گفت. (3). اساس که نو نویس است: تقدیر، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). اساس که نو نویس است: مزد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). تب: ابو سعید خدری. (6). مج، وز، دب، فق: صلاة. (7). تب: دریاه. (8). تب: و به هر گامی که بر دارد، خدای تعالی. (9). با توجّه به تب: افزوده شد، دیگر نسخه بدلها: گناهش بیامرزد. (10). تب: و دفع و مطل. (11). وز، دب، آج، لب، فق، مب: سوختن، مر: دوختن. [.....]
(12). همه نسخه بدلها و. (13). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر ثواب باشد. (14). تب، وز، دب، آج، لب، مب، فق، مر گفت. (15). تب، مج، وز و.
صفحه : 116
روز که سایه نباشد مگر سایه عرش. عبد اللّه عمر روایت کند«1» که رسول- علیه السلام- گفت: هر که خواهد که دعای او اجابت کنند و غمهایش«2» کشف کنند باید که بر معسر سختی نکند. حذیفه یمان«3» روایت کند که، روز قیامت بنده را بیارند او گوید: بار خدایا«4»؟ در عمر خود خویشتن را عملی صالح نمی‌دانم جز آن که مرا در دنیا مالی دادی، من درویشان را به وام دستگیری کردم«5»، چون نداشتند که قضا کنند بر ایشان سختی. نکردم. خدای تعالی گوید [373- پ]
: من اولیترم که تو را دست گیرم«6» که. در مانده‌ای فتجاوزوا عن عبدی ، از بنده من در گذاری. ابو مسعود الانصاری‌ّ گفت: گواهی دهم که حذیفه اینکه حدیث از رسول- علیه السلام- شنید. بریده روایت کند از رسول- علیه السلام- که گفت: هر که او وام دار معسر«7» را. مهلت دهد به هر روزی صدقه بنویسند او را«8» [و هر که مهلت دهد او را خدای تعالی. او را صدقه بنویسد«9» هر روزی بمانند آن که او را بر او باشد]
«10» بمانند آن مال که او را بر آن غریم باشد. [من گفتم: ای رسول اللّه اوّل فرمودی به هر روزی صدقه بنویسند او را، دگر باره گفتی بمانند آن که او را بر او باشد«11» هر روز صدقه بنویسند او را! گفت: بلی. اوّل پیش اجل«12» گفتم، دوم پس اجل«13»]
«14» جابر بن عبد اللّه انصاری به در سرای وام داری شد که بر او وامی«15» داشت تا
-----------------------------------
(1). تب، دب، آج، لب، فق، مر: کرد. (2). تب، مر: و غمهای او، مج، وز، دب، مر، آج، لب، مب، فق: غمهای او را. (3). همه نسخه بدلها، بجز دب: حذیفة بن الیمان. (4). همه نسخه بدلها من. (5). تب، دب: و من درویشان را دستگیری کردم و آج، لب، فق، مب، مر: من بر درویشان دستگیری کردم و. (6). تب: دستگیری کنم. (7). مج، وز: وام دارد معسر، دب: وام داری معسر، لب، مب: وام دار و معسر. (8). تب: به هر روزی که مهلت داده باشد، خدای تعالی او را صدقه بنویسد. (9). آج، لب، فق، مب، مر: بنویساند. (10). اساس: افتادگی دارد، از وز افزوده شد. [.....]
(11). فق، مب، مر: آن که بر او باشد. (12). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: پیش از اجل. (13). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: پس از اجل. (14). اساس: افتادگی دارد، از تب افزوده شد. (15). تب: بروی وام.
صفحه : 117
تقاضای کند او را. مرد«1» روی از او پنهان کرد و بیرون نیامد، او برفت و جایی بنشست تا مرد گمان برد که او برفت. آنگه بیرون آمد. جابر او را گفت: چرا روی از. من پنهان می‌کنی و حق‌ّ من نمی‌دهی! گفت: برای آن که شرم می‌دارم و معسرم چیزی ندارم تا از حق‌ّ تو بیرون آیم. گفت: به خدای بر تو که نداری! گفت: به خدای بر من که ندارم«2». دست در آستین کرد و قباله او برون آورد و پیش او بینداخت و برفت. عبد اللّه جعفر گوید از رسول- علیه السلام- که او گفت: خدای تعالی با وام دار است تا قضای دین کردن«3» ما دام تا نه در کراهت خدای صرف کرده باشد. عبد اللّه جعفر هر روز خازن و و کیل«4» خود را گفتی بروی و وامی بستانی برای. ما، که من نخواهم که هیچ شب بخسبم و الّا خدای با من باشد از آن خبر که«5» از. رسول- علیه السلام- شنیدم. ابو هریره روایت کند که رسول- علیه السلام- گفت: هر که او وامی بستاند و نیّت آن کند که قضا نکند«6» او دزد باشد. ابو قتاده روایت کرد که جنازه‌ای بیاوردند و بنهادند تا رسول- علیه السلام- بر او. نماز کند. رسول- علیه السلام- صحابه را گفت: بر او نماز کنی که من بر او نماز نمی‌کنم، گفتند: چرا یا رسول اللّه! گفت: برای آن که بر او وام است. ابو قتاده گفت: من ضمان کردم که وام او بگذارم«7». رسول- علیه السلام- گفت: به تمام و کمال! گفتم: به تمام و کمال. رسول- علیه السلام- بر او نماز کرد. ابو قتاده گفت: وامی که بر او بود هفده یا هژده«8» درم بود. ابو موسی اشعری روایت کرد از رسول- علیه السلام- که او گفت: هیچ گناهی [نیست]
«9» عظیمتر بنزدیک خدای تعالی پس از کبایر گناه از آن که مرد بمیرد و بر
-----------------------------------
(1). تب وام دار. (2). تب جابر عبد اللّه الانصاری، دب جابر. (3). تب: تا قضای دین به گردن او باشد. (4). تب: کیّال. (5). همه نسخه بدلها، بجز دب من. (6). همه نسخه بدلها، بجز تب آن را. (7). وز: بگزارم. (8). لب: هیژده، مب: هجده. (9). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. [.....]
صفحه : 118
ذمّت«1» او وامی باشد مردم«2» را که آن را وجه قضا نبود. انس مالک روایت کرد که رسول- علیه السلام«3»- گفت: ایاکم و الدین فانه هم باللیل و مذلة بالنهار. و در خبر است که: فردای قیامت دو بنده پیش خدای شوند که یکی را بر یکی حقّی باشد، صاحب حق به وام دارد در آویزد و گوید: [بار خدایا؟ بفرمای تا حق‌ّ من. بدهد. خدای تعالی گوید: که از عهده حق‌ّ او به در آی«4». گوید:]
«5» بار خدایا من از عهده حق‌ّ او چگونه برون توانم آمدن«6»، و آنچه حق‌ّ اوست بر من، ندارم. حق تعالی. گوید: بنده«7» هیچ ممکن باشد که او را عفو کنی! بنده گوید بار خدایا نکنم که حق‌ّ من باز گرفت. حق تعالی گوید: اکنون با او باش تا حق‌ّ تو بدهد. ایشان ساعتی توقّف کنند. گرمای قیامت در ایشان کار کند و تشنگی بر ایشان غالب شود، حق تعالی بفرماید [374- ر]
تا حجاب بر دارند از میان آن بنده«8» و بهشت و منازل و درجات و عرفات بهشت پیدا شود ایشان را و نسیم بهشت بر ایشان جهد«9». مرد صاحب حق گوید: بار خدایا؟ اینکه درجات و غرفات و منازل کراست! حق تعالی گوید: بنده‌ای راست که حق‌ّ دارد [بر کسی]
«10» و آن کس از قضای حق‌ّ او عاجز باشد او را عفو کند و حق‌ّ خود به او رها کند. آن بنده گوید: بار خدایا؟ بر من گواه باش که«11» حق‌ّ خود را«12» رها کردم. حق تعالی گوید.«13» تو حق‌ّ خود رها کردی من اولیترم«14» که حق‌ّ خود بر بنده خود رها کنم. درست در«15» دست یکدیگر نهید«16» و به بهشت روید. وَ اتَّقُوا یَوماً تُرجَعُون‌َ فِیه‌ِ إِلَی اللّه‌ِ، ابو عمرو و یعقوب و سلّام و ابو بحریه«17»
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: در گردن. (2). همه نسخه بدلها: مردمان را. (3). همه نسخه بدلها: بجز مر: از رسول- علیه السلام- که. (4). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب بنده. (5). اساس: افتادگی دارد، از تب آورده شد. (6). تب: از عهده حق‌ّ او چگونه به در آیم. (7). فق را، مب: ای بنده. (8). تب: اینکه بنده، مج، وز، میان بنده. (9). همه نسخه بدلها آن. (10). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. (11). همه نسخه بدلها، بجز تب من. (12). مج: که من خود را حق بر او، دب، آج، لب، فق: به او، مب، مر: بر او. (13). همه نسخه بدلها: چون. (14). مر: اولایم. [.....]
(15). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر. (16). تب: زنید. (17). اساس، مج، وز: ابو بحر به (بدون نقطه)، تب، مب، مر: ابو بحیره، دب: ابو یحیی.
صفحه : 119
خواندند«1»: ترجعون به فتح «تا» و کسر «جیم» اعتبار به قراءت ابی‌ّ و اتّقوا یوما تصیرون فیه الی اللّه، و دیگر قرّاء «ترجعون» خواندند«2»، علی الفعل المجهول«3» اعتبارا«4» به قراءت عبد اللّه مسعود: و اتّقوا یوما تردّون فیه الی اللّه. معنی قراءت اوّل آن است که، حق تعالی گفت: بترسید از روزی که در آن روز با پیش خدا شوید«5». و قراءت دوم معنی آن است که از خدای بترسی در روزی که در آن روز شما را با پیش خدا برند. و «رجع» هم لازم باشد و هم متعدّی«6»، و فرق از میان ایشان به مصدر پیدا شود که مصدر لازم «رجوع» باشد و مصدر متعدّی «رجع». و معنی آیت و رجوع و رجع با خدای معنی آن دارد که ایشان را با جایی برند که در آن جای کس را حکمی و امری نباشد جز خدای را- عزّ و جل‌ّ. و امّا معنی رجوع در آیت با آن که ایشان از قبضه قدرت حق‌ّ بیرون نیند«7»، آن است که: عرب ذهاب را- و اگر چه بر سبیل ابتدا باشد«8»- رجوع و عود خوانند، چنان که شاعر گفت«9»: فان تکن الایّام احسن مرّة الی‌ّ فقد عادت لهن‌ّ ذنوب«10» المعنی: فقد ظهرت لهن‌ّ ذنوب، [و اینکه طریقه و]
«11» و کلام در اینکه«12» باب مستقصی برفت. ابو صالح روایت کند از عبد اللّه عبّاس که«13» گفت: چون«14» آیت فرود آمد، جبریل- علیه السلام- گفت، خدای تعالی می‌فرماید که: اینکه آیت«15» بر سر دویست و هشتاد آیت از سورة البقرة بنه. عبد اللّه عبّاس گفت: اینکه آخر آیتی است که از قرآن فرود
-----------------------------------
(1). تب، مج، وز، دب، مب: خوانند، مر: خوانده‌اند. (2). تب، مج، وز، دب، فق، مب، مر: خوانند. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر خوانند. (4). همه نسخه بدلها: اعتبار. (5). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: با پیش خدای تعالی برند. (6). همه نسخه بدلها رجع باز آمد و رجع باز آورد. (7). همه نسخه بدلها: نه‌اند. (8). همه نسخه بدلها آن را. (9). تب شعر. (10). اساس که کلمه نو نویس است: ذهوب، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). اساس: ندارد، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(12). همه نسخه بدلها: در او. (13). همه نسخه بدلها بجز تب، مب: او. (14). تب اینکه. (15). تب را.
صفحه : 120
آمد، و به روایت دیگر از او: آن است که آخر آیت از قرآن آیت ربا بود. مفسّران گفتند: چون خدای تعالی اینکه آیت فرستاد که«1»: إِنَّک‌َ مَیِّت‌ٌ وَ إِنَّهُم مَیِّتُون‌َ«2»، رسول- علیه السلام- گفت: لیت شعری متی یکون ذلک، کاشکی«3» بدانستمی که چون«4» خواهد بودن؟ خدای تعالی آیت فرستاد: إِذا جاءَ نَصرُ اللّه‌ِ وَ الفَتح‌ُ«5». چون اینکه سورت آمد، رسول- علیه السلام- چون اینکه آیت«6» بخواندی، [پیش تکبیر]
«7» گفتی: سبحان الله و بحمده استغفر الله و اتوب الیه. گفتند: یا رسول اللّه؟ پیش از اینکه نمی‌گفتی. گفت: نعیت الی نفسی، خبر مرگ من با من رسید«8»، آنگه بگریست. گفتند: یا رسول اللّه؟ از مرگ می‌بگریی«9»! و خدای تعالی تو را بیامرزیده است«10» آنچه کرده‌ای و«11» خواهی کردن. رسول- علیه السلام- گفت: هول مطّلع کجاست و تنگی گور و ظلمت لحد و اهوال قیامت! رسول- علیه السلام- پس از نزول اینکه«12» سورت یک سال دیگر بماند، پس از آن خدای«13» آیت فرستاد: لَقَد جاءَکُم رَسُول‌ٌ مِن أَنفُسِکُم- الی آخرها. و رسول- علیه السلام- پس از آن شش ماه بزیست، آنگه به حج‌ّ وداع رفت و در راه [اینکه آیت]
«14» فرود آمد: یَستَفتُونَک‌َ قُل‌ِ اللّه‌ُ یُفتِیکُم فِی الکَلالَةِ«15». چون باز گشت در منصرف او به غدیر خم رسید، فرود آمد«16»: یا أَیُّهَا الرَّسُول‌ُ بَلِّغ ما أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ مِن رَبِّک‌َ«17».
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز تب گفت. (2). سوره زمر (39) آیه 30. (3). مج، وز: کاشک تا من، تب، کاشکی دانستمی، مب: کاشکی من دانستمی، دیگر نسخه بدلها: کاشکی تا من. (4). همه نسخه بدلها: که کی. (5). سوره نصر (110) آیه 1. (6). همه نسخه بدلها بجز فق، چون قراءت. (7). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: با من دادند. (9). تب، مب: می‌گویی، مج، وز: نمی‌گریزی، دب، آج، لب، فق، مر: می‌گریزی. (10). مج، مر: تو را آمرزنده است. [.....]
(11). مب و آنچه. (12). آج: نزول آیت و، دب، لب، فق، مب، مر: نزول آیت. (13). وز، مب اینکه. (14). اساس ندارد، از تب افزوده شد. (15). سوره مائده (5) آیه 176. (16). مب اینکه آیت قوله تعالی، آج، لب، دب، فق که. (17). سوره مائده (5) آیه 67.
صفحه : 121
چون پیغام بگزارد«1»، و قایم مقام فرو داشت- چنان که شرحش بیاید در جای خود- ان شاء اللّه- و هم در آن منزل بود که«2» آیت آمد: الیَوم‌َ أَکمَلت‌ُ لَکُم دِینَکُم«3»- الایة. پس از آن هشتاد [و دو]
«4» روز [374- پ]
بر آمد«5» آیت ربا آمد«6»، پس از آن اینکه آیت که«7»: وَ اتَّقُوا یَوماً تُرجَعُون‌َ فِیه‌ِ إِلَی اللّه‌ِ، و اینکه آخر آیتی است که از قرآن فرود آمد، و رسول- علیه السلام- پس از آن بیست و یک روز بزیست. إبن جریج گفت: نه روز، مقاتل گفت: هفت روز، و فرمان خدای به او رسید روز دوشنبه سیم«8» ربیع الاوّل وقت زوال سال یازدهم«9» هجرت. ثُم‌َّ تُوَفّی کُل‌ُّ نَفس‌ٍ ما کَسَبَت، پس تمام بدهند هر نفسی را آنچه کرده باشد. وَ هُم لا یُظلَمُون‌َ، و ایشان را هیچ ظلم و نقصان نکنند. قوله تعالی:

[سوره البقرة (2): آیات 282 تا 286]

[اشاره]

یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا تَدایَنتُم بِدَین‌ٍ إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی
فَاکتُبُوه‌ُ وَ لیَکتُب بَینَکُم کاتِب‌ٌ بِالعَدل‌ِ وَ لا یَأب‌َ کاتِب‌ٌ أَن یَکتُب‌َ کَما عَلَّمَه‌ُ اللّه‌ُ فَلیَکتُب وَ لیُملِل‌ِ الَّذِی عَلَیه‌ِ الحَق‌ُّ وَ لیَتَّق‌ِ اللّه‌َ رَبَّه‌ُ وَ لا یَبخَس مِنه‌ُ شَیئاً فَإِن کان‌َ الَّذِی عَلَیه‌ِ الحَق‌ُّ سَفِیهاً أَو ضَعِیفاً أَو لا یَستَطِیع‌ُ أَن یُمِل‌َّ هُوَ فَلیُملِل وَلِیُّه‌ُ بِالعَدل‌ِ وَ استَشهِدُوا شَهِیدَین‌ِ مِن رِجالِکُم فَإِن لَم یَکُونا رَجُلَین‌ِ فَرَجُل‌ٌ وَ امرَأَتان‌ِ مِمَّن تَرضَون‌َ مِن‌َ الشُّهَداءِ أَن تَضِل‌َّ إِحداهُما فَتُذَکِّرَ إِحداهُمَا الأُخری وَ لا یَأب‌َ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسئَمُوا أَن تَکتُبُوه‌ُ صَغِیراً أَو کَبِیراً إِلی أَجَلِه‌ِ ذلِکُم أَقسَطُ عِندَ اللّه‌ِ وَ أَقوَم‌ُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدنی أَلاّ تَرتابُوا إِلاّ أَن تَکُون‌َ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَینَکُم فَلَیس‌َ عَلَیکُم جُناح‌ٌ أَلاّ تَکتُبُوها وَ أَشهِدُوا إِذا تَبایَعتُم وَ لا یُضَارَّ کاتِب‌ٌ وَ لا شَهِیدٌ وَ إِن تَفعَلُوا فَإِنَّه‌ُ فُسُوق‌ٌ بِکُم وَ اتَّقُوا اللّه‌َ وَ یُعَلِّمُکُم‌ُ اللّه‌ُ وَ اللّه‌ُ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ (282) وَ إِن کُنتُم عَلی سَفَرٍ وَ لَم تَجِدُوا کاتِباً فَرِهان‌ٌ مَقبُوضَةٌ فَإِن أَمِن‌َ بَعضُکُم بَعضاً فَلیُؤَدِّ الَّذِی اؤتُمِن‌َ أَمانَتَه‌ُ وَ لیَتَّق‌ِ اللّه‌َ رَبَّه‌ُ وَ لا تَکتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَن یَکتُمها فَإِنَّه‌ُ آثِم‌ٌ قَلبُه‌ُ وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ عَلِیم‌ٌ (283) لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ وَ إِن تُبدُوا ما فِی أَنفُسِکُم أَو تُخفُوه‌ُ یُحاسِبکُم بِه‌ِ اللّه‌ُ فَیَغفِرُ لِمَن یَشاءُ وَ یُعَذِّب‌ُ مَن یَشاءُ وَ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (284) آمَن‌َ الرَّسُول‌ُ بِما أُنزِل‌َ إِلَیه‌ِ مِن رَبِّه‌ِ وَ المُؤمِنُون‌َ کُل‌ٌّ آمَن‌َ بِاللّه‌ِ وَ مَلائِکَتِه‌ِ وَ کُتُبِه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ لا نُفَرِّق‌ُ بَین‌َ أَحَدٍ مِن رُسُلِه‌ِ وَ قالُوا سَمِعنا وَ أَطَعنا غُفرانَک‌َ رَبَّنا وَ إِلَیک‌َ المَصِیرُ (285) لا یُکَلِّف‌ُ اللّه‌ُ نَفساً إِلاّ وُسعَها لَها ما کَسَبَت وَ عَلَیها مَا اکتَسَبَت رَبَّنا لا تُؤاخِذنا إِن نَسِینا أَو أَخطَأنا رَبَّنا وَ لا تَحمِل عَلَینا إِصراً کَما حَمَلتَه‌ُ عَلَی الَّذِین‌َ مِن قَبلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلنا ما لا طاقَةَ لَنا بِه‌ِ وَ اعف‌ُ عَنّا وَ اغفِر لَنا وَ ارحَمنا أَنت‌َ مَولانا فَانصُرنا عَلَی القَوم‌ِ الکافِرِین‌َ (286) «10»

[ترجمه]

ای آن کسانی که«11» بگرویده‌ای چون
-----------------------------------
(1). تب، آج، لب، فق، مر: بگذارد، مب: گذارد. (2). تب اینکه. (3). سوره مائده (5) آیه 3. (4). اساس که نو نویس است: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). اساس که نو نویس است: شد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). همه نسخه بدلها بجز تب، دب، مر: بر آمد. (7). تب، دب، آج، لب، فق، مر: آیت آمد، مج، وز: اینکه آمد. [.....]
(8). تب: سوم، مج، وز: سه‌ام. (9). همه نسخه بدلها از. (10). همه نسخه بدلها بجز مب: ان لا. (11). تب، مج، وز، دب: ای آنان که.
صفحه : 122 بستانی وامی«1» تا به وقتی معیّن بنویسی آن را و باید که بنویسد میان شما دبیری به داستان«2» و سر باز نزند دبیری از آن که بنویسد چنان که آموخته باشد«3» او را خدا بنویسد و املا کند آن کس که بر او حق‌ّ باشد و بپرهیزد«4» از خدای [خود]
«5» که پروردگار اوست، و نقصان نکند«6» از آن چیزی«7»، اگر باشد آن که بر او حق بود نادان یا کوچک یا نتواند«8» املا کند او، باید که املا کند ولیّش«9» به داستان«10»، و برگیری دو گواه از مردان شما، اگر نباشند دو مرد یک مرد«11» و دو زن از آن کسان که بپسندید«12» از گواهان تا چو«13» فراموش کند یکی از ایشان، با یاد«14» دهد یکی از ایشان دیگری را، و باز نایستند«15» گواهان چون بخوانندشان، و ملال منمایی«16» از آن که بنویسی«17» کوچک یا بزرگ تا به وقتش«18»، آن شما را به دادتر باشد نزدیک خدا و راست‌تر در گواهی و نزدیکتر به آن که شک نکنی«19» مگر که باشد بازرگانی حالی«20» که می‌گردانی میان شما که نباشد بر شما«21» گناهی که ننویسی«22» آن را و گواه برگیرید چون بیع کنی«23» و نباید که زیان کند«24» دبیر«25» و گواه«26»، و اگر کنی، آن فسق است به شما، بترسی از خدا و می‌آموزد شما را خدا، و خدای به همه چیزی داناست.
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق: چون معامله کنید که در آن دینی بود. (2). کذا در اساس، تب، آج، لب، فق: براستی، مج، وز، دب: براستان. (3). آج، لب، فق: آموزانید. (4). تب: و بترس. (5). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. (6). مج، وز: مکن. (7). تب پس. (8). تب و طاقت ندارد که. (9). تب: ولی او. (10). تب، آج، لب، فق: براستی، مج، وز: براستان. [.....]
(11). تب، مج، وز، فق: دو مرد، مردی. (12). فق، آج، لب: پسندیده دارید. (13). مج، وز: چون. (14). مج، وز: تا یاد. (15). تب، مج، وز، دب: و نباید که منع کنند، فق: و نباید که نافرمانی کنند. (16). تب: و ملال منمایند، آج، لب، فق: ملول مشوید. (17). تب: بنویسند. (18). تب: به وقت او. (19). تب: شک نکنند، آج، لب، فق: در شک نیفتند. (20). تب: مال. 21. بزه و. (22). آج، لب: که ننویسند. 23. آج، لب، فق: خرید و فروخت کنی. (24). مج: زیان کنند، آج، لب، فق: و باید که گزند رسانیده نشود. [.....]
(25). تب، مج، وز را. 26. تب، فق: و نه گواه.
صفحه : 123
و اگر باشی بر سفر«1» و نیابی دبیر«2» گروها«3» گرفته، اگر ایمن باشد بهری از شما بهری«4»، بدهد آن که او را امین داشته باشند«5» زنهارش، و گو بترس از خدای خود و پنهان مکنی گواهی، و هر که پنهان کند بزهکار است دل او، و خدای به آنچه می‌کنی داناست. خدا راست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمین است، و اگر آشکار کنی«6» آنچه در تنهای شماست یا پنهان کنید«7» شمار کند شما را بدان خدای«8»، بیامرزد آن را که خواهد و عقوبت کند آن را که خواهد، و خدای بر همه چیز«9» تواناست. بگروید«10» پیغمبر بدانچه فرو فرستاده‌اند«11» به او از خدایش، و گرویدگان همه گرویدند به خدا و فریشتگانش و کتابهایش و پیغامبرانش، ما جدا نکنیم«12» میان یکی از پیغامبران«13»، گفتند: شنیدیم«14» و فرمان بر داریم آمرزش ده خدای«15» ما و به«16» تو است باز گشتن.
-----------------------------------
(1). تب: سفری، آج، لب، فق: بر حالت سفر. (2). تب، مج، وز، آج، لب، فق: نویسنده‌ای. (3). آج، لب: گروهانی است. (4). آج، لب، فق را. (5). آج، لب، فق: ایمن دانسته باشد. (6). آج، لب، فق: پیدا کنید. (7). آج، لب آن را. (8). تب، آج، لب، فق پس. (9). تب، مج، وز، آج، فق: چیزی. (10). آج، لب، فق: ایمان آورد. (11). آج، لب، فق: فرستاده شد. (12). آج، لب: می‌گویند فرق نمی‌نهیم. [.....]
(13). آج، لب، فق او و. (14). آج، لب، فق: شنودیم فرمای خدای را. (15). آج، لب، فق: بیامرز ما را ای پروردگار ما. (16). آج، لب، فق: و با حکم.
صفحه : 124 بر ننهد«1» خدا هیچ نفس«2» را مگر توانایی او«3»، او راست آنچه کرد و بر اوست آنچه کند«4». خدای ما؟ مگیر ما را اگر فراموش کنیم یا خطا کنیم، خدای ما؟ منه بر ما گرانی چنان که نهادی بر آن کسان که پیش از ما بودند، خدای ما؟ بار منه ما را آنچه توانایی نیست ما را به آن، عفو کن«5» از ما و بیامرز ما را و ببخشای بر ما، تو خداوند مایی«6»، یاری دهد ما را بر گروه نا گرویدگان. قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا تَدایَنتُم بِدَین‌ٍ- الایة، عبد اللّه عبّاس گفت: چون خدای- جل‌ّ جلاله- ربا حرام کرد«7» سلّم حلال کرد تا آنان که از آن«8» باز مانند«9» ایشان را عوض باشد به از آن که هم مقصود [و]
«10» منفعت حاصل بود و هم مضرّت [و]
«11» معصیت مندفع، گفت: ای گرویدگان«12»؟ إِذا تَدایَنتُم بِدَین‌ٍ، چون دین دهی«13» یکدیگر را، و تفاعل [از]
«14» میان جماعت باشد، چون: تقابل و تضارب و تمانع و جز آن. إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی، تا به وقتی معیّن، و دان فلان فلانا یدینه دینا اذا اعطاه الدّین فهو دائن، و المعطی مدین و مدیون، و قوله: تَدایَنتُم، وام و نسیه و سلّم در او داخل باشد و هر حقّی که مؤجّل باشد، و آنچه مؤجّل نباشد آن را «حال‌ّ» خوانند و «عین» خوانند، و برای آن گفت: «بدین»، تا«15» اشتباه نباشد به مجازات، برای آن که اینکه تفاعل اگر مبهم بگذاشتی ملتبس شدی به آن که از «دین» است نه از «دین»، پس قید زد و بیان کرد تا احتمال برخیزد و پیدا شود که از دین است نه از دین- که جزا باشد- و گفته‌اند«16»: بر سبیل تأکید است، چنان که گفت:
-----------------------------------
(1). تب: بار برننهد. (2). تب، مج، وز: کس، آج، لب، فق: تنی. (3). تب، مج، وز: مگر طاقتش. (4). تب، مج، وز: آنچه اندوخت. (5). آج، لب: گذران. (6). آج، لب، فق: تو متولی امور مایی. (7). تب: بحرام کرد. (8). آج در بالای کلمه افزوده است: ربا. (9). همه نسخه بدلها: باز ماندند. (14- 11- 10). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. [.....]
(12). آج، لب، فق، مب، مر: گروندگان. (13). تب: چون بستانی دینی. (15). همه نسخه بدلها: که. (16). مج، وز پس، تب، دب، آج، لب، فق، مر که.
صفحه : 125 وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیه‌ِ ...«1»، و قوله: فَسَجَدَ المَلائِکَةُ کُلُّهُم أَجمَعُون‌َ«2»، و: تِلک‌َ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ«3» [375- پ]
. فَاکتُبُوه‌ُ، بنویسی آن را که داده باشی اگر قرض باشد و اگر بیع سلّم«4» برای آن که تا در او شکی و شبهتی و خلافی و جحودی نرود«5». خلاف کردند در اینکه امر که بر وجوب است یا ندب. مذهب اهل ظاهر آن است که: [بر]
«6» وجوب است، و اینکه اختیار محمّد جریر طبری است. و مذهب ما و دگر فقها آن است که: [اینکه امر]
«7» بر سبیل استحباب و ندب«8» است. آنان«9» که وجوب گفتند، تمسک کردند به حدیث ابو موسی که روایت کرد از رسول- علیه السلام- که«10» گفت: سه کس را خدای تعالی دعا اجابت نکند. مردی که دینی به کسی دهد و گواه بر نگیرد، و مردی که مالی به سفیهی دهد، و شنیده باشد قول خدای«11» تعالی: وَ لا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَموالَکُم‌ُ«12» فَإِن أَمِن‌َ بَعضُکُم بَعضاً فَلیُؤَدِّ الَّذِی اؤتُمِن‌َ أَمانَتَه‌ُ«15» ...، و اینکه قول شعبی است. آنگه حق تعالی بیان آن کتابت«16» بکرد، گفت: وَ لیَکتُب بَینَکُم کاتِب‌ٌ بِالعَدل‌ِ. حسن بصری به کسر «لام» خواند، و اینکه «لام» امر غایب است چون پیش
-----------------------------------
(1). سوره انعام (6) آیه 38. (2). سوره ص (38) آیه 73. (3). سوره بقره (2) آیه 196. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر از. (5). همه نسخه بدلها و. (7- 6). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: سنت. (9). همه نسخه بدلها: و آنان. (10). تب، مج، وز او. (11). اساس که نو نویس است: قوله، مب: که قوله، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(12). سوره نساء (4) آیه 5. (13). تب: بد خوی، دب، آج، لب، فق، مب: بد خواهد. (14). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (15). سوره بقره (2) آیه 283. (16). اساس که نو نویس است: کاتب، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 126
او حرفی نباشد و ابتدا خواهی کنی به آن«1» لا بدّ مکسور باید، و اگر پیش او حرفی بود «واو» یا «فا» یا جز آن، عرب بیشتر بر آنند که تسکین کنند برای تخفیف«2» را. و معنی آن است که: چون چنین بود کاتبی«3» عدل باید که«4» اینکه نوشته«5» دین از میان داین و مدین«6» یا بایع و مشتری بنویسد بحق‌ّ و عدل و داستان«7» چنان که در آن جا حیفی و ظلمی و زیادتی و نقصانی نباشد، و تقدیم و تأخیر اجل نباشد، و چیزی نباشد که حق‌ّ صاحب حقّی از ایشان باطل کند«8»، چنان که ایشان ندانند. وَ لا یَأب‌َ کاتِب‌ٌ أَن یَکتُب‌َ کَما عَلَّمَه‌ُ اللّه‌ُ فَلیَکتُب، و نباید که ابا کند نویسنده از آن که بنویسد«9» چنان که خدای تعالی آموخته باشد او را، برای آن که در عهد رسول- علیه السلام- نویسندگان اندک بودند خصوصا آنان که اینکه دانستند نوشتن. و علما خلاف کردند در آن که اینکه نوشتن بر نویسنده واجب است یا نه«10» [و تحمّل شهادت بر گواه واجب است یا نه. گروهی]
«11» گفتند: واجب است، و اینکه قول مجاهد است و ربیع و مذهب اهل ظاهر. و حسن بصری گفت: واجب بود آن جا که حق‌ّ کسی ضایع خواهد شدن و کسی دگر نبود که بنویسد، امّا چون دگر کس باشد بر او معیّن نبود. و [بر]
«12» مذهب ما و بیشتر فقها واجب نیست«13»، اگر بنویسد متبرّع باشد، و اگر اجرتی خواهد [بر آن]
«14» او را رسد. و ضحّاک گفت: واجب بود، و لکن منسوخ شد بقوله: وَ لا یُضَارَّ کاتِب‌ٌ وَ لا شَهِیدٌ. سدّی«15» گفت: واجب باشد بر او«16» در حال فراغ.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: به او. (2). اساس که نو نویس است: آن حرف، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: کاتب. (4). همه نسخه بدلها: تا. (5). تب: نبشته. (6). اساس که کلمه نو نویس است: مدیون، با توجّه به ضبط تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). کذا در اساس و دیگر نسخه بدلها. (8). اساس که کلمه نو نویس است: شود، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). تب: نویسد. [.....]
(10). اساس که نو نویس است: نیست، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (14- 11). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. (13). همه نسخه بدلها بجز تب و. (15). همه نسخه بدلها: و سدّی. (16). تب و.
صفحه : 127
وَ لیُملِل‌ِ الَّذِی عَلَیه‌ِ الحَق‌ُّ، و املا کند آن کس که بر او حق‌ّ باشد، یعنی مقرّ مدیون که وام ستده باشد یا سلّم فروخته. و «املا» و «املال» دو لغت‌اند صحیح فصیح، یقال: املی و امل‌ّ بمعنی، قال اللّه تعالی: فَهِی‌َ تُملی عَلَیه‌ِ بُکرَةً وَ أَصِیلًا«1». و اصل [376- ر]
. «املال»«2»، اعادة الشّی‌ء مرّة بعد اخری باشد، و الحاح کردن، قال الشّاعر: الا یا دیار الحی‌ّ بالسبعان امل‌ّ علیها بالبلی الملوان ای الح‌ّ، و اصل او هم از املال است که ملال انگیختن باشد برای آن که چون یک بار پس از دیگر املا کند ملال انگیزد. آنگه حق تعالی تخویف کرد صاحب کتاب را که املا می‌کند، یعنی مقرّکه بر کاتب املا کند«3»، گفت: باید«4» از خدای بترسد و از آنچه حق باشد بر او چیزی نقصان نکند«5». و اینکه برای آن گفت که آنان که در آن عهد بودند، کتابت و قراءت ندانستند. و «بخس»، نقصان باشد و به دو مفعول تعدّی کند، یقال: بخسه حقّه اذا نقصه. فَإِن کان‌َ الَّذِی عَلَیه‌ِ الحَق‌ُّ سَفِیهاً، اگر املا کننده که مقرّ باشد به دین، و حق بر ذمّت او باشد جاهل بود و«6» املا نداند کردن، اینکه قول مجاهد است. ضحّاک و سدّی گفتند: مراد به «سفیه» اینکه جا طفل کوچک است، و اصل «سفه»، خفّت باشد، و قال الشّاعر: نخاف ان تسفه احلامنا فنخمل الدّهر مع الخامل ای تخف‌ّ. أَو ضَعِیفاً، یا پیری خرف. [سدّی]
«7» و إبن زید گفتند: عاجزی کم عقل«8». أَو لا یَستَطِیع‌ُ أَن یُمِل‌َّ هُوَ، یا نتواند که او به نفس خود املا کند از خرسی یا عیبی یا لکنتی یا عجمتی یا زمانتی یا حبسی که نتواند حاضر شدن بنزدیک کاتب«9».
-----------------------------------
(1). سوره فرقان (25) آیه 5. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: املا. (3). تب: املا می‌کند. (4). تب، مج، وز تا، دیگر نسخه بدلها که. (5). آج و افزون. (6). همه نسخه بدلها: ندارد. (7). اساس: کلمه زیر وصالی رفته است، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9- 8). تب قال الله تعالی. [.....]
صفحه : 128
فَلیُملِل وَلِیُّه‌ُ بِالعَدل‌ِ، باید که ولی‌ّ او و قیّم به کار او و آن که با او اولیتر باشد املا کند به عدل و داستان«1» و راستی. آنگه بیان کرد که به اینکه قناعت نباید کردن تا گواه بر گیرد و دو گواه را از جمله مردان که اهل گواهی باشند«2». اینکه «سین» طلب راست، کالاستفهام و الاستعلام و الاستخبار، ای اطلبوا منهما الشّهادة. مِن رِجالِکُم، یعنی مردان بالغ آزاد که نه کودک باشند و نه بنده، و اینکه مذهب ابو حنیفه است و سفیان و مالک [و شافعی]
«3» و بیشتر فقها، و مذهب شریح و إبن سیرین آن است که: گواهی بنده در دین مقبول باشد، و«4» بنزدیک ما هم چنین باشد«5»، حریّت شرط نیست در قبول شهادت، و انّما«6» آنچه شرط است ایمان است و عدالت. و ابو ثور و عثمان البتّی و شریح و انس بن مالک و إبن سیرین با ما موافقند«7» در اینکه، و تمسک فقها باضافه فی قوله: مِن رِجالِکُم، در آنچه آزادی«8» شرط است معتمد نیست، برای آن که ایشان نیز با ما مضافند، چنان که حق تعالی گفت: وَ الصّالِحِین‌َ مِن عِبادِکُم وَ إِمائِکُم«9». فَإِن لَم یَکُونا رَجُلَین‌ِ، اگر دو مرد نباشند، یعنی اگر گواه دو مرد نباشند. و اسم «کان» مضمر است، و تقدیره«10»: فان لم یکن الشّاهدان رجلین فَرَجُل‌ٌ«11»، «فا» برای جزای شرط«12» آمد. امّا رفع «رجل» محتمل است چهار وجه را: یکی فلیکم رجل و امراتان، دوّم: فلیشهد رجل و امراتان، سیم«13»: فالشّاهد رجل و امراتان، چهارم: فرجل و امراتان یشهدون«14»، اول اسم «کان» باشد مقدّر، دوم فاعل فعلی محذوف باشد، سیم«15» خبر مبتدای [376- پ]
مقدّر باشد، چهارم مبتدا باشد
-----------------------------------
(1). مج، مب: راستان. (2). چاپ شعرانی (2/ 411) و استشهدوا شهیدین. (3). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مب اینکه. (5). همه نسخه بدلها بجز تب: است. (6). تب، دب، فق، مب: امّا. (7). مب: موافقت کردند. (8). اساس که نو نویس است: از ما، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). سوره نور (24) آیه 32، تب قال اللّه تعالی. (10). همه نسخه بدلها: تقدیر اینکه است. (11). آج و امراتان. (12). تب: برای شرط و جزا. (15- 13). تب: سیوم، مج، وز: سه‌ام. (14). تب: تشهدون. [.....]
صفحه : 129
و خبرش محذوف. و اجماع فقهاست در آن که: گواهی زنان با مردان در«1» دین و مال«2» مقبول«3» باشد. آنگه در ما دون«4» مال خلاف کردند. مالک و اوزاعی و شافعی و ابو عبید«5» و ابو ثور و احمد حنبل گواهی زنان با مردان الّا در«6» مال روا ندارند. و ابو حنیفه و اصحابش و سفیان ثوری گواهی زنان با مردان در همه چیزی روا دارند الّا در حدود و«7» قصاص. و بنزدیک ما گواهی زنان بر سه ضرب است: ضربی آن که به هیچ حال«8» نشنوند [سواء]
«9» اگر مرد با ایشان باشد و اگر نه، و آن در طلاق و رؤیت هلال بود. و ضرب دوم«10» آن که: گواهی ایشان بشنوند«11»، و اگر چه مردان با ایشان نباشند، و آن چیزی بود که به زنان تعلّق دارد و مردان را در آن رایی«12» نبود، چون بکارت و کارهایی«13» که به زنان و اندام زنان تعلّق دارد. و گواهی چهار زن بشنوند در وصیّت و میراث کودک که از مادر جدا شده باشد زنده، و اگر سه زن گواهی دهند گواهی ایشان مقبول بود در نصف و ربع میراث و وصیّت، و اگر دو زن باشند در نیمه، و اگر یکی بود در ربع، و گواهی قابله تنها بشنوند در ربع میراث مستهل‌ّ اعنی کودک زنده. عند عدم مردان باشد اینکه جمله. فامّا ضرب سیم«14» آن بود که: گواهی ایشان«15» با مردان بشنوند، و آن چند جای است: منها الرّجم، که چون سه مرد و دو زن بر کسی گواهی دهند به زنا، و«16» محصن
-----------------------------------
(1). تب: و مردان با. (2). اساس که نو نویس است: و عقل، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). تب: دین مال مقتول. (4). تب، وز: در دون. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ابو عبیده. (6). تب: بر. (7). تب: در حد و در. (8). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: که گواهی: با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). دب: دیم، مب، مر: دویم. (11). تب: نشنوند. (12). همه نسخه بدلها: نظر. (13). تب: کاری. (14). تب، آج، لب: سیوم، مج، وز: سه‌ام. [.....]
(15). اساس که نو نویس است: زنان، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (16). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: و او، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها، «او» زاید می‌نماید.
صفحه : 130
باشد، رجم باید کردن او را. و اگر دو مرد و چهار زن گواهی دهند بشنوند و لکن رجم نکنند، حدّ زنند حدّ«1» زانی. و اگر یک مرد«2» و شش زن گواهی دهند«3» [قبول نکنند]
«4» و همه را حدّ مفتری بزنند. و گواهی زنان در قتل و قصاص بشنوند چون مردان با ایشان باشند، همچنان که در اموال. اگر مردی و دو زن گواهی دهند بر قتل و [بر]
«5» جراح مقبول باشد. و در دین چون مردی گواهی دهد و دو زن بشنوند، چون دو زن گواهی دهند یا یک مرد، مدّعی سوگند خورد تا به جای یک گواه باشد و حاکم به آن حکم کند، و اینکه مذهب اهل البیت است خاص‌ّ. مِمَّن تَرضَون‌َ مِن‌َ الشُّهَداءِ، یعنی آنان که مرضی باشند در دیانت و امانت و کفایت، و مراد آن است که مسلمان باشند و ظاهر ستر و مرتکب چیزی نباشند از قبایح، و اخلال نکنند به واجبات اینکه معنی عدالت«6» است در گواهی. عمر خطّاب«7» گفت: هر که اظهار خیر کند، ما به او ظن‌ّ خیر بریم، و بر آن دوست داریم او را، و هر که اظهار شرّ کند، [ما]
«8» به او گمان بد بریم و او را بر آن دشمن داریم. و چون مرد بر همسایه و رفیق و خویشاوند خود ثنا گوید، شک‌ّ مکنی در صلاح او. نخعی گفت: هر که از او تهمتی و ریبتی«9» پیدا نشود، او عدل باشد، [و]
«10» شعبی گفت: هر که مطعون نباشد در بطن و فرج، او عدل بود. حسن بصری گفت:
-----------------------------------
(1). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: بر آن، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). اساس گواهی دهد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (3). اساس بشنوند، با توجّه به تب، مج، وز، زاید می‌نماید. (4). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. (6- 5). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: عدل، مج، وز: عدله. (7). تب، مج، وز، مب، مر: عمر بن الخطّاب، آج، لب: امیر المؤمنین علیه السلام. (10- 8). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). مج: ریبتی و شبهتی.
صفحه : 131
هر که از او خزیی ندانند«1»، او عدل باشد. و رسول- صلی اللّه علیه و آله گفت: 2» لا یجوز شهادة خاین و لا خائنة [773- ر]
و لا محدود و لا ذی حقد علی اخیه و لا مجرب علیه شهادة زور و لا القانع مع اهل البیت [یعنی]
« الخادم لهم ، گفت: گواهی خاین و حدّ زده و حقود کینور«3» بر برادر مسلمان، و نه آن که او را به گواهی دروغ آزموده باشند، و نه آن که در سرای مرد خدمت او کند، گواهی اینان مقبول نباشد«4». شافعی گفت: گواه را ده شرط باید تا گواهی او مقبول باشد: باید که«5» آزاد بود«6» و بالغ و مسلمان و عدل، و عالم باشد به آن گواهی که دهد، و به آن گواهی جرّ منفعت خود نکند و نه دفع مضرّت، و معروف نباشد بکثرة الغلط و ترک المروّة، و از میان او و میان مشهود علیه عصبیّت نباشد، و گواهی زنان بر انفراد- آن جا که گفتیم- مقبول باشد بنزدیک شافعی در عیوبی«7» که بر عورات زنان باشد، و در استهلال کودک و رضاع و ولادت. و ابو حنیفه نیز در اینکه مسائل موافقت کرد، الّا در رضاع که در رضاع گواهی زنان بر انفراد روا نداشت. امّا صفت گواهی و آن که مرد کی شاید که«8» گواهی دهد: طاووس روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که گفت: رسول را«9» علیه السلام- پرسیدند از گواهی، که کی دهند و چگونه دهند! گفت: آفتاب می‌بینی«10»! گفتند: بلی. گفت: هر گه که همچنان دانی که آفتاب روشن، گواهی دهید«11» و الّا رها کنی«12». عبد اللّه عبّاس روایت کرد از رسول- علیه السلام- که گفت: اکرموا الشهود فان الله یستخرج بهم الحقوق و یدفع بهم الظلم ، گواهان را اکرام کنی که خدای تعالی
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خیری بدانند. (2). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس: کینور/ کینه‌ور، مب: کینه ورز. (4). همه نسخه بدلها و. [.....]
(8- 5). همه نسخه بدلها: تا. (6). همه نسخه بدلها: باشد. (7). دب، فق، مب، مر: عیوب. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفت از رسول. (10). تب، مر: آفتاب را می‌بینید. (11). همه نسخه بدلها: بده. (12). همه نسخه بدلها: رها کن.
صفحه : 132 حقها به ایشان بیرون آرد، و ظلم به ایشان باز دارد. در خبر می‌آید«1» که: پس از کارزار«2» بصره روزی عبد اللّه بن قفل التّیمی‌ّ بر«3» امیر المؤمنین علی«4» بگذشت درعی پوشیده، امیر المؤمنین- علیه السلام- گفت: هذه درع طلحة اخذتها غلولا یوم البصرة «5»، اینکه درع طلحه است که تو روز کارزار«6» بصره به خیانت گرفته‌اند، او انکار کرد و گفت: بینی و بینک الحاکم الّذی رضیته للنّاس، از میان من و تو حاکمی حکم کند که تو او را برای حکومت مردم بنشانده‌ای- یعنی شریح. آنگه پیش شریح رفتند. امیر المؤمنین- علیه السلام- بر او دعوی کرد، شریح گواه خواست. امیر المؤمنین حسن علی را بیاورد تا گواهی داد. شریح گفت: به یک گواه حکم نکنم. او قنبر را بیاورد [تا گواهی داد]
«7»، گفت: به گواهی بنده حکم نکنم. امیر المؤمنین- علیه السلام- گفت: قبحک الله من حاکم لقد جرت فی حکمک ثلاث مرات ، در اینکه حکم سه بار جور کردی: اوّل آن که از امام گواه خواستی، و امام مأمون باشد از او گواه نخواهند، دگر آن که گفتی: به گواهی حسن تنها حکم نکنم، و رسول- علیه السلام- به گواهی خزیمه ثابت حکم کرد و او را ذو الشّهادتین خواند«8»، دگر گفتی: به گواهی بنده حکم نکنم، ندانی که گواهی بنده برای خواجه مقبول باشد بر او مقبول نباشد؟ ندانی [377- پ]
که رسول- علیه السلام- به گواهی من تنها حکم کرد آن روز که بر خالد ولید گواهی دادم، و گفت: گواهی مردی قرشی«9» به گواهی هفت مرد باشد که نه از قریش بود«10»، و گواهی تو ای علی به گواهی هفت قرشی«11» است، و خدای تعالی مردی قرشی«12» را قوّت هفت مرد داد که نه از قریش باشند، و تو را قوّت هفت قرشی«13» داد، به خدا که دگر حکم نکنی از میان دو
-----------------------------------
(1). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: است، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6- 2). دب، لب: کالزار. (3). همه نسخه بدلها: با. (4). تب، فق، مر علیه السلام. (5). همه نسخه بدلها گفت. (7). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). اساس که نو نویس است، در حاشیه افزوده، از آن گفتند، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(9). تب: مرد قرشی، آج، لب، فق: قریشی. (10). تب: باشد، دیگر نسخه بدلها: باشند. (13- 12- 11). آج، لب، فق: قریشی.
صفحه : 133
کس و الّا«1» مرا خبر دهی. قوله: أَن تَضِل‌َّ إِحداهُما، حمزه خواند: «ان تضل‌ّ» به کسر «الف» علی الشّرط. فَتُذَکِّرَ به رفع«2»، و «تضل‌ّ»«3» جزم باشد به «ان»، و لکن ظاهر نمی‌شود برای ادغام، و رفع «تذکّر» برای «فا» است، کقولک: ان تکرمنی فاکرمک، علی تقدیر: فانا اکرمک. و دگر قرّاء به فتح «ان» خوانند و نصب «تضل‌ّ» و «تذکر» به عمل آن. و در معنی آن چند قول گفتند: سیبویه گفت: محل‌ّ آن جرّ است به «لام» مقدّر، و تقدیره«4»: لان تضل‌ّ، برای آن که چون ضال شود، یعنی ناسی و ضلال اینکه جا به معنی نسیان است، یکی از ایشان آن دیگر«5» را یاد دهد«6». و اگر چه غرض ضلال«7» نیست اذکار است به حکم آن که اذکار عند ضلال باشد که نسیان است آن را چون معروض«8» و مقصود، [کرد]
، چنان که یکی از ما گوید: اعددت الخشبة ان یمیل الحایط فادعمه. و غرض از اعداد چوب میل دیوار نباشد، دعم و به باز گرفتن او باشد، و لکن چون دعم عند میل باشد میل را غرض کرد. و فرّاء گفت: از جمله مقدّم مؤخّر کلام است و معنی بر تقدیم و تأخیر مستقیم شود، چنان که یکی از ما گوید: یعجبنی ان یسأل سائل فیعطی، به عجب آرد مرا که سائل چیزی خواهد بدهندش. و اعجاب در عطا باشد در سؤال سایل نباشد، پس تقدیر آیت اینکه است که«9»: ان تذکّر احدیهما الاخری ان ضلّت، برای آن که تا یاد دهد یکی دیگر را اگر«10» فراموش کند، و مثله قوله:
-----------------------------------
(1). اساس: تا، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). اساس که در اینکه مورد نو نویس است را، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (3). تب و دیگر نسخه بدلها محل و تضل. (4). همه نسخه بدلها: تقدیر اینکه است. (5). تب، مج، وز: از ایشان آن یکی اینکه دیگر، دب، آج، لب، فق، مب مر: از ایشان از یکی اینکه دیگر. (6). همه نسخه بدلها: یاد دهند. (7). اساس که نو نویس است: اضلال، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). تب، مج، وز: مفروض، چاپ شعرانی (2/ 415): مغروض. (9). همه نسخه بدلها: ندارد. (10). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: که، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 134 وَ لَو لا أَن تُصِیبَهُم مُصِیبَةٌ بِما قَدَّمَت أَیدِیهِم فَیَقُولُوا رَبَّنا لَو لا أَرسَلت‌َ إِلَینا رَسُولًا«1» فِی کِتاب‌ٍ لا یَضِل‌ُّ رَبِّی وَ لا یَنسی«3». و اصل «ضلال» هلاک بود- چنان که برفت«4». عاصم الجحدری خواند: ان تضل‌ّ إحداهما علی الفعل المجهول به ضم «تا» و فتح «ضاد»، و زید اسلم خواند: فتذاکر من المذاکرة. و إبن کثیر و یعقوب و قتیبه خواندند: فتذکر، به تخفیف «کاف» من الاذکار، و باقی قرّاء به تشدید «کاف» خواندند«5». و «ذکّر» و «اذکر» بمعنی واحد، چنان که نزل و انزل، و اکرم و کرّم، و اینکه متعدّی باشد به دو مفعول، یقال: ذکّرته الشّی‌ء، قال الشّاعر: تذکّرنیه الشّمس عند طلوعها و تعرض ذکراه اذا غربها افل [و سفیان بن عیینه گفت: اینکه کلمت از «ذکر» است نه از «ذکر»، و معنی آن است که: چون دو زن گواهی دهند به جای یک مرد باشد، پس ما دام تا زن یکی بود گواهی او را اثر نبود. چون زنی دیگر با او یار شود، حکم آن دو زن«6» حکم یکی مرد باشد. پس به منزلت آن بود که آن زن اینکه زن را مذکّر بکرده بود، به معنی آن که گواهی او در حکم گواهی مردان آورد. و در اینکه قول بعدی هست برای آن که اینکه تذکیر«7» با نسیان نسبت ندارد]
«8». قوله«9»: وَ لا یَأب‌َ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا، بعضی مفسران گفتند: اینکه در تحمّل شهادت است، یعنی نباید که«10» کسی را خوانند تا گواه شود بر کسی او امتناع کند«11»، و اینکه قول آن کس است که گفت: تحمّل شهادت«12» واجب باشد [378- ر]
، و اینکه قول معتمد نیست.
-----------------------------------
(1). سوره قصص (28) آیه 47. [.....]
(2). آج، لب، فق، مب، مر: اینکه. (3). سوره طه (20) آیه 52. (4). تب: چنان که در پیش ذکر رفت. (5). تب، مج، وز: خوانند. (6). همه نسخه بدلها بجز تب: حکم ایشان. (7). وز، دب، آج، لب، فق، مب: تذکّر. (8). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). تب تعالی. (10). تب: تا. (11). همه نسخه بدلها: او ابا کند و امتناع. (12). دب، آج، لب، فق: تحمّل الشّهادة.
صفحه : 135 قتاده و ربیع گفتند: سبب نزول [آیت]
«1» آن بود که چون مردی را کاری افتادی در قبیله بزرگ می‌گردیدی«2» تا کسی گواه شود، کس گواه نشدی، خدای تعالی آیت فرستاد و نهی کرد مردمان را از آن که«3» ابا کنند از تحمّل شهادت. شعبی گفت: اگر کسی دگر باشد که گواه شود او مخیّر است در تحمّل شهادت، خواهد گواه شود و خواهد نشود، و چون کسی دگر نباشد که گواه شود واجب است او را تحمّل شهادت کردن. و عطا و عطیّه و بیشتر مفسران گفتند: او مخیّر است در تحمّل شهادت، خواهد گواه شود، و خواهد نشود. ابو مرّه«4» گفت: حسن بصری را پرسیدم«5» از اینکه مسأله، گفت: تو مخیّری، خواهی گواهی شو«6» خواهی مشو. بعضی دگر مفسران گفتند: آیت در اقامت شهادت است و ادای آن، و اینکه قول مجاهد و عطا و عکرمه و سعید جبیر و ضحّاک و سدّی است، و امر به اقامت شهادت علی الوجوب باشد الّا عند عذری واضح یا ضرورتی مانع. و عامر گفت: مرد«7» چندان مخیّر است«8» تا گواه نشود«9»، چون گواه شد«10» در ادای گواهی مخیّر نباشد«11». حسن بصری و سدّی گفتند: آیت وارد است در هر دون معنی در تحمّل و اداء و از اینکه مانعی نیست، و اینکه در فایده عامتر است«12». وَ لا تَسئَمُوا، ملال«13» و ضجارت منمای، یقال: سئمت الشّی‌ء اسأم«14» سأمة، قال زهیر«15»: سئمت تکالیف الحیوة و من یعش ثمانین حولا لا ابا لک یسئم و قال لبید: و لقد سئمت من الحیوة و طولها و سؤال هذا النّاس کیف لبید
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). تب: می‌گردندی، دیگر نسخه بدلها، می‌گردیدندی. (3). تب گواهی را. [.....]
(4). کذا: در اساس با تب، آج، لب، فق، مر: إبن جریر، مج، وز، دب: ابو حرم، مر: إبن حریم. (5). همه نسخه بدلها بجز تب: پرسیدند. (6). همه نسخه بدلها و. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مردان. (8). مب، مر: مخیراند. (9). همه نسخه بدلها بجز مب: نشد. (10). مب: شدند. (11). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: نیست، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). تب قال اللّه تعالی. (13). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: املال. (14). همه نسخه بدلها بجز تب: اسأمه. (15). تب شعر.
صفحه : 136
قوله: أَن تَکتُبُوه‌ُ، «ان» در محل‌ّ نصب است بوقوع الفعل علیه، التّقدیر: لا تسأموا کتابته. صَغِیراً«1»، کان الحق‌ّ أَو کَبِیراً، اگر حق اندک بود و اگر بسیار. و نصب «صغیر» و «کبیر» شاید تا به اضمار«2» «کان» بود چنین که گفتیم، و شاید که نصب او بر حال بود من «الهاء» فی قوله: أَن تَکتُبُوه‌ُ، [ای ان]
«3» تکتبوا الحق‌ّ و حال باشد از مفعول به«4». إِلی أَجَلِه‌ِ، ای وقت محلّه. و «اجل» وقت باشد و [دین]
«5» مؤجّل موقّت باشد. ذلِکُم أَقسَطُ عِندَ اللّه‌ِ، «ذا» اشارت است و «کاف» خطاب، یعنی آن، ای«6» جماعت مخاطبان«7» بدادتر بود و بعدلتر. و القسط، العدل. و قسط، نصیب باشد برای آن که بهره باشد به عدل و راستی، و اقسط اذا عدل، و قسط اذا جار، و گفته‌اند: اصل کلمه از جور است، و اقسط، ای ازال«8» الجور. و القسط اسم للاقساط. وَ أَقوَم‌ُ لِلشَّهادَةِ، و راست‌تر«9» باشد در اقامه شهادت. وَ أَدنی أَلّا«10» إِلّا أَن تَکُون‌َ تِجارَةً حاضِرَةً، جمله قرّاء به رفع «تجارة» خواندند«17»، و وجه او آن است که: اسم «کان» باشد، و «کان» تامّه بود، و معنی آن باشد که: الا ان تحصل و توجد تجارة حاضرة.
-----------------------------------
(1). تب و ان. (2). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: شاید که، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به تب افزوده شد. (4). تب قال تعالی. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: یعنی ای آن. (7). همه نسخه بدلها اقسط عند اللّه. (8). تب: اذا ازال، دیگر نسخه بدلها: اذا ازال. (9). تب: راستر. (10). اساس: ان لا، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (11). تب: نیفتید، آج، لب، فق، مب، مر: نه اوفتی. (12). مج، وز: طول. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نماند. (14). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: رحمتش، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (15). همه نسخه بدلها: تا. (16). تب: خدای تعالی با بندگان. (17). مج، وز: خوانند. [.....]
صفحه : 137
بعضی دگر گفتند: «کان» ناقصه است، و «تجارة» اسم اوست، و «حاضرة» صفت او، و تُدِیرُونَها خبر اوست در محل‌ّ نصب. و عاصم خواند: إِلّا أَن تَکُون‌َ تِجارَةً، بر آن«1» که اینکه خبر «کان» باشد و اسم «کان» مقدّر«2»، و التّقدیر: الّا ان تکون التّجارة تجارة حاضرة او المبایعة تجارة حاضرة، و انشد الفرّاء«3»: للّه قومی ای‌ّ قوم لحرة«4» اذا کان یوما ذا کواکب اشنعا ای اذا کان الیوم یوما، و انشد ایضا: أ عینی‌ّ هلّا تبکیان عفاقا اذا کان طعنا«5» بینهم و عناقا ای اذا کان الامر طعنا بینهم. حق تعالی گفت: اینکه نوشتن برای آن می‌باید تا حق‌ّ کسی بر کسی ضایع نشود چون تجارتی باشد حاضر دست بدست که متاع«6» بدهد و بها بنقد بستاند، به نوشتن«7» حاجت نباشد. چون چنین بود، حاجت نبود به نوشتن، اگر بنویسی«8» بر شما حرجی و بزه‌ای نبود. وَ أَشهِدُوا إِذا تَبایَعتُم، و گواه برگیری چون مبایعت کنی«9». ضحّاک گفت: هذا عزم من اللّه واجب، اینکه عزمی است یعنی واجب است بر هر چه باشد از اندک و بسیار بنقد و نسیه، و لو علی باقة بقل، و اگر بر دسته تره«10» باشد، و اینکه مذهب اصحاب«11» ظاهر است و اختیار جریر طبری«12». دیگران گفتند: امر استحباب و ندب است، و اینکه قول بیشتر مفسران و جمله«13» فقهاست. و ابو سعید خدری‌ّ«14» گفت«15»: تعلّق به امانت دارد، اگر مرد امین باشد به اشتهار«16» حاجت نبود، و اگر«17» امین نباشد اشهاد باید کردن.
-----------------------------------
(1). تب: برای آن. (2). همه نسخه بدلها باشد. (3). تب شعر. (4). آج: بجرّة. (5). آج: ظعنا. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: متاعی. (7). تب: نبشتن. (8). تب: بنویسد. (9). تب: یعنی چون مبایعت کنید گواه برگیرید. (10). فق: تره. (11). اساس: اهل، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 418): إبن جریر طبری. (13). اساس که نو نویس است: عامّه، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (14). تب: ابو سعید الخدری‌ّ. [.....]
(15). تب اگر. (16). اساس: باشتهاد، تب: به شهادت، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (17). تب مرد.
صفحه : 138
وَ لا یُضَارَّ کاتِب‌ٌ وَ لا شَهِیدٌ، اصل کلمه «یضارر» بوده است یا «یضارر» علی اختلاف المفسّرین، پس ادغام کرده‌اند «را» را [در «را»]
«1» برای تخفیف، و تحریک آخر کلمه برای ادغام کرده‌اند، و اختیار فتحه لکونها اخف‌ّ الحرکات کرده‌اند«2». امّا معنی آیت، بعضی مفسّران گفتند تقدیر آن است که: و لا یضارر کاتب و لا شهید، باید تا اضرار نکند«3» دبیر و گواه«4». اضرار دبیر آن بود که چیزی نویسد«5» که بر او املا نکرده باشند یا «6» زیادت و نقصان کند، یا در اجل تقدیم و تأخیر کند. و اضرار گواه آن باشد [379- ر]
که گواهی به خلاف راستی دهد، یا «7» براستی گواهی پنهان کند، و اینکه قول طاووس و حسن و قتاده و إبن زید است. بعضی دگر بر فعل مجهول حمل کردند و گفتند: تقدیر اینکه است«8»: و لا یضارر کاتب، دبیر و گواه و اضرار نکنند«9»، اضرار ایشان آن بودی«10» که مردی بیامدی و دبیر«11» را گفتی: چیزی بنویسی برای من، و گواه را گفتی: گواه شو. ایشان گفتندی: ما مشغولیم«12»، کسی دیگر را بگو، او بنه رفتی«13» و الحاح کردی و گفتی: خدای تو را فرموده است، و تو را واجب است، و برایشان تشنیع کردی. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و نهی کرد از اینکه معنی، و دلیل اینکه تأویل قراءت عمر است و ابی‌ّ کعب و عبد اللّه مسعود: و لا یضارر، به اظهار تضعیف علی ما لم یسم‌ّ فاعله. و ابو جعفر«14»، «و لا یضار» مجزوم مخفّف خواند. و اینکه ضعیف باشد برای آن که اینکه جمع ساکنین بود
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). تب: ندارد، دیگر نسخه بدلها: کردند. (3). همه نسخه بدلها: نکنند. (4). آج را. (5). اساس: نویسنده، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). دب، لب، فق، مب، مر: تا. (7). مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: تا. (8). اساس که نو نویس است: تقدیره، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). همه نسخه بدلها بجز وز: ندارد. (10). همه نسخه بدلها بجز تب: بود. (11). مج، وز، دب، آج، لب، مب، مر: دبیری. [.....]
(12). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: برو و، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (13). بنه رفتی/ بنرفتی. (14). همه نسخه بدلها خواند.
صفحه : 139
علی [غیر]
«1» حدّه- و اینکه مسأله [را]
«2» بیان برفته است پیش از اینکه. و حسن بصری خواند: «و لا یضارّ» به کسر «را» ی مشدّد«3». وَ إِن تَفعَلُوا، و اگر بکنی اینکه اضرار، فَإِنَّه‌ُ فُسُوق‌ٌ بِکُم، ای خروج عن امر اللّه، از فرمان خدای بیرون آمده باشی. وَ اتَّقُوا اللّه‌َ، از خدای بترسی و از عذاب«4» و عقاب او، [و از معاصی او]
«5» احتراز کنی تا مستحق‌ّ عقاب او نشوی. وَ یُعَلِّمُکُم‌ُ اللّه‌ُ، و خدای تعالی شما را احکام شرعی می‌آموزد از آنچه صلاح دین و دنیای شما در آن است، و آنچه شما را باید کردن یا نباید کردن، برای آن که عالم است به اینکه«6» مصالح و جز اینکه، و او به همه چیز عالم است«7»، وَ اللّه‌ُ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ. وَ إِن کُنتُم عَلی سَفَرٍ، حق تعالی از جمله احکام اینکه باب حالتی دیگر را شرح داد، گفت: اگر [چنان که]
«8» شما بر سفر باشی. وَ لَم تَجِدُوا کاتِباً، و کسی را نیابی که چیزی نویسد، و آلت نوشتن نیابی«9» از قلم و دوات و کاغذ، و خواهی که«10» مال ضایع نشود رهنی بستانی برای وثیقه را. عبد اللّه عبّاس خواند: و لم تجدوا کتابا. و ضحّاک خواند: و لم تجدوا کتّابا، جمع کاتب. فَرِهان‌ٌ مَقبُوضَةٌ، إبن کثیر و ابو عمرو خواندند، و عبد اللّه عبّاس و ابراهیم و زرّ حبیش و مجاهد: «فرهن» بضم‌ّ الرّاء و الهاء، و عکرمه و منهال بن عمرو خواندند: «فرهن»، بضم‌ّ الرّاء و سکون الهاء، و باقی قرّاء: «فرهان»، و هو جمع رهن کنعل و نعال، و بغل و بغل، و کبش و کباش، و کعب و کعاب. و رهن جمع الرّهان و هو جمع الجمع قاله الفرّاء و الکسائی.
-----------------------------------
(8- 5- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). تب قال اللّه تعالی. (4). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). تب: بدین. (7). اساس که نو نویس است: چیزی داناست، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). تب: ندارید. (10). همه نسخه بدلها: تا.
صفحه : 140
و ابو عبید«1» گفت: جمع رهن باشد، و در کلام عرب هیچ اسم نیست علی فعل، و جمعه علی فعل الّا هشت حرف، و هی: حلق و حلق، [379- پ]
و سقف و سقف، و قلب النّخل«2» و قلب، و جدّ للحظّ و جدّ«3»، و ثطّ«4»، و فرس و رد و خیل ورد، و نسر و نسر«5» و رهن و رهن، و قال الا خطل: و الحارث بن ابی عوف ابحن به حتی یعاوده العقبان و النّسر و انشد الفرّاء: تّی اذا بلّت حلاقیم الحلق و ابو عمرو گفت: اختیار «فرهن» برای آن است تا به رهان که مصدر است و معنی مراهنة بود ملتبس نشود، و انشد لقعنب«6» بن ام‌ّ صاحب: بانت سعاد و امسی دونها عدن و غلقت«7» عندها من قبلک الرّهن تخفیف و تثقیل هر دو لغت است، ککتب و کتب، و رسل و رسل. و اجماع است که رهن درست نبود الّا به قبض، کقوله تعالی: فَرِهان‌ٌ مَقبُوضَةٌ، و«8» اگر چه در آیت رهن در سفر گفته است«9»، خلاف نیست که در حضر درست باشد، و رسول علیه السلام- طعامی بخرید به نیست از جهودی، و درع خود بنزدیک او گرو نهاد. و مجاهد گفت: روا نبود الّا در سفر عند عدم کاتب. فَإِن أَمِن‌َ بَعضُکُم بَعضاً، یعنی اگر مستدین و من علیه الدّین امین باشد و صاحب حق را به قول و امانت او وثاقت باشد [و]
«10» رهن نخواهد از او و گمان نیکو برد به او، باید تا او نیز خلاف نکند و امانت به جای آرد، چون او را امین داشتند به وقت خود آنچه میان ایشان باشد از امانت بگذارد. فَلیُؤَدِّ الَّذِی اؤتُمِن‌َ، و همزه برای
-----------------------------------
(1). فق، مب، مر: ابو عبیده. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: النّحل. (3). همه نسخه بدلها بجز تب: جدّه. (4). مب: شط و جمعه شط. [.....]
(5). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، در معاجم لغت جمع نسر، انسر آمده است. (6). فق: للقعنب، لسان العرب (13/ 189): قعنب. (7). آج، لب، فق، مب: علّقت، لسان العرب (13/ 189): غلقت. (8). اساس: زیر وصّالی رفته است، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). تب: گفته‌اند. (10). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 141
ضمّه«1» ما بعد «واو» نوشتند، و چون ما بعد همزه کسره بود، « یا » نویسند، نبینی که در «او ائتمن»، «واو» برای کسره ما بعد « یا » نوشتند«2»، و باید تا از خدای بترسد [و]
«3» در آنچه او را امین داشته باشند خیانت نکند. آنگه به وعظ گواهان باز آمد و گفت: وَ لا تَکتُمُوا الشَّهادَةَ، و گوایی«4» که دانی پنهان مکنی. و ابو عبد الرّحمن السلمی به « یا » خواند. آنگه«5» وعید آنان گفت که گوایی پنهان کنند، گفت«6»: وَ مَن یَکتُمها فَإِنَّه‌ُ آثِم‌ٌ قَلبُه‌ُ، و هر که پنهان باز کند گواهی«7» او را دلش بزهکار بود، برای اینکه«8» حوالت بزه با دل کرد که کتمان«9» فعل دل است و در دل پنهان باز کند، یعنی عزم کند علی الکتمان و الامساک عنها، چنان که گفت: بما کسبت یداک«10»، و: بِما قَدَّمَت أَیدِیکُم«11». و ابراهیم بن ابی عبله«12» خواند: فانّه اثم قلبه، ای جعل قلبه اثما. وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ عَلِیم‌ٌ، و خدای تعالی داناست به آنچه شما می‌کنی. علما گفتند: خدای تعالی در اینکه سورت پانصد حکم بیان کرد، از جمله آن بیست و پنج حکم در اینکه آیت است، یکی: إِذا تَدایَنتُم بِدَین‌ٍ إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی فَاکتُبُوه‌ُ، گفت: [380- ر]
چون دینی به کسی دهی بنویسی. دؤم«13» گفت: باید تا دبیری از میان شما آن بنویسد به عدل [چنان که]
«14» از جانبی بر جانبی ظلم نباشد.
-----------------------------------
(1). اساس: کلمه مخدوش است، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها آورده شد. (2). با توجّه به قاعده صرفی کتابت همزه به نظر می‌رسد که کاتب در اینکه جا مرتکب اشتباه شده است و می‌باید جمله اینکه طور باشد: «ضمّه ما قبل «واو» نوشتند و چون ما قبل همزه کسره بود «یاء» نویسند. نبینی که در «و ائتمروا» برای کسره ما قبل « یا » نوشتند. (3). اساس: ندارد: با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7- 4). همه نسخه بدلها: گواهی. (5). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: گفت پس از آن که، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). تب: ندارد، مب که. (8). تب، مج، وز، دب، آج، لب: آن. (9). وز، دب، فق، مر دل. [.....]
(10). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، در صورتی که اشاره به آیتی از آیات قرآنی باشد، باید چنین می‌بود: بِما کَسَبَت قُلُوبُکُم‌سوره بقره (2) آیه 225 یا آیتی مثل: فَبِما کَسَبَت أَیدِیکُم سوره شوری (42) آیه 30. (11). سوره آل عمران (3) آیه 182، نیز سوره انفال (8) آیه 51. (12). تب، دب: ابراهیم بن ابی عیله. (13). فق، مب، مر: دویم. (14). اساس: کلمه زیر وصّالی رفته است، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 142 سه‌ام«1»: کاتب را وعظ کرد تا امتناع نکند از آن که چنان نویسد که خدای تعالی فرمود. چهارم گفت«2»: دبیر احوال تو و ستد و داد تو نداند تو را املا باید کردن که حق بر گردن تو است تا به اقرار و اعتراف تو نویسد آنچه نویسد. پنجم: مدین را که وام می‌ستاند یا سلّم می‌فروشد، او را وعظ کرد«3»، گفت: از خدای بترس و در حال املا کردن بخسی و نقصانی به حق‌ّ صاحب حق را مده. ششم گفت: همه کس از اینان نه آن باشد که املا داند کردن، بعضی از اینان سفیه و کم عقل«4» و نا بالغ و ضعیف و عاجز باشند از املا، باز نمود که ایشان را ولیّی باید که نیابت کند از ایشان در اینکه معنی [و]
«5» املا کند. آنگه گفت: او نیز باید تا در آنچه می‌گوید و می‌کند«6» عدل کند، آنگه گفت حکم هفتم آن است که: کار مقرّ«7» و مقرّ له و نویسنده راست نشود که باشد که در آن خلافی رود، دو گواه باید از مردان. هشتم گفت: اگر جایی باشد که دو مرد حاضر نباشند«8»، یک مرد و دو زن باشند، بیان کرد که: گوای«9» دون زن به جای یک مرد باشد، چنان که در بسیاری احکام شرعی حکم«10»، دو زن حکم مردی«11» باشد، و یک زن در حکم نیمه مردی باشد فی الحدّ و الشّهادة و المیراث و غیر ذلک. نهم، بیان کرد که: هر مردی و هر زنی گواهی را نشاید مگر که مرضی‌ّ باشند و پسندیده و ظاهر ستر و نکو سیرت. دهم، بیان کرد علّت اینکه را که [چرا]
«12» چنین باید: أَن تَضِل‌َّ إِحداهُما، تا اگر
-----------------------------------
(1). تب: سیوم، آج، لب، فق، مب: سیم. (2). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 420) اگر. (3). مب که. (4). آج، لب، فق، مب، مر: کم عقلند. (5). اساس: زیر وصالی رفته است، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). مب حق باشد. (7). همه نسخه بدلها: بمقرّ. (8). مب گواهی. (9). همه نسخه بدلها: گواهی. [.....]
(10). مب اینکه. (11). همه نسخه بدلها: یک مرد. (12). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 143
از اینکه دو زن یکی را فراموش شود، آن که یاد دارد آن را یاد دهد که فراموش کرده باشد. یازدهم گفت: چون تحمّل شهادت کرده باشد، و مرد صاحب حق را حاجت بود به اقامت آن، نباید که ابا کند از اقامت آن. دوازدهم گفت: برای آن که حق اندک بود نباید که نویسنده ملال نماید و حقیر دارد و گوید: اینکه قدر خطر آن ندارد که بنویسند و گواه شوند، بل آنچه حق باشد اگر چه اندک بود«1» با او هم آن کنند که اگر بسیار بود«2». سیزدهم، باز نمود که: اگر چنین کنند بنزدیک خدای تعالی عادلتر بود. چهاردهم گفت«3»: در باب گوای«4» راست‌تر بود. پانزدهم گفت: نزدیکتر بود به آن که گواه به شک نیفتد«5»، باز نمود که: اینکه همه از کتابت و استشهاد و تحمّل شهادت و اقامت آن و صفت«6» گواهان آن جا باید که بیعی به نسیه یا به سلّم یا قرضی و دینی مؤجّل باشد اگر چنان که معاملتی و تجارتی بود میان شما دست بدست آن جا حاجت نباشد [380- پ]
به نوشتن. شانزدهم«7» باز نمود که: اگر چه در تجارت حاضر کتابت نباید، گواه باید. هفدهم گفت: نباید که گواه و دبیر به کس اضرار کند یا کسی به ایشان اضرار کند. هژدهم باز نمود که: هر که«8» اینکه کند و روا دارد فاسق بود. نوزدهم: بر کار بستن اینکه جمله ایشان را پند داد که: وَ اتَّقُوا اللّه‌َ. بیستم باز نمود که: اینکه جمله احکام از تعلیم خدای دانند و اعلام رسول از آن جمله نیست که به مقاییس استخراج توان کردن، چه اینکه به مصالح تعلّق دارد، و مصالح آن داند که عواقب داند، و عواقب آن داند که به همه چیزها عالم باشد، و آن خداست- جل‌ّ جلاله.
-----------------------------------
(1). نسخه تب از اینکه جا به بعد چند صفحه‌ای افتادگی دارد. (2). همه نسخه بدلها: بودی. (3). همه نسخه بدلها اینکه. (4). همه نسخه بدلها: گواهی. (5). همه نسخه بدلها بجز تب شانزدهم. (6). لب: وصف. (7). لب، فق، مر: هفدهم، مب: هفتدهم. (8). آج، لب، فق، مب، مر: که آن کس که.
صفحه : 144
بیست و یکم گفت: اگر چنان که حالت حالت سفر باشد، و مرد بر جناح سفر بود، و دبیر یا آلت به دست نیاید، و وثیقه و استظهار باید، فَرِهان‌ٌ مَقبُوضَةٌ، به دست [گرو]
«1» ی بدهد تا صاحب حق بستاند. بیست و دوم، باز نمود که: اینکه حالی است که به اختلاف معاملان«2» مختلف شود«3» اگر تو را بر کسی امان باشد و گرو نستانی رواست. بیست سه‌ام«4» گفت: ظن‌ّ آن مرد نیکو گمان در حق‌ّ خود خطا مکن، او تو را امین می‌شناسد، تو خویشتن را خاین مساز، ادای امانت به جای آر و از خدای بترس. بیست چهارم گفت: چون گواهی«5» در گردن تست و حقّی از آن غیری به آن زنده خواهد شدن و اگر پنهان کنی حق‌ّ او تباه خواهد شدن، زنهار آن گوای«6» نباید که نهان کنی«7». بیست و پنجم [گفت]
«8»: اگر کنی دلت که امیر همه اعضاست او خاین و آثم و فاجر شود، چون او معلوم گشت دیگر اعضایت را چه حرمت ماند و از اعمال تو هیچ چیز بر من«9» پوشیده نیست که من به اعمال و افعال و احوال تو عالمم. قوله: لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ، حق تعالی چون [اینکه]
«10» جمله احکام شرعی بیان کرد باز نمود که: آنچه من فرمودم تو را نه برای آن فرمودم که مرا به آن حاجتی بود، و برای«11» نفع و صلاح تو فرمودم چه همه ملک آسمان و زمین مراست. اهل علم خلاف کردند در عموم و خصوص آیت فی قوله: وَ إِن تُبدُوا ما فِی أَنفُسِکُم أَو تُخفُوه‌ُ یُحاسِبکُم بِه‌ِ اللّه‌ُ. بعضی گفتند: خاص‌ّ است در کتمان شهادت، خدای تعالی گفت: اگر چیزی آشکارا کنی یا پنهان کنی در دل از کتمان شهادت،
-----------------------------------
(1). اساس: کلمه زیر وصّالی رفته است، با توجه به مج افزوده شد. (2). آج، لب، فق، مب، مر: معاملات. (3). تب: ندارد، دیگر نسخه بدلها و. [.....]
(4). وز، آج، لب: بیست و سه‌ام، فق، مب: بیست و سیم. (6- 5). تب: ندارد، دیگر نسخه بدلها: گواهی. (7). مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: گواهی پنهان نکنی. (8). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: ندارند، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها بجز تب: تو بر من هیچ. (10). اساس که نو نویس است: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (11). وز تو و، دب، آج، لب، فق، مب، مر تو و برای.
صفحه : 145 من فرو نگذارم و به حساب در آرم، بیانش«1»: وَ لا تَکتُمُوا الشَّهادَةَ، و اینکه قول شعبی است و عکرمه و مجاهد و روایت مقسم از عبد اللّه عبّاس. بعضی دیگر گفتند: مراد به اینکه، موالات کافران است و تولّای ایشان، [بیانش]
«2» قوله تعالی فی سورة ال عمران: قُل إِن تُخفُوا [381- ر]
ما فِی صُدُورِکُم أَو تُبدُوه‌ُ یَعلَمه‌ُ اللّه‌ُ«3»، و اینکه قوله مقاتل است و واقدی، و بعضی دگر از علما گفتند: آیت عام است و لکن حکم او منسوخ است، و سبب نسخ او آن بود که: چون اینکه آیت آمد، ابو بکر و عمرو عبد الرّحمن عوف و معاذ جبل و جماعتی صحابه پیش رسول آمدند و گفتند: ای رسول اللّه؟ در همه قرآن هیچ آیت نیامد که سخت‌تر است بر ما از اینکه آیت، یکی از ما چیزهایی در دل گیرد از حدیث النّفس و امانی که اگر همه دنیا و را باشد«4» او نخواهد که آن نباشد«5»، و خدای تعالی می‌گوید: شما را بر آن حساب خواهد بودن، هلاک شدیم ما. رسول- علیه السلام- گفت: چنین است صلاح دانی که آن گوی«6» که بنی اسرایل گفتند: سمعنا و عصینا! گفتند: نه یا رسول اللّه؟ ما می‌گوییم: سمعنا و اطعنا، خدای تعالی آیت فرستاد«7»: لا یُکَلِّف‌ُ اللّه‌ُ نَفساً إِلّا وُسعَها«8»، و اینکه آیت به آن منسوخ بکرد. پس رسول- علیه السلام- گفت: ان الله تجاوز لامتی ما حدثت به انفسها ما لم تکلم به او تعمل به ، گفت: خدای تعالی از امّت من در گذراند«9» آنچه نفس ایشان به آن حدیث کند ما دام تا بنگویند و یا بنکنند، و اینکه قول عبد اللّه مسعود است و ابو هریره و عایشه و عبد اللّه عبّاس و عطا و سعید جبیر و محمّد بن سیرین و محمّد کعب و قتاده و کلبی. و سعید بن مرجانه گفت: بنزدیک عبد اللّه عمر حاضر بودم، اینکه آیت بر خواند و
-----------------------------------
(1). مب قوله تعالی. (2). اساس، تب: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). سوره آل عمران (3) آیه 29. (4). مب و امّا. (5). مج، وز: بباشد. (6). مج، وز، دب، آج، لب: گویی/ گویید. (7). مب که قوله. [.....]
(8). سوره بقره (2) آیه 286. (9). تب: ندارد، دیگر نسخه بدلها: در گذرانید.
صفحه : 146
گفت: اگر خدای«1» ما را به اینکه بگیرد ما هلاک شدیم. آنگه بگریست به آواز بلند. من اینکه حکایت با عبد اللّه عبّاس بگفتم، او گفت: رحم اللّه ابا عبد الرّحمن، ندانست که اینکه حکم منسوخ است بقوله: لا یُکَلِّف‌ُ اللّه‌ُ نَفساً إِلّا وُسعَها«2»، کار وسوسه و تکلیف از مکلّفان بر داشتند، و کار با قول و عمل افتاد، و اینکه قول ضعیف است برای چند وجه را: اوّل آن که: نسخ در اخبار نشود، مگر خبری«3» که متضمّن امر و نهی باشد، امّا چون خبر محض باشد، نسخ را در او مجال نبود. دگر آن که: از حکیم نیکو نبود که تکلیف ما لا یطاق کند فی حال من الاحوال و لو ساعة واحدة، با تظلّم«4» متظلّمان و استغاثه مستغیثان منسوخ کند. امّا قوله تعالی: وَ إِن تُبدُوا ما فِی أَنفُسِکُم أَو تُخفُوه‌ُ یُحاسِبکُم بِه‌ِ اللّه‌ُ، متناول باشد اعتقادات و ارادات و کراهات را که امر و نهی به آن تعلّق دارد. فامّا آنچه در مقدور بنده نیاید من خطور الشّی‌ء بالبال و آنچه از باب تمنّی و شهوات باشد، و تکلیف متناول نبود آن را، آن در تحت اینکه آیت نیاید و از اینکه خارج بود لدلالة العقل، و به هیچ حال مقتضی عقل برای خبر واحد رها نکنند. فَیَغفِرُ لِمَن یَشاءُ، آن را که خواهد بیامرزد از آنان که مستحق‌ّ عقاب«5» باشند [381- پ]
، و اینکه دلیل کند که خدای را تعالی هست که عفو کند گناهکار را. وَ یُعَذِّب‌ُ مَن یَشاءُ، و عذاب کند آن را که خواهد و اگر مستحق را عذاب کردن از مواجب«6» بودن تعلیق آن کردن به مشیّت نیکو نبودی، چه کاری«7» به مشیّت باز بندند که فاعل در آن مخیّر بود، خواهد کند و خواهد نکند. و عقاب فساق بنزدیک اهل وعید چنین نیست، و آنچه گفتیم [در آن که]
«8» آیت محکم است و منسوخ نیست قول قومی است از اهل معانی که گفتند: دل را نیز فعلی هست که حوالت بدوست فی قوله تعالی: بِما کَسَبَت قُلُوبُکُم«9»، پس قدیم-
-----------------------------------
(1). تب: افتادگی دارد، دیگر نسخه بدلها تعالی. (2). سوره بقره (2) آیه 286. (3). مج، وز، فق: چیزی. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به ظلم. (5). مج: عذاب. (6). لب: از او واجب. (7). مج، وز، دب، آج: کار. (8). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد. (9). سوره بقره (2) آیه 225.
صفحه : 147
جل‌ّ جلاله- هر عاملی بر عملش سواء اگر به دل کرده باشد و اگر به جوارح، بر آن واقف«1» کند و در حساب آرد، آنگه آن را که خواهد عفو کند و آن را که خواهد عقوبت و ذلک قوله: إِن‌َّ السَّمع‌َ وَ البَصَرَ وَ الفُؤادَ کُل‌ُّ أُولئِک‌َ کان‌َ عَنه‌ُ مَسؤُلًا«2»، و اینکه معنی قول حسن و ربیع و قیس بن ابی حازم و روایت ضحّاک از عبد اللّه عبّاس است«3». بعضی دگر گفتند: خدای تعالی بنده را بر همه فعلی از افعال محاسبه کند و مؤاخذه، جز آن که هر آنچه«4» از آن به قول و عمل کرده باشند آن را به قیامت عقوبت کند اگر توبه نکنند، و آنچه بدان همّت کرده باشند به دل یا عزم کرد«5» بر آن از معصیت، آن را جز به بیماری«6» و مصائب و آفات و جز آن«7» کند. و روایت کردند خبری از عایشه از رسول- علیه السلام- که گفت: در اینکه آیت اینکه متابعت خدای باشد بنده را بدانچه بدو رسد از تبی یا «8» نکبتی یا تبهی«9» که در دست او شود و چیزی که در گریوان«10» طلب کند نیابد«11» در آستین باشد تا بدانستن«12» غمی به دل او رسد تا مؤمن چون با پیش خدای شود از گناه پاکیزه باشد. چنان که زر سرخ از کوره زرگر بیرون آید، و اینکه«13» بر وجه کفّارت بود آن گناه را، و بیان اینکه قول رسول [است]
«14»- علیه السلام- که گفت: 15» لا یصیب المؤمن نصب و لا وصب و لا مخمصة حتّی الهم‌ّ یهمّه« و لا اذی الّا کفّر اللّه به من خطایاه، گفت: مؤمن را هیچ رنجی و دردی و گرسنگی نرسد تا آن چیز که او را غمگین کند، و الّا خدای تعالی به کفّارت گناهانش کند.
-----------------------------------
(1). مج: وقف. (2). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 36. (3). همه نسخه بدلها: ندارد، ظاهرا کلمه «است» در اساس هم نو نویس است. [.....]
(4). همه نسخه بدلها بجز تب: هر چه. (5). همه نسخه بدلها بجز تب: کرده. (6). همه نسخه بدلها بجز تب، وز: جزاء بیماری. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: احزان. (8). همه نسخه بدلها بجز تب: و. (9). فق، مب: تبهتی، دب: تبهمی. (10). گریوان/ گریبان. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نباید. (12). چاپ شعرانی (2/ 424): تا بدان سبب. (13). مج، وز: و بر اینکه: دیگر نسخه بدلها: و به اینکه. (14). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (15). مج، وز، دب، آج، فق، مر: بهمّه، مج، وز روایة.
صفحه : 148
مجاهد گفت: و ان تبدوا ما فی انفسکم من الیقین او تخفوه من الشّک، و اگر اظهار کنی آنچه در نفسهای شماست از یقین یا پنهان«1» کنی از شک‌ّ. و«2» صادق جعفر بن محمّد- علیهما السّلام- گفت: و اگر اظهار کنی آنچه در دل داری از اسلام یا پنهان کنی، یعنی ایمان. و هم از او روایت است که: آنچه اظهار کنی از عمل«3» یا پنهان کنی از عزم و ارادت و نیّت فعل، 4» اما حدیث النفس فلا یدخل« فی التکلیف ، بیانه: لا یُؤاخِذُکُم‌ُ اللّه‌ُ بِاللَّغوِ فِی أَیمانِکُم وَ لکِن یُؤاخِذُکُم بِما کَسَبَت قُلُوبُکُم«5». عبد اللّه بن المبارک گفت: از سفیان ثوری پرسیدم که خدای تعالی [382- ر]
بنده را به همّت بگیرد«6»! گفت: بلی چون عزم باشد. عمرو بن جریر گفت: در ایّام«7» پرنایی روزی عزم کردم بر کاری ناشایست. در راه که می‌رفتم، به حلقه واعظی برسیدم، اوّل سخن«8» که گفت- چون فراز رسیدم- اینکه بود که: اینکه عزم معصیت کرده و در دل پنهان کرده، آن که دل آفرید نهان«9» دل داند. چون من اینکه شنیدم، مرا غش افتاد و بیفتادم«10» بی هوش، فما افقت الّا عن توبة، با هوش نیامدم الّا از توبه. در خبر است که: در بنی اسرایل سالی قحط بود، مردی در بیابان می‌گذشت تلهای ریگ می‌دید، می‌گفت: چه بودی اگر اینکه همه آرد بودی و مرا بودی تا به درویشان دادمی؟ حق تعالی وحی کرد به پیغامبر روزگار را، گفت: بگو آن مرد را که من از دل تو صدق دانستم، از تو قبول کردم آنچه در دل آوردی. زید بن اسلم گفت: مردی را دیدم که بر«11» محافل علما می‌گردید و می‌گفت: هیچ کسی هست که مرا راه نماید بر عملی از اعمال خیر که من از آن خالی نباشم
-----------------------------------
(1). لب: یا نهان، آج، مب: تا نهان. (2). مب حضرت، دب امام. [.....]
(3). تب: ندارد، دیگر نسخه بدلها جوارح. (4). همه نسخه بدلها بجز تب، فق: مدخل. (5). سوره بقره (2) آیة 225. (6). لب: نگیرد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: در هنگام. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سخنی. (9). دب، مر: پنهان. (10). مج، وز: بیوفتادم. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: در.
صفحه : 149
که مراد می‌باید که یک ساعت بر من نگذرد که من به عبادت مشغول نباشم؟ علما او را گفتند: حاجت تو آسان است تا طاعت توانی کردن می‌کن، چون فتوری تو را در یابد یا شاغلی«1» پدید آید، عزم کن و نیّت، تا تو را همچنان که عمل کرده باشی بنویسند، فان‌ّ العازم کالعامل، که عازم چون عامل بود، و هذا معنی قول النّبی علیه السلام: نیة المؤمن خیر من عمله ، برای آن که عمل را فتور در یابد«2» و نیّت را فتوری«3» در نیابد. محمّد بن علی‌ّ الباقر- علیهما السلام- گفت: تبدوا ما فی انفسکم من الافعال الظاهرة ، آنچه«4» آشکار کنی و مردم ببیند و از تو دانند. «او تخفوه»«5» یا پنهان«6» از مردمان که خدای داند [از تو]
«7» و مردمان ندانند، 8» یحاسبکم به الله العاید علی افعالکم« و العارف باحوالکم. و در خبر می‌آید که: روز قیامت بنده‌ای را در قیامت آرند و صحیفه عمل«9» او در دست او نهند، او نامه باز کند، در اوّل صحیفه حجّی بیند مقبول مبرور، ساعتی در آن می‌نگرد و اندیشه می‌کند، مرد حج‌ّ کرده نباشد. حق تعالی گوید: بر خوان صحیفه عملت. او گوید: بار خدایا سهو و غلط بر تو روا نیست، من در دار دنیا حج‌ّ نکردم، و اینکه جا حجّی«10» مقبول نوشته است؟ حق تعالی گوید: تو حج‌ّ نکردی، و لکن فلان روز یاد داری که قافله حاج‌ّ«11» می‌گذشت، تو آب در چشم بگردانیدی و گفتی«12»: کاشک«13» تا من استطاعت داشتمی تا با اینان برفتمی. من از تو صدق دانستم، در دیوان تو حج‌ّ بنوشتم.
-----------------------------------
(1). مب، مر تو را. (2). همه نسخه بدلها: فتوری در آید. (3). همه نسخه بدلها: فتور. (4). مب: هر آنچه. (5). اساس: و تخفوه، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(6). اساس: تا بنهان، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). اساس که نو نویس است: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (8). اساس که نو نویس است: افعالهم، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). مب، مر: اعمال. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: حج. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: حجّاج. (12). همه نسخه بدلها: می‌گفتی. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: کاشکی.
صفحه : 150
در خبر می‌آید که: فردای قیامت خدای تعالی گوید: هذا یوم تبلی السرائر و تخرج الضمائر ، اینکه روزی است که سرها در او آشکارا کنند و ضمایر در او بیرون آرند، و دبیران من بر شما [382- پ]
آن نوشته‌اند از عمل شما که ظاهر بود ایشان را، و مطّلع بر سرایر من بودم«1»، آنچه ایشان ننوشتند من دانم، امروز خبر دهم شما را و حساب کنم شما را بر آن تا بدانی که مثقال ذرّه‌ای از عمل شما از من فرو نشده است. آنگاه بیامرزم آن را که خواهم، و عذاب کنم آن را که خواهم. امّا مؤمنان را خبر دهد بدان و بیامرزدشان اظهار فضل را، و امّا کافران را خبر دهد بدان، و عقوبت کندشان بر آن«2» اظهار عدل را، و اینکه معنی قول ضحّاک است و ربیع و عوفی و والبی از عبد اللّه عبّاس، و دلیل بر اینکه آن است که گفت: «یحاسبکم»، و نگفت «یعاقبکم»، و حساب جز عقاب باشد، حساب ثابت باشد و عقاب ساقط. و قتاده روایت کند از صفوان بن المحرز که گفت: با عبد اللّه عمر بودم در طوافگاه. مردی آمد و از او پرسید که: ای پسر عمر؟ از رسول- علیه السلام- چه شنیده‌ای در نجوی! گفت شنیدم که رسول- علیه السلام- گفت: روز قیامت حق تعالی بنده را به عرش خود نزدیک کند و گناهان او با او به سرّ تقریر می‌کند، می‌گوید: بنده من؟ یاد داری فلان روز فلان گناه کردی، و فلان روز فلان گناه کردی! او می‌گوید: بار خدایا؟ همه«3» همچونین است که می‌فرمایی و«4» من کردم. حق تعالی گوید: بنده من؟ آن همه بر تو بپوشیدم و فریشتگان را بر آن اطّلاع ندادم، اکنون بیامرزیدم تو را«5» و عفو کردم، با مؤمنان چنین خطاب کند، و با کافران و منافقان بر ملاء خلق علی رءوس الاشهاد ندا کند که: هؤُلاءِ الَّذِین‌َ کَذَبُوا عَلی رَبِّهِم أَلا لَعنَةُ اللّه‌ِ عَلَی الظّالِمِین‌َ«6». فَیَغفِرُ لِمَن یَشاءُ وَ یُعَذِّب‌ُ مَن یَشاءُ، ابو جعفر و إبن عامر و عاصم و یعقوب خوانند به رفع هر دو فعل، و باقی قرّاء به جزم خوانند، رفع علی تقدیر: فهو یغفر، و جزم
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، مب، مر و. (2). همه نسخه بدلها: لفظ «بر آن» را ندارد. (3). مج، وز: ندارد. (5- 4). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). سوره هود (11) آیه 18.
صفحه : 151
بر عطف علی قوله: یُحاسِبکُم بِه‌ِ اللّه‌ُ. و طاووس روایت کرد از عبد اللّه عبّاس: فَیَغفِرُ لِمَن یَشاءُ، بیامرزد آن را که خواهد بر«1» گناه بزرگ، و عذاب کند آن را که خواهد بر«2» گناه کوچک، برای آن که هر دو حق‌ّ اوست، لا یُسئَل‌ُ عَمّا یَفعَل‌ُ وَ هُم یُسئَلُون‌َ«3». وَ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ، و خدای تعالی بر همه چیز قادر است. قوله: آمَن‌َ الرَّسُول‌ُ بِما أُنزِل‌َ إِلَیه‌ِ مِن رَبِّه‌ِ«4»، عبد اللّه عبّاس روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: شب معراج که مرا به آسمان بردند، چون به سدره منتهی«5» رسیدم، مرا سه تحفت دادند: نماز پنج«6»، و خواتیم سورة البقره، و آمرزش آنان که به خدای شرک«7» نیارند از امّت من. عقبة بن عمرو گفت: خدای تعالی«8» دو آیت فرو فرستاد از کنزهای بهشت، [383- ر]
خدای تعالی تقریر«9» کرد آن را پیش از آن که خلق را آفرید به دو هزار سال، هر که از پس نماز خفتن بخواند، همچنان باشد که همه شب به نماز ایستاده، و آن آمَن‌َ الرَّسُول‌ُ است تا به آخر سورت. نعمان بن بشیر«10» روایت کند که رسول- علیه السلام- گفت که: خدای کتابتی فرمود نوشتن پیش از آن که آسمان و زمین آفرید [به دو]
«11» هزار سال، و آن دو آیت است که ختم سورة البقره کرد به آن«12»، هیچ سرای نبود که سه شب اینکه آیات در او بخوانند«13» که شیطان گرد آن گردد. و رسول- علیه السلام- گفت: در آخر سورة البقره [آیاتی است]
«14» که هم قرآن است و هم دعاست، و هم رضای خداست. و در خبر است که رسول را- علیه السلام- گفتند: از خانه ثابت بن قیس بن
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]
(2). همه نسخه بدلها: به. (3). سوره انبیا (21) آیه 23. (4). همه نسخه بدلها الایة. (5). لب: سدرة المنتهی. (6). آج وقت، دب نماز، مب، مر: پنجگانه. (7). دب: شریک. (8). همه نسخه بدلها تعالی. (9). مج، وز، دب: تقدیر، آج، لب، فق، مب، مر: تقدیم. (10). اساس: بشر، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (14- 11). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). مب و. (13). مج، وز: نخوانند.
صفحه : 152 شماس نوری می‌برآید«1» چون چراغی تابان، گفت: همانا او سورة البقره می‌خواند. او را گفتند: چه می‌خوانی به شبها در سرای! گفت: آخر سورة البقرة: آمَن‌َ الرَّسُول‌ُ. و در خبر است که اینکه دو آیت شب معراج فرود آمد بر رسول- علیه السلام- در زیر عرش، چون حق تعالی گفت: یا محمّد؟ سل تعط ، بخواه تات بدهند«2»، گفت: التحیات لله و الصلوات الطیبات الطاهرات المبارکات ، جوابش دادند که: السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته. رسول- علیه السلام- موافقت را گفت: [السلام علینا و علی عباد اللّه الصّالحین ، گفت]
«3»: 4» اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شریک له و اشهد ان‌ّ محمدا عبده و رسوله« ، خدای تعالی فرو«5» فرستاد«6»: امن الرسول بما انزل الیه من ربه ، گفت: ایمان آورد رسول- علیه السلام- به آنچه خدای تعالی به او فرستاد. وَ المُؤمِنُون‌َ کُل‌ٌّ آمَن‌َ بِاللّه‌ِ وَ مَلائِکَتِه‌ِ وَ کُتُبِه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ، و مؤمنان همه ایمان آوردند به خدای. «امن» گفت، و «آمنوا» نگفت حملا علی اللّفظ دون المعنی، برای آن که لفظ [ «کل»]
«7» موحّد اللّفظ مجموع المعنی است، قال اللّه تعالی: کُل‌ٌّ قَد عَلِم‌َ صَلاتَه‌ُ وَ تَسبِیحَه‌ُ«8» ... و در جمع گفت: کُل‌ٌّ إِلَینا راجِعُون‌َ«9»، وَ کُل‌ٌّ أَتَوه‌ُ داخِرِین‌َ«10». حمزه و کسائی و خلف خوانند و عبد اللّه عبّاس و عکرمه و اعمش: «و کتابه» علی الواحد، و باقی قرّاء علی الجمع: «و کتبه». امّا وجه جمع ظاهر است، و وحدان«11» دو وجه دارد: یکی آن که مراد به کتاب قرآن است، و وجهی دگر آن که واحد گفت در جای جمع، عرب گوید: کثر«12» اللّبن و کثر«13» الدّرهم و الدّینار فی ایدی النّاس، قال اللّه تعالی:
-----------------------------------
(1). مب، مر: نوری بر می‌آید. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا بدهند. [.....]
(7- 3). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج، لب، فق اشهد ان علیا ولیه و وصیه. (5). آج، لب، فق، مر: به او. (6). مج، وز که. (8). سوره نور (24) آیه 41. (9). سوره انبیا (21) آیه 93. (10). سوره نمل (27) آیه 87. (11). مج، وز: و وحدانی، دب: واحدانی، آج، لب، فق، مب، مر: و واحد آن. (13- 12). دب، آج، لب، فق، مب، مر: کثیر.
صفحه : 153
فَبَعَث‌َ اللّه‌ُ النَّبِیِّین‌َ مُبَشِّرِین‌َ وَ مُنذِرِین‌َ وَ أَنزَل‌َ مَعَهُم‌ُ الکِتاب‌َ«1» ...، و لم یقل «الکتب». وَ رُسُلِه‌ِ، جمع رسول باشد، و حسن بصری خواند: «و رسله» به سکون «سین» لتوالی الحرکات. و یک روایت از نافع آمده است: و کتبه و رسله. لا نُفَرِّق‌ُ بَین‌َ أَحَدٍ مِن رُسُلِه‌ِ، در ایمان تفریق نکنیم«2» میان رسولان، نگوییم«3»: نُؤمِن‌ُ بِبَعض‌ٍ وَ نَکفُرُ [383- پ]
بِبَعض‌ٍ«4» ...، [383- پ]
چنان که جهودان گفتند. و یعقوب خواند«5»: «لا یفرّق» ردّا علی لفظ الکل‌ّ، او علی الرّسول- علیه السلام. و در کلام «قول» محذوف است، و تقدیر آن است«6»: و قالوا لا نفرق بین احد، و عرب حذف بر«7» قول بسیار کنند، و در قرآن از اینکه بسیار است، و منها قوله: وَ المَلائِکَةُ یَدخُلُون‌َ عَلَیهِم مِن کُل‌ِّ باب‌ٍ، سَلام‌ٌ عَلَیکُم«8»، ای: یقولون«9» سلام علیکم، و قوله: وَ لَو تَری إِذِ المُجرِمُون‌َ ناکِسُوا رُؤُسِهِم عِندَ رَبِّهِم رَبَّنا ...«10»، ای یقولون ربّنا، و قوله: وَ الَّذِین‌َ اتَّخَذُوا مِن دُونِه‌ِ أَولِیاءَ ما نَعبُدُهُم«11» ...، ای قالوا ما نعبدهم، و امثال اینکه بسیار است. و در مصحف عبد اللّه مسعود چنین است که: لا یفرقون«12»، بر اینکه وجه به تقدیر محذوف حاجت نباشد، و «بین» از میان دو کس باشد یا بیشتر، و برای آن گفت: «بین احد»، و نگفت بین آحاد، که لفظ احد در جای جمع به کار دارند، قال اللّه تعالی: فَما مِنکُم مِن أَحَدٍ عَنه‌ُ حاجِزِین‌َ«13»، و قال النّبی‌ّ- علیه السلام: ما احلّت الغنائم لاحد سود الرّؤس غیرکم، و قال رؤبة: اذا امور النّاس دیکت دوکا لا یرهبون احدا رأوکا وَ قالُوا سَمِعنا وَ أَطَعنا، فرمان«14» تو شنیدیم«15» و مطیع رای توایم، خلاف آن که جهودان گفتند: سَمِعنا وَ عَصَینا«16».
-----------------------------------
(1). سوره بقره (2) آیه 213. (2). همه نسخه بدلها از. (3). مج، وز: بگوییم. (4). سوره نساء (4) آیه 150. (6- 5). مب که. [.....]
(7). همه نسخه بدلها: ندارد. (8). سوره رعد (13) آیه 23
و 24. (9). مج، وز: ام یقولون. (10). سوره سجده (32) آیه 12. (11). سوره زمر (39) آیه 3. (12). وز: لا نفرّقون، دب، آج، لب، مب، مر: لا تفرّقون. (13). سوره حاقّه (69) آیه 47. (14). مج، وز: حکم. (15). همه نسخه بدلها: بشنیدیم. (16). سوره بقره (2) آیه 93.
صفحه : 154 حکیم بن جابر«1» روایت کند که: جبریل- علیه السلام- آمد به رسول و اینکه آیت آورد و گفت: خدای تعالی بر تو و امّت تو ثنا گفت، اکنون بخواه تا بدهند. او به تلقین خدای تعالی سؤال کرد. غُفرانَک‌َ رَبَّنا، و نصب او بر مصدر بود، و تقدیر اینکه است که: اللّهم‌ّ اغفر لنا غفرانا، کما قال: کِتاب‌َ اللّه‌ِ عَلَیکُم«2». و مثال «غفرانک» در نصب و تقدیر او سبحانک است، ای«3» نسبّحک تسبیحا، و گفته‌اند: مفعول به است و تقدیر آن که: نسئلک غفرانک، بار خدایا ما از تو آمرزش می‌خواهیم. وَ إِلَیک‌َ المَصِیرُ، و باز گشت ما با تو است، یعنی با جایی که در آن جا کس را حکم نباشد مگر تو را. خدای تعالی پس از اینکه بیان کرد فساد قول آنان که تکلیف ما لا یطاق روا دارند، گفت: لا یُکَلِّف‌ُ اللّه‌ُ نَفساً إِلّا وُسعَها، تکلیف نکند خدای هیچ کس را الّا [به]
«4» وسع و طاقت او، و «وسع» نام چیزی باشد که واسع بود بر مرد و مضیّق نبود بر او، و مثال او وجد و جهد«5» باشد. و گفته‌اند: وسع طاقت باشد، و گفته‌اند: دون طاقت باشد و جاری مجری ضرورت است که خدای تعالی ما را تکلیف کمتر از وسع و آلت و قدر«6» ما کرده است که یکی از ما قدرت هفده رکعت نماز بیش دارد در شبان روز«7»، و در سال«8» یک ماه روزه«9»، و در عمر یک بار حج با وجود استطاعت. و ابراهیم بن ابی عبله خواند: الّا وسعها«10»، علی الفعل، ای وسعها امره، او علی تقدیر: ما وسعها اللّه«11»، آنگه [384- ر]
ما حذف کرد. قومی مفسران گفتند: مراد حدیث نفس است، چنان که برفت فی قوله: وَ إِن تُبدُوا ما فِی أَنفُسِکُم أَو تُخفُوه‌ُ«12». و اگر اینکه روایت درست باشد«13»، گمان برده باشند
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: حکیم بن خالد. (2). سوره نساء (4) آیه 24. (3). مج، وز: انّی. (4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....]
(5). همه نسخه بدلها: جدّ و جهد. (6). همه نسخه بدلها: قدرت. (7). مر: شبانه روز. (8). آج، فق، مب، مر: سالی. (9). فق دارد. (10). مر: وسعها. (11). همه نسخه بدلها: ندارد. (12). سوره بقره (2) آیه 284. (13). همه نسخه بدلها بجز تب همانا ایشان.
صفحه : 155 که حدیث نفس و وسوسه و تمنّا در اینکه جمله است، خدای تعالی آیت فرستاد و گفت: اینکه«1» در تکلیف نیست از آن جا که در وسع نیست تا نفی گمان ایشان کند، و نظیر او در معنی: ما جَعَل‌َ عَلَیکُم فِی الدِّین‌ِ مِن حَرَج‌ٍ«2» ...، و قوله: یُرِیدُ اللّه‌ُ بِکُم‌ُ الیُسرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُم‌ُ العُسرَ«3» ...، و: لا یُکَلِّف‌ُ اللّه‌ُ نَفساً إِلّا ما آتاها«4». سفیان عیینه را از اینکه آیت پرسیدند، گفت: لا یکلّف اللّه نفسا الّا یسرها«5» لا عسرها و لم یکلّفها طاقتها و لو کلّفها طاقتها لبلغ المجهود منها، گفت: خواری و آسانی تکلیف کرد خدای تعالی، و تکلیف نکرد هیچ کس را طاقت او، چه اگر تکلیف طاقت کردی مکلّف«6» به رنج افتادی، پس تکلیف دون طاقت کرد«7». آنگه بیان اینکه جمله کرد و تقریر«8» عدل خود در حسابی«9» که او را با بندگان هست، گفت: لَها ما کَسَبَت، گفت: او راست آنچه کرد از خیر. و «کسب» در لغت هر فعلی باشد که به او جرّ منفعت کنند، برای اینکه مرغان صید کننده را کواسب خوانند، قال لبید: بس کواسب ما یمن‌ّ طعامها و دون اینکه تفسیر که گفتیم که اهل لغت دانند و شناسند معقول نیست. وَ عَلَیها مَا اکتَسَبَت، و بر اوست آنچه کند از فعل بد. و فعل و افتعل اینکه جا به یک معنی است، و لکن برای قرینه «لها» آن را بر خیر تفسیر دادیم، و برای «علیها» اینکه را بر شرّ حمل کردیم. لَها ما کَسَبَت، او راست خیر و ثواب و نفع آنچه او کرده باشد. و «علیها»، و بر اوست و زر و وبال و عقوبت آنچه کرده باشد. و «ها» راجع است با «نفس». پس از اینکه هیچ عاقل را شبهه نماند در آن که جزا بر«10» عمل است، و خدای. جل‌ّ جلاله- با
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز تب: آن. (2). سوره حج (22) آیه 78. (3). سوره بقره (2) آیه 185. (4). سوره طلاق (65) آیه 7. (5). مج و. [.....]
(6). اساس: تکلیف، تب: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: بود، تب: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). اساس: تقدیر، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). اساس که نو نویس است: حساب، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: اینکه، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 156
مکلّفان کار بر وفق عمل ایشان خواهد کردن از عدل، از آن گذشته الّا فضل نماند«1»، از هر دو گذشته جز ظلم نماند، و او- جل‌ّ جلاله- از آن متعالی است. رَبَّنا لا تُؤاخِذنا، حق تعالی به لفظ مفاعله گفت و اگر چه از خداست تعالی پس چنان که معاقبه. و اهل معانی در هر دو لفظ گفتند که: چون مکلّف به اختیار بد«2» خویش کارهایی کند که مستحق«3» عقوبت شود، و اگر آن نکردی او را مؤاخذت و عقوبت نبودی، پس چنانستی که: اعان علی نفسه، پس پنداری که اینکه فعل- اعنی معاقبت و مؤاخذت- میان او و خداست، برای آن بر لفظ مفاعله گفت. إِن نَسِینا، اگر فراموش کنیم. «نسیان» ضدّ ذکر باشد. کلبی گفت: بنی اسرایل هر گه که چیزی فراموش کردندی از آنچه ایشان را فرموده بودند، یا خطایی کردندی، خدای طعامی یا شرابی بر ایشان حرام کردی. [384- پ]
و اگر اینکه قول«4» درست باشد بر وجه تغیّر مصلحت باشد نه بر وجه عقوبت، که عقوبت مضرتی محض باشد مستحق مقارن با استخفاف و اهانت. امّا فوت منافع از باب عقوبت نباشد، چه اگر چنین بود ما و پیغامبران و فریشتگان یک ساعت از عقوبت خالی نباشیم، که هیچ نفع نیست که خدای تعالی کرده است با ما و الّا بیش از آن و به از آن مقدور«5» است در هر وقتی از اوقات. و بعضی دگر گفتند: نسیان به معنی ترک است، چنان که گفت: نَسُوا اللّه‌َ فَنَسِیَهُم«6» ...، ای ترکوا طاعته فترکهم من الثّواب. أَو أَخطَأنا، یقال: خطی‌ء فلان یخطأ خطأ«7» و خطأ اذا تعمّد، قال الشّاعر: عبادک یخطأون و انت رب‌ّ بکفّیک المنایا لا تموت و اخطأ اذا لم یصب، بهری اینکه فرق کردند که شنیدی بین خطی‌ء«8» و أخطأ. و بعضی دگر گفتند: هر دو به یک معنی باشد، و اولیتر آن باشد که خطایی بود
-----------------------------------
(1). اساس که در اینکه مورد نو نویس است، نداند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). مج، وز: بر، دیگر نسخه بدلها: ندارد. (3). آج عقاب و. (4). دب: اینکه قضیه و وجه، آج، لب، فق، مب، مر: اینکه وجه. (5). چاپ شعرانی (2/ 430) خدا. (6). سوره توبه (9) آیه 67. (7). همه نسخه بدلها: ندارد. (8). همه نسخه بدلها: خطأ.
صفحه : 157
که نه عمد باشد، برای آن که بر عفو آن«1» که بر سبیل عمد باشد قطعی نیست. إبن زید گفت: إِن نَسِینا، اگر فراموش کنیم چیزی از واجبات و فرایض«2»، او اخطأنا، یا ارتکاب کنیم چیزی از محرّمات. عبد اللّه عمر شنید از مردی که می‌گفت: اللّهم‌ّ اغفر لی خطایای، بار خدایا خطاهای من بیامرز. او گفت: ای مرد از خدای خواه تا عمدت بیامرزد که خطایا خود مغفور است، و آن نیز وجهی نیک است که گناه را بر اطلاق اگر عمد باشد اگر سهو خطا خوانند، برای آن که خلاف صواب باشد. نافع روایت کرد از عبد اللّه عمر«3» که رسول- علیه السلام- گفت: رفع عن امّتی الخطاء و النّسیان و ما استکرهوا علیه، از امت من برداشتند خطا و نسیان و آنچه ایشان را بر آن اکراه کنند. رَبَّنا وَ لا تَحمِل عَلَینا إِصراً. بعضی مفسران گفتند: عهدا او«4» میثاقا، بار خدایا بر ما منه عهدی و میثاقی- یعنی تکلیفی- که ما به آن قیام به دشخواری«5» توانیم کردن، پس ما را به آن مؤاخذه باشد چنان که جهودان را، بیانش قوله: وَ أَخَذتُم عَلی ذلِکُم إِصرِی«6» ...، ای عهدی، و اینکه قول مجاهد«7» و عطا و قتاده و ضحّاک و ربیع و مقاتل و سدّی و کلبی و إبن جریج است. و بعضی دگر گفتند: مراد به «اصر» ثقل است، بار خدایا بار گران در تکلیف بر ما منه چنان که بر آنان نهادی که پیش ما بودند، و آن آن بود که در اخبار می‌آید که: خدای تعالی در شبان روز«8» پنجاه نماز بر امّت موسی نهاد، و ایشان را به زکات ربع مال فرمود دادن، و چون جامه‌شان پلیدی رسیدی«9» ببایستی بریدن و نمازشان جز در مسجد روا نبودی، و چون آب نیافتندی، تیمّم روا نبودی ایشان را. و چون گناهی
-----------------------------------
(1). چاپ شعرانی (2/ 430): غفران. [.....]
(2). همه نسخه بدلها بجز تب تو. (3). مب: عبد اللّه عبّاس. (4). اساس: و، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). مج، وز: قیام دشوار، مب، مر: قیام به دشواری. (6). سوره آل عمران (3) آیه 81. (7). همه نسخه بدلها است، اساس: کلمه خط خوردگی دارد. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شبان روزی. (9). مج، وز: جامه را پلیدی برسیدی، دب، آج، لب، فق، مب: جامه را پلیدی رسیدی، مر: جامه را پلیدیی رسیدی.
صفحه : 158
بکردندی، علامت آن گناه بر روی ایشان پدید آمدی. و چون در سرای به معصیتی مشغول شدندی [385- ر]
، بر در آن سرای به خطّی روشن پیدا شدی که: فلانان«1» در اینکه سرای فلان کار می‌کنند، و اینکه قول عطا و مالک بن انس و مؤرّج و قتیبی و إبن الانباری‌ّ است، دلیلش قوله تعالی: وَ یَضَع‌ُ عَنهُم إِصرَهُم وَ الأَغلال‌َ الَّتِی کانَت عَلَیهِم«2». إبن زید گفت: لا تحمل علینا ذنبا لا توبة منها و لا کفّارة لها، ما را به گناهی ابتلا مکن که آن را توبه و کفّارت«3» نبود. و اصل کلمه عقد و احکام باشد، یقال: بینی و بینه آصرة رحم و ما یأصرنی علیه، ای ما یعطفنی، و للشّافعی- [رحمة]
«4» اللّه علیه: اذا لم یکن لامرء نعمة لدی‌ّ و لا«5» بیننا اصرة و لا لی فی ودّه حاصل و لا نفع دنیا و لا آخرة و أفنیت عمری علی بابه ف «تلک اذا کرّة خاسرة»«6» رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلنا ما لا طاقَةَ لَنا بِه‌ِ، اینکه دعایی است که غرض از او عبادت ماست، که اگر ما اینکه دعا نکنیم خدای تعالی خود اینکه بکند، و لکن در اینکه دعا کردن ما را عبادت«7» بود، چنان که حق تعالی گفت: قال«8» رَب‌ِّ احکُم بِالحَق‌ِّ«9». در معنی آیت خلاف کردند. بعضی مفسران گفتند: عام است در جمله تکلیف ما لا یطاق، و اینکه قول قتاده و ضحّاک و سدّی و إبن زید است. و بعضی دگر گفتند: مراد حدیث النّفس و وسوسه است. بعضی دگر گفتند: غلمه است و هی شدّة الشّهوة. ابو ادریس خولانی گفتی«10»: اللّهم اعذنی و اصحابی هؤلاء من شرّ الغلمة فانّها«11»
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: فلان. (2). سوره اعراف (7) آیه 157. (3). مج، وز: و گناه. (4). در اساس کلمه بعمد محو شده است، با توجّه به مج افزوده شد. (5). مج: و لما. (6). اشاره است به سوره نازعات (79) آیه 12. [.....]
(7). همه نسخه بدلها: عبادتی. (8). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط قرآن مبنای کار ما: قال. (9). سوره انبیا (21) آیه 112. (10). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: گفت، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). چاپ شعرانی (2/ 431): فانّهما.
صفحه : 159
ربّما جرّت الی جهنّم، باز خدایا مرا و اینکه قوم را از شرّ غلمه نگاه دارد که باشد که مردم را به دوزخ برد. و بعضی دیگر گفتند: مراد محبّت است. بعضی دیگر گفتند: مراد عشق است. یکی از جمله صالحان نام او خبّاب«1» گفت: به مجلس ذو النّون مصری حاضر آمدم در فسطاط«2» مصر، حزر«3» کردم حاضران را که هفتاد هزار مرد بودند. او در محبّت خدای سخن گفت، [یاز]
«4» ده جنازه بر گرفتند. یکی از جمله مریدان او برخاست«5» و گفت«6»: محبّت خدای تعالی گفتی، در محبّت مخلوقان چیزی بگو. آهی بزد و دست نهاد و پیرهن«7» چاک کرد و گفت: آه غلقت رهونهم، و استعبرت عیونهم، حالفوا السهاد«8»، و فارقوا الرّقاد«9»، قلیلهم طویل و نومهم قلیل، احزانهم لا تنفد، و همومهم لا تفقد، امورهم عسیرة، و دموعهم غزیرة، باکیة عیونهم. قریحة جفونهم، عاداهم الزّمان و الاهل و الجیران. یحیی معاذ گفت: اگر عذاب قیامت به دست من بودی عشّاق را عذاب نکردمی، برای آن که گناه ایشان اضطراری بود نه اختیاری. اصمعی‌ّ گفت: در بغداد دیوانه‌ای را دیدم سخت زرد روی«10»، نحیف اندام، کودکان رسنی در گردن او [385- پ]
کرده و او را رنجه می‌داشتند. چون مرا دید گفت: یا اصمعی‌ّ؟ صف لی بعض ما یعذّب اللّه به اهل النّار فی النّار، وصف بکن برای من بعضی آنچه خدای تعالی اهل دوزخ را در دوزخ بدان عذاب کند. من وصف آن می‌کردم، گفت: و اللّه لو عذّبهم بالحب‌ّ و الرّقباء و الهجر لکانوا فی اشدّ من عذاب النّار، به خدای که اگر ایشان را به محبّت و رقیبان و هجر عذاب کردی، در سخت‌تر از عذاب دوزخ بودندی«11».
-----------------------------------
(1). دب: خبان. (2). مج، وز، دب، مر: قسطاط. (3). وز، مب، مر: حرز. (4). در اساس کلمه زیر وصالی رفته است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). وز: بر پای خاست، دیگر نسخه بدلها: بر پای خواست. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر در. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: پیراهن. (8). وز: اشهاد، دب، آج، لب، فق، مب، مر: الشّهادة. (9). وز: الرّفاد، مب: الرّفاده، دب، آج، لب، فق، مر: الرّقادة. [.....]
(10). همه نسخه بدلها و. (11). همه نسخه بدلها آنگه گفت.
صفحه : 160
لو کان مالک عالما«1» بجوی الهوی و فعاله فی اضلع العشّاق ما عذّب الکفّار الّا بالهوی و إن استغاثوا غاثهم بفراق و دیگری گفت در اینکه معنی. دخول النّار للمهجور خیر من الهجر الّذی هو یتّقیه لأن دخوله فی النّار أدنی عذابا من دخول النّار فیه و بعضی دگر گفتند: مراد مسخ است و بگردانیدن صورت با صورتی دگر، چنان که در امّت پیشین کرد. و بعضی دگر گفتند: مراد شماتت اعداست، و انشد إبن الاعرابی‌ّ: کل‌ّ المصائب قد تمرّ علی الهوی«2» فتهون«3» غیر شماتة الحساد ان‌ّ المصائب تنقضی أیّامها و شماتة الاعداء بالمرصاد و بعضی دگر گفتند: مراد فرقت و قطیعت است. و حکما گفته‌اند: قطع الاوصال اهون من قطع الوصال. و نظام گفت: لو کان للبین صورة لراع القلوب و لهدّ الجبال، و لجمر الغضا اقل‌ّ توهّجا منه، و لو عذّب اللّه اهل النّار بالفراق لاستراحوا الی ما فیه من العذاب، گفت: اگر فراق را صورت بودی دلها بترسانید«4» و کوهها را بیران کردی«5»، و آتش تاغ از داغ فراق آسانتر است، و اگر خدای تعالی اهل دوزخ را به فراق عذاب کند، عذاب دوزخ بر ایشان آسان آید. و اعف عنّا، ما را عفو بکن. و اصل «عفو» محو باشد، یقال: عفا الرّسم اذا انمحی«6»، بار خدایا تقصیرهای ما در گذار. وَ اغفِر لَنا، و گناهان ما بیامرز. و ارحمنا، بر«7» ما ببخشای که ما به نجات نرسیدیم«8» مگر به رحمت تو. و گفته‌اند: عفو کن ما را از مسخ، و بیامرز ما را از خسف، و رحمت کن بر ما از قذف.
-----------------------------------
(1). اساس: لو ان مالک عالم، با توجّه به وز تصحیح شد. (2). همه نسخه بدلها: علی الفتی. (3). مج، آج: فیهون، وز، دب، لب، فق، مب، مر: فهون. (4). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: بترسیدی، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). فق، مب: ویران کردی. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اذا انمحی. (7). همه نسخه بدلها: و بر. (8). همه نسخه بدلها: نرسیم.
صفحه : 161
و گفته‌اند: ما را عفو بکن از«1» اقوال و بیامرز ما را از افعال، و رحمت کن بر ما از ضمایر و اسرار. و گفته‌اند: اعف عنّا، عفو کن از صغایر و بیامرز ما را«2» کبایر، و رحمت کن بر ما از سوء سرایر. انت مولینا، که تو خداوند مایی [386- ر]
و سیّد و ناصر مایی و به ما تو اولیتری. و «مولی» معانی بسیار دارد: به معنی ناصر باشد، و به معنی سیّد باشد، و به معنی همسایه باشد، و به معنی معتق باشد، و به معنی معتق باشد، و به معنی پسر عم باشد، و به معنی هم سوگند باشد، و به معنی بنده باشد، و به معنی اولی باشد. و اصل در او اینکه است برای آن که مرجع همه معانی اینکه است، قال اللّه تعالی: مَأواکُم‌ُ النّارُ هِی‌َ مَولاکُم«3» ...، ای اولی بکم. و استقصای کلام در اینکه، در جای خود بیاید- ان شاء اللّه- در سورة المائده. فَانصُرنا عَلَی القَوم‌ِ الکافِرِین‌َ، ما را نصرت ده بر کافران. سعید جبیر گفت از عبد اللّه عبّاس که او گفت: چون بنده اینکه آیت بخواند، چون به اینکه جا رسد«4»: غُفرانَک‌َ رَبَّنا«5»، خدای تعالی گوید: غفرت لک، بیامرزیدم تو را. چون گوید: رَبَّنا لا تُؤاخِذنا إِن نَسِینا أَو أَخطَأنا، خدای تعالی گوید: لا اؤاخذکم«6»، مؤاخذت نکنم شما را. چون گوید: رَبَّنا وَ لا تَحمِل عَلَینا إِصراً، حق تعالی گوید: لا احمل علیکم، بار گران بر شما ننهم. چون گوید: رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلنا ما لا طاقَةَ لَنا بِه‌ِ، حق تعالی گوید: لا احملکم، ننهم بر شما چیزی که طاقت آن نداری. چون گوید: وَ اعف‌ُ عَنّا، گوید: عفوت عنکم، عفو بکردم از شما.
-----------------------------------
(1). مب اعمال و. (2). همه نسخه بدلها از. (3). سوره حدید (57) آیه 15. (4). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر که. [.....]
(5). سوره بقره (2) آیه 285. (6). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: لا اتخذکم، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 162 چون گوید: وَ اغفِر لَنا، گوید: غفرت لکم، بیامرزیدم شما را. چون گوید: وَ ارحَمنا، گوید: رحمتکم، بر شما رحمت کردم. چون گوید: فَانصُرنا عَلَی القَوم‌ِ الکافِرِین‌َ، گوید: نصرتکم علیهم، شما را نصرت کردم بر کافران. معاذ جبل چون اینکه آیت بخواندی و سورت ختم کردی، گفتی: آمین. و در معنی او دو قول گفته‌اند: یک قول آن است که معنی اینکه است که: بار خدایا؟ بشنو و اجابت کن. و یک قول آن است که: نامی است از نامهای خدای- عزّ و جل‌ّ. و در او دو لغت است: مدّ و قصر، و در هر دو لغت «میم» مخفّف است، و بیرون از نماز روا باشد و در نماز روا نباشد- و اللّه ولی‌ّ التّوفیق.
صفحه : 163
سورة آل عمران سوره آل عمران«1» مدنی است، و عدد آیات او دویست است، و کلماتش سه هزار و چهار صد و هشتاد کلمت است، و چهارده هزار و پانصد و بیست و پنج حرف است. و روایت است از عبد اللّه عبّاس که رسول- صلی اللّه علیه و آله- گفت: هر که او سوره آل عمران بخواند، خدای و فریشتگان بر او صلات«2» فرستد«3» تا آفتاب فرو شدن. و زرّ بن حبیش روایت کند از ابی کعب که رسول- صلی اللّه علیه و آله- گفت: هر که او سورت آل عمران بخواند، [386- پ]
به هر آیتی امانیش بدهند. تبر پل دوزخ. عبد اللّه مسعود روایت کرد که: هر که سورت آل عمران بخواند، او توانگر است. راوی خبر گوید از رسول- علیه السلام- که او گفت: البقره و ال عمران بیاموزی که آن دو ستاره تابان است«4»، فردای قیامت بیایند بر صورت دو فریشته و شفاعت کنند خواننده‌شان را تا به بهشتش برند. و در خبر است که: هر که سورة البقرة و ال عمران بخواند در شب آدینه، فردای قیامت او را دو پر بدهند تا بر صراط بپرد«5».
-----------------------------------
(1). مب، مر: اینکه سوره. (2). فق، مب، مر: صلوات. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق: فرستند. (4). همه نسخه بدلها و. (5). مب، مر ان شاء اللّه تعالی، چاپ شعرانی (2/ 434) چون طیور، نسخه تب تا اینکه جا افتادگی داشت.
صفحه : 164

[سوره آل‌عمران (3): آیات 1 تا 9]

[اشاره]

بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ الم (1) اللّه‌ُ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ الحَی‌ُّ القَیُّوم‌ُ (2) نَزَّل‌َ عَلَیک‌َ الکِتاب‌َ بِالحَق‌ِّ مُصَدِّقاً لِما بَین‌َ یَدَیه‌ِ وَ أَنزَل‌َ التَّوراةَ وَ الإِنجِیل‌َ (3) مِن قَبل‌ُ هُدی‌ً لِلنّاس‌ِ وَ أَنزَل‌َ الفُرقان‌َ إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِآیات‌ِ اللّه‌ِ لَهُم عَذاب‌ٌ شَدِیدٌ وَ اللّه‌ُ عَزِیزٌ ذُو انتِقام‌ٍ (4) إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَخفی عَلَیه‌ِ شَی‌ءٌ فِی الأَرض‌ِ وَ لا فِی السَّماءِ (5) هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُم فِی الأَرحام‌ِ کَیف‌َ یَشاءُ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (6) هُوَ الَّذِی أَنزَل‌َ عَلَیک‌َ الکِتاب‌َ مِنه‌ُ آیات‌ٌ مُحکَمات‌ٌ هُن‌َّ أُم‌ُّ الکِتاب‌ِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهات‌ٌ فَأَمَّا الَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم زَیغ‌ٌ فَیَتَّبِعُون‌َ ما تَشابَه‌َ مِنه‌ُ ابتِغاءَ الفِتنَةِ وَ ابتِغاءَ تَأوِیلِه‌ِ وَ ما یَعلَم‌ُ تَأوِیلَه‌ُ إِلاَّ اللّه‌ُ وَ الرّاسِخُون‌َ فِی العِلم‌ِ یَقُولُون‌َ آمَنّا بِه‌ِ کُل‌ٌّ مِن عِندِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاّ أُولُوا الأَلباب‌ِ (7) رَبَّنا لا تُزِغ قُلُوبَنا بَعدَ إِذ هَدَیتَنا وَ هَب لَنا مِن لَدُنک‌َ رَحمَةً إِنَّک‌َ أَنت‌َ الوَهّاب‌ُ (8) رَبَّنا إِنَّک‌َ جامِع‌ُ النّاس‌ِ لِیَوم‌ٍ لا رَیب‌َ فِیه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُخلِف‌ُ المِیعادَ (9) «1»

[ترجمه]

[به نام خدای بخشاینده مهربان]
«2» خدای که نیست خدای مگر او زنده و پاینده. فرو فرستاد«3» بر تو قرآن بدرستی راست دارنده«4» آن را«5» که پیش اوست«6»، و فرو فرستاد توریت و انجیل«7» پیش از اینکه برای بیان«8» مردمان [را]
«9» و فرو فرستاد قرآن. «10» آنان که کافر شدند به آیتهای خدای، ایشان را عذابی بود سخت، و خدای غالب است و کینه کش [387- ر]
. خدای پوشیده نبود«11» آنان بر او چیزی در زمین و نه در آسمان. او آن است که می‌نگارد«12» شما را در رحمها«13» چنان که خواهد، نیست خدای«14» مگر
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. (2). آج، لب، فق اسم سورت است یا غیر آن. (3). آج، لب، فق بتدریج. (4). آج، لب، فق: حال آن که باور دارنده است. (5). آج، لب، فق: مر آن کتاب را. (6). آج، لب، فق: که پیش از وی بوده. (7). مج، وز، دب: فرو فرستاد کتاب موسی و کتاب عیسی. [.....]
(8). مج، وز، دب و لطف. (9). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: ندارد، با توجه به تب افزوده شد. (10). تب، آج، لب بدرستی که. (11). تب: بدرستی که بر خدای پوشیده نیست، مج، وز، آج، لب، فق: پوشیده نشود. (12). آج، لب، فق: که صورت کند. (13). آج، لب، فق: جایگاههای بچگان آن مادران. (14). آج، لب، فق: هیچ خدای نیست.
صفحه : 165 او، غالب است و محکم کار. [387- پ]
او آن است که فرو فرستاد بر شما قرآن، [از او آیتهایی هست محکم]
«1» که آن اصل کتاب است و دیگر متشابهات«2»، امّا آنان که در دلهای ایشان کژی بود پی گیری کنند«3» متشابه را از آن طلب«4» فتنه را و طلب«5» تأویلش را«6»، و نداند تأویل مگر خدای، و پا بر جایان در علم می‌گویند بگرویدیم به آن، همه از نزدیک خدای ماست و اندیشه نکند مگر خداوندان عقل«7». خدای ما بر مگردان دلهای ما پس از آن که راه دادی ما را، و بده ما را از نزدیک تو رحمت«8»، بدرستی که تو بخشنده‌ای«9». خدای ما تو جمع کننده«10» مردمانی برای روزی که شک نیست در آن، که خدای خلاف میعاد نکند«11». کلبی گفت و ربیع أنس که: اینکه آیات که در اوّل اینکه سورت است تا به قصّه مباهله در وفد نجران فرود آمد، و ایشان شصت«12» مرد بودند، چهارده مرد با ایشان بودند از اشراف ایشان، و از آن چهارده سه مرد پیشوای و مقدّم بودند، عاقب«13» بود و او
-----------------------------------
(1). اساس: در اینکه مورد زیر وصّالی رفته است، تب: نا خواناست، از مج افزوده شد. (2). مج، وز، دب: متشابه، آج، لب: محتمل و متشابه. (3). اساس: پی‌گری کند، با توجه به مج تصحیح شد. (4). مج: طلبد، آج، لب، فق: جستن. (5). آج، لب، فق: و برای جستن. (6). آج، لب، فق: عدول از ظاهر. (7). تب: خردها. [.....]
(8). تب، مج، وز، آج، لب، فق: بخشایشی. (9). تب: دهنده، آج، لب بخشنده بر کمالی، فق: بخشنده‌ای بر کمال. (10). تب: بهم آرنده‌ای، آج، لب، فق: گرد آورنده. (11). تب، آج، لب: خلاف نکند وعده را. (12). مج، وز، دب، آج: شست. (13). دب، آج، لب، فق با ایشان.
صفحه : 166
امیر قوم بود و صاحب مشورت ایشان، و نام او عبد المسیح بود. و سیّد بود [388- ر]
، و نام او أیهم«1» بود، او صاحب رحلشان بود. و ابو حارثه بن علقمه حبر و عالمشان بود، و صاحب مدارشان، و بنزدیک ملوک روم و ترسایان موقعی عظیم داشت، و کتب اوایل برخوانده بود و مردی متعبّد بود و مجتهد. در مدینه آمدند نماز دیگر با جامه‌های نیکو، و به یک روایت جامه‌های دیبا پوشیده، مردمانی با جمال و آراسته، اصحاب رسول- علیه السلام- گفتند: ما ندیدیم وفدی چونین در مسجد رسول آمدند- علیه السلام- و او نماز دیگر بکرده بود. بنشستند و ساعتی در مسجد تأمّل می‌کردند، وقت نماز ایشان در آمد، برخاستند و دستوری خواستند و نماز خود بکردند روی به مشرق کرده«2»، رسول- علیه السلام- گفت: اسلام آری«3». گفتند: ما اسلام آورده‌ایم پیش از آن که تو را دیدیم«4». گفت: دروغ می‌گویی، اسلام چگونه باشد با آن که خدای را فرزند گوید«5» و صلیب پرستد«6» و گوشت خوک خورد؟ گفتند: پس که بود عیسی! گفت: پیغامبر خدا بود و بنده خدا. گفتند: هیچ بنده مخلوق را دیدی«7» بی پدر! رسول- علیه السلام- گفت: از قدرت خدای بدیع«8» نیست اینکه، و لکن ندانی«9» که فرزند به پدر ماند! گفتند: بلی. گفت: ندانی«10» که خدای را تعالی مثل و مانند نیست، و ندانی«11» که عیسی زنده‌ای بود فناپذیر! و خدای زنده‌ای است که«12» نمیرد، و نمی‌دانی«13» که خدای تعالی حافظ خلقان است و خالق ایشان است! عیسی اینکه تواند کردن! گفتند: نه. گفت: نمی‌دانی«14» که خدای تعالی [را]
«15» هیچ چیز بر او پوشیده نشود در آسمان
-----------------------------------
(1). اساس: بهم، آج، لب، مب، مر: الهم، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). وز: کرد. (3). آری/ آرید. (4). مب، مر: بینیم. (5). آج، لب: گویید. (6). وز، لب، مر: پرستید. (7). دیدی/ دیدید. (8). چاپ شعرانی (2/ 435): بعید. [.....]
(11- 10- 9). ندانی/ ندانید، همه نسخه بدلها: نمی‌دانی. (12). مب هرگز. (14- 13). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: نمی‌دانید، با توجّه به دب تصحیح شد. (15). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 167
و زمین! گفتند: بلی. گفت: نه عیسی از آن هیچ نداند! گفتند: نه. گفت: نمی‌دانی«1» که خدای تعالی صورت عیسی«2» در رحم مادر بنگاشت چنان که خواست! گفتند: بلی. گفت: نمی‌دانی«3» که خدای تعالی مستغنی است از طعام و شراب و حدث، و عیسی طعام و شراب خورد و [او را]
«4» حدث بود«5». ایشان گفتند: همچونین است. گفت: نمی‌دانی«6» که«7» عیسی از مادر بزاد و«8» کوچک بود«9» چون دگر کودکان، آنگه به غذا و تربیت بزرگ شد چون دگر کودکان! گفتند: بلی. رسول- علیه السلام- گفت: چون اقرار دادی«10» به اینکه، چگونه [گویی]
«11» عیسی [فرزند]
«12» خداست! خدای تعالی اوایل سورت آل عمران بفرستاد تا به سر هشتاد و اند«13» آیت. قوله تعالی: الم، اللّه‌ُ، آنچه در حروف مقطّع گفته‌اند و در الم برفت به استقصا در اوّل سورة البقره فلا معنی لإعادته. ابو جعفر یزید بن القعقاع خواند: «الم» مفصول، و جمله حروف تهجّی چنین خواند. و باقی قراء موصول خواندند. وجه تحریک او بصریان گفتند: برای«14» جمع ساکنین را تحریک کردند او را، و تحریک به فتحه برای آن کردند که سبکتر حرکتی است. کوفیان گفتند«15»: نقل کردند حرکت [388- پ]
همزه را با «میم». و آن کس که وقف کرد، گفت: برای آن که حروف مبنی باشد، و اصل او سکون بود، آنگه ابتدا کرد به «اللّه» لا بدّ همزه قطع بایست کردن، اگر چه همزه وصل است، چنان که شاعر گفت: التسمعن‌ّ وشیکا فی دیارکم اللّه اکبر یا ثارات عثمانا
-----------------------------------
(6- 3- 1). نمی‌دانی/ نمی‌دانید. (2). مب، مر را. (11- 4). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). اساس که نو نویس است: کرد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر چون. (8). همه نسخه بدلها: ندارد. (9). دب و. (10). دادی/ دادید. (12). اساس، مج، وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (13). فق، مر: و دو. [.....]
(14). مج، وز ها. (15). دب، آج، لب، فق، مر و.
صفحه : 168
و وجهی دیگر آن است که گروهی خود روا می‌دارند که همزه وصل قطع کنند، چنان که شاعر گفت]
«1»: اذا جاوز الإثنین سرّ فانّه بنث و تکثیر الوشاة قمین. اللّه مرفوع است به ابتداء، و لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، در جای خبر اوست، و الحَی‌ُّ القَیُّوم‌ُ، صفت اوست. نَزَّل‌َ عَلَیک‌َ الکِتاب‌َ بِالحَق‌ِّ، ابراهیم بن ابی عبله خواند به تخفیف: نزل علیک الکتاب بالحق‌ّ، چنان که فعل لازم باشد و کتاب فاعل. برای آن گفت: «نزل»، که خدای تعالی آیت از پس آیت و سورت از پس سورت فرستاد، و تفعیل تکثیر فعل باشد، و مراد به «کتاب» قرآن است باتّفاق. بِالحَق‌ِّ، بدرستی و راستی. مُصَدِّقاً، به راست دارنده، و نصب او بر حال است [از مفعول]
«2». لِما بَین‌َ یَدَیه‌ِ، آن را که پیش اوست از«3» کتابها و پیغامبران و شرایع ایشان. وَ أَنزَل‌َ التَّوراةَ وَ الإِنجِیل‌َ، برای آن در حق‌ّ توریت و انجیل «انزال» فرمود و «تنزیل» نگفت که، آن کتابها به یک بار فرود آمد. و اصل «توریت» بنزدیک بصریان «و وریة» بوده است علی وزن فوعله مثل دوخله و حوقله، «واو» اوّل را «تا» کردند، و « یا » ی مفتوحة را «الف» کردند توراة گشت، و در کتبت«4» « یا » نوشتند، تا دانند که اصل او « یا » بوده است. کوفیان گفتند«5»: وزن او تفعله است مثل توصیة و توفیة، « یا » را با «الف» کردند چنان که طی‌ّ کنند که: جاریة«6» جاراة گویند، و ناصیة را ناصاة گویند. و اصل او من وری الزّند اذا خرج ناره، چون آتش بیرون آید از آتش زنه وری گویند، قال اللّه تعالی: أَ فَرَأَیتُم‌ُ النّارَ الَّتِی تُورُون‌َ«7»، ای تخرجونها من الزّند، قال اللّه تعالی:
-----------------------------------
(2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس: به صورت «آن» هم خوانده می‌شود. (4). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: کتب، وز: کتبه. (5). مج اصل توریة است علی، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر اصل او توریة است علی. (6). چاپ شعرانی (2/ 437) را. (7). سوره واقعه (56) آیه 71، اساس: تورونها، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
صفحه : 169
فَالمُورِیات‌ِ قَدحاً«1». پس برای آتش توریت خواند که نور و ضیاء است، اینکه قول فرّاء است و بیشتر علما. مؤرّج گفت«2»: اصل آن توریة است، و آن کتمان و تعریض باشد، و منه الحدیث‌3» کان رسول اللّه- صلی اللّه علیه و« آله: اذا اراد سفرا ورّی بغیره ای عرّض بغیره ، چون سفری خواستی کردن، رسول- علیه السلام- نمودی که جای دگر می‌روم تا کافران کید نتوانستندی کردن، برای [آن که]
«4» توریت بیشتر معاریض و تلویحات است، و گفته‌اند: توریت به عبرانی «توروتو» باشد، و معنیش شریعت باشد. و انجیل، افعیل باشد من النّجل و هو الخروج، بیرون آمدن باشد، و فرزند را از اینکه جا «نجل» خوانند که از شکم مادر بیرون آید، و قال الاعشی: أنجب أزمان والده به إذ نجلاه فنعم ما نجلا برای آتش چنین خواند که خدای تعالی حقّی و شرعی مندرس به او بیرون آورد. و گفته‌اند: [389- ر]
هو من النّجل، اصل او از نجل است و آن فراخ چشمی باشد، یقال: طعنة نجلاء و عین نجلاء، ای واسعة، برای آتش چنین خواند که آن شرعی بود که خدای تعالی بر ایشان موسع کرد، و گفته‌اند: به سریانی انگلیون باشد. و حسن بصری انجیل خواند به فتح «الف» و باقی قرّاء به کسر. مِن قَبل‌ُ، کوفیان گویند: رفع بر غایت است، و بصریان گفتند: مبنی است بر ضم‌ّ بنای عارض، قال زهیر و ما بک من خیر أتوه فانّه توارثه آباء آبائهم قبل هُدی‌ً لِلنّاس‌ِ، و برای آن لفظ تثنیه نگفت- و اگر چه او صفت توریت و انجیل است- برای آن که مصدر است، و مصدر را تثنیه و جمع نکنند. و محل‌ّ او نصب است بر حال. و «هدی» را در آیت حمل توان کردن بر بیان و بر لطف، و گفته‌اند: مصدر است به معنی اسم فاعل یعنی هادی، کما قال تعالی: إِن أَصبَح‌َ ماؤُکُم غَوراً«5» ...، ای غایرا.
-----------------------------------
(1). سوره عادیات (100) آیه 2. (2). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: گفته‌اند، با توجّه به مج تصحیح شد. (3). وز علی. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). سوره ملک (67) آیه 30.
صفحه : 170
وَ أَنزَل‌َ الفُرقان‌َ، و اینکه لفظ مصدر است چون سبحان و غفران و قربان، و مراد اسم فاعل است برای مبالغه را مصدر آورد، یعنی بغایت فرق کننده است از میان حق‌ّ و باطل. سدّی گفت: در کلام تقدیم«1» و تأخیری هست، و تقدیر اینکه است: و انزل التوریة و الانجیل و الفرقان هدی للنّاس، تا «هدی» حال باشد از هر سه کتاب. و گفته‌اند: مراد نصرت است به فرقان، برای آن که نصرت از آسمان آید و فرق کند بین الحق‌ّ و الباطل و المؤمن و الکافر. إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِآیات‌ِ اللّه‌ِ- الایة، آنان که به خدای کافر شوند ایشان را عذابی«2» سخت باشد. خدای تعالی در اینکه حجّتها وعید کرد کافران را که در آیات و حجج او تأمّل نکنند و به آن منتفع نشوند. وَ اللّه‌ُ عَزِیزٌ ذُو انتِقام‌ٍ، آنگه بیان کرد که«3»: کافران اینکه«4» اصرار بر کفر که می‌کنند، مرا در آن عجزی و نقصی نیست و غضاضتی، که من عزیزم و غالبم، و اگر چه امروز تعجیل عقوبت نمی‌کنم برای مصلحت تکلیف را، از من فایت نخواهد شدن، در قبضه قدرت منند، انتقام کشم از ایشان به حسب استحقاق ایشان. إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَخفی عَلَیه‌ِ شَی‌ءٌ فِی الأَرض‌ِ وَ لا فِی السَّماءِ، آنگه بیان کرد که مقادیر آنچه ایشان مستحقّند از اجزاء ثواب«5» و عقاب بر افعال و اقوال ایشان بر من پوشیده نیست، که من عالم الذّاتم و هیچ چیز نباشد در آسمان و زمین از جلیل و حقیر و صغیر و کبیر و نهان و آشکارا که بر من پوشیده بود. آنگه گفت: با کمال عالمی کمال قادری است مرا، تا آنچه دگر قادران نتوانند من توانم، و آنچه دگر عالمان ندانند من دانم. من در رحم بر آب«6» صورت نگارم، همه مصوّران عالم در وقت نگاشتن صورت از آن احتراز کنند، سر قلم از آب نگاه دارند تا متفشّی«7» نشود، و از تاریکی احتراز کنند تا نقش مشوّش نشود. من از
-----------------------------------
(1). اساس: تقدیر، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(2). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: عذاب، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). همه نسخه بدلها اینکه. (4). مج، وز، دب را. (5). مب، مر: جزای ثواب. (6). آج، لب، فق، مب، مر: رحم بدان. (7). مج: متنشی.
صفحه : 171
کمال قادری در سه ظلمت: فِی ظُلُمات‌ٍ ثَلاث‌ٍ«1» ...، ظلمت شب و ظلمت رحم و ظلمت شکم«2» بر آب چنین«3» صورت بدیع نگارم که مصوّران از آن [389- پ]
«4» عاجز و حیران مانند«5»، در بعضی نگاشتگان از قلم قدرت او شاعر می‌گوید- شعر: مثالک«6» بالصّین لمّا رأوه أرباب حذق بنقش الصّنم غدوا عاکفین علی وضعه فعضّوا البنان و رضوا القلم اینکه بیتها بعضی اهل عصر نقل کرده است«7» از اینکه دو بیت پارسی، که شاعر می‌گوید- نظم: از روی تو نسختی به چین بردستند آن جا که دو صد بتکر«8» چابک دستند در پیش مثال روی تو بنشستند انگشت گزیدند و قلم بشکستند بتگر به آلت من بت نگارد«9»، قدرت از من و محل‌ّ قدرت از من و اسباب آلات از من، و اگر آن نباشد نتواند. آنگه خود بتراشد و خود بنگارد و خود بپرستد. هیچ عاقل اینکه روا دارد که تراشیده«10» خود پرستد، و نگاشته«11» خود را بندگی کند، و نشانده خود را خدمت کند؟ آنگه ایشان به آلت صورتی بر آرند بی معنی، من بی آلت صورتی چنین بر آرم با چندین معانی. از پاره‌ای پیه چشمی بینا سازم، و از پاره‌ای استخوان گوشی«12» شنوا سازم، و از پاره‌ای گوشت زبانی گویا بر آرم«13»، و از قطره‌ای خون دل دانا پدید آرم، سبحان من بصّرک«14» بشحم و اسمعک بعظم و انطقک بلحم و اعلمک بقطرة دم.
-----------------------------------
(1). سوره زمر (39) آیه 6. (2). همه نسخه بدلها مادر. (3). آج، لب، فق، مب، مر: شکم مادر تو را به چنین. (4). یک برگ از نسخه اساس نو نویس است و فاقد اعتبار، متن از مج اختیار شد. (5). مب: فرو مانند. (6). اساس که نو نویس است: عشالک، با توجه به مج تصحیح شد. (7). اساس که نو نویس است و، با توجّه به مج زاید می‌نماید. (8). اساس، آج، لب، فق، مب، مر: پیکر، با توجّه به مج تصحیح شد. [.....]
(9). مج، وز و. (10). آج، لب، فق، مب، مر: تراشنده. (11). مب: نگارنده. (12). اساس که نو نویس است: گوشتی، با توجّه به مج تصحیح شد. (13). اساس که نو نویس است: گردانم، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (14). چاپ شعرانی (2/ 439): أبصرک.
صفحه : 172 تن تو بر مثال کوشکی بیافریدم همه بنّایان«1» عالم اساس و قاعده قوی نهند، و هر چه بالاتر می‌روند می‌کاهند تا بایستد«2»، من به خلاف اینکه کردم قاعده تو از ساقهای باریک نهادم، آنگه هر چه بالاتر بود سطبرتر«3» کردم، تا بدانی که چنان که نگارنده منم، دارنده منم، به من استاده است نه بعضی به بعضی، تا بدانند که چنان که فعل من با فعل کس نماند، من با کس نمانم. بنای آن کوشک بر اینکه دو ساق باریک نهادم، هیچ بنّا بنا بر دو ستون ننهد، بر چهار ستون نهد، آنگه هر چه بالاتر سطبرتر«4» تا به رانها و کفل. آنگه از جوف تو قصری مجوّف کردم و در او از صدر تو ملکی ساختم و از دل تو در او سریری نهادم. و بر آن سریر- [لا بل]
«5» در سر آن سریر- از تامور دلت امیری نشاندم، آن تامور مأمور من است و آمر تو«6» است و امیر تن است، و امّا مصالح و مفاسد تو است. اماره امارت او«7» آن است که تا او نفرماید چشم نبیند و تا [او]
«8» اشارت نکند گوش نشنود، تا او نخواهد زبان نگوید، تا او نگوید«9» بینی نبوید و تا او نجوید پای نپوید«10»، و تا او نپذیرد دست نگیرد، او«11» امیری امین است و صاحب اقطاعی مطاع است، چون او را در صدر ملک بنشاندم، از دیده تو او را دیده بانی کردم، و از گوش تو جاسوسی ساختم او را، و از زبان تو صاحب خبری و ترجمانی، و از دست تو خدمتگاری، و از پای تو بریدی. او پادشاه و اینان رعیّت، او امیر و اینان حشم، او پیشوا و اینان متابع. حق تعالی از حکمت«12» خود روا نداشت که هفت عضو تو بی رئیسی بگذارد«13»،
-----------------------------------
(1). مج، وز: بنا ان، دب، لب، فق: بنّاءان. (2). دب، لب، فق، مب، مر: باشد. (4- 3). مج، وز، دب، آج، لب، فق: ستبرتر. (5). اساس: کلمه محو شده است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). چاپ شعرانی (2/ 440): و از تو. (7). مج: تو. (8). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). اساس که نو نویس است تا بو نکند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. [.....]
(10). اساس، مب، مر: نشود، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). اساس، آج، لب، فق، مب، مر: و، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). مج: حکم. (13). اساس که نو نویس است و، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
صفحه : 173
کی«1» روا دارد که هفت اقلیم بی امامی رها کند؟ زمانه را امام باید، و رعیّت را راعی، و گوسفند را شبان، و تو مکلّف به آن که بشناسی که [از]
«2» اصول اسلامی اصلی است، و از قواعد ایمان«3» قاعده، من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة ، چنین فرمود«4»- صلوات اللّه علیه«5»- که: هر کس که بمیرد و امام زمانه را نشناسد مردن او مردن جاهلیان«6» باشد که نه در اسلام بودند. در اینکه خبر دو دلیل است بر دو اصل از اصول«7» ما: یکی آن که، زمانه از امام خالی نباشد، برای آن که تا امام نباشد شناختنش واجب نباشد. و دیگر، دلیل است بر آن که«8» معرفت امام از اصول دین است، که اگر نه چنین بودی نگفتی [علیه السلام]
«9» که: هر که نشناسد او را مردن او مردن کافران بود. [قوله]
«10»: یُصَوِّرُکُم فِی الأَرحام‌ِ کَیف‌َ یَشاءُ، در رحم صورت نگارد چنان که خواهد، یکی را سیاه و یکی را سفید«11»، و یکی زشت و یکی نیکو، و یکی دراز و یکی کوتاه، یکی نر«12» یکی ماده«13»، یکی سعید«14» یکی شقی، یکی کریم و یکی لئیم، یکی خوشخو«15» و یکی بدخو، چنان که خواهد و مصلحت داند، فَتَبارَک‌َ اللّه‌ُ أَحسَن‌ُ الخالِقِین‌َ«16» لِلّه‌ِ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ یَخلُق‌ُ ما یَشاءُ یَهَب‌ُ لِمَن یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَب‌ُ لِمَن یَشاءُ الذُّکُورَ أَو یُزَوِّجُهُم ذُکراناً وَ إِناثاً«17». لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، جز آن«18» خدای خدایی نیست که قادر بود بر اینکه و امثال اینکه تا
-----------------------------------
(1). اساس به صورت: «کجا» هم خوانده می‌شود، مج، وز: ندارد. (2). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (3). اساس که نو نویس است: اینان، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آج مهتر عالمیان. (5). مج، وز و علی آله. (6). اساس، آج، لب، فق، مب، مر: جاهلان، با توجّه به مج تصحیح شد. (7). اساس که نو نویس است: احوال، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). وز، دب، بدان که. (10- 9). اساس که نو نویس است: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). مج، وز، دب، آج،: سپید. [.....]
(12). مب و. (13). مب، مر و. (14). همه نسخه بدلها و. (15). لب: خوشخوی. 16؟ سوره مؤمنون (23) آیه 14. (17). سوره شوری (42) آیه 49
و 50. (18). مج، وز: او.
صفحه : 174 مستحق آن باشد از عبادتی«1» که او هست، و اگر«2» چه نام خدای بر او اجرا کنند هر نام که بی معنی باشد و نه باستحقاق بود زور بود، و چون نام زور بود کار مزدور«3» بود، و چون کار مزدور«4» بود صاحبش مزوّر بود، پس بت مزوّر است و بت پرست مزوّر. اگر بت پرست مزوّر باشد، بت تراش چه باشد؟ برای آن که بت پرست اینکه نام بر نهد، بت خدای نشود و مسیلمه محمّد نشود، و کاذب صادق نباشد، و باطل به تسمیه حق نشود، و نشیب به هوا فراز نگردد و علی هذا فقس، و همه بر اینکه قیاس می‌کن اگر از اهل قیاسی. العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ، عزیز است به تسمیه آنان که نام او بر دیگران نهند یا بدون او معبودی دیگر پرستند، او را مذلّتی حاصل نشود، و حکیم است آنچه کند به حکمت و صواب کند. هُوَ الَّذِی أَنزَل‌َ عَلَیک‌َ الکِتاب‌َ، او آن خدایی است که کتاب قرآن بر تو که محمّدی فرو فرستاد، هر چه حق تعالی در قرآن قرآن را به آن خواند و«5» وصف کرد از انزال«6» و تنزیل و وحی و کلام و کتاب و آنچه مانند اینکه است همه دلیل حدوث«7» است، هیچ مخیل قدیم«8» نیست. آنگه وصف کرد اینکه کتاب«9» و آیات او را تفصیل داد و قسمت کرد بر دو نوع، [390- ر]
گفت: مِنه‌ُ آیات‌ٌ مُحکَمات‌ٌ هُن‌َّ أُم‌ُّ الکِتاب‌ِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهات‌ٌ، از اینکه کتاب«10» آیاتی محکم هست، و محکم آن باشد که مراد از ظاهرش مفهوم شود. و ام‌ّ الکتاب است، یعنی اصل کتاب است. و «ام‌ّ» در کلام عرب اصل باشد چنان که مکّه را ام‌ّ القری گویند، [و]
«11» سر را ام‌ّ الدّماغ گویند، و لوح محفوظ را ام‌ّ الکتاب گفت، و«12» رایت را که لشکر را مفزع با او بود آن را ام گویند، و مادر را که مفزع
-----------------------------------
(1). مج، وز: عبادت. (2). اساس که نو نویس است: لکن، با توجّه به مج تصحیح شد. (4- 3). کذا، در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 441): مزوّر. (5). مج، وز: ندارد. (6). اساس که نو نویس است: انزال، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). مج: حدیث. (8). همه نسخه بدلها بجز وز: قدم. [.....]
(9). مر را. (10). اساس که نو نویس است و، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (11). اساس که نو نویس است: ندارد، از مج افزوده شد. (12). مج، وز، دب، لب، فق: او.
صفحه : 175 کودکان باشد و مرجع ایشان با او بود ام از اینکه جا گویند«1»، و اینکه فعل باشد به معنی مفعول، و اصل کلمه از«2» أم‌ّ باشد و آن قصد بود، پس هر مقصودی مرجوع را ام‌ّ گویند، و برای آن ام‌ّ خوانند آن را که رجوع متشابه با او باشد و حمل متشابه بر او کنند، و مفزع در حل‌ّ اشکال او باشد، و برای آن گفت که: «ام‌ّ الکتاب»، و لم یقل: امّهات الکتاب بالجمع، برای آن که اینکه آیات در اینکه حکم چون یک آیت است. و وجهی دیگر آن است که: اشارت به حکم است و هو الاحکام، محکمی آیت، حکمی است که اصل کتاب است و رجوع در اینکه باب اعنی فی ردّ المتشابه الیه و حمله علیه با او باشد. و وجهی دیگر آن است که: هر آیتی از او ام‌ّ است و اصل است، [کما قال اللّه تعالی]
«3» وَ جَعَلنَا ابن‌َ مَریَم‌َ وَ أُمَّه‌ُ آیَةً«4» ...، ای کل‌ّ واحد منهما ...، و کما قال اللّه تعالی: وَ الَّذِین‌َ یَرمُون‌َ المُحصَنات‌ِ ثُم‌َّ لَم یَأتُوا بِأَربَعَةِ شُهَداءَ فَاجلِدُوهُم ثَمانِین‌َ جَلدَةً«5» ...، ای فاجلدوا کل‌ّ واحد منهم ثمانین جلدة. وَ أُخَرُ مُتَشابِهات‌ٌ، «اخر» جمع اخری باشد و از باب لا ینصرف است، و سببهای منع صرف او صفت است و عدل او که«6» معدول است از اواخر«7». و کسائی گفت: برای آن که او جمعی است که بر وزن او واحد نیست، پس او در جمع است سببی مکرر باشد. و بعضی دیگر نحویان گفتند: اینکه جمع را حمل بر واحدش کردند که واحد او اخری است و آن منصرف نیست. مُتَشابِهات‌ٌ، و متشابه آن باشد که مراد در او متشبه«8» باشد مراد از ظاهرش ندانند، و اقوال علما در اینکه حکم«9» و متشابه مختلف است. قتاده و ضحّاک و ربیع و سدّی گفتند: محکم ناسخ باشد که بر او عمل باید کردن، و متشابه منسوخ بود«10» که به
-----------------------------------
(1). مب: دانند. (2). اساس، دب، آج، لب، فق، مب، مر: آن، با توجّه به مج تصحیح شد. (3). اساس که نو نویس است: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). سوره مؤمنون (23) آیه 50. (5). سوره نور (24) آیه 4. (6). مج، وز، دب، آج، لب، فق: و عدل که او. (7). فق: آخر، دب: از او اواخر. (8). مج، وز، مب: مشتبه. (9). مج، وز: علما در محکم، دب، آج، لب، فق: در اینکه محکم. (10). همه نسخه بدلها بجز وز، مب، مر: باشد. [.....]
صفحه : 176
او ایمان باید آوردن و به«1» او کار نباید کردن، و اینکه روایت عطیّه است از عبد اللّه عبّاس. و روایت علی‌ّ ابی طلحه«2» از عبد اللّه عبّاس آن است که: محکمات قرآن حلال و حرام و حدود و احکام و فرایض است که آن را کار باید بستن و ایمان باید آوردن، و متشابه امثال و مواعظ و مقدّم و مؤخّر است که در آن جا چیزی نبود که کار باید بستن. و ابو اسحاق روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که او گفت: مثال آیات متشابه چنان است که در سورة الانعام گفت قوله: قُل تَعالَوا أَتل‌ُ ما حَرَّم‌َ رَبُّکُم عَلَیکُم«3»- تا به آخر سه آیت. متشابه آیاتی است که سوره بنی اسرایل است من قوله: وَ قَضی رَبُّک‌َ أَلّا تَعبُدُوا إِلّا إِیّاه‌ُ وَ بِالوالِدَین‌ِ إِحساناً«4» ...، و چنان که در سورة البقرة و سورة الاعراف، و آنچه مقربان آن را متشابه خوانند لاشتباه بعضها ببعض علی القاری حفظا، و آنچه اینکه شکل«5» ندارد محکم باشد. محمّد بن جعفر بن الزّبیر گفت: محکم آن باشد که محتمل نباشد الّا یک وجه را، و متشابه آن بود که محتمل آن«6» بود وجوه را. بعضی دیگر گفتند: محکم آن باشد که علما تأویل آن دانند، و متشابه آن بود که تأویل [آن]
«7» جز خدای تعالی نداند، کالخبر عن قیام الساعة، چنان که خبر قیامت، و باران که کی بارد، و بچّه که در شکم مادر چه باشد، و آن که فردا چه شود«8»، و هر کس چند بماند، و کی میرد«9»، و کجا میرد«10»، و آنچه اخبار غیب است. إبن کیسان گفت: محکم آن باشد که در او اندیشه بسیار نباید کردن تا معنی مفهوم شود، و متشابه آن بود که معنی او الّا به نظر و اندیشه نتوان دانستن، و اینکه
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: بر. (2). مج، وز: علی بن ابی طلحه، آج، لب: علی بن طلحه. (3). سوره انعام (6) آیه 151. (4). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 23. (5). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 443): مشکل. (6). همه نسخه بدلها: ندارد. (7). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: ندارد، از مج افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: چه باشد. (10- 9). وز: می‌رود.
صفحه : 177
نزدیک است به آن که ما گفتیم. و بعضی دگر گفتند: محکم آن بود که در او خلاف نباشد، و متشابه آن بود«1» که خلاف کنند در او علما، و هر یکی قولی گویند به خلاف آن دیگر. ابو عثمان گفت: محکم فاتحة الکتاب است که نماز روا نباشد الّا به او. و محمّد بن الفضل گفت: محکم سورة الاخلاص است که در او جز توحید نیست، و متشابه قدر است. بدان که قرآن همه محکم است از یک وجه، و هم«2» متشابه است از یک وجه. و از یک وجه بهری محکم است و بهری متشابه. امّا آن که جمله محکم است، قوله: الر«3» لا یَأتِیه‌ِ الباطِل‌ُ مِن بَین‌ِ یَدَیه‌ِ وَ لا مِن خَلفِه‌ِ«6»، و آن که جمله متشابه است چنان که گفت قوله: کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِی‌َ«7»، و معنی آن که: یشبه بعضه بعضا فی الاحکام و الاعجاز و انتفاء و التّناقض عنه، بهری با بهری ماند در احکام و اعجاز و نفی نقض از او. و بهری محکم است و بهری متشابه بر اینکه معانی که گفته شد، و اینکه است جواب آن کس که گوید: در قرآن آیات متناقض است، نبینی که در یک آیت گفت: قرآن جمله محکم است، و در یک آیت گفت: جمله متشابه است، و در یک آیت [گفت]
«8»: بهری محکم است و بهری متشابه. و روایت دیگر از عبد اللّه عبّاس آن است که: متشابه قرآن حروف التّهجی است که در اوایل سورت است، و آن آن«9» بود که جماعتی از جهودان«10» بنزدیک رسول- صلی اللّه علیه و آله- آمدند چون حیی‌ّ اخطب [390- پ]
و کعب اشرف و مانند
-----------------------------------
(1). مر: باشد. (2). مج، وز: همه. (3). مج، وز: ندارد، اساس و دیگر نسخه بدلها: الم، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (4). سوره هود (11) آیه 1. (5). مر: باطل. [.....]
(6). سوره فصّلت (41) آیه 42. (7). سوره زمر (39) آیه 23. (8). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). مر: اینکه. (10). مر: یهودان.
صفحه : 178
ایشان، و گفتند: ای محمّد؟«1» شنیدیم که از جمله«2» آنچه فرو [د]
«3» آمد بر تو «الم» است. به خدای بر تو که چنین است و اینکه منزل است بر تو، گفت: چنین است، گفت«4»: اگر اینکه درست است، چنان می‌نماید که ملک امّت تو هفتاد و یک سال باشد، و اینکه از حساب جمّل گفت که «الف» یکی باشد، و «لام» سی و «میم» چهل، جمله هفتاد و یک باشد. آنگه گفت: یا محمّد؟ از اینکه جنس دگر هست! گفت: بلی«5»، «المص»، گفت: اینکه بیشتر است از آن، اینکه سد و شست«6» و یک سال است، و لکن دگر هست! گفت: آری، «الر». گفت: اینکه بیشتر است، اینکه دویست و سی و یک سال است. دگر هست! گفت: آری، «المر» گفت: اینکه بیشتر است، اینکه دویست و هفتاد و یک«7» است، بر ما مشتبه شد، ندانیم تا بر کدام گیریم! بر کمتر یا بر بیشتر! و ما به اینکه ایمان نیاریم، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد«8»: هُوَ الَّذِی أَنزَل‌َ عَلَیک‌َ الکِتاب‌َ مِنه‌ُ آیات‌ٌ مُحکَمات‌ٌ هُن‌َّ أُم‌ُّ الکِتاب‌ِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهات‌ٌ. فَأَمَّا الَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم زَیغ‌ٌ، ای میل عن الحق‌ّ، یقال: زاغ یزیغ اذا مال، امّا آنان که در دل ایشان زیغی باشد، یعنی میلی و کژی از حق، و قیل شک‌ّ، گفته‌اند مراد شک‌ّ است. فَیَتَّبِعُون‌َ ما تَشابَه‌َ مِنه‌ُ، به دنبال آن«9» شوند که متشابه است، چرا «ابتغاء الفتنة«10»»، برای طلب فتنه و طلب تأویلش. خلاف کردند در آن که مراد به اینکه آیت کیست! ربیع گفت: وفد نجرانند که ایشان با رسول- علیه السلام- در عیسی خصومت کردند و گفتند: نه تو می‌گویی«11» عیسی کلمه خدا بود و روح او! گفت: بلی. گفتند: ما را اینکه بس است، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
-----------------------------------
(1). مج، وز، دب، آج، لب، فق ما. (2). مب قرآن. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: گفتند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). وز، دب: آری. (6). همه نسخه بدلها: صد و شصت. (7). همه نسخه بدلها بجز مج، وز سال. (8). مب، مر قوله. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: او. [.....]
(10). اساس گفتند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). مر که.
صفحه : 179
کلبی گفت: مراد جهودانند که خواستند که از حروف تهجّی استخراج مدّت ملک امّت محمّد کنند به طریق حساب جمّل. إبن جریج گفت: مراد منافقانند. حسن بصری گفت: خارجیانند. قتاده چون اینکه آیت بخواندی و اینکه جا«1» رسیدی، گفتی«2» حروریانند [و صابیان]
«3». بعضی دگر گفتند: جمله مبتدعانند. عایشه گفت: رسول- صلی اللّه علیه و آله- اینکه«4» جمله بخواند و گفت: چون آنان را بینی از اینکه امّت که طلب تأویل متشابه کنند و به متشابهات قرآن تعلّق و تمسک کنند و بر آن جدل کنند، ایشان آنانند که خدای تعالی ایشان را خواست«5»، از ایشان احتراز کنی و با ایشان منشینی. ابتِغاءَ الفِتنَةِ، ای طلب الشرک، اینکه«6» برای طلب فتنه کنند، و «فتنه» اینکه جا شرک است علی قول الرّبیع و السدّی و إبن الزّبیر و مجاهد، بیانه قوله: و الفتنة اشدّ من القتل«7». و بعضی دگر از مفسران گفتند: مراد لبس و اضلال است و تخلیط. و اصل کلمه امتحان و اختبار باشد در لغت، یقال: فتنته بکذا ای امتحنته به«8». وَ ابتِغاءَ تَأوِیلِه‌ِ، ای تفسیره [391- ر]
و معناه و ما یؤول الیه المعنی، تأویل آن باشد که معنی با او شود، و اصل او از اول باشد و أول رجوع باشد. و در عرف اهل علم تفسیر فرقی هست میان تفسیر و تأویل، که بیان«9» معنی آیات محکم را تفسیر گویند، و بیان معنی آیات متشابه و دگر«10» وجوه و احتمالات او را تأویل گویند، و حق تعالی لفظ تأویل در باب متشابه اطلاق کرد. حق تعالی باز نمود که: اینکه قوم«11» دست از محکم بدارند و به دنبال متشابه در افتند به علّت طلب تأویل، و غرض ایشان
-----------------------------------
(1). مب: بدین جا. (2). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: گفت، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). اساس: محو شده است، با توجّه به آج افزوده شد، مج، وز: سایبیان، دب، لب، فق، مر: سابیان. (4). همه نسخه بدلها آیه. (5). همه نسخه بدلها به اینکه آیت. (6). آج، لب، فق، مب، مر از. (7). سوره بقره (2) آیه 191. (8). آج، لب، امتحنه. (9). همه نسخه بدلها: تأویل کشف. (10). اساس: به صورت «ذکر» هم خوانده می‌شود. (11). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: ایشان، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 180
[فتنه]
«1» باشد. و گفته‌اند: طلب عاقبت و ما یؤول الیه امره از«2» حدیث حساب جمّل و مدّت ملک امّت رسول از آن استخراج کردن«3»- چنان که برفت- بیانش: ذلِک‌َ خَیرٌ وَ أَحسَن‌ُ تَأوِیلًا، ای عاقبة، و نصب هر دو اعنی «ابتغاء»«4» بر مفعول له است. آنگه حق تعالی گفت: تأویل آن من دانم، وَ ما یَعلَم‌ُ تَأوِیلَه‌ُ إِلَّا اللّه‌ُ، تأویل آن جز خدای نداند، و آنان که در علم ثابت قدم باشند و پای بر جای باشند. من دانم و آن کسی که از من داند، راسخان علم [علم]
«5» از او گرفته باشند، در علم ثابت قدم باشند، در علم قدمی و قدمی دارند، در آن دست و پای دارند، از دست بسطت و از پای ثبات، آنچه گویند از بصیرت گویند. مفسران در نظم آیت و حکم او«6» خلاف کردند: عروة بن الزّبیر گفت و عایشه و طاووس عن إبن عبّاس که: «واو» فی قوله: وَ الرّاسِخُون‌َ فِی العِلم‌ِ، «واو» استیناف است و وقف کردند عند قوله: إِلَّا اللّه‌ُ، و گفتند: کلام تمام شد اینکه جا، و معنی آیت آن است که تأویل آیات«7» متشابه کس نداند مگر خدای- عزّ و جل‌ّ. فامّا راسخان علم گویند: آمَنّا بِه‌ِ، چنان که «و الرّاسخون» مبتدا باشد، و «یقولون» خبر او بود. آنگه تفسیر متشابه بر علم ساعت و فنای دنیا و خروج دجّال و خروج یأجوج و مأجوج است«8» و خروج مهدی و علم روح و علوم«9» غیب دادند«10»، گفتند: اینکه چیزها آن است که کس نداند مگر خدای، و چون راسخان علم از اینکه قاصرند، به زبان عجز و قصور می‌گویند: آمَنّا بِه‌ِ، ما ایمان آوردیم به اینکه جمله از محکم و متشابه، همه از نزدیک خداست هم محکم و هم متشابه. و گفتند: ممتنع نباشد که چیزهایی بود که خدای تعالی به علم آن مستأثر بود و
-----------------------------------
(1). در اساس کلمه محو شده است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(2). دب، آج، لب، فق: و آن. (3). آج، لب، فق، مب، مر: کردند. (4). اساس و تأویلا، با توجّه به وز، مج زاید می‌نماید. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها: آن. (7). اساس: آیت، با توجّه به مج تصحیح شد، آج، لب، دب، فق، مر و. (8). همه نسخه بدلها: ندارد. (9). مج: علم. (10). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: دانند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 181
ما را تکلیف نکرده باشد دانستن آن، چه مصلحت در اجمال و اهمال آن باشد، چون روح و وقت قیام الساعة، و آنچه یاد کرد فی قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ عِندَه‌ُ عِلم‌ُ السّاعَةِ وَ یُنَزِّل‌ُ الغَیث‌َ«1»- الایة. و اگر تفسیر متشابه«2» اینکه کنند، اینکه قول قریب باشد، و اینکه قول اختیار کسائی و فرّاء و مفضّل بن سلمه و محمّد بن جریر است. و گفتند: دلیل اینکه قول قراءت عبد اللّه مسعود است: ان تأویله الّا عند اللّه و الرّاسخون فی العلم [391- پ]
یقولون آمنا به. و در قراءت ابی‌ّ و عبد اللّه عبّاس چنین است که: و یقول الرّاسخون فی العلم آمنّا به. و قولی دگر در نظم آیت آن است که مجاهد گفت و ربیع و محمّد بن جعفر الزّبیر«3» و قتیبی که«4»: «واو» فی قوله: «و الرّاسخون» «واو» عطف است، و معنی آیت آن است که خدای تعالی گفت: تأویل متشابه کس نداند مگر من که خداام«5» و راسخان ثابت قدمان در علم. و قوله: یَقُولُون‌َ، در محل‌ّ حال باشد از ایشان، و معنی آن بود که: ایشان دانند و با آن که دانند می‌گویند: آمَنّا بِه‌ِ، تا مدح باشد ایشان را به دو وجه: یکی تحصیل علم به متشابه، یکی انقیاد و استسلام، و مثال آیت در«6» آن که «یقولون» حال افتاد فی موضع قائلین قوله تعالی: لِلفُقَراءِ المُهاجِرِین‌َ الَّذِین‌َ أُخرِجُوا مِن دِیارِهِم وَ أَموالِهِم«7» ...، چیست آن که ایشان راست، آن که«8» پیش از اینکه آیت گفت: ما أَفاءَ اللّه‌ُ عَلی رَسُولِه‌ِ مِن أَهل‌ِ القُری فَلِلّه‌ِ وَ لِلرَّسُول‌ِ وَ لِذِی القُربی وَ الیَتامی وَ المَساکِین‌ِ وَ ابن‌ِ السَّبِیل‌ِ«9» ...، آنگه گفت: لِلفُقَراءِ. الایة، آنگه گفت: وَ الَّذِین‌َ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الإِیمان‌َ«10» ...، یعنی و للّذین تبوّءوا الدّار و الایمان، آنگاه گفت: وَ الَّذِین‌َ جاؤُ«11» یَقُولُون‌َ رَبَّنَا اغفِر لَنا«5» ...، می‌گویند: بار خدایا بیامرز ما را، ای قائلین. همچنین در«6» آیت ما راسخون«7» علم با آن که تأویل متشابه دانند، می‌گویند: آمَنّا بِه‌ِ، و اینکه مثالی روشن است، و مثال او از شعر عرب قول یزید بن مفرّغ فی عبد له یسمّی بردا قد باعه ثم‌ّ ندم علی بیعه، فقال: و شریت بردا لیتنی من بعد برد کنت هامه من هامة تدعوا صدی بین المشقّر فالیمامه الرّیح تبکی شجوها و البرق یلمع فی الغمامه. «واو» فی قوله: «و البرق»، «واو» عطف است، و «یلمع»، در جای حال است، و معنی آن است که: و البرق ایضا یبکیه لا معا فی الغمامة، و اگر نه چنین گویند معنی تباه شود، [برای آن که اگر«8» و البرق به ابتدا کنند و یلمع خبر او کنند، معنی ندارد، چه برق از ابر همیشه لمعان زند. آنگاه اینکه حدیث اجنبی شود از آنچه مراد شاعر است در غرض او و معنی، فاسد. پس اینکه قول بهتر است]
«9» و به ظاهر لا یقتر است. دگر آن که خدای- جل‌ّ جلاله- اینکه کتاب به لغت عرب فرستاد، بِلِسان‌ٍ عَرَبِی‌ٍّ مُبِین‌ٍ«10»، در او الغاز و تعمیه نیست«11»، و گفت:
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز مج، وز: یعنی. (2). دب: مهاجرین. (3). همه نسخه بدلها: بر اجماع بلا خلاف. (4). مج، دب: مستحق نی‌اند، چاپ شعرانی (2/ 446): مستحق خمس نه‌اند. (5). سوره حشر (59) آیه 6. (6). مب اینکه. [.....]
(7). همه نسخه بدلها بجز مب: راسخان. (8). مج، وز: ندارد، با توجه به دب و دیگر نسخه بدلها آورده شد. (9). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها آورده شد. (10). سوره شعر (26) آیه 195. (11). اساس: است، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 183
کِتاب‌ٌ أَنزَلناه‌ُ إِلَیک‌َ مُبارَک‌ٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِه‌ِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الأَلباب‌ِ«1»، [392- ر]
و گفت: تِلک‌َ آیات‌ُ الکِتاب‌ِ المُبِین‌ِ«2»، و گفت: بِکِتاب‌ٍ«3» اتَّبِعُوا ما أُنزِل‌َ إِلَیکُم مِن رَبِّکُم«9»، و متابعت آنچه ندانند چگونه کنند. دگر آن که: [چون]
«10» راسخان علم تأویل متشابه ندانند، و جز راسخان نیز ندانند، چه فرق باشد میان راسخ و ناراسخ! و چه فایده«11» بود وصف ایشان در اینکه جایگاه به رسوخ و ثبوت قدم در علم! چه آنان که جاهل باشند و در علم هیچ پایه ندارند، در اینکه معنی با ایشان راست‌اند. پس آیت از معنی بشود«12». دگر آن که: از عهد رسول- علیه السلام- الی یومنا هذا ندیدیم که مفسران در آیتی از آیات قرآن در تفسیر و تأویل و کلام در وجوه علوم و انواع آن رها کردند و گفتند: نه علم ماست، و تفسیر اینکه آیت جز خدای نداند، تا حروف مقطّع را در او اق [وال]
«13» بسیار گفتند. و عبد اللّه عبّاس چون اینکه آیت خواندی، گفتی: انا من الرّاسخین فی العلم الّذین یعلمون تأویل المتشابه، گفت: من از [آن]
«14» راسخان علمم که تاویل متشابه [دانند. و مجاهد گفت: من از جمله آنانم که تأویل متشابه]
«15» دانم.
-----------------------------------
(1). سوره ص (38) آیه 29. (2). سوره یوسف (12) آیه 1. (3). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها: ضبط قرآن مجید: بکتاب. (4). سوره اعراف (7) آیه 52. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (6). دب، لب، فق، مب: بداند. (7). مب می‌گوید. (8). همه نسخه بدلها: اقوال. (9). سوره اعراف (7) آیه 3. [.....]
(10). اساس: کلمه زیر وصالی رفته است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). مب: فاییده. (12). همه نسخه بدلها: آن معنی نشود. (15- 14- 13). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 184 و بر آن«1» وجه که گفتم، لفظ متشابه [محمول]
«2» بود علی احد الاقوال المشروحة، از آن قولها که گفتیم، و بر وجه اوّل الّا آن یک قول نباشد که حمل بر علم غیب کنند، و لفظ متشابه در عرف به اینکه لایق است که ما گفتیم از مفسران نه به علم غیب. و وجهی دیگر آن که: در آیت، مرتضی علم الهدی- قدّس اللّه روحه- گفت: بر آن طریقه که «واو» استیناف باشد نه بر آن وجه که ایشان گفتند، و آن آن است که آیات متشابه بیشتر آن بود که محتمل بود وجوه بسیار را، چون: هدی و ضلال و مانند آن، بر مأوّل آن باشد که هر وجه که محتمل بود در لغت و مطابق بود ادلّه عقل را و آیات محکم را، بگوید و قطع نکند علی مراد اللّه. پس قدیم- جل‌ّ جلاله- گفت: تأویل آیت یعنی آن وجه معیّن«3» که مراد من است که من بیان نکرده‌ام کسی«4» را برای صلاحی را«5» آن کس نداند مگر من، و اینکه وجهی نکوست در تفسیر اینکه آیت- و اللّه اعلم بمراده. قوله: وَ الرّاسِخُون‌َ فِی العِلم‌ِ، «رسوخ» ثبوت باشد، و رسخ اذا ثبت، و کذلک رصخ کالصّراط و السراط، و المسلوخ و المصلوخ، قال الشّاعر: لقد رسخت فی القلب منّی مودّة لسلمی ابت ایاتها«6» أن تغیّرا [293- پ]
مفسران خلاف کردند در آن که اینکه راسخان که بودند! بعضی گفتند: مؤمنان اهل کتابند، چون عبد اللّه سلام و جز او از امثال او. و در تفسیر اهل البیت هست که: مراد به راسخان علم اهل البیت رسولند- علیه و علیهم السلام- از آنان که علم ایشان از علم رسول باشد، و علم رسول از تلقین جبریل، و علم جبریل از لوح محفوظ، و کتابت لوح محفوظ از قبل رب‌ّ العزّه. عجب از آنان که روا دارند که تأویل متشابه جهودان دانند، و روا بود که ایشان در اینکه باب معطوف باشند بر نام خدای، و اهل البیت رسول نشاید که دانند و اینکه پایه دارند؟ و هل هذا الّا محض العناد. انس مالک روایت کند و ابو الدّرداء و ابو امامه که: از رسول- علیه السلام-
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: بر اینکه. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج، لب، فق، مب، مر: معتبر. (4). همه نسخه بدلها: کس. (5). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). آج: ازمانها.
صفحه : 185 پرسیدند که راسخان علم که باشند! گفت: من بر یمینه و صدق لسانه و استقام قلبه و عف بطنه و فرجه فذلک الراسخ فی العلم ، گفت: آن باشد که سوگندش راست بود، و زبانش صادق بود، و دلش مستقیم بود، و بطن و فرجش عفیف، و اینکه صفت معصومان است. و انس مالک گفت: راسخ علم آن بود که [داند و به آنچه داند کار بندد و متابع علم باشد. و بعضی علما گفتند که: راسخ علم آن بود که]
«1» در او چهار خصلت بود: تقوا و پرهیزگاری در آنچه میان او و خدای باشد، و تواضع از میان او و خلقان، و زهد میان او و دنیا، و جهاد از میان او و میان نفس خود، و اینکه هم از سیرت معصومان است. لا جرم چون در علم ثابت قدم بود، کس وصف علم و عالم«2» چنان که او کرد نکرد. کمیل زیاد«3» گوید: یک روز امیر المؤمنین علی- علیه السلام- دست مرا«4» گرفت و با خود می‌برد تا مرا«5» از کوفه بیرون برد. چون به صحرا شدیم آهی سرد بر آورد از دلی گرم و«6» گفت: یا کمیل ان‌ّ هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها، اینکه دلها وعاءهاست، آن به بود که«7» [نگاهدارنده‌تر]
«8» بود، فاحفظ عنّی ما اقول لک، نگاه دار آنچه تو را می‌گویم: 9»10»11»12» النّاس ثلاثة فعالم« ربّانی و متعلّم علی طریق« نجاة و همج رعاع اتباع کل‌ّ ناعق یمیلون مع کل‌ّ ریح لم یستضیئوا بنور العلم و لم یلجؤوا الی رکن وثیق. یا کمیل؟ العلم یحرسک و انت تحرس المال، و المال تنقصه« الانفاق و العلم یزکوا علی الانفاق، محبّة العالم« دین یدان به و به تکملة الطّاعة فی حیاته
-----------------------------------
(8- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: علما. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: کمیل بن زیاد. (4). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: من. [.....]
(5). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: گرفت و مرا. (6). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: آهی کشید از سر اندوه پس، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: اینکه دلها ظرفهاست و بهترین آنها، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). همه نسخه بدلها: عالم. (10). کذا در اساس و همه نسخه بدلها. نهج البلاغه تصحیح دکتر صبحی سالم افست قم. ص 496
«سبیل». (11). مج، وز، دب، آج: ینقصه. (12). آج، لب: العلم.
صفحه : 186
الله‌و جمیل الاحدوثة بعد موته، و العلم حاکم و المال محکوم علیه.} 1»2» یا کمیل؟ مات خزان الاموال و هم احیاء و العلماء باقون ما بقی الدّهر: اعیانهم مفقودة، و امثالهم فی القلوب موجودة. ها« ها؟ ان‌ّ ها هنا لعلما جما- و اشار بیده [الی]
« صدره- لو اصبت له حملة؟ بلی اصبت لقنا غیر مأمون- فی کلام طویل الی ان قال: 3»4» اللّهم بلی: لا تخلوا الارض من حجّة لک علی خلقک امّا ظاهرا [393- ر]
مغلوبا او خائفا مغمورا کیلا« تبطل حججک و بیّناتک و اینکه اولئک. اولئک الأقلون عددا الأعظمون قدرا بهم یحفظ اللّه حججه حتّی یودعوها قلوب اشباههم. هجم بهم العلم علی حقایق الایمان فاستلانوا« روح الیقین فانسوا بما استوحش منه الجاهلون و استلانوا ما استوعره المترفون. صحبوا الدّنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل‌ّ الاعلی، اولئک خلفاء اللّه فی ارضه و حججه علی عباده. گفت«5»: مردمان سه نوعند: عالم است و متعلّم، عالمی ربّانی و متعلّمی بر طریق نجات. و از اینکه هر دو در گذشته همج و رعاعند که بر سر آب آید که چون خسک«6» خشک شود طعمه آتش را شاید، به دنبال هر آوازی بروند و با هر بادی که بجهد میل کنند، به نور علم روشنایی نجسته باشند، و در علم، التجابه رکنی استوار نکرده باشند. ای کمیل؟ علم پاسبان تو بود و تو پاسبان مال باشی. و مال از نفقت«7» بکاهد و علم از نفقت«8» بیفزاید. دوست داری عالم«9» دین است که به آن خدای را پرستند، و کمال طاعت به آن بود در حیات، و ذکر و ثنای نکو به آن بود پس وفات. علم حاکم است و مال محکوم.
-----------------------------------
(1). مج، وز، دب: هاوها. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). نسخه اساس در بالای کلمه آورده است: لئلا. (4). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، نهج البلاغ: و باشروا. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفتند. (6). همه نسخه بدلها: ندارد. (8- 7). نفقت/ نفقه. [.....]
(9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: علم.
صفحه : 187
یا کمیل؟ خازنان مال در آن حال که زنده باشند مرده‌اند، و عالمان آنگه که مرده باشند زنده [اند]
«1» تا جهان بماند ایشان بمانند اشخاص ایشان مفقود باشد«2»، و مثال«3» ایشان در د [لها]
«4» موجود. آنگه گفت: های های؟ اینکه جا علمی«5» بسیار هست اگر کسی را یابم که بر گیرد و [تحمّل]
«6» کند- و اشارت کرد به دستها«7» به سینه خود در حدیثی دراز که در وصف اهل روزگار و عالمان وقت خود بکرد- تا در آخر کلام گفت: بار خدایا؟ زمین خالی نباشد از حجّتی از آن تو بر خلق، امّا ظاهر«8» مغلوب یا خایف«9» مغمور«10»: ظاهر مغلوب چون او که اوّل ائمة«11» است، و خائف مغمور چون فرزندش که آخر ائمّه است برای آن که تا حجّتهای تو باطل نشود، کجااند ایشان! ایشان به عدد اندکند و به [قدر و]
«12» منزلت بزرگند. خدای تعالی به ایشان حجّتهای«13» خود نگاه دارد تا در دل اشباه خود نهند، علم، ایشان را بر حقایق ایمان واقف کرده باشد، ایشان را راحت«14» یقین خوش آمده باشد، مستأنس باشند به آنچه جاهلان از آن مستوحش باشند، و آنچه مترفان منعمان«15» را درشت آید ایشان را نرم بود، صحبت ایشان با دنیا به«16» تنهایی بود که جانها از تن معلّق بود به محل‌ّ اعلی، ایشان خلفای خدا باشند در زمین و حجج او بر بندگانش. آنگه گفت: آه شوقا الی رؤیتهم ، ای یا سه به دیدار ایشان؟ آن کس که [اینکه]
«17» داند بر تو راسخ نباشد، و آن که اینکه نداند شنیدن و فهم کردن بر تو هم راسخ
-----------------------------------
(6- 4- 1). در اساس کلمه زیر وصّالی رفته است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). دب: باشند. (3). مب، مر: امثال. (5). در اساس که کلمه نو نویس است: علم، با توجّه به مج تصحیح شد. (7). اساس که نو نویس است: به دست خود، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). دب، آج، لب، فق، مب: ظاهری. (9). دب، آج، لب، مر: خایفی. (10). اساس که کلمه نو نویس است: مستور، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). اساس که کلمه نو نویس است و آج، لب، فق، مب، مر: امّت، با توجّه به مج تصحیح شد. (12). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (13). اساس که نو نویس است: حجت و بیّنات، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: راحتی. (15). مب: منعم. [.....]
(16). همه نسخه بدلها: ندارد. (17). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 188
باشد و هم ناسخ. راسخ علم، آن باشد که به تأویل [393- پ]
متشابه عالم بود نه آن که محکم بر او مشتبه بود«1»، آن که بر تأویل شمشیر زند با آن راست بود که محکم تیغ در گلو«2» باید کردن، منکم من یقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله ، گفت: از شما مردی باشد که بر تأویل قرآن همچنان کار زار«3» کند که من بر تنزیلش کردم. هر کسی گفت: من هستم یا رسول اللّه گفت: نه و لکن«4» خاصف النّعل آن است که نعل پای من می‌پیراید، اگر او نعل پای من پیراید من تاج سر او پیرایم. نگاه کردند امیر المؤمنین از حجره به در می‌آمد«5»، نعل رسول به دست گرفته که نیک بکرده بود، فکان علی‌ّ للنّعل خاصفا، و کان النّبی‌ّ لمدحه واصفا، و کان فی الحرب ریحا عاصفا و لأعداء اللّه قاصما قاصفا. یَقُولُون‌َ آمَنّا بِه‌ِ، می‌گویند: بار خدایا؟ ما به متشابه ایمان داریم. کُل‌ٌّ مِن عِندِ رَبِّنا همه از نزدیک خداست محکم و متشابه، و ناسخ و منسوخ، و مجمل و مفصّل. وَ ما یَذَّکَّرُ إِلّا أُولُوا الأَلباب‌ِ، اینکه اندیشه خداوندان عقل کنند. خواجه عقل ندارد و اگر دارد به کار ندارد، و «لب‌ّ» هر چیز خالص«6» و صافی آن باشد، و مغز چیزها«7» «لب‌ّ» گویند که نفع در آن است. عقل را به آن تشبیه کردند و آن را لب‌ّ نام نهادند. رَبَّنا لا تُزِغ قُلُوبَنا، در کلام محذوفی هست، تقدیر آن است: و یقولون ای الرّاسخون فی العلم: ربّنا، بار خدای ما؟ بمگردان و بمچفسان«8» دلهای ما، یعنی آن الطافی که دلهای ما به آن مستقیم باشد و از حق مایل نشود از ما باز مگیر. و «زیغ» اینکه میل باشد، و ازاغت امالت، و معنی آن است که گفتیم. اگر گویند: اینکه چه دعا باشد! گوییم: خدای تعالی ما را تکلیف کرد که اینکه دعا کنیم، و اگر چه خدای تعالی [بی]
«9» دعای ما اینکه بکند چنان که فرمود ما را که:
-----------------------------------
(1). اساس که در اینکه کلمه نو نویس است: باشد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). دب، مب: گلوی او، آج، لب، فق، مر: گلوی. (3). دب: کالزار. (4). همه نسخه بدلها: و لکنّه. (5). مج: به در آمد. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر است. (7). همه نسخه بدلها را. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بمخسبان. (9). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 189
قال‌َ«1» فَلَمّا زاغُوا أَزاغ‌َ اللّه‌ُ قُلُوبَهُم«5». و روا بود که ازاغت خود عبارت بود از جزای زیغ، ای جازاهم اللّه بزیغهم، کما قال تعالی: وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللّه‌ُ«6». بَعدَ إِذ هَدَیتَنا، پس از آن که ما را به ایمان هدایت کردی از الطاف و توفیق و تسهیل سبیل و بیان و نصب ادلّت و ازاحت علّت و آنچه اسباب و مقدّمات است وَ هَب لَنا مِن لَدُنک‌َ رَحمَةً، و ما را از خزاین رحمت خود مدد فرست که تو بخشنده و بخشاینده‌ای. گفتند: مراد به «رحمت» در آیات«7» توفیق و توقیف است. ای ثبتنا«8» علی الایمان و الهدی. ضحّاک گفت: مراد تجاوز و عفو و آمرزش است، و صادق- علیه السلام- گفت: لزوما لخدمتک، مراد لزوم خدمت درگاه اوست بر وجه سنّت بخلاف بدعت. ام‌ّ سلمه گوید: رسول- علیه السلام- در دعا بسیار گفتی: اللهم مقلب القلوب و الابصار ثبت قلبی علی دینک ، ای گرداننده دلها و چشمها، دل من بر دین خود بدار«9» گفتند: یا رسول اللّه دل بگردد! گفت: آری، 10» ما خلق اللّه من قلب آدمی الّا و هو بین اصبعین من اصابع الرّحمن ان شاء ازاغه و ان شاء [اقامه]
«، گفت: دل هیچ
-----------------------------------
(1). اساس و همه نسخه بدلها: قل، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (2). سوره انبیا (21) آیه 112. (3). دب، اگر دعا ندانند کردن، آج، لب، فق، مب، مر: اگر آن دعا ندانند کردن. [.....]
(4). مج، وز، سه‌ام، دب، آج، لب، فق، مب، مر: سیم. (5). سوره صف (61) آیه 5. (6). سوره آل عمران (3) آیه 54. (7). همه نسخه بدلها: آیه. (8). اساس: به صورت «تثبیتا» هم خوانده می‌شود. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر بدان، مج، وز، ندارد. (10). اساس: کلمه زیر وصّالی رفته است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 190
آدمی نیست و الّا از میان دو انگشت از انگشتهای خداست، و اینکه کنایت باشد از [سهولت]
«1» تقلیب آن بر او، چنان که یکی از ما گوید: هذا الامر فی یدی و فی اصبعی و فی خنصری، و اینکه کار به دست من است و در انگشت من است و در کمینه انگشتهای«2» من است. چون خواهد که مبالغه کند از قدرت خود بر آن و سهولت آن بر او. و دگر وجه‌ها گفته‌اند، اگر جای حاجت باشد [گفته شود- ان شاء اللّه]
«3». آنگه گفت: 4» نسئل اللّه ان لا یزیغ قلوبنا بعد اذ هدانا« و ان یهب لنا من لدنه رحمة انّه هو الوهاب ، ما از خدای می‌خواهیم تا دل ما ثابت دارد و بنگرداند پس از هدایت، و ما را رحمت دهد و آمرزش که او بخشنده است، و تفسیر آن است که بگفتیم. ام‌ّ سلمه گفت، من گفتم: یا رسول اللّه؟ مرا دعایی بیاموزی«5» که نافع باشد [مرا]
«6»! گفت: بلی، بگو: اللّهم رب‌ّ النّبی محمّد اغفر لی ذنبی و اذهب غیظ قلبی و اجرنی من مضلّات الفتن ما احییتنی. و گفته‌اند: قلب را برای آن نام قلب کردند«7» لسرعة تقلبه، برای آن که زود گرده«8» باشد، و رسول- علیه السلام- گفت: 9»10» مثل القلب کمثل ریشة بارض فلاة فی یوم عاصف تقلّبها« الرّیح ظهرا لبطن«، مثل دل آدمی چون پر مرغی است به زمین بیابان در روز باد سخت که باد آن را از اینکه روی بر آن روی می‌گرداند. ابو عبیده روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: دل فرزند آدم چون گنجشکی است در روز«11» هفت رنگ بگردد. [و رسول- علیه السلام- گفت: 12» لقلب إبن آدم اسرع تقلّبا« من القدر اذا استجمعت غلیا ، گفت: دل فرزند آدم زودتر«13» گردد از دیگ در آن حال که نیک به جوش در آید]
«14».
-----------------------------------
(6- 3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: انگشت، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). مج: هدیتنا. (5). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: بیاموزید، مج، وز: نیاموزی، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (13- 7). اساس که در اینکه مورد نو نویس است که، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (8). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: زود گرد. (9). مج، وز: یقلّبها. [.....]
(10). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: ظهر البطن. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: روزی. (12). دب: تقلبها، آج: تقلیبا. (14). دب، آج، لب، فق، مر گرم.
صفحه : 191
ربنا انّک جامع النّاس، بار خدایا تو مردمان را جمع کنی برای روزی که در آن روز شک نیست، یعنی روز قیامت که خلقان اوّل و آخر مجموع باشند در آن روز، چنان که [گفت]
«1»: ذلِک‌َ یَوم‌ٌ مَجمُوع‌ٌ لَه‌ُ النّاس‌ُ وَ ذلِک‌َ یَوم‌ٌ مَشهُودٌ«2»، و قال تعالی: فَکَیف‌َ إِذا جَمَعناهُم لِیَوم‌ٍ لا رَیب‌َ فِیه‌ِ«3» ...، و چنان که گفت: اللّه‌ُ لا إِله‌َ إِلّا هُوَ لَیَجمَعَنَّکُم إِلی یَوم‌ِ القِیامَةِ لا رَیب‌َ فِیه‌ِ«4» ...، و برای آن گفت شک نیست در او- و اگر چه کافران در او شک کردند- که بر حقیقت و بدرستی خواهد بودن، [394- پ]
و اینکه مبالغه باشد از صحّت وقوع و وجود کار. آنگه عدول کرد از خطاب به غیاب، گفت: إِن‌َّ اللّه‌َ، و نگفت: انّک، عرب را عادت باشد که از خطاب به غیاب شوند، و اینکه نوعی از فصاحت باشد در کلام ایشان، قال کثیر: اسیئی بنا او احسنی لا ملومة لدینا و لا مقلیّة ان تقلّت و نگفت: ان تقلّیت. و قال تعالی: هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُم فِی البَرِّ وَ البَحرِ حَتّی إِذا کُنتُم فِی الفُلک‌ِ وَ جَرَین‌َ بِهِم«5» ...، و مانند اینکه در قرآن و کلام عرب بسیار است. إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُخلِف‌ُ المِیعادَ، خدای تعالی خلف میعاد نکند. و «میعاد»، مفعال. باشد من الوعد، کالمیقات من الوقت. و اصل اینکه بنا در آلت باشد، کالمفتاح و المغلاق [و المقلاد]
«6» و المقلات و ما اشبه ذلک. قوله تعالی:

[سوره آل‌عمران (3): آیات 10 تا 20]

[اشاره]

إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَن تُغنِی‌َ عَنهُم أَموالُهُم وَ لا أَولادُهُم مِن‌َ اللّه‌ِ شَیئاً وَ أُولئِک‌َ هُم وَقُودُ النّارِ (10) کَدَأب‌ِ آل‌ِ فِرعَون‌َ وَ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَأَخَذَهُم‌ُ اللّه‌ُ بِذُنُوبِهِم وَ اللّه‌ُ شَدِیدُ العِقاب‌ِ (11) قُل لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا سَتُغلَبُون‌َ وَ تُحشَرُون‌َ إِلی جَهَنَّم‌َ وَ بِئس‌َ المِهادُ (12) قَد کان‌َ لَکُم آیَةٌ فِی فِئَتَین‌ِ التَقَتا فِئَةٌ تُقاتِل‌ُ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ أُخری کافِرَةٌ یَرَونَهُم مِثلَیهِم رَأی‌َ العَین‌ِ وَ اللّه‌ُ یُؤَیِّدُ بِنَصرِه‌ِ مَن یَشاءُ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَعِبرَةً لِأُولِی الأَبصارِ (13) زُیِّن‌َ لِلنّاس‌ِ حُب‌ُّ الشَّهَوات‌ِ مِن‌َ النِّساءِ وَ البَنِین‌َ وَ القَناطِیرِ المُقَنطَرَةِ مِن‌َ الذَّهَب‌ِ وَ الفِضَّةِ وَ الخَیل‌ِ المُسَوَّمَةِ وَ الأَنعام‌ِ وَ الحَرث‌ِ ذلِک‌َ مَتاع‌ُ الحَیاةِ الدُّنیا وَ اللّه‌ُ عِندَه‌ُ حُسن‌ُ المَآب‌ِ (14) قُل أَ أُنَبِّئُکُم بِخَیرٍ مِن ذلِکُم لِلَّذِین‌َ اتَّقَوا عِندَ رَبِّهِم جَنّات‌ٌ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِین‌َ فِیها وَ أَزواج‌ٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضوان‌ٌ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ اللّه‌ُ بَصِیرٌ بِالعِبادِ (15) الَّذِین‌َ یَقُولُون‌َ رَبَّنا إِنَّنا آمَنّا فَاغفِر لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذاب‌َ النّارِ (16) الصّابِرِین‌َ وَ الصّادِقِین‌َ وَ القانِتِین‌َ وَ المُنفِقِین‌َ وَ المُستَغفِرِین‌َ بِالأَسحارِ (17) شَهِدَ اللّه‌ُ أَنَّه‌ُ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ وَ المَلائِکَةُ وَ أُولُوا العِلم‌ِ قائِماً بِالقِسطِ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (18) إِن‌َّ الدِّین‌َ عِندَ اللّه‌ِ الإِسلام‌ُ وَ مَا اختَلَف‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ إِلاّ مِن بَعدِ ما جاءَهُم‌ُ العِلم‌ُ بَغیاً بَینَهُم وَ مَن یَکفُر بِآیات‌ِ اللّه‌ِ فَإِن‌َّ اللّه‌َ سَرِیع‌ُ الحِساب‌ِ (19) فَإِن حَاجُّوک‌َ فَقُل أَسلَمت‌ُ وَجهِی‌َ لِلّه‌ِ وَ مَن‌ِ اتَّبَعَن‌ِ وَ قُل لِلَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ وَ الأُمِّیِّین‌َ أَ أَسلَمتُم فَإِن أَسلَمُوا فَقَدِ اهتَدَوا وَ إِن تَوَلَّوا فَإِنَّما عَلَیک‌َ البَلاغ‌ُ وَ اللّه‌ُ بَصِیرٌ بِالعِبادِ (20)

[ترجمه]

آنان«7» که کافر شدند سود ندارد«8» از ایشان مالهایشان و نه فرزندانشان«9» از خدا چیزی«10» و ایشان«11» هیزم دوزخ باشند«12».
-----------------------------------
(6- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره هود (11) آیه 103. (3). سوره آل عمران (3) آیه 25. (4). سوره نساء (4) آیه 87. (5). سوره یونس (10) آیه 22. (7). آج، لب، فق: بدرستی که آنان. (8). آج، لب، فق، باز ندارد. (9). مج: اولادهای ایشان، وز: فرزند ایشان، دب، آج، لب، فق: فرزندان ایشان. (10). آج، لب، فق را. (11). مج: و آن گروه، آج، لب، فق ایشانند. [.....]
(12). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: هیزم یعنی آتش دوزخ‌اند، آج، لب، فق: ایشانند آتش انگیز آتش، با توجّه به مج و وز تصحیح شد.
صفحه : 192 چون خوی«1» قوم فرعون و آنان که پیش از«2» ایشان بودند به دروغ داشتند آیات ما، بگرفت ایشان را خدای به گناهانشان، و خدای سخت عقوبت است. بگو آنان را که کافر شدند غلبه کنند شما را و جمع کنند شما را با«3» دوزخ، و بد بستر«4» است آن«5». بد شما را دلیل در«6» دو گروه که به هم رسیدند، گروهی کالزار«7» می‌کنند«8» در راه خدای، و دیگری کافرند می‌دیدند ایشان را دو چندان«9» به دیدار چشم، و خدای قوّت دهد به یاریش آن را که خواهد در اینکه«10» عبرتی هست خداوندان چشمها«11» را. [395- پ]
آراسته شد مردمان«12» را دوستی شهوتها از زنان و پسران و مالهای بسیار تمام کرده از زر و سیم و اسپان بعلامت«13» و چهار پایان و کشت«14»، آن متاع زندگانی دنیاست، و خدای بنزدیک اوست نیکوی«15» باز گشتن.
-----------------------------------
(1). مج، وز، دب: عادت، آج، لب، فق: عادت ایشان چون عادت. (2). مج، وز، دب: ندارد. (3). مج: در، دب: بر. (4). آج، لب، فق: گستردنی. (5). مج بد شما را. (6). مج، وز: باشد شما را، آج: لب، فق: به حقیقت هست شما را ای جهودان معجزه در حقیقت رسالت محمّد در. (7). مج، وز، آج، لب، فق: کارزار. (8). مج، وز: می‌کردند. (9). مج: دو چند اینان. (10). مج، وز: در آن. (11). آج، لب، فق: مر خداوندان بینایی دل. (12). مج، وز: بیاراستند برای مردمان. (13). مج، وز: علامت بر کرده، آج، لب: نشان کرده، فق: نشان کرده شده. [.....]
(14). مج، وز: کشتزار، آج، لب، فق: کشاورزی. (15). آج، لب، فق: نیکویی.
صفحه : 193
بگو خبر دهم«1» شما را به بهتر از اینکه شما را آنان«2» را که پرهیزگار باشند نزدیک خدایشان بهشتهایی«3» که می‌رود از زیر آن جویها، جاودان اندر«4» آن جا و زنان«5» پاکیزه«6» و خشنودی از خدای، و خدای بیناست به بندگان. آنان که گویند، خدای ما؟ ما ایمان آوردیم، بیامرز ما را گناهان ما و نگاه دار ما را از عذاب دوزخ. [396]
صبر کنندگان و راستیگران«7» و نماز کنان«8» و نفقه کنان«9» و آمرزش خواهان«10» به سحرگاهها«11». گوای«12» داد خدای که نیست خدای مگر او و فرشتگان و خداوندان علم ایستاده به دادستان«13»، نیست خدای مگر او غالب«14» محکم کار. [396- پ]
دین«15» در نزد«16» خدای مسلمانی است و خلاف نکردند آنان که بدادند ایشان را کتاب مگر از پس آن که آمد به ایشان دانش بستم«17» میان ایشان و هر که کافر شود به آیتهای
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق: بگو ای بیاگاهیم. (2). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: آن کسانی را، با توجّه به مج تصحیح شد. (3). آج، لب، فق: بوستانهایی. (4). مج، وز: همیشه باشند. (5). مج، وز: زنانی. (6). آج، لب، فق: پاک از عیبهای زنان. (7). مج: راستگاران، وز: دب: راستگیران، آج، لب، فق: راست گویان در اقوال و افعال. (8). آج، لب: و مداومت نمایندگان بر وظایف طاعت و اخلاص. (9). دب، آج، لب، فق: کنندگان. (10). مج، وز، دب، آج، لب، فق: خواهندگان. (11). آج، لب: به وقتهای پیش از صبح. (12). مج، وز: گواهی داد، آج، لب: گواهی می‌دهد. [.....]
(13). مج، وز، دب: به راستان، آج، لب: به دلایل قاطعه. (14). مج و. (15). آج، لب: بدرستی که دین. (16). مج، وز، دب: دین بنزدیک. (17). اساس: ستم، با توجّه به مج تصحیح شد.
صفحه : 194 خدای، خدای زود شمار است. اگر خصومت کنند«1»، با تو، بگو بسپردم روی خود خدای را«2» و آنان که پی من دارند، و بگو آنان را که دادندشان کتاب و عرب ناخواننده را«3»، اسلام آوردید«4» اگر اسلام آورند«5» راه یافتند، و اگر بر گردند بر تو رسانیدن است، و خدای بیناست به بندگان. قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، آنان که کافر شدند و جحود کردند وحدانیّت مرا، و از آن جحود دل خود را پوششی ساختند گمان بردند که مال ایشان و فرزندان ایشان از ما«6» غنا کند و بگزیراند«7» که مرا و رضای مرا و اوامر من و مصالح خود به مال و فرزند بفروختند، فردا«8» قیامت آن مال مار شود، و آن فرزند بند شود، و آن سیم بیم شود، و آن زر شر شود، و آن حسن حال و بال شود، و آن اقارب عقارب شوند، لا تَجزِی نَفس‌ٌ عَن نَفس‌ٍ شَیئاً«9»، ای لا یغنی«10»، هیچ کس«11» از کسی غنایی و کفافی نکند، کسی از کسی دفع نکند و به جای او نباشد. آنچه«12» تو به جای اویی یا برای او، یا بر رای او، فردا برای تو نباشد و بر رای تو نباشد. آن را که امروز به فدای ایشانی فردا خواهی«13» تا به فدیت خود بدهی نستانند، یومئذ
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق: بس اگر حجت گویند. (2). آج، لب، فق: بگو خالص گردانیدم عمل خود رای برای خدا. (3). مج: عرب ناخوانده را، دب، عرب ناخواهنده را، آج، لب: آنان که نه اهل کتابند. (4). مج، وز: اسلام آوردی، آج: ای فرمان بردارید. (5). مج: آوردید، وز: آوردند. (6). همه نسخه بدلها: من (7). اساس، وز، دب، آج، لب: بگزیراند، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). همه نسخه بدلها: فردای. (9). سوره بقره (2) آیه 123. [.....]
(10). همه نسخه بدلها: تغنی. (11). آج، لب، فق، مب، مر: کس را. (12). مج، وز: آن که: دیگر نسخه بدلها: آنگه. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر که، چاپ شعرانی (2/ 454): فردا که خواهی.
صفحه : 195 یَوَدُّ المُجرِم‌ُ لَو یَفتَدِی مِن عَذاب‌ِ یَومِئِذٍ بِبَنِیه‌ِ، وَ صاحِبَتِه‌ِ وَ أَخِیه‌ِ، وَ فَصِیلَتِه‌ِ الَّتِی تُؤوِیه‌ِ، وَ مَن فِی الأَرض‌ِ جَمِیعاً ثُم‌َّ یُنجِیه‌ِ«1»، پس از اینکه آیت معلوم شد که: خویشان غنا نکنند، و مال نیز غنا نکند که اگر مال و ملک دنیا کسی را باشد«2» و خواهد که فدیت کند [397- ر]
و خویشتن باز خرد، از او قبول نکنند و او را با او نفروشند. فَلَن یُقبَل‌َ مِن أَحَدِهِم مِل‌ءُ الأَرض‌ِ ذَهَباً وَ لَوِ افتَدی بِه‌ِ«3»، و شرم نداری که امروز به چرب و خشک ترازو خدای را بیازاری، و فردا به همه زمین پر از زر تو را باز نفروشند«4». لَن تُغنِی‌َ عَنهُم أَموالُهُم، مالت فریاد نرسد، و فرزندانت دست نگیرند، اینکه هیچ از خدای غنا نکند. ابو عبد الرّحمن السلمی خواند: «لن یغنی» به « یا » برای آن که فعل مقدّم است، و حایلی هست میان فعل و فاعل. و حسن بصری خواند: «لن تغنی» به سکون « یا » چنان که شاعر گفت: کأن‌ّ ایدیهن‌ّ بالقاع القرق ایدی جوار یتعاطین الورق [و توانگری را برای آن غنی خوانند که غنا کند، یعنی کفاف و دفع فقر. مِن‌َ اللّه‌ِ، ای من عذاب اللّه]
«5». ابو عبیده گفت معنی آن است که: «عند اللّه»، بنزدیک خدای. وَ أُولئِک‌َ هُم وَقُودُ النّارِ، «وقود» [اسم]
«6» آن چیز باشد که آتش به او بر افروزند، و «وقود» مصدر باشد، و مثله الوضوء للماء و الوضوء للفعل، و الطّهور و الطّهور، ایشان فردا«7» قیامت هیزم دوزخ باشند، قال اللّه تعالی: وَقُودُهَا النّاس‌ُ وَ الحِجارَةُ«8»، و قال تعالی: إِنَّکُم وَ ما تَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ حَصَب‌ُ جَهَنَّم‌َ«9». کَدَأب‌ِ آل‌ِ فِرعَون‌َ، چون عادت آل فرعون. و وجه تشبیه آن است که: چنان که
-----------------------------------
(1). سوره معارج (70) آیه 11، 12، 13، 14. (2). دب، آج، لب، فق، مر از آن دنیا. (3). سوره آل عمران (3) آیه 91. (4). مج، وز، تو را به او نفروشند، آج، لب، فق، مب، مر: تو را با تو نفروشند. (6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به مج و اتفاق نسخه بدلها افزوده شد. (7). آج، لب، فق، مب، مر: فردای. (8). سوره بقره (2) آیه 24. (9). سوره انبیا (21) آیه 98.
صفحه : 196
آل فرعون [را]
«1» عند نزول عذاب و نعمت به ایشان مال و ملک ایشان از ایشان غنا نکرد، همچونین مال و فرزندان اینان از اینان غنا نکنند، و امّت سلف از کافران که بودند چون عذاب به ایشان فرود آمد، هیچ دافع و مانع نبود ایشان را از خدای. امّا معنی «داب»، عبد اللّه عبّاس و عکرمه و مجاهد و ضحّاک و ابو روق«2» و سدّی و إبن زید گفتند: کفعل آل فرعون، چون فعل آل فرعون و صنیع«3» ایشان در باب کفر و تکذیب، یعنی جهودان همچنان کافر شدند که آل فرعون. ربیع و کسائی و ابو عبیده گفتند: کسنّة«4» آل فرعون، چون سنّت و طریقت آل فرعون. مقاتل گفت: کاشباه آل فرعون. اخفش گفت: کامر آل فرعون و شأنهم، چون کار آل فرعون. قطرب گفت: کحال آل فرعون. نضر بن شمیل و مبرّد گفتند: کعادة آل فرعون. زجّاج گفت: کاجتهاد«5» آل فرعون، و اینکه اصل کلمت است یقال: دابت فی الامر اداب دابا اذا ادمنت العمل و تعبت فیه و اداب السیر اذا ادامه، و قال زهیر: لأرتحلن بالفجر ثم‌ّ لأدابن الی اللّیل الّا ان یعرّجنی طفل سیبویه گفت: «کاف» در محل‌ّ رفع است، و تقدیر آن است: دابهم مثل داب آل فرعون. وَ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم، و آنان که پیش ایشان بودند از کفّار امم ماضیه. کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَأَخَذَهُم‌ُ اللّه‌ُ بِذُنُوبِهِم، [397- پ]
تکذیب کردند به آیات ما و آن را دروغ داشتند و نگرویدند و تصدیق نکردند، لا جرم خدای تعالی ایشان را به گناه خود بگرفت و مؤاخذت کرد، نظیره قوله«6»: فَکُلًّا أَخَذنا بِذَنبِه‌ِ«7»- الایة. وَ اللّه‌ُ شَدِیدُ العِقاب‌ِ، و خدای سخت عقاب است در وقت عقوبت، چنان که
-----------------------------------
(1). اساس: زیر وصّالی رفته، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: ابو ورق، با توجّه به مج تصحیح شد. [.....]
(3). آج، فق، مر: صنع، لب، مب: وضع. (4). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: کداب، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). مج، وز: کاحوال. (6). مر: قال اللّه تعالی. (7). سوره عنکبوت (29) آیه 40.
صفحه : 197
واسع رحمت است در وقت مغفرت. قُل لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا سَتُغلَبُون‌َ وَ تُحشَرُون‌َ، بگو ای محمّد کافران را که شما را غلبه کنند مغلوب شوی عاجلا. وَ تُحشَرُون‌َ إِلی جَهَنَّم‌َ، و به آجل به دوزخ شوی تا اینکه جا مقهور باشی و آن جا معذّب. خَسِرَ الدُّنیا وَ الآخِرَةَ«1» ...، نه دنیا داری و نه آخرت، دنیا که معبود تو است از دست تو بستانند، و آخرت که به او ایمان ندارند مدفوع شوند با آن به رغم خود. به بهشت بنگویند، لا جرم نبینند، به دوزخ ایمان ندارند لا جرم بچشند تا بدانند. حمزه و کسائی و خلف خوانند و یحیی و اعمش به « یا » در هر جایگاه بر مغایبه«2». و باقی قرّاء به «تا» علی الخطاب. و هر دو رواست و جایز در عربیّت، برای آن که چون مخاطب مواجه نبود و رسالت به او بر زبان کسی فرستند هر دو رواه بود، تقول العرب: قل لفلان انّک تعزّر و تؤدّب«3»، و قل له انّه یعزّر و یؤدّب. مفسران خلاف کردند در آن که مراد به آیت کیست؟ مقاتل گفت: مشرکان مکّه‌اند، و معنی آن است که: ای محمّد بگو کافران را که شما را روز بدر غلبه کنند و به قیامت به دوزخ برند. چون اینکه آیت آمد، رسول- علیه السلام- روز بدر کافران«4» را گفت: ان الله تعالی غالبکم و حاشرکم الی جهنم ، خدای تعالی خبر داد که شما را غلبه خواهد کردن و حشر خواهد«5» کردن به دوزخ، و دلیل اینکه قول قوله«6» تعالی: سَیُهزَم‌ُ الجَمع‌ُ وَ یُوَلُّون‌َ الدُّبُرَ، بَل‌ِ السّاعَةُ مَوعِدُهُم وَ السّاعَةُ أَدهی وَ أَمَرُّ«7». و بعضی دیگر گفتند: مراد به آیت جهودانند. کلبی گفت از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس که: چون رسول- علیه السلام- روز بدر مشرکان را غلبه کرد جهودان گفتند: به خدای که اینکه آن پیغامبر امّی است که ما را در توریت وعده کردند، و ما نعت و صفت او در کتاب خود یافته‌ایم، و رایت او منصور
-----------------------------------
(1). سوره حج (22) آیه 11. (2). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: در هر دو کلمه علی المغایبه، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). آج، لب: یعزز و یؤدّب. (4). آج، فق، مب، مر مکّه. ح 5- همه نسخه بدلها بجز مب، مر: ندارد. (6). اساس: قال اللّه، با توجّه به مج تصحیح شد. (7). سوره قمر (54) آیه 45 و 46.
صفحه : 198
است و مردود نیست، و خواستند تا به او ایمان آرند، باز گفتند: صبر کنی تا دیگر وقعه بنگریم، اگر دست او را باشد ایمان آریم. چون روز احد بود و اصحاب رسول را نکبتی رسید، شک‌ّ آوردند و گفتند: اینکه نه آن پیغامبر است که ما گمان بردیم، و ایمان نیاوردند. و از میان ایشان و رسول- علیه السلام- عهدی بود تا به مدّتی، پیش از اجل و وقت انقضای مدّت، آن عهد تباه کردند. و کعب اشرف با شست«1» سوار از جهودان به مکّه آمدند بنزدیک ابو سفیان و با او عهد بستند که دست یکی دارند در حرب رسول- علیه السلام. آنگه با مدینه آمدند، خدای تعالی [398- ر]
در شأن ایشان اینکه آیت فرستاد. محمّد بن اسحاق گفت: چون رسول- علیه السلام- به بدر مشرکان را بشکست و با مدینه آمد، جهودان را جمع کرد در بازار بنی قینقاع و گفت: یا معشر الیهود احذروا من اللّه مثل ما نزل بقریش یوم بدر، از خدای بترسی که به شما نکبتی فرود آید چنان که به قریش فرود آمد روز بدر، و اسلام آری پیش از آن که عذاب خدای به شما رسد که شما می‌دانی که من پیغامبر خداام، و نام و نعت من در توریت خوانده‌ای، و خدای بر شما عهد گرفته است. جواب دادند و گفتند«2»: نباد«3» که تو ما را از عداد و از حساب ایشان شماری، قومی اغمار که ایشان را علمی و عهدی نبود به کالزار«4»، ایشان را زبون گرفتی و برایشان فرصتی یافتی، گمان بری«5» که ما چون ایشانیم، اگر با ما قتال کنی بدانی که ما چه مردمانیم؟ خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: بگو ای محمّد اینکه جهودان را که با اینکه همه فضول مغلوب شوی، و همه را به دوزخ حشر کنند. و «حشر» جمع باشد، و قیامت را محشر خوانند یعنی مجمع، و اینکه روایت عکرمه است و سعید جبیر از عبد اللّه عبّاس. و «جهنّم» از اسماء اعلام است دوزخ را، و اشتقاق او از جهنام است و آن چاهی بعید القعر باشد.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: شصت. (2). همه نسخه بدلها یا محمّد. [.....]
(3). دب: مبادا، آج، لب، فق، مب، مر: مباد. (4). همه نسخه بدلها بجز دب: کار زار. (5). بری/ برید.
صفحه : 199
وَ بِئس‌َ المِهادُ، و بد بستر است آن یعنی دوزخ. خدای تعالی در اینکه آیت خبر داد ایشان را به غیب، و مخبر مطابق خبر آمد تا معجزه او باشد و دلیل صدق او کند و وعید کرد ایشان را در آخر آیت. قَد کان‌َ لَکُم آیَةٌ، «تا» ی تأنیث در فعل نیاورد و نگفت «کانت» با آن که آیت«1» مؤنّث است برای دو وجه: یکی، ردّا الی المعنی و هو البیان، ای قد کان لکم بیان، چنان که شاعر گفت: برهرهة رخصة رودة کخرعوبة البانة المنفطر و «منفطره» نگفت، برای آن که شاخ خواست، و فرّاء گفت: برای آن علامت تأنیث نیاورد که از میان فعل و اسم فاصله‌ای است بقوله: «لکم»، چنان که شاعر گفت: ان‌ّ امرءا غرّه منکن‌ّ واحدة بعدی و بعدک فی الدّنیا لمغرور و هر چه از اینکه معنی آید حکمش اینکه بود، گفت: شما را آیتی است و دلالتی بر صدق اینکه مقال که گفتیم: ستغلبون و تحشرون، و آیت و«2» دلالت در چیست! فِی فِئَتَین‌ِ، در دو فرقه و دو جماعت. و اصل کلمه من فاء یفی‌ء اذا رجع باشد، و اینکه نام بر کالزاریان«3» اجرا کنند برای آن که بعضی با بعضی شوند. یک فئه رسول بود و اصحابش- صلوات اللّه علیه و رضی عنهم، و یک فئة مشرکان قریش بودند. التَقَتا، به یکدیگر رسیدند و در برابر یکدیگر بایستادند نزدیک [398- پ]
. و «ملاقات» مقابله باشد با«4» مقارنه«5»، یعنی روز بدر. فِئَةٌ تُقاتِل‌ُ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، یعنی رسول- علیه السلام- و اصحاب او، و ایشان سیصد و سیزده مرد بودند بر عدد اصحابان طالوت روز قتال جالوت«6»، هفتاد و هفت مرد مهاجر بودند، و دویست و سی و شش مرد انصار بودند. و صاحب رایت رسول- علیه السلام- امیر المؤمنین بود، و روایت انصاریان سعد
-----------------------------------
(1). مج، وز: ندارد. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (3). همه نسخه بدلها: کار زاریان. (4). اساس: با، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). همه نسخه بدلها: مقاربه. (6). همه نسخه بدلها و.
صفحه : 200
عباده داشت، و جمله شتر که در لشکرگاه رسول بود«1»، هفتاد شتر بود و دو اسپ: یکی از آن مقداد اسود بود، و یکی از آن مرثد بن ابی مرثد. و از صلاح شش درع داشتند و هشت شمشیر، و آن روز جمله شهیدان اصحاب رسول چهارده«2» مهاجر بودند و هشت انصاری. وَ أُخری کافِرَةٌ، ای فرقه اخری، و فرقتی دیگر کافر بودند، و ایشان مشرکان مکّه بودند و رئیس ایشان عتبة بن ربیعه«3» بود، و مشرکان«4» نهصد و پنجاه مرد بودند و صد اسپ داشتند. و اوّل کالزاری«5» که رسول- علیه السلام- در او حاضر بود«6» کالزار«7» بدر بود، و سبب آن عیر ابو سفیان«8» بود- چنان که قصّه آن در جای خود بیاید. و زهری خواند در شاذّ: «فئة» به جرّ بر بدل، و إبن السمیقع خواند به نصب: «فئة» علی المدح، و مجاهد خواند: «یقاتل» بالیاء ردا الی المعنی یَرَونَهُم، ابو جعفر و نافع و یعقوب خوانند، و در شاذّ حسن بصری و ابو رجاء و ابو بحریّه«9» و شیبه و ایّوب: «ترونهم» به «تا»، بر اینکه قراءت خطاب با جهودان است، گفت: ای جماعت جهودان؟ شما مشرکان را دو چندان دیدی که مسلمانان را، و آن کس که به « یا » خواند خلاف کردند در او«10»، بعضی گفتند: رؤیت مسلمانان را بود، یعنی مسلمانان«11» مشرکان را دو چندان دیدند که خود را. آنگه عدد اندک بر عدد بسیار ظفر یافتند، اینکه آیت بود که خدای تعالی گفت: قَد کان‌َ لَکُم آیَةٌ. عبد اللّه مسعود گوید: به اوّل که در نگریدیم گمان بردیم که ایشان ششصد و
-----------------------------------
(1). مج، وز جمله. (2). همه نسخه بدلها مرد. (3). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: ربیع، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: و ایشان، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). همه نسخه بدلها بجز دب: کار زاری. [.....]
(6). همه نسخه بدلها: حاضر آمد. (7). همه نسخه بدلها بجز دب: کار زار. (8). مج، وز، دب، لب، غز ابو سفیان، آج، فق: غزا ابو سفیان، مب، مر: کارزار ابو سفیان. (9). کذا: در اساس، مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: ابو بحرید، مر: ابو تحریه، چاپ شعرانی (2/ 458): ابو مخرمه. (10). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: آیت، مب، مر: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: مسلمان، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 201
بیست«1» و شش مرد باشند، بر ضعف ما هر چه«2» ساعت بود در چشم ما حقیر [تر]
«3» بودند تا«4» گما [ن برد]
«5» یم که کمتر از مااند. یکی می‌گفت: اینان هفتاد مرد باشند، دیگری او را می‌گفت: صد مرد [باشند]
«6». چون کالزار«7» تمام شد، اسیران را پرسیدیم که شما چند بودی! گفتند: هزار مرد. [و بعضی]
«8» دگر گفتند: رؤیت راجع است با مشرکان در اوّل ملاقات، آنگه چنان که گمان بردند که مسلمانان دو چندانند که ایشان، یعنی مشرکان مسلمانان را با قلّت ایشان دو چند«9» خویشتن [می‌دیدند چنانکه]
«10» گفت: وَ إِذ یُرِیکُمُوهُم إِذِ التَقَیتُم فِی أَعیُنِکُم قَلِیلًا وَ یُقَلِّلُکُم فِی أَعیُنِهِم لِیَقضِی‌َ اللّه‌ُ أَمراً کان‌َ مَفعُولًا«11». اگر گویند: نه اینکه مؤدّی باشد [399- ر]
با مذهب اشعری که ادراک معنی گوید تا«12» مؤدّی بود با مذهب سوفسطائیان که ایشان را وثاقه نباشد به مدرکات، جواب آن است که گوییم: مراد آن است که ایشان گمان بردند که ایشان«13» بیش از آنند از روی حزر و تخمین، نه از روی علم و یقین. و مراد به «رؤیت» در آیت نه ابصار است، نبینی که متعدّی است به دو مفعول، و آن که متعدّی باشد به دو مفعول، به معنی ظن‌ّ باشد، و آن که قوّت اینکه است قراءت ابو عبد الرّحمن السلمی‌ّ«14»: «ترونهم» به معنی تظنونهم، نبینی که [یکی]
«15» از ما چون جمعی بسیار را«16» بیند یا لشکری، حزری کند گوید: همانا اینان«17» هزار مرد
-----------------------------------
(1). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: شصت، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). همه نسخه بدلها یک، چاپ شعرانی (2/ 458): هر چه بگذشت. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مج: ما. (15- 10- 8- 6- 5). اساس: زیر وصّالی رفته است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: کارزار. (9). وز: دو چندان. (11). سوره انفال (8) آیه 44. [.....]
(12). همه نسخه بدلها: یا . (13). آج، لب، فق، مب، مر: اینان. (14). همه نسخه بدلها است. (16). همه نسخه بدلها: ندارد. (17). اساس: اینکه، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 202 باشند، و دیگری به خلاف آن حزر کند، و دیگری به خلاف آن گوید. و چون بنگرند نه چنان باشد که ایشان حزر کرده باشند. اینکه نه از سبب آن باشد«1» که بعضی را ادراک کرده باشند و بعضی را ادراک نکرده باشند. آن کس که کم گوید، یا آن که بیشتر گوید به حزر، ادراک کسی کرده باشد که نبود، بل هر کسی از«2» گمانی که برده باشند«3» از سر آن گمان چیزی گوید«4»، و اینکه از باب ادراک در چیزی نباشد. اگر گویند: حکمت«5» در آن چه بود که مسلمانان یا «6» مشرکان عدد به خلاف آن گمان بردند که بود! گوییم: آن که مسلمانان مشرکان را دو چند«7» خود گمان بردند، و ایشان سه چندان بودند، غرض آن«8» تقلیل عدد و تحقیر ایشان بود در چشم مسلمانان تا بد دل نشوند و به دلی قوی و امید [ی]
«9» فسیح«10» به کار زار«11» مشغول شوند، ضعف و فشل در نیابد ایشان را. و امّا تقلیل مسلمان در چشم مشرکان برای آن بود که تا«12» ایشان متهاون باشند به کار و اعداد نکنند و ساز کار زار بواجب به دست نیارند، و مبالات و اکتراث نکنند، و مسلمانان به حزم و احتیاط به کار زار مشغول شوند، اینکه نیز سبب ظفر مسلمانان باشد بر کافران. و امّا آن که [فرّاء گفت]
«13»: یَرَونَهُم مِثلَیهِم، بر خود سؤال کرد که چرا «مثلیهم» گفت: و ایشان- اعنی مشرکان- سه چندان بودند که مسلمانان! برای آن که اینان سیصد و سیزده مرد بودند، و ایشان نهصد و پنجاه مرد، و از اینکه جواب داد که: اینکه چنان بود که مردی را در کاری سه مرد به کار بایند«14» و یکی حاضر باشد،
-----------------------------------
(1). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: آن است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). مج: وز: آن. (3). مر: باشد که بر اساس و نسخه بدلها مرجّح می‌نماید. (4). همه نسخه بدلها بجز مر: گوید. (5). مب: سبب. (6). همه نسخه بدلها: با. (7). وز: دو چندان. (8). وز: از. (13- 9). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(10). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: فتح، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). دب: کالزار. (12). دب، لب، فق، مب، مر: با. (14). مج، وز، دب، آج، لب: یابند، فق، مب: مردمانند، مر: بیابند.
صفحه : 203
گوید: احتاج الی مثلیه. آنگه اینکه دو مثل مضاف با اینکه یکی سه باشند، و اینکه تعسّف آن جا باشد که اینکه سخن محقّق بود، امّا چون مظنون و مخمّن«1» باشد و بر سبیل حزر و مقاربه- نه بر سبیل تحقیق«2»- اگر در گمان ایشان تفاوتی بود خلل نکند، برای آن که نه معلوم است [399- پ]
مظنون است. و دلیل بر آن«3» قوله: رَأی‌َ العَین‌ِ، و «رأی» در رؤیت دل گویند، و «رؤیت» در دیدن چشم، و «رؤیا» در دیدن به خواب، و از اینکه کار گویند: لفلان رأی فی الفقه، و هذا رأی ابی حنیفة، و هذا علی«4» رأی الشّافعی. و رأی فقها از اجتهاد باشد و آن ادا نکند به علم، و انّما ادا به ظن‌ّ کند بلا خلاف، و اینکه کلمه از ظاهر آیت قوّت آن جواب است که گفتیم سؤال اشاعره را و سوفسطائیان را، یقال: رأیت الشّی‌ء بعینی رؤیة، و بقلبی رأیا، و فی منامی رؤیا، قال الاعشی فی الرّأی. فلمّا رأی القوم من ساعة من الرّأی ما ابصروه اکتمن و معنی آن که گفت- جل‌ّ جلاله: رَأی‌َ العَین‌ِ، مراد آن است که اوّل نظر باعینهم من غیر تأمّل و نظر صحیح فأدی الی ما عن‌ّ لهم من الرّأی، از سر دست در نگریدند«5» و گمان ایشان بر اینکه مقدار افتاد، فهذا معنی قوله: رَأی‌َ العَین‌ِ وَ اللّه‌ُ یُؤَیِّدُ بِنَصرِه‌ِ مَن یَشاءُ، و خدای- عزّ و جل‌ّ- به نصرت خود قوّت دهد آن را که خواهد تا بدانند که رسول- علیه السلام- قتال«6» نه به لشکر«7» و ساز و عدّت«8» کردی، بل بتوفیق اللّه و نصره و تأییده. آن را که او نصرت کند منصور باشد، و آن را که او تأیید دهد مؤیّد باشد. و «تأیید» تفعیل باشد من الاید و هو القوّة، دلیلش قوله: داوُدَ ذَا الأَیدِ«9»، ای ذا القوّة«10». آن را که خواهد و جز آن را«11» نخواهد که حکمت و مصلحت اقتضا کند،
-----------------------------------
(1). دب، لب، فق، مب، مر: متحمن، آج، متخمن. (2). مج، وز: تحقّق. (3). همه نسخه بدلها: اینکه. (4). مج، وز: و علی هذا. (5). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: دیدند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). لب: قتالی. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: قتال بی لشکر. (8). آج و آلت. (9). سوره ص (38) آیه 17. (10). چاپ شعرانی (2/ 460) من یشاء. [.....]
(11). اساس که، با توجّه به مج زاید می‌نماید.
صفحه : 204 اگر چه بر ایهام«1» گفت، در حکمت مستنکر باشد که مشرکان را تأیید و نصرت دهد بر پیغامبرش. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَعِبرَةً، در اینکه عبرتی هست که گروهی بیایند مردی را از شهر خود برون کرده او به شب گریخته از شهر«2» از دست ضعفای آن شهر و سفهای ایشان که با ضعیفان نه بس بود نتوانست مقام کردن، در شب بگریخت و پنهان به شهری دیگر آمد، جماعتی ضعفا بی ساز و برگ و بی عدد و عدد«3» از پی او بیامدند در مساعدت او هجرت کردند از آن جا جماعتی انصار به نصرت او برخاستند از اینان بی برگتر و بی سازتر. آنگه کاروانی از آن رؤسای مکّه با عزّت و منعت می‌آمد، حق تعالی اینکه ضعیفان بینوایان را فرمود که بروی«4» و آن کاروان بیاری«5». برفتند هر سه یا چهار مرد بر شتری نشسته«6»، سلاح ایشان چوبها بود و بیشتر پیاده. مشرکان بیامدند تنگ هزار مرد با ساز و آلت و عدّت و مدد و قوّت دل و صاحب حقّی که«7» کاروان ایشان بود. چون اینان را بدید [ند]
«8» در چشم ایشان هیچ نیامد- علی احد القولین- یا بسیار و بزرگ و با شکوه آمد- علی القول الاخر- در کالزار«9» رفتند. بس وقت نرفت که اینکه گدایان ضعیفان«10»، آن رؤسا [400- ر]
و شجاعان را بکشتند، و مالشان به غنیمت برگرفتند، و سلاحهاشان بستدند و منصور و مظفّر با غنیمت و کاروان با مدینه آمدند، اینکه جای اعتبار باشد خداوندان عقل را. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَعِبرَةً لِأُولِی الأَبصارِ. زُیِّن‌َ لِلنّاس‌ِ حُب‌ُّ الشَّهَوات‌ِ، حق تعالی گفت: چون حدیث بدر و حدیث عیر«11»
-----------------------------------
(1). اساس: ابهام (بدون نقطه)، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها آورده شد، چاپ شعرانی (2/ 460): ایهام. (2). همه نسخه بدلها: به شب از شهر گریخته. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عدّت. (4). بروی/ بروید. (5). بیاری/ بیارید. (6). همه نسخه بدلها: یا چهار بر شتری. (7). آج، لب، فق، مب، مر با: چاپ شعرانی (2/ 460): صاحب حقیکه (4) با ...، و در زیر نویس آورده است: کار آزموده حنکه به معنی آزمودگی است، و حقیکه تصحیف آن است. (8). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها بجز لب: کارزار. (10). آج، لب، فق، مب، مر: ضعیف. (11). آج، عبرت.
صفحه : 205 بگفت، ذم‌ّ دنیا کرد تا صحابه رسول میل به دنیا و حطام او نکنند، و از پس آن ذکر بهشت کرد تا همه همّت در آن بندند، قوله: زُیِّن‌َ لِلنّاس‌ِ. خلاف کردند در آن که مزیّن کیست: حسن بصری گفت: شیطان است برای آن که کار شیطان اینکه است، و خدای- جل‌ّ جلاله- چندان که«1» گفت مذمّت دنیا گفت و تزهید در وی، هم او تزیین و ترغیب نکند. زجّاج گفت: مزین خداست، بدان معنی که خلق شهوت کرد و طباع به او مایل آفرید، چنان که گفت: إِنّا جَعَلنا ما عَلَی الأَرض‌ِ زِینَةً لَها«2» ...، و اینکه وجه هم نکوست و از اینکه منع نیست. ابو علی گفت: هر چه از آحن حسن است مزیّن آن خداست، و آنچه قبیح است مزیّن آن شیطان است، و اینکه قول سدید«3» است. حق تعالی گفت: بیاراستند برای مردمان حُب‌ُّ الشَّهَوات‌ِ، دوستی شهوتها. و مراد به «شهوت» در آیت مشتهاست و آنچه شهوت به او تعلّق دارد، برای آن که شهوت محبوب نباشد«4» مشتهی محبوب باشد. و «شهوات» جمع شهوت باشد، و تحریک عین الفعل برای آن کرد در جمع تا فرق باشد میان اسم و صفت، که آنچه اسم باشد عین جمعش متحرّک«5» باشد، کتمره و تمرات«6»، و جمره و جمرات، و زفره و زفرات، و آنچه صفت باشد بر وفق وحدان باشد، کضخمه و ضخمات، و عبله و عبلات«7». اگر عین الفعل حرف علّت باشد «واو» یا « یا »، اگر چه اسم [بود]
«8» نحو بیضات و جوزات«9»، برای آن که حرکت بر حرف علّت گران باشد.
-----------------------------------
(1). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: چنان که، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). سوره کهف (18) آیه 7. [.....]
(3). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 461): سدی. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق: محرک. (6). اساس که در اینکه مورد نو نویس است به صورت: «کثمره و ثمرات» هم خوانده می‌شود. (7). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: غلبه و غبلات، با توجّه به مج تصحیح شد. (8). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (9). آج: نحو بیضه و بیضات و جوزه و جوزات.
صفحه : 206
و «شهوت» معینی باشد که ایجاب صفت مشتها«1» کند، و از جمله اعراض مخصوصه است که قدیم تعالی مختص‌ّ است به قدرت بر آن، و از جمله اصول نعم است، و شهوت به چیزهایی که نیل مشتهای آن ممنوع است عقلا و شرعا از باب ابتلا و امتحان است، پس شهوت بعضی نعمت است و بعضی محنت، اعنی امتحان برای تکلیف. آنگه حق تعالی اینکه مشتهیات را که مجمل بگفت و از او به شهوت عبارت کرد، تفصیل داد گفت: مِن‌َ النِّساءِ، از زنان. و برای آن تقدیم کرد ایشان را که سبب افتتانند و حبایل شیطانند چنان که گفت:- علیه السلام-: النّساء حبایل الشّیطان، و همچونین«2» گفت: لا یخلون‌ّ رجل بامرأة فان‌ّ ثالثهما الشیطان، نباید که هیچ مردی با زنی به خلوت بنشیند که سوم«3» ایشان شیطان است، پس ایشان گاه دام شیطان باشند، و گاه پیشرو شیطان باشند، و گاه خود شیطان باشند: ان‌ّ النّساء شیاطین خلقن لنا نعوذ باللّه من شرّ الشّیاطین [400- پ]
اعشی بنی مازن«4» زنی داشت، برخاست و برفت تا برای او طعامی آرد، چون باز آمد زن بر جای نبود. برخاست و به شکایت او پیش رسول آمد و گفت: یا مالک الملک«5» و دیّان العرب الیک أشکو ذربة من الذّرب خرجت ابغیها الطّعام فی رجب فخلّعتنی بنزاع و هرب أخلفت العهد و لطّت بالذّنب و هن‌ّ شرّ غالب لمن غلب رسول- علیه السلام- گفت: مه لا تقل مالک الملک فان‌ّ اللّه مالک الملک؟ آنگه اینکه مصراع باز پسین تکرار می‌کرد و باز می‌گفت: هن‌ّ شرّ غالب لمن غلب و آکل المرار زنی داشت، زن به او خیانتی کرد فقتلها و انشأ یقول: کل‌ّ انثی و ان بدا لک منها آیة الحب‌ّ حبّها خیتعور«6» ان‌ّ من غرّه النّساء بودّ بعد هند لجاهل مغرور
-----------------------------------
(1). اساس: مشتهی/ مشتها. (2). همه نسخه بدلها: همچنین. (3). آج، لب، فق، مب، مر: سیم. (4). آج، لب، فق، مب، مر: اعشی بن مازن. (5). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، لسان العرب (1/ 386): یا سید النّاس. (6). کذا: در اساس، مج، وز، آج: منجنون قال آخر، دیگر نسخه بدلها: کلمه مشوّش است و تصحیف شده.
صفحه : 207
حلوة اللّفظ و اللّسان و مرّ کل‌ّ شی‌ء أجن‌ّ منها الضّمیر و لقیس الرّقیات: ان‌ّ النّساء کأشجار نبتن معا فیهن‌ّ«1» مرّ و بعض النّبت مأکول ان‌ّ النساء اذا نهّین«2» عن خلق فکل‌ّ ما قیل لا یفعلن مفعول و لابی سعید الضّریر فی هذا المعنی: لا تأمنن أنثی جنابک«3» و اعلمن ان‌ّ النّساء لحومهن مقسم الیوم عندک دلّها و حدیثها وغدا لغیرک کفّها و المعصم کالدّار تسکنها و تصبح ظاعنا و یحلّها من بعد من لا تعلم و لبعضهم فی هذا الباب: تمتّع بها ما ساعفتک«4» و لا تکن جزوعا اذا بانت فسوف تبین و ان هی أعطتک اللّیان فانّها لغیرک من خلّانها ستلین و ان حلفت لا ینقض النّأی عهدها فلیس لمخضوب البنان یمین قوله: وَ البَنِین‌َ، جمع «إبن» باشد، و اینکه را جمع سلامت خوانند در حال رفع به «واو» باشد، کما قال تعالی: المال‌ُ وَ البَنُون‌َ«5». و در حال نصب و جرّ به « یا »- چنان که در اینکه آیت هست. و اصل «بنو» بوده است و جمع تکسیرش «ابناء» کقنوا و اقناء، و حنو و احناء، چون لام الفعل از او بیفگندند «الف» در آوردند. راوی خبر گوید که: رسول- علیه السلام- اشعث قیس را گفت: تو را از دختر حمزه فرزند هست! گفت: [401- ر]
پسری دارم که اگر بدل آن جفنه‌ای ثرید بودی که من به مهمانان«6» دادمی دوست‌تر داشتمی. رسول- علیه السلام- گفت: چرا چونین می‌گویی: 7» انّهم لثمرة القلوب و قرّة الاعین و انّهم مع ذلک مجبنة« مبخلة محزنة، ایشان میوه دلند و روشنایی چشمند، و با اینکه همه جای بد دلی و بخیلی و اندوهند. وَ القَناطِیرِ المُقَنطَرَةِ، جمع قنطار باشد. و در قنطار خلاف کردند:
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق: فهن‌ّ، دیگر نسخه بدلها نا خواناست. [.....]
(2). آج: اذا انهین. (3). آج، لب، فق، مب، مر: جنانک. (4). آج: عانقتک، لب، فق: عصک، مب، مر: عفیک. (5). سوره کهف (18) آیه 46. (6). مج، وز: مهمان. (7). مج، وز، دب، آج، فق: لمجنبه.
صفحه : 208
ربیع انس گفت: مال بسیار باشد بر هم نهاده. إبن کیسان گفت: مال بی اندازه باشد. ابو عبیده گفت: عرب قنطار را حد ننهادند«1». و ابو صالح روایت کرد از ابو هریره که رسول- علیه السلام- گفت: قنطاری دوازده هزار اوقیّه باشد. یزید الرّقاشی‌ّ گفت: من با جماعتی در نزدیک انس مالک شدیم، او را گفتیم: یا با حمزه؟ از رسول- علیه السلام- چه شنیده‌ای در قیام اللّیل! گفت: رسول- علیه السلام- گفت: هر کس که او در شبی پنجاه آیت قرآن بر خواند، او را در جمله غافلان ننویسند. و چون صد آیت بر خواند چنان باشد که شبی تا روز عبادت کرده، و هر که دویست آیت بخواند، حق‌ّ قراءت قرآن گذارده باشد، و هر که پانصد آیت [بخواند]
«2» تا هزار«3» چنان باشد که قنطاری زر به صدقه داده باشد. ما گفتیم: قنطاری چند باشد! گفت: هزار دینار. معاذ جبل گفت: قنطاری هزار و دویست اوقیّه باشد، و مانند اینکه روایت است از عبد اللّه عمر و ابی کعب از رسول- علیه السلام. ضحّاک گفت: هزار و دویست مثقال باشد، و مانند اینکه حسن بصری روایت کرد از رسول- علیه السلام- و به روایتی دیگر از انس از رسول- علیه السلام- که گفت: قنطاری دو هزار دینار باشد. سعید جبیر و عکرمه گفتند: صد هزار، و صد من، و صد رطل، و صد مثقال، و صد درم باشد. و گفتند: چون اسلام آمد در مکّه صد مرد بودند که هر یکی قنطاری زر داشتند«4». ابو صالح گفت: رطل باشد. حکم گفت: قنطاری چندانی [زر]
«5» باشد که از زمین تا آسمان. ابو نضرة گفت: پوست گاوی پر از زر یا سیم باشد. سعید بن المسیّب و قتاده گفتند: هشتاد هزار دینار باشد. مجاهد گفت: هفتاد هزار دینار باشد. شریک گفت: چهل هزار دینار باشد. حسن بصری گفت: قنطاری دیت مردی مسلمان باشد«6»- هزار دینار یا ده هزار
-----------------------------------
(1). وز، دب، آج، لب: ننهاد. (5- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مج، وز: یا هزار. (4). لب: داشتند. (6). مب: بود.
صفحه : 209
درم. و والبی گفت از عبد اللّه عبّاس: هزار دینار یا دوازده هزار درم دیت مردی مسلمان«1». ابو حمزة الثّمالی گفت: هشت هزار دینار باشد، و سدّی گفت: چهار هزار دینار باشد. و در بعضی کتب آمد که: قنطار ضیاع و عقار باشد، و اصل کلمه [401- پ]
از احکام است. و پل را از اینکه جا قنطره گویند که محکم کرده باشند. قتاده گفت: مقنطره«2» مالی منضّد بر هم نهاده درهم بیجا رده«3» باشد. یمان گفت: در زمین نکنده«4» باشد. سدّی گفت: مضروب منقوش باشد. فرّاء گفت: مضعّفه باشد چنان که قنطار سه هزار باشد و مقنطره نه هزار، و علی هذا الحساب. و ابو عبیده گفت: مفعّله من القنطار چنان که ألف مؤلّف. مِن‌َ الذَّهَب‌ِ وَ الفِضَّةِ، از زر و سیم، گفته‌اند: زر را برای آن ذهب خوانند که یذهب و لا یبقی، و سیم را برای آن فضّه خوانند لأنّها تنفض‌ّ ای تتفرّق. وَ الخَیل‌ِ المُسَوَّمَةِ، «خیل» لفظ جنس است، کالجن‌ّ و الانس، و الابل از«5» لفظ خود واحد ندارد و واحدش فرس باشد. و علما در معنی «مسوّمه» خلاف کردند. مجاهد گفت و سعید جبیر و ربیع که: چرنده باشد، و عطیّه از عبد اللّه عبّاس هم اینکه گفت، و حسن بصری گفت: در مرغزار گردد، یقال: سامت الخیل تسوم و اسمتها انا و سوّمتها تسویما فهی مسوّمة، قال اللّه تعالی: فِیه‌ِ تُسِیمُون‌َ«6»، و قال الاخطل: مثل إبن بزعة او کاخر مثله اولی لک إبن مسیمة الأجمال. یعنی، راعیة الابل.
-----------------------------------
(1). مب، مر بود. (2). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: مقنطر، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). مج: بجا آورده، وز، دب، آج، لب، فق: بجارده. [.....]
(4). اساس که نو نویس است، مر: فکنده، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). اساس، دب، آج، لب، فق، مب، مر: اینکه، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (6). سوره نحل (16) آیه 10.
صفحه : 210
مجاهد گفت: المطهّرة«1» الحسان«2»، اسبان تمام خلق نکو، و لیث گفت: نگاشته از نکویی. سدّی گفت: الرّائعة، ای المعجبة حسنا، مردم را به حسن و جمال به عجب آرد«3». حسن بصری و ابو عبیده گفتند و اخفش«4»: المعلّمة، بعلامت کرده، یعنی بداغ کرده. قتاده گفت: بشیات و علامات معروف. مبرّد گفت: اسپان معروف. إبن کیسان گفت: اسپان ابلق، و مرجع جمله اقوال با دو قول است: یکی من السماء و هی العلامة، و یکی من السوم و هو الرّعی، یقال: سوّمت الخیل اذا اعلمتها، [قال اللّه تعالی]
«5»: بِخَمسَةِ آلاف‌ٍ مِن‌َ المَلائِکَةِ مُسَوِّمِین‌َ«6»، و قال النّابغة: بسمر«7» کالقداح مسوّمات علیها معشر أشباه جن‌ّ و قال اعشی باهلة: و فرسان الحفاظ بکل‌ّ ثغر یقولون المسوّمة العرابا إبن زید گفت: المسوّمة المعدّة«8» للحرب، آن باشد که برای کارزار«9» به دست نهاده باشند، چنان که لبید گفت: و لعمری لقد بلی بکلیب کل‌ّ قرن مسوّم للقتال و در بعضی تفسیرها آمده«10» که: مراد به «مسوّمة» همالیج‌اند، یعنی«11» اسپان رهوار. بعضی دیگر از مفسران گفتند: ذات شیاة معروفة کالغرّة و التّحجیل، یعنی«12» اسپان«13» اغرّ محجّل، پیشانی و دست و پای سفید«14». و عرب اینچنین اسبان [هم]
«15»
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، تفسیر قرطبی (4/ 34) المطهّمة، طبری (3/ 204): معلمه ... المطهّمة ایضا. (2). اساس، مب، مر، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). دب، لب، فق، مب، مر: تعجّب آرد. (4). همه نسخه بدلها: و ابو عبیده و اخفش گفتند. (15- 5). اساس که نو نویس است: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). سوره آل عمران (3) آیه 125. (7). آج: و ضمر. (8). اساس که نو نویس است: مقدمه، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (9). لب: کالزار. (10). همه نسخه بدلها بجز مر: آمد. (11). مج، وز: بعضی. [.....]
(12). مج، وز: ندارد. (13). مج، آج، فق، مر: اسپانی. (14). مج، وز: سپید.
صفحه : 211
مستحسن دارند و هم مبارک، و إبن نباته شاعر در قصیده گفت«1» وصف«2» اغرّ و محجّل- و قد ابدع فیه: یا ایّها الملک الّذی عزماته من خلقه و رواعجوه«3» من رائه قد جاءنی الطّرف الّذی اهدیته هادیه یعقد ارضه بسمائه متجلّلا و البرق من اسمائه متبرقعا و الحسن من اذوائه«4» فکأنما لطم الصّباح جبینه فاقتص‌ّ منه فخاض فی احشائه و هم او گوید هم اینکه معنی در قصیده‌ای دیگر: و ادهم یستمدّ اللّیل منه و یطلع بین جبهته الثّریّا سری نحو الصّباح یطیر مشیا و یطوی فجوة الافلاک طیّا فلمّا خاف و شک البین منه تشبّث بالقوایم و المحیّا ابو جعفر المداینی‌ّ روایت کند از قاسم بن الحسن بن الحسن«5» از پدرش از جدّش امیر المؤمنین علی- علیه السلام- از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که او«6» گفت: چون خدای تعالی خواست تا اسپ بیافریند باد جنوب را گفت: من از تو خواهم خلقی آفرید«7» یعنی آن فریشتگان را«8» که بر باد جنوب موکّل باشند، خلقی که عزّ اولیاء و دوستان من باشند و مذلّت دشمنان من«9» و جمال اهل طاعت من، فریشتگان گفتند: بار خدایا؟ فرمان تو راست، حق تعالی از باد جنوب اسپی بیافرید. آنگه گفت«10»: من تو را غریب آفریدم، و خیر در پیشانی تو بستم و غنیمتها مجموع بود بر پشت«11» [تو]
«12» خداوند تو را بر تو مهربان کردم، و تو را پرنده‌ای بی پر
-----------------------------------
(1). آج در. (2). مج، وز اسپی. (3). آج: روائه، مج، وز، دب: رواؤه. (4). آج: متبرقعا و البدر من اکفائه. (5). اساس که نو نویس است: قاسم بن حسن از، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (6). همه نسخه بدلها: ندارد. (7). مج، وز: خلقی خواهم آفرید، دب، آج، لب، فق، مب: خلقی خواهم آفرید-، مر: خلقی می‌خواهم. (8). مج، وز: ندارد. (9). مج باشند. (10). اساس که نو نویس است، دب، آج، لب، فق، مب، مر: گوید، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (11). مج، وز: غنیمتها بر پست‌تر مجموع بود. [.....]
(12). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 212 کردم، فأنت للطّلب و انت للهرب، تو را برای طلب دارند و برای هرب دارند، من بر پشت تو مردانی را سوار کنم که تسبیح و تهلیل و تحمید و تکبیر من کنند«1»، و توبه تسبیح و تهلیل ایشان تسبیح و تهلیل کنی. آنگه گفت: هیچ تسبیح و تهلیل نباشد که او بشنود و الا او نیز [402- ر]
بمانند آن جواب دهد. آنگه گفت«2»: چون فریشتگان صفت اسپ بشنیدند [و]
«3» خلقتش«4» بدیدند گفتند: بار خدایا؟ ما فریشتگان توییم، تسبیح و تحمید می‌گوییم، نصیب ما چیست! حق تعالی برای ایشان اسپان«5» ابلق بیافرید گردنهاشان«6» چون گردنهای شتران بختی، چون اسپ را بر«7» زمین فرستاد و پایهای او بر زمین قرار گرفت صهیل کرد، حق تعالی، گفت: برکت بر تو باد، از«8» جانوری که من به صهیل تو مشرکان را ذلیل کنم، و گوشهایشان پر کنم، و دلهاشان بترسانم. چون خدای تعالی چیزها بر آدم عرضه کرد، گفت: بگزین آنچه خواهی. او اسپ بگزید، خدای تعالی گفت: عزّ خود و عزّ فرزندان خود اختیار کردی، تا زنده باشند برکت من بر تو باد و برایشان، از خلق هیچ نیافریدم که بنزدیک من محبوبتر است از تو و اینکه که تو اختیار کردی. و ابو هریره روایت کند که رسول- علیه السلام«9»- گفت: 10»11» الخیر« معقود بنواصی الخیل« الی یوم القیمة ، خیر در پیشانی اسپان بسته است تا به روز قیامت. انس«12» روایت کرد که: هیچ چیز بر رسول- علیه السلام«13»- محبوبتر نبود از زنان بر گرفته که اسپ«14». ابو ذر غفاری‌ّ روایت کرد از رسول- علیه السلام«15»- که گفت: هیچ اسب تازی
-----------------------------------
(1). اساس که نو نویس است، آج، لب، فق، مب، مر: می‌کنند، با توجّه به مج، وز، تصحیح شد. (2). مج، وز: ندارد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (15- 4). اساس: خلقش، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (5). مج، وز: اسپانی. (6). مب: گردنهایشان. (7). آج، لب، مب: به. (8). وز، دب: آن. (9). اساس: ص و اله، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (10). آج، فق: الخیل. (11). آج، لب: بنواصی صیها الخیر، فق: بنواصیها الخیر (12). مب: انس مالک. (13). اساس: ص، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. [.....]
(14). مج، وز: ساده (!): اصل عربی حدیث به نقل از تفسیر قرطبی (4/ 33) چنین است: لم یکن احب‌ّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم بعد النّساء من الخیل.
صفحه : 213
نباشد و الّا مأذون بود«1» که هر بامداد بگوید: بار خدایا؟ مرا به کسی ده که بنزدیک او از همه اهل و مال او دوست‌تر باشم. ابو وهب روایت کند که رسول- علیه السلام- گفت: اسپان باز بندید«2» و گرد از پیشانی ایشان پاک کنید«3» و چیزی در گردن ایشان بندید«4»، و زه کمان نباید. و اسپ«5» که داری«6» یا کمیت اغرّ محجّل باید یا اشقری اغرّ محجّل یا ادهمی اغرّ محجّل. و رسول- علیه السلام- گفت: 7» یمن الخیل فی اشقرها« ، خجستگی اسپان در اشقر«8» است. و در خبر است که: رسول- علیه السلام- اسپ اشکل را مکروه داشتی، و اشکل آن باشد که یک دست او یا «9» یک پای او سفید بود«10» و سه مطلق، [ یا یکی]
«11» مطلق بود و سه محجّل. [و]
«12» ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: اسپان، خداوند ایشان را از سه روی باشد: یکی را [ «اجر» بود یکی را «وزر» بود]
«13» یکی را «ستر». امّا آن [را]
«14» که اجر بود: مردی بود که اسپی باز بندد در راه خدای تعالی، یا فرو گذارد آن«15» را در گیاه زاری به چرا«16» برای جهاد بهر رفتنی و چره«17» کردنی و خوردنی و شربت«18» آب که باز خورد خداوندش را حسناتی بنویسند. و امّا آن را که «ستر» باشد مردی بود که اسپی باز بندد برای تجمّل و تعفّف و
-----------------------------------
(1). اساس که نو نویس است: نبود، وز: نباشد بود، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4- 2). دب، آج، لب، فق: باز بندی/ باز بندید. (3). دب، آج، لب، فق: پاک کنی/ پاک کنید. (5). مر: اسپی. (6). مج، وز: دارید. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق: شقرها. (8). مج، وز: اشقر آن. (9). دب، آج، لب، فق: با. (10). مج، وز: محجّل بود. (11). اساس، مب، مر: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (14- 13- 12). اساس، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (15). اساس که نو نویس است: او، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (16). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]
(17). اساس: جر، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (18). مج، وز: شربه‌ای، مب: شربتی.
صفحه : 214 حق‌ّ خدای«1» تعالی در رقاب«2» و ظهور آن فراموش نکند. امّا«3» آن کس«4» که او را «وزر» باشد، مردی باشد که اسپی باز بندد برای فخر و ریا و معادات اهل اسلام. و خبّاب بن الأرت‌ّ روایت کند از«5» رسول- علیه السلام- که گفت اسپان سه‌اند: فرس للرّحمن و فرس للإنسان و فرس للشیطان. امّا آنچه خدای راست، اسپی باشد که در راه«6» خدای برای جهاد کفّار باز بندند. و امّا آنچه آدمی راست، اسپ«7» که مردی«8» دارد برای نسل [و]
«9» بچّه. و امّا آنچه شیطان راست، اسپی باشد که بر او گرو بندند و قمار بازند. و قوله: وَ الأَنعام‌ِ، جمع «نعم»، و آن شتر و گاو و گوسفند بود، و «نعم» اسمی است مر جمع را، و از«10» لفظ خود واحد ندارد، کالقوم و الرّهط و النّفر. وَ الحَرث‌ِ، زرع یعنی کشت«11» و بذر کردن«12». ذلِک‌َ مَتاع‌ُ الحَیاةِ الدُّنیا، اینکه متاع زندگانی دنیاست، یعنی اینکه جمله که بر شمرد همه«13» تمتّع زندگانی دنیاست«14»، اینکه سراست که دنیاست، و «دنیا» تأنیث ادنی«15» باشد، نزدیکتر، برای آن که صفت سراست«16» و «دار» مؤنّث باشد. وَ اللّه‌ُ عِندَه‌ُ حُسن‌ُ المَآب‌ِ، خدای را بنزدیک او حسن المآب است. و «مآب» مرجع باشد من آب یؤوب اذا رجع، بازگشتنگاه نکو آن جاست که: فِیها ما تَشتَهِیه‌ِ [402- پ]
الأَنفُس‌ُ وَ تَلَذُّ الأَعیُن‌ُ«17» ...، آنچه تو آرزو ندانی کردن، فیها ما لا عین
-----------------------------------
(1). اساس که نو نویس است: حق، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). مج، وز: ندارد. (3). مج، وز: و اما. (4). اساس که نو نویس است را، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (5). مج: گفت از. (6). مج، وز: ره. (7). مج، وز، مر: اسپی. (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق: مرد. (9). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (10). اساس، دب، آج، لب، فق، مب، مر: آن، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (11). مج، وز: یعنی زرع و کشت. (12). وز: برز کردن. [.....]
(13). آج، لب، مب، مر: هم. (14). مج، وز: ندارد. (15). کذا در اساس، آج، وز، مج، دب. (16). اساس که نو نویس است: تثنیه است، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (17). سوره زخرف (43) آیه 71.
صفحه : 215 الله‌رات و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر} ، آن که به خوف و انقطاع مشوب نباشد، و اینکه برای آن گفت که تا از اینکه فانی مکدّر دست بداری، و چشم بدان باقی صافی داری. قُل أَ أُنَبِّئُکُم بِخَیرٍ مِن ذلِکُم، بگو ای محمّد خبر دهم شما را به بهتر از اینکه که ذکرش برفت: مِن‌َ النِّساءِ وَ البَنِین‌َ- تا به آخر آیت. لِلَّذِین‌َ اتَّقَوا، برای متّقیان و پرهیزگاران«1» خدا ترسان. عِندَ رَبِّهِم، بنزدیک خدای ایشان- جل‌ّ جلاله و عم‌ّ نواله«2» وَ جَنّات‌ٌ تَجرِی، بوستانها«3» که در زیر آن جویها می‌رود، یعنی در زیر درختان آن جویها«4» می‌رود. در خبر چنین است که: جویهای بهشت، تجری فی عین فی غیر اخادید من الارض، در شکافته زمین نرود«5» بل روی زمین رود و متفرّق نشود. اوّل گفت جایی که مرجع ایشان بود بوستانهای پر درخت است که سایه آن زمین بپوشد. آنگه گفت: در زیر درختهایش«6» آب«7» روان است که از جمله متنزّهات«8» دنیا که چشم را سود دارد و روح را راحت بود، سبزی«9» بود و آب روان، آنگه سبزی«10» نباشد بی ثمره از انواع میوه‌ها«11» در او باشد، آنگه نزدیک باشد تا تو را رنج نرسد. قُطُوفُها دانِیَةٌ«12»، آنگه به خوف انقطاع منغّص نبود. خالِدِین‌َ فِیها، در آن جا همیشه باشند، اینکه لذّت چشم است دیگر چه باشد ایشان را! وَ أَزواج‌ٌ مُطَهَّرَةٌ، زنانی که جفت ایشان باشند«13»، جفت گفت تا فایده سازگاری دهد. آنگه گفت نه چون زنان دنیا باشند در بند اعذار«14»، بل«15» مطهّر«16» باشند از بول و غایط و حیض و استحاضه و نفاس. آنگه آنچه بهتر«17» از اینکه همه باشد خشنودی خدای باشد که خدای از ایشان خشنود باشد و ایشان
-----------------------------------
(1). مب، مر و. (2). مج، وز: عبارت «عند ربهم ... و عم نواله» را ندارد. (3). مج، وز: آج، لب، فق: بوستانهای. (4). مب که. (5). لب: رود، فق، مب: برود. (6). مج، وز: درختانش. (7). مج، وز: آبها. (8). وز، مب: منزّهات، لب، فق، مر: منسرحات. (10- 9). مر: سبزه. [.....]
(11). اساس و همه نسخه بدلها: میوها/ میوه‌ها. (12). سوره حاقّة (69) آیه 23. (13). فق: زنانی باشند. (14). مج، وز: اعزار. (15). مر: بلکه. (16). لب: مطهّره. (17). مج، وز: به.
صفحه : 216
از خدای- رَضِی‌َ اللّه‌ُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنه‌ُ«1». جمله قرّاء «رضوان» خوانند بکسر الرّاء، مگر ابو بکر عن عاصم که او به ضم «را» خواند در همه قرآن و آن لغت قیس عیلان است. و آن دو لغت است: کالعدوان و العدوان و الطّغیان و الطّغیان. در خبر است از عطاء بن یسار از ابو سعید خدری‌ّ که رسول- علیه السلام- گفت، خدای تعالی اهل بهشت را گوید: ای اهل بهشت؟ ایشان گویند: لبیک ربنا و سعدیک و الخیر فی یدیک فیقول هل رضیتم ، راضی شدید از من! گویند: بار خدایا؟ چگونه راضی نشویم و تو ما را آن دادی که کس را ندادی. حق تعالی گوید: من شما را از اینکه بهتر و فاضلتر بدهم. ایشان گویند: خدایا؟ به از اینکه چه باشد! گوید: خشنودی من چنان که با او خشم«2» نباشد هرگز. گفته‌اند در بهشت چند چیز است به از بهشت: یکی رضای خداست و یکی خلود بهشت است و یکی جوار محمّد و آل محمّد است. الَّذِین‌َ یَقُولُون‌َ رَبَّنا، محل‌ّ او شاید که جر باشد ردّا علی قوله: لِلَّذِین‌َ اتَّقَوا. و شاید که رفع باشد علی خبر المبتدا، ای هم الّذین، و اولیتر آن بود که صفت «للّذین» باشد. یَقُولُون‌َ رَبَّنا، آنان که گویند: بار خدای ما؟ إِنَّنا آمَنّا، ایمان که در دل دارند«3» بر زبان رانند تا هم مؤمن باشند«4» هم مسلمان، که اسلام به زبان باشد و به انقیاد و استسلام. آنگه چشم دارند به آن که چون قدم در دایره ایمان دارند و دست در رسن معرفت زده باشند و زبان به ثنای او و جوارح به خدمت او در کار دارند«5»، آمرزش او توقّع کنند، از سر آن دلیری گستاخ وار بگویند: فَاغفِر لَنا ذُنُوبَنا، گناهان ما بیامرز، وَ قِنا عَذاب‌َ النّارِ، و ما را از عذاب دوزخ نگاه دار. الصّابِرِین‌َ، محل‌ّ او از اعراب دو وجه را محتمل است: یکی جر، حملا علی قوله: لِلَّذِین‌َ اتَّقَوا، تا صفت متّقیان باشد که ذکر ایشان برفت. و وجهی دیگر نصب، علی المدح، کانّه تعالی ابهم ثم‌ّ فسر، فقال «الصّابرین» علی تقدیر اعنی الصّابرین.
-----------------------------------
(1). سوره مائده (5) آیه 119
و هفت مورد دیگر. (2). مج، وز: ما آن چشم. (3). آج و. (4). مج، وز: باشد. (5). مج، وز و.
صفحه : 217
و «صبر» حبس نفس باشد، علی ما یکره. و صبر از سه گونه بود: صبر بر طاعت، و صبر از معصیت و صبر بر مصیبت. اما صبر بر طاعت آن بود که خویشتن به بند او بسته دارد اوقات نماز را مراقبت کند و روزه فریضه و سنّت را به صبر و احتمال مشقّت تلقّی کند و بر زکات و حج‌ّ و جهاد، نفس«1» موطّن کند و از معاصی خویشتن«2» باز گیرد و چون مصیبتی رسد او را بگوید که: إِنّا لِلّه‌ِ وَ إِنّا إِلَیه‌ِ راجِعُون‌َ«3» تا از جمله صابران باشد. وَ الصّادِقِین‌َ، اوّل صدقی که باشد«4» او را صدق ایمان باشد، مصدّق باشد خدای را، تا آن جا که گوید: رَبَّنا إِنَّنا آمَنّا ...، در اینکه گفتار«5» صادق باشد. آنگه احتراز کند از آن که در گفتار او تفاوت و کما بیش«6» رود، که در خبر است که چون مرد یک بار و دو بار [راست بگوید]
«7» به راست گفتن معروف شود، حتی یکتب عند الله صدیقا ، تا بنزدیک خدای تعالی نام او را در جریده صدّیقان بنویسند. و چون یک دو بار دروغ بگوید، عادت شود او را تا بنزدیک خدای تعالی او را از جمله کذّابان بنویسند. قتاده گفت: صدقت نیّاتهم و استقامت قلوبهم و السنتهم، فصدقوا فی السرّ و العلانیة، گفت: نیّت ایشان راست باشد، و دلهاشان مستقیم باشد، و زبانهاشان لا جرم در سرّ و علانیه صادق باشند«8»، در دل با خدای راست گویند«9» و در ظاهر به زبان با خلقان راست گویند و راست روند و راست باشند، هیچ کژی«10» در گفتار و کردار به اقوال و اعمال خود راه ندهند«11». وَ القانِتِین‌َ، مطیعان باشند و نماز کنندگان. و اختلاف اقوال در «قانت» گفته شد فی قوله: وَ قُومُوا لِلّه‌ِ قانِتِین‌َ«12»المُستَغفِرِین‌َ بِالأَسحارِ، و به وقت سحر استغفار کنند. مجاهد و قتاده و ضحّاک و کلبی گفتند: نماز کنندگان باشند، یعنی نماز شب کنان، بیانش قوله تعالی: کانُوا قَلِیلًا مِن‌َ اللَّیل‌ِ ما یَهجَعُون‌َ، وَ بِالأَسحارِ هُم یَستَغفِرُون‌َ«4»، زید بن اسلم گفت: آنان باشند که نماز بامداد به اوّل وقت، چون صبح دوم«5» باشد، بگذارند«6». إبن کیسان گفت: آنان باشند که نماز بامداد به جماعت کنند. حسن بصری گفت: در شب نماز کنند تا به وقت سحر، آنگه در وقت سحر به استغفار مشغول باشند. راوی خبر گوید که: عبد اللّه عمر همه شب نماز کردی، آنگه گفتی: ای نافع؟ وقت سحر هست! گفتی: نه. با سر نماز شدی، تا آنگه که گفتی: وقت سحر است، به استغفار مشغول شدی تا صبح بر آمدن. آنگه نماز بامداد کردی. ابراهیم بن خاطب گفت: در مسجد رسول- صلّی اللّه علیه و آله«7»- نماز می‌کردم، از گوشه مسجد آوازی شنیدم که [می]
«8» گفت: رب امرتنی فأطعتک و هذا سحر فاغفر لی، بار خدایا مرا امر کردی طاعت داشتم، و اینکه وقت سحر است، اگر از کرم روی«9» دارد مرا بیامرز، گفت: نگا کردم عبد اللّه مسعود بود. انس مالک روایت کند که، رسول- صلی اللّه علیه و آله- گفت خدای تعالی«10»
-----------------------------------
(1). مج، وز، دب، آج، لب، فق: علیه السلام. (2). مر: پهلوی. (3). اساس: ندارد، به قیاس با مج و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (4). سوره ذاریات (51) آیات 16
و 17. (5). فق: صادق. [.....]
(6). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، با همین املا. (7). مج، وز، آج، لب، فق: علیه السلام. (8). اساس، مب، مر: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). اساس، فق، مب، مر: روا، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). مب می.
صفحه : 219
گوید: من همّت کنم به عذاب اهل زمین، چون به عمارت کنندگان خانه خودم نگرم، و نماز شب کنندگان، و آنان که با یکدیگر برای من دوستی کنند، و آنان که در وقت سحر استغفار کنند، عذاب [از]
«1» اهل زمین بردارم. ام‌ّ سعد روایت کند که رسول- علیه السلام«2»- گفت: خدای تعالی سه آواز دوست دارد: آواز خروس«3»، و آواز آن کس که قرآن خواند، و آواز آنان که در وقت سحر استغفار کنند. در خبر هست«4» که داود- علیه السلام- از جبرئیل- علیه السلام- پرسید که: کدام وقت فاضلتر است! گفت: ندانم، الّا آن است که وقت سحر عرش خدای تعالی بجنبد. سفیان ثوری گفت: خدای«5» را- جل‌ّ جلاله- بادی است که آن را باد صبحی گویند [که]
«6» وقت سحر بجهد، و ذکر و«7» استغفار ذاکران و مستغفران به خدای«8» بردارد. و هم سفیان ثوری گفت: چون نیمه اوّل باشد از شب، منادی ندا کند«9»: اینکه القانتون! جماعتی برخیزند و نماز کنند، چندان که خدای خواهد. چون نیمه [شب]
«10» باشد، منادی ندا کنند که: اینکه المستغفرون، [403- پ]
کجااند ذاکران«11»! برخیزند و نماز کنند. چون وقت سحر باشد ندا کنند که: اینکه المستغفرون، [403- پ]
کجااند استغفار کنندگان! ایشان برخیزند و استغفار کنند. چون صبح بر آید، ندا کنند که: اینکه الغافلون، غافلان کجااند! بر خیزند چنان که مردگان از گورها برخیزند. در جمله وصایای لقمان«12» پسرش را، وصیّت کرد که: ای پسر؟ نباید که خروس«13»
-----------------------------------
(1). اساس که نو نویس است: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). اساس: ص، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (3). وز: خروه یعنی خروس. (4). اساس: خبرست، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (5). مج، وز، مب تعالی. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (7). اساس، مب، مر: ذکر او، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). مج: خدایی. (10- 9). اساس که نو نویس است: منادی کنند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(11). چاپ شعرانی (2/ 471) ایشان. (12). دب که. (13). مج، وز: خروه.
صفحه : 220
از تو زیرکتر«1» باشد که«2» به وقت سحر بر خیزد و استغفار کند، و تو خفته باشی. در تفسیر اهل البیت هست«3» که: آیت در امیر المؤمنین علی است- علیه السلام. امّا الصّابِرِین‌َ فنظیره فی قوله: وَ الصّابِرِین‌َ فِی البَأساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حِین‌َ البَأس‌ِ«4». و امّا الصّادِقِین‌َ فنظیره: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدق‌ِ وَ صَدَّق‌َ بِه‌ِ«5». و امّا القانِتِین‌َ فنظیره فی قوله: أَمَّن هُوَ قانِت‌ٌ آناءَ اللَّیل‌ِ ساجِداً وَ قائِماً«6». و امّا المُنفِقِین‌َ فنظیره قوله: الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم بِاللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً«7». و امّا المُستَغفِرِین‌َ بِالأَسحارِ فنظیره قوله: کانُوا قَلِیلًا مِن‌َ اللَّیل‌ِ ما یَهجَعُون‌َ، وَ بِالأَسحارِ هُم یَستَغفِرُون‌َ«8». و اهل اشارت گفتند«9»: الصّابِرِین‌َ فی الاهوال، وَ الصّادِقِین‌َ فی الاقوال، وَ القانِتِین‌َ فی الاحوال، وَ المُنفِقِین‌َ للاموال، وَ المُستَغفِرِین‌َ بالاسحار. قوله تعالی: شَهِدَ اللّه‌ُ- الآیه. بدان که قرآن اگر چه همه شریف و فاضل است، آیاتی است که شریفتر و پر فضلتر، و خواندن آن را ثواب بیشتر است، منها آیة الکرسی، و آیة الشّهادة، و آیة الملک، و آیة السخرة و مانند اینکه، از آخر سورة البقرة و [آخر]
«10» سورة آل عمران و [آخر]
«11» سورة الحشر، و فضل هر یک بر جای خود بیاید- ان شاء اللّه تعالی. انس مالک روایت کند از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که گفت: هر که او اینکه آیت برخواند و در آخرش بگوید: و انا علی ذلک من الشاهدین، خدای تعالی به عدد هر حرفی فرشته‌ای را بیافریند تا برای او استغفار [می]
«12» کنند و آمرزش می‌خواهند«13» تا به روز قیامت.
-----------------------------------
(1). اساس که نو نویس است: بزرگتر، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). همه نسخه بدلها: ندارد. (3). اساس: است، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (4). سوره بقرة (2) آیه 177. (5). سوره زمر (39) آیه 33. (6). سوره زمر (39) آیه 9. (7). سوره بقره (2) آیه 274. (8). سوره ذاریات (51) آیات 16
و 17. (9). فق: گفته‌اند. (12- 11- 10). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (13). مج، وز، فق: استغفار می‌کند و آمرزش می‌خواهد. [.....]
صفحه : 221
خبری دیگر در فضل اینکه آیت«1»، رسول- علیه السلام«2»- گفت: هر که اینکه آیت بخواند خدای تعالی هشت در بهشت بر روی«3» او بگشاید و هفت در دوزخ به روی او در بندد«4». خبر سیم«5» در فضل اینکه آیت، رسول- علیه السلام- گوید: شب معراج که مرا به آسمان بردند، مردی را دیدم که«6» هشت در بهشت به«7» روی او بسته، چون باز گردیدم [هشت]
«8» در بهشت دیدم بر روی او گشاده، جبرئیل را گفتم: سبب چیست! گفت: تا تو برفتی، او شَهِدَ اللّه‌ُ بر خواند«9»، خدای تعالی درهای بهشت بر روی او بگشاد به برکت خواندن اینکه آیت«10». خبر چهارم، ابو غالب القطان گفت: آمدم به کوفه«11» به تجارت، در همسایگی اعمش فرود آمدم«12»، در آخر شب اینکه آیت می‌خواند [و باز پس می‌خواند]
«13» و در آخرش می‌گفت: و انا اشهد بما شهد اللّه تعالی به و استودع اللّه هذه الشّهادة و هی لی عند اللّه ودیعة حتی یؤدیّها الی‌ّ فی«14» القیامة. با خویش«15» گفتم: همانا چیزی شنیده باشد در اینکه آیت«16». دیگر«17» روز پیش او رفتم«18» او را گفتم: دوش آیة الشّهادة می‌خواندی و در آخر او کلماتی می‌گفتی، در آن چیزی شنیده‌ای! گفت: بلی. گفتم: مرا روایت کنی«19». گفت: نکنم تا یک
-----------------------------------
(1). اساس که نو نویس است حضرت، با توجّه به مج، وز زاید می‌نماید. (2). اساس که نو نویس است: ص، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (3). مج، وز، دب، آج، لب: ندارد، مر: بروی. (4). مج، وز، دب: دوزخ بر او بندد. (5). مج، وز، آج، لب: سه‌ام. (6). مج، وز، دب، آج، لب، فق: ندارد. (7). مب: در. (8). اساس، مب، مر: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). اساس، دب، آج، لب، فق، مب، مر: می‌خواند، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به برکت خواندن شهد اللّه، مج، وز: ندارد. (11). همه نسخه بدلها: به کوفه آمدم. (12). وز: فرود آمدیم. (13). اساس، وز، مر: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (14). آج یوم. [.....]
(15). همه نسخه بدلها: خویشتن. (16). همه نسخه بدلها: ندارد. (17). مج، وز: بر دگر، دیگر نسخه بدلها: بر دیگر. (18). مج، وز و. (19). همه نسخه بدلها: کن.
صفحه : 222 سال خدمت در سرای من نکنی، و من کارهای خود تمام کرده بودم و بر سر راه بودم، بارها بگشادم و مقام کردم یک سال، چون سال سر آمد«1»، گفتم: یا «2» شیخ؟ سال تمام شد، گفت: حدّثنی«3» ابو وائل عن عبد اللّه بن مسعود انّه قال سمعت النّبی‌ّ- علیه السلام«4»- گفت: از پیغامبر«5» شنیدم که گفت: هر که اینکه آیت [404- ر]
بخواند و از پی او اینکه کلمات بگوید، حق تعالی گوید: عبدی وفیت بعهدی و ادیت الی امانتی و هی التوحید و انا اولی من وفی بالعهد افتحوا له ابواب الجنان فیدخلها من ایها شاء ، بنده من؟ به عهد من وفا کردی و امانت من ادا کردی، و آن توحید است، و من اولیتر که به عهد خود وفا کنم. ملائکتی«6»، فرشتگان من؟ درهای بهشت بر او بگشایید«7» تا از هر دری که خواهد در بهشت شود. خبر پنجم در فضل اینکه آیت، رسول- علیه السلام«8»- گفت: هر که اینکه آیت بخواند در میانه شب، آواز او حجابها می‌درد و آسمانها می‌برد تا به زیر عرش رسد، آنگه حق تعالی بفرماید تا اینکه آیت در صحیفه عمل او بنویسند، در میان طاعات«9» او همچنان تابد که ماه در میان ستارگان. خبر ششم، رسول- علیه السلام«10»- گفت: دو فرشته«11» در هوا به یکدیگر رسیدند، یکی دیگری«12» را گفت: از کجا می‌آیی! گفت«13»: از [بر]
«14» بنده عاصی، که امروز همه [روز]
«15» معصیت می‌کرد [و]
«16» خدای را می‌آزرد«17»، و اینک دیوان عمل او سیاه به
-----------------------------------
(1). مج، وز، دب، آج، لب، فق: بر آمد. (2). همه نسخه بدلها: ای. (3). اساس، دب، فق، مب، مر: حدیث، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10- 8- 4). اساس: ص، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). اساس که نو نویس است: از حضرت رسول ص، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). دب، آج، لب، فق و. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق: بگشای/ بگشایی بگشایید. (9). اساس، مب، مر: طاعت، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). دب: فرشته. [.....]
(12). مج، وز، دب، آج، لب، فق: دیگر. (13). اساس که نو نویس است: که، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (16- 15- 14). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (17). مب: می‌آزردانید.
صفحه : 223
گناه تا«1» آسمان می‌برم. آن«2» فرشته دیگر«3» گفت: و عجب آن است که من براتی به نام او از آتش دوزخ به زمین می‌برم؟ اینکه فرشته بعجب«4» بماند و گفت: چرا چنین آمد؟ گفت: چون تو بیامدی، او«5» «آیة الشّهادة» بخواهد، خدای تعالی گفت: من گناه [و]
«6» معصیتش در کار ایمان و معرفتش کردم. خبر هفتم، در خبر هست«7» که خدای در بعضی کتب انزله کرد که«8»: ای بنده [من]
«9»؟ مرا بنزدیک تو سرّی است، و تو را بنزدیک من سرّی، سرّ من به نزدیک تو توحید من است، و سرّ تو بنزدیک من گناهان و معاصی تو است، چون سرّ من نگاه داشتی و ضایع نکردی، من اولیتر«10» که سرّ تو پوشیده دارم و کس را بر آن اطّلاع ندهم. خبر هشتم آن است که، روایت کردند که روزی واعظی بر منبر می‌گفت«11»: هر کس«12» اینکه آیت بخواهد، خدای تعالی او را هزار حسنه بنویسد و هزار سیّئه بسترد [404- پ]
و هزار درجه برفیع«13» کند. بعضی حاضران را عجب آمد. آن شب بخفت، در خواب دید که قایلی او را گفت: یاد داری که غریمان بر تو جمع شدند و تو چیزی نداشتی که به ایشان دهی! بیتی چند گفتی موسی حازم را، در او گفتی. اتونی جمیعا یطلبون حقوقهم فمنّینهم ما عند موسی بن«14» حازم او تو را گفت: و امت چند است! گفتی: سی هزار دینار. گفت: من می‌دهم، از آن عجب نداشتی، از اینکه عجب می‌داری؟ مرد از خواب در آمد و توبه کرد و پشیمان شد. خبر نهم، در خبر می‌آید که هر کس که او گوید: اللّهم انّی اشهدک و اشهد ملائکتک و حملة عرشک و سکّان سماواتک و جمیع خلقک بأنّی اشهد ان لا اله الّا
-----------------------------------
(1). مج، وز: به، فق، مر: با. (2). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: اینکه. (3). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: ندارد. (4). اساس: متعجّب، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (5). مج، وز، دب، لب: و. (9- 6). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (7). اساس: است، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (8). مج: انزله هست که. (10). مب: اولیترم، مر: اولی‌ام. (11). مج، وز، دب، منبری گفت، فق: بر بالای منبر می‌گفت. [.....]
(12). مب، وز که. (13). دب، فق: ترفّع، آج، لب، مر: ترفیع. (14). اساس: موسی اینکه.
صفحه : 224 الله‌انت و ان‌ّ محمّدا عبدک و رسولک و ان‌ّ الأنبیاء قد بلّغوا و نصحوا،} چهار بار اینکه کلمات بخواند، خدای تعالی او را براتی«1» از دوزخ بنویسد. خبر دهم در فضل اینکه آیت، در خبر می‌آید که: مردی برنا بیامد- چنان که عادت زور آزمایان باشد- هفت سنگ«2» سنگی«3» بر گرفت و بیفراشت و بینداخت، با هر یک بگفت: اشهد یا حجر انّی اشهد ان لا اله الّا اللّه. چون شب در آمد بخفت، در خواب دید که قیامت برخاسته است، و خلقان را در صعید سیاست بداشته‌اند، و حساب ایشان می‌کنند. نامه او به دست او دادند و حساب او بر آوردند، سیّآتش به حسنات«4» بیفزود. او را سوی دوزخ بردند، چون به در دوزخ بردند او را، کوهی عظیم بیامد و حایل شد. به دری دیگرش بردند، کوهی دیگر بیامد و حایل شد، تا همچونین«5» به هفت در دوزخ بگردانیدند او را، هر جایی کوهی منع کردی، خزنه دوزخ گفتند: شما را با اینکه بنده چیست! گفتند: اینکه مرد ما را گواه کرد بر آن که خدای یکی است، ما«6» رها نکنیم که او را به دوزخ برند. اینکه جا اشارتی است، و آن آن است که: اگر مردی سنگی را گواه کرد«7» بر آن که خدای یکی است، به وقت حاجت گوای«8» باز نگرفت«9» و رها نکرد که او را به دوزخ برند، هفتاد سال است تا خدای را گواه می‌کنی بر توحید او، گمان بری که به وقت درماندگی رهات کند؟ قوله: شَهِدَ اللّه‌ُ، کلبی گفت سبب نزول آیت آن بود که: دو حبر از احبار شام به«10» مدینه آمدند، با یکدیگر گفتند: نیک ماند اینکه مدینه به مهاجر پیغامبر آخر زمان. چون به مسجد در آمدند و رسول را- علیه السلام- بدیدند او را به صفات و علامات بشناختند، گفتند: یا محمّد؟ ما را مسأله‌ای هست، اگر جواب دهی ایمان آریم.
-----------------------------------
(1). دب اینکه جا، آج، لب: بنجات. (2). مج، وز: ندارد. (3). آج: سنگین. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: حسناتش. (5). همه نسخه بدلها: همچنین. (6). آج، لب، فق، مب که کوهها هستیم، مر که کوههاییم. (7). همه نسخه بدلها: گواه گیرد. (8). همه نسخه بدلها: گواهی. (9). مج، وز، دب، لب: باز بگرفت. (10). دب، آج، لب: با.
صفحه : 225 اخبرنا عن اعظم شهادة«1» فی کتاب اللّه، ما را خبر دهد از عظیمتر گوایی«2» که در کتاب خدای هست، [405- ر]
خدای تعالی«3» اینکه آیت بفرستاد. در شاذّ ابو نهیک و ابو الشّعثاء خوانند، شهداء اللّه، علی تقدیر: هم شهداء اللّه، یعنی آن صابران و صادقان- که ذکر ایشان در آیت برفت- گواهان خدااند بر خلقان. و دگر قرّاء خواندند: شَهِدَ اللّه‌ُ، علی الفعل. و مهلّب خواند: شهد اللّه، بنصب علی الحال و المدح. مفسران در معنیش خلاف کردند، مجاهد گفت: حکم اللّه، حکم کرد خدای تعالی. فرّاء و ابو عبیده گفتند: قضی اللّه. مفضّل گفت: اعلم اللّه. بعضی دگر گفتند: بیّن اللّه، خدای تعالی بیان کرد. إبن کیسان گفت: شهد اللّه بتدبیره العجیب و صنعه المتقن و اموره المحکة انه لا اله الّا هو، گفت: خدای گوایی«4» داد به تدبیر عجیب و صنع محکم و افعال متقن که: او یکی است. و اینکه چنان است که بعضی خطبا گفتند«5»: سل الإرض من شق انهارک و غرس اشجارک و جنی ثمارک! فان لم یجبک حوارا اجابتک اعتبارا، از اینکه زمین بپرس که: جویهایت که بشکافت، و درختانت که نشاخت«6» و میوه‌هات که به بر آورد«7»! اگر به زبان محاورتت جواب ندهد، به زبان اعتبارت جواب دهد، و ابو العتاهیة گفت«8»: الا انّنا کلّنا بائد و ای‌ّ بنی آدم خالد و بدؤهم کان من ربّهم و کل‌ّ الی ربّه عائد و للّه فی کل‌ّ تحریکة و تسکینة ابدا شاهد«9» و فی کل‌ّ شی‌ء له آیة تدل‌ّ علی انّه واحد بعضی اعراب را گفتند: ما الدّلیل علی ان‌ّ للعالم صانعا، چه دلیل است بر آن
-----------------------------------
(1). ج، لب، فق، مر: شهادات. [.....]
(2). مب: ندارد، دیگر نسخه بدلها: گواهی. (3). عبارت «خدای تعالی» در اساس تکرار شده است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (4). همه نسخه بدلها: گواهی. (5). مر: گفته‌اند. (6). دب: نشانده، آج، لب، فق، مب، مر: نشاند، نیز در اساس کلمه به صورت «نشاند» هم ضبط شده است. (8- 7). آج شعر. (9). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، دیوان ابی العتاهیه. (بیروت 1384/ 1964)، ص 122: و فی کل‌ّ تسکینة شاهد.
صفحه : 226
که اینکه عالم را صانعی هست! گفت: البعرة تدل‌ّ علی البعیر، و آثار القدم تدل‌ّ علی المسیر، فهیکل علوی بهذه اللّطافة، و مرکز سفلی‌ّ بهذه الکثافة اما تدلّان علی صانع خبیر! گفت: بعر«1» دلیل بعیر است، و آثار قدم دلیل مسیر است، هیکلی«2» علوی با اینکه لطافت و مرکزی«3» سفلی با اینکه کثافت دلیل صانعی خبیر«4» دانا نکند؟ و در خبر است که: ابو شاکر الدّیصانی‌ّ با جماعتی زنادقه بیامدند«5» و در موسم حج صادق را گفت«6»: یا بن رسول اللّه؟ انّک لأحد النّجوم الزّواهر و آباؤک کانت بدورا بواهر، و امّهاتک کانت عقیلات عباهر، و اذا ذکر العلماء فبک تثنی الخناصر. خبرنا ایّها البحر الزّاخر: ما الدّلیل علی حدوث العالم! گفت«7»: تو از جمله ستارگان تابان یکی ای«8»، و پدران تو هر یک ماهی تابنده [405- پ]
بودند، و مادرانت کرایم بودند. و چون ذکر علما کنند انگشت کهتر به تو مهتر بجنبانند«9»، یعنی اوّل تو بر انگشت آخر آیی. اینکه دریایی موج زننده؟ ما را خبر ده که: دلیل چیست بر حدث«10» عالم! صادق- علیه السلام- خایه مرغی بخواست و بر دست نهاد، و گفت: 11» هذا حصن ملموم داخله غرقی رقین تلیف« به کالفضّة السائلة و الذّهبة المایعة، ثم‌ّ انّها تنفلق عن صورة کالطّاووس، أ داخله شی‌ء غیر ما عرفت! فقال: لا، قال: هذا هو الدّلیل علی حدث العالم، آن خایه مرغ بر دست نهاد و گفت: اینکه حصنی است مصهرج«12» اندرون او پوستکی است تنک، در او [دو مایع چون]
«13» زر و سیم گداخته، آنگه شکافته شود از صورتی چون طاووس، چیزی دگر در او شد جز آن که می‌دانی!
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: بعرة. (2). لب، مب، مر: هیکل. (3). همه نسخه بدلها: مرکز: ظاهرا در نسخه اساس: حروف «ی» بعدها افزوده شده است. (4). آج، لب، فق، مر: چنین. (5). در نسخه اساس کلمه به صورت «بیامد» هم خوانده می‌شود. (6). آج، لب، فق، مب، مر: گفتند. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفتند. [.....]
(8). مج، وز، دب: یک، آج، لب، فق، مر: تابانی. (9). آج در حاشیه نوشته: بخسبانند. (10). دب: حدثی، لب، مر: حدوث. (11). مب، مر: یطیق. (12). آج، لب، فق، مب، مر مصهرجه. (13). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 227
گفت: نه. گفت: اینکه دلیل است بر حدث«1» عالم. گفت: یا بن رسول اللّه؟ نیکو گفتی و دانستی که ما نپذیریم الّا آن که به چشم بینیم و به گوش بشنویم و به بینی ببوییم و به دهان بچشیم و به دست بپساییم«2». صادق- علیه السلام- گفت: اینکه حواس‌ّ پنج است، و اینکه هیچ سود ندارد بی دلیل عقل، چنان که ظلمت بی چراغ نتوان برید، همچونین به حواس‌ّ استدلال نتوان کردن، به شاهد بر غایب الّا به دلیل عقل. عبد اللّه عبّاس خواند: شهد اللّه انّه. ابو عبیده«3» [و مفضل]
«4» گفتند: وجه [آن است]
«5» که معنی شهادت قول باشد و ما [بعد]
«6» قول مکسور باشد همزه «ان‌ّ». مفضّل گفت: معنی شهادت خدای، اعلام باشد، و معنی شهادت فریشتگان و مؤمنان اقرار باشد، بیانش قوله تعالی: قالُوا شَهِدنا عَلی أَنفُسِنا«7» ...، ای اقررنا، چنان که صلات را معنی مختلف باشد به اختلاف فاعلان، صلات از خدای رحمت باشد«8» و از فرشتگان«9» استغفار و از ما دعا. حق تعالی گفت: گواهی داد خدای و فریشتگان و خداوندان علم بر وحدانیّت خدای: أَنَّه‌ُ لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، به آن که جز او خدایی نیست، و چون کار چنین باشد«10» گواهان از اینکه باشند، و قدر الشّهادة«11» قدر الشّهود، یکی از جمله«12» بزرگان گوید«13»: شهدت شهادة لا شک‌ّ فیها بأن‌ّ اللّه لیس له شریک و ان‌ّ محمّدا صلّی علیه بدین الحق ارسله الملیک و خسرو هانی گوید«14»:
-----------------------------------
(1). لب: حدوث. (2). وز: بساییم، دب، آج، لب، فق: بستانم. (3). مج، وز: ابو عبید. (6- 5- 4). اساس که مطلب در حاشیه نوشته شده زیر وصّالی رفته است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). سوره انعام (6) آیه 130. (8). اساس که در اینکه مورد نو نویس است، است، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (9). اساس که نو نویس است خدای، با توجّه به مج، وز، دب، زاید می‌نماید. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر حال. [.....]
(11). همه نسخه بدلها بجز وز و. (12). لب، فق، مب، مر حسن یمانی. (13). مج، وز و حسن هانی. (14). همه نسخه بدلها: ندارد.
صفحه : 228
عیون من لجین فی جفون من الرّیحان زیّنها الملیک باحداق الینا ناظرات کأن‌ّ نضارها ذهب سبیک علی قضب الزّمرد شاهدات بأن‌ّ اللّه لیس له شریک [406- ر]
چون سخن در توحید می‌رود، مدّعی و حاکم و گواه اوست: یک الخصام [و انت الخصم و الحکم]
«1» رسول- علیه السلام- بیامد و دعوی کرد که: من فرستاده اویم و او را همتا و انباز نیست. گفتند: گواه تو کیست بر آن که فرستاده اویی! گفت: بار خدایا؟ اینکه کافران از من گواه می‌خواهند. گفت: من گواه توام، وَ یَقُول‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَست‌َ مُرسَلًا قُل کَفی بِاللّه‌ِ شَهِیداً بَینِی وَ بَینَکُم«2». گفتند: به یک گواه کار بر نیاید، حق تعالی گفت: گواهی با من گواهی می‌دهد که علم کتاب به نزدیک اوست، وَ مَن عِندَه‌ُ عِلم‌ُ الکِتاب‌ِ«3»، و آن پسر بو طالب«4» است. مخالفان گفتند: جهودانند، و موافقان گفتند: آن است که جهودان از تیغ او بهری به دین در آمدند، و بهری به روی«5» در آمدند و بهری جزیه پذیرفتند. بی انصاف مردی، تا گواهی«6» اوت نباید گفتن، جهودی«7» اختیاری کردی، تا ولایت قضای اوت«8» نباشد گفتن جهودی«9» اختیار کردی آن را که رسول«10» اقضی خواند، خواجه را برگ نیست که به گواییش«11» بدارد، گوای«12» خداست بر تو، شئت ام ابیت، گوای«13» مقبول الشّهادة و حاکمی«14» نافذ الحکم. یا شاهد اللّه علی‌ّ فاشهد آمنت بالواحد رب‌ّ احمد
-----------------------------------
(1). اساس: زیر وصّال رفته است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3- 2). سوره رعد (13) آیه 43. (4). همه نسخه بدلها: ابو طالب. (5). مج، وز، مب، مر: به دیم، دب: به دم، دیگر نسخه بدلها: ندارد. (6). همه نسخه بدلها: گواهی. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (8). همه نسخه بدلها: اویت. (9). دب را. (10). همه نسخه بدلها علیه السلام. (11). مج: به گواهیش دب: به گواهی هش، دیگر نسخه بدلها: گواهش. [.....]
(12). همه نسخه بدلها: گواه. (13). مج، وز، آج، لب: گواهی. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: حاکم.
صفحه : 229
من ضل‌ّ فی الدّین فانّی مهتدی دعبل علی‌ّ خزاعی‌ّ چون به در مرگ رسید، کاغذی بر گفت و«1» بر آن [جا]
«2» نوشت: اعد اللّه یوم یلقاه دعبل ان لا اله الّا هو یقولها مخلصا عساه بها یرحمه فی القیامة اللّه اللّه مولاه و النّبی‌ّ و من بعدهما فالوصی‌ّ مولاه و وصایت کرد که با او در کفن پیچند، همچنان کردند. چون او را دفن کردند، شب در خواب دیدند او را و گفتند: ما فعل اللّه بک، خدای با تو چه کرد! گفت«3»: رحمنی بتلک الابیات، به آن ابیات بر من«4» رحمت کرد. رسول را گفتند: تو را گواه باید، ما خدای را نشناسیم، و گواهی پسر عمّت نپذیریم، که او از تو است. گفت: هر چه انگشت برآن نهی گواه من است بر صدق دعوی من. راوی خبر گوید که: با رسول بودم در بعضی راهها، اعرابیی پیش ما بر افتاد. رسول او را بپرسید که: تو از کدام قبیله‌ای! گفت: از فلان قبیله. گفت: کجا می‌روی! گفت: که با قبیله می‌روم، گفت: هل لک فی خیر یصحبک الیها، رغبت کنی به خیری که در صحبت تو با قبیله تو آید! گفت: و ما ذاک، آن چیست! گفت: تشهد ان لا اله الّا اللّه و انّی رسول اللّه، گوای«5» دهی که خدای یکی است [406- پ]
و من رسول اویم. اعرابی گفت: و من یشهد لک علی هذا، که گواهی«6» دهد تو را بر اینکه! رسول- علیه السلام- نگاه کرد، درختی«7» سمره«8» دید عادی بر کنار آن بیابان خشک گشته،
-----------------------------------
(1). اساس که نو نویس است اینکه سه بیت، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (2). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مر: گفتی. (4). مب: ابیات مرا. (6- 5). همه نسخه بدلها: گواهی. (7). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: درخت، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). اساس که در اینکه مورد نو نویس است را، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
صفحه : 230
گفت: آن درخت مرا گواهی«1» دهد. مرد را عجب آمد، رسول گفت: یا اعرابی؟ برو آن درخت را پیش من خوان گو«2»: رسول خدای تو را می‌خواند. اعرابی برفت و گفت: ایّتها الشّجرة أجیبی [رسول اللّه]
«3»، اجابت کن رسول خدا را؟ درخت بر خویشتن بجنبید«4» و عروق خود از زمین بر کند، و جعلت تخدّ الارض خدّا، و زمین می‌شکافت تا پیش رسول آمد و بایستاد. رسول خدای- علیه السلام- گفت: بم تشهدین ایّتها الشّجرة ، به چه گوای«5» می‌دهی ای درخت! گفت: اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّک رسول اللّه ، گوای«6» می‌دهم که: خدای یکی است و تو رسول«7» اویی. اعرابی گفت: درختی تو را گوای«8» می‌دهد، من اولیتر«9» که گوای«10» دهم: اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّک رسول اللّه، [و اسلام آورد]
«11». وَ أُولُوا العِلم‌ِ، خداوندان علم گوای«12» می‌دهند. مفسران خلاف کردند در آن که [اینکه]
«13» خداوندان علم که‌اند! بعضی مفسران گفتند: مراد انبیااند، پیغامبران خدای بر آن«14» گوای«15» می‌دهند. إبن کیسان گفت: صحابه رسولند از مهاجر و انصار. مقاتل گفت: احبار اهل کتابند، آنان که ایمان آوردند، چون عبد اللّه سلام و مانند او. سدّی و کلبی گفتند: علمای مؤمنانند. در تفسیر اهل البیت می‌آید که: أُولُوا العِلم‌ِ امیر المؤمنین علی- علیه السلام- است [بیانه]
«16» قوله: وَ مَن عِندَه‌ُ عِلم‌ُ الکِتاب‌ِ«17»، و اگر علمای اهل اسلام یا علمای اهل کتاب یا مهاجر و انصار صحابه، آیت محتمل باشد ایشان را اولیتر که اگر از
-----------------------------------
(1). کذا در اساس که نو نویس است: گواهی/ گوای. (2). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: و بگو که، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (3). اساس، ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مب: بپیچید. [.....]
(15- 12- 10- 8- 6- 5). همه نسخه بدلها: گواهی. (7). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: فرستاده، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). دب: اولیترم. (16- 13- 11). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (14). همه نسخه بدلها: اینکه. (17). سوره رعد (13) آیه 43.
صفحه : 231
صحابه شماریش«1»، راس و رئیس«2» ایشان است، و اگر از اهل البیت«3» گوی، اوّل و پیشوای ایشان است، و اگر از علمای ایمان گویی او مقدّم ایشان است، و اگر احبار اهل کتاب گویی او به کتاب ایشان از ایشان عالمتر است«4»، 5»6» [و اللّه]
« و ثنیت« لی الوسادة لحکمت بین اهل التّوریة بتوریتهم و اهل الانجیل بانجیلهم و اهل الزّبور بزبورهم و اهل القرآن بقرآنهم حتّی یزهوا کل‌ّ کتاب من هذه الکتب، و یقول یا رب‌ّ ان‌ّ علیا قد قضی بقضائک- فی حدیث طویل. و اینکه آیت در عطف او بر فریشتگان مانند آن اینکه است که خدای تعالی گفت: فَإِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ مَولاه‌ُ وَ جِبرِیل‌ُ وَ صالِح‌ُ المُؤمِنِین‌َ«7» ...، قدیم- جل‌ّ جلاله- علما را بر فریشتگان عطف کرد از عظم قدر و رفعت منزلت ایشان را و عالمی خدای را- جل‌ّ جلاله- از اسماء حسنی و صفات علیاست. و علما اعلام اسلامند و چراغهای زمین‌اند و امان«8» اهل زمانند. جابر عبد اللّه انصاری روایت کند از رسول- علیه السلام- که گفت: ساعة من عالم یتّکی علی فراشه ینظر فی علمه خیر من عبادة العابد [704- ر]
سبعین عاما، گفت: یک ساعت از عالمی که بر بستر خود تکیه کند و در علم خود می‌نگرد«9» بهتر است از عبادت عابدی که هفتاد سال خدای را پرستد. حمید طویل روایت کند از انس مالک از رسول- علیه السلام- که گفت«10»: 11» تعلموا العلم فان‌ّ تعلّمه حسنة و مدارسته تسبیح و البحث عنه« جهاد و تعلیمه من لا یعلمه
-----------------------------------
(1). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: شمارند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: رئیس و راس، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). دب شماری و. (4). اساس که در اینکه مورد نو نویس است چنان که فرمود: با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). مج، وز، دب، آج، لب، فق: لوثنی. (7). سوره تحریم (66) آیه 4. (8). مج، وز: امامان. [.....]
(9). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: و نظر کند در علم، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: انس مالک که رسول صلّی اللّه علیه و آله گفت. (11). اساس که نو نویس است: عنها، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 232 الله‌صدقة، و تذکیره لأهله قربة، لأنّه معالم الحلال و الحرام و منار سبل الجنّة و النّار.} و الانیس فی الوحشة، و الصّاحب فی الغربة، و المحدّث فی الخلوة و الدّلیل فی السراء و الضّرّاء و السلاح علی الاعداء و القرب عند الغرباء. یرفع اللّه به اقواما فیجعلهم فی الخیر قادة یقتدی بهم و یقتص‌ّ آثارهم و یرمق اعمالهم و یقتدی بافعالهم و ینتهی الی آرائهم. 1» و ترغب الملائکة فی لحقتهم« و بأجنحتها تمسحهم، و فی صلاتهم تستغفر لهم و کل‌ّ رطب و یابس یستغفر لهم حتّی حیتان البحر و هو امّها و سباع الارض و انعامها و السماء و نجومها. 2»3» الا و ان‌ّ العلم حیاة القلب علی العمی و نور الابصار من الظّلم و قوّة الابدان من الضّعف یبلغ بالعبد منازل الاحرار و مجالس الملوک و الفکر فیه یعدل بالصّیام و مدارسته بالقیام و به یعرف الحلال و الحرام و یوصل الارحام، امام العمل و العمل تابعه، یلهم« السعداء و یحرم« الاشقیاء. گفت: علم بیاموزی که آموختن علم حسنه است، و درس او تسبیح است، و بحث [از]
«4» او جهاد است، و آموختن آن را که نداند صدقه است، و با یاد دادن اهلش«5» قربت و تقرّب به خدای است، برای آن که علم معالم حلال و حرام است، و علامت راههای بهشت و دوزخ است. در وحشت انیس است، و در غربت رفیق است و در خلوت محدّث است، در سرّاء و ضرّاء و نیک و بد دلیل است، و بر دشمنمان سلاح است، و بنزدیک غربا تقرّب است. خدای تعالی به او رفیع بکند قومی را و ایشان را در خیرات پیشرو کند«6» که به
-----------------------------------
(2- 1). مج، وز: خلقتهم، آج، لب، فق، مب، مر: خلقهم، بحار الانوار انتشارات دار الکتب الاسلامیه، «کتاب العلم» (1/ 171): خلّتهم. (3). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، بحار الانوار به نقل از امالی شیخ طوسی: (1/ 171): یلهمه ... یحرمه. (4). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (6). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: پیشرو گرداند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 233
ایشان اقتدا کنند و بر پی ایشان بروند و به اعمال ایشان نگرند، و به افعال ایشان اقتدا کنند و با رای ایشان شوند«1». فریشتگان در حلقت«2» ایشان رغبت کنند و پرهای خود در ایشان مالند، و در نماز برای ایشان استغفار کنند، و هر تر و خشکی بر ایشان آمرزش خواهد تا ماهیان دریا و هوام‌ّ آب«3»، و سباع زمین و انعام و چهار پا«4»، و آسمان با ستارگان. الا؟ و علم حیات دل است بر نابینایی، و نور چشم است از ظلمت و تاریکی، و قوّت تن است از ضعف، بندگان را به پایه آزادان رساند و به مجالس ملوک افگند. اندیشه‌ی«5» در او برابر روزه روز باشد، و درس او برابر قیام شب باشد. حلال و حرام به او شناسند، و رحم بدو پیوندند. پیشرو عمل است [407- پ]
و عمل تابع او [ست]
«6»، نیکبختان را«7» الهام دهند و بدبختان را از او محروم کنند. قائِماً بِالقِسطِ، نصب او بر حال است از شَهِدَ اللّه‌ُ، معنی آن است که: گواهی داد خدای در آن حال که [او]
«8» قائم به قسط است. و «قسط» عدل باشد«9» و نصیب راست باشد، و اینکه اصل کلمت است. و «عدل» را برای اینکه«10» قسط خوانند که راستی باشد و معنی آن که عادل«11» است برای آن که از شرط گواه آن است که عدل باشد، چه اگر عدل نباشد«12» گواهی او مقبول نبود. ای عجب در گواهی خدا عدالت شرط است، در حکومت حاکم تو عدالت شرط نیست؟ اگر گواه عدل باید حاکم اولیتر که عدل باشد«13»، حکّام و شهود عدول بایند«14»، و تو را از آن عدول نشاید کردن. بنگر که اللّه تعالی عدل با توحید چگونه مقرون کرد تا آن جا که بر توحید گواهی می‌دهد عدل به شرط کرد، و در معرض حال بر آورد تا بدانی که عدل از اوصاف مدح است او را، پس توحید بی عدل مطرد نیست
-----------------------------------
(1). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (2). همه نسخه بدلها: حلقه. (3). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 478): آن. (4). همه نسخه بدلها بجز مر: چهار پای. (5). آج، وز: اندیشه، دیگر نسخه بدلها: اندیشه. (8- 6). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(9- 7). مج، وز: است، مر: به عدل باشد. (10). همه نسخه بدلها بجز دب: آن. (11). همه نسخه بدلها بجز آج: عالم. (12). همه نسخه بدلها: نبود. (14- 13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: باشد.
صفحه : 234 چنان که می‌بینی تا دانی که موحّد عدلی«1» باید. و در مصحف عبد اللّه مسعود: «القائم«2» بالقسط» است، آن صفت باشد و اینکه حال«3»، و در اصطلاح متکلّمان حال و صفت هر دو یکی بود«4» و در اصطلاح نحویان از میان حال و صفت فرق باشد«5»، [و فرق آن بود که]
«6» صفت لازم باشد و حال معترض، تقول: جاءنی زید الظّریف، «ظرف» از صفات لازمه«7» باشد. در حق‌ّ زید، و: جاءنی زید راکبا، «رکوب» در حال مجی‌ء باشد و صفت تابع موصوف بود«8» فی احواله در تعریف و تنکیر و تأنیث و تذکیر و وجوه«9» اعراب، و حال جز نکره منصوب نباشد. فرّاء گفت: حال صفت بوده است، الّا آن است که «الف» و «لام» از او باز کردند«10»، و تقدیر اینکه بود که: القائم بالقسط، چنان که گفت: وَ لَه‌ُ الدِّین‌ُ واصِباً«11»، و تقدیر آن است که: و له الدّین الواصب. و اهل معانی گفتند معنی آن است که«12»: قائِماً بِالقِسطِ، ای مدبّرا له، کما یقال: فلان قایم بأمر فلان، ای متعهد له مدبّر لأموره، فلان به کار فلان قایم است، یعنی تعهّد او می‌کند و تدبیر کارهای او«13»، و قیل: قائما بالقسط، ای مجازیا لاعمال«14» العباد بالعدل، بندگان را به عدل پاداشت دهد و بسزا جزا کند. لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، گفتند برای آن تکرار کرد که اوّل جاری مجرای دعوی بود، از اینکه جا گواهی با او مقرون کرد، و دوم حکم است که گواهی به موقع خود افتاد، و هذا من کلام المذکّرین.
-----------------------------------
(1). مر: عدل. (2). مر: القیام. (3). همه نسخه بدلها باشد. (8- 4). همه نسخه بدلها: باشد. (5). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: فرق باشد میان حال و صفت، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). آج، لب، فق، مب، مر: لازم. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: وجوب. (10). مج: ندارد، آج، لب، فق، مب، مر: گردید. [.....]
(11). سوره نحل (16) آیه 52. (12). همه نسخه بدلها: ندارد. (13). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: تعهّد کارهای او می‌کند و تدبیر او، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها عبارت تصحیح شد. (14). فق، مب، مر: بالاعمال.
صفحه : 235 و از صادق- علیه السلام- روایت کردند که او را پرسیدند از اینکه مسأله، گفت: اوّل تقریر توحید است، و دوم توقیف«1» و تعلیم است. اوّل گفت: من یکی‌ام، دوم گفت: بگو که من یکی‌ام، چنان که خود را وصف کردم«2»، و عزیز و حکیمم، غالب و محکم کار. إِن‌َّ الدِّین‌َ عِندَ اللّه‌ِ الإِسلام‌ُ، دین بنزدیک خدای اسلام است. کسائی خواند: «ان‌ّ الدّین» به فتح همزه [ان‌ّ]
«3» ردّا علی الاوّل فی قوله: شَهِدَ اللّه‌ُ. و باقی قرّاء خواندند: «ان‌ّ» به کسر«4» بر ابتدا. و«5» اسلام تن بدادن و انقیاد کردن و در سلّم آمدن باشد، چنان که اشتی و اصاف و اربع و اخصب و اجدب، اذا دخل فی [408- ر]
الشّتاء و الصّیف و الرّبیع و الخصب و الجدب. قتاده گفت فی قوله: إِن‌َّ الدِّین‌َ عِندَ اللّه‌ِ الإِسلام‌ُ، گفت«6»: شهادة ان لا اله الّا اللّه، و ایمان آوردن به آنچه رسول آورد از نزدیک خدا، و اینکه دین خداست که شرع لنفسه برای خود نهاد پیغامبران را بر آن فرستاد و اولیای خود را به آن فرمود و جز از آن نپذیرد از بندگان خود، و جزا ندهد بندگان را مگر بر آن. وَ مَا اختَلَف‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ، بعضی مفسران گفتند: کتاب توریت است و اینکه قول ربیع است. و محمّد بن جعفر گفت: مراد انجیل است، و جبّائی گفت: مراد«7» جنس است، یعنی آنان که ایشان را کتابهای مقدّم دادند از توریت و انجیل. ربیع گفت: چون موسی را وفات نزدیک آمد، هفتاد حبر را بخواند از احبار بنی اسرایل و توریت به ایشان سپرد، و یوشع بن نون را بر ایشان خلیفه کرد. چون از ایشان قرنی دو سه بگذشت«8»، ایشان با یکدیگر خلاف کردند و خونها ریختند، و اینکه پس از
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: توفیق. (2). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (2/ 479) العزیز الحکیم. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5- 4). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: کی، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). همه نسخه بدلها: ندارد. (8). کذا در اساس، دب، آج، لب، فق، مب، مر، مج، وز: بگذشتند.
صفحه : 236
آن بود که علم توریت و بیان احکام توریت به ایشان آمد. بَغیاً بَینَهُم، ای ظلما و طلبا للملک و الرّیاسة، برای طلب ملک و ریاست. و «بغی» طلب باشد در لغت، و در عرف و شرع طلب چیزی کردن باشد بنا حق. و «باغی» گویند آن [را]
«1» که بر امام به در آید، و البغاء الطّلب، و البغاء الزّنا، قال اللّه تعالی: وَ لا تُکرِهُوا فَتَیاتِکُم عَلَی البِغاءِ«2». محمّد بن جعفر بن الزّبیر گفت: آیت در ترسایان نجران آمد که خلاف کردند در عیسی، و مراد به کتاب انجیل است. مِن بَعدِ ما جاءَهُم‌ُ العِلم‌ُ، پس از آن که علم انجیل به ایشان آمد و بیان کرده در [او]
«3» وحدانیّت خدای تعالی و عبودیّت عیسی- علیه السلام. بَغیاً بَینَهُم، یعنی به ظلم و بغی، و تعدّی کردند اینکه که کردند. وَ مَن یَکفُر بِآیات‌ِ اللّه‌ِ، و هر که به آیتهای«4» خدا کافر شود و بیّنات و دلایل او، فَإِن‌َّ اللّه‌َ سَرِیع‌ُ الحِساب‌ِ، خدای- عزّ و جل‌ّ- زود شما راست، بس بر نیاید که اینها را با پیش خود برد«5»، و شمارشان بر آرد، و حق برایشان بنشاند، و آنچه مستحق‌ّ آنند از عقاب از ایشان بستاند، و وجوهی که در «سریع الحساب» گفته‌اند در سورة البقرة گفته شد. فلا معنی لإعادته. کلبی گفت: آیت در جهودان و ترسایان آمد چون مسلمانی رها کردند و اختیار جهودی و ترسایی کردند، خدای تعالی گفت: اهل کتاب- یعنی اینکه دو فرقه- خلاف نکردند در ملّت یکدیگر الّا بعد از آن که علم به ایشان آمد که دین حق، مسلمانی است، نظیره قوله تعالی: وَ ما تَفَرَّق‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ إِلّا مِن بَعدِ ما جاءَتهُم‌ُ البَیِّنَةُ«6». قوله: فَإِن حَاجُّوک‌َ، ای خاصموک، اگر با تو خصومت کنند یعنی جهودان و ترسایان. و خصومت ایشان آن بود که گفتند: ای محمّد؟ اینکه جهودی و ترسایی نسب است ما را، و تو ما را به اینکه نسب می‌خوانی«7» و دین ما اسلام است، خدای تعالی
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره نور (24) آیه 33. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. [.....]
(4). همه نسخه بدلها: به آیات. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق، آرد، مب، مر: دارد. (6). سوره بیّنه (98) آیه 4. (7). دب: نسبت می‌خوانی، فق: نسبت خوانی، دیگر نسخه بدلها: نسب خوانی.
صفحه : 237
اینکه آیت بفرستاد [و]
«1» گفت: بگو ای محمّد اگر شما به دعوی مسلمانی بی معنی«2» قناعت کرده‌ای«3» یا اختیار جهودی«4» و ترسایی بر مسلمانی کرده‌ای، من اسلام آوردم [408- پ]
و تن بدادم و انقیاد کردم«5». فَقُل أَسلَمت‌ُ وَجهِی‌َ لِلّه‌ِ، و برای آن روی را اختصاص داد که شریفترین اعضاست و حواس‌ّ پنج«6» بر اوست، و چون روی خاضع و فرو نهاده شد کاری را دگر اعضا نتواند تا ابا کند«7». وَ مَن‌ِ اتَّبَعَن‌ِ، و آنان که پسروان منند هم اینکه کردند که من کردم از استسلام و انقیاد. و گفته‌اند: مراد به «وجه» نیّت است و قصد، چنان که شاعر گفت: استغفر اللّه ذنبا لست محصیه رب‌ّ العباد الیه الوجه و العمل و گفته‌اند: «وجه» جانب و جهت است، و آن نیز هم بر«8» مجاز باشد چنان که گویند: خرجت لوجه کذا، ای لجانبه«9»، و منه قوله: یُرِیدُون‌َ وَجهَه‌ُ«10» ...، یعنی جانبه بمعنی رضاه، و کذا قوله: إِلَّا ابتِغاءَ وَجه‌ِ رَبِّه‌ِ الأَعلی«11»، و اینکه به استقصاء در سورة البقره برفت. بعضی قرّاء خواندند«12»: «و من اتّبعنی» به اثبات « یا » بر اصل، و باقی قرّاء خواندند«13»: [بلایاء اکتفاء]
«14» بالکسرة عنها، کما قال: فهو المهتد، قال الشاعر: کفّاک کف‌ّ ما تلیق درهما جودا و اخری تعط بالسیف الدّما و از حق او آن است که تعطی گوید برای آن که در کلام جازمی نیست. وَ قُل لِلَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ، اهل کتاب را بگو، وَ الأُمِّیِّین‌َ، یعنی عرب را- و
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). وز: دعوی مسلمانی ای یعنی. (3). فق، مب، مر: کرده. (4). مر: یهودی. (5). اساس که نو نویس است: دگر نمودم، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). آج، لب، مب، مر: پنجگانه. (7). اساس که نو نویس است: دگر اعضا ابا نتواند کرد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (9). آج، لب، فق، مب، مر: لجانب کذا. (11- 10). سوره کهف (18) آیه 28، آج، لب، فق، مب، مر: یُرِیدُون‌َ وَجه‌َ اللّه‌ِ [.....]
(12). سوره لیل (92) آیه 20. (13). همه نسخه بدلها: خوانند. (14). در اساس کلمه محو شده است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 238
عرب را پیش از رسول- علیه السلام- امّی خواندند- برای آن که ایشان را کتاب نبود، بر اصل ولادت امّهات مانده بودند، ایشان را نسبت«1» با مادر کردند. أَ أَسلَمتُم، لفظ استفهام است و معنی تقریر، اسلام آورده هستی! و اهل معانی گفتند: اینکه استفهام و تقریر در معرض امر است، چنان که یکی از ما گوید: [تو]
«2» فلان کار خواهی کردن و الّا بگو تا دانم«3»، و غرض او امر باشد و ملامت او بر ابطاء آن، چنان که حق تعالی گفت: فَهَل أَنتُم مُنتَهُون‌َ«4»، یعنی انتهوا. فَإِن أَسلَمُوا فَقَدِ اهتَدَوا، و اگر اسلام آرند مهتدی و ره«5» یافته‌اند. چون رسول- علیه السلام- اینکه آیت برایشان خواند، ایشان گفتند: اسلمنا، اسلام آوردیم. جهودان را گفت: در عیسی چه گویی! او را پیغامبر خدا و کلمه«6» او شناسی! گفتند: نه. ترسایان را گفت: عیسی را بنده و آفریده و طاعت دارنده خداشناسی! گفتند: معاذ اللّه که عیسی بنده باشد. رسول- علیه السلام- گفت: پس دروغ گفتی اینکه که گفتی: «اسلمنا»، که اسلام آن«7» دارد که در اینکه که من گفتم خلاف نکند، خدای تعالی گفت: وَ إِن تَوَلَّوا، اگر اینان قبول نکنند و اعراض کنند و از فرمان تو برگردند، فَإِنَّما عَلَیک‌َ البَلاغ‌ُ، بر توهم اینکه رسانیدن است، آن دگر از احوال«8» و اعمال بندگان به«9» من است که من«10» بصیر و عالمم به ایشان و به عواقب کار ایشان و به مقادیر استحقاق اعمال ایشان از ثواب و عقاب خود جزا دهم و به حق‌ّ ایشان رسم«11».

[سوره آل‌عمران (3): آیات 21 تا 27]

[اشاره]

إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَکفُرُون‌َ بِآیات‌ِ اللّه‌ِ وَ یَقتُلُون‌َ النَّبِیِّین‌َ بِغَیرِ حَق‌ٍّ وَ یَقتُلُون‌َ الَّذِین‌َ یَأمُرُون‌َ بِالقِسطِ مِن‌َ النّاس‌ِ فَبَشِّرهُم بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ (21) أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ حَبِطَت أَعمالُهُم فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ وَ ما لَهُم مِن ناصِرِین‌َ (22) أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ أُوتُوا نَصِیباً مِن‌َ الکِتاب‌ِ یُدعَون‌َ إِلی کِتاب‌ِ اللّه‌ِ لِیَحکُم‌َ بَینَهُم ثُم‌َّ یَتَوَلّی فَرِیق‌ٌ مِنهُم وَ هُم مُعرِضُون‌َ (23) ذلِک‌َ بِأَنَّهُم قالُوا لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَیّاماً مَعدُودات‌ٍ وَ غَرَّهُم فِی دِینِهِم ما کانُوا یَفتَرُون‌َ (24) فَکَیف‌َ إِذا جَمَعناهُم لِیَوم‌ٍ لا رَیب‌َ فِیه‌ِ وَ وُفِّیَت کُل‌ُّ نَفس‌ٍ ما کَسَبَت وَ هُم لا یُظلَمُون‌َ (25) قُل‌ِ اللّهُم‌َّ مالِک‌َ المُلک‌ِ تُؤتِی المُلک‌َ مَن تَشاءُ وَ تَنزِع‌ُ المُلک‌َ مِمَّن تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَن تَشاءُ وَ تُذِل‌ُّ مَن تَشاءُ بِیَدِک‌َ الخَیرُ إِنَّک‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (26) تُولِج‌ُ اللَّیل‌َ فِی النَّهارِ وَ تُولِج‌ُ النَّهارَ فِی اللَّیل‌ِ وَ تُخرِج‌ُ الحَی‌َّ مِن‌َ المَیِّت‌ِ وَ تُخرِج‌ُ المَیِّت‌َ مِن‌َ الحَی‌ِّ وَ تَرزُق‌ُ مَن تَشاءُ بِغَیرِ حِساب‌ٍ (27)

[ترجمه]

آنان که کافر شوند«12» به آیتهای
-----------------------------------
(1). اساس که نو نویس است: نسبشان با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مج، وز، مب: دانیم. (4). سوره مائده (5) آیه 91. (5). همه نسخه بدلها: راه. (6). مر: کلیم. (7). مب، مر معنی. (8). مب و افعال. (9). آج، لب، فق، مر: ندارد، مب: بر. (10). همه نسخه بدلها: ندارد. (11). مج و دیگر نسخه بدلها قوله تعالی. [.....]
(12). مج: شدند، آج، لب، فق: می‌شوند.
صفحه : 239
خدای و بکشند«1» پیغمبران را بنا حق«2» و کارزار کنند با«3» آنان«4» که فرمایند«5» به عدل«6» از مردمان مژده ده ایشان را به عذابی دردناک. [409- ر]
ایشان آنانند که ضایع شد عملشان«7» در دنیا و آخرت و نباشد ایشان را یاری«8». نبینی«9» آنان را که دادندشان بهره از کتاب«10» می‌خوانند ایشان را با کتاب«11» خدای تا حکم کند میان ایشان، پس برگردند گروهی از ایشان و ایشان برگردیده بودند. اینکه برای آن است که گفتند«12»: به ما نرسد آتش مگر روزهای«13» شمرده«14» و بفریفت ایشان را در دینشان آنچه به دروغ می‌بافتند«15». [پس]
«16» چگونه باشد که جمعشان کنیم«17» برای روزی که نیست شک‌ّ در آن امر، و تمام بدهند«18» هر کسی را از آنچه کرده باشند«19» و برایشان ستم نکنند. بگو ای
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق: می‌کشند. (2). آج، لب، فق: را بی شبهه استحقاق. (3). اساس که نو نویس است. بکشند، آج، لب، فق: و می‌کشند، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (4). اساس که نو نویس است را، با توجّه به مج، وز زاید می‌نماید. (5). آج، لب، فق: می‌فرمایند. (6). آج، لب، فق: براستی. (7). آج، لب، فق: که باطل است کارهای ایشان. (8). آج، لب: و نیست ایشان را هیچ یارانی. (9). آج: امی نگرستی، فق: اگر ننگریستی. (10). آج، لب، فق: توریت. (11). آج، لب، فق: سوی نامه. (12). آج، لب، فق هرگز. (13). آج، لب، فق: چند روزی. [.....]
(14). مج بچند. (15). آج، لب، فق: می‌نمایند. (16). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (17). مج، وز: چون جمع کنند ایشان را، آج، لب، فق: چون گرد آریم ایشان را. (18). مج، وز: تمام بدهد، آج، لب، فق: تمام داده شود. (19). مج، وز: کرده باشد.
صفحه : 240
خدای«1» خداوند پادشاهی، بدهی پادشاهی به آن که خواهی و بستانی پادشاهی از آن که خواهی، و عزیز کنی آن را که خواهی و ذلیل کنی«2» آن را که خواهی، به دست«3» تو است نیک که تو بر هر«4» چیزی توانایی. در آری«5» شب«6» در روز و در آری روز«7» در شب و بیرون آری«8» زنده از مرده«9»، و بیرون آری«10» مرده از زنده، و روزی دهی آن را که خواهی بی«11» شمار. قوله تعالی: إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَکفُرُون‌َ بِآیات‌ِ اللّه‌ِ، آنان که کافر شدند به آیات و علامات و حجج و بیّنات خدای تعالی، یعنی کتابها«12» که خدا فرستاد و حجّتها«13» که در آن جا انگیخت و پیدا کرد. و گفته‌اند که: مراد به کتاب قرآن است، و مراد به اینکه کافران، جهودان«14» و ترسایانند. و بیان کردم که: «کفر» جحود به دل باشد. وَ یَقتُلُون‌َ النَّبِیِّین‌َ بِغَیرِ حَق‌ٍّ، و پیغامبران را کشند«15» بنا حق، و اگر چه کشتن پیغامبران جز بنا حق نباشد. و بیان کردیم که: اینکه طریقتی است عرب را معروف در کلام ایشان، مثل قولهم: فلان لا یرجی خیره، و قل‌ّ ما رایت مثله. و استقصاء کلام در اینکه آیت برفت در سورة البقرة. وَ یَقتُلُون‌َ الَّذِین‌َ یَأمُرُون‌َ بِالقِسطِ. حمزه خواند: «و یقاتلون»، و حسن بصری خواند: «و یقتّلون» به تشدید علی تکثیر الفعل. مقاتل گفت: مراد ملوک بنی اسرائیل‌اند. إبن جریح و معقل بن ابی مسکین«16» گفتند: اینکه جماعتی بودند که
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق: بار خدای. (2). آج، لب، فق: خوار می‌گردانی. (3). مج، وز نیکی، آج، لب، فق: بقدرت. (4). مج، وز: همه. (5). مج، وز: در آورد، آج، لب، فق: در می‌آوری. (6). آج، لب را. (7). مج، وز، فق را. (10- 8). مج، وز: بیرون آورد، آج، لب، فق: بیرون می‌آوری. [.....]
(9). آج، لب، فق چون حیوان از بیضه. (11). مج: بغیر. (12). آج، لب: کتابهایی. (13). دب: حجّتهایی. (14). مر: یهودان. (15). مب، مر: کشتند. (16). آج، لب، فق، مب، مر: مفضل بن ابی بکر.
صفحه : 241
وحی به ایشان نیامد و لکن اتباع انبیا بودند، چون پیغامبران دعوت کردندی آن کفّار و ظلمه، ایشان را بکشتندی، اینان انکار کردندی و امر معروف کردندی، اینان بودند که مردمان را به عدل [409- پ]
فرمودندی، [اینکه]
«1» کفّار ایشان را نیز بکشتندی علی قراءة من قرا: وَ یَقتُلُون‌َ. و آن کس که خواند: «و یقاتلون»، معنی آن بود که با ایشان کارزار«2» کردندی. ابو عبیده جرّاح روایت کند از رسول- علیه السلام- که از او پرسیدند که: ای‌ّ النّاس اشدّ عذابا یوم القیامة، روز قیامت که را عذاب سخت‌تر بود! گفت: 3» [من قتل نبیّا]
«، آن کس که او پیغامبری را بکشد. گفتند: پس از آن! گفت: آن کس که او کسی را بکشد که امر معروف و نهی منکر کند، آنگه اینکه آیت بر خواند وَ یَقتُلُون‌َ الَّذِین‌َ یَأمُرُون‌َ بِالقِسطِ مِن‌َ النّاس‌ِ فَبَشِّرهُم بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ- الی قوله: وَ ما لَهُم مِن ناصِرِین‌َ. آنگه گفت: بنی اسرایل چهل و سه پیغامبر را بکشتند در اوّل روز، پس از آن صد و دوازده مرد برخاستند از عبّاد بنی اسرایل به امر معروف و نهی منکر بر آنان که ایشان را کشته بودند، ایشان را نیز در آخر روز بکشتند، و ایشان آنند که خدای تعالی وصف کرد ایشان را در اینکه آیت، و آیت در ایشان فرستاد. عبد اللّه مسعود روایت کرد از رسول- علیه السلام- که او گفت: بئس القوم قوم«4» یقتلون الّذین یأمرون بالقسط من النّاس، بئس القوم قوم لا یأمرون بالمعروف و لا ینهون عن المنکر، بئس القوم قوم یمشی المؤمن بینهم بالتّقیّة، بد قومی«5» باشند قومی که کسی را که امر معروف کند و نهی منکر بکشند، و بد قومی باشند که امر معروف و نهی منکر نکنند، و بد قومی باشند که مؤمن در میان ایشان به تقیّه زندگانی کند. فَبَشِّرهُم بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ، بشارت ده ایشان را به عذاب«6» سخت. و اصل «بشارت»
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب. کالزار. (3). اساس که نو نویس است: الّذین، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آج، المؤمنون، دیگر نسخه بدلها: المؤمنین. (5). اساس: قوم، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). مج، وز، دب، فق، مب: عذابی.
صفحه : 242 در لغت«1» چیزی«2» باشد که اثر آن از سرور و حزن بر بشره پیدا شود، و لکن در عرف در سرور و خبر«3» خیر مستعمل است، و در عذاب و محنت استعمالش مجاز بود. و «فا» برای آن آورد که کلام متضمّن شرط و جز است، و تقدیره: من کان کذلک فبشرهم. أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ حَبِطَت أَعمالُهُم، ای بطلت، ایشان آنان باشند که عمل ایشان باطل بود. و حبط یحبط لغت است، و در شاذ ابو واقد و الجرّاح خواندند: به فتح «با»، و اصل کلمه من الحبط، و آن آن بود که شتر گیاهی بد بخورد«4» شکمش بیاماهد«5» از آن و هلاک شود، پس بر مجاز در هلاک و بطلان عمل استعمال کردند، و منه قول النّبی- علیه السلام: ان‌ّ ممّا ینبت الرّبیع ما یقتل حبطا او یلم‌ّ. و معنی قوله تعالی: فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ، یعنی در دنیا کفر و نفاق ایشان ظاهر کند مردمان را تا ایشان را بر آن مدح نکنند، و در آخرت ایشان را بر آن ثواب ندهند، برای آن که نه بر وجه مأمور به کرده«6» باشند. وَ ما لَهُم مِن ناصِرِین‌َ، و ایشان را در قیامت یاری و شفیعی نبود«7». أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ أُوتُوا نَصِیباً مِن‌َ الکِتاب‌ِ، نبینی آنان را که ایشان را نصیبی دادند از کتاب یعنی جهودان«8». و کتاب «توریت» است، و برای آن گفت که: نَصِیباً مِن‌َ الکِتاب‌ِ، که علم توریت بتمامی ندانستند. یُدعَون‌َ إِلی کِتاب‌ِ اللّه‌ِ، ایشان را با کتاب خدای می‌خوانند«9». در اینکه «کتاب» خلاف کردند. بعضی مفسران گفتند: قرآن است. جویبر«10» گفت از ضحّاک از عبد اللّه عبّاس که: خدای تعالی قرآن را به حاکم کرد از«11» میان رسول- علیه السلام- و از میان جهودان«12» [410- ر]
قرآن برایشان حکم کرد، از قرآن عدول [و اعراض]
«13» کردند. و قتاده هم اینکه گفت.
-----------------------------------
(1). اساس کلمه به صورت «فقه» هم خوانده می‌شود. [.....]
(2). دب: خبری. (3). اساس که نو نویس است: دو چیز، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (4). مب و. (5). آج: بیاماسد. (6). آج، لب، فق، مب، مر: می‌کرده. (7). همه نسخه بدلها: نباشد. (8). مر: کتاب یهودان. (9). وز و. (10). آج، لب، فق، مب، مر: جبیر. (11). دب: و در. (12). مر: یهودان. (13). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 243
سدی گفت: رسول- علیه السلام- [جهودان را]
«1» با اسلام خواند. نعمان بن اوفی گفت: یا «2» محمّد؟ نحاکمک الی الاحبار، به حکومت بر احبار رویم. رسول- علیه السلام- گفت: بل نحاکم الی القرآن ، به حکومت به قرآن رویم. ایشان می‌گفتند: به احبار رویم، و رسول- علیه السلام- می‌گفت: به قرآن رویم، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. عکرمه گفت از عبد اللّه عبّاس که: رسول- علیه السلام- در مدرسه جهودان رفت و ایشان را دعوت کرد به اسلام. عمرو بن الحارث گفت: تو بر کدام دینی ای محمّد! گفت: من بر دین ابراهیمم. گفت: ابراهیم جهود«3» بود. رسول- علیه السلام- گفت: در توریت بخلاف اینکه است، بیایی تا به حکومت بر توریت رویم، ابا کردند و سرباز زدند، خدا [ی تعالی]
«4» اینکه آیت فرستاد. بر اینکه قول، «کتاب» توریت باشد. کلبی گفت از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس که: زنی و مردی زنا کردند در عهد رسول- علیه السلام- از اهل خیبر، و در میان قوم خود شریف بودند، و در توریت حکم ایشان رجم بود، برخاستند و بنزدیک«5» رسول آمدند، امید آن را که بنزدیک او تخفیفی بود اینکه حکم [را]
«6»، و بپرسیدند. رسول- علیه السلام- رجم فرمود ایشان را. نعمان بن اوفی و عمرو بن الحارث گفتند: جرت علینا، بر ما ظلم کردی برایشان رجم نیست. رسول- علیه السلام- گفت: دروغ گفتی، برایشان رجم است و در توریت هم چنین است، گفتند: نیست، توریت بیاوردند و بنهادند و گفتند: انصاف بدادی ای محمّد. رسول- علیه السلام- گفت: در میان شما توریت که [بهتر]
«7» داند! گفتند: مردی اعور هست«8» به فدک باشد، او را إبن صوریا گویند. کس فرستادند و او را به مدینه آوردند پیش رسول- علیه السلام. او را گفت: تو عالمترین جهودانی«9» به توریت!
-----------------------------------
(1). اساس: کلمه زیر وصّالی رفته، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: ای. [.....]
(3). مر: یهود. (7- 6- 4). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها بجز مب: و بر. (8). دب، آج، لب، مب که. (9). مب: تو علم توریت بهتر دانی و عالمترین جهودانی، مر: یهودانی.
صفحه : 244 گفت: چنین گویند«1». رسول- صلّی اللّه علیه و آله«2»- توریت پیش«3» خواست و او بنشست و توریت می‌خواند. چون به آیت رجم رسید، دست بر وی نهاد و بپوشید و بر نخواند. عبد اللّه [سلام]
«4» برخاست و دست او از آن جا بر داشت و آن آیت بر خواند. رسول- علیه السلام- گفت: بدانستی«5» که حکم آن است که من کردم، و توریت مطابق قول من است، و در توریت چنین بود که: مرد محصن و زن محصنه چون زنا کنند«6» و بیّنه برایشان بایستد، ایشان را رجم باید کردن. و اگر زن آبستن بود رها کنند تا بار بنهد آنگه رجم کنند او را. رسول- علیه السلام- بفرمود تا آن هر دو«7» جهود را رجم کردند. جهودان«8» آن به حقدی«9» کردند، و خدای تعالی در اینکه قصّه اینکه آیت بفرستاد: أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ أُوتُوا نَصِیباً مِن‌َ الکِتاب‌ِ، یعنی عبد اللّه صوریا و نعمان بن اوفی و عمرو بن الحارث. یُدعَون‌َ إِلی کِتاب‌ِ اللّه‌ِ، یعنی توریت. لِیَحکُم‌َ بَینَهُم فی الرّجم. ثُم‌َّ یَتَوَلّی فَرِیق‌ٌ مِنهُم بعد علمهم انّها فی التّوریة، پس گروهی از آن بر گردیدند پس از آن که دانستند که«10» آیت در توریت است. وَ هُم مُعرِضُون‌َ، ای عادلون ناکبون. ذلِک‌َ بِأَنَّهُم قالُوا لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلّا أَیّاماً مَعدُودات‌ٍ، یعنی اینکه [که]
«11» کردند و گفتند و اینکه جرات«12» که نمودند برای آن بود که ایشان گفتند- یعنی جهودان که: آتش به ما نرسد الّا روزهای شمرده. بیشتر مفسران برآنند [410- پ]
که: چهل روز خواستند مثل ایّام عبادت عجل«13»، و حسن بصری گفت: هفت روز خواستند«14». بعضی دگر گفتند: کنایت
-----------------------------------
(1). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: بلی، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). مج، وز، دب، آج، لب: علیه السلام. (3). اساس که نو نویس است آن مرد، با توجّه به و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (5). بدانستی/ بدانستید. (6). اساس: کند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). آج، لب، فق: آن مرد جهود، مر: آن مرد یهود. (8). مر: یهودان. (9). آج، لب، فق، مب: به حقد، مر: حقد. [.....]
(10). آج، لب، فق، مب، مر آن. (11). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). وز: جره. (13). آج: عبادة العجل، لب، فق، مب، مر: عباد العجل. (14). آج، لب، مب: خواستندی.
صفحه : 245 است از روزگار اندک منقطع، برای آن که آنچه معدود بود«1» برسد. وَ غَرَّهُم فِی دِینِهِم، «غرور» اطماع باشد در آنچه صحیح نبود، و غرّه یغره غرورا، و الغرور الشّیطان، و الغرّ الّذی لم یجرّب الامور و الغرارة الغفلة، و الغرارة لأنّها تغرّ بما فیها، و الغرر الخطر و غرّ الطّایر فرخه اذا زقّه غرّا، و الغر غرة تدویر الماء فی الحلق، و ایشان را بفریفت و مغرور بکرد در دینشان آن فریه و دروغ که گفتند. و الافتراء الکذب، و اصله القطع، یقال: فری یفری اذا قطع الأدیم علی«2» وجه الصّلاح، [و افراه]
«3» اذا قطعه علی وجه الفساد، و انّه لیفری الفری‌ّ ای یأتی بالعجب«4» الدّاهیة«5». و خلاف کردند در آن دروغ که ایشان را مغرور بکرد. بعضی گفتند: اینکه بود که در اینکه آیت خدای تعالی حکایت کرد از ایشان که: لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلّا أَیّاماً مَعدُودات‌ٍ. بعضی«6» دگر گفتند قولهم«7»: نَحن‌ُ أَبناءُ اللّه‌ِ وَ أَحِبّاؤُه‌ُ«8» ...، آن که«9» گفتند: ما پسران خدا و دوستان اوییم«10». فَکَیف‌َ إِذا جَمَعناهُم، «کیف» سؤال باشد از حال و محل‌ّ او رفع است برای آن که خبر مبتدای است محذوف«11»، ای حالهم شدیدة عجیبة فی الشّدّة و السوء بحیث یسئل عنها، و«12» إِذا جَمَعناهُم لِیَوم‌ٍ لا رَیب‌َ فِیه‌ِ، چگونه باشد حال ایشان چون ما ایشان را جمع کنیم«13» برای روزی که در آن شکّی نیست.
-----------------------------------
(1). مج و دیگر نسخه بدلها زود. (2). اساس: فی، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). اساس کلمه زیر وصالی رفته است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج، لب، فق، مب، مر: ان یأتی العجب. (5). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، معاجم لغت اینکه ضبط را تأیید نمی‌کنند (!). (6). همه نسخه بدلها: و بعضی. (7). آج، لب، فق، مر: قوله، مب: قوله تعالی. (8). سوره مائده (5) آیه 18. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آنگه. [.....]
(10). همه نسخه بدلها بجز دب: پسران خداییم و دوستان خداییم. (11). دب: خبر مبتدای محذوف است. (12). مج، وز، دب: ندارد. (13). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: چون جمعشان کنند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 246
فرّاء گفت: «لام» به معنی «فی» است، ای فی یوم برای آن که حروف«1» صفات بعضی قایم باشد مقام بعضی، و اینکه قول«2» ضعیف است. و درست آن است که: «لام» بر جای«3» خود است، و معنی آن است که: لجزاء یوم و لعقاب یوم، چنان که یکی از ما گوید کسی را: اعددتک«4» لیوم الهیاج«5»، [ای لقتال یوم الهیاج]
«6». وَ وُفِّیَت کُل‌ُّ نَفس‌ٍ ما کَسَبَت، و تمام بدهند جزا هر نفسی را آنچه کرده باشد«7»، یعنی جزای آنچه کرده باشد هر نفسی را، اگر مؤمن بود و اگر کافر، و اگر برّ بود و اگر فاجر، آنچه مستحق‌ّ باشد آن را از جزا، اگر خیر بود و اگر شرّ. وَ هُم لا یُظلَمُون‌َ، و بر ایشان ظلم نکنند و حقّشان«8» باز نگیرند از ثوابشان«9» و زیادت آنچه مستحق‌ّ باشند نکنند با ایشان از عقاب. عبد الله عبّاس گفت: اوّل رایت که بر دارند آن روز [رایت]
«10» جهودان«11» باشد، و خدای تعالی ایشان را بر سر جمع رسوا بکند، و آنکه بفرماید تا ایشان را به دوزخ برند. قُل‌ِ اللّهُم‌َّ مالِک‌َ المُلک‌ِ، ابو هریره روایت کند از رسول- علیه السلام- که او گفت: چون خدای تعالی خواست که «فاتحة الکتاب» و «آیة الکرسی‌ّ» و «شهد اللّه» و قُل‌ِ اللّهُم‌َّ مالِک‌َ المُلک‌ِ به زمین فرستد، و ایشان [را]
«12» از عرش مجید آویخته بودند گفتند: [بار]
«13» خدایا؟ ما را به زمین خواهی فرستادن به سرای زلّت و معاصی، و ما از عرش پاکیزه«14» آویخته‌ایم!
-----------------------------------
(1). اساس که نو نویس است: حرف، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). مج، وز: قولی. (3). اساس: بجای، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (4). اساس که نو نویس است: اعددت، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). اساس، مب، مر: المیهاج، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). اساس: کلمات زیر وصّالی رفته و نا خواناست، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). دب: باشند. (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق: حق‌ّ ایشان، مب، مر: حق‌ّ ایشان را. (9). اساس: ثواب، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (13- 12- 10). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(11). مر: یهودان. (14). اساس: مجید، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 247
خدای تعالی گفت: هیچ بنده«1» نباشد که شما«2» را بخواند در عقب هر نمازی«3» فریضه، و الّا او را در حظیره قدس جای دهم بر آن«4» [411- ر]
وجه که باشد، و به چشم رحمت«5» بدو نگرم«6» هر روز [ی]
«7» هفتاد بار هر روز هفتاد حاجتش بروا کنم«8» کمینه آن مغفرت و آمرزش، و او را با پناه گیرم از هر دشمنی، و نصرت دهم او را بر آن دشمن، و او را از بهشت هیچ منع نباشد الّا مرگ. معاذ جبل گفت: روزی از روزهای آدینه خواستم تا«9» به نماز آدینه آیم به مسجد رسول- علیه السلام. مردی جهود«10» را بر من قدری گندم بود، و او بر راه من نشسته بود تا مرا مطالبت کند. یک دو بار بیرون«11» آمدم و هر بار به احتراز از او باز گردیدم تا نماز آدینه از من فوت شد با رسول- علیه السلام. چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله«12»- مرا دید گفت: یا معاذ؟ چرا به نماز آدینه«13» نیامدی! گفتم: یا رسول اللّه؟ سبب اینکه«14» بود. رسول- علیه السلام- گفت: یا معاذ؟ خواهی که تو را چیزی بیاموزم که اگر چندان که در زمین گنجد تو را وام باشد«15»، خدای- عزّ و جل‌ّ- از تو قضا کند! گفتم: آری یا رسول اللّه. گفت: قُل‌ِ اللّهُم‌َّ مالِک‌َ [المُلک‌ِ]
«16» بر خوان الی قوله: بِغَیرِ حِساب‌ٍ، آنگه بگو: 17»18»19»20»21»22» یا « رحمن« الدّنیا و« الاخرة و رحیمهما تعطی ما« تشاء منها« و تمنع ما تشاء منها« فاقض عنّی دینی. من اینکه یاد گرفتم و می‌خواندم. قتاده گفت: سبب نزول آیت آن بود که رسول- علیه السلام- از خدای خواست
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق: بنده‌ای. (2). مب: آن. (3). دب: نماز. (4). مج، وز، دب: برای. (5). آج، لب، فق، مب، مر: مرحمت. (6). آج، لب، فق، مب، مر: بر او نگاه کنم. (7). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). دب، آج، فق، مب، مر: روا کنم. (9). اساس به صورت: «کی/ که» هم خوانده می‌شود. (10). مر: یهود. (11). آج، لب، فق: برون. (12). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: علیه السلام. [.....]
(13). اساس که نو نویس است: به مسجد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (14). آج، لب، فق، مب آن. (15). مب به برکت آن. (16). اساس: ندارد، با توجّه به ضبط قرآن مجید و همه نسخه بدلها افزوده شد. (17). کذا: در اساس، مج و دیگر نسخه بدلها: ندارد. (18). دب: الرّحمن، رحمن. (19). آج، لب، فق، مب، مر رحیم. (20). دب، آج، لب، فق، مب، مر: من. 21، 22. کذا در اساس، مج، وز، تب، آج، لب، مر: منهما.
صفحه : 248
تا ملک روم و پارس«1» به امّت او دهد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد«2». عبد اللّه عبّاس و انس مالک گفتند: چون رسول- علیه السلام- فتح مکّه بکرد، امّت را وعده داد ملک روم و پارس«3» منافقان و جهودان«4» گفتند: محمّد را مکّه و مدینه بس نیست تا تمنّای ملک پارس و روم می‌کند! خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد. عبد اللّه بن عمرو بن عوف روایت کرد عن ابیه عن جدّه که، رسول- صلّی اللّه علیه و آله«5»- عام الاحزاب به اشارت سلمان بفرمود تا گرد مدینه خندق کردند، و هر چهل گز از آن به ده مرد صحابی داد. سلمان- رحمة اللّه علیه«6»- بنزدیک مهاجر آمدی و گاه به بر«7» انصار شدی و گاه بر اوس و گاه بر خزرج، و ایشان را نشاط می‌دادی و تحریض می‌کردی. مهاجر گفتند: سلمان از ماست، و انصار گفتند: سلمان از ماست، و اوس و خزرج همچنین، تا از میان ایشان خصومتی عظیم پدید آمد«8»، و آنچه به دست داشتند بینداختند و سلاح بر گرفتند. خبر به«9» رسول آمد، رسول- علیه السلام- برخاست و بیامد و گفت: شما را چه بوده است! گفتند: یا رسول اللّه؟ اختلفنا فی سلمان، ما را در سلمان خلاف افتاد«10». ما می‌گوییم: از ماست، و ایشان می‌گویند: از ماست. رسول- علیه السلام- گفت: اینکه چه دعوی است که در سلمان می‌کنی«11»! سلمان نه از شماست«12» نه از ایشان«13»، سلمان از ماست، اهل البیت«14».
-----------------------------------
(1). مب: و ملک فارس. (2). دب، آج، لب، فق، مب و. (3). همه نسخه بدلها بجز فق: ملک پارس و روم. (4). مر: یهودان. (5). اساس که در اینکه مورد نو نویس است و متن مخدوش، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها آورده شد. [.....]
(6). مب: علیه الرّحمه. (7). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: گاهی نزد، مب، مر: گاه بنزدیک، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). آج، لب، مب، مر: بر آمد. (9). آج، لب، فق، مب: بر. (10). همه نسخه بدلها: در سلمان خلاف افتاد ما را، که بر متن مرجّح می‌نماید. (11). مب، مر: می‌کنید. (12). دب، مب، مر و. (13). آج، لب، فق سلمان منّا. (14). مب، مر: نه از ایشان، سلمان منّا اهل البیت سلمان از ماست.
صفحه : 249
ای عجب اینکه حال با حال تو نیک می«1» ماند، چون فردای قیامت در عرصات آیی با بار گناه، آدم که تو را بیند روی بگرداند، نوح که تو را بیند اعراض کند، ابراهیم که تو را بیند تبرّا کند، رسول که تو را بیند سر در پیش افگند. چون نظر رحمت«2» در آید و توقیع سعادت به نام آن بنده بر آید، آدم گوید«3»: فرزند من است، نوح گوید«4»: بر شریعت [411- پ]
من است، ابراهیم گوید«5»: بر ملّت من است، مصطفی گوید«6»: از امّت من است، حق تعالی گوید: اینکه چه دعاوی مختلف است، بنده بنده من است. عمرو بن عوف گوید: من و سلمان و حذیفة بن الیمان و نعمان بن مقرّن المزنی‌ّ با شش انصاری در چهل گز«7» بودیم و به کار خود مشغول بودیم. سنگی پدید آمد بزرگ و سخت که آهن ما«8» بر آن کار نکرد. ما سلمان را گفتیم: یا سلمان؟ رسول را از اینکه سنگ خبر ده تا چه فرماید، آهن بر او کار نمی‌کند، رها کنیم یا «9» از خط در گذریم! که معدل«10» نزدیک است که ما روا نداریم که از خطّی که رسول کشیده باشد تعدّی کنیم. ای عجب صحابه رسول از خط کشیده رسول تعدّی نکردند، چه دلیر مردی تو بر خدای و پیغامبر«11» که از خطّ [و حدّ]
«12» ایشان پای بیرون نهاده‌ای. سلمان بیامد و رسول را خبر داد«13». رسول [علیه السلام]
«14» برخاست«15» و به کنار خندق آمد و در آن سنگ نگرید. آنگه کلنگ از دست سلمان بستد و خود به خندق
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: ندارد. (2). مب: به نظر سعادت و رحمت. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: می‌گوید. (5- 4). همه نسخه بدلها: می‌گوید. (6). وز، دب، آج، لب، فق، مر: می‌گوید. [.....]
(7). وز: در چهل کرد، آج، لب، فق، مب: در عمارت چهل گز، مر: در عمارت خندق. (8). مج: آهن، چاپ شعرانی (2/ 488): آهنها. (9). مج، وز، آج، لب، فق، مر: تا. (10). چاپ شعرانی (2/ 488) ح ش 1: یعنی جای عدول کردن و پیچاندن خندق. (11). اساس که نو نویس است: رسول، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (13). وز: بداد. (14). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (15). دب، لب، مب، مر: برخواست.
صفحه : 250
فرو شد و یک زخم برد، آن سنگ بشکافت و ثلثی از او شکسته شد، و نوری از آن جا بتافت که جمله مدینه نور بگرفت، پنداشتی چراغی است در خانه‌ای تاریک [و]
«1» رسول- علیه السلام- تکبیر کرد تکبیر«2» فتح. و مسلمانان تکبیر کردند. آنگه ضربه‌ای«3» دیگر بزد و ثلثی دیگر از سنگ بشکست، نوری عظیم پیدا شد که جمله مدینه«4» بگرفت و رسول- علیه السلام- تکبیر کرد«5». و به زدن سیم«6» جمله سنگ برداشت و نور پیدا شد، رسول- علیه السلام- تکبیر«7» کرد و سلمان دست رسول گرفت«8» و رسول- صلّی اللّه علیه و آله- بر بالا بر آمد. سلمان گفت: یا رسول اللّه؟ امروز [ما]
«9» عجایبی دیدیم که مانند آن ندیدیم هرگز. رسول- علیه السلام- گفت: بلی، چون ضربت اوّل بزدم و آن نور پیدا شد، در میان«10» آن نور کوشکهای حیره و مداین کسری به من نمودند. کأنها ابیات الکلاب ، پنداشتی خانه‌های سگان است. و جبریل مرا خبر داد که: امّت من بر آن ظفر یابند. آنگه ضربت دوم«11» بزدم و نور«12» پیدا شد. در آن جا کوشکهای قیصر از زمین روم مرا پیدا شد، پنداشتی خانه‌های سگان است، و جبریل مرا خبر داد که امّت من بر آن ظفر یابند. آنگه ضربت سیوم«13» بزدم و نور«14» پیدا شد. در آن جا کوشکهای صنعاء یمن«15» به من نمودند، کانها ابیات الکلاب ، و جبریل مرا خبر داد که امّت من بر آن ظفر«16» یابند«17». مسلمانان شادمانه«18» شدند به اینکه بشارت و وعده ظفر و گفتند: الحمد للّه موعد
-----------------------------------
(9- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مب: بتکبیر. (3). آج، لب، فق، مب، مر: ضربتی. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر نور. (5). آج، لب، فق، مب، مر: تکبیر فتح بکرد، وز، دب، آج و مسلمانان تکبیر کردند. [.....]
(6). وز، دب، آج: سه‌ام. (7). وز، دب فتح. (8). دب: بگرفت. (10). وز، دب، آج، لب، فق: میانه. (11). مج: دوام، آج، لب: دویم. (12). وز: و آن نور، دب: و آن نور دیدی که، آج، فق، مب: و آن نور که دیدی، مر، لب: و آن نوری که دیدی. (13). مج، وز، آج، لب، سه‌ام، فق، مب، مر: سیم. (14). مب: و آن نور که دیدی، مر: نوری. (15). همه نسخه بدلها: ندارد. (16). مج: ظاهر، وز، دب: طاهر، آج، لب، فق: ظافر. (17). مج، وز، دب، بباشند، آج، لب، فق: باشند. (18). مب، مر، لب: شادمان، دب: شاد.
صفحه : 251
صدق وعدنا النّصر بعد الحصر، سپاس خدای را که ما را پس از حصر وعده نصر داد«1». منافقان گفتند: عجب نیست کار شما؟ از خوف خندق«2» می‌کنی و از شهر بیرون نمی‌توانی شدن، و اینکه چنین تمنّا [ها]
«3» ی باطل می‌کنی، خدای تعالی اینکه«4» آیت فرستاد که«5»: وَ إِذ یَقُول‌ُ المُنافِقُون‌َ وَ الَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ ما وَعَدَنَا اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ إِلّا غُرُوراً«6»، و اینکه آیت فرستاد برای حسم مادّه تعجّب ایشان. قوله: اللّهُم‌َّ نحویان خلاف کردند در اینکه «میم» که در آخر اینکه کلمت است. بصریان گفتند: معنی «اللّهم»، یا اللّه است چون حرف ندا از اوّل [اینکه]
«7» کلمه بیفگند«8» دو حرف در آخر او آورد«9»، و آن [412- ر]
«میم» مشدّد است، و کوفیان گفتند: تقدیر اینکه است که: یا اللّه ام‌ّ«10»، ای یا اللّه«11» امنا بخیر، ای اقصدنا به. و گفتند: دلیل بر آن که چنین است، آن است که عرب جمع می‌کند میان حرف ندا و «میم» مشدّد، و اگر بدل او بودی جمع نکردندی بین البدل و المبدل، قال الشاعر«12»: انّی اذا ما حدث المّا اقول یا اللّهم یا اللّهمّا و انشد الفراء: و ما علیک ان تقولی کلّما سبّحت«13» او صلّیت«14» یا اللّهمّا ردد علینا شیخنا مسلّما و مذهب بصریان در اینکه باب درست‌تر است. ابو رجاء العطاردی‌ّ گفت: اینکه «میم» که در آخر «اللّهم‌ّ» است، جامع است هفتاد نام را که اوّلش «میم» است، چون: ملک و مالک و محیی و ممیت و منعم و محسن و مفضل، پس چنان است که آن کس که خدای را با اینکه نام«15» بخواند، به
-----------------------------------
(1). دب: دادی. (2). مر: خندقی. [.....]
(7- 3). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5- 4). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). سوره احزاب (33) آیه 12. (8). دب: بیفگنند، مب، مر: بیفگندند. (9). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: در آخر او عوض آورد، دب: حرف در آخر آورد. (10). مج، وز، آج، لب، فق، مر: که اللّه‌ام. (11). مج، آج، لب، باللّه. (12). همه نسخه بدلها: و شاعر گفت. (13). مج: صبحت، آج، لب، فق، مب، مر: اصبحت. (14). لسان العرب (13/ 470): صلّیت او سبّحت. (15). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد.
صفحه : 252 هفتاد نام بخوانده«1». بدان که ما«2» را ملک خوانند و مالک خوانند، امّا مالک الملک جز خدای را نخوانند«3»، [حدیث]
«4» اعشی [که]
«5» رسول را مدح کرد و گفت: یا مالک الملک و دیان العرب رسول- علیه السلام- او را نهی کرد و گفت: مه فان‌ّ اللّه مالک الملک«6» برفت. و در خبر است«7» که رسول- علیه السلام- شنید از کسی که کسی را آواز می‌داد، می‌گفت: یا شهنشاه«8»؟ رسول- علیه السلام- نهی کرد و گفت: مه لا تقل فان‌ّ اللّه مالک الملوک، پادشاه پادشاهان خداست. و در خبر هست«9» که خدای تعالی در بعضی کتب انزله کرد: 10»11» انا ملک الملوک« و مالک الملوک« قلوب الملوک و نواصیهم بیدی فان العباد اطاعونی جعلتهم علیهم رحمة و ان العباد عصونی جعلتهم علیهم عقوبة فلا تشتغلوا بسب‌ّ الملوک و لکن توبوا الی اعطفهم علیکم، گفت: من پادشاه پادشاهانم و مالک پادشاهانم، دلهای پادشاهان و مویهایی پیشانی«12» ایشان به دست من است، اگر بندگان من طاعت من دارند پادشاهان را بر ایشان رحمت«13» کنم، و اگر بندگان من در من«14» عاصی شوند، پادشاهان را بر ایشان عقوبت کنم. شما دل در پادشاهان مبندید«15»، و لکن به کسی میل کنید«16» از ایشان که بر شما مهربانتر بود. و نصب او برای آن است که منادای مضاف است. تُؤتِی المُلک‌َ مَن تَشاءُ، بگو«17» ای خداوند خداوندان؟ ملک به آن کس«18» دهی که تو
-----------------------------------
(1). دب، آج: خوانده باشد. (2). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: مردم، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). آج، لب، فق، مب، مر و. [.....]
4، 5- اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). اساس در حاشیه و اینکه باستقصاء، چاپ شعرانی (2/ 489) از پیش. (7). وز، آج، لب: فق، مب، مر: هست. (8). مج، وز: شاهنشاه. (9). دب: است. (10). دب، مب: مالک. (11). آج، لب، فق، مب، مر: الملک. (12). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: و نواحی، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (13). همه نسخه بدلها: رحیم، که بر متن مرجّح می‌نماید. (14). دب: و اگر بر من، دیگر نسخه بدلها: و اگر در من. (15). دب، آج، لب، فق: مبندی/ مبندید. (16). دب، آج، لب، فق: کنی/ کنید. (17). مج، وز که. (18). دب: با کسی، دیگر نسخه بدلها: به آن کسی. [.....]
صفحه : 253
خواهی، و از آن بستانی که«1» خواهی. مجاهد و سعید جبیر گفتند: مراد به اینکه «ملک»، ملک نبوّت است، یعنی پیغامبری آن را دهی که خواهی، و آن را که خواهی از ملک پیغامبری به مرگ معزول کنی. کلبی گفت: تؤتی الملک من تشاء، یعنی محمّد و اصحابش، و تنزع الملک ممّن تشاء، یعنی روم و عجم و سایر امم. سدّی گفت: تؤتی الملک من تشاء من الانبیاء، و تنزع الملک ممّن تشاء من الجبابرة، از جبّاران بستانی به بندگان مطیع دهی. بعضی دیگر گفتند: [تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء]
«2»، از ابلیس و لشکرش بستانی، و به آدم و فرزندانش دهی. بعضی دیگر گفتند: از طالوت بستانی و به داود دهی، بیانه قوله: وَ آتاه‌ُ اللّه‌ُ المُلک‌َ وَ الحِکمَةَ«3». بعضی دگر گفتند: از داود بستانی و به سلیمان دهی. [بعضی دگر گفتند«4»- اگر چه حشو است: از سلیمان بستانی«5» به صخر دهی، و «صخر»، نام آن دیو بود که انگشتری سلیمان بستد و بر جای او بنشست، و آن ترّهاتی که قصّاص آوردند- که بعضی در جای خود بیاید و بطلانش گفته شود- گفته شود- ان شاء اللّه]
«6». محمّد ورّاق گفت: تؤتی الملک من تشاء، یعنی ملک نفس و قهر هو و غلبه او، چنان که سلیمان را داد، که در خبر آمده است که در مطبخ او هر روز چهل هزار گاو خرج [412- پ]
شدی بیرون گوسفند«7» و دگر حیوانات«8»، او از کسب دست خود به دو نان جوین«9» قناعت کردی، و جامه بر هم پیراستی و سر افکنده رفتی به. خشوع و خضوع، و در مسجد شدی بنگریدی تا کجا درویشی نشسته است، به پهلوی او بنشستی و گفتی: مسکین جالس مسکینا، درویشی است با درویشی نشسته.
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مب، مر تو. (6- 2). اساس: ندارد، با توجّه به قرآن مجید و ضبط مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). سوره بقره (2) آیه 251. (5- 4). دب و. (7). وز، آج: گوسپند. (8). آج، لب، فق، مب، مر و. (9). آج، لب، فق، مب: جوی، مر: جو.
صفحه : 254 وَ تَنزِع‌ُ المُلک‌َ مِمَّن تَشاءُ، و ملک از آن که خواهی بستانی تا مقهور هوای نفس شود، و هوا بر او غالب شود، [هوا پرست شود]
«1»، چنان که گفت: أَ فَرَأَیت‌َ مَن‌ِ اتَّخَذَ إِلهَه‌ُ هَواه‌ُ«2»، پادشاه آن است که بر«3» خود پادشاه است: ملکت نفسی فذاک ملک ما مثله للانام«4» ملک فصرت حرّا بملک نفسی فما لخلق علی‌ّ ملک [و الاخر]
«5». من ملک النّفس فحرّ ما هو و العبد من یملکه هواه بعضی دیگر گفتند: «ملک» عافیت«6» است، قال اللّه تعالی: و جعلکم ملوکا«7» ...، قیل: اراد اصحاء، و در مثل هست که: تن درستی پادشاهی است. و رسول- علیه السلام- گفت: 8»9» من اصبح امنا فی سربه معافی« فی بدنه« عنده قوت یومه فکانّما حیزت له الدّنیا بحذافیرها، گفت«10»: هر که در روز آید ایمن در راهش تن درست و قوت روز دارد پندار«11» که ملک دنیا جمله او راست. و گفته‌اند: ملک قناعت است. رسول- علیه السلام- گفت: 12»13»14» ملوک الجنّة من امتی القانع یوما بیوم فمن اوتی ذلک فلم یقبله بقبوله« و لم یصبر علیه تشکرا« قصر عمله« و قل‌ّ عقله، گفت: پادشاهان بهشت قانعان به قوت باشند، روز به روز هر«15» کس را که اینکه بدهند و قبول نکند به شکل، و صبر نکند بر آن عملش قاصر باشد و عقلش اندک«16».
-----------------------------------
(1). اساس، وز: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره جاثیه (45) آیه 23. (3). فق نفس و تن، مب، مر سر نفس و تن. (4). اساس که در اینکه مورد نو نویس است، الامام، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). اساس که نو نویس است: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). اساس که نو نویس است: عامه، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). سوره مائده (5) آیه 20. [.....]
(8). مج: معافیا. (9). آج، لب، فق، مب، مر و. (10). همه نسخه بدلها: ندارد. (11). کذا: در اساس و مج، دیگر نسخه بدلها: پندارد. (12). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (13). اساس: بشکر، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (14). لب: علمه. (15). اساس که در اینکه مورد نو نویس است آن، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (16). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: عقلش کم بود، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 255 عبد اللّه مبارک گفت: در نزدیک«1» سفیان ثوری شدم به مکّه، بیمار بود و داروی«2» خورده بود، و اندوهی می‌بود او را. گفتم: چه بوده است تو را! گفت: بیمارم و داروی«3» خورده‌ام. گفتم: پیازی هست! بفرمود تا بیاوردند، بشکستم و گفتم: ببوی، باز گیر آن ببوی«4» باز گرفت«5»، عطسه چندش فراز آمد و گفت: الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ«6»، و ساکن شد«7» مرا گفت: یا بن المبارک فقیه و طبیب. گفتم: دستور باشی«8» که مسأله چند بپرسم! گفت: بپرس. گفتم: اخبرنی ما النّاس، مرا بگوی تا مردم کیست! گفت: فقیهان. گفتم: پادشاهان کیستند! گفت: زاهدان. گفتم: اشراف کیستند! گفت: پرهیزگاران. گفت: غوغا کیستند! گفت: آنان که گردند و احادیث«9» نویسند برای آن تا مال مردمان«10» خورند. گفتم: سفلگان که‌اند! گفت: ظالمانند، آنگه وداعش کردم. مرا گفت: یابن المبارک؟ اینکه خبر و مانند اینکه نگاه دار که امروز ارزان است پیش از آن که گران شود به بها نیابند. بعضی دگر گفتند: مراد «ملک» بر ابلیس است و قهر او، چنان که خدای تعالی از او حکایت کرد که او مردانی را که پای در طاعت او ننهند«11» استثنا کرد و از حزب خود بیرون آورد، آن جا که گفت: إِلّا عِبادَک‌َ مِنهُم‌ُ المُخلَصِین‌َ«12»، و رسول- علیه السلام- گفت: 13» ان‌ّ الشّیطان یجری من« إبن آدم مجری الدّم، شیطان [413- ر]
از بنی آدم چنان رود که خون، یعنی وسواس او چنان به رگهای او بشود که خون رود.
-----------------------------------
(1). اساس که نو نویس است: بنزدیک، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). وز، دب. دارو، مب، مر: دارویی. (3). مج، وز، دب: دارو، مب، مر: دارویی. (4). وز: گفتم ببوی، او ببوید و. (5). مج: آن ببوی باز. [.....]
(6). سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 2. (7). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: چون خلاص شد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). کذا: در اساس، مج، وز، آج، لب، فق، دب: دستوری دهی، مب: دستور باشد، مر: دستوری باشد. (9). اساس شنوند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (10). اساس که نو نویس است: مردم، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). مج، فق، مب، مر: نهند. (12). سوره حجر (15) آیه 40. (13). وز: عن.
صفحه : 256
بعضی دگر«1» گفتند: تُؤتِی المُلک‌َ«2»، ملک معرفت است، چنان که سحره«3» فرعون را داد. وَ تَنزِع‌ُ المُلک‌َ مِمَّن تَشاءُ، چنان که با بلعام باعورا کرد، و اینکه بر تأویل توفیق و خذلان«4» باشد. بعضی دیگر«5» گفتند: قیام اللّیل است، شب برخاستن«6» و در شب کار معاد ساختن، من خاف ادلج و من ادلج بلغ المنزل، هر که ترسد شبگیر کند و هر که شبگیر کند به منزل رسد. شبلی گفت: هو الاستغناء«7» باللّه عمن سواه«8»، آن است که به خدا مستغنی باشی«9» از جز خدا. واسطی گفت: چون ابناء [دنیا و ملوک]
«10» به ملک فخر آوردند«11»، حق تعالی باز نمود که: ملک عاریت«12» است بر کس«13» بنماند، هر روز جای دیگر باشد. حسن بصری چون حدیث دنیا رفتی، به اینکه بیت تمثّل کردی: الیوم عندک دلّها و حدیثها و غدا لغیرک کفّها و المعصم بهلول مجنون من«14» عقلاء المجانین بود«15»، در عرفات هودج هارون الرّشید«16» دید که«17» می‌آوردند و مردم را می‌زدند و می‌راندند«18». بر بالای رفت و آواز داد و گفت: ای
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: و بعضی دیگر، مج: و بعضی دیگر. (2). اساس من تشاء، با توجّه به ضبط مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (3). وز: شجره. (4). دب کرده. (5). آج، لب، فق، مب، مر: دیگر. (6). مج: دشب خاستن/ در شب خاستن، دب، لب، مب، مر: شب خواستن، دیگر نسخه بدلها: شب خاستن. [.....]
(7). مج: الاستعلاء. (8). اساس که نو نویس است: عن النّاس، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). اساس که نو نویس است: باشد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). در اساس کلمه زیر وصّالی رفته است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). اساس: آورند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). دب: بر عاریت. (13). دب: به کسی، لب، مر: بر کسی. (14). اساس: از، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (15). مب و. (16). فق را. (17). مج: ندارد. (18). دب، آج، لب، فق: ندارد.
صفحه : 257
پادشاه مغرور؟ بشنو اینکه حدیث. هارون«1» سر از هودج بیرون کرد و بهلول را بدید، گفت: بیار تا چه داری«2»، گفت: حدّثنی فلان عن فلان عن إبن مسعود انّه قال:3» رایت رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله- ها هنا« علی حمار و لم یکن ضرب و لا طرد. گفت: رسول خدای را دیدم در اینکه جای«4» بر خری«5» نشسته [و]
«6» ضرب و طردی«7» نبود [کس را]
«8» نمی‌زدند و نمی‌راندند. او را پیش خواند و گفت: یا بهلول؟ عظنی، مرا پند«9» ده. گفت: 10»11» ان‌ّ الّذی« فی یدک کان فی ید غیرک ثم‌ّ انتقل الیک و عن قریب ینتقل [عنک]
« الی غیرک، گفت: اینکه ملک«12» که [تو]
«13» می‌بینی که«14» در دست تو است در دست دیگری بود، از او به تو انتقال کرد«15»، و عن قریب«16» از تو به دیگری انتقال کند«17». إبن العمید در آخر عمر به اینکه بیتها مولع بود: دخل الدّنیا اناس قبلنا [رحلوا عنها]
«18» و خلّوها لنا و دخلناها کما قد دخلوا و نخلّیها لقوم بعدنا بعضی دیگر گفتند مراد ملک امامت است، چنان که گفت:
-----------------------------------
(1). مب: هارون الرشید. (2). اساس، دب، چه می‌گویی، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(3). مج، وز: هاهنا. (4). اساس که نو نویس است: جایگه، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). اساس که نو نویس است: دراز گوشی، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8- 6). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (7). اساس که نو نویس است با او، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (9). اساس، دب: پندی، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). فق، مب، مر: ان الدنیا، لب: ان الدینی. (11). اساس، دب: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). آج، لب، فق، مب، مر: ملکی. (18- 13). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (14). اساس: و، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (15). آج، لب، فق، مب، مر: انتقال یافت، مج، دب: انتقال افتاد. (16). اساس که نو نویس است: و باشد که، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (17). دب: افتاد، آج، لب، فق، مب، مر: افتد. [.....]
صفحه : 258
فَقَد آتَینا آل‌َ إِبراهِیم‌َ الکِتاب‌َ وَ الحِکمَةَ وَ آتَیناهُم مُلکاً عَظِیماً«1»، «کتاب» قرآن است، و «حکمت» نبوّت، و «ملک عظیم» ملک امامت. عجب از گروهی که گویند: ملک دنیا [با امر دنیا]
«2» به امر خداست، تا خدا دهد«3» و خدا ستاند، و ملک دین که امامت است به دست ماست، ما«4» به آن کس دهیم که ما خواهیم، و [از آن بستانیم که ما خواهیم. ملک دو است: یکی ملک دنیا«5»، یکی ملک آخرت]
«6» و هر یکی را وصفی است«7» یکی را به عظم«8» و یکی را به کبر«9»، هر دو به امیر المؤمنین علی- علیه السلام- ارزانی داشتند تا ملک اینکه سرایش«10» به ملک آن سرای مقرون باشد. ملک دنیا ملک امامت است که: وَ آتَیناهُم مُلکاً عَظِیماً«11»، و ملک عقبی ملک بهشت است، وَ مُلکاً کَبِیراً«12». و من له ملک کبیر ناعم فی الخلد لا ینکره فی هل اتی وَ تَنزِع‌ُ المُلک‌َ مِمَّن تَشاءُ، از دشمنان او بستاند به دوستان او دهد، از ایشان بستاند به استخفاف و به اینان دهد به استحقاق، تِلک‌َ الجَنَّةُ الَّتِی نُورِث‌ُ مِن عِبادِنا مَن کان‌َ تَقِیًّا«13»، از اشقیا بستاند«14» به اتقیا دهد. در خبر می«15» آید که [413- پ]
هیچ بنده و پرستار مکلّف نباشد در دنیا، و الّا خدای تعالی به نام او در بهشت«16» و دوزخ«17» جایی آفریده باشد. چون بنده آن کند که بدان مستحق‌ّ دوزخ شود از کفر و معاصی، او را به دوزخ برد، و جای او در بهشت
-----------------------------------
(1). سوره نساء (4) آیه 54. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). مج: تا دهد، آج، لب، فق، مب، مر: خدا دهد. (4). اساس، دب: تا، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). اساس: هست، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). آج، لب، فق، مب، مر: را تعظیم. (9). آج، لب، فق، مب، مر: تکبیر. (10). اساس، دب، آج، لب، فق: سریش، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). سوره نساء (4) آیه 54. (12). سوره دهر (76) آیه 20. (13). سوره مریم (19) آیه 63. (14). فق، مر و. [.....]
(15). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (16). مب جایی. (17). مب: و در دوزخ.
صفحه : 259
به میراث به مرد مطیع مؤمن دهد. و چون بنده اختیار ایمان و طاعت کند، جای او به دوزخ به کافران ارزانی دارد، اینکه خبر بیان اینکه قول است. وَ تُعِزُّ مَن تَشاءُ، عزیز کنی آن را که خواهی و ذلیل کنی آن را که خواهی. عزیز کنی، یعنی«1» محمّد را و اصحابش را تا در مکّه شدند با فتح و ظفر، پس از آن که از آن جا بگریختند ممتحن و مضطرّ. [وَ تُذِل‌ُّ مَن تَشاءُ]
«2»، و ذلیل کنی«3» کفّار قریش را تا در بدر مقهور و مغلوب شدند و سرهاشان ببرید [ند]
«4» و در قلیب بدر انداختند«5». و گفتند: تُعِزُّ مَن تَشاءُ، عرب را و مسلمانان را به مقدم رسول- علیه السلام- وَ تُذِل‌ُّ مَن تَشاءُ، ملوک پارس و روم را. [و گفته‌اند: تُعِزُّ مَن تَشاءُ، بالتّوفیق«6» للطّاعة و الایمان، وَ تُذِل‌ُّ مَن تَشاءُ، بالخذلان و الحرمان«7»]
«8». و گفته‌اند: تُعِزُّ مَن تَشاءُ بالملک، وَ تُذِل‌ُّ مَن تَشاءُ بالهلک«9»، آن را که خواهی به تخت«10» مملکت بر آری، و آن را که خواهی به چاه مهلکت فرو بری. ابو بکر ورّاق گفت«11»: تُعِزُّ مَن تَشاءُ بقهر النّفس و غلبة الهوی، وَ تُذِل‌ُّ مَن تَشاءُ بالتّخلیة بینه و بین الهوی. کنانی گفت: تُعِزُّ مَن تَشاءُ بقهر الشّیطان وَ تُذِل‌ُّ مَن تَشاءُ بالتّخلیة بینه و بین الشّیطان. اینکه را دست گیری و آن را دست زنی، اینکه را بر جای بداری و آن را از پای در آری. آن به فضل کنی، و اینکه به عدل کنی. آنگه کلام در اینکه اقوال همین«12» باشد که کلام فی قوله: یُضِل‌ُّ مَن یَشاءُ وَ یَهدِی مَن یَشاءُ«13»، چون حق تعالی آن اطلاق کرد علی تأویل، اینکه بر اطلاق شاید
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مب، مر: اعنی. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها از قرآن مجید افزوده شد. (3). مج، وز، دب، عبارت «ذلیل کنی» را ندارد، آج، لب، فق، مب، مر آن را که خواهی یعنی. (4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (5). اساس که نو نویس است: اندازند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). همه نسخه بدلها بجز مج، دب: بالتّوفیق. (7). آج، لب، فق، مب، مر: بالحرمان و الخذلان. (8). اساس، دب: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). مر: بالهلاک. (10). مر و جاه و. (11). آج، لب، فق، مب، مر: گوید. [.....]
(12). مج: همان. (13). سوره نحل (16) آیه 93.
صفحه : 260
کردن علی تأویل. و گفته‌اند: تُعِزُّ مَن تَشاءُ بالقناعة و الرّضا، وَ تُذِل‌ُّ مَن تَشاءُ بالحرص علی حطام الدّنیا. قانع عزیز است و طامع ذلیل. در کلام امیر المؤمنین است: الطّامع فی وثاق الذّل، گفت: مرد طامع در بند مذلّت است، و هم او گفت«1»: الیأس حرّ و الرّجاء عبد، [گفت]
«2»: نومیدی آزاد است و امید بنده [است]
«3». و هم او گفت«4»: 5»6» الحرّ عبد ما« طمع و العبد حرّ اذا [ما]
« قنع، [گفت]
«7»: آزاد بنده است تا در بند طمع است، و بنده آزاد است تا در سعت قناعت است- شعر: دع الحرص علی الدّنیا و فی العیش فلا تطمع و لا تجمع من المال فلا تدری لمن تجمع فإن‌ّ الرّزق مقسوم و سوء الظّن لا ینفع فقیر کل‌ّ ذی حرص غنی‌ّ کل‌ّ من یقنع وهب منبّه گفت: عزّ و توانگری برون آمدند و در عالم ملک خود جولان کردن گرفتند«8»، قناعت از پیش ایشان بر افتاد از پای در آمدند و بیفتادند. عیسی مریم- علیهما السلام- اصحابش«9» را گفت: شما از پادشاهان توانگرتری. گفتند: چگونه، که ایشان ملک دنیا دارند و ما قوت نداریم! گفت: شما هیچ نداری و آسوده‌ای«10»، و ایشان بهره تمام از دنیا دارند و هیچ آسایش نیست ایشان را. شافعی گوید: الا یا نفس ان ترضی بقوت فأنت عزیزة ابدا غنیّة دعی عنک المطامع و الأمانی‌ّ فکم امنیّة جلبت منیّة و لاخر«11»:
-----------------------------------
(4- 1). اساس که نو نویس است: فرمود، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7- 3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). اساس که نو نویس است: اذا، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). اساس: ندارد، از مج، وز افزوده شد. (8). آج، لب، فق، مب، مر: جولان کردند. (9). اساس که در اینکه قسمت نو نویس است: اصحاب خود را، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). مج: آسوداه. (11). مج: و الاخر.
صفحه : 261
افادتنی القناعة کل‌ّ عز و هل عزّ اعزّ من القناعة فصیرها لنفسک راس مال [414- ر]
و صیر بعدها«1» التّقوی بضاعة و رسول- علیه السلام- گفت: 2»3» من قنع شبع« [و من لا یقنع لا یشبع]
«، قانع اگر چه گرسنه است سیر است، و طامع اگر چه سیر است گرسنه است، مالی که آن را نهایت نیست و قناعت است، القناعة مال لا ینفد و گفته‌اند: تعزّ من تشاء بالظّفر و الغنیمة، و تذل‌ّ من تشاء بالقتل و الجزیة و الهزیمة، آن را که خواهد عزیز کند به ظفر و غنیمت، چون رسول- علیه السلام- و اهل البیتش«4»: وَ اعلَمُوا أَنَّما غَنِمتُم مِن شَی‌ءٍ فَأَن‌َّ لِلّه‌ِ خُمُسَه‌ُ«5»- الایة. و آن را که خواهد ذلیل کند به قتل و جزیه و هزیمت تا بهری را بکشند«6» و بهری را جزیه بر نهند«7»، حَتّی یُعطُوا الجِزیَةَ عَن یَدٍ وَ هُم صاغِرُون‌َ«8». بِیَدِک‌َ الخَیرُ، [خیر]
«9» به دست تو است، یعنی به فرمان تو است و در قبضه قدرت تو است، کس بر او قادر نباشد. بدون تو. هر خیر«10» که در جهان هست«11» همه از اوست، امّا بنفسه و امّا«12» بواسطة، برای آن که آن خیر«13» که دیگرانت دهند هم از او شناس که از او به ایشان رسید، و آن که از ایشان به تو، یا به امر او یا به توفیق او. و به اینکه آیت استدلال نتوان کردن بر آن که شرّ به خدای نیست، برای آن که«14» دلیل الخطاب باشد، و دلیل الخطاب معتمد نیست.
-----------------------------------
(1). اساس که نو نویس است: بعد ذی، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (2). اساس هر که قانع شد سیر شد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). وز، لب، اهلیتش، دیگر نسخه بدلها: اهل بیتش. [.....]
(5). سوره انفال (8) آیه 41. (6). دب: بکشتند. (7). مب، مر: جزیه نهند، دیگر نسخه بدلها: بر نهادند. (8). سوره توبه (9) آیه 29. (9). اساس که نو نویس است: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). اساس، مب: چیز، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). اساس، دب: است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). اساس، دب: او، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (13). مج: چیز. (14). اساس آن، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
صفحه : 262 و بعضی علما گفتند: مراد در آیه خیر و شرّ است، برای آن که مرجع معنی فی قوله: بِیَدِک‌َ الخَیرُ، با قدرت است، و قدیم- جل‌ّ جلاله- بر خیر و شرّ قادر است، و لکن به خیر اکتفا کرد از [ذکر]
«1» شرّ، برای آن که خیر بهتر و غالبتر است، چنان که گفت: سَرابِیل‌َ تَقِیکُم‌ُ الحَرَّ«2» ...، و انّما اراد الحرّ و البرد. إِنَّک‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ، که تو بر همه چیز«3» قادری«4» دلیل آن است که بر خیر و شرّ قادر باشد. تُولِج‌ُ اللَّیل‌َ فِی النَّهارِ، شب در روز بری و روز در شب آری«5». دو قول گفتند: یکی آن که شب به روز در آری و روز به سر شب، یعنی گاه شب آری و گاه روز [آری]
«6»، چنان که گفت: جَعَل‌َ لَکُم‌ُ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ«7». اذا لیلة هزمت یومها اتی بعد ذلک یوم فتی قولی دگر آن است که: ساعت شب در روز می‌آرد و ساعات روز در شب، از اینکه می‌کاهد و در آن می‌فزاید«8» تا روز با پانزده ساعت آرد و شب با نه ساعت، و همچنین از روز می‌کاهد«9» و در شب می‌فزاید«10» تا روز با نه ساعت آرد و شب با پانزده ساعت«11»، هر چه از شب بکاهد در روز فزاید«12» و هر چه از روز بکاهد در شب فزاید«13»، نظیره: یُکَوِّرُ اللَّیل‌َ عَلَی النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَی اللَّیل‌ِ«14». چون آفتاب به حمل آید، شب، و روز راست شوند«15»، و چون به میزان آید همچنین، چون به سرطان آید غایت درازی روز بود، چون به جدی آید غالب درازی شب بود«16».
-----------------------------------
(1). اساس که نو نویس است: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره نحل (16) آیه 81. (3). همه نسخه بدلها بجز دب: چیز. (4). لب، فق، مب، مر و. [.....]
(5). اساس با خطی متفاوت از متن در اینکه، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (7). سوره قصص (28) آیه 73. (8). وز، دب، مب: می‌افزاید. (9). اساس که نو نویس است: کم می‌کند: وز: بکاهد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). اساس، دب: می‌افزاید، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). دب، مب، مر و. (12). اساس، دب، مر: افزاید، مب: بفزاید، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (13). اساس، دب، مر: افزاید، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (14). سوره زمر (39) آیه 5. (15). مب: آرد. (16). مب: آید، همه نسخه بدلها بجز دب نظیره: یکور اللیل علی النهار و یکور النهار علی اللیل صفحه : 263
وَ تُخرِج‌ُ الحَی‌َّ مِن‌َ المَیِّت‌ِ، زنده از مرده به در آری و مرده از زنده. عبد اللّه مسعود گفت و سعید جبیر و مجاهد و قتاده و ضحّاک و سدّی«1»، مراد آن است که: حیوان از نطفه بر آرد و نطفه از حیوان. عکرمه و کلبی گفتند: مرغ از خایه بر آرد و خایه از مرغ پدید آرد. ابو مالک گفت: درخت از استخوان میوه بر آرد، و استخوان میوه از درخت و خوشه از دانه بر آرد و دانه از خوشه [414- پ]
. حسن بصری گفت مؤمن از کافر پدید آرد و کافر از مؤمن، و گفت: مؤمن زنده دل است، و کافر مرده دل، دلیلش: أَ وَ مَن کان‌َ مَیتاً فَأَحیَیناه‌ُ«2». معمر روایت کند از زهری که: رسول- علیه السلام- در نزدیک بعضی زنان خود رفت، زنی حاضر بود نکو«3» جامه نکو«4» هیأت«5». پرسید که اینکه کیست! گفت«6»: احدی خالاتک، یکی است از جمله خالگان«7» تو. گفت: خالگان«8» من به اینکه شهر غریب باشند، کدام خاله است [اینکه]
«9»! گفت«10»: خاله«11» بنت الأسود بن عبد یغوث. رسول- علیه السلام- گفت: 12» سبحان اللّه« الّذی یخرج الحی‌ّ من المیّت، و اینکه زن [زنی]
«13» صالحه بود و پدرش کافر بود. فرّاء گفت معنی آن است که: پاک از پلید بیرون آرد و پلید از پاک. اهل اشارت گفتند: حکمت از دل کافر به در آرد«14» تا در او قرار نگیرد، و سقطت و هفوت از زبان عارف. وَ تَرزُق‌ُ مَن تَشاءُ بِغَیرِ حِساب‌ٍ، و روزی دهی«15» آن را که خواهی«16» بی شمار. نافع«17» و کسائی و حمزه و حفص به تشدید « یا » خوانند«18» از «میّت»، و باقی قرّاء
-----------------------------------
(1). دب که، مب را. (2). سوره انعام (6) آیه 122. [.....]
(3). مب، مر: نیکو. (4). آج، فق، مب، مر: نیکو. (5). اساس و همه نسخه بدلها: هیئت/ هیأت. (10- 6). اساس: گفتند، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (8- 7). دب: خالتان. (9). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). اساس و دیگر نسخه بدلها: خالده. (12). مج، وز، دب: ندارد. (13). اساس، مر ندارد، آج، لب، فق، دب، مب: زن، با توجّه به مج، وز افزوده شده. (14). مر: به در آید. (15). اساس که نو نویس است: دهد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (16). اساس که نو نویس است: خواهد: با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (17). آج، لب، فق، مب، مر: و نافع. (18). اساس، مر: خواندند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
صفحه : 264 به تخفیف خوانند: «میت»«1»، و آن دو لغت است، [یقال: «میت» و «میت»]
«2»، کسیّد و سید و هین و هین، و لین و لین. و «ایلاج» ادخال باشد، و «ولوج» دخول [باشد]
«3»، و «الولیجة» بطانة الرّجل، قال اللّه تعالی: وَ لَم یَتَّخِذُوا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ وَ لا رَسُولِه‌ِ وَ لَا المُؤمِنِین‌َ وَلِیجَةً«4». و اصل «میّت»، میوت بوده است من مات یموت، چنان که «سیّد» سیود بوده است من ساد یسود. و بعضی علما فرق کردند بین المیت و المیت، گفتند: «میت»- به تخفیف- آن باشد که در او حیات نباشد، و «میّت» آن باشد که در او حیات بوده باشد، پس بشود، و بعضی [دگر]
«5» گفتند: لا فرق بینهما، و گفتند: دلیل بر آن که فرقی نیست میان ایشان، آن است که شاعر جمع کرد میان هر دو لغت به یک معنی، [و هو إبن الرّعلاء«6» الغسانی‌ّ]
«7» فی قوله: لیس من مات فاستراح بمیت انّما المیت میّت الأحیاء [انّما المیت من یعیش«8» کئیبا«9» کاسفا باله قلیل الرّجاء«10»]
«11». قوله تعالی: [سوره آل‌عمران (3): آیه 28]
لا یَتَّخِذِ المُؤمِنُون‌َ الکافِرِین‌َ أَولِیاءَ مِن دُون‌ِ المُؤمِنِین‌َ وَ مَن یَفعَل ذلِک‌َ فَلَیس‌َ مِن‌َ اللّه‌ِ فِی شَی‌ءٍ إِلاّ أَن تَتَّقُوا مِنهُم تُقاةً وَ یُحَذِّرُکُم‌ُ اللّه‌ُ نَفسَه‌ُ وَ إِلَی اللّه‌ِ المَصِیرُ (28)
[ترجمه]

-----------------------------------
(1). اساس: میت خوانند بتخفیف، با توجّه به مج، وز تصحیح شد، آج، لب، فق، مب، مر: بتخفیف میت. (3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). سوره توبه (9) آیه 16. (5). اساس: ندارد، آج، لب، فق، مب، مر: دیگر، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (6). اساس که در اینکه قسمت نو نویس است عبارت حذف شده است، همه نسخه بدلها: و هو العلاء، چاپ شعرانی (2/ 497): و هو العلاء، التبیان فی تفسیر القرآن (2/ 432): إبن الرّعلاء الغسانی، مجمع البیان (1/ 426): إبن رعلة الغسانی، لسان العرب (2/ 91): عدی بن الرّعلاء، با توجّه به متن تبیان و لسان العرب تصحیح شد. (7). اساس: ندارد، با توجّه به نسخه مج و مآخذ تفسیر و لغت افزوده شد. (8). مج: من العیش، وز، من تعیش، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها کلمه آورده شد. (9). مج: کیسا، دیگر نسخه بدلها: کئیبا، لسان العرب (2/ 90): شقیا، انتخاب متن با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلهاست. (10). همه نسخه بدلها بجز مج: الرّخاء، با توجّه به مج و ضبط لسان العرب (2/ 90): آورده شد. (11). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 265 «1» نباید که گیرند مؤمنان کافران«2» را دوستان جز از گرویدگان، و هر که کند آن«3»، نیست از خدای در چیزی مگر که ترسی«4» از ایشان ترسیدنی، بترساند«5» شما را خدای از«6» خود، و با خداست بازگشت«7». قوله تعالی: لا یَتَّخِذِ المُؤمِنُون‌َ الکافِرِین‌َ، عبد اللّه عبّاس گفت: جماعتی«8» انصاریان با جماعتی«9» جهودان«10» دوستی می‌کردند چون: عمرو بن الحجاج و سلام بن أبی الحقیق و قیس بن زید و می‌خواستند که ایشان را در دین به فتنه آرند. رفاعة بن المنذر و عبد اللّه بن جبیر و سعید بن خیثمه ایشان را از آن نهی کردند، قول ایشان«11» بنشنیدند، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد. مقاتلان گفتند: آیت در حاطب بن أبی بلتعه [415- ر]
آمد و جماعتی از صحابه رسول که با اهل مکّه اظهار مودّت می‌کردند و نامه می‌نوشتند به ایشان«12»، تا در خبر می‌آید که: چون رسول- علیه السلام- خواست تا به مکّه رود اینکه حدیث پوشیده می‌داشت، و می‌خواست تا اهل مکّه ندانند تا ناگاه رسول آن جا رود. حاطب بن ابی بلتعه نامه‌ای نوشت به اهل مکّه و ایشان را خبر داد از عزم رسول- علیه السلام- و انذار کرد ایشان را، و نامه به زنی سیاه داد«13» از اهل«14» مکّه که به مدینه آمده بود به سؤال کردن. او نامه بستد و در میان موی خود پنهان کرد و برفت. جبریل آمد و رسول را خبر داد. رسول- علیه السلام- امیر المؤمنین علی را و زبیر عوّام را گفت: از پس او بروی و نامه از او بستانی، و بگفت که: او«15» به کدام راه می‌رود. ایشان برفتند و او را در یافتند. اوّل زبیر به او رسید و او را تهدید کرد و گفت:
-----------------------------------
(1). اساس، وز: آج، لب، فق، مب، مر: تقاة. (2). مج، وز: گیرند گرویدگان نا گرویدگان. (3). لب، فق: کند آن را پس. (4). آج، لب، فق: مگر ترسید شما. [.....]
(5). مج، وز، آج، لب، فق: می‌ترساند. (6). آج، لب، فق غضب. (7). آج، لب، فق: و با جزای خداست بازگشتن. (9- 8). آج: جماعت. (10). مر: یهودان. (11). آج، لب، فق، مب، مر را. (12). مج: با ایشان. (13). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: و نامه به زنی داد سیاه. (14). لب: از اهلی. (15). همه نسخه بدلها بجز دب: ندارد.
صفحه : 266
نامه‌ای که داری به من ده. او بگریست و سوگند خورد که نامه ندارد. برگردید و علی را گفت: او می‌گرید و می‌گوید که نامه ندارم و سوگند می‌خورد«1»، برگرد تا برویم و رسول را خبر دهیم. امیر المؤمنین- علیه السلام- گفت: ای عجب رسول ما را خبر داد به وحی از قیل خدای که او نامه دارد، و ما را فرمود که نامه از او بستانی، و تو می‌گویی نامه ندارد؟ آنگه بیامد و او را گفت: اینکه نامه که داری به من ده«2»، و الّا برهنه‌یت کنم«3» و نامه از تو بستانم«4» و گردنت بزنم. اینکه بگفت و تیغ بر کشید، زن گفت: یا علی«5»؟ اگر لا بدّ است روی بگردان تا نامه تو را دهم. آنگه نامه از [میان]
«6» موی بگرفت و به امیر المؤمنین علی- علیه السلام- داد. علی- علیه السلام- نامه بستد، و با پیش«7» رسول- علیه السلام- آورد. رسول- علیه السلام- بلال را بفرمود تا آواز داد که الصّلاة جامعة، صحابه در مسجد حاضر شدند و رسول- علیه السلام- بر«8» منبر شد و خطبه«9» کرد و گفت: من از خدای تعالی در خواسته‌ام تا خبر من بر اهل مکّه پوشیده دارد تا من ناگاه در مکّه شوم«10»: اکنون از جمله شما کسی اینکه نامه به اهل مکّه نوشته است، و ایشان را از عزم من خبر داده است، خداوند نامه«11» بر خیزد و اقرار دهد و الّا وحی او را رسوا بکند«12»، یک دو بار بگفت، کس«13» بر نخاست«14»، و به بار سیؤم«15» گفت«16» من بگویم که کیست خداوند اینکه نامه.
-----------------------------------
(1). مج، آج، فق، مر: گفت: او می‌گرید و سوگند می‌خورد، وز، دب، لب، مب: گفت: او می‌گوید و سوگند می‌خورد. (2). همه نسخه بدلها: مراده. (3). مج، وز، آج، لب، فق: برهنه بکنم، دب: برهنت بکنم، مب، مر: برهنه‌ات کنم. (4). مب: و آن نامه بستانم. [.....]
(5). همه نسخه بدلها بجز دب: ای علی. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: و بنزدیک، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). مب بالای، مر: در. (9). وز: خبطه. (10). مج، وز: شدم. (11). مج، وز، دب، آج، لب، فق باید تا، مب، مر: خداوند اینکه نامه باید که. (12). دب: رسوا خواهد کرد. (13). همه نسخه بدلها: کسی. (14). اساس که نو نویس است: بر نخواست، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (15). مج، وز، دب، آج، لب: سه‌ام، فق، مب، مب، مر: سیم. (16). مر که.
صفحه : 267
حاطب بن ابی بلتعه بر پای خاست و چون درخت بید می‌لرزید و گفت: یا «1» رسول اللّه؟ اینکه نامه من نوشتم«2»، و به آن خدای که تو را بحق به خلقان فرستاد که نه از سر نفاقی«3» کردم، و مرا از پس اسلام نفاق نیست، و از پس یقین شک‌ّ نیست، و لکن مرا در مکّه قبیله‌ای و قرابتی هست«4»، اندیشه کردم که اگر دست ایشان را باشد بر ما، اینکه نامه و سیلتی بود مرا به ایشان، برای اینکه کردم. یکی از جمله صحابه«5» گفت: یا «6» رسول اللّه؟ دستور باش«7» تا گردنش بزنم که منافق است! رسول- علیه السلام- گفت: نباید، که او از اهل بدر است، و لعل الله اطلع اطلاعة فغفر لهم ، و همانا«8» خدای تعالی اطّلاعی کرده باشد، و ایشان را بیامرزیده«9»، و لکن 10» [اخرجوه من المسجد]
« ، [415- پ]
و لکن از مسجدش بیرون کنید«11». مردم دست به پشت‌ها می‌نهادند«12» و او را می‌انداختند، و او با پس می‌نگرید تا مگر رسول- علیه السلام- رحمت کند، او را باز خواند. چون به در مسجد رسید، رسول- علیه السلام- گفت: باز آریدش«13»، او را باز آوردند، گفت: یا حاطب؟ تو را عفو کردم، توبه کن که دگر«14» مانند اینکه نکنی، خدای تعالی به نهی ایشان اینکه آیت فرستاد: لا یَتَّخِذِ المُؤمِنُون‌َ الکافِرِین‌َ [أَولِیاءَ]
«15»- الایة. ابو صالح روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که: آیت«16» در منافقان آمد- عبد اللّه ابی‌ّ
-----------------------------------
(1). مج، وز، آج، لب، فق: ای. (2). دب، مب: نوشته‌ام. [.....]
(3). لب: نفاق. (4). همه نسخه بدلها بجز وز و دب: نیست. (5). اساس: اصحاب، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). دب: ندارد، دیگر نسخه بدلها: ای. (7). آج، لب، فق، مب، مر: دستور باشد. (8). مر تا. (9). مج، وز: آمرزیده. (10). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). مج، وز، دب، آج، لب، فق: از مسجدش به در کنید، مر: از مسجد به درش کنید. (12). اساس که نو نویس است و مب، مر: دست به دستها می‌نهادند، با توجّه به مج، وز تصحیح شد، دب، لب: دست به پشت او می‌نهادند، آج: دست به پشت اوها می‌نهادند، چاپ شعرانی (3/ 3): دست به پشت اوها می‌زدند. (13). مج، وز: باز آرش، مب، مر: باز آرید. (14). مج، وز، آج، لب، فق: توبه کن و دگر، مب، مر: توبه کن که دیگر. (15). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها، از قرآن مجید افزوده شد. (16). آج، لب، فق، مب، مر اینکه. [.....]
صفحه : 268
سلول و اصحابش- که ایشان با جهودان«1» و مشرکان دوستی می‌کردند امید آن را تا«2» کار رسول [را]
«3» توهینی باشد«4»، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و«5» مؤمنان را نهی کرد از مثل فعل ایشان. ضحّاک گفت از عبد اللّه عبّاس که«6»: آیت در عبادة بن صامت«7» آمد و او مردی«8» مؤمن متّقی بود از اهل بدر، و او را حلفایی«9» بودند از جهودان«10». چون رسول- علیه السلام- روز احزاب از مدینه به در می‌آمد«11»، گفت: یا رسول اللّه؟ اگر فرمایی تا اینکه جماعت را که خلفای«12» من‌اند، پانصد مرداند، ایشان را بیارم تا یار ما باشند بر کافران، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. و اگر بر عموم حمل کنند«13» تا جمله داخل باشند از مذکوران در اینکه اقوال و نامذکوران اولیتر باشد، خدای تعالی نهی می‌کند مؤمنان را از آن که با کافران دوستی کنند، تو را از ایشان تبرّا می‌باید کردن، چگونه تولّا کنی، و آنگه دعوی دوستی کسی کنی! با دشمن او دوستی چگونه کنی! دوستی حقیقت نباشد الّا آنگه که با دوست او دوست باشی و با دشمن او دشمن«14». وَ مَن یَفعَل ذلِک‌َ، و هر که آن کند یعنی دوستی کافران، فَلَیس‌َ مِن‌َ اللّه‌ِ فِی شَی‌ءٍ، از خدای در هیچ نباشد، یعنی از دین خدای، یا از رحمت خدای، یا از رضای خدای، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه. سدّی گفت: لیس من ولایة اللّه فی شی‌ء، از ولایت خدای در هیچ نیست و خدای از او بیزار است، آنگه حالتی استثناء کرد از آن، گفت«15»: إِلّا أَن تَتَّقُوا مِنهُم تُقاةً، الّا که از ایشان ترسی ترسیدنی. یعقوب خواند«16»، و در شاذّ مجاهد و حمید و
-----------------------------------
(10- 1). مر: یهودان. (2). اساس: که، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (4). مب، مر: به امید آن که در کار رسول خللی پیدا شود. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: ندارد. (6). مب اینکه. (7). مب: عباده انصاری، دیگر نسخه بدلها: عباده صامت. (8). آج، لب، فق، مب، مر: مرد. (9). وز، دب، لب، فق، مب، مر: خلفایی. (11). مج: به در آمد. (12). وز، دب، لب، فق، مب، مر: خلفای. (13). مب: حمل کنی. (14). آج، لب، فق، مب، مر: دشمن باشی. (15). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]
(16). همه نسخه بدلها: و یعقوب.
صفحه : 269
ضحّاک و ابو رجاء و حسن بصری [خواندند]
«1»: «تقیّة» علی وزن بقیّة، و حمزه و کسائی و خلف خواندند: «تقاة»«2» به اماله برای مجاورت « یا »، و اینکه جمله الفاظ مصادر است، یقال: تقیته تقاة و تقی و تقیّة و تقوی و اتّقیت اتّقاء. و اینکه لفظ که در آیت هست مصدری است نه از بنای فعل، کما قال«3» تعالی: وَ اللّه‌ُ أَنبَتَکُم مِن‌َ الأَرض‌ِ نَباتاً«4»، و قال القطامی‌ّ فی صفة غیث: و لاح بجانب الجبلین منه رکام یحفر التّرب احتفارا و قال«5» تعالی: وَ تَبَتَّل إِلَیه‌ِ تَبتِیلًا«6»، خدای تعالی مؤمنان را نهی کرد از آن که با کافران موالات و مصافات کنند، الّا در حالی که کافران را قوتی باشد و مسلمانان را [416- ر]
ضعفی. آنگه اظهار مودّت و موافقت کنند و با ایشان بسازند برای دفع مضرّت، و اینکه حدیث در عقل مقرّر است و در شرع، قرآن مجید به آن ناطق است، و در صحابه جماعتی بر آن عمل کردند چون: عمّار یاسر- رحمة اللّه علیه- و جز او، تا خدای تعالی در حق‌ّ او بفرستاد: إِلّا مَن أُکرِه‌َ وَ قَلبُه‌ُ مُطمَئِن‌ٌّ بِالإِیمان‌ِ«7» و اینکه از جمله آن است که مخالفان بر ما عیب کنند و طعن زنند، اعنی تقیّة، و فرمان خدای تعالی در اینکه آیت بدو ناطق و در«8» عقل واجب، پس طاعن بر اینکه طاعن است«9» بر عقل و شرع و قرآن و اخبار و صحابه رسول. و صادق را- علیه السلام- از تقیّه پرسیدند، گفت: التّقیّة دینی و دین آبائی، [گفت]
«10»: تقیّة دین من است و دین پدران من، و از پدران او یکی پیغامبر«11» است- علیه السلام- مخالفت دین ایشان همانا نیکو نباشد، و حدیث عمّار یاسر در جای خود گفته شود- ان شاء اللّه«12» و به الثقة.
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها بجز مر: تقیة. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: قال اللّه. (4). سوره نوح (71) آیه 17. (5). دب، مب، مر: قال اللّه. (6). سوره مزّمل (73) آیه 8. (7). سوره نحل (16) آیه 106. (8). دب: و بر. (9). دب و. (10). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: سیّد عالم، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). مب، مر تعالی.
صفحه : 270
إبن«1» المسیّب روایت کند که مردی بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ به فریاد من رس که«2» هلاک شدم؟ گفت: چه کردی! گفت: قریش مرا بگرفتند و عذاب کردند، و گفتند: تو را ناسزا گوی«3». من آنچه ایشان«4» خواستند بگفتم. رسول- علیه السلام- گفت: کیف کان قلبک ، دلت چگونه بود! گفت: کاره بود آن را. گفت: اگر دگر باره به دست ایشان افتی و تو را مثل اینکه حال افتد مثل آنچه«5» گفتی بگو، اینکه حدیث سه بار تکرار کرد. عبد اللّه مسعود گفت: خالطوا النّاس و صافحوهم بما یشتهون و دینکم لا تکلمونه«6»، گفت: با مردم بسازی«7» و مخالطه کنی و با ایشان مصافحه کنی و دست در دست ایشان نهی«8» تا«9» آنچه ایشان خواهند، و دین را رخنه مکنی. با کافران مخالطت شرط است و با مؤمنان مخالصت«10». اینکه را به زبان نگاه دار«11»، و او را به دل دوست دار«12». دلت برای جرّ منفعت ثواب«13» با اینکه باید، و زبان برای دفع مضرّت«14» با او. صعصعة بن صوحان- رحمة اللّه علیه- اسامة زید«15» را گفت: پدر تو مرا از تو دوست‌تر داشت، و من تو را از فرزند خود دوست تر«16» دارم، و تو را وصیّت می‌کنم به دو خصلت: خالص المؤمن و خالق الکافر، با مؤمن دوستی خالص کن و با کافر به خلق خوش زندگانی کن که کافر از تو به خوی«17» خوش راضی شود. و صادق- علیه السلام- گفت: تقیّه واجب است و وقت باشد که من شنوم که
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: و إبن. [.....]
(2). همه نسخه بدلها من. (3). دب: گوییم، آج، مب، مر: گویم. (4). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (5). همه نسخه بدلها بجز دب: آن که، دب: مثل اینکه حال که. (6). مج، دب: تکلمنه، وز: تکلمه، لب: تکلمون. ضبط «لا تکلموه» مناسبتر می‌نماید. (12- 7). اساس، مب، مر: بسازید: با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). اساس، مب، مر: مج، وز، مب، مر، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). مج، وز، دب: یا . (10). اساس که در اینکه مورد نو نویس است: موافقت، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (11). وز، مب، دارد، مر: دارید. (13). آج آجل. (14). آج، لب، فق، مب، مر عاجل. (15). دب: اسامة بن زید. (16). مب: دوستر/ دوست‌تر. [.....]
(17). آج، لب، فق، مب، مر: خلق.
صفحه : 271
کسی مرا دشنام [می]
«1» دهد، من از او«2» پنهان می‌شوم تا مرا نبیند که به شرم بر افتد. و صادق- علیه السلام- گفت: الرّیاء مع المؤمن شرک و مع المنافق فی داره عبادة، [گفت]
«3»: ریا کردن با مؤمن شرک است و با منافق در سرای او عبادت، و شاعر گوید: و دارهم ما دمت فی دارهم و ارضهم ما کنت فی ارضهم هشام«4» بن سالم گوید که: چون صادق- علیه السلام- از دنیا برفت، من و محمّد بن [416- پ]
«5» النّعمان صاحب الطّاق و ابو جعفر الأحول و جماعتی از اصحابان«6» صادق- علیه السلام- بودیم، و مردم چنان گمان بردند«7» که عبد اللّه بن جعفر- که پسر مهترین بود- امام و قایم مقام پدر اوست. مادر نزدیک او شدیم و او را گفتیم: یابن رسول اللّه؟ اگر مردی دویست درم دارد«8» بر او زکات آن چند باشد! گفت: پنج درم. گفتیم«9» که«10»: صد درم دارد! گفت: دو درم«11» نیم. ما گفتیم«12» یابن رسول اللّه؟ مرجیان چنین نمی‌گویند. گفت: من ندانم تا مرجیان چه می‌گویند. از«13» نزدیک او بیرون آمدیم آیس، و دانستیم که«14» امام نیست برای قلّت علم او به شرع، در گوشه‌ای بنشستیم و با یکدیگر می‌گفتیم در سرّ که: ما کجا رویم و با کی فزع کنیم! الی المرجیة، ام الی المقدریّة، ام الی الزّیدیه، ام الی المعتزلة. در اینکه میانه پیری او دور پدید آمد که ما او را نمی‌شناختیم«15»، اشارت کرد به ابو جعفر الاحول و او را بخواند. ما هیچ شک نکردیم که از جمله عیون و جواسیس
-----------------------------------
(3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مب: و من می‌شنوم و از او. (4). همه نسخه بدلها: و هشام. (5). نسخه اساس در اینکه جا پایان می‌پذیرد، از اینکه به بعد مج به عنوان نسخه اساس با دیگر نسخه بدلها مقابله و مقایسه می‌گردد و کاستیها افزوده می‌شود، نیز از اینکه پس برگ شماری صفحات بر اساس نسخه مج صورت گرفته است (برگ 220- ر از نسخه مج به عنوان 417- ر اساس شماره گذاری شد). (6). آج، لب، فق، مب، مر: اصحاب. (7). آج، لب، فق، مب، مر: می‌بردند. (8). مب، مر: درم داشته باشد. (9). آج، لب، فق، گفتم. (10). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: اگر. (11). دب، فق، مب و. (12). مب: من گفتم. (13). همه نسخه بدلها: ما از. (14). همه نسخه بدلها او. [.....]
(15). همه نسخه بدلها و.
صفحه : 272 ابو منصور«1» دوانیقی است که او را در اینکه وقت جاسوسان بودند تا خود«2» شیعه«3» صادق جعفر بن محمّد- علیهما السلام- بنزدیک که شوند، و قایم مقام جعفر که باشد؟ من گفتم: إِنّا لِلّه‌ِ وَ إِنّا إِلَیه‌ِ راجِعُون‌َ«4»، کار افتاد و لکن شما بروید«5» که او مرا می‌خواند تا شما نیز هلاک نشوید«6»، و من خایف و اندیشناک در پی او ایستادم. مرا بیاورد تا به در سرای موسی جعفر«7»- علیهما السلام- و آن جا بنشاند و به خادمی سپرد و او در سرای شد. ساعتی بود یکی به در آمد که در آی. من در سرای شدم، راست که چشمش بر من افتاد مبتدا«8» گفت: الی‌ّ الی‌ّ لا الی الجبریّة و لا الی القدریّة و لا الی المرجیة و لا الی الزّیدیة و لا الی المعتزلة. من رفتم و«9» پیش او بنشستم، او را گفتم: یا بن رسول اللّه؟ پدرت با جوار رحمت خدای انتقال کرد. گفت: آری. گفتم: یابن رسول اللّه؟ به مرگ مرد! گفت: بلی. گفتم: ما را رجوع با کیست پس از او! [گفت]
«10»: ان شاء اللّه ان یهدیک هداک. گفتم: یا بن رسول اللّه؟ برادرت عبد اللّه دعوی امامت می‌کند. گفت: 11» عبد اللّه یرید ان لا« یعبد اللّه، او نمی‌خواهد که خدای پرست باشد. گفتم: جعلت فداک فمن لنا بعده، امام ما کیست پس از پدرت! گفت: ان شاء اللّه ان یهدیک لهداک. گفتم: یا بن رسول اللّه، تو امامی پس از پدرت! گفت: من اینکه نمی‌گویم، با خویشتن گفتم: هیچ فایده‌ای حاصل نشد مرا. گفتم: یا بن رسول اللّه؟ ا علیک امام، بر تو امام«12» هست! گفت: نه. چون اینکه سخن از او بشنیدم، چندان«13» هیبت او در دل«14» آمد و اعظام و اجلال او
-----------------------------------
(1). کذا در اساس و دیگر نسخه بدلها، صحیح: ابو جعفر منصور. (2). چاپ شعرانی (3/ 6) بیند که. (3). لب: شیعت. (4). سوره بقره (2) آیه 156. (5). دب، آج، لب، فق: بروی/ بروید. (6). دب، آج، لب، فق: نشوی/ نشوید. (7). دب: موسی بن جعفر. (8). آج، لب، فق، مب، مر: افتاد مرا گفت. (9). مر در. (10). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). دب: لا یرید ان. (12). مب: امامت: مر: امامی. (13). همه نسخه بدلها: چندانی. [.....]
(14). دب، آج، لب، فق، مب، مر من.
صفحه : 273
که وصف ندانم کردن. گفتم: یا بن رسول اللّه؟ دستور باشی«1» تا مسایلی و مشکلاتی که مرا هست از تو بپرسم چنان که از پدرت پرسیدمی! گفت: بپرس از هر چه خواهی. من از او بسیار مسایل پرسیدم. همه را جواب گفت. آنگه گفت: علیک بالکتمان فان اذعت فهو الذّبح، پوشیده دار و الّا کشتن بود. گفتم: یا بن رسول اللّه؟ شیعه پدرت فرو مانده‌اند. دستور باشی«2» که ایشان را هدایت کنم بنزدیک تو! گفت: اگر کسی باشد که از او رشدی بینی، اوّل از او عهد و پیمان بستان بر کتمان و تقیّه، چه اگر آشکارا کنند اینکه حدیث ذبح باشد، و اشار بیده الی حلقه، و به دست اشاره کرد به حلق. من بیرون آمدم و اصحاب را دیدم. مرا گفتند: ما وراک! چیست از پس تو! گفتم: الهدی، ره راست. و قصّه با او بگفتم. آنگه بتدریج اصحابان«3» صادق- علیه السلام- بنزدیک او می‌شدند، تا بر او جمع شدند. و اینکه خبر برای اینکه آوردم تا بدانند که سیرت ائمه ما- علیهم السلام- در عهد ظلمه بنی امیّه و بنی العبّاس تقیّه بوده است الا عند ایناس الأمن و الرّشد. وَ یُحَذِّرُکُم‌ُ اللّه‌ُ نَفسَه‌ُ، ای ایّاه، خدای«4» تعالی تحذیر می‌کند شما را از خود یعنی از عقاب و معاصی خود، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه. و «نفس» و «ذات» و «عین» و «شی‌ء» یکی باشد، و نفس شی‌ء و عین و ذات او خود او باشد، چنان که اعشی گفت: یوما بأجود نائلا منه اذا نفس البخیل تجهّمت سؤالها ای البخیل. وَ إِلَی اللّه‌ِ المَصِیرُ، و بازگشت با خداست، و مورد او مورد«5» وعید و تهدید است.
-----------------------------------
(1). مب: دستور باشد. (2). مب، مر: دستور باشد. (3). آج، لب: اصحاب. (4). همه نسخه بدلها: و خدای. (5). دب: بمورد.
صفحه : 274 قوله تعالی:

[سوره آل‌عمران (3): آیات 29 تا 34]

[اشاره]

قُل إِن تُخفُوا ما فِی صُدُورِکُم أَو تُبدُوه‌ُ یَعلَمه‌ُ اللّه‌ُ وَ یَعلَم‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ وَ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (29) یَوم‌َ تَجِدُ کُل‌ُّ نَفس‌ٍ ما عَمِلَت مِن خَیرٍ مُحضَراً وَ ما عَمِلَت مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَو أَن‌َّ بَینَها وَ بَینَه‌ُ أَمَداً بَعِیداً وَ یُحَذِّرُکُم‌ُ اللّه‌ُ نَفسَه‌ُ وَ اللّه‌ُ رَؤُف‌ٌ بِالعِبادِ (30) قُل إِن کُنتُم تُحِبُّون‌َ اللّه‌َ فَاتَّبِعُونِی یُحبِبکُم‌ُ اللّه‌ُ وَ یَغفِر لَکُم ذُنُوبَکُم وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (31) قُل أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ الرَّسُول‌َ فَإِن تَوَلَّوا فَإِن‌َّ اللّه‌َ لا یُحِب‌ُّ الکافِرِین‌َ (32) إِن‌َّ اللّه‌َ اصطَفی آدَم‌َ وَ نُوحاً وَ آل‌َ إِبراهِیم‌َ وَ آل‌َ عِمران‌َ عَلَی العالَمِین‌َ (33) ذُرِّیَّةً بَعضُها مِن بَعض‌ٍ وَ اللّه‌ُ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (34)

[ترجمه]

بگو اگر پنهان دارید«1» آنچه در سینه‌های«2» شماست، یا آشکارا کنید، داند آن خدای، و داند آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمین است. و خدای«3» بر هر چیز«4» تواناست. آن«5» روز که یابد هر کسی«6» آنچه کرده باشد از«7» نیکی حاضر کرده و آنچه«8» کرده باشد از بدی خواهد«9» که اگر میان آن و میان او غایتی باشد دور«10»، و حذر می‌دهد خدا شما را«11» از خود، و خدای مهربان است به بندگان. بگو که اگر شما«12» دوست دارید خدای را، پیروی کنید مرا تا دوست دارد شما را خدای، و بیامرزد شما را گناهان شما، و خدای آمرزنده و بخشنده است«13». بگو فرمان برید خدای را و پیغامبر او را، اگر بر گردید خدای دوست ندارد کافران را. خدای برگزید آدم را و نوح را و اولاد«14» ابراهیم«15» و آل«16» عمران را بر جهانیان. و فرزندانی بهری از بهری«17»، و خدای
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق: نهان دارید. (2). وز، آج، لب، فق: در دلهای. (3). اساس: و اللّه، با توجّه به وز، آج، لب، فق، تصحیح شد. (4). آج، لب، فق: همه چیزی. (5). آج، لب، فق: در آن. (6). آج، لب، فق: هر تنی. (7). آج، لب، فق: از هر. (8). آج، لب، فق: و آن را. [.....]
(9). آج، لب، فق: دوست دارد. (10). آج، لب: که اگر آنستی که میان نفس و میان آن روز بودی مسافتی دور. (11). آج، لب: و می‌ترساند شما را خدای. (12). آج، لب، فق: بگو اگر هستید شما که. (13). آج، لب: و خدای آمرزگار است مهربان. (16- 14). آج، لب، فق: و فرزندان. (15). وز: و آل ابراهیم و فرزندان او را. (17). آج، لب، فق: و فرزندانی که برخی از آن از نسل برخی‌اند.
صفحه : 275
شنوا و داناست«1». قدیم- جل‌ّ جلاله- چون رخصت داد در کتمان حق و مساعدت کافران به ظاهر، برای دفع مضرّت را باز نمود که: اگر کسی اینکه معنی کار بندد نه برای خوف و عذر«2» اضطرار، بل برای مساعدت و موافقت و مصافات و مخالصت دوستی با کافران، و گمان برد که آن بر خدای تعالی پوشیده بماند به خلاف آن است، تو بگو ای محمّد: إِن تُخفُوا ما فِی صُدُورِکُم، که اگر پوشیده داری آنچه در دل داری یا اظهار کنی، خدای داند. کلبی گفت: معنی آن است که اگر آنچه با رسول می‌گویی، اگر از سر زبان می‌گویی و اگر از میان جان می‌گویی از اخلاص و نفاق، خدای داند برای آن که او عالم الذّات است، عالم است به جمیع معلومات بر هر«3» وجهی که صحیح بود که معلوم بود، برای آن که صفت نفس با صحّت واجب باشد، و چون متعلّق بود اختصاص ندارد به بعضی متعلّقات دون بعضی. وَ یَعلَم‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ، و هر چه در آسمان و زمین هست آن«4» پنهان و آشکارا داند. و جمله اینکه و بیشتر از اینکه داخل باشد تحت آنچه ما بگفتیم. و فعل اوّل مجزوم است به جزای شرط، و دوم مرفوع است بر استیناف برای آن که عطف صورت نمی‌بندد اینکه جا لفساد المعنی معه، برای آن که عالمی او- تعالی- موقوف نباشد بر اخفا و اظهار ایشان. و تقدیر آن است که: و هو یعلم ما فی السموات، و نظیره قوله تعالی: قاتِلُوهُم یُعَذِّبهُم‌ُ اللّه‌ُ بِأَیدِیکُم«5»- الایة. الی ان قال: وَ یَتُوب‌ُ اللّه‌ُ عَلی مَن یَشاءُ«6» ...، و کذا قوله: فَإِن یَشَإِ اللّه‌ُ یَختِم عَلی قَلبِک‌َ وَ یَمح‌ُ اللّه‌ُ الباطِل‌َ وَ یُحِق‌ُّ الحَق‌َّ«7» ...، بالرّفع، و معنی آیت آن است که: چون معلوم شد که در آسمان
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق: شنواست دانا به استحقاق هر یک از خلایق. (2). دب و. (3). آج، لب، فق: ندارد. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: از. (5). سوره توبه (9) آیه 14. (6). سوره توبه (9) آیه 15. [.....]
(7). سوره شوری (42) آیه 24.
صفحه : 276
و زمین هیچ [بر]
«1» خدای تعالی پوشیده نماند، چگونه پوشیده بود احوال شما در موالات کفّار، و آن که شما با ایشان مساعدت از دل یا از زبان کنی؟ وَ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ، و خدای تعالی بر همه چیز«2» قادر است. برای آن گفت تا بدانند که اینکه تأخیر عذاب و مهلت و انظار مستحق‌ّ«3» عذاب نه برای عجز می‌کند، و لکن لنوع من المصلحة المقتضیة لذلک فی التّکلیف، برای آن تا مکلّفان ممکّن باشند و ممهّل باشند، و ایشان را بر خدای تعالی حجّت نبود، بل حجّت خدای را باشد برایشان. یَوم‌َ تَجِدُ کُل‌ُّ نَفس‌ٍ ما عَمِلَت مِن خَیرٍ مُحضَراً، و نصب او«4» بر فعلی مقدّر«5» باشد، کأنّه قال: اذکروا و خافوا یوم. و گفته‌اند: نصب او بر ظرف است از معنی آیت مقدّم«6»، برای آن که آیت اوّل متضمّن وعید است و تهدید، کأنّه قال تعالی: ما اوعدتکم«7» به فی الایة المتقدمة انّما یقع و یکون یوم القیمة. و گفته‌اند«8» قوله: وَ یُحَذِّرُکُم‌ُ اللّه‌ُ نَفسَه‌ُ، و گفته‌اند من قوله: وَ إِلَی اللّه‌ِ المَصِیرُ. گفت: یاد کنید«9» و فراموش مکنید«10» تا بدانید«11» که اینکه وعیدها- که ذکر آن سابق شد- در روزی خواهد بودن که هر نفسی آنچه کرده باشد از خیر و شر، و نفع و ضرّ، و نیک و بد، و طاعت و معصیت، و حسنه و سیئه حاضر یابد، نظیره قوله تعالی: وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً«12». جمله قرّاء خوانند«13»: «محضرا» بفتح الضّاد علی انّه مفعول، و در شاذّ عبید بن عمیر«14» خواند«15»: «محضرا»«16» علی انّه فاعل علی معنی ان‌ّ عمله«17» یحضره للجزاء من
-----------------------------------
(1). اساس، وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). دب: همه چیزها. (3). کذا: در اساس: دیگر نسخه بدلها: مستحقّان. (4). چاپ شعرانی (3/ 9): نصب یوم. (5). اساس: مصدر، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). همه نسخه بدلها متقدّم. (7). آج، لب، فق، مب، مر: ما وعدتکم. (8). دب من. (9). وز، دب: یاد کنی/ یاد کنید. (10). وز، دب: مکنی/ مکنید. (11). وز، دب، آج، لب: تا بدانی/ تا بدانید. (12). سوره کهف (18) آیه 49. (13). وز، آج، لب، فق، مب، مر: خواندند. [.....]
(14). اساس: عمیر بن حمید، آج، لب، فق، مب، مر، چاپ شعرانی (3/ 9): عبید بن عمرو، با توجّه به وز، دب تصحیح شد. (15). اساس: خواندند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (16). اساس: محضر، با توجّه به وز، دب تصحیح شد. (17). آج: علمه.
صفحه : 277
الحضور او یحضره من الحضر و هو العدو، یعنی عمل او را به حاضر کند آن جا برای جزا، و یا بتازد او را برای جزا. و «ما» فی قوله: ما عَمِلَت، روا باشد که موصوله بود، و روا باشد که مصدری بود، ای عملها علی معنی جزاء عملها. و قوله: وَ ما عَمِلَت مِن سُوءٍ رواه باشد«1» که موصوله بود، و روا بود که مجازات را باشد. اگر موصوله باشد، «واو» عطف بود و محل‌ّ او نصب بود«2». اگر «ما» مجازات باشد در «تودّ» دو وجه است: روا باشد جزم علی الجزاء و رفع علی الاستیناف، کقول الشّاعر: و ان اتاه خلیل یوم مسئلة یقول لا غایب مالی و لا حرم و «تودّ» من الودادة، یعنی تمنّا کند که از میان او [و]
«3» میان آن عمل بد که کرده بود. أَمَداً بَعِیداً. غایتی و مسافتی دور باشد. و «امد» غایت باشد، قال اللّه تعالی: فَطال‌َ عَلَیهِم‌ُ الأَمَدُ«4» ...، و قال النّابغة: الّا لمثلک [714- پ]
او من انت سابقه سبق الجواد اذا استولی علی الأمد سدّی گفت: امدا بعیدا، ای مکانا بعیدا، یعنی راهی دور. مقاتل گفت: ما بین«5» المشرق و المغرب، نظیره قوله: یا لَیت‌َ بَینِی وَ بَینَک‌َ بُعدَ المَشرِقَین‌ِ«6». حسن بصری گفت: تمنّای آن کند که کاشک تا هرگز آن عمل پیش او نیافریدندی«7»، نظیره قوله: یا لَیتَنِی لَم أُوت‌َ کِتابِیَه، وَ لَم أَدرِ ما حِسابِیَه«8». وَ یُحَذِّرُکُم‌ُ اللّه‌ُ نَفسَه‌ُ وَ اللّه‌ُ رَؤُف‌ٌ بِالعِبادِ، ای رحیم من الرّافة و هی الرّحمة. قُل إِن کُنتُم تُحِبُّون‌َ اللّه‌َ- الایة. حسن بصری و إبن جریج گفتند: در عهد رسول
-----------------------------------
(1). دب: ما روا باشد. (2). دب، آج، لب و. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). سوره حدید (57) آیه 16. (5). اساس: بین، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). سوره زخرف (43) آیه 38. (7). وز: آن عمل با پیش او بیافریدندی، دب، آج: آن عمل با پیش او نیاوردندی، لب، فق، مب، مر: افتادگی دارد. (8). سوره حاقّه (69) آیه 25 و 26.
صفحه : 278
جماعتی دعوی کردند که ما خدای را دوست داریم. گفتند: یا محمّد؟ انّا نحب‌ّ ربّنا، ما خدای را دوست داریم. حق تعالی گفت: دوستی را علامتی باشد، و آن آن بود که از فرمان دوست به در نیایند«1»، و دوست او را دوست دارند«2». اینکه محمّد دوست من است، اگر شما«3» در اینکه دعوی راستی گیرید«4»، متابعت او کنید«5» تا من نیز شما را دوست دارم، و الّا دعوی باشد بی بیّنت، و دعوی بی بیّنت باطل بود. یا مدّعی الحب‌ّ لمولاه من ادّعی صحّح معناه من ادّعی شیئا بلا شاهد لا بدّ ان تبطل دعواه ای عجب اگر«6» پاشنه کفیده«7» را دوست داری، پای او هوای او بیرون ننهی، دعوی دوستی خدای می‌کنید، و یک ذرّه پای در رضای او بر جای نداری«8»: تعصی الاله و انت تظهر حبّه هذا محال فی القیاس بدیع لو کان حبّک صادقا لأطعته ان‌ّ المحب‌ّ لمن یحب‌ّ مطیع کسی که دعوی دوستی مخلوقی کرد و او را وفات رسید، اینکه مدّعی خویشتن را ملامت می‌کند، ما«9» چرا چون او برفت«10»، اینکه در مساعدت او نرفت«11» می‌گوید: الیس عجیبا ان طواک ید البلی برغمی ما بین الصّفایح و التّرب و ینشرنی روح الحیاة و ادّعی هواک فیا سحقا لدعوای فی الحب‌ّ دیگری گفت: مساعدت و موافقت من در دوستی با دوست من تا آن جاست که اگر مرده باشم و سالیان بر خاک من گذشته و او مرا آواز دهد، یا جوابش دهم یا کوفی«12» از گور من او را جواب دهد تا آواز و«13» گفت او بر زمین نیفتد: و لو ان‌ّ لیلی الأخیلیّة سلّمت علی‌ّ و دونی تربة و صفایح
-----------------------------------
(1). آج، لب، مر: نه آیند. (2). آج، لب، فق، مب، مر و دشمن او را دشمن. [.....]
(3). اساس را، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (4). دب: گویی، آج: گویید. (5). دب: کنی. (6). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (7). مب، مر: عجب باشد که بنده‌ای. (8). مب: نمی‌گذاری. (9). آج، لب، فق، مب، مر: تا. (10). آج، لب، فق، مب و. (11). آج، مب: بنرفت. (12). آج: بومی. (13). اساس: او، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 279
لسلّمت تسلیم البشاشة اوزقا الیها صدی من جانب القبر صایح اینکه بیتها توبة بن الحمیّر راست. گویند: از اتّفاقات عرب یکی آن بود که اینکه توبه- که گوینده آن بیتهاست- فرمان یافت، و او را دفن کردند، و مدّتی بر اینکه بر آمد. یک روز شوهر لیلی اخیلیّه با لیلی از جایی«1» می‌آمدند به سر گور توبة بن الحمیّر برسیدند. آن مرد را اینکه بیتها یاد آمد. لیلی را گفت: بحقّی علیک، به حق‌ّ من بر تو که بروی و بر گور توبة بن الحمیر سلام کنی تا دروغ او پیدا شود در آن که گفت«2»: لسلّمت تسلیم البشاشة اوزقا الیها صدی من جانب القبر صایح لیلی گفت: رها کن، شاعری از سر سودای خود چیزی بگفت آن را حقیقتی نباشد. بر او سخت کرد«3» و سوگند داد. لیلی اشتر پیش راند و آواز داد«4»: السلام علیک یا توبة بن الحمیر، اتّفاق«5» چنان افتاد که در گور شکافی بود، و در آن شکاف کوفی آشیانه«6» کرده«7»، چون آواز لیلی اخیلیّه بشنود از آن جا بپرید و آوازی کرد«8»، شتر لیلی از آواز و پرواز [آن]
«9» مرغ برمید و لیلی را بیفگند و بر جای«10» بمرد و گور او همان جا در پهلوی گور او بنهادند. ضحّاک گفت از عبد اللّه عبّاس که: رسول- علیه السلام- بنزدیک قریش آمد و ایشان در مسجد الحرام بتان را می‌پرستیدند، و بتان را بیاراسته بودند [و]
«11» گوشوارها«12» در گوش کرده، ایشان را ملامت کرد [و]
«13» گفت: شرم ندارید«14»، دین پدر خود ابراهیم و اسماعیل رها کرده‌اید و جمادی را می‌پرستید«15» که در او نفعی و ضرری«16» نیست.
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق: جانبی. (2). آج، لب، فق، مب، مر: گفته. (3). آج، لب، فق، مب، مر: سخت گفت: چاپ شعرانی (3/ 12): سخت گرفت. [.....]
(4). آج، لب، فق گفت، مب، مر و گفت. (5). اساس: اتفاقا، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). لب: آشیان. (7). دب: کرده بود. (8). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (13- 11- 9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). دب: بر جایگاه، آج، لب، فق، مر: و در جای. (12). دب: گوشوار. (14). دب، مب: مر که. (15). دب، آج، لب، فق: می‌پرستی. (16). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ضرّی.
صفحه : 280
ایشان گفتند: ما اینها را به دوستی خدا می‌پرستیم: لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّه‌ِ زُلفی«1» ...، تا ما را به خدا نزدیک گردانند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد [و]
«2» گفت: اگر شما طلب چیزی می‌کنید«3» که شما را به خدای نزدیک گرداند، متابعت من کنید«4» تا خدای تعالی شما را دوست دارد که من اولیترم به تعظیم از اینکه اصنام که من رسول خدایم. ابو صالح گفت از عبد اللّه عبّاس که: آیت در جهودان آمد، چون گفتند: نَحن‌ُ أَبناءُ اللّه‌ِ وَ أَحِبّاؤُه‌ُ«5» ...، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: اگر در اینکه دعوی راستی گیرید«6» متابعت رسول من می‌کنید«7». رسول- علیه السلام- آیت«8» بر جهودان خواند، ابا کردند. محمّد بن جعفر بن الزّبیر گفت: آیت در ترسایان نجران آمد که ایشان گفتند: ما عیسی را که می‌پرستیم و تعظیم می‌کنیم، برای دوستی خدای می‌کنیم، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد که: اگر عیسی را برای دوستی من- علی زعمکم- عبادت می‌کنید«9»، رسول مرا که محمّد است متابعت کنید«10». رسول- علیه السلام- اینکه آیت برایشان خواند. عبد اللّه ابی سلول منافق اصحابش را گفت: نبینید«11» که محمّد دوستی خود چون دوستی خدای می‌دارد، و ما را می‌فرماید که: او را همچنان دوست داریم که ترسایان عیسی را؟ خدای تعالی به جواب ایشان اینکه آیت فرستاد: قُل أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ الرَّسُول‌َ فَإِن تَوَلَّوا فَإِن‌َّ اللّه‌َ لا یُحِب‌ُّ الکافِرِین‌َ. بدان که محبّت از باب ارادت باشد«12»، ارادتی باشد متعلّق به نفع غیری یا تعظیم«13» او، و معنی محبّت او«14» خدای را تعالی اراده طاعت و فرمانبرداری او باشد،
-----------------------------------
(1). سوره زمر (39) آیه 3. (2). اساس: ندارد: با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). دب، آج، لب، فق: می‌کنی. [.....]
(4). دب: کنی. (5). سوره مائده (5) آیه 18. (6). دب: راستی گری، آج، فق: راستی گیری، لب: راستی کنی و گیری. (7). دب، آج، لب: رسول من کنی. (8). دب: اینکه آیت. (9). دب، آج، لب، فق: می‌کنی/ می‌کنید. (10). دب، آج، لب، فق: کنی/ کنید. (11). دب، آج، لب، فق: نبینی/ نبینید. (12). دب، مب، مر: ندارد. (13). دب: بتعظیم. (14). آج، لب، فق: یعنی محبّت ما.
صفحه : 281
و محبّت او ما را ارادت او باشد و«1» ثواب و نفع ما را، و محبّت ما یکدیگر را [418- ر]
اراده نفع«2» و خیر باشد در حق‌ّ محبوب. امّا اینکه لفظ را در او خلاف کردند، و محبّت برای اشتباهش به میل طباع جاری مجرای شهوت باشد فی تعلقها بالذوات الباقیة، از اینکه جا گویند: احببت زیدا، و لا یقولون اردت زیدا، و چون تعلّق به حوادث دارد خود بر حقیقت خویشتن باشد، و احببت فلانا فهو محبوب، اینکه مفعول نه از بنای فعل باشد و کلام عرب بر اینکه است. و زجّاج گفت از کسائی که: حببت فلانا فهو محبوب آمده است، و احبّه«3» فهو محب‌ّ، کما قال عنتره: و لقد نزلت فلا تظنّی غیره عندی«4» بمنزلة المحب‌ّ المکرم. و فرّاء گفت: حببت لغتی متروک است، و لفظ او اینکه است که هذه لغة قد ماتت، گفت: مرده است اینکه لغت، یعنی حببت. و شک نیست که متروک است مستعمل در فعل احببت است و در مفعول او محبوب علی خلاف القیاس آمد. و یُحبِبکُم‌ُ اللّه‌ُ، مجزوم است به جزای شرط. و رسول- علیه السلام- گفت: از شرایط و علامات ایمان: الحب فی الله و البغض فی الله ، آن است که دوستی و دشمنی برای خدا کنی. و رسول- علیه السلام- گفت: اذا اراد احدکم ان یجد حلاوة الایمان فلیحب‌ّ المرء لا یحبّه الّا للّه ، گفت: چون بنده خواهد که حلاوت ایمان در دل خود بیابد«5»، آن را که دوست دارد جز برای خدا دوست ندارد. و رسول- علیه السلام- گفت: شرک در امّت من پوشیده‌تر است از رفتن مورچه خرد«6» در شب سیاه بر سنگ نرم، و کمینه او آن است که: مرد کسی را دوست دارد بر ظلمی یا دشمنش دارد بر عدلی، و دین هست«7» الّا دوستی و دشمنی! آنگه اینکه آیت برخواند: قُل إِن کُنتُم تُحِبُّون‌َ اللّه‌َ- الایة.
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (2). مب: ضرّ. (3). وز، آج، لب، فق: فاحبّه. [.....]
(4). کذا در اساس و دیگر نسخه بدلها، تفسیر قرطبی (4/ 60) و تبیان (2/ 438): منّی. (5). دب: بیاود/ بیاید. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خورد. (7). آج: نیست.
صفحه : 282
وَ یَغفِر لَکُم ذُنُوبَکُم عطف است بر آن تا خدای تعالی شما را دوست دارد و گناهانتان«1» بیامرزد. وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، که خدای تعالی آمرزنده گناه است و بخشاینده بر«2» گناهکار. قُل أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ الرَّسُول‌َ، بگو ای محمّد که طاعت دارید«3» و فرمان برید«4» خدای را و رسول«5» را. و «طاعت» امتثال امر یا «6» اراده باشد و رتبت معتبر باشد«7» میان مطیع و مطاع، بر عکس آن که«8» میان آمر و مأمور باشد. حق تعالی طاعت رسول با طاعت خود برابر کرد«9»، و رسول- علیه السلام- طاعت علی با طاعت خود برابر کرد، و در احادیث بسیار از روات مخالف و مؤالف، منها، از آن جمله حدیثی که روایت کرد عمر بن مالک«10» عن فضالة بن عبید عن احدهما. علیهما السلام- اعنی ابا جعفر و ابا عبد اللّه، مراد صادق و باقر«11» باشد از اینکه، و برای آن اینکه خبر از جمله اخباری که در اینکه معنی هست اختیار کرده شد که اینکه خبری است متضمّن سبب نزول اینکه آیات را، و آن آن است که چون خدای تعالی اینکه آیت فرستاد که: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُوا الرَّسُول‌َ وَ أُولِی الأَمرِ مِنکُم«12» ...، رسول- صلّی اللّه علیه و آله- خطبه کرد«13» گفت: 14»15» ایّها النّاس ان‌ّ اللّه امرکم« ان تطیعوه فی نبیّه و تطیعونی فی وصیّی و وزیری و خلیفتی فی حیاتی و ولی الامر من« بعد وفاتی و خیر من اخلف بعدی علی‌ّ بن ابی طالب الا و من اطاع علیّا فقد اطاعنی و من اطاعنی اطاع اللّه، و من فارق علیّا فقد فارقنی و من فارقنی فقد فارق اللّه، و من فارق اللّه فعلیه لعنة اللّه، گفت خدای تعالی شما را فرمود که: طاعت او را دارید«16» در حق‌ّ من و طاعت من دارید«17» در باب وصی‌ّ و
-----------------------------------
(1). وز، مر: گناهانشان، آج، لب، فق را. (2). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: داری/ دارید. (4). آج، لب، فق، مب، مر: بری/ برید. (5). آج، لب، فق، مب، مر او. (6). آج، لب، با، مب: و باراده. (7). اساس و، زائد می‌نمود، با توجّه به سایر نسخ تصحیح شد. (8). دب از. (9). دب: مقابله کرد. (10). دب: عمرو بن مالک. [.....]
(11). مب علیهما السلام. (12). سوره نساء (4) آیه 59. (13). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (14). اساس: یأمرکم، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (15). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (17- 16). دب، آج، لب، فق، مب، مر: داری/ دارید.
صفحه : 283
وزیر و خلیفه من در حیات من و خداوند امامت از پس وفات من، و بهینه هر کس که او را رها کنم و آن علی ابو طالب«1» است. الا و هر که طاعت او دارد طاعت من داشته باشد، و هر که طاعت من دارد طاعت خدای داشته باشد، و هر که از او مفارقت کند از من مفارقت کرده باشد، و هر که از من مفارقت کند از خدای مفارقت کرده باشد- یعنی از دین خدا- و هر که از خدا مفارقت بکند لعنت خدا بر او باد«2». پس از آن روزی اوس«3» بن بشر التّیمی‌ّ علی را گفت: ابیتم یا بنی هاشم الّا المخاریق«4»، ای بنی هاشم شما الّا حیله چیزی دیگر نکنی، ای بنی هاشم چرا شما به ولایت مخصوصید«5» دون ما! امیر المؤمنین گفت: 6»7» و ابیت یا اوس« الّا من کذب«، تو ای اوس«8» الّا دروغ ندانی ان‌ّ اللّه اختارنا ذریة ابراهیم ، خدای تعالی ما را که فرزندان ابراهیمیم«9» برگزید. اوس«10» گفت: و ما نیز از فرزندان آدمیم و زنگیان و نوبیان«11» از فرزندان سام بن نوح«12» اند- و اینان دو پیغمبر«13» مرسل بودند. علی- علیه السلام- برفت و رسول را خبر داد به آنچه میان ایشان رفت. رسول- علیه السلام- گفت: و اللّه لا ازجره الّا بالوحی ، به خدای که من زجر او [جز]
«14» به وحی نکنم. در حال جبریل می«15» آمد و گفت: خدایت سلام می‌کند، و اینکه آیات«16» آورد: قُل أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ الرَّسُول‌َ فَإِن تَوَلَّوا فَإِن‌َّ اللّه‌َ لا یُحِب‌ُّ الکافِرِین‌َ، إِن‌َّ اللّه‌َ اصطَفی آدَم‌َ وَ نُوحاً وَ آل‌َ إِبراهِیم‌َ وَ آل‌َ عِمران‌َ عَلَی العالَمِین‌َ، ذُرِّیَّةً بَعضُها مِن بَعض‌ٍ وَ اللّه‌ُ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ.
-----------------------------------
(1). مب، مر: علی بن ابی طالب. (2). آج، لب، فق، مب، مر: باشد. (8- 3). آج، لب، فق، مب، مر: اویس. (4). آج، لب، الّا المحال، لب، فق: الّا المحار. (5). وز، دب، مخصوصی/ مخصوصید، مب: مخصوص آیید. (6). آج، لب، فق، مب، مر: اویس. (7). کذا در اساس، دیگر نسخه بدلها: الّا الکذب. (9). اساس، دب، ابراهیم، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(10). مب، مر: اویس. (11). اساس: او بیان، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). دب، آج، لب: حام بن نوح. (13). وز، دب: پیغامبر. (14). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (15). دب، مر: ندارد. (16). مب، مر: آیت.
صفحه : 284 صادق بن جعفر بن محمّد- علیهما السلام- در تفسیر آیت گفت: 1» قل اطیعوا اللّه فیما امرکم و الرّسول فیما اکّد علیکم فان تولّوا عن ولایتنا فان‌ّ اللّه لا یحب‌ّ الکافرین بالآیات فینا ان‌ّ اللّه اصطفی آدم و نوحا للولایة و لم یصطف اولادهما و آل ابراهیم و ال عمران ردّا علی اوس« ، گفت: طاعت خدای دارید«2» در آنچه فرمود، و طاعت رسول را در آنچه مؤکّد کرد بر شما اگر بر گردید«3» از ولایت ما. خدای دوست ندارد کافران را به آیاتی که در حق‌ّ ماست. خدای تعالی آدم را و نوح را برگزید و فرزندان ایشان را برنگزید، و آل ابراهیم و آل عمران را برگزید ردّ بر اوس«4» تیمی. و معنی اینکه آیات [418- پ]
نظم نمی‌پذیرد تا سبب نزول او معلوم نمی‌شود، و مخالفان [ما]
«5» تا اینکه قول نباید گفتن، از ظاهر عدول کردند و گفتند: مراد به آل ابراهیم خود ابراهیم است، و به آل عمران خود عمران است و بیتی آوردند: و لا تبک میتا بعد میت احبّه علی‌ّ و عبّاس و آل ابی بکر یعنی ابا بکر. و خلاف نیست که ظاهر قرآن رها نکنند الّا عند ضرورتی، و لا ضرورة ههنا الّا نصب العداوة لآل محمّد، پس آیت را حمل بر ظاهر باید کردن. إِن‌َّ اللّه‌َ اصطَفی، و هو افتعل من الصّفوة و هی الاختیار «ط»«6» مقلوب است از «تای» افتعال برای مطابقت «صاد» را. و «اصطفی» و «اجتبی» و «اختار»، به یک معنی باشد. آدَم‌َ، برگزید آدم را که ابو البشر است، نوح را که شیخ الانبیاست و اولوا العزم است و مبعوث به کافّه خلق، و آل ابراهیم و هو محمّد- صلّی اللّه علیه و علی آله- و اینکه به او اولیتر است که از میان اینان لقب مصطفی او راست- صلوات اللّه علیه و علی آله. وَ آل‌َ عِمران‌َ، قولی آن است که: مراد موسی بن عمران است، و قولی دگر آن است که در اخبار اهل البیت است و تفاسیر ایشان که: مراد به ال عمران امیر المؤمنین
-----------------------------------
(1). مب، مر: اویس. (2). دب، مب: داری/ دارید. (3). دب، آج، لب، مب: برگردی/ برگردید. (4). مب، مر: اویس. (5). اساس: ندارد، دب: را، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). اساس، مب: تا، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 285 علی است، و عمران نام ابو طالب است فی التّوریت. پس اوّل گزیده از آل ابراهیم رسول است- علیه و علی«1» آله السلام- چنان که انس مالک روایت کرد که: جماعتی از بنی کنده دعوی کردند«2» که رسول- علیه السلام- از ایشان است. اینکه حدیث به رسول رسید، گفت: إبن«3» عبّاس و ابو سفیان گفتند چون به یمن شدند، ما از پدران خود انتقال نکنیم«4»، 5» انا محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی‌ّ بن کلاب بن مرّة بن کعب بن لؤی‌ّ بن غالب بن فهر بن مالک بن النّضر بن کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معدّ بن عدنان بن« ادد بن المهیسع بن نبت بن سلامان بن قیدار بن اسمعیل بن ابراهیم. و ما افترق النّاس فرقتین الّا جعلنی اللّه فی الخیر منهما خرجت من ابوی‌ّ من نکاح و لم اخرج من سفاح من لدن آدم حتّی انتهیت الی ابی و امّی، گفت: مردمان به دو فرقه نشدند الّا من در بهینه ایشان بودم و از هر پدر و مادر که آمدم به نکاح آمدم [به سفاح نیامدم]
«6» از آدم تا به پدر و مادر خود. آنگه گفت: بدانید«7» که خدای تعالی از فرزندان ابراهیم اسماعیل را بر گزید، و از فرزندان اسماعیل بنی کنانه را و از بنی کنانه قریش را، و از قریش بنی هاشم را، و از بنی هاشم مرا، 8» فأنا خیرکم نفسا و خیرکم ابا [و امّا]
«. اصطَفی آدَم‌َ، آدم را برگزید برای خلافت و گفت: إِنِّی جاعِل‌ٌ فِی الأَرض‌ِ خَلِیفَةً«9» ...، تا بدانی که هر که خلیفه او باشد گزیده او باشد، آن را که گزیده او بود به خلافت در بدایت کار فرشتگان را در پیش او به سجده آورد«10»، آن را که گزیده او بود به خلافت بهترین پیغامبران اگر فرشتگان او را سر بر خط نهادند، تو اینکه را گردن ننهی!
-----------------------------------
(1). آج، لب: ندارد. [.....]
(2). آج، لب: روایت کردند. (3). اساس: کلمه به صورت: «اینکه» هم خوانده می‌شود. (4). مرحوم شعرانی عبارت: «إبن عباس ... انتقال نکنیم» را در نسخه‌ها زاید تشخیص داده‌اند. رک: تفسیر روض الجنان و روح الجنان (3/ 15) زیر نویس. (5). اساس، آج، لب اد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (8- 6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). دب، آج، لب، فق: بدانی/ بدانید. (9). سوره بقره (2) آیه 30. (10). دب: به سجده فرمود.
صفحه : 286
«نوح» را برگزید تا به دعای او زمین از دشمنان خدا پاک شد«1». رَب‌ِّ لا تَذَر عَلَی الأَرض‌ِ مِن‌َ الکافِرِین‌َ دَیّاراً«2»، اینکه را برگزید تا به تیغ او زمین از کافران پاک شد. حق تعالی چون خواست که زمین را پاک کند در عهد نوح از آسمان آب فرستاد که موجب تطهیر، آب پاک است. چون در عهد رسول خداست تا زمین پاک کند سبب آن هم آب کرد. از آن خلقی آفرید و تولّای اینکه کار به دست او کرد: خَلَق‌َ مِن‌َ الماءِ بَشَراً«3». و آل عمران بر قول عامّه مفسران موسی است و هارون تا موسی به عصا زمین از سحر پاک کرد. اینکه زمین از سحره که اصل سحر بودند به تیغ پاک کرد. اگر عصای موسی سحر فرو برد تیغ اینکه ساحران«4» را فرو برد. و اگر هارون موسی را خلیفه بود«5»، اینکه محمّد را بمنزلت هارون بود موسی را، جز آن که هارون پیغامبر بود، و از پس رسول ما پیغامبر نبود، انت منّی بمنزلة هرون من موسی الّا انّه لا نبی‌ّ بعدی. حسن بصری گفت: مراد به آل عمران عیسی مریم است که مریم دختر عمران بود. بر اینکه قول عیسی [را]
«6» برگزید تا مبشّر مقدم او باشد: وَ مُبَشِّراً بِرَسُول‌ٍ یَأتِی مِن بَعدِی اسمُه‌ُ أَحمَدُ«7»، و مقدّمه لشکر فرزند او باشد که مهدی امّت است، آن جا آیت بشارت«8» بود و اینکه جا رایت بشارت باشد. و آل ابراهیم بلا خلاف محمّد است و اهل البیت او که«9» فرزندان ابراهیم خلیل‌اند. معروف بن خرّ بوذ روایت کرد از جماعت«10» تابعین که عبد اللّه عبّاس گفت: سالی در موسم حاج‌ّ مردم را حدیث می‌کردم، مردی را دیدم در هیأت اعرابی عمامه سیاه در سر بسته، هر گه من خبری روایت کردم او خبری روایت کرد. چون فارغ شد
-----------------------------------
(1). دب: پاک کرد. (2). سوره نوح (26) آیه 71. (3). سوره فرقان (25) آیه 54. (4). مب: کافران. (5). لب: کرد. (6). اساس، وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(7). سوره صف (61) آیه 6. (8). اساس: اشارت، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). دب، فق از. (10). دب، مب: جماعتی.
صفحه : 287
گفت: 1»2» معاشر النّاس من عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی فأنا اونبّئه باسمی، انا جندب بن جنادة البدری‌ّ الغفاری‌ّ، انا صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله- سمعته یقول فی هذا المکان- و الا صمّت اذنای: ان‌ّ اللّه اصطفی ادم و نوحا و ال ابرهیم و ال عمران علی العالمین، ذریّة بعضها من بعض و اللّه سمیع علیم. فأمّا الذرّیّة فمن نوح و الال من ابرهیم، و السلالة من اسمعیل و العترة« الهادیة و الذرّیّة الطّاهرة من محمّد- صلّی اللّه علیه و آله- و الصّدّیق الاکبر علی‌ّ بن ابی طالب، فأیّتها الامّة المتحیّرة بعد نبیّها لو قدّمتم من قدّمه اللّه و رسوله و اخرتم من اخّره اللّه و رسوله، لما عال ولی‌ّ اللّه و لا طاش سهم فی سبیل اللّه و لا اختلفت« الامّة بعد نبیّها الّا کان تأویله عند اهل البیت فذوقوا بما کسبتم، وَ سَیَعلَم‌ُ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا أَی‌َّ مُنقَلَب‌ٍ یَنقَلِبُون‌َ «3». گفت: از رسول- علیه السلام- [419- ر]
[شنیدم]
«4» که در اینکه موقف اینکه آیت بخواند و گفت: امّا «ذریت» از نوح است«5»، و «آل» از ابراهیم، و «سلاله» از اسماعیل، و عتره هادیه و ذرّیّه طاهره از محمّد- صلّی اللّه علیه و علی آله- و صدّیق اکبر علی‌ّ بن ابی طالب است. ای امّت متحیر؟ از پس پیغامبر اگر تقدیم کردی«6» آن را که خدای و پیغامبر او را تقدیم کرد، و باز پس داشتی«7» آن را که خدای و پیغامبر باز پس پشت«8» داشت، دوست خدای محتاج نشدی«9»، و هیچ تیر در راه خدای خطا نرفتی، و امّت از پس پیغامبر در هیچ چیز خلاف نکردند«10» الّا تأویل آن بنزدیک اهل البیت باشد. بچشی و بال آنچه«11» کردی، و بدانند ظالمان که باز گشت ایشان چگونه باشد. ذُرِّیَّةً بَعضُها مِن بَعض‌ٍ، اینکه فرزندانی‌اند بهری از بهری. در خبر می‌آید که حسن عسکری را پرسیدند از اینکه آیت، گفت«12»: انا من الزّکی‌ّ
-----------------------------------
(1). دب، مر: العزّة. (2). وز، مب، مر: لا اختلف. (3). سوره شعرا (26) آیه 227. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). اساس، وز، لب، فق: تو چیست، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد، مر: او آدم و نوح است. (6). کردی/ کردید 7. داشتی/ داشتید، وز: داشتن. (8). دب، مب: باز پس. (9). مب، مر: تشدید. (10). وز، دب: نکردندی. [.....]
(11). اساس باشد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (12). اساس: گفتند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 288
الله‌علی‌ّ بن محمّد، و الزّکی من الهادی محمّد بن علی، و الهادی من الرّضا علی‌ّ بن موسی، و الرّضا من الکاظم موسی بن جعفر، و الکاظم من الصّادق جعفر بن محمّد، و الصّادق من الباقر محمّد بن علی‌ّ، و الباقر من السجّاد زین العابدین، و السجّاد من الشّهید المظلوم الحسین بن علی‌ّ،} و چون به ذکر حسین علی رسید گریه بر او افتاد«1»، آنگه گفت: 2» السلام علی الشّهید المظلوم، السلام علی السیّد المرحوم، السلام علی الحق‌ّ« المکتوم و الحسین بن علی‌ّ من ابیه امیر المؤمنین علی‌ّ بن ابی طالب- علیهم السلام. وَ اللّه‌ُ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ، قوله: ذُرِّیَّةً، قول آن است: بر وزن فعلیّه است، کقمریة من ذرء اللّه، الخلق، ای خلقهم، و اینکه اختیار زجّاج است. و قولی دیگر آن است که: اصل او ذرّورة علی وزن فعلوله، پس برای کراهت تکریر«3» «را»، «را» ی دوم«4» را « یا »«5» کردند، آنگه «واو» را هم « یا » گردانیدند«6» برای « یا »، آنگه ادغام کردند فصار ذرّیة. و نصب را، اخفش گفت بر حال است، و زجّاج گفت علی البدل. وَ اللّه‌ُ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ، و خدای تعالی شنواست اقوال اینان را و دانا به احوال و اسرار اینان، برای آن برگزید ایشان«7» که از حال ایشان عصمت معلوم بود. و قولی دگر آن است«8»: سمیع علیم لما تقوله«9» امرَأَت‌ُ عِمران‌َ رَب‌ِّ إِنِّی نَذَرت‌ُ لَک‌َ ما فِی بَطنِی مُحَرَّراً. قوله عزّ و جل‌ّ:

[سوره آل‌عمران (3): آیات 35 تا 41]

[اشاره]

إِذ قالَت‌ِ امرَأَت‌ُ عِمران‌َ رَب‌ِّ إِنِّی نَذَرت‌ُ لَک‌َ ما فِی بَطنِی مُحَرَّراً فَتَقَبَّل مِنِّی إِنَّک‌َ أَنت‌َ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ (35) فَلَمّا وَضَعَتها قالَت رَب‌ِّ إِنِّی وَضَعتُها أُنثی وَ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِما وَضَعَت وَ لَیس‌َ الذَّکَرُ کَالأُنثی وَ إِنِّی سَمَّیتُها مَریَم‌َ وَ إِنِّی أُعِیذُها بِک‌َ وَ ذُرِّیَّتَها مِن‌َ الشَّیطان‌ِ الرَّجِیم‌ِ (36) فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُول‌ٍ حَسَن‌ٍ وَ أَنبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ کَفَّلَها زَکَرِیّا کُلَّما دَخَل‌َ عَلَیها زَکَرِیَّا المِحراب‌َ وَجَدَ عِندَها رِزقاً قال‌َ یا مَریَم‌ُ أَنّی لَک‌ِ هذا قالَت هُوَ مِن عِندِ اللّه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ یَرزُق‌ُ مَن یَشاءُ بِغَیرِ حِساب‌ٍ (37) هُنالِک‌َ دَعا زَکَرِیّا رَبَّه‌ُ قال‌َ رَب‌ِّ هَب لِی مِن لَدُنک‌َ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّک‌َ سَمِیع‌ُ الدُّعاءِ (38) فَنادَته‌ُ المَلائِکَةُ وَ هُوَ قائِم‌ٌ یُصَلِّی فِی المِحراب‌ِ أَن‌َّ اللّه‌َ یُبَشِّرُک‌َ بِیَحیی مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِیًّا مِن‌َ الصّالِحِین‌َ (39) قال‌َ رَب‌ِّ أَنّی یَکُون‌ُ لِی غُلام‌ٌ وَ قَد بَلَغَنِی‌َ الکِبَرُ وَ امرَأَتِی عاقِرٌ قال‌َ کَذلِک‌َ اللّه‌ُ یَفعَل‌ُ ما یَشاءُ (40) قال‌َ رَب‌ِّ اجعَل لِی آیَةً قال‌َ آیَتُک‌َ أَلاّ تُکَلِّم‌َ النّاس‌َ ثَلاثَةَ أَیّام‌ٍ إِلاّ رَمزاً وَ اذکُر رَبَّک‌َ کَثِیراً وَ سَبِّح بِالعَشِی‌ِّ وَ الإِبکارِ (41)

[ترجمه]

چون«10» گفت زن عمران: خداوند من؟
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مب، مر: افتاد. (2). اساس: السیّد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). مب: تکرّر. (4). مب، مر: دویم. (5). اساس: یارا، با توجّه به وز و معنی جمله جا به جا شد. (6). دب: کردند. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (8). دب که (9). اساس، دب، مب: بقوله: لب، مر: بقوله، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). آج، لب، فق: یاد کن آن وقت را که.
صفحه : 289
[من]
«1» پذرفتم برای تو آنچه«2» در شکم من است آزاد کرده، بپذیر از من که تو شنوا و دانایی. چون بهار بنهاد«3» گفت: بار خدایا من بار نهادم به او ماده«4»، و خدا داناتر است به آنچه بار نهاد، و نیست نر«5» چون ماده«6»، و من نام نهادم او را مریم، و من پناه او با تو دهم و فرزندانش«7» از دیو رانده. بپذیرفت«8» او را خدای بپذرفتنی نیکو و برویانید او را رویانیدنی نیکو«9»، و باز گذاشت او را زکریّا، هر گه در شدی بر او زکریّا در محراب یافتی بنزدیک او روزی. گفت«10»: ای مریم؟ از کجا آمد تو را [اینکه]
«11»! گفت: او از نزدیک خداست که خدا روزی دهد آنرا که خواهد بغیر شمار. آن جا بخواند«12» زکریّا خدایش را، گفت: خدای من بده مرا از نزدیک خود فرزندی پاکیزه که شنونده دعایی. ندا کردند او را فریشتگان و او ایستاده بود نماز می‌کرد«13» در محراب که خدای مژده می‌دهد تو را به
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (2). آج، لب، فق: آن را که. [.....]
(3). آج، لب، فق: پس آنگاه که نهاد آن مادینه را که در شکم داشت. (4). اساس: چون ماده، با توجّه به وز تصحیح شد. (5). آج، لب، فق: نرینه. (6). آج، لب، فق: مادینه. (7). وز: و فرزندش. (8). وز: بپذیرفت. (9). اساس: «و برویانید ... نیکو» را ندارد، از وز افزوده شد. (10). آج، لب، فق: گفتی. (11). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (12). اساس: بخاند، با توجّه به وز تصحیح شد. (13). اساس: نماز کرد، آج، لب، فق: نماز می‌گذارد، با توجّه به وز تصحیح شد.
صفحه : 290
یحیی راست دارنده به کلمتی«1» از خدا و مهتری و پارسایی و پیغامبری از نیکان. گفت: ای خداوند من؟ چگونه باشد مرا فرزندی«2» و به من رسید«3» بزرگی، و زن من نازاینده است، [گفت]
«4»: خدای همچنین کند آنچه خواهد. [419- پ]
گفت: خدای من کن«5» مرا نشانی. گفت: نشانی«6» تو آن است که سخن مگویی با مردمان سه روز«7» مگر به اشاره، و یاد کن خدایت را بسیاری، و تسبیح کن«8» به شبانگاه و بامداد. قوله: إِذ قالَت‌ِ امرَأَت‌ُ عِمران‌َ، «اذ» ظرف زمان گذشته باشد، و در عامل او چند قول گفتند: اخفش و مبرّد گفتند: فعلی مضمر است، و التّقدیر اذکر اذ قالت. زجّاج گفت: عامل در او «اصطفی آدم» و اینکه بعید است. رمّانی گفت: عامل در او «سمیع علیم» است. و اینکه قریبتر است از قول زجّاج. و ابو عبیده گفت: «اذ» زیادت است، و هذا ابعد الوجوه. و زن عمران مادر مریم بنت عمران است مادر«9» عیسی- علیه السلام- و نام او حنّه بنت قاقود بن قبیل«10» بود. و امّا عمران: عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند: هو«11» عمران بن ماثان بود و نه پدر موسی بود، چه از میان اینکه عمران و آن عمران که پدر موسی بود هزار [و]
«12» هشصد«13»
-----------------------------------
(1). اساس: کلمه، با توجّه به وز تصحیح شد. (2). وز: پسری، آج، لب، فق: کودکی. (3). آج، لب، فق: و حال رسید به من. [.....]
(4). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (5). آج، لب، فق: پدید کن. (6). وز، آج، لب، فق: نشان. (7). آج، لب، فق: شبان روز. (8). آج، لب، فق: و نماز گزار یا تسبیح گوی. (9). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، تفسیر قرطبی (4/ 65): جدّة. (10). کذا در اساس، وز: قاقور بن قبیل، دب، مب: قارور بن قبیل، آج، لب، فق، مر: فاقور بن قبیل، تفسیر قرطبی (4/ 65): فاقود بن قنبل، تفسیر طبری (3/ 235): فاقوذ بن قتیل. (11). وز، آج، لب، فق، مب، مر: و هو. (12). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (13). دب، مب: هشتصد.
صفحه : 291
سال بود. و فرزندان ماثان رؤسا و علما و احبار بنی اسرائیل بودند. محمّد بن اسحق گفت: هو عمران بن اشهم بن امون بن میشا بن حزقیا«1» از فرزندان سلیمان بن داود بود. یاد کن ای محمّد- چون گفت زن عمران که حنّه بود: بار خدایا من با تو نذر کردم و پذرفتم«2». و «نذر» آن باشد که مرد بر خویشتن چیزی به واجب کند مشروط یا نامشروط، به آن که گوید: للّه علی‌ّ کذا ان کان کذا، در اینکه خلاف نیست که اینکه نذر واجب است، در مطلق خلاف است که نذری«3» منعقد باشد یا نباشد. نزدیک سیّد مرتضی علم الهدی نذر نباشد«4»- و قد مضی الکلام فیه. بار خدایا«5»؟ بار تو نذر کردم و اینکه بچّه که در شکم دارم او را محرّر کردم به نذر، و اینکه لفظ در لغت و شرع یک معنی دارد. امّا در لغت چنان که اعشی گفت: عشیت«6» للیلی«7» بلیل جرورا و طالبتها و نذرت النّذورا [و جمیل گفت]
«8»: فلیت رجالا فیک قد نذروا دمی و همّوا بقتلی یا بثین لقونی و امّا در شرع قال اللّه تعالی حکایة عن مریم: فَقُولِی إِنِّی نَذَرت‌ُ لِلرَّحمن‌ِ صَوماً«9»، ای اوجبت علی نفسی. و رسول- علیه السلام- گفت: من نذر ان یطیع الله فلیطعه و من نذر ان یعصیه فلا یعصه ، گفت: هر که نذر کند که طاعت خدای دارد، باید تا وفا کند. و آن کس که نذر کند که معصیت کند، باید تا معصیت نکند. مُحَرَّراً، در «محرّر» چند قول گفتند: یکی آن که آزاد کردم او را از خدمت
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مر: حرف، مب: حزف. (2). آج، لب، فق، مب، مر: پذیرفتم. (3). دب: نذر. [.....]
(4). اساس: باشد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر من. (6). اساس، وز: کلمه به صورت «غشیت» هم خوانده می‌شود. (7). اساس، وز، آج، لب، فق، مب، مر: لیلی، با توجّه به دب تصحیح شد. (8). اساس، وز، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد، با توجّه به دب افزوده شد. (9). سوره مریم (19) آیه 26.
صفحه : 292 خویشتن، من قولهم: حرّرت المملوک فحرّ هو«1»، ای صار حرّا. و قولی دیگر: جعلته خالصا صافیا لعبادة اللّه و خدمة المسجد و الکنیسة، من قولهم: حرّرت الکتاب اذا صحّحته و هذّبته و اخلصته من الخطأ و اللّحن، او را خالص بکردم و مجرّد خدمت خانه خدای را و عبادتگاه را تا جز آن کاری نکند. قولی دیگر آن است که: او را وقف کردم بر خدمت عبادتگاه. و اصل کلمه اخلاص باشد. و رجل حرّ از اینکه جاست، و طین حرّ، گلی خالص باشد که در او سنگ و ریگ نباشد. و نصب او بر حال است. و ایشان را عادت بودی که از جمله عبادات و قربات فرزندان خود بر خدمت خانه خدا و مساجد و عبادتگاهها وقف کردندی تا آن می‌رفتی و آب می‌زدی و هیچ از آن جا مفارقت نکردی جز عند حاجتی، تا آنگه که بالغ شدی او را مخیّر کردندی، گفتندی: خواهی بباش و خواهی برو. اگر برفتی منع نکردندی و بر آن حرجی نبودی، و اگر اختیار خدمت و مقام کردی بعد البلوغ رها کردندی تا همچنان می‌بودی، و پس از آن او را خیار نبودی اگر خواستی تا برود روا نبودی. و هیچ کس نبودی از انبیا و علما و الّا از فرزندان او یکی و دو محرّر بودندی، و اینکه تحریر در فرزندان نرینه بودی و دختران از اینکه مسلّم بودندی، هم برای صیانت ایشان از مردان، و هم برای صیانت عبادتگاه از اعتذاری«2» که زنان را باشد از حیض و نفاس. و سبب اینکه آن بود که دو خواهر بودند یکی به حکم زکریّا بود، یکی به حکم عمران. آن که به حکم زکریّا بود اشباع نام بود مادر یحیی، و آن که به حکم عمران بود حنّه بود مادر مریم. و حنه را فرزند نمی‌بود تا«3» پیر شد، و ایشان اهل البیتی بودند از خانه پیغمبری«4» و علم، یک روز در زیر درختی نشسته بود. مرغی را دید که بچه را زقّه می‌کرد«5»، او را آرزوی فرزند خاست«6» از خدای تعالی فرزند خاست«7»، و نذر کرد با خدا که اگر خدای او را فرزندی دهد آن فرزند را محرّر کند و بر خدمت خانه خدای
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مب، مر: فحرّر هو. (2). دب: اعذاری. (3). آج، لب، فق، مب، مر که. (4). دب: پیغامبری. (5). مر: می‌داد. (6). مر: فرزند شد، دب، لب، مر: فرزند خواست. (7). وز، دب: خواست.
صفحه : 293
وقف کند او را. بس«1» بر نیامد که بار بر گرفت به مریم. شوهر خود را گفت- عمران را: تو دانی که من نذر کرده‌ام که اینکه فرزند را محرّر کنم! عمران گفت: خطا کردی، اینکه تعجیل نبایست«2» کردن«3»، چه گویی اگر دختری باشد! نه اینکه کار بنه شاید، و تو بزهکار شوی. او هنوز بار ننهاده بود که عمران با پیش خدای شد، و او«4» در حال نذر اینکه دعا کرد که: فَتَقَبَّل مِنِّی، بار خدایا از من بپذیر اینکه نذر که کردم. إِنَّک‌َ أَنت‌َ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ، ای السمیع للدّعاء العلیم بمصالح العباد و الإماء، تو شنونده دعایی و عالمی به مصالح بندگان و پرستاران. اسماء بنت زید«5» گفت: چون خدیجه- رضی اللّه عنها- به فاطمه بار گرفت«6»، گفت: بار خدایا؟ تو دانی که من از زن عمران بهترم [و محمّد از عمران بهتر است]
«7» مرا اینکه«8» اولاد«9» را محرّر کردم. خدای تعالی وحی کرد به رسول [420- ر]
که خدیجه را بگو: لا عتاق قبل الملک خلی بینی و بین صفیتی فإنی املکها هی ام الائمة عتیقتی من النار ، گفت: بگو که عتق پیش از ملک نباشد، دست بدار از میان من و او که صفیّه و گزیده من است، و مادر امامان است، و آزاد کرده من است از دوزخ. خدیجه گفت: دلم خوش است اگر چه دختر«10» است چون مادر امامان است. فَلَمّا وَضَعَتها، چون بار بنهاد به آن مولود. تأنیث برای آن گفت که مولود بر حقیقت مؤنّث بود. و گفته‌اند: روا باشد که «ها» راجع بود با «ما»، برای آن که او صالح است، واحد و تثنیه و جمع و مذکر و مؤنّث را، و قول اوّل ظاهرتر است. چون بنگرید دختری بود، بر سبیل عذر می‌گوید: بار خدایا من امید چنان داشتم که پسری باشد، نرینه‌ای باشد که صلاحیت خدمت خانه تو دارد. آنگه اعتراضی است من کلام اللّه بین کلامها، اعنی: وَ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِما وَضَعَت،
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مب، مر: بسی. [.....]
(2). آج، لب، فق، مب، مر: نبایستی. (3). مب گفت. (4). وز را. (5). اساس: اسما بن زید، دب، آج، لب، فق، مب، مر: اسماء بنت یزید، با توجه به وز تصحیح شد. (6). وز، فق: بار بر گرفت. (7). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: من اینکه. (9). همه نسخه بدلها: مولود. (10). کذا: در اساس، همه نسخه بدلها: دختر.
صفحه : 294 یعنی او اینکه می‌گفت نه بر وجه اعلام خدای، چه خدای- جل‌ّ جلاله- عالمتر بود به آنچه او بزاد. اینکه بر قراءت عامّه قرّاء است. فأمّا بر قراءت آن کس که به ضم‌ّ «تا» خواند علی اخبارها من نفسها: وَ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِما وَضَعَت، جمله کلام زن باشد، و فصلی نبود، و اینکه قراءت إبن عامر است و یعقوب و ابو بکر عن عاصم. وَ لَیس‌َ الذَّکَرُ کَالأُنثی، و نر چو«1» ماده نباشد در اینکه مقصود که مرا هست از خدمت مسجد برای عورتی و ضعیفی و عذرهایی که زنان را«2» باشد. وَ إِنِّی سَمَّیتُها مَریَم‌َ، و من او را مریم نام نهادم، و مریم به لغت ایشان عابده و خادمه باشد. و در خبر هست که: مریم- علیها السلام- نکوتر زنان روزگار خود بود. و ابو هریره روایت کند از رسول- علیه السلام- که گفت«3»: حسبک من نساء العالمین اربع: مریم بنت عمران، و آسیة امراة فرعون، و خدیجة بنت خویلد، و فاطمه بنت محمّد، گفت: بس باد تو را از زنان عالم چهار: مریم دختر عمران، و آسیه زن«4» فرعون، و خدیجه دختر خویلد، و فاطمه دختر محمّد- صلوات اللّه علیه و علیهن‌ّ. وَ إِنِّی أُعِیذُها- یقال: عاذ الرّجل بفلان و اعذته به من کذا اذا اجرته منه: عوذ و عیاذ، پناه با کسی دادن باشد. و اعاذة کسی را به پناه و جوار کسی بردن- او را و فرزند او را به پناه«5» خدای می‌برم«6» از شرّ دیو ملعون و الرّجیم و المرجوم«7» باللّعنة و الشّهب. ابو هریرة روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که گفت: هیچ مولود«8» نباشد و الّا چون بزاید شیطان دست در او مالد، و کودک از مس‌ّ شیطان بانگ دارد مگر مریم را و عیسی را به دعای حنّه مادر مریم. آنگه گفت: اگر شما نیز خواهید، برای فرزندان خود بخوانید: وَ إِنِّی أُعِیذُها بِک‌َ وَ ذُرِّیَّتَها مِن‌َ الشَّیطان‌ِ الرَّجِیم‌ِ. قتاده گفت: هیچ کودک«9» نباشد. که نه شیطان بر او طعنی زند وقت آن که بزاید، مگر مریم را و عیسی را که خدای تعالی حجابی پدید کرد میان ایشان و شیطان.
-----------------------------------
(1). دب، فق، مب: چون. (2). مب می. (3). آج، لب، فق و. (4). اساس: امراة، با توجّه به وز تصحیح شد. (5). آج، لب: با پناه. [.....]
(6). دب: پناه بر خدا برم. (7). اساس: الملعون، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). مب: مولودی. (9). وز: کودکی.
صفحه : 295 وهب منبّه گفت: چون عیسی- علیه السلام- از مادر جدا شد، بتان عالم نگونسار شدند. شیاطین بر ابلیس آمدند و گفتند: دوش حادثه«1» افتاد که بتان نگونسار شدند. ابلیس گفت: من ندانم که چه بوده است؟ آنگه در آفاق بگردید چیزی نیافت، تا آن جا رسید که عیسی- علیه السلام- بود. او را یافت و فرشتگان گرد او در آمده«2»، باز گشت و شیاطین را گفت: دوش پیغامبری از مادر جدا شده است، و کم مولودی باشد که از مادر بزاید که من«3» آن جا حاضر نباشم جز اینکه کودک. پس از اینکه عبادت اصنام را بازار نباشد، و شما بر بنی آدم از جهت خفّت و عجلت«4» راه یابید«5». فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُول‌ٍ حَسَن‌ٍ، بپذرفت خدای تعالی مریم را- به آن«6» که زن بود گمان چنین بردند که [او]
«7» خدمت عبادتگاه را نشاید- به قبولی نکو. و «قبول» مصدری است لا من لفظ هذا الفعل، و زن او فعول است بفتح الفاء و چنین کم آمد، معدود بنایی چند آمد: کالولوع و الوروع. امّا قیاس مصادر بر اینکه وجه آن است که مضموم الفاء باشد، کالدّخول و الخروج و القعود و الحلول و مصدر اینکه فعل که مذکور است «تقبّل» باشد، جز که مخالف آورد چنان که گفت: أَنبَتَکُم مِن‌َ الأَرض‌ِ نَباتاً«8»، و چنان که قطامی‌ّ گفت: و خیر الأمر ما استقبلت منه و لیس بأن تتبّعه اتباعا و قال آخر: ان شئتم تعاودنا عوادا و لم یقل: تعاودا، و مانند اینکه برفت. وَ أَنبَتَها نَباتاً حَسَناً، و برویانید«9» او را رستنی نکوهم از اینکه باب است، و قیاس چنان واجب کرد که انباتا گفتی«10»، و مفضّل گفت تقدیر آن است: و انبتها فنبتت
-----------------------------------
(1). آج، فق: حادثه/ حادثه‌ای. (2). مب، مر: بر آمده. (3). مب، مر در. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عجز. (5). دب، آج، لب، فق: راه یابی/ راه یابید. (6). آج، لب، فق، مب: با آن. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). سوره نوح (71) آیه 17. (9). دب: برویاند. (10). اساس: گفتا، دب: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
صفحه : 296
نباتا حسنا، و همچنین گفت فی قوله: وَ اللّه‌ُ أَنبَتَکُم مِن‌َ الأَرض‌ِ«1» فنبتّم«2» نباتا. و ضحاک گفت از عبد اللّه عبّاس: معنی قبول چنین است که او را توفیق داد تا ره نیک بختان سپرد. وَ أَنبَتَها نَباتاً حَسَناً، یعنی او را تمام خلق راست اندام آفرید. وَ کَفَّلَها زَکَرِیّا، إبن کثیر و نافع و عاصم به روایت ابو بکر و ابو عمرو و إبن عامر و یعقوب خواندند به تخفیف «فا» و رفع «زکریّا» بر فاعلیّت، چنان که فعل زکریّا را باشد، یعنی زکریّا او را کفالت کرد و در خویشتن پذرفت. و باقی قرّاء به تشدید خواندند. و نصب «زکریّا» بر آن که مفعول به باشد، و فعل، فعل خدای- جل‌ّ جلاله- باشد متعدّی به دو مفعول، و معنی آن بود که: خدای- جل‌ّ جلاله- او را با زکریّا گذاشت. مفسران گفتند: چون حنّه بار به مریم بنهاد او را در خرقه پیخت«3» و بیاورد و در مسجد پیش احبار و علما بنهاد- و ایشان [420- پ]
سد نه و حجبه بیت المقدّس بودند- چنان که امروز بنی شیبه سدنه کعبه‌اند- گفت: بر گیرید اینکه نذیره را، یعنی آن که نذر در حق‌ّ او آمد. زکریّا گفت: من اولیترم به او، برای آن که خاله او در خانه من است. احبار گفتند: ما بدین راضی نباشیم که اگر به خاله رها کردندی به مادرش رها کردندی، و در او منافسه و مناقشه کردند برای آن که عمران امامی بود در میان ایشان و صاحب قربان ایشان بود، هر کسی رغبت کرد که تولّای تربیت فرزند او کند. [چون]
«4» گفتا گوی«5» بسیار شد، قرار دادند بر قرعه که قرعه بر افگنند«6»، هر کس که نام او به قرعه بر آید به اوش«7» دهند و ایشان بیست و نه مرد بودند، برفتند و هر یکی تیری بتراشید«8» و نام خود بر او نقش کرد«9» و به کنار جوی اردن«10» آمدند و تیرها در آب
-----------------------------------
(1). سوره نوح (71) آیه 17، آج، لب، فق، مب، مر نباتا. (2). دب: فنبتهن‌ّ. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: پیچید. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). وز، لب: گفتگوی: دب، مب، مر: گفت و گوی. (6). مب، مر: بیفگنند. (7). وز: به او سر، مب: باویش. (8). دب، آج، فق، مب، مر: بتراشیدند، لب: بتراشیدن. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: کردند. (10). اساس: ار ردن، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 297
انداختن گرفتند، همه تیرها به آب فرو شد مگر تیر زکریّا که بر سر آب بماند. سدّی گفت: تیرها در آب انداختند، همه آب ببرد مگر تیر زکریّا که بر سر آب ایستاده بماند. چون حال چنین بود، دست بداشتند و او را به زکریّا تسلیم کردند. و الکافل و الکفیل واحد یقال: کفل فلان لفلان بکذا و تکفّل به، قال الشّاعر: هو«1» لضلال الهوامی«2» کافل و حجّت آنان که به تخفیف خواندند، قوله تعالی: أَیُّهُم یَکفُل‌ُ مَریَم‌َ«3»، و قوله تعالی«4»: هَل أَدُلُّکُم عَلی أَهل‌ِ بَیت‌ٍ یَکفُلُونَه‌ُ لَکُم«5». و به یک روایت از إبن کثیر آمد: «و کفلها» بکسر الفاء قیاسا علی ضمن فهو کفیل و ضمین، چنان که سمع فهو سمیع، و علم فهو علیم، و کفل فهو کافل قیاسا علی نظیره: قتل فهو قاتل. و در مصحف عبد اللّه مسعود هست«6»: و اکفلها زکریا، نظیره قوله«7»: فَقال‌َ أَکفِلنِیها وَ عَزَّنِی فِی الخِطاب‌ِ«8». و زکریّا- علیه السلام- پیغمبری«9» بود معروف، و هو زکریّا بن آذر بن مسلم بن صدوق«10» من اولاد سلیمان بن داودند- علیهما السلام. و «زکریّا» به قصر لغت است، و آن قراءت حمزه و کسائی و خلف و حفص است، و به مدّ قراءت قرّاء است. زکریّا او را به«11» خانه برد و به خاله او سپرد و دایه«12» بگرفت تا شیر می‌داد او را. چون بزرگ شد و بالغ گشت برای او محرابی بنا کرد، یعنی صومعه«13»، و در آن بر بالای کرد چنان که جز به نردبان بر او نشایستی شدن«14»- چنان که در خانه کعبه هست.
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، مر: هو. (2). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها: تفسیر طبری (3/ 242): الهوافی، و قد روی: الهوام. (3). سوره آل عمران (3) آیه 44. (4). دب، آج، لب جل‌ّ جلاله. [.....]
(5). سوره قصص (28) آیه 12. (6). اساس: است، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر تعالی. (8). سوره ص (38) آیه 23. (9). وز، دب: پیغامبری. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: صدوف. (11). وز: با. (12). فق: دایه/ دایه‌ای. (13). فق: صومعه/ صومعه‌ای. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نتوانستند شدن.
صفحه : 298
و زکریّا- علیه السلام- هر روز بیامدی و طعام و شراب و آنچه او را حاجت بودی به آنجا آوردی. و «محراب»، در لغت شریفتر جای باشد، و برای اینکه محراب مسجد را محراب خوانند که شریفتر جای باشد، قال عدی‌ّ بن زید«1»: کدمی العاج فی المحاریب اوکا النّور من الارض زهره مستنیر و مسجد را خود محراب خوانند، قال اللّه تعالی: یَعمَلُون‌َ لَه‌ُ ما یَشاءُ مِن مَحارِیب‌َ وَ تَماثِیل‌َ«2»، ای مساجد. و گفته‌اند: مراد به محراب در آیت غرفه است، قال عمر بن ابی ربیعة: ربّة محراب اذا جئتها لم ادن«3» حتّی ارتقی سلّما ای ربّه عرفة. ربیع بن انس گفت: زکریّا- علیه السلام- چون بیرون شدی هفت در بند در بستی، چون در آمدی درها بر حال خود بودی، و بنزدیک او طعام و شراب بودی. به تابستان میوه زمستان، و به زمستان میوه تابستان«4»، او را گفتی: أَنّی لَک‌ِ هذا، ای من اینکه لک هذا، از کجا آمد اینکه تو را! قالَت هُوَ مِن عِندِ اللّه‌ِ، گفتی: اینکه از نزدیک خداست مرا. حسن بصری گفت: او خود از هیچ پستان شیر نخورد و به میوه بهشت پرورده شد. و حسن بصری گفت: او به کودکی، پیش از وقت، سخن گفت. محمّد بن اسحاق گفت: بنی اسرایل را قحطی برسید و رنجور شدند. زکریّا- علیه السلام- بنی اسرایل را گفت: احوال من شما را معلوم است و ضعف حال من. و من به کار دختر عمران قیام نمی‌توانم کردن. کیست از شما که رنج او از من بر دارد! هیچ کس قبول نکرد«5»، و گفتند: ما را نیز هم اینکه عذر است. دگر باره قرعه پیش آوردند و قرعه زدند، قرعه به نام مردی بر آمد نام او یوسف بن یعقوب النجّار، مردی درودگر بود و پسر عم‌ّ مریم بود. مریم را با کفاله«6» خود گرفت. مریم در او انکساری و دل شکستگی می‌دید، گفت:
-----------------------------------
(1). آج فی روضه، دب، لب، فق، مب، مر روضة. (2). سوره سبأ (34) آیه 13. (3). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، تفسیر تبیان (2/ 447) و تفسیر قرطبی (4/ 71): لم القها. (4). مب بودی. [.....]
(5). فق: نکردند. (6). مر: کفالت.
صفحه : 299
یا بن عم؟ دل مشغول مدار که خدای روزی ما برساند«1»، و او چیز که به دست از کسب«2» بیاوردی آن جا بنهادی، خدای تعالی زیاده کردی و برکت دادی. هر وقت [که]
«3» زکریّا [در]
«4» آمدی و گفتی: من دانم که یوسف را اینکه بسیار«5» نباشد، أَنّی لَک‌ِ هذا، از کجا آمد تو را اینکه! گفت: هُوَ مِن عِندِ اللّه‌ِ، اینکه از نزدیک خداست. محمّد بن المنکدر روایت کند از جابر عبد اللّه انصاری که رسول- علیه و علی آله السلام- چند روز بگذشت که طعامی نخورد، رنجور شد. برخاست و در حجره زنان بگردید، هیچ نیافت. به حجره فاطمه آمد- علیها السلام- و گفت: یا بنیّة؟ ای فرزندک من، هیچ طعامی هست بنزدیک تو! گفت: تن و جان من فدای تو باد، هیچ نیست. از نزدیک او بیرون آمد و با مسجد رفت. همسایه«6» از آن فاطمه او را دو نان فرستاد و پاره‌ای گوشت، و او و شوهر و فرزندان«7» همه گسنه«8» و محتاج بودند. فاطمه با خود گفت: و الله لأوثرن بها رسول الله ، به خدای که پیغامبر خدای را به اینکه ایثار کنم بر خود و فرزندان خود. آنگه یکی از فرزندان بفرستاد تا رسول را بخواند. رسول- علیه السلام- باز آمد. فاطمه گفت: تن و جان من فدای تو باد، چون تو برفتی خدای تعالی مرا چیزکی«9» بداد، اگر چه اندک است من خواستم که ایثار کنم بر تو، و اینکه در جفنه نهاده بود«10»، چیزی بر سر او نهاده پیش رسول آورد. چون [421- ر]
سر او بر گرفت، جفنه پر از نان و گوشت بود. فاطمه- علیها السلام- عجب بماند، دانست که آن از نزدیک«11» خداست، شکر خدای بکرد و بر رسول- علیه السلام- صلاة«12» فرستاد و رسول او را گفت: یا بنیّة؟ انی لک هذا، از کجا آمد تو را! قالت: هو من عند اللّه ان‌ّ اللّه یرزق من یشاء بغیر حساب. رسول- علیه السلاصم- خدای را شکر کرد و گفت: الحمد للّه
-----------------------------------
(1). مب، مر: می‌رساند. (2). آج، لب، فق، مب، مر: و او چیزکی از کسب دست. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد، مب: وقتی که. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آج: یسار. (6). وز، آج، لب، فق، مب، همسایه. (7). مر: فرزند. (8). همه نسخه بدلها بجز وز: گرسنه. (9). آج: ما را چیزکی، مب، مر: ما را چیزی. (10). همه نسخه بدلها و. (11). مر: نزد. (12). وز: صلاة، دب، آج، لب، مب، مر: صلوات. [.....]
صفحه : 300
الله‌الّذی لم یخرجنی من الدّنیا حتّی أرانی فیک ما أری زکریّا فی مریم، کلّما دخل علیها زکریّا المحراب وجد عندها رزقا، قال یا مریم انّی لک هذا قالت هو من عند اللّه ان‌ّ اللّه یرزق من یشاء بغیر حساب،} اسپاس«1» خدای را که مرا از دنیا بنبرد تا با من نمود در اهل البیت من آنچه با«2» زکریّا نمود در مریم، که هر گه«3» در پیش او شدی بنزدیک او روزی یافتی. گفتی: از کجا آمد اینکه تو را! گفتی: از نزدیک خدای«4» که«5» خدای روزی دهد آن را که خواهد بی حساب. آنگه رسول- علیه السلام کس فرستاد و علی را و حسن و حسین را بخواند«6» و جمله زنان خود را و خویشان را تا از آن طعام بخوردند و سیر شدند، و همسایگان [را]
«7»، از آن جا«8» بخوردند و سیر شدند«9»، پنداشتی که علی حاله و هیئته مانده است از آن برکت که خدای تعالی در آن نهاده بود. هُنالِک‌َ دَعا زَکَرِیّا رَبَّه‌ُ، مفسران گفتند: چون زکریّا چنان دید که خدای تعالی روزی به مریم می‌رساند و او را در تابستان میوه زمستانی می‌دهد، و در زمستان میوه تابستان می‌دهد، رغبت کرد که خدای تعالی او را نیز فرزندی دهد، و اگر چه او پیر بود و اهل او عاقر«10» شده بود از ولادت برخاسته و از آن سن در گذشته، دانست که بر خدای آسان باشد، در دعای و تضرّع گرفت و گفت: رَب‌ِّ هَب لِی مِن لَدُنک‌َ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً، بده مرا از نزدیک تو«11» نسلی و فرزندانی پاکیزه، که تو شنوده«12» دعایی. قوله: هُنالِک‌َ، ای عند ذلک، و «هنا» اشارت به غایب باشد، چنان که «هذا» اشارت به حاضر باشد. و «کاف» خطاب راست. مفضّل بن سلمه گفت«13»: «هنالک» بیشتر در زمان استعمال کنند، و «هناک»
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز وز: ای سپاس. (2). اساس: در، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). وز، مر که. (4). آج، لب، فق، مب، مر تعالی. (5). دب، آج، لب، فق، مب مرا از دنیا نبرد تا با من نمود که. (6). آج، لب: بخواندند. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (8). آج، لب، فق: بفرستادند فاطمه زهرا- علیها السلام گفت: چون اینکه از آن جا. (9). آج، لب، فق، مب، مر: و همسایگان از آن جا بخوردند و خرج کردند. (10). دب: عاجز. (11). همه نسخه بدلها بجز وز: خود. (12). مب، مر: شنونده. (13). مب که.
صفحه : 301
در مکان، آنگه به جای یکدیگر به کار دارند. دَعا زَکَرِیّا رَبَّه‌ُ، در صومعه خود شد و درها ببست و با خدای به مناجات در آمد و گفت: رب‌ّ، و المعنی یا ربّی، حذف حرف ندا کرد لدلالة الکلام علیه. و « یا » ی اضافت بیفگند، اکتفاء بالکسرة عنه. هَب لِی، یقال: وهب له کذا یهب هبة، و با «لام» به کار دارند. و «هبه» عطیّه باشد. مِن لَدُنک‌َ، ای من عندک، از نزدیک تو. در «لدن» چهار لغت است: فتح «لام» و ضم «دال» و حذف «نون» لد، و لدن به فتح «لام» و سکون «دال» و فتح «نون»«1». فرّاء گفت: حکم او حکم «منذ» و «مذ» است در عمل جرّ و رفع، و اینکه بیت بر دو وجه روایت کرد: ما«2» زال مهری مزجر الکلب منهم لدن عدوة حتّی دنت لغروب ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً، ای نسلا مبارکا تقیا صالحا رضیا، نسلی مبارک پاکیزه. و «ذرّیّه» واحد را و جمع را و مذکّر و مؤنّث را بشاید، و در آیت مراد واحد است بدلالة قوله: فَهَب لِی مِن لَدُنک‌َ وَلِیًّا، و انّما تأنیث وصف برای تأنیث لفظ آورد، چنان که شاعر گفت: ابوک خلیفة ولدته اخری و انت خلیفة ذاک الکمال و قال اخر: فما تزدری من حیّة جبلیّة سکات اذا ما عض‌ّ لیس«3» بأدردا. جبلیّة، بر لفظ حیّة تأنیث کرد. آنگه گفت: «عض‌ّ» بر تذکیر، برای آن که نر خواست و لفظ «حیّة» نر را و ماده را گویند، از اینکه جا گویند: حیّة اسود و حیّة افعی، و گفته‌اند: اینکه حکم چندانی روا باشد تا بر جنس باشد، کالخلیفة و الذریّة«4» و الدّابة، چون به نام شخصی کنی و علم شود بر او، چنان که حمزه و مغیرة نشاید گفتن: فعلت، تقول حدّثنا المغیرة و الضّبیّة«5»، و لا تقول حدّثتنا«6» المغیرة و الضّبیّة«7»، برای علمیّت را که او علم شد«8» بر مردی.
-----------------------------------
(1). کذا، در اساس و همه نسخه بدلها، ظاهرا تا اینکه جا دو وجه و با خود کلمه «لدن» سه وجه بیشتر ذکر نشده است. [.....]
(2). آج: و ما. (3). آج، مر: لیس است. (4). اساس: الذّروبة، با توجه به آج تصحیح شد. (5). آج، لب، فق، مب، مر: الصّبی. (6). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (7). آج، لب: الصّبیه، فق، مب، مر: و الصّبی. (8). آج، لب، فق، مب، مر: باشد.
صفحه : 302 إِنَّک‌َ سَمِیع‌ُ الدُّعاءِ، ای سامعه و مجیبه، [و]
«1» منه قوله: إِنِّی آمَنت‌ُ بِرَبِّکُم فَاسمَعُون‌ِ«2»، ای اطیعون، و منه قولهم«3»: سمع اللّه لمن حمده، ای اجاب، و منه قول الشّاعر: دعوت اللّه حتّی خفت الّا یکون اللّه یسمع ما اقول ای یجیب. انس مالک روایت کرد«4» از رسول- علیه السلام- که گفت: 5» ایّما رجل مات و ترک ذرّیّة طیّبة اجری اللّه علیه مثل عملهم لا ینتقص من اجورهم« شیئا، هر مردی که بمیرد و نسلی صالح رها کند«6» خدای تعالی به هر عملی صالح که ایشان کنند هم چندان ثواب که ایشان را دهد او را بدهد بی آن که از ثواب ایشان چیزی بکاهد. فَنادَته‌ُ المَلائِکَةُ، حمزه و کسائی و خلف خواندند: فنادیه الملائکة به « یا » چنان که فعل مذکّر را باشد برای آن که فعل مقدم است، و چون فعل مقدّم باشد تو مخیّر باشی، خواهی تذکیر کنی خواهی تأنیث. و آن که تأنیث کرد گفت: برای آن که اسم هو مؤنّث است هم جمع، و چون چنین باشد اختیار تأنیث باشد، کقوله تعالی: قالَت‌ِ الأَعراب‌ُ آمَنّا«7»، و آن کس که تذکیر کرد، [گفت]
«8»: عبد اللّه مسعود در همه قرآن «ملائکه» را تذکیر کردی [ابو عبیده گفت: اینکه برای آن کردی]
«9» تا ردّ باشد بر مشرکان فی قولهم: الملائکة بنات الله، برای تکذیب ایشان. و شعبی روایت کرد«10» از عبد اللّه مسعود که گفت: هر کجا شما را خلاف افتد در « یا » و «تا»، قرآن را به تذکیر گویی یعنی « یا »، و مانند اینکه از عبد اللّه عبّاس روایت کردند«11».
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره یس (36) آیه 25. (3). آج، لب، فق: ندارد، دیگر نسخه بدلها: قوله. (4). مب: کند. (5). اساس: امورهم، با توجّه به دب تصحیح شد. (6). اساس: روا کند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). سوره حجرات (49) آیه 14. [.....]
(9- 8). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). همه نسخه بدلها: کند. (11). مب: کرده‌اند.
صفحه : 303
و مفسران گفتند: مراد به ملائکه اینکه جا جبریل است- علیه السلام- برای آن که زکریّا- علیه السلام- پیغامبری مرسل بود و سر احبار بود و صاحب قربان بود [421- پ]
و کلید عبادتخانه به دست او بودی، و به دستوری او در آن جا رفتندی، او در مسجد نماز می‌کرد و مردم بر در منتظر بودند تا او در بگشاید. نگاه کرد برنایی را دید با جامه سفید«1»، جبریل بود ندا کرد زکریّا را، زکریّا بترسید، او گفت: أَن‌َّ اللّه‌َ یُبَشِّرُک‌َ بِیَحیی، فذلک قوله: فَنادَته‌ُ المَلائِکَةُ، و نظیر او هم در اینکه سورت قوله تعالی: إِذ قالَت‌ِ المَلائِکَةُ یا مَریَم‌ُ«2». و مراد جبریل است و اگر چه لفظ جمع است، و مثله قوله تعالی فی سورة النّحل: یُنَزِّل‌ُ المَلائِکَةَ بِالرُّوح‌ِ مِن أَمرِه‌ِ عَلی مَن یَشاءُ مِن عِبادِه‌ِ«3» ...، و مراد به ملائکه جبریل است- علیه السلام- و به «روح» وحی. برای آن که اجماع است که هیچ فرشته پیغامبران [را]
«4» وحی نیاورد الّا جبریل- علیه السلام. و در مصحف عبد اللّه مسعود خود اینکه است. فناداه جبریل و هو قائم یصلّی فی المحراب و اینکه در عربیّت روا باشد، یقال: رکب فلان السفن، فلان در کشتیها نشست، و او در یکی«5» کشتی نشسته باشد، و قوله تعالی: قال‌َ لَهُم‌ُ النّاس‌ُ«6» ...، یعنی نعیم بن مسعود. إِن‌َّ النّاس‌َ قَد جَمَعُوا لَکُم«7» ...، یعنی ابا سفیان، و مانند اینکه بسیار است. و مفضّل گفت: چون گوینده بزرگی باشد، شاید که از او به جمعی خبر دهند چون جبریل- علیه السلام- رئیس فرشتگان است شاید که از او به جمعی خبر دهند. وَ هُوَ قائِم‌ٌ یُصَلِّی فِی المِحراب‌ِ، «واو» حال راست، ای فی المسجد، نظیره قوله: فَخَرَج‌َ عَلی قَومِه‌ِ مِن‌َ المِحراب‌ِ«8»، ای من المسجد، و نظیره قوله: إِذ تَسَوَّرُوا المِحراب‌َ«9». ای المسجد. و «المحراب»، مفعال من الحرب. مفعال آلت باشد، کالمفتاح و المقلاد، برای مبالغت مسجد و جای نماز را محراب خواند که آن جا و«10»
-----------------------------------
(1). وز: سپید. (2). سوره آل عمران (3) آیه 45. (3). سوره نحل (16) آیه 2. (4). اساس: ندارد، از وز افزوده شد، دیگر نسخه بدلها: به پیغامبران. (5). آج، لب، فق، مب، مر: یک. (7- 6). سوره آل عمران (3) آیه 173. (8). سوره مریم (19) آیه 11. (9). سوره ص (38) آیه 21. (10). آج، لب، فق، مب: آن جایگاه.
صفحه : 304 آلت کار زار«1» است با شیطان، ایستادن تو در محراب رغم شیطان بود، پس آن جای آلت کارزار«2» شیطان بود چنان که میدان را که در او اسب تازند مضمار گویند و اسپ به تاختن لاغر و باریک باشد«3»، و اسپ چنین را مضمر گویند. و إبن عامر در همه قرآن «محراب» را امالت کند، و دیگران را«4» به تفخیم. إبن عامر و حمزه و اعمش و عیسی بن عمر خواندند: أَن‌َّ اللّه‌َ، به کسر همزه بر تقدیر قول، ای فنادته الملائکة، و قالت: أَن‌َّ اللّه‌َ. و روا باشد که ندا را به قول تفسیر دادند که ندا قول باشد، کأنّهم قالوا: فقالت له الملائکة: أَن‌َّ اللّه‌َ یُبَشِّرُک‌َ. بدان که قرّاء در صیغه اینکه فعل چون مستقبل باشد در قرآن- و آن ده جایگاه است- خلاف کردند، و دو در اینکه سورت هست و دیگر«5» در سورة التّوبه: یُبَشِّرُهُم رَبُّهُم بِرَحمَةٍ مِنه‌ُ«6» ...، و در سوره الحجر: إِنّا نُبَشِّرُک‌َ بِغُلام‌ٍ عَلِیم‌ٍ«7». و هم در اینکه سورت: فَبِم‌َ تُبَشِّرُون‌َ«8». و در سبحان و کهف: وَ یُبَشِّرُ المُؤمِنِین‌َ«9» ...، و در مریم دو جایگاه: إِنّا نُبَشِّرُک‌َ بِغُلام‌ٍ«10» ...، و لِتُبَشِّرَ بِه‌ِ المُتَّقِین‌َ«11» ...، و در عسق«12»: ذلِک‌َ الَّذِی یُبَشِّرُ اللّه‌ُ عِبادَه‌ُ«13» ...، اینکه دو جایگاه است در یک جا اتّفاق کردند بر تشدید، و هو قوله تعالی فی سورة الحجر: فَبِم‌َ تُبَشِّرُون‌َ«14». و در آن نه جایگاه خلاف کردند. حمزه جمله به فتح « یا » و اسکان «با» و ضم‌ّ «شین» خواند با تخفیف [من بشر یبشر، علی وزن فعل یفعل. و کسائی پنج جای مخفّف خواند، دو اینکه جا و دو در سبحان و کهف و حم عسق و باقی به تشدید. و إبن کثیر و ابو عمرو در یک جا به تخفیف]
«15» خوانند در عسق«16»، و باقی به تشدید خوانند من
-----------------------------------
(2- 1). دب، لب: کالزار. (3). همه نسخه بدلها: شود. [.....]
(4). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 27): ندارد. (5). آج، لب، فق: دیگری. (6). سوره توبه (9) آیه 21. (7). سوره حجر (15) آیه 53. (8). سوره حجر (15) آیه 54. (9). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 9. (10). سوره مریم (19) آیه 7. (11). سوره مریم (19) آیه 97. (16- 12). دب، آج، لب، فق، مب، مر: حمعسق. (13). سوره شوری (42) آیه 23. (14). سوره حجر (15) آیه 54. (15). اساس: ندارد، با توجّه به آج، لب افزوده شد.
صفحه : 305 التّفعیل من بشّر یبشّر تبشیرا. و در شاذّ حمید بن قیس خواند: نبشرک به ضم‌ّ «نون»«1» و کسر «شین» من الابشار در جمله مواضع. امّا آن کس که بشّر خواند من التّبشیر، آن خود لغت عامّه عرب است، و تکثیر فعل و مبالغت را باشد، و امّا آن که از ابشار و افعال برگیرد، به قول شاعر استدلال کند که گفت: یا ام‌ّ عمرو ابشری بالبشری موت ذریع و جراد«2» غضبی و قال آخر: لکن ابشری ام‌ّ عامر و آن که از فعل یفعل بر گیرد و آن لغت تهامه است و قراءت عبد اللّه مسعود، استدلال به قول شاعر کرد که گفت: بشرت عیالی اذ رایت صحیفة اتتک من الحجّاج یتلی کتابها و قال آخر: و اذا رایت الباهشین الی النّدی غبرا اکفّهم بقاع ممحل فأعنهم و ابشر بما بشروا به و اذا هم نزلوا بضنک فانزل و دلیل آنان که به تشدید خوانند آن است که لغت عامّه عرب است و لغت معروف اینکه است. دگر آن که در همه قرآن هر کجا لفظ ماضی و امر است از اینکه فعل به تشدید است، نحو قوله تعالی: فَبَشَّرناها بِإِسحاق‌َ«3» ...، قالُوا بَشَّرناک‌َ بِالحَق‌ِّ«4» ...، فَبَشِّر عِبادِ«5» ...، فَبَشِّرهُم بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ«6» ...، فَبَشِّره‌ُ بِمَغفِرَةٍ«7» ...، و نیز به قول جریر: یا بشر حق‌ّ لوجهک«8» التبشیر هلّا غضبت لنا و انت امیر
-----------------------------------
(1). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 27): یبشرک بضم یا ، نیز تفسیر طبری (3/ 251): یبشرک بضم‌ّ الیاء. (2). مب، مر: جواد. [.....]
(3). سوره هود (11) آیه 71. (4). سوره حجر (15) آیه 55. (5). سوره زمر (39) آیه 17. (6). سوره آل عمران (3) آیه 21. (7). سوره یس (36) آیه 11. (8). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها: تفسیر طبری (3/ 252): حق‌ّ لبشرک.
صفحه : 306
بِیَحیی، اسمی است لا ینصرف، و سبب منع صرف علمیّت است و وزن فعل، و جماعتی اماله کنند و جماعتی به تفخیم خوانند، و جمع او یحیون باشد چنان که موسون و عیسون فی جمع موسی و عیسی. و خلاف کردند که چرا او را یحیی نام کرد. بعضی مفسران گفتند، برای آن که عاقری مادر او [او]
«1» نازایندگی او به او«2» زنده شد. اینکه قول عبد اللّه عبّاس است، و قتاده گفت: لأن‌ّ اللّه تعالی احیا قلبه بالایمان، خدای تعالی [دل]
«3» او«4» به ایمان زنده کرد. و بعضی دگر گفتند: برای آن که خدای تعالی دل او به [نبوّت زنده کرد. حسین بن فضل گفت: برای آن که خدای تعالی دل او به]
«5» عصمت زنده کرد، او هرگز معصیت نکرد و همّت و عزم معصیت نکرد، و اینکه در خبر معروف بیامد از عبد اللّه عبّاس از رسول- علیه السلام- که گفت: یحیی زکریّا معصیت نکرد و همّت معصیت نکرد. و زین العابدین علی بن الحسین را گفتند: جدّت را- امیر المؤمنین را- فضیلتی گو، گفت: مختصر گویم یا مطوّل! گفتند: مختصر. گفت: ما هم بمعصیة الله قط ، گفت: هرگز همّت نکرد که خدای را بیازارد. ابو القاسم بن حبیب گفت: لأنّه [422- ر]
استشهد فأحیاه اللّه. برای آن که او را شهید کردند، و خدای تعالی وعده کرد که شهیدان را زنده کند. بیانه قوله: بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُون‌َ، فَرِحِین‌َ«6». و حسین علی- صلوات اللّه علیهما- چون از مکّه به کوفه می‌شد، به هیچ منزلی«7» فرود نیامد و الّا حدیث یحیی زکریّا و مقتل او کردی«8»، روزی گفت: 9» من هوان الدّنیا علی اللّه ان‌ّ راس یحیی بن زکریّا اهدی الی بغیّة« من بغایا بنی اسرائیل.
-----------------------------------
(3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). اساس، وز: او با، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (5). اساس، وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). سوره آل عمران (3) آیه 169
و 170. (7). آج، لب: منزل. (8). همه نسخه بدلها تا. (9). کذا در اساس و دیگر نسخه‌ها، با تای تأنیث. [.....]
صفحه : 307
عمر بن عبد العزیز المقدسی‌ّ گفت: نام مادر اسحاق یساره بود، خدای تعالی وحی کرد به ابراهیم که: من از نسل شما شخصی خواهم آفریدن که او به طاعت زنده باشد«1»، به معصیت بنه میرد«2». یساره را بگو از نام خود یک حرف«3» به او ده«4»، او اوّل حرف از نام خود به او داد، اینکه یحیی شد و او ساره. و درست در اسماء اعلام آن است که مشتق نبود و مفید نباشد، برای آن که بمنزلت لقب باشد تغییر و تبدیل او رواه نباشد«5» و اللغة بحالها. و اسماء مفیده بر عکس اینکه است، و چون اسمی از اسماء مفیده علم کنند و بر کسی نهند، چون زید و فضل و عبّاس و حسن و مانند آن، نظر به معنی و اشتقاق او نباشد از زیادت و افضال و عبوس و حسن، بل غرض آن باشد تا آن مسمّی را به او بخوانند و فرق کنند به او میان او و میان دیگران. مُصَدِّقاً، نصب او بر حال است، در آن حال که او تصدیق کند و به راست دارد«6» کلمه خدای را، یعنی عیسی را- علیه السلام. و گفتند: خدای تعالی عیسی را برای آن کلمه خواند که او را به کلمه «کن» آفرید بی پدر بتدریج و گشت روزگار چنان که عادت رانده است. و یحیی اوّل کس بود که به عیسی ایمان آورد و او را تصدیق کرد، و یحیی از عیسی- علیه السلام- به شش ماه مه«7» بود، و پسران«8» خاله یکدیگر بودند. و یحیی را پیش از آن کشتند که عیسی را به آسمان بردند. و ابو عبیده گفت و عبد العزیز بن یحیی: مصدّقا بکلمة، ای بکلام اللّه و کتابه و آیاته، و عرب قصیده را کلمه خواند، تقول انشدنی کلمة، ای قصیدة. وَ سَیِّداً، فیعل باشد من ساد یسود- و بیان کردیم که اصل سیود«9» بوده است،
-----------------------------------
(1). مب. مر و. (2). مب، مر: بنمیرد. (3). اساس، وز از نام خود، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (4). مب، مر: دهد. (5). اساس: روا باشد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). چاپ شعرانی (3/ 29) بکلمة من اللّه. (7). اساس: چه، مب، مر: بزرگتر، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). آج، لب، فق، مب، مر: پسر. (9). دب، مر: اصل سیود یسود، آج، لب فق، مب، سود یسود.
صفحه : 308
«واو» با « یا » کردند، و « یا » در « یا » ادغام کردند «سیّد» شد، و سیّد رئیس قوم باشد. مفضّل گفت: یعنی سیّد بود در دین. ضحّاک گفت: سیّد، خوش خو باشد. سعید جبیر گفت: سیّد، مطیع باشد خدای را. سعید بن المسیّب گفت: سیّد، فقیه«1» عالم باشد. قتاده گفت: سیّد، عالم ورع باشد. سعید جبیر گفت: حلیم باشد. ضحّاک گفت: پرهیزگار باشد. عکرمه گفت: آن بود که خشم نگیرد. مجاهد گفت: آن بود که بنزدیک خدای«2» کریم«3» باشد. سفیان ثوری گفت: آن بود که حسد نبرد، فإن‌ّ الحسود لا یسود. خلیل گفت: مطاع باشد. زجّاج گفت: آن بود که در خصال خیر بر سر آمده بود. احمد بن عاصم گفت: آن بود که قناعت کند به آنچه قسمت او کرده باشند«4». ابو بکر ورّاق گفت: رضی«5» بقضاء اللّه تعالی. محمّد بن علی التّرمذی‌ّ گفت: المتوکّل علی اللّه. بو یزید«6» و سطامی«7» گفت: بلند همّت بود از آن که با خود حدیث دنیا کند، و گفته‌اند: آن بود که بخیل نباشد. جابر عبد اللّه انصاری روایت کند که: رسول- علیه السلام- بنی سلمه را گفت: من سیدکم یا بنی سلمة! سیّد شما کیست ای بنی سلمه! گفتند«8»: جدّ بن قیس، علی انّا نبخّله، با آن که بخیل است. رسول- علیه السلام- گفت: و ای‌ّ داء ادوی من البخل، کدام درد است از بخل بی درمانتر؟ بل سیّدکم الجعد القطط عمرو بن الجموح. عبد اللّه عبّاس گفت: با رسول- علیه السلام- نشسته بودیم، جماعتی در آمدند برایشان اثر و جامه سفر بود. سلام کردند بر صحابه و رسول را نشناختند. گفتند: من
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مب، مر و. (2). دب تعالی. (3). آج: گرامی. (4). دب، آج، لب: به آنچه او قسمت کرده باشد، فق: به آنچه قسمت شده باشد. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: الرّاخی. [.....]
(6). آج، لب، فق، مب، مر: ابو یزید. (7). لب، مب، مر: بسطامی. (8). آج، لب، فق، مب، مر: گفت.
صفحه : 309
السیّد منکم! سیّد کیست از شما! رسول- علیه السلام- گفت: ذاک یوسف بن یعقوب بن اسحق بن ابراهیم ، بدانستند که او رسول خداست. گفتند: یا رسول اللّه؟ در امّت تو سیّد نباشد«1»! گفت: بلی مردی که او را مالی بود و سخایی، و با درویشان نزدیک باشد، و مردم از او شکایت کم کنند. عبد اللّه عبّاس مردی را از بنی شیبان گفت، شنیدم گفت«2»: سیادت و مهتری در میان شما ارزان است، گفت: ما آن را سیّد خوانیم کو دخل خود بر ما فراخ دارد، و عرض خود ما را«3» مبذول دارد، و مال بدهد. گفت: پس سؤدد«4» بنزدیک شما گران است، امّا اگر سیادت بر حقیقت خواهی در خانه رسول یابی، بیانش آن خبر که راوی«5» خبر گوید«6»: ام‌ّ سلمه- رضی اللّه عنها- گفت: روزی زنان رسول- علیه السلام- به حجره من حاضر بودند و هر کسی از مفاخرت قوم خود چیزی«7» می‌گفتند: فاطمه زهرا«8»- علیها السلام«9»- در آمد، حدیث ایشان تنگ شد چون او را بدیدند، عایشه گفت: ما بالکم یا بنی هاشم قد حزتم السیادة بأسرها امّا انت فسیّدة نساء العالمین، و امّا ابوک فسیّد ولد آدم، و امّا زوجک فسیّد العرب، و امّا ابناک فسیّدا شباب اهل الجنّة، و امّا عمّک فسیّد الشّهداء، گفت: جمله سیادت بر خود جمع کرده‌ای. اما تو سیّد«10» زنان جهانی، و پدرت سیّد ولد آدم است، و شوهرت سیّد عرب است، و پسرانت سیّدان جوانان [اهل]
«11» بهشتند، و امّا عمّت سیّد شهیدان است. فما ترکتم لأحد بعد هذا سیادة، برای هیچ کس پس از اینکه سیادتی رها نکرده‌ای. او بر پای خاست«12» و می‌گفت: أَم یَحسُدُون‌َ النّاس‌َ عَلی ما آتاهُم‌ُ اللّه‌ُ مِن فَضلِه‌ِ«13».
-----------------------------------
(1). کلمه در اساس به صورت «باشد» بود که با قلمی متفاوت از متن به «نباشد» تغییر پیدا کرده است، نیز همه نسخه بدلها: نباشد، چاپ شعرانی (3/ 30): بباشد. (2). وز که، دب، آج، لب، فق، مب، مر: که. (3). مب: خود بر ما. (4). دب، لب، فق، مر: سود، مب: سیّد. (5). مب اینکه. (6). دب، آج، لب، فق که. (7). دب، آج، فق، مب، مر: خبری، لب: خبر. (8). دب: فاطمة الزّهرا. (9). مج: علیه السلام، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). مر: سیّده. (11). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(12). مج: خواست، با توجّه به وز تصحیح شد. (13). سوره نساء (4) آیه 54.
صفحه : 310
وَ حَصُوراً، اصل او از حصر است، و «حصر» حبس باشد، و منه الحصار، [422- پ]
و «حصر» احتباس البطن و حصرت الرّجل اذا حبسته، و حصر الرّجل اذا عیی فی منطقه و الحصر ارتتاج اللّسان، قال اللّه تعالی: وَ جَعَلنا جَهَنَّم‌َ لِلکافِرِین‌َ حَصِیراً«1»، ای محبسا، و قال جریر: و لقد تکنّفنی العداة«2» فصادفوا حصرا بسرّک یا امیم ضنینا عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس و سعید جبیر و قتاده و عطا و حسن و سدّی و إبن زید گفتند: حصور آن بود که خویشتن باز دارد از زنان و مقاربت نکند. بر اینکه قول حصور فعول باشد به معنی فاعل، یعنی خویشتن از شهوات باز گرفته بود. سعید بن المسیّب گفت: حصور عنّین باشد که قادر نبود بر مقاربت زنان، و خبری آورد از ابو هریره که رسول- علیه السلام- گفت: هر کسی از بنی آدم ایشان را گناهی بود، جز یحیی زکریّا را که او کان سیّدا و حصورا، وَ نَبِیًّا مِن‌َ الصّالِحِین‌َ، آنگه دست فراز کرد و حشاکی«3» از زمین بر گرفت، گفت: آلت او همچنین بود، و اینکه قول بعید است و اینکه خبر ضعیف، برای چند وجه را: یکی آن که اینکه حال در حق‌ّ مردان طعن باشد و صاحب اینکه مطعون بود در عرف، و آنچه در عرف راه در طعن دارد در حق‌ّ انبیا و ائمّه منفّر بود. دگر آن که آیت وارد مورد مدح است، و خدای تعالی او را به اینکه مدح کرد، اگر مجبول و مخلوق بودی بر اینکه حال ممدوح نبودی. و مبرّد گفت: «حصور» آن بود که در بازی و لهو و عبث و اباطیل نشود، و اصل از آن جاست که عرب کسی را که در قمار نشود او را حصور خوانند، و اینکه بر بخل حمل کنند، چنان که اخطل گفت: و شارب مربح«4» بالکأس نادمنی لا بالحصور و لا فیها بسوّار
-----------------------------------
(1). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 8. (2). کذا در مج و دیگر نسخه بدلها، لسان العرب (3/ 31): تسقّطنی الوشاة، تفسیر طبری (3/ 255): و لقد تسقّطنی الوشاة. (3). کذا در مج، وز، دب: خشاکو، دیگر نسخه بدلها: خاشاکی. (4). مج: مرجّح، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 311
چون جبریل- علیه السلام- زکریّا را اینکه بشارت داد، او گفت: رَب‌ِّ أَنّی یَکُون‌ُ لِی غُلام‌ٌ، خلاف کردند در آن که خطاب «رب‌ّ» با کیست. کلبی گفت و جماعتی مفسران که: خطاب با جبریل است، و مراد به رب‌ّ سیّد است، گفت: یا سیّدی. و دیگر مفسران گفتند: خطاب با خداست- جل‌ّ جلاله: أَنّی یَکُون‌ُ لِی غُلام‌ٌ، من«1» اینکه یکون لی او کیف یکون لی غلام، ای إبن«2»، مرا از کجا پسر باشد، [ یا چگونه مرا پسر باشد]
«3»، وَ قَد بَلَغَنِی‌َ الکِبَرُ «واو» حال است و حال اینکه حال«4» که پیری رسیده است. گفته‌اند که: اینکه از جمله مقلوب است، و معنی اینکه است«5»: و قد بلغت الکبر، من به پیری رسیده‌ام، چنان که عرب گوید: طلع الثّریّا و انتصب العود علی الحرباء و انّما الحرباء ینتصب علی العود، حرباء بر چوب راست بایستد نه چوب بر«6» حرباء، و شاعر گفت: کانت فریضة ما تقول کما کان الزّناء فریضة الرّجم و اراد کما کان الرّجم فریضة الزّناء، و اینکه«7» در کلام عرب بسیار است و طرفی از اینکه برفت. امّا قول درست آن است که: کلام بر ظاهر خود است و عدول کردن ضرورت نیست، برای آن که معنی آن است که اصابنی الکبر و ادرکنی و اخذ منّی و اضعفنی، پیری به من رسید و مرا دریافت، و اینکه قول مستقیم است و کلام بر ظاهر خود اینکه«8» اولیتر باشد. قولی دگر آن است که: بلغ از آن افعالی است که به طرد و عکس برود و باز آید، و معنی آن که یک«9» در او هم فاعل باشد هم مفعول، و من ذلک ادرکت و نلت و اصبت، تقول: بلغنی کذا و بلغت کذا و نلت کذا و نالنی کذا، به یک معنی«10»، چنان که فرق نباشد اگر فاعل مفعول بود و اگر مفعول فاعل.
-----------------------------------
(1). آج، لب: ای من. (2). مج به صورت: «اینکه» هم خوانده می‌شود. (3). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مب، مر: ندارد. (5). مب که. (6). مج: نه بر چوب، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر معنی. (8). مب: ندارد. [.....]
(9). آج چیز. (10). فق باشد.
صفحه : 312 کلبی گفت: اینکه«1» روز که او را به فرزند بشارت دادند«2»، نود و دو سالش بود،«3» و جویبر«4» گفت از ضحّاک از عبد اللّه عبّاس که: صد و بیست سالش بود، و اهلش نود و هشت سال«5» بود. وَ امرَأَتِی عاقِرٌ، ای عقیم، و اهل من عاقر است، یعنی عقیم که نزاید: یقال: رجل عاقر [و امراة عاقر]
«6» و قد عقر- بضم القاف- یعقر عقرا«7». و عقارة«8»، و یقال: تکلّم فلان حتّی عقر، ای عیی و بقی لا یقدر علی الکلام یعقر عقرا و انشد الفراء: اردام«9» ناب عقرت اعواما فعلّقت بینها«10» تشاما و قال عامر بن الطّفیل: لبئس الفتی ان کنت اعور عاقرا«11» جبانا فما عذری لدی کل‌ّ محضر و «ها» از عاقر برای اختصاص اناث به اینکه جا گه«12» بیفگنده‌اند بنزدیک کوفیان، و خلیل احمد هم اینکه گفت، و سیبویه گفت: برای آن که در معنی نسبت است، چنان که: امراة مرضع و مطفل، ای ذات رضاع و طفل، و کذلک قوله فی حائض و طاهر و طامث، ای ذات حیض و طهر و طمث. و قولی دیگر آن است که: برای آن که در معنی وصف«13» لفظی مذکّر است، اراد امراتی شی‌ء عاقر او شخص [عاقر]
«14»، قال عبید: اعاقر مثل ذات رحم و غانم مثل من یخیب قال، گفت یعنی جبریل: کذلک اللّه، چنین باشد، خدای- جل‌ّ جلاله- یعنی کار خدا و حکم او. یَفعَل‌ُ ما یَشاءُ، آنچه خواهد بکند.
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آن. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: داده بودند. (3). دب، آج، لب، مب، مر و به روایتی دیگر نود و نه سالش بود. (4). مب، مر: جبیر. (5). همه نسخه بدلها: ساله. (6). مج: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8- 7). کذا در مج، آج، فق، وز. (9). کذا در همه نسخه‌ها، شعرانی (3/ 32) ردام. (10). مب، مر: بینهما، چاپ شعرانی (3/ 32): بفیهم الشّباما. (11). مج: اعورها عاقرها، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: جایگه. (13). آج، لب، فق: و صفت. [.....]
(14). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 313
اگر گویند: زکریّا- علیه السلام- چرا منکر بود آن حال را پس از بشارت فرشتگان او را، در وحی شک‌ّ افتاد او را یا در قادری خدا! و اینکه روا نباشد بر پیغامبران، یک جواب از اینکه آن است که در اخبار آمد که: جبریل اینکه حدیث او را به مشافهه نگفت، بل ندا کرد او را چنان که او جبریل را ندید، [او]
«1» در آن اندیشه بود، شیطان او را وسوسه کرد و گفت: اینکه آواز دیوی است که بر تو افسوس می‌کند. او خواست تا کشف آن«2» حال کند، نبینی که در آیت به لفظ ندا گفت و به لفظ وحی نگفت. جواب دیگر آن است که: او اصل اینکه حدیث را منکر نبود، و انّما استفهام از کیفیّت و شرح حال بود که اینکه حال چگونه خواهد بودن! خدای تعالی ما را جوان باز کند، یا هم بر اینکه پیری و عاقری فرزند«3» خواهد دادن، یا اینکه فرزند مرا از زنی دیگر خواهد بودن، و اینکه قول هم قریب است به سداد [423- ر]
، و اینکه قول حسن بصری و إبن کیسان است. قال‌َ رَب‌ِّ اجعَل لِی آیَةً، ای علامة، بار خدای«4» مرا آیتی کن و علامتی، که من به آن، وقت حمل اینکه زن بدانم تا در شکر و عبادت بیفزایم، و اینکه وجهی دگر باشد در جواب سؤال که کردند، خدای تعالی گفت: آیَتُک‌َ أَلّا تُکَلِّم‌َ النّاس‌َ ثَلاثَةَ أَیّام‌ٍ إِلّا رَمزاً، آیت و علامت تو آن است که سه روز با مردم حدیث نکنی الّا به اشارت، و به ذکر من و عبادت من مشغول باشی. و قولی دیگر آن است که: سه روز زبانت از گفتار و حدیث با مردمان بسته شود تا سخن نتوانی گفتن، و قول اوّل درست‌تر است، باری آن که گفت: وَ اذکُر رَبَّک‌َ کَثِیراً. و اگر زبانش از کلام بسته بودی، ذکر خدای نتوانستی کردن، امر نکردندی او را به ذکر خدای، و اولیتر آن است که قول دوم«5» را قوّت کنند و ترجیح دهند لقوله: اجعَل لِی آیَةً، و آیت بیّنت و معجزه باشد. و آن که سخن نگوید به اختیار آیت نباشد، و بیّنت و علامت را نشاید. امّا جواب از اذکُر رَبَّک‌َ کَثِیراً، آن باشد که
-----------------------------------
(1). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). دب، مب: اینکه. (3). دب، آج، لب، فق، مب: فرزندان. (4). دب، مب، مر: بار خدایا. (5). دب، فق، مب: دویم.
صفحه : 314 اذکره فیما بینک و بین نفسک، تا مناقضه زایل باشد. عطا گفت: مراد روزه صمت است که در شرع ایشان بود و رمز اشارت بود. فرّاء گفت: به زبانی بی بیان، و دیگران گفتند: به دست و انگشت و مانند آن، و غمز«1» اشارت بود به چشم، و اعمش در شاذّ خواند: «الّا رمزا»، و آن لغتی باشد در مصدر کالطّلب و الهرب، حق تعالی گفت: اکنون به اینکه بشارت در ذکر من«2» خدای بیفزای. وَ سَبِّح بِالعَشِی‌ِّ وَ الإِبکارِ، و به شبانگاه و بامداد تسبیح کن. مجاهد گفت: عشی‌ّ از زوال آفتاب باشد تا شب، و عشاء از نماز شام تا پاره«3» شب شده، و البکرة اوّل النّهار و الابکار الدّخول فی البکرة کالاصباح و الأمساء و غیرهما. [قوله عزّ و جل‌ّ]
«4»:

[سوره آل‌عمران (3): آیات 42 تا 63]

[اشاره]

وَ إِذ قالَت‌ِ المَلائِکَةُ یا مَریَم‌ُ إِن‌َّ اللّه‌َ اصطَفاک‌ِ وَ طَهَّرَک‌ِ وَ اصطَفاک‌ِ عَلی نِساءِ العالَمِین‌َ (42) یا مَریَم‌ُ اقنُتِی لِرَبِّک‌ِ وَ اسجُدِی وَ ارکَعِی مَع‌َ الرّاکِعِین‌َ (43) ذلِک‌َ مِن أَنباءِ الغَیب‌ِ نُوحِیه‌ِ إِلَیک‌َ وَ ما کُنت‌َ لَدَیهِم إِذ یُلقُون‌َ أَقلامَهُم أَیُّهُم یَکفُل‌ُ مَریَم‌َ وَ ما کُنت‌َ لَدَیهِم إِذ یَختَصِمُون‌َ (44) إِذ قالَت‌ِ المَلائِکَةُ یا مَریَم‌ُ إِن‌َّ اللّه‌َ یُبَشِّرُک‌ِ بِکَلِمَةٍ مِنه‌ُ اسمُه‌ُ المَسِیح‌ُ عِیسَی ابن‌ُ مَریَم‌َ وَجِیهاً فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ وَ مِن‌َ المُقَرَّبِین‌َ (45) وَ یُکَلِّم‌ُ النّاس‌َ فِی المَهدِ وَ کَهلاً وَ مِن‌َ الصّالِحِین‌َ (46) قالَت رَب‌ِّ أَنّی یَکُون‌ُ لِی وَلَدٌ وَ لَم یَمسَسنِی بَشَرٌ قال‌َ کَذلِک‌ِ اللّه‌ُ یَخلُق‌ُ ما یَشاءُ إِذا قَضی أَمراً فَإِنَّما یَقُول‌ُ لَه‌ُ کُن فَیَکُون‌ُ (47) وَ یُعَلِّمُه‌ُ الکِتاب‌َ وَ الحِکمَةَ وَ التَّوراةَ وَ الإِنجِیل‌َ (48) وَ رَسُولاً إِلی بَنِی إِسرائِیل‌َ أَنِّی قَد جِئتُکُم بِآیَةٍ مِن رَبِّکُم أَنِّی أَخلُق‌ُ لَکُم مِن‌َ الطِّین‌ِ کَهَیئَةِ الطَّیرِ فَأَنفُخ‌ُ فِیه‌ِ فَیَکُون‌ُ طَیراً بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ وَ أُبرِئ‌ُ الأَکمَه‌َ وَ الأَبرَص‌َ وَ أُحی‌ِ المَوتی بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ وَ أُنَبِّئُکُم بِما تَأکُلُون‌َ وَ ما تَدَّخِرُون‌َ فِی بُیُوتِکُم إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً لَکُم إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ (49) وَ مُصَدِّقاً لِما بَین‌َ یَدَی‌َّ مِن‌َ التَّوراةِ وَ لِأُحِل‌َّ لَکُم بَعض‌َ الَّذِی حُرِّم‌َ عَلَیکُم وَ جِئتُکُم بِآیَةٍ مِن رَبِّکُم فَاتَّقُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُون‌ِ (50) إِن‌َّ اللّه‌َ رَبِّی وَ رَبُّکُم فَاعبُدُوه‌ُ هذا صِراطٌ مُستَقِیم‌ٌ (51) فَلَمّا أَحَس‌َّ عِیسی مِنهُم‌ُ الکُفرَ قال‌َ مَن أَنصارِی إِلَی اللّه‌ِ قال‌َ الحَوارِیُّون‌َ نَحن‌ُ أَنصارُ اللّه‌ِ آمَنّا بِاللّه‌ِ وَ اشهَد بِأَنّا مُسلِمُون‌َ (52) رَبَّنا آمَنّا بِما أَنزَلت‌َ وَ اتَّبَعنَا الرَّسُول‌َ فَاکتُبنا مَع‌َ الشّاهِدِین‌َ (53) وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللّه‌ُ وَ اللّه‌ُ خَیرُ الماکِرِین‌َ (54) إِذ قال‌َ اللّه‌ُ یا عِیسی إِنِّی مُتَوَفِّیک‌َ وَ رافِعُک‌َ إِلَی‌َّ وَ مُطَهِّرُک‌َ مِن‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ جاعِل‌ُ الَّذِین‌َ اتَّبَعُوک‌َ فَوق‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا إِلی یَوم‌ِ القِیامَةِ ثُم‌َّ إِلَی‌َّ مَرجِعُکُم فَأَحکُم‌ُ بَینَکُم فِیما کُنتُم فِیه‌ِ تَختَلِفُون‌َ (55) فَأَمَّا الَّذِین‌َ کَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُم عَذاباً شَدِیداً فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ وَ ما لَهُم مِن ناصِرِین‌َ (56) وَ أَمَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ فَیُوَفِّیهِم أُجُورَهُم وَ اللّه‌ُ لا یُحِب‌ُّ الظّالِمِین‌َ (57) ذلِک‌َ نَتلُوه‌ُ عَلَیک‌َ مِن‌َ الآیات‌ِ وَ الذِّکرِ الحَکِیم‌ِ (58) إِن‌َّ مَثَل‌َ عِیسی عِندَ اللّه‌ِ کَمَثَل‌ِ آدَم‌َ خَلَقَه‌ُ مِن تُراب‌ٍ ثُم‌َّ قال‌َ لَه‌ُ کُن فَیَکُون‌ُ (59) الحَق‌ُّ مِن رَبِّک‌َ فَلا تَکُن مِن‌َ المُمتَرِین‌َ (60) فَمَن حَاجَّک‌َ فِیه‌ِ مِن بَعدِ ما جاءَک‌َ مِن‌َ العِلم‌ِ فَقُل تَعالَوا نَدع‌ُ أَبناءَنا وَ أَبناءَکُم وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُم وَ أَنفُسَنا وَ أَنفُسَکُم ثُم‌َّ نَبتَهِل فَنَجعَل لَعنَت‌َ اللّه‌ِ عَلَی الکاذِبِین‌َ (61) إِن‌َّ هذا لَهُوَ القَصَص‌ُ الحَق‌ُّ وَ ما مِن إِله‌ٍ إِلاَّ اللّه‌ُ وَ إِن‌َّ اللّه‌َ لَهُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (62) فَإِن تَوَلَّوا فَإِن‌َّ اللّه‌َ عَلِیم‌ٌ بِالمُفسِدِین‌َ (63)

[ترجمه]

و چون گفتند فرشتگان: ای مریم که«5» خدای برگزید تو را«6» و پاکیزه بکرد«7» و برگزید بر زنان جهانیان. ای مریم نماز کن خدایت را«8» و سجده کن و رکوع کن با رکوع کنندگان. اینکه از خبرهای غیب است که ما وحی می‌کنیم بر تو، و تو نبودی بنزدیک ایشان چون می‌افگنند قلمهایشان که کدام کس از ایشان کفالت کند مریم را، و تو نبودی بنزدیک ایشان چون خصومت کردند.
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: غمزه. (2). دب: مر. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر از. (4). اساس: ندارد، از وز افزوده شد، مب، مر: قوله تعالی، فق: قال اللّه تبارک و تعالی. (5). آج، لب، فق: بدرستی که. (6). آج، لب، فق چون از مادرت جدا کرد. (7). آج، لب، فق: پاک گردانید تو را از رنجهای زنان یا از کفر و شرک. (8). آج، لب، فق: طاعت نمای پروردگارت را. [.....]
صفحه : 315 چون گفتند فرشتگان ای مریم«1» خدای مژده می‌دهد به کلمتی از او نامش مسیح عیسی پسر مریم به آب روی«2» در دنیا و در آخرت و از نزدیکان«3». سخن گوید با مردمان در گهواره«4» و پیر«5» و از نیکان. گفت: بار خدایا؟ چگونه باشد مرا فرزندی و به من نرسید هیچ آدمی! گفت: همچنین بود خدای، بیافریند آنچه خواهد چون حکم کند کاری، گوید آن را: بباش، بباشد. و بیاموزیم«6» او را انجیل«7» و حکمت و توریت و انجیل. [423- پ]
[226- پ]
و فرستاده به فرزندان یعقوب آن که«8» من آوردم به شما حجّتی از خدایتان آن که من بکنم برای شما از گل بمانند مرغی، دردم در او، شود مرغی به فرمان خدا، و به باز کنم نابینای مادر زاد را و پیش را، و زنده کنم مردگان را به فرمان خدا، و خبر دهم [شما را]
«9» به آنچه خورید و ذخیره نهید در خانه‌های شما در اینکه حجّتی هست شما [را]
«10» اگر گرویده‌اید. به راست دارنده آن را که پیش من بود
-----------------------------------
(1). وز آن، آج، لب، فق بدرستی که. (2). مج: بان روی: با توجّه به دب تصحیح شد. (3). آج، لب، فق حضرت خدای. (4). آج، لب: گاواره، فق: گاهواره. (5). آج، لب، فق: و در زمانه کهولت سی و سه سالگی بی تفاوتی. (6). آج، لب: آموزاند. (7). آج، لب، فق: خط. (8). آج، لب: آن که. (10- 9). مج: ندارد، از وز افزوده شد.
صفحه : 316
از کتاب موسی تا حلال کنم شما را بهری آنچه حرام کردند بر شما، و آوردم به شما حجّتی از پروردگارتان، بترسید از خدا و فرمان برید [مرا]
«1». خدای ما خدای من است و خداوند شما، بپرستید او را، اینکه راهی است راست. چون دید عیسی از ایشان جحود، گفت: کیستند یاران من با خدای! گفت خاصگان عیسی: ما یاران«2» خداییم، گرویدیم به خدای و گواه باش به آن که ما مسلمانیم. خدای ما؟ گرویدیم به آنچه فرستادید«3»، و پیروی کردیم«4» پیغامبر را. بنویس ما را با شاهدان. مکر و حیله کردند و کرد«5» نیز خدای، و خدای بهترین ماکران است«6». چون گفت خدای [ای]
«7» عیسی من [جان]
«8» بر دارنده توام و بردارنده توبه من، و پاک کننده تو از آنان که کافر شدند، و کننده آنان که پیروان تواند [بالای]
«9» آنان که کافراند تا به روز قیامت، پس با من است بازگشت شما، به شما داوری کنم میان شما را«10» در آنچه خلاف کردید. «11» امّا آنان که کافر شدند عذاب کنم ایشان را عذابی سخت در دنیا و
-----------------------------------
(8- 1). مج، ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (2). وز، دب: یاوران. (3). دب، آج، لب، فق: فرستادی. (4). وز، دب: پی گیری کردیم. (5). مج: کر، با توجّه به وز تصحیح شد. [.....]
(6). وز، دب: دستان کنندگان است، آج، لب، فق: جزا کنندگان است. (9- 7). مج: ندارد، با توجّه به دب افزوده شد. (10). وز، دب، آج، لب، فق: ندارد. (11). مج: و امّا، با توجّه به نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
صفحه : 317
آخرت، و نباشد ایشان را از یاران. و امّا آنان که ایمان آرند و کار نیکو کنند، تمام بدهد ایشان را مزدشان، و خدای دوست ندارد ستمکاران را. اینکه می‌خوانیم بر تو از آیتها و یاد کرد با حکمت. مثل«1» عیسی بنزدیک خدا چون مثل«2» آدم است، بیافرید او را از خاک، پس گفت«3» او را: بباش، ببود. حق«4» از خدای تو است، مباش از شاکّان. هر که خصومت کند با تو در او پس از آن که آمد به تو از دانش، گو بیایی«5» تا بخوانیم پسران ما را و پسران شما را، و زنان ما را و زنان شما را، و نفسهای خود و نفسهای شما را، آنگه زاری کنیم، کنیم«6» لعنت خدای«7» بر دروغزنان. اینکه، قصّه راست است، و نیست خدای مگر خدای- عزّ و جل‌ّ- خدای اوست که غالب و محکم کار است [424- ر]
. اگر برگردید، خدا داناست به فساد کنندگان«8».
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق: بدرستی که داستان. (2). آج، لب، فق: داستان. (3). وز، دب، می‌گفت. (4). آج، لب، فق: آن سخن درست. (5). آج، لب، فق: بیایید. (6). وز، دب: ندارد. (7). آج، لب: پس بگردانیم به خواهش از خدای دوری از رحمت خدای. (8). آج، لب، فق: تباهکاران.
صفحه : 318
قوله: وَ إِذ قالَت‌ِ المَلائِکَةُ یا مَریَم‌ُ، بیان کردیم که به مراد به ملائکه- اگر چه لفظ جمع است- جبریل است- علیه السلام. جبریل مریم را گفت: یاد کن ای محمّد، چون جبریل- علیه السلام- مریم را گفت که: خدای تعالی تو را برگزید و خاصّه گردانید به آن که عیسی را از تو بیافرید بی پدر. وَ طَهَّرَک‌ِ، و پاک بکرد تو را از آن که دست مردان به تو رسد. سدّی گفت: طهّرک من الحیض و الاستحاضة و النّفاس، پاک بکرد تو را از اعذاری که زنان را باشد از حیض و استحاضه و نفاس، وَ اصطَفاک‌ِ، و برگزید تو را به تخصیص تو، خدمت خانه او را داد«1»، از پیش آن هیچ زن را اینکه رخصت نبود و اینکه پایه ندادند. عَلی نِساءِ العالَمِین‌َ، ای عالمی زمانها بر زنان جهان برگزید تو را، یعنی بر زنان روزگار او به اتّفاق. فامّا گزیده«2» بر زنان همه جهان به اتّفاق فاطمه زهراست- صلوات اللّه علیها- بر آن که«3» پاره اندام رسول است، و آن که بعضی از رسول باشد برابر نبود به آنکه بهری از عمران بود. رسول- علیه السلام- گفته است: فاطمة بضعة منّی من آذاها فقد آذانی، فاطمه پاره‌ای از اندام من است، هر که او را بیازارد مرا آزرده باشد. و عبد اللّه عبّاس روایت کند از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- فی حدیث طویل، در حدیثی دراز که بگفت- و ذکر امیر المؤمنین علی کرد- و گفت: 4»5» و امّا ابنتی فاطمة فانّها سیّدة نساء العالمین من الأوّلین و الاخرین و هی بضعة منّی و هی نور عینی و ثمرة فؤادی و روحی الّتی بین جنبی‌ّ« و هی الحوراء الانسیّة منّی« تقوم فی محرابها بین یدی ربّها یزهر نورها لملائکة السماء کما یزهر نور الکواکب لاهل الإرض یقول اللّه لملائکته: انظروا الی امتی فاطمة سیّدة نساء امائی فانّها بین یدی‌ّ ترتعد فرائصها من خیفتی و قد اقبلت بقلبها علی عبادتی اشهدکم انّی قد امّنتها و شیعتها من النّار، گفت: و امّا دختر من فاطمه سیّد«6» زنان عالم است از اوّلینان و آخرینان، و او پاره‌ای
-----------------------------------
(1). آج، لب: فق: ندارد. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: و امّا برگزیده. [.....]
(3). آج، لب، فق، مب، مر: برای آن که. (4). آج، لب، فق، مب، مر: جنبی. (5). کذا در اساس و همه نسخه بدلها که با ترجمه هم سازگار می‌نماید، چاپ شعرانی: متی. (6). دب، آج، وز: سیده.
صفحه : 319
از من است، و نور چشم من است، و میوه دل من است، و جان من است از میان پهلوهای من، و او حور است«1» جز آن که انسی نسب است از من. در محراب خود بایستد پیش خدای- عزّ و جل‌ّ- نور روی او فریشتگان را همچنان روشنایی دهد که ستارگان آسمان اهل زمین را. خدای تعالی فرشتگان را گوید: پرستار«2» مرا بینی«3» فاطمه«4» سیّده زنان را«5» پرستاران من، از پیش من ایستاده، پهلوهای او می‌لرزد از ترس من، و روی به عبادت من کرده است، شما را گواه می‌گیرم«6» که او را و شیعه او را از آتش دوزخ ایمن کردم. و آنچه در حق‌ّ مریم گفت: اصطَفاک‌ِ وَ طَهَّرَک‌ِ- الایة، به موجب اینکه خبر او گزیده زنان اوّلین و آخرین است. و امّا قوله: وَ طَهَّرَک‌ِ، در حق‌ّ او و فرزندان او و شوهر او فرمود: وَ یُطَهِّرَکُم تَطهِیراً«7»، و او را نیز پاک کرد از حیض و استحاضه و نفاس، و یک تفسیر اینکه گفتند بتول را. در اخبار امیر المؤمنین علی«8» روایت کند از رسول- علیه السلام- که او را پرسیدند که: یا رسول اللّه؟ ما از تو چند بار شنیدیم که گفتی: مریم «بتول» است، و فاطمه بتول است، بتول چه باشد! گفت: بتول از زنان آن باشد که او را عذر حیض نبود، و او سرخی نبیند، و مریم و فاطمه چنین‌اند که حیض در دختران پیغامبران مکروه باشد، و اینکه دو خبر از کتابی نقل افتاد که جدّ من خواجه امام سعید، ابو سعید جمع کرد نام آن الرّوضة الزّهراء فی مناقب فاطمة الزّهراء. قوله: یا مَریَم‌ُ اقنُتِی لِرَبِّک‌ِ وَ اسجُدِی وَ ارکَعِی مَع‌َ الرّاکِعِین‌َ، «قنوت» طول قیام باشد، و استقصای کلام در او در رکوع و سجود برفت- فلا وجه لإعادته. حق تعالی گفت: یا مریم قنوت کن، و اصل او دوام باشد بر کاری، یعنی ملازم عبادت باش«9» و سجده کن و رکوع کن، و در آیت سجود در پیش رکوع آورد برای آن
-----------------------------------
(1). حور است/ حوراء است. (2). آج، لب، فق: پرستدار/ پرستار. (3). بینی/ بینید. (4). همه نسخه بدلها را. (5). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). وز، دب، آج، لب، فق، مر: گواه می‌کنم. (7). سوره احزاب (33) آیه 33. (8). دب، آج، لب، فق، مر علیه السلام، مب: علی‌ّ بن ابی طالب علیه الصّلوة و السلام. (9). مج، باشد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 320
که «واو» ایجاب ترتیب نکند، برای آن که «واو»«1» را معنی جمع باشد، نبینی که چون گویی: جاءنی زید و عمرو، آنگه چون خواهی که اختصار کنی و به تثنیه بگویی گویی: جاءنی الرّجلان، و آن جا ترتیب صورت نبندد همچنین در حال تفصیل. و دگر آن که در جایها استعمال کنند که ترتیب صورت نبندد آن جا، نحو قولهم: اشترک زید و عمرو و اختصم زید و عمرو، اقتتل«2» زید و عمرو، مانند«3» اینکه بسیار است، و چون ترتیب خواهند، [فا]
«4» بیارند برای تعقیب، و چون تراخی باشد «ثم‌ّ» آرند. اما قوله: مَع‌َ الرّاکِعِین‌َ، و«5» در او دو قول گفتند: یک قول آن که رکوع کن چنان که دیگر راکعان می‌کنند، و یکی آن که نماز به جماعت کن تا به رکوع ایشان رکوع کنی. ذلِک‌َ مِن أَنباءِ الغَیب‌ِ«6»، «ذلک» اشارت است به آن خبر که داد«7» از زکریّا و یحیی و مریم و عیسی. و «انباء» اخبار باشد، واحدها «نبأ». و غیب آن بود که از تو غایب و پوشیده باشد، یعنی اینکه که ما با تو گفتیم از اخبار مقدّمان از خبرهای غیب است. نُوحِیه‌ِ إِلَیک‌َ، ما بر تو وحی می‌کنیم، و در آیت احتجاج است بر مشرکان برای آن که مانند اینکه یا از مشاهده و معاینه دانند یا از قراءت کتب [424- پ]
، یا از تعلیم معلّمان و اخبار مخبران، یا به وحی خدای تعالی، و آن سه در حق‌ّ رسول- علیه السلام- نبود به اتّفاق جز چهارم نماند. [و]
«8» وحی به معانی آمد وحی ارسال فرشته باشد به پیغامبری برای اعلام مصالح، و در شرع چون اینکه لفظ اطلاق کنند از او اینکه مفهوم باشد، و اینکه آیات را بر اینکه تفسیر دهند: إِنّا أَوحَینا إِلَیک‌َ کَما أَوحَینا إِلی نُوح‌ٍ«9»، و: کَذلِک‌َ أَوحَینا«10» و:
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مب، مر: او. [.....]
(2). وز، مب: و اقتتل. (3). مب، مر: و مانند. (4). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آج، لب، فق: ندارد. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر نوحیه الیک. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به آن که خبر داد. (8). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). سوره نساء (4) آیه 163. (10). سوره شوری (42) آیه 7.
صفحه : 321
إِلّا نُوحِی إِلَیه‌ِ«1»، و مانند اینکه. و اصل«2» او در لغت القاء باشد، و علی ذلک. وَ إِن‌َّ الشَّیاطِین‌َ لَیُوحُون‌َ إِلی أَولِیائِهِم«3». و وحی به معنی اشارت باشد فی قوله: فَأَوحی إِلَیهِم أَن سَبِّحُوا بُکرَةً وَ عَشِیًّا«4»، و وحی به معنی القاء فی القلب، در دل افگندن باشد فی قوله: وَ أَوحَینا إِلی أُم‌ِّ مُوسی«5»، و وحی الهام باشد فی قوله: وَ أَوحی رَبُّک‌َ إِلَی النَّحل‌ِ«6»، و امّا در بیت عجّاج: وحی لها القرار فاستقرّت بر الهام محمول بود، و فی قول الاخر: أوحت الیها و الانامل رسلها محمول بر اشارت باشد و وحی کتابت بود، فی قول الشّاعر: من رسم اثار کوحی الواحی ای ککتابه الکاتب، برای آن که در او القای معنی باشد در دل. و به معنی امر آمد فی قوله: أَوحَیت‌ُ إِلَی الحَوارِیِّین‌َ«7»، و غیب خفای چیزی بود از ادراک، و غایب نقیض حاضر بود. إِذ یُلقُون‌َ أَقلامَهُم، چون قرعه می‌زدند- و شرح اینکه و قصّه اینکه برفت- و در«8» کلام حذفی هست، و المعنی لینظروا أَیُّهُم یَکفُل‌ُ مَریَم‌َ، تا بنگرند که کفالت مریم که خواهد کردن. وَ ما کُنت‌َ لَدَیهِم إِذ یَختَصِمُون‌َ، حق تعالی گفت: ای محمّد تو حاضر نبودی که ایشان قرعه می‌زدند برای کفالت مریم، اینکه بر سبیل تعجیب«9» فرمود از رغبت و حرص ایشان در تکفّل کار مریم، و آن که مشاحّت به حدّ خصومت رسانیدند و تو ای محمّد آن جا نبودی بنزدیک ایشان چون خصومت می‌کردند در اینکه معنی.
-----------------------------------
(1). سوره انبیا (21) آیه 25. (2). مج اینکه، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (3). سوره انعام (6) آیه 121. (4). سوره مریم (19) آیه 11. (5). سوره قصص (28) آیه 7. [.....]
(6). سوره نحل (16) آیه 68. (7). سوره مائده (5) آیه 111. (8). مب معنی و در. (9). آج، لب، فق، مب، مر: تعجّب.
صفحه : 322 قوله: إِذ قالَت‌ِ المَلائِکَةُ، گفتند: عامل در «اذ» سه چیز است محتمل«1»: یکی «اذکر»، چنان که [ذکران]
«2» در دگر جا برفت اضمار او. و وجهی دیگر: یُلقُون‌َ أَقلامَهُم، و وجه سه‌ام«3» إِذ یَختَصِمُون‌َ، و یاد کن ای محمّد چون گفت ملائکه- و مراد جبریل است تنها، [چنان که]
«4» در دگر جای گفته شد، ای مریم إِن‌َّ اللّه‌َ یُبَشِّرُک‌ِ، خدای تو را مژده می‌دهد، بِکَلِمَةٍ. ابو السماک«5» قعنب بن زید العدوی‌ّ در شاذّ خواند: بکلمة»، و آن لغت است مثل: فخذ و فخذ، و: لعب و لعب. و بیان کردیم که عیسی را برای چه کلمه خواندند، یک وجه آن است که گفتیم: لأن‌ّ اللّه تعالی خلقه بکلمة کن فکان من غیر اب. قولی دیگر آن است«6»: برای آن که پیش او وقت سخن گفت: وَ یُکَلِّم‌ُ النّاس‌َ فِی المَهدِ. قولی دگر آن که: مبعوث بود به کلمه و آن کلام«7» خدای- جل‌ّ جلاله- از انجیل. مِنه‌ُ، ای من اللّه- عز و جل‌ّ- از خدای- جل‌ّ جلاله. و شاید که «من» تعلّق دارد به بشارت، و شاید که تعلّق دارد به «کلمه». و معنی ابتدا غایت باشد، و التّقدیر: بکلمة صادرة، او بشارة واردة. مِنه‌ُ اسمُه‌ُ المَسِیح‌ُ، ردّ کنایت کرد با عیسی- علیه السلام- و رد نکرد با کلمه، برای آن به تذکیر گفت. و گفته‌اند: ردّه الی معنی الکلمة و هو الکلام. و در مسیح چند«8» قولها گفتند مفسران، بعضی گفتند: فعیل است به معنی مفعول یعنی ممسوح مطهّر من الاقذار، پاکیزه و مالیده بود از پلیدیها. و گفته‌اند: ممسوح بود به برکت، و گفته‌اند: برای آن که از مادر بزاد به روغن اندوده. و گفته‌اند: برای آن که ممسوح القدمین بود، جمله پای او بر زمین نشستی، ارتفاع نداشت میان پای او. و گفته‌اند: برای آن که جبریل پر در او مالید«9» تا شیطان را بر او سبیل نباشد
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: سه چیز محتمل است. (2). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). فق، مب، مر: سیم. (4). مج، وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). کذا در اساس و دیگر نسخه بدلها، تفسیر قرطبی: ابو السمّال. (6). آج، لب، فق، مب، مر که. (7). مب: کلمه. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (9). وز: مالیده.
صفحه : 323
در وقت ولادت. و بعضی دگر گفتند: فعیل است به معنی فاعل چون سمیع و علیم. آنگه خلاف کردند، بعضی«1» گفتند: برای آن که او دست در«2» بیماران و خداوندان عاهت«3» مالیدی نیک شدندی. کلبی گفت: برای آن که دست بر چشم اکمه نهادی بینا شدی، و بعضی دگر گفتند: برای آن که در زمین بسیار سیاحت کردی و رفتی، و بر اینکه قول «میم» زیادت باشد، و وزن کلمه مفعل بود. ابو عمرو بن العلاء گفت: مسیح فرشته باشد، نخعی گفت: مسیح صدّیق باشد، فامّا دجّال مسیح است- بکسر المیم و تشدید السین، و بعضی علما بر اینکه انکار کردند و گفتند: اینکه را وجهی نیست در تازی، او مسیح است برای آن که ممسوح العین است، یعنی اعور است یا «4» سیاحت«5» در زمین، و اگر خواهند تا آن را وجهی بگویند«6» هم ممکن است که فعّیل باشد بنای مبالغت چون شرّیب و سکّیر و خمّیر، من المساحة لا من السیاحة، و معنی یکی باشد جز که بنا مختلف بود، یعنی زمین پیمای باشد«7»، و در حق‌ّ عیسی- علیه السلام- هم اینکه وجه توان گفتن که: مسیح فعیل باشد از مساحت تا «میم» زیادت نباشد، بل آن«8» اصل کلمه بود. و در اخبار آمد که: دجّال همه زمین بگیرد«9» مگر مکّه و مدینه و بیت المقدّس، و به قوّت قول آن کس که او«10» هر دو را مسیح خوانند- اعنی دجّال را و عیسی را- اینکه بیت بیاوردند [425- ر]
: ن‌ّ المسیح«11» یقتل المسیحا یعنی عیسی دجّال را بکشد.
-----------------------------------
(1). فق دیگر. [.....]
(2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر. (3). فق: علّت .. (4). مب، مر: با. (5). کذا در مج و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 40) سیّاحی است. (6). مج: نگویند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بود. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: از. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بگردد. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر گفت. (11). کذا در مج و دیگر نسخه بدلها، لسان العرب (2/ 594): اذا المسیح.
صفحه : 324 و در اخبار ظاهر است که: دجّال را مهدی کشد«1» و عیسی مریم با او باشد، و لکن آنان که مهدی را نشناسند حواله بر«2» عیسی کردند، و اتّفاق است که عیسی- علیه السلام- در لشکر مهدی باشد و در قفای او نماز کند و با او اقتدا کند، چه شرع او منسوخ است و او شرع ما نداند. عِیسَی ابن‌ُ مَریَم‌َ بدل مسیح است، و کلمه لقب است او را، و عیسی علم است، و نسبت او با مادر برای آن است که او را پدر نبود، و نتوان گفتن که: عیسی از فرزندان آدم نیست، برای آن که نسبت از مادر به آدم می‌برد، و خدای تعالی او را از فرزندان ابراهیم می‌خواند فی قوله: وَ مِن ذُرِّیَّتِه‌ِ داوُدَ وَ سُلَیمان‌َ«3»- الی قوله: وَ زَکَرِیّا وَ یَحیی وَ عِیسی«4»، اگر عیسی از مادر به آدم نسبت می‌گیرد با بعد نسب او از آدم، حسن و حسین- علیهما السلام- از رسول نسبت نگیرند! و از میان ایشان و رسول جز فاطمه زهرا نیست- لو لا العناد؟«5» وَجِیهاً، نصب او بر حال است، ای ذا جاه و قدر، خداوند جاه و منزلت بود و آبروی بنزدیک خدای- عزّ و جل‌ّ- و بنزدیک خلقان، هم در دنیا هو در آخرت«6». وَ مِن‌َ المُقَرَّبِین‌َ، از جمله مقرّبان و نزدیکان بود بنزدیک خدای- عزّ و جل‌ّ. وَ یُکَلِّم‌ُ النّاس‌َ فِی المَهدِ، با مردم سخن گفت در گاهواره پیش از وقت، به خرق عادت. قوله: فِی المَهدِ جارّ«7» مجرور در محل‌ّ حال است، ای صبیّا صغیرا، نبینی که «و کهلا» بر او عطف کرد، و اینکه را عطف بر محل‌ّ گویند، چنان که شاعر گفت: لسنا بالجبال و لا الحدیدا مجاهد گفت: چون مریم تنها بودی، عیسی- علیه السلام- از شکم او با او سخن گفتی، و چون کسی او را مشغول کردی، او در شکم مادر تسبیح کردی. و در خبر می‌آید از عبد اللّه عبّاس که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله- در آن وقت که خدیجه حامل«8» بود به فاطمه- علیهما السلام- شبی به نزدیک او بود و او سخن
-----------------------------------
(1). مب، مر: بکشد. (2). مب: با. (6- 3). سوره انعام (6) آیه 84. (4). سوره انعام (6) آیه 85. [.....]
(5). آج، لب، فق، مب، مر قوله تعالی. (7). آج، فق و، لب: ندارد. (8). آج، لب، فق، مب، مر: حامله.
صفحه : 325 می‌گفت. رسول- علیه السلام- گفت: یا خدیجة من تکلّمین، با کی سخن می‌گویی! گفت: ای رسول اللّه با اینکه جنین که در شکم دارم. رسول- علیه السلام- گفت: بشارت باد تو را با او، که جبریل مرا بشارت داد که«1» مادینه است، و مادر امامان است، و از نسل و فرزندان او امامان باشند که خلقان«2» با ایشان اقتدا کنند. وَ کَهلًا، در آن حال که کهل باشد، و «کهل» اشمط بود، موی یک نیمه سپید شده. حسین بن الفضل گفت: پس از آن که از آسمان به زمین آید. إبن کیسان گفت: اینکه بشارت است مادرش را به آن که او بماند تا کهل شود. و گفته‌اند: معنی آن است که: یکلّم النّاس فی المهد صبیّا و کهلا نبیّا، تا به اوّل چون خرق عادت بینند، به وقت دعوت تصدیق کنند او را، پس کلام او در مهد معجزه بود و در کهولت دعوت. مجاهد گفت: کهلا ای حلیما، و عرب مدح کند کهولت را برای آن که آن حالت میانه بود، بین الشّباب و الشّیب، خفّت جوانان نباشد و ضعف پیران نبود، و آن حالت تجربه احوال و استکمال عقل و اصابت رای بود. و اصل کلمه علوّ السنین«3» باشد من قولهم: اکتهل النّبت اذا طال و قوی، و المراة کهلة، قال الرّاجز: و لا اعود«4» بعدها کریّا امارس الکهلة و الصّبیّا و گفته‌اند: کهولت حالت سی و سه سالگی باشد، و وجه کلام او«5» در تبرئت ساحت مادرش بود از تهمت. اگر گویند فایده کلام او در مهد اینکه است، فایده کلام او در کهولت چیست، و اینکه نه حالی بدیع است! بگوییم«6» از اینکه چند جواب است: یکی آن که بشارت است به آن که بماند تا کهل شود. دوم«7» کنایت است از دعوت، و اینکه هر دو بر وجه معجز باشد، برای آن که خبر است از غیب و مخبر چون خبر است. سه‌ام«8» ردّ است بر ترسایان در آن دعوی محال که کردند از الهیّت و«9» برای آن که
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر اینکه چنین. (2). آج، لب، فق: خلایق. (3). آج، لب، فق، مب، مر: علوّ السن. (4). مج: عود، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر در مهد. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گوییم. (7). دب: دیم، مب: دویم. (8). فق، مب، مر: سیم. (9). آج، فق: او.
صفحه : 326
خدای باشد متغیّر نبود از حال به حال از طفولت«1» به کهولت و آن«2» به شیخوخت. امّا اظهار معجز در آن حال در او چند قول گفته [اند]
«3»: یکی آن که خدای تعالی عیسی را در آن حال کمال عقل بداد تا او نظر کرد و خدای را شناخت«4»، و خدای به او وحی کرد و اینکه که گفت: آتانِی‌َ الکِتاب‌َ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا«5»، بر حقیقت خود بود، چون او دعوی نبوّت کرد، خدای تعالی برای تصدیق او اظهار معجز کرد و او را به سخن آورد پیش از وقت، و اینکه اختیار جبّایی است. و إبن الأخشاد گفت: آن بر سبیل تقریر و تأسیس نبوّت«6» بود و جاری مجری بشارت، و انباء از نبوّت او. و گفته‌اند: بر سبیل معجزه مریم بود برای براءت ساحت او از آنچه او را به آن متّهم کردند، و هر سه وجه بنزدیک ما رواست. قالَت رَب‌ِّ أَنّی یَکُون‌ُ لِی وَلَدٌ، مریم گفت: «رب‌ّ» خطاب«7» امّا با جبریل است، و «رب‌ّ» به معنی سیّد است، و امّا با خدای تعالی- چنان که برفت«8». أَنّی یَکُون‌ُ لِی وَلَدٌ، مرا چگونه فرزند باشد! اگر گویند: اینکه چه تعجّب بود که مریم- علیهما السلام- نمود از آن که او را فرزندی باشد بی مساس مردی، و اینکه در مقدور خدای تعالی عجب نیست! [گوییم]
«9» از اینکه دو جواب است: یکی از روی خرق عادت جای تعجّب بود، و اگر چه در مقدور خدای- عزّ و جل‌ّ- هست اینکه و امثال اینکه، چنان که یکی از ما گوید: اینکه ضیعت«10» چگونه به کسی بخشی با آن که اینکه همه رنج بردی بر او! اینکه بر سبیل شک‌ّ نبود در قدرت او بر هبه آن، و لکن بر سبیل تعجّب بود از جود او. جواب دوم«11» آن که [425- پ]
بر سبیل استفهام بود از کیفیّت حال، که اینکه
-----------------------------------
(1). مب، مر: طفولیّت. (2). کذا در مج و وز، آج، دب، فق: از صبیت. [.....]
(3). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). وز: بشناخت. (5). سوره مریم (19) آیه 30. (6). مج، وز: نبود، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). آج، لب، فق، مب، مر است. (8). آج، لب، فق، مب، مر: که شرح رفت. (9). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). کذا در مج و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 42): صنیعه. (11). دب: دیم، مب، مر: دویم.
صفحه : 327
بر خلاف عادت خواهد بودن بی مرد تا«1» بر حسب عادت از مردی به حکم شرع و فرمان خدای، چنان که یکی از ما گوید«2»: فلان چگونه سفر خواهد کردن، و او مرکوب ندارد؟ و معنی آن است«3»: از خود قوّت رفتن دارد و یا مرکوبی جایی هست که او بر نشیند! قال‌َ کَذلِک‌ِ، گفت، یعنی جبریل- علیه السلام: «کذلک»، همچنین باشد که تو هستی، و خدای تعالی بیافریند آنچه خواهد، یعنی بر آن وجه که خواهد با مرد و بی مرد بر او متعذّر نبود«4». إِذا قَضی أَمراً، چون حکم کند کاری را، آن باشد که گوید: «کن»، بباش، خود بباشد. و در اینکه دو قول گفتند: یکی آن که: اینکه عبارت باشد عن نفی التّعذر علیه، تا در مکان«5» و تسهّل«6» بر او چنان بود که یکی از ما گوید: «کن» چنان که او را رنجی نرسد همچون خدای تعالی بی کلفتی و مشقّتی هر چه خواهد بکند. جواب دوم«7» آن است که: خدای تعالی «کن» به علامتی کرده است فرشتگان را تا ایشان«8» بدانند [که خدای تعالی- جل‌ّ جلاله- فعلی خواهد کردن، و ایشان را در آن اعلام لطف باشد]
«9». سه‌ام«10» آن است که: خدای تعالی اینکه به صیغت امر گفت، تنبیه بر آن که چنان که آمر مأمور را فرماید و مأمور امتثال کند و زیر دستی و طاعت نماید، فعل منقاد او باشد همچنان که بنده مطیع خداوند را. امّا قوله: فَیَکُون‌ُ، روا نباشد الّا به رفع، و نصب بر جواب امر به «فا» صورت نبندد، برای آن که اینکه آن جا باشد که کلام متضمّن بود به شرط و جزا، چنان که: انزل فتصیب خیرا، معنی آن بود که: ان نزلت
-----------------------------------
(1). کذا در مج و همه نسخه بدلها: چاپ شعرانی (3/ 42): یا . (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر که. (3). مب، مر که. (4). دب قال اللّه تعالی، آج، لب، فق، مب، مر قوله تعالی جل‌ّ جلاله. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: امکان. [.....]
(6). آج: تسهیل. (7). دب: دیم. (8). مج، وز: بایشان، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). مج، وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). دب، فق، مب، مر: سیم.
صفحه : 328
اصبت خیرا، و اینکه تقدیر محال باشد اینکه جا، برای آن که معنی تباه شود اگر گویی: کن فانّک ان کنت کنت، و فانّه ان یکن یکن، و امّا قوله: إِنَّما قَولُنا لِشَی‌ءٍ إِذا أَرَدناه‌ُ أَن نَقُول‌َ لَه‌ُ کُن فَیَکُون‌ُ«1» وَ یُعَلِّمُه‌ُ الکِتاب‌َ، مدنیان و عاصم و یعقوب خوانند: وَ یُعَلِّمُه‌ُ الکِتاب‌َ به « یا » حملا علی قوله: یَخلُق‌ُ ما یَشاءُ، یعنی خدای تعالی بیاموزد او را. و باقی قرّاء خوانند: و نعلّمه الکتاب به «نون»، و ما بیاموزیم او را کتاب، حملا علی قوله: نوحیه الیک. «الکتاب» إبن جریج گفت: مراد کتابت است، ما او را نوشتن بیاموختیم- و ابو علی گفت: کتابی دگر بود جز توریت و انجیل و«4» زبور و مانند آن. وَ الحِکمَةَ، گفته‌اند: مراد علم است، و گفته‌اند: علم عامتر بود از حکمت، و حکمت خاصّتر بود، برای آن که حکمت نوعی از انواع علم باشد. و سخن درست نکو را حکمت خوانند. و اصل او منع باشد- چنان که گفتیم. و حکمت لگام از اینکه جا بود. وَ التَّوراةَ وَ الإِنجِیل‌َ، و اینکه دو کتاب- یکی کتاب موسی- علیه السلام- و یکی«5» کتاب او. و کوفیان اینکه را آیتی شمارند، و اسرائیل«6» آیتی نشمارند«7»، برای آنی که معلّق«8» است به «رسولا»، و دیگران آیت نشمارند«9»- اعنی انجیل را. امّا قوله: وَ رَسُولًا إِلی بَنِی إِسرائِیل‌َ، در نصب او چند وجه گفته‌اند: یکی آن که حال باشد، عطفا علی «وجیها».
-----------------------------------
(1). سوره نحل (16) آیه 40. (2). مج، گفت، وز: گفته، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). وز، فق، مب، مر: لملوک. (4). کذا: در مج، دیگر نسخه بدلها: چون. (5). وز در. (6). مب: بنی اسرائیل. (7). اساس و دیگر نسخه بدلها: بشمارند، با توجّه به معنی عبارت و چاپ شعرانی (3/ 43) تصحیح شد. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: متعلّق. (9). دب، آج، لب، فق: نشمارند. [.....]
صفحه : 329
و وجهی دگر آن که: و نجعله رسولا، و لکن بیفگند لدلالة الکلام علیه- چنان که شاعر گفت: لفتها تبنا و ماء باردا. و وجهی دیگر زجّاج گفت: و یکلم«1» النّاس فی المهد رسولا، حال باشد از «یکلّم»«2». [و وجهی دیگر اخفش گفت، و او، مقحم است، و تقدیر آن است: وَ یُعَلِّمُه‌ُ الکِتاب‌َ رسولا، و «رسولا» حال باشد از]
«3»، «یعلّمه». و اوّل پیغامبران بنی اسرایل یوسف بود، و در«4» آخرشان عیسی«5»- علیه السلام. انس مالک روایت کند از رسول- علیه السلام- [که]
«6» گفت: مرا بر اثر هشت هزار پیغامبر فرستادند، چهار هزار از بنی اسرایل. أَنِّی قَد جِئتُکُم، همزه برای آن مفتوح کرد«7» که تعلّق دارد به «رسولا»، و گفته‌اند: به تقدیر «با»، ای بأنّی، یا «لام»، ای لأنّی. و محل‌ّ او بر اینکه دو قول باز پسین جرّ بود، و بر قول اوّلی«8» نصب. بِآیَةٍ، ای بدلالة و بینة و معجزة من آیتی و دلیلی و معجزه‌ای آورده‌ام«9» به شما. چون عیسی اینکه بگفت، ایشان گفتند: و آن آیت کدام است! گفت: أَنِّی أَخلُق‌ُ، نافع خواند به کسر همزه، «انّی» علی الاستیناف، و باقی قرّاء خواندند علی البدل من قوله: أَنِّی قَد جِئتُکُم. أَخلُق‌ُ لَکُم«10»، خلق تصویر و تقدیر است نه خلق احداث، برای آن که بر فعل«11» اجسام جز خدای- جل‌ّ جلاله- قادر نیست، من بکنم برای شما«12» مرغی از گل.
-----------------------------------
(1). وز، آج، لب، فق، مب، مر: یکلمه. (2). کذا: در مج، آج، لب، فق، مر، با توجه به وز تصحیح شد. (3). مج، آج، لب، فق، مر: ندارد، با توجه به وز افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها «در»: ندارد. (5). مج: موسی، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). مج: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). وز، دب، مب: بکرد. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اول. (9). مر: آوردم. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: انی اخلق. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خلق. (12). وز: براشما، دب، آج، لب، فق، مب: بر شما.
صفحه : 330
کَهَیئَةِ الطَّیرِ، یعنی کشکل الطّیر، من شکل و مثال مرغی بکنم. و [هیأت]
«1»، صورتی مهیّا باشد من هیّأت«2» الشّی‌ء و در شاذّ زهری و ابو جعفر خواندند: کهیّة«3»، به تشدید « یا ». فَأَنفُخ‌ُ فِیه‌ِ، باد در او دمم. فَیَکُون‌ُ طَیراً بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ، مرغی شود به فرمان خدای. مدنیان و یعقوب خواندند: «طائرا»، باقی قرّاء «طیرا». آن که «طائرا» خواند، حمل کرد علی طائر واحد، برای آن که او بیشتر خفّاش کردی- شف شیره«4»- و آن که «طیرا» خواند جنس خواست. و تخصیص خفّاش برای آن است که از مرغان او تمام خلقتر«5» باشد، برای آن که او پستان دارد و دندان دارد، و او را حیض باشد و پرنده است. در خبر چنین است که: عیسی- علیه السلام- دعوت کردی، از او معجزه خواستندی. او پاره‌ای گل بگرفتی و شکل خفّاشی بکردی و به دهن باد در«6» دمیدی مرغی زنده شدی و بپریدی. وهب منبّه گفت: تا مردم در او می‌نگریدندی«7» می‌پریدی، چون نا پدید شدی بیفتادی تا فرق بودی میان آن که مبتدا خدای آفریده باشد و آن که به دعای عیسی و معجزه او کرده باشد، باذن اللّه کوّنه«8» طیرا، برای آن تعلیق کرد به فرمان [426- ر]
و اذن خدای و خلق هیئة الطّیر و تقدیره و نفخ در او، مطلق گفت که اینکه از فعل و مقدور او بود. و امّا کونه طیرا، آن که مرغ شود به حیات مرغ شود، و آن فعل خداست- جل‌ّ جلاله- و نفخ او بمنزله روح باشد، و جسم به حیات زنده باشد و مخارق روح شرط است در صحّت وجود و بقاء حیات در محل‌ّ خود. وَ أُبرِئ‌ُ الأَکمَه‌َ وَ الأَبرَص‌َ، نیک باز کنم و شفا دهم اکمه را. عکرمه گفت:
-----------------------------------
(1). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مب: هیئت. [.....]
(3). مب، مر: کهیّئة. (4). کذا: در مج، وز (شفشیره معادل شفسده!)، دب، لب: شف بره، مب: شف بر، آج، فق: شب‌پره، مر: شب پر، نسخه وز ضمن ضبط لغت در زیر کلمه آورده است: یعنی شبیره. (5). آج، لب، فق: تمامتر خلقتر. (6). همه نسخه بدلها او. (7). آج، لب، فق، مب، مر: می‌نگریستندی. (8). همه نسخه بدلها بجز وز: گفته‌اند.
صفحه : 331
اعمش باشد که آب از چشمش«1» باز نایستد«2» و چیزی نبیند. ضحّاک گفت: شب کور باشد. عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: نابینای مادر زاد باشد که هرگز چیزی ندیده باشد. حسن بصری و سدّی گفتند«3»: نابینا باشد علی ای‌ّ وجه کان، و اینکه در کلام عرب معروفتر است. یقال: کمهت عینه تکمه کمها اذا عمیت و اکمهتها«4» انا اذا اعمیتها، قال سوید بن ابی کاهل: کمهت عیناه حتّی ابیضّتا فهو یلحی نفسه لمّا نزع وَ الأَبرَص‌َ، پیش باشد، و اینکه دو را برای آن تخصیص کرد که بر اطبّا متعذّر بود علاج اینکه هر دو، حق تعالی معجز هر پیغامبری که داد از جنس آن داد که در روزگار او تعاطی کردندی. و در عهد عیسی- علیه السلام- مردم روزگار به علم طب مفاخرت کردندی، و صنعت ایشان اینکه بودی، و متّفق بودند که به علم طب اینکه«5» دو را دوا نتواند کردن که دوا بپذیرد. عیسی- علیه السلام- گفت: شما با آن که روزگار و عمر در اینکه علم صرف کرده«6» به«7» درمان و علاج، از اینکه عاجزید«8». من بی آن که مباشرت اینکه کار کنم و یا دارو دوا پیش آرم، به فرمان خدای به دعا و اجابت او«9» اینها را درست کنم. و ابراء، شفای بیمار باشد، یقال: ابرء«10» اللّه المریض فبرا هو یبرأ«11»، و بری‌ء یبرأ برءا. ایشان گفتند: ما نیز به روزگار و«12» معالجت اینکه معنی بکنیم، گفت: جنس آن نباشد که من می‌گویم، ابرا«13» اکمه و ابرص چیست؟ وَ أُحی‌ِ المَوتی بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ، من به فرمان خدا مرده زنده کنم، و اینکه هر دو مجاز
-----------------------------------
(1). آج: چشم او، لب: چشم. (2). همه نسخه بدلها: نه ایستد/ نایستد. (3). دب، آج، لب، فق، مب: حسن بصری گفت و سدّی هم گفت. (4). اساس: اکمتها، با توجّه به آج تصحیح شد. (5). مب هر. (6). وز: کرده، مب، کردید، دیگر نسخه بدلها: کرده‌اید. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: و. (8). دب، آج، لب، فق: عاجزی/ عاجزید. [.....]
(9). مج: و، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). اساس: ابراء، با توجّه به دب تصحیح شد. (11). آج، لب برءا. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (13). آج، لب، فق، مر و.
صفحه : 332 است اعنی«1» اضافه او با خویشتن، و انّما خدای تعالی کند و او قادر باشد بر اینکه، و معنی آن است که: من دعا کنم تا خدای تعالی ایشان را شفا دهد و اینان را زنده کند. و در اخبار چنین آمد که: عیسی- علیه السلام- چهار کس را زنده کرد، یکی عازور.«2» او«3» آن دوست عیسی بود به بعضی دهها بیمار شد. خواهر را بر عیسی فرستاد تا او را خبر کند از بیماری، او بیامد و گفت: یا روح اللّه؟ آن دوست تو عازر«4» سخت رنجور است فلان جای، و از میان عیسی- علیه السلام- و آن جایگاه سه روزه راه بود. عیسی- علیه السلام- بر خاست«5» با اصحابش و به آن جایگاه شد، که او آن جا«6» رسید عاز بمرده بود، سه روز بود تا دفنش کرده بودند، او گفت: بیایی«7» تا به سر گور او شویم. عیسی را- علیه السلام- به سر گور او بردند. عیسی- علیه السلام- دعا کرد و گفت: 8» اللّهم رب‌ّ السموات السبع و الأرضین السبع انّک ارسلتنی الی بنی اسرائیل ادعوهم الی دینک و اخبرهم انّی احی الموتی باذنک فأحی« عازرا، ای خداوند هفت آسمان و هفت زمین؟ تو مرا به بنی اسرائیل فرستادی تا ایشان را با دین تو خوانم و خبر دهم ایشان [را]
«9» که تو بر دست من به دعای من مرده زنده کنی، بار خدایا عاز را زنده کن. در حال گور بشکافت«10» و عازر بر پای خاست«11» و روغن از اندام او می‌چکید، و با عیسی با شهر آمد«12» و مدتی دراز بماند و فرزندان آمدند او را. دیگر عیسی- علیه السلام- می‌رفت، جنازه«13» می‌بردند و پیر زنی در قفای آن جنازه
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: یعنی. (2). کذا: در مج، وز، فق، لب: عازره، دب: عافرده، آج: عاذر، مب، مر: عازر. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: و. (4). مب: عاذر. (5). لب، مب، مر: بر خواست. (6). آج، لب، مب بود به آن جا، فق، مر بود چون به آن جا. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بیا. (8). لب، فق: فأوحی. (9). مج، وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(10). مج، شکافت، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). مج و همه نسخه بدلها: بر پای خواست، با توجّه به رسم الخط رایج امروزی تصحیح شد. (12). لب: به شهر آمدیم. (13). آج، لب، فق: جنازه/ جنازه‌ای.
صفحه : 333
ایستاده و جزع می‌کرد. عیسی- علیه السلام- دعا کرد، و او بر نعش زنده شد و باز نشست و به پای خود از گردن مردان که او را بر گرفته بودند به زیر آمد و با خانه رفت و عمری بماند و فرزندان آورد. سه دیگر«1» زنی بود او را بنت العاشر«2» گفتندی، از عیسی- علیه السلام- در خواستند که او را زنده کن. عیسی- علیه السلام- دعا کرد، خدای تعالی او را زنده کرد و روزگار دراز بماند و فرزندان زاد. چهارم سام بن نوح بود، و آن چنان بود که عیسی- علیه السلام- چون دعوت کرد و دعوی احیای موتی کرد، او را گفتند: کدام مرده زنده کنی! گفت: هر کس را که شما خواهید. ایشان اندیشه کردند و گفتند: مرده دیرینه«3» را. اندیشه باید کرد«4» تا بدانیم که راست می‌گوید یا نه«5». گفتند«6»: برای ما سام بن نوح را زنده کن. گفت: گورش با من نمایید. ایشان او را به سر گور او بردند او خدای را به نام مهترین بخواند، خدای تعالی سام را زنده کرد«7» در گور، و عیسی- علیه السلام- گفت: یا سام قم باذن اللّه، برخیز به فرمان خدای. سام از گور برخاست و نیمه سر او سپید«8» شده بود و می‌گفت: اقامت القیامة! قیامت بر خاسته است! گفت: نه، و لکن من خدای را به نام مهترین بخواندم تا تو را زنده کرد«9»، و در عهد او [و]
«10» پس از آن مردم را موی سپید«11» نشدی تا به عهد ابراهیم- علیه السلام. عیسی- علیه السلام- او را گفت: نه تو«12» جوان بودی که تو را وفات رسید؟ چرا مویت سپید«13» شده است! گفت: چون آواز تو شنیدم پنداشتم«14» قیامت برخاسته«15»
-----------------------------------
(1). مج، وز، دب: سدیگر، آج: و سوم یک، لب: و سیوم یک، فق: سیم، مب، مر: دیگر. (2). مب: بنت الشّاعر. (3). وز، آج: دیرینه. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: باید کردن. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر باتّفاق. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر ای عیسی اگر راست می‌گویی. (9- 7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: زنده گردانید. (13- 11- 8). دب، آج، لب، مب، مر: سفید. (10). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تونه. [.....]
(14). مج: با خطی متفاوت از متن که. (15). دب، لب، مب، مر: برخواسته.
صفحه : 334 است، از هول قیامت مویم سپید«1» شد. گفت: تو را چند سال بود که وفاتت رسید«2»! گفت: پانصد سال. آنگه گفت: مت باذن اللّه، به فرمان خدا بیفتاد«3» و بمرد. کلبی گفت: عیسی- علیه السلام- خدای را به « یا حی‌ّ یا قیّوم» خواندی، چون احیای موتی کردی. وَ أُنَبِّئُکُم بِما تَأکُلُون‌َ وَ ما تَدَّخِرُون‌َ فِی بُیُوتِکُم، و خبر دهم شما را به آنچه خورده باشید«4» و آنچه ذخیره کنید«5» [426- پ]
. کلبی گفت: چون عیسی- علیه السلام- ابراء اکمه و ابرص کرد و احیای موتی. گفتند: اینکه سحر است که تو می‌کنی، ما از اینکه جنس معجز نخواهیم. ما را خبر ده که ما در خانه‌ها«6» چه خوریم، و چه ذخیره نهیم! گفت: روا باشد. آنگه یک یک را می‌گفت که شما فلان طعام خوردی«7»، و چندین«8» مقدار خوردی«9»، و چندین«10» ذخیره نهادی«11». چهل مرد بیامدند و مواطات کردند و هر یکی طعامهای مختلف بیاوردند«12» به خانه بردند و مقداری موزون معیّن بخوردند، و مقداری موزون بنهادند در مواضع متفرق. آنگه«13» بیامدند و گفتند: ما را خبر ده تا ما چه خوردیم«14» و چند خوردیم«15» و چند نهادیم [و کجا نهادیم]
«16»! جبرئیل«17»- علیه السلام- او را خبر می‌داد و یک یک ایشان را می‌گفت«18». در خبر است که او در ایّام صبی چون کودکان با او بازی کردندی، او ایشان را
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سفید. (2). مب: تو را چند سال از عمرت گذشته بود که وفات یافتی، مر: که وفات یافتی. (3). دب: بیوفتاد. (4). دب، آج، لب، فق: خورده باشی. (5). دب، آج، لب، فق: ذخیره کنی. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خانه خود. (9- 7). مب، مر: خوردید. (8). دب، آج، لب: چندان، فق، مب، مر: چند. (10). فق، مب، مر: چند. (11). مب، مر: نهادند. (12). فق، مب، مر و. (13). مب: و آنگه. [.....]
(15- 14). مج، وز، فق: خوریم، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها و فحوای عبارت تصحیح شد. (16). مج، وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (17). دب، آج، لب: و جبرئیل. (18). مب: یک یک را به ایشان خبر می‌داد.
صفحه : 335 گفتی: مادر و پدر شما به خانه فلان و«1» فلان چیز خوردند، و از آن بهری شما را نصیب نهادند و بهری ننهادند. ایشان بیامدندی«2»، مادر و پدر را گفتندی: شما فلان طعام خوردید«3»، نصیب ما نهادید بیارید«4». و از فلان طعام چرا ما را ننهادید«5»! ایشان گفتندی: شما چه دانید«6»! گفتندی«7»: ما را عیسی مریم گفت. ایشان گفتندی: اینکه کودک جا دوست، کودکان ما را بر او«8» رها نباید کردن که تباه شوند. چون عیسی- علیه السلام«9» ایشان را طلب کردی، ایشان را در خانه‌ها«10» پنهان کردندی. عیسی- علیه السلام- گفتی: ایشان در فلان خانه‌اند«11». گفتندی: ذاک الخنازیر. آن خوکانند، او گفتی: سیکونون کذلک، همچنین خواهند شدن«12». آنان بودند که به مائده کافر شدند، و خدای تعالی ایشان را به خوک و بوزنه کرد«13». سدّی گفت: چون عیسی- علیه السلام- به طلب ایشان آمد، همه را در خانه جمع کرده بودند. عیسی را گفتند: ایشان حاضر نه‌اند. گفت: پس در آن«14» خانه آوازی می‌آید. گفتند: خوکانند. گفت: چنین شوند. در بگشادند، همه خوک شده بودند. اینکه خبر در بنی اسرائیل فاش شد، قصد آن«15» کردند که او را بکشند. مادرش«16» بر گرفت و به مصر برد. قتاده گفت: اینکه در وقتی بود که مائده از آسمان برایشان فرود می‌آمد، و خدای تعالی ایشان را نهی کرده بود از آن که ذخیره کنند، ایشان عصیان کردند و ذخیره نهادند. عیسی- علیه السلام- ایشان را گفتی: نگفته‌ام شما را که«17» خیانت مکنید«18» و
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق: ندارد. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (3). مب، مر و، دب، آج، لب، فق: خوردی/ خوردید. (4). دب، آج، لب، فق: ما نهادی بیاری/ نهادید بیارید. (5). دب، آج، لب، فق: ما را چرا ننهادی، مب، مر: از آن که طعام چرا برای ما ننهادید. (6). دب، آج، لب، فق، مر: دانی. (7). دب، آج، لب، فق: گفتند. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: با او. (9). دب، آج، لب، فق: چون عیسی مریم. (10). مج و دیگر نسخه بدلها: خانها/ خانه‌ها. [.....]
(11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خانهااند/ خانه‌هااند. (12). لب: خواهی شدن. (13). مب، مر: بوزینه گردانید، دب، آج، لب، فق: بوزنه گردانید. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (15). مب: او. (16). دب، آج، لب، فق، مب، مر او را. (17). مب ذخیره مکنید و. (18). دب: مکنی.
صفحه : 336
از اینکه خان«1» پیش از آن که بخوری چیزی بر مگیرید و ذخیره مکنید«2»؟ ایشان گفتندی«3»: ما نکردیم. عیسی- علیه السلام- گفتی: من بگویم که کسی از شما چه خورده و چه ذخیره نهاده«4»؟ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً لَکُم، در اینکه که من گفتم آیتی و دلالتی و علامتی و معجزه‌ای هست شما را اگر تصدیق کنید و به راست دارید«5». قوله تعالی: وَ مُصَدِّقاً، نصب است بر حال عطفا علی قوله: وَ رَسُولًا إِلی بَنِی إِسرائِیل‌َ، و بعضی دگر«6» گفتند: عامل در او فعلی مقدّر است، ای و جئتکم مصدّقا، و به شما آمدم به راست دارنده آن کتاب را که پیش من است از توریت. وَ لِأُحِل‌َّ لَکُم بَعض‌َ الَّذِی حُرِّم‌َ عَلَیکُم، و نیز تا حلال کنم شما را بعضی از آنچه بر شما حرام کردند در توریت از گوشت شتر و پیه و بعضی طیور و ماهی و آنچه در توریت و شرع موسی بر شما بود من حلال می‌کنم. یعنی خدای تعالی در کتاب من و بر زبان«7» و در«8» احکام شرع من. بعضی دگر گفتند: مراد آن است که بنی اسرائیل بر خویشتن چیزهایی حرام کردند که تحریم آن در توریت نبود، گفت: آمده‌ام تا آن را حلال کنم، و بیان کنم که خدای تعالی«9» آن حرام نکرده است. ابو عبیده گفت: مراد به «بعض» کل‌ّ است و آن«10» بیت بیاورد: ابا منذر افنیت فاستبق بعضنا حنانیک بعض الشّرّاهون من بعض و گفت معنی آن است که: بعض الشّرّاهون من کل‌ّ، و هم در آیت خطا کرد و هم در بیت، برای آن که در آیت مهمّی و ضرورتی نیست که موجب عدول باشد از
-----------------------------------
(1). کذا: در مج، وز، دب، مر، آج، لب، فق: ندارد، مب: خانه. (2). دب: بر مگیری و ذخیره مکنی. (3). مب: گفتند. (4). وز: چه خورد و چه ذخیره نهاد، دب: چه خوردی و چه ذخیره نهادی، مب، مر: چه خوردید و چه ذخیره نهادید، آج، لب، فق: ندارد. (5). دب، آج، لب، فق: تصدیق کنی و به راست داری. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دیگر. [.....]
(7). اساس: زمان، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). مب، مر: و بر. (9). آج، لب، فق جل‌ّ جلاله. (10). دب: اینکه.
صفحه : 337
ظاهر، و اگر دلیل بر آن که «بعض» به معنی کل‌ّ آمده است اینکه بیت است، در اینکه بیت بر اینکه معنی دلیل نیست، برای آن که معنی بیت آن است که: بعضی از شرّ بود که آسانتر بود از بعضی، چنان که: ضرب از قتل، و قتل از صلب و صلب از تمثیل و آنچه مانند اینکه«1» بود، واجب«2» نکند که تا «بعض» با کل‌ّ مضاف نبود هیّن«3» نباشد، فاذا لا وجه«4» لهذا القول. و نخعی در شاذّ خواند: «حرم» بر فعل لازم علی وز کرم. و اصل تحریم حظر و منع باشد، و اشتقاق او از حرمان است. و محروم ممنوع باشد، و اصل احلال و تحلیل اطلاق بود من الحل‌ّ الّذی هو ضدّ العقد«5» برای آن که حلال گشاده باشد، نبینی که مطلق«6» و طلق در جای حلال استعمال کنند. وَ جِئتُکُم بِآیَةٍ مِن رَبِّکُم، من از خدای به شما آیتی آورده‌ام و حجّتی و معجزه«7». فَاتَّقُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُون‌ِ از خدا بترسید«8» و طاعت من دارید«9». إِن‌َّ اللّه‌َ رَبِّی وَ رَبُّکُم، خدای- عزّ و جل‌ّ- خدای«10» من است و خداوند شما، و «ان‌ّ» برای آن مکسور است که سخن مبتداست متعلّق نیست بما قبله، و در عربیّت روا باشد. و إِن‌َّ اللّه‌َ رَبِّی وَ رَبُّکُم، تا محمول بود علی قوله: و جئتکم بأن‌ّ اللّه ربّی و ربّکم، و اینکه کلمه، اعنی «رب‌ّ» اطلاق نکنند بر یکی از ما، بل مقیّد گویند چنان که: رب‌ّ الدّار، و اینکه لفظ را تفسیر و وجوه رفته است در سورة الفاتحة [427- ر]
. و کذ [لک]
«11» قوله«12»: فَاعبُدُوه‌ُ هذا صِراطٌ مُستَقِیم‌ٌ، خدای را پرستید«13»، اینکه آیت وارد است مورد تنبیه و ترغیب و تذکیر و تحریض«14» بر نظر کردن و نعمت خدای را شکر
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مب، مر: آن. (2). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: و واجب. (3). لب: مین، آج: مبیّن. (4). مج: فاذن الاوجه، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). مج: العقل، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). مج: مطلقا، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). آج، لب، فق، مب: معجزه/ معجزه‌ای. (8). دب: بترسی. (9). دب: داری، مب، مر: بدارید. (10). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: خداوند. [.....]
(11). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). دب، آج، لب، فق، مب تعالی. (13). دب، آج، لب، فق: پرستی. (14). دب، لب، فق، مب، مر: تحریص.
صفحه : 338
کردن، و به عبادات او قیام کردند. فَلَمّا أَحَس‌َّ عِیسی مِنهُم‌ُ الکُفرَ، ای علم و وجد بالحاسة و رای. بدانست و به حواس‌ّ بیافت و علاماتش«1» بدید و از دیگران بشنید. فرّاء گفت: وجد«2». ابو عبیده گفت: عرف. مقاتل گفت: رای، نظیره قوله: هَل تُحِس‌ُّ مِنهُم مِن أَحَدٍ«3» ...، و قوله: فَلَمّا أَحَسُّوا بَأسَنا«4» ...، مفسران گفتند و آنگه بیشتر اظهار کفر کردند که قصد کشتن او کردند. او مادر را«5» بر گرفت و بگریخت که «الفرار ممّا لا یطاق من سنن المرسلین»«6». سدّی گفت: سبب آن بود که جهودان بنی اسرائیل به حجّت با عیسی بر نیامدند«7»، قصد کشتن او کردند، او بگریخت و به دیهی آمد، و مریم مادرش با او بود. در سرای مردی فرود آمدند که زنی داشت. روزی اینکه مرد در سرای آمد«8» دل تنگ، و با زن«9» چیزی بگفت و زن نیز دل تنگ شد. مریم گفت: اینکه شهور تو چرا دل تنگ است! و با تو چه گفت که تو دل تنگ شدی! گفت: آفتی و بلایی که با تو گفتن سود ندارد. مریم- علیها السلام- گفت: با من بگو که باشد که بنزدیک من فرجی بود آن را. گفت: چگونه! گفت: اینکه پسر من مجاب الدّعوة«10» است، خدای را دعا کند تا خدای کفایت کند. گفت: بدان که اینکه پادشاه ولایت ما هر یک چند مؤونت خود و لشکر بر کسی افگند و به خانه او فرود آید با جمله لشکر«11» و آن کس را مستأصل کند، اکنون کس فرستاده است که من و لشکر«12» جمله اینکه جا«13» می‌آییم و ما طاقت آن نداریم. مریم- علیها السلام- گفت«14»: من پسرم را بگویم تا دعا کند تا خدای تعالی کفایت کند.
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق: علامتش. (2). دب، مب، مر: وجده. (3). سوره مریم (19) آیه 98. (4). سوره انبیا (21) آیه 12. (5). لب، فق، مب، مر: مادر او را. (6). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: الانبیاء. (7). دب و. (8). مب: در سرای خود در آمد. (9). آج، لب، فق، مر خود. (10). فق، مب: مستجاب الدّعوه. [.....]
(11). آج، لب، فق، مب، مر خود. (12). مر من. (13). آج، لب، مب، مر: بدان جا، فق: بدین جا. (14). آج، لب، فق که.
صفحه : 339
چون عیسی در آمد، مریم او را«1» بگفت. عیسی گفت: من اینکه دعا بکنم«2»، و لکن اینکه جا شرّ و فتنه«3» پدید آید. مریم گفت: اینکه بیاید کردن که اینکه مرد و اینکه زن را«4» بر ما حق‌ّ است. مرد گفت: به هر حال«5» بباید کردن. عیسی- علیه السلام- گفت: تو چندان که توانی آب بیار«6» و در اینکه دیگها و خمها کن تا«7» دعا کنم تا«8» خدای تعالی همه به انواع«9» مطبوخات کند، و آن آبها که در خمهایت با خمر کند- و اینکه بر قول آن کس باشد که گوید: خمر اوّل حلال بوده است. عیسی دعا کرد، و خدای اجابت کرد، و پادشاه حاضر آمد، طعامی خورد«10» که از آن لذیذتر و خوشتر هرگز نخورده بود«11». چون خمر پیش آوردند، خمری بود که«12» مثل آن ندیده بودند، آن مرد را گفت: اینکه طعامها و اینکه شراب از کجا آوردید«13»! گفت: مرا بود. گفت: دروغ می‌گویید«14»، چندان که تعلّل کرد فایده نبود، تا بگفت که: زنی«15» به سرای من فرود آمده است«16»، پسری دارد، او«17» دعا کرد تا خدای تعالی آب با اینکه طعام و شراب«18» کرد، و پادشاه را پسری بمرده بود- من احب‌ّ خلق اللّه الیه- او را ولی عهد خواست کردن، با خود گفت که: آن کس که دعای او در تحویل آب با«19» طعام و شراب مستجاب بود، همانا در احیای موتی هم چنین باشد. آنگه کس فرستاد، و عیسی را بخواند و گفت: تو را لا بدّ دعا باید کردن تا
-----------------------------------
(1). مر: مریم آن سخن. (2). مج، وز: نکنم، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها و فحوای عبارت تصحیح شد. (3). دب، آج، لب، فق، مب: فتنه/ فتنه‌ای. (4). وز: که اینکه مرد و زن را، آج، لب، فق، مب، مر: که اینکه زن را و اینکه مرد را. (5). آج، لب، فق، مب، مر که اینکه. (6). آج، لب، فق، مب، مر: بیاور. (7). آج، لب، فق، مب، مر من. (8). آج، لب: که. (9). مج، بانواع، وز، آج، لب، فق، مر: با انواع. (10). آج، لب، فق، مب، مر: خوردند. [.....]
(11). آج، لب، فق، مر: نخورده بودند. (12). مب هرگز. (13). دب، آج، لب، فق: آوردی/ آوردید. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: می‌گویی. (15). مب و پسری. (16). مب: آمده‌اند. (17). مب: و پسر. (18). آج، لب، فق: طعامها و شراب، مب، مر: طعامها و شرابها. (19). آج، لب، فق، مب، مر: و.
صفحه : 340
خدای آن پسر مرا زنده کند. گفت: من اینکه بکنم، و لکن اینکه جا فتنه و شرّی بباشد. پادشاه گفت: لا ابالی، باک ندارم اندی«1» که او باشد و من او را بینم«2». عیسی- علیه السلام- گفت: به شرط آن که من اینکه دعا بکنم و بروم و مادر با من بیاید و ما را منع نکند کسی. گفت: روا باشد. بر اینکه عهد کردند، و عیسی- علیه السلام- دعا کرد و خدای تعالی پسر او زنده کرد«3». عیسی و مریم از آن جا بیامدند. مردم آن شهر چون بدیدند که پسر او زنده شد، خروج کردند بر پادشاه و سلاحها بر گرفتند و گفتند: ما را امید آن بود که چون او بمیرد ما از اینکه جور برهیم، که او را فرزند و عقب نبود«4». اکنون پسر باز آمد تا با ما همان کند که پدر«5»، و قتلی و فتنه‌ای عظیم پیدا آمد آن جا. و عیسی- علیه السلام- بیامد، چون به کنار دریا رسید حواریّان جماعتی بودند، صیّادان ماهی بر کنار دریا ماهی می‌گرفتند. ایشان را گفت«6»: شما چه مردمانید«7»! گفتند: ما صید ماهی کنیم«8». گفت: صید ماهی چه خواهید کردن«9»، بیایید تا صید بهشت و رضای خدا کنی«10». گفتند: چگونه! گفت: من پیغامبر خدایم«11» و ایشان را دعوت کرد و معجزه نمود. ایشان ایمان آوردند. ایشان را گفت: من انصاری الی اللّه. سدّی و إبن جریج و کسائی گفتند: «الی» به معنی مع است، چنان که عرب گوید: الذود الی الذّود ابل، ای مع الذّود. اینکه مثلی معروف است، و نابغه گفت: فلان تترکنّی بالوعید کأنّنی الی النّاس مطلی‌ّ به القار اجرب و قال آخر: و لوج ذراعین«12» فی برکه الی جؤجؤ رهل«13» المنکب
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مب، مر: چندانی. (2). آج، لب، فق، مب، مر: ببینم. (3). آج، لب، فق، مب، مر: پسر او را زنده گردانید. (4). مب: نباشد. (5). آج، لب، فق، مب، مر می‌کند، دب: پدرش. [.....]
(6). دب: می‌گفت. (7). دب: مردمانی/ مردمانید، مب: چه می‌کنید. (8). آج، لب، فق، مب، مر: می‌کنیم. (9). دب: خواهی کرد، آج، لب، فق: خواهی کردن. (10). آج، لب، فق، مر: کنید، مب: بکنید. (11). آج، لب، فق، مر: خداام. (12). کذا: در مج و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 50): ذراعیه. (13). اساس: راهل، با توجّه به دب تصحیح شد.
صفحه : 341
و قال تعالی: وَ لا تَأکُلُوا أَموالَهُم إِلی أَموالِکُم«1» ...، ای مع اموالکم. و حسن بصری و ابو عبیده گفتند: «الی» به معنی «فی»«2» است، ای من انصاری فی اللّه و فی سبیل اللّه، قال طرفة: و ان تلتقی الحی‌ّ الجمیع تلاقنی الی ذروة البیت الکریم المصمّد ای فی ذروة. و «الی» هر جایی به معنی مع نباشد، مگر آن جا که در او اضافه و مصاحبت باشد، و معنی آن بود که: من انصاری مضافا الی اللّه، یعنی خدای مرا خود«3» یار است، کیست که رغبت کند که با خدای یار شود در یاری من؟ جبّائی گفت: «الی» به معنی «لام» است، چنان که گویند: هدیته [427- پ]
لکذا و الی کذا، قال اللّه تعالی: قُل هَل مِن شُرَکائِکُم مَن یَهدِی إِلَی الحَق‌ِّ قُل‌ِ اللّه‌ُ یَهدِی لِلحَق‌ِّ«4». قال‌َ الحَوارِیُّون‌َ، گفتند حواریّان. مفسران خلاف کردند در آن که حواریّان که بودند، و چرا ایشان را حواری‌ّ خواندند. سدّی گفت: ملّاحان و صیّادان دریا بودند- چنان که شرح دادیم- و اینکه روایت سعید جبیر است از عبد اللّه عبّاس«5»، گفت: برای آن حواری‌ّ خواند«6» ایشان را لبیاض ثیابهم، برای آن که سپید«7» جامه بودند«8». عطا گفت: مادر او را به دکّان گازران و رنگرزان«9» داد«10» تا پیشه بیاموزد، و او به دکّان رئیس صبّاغان بود و جامه بسیار در دکّان او جمع شده بود. عیسی را گفت: مرا روزی چند به دهی کاری هست آن جا خواهم رفتن، و اینکه جامه‌ها را علامت بر کرده‌ام هر یکی«11» به رنگی می‌باید که بر آن رنگ علامت دارد، و او برفت. عیسی- علیه السلام- جمله در خم«12» نیل نهاد و رها کرد و گفت: اللّهم اخرجها علی
-----------------------------------
(1). سوره نساء (4) آیه 2. (2). مر: مع. (3). آج، لب، فق، مب، مر: خدای خود مرا. (4). سوره یونس (10) آیه 35. (5). دب و. (6). آج، لب، فق، مر: خواندند، مب: خوانند. [.....]
(7). آج، لب، فق، مب، مر: سفید. (8). آج، لب، فق، مر: بودندی. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: رنگرزان. (10). مب: دادی. (11). آج، لب، فق، مب، مر را. (12). دب: جمله جامه درخت.
صفحه : 342 ما ارید. چون مرد باز آمد گفت«1»: چه کردی! گفت: جامه‌ها همه در آن خم است. استاد گفت: جامه‌های مردمان«2» تباه کردی، آن هر یکی لونی می‌باید«3» و بانگ و فریاد کرد، مردم«4» جمع شدند. عیسی- علیه السلام- گفت: یا استاد«5»؟ چه بانگ و فریاد است؟ بیا بر کنار اینکه خم بایست و بگوی«6» که هر جامه چه لون می‌باید«7»، از تو گفتن و از من بر آوردن«8». آنگاه استاد می‌گفت: جامه فلان، فلان رنگ می‌باید. او به آن رنگ می‌برآورد«9». یکی«10» سرخ و یکی زرد و یکی لعل و یکی کبود و یکی سبز. مردم آن«11» بازار از آن متعجّب شدند«12» و دانستند که آن فعل خداست، و هیچ قادر به قدرت آن نداند کردن«13». و عیسی- علیه السلام- ایشان را دعوت کرد، ایشان ایمان آوردند فهم الحواریّون، حواریّان ایشانند. دکّانها و کارهای خود رها کردند، و در قفای عیسی ایستادند و با او می‌رفتند و آیات و عجایب می‌دیدند. در خبر است که: حواریّان عیسی دوازده مرد بودند، در سیاحت عیسی با عیسی می‌گردید [ند]
«14» در سهل و جبل و برّ و بحر. چون گرسنه شدندی گفتندی: یا روح اللّه؟ ما گرسنه‌ایم. عیسی- علیه السلام- دست در زمین زدی- اگر سهل بودی و گر«15» جبل«16» نان بیرون آوردی و به عدد هر مردی دو نان. چون تشنه شدندی، گفتندی: یا روح اللّه؟ ما تشنه شدیم«17»، او دست بر زمین یا کوه زدی و آب بیرون آوردی، آب باز خوردندی.
-----------------------------------
(1). مب، مر جامها/ جامه‌ها. (2). مر: مردم. (3). آج، لب: لونی دیگر می‌باید. (4). مب: مردمان. (5). دب، آج، لب، فق مر اینکه. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: می‌گوی. (7). مب، مر کردن. (8). مب: بیرون آوردن، دب، مر: به در آوردن. [.....]
(9). مب، مر: بر می‌آورد. (10). مج: هر یکی، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها، «هر» زاید می‌نماید. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مردمان. (12). دب: شگفت ماندند. (13). دب: نتواند کرد، مب، مر: نتواند کردن. (14). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (15). دب، مب، مر: و اگر، فق: یا . (16). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (17). آج، لب، فق، مب، مر: ما تشنه‌ایم.
صفحه : 343
روزی گفتند«1»: یا رسول اللّه«2»؟ بهتر از مادر جهان کیست! چون گرسنه شویم تو ما را طعام دهی، و چون تشنه شویم تو ما را آب دهی، و در صحبت«3» خدمت تو با تو می‌گردیم، و عجایب می‌بینیم. عیسی- علیه السلام- گفت: از شما بهتر آن باشد که از کسب دست خود خورد. ایشان بیامدند و اختیار گازری کردند. جامه مردمان می‌شستند و مزد بر آن که می‌ستدند«4» قناعت می‌کردند. ضحّاک گفت: ایشان را برای آن حواری‌ّ«5» خواندند«6»، لصفاء قلوبهم و نقائها، برای آن که دلهایشان«7» صافی بود. عبد اللّه مبارک گفت«8»: برای آن که نورانی بودند، اثر نور و عبادت بر روی ایشان پیدا بود، قال اللّه تعالی: سِیماهُم فِی وُجُوهِهِم مِن أَثَرِ السُّجُودِ«9». و اصل «حور» بنزدیک عرب سپیدی«10» باشد، یقال: رجل احور و امراة حوراء و رجال و نساء حور، للشّدید«11» بیاض العین. و نان«12» سپید«13» را حوّاری گویند، و زن سپید«14» روی با جمال را حواریّه گویند، قال الحارث بن حلّزة: فقل للحواریّات یبکین غیرنا و لا تبکنا الّا الکلاب النّوابح و قال الفرزدق: فقلت ان‌ّ الحواریّات تعطفه اذا تزیّن‌ّ من تحت الجلابیب إبن عون گفت: پادشاهی از جمله پادشاهان طعامی ساخت و مردمان صالح را جمع کردند و عیسی- علیه السلام- در آن میان بود. پادشاه به عیسی می‌نگرید«15». او از«16»
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق: گفتندی. (2). مب: یا روح اللّه. (3). دب، مب و. (4). وز: و مزد که بر آن می‌ستدند و، دب: و مزدی که می‌ستدند بدان، آج، لب، فق، مب، مر: و مزدکی بر آن می‌گرفتند و. (5). مب، مر: حواریّان. [.....]
(6). دب، مب: خوانند. (7). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: دلهاشان. (8). مب: عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مبارک گفتند. (9). سوره فتح (48) آیه 29. (10). دب: سپید، فق، مر: سفیدی، مب: سفید. (11). مج: شدید، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). وز: و زنان. (14- 13). فق، مب، مر: سفید. (15). آج، لب، فق، مب، مر: می‌نگریست. (16). وز: و از.
صفحه : 344 کاسه خود بعادت طعام می‌خورد و هیچ کم نمی‌شد«1»، او را گفت: تو چه مردی! گفت: من عیسی مریمم«2» پیغامبر خدا، و او را دعوت کرد و«3» ایمان آورد و خواص‌ّ ملک به او ایمان آوردند و ملک رها کردند و در قفای او ایستادند، حواریّان ایشان بودند. کلبی گفت و ابو روق: حواریّان اصفیاء و خواص‌ّ عیسی بودند- و ایشان دوازده مرد بودند. حسن«4» گفت: حواریّان انصار عیسی بودند، و حواری‌ّ ناصر باشد. نضر بن شمیل گفت: حواری‌ّ الرّجل خاصّته. قتاده گفت: حواری‌ّ وزیر باشد، و هم از قتاده پرسیدند که حواری‌ّ که باشد! گفت: آن کس باشد که خلافت را بشاید. نَحن‌ُ أَنصارُ اللّه‌ِ، حواریّان گفتند: ما یاران خداییم، یعنی ما یاران رسول خداییم. آمَنّا بِاللّه‌ِ، ایمان آوردیم به خدای. وَ اشهَد بِأَنّا مُسلِمُون‌َ، و گواه باش ای عیسی به آن که ما مسلمانیم. رَبَّنا، ای خداوند«5» پروردگار ما؟ آمَنّا بِما أَنزَلت‌َ، ایمان«6» آوردیم به آنچه تو فرستاده بودی«7» از کتبهای پیشین. وَ اتَّبَعنَا الرَّسُول‌َ، و متابعت کردیم پیغامبر را، یعنی عیسی را. فَاکتُبنا مَع‌َ الشّاهِدِین‌َ، نام ما در جمله گواهان بنویس که ما بر اینکه گواهی می‌دهیم، یعنی آنان که برای پیغامبران تو گواهی دادند به صدق. عطا گفت: مع النّبیّین، با پیغامبران، برای آن که هر پیغامبری گواه امّت باشد. عبد اللّه عبّاس گفت: مع محمّد و امّته«8»، بیانه: وَ جِئنا بِک‌َ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً«9»، و قوله [وَ]
«10»وَ مَکَرُوا، مکر کردند«12»، و «مکر» تدبیر لطیف پوشیده باشد. و اهل معانی
-----------------------------------
(1). دب: و هیچ نمی‌گفت و کم نمی‌شد، آج، لب، فق، مب، مر: هیچ تمام نمی‌شد. (2). آج، لب، فق، مر: عیسی بن مریمم. (3). وز: و او، دب، آج، لب، فق، مب، مر: او. (4). آج، لب، فق، مب، مر: حسن بصری. [.....]
(5). دب، آج، لب، فق، مر و. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ما ایمان. (7). آج، لب، فق، مب، مر: تو فرستادی. (8). آج، لب، فق، مب، مر و. (9). سوره نساء (4) آیه 41. (10). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها، از قرآن مجید افزوده شد. (11). سوره بقره (2) آیه 143. (12). مج، مکر کردن، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 345 گفتند: «مکر» سعی به فساد باشد در پوشیدگی [428- ر]
. و اصل او من قول العرب: مکر اللّیل و امکر«1» اذا اظلم، شب تاریک شد. و گفته‌اند: استجماع الرّای و استحکامه فی المکیدة، و اصل او از احکام باشد من قولهم: امراة ممکورة اذا کانت مجتمعة الخلق محکمته«2». وَ مَکَرُوا، مکر کردند، یعنی کفّار بنی اسرائیل آنان که أَحَس‌َّ عِیسی مِنهُم‌ُ الکُفرَ. و مکر ایشان اینکه جا تدبیر و انداخت«3» قتل عیسی بود، و اینکه آنگه بود که عیسی را براندند و بیرون کردند. پس از مدّتی باز آمد و دعوت آشکارا کرد، و ایشان همّت«4» کشتن او کردند«5». وَ مَکَرَ اللّه‌ُ، فرّاء گفت: «مکر»، از مخلوقان«6» خدیعت و حیلت بر فساد باشد، و از خدای تعالی استدراج بندگان باشد، و معنی «استدراج» ناگاه گرفتن بود و در پختن«7» از پس آن که در نعمت باشند، قال اللّه تعالی: سَنَستَدرِجُهُم مِن حَیث‌ُ لا یَعلَمُون‌َ«8». عبد اللّه عبّاس گفت: معنی مکر او«9» آن است [که]
«10»: هر گه که بنده گناهی نو کند، خدای با او نعمتی نو کند. زجّاج گفت: مکر خدای با بنده جزای او باشد بنده را بر مکر، جزا«11» را به اسم مبتدا بر خواند، چنان که گفت: اللّه‌ُ«12»السلام ما «13»، و قوله: وَ هُوَ خادِعُهُم«14»، و قال عمرو بن کلثوم. الا لا یجهلن احد علینا فنجهل فوق جهل الجاهلینا
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق: امکره. (2). اساس: محکمه، با توجّه به آج تصحیح شد. (3). فق، مب، مر و. (4). آج، لب، فق، مب: همه قصد، مر: هم قصد. (5). مب قوله. (6). مب، مر: مخلوقات. [.....]
(7). در پختن/ در پیختن، دب: سختن، آج: در سختن، لب، فق: در سختن، مب، مر: و پیختن. (8). سوره اعراف (7) آیه 182. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مکروا. (10). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). وز: خدا. (12). آج، لب، فق، مب، مر: و اللّه. (13). سوره بقره (2) آیه 15. (14). سوره نساء (4) آیه 142.
صفحه : 346
و قال اخر: فاعلم و أیقن أن‌ّ ملکک زائل و اعلم بانّک ما تدین تدان ای ما تجزی تجزی. و اوّل جزا نباشد، و اینکه را مزوّجه«1» گویند، و مثله قوله: فَمَن‌ِ اعتَدی عَلَیکُم فَاعتَدُوا عَلَیه‌ِ بِمِثل‌ِ مَا اعتَدی عَلَیکُم«2»، و نظایر اینکه بسیار است، و اینکه طریقت مستقصی تر گفته شود. إن شاء اللّه. ابو القاسم بن حبیب گفت، از ابو عبد اللّه بن عاد بغدادی شنیدم«3» که گفت، مردی جنید را پرسید«4»: چون است که خدای تعالی مکر با خود اضافه کرد، و پسندید خود را به اینکه، و بر دیگران عیب کرد. جنید گفت: ندانم که«5» تو چه می‌گویی، و لکن من از فلان«6» طنبوره زن شنیدم اینکه ابیات: فدیتک قد جبلت علی هواکا فنفسی لا تنازعنی سواکا احبّک لا ببعضی بل بکلّی و ان لم یبق حبّک لی حراکا و یقبح من سواک الفعل عندی و تفعله فیحسن«7» منک ذاکا مرد«8» گفت: یا سبحان اللّه؟ تو را از آیتی«9» قرآن می‌پرسم، مرا به شعر«10» طنبوره زن جواب می‌دهی؟ گفت: من جواب تو دادم اگر عقل داری، چون اینکه نمی‌دانی تا به زبان عامیانت بگویم تخلیه و فرا گذاشتن او«11» ایشان [را]
«12» تا مکر کنند مکری است از او به«13» ایشان و آن مکر که خدای تعالی کرد به«14» ایشان. اینکه جا إلقای شبه عیسی است بر صاحب ایشان که او را بر عیسی موکّل کردند، چون عزم کشتن عیسی کردند تا به جای عیسی او را«15» بیاویختند، چون بنگریدند صاحب ایشان بود- و قصّه اینکه
-----------------------------------
(1). کذا: در مج، وز، دیگر نسخه بدلها: مزاوجه. (2). سوره بقره (2) آیه 194. (3). مج: شنیدیم، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). دب، مب، مر که. (5). آج، لب، فق، مب، مر: تا. (6). آج، لب، مب، مر زن. [.....]
(7). کذا: در مج و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 53): و یحسن. (8). وز، آج، لب: مردی. (9). فق: آیت. (10). آج، لب، فق زنی. (11). دب: و. (12). مج: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (13). آج، لب، فق: با. (14). آج، لب، مر: ندارد، وز: با. (15). آج، لب، فق: تا به جایی که عیسی را.
صفحه : 347
در جای خود بیاید- ان شاء اللّه. و طرفی اینکه است که عبد اللّه عبّاس [گفت]
«1»: پادشاه«2» بنی اسرائیل خواست تا عیسی را بکشد، اعوان و شرط«3» خود را به طلب او فرستاد او را در راهی بدیدند. قصد گرفتن او کردند، بگریخت در کویی«4» شد و در آن کوی«5» در سوراخی«6» شد، از پی او برفتند. یکی را که از ایشان خبیث تر بود گفتند: تو در رو و او را بیرون آور. او در آن جا رفت، کس را ندید. چون بیرون آمد، خدای تعالی شبه عیسی بر او افگند، او را بگرفتند. او گفت: من صاحب شماام فلان، از او قبول نکردند و او را بیاویختند، و عیسی را- علیه السلام- به آسمان بردند. وهب گفت: د شب بیامدند و عیسی را بگرفتند و«7» درختی بزدند و خواستند تا عیسی را بر دار کنند. خدای تعالی شب تاریک بکرد و فرشتگان را بفرستاد تا عیسی را از آن جا ببردند، و ایشان به جای عیسی- علیه السلام- آن مرد را که بر او راه نموده بود بگرفتند«8» و بیاویختند. و آن شب عیسی- علیه السلام- در اوّل شب حواریّان را جمع کرد و ایشان را وصایت کرد و گفت: پیش از آن که خروس«9» بانگ«10» کند، یکی از شما کافر شود و مرا به درمی چند بفروشد. حواریّان متفرّق شدند و عیسی جایی پنهان شد. اینکه مرد که عیسی گفته بود بیامد«11»، جهودان را گفت: مرا چه دهید«12» اگر شما را راه نمایم بر عیسی! گفتند: تو را سی درم دهیم. او بیامد و ایشان را به سر عیسی آورد. عیسی را بگرفتند و به زیر درخت آوردند. خدای تعالی شبه او بر اینکه«13» مرد
-----------------------------------
(1). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مج: پاداشاه، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). وز: شرطه. (4). آج، لب، فق، مر: کوهی. (5). فق، مر: کوه، آج: کو، لب: کوهی. [.....]
(6). مر: سولاخی. (7). مر بر. (8). آج، لب، فق، مر: آن مرد را بگرفتند که راه به ایشان نموده بود. (9). دب، لب: خروه. (10). لب: بانگه، مر: بنگ. (11). مر و. (12). دب، آج، لب، فق: دهی/ دهید. (13). مر: آن.
صفحه : 348
افگند- و نام او یهودا بود- تا او را بگرفتند و بیاویختند، و عیسی را به آسمان بردند. و به روایت دیگر عیسی را فرشتگان از آن جا ببردند. مادر عیسی- علیه السلام- در شب بیامد و چنان گمان بردند که عیسی را بر دار کرده‌اند، و زنی با او بود«1». عیسی- علیه السلام- او را دعا کرده بود تا خدای«2» او را از دیوانگی شفا داده بود، و هر دو در زیر آن درخت می‌گریستند و جزع می‌کردند [بر عیسی]
«3». عیسی- علیه السلام- بیامد و ایشان را گفت: شما بر که می‌گریید«4»! و برای چه جزع می‌کنید«5»! گفتند: ما بر پیغامبری خدای- عیسای مریم- می‌گرییم«6» که او را بر دار کرده‌اند. گفت: هیچ مگریید«7» و جزع مکنید«8» که من عیسی‌ام، خدای تعالی مرا نگاه داشت، و اینکه آویخته آن منافق است که مردم را به سر من آورد. ایشان دل خوش شدند و بر گردیدند. پس از هفت روز عیسی- علیه السلام- بیامد و حواریّان را جمع کرد، و ایشان را وصیّت کرد و در زمین بفرستاد«9» هر یکی را به جانبی تا دعوت کنند خلقان را با دین خدای. و خدای تعالی عیسی را به آسمان برد [428- پ]
و حواریّان پراگنده شدند در زمین، هر یکی«10» به جانبی از جوانب زمین برای دعوت. هر کس«11» به آن زمین که فتاد«12»، خدای تعالی او را لغت آن قوم با [ز آ]
«13» موخت تا به زبان ا [یشا]
«14» ن ایشان را دعوت کرد«15»، فهذا معنی قوله تعالی: وَ مَکَرُوا [وَ مَکَرَ]
«16»إِذ قال‌َ اللّه‌ُ یا عِیسی إِنِّی مُتَوَفِّیک‌َ، و یاد کن ای محمّد چون گفت خدای- عزّ و جل- [ای]
«6» عیسی من تو را توفّی خواهم کردن. مفسران خلاف کردند در معنی «توفّی» اینکه جایگاه. کعب الاحبار«7» و حسن بصری و کلبی و إبن جریج و إبن زید و مطر الورّاق و محمّد بن جعفر بن الزّبیر«8» گفتند«9»: معنی قبض اوست نه معنی قبض روح و جان برداشتن. و اینکه قول را حجّت اینکه آوردند که گفت: فَلَمّا تَوَفَّیتَنِی«10»، ای قبضتنی الی السماء حیّا، برای آن که قوم او از پس رفع او به آسمان ترسا شدند نه از پس مرگ او، و بر اینکه قول «توفّی» را حمل باید کردن علی احد المعنیین، ای قابضک الی‌ّ تامّا وافیا لم ینالوا منک شیئا، من تو را به آسمان بردم و دشمنان از تو چیزی نقصان ناکرده و فرصتی نایافته از آن مکر که
-----------------------------------
(1). مج، دب: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مج: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس: قبضته، با توجّه به دب تصحیح شد. (4). مج، لب، مب، مر: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6- 5). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(7). آج، لب، فق، مب، مر گفت. (8). آج، لب، فق، مب، مر که. (9). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (10). سوره مائده (5) آیه 17.
صفحه : 350
انداختند، من قول العرب: توفّت منه کذا اذا استوفیته. و معنی دگر تسلّم و تقبّل، ای متسلمک من قولهم: توفّیت: کذا اذا تسلّمته، و بر اینکه قول در لفظ تکراری باشد برای آن که: قابضک الی‌ّ و رافعک الی‌ّ، هر دو یکی باشد، جز که از او عذر به اختلاف لفظ نشاید خواستن«1»، چنان که شاعر گفت: هند اتی من دونها النّأی و البعد و اینکه هر دو یکی باشد. و دیگری گفت: الفی قولها کذبا و مینا و اینکه هر دو یکی باشد. ربیع انس گفت: مراد نوم است و خواب«2»، انّی منیمک، من تو را بخوابانم و در خواب به آسمان برم تو را«3»، گفت بیانش قوله تعالی: وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفّاکُم بِاللَّیل‌ِ«4» ...، ای ینیمکم، و آن خداست که شما را بخواباند و به روز احوال شما داند، برای آن که نوم را «اخو الموت» گویند، و قوله تعالی: اللّه‌ُ یَتَوَفَّی الأَنفُس‌َ حِین‌َ مَوتِها«5» ...، تفسیر چنین دادند که: وقت نومها به قرینه وَ الَّتِی لَم تَمُت فِی مَنامِها«6». علی‌ّ بن طلحه روایت کرد از عبد اللّه عبّاس: إِنِّی مُتَوَفِّیک‌َ، ای ممیتک، من تو را بمیرانم، دلیله قوله: قُل یَتَوَفّاکُم مَلَک‌ُ المَوت‌ِ«7» ...، و قوله: فَإِمّا نُرِیَنَّک‌َ بَعض‌َ الَّذِی نَعِدُهُم أَو نَتَوَفَّیَنَّک‌َ«8» ...، و اینکه به حقیقت نزدیکتر است و به ظاهر لایقتر. و بر اینکه قول آیت را دو تأویل باشد: یکی آن که وهب«9» گفت: خدای تعالی عیسی را بمیرانید سه ساعت، آنگه زنده کرد او را و به آسمان برد. محمّد بن اسحاق گفت: ترسایان می‌گویند خدای تعالی عیسی را هفت ساعت بمیرانید، آنگه زنده کرد و به آسمان برد. و تأویل دگر آن است که ضحّاک«10» و جماعتی«11» اهل علم گفتند«12»: در کلام
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شاید خواستن. (2). دب، آج، لب، فق یعنی. (3). آج، لب، فق، مر: در خواب تو را به آسمان برم. (4). سوره انعام (6) آیه 60. (6- 5). سوره زمر (39) آیه 42. (7). سوره سجده (32) آیه 11. (8). سوره غافر (40) آیه 77. (9). مب: وهب منبه. (10). آج، لب، فق، مب، مر گفت. (11). مب از مفسران و. [.....]
(12). آج، لب، فق، مب، مر: که.
صفحه : 351
تقدیم و تأخیری هست، و تقدیر اینکه است: انّی رافعک الی‌ّ و مطهرک من الّذین کفروا و متوفّیک بعد انزالک من السماء، و نظیر اینکه در تقدیر و تأخیر، قوله: وَ لَو لا کَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّک‌َ لَکان‌َ لِزاماً وَ أَجَل‌ٌ مُسَمًّی«1»، و تقدیر آن است«2»: و لو لا کلمة سبقت من ربّک و اجل مسمّی لکان لزاما، و قال الشّاعر: الا یا نخلة من ذات عرق علیک و رحمة اللّه السلام ای علیک السلام و رحمة اللّه. و قال آخر: جمعت و عیبا نخوة و نمیمة ثلاث خصال لست عنهن‌ّ ترعوی ای جمعت نخوة و نمیمة و عیبا. ابو هریره روایت کرد«3» از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که گفت: 4»5» الانبیاء اخوة لعلّات امّهاتهم شتّی و دینهم واحد، و انا اولی النّاس بعیسی بن مریم لأنّه لم یکن بینی و بینه نبی‌ّ، و انّه نازل علی امّتی و خلیفتی علیهم فاذا رایتموه فاعرفوه، فانّه رجل مربوع الخلق الی الحمرة و البیاض، سبط الشّعر کأن‌ّ شعره یقطر و ان لم یصبه بلل، یدق‌ّ الصّلیب و یقتل الخنزیر و یقبض« المال، و یسکن الرّوحاء حاجّا و معتمرا، و یقاتل النّاس علی الاسلام حتّی یهلک اللّه فی زمانه الملل کلّها و یهلک اللّه فی زمانه مسیح الضّلال الکذّب الدّجّال، و یقع فی الارض المنة حتّی یرتع الأسود مع الابل و النّمور مع البقر و الذّئاب مع الغنم، و یلعب الغلمان بالحیّات لا یضرّ« بعضهم بعضا، و یلبث فی الارض اربعین سنة و فی روایة کعب اربعا و عشرین سنة ثم‌ّ یتزوّج و یولد له، ثم‌ّ یتوفی و یصلّی المسلمون علیه و یدفنونه [924- ر]
فی حجرة النّبی- صلّی اللّه علیه و آله، گفت: پیغامبران برادرانند از مادران مختلف و دینشان یکی است، و من اولیترم به عیسی«6» مریم برای آن که«7» میان من و او پیغامبری
-----------------------------------
(1). سوره طه (20) آیه 129. (2). مب که. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: کند. (4). مج، لب، فق، مب، مر: یقبض، وز، دب: یقبض، با توجّه به آج تصحیح شد. (5). مج: به صورت «لا یفر» هم خوانده می‌شود. (6). دب بن. (7). دب از.
صفحه : 352 نیست، و او فرود آید از آسمان بر امّت من و خلیفه من باشد بر ایشان، و همانا«1» اینکه خبر آنان روایت کرده باشند که حدیث مهدی را از روی بی انصافی منکر باشند، و الا او خلافت رسول را نبشاید«2» برای آن که شرع او منسوخ است و او شرع ما نداند، لا بدّ بود از آن که رجوع او با کسی باشد، و رجوع جمله امّت که شرع محمّدی«3» داند و استحقاق آن دارد که عیسی مریم به او اقتدا کند از او قبول کند، پس همانا خلل از راوی بوده باشد، و خبر چنین است: و انّه نازل علی امّتی مع خلیفة من ولدی. چون او را بینی بشناسی او را، به اینکه اوصاف و علامات مردی باشد دو بهری سرخ سپید«4» دراز موی، پنداری آب از موی او می‌بچکد«5» و اگر چه موی او تر نباشد. صلیب شکند، و خوک کشد، و مال بخشد و در روحاء نشیند و حج و عمره کند، و با مردمان بر اسلام قتال کند تا خدای تعالی در روزگار او جمله دینها هلاک کند، در روزگار او مسیح ضلال را که دجّال است هلاک کند، و همه زمین ایمن شود تا شیر با شتر و پلنگ با گاو و گوسفند و گرگ«6» به یک جای چره کنند«7». و کودکان به«8» مار بازی کنند و هیچ یک دیگر«9» را نیازارند و نرنجانند. و او در زمین چهل سال بماند، و روایت کعب بیست و چهار سال، و زن کند و فرزندان آرد، آنگه او را وفات آید و مسلمانان بر او نماز کنند. و در اخبار اهل البیت چنین آمد که: مهدی بر او نماز کند، و همانا مهدی«10» اولیتر باشد به نماز کردن بر عیسی از یکی من افناء النّاس، و او را در حجره رسول دفن کنند. و جمله آنچه در اینکه خبر هست، همه اوصاف و علامات«11» روزگار مهدی است که در اخبار مخالفان و مؤالفان آمده است، و اگر کسی انصاف دهد و عناد رها کند و بر اینکه اخبار واقف شود، و آن را با حجّت عقل و آیات قرآن برابر کند، بداند
-----------------------------------
(1). مج: همانان، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). آج، بنشاید، دب، مر: نشاید. (3). آج، لب، فق است و، مب است او. (4). دب: و سپید، فق، مب: و سفید. (5). آج، لب، فق: او بچکد، مب، مر: او می‌چکد. (6). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: و گرگ با گوسفند. [.....]
(7). دب: چرا کنند. (8). دب، مر: با. (9). وز، آج، لب، فق، مر، یکدیگر. (10). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (11). آج، لب، فق: علامت.
صفحه : 353
که معتمد آن است. حسین بن الفضل را گفتند: در قرآن هیچ آیتی هست که دلیل می‌کند بر نزول عیسی- علیه السلام- از آسمان! گفت: آری. قوله تعالی: وَ کَهلًا«1» ...، برای آن که او کهل نشده بود و«2» او را به آسمان بردند، چون به زمین آید کهل شود، معنی آن است«3»: و کهلا بعد نزوله من السماء. ابو جعفر منصور خلیفه روایت کرد از پدرانش از عبد اللّه عبّاس که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: کیف یهلک امّة انا فی اوّلها و عیسی فی آخرها و المهدی‌ّ من اهل بیتی فی وسطها ، گفت: چگونه هلاک شوند امّتی که من در اوّل ایشان و عیسی در آخرشان و مهدی از اهل البیت من در میان‌شان«4»، و اینکه خبر از روایت ابو جعفر منصور الدّوانیقی‌ّ«5» حجّت است و دلیل بر وجود مهدی- علیه السلام- برای آن که رسول- علیه السلام- گفت: و مهدی«6» اهل البیت من در میانه، و اگر اکنون و پیش از اینکه تاریخ به مدّت دراز او موجود نبوده باشد، اینکه خبر را معنی درست نباشد. و اینکه خبر ابو اسحق ثعلبی امام اصحاب الحدیث در تفسیرش بیارد به اسناد، و خبری که در اینکه باب اوّل راویان او«7» مفسر«8» اصحاب حدیث باشد، و آخر راویان خلیفه روزگار که امام فریقین باشد در«9» باب حجّت بلیغتر باشد. محمّد بن موسی واسطی«10» گفت: انّی متوفّیک«11» عن شهواتک و حظوظ نفسک، من تو را بمیرانم از شهوات و نصیب نفسانی، و اینکه قولی لطیف است، برای آن که در آخر«12» آمده است که: عیسی- علیه السلام- چون او را به آسمان بردند و با فرشتگان مختلط شد. طبع او طبع ملائکه شد.
-----------------------------------
(1). سوره آل عمران (3) آیه 46. (2). آج، لب، فق: که. (3). آج، لب، فق، مب که. (4). دب، آج، فق: میانه ایشان، لب، مر: میان ایشان، مب: وسط ایشان. (5). دب، لب، فق: منصور الدّوانقی، مب، مر: منصور دوانقی. (6). دب از. (7). آج، لب و، چاپ شعرانی (3/ 58) امام. (8). آج، لب، فق، مب، مر: مفسران. (9). آج، لب، فق، مب، مر اینکه. [.....]
(10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: الواسطی. (11). آج، لب، فق، مب، مر و رافعک. (12). کذا در مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: خبر.
صفحه : 354 وَ رافِعُک‌َ إِلَی‌َّ، نباتی«1» و شیبانی گفتند: عیسی- علیه السلام- بر کوه طور ایستاده«2» بود، جامه«3» از موی بز پوشیده«4»، بادی سخت بر آمد عیسی بدوید، در آن دویدن باد او را بر گرفت و به آسمان برد. عبد اللّه عبّاس گفت: موسی- علیه السلام- تا بود الّا جامه صوف نپوشید. و عیسی- علیه السلام- تا بود الّا جامه شعر نپوشند. «صوف»، پشم گوسپند«5» بود، و «شعر» موی بز. عبد اللّه عمر گفت: رسول را دیدم که طواف می‌کرد«6»، در میانه«7» طواف تبسمی کرد. گفتند: یا رسول اللّه؟ سبب تبسم چه بود«8»! گفت: در طوافگاه عیسی مریم را دیدم و دو فرشته«9» با او بودند. و گفته‌اند معنی آن است«10»: و رافعک فی درجات الجنّة، خدای تعالی تو را رفع کند«11» در درجات بهشت و مقرب گرداند«12» به رحمت خویش«13». وَ مُطَهِّرُک‌َ مِن‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، و پاکیزه گرداند تو را از«14» کافران، یعنی تو را از میان ایشان به در آرد و برهاند. وَ جاعِل‌ُ الَّذِین‌َ اتَّبَعُوک‌َ فَوق‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا إِلی یَوم‌ِ القِیامَةِ، و آنان«15» که پسروان تواند من زبر دست و قاهر گردانم بر کافران، یعنی بر جهودان که به تو کافر بودند. ربیع انس گفت و حسن و قتاده«16»: مراد آنانند که به او ایمان دارند، چنان که«17» دون آنان که او را به دروغ دارند«18» یا دروغ گویند.
-----------------------------------
(1). وز: بناتی، دب، آج، لب، فق، مر: بنانی. (2). آج، لب، مب، مر: بایستاده. (3). آج، لب: جامه/ جامه‌ای. (4). آج، لب، فق بود. (5). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: گوسفند. (6). آج، لب، فق، مب، مر و. (7). وز، آج، لب، فق، مب، مر: میان. (8). دب: تبسم چیست. (9). مب: دیدم با دو فرشته که. (10). مب که. (11). آج، لب، فق: رفیع گرداند، مب: رفیع کند. [.....]
(12). آج، لب، فق، مر: مقرون گرداند، مب: مقرون کند. (13). آج، لب، فق، مب، مر: خویشتن. (14). مب میان. (15). آج، لب، فق، مب را. (16). آج، لب، فق، مب، مر: ربیع انس و حسن و قتاده گفتند. (17). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: عبارت «چنان که» را ندارد. (18). مب: دروغ داشتند.
صفحه : 355 آنگه خلاف کردند فی [معنی]
«1» قوله: فَوق‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، که اینکه «فوقیت» به چیست! بعضی گفتند: به حجّت، و بعضی گفتند: به مملکت و قهر و غلبه، و از اینکه جاست که پادشاهی در رومیان است که ترسایان باشند«2»، و در جهودان نیست، و جهودان مادام مقهور و مغلوب باشند و ذلیل، و قول اوّل اولیتر است، برای آن که متضمّن ترغیب در حق‌ّ است [429- پ]
و در دین او. ثُم‌َّ إِلَی‌َّ مَرجِعُکُم، پس با من است بازگشت شما، و ورود«3» اینکه مو [رد و]
«4» عظ و ترغیب است. فَأَحکُم‌ُ بَینَکُم فِیما کُنتُم فِیه‌ِ تَختَلِفُون‌َ، و حکم کنم میان شما به قیامت در آنچه در دنیا در«5» آن خلاف کرده باشید. وجه اتّصال اینکه کلام به اینکه قصّه از آن«6» جاست که من شما را در دنیا امهال کرده‌ام و فرو گذاشته و مخیّر کرده یا «7» چنین می‌کنی از تکذیب و ایذای پیغامبران من، و لکن اهمال نکنم، که مرجع و مآل شما با من است، و آن خلاف که کردی«8» در عیسی مریم که بهری گفتی«9» خداست، و بهری گفتی«10» پسر خداست، و بهری گفتی«11» بنده خداست، و بهری گفتی«12» ساحری کذّاب است، من حکم کنم میان ایشان در اینکه اختلاف کردن«13». و امّا عدول از غیاب«14» به خطاب و از خصوص به عموم، جاری مجرای آن است که پادشاه گوید: معلوم شد پیش من که اهل فلان شهر چه کرده‌اند از حسن طاعت و انقیاد و امتثال اوامر من، من شما را که رعیّتی«15» مکافات به خیر«16» و انواع تشریف و کرامت ارزانی دارم.
-----------------------------------
(1). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مج، وز، مب، مر: باشد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). آج، لب، فق، مب، مر: مورد. (4). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). دب، مب: به. (6). دب: اینکه. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا. [.....]
(8). آج، لب، فق، مب، مر: کردید. (9). دب: بهری گفت، آج، لب، فق، مر: بعضی گفتید، بعضی گفتند. (10). آج، لب، فق، مر: بعضی گفتید. (12- 11). دب: گفتندی، آج، لب، فق، مر: بعضی گفتید که. (13). مج، وز، مب، مر: اختلاف کردند، دب: در اینکه اختلاف که کردی. (14). دب، آج، لب، فق: غایب. (15). مب: رعیّتید. (16). دب کنم.
صفحه : 356
آنگه تفصیل داد اینکه جمله را که گفت: فَأَحکُم‌ُ بَینَکُم، برای آن که آنان که محکوم لهم او علیهم باشند، دو نوع باشند: امّا مؤمنان و مطیعان باشند، و امّا کافران و عاصیان. حق تعالی هر دو را تفصیل داد و حکم بگفت بقوله: فَأَمَّا الَّذِین‌َ کَفَرُوا، امّا آنان که کافر باشند و آیات و نعم مرا جحود کنند، من ایشان را عذابی کنم سخت. و «عذاب» استمرار ألم باشد، من عذبة اللّسان لاستمراره فی کلام، و منه ماء عذب لاستمراره فی الحلق. و شدّت عذاب، امّا به تضعیف باشد و امّا به تنویع و امّا به استمرار. فِی الدُّنیا، در دنیا به قتل و سبی و جلاء و جزیه و مذلّت و هوان. وَ الآخِرَةِ، و در آخرت در دوزخ عذاب به انواع [عقوبت]
«1» وَ ما لَهُم مِن ناصِرِین‌َ، «نصرت» معونت باشد بر دشمن. و «معونت» زیادت و«2» قوّت بود دست با او یکی داشتن در قهر، و «ما» نفی است و «من» زاید است برای تأکید نفی را، کقولک: ما فی الدّار من رجل. وَ أَمَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا، یک فرقه را جزا و پاداشت آن است که گفت، و دگر فرقه را که به خلاف آنند به خدای ایمان دارند و تصدیق کرده‌اند او را و پیغامبران او را، و گفت ایشان کار بسته‌اند و بر وفق شرع عمل کرده. فَیُوَفِّیهِم أُجُورَهُم، حفص و رویس به « یا » خوانند«3» علی الخبر من اللّه- جل‌ّ و عزّ و باقی به «نون» خوانند«4» علی اخبار اللّه تعالی عن نفسه علی عادة الملوک. و توفیة«5» الحق‌ّ اتمامه بکماله، خدای ایشان را حق بتمامی بگذارد«6»، یا ما ایشان را بتمامی حق بگذاریم«7» چنان که از مستحق‌ّ ایشان هیچ بخسی«8» و نقصانی نباشد. و «اجر» مزد عمل بود بر وفق آن، امّا عرفا او شرعا، و در آیت دلیل است بر بطلان قول آنان که جزا بر عمل نگویند. خدای تعالی گفت: من مزد بدهم و تمام بدهم و بخس نکنم [که]
«9» آنگه
-----------------------------------
(1). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (4- 3). مب، مر: خواندند. (5). دب: توفیته. (6). وز، آج، لب، مب: بگزارد. (7). وز، آج، لب، فق: بگزاریم، دب: بگذاردیم. [.....]
(8). مب: سختی. (9). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 357
ظالم«1» باشم«2» و من ظالمان را دوست ندارم، و آن که ظالمان را دوست ندارد برای ظلمشان کی روا دارد که ظلم کند؟ و چون ظالم را دوست ندارد«3» نخواهد، که محبّت اراده بود علی وجه، و در اینکه لفظ هم دلیل است بر بطلان مذهب اهل جبر. و حدّ و حقیقت ظلم گفته‌ایم، و اصل او در لغت نقصان باشد. ذلِک‌َ نَتلُوه‌ُ عَلَیک‌َ، اشارت است به آنچه از قصّه پیغمبران«4» رفت، ای ذلک الّذی قصصت علیک، یعنی اینکه که بر شما خواندم از قصّه زکریّا و یحیی و مریم و عیسی از آیات و دلالت و معجزات، و «ذکر» هم گفت باشد و هم یاد کرد، و اینکه جا مراد گفتاری است که شنونده به آن متذکّر شود. در خبری مرفوع، آمد از رسول- علیه و علی اله الصّلوة و السلام«5»- که: مراد به «ذکر» در اینکه آیت قرآن است، بیانه قوله: یس، وَ القُرآن‌ِ الحَکِیم‌ِ«6». و گفته‌اند: مراد لوح محفوظ است. و مراد آنچه در لوح نوشته باشد، برای آن «ذکر» را حکیم خواند که چون خواننده و نظر کننده به آن معتبر شود پنداری دلیل ناطق است بمثابت گوینده که حکیم باشد و حکمت بر زبان راند، چنان که دلالت را دلیلی«7» خوانند برای آن که از بیان«8» به جایی«9» باشد که پنداری راه نماینده اوست. و نَتلُوه‌ُ، را دو معنی باشد: یکی آن که نکلّمک به، ما بر تو می‌خوانیم و با تو می‌گوییم، و دگر آن که جبریل را می‌فرمایم«10» تا بر تو خواند، و برای آن که امر اوست با خود حواله کرد، و «ذلک» در محل‌ّ رفع است به ابتدا، و در خبر او دو قول است: یکی نَتلُوه‌ُ، و دگر مِن‌َ الآیات‌ِ، ای ذلک الّذی نتلوه علیک من الایات. إِن‌َّ مَثَل‌َ عِیسی عِندَ اللّه‌ِ، سبب نزول آیت [آن]
«11» بود که وفد نجران چون بیامدند
-----------------------------------
(1). دب: ظلم. (2). مج، دب، آج، لب، مب، مر: باشد، با توجّه به وز تصحیح شد. (3). دب ظلم دوست ندارد، و چون ظلم دوست ندارد. (4). وز، دب: پیغامبران. (5). آج، لب، فق: رسول علیه السلام. (6). سوره یس (36) آیه 1
و 2. (7). مب: دلیل. (8). آج، لب، فق: ازینان، مر: از اینان. (9). مج که، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (10). مر: می‌فرماییم. (11). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 358
و با رسول- علیه السلام- مناظره کردند در باب عیسی- علیه السلام- و گفتند: ما تقول فی المسیح عیسی بن مریم! گفت: عبد اللّه و رسوله. گفتند: هیچ بنده‌ای را دیدی که او از مادر پدید آمد بی پدر! خدای تعالی به جواب ایشان اینکه آیت فرستاد، و فحوای آیت آن که: چه جای تعجّب است، و شما احوال«1» می‌دانید، اگر آدم بی پدر و مادر در مقدور«2» صحیح و ممکن است، جای تعجّب نباشد از عیسی که از مادر آید بی پدر«3». پس حق تعالی گفت: مثل [عیسی]
«4» در اینکه باب چون مثل آدم است، یعنی عیسی در اینکه حکم به آدم ماند که خدای تعالی او را از خاک بیافرید بی پدر و مادر. و «مثل» ذکری باشد سایر که دلیل کند بر آن که حکم دوم حکم اوّل است، و وجه تمثیل و تشبیه عیسی را به آدم از آن جاست که گفتیم«5». ثُم‌َّ قال‌َ لَه‌ُ کُن فَیَکُون‌ُ، و التّقدیر: فکان: آنگه او را گفت: بباش، ببود در حال بی مدّت و تدریج و تحویل نطفه با علقه، و علقه با مضغه، چنان که در آیت ذکر کرد: ثُم‌َّ خَلَقنَا النُّطفَةَ عَلَقَةً«6»- الایة. الحَق‌ُّ مِن رَبِّک‌َ، [430- ر]
رفع او محتمل است دو چیز را: یکی خبر مبتدا، التّقدیر: ذلک الّذی قد مرّ ذکره الحق‌ّ من ربک. دوم مبتدا باشد و خبر او در جار و مجرور بود، و التّقدیر: الحق‌ّ وارد من ربّک«7»، ثابت من ربّک«8»، صادر منه. و قوله: فَلا تَکُن مِن‌َ المُمتَرِین‌َ، شاید که خطاب بود با رسول- علیه السلام- و مراد دیگری چنان که گفت: یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ إِذا طَلَّقتُم‌ُ النِّساءَ«9»، و شاید تا مراد یکی باشد من جملة المکلّفین، چنان که یکی از ما چون کاری فرماید جماعتی را، یا خطابی کند با جماعتی، توجیه خطاب کند به یکی از ایشان و جمله«10» مراد باشد«11» به آن خطاب.
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر آدم. [.....]
(2). وز: در و مقدور، دیگر نسخه بدلها: در مقدور او. (3). دب، آج چه تعجّب باشد. (4). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آج، لب، فق خلقه من تراب. (6). سوره مؤمنون (23) آیه 14. (8- 7). کذا: در مج و دیگر نسخه بدلها: چاپ شعرانی (3/ 61) او. (9). سوره طلاق (65) آیه 1. (10). مج با، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (11). وز، دب: باشند.
صفحه : 359
فَمَن حَاجَّک‌َ فِیه‌ِ، در ضمیر خلاف«1» کردند، بعضی گفتند: راجع است با حق‌ّ فی قوله: الحَق‌ُّ مِن رَبِّک‌َ، و بعضی دگر گفتند: راجع است با«2» عیسی- علیه السلام و «محاجّه»، مفاعله باشد از حجّت از دو محاجّه و مجادله و مخاصمه در حق‌ّ مادر عیسی«3»- علیه السلام- و سبب آن بود که چون رسول- علیه السلام- مکّه بگشاد و اسلام منتشر بود«4» و سلطان«5» حجّت رسول قاهر گشت بر کافران، وفود آمدن گرفتند بنزدیک رسول- علیه السلام- بهری اسلام آوردند«6»، و بهری امان«7» طلبیدند«8». در جمله وفود وفد نجران بود«9»، رئیس ایشان ابو حارثه اسقف با سی مرد آمد، از جمله ایشان عاقب بود و سیّد و عبد المسیح، و اینان احبار و رؤساء بودند«10». نماز دیگر در مدینه آمدند جامه‌های«11» دیبا پوشیده«12» و چلیپها«13» در گردن افگنده. جهودان بیامدند و با ایشان مناظره کردند و ایشان را گفتند: شما بر هیچ نه‌اید«14»، [و ایشان جهودان را گفتند: شما بر هیچ نه‌اید«15»]
«16»، و«17» خدای تعالی«18» آیت فرستاد: وَ قالَت‌ِ الیَهُودُ لَیسَت‌ِ النَّصاری عَلی شَی‌ءٍ«19»- الایة. چون رسول- علیه السلام- نماز دیگر بکرد، ایشان روی به رسول کردند و گفتند: ما تقول فی السیّد المسیح، عیسی را چه گویی! گفت: 20» عبد اصطفاه« اللّه، بنده‌ای بود که خدای تعالی او را برگزید.
-----------------------------------
(1). مج: حذف، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). مج: و، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). دب، آج، لب، مب، مر: از حجّت هر که با تو حجّت آورد مجادله و مخاصمه کند در حق تو یا در عیسی، فق: از حجّت ... در حق‌ّ مادر عیسی. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شد. (5). آج، لب، فق، مب، مر و. [.....]
(6). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: می‌آوردند. (7). دب: امانی. (8). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: طلب می‌کردند. (9). آج، لب، فق، مب، مر و. (10). آج، لب، مر و. (11). مج: جامهای/ جامه‌های. (12). آج، لب، مب، مر بودند. (13). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: صلیبها. (14). وز، دب، فق: نه. (15). آج، لب، فق: نه. (16). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (17). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (18). آج، لب، فق، مب، مر اینکه. (19). سوره بقره (2) آیه 113. [.....]
(20). فق، مب: عبد اصطفاء.
صفحه : 360
گفتند: یا محمّد؟ او را پدری«1» شناسی! رسول- علیه السلام- گفت: او نه از نکاح زاد تا او را پدر باشد. گفتند«2»: هیچ بنده مخلوق را دیدی که نه از«3» نکاح باشد و او را پدر نباشد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: إِن‌َّ مَثَل‌َ عِیسی عِندَ اللّه‌ِ، الی قوله: فَنَجعَل لَعنَت‌َ اللّه‌ِ عَلَی الکاذِبِین‌َ«4». رسول- علیه السلام- ایشان را گفت: چون شما را«5» قول من باور نمی‌کنید«6» و حجّت قبول نمی‌کنی، بیایی«7» تا مباهله کنیم، که خدای مرا خبر داد که عذاب فرود آرد بر دروغزن. با یکدیگر نگریدند و گفتند: چه رای است«8»! گفتند: مهلت باید خواستن تا فردا. گفتند: ما را مهلت ده تا فردا تا ما اندیشه کنیم، آنگه برفتند و با هم بنشستند و رای زدند، اسقف، ایشان را گفت: اگر محمّد فردا آید و عامّه صحابه را در قفا گرفته، از او هیچ اندیشه مکنید«9» و با او مباهله کنید«10» که او بر حق نیست، و اگر آید و خاصّه فرزندان خود را و قرابات خود را آرد از مباهله او حذر کنید. چون بامداد بود و صحابه در مسجد جمع شدند و هر کسی توقع کرد«11» که رسول- علیه السلام- او را حاضر کند، رسول گفت: مرا نفرموده‌اند الّا«12» خاصّگان خود را از زنان و مردان و کودکان آن جا برم، آنان را که خدای تعالی به دعای ایشان عذاب فرستد و عذاب صرف کند. آنگه دست علی گرفت«13» و حسن و حسین از پیش او می‌رفتند«14»، و فاطمه-
-----------------------------------
(1). وز، فق: پدر. (2). مج: گفت، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). مج: در، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آج، لب، فق: علی الکافرین. (5). مب، مر: ندارد. (6). نمی‌کنید/ نمی‌کنی. (7). نمی‌کنی بیایی/ نمی‌کنید بیایید. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر شما را. (9). دب: مکنی/ مکنید. (10). دب: کنی/ کنید. (11). دب: می‌کرد. (12). مج: که آن، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (13). لب، مب: بگرفت. [.....]
(14). آج، لب، فق، مب، مر: حسن و حسین می‌رفتند از پس او.
صفحه : 361
علیها السلام- بر [اثر]
«1» ایشان می‌رفت تا به صحرا شدند، و ترسایان بیامدند و اسقف ایشان در پیش ایستاده«2»، چون در نگرید«3» ایشان را دیدند. اسقف گفت: اینان که اند از محمّد! گفتند: آن برنا پسر عم و داماد اوست بر دخترش، و آن زن دختر اوست، و آن کودکان دختر زادگان«4» اویند. او با ترسایان نگرید«5» و گفت: بنگرید«6» که محمّد چگونه واثق است که به مباهله فرزندان و خاصّگان خود را آورده است، و به خدای که اگر هیچ خوفی بودی او را از آن که حجّت بر او باشد اگر اختیار کردی«7» هلاک خود«8» و هلاک اینان«9»، احذروا مباهلته«10»، از مباهله او حذر کنید«11» که اگر نه مکان قیصر بود من اسلام آوردمی، و با او مصالحه کنی«12» بر آن که او حکم کند، و باز گردید«13» و با شهر خود شوید«14» و رای بزنی«15» تا صلاح شما در چیست! گفتند: رای تو رای ما باشد، و آنچه تو گویی عین مصلحت باشد. اسقف گفت: یا ابا القاسم انّا لا نباهلک و لکن«16» نصالحک، ما با تو مباهله نمی‌کنیم، [و لکن با تو مصالحه می‌کنیم]
«17» با ما مصالحتی کنی«18» بر چیزی که به آن«19» قیام توانیم کردن«20».
-----------------------------------
(1). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). وز، آج، لب، فق، مب، مر: در پیش ایشان ایستاده، دب: را در پیش گرفته ایشان. (3). آج، لب، فق، مب، مر: در نگریست، دب: در نگریدند. (4). آج، لب: دختر زاده‌ها. (5). آج، لب، فق، مب، مر: نگریست. (6). مب: نگریست که ببینید. (7). مر: او باشد اختیار نکردی. (8). دب، آج، لب، فق، مب را. (9). آج، لب، فق، مب، مر را، چاپ شعرانی (3/ 62): هرگز اختیار نکردی هلاک خود را هلاک اینان را. (10). اساس: مباهلة، با توجّه به دب تصحیح شد. (11). دب: کنی/ کنید. (12). کنی/ کنید. (13). آج، لب، فق: باز گردی/ باز گردید. [.....]
(14). دب، آج، لب، فق: شوی/ شوید. (15). بزنی/ بزنید. (16). وز، آج، مب: و لکنّا. (17). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (18). وز، آج، لب، فق، مب: کن. (19). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: ما به آن. (20). دب: توانیم نمود.
صفحه : 362 رسول- علیه السلام- با ایشان مصالحه کرد بر دو هزار حلّه از حلّه‌های اواقی«1»، هر حلّه چهل درم سره، هر چه بیفزاید یا بکاهد«2» از قیمت اینکه حلّه‌ها به حساب باشد، و بفرمود تا صلح نامه بنوشتند«3»: 4»5»6»7»8» بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. هذا کتاب من محمّد النّبی رسول اللّه لنجران و حاشیتها« فی کل‌ّ صفراء و بیضاء و ثمرة و رقیق لا یؤخذ منهم غیر الفی حلّة من حلل« الأواقی قیمة کل‌ّ حلّة« اربعون درهما فما زاد او نقص فبحساب ذلک، یؤدون الفا منها [فی]
« صفر و الفا فی رجب و علیهم اربعون دینارا مثواة رسولی فما فوق ذلک، و علیهم فی کل‌ّ حدث یکون بالیمن من ذی عدن عاریة مضمونة ثلاثون درعا و ثلاثون فرسا و ثلاثون جملا عاریة مضمونة لهم بذلک جوار اللّه و ذمّة محمّد بن عبد اللّه و رسول اللّه فمن اکل الرّبا« منهم بعد عامه هذا فذمّتی منه بریئة، اینکه نامه«9» از محمّد رسول خدای برای نجران و حاشیتش در هر زری«10» و سیمی و میوه«11» و برده‌ای«12» که ایشان را هست از ایشان هیچ نستانند جز دو هزار حلّه از حلّه‌های اواقی [قیمت]
«13» هر حلّه چهل درهم آنچه بیفزاید یا «14» بکاهد«15» بر آن حساب باشد، هزار از آن در صفر و هزار در رجب، و بر ایشان است که در مدّت مقام رسول من آن جا چهل دینار به او دهند یا بالای آن [430- پ]
و به هر وقعه«16» و حادثه که در یمن افتد بعاریت سی زره
-----------------------------------
(1). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر قیمت. (2). مج، وز: نکاهد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). مب اینکه چنین که مسطور است که. (4). مب و. (5). مج: احلل، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). مج من حلل الا واقی قیمة کل‌ّ حلّة. (7). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(8). دب، آج، لب: اکل الرّبوا. (9). دب، آج: نامه‌ای است. (10). مج: روزی، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). وز، دب، آج، فق، مب: میوه/ میوه‌ای. (12). مج: بردی، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (13). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (14). مج، لب، فق: تا، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (15). وز: نکاهد. (16). دب: وقعتی، آج، لب، فق: واقعه.
صفحه : 363
و سی اسب و سی شتر بدهند عاریت«1» مضمون پذرفته«2» به اینکه وفا کنند ایشان را جوار خداست و ذمّه محمّد رسول خدای هر که ربا خورد پس از«3» امسال ذمّت من از او بیزار است. نامه بستدند و ببردند و در راه با یکدیگر می‌گفتند: اینکه که ما کردیم صلاح بود یا نه! عاقب و عبد المسیح ایشان را گفتند که: و اللّه که ما و شما می‌دانیم که محمّد پیغامبری مرسل است، و آنچه آورده است از کتاب از قبل خدای است، و به خدای که هیچ کس با هیچ پیغامبر ملاعنه نکرد و الّا مستأصل شدند و از ایشان کسی نماند کوچک و بزرگ، و اگر شما اینکه کنید«4» هلاک شوید«5» و بر پشت زمین هیچ ترسا نماندی، که من در ایشان نگریدم«6»، رویها دیدم که اگر از خدای بخواستندی تا کوهها را از جای بر کند«7» اجابت کردی. و رسول- علیه السلام- گفت: به آن خدای که جان من به امر اوست که عذاب فرو آینده بود«8» بر نجران اگر ملاعنه کردندی، و خدای تعالی ایشان را با خوک و بوزنه«9» کردی، و از اینکه کوه آتشی بر آمدی و همه را بسوختی، و از قبیله«10» ایشان هیچ جانور«11» نماندی تا مرغان«12» بر درختها و سال برنگشتی که بر پشت زمین یک ترسا بودی. قوله: فَمَن حَاجَّک‌َ فِیه‌ِ، هر که با تو حجّت آرد و خصومت کند در عیسی پس از آن که علم یقین به تو آمد در حق او. فَقُل تَعالَوا، بگو بیایی«13». و «تعالوا»، تفاعلوا من العلوّ باشد، ای ارتفعوا. و در اصل وضع که نهادند به جای آن نهادند که مرد بر بالای«14» نشسته، آینده را گوید: تعال، ای ارتفع، چنان که ما به پارسی گوییم: بر آی
-----------------------------------
(1). وز: عاریه/ عاریه‌ای. (2). دب، مب: پذیرفته‌ای. (3). آج، لب، فق، مب: ندارد. (4). دب: کنی/ کنید. (5). دب: شوی/ شوید. [.....]
(6). آج، لب، فق، مب، مب، مر: نگریستم. (7). مب بر آن. (8). دب: فرود آمده بود. (9). دب، مب، مر: بوزینه. (10). دب: قبیل. (11). آج، لب، فق، مب، مر: جانوری. (12). مر ایشان هیچ. (13). آج، فق، مب، مر: بیایید. (14). مج آن، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
صفحه : 364 ای فلان، تا عام شد و اینکه کلمه به تازی و پارسی می‌گویند، و اگر چه گوینده«1» در پستی باشد«2» نه بر«3» بلندی و به جای هلم‌ّ. نَدع‌ُ مجزوم است به جواب امر. أَبنائِنا، باتّفاق مراد حسن و حسین‌اند، و در اینکه جا دلیل است بر آن که ایشان فرزندان رسول‌اند باطلاق اسم البنوّة علیهم من اللّه، برای آن که خدای تعالی ایشان را پسر او خواند«4»، اخبار از طریق مخالف و مؤالف به اینکه متظاهر است که رسول- علیه السلام- گفته است. و ایشان را فرزند خواند«5»، و مانند آن که گفت: ابنای هذان ریحانتای من الدّنیا، گفت: اینکه دو پسر من ریحان«6» منند از دنیا، و اتّفاق امّت است که خطاب جمله صحابه رسول در عهد رسول«7» پس او با ایشان « یا بن رسول اللّه» بوده است. و در خبر می‌آید که در صفّین روزی از روزها محمّد حنفیّة- رحمة اللّه«8» علیه- کارزاری«9» می‌کرد و ابلاء جهد کرد، امیر المؤمنین«10»- علیه السلام- [او را]
«11» گفت: اشهد انّک ابنی حقّا، گواهی دهم«12» که تو پسر منی«13» بحقیقت«14». گفتند: ای امیر المؤمنین؟ پس حسن و حسین«15»! گفت«16»: هما ابنا رسول اللّه، ایشان پسران پیغامبر خدااند«17». و در اینکه آیت دلیل است بر آن که دختر زاده فرزند باشد. و مرد چون وقفی کند علی اولاده و اولاد اولاده دختر زاده در آن جا شود و اینکه مذهب ماست و مذهب شافعی، و آیت، حجّت ماست و حجّت شافعی بر ابو حنیفه که او گفت: دختر زاده در آن وقف داخل نبود، به اینکه بیت استشهاد کرد:
-----------------------------------
(1). مج، مب: گوینده، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). آج، لب، فق، مب، مر و. (3). آج، لب، فق، مب، مر: در. (4). دب و. (5). آج، لب، فق، مر: فرزندان خوانده. [.....]
(6). آج، لب، فق، مب، مر: دو ریحان. (7). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (8). مب: رحمهم اللّه. (9). لب: کالزاری. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر علی. (11). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). مر: می‌دهم. (13). مج: من، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (14). مب، مر: بتحقیق. (15). کذا: در مج و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 64) کیستند. (16). مج: گفتند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (17). آج، لب، فق، خدایند.
صفحه : 365 بنونا بنو ابنائنا و بناتنا بنوهن‌ّ ابناء الرّجال الأباعد و شافعی گفت: من ظاهر کتاب خدای«1» در آیتی محکم رها نکنم برای بیتی از شعر عرب به آن که در اینکه بیت وجوهی توان گفتن که از آن بشود که در اینکه مسأله به او استدلال کنند. یکی آن که: او بر سبیل مبالغت و توسع گفتن باشد، و آیت بر حقیقت است. دوم آن که: ممکن باشد که او را با خویشان اهل خود خصومتی بوده است، ایشان مراعات مصاهرت نکرده‌اند، از سر آن رنج می‌گوید. دیگری گفت هم از اینکه سبب: فإن‌ّ إبن اخت القوم مصغی اناؤه اذا لم یزاحم خاله بأب جلد وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُم، زنان ما را و زنان شما را، و باتّفاق مراد به زنان در آیت فاطمه زهراست- علیها السلام- تنها، و اینکه دلیل است علی شرفها و انّها تنزّلت منزلة جمع کثیر، تا خدای تعالی از او به جمعی خبر داد، و رسول را نفرمودند که از جمله زنان که داشت هیچ کس را به مباهله با خود برد، و اگر چه اینکه لفظ ایشان را متناول بود، برای آن که صلاحیت آن مقام و عرض«2» به حضور آن جایگاه به او لایق بود. دگر آن که قربت«3» نسب با وصلت سبب برابر نباشد، پس در اینکه لفظ دلیل بود بر آن که فاطمه زهرا- علیها السلام- از جمله آنان نبود«4». وَ أَنفُسَنا وَ أَنفُسَکُم، و نیز بخوانیم نفس خود را و نفس شما را، و باتّفاق مراد به نفس، امیر المؤمنین علی است اینکه جا، برای آن که کسی نفس خود را بنخواند، چه اینکه معنی از میان مرد و نفسش«5» صورت نبندد. پس لا بدّ لفظ مجاز بود و مورد او بر مبالغت بود، یعنی بخوانیم کسی را که حکم نفس او حکم نفس ما باشد، و آنچه ما را باشد او را باشد، و آنچه بر ما باشد بر او باشد. حکم او در عصمت و طهارت و غنا و کفایت حکم من باشد. پس همچنان باشد که من او باشم او من باشد، و اینکه کنایت باشد از غایت اختصاص و محبّت و قربت و دوستی تا دو دوست چون در
-----------------------------------
(1). آج، لب تعالی جل‌ّ جلاله. (2). مج، وز، دب: غرض، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(3). مج: قرب، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: جمله زنان به بود. (5). وز: هر دو نفسش، دب: هر دو نفس.
صفحه : 366
دوستی بغایت باشند، گویند: اینان متّحد شدند، اگر چه به صورت دواند به معنی یکی‌اند، چنان که [شاعر]
«1» می‌گوید: أنا من أهوی و من أهوی أنا نحن روحان حللنا بدنا فاذا أبصرتنی أبصرته و إذا أبصرته کان أنا و اینکه لفظ دلیل کند بر آن که امیر المؤمنین علی«2» بهتر از همه صحابه و اهل البیت بود، برای آن که آن را که خدای تعالی [431- ر]
نفس رسول خواند«3» بر اینکه وجه که گفتیم تا مدانات و مقاربتی سخت نباشد چنان که کثیر التفاوت نباشد میانشان اینکه لفظ اجرا نکنند. ثُم‌َّ نَبتَهِل، در او دو قول گفتند: یکی آن که نتضرع الی اللّه فی الدّعاء، و ابتهال تضرّع باشد«4»، پس لابه کنیم یا «5» خدای تعالی را«6» تا دعای ما اجابت کند در حق‌ّ دروغزنان، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. مقاتل گفت: نخلص فی الدّعاء، در دعا اخلاص کنیم. کلبی گفت: اجتهاد و مبالغت«7»، و اینکه قول«8» متقارب است. معنی دیگر آن است که: نلتعن، لعنت کنیم یکدیگر را، و گوییم: لعنت از میان ما هر دو گروه بر دروغزن باد، من قول العرب: علیه بهلة اللّه و بهلته، ای لعنته«9»، قال لبید: فی قروم سادة من قومهم نظر الدّهر الیهم فابتهل ای دعا علیهم، اینکه بیت اگر چه در تفسیرها به استشهاد اینکه معنی آورده‌اند، معنی چنان می‌نماید که شاهد به معنی«10» اوّل است من التّضرع، ای تضرّع و ذل‌ّ لهم. فَنَجعَل لَعنَت‌َ اللّه‌ِ عَلَی الکاذِبِین‌َ، عطف است علی قوله: ثُم‌َّ نَبتَهِل، برای
-----------------------------------
(1). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد، با توجّه به دب افزوده شد. (2). مب: علی بن ابی طالب علیه الصّلوة و السلام، آج، لب، فق، مر: علیه السلام. (3). آج، لب، فق، مب، مر: برای آن که او را نفس رسول علیه السلام خواند خدای تعالی جل‌ّ جلاله. (4). آج، لب، فق، مب، مر و. (5). کذا در مج وز، دیگر نسخه بدلها: ندارد. (6). دب: لا به کنیم به خدای عزّ و جل، آج، لب، فق، مب، مر: لابه کنیم خدای تعالی را. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر کنیم. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اقوال. (9). اساس: لعنة، آج: لعنته اللّه، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). وز، آج، لب، فق، مب، مر: که شاهد معنی، دب: که معنی شاهد.
صفحه : 367
آن«1» مجزوم است، یعنی گوییم: لعنت بر دروغزن«2» باد. إِن‌َّ هذا لَهُوَ القَصَص‌ُ الحَق‌ُّ، اینکه«3»، یعنی اینکه«4» قصّه پیغمبران که رفت همه قصّه حق‌ّ است. و در «هو» خلاف کردند. بعضی نحویان گفتند: فصل است، و کوفیان اینکه عماد«5» خوانند، نحو قولهم: ان‌ّ زیدا لهو المنطلق. و بر اینکه قول محلّی نباشد او را از اعراب. و بعضی گفتند: مبتدای دوم است، نحو قولهم: زید«6» ابوه منطلق. و قصص خبری باشد که در او تتابع معنی بود، من قولهم: قص‌ّ اثره، ای اتّبعه، و منه قوله تعالی: وَ قالَت لِأُختِه‌ِ قُصِّیه‌ِ«7» ...، ای اتّبعی«8» اثره. وَ ما مِن إِله‌ٍ، «ما» نفی است، و «من» مؤکّد نفی است برای نفی جنس را، چنان که: ما فی الدّار من رجل الّا زید، و بجز خدای خدایی نیست، ردّ بر ترسایان که گفتند: عیسی خداست، و گفتند: إِن‌َّ اللّه‌َ ثالِث‌ُ ثَلاثَةٍ«9» ...، سه گفتند«10» یکی شده: اقنوم اب، و اقنوم إبن، و اقنوم روح القدس. به «اب» خدای را خواستند«11»، و به «إبن» عیسی را، و به «روح القدس» جبرئیل را، و اینکه قولی«12» نا معقول است که سه ذات یکی باشد، و ابوّت و«13» خدای«14» روا نیست که اینکه از صفات اجسام و محدثات بود، و او تعالی قدیم است و خالق اجسام. وَ إِن‌َّ اللّه‌َ لَهُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ، خدای تعالی«15» عزیز است و غالب، اگر خواهد قهر کند ترسایان را و جمله انواع کفّار را به کفرشان، و لکن نکند برای آن که حکیم
-----------------------------------
(1). دب که. [.....]
(2). دب: دروغزنان. (3). دب: ان‌ّ هذا. (4). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (5). دب: آن را اعماد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). آج، لب، فق، مب، مر: ان‌ّ زیدا. (7). سوره قصص (28) آیه 11. (8). مج: اتبقی، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). سوره مائده (5) آیه 73. (10). مر: گفته. (11). مج: خواند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). فق: قول. (13). کذا: در مج، وز، دیگر نسخه بدلها: بر. (14). شاید که کلمه به صورت «خدایی» بوده باشد. (15). وز، دب، مب، مر: و خدای تعالی، آج، لب، فق: و خدای تعالی جل‌ّ جلاله. [.....]
صفحه : 368
است و حکمت در تکلیف، اقتضای خلاف اینکه می‌کند. فَإِن تَوَلَّوا، اگر بر گردند ترسایان و کافران و اعراض کنند از تو و قبول قول تو نکنند«1». فَإِن‌َّ اللّه‌َ عَلِیم‌ٌ بِالمُفسِدِین‌َ، خدای تعالی عالم است به مفسدان، و برای آن تخصیص کرد ایشان را که غرض از اینکه تهدید است و وعید ایشان. قوله تعالی:

[سوره آل‌عمران (3): آیات 64 تا 74]

[اشاره]

قُل یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ تَعالَوا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا وَ بَینَکُم أَلاّ نَعبُدَ إِلاَّ اللّه‌َ وَ لا نُشرِک‌َ بِه‌ِ شَیئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضاً أَرباباً مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشهَدُوا بِأَنّا مُسلِمُون‌َ (64) یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ لِم‌َ تُحَاجُّون‌َ فِی إِبراهِیم‌َ وَ ما أُنزِلَت‌ِ التَّوراةُ وَ الإِنجِیل‌ُ إِلاّ مِن بَعدِه‌ِ أَ فَلا تَعقِلُون‌َ (65) ها أَنتُم هؤُلاءِ حاجَجتُم فِیما لَکُم بِه‌ِ عِلم‌ٌ فَلِم‌َ تُحَاجُّون‌َ فِیما لَیس‌َ لَکُم بِه‌ِ عِلم‌ٌ وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ وَ أَنتُم لا تَعلَمُون‌َ (66) ما کان‌َ إِبراهِیم‌ُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصرانِیًّا وَ لکِن کان‌َ حَنِیفاً مُسلِماً وَ ما کان‌َ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ (67) إِن‌َّ أَولَی النّاس‌ِ بِإِبراهِیم‌َ لَلَّذِین‌َ اتَّبَعُوه‌ُ وَ هذَا النَّبِی‌ُّ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ اللّه‌ُ وَلِی‌ُّ المُؤمِنِین‌َ (68) وَدَّت طائِفَةٌ مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ لَو یُضِلُّونَکُم وَ ما یُضِلُّون‌َ إِلاّ أَنفُسَهُم وَ ما یَشعُرُون‌َ (69) یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ لِم‌َ تَکفُرُون‌َ بِآیات‌ِ اللّه‌ِ وَ أَنتُم تَشهَدُون‌َ (70) یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ لِم‌َ تَلبِسُون‌َ الحَق‌َّ بِالباطِل‌ِ وَ تَکتُمُون‌َ الحَق‌َّ وَ أَنتُم تَعلَمُون‌َ (71) وَ قالَت طائِفَةٌ مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنزِل‌َ عَلَی الَّذِین‌َ آمَنُوا وَجه‌َ النَّهارِ وَ اکفُرُوا آخِرَه‌ُ لَعَلَّهُم یَرجِعُون‌َ (72) وَ لا تُؤمِنُوا إِلاّ لِمَن تَبِع‌َ دِینَکُم قُل إِن‌َّ الهُدی هُدَی اللّه‌ِ أَن یُؤتی أَحَدٌ مِثل‌َ ما أُوتِیتُم أَو یُحاجُّوکُم عِندَ رَبِّکُم قُل إِن‌َّ الفَضل‌َ بِیَدِ اللّه‌ِ یُؤتِیه‌ِ مَن یَشاءُ وَ اللّه‌ُ واسِع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (73) یَختَص‌ُّ بِرَحمَتِه‌ِ مَن یَشاءُ وَ اللّه‌ُ ذُو الفَضل‌ِ العَظِیم‌ِ (74)

[ترجمه]

بگو«2» ای خداوندان«3» توریت و انجیل بیایید به سخنی راست«4» میان ما و شما، آن که نپرستیم جز خدای را، و انباز نگیریم به او چیزی، و نگیرد بهری از ما بهری را خدایان فرود خدای، اگر بر گردند بگویید گواه باشید که ما مسلمانیم«5». ای خداوندان توریت و انجیل خصومت میکنید در ابراهیم«6»! و نفرستادند توریت و انجیل مگر از پس او، شما خرد ندارید! شما آنانید که خصومت کردید در آنچه شما را به آن دانشی بود، چرا خصومت کنید در آنچه نیست به آن داشتی! و خدا داند و شما ندانید. نبود ابراهیم جهود و نه ترسان، و لکن بود مردی راست [و مسلمان]
«7»، و نبود از آنان که با خدای انباز گیرد. اولیترین مردمان«8» به ابراهیم آنانند که پس او باشند، و اینکه پیغمبر، و
-----------------------------------
(1). مج، وز: بکنند، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). وز که. (3). آج، لب، فق دانش به. (4). آج، لب، فق: بیایید سوی سخنی که یکسان است. 5. آج، لب، فق: ما بر دین اسلامیم. (6). آج: چرا حجت می‌گویید در دین ابراهیم! (7). مج: ندارد، از آج افزوده شد. (8). آج، لب، فق: بدرستی که سزاوارترین مردم.
صفحه : 369
آنان که ایمان دارند«1»، و خدای یار مؤمنان است. تمنّا کردند«2» جماعتی از اهل کتاب که اگر شما را هلاک کردندی، و هلاک نکنند الّا خود را و ندانند. ای خداوندان کتاب چرا کافر شوید به آیتهای خدای! و شما گواهی می‌دهید. [431- پ]
ای خداوندان کتاب چرا در می‌پوشید حق به باطل و پنهان می‌کنید حق‌ّ و شما می‌دانید! و گفتند گروهی از خداوندان کتاب: ایمان آرید به آنچه فرستادند بر آنان که ایمان دارند«3» اوّل روز و کافر شوید«4» آخر روز تا باشد که باز آیند ایشان. به راست مدارید مگر آن را که پسروی کند دین شما را، بگو که دین دین خداست که بدهند کسی را مانند آنچه دادند شما را، یا مخاصمت کنند نزدیک خدای تعالی، بگو که فضل به دست خداست، بدهد آن آن را که خواهد، و خدای فراخ عطا و داناست. خاص کرد به رحمت خود آن را که خواهد«5»، و خداوند نعمتی بزرگ است«6». قوله تعالی: قُل یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ، مفسران گفتند: سبب نزول اینکه آیات«7»- الی
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق: ایمان آوردند. (2). آج، لب، فق: دوست داشت. (3). آج، لب، فق: ایمان آوردند در. (4). آج، لب، فق در. (5). وز خدای. (6). آج، لب: و خدای خداوند بخشایش بسیار است. [.....]
(7). آج، لب، فق، مب، مر: نزول آیه.
صفحه : 370
قوله: وَ اللّه‌ُ وَلِی‌ُّ المُؤمِنِین‌َ«1»، اینکه بود که ترسایان نجران چون به مدینه آمدند، جهودان مدینه با ایشان مناظره کردند. ایشان را با یکدیگر خصومت افتاد در ابراهیم- علیه السلام. ترسایان گفتند: اینکه ابراهیم ترسا بود و ما به او اولیتریم، و جهودان هم چنین گفتند، پیش رسول آمدند به حکومت. رسول- علیه السلام- گفت: ابراهیم جهود نبود و ترسا نبود، شما به او اولیتر نه‌اند، بل مسلمان بود، و من به او اولیترم. جهودان گفتند: ای محمّد؟ همانا تو را می‌باید که ما در حق‌ّ تو آن گوییم که ترسایان در حق‌ّ عیسی گفتند، و ترسایان گفتند: تو را می‌باید که ما تو را آن گوییم که جهودان عزیر را گفتند. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد ردّ بر هر دو فرقه، ای«2»، جهودان و ترسایان و گفت: بگو ای محمّد اهل کتاب را، یعنی جهودان و ترسایان را: تَعالَوا، بیایید إِلی کَلِمَةٍ«3» بَینَنا وَ بَینَکُم، و اینکه مصدر را واحد و تثنیه و جمع در او یکسان باشد و مذکّر و مؤنّث. با سخنی که میان ما راست است. و در مصحف عبد اللّه مسعود است: الی کلمة عدل، ای عادلة، هم بر اینکه نهاد که گفتیم. و بعضی دگر گفتند: إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ، ای نصفة، یعنی انصاف، یقال: دعا فلان الی سواء و السویّة ای«4» الإنصاف، قال الشّاعر: ا تسئلنی السویّة وسط زید الا ان‌ّ السویّة ان تضاموا یعنی الانصاف، و سواء کل شی‌ء وسطه، قال اللّه تعالی: فَاطَّلَع‌َ فَرَآه‌ُ فِی سَواءِ الجَحِیم‌ِ«5»، و میانه را برای آن «سواء» خوانند که از او تا هر طرفی از اطراف راست بود. مثلا چون«6» نقطه دایره. چون ممدود گویند «سین» مفتوح باشد، و چون مقصور گویند «سین» یا مکسور باشد یا مضموم، قال اللّه تعالی: مَکاناً سُوی‌ً«7»، و قرء«8»: سوی، قال الشّاعر:
-----------------------------------
(1). سوره آل عمران (3) آیه 68. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: از. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر به سخنی. (4). مج با تکرار «ای»، که با توجّه به نسخه بدلها زائد تشخیص داده شد. (5). سوره صافّات (37) آیه 55. (6). آج، لب، فق، مب، مر: چون مثل. (7). سوره طه (20) آیه 58. (8). مج: و قد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 371
وجدنا ابانا کان حل‌ّ ببلدة سوی بین قیس عیلان و الفزر و اینکه جا در اینکه آیت جزو مجرور نشاید«1» به صفت «کلمة». و امّا قولک: مررت برجل سواء عنده الخیر و الشّر [جز رفع نشاید که آن جا خبر مبتداست مقدّم بر او، و التقدیر: الخیر و الشّرّ]
«2» عنده مستویان، کما قال«3» تعالی: وَ المَسجِدِ الحَرام‌ِ الَّذِی جَعَلناه‌ُ لِلنّاس‌ِ سَواءً العاکِف‌ُ فِیه‌ِ وَ البادِ«4» ...، جز رفع نشاید اینکه جا نیز، یعنی کلمتی که از میان ما در آن خلاف نیست، یعنی بیایی تا خلاف رها کنیم«5» وفاق گیریم و آن چیست. أَلّا نَعبُدَ إِلَّا اللّه‌َ، جز خدای را نپرستیم، و محل‌ّ آن رفع است به خبر ابتدای محذوف، و التّقدیر: و هی ان لا نعبد الّا اللّه. و گفته‌اند: محل‌ّ او جرّ است بر بدل «کلمة»، و گفته‌اند: نصب است بنزع حرف الجر بأن لا نعبد، جز خدای را نپرستیم و با او انباز نگیریم. وَ لا نُشرِک‌َ بِه‌ِ شَیئاً، و بعضی بعضی را خدای نگیریم چنان که شما کردید«6» که جهودان و ترسایانید«7» تا خدای تعالی باز گفت: اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله «8». عکرمه گفت: یکدیگر را سجده کردندی صادق- علیه السلام- گفت: اتّخاذ ایشان احبار و رهبان«9» را ارباب نه به عبادت بود، بل به تحریم و تحلیل حرام بود. بعضی دیگر گفتند: به طاعت داشت ایشان بود رؤسا و بزرگان را در معصیت خدا. [و در خبر آمده است که: من اطاع مخلوقا فی معصیة الله فکأنما سجد سجدة لغیر الله ، گفت: هر کس که او طاعت«10» مخلوق دارد در معصیت خدا]
«11» همچنان باشد که جز خدای را سجده کرده«12».
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مب، مر خواند. (2). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر اللّه. (4). سوره حج (22) آیه 25. (5). دب و. [.....]
(6). دب، آج، لب، فق: کردی/ کردید. (7). دب، آج، لب، فق: ترسایانی/ ترسایانید. (8). سوره توبه (9) آیه 31. (9). آج، مب: رهبانان. (10). مب: اطاعت. (11). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). دب، آج باشد.
صفحه : 372 فَإِن تَوَلَّوا، اگر ایشان اینکه قبول نکنند و اعراض نمایند و پشت بر اینکه گفتار کنند، فَقُولُوا اشهَدُوا بِأَنّا مُسلِمُون‌َ، بگویی«1» که گواه باشید«2» بر آن که ما مسلمانیم، انقیاد کردیم و گردن نهادیم اینکه گفتار را. چون اینکه آیت آمد، رسول- علیه السلام- نامه«3» نوشت به قیصر ملک الرّوم: 4» من محمّد رسول اللّه الی هرقل عظیم الرّوم، سلام علی من اتّبع الهدی، امّا بعد فانّی ادعوک الی الاسلام فاسلم تسلم، اسلم یؤتک اللّه اجرک مرّتین فان تولّیت فان‌ّ علیک اثم الإرّیسین«، و کتب هذه الایة: یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ تَعالَوا الی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا وَ بَینَکُم- الایة، از محمّد رسول خدا به هرقل که بزرگ روم است. سلام بر آن باد که پسر و راه راست باشد [432- ر]
. من تو را به اسلام می‌خوانم، اسلام آر تا سلامت یابی، اسلام آر تا مزدت دو باره باشد، و اگر از اسلام عدول کنی و برگردی بر تو باشد بزه«5»، و اینکه آیت بر نوشت«6» بر آخر نامه و بفرستاد«7». بگو ای اهل کتاب«8»، ای جهودان و ترسایان: لِم‌َ تُحَاجُّون‌َ فِی إِبراهِیم‌َ، چرا محاجّت و مخاصمت می‌کنید«9» در ابراهیم«10»! و انجیل نیامد الّا پس«11» او، چه عهد موسی«12»- علیه السلام- از پس عهد ابراهیم بود، و جهودی پیش از توریت و موسی نبود، و ترسایی«13» پیش از انجیل و عیسی نبود. و از میان ابراهیم و موسی هزار سال بود، و از میان موسی و عیسی دو هزار سال بود. أَ فَلا تَعقِلُون‌َ، عاقل نه‌اید«14»! یعنی عقل کار نمی‌بندید«15». ها أَنتُم هؤُلاءِ، مدنیان خوانند«16» بی همزه و بی مدّ الّا به مقدار آن که «الفی»
-----------------------------------
(1). مج و دیگر نسخه بدلها: بگوی/ بگویی بگویید. (2). دب: باشی/ باشید. (3). وز، دب، آج، لب، فق، مب: نامه/ نامه‌ای. (4). دب: اثم الاسین، آج، لب، فق، مب، مر: اثم الاثمین. (5). کذا: در مج و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 70): بزه بزهکاران. (6). دب: بنوشت. (7). چاپ شعرانی (3/ 70) قوله: یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ [.....]
(8). آج، لب، فق، مب، مر: بگو اهل کتاب را. (9). دب: می‌کنی/ می‌کنید. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر و توریت. (11). دب از. (12). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر و عیسی. (13). مب: ترسا، مر: ترسایان. (14). وز: نه‌ید، دب: نیی. (15). دب، آج، لب، فق، نمی‌بندی/ نمی‌بندید. (16). وز، دب، مب، مر: خواندند.
صفحه : 373
ساکن پیدا شود، و مکّیان«1» خواندند [به همزه و قصر علی وزن هئنتم و کوفیان خواندند«2» به مدّ و همزه، و باقی خواندند]
«3» به مد بی همزه. و در اصل او خلاف کردند. بعضی گفتند«4»: آن است که «انتم»، و «ها» برای تنبیه است. و اخفش گفت: اصل او «ا انتم»«5»، همزه اوّل را «ها» کردند چنان که: هرقت الماء، و الاصل ارقت، و معنی آن باشد که شما را آن که«6» محاجّه می‌کنی«7»، بر وجه استفهام و معنی تقریع. و «هؤلاء»، مبنی است بر کسر، و اصل «اولاء» است «ها» تنبیه در او شد، و مدّ و قصر دو لغت است، شاعر گفت در قصر: لعمرک انّا و الا حالیف هؤلا لفی محنة اظفارها لم تقلّم و «انتم» مبتداست و در خبر او دو وجه است: یکی «هؤلاء»، و حاجَجتُم بر وجه اوّل«8» از صله «هؤلاء» باشد، وجهی دگر آن که «حاججتم» خبر او باشد و «هؤلاء» منادی است در میان مبتدا و خبر افتاده حشوا لتقدیر«9»: ها انتم یا هؤلاء حاججتم. بر وجه اوّل معنی آن بود«10»: شما آنانی که محاجّه کردی«11». بر وجه دوم«12» معنی آن بود که: شما محاجّه کردید«13» ای جماعت حاضران، و اینکه بر سبیل تقریع باشد، می‌گوید: شما بسیار مجادله بکردید«14» در آنچه می‌دانید«15»، و علم آن بنزدیک شماست از«16» نبوّت محمّد و نعمت و صفت او که در توریت و انجیل خوانده و دانسته.
-----------------------------------
(1). مج، وز: مکان، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). آج، لب، فق، مب، مر: «و کوفیان خواندند» را ندارد. (3). مج، وز: ندارد، از دب افزوده شد. (4). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر معنی. (5). وز: آ انتم. [.....]
(6). دب: شمایی آنان که، آج: که شمایان که، لب، فق، مب، مر: شما بآن که. (7). می‌کنی/ می‌کنید. (8). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: عبارت «بر وجه اول» را ندارد. (9). چاپ شعرانی (3/ 70): حشوا و التّقدیر. (10). آج، لب، فق، مب، مر که. (11). مب، مر: آنانید که محاجّت کردید. (12). مب، مر: دویم. (13). دب، آج، لب، فق: کردی/ کردید. (14). دب، آج، لب، فق: بکردی/ بکردید. (15). دب، آج، لب، فق: می‌دانی/ می‌دانید. چاپ شعرانی (3/ 70) فیما لکن به علم. (16). مج، وز: آن، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 374 فَلِم‌َ تُحَاجُّون‌َ، اکنون چرا محاجّه می‌کنید«1» در آنچه شما را به آن علمی نیست از حدیث ابراهیم- علیه السلام- و آن که او جهود بود یا ترسا. و تلخیص معنی آن است که: بسیاری خصومت کردید«2» در آنچه بدانستید«3» بر سبیل جحود، اکنون اینکه مانده است که خصومت و مجادله کنید«4» در چیزی که بدانید«5» از سر جهل تا در او معاند باشی«6» و در آخر مجازف، و قوله«7»: «فلم» صورت«8» استفهام دارد و معنی تقریع است. وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ وَ أَنتُم لا تَعلَمُون‌َ، و خدای داند حدیث«9» ابراهیم- علیه السلام- [و]
«10» مذهب و اعتقاد او، و شما ندانید. آنگه رد کرد بر ایشان آنچه گفتند و حواله کردند از جهودی و ترسایی ابراهیم بقوله: ما کان‌َ إِبراهِیم‌ُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصرانِیًّا، گفت: ابراهیم- علیه السلام- جهود [نبود]
«11» و ترسا نبود، و در معنی اینکه دو کلمه اقاویل رفته است. وَ لکِن کان‌َ حَنِیفاً مُسلِماً، و لکن مسلمانی«12» بود، امّا مستقیم بر طریق راستی و استقامت، و امّا مایل و معوج‌ّ از طریق ضلالت، برای آن که کلمه از اضداد است، اعنی «حنف» هم استقامت باشد«13» هم میل، و اینکه نیز رفته است. وَ ما کان‌َ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ، تا مشرکان گمان نبرند که جهود و ترسا نبود مشرک بود. اگر گویند: چون علّت آن که ابراهیم جهود و ترسا نبود آن نهاد که توریت و انجیل پس او آمد باید تا مسلمان نباشد که قرآن پس از او آمد و پس توریت و انجیل، جواب آن است که گوییم: توریت و انجیل آمد در آن جا نبود که ابراهیم جهود بود یا ترسا، و قرآن پس از او آمد پس از همه«14»، و در او گفته بود که: ابراهیم مسلمان بود، وَ لکِن کان‌َ حَنِیفاً مُسلِماً وَ ما کان‌َ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ.
-----------------------------------
(1). دب: می‌کنی/ می‌کنید. (2). وز، مب، مر: بکردید. آج، لب: بکردی. (3). دب، آج، لب: دانستی/ دانستید. [.....]
(4). دب: کنی/ کنید. (5). دب: ندانی/ ندانید، مب، مر: ندانید. (6). مب، مر: باشید. (7). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: قولهم، با توجّه به دب تصحیح شد. (8). آج، لب، فق، مب، مر: به صورت. (9). مب: مذهب. (11- 10). مج، ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). آج، لب، فق، مب، مر: مسلمان. (13). مب، مر و. (14). وز، دب: قرآن آمد پس از همه، آج، لب، فق، مب، مر: قرآن آمد پس آن همه.
صفحه : 375 إِن‌َّ أَولَی النّاس‌ِ بِإِبراهِیم‌َ- الایة، عبد اللّه عبّاس گفت رؤسای جهودان گفتند: تو دانی ای محمّد که ما اولیتریم به ابراهیم از تو و جز تو، و ابراهیم بر دین ما بود و تو را حسد حمل می‌کند بر آن که با ما مساعدت نمی‌کنید«1»، خدای تعالی به«2» ردّ بر ایشان اینکه آیت فرستاد. عبد اللّه عبّاس به روایت کلبی عن ابی صالح و شهر بن حوشب و محمّد بن اسحاق روایت کردند از صحابه رسول«3» که: چون جعفر بو طالب«4»- رحمة اللّه علیهما- و اصحابش هجرت کردند و به حبشه رفتند و آن جا مقام کردند«5»، و رسول- علیه السلام- به مدینه آمد و وقعه«6» بدر بیوفتاد«7»، و مشرکان قریش و جماعتی معروفان کشته شدند، و آن جا قریش در دار النّدوة حاضر آمدند و رای زدند و گفتند: اگر ما خواهیم ما«8» از محمّد و اصحاب او انتقامی کشیم جز از جهت نجاشی نباشد مالی جمع کردند و مبلغی تحف و هدایا بر دست عمرو بن العاص، و عمارة بن ابی معیط بفرستادند بنزدیک نجاشی، و ایشان را پیغام دادند که اینکه جماعت که از ما گریخته‌اند و به شهر تو آمده‌اند«9»، مردمانی‌اند در دین مخالف تو، بر تو و مذهب تو طعنه زننده و قدح کننده در«10» عیسی مریم، باید که ایشان را بفرمایی«11» گرفتن و به دست ما باز دادن، و از اینکه معنی چیزها گفته. ایشان از ره«12» دریا به حبشه آمدند. چون در نزدیک نجاشی شدند، او را سجده کردند و تحیّت کردند، و سلام قوم خود برسانیدند و بگفتند: ما مردمانی دوستدار«13» و هوا خواه توایم، و نصیحت می‌کنیم تو را که خویشتن«14» بر حذر داری از قوم اینکه مرد ساحر کذّاب که در«15» ما بر خاسته است و«16» دعوی نبوّت می‌کند، و تبعی«17» و لشکری
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مب، مر: نمی‌کنی/ نمی‌کنید. (2). مر: ندارد. (3). مر: حضرت رسول، آج، لب، فق علیه السلام. (4). وز: جعفر بن ابی طالب. [.....]
(5). مب، مر: مقام ساختند. (6). لب، فق، مب، مر: واقعه. (7). دب، مب: بیفتاد، مر: افتاد. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا. (9). وز، دب، آج، لب، فق، مر: آمده. (10). آج: بر. (11). وز، دب، آج، لب، فق: بفرمای. (12). مب، مر: راه. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دوست. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (15). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر. (16). دب، آج، لب، فق، مب، مر: که. (17). دب، لب، فق، مب، مر: تیغی.
صفحه : 376
ندارد الّا قومی سفیهان ما. و ما کار بر ایشان تنگ گرفتیم و ایشان را با شعبی پیختیم«1»، کسی پیش ایشان نیارد شدن و از ایشان [432- پ]
کس بیرون نیارد آمدن. چون کار بر ایشان سخت شد، پسر عم‌ّ خود را پیش تو فرستاد تا تو را بفریبد و دین تو و ملک تو بر تو تباه کند. چون پیش تو آیند، ایشان را بند کن«2» پیش ما فرست تا ما شرّ ایشان از خویشتن و ملک تو کفایت کنیم، و علامت آنچه ما گفتیم آن است که چون پیش تو در آیند تو را سجده نکنند و استنکاف کنند از اینکه. نجاشی کس فرستاد و جعفر بو طالب«3» را و قومش را بخواند. چون به درگاه او رسیدند، جعفر بو طالب«4» به آوازی بلند گفت: یستاذن علیک حزب اللّه، نجاشی را اینکه حدیث هایل آمد، گفت: اینکه گوینده را بگو تا باز گوید اینکه که گفت. جعفر باز گفت. نجاشی گفت: فلید خلوا بأمان اللّه و ذمّته، گو در آیند به امان و زینهار خدای. عمرو عاص با صاحبش نگرید«5» و گفت: دیدی که چه گفتند و چگونه مؤثّر آمد بر نجاشی ایشان«6» در آمدند«7» و سجده نکردند. عمرو عاص گفت: ای ملک؟ دیدی که ایشان چه غرور در سر دارند، در آمدند و بر عادت وفود«8» تو را سجده نکردند. نجاشی جعفر را گفت: چرا در آمدی«9» سجده نکردی مرا و تحیّتی که عادت است رها کردی! جعفر گفت: برای آن که در دین ما سجده روا نباشد مگر خدای را که آفریدگار جهان است، اینکه تحیّت در وقتی بود که ما بت می‌پرستیدیم، چون خدای تعالی پیغامبر را بفرستاد و ما را از اینکه نهی کرد و به تحیّت، ما را سلام فرمود که تحیّت اهل بهشت است. نجاشی را خوش آمد آن حدیث و دانست که آنچه او می‌گوید«10» حق است، و در توریت و انجیل نوشته است که: از علامت پیغامبر آخر
-----------------------------------
(1). چاپ شعرانی (3/ 72): انداختیم. [.....]
(2). آج، لب، فق، مب، مر و. (4- 3). مب: جعفر ابو طالب. (5). مج: نگریدند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آمدند. (8). مج، وز: خود، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). دب، آج، لب، فق، مر و. (10). مب راست و.
صفحه : 377
زمان آن بود که تحیّت او سلام باشد. گفت: که بود از میان شما که گفت یستاذن علیک حزب اللّه! جعفر گفت: من بودم. گفت سخن تو گو. جعفر گفت: تو پادشاهی از پادشاهان زمین، و نزدیک«1» تو بسیار نشاید گفتن. مرا با اینان کلمتی چند است، بشنو تا من بگویم و ایشان جواب دهند و تو حاکم باش میان ما. گفت: بگو. جعفر گفت: بپرس از اینان که ما آزادیم یا بنده‌ایم! نجاشی«2» بپرسید. عمرو عاص گفت: بل احرار کرام من اشراف قومنا، بل آزادان و کریمان و اشراف قومند. گفت: بپرس تا هیچ خونی بنا حق کرده‌ایم از اینان که اینان طالب آنند! عمرو«3» گفت: و لا قرطه«4». گفت: بپرس«5» ما هیچ مالی اقتطاع کرده‌ایم که اینان را مطالبه آن می‌رسد! نجاشی گفت: اگر ایشان را بر شما دعوی مال باشد تا قنطاری باشد من غرامت کشم، آنگه بپرسید. عمرو گفت: و لا قیراط، و نه قیراطی. نجاشی گفت: پس چه می‌خواهی«6» از ایشان! گفت: بدان ای ملک که ما و اینان بر یک دین بودیم، و آن«7» دین اسلاف ما بود. ایشان آن«8» دین رها کردند، و ما بر آن دین مانده‌ایم. نجاشی گفت: آن دین چه بود که اوّل بر آن بودی«9»! و آن دین چیست که اکنون بر آنی«10»! جعفر گفت: امّا آن دین که ما و ایشان بر آن بودیم، دین شیطان و عبادت اوثان بود و کفران به خدای- عزّ و جل‌ّ- بود، و سنگ و جماد پرستیدن بود، و اینکه دین که به او آمده‌ایم، دین خدای است«11» دین اسلام. رسول خدای اینکه دین از
-----------------------------------
(1). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بنزدیک. (2). مب از ایشان. (3). مج، وز، دب، لب، فق: عمر، با توجّه به ضبط آج تصحیح شد. (4). کذا: در مج، وز، دیگر نسخه بدلها، و لا قطرة و نه یک قطره. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر تا. (6). مر: می‌خواهید. [.....]
(8- 7). فق: اینکه. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بودید. (10). مب، مر: برآنید. (11). دب، مب، مر و.
صفحه : 378
خدای به ما آورد«1»، کتابی چون کتاب عیسی موافق و مصدّق آن. نجاشی گفت: یا جعفر کاری عظیم می‌گویی؟ آنگه بفرمود تا ناقوس بزدند و قسیسان و رهبانان حاضر آمدند. نجاشی ایشان را گفت: به آن خدای که انجیل بر عیسی انزله کرد که بگوی«2» تا در کتابها از میان عیسی و قیامت هیچ پیغامبری یابی«3»! گفتند: ای و اللّه، پیغامبری که عیسی«4» به او اشارت داد، و گفت: هر که به او ایمان دارد به من ایمان داشته بود«5»، و هر که«6» با او کفر آرد«7» به من کافر بود«8». نجاشی گفت: اینکه پیغامبر که عیسی گفت«9» چه فرماید و از چه نهی کند! گفتند: کتابی باشد او را از نزدیک خدای- عزّ و جل‌ّ- آن کتاب خواند، و از آن گوید، و امر معروف کند و نهی منکر کند، و وصیّت کند به حسن الجوار«10»، و صلة الرّحم، و برّ یتیم، و به عبادت خدای فرماید و از عبادت اصنام نهی کند. جعفر را گفت: از اینکه کتاب شما چیزی بر من خوان. جعفر سورة العنکبوت و الرّوم بر خواند«11». نجاشی بگریست و گفت: یا جعفر؟ زدنا من هذا الحدیث الطّیب، بیفزای از اینکه حدیث خوش. او سورة الکهف بر خواند. عمرو خواست تا نجاشی را به خشم آرد، گفت: ایشان عیسی را دشنام دهند. نجاشی گفت: عیسی را و مادرش را چه گویی! جعفر سوره مریم بخواند. چون به ذکر مریم و عیسی رسید، نجاشی خاشاکی برداشت و گفت: و اللّه که عیسی را«12» به اینکه مقدار زیاده اینکه«13» نیست که او بر خواند.
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آورده است. (2). مر: بگویید. (3). وز، دب، آج، لب، فق: می‌یابی، مب: می‌یابید. (4). دب، آج، لب، فق علیه السلام. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: داشته باشد. (6). دب، فق، مب، مر به من کفران دارد به او کفران دارد و هر که. (7). دب، آج، لب، فق، مر: کافر بود. (8). دب، آج، لب، فق، مر: کافر باشد. (9). مب، مر: فرمود. (10). مج، وز: حسن اطوار، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(11). مب: برو خواند. (12). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (13). فق، مب: ازین.
صفحه : 379
آنگه جعفر را گفت: بروی«1» که شما ایمنی«2»، هیچ خوفی نیست بر شما که حزب ابراهیمی«3». عمرو گفت: حزب ابراهیم کیستند«4»! گفت: اینان و صاحبشان. ایشان«5» انکار کردند، و گفتند: حزب ابراهیم ماییم، و آن مال و هدایا با ایشان داد، و گفت: بستانید«6» که اینکه رشوت است، خدای تعالی«7» که مرا ملک داد از من رشوت نخواست. جعفر گفت: فانصرفنا و کنّا فی خیر دار و اکرم جوار، و خدای تعالی«8» در خصومت ایشان اینکه آیت به رسول- علیه السلام«9»- فرستاد: إِن‌َّ أَولَی النّاس‌ِ بِإِبراهِیم‌َ، اولیتر کس از مردمان به ابراهیم آنانند که«10» متابع ملّت و سنت اویند، و اینکه پیغامبر یعنی محمّد- صلّی اللّه علیه و آله، وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا، و آنان که به او ایمان دارند«11» و اتباع اویند. وَ اللّه‌ُ وَلِی‌ُّ المُؤمِنِین‌َ، و خدای تعالی«12» ولی‌ّ مؤمنان است و اولیتر«13» به نصرت و ولایت ایشان. رسول- علیه السلام- گفت: 14» لکل‌ّ نبی ولاة من النّبیّین و ان‌ّ و الی‌ّ« منهم ابی و خلیل ربّی، هر پیغامبری را ولیّی باشد از جمله پیغامبران، و ولی«15» پدر من است و خلیل خدای، آنگه اینکه آیت بر خواند: إِن‌َّ أَولَی النّاس‌ِ بِإِبراهِیم‌َ- الایة. وَدَّت طائِفَةٌ مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ، آیت در معاذ جبل و حذیفه یمان و عمّار یاسر آمد آنگه که جهودان ایشان را دعوت کردند با دین خود- و آن قصّه«16» در سورة البقرة برفت- خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَدَّت طائِفَةٌ، تمنّا کردند و خواستند [433- ر]
جماعتی از اهل کتاب، یعنی جهودان و ترسایان. و «ودادت»، تمنّا باشد و «مودّت» دوستی باشد«17» به معنی متلاحظند.
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بروید. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد، ایمنی/ ایمنید. (3). مب، مر: ابراهیم‌اید. (4). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: کیست. (5). لب: و ایشان را، آج، فق، ایشان را، 6. دب، مر: بستانی/ بستانید. (8- 7). دب، آج، لب، فق، دب جل‌ّ جلاله. (9). دب، آج، لب، فق: آیت رسول علیه السلام را. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر چون. (11). مر: آرند، مب: آوردند. (12). دب، آج، لب، فق جل‌ّ جلاله. [.....]
(13). آج، لب، فق: اولی. (14). دب، آج، لب، فق، مر: ولیی، مب: اولی. (15). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر من. (16). وز، دب، آج، لب، فق، مر: و قصّه آن، مب: و قصّه خود آن. (17). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر و.
صفحه : 380
لَو یُضِلُّونَکُم، اگر شما را گمراه بتوانند کردن از دینتان، و شما را با کفر بردن. و محمّد جریر گفت: یهلکونکم، مراد به اضلال اهلاک است، و اصل اضلال خود هلاک«1» بود، من قولهم: ضل‌ّ الماء فی اللّبن، و منه قوله: أَ إِذا ضَلَلنا فِی الأَرض‌ِ«2»، ای اهلکنا، و قال الاخطل: کنت القذی فی جوف اکدر مزبد قذف الأتی‌ّ به فضل‌ّ ضلالا وَ ما یُضِلُّون‌َ إِلّا أَنفُسَهُم وَ ما یَشعُرُون‌َ، و ایشان به اینکه که می‌کنند جز اضلال و اهلاک خود نمی‌کنند و نمی‌دانند، یعنی و بال آن و مضرّت آن عاید است به ایشان، [و تمنّای ایشان]
«3» در ضلال«4» و ضیاع است که اینان دعوت ایشان«5» قبول نخواهند کردن، و به عاقبت، عقاب اینکه«6» اضلال و اغوا بر ایشان خواهد بودن، چون چنین باشد به خود زیان کرده باشند. و رمّانی گفت: «تمنّا» تقریر چیزی باشد در نفس که دل به آن تقریر خوش گردد، و درست آن است که: تمنّا از اقسام کلام است و معنی براسه نیست به دلیل آن که عرب آن را در اقسام کلام شمرده‌اند، و هو قول الرّجل: لیت الشّی‌ء کان، ولیته«7» لم یکن، و هم بر صحیح افتد، و هم بر محال«8». یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ لِم‌َ تَکفُرُون‌َ بِآیات‌ِ اللّه‌ِ، ای جهودان و ترسایان؟ چرا به آیات خدای کافر می‌شوید«9»! بعضی گفتند: مراد قرآن است. بعضی دگر گفتند: مراد آیاتی است از توریت که در او نعت و صفت محمّد است. وَ أَنتُم تَشهَدُون‌َ، و شما گواهی می‌دهید«10» که نعت و صفت او در توریت و انجیل هست«11». و «لم» اصل او «لما» بوده است، «ما» استفهامی«12» و چون حرف جرّ در او
-----------------------------------
(1). مر: اهلاک. (2). سوره سجده (32) آیه 10. (3). مج، ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). دب، آج، فق، مب: اظلال. (5). دب، آج، لب، فق را. (6). مب: و. (7). مج: لیت، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). دب، آج، لب، فق قوله تعالی. (9). دب، آج، لب، فق: می‌شوی/ می‌شوید. [.....]
(10). دب، آج، لب، فق: می‌دهی/ می‌دهید. (11). فق: است. (12). مب، مر: استفهام.
صفحه : 381
شود«1»، «الف» از او بیفگنند«2» چنان که «لم» و «بم» و «عم‌ّ» و «فیم» و «علام» و «حتّام». یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ لِم‌َ تَلبِسُون‌َ الحَق‌َّ بِالباطِل‌ِ، ای جهودان و ترسایان؟ چرا حق به باطل می‌بپوشی«3»! یعنی اسلام به جهودی و ترسایی«4» می‌بپوشی«5». و قولی دیگر آن است«6» إبن زید گفت: چرا توریت که حق است«7» فرستاده خدای می‌بپوشید«8» به تحریف و تصحیفی«9» و آیاتی موضوع«10» کما شما را خویشتن نهادی«11» قولی دیگر آن است که: ایمان به موسی و عیسی می‌بپوشید«12» به کفر به محمّد. و «تلبیس» را به تخلیط تفسیر دادند. وَ تَکتُمُون‌َ الحَق‌َّ، و حق پنهان می‌کنید، یعنی نعت و صفت محمّد- صلّی اللّه علیه و سلّم«13». وَ أَنتُم تَعلَمُون‌َ، و شما می‌دانید«14» که او حق‌ّ است و پیغامبری صادق است. و اینکه آیت و مانند اینکه دلیل نکند بر قول اصحاب معارف، برای آن که کتمان«15» خلاف آن که«16» معلوم باشد، اظهار کردن از قومی اندک ممکن باشد، از قومی بسیار که تواطی و تکاتب بر ایشان روا نباشد، ممکن نبود. دگر آن که: در یک چیز روا باشد«17» که کتمان کنند«18» و خلاف حق اظهار
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: او شد. (2). لب، مب: بیفگند. (5- 3). فق: می‌پوشی/ می‌پوشید، مب، مر: می‌پوشید. (4). مج: به جهودان و ترسایان، با توجّه به وز و. (6). مب که. (7). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (8). دب، آج، لب، فق: می‌پوشی/ می‌پوشید. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تصحیف. (10). دب، آج، لب، فق، مر: موضّع. (11). مب، مر: نهادید. (12). دب، آج، لب، فق: می‌پوشی/ می‌بپوشید. [.....]
(13). دب، آج، لب، فق، مب: علیه و آله و سلّم. (14). دب، آج، لب، فق: می‌دانی/ می‌دانید. (15). کذا در مج و همه نسخه بدلها، شعرانی (3/ 75) و. که خالی از ابهامی نیست، مرحوم شعرانی ذیل کلمه «معارف» در اینکه جمله توضیحی آورده است که چون تا حدودی به روشن شدن عبارت مدد می‌کند، در اینکه جا می‌آوریم: «یعنی کسانی که می‌گویند حقیقت بر همه مردم آشکار است و همه کس آن را می‌داند. آن که منکر است از عناد انکار می‌کند. آیه دلالت بر صحّت قول ایشان ندارد، زیرا که خطاب به گروهی خاص فرموده و آنها را بدین صفت مذمت کرده است نه همه منکران را». (16). مج: انک، با توجّه به نسخه بدلها و سیاق عبارت تصحیح شد. (17). وز: نباشد. (18). مج: کند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 382 کنند، امّا در جمله اصول نه. دگر آن که: در آیت دلیل است بر بطلان مذهب اصحاب معارف، و آن آن است که گفت: وَ تَکتُمُون‌َ«1»وَ قالَت طائِفَةٌ، گفتند«4» گروهی، «جماعت» را برای آن طایفه خوانند تشبیها بالرّفقة«5» الطّایفة فی الاسفار. و گفته‌اند: برای آن که مجتمع باشند چون حلقه که، یمکن ان یطاف حولها، نحو قوله: عِیشَةٍ«6» وَ لا تُؤمِنُوا إِلّا لِمَن تَبِع‌َ دِینَکُم بعضی نحویان گفتند: «لام» زیادت است فی قوله: لِمَن تَبِع‌َ دِینَکُم، و المعنی: و لا تصدّقوا الّا لمن تبع دینکم، چنان که گفت: قُل عَسی أَن یَکُون‌َ رَدِف‌َ لَکُم«2» ...، و المعنی: ردفکم، و ابو علی‌ّ الفارسی‌ّ گفت: برای آن که ایمان را در او معنی اعتراف است، تعدیه کرد او را به حرفی که اعتراف را به آن«3» تعدیه کنند، و آن «لام» است و المعنی: و لا تعترفوا الّا لمن تبع دینکم. اکنون بدان که قرّاء و اهل معانی در قراءت و نظم و معانی آیت خلاف کرده‌اند بر هفت قول: قراءت عامه قرّاء «ان یؤتی» است به فتح همزه و قصر او«4»، بر اینکه قراءت اهل معانی چند قول گفتند: یکی آن که اینکه آیت حکایت کلام یهود است الّا«5» قوله تعالی: قُل إِن‌َّ الهُدی هُدَی اللّه‌ِ، و قوله: قُل إِن‌َّ الفَضل‌َ بِیَدِ اللّه‌ِ- تا به آخر آیت، و تقدیر کلام اینکه باشد که: جهودان خیبر [433- پ]
جهودان مدینه را گفتند- بر قول حسن بصری و بر قول قتاده و سدّی و ربیع و إبن زید- جهودان بعضی بعضی را گفتند: هیچ کس را باور مدارید«6» الّا آنان را که تابع دین شما باشند«7» از جهودی، و نیز باور مدارید«8» کسی را که گوید که در جهان کسی را آن دهند که شما را دادند«9» از حجج و آیات و براهین و معجزات و خیر«10» از کتاب و فلق دریا و من و سلوی و جز آن، و نیز باور مدارید«11» کسی را که محاجّت و مجادلت کند با شما بنزدیک خدای«12» بر آن که او به حق اولیتر است.
-----------------------------------
(1). کذا: در مج، وز: سررو، دب، آج، لب، فق، مر: سروره، مب: سرورت. (2). سوره نمل (27) آیه 72. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بدان. (4). وز، دب، آج، لب، فق و. (5). آج، لب، فق: الی. (6). دب، آج، لب، فق: و. (7). مج: باشد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(8). دب، فق: مداری/ مدارید. (9). دب: داده‌اند. (10). وز: خبر، دب: خیری، آج، لب، فق: چیزی. (11). مدارید/ مداری. (12). دب، آج، لب، فق تعالی.
صفحه : 384 آنگه اینکه اعتراض در میان اینکه کلام افتاد که حکایت کلام جهودان است، من قوله: قُل إِن‌َّ الهُدی هُدَی اللّه‌ِ، و اینکه از کلام خداست بر سبیل جواب جهودان، یعنی: ان‌ّ البیان بیان اللّه، و قیل: ان‌ّ الدّین دین اللّه، و همچنین قوله تعالی: قُل إِن‌َّ الفَضل‌َ بِیَدِ اللّه‌ِ«1» ...، هم از کلام خداست ردّا علی الیهود، تا هر دو جواب آن باشد که ایشان گفتند از باب تزکیه خود و دین خود، و وصیّت بعضی بعضی را بر محافظت بر جهودی، و اینکه قول مجاهد است و اخفش، و بر اینکه قول: وَ لا تُؤمِنُوا إِلّا لِمَن تَبِع‌َ دِینَکُم، کلامی باشد، و: أَن یُؤتی أَحَدٌ، کلامی دیگر. و عامل را تقدیر«2» تکریر باید کردن، و التقدیر: و لا تؤمنوا ایضا بان یؤتی احد، و «الّا» متعلّق باشد به کلام اوّل دون اینکه کلام، و «ان یؤتی» در محل‌ّ نصب باشد به تقدیر اینکه عامل که گفتیم. قول دوم ابو علی‌ّ الفارسی‌ّ گفت: تقدیر کلام آن است«3» «و لا تصدّقوا بان یؤتی احد مثل ما اوتیتم»، او یحاجّوکم عند ربّکم فیکون الحجّة لهم علیکم الّا لمن تبع دینکم علی التّقدیم و التّأخیر، یعنی جهودان گفتند: باور مدارید«4» که کس«5» را آن دهند که شما را دادند یا «6» با شما محاجّت کند غالب آید بر شما الّا جهودان را، یعنی اینکه حدیث اگر چه بر شما باشد در اینکه باب جهودان را باور دارید«7» تعظیما لهم [و ایجابا]
«8» لقبول قولهم، و بر اینکه قول «الّا» متعلّق «بان یؤتی احد» باشد، و در کلام تقدیم و تأخیر باشد چنین که می‌بینی، و محل‌ّ «ان یؤتی» هم نصب باشد. و قول سه‌ام«9» إبن جریج و إبن رباب«10» گفتند معنی آن است که: رؤسای جهودان عوام‌ّ را گفتند: و لا تؤمنوا الّا لمن تبع دینکم، کراهة ان یؤتی احد [او لئلّا یؤتی احد]
«11» مثل ما اوتیتم فیکون لهم علیهم«12» فضل او یحاجّوکم عند ربّکم فیکون
-----------------------------------
(1). سوره آل عمران (3) آیه 73. (2). مج، وز، دب: تقریر، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). مب که. (4). مدارید/ مداری. (5). دب، آج، لب، فق، مر: کسی. (6). مب، مر: تا. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: داری/ دارید. (8). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). دب: سیوم، مب، مر: سیم. [.....]
(10). چاپ شعرانی (3/ 77): اینکه رئاب. (11). مج: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر: علیکم.
صفحه : 385 الحجّة لهم علیکم، گفت: در جهان کس را باور مدارید الّا جهودان را تا کسی گمان نبرد که کسی را آن دهند که شما را دادند تا دعوی فضل کند بر شما یا «1» اندیشه کند که اگر با شما که جهودانی«2» حجّت آرد بنزدیک خدای غلبه تواند کردن بر شما در حجّت، یعنی باید تا کلمه شما یکی باشد، تا کسی از اینکه دو تمنّا چیزی اندیشه نکند، و مثل قوله: «ان یؤتی» فی تقدیر کراهة ان یؤتی، او لئلا یؤتی، قوله: وَ أَلقی فِی الأَرض‌ِ رَواسِی‌َ أَن تَمِیدَ بِکُم«3» ...، و قوله: یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم أَن تَضِلُّوا«4» ...، ای کراهة ان تمید و«5» کراهة ان تضلّوا. و اینکه طریقه مستقصی در جای خود رفته است. و قول چهارم آن است که حسن بصری و اعمش خواندند: «ان یؤتی» به کسر همزه، یعنی مای نفی، و بر اینکه قول اینکه از کلام جهودان نباشد، حکایت کلام ایشان تا آن جا باشد که: إِلّا لِمَن تَبِع‌َ دِینَکُم، اینکه باقی«6» کلام خدا باشد، و معنی آن که: بگو ای محمّد مسلمانان را که دین دین خداست، کس را آن ندهند که به شما دادند از دین و حجّت. أَو یُحاجُّوکُم، یعنی الی ان یحاجّوکم عند ربّکم یوم القیمة، کقولهم: لألزمنّک او تعطینی حقّی، ای الی ان تعطینی حقّی، و کقول امری القیس: فقلت له لا تبک عینک انّما نحاول ملکا او نموت فنعذرا یعنی، الی ان نموت فنکون معذورین، یعنی اینکه هرگز نباشد. قول پنجم آن است که إبن کثیر خواند: «آن یؤتی احد»، و وجه اینکه قراءت است که در کلام حذفی و اختصاری بود، و تقدیر آن که: الّا ان یؤتی احد مثل ما اوتیتم یا معشر الیهود«7» حسدتم فلم تؤمنوا، برای آن که کسی را دینی و شریعتی دادند چون دین و شریعت شما، یعنی محمّد را- صلّی اللّه علیه و آله- حسد بردی«8» و
-----------------------------------
(1). دب، مب، مر: تا. (2). آج، لب، فق، مب، مر: جهودانید. (3). سوره نحل (16) آیه 15. (4). سوره نساء (4) آیه 176. (5). دب، فق، مب، مر: تمیدوا. (6). مج، وز: یاتی، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). مب و. (8). مب، مر: بردید.
صفحه : 386
ایمان نیاوردی«1»، و اینکه کلام خدای باشد ردّ بر جهودان، و اینکه قول قتاده است. و ابو حاتم گفت: نظیر اینکه آیت فی حذف «لام» کقوله«2» تعالی: أَن کان‌َ ذا مال‌ٍ وَ بَنِین‌َ«3» ای لأن«4» کان، چون «لام» علّت بیفگند در هر دو آیت، بذل او مدّی باز آورد، برای آن که او مال و فرزندان دارد، چون کلام ما بر او خواند گوید«5»: اینکه افسانه اوّلینان است. و قوله: أَو یُحاجُّوکُم، خطاب باشد با مؤمنان، و «او» به معنی «ان» باشد برای آن که هر دو حرف شک‌ّ است، و معنی آن باشد که: و ان یحاجّوکم عند ربّکم، فقل فی الجواب: إِن‌َّ الهُدی هُدَی اللّه‌ِ، اگر با شما محاجّت کنند بنزدیک خدای، بگو که: دین دین خداست، و فضل به دست خداست. قول ششم آن است که: خطاب جمله با«6» مؤمنان است، و نظم آیت چنین باشد که برای آن که کسی را«7» مثل آن دادند که شما را که مؤمنانید باید تا بر شما حسد برند جواب ده و بگو که: إِن‌َّ الفَضل‌َ بِیَدِ اللّه‌ِ. و اگر با شما محاجّت کنند بگو: إِن‌َّ الهُدی هُدَی اللّه‌ِ، و بر اینکه وجه در آیت تقدیم و تأخیر باشد چنین که می‌بینی«8» [434- ر-]
. و وجه هفتم آن است که: تمام حکایت کلام جهودان آن جاست که گفت: لَعَلَّهُم یَرجِعُون‌َ، از سر آیت که: وَ لا تُؤمِنُوا، خطاب است با مؤمنان، و معنی آیت آن بود که: خدای تعالی بر سبیل تثبیت دلهای مؤمنان و تشحیذ بصائر ایشان و ازاله شک‌ّ و شبهه از ایشان عند تزویر جهودان گفت: کس را باور مدارید الّا آنان را که بر دین شما باشند، که کسی را از خیر و فضل در دین آن دادند«9» که شما را، برای آن که
-----------------------------------
(1). مب، مر: نیاوردید. (2). مج، وز: کی قوله، دب، آج، لب، فق: که قوله. با توجّه به دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). سوره قلم (68) آیه 14. [.....]
(4). وز، دب: الّا ان، آج، لب، فق، مب، مر: الی ان. (5). مج، وز: گویند، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). مب: خطاب با جمله. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: که کسی را برای آن که. (8). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: که بینی. (9). کذا: در مج و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 78): ندادند.
صفحه : 387
دین دین خداست و شما بر آنید، و نیز باور مدارید که کس را قوّت آن باشد که با شما محاجّت و مخاصمت کند پیش خدای، برای«1» آن که اگر کند محجوج و مغلوب شود، و اینکه فضلی است از خدای، و فضل به دست اوست، یعنی به امر و فرمان اوست و در مقدور اوست، به آن کس دهد که او خواهد، برای آن که از حق‌ّ آنچه واجب نبود، آن باشد که فاعلش را بود که کند، و بود که نکند، و چون کند چنان کند که خواهد، و چندان کند که خواهد، و به آن کس کند که خواهد. وَ اللّه‌ُ واسِع‌ٌ عَلِیم‌ٌ، و خدای تعالی فراخ عطا و جواد است و فضل و نعمت و«2» نپرسد«3» برای آن که مقدور او را نهایت نیست، و داناست به جای خود نهد بحسب مصلحت. اهل اشارت گفتند، معنی آیت آن است که: لا تعاشروا الّا من یوافقکم فان‌ّ من لا یوافقکم لا یرافقکم، مخالطت به آن کن که بر طریق«4» تو باشد، و اگر«5» بر طریق تو نباشد رفیق تو نباشد«6». یَختَص‌ُّ بِرَحمَتِه‌ِ مَن یَشاءُ، گفته‌اند: مراد به «رحمت» نبوّت است، مخصوص گرداند به نبوّت آن را که خواهد، پیغامبری به آن کس دهد که او خواهد. و بعضی دگر گفتند: مراد جمله نعمت و منافع است و حمل او بر عموم کردن اولیتر باشد تا فایده را شاملتر بود. ابو عثمان گفت: تا امید و خوف با او باشد، تا امید دارنده دل بر نگیرد، و خایف دل بنه نهد«7». و اختصاص، انفراد بعضی اشیاء باشد به معنی«8»، و نقیض او اشتراک باشد، و خصوص نقیض عموم بود، و خصّه بکذا و اختصّه به، به یک معنی باشد. و خصصته بکذا فاختص‌ّ هو، یعنی اختصاص هم لازم باشد و هم متعدّی.
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق: بر. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: او. (3). آج، لب، فق، مر: نپرسند، مب: نه برسند. (4). لب: طریقت. (5). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: که اگر. (6). در نسخه مج، احتمال می‌رود که کلمه به صورت «باشد» بوده که به صورت «نباشد» دو باره نوشته شده است. (7). آج: نبنهد، لب، فق، مب، مر: بنهند. (8). چاپ شعرانی (3/ 79): معینی. [.....]
صفحه : 388
و إبن جریج گفت: مراد به «رحمت» قرآن است و اسلام، و معنی آن باشد که: الطافی که به آن«1» به ایمان نزدیک باشد به ایشان بکند. وَ اللّه‌ُ ذُو الفَضل‌ِ العَظِیم‌ِ، «فضل» زیاده احسان باشد، و بر اطلاق زیاده باشد، یقال: فی یده فضل، ای زیادة. و فاضل زاید باشد در خصال خیر، و تفضّل«2» زیادة منافع باشد بر مستحق‌ّ.

[سوره آل‌عمران (3): آیات 75 تا 83]

[اشاره]

وَ مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ مَن إِن تَأمَنه‌ُ بِقِنطارٍ یُؤَدِّه‌ِ إِلَیک‌َ وَ مِنهُم مَن إِن تَأمَنه‌ُ بِدِینارٍ لا یُؤَدِّه‌ِ إِلَیک‌َ إِلاّ ما دُمت‌َ عَلَیه‌ِ قائِماً ذلِک‌َ بِأَنَّهُم قالُوا لَیس‌َ عَلَینا فِی الأُمِّیِّین‌َ سَبِیل‌ٌ وَ یَقُولُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ الکَذِب‌َ وَ هُم یَعلَمُون‌َ (75) بَلی مَن أَوفی بِعَهدِه‌ِ وَ اتَّقی فَإِن‌َّ اللّه‌َ یُحِب‌ُّ المُتَّقِین‌َ (76) إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَشتَرُون‌َ بِعَهدِ اللّه‌ِ وَ أَیمانِهِم ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِک‌َ لا خَلاق‌َ لَهُم فِی الآخِرَةِ وَ لا یُکَلِّمُهُم‌ُ اللّه‌ُ وَ لا یَنظُرُ إِلَیهِم یَوم‌َ القِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِم وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (77) وَ إِن‌َّ مِنهُم لَفَرِیقاً یَلوُون‌َ أَلسِنَتَهُم بِالکِتاب‌ِ لِتَحسَبُوه‌ُ مِن‌َ الکِتاب‌ِ وَ ما هُوَ مِن‌َ الکِتاب‌ِ وَ یَقُولُون‌َ هُوَ مِن عِندِ اللّه‌ِ وَ ما هُوَ مِن عِندِ اللّه‌ِ وَ یَقُولُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ الکَذِب‌َ وَ هُم یَعلَمُون‌َ (78) ما کان‌َ لِبَشَرٍ أَن یُؤتِیَه‌ُ اللّه‌ُ الکِتاب‌َ وَ الحُکم‌َ وَ النُّبُوَّةَ ثُم‌َّ یَقُول‌َ لِلنّاس‌ِ کُونُوا عِباداً لِی مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ وَ لکِن کُونُوا رَبّانِیِّین‌َ بِما کُنتُم تُعَلِّمُون‌َ الکِتاب‌َ وَ بِما کُنتُم تَدرُسُون‌َ (79) وَ لا یَأمُرَکُم أَن تَتَّخِذُوا المَلائِکَةَ وَ النَّبِیِّین‌َ أَرباباً أَ یَأمُرُکُم بِالکُفرِ بَعدَ إِذ أَنتُم مُسلِمُون‌َ (80) وَ إِذ أَخَذَ اللّه‌ُ مِیثاق‌َ النَّبِیِّین‌َ لَما آتَیتُکُم مِن کِتاب‌ٍ وَ حِکمَةٍ ثُم‌َّ جاءَکُم رَسُول‌ٌ مُصَدِّق‌ٌ لِما مَعَکُم لَتُؤمِنُن‌َّ بِه‌ِ وَ لَتَنصُرُنَّه‌ُ قال‌َ أَ أَقرَرتُم وَ أَخَذتُم عَلی ذلِکُم إِصرِی قالُوا أَقرَرنا قال‌َ فَاشهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُم مِن‌َ الشّاهِدِین‌َ (81) فَمَن تَوَلّی بَعدَ ذلِک‌َ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الفاسِقُون‌َ (82) أَ فَغَیرَ دِین‌ِ اللّه‌ِ یَبغُون‌َ وَ لَه‌ُ أَسلَم‌َ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ طَوعاً وَ کَرهاً وَ إِلَیه‌ِ یُرجَعُون‌َ (83)

[ترجمه]

‌از«3» خداوندان کتاب کس هست ‌که ‌او ‌را امین دارید ‌بر بسیاری مال باز رسانند ‌با تو«4»، و ‌از ‌ایشان کس هست ‌که ‌اگر امین داری ‌به دیناری ادا نکنند ‌با تو«5»، مگر ملازمت کنید«6» ‌بر ‌او ایستاده، ‌اینکه ‌برای ‌آن ‌است ‌که ‌ایشان گفتند نیست ‌بر ‌ما ‌در عرب، ‌یعنی مال عرب ‌به ره«7»، و می‌گویند ‌بر خدای دروغ«8»، و ‌ایشان می‌دانند. آری ‌هر ‌که وفا کند ‌به پیمانش«9» و بترسد، خدای دوست دارد ترسکاران«10» ‌را. آنان ‌که بخرند«11» ‌به پیمان خدای و سوگندشان بهای اندک، و ‌ایشان ‌را نصیبی نبود ‌در آخرت، و نه ‌به ‌ایشان هیچ گوید خدای، و نه ‌به ‌ایشان نگرد روز قیامت، و تزکیه نکند ‌ایشان ‌را و ‌ایشان ‌را ‌بود عذابی دردناک.
-----------------------------------
(1). مب، مر: ‌به ‌او. (2). مج: بفضل، ‌با توجّه ‌به وز تصحیح شد. (3). آج، لب، فق: و ‌از. (4). آج، لب، فق: باز سپارد ‌آن ‌را. (5). آج، لب، فق: باز نسپارد ‌او ‌را ‌به تو. (6). مج: ملامت کنید، ‌با توجّه ‌به وز تصحیح شد، آج، لب، فق: مگر ‌که باشی ای صاحب حق. (7). آج، لب، فق: نیست ‌بر ‌ما ‌در کار آنان ‌که ‌غیر اهل کتابند راه عقابی و عتابی. (8). آج، لب، فق ‌را. (9). آج، لب، فق: ‌به عهد ‌خدا. (10). وز: رستگاران، آج، لب، فق: پرهیزگاران. (11). آج، لب، فق: بدل می‌کنند.
صفحه : 389
و ‌از ‌ایشان گروهی هستند می ‌در پیچند«1» زبانهایشان ‌به کتاب توریت، ‌تا پندارند ‌که ‌آن ‌از توریت ‌است و نیست ‌آن ‌از توریت، و می‌گویند ‌آن ‌از نزدیک. خداست، و نیست ‌از نزدیک خدای«2»، و می‌گویند ‌بر خدای دروغ و ‌ایشان می‌دانند«3». [434- پ]
نباشد هیچ آدمی ‌را ‌که بدهد ‌او ‌را خدای کتاب و حکمت و پیغمبری آنگه گوید مردمان ‌را ‌که باشید بندگان ‌من بجز خدای و لکن باشی مردان خدای ‌به آنچه آموزید کتاب و ‌به آنچه درس کنید. و نمی‌فرماید ‌شما ‌را ‌آن ‌که گیرید فرشتگان ‌را و پیغمبران ‌را خدایان فرماید ‌شما ‌را ‌به کفر ‌پس ‌از ‌آن ‌که ‌شما مسلمانید«4»!. و چون ها گرفت خدای پیمان پیغامبران ‌که آنچه ‌من دادم ‌شما ‌را ‌از کتاب و سخن درست، ‌پس آمد ‌به ‌شما پیغامبری راست دارنده ‌آن ‌را ‌که ‌با شماست ‌تا ایمان آرید«5» ‌به ‌او و یاری کنید ‌او ‌را ‌گفت اقرار دادید و ها گرفتید«6» ‌بر ‌آن عهد ‌من! گفتند اقرار دادیم، ‌گفت: گواه باشید«7» و ‌من ‌با ‌شما ‌از جمله گواهانم. ‌هر ‌که ‌بر گردد ‌پس ‌از ‌آن ‌ایشان
-----------------------------------
(1). آج، لب: می‌پیچانند. (2). مج: ‌از خدای نزدیک، ‌با توجّه ‌به وز تصحیح شد، آج، فق: و نیست ‌آن ‌از نزد خدای. (3). آج، لب، فق کذب ‌خود ‌را. [.....]
(4). دب: مسلمانی/ مسلمانید. (5). آج، لب: آورید. (6). دب: اقرار دادمی و ها گرفتی/ اقرار دادید و ها گرفتید. (7). آج، لب: ‌پس گواه شوی/ ‌پس گواه شوید.
صفحه : 390
بیرون فرمان خدای«1». «2» جز دین خدای طلب می‌کنید و تن بداده ‌است«3» ‌او ‌را ‌هر ‌که ‌در آسمان و زمین ‌است ‌به اختیار«4» و کراهت و ‌با ‌او بزند ‌شما ‌را. ‌قوله: وَ مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ، بیشتر مفسران ‌بر آنند ‌که آیت ‌در جمله جهودان آمد، حق ‌تعالی باز نمود ‌که: ‌در ‌ایشان نیز امانت و خیانت«5» هست. و «قنطار» عبارت ‌است ‌از مال بسیار، و «دینار» عبارت ‌است ‌از مال اندک، و اختلاف اقوال ‌در قنطار بگفتیم. حق ‌تعالی ‌گفت«6»: ‌از اهل کتاب کس هست ‌که ‌اگر ‌او ‌را امین داری [بر قنطاری زر و ‌به امانت پیش ‌او بنهی ‌با تو دهد، و کس هست ‌که ‌اگر ‌او ‌را امین داری]
«7» ‌بر دیناری ‌با تو ندهد، و «من» ‌اینکه جایگاه نکره موصوفه ‌است چنان ‌که شاعر ‌گفت: رب‌ّ ‌من انضجت غیظا صدره ‌قد تمنّی لی موتا ‌لم یطع اراد رب‌ّ انسان، یقال: امنته بکذا و ‌علی کذا بمعنی واحد. ‌اگر گویند: ‌اینکه ‌را چه فایده ‌باشد. و خلایق عالم چنین‌اند، بعضی امین و بعضی خاین، جواب گوییم: خدای ‌تعالی تحذیر می‌کند مسلمانان ‌را ‌از آنچه ‌ایشان ‌را امین دارند، و مال ‌خود پیش ‌ایشان ‌به امانت بنهند و مغرور شوند ‌به ‌ایشان، ‌برای ‌آن ‌که ‌ایشان مال مسلمانان حلال دارند. و ‌اینکه آیت جاری مجرای ‌آن خبر ‌بود ‌در معنی ‌که ‌گفت- ‌علیه ‌السلام: ا ترعون
-----------------------------------
(1). وز، دب باشند، آج، لب: بیرون روندگان ‌از دین. (2). مج، وز، دب، آج، لب: ترجعون، ‌با توجّه ‌به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (3). آج، لب: و گردن بنهاد. (4). مج، وز: رهبت، ‌با توجّه ‌به آج تصحیح شد. (5). مب: دیانت. (6). مب ‌که. (7). مج، آج، لب، فق: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 391
الله عن ذکر الفاجر! اذکروه ‌بما ‌فیه کی یحذره النّاس} ، ‌گفت: ورع می‌کنی«1» ‌از ‌آن ‌که [ذکر فاسق کنی]
«2»! ذکر ‌او کنی«3» ‌به آنچه ‌در ‌او هست ‌تا مردمان ‌از ‌او حذر کنند. بعضی دگر گفتند: «امانت» راجع ‌است ‌با آنان ‌که ایمان آوردند ‌از اهل کتاب، چون ‌عبد اللّه سلام و امثال ‌او، و «خیانت» راجع ‌است ‌با آنان ‌که ‌بر ‌آن مقاله اصرار کردند. جویبر ‌گفت ‌از ضحّاک ‌از ‌عبد اللّه عبّاس ‌که: آیت ‌در ‌عبد اللّه سلام آمد و فنحاص ‌بن عازورا، ‌که مردی هزار دویست اوقیّه زر«4» بنزدیک ‌عبد اللّه سلام بنهاد ‌به وقت مطالبه ‌به ‌او سپرد و مردی ‌از قریش دیناری بنزدیک فنحاص بنهاد ‌در ‌آن خیانت کرد و ‌با ‌او نداد. و ‌در بعضی تفسیرها هست ‌که: آنان ‌که ادای امانت کنند ترسایانند، و آنان ‌که امانت بندهند جهودانند. اشهب عقیلی خواند: تیمنه، ‌به اماله ‌در شاذّ، و دینار ‌را اصلش دنّار ‌است ‌برای ‌آن ‌که ‌در جمعش دنانیر می‌آید و ‌در تصغیرش دنینیر، ‌برای تخفیف یک «نون» ‌با « یا » کردند. و ‌قوله: یُؤَدِّه‌ِ، ابو عمرو و عاصم و حمزه خوانند«5»: «یؤده» باسکان الهاء، و ابو جعفر و یعقوب ‌به اختلاس خوانند «ها» کسره«6»، و باقی قرّاء «یؤده» ‌به کسر «ها» و اشباع خوانند، ‌در قراءت ابو عمرو و حمزه«7» گفتند: چنان ساخته ‌است ‌که پنداری «ها» ی آخر کلمت ‌است و ‌از اصل کلمت ‌است، جزم ‌بر ‌او افگند، و ‌اینکه ‌بر سبیل مجاز ‌بود. و زجاج ‌گفت: ‌اینکه خطا ‌از راوی افتاد [435- ر]
و الّا ‌ایشان ‌به اختلاس خواندند ‌برای ‌آن ‌که علامت جزم، سقوط « یا » ست ‌من یؤدّی، و «ها» اسم ‌است و جزم ‌در اسم نشود. و فرّاء ‌گفت: ‌اینکه مذهب بعضی عرب ‌است ‌که اسکان کنند «ها» یی ‌که پیش
-----------------------------------
(1). مب، مر: می‌کنید. (2). مج، وز: ندارد، ‌با توجّه ‌به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مب، مر: کنید. [.....]
(4). لب ‌را. (5). مب: خواندند. (6). خوانند ‌با کسره. (7). دب، آج، لب، فق، مب: ابو حمزه.
صفحه : 392 ‌او متحرک ‌باشد، یقولون: ضربته ضربا شدیدا، چنان ‌که: میم«1» انتم و قمتم، و انشد: لمّا رای ‌ان لادعه و ‌لا شبع مال ‌الی ارطاة حقف فاضطجع و ‌آن کس ‌که اختلاس کرد اکتفا کرد ‌از «یاء» ‌به کسره و ‌از «واو» ‌به ضمّه، و ‌آن قراءت سلام ‌است ‌در شاذّ یؤده، و انشد الفرّاء: اتانی کلاب و ‌إبن اوس فمن یکن قناعه مغطیا فانّی لمجتلی و ‌آن ‌که اشباع کرد مراعات اصل کرد. سیبویه ‌گفت: ‌پس «ها» ی ضمیر مذکّر «واو» ی بیارند ‌اگر مضموم ‌بود، و « یا » یی ‌اگر مکسور ‌بود، چنان ‌که ‌ما ‌بعد «ها» ‌که ضمیر مؤنّث ‌بود «الفی» بیارند. إِلّا ما دُمت‌َ عَلَیه‌ِ قائِماً، یحیی ‌بن وثّاب و اعمش و طلحة ‌بن مصرّف ‌در شاذّ خوانند: الا ‌ما دمت، و ‌اینکه لغت تمیم ‌است ‌که گویند: مت‌ّ تموت، و دمت تدوم، ‌با ‌آن ‌که کلمه ‌من ذوات الواو ‌است. فرّاء ‌گفت: لغت بعضی عرب ‌است دام یدام و مات یمات، ‌علی فعل یفعل، مثل: خاف یخاف و هاب یهاب. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: ملحّا، مگر الحاح و سختی کنی. مجاهد و عطا و سعید ‌بن جبیر گفتند: مواظبا، ‌تا مداومت بکنی و ملازمت. قتاده ‌گفت: مداومت«2» تقاضا خواست. سدّی ‌گفت: قائما ‌علی راسه، قتیبی ‌گفت: قیام ‌در آیت کنایت ‌است ‌از مداومت مطالبت، ‌برای ‌آن ‌که مرد متکاسل ‌را قاعد خوانند. ابو روق ‌گفت معنی ‌آن ‌است ‌که: چندانی معترف ‌باشد ‌که تو ایستاده باشی«3» ‌در وقت نهادن، چون بروی و روزگاری ‌بر آید منکر شود. ذلِک‌َ، ‌آن«4»، ‌یعنی ‌آن استحلال و خیانت ‌برای ‌آن ‌است ‌که ‌ایشان گفتند: لَیس‌َ عَلَینا فِی الأُمِّیِّین‌َ سَبِیل‌ٌ، ‌بر ‌ما حرجی نیست ‌در مال عرب، بیانش: هُوَ الَّذِی بَعَث‌َ فِی الأُمِّیِّین‌َ«5»، ای ‌فی العرب، و مراد ‌به «سبیل» حرج ‌است لقوله: ما عَلَی المُحسِنِین‌َ مِن سَبِیل‌ٍ«6»، ای ‌من حرج.
-----------------------------------
(1). اساس: امیم، ‌با توجّه ‌به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). آج: بمداومت. (3). وز و. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ‌اینکه. (5). سوره جمعه (62) ‌آیه 2. (6). سوره توبه (9) ‌آیه 91.
صفحه : 393
و ‌در آیت حذفی هست، و معنی ‌آن ‌است ‌که: لیس علینا ‌فی اموال الامّیین، و لکن ‌برای دلالت کلام ‌را ‌بر ‌او بیفگند، و ‌اینکه طریقه ‌که عرب ‌را هست ‌فی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه طریقتی معروف ‌است و شایع، و لکن همه جای نشاید و انّما ‌آن جا روا ‌باشد ‌که «لیس» زایل ‌بود، و ‌در کلام دلیل ‌بود ‌بر ‌او، چنان ‌که ‌گفت: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«1»، ‌برای ‌آن ‌که معلوم ‌است ‌که ‌از ده«2» نتوان«3» پرسیدن، و کذلک ‌قوله: وَ لکِن‌َّ البِرَّ«4»، ‌برای ‌آن ‌که معلوم ‌است مَن آمَن‌َ«5» خبر نتواند بودن ‌از برّ، و ‌بر یک قول تقدیر ‌آن ‌است ‌که: و لکن‌ّ البرّ برّ ‌من امن. و کذلک قول الشّاعر: حسبت بغام راحلتی عناقا و ‌ما ‌هو ویب غیرک بالعناق. و معلوم ‌است بضرورت ‌که آواز شتر بزه«6» نباشد، ‌یعنی نزبت«7» عناق، و ‌اگر کسی گوید: جاءنی زید و آنگه گوید: ‌آن خواستم ‌که جاءنی غلام زید، ‌اینکه محال ‌باشد و رواه نبود. و ‌در آیت دلیل ‌است ‌بر ‌آن ‌که مراد مال ‌است، ‌پس جهودان ‌در امانت خیانت کردند ‌به استحلال و گفتند: مال عرب ‌ما ‌را حلال ‌است، ‌برای ‌آن ‌که ‌ایشان ‌بر دین ‌ما نیستند. و بعضی دگر ‌از ‌ایشان گفتند: مالهای عرب ‌ما راست، و ‌ایشان«8» ‌بر ‌ما غضب کردند، ‌به ‌هر وجه ‌که فرصت یابیم ‌ما ‌را حلال ‌باشد ‌که مال ‌ایشان برگیریم. حسن بصری و ‌إبن جریج و مقاتل گفتند: ‌از میان جماعتی جهودان معاملتی و مبایعتی ‌بود، چیزی بدادند و چیزی بماند ‌بر ‌ایشان. آنان ‌که صاحب حق بودند ایمان آوردند، چون وقت ادای مال ‌در آمد تقاضا کردند. ‌ایشان گفتند: ‌ما ‌را [چیزی]
«9» ‌به ‌شما نباید دادن، ‌که ‌شما دین ‌ما رها کرده‌اید و ‌به دین محمّد رفته«10»، و دعوی کردند ‌که ‌در کتاب ‌ما چنین ‌است. خدای ‌تعالی ‌ایشان ‌را تکذیب کرد بقوله: وَ یَقُولُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ الکَذِب‌َ، ‌گفت: ‌بر خدای دروغ می‌گویند و می‌دانند ‌که آنچه می‌گویند دروغ ‌است.
-----------------------------------
(1). سوره یوسف (12) ‌آیه 82. (2). مب، مر: دیه. (3). آج، لب، فق، مب، مر: بنتوان. (5- 4). سوره بقره (2) ‌آیه 177. [.....]
(6). آج: بز، فق: بره. (7). کذا ‌در مج، وز، لب، فق، مب، مر (!)، آج: صوت. (8). مب نیز. (9). مج: ندارد، ‌از وز افزوده شد. (10). دب، آج، لب، فق: رفته‌ای، مب، مر، رفته‌اید.
صفحه : 394 و ‌در خبر هست ‌که چون ‌اینکه آیت آمد، ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: 1» ‌ما ‌من شی‌ء ‌کان ‌فی الجاهلیّة الّا و ‌هو تحت قدمی‌ّ الّا الأمانة فانّها« مؤدّاة ‌الی البّر و الفاجر، ‌گفت: هیچ چیز نیست ‌که ‌در جاهلیت ‌بود و الّا ‌آن ‌در زیر پای ‌من ‌است الّا امانت ‌که امانت ‌با خداوندش باید دادن، ‌اگر مسلمان ‌بود و ‌اگر کافر. صعصعه روایت کند ‌که: مردی ‌گفت اوقاتی ‌باشد ‌که ‌ما ‌در غزو ‌از مال اهل ذمّت گوسپندی«2» یا مرغی بگیریم، ‌ما ‌را روا ‌باشد! ‌گفت: ‌به چه علّت چنین کنی«3»! ‌گفت گویم«4» ‌ما ‌را ‌به ‌آن باکی نیست و ‌در ‌آن حرجی«5» نیست. ‌گفت ‌اینکه ‌هم چنان ‌است ‌که ‌ایشان ‌با مالهای ‌شما کنند و گویند: لَیس‌َ عَلَینا فِی الأُمِّیِّین‌َ سَبِیل‌ٌ. چون ‌ایشان جزیه بدهند کس ‌را ‌بر مال ‌ایشان سبیل نیست الّا ‌به طیبت نفس ‌ایشان. آنگه حق ‌تعالی ‌گفت: بَلی، ای لیس الامر ‌کما زعموا، چنان نیست ‌که ‌ایشان گفتند، و لکن ‌هر کس ‌که وفا کند ‌به عهدش. «ها» راجع ‌است ‌با وفا کننده ‌بر قولی، ‌یعنی عهدی ‌که ببندد وفا کند و نقض نکند. و ‌بر دگر قول راجع ‌است ‌با نام خدای ‌تعالی، ‌که نام خدای پیش ‌از ‌اینکه رفته ‌است ‌فی ‌قوله: وَ یَقُولُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ الکَذِب‌َ. ‌هر ‌که وفا کند ‌به عهد خدای ‌که ‌بر ‌او ‌گفت ‌در توریت ‌از ایمان ‌به محمّد و قرآن و ادای امانت. وَ اتَّقی، و متّقی ‌باشد و ‌از معاصی اجتناب کند، و ‌از خدای بترسد و ‌در امانت خیانت نکند، خدای دوست دارد متّقیان ‌را ‌که ‌به ‌اینکه صفت باشند. حسن بصری ‌گفت ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌که ‌گفت: [سه خصلت ‌آن ‌است]
«6» ‌که ‌هر ‌که ‌در ‌او حاصل ‌باشد منافق ‌بود و ‌اگر چه نماز کند و روزه دارد: چون حدیث کند دروغ گوید، و چون وعده دهد خلاف کند، و چون [435- پ]
امانت ‌به ‌او دهند خیانت کند. ابو امامه روایت کرد ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌که ‌گفت: ‌هر کس ‌را ‌که امین دارند ‌بر امانتی و ‌او تواند ‌که ‌در ‌آن امانت خیانت کند و نکند، خدای ‌تعالی ‌در بهشت
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: فانّه. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گوسفندی. (3). مب: کنیم، مر: کنم. (4). آج، فق: گوییم. (5). مج، وز: حرفی، ‌با توجّه ‌به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). مج: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 395 چندانی حور العین دهد ‌او ‌را ‌که ‌او خواهد. ابو سعید خدری‌ّ روایت کرد ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌که ‌گفت: بازرگان راستیگر امین فردا قیامت ‌با پیغامبران و صدّیقان و شهیدان ‌باشد«1». و ‌در خبر هست: ‌لا ایمان لمن ‌لا امانة ‌له ، ایمان نباشد ‌آن ‌را«2» ‌که امانت نباشد. و ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: اوّل چیزی ‌که ‌از دین ‌خود مفقود بکنی«3» امانت ‌باشد، و آخر چیزی ‌که ‌از دین ‌خود مفقود بکنی«4» نماز ‌باشد. و حذیفة ‌بن الیمان ‌گفت، دو حدیث ‌ما ‌را بگفت ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- یکی بدیدم و منتظر یکی دیگرم- یکی ‌آن ‌که ‌گفت: امانت ‌بر دل مردمان فرود آمد و قرآن فرود آمد، قرآن و سنّت بیاموزی«5»، آنگه ‌ما ‌را ‌گفت: امانت بردارید، و ‌در رفع امانت چنین ‌گفت ‌که: مرد بخسپد«6» امانت ‌از دل ‌او ‌بر کنند، اثر ‌او ‌آن جا بماند چنان ‌که ستاره، آنگه بخسپد«7» امانت ‌از دل ‌او ‌بر کنند و اثر ‌آن بماند چنان ‌که شغه دست، ‌یعنی دست سر و بسته، یا چون انگشتی آتش ‌که ‌بر پای ‌خود بگردانی اثری اندک بکند و بنماند اثر. آنگه حذیفه ریگی ‌بر گرفت و ‌بر پای ‌خود نهاد و بگردانید، ‌گفت: دیدی ‌که اثر نیست ‌اینکه ‌را، همچنین امانت برود و اثرش بنماند. ‌پس ‌در ‌آن عهد مردمان ‌با یکدیگر معامله و مبایعه کنند، و ‌در میان ‌ایشان امانت نماند. ‌تا ‌اگر کسی ‌باشد ‌در قبیله ‌که ‌در ‌او اندکی امانت ‌باشد ‌او ‌را مثل کنند و انگشت نمای کنند، و گویند: ‌در فلان قبیله مردی هست ‌که ‌او ‌را امانتی ‌است. و دیگری ‌را گویند: فلان سخت عاقل و جلد و ظریف ‌است، و ‌در دل ‌او چند سپندان دانه«8» ایمان نباشد، و پیش ‌از ‌اینکه ‌با ‌هر ‌که بودی معامله کردمی ‌اگر مسلمان بودی و ‌اگر ذمّی. امّا مسلمان ‌را اسلام و تحرّجش رها نکردی ‌که خیانت کند، و امّا
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مب، مر: باشند ‌به برکت ‌آن راستی و امینی. (2). آج، لب: ‌او ‌را. (3). بکنی/ بکنید. [.....]
(4). مب، مر: بکنید. (5). مب، مر: بیاموزید. (6). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بخسبد. (7). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بخسبد. (8). مب: پنبه دانه.
صفحه : 396
ذمّی ‌را عامل ‌که ‌از ‌او جزیه ستدی مال ‌من ‌از ‌او بستدی، امّا امروز معامله نمی‌کنم جز ‌با فلان و فلان- و دو مرد ‌را نام برد. و گفته‌اند: اکمل الدّیانة ترک الخیانة و اعظم الافلاس خیانة النّاس. و ‌اینکه ‌در معنی همان ‌است ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: الامانة تجرّ الرّزق و الخیانة تجرّ الفقر، ‌گفت: امانت روزی آرد، و خیانت درویشی آرد. إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَشتَرُون‌َ بِعَهدِ اللّه‌ِ وَ أَیمانِهِم- الایة، ‌در سبب نزول ‌اینکه آیت خلاف کردند. عکرمه ‌گفت: آیت ‌در ابو رافع آمد و کنانة ‌بن ابی الحقیق«1» و حیی‌ّ ‌بن اخطب و جماعتی ‌از رؤسای جهودان ‌که ‌ایشان آیاتی ‌که ‌در توریت ‌بود ‌در نعت و صفت ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- بپوشیدند و پنهان کردند ‌برای طمع حطام دنیا و حب‌ّ ریاست، ‌تا جهودان ‌از ‌ایشان ‌بر نگردند و ‌آن مرسومی ‌که ‌در اوقات بودی ‌از ‌ایشان فوت نشود. کلبی ‌گفت: جماعتی ‌از علما و احبار جهودان بودند درویش، و سالی قحط ‌بود، بنزدیک کعب اشرف آمدند و ‌از ‌او پاره‌ای گندم خواستند. ‌او ‌گفت: چه گویی«2» ‌اینکه مرد ‌را ‌که آمده ‌است و دعوی نبوّت می‌کند! گفتند: پیغامبر خداست و صادق و راستیگر ‌است. کعب ‌ایشان ‌را ‌گفت: ‌شما بنزدیک ‌من آمده‌اید، و ‌من ‌در حق ‌شما خیر بسیار خواستم کردن ‌از طعام و کسوت، و اکنون خویشتن ‌را محروم کردی، ‌بر وی«3» ‌که ‌شما ‌را بنزدیک ‌من هیچ روی نیست. ‌ایشان گفتند: ‌ما ‌را مهلت ده ‌تا ‌ما برویم و ‌اینکه محمّد ‌را ببینیم، و ‌در کتاب نگریم و نعت و صفت ‌او ‌با نوشته«4» توریت مقابل کنیم. برفتند و ‌رسول ‌را- ‌علیه ‌السلام- بدیدند و توریت ‌بر گرفتند، و ‌آن آیات ‌که ‌در وصف ‌رسول ‌بود- ‌علیه ‌السلام- تغییر و تبدیل کردند، و ‌به خلاف ‌آن ‌که ‌بود بنوشتند، و بنزدیک کعب اشرف آوردند«5»، ‌او ‌ایشان ‌را طعام داد و شادمانه شد ‌به ‌آن، و خدای ‌تعالی ‌اینکه آیت بفرستاد و نظیر ‌او ‌در ‌سورة البقرة، ‌قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَکتُمُون‌َ ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ مِن‌َ الکِتاب‌ِ وَ یَشتَرُون‌َ بِه‌ِ ثَمَناً قَلِیلًا أُولئِک‌َ ما یَأکُلُون‌َ فِی بُطُونِهِم إِلَّا النّارَ«6».
-----------------------------------
(1). مج و دیگر نسخه بدلها: لبانة ‌بن ابی الحقیق، ‌با توجّه ‌به منابع و مآخذ خبر تصحیح شد. (2). گویی/ گویید. (3). مب، مر: محروم کردید، بروید. (4). آج، لب، فق، مب، مر ‌در. (5). دب، آج، لب، فق: آمدند. (6). سوره بقره (2) ‌آیه 174.
صفحه : 397
اشعث قیس ‌گفت: آیت ‌در شأن ‌من انزله ‌بود ‌که مرا ‌با کسی خصومتی ‌بود ‌در جاهی«1»، پیش ‌رسول رفتیم و ‌من دعوی کردم. مرا ‌گفت: گواه بیار، گفتم«2»: گواه ندارم. ‌گفت: ‌او ‌را سوگند باید دادن. گفتم: ای«3» ‌رسول اللّه؟ ‌او سوگند بخورد و باک ندارد. ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: ‌هر ‌که ‌او سوگند خورد ‌به دروغ ‌بر مالی ‌که ببرد«4» روز قیامت ‌با پیش خدای شود، و خدای ‌بر ‌او خشمگیر«5» ‌باشد، خدای ‌تعالی ‌اینکه آیت فرستاد. ‌إبن جریج ‌بر عکس ‌اینکه ‌گفت: ‌گفت: ‌از میان اشعث و مردی خصومتی افتاد ‌در زمینی ‌که ‌از ‌آن ‌او ‌در دست اشعث ‌بود، ‌به حکومت پیش ‌رسول شدند. ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت«6» مرد ‌را: گواه بیار، ‌گفت: گواه ندارم. ‌گفت: سوگندش ده. اشعث سوگند بخورد ‌به دروغ، خدای ‌تعالی«7» آیت فرستاد و ‌او ‌را دروغزن کرد، ‌او زمین«8» ‌با جایگاه داد. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: آیت ‌در امرؤ القیس ‌بن عابس الکندی آمد، و ‌در عیدان ‌بن اشوع«9»- ‌در زمینی ‌که ‌در دست ‌او ‌بود- [و]
«10» گواه نداشت مدّعی. ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- خواست ‌تا سوگند دهد امرؤ القیس ‌را، و ‌او همّت کرد ‌که سوگند خورد، آیت آمد [436- ر]
. ‌او بترسید و سوگند نخورد«11» و زمین ‌با خداوندش داد. إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَشتَرُون‌َ، آنان ‌که بخرند. گفته‌اند: «اشتری» ‌به معنی «باع» آمده ‌است، آنان ‌که عهد خدای ‌به بهای اندک بفروشند. بعضی دگر گفتند: «اشتری» بمعنی استبدل، ‌برای ‌آن ‌که ‌در مبایعت معنی معاوضت ‌است ‌که ‌هر یکی ‌از متبایعان چیزی می‌دهد ‌تا چیزی بستاند. چون چنین ‌بود ‌در جای «معاوضه»، «اشترا»«12»
-----------------------------------
(1). کذا: ‌در مج: وز (جاهی/ جایی، چاهی)، دب، آج، لب، فق، مب، مر: جایگاهی. (2). آج، لب، مب، مر، فق: ‌من گفتم. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: یا . [.....]
(4). مب: ببرند. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خشمگین. (6). دب، آج، لب، فق، مر ‌آن. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر ‌اینکه. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر ‌را. (9). کذا: ‌در مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: عندان ‌بن اشوع، چاپ شعرانی (3/ 86): عیذان ‌إبن اشوع. (10). مج: ندارد، ‌از وز افزوده شد. (11). مج، وز: بخورد، ‌با توجّه ‌به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). آج، لب، فق: اشتری.
صفحه : 398
گفت، ‌یعنی عهد خدای و سوگند بدهند و بهای اندک بستانند و مبالات نکنند ‌به ‌آن ‌که سوگند ‌به راست ‌باشد یا ‌به دروغ. أُولئِک‌َ لا خَلاق‌َ لَهُم، ای ‌لا نصیب ‌لهم، ‌ایشان ‌را نصیبی نبود ‌در آخرت، و «آخرت» صفت موصوفی محذوف ‌است، ای ‌فی الدّار الاخرة، ‌در سرای باز پسین و ثواب ‌آن و نعیم ‌آن، و خدای ‌با ‌ایشان«1» سخن نگوید. ‌در ‌اینکه دو قول گفتند: یکی ‌آن ‌که ‌با ‌ایشان سخنی نگوید ‌که ‌ایشان ‌را ‌در ‌آن خیری و نفعی ‌باشد، و قول دیگر ‌آن ‌که ‌اینکه عبارت ‌باشد ‌از استخفاف«2» ‌به ‌ایشان، ‌یعنی ‌ایشان ‌را ‌آن وزن ننهد ‌که ‌با ‌ایشان«3» سخن گوید. قولی دیگر ‌آن ‌است ‌که تولّای محاسبه ‌ایشان ‌را نکند، بل سخن ‌با ‌ایشان«4» فرشتگان عذاب گویند. وَ لا یَنظُرُ إِلَیهِم یَوم‌َ القِیامَةِ، و ‌به«5» رحمت ‌در«6» ‌ایشان ننگرد و ‌اینکه نظر نه ‌به معنی تقلیب حدقه صحیحه ‌باشد ‌به جهت مرئی، ‌برای ‌آن ‌که ‌بر خدای ‌تعالی روا نیست، و انّما ‌به معنی رحمت ‌است. و ‌برای ‌آن رحمت ‌را «نظر» خواند ‌که ‌در شاهد بیشتر رحمت و رقّت عند نظر ‌باشد ‌که ‌در ‌او نگرد، احوال ‌او ببیند«7»، رحمت آید ‌او ‌را. و ‌اینکه قول بهتر ‌از ‌آن ‌است ‌که گویند: نظر لغتی ‌است ‌در رحمت ‌تا«8» نظر الیه و رحمه ‌به یک معنی ‌باشد. و آنچه بیان ‌اینکه ‌است ‌آن ‌است ‌که گویند: نظر الیه بعین الرّحمة، ‌اینکه نظر ‌به چشم باز بندند و آنگه استعاره کنند ‌برای رحمت چشم ‌را، ‌اگر نه ملاحظه ‌اینکه معنی بودی چنین نکردندنی«9»، و ‌از ‌اینکه جاست ‌که گویند: سلطان فلان کس ‌را نظری کرد، و شاعر ‌گفت ‌در «نظر» ‌به ‌اینکه معنی: فقلت انظری یا احسن النّاس کلّهم لذی غلّة صدیان ‌قد شفّه الوجد ابو عمران الجوفی ‌گفت: خدای- عزّ و جل‌ّ- ‌به هیچ«10» ننگرد الّا ‌بر ‌او رحمت کند، و ‌اگر حکم کرده بودی ‌که ‌در اهل دوزخ نگرد ‌بر ‌ایشان رحمت کردی، و لکن حکم
-----------------------------------
(4- 3- 1). مج و دیگر نسخه بدلها: بایشان/ ‌با ‌ایشان، ‌به ‌ایشان. (2). کذا: ‌در مج، وز، مب، مر، دیگر نسخه بدلها: افتادگی دارد، چاپ شعرانی (3/ 86): استخفاف. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر نظر. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ‌بر. (7). دب، لب، فق، مب، مر: بیند. [.....]
(8). آج، لب، فق: ‌ما. (9). دب، آج، لب، فق: کردندی، مب، مر: کردی. (10). آج ‌در بالای کلمه «کس» افزوده.
صفحه : 399
چنان کرد ‌که ‌به ‌ایشان ننگرد و ‌بر ‌ایشان رحمت نکند. امّا معنی ‌آن خبر ‌که روایت کردند: ‌ان ‌الله ‌تعالی ‌لا ینظر ‌الی صورکم و ‌لا ‌الی اعمالکم و لکن ینظر ‌الی قلوبکم ، خدای ‌تعالی ‌به صورتهای ‌شما ننگرد، و ‌به اعمال ‌شما ننگرد، و لکن ‌به دلهای ‌شما نگرد معنی ‌آن ‌باشد ‌که: اعتنای ‌او ‌به شأن صور و اعمال نباشد ‌که ظاهر ‌است و همه کس بیند و بداند، انّما اعتنای ‌او ‌به شأن دلها ‌باشد ‌که اعتبار ‌به ‌آن ‌است، ‌برای ‌آن ‌که ایمان ‌که عمل ‌بر ‌او موقوف ‌است و نیّت ‌که عمل ‌به ‌او درست ‌باشد ‌به دل تعلّق دارد، چنان ‌که یکی ‌از ‌ما گوید: ‌من ‌در فلان کار نمی‌نگرم، ‌در فلان چیز می‌نگرم، ‌یعنی معتبر ‌آن ‌است بنزدیک ‌من. ابو امامه ‌گفت ‌از ‌رسول- صلّی اللّه ‌علیه و آله- ‌گفت«1»: ‌هر ‌که ‌او مال مردی مسلمان برد«2» ‌به سوگند، خدای ‌تعالی ‌او ‌را دوزخ بواجب کند و بهشت ‌بر ‌او حرام کند. گفتند: ای ‌رسول اللّه؟ و ‌اگر چه چیزی اندک ‌باشد! ‌گفت: و ‌اگر چه شاخی ‌از شاخهای درخت اراک ‌باشد. جابر ‌عبد اللّه انصاری روایت کرد ‌از ‌رسول- صلّی اللّه ‌علیه و آله- ‌که ‌گفت: عظیمتر کبیره شرک ‌به خدای ‌باشد و عقوق مادر و پدر و سوگند ‌به دروغ، ‌که«3» ‌به ‌آن خدای ‌که جان ‌من ‌به امر اوست ‌که هیچ کس نباشد ‌که ‌او سوگند خورد ‌بر چیزی، و ‌اگر همه چند پر سراشکی«4» ‌باشد، و الّا علامتی ‌از ‌آن ‌بر دل ‌او بماند ‌تا روز قیامت. ابو هریره روایت کرد ‌از ‌رسول- صلّی اللّه ‌علیه و آله- ‌که ‌گفت: سه کس ‌آن باشند ‌که خدای ‌تعالی ‌به ‌ایشان سخن نگوید، و بدیشان ننگرد، و ‌ایشان ‌را تزکیه نکند، و ‌ایشان ‌را عذابی ‌بود سخت: مردی ‌که ‌او ‌را آبی ‌باشد فضله آنچه ‌او ‌را ‌به کار آید«5» ‌از مردمان رهگذری باز دارد. و مردی ‌که ‌بر کسی بیعتی کند و ‌برای دنیا کند ‌اگر مراد ‌خود ‌را ‌او بیابد وفا کند و ‌اگر نیابد وفا نکند ‌به ‌آن. و مردی ‌که متاعی دارد مشتری آید ‌تا بخرد و گوید: ‌به چند خواستند، ‌او سوگند خورد ‌که ‌به چندین«6» خواستند، و دروغ گوید، ‌آن مرد ‌او ‌را باور دارد و ‌آن بها بدهد.
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ‌که ‌گفت. (2). آج، لب، فق، مب، مر: ببرد. (3). کذا: ‌در مج: دیگر نسخه بدلها: ندارد. (4). مج، وز، دب، آج، لب، فق: سراسکی (بدون نقطه). (5). وز، دب: باید، آج، لب، فق، مب: ناید، مر: نیاید. (6). دب، آج، لب، فق: ‌به چندی، مب: ‌به چند.
صفحه : 400
و امیر المؤمنین ‌علی«1» روایت کرد ‌از ‌رسول- صلّی اللّه ‌علیه و سلّم«2»- ‌که ‌گفت: نگر ‌تا سوگند ‌به دروغ نخوری ‌که ‌آن سراها ‌را بیران«3» و خالی رها کند. و ابو هریره روایت کرد ‌از ‌رسول- صلّی اللّه ‌علیه و سلّم«4»- ‌که ‌او ‌گفت: سوگند ‌به دروغ متاع ‌از پیش ببرد، و لکن برکت ‌از کسب بردارد. و ‌در اشتقاق «خلاق»«5» دو قول گفتند: یکی ‌آن ‌که مشتق ‌است ‌از خلق ‌که تقدیر ‌بود، ‌برای ‌آن ‌که نصیب مقدّر ‌بود ‌به مقداری معلوم، و ‌اینکه استحقاقی«6» لایح ‌است«7». و قولی دگر«8» ‌آن ‌که ‌من الخلق لأنّه نصیب ممّا یوجبه الخلق الکریم، و ‌اینکه بعید ‌است. ‌قوله: وَ إِن‌َّ مِنهُم، ‌یعنی ‌من الیهود، ‌از ‌ایشان، ‌یعنی ‌از جهودان. لَفَرِیقاً، گروهی و طایفه‌ای هستند، و ‌آن کعب اشرف ‌بود و حیی‌ّ اخطب و مالک ‌بن الصّیف و ابو یاسر و شعبة ‌بن عمر الشّاعر: یَلوُون‌َ أَلسِنَتَهُم بِالکِتاب‌ِ، زبان ‌در می‌پیچند ‌بر سبیل تحریف و تغییر، ‌یعنی ‌از ‌بر ‌خود چیزی می‌خوانند ‌در تغییر صفت محمّد- صلّی اللّه ‌علیه و آله- و ‌در آیت رجم و مانند ‌آن، ‌به آوازی ‌که ‌به ‌او توریت خوانند، و می‌نمایند ‌که توریت ‌است و مراد ‌به «کتاب» توریت ‌است. باتّفاق، و اصل [436- پ]
لی«9» ‌بر پیختن«10» ‌باشد، تقول: لویت یده اذا فتلتها، ‌قال الشّاعر: وی یده اللّه الّذی ‌هو غالبه و بعضی اهل مدینه خواندند: «یلوّون» ‌من التّفعیل التکثیر الفعل، ‌قال الشّاعر: فلو ‌کان ‌فی لیلی سدی ‌فی خصومة للوّیت اعناق الخصوم الملاویا و ‌منه: لویت الغریم لیّا و لیانا اذا مطلته حقّه، ‌قال الشّاعر: تطیلین لیّانی و انت ملیّة و احسن یا ذات الوشاح التّقاضیا و حمید ‌در شاذّ خواند: «یلؤون»«11» ‌به یک «واو» ‌علی تخفیف الهمزه، و ‌قوله:
-----------------------------------
(1). دب، مر ‌علیه ‌السلام. (4- 2). دب، مب: و آله و سلّم، آج، لب: ‌رسول ‌علیه ‌السلام. (3). فق، مب: ویران. (5). مج: خلافی، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). دب، آج، لب، فق، مر: اشتقاقی. [.....]
(7). مب: لایق ‌است. (8). دب، آج، لب، فق، مر: و ‌فی قولی دیگر. (9). لی‌ّ/ اللّی‌ّ. (10). آج: پیچیدن. (11). دب: یلؤن، آج، لب، فق: یلون.
صفحه : 401
«لفریقا» اسم ان‌ّ ‌است، و «لام» تأکید راست، و ‌اینکه «لام» ‌در اسم «ان‌ّ» آرند چون مؤخّر ‌باشد، یقولون: ان‌ّ ‌فی الدّار لزیدا، و خبر ظرف ‌باشد، و چون مقدّم ‌باشد نیارند، نگویند: ان‌ّ لزیدا قائم ‌او ‌فی الدّار، ‌برای ‌آن ‌تا حروف متداخل نباشند و دو حرف تأکید ‌در یک جا مجتمع نباشد. لِتَحسَبُوه‌ُ مِن‌َ الکِتاب‌ِ، ‌تا ‌شما پندارید ‌که ‌از کتاب ‌است، ‌یعنی ‌از توریت. وَ ما هُوَ مِن‌َ الکِتاب‌ِ، و ‌آن ‌از کتاب نیست. وَ یَقُولُون‌َ هُوَ مِن عِندِ اللّه‌ِ، و گویند: ‌آن ‌از نزدیک خداست. وَ ما هُوَ مِن عِندِ اللّه‌ِ، و ‌آن ‌از نزدیک خدای نیست. و ‌در آیت دلیل ‌است ‌بر ‌آن ‌که معاصی ‌از قبل خدای نیست، خلاف ‌آن ‌که مجبره گفتند و ‌از فعل ‌او نیست، ‌برای ‌آن ‌که ‌اگر ‌از فعل ‌او بودی [از نزدیک ‌او بودی]
«1». ‌اگر گویند: چرا نشاید ‌که ‌من عند اللّه ‌باشد خلقا و فعلا، و ‌از نزدیک ‌او نباشد امرا و انزالا! جواب گوییم: ‌اگر چنین ‌باشد ‌از نزدیک ‌او ‌باشد ‌علی ابلغ الوجه، نفی کردن ‌که: وَ ما هُوَ مِن عِندِ اللّه‌ِ معنی ندارد. وَ یَقُولُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ الکَذِب‌َ وَ هُم یَعلَمُون‌َ، و ‌بر خدای دروغ می‌گویند و می‌دانند ‌که آنچه می‌گویند دروغ ‌است. جویبر ‌گفت ‌از ضحّاک ‌از ‌عبد اللّه عبّاس ‌که: آیت ‌در ‌هر دو فرقت ‌است- جهودان و ترسایان- ‌که ‌ایشان ‌در توریت و انجیل تصرّف کردند، و ‌آن ‌را تغییر و تبدیل کردند، و آنچه ‌در ‌اینکه دو کتاب ‌بود ‌از ذکر دین مسلمانی بیفگندند، خدای ‌تعالی بیان فعل ‌ایشان ‌با مؤمنان بگفت: ما کان‌َ لِبَشَرٍ أَن یُؤتِیَه‌ُ اللّه‌ُ الکِتاب‌َ وَ الحُکم‌َ وَ النُّبُوَّةَ مقاتل ‌گفت و ضحّاک: مراد ‌به «بشر» عیسی ‌است و ‌به «کتاب» انجیل، و آیت ‌در وفد نجران آمد. ‌عبد اللّه عبّاس و عطا گفتند: مراد ‌به «بشر» محمّد ‌است و ‌به «کتاب» قرآن، و سبب نزول آیت ‌آن ‌بود ‌که وفد نجران گفتند، و جماعتی ‌از جهودان گفتند«2»: ای محمّد؟ همانا تو می‌خواهی ‌که ‌ما تو ‌را پرستیم چنان ‌که خدای ‌را پرستید! خدای ‌تعالی ‌اینکه آیت فرستاد. ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: معاذ اللّه؟ مرا ‌به خلاف ‌اینکه فرستاده‌اند ‌تا نهی کنم مردمان ‌را ‌از ‌آن ‌که بدون خدای کسی ‌را پرستند.
-----------------------------------
(1). مج: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مب، مر: وفد نجران گفتند.
صفحه : 402 حسن بصری ‌گفت: سبب نزول آیت ‌آن ‌بود ‌که جماعتی صحابه گفتند: یا ‌رسول اللّه؟ ‌ما ‌بر تو چنان سلام کنیم ‌که بعضی ‌بر بعضی، و تو ‌را مزیّتی نباشد، ‌ما ‌را دستور باش«1» ‌تا تو ‌را سجده کنیم! ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: سجده جز خدای ‌را نشاید، و لکن ‌در حق‌ّ ‌من اکرام زیادت کنی«2» و حق‌ّ ‌هر صاحب حقّی بشناسی«3». خدای ‌تعالی ‌اینکه آیت فرستاد. ‌در خبر می‌آید ‌در باب معجزات ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌که: مردی انصاری شتری داشت ‌در مدینه، مدّتی دراز ‌بود ‌که ‌آن شتر ‌را داشت. چون«4» شتر پیر شد و ‌از کار باز ماند، خواست ‌تا ‌او ‌را بکشد. چون آلت نحر حاصل کرد و آهنگ شتر کرد، شتر بجست و آمد ‌تا ‌به ‌در مسجد ‌رسول- ‌علیه ‌السلام. چون ‌به ‌در مسجد رسید آواز داد ‌که: ‌السلام علیک یا ‌رسول اللّه، سلام خدای ‌بر تو باد ای«5» ‌رسول خدای. چون ‌رسول روی ‌به ‌او کرد، ‌او سر ‌بر زمین نهاد و ‌رسول ‌را- ‌علیه ‌السلام- سجده کرد«6». آنگه«7» سر ‌بر داشت«8» و ‌به زبانی فصیح ‌گفت: یا ‌رسول اللّه؟ ‌به شکایت فلان آمده‌ام بنزدیک تو، مدّتی دراز ‌است ‌تا خدمت ‌او می‌کنم. اکنون چون پیر شدم و ‌از کار باز ماندم مرا بخواهد کشت. ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- کس فرستاد و ‌آن مرد ‌را بخواند و ‌گفت: یا فلان؟ ‌اینکه شتر ‌را ‌به ‌من فروش یا ‌به ‌من بخش. ‌او ‌گفت: ای«9» ‌رسول اللّه؟ تن و جان ‌من فدای تو باد، حکم ‌من و مال ‌من تو راست. ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌آن شتر«10» ‌از ‌او قبول کرد و ‌او ‌را آزاد کرد، و ‌او ‌در«11» مدینه می‌گردید، ‌او ‌را ‌از هیچ آبی و گیاهی منع نمی‌کردند و می‌گفتند: ‌هذا عتیق ‌رسول اللّه، ‌اینکه آزاد کرد«12» ‌رسول خداست. ‌اینکه جا اشارتی ‌است«13»، و ‌آن ‌آن ‌است ‌که شتری ‌که ‌به حمایت ‌رسول آمد،
-----------------------------------
(1). مب، مر: دستوری باش. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: کنید. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بشناسید. (4). مب ‌آن. (5). دب، آج، لب، فق، مر: یا . (6). دب، فق، مر: و سجده کرد ‌رسول ‌را ‌علیه ‌السلام. (7). دب، آج، لب، فق: و آنگه. [.....]
(8). دب، آج، لب، فق، مب، مر ‌از زمین. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: یا . (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر ‌را. (11). دب: ‌او گرد. (12). دب، مب، مر: آزاد کرده. (13). مب، مر: هست.
صفحه : 403
رسول ‌او ‌را بخواست و آزاد کرد، و همه کس ‌او ‌را حرمت داشت. هفتاد سال ‌است ‌تا دست ‌در فتراک ‌او زده‌ای و خویشتن ‌بر ‌او ‌بر خانه ‌او بسته«1»، امید ‌باشد ‌که فردا تو ‌را شفاعت و حمایت کند و ‌از آتش دوزخ برهاند«2»، چنان ‌که ‌آن شتر ‌را ‌از کشتن برهانید. صحابه ‌رسول ‌که ‌آن دیدند گفتند: یا ‌رسول اللّه؟ بهیمه ای تو ‌را سجده می‌کند، دستور باش«3» ‌تا ‌ما تو ‌را سجده کنیم! ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: ‌لا ینبغی السجود الّا للّه، سجده جز خدای ‌را نشاید کرد، و ‌اگر رخصت بودی ‌که مخلوق مخلوقی ‌را سجده کند، ‌من بفرمودمی ‌تا زنان شوهران«4» ‌را سجده کردندی. ما کان‌َ لِبَشَرٍ، معنی ‌آن ‌است ‌که: نباشد و نشاید و روا نبود«5» هیچ آدمی ‌را. و «بشر» اسم جنس ‌است آدمی ‌را، و ‌او ‌را واحدی نیست ‌از لفظش، کالقوم و الرهط و النّفر، و ‌در جای واحد بنهند ‌برای ‌آن ‌که موحّد [437- ر]
اللّفظ ‌است. أَن یُؤتِیَه‌ُ اللّه‌ُ الکِتاب‌َ، ‌که خدای ‌او ‌را کتاب دهد. وَ الحُکم‌َ، گفتند: مراد حکمت ‌است چنان ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: و ان‌ّ ‌من الشّعر لحکما. و گفته‌اند: مراد فهم علم ‌است، و گفته‌اند: مراد احکام شرع ‌است، نظیره ‌قوله: أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ آتَیناهُم‌ُ الکِتاب‌َ وَ الحُکم‌َ وَ النُّبُوَّةَ«6». ثُم‌َّ یَقُول‌َ لِلنّاس‌ِ، آنگه«7» گوید مردمان ‌را ‌که: مراد بنده گیری«8» و عبادت کنی«9» بدون خدای. بعضی اهل معانی گفتند: مراد نفی ‌است نه نهی، و معنی ‌آن ‌است ‌که: ‌ما ‌کان لبشر لیقول ‌هذا، هیچ آدمی نباشد ‌که ‌خدا ‌او ‌را کتاب و حکم و نبوّت دهد آنگه ‌او چنین سخن گوید، و ‌اینکه «لام» ‌که ‌در ظاهر لفظ ‌اینکه جاست ‌از ‌اینکه جا بیفگند و ‌با «قول» برد، نظیره ‌قوله: ما کان‌َ لِلّه‌ِ أَن یَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ«10» ...، و المعنی ‌ما
-----------------------------------
(1). وز، دب، آج، لب: بسته/ بسته‌ای، مب: بسته‌اید. (2). دب: دوزخ خلاص دهد. (3). مج، دب، وز، آج، لب، فق: دستور ‌باشد، ‌با توجّه ‌به مب و مر، و استعمال ‌اینکه ساخت فعلی ‌در نسخه‌های کهن و موارد مشابه ‌در همین نسخه تصحیح شد. (4). مب، مر: مردان. (5). مج و، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (6). سوره انعام (6) ‌آیه 89. (7). وز، دب، آج، لب، فق، مب ‌او. (8). مب، مر: گیرید. [.....]
(9). مب، مر: کنید. (10). سوره مریم (19) ‌آیه 35.
صفحه : 404 ‌کان اللّه«1» لیتّخذ ‌من ولد، و ‌قوله: وَ ما کان‌َ لِنَبِی‌ٍّ أَن یَغُل‌َّ«2» ...، و المعنی و ‌ما ‌کان«3» لنبی‌ّ لیغل‌ّ، و ‌اینکه قولی لطیف ‌است ‌اگر ‌او ‌را شاهدی ‌از لغت عرب ‌باشد. ثُم‌َّ یَقُول‌َ لِلنّاس‌ِ کُونُوا عِباداً لِی مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، آنگاه ‌او مردمان ‌را گوید بنده ‌من باشید و مرا پرستید بدون ‌خدا «ثم‌ّ» ‌از حروف عطف ‌است، و معنی ‌او مهلت و تراخی ‌باشد، ‌برای ‌آن نصب کرد «یقول» ‌را. و یک روایت ‌از ابو عمرو رفع«4» ‌است، ثم‌ّ یقول ‌علی الاستیناف، ای ‌ثم ‌هو یقول، و راوی ‌اینکه قراءت محبوب ‌است ‌عن ابی عمرو. عِباداً لِی، ‌عبد اللّه عباس ‌گفت: «عباد» لغت مزینه«5» ‌است، و «عبید» لغت عامّه عرب. وَ لکِن کُونُوا، معنی ‌آن ‌است ‌که: و لکن یقول، و لکن گوید، و قول بیفگند ‌برای دلالت کلام ‌بر ‌او، و ‌اینکه ‌از جمله [آن]
«6» مواضع ‌باشد ‌که ‌در ‌او حذف«7» قول کرد، و ‌اینکه ‌را نظایر بسیار ‌است ‌در قرآن- و ‌در مواضع ‌خود بعضی گفته شد و دگر گفته شود- ‌ان شاء اللّه. ‌او ‌را ‌آن نرسد، و لکن رسد ‌او ‌را ‌که گوید«8»: کُونُوا رَبّانِیِّین‌َ، ربّانی باشی«9». مفسران ‌در معنی ‌او خلاف کردند. ‌عبد اللّه عبّاس و حسن و ضحّاک گفتند مراد ‌آن ‌است ‌که: کونوا فقهاء علماء، و ‌اینکه قول روایت ‌است ‌از امیر المؤمنین ‌علی- ‌علیه ‌السلام. پیغامبر ‌را ‌آن ‌باشد ‌که گوید: فقیه باشید«10» و عالم. مجاهد ‌گفت: فقهاء و ‌هم دون الاحبار، ‌گفت: فقیه دون حبر ‌باشد. سعید جبیر ‌گفت: معلّمین، ‌یعنی آنان ‌که مردمان ‌را علم و حکمت و قرآن آموزند. مرّة ‌بن شرحبیل ‌گفت: علقمه ‌از جمله ربّانیان ‌بود ‌که مردمان ‌را قرآن آموختی. ‌إبن زید ‌گفت: ولاة النّاس و قادتهم، بعضی دگر گفتند: متعبّدان و مخلصان باشند.
-----------------------------------
(1). کذا: ‌در مج، وز، دیگر نسخه بدلها: ندارد. (2). سوره آل عمران (3) ‌آیه 161. (3). مج اللّه، ‌با توجّه ‌به نسخه بدلها و معنی جمله زاید ‌به نظر می‌رسد. (4). آج: رافع. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عبادا لغت اهل مدینه. (6). مج: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). وز، مب، مر: خلاف. (8). مب، مر ‌که. (9). وز: باشید. (10). دب، آج، لب، فق: باشی/ باشید.
صفحه : 405 ابو عبیده ‌گفت: پرسیدم ‌از بعضی عرب ‌که ربّانی چه ‌باشد! ‌گفت: الرّجل العالم بالحلال و الحرام، و أحکام امر و نهی، و ‌به آنچه ‌بود و ‌به آنچه ‌باشد. و ‌اینکه صفت امام ‌باشد بنزدیک ‌ما. مؤرّج ‌گفت: «ربّانی‌ّ» منسوب ‌است ‌با رب‌ّ، ‌یعنی مردان خدای باشید«1»، چنان ‌که ‌شما ‌را ‌از اخلاص و اختصاص ‌به خدای باز خوانند و نسبت ‌به ‌او کنند و گویند: رجال اللّه. و بعضی دگر گفتند: اصل ‌او «ربّی» بوده ‌است، «الف» و «نون» ‌برای تفخیم ‌در ‌او آوردند چنان ‌که گفتند: صنعانی و بهرانی و بحرانی و دارانی«2»، و ‌هذا ‌من تغییرات النّسب. مبرّد ‌گفت: الرّبّانیّون، ارباب العلم، واحدها ربّانی‌ّ و ‌هو الّذی یرب‌ّ العلم و یرب‌ّ النّاس بعلمه یعلّمهم و یصلحهم و یقوم بأمرهم، ‌گفت: اهل علم باشند ‌که تربیت علم کنند و تربیت مردمان کنند ‌به علم ‌تا ‌ایشان ‌را ‌به علم ‌با صلاح آرند، و «الف» و «نون» ‌برای مبالغت ‌است چنان ‌که ‌در «عطشان» و «ریّان» و «غرثان» و «و سنان» هست، آنگه ‌برای مبالغه « یا »«3» ی نسبت ‌در ‌او آرند، و ‌آن ‌از باب نسبة الشّی‌ء ‌الی نفسه ‌باشد، چنان ‌که لحیانی‌ّ و رقبانی‌ّ، ‌قال الشّاعر: ‌لو کنت مرتهنا ‌فی الجوّ انزلنی ‌منه الحدیث و ربّانی‌ّ احبار و ‌از امیر المؤمنین- ‌علیه ‌السلام- روایت کردند ‌که جامع ‌است ‌اینکه جمله اقاویل ‌را، ‌از ‌او پرسیدند، ‌گفت: «ربّانی» ‌آن ‌باشد ‌که یرب‌ّ العلم بعمله، ‌که ترتیب علم کند ‌به عمل، عالمی عامل ‌باشد. و ‌آن روز ‌که ‌عبد اللّه عبّاس بمرد، محمّد حنفیّه ‌گفت: الیوم مات ربّانی ‌هذه الامّة. بِما کُنتُم، گفته‌اند: «کان» صله ‌است ‌اینکه جا ‌به معنی زیاده، و ‌به معنی: ‌بما انتم، و مثله ‌قوله ‌تعالی: وَ کانَت‌ِ امرَأَتِی عاقِراً«4»، ای و امراتی عاقر، و ‌قوله: مَن کان‌َ فِی المَهدِ صَبِیًّا«5» تُعَلِّمُون‌َ الکِتاب‌َ، ‌به آنچه مردم ‌را
-----------------------------------
(1). مب: باشند. (2). دب، لب، فق: درانی، آج: درّانی. [.....]
(3). مج: و، ‌با توجّه ‌به وز تصحیح شد. (4). سوره مریم (19) ‌آیه 5. (5). سوره مریم (19) ‌آیه 29.
صفحه : 406
کتاب آموزانی«1». ‌إبن کثیر ‌گفت«2» و نافع و عمرو خواندند«3»: تعلمون الکتاب، ‌به آنچه ‌شما کتاب دانی، و باقی قرّا: تعلّمون ‌من التّعلیم، ‌به آنچه ‌شما کتاب آموزی مردمان ‌را. و حسن بصری خواند: تعلّمون ‌علی معنی تتعلّمون ‌من التّعلّم«4»، ‌به آنچه ‌شما می‌آموزید«5». وَ بِما کُنتُم تَدرُسُون‌َ، و ‌به آنچه درس کتب کنی«6». و «درس» تکرار ‌باشد، و اصله ‌من الدّرس الّذی ‌هو الطّمس، کهنه کردن«7» و اثر ببردن ‌برای ‌آن ‌که چون تکرار کند ‌بر ‌او، بذله«8» و داشته شود چون جامه خلق ‌که بسیار داشته ‌باشد. و سعید جبیر خواند: «تدرسون» بتشدید ‌من التّدریس، و ‌به آنچه درس کتاب گوی«9» دیگران ‌را ‌تا بیاموزند، حملا ‌علی ‌قوله: تُعَلِّمُون‌َ«10»وَ لا یَأمُرَکُم، عاصم و حمزه و ‌إبن عامر خوانند: و ‌لا یأمرکم، ‌به نصب «را» عطفا ‌علی ‌قوله: ثُم‌َّ یَقُول‌َ لِلنّاس‌ِ«11»، و ‌قیل: ‌علی اضمار «ان»، و ‌بر ‌اینکه قراءت [437- پ]
مردود ‌باشد ‌علی«12» أَن یُؤتِیَه‌ُ اللّه‌ُ«13»، و تقدیر ‌آن ‌که: و ‌ما ‌کان لبشر ‌ان یؤتیه اللّه و ‌لا ‌ان یقول و ‌لا ‌ان یأمرکم«14»، ‌یعنی ‌اینکه ‌هر دو [از]
«15» قول و امر هیچ آدمی ‌را نرسد، و باقی قرّاء
-----------------------------------
(1). وز، دب، لب، فق: آموزی، مب، مر: آموزید. (2). کذا: ‌در مج: دیگر نسخه بدلها: ندارد. (3). وز: خوانند، دیگر نسخه بدلها: خواند. (4). مج: ‌من التّعلیم، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). دب، آج، لب، فق: می‌آموزی/ می‌آموزید. (6). دب، آج، لب: کنید. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: کهنه بودن. (8). دب: برار بدله، آج: یزاد بدله، لب، فق، مب، مر: ‌بر ‌او بدله. (9). مب: گویید. (10). مج و دیگر نسخه بدلها: یعلّمون، ‌با توجّه ‌به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (13- 11). سوره آل عمران (3) ‌آیه 79. [.....]
(12). دب، آج، لب، فق، مب، مر البشر. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر ‌علی ‌قوله ثم‌ّ. (15). مج: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 407
به رفع خوانند ‌علی الاستیناف. آنگه ‌در معنی ‌او خلاف کردند. زجّاج ‌گفت: و ‌لا یأمرکم اللّه، خدای نمی‌فرماید ‌شما ‌را ‌که فرشتگان و پیغامبران ‌را خدای گیرید«1»، و ‌إبن جریج و جماعتی مفسران گفتند: و ‌لا یأمرکم محمّد، ‌رسول اللّه نمی‌فرماید ‌شما ‌را، و بعضی دگر گفتند: و ‌لا یأمرکم البشر، و هیچ آدمی ‌را نیست ‌که ‌شما ‌را فرماید ‌که فرشتگان ‌را پرستی«2»، چنان ‌که مشرکان عرب گفتند: الملائکة بنات اللّه، فرشتگان دختران خدااند«3». وَ النَّبِیِّین‌َ، و نه پیغامبران ‌را، چنان ‌که جهودان و ترسایان گفتند ‌در عیسی و عزیر: أَ یَأمُرُکُم بِالکُفرِ، صورت استفهام ‌است و معنی تقریع و انکار ‌است، ‌شما ‌را کفر فرماید ‌پس ‌از ‌آن ‌که مسلمان شده‌اید؟ و ‌در آیت دلیل نیست ‌برای ‌آن ‌که افعال جوارح کفر ‌باشد، ‌برای ‌آن ‌که عبادت نکند هیچ کس معبودی ‌را الّا«4» ‌پس ‌از ‌آن ‌که اعتقاد ربوبیّت ‌او کرده ‌باشد، و ‌اینکه اعتقاد کفر ‌باشد نه ‌به عبادت معبود. وَ إِذ أَخَذَ اللّه‌ُ مِیثاق‌َ النَّبِیِّین‌َ، و یاد کن ای محمّد چون ها گرفت«5» خدای- عزّ و جل‌ّ- پیمان پیغامبران. حمزه خواند: «لما آتیتکم»، بکسر اللّام، باقی ‌به فتح «لام» خواندند، و نافع خواند: آتیناکم، ‌علی الجمع، باقی قرّاء ‌به «تا» ‌علی اخبار المخاطب ‌عن نفسه. و «میثاق» مفعال ‌باشد ‌من الوثیقة«6»، وثیقه استواری ‌باشد و معنی عهد و عقد ‌باشد بمثابت سوگند دادن. لَما آتَیتُکُم، ‌آن کس ‌که «لام» مفتوح خواند ‌در ‌او چند قول گفتند، اخفش ‌گفت: «لام» ابتداست، و «ما» موصوله ‌است، و آنچه ‌از ‌پس اوست صله اوست و «من» تبیین ‌است، و تقدیر ‌آن ‌است: للّذی اتینکم مِن کِتاب‌ٍ وَ حِکمَةٍ لتؤمنن‌ّ ‌به، و ‌اینکه ‌در جای خبر ‌است، ‌یعنی آنچه ‌من دادم ‌شما ‌را ‌از کتاب و حکمت ‌به ‌آن ایمان آرید، و «لام» دوم«7» ‌فی ‌قوله: «لتؤمنن‌ّ»، «لام» قسمی مضمر ‌است، کأنه ‌قال: و اللّه لتؤمنن‌ّ ‌به، ‌یعنی عهد پیغامبران ها گرفتم«8» ‌که ‌آن کتاب و
-----------------------------------
(1). دب: برگیرند. (2). مب، مر: بپرستید. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خدایند. (4). مب خدای ‌تعالی جل‌ّ جلاله الّا. (5). آج، لب: چون باز گرفت. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (7). دب: دؤم، مب، مر: دویم. (8). وز: ها گرفتیم.
صفحه : 408
حکمت ‌که ‌من ‌به ‌شما دهم«1»، آنگه«2» پیغامبری آید ‌که ‌آن«3» کتاب ‌شما ‌را تصدیق کند، ‌شما ‌به ‌او ایمان آرید و ‌او ‌را یاری کنید. قولی دگر ‌آن ‌است ‌که: «ما»«4» مبتداست، و ‌قوله مِن کِتاب‌ٍ ‌در جای خبر اوست و «من» زیادت ‌است، و معنی ‌آن ‌است ‌که: للّذی«5» آتیتکم کتاب و حکمة، آنچه ‌ما ‌شما ‌را دادیم کتاب و حکمت ‌است. ثُم‌َّ جاءَکُم، ای یجیئکم، ‌پس پیغامبری ‌به ‌شما آید ‌که تصدیق کتاب ‌شما کند ‌یعنی محمّد- صلّی اللّه ‌علیه و آله. ‌از حق‌ّ ‌شما ‌آن ‌است ‌که ‌به ‌او ایمان آرید و نصرت ‌او کنید، و ‌در ‌اینکه قول طعن زدند بعضی نحویان، و گفتند: «من» ‌آن جا زیادت ‌بود ‌که کلام نفی ‌بود، امّا ‌در اثبات حکم نکنند ‌به زیادت «من»، ‌لا یقال: جاءنی ‌من رجل [انّما یقال: ‌ما جاءنی ‌من رجل]
«6» و ‌ما ‌فی الدّار ‌من رجل، و ‌بر ‌اینکه ‌قوله «لام» ‌هم جواب قسم ‌باشد ‌فی ‌قوله: لَتُؤمِنُن‌َّ بِه‌ِ. مبرّد و زجّاج گفتند: «لام» تأکید ‌است و «ما» مجازات راست، و «لام» ‌در ‌او چنان ‌است ‌که ‌در «ان»«7»، و تقدیر ‌آن ‌است ‌که: لمهما آتیتکم و لأی‌ّ کتاب و حکمة آتیتکم، و جواب شرط لَتُؤمِنُن‌َّ بِه‌ِ وَ لَتَنصُرُنَّه‌ُ ‌باشد. و مثاله ‌قوله ‌تعالی: وَ لَئِن شِئنا لَنَذهَبَن‌َّ بِالَّذِی أَوحَینا إِلَیک‌َ. و کسائی ‌گفت: لتؤمنن‌ّ ‌به متّصل ‌است ‌به کلام اوّل]
«8» و جواب شرط ‌فی ‌قوله: فَمَن تَوَلّی بَعدَ ذلِک‌َ، و معنی ‌آن ‌بود ‌که: یاد کن ای محمّد چون خدای ‌تعالی عهد پیغامبران بستد ‌که آنچه ‌من دادم«9»، ‌بر ‌آن ‌که «ما» موصوله ‌باشد یا «10» ‌هر چه دادم ‌شما ‌را ‌بر ‌آن ‌که «ما» شرط ‌را ‌باشد ‌از کتاب و حکمت. ‌پس رسولی«11» مصدّق ‌به ‌شما آید ‌که ‌از صفت ‌او ‌آن ‌باشد ‌که ‌به ‌او ایمان آری«12» و نصرت کنی«13» ‌او ‌را، و گوید: اقرار
-----------------------------------
(1). مب: دادم. (2). چاپ شعرانی (3/ 93): ‌آن ‌که. (3). مج، وز: کلمه ‌به صورت «از» ‌هم خوانده می‌شود. [.....]
(4). آج: ‌لا، لب: ‌لما. (5). دب، مب، مر: الّذی. (8- 6). مج: ندارد، ‌با توجّه ‌به دب وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). چاپ شعرانی (3/ 93): ‌آن. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر تو ‌را. (10). مج، وز، فق، مب، مر: ‌ما، دب، آج: ‌با، ‌با توجّه ‌به لب تصحیح شد. (11). فق: ‌رسول. (12). آری/ آرید. (13). آج، لب، فق، مب، مر: کنید.
صفحه : 409
دادی«1» و عهد ‌من ‌بر ‌آن بستدی! گویند: اقرار دادیم، گوید: گواه باشید ‌که ‌من نیز گواه باشم«2» ‌هر ‌که ‌پس ‌از ‌آن ‌بر گردد. و ‌اینکه خبر مبتدا یا جزای شرط ‌باشد، و ‌در ‌اینکه قول ضعفی هست لبعده ‌عن الظّاهر و تعسف«3» ‌فیه، و مثال ‌آن چنان ‌باشد ‌که: ‌ما اصنع ‌من الخیر ‌من یصنع مثله فهو ‌من الفائزین، ‌اینکه مثال «ما» مجازات ‌است، و مثال «ما» ی موصوله چنان ‌باشد ‌که: ‌ما اختاره ‌من العمل ‌من یعمل ‌به فهو ناج، ‌اینکه جا جمله جزای خبر مبتدا ‌باشد، و ‌در اوّل جزای شرط، ‌اینکه بیان قول کسائی ‌است. و امّا ‌آن ‌که «لام» ‌را مکسور خواند، ‌گفت: «لام» اضافت ‌است و «ما» موصوله ‌است بمعنی الّذی، و «لام» تعلّق دارد ‌به «اخذ»، ‌یعنی میثاق پیغامبران ها گرفت«4» ‌برای آنچه داد ‌ایشان ‌را ‌از کتاب و حکمت. ثُم‌َّ جاءَکُم، و التّقدیر: ‌ان جاءکم، ‌پس ‌اگر پیغامبری ‌به ‌شما آید ‌که تصدیق کند کتاب ‌شما ‌را، و ‌به ‌او ایمان آری«5» و ‌او ‌را نصرت کنی«6»، و «لام» جواب قسم ‌است ‌که اخذ میثاق ‌به جای ‌آن ‌است«7»، ‌برای ‌آن ‌که فرقی نباشد ‌بین قولک اخذت میثاقک لتفعلن‌ّ و انشدک اللّه لتفعلن‌ّ. و بعضی اهل معانی گفتند: «لام» مکسور مضمّن«8» ‌بود ‌به معنی «بعد» ‌تا معنی ‌اینکه ‌باشد ‌که: ‌بعد ‌ما آتیتکم، چنان ‌که نابغه ‌گفت: توهّمت آیات لها فعرفتها لستّة اعوام و ذا العام سابع ای ‌بعد ستّة اعوام، و سعید جبیر ‌در شاذّ خواند: لمّا آتیتکم، ای حین آتیتکم، و ‌بر ‌اینکه جمله اقوال معنی آنگه مستقیم ‌باشد ‌که «قال» اضمار کنند، و گویند تقدیر ‌اینکه ‌است: و اخذ اخذ اللّه میثاق النّبیّین و ‌قال ‌لهم ‌لما آتیتکم. اکنون مفسران خلاف کردند ‌در ‌آن ‌که مراد ‌به آیت کیست و عهد ‌از ‌که بستدند! [بعضی گفتند: عهد بستدند]
«9» ‌از جمله پیغامبران ‌که بعضی بعضی ‌را تصدیق
-----------------------------------
(1). دادی/ دادید. (2). وز، دب، آج، لب، فق: ‌من نیز گواهم. (3). آج: و التّعسف. (4). دب، آج، لب، فق: پیغامبران ‌را گرفت. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آرید. [.....]
(6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: کنید. (7). دب، آج، لب، فق، مر ‌که. (8). اساس و دیگر نسخه بدلها: مضمر، ‌با توجّه ‌به معنای عبارت و چاپ شعرانی (3/ 94) تصحیح شد. (9). مج، ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 410
کنند، و امّتان ‌خود ‌را بفرمایند ‌تا ‌به همه«1» ایمان آرند، و معنی نصرت ایمان و تصدیق و متابعت ‌است [438- ر]
، ‌اینکه قول سعید جبیر ‌است. و طاووس و قتاده و حسن و سدّی ‌از امیر المؤمنین«2»- ‌علیه ‌السلام- روایت کردند ‌که ‌او ‌گفت: خدای ‌تعالی هیچ پیغامبر ‌را نفرستاد و الّا ‌بر ‌او عهد گرفت ‌که ‌به محمّد«3»- صلّی اللّه ‌علیه و سلّم- ایمان آرد، و قوم ‌را فرماید ‌تا ‌به ‌او ایمان آرند«4»، و ‌اگر ‌در روزگار ‌ایشان ظاهر شود نصرتش کنند. و مجاهد ‌گفت ‌که: عهد ‌که گرفتند ‌بر اهل کتاب گرفتند ‌که پیغامبران ‌در میان ‌ایشان [بودند]
«5» و حجّت آورد ‌بر ‌اینکه قول ‌که ‌در قراءت ابی‌ّ کعب و ‌عبد اللّه مسعود چنین ‌است: «و اذ اخذ اللّه میثاق الّذین اوتوا الکتاب ‌لما آتیتکم»، و ‌بر ‌اینکه قول استدلال کردند بقوله: ثُم‌َّ جاءَکُم، و ‌گفت: پیغامبر ‌ما ‌به هیچ پیغامبر نیامد، ‌به اهل کتاب آمد، و ‌اینکه قول مزیّف ‌است، ‌برای ‌آن ‌که خلاف ظاهر ‌است- و اللّه اعلم بمراده. و ‌اگر خواهند ‌تا ‌اینکه قول ‌را قوّت [کنند]
«6» بطریقة حذف المضاف و اقامة المضاف الیه توان کردن، چه مراد ‌آن ‌است ‌که: و اذ اخذ اللّه میثاق امم النّبیّین، و دلیل ‌اینکه حذف، معنی و فحوای آیت ‌که پیغامبر ‌ما- ‌علیه ‌السلام- مبعوث نبود ‌به پیغامبران، بل ‌به امم ‌ایشان مبعوث ‌بود، و ‌اینکه روایت کرده‌اند ‌از صادق و باقر- علیهما ‌السلام. و ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: پیغامبران ‌را فرمودند ‌که عهد ‌رسول ‌ما ‌بر امّتان ‌خود بستانند، و لکن اکتفا کرد«7» ‌به ذکر پیغامبران ‌از ذکر امّتان، و ‌برای ‌آن «جاءکم» ‌که ماضی ‌است ‌در جای مستقبل بنهاد ‌که کلام ‌را ‌در ‌او معنی شرط ‌است، و شرط ‌در مستقبل ‌باشد و ‌اگر چه لفظ ماضی ‌بود، چنان ‌که گویند: ‌من اتانی اکرمته، و المعنی ‌من یأتنی اکرمه، ‌پس پیغامبری ‌به ‌شما آید و تصدیق کند کتاب ‌شما ‌را و قول ‌شما ‌را،
-----------------------------------
(1). وز: ‌هم. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر ‌علی. (3). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر مصطفی. (4). مب: آورند. (6- 5). مج: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: کردند.
صفحه : 411
و اقرار دهد ‌به نبوّت ‌شما، و ‌به ‌او ایمان آوری«1» و ‌او ‌را نصرت کنی«2». آنگه حق ‌تعالی ‌گفت پیغامبران ‌را: أَ أَقرَرتُم، اقرار دادید«3»! وَ أَخَذتُم عَلی ذلِکُم إِصرِی، و عهد ‌من بستدید«4» ‌بر ‌آن، ‌یعنی ‌از امّتان ‌خود ‌که ‌ایشان و امّتان ‌ایشان مکلّف باشند ‌به ایمان آوردن ‌به جمله پیغامبران، و تصدیق ‌ایشان کردن ‌بر سبیل جمله. و قولی دیگر ‌آن ‌است ‌که: اخذتم، ای قبلتم. «اخذ» ‌به معنی قبول ‌است، عهد ‌من پذرفتی«5»! و مثالش ‌قوله ‌تعالی: إِن أُوتِیتُم هذا فَخُذُوه‌ُ«6»، ای فاقبلوه، و ‌قوله: لا یُؤخَذُ مِنها عَدل‌ٌ«7»، ای ‌لا یقبل منها فدیة، و ‌قال«8» ‌تعالی: وَ یَأخُذُ الصَّدَقات‌ِ«9»، ای یقبلها. ‌ایشان ‌را گفتند: أَقرَرنا، اقرار دادیم. حق ‌تعالی ‌گفت: فَاشهَدُوا، ‌بر ‌خود گواه باشید، و قولی دیگر ‌آن ‌است ‌که: ‌بر یکدیگر گواه باشید. وَ أَنَا مَعَکُم مِن‌َ الشّاهِدِین‌َ، و ‌من ‌با ‌شما ‌از جمله گواهانم. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: فاشهدوا، ای فاعلموا، بدانید«10». زجّاج ‌گفت: بینوا، بیان کنید«11» امّتان ‌را. سعید مسیّب ‌گفت: فاشهدوا، خطاب ‌است ‌با فرشتگان ‌که خدای ‌ایشان ‌را ‌گفت ‌بر پیغامبران گواه باشید. فَمَن تَوَلّی بَعدَ ذلِک‌َ، ‌هر ‌که ‌پس ‌از ‌اینکه اقرار و اشهاد ‌بر گردد و اعراض کند ‌از جمله فاسقان ‌باشد«12». و ‌اینکه «هم» عماد ‌است یا فصل عند الکوفیّین و البصریّین، و معنی ‌آن ‌باشد ‌که: فاسق ایشانند«13»، ‌از روی مبالغه می‌نمایند ‌که فاسق ‌خود ایشانند ‌لا ‌غیر ‌تا«14» پنداری ‌که کسی ‌گفت: فاسق ‌که ‌باشد! خدای ‌تعالی ‌گفت: فاسق [آن]
«15»
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مر: آورید. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: کنید. (3). دب، آج، لب، فق: دادی/ دادید. (4). دب، آج، لب، مب، مر: بستدی/ بستدید. [.....]
(5). دب، آج، فق: پذرفتید، مب: پذیرفتی، لب، مر: پذیرفتید. (6). سوره مائده (5) ‌آیه 41. (7). سوره بقره (2) ‌آیه 48. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر اللّه. (9). سوره توبه (9) ‌آیه 104. (10). دب، آج، لب، فق، مب، بدانی/ بدانید. (11). دب، آج، لب، فق: کنی/ کنید. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر فاولئک ‌هم الفاسقون. (13). مب: ‌ایشان باشند. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تو. (15). مج: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 412 ‌باشد ‌که ‌به ‌اینکه«1» صفت ‌بود. و اصل «فسق» خروج ‌باشد، ‌یعنی ‌از فرمان خدای بیرون باشند. أَ فَغَیرَ دِین‌ِ اللّه‌ِ یَبغُون‌َ- الایة. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: سبب نزول ‌اینکه آیت ‌آن ‌بود ‌که اهل کتاب ‌در حق‌ّ ابراهیم ‌با یکدیگر خصومت کردند. جهودان گفتند: ‌ما اولیتریم ‌به ابراهیم، و ترسایان گفتند: ‌ما اولیتریم. پیش ‌رسول آمدند ‌به حکومت، ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: ‌شما ‌را ‌به ابراهیم هیچ سبیل و نسبت نیست، و ‌شما ‌بر دین ‌او نه‌اید«2». ‌ایشان ‌را خشم آمد و گفتند: ‌به ‌خدا ‌که ‌ما دگر پیش تو نیاییم ‌به حکومت، و ‌به قضای تو راضی نباشیم، و دین تو نگیریم. خدای ‌تعالی ‌اینکه آیت فرستاد و ‌گفت: دینی جز دین ‌خدا طلب می‌کنید«3»؟ بصریان و حفص«4» خواندند: یبغون ‌به « یا » و حفص و یعقوب خواندند: وَ إِلَیه‌ِ یُرجَعُون‌َ ‌به «یاء» ‌بر غایب، و باقی قرّاء ‌بر خطاب ‌به «تا». و ابو عمرو «یبغون» ‌به « یا » و «ترجعون» ‌به «تا». وَ لَه‌ُ أَسلَم‌َ، «واو» حال راست، و ‌هر چه ‌در آسمان و زمین گردن نهاده‌اند ‌او ‌را، امّا بطوع و رغبت و انقیاد و استسلام، و امّا ‌بر کراهت و رغم ‌خود. و نصب ‌او ‌بر تمییز ‌باشد، و گفته‌اند: ‌بر مصدری ‌که فعلش محذوف ‌است، ‌یعنی اسلم فطاع طوعا ‌او کره کرها، و گفته‌اند: مصدری ‌است ‌در جای حال، ای طائعین و کارهین. مفسران خلاف ردند ‌در ‌آن ‌که طایعان کیستند و کارهان کیستند. انس مالک روایت کرد ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌در ‌اینکه آیت ‌که ‌گفت: 5» و ‌له اسلم ‌من ‌فی السموات طوعا ای ‌هم الملائکة و« ‌فی ‌الإرض الانصار ، ‌گفت: آنان ‌که بطوع اسلام آوردند فرشتگان آسمان‌اند و ‌در زمین انصاریانند، ‌برای ‌آن ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- چون هجرت کرد و ‌از مکّه ‌به مدینه آمد، آیت قتال نیامده ‌بود، دعوت کرد، انصاریان ایمان آوردند بطوع و رغبت بی اکراهی و قتالی، و ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: ‌لا تسبوا اصحابی فانهم اسلموا طوعا و اسلم ‌النّاس ‌من خوف سیوفهم ، ‌گفت:
-----------------------------------
(1). مب دلیل و. (2). دب، آج، لب، فق: نه. (3). دب: می‌کنی/ می‌کنید. [.....]
(4). آج، لب، فق، مب، مر و یعقوب. (5). دب، آج ‌من.
صفحه : 413
اصحاب«1» مرا دشنام مدهید«2» ‌که ‌ایشان بطوع [438- پ]
و رغبت«3» ایمان آوردند و مردمان دیگر«4» ‌از بیم شمشیر ‌ایشان. حسن بصری و مفضّل گفتند: آنان ‌که بطوع ایمان آوردند اهل آسمانند، و امّا اهل زمین بهری بطوع ایمان آوردند و بعضی بکره. ابو العالیه ‌گفت: هیچ کس نباشد ‌که نگوید ‌که مرا خدای هست، چون بگفت ‌بر ‌او حجّت شد«5» آنگه ‌اگر ‌بر ‌آن بایستد و استقامت کند ‌از جمله آنان ‌است ‌که اسلم طوعا، و ‌اگر استقامت نکند و ‌با ‌گفت«6» ‌به خدای ‌تعالی بدون ‌او چیزی دگر پرستد، ‌او ‌آن ‌است ‌که اسلم کرها. ضحّاک ‌گفت: مراد ‌آن ‌است ‌که وقت اخذ میثاق اقرار داد امّا بطوع و یا بکره«7»، ‌یعنی ‌در اوّل- و کلام ‌در ‌آن بیاید- ‌ان شاء اللّه. مجاهد ‌گفت: آنان ‌که اسلام«8» بطوع آوردند مؤمنانند، و آنان ‌که بکره اسلام آوردند کافرانند ‌که چون ‌ایشان سجده کنند معبود ‌خود ‌را بدون خدای، سایه ‌ایشان سجده کنند خدای ‌را ‌بر رغم ‌ایشان، بیانه ‌قوله: وَ لِلّه‌ِ یَسجُدُ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ طَوعاً وَ کَرهاً وَ ظِلالُهُم بِالغُدُوِّ وَ الآصال‌ِ«9». شعبی ‌گفت: مراد بکره ‌آن ‌است ‌که آنان ‌که ‌در ایمان محقّق نباشند ‌به وقت خوف و اضطرار ‌هم التجابه ‌او کنند، الا تری ‌الی ‌قوله: فَإِذا رَکِبُوا فِی الفُلک‌ِ دَعَوُا اللّه‌َ مُخلِصِین‌َ لَه‌ُ الدِّین‌َ«10». قتاده ‌گفت«11»: آنان ‌که بطوع ایمان آوردند مؤمنانند ‌که ‌به اختیار ‌در حال سعت ایمان آوردند ‌به وقتی ‌که ایمان نافع ‌باشد ‌ایشان ‌را، و آنان ‌که ‌به کره اسلام«12» آوردند ‌که ‌در مرگ«13» عند معاینة«14» الملائکة و مقدّمات الدّار الاخرة ایمان آورند«15»، ‌ایشان ‌را ‌آن
-----------------------------------
(1). مب: یاران. (2). دب، آج، لب، مدهی/ مدهید. (3). مب بی کراهیتی. (4). مج: یکدیگر: ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). دب: ‌باشد. (6). دب: یا بگفت. (7). آج، لب، فق: کره. (8). مب: ایمان. (9). سوره رعد (13) ‌آیه 15. (10). سوره عنکبوت (29) ‌آیه 65. (11). آج، لب ‌که. (12). آج، لب، فق، مب، مر: ایمان. [.....]
(13). وز، دب، آج، لب، فق: ‌در ‌در مرگ، مب، مر: ‌به ‌در مرگ. (14). مب، مر: ‌در حال معاینه. (15). وز، دب، فق، مب، مر: آوردند.
صفحه : 414 ایمان سود ندارد، بیانه: فَلَم یَک‌ُ یَنفَعُهُم إِیمانُهُم لَمّا رَأَوا بَأسَنا«1». کلبی ‌گفت: آنان ‌که بطوع ایمان آرند، آنان باشند ‌که ‌بر فطرت اسلام زاده باشند، و آنان ‌که بکره ایمان آرند آنان باشند ‌که ‌ایشان ‌را ‌از بلاد کفر ‌به بردگی بیارند«2»، و ‌ایشان ‌را اکراه کنند ‌بر اسلام. ‌إبن کیسان ‌گفت: وَ لَه‌ُ أَسلَم‌َ، ای خضع ‌من ‌فی السموات و الارض طوعا و کرها، ‌یعنی ‌هر ‌که ‌در آسمان و زمین ‌او ‌را خاضع و ذلیل و«3» گردن نهاده‌اند امّا بطوع و امّا بکره. آنان ‌که اهل طوعند مؤمنانند، و آنان ‌که اهل کرهند کافرانند، و آنان ‌که کافرند ‌اگر پرسی«4» ‌از ‌ایشان ‌که ‌شما ‌را ‌که آفرید، و آسمان و زمین ‌که آفرید! گویند خدای: وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ لَیَقُولُن‌َّ اللّه‌ُ«5» وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَقَهُم لَیَقُولُن‌َّ اللّه‌ُ«6». مجاهد روایت کند«7» ‌از ‌عبد اللّه عبّاس ‌که ‌گفت: چو«8» یکی ‌از ‌شما ‌را اسپی«9» شموس ‌باشد ‌که منقاد نشود، باید ‌تا«10» ‌اینکه آیت ‌در گوش ‌او خواند«11»: وَ لَه‌ُ أَسلَم‌َ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ طَوعاً وَ کَرهاً«12». ‌قوله ‌تعالی:

[سوره آل‌عمران (3): آیات 84 تا 95]

[اشاره]

قُل آمَنّا بِاللّه‌ِ وَ ما أُنزِل‌َ عَلَینا وَ ما أُنزِل‌َ عَلی إِبراهِیم‌َ وَ إِسماعِیل‌َ وَ إِسحاق‌َ وَ یَعقُوب‌َ وَ الأَسباطِ وَ ما أُوتِی‌َ مُوسی وَ عِیسی وَ النَّبِیُّون‌َ مِن رَبِّهِم لا نُفَرِّق‌ُ بَین‌َ أَحَدٍ مِنهُم وَ نَحن‌ُ لَه‌ُ مُسلِمُون‌َ (84) وَ مَن یَبتَغ‌ِ غَیرَ الإِسلام‌ِ دِیناً فَلَن یُقبَل‌َ مِنه‌ُ وَ هُوَ فِی الآخِرَةِ مِن‌َ الخاسِرِین‌َ (85) کَیف‌َ یَهدِی اللّه‌ُ قَوماً کَفَرُوا بَعدَ إِیمانِهِم وَ شَهِدُوا أَن‌َّ الرَّسُول‌َ حَق‌ٌّ وَ جاءَهُم‌ُ البَیِّنات‌ُ وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الظّالِمِین‌َ (86) أُولئِک‌َ جَزاؤُهُم أَن‌َّ عَلَیهِم لَعنَةَ اللّه‌ِ وَ المَلائِکَةِ وَ النّاس‌ِ أَجمَعِین‌َ (87) خالِدِین‌َ فِیها لا یُخَفَّف‌ُ عَنهُم‌ُ العَذاب‌ُ وَ لا هُم یُنظَرُون‌َ (88) إِلاَّ الَّذِین‌َ تابُوا مِن بَعدِ ذلِک‌َ وَ أَصلَحُوا فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (89) إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بَعدَ إِیمانِهِم ثُم‌َّ ازدادُوا کُفراً لَن تُقبَل‌َ تَوبَتُهُم وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الضّالُّون‌َ (90) إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُم کُفّارٌ فَلَن یُقبَل‌َ مِن أَحَدِهِم مِل‌ءُ الأَرض‌ِ ذَهَباً وَ لَوِ افتَدی بِه‌ِ أُولئِک‌َ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ وَ ما لَهُم مِن ناصِرِین‌َ (91) لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّی تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون‌َ وَ ما تُنفِقُوا مِن شَی‌ءٍ فَإِن‌َّ اللّه‌َ بِه‌ِ عَلِیم‌ٌ (92) کُل‌ُّ الطَّعام‌ِ کان‌َ حِلاًّ لِبَنِی إِسرائِیل‌َ إِلاّ ما حَرَّم‌َ إِسرائِیل‌ُ عَلی نَفسِه‌ِ مِن قَبل‌ِ أَن تُنَزَّل‌َ التَّوراةُ قُل فَأتُوا بِالتَّوراةِ فَاتلُوها إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (93) فَمَن‌ِ افتَری عَلَی اللّه‌ِ الکَذِب‌َ مِن بَعدِ ذلِک‌َ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الظّالِمُون‌َ (94) قُل صَدَق‌َ اللّه‌ُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبراهِیم‌َ حَنِیفاً وَ ما کان‌َ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ (95)

[ترجمه]

بگو که«13» ایمان آوردیم به خدا و آنچه فرستادند بر ما و آنچه فرستادند بر ابراهیم و پسرانش و پسر زاده‌ایش و قبیله‌های او«14»، و آنچه دادند
-----------------------------------
(1). سوره مؤمن (40) آیه 85. (2). مب، مر: آورده باشند. (3). دب، آج، لب، فق: ندارد. (4). مج، وز: ترسی، با توجّه به آج تصحیح شد. (5). سوره لقمان (31) آیه 25. (6). سوره زخرف (43) آیه 87. (7). آج، لب، مب، مر: کرد. (8). مب، مر: چون. (9). وز، آج، لب، مب: اسبی. (10). مب، مر: که. (11). آج، لب: خوانید، فق: خوانند، مب، مر: بخوانند، مب تا آخر. [.....]
(12). مب، مر الی آخر. (13). وز ما. (14). آج، لب، فق: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان او صفحه : 415 موسی«1» و عیسی را و پیغامبران«2» را از خدایشان، جدا نکنیم«3» میان یکی از ایشان و ما او را گردن نهاده‌ایم«4». هر که طلب کند«5» جز اسلام دینی نپذیرند«6» از او، و او در سرای باز پسین از زیانکاران [باشد]
«7». «8» چگونه لطف کند«9» خدای با قومی که کافر شدند پس اسلامشان و گواهی دهند«10» که پیغامبر حق است و به ایشان آید«11» حجّتها، و خدای ثواب ندهد«12» مردمان کافر را. ایشان پاداششان«13» آن است که بر ایشان بود زندان و خشم خدا و فرشتگان«14» و مردمان همه. همیشه باشند آن جا تخفیف نکنند از ایشان عذاب و نه بر ایشان رحمت کنند. مگر آنان که توبه کنند«15» از پس آن و نیکی کنند«16» که خدا آمرزنده«17» و بخشاینده است. آنان که کافر شدند«18» پس ایمانشان«19» آنگه بیفزایند کفر، نپذیرند توبه ایشان
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق را. (2). آج، لب، فق دیگر. (3). آج، لب، فق: و ما هیچ جدایی نمی‌دانیم. (4). آج، لب، فق: و ما مر او را فرمان برداریم. (5). آج، لب، فق: هر که جوید. (6). آج، لب، فق: جز دین محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دینی را پس هرگز قبول نکنند. (7). مج: ندارد، از وز افزوده شد، آج، لب، فق: است. (8). وز: اسلامهم. (9). آج، لب، فق: راه نماید. (10). آج، لب، فق: دادند. (11). آج، لب، فق: آمد. [.....]
(12). آج، لب، فق: راه ننماید. (13). آج، لب: پاداش ایشان. (14). آج، لب، فق: که بر ایشان است دوری از رحمت خدای و نفرین فرشتگان. (15). آج، لب، فق: توبه کردند. (16). آج، لب، فق: و بسامان آرند کار خود را. (17). آج، لب، فق: آمرزگار. (18). آج، لب به عیسی. (19). آج، لب، فق: ایمان ایشان به موسی.
صفحه : 416
و ایشان گمراهان باشند [439
ر]
. آنان که کافر شوند و بمیرند و ایشان کافر باشند نپذیرند«1» یکی از ایشان همه زمین پر از زر و اگر چه به فدا کند آن را«2» ایشان آنانند که ایشان را عذابی سخت بود، و نیست از ایشان یاری«3». در نیابید نیکویی تا هزینه کنید از آنچه دوست دارید، و آنچه هزینه کنید از چیزی خدا به آن داناست. همه طعامی حلال بود فرزندان یعقوب را الّا آنچه حرام کرد یعقوب بر خود از پیش آن که فرستادند توریت، بگو بیارید توریت و بخوانید اگر راست می‌گویید. هر که فرو بافد«4» بر خدای دروغ از پس آن، ایشان«5» بیداد کاران‌اند«6». بگو راست گفت خدا، پسر وی کنید دین ابراهیم را راست و نبد از بت پرستان«7». قوله: قُل آمَنّا بِاللّه‌ِ، مثل اینکه آیت بعینها در سورة البقرة رفت و تفسیر آن گفته شد، اینکه جا سخن باید گفتن«8» در آن که در اینکه تکرار چه فایده است. در وجه حسن تکرار در آیات قرآن چند وجه گفته‌اند: یکی آن که مذهب محقّقان آن است که مکلّفان را در الفاظ قرآن لطف است چنان که در معانی لطف
-----------------------------------
(1). وز، آج، لب، فق از. (2). آج، لب، فق: و اگر چه باز خرد خود را به آن (3). آج، لب: نیست مر ایشان را هیچ یارانی در دفع عذاب. (4). آج، لب، فق: هر که از خود سازد. (5). مج ایشان، با توجّه به وز زاید می‌نماید، آج، لب، فق: آن که بیان کردیم. (6). آج، لب، فق: پس ایشان ایشانند ستمکاران. [.....]
(7). آج، لب، فق: نبود از اهل شرک. (8). دب، باید گفت.
صفحه : 417
است، چنان که اگر قدیم- جل‌ّ جلاله- به جای«1»: الم، ذلِک‌َ الکِتاب‌ُ لا رَیب‌َ فِیه‌ِ هُدی‌ً لِلمُتَّقِین‌َ«2» گفتی: الر«3» هذا القرآن لا شک فیه«4» بیان للمؤمنین، در او آن لطف نبودی که در اینکه الفاظ هست، برای آن که ممکن نیست دعوی کردن که اینکه نظمی است«5» و به فصاحت به حدّ است که معجز است، و عرب از مثل اینکه مقدار عاجزند خصوصا بنزدیک اصحاب صرفه، پس اینکه باشد که خدای تعالی دانست که مکلّفان را در اعیان اینکه الفاظ لطفی«6» باشد که در الفاظی دگر نباشد و اگر چه متّفق المعنی باشند«7»، و بر اینکه قاعده سؤال از تکرار قرآن منقطع شود. گروهی دگر گفتند: تکرار نوعی«8» فصاحت است در جای خود نه«9» برای عی‌ّ گوینده باشد، و اینکه در کلام عرب بسیار است، و غرض از اینکه تأکید باشد و تقریر کلام با مخاطب، و در اشعار ایشان از اینکه بسیار است، قال الشّاعر: م نعمة کانت لکم کم کم و کم و قال آخر: نعق الغراب بیین لبنی غدوة کم کم و کم بفراق لبنی ینعق و قال آخر: و کاین و کم عندی لهم من صنیعة ایادی ثنّوها«10» علی و اوجبوا و اینکه جواب فرّاء است. و وجهی دگر آن است که: خدای تعالی قرآن به جمله خلایق فرستاد، و ایشان در آفاق و اقطار زمین پراگنده بودند، و قرآن مجموع نبود، هر چند آیت و هر«11» سورتی به جانبی«12» فرستاد، اگر تکرار نبودی در قرآن یکی قصّه موسی شنیدی و یکی قصّه عیسی و یکی قصّه آدم، و آن که«13» آن شنیدی اینکه نشنیدی، و آن که«14» اینکه شنیدی آن
-----------------------------------
(1). مب قوله. (2). سوره بقره (2) آیه 1
و 2. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: الم. (4). آج، لب، فق، مب، مر هذا. (5). آج، لب، فق، مب، مر: لفظی است. (6). مب، مر: لفظی. (7). مب: باشد. (8). دب، مب، مر از. (9). آج، لب، فق، مب، مر: و آن نه. (10). دب، آج، لب: منوها. (11). مب: ندارد. (12). دب: به جایی. [.....]
(14- 13). مب، مر: و هر که.
صفحه : 418
نشنیدی. پس حق تعالی خواست تا مکلّفان در لطف«1» و فایده قرآن مساوی باشند، قصّه‌ها و آیتها در قرآن مکرّر کرد تا پیش از جمع به هر جای«2» و به هر طرفی برسد- و استقصای کلام در اینکه باب کرده شود فی سورة الرّحمن و المرسلات- و اینکه قدر اینکه جا کفایت است. حق تعالی خواست تا بیان انکار کند بر جهودان که گفتند: نُؤمِن‌ُ بِبَعض‌ٍ وَ نَکفُرُ بِبَعض‌ٍ«3». دگر آن«4» تا مطابق آن بود که خدای تعالی گفت در آیت که پیش از اینکه است که: من عهد بر پیغامبران گرفته‌ام که چون پیغامبری آید مصدّق آن را که به اینکه پیغامبر باشد به او ایمان آرد، و بعضی تصدیق بعضی کنند، و باز نماید که چنان که پیغامبران پیشتر«5» مکلّفند به ایمان به من، من هم مکلّفم به ایمان به ایشان- و اللّه اعلم بمراده من کلامه. قوله:من که وَ مَن یَبتَغ‌ِ غَیرَ الإِسلام‌ِ دِیناً، مفسران گفتند: آیت در شأن دوازده مرد آمد که اظهار ایمان کرده بودند و منافق بودند، در باطن مرتد شدند و برگشتند و به مکّه شدند بنزدیک کفّار، از جمله شان«6» [439- پ]
: الحارث بن سوید الانصاری«7»، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد. و «ابتغاء» افتعال باشد من البغاء و هو الطّلب، جز که بغی لغیره باشد و ابتغی لنفسه، چنان که شوی و اشتوی«8» و خبز و اختبز«9» و قصد غیره و اقتصد هو، و مانند اینکه. خدای تعالی گفت: هر کس که او دینی طلب کند جز اسلام از او قبول نکنند، برای آن که دین بنزدیک خدای اسلام است لا غیر، که دگر ادیان و ملل را به آن منسوخ کرد، چنان که گفت: إِن‌َّ الدِّین‌َ عِندَ اللّه‌ِ الإِسلام‌ُ«10». و معنی «قبول عمل، ضمان ثواب باشد بر او، برای آن که واقع باشد به موقع خود، و بر وجه مأمور به کرده شده باشد.من که وَ هُوَ فِی الآخِرَةِ مِن‌َ الخاسِرِین‌َ، و او در
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق: در لفظ. (2). فق: هر جایی، مب، مر: هر جانبی. (3). سوره نساء (4) آیه 150. (4). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (5). دب: پیشین. (6). مب، مر: ایشان. (7). دب، مب، مر بود. (8). آج، لب، فق، مب، مر: سوی و استوی. (9). آج، لب، مب، مر: خیر و اختبر. (10). سوره آل عمران (3) آیه 19.
صفحه : 419
آخرت- یعنی قیامت که سرای دیگر است- از جمله زیانکاران باشد. «و الخسران» ذهاب راس المال آن باشد که سرمایه تلف شود، و کافر در قیمت چنین باشد برای آن که مکلّف در دنیا مشبّه«1» است به بازرگان، و عمر سرمایه اوست، و اسباب تمکین آلات اوست، و سود او ثواب است، و زیان او عقاب است، فردا«2» قیامت چو«3» بنگرد عمر صرف کرده باشد در کاری که ثمره آن عقاب بود، نه سرمایه دارد و نه سود، عند آن پشیمانی او سخت شود و سود ندارد او را، نعوذ باللّه من الخذلان و الحرمان. کَیف‌َ یَهدِی اللّه‌ُ قَوماً کَفَرُوا بَعدَ إِیمانِهِم، صورت استفهام است و مراد انکار و نفی، ای لا یهدی اللّه، یعنی خدای هدایت نکند گروهی را که از پس ایمان کافر شدند، و مثله قول الشّاعر: کیف نومی علی الفراش و لما یشمل الشّام غارة شعواء ای لا انام، و اینکه را نظیر بسیار بود، منها قوله: کَیف‌َ یَکُون‌ُ لِلمُشرِکِین‌َ عَهدٌ عِندَ اللّه‌ِ«4»، ای لا یکون لهم عند اللّه عهد، و مثل اینکه روایت است که از صادق- علیه السلام- در سبب نزول آیت. و حسن بصری گفت: آیت در اهل کتاب آمد که ایشان پیش از قیام و ظهور رسول- علیه السلام- به او ایمان داشتند و مقرّ بودند«5»، چون«6» بیامد منکر شدند و کافر گشتند. امّا مراد به «هدایت» در آیت محتمل است وجوه«7» را: یکی الطافی که خدای تعالی با مؤمنان کند که ایشان را آن لطف باشد در ثبات بر ایمان، و آن در حق‌ّ کافران اگر بکند«8» لطف نباشد، چنان که در شاهد آن کس که دعوتی سازد و جماعتی را به طعام و مهمانی خود خواند، و خواندن او بر عموم همه را لطف باشد، آنگه از ایشان جماعتی بیایند و جماعتی نیایند. آنان که بیایند ایشان را شمعی پیش فرستد، و چون به در سرای رسند استقبال کند و اینکه لطف باشد، و لکن در حق‌ّ آنان
-----------------------------------
(1). مب، مر: شبیه. (2). آج، لب، فق، مب، مر: در فردای. (3). دب، مب، مر: چون. [.....]
(4). سوره توبه (9) آیه 7. (5). دب: مقرّ آمدند. (6). آج، لب، فق، مب رسول. (7). مر: چند وجه. (8). اساس: نکند، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 420
حاضر آیند. فامّا آنان که آمده نباشند«1»، اینکه معانی در حق‌ّ ایشان لطف نبود- لأمر یرجع الیهم- برای«2» کاری که راجع باشد به ایشان نه با میزبان، و اینکه وجهی نیکو و معتمد است. وجهی دگر آن است که: خدای تعالی حکم نکند به هدایت آنان که به اینکه صفت باشند. وجهی دگر آن که: مراد به «هدی»«3» ثواب بود، ای کیف یثیب«4» اللّه، خدای چگونه ثواب دهد و هدایت ره بهشت کند آنان را که به اینکه صفت باشند؟ فامّا قوله: کَفَرُوا بَعدَ إِیمانِهِم، مراد آن است که: کفروا بعد اظهارهم الایمان، برای آن که ارتداد از مؤمن حقیقی درست نباشد بنزدیک ما، برای آن که مؤدّی بود با اصلی از دو اصل فاسد: امّا احباط، و قد دل‌ّ الدّلیل علی بطلانه، و امّا جمع بین الاستحقاقین علی سبیل التّأبید. بیان اینکه آن است که اجماع است که بر ایمان استحقاق ثواب ابد«5» باشد، و بر کفر عقاب ابد اگر مؤمن محقّق که به ایمان مستحق‌ّ ثواب ابد بوده باشد«6» کافر شود و کفری حقیقی مستحق‌ّ عقاب ابد شود، پس در یک حال هم مستحق‌ّ ثواب ابد باشد و هم مستحق‌ّ عقاب ابد، و اینکه محال است، و امّا باید گفتن که عقاب کفرش ثواب ایمانش محبط کرد«7»، و احباط باطل است بنزدیک ما، چون هر دو اصل فاسد است، دلیل کند بر آن که مؤمن حقیقی مرتد نشود امّا یا مظهر ایمان بده«8» باشد در اوّل و یا مظهر کفر بده«9» باشد در دوّم. اگر گویند: چه گویی در کافر که مسلمان شود نه همچنین باشد یا مؤدّی بود با جمع بین الاستحقاقین، و امّا مؤدّی بود با احباط! جواب گوییم: احباط نباشد اینکه جا، و انّما خدای تعالی اسقاط عقاب او کند به اجماع، لقوله- علیه السلام- الاسلام یجب‌ّ ما قبله، اسلام آن را که پیش آن باشد«10» ببرد. وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الظّالِمِین‌َ، و خدای تعالی هدایت نکند به اینکه معانی که گفتند«11» ظالمان را، و مراد به «ظالم»
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مب، مر: که نیامده باشند. (2). دب، مب، مر: از برای. (3). مب، مر: یهدی. (4). مب، مر: یثبت. (5). لب، فق، مب، مر: ابدی. (6). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: شده باشد. (7). مب، مر: گرداند. (9- 8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بوده. (10). دب: آنچه پیش اینکه بوده باشد، مب، مر: پیش از آن بوده باشد. [.....]
(11). مب، مر: گفتیم.
صفحه : 421
کافر است برای آن که در آیت ذکر کافران«1» رفته است: أُولئِک‌َ جَزاؤُهُم، الی قوله: إِلَّا الَّذِین‌َ تابُوا، هم در حق‌ّ حارث بن سوید آمد که چون به مکّه رفت و از مدینه بگریخت پشیمان شد بر آن، کس فرستاد به قوم خود و گفت: بپرسی«2» از رسول- علیه السلام- تا خود مرا توبه باشد که من«3» پشیمانم؟ خدای تعالی«4» آیت فرستاد: إِلَّا الَّذِین‌َ تابُوا مِن بَعدِ ذلِک‌َ وَ أَصلَحُوا فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ. کسی از جمله خویشان او آیت آن جا فرستاد تا بر او بخواندند«5»، حارث او را گفت: تو به اینکه که می‌گویی راستیگری«6»، و رسول از تو راستیگرتر«7» است، و خدای تعالی از هر دو راستیگرتر«8» است. با مدینه«9» آمد [440- ر]
و اسلام آورد، و حسن اسلامه، و اسلامش نیکو شد. مجاهد گفت: اینکه«10» در مردی آمد من«11» بنی عمرو بن عوف«12»، کافر شد از پس اسلام«13» ترسا شد و با روم شد. أُولئِک‌َ جَزاؤُهُم أَن‌َّ عَلَیهِم لَعنَةَ اللّه‌ِ- الایة، بگفتم«14» که اصل «لعن» طرد باشد، و قوله«15»: قام الذّئب کالرّجل اللعین ای الطّرید«16». و «جزاء»، پاداشت باشد امّا به خیر و امّا به شرّ، چون به خیر مخصوص باشد ثواب گویند، و چون به بد«17» باشد عقاب گویند. و آیت دلیل است بر
-----------------------------------
(1). مب، مر: ظالمان. (2). مب، مر: بپرسید. (3). مب، مر: که از کرده. (4). دب، مب اینکه. (5). دب: خواندند، آج، لب، فق: خوانند، مب، مر: خواند. (6). آج، لب، فق: راستگیری، مب، مر: راست می‌گویی. (8- 7). وز، دب، آج، لب، فق: راستگیرتر، مب، مر: راستگویتر. (9). لب، فق، مب، مر: تا بمدینه. (10). دب: آیت، مب، مر آیت. (11). دب، مب، مر: از. (12). آج، لب، فق، مب، مر که. (13). مب، مر: شد بعد از اسلام و. (14). دب: و بگفتیم، مب، مر: و گفتیم. [.....]
(15). مب، مر: و قال الشّاعر. معمولا عبارت «قوله» در اینکه متن پیش از آیات قرآن به کار می‌رود، و اینکه جا مصرع دوم بیتی است از شمّاخ که مصرع اول آن چنین است: ذعرت به القطا و نفیت عنه. رک: ج 2 روض الجنان از چاپ حاضر ص، نیز: تفسیر طبری ج 1/ 408، و تبیان 2/ 47. (16). آج، لب، فق: کالطّرید. (17). آج، لب، فق مخصوص، مب، مر: به شر مخصوص.
صفحه : 422 آن که جزاء بر عمل است، خلاف آن که مجبّران«1» گفتند. «اولئک» در محل‌ّ رفع است به ابتدا، و «جزاؤهم» مبتدا دوم است، أَن‌َّ عَلَیهِم لَعنَةَ اللّه‌ِ در جای خبر مبتدای دوم است. آنگه مبتدا و خبر دوم در جای خبر مبتدای اوّل است. اگر گویند چرا گفت: وَ المَلائِکَةِ وَ النّاس‌ِ أَجمَعِین‌َ، با«2» آن که لعنت او از همه کفایت باشد، چه آن از همه بلیغتر بود! جواب گوییم: برای آن که تا ما بدانیم که ما مکلّفیم به لعنت و تبرّای ایشان، دون آن که تا بدانند که ما را هست که ایشان را لعنت کنیم، به خلاف عقاب که عقاب جز خدای را نرسد، و مثل اینکه آیت در سورة البقرة رفته است. خالِدِین‌َ فِیها، نصب او بر حال بود از مفعول، آن جا همیشه بمانند و در هیچ وقت از اوقات ایشان را تخفیف عذاب«3» نبود، و نه نیز کس بر ایشان رحمت کند، و نه نیز خدای تعالی بر ایشان بخشاید. و حمل آن بر خدای کردن اولیتر باشد«4» برای دو وجه: یکی آن که افعال مجهوله در قرآن چندان که آید مضاف با خدای تعالی بود، چنان که گفت: وَ أُوتِیَت مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ«5» ...، و: عُلِّمنا مَنطِق‌َ الطَّیرِ«6» ... و: ما أُنزِلَت‌ِ التَّوراةُ وَ الإِنجِیل‌ُ إِلّا مِن بَعدِه‌ِ«7»- الی غیر ذلک من الایات. وجه دیگر آن که: در قیامت دست همه متصرّفان از عمل، مقبوض و معزول باشد و کس را آن جا«8» تصرّف نبود«9». آنگه استثنا کرد تایبان را، تا کفّار بر کفر اصرار نکنند و نومید نشوند و بدانند که مادام تا کمال عقل بر جای است و در تکلیف گشاد است مکلّف را به خلاص خود طریقی هست به توبه، و توبه کافر رجوع باشد از کفر به ایمان، چون ایمان آرد تایب باشد. و توبه فاسق هم رجوع باشد از فسق بالنّدم علی ما مضی و العزم علی ان لا یعود الی مثلها فی المستقبل.
-----------------------------------
(1). دب، مب، مر: مجبّره. (2). مب، مر: برای. (3). مب، مر: عقاب. (4). مب، مر از. (5). سوره نمل (27) آیه 23. (6). سوره نمل (27) آیه 16. (7). سوره آل عمران (3) آیه 65. (8). مب، مر: را مجال. (9). مب، مر: نباشد.
صفحه : 423
وَ أَصلَحُوا، اصلاح کنند پس از آن که افساد کرده باشند. اگر گویند: چون توبه از کفر به ایمان باشد، و کافر ایمان آورد، اصلاح چرا به آن ضم‌ّ کرد. جواب گوییم: تا ابهام«1» آن«2» بیفگند که کافر چون ایمان آورد«3»، ایمان تنها کفایت است از واجبات عقلی و شرعی چنان که هر جا که ذکر ایمان کرد عمل صالح با او مقرون کرد تا ابهام«4» زایل باشد از آن که او را عمل صالح واجب نیست. فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، «فا»«5» برای آن آورد که کلام مضمّن«6» است به معنی شرط، و تقدیر اینکه است«7»: ان تابوا فان‌ّ اللّه غفور رحیم. إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بَعدَ إِیمانِهِم- الایة، حسن و قتاده و عطا خراسانی«8» گفتند: آیت در جهودان آمد که ایشان به عیسی کافر شدند بعد ایمانهم بموسی«9». ثُم‌َّ ازدادُوا کُفراً، پس کفر بیفزودند به جحود به محمّد- صلّی اللّه علیه و آله. ابو العالیه گفت: آیت در جهودان و ترسایان آمد کفروا بمحمّد بعد مبعثه بعد ایمانهم به قبل مبعثه ثم‌ّ ازدادوا کفرا، یعنی اصرارا علی الجحود [به]
«10»، تا محمّد را ندیده بودند نعت و صفت«11» او در کتابهای خود می‌دیدند«12» معترف بودند، چون بیامد و دست ایشان از تصرّف و ریاست و فتوی و رشوت و حکم و متبوعی کوتاه خواست بودند«13»، به آنچه می‌گفتند کفر آوردند و منکر شدند، آنگه به اصرار بر کفر در کفر بیفزودند. مجاهد گفت: آیت در«14» مشرکان آمد. کَفَرُوا بَعدَ إِیمانِهِم، ای بعد اقرارهم باللّه من قولهم ان‌ّ خالقنا هو اللّه، چنان که خدای تعالی از ایشان حکایت کرد فی قوله:
-----------------------------------
(4- 1). مج، دب: به صورت «ایهام» هم خوانده می‌شود. (2). مب: از او، مر: از آن. [.....]
(3). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر او را. (5). مج ما، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (6). آج، لب، فق، مب، مر، متضمّن. (7). آج، لب، فق، مب، مر که. (8). دب: خوراسانی. (9). مب، مر: بعد از ایمانشان به موسی. (10). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). مب، مر: صفات. (12). مب، مر و. (13). دب: کوتاه خواست کرده بود، آج، لب، فق، مب، مر: کوتاه کرد و کوتاه خواست بودن. (14). دب شأن.
صفحه : 424 وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَقَهُم لَیَقُولُن‌َّ اللّه‌ُ«1»، پس از اینکه اقرار، به شرک و انباز گرفتن با خدای کافر شدند. حسن بصری گفت: کفروا، کافر شدند به آیتی که فرود آمد، ثم‌ّ ازدادوا کفرا بنزول«2» آیة کفروا بها عند نزولها. قطرب گفت«3»: زیادت کفر ایشان آن بود که گفتند، ما توقّف کنیم تا اینکه«4» محمّد بمیرد، ما دین او خراب کنیم، چنان که خدای تعالی از ایشان«5» باز گفت«6»: نَتَرَبَّص‌ُ«7» لَن تُقبَل‌َ، چون بر کفر چندان مقام و اصرار کنند که بمیرند«12» توبه ایشان قبول نکنند، و اینکه آیت دلیل است بر آن که در قیامت قبول توبه نباشد، برای آن که محال است که با منافع حاضر بهشت و عقاب عاجل دوزخ ملجأ نشوند، و اگر از اینکه دو یکی بودی هم ملجی‌ء«13» بودی، فکیف که در هر دو به یک جای مجتمع باشد«14»، اعنی معاجلة الثّواب و العقاب، چون ملجأ شوند توبه کنند«15»، چون توبه کنند باید قبول باشد اگر تکلیف باقی باشد، پس نفی قبول توبه نفی تکلیف باشد، برای آن که با الجاء ثبات تکلیف محال باشد [440- پ]
.
-----------------------------------
(1). سوره زخرف (43) آیه 87. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر کل‌ّ. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر ثُم‌َّ ازدادُوا کُفراً [.....]
(4). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (5). آج، لب، فق: از او. (6). دب: خبر داد. (7). مج، وز، یتربّص، با توجّه به دیگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (8). سوره طور (52) آیه 30. (9). دب: با. (10). مب، مر همچنان. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اذا. (12). آج، لب، فق، مب، مر: بمردند. (13). مب، مر: ملتجی. (14). مب، مر: باشند. (15). مب، مر و.
صفحه : 425 دگر آن که قدیم- جل‌ّ جلاله- گفت: وَ لَیسَت‌ِ التَّوبَةُ لِلَّذِین‌َ یَعمَلُون‌َ السَّیِّئات‌ِ حَتّی إِذا حَضَرَ أَحَدَهُم‌ُ المَوت‌ُ قال‌َ إِنِّی تُبت‌ُ الآن‌َ وَ لَا الَّذِین‌َ یَمُوتُون‌َ وَ هُم کُفّارٌ«1»- الایة. و رسول- علیه السلام- گفت: ان‌ّ اللّه یقبل توبة عبده ما لم یغرغر، چون در در مرگ به ظاهر قرآن و اخبار توبه نباشد، پس از مرگ اولیتر که نباشد. و آیت مخصوص بود به کافرانی که بر کفر بمیرند تا در در مرگ توبه کنند، که خدای تعالی در حق‌ّ ایشان فرمود: وَ لَیسَت‌ِ التَّوبَةُ«2»- الایة. وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الضّالُّون‌َ، سه وجه باشد اینکه «ضلال» را: یکی آن که اصل اوست و هو الهلاک، ای الهالکون، من قوله: أَ إِذا ضَلَلنا فِی الأَرض‌ِ«3»، ای هلکنا. و دگر آن که: الضّالّون من«4» الدّین، ای الکافرون حقا، ایشان کافر باشند بر حقیقت، برای آن که بر کفر مرده باشند، و پس از آن در ایشان امیدی نبود. وجهی دگر آن است«5»: هم الضّالّون عن طریق الجنّة، از ره بهشت گمراه باشند، و هر سه وجه یکی باشد. قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُم کُفّارٌ فَلَن یُقبَل‌َ مِن أَحَدِهِم مِل‌ءُ«6» وَ لَوِ افتَدی بِه‌ِ، هم از آن باب است که گفتیم که: فعل لغیره و افتعل لنفسه، یقال: فدا فلان فلانا و افتدی نفسه. انس مالک روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و سلّم«5»- که گفت: روز قیامت کافران«6» را به کنار دوزخ آرند، او را گویند: اگر تو را زمین پر از زر بودی خویشتن را فدیه کردی یا نه! گوید: آری؟ گوید«7»: از تو کم از اینکه خواستند اجابت نکردی. أُولئِک‌َ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ، ای مولم، ایشان را عذابی بود دردناک. وَ ما لَهُم مِن ناصِرِین‌َ، ایشان«8» را هیچ یاری نبود، نه بر طریق«9» مغالبه، نه بر طریق شفاعت. لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّی تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون‌َ- الایة. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به «برّ» در آیت بهشت است، یعنی به بهشت نرسی«10» تا خرج نکنی«11» آنچه دوست‌تر داری«12»، به آنچه دوست‌تر دارید«13» نرسی«14» تا آنچه دوست‌تر دارید«15» ندهی«16». اینکه قول عبد اللّه عبّاس و مجاهد و سدّی و عمرو بن میمون است. عطیّه گفت: مراد به «برّ» طاعت است که نقیض او فجور بود، و «برّ» نقیض فاجر باشد. و ابو روق گفت: مراد به «برّ» خیر است. مقاتل بن حیّان گفت: مراد تقوی است. حسن بصری گفت«17»: از جمله ابرار نباشند«18» تا انفاق احب‌ّ الاموال
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب: تمیز. (2). دب، آج، لب، مب، مر: فامتنع. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: قولک. (4). دب، مب، مر: عمروا. (5). آج، لب، فق: رسول علیه السلام، دب: رسول ص و آله. [.....]
(6). دب: کافر. (7). دب، مب، مر: گویند. (8). آج، لب، فق، مب، مر: و ایشان. (9). مب، مر: طریقه. (14- 10). مب، مر: نرسید. (11). مب، مر: نکنید. (12). مب، مر: دارید. (15- 13). دب، آج، لب، فق: داری/ دارید. (16). مب، مر: ندهید. (17). آج، لب، فق، مب، مر مراد. (18). دب: نباشد.
صفحه : 427
نکنند«1» بطیبة النّفس، به چشم حقارت نگریده بدو به دست مهانت صرف کرده. مجاهد و کلبی گفتند: آیت منسوخ است به آیت زکات. ضحّاک گفت از عبد اللّه عبّاس: مراد به انفاق خود زکات است، یعنی از جمله ابرار نباشد تا زکات واجب از مال بندهد. عطا گفت: مراد آن است که مرد دین دار و متقی نشود تا از کرایم اموالش از عرض«2» آن آنچه بهتر و نکوتر بود ندهد و او«3» تن درست ممکن صحیح شحیح با داعی متردّد«4» با مشقّت نفس و مجاهدت خود و مکایده شیطان با اومید«5» زندگانی و ترس درویشی. حسن بصری گفت: عام است در جمله صدقات اندک و بسیار تا اگر خرمایی بدهد در اینکه آیت داخل باشد. در خبر هست که: از جمله صحابه رسول مردی بود نام او ابو طلحه از انصاریان و در همه مدینه چندان درخت خرما که او را بود کس را نبود، و لکن خرما ستانی«6» داشت برابر مسجد رسول- علیه السلام- سخت نکو و آبادان و بسیار دخل، و در آن جا چشمه‌ای آب خوش بود. رسول در آن جا رفتی و از آن آب خوردی و وضو کردی. چون اینکه آیت فرود آمد. ابو طلحه بیامد و گفت: یا رسول اللّه؟ خدای داند که دوست‌ترین مال من و کریمترین، اینکه خرماستان«7» است، من اینکه را صدقه کردم امید به روز جزا آن را«8» تا مراد ذخیره باشد. ای رسول اللّه؟ آن جا که مصلحت دانی«9» فرو نه. رسول- علیه السلام- گفت: بخ بخ ذلک مال رابح لک، گفت: خنک باد تو را، اینکه مالی است سود کننده تو را. اینکه که گفتی شنیدم و مصلحت در آن دانم که بر خویشان خود وقف کنی. گفت: یا رسول اللّه؟ آن چنان که باید کردن می‌فرمایی«10». رسول- علیه السلام- بر ایشان«11» وقف کرد. ابو ایوب انصاری روایت کرد که: چون اینکه آیت آمد، زید بن حارثه اسپی نکو«12»
-----------------------------------
(1). دب: نکند. (2). آج: عوض، لب، فق، مب، مر: غرض. (3). آج، لب، فق، مب، مر: و از. [.....]
(4). مج: مترد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: امید. (6). مب، مر: نخلستانی. (7). مب، مر: نخلستان. (8). آج، لب، فق: به امید بر فردا را، مب، مر: به امید آن که فردا. (9). آج، لب، فق آن جا. (10). آج، لب: که باید فرمای. (11). مب: ایشان را اینکه نخلستان. (12). مب، مر: اسبی نیکو.
صفحه : 428
داشت و سخت دوست داشتی آن را پیش رسول آورد و گفت: ای رسول اللّه؟ من اینکه اسپ«1» دوست دارم صدقه کردم. رسول- علیه السلام- به اسامه زید داد. زید را خوش نیامد، گفت: ای«2» رسول اللّه؟ من آن صدقه کرده بودم«3». رسول- علیه السلام- گفت: آن به موقع افتاد [441- ر]
و خدای تعالی از تو قبول کرد. شهر بن حوشب روایت کند که: چون اینکه آیت آمد، زنی بود در مدینه پرستاری داشت و جز آن نداشت، آزاد کرد و گفت: تو را آزاد کردم، و لکن از بر«4» من مرو، و اینکه شرط نمی‌کنم بر تو، چون آزادش کرد پرستار برفت. زن بیامد و رسول را خبر داد، رسول- علیه السلام- گفت: او حجاب تو شد از دوزخ، رها کن تا برود، و چون شنوی که مرا سبیی آورده‌اند از جای، بیا تا من تو را برده [ای]
«5» دهم. مجاهد روایت کرد که: عمر خطّاب کس فرستاد به ابو موسی اشعری و او را گفت: از سبی جلولا برای من کنیزکی فرست. او کنیزکی فرستاد بغایت حسن و جمال. عمر چون او را بدید در چشم او نکو آمد، اینکه آیت بر خواند لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّی تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون‌َ- الایة، و در حال آزادش کرد. عبد اللّه عمر گوید: یک روز اینکه آیت می‌خواندم، اندیشه کردم«6» تا خود چیست که بر من دوست‌تر است! هیچ بنزدیک من از کنیزکی که بود مرا دوست‌تر نبود. آن را«7» آزاد کردم. بر خاطرم گذر کرد که او را به نکاح حلال گردانم، دگر باره گفتم: چیزی که به خدای دادم با آن رجوع نکنم. راوی خبر گوید: مهمانی به ابو ذر غفاری‌ّ فرود آمد. ابو ذرّ او را گفت: من از تو مشغولم به فلان جای مرا شتر«8» است، برو و شتری بهینه«9» بگزین و بیار. او برفت و شتری لاغر بیاورد. ابو ذرّ او را گفت: بهتر از اینکه نبود! گفت: بود، و لکن من نیاوردم، رها کردم برای روزی که و را به آن حاجت باشد. ابو ذرّ گفت: حاجت من
-----------------------------------
(1). وز، دب، آج، لب، مب، مر: اسب. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: یا . (3). آج، لب، فق، مب: صدقه کردم. (4). مب، مر: از پیش. (5). مج: ندارد، از وز افزوده شد. [.....]
(6). مب، مر که. (7). آج، لب، فق، مب: او را. (8). آج، لب، فق: شتری، مب، مر: شتری چند. (9). مب، مر: بهترین.
صفحه : 429
آن روز باشد که مرا در گور نهند، از آن محتاجتر نباشم برای حاجت سخت بهینه«1» مال باید نهادن، و خدای تعالی می‌گوید: لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّی تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون‌َ. عبد اللّه بن سیدان روایت کند از ابو ذر«2»- رحمة اللّه علیه- که او گفت تو را در مالت سه انبازاند«3»: یکی قدر که دستور با تو نیارد«4» که کدام ببرد بهتر یا بتر«5»، یعنی آفت خدای. دوم«6» وارثت«7» که منتظر آن است که تو چشم بر هم نهی تا او مال ببرد. و انباز سه‌ام«8» تویی اگر بتوانی کردن که تو عاجزترین«9» سه گانه«10» نباشی بکن. آنگه گفت خدای تعالی می‌گوید: لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّی تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون‌َ، و اینکه شتر دوستر«11» مال من است بنزدیک من برای خود اختیار کردم تا خاصّه مرا باشد، و آن را در راه صدقه صرف کرد«12». راوی خبر گوید: سایلی به در سرای«13» ربیع خثیم«14» آمد، ربیع خثیم«15» گفت: بروید«16» پاره‌ای شکر«17» به اینکه سایل دهید«18». من گفتم: سایل شکر چه خواهد کردن«19»! او را نان باید، گفت: خدای داند که ربیع خثیم«20» شکر دوست«21» دارد و می‌گوید: لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّی تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون‌َ. و در اثر هست که: زبیده ام‌ّ جعفر زن هارون الرّشید مصحفی قرآن فرمود نوشتن«22» به نود پاره به زر، و پشتهای آن«23» زرّین کرده بود مرصّع به انواع جواهر بیش
-----------------------------------
(1). مب: بهترین، مر: خوبترین. (2). آج، لب، فق، مب، مر: ابو ذر غفاری. (3). دب: انباز است. (4). دب: که با تو دستوری نیارد. (5). مر: بدتر. (6). مب: دویم. (7). دب، آج، لب: وارث است. (8). مب، سیوم، فق، مب: سیم. (9). دب: عاجزتر از اینکه. (10). دب، مر: عاجزترین ایشان. [.....]
(11). مب: دوست‌ترین. (12). فق: در راه خدا صدقه کرد، مب، مر: در راه خدای صرف کرد. (13). آج، لب، فق: سایلی نزد. (14). دب: ربیع خیثمه، فق، مب، مر: ربیع خیثم. (15). فق، مب: ربیع خیثم، دب: ربیع. (16). آج، لب، فق: بروی/ بروید. (17). مب بیارید. (18). دب، آج، لب، فق: دهی/ دهید. (19). دب: به شکر چه خواهد کرد، مب، مر: شکر چه کند. (20). دب: ربیع خثیمه، فق: ربیع خیثم. (21). مر: دوست‌تر. (22). مب، مر: تا نوشتند. (23). مب: و پشت آن را که و جلد آن را، مر: و پشت جلد آن را.
صفحه : 430
بها. یک روز قرآن می‌خواند، در آن دفتر به اینکه آیت رسید: لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّی تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون‌َ، با خویشتن«1» اندیشه کرد، گفت: من در جهان چیزی از اینکه دوست‌تر ندارم، کس فرستاد و زرگران را بخواند و آن زر و جواهر«2» بفروخت و بهای آن در چاههای بادیه صرف کرد که تا امروز منسوب است با او. ابو بکر ورّاق گفت: حق تعالی به اینکه آیت ما را فتوّت باز آموخت«3»، گفت: برّ من به برّ خود در یابی«4» من با تو آنگه برّ کنم که تو با برادران خود برّ کنی. به اینکه سر بده تا به آن سر با تو دهند. به حسب آن به عدل و بیش از آن به فضل، و نگر تا گمان نبری که آنچه تو می‌کنی از خیر و برّ بر من پوشیده است. وَ ما تُنفِقُوا مِن شَی‌ءٍ فَإِن‌َّ اللّه‌َ بِه‌ِ عَلِیم‌ٌ، و هر نفقه‌ای که شما کنی«5» خدای به آن عالم است تا دهندگان استوار باشند، که«6» جز آن بر خدای بنخواهند شدن«7»، چه به مقادیر و تفاصیل آن«8» عالم است. کُل‌ُّ الطَّعام‌ِ کان‌َ حِلًّا لِبَنِی إِسرائِیل‌َ- الایة، ابو روق و کلبی گفتند: سبب نزول آیت آن بود که چون رسول- علیه السلام- گفت: من بر ملت ابراهیمم، جهودان گفتند: چون است که گوشت شتر و شیر شتر می‌خوری! و آن بر ابراهیم«9» حرام بود. رسول- علیه السلام- گفت: دروغ مگوی«10» که در شرع ابراهیم اینکه هر دو حلال بود. ایشان گفتند: هر چه امروز بر ما حرام است، آن است که بر ابراهیم و نوح حرام بود«11»، تا به امروز حرام است، خدای تعالی به تکذیب ایشان اینکه آیت فرستاد: کُل‌ُّ الطَّعام‌ِ، یعنی الطّعام المحلّل لنا کان حلّا لبنی اسرائیل، هر طعام که امروز ما را حلال است بنی اسرائیل را حلال بود، الّا آنچه اسرائیل بر خود حرام کرد، یعنی یعقوب- علیه السلام- پیش از آن که توریت آمد.
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مب، مر: خود. [.....]
(2). مج: جوهر، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). دب: در آموخت. (4). مب، مر: دریابید. (5). مب، مر: کنید. (6). فق: و. (7). وز، دب، آج: بنخواهد شدن، لب، فق: نخواهد شدن. (8). مب، مر خدای. (9). دب: و اینکه ابراهیم را، آج، لب، فق، مب، مر: و اینکه بر ابراهیم. (10). دب، آج، لب، فق: می‌گویی، مب، مر: می‌گویید. (11). آج، فق، مب، مر و.
صفحه : 431
مفسران خلاف کردند در آن طعام که یعقوب بر خود حرام کرد پیش«1» نزول توریت. عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و ضحّاک گفتند: سبب آن بود که یعقوب را- علیه السلام- از عرق النّسا رنجی بود، و اصل آن رنج از رگ پیدا شده بود، او رگ بر خویشتن حرام کرد. مقاتل و ضحّاک گفتند: سبب آن بود که یعقوب- علیه السلام- نذر کرد که اگر خدای تعالی او را دوازده فرزند نرینه بدهد و او به سلامت به بیت المقدّس رسد، آخرین ایشان را قربان کند. چون خدای تعالی او را دوازده فرزند بداد، او خواست تا به نذر وفا کند، برخاست«2» تا به بیت المقدّس آید، خدای تعالی فرشته فرستاد به او«3» و او را گفت«4»: من تو را عفو کردم از«5» اینکه نذر به امتحانی که تو را کنم«6». یعقوب شاد شد، و یعقوب فردی بود قوی و بطّاش و کس پیش او به کشتی بنه ایستادی، و در [441- پ]
مصارعت قوّت او نداشتی. فرشته«7» آمد در پیش او، او گمان برد«8» که او دزدی است از سر قوّت خود با او در آویخت. آن فرشته«9» آمد در پیش او، او گمان برد«10» که او دزدی است از سر قوّت خود با او در آویخت. آن فرشته چیزی بر ران یعقوب زد، ران او درد گرفت و دردی عظیم در او پدید آمد. او از آن رنجور شد، و یعقوب- علیه السلام- گوشتی دوست داشتی که در او رگ بود، او با خدای نذر کرد که اگر به شود از آن نیز نخورد، و اینکه قول ضعیف«11» است. ابو العالیه و مقاتل و کلبی گفتند گوشت اشتر و شیر شتر«12» بر خود حرام کرد. شهر بن حوشب روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که: جماعتی جهودان پیش رسول آمدند و گفتند: یا ابا القاسم؟ ما را خبر ده تا آن چه طعام بود که یعقوب بر خود حرام کرد پیش از آن که توریت فرمود آمد«13»! رسول- علیه السلام- گفت: به«14» خدای بر شما، نه شما می‌دانید«15» که یعقوب- علیه السلام- بیمار شد بیماری سخت! نذر کرد که اگر
-----------------------------------
(1). مب از. (2). مج: بر خواست، با توجّه به وز تصحیح شد. (3). دب: فرشته را به او بفرستاد، مب، مر: فرشته را بفرستاد به او. (4). مب، مر خدای تعالی می‌فرماید که. [.....]
(5). آج، لب، فق، مب، مر: به. (6). وز: گفتم. (9- 7). دب، آج، مب: فرشته. (10- 8). مب: یعقوب گمان بردی. (11). مج: عظیم، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). دب: اشتر. (13). آج، لب، فق: فرود نیامده بود. (14). مب، مر حق‌ّ. (15). دب، آج، لب: می‌دانی/ می‌دانید.
صفحه : 432 خدای تعالی او را عافیت دهد، او دوست‌تر طعام«1» و شرابی بر خویشتن«2» حرام کند، و دوست‌ترین طعامها و شرابها بر او گوشت شتر و شیر شتر بود، آن بر خویشتن«3» حرام کرد«4»، گفتند: صدقت«5» اللّهم نعم همچنین است که«6» گفتی. ضحّاک گفتی«7» از عبد اللّه عبّاس که: یعقوب را عرق النّسا«8» پدید آمد، طبیبان او را نهی کردند از گوشت شتر و شیر شتر، او آن هر دو بر خویشتن حرام کرد. [جهودان گفتند: ما آنچه یعقوب بر خود حرام کرد نیز بر خود حرام کنیم«9» مساعدت«10» او را. عکرمه گفت: یعقوب- علیه السلام- پیه بر خویشتن حرام کرد]
«11» و جگر و وکک«12». مجاهد گفت: گوشت چهار پای بر خویشتن حرام کرد. حسن بصری: گفت: گوشت شتر بود، و لکن از خدای دستوری خواست [برای تعبّد]
«13» و تقرّب را«14» خدای تعالی او را دستوری داد در آن. آنگه مفسران خلاف کردند در حال اینکه طعام که یعقوب بر خویشتن حرام کرد، تا حکم آن در توریت چه بود! سدّی گفت: توریت که آمد به تحریم آن آمد، و اینکه قول نیک نیست برای آن که ممنوع است از او، لقوله تعالی: قُل فَأتُوا بِالتَّوراةِ. و رسول- علیه السلام- جهودان را در وقت مناظره گفت: توریت بیارید بخوانید«15» اگر راست می‌گویید«16». چون«17» توریت بیاوردند، آنچه ایشان تحریم آن دعوی می‌کردند در توریت نبود، خجل شدند و عناد ایشان ظاهر شد.
-----------------------------------
(1). دب: طعامی. (2). آج، لب، فق، مب، مر: خود. (3). مب، مر: آن را بر خود. (4). مب، مر جهودان. (5). مج: صدقست، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(6). مب، مر تو. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفت. (8). مب، مر: یعقوب را دردی. (9). مب، مر: حرام کردیم. (10). دب: موافقت. (11). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). مب، مر: جگر و گرده، آج، در حاشیه کلمه «وکک» را به کلیه معنی کرده است. (14- 13). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (15). دب، آج، لب، فق: بخوانی/ بخوانید. (16). دب، آج، لب، فق: می‌گویی/ می‌گویید. (17). مب، مر ایشان.
صفحه : 433
عطیّه گفت: خدای اینکه چیزها بر بنی اسرائیل حرام نکرد، ایشان حرام داشتند بر خود به تحریم یعقوب موافقت او را، و اینکه قول موافق ظاهر است و بر عکس قول سدّی است«1». کلبی گفت: در توریت تحریم آن طعامها نبود هیچ، پس از نزول توریت خدای تعالی بر بنی اسرائیل حرام کرد به معاصی«2» که ایشان کردند، که خدای تعالی بر ایشان شرط نهاده بود که: هر که معصیتی کند، خدای طعام«3» بر ایشان حرام کند، و ذلک قوله: فَبِظُلم‌ٍ مِن‌َ الَّذِین‌َ هادُوا حَرَّمنا عَلَیهِم طَیِّبات‌ٍ أُحِلَّت لَهُم«4»، و قوله: [وَ]
«5» ذلِک‌َ جَزَیناهُم بِبَغیِهِم وَ إِنّا لَصادِقُون‌َ«6». ضحّاک گفت: آن هیچ بر ایشان حرام نبود«7»، مساعدت یعقوب بر خود حرام کردند. آنگه حواله با توریت کردند و گفتند: خدای تعالی در توریت اینکه بر ما حرام کرده است. خدای تعالی رسول را گفت: قُل فَأتُوا بِالتَّوراةِ فَاتلُوها إِن کُنتُم صادِقِین‌َ، گو توریت بیارید«8» و بخوانید«9» اگر براست می‌گویید«10»، توریت نیارستند آوردن که دانستند که رسوا شوند. خدای تعالی گفت: فَمَن‌ِ افتَری عَلَی اللّه‌ِ الکَذِب‌َ مِن بَعدِ ذلِک‌َ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الظّالِمُون‌َ، هر که پس از آن که بر خدای دروغ گوید از جمله ظالمان باشد. انس مالک روایت کند از رسول- علیه السلام- که گفت: هر که او را عرق النّسا باشد، باید تا دنبه«11» گوسپندی«12» [نر]
«13» تازی [بگیرد]
«14» نه کوچک و نه پیر باشد، و
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق و. (2). مب، مر: معاصیی. (3). آج، لب، فق، مب، مر: طعامی. [.....]
(4). سوره نساء (4) آیه 160. (5). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها از قرآن مجید بدلها افزوده شد. (6). سوره انعام (6) آیه 146. (7). مب و لکن. (8). دب: بیاری/ بیارید. (9). دب: بخوانی/ بخوانید. (10). دب، آج، لب، فق: می‌گویی/ می‌گویید. (11). مج: دنب، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). وز: گوسبندی، آج، لب، فق، مب، مر: گوسفندی. (13). مج، مب، مر: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (14). مج: ندارد، مب، مر: بستاند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 434 بگذارد و به سه قسمت کند و هر روز قسمتی ناشتا«1» بخورد تا خدای شفا دهد«2». انس گفت: بیشتر از صد کس را بفرمودم و بکردند، خدای شفا داد. و اللّه اعلم بصحّته. اگر سؤال کنند و گویند: شاید«3» هیچ کس را بدون خدای تعالی که تحلیل و تحریم کند! گوییم از اینکه دو جواب است: یکی آن که اینکه که یعقوب کرد- علیه السلام- به اذن و فرمان خدای کرد«4»، پیغامبر را نباشد«5» که در شرع هیچ کاری کند جز به امر و دستوری خدای تعالی، و اینکه جواب آن است که در قول حسن بصری بیامد. و جواب دیگر از او آن است که: لفظ تحریم مجاز است اینکه جا، و مراد منع نفس است از آن. و «تحریم» در لغت خود منع باشد، و «حرمان» منع بود، یعنی الّا آنچه یعقوب- علیه السلام- خود را از آن به حسب مصلحت طب«6» یا بر سبیل تعبّد منع کرد، و بر اینکه هر دو وجه شبهه آن کس که تمسک کرد به آیت در جواز اجتهاد در شرع در باب تحریم و تحلیل باطل شود، برای آن که وجه آیت اینکه است که گفتیم- و اللّه اعلم و احکم. قوله: فَمَن‌ِ افتَری عَلَی اللّه‌ِ الکَذِب‌َ، یقال: فری و افتری اذا قطع و اصل الفری القطع، و عرب گوید: لا شی‌ء یفری فریة و انّه لیفری الفری‌ّ، ای یأتی بالدّواهی و العجائب، «و افتری علیه»، و «قال علیه» و «کذب علیه» آن باشد که دروغ گوید بر او بر خلاف مراد او و «کذب له» آن باشد که برای او بر مراد او دروغی گوید. و «کذب فی کلامه» آن باشد که در سخن که گوید دروغ گوید. اگر گویند«7» چه فایده است در آن که گفت: مِن بَعدِ ذلِک‌َ، و دروغ در همه حال قبیح است! جواب گوییم: مراد بیان وعید است پس لزوم حجّت بر آنان که مخالفت فرمان خدای کنند [442- ر]
و بر خدای دروغی گویند که خدای تعالی نگفته باشد، اگر گویند چگونه گفت که: دروغزن«8» بر«9» خدای ظالم باشد، و ظلم
-----------------------------------
(1). مب: بنا شتا. (2). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (3). مب: باشد. [.....]
(6- 4). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (5). مب، مر: نشاید. (7). آج، لب، فق، مب، مر که. (8). آج، لب، فق، مر دروغ. (9). آج، لب، فق، مب، مر خدای تعالی بندد او بر.
صفحه : 435 ضرری مخصوص باشد که می‌دانی! جواب گوییم از اینکه چند وجه است: یکی آن که حمل کنند بر ظلم لغوی، و گویند: مراد آن است که اینکه کس واضع بود چیز«1» را نه به موضع خود که دروغ بر خدای«2»، و اینکه بر او محال است«3» وضع الشّی‌ء فی غیر موضعه باشد، و عرب اینکه را ظلم«4» گویند. وجه دگر آن که: «ظلم» در کلام عرب نقصان باشد، من قوله: آتَت أُکُلَها وَ لَم تَظلِم مِنه‌ُ شَیئاً«5»، أی لم تنقص، آن کس که چنین بود، خدای را تعالی وصف نکرده باشد به صفت کمال. وجه دگر آن است که: آن کس ظالم نفس خود بود، یعنی آن مضرّت که در معنی ظلم گفتند او جلب«6» کرده باشد به خویشتن. قُل صَدَق‌َ اللّه‌ُ، بگو ای محمّد که خدای تعالی راست گفت در آن خبر که داد، من قوله: کُل‌ُّ الطَّعام‌ِ کان‌َ حِلًّا لِبَنِی إِسرائِیل‌َ- الایة. فَاتَّبِعُوا، پسروی کنی«7». و «إتباع»، اقتدا باشد به طریقه آن کس که پیش تو باشد، إمّا در طریق و إمّا در طریقه«8» و سنّت. ملت ابراهیم را «حنیفا»«9» حال باشد، إمّا از ملّت و إمّا از ابراهیم. و اصل او بگفتم چه باشد، و گفته‌اند: از کلام حذفی هست، و آن آن است که: فانّه کان حنیفا وَ ما کان‌َ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ، تا نظم مستقیم شود، و عطف فعل بر اسم نباشد- و اللّه اعلم بمراده من کلامه. قوله تعالی- عزّ و علا:

[سوره آل‌عمران (3): آیات 96 تا 105]

[اشاره]

إِن‌َّ أَوَّل‌َ بَیت‌ٍ وُضِع‌َ لِلنّاس‌ِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدی‌ً لِلعالَمِین‌َ (96) فِیه‌ِ آیات‌ٌ بَیِّنات‌ٌ مَقام‌ُ إِبراهِیم‌َ وَ مَن دَخَلَه‌ُ کان‌َ آمِناً وَ لِلّه‌ِ عَلَی النّاس‌ِ حِج‌ُّ البَیت‌ِ مَن‌ِ استَطاع‌َ إِلَیه‌ِ سَبِیلاً وَ مَن کَفَرَ فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَنِی‌ٌّ عَن‌ِ العالَمِین‌َ (97) قُل یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ لِم‌َ تَکفُرُون‌َ بِآیات‌ِ اللّه‌ِ وَ اللّه‌ُ شَهِیدٌ عَلی ما تَعمَلُون‌َ (98) قُل یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ لِم‌َ تَصُدُّون‌َ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ مَن آمَن‌َ تَبغُونَها عِوَجاً وَ أَنتُم شُهَداءُ وَ مَا اللّه‌ُ بِغافِل‌ٍ عَمّا تَعمَلُون‌َ (99) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِن تُطِیعُوا فَرِیقاً مِن‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ یَرُدُّوکُم بَعدَ إِیمانِکُم کافِرِین‌َ (100) وَ کَیف‌َ تَکفُرُون‌َ وَ أَنتُم تُتلی عَلَیکُم آیات‌ُ اللّه‌ِ وَ فِیکُم رَسُولُه‌ُ وَ مَن یَعتَصِم بِاللّه‌ِ فَقَد هُدِی‌َ إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ (101) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‌َ حَق‌َّ تُقاتِه‌ِ وَ لا تَمُوتُن‌َّ إِلاّ وَ أَنتُم مُسلِمُون‌َ (102) وَ اعتَصِمُوا بِحَبل‌ِ اللّه‌ِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذکُرُوا نِعمَت‌َ اللّه‌ِ عَلَیکُم إِذ کُنتُم أَعداءً فَأَلَّف‌َ بَین‌َ قُلُوبِکُم فَأَصبَحتُم بِنِعمَتِه‌ِ إِخواناً وَ کُنتُم عَلی شَفا حُفرَةٍ مِن‌َ النّارِ فَأَنقَذَکُم مِنها کَذلِک‌َ یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم آیاتِه‌ِ لَعَلَّکُم تَهتَدُون‌َ (103) وَ لتَکُن مِنکُم أُمَّةٌ یَدعُون‌َ إِلَی الخَیرِ وَ یَأمُرُون‌َ بِالمَعرُوف‌ِ وَ یَنهَون‌َ عَن‌ِ المُنکَرِ وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ (104) وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِین‌َ تَفَرَّقُوا وَ اختَلَفُوا مِن بَعدِ ما جاءَهُم‌ُ البَیِّنات‌ُ وَ أُولئِک‌َ لَهُم عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ (105)

[ترجمه]

نخست«10» خانه که نهادند«11» برای مردمان را«12» آن است که به مکّه است
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: چیزی. (2). وز تعالی، آج، لب، فق، مب، مر تعالی گوید. (3). مب، مر که. (4). مب، مر: اینکه را کس را ظالم، آج: ظالم. (5). سوره کهف (18) آیه 33. (6). آج، لب، فق: نسبت، مب، مر: طلب. (7). مب، مر: پیروی کنید. (8). مج: طریق، وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). مر: ملّه ابرهیم حنیفا، حنیفا. [.....]
(10). آج، لب، فق: به درست که نخست. (11). آج، لب، فق: نهاده شد. (12). آج، لب، فق: برای عبادت جای مردمان هر آینه.
صفحه : 436
خجسته و لطف برای جهانیان«1». در او علامتهاست روشن جای ابراهیم، و هر که در او شود ایمن شود، و خدای راست بر مردمان قصد خانه آن را که برگ باشد به او راه، و هر که کافر شود، توانگر است، خدای از جهانیان. بگو ای خداوندان کتاب چرا کافر شوید«2» به حجّتهای خدای، و خدای گواه است بر آنچه شما می‌کنید. بگو ای خداوندان کتاب، چرا منع می‌کنید از راه خدای آن را که ایمان آرد«3»، می‌جویی«4» آن را کجی«5»، و شما گواهانید، و نیست خدای بی خبر از آنچه شما می‌کنید. ای آنان که ایمان آورده‌اید، اگر فرمان برید گروهی را از آن که«6» ایشان را کتاب دادند بر گردانند شما را پس ایمانتان«7» کافر. و چگونه کافر شوید، و شما«8» می‌خوانند بر شما آیتهای خدای، و در شماست پیغمبر او، و هر که پناه دهد با خدای پس راه نماید او را به«9» راه راست. ای آنان
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق: و راه نمودنی مر جهانیان را. (2). وز: کفر می‌آورید، آج، لب: انکار می‌کنید. (3). وز: ایمان دارد، آج، لب، فق: ایمان آوردند. (4). آج، لب، فق: می‌جویید. (5). وز: کژی. (6). آج، لب، فق: از آنان که. (7). وز: ایمانشان، آج، لب، فق: ایمان شما. (8). فق: شوید شما و. (9). آج، لب، فق: راه یافته است سوی.
صفحه : 437
که ایمان آورده‌اید بترسید از خدای حق ترسیدنش، و نمیرید الّا و شما مسلمان«1». دست زنید«2» به رسن خدای همه و پراگنده مشوید و یاد کنید نعمت خدا بر شما چون بودید شما دشمنان، با هم آورد میان دلهای شما، در روز آمدی«3» به نعمت او برادران و بودید شما بر کنار کنده‌ای«4» از دوزخ، برهانید شما را از آن، همچنین بیان کند خدای برای شما آیتهایش تا همانا شما راه یافته شوید. باید که باشند«5» از شما جماعتی که خوانند با نیکی و فرمایند نیکی«6» و باز دارند از ناشایست، و ایشان رستگاران باشند. و مباشید چو«7» آنان که پراگنده شدند و خلاف کردند از پس از آن که به ایشان آمد حجّتها، ایشان آنانند که بود ایشان را عذابی بزرگ. قوله تعالی: إِن‌َّ أَوَّل‌َ بَیت‌ٍ، مجاهد گفت: سبب نزول آیت آن بود که جهودان با مسلمانان بخلاف کردند«8» در باب کعبه و بیت المقدّس. جهودان گفتند: بیت المقدّس بهتر«9» است از خانه کعبه برای آن که مهاجر انبیاست و زمین مقدّسه است، و مسلمانان گفتند: کعبه فاضلتر است، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. إبن السمیقع خواند: وضع بفتح الواو و الضاد، علی معنی وضعه اللّه، یعنی خدای
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق: و باید که نباشد اجل شما مگر در آن حال که مسلمان باشید. (2). وز: دست در زنید. [.....]
(3). آمدی/ آمدید. (4). آج، لب، فق: کوهی. (5). آج، لب، فق: باشد. (6). آج، لب، فق: فرمایند به کارهای کردنی به عرف شرع. (7). آج، لب، فق: چون. (8). دب، فق، مب، مر: خلاف کردند. (9). آج، لب، فق، مب: مهتر.
صفحه : 438
بنهاد اینکه خانه را، و اینکه شرف، بیت المقدّس را نیست. لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدی‌ً لِلعالَمِین‌َ- الی قوله: غَنِی‌ٌّ عَن‌ِ العالَمِین‌َ، خدای تعالی در اینکه آیات هفت فضیلت بر شمرد کعبه را که هیچ از آن بیت المقدّس را نیست ردّ بر جهودان. علما خلاف کردند فی تأویل قوله: أَوَّل‌َ بَیت‌ٍ وُضِع‌َ لِلنّاس‌ِ. بعضی گفتند: مراد آن است که اوّل بقعه‌ای که از«1» زمین بر روی آب پدید آمد«2»، و خدای تعالی بیافرید زمین کعبه بود از کفی سفید«3». پس از آن به دو هزار [سال]
«4» زمین آفرید، یعنی فرمود تا از زیر زمین خانه کعبه، بیرون آوردند، و اینکه قول عبد اللّه عمر است و مجاهد و قتاده و سدّی. بعضی دگر گفتند: مراد آن است که اوّل خانه [که]
«5» بر روی زمین نهادند«6». روایت کرده‌اند که: زین العابدین علی‌ّ بن الحسین را پرسیدند از سبب طواف«7»، گفت: خدای تعالی در زیر عرش خانه‌ای بنهاد که آن را بیت المعمور گویند، آنگه خدای تعالی در سورة الطّور ذکر کرد که: وَ البَیت‌ِ المَعمُورِ«8»، و فرشتگان را فرمود تا گرد آن طواف کنند، و طواف عرش رها کنند تا برایشان آسانتر باشد. آنگه فرشتگان زمین را بفرمود تا برابر آن در زمین«9» آن جا که امروز خانه کعبه است خانه‌ای بنا کردند بر شکل آن بر طول«10» و عرض بکردند و نامش ضراح«11» نهاد، و آنان را که در زمین بودند از خلقان او بفرمود تا گرد آن طواف می‌کردند، چنان که
-----------------------------------
(1). دب: در. (2). مج: اول خانه که از بر روی زمین آب نهادند، که چون متن مشوّش می‌نمود، با توجّه به وز آورده شد. (3). وز، آج: سپید. (4). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد، دب: دو هزار سال بعد از آن. (5). مج: ندارد، از وز افزوده شد. (6). کذا: در مج، وز، دیگر نسخه بدلها- خانه کعبه بود. (7). مب: از برای طواف که سبب آن چیست، مر: که سبب طواف چیست. [.....]
(8). سوره طور (52) آیه 4. (9). وز: تا برابر آن زمین، دب: تا در برابر آن در زمین، آج، لب، فق: تا برابر آن در روی زمین: مر: تا برابر آن بر روی زمین. (10). وز، دب، آج، لب، فق، مب: در طول. (11). مج و دیگر نسخه بدلها: صراح (بدون نقطه).
صفحه : 439
اهل آسمان گرد خانه معمور. بعضی دگر گفتند: مراد آن است که اوّل خانه که آدم بر زمین«1» بنا کرد«2»، اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. ضحّاک گفت: اوّل خانه که در او برکت نهادند و از فردوس اعلی به زیر آوردند«3». سمّاک روایت کرد از خالد بن عرعره«4» که از امیر المؤمنین علی پرسیدند که: اینکه خانه اوّل خانه است که در زمین بنهادند! گفت: نه، پس قوم نوح و عاد و ثمود کجا بودند! و لکن اوّل خانه که در او برکت نهادند اینکه خانه است. اینکه یک روایت است از او. و در مسائلی که جهودان از او پرسیدند هست که گفتند: خبر ده ما را از اوّل سنگی که بر روی زمین بنهادند. گفت: شما که جهودانید«5» گویید که آن سنگ است که در بنای بیت المقدّس است، و دروغ گویی«6»، اوّل سنگ که بر زمین بنهادند حجر اسود بود، و له لسان ذلق یشهد یوم القیامة لمن وافاه ، و او را روز قیامت زبانی فصیح بود تا گواهی دهد برای آنان که بدو آمده باشند به زیارت. و گفته‌اند: اوّل خانه که نهادند برای حج‌ّ مردمان اینکه خانه است، و اینکه نیز روایتی است از عبد اللّه عبّاس. و گفته‌اند: اوّل خانه که به قبله«7» اهل زمین کردند اینکه خانه بود. حسن و کلبی و فرّاء گفتند: اوّل خانه که به عبادتگاه اهل زمین کردند. و مراد به «بیت» مسجد است، بیانش قوله: أَن تَبَوَّءا لِقَومِکُما بِمِصرَ بُیُوتاً«8»، یعنی مساجد. ابو ذرّ غفاری روایت کند از رسول- علیه السلام- که او را پرسیدند از اوّل مسجدی که در زمین ساختند برای عبادت، گفت: مسجد الحرام بود، و آنگه بیت المقدّس. گفتند: ای«9» رسول اللّه؟ چه«10» مدّت بود میان ایشان! گفت: چهل
-----------------------------------
(1). دب: در زمین، مر: بر روی زمین، فق، مب: در روی زمین. (2). دب اینکه بود، آج، لب، فق، مب، مر آن بود. (3). دب اینکه بود، لب کعبه بود، مر آن بود. (4). دب: خالد بن عرفطه. (5). آج، لب: جهودانی/ جهودانید. (6). مر: گویید. (7). مب: به کعبه. (8). سوره یونس (10) آیه 87. (9). مر: یا . (10). مر: چند. [.....]
صفحه : 440
سال، هر کجا وقت نماز به تو رسد، نماز کن که زمین همه مسجد من است جعلت لی الارض مسجدا و طهورا ، به خلاف آن که بنی اسرائیل را بوده، چه ایشان را نماز روا نبودی الّا در مسجد. و روایت کرده‌اند که: چون خدای تعالی آدم را به زمین فرستاد او در زمین می‌گشته«1»، کنّی«2» و پوششی نبود که او را سایه کردی، تابش آفتاب در او اثر کرد و او را سیاه کرد. او یک روز به اندام خود فرو نگرید«3» آن سیاهی دید، در خدای بنالید از آن و از رنج آفتاب، خدای تعالی از آسمان برای او بیت المعمور بفرستاد، و اینکه خانه بر طول و عرض و عمق خانه کعبه از پاره یاقوت سرخ آفریده«4»، آدم در آن جا شد و از گرما بیاسود، گفت: بار خدایا؟ به اینکه سیاهی اندام چه کنم! حق تعالی گفت: سیزدهم ماه و چهاردهم و پانزدهم«5» روزه‌دار. او یک روز روزه داشت، ثلثی«6» اندامش سپید«7» شد، دوم«8» روز روزه داشت، دو بهر از اندامش سپید«9» شد. سه‌ام«10» روز روزه داشت همه اندامش سپید«11» شد«12»، لذلک سمیت ایّام البیض، اینکه سه روز را برای آن ایّام البیض خوانند. اینکه جا اشارتی است، و آن آن است که اگر به روزه اینکه ایّام اندام آدم سپید«13» شد، اولی و احری که به روزه اینکه روزها صحیفه اعمال تو از گناه سپید«14» شود. و آن خانه همچنان بود تا ایّام طوفان نوح«15»، [443- ر]
خدای تعالی فرمود تا به آسمان چهارم بردند و بنهادند برابر خانه کعبه، چنان که اگر«16» از روی مثل، رسنی فرو گذارند از آن جا به پشت«17» خانه کعبه رسید همچنان بود تا آنگه که خدای تعالی ابراهیم را فرمود که خانه بر آر، قوله: لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً.
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مب، مر: می‌گشت. (2). وز: رکنی، لب، فق، مب، مر: ندارد. (3). آج، لب، فق، مب: فرو نگریست، مر: نگاه کرد. (4). مب: آفرید. (5). مب ماه. (6). دب، مب، مر از. (14- 13- 11- 9- 7). فق، مب، مر: سفید. (8). مب: دویم. (10). دب، فق، مب، مر: سیم. (12). آج، لب، فق و. (15). مر بعد از آن. (16). مج، وز: دگر، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (17). مر بام.
صفحه : 441
ضحّاک و مؤرّج گفتند: مکّه است، و هما لغتان، برای ان که عرب معاقبه کند میان «با» و «میم»، فنقول«1»: سبّد راسه و سمّده و اغبطت علیه الحمّی و اغمطت و ما هو بضربه لازب و لازم. إبن شهاب گفت: «بکّه» زمین مسجد است و خانه، و «مکّه» جمله حرم است. بعضی دگر گفتند: «مکّه» نام شهر است و «بکّه» نام زمین خانه است و آن جا که طوافگاه است سمّی بذلک لأن‌ّ النّاس یتباکّون فیه، ای یزدحمون، که مردم آن جا بر یکدیگر زحمت کنند، و در پیش یکدیگر نماز کنند، و پیش یکدیگر بگذرند«2»، و قال الرّاجز: اذا الشّریب اخذته اکّة فخلّه حتّی یبک‌ّ بکّة عطا گفت: مردی نماز می‌کرد در«3» مسجد الحرام، زنی پیش او بگذشت. مرد او را زجری بکرد. ابو جعفر باقر- علیه السلام- گفت: رها کن او را، اینکه بکّه است یبک‌ّ بعضها بعضا. عبد اللّه زبیر گفت: برای آتش بکّه خواند لأنّها تبک‌ّ اعناق الجبابرة، ای تدقها، برای آن که آن خانه گردن جبّاران شکند، هیچ جبّار قصد آن خانه نکرد و الّا خدای تعالی گردنش بشکند. و امّا«4» شهر را مکّه برای آن خوانند که آب در او اندک باشد، من قول العرب: مک‌ّ الفصیل و امتک‌ّ اذا امتص‌ّ ما فی ضرع امّه من اللّبن، قال الشّاعر: کّت و لم تبق فی اجوافها در را حسن بصری روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که او گفت: بر روی زمین هیچ جای نمی‌شناسم که عامل را به هر حسنتی صد هزار بنویسند، و نماز کننده را به هر رکعتی صد هزار رکعت بنویسند. و نمی‌دانم بر«5» پشت زمین شهری که در او صدقه«6» بدهند به
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب: فیقول. [.....]
(2). مب: بگذارند. (3). مج نماز، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (4). مر آن. (5). آج، لب، فق: که بر، مب: که در، مر: و در. (6). آج، لب، فق: صدقه/ صدقه‌ای.
صفحه : 442 صد هزار صدقه بر آید الّا مکّه. و بر روی زمین هیچ شهر ندانم که در آن جا شراب ابرار است و نماز گاه اخیار است الّا مکّه. و در روی زمین هیچ شهر ندانم که مردم دست بر هر چه نهد«1» در آن جا کفارت گناهانش بود الّا مکّه. و نمی‌دانم بر روی زمین شهری که در آن جا خانه«2» باشد که هر که در آن خانه می‌نگرد، بی آن که نماز کند یا طواف کند، او را عبادة الدّهر و صوم الدّهر بنویسند الّا به مکّه. و بر روی زمین جایی ندانم که دعا کننده آن جا دعا کند، فرشتگان بر دعای او آمین کنند الّا به مکّه. و هیچ شهر ندانم که جمله پیغامبران را در آن جا مورد و مصدر بوده است الّا مکّه. و هیچ شهر ندانم که فردا«3» قیامت پیغامبران و صدّیقان و شهیدان و صالحان را از او بیشتر حشر کنند [که مکّه، و آنان را که از آن جا حشر کنند]
«4» ایمن باشند. و هیچ شهر ندانم بر روی زمین که در هر روزی از روح و رایحه بهشت چندان فرود آید که به مکّه. قوله: مُبارَکاً، نصب او بر حال است، و معنی او ثبات«5» باشد من بروک البعیر و منه البرکة لثبوت الماء فیه، و منه البرک للصّدر لثبوت الحفظ فیه، و منه قولهم«6»: تبارک اللّه، ای بقی لم یزل و لا یزال. وَ هُدی‌ً لِلعالَمِین‌َ. ای قبلة لهم. گفته‌اند: مراد به «هدی» قبله است، و گفته‌اند: به معنی دلالت و بیان است در بسیاری معالم دین از: نماز و طواف و ذبح و جز آن، و روا باشد که مراد لطف بود، که «هدی» به معنی لطف آمده است فی قوله: وَ زِدناهُم هُدی‌ً«7». فِیه‌ِ آیات‌ٌ بَیِّنات‌ٌ، عبد اللّه عبّاس خواند: آیة بینة علی الوحدان، گفتند«8»: مراد مقام ابراهیم است تنها، و جمله قرّاء. آیات‌ٌ بَیِّنات‌ٌ خواندند علی الجمع. بر قراءت اوّل تقدیر چنان باشد: فیه آیة بینة و هی مقام ابراهیم، رفع او بر خبر مبتدا باشد. و بر
-----------------------------------
(1). فق، مب، مر: نهند. (2). وز، فق: خانه/ خانه‌ای. (3). آج، لب، فق: فردای. (4). مج: ندارد، از وز افزوده شد. (5). آج، لب، فق، مب، مر: اثبات، دب: ثابت. (6). آج، لب، فق، مب، مر: قوله. (7). سوره کهف (18) آیه 13. (8). وز، آج، لب، فق، مب، مر: گفت.
صفحه : 443
قراءت عامه تقدیر چنین باشد: فیه ایات بینات منها مقام ابراهیم، و رفع او بر ابتدا باشد. فِیه‌ِ آیات‌ٌ بَیِّنات‌ٌ. در اینکه خلاف کردند، بعضی گفتند: مراد به «آیات» مشاعر و معالم است که آن جا هست از حجر اسود«1» و ارکان و حطیم و زمزم و جز آن، و بعضی دگر گفتند: مراد به آیات علاماتی [و دلالاتی است که]
«2» حق تعالی نهاد آن را که دلیل شرف کعبه می‌کند جاری مجری معجز«3» از آن جمله آن است که ده چندان و بیست چندان و صد چندان مردم که در آن جا گنجند در جای مثل آن، در آن جا شوند و بر ایشان تنگ نشود تا همه نماز کنند و مقصود خود حاصل کنند. دگر آن«4» چندان مرغ از کبوتر و جز آن گرد خانه می‌پرند«5» و یکی ایشان«6» به سر«7» خانه نپرد. دگر آن که هیچ مرغی در مسجد ذرق نیفگند، و نه بر بام خانه و نه بر زیر بام و دیوار«8». دگر آن که جمار با آن که هر سال چندین هزار هزار خلق سنگ به او اندازند زیاده نشود، و اگر جای دیگر بودی هر یکی کوه«9» شده بودی. دگر آن که شفای بیماران در او باشد. دگر آن که هر جبّار که قصد آن کرد، خدای تعالی هلاکش بر آورد و تعجیل عقوبت کرد او را. مَقام‌ُ إِبراهِیم‌َ، اختلاف اقوال در مقام ابراهیم بگفتیم در سورة البقره. وَ مَن دَخَلَه‌ُ کان‌َ آمِناً، در او چند قول گفته‌اند: یکی آن که تا در حرم باشد ایمن شود از آن که کس او را نرنجاند، اگر مرد قاتل پدر و برادر«10» را ببیند در حرم، شرع«11» می‌فرماید تا تعرّضش نکند و نرنجاند«12» او را، و هر که خیانتی«13» کند و در حرم
-----------------------------------
(1). مب، مر: حجر الاسود. [.....]
(2). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مر: معجزات. (4). دب که، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (5). مج: می‌پردند، آج، لب، فق، مب: می‌پروازند، مر: در پروازند، با توجّه به وز تصحیح شد. (6). آج، لب، فق، مب، مر تنگ نشود. (7). آج، لب، فق، مب آن. (8). دب، و نه بر بام دیوار، آج، لب، فق، مب، مر: و نه بر دیوار. (9). آج، لب، فق، مب، مر: بودی کوهی. (10). مر خود. (11). مر: صاحب شرع. (12). مب: نکنند و نرنجانند. (13). آج، لب: جنایتی.
صفحه : 444 گریزد او را تعرّض نکنند در حرم، و لکن طعام و شراب بر او تنگ کنند تا بضرورت بیرون آید، آنگه حدّ بر او برانند. و اگر آن خیانت«1» در حرم کند همان جا حدّ بر او برانند لانتهاکه حرمة الحرم. و قولی [443- پ]
دگر آن است که: و من دخله و هو علی هدی من ربّه و بصیرة من دینه کان امنا، ای صار امنا فی القیامة من النّار، هر که در آن جا شود به شرایط خود در قیامت از آتش دوزخ ایمن باشد. بعضی دگر گفتند: مراد آن است که در جاهلیّت هر که در آن جا شدی از غارت و قتل ایمن شدی، و چون اسلام آمد الّا حرمت نیفزود آن را. ابو الجلد به عبد اللّه عبّاس نوشت که: اوّل کس«2» که پناه با حرم داد ماهیان کوچک و بزرگ بودند، کوچک از بزرگ و بزرگان«3» از طوفان. قولی دگر آن است: هر که او آن سال که رسول- علیه السلام- عمره قضا کرد با رسول اللّه در آن جا شد ایمن است، بیانه قوله: لَتَدخُلُن‌َّ المَسجِدَ الحَرام‌َ إِن شاءَ اللّه‌ُ آمِنِین‌َ مُحَلِّقِین‌َ«4». و قولی دگر آن است که: لفظ خبر است به«5» معنی امر، ای من«6» دخله فامنوه، آن کس که در آن جا شود ایمنش باید داشت، چنان که گفت: فَلا رَفَث‌َ وَ لا فُسُوق‌َ وَ لا جِدال‌َ فِی الحَج‌ِّ«7»، [ای لا ترفثوا فی الحج]
«8» و لا تفسقوا و لا تجادلوا. ضحّاک گفت: من دخله حاجّا کان امنا من الذنوب الّتی اکتسبها«9» قبل ذلک، هر که در آن جا شود از گناهان کرده ایمن شود. جعفر بن محمّد الصّادق- علیهما السلام- گفت: من دخله علی الصفا کما دخله الانبیاء و الاولیاء کان امنا من عذاب الله ، هر که باصفا در او شود چنان
-----------------------------------
(1). آج: جنایت. (2). آج، لب، فق، مب، مر: کسی. [.....]
(3). آج، لب، فق، مب، مر: بزرگ. (4). سوره فتح (48) آیه 27. (5). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: و. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: و من. (7). سوره بقره (2) آیه 197. (8). مج، وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). مج: اکتتبها، با توجّه به وز تصحیح شد.
صفحه : 445 که انبیا و اولیاء شدند از عذاب خدای ایمن شود. ابو النّجم القرشی‌ّ الصّوفی‌ّ گفت: روزی در طوافگاه می‌گردیدم، گفتم: بار خدایا؟ تو گفته‌ای در کتاب مجید خود که: وَ مَن دَخَلَه‌ُ کان‌َ آمِناً، هر که در اینکه جا آید ایمن شود. بار خدایا؟ از چه ایمن شود! هاتفی از پس پشت من آواز داد«1»: من النّار، از آتش باز نگریدم«2» کس را ندیدم. بیان اینکه قول آن است که أنس مالک روایت کرد از رسول- علیه السلام- که او گفت: هر که او در حرمی از اینکه دو حرم- که حرم خدا و حرم رسول است- بمیرد، روز قیامت خدای تعالی او را از ایمنان بر انگیزد«3». و در خبر است که: رسول- علیه السلام- گفت: فردا«4» قیامت خدای تعالی فرماید تا اطراف حجون و بقیع گیرند، و آن گورستانهای مکّه و مدینه است، و در بهشت افشانند. و عبد اللّه مسعود روایت کرد که: رسول- علیه السلام- بر کناره صحرای مکّه- که امروز گورستان است- و آنگه هنوز گورستان نبود- گفت: از اینکه بقعه و از اینکه حرم فردای قیامت هفتاد هزار مرد را بر انگیزند که ایشان را بی حساب به بهشت برند، که هر یکی از ایشان هفتاد هزار گناهکار را شفاعت کنند«5»، و رویهایشان چون ماه باشد شب چهارده«6». انس بن مالک«7» روایت کند از رسول- علیه السلام- که گفت: هر که بر گرمای مکّه صبر کند [یک ساعت]
«8» از روز آتش دوزخ از او دور شود دویست ساله«9»، و بهشت در«10» نزدیک شود صد ساله راه. وهب منبّه گفت: در توریت نوشته است که خدای تعالی روز قیامت هفصد«11»
-----------------------------------
(1). مب، مر که. (2). آج، لب، فق، مب، مر: باز نگریستم. (3). مب، مر: بر انگیزاند. (4). آج، لب، فق، مب، مر: فردای. (5). دب، مر: کند. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: چون ماه شب چهارده، مر بود. (7). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: انس مالک. [.....]
(8). مج: ندارد، از وز افزوده شد. (9). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر راه. (10). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد، دب: به او. (11). مب، مر: هفتصد.
صفحه : 446
هزار فرشته را بفرستد با زنجیرهای زرّین تا خانه کعبه را به عرصه قیامت آرند. ایشان بیایند و کعبه را به آن سلسله‌های زرّین به موقف«1» قیامت آرند. فرشته گوید«2»: یا کعبة اللّه سیری، ای کعبه خدای برو. او گوید: نروم تا حاجتم روا نکنند. گوید«3»: حاجت تو چیست! گوید: شفاعت من قبول کنند در«4» آنان که در پیراهن من دفن کنند«5» ایشان را. حق تعالی گوید: حاجتت روا کردم، آن مردگان را از گورها برانگیزند رویها سپید«6»، همه احرام گرفته، گرد خانه کعبه در آیند و لبیک زدن گیرند. فرشته دگر گوید: ای کعبه خدای برو؟ گوید: نروم تا مرادم ندهند«7». گویند: مرادت چیست! بخواه تا بدهند. گوید: بار خدایا؟ بندگان گناهکار تو از هر فجّی عمیق و رهی بعید، اشعث اغبر به من آیند«8»، اهل و اولاد را به جای رها کرده«9»، پشت بر خان و مان کرده و دوستان و رفیقان را وداع کرده، به یاسه«10» من به من آمدند«11» به زیارت، و مناسک بگزاردند«12» چنان که تو فرمودی، بار خدایا؟ شفاعت می‌کنم که ایشان را از فزع اکبر ایمن کنی، و شفاعت من در«13» ایشان قبول کنی و همه را پیراهن من بداری«14». فرشته ندا کند که: در میان ایشان گناهکاران و اصحاب کبایراند مصرّ بر گناه مستحق‌ّ دوزخ. کعبه گوید: بار خدایا؟ من شفاعت در حق گناهکاران می‌کنم. خدای تعالی گوید: شفاعت قبول کردم و مرادت بدادم. فرشته ندا کند: الا و هر کس که از اهل کعبه است از میان جمع بیرون آیی. جمله حاجیان از میان جمع بیرون آیند و گرد کعبه در آیند سپید«15» روی، ایمن از دوزخ
-----------------------------------
(1). فق، مر: به عرصات. (2). وز، دب، آج، لب، فق، مب: فرشته‌ای. (3). مج: گویند، با توجّه به وز تصحیح شد. (4). آج، لب، فق، مب، مر حق‌ّ. (5). وز، دب: کرده‌اند، آج، لب، فق: کردند. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سفید. (7). آج، لب، فق، مب: بدهند، مر: بدهند. (8). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: آمدند. (9). آج، لب، فق، مب و. (10). دب: به آرزوی. [.....]
(11). آج، لب، فق، مب: آمده‌اند. (12). وز، مب: بگزارند، مر: بگزارده. (13). مب، مر حق. (14). مج، وز: بدارید، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (15). آج، لب، فق، مب، مر: سفید.
صفحه : 447
طواف می‌کنند و لبیک می‌زنند. فرشته ندا کند و گوید: ای کعبه خدا؟ برو، و کعبه خرامان به رفتن در آید و می‌گوید: لبیک، اللّهم لبیک، لبیک ان‌ّ الحمد و الملک و النّعمة لک لا شریک لک لبیک، و اهل او در پی او می‌روند. و آنچه در اینکه خبر آمد از اضافه کلام و رفتار با کعبه علی احد الوجهین باشد امّا مضاف بود با فرشتگان که موکّل کعبه‌اند، و امّا بر طریق تمثّل باشد، چنان که اگر کعبه مثلا عاقلی مکلّف بودی، او را در باب شفاعت اینکه منزلت بودی، و سخن و مناظره او با خدای تعالی بر اینکه وجه بودی، چنان که حق تعالی گفت: لَو أَنزَلنا هذَا القُرآن‌َ عَلی جَبَل‌ٍ لَرَأَیتَه‌ُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِن خَشیَةِ اللّه‌ِ«1»- الایة، یعنی لو انزلنا هذا القرآن علی جبل و کان الجبل ممّن یسمع و یعقل لرایته کذا. قوله: وَ لِلّه‌ِ عَلَی النّاس‌ِ حِج‌ُّ البَیت‌ِ، «لام» ایجاب و اختصاص است، یقال: لفلان علیه کذا، یعنی او راست، جز [444- ر]
او را نیست. عَلَی النّاس‌ِ، لفظ عام است بر مردمان شریف و وضیع و برّ و فاجر و مؤمن و کافر، و اگر نه مخصّص باشد هر چه اینکه نام بر او افتد از اینکه جنس داخل بود در او. و در آیت دلیل است بر آن که کفّار مکلّف‌اند به حج لتناول عموم اللّفظ لهم. حِج‌ُّ البَیت‌ِ، ابو جعفر و حمزه و کسائی خوانند: حج‌ّ البیت به کسر «حا» در همه قرآن، و باقی به فتح «حا» خوانند، و هما لغتان: الفتح لغة اهل الحجاز، و الکسر لغة الباقین. و بعضی اهل لغت گفتند: الحج‌ّ بالفتح المصدر، و بالکسر الاسم و بگفتیم که: اصل حج قصد باشد در لغت و در شرع همچنین، جز که مخصوص باشد بالقصد الی مکان مخصوص فی ایّام مخصوصة لاداء مناسک مخصوصة. مَن‌ِ استَطاع‌َ إِلَیه‌ِ سَبِیلًا، «من» بدل «ناس» است، و هو بدل«2» البعض من الکل، کقولک: مررت بالقوم ثلثیهم«3»، و رایت القوم اکثرهم، و محل‌ّ او جرّ است و تقدیر الایة: و للّه علی النّاس المستطیعین منهم حج‌ّ البیت.
-----------------------------------
(1). سوره حشر (59) آیه 21. (2). وز: البدل. (3). لب: ثلثهم.
صفحه : 448
امّا «استطاعت»، فقها در او خلاف کردند. بنزدیک ما حریت است و کمال عقل و بلوغ و صحّت و وجود زاد و راحله و تخلیة السرب و امکان المسیر و الرّجوع الی کفایة. هر گه که یکی از اینکه دو مختل بود، وجوب ساقط باشد و استحباب بر جای بود. و بنزدیک شافعی همچنین است، جز که شافعی در وجوب، اسلام اعتبار کند، بناء علی اصله ان الکفّار غیر مخاطبین بالشّرایع. و بنزدیک ما اسلام شرط نیست در وجوبش، و انّما شرط در صحّت اداء است که کافر اگر چه مخاطب است به شرایع از او درست نیاید با مقام بر کفر و آن خبر«1» که شافعی به او تمسک کرد من قوله- علیه السلام- ایّما اعرابی حج‌ّ ثم‌ّ هاجر فعلیه حجّة اخری، هر اعرابی«2» که حج‌ّ کند و پس از آن هجرت کند برو حجّی دگر باشد، و مراد به هجرت اسلام است، اینکه دلیل نباشد بر سقوط وجوب در حال کفر، انّما دلیل باشد بر او فقد«3» اجزاء و نفی صحّت اداء چنان که ما گفتیم. پس بنزدیک ما شرایط وجوب اینکه است که ذکر کردیم. و مراد به «تخلیة السرب» آن است که راه ایمن باشد از دشمن و موانع دیگر، و مراد به «امکان المسیر» آن است که اگر حج‌ّ بر او در وقتی واجب شود که در آن وقت ممکن نباشد به حج‌ّ رفتن، واجب نباشد تا وقت امکان که ممکن باشد از«4» رفتن. و «وجود زاد و راحله» در وجوب حج‌ّ قول عمر است و عبد اللّه عمر [و عبد اللّه عبّاس]
«5» در صحابه، و در تابعین حسن بصری و سعید جبیر و مجاهد و عطا، و در فقها مذهب شافعی است و ثوری و ابو حنیفه و اصحابش و احمد و اسحاق. و دلیل اینکه قول، حدیث عمرو بن شعیب عن ابیه عن جدّه که گفت، مردی بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه ما السبیل الی الحج‌ّ! گفت: راه به حج‌ّ چیست! گفت: زاد و راحله، و اینکه خبر عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس و عایشه و جابر و انس مالک روایت کردند. امّا آن کس که او قادر باشد بر رفتن و راحله ندارد، بنزدیک ما و اینکه فقها حج‌ّ بر او واجب نیست، بل سنّت باشد، اگر برود مجزی نباشد از حج‌ّ اسلام. و همچنین
-----------------------------------
(1). مج: به صورت «جز» هم خوانده می‌شود. (2). مب، مر: اعرابی. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر فقد. (4). وز و دیگر نسخه بدلها: ندارد. (5). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 449
اگر زاد ندارد و در ره سؤال کند و می‌شود بتسکّع نیز از حج‌ّ اسلام مجزی نباشد، و چون مال یابد اعاده حج‌ّ بر او واجب بود. و مالک گفت: اگر زاد دارد و قادر باشد بر رفتن، حج‌ّ بر او واجب باشد. و اینکه مذهب اصحاب ظاهر است، تمسک کردند بقوله تعالی: وَ أَذِّن فِی النّاس‌ِ بِالحَج‌ِّ یَأتُوک‌َ رِجالًا«1» ...، و هو جمع راجل. و جواب از اینکه آن است که: قدیم تعالی وصف آیندگان به حج‌ّ کرد که بعضی از ایشان سوار باشند و بعضی پیاده، و نگفت که: آنان که پیاده باشند بر ایشان واجب باشد آمدن. فامّا کمّیّت زاد [و کیفیّت راحله چنین گفتند: زاد کاف]
«2» و راحلة مبلغة«3» و قوّة مؤدیة، و اینکه جمله آن تفصیل است که در باب شرایط برفت، زاد چندان باید که او را کفایت باشد در آمدن و مقام کردن و باز آمدن. و امّا «راحله»، چنان باید که غلبه ظن‌ّ آن بود که برساند او را، و امّا رجوع با کفایت شرط است بنزدیک ما و بنزدیک شافعی، و اگر نباشد او را حج واجب نبود مگر آنگه که صنعتی داند یا ضیعتی دارد که رجوع کند با آن. و اگر متاع و عقار دارد به مقدار آن که به او حج‌ّ توان کردن [هم واجب بود او را. و اگر سرایی دارد«4»]
«5» مسکن و خادمی که خدمت او کند، واجب نباشد او را صرف کردن آن در باب حج‌ّ. و شافعی را دو قول است: یکی چنین که ما گفتیم و اینکه ظاهر مذهب اوست. و یکی آن که: واجب باشد. فامّا آن کس را که پیر پیر«6» باشد و بر راحله نتواند بایستادن، بر او واجب آن است که کسی را بفرماید تا از او«7» حج‌ّ کند، چون باقی شرایط حاصل باشد، و هو علی قول علی بن ابی طالب- علیه السلام. و اینکه مذهب شافعی است و ثوری و ابو حنیفه و اصحابش«8»، و عبد اللّه بن المبارک و احمد و اسحاق، و همچنین باشد حکم آن که او را بیماری«9» مزمن باشد و امید برء نبود. و بنزدیک مالک فرض حج‌ّ از او
-----------------------------------
(1). سوره حج (22) آیه 27. [.....]
(2). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: متبلّغه. (4). مب و. (5). مج: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (6). وز: پر پر، دب: پیری پیر. (7). مر: تا برای او. (8). مب و عبد اللّه مسعود. (9). مب: بیماریی.
صفحه : 450
ساقط باشد، سواء اگر مال دارد و اگر ندارد. دلیل ما و شافعی خبر خثعمه است که بیامد و رسول را گفت: یا رسول اللّه؟ فرض حج‌ّ، پدرم را دریافت و او پیر پیر«1» است، و بر راحله نتواند نشستن، روا باشد که من از او«2» حج‌ّ کنم! گفت: روا باشد. گفت: یا رسول اللّه؟ سود دارد او را! گفت: ارایت لو کان علی ابیک دین فقضیته [444- پ]
اما کان یجزی، قالت: نعم. قال: فدین اللّه احق‌ّ، گفت: چه گویی اگر بر پدرت وامی باشد! تو بگذاری، روا باشد! گفت: بلی، گفت: وام خدای اولیتر. و امّا آن کس که بیمار باشد- بیماری که امید برء باشد او را- روا نباشد که از او حج‌ّ کنند به نیابت، برای آن که او آیس نیست از آن که به نفس خود حج‌ّ کند، اگر کسی از او حج‌ّ کند روا نباشد بنزدیک شافعی، و بنزدیک ابو حنیفه روا باشد. و «استطاعت» در لغت آن باشد که فعل به او«3» طوع تو باشد از قدرت و آلت، و در شرع عبارت است در باب حج از اینکه که گفتیم. وَ مَن کَفَرَ فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَنِی‌ٌّ عَن‌ِ العالَمِین‌َ، هر که کافر شود، خدای تعالی مستغنی است از جهانیان، معنی آن است: تا بدانند که مرا در کردن حج‌ّ و عبادت شما منفعتی نیست. مفسران در تعیین«4» آن خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس و حسن و ضحاک گفتند: مراد آن است که هر که جحود کند وجوب حج‌ّ را. مجاهد گفت: مراد آن است که اگر حج‌ّ کند از باب«5» برّ نبیند، و اگر نکند خویشتن مأثوم نداند. و روایت کردند از رسول- علیه السلام- که گفت: مراد آن است [که]
«6»: من«7» کفر بالله و الیوم الاخر، [هر]
«8» که به خدای و قیامت کافر شود. سعید بن المسیّب گفت: آیت در جهودان آمد آنگه که گفتند: حج‌ّ کردن به خانه کعبه واجب نیست. ضحّاک گفت: چون آیت حج‌ّ آمد، رسول- علیه السلام-
-----------------------------------
(1). وز: پر پیر. (2). مر: من به نیابت او. (3). وز: بازو، مر: با. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تفسیر. (5). وز: لب: ارباب. (8- 6). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(7). آج، لب، فق: فمن.
صفحه : 451
اهل ملل را جمع کرد و ایشان را با حج‌ّ دعوت کرد. اهل یک ملّت اجابت کردند- و آن مسلمانان بودند، و اهل پنج ملّت کافر شدند، گفتند: ما ایمان نیاریم به آن و نماز نکنیم را جهت«1» او، و حج نکنیم به او. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. عطا گفت: من کفر بالبیت، هر که به کعبه کافر شود. إبن زید گفت: هر که به اینکه آیات کافر شود که خدای تعالی گفت: فِیه‌ِ آیات‌ٌ بَیِّنات‌ٌ. سدّی گفت: مراد آن است که هر که استطاعت دارد و حج‌ّ نکند کفران او به حج‌ّ اینکه است. اما اخبار در وجوب حج‌ّ و ترغیب بر او بی اندازه است. رسول- علیه السلام- گفت: صلّوا خمسکم و صوموا شهرکم و ادّوا زکوة مالکم، و حجّوا بیتکم تدخلوا جنّة ربّکم، گفت: نماز پنج«2» به جای آرید«3» و ماه رمضان روزه دارید، و زکات مالتان بدهید، و حج‌ّ خانه بگذارید و به بهشت خدای روید. رسول- علیه السلام- گفت: حجّوا قبل ان لا تحجّوا ، حج‌ّ کنید پیش از آن که خواهید که کنید و نتوانید، که اینکه خانه دو بار بیران«4» کردند و به بار سه‌ام«5» از میان شما بردارند. عبد اللّه مسعود گفت: حج‌ّ خانه به پای دارید پیش از آن که در بادیه درختانی بروید که هر چهار پای که از آن بخورد بمیرد. ابو امامه گفت از رسول- علیه السلام- که او گفت: هر که را حاجتی ظاهر منع نکند و سلطان قاهر یا بیماری حابس باز ندارد از حج‌ّ و حج‌ّ نکند، فلیمت ان شاء یهودیا او نصرانیّا، و بمیرد گو خواه جهود میر«6» و خواه ترسا. موسی بن جعفر روایت کند از پدرش از پدرانش از رسول- علیه السلام- که گفت: هر که بمیرد و حج‌ّ نکرده باشد، خدای تعالی هیچ عمل از او قبول نکند. قتاده گفت از حسن بصری از عمر خطّاب«7» که او گفت: چند بار همّت کردم که کسان را به شهرها فرستم«8» تا خود کیست که حج‌ّ نمی‌کند
-----------------------------------
(1). کذا: در مج، وز، دب: نکنیم بجهت، دیگر نسخه بدلها: نکنیم جهت. (2). فق: پنجگانه. مب، مر: پنج وقت. (3). مب، مر: آورید. (4). مب، مر: ویران. (5). دب، فق، مب، مر: سیم. (6). مب، مر: میرد. (7). لب، فق، مب، مر: از عطا، اساس رضی اللّه عنه. (8). لب، فق، مب، مر: به شهر فرستم.
صفحه : 452
بی عذری! جزیه بر او نهم. قُل یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ لِم‌َ تَکفُرُون‌َ بِآیات‌ِ اللّه‌ِ، آیت وارد است مورد تعجّب و انکار و تقریع، و ظاهر او استفهام است. وَ اللّه‌ُ شَهِیدٌ، «واو» حال راست، یعنی در حالی که خدای بر شما و افعال شما گواه است، و مثل اینکه آیت را تفسیر برفت پیش از اینکه. قُل یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ لِم‌َ تَصُدُّون‌َ، چرا منع می‌کنید از راه خدا. و الصّد: المنع، قال اللّه تعالی: هُم‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُم عَن‌ِ المَسجِدِ الحَرام‌ِ«1». و در کیفیّت «صدّ» دو«2» قول گفتند«3»: یکی«4» جهودان«5» به تذکیر و یاد دادن کارزاری«6» که در جاهلیّت از میان اوس و خزرج بود ایشان را بر یکدیگر اغراء کردندی تا ایشان بر یکدیگر بیامدندی، و حمیّت جاهلیّت ایشان را بر آن داشتی که محافظت و مراعات اسلام یک سو نهادندی و ما سر کینه کهن شدندی، اینکه قول زید بن اسلم است، و او گفت: آیت خاص‌ّ در«7» جهودان است. و حسن بصری گفت: آیت در«8» جهودان است و ترسایان، و آن آن بود که ایشان عرب را گفتندی: اینکه محمّد نه آن محمّد است که ما نعت و صفت او در توریت و انجیل خوانده‌ایم و پیغامبران ما را بشارت داده‌اند. مَن آمَن‌َ، در جای مفعول به است، و محل‌ّ او نصب است، یعنی چرا منع می‌کنی«9» مؤمنان را. تَبغُونَها عِوَجاً، و «ها» راجع است با «سبیل»، و طلب کژی اینکه راه می‌کنی«10». تَبغُونَها عِوَجاً، در جای حال است، ای باغین لها عوجا. و «العوج» بکسر العین اعوجاج فیما [لا یری کالأمر و الدّین و الرّای و غیر ذلک. و «العوج» بفتح العین اعوجاج فیما]
«11» یری، کالحائط و العصا و غیر ذلک. و البغی و البغا الطّلب، یقال:
-----------------------------------
(1). سوره فتح (48) آیه 25. (2). آج، لب، فق، مب: بر دو. (3). مب: گفتندی. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر آن که. (5). دب را. [.....]
(6). لب: کالزاری/ کارزاری. (7). آج، لب، فق، مب: بر، مر: بر حق‌ّ. (8). آج، لب، فق، مب، مر: بر. (10- 9). آج، لب، فق، مب، مر: می‌کنید. (11). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 453
ابغنی کذا و ابغ الی«1» کذا، ای اطلبه لی، و قال الشّاعر: بغاک و ما تبغیه حتّی وجدته کانّک قد واعدته«2» امس موعدا امّا بغی«3» علیه اذا ظلمه«4»، و قوله: ابغنی، ای اعنی علی طلبه. وَ أَنتُم شُهَداءُ، «واو» حال راست، و «شهداء» جمع شهید، و شما گواهی. در [او]
«5» دو قول گفتند: یکی آن که شما گواهی بر آن که منع کردن از راه خدای روا نباشد. و قولی دیگر: أَنتُم شُهَداءُ، ای عقلا، و شما عاقلی«6»، نظیره قوله: أَو أَلقَی السَّمع‌َ وَ هُوَ شَهِیدٌ«7»، ای عاقل، برای آن که چون او اندیشه کند و عقل حاضر باشد، تمییز کند«8» میان حق و باطل. قولی دیگر آن است که: وَ أَنتُم شُهَداءُ، و شما گواهی بر آن که [445- ر]
در توریت و انجیل نوشته است که: دین مسلمانی دین خداست و حق آن است«9». یا ایّها الّذین امنوا ان تطیعوا فریقا- الایة. زید بن اسلم گفت: آیت در«10» شأس بن قیس الیهودی‌ّ آمد، و او پیری بود قاسی و عاصی شدید الکفر و العناد، و کینور«11» بر مسلمانی«12» و سخت حسد، بگذشت بر جماعت اوس و خزرج، جمعی عظیم را دید مجتمع شده و مؤتلف گشته، و کلمه و رای و دیانت یکی کرده، سخت آمد او را از پس آن که میان ایشان تا«13» در جاهلیّت خونها و عداوتها بود و الفتی نبودی ایشان را با یکدیگر، اندیشه کرد و گفت: اگر اینان هم بر اینکه مانند«14»، ما را رها نکنند در اینکه شهر و بر ما غلبه کنند، و کار بر ما تباه شود. جوانی را گفت از جهودان که: برو و«15» بر کناره آن حلقه بایست و حدیث کارزار«16»
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: لی. (2). آج، لب، فق، مب، مر: قد اوعدته. (3). مج: کلمه به صورت: «ابغی» بوده که به قلمی ناشناخته تصحیح شده است. (4). آج، لب، فق، مر: اظلمه. (5). مج: ندارد، از وز افزوده شد. (6). دب، مب: عاقلید، مر: عاقلانید. (7). سوره ق (50) آیه 37. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تمیز کند. (9). مر: و دین حق است. [.....]
(10). آج، لب، فق، مب، مر شأن. (11). مر: کینه ور. (12). وز و دیگر نسخه بدلها: مسلمانان. (13). وز و دیگر نسخه بدلها: ندارد. (14). وز و دیگر نسخه بدلها: بمانند. (15). مج: برود، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (16). لب: کالزار.
صفحه : 454 بعاث در انداز و یاد ده ایشان را وقعه«1» آن روز و کشتگانی که آن روز بودند، و اشعاری که در آن روز«2» گفتند. و اینکه روز کارزاری بود عظیم میان اوس و خزرج، و ظفر آن روز اوس را بود بر خزرج. اینکه غلام بیامد و اینکه بگفت، و ایشان در آن حدیث افتادند و در منازعت و مفاخرت افتادند، تا دو مرد از«3» ایشان در زانو افتادند و درهم جستند: اوس بن قنطر«4» از بنی حارثه اوسی بود، و جبان«5» بن صخر، احد بنی سلمه از خزرج، و در گفت و گوی آمدند و گفتند: اگر خواهی«6» تا اکنون تازه باز کنیم، و آهنگ سلاح کردند و گفتند: موعد ظاهره است- و آن جایی است- تا آن جا بیرون رفتند و روی به یکدیگر آوردند بر آن کینه که میان ایشان بود در جاهلیّت. خبر به«7» رسول- علیه السلام- رسید. بر خاست با جماعتی مهاجریان بیرون شد و گفت: ای جماعت مسلمانان؟ با سر دعوی جاهلیّت شدی«8»، و من در میان شما، و خدای تعالی بر شما به اسلام کرامت کرده، و احقاد جاهلیّت از میان شما برداشته و از میان شما الفت داده، با سر کفر و احوال کافری خواهید شدن«9»؟ اللّه اللّه؟ از خدای بترسید. ایشان چون رسول را بدیدند و سخن او بشنیدند دانستند که آن از نزغات شیطان است و کید دشمنان ایمان است و انداخت جهودان است. سلاحها از دست بینداختند و بگریستند و دست در گردن یکدیگر کردند و صلح کردند و در قفای پیغامبر- صلّی اللّه علیه و آله- ایستادند و با مدینه آمدند. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا، ای گرویدگان اگر فرمان برید«10» گروهی از اهل کتاب را، یعنی شأس بن قیس را و اصحاب او را. یَرُدُّوکُم بَعدَ إِیمانِکُم کافِرِین‌َ، شما را از پس
-----------------------------------
(1). وز، لب، فق، مب، مر: واقعه. (2). مج بودند، لب که، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (3). مب: دو مرد در میان. (4). کذا: در مج، وز، دب، دیگر نسخه‌ها بدلها: قطر، تفسیر طبری 7/ 55: اوس بن قنظی. (5). کذا: در مج و دیگر نسخه بدلها، تفسیر طبری 7/ 55: جبّار بن صخر. (6). خواهی/ خواهید. (7). آج، لب، فق، مب: بر. [.....]
(8). آج، لب، فق، مب: باز شدید، مب: رفتید. (9). دب، آج، لب، فق: خواهی شدن. (10). دب، آج، لب، فق: بری/ برید.
صفحه : 455 ایمانتان کافر باز کنند، و اینکه بر سبیل مجاز بود، یعنی ایشان چیزی کنند که آنانی که از شما بر بصیرت نباشند«1» از سر حمیّت جاهلیّت کاری کنند که ظاهر او کفر باشد و ارتداد از معادات و معاندت با یکدیگر، و کشتن یکدیگر، و معلوم است که اینکه هیچ کفر نباشد، بل فعلی بود که آنان کنند که مرتدّ باشند. جابر عبد اللّه انصاری گوید: بینا«2» که ما در یکدیگر افتاده بودیم، رسول- علیه السلام- بر آمد کالقمر الطّالع، چون ماه تابان که در شب تاریک بر آید، به دست اشارتی کرد، چندانی بود که اشارت دست رسول بدیدند تا اینکه گروه از اینکه جانب شدند و آن گروه از آن جانب، پس در جهان هیچ شخصی«3» نیست که بر ما دوست‌تر است از رسول خدای، و ندیدیم روزی که اوّلش زشت و وحشتر بود که آن روز و آخرش نکوتر از آن روز. آنگه حق تعالی بر وجه تعجّب گفت: وَ کَیف‌َ تَکفُرُون‌َ، چگونه کافر شوی«4» شما. وَ أَنتُم تُتلی عَلَیکُم آیات‌ُ اللّه‌ِ، و آیات خدا بر شما می‌خواندند. وَ فِیکُم رَسُولُه‌ُ، و پیغامبر او در میان شما است، ای عجب با چنین لفظها در قرآن چگونه روا دارد کسی که در دین خدا و کتاب خدا جبر گوید! حق تعالی بر سبیل تعجّب می‌گوید: چگونه کافر شوی به خدای، و در میان شما کلام خدا و کتاب خدای! کس نیست تا بگوید چگونه کلامی به ما فرستید«5» چون قرآن بر دست رسولی چون محمّد با صد هزار حجّت و برهان، آنگه ما را منع کنی به قهر از ایمان، و دلهای ما خراب و بیران«6» کنی به جحود و کفران، آنگه از ما تعجّب نمایی که: وَ کَیف‌َ تَکفُرُون‌َ، اینکه تعجّب از تو است؟ ممکن هست که اگر کلام خدا نباشد، و رسول خدا نباشد، و عاقل مکلّف را خواطر و دواعی و تجدّد انواع نعمت با اختلاف عقلا بجنباند نظر کند و خدای را بشناسد ما دام، تا او را خدای به جای باعث مانع نباشد، و به جای داعی صارف«7».
-----------------------------------
(1). مج: باشند، با توجّه به وز تصحیح شد. (2). لب: همانا. (3)، وز، دب، آج، فق، مب: شخص، مر: کس. (4). دب، مب: شوید. (5). دب، آج، لب، فق: فرستی/ فرستید. (6). مب، مر: ویران. (7). مج: صادق، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 456
امّا اگر اینکه که یک کتاب است پنجاه باشد، و اینکه که یک رسول است صد باشد، و او مانع از ایمان و حایل«1» بر کفر بل محدث و منشی‌ء و خالق کفر و قدرت موجبه کفر«2» اینکه جمله با اینکه چه«3» غنا و کفاف کند و کجا سود دارد؟ نعوذ باللّه من الجهالة و تجویز هذه المقالة. قتاده گفت: در اینکه آیت دو حجّت عظیم هست، یکی کتاب خدا، و یکی رسول خدا. رسول خدا رفت و کتاب ماند، در او بیان حلال و حرام«4» و شرایع و احکام، و اینکه دو چیز هم بر اصل مجبّره روان نیست«5»، برای آن که اگر کلام است به ذات او قائم است، و اگر رسول است به مرگ از رسالت معزول است، چه او از دعوت معزول است، خواجه به ترک اجابت معذور است، پناه با خدای ده از امثال اینکه تا مهتدی [445- پ]
شوی که: وَ مَن یَعتَصِم بِاللّه‌ِ فَقَد هُدِی‌َ، ای یمتنع«6» باللّه و یتمسک به، هر که او معتصم شود به خدای، یعنی تمسک کند به دین خدای، و منه قوله: وَ اعتَصَمُوا بِه‌ِ«7». و اصله الامتناع، و من قولهم: عصمته فاعتصم، و العصم و العصام، المنع، قال اللّه تعالی: لا عاصِم‌َ الیَوم‌َ مِن أَمرِ اللّه‌ِ«8»، و از اینکه جا عصمت گویند آن لطف را که مکلّف عند آن امتناع کند از سایر قبایح، قال الفرزدق: انا إبن العاصمین بنی تمیم اذا ما«9» اعظم الحدثان نابا یقول«10»: اعتصم بکذا اذا تمسک به، قال الشّاعر: یظل‌ّ من خوفه الملاح معتصما بالخیزرانة بعد الأین و النّجد و یقال: اعتصمته«11» بمعنی اعتصم به، قال الشّاعر: اذا انت جازیت الإخاء بمثله و انستنی«12» ثم‌ّ اعتصمت حبالیا ای بحبالی.
-----------------------------------
(1). کذا: در مج، وز و دیگر نسخه بدلها: حامل. (2). وز و دیگر نسخه بدلها واردات موجبه کفر. (3). وز: اینکه چه. (4). مج: و حلال، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(5). دب، مب، مر: روا نیست. (6). وز: یتمتع، مر: یمتنع یتمتع. (7). سوره نساء (4) آیه 175. (8). سوره هود (11) آیه 43. (9). مج: و امّا، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). وز و دیگر نسخه بدلها: یقال. (11). مج: اعتصمه، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). کذا: در مج و دیگر نسخه بدلها، تفسیر طبری (7/ 62): و آسیتنی.
صفحه : 457
فَقَد هُدِی‌َ، ای ارشد، راه نمایند«1» او را به ره راست. و مراد به «هدایت» در آیت لطف است، یعنی با او الطافی کنند که عند آن راه حق روشن شود او را و به نظر کردن نزدیک شود، و روا بود که مراد ثواب بود، و معنی آیت آن بود که: هر که ایمان آرد و دست به دین خدای در آویزد او را راه بهشت بنمایند. یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‌َ حَق‌َّ تُقاتِه‌ِ- الایة، مقاتل بن حیّان گفت: از میان اوس و خزرج در جاهلیّت کارزاری«2» بود و عداوتی، چون رسول- علیه السلام- به مدینه آمد، از میان ایشان صلح داد و هر دو یکی شدند. یک روز دو مرد از اوس و خزرج با یکدیگر مفاخرت کردند: از اوس ثعلبة بن تمیم بود، و اسعد بن زرارة از خزرج. اوس گفتند: خزیمه ثابت ذو الشّهادتین از ماست، و حنظلة غسیل الملائکة از ماست، و زید بن ثابت«3» بن اقلح حمی‌ّ الدّبر از ماست، و سعد معاذ که عرش برای او«4» بلرزید از ماست، و خدای تعالی به حکم او در بنی قریظه راضی شد. و خزرج گفتند: چهار کس از مااند«5» اهل قرآن، ابی‌ّ کعب و معاذ جبل و زید بن ثابت و ابو زید، و سعد عباده- که رئیس و خطیب انصار است- از ماست، و از میان ایشان در مفاخرت حدیث رفت تا خزرجی گفت: اگر رسول خدای نیامدی، ما شما را کشته بودیم و فرزندان شما«6» برده کرده و زنان شما را بی مهر نکاح کرده. اوسی گفت: پیش از اسلام چرا اینکه نکردی که از بیم ما از خانه بیرون نمی‌یارستی آمدن، تا کار به سلاح انجامید، و در هم افتادند. رسول- علیه السلام- بیامد و ایشان را از هم باز کرد و صلح داد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. عطا گفت: آیت در ایّام افک آمد. رسول- علیه السلام- بر منبر شد و گفت: یا معشر المسلمین ما لی اوذی فی اهلی، چرا مرا در اهلم می‌رنجانند! به خدای که من
-----------------------------------
(1). مج: نماینده، با توجّه به آج و لب و معنی آیه تصحیح شد. (2). آج: کالزاری. (3). کذا در مج و همه نسخه بدلها، سیره إبن هشام و جمهرة انساب العرب: عاصم بن ثابت. (4). دب: عرش از برای او، آج، لب، فق، مب، مر: عرش از او. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر از. (6). دب، آج، لب، مب را. [.....]
صفحه : 458
بر اهل خود جز خیر نمی‌دانم«1»، و اینکه مرد را که بر او حوالت است بی من در خانه من نرفت. سعد بن معاذ الانصاری بر پای خاست«2»، و گفت: یا رسول اللّه؟ اگر از ماست که اوسیم دستور باش«3» تا من گردنش بزنم، و اگر از خزرج است همچنین بفرمای تا آن کنیم که تو فرمایی. سعد عباده را سخت آمد و گفت: نتوانی، و تو را اینکه حکم نباشد، و از«4» میان ایشان در اینکه باب گفت و گوی«5» رفت، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‌َ حَق‌َّ تُقاتِه‌ِ، اینکه مؤمنان از خدای بترسید حق‌ّ ترسیدن. راوی خبر گوید که رسول- علیه السلام- گفت: حق‌ّ تقاته ان یطاع فلا یعصی و ان یذکر فلا ینسی و ان یشکر فلا یکفر، حق‌ّ ترسیدن او«6» آن باشد که طاعتش کنند بی عصیان، و ذکرش کنند بی نسیان، و شکرش کنند بی کفران. عبد اللّه عبّاس گفت: آن باشد که طرفة العینی در او عاصی نشوند. مجاهد گفت: آن باشد که جهاد کنند در راه او حق‌ّ جهاد، و ملامت هیچ لایم«7» دامن او نگیرد، و حق بگوید و اگر چه بر او باشد و بر پدر و برادر و فرزندان او. زجّاج گفت: آن باشد که طاعت او به جای آرد در آنچه بر او واجب بود، و سمیع و مطیع باشد اوامر او را. مفسران گفتند: چون اینکه آیت آمد، صحابه گفتند: یا رسول اللّه؟ و من یقوی علی هذا! و کیست که قوّت و طاقت اینکه دارد که حق‌ّ تقوی«8» به جای آرد! خدای تعالی«9» آیت فرستاد: فَاتَّقُوا اللّه‌َ مَا استَطَعتُم«10»، و به او«11» اینکه آیت منسوخ کرد، و اینکه قول معتمد نیست.
-----------------------------------
(1). مب، مر: نمی‌خواهم. (2). مج، دب: خواست، با توجّه به وز تصحیح شد. (3). مب: دستور باشد، مر: دستور بده. (4). آج، لب، فق، مب، مر: و در. (5). دب، آج، لب، فق، مر: گفت و گوی. (6). مر: ترسیدن از خدای. (7). مر: لایمی. (8). مج: یقوی، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). مب، مر اینکه. (10). سوره تغابن (64) آیه 16. (11). مج به، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
صفحه : 459
وَ لا تَمُوتُن‌َّ إِلّا وَ أَنتُم مُسلِمُون‌َ، و بناید که مرگ به شما آید الّا و شما مسلمان باشید«1». به ظاهر نهی است از مرگ، و به معنی امر است به استقامت بر اسلام و ایمان، چنان که یکی از ما گوید: لا اراک الّا قائما، نباید که من تو را بینم الّا ایستاده، به ظاهر نهی است خود را از رؤیت، و به معنی امر است او را به قیام و استدامت آن. وَ أَنتُم، «واو» حال راست، و از حق‌ّ از آن است که از پس او مبتدا و خبر آید در محل‌ّ نصب بر حال یا فعل و فاعل هم در اینکه محل‌ّ. گفته‌اند: مراد به مسلمان«2» اینکه جا مؤمن است، و گفته‌اند: مخلص است. و گفتند«3»: مفوّضین امورکم الی اللّه، کارهای خود با خدای افگنده. فضیل گفت: محسنون الظّن‌ّ باللّه، گمان نیکو برند به خدای. مجاهد روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که، رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: یا ایّها الّذین امنوا اتّقوا اللّه حق‌ّ تقاته و لا تموتن‌ّ الّا و انتم مسلمون، فلو ان‌ّ قطرة من الزّقّوم قطرت فی الارض لأمرّت علی اهل الارض معیشتهم فکیف بمن هو طعامه، گفت: ای مؤمنان از خدای بترسید حق‌ّ ترسیدنش، و نباید که مرگ به شما آید [446- ر]
الّا و شما مؤمن مخلص باشید که اگر قطره‌ای زقوم«4» دوزخ بر زمین چکد، زندگانی بر اهل دنیا تلخ شود«5»، چگونه بود حال آن کس که همه طعامش از آن باشد. انس مالک روایت کند که: هیچ بنده نباشد که از خدای بترسد حق‌ّ ترسیدنش، و الّا زبان نگه دارد. وَ اعتَصِمُوا بِحَبل‌ِ اللّه‌ِ جَمِیعاً، حق تعالی گفت: بندگان من؟ دست در رسن من زنید«6». و «حبل» کنایت باشد از دین و عهد و امان و مودّت«7» و خویش و قرابت، و اصل او سبب باشد که به او به چیزی رسند، چنان که به رسن به آب رسند. آنچه مرد آن را وصله و سبب سازد که به او به کاری رسد آن را حبل گویند بر سبیل تشبیه و
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق: باشی/ باشید. (2). دب، مب، مر: مسلمانان. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفته‌اند. [.....]
(4). مب: از زقوم. (5). آج، لب، فق، مب، مر پس. (6). آج، لب، فق: زنی/ زنید. (7). مج: از اینکه جا بظاهر افتادگی دارد، لکن دنباله مطلب در دو صفحه بعد قرار گرفته یعنی برگ [448- پ]
.
صفحه : 460
مجاز، قال اعشی بنی ثعلبة: و اذا تجوّزها حبال قبیلة اخذت من الاخری الیک حبالها و قوله: إِلّا بِحَبل‌ٍ مِن‌َ اللّه‌ِ«1»، ای بامان، و «حبل» به معنی مودّت و عهد آمد فی قول ذی الرّمّة: هل حبل خرقاء بعد الیوم مرموم ام هل لها آخر الأیّام تکلیم عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به «حبل» در آیت دین است، ای تمسکوا بدین اللّه، دست در دین [448- پ]
خدای زنی«2». عبد اللّه مسعود گفت: جماعت است، و هم او گفت: یا ایّها النّاس علیکم بالطّاعة و الجماعة فانّها حبل اللّه الّذی امر به و ان‌ّ ما تکرهون فی الجماعة خیر ممّا تحبّون فی الفرقة«3»، گفت: ای مردمان اطاعت خدا و ملازمت جماعت نگاه دارید که آن حبل و عهد خداست، و آنچه شما آن را کاره باشید در جماعت بهتر از آن است که دوست دارید در فرقه«4». مجاهد و عطا گفتند: مراد عهد است، ای بعهد اللّه. قتاده و سدّی و ضحّاک گفتند: مراد قرآن است، بِحَبل‌ِ اللّه‌ِ، ای بکتاب اللّه. حارث اعور گوید: در مسجد رسول شدم، مردم را دیدم در اختلاف احادیث افتاده. بنزدیک امیر المؤمنین علی«5» آمدم، گفتم: یا امیر المؤمنین؟ مردمان در گفت و گوی افتاده‌اند. گفت: شنیده‌ام از رسول- علیه السلام- که فتنه‌ای بباشد. گفتم: یا امیر المؤمنین؟ خلاص از او به چه باشد! گفت: بکتاب اللّه، فان‌ّ فیه نبأ ما قبلکم، خبر ما بعدکم، و حکم ما بینکم، هو الفصل لیس بالهزل، هو حبل اللّه المتین، و هو الذّکر الحکیم، و هو الصّراط المستقیم- فی حدیث طویل ذکرناه فی اوّل الکتاب، گفت: خلاص از اینکه فتنه به کتاب خدای باشد که در او حدیث پیشینگان است، و خبر باز پسینان، و حکم آنچه در میان شما باشد فصل است و هزل نیست، او حبل خداست و ذکر حکیم است، و راه راست است- در حدیث دراز که گفته شد در اوّل کتاب«6» فی مقدّماته.
-----------------------------------
(1). سوره آل عمران (3) آیه 112. (2). آج، لب، فق، مب، مر: زنید. (3). وز: الفرق. (4). مب: فرقت. (5). مب: علی‌ّ بن ابی طالب. (6). آج، لب، فق، مب، مر: گفته شد کما ذکر فی اوّل الکتاب.
صفحه : 461
و عبد اللّه مسعود روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: 1»2» ان‌ّ هذا القرآن هو حبل اللّه المتین و النّور المبین« و الشّفاء النّافع عصمة من تمسک به و نجاة من تبعه لا یعوج فیقوّم و لا یزیغ فیستعتب و لا تنقضی« عجایبه و لا یخلق عن کثرة الرّدّ فاقرؤوه فان‌ّ اللّه یأجرکم علی تلاوته بکل‌ّ حرف عشر حسنات اما انّی لا اقول الم، و لکن الف و لام و میم ثلاثون حسنة ، گفت: اینکه قرآن رسن خداست قوی، و نوری روشن، و شفایی نافع، دست آویز آن که دست در او زند، و نجات آن کس که او را متابعت کند اکثر نشود تا راست باز کنند و بنچسبد تا با حدّ آرند«3»، عجایبش را بن در نیاید«4»، و از بسیار خواندن کهن نشود، بخوانید که خدای تعالی شما را به هر حرفی [ده]
«5» حسنه مزد دهد، مراد به حرفی«6» نه الم است، بل اینکه سه حرف است تا ثوابش سی حسنه باشد. زید بن حیّان گفت: در نزدیک زید ارقم شدیم، گفتیم«7»: تو رسول را دیده‌ای و با او صحبت کرده‌ای! از او چه شنیده‌ای! گفت: رسول- علیه السلام- ما را خطبه کرد و در وی گفت: انّی تارک فیکم کتاب اللّه، هو حبل من الله من اتّبعه کان علی الهدی و من ترکه کان علی الضّلالة، گفت: من در میان شما کتاب خدای رها می‌کنم، او«8» رسنی است از خدای، هر که پی او گیرد به ره راست باشد، و هر که رها کند آن را بر ضلالت و گمراهی بود. عطیّة العوفی‌ّ روایت کند از ابو سعید الخدری‌ّ که گفت، [از رسول- علیه السلام- شنیدم که گفت]
«9»: 10»11»12» یا ایّها النّاس انّی ترکت« فیکم خلیفتین ان اخذتم« بهما لن تضلّوا بعدی احدهما اکبر من الاخر کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الإرض و عترتی اهل بیتی و ان‌ّ اللّه« اللّطیف الخبیر اخبرنی انّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علی‌ّ
-----------------------------------
(1). آج، لب: و نور مبین. (2). آج، لب، فق، مر: و لا تنقض. (3). مج: به صورت «خداوند» هم خوانده می‌شود، آج، لب، فق، مب، مر و. (4). وز: به صورت «در نیابد» هم خوانده می‌شود. [.....]
(5). مج، وز: ندارد، از آج افزوده شد. (6). آج، لب، مب: حرف. (7). دب: شدم، گفتم. (8). وز را، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (9). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). دب: ترکتم. (11). مج: اخذتهم، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). وز، آج: ندارد.
صفحه : 462 الله‌الحوض،} گفت: من می‌روم و در میان شما دو خلیفه رها می‌کنم، یکی از یکی مهتر«1». اگر پی ایشان گیری گمراه نشوی«2»: یکی کتاب خداست رسنی از آسمان به زمین فرو گذاشته، و یکی عترت و اهل البیت من، و خدای لطیف خبیر مرا خبر داد که: ایشان از یکدیگر جدا نشوند تا بر کتاب حوض با پیش من آیند. مقاتل بن حیّان گفت: بحبل اللّه، ای بأمر اللّه و طاعته، به فرمان و طاعت خدا. ابو العالیه گفت: باخلاص توحید اللّه. إبن زید گفت: بالإسلام. وَ لا تَفَرَّقُوا، و پراگنده مشوید چنان که جهودان و ترسایان. زید الرّقاشی‌ّ روایت کند از انس مالک که رسول- علیه السلام- گفت: بنی اسرایل بر هفتاد و یک فرقه شدند«3»، و امّت من بر هفتاد و دو«4» فرقه شوند، همه به دوزخ شوند مگر یکی از ایشان. گفتند: یا رسول اللّه؟ آن یکی کدام است! دست فراهم گرفت و گفت: جماعت«5»، آنگه بخواند: وَ اعتَصِمُوا بِحَبل‌ِ اللّه‌ِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا. ابان بن تغلب روایت کند از فضل بن عبد الملک الهمدانی«6» از زاذان«7» گفت: بنزدیک امیر المؤمنین- علیه السلام- حاضر بودم در مسجد کوفه، راس الجالوت را که سر احبار جهودان بود، و جاثلیق را که امام ترسایان بود پیش او آوردند به مدافعتی عنیف. امیر المؤمنین گفت: ارفقوا بهما، مدارا کنید با ایشان. آنگه روی به راس الجالوت کرد و گفت: ویلک یا راس الجالوت، دانی تا جهودان از پس موسی بر چند فرقه شدند! گفت: نه، در کتاب نگرم و بگویم، گفت: لعنک اللّه من رئیس قوم اذا اتوک فی حلالهم و حرامهم، قلت انظر فی کتابی و اقول ارایت لو احترق الکتاب او سرق، لعنت بر او«8» باد از رئیس قومی چون با تو رجوع کنند در حلال حرامشان گویی در کتاب نگرم و بگویم، اگر کتاب سوخته شود یا بدزدند چه خواهی کردن! آنگه با جاثلیق نگرید و گفت: ترسایان پس«9» عیسی بر
-----------------------------------
(1). آج، لب، مب: بهتر. (2). آج، لب، فق، مب، مر: گیرید گمراه نشوید. (3). مر و نصرانی بر هفتاد و دو فرقه شدند. (4). آج، لب، فق، مب، مر: هفتاد و سه. (5). مر: جماعتی. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: فضیل بن عبد الملک الهمدانی. [.....]
(7). کذا: در مج، وز، دب، دیگر نسخه بدلها: ندارد. (8). آج، مر: بر تو. (9). دب: از پس، آج، لب، فق، مب از، مر: بعد از.
صفحه : 463
چند فرقه شدند«1»! گفت: بر چهل و پنج فرقه. گفت: دروغ می‌گویی. به خدای که من توریت به از او دانم، و انجیل به از تو دانم. امّت موسی پس از و بر هفتاد و یک فرقه شدند، هفتاد ایشان هالکند و یکی ناجی، و ایشان آنند که خدای تعالی گفت: وَ مِن قَوم‌ِ مُوسی أُمَّةٌ یَهدُون‌َ بِالحَق‌ِّ وَ بِه‌ِ یَعدِلُون‌َ«2». و امّت عیسی از پس او بر هفتاد و دو فرقه شدند، یکی از ایشان ناجی و باقی هالک، و ناجی آنانند که خدای [449- ر]
تعالی در حق‌ّ ایشان گفت: وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنزِل‌َ إِلَی الرَّسُول‌ِ تَری أَعیُنَهُم تَفِیض‌ُ مِن‌َ الدَّمع‌ِ مِمّا عَرَفُوا مِن‌َ الحَق‌ِّ«3». و امّت مصطفی- صلّی اللّه علیه و آله- بر هفتاد و سه فرقه شوند«4»، یکی از ایشان ناجی«5»، و آنان آنند«6» که خدای تعالی گفت: وَ مِمَّن خَلَقنا أُمَّةٌ یَهدُون‌َ بِالحَق‌ِّ«7»، و هم شیعتی، و ایشان شیعه من‌اند. اینکه جا اشارتی است، و در آن اشارت تو را بشارتی است. و آن، آن است که هر کجا سبب نجات آمد در هر امّت که بود، ثبات بر حق بود، نبینی که در حق‌ّ امّت موسی: وَ مِن قَوم‌ِ مُوسی أُمَّةٌ یَهدُون‌َ بِالحَق‌ِّ«8»، و در باب امّت عیسی: تَری أَعیُنَهُم تَفِیض‌ُ مِن‌َ الدَّمع‌ِ مِمّا عَرَفُوا مِن‌َ الحَق‌ِّ«9»، و در امّت ما: وَ مِمَّن خَلَقنا أُمَّةٌ یَهدُون‌َ بِالحَق‌ِّ«10». اکنون اینکه حق کجا جویند! آن جا که رسول- علیه السلام- بیان کرد باتّفاق: الحق‌ّ مع علی‌ّ و علی‌ّ مع الحق یدور معه حیث ما دار ، گفت: حق با علی است و علی با حق، حق آن جا گردد که علی باشد. ای عجب همه جهان تبع حق باشند، حق‌ّ نگر«11» که چگونه تبع اوست که: الحق‌ّ مع علی‌ّ، چگونه پسرو و قدم نگاه دار اوست که: یدور معه حیث ما دار. محمّد بن کعب القرظی‌ّ روایت کند عن ابی جعدیّه«12» که رسول- علیه السلام-
-----------------------------------
(1). وز، فق: شد. (2). سوره اعراف (7) آیه 159. (3). سوره مائده (5) آیه 83. (10- 4). وز: به صورت «شدند» هم خوانده می‌شود. (5). مر بود. (6). دب: و آن آنانند، آج، لب، فق، مب، مر: و آنانند. (7). سوره اعراف (7) آیه 181. (8). سوره اعراف (7) آیه 159. (9). سوره مائده (5) آیه 83. (11). آج، لب، فق، مب، مر: بگو. (12). دب: إبن جعده. [.....]
صفحه : 464 گفت: خدای تعالی از شما سه چیز می‌پسندد، و سه چیز را کاره است. آنچه می‌پسندد آن است که او را پرستی«1»، و به او شرک نیاری«2»، و به حبل خدای اعتصام کنی«3» و متفرّق نشوی«4» و فرمان بری«5» گماشتگان او را. و آنچه کاره است آن را، قیل و قال است و کثرت سؤال، و«6» اضاعت مال. سماک الحنفی‌ّ گوید: بنزدیک عبد اللّه عبّاس شدم و گفتم: ای پسر عم‌ّ رسول؟ قومی که به ما می‌آیند و صدقه می‌خواهند، تعدّی و بی رسمی می‌کنند. روا باشد که ایشان را منع کنیم! و مراد به صدقه زکات است. گفت: نه، یا حنفی‌ّ اعطهم صدقتهم«7»، صدقه‌شان بده، و ان اتاک اهدل«8» الشّفتین منتفش المنخرین، یعنی زنجیّا، و اگر همه زنگی باشد«9» لبها در آویخته و بینی درها دریده«10»، نیک شتری باشد آنچه مرد بر او نشیند بر جان و مال و اهل و عیال ایمن باشد، یعنی زکات که به نایب امام«11» دهد. آنگه گفت: یا حنفی‌ّ؟ الجماعة الجماعة، ملازمت جماعت کن که امّتان گذشته به مفارقت«12» جماعت هلاک شد«13»، نبینی تا«14» خدای تعالی چگونه گفت: وَ اعتَصِمُوا بِحَبل‌ِ اللّه‌ِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا. [ابان بن تغلب روایت کند از صادق جعفر محمّد«15»- علیهما السلام- که او گفت: 16» نحن حبل اللّه الّذین قال اللّه- عزّ و جل‌ّ: و اعتصموا بحبل اللّه جمیعا و لا تفرّقوا]
«، گفت: ماییم آن حبل خدای که خدای تعالی گفت [دست]
«17» در او زنی«18» و
-----------------------------------
(1). مب، مر: پرستید. (2). مر: نیارید. (3). مر: کنید. (4). مب، مر: نشوید. (5). مب، مر: برید. (6). وز: ندارد. (7). مر: اعطیهم صدقاتهم. (16- 8). وز: اهدک، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). دب: زنجی باشد. (10). کذا: در مج، وز، دب: بینیها دریده، دیگر نسخه بدلها: بینی دریده. (11). مب: نایب الامام. (12). وز: بمن رقه. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شدند. (14). وز، آج، لب: که. [.....]
(15). دب: جعفر بن محمّد، مر: امام جعفر صادق. (17). مج: ندارد، از وز افزوده شد. (18). مب، مر: زنید.
صفحه : 465 از او پراگنده مشوی«1»، یا عجب؟ دست در کسی زن که پای بر جای باشد، که آن که برای خود ثبات قدم ندارد، تو را چگونه دست گیرد! آن که به خود مستقل‌ّ نباشد، تو را چگونه مقل‌ّ باشد! آن که سر خود بر نتابد، کجا پای دستگیری تو دارد، سر آن کس چه داری که پای تو ندارد، امروز پی آن کس چه گیری که فردا سر تو ندارد، و سر به تو بر ندارد؟ إِذ تَبَرَّأَ الَّذِین‌َ اتُّبِعُوا مِن‌َ الَّذِین‌َ اتَّبَعُوا«2»، امروز تولّا به کسی چگونه کنی که فردا از تو تبرّا کند؟ پیش از آن که در دست تو جز تبرّا یا تمنّا نماند، به بدل آن تبرّا اینکه تابع بیچاره گوید: یا لَیت‌َ بَینِی وَ بَینَک‌َ بُعدَ المَشرِقَین‌ِ«3»، او نیز تبرّا کند، و چون اثر قدم آنان بیند که بگذرند و او را رها کنند، تمنّا کند که: یا لَیتَنِی کُنت‌ُ مَعَهُم فَأَفُوزَ فَوزاً عَظِیماً«4». وَ اذکُرُوا نِعمَت‌َ اللّه‌ِ عَلَیکُم، و یاد کنی«5» نعمت خدا بر شما. إِذ کُنتُم أَعداءً چون شما دشمن یکدیگر بودی«6». فَأَلَّف‌َ بَین‌َ قُلُوبِکُم، خدای تعالی دلهای شما با هم آورد«7» بر دوستی جمع کرد. فَأَصبَحتُم بِنِعمَتِه‌ِ إِخواناً، در روز آمدی«8» به فضل و نعمت او با یکدیگر برادر. و قصّه اینکه آن بود که، محمّد بن اسحاق بن یسار و دیگر علمای سیر گفتند: أوس و خزرج دو برادر بودند از مادر و پدر، از میان ایشان عداوتی در افتاد به سبب سمیر و حاطب«9». سمیر پسر زید بن مالک بود احد بنی عمرو بن عوف. او حلیفی را از آن مالک بن عجلان الخزرجی‌ّ بکشت، نام او حاطب«10» بن الحرب من مزینة، به اینکه سبب از میان اینکه دو قبیله کارزار و عداوت افتاد و مدّت دراز بماند، تا اهل علم به اخبار عرب چنین گفتند که: آن عداوت و حرب میان ایشان صد و بیست سال بماند، و همچنین متّصل شد تا به عهد رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که او به دعوت
-----------------------------------
(1). مب، مر: مشوید. (2). سوره بقره (2) آیه 166. (3). سوره زخرف (43) آیه 38. (4). سوره نساء (4) آیه 73. (5). مر: یاد کنید. (6). مب، مر: بودید. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (8). مر: آمدید. (9). مج: شمشیر و حاطب، دب، آج، لب، فق: خاطب، با توجّه به وز تصحیح شد. (10). مج و دیگر نسخه بدلها: خاطب، با توجّه به مورد مشابه فوق و منابع خبر تصحیح شد.
صفحه : 466
برخاست. خدای تعالی به برکت رسول و سعی او آن عداوت بر گرفت از میان ایشان. و سبب آن بود که سوید بن الصّامت من بنی عمرو بن عوف به مکّه آمد به حج‌ّ یا به عمره، و قوم سوید او را کامل خواندندی«1» برای جلادت و نسب و شرف و شعر و حکمت که او را بود. او به مکّه آمد و رسول- علیه السلام- به دعوت برخاسته بود. رسول- علیه السلام- بیامد و او را دعوت کرد و با خدای و با اسلام خواند او را. سوید گفت: همانا اینکه که تو داری مانند آن است که من دارم. رسول- علیه السلام- گفت: تو چه داری! گفت: مجلة لقمان، یعنی کتاب حکمت او. رسول- علیه السلام- گفت: عرضه کن بر من. او عرضه کرد. رسول- علیه السلام- گفت: اینکه کلامی نیکوست، و آنچه با من است از اینکه نیکوتر است، آن کلام خداست و خدای از آسمان فرستاده است، علی نور و هدی. و قرآن بر او خواند. او از اسلام دور نبود و خوش آمد او را. آنچه بشنید برگشت و با مدینه آمد، بس روزگار بر نیامد که او را بکشتند پیش از وقعه بعاث. او را خزرجیان کشتند و قوم او دعوی کنند که«2»: اسلام آورده بود. پس از آن ابو الحیسر«3» انس بن رافع به مکّه آمد«4» با جماعتی من بنی عبد الأشهل و ایاس بن [499- پ]
معاذ به ایشان بود، می‌خواستند تا با قریش همکاری کنند تا یار ایشان باشند بر خزرج. رسول- علیه السلام- چون بشنید که ایشان آمده‌اند، برخاست و بیامد، ایشان را گفت: رغبت کنید به چیزی که به از اینکه«5» آن است که شما آمده‌ای«6» آن را! گفتند: و آن چیست! گفت: آن که خدای را پرستید و به او شرک نیارید که خدای تعالی [مرا به شما فرستاده است. ایاس به معاذ جوانی زیرک بود، او گفت: ای قوم؟ و اللّه که راست می‌گوید، و آنچه او ما را به آن دعوت می‌کند به از اینکه است]
«7» که ما آن را آمده‌ایم. ابو الحیسر«8»
-----------------------------------
(1). مب، مر: خواندند از. [.....]
(2). دب، آج، لب، فق، مب، مر او. (3). مج، وز: ابو الحبیس، دب: ابو الحسن، آج، لب، فق، مب، مر: ابو الجیس، با توجّه به منابع خبر تصحیح شد. (4). وز: آمدند. (5). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (6). مب، مر: آمده‌اید. (7). مج: ندارد، از وز افزوده شد. (8). مج، وز: ابو الحبیس، دب: ابو الحس، آج، لب، فق، مب، مر: ابو الجیش، با توجّه به منابع خبر تصحیح شد.
صفحه : 467
پاره‌ای ریگ بر گرفت و بر روی آورد و گفت: خاموش، ما اینکه کار را نیامده‌ایم. رسول- علیه السلام- بر خاست و ایشان با مدینه شدند، و پس از آن وقعه بعاث افتاد میان اوس و خزرج. و ایاس بن معاذ فرمان یافت. چون خدای تعالی خواست که اظهار دین خود و اعزاز پیغامبر خود کند جماعتی آمدند از انصار، و رسول را- علیه السلام- عادت بودی که در اوقات مواسم چون شنیدی که جماعتی آمده‌اند، بیامدی و ایشان را دعوت کردی. رسول- علیه السلام- بنزدیک عقبه رسید، شش مرد را دید از خزرج: اسعد بن زراره و عوف بن عفراء و رافع بن مالک و قطبة بن عامر و عقبة بن عامر و جابر بن عبد اللّه. رسول- علیه السلام- ایشان را گفت: شما چه قومی«1»! گفتند: ما جماعتی‌ایم از خزرج. گفت: از موالی جهودان! گفتند: آری. گفت: بنشینید تا با شما سخنی گویم، ایشان بنشستند. رسول- علیه السلام- ایشان را دعوت کرد با دین اسلام و اسلام برایشان عرض کرد«2» و قرآن برایشان خواند«3». ایشان بشنیدند و اندیشه کردند، دور نیامد ایشان را، و از جمله آنچه ایشان را داعی بود با مسلمانی آن بود که ایشان مخالط و معاشر جهودان بودند، و جهودان اهل کتاب بودند، و اینان بت پرست بودند کتابی نداشتند. ایشان را، جهودان را«4» گفتندی: اینک رسید نزدیک«5» پیدا شدن پیغامبر آخر زمان در مکّه که ما در توریت می‌خوانیم. چون او بیامد ما به او ایمان آریم و تبع او شویم و از شما انتقام کشیم. اینان با یکدیگر گفتند: همانا که اینکه پیغامبر که پیوسته جهودان ما را به او می‌ترساندند«6» اینکه است، بیایی تا ما سبق بریم ایشان را و به او ایمان آریم تا اینکه دست ما را باشد برایشان، ایشان را نبود بر ما. و باشد که خدای تعالی به برکت او اینکه فتنه و شرّ از میان ما بردارد. ایشان هر شش به رسول- علیه السلام- ایمان آوردند گفتند: ای رسول اللّه؟ ما با مدینه رویم و قوم را با تو دعوت کنیم و حدیث تو بگوییم همانا اجابت کنند قومی«7». چون با مدینه آمدند، حدیث رسول کردن گرفتند و دعوت
-----------------------------------
(1). مب، مر: قومید. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عرضه کرد. (3). فق: برخواند. (4). وز و دیگر نسخه بدلها: جهودان ایشان را. (5). وز و دیگر نسخه بدلها: نزدیک رسید. (6). وز و دیگر نسخه بدلها: بی ترسانند. (7). آج، لب، فق: قوم. [.....]
صفحه : 468
با او و با دین او. و حدیث او در مدینه فاش شد، تا هیچ سرا از سراهای انصاریان نماند که نه در او حدیث رسول کردند، تا سال دیگر که وقت موسم بود دوازده مرد برخاستند: اسعد بن زراره و عوف و معاذ ابناء عفراء و رافع بن مالک و ذکوان بن عبد القیس و عبادة بن الصّامت و یزید بن ثعلبه«1» و عبّاس بن عباده و عقبة بن عامر و قطبة بن عامر، اینان خزرجی بودند و ابو الهیثم بن التّیّهان و عویم بن ساعدة«2» از اوس بودند. بیامدند رسول را- علیه السلام [هم به عقبه اوّل دیدند. رسول را علیه السلام]
«3» بیعت کردند و ایمان آوردند علی بیعة النّساء، و معنی اینکه که علی بیعة النّساء قوله تعالی: یبایعنک علی ان لا یشرکن بالله شیئا و لا یسرقن و لا یزنین «4»- الایة. و رسول- علیه السلام- ایشان را گفت: اگر وفا کنی«5» بهشت جزا یابی«6»، و اگر در بعضی خباثت«7» کنی و شما را نکبتی رسد در دنیا، یعنی آن گناه بر شما پیدا شود و حدّ زنند«8» شما را، باشد که کفّارت آن«9» باشد. و اگر خدای تعالی بر شما بپوشد آنگه یا «10» شما را به قیامت عذاب کند یا عفو بکند، اینکه در مشیّت خداست، و اینکه پیش از آن بود که رسول را- علیه السلام- جهاد فرمودند. ایشا ناسلام قبول کردند، و برگشتند با مدینه شدند. و رسول- علیه السلام- مصعب بن عمیر بن هاشم بن عبد مناف را به ایشان بفرستاد تا قوم را دعوت کنند، و اینان را قرآن و شرع آموزد. او بیامد و به سرای اسعد بن زراره فرود آمد و مردم را قرآن می‌آموخت و قرآن برایشان خواند«11». او را در مدینه مقری خواندند، و اوّل کس را که در مدینه مقری خواندند او بود. روزی سعد بن معاذ اسید بن حضیر«12» را گفت: بیا تا برویم و اینکه دو مرد را که اغوا و اضلال سفیهان قوم ما می‌کنند زجر کنیم و برانیم ایشان را، و الّا تو خود برو
-----------------------------------
(1). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: زید بن ثعلبه، با توجّه به دب و مآخذ خبر تصحیح شد. (2). آج، لب، فق، مب، مر: عویمر بن ساعده. (3). مج: ندارد، از وز افزوده شد. (4). سوره ممتحنه (60) آیه 12. (5). آج، لب، فق، مب، مر: کنید. (6). مب، مر: یابید. (7). دب: خیانتی. (8). مب: حد رانند. (9). آج، لب، فق، اینکه. (10). آج، لب، فق، مب، مر: تا. (11). وز و دیگر نسخه بدلها: می‌خواند. (12). آج، لب، فق، مب، مر: اسید بن حصین.
صفحه : 469
که اسعد پسر خاله من است، من از او شرم دارم. و اینکه دو مرد، اعنی«1» سعد معاذ و اسید حضیر«2» رئیسان و مهتران قوم بودند و مشرک بودند. اسید حربه‌ای بر گرفت و آمد تا به حایطی که ایشان در آن جا بودند، راست که اسعد، اسید را دید، مصعب را گفت: اینکه سیّد قوم است تا دانی که با اینکه سخن چگونه باید گفتن؟ اسید فراز آمد و روی در مصعب نهاد و گفت- به لفظی درشت و روی ترش: چه کار را آمده«3» و سفیهان ما را گمراهی می‌دهی«4»؟ برخیزید و از اینکه شهر بروی«5» اگر شما را هلاک خود آرزو نیست، و جان خود به کار است شما را. مصعب گفت او را: اگر بنشینی«6» و از من چند سخن بشنوی«7»، اگر با رای تو موافق باشد فهو المراد، و اگر بر خلاف آن باشد که تو را رای بود خود انگار که نشنیدی. اسید گفت: با انصاف گفتی. آنگه حربه به زمین فرود زد و بنشست، و مصعب چند آیت«8» قرآن بر او خواند، و وصف اسلام با او بگفت و او می‌شنید و روی او تازه می‌شد، و بشاشت و استبشار در او پدید آمد«9»، تا گفتند: و اللّه که ما مسلمانی در روی او بشناختیم، پیش از آن که سخن گفت [450- ر]
از اشراق و طلاقت روی او. آنگه گفت: نیکو کلامی است و نیکو طریقتی«10» است. چگونه کند آن کس که خواهد که در دین آمد«11»! گفتند: اوّل غسل کند و جامه پاکیزه در پوشد، و کلمه شهادت بگوید، و دو رکعت نماز کند«12». او«13» شهادتین بگفت، و برخاست و غسل کرد و جامه پاکیزه در پوشید«14» و دو رکعت نماز کرد، آنگه گفت: من می‌روم تا مردی را بر شما فرستم که اگر او اجابت کند شما را، و در اینکه دین آید، هیچ کس بر شما
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مب، مر: یعنی. (2). آج، لب، فق، مب، مر: اسید حصین. [.....]
(3). فق: آمده/ آمده‌ای، مب: آمده‌اید. (4). مب: می‌دهید. (5). فق، مب: بروید. (6). مج، وز: بنشینید، با توجّه به دب تصحیح شد. (7). مب: بشنوید. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر از. (9). وز و دیگر نسخه بدلها: می‌آمد. (10). مب، مر: طریقی. (11). دب: در اینکه دین آید، آج، لب، فق: که در دین آید، مر: خواهد به اسلام در آید و دین اسلام قبول کند. (12). مب: نماز بگزارد. (13). مر کلمه. (14). دب: از اینکه جا به بعد چند صفحه افتادگی دارد.
صفحه : 470
خلاف نکند- سعد معاذ را خواست. آنگه حربه بر گرفت و برفت و با نزدیک قوم شد. قوم در او نگریدند«1»، گفتند: و اللّه که اسید نه به آن روی باز آمد که از اینکه جا برفت؟ سعد معاذ او را گفت: چه کردی! گفت: برفتم، و اینکه مردمان را بدیدم، چیزی نمی‌گویند«2» که ما را زیان دارد، و گفتم: چیزی مکنید«3» و مگویید که ما را زیان دارد. گفتند: همچنین کنیم، و لکن دانی که چه شنیدم! شنیدم که: جماعتی از بنی حارثه برخاسته‌اند تا اسعد را«4» بکشند برای آن که پسر خاله تو است، تا عهدی که از«5» میان شما هست تباه کنند به کشتن او، اگر بروی و مراقبتی کنی صواب باشد. سعد معاذ برخاست و حربه بر گرفت و آمد تا به آن دیوار سر بست«6» که ایشان در آن جا بودند. ایشان را یافت ساکن نشسته، بدانست که اسید خواسته است تا او آن جا رود و سخن ایشان بشنود. بیامد- شتیم الوجه، با غلظت، و بانگ بر ایشان زد و گفت: چرا اینکه جایگاه رها نمی‌کنی و نمی‌رود«7» و اضلال«8» و اغوای ضعیفان ما می‌کنی«9»! اگر«10» نه آنستی که تو پسر خاله منی، و الّا به اینکه حربه خطاب کردمی با شما. اسعد بن زراره مصعب را گفت: اینکه رئیس قوم است، و اگر اینکه مرد اجابت کند ما را، ما را در اینکه شهر هیچ مخالف نماند. مصعب گفت: ای جوانمرد؟ اگر بنشینی و سخنی بشنوی و اندیشه کنی اگرت صواب آید«11»، و الّا آنچه رای تو باشد می‌کنیم«12». سعد گفت: انصاف دادی، آنگه بنشست و مصعب حدیث اسلام و طریقه«13» مسلمانی و مکارم اخلاق وصف کردن گرفت، و از قرآن پاره‌ای بر خواند. او می‌گفت و روی سعد می‌شکفید«14» و تازه می‌شد تا محبّت اسلام در روی او ظاهر شد
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مب، مر: نگریستند. (2). آج، لب، فق، مب، مر: نمی‌گفتند. [.....]
(3). فق: مکنی. (4). آج، لب، فق، مب، مر: تا سعد را. (5). مر: که در. (6). وز، دب: دیوار بست، آج، لب، فق، مب، مر: بدان دیار. (7). مب، مر: نمی‌کنید و نمی‌روید. (8). وز: اخلال. (9). مب، مر: می‌کنید. (10). مب، مر: و اگر. (11). مر عمل کن. (12). فق: بکن، مب، مر: آن کنیم. (13). مب: طریق، مر: طریقت. (14). آج، لب، فق، مب، مر: می‌شکفت.
صفحه : 471
پیش از آن که بر زبان راند«1». آنگه گفت: شما چگونه کنید چو«2» خواهید که در اینکه دین آیید«3»! گفتند: کلمه شهادت گوییم و غسل کنیم، و جامه پاکیزه«4» پوشیم، و دو رکعت نماز کنیم. سعد همچنان کرد، آنگه حربه«5» بر گرفت و با مجمع قوم شد. چو«6» از دور پدید آمد، قوم گفتند: و اللّه که نه سعد به آن روی باز آمد که از اینکه جا رفت، بیامد و بنشست و روی به قوم کرد و گفت: یا بنی عبد الأشهل؟ چگونه دانید«7» مرا! گفتند: سیّد و رئیس و مطاع مایی، و رای تو از رای ما همه قویتر، و نقیبه تو خجسته‌تر. گفت: چون چنین می‌دانی«8» مرا، حرام است بر من که از شما هیچ حدیث شنوم تا به خدای و پیغامبر ایمان نیاری«9». گفتند«10»: سمعا و طاعة لک، ما دانیم که تو به ما جز خیر نخواهی، و اگر به ما نخواهی به خود خیر خواهی به هر حال، آنگه همه ایمان آوردند تا در بنی عبد [الأشهل]
«11» هیچ مردی و زنی نماند الّا که اسلام آورد. و مصعب و اسعد زراره همچنین دعوت می‌کردند تا هیچ سرای انصاری‌ّ در مدینه نماند که نه در آن جا جماعتی مسلمانان بودند از مردان و زنان، الّا به سرای«12» بنی امیّة بن زید و حطمه وائل، که ایشان متوقّف بودند، برای آن که ابو قیس بن الأسلت الشّاعر در میان ایشان بود، و ایشان را منع می‌کرد. آنگه مصعب بن عمیر برخاست با مکّه آمد و هفتاد مرد مسلمان با او بیامدند به مکّه، همه مجادل با مشرکان قوم خود، و میعاد ایشان با رسول- علیه السلام- به عقبه بود در روز میانین ایّام تشریق«13»، و اینکه روز را روز بیعت عقبه دوم گویند«14» کعب بن مالک گفت: چون از حج فارغ شدیم، و آن شب بود که با رسول وعده
-----------------------------------
(1). مر: تا محبّت اسلام بر وی غلبه کرد تا پیش از آن که کلمه عرضه کند. (2). آج، لب، فق، مب، مر: که. [.....]
(3). مر: که در دین اسلام در آیید. (4). آج، لب، فق، مب، مر: پاک. (5). آج: حربه/ حربه‌ای. (6). فق، مب، مر: چون. (7). فق: دانی/ دانید. (8). مب، مر: می‌دانید. (9). آج، لب: نیارید، مر: نیاورید. (10). مب، مر: همه گفتند. (11). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). آج، لب، فق، مب، مر: الّا سرای. (13). مب، مر: ایّام التّشریق. (14). مب: دویم خوانند.
صفحه : 472 کرده بودیم، عبد اللّه بن عمرو بن حرام الانصاری«1» پدر جابر با ما بود، و ما اینکه کار از مشرکان قوم خود پنهان می‌داشتیم، او را به حاکم کردیم و گفتیم: تو از جمله سادات و اشراف مایی، و ما را نمی‌باید که چون تو مردی با اینکه عقل و رای و حصافت که تو راست فردا هیزم دوزخ شوی. اسلام آر و با ما به دین محمّد در آی، و ما را امشب میعاد است به عقبه با رسول اللّه حاضر آی تا بشنوی. گفت: روا باشد. پس ما رها کردیم تا از شب ثلثی برفت. برون آمدیم«2» به میعاد رسول- علیه السلام- پوشیده، یک یک و دو دو می‌رفتیم تا همه در آن شعبی که نزدیک عقبه است مجتمع شدیم، هفتاد مرد بودیم و دو زن با ما بودند: یکی ام‌ّ عماره بنت کعب احدی نساء بنی النّجار، و یکی اسماء بنت عمرو بن عدی‌ّ احدی نساء بنی سلمه. نگاه کردیم رسول- علیه السلام- می‌آمد و عمّش عبّاس بن عبد المطّلب با او بود، و او هنوز در اسلام نبود، و لکن برای خویش و قرابت با رسول بیامده بود. چون بنشستیم، اوّل عبّاس سخن گفت، و گفت: یا معشر الخزرج- و عرب هر دو قبیله را خزرج خواندنی- بدانی که«3» محمّد از ما آن جاست«4» که می‌دانی«5»، و ما خود او را از قوم خود حمایت می‌کنیم از آنان که بر دین مااند، و او در قوم و شهر خود در عزّ و منعت«6» است، و لکن می‌خواهد که با نزدیک شما«7» آید. اگر دانید«8» که به اینکه قول که به او کنی«9» موافقت و وفا خواهی کردن«10»، و او را حمایت خواهی کردن«11» و تحمّل احوال او کردن تا بیاید«12»، و الّا اگر به اینکه که من گفتم قیام نتوانی کردن«13» و او را بسیاری«14» و خذلان کنی«15»، اکنون بگوی«16» تا او رحلت نکند و شهر خود رها نکند.
-----------------------------------
(1). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: عبد اللّه بن عمرو بن حزام الانصاری. (2). مر: بیرون آمدیم. [.....]
(3). مب، مر: بدانید که، فق: که می‌دانی. (4). مب، مر: اینکه جاست. (5). مب، مر: می‌دانید. (6). مب، مر: و رفعت. (7). مب، مر: که به شهر شما. (8). آج، لب، فق: دانی/ دانید. (9). فق، مب، مر: که با او کنید. (11- 10). مب، مر: خواهید کردن. (12). مب مر به شهر شما. (13). مب، مر: نخواهید نمودن. (14). بسپاری/ بسپارید. (15). مب، مر: کنید. (16). مب، مر: بگویید.
صفحه : 473
ما گفتیم [450- پ]
: شنیدیم آنچه گفتی ای رسول اللّه؟ تو سخن خود بگو، و آنچه تو را رای است و شرط است«1» برای خدای و برای خود التماس کن. رسول- علیه السلام- سخن گفت و چند آیت«2» قرآن بخواند«3»، و قوم را دعوت کرد و در مسلمانی ترغیب داد«4». آنگه گفت: من اینکه تبلیغ در میان شما به آن شرط می‌کنم که حمایت من چنان کنی«5» که حمایت زنان و فرزندان خود. براء بن معرور دست رسول به دست گرفت و گفت: یا رسول اللّه؟ تو را بیعت می‌کنیم«6» بر آن که تو را چنان حمایت کنیم که از آن خود، یعنی عورت خود را. ما اهل مجمع و محفل و کارزاریم«7»، و اینکه معانی به میراث از پدران یافته‌ایم. و ابو الهیثم بن التّیّهان گفت: یا رسول اللّه؟ تو دانی که از میان ما و مردمان عهود و مواثیق است و ما آن همه بر هم خواهیم زدن، چنان باشد که اگر خدای تعالی تو را قوّت و نصرت دهد بر قوم خود ما را رها کنی و با شهر خود شوی. رسول- علیه السلام- بخندید و گفت: لا بل الدّم الدّم و الهدم الهدم انتم منّی و انا منکم، احارب من حاربتم و اسالم من سالمتم، گفت: نه خونهای«8» و خانهای ما و شما«9» به یکدیگر پیوست! خونهای ما با«10» یکدیگر ریزند و خانهای ما با یکدیگر بیران«11» کنند. شما از منید«12» و من از شما، حرب کنم به آن که محارب شما باشد، و صلح کنم با آن که مصالح شما باشد. آنگه گفت: دوازده نقیب را اختیار کنید که کفلای قوم باشند، چنان که حواریّان عیسی. نه از خزرج و سه از اوس. آنگه گفت: دوازده نقیب را اختیار کنید که کفلای قوم باشند، چنان که حواریّان عیسی: نهاز خزرج و سه از اوس. عاصم عمر بن قتاده گفت: چون ما به بیعت رسول- علیه السلام- بنشستیم،
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. [.....]
(2). مب، مر از. (3). آج، لب، فق، مب، مر: برخواند. (4). مب، مر: ترغیب نمود. (5). مب، مر: کنید. (6). وز: می‌کنم. (7). لب: کالزاریم. (8). آج، لب، فق: خونها. (9). کذا: در مج و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 136): نه خون ما و خون شما. (10). وز: ندارد. (11). فق، مب، مر: ویران. (12). آج، لب، فق، مب، مر: منی/ منید.
صفحه : 474 عبّاس بن عبادة بن نضله گفت«1»: ای مردمان؟ شما دانید«2» که اینکه مرد را بر چه بیعت می‌کنید! علی حرب الأحمر و الأسود، بیعت او بر کارزار«3» عرب و عجم می‌کنی«4». اگر چنان که مالتان را نکبتی رسد، یا اشراف شما را بکشند، از او بر خواهی گردیدن«5». اکنون اندیشه کنی«6»، اگر به هیچ وجه او را بسپاری«7» و به عهد او وفا نکنی«8» خزی باشد در دنیا و آخرت، و اگر چنان که به او وفا خواهی کردن«9» و یار«10» بازنگیری به آن که شما را بکشند و مالتان را ببرند و وفا کنی«11» و از او نگردی«12» آن«13» خیر دنیا و آخرت است. گفتند: ما او را به جان و مال و قتل اشراف قبول می‌کنیم«14». ای رسول اللّه؟ اگر ما به اینکه وفا کنیم، ما را بر اینکه چه باشد! گفت: بهشت، گفتند: یا رسول اللّه؟ دست باز کن«15». رسول- علیه السلام- دست باز کرد بیعتش کردند. اوّل کس که دست بر دست رسول زد البراء بن معرور بود. آنگه جمله بیعت کردند. چون از بیعت فارغ شدند، ابلیس از سر عقبه آواز داد به آوازی بلند که: یا اهل الجباجب«16»؟ نمی‌دانی«17» که مذمّمی«18» با جماعتی صابیان بر حرب شما مجتمع شدند. رسول- علیه السلام- گفت: اینکه دشمن خداست«19» ابلیس، آنگاه گفت: یا عدوّ اللّه، ای دشمن خدا با تو پردازم. آنگه رسول- علیه السلام- گفت: با رحلهای خود روی«20» بسلامت.
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مر: عبّاس گفت، مب: عبد اللّه عبّاس گفت. (2). آج، لب: دانی/ دانید. (3). لب: کالزار. [.....]
(4). مب، مر: می‌کنید. (5). مب، مر: خواهید گردیدن. (6). آج، لب: کنید. (7). بسپاری/ بسپارید. (8). نکنی/ نکنید. (9). خواهی کردن/ خواهید کردن. (10). آج، لب، فق: یاری. (11). کنی/ کنید. (12). وز، آج، لب: برنگردی/ برنگردید. (13). آج، لب، فق: اینکه. (14). مب گفتند. (15). مب، مر: دست بگشای. (16). مج، وز: الحاجب، آج، لب، فق، مب، مر: اهل الحاجة، چاپ شعرانی (3/ 136): اهل الحجاز، آنچه در متن آمده است بر اساس سیره إبن هشام (چاپ گوتینگن ج 1/ 300) و توضیح آن است. (17). مب، مر: نمی‌دانید. [.....]
(18). مب، مر: مدلجی. (19). مب یعنی. (20). آج، لب، فق، مب، مر: روید.
صفحه : 475 عبّاس بن عبادة بن نضله گفت: یا رسول اللّه؟ به آن خدای که تو را بفرستاد به حق که اگر فرمایی بامداد با شمشیر به سر اینان رویم به منا. رسول- علیه السلام- گفت: مرا نفرموده‌اند، و لکن با رحل خود روی«1». گفت:«2»: برفتیم. چون بر دگر روز بود، اجلّای قریش آمدند بنزدیک ما و گفتند: یا معشر الخزرج؟ ما شنیدیم که شما بیامده‌ای«3» تا صاحب ما را- یعنون«4» محمّد را- از میان ما ببری و به شهر«5» خود بری«6»، با او عهد کرده‌ای بر قتال ما. چیست که شما را بر اینکه حمل کرده است! و شما را عداوت و قتال ما چرا اختیار است! و ما را ببرگ نیست اختیار عداوت و قتال شما«7»، مشرکان قوم ما که اینکه شنیدند«8»، سوگند خوردند که: ما از اینکه خبر نداریم، و راست گفتند، برای آن که ایشان بی خبر بودند از اینکه، و ما هیچ سخن نگفتیم و در یکدیگر می‌نگریدیم«9». آنگه برخاستند، و حارث بن هشام بن المغیرة المخزومی‌ّ در میان ایشان بود، و او نعلینی نو در پای داشت. من پدر جابر را- عبد اللّه بن عمرو بن حرام را- گفتم: یا جابر؟ نه سیّد قوم خودی! چرا جفتی نعل«10» چنین که اینکه جوان قرشی«11» دارد تو نداری! گفت و بشنید، نعل از پای بکند و بینداخت و گفت: در پای کن. ابو جابر گفت: چرا چنین سخنها گویی! بر گیر نعلین و با پیش او بر. من گفتم: لا و اللّه که نبرم، و نعلین بر گرفتم و گفت: اینکه فالی است که من زدم، چه اگر او ندادی«12»، ما خود عن قریب گرفتمانی«13» از او، و انصاریان با مدینه شدند و عهد از میان ایشان و رسول- علیه السلام- محکم بود. چون با مدینه شدند اسلام آشکارا کردند و دعوت آشکارا کردند، و خبر منتشر شد و به مکّه رسید. قریش اصحاب رسول را می‌رنجانیدند.
-----------------------------------
(1). آج، لب، فق، مب، مر: روید. (2). آج، لب، فق، مب: گفتند. (3). فق: آمده‌ای، مب، مر: آمده‌اید. (4). کذا: در وز، آج، لب، فق، مب، مر: یعنی. (5). وز، مب، مر: شهری. (6). آج، لب، فق: برید. (7). مب، مر: بر قتال ما شما را چه بر اینکه عمل داشته است و شما عداوت و قتال ما از برای چه اختیار کرده‌اید و ما را به شما هیچ عداوتی نیست. (8). مب، مر همه. (9). آج، لب، فق: می‌نگریستیم. (10). آج، لب، فق، مب: نعلینی، مب، مر: نعلین. (11). آج، لب، فق، مب، مر: قریش. [.....]
(12). آج، لب، فق، مب: مر: او نداند. (13). آج،: لب، فق، مب، مر: گرفتیم.
صفحه : 476
رسول- علیه السلام- گفت: بس مهم‌ّ نیست«1» ما را اینکه جا مقام کردن، بر خیزید تا به مدینه شویم و آن جا مقام کنیم که ایمن باشیم بر خود. و اصحاب رسول- علیه السلام- یک یک و دو دو هجرت می‌کردند و به مدینه می‌رفتند، و اوّل کس که هجرت کرد ابو سلمة بن عبد الاسد المخزومی‌ّ بود، پس عامر بن ربیعه با عیال خود لیلی بنت ابی حثمه«2»، پس عبد اللّه بن جحش بود. آنگه گروه گروه اصحاب رسول هجرت می‌کردند، و رسول- علیه السلام- به مکّه مقام کرد تا آنگه که خدای فرماید که تو نیز هجرت کن. چون خدای تعالی فرمود که تو«3» نیز هجرت کن«4»، بر خاست و با مدینه آمد، و اهل مدینه به آمدن او شادمانه«5» شدند متبجّح و متبرّک شدند، و خدای تعالی به برکت او و برکت مقدم او آن عداوت و دشمنی [451- ر]
از میان اوس و خزرج برداشت، چنان که گفت: وَ اذکُرُوا نِعمَت‌َ اللّه‌ِ عَلَیکُم یا معشر الانصار؟ إِذ کُنتُم أَعداءً قبل الاسلام، فَأَلَّف‌َ بَین‌َ قُلُوبِکُم بالإسلام، فَأَصبَحتُم، ای صرتم. و مراد نه «صباح» است که خلاف «مسا» باشد، مراد صیرورت است، نظیره: فَأَصبَح‌َ مِن‌َ النّادِمِین‌َ«6»، فَأَصبَح‌َ مِن‌َ الخاسِرِین‌َ«7»، فَأَصبَح‌َ هَشِیماً«8»، أَو یُصبِح‌َ«9» إِنَّمَا المُؤمِنُون‌َ إِخوَةٌ«12»، و قوله- علیه السلام:13» المؤمن اخ« المؤمن. ابو هریره روایت کند«14» از رسول- علیه السلام- که گفت: مسلمان برادر مسلمان است، لا یظلمه و لا یسلمه ، بر او ظلم نکند و نگذارد که کسی بر او ظلم کند.
-----------------------------------
(1). مب، مر: مصلحت نیست. (2). مج، وز: لیلی بن ابی خیثمه، آج، لب، فق، مب، مر: لیلی بنت ابی حیثمه، با توجه به منابع خبر تصحیح شد. (3). آج، لب، فق، مب، مر: فرماید که توهم. (4). آج، لب، فق چون خدای گفت. (5). لب: شادمان. (6). سوره مائده (5) آیه 31. (7). سوره مائده (5) آیه 30. (8). سوره کهف (18) آیه 45. (9). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: اصبح، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (10). سوره کهف (18) آیه 41. (11). وز: مثال. (12). سوره حجرات (49) آیه 10. [.....]
(13). مج، آج، لب، فق، مب، مر: اخو. (14). آج، لب، فق، مب، مر: کرد.
صفحه : 477
1»2» لا تحاسدوا و لا تباغضوا و لا تدابروا و کونوا عباد اللّه اخوانا التّقوی ههنا- و اشار بیده الی صدره- حسب امرئ من الشّرّ ان یحفر« اخاه« ، بر یکدیگر حسد مبرید و با یکدیگر دشمنی مکنید، و پشت بر یکدیگر مکنید، به معنی خذلان و هجران«3»، و ای بندگان خدای چون برادران باشید، پرهیزگاری در دل است. بس باد مرد را از شرّ و بدی آن که عهد برادر مسلمان بشکافد. و قال- علیه السلام: المؤمن للمؤمن کالبنیان یشدّ بعضه بعضا و شبّک بین اصابعه ، گفت: مؤمن مؤمن را چون بنیان است که بهری را محکم دارد و انگشتان درهم افگند. و قال- علیه السلام: المؤمنون کنفس واحدة ، مؤمنان چون یک تن‌اند«4». و قال- علیه السلام: مثل المؤمنین فی توادّهم و تراحمهم کمثل الجسد اذا اشتکی بعضه تداعی سایره بالسهر و الحمّی، مثل مؤمنان در دوستی ایشان با یکدیگر و رحمت ایشان بر یکدیگر چون مثل تن است که چون بعضی از او بنالد و رنجور شود، جمله را دعوت کند و بخواند به بی خوابی و تب. وَ کُنتُم عَلی شَفا حُفرَةٍ مِن‌َ النّارِ، و شما ای جماعت اوس و خزرج بر کناره کنده از دوزخ بودی. فَأَنقَذَکُم مِنها، خدای تعالی شما را برهانید، و اینکه مثل است، یعنی شما نزدیک بودید«5» که در دوزخ افتید«6»، و از میان شما و افتادن در دوزخ هیچ نمانده بود جز آن که مرگ به شما رسیدی. چون کسی که بر کناره چاهی یا خندقی باشد، به هر آسیبی که به او رسد در افتد. خدای تعالی ایشان را تشبیه کرد و احوال ایشان به حال کسی که بر کناره [حفره‌ای]
«7» باشد، هر ساعت خوف آن بود که در
-----------------------------------
(1). کذا در مج و دیگر نسخه بدلها که ترجمه حدیث هم با همین ضبط سازگار می‌نماید، امّا ضبط اینکه کلمه در منابع حدیث به صورت «یحقر» آمده است. (2). آج، لب، فق، مب، مر: لاخیه. (3). آج، لب، فق، مب: یعنی خذلان و هجران، مب: و با یکدیگر خذلان و هجران مکنید. (4). وز: در حاشیه افزوده للعارف الشیرازی: بنی آدم اعضای یکدیگرند || که در آفرینش ز یک گوهراند چو عضوی به درد آورد روزگار || دگر عضوها را نماند قرار (5). آج، لب، فق: بودی، مب، مر: بودید. (6). آج، لب، فق: افتی/ افتید. (7). مج، وز: ندارد، از آج افزوده شد.
صفحه : 478
افتد. و شفا البئر جانبه کشطّ النّهر و ساحل البحر و طرّة الثّوب و طرف الرّمح، کناره اینکه چیزها باشد جز که «طرف» عام‌تر است. و «شفا» چاره را باشد و خندق را و مانند آن، قال اللّه تعالی: عَلی شَفا جُرُف‌ٍ هارٍ«1»، و قال الرّاجز: نحن حفرنا للحجیج سجله نابتة فوق شفاها بقله و اگر چه حکم مضاف را باشد دون المضاف الیه، اینکه جا ردّ کنایت با مضاف الیه کرد که «حفره» است و با «شفا» نکرد، چنان که عجاج شاعر گفت: طول اللّیالی اسرعت فی نقضی طوین طولی و طوین عرضی و یقول العرب: خرجت سور المدینة. و در آثار آمده است که اعرابی شنید از عبد اللّه عبّاس که اینکه آیت می‌خواند: وَ کُنتُم عَلی شَفا حُفرَةٍ مِن‌َ النّارِ فَأَنقَذَکُم مِنها، گفت: و اللّه ما انقذهم منها و هو یرید«2» ان یوقعهم فیها، گفت: به خدای که خدا ایشان را از دوزخ بنزهانید، و خواست که ایشان را در اندازد. عبد اللّه عبّاس گفت: خذوها من غیر فقیه، اینکه کلمه حکمت بگیرید از کسی که فقیه نیست، و نکو آمد او را آن، حکمت حکمت باشد بر زبان هر که رود، از اینکه جا گفت امیر المؤمنین- علیه السلام: انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال، به آن نگر که«3» می‌گوید، به آن منگر که می‌گوید، یعنی به سخن نگر«4» به گوینده منگر، که گوینده از سخن قیمت گیرد، و سخن از گوینده قیمت نگیرد. اعرابی گفت و نکو گفت، و عدل گفت، و از عقل گفت. و عبد الله عبّاس که ربّانی امّت است اعجاب کرد و پسندید، و اینکه حدیث خلاف آن آمد که مجبر«5» گفت: «لام» غرض است فی قوله: وَ لَقَد ذَرَأنا لِجَهَنَّم‌َ«6»، برای آن که آن نه غرض حکیم باشد نه فعل کریم«7» باشد، غرض حکیم چنین باشد: ما یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیَجعَل‌َ عَلَیکُم مِن حَرَج‌ٍ وَ لکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُم«8»یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیُبَیِّن‌َ لَکُم وَ یَهدِیَکُم سُنَن‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِکُم وَ یَتُوب‌َ عَلَیکُم وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ، وَ اللّه‌ُ یُرِیدُ أَن یَتُوب‌َ عَلَیکُم وَ یُرِیدُ الَّذِین‌َ یَتَّبِعُون‌َ الشَّهَوات‌ِ أَن تَمِیلُوا مَیلًا عَظِیماً، یُرِیدُ اللّه‌ُ أَن یُخَفِّف‌َ عَنکُم وَ خُلِق‌َ الإِنسان‌ُ ضَعِیفاً«1»، عجب از آن«2» که با چنین آیات محکم مؤکّد به ادلّه عقل روا دارد که جبر گوید. کَذلِک‌َ یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم آیاتِه‌ِ، خدای تعالی چنین بیان کند آیات خود را برای شما، چه کار او بیان است نه تلبیس، لَعَلَّکُم تَهتَدُون‌َ، و المعنی لکی تهتدوا، برای آن«3» تا شما مهتدی شوید و راه یافته. اینکه جا به ره اسلام، و آن جا به ره بهشت. اینکه غرض حکیم«4» باشد. فَأَنقَذَکُم مِنها، فعل کریم باشد و اللّه یوفقنا لمرضاته. وَ لتَکُن مِنکُم أُمَّةٌ یَدعُون‌َ إِلَی الخَیرِ، «لام» امر غایب راست، و اصل او کسر است، و لکن با «واو» و «با» ساکن کنند تا مؤذن باشد به آن که عمل او جزم است، و با «ثم‌ّ» اسکان نکردند، و اگر چه او نیز حرف عطف است، برای آن که او بمثابت کلمتی است مفرد، و «لام» اضافه را اسکان نکردند و بر کسر رها کردند تا ایذان کنند«5» که عمل او جرّ است. و قوله: مِنکُم، بیشتر مفسران بر آنند که «من» تبعیض راست، و اینکه قول آن کس باشد [451- پ]
که گوید: امر معروف و نهی منکر از فروض کفایات است نه از فروض اعیان، چون بعضی به او قیام کنند از دیگران بیوفتد«6»، و گفتند: اینکه امر متوجّه است به فرقتی نا معیّن. و زجّاج گفت: و لیکن«7» جمیعکم امّة، و «من» برای تخصیص مخاطبان در آمده است از سایر اجناس، چنان که گفت: فَاجتَنِبُوا الرِّجس‌َ مِن‌َ الأَوثان‌ِ«8»، و قال الشّاعر: اخور غایب یعطیها و یسلبها«9» یأبی الظّلامة منه النّوفل الزّفر
-----------------------------------
(1). سوره نساء (4) آیه 26
تا 28. (2). آج، لب، فق، مب، مر: آنان. (3). آج، لب، فق، مب، مر که. (4). مج، وز: حکم، با توجّه به آج تصحیح شد. (5). وز، آج، لب: کنند. (6). آج، لب، فق، مب، مر: بیفتد. (7). آج، لب: و لتکن، فق، مب، مر: و لکن. (8). سوره حج (22) آیه 30. (9). وز: تسلبها، لسان العرب: ماده (زفر).
صفحه : 480
ای هو النّوفل الزّفر«1»، برای آن که او را وصف کرد باعطاء الرّغایب، و «نوفل» مرد بسیار عطا باشد من النّافلة، و آن عطیّتی باشد که دادن آن واجب نبود. و «زفر» آن باشد که غنیمتها جمع کند. و «من» در آیت فی قوله: فَاجتَنِبُوا الرِّجس‌َ مِن‌َ الأَوثان‌ِ«2»، تبیین راست، و در بیت تجرید را، و اگر چه نزدیکند به یکدیگر، میان ایشان فرقی هست برای آن که تجرید چنان بود که گوید: رایته فرایت منه الاسد، از او شیر، دیدم یعنی او خود«3» شیر بود، و من چو«4» او را دیده بودم شیر دیده. و آیت را معنی اینکه است که: اجتناب کنی از رجس و ارجاس بسیار است. آنگه بیان کرد آن را به «من» تبیین که«5» از جنس اوثان. و بعضی دگر گفتند: «من» در آیت ما زیادت است، و تقدیر آن که: و لتکونوا امّة یدعون الی الخیر، و اینکه قول تأویل آنان باشد که امر معروف و نهی منکر از فروض اعیان گویند و بر همه مکلّفان واجب شناسند، و اینکه مذهب ماست و اختیار زجّاج و جبّائی. و «امّت» بر هشت قسم«6» است. یکی جماعت، فی قوله: وَجَدَ عَلَیه‌ِ أُمَّةً مِن‌َ النّاس‌ِ«7»، و یکی به معنی حین و مدّت«8»، و فی قوله: وَ ادَّکَرَ بَعدَ أُمَّةٍ«9»، ای بعد حین و مدّة. و به معنی مقتدا و قدوه«10» فی قوله: إِن‌َّ إِبراهِیم‌َ کان‌َ أُمَّةً«11»، و به معنی قامت بود فی قولهم«12»: هو حسن الامة، ای القامة، و قول الشّاعر: سان الوجوه طوال«13» الامم و به معنی دین، فی قوله: إِنّا وَجَدنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ«14»، و الامّة، اتباع الانبیاء- علیهم السلام. وَ إِن مِن أُمَّةٍ إِلّا خَلا فِیها نَذِیرٌ«15»، و الامّة، الرّجل المنفرد بدین، فی قول
-----------------------------------
(1). دب: از چند صفحه پیش تا بدین جا افتادگی دارد. (2). سوره حج (22) آیه 30. [.....]
(3). دب گفت. (4). دب، مب، مر: چون. (5). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (6). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: قسمت. (7). سوره قصص (28) آیه 23. (8). آج، لب، فق، مب، مر باشد. (9). سوره یوسف (12) آیه 45. (10). مج، وز: قدرة، آج: رئیس قوم، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). سوره نحل (16) آیه 120. (12). آج، لب، فق، مب، مر: قوله. (13). وز: طول. (14). سوره زخرف (43) آیه 23. (15). سوره فاطر (35) آیه 24.
صفحه : 481
الله علی‌النّبی‌ّ- علیه السلام: یحشر زید بن نفیل امّة واحدة یوم القیامة. و الأمّة الأم، من قولهم: هی ام‌ّ فلان، و امّته بمعنی واحد، و اصل همه من الأم‌ّ باشد و هو القصد. جماعت را«1» برای آن امّت خوانند که اجتماع ایشان علی مقصد واحد [باشد]
«2» و کذا الباقی. و «معروف» فعلی باشد حسن که صفتی زاید بر حسن دارد امّا بأن یکون واجبا او مندوبا الیه، یا فریضه باشد یا سنّت. پس امر به معروف [بواجب]
«3» واجب باشد، و امر به سنّت سنّت باشد. و «منکر» قبیح باشد، و نهی از جمله او واجب باشد برای آن که ترک همه قبایح واجب است، و همچنین منع کردن از همه واجب باشد. و «انکار» اظهار کراهت چیز«4» باشد برای وجهی از وجوه قبح که در او باشد. و نقیض او «اقرار» باشد، و آن اظهار قبول چیزی باشد برای آن که صواب و نکو باشد، و باتّفاق امر معروف و نهی منکر هر دو واجب است. و بیشتر متکلّمان بر آنند که: فرض بر کفایت است، و مذهب ما آن است که: فرض بر اعیان است. و بعضی علما گفتند: طریق وجوب انکار منکر عقل است، برای آن که چون کراهتش [واجب]
«5» باشد، منع از او واجب باشد. و الّا تارکش بمنزله راضی باشد به منکر، و مذهب ما آن است که: طریق وجوبش سمع [است]
«6» و اجماع امّت. و امر معروف و نهی منکر به سه مرتبه باشد: بالید و اللّسان و القلب، به دست و زبان و دل، اگر ممکن باشد به هر سه بکند: هم به دل، هم به دست، هم به زبان. اگر به دست نتواند، به زبان. و اگر به زبان نتواند، به دل منکر باشد فعل منکر را و ترک معروف را. اگر گویند: استعمال سلاح«7» در اینکه باب روا باشد! گوییم: اگر حاجت
-----------------------------------
(1). وز: ندارد. [.....]
(2). مج، وز، دب: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مج، وز، مر: ندارد، از دب افزوده شد، دیگر نسخه بدلها: واجب. (4). آج، لب، فق، مر: چیزی. (6- 5). مج، وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). دب، مب، مر: صلاح.
صفحه : 482 باشد، جز که اینکه نوع به دستوری امام شاید کردن بنزدیک ما، و بنزدیک مخالفان بی اذن امام روا باشد. ابو القاسم بلخی‌ّ گفت: عند وجوب امام و بی دستوری امام نشاید، الّا عند الضّرورة، فامّا عند عدم الامام روا باشد- و اللّه اعلم. بدان که امر معروف و نهی منکر از فروع ابواب امامت است، و ابواب امامت از اصول دین است، و اخلال به او روا نباشد، و اخبار به وجوب و تأکید او متظاهر است. حسن بصری روایت کند، که رسول- علیه السلام- گفت: هر که او امر معروف و نهی منکر کند، او در زمین خلیفه خدا باشد و خلیفه رسول و خلیفه کتاب. راوی خبر گوید: مردی بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ من خیر النّاس، بهترین مردمان کیست«1»! گفت: آمرهم بالمعروف و انهاهم عن المنکر و اتقاهم للّه و اوصلهم للرّحم، آن که امر معروف بیشتر کند و نهی منکر و از خدا بترسد و صله رحم کند. عبد اللّه عبّاس گفت، رسول را- علیه السلام- گفتم: یا رسول اللّه؟ اگر ما همه معروف به جای آریم و از همه مناکیر اجتناب کنیم تا از آن هیچ رها نکنیم«2»، و از اینکه هیچ ارتکاب نکنیم«3»، و لکن امر معروف و نهی منکر نکنیم دیگران را، روا باشد! گفت: امر معروف کنی«4» و اگر چه بمعنی معروف«5» نکنی«6»، و نهی منکر کنی«7» و اگر چه بعضی منکر ارتکاب کنی«8». نعمان بن بشیر روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: مثل فاسق در میان قوم چنان باشد که کشتیی بود در دریا یا «9» میان«10» قومی، بروند و آن کشتی ببخشند و قسمت کنند و هر کس به نصیب و حصّه خود بنشیند. آنگه یکی از ایشان تبری
-----------------------------------
(1). مب: بهتر آدمیان کیستند، مر: بهترین آدمیان کیستند. (2). مب، مر: که هیچ فرو نگذاریم. (3). وز: ندارد. (8- 4). مب، مر: کنید. (5). وز است، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (7- 6). مج: کنی، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). کذا: در مج: دیگر نسخه بدلها: ندارد. (10). آج، لب، فق بود در میان دریا.
صفحه : 483
بر دارد و آن نصیب خود را سولاخ«1» کند، دیگران او را گویند [452- ر]
: چه می‌کنی! گوید: در نصیب خود تصرّف می‌کنم. شما را با من و نصیب من چه کار است! اگر او را به اینکه گفتار رها کنند، و دستش به دست نگیرند«2»، کشتی بیران«3» کند و آب در آید، و او و ایشان غرق شوند«4». و امیر المؤمنین علی- علیه السلام- گفت: فاضلتر جهادی امر معروف و نهی منکر است و دشمنی کردن با فاسقان. هر که امر معروف کند، پشت مؤمن قوی کرده باشد، و هر که نهی منکر کند منافق را به رغم آورده باشد، و هر که با فاسق معادات کند و برای خدای خشم گیرد، خدای تعالی برای او خشم گیرد. ابو الدّرداء گفت: اگر امر معروف و نهی منکر کنی«5»، و الّا خدای تعالی سلطان ظالم را بر شما گمارد که بزرگتان را«6» حرمت ندارد، [و بر کودکان رحمت نکند]
«7»، و نیکان و صالحان شما دعا کنند اجابت نیاید، و نصرت خواهند نصرت نیابد«8»، و آمرزش خواهند«9» خدای نیامرزد ایشان را«10». حذیفة بن الیمان«11» گفت: روزگاری آید بر مردمان که مردار خری«12» برایشان دوست‌تر بود از کسی که امر معروف و نهی منکر کند. سفیان ثوری گفت: هر آن مردی که همسایگان او دوست او باشند و او را مدح کنند، بدان که او مداهن است، چه اگر«13» امر معروف و نهی منکر کردی، همه دشمنش بودندی، و معنی آیت آن است که: جمله شما که امّت مصطفی‌اید، یا بهری از شما باید تا«14» خلقان را با خدای و ره خیر و طاعت دعوت کنی«15» و امر معروف
-----------------------------------
(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سوراخ. [.....]
(2). آج، لب، فق: و دستش نگیرند، فق، مب، مر: رها کنند و مانع او نشوند. (3). دب، فق، مب: ویران. (4). مج: غرق کنند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). آج، لب، فق: نکنی، مب: نکنید، مر: ندارد. (6). آج، لب، فق: بر بزرگان. (7). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد، مب، مر و چون. (8). مب، مر: ندهد شما را. (9). مب، مر: و چون آمرزش خواهید. (10). مب، مر: شما را. (11). آج، لب، فق، مر: حذیفة الیمانی. (12). دب: مردار خواری، مر: مردار خوری. (13). دب او. (14). مب، مر: که. (15). آج، لب، فق، مب، مر: کنید. [.....]
صفحه : 484 کنی«1»، یعنی مردمان را طاعت فرمایی«2». وَ یَنهَون‌َ عَن‌ِ المُنکَرِ، و از«3» قبایح و فضایح و ناشایست و نابایست نهی و منع کنی«4». وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ، آنگه گفت: آنان که اینکه«5» کنند و آن«6» کار بندند، ایشان مفلحان و ظفر یافتگان و فایزان و به نصیب تمام رسیدگان باشند. وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِین‌َ تَفَرَّقُوا وَ اختَلَفُوا مِن بَعدِ ما جاءَهُم‌ُ البَیِّنات‌ُ، و چنان مباشید«7» که آنان که ایشان پراگنده شدند و مختلف گشتند پس از آن که حجّت برایشان متوجّه شد و آیات و دلایل به ایشان آمد. بیشتر مفسران گفتند: مراد جهودان و ترسایانند. و بعضی مفسران گفتند: مراد مبتدعان امّت‌اند. عبد اللّه بن شدّاد روایت کند که: من با ابو امامه بودم- صاحب رسول اللّه- به در شام یا دمشق بیامد و بر سر آن کشتگان حروریان بایستاد- یعنی خارجیان- و گفت: کلاب النّار، کلاب النّار«8»، سگان دوزخند- دو بار سه بار«9». بترین«10» کشتگان‌اند که آسمان سایه برایشان افگند، و کشتن بهتر ایشان را. آنگه بگریست. من گفتم: یا ابا امامة؟ اینکه که گفتی از خود گفتی، یا از پیغامبر در اینکه باب چیزی شنیده«11»! گفت: اگر من چنین چیزها به رای خود گویم، انّی اذا لجری‌ء، پس من دلیر باشم بر خدای و پیغامبر، از رسول شنیدم، نه یک بار و دو بار و سه بار، تا به هفت«12» رسید که گفت: اینکه که من گفتم و تو شنیدی. من گفتم: پس چرا بگریستی! گفت: رحمة لهم، برای رحمت برایشان، که اینان مسلمانان بودند پس مرتد شدند. آنگه اینکه آیت بر خواند: و وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِین‌َ تَفَرَّقُوا وَ اختَلَفُوا- و الایات- الی قوله: أَ کَفَرتُم بَعدَ إِیمانِکُم فَذُوقُوا العَذاب‌َ بِما کُنتُم تَکفُرُون‌َ آنگه ابو امامه گفت: هم الحروریّة، ایشان خارجیان‌اند.
-----------------------------------
(4- 1). آج، لب، فق، مب، مر: کنید. (2). مب، مر: فرمایید. (3). مج، وز، و آن، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). مب، مر: چنین. (6). دب را. (7). دب، آج، لب، فق: مباشی/ مباشید. (8). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد، مب، مر ایشان. (9). دب: سه بار گفت، آج، لب، فق، مب، مر: دو بار یا سه بار، که مقدّم بر لفظ «کلاب النّار» آمده است. (10). فق، مب: بدترین. (11). آج، لب، فق: شنیده/ شنیده‌ای. (12). مب، مر بار.
صفحه : 485 قبیصة بن جابر گوید: یا عمر بن الخطّاب بودیم«1» به دری از درهای دمشق«2» که آن را جابیه گویند، بایستاد و خطبه کرد و گفت: رسول خدای تعالی در ما بایستاد، همچنان که من ایستاده‌ام، و گفت: 3»4»5» من سرّه« ان یسکن بحبوحة الجنّة فلیلزم الجماعة فان‌ّ الشّیطان مع الفذّ« و هو« من الاثنین ابعد، گفت: هر که او خواهد که در میان سرای بهشت بنشیند، باید که با جماعت به یک جای باشد، که شیطان با مرد«6» تنهاست و از دو دورتر«7» باشد. وَ أُولئِک‌َ لَهُم عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ، و ایشان آنانند که ایشان را عذابی عظیم باشد در دنیا به تیغ امام وقت، و در آخرت عذاب دوزخ به بقای خدا«8». و هذا اخری المجلّدة الرّابعة و یتلوه فی المجلّدة الخامسة قوله تعالی: یَوم‌َ تَبیَض‌ُّ وُجُوه‌ٌ وَ تَسوَدُّ وُجُوه‌ٌ ان شاء اللّه تعالی و به الثّقة و الحمد لله حمد الشّاکرین و الصّلوة علی محمّد و اله الطّاهرین [452- پ]
«9»
-----------------------------------
(1). دب، مب، مر: ندارد، آج، لب: گوید با امیر المؤمنین علی بودیم رضی اللّه عنه، فق: گوید با امیر المؤمنین علی- علیه السلام- بودیم. (2). مب، مر رسیدیم. (3). آج، لب، فق: سرّ به. [.....]
(4). دب: مع الوجد، آج، لب، فق: مع العدو، چاپ شعرانی (3/ 143): مع الواحد. (5). مج: و هی، با توجّه به وز تصحیح شد. (6). دب، آج، لب، فق: مب، مر: مردم. (7). وز، دب: دور. (8). مب تعالی جل‌ّ جلاله عم‌ّ نواله و عظم شانه. (9). نسخه مج در صفحه مقابل آورده است: صورة ما کان مکتوبا علی ظهر المجلّدة الخامسة من نسخة الأصل. المجلّدة الخامسة من روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن جمعها الشّیخ الأجل‌ّ الإمام العالم جمال الدّین قطب الاسلام فخر العلماء شرف الائمة ابو الفتوح الحسین بن علی بن محمّد بن احمد الخزاعی، حرس اللّه علوّه و کبت عدوّه بمحمّد و آله الطّاهرین، فی شهر ربیع الثّانی سنة تسع و تسعین و تسع مائة سبع و خمسون و الف، آج، لب المجلدة الخامسة من روضة الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، جمعها الشّیخ الأجل‌ّ الاعظم الامام العالم العامل جمال الدین قطب الاسلام فخر العلماء شرف الائمّة ابو الفتوح الحسین بن علی بن محمّد بن احمد الخزاعی‌ّ- حرس اللّه علوّه و کبت عدوّه بمحمّد و آله الطّاهرین المعصومین، مر: و الصّلوة علی نبیّنا محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین المعصومین و سلّم تسلیما کثیرا کثیرا، نمقه محمّد تقی‌ّ إبن ابو الحسن بن نور الوری الواعظ- عفی عنهم. المجلّدة الخامسة من روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن جمعها الشّیخ الأجل‌ّ الإمام العالم جمال الدّین قطب الاسلام فخر العلماء شرف الائمة ابو الفتوح الحسین بن علی بن محمّد بن احمد الخزاعی، حرس اللّه علوّه و کبت عدوّه بمحمّد و آله الطّاهرین، فی شهر ربیع الثّانی سنة تسع و تسعین و تسع مائة سبع و خمسون و الف، آج، لب المجلدة الخامسة من روضة الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، جمعها الشّیخ الأجل‌ّ الاعظم الامام العالم العامل جمال الدین قطب الاسلام فخر العلماء شرف الائمّة ابو الفتوح الحسین بن علی بن محمّد بن احمد الخزاعی‌ّ- حرس اللّه علوّه و کبت عدوّه بمحمّد و آله الطّاهرین المعصومین، مر: و الصّلوة علی نبیّنا محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین المعصومین و سلّم تسلیما کثیرا کثیرا، نمقه محمّد تقی‌ّ إبن ابو الحسن بن نور الوری الواعظ- عفی عنهم.

جلد5

[ادامه سوره آل عمران]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم‌

[سوره آل‌عمران (3): آیات 106 تا 115]

[اشاره]

یَوم‌َ تَبیَض‌ُّ وُجُوه‌ٌ وَ تَسوَدُّ وُجُوه‌ٌ فَأَمَّا الَّذِین‌َ اسوَدَّت وُجُوهُهُم أَ کَفَرتُم بَعدَ إِیمانِکُم فَذُوقُوا العَذاب‌َ بِما کُنتُم تَکفُرُون‌َ (106) وَ أَمَّا الَّذِین‌َ ابیَضَّت وُجُوهُهُم فَفِی رَحمَت‌ِ اللّه‌ِ هُم فِیها خالِدُون‌َ (107) تِلک‌َ آیات‌ُ اللّه‌ِ نَتلُوها عَلَیک‌َ بِالحَق‌ِّ وَ مَا اللّه‌ُ یُرِیدُ ظُلماً لِلعالَمِین‌َ (108) وَ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ وَ إِلَی اللّه‌ِ تُرجَع‌ُ الأُمُورُ (109) کُنتُم خَیرَ أُمَّةٍ أُخرِجَت لِلنّاس‌ِ تَأمُرُون‌َ بِالمَعرُوف‌ِ وَ تَنهَون‌َ عَن‌ِ المُنکَرِ وَ تُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ لَو آمَن‌َ أَهل‌ُ الکِتاب‌ِ لَکان‌َ خَیراً لَهُم مِنهُم‌ُ المُؤمِنُون‌َ وَ أَکثَرُهُم‌ُ الفاسِقُون‌َ (110) لَن یَضُرُّوکُم إِلاّ أَذی‌ً وَ إِن یُقاتِلُوکُم یُوَلُّوکُم‌ُ الأَدبارَ ثُم‌َّ لا یُنصَرُون‌َ (111) ضُرِبَت عَلَیهِم‌ُ الذِّلَّةُ أَین‌َ ما ثُقِفُوا إِلاّ بِحَبل‌ٍ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ حَبل‌ٍ مِن‌َ النّاس‌ِ وَ باؤُ بِغَضَب‌ٍ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ ضُرِبَت عَلَیهِم‌ُ المَسکَنَةُ ذلِک‌َ بِأَنَّهُم کانُوا یَکفُرُون‌َ بِآیات‌ِ اللّه‌ِ وَ یَقتُلُون‌َ الأَنبِیاءَ بِغَیرِ حَق‌ٍّ ذلِک‌َ بِما عَصَوا وَ کانُوا یَعتَدُون‌َ (112) لَیسُوا سَواءً مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتلُون‌َ آیات‌ِ اللّه‌ِ آناءَ اللَّیل‌ِ وَ هُم یَسجُدُون‌َ (113) یُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ وَ یَأمُرُون‌َ بِالمَعرُوف‌ِ وَ یَنهَون‌َ عَن‌ِ المُنکَرِ وَ یُسارِعُون‌َ فِی الخَیرات‌ِ وَ أُولئِک‌َ مِن‌َ الصّالِحِین‌َ (114) وَ ما یَفعَلُوا مِن خَیرٍ فَلَن یُکفَرُوه‌ُ وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِالمُتَّقِین‌َ (115)

[ترجمه]

‌آن روز«1» که سپید باشد«2» رویها و سیاه باشد«3» رویها«4»، فامّا آنان که سیاه باشد رویها کافر شدی پس ایمانتان، بچشید عذاب بآن چه کافر شدید. و امّا آنان که سپید باشد«5» رویهایشان در رحمت خدای، ایشان در آن جا همیشه باشند. اینکه آیتهای خداست، می‌خوانیم بر تو به درستی، و نخواهد خدای، بیداد جهانیان. و خدای راست آنچ در آسمانهاست، و آنچ در زمین است و با خدای شود«6» کارها. بودید شما بهترین امّتانی«7» که بیرون آوردند برای مردمان، می‌فرمایید«8» نیکی، و منع می‌کنید از بدی، و ایمان دارید به خدای، و اگر ایمان آورند«9» جهودان و ترسایان ایشان را به بودی، از ایشان بهری مؤمنند و بیشترین ایشان کافراند. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر: در روزی. (2). آج، لب، فق، مر: سفید شود. (3). آج، لب، فق، مر: سیاه شود به ظلمت کفر. (4). وز: رویهاشان. (5). آج، لب، فق، مر: سفید شده باشد. (6). آج، لب، فق، مر: و با حکم خدای باز گردانند. (7). آج، لب، فق، مر: گروهی. (8). مج: می‌فرماید، با توجّه به وز تصحیح شد. [.....] (9). آج، لب، فق، مر: ایمان آوردندی. صفحه : 2 زیان نکنند«1» شما را مگر رنجی، و اگر کارزار کنند با شما پشت بر شما کنند، انگه نصرت نکنند ایشان را. زدند بر ایشان خواری هر جا«2» یابند ایشان را مگر به زنهاری«3» از خدا و زنهاری«4» از مردمان و باز آمدند به خشمی از خدای. زدند«5» بر ایشان درویشی، آن به آن است که ایشان کافر شدند به آیتهای خدای و بکشتند پیغمبران را بنا حق اینکه به آن است که عاصی شدند و ظلم کردند. نباشند راست، از اهل کتاب«6» امّتی ایستاده، می‌خوانند آیات خدا در اوقات شب، و ایشان سجده می‌کنند [251- پ]. ایمان آرند به خدای و به روز بازپسین، و می‌فرمایند نیکی، و بازمی‌دارند از بدی و می‌شتابند در نیکیها، و ایشان از جمله نیکانند. «7»«8» آنچه شما کنید از نیکی«9»، کفران نکنند، و خدای داناست به پرهیزگاران. قوله تعالی: یَوم‌َ تَبیَض‌ُّ وُجُوه‌ٌ، عامل در «یوم» امّا مضمری باشد چنان که ----------------------------------- (1). وز، دب: زیانی نکنند. (2). وز، دب: هر کجا. (4- 3). آج، لب، فق، مر: عهدی. (5). دب: وزده شد. (6). آج، لب: نه‌اند اهل کتاب برابر. (7). مج، آج، لب، مر: ما تفعلوا، با توجّه به وز و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (8). مر: آنچه کنند از هر نیکی، متن اساس و دیگر نسخه‌بدلها با ترجمه «و ما تفعلوا» مطابقت دارد. (9). مج: تکفروه، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. صفحه : 3 گفتیم: اذکر یوم تبیض‌ّ، و شاید که عامل در او عظیم باشد، أی یعظم عذابهم یوم تبیض‌ّ وجوه، و شاید که معنی عذاب بود، تا تقدیر چنین باشد: و هم یعذّبون عذابا عظیما یوم تبیض‌ّ. یحیی بن وثاب خواند: تبیض‌ّ و تسودّ، به کسر هر دو «تا» علی لغة تمیم، و زهری خواند: تبیاض و تسوادّ و افعل‌ّ و افعال‌ّ، امّا«1» فی الالوان و العیوب، گفتند مفسّران که معنی آیت آن است که: یوم تبیض‌ّ وجوه المؤمنین و تسودّ وجوه الکافرین- آن روز که رویها سپید«2» باشد و«3» رویها سیاه. گفتند: رویهای سپید«4» رویهای مخلصان«5» باشد، و رویهای سیاه رویهای منافقان«6» باشد. عطا گفت: رویهای سپید«7» روی«8» مهاجر«9» و انصار باشد، و رویهای سیاه رویهای«10» بنی قریظه و بنی النّضیر باشد. عبد اللّه عبّاس گفت: روی سپید«11» رویهای«12» موحّدان باشد، و رویهای سیاه روی«13» اهل بدعت باشد. کلبی روایت کند عن ابی صالح عن إبن عبّاس که عبد اللّه عبّاس گفت: چون روز قیامت باشد، خدای بردارد و نصب کند هر معبودی را که بدون او«14» پرستیده باشند«15» در دار دنیا هر کسی به جانب معبود خود تازند و بشتابند، و هو قوله تعالی: نُوَلِّه‌ِ ما تَوَلّی«16» ...، ما او را به آن گذاریم که به آن تولّا کرد«17». چون به او«18» رسند و آن خسارت و ندامت بینند دژم شوند«19»، از دژمی«20» روهای«21» ایشان سیاه شود، آن جا مؤمنان بمانند و اهل کتاب برای ایشان معبودی رفع نکنند که ایشان بت پرست نبوده باشند در دنیا. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: لغتان. (11- 7- 4- 2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سفید. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر آن روز که. (5). آج، لب: مؤمنان مخلصان، فق، مب، مر: مؤمنان. (6). آج، لب، فق، مب: کافران. [.....] (8). مب: رویهای. (9). مب، مر: مهاجران. (12- 10). مب، مر: روی. (13). آج، لب، فق: رویهای. (14). مب، مر: خدای. (15). دب: باشد. (16). سوره نساء (4) آیه 115. (17). آج، لب، فق: کند. (18). آج، لب، فق: به آن. (19). مب، مر: غمگین و اندوهناک شوند. (20). مب، مر: از آن غم و اندوه. (21). وز، دب، آج، لب، فق: روی. صفحه : 4 حق تعالی گوید: هر که از شما مرا در«1» دنیا سجده کرد، امروز سجده کنید مرا، مؤمنان«2» سجده کنند، جهودان و ترسایان«3» سجده نتوانند کردن. مؤمنان سر بردارند و رویهای ایشان از نور چون ماه«4» بود. منافقان و اهل کتاب- از جهودان و ترسایان- در روی مؤمنان نگرند، از آن حزن و اندوه رویهایشان سیاه شود، گویند: بار خدایا؟ رویهای مشرکان سیاه کردی، و ما در دنیا مشرک نبودیم؟ و ذلک قوله تعالی: وَ اللّه‌ِ رَبِّنا ما کُنّا مُشرِکِین‌َ«5». حق تعالی گوید: انظُر کَیف‌َ کَذَبُوا عَلی أَنفُسِهِم«6». امّا آنچه موافق کتاب خداست آن است که گفت فی قوله: أَن تَقُول‌َ نَفس‌ٌ یا حَسرَتی عَلی ما فَرَّطت‌ُ فِی جَنب‌ِ اللّه‌ِ وَ إِن کُنت‌ُ لَمِن‌َ السّاخِرِین‌َ، أَو تَقُول‌َ لَو أَن‌َّ اللّه‌َ هَدانِی لَکُنت‌ُ مِن‌َ المُتَّقِین‌َ«7». حق تعالی در اینکه آیت بیان«8» کرد که: مشرکان با شرک جبر گویند«9»، تا آن مثل در حق‌ّ ایشان محقّق باشد که مع کفره قدری، کفر آن است که: وَ إِن کُنت‌ُ«10» لَو أَن‌َّ اللّه‌َ هَدانِی«12»، اگر خدای مرا هدایت دادی من متّقی بودمی، یعنی خدای مرا هدایت نداد، و اینکه دروغ است بر خدای، و به مثل«13» گفته‌اند: دروغزن سیاه روی باشد. اگر آن که دروغ بر کسی نهد من افناء النّاس سیه روی شود، آن که دروغ بر خدای نهد چه شود! به وعده خدای هم چنین شود که در آخر آیات گفت: وَ یَوم‌َ القِیامَةِ تَرَی الَّذِین‌َ کَذَبُوا عَلَی اللّه‌ِ وُجُوهُهُم مُسوَدَّةٌ«14». بهری«15» از اهل معانی گفتند: سواد و بیاض کنایت است از اربداد«16» و اشراق و از ----------------------------------- (1). همه نسخه‌بدلها دار. (2). فق، مب، مر مرا. [.....] (3). آج، لب، فق، مب، مر مرا. (4). مب، مر تابان. (5). سوره انعام (6) آیه 23. (6). سوره انعام (6) آیه 24. (7). سوره زمر (39) آیه 56 و 57. (8). همه نسخه‌بدلها آن. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: می‌گویند. (10). دب، آج، لب، فق، مر من قبله، چاپ شعرانی (3/ 146) من قلبه. (11). سوره زمر (39) آیه 56. (12). سوره زمر (39) آیه 57. (13). مب، مر: و تمثیل. (14). سوره زمر (39) آیه 60. (15). مب، مر: بعضی. (16). اساس و دیگر نسخه‌بدلها: ارتداد، با توجه به دب و معنی عبارت تصحیح شد. [.....] صفحه : 5 عبوس و طلاقة، أ لا تری الی [قوله]«1»: وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ ناضِرَةٌ«2»، و: وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ باسِرَةٌ«3»، و: وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ مُسفِرَةٌ، ضاحِکَةٌ مُستَبشِرَةٌ، وَ وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ عَلَیها غَبَرَةٌ، تَرهَقُها قَتَرَةٌ«4». آنگه بیان و تفصیل [حال]«5» ایشان داد هر یکی را علی حده گفت: فَأَمَّا الَّذِین‌َ اسوَدَّت وُجُوهُهُم، و امّا آنان را که رویهای«6» ایشان سیاه باشد. أَ کَفَرتُم، در کلام حذفی و اختصاری هست، و التّقدیر: فیقال لهم أکفرتم، ایشان را گویند، و اینکه از جمله آن جایهاست که قول اضمار کرد که کافر شدی پس«7» ایمانتان، یعنی پس«8» آن که اظهار کردی ایمان«9» و منافق بودی«10» در آن اظهار کفر کردی که در دل داشتی«11» و مرتد شدی«12». ربیع و ابو العالیه گفتند: بَعدَ إِیمانِکُم، یعنی بعد اقرارکم یوم المیثاق«13». حسن بصری گفت: آنانند که اظهار کلمه ایمان کردند و منافق بودند، و اینکه بعینه مذهب ماست. عکرمه گفت: مراد جهودان و ترسایانند که پیش از آن که رسول- علیه السّلام- آمد«14»، ایشان نعت و صفت او می‌خواندند در توریت و انجیل، و مقرّ بودند. چون بیامدند«15» او را بدیدند و بشناختند«16» کافر شدند، چنان که گفت: فَلَمّا جاءَهُم ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِه‌ِ«17». بعضی دگر [252- ر] از مفسّران گفتند: قومی باشند از اهل قبله ما. حارث أعور گفت از امیر المؤمنین علی«18» شنیدم که می‌گفت بر«19» منبر: مرد باشد که از خانه ----------------------------------- (5- 1). مج: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (2). آج، لب، فق، مب، مر إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ سوره قیامت (75) آیه 22. (3). سوره قیامت (75) آیه 24. (4). سوره عبس (80) آیات 38 الی 41. (6). همه نسخه‌بدلها بجز مب: روی. (8- 7). دب، آج، لب، فق، مب، مر از. (9). وز، دب، آج، لب، فق: اظهار ایمان کرده بودی. (10). بودی/ بودید. (11). داشتی/ داشتید. (12). شدی/ شدید. (13). همه نسخه‌بدلها بجز مب، مر و. (14). مب، مر: آید. (15). وز، مب و. (16). دب، آج، لب، فق: نشناختند. [.....] (17). سوره بقره (2) آیه 89. (18). دب، مر علیه السّلام، مب: علی بن ابی طالب علیه الصّلوة و السّلام. (19). همه نسخه‌بدلها بجز وز بالای. صفحه : 6 بیرون آید«1» با خانه نشود الّا پس از آن که عملی کند که مستوجب بهشت شود. و مرد باشد که از خانه بیرون آید، با خانه نشود تا عملی کند که مستوجب دوزخ شود، و آنگه اینکه آیت برخواند: یَوم‌َ تَبیَض‌ُّ وُجُوه‌ٌ وَ تَسوَدُّ وُجُوه‌ٌ- الایة، و بیان اینکه، قول النّبی‌ّ- علیه السلام- که گفت«2»: روزگاری آید بر امّت من که مرد بامداد مسلمان بود، نماز شام کافر شود که دین خود به چیزی اندک از دنیا بفروشد. ابو امامة الباهلی‌ّ گفت: خوارجند و قتاده گفت: مبتدعان امّت‌اند، بیان اینکه قول خبر رسول است- صلّی اللّه علیه و آله- که گفت: فردا قیامت جماعتی به نزدیک من آیند بر کنار حوض از اهل صحبت«3» من، چون من ایشان را بینم، ایشان را از پیش من بربایند«4». من آواز دهم که: 5» اصیحابی اصیحابی«، یارکان منند، مرا گویند، تو ندانی که اینان از پس تو چه احداث کردند! انّهم رجعوا علی اعقابهم القهقری و ارتدوا ، اینان از پس تو مرتدّ شدند و برگشتند، و اینکه خبر ثعلبی امام اصحاب الحدیث در تفسیر آورد. وَ أَمَّا الَّذِین‌َ ابیَضَّت وُجُوهُهُم، و امّا آنان را که روی ایشان سپید«6» باشد و ایشان مؤمنان و موحّدان و مخلصان باشند، عکس آنان که ذکر ایشان برفت. فَفِی رَحمَت‌ِ اللّه‌ِ، أی فی ثواب اللّه، ایشان در رحمت و ثواب خدای باشند، یعنی در بهشت. هُم فِیها خالِدُون‌َ، و در آنجا مخلّد«7» و مؤبّد باشند به بقای خدای تعالی. تِلک‌َ آیات‌ُ اللّه‌ِ، اینکه آیات و بیّنات و حجج خداست. نَتلُوها عَلَیک‌َ بِالحَق‌ِّ، ما بر تو می‌خوانیم به حق‌ّ و راستی و درستی، تا بدانی از اینکه آیات و بیّنات که خدای تعالی ظلم«8» عالمیان نخواهد، یعنی نخواهد که بر هیچ کس از جهانیان ظلم کند. و نسبت و اتّصال اینکه حدیث بما تقدم آن است که: خدای تعالی ذکر کافران و منافقان و مؤمنان بکرد، و آنگه جزا و استحقاق هر یک بگفت، آنگه گفت: اینکه برای آن است تا معلوم شود که خدای تعالی نخواهد که بر هیچ کس ظلم کند، امّا به ----------------------------------- (1). مر و. (2). مب، مر: فرمود. (3). دب: صحابه، مر: صحبه. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: برانند. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اصحابی. (6). مب، مر: سفید. (7). مج: مخلود، با توجّه به وز تصحیح شد. (8). مب، مر بر. صفحه : 7 آن که ثواب مستحق‌ّ او باز گیرد، و امّا به آن که تا او را مستحق‌ّ عذاب کند. و در آیت دلیل است بر بطلان قول مجبّره که گفتند: خدای تعالی ظلم خواهد و ظلم کند، برای آن که به لفظ نکره نفی کرد از خود اراده هر ظلمی نامعیّن، چنان که گویی: جاءنی رجل أو ما جاءنی رجل، و بر هر مردی که در جهان است برافتد«1» نامعیّن، و نیز دلیل است بر آن که ظلم نکند، برای آن که اجماع است که: خدای تعالی فعلی نکند که نخواهد همه افعال خود را مرید باشد، پس آیت دلیل است بر آن که ظلم نکند و نخواهد. وَ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ، وجه اتّصال اینکه آیت به آیت متقدّم آن است تا قیدی و تأکیدی باشد آن را که گفت: وَ مَا اللّه‌ُ یُرِیدُ ظُلماً لِلعالَمِین‌َ، برای آن که ظلم«2» و قبیح آن کس کند که جاهل باشد به قبح آن، یا محتاج باشد به آن. چون قدیم- جل‌ّ جلاله- باز نمود که: ملک آسمان و زمین و هر چه در آسمان و زمین است همه او راست«3»، و مرجع و مردّ همه کارها با او است، به هیچ حال او را حاجت نباشد«4» به ظلم کردن و ظلم خواستن، چه آن را که ملک آسمان و زمین او را باشد، مستغنی بود. پس اینکه حجّت و بیّنت آن دعوی است که در آیت اوّل گفت، و وجوه آن که چرا به لفظ رجوع گفت و از او بیامده نیست تا با او شود گفته شد پیش از اینکه. کُنتُم خَیرَ أُمَّةٍ، عکرمه و مقاتل گفتند«5»: آیت در جماعتی آمد از صحابه رسول، منهم: عبد اللّه بن مسعود و أبی‌ّ بن کعب، و سبب آن بود [که]«6»: مالک بن الضّیف و وهب بن یهودا دو حبر بودند از احبار جهودان، اینان را گفتند: ما از شما بهیم و دین ما از دین شما بهتر است. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد ردّ بر ایشان«7». سعید جبیر گفت از عبد اللّه عبّاس، که او گفت: هم المهاجرون، آنانند که با رسول- علیه السلام- هجرت کردند و از مکّه به مدینه آمدند. و ضحّاک گفت: اصحاب رسولند خاصّة ----------------------------------- (1). مب، مر: می‌افتد. (2). مب، مر قبیح است. (3). مب، مر: همه از اوست. [.....] (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نیست. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر که. (6). اساس، وز، دب، آج، لب، فق: ندارد، با توجّه به مب و مر افزوده شد. (7). مب، مر: بر جهودان. صفحه : 8 الرّواة الدّعاة، راویان اخبار و داعیان با دین خدای که مسلمانان را فرمودند که: طاعت ایشان دارید«1»، و اینکه صفت امامان باشد. و از بعضی صحابه رسول روایت است که او گفت: [آیت]«2» در اوّلینان ماست نه در آخرینان. عمران بن حصین روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: خیر النّاس قرنی ثم الّذین یلونهم ، گفت: بهترین مردمان مردمان عهد منند، پس آنان که از پس ایشانند، پس آنان که از پس ایشانند، پس از آن قومی آیند: یتسمنون یحبون السمن ، که تن پرورند و خویشتن فربه کنند، و همّت ایشان در اینکه باشد، پیش از آن که از ایشان پرسند و خواهند گواهی دهند. و ابو سعید خدری‌ّ روایت کرد که رسول- علیه السّلام گفت: طوبی لمن رانی، و لمن رای من رانی، و لمن رای من رای من رانی ، گفت: خنک«3» آن را که مرا دید، یا آن را دید که مرا دید«4»، یا آن را دید که آن را دید«5» که مرا دید. هم او روایت کرد که، رسول- علیه السّلام گفت: لا تسبّوا اصحابی، اصحاب مرا دشنام مدهید، که به آن خدای که جان من به امر اوست که اگر یکی از شما [252- پ] چندان که وزن کوه احد است زر«6» خرج کند، آن درنیابد از درج«7» که ایشان و نه نیمه آن«8». بعضی دگر گفتند: مراد جمله امّت محمّداند، و آیت عام است در همه امّت. و قال علیه السّلام: احفظونی فی أصحابی فانّهم خیار امّتی، گفت: مرا نگاه دارید«9» در«10» یاران من که ایشان بهینه«11» امّت منند. و در اخبار و تفاسیر اهل البیت- علیهم السّلام- چنان است که«12»: آیت خاص‌ّ ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: داری/ دارید. (2). اساس، وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (3). مب، مر: خوشا. (4). مب، مر: دیده باشد. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر، عبارت: «که آن را دید» مرا ندارد. (6). مب، مر سرخ. (7). دب، مب، مر: درجه. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ایشان. (9). دب، آج، لب، فق: داری/ دارید. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر میان اصحاب و. [.....] (11). مب، مر: بهترین. (12). دب، آج، لب، فق، مب اینکه. صفحه : 9 است در حق‌ّ ایشان و ائمه معصوم«1»- علیهم السّلام- برای آن که لفظ «خیر» در حق‌ّ مقتدایان امّت روان باشد«2»، آنگه آن صفات که آیت متضمّن آن است لایق حال ایشان است، من قوله تعالی: تَأمُرُون‌َ بِالمَعرُوف‌ِ وَ تَنهَون‌َ عَن‌ِ المُنکَرِ- الآیة. بیانش آن خبر که«3» سلمان پارسی«4»- رحمة اللّه علیه- روایت کند که: در عهد عمر خطّاب مردی بیامد از احبار جهودان، و پرسید که: خلیفه محمّد کیست که بر جای اوست! او را هدایت کردند به عمر. او بیامد و گفت: أنت خلیفة محمّد! گفت: آری. گفت: إنّی سائلک«5» عن ثلاث، و ثلاث و واحدة، گفت: من تو را بخواهم پرسیدن از سه مسأله، و سه مسأله و یکی. گفت: چه منع کرد تو را از آن که نگفتی«6» هفت مسأله! گفت: برای آن که اگر آن سه اوّل بپرسم جواب یابم، دگر بپرسم«7»، و إلّا لا اوذیک و نفسی، خود را و تو را رنجه ندارم. عمر گفت: فاذا علیک بعلی بن أبی طالب، او را ببر علی فرستاد. او بیامد و علی«8» را گفت: من تو را سؤال خواهم کردن، چنان که اوّل گفته بود گفت: سل ما بدا لک«9»، بپرس از هر چه خواهی؟ گفت: گفت: خبر ده مرا از اوّل درخت«10» که بر زمین برست، و از اوّل سنگ که بر زمین بنهادند، و از اوّل چشمه آب«11» که بر زمین پدید آمد! گفت: امّا شما که جهودانید«12» می‌گویید اوّل درخت«13» که بر زمین برست سمر بود، و دروغ گفتید. اوّل درخت که بر زمین برست درخت عجوه بود، نوعی«14» خرماست. و اوّل چشمه آب«15» شما گفتید«16» چشمه بیت المقدّس است، و دروغ گفتید«17». اوّل چشمه آب که بر زمین پدید آمد، آن چشمه بود که صاحب موسی در او ----------------------------------- (1). دب، فق، مب، مر: معصومین. (2). مب، مر: روا باشد. (3). دب، آج، لب، فق، مر: خبری که. (4). مب، مر: سلمان فارسی. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سألتک. (6). اساس، وز، دب: گفتی، با توجّه به آج و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (7). مر و جواب یابم. (8). آج، لب، فق: و امیر المؤمنین علی. (9). وز: سل عمّا بذلک، دب و دیگر نسخه‌بدلها: سل عمّا ترید. (13- 10). مب، مر: درختی. (11). مب، مر: آبی. (12). آج، لب، فق: جهودانی/ جهودانید. [.....] (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر از. (15). فق که. (17- 16). دب، آج، لب: گفتی/ گفتید. صفحه : 10 ماهی بشست و ماهی زنده باشد. و اوّل سنگی که بر زمین نهادند«1»، شما گفتید آن سنگ است که در بنای بیت المقدّس نهاده است، دروغ گفتید. اوّل سنگ که بر زمین بنهادند، حجر أسود بود که جبرئیل- علیه السّلام- از بهشت به آدم آورد، و له لسان ذلق یشهد لمن وافاه یوم القیمة، و فردا قیامت او را زبانی فصیح بود تا گواهی دهد برای«2» آن کس که به او آمده باشد. جهود گفت: اشهد انّه املاء موسی و کتاب هارون، گفت: گواهی دهم«3» که اینکه جمله املاء موسی است و کتابت هارون. گفت: مسأله سه ماند. گفت: بگو. گفت: أخبرنی عن موضع نبیّکم فی الجنّة، خبر ده مرا از جای پیغامبرتان در بهشت. گفت: قضیب غرسه اللّه بیده فی أعلی علّیین ثم قال له کن فکان جنّات عدن، گفت: قضیبی و شاخی«4» حق تعالی به دست قدرت خود غرس کرد«5» در اعلا علّیّین. آنگه گفت آن را که: بباش، بهشت عدن [شد]«6». گفت«7»: املاء موسی و کتاب هرون. گفت: خبر ده مرا تا با او که باشد در آن جا! گفت: اثنی عشر من أهل بیته یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و لا یخافون فی اللّه لومة لائم، دوازده کس از اهل البیت او که امر معروف کنند و نهی منکر کنند، و از ملامت هیچ ملامت کننده نترسند. گفت: راست گفتی«8»، املاء موسی است و کتاب هارون. گفت: خبر ده مرا از وصی‌ّ او تا از پس او چند سال بماند. 9» امیر المؤمنین«- علیه السّلام- عقد بیده ثلاثین، به دست، سی«10» بگرفت، یعنی سی سال. گفت: یک مسأله ماند مرا، اگر جواب دهی بصواب ایمان آرم. گفت: و ما هی، و آن چیست! گفت: اخبرنی عن وصیّه أ یموت ام یقتل، ----------------------------------- (1). وز، آج، لب: بنهادند. (2). مب، مر: بر. (3). مب، مر: می‌دهم. (4). مر که. (5). مب، مر و بنشاند. (6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (7). کذا: در اساس و همه نسخه‌بدلها، چاپ شعرانی (3/ 149) أشهد أنّه. (8). چاپ شعرانی (3/ 149) اینکه. (9). دب علی. (10). مب، مر: به دست خود سی عقد. صفحه : 11 خبر ده مرا از وصی‌ّ او تا به مرگ میرد یا او را بکشند! امیر المؤمنین«1»- علیه السّلام- گفت: 2» لا بل یخضب هذه من هذا«- و وضع یده علی لحیته و رأسه ، لا بل که«3» اینکه را از اینکه خضاب کنند- و اشارت کرد به دست‌ها سر و محاسن«4» خود. جهود ایمان آورد و از جمله موالی او یکی بود«5» و گفت: اشهد ان لا اله الّا اللّه و أشهد أن‌ّ محمّدا رسول اللّه و«6» أنّک وصی‌ّ رسول اللّه. کُنتُم خَیرَ أُمَّةٍ، «کان» صله است اینکه جا و مراد آن که: انتم خیر أمّة، چنان که گفت: مَن کان‌َ فِی المَهدِ صَبِیًّا«7»، [أی من هو فی المهد صبی‌ّ]«8»، یعنی شما بهتر امّتی. و «کان» زیادت است. و محمّد جریر«9» گفت: «کان» تامّه است، و معنی آن است که: و خلقتم و وجدتم خیر امّة، شما را بهتر امّت آفریده‌اند. و «خیر» نصب او بر حال باشد نه خبر، کان تامّه را اسم کفایت باشد بی خبر. و بعضی دگر گفتند: «کان» بر جای خود است، و معنی آن که: کُنتُم خَیرَ أُمَّةٍ عند اللّه فی اللّوح المحفوظ، شما بهتر امّت بوده‌ای«10» بنزدیک خدای تعالی در لوح محفوظ. و قوله: أُخرِجَت لِلنّاس‌ِ در جای صفت امّت است، ای کنتم خیر أمّة مخرجة للنّاس، و معنی آن است که: أنتم خیر النّاس للنّاس، و اینکه اقوال مفسّران همه دلیل آن می‌کند که مراد«11» امامان و مقتدایان‌اند«12»، برای آن که هر یکی را از مردمان که نه امام و پیغامبراند أخرج لنفسه برای خود آفرید او را، و او را با کس کار نباشد مگر پیغامبر و امام را که تکلیف امّت و اتباع در گردن ایشان باشد. ----------------------------------- (1). دب، فق علی. [.....] (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: من هذه. (3). مب، مر: نه بل که. (4). دب، آج، لب، مب، مر: به دست مبارک به سر و محاسن مبارک. (5). مب، مر: موالیان گشت، چاپ شعرانی (3/ 150): یکی او بود. (6). مب، مر و أشهد. (7). سوره مریم (19) آیه 29. (8). اساس، وز: ندارد، با توجه به دب و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: محمّد بن جریر. (10). مب، مر: بوده‌اید. (11). دب، آج، لب، فق ما. (12). دب: امامان و متّقیان و مقتدایان‌اند، آج، لب، فق: امامان و متّقیان‌اند. صفحه : 12 و ابو هریره روایت کرد که معنی آن است«1»: انتم خیر النّاس للنّاس تدخلونهم فی الاسلام، شما بهتر«2» امّتانید، یعنی بهترین مردمانید«3» برای مردمان که مردم را در اسلام آری«4»، و اینکه صفت امام باشد. قتاده گفت [253- ر]: مراد آنانند که جهاد کنند و سبی و غارت کنند، و مردم را در اسلام آرند به تیغ و قتال، که پیش از رسول- علیه السّلام- دیگران را قتال نفرمودند. مقاتل بن حیّان گفت«5»: امّتان پیشین«6» امر معروف و نهی منکر نکردندی، و گفتندی: ما را با کس کار نیست، ما را تکلیف خود به جای باید آوردن، اگر کسی نیک باشد او را به بود، و اگر بد باشد او را بتر بود«7»، و امّت ما نه چنین‌اند، بلکه امر معروف کنند و نهی منکر کنند، و مردم را از ظلم و معصیت باز دارند، پس [از]«8» اینکه جا بهترین امّتان باشند. بهز بن حکیم روایت کند عن أبیه عن جدّه از رسول- علیه السّلام- که گفت در اینکه آیت: شما تمامی هفتاد امّتی«9» از میان پیشین«10» شما از همه بهتری«11» و بر خدای گرامیتر. بریدة الاسلمی‌ّ روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: اهل بهشت در قیامت صد و بیست صف باشد«12»، هشتاد صف امّت من باشد«13». و عبد اللّه عمر روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: هیچ امّت نیست و الا بهری در بهشت باشند و بهری در دوزخ، مگر امّت من که همه در بهشت باشند. أنس روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: امّت من چو«14» بارانند، ----------------------------------- (1). مب، مر که. (2). همه نسخه‌بدلها: بهترین. (3). دب، آج، لب، فق: مردمانی/ مردمانید. [.....] (4). مب، مر: آرید. (5). مب که. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: پیشتر. (7). دب، آج، لب، فق: بدتر بود، مب، مر: بد باشد از برای خود بد باشد. (8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (9). مب، مر: امّتید. (10). مب، مر: از امّتان پیشین. (11). مب، مر: بهترید. (12). همه نسخه‌بدلها: باشند. (13). همه نسخه‌بدلها بجز وز: باشند. (14). مب، مر: چون. صفحه : 13 کس نداند که اوّلش به بود یا آخرش. أنس روایت کند«1» که اسقف ترسایان پیش«2» رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ مرا در دل افتاده است«3» که ایمان آرم. گفت سبب چیست! گفت در خواب دیدم که: قیامت خاسته بودی«4» و خلقان«5» در صعید سیاست بداشته‌اند«6»، و امّتان را بر خدای عرضه می‌کردند. جماعتی درآمدند أغرّ محجّل، روی و دست و پای سپید، بر صراط بگذشتند کالبرق الخاطف، و دیگران می‌فتادند«7» و می‌خاستند«8»، من گفتم: اینکه امّت کیستند! همانا«9» انبیااند«10» یا اوصیا یا فرشتگان، گفتند: نه، اینان امّت محمّداند، غرّا محجّل«11»، از آثار طهور ازین سبب مرا رغبت اسلام افتاد. رسول- علیه السّلام- اسلام«12» عرضه کرد و ایمان آورد. رسول- علیه السّلام- گفت: بهشت بر پیغمبران حرام است تا من در او شوم«13»، و بر اوصیا حرام است تا وصی‌ّ من در شود«14»، و بر امّتان حرام است تا امّتان من در او شوند«15». ابو موسی أشعری روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که گفت: امّت من امّتی‌اند مرحومه، چون روز قیامت باشد خدای تعالی هر مردی را از امّت من کافری بدهد، گوید: اینکه فدا«16» تو است از آتش دوزخ. أنس روایت کند که: یک روز با رسول- علیه السّلام- می‌رفتم، آوازی از شعبی ----------------------------------- (1). همه نسخه‌بدلها بجز وز، مب: روایت کرد. (2). مب: نزد. (3). مب، مر: در دل آمده است. [.....] (4). دب، آج، لب، فق: برخاسته بودی، مب، مر: بر خواسته است. (5). همه نسخه‌بدلها را. (6). آج، لب، فق: بداشته بودند. (7). لب، مب، مر: می‌افتادند. (8). اساس: می‌خواستند با توجّه به وز تصحیح شد، مب، مر: بر می‌خاستند. (9). مب، مر که. (10). دب: اولیاءاند، همه نسخه‌بدلها و. (11). آج، لب، فق روی و دستها سفید، مب دست و پای و روی ایشان سفید، مر روی و دست و پای سفید. (12). دب، آج، لب، فق او را، مب، مر بر او. (13). مب، مر: در نروم، دیگر نسخه‌بدلها بجز وز: نشوم. (14). مب، مر: تا اوصیای من در نروند، وز: در او شود، دیگر نسخه‌بدلها: در نشود. دب، آج، لب، فق: نشوند (15). مب، مر: در نروند. (16). دب، آج، لب، فق، مب، مر: فدای. صفحه : 14 بیرون می‌آمد، مرا گفت: بنگر یا أنس تا آن آواز چیست! گفت: برفتم، مردی را دیدم که در بن درختی نماز می‌کرد و می‌گفت: مرا از امّت مرحومه کن«1»، مرا از امّت«2» محمّد کن که بر ایشان رحمت کرده‌ای و گناهان ایشان بیامرزیده«3» و دعای ایشان اجابت کرده«4» و ایشان را ضمان ثواب کرده‌ای. بیامدم، رسول را بگفتم، مرا گفت: برو آن مرد را بگو که رسول خدای تو را سلام می‌کند و می‌گوید: من أنت، تو کیستی! بیامدم و بگفتم، گفت: رسول خدای را از من سلام کن و بگو که: برادر تو است خضر، خدای را دعا می‌کند و می‌خواهد تا او را از امّت تو کند. در خبر است که قوم عیسی، عیسی را گفتند: یا روح اللّه؟ پس«5» اینکه امّت امّتی دگر باشند! گفت آری امّت احمد. گفتند: امّت احمد که باشند«6»! گفت: 7» علماء حلماء، ابرار، أتقیاء کأنّهم من العفّة أنبیاء یرضون من اللّه بالیسیر من الرّزق و یرضی اللّه منهم« بالیسیر من العمل یدخلهم الجنّة بشهادة أن لا اله الّا اللّه، گفت: عالمان باشند و حلیمان و نکوکاران و پرهیزگاران [پنداری]«8» که از«9» عفّت پیغامبرانند، از خدای به اندکی«10» روزی راضی باشند، و خدای از ایشان به اندکی«11» عمل راضی باشد به گفت«12» لا اله الّا اللّه به بهشت برد ایشان را. و در خبر است که کعب الاحبار را گفتند: چرا در عهد رسول و عهد أبو بکر ایمان نیاوردید«13» در عهد عمر ایمان آوردید«14»! گفت: سبب آن بود که پدرم در در مرگ«15» صحیفه‌ای به من داد مهر برنهاده، و مرا وصایت کرد«16» که: مهر از اینکه جا ----------------------------------- (1). همه نسخه‌بدلها بجز وز یعنی. [.....] (2). مب مرحومه. (3). همه نسخه‌بدلها: بیامرزیده/ بیامرزیده‌ای. (4). همه نسخه‌بدلها: اجابت کرده/ اجابت کرده‌ای. (5). مب، مر: بعد از. (6). مب، مر: کدام‌اند. (7). آج، لب، فق: عنهم. (8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (9). اساس، وز: آن، با توجّه به دب و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (11- 10). آج، لب، فق، مب، مر: به اندک. (12). مب، مر: و به گفتن. (13). کذا: در اساس، وز، دیگر نسخه‌بدلها: نیاوردی. (14). کذا: در اساس، وز، دیگر نسخه‌بدلها: آوردی. (15). مب: به دم مرگ، مر: به در مرگ. (16). مب، مر: وصیّت کرد. [.....] صفحه : 15 بر ندار«1». من بنهادم و مهر بر نداشتم تا به عهد عمر. در خواب دیدم که مرا گفتند«2»: پدر با تو خیانت کرد، مهر از آن صحیفه بردار و بنگر تا چیست در آن جا کاربند. من مهر از او برداشتم«3»، در آن جا نعت امّت محمّد بود، سالوما و عالوما و حالوما و حاکوما و صافوحا و خاروجا. گفتند: تفسیر اینکه«4» چه باشد! گفت: «سالوما»، بر یکدیگر سلام کنند بتحیّت، و «عالوما»، علماءاند چون انبیاء بنی اسرائیل [و «حالوما»]«5»، حلیمانند و بردباران، و «حاکوما» و خدای ایشان را حکم کرد به بهشت«6»، و با یکدیگر مصافحت کنند، از گناه بیرون آیند چنان که از مادر زاده«7». یحیی معاذ گفت: اینکه آیت مدح امّت محمّد است، و خدای تعالی از کرم روا ندارد«8» که قوم«9» را مدح کند، و آنگه به دوزخ برد ایشان را، آنگه وصف کرد ایشان را به انواعی«10» مدح که در ایشان بود، گفت: امر معروف کنند و نهی منکر کنند، و به خدای ایمان دارند، آنگه گفت«11»: [اگر]«12» اهل کتاب نیز ایمان آورندی ایشان را به بودی، و اگر چه بهری از ایشان مؤمنند بیشتر کافراند. و مراد به «فسّاق» در آیت کافر است برای قرینه مِنهُم‌ُ المُؤمِنُون‌َ، و در آیت تمسّک نیست اهل وعید را برای آن که خدای در آیت فاسق را کافر نخواند، کافر را فاسق خواند، و کافر به همه حال فاسق باشد برای آن که از فرمان خدای خارج باشد. دگر آن که تنافی نیست از میان کفر و فسق، تنافی از میان کفر و ایمان است چون فاسق به فعل [فسق]«13» مستحق‌ّ [253- پ] اینکه اسم باشد، واجب بود که به فعل ایمان مستحق‌ّ اسم مؤمن بود از روی اشتقاق، و اگر دعوی نقل کنند دلیل نیابند بر اینکه. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: بر مدار. (2). دب، آج، لب، فق: مرا گفت، مب، مر: به خواب دیدم که پدرم مرا گفت. (3). مر: مهر از آن جا بر گرفتم. (4). دب: اینکه خبر. (5). اساس، وز، دب، آج، لب، فق: ندارد، با توجّه به مب و مر و فحوای عبارت افزوده شد. (6). چاپ شعرانی (3/ 152) و صافوحا و خاروجا. (7). مب، مر: زاده‌اند. (8). اساس: ندارد روا، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: قومی. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: انواع. (11). چاپ شعرانی (3/ 152) وَ لَو آمَن‌َ أَهل‌ُ الکِتاب‌ِ لَکان‌َ ....را (13- 12). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. صفحه : 16 قوله: لَن یَضُرُّوکُم إِلّا أَذی‌ً، مقاتل گفت: رؤسای جهودان چون کعب و نعمان و ابو رافع و ابو یاسر و کنانه و إبن صوریا، بنزدیک عبد اللّه سلام آمدند و اصحاب او از مؤمنان اهل کتاب، و ایشان را ملامت و سرزنش کردند بر مسلمانی، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: اینکه جهودان به شما هیچ نتوانند کردن مگر ایذاء به زبان از طعنه«1» و وعیدی به دروغ یا دعوت با جهودی، یا «2» کلمه‌ای از کلمات کفر که بگویند تا شما به آن رنجور شوید«3». «إِلّا أَذی‌ً» محل‌ّ او نصب است بر استثناء و جریر طبری و بو القاسم بلخی«4» گفتند: استثناء منقطع است برای آن که آن أذی ایشان را زیان ندارد، و اولیتر آن است که استثناء متّصل باشد برای آن که أذی از جنس مضرّت باشد، و منقطع آن بود که مستثنی از جنس مستثنی منه نباشد، چنان که: ما بالدّار من أحد الّا حمارا. وَ إِن یُقاتِلُوکُم یُوَلُّوکُم‌ُ الأَدبارَ، و اگر با شما کارزار کنند پشت به هزیمت دهند شما را، و اینکه آیت از جمله معجزات است برای آن که خبر است از غیب، و مخبر بر وفق خبر آمد که هر یکی از ایشان با رسول و صحابه او قتال کردند«5» منهزم شدند از بنی قریظه و بنی النّضیر و بنی المصطلق و جز ایشان، پس آیت دلیل صحّت نبوّت است و تسلّی رسول است- علیه السّلام. و قوله: ثُم‌َّ لا یُنصَرُون‌َ«6»، و پس ایشان را نصرت نکنند، هم اینکه مورد دارد از روی اعجاز و تسلّی. و اگر چه «ثم‌ّ» حرف عطف است، اینکه فعل معطوف نیست بر فعل اوّل، برای آن مجزوم است، و التّقدیر: ثم‌ّ هم لا ینصرون، و إنّما استأنف لرأس الایة، کما قال الشّاعر:

لم تسئل الرّبع القدیم فینطق أی فهو ینطق«7»، و آن جا که سر آیه نبود چنین فرمود: لا یُقضی عَلَیهِم فَیَمُوتُوا«8» وَ لا یُؤذَن‌ُ لَهُم فَیَعتَذِرُون‌َ«9». ----------------------------------- (1). وز: طعنه/ طعنه‌ای. (2). مب، مر به. [.....] (3). فق: رنجور شوی/ رنجور شوید. (4). مب، مر: ابو القاسم بلخی. (5). مب، مر و. (6). اساس، وز، دب، آج، لب، فق: لا تنصرون، با توجّه به مب، مر و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (7). اساس، وز: تنطق، با توجّه به دب و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (8). سوره ملائکه (35) آیه 36. (9). سوره مرسلات (77) آیه 36. صفحه : 17 قوله: ضُرِبَت عَلَیهِم‌ُ الذِّلَّةُ، بر ایشان راند«1» مذلّت و خواری. أَین‌َ ما«2» إِلّا بِحَبل‌ٍ مِن‌َ اللّه‌ِ، أی بعهد، و قیل: بأمان، یعنی هر کجا باشند«3» و به هر حال که باشند ذلیل و مهین باشند. حسن بصری گفت: مراد جهودانند که ایشان را ابدا علامت ذلّت«4» مسکنت بر ایشان پیدا بود. و قوله: «ضربت». صارت ثابتة علیهم لازمة [لهم]«5»، یعنی چنان که اثر«6» ضرب و زدن پیدا باشد، آن اثر بر ایشان پیداست، و منه الضّریبة، و ضریبة از اینکه جاست، فعیلة بمعنی مفعولة. و در استثناء خلاف کردند که متّصل است یا منقطع، و اولیتر آن است که منقطع گویند که هست، برای آن که حالت اعتصام به حبل خدای نه حالت ذلّت باشد. و در «باء» خلاف کردند که به چه تعلّق دارد. فرّاء گفت: به محذوفی تعلّق دارد، و تقدیر آن است که: الّا ان یعتصموا بحبل و عهد«7» من اللّه و مثله«8» قول الشّاعر: رأتنی بحبلیها فصدّت مخافة

و فی الحبل روعاء الفؤاد فروق أی رأتنی فاقبلت بحبلیها، و قال الآخر: قریب الخطو یحسب من رانی

و لست مقیّدا أنّی بقید أی مقیّد بقید. و گفته‌اند: تعلّق دارد بمعنی قوله: ضربت، أی وجبت لهم الذلّة بکل‌ّ حال الّا بحبل من اللّه. وَ حَبل‌ٍ مِن‌َ النّاس‌ِ، و عهدی از مردمان. گفتند: مراد به «ناس» رسول است- علیه السّلام- و نایبان او«9». وَ باؤُ بِغَضَب‌ٍ مِن‌َ اللّه‌ِ، أی رجعوا، باز آمدند به خشم خدای«10»، و اینکه عبارت است از آن که مستحق خشم خدای شدند به افعالی که کردند ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب: زدند. (2). اساس و دیگر نسخه‌بدلها: أینما، با توجّه به ضبط قرآن مجید آورده شد. (3). دب، آج، لب: باشد. (4). مب، مر و. (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اینکه. (7). اساس: اللّه، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. [.....] (8). اساس: قال، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (9). آج، لب، فق، مب، مر و قوله. (10). دب، آج، لب، فق، مر تو. صفحه : 18 از کفر و معاصی. و غضب از خدای تعالی اراده عقاب باشد به مستحقّش. وَ ضُرِبَت عَلَیهِم‌ُ المَسکَنَةُ، گفته‌اند: مراد مذلّت است، و گفته‌اند: مراد درویشی است که آنان نیز که توانگر باشند از جهودان از خویشتن درویشی«1» نمایند و درویش مانده باشند، و هی مفعلة علی السّکون«2». ذلِک‌َ بِأَنَّهُم کانُوا یَکفُرُون‌َ بِآیات‌ِ اللّه‌ِ، اینکه «با» ی جزاست، یعنی اینکه برای آن و به سبب و جزا و مکافات آن بود که ایشان به آیات خدای کافر شدند، و پیغامبران را کشتند بنا حق. اگر گویند: چگونه روا باشد که خدای تعالی به گناه پدران ایشان«3» را مؤاخذه کند، و ایشان که در عهد رسول بودند هیچ پیغامبر را نکشتند! گوییم از اینکه دو جواب است: یکی آن که اگر چه تولّای قتل نکردند، راضی بودند و مصوّب آراء و افعال ایشان بودند، خدای تعالی گفت: بمثابه آن است«4» که ایشان کشتند. و جواب دوّم آن است که بر سبیل تغلیب گفت چون ذکر قاتل و ناقاتل کرد غلبه داد قاتلان را، چنان که مذکّر را بر مؤنث تغلیب کنند، و بیان کردیم که: لازم نیاید از فحوای آیت که قتل انبیا بر وجهی از وجوه حق باشد، و إنّما مراد آن است که کشتن پیغامبران جز بنا حق نباشد، چنان که:

علی لا حب لا یهتدی بمناره و قوله«5»: لم تکحل من الرمد، یعنی لا منار هناک فیهتدی به و لا رمد«6» فتکتحل لأجله. قوله: ذلِک‌َ بِما عَصَوا، «ما» مصدریّه است، أی ذلک بعصیانهم، و اینکه «با» هم جزا راست، اینکه به سبب عصیان و نافرمانی ایشان است بر ایشان. وَ کانُوا، أی [و]«7» بما کانوا. یَعتَدُون‌َ، أی باعتدائهم، و به آن ظلم و عدوان و تعدّی و تجاوز از اندازه خود که کردند. لَیسُوا سَواءً مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ، «سواء» اقتضای دو اسم کند، کقوله تعالی: ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: درویش. (2). همه نسخه‌بدلها: من السّکون. (3). مر ایشان. (4). اساس: آنانند، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (5). کذا: در اساس و همه نسخه‌بدلها. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر بها. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. صفحه : 19 سَواءً مَحیاهُم وَ مَماتُهُم«1» ...، و قولهم: [سواء زید و عمرو، و قوله]«2»: سَواءٌ عَلَینا [254- ر] أَ جَزِعنا أَم صَبَرنا«3» ...، و در آیت ذکر یکی کرده است و دوم مضمر است علی قول الفرّاء، و تقدیر آن است که: امّة قائمة و امّة غیر قائمة، و لکن حذف کرد لدلالة الکلام علیه، کقول الشّاعر: عصیت الیها القلب إنّی لامرها

مطیع فما ادری ارشد طلابها اراد ارشد أم غی‌ّ، و اینکه قول بر لغت آنان روا باشد که ضمیر متّصل را به فعل جمع روا دارند با تقدیم، من قولهم: أکلونی البراغیث، و قال الشّاعر: رأین الغوانی الشّیب لاح بعارضی

فأغرضن عنّی بالخدود«4» النّواضر و بر قول بصریان امّت بدل ضمیر باشد تا اینکه لازم نیاید، چنان که گفت قوله: وَ أَسَرُّوا النَّجوَی الَّذِین‌َ ظَلَمُوا«5» ...، و وجهی دیگر- تا اینکه لغت نامعروف«6» لازم نیاید در اینکه آیة و امثال اینکه- آن است که اینکه بمنزله جواب سائل باشد، پنداری چون شنیدند که: لَیسُوا سَواءً، گفتند: من هم«7»، فقیل لهم: امّة قائمة أی هم«8» امّة قائمة، تا رفع او بر خبر مبتدا باشد نه بر فاعلیّت، و اینکه هم وجهی نکوست. و قولی دیگر در آیت آن است، و آن قول زجّاج«9» که آن جا«10» می‌گفت: لَیسُوا سَواءً وقف است و تمام کلام است، و آن دو اسم که «سواء» را به کار باید«11» در پیش رفته است فی قوله: مِنهُم‌ُ المُؤمِنُون‌َ وَ أَکثَرُهُم‌ُ الفاسِقُون‌َ«12»، أی لا یستوی المؤمنون و اکثرهم الفاسقون، آنگه مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ، مبتدا و خبر باشد. و بر اینکه قول، أُمَّةٌ قائِمَةٌ مراد مؤمنانند اهل کتاب«13» از عبد اللّه سلام و جز او. و بر قول اوّل مراد آن است که: مؤمنان و جهودان راست نباشند، و به معنی ----------------------------------- (1). سوره جاثیه (45) آیه 21. (2). اساس: ندارد: با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (3). سوره ابراهیم (14) آیه 21. (4). اساس: الخدود، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. [.....] (5). سوره انبیا (21) آیه 3. (6). اساس: تا اینکه معروف، با توجّه به وز تصحیح شد. (7). آج: منهم. (8). وز: هو، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر است. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آن جا که. (11). دب: به کار آید. (12). سوره آل عمران (3) آیه 110. (13). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: مراد مؤمنان اهل کتاب باشند. صفحه : 20 متقاربند هر دو قول، و اگر چه در نظم میان ایشان مخالفت است. و مراد به أُمَّةٌ قائِمَةٌ نماز شب کنانند، نظیره قوله تعالی: أَمَّن هُوَ قانِت‌ٌ آناءَ اللَّیل‌ِ ساجِداً وَ قائِماً«1»- الآیة، أی قائمة فی الصّلوة، آنان که به نماز شب برخیزند. و در خبر هست که رسول- علیه السّلام- در وصیّتش امیر المؤمنین علی را گفت: یا علی علیک بصلاة اللّیل، علیک بصلاة اللّیل، علیک بصلاة اللّیل، برای تأکید اینکه وصیّت بر او مکرّر کرد، یا علی بر تو است نماز شب، و رسول- علیه السّلام گفت: من کثر صلاته باللیل حسن وجهه بالنّهار، گفت: هر که به شب نماز بسیار کند، به روز رویش نکو باشد. و مفسّران گفته‌اند فی قوله تعالی: یَسعی نُورُهُم بَین‌َ أَیدِیهِم وَ بِأَیمانِهِم«2» ...، که مراد نماز شب کنانند. عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند سبب نزول آیت آن بود که: چون عبد اللّه سلام و ثعلبه و اسید بن سعیه و أسد بن عبید«3» اسلام آوردند، جهودان گفتند: آنان که از ما به محمّد ایمان آوردند شرار مااند و بدان قوم، چه اگر در ایشان خیری بودی دین اسلاف«4» خود رها نکردندی و صابی نشدندی. و ایشان کسی را که از دینی به دینی شدی، او را صابی گفتندی«5». خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. عبد اللّه عبّاس گفت: أُمَّةٌ قائِمَةٌ، أی قائمة بدین اللّه، امّتی و گروهی«6» به دین خدای قیام کرده«7». مجاهد گفت: قائمة، أی عادلة مستقیمة، عادل و راست در کار دین خدای. سدّی گفت: قائمة علی کتاب اللّه باقامة حدوده و احکامه، بر کتاب خدای ایستاده‌اند، حلال و حرام آن«8» کار می‌بندند. اخفش گفت: أراد ذو امّة [قائمة]«9»، أی ذو طریقة مستقیمة، علی حذف ----------------------------------- (1). سوره زمر (39) آیه 9. (2). سوره حدید (57) آیه 12. (3). اساس، وز، دب، آج، فق، مب، مر: اسد بن عبید، با توجّه به لب و مآخذ خبر تصحیح شد. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اسلام. (5). مب پس. [.....] (6). مب، مر که. (7). مب، مر: کرده‌اند. (8). مب، مر: حرام را. (9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. صفحه : 21 المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، کقوله:

انّما هی اقبال و ادبار ای ذات اقبال و ادبار خداوندان رهی«1» راست من اممته اذا قصدته، قال النّابغة:

هل یأثمن ذو أمّة و هو طائع أی ذو طریقة. یَتلُون‌َ آیات‌ِ اللّه‌ِ، آیات خدا و کتاب او می‌خوانند. مجاهد گفت: یتبعون، متابعت می‌کنند، من تلوته اذا تبعته، قال الرّاجز:

قد جعلت دلوی تستتلینی«2» أی تستتبعنی«3». آناءَ اللَّیل‌ِ، أی ساعاته، واحدها إنی و أنی و إنی، مثل: قفا و أقفاء، و معا و أمعاء، و نحی و أنحاء، قال الرّاجز: للّه درّ جعفر أی‌ّ فتی

مشمّر عن ساقه کل‌ّ إنّی ای کل‌ّ وقت، و قال آخر: حلو و مرّ کعطف القدح شیمته

فی کل‌ّ إنی حذاه اللّیل ینتعل سدّی گفت: جوف اللّیل، یعنی میانه شب. در خبر است که، رسول- علیه السّلام- گفت: 4» رکعتان یرکعهما العبد فی جوف اللّیل الآخر خیر له من الدّنیا و ما فیها لولا أن أشق‌ّ علی امّتی لافترضتها« علیهم، گفت: دو رکعت نماز که بنده بکند در میانه شب در نصف اخیر«5» بهتر است او را از دنیا و هر چه در دنیاست، و اگر نه آنستی«6» که مشقّت بر امّت نمی‌نهم، فریضه کردمی«7» بر ایشان. وَ هُم یَسجُدُون‌َ، گفته‌اند: مراد سجده است، برای آن که از ارکان ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: راه. (2). اساس، وز: تستسلینی، ضبط دیگر نسخه‌بدلها مغشوش است، با توجّه به ضبط لسان العرب (مادّه تلا) تصحیح شد. (3). ضبط نسخه‌بدلها مغشوش است. (4). اساس: لافترضها، با توجّه به وز تصحیح شد. (5). آج، لب، فق، مب، مر: آخو. (6). مب، مر: نه آن بودی. (7). مب، مر: می‌گردانیدم. صفحه : 22 نماز رکنی با خضوعتر از او«1» نیست، و گفته‌اند مراد آن است که: و هم یصلّون. سجده عبارت است از نماز، نظیره: وَ یُسَبِّحُونَه‌ُ وَ لَه‌ُ یَسجُدُون‌َ«2»، أی یصلّون. عبد اللّه مسعود گفت: مراد نماز خفتن است، برای آن که جهودان نماز خفتن نکنند. راوی خبر گوید که: رسول- علیه السّلام- شبی از شبها نماز خفتن تأخیر کرد، آنگه از حجره بیرون آمد و نماز خفتن بکرد و گفت: هیچ اهل دینی نبودند که در اینکه وقت نماز کردند جز شما که امّت منی«3»، اینکه آیت فرود آمد. و گفته‌اند: [مراد]«4» نماز نوافل است از میان«5» نماز شام و خفتن. هشام بن سالم روایت کند از صادق- علیه السّلام- [254- پ] که او گفت: هر که از میان نماز شام و خفتن دو رکعت نماز کند، در رکعت اوّل «الحمد» بخواند و قوله«6»: وَ ذَا النُّون‌ِ«7» وَ کَذلِک‌َ نُنجِی المُؤمِنِین‌َ«9»، و در دوم الحمد و: عِندَه‌ُ مَفاتِح‌ُ الغَیب‌ِ«10»، ود قنوت«11» بگوید: اللّهم‌ّ انّی اسألک بمفاتح الغیب الّتی لا یعلمها الّا انت ان تصلّی علی محمّد و اله، و حاجت بخواهد آنگه بگوید: 12» اللّهم‌ّ انت ولی‌ّ نعمتی و القادر علی طلبتی تعلم حاجتی أسألک بحق‌ّ محمّد و آل محمّد- علیه و علیهم السّلام- لمّا قضیتها«، هیچ حاجت از خدای نخواهد الّا خدای تعالی اجابت کند. و صادق گوید- علیه السّلام- از پدرانش از امیر المؤمنین از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که او گفت: هر که او از میان نماز شام و خفتن دو رکعت نماز کند، در رکعت اوّل «الحمد» بخواند«13»: و إِذا زُلزِلَت‌ِ الأَرض‌ُ زِلزالَها«14» سیزده بار، و در رکعت دوم ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: از وی. (2). سوره اعراف (7) آیه 206. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: من‌اید. [.....] (4). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (5). مب، مر: بمیان. (6). وز: ندارد. (7). اساس: و ذو النّون، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (8). سوره انبیا (21) آیه 87. (9). سوره انبیا (21) آیه 88. (10). سوره انعام (6) آیه 59، فق تا آخر. (11). کذا: در اساس و وز، دب، آج، لب، فق، مب: در دعای قنوت، مر: و در قنوت. (12). فق، مر لی. (13). مب، مر: الحمد یک بار. (14). سوره زلزله (99) آیه 1. صفحه : 23 «الحمد»«1» و قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ«2» پانزده بار، هر که هر سال اینکه نماز یک بار بکند از جمله محسنان باشد، و هر که هر ماه یک بار بکند«3» از موقنان«4» باشد. و هر که هر شب آدینه بکند«5» از مصلحان باشد، و هر که هر شب بکند«6»، زاحمنی فی الجنّة و لم یحص ثوابه الّا اللّه، با من در بهشت مزاحمت کند و ثواب او جز خدای نداند. بعضی دگر از مفسّران گفتند«7»: آیت در باب چهل مرد آمد از نجران از عرب، و سی و دو مرد از حبشه، و هشت مرد از روم که ایشان بر دین عیسی‌اند، و رسول را- علیه السّلام- تصدیق کردند، و جماعتی انصاریان که پیش از هجرت رسول- علیه السّلام- به او ایمان آوردند، چون: سعد بن زراره و البراء بن معرور- و قصّه ایشان برفت- آنگه وصف کرد ایشان را به اوصافی محموده که در ایشان بود، گفت: یُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ، به خدای ایمان دارند و امر معروف کنند و نهی منکر کنند، و به خیرات مسارعت کنند. و در او دو قول گفتند: یکی آن که مبادرت کنند و شتاب ترس آن را که فایت شود، چنان که شاعر گفت: قدّم جمیلا اذا ما شئت تفعله«8»

و لا تؤخّر ففی التّأخیر آفات أ لست تعلم أن‌ّ الدّهر ذو غیر

و للمکارم و الاحسان أوقات و قولی دیگر آن است که: متثاقل و گران نباشند در خیرات کردن، بل سبک بارند و راغب. و فرق از میان سرعت و عجله آن است که سرعت تقدّم باشد در آنچه در آن سرعت پسندیده باشد و او محمود است، و ضدّش که بطوء است مذموم. و عجله تقدّم در چیزی«9» که در آن تقدّم نباید کردن و او مذموم است، و ضدّش که سکون و أناة است محمود. وَ أُولئِک‌َ مِن‌َ الصّالِحِین‌َ، و ایشان از جمله صالحان‌اند و نیکان«10». وَ ما یَفعَلُوا«11» وَ ما یَفعَلُوا«2» وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِالمُتَّقِین‌َ، و خدای تعالی عالم است«4» به متّقیان و احوال ایشان. قوله تعالی:

[سوره آل‌عمران (3): آیات 116 تا 129]

[اشاره]

إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَن تُغنِی‌َ عَنهُم أَموالُهُم وَ لا أَولادُهُم مِن‌َ اللّه‌ِ شَیئاً وَ أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ النّارِ هُم فِیها خالِدُون‌َ (116) مَثَل‌ُ ما یُنفِقُون‌َ فِی هذِه‌ِ الحَیاةِ الدُّنیا کَمَثَل‌ِ رِیح‌ٍ فِیها صِرٌّ أَصابَت حَرث‌َ قَوم‌ٍ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم فَأَهلَکَته‌ُ وَ ما ظَلَمَهُم‌ُ اللّه‌ُ وَ لکِن أَنفُسَهُم یَظلِمُون‌َ (117) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِن دُونِکُم لا یَألُونَکُم خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّم قَد بَدَت‌ِ البَغضاءُ مِن أَفواهِهِم وَ ما تُخفِی صُدُورُهُم أَکبَرُ قَد بَیَّنّا لَکُم‌ُ الآیات‌ِ إِن کُنتُم تَعقِلُون‌َ (118) ها أَنتُم أُولاءِ تُحِبُّونَهُم وَ لا یُحِبُّونَکُم وَ تُؤمِنُون‌َ بِالکِتاب‌ِ کُلِّه‌ِ وَ إِذا لَقُوکُم قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوا عَضُّوا عَلَیکُم‌ُ الأَنامِل‌َ مِن‌َ الغَیظِ قُل مُوتُوا بِغَیظِکُم إِن‌َّ اللّه‌َ عَلِیم‌ٌ بِذات‌ِ الصُّدُورِ (119) إِن تَمسَسکُم حَسَنَةٌ تَسُؤهُم وَ إِن تُصِبکُم سَیِّئَةٌ یَفرَحُوا بِها وَ إِن تَصبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا یَضُرُّکُم کَیدُهُم شَیئاً إِن‌َّ اللّه‌َ بِما یَعمَلُون‌َ مُحِیطٌ (120) وَ إِذ غَدَوت‌َ مِن أَهلِک‌َ تُبَوِّئ‌ُ المُؤمِنِین‌َ مَقاعِدَ لِلقِتال‌ِ وَ اللّه‌ُ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (121) إِذ هَمَّت طائِفَتان‌ِ مِنکُم أَن تَفشَلا وَ اللّه‌ُ وَلِیُّهُما وَ عَلَی اللّه‌ِ فَلیَتَوَکَّل‌ِ المُؤمِنُون‌َ (122) وَ لَقَد نَصَرَکُم‌ُ اللّه‌ُ بِبَدرٍ وَ أَنتُم أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّه‌َ لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ (123) إِذ تَقُول‌ُ لِلمُؤمِنِین‌َ أَ لَن یَکفِیَکُم أَن یُمِدَّکُم رَبُّکُم بِثَلاثَةِ آلاف‌ٍ مِن‌َ المَلائِکَةِ مُنزَلِین‌َ (124) بَلی إِن تَصبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأتُوکُم مِن فَورِهِم هذا یُمدِدکُم رَبُّکُم بِخَمسَةِ آلاف‌ٍ مِن‌َ المَلائِکَةِ مُسَوِّمِین‌َ (125) وَ ما جَعَلَه‌ُ اللّه‌ُ إِلاّ بُشری لَکُم وَ لِتَطمَئِن‌َّ قُلُوبُکُم بِه‌ِ وَ مَا النَّصرُ إِلاّ مِن عِندِ اللّه‌ِ العَزِیزِ الحَکِیم‌ِ (126) لِیَقطَع‌َ طَرَفاً مِن‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا أَو یَکبِتَهُم فَیَنقَلِبُوا خائِبِین‌َ (127) لَیس‌َ لَک‌َ مِن‌َ الأَمرِ شَی‌ءٌ أَو یَتُوب‌َ عَلَیهِم أَو یُعَذِّبَهُم فَإِنَّهُم ظالِمُون‌َ (128) وَ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ یَغفِرُ لِمَن یَشاءُ وَ یُعَذِّب‌ُ مَن یَشاءُ وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (129)

[ترجمه]

آنان که کافر شدند بنگزیراند«5» از ایشان خواسته‌هایشان«6» و نه فرزندان ایشان از خدای چیزی، و ایشان اهل دوزخ‌اند، ایشان در آن همیشه«7» باشند. مثل آنان که«8» نفقه کنند در اینکه زندگانی دنیا«9» چون مثل«10» بادی است که در او سرما باشد«11» که برسد به کشت«12» قومی که بیداد کرده باشند بر خود، هلاک کند آن را و«13» ظلم نکند خدای بر ایشان، و لکن ایشان بر خود ظلم کنند. ای آنان که بگرویدید مگیرید خاصگان«14» از جز شما، که تقصیر ----------------------------------- (1). مر: خواندند. (2). اساس و همه نسخه‌بدلها: و ما تفعلوا، با توجه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد (3). مب، مر و اعتماد. (4). همه نسخه بدلها و دانا. (5). آج، لب، فق، مر: هرگز باز ندارد. (6). اساس: خواستهای‌شان، آج، لب، فق: خوستهای ایشان. (7). آج، لب، فق: جاودانه. [.....] (8). آج، لب، فق، مر: داستان آنچه. (9). آج، لب، فق: نزدیکتر. (10). آج، لب، فق، مر: داستان. (11). آج، لب، فق: سرمای سخت. (12). آج، لب، فق، مر: کشتزار. (13). اساس جزای، با توجّه به دیگر نسخه‌بدلها زاید می‌نماید. (14). آج، لب، فق، مر: دوست خالص. صفحه : 25 نکنند شما را فساد، تمنّا کردند رنج و مشقّت شما. پیدا شد دشمنی از دهنهای ایشان و آنچه پنهان دلهای شما می‌کنند«1» بهتر است، بیان کردیم برای شما [آیتها را]«2» اگر هستید که خرد دارید«3». [255- ر] شما آنانی«4» که دوست دارید ایشان را، و ایشان دوست ندارند و ایمان دارید«5» به همه کتابها، چون بینند شما را گویند: ایمان داریم«6» ما، و چون خالی شوند می‌گزند بر شما سر انگشتها از خشم، گو میرید«7» به خشمتان که خدای داناست به آنچه در دلهاست. اگر برسد به شما نیکی«8» دژم کند«9» ایشان را و اگر رسد شما را بدی خرّم شوند به آن، و اگر صبر کنید و پرهیزگار باشید زیان ندارد«10» شما را مکر«11» ایشان چیزی، که خدای به آنچه شما می‌کنید عالم است. چون بامداد بیامدی از خانه‌ات جای ساختید«12» مؤمنان را جایگاهی برای کارزار«13»، و خدای شنوا و داناست. چون همّت کردند«14» دو گروه از شما که بد دل شوند«15» و خدای یار ایشان بود و بر خدای ----------------------------------- (1). وز، دب: آنچه پنهان می‌کند دلهایشان، آج، لب، فق: و آنچه پنهان می‌دارند سینه‌های ایشان. (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (3). دب: اگر شما خرد داری. (4). آج، لب: اینکید شما. (5). آج، لب، فق: ایمان می‌آرید. (6). آج، لب، فق: ایمان آوردیم. (7). آج، لب، فق: بمیرید. [.....] (8). وز، دب، آج، لب، فق: نیکویی. (9). آج، لب، فق: اندوهگن گرداند. (10). آج، لب، فق: گزند نرساند. (11). وز، دب: کید، آج، لب، فق: بدخواهی. (12). وز: می‌ساختند، دب: می‌ساختی. (13). دب: کالزار. (14). آج، لب، فق: قصد کردند. (15). آج، لب، فق: بد دلی نمایند. صفحه : 26 توکّل کنند مؤمنان. یاری داد شما را خدای به بدر و شما ذلیلان بودید«1» بترسید«2» از خدای تا شاکر باشید«3». چون می‌گفتی«4» مؤمنان را بس نیست«5» شما را آن که مدد کند«6» شما را خدای به سه هزار از فرشتگان فرو فرستاده«7»! آری اگر شکیبایی کنید و پرهیزگار باشید و آیند به شما از سر اینکه شتاب فرو فرستاد شما را خدای به پنج هزار [از]«8» فرشتگان با علامت«9». و نکرد آن را خدای مگر بشارتی شما را«10» و تا ساکن شود«11» دلهای شما به آن، و نیست یاری«12» مگر از نزدیک خدای عزیز محکم کار. تا ببرد گوشه‌ای از آنان که کافر شدند یا به روی در آورد ایشان را برگردند«13» نومید. نیست تو را از اینکه کار چیزی، یا توبه پذیرد بر ایشان، یا عذاب کند ایشان را، ایشان بیداد کارانند. و خدای راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، بیامرزد آن را ----------------------------------- (1). دب: بودی/ بودید. (2). دب: بترسی/ بترسید. (3). دب: شاکر باشی/ شاکر باشید، آج، لب: سپاس داری، فق: سپاس‌ورزی نمایید. (4). اساس، وز: می‌گفتید، با توجّه به دب تصحیح شد، آج، لب تو. (5). آج، لب، فق: ای هرگز بسنده نبود. (6). وز، دب: مدد کرد. [.....] (7). آج، لب، فق: فرو فرستادگان. (8). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (9). آج، لب، فق: نشان کرده. (10). آج، لب، فق: مژده دادن مر شما را. (11). آج، لب، فق: و تا آرام یابد. (12). آج، لب، فق: یاری کردن. (13). آج، لب: پس باز گردند. صفحه : 27 که خواهد و عذاب کند آن را که خواهد، و خدای آمرزگار و بخشاینده است. قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، خدای- جل‌ّ جلاله- چون مؤمنان و آنان که از اهل کتاب ایمان آوردند و اوصاف و مستحقّات«1» ایشان و آنچه ایشان را خواهد بودن بگفت، در عقب آن ذکر کافران کرد و احوال ایشان، گفت: آنان که کافر شدند آنچه همّت [و]«2» سعی و کدّ ایشان در آن بود و همه عنایت از ایشان«3» مصروف به آن است و همه عمر در سر آن کردند«4» فردا قیامت از ایشان هیچ غنا و کفاف نکند، یقال: اغنی فلان عن فلان، إذا قام مقامه و دفع عنه، گفت: مالش سود ندارد و فرزندان از او دفع نکنند، چنان که حق تعالی از او حکایت کرد که به وقت فروماندگی گویند: ما أَغنی عَنِّی مالِیَه، هَلَک‌َ عَنِّی سُلطانِیَه«5»، جز آن که غنا نکند و بال باشد که: فی حلالها حساب و فی حرامها عقاب «6». و بر جمله معنی آن است [255- پ] که«7»: لا ینفع و لا یدفع، سود ندارد و باز ندارد، مال سود ندارد و فرزند بلا باز ندارد. و قوله: شَیئاً، برای آن به لفظ نکره گفت تا نفی عام باشد که هیچ چیز به هیچ وجه هیچ سود ندارد. وَ أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ النّارِ، و ایشان ملازمان دوزخ باشند. و صاحب هر چیز«8» ملازم او بود، و آن جا همیشه باشند و مفارقت نکنند از آن جا. مَثَل‌ُ ما یُنفِقُون‌َ فِی هذِه‌ِ الحَیاةِ الدُّنیا، یمان گفت: مراد نفقه ابو سفیان است و یارانش که روز بدر کردند بر عداوت رسول- علیه السّلام. مقاتل گفت: نفقه عوام‌ّ جهودان است بر احبار و رؤسایشان بر سبیل رشوت. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر: مستحقّان، مب: مستوفیان و مستحقان. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (3). مب، مر: غایت ایشان. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر و احوال ایشان گفت. (5). سوره حاقّه (69) آیه 28 و 29. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عذاب. (7). دب، لب، فق، مب، مر لی، آج مالی. [.....] (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: هر چه. صفحه : 28 مجاهد گفت: نفقات کفّار خواست که بر کارهای دنیاوی«1» صرف کنند، حق تعالی آن را مثل زد و تشبیه کرد به بادی که در او صرّی باشد. مفسّران خلاف کردند در معنی «صرّ». عبد اللّه عبّاس گفت: باد سموم باشد که به حرارت و گرمی مردم را و حیوان را بکشد، و خدای تعالی جان‌ّ را از آن آفرید. إبن کیسان گفت: فِیها صِرٌّ، أی صوت و صریر، آن را آوازی باشد«2». و بیشتر مفسّران گفتند: فِیها صِرٌّ، أی برد شدید. أَصابَت حَرث‌َ قَوم‌ٍ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم فَأَهلَکَته‌ُ، به زرع و کشت«3» قومی رسد که ایشان بر خود ظلم کرده باشند به کفر و معاصی. فَأَهلَکَته‌ُ، آن را هلاک کند، و برای آن تخصیص کرد حرث قومی ظالم را تا ایهام نیفگند«4» که خدای تعالی حرث کسی به باد هلاک کند که نامستحق باشد، و اگر چه اینکه بر سبیل مثل است نه بر وجه تحقیق، یعنی چنان که خداوند آن کشت، نومید و خایب شود«5» از آن امید که به آن دارد، هم چنین«6» اینکه منفق که نفقه نه در ره«7» خدای کرده باشد به وقت انتفاع نومید شود چنان که او به وقت ارتفاع. آنگه حق تعالی گفت تأکید آن را: وَ ما ظَلَمَهُم‌ُ اللّه‌ُ، تا کسی گمان نبرد که خدای بر ایشان ظلم کرد به اینکه که با ایشان کرد، بل«8» ظلم ایشان کردند بر خود که وضع شی‌ء کردند نه به موضع خود، و نفقه نه در ره خدای کردند و آن جا که خدای فرموده بود. یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِن دُونِکُم، ابو امامه روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: مراد به اینکه خوارجند. عبد اللّه عبّاس گفت: جماعتی مسلمانان با جهودان دوستی می‌کردند به سبب قرابتی و حلفی که از میان ایشان بود و همسایگی، خدای نهی کرد ایشان را از آن و گفت: آنان را که از شما نه‌اند و بر دین و ملّت و طریقه شما نیستند، ایشان را بطانت و دخله خود مگیرید«9». و «بطانت» ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دنیا. (2). مب، مر: آن را گویند که او را آوازی باشد. (3). وز، دب، آج، لب، فق و. (4). مر: نیوگند. (5). فق، مب، مر: شوند. (6). دب: هم چونین. (7). دب، فق، مب، مر: راه. (8). دب، آج، لب، فق: بر. (9). دب، آج، لب، فق: مگیری/ مگیرید. صفحه : 29 آن دوستی باشد مرد را که بر احوال پوشیده او مطّلع باشد تشبیها ببطانة الثّوب، برای آن که ظهارة«1» همه کس بیند و داند، و بطانت جز مرد که«2» خداوند جامه است«3» یا خواص‌ّ او ندانند«4»، و اینکه لفظ به جای مصدر افتاد برای آن که در جای جمع لفظ واحد آورد، که مصدر را تثنیه و جمع و مذکّر و مؤنّث یکسان باشد، قال الشّاعر: اولئک خلصانی«5» نعم و بطانتی

و هم عیبتی من دون کل‌ّ قریب و مثال اینکه در قول رسول اللّه است که گفت: الانصار کرشی و عیبتی ، أی هم خواصّی و أصحاب سرّی. لا یَألُونَکُم خَبالًا، أی لا یقصّرون فی فعل ذلک بکم، یقال: ما ألوته کذا و لا الوه نصیحة، یعنی تقصیر نکنند به آنچه توانند کردن در حق‌ّ شما از خبال [و فساد]«6»، و قال امرؤ القیس: و ما المرء ما دامت حشاشة نفسه

بمدرک اطراف الخطوب و لا آل أی مقصر فی الطّلب. و الخبال، الشّر و الفساد، قال اللّه تعالی: لَو خَرَجُوا فِیکُم ما زادُوکُم إِلّا خَبالًا«7» ...، أی شرّا و فسادا، و قال الشّاعر: نظر إبن سعد نظرة و یب لها«8»

کانت لصحبک و المطی‌ّ خبالا و نصب او بر مفعول دوم است. و گفته‌اند: بر مصدری که فعلش محذوف است، أی یخبلونکم خبالا، و گفته‌اند: بر تمییز«9» منصوب است و اینکه درست‌تر است، و قوله: وَدُّوا ما عَنِتُّم، «ودادة» تمنّا باشد«10»، یعنی تمنّای شرّ و فساد و عنت شما می‌کنند، و «ما» مصدریّه است، فعل با او در جای مصدر باشد کقوله تعالی: وَ ضاقَت عَلَیکُم‌ُ«11» وَدُّوا لَو تَکفُرُون‌َ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُون‌َ«1» قَد بَدَت‌ِ البَغضاءُ مِن أَفواهِهِم، اگر چه دشمنی در دل دارند بر دهنشان پیدا می‌شود، چه آن [256- ر] پیش از دل است:

ار چون پر شود بدرّد پوست از بسیاری که در دل دارند طاقت نمی‌دارند«6» تا نهان دارند، بعضی از آن اظهار می‌کنند و ظاهر می‌شود از ایشان، و اینکه آن است که در کلام امیر المؤمنین- علیه السّلام- آمد: ما أضمر احد شیئا الّا ظهر فی صفحات وجهه أو فلتات لسانه، هیچ کس [چیزی]«7» پنهان باز نکند الّا بر کنارها روا و جستها زبانش«8» پدید آید. ----------------------------------- (1). اساس: فیکونون، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (2). سوره نساء (4) آیه 89. (3). اساس و دب که، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها زاید می‌نماید. (4). اساس و وز در حاشیه افزوده‌اند: بلای عام جشن تمام، و در امثال عرب آمده که: البلیّة اذا عمّت طابت. (5). دب، مر: قوله، آج، لب، فق، مب: قوله تعالی. (6). مب، مر: نمی‌آرند. [.....] (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (8). کذا: در اساس و وز، دب، آج، لب، فق: بر کنارها رو و جوانب لسان او، مب، مر: بر کناره رود و جانب زبان او. روا رو، با الف اشباع مانند: نیکوا نیکو، پهلوا پهلو که استعمال آن در رسم الخط اینکه تفسیر معمول است. صفحه : 31 آنگه حق تعالی از دل ایشان خبر داد که: آنچه در دل دارند بیش«1» از آن و مهتر از آن است که بر زبان دارند، و در آیت دلالت و علم معجز است ایشان را اگر اندیشه کنند، برای آن که خدای تعالی خبر داد از آنچه در دل ایشان است، و خبر مطابق مخبر بود. ازهر بن راشد گوید: چون انس ما را حدیثی گفتی از رسول- علیه السّلام- و ما را معنی مفهوم نشدی، بنزدیک حسن بصری آمدمانی«2» و از او پرسیدی«3». یک روز انس گفت رسول- علیه السّلام- گفته است: لا تستضیئوا بنار المشرکین و لا تنقشوا فی خواتیمکم عربیّا، ما ندانستیم معنی حدیث. آمدیم و از حسن«4» پرسیدیم، گفت: امّا عربیّا از نامهای رسول- علیه السّلام- یکی است، یعنی نام«5» او بر نگین نقش مکنید«6»، و آن که گفت: از آتش مشرکان طلب روشنایی مکنید«7»، کنایت است از آن که بایشان«8» در کارها مشورت مکنید«9» و از ایشان رای زدن مخواهی«10»، آنگه گفت نمی‌خوانی«11» در قرآن: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِن دُونِکُم لا یَألُونَکُم خَبالًا! راوی خبر گفت: ابو موسی اشعری از دست عمر بن الخطّاب«12» عمل داشت در بهری شهرها«13» کس فرستاد که اینکه جا بنزدیک ما مردی هست ترسا، و دبیری نیک است، دستور باش«14» تا او را دبیر خود کنم که مرد جلد و کافی و محاسب است! گفت: ویحک؟ نمی‌خوانی: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِن دُونِکُم- الآیة، گفت: مرا با دین او چه کار است! دین او«15» او راست و کتابتش مرا. گفت: نباید اکرام ایشان«16»، و خدای اهانت کرد«17» ایشان را و نه اعزاز ایشان، و خدای اذلال فرمود ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بیشتر. (2). مب، مر: می‌آمدیم. (3). دب: بپرسیدندی، آج، لب، فق: پرسیدندمی، مب، مر: می‌پرسیدیم. (4). لب، مب، مر: حسن بصری. (5). مر: نامهای. (9- 7- 6). دب، آج، لب، فق: مکنی/ مکنید. (8). بایشان/ با ایشان. (10). دب، آج، لب: نخواهی/ نخواهید. (11). مب، مر: نمی‌خوانید. (12). اساس، وز رضی اللّه عنه. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر به عمر. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دستور باشد. [.....] (15). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (16). مب، مر: اکرام ایشان نباید کردن. (17). دب، آج، لب، فق، مب، مر: می‌کند. صفحه : 32 در حق‌ّ ایشان«1»: ها أَنتُم أُولاءِ تُحِبُّونَهُم، «ها» تنبیه را باشد، «أنتم» خطاب با حاضران است از مردان، و اگر چه در میان ایشان زنان باشند علی التّغلیب، و «اولاء» اسم جمع است و آن جمع «ذا» باشد لا من لفظه، گفت: شما که مؤمنانید ایشان را دوست می‌دارید برای قرابتی [و جواری]«2» و حلفی و مصاهرتی که از میان شما هست، و ایشان شما را دوست نمی‌دارند برای آن که بر دین ایشان نه‌ای، یعنی جهودان، اینکه قول بیشتر مفسّران است. مفضّل گفت: معنی محبّت مسلمان«3» ایشان را آن است که ایشان را دعوت می‌کنند با اسلام و با خدای و با راه راست و طریق نجات و بهشت، و اینکه«4» از سر دوست داری می‌کنند و ایشان اینان را«5» دوست نمی‌دارند که ایشان را با کفر دعوت می‌کنند و می‌خواهند که چون ایشان باشند. ابو العالیه و مقاتل گفتند: مراد منافقان‌اند که مسلمانان«6» ایشان را دوست دارند برای اظهار کلمه اسلام و شعار مسلمانی، و ندانند که در دل ایشان چیست، و ایشان مسلمانان را دوست ندارند برای اعتقاد و مسلمانی را«7». قتاده گفت در اینکه آیت: به خدای که مؤمن منافق را دوست دارد و بر او رحمت آید«8» او را، و اگر آن تمکّن و دست که مؤمن را بر منافق هست منافق را بودی بر مؤمن، او را مستأصل کردی. وَ تُؤمِنُون‌َ بِالکِتاب‌ِ کُلِّه‌ِ، أی بالکتب، واحد در جای جمع نهاد برای آن گفت: کلّه، و «کل‌ّ» تأکید واحد«9» نباشد- و اینکه طریقه بیان کردیم پیش از اینکه، أعنی وضع الواحد مکان الجمع، و گفتند: مراد جنس است، و او واقع بود بر واحد و جمع. و گفتند: «کل‌ّ» راجع است با آحاد و اجزاء کتاب، یقال: قرأت الکتاب کلّه، لأن‌ّ ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر قوله. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (3). مب، مر: مسلمانان. (4). مب، مر: اینها. (5). مب، مر: اینان ایشان را. (6). اساس: مسلمان، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (7). مب: اعتقاد بر مسلمانی ایشان. (8). مب، مر: رحمت آرد. (9). اساس در، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها زاید می‌نماید. صفحه : 33 الکتاب مشتمل علی أشیاء کثیرة و مسائل جمّة، و شما به کتابهای ایشان ایمان داری، و ایشان به کتاب شما ایمان ندارند. وَ إِذا لَقُوکُم قالُوا آمَنّا، چون شما را بینند و با شما به یک جای باشند، گویند: ما ایمان داریم. وَ إِذا خَلَوا، و چون خالی شوند از شما بعضی با بعضی به یک جای باشند. عَضُّوا عَلَیکُم‌ُ الأَنامِل‌َ مِن‌َ الغَیظِ، انگشت بر شما می‌گزند از خشم، و اینکه کنایت باشد از غایت حقد و خشم«1»، چنان که شاعر گفت: اذا رأونی اطال اللّه غیظهم

عضّوا من الغیظ اطراف الا باهیم و قال ابو طالب- رحمة اللّه علیه«2»: و قد صالحوا قوما علینا أشحّة

یعضّون غیظا خلفنا بالانامل و «أنامل»، سر انگشتان باشد واحدتها أنملة، و أنملة، بفتح المیم و ضمّها. قُل مُوتُوا بِغَیظِکُم، بگو ای محمّد که به خشم«3» بمیری. اگر گویند: چرا نمردند، چون خدای تعالی امر کرد ایشان را به مرگ، و امر خدای چنان باشد خصوصا از افعال او که چون گوید: «کن» باشد«4»! جواب آن است که گوییم: اینکه امر نیست بر حقیقت برای آن که امر که امر باشد نه به صیغه و صورت امر باشد، که اینکه صیغه مشترک است میان معانی بسیار از امر و اباحت و تهدید و تحدّی و حکایت، و انّما امر به ارادة آمر مأمور به را امر شود، خدای تعالی مرید نبود مرگ ایشان را در آن حال که اینکه گفت، و اینکه کنایت است از آن که خشم به جایی رسانی که اگر غایت و شدّت آن مرگ آرد چنان باشد، و اینکه آیت جاری مجرای آن است در معنی«5» که خدای تعالی گفت: مَن کان‌َ یَظُن‌ُّ أَن لَن یَنصُرَه‌ُ اللّه‌ُ فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ فَلیَمدُد بِسَبَب‌ٍ إِلَی السَّماءِ ثُم‌َّ لیَقطَع فَلیَنظُر هَل یُذهِبَن‌َّ کَیدُه‌ُ ما یَغِیظُ«6» [256- پ]. و اینکه نیز هم امر نیست بر حقیقت، أعنی «فلیمدد»، اگر چه صیغه امر است، برای آن که اراده با او نیست. و محمّد جریر گفت خدای تعالی رسول را فرمود که«7»: بر ایشان ----------------------------------- (1). مب، مر: حسد. (2). آج، لب: علیه السّلام. [.....] (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر خود. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بباشد. (5). دب، آج، لب، فق: آیتی، مب، مر: آیت. (6). سوره حج (22) آیه 15. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر تو. صفحه : 34 نفرین کن به مرگ. و وجه معتمد که به کلام عرب و کنایت و استعارت ایشان لایق است آن است که گفتیم و عرف دلیل آن می‌کند، در«1» کلام ما همچنین آمد، چنان که شاعر گفت:

اموش باش و خشک فرو پژمر و بمیر إِن‌َّ اللّه‌َ عَلِیم‌ٌ بِذات‌ِ الصُّدُورِ، خدای تعالی عالم است به آنچه در دلهاست، و «ذات الصّدور»، کنایت است از اسراری که در دل باشد که اظهار نکرده باشند و بر زبان نرانده‌اند، لملازمتها القلوب و الصّدور. عمرو بن مالک روایت کند عن أبی الجوزاء که: او روزی ذکر اصحاب اهواء و آراء«2» می‌کرد، آنگه گفت: و اللّه که اگر سرای من پر از قرده و خنازیر باشد دوست‌تر«3» از آن دارم که یکی از ایشان در همسایگی من باشند، که ایشان داخلند در اینکه آیت که خدای می‌گوید: ها أَنتُم أُولاءِ تُحِبُّونَهُم وَ لا یُحِبُّونَکُم- الایة. إِن تَمسَسکُم حَسَنَةٌ تَسُؤهُم، آنگه حق تعالی وصف ایشان کرد به نفاق و آن که ایشان در دل خلاف آن دارند که اظهار می‌کنند، و با شما که مسلمانید«4» بغایت دشمنی و کینه دارند، تا اگر شما را حسنتی و خیری و راحتی و فتحی و ظفری و غنیمتی و روزی رسد، ایشان دژم و دلتنگ باشند. و اگر شما را نکبتی و آفتی و شکستی«5» و قحطی و فرصت دشمنی و مانند اینکه رسد، شادمانه شوند. وَ إِن تَصبِرُوا وَ تَتَّقُوا، و اگر شما صبر کنید«6» بر کید ایشان و بردباری کنی- و الصّبر حبس النّفس علی ما تکره- و پرهیزگاری کار بندی، کید ایشان شما را هیچ زیان ندارد، چه آن کید کید ضعیفان است. لا یَضُرُّکُم، قرّاء در اینکه لفظ خلاف«7» کردند. نافع و إبن کثیر و ابو عمرو و یعقوب خواندند: لا یضرکم، به کسر «ضاد» و سکون «را» و تخفیف او«8» من ضاره ----------------------------------- (1). همه نسخه‌بدلها: و در. (2). اساس: او را، وز: و را، آج، لب، فق: و آل، مب، مر: ندارد، با توجّه به چاپ شعرانی (3/ 164) تصحیح شد. (3). مب، مر: دوستر. (4). دب، آج، لب، فق: مسلمانانی. (5). مب، مر: شکستگی. (6). دب، آج، لب، فق: صبر کنی/ صبر کنید. (7). اساس: خطاب، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (8). دب: آن. صفحه : 35 یضیره ضیرا، نظیره قوله: لا ضَیرَ إِنّا إِلی رَبِّنا مُنقَلِبُون‌َ«1». و برای آن مجزوم است که جزای شرط است. و ضحّاک در شاذّ خواند: «لا یضرکم» به ضم‌ّ «ضاد» و اسکان «را» من ضاره یضوره، و هما لغتان. و کسائی گفت از بعضی حجازیان شنیدم که می‌گفت«2»: لا ینفعنی ذاک و لا یضورنی. و باقی قرّاء خواندند: «لا یضرّکم» به ضم‌ّ «ضاد» و تشدید «را» و من ضرّه یضرّه ضرّا و مضرّة. و در رفع او دو وجه گفتند: یکی آن که محل‌ّ او جزم است بر جزای شرط، و لکن برای ادغام چنین شد که اصل «لا یضررکم» بوده است، چون خواستند که ادغام کنند «را» ی اوّل را ساکن بایست کردن، دو ساکن جمع شد لا بدّ تحریک بایست کردن، حرکت او از جنس آن دادند که ما قبل او بود. پس بر اینکه قول حرکت ضمّه باشد، رفع نباشد. و فرّاء گفت: «لا» به معنی «لیس» است، و المعنی فلیس یضرکم، چنان که شاعر گفت: فان کان لا یرضیک حتّی تردّنی

الی قطری‌ّ«3» لا إخالک راضیا أی فلست«4» أظنّک راضیا، و بر اینکه قول حرکت رفع باشد برای آن که حرکت اعراب است و در اوّل حرکت بناء. إِن‌َّ اللّه‌َ بِما یَعمَلُون‌َ مُحِیطٌ، و خدای تعالی به آنچه ایشان می‌کنند عالم است، و در حق‌ّ یکی از ما که چیزی نیک بداند و تفاصیل آن او را معلوم باشد، گویند: أحاط بکذا علما و أحاط علمه به، علم او گرد آن درآمد، یعنی از جمله و تفصیل آن چیزی نماند که نه معلوم او شد«5». آنگه بر سبیل مجاز و مبالغه در حق‌ّ خدای تعالی بگفتند، چه معنی به او لا یقتر است، و اگر چه لفظ در حق‌ّ او حقیقت نیست، برای آن که سایر معلومات واجب است که معلوم او باشد بر هر وجه که صحیح بود که معلوم باشد. وَ إِذ غَدَوت‌َ مِن أَهلِک‌َ- الآیة. اهل معانی گفتند نظم آیات چنین است در تقدیر که خدای تعالی گفت: اگر شما صبر کنید«6» و متّقی باشید«7» کید ایشان شما را زیان ندارد، بل نصرت ----------------------------------- (1). سوره شعرا (26) آیه 50. [.....] (2). آج، لب، فق، مب، مر: می‌گفتند. (3). اساس: قطر، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (4). اساس: فکست، وز: فسکت، با توجّه به دب و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (5). دب، آج، لب، فق: نشد، مب، مر: که او را معلوم نباشد. (6). دب، آج، لب، فق: صبر کنی. (7). دب، آج، لب، فق: متّقی باشی. صفحه : 36 کند شما را چنان که روز بدر کرد، و اگر نکنی«1» و مخالفت کنی فرمان رسول را، چنان باشد که روز احد که رسول- علیه السّلام- بامداد بیامد و جای شما در کارزار باز می‌کرد، و هو قوله: وَ إِذ غَدَوت‌َ. و اگر اینکه تقدیر تقدیم و تأخیر نکنند هم روا باشد و کلام مستقیم بود [257- ر]، و نظم بر جای خود و معنی راست. مفسّران خلاف کردند در اینکه روز. حسن بصری گفت: روز بدر بود، مقاتل گفت: روز احزاب بود، دیگر مفسّران گفتند: روز احد بود، و اینکه درست‌تر است، و دلیل بر اینکه، قوله تعالی: إِذ هَمَّت طائِفَتان‌ِ مِنکُم أَن تَفشَلا، و اینکه روز احد بود. مجاهد و کلبی و واقدی گفتند: رسول- علیه السّلام- بیرون آمد از مدینه پیاده تا به احد آمد و به دست خود صف لشکر راست می‌کرد تا اگر یکی را از ایشان بدیدی که اندکی از صف خارج بودی اشارت می‌کرد که صف راست دار. محمّد بن اسحاق و سدّی گفتند: چون مشرکان به احد فرود آمدند روز چهارشنبه بود. چون خبر به رسول آمد، کس فرستاد و اصحابان«2» را بخواند و با ایشان مشورت کرد. و عبد اللّه ابی‌ّ سلول را بخواند و با او مشورت کرد، و پیش از آن هرگز نکرده بود. و عبد اللّه ابی‌ّ و بیشتر انصار گفتند: بیرون نباید شدن، هم در مدینه مقام باید کردن که ما را عادت چنین رفته است که: هر گه«3» از مدینه بیرون شدیم مصاب و مغلوب و منهزم شدیم، و هر گه در مدینه مقام کردیم و ایشان به ما آمدند، غلبه و ظفر ما را بود، و تو در میان ما نبودی. اکنون چون وجود تو هست، اولیتر که ظفر باشد ما را، رها کن«4» ای رسول اللّه تا خود چه کنند؟ ایشان اگر آن جا مقام کنند، آن مقامی و منزلی بد است، و اگر در مدینه آیند ما در روی ایشان کارزار کنیم به نیزه و تیغ، و زنان و کودکان«5» از بامها به سنگ و تیر، و اگر بروند خایب و خاسر باشند. رسول را- علیه السّلام- اینکه رای نیک آمد. بعضی دگر صحابه گفتند: ای رسول اللّه؟ اینکه سگان را چندین محل‌ّ باشد که ما تقاعد نماییم از قتال ایشان تا گمان برند ----------------------------------- (1). اساس، وز: بکنی، با توجّه به دب و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اصحاب و یاران. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر که. (4). مب، مر: ما را بگذار. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر ما. صفحه : 37 که، بترسیدیم از ایشان، و اینکه از سر ضعف می‌کنیم؟ و نعمان بن مالک الانصاری‌ّ بیامد و گفت: یا رسول اللّه؟ مرا از بهشت محروم مکن که به آن خدای که تو را بحق بفرستاد، که من چشم بر آن نهاده‌ام که به بهشت روم«1». رسول- علیه السّلام- گفت: به چه چیز! گفت: به آن که گواهی می‌دهم که خدا یکی است، و تو رسول اویی و از کارزار نخواهم گریختن. رسول- علیه السّلام- گفت: صدقت، راست گفتی. آن«2» روز بکشتند او را. رسول- علیه السّلام- گفت: من در خواب گاو دیدم، تعبیرش بر چیزی کردم«3»، و در خواب دیدم که: در کناره شمشیر من رخنه‌ای بود، تعبیرش بر هزیمت کردم، و چنان دیدم که: دست در درعی«4» محکم کرده‌ام، تعبیرش بر آن کردم که مدینه باشد. اگر صواب بینی«5» ما هم«6» اینکه جا باشیم. اگر مقام کنند به بتر جای مقام باشد ایشان را، و اگر اینکه جا آیند اینکه جا کارزار کنیم با ایشان. و رسول را- علیه السّلام- چنان می‌بایست که اگر کارزار کنند در مدینه و در کویهای«7» مدینه باشد جماعتی که ایشان را شهادت می‌بایست و کارزار دوست بودند«8»، الحاح کردند و بسیار بگفتند تا رسول- علیه السّلام- سلاح بپوشید. چون رسول- علیه السّلام- سلاح پوشیده بود«9»، پشیمان شدند و گفتند: خطا کردیم که بر رسول اشارت کردیم، و او را وحی می‌آید از آسمان. بر پای خاستند و گفتند: یا رسول اللّه؟ ما خطا کردیم، و ما را در اینکه رای نیست، و رای رای تو است، و فرمان تو راست، آنچه مصلحت باشد می‌فرمای تا ما رای تو را متابعت کنیم. رسول- علیه السّلام- گفت: اکنون که زره پوشیدم جز رفتن رای نیست، که هیچ پیغامبر نشاید که سلاح در پوشد و کارزار ناکرده سلاح از خود جدا کند. و مشرکان چهارشنبه و پنج شنبه«10» مقام کردند. رسول- علیه السّلام- روز آدینه بیرون شد پس از آن ----------------------------------- (1). مب، مر: می‌روم. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: در آن. (3). وز، آج، لب، فق: بر خبری کردم، لب: بر خبر کردم، مب، مر: بر خیر کردم. [.....] (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: درع. (5). بینی/ نبینید، مب: مصلحت بینید. (6). دب، آج، لب، فق، مر: با هم. (7). مب: کوههای. (8). مب، مر: می‌بودند. (9). دب، آج، لب، فق: پوشید، مب، مر: بپوشید. (10). دب، آج، لب، فق: مشرکان روز پنج شنبه و چهارشنبه. صفحه : 38 که نماز آدینه بکرد«1»، بامداد روز شنبه به شعب احد آمد نیمه شوّال سنه ثلاث من الهجرة: و کارزار کردند چنان که طرفی از آن در جای خود بیاید- ان شاء اللّه. قوله: وَ إِذ غَدَوت‌َ مِن أَهلِک‌َ، یاد کن ای محمّد چون بامداد بیامدی از اهلت. گفتند: از خانه عایشه آمد. تُبَوِّئ‌ُ المُؤمِنِین‌َ، یقال: بوّأت القوم المنزل اذا وطّنتهم فیه فتبوّءوا هم، قال اللّه تعالی: وَ الَّذِین‌َ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الإِیمان‌َ«2» ...، و قال: أَن تَبَوَّءا لِقَومِکُما«3» و قال تعالی: وَ لَقَد بَوَّأنا بَنِی إِسرائِیل‌َ مُبَوَّأَ صِدق‌ٍ«4» و یحیی و ثاب«5» در شاذّ خواند: تبوی علی وزن تفعل من أبوأ کأبرأ، و فعّل و أفعل به یک معنی باشد، و عبد اللّه مسعود خواند: تبوّی للمؤمنین«6». مَقاعِدَ لِلقِتال‌ِ، مراد به «مقاعد» مواضع و مواطن لهن‌ّ«7». و أشهب العقیلی‌ّ خواند«8»: مقاعد«9» مراد از آیت حکایت آمدن رسول است از خانه به احد، و تسویه صفوف، و هر یک را به جای خود بداشتن. و رسول- علیه السّلام- وعده ظفر داده بود قوم را اگر صبر کنند و ثبات کنند. زید بن وهب روایت کند، گوید«10» از عبد اللّه مسعود: روزی طیب نفسی یافتیم، گفتیم«11»: لو حدّثتنا عن یوم احد، اگر ما را از حدیث احد چیزی بگو«12»؟ گفت: بگویم، و آنگه آغاز کرد و می‌گفت تا به وقت قتال رسید، گفت: رسول- علیه السّلام- ما را گفت: 13» اخرجوا علی اسم الله« ، برون شوید [257- پ] بر نام خدای. ما بیرون شدیم و صفی دراز بایستادیم، و شعبی بود از پس پشت ما، اگر گشاده بودی دشمن از آن جا به ما راه یافتی. پنجاه مرد انصاری را آن جا«14» بداشت و آن شعب به ایشان«15» سپرد و مردی را بر ایشان امیر کرد، و گفت ایشان را که: اگر ما را جمله«16» بکشند مثلا، شما اینکه جایگاه رها مکنید«17» که دشمن از اینکه جا بر ما ظفر یابد. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: بگزارد. (2). سوره حشر (59) آیه 9. (3). سوره یونس (10) آیه 87. (4). سوره یونس (10) آیه 93. (5). آج، لب، فق، مب، مر: یحیی بن وثّاب. (6). آج، لب، فق، مب، مر: تبوّی المؤمنین. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مواطن است. [.....] (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفت. (9). دب، لب، فق، مب، مر: مقاعد القتال، آج: مقاعد للقتال. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: یافتم، گفتم. (12). آج، فق، مب، مر: بگویی. (13). دب، لب، فق، مب، مر: بسم اللّه. (14). مب: بر آن جا، مر: بدان جا. (15). دب، آج، لب، فق: بدیشان، مب، مر: بر ایشان. (16). مب، مر: همه. (17). دب: مکنی/ مکنید. صفحه : 39 و ابو سفیان بن حرب در برابر ایشان خالد بن الولید را بداشت، و لوای قریش در دست بنی عبد الدّار بود، و لوای مشرکان طلحة بن ابی طلحه داشت، و او را کبش الکتیبة خواندندی. و رسول- علیه السّلام- لوای مهاجریان به امیر المؤمنین علی داد، و ابو سفیان، طلحه را گفت: اگر دانید«1» که اینکه لوا را محافظت نتوانید کردن«2» به ماده، که آفت قوم از جهت لوا باشد. و روز بدر که ما را آن بلیّت افتاد، [از جهت لوا افتاد]«3»، طلحه گفت: اگر دانید که اینکه می‌گویی«4»، و اللّه لأوردنّکم بها حیاض الموت، به خدای«5» که من امروز شما را به اینکه لوا به حوض مرگ فرو برم. آنگه بیرون آمد و مبارز خواست. امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- بیرون آمد و گفت: تو کیی! گفت: من طلحة بن ابی طلحه کبش الکتیبة«6»، او گفت: تو کیستی! گفت: من علی ابو طالبم«7». آنگه بگردیدند یک دو نوبت و یک دو ضربت از میان ایشان مختلف شد. امیر المؤمنین«8» ضربه‌ای«9» بر پیش سر او زد چشمهایش بیرون آمد و بیفتاد و نعره‌ای بزد که مانند آن نشنیده بودند، و لوا از دستش بیفتاد«10». و او را برادری بود نام او مصعب، لوا بگرفت و پیش رفت، عاصم بن ثابت او را تیری زد و بکشت او را. و برادر دیگر بود ایشان را نام او عثمان، لوا برگرفت و پیش آمد«11». هم عاصم تیری زد او را و بیفگند. بنده‌ای بود ایشان را نام او صؤاب، مردی شجاع بود، بیرون آمد. امیر المؤمنین او را ضربتی زد و دست راستش بیفگند«12»، او لوا به دست چپ گرفت، دست چپش ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دانی. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نتوانی کردن. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (4). اساس و همه نسخه‌بدلها: گفت مرا می‌گویی، با توجّه به وز تصحیح شد. [.....] (5). مب، مر: به حق خدای. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (7). مب، مر: علی بن ابی طالب. (8). مب علی بن ابی طالب، مر علی. (9). مب، مر: ضربی. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر و اینکه فتح بر دست امیر مؤمنان و پیشوای امامان امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- برآمد: تا لا جرم ز سدره همی گفت جبرئیل || بر دست و زور پنجه و بازوش لا فتی چون آن شقی از اسب نگون شد. (11). دب، آج، لب، فق: برگرفت و بیرون رفت، مر: بر گرفت و به میدان آمد. (12). وز: زد، دستش بیفگند. صفحه : 40 نیز بیفگند، او رایت«1» به سینه باز گرفت و دستهای بریده گرد آن درآورد«2»، ضربه‌ای زد بر سرش و او بیفتاد و رایت منکوس شد«3» و مشرکان بهزیمت شدند«4» و مردم در غنیمت افتادند و غنیمت می‌گرفتند. اصحاب شعب نگاه کردند مردم را دیدند که به غنیمت مشغول بودند، امیر خود را گفتند: ما را مقام کردن صواب نیست، اینکه جا مردم همه غنیمت ببردند و ما محروم مانیم، ما نیز برویم و طلب غنیمت کنیم. امیر گفت: روا نباشد، پیغامبر اینکه ثغر به ما سپرده است، و گفت: اگر ما را تا به آخر بکشند، شما از اینکه جا حرکت مکنید«5». اکنون فرمان رسول را چگونه مخالفت کنیم؟ گفتند: تو دانی«6»، ما رفتیم. و او را«7» رها کردند و بیامدند و به غنیمت«8» مشغول شدند، و امیر ایشان عبد اللّه بن عمر و بن حزم بود بر جای«9» باستاد«10». خالد ولید نگاه کرد ثغر شعب گشاده دید، و مردی تنها را دید آمد با جماعتی و او را بکشت، و لشکر از پس پشت مسلمانان راه یافتند و در آمدند، و خالد ولید در پیش ایشان، و رسول- علیه السّلام- با جماعتی اندک«11»، و اصحاب رسول آن قدر که بودند بذل جهد کردند تا هفتاد مرد کشته شدند و باقی بهزیمت رفتند، و از پیش نیز لشکر درآمدند و اینکه قوم را در میان گرفتند و قتلی عظیم کردند، و لشکر مسلمانان بهزیمت رفتند و با رسول- علیه السّلام- کس نماند مگر امیر المؤمنین و ابو دجانه أنصاری و سهل حنیف«12». رسول- علیه السّلام- با علی نگرید، گفت: کجا رفتند اینان! گفت هزیمت شدند. نگاه کرد«13» لشکری و جمعی عظیم روی به رسول نهاده بودند. رسول، علی را ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب: اولوا. (2). آج، لب، فق: برآورد. (3). مب، مر: نگونسار شد. (4). مب، مر: منهزم شدند. (5). دب، آج، لب، فق: مکنی/ مکنید. (6). دب، آج، لب، فق با رسول، مب، مر و جواب رسول. [.....] (7). دب، آج، لب، فق تنها. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به غنیمت گرفتن. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بود او تنها آن جا. (10). وز، دب، آج، لب، مب، مر: بایستاد. (11). دب، آج، لب، فق بر رسول حمله آوردند و گفتند: آن که مقصود است یافتیم، مب، مر ایستاده بود. خالد ملعون با لشکر بر رسول صلّی اللّه علیه و آله حمله آوردند. (12). مب، مر: سهل بن حنیف. (13). مب، مر امیر المؤمنین علی. صفحه : 41 گفت: اکفنی هؤلاء الّذین قصدوا، قصد اینها را کفایت کن. امیر المؤمنین [علیه السّلام]«1» بر ایشان حمله کرد و ایشان را براند. گروهی دگر آمدند، رسول- علیه السّلام- گفت: بر اینان«2» حمله کن. علی حمله کرد و ایشان را از پیش«3» بر انداخت، و قومی دگر آمدند هم چنین کرد. و أبو دجانة و سهل حنیف«4» با تیغ بر بالای سر رسول- علیه السّلام- ایستاده بودند، و علی در پیش حمله می‌برد، و هاتفی آواز داد در آن جا و در مدینه، و گفت: قتل رسول اللّه، رسول خدای را بکشتند. دلها از جای برخاست«5» و مردم بترسیدند. عماره«6» روایت کند از عکرمه از امیر المؤمنین- علیه السّلام- که گفت: روز احد در پیش رسول- علیه السّلام- تیغ می‌زدم و دشمن را از او دفع می‌کردم، از پیش رسول دورتر افتادم«7». چون باز آمدم، رسول را بر جای خود که رها کرده بودم ندیدم او را، گفتم با خود،«8» رسول بنگریزد و در«9» کشتگان ندیدم او را«10»، همانا«11» به آسمانش برده باشند؟ نیام شمشیر خود بشکستم«12» و گفتم«13»: قتال کنم تا رسول را باز یابم، یا مرا«14» بکشند. انبوهی عظیم دیدم جمع شده، بر ایشان حمله بردم و ایشان را برگشادم و پراگنده کردم. رسول را دیدم از اسپ بیفتاده، من به بالین او شدم و گفتم: تن و جان من فدای تو باد؟ من برای تو دل مشغول بودم. جماعتی حمله آوردند، گفت: بران اینان را از من- الی آخر الحدیث. راوی خبر گوید- زید بن وهب«15»: عبد اللّه مسعود را گفتم، از جمله صحابه جز ابو دجانه و سهل حنیف و علی بو طالب نماندند«16»! گفت: و اللّه لم یبق معه الّا علی‌ّ بن ----------------------------------- (1). اساس ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (2). آج، لب، فق، مب، مر: بر ایشان. (3). وز، دب، آج، لب، فق، تب، مر: ایشان را نیز. (4). دب. آج. لب، فق انصاری، مر: سهل بن حنیف انصاری (5). اساس، آج، لب، مب، مر: برخواست، با توجّه به وز تصحیح شد. (6). آج، لب، فق، مب، مر: عمار. (7). وز، دب: بیفتادم. [.....] (8). دب، آج، لب، فق: ندیدم با خود گفتم. (9). دب، آج، لب، فق: و میان. (10). دب، آج، لب، فق بعد از آن گفتم. (11). مب، مر: مگر. (12). دب: بگسستم. (13). دب، آج، لب، فق که، مب، مر با دشمن. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر نیز. (15). دب، آج، لب، فق، مب، مر که. (16). آج، لب، فق: نماند، مب، مر: کسی دیگر نماند. صفحه : 42 ابی طالب وحده و ثاب الی رسول اللّه بعد ذلک جماعة فکانا اوّل من ثاب، بخدای که با رسول- علیه السّلام- إلّا علی نماند و جماعتی از هزیمت شدگان«1» باز آمدند، اوّلشان ابو دجانه و سهل بود. گفتم: تو کجا بودی! گفت: من از جمله رفتگان بودم، گفتم«2»: تو را که گفت [258- ر] اینکه که می‌گویی! گفت: سهل حنیف و أبو دجانة. گفت: مرا تعجّب آمد از ثبات علی در مانند آن جایگاه. گفت«3»: اگر شما را عجب می‌آید«4»، و اللّه که فرشتگان را«5» از او تعجّب آمد تا جبرئیل گفت آن روز: 6» لا سیف الّا ذو الفقار و لا فتی الّا علی‌ّ«. ما گفتیم: تو چه دانی که اینکه جبرئیل گفت! گفت: ما آوازی شنیدیم از آسمان به اینکه گفتار، رسول را گفتیم: یا رسول اللّه؟ اینکه گوینده کیست! گفت: جبرئیل است. و در اخبار مخالف و مؤالف متواتر است که: اینکه«7» روز از آسمان آواز شنیدند: 8» لا سیف الّا ذو الفقار لا فتی الّا علی‌ّ«. و به روایت عکرمه از امیر المؤمنین علی‌ّ آن است که، رسول گفت: یا علی؟ آواز اینکه فرشته می‌شنوی که از آسمان مدح تو می‌گوید! من گفتم: یا رسول اللّه؟ اینکه کیست! گفت: فرشته است«9»، نام او رضوان. راوی خبر گوید: روز احد هر معروفی از مشرکان که حمله آورد، تا«10» قصد مسلمانان کرد، چون: عمر بن عبد اللّه الجمحی‌ّ و هشام بن امیّة المحزومی‌ّ، و بشر بن مالک العامری‌ّ و الحکم بن أخنس، و امیّة بن أبی حذیفة بن المغیره و جز ایشان، همه را امیر المؤمنین کشت، تا نگاه می‌کردم آن جا که با مدینه آمد و دست او تا به کتف به خون مخضّب شده بود، در حجره فاطمه شد علیها السّلام، و او انایی آب پیش نهاده بود [و]«11» روی علی از آن گرد و خون می‌شست، و او آن تیغ به او داد و گفت: بستان ----------------------------------- (1). مب، مر: هزیمتیان. (2). اساس، وز: گفتیم، با توجّه به دب و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (3). مب: گفتم. (4). مب: تعجب آمد، مر: عجیب آمد. (5). مب، مر نیز. [.....] (6). مب، مر: لا فتی الّا علی‌ّ لا سیف الّا ذو الفقار. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آن. (8). فق: لا فتی الّا علی‌ّ لا سیف الّا ذو الفقار. (9). آج، لب، فق، مب، مر: فرشته‌ای است. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: یا . (11). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. صفحه : 43 اینکه شمشیر که امروز با من وفا کرد، و اینکه بیتها انشا کرد: أ فاطم هاک السّیف غیر ذمیم

فلست بر عدید و لا بلئیم لعمری لقد أعذرت فی نصر احمد

و طاعة رب‌ّ بالعباد علیم أمیطی دماء القوم عنه فانّه

سقی آل عبد الدّار کأس حمیم و رسول- علیه السّلام- گفت: خذی یا فاطمة فقد ادّی بعلک ما علیه و قتل اللّه بسیفه صنادید قریش. و اللّه سمیع علیم، و خدای شنواست اقوال ایشان را، و عالم است به احوال ایشان. إِذ هَمَّت طائِفَتان‌ِ مِنکُم أَن تَفشَلا، زجّاج گفت: عامل در «اذ»، تفشلا است، و دیگران گفتند: عامل مضمر است، یعنی اذکر، یاد کن ای محمّد چون همّت کردند دو گروه از شما که بگریزند. بعضی گفتند: مراد به اینکه «همّت» عزم است، و بعضی دگر گفتند: مراد خطور بالبال است، و اینکه اولیتر است برای آن که عزم بر فرار از زحف معصیت باشد و کبیره بود«1»، و خدای می‌گوید: وَ اللّه‌ُ وَلِیُّهُما، و خدای یار ایشان بود، و خدا یار آنان نباشد که ایشان عزم معصیت کنند. و وجوه «هم‌ّ»«2» در جای خود بیاید- ان شاء اللّه. مفسّران گفتند: اینکه دو گروه، یکی بنو سلمه بودند از خزرج، و یکی بنو حارثه از أوس، و ایشان جناح لشکر بودند. و رسول- علیه السّلام- چون به غزاة«3» احد رفت، هزار مرد با او بودند، و به یک روایت نهصد و پنجاه مرد. زجّاج گفت: سه هزار مرد بودند. راوی خبر گوید که: چون لشکر رسول به جایی«4» رسیدند که آن را شواظ«5» گویند، عبد اللّه ابی‌ّ سلول خزرجی‌ّ برگشت با سیصد مرد و گفت: چه مهم‌ّ است ما را خویشتن را به دست خود علف شمشیر کردن؟ ابو جابر السّلمی از قفای او می‌رفت و می‌گفت: یا عبد اللّه؟ از خدای بترس، رسول خدای و مسلمانان را رها می‌کنی و می‌روی؟ اینکه دو گروه نیز همّت کردند که بروند، توفیق خدای ایشان را دریافت، نرفتند و بر جای ----------------------------------- (1). مب، مر: است. (2). همه نسخه‌بدلها: همه. (3). مب، مر: غزای. (4). آج، لب: جانبی. (5). کذا: در اساس، وز، دب، مب، مر: شواذ، آج، لب، فق: شواز، سیرت رسول اللّه (1 ح 25): السّراة، المعارف إبن قتیبه ص 123، 124، 292، 377: الشّراة. صفحه : 44 بماندند، و خدای تعالی اینکه«1» نعمت بر ایشان یاد ایشان داد«2»: وَ اللّه‌ُ وَلِیُّهُما، بان لطف لهما، و خدای تعالی یار ایشان بود به لطف«3» که به ایشان کرد. و در خبر است که جابر گفت: کاشک که تا اینکه «همّه» ما کرده بودمانی و در حق‌ّ ما اینکه ولایت«4» آمده بودی که: وَ اللّه‌ُ وَلِیُّهُما. وَ عَلَی اللّه‌ِ فَلیَتَوَکَّل‌ِ المُؤمِنُون‌َ، و بر خدای باید تا«5» مؤمنان توکّل کنند، یعنی بر خدای و بر جز خدای نه«6». فایده تقدیم «علی اللّه» اینکه است که گفته شد. قوله: وَ لَقَد نَصَرَکُم‌ُ اللّه‌ُ بِبَدرٍ، «واو» عطف است جمله را بر جمله، و «لام» تأکید راست، و «قد» تحقیق راست. حق تعالی در اینکه آیت تذکیر نعمت کرد و گفت: خدای تعالی شما را که مسلمانانی«7» نصرت کرد به بدر. وَ أَنتُم أَذِلَّةٌ، «واو» حال راست، در آن حال که شما ذلیل و مهین و ضعیف بودی«8». شعبی گفت: «بدر» نام مردی است که او را چاهی بود، [آن چاه]«9» به او باز خواندند و آن را بدر نام نهادند. واقدی گفت: من اینکه بگفتم با عبد اللّه جعفر و محمّد صالح، ایشان انکار کردند و گفتند: خلاف اینکه است، بل اینکه اسمی است موضوع اینکه جایگاه را، چنان که: اسماء المنازل و المواضع باشد. هم او گفت: یحیی نعمان غفاری‌ّ«10» را گفتم اینکه حدیث، او گفت من از پیران ما شنیدم«11» که: اینکه نام آبی است که ما را و اسلاف ما را بود، و آن از بلاد غفار است، از بلاد جهینه نیست. و ضحّاک گفت: نام آبی است بر دست راست مکّه و مدینه، و آن اوّل غزایی بود که رسول- علیه السّلام- در او قتال کرد، و غزواتی که رسول- علیه السّلام- به نفس ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر همه. (2). دب: نعمت بر ایشان فرود و بر ایشان خواند، آج، لب، فق، مب، مر: نعمت بر ایشان فرمود که خود را جل‌ّ صفاته یار ایشان خواند. (3). آج، لب، فق، مب، مر: بود بر آن لطف. [.....] (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آیت. (5). دب، آج، لب، فق، مب: که. (6). مب: و نه بر غیر خدای. (7). وز: مسلمانی، آج، لب، فق، مب، مر: مسلمانانید. (8). مب، مر: بودید. (9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (10). مب، مر: یحیی بن نعمان غفاری. (11). مب، مر: ما از پیران خود شنیدیم. صفحه : 45 خود حاضر آمد آن جا بیست و شش غزا بود: اوّل غزای أبواء بود، آنگه غزاة بواط بود، آنگه غزاة العشیرة، آنگه غزاة بدر اوّل، آنگه غزاة بدر بزرگ، آنگه غزاة بنی سلیم، آنگه غزاة السّویق، آنگه غزاة ذی أمرّ، آنگه غزاة احد، آنگه غزاة بحران«1»، آنگه غزاة حمراء الأسد«2»، آنگه غزو«3» بنی النّضیر، آنگه غزوة ذات الرّقاع، آنگه غزوة بدر بازپسین، آنگه غزوة دومة الجندل، آنگه [غزاة]«4» خندق، آنگه غزاة بنی قریظه، آنگه غزوة«5» بنی لحیان، آنگه غزوة بنی قرد، آنگه غزوة بنی المصطلق، آنگه غزاة الحدیبیه، آنگه غزاة خیبر، آنگه فتح مکّه، آنگه غزاة حنین [258- پ]، آنگه غزاة طائف، آنگه غزاة تبوک. رسول- علیه السّلام- از اینکه غزوات در نه غزات کارزار کرد«6»: در بدر بزرگ، و آن روز آدینه بود بیست«7» هفتم ماه رمضان سنه اثنین من الهجرة، سال دوم از هجرت. و در احد، و آن در شوّال بود سال سه‌ام«8» از هجرت، و«9» خندق و بنی قریظه در شوّال بود سال چهارم از هجرت. بنی المصطلق و بنی لحیان در شعبان بود سال پنجم. و خیبر در سال ششم. و فتح مکّه در ماه رمضان سال هشتم«10». حنین و طائف در شوّال هم سال هشتم«11». و اوّل غزا که به نفس خود قتال کرد در او«12» بدر بود، و آخر تبوک. امّا عدد سرایا، سی و شش سریّه بود: سریّه عبیدة بن الحارث بود در زیر ثنیّة المروه، و آن نام آبی است از حجاز. و غزاة حمزة عبد المطّلب بود به ساحل دریا، و غزوه«13» سعد ابو وقّاص بود به خرّار. از زمین حجاز، و غزاة مرثد بن ابی مرثد بود به ----------------------------------- (1). همه نسخه‌بدلها: نجران. (2). اساس: غزاة و الأسد، لب: غزاة الأسد، مب، مر: غزاة ذو الأسد، با توجه به آج و چاپ شعرانی تصحیح شد. (3). آج، لب، فق: غزاة غزو، مب، مر: غزای. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (5). همه نسخه‌بدلها بجز دب: غزاة. (6). دب، آج، لب، فق: کردند، مب، مر: فرمودند. [.....] (7). وز، آج، لب، فق، مب، مر و. (8). مب، مر: سیم. (9). مب، مر غزو. (10). دب: مکّه در هفتم ماه رمضان، آج، لب، فق: مکه در سال هشتم ماه رمضان، مب، مر: مکه در سال هفتم ماه رمضان. (11). دب: در شوّال در سال هفتم. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر: قتال کرد روز. (13). وز غرو، آج، لب، فق: غزاة. صفحه : 46 رجیع، و غزاة منذر بن عمرو بود، و سریّه ابو عبیده جرّاح بود به ذی القصّه من طریق العراق، و سریّه عمر بن الخطّاب بود به زمین بنی عامر، و غزاة علی‌ّ بن ابی طالب بود به یمن، و غزاة غالب بن عبید اللّه«1» بود به کدید، و غزوه«2» امیر المؤمنین علی بود به زمین فدک، و غزوه«3» إبن أبی العوجاء السّلمی بود، بنی سلیم او را و اصحابش را همه آن جا بکشتند، و غزاة عکّاشة بن محصن بود به غمره، و غزاة ابو سلمة بن عبد الأسد بود به قطن«4»، نام آبی است بنی أسد را، و غزاة محمّد مسلمه«5» بود به هوازن، و غزوة بشیر بن سعد بود الی بنی مرّة به فدک، و غزای«6» دگر هم او را به بعضی زمینهای خیبر، و غزوه«7» زید بن حارثه به جموم از زمین بنی سلمه، و غزاتی دگر هم او را بر حسمی«8»، و غزاتی دگر هم زید حارثه به طرفی از اطراف عراق، و دیگری هم او را به وادی القری، و دیگر عبد اللّه رواحه را به خیبر«9»، و دیگری عبد اللّه عتیک را هم به خیبر، و دیگری محمّد مسلمه را به کعب بن اشرف، و دیگری عبد اللّه بن انیس را به بنی هذیل، و دیگری به چاه معونة، و غزوة الامراء«10» جعفر بن ابی طالب و زید بن حارثه و عبد اللّه بن رواحه به زمین مؤته از شام، و غزاة کعب بن عمیر الغفاری‌ّ به ذات أطلاح«11» از زمین شام و او را و اصحاب او را آن جا بکشتند، و غزاة عیینه بنی العنبر من تمیم، و غزوة«12» غالب بن عبد اللّه الکلبی به زمین بنی مرّة، و غزاة علی‌ّ بن ابی طالب به ذات السّلاسل، و غزوه إبن ابی حدرد الی بطن إضم، و غزوة«13» عبد الرّحمن بن عوف الی الغابة، و غزوة ابی عبیدة الجرّاح الی سیف البحر، و دیگری«14» از آن عبد الرّحمن بن ----------------------------------- (1). کذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق، مب: غزاة إبن عبد اللّه، مر: إبن عبید اللّه، سیرت رسول اللّه: غالب بن عبد اللّه. (3- 2). آج، لب، فق: غزاة، مب، مر: غزای. (4). اساس و همه نسخه‌بدلها: قطر، با توجّه به مآخذ خبر تصحیح شد. (5). مب: محمّد بن مسلمه. (6). دب، آج، لب، فق: غزاة. (7). آج، لب، فق: غزاة. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به زمین جشمی. [.....] (9). اساس، وز، دب، آج، لب، فق: کلمه به صورت «و الخیبر» هم خوانده می‌شود. (10). آج، لب، فق: غزاة الامراء. (11). اساس، وز: اصلاح، با توجّه به دب و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (12). آج، لب، فق: غزاة. (13). آج، لب، فق: غزاة. (14). مب، مر هم. صفحه : 47 عوف ذکره الثّعلبی فی تفسیره بروایة احمد بن حنبل عن عبد الرّزاق عن معمر بن«1» عثمان الخزری‌ّ عن مقسم و هو صاحب الحدیث. قوله: وَ لَقَد نَصَرَکُم‌ُ اللّه‌ُ بِبَدرٍ وَ أَنتُم أَذِلَّةٌ، جمع ذلیل کعزیز و أعزّة، و حبیب و أحبّه، و لبیب و ألبّه، و شما ذلیل بودید«2»، یعنی شما را عددی و مددی و سازی و آلتی نبود، امّا به عدد سیصد و سیزده مرد بودند. شعبه روایت کند عن ابی اسحق عن حارثة بن المضرّب، که او گفت از امیر المؤمنین علی شنیدم که او گفت: ما به بدر حاضر آمدیم و در میان ما سواری که اسب داشت نبود الّا مقداد أسود، دیگران پا«3» پیاده بودند یا «4» هر دو مرد و سه مرد بر شتری بودیم«5». و آن شب که بر دگر روز کارزار بود«6»، همه کس بخفتند مگر رسول خدای- علیه السّلام- که او در بن درختی«7» ایستاده بود نماز می‌کرد تا صبح بر آمد. ابو رافع روایت کرد- مولی«8» رسول اللّه- که گفت: روز بدر مشرکان صف کارزار راست کردند، و عتبة بن ربیعه و برادرش شیبه و پسرش ولید عتبه بیرون آمدند، و آواز دادند: یا محمّد؟ أخرج إلینا أکفاءنا من قریش، همسران ما را از قریش پیش ما فرست. سه برنای«9» انصاری برخاستند و پیش ایشان رفتند، ایشان گفتند: من انتم فانسبوا لنا، [شما کیستی«10»! نسب خود]«11» با ما بگویی«12». ایشان نسب«13» بگفتند، گفتند: ما شما را نشناسیم و نخواهیم، ما همسران«14» خود را خواهیم از قریش و بنی اعمام خود را. ----------------------------------- (1). وز، دب، آج، لب، فق: معمر عن. (2). دب، آج، لب، فق: بودی/ بودید. (3). وز، دب: ما، آج، لب، فق: یا . (4). مب، مر: و دیگر یاران بعضی پیاده بودند و بعضی. (5). مب، مر: بر شتری سوار بودند. (6). مب، مر: که بامداد آن کارزار خواست بود. (7). دب: بر بن درخت، مب: درخت خاری، مر: درختی خاربنی. (8). مب، مر: مولای. [.....] (9). مب، مر: جوان. (10). مب، مر: کیستید. (11). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (12). دب: نام و نشان خود به ما بگویی، مب، مر: نام و نسب خود به ما باز گویید. (13). مب، مر خود. (14). اساس: سران، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. صفحه : 48 رسول- علیه السّلام- حمزه عبد المطّلب را و عبیده حارث را و علی‌ّ بن ابی طالب را گفت: بیرون شوید«1» به نصرت دین خدای و پیغامبر خدای، و حقّی که خدای فرستاد او را به آن، چون ایشان باطل آورده‌اند تا نور خدای بنشانند به آن. ایشان بیرون شدند پوشیده به سلاح«2». مشرکان گفتند: من أنتم، شما کیستی«3»! نسب خود بگفتند. ایشان گفتند: اکفاء کرام، همسرانی«4» کریمانند. و رسول- علیه السّلام- گفته بود عبید را که: شیبه تراست و حمزه را که: عتبه تر است، و علی را که: ولید تر است، هر یکی پیش قرن خود [رفتند]«5». امیر المؤمنین گوید: با ولید بگردیدم، از میان ما دو ضربت رفت«6»، من ضربت ولید رد کردم، و او ضربت مرا دست چپ در پیش داشت، دستش بیفگندم. آنگه در میانه حدیث گفت: 7» کأنّی أنظر الی و میض« خاتمه فی شماله، گفت: پنداری در تافتن نگین انگشتریش می‌نگرم که در دست چپ داشت. آنگه ضربه دیگرش بزدم و بیفگندم او را. چون سلاح از او باز کردم، اثر خلوق دیدم بر او، دانستم که قریب العهد است به دامادی«8»، از آنان که ایشان را کشتم بر او رقّت آمد مرا. بیامدم حمزه را دیدم با عتبه بر آویخته«9»، و حمزه او را ضربه‌ای«10» زده بود، سر او در بغل عتبه بود [259- ر]. من آواز دادم که: یا عم‌ّ؟ سر نگاه دار. حمزه سر از او بجهانید«11»، من ضربه زدم او را و بیفگندم و بکشتم، و با عبیده نیز مشارکت کردم در قتل شیبه. آنگه مرا و حمزه را خلاف افتاد در کشتن عتبه. پیش رسول شدیم، حمزه گفت: من کشتم او را، و من گفتم: من کشتم«12» او را. رسول- علیه السّلام- هر دو ----------------------------------- (1). دب: بیرون شوی، مب، مر: بیرون روید. (2). مر: با سلاح. (3). آج، لب، فق، مب، مر: کیستید. (4). دب، آج، فق: همسران. (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (6). مب، مر: ضرب ردّ و بدل شد. (7). کذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق: مب، مر: الی فص‌ّ. (8). مب، مر: دانستم که نو داماد است. [.....] (9). دب، مب، مر: در آویخته. (10). دب: ضربی، مب، مر: ضربتی. (11). اساس به صورت: «بچهانید» خوانده می‌شود، لب، فق: بجنبانید. (12). مب، مر: کشته‌ام. صفحه : 49 جانب مراعات کرد«1»، گفت: یا علی؟ اگر تو نرفتی به یاری حمزه، حمزه«2» با او کفایت بودی، و یا حمزه؟ اگر علی تو را یاری ندادی، تو به رنج افتادی. از پیش رسول برگشتیم خشنود. و عبیده حارث را ضربه‌ای«3» بر عضله ساق آمده بود و خون بسیار رفته از او. او را بر گرفتند، و او رمق داشت، با پیش رسول بردند، او گفت: یا رسول اللّه؟ عمّت ابو طالب می‌بایست تا حاضر بودی امروز تا بدانستی که ما اولیتریم به آن بیت که او گفت در حق‌ّ تو در آن قصیده لامی: الم تعلموا أن‌ّ ابننا لا مکذّب

لدینا و لا یعیا«4» بقول الاباطل کذبتم و بیت اللّه لا تقتلونه

و لمّا نماصع«5» دونه و نقاتل«6» رسول- علیه السّلام- متغیّر شد و اثر خشم بر روی او ظاهر شد و گفت: 7» رحم اللّه عمّی أبا طالب« ، خدای بر عم‌ّ من ابو طالب رحمت کناد، اگر امروز حاضر بودی کم از اینکه نکردی که شما می‌کنید«8». عبیده بترسید و گفت: یا رسول اللّه؟ پناه با خدای می‌دهم از خشم خدای و خشم رسول خدای. توبه کردم. رسول- علیه السّلام- گفت: مرا بر تو خشم نیست، و لکن تو ندانی که من دوست ندارم که پیش من ذکر ابو طالب کنند الّا به خیر. و عبیده به منزلی که آن را صفراء گویند«9» با پیش خدای شد، و در قتل ایشان هند بنت عتبه اینکه بیتها گفت: ایا«10» عین جودی بدمع سرب

علی خیر خندف«11» لمّا نسب تداعی له رهطه غدوة

بنو هاشم و بنو المطّلب ----------------------------------- (1). مب، مر: را رعایت کرد. (2). وز، مب، مر او را. (3). مب: ضربتی، مر: ضربی. (4). کذا: در اساس، دب، مب، وز: یعبأ، آج: یعبأ، لب، مر: یعا، فق: لعا، سیرت رسول اللّه (1/ 250) یعنی. (5). کذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق: نمانع، مب، مر: نافع. (6). ضبط بیت در سیرت رسول اللّه (1/ 248) کذبتم و بیت اللّه نبزی محمّدا || و لمّا نطاعن دونه و نناضل (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ابو طالب. (8). دب، آج، لب: می‌کنی/ می‌کنید. (9). همه نسخه‌بدلها بجز وز از آن زخم. (10). اساس، وز، دب، لب: فق: مب، مر: یا ، با توجّه به آج تصحیح شد. [.....] (11). اساس، وز: کلمه به صورت «خندق» هم خوانده می‌شود. صفحه : 50 یذوقونهم حرّ أسیافهم

یعرّونه بعد ما قد شجب و اخبار متظاهر است به بلاء امیر المؤمنین علی در اینکه روز، و ابلاء جهد او حتّی أتی علی شطر القوم، تا در اخبار هست که: نیمه قوم را او کشت، سی و پنج شجاع معروف را او بتنهایی بکشت چون: عاص وائل سهمی و نوفل بن خویلد و حنظلة إبن أبی سفیان و عثمان و مالک ابناء عبید اللّه برادران طلحه، و عم‌ّ طلحه را عمر بن عثمان را، و مسعود بن امیّه، و قیس بن الفاکه، و حذیفة بن ابی حذیفه و غیرهم- إلی تمام العدد که ذکر ایشان در کتب مغازی مشهور است و اسماء ایشان مثبت، بیرون از آن که مشارکت کرد با دیگران. و نوفل بن خویلد آن بود که پیش«1» هجرت در مکّه ابو بکر را و طلحه را به یک رسن در هم بست، و یک روز تا به شب ایشان را عذاب کرد تا شفاعت کردند قومی و او رها کرد ایشان را. راوی خبر گوید که: چون رسول- علیه السّلام- بشنید که او حاضر است به بدر، دست برداشت و گفت: اللّهم اکفنی نوفلا، بار خدایا کار نوفل مرا کفایت کن، و کان أشدّ النّاس عدواة لرسول اللّه، و از او دشمنتر رسول را نبود. معمر روایت کند از زهری که امیر المؤمنین علی گفت: نوفل را دیدم در کارزارگاه متحیّر مانده چون کسی که راه از پیش و پس نداند، به جانب او تاختم و ضربه‌ای زدم او را در سرش بماند و کاری نکرد، برکشیدم از آن جا و در عش مشمّر بود و ساقش گشاده بزدم«2» هر دو پایش بیفگندم، بیفتاد بکشتمش. چون کارزار به یک سو شد، رسول- علیه السّلام- گفت: من له علم بنوفل ، کیست که حال نوفل داند! من گفتم: یا رسول اللّه انا قتلته ، منش کشتم. رسول- علیه السّلام- تکبیر کرد و گفت: الحمد للّه الّذی أجاب دعوتی فیه، اسپاس«3» خدای را که دعای من در او اجابت کرد. ابو بکر الهذلی‌ّ روایت کرد از زهری عن صالح بن کیسان که: یک روز سعید بن العاص و عثمان بن عفّان در مسجد رسول آمدند در عهد عمر خطّاب«4». امّا عثمان به جایگاهی که لایق او بود بنشست، امّا سعید بن العاص به جانبی رفت دورتر و ----------------------------------- (1). دب، فق، مب، مر از. (2). وز، دب، آج، لب، فق: بودم. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شکر و سپاس. (4). مب، مر: عمر بن الخطّاب. صفحه : 51 بنشست، عمر او را گفت: چرا کرانه می‌گیری! می‌پنداری که پدرت را من کشتم روز بدر! و اللّه که خواستمی که من کشته بودمی او را، و لکن روز بدر او را دیدم که می‌آمد کالثّور، مانند گاو- و از خشم کف از دهن می‌انداخت. از او عدول کردم، او قصد من کرد و مرا گفت: الی أین یابن الخطّاب، کجا می‌روی ای پسر خطّاب! علی از پس پشت او درآمد و او را تیغی زد و بیفگند، آنگه تمام بکشت او را، و علی حاضر بود، گفت: 1» اللّهم‌ّ عفوا و غفرا ذهب الشّرک بما فیه«، چرا مردمان را احوال گذشته یاد می‌دهی! سعید بن العاص گفت: و اللّه که من بخواستمی«2» که کشنده پدرم جز پسر عمّش بودی- علی‌ّ بن ابی طالب- که او کفوی کریم است. عروة بن الزّبیر گفت از امیر المؤمنین که: روز بدر طعیمة بن عدی‌ّ بن نوفل از پیش من بر افتاده [259- پ] بود«3» به نیزه از پشت اسپش بیفگندم«4» چنان که برنخاست«5»، و گفتم: 6» و اللّه« لا تخاصمنا فی اللّه بعد هذا، به خدا که پس از اینکه با ما در حق‌ّ خدای خصومت نکنی، و در باب قتال امیر المؤمنین و کشتن او مشرکان را، و بذل جهد کردن او و تحریض«7» مشرکان بر او«8»، اسید بن إیاس گفت: فی کل‌ّ مجمع غایة اخزاکم

جذع أبرّ علی المذاکی القرّح للّه درکم المّا تنکروا

قد ینکر الحرّ الکریم و یستحیی هذا إبن فاطمة الّذی افناکم

ذبحا و قتلة قعصة لم تذبح اعطوه خرجا و اتّقوا بضریبة

فعل الذّلیل و بیعة لم تربح أین الکهول و أین کل‌ّ دعامة

فی المعضلات و أین زین الابطح أفناهم قعصا و ضربا یفتری

بالسّیف یعمل حدّه لم یصفح اینکه طرفی است از اینکه قصّه بر سبیل اختصار چنان که شرط رفته است و شرح و سیاقه آن در کتب مغازی مشروح باشد. فَاتَّقُوا اللّه‌َ لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ، از خدای بترسید«9» تا شاکر باشید«10»، و ثواب شما ----------------------------------- (1). دب ای عمر، آج، لب، فق، مب، مر یا عمر. (2). کذا: در اساس و وز، دیگر نسخه‌بدلها: نخواستمی. (6- 3). وز و. (4). دب، آج، لب، فق: فگندم. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: برنخواست. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تحریص. (8). مب، مر چنان که. (9). آج، لب، فق: بترسی/ بترسید. (10). آج، لب، فق: باشی/ باشید. [.....] صفحه : 52 ثواب شاکران بود. إِذ تَقُول‌ُ لِلمُؤمِنِین‌َ، یاد کن ای محمّد چون می‌گفتی مؤمنان را: أَ لَن یَکفِیَکُم أَن یُمِدَّکُم، کفایت نیست شما را که خدای مدد می‌کند شما را به سه هزار فرشته!«1» مفسّران خلاف کردند که اینکه که بود و چگونه بود«2». قتاده گفت: روز بدر بود«3»، خدای تعالی مسلمانان را مدد فرستاد«4» به هزار فرشته نخست بار، حیث قال: فَاستَجاب‌َ لَکُم«5» بِثَلاثَةِ آلاف‌ٍ مِن‌َ المَلائِکَةِ مُنزَلِین‌َ، آنگه ایشان را پنج هزار کرد، حیث قال: بِخَمسَةِ آلاف‌ٍ مِن‌َ المَلائِکَةِ مُسَوِّمِین‌َ، و پنج هزار مشروط بود و«8» به صبر و تقوی، مؤمنان صبر و تقوی به جای آوردند، خدای تعالی اینکه مدد پنج هزار بفرستاد، اینکه قول قتاده است. حسن بصری گفت: اینکه پنج هزار همیشه یار مؤمنانند تا به روز قیامت. عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند: فرشتگان کارزار نکردند بر زمین الّا روز بدر، در دگر کارزارها حاضر آمدند و قتال نکردند، انّما«9» عدد و مدد بودند. عمیر بن اسحق گوید: روز احد چون مردم بهزیمت برفتند، سعد بن مالک«10» پیش رفته بود و تیر می‌انداخت تا تیر برسید«11». برنایی«12» از کناری برآمد«13» و تیرها جمع [می]«14» کرد و پیش او می‌انداخت و می‌گفت: إرم یا أبا اسحاق، إرم أبا«15» اسحاق ای بو اسحاق«16» بینداز. چون کارزار تمام شد ما پرسیدیم از او«17»، کس او را نشناخت، ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: که خدای تعالی مسلمانان را مدد می‌فرستاد به هزار فرشته نخست بار. (2). آج، لب، فق: خلاف کرده‌اند که از اینکه چگونه بود و که بود، مب، مر: خلاف کردند که اینکه چگونه بود. (3). آج، لب، فق، مب، مر که. (4). آج، لب، فق: خدای تعالی گفت مسلمانان را مدد می‌فرستم. (6- 5). سوره انفال (8) آیه 9. (7). آج، لب، فق، مب، مر به. (8). کذا: در اساس و وز، دیگر نسخه‌بدلها: ندارد. (9). مب، مر: لیکن. (10). کذا: در اساس و همه نسخه‌بدلها، چاپ شعرانی (3/ 176): سعید بن مالک. (11). آج، لب، فق، مب، مر: تا تیر تمام شد، وز در حاشیه با خطّی دیگر افزوده: یعنی آخر شد و دیگر نماند. (12). مب، مر: جوانی. (13). مب، مر: درآمد. (14). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (15). آج، لب: یا ابا اسحق، مر: یا با اسحق. [.....] (16). آج، لب، فق، مب: یا ابا اسحق. (17). مب، مر: از حال آن جوان هیچ. صفحه : 53 بدانستیم که«1» فرشته بود. شعبی گفت: روز بدر کرز بن جابر النّجاری‌ّ خواست تا با لشکری به مدد مشرکان آید. رسول- علیه السّلام- بشنید، سخت آمد او را. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: أَ لَن یَکفِیَکُم أَن یُمِدَّکُم رَبُّکُم بِثَلاثَةِ آلاف‌ٍ مِن‌َ المَلائِکَةِ، کفایت نباشد شما را که اگر او بیاید به مدد مشرکان، من شما را مدد فرستم از فرشتگان به سه هزار فرشته. او نیامد، و خدای تعالی آن مدد نفرستاد. و انّما همان«2» بود که اوّل هزار«3» فرستاده بود. و بعضی دگر«4» مفسّران گفتند«5»: خدای تعالی وعده داد که اگر صبر کنند و از محارم اجتناب کنند، خدای تعالی مدد فرستد ایشان را در دگر کارزارها به فرشتگان، نکردند و خدای تعالی نفرستاد، و اگر فرستاده بودی در احد آن وهن«6» نیفتادی. در احزاب شرط به جای آوردند، خدای تعالی مدد فرستاد، چنان که گفت: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اذکُرُوا نِعمَةَ اللّه‌ِ عَلَیکُم إِذ جاءَتکُم جُنُودٌ فَأَرسَلنا عَلَیهِم رِیحاً وَ جُنُوداً لَم تَرَوها«7» ...، یعنی الملائکة، برای آن که آن لشکر که ما از«8» ایشان را نبینیم که مدد مسلمانان کنند جز فرشتگان نباشند. و عبد اللّه بن أبی أوفی گفت: نیز در حصار بنی قریظه ما را مدد فرشتگان فرستادند، و آن چنان بود که ما چند روز حصار می‌دادیم«9» گشاده نشد، برگشتیم تا برویم و رسول- علیه السّلام- پاره‌ای غسل«10» بخواست و بر سر نهاد و سر می‌شست، جبرئیل آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ سلاح بنهادی و بازگشتی، و فرشتگان سلاح ننهادند هنوز! رسول- علیه السّلام- خرقه«11» بخواست و در سر بست و آن غسل«12» بر سر نهاده«13» و سر ناشسته سلاح در پوشید و منادی ندا کرد، و لشکر سلاح بر گرفتند و رفتند ----------------------------------- (1). مب، مر او. (2). اساس، وز، آج، لب، فق: هم آن، مب، مر: همچنان. (3). آج، لب، فق، مب، مر فرشته. (4). آج، لب، فق، مب، مر: دیگر از. (5). آج، لب، فق، مب، مر: گویند. (6). مب، مر: آن هزیمت و سستی. (7). سوره احزاب (33) آیه 9. (8). همه نسخه‌بدلها: ندارد. (9). مب: چند روز بر در حصار جنگ می‌انداختیم، مر: چند روز بر در حصار جنگ می‌کردیم. (12- 10). آج: گل. (11). وز: خرقه‌ای. (13). آج، لب، فق، مر: نهاد. [.....] صفحه : 54 با آنکه رنجور و خسته بودند از نشاط مدد فرشتگان تا به بر حصن آمدند«1»، و خدای تعالی سه هزار فرشته را فرستاد و عن قریب فتح برآمد. بعضی دگر گفتند: وعده پنج هزار روز احد بود به شرط صبر و تقوی، چون به شرط وفا نکردند خدای تعالی مدد نکرد، و آن وهن بیفتاد«2»، اینکه قول عکرمه و ضحّاک است. بعضی دگر گفتند: اینکه روز احد بود. چون ابو سفیان خواست که رجعت کند و باز آید، و می‌گفت: تا مدینه نستانم نروم. و رسول- علیه السّلام- مستشعر می‌بود، از آن امیر المؤمنین را فرستاد و گفت: برو و بنگر تا«3» ابو سفیان و مشرکان چه می‌کنند؟ اگر بر اسپان نشسته‌اند و شتران پیش کرده، آهنگ مدینه دارند. و اگر بر شتر نشسته‌اند و اسپان بر قود گرفته«4» آهنگ [260- ر] مکّه دارند. و آنچه بینی کس را مگو تا مرا گویی«5». امیر المؤمنین گفت: من بیامدم«6»، ایشان را دیدم بر شتران نشسته و اسپان بر قود گرفته«7»، دانستم که عزم مکّه دارند. شادمانه«8» شدم، باز آمدم و رسول را خبر دادم، و ما نیز با مدینه رفتیم، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: أَ لَن یَکفِیَکُم، نه بس است شما را که خدای تعالی کفایت کرد شما را بازگشتن مشرکان از شما! و ایشان را از شما برگردانید. و در اینکه وجه ضعفی هست برای آن که خلاف ظاهر است. أَن یُمِدَّکُم رَبُّکُم، مفضّل گفت: فرق از میان «مدّ» و «أمدّ» آن است که هر چه بر سبیل معونت و نصرت باشد، آن جا «امدّه» گویند، و آنچه بر سبیل زیاده باشد آن جا «مدّ» گویند، بیانه قوله تعالی: وَ البَحرُ یَمُدُّه‌ُ مِن بَعدِه‌ِ سَبعَةُ أَبحُرٍ«9» ...، و بعضی دگر گفتند: فرق آن است که «امدّ» در خیر مستعمل باشد و «مدّ» در شر، الا تری الی قوله: وَ أَمدَدناکُم بِأَموال‌ٍ وَ بَنِین‌َ«10» ...، و قوله: أَنَّما نُمِدُّهُم بِه‌ِ مِن مال‌ٍ وَ بَنِین‌َ«11». و ----------------------------------- (1). مب، مر: تا به در حصار رسیدند. (2). مب، مر: آن هزیمت واقع شد. (3). مر: که. (4). آج، فق: اسپان پیش دارند، مب، مر: اسپان پیش کرده. (5). مب، مر: با کس مگوی تا پیش من آیی. (6). مب و. (7). مب، مر: و عنان اسپان به دست گرفته. (8). لب: شادمان، مب، مر: شادان. (9). سوره لقمان (31) آیه 27. (10). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 6. (11). سوره مؤمنون (23) آیه 55. صفحه : 55 در شر گفت: وَ یَمُدُّهُم فِی طُغیانِهِم یَعمَهُون‌َ«1»، و قوله: وَ نَمُدُّ لَه‌ُ مِن‌َ العَذاب‌ِ مَدًّا«2». و قولی دیگر آن است که: هر دو لغت است به معنی واحد. بِثَلاثَةِ آلاف‌ٍ مِن‌َ المَلائِکَةِ، از سه تا ده معدود مجموع باشد و مجرور به اضافه، و از یازده تا نود و نه موحّد باشد و منصوب بر تمیز، و از صد تا هزار و بالای آن موحّد و مجرور باشد به اضافه. و «من» تبیین راست. إبن عامر و حسن و مجاهد و طلحة بن مصرّف و عمرو بن میمون خوانند: «منزّلین»، بتشدید علی تکثیر الفعل، بیانه قوله: وَ لَو أَنَّنا نَزَّلنا إِلَیهِم‌ُ المَلائِکَةَ«3». و ابو حیاة خواند: «منزلین» بکسر «زا» و تخفیف، یعنی منزلین النّصر علی المؤمنین، و باقی قرّاء خواندند: «منزلین» چنان که مفعول باشد من الانزال، بیانه قوله: وَ أَنزَل‌َ جُنُوداً لَم تَرَوها«4» ...، و قوله: لَو لا أُنزِل‌َ عَلَینَا المَلائِکَةُ«5». و «انزال» و «تنزیل» نقل چیز«6» باشد من علو الی سفل، از جهت علو به سفل، آنچه از بالا فرود آرد«7» انزال گویند کانزال المطر، و انزال آب مرد برای آن است که: یَخرُج‌ُ مِن بَین‌ِ الصُّلب‌ِ وَ التَّرائِب‌ِ«8»، هم از بالا فرود می‌آید. بَلی إِن تَصبِرُوا، آنگه گفت: اگر صبر کنی«9» بر جهاد و متابعت فرمان خدای و فرمان رسول- علیه السّلام- کنی«10»، نیز شما را مدد فرستد به پنج هزار. گفتند آن که«11»: أَ لَن یَکفِیَکُم أَن یُمِدَّکُم رَبُّکُم بِثَلاثَةِ آلاف‌ٍ، روز بدر بود، و اینکه وعده مشروط به صبر و تقوی، که اگر بر اوامر خدای صبر کنی«12» و از معاصی اتّقا و اجتناب کنی«13» روز احد بود، شرط به جای نیاوردند، خدای تعالی نفرستاد- چنان که گفته شد. و قوله: وَ یَأتُوکُم مِن فَورِهِم هذا، در او دو قول گفتند: یکی آن که من سرعتهم و«14» وجههم و جهتهم الّتی قصدوا الیها، اگر چه«15» برفور و تعجیل با شما گردند، یعنی ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آیه 15. (2). سوره مریم (19) آیه 79. (3). سوره انعام (6) آیه 111. [.....] (4). سوره توبه (9) آیه 26. (5). سوره فرقان (25) آیه 21. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: چیزی. (7). دب: فرود آید، آج، لب، فق: فرود می‌آید. (8). سوره طارق (86) آیه 7. (13- 12- 10- 9). مب، مر: کنید. (11). دب، مب، مر: ندارد. (14). آج، لب، فق، مب، مر من. (15). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اگر چنان که. صفحه : 56 ابو سفیان در عزم کرّت و رجعت چنان که رفت چون باز نیامد، خدای نفرستاد. و قولی دیگر آن است که: مِن فَورِهِم، من غضبهم، از سر خشم به شما آیند. و اصل هر دو یکی است من فارت القدر اذا غلت. و مستعجل چو«1» تیز باشد، او را فورتی باشد، و نیز آن کس که خشمگین باشد او را فورتی و جوششی باشد. پس هر دو مجاز است و از روی وضع و اصل کلمه در«2» جوشش دیگ است، و دگر از آن جا استعاره کردند چنان که شاعر گفت: تفور علینا قدرهم فندیمها

و نفثأها عنهم اذا حمیها غلا الّا آن است که به قرینه «هذا» حمل کردن بر سرعت و استعجال و وجه و رفتن اولیتر است، عرب گوید: رجعت من وجهی هذا و من وقتی هذا و ساعتی هذه، و لا یقال: من غضبی، پس اولیتر است قول اوّل که: وَ یَأتُوکُم مِن فَورِهِم هذا، أی من جهتهم هذه مسرعین، اگر ایشان هم از اینکه جا و هم اینکه ساعت باز گردند دل مشغول«3» مدارید که من شما را مدد فرستم«4» پنج هزار فرشته. اگر گویند: یک جا«5» سه هزار گفت، و یک جا«6» پنج هزار، نه مناقضه باشد! جواب معتمد آن است که گوییم: بر اینکه وجه که شرح دادیم اینکه سؤال لازم نیست، جواب دیگر آن است بر قول قتاده که: اوّل هزار بودند، و آنگه سه هزار، و آنگه پنج«7»، هم مناقضه زایل باشد. و آنان که گفتند: مدد پنج هزار بود، مختلف شدند. حسن بصری گفت: جمله پنج هزار بودند، اوّل هزار پس دو دیگر تا سه شدند، پس دو دیگر تا پنج شدند. و گروهی دیگر گفتند: هشت هزار بود، اوّل سه هزار، و آنگه پنج هزار دیگر مضاف با آن. مُسَوِّمِین‌َ، أی معلّمین، علامت بر کرده من السّیماء و السّیمیاء، و هما العلامة، ----------------------------------- (1). همه نسخه‌بدلها: چون. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (3). اساس اولیتر، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها زاید می‌نماید. (4). دب، آج، لب، فق به. (5). دب، آج، لب، فق: یک جای، مب، مر: به یک جای. [.....] (6). آج، لب، فق: یک جای. (7). کذا: در اساس و همه نسخه‌بدلها، چاپ شعرانی (3/ 179): پنج هزار. صفحه : 57 و قال الشاعر: مسوّمین بسیما النّار أنفسهم

لا مهتدین و لا فیها براضینا إبن کثیر و ابو عمرو و عاصم و یعقوب خواندند بکسر «الواو»، بر آن که فاعل ایشان باشند، یعنی أنّهم سوّموا أنفسهم و خیولهم بعلامات، ایشان علامتی بر خود کرده بودند. و باقی قرّاء خواندند: «مسوّمین» أی معلّمین، برای آن که ایشان مفعول باشند. و قراءت اوّل اختیار ابو حاتم است، و دوم اختیار ابو عبیده. خلاف کردند در علامت ایشان که چه بود: عمیر بن اسحق روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او صحابه را گفت روز بدر که: خود را علامت«1» برکنی که فرشتگان علامت کردند خود را به پاره‌ای پشم«2» سفید که بر بالای ترک و کلاه نهاده‌اند. ضحّاک و قتاده گفتند پاره‌ای پشم«3» رنگین در پیشانی اسپان و دنبال اسپان بسته بودند. مجاهد گفت: علامت ایشان آن بود که دنبال اسپان و برشهای ایشان ببریده بودند. ربیع گفت: علامت آن بود [260- پ] که بر اسپان ابلق بودند، و علی‌ّ بن ابی طالب و عبد اللّه عبّاس گفتند: دستارهای سپید داشتند دنبال دراز به میان کتف فرو گذاشته. عبد اللّه زبیر گفت: عمامه‌های زرد داشتند. زبیر بن المنذر گفت عن جدّه ابی اسید- و او بدری بود- و مکفوف«4» شده بود- گفت: اگر مرا چشم درست بودی، من شما را آن جا بردمی و آن شعب که فرشتگان از او بیرون آمدند با شما نمودمی، که پنداری در ایشان می‌نگرم که می‌آمدند با عمامه‌های زرد دنبال دراز فرو گذاشته. عکرمه گفت: بر ایشان سیمای قتال و کارزار بود. سدّی گفت: سیمای مؤمنان بود. قوله: وَ ما جَعَلَه‌ُ اللّه‌ُ إِلّا بُشری لَکُم وَ لِتَطمَئِن‌َّ، های ضمیر راجع است با مدد یا با وعده مدد خدای تعالی گفت: نکرد خدای تعالی آن مدد را و آن وعده دوم«5» که داد به مدد إلّا تا شما را که به مؤمنانید بشارتی باشد و دلهای شما ساکن شود و جزعی و ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: علامتی. (2). دب: بریشم، مب، مر: ابریشم. (3). دب، آج، لب، فق: بریشم، مب، مر: ابریشم. (4). اساس: مکشوف، که با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (5). مب: دویم. صفحه : 58 فزعی نبود شما را از قلّت خود و کثرت دشمن. وَ مَا النَّصرُ إِلّا مِن عِندِ اللّه‌ِ، «ما» نفی است، و نصرت نیست إلّا از جهت خدای عزیز حکیم، تا از عدد و مدد فرشته نبینی چه از خدای بینی- جل‌ّ جلاله، که او عزیز است و غالب و کس او را غالب نیست، و حکیم است به حکمت و مصلحت، نصرت کند گاه به حجّت و گاه به مدد فرشتگان و گاه به غلبه و ظفر. لِیَقطَع‌َ طَرَفاً، «لام» متعلّق است بقوله تعالی: وَ لَقَد نَصَرَکُم‌ُ اللّه‌ُ بِبَدرٍ، و خدای تعالی شما را به بدر نصرت کرد تا ببرّد طرفی از کافران«1» که دشمنان شمااند، یعنی گروهی را هلاک کند از ایشان، و اینکه «قطع» عبارت است از هلاک، نظیره قوله: فَقُطِع‌َ دابِرُ القَوم‌ِ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا«2». سدّی گفت: معنی آن است تا رکنی از ارکان شرک بیران کند«3» به قتل و أسرتا روز بدر چهل کس را از معروفان مشرکان بکشتند، و چهل را اسیر گرفتند. أَو یَکبِتَهُم، یا به روی درآرد ایشان را، و اینکه عبارت باشد از مذلّت و قهر و غلبه بر ایشان. کلبی گفت: مراد از «کبت» هزم است، تا ایشان را منهزم کند. پس قطع قتل باشد، و کبت، أسر- چنان که رفت. مؤرّج گفت: أی یحزنهم، تا ایشان را محزون و دژم کند. نضر بن شمیل گفت: یغیظهم، به خشم آرد ایشان را. مبرّد گفت: ظفر دهد بر ایشان، سدّی گفت: لعنت کند بر ایشان. ابو عبیده گفت: هلاک کند ایشان را، بعضی اهل لغت گفتند: اصل یکبتهم یکبدهم، و «تا» مبدّل است از «دال» لقرب مخرجیهما«4»، و به معنی آن که: یصیبهم فی اکبادهم، تا جگر ایشان را برنجاند به حزن و عداوت و خشم و بسوزاند، و عرب دشمن را وصف کند به سواد الکبد، کما قال الأعشی: فما احشمت من اتیان قوم

هم الاعداء و الاکباد سود همانا آن خواست که جگر به عداوت«5» سوخته شود سیاه گردد، و «دال»«6» ----------------------------------- (1). مب، مر را. (2). سوره انعام (6) آیه 45. (3). مب، مر: ویران کند. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مخرجها. (5). اساس: عداو، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (6). آج، لب، فق، مب، مر متقارب. صفحه : 59 و «تا» متعاقب باشند، یقال: هرد الثّوب و هرته اذا خرّقه فَیَنقَلِبُوا خائِبِین‌َ، برگردند نومید از آنچه امید داشته باشند از ظفر و فتح و فوز به غنیمت و مانند اینکه. لَیس‌َ لَک‌َ مِن‌َ الأَمرِ شَی‌ءٌ- الآیة. در سبب نزول آیت خلاف کردند. عبد اللّه مسعود گفت: سبب آن بود که رسول- علیه السّلام- [خواست]«1» تا دعا کند بر آنان که روز احد به هزیمت بشدند از جمله اصحاب او- و آن بیشتر صحابه بودند- خدای تعالی گفت: من توبه ایشان پذرفتم«2»، کار ایشان به تو نیست به من است، تا توبه ایشان قبول کنم یا عذاب کنم ایشان را که ظلم کردند. عکرمه و مقسم گفتند: مردی از هذیل نام او عبد اللّه بن قمیئه روز احد روی رسول- علیه السّلام«3»- خون آلود کرد. رسول- علیه السّلام- بر او دعا کرد، خدای تعالی تیسی را بر او مسلّط کرد تا او را به سرو«4» بکشت، و«5» عتبه ابو وقّاص«6» سنگی بر سر رسول زد و سنگی دیگر بزد و«7» دندان رسول بشکست، و رسول بر او دعا کرد، گفت: بار خدایا؟ سال بر مگردان بر او تا بمیرد کافر. سال برنگشت که او بر کفر بمرد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. ربیع و کلبی گفتند: رسول- علیه السّلام- همّت کرد«8» که بر کافران دعا کند روز احد، خدای تعالی گفت: توقّف کن، و آیت فرستاد برای آن که دانست که از ایشان باشند جماعتی که ایمان آرند. انس مالک روایت کند که: روز احد رسول را- علیه السّلام- شجّه بر سر آمد بر ابروش و سنگی بر رویش آمد و دندانش شکسته شد. رسول- علیه السّلام- با کناره شد و آبی بخواست و روی می‌شست و می‌گفت: کیف یفلح قوم خضّبوا وجه نبیّهم بالدّم، چگونه فلاح یابند گروهی که روی پیغمبرشان به خون برجند«9»، و او ایشان را ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. [.....] (2). آج، لب، فق، مب، مر: پذیرفتم. (3). دب، آج، لب، فق را. (4). مب، مر: به شاخ. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر گویند. (6). مب، مر: عتبة بن ابی وقّاص. (7). مب، مر: زد و دو، فق: بر دو. (8). آج، لب، فق، مب، مر: کردی. (9). کذا: در اساس، وز، دب، لب، آج، برکشند، مب، مر: پیغمبر خود را خون آلود کنند. صفحه : 60 با خدای خواند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، و شعبی و محمّد بن اسحق بن یسار گفتند: روز احد چون کارزار منقرض شد، جماعتی مشرکان بر بالایی شدند. رسول- علیه السّلام- گفت: برانی«1» اینان را [از]«2» اینکه جا. ایشان را براندند، و رسول- علیه السّلام- بر آن بالا شد و بنگرید، هند را دید و جماعتی زنان با او، مر کشتگان مسلمانان را مثله می‌کردند گوش و بینی و انگشتان و مذاکیر می‌بریدند و با رشته می‌کردند«3». و هند- علیها اللّعنة«4»- شکم حمزه بشکافته بود و جگر او بگرفته و در دهن نهاده خواست تا بخاید«5»، خدای تعالی تمکین نکرد و در دهن او سنگی شد. آن ملعونه بر بالایی شد و به آواز بلند اینکه بیتها می‌خواند: نحن جزیناکم بیوم بدر

و الحرب بعد الحرب ذات السّعر«6» ما کان عن عتبة لی من صبر

أبی و عمّی و أخی و بکری شفیت نفسی و قضیت نذری

و سکّن القتلی غلیل صدری عبد اللّه بن جحش پیش از کارزار احد گفت: بار خدایا؟ [261- ر] اگر فردا ما را ملاقات به اینکه کافران شود، من می‌خواهم تا شکمم بشکافند و گوش و بینی«7» ببرند تا روز قیامت با پیش تو آیم، تو گویی: اینکه معامله با تو چرا کردند! من گویم: برای تو، چون کارزار برفت همچنان کردند. یکی از جمله صحابه که اینکه سخن شنیده بود از او، گفت: امّا اینکه مرد آنچه خواست [در دنیا بدادند او را، و آنچه خواست]«8» در قیامت هم بدهند. چون رسول- علیه السّلام- آن دید که با حمزه و صحابه کرده بودند از مثله، گفت: اگر ما را بر اینان دست بود مکافات اینکه باز کنیم، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: برانید. (8- 2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (3). مب، مر: و با ریسمانی می‌کشیدند. (4). مب، مر: هند ملعونه. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا بخورد. (6). کذا: در اساس و همه نسخه‌بدلها، سیرت رسول اللّه (2/ 677): ذات سعر. [.....] (7). مب، مر مرا. صفحه : 61 عطا گفت و عبد اللّه عمر که: رسول- علیه السّلام- چهل بامداد جماعتی را از ملوک کنده لعنت کرد، و ابو سفیان را و حارث بن هشام را و صفوان بن امیّه را، پس اینکه آیت آمد، و آیت اگر چه به لفظ عموم است، مراد خصوص است، یعنی لیس لک من أمر«1» هؤلاء شی‌ء. و گفته‌اند: «لام» به معنی «الی» است، و اینکه دو حرف متعاقب باشند در چند فعلها، یقال: دعوته لکذا و الی کذا، و هدیته لکذا و الی کذا، قال اللّه تعالی: الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی هَدانا لِهذا«2» ...، و قال تعالی: سَمِعنا مُنادِیاً یُنادِی لِلإِیمان‌ِ«3» ...، و اگر بر ظاهر حمل کنند اولیتر باشد برای آن که معنی آن است که: تو را از اینکه کار چیزی نیست، یعنی لا تملکه و لا یختص‌ّ بک و لا یتعلّق بک، و چون «الی» گویی، معنی آن باشد«4»: کار اینان با تو مفوّض و موکول نیست، و هر دو معنی یکی است و از ظاهر عدول نکردن اولی‌تر باشد. أَو یَتُوب‌َ عَلَیهِم أَو یُعَذِّبَهُم، یا توبه اینان بپذیرد یا عقاب کند اینان را. اگر توبه پذیرد فضل کرده باشد، و اگر عذاب«5» کند عدل کرده باشد. و قرینه مخصّص اینکه است که در آیت گفت، یعنی از باب قبول توبه یا عذاب کردن اینان به تو تعلّق ندارد. و در نصب او دو وجه گفتند: یکی آن که معطوف است علی قوله: لِیَقطَع‌َ طَرَفاً مِن‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا أَو یَکبِتَهُم، أَو یَتُوب‌َ عَلَیهِم أَو یُعَذِّبَهُم، [و وجهی دیگر آن است«6»: «او» به معنی «الّا ان» باشد، کقولهم: لألزمنّک او تعطینی حقّی، و قول امرؤ القیس:

حاول ملکا او نموت فنعذرا المعنی: الّا ان یتوب علیهم او یعذّبهم]«7» ابو حاتم گفت: نصب او به اضمار «ان» است، و التّقدیر: لیس لک من الامر شی‌ء أو من ان یتوب علیهم«8»، آنگه ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: من الامر. (2). سوره اعراف (7) آیه 43. (3). سوره آل عمران (3) 193. (4). مب، مر که. (5). مب، مر: عقاب. (6). آج، لب، فق، مب، مر که. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (8). دب، آج، لب، مب، مر المعنی الّا ان یتوب علیهم او یعذّبهم او من ان یعذّبهم. صفحه : 62 «أن» بر جای بدل امر باشد و در محل‌ّ مصدر افتاده بود، المعنی: لیس لک من امرهم شی‌ء من قبول توبتهم، او من عذابهم، و اینکه وجه از هر دو قریبتر است، و اینکه قول ابو حاتم است، و آن دو قول اختیار فرّاء. آنگه حق تعالی بیان کرد که: چرا تو را هیچ نیست از کار اینان! گفت«1»: برای آن که ملک آسمان و زمین و آنچه در آسمان و زمین است همه خدای راست، هر کسی مالک آن قدر باشند«2» که او را تملیک کند. چون همه او راست، آن را که خواهد بیامرزد، و آن را که خواهد عذاب کند، و آن را که بیامرزد به رحمت بیامرزد، و آن را که عذاب کند باستحقاق«3» کند که او آمرزنده و بخشاینده است. قوله تعالی:

[سوره آل‌عمران (3): آیات 130 تا 140]

[اشاره]

یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَأکُلُوا الرِّبَوا أَضعافاً مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللّه‌َ لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ (130) وَ اتَّقُوا النّارَ الَّتِی أُعِدَّت لِلکافِرِین‌َ (131) وَ أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ الرَّسُول‌َ لَعَلَّکُم تُرحَمُون‌َ (132) وَ سارِعُوا إِلی مَغفِرَةٍ مِن رَبِّکُم وَ جَنَّةٍ عَرضُهَا السَّماوات‌ُ وَ الأَرض‌ُ أُعِدَّت لِلمُتَّقِین‌َ (133) الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ فِی السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ الکاظِمِین‌َ الغَیظَ وَ العافِین‌َ عَن‌ِ النّاس‌ِ وَ اللّه‌ُ یُحِب‌ُّ المُحسِنِین‌َ (134) وَ الَّذِین‌َ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَو ظَلَمُوا أَنفُسَهُم ذَکَرُوا اللّه‌َ فَاستَغفَرُوا لِذُنُوبِهِم وَ مَن یَغفِرُ الذُّنُوب‌َ إِلاَّ اللّه‌ُ وَ لَم یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا وَ هُم یَعلَمُون‌َ (135) أُولئِک‌َ جَزاؤُهُم مَغفِرَةٌ مِن رَبِّهِم وَ جَنّات‌ٌ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِین‌َ فِیها وَ نِعم‌َ أَجرُ العامِلِین‌َ (136) قَد خَلَت مِن قَبلِکُم سُنَن‌ٌ فَسِیرُوا فِی الأَرض‌ِ فَانظُروا کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ المُکَذِّبِین‌َ (137) هذا بَیان‌ٌ لِلنّاس‌ِ وَ هُدی‌ً وَ مَوعِظَةٌ لِلمُتَّقِین‌َ (138) وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحزَنُوا وَ أَنتُم‌ُ الأَعلَون‌َ إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ (139) إِن یَمسَسکُم قَرح‌ٌ فَقَد مَس‌َّ القَوم‌َ قَرح‌ٌ مِثلُه‌ُ وَ تِلک‌َ الأَیّام‌ُ نُداوِلُها بَین‌َ النّاس‌ِ وَ لِیَعلَم‌َ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنکُم شُهَداءَ وَ اللّه‌ُ لا یُحِب‌ُّ الظّالِمِین‌َ (140) «4»

[ترجمه]

ای آنان که گرویده‌اید«5» مخورید«6» زیادت حرام بارها دوباره کرده«7»، و بترسید«8» از خدای تا همانا فلاح یابید«9». و بترسید«10» از آن آتش که نهاده‌اند«11» کافران را. و فرمان برید خدای را و پیغامبر«12» را تا همانا بر شما رحمت کنند. و بشتابید«13» به آمرزش از خدایتان و بهشتی که پهنای آن آسمان و زمین بود ----------------------------------- (1). چاپ شعرانی (3/ 183) وَ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ ...را (2). مب، مر: باشد. (3). مب، مر عذاب. (4). وز، دب: الرّبا. (5). دب: گرویده‌ای/ گرویده‌اید. [.....] (6). دب: مخوری/ مخورید. (7). آج، لب، فق: حال آن که افزونیها بود فزون گردانیده. (8). دب: بترسی/ بترسید. (9). دب: فلاح یابی/ فلاح یابید، آج، لب، فق: تا مگر شما رستگاری یابید. (10). دب: و بترسی/ و بترسید. (11). آج، لب، فق: که ساخته گردانیده است. (12). آج، لب، فق: پیغامبر فرستاده. (13). دب: و بشتابی/ بشتابید. صفحه : 63 که نهاده‌اند«1» برای پرهیزگاران. آنانی که هزینه کنند«2» در توانگری و درویشی و فرو برندگان خشم«3» و عفو کنندگان از مردمان، و خدای دوست دارد نیکوکاران را. و آنان که چون بکنند زشتی یا بیداد کنند بر خود، یاد کنند خدای را و آمرزش خواهند برای گناهشان، و کیست که بیامرزد گناهان مگر خدای و مقام نکنند بر آنچه کرده باشند، و«4» ایشان دانند. ایشان پاداش‌شان«5» آمرزش بود از خدایشان و بهشتهایی«6» که می‌رود در«7» زیر آن جویها، همیشه باشند در آن«8» و نیک مزد بود اینکه کنندگان را«9». [261- پ] بگذشت از پیش شما سنّتها بروید«10» در زمین بنگرید«11» که چگونه بود عاقبت«12» به دروغ دارندگان. «13» اینکه بیانی است«14» مردمان را و ----------------------------------- (1). وز، دب: بجارده‌اند. (2). آج، لب، فق: نفقه می‌کنند. (3). آج، لب، فق: فرو خورندگان خشم. (4). آج، لب، فق حال آن که. (5). وز، دب: پاداششان، آج، لب، فق: پاداش ایشان. (6). آج، لب، فق: و بستانهایی. [.....] (7). وز، دب: از. (8). وز، دب: آن جا. (9). آج، لب، فق: و نیکامزد کار کنندگان. (10). دب: بروی/ بروید، آج، لب: بر شوید، لب، فق: پس بروید. (11). دب: بنگری/ بنگرید. (12). آج، لب، فق: انجام کار. (13). اساس، وز، دب، آج، لب، مب: موعظة، نیز چاپ شعرانی (3/ 184)، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (14). آج، لب، فق: اینکه قرآن هویدا شدنی برای. صفحه : 64 لطفی«1» و پندی پرهیزگاران«2» را. و اندوهگین«3» مباشید«4» و شما بلندتر باشید«5» اگر ایمان آوردید«6». اگر برسد شما را رنجی«7» پس رسید«8» ایشان را جراحتی مانند آن، و اینکه روزگار می‌گردانیم میان مردمان و تا بداند خدای آنان را که بگرویدند و بگیرد از شما گواهان«9»، و خدای دوست ندارد بیدادکاران را. قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَأکُلُوا الرِّبَوا-«10» الایة، وجه اتّصال آیت به آیت متقدّم آن است که: قدیم- جل‌ّ جلاله- چون ذکر عذاب کرد و آن که او را هست که آن را [که]«11» مستحق بود عذاب کند یا عفو کند، از آن وجوه و افعال که بر آن مستحق‌ّ عذاب شوند«12» یکی بگفت، و آن «ربا» ست، و آن آن است که«13»: در جاهلیّت دادند و بر دست داشتند. عطا و مجاهد گفتند«14»: در جاهلیّت مردی را بر کسی دینی بود«15» مؤجّل، وقت حلول اجل درآمدی مطالبت کردی. مرد گفتی: در اجل بیفزای تا در مال بیفزایم، خدای تعالی اینکه حرام کرد و نهی کرد از او و گفت: لا تَأکُلُوا الرِّبَوا. و بیان کردیم که: اصل او در لغت و شرع زیادت بود. و از وجوهی که گفته‌اند در تحریم ربا، معتمد آن است که مصلحت دینی به او«16» تعلّق دارد، که خدای تعالی ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: و راهنمونی. (2). دب، آج، لب: بر پرهیزگاران. (3). آج، لب، فق: اندوهگن. (4). مب: مباشی/ مباشید، آج، لب، فق: مشوید. (5). دب: باشی/ باشید، آج، فق: غالبترانید. (6). آج، لب، فق: اگر هستید باور دارندگان. [.....] (7). وز، دب: جراحتی، آج، لب، فق: خستگی. (8). وز، دب: برسید. (9). دب: گوایان. (10). اساس، وز، دب، آج، لب: الرّبا. (11). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (12). اساس: شدند، با توجّه به وز تصحیح شد. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: رباست که. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر اگر. (15). دب، آج، لب، فق، مب: بودی. (16). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بدو. صفحه : 65 داند که صلاح چیست در آن، و ما را به آن طریق نیست. و وجوهی بر سبیل تقریب گفتند، یکی آن که: تا فرق باشد«1» میان بیع و ربا، وجهی دگر آن که: تا اظهار عدل باشد در آن که چندان بستاند که داده باشد. دگر آن که: تا تحریض«2» باشد بر مکارم اخلاق و انظار معسر بی زیادتی، و قرض دادن و دستگیری درماندگان کردن بی‌ضرورتی که عاید بود یا محتاج، و اینکه وجه باز پسین از صادق- علیه السّلام- روایت کرده‌اند«3»، و در تکرار اینکه حکم اینکه جا با آن که در سورة البقرة گفته بود: وَ أَحَل‌َّ اللّه‌ُ البَیع‌َ وَ حَرَّم‌َ الرِّبا«4» ...، دو وجه گفتند: یکی تأکید و توثیق تحریم را، و دیگر آن که: آن جا به لفظ تحریم است، و اینکه جا به لفظ نهی تا معلوم شود که تحریم او علی أبلغ الوجوه است که ره«5» منع از حکیم در تکلیف بیش از اینکه دو نباشد. قوله: أَضعافاً مُضاعَفَةً، نصب او بر حال است از «ربا» که مفعول است، و «ضعف» چیز«6» مثلش باشد، و گفته‌اند: دو مثلش باشد، و از خدای بترسید تا فلاح یابید، و «فلاح» نجاح و ظفر به مراد باشد. وَ اتَّقُوا النّارَ الَّتِی أُعِدَّت لِلکافِرِین‌َ، و بترسید«7» از آن آتش که برای کافران بجارده‌اند«8». اگر گویند: چون دوزخ برای کافران و فاسقان بجارده‌اند«9»، چرا کافران را تخصیص کرد! گوییم، از اینکه چند جواب است: یکی آن که دوزخ اگر چه معدّ است برای هر دو، و لکن ذکر آنان [کرد]«10» که مقطوع علیهم‌اند دون آنان که مجوّز است در حق‌ّ ایشان، و اینکه جواب بر اصل«11» ما روان باشد، بر مذهب اهل وعید نرود. جواب دیگر از اینکه آن است که: اینکه آتشی است مخصوص که در آن جا کافران باشند دون فاسقان، چه دوزخ«12» منازل و درکات است، و هر گروهی را درکه‌ای باشد تا منافقان در درک اسفل باشند از آن. و جوابی دیگر از او آن است ----------------------------------- (1). دب در. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تحریص. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: روایت کنند. (4). سوره بقره (2) آیه 275. [.....] (5). مب، مر: راه. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: چیزی. (7). دب، آج، لب، فق: و بترسی/ و بترسید. (8). مب، مر: کافران معد و مهیّا کرده‌اند. (9). مب، مر: مهیّا کرده‌اند. (10). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (11). مب، مر مذهب ما. (12). مب، مر را. صفحه : 66 که: اینکه از آن خاص است که با او دلیل است بر عام، أعنی اینکه خاص است و عمومش به دلیل دیگر دانند«1»، نظیرش قوله: کُلَّما أُلقِی‌َ فِیها فَوج‌ٌ سَأَلَهُم خَزَنَتُها أَ لَم یَأتِکُم نَذِیرٌ قالُوا بَلی قَد جاءَنا نَذِیرٌ، فَکَذَّبنا«2» ...، و معلوم است که جمله اهل دوزخ اینکه نگویند، و مثله قوله: إِذ نُسَوِّیکُم بِرَب‌ِّ العالَمِین‌َ«3»، و معلوم است که همه اهل دوزخ تسویه نکرده‌اند میان خدا و شیطان«4» و اعداد و استعداد و اهبه و اتّخاذ به یک معنی باشد. آنگه چون ذکر دوزخ کرد و عذابی که نهاده است کافران را، ترغیب کرد مکلّفان را در آن که طریقی سپرند که ره«5» نجات باشد و به رحمت انجامد، و آن طاعت خداست. و «طاعت» بگفتیم که: موافقت امر و اراده باشد، و نیز طاعت رسول برای آن که طاعت رسول در آنچه فرماید همچنان واجب است که طاعت خدای تعالی در او امری که کند [262- ر] از واجبات، و در اینکه آیت اگر بر خصوص گیرند امر باشد به ترک ربا و بیان تحریم او، و اینکه به سمع توان شناختن و به قول رسول. لَعَلَّکُم تُرحَمُون‌َ، تا باشد که بر شما رحمت کنند، و معنی «لعل‌ّ» ترجّی باشد، و اینکه بر خدای تعالی روا نبود جز«6» آن است که راجع نیست با خدای تعالی، بل راجع است با مکلّفان، و معنی آن که: اگر طاعت خدا و رسول داری«7»، امید رحمت بود شما را، پس امید راجع با ماست نه با خدای تعالی. وَ سارِعُوا إِلی مَغفِرَةٍ مِن رَبِّکُم، نافع و إبن عامر خوانند: «سارعوا» بی «واو» عطف، باقی قرّاء به «واو» خوانند: وَ سارِعُوا. و در مصاحف اهل شام بی «واو» است، و در مصاحف اهل عراق به «واو»، امر است و ترغیب از خدای تعالی مکلّفان را به مسارعت و شتافتن به کارهایی که موجب مغفرت و بهشت بود از توبه و عمل صالح، و معنی علی أحد الوجهین إمّا دریافتن قبل الفوت و إمّا تباطی و تثاقل نا کردن- چنان که برفت. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (2). سوره ملک (67) آیه 8 و 9. (3). سوره شعرا (26) آیه 98. (4). دب: میان دوزخ اینکه نگویند خدا و شیطان. (5). دب، آج، لب، فق: که در او. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: جواب. [.....] (7). مب، مر: دارید. صفحه : 67 و مفسّران خلاف کردند«1» که کدام فعل مراد است به آیت که جالب و سبب مغفرت بود. عبد اللّه عبّاس گفت: اسلام است، ابو العالیه و ابو روق گفتند: هجرت است، امیر المؤمنین علی گفت: ادای فرایض است، عثمان بن عفّان گفت: اخلاص است، انس مالک گفت: تکبیر افتتاح است در نماز، سعید جبیر گفت: ادای طاعات است، یمان گفت: نماز پنج است، ضحّاک گفت: جهاد است، عکرمه گفت: توبه است، مقاتل گفت: عمل صالح است، ابو بکر ورّاق گفت: کار کردن بر معروف و باز ایستادن از منکر، بعضی دگر گفتند: نماز آدینه و جماعت است، و حمل کردن بر عموم اولیتر است برای آن که تنافی نیست میان اینان. وَ جَنَّةٍ عَرضُهَا السَّماوات‌ُ وَ الأَرض‌ُ، آنگه مضاف بیفگند و مضاف الیه به جای او بنهاد، چنان که: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«2»، وَ جاءَ رَبُّک‌َ«3»، و قوله: ما خَلقُکُم وَ لا بَعثُکُم إِلّا کَنَفس‌ٍ واحِدَةٍ، أی کخلق نفس واحدة، و شواهد اینکه از اشعار گفته شده است، و آن بسیار باشد در کلام عرب آن جا که لبسی نبود. و تخصیص «عرض» برای مبالغه کرد که در غالب عادت طول بیش از عرض باشد، یعنی چون عرض چندین باشد طول چه باشد؟ زهری گفت: اینکه وصف عرض است، و امّا طولش جز خدای نداند، و مثال اینکه در معنی: مُتَّکِئِین‌َ عَلی فُرُش‌ٍ بَطائِنُها مِن إِستَبرَق‌ٍ«4»، چون آستر از استبرق باشد، افره«5» از چیزی باشد به از آن. و بعضی اهل معانی گفتند: مراد نه عرض است که خلاف طول باشد، و انّما مراد سعت و فراخی و بزرگی است، چنان که عرب گوید: أعرض من الدّهنا«6»، أی أوسع، قال جریر: لجّت امامة فی عذلی و ما علمت

عرض السّماوة روحاتی و لا بکری و قال آخر: تجیز بنا عرض الفلاة و ما لنا

علیهن‌ّ الّا و خزهن‌ّ شفا و قال آخر: کأن‌ّ بلاد اللّه و هی عریضة

علی الخائف المطلوب کفّة حابل ----------------------------------- (1). مب، مر در آن. (2). سوره یوسف (12) آیه 82. (3). سوره فجر (89) آیه 22. (4). سوره رحمن (55) آیه 54. (5). آج، لب، فق، مب: ابره. (6). وز: من الذّهب، مب، مر: من الدّنیا. صفحه : 68 و اینکه کنایت باشد از سعت و فراخی بهشت، آنگه علی التّقریب بخواطر السّامعین تشبیهی کرد آن را به عرض آسمان و زمین، چنان که گفت: ما دامَت‌ِ السَّماوات‌ُ وَ الأَرض‌ُ«1»، و مراد تأبید است و مبالغه در طول مدّت. و در خبر آمده است که: ملک روم نامه نوشت به رسول- علیه السّلام- و گفت: تو ما را با بهشتی می‌خوانی که عرض او چند آسمان و زمین است، پس دوزخ کجا باشد! رسول- علیه السّلام- گفت: یا سبحان اللّه؟ چون روز درآید، شب کجا باشد؟ و انس مالک را پرسیدند که بهشت در آسمان است یا در زمین! گفت: و«2» بهشت در کدام آسمان و زمین گنجد؟ گفتند: پس کجاست! گفت: بالای هفت آسمان است در زیر عرش، و قتاده گفت: در روایت چنین آمد که بهشت بالای هفت آسمان است و دوزخ در زیر هفتم زمین. و ابو مسلم محمّد بن بحر«3» الاصفهانی گفت: اینکه نه عرض است که خلاف طول باشد، اینکه عرض از معارضه است کقولهم: هذا الثّوب عرضه کذا، أی قیمته الّتی یعارض بها، یعنی آن«4» قیمت که به آن معارضه کنند او را. پس بر اینکه قول، معنی اینکه«5» باشد که: بهشتی که هفت آسمان و هفت زمین ارزد، و فیه بعض التعسّف، برای آن که فهم و وهم سامع سبق نبرد به اینکه. أُعِدَّت لِلمُتَّقِین‌َ، و اینکه دلیل باشد بر آن که بهشت«6» آفریده است که آنچه معدوم باشد معدّ نبود، و دوزخ نیز که: أُعِدَّت لِلکافِرِین‌َ«7»، گفت آن را. آنگه وصف کرد آن متّقیان را که بهشت برای ایشان بجارده است«8»، گفت: الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ فِی السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ، آنان که مال نفقه و هزینه کنند در خواری و دشواری«9»، در توانگری و درویشی، اوّل خلقی از اخلاق ایشان که موجب بهشت بود ایشان را، سخاوت شمرد. و رسول- علیه السّلام- گفت: الجنة دار الاسخیاء ، بهشت ----------------------------------- (1). سوره هود (11) آیه 107 و 108. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (3). اساس، وز، مت: بحیر، با توجّه به دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اینکه. (5). همه نسخه‌بدلها: آن. (6). مب، مر و دوزخ هر دو. (7). سوره بقره (2) آیه 24. [.....] (8). مب، مر: مهیّا کرده است. (9). دب، آج، لب، فق: دشخواری. صفحه : 69 سرای سخاوتیان است. و ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: السّخی‌ّ قریب من اللّه، قریب من الجنّة، قریب من النّاس، بعید من النّار، و البخیل بعید من اللّه، بعید من الجنّة، بعید من النّاس، قریب من النّار، و لجاهل سخی‌ّ احب‌ّ الی اللّه من عالم بخیل، گفت: سخی نزدیک است به خدا و به بهشت و به مردمان«1»، دور است از دوزخ و بخیل دور است از خدای [262- پ] و بهشت و مردمان، و نزدیک است به دوزخ، و خدای تعالی سخی جاهل را دوست‌تر«2» دارد از آن که عالمی بخیل را. و انس روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که گفت: سخاوت درختی است در بهشت شاخهای«3» آن در دنیاست، هر که دست به شاخی از شاخهای«4» او زند او را به بهشت برد، و بخل درختی است در دوزخ، شاخهای«5» آن در زمین است، هر که دست به شاخی از شاخهای«6» او زند او را به دوزخ برد. و رسول- علیه السّلام- گفت: 7» تجافوا« عن ذنب السّخی‌ّ فان‌ّ اللّه اخذ بیده کلّما عثر ، گفت: از گناه سخی در گذری«8» که خدای دست گیر او بود هر کجا بیفتد. وَ الکاظِمِین‌َ الغَیظَ، و آنان که خشم فرو بردند«9»، و برای آن «کظم» گفت که مرد خشم گرفته چون ممتلی باشد از آن خشم، و راحت ممتلی در آن بود که قذف کند از روی تشبیه او را از خشم به گلوا«10» می‌برآید«11» تا به دهن او فرو برد و بر زبان نراند و امضا نکند و اظهار، رسول- علیه السّلام- گفت: من کظم غیظا و هو یقدر علی انفاذه ملاه اللّه امنا و ایمانا، هر که خشمی فرو برد«12» و او تواند تا آن خشم از پیش ببرد، خدای تعالی«13» او را پر از امن و ایمان باز کند. و اصل «کظم» حبس الشّی‌ء عند امتلائه باشد، یقال: کظمت القربة اذا ملأتها ماء. و مجاری آب را «کظائم» خوانند ----------------------------------- (1). همه نسخه‌بدلها و. (2). مر: دوستر. (6- 5- 4- 3). شاخهای/ شاخه‌های. (7). کذا: در اساس، وز، مب، مر، دب: تجافرا، دیگر نسخه‌بدلها: تجاوزا. (8). مب، مر: درگذرید. (9). وز، دب، آج، لب، فق: فرو برند، مب، مر: فرو خورند. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به گلو. (11). فق، مب، مر: بر می‌آید. (12). مب، مر: فرو خورد. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر دل. صفحه : 70 برای آن که به آب ممتلی باشد، یکی را کظامة گویند، و از اینکه جا گویند: اخذت بکظمه، أی بمجاری نفسه، برای آن که آن مجاری از نفس ممتلی باشد. و «کظم الابل» آن باشد که نشخوار در شکم جمع کند بر نیارد، و شتر اینکه عند فزع و جهد کند، قال الاعشی یصف رجلا مهیبا تهابه الابل لأنّه یسخرها للأضیاف: و تکظم البزل منه حین تبصره

حتّی تقطّع فی أجوافها الجرر و رجل کظیم و مکظوم اذا کان ممتلیا غمّا و حزنا، قال اللّه تعالی: وَ ابیَضَّت عَیناه‌ُ مِن‌َ الحُزن‌ِ فَهُوَ«1» ظَل‌َّ وَجهُه‌ُ مُسوَدًّا وَ هُوَ کَظِیم‌ٌ«3»، و قال عبد المطّلب بن هاشم: و حضضت قومی و احتسبت قتالهم

و القوم من خوف المنایا کظّم و در خبر می‌آید: ما من جرعة احمد عقبی من جرعة غیظ مکظوم، گفت: هیچ جرعه نیست عاقبت آن پسندیده‌تر از جرعه خشم که بنده فرو برد. و انس روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که گفت: هر کس که او خشمی فرو برد و او قادر بود که آن خشم براند، خدای تعالی روز قیامت او را بخواند بر سر خلقان و مخیّر کند او را در حور العین تا هر کدام که خواهد اختیار کند، و شاعر گفت: و اذا غضبت فکن و قورا کاظما

للغیظ تبصر ما تقول و تسمع فکفی به شرفا تصبّر ساعة

یرضی به عنک الاله و ترفع و رسول- علیه السّلام- گفت: هیچ جرعه نیست که خدای دوست‌تر«4» دارد از جرعه خشم که بنده فرو برد، یا جرعه‌ای از صبر که بر مصیبتی فرو برد. وَ العافِین‌َ عَن‌ِ النّاس‌ِ، ریاحی«5» و کلبی گفتند: مراد به اینکه «ناس» مملوکان و بردگانند که چون ایشان گناهی کنند تو عفو کنی. زید بن اسلم گفت: عمّن ظلمهم و اساء الیهم، عفو کنند«6» از آنان که بر ایشان ظلم کنند و با ایشان اساءت کنند«7». ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: و هو. (2). سوره یوسف (12) آیه 84. [.....] (3). سوره زخرف (43) آیه 17. (4). مب: دوستر. (5). اساس، دب، لب، فق، مر: رباحی (بدون نقطه)، وز: رباحی، آج، مب: ریاحی. (6). اساس، وز: نکنند، با توجّه به دب و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (7). مب، مر: بدی کنند. صفحه : 71 مقاتل بن حیّان گفت، روایت کردند ما را که: رسول- علیه السّلام- چون آیت بخواند، گفت: اینان در امّت من کم نباشند«1» مگر کسی که خدای او را عصمت کند. ابو هریره روایت کند که: رسول- علیه السّلام- با ابو بکر در مجلسی حاضر بود، مردی از جمله حاضران در پوستین ابو بکر افتاد، و رسول- علیه السّلام- می‌خندید و تبسّم می‌کرد. چون ابو بکر به جواب درآمد و بعضی سخنهای او را جواب کرد، رسول- علیه السّلام- خشم گرفت و برخاست و برفت. ابو بکر برخاست و از قفای رسول- علیه السّلام- برفت و گفت: ای رسول اللّه؟ اینکه مرد مرا دشنام می‌داد، تو تبسّم می‌کردی. چون من به جواب بعضی سخنهای او مشغول شدم، خشم گرفتی و برخاستی و جا رها کردی«2»! گفت: بلی، آنگه که او تو را دشنام می‌داد و تو خاموش بودی، فرشته‌ای ایستاده بود که جواب می‌داد برای تو، مرا از آن تبسّم می‌بود«3». چون تو به جواب درآمدی«4»، فرشته برفت و شیطان درآمد، و من جایی که شیطان حاضر باشد ننشینم آن جا«5». سه کلمه از من بشنو یا با بکر«6»؟ بنده«7» نباشد که مظلمتی فرو برد و عفو بکند«8» از آن الّا«9» و خدای تعالی نصر او عزیز گرداند، و هیچ بنده نباشد که در سؤال بر خود بگشاید برای کثرت مال الّا خدای تعالی او را درویشی بیفزاید [و هیچ بنده‌ای نباشد که او در عطایی وصلتی[السلام ما «10» بگشاید و الّا خدای تعالی او را مال بیفزاید][السلام ما «11»، و قال عروة بن الزّبیر: لن[السلام ما «12» یبلغ المجد اقوام و ان کرموا

حتّی یذلّوا و ان عزّوا لأقوام و یشتموا فتری الألوان مشرقة

لا عفو ذل‌ّ و لکن عفو احلام وَ اللّه‌ُ یُحِب‌ُّ المُحسِنِین‌َ، مقاتل گفت: معنی آن است که اینکه چیزها که از ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: کم شدند، مب، مر: کم شده‌اند. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: و جا به ما باز گذاشتی. (3). مب، مر: می‌آمد. (4). مب، مر آن. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر تو. (6). وز، دب، آج، لب، فق هیچ، مر بدان که هیچ. (7). وز، دب: بنده/ بنده‌ای. (8). اساس، دب، لب، فق: نکند، با توجه به وز تصحیح شد. (9). آج، لب: و الّا. [.....] (10). دب، آج، لب، فق: صلت. (11). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (12). اساس و همه نسخه‌بدلها: لم، با توجّه به (چاپ شعرانی (3/ 190) و مآخذ شعری تصحیح شد. صفحه : 72 پیش رفت از انفاق و خشم فرو بردن[السلام ما «1» و عفو بکردن احسان است، هر که اینکه کند محسن باشد، و خدای تعالی محسنان را دوست دارد. حسن بصری گفت: احسان آن باشد که عام داری بر همه کس از دوست و دشمن و مستحق و نامستحق چون آفتاب و چون باد و باران، سفیان ثوری گفت: احسان آن باشد که به آن کس احسان کنی که با تو اساءت کند، که احسان کردن با آن که با تو احسان کرده باشد مکافات بود، سری‌ّ السّقطی گفت: احسان آن باشد [263- ر] که در اوقات امکان به جای آری[السلام ما «2» و فرصت نگاه‌داری، و اینکه معنی بعضی شعرا نظم کرد: لیس فی کل‌ّ ساعة و أوان

یتهیّأ صنایع الاحسان فاذا امکنت تبادرت فیها

حذرا من تعذّر الامکان أنس مالک روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: شب معراج کوشکهایی دیدم در اعلا درجات بهشت، جبرئیل را گفتم: اینکه که راست! گفت: للکاظمین[السلام ما «3» الغیظ و العافین عن النّاس و المحسنین[السلام ما «4»، آنان راست که خشم فرو برند و عفو بکنند و احسان کنند. و در خبر می‌آید که: زین العابدین- علیه السّلام- و در دگر روایت کاظم موسی بن جعفر- علیهما السّلام- دست می‌شست، و غلام آب بر دست او می‌ریخت، مشغول شد، گوشه ابریق بر سر او آمد. او به غلام برنگرید، غلام گفت: وَ الکاظِمِین‌َ الغَیظَ، گفت: کظمت غیظی، خشم فرو بردم[السلام ما «5»، گفت: وَ العافِین‌َ عَن‌ِ النّاس‌ِ، گفت: السلام ما «6» [عفوت عنک][ ، عفو بکردم از تو، گفت: وَ اللّه‌ُ یُحِب‌ُّ المُحسِنِین‌َ[السلام ما «7»، گفت: اعتقتک ، آزادت کردم[السلام ما «8». قوله: وَ الَّذِین‌َ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً[السلام ما «9»، عبد اللّه مسعود گفت: سبب نزول آیت آن ----------------------------------- (1). مب، مر: فرو خوردن. (2). لب: آوری. (3). آج، لب، فق: و الکاظمین. (4). وز، دب، آج، لب، فق: و للمحسنین. (5). مب: فرو خوردم. (6). اساس، وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (7). نسخه مب: در اینکه جا پایان می‌پذیرد. (8). وز، دب: بکردم. (9). وز، دب، فق، مر الایة. صفحه : 73 بود که جماعتی از صحابه گفتند: یا رسول اللّه؟ همانا بنی اسرائیل از ما گرامیتر بودند بر خدای[السلام ما «1»! گفت: چرا! گفتند: برای آن که چون گناهی کردندی، بر در سرای ایشان نوشته‌ای پیدا شدی که بر خویشتن عقوبتی بکنی[السلام ما «2» از گوش بریدن یا بینی بریدن یا مانند اینکه، تا کفّارت گناهان باشد. ایشان آن بکردندی، و واثق شدندی به کفّارت گناه[السلام ما «3». خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، گفت: شما گرامیترید[السلام ما «4» بر من که شما را اینکه نفرمودم به کفّارت گناه، از شما به توبه و استغفار راضی شدم. عطا گفت[السلام ما «5»: در نبهان[السلام ما «6» التّمّار آمد که او مردی خرما فروش بود، زنی به دکّان او شد تا خرما خرد. زن را جمالی بود، مرد گفت: یا هذه؟ مرا خرما به از اینکه هست به خانه، اگر خواهی تا به خانه رویم و از آن خرما بدهم. زن با او به خانه رفت. چون او را خرما داده بود، او را به بر گرفت[السلام ما «7» و بوسه داد[السلام ما «8»، زن گفت: اتّق اللّه، از خدای بترس. مرد در حال پشیمان شد و دست از او بداشت و به نزدیک رسول اللّه آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ خویشتن[السلام ما «9» هلاک کردم، و قصّه با رسول بگفت و گفت: یا رسول اللّه؟ آنچه من سزاوار آنم با من بکن. جبرئیل آمد و اینکه آیت آورد. مقاتل و کلبی گفتند: رسول- علیه السّلام- برادری داد میان مردی انصاری و مردی ثقفی. ثقفی را رسول- علیه السّلام- در سریّتی به غزای فرستاد، اینکه مرد انصاری تعهّد خانه و عیال او می‌کرد. روزی پاره‌ای گوشت به خانه ثقفی برد، و زن بیرون آمد تا گوشت از او بستاند. بستد و در سرای برد او از پس او در سرا رفت، او در خانه رفت. مرد از پس او در خانه رفت، مرد قصد آن کرد که بوسه[السلام ما «10» به زن باز دهد. زن دست بر روی نهاد، او بوسه بر پشت دست او داد، گفت: نکو محافظت کردی غیبت برادرت را؟ مرد پشیمان شد و از آن جا بیرون آمد و به نزدیک ابو بکر شد و گفت: ----------------------------------- (1). مر: نزد خدای. (2). مر: بکنید. [.....] (3). آج، لب، فق: گناهان. (4). دب، آج، لب، فق: گرامیتری، مر: شما گرامیترین امّتید. (5). مر آیت. (6). لب، فق، مر: نهان التّمّار، چاپ شعرانی (3/ 191): تیهان التّمّار. (7). آج، لب، فق، مر: در بر گرفت. (8). مر بوسه بر روی او می‌داد. (9). آج، لب، فق را. (10). وز، دب، آج: بوسه/ بوسه‌ای. صفحه : 74 کار مرا هیچ درمانی هست! ابو بکر گفت: ندانی که خدای تعالی آن حمیت که برای غازی برد، برای مقیم نبرد؟ از آن جا به نزدیک عمر شد، هم عمر اینکه گفت. مرد انصاری برخاست و از مدینه بیرون شد و در کوه و بیابان می‌گردید و می‌گریست و عذر می‌خواست و توبه می‌کرد. مرد ثقفی باز آمد، زن او را خبر داد از آنچه رفته بود، مرد او را گفت: چون بینم ملامت کنم او را، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. وَ الَّذِین‌َ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً، اینکه صفت موصوفی محذوف است، یعنی اذا فعلوا فعلة او خصلة فاحشة، آنان که فعلی[السلام ما «1» زشت کنند. و اصل «فحش» پای از حدّ بیرون نهادن باشد، برای اینکه گویند آن را که سخت دراز باشد، انّه لفاحش الطّول، و کلام بد زشت را کلام فاحش گویند، و أفحش فی کذا اذا فعله خارجا عن العادة. سدّی گفت: مراد به اینکه «فاحشة» زناست، و از جابر عبد اللّه انصاری مانند اینکه روایت کردند. أَو ظَلَمُوا أَنفُسَهُم، گفت: مراد معاصی دیگر است. مقاتل گفت و کلبی: دون الزّنا باشد از بوسه و لمس و مانند اینکه. أصم‌ّ گفت: فَعَلُوا فاحِشَةً، کبایر است، أَو ظَلَمُوا أَنفُسَهُم صغایر، و بعضی دگر گفتند: فَعَلُوا فاحِشَةً، معصیتی کنند بفعل أَو ظَلَمُوا أَنفُسَهُم بالقول، یا به زبان محالی و هزلی گویند. ذَکَرُوا اللّه‌َ، جواب «اذا» است و عامل است در او، و هر کجا «اذا» باشد او را جواب باید و عامل، برای آن که ظرف است، و ظرف را عامل باید، و عامل در او آن بود که جواب او بود. ذَکَرُوا اللّه‌َ، ضحّاک گفت: معنی آن است که روز عرض اکبر یاد کنند آن روز که ایشان را و اعمال ایشان بر خدای عرض کنند. مقاتل و واقدی‌ّ گفتند: مراد آن است که در خویشتن یاد آرند که خدای تعالی ایشان را از آن بخواهد پرسیدن، پشیمان شوند و به استغفار مشغول شوند. مقاتل بن حیّان گفت: ذَکَرُوا اللّه‌َ، ذکر خدای کنند به زبان به تسبیح و تهلیل[السلام ما «2» و «استغفار»، و اینکه «سین» طلب راست، یعنی طلب آمرزش کنند و از خدای تعالی ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: فعل. (2). چاپ شعرانی (3/ 192) فاستغفروا لذنوبهم. صفحه : 75 آمرزش خواهند. در خبر می‌آید که رسول- علیه السّلام- گفت [263- پ]: السلام ما «1» ما صرّ[ من استغفر و لو عاد فی الیوم سبعین مرّة ، گفت: اصرار نکرده باشد آن که استغفار کند، و اگر چه در روزی هفتاد بار با سر گناه شود. در خبر آمده است: طوبی لمن وجد فی صحیفته تحت کل‌ّ ذنب استغفر اللّه، خنک آن را که در صحیفه خود در زیر هر گناهی نوشته بیند: «استغفر اللّه». در خبر است که باقر- علیه السّلام- گفت: هر که او بگوید: استغفر اللّه الّذی لا اله الّا هو الحی‌ّ القیّوم و أتوب الیه عقیب نماز بامداد، خدای تعالی او را هفتصد[السلام ما «2» کبیره بیامرزد، و آنگه گفت: و خیری نباشد در کسی که در روزی هفتصد[السلام ما «3» کبیره بیشتر کند. و از صادق- علیه السّلام- روایت است که او گفت: هر که او صد بار استغفار کند چون بخواهد خفتن همه شب گناه از او ریزد[السلام ما «4» تا در روز آید و بروی هیچ گناه نباشد. و رسول- علیه السّلام- گفت: خدای تعالی بیامرزد گناهکاران را الّا آن را که نخواهد کش بیامرزند[السلام ما «5»، [گفتند: یا رسول اللّه؟ که باشد که نخواهد کش بیامرزند!][السلام ما «6» گفت: آن که استغفار نکند[السلام ما «7». و من یغفر الذّنوب الّا اللّه، و کیست که گناه آمرزد جز خدای تعالی؟ استثنا که نفی باشد با استفهام غیر موجب باشد ما بعد «الّا» مرفوع بود آن جا که در کلام فاعل باشد، چنان که: ما جاءنی احد الّا زید، بر بدل مرفوع باشد، و نصب نیز روا باشد. امّا رفع بر فاعلیّت است و «الّا» را هیچ عمل نیست. حق‌ّ تعالی بر سبیل ترغیب و تحریض[السلام ما «8» بر فزع کردن و گریختن با درگاه او اینکه گفت. صورت استفهام ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: ما اصرّ. (3- 2). دب: هفصد. (4). وز، دب، آج، لب: می‌ریزد. (5). فق، مر: بیامرزد. [.....] (6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (7). اساس، وز، دب: نکنند، با توجّه به آج و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (8). دب، لب، فق، مر: تحریص. صفحه : 76 است و معنی تقریر. وَ لَم یُصِرُّوا، و اصرار و مقام نکنند بر آنچه کرده باشند از گناه. و در معنی اصرار خلاف کردند، بیشتر مفسّران اینکه گفتند که بیان کردیم. قتاده گفت: إیّاکم و الاصرار، پرهیزید[السلام ما «1» از اصرار که آنان که اصرار کردند هلاک شدند، آنان که بر گناه بروند«2» و در معاصی تقدّم کنند ترس خدای ایشان را از محرّمات باز ندارد و توبه نکنند از گناه تا مرگ به ایشان آید. حسن بصری گفت: گناه بر سبیل عمد اصرار باشد الّا که توبه کند. سدّی گفت: الاصرار، السّکوت و ترک الاستغفار آن باشد که استغفار نکند و از آن خاموش باشد، و به اینکه خبر تمسّک کرد: 3» ما صرّ« من استغفر و لو عاد فی الیوم سبعین مرّة. و ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: لا کبیرة مع استغفار و لا صغیرة مع اصرار، گفت: گناه بزرگ نباشد با استغفار و کوچک نباشد با اصرار. و مراد به استغفار نه گفت«4» زبان است بس، بلکه پشیمانی بر گذشته و عزم بر آینده که با مثل آن رجوع نکند، برای آن که رسول- علیه السّلام- گفت: المصرّ علی ذنبه المستغفر بلسانه کالمستهزء بربّه، آن کس که او اصرار کند بر گناه و به زبان استغفار می‌کند، او چون مستهزی است به خدای خود. و اصل «اصرار» در لغت ثبات باشد، قال الحطیئة یصف الخیل: عوابس بالشّعث الکماة اذا انتقوا

علالتها«5» بالمحصدات أصرّت وَ هُم یَعلَمُون‌َ، و ایشان دانند که آنچه می‌کنند معصیت است. ضحّاک گفت: ایشان بدانند که خدای به توبه گناه ایشان بیامرزد. سدّی گفت: و ایشان دانند که گناه کرده‌اند. بعضی دگر گفتند: و ایشان دانند که توبه نه«6» از اصرار است، چنان که شاعر ----------------------------------- (1). دب: پرخزی/ پرخیزید پرهیزید، آج، لب، فق، مر: پرخیزی/ پرهیزید. (2). فق، مر: سعی کنند. (3). دب، آج، لب، فق، مر: ما اصرّ. (4). آج، لب، فق، مر: نه گفتن. (5). آج: اذا انتقوا غلالتها، تفسیر قرطبی (4/ 211): اذا ابتغوا علالتها. (6). کذا: در اساس و وز، دب: به، دیگر نسخه‌بدلها: ندارد. صفحه : 77 گوید: أقرر بذنبک ثم‌ّ اطلب تجاوزه

ان‌ّ الجحود جحود الذّنب ذنبان حسین بن الفضل«1» گفت: وَ هُم یَعلَمُون‌َ، ایشان دانند که ایشان را خدایی هست که گناه بیامرزد، و اینکه از قول رسول- علیه السّلام- گرفت آن جا که گفت: 2» من اذنب ذنبا و علم أن‌ّ« له ربّا یغفر الذّنوب غفر له و ان لم یستغفر، هر که او گناهی بکند و داند که او را خدایی هست که گناه بیامرزد، او را بیامرزند و اگر چه استغفار نکند. و رسول- علیه السّلام- گفت خدای تعالی گفته است: هر که داند که من قادرم بر آن که گناه او بیامرزم، بیامرزم او را و باک ندارم. عبید بن عمیر گفت در بعضی کتابهای خدای هست که: یابن آدم انّک ما دعوتنی و رجوتنی لأغفرن‌ّ لک علی ما کان منک و لا ابالی، فرزند آدم؟ مادام تا مرا خوانی و به من امید داری من گناهت بیامرزم به آن که از تو در وجود آمده است و باک ندارم. محمّد بن المنکدر روایت کرد از جابر عبد اللّه انصاری از رسول- علیه السّلام- که گفت: در بنی اسرائیل مردی به سر توله‌ای بگذشت، در آن نگرید از روی اعتبار، به روی درآمد و سر بر زمین نهاد و گفت: بار خدایا؟ انت انت و انا انا انت العوّاد بالمغفرة و انا العوّاد بالذّنوب ، بار خدایا؟ من منم و تو تویی، من آنم که با سر گناه شوم تو با سر آمرزش. هاتفی آواز داد که: همچنین است که گفتی، سر بردار کت بیامرزیدند. بعضی دگر گفتند: وَ هُم یَعلَمُون‌َ، و ایشان دانند که اگر توبه کنند من ایشان را بیامرزم که توبه سبب آمرزش است. أُولئِک‌َ جَزاؤُهُم، ایشان آنانند که پاداش«3» ایشان آمرزش باشد- یعنی آنان که به اینکه صفت باشند که در آیات مقدّم برفت- و بهشتهایی که در زیر درختان آن جویها می‌رود. خالِدِین‌َ فِیها، در آن جا مخلّد مؤبّد باشند. و نصب او بر حال است از ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: حسین بن فضل. (2). اساس: الی، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (3). همه نسخه‌بدلها بجز فق: پاداشت. صفحه : 78 مفعول، و عامل در او «جزاءهم»، و التّقدیر: یجازون بمغفرة و«1» جنّات خالدین فیها. وَ نِعم‌َ أَجرُ العامِلِین‌َ، و نیک مزد عمل کنندگان است بهشت [264- ر] و تقدیر اینکه است: و نعم اجر العاملین الجنّة، و لکن از کلام بیفگند للدّلالة علیه، برای آن که کلام بر او دلیل می‌کند و الّا «نعم» و «بئس» مستقل نباشد«2» به یک اسم تا ایشان را مخصوص بالمدح و الذّم نباشد«3»، چنان که: نعم الرّجل زید، و بئس الغلام عمرو. و در خبر هست که خدای تعالی وحی کرد به موسی عمران: یا موسی؟ ما اقل‌ّ حیاء من یطمع فی جنّتی بغیر عمل، یا موسی کیف أجود برحمتی علی من یبخل بطاعتی، یا موسی؟ چه بی‌شرم باشد آن کس که او طمع کند در بهشت بی عمل؟ یا موسی چگونه سخاوت کنم به رحمتم بر آن که بخل کند به طاعت من. شهر بن حوشب گفت: طمع بهشت بی عمل از جمله گناه است. ثابت البنانی گفت: چنین رسید به من که چون اینکه آیت آمد: وَ الَّذِین‌َ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً- تا به آخر آیات، ابلیس بگریست، آنگاه گفت: به عزّت تو که تا توانم اغراء و اغواء می‌کنم ایشان را. خدای تعالی گفت: به عزّت و جلال من که بیامرزم ایشان را مادام با«4» استغفار می‌کنند. قَد خَلَت مِن قَبلِکُم سُنَن‌ٌ، حق تعالی خواست تا بر سبیل وعظ و اعتبار یاد دهد مکلّفان را احوال گذشتگان، و آن که پیش از شما مردمان بودند و گناه کردند و کیفر کشیدند و عقوبت دیدند. قَد خَلَت، بگذشت از پیش شما سنن. إبن درید گفت: ای أمثال، مانند شما بسیار کسان بگذشتند. مفضّل گفت: سنن، أی امم، جماعات بسیار گذشتند پیش«5» شما، قال: و السنّة الامّه، قال الشّاعر: ما عاین النّاس من فضل کفضلکم

و لا رأوا مثلکم فی سالف السّنن أی الامم. بعضی دگر گفتند معنی آن است که: اصحاب سنن. عطا گفت: ----------------------------------- (3- 1). اساس، وز، دب: بمغفره تو، با توجّه به آج و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (2). دب، آج، لب، فق، مر: باشد. [.....] (4). کذا: در اساس، وز: تا، دب: به، آج، لب، فق، مر: که. (5). پیش شما/ پیش از شما. صفحه : 79 شرایع أی اصحاب شرایع، هم بر تأویل حذف مضاف و اقامة المضاف الیه مقامه. کلبی گفت: قد مضت لکل‌ّ امّة سنّة، هر امّتی را سنّتی و منهاجی و دینی بوده است که اگر متابعت آن کردندی خدای از ایشان راضی شدی. مجاهد گفت: از خدای تعالی سنّتی و عادتی و طریقتی گذشته است در آنان که پیش«1» شما پیغمبران را به دروغ داشتند. و «سنّة» در لغت طریقت مسلوکه و امام متّبع مقتدی باشد، یقال: سن‌ّ فلان سنّة حسنة و سنّة و سیّئة، چون عملی کند«2» از خیر یا شرّ که به او اقتدا کنند در آن. قال لبید: من معشر سنّت لهم آبائهم

و لکل‌ّ قوم سنّة و امامها و قال سلیمان بن قتّة: و ان‌ّ الاولی بالطّف من ال هاشم

تأسّوا فسنّوا للکرام التّأسّیا و معنی آیت آن است که: پیش«3» شما امّتان و طوایف گذشته‌اند از آنان که تکذیب انبیا و رسل کردند. فَسِیرُوا فِی الأَرض‌ِ، در زمین بروی و بنگری«4» تا عاقبت آن کافران مکذّبان چگونه بود و کجا رسید، و حقیقت عاقبت آن بود که سبب مقدّم مؤدّی بود با او، و نه چنین است آخرت، برای آن که شاید که شمارنده از او ابتدا کند، پس او اوّل گردد. و اینکه فرق است میان عاقبت و آخرت و اشتقاق او از عقب و عقب باشد. هذا بَیان‌ٌ لِلنّاس‌ِ، حسن گفت: «هذا» اشارت است [به قرآن. خدای تعالی گفت: اینکه قرآن بیان و دلالت و حجّت است مردمان را. محمّد بن اسحق گفت: اشارت است]«5» به آن آیات و قصص که [از]«6» پیش رفت، یعنی اینکه که گفتیم بیان است، و «هدی» در آیت امّا«7» محمول بود بر لطف، و امّا«8» بر بیان، و لکن برای اختلاف لفظ را تکرار کرد، چنان که:

هند أتی من دونها النّأی و البعد ----------------------------------- (1). مر از. (7- 3- 2). مر: کنند. (4). مر: بروید و بنگرید. (6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه‌بدلها افزوده شد. (8). مر: یا . صفحه : 80 و امّا محمول بود بر آن که اداء کند مکلّف را به ره بهشت و ثواب، که از جمله وجوه «هدی» یکی آن است. و «موعظة» مفعله باشد من الوعظ، و آن مصدر است کالمعذرة و المعدلة. لِلمُتَّقِین‌َ، پرهیزگاران را، و اگر چه قرآن جز متّقیان را لطف است و پند، و لکن حق تعالی تخصیص ایشان کرد«1» به ذکر برای آن که ایشان مهتدی و متّعظ شدند به آن، چنان که گفت: إِنَّما أَنت‌َ مُنذِرُ مَن یَخشاها«2»، تو پیغامبر آن کسی که بترسد«3» و او پیغامبر همه است، جز آن که آنان را که نترسند اعتداد نکرد به ایشان. آنگه حق تعالی تسلیه«4» داد مؤمنان را از آن وهنی که روز احد افتاد، و حث‌ّ کرد«5» ایشان را بر آن که دگر تکاسل و تثاقل نکنند، گفت: سستی مکنید«6» و ضعف و بد دلی پیشه مگیری«7»، و از آن که رفت دلتنگ و رنجور نباشید«8» که احوال کارزار چنین باشد: تارة لکم و تارة علیکم، یک بار شما را باشد و یک بار بر شما. آن که شما را باشد به فتح و ظفر و رحمت و توفیق خدای باشد، و آن که بر شما باشد از تخاذل و تواکل و تثاقل شما بود تا خذلان او شما را دریابد و از مقصود باز مانی«9»، و در مثل گفته‌اند: الحرب سجال، أی مساجلة، و مساجلت مفاخرت باشد فی السّقی بالسّجل، و هو الدّلو العظیم، آن نیز همچنین باشد مرد در در«10» گاه غالب باشد و گاه مغلوب، و گاه قاهر و گاه مقهور، و شاعری از پارسیان ممدوح خود را تسلیه می‌دهد از وهنی که بر لشکر«11» افتاد در بعضی از کارزارها، می‌گوید: ای خداوند گر از لشکر تو پیش روی

بی تو در حرب گرفتار شد الحرب سجال نه همه سال«12» ظفر اهل ظفر یافته‌اند

یا نه هرگز نچشیده است«13» بدی نیک اسگال«14» ----------------------------------- (1). اساس، وز، دب: کردند، با توجّه به آج و دیگر نسخه‌بدلها تصحیح شد. (2). سوره نازعات (79) آیه 45. (3). مر: آن کسانی که بترسند. (4). مر: تسلّی. (5). مر: ترغیب کرد. (6). دب، آج، لب، فق: مکنی/ مکنید. (7). مر: پیشه خود مسازید. [.....] (8). دب، آج، لب، فق: مباشی. (9). مر: باز مانید. (10). کذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق: مرد در دو، مر: مرد درو. (11). همه نسخه‌بدلها تو، چاپ شعرانی (3/ 196) او. (12). دب، آج، لب، فق: ساله. (13). آج، لب، فق، مر: هر گونه چشیده است. (14). آج، مر: نیک سگال. صفحه : 81 گر همه سال بود کامروا مردم نیک

پس چه بود آن همه ناکامی پیغامبر«1» و آل«2» و در اینکه روز پنج مهاجر معروف را بکشتند و هفتاد مرد انصاری را از جمله مهاجر، یکی حمزه عبد المطّلب بود- رحمة اللّه علیه- عم‌ّ رسول- علیه السّلام- که رسول او را سیّد الشّهداء گفت: هند زن«3» ابی سفیان وحشی را جعلی«4» پذیرفت«5» بر آن که یا محمّد را یا علی را یا حمزه را [264- پ] بکشد، وحشی گفت: امّا محمّد فقد حف‌ّ به اصحابه، امّا محمّد اصحابانش«6» گرد در آمده باشند«7» بر او ظفر نشاید یافتن. و امّا علی‌ّ فی الحرب أحذر من الذّئب، او شیری است در کارزار که از گرگ حذرتر«8» باشد، پنداری که از هر جانبی چشم«9» دارد. و امّا حمزه مردی معجب است و به دشمن مبالات نکند، و چون خشم گیرد از سختی خشم چشمش تاریک شود، در او حیله سازم. و آنگه بیامد و بر رهگذار او کمین ساخت، و حمزه- رحمة اللّه علیه- خویشتن علامت بر کرده بود به پر شتر مرغی«10» که از بالای زره به سینه فرو کرده بود تا مکان او در کارزار بشناسند، و از چپ و راست حمله می‌برد و مبارز می‌افگند. وحشی از کمین بیرون آمد. چون حمزه به او بگذشت و«11» از پس پشت او حربه بیفگند و از سینه حمزه ----------------------------------- (1). دب، فق، مر: پیغمبر. (2). اساس و وز در حاشیه آورده است: شعر فارسی لطیف در تسلیه بعضی سلاطین که شکستی به لشکر او رسیده بود. لعله وقع سهوا من قلم النّاسخ او الظاهر زوجة ابی سفیان کما یدل‌ّ علیه بعض الاثار، و شعر الشیخ الغزنوی- قدس سرّه: داستان پسر هند مگر نشنیدی || که از او و سه کس از او به پیمبر چه رسید پدر او لب و دندان پیمبر بشکست || مادر او جگر عم‌ّ پیمبر بمکید او بنا حق حق داماد پیمبر بستد || پسر او سر فرزند پیمبر ببرید بر چنین قوم تو لعنت نکنی شرمت باد || لعن اللّه یزیدا و علی قوم یزید اینکه اشعار با مختصر تغییری در دیوان سنائی (چاپ مدرس رضوی ص 1072) آمده است. (3). اساس: ضبط کلمه به صورت «بنت» بوده و با خطی متفاوت از متن به «زن» تصحیح گردیده است که مرجّح می‌نماید، همه نسخه بدلها بجز مر: بنت. (4). مر: چیزی. (5). مر: قبول کرد. (6). آج، لب، فق: اصحابش. (7). دب: گرد بر آمده باشند. [.....] (8). مر: جلوتر. (9). مر: چشمی. (10). دب، آج، لب، فق، مر: شتر مرغ. (11). آج: او. صفحه : 82 بیرون آورد. او از اسپ درآمد و بیفتاد. وحشی بیامد و نزد او نیارست رفتن از دور آواز می‌داد و می‌گفت: یا حمزه یا حمزه؟ چون جواب نداد، دانست که او را کشته است، بیامد و حربه بر گرفت و به نزدیک هند شد و گفت: حمزه را کشتم، هند حلیّی«1» که داشت بر خود به او داد. چون شب درآمد و کارزار یک سو شد و مردم بعضی با هم افتادند، بعضی مجروح و بعضی منهزم، حمزه باز نیامد، رسول- علیه السّلام- همه شب دل مشغول می‌بود و می‌پرسید که: من له علم بعمّی حمزة، کس هست که خبر عم‌ّ من حمزه دارد! کس خبر نداد. چون صبح اثر کرد، رسول- علیه السّلام- کس فرستاد به طلب او، و در شب هند بیامده بود و او را مثله کرده و شکم بشکافته و جگر بگرفته، هر که آمد و حمزه را چنان دید، دلش نداد«2» که با پیش رسول رود و او را اینکه خبر دهد، تا چند کس بیامدند و کس باز پس نرفت«3». رسول- علیه السّلام- بنفس خود برخاست بیامد، اینکه جماعت بر سر حمزه ایستاده بودند و می‌گریستند. رسول- علیه السّلام- پدید آمد، ایشان یک سو شدند. چون چشم رسول بر حمزه افتاد، پشت دولا کرد«4» و گریان به بالین حمزه شد و بفرمود تا حمزه را برگرفتند و او را تجهیز کرد، با آن«5» جامه همچنین خون‌آلود بیاوردند و رسول- علیه السّلام- بر او نماز کرد، هفتاد تکبیر بکرد. چون فارغ شد، صحابه گفتند: یا رسول اللّه؟ هرگز چنین نکردی! گفت: برای آن بود که هر گه پنج تکبیر کردم، چون خواستم که از نماز بیرون آیم، فوجی«6» دگر از فرشتگان رسیدند نماز با سر گرفتم. چون رسول- علیه السّلام- با مدینه آمد، و آنان که در مدینه بودند از پیش باز آمدند، و آنان را که کسی«7» کشته بودند بر کشتگان خود می‌گریستند، و کس بر حمزه نمی‌گریست که او غریب بود، و او را در مدینه اهلی نبود. رسول- علیه السّلام- گفت: پیداست که حمزه غریب است کس بر او نمی‌گرید، اکنون برای دل من بر او بگریید و نوحه کنید. مردم دست از کشتگان خود بداشتند و برای دل رسول بر حمزه نوحه ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: حلیتی. (2). مر: بار نداد. (3). مر: و هیچ کس باز نرفت. (4). آج، لب، فق، مر: دو تا کرد. (5). دب: با او همان، آج، لب: و با هم آن. (6). وز: قومی. (7). دب، آج، لب، فق: و آن را که کسی، مر: و هر که را کسی. صفحه : 83 کردن گرفتند. در مدینه سنّتی شد از آن روز تا إلی یومنا هذا، که هر کس را که کسی بمیرد اوّل بر حمزه بگرید، و رسول- علیه السّلام- ایشان را شکر کرد و بارع زوزنی گوید«1» در اینکه معنی: ما کان فی النّاس غبن

کهلک لیث بجحش أمثل حمزة یهوی

بمثل حربة وحشی و هم او گوید در قصیده: فکأنّما شهداء بدر انجم

و البدر حمزة سیّد الشّهداء و از آن پنجگانه مصعب بن عمیر بود، و عبد اللّه بن جحش بود پسر عمّه رسول، و عثمان بن شمّاس بود، و سعد مولای عتبه«2». وَ أَنتُم‌ُ الأَعلَون‌َ إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ، و شما بلندتر و رفیع‌تر و غالب‌تر باشید«3» و فتح و ظفر بود شما را اگر مؤمن باشید«4». چند قول گفتند در اینکه، یکی آن که: اگر بر ایمان ثبات کنید. دگر آن که: اذ کنتم مؤمنین، چون شما مؤمنید، دگر آن که: لانّکم مؤمنین، برای آن که شما مؤمنید. عبد اللّه عبّاس گفت: چون مسلمانان هزیمت شدند روز احد خالد بن الولید با لشکری«5» بسیار از مشرکان بر سر کوه آمدند«6» و خواستند تا به سر لشکر«7» رسول درآیند. رسول- علیه السّلام- دست برداشت و گفت: 8» اللّهم‌ّ لا یعلن‌ّ« علینا، بار خدایا تمکین مکن اینان را که بر ما غالب و عالی شوند. اللّهم‌ّ لا قوّة الّا بک، بار خدایا قوّت نیست الّا به تو. اللّهم‌ّ لا یعبدک بهذه البلدة غیر هؤلاء النّفر ، بار خدایا در اینکه شهر الّا اینکه گروه نیستند که تو را می‌پرستند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. و جماعتی از تیراندازان مسلمانان باز آمدند و ایشان را به تیر [از]«9» آن جا براندند، و رسول ----------------------------------- (1). اساس، وز و مت: با رع زوز می‌گوید، که خطای کاتب است. (2). دب، آج، لب، فق: مولای بن عتبه. (3). دب، آج، لب، فق: باشی/ باشید. [.....] (4). دب، لب: باشی/ باشید. (5). دب، آج، لب، فق، مر: لشکر. (6). آج، لب: آمد. (7). دب، آج، لب، فق: تا پس لشکر، مر: تا از پس لشکر. (8). آج: لا یعلی، مر: لا تعلن. (9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 84 - علیه السّلام- بر جای ایشان شد، فهذا معنی قوله: وَ أَنتُم‌ُ الأَعلَون‌َ. و بعضی دگر گفتند: معنی آیت آن است«1»: و لا تهنوا لما نالکم«2» من الهزیمة و لا تحزنوا لما«3» فاتکم من الغنیمة وَ أَنتُم‌ُ الأَعلَون‌َ إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ بقضاء اللّه و وعده، ضعیف دل مشوید«4» به اینکه هزیمت که به شما رسید و دلتنگ مشوید«5» به اینکه غنیمت که از شما فوت شد، و شما غالب‌تر باشید«6» اگر به قضا و وعده خدای ایمان دارید«7». قوله: إِن یَمسَسکُم قَرح‌ٌ، راشد بن سعید«8» گفت: سبب نزول آیت آن بود که چون رسول- علیه السّلام- از احد باز آمد، و صحابه او جماعتی کشته و جماعتی مجروح، و آن زنان و کودکان نوحه می‌کردند- رسول- علیه السّلام- دلتنگ شد و گفت: بار خدایا با رسول تو چنین کنند؟ خدای تعالی اینکه آیت فرستاد [265- ر]: إِن یَمسَسکُم قَرح‌ٌ، اگر شما را جراحتی رسید روز احد، ایشان را نیز جراحت رسید روز بدر. حمزه و عاصم و کسائی و خلف خواندند: «قرح» بضم‌ّ القاف، و باقی قرّاء بفتح القاف، و در شاذّ محمّد بن السّمیقع خواند: «قرح» [بفتحهما. بعضی اهل لغت گفتند: «قرح» و «قرح» دو لغت است مثل: جهد و جهد، و وجد و وجد. بعضی دگر گفتند: «قرح]«9» به فتح «قاف» جراحات بود، یکی را قرحه خوانند. و «قرح» به ضم‌ّ «قاف» الم جراحت بود. وَ تِلک‌َ الأَیّام‌ُ نُداوِلُها بَین‌َ النّاس‌ِ، اینکه روزگار می‌گردانیم از میان مردمان، روزی ایشان را بود و روزی بر ایشان. روزی چون روز بدر باشد که از مشرکان هفتاد را بکشند و هفتاد را اسیر کنند به یک روایت، و روزی روز احد باشد که هفتاد و پنج مرد مهاجر و انصار را بکشند. أنس مالک روایت کند که: روز احد امیر المؤمنین علی«10» با پیش رسول آمد و ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر که. (2). آج، لب، فق: اتیکم. (3). همه نسخه بدلها: بما. (5- 4). دب، آج، لب، فق: مشوی/ مشوید. (6). دب، آج، لب، فق: باشی/ باشید. (7). دب، آج، لب، فق: ایمان داری/ ایمان دارید. (8). کذا: در اساس و وز، دیگر نسخه بدلها: راشد بن سعد. (9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (10). دب علیه السّلام. صفحه : 85 شصت«1» و اند جراحت بر اندام«2» از تیر و نیزه و تیغ، رسول- علیه السّلام- دست بر او می‌مالید، در حال درست می‌شد چنان که پنداشتی«3» هرگز نبود، و نظیر اینکه آیت در معنی قوله: أَ وَ لَمّا أَصابَتکُم مُصِیبَةٌ«4» ...، یعنی یوم احد قَد أَصَبتُم مِثلَیها«5» وَ لِیَعلَم‌َ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا، ظاهر آیت آن است که خدای تعالی اینکه برای آن کرد تا بداند آنان را که مؤمنند از شما، و معنی آن است که: خدای تعالی معامله آنان ----------------------------------- (1). دب، آج، لب: شست. (2). دب، آج، لب، فق او آمده بود. (3). دب، آج، لب، فق که. (5- 4). سوره آل عمران (3) آیه 165. (6). مر: را نرسد و نیست. (7). مر: که بر ما غالب شوند. (8). مر: برابر. (9). مر: می‌گویید. (10). دب، آج، لب، فق، مر کشتگان. (11). مر: مثله گرانند. (12). مر: یوم. صفحه : 86 کرد [که نداند]«1» تا بداند آنان را، چنان که گفت: خَلَق‌َ المَوت‌َ وَ الحَیاةَ لِیَبلُوَکُم«2» وَ یَتَّخِذَ مِنکُم شُهَداءَ، و از«4» شما گواهان گیرد، یعنی چون ظاهر شده باشد که کیست که صفت عدالت دارد و صلاحیت شهادت او را اختیار کند، برای آن تا بر خلقان گواه باشند، و اگر چه او ایشان را ناآفریده داند که معصوم کیست [و نامعصوم کیست]«5». و تأویل هم آن باشد که گفته شد. وَ اللّه‌ُ لا یُحِب‌ُّ الظّالِمِین‌َ، و خدای تعالی ظالمان را دوست ندارد، و معنی آن است که: مرید«6» نباشد ثواب ایشان را. قوله تعالی- عزّ و جل‌ّ:

[سوره آل‌عمران (3): آیات 141 تا 150]

[اشاره]

وَ لِیُمَحِّص‌َ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ یَمحَق‌َ الکافِرِین‌َ (141) أَم حَسِبتُم أَن تَدخُلُوا الجَنَّةَ وَ لَمّا یَعلَم‌ِ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ جاهَدُوا مِنکُم وَ یَعلَم‌َ الصّابِرِین‌َ (142) وَ لَقَد کُنتُم تَمَنَّون‌َ المَوت‌َ مِن قَبل‌ِ أَن تَلقَوه‌ُ فَقَد رَأَیتُمُوه‌ُ وَ أَنتُم تَنظُرُون‌َ (143) وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُول‌ٌ قَد خَلَت مِن قَبلِه‌ِ الرُّسُل‌ُ أَ فَإِن مات‌َ أَو قُتِل‌َ انقَلَبتُم عَلی أَعقابِکُم وَ مَن یَنقَلِب عَلی عَقِبَیه‌ِ فَلَن یَضُرَّ اللّه‌َ شَیئاً وَ سَیَجزِی اللّه‌ُ الشّاکِرِین‌َ (144) وَ ما کان‌َ لِنَفس‌ٍ أَن تَمُوت‌َ إِلاّ بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ کِتاباً مُؤَجَّلاً وَ مَن یُرِد ثَواب‌َ الدُّنیا نُؤتِه‌ِ مِنها وَ مَن یُرِد ثَواب‌َ الآخِرَةِ نُؤتِه‌ِ مِنها وَ سَنَجزِی الشّاکِرِین‌َ (145) وَ کَأَیِّن مِن نَبِی‌ٍّ قاتَل‌َ مَعَه‌ُ رِبِّیُّون‌َ کَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا استَکانُوا وَ اللّه‌ُ یُحِب‌ُّ الصّابِرِین‌َ (146) وَ ما کان‌َ قَولَهُم إِلاّ أَن قالُوا رَبَّنَا اغفِر لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسرافَنا فِی أَمرِنا وَ ثَبِّت أَقدامَنا وَ انصُرنا عَلَی القَوم‌ِ الکافِرِین‌َ (147) فَآتاهُم‌ُ اللّه‌ُ ثَواب‌َ الدُّنیا وَ حُسن‌َ ثَواب‌ِ الآخِرَةِ وَ اللّه‌ُ یُحِب‌ُّ المُحسِنِین‌َ (148) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِن تُطِیعُوا الَّذِین‌َ کَفَرُوا یَرُدُّوکُم عَلی أَعقابِکُم فَتَنقَلِبُوا خاسِرِین‌َ (149) بَل‌ِ اللّه‌ُ مَولاکُم وَ هُوَ خَیرُ النّاصِرِین‌َ (150)

[ترجمه]

و تا خالص گرداند خدای آنان را که ایمان آرند و هلاک کند«7» کافران را. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره ملک (67) آیه 2. [.....] (4). دب، آج، لب، فق: او از. (3). است که معلوم او باشد بر هر وجهی که صحیح باشد که معلوم بود. اینکه عبارت نسخه «وز» است که صحیح بنظر می‌رسد و جمله: (از اینکه ظاهر عدول کردن) که در اساس است کاملا زائد به نظر میرسد که احتمالا تصحیفی باشد از کاتب که در سطر قبل کلمه «واجب است» را نوشته و بعد از آن جمله: (از اینکه ظاهر عدول کردن) و عین اینکه جمله را بعد از کلمه (واجب است) در سطر بعدی تکرار کرده که زائد است. (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). دب، فق: مر، آج: مر ایشان را، لب: مزد، مر: هرگز. (7). آج، لب، فق، لب: کاسته گرداند. صفحه : 87 یا پنداشتی«1» شما که بهشت شوید«2» و بندانسته خدای آنان را که جهاد کنند از شما و دانسته صابران را. و شما تمنّای مرگ می‌کردید از پیش آن«3»، که بدیدید«4» آن را و شما می‌نگریدید. و نیست محمّد مگر پیغمبری که گذشته«5» از پیش او پیغامبران، اگر بمیرد یا بکشند«6» او را بر گردید بر پیهایتان«7»! و هر که بر گردد بر پیش زیان ندارد خدای را چیزی و پاداش دهد خدای شاکران را. [265- پ] و نباشد هیچ کس را«8» که بمیرد مگر به فرمان خدا نامه موقّت. و هر که خواهد نفع اینکه سرای نزدیکتر، بدهیم او را [از آن]«9». و هر که خواهد ثواب سرای باز پسین بدهیم او را از آن، و پاداش دهیم شکر کنندگان را. و بسا«10» پیغمبر که کارزار کردند، با او«11» جماعتی بسیار، سست نشدند«12» از آنچه برسید به ایشان در ره خدای و ضعیف نشدند«13» و ذلیل نشدند و خدا دوست دارد صبر کنندگان را. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: یا نه که پنداشتید. (2). کذا در اساس و وز، دب: به بهشت شوید، آج، لب، فق: در آیید در بهشت. (3). اساس: آنان، با توجّه به وز تصحیح شد. (4). آج، لب، فق: ببینند. (12- 5). وز، دب: گذشتند. (6). آج، لب، فق: شهید شود. (7). وز: پیشینهایتان، آج، لب، فق: پاشنهای شما. (8). آج، لب، فق: تنی را. (9). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. [.....] (10). آج، لب، فق: چند. (11). آج، لب، فق: و با ایشان. (13). اساس: شدند، با توجّه به معنی و نسخه‌های وز و دب تصحیح شد. صفحه : 88 و نبود گفتار ایشان الّا آن که گفتند: خدای ما بیامرز ما را گناهان ما و اسراف ما در کار ما. و بر جای بدار«1» پایهای ما و یاری ده ما را بر گروه کافران. بداد ایشان را خدای نعمت اینکه سرای و نیکوئی نعمت آخرت و خدای دوست دارد نیکوکاران را. ای آنان که بگرویدید اگر فرمان برید کافران را بر گردانند شما را بر پی شما، پس برگردید زیانکار. خدای«2» یار شماست و او بهترین یاوران«3» است. قوله تعالی: وَ لِیُمَحِّص‌َ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا، «واو» عطف را است علی قوله: وَ لِیَعلَم‌َ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا ...، و اینکه«4» را «لام کی» گویند برای آن که معنی و عملش یکسان باشد و نیز «لام غرض» گویند. و در معنی تمحیص چند قول گفتند: عبد اللّه عبّاس و سدّی و مجاهد گفتند به معنی ابتلاست و نیز برای آن که تا ابتلا و امتحان کند و آزمایش خدای تعالی مؤمنان را. و تأویل آن است که گفتم«5». فرّاء گفت: معنی آن است که خدای تعالی اینکه که کرد از تمکین و تخلیه کفّار برای آن کرد تا کفّارت گناه مؤمنان باشد. پس بر اینکه وجه تمحیص تکفیر السّیّئات باشد. زجّاج گفت: تمحیص تخلیص باشد، و ابو العبّاس مبرّد هم اینکه گفت، و معانی متقارب است، و اصل کلمه خالص بکردن باشد یقال محّصه، اذا خلّصه«6» من العیوب. و محص و ملص و محض، اذا ذهب اثره. و فی الدّعاء: اللّهم‌ّ محّص عنّا ذنوبنا. و اصل المحق، النقصان وَ یَمحَق‌َ الکافِرِین‌َ، ای«7» ینقص«8» عددهم. فی قول إبن عبّاس. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: ثابت‌دار. (2). آج، لب، فق: نه که خدای. (3). آج، لب: یاری دهندگان، فق: یاری کنندگان. (4). دب لام. (5). لب، فق، مر: گفتیم. (6). مر: خلّصته. (7). اساس: الی، با توجّه به وز تصحیح شد. (8). لب: نقص. صفحه : 89 و نیز تا عدد کافران کم کند. و گفته‌اند مراد هلاک است ای یهلکهم. آنگه حق تعالی تحریض کرد مؤمنان را و ترغیب افگند به لفظ ملامت، گفت: أَم حَسِبتُم، یا شما که مؤمنانی«1» می‌پنداری که در بهشت خواهی رفتن بگذاف«2» رنج نابرده و اجتهاد و صبرنا کرده. وَ لَمّا یَعلَم‌ِ اللّه‌ُ، و هنوز خدای ندانسته که از شما مؤمن کیست و مجاهد کیست، و صابر و محتسب کیست، یعنی جهاد و صبر شما«3» ظاهر ناشده و بر سبیل تقریب و تشبیه به علم ما که تا پیدا نشود ندانیم. و تحقیق معنی آن که: و شما مجاهد و صابر نا شده تا خدای تعالی شما را چنان داند در حال، چه در ماضی دانست که چگونه خواهند بودن در مستقبل. فان‌ّ العلم بان‌ّ الشّی‌ء سیوجد علم بوجوده اذا وجد، و علم و عالمی تعلّق دارد بمعلوم علی ما هو به و جعل«4» معلوم نکند علی ما هو به، پس اینکه معنی اینکه باشد که گمان بردی که به بهشت خواهی رفتن مجاهد ناشده و صبر کار نابسته، و اینکه بیت متضمّن معنی اینکه آیت است: لا تحسب المجد تمرا انت آکله

لن تبلغ المجد حتّی تلعق الصّبرا و حسن بصری خواند: و یعلم الصّابرین، عطفا علی قوله: وَ لَمّا یَعلَم‌ِ اللّه‌ُ، و جمله قرّاء خوانند: و یعلم الصّابرین، و کوفیان اینکه را نصب علی الصّرف گویند، و بصریان به اضمار ان، و اینکه «واو» را «واو» جمع خوانند، چنان که: لا تأکل السّمک و تشرب اللّبن أی [266- ر] مع ان تشرب اللّبن، و اینکه را شرح دادیم. وَ لَقَد کُنتُم تَمَنَّون‌َ المَوت‌َ- الایة. حسن بصری و مجاهد و قتاده و ربیع و سدّی گفتند: سبب نزول آیت آن بود که چون روز بدر جماعتی شهید شدند، جماعتی دیگر از صحابه تمنّای شهادت کردند، خدای تعالی از پس وقعه«5» احد اینکه آیت فرستاد، گفت: تمنّای مرگ می‌کردید«6» [و]«7» شهادت پیش از آن که مرگ به شما آید و شما را با مرگ ملاقات بود. فَقَد رَأَیتُمُوه‌ُ، اکنون روز احد بدیدی آنچه تمنّا کردی. و اهل ----------------------------------- (1). مر: مؤمنانید. (2). کذا: در اساس، لب، دیگر نسخه بدلها: بگزاف. (3). اساس: یعنی صابر و جهاد شما، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] (4). وز، مر: جهل. (5). وز، لب، مر: واقعه. (6). دب، آج، لب، فق: می‌کردی/ می‌کردید. (7). اساس، وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 90 معانی گفتند: یعنی اسباب و مقدّمات مرگ بدیدی برای آن که مرگ نتوان دیدن چه اگر معنی بودی هم دیدنی نبودی، فکیف او معنی نیست و انّما مرجع او با نفی حیات است بر مذهب درست، و لکن آیت بر حذف مضاف گفت، چنان که بسیار رفت از اینکه، و مثله قول الشّاعر: و محلّما یمشون تحت لوائه

و الموت تحت لواء آل محلّم«1» ای اسباب الموت و ابو القاسم بلخی گفت: فَقَد رَأَیتُمُوه‌ُ، «رؤیت» اینکه جا به معنی علم است. اگر گویند: شاید که صحابه رسول تمنّای آن کنند که مشرکان ایشان را بکشند! گوییم: نه، برای آن که اینکه معصیت باشد، و چنان که اراده معصیت معصیت باشد، تمنّای معصیت هم معصیت باشد، و انّما ایشان تمنّای جهاد کردند و مصابرت و ثبات در کارزار، و اگر چه مؤدّی باشد با قتل ایشان، نبینی که شهادت صفت مدح است شهید را، و باتّفاق مدح او نه بر کشتن کافر می‌کنند او را، برای آن که کشتن کافر مسلمان را کبیره است- من اعظم الکبائر- و نیز بر فعل کسی دیگری را مدح نکنند، پس معلوم شد که مدح او به ثبات و مصابره و مداومت و فرار ناکردن و قوّت دین خدای جستن و بذل جهد و طاقت کردن باشد تا آنگه که مؤدّی بود بر قتل«2» او و اینکه غایت کار باشد، و بر حقیقت ایشان تمنّای شهادت برای اینکه کردند، و تمنّای«3» به نزدیک ما و محقّقان از قبیل کلام باشد، و هو قول القائل: «لیت کذا کان» آن را که نباشد، و: «لیت کذا لم یکن» آن را که باشد، و از ارادت در چیزی نباشد، و لکن برای آن که تمنّا بیشتر محال باشد، عاقلان اظهار کمتر کنند. اشتباه افتاد جماعتی را که او معنی باشد در دل. و قوله: وَ أَنتُم تَنظُرُون‌َ، در او دو قول است: یکی آن که تأکید رؤیت باشد، کما یقال: رأیته بعینی، و أخذت ذلک بیدی، و بر اینکه قول نظر، تقلیب حدقه باشد، و قول دگر آن که: و أنتم تتأمّلون أسبابه و مقدّماته، و شما تأمّل می‌کردید در اسباب و احوال و مقدّمات آن. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر: ندارد. (2). وز، دب، آج، لب، فق: با قتل. (3). وز، دب: تمنا. صفحه : 91 قوله: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُول‌ٌ، اهل سیر و اصحاب مغازی گفتند: رسول- علیه السّلام- با نهصد مرد به احد آمد و به شعب فرود آمد، و عبد اللّه جبیر را برادر خوّات بن جبیر را با پنجاه مرد بر شعب بداشت، و گفت: البتّه از اینکه جا مفارقت نکنی«1»، خالد بن ولید بیامد و عکرمة بن ابی جهل با جماعتی با لشکری و در برابر ایشان بایستادند، و جماعتی زنان بیامدند و دف می‌زدند و شعری«2» می‌خواندند، و هند می‌گفت: نحن بنات طارق نمشی علی النّمارق ان تقبلوا نعانق«3» او تدبروا نفارق

فراق غیر وامق و اوّل کس از مشرکان که پیش آمد عبد عمرو بن الصّیفی با جماعتی احابیش. رسول- علیه السّلام- تیغی به دست داشت به ابو دجانة الانصاری‌ّ داد و نام او سماک بن خرشه«4» بود، او آن تیغ بستد و می‌گفت: انا الّذی عاهدنی خلیلی

و نحن بالسّفح لدی النّخیل الّا اقوم الدّهر فی الکیّول

أضرب بسیف اللّه و الرّسول و کارزار پیوسته شد چنان که طرفی را شرح دادیم، و امیر المؤمنین سه یا چهار مرد صاحب رایت را بکشت، و مشرکان بهزیمت شدند. آن جماعت شعب نگاه کردند، مشرکان را منهزم دیدند و مسلمانان را به غنیمت گرفتن مشغول، امیر خود را گفتند: ما نیز به طلب غنیمت رویم. امیر گفت: نشاید که رسول اینکه ثغر به ما سپرده است و تأکید کرده، ایشان گفتند: رسول- علیه السّلام- اینکه آن وقت گفت که حال نه بر اینکه جمله بود، اکنون چون مشرکان هزیمت شدند و مسلمانان غنیمت ببردند، فردا ما را چیزی نباشد از غنیمت. و فرمان امیر نکردند و بیامدند، و او مقام کرد تنها«5». خالد بن الولید که آن دید«6»، با لشکر در آمد و او را بکشت و آن ثغر گشاده شد، و ----------------------------------- (1). وز، دب، آج، لب: مکنی/ مکنید. (2). وز: شعر. (3). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط بیت در سیرت رسول اللّه (2/ 655) چنین است: ان تقبلوا نعانق || و نفرش النّمارق (4). اساس، وز: خرشسه، دیگر نسخه بدلها: خرشیه، با توجّه به مآخذ خبر تصحیح شد. (5). مر: و امیرشان تنها بماند. (6). مر: چون چنان دید. صفحه : 92 مشرکان از پس درآمدند و رفتگان رجعت کردند و مسلمانان را در میان گرفتند و جماعتی را بکشتند و دیگران منهزم شدند. و عبد اللّه بن قمیئة الحارثی‌ّ سنگی بینداخت بر روی رسول آمد و جراحت کرد و دندان رسول بشکست«1»، و اینکه ملعون بیامد و قوام رسول- علیه السّلام- می‌داشت تا فرصتی یابد. مصعب بن عمیر را دید، گمان برد که رسول است او را ضربه‌ای زد و بکشت و باز آمد، و گمان چنان برد که رسول را کشته است و بانگ برداشت«2» و می‌گفت: قتلت محمّدا. و در خبر می‌آید که: ابلیس نیز از سر کوه آواز داد که: قتل محمّد. صحابه رسول- علیه السّلام- به یک بار دل شکسته شدند و هزیمت شدن گرفتند. امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- گوید: من دانستم که رسول را نکشتند، برای آن که واثق بودم به وعد«3» خدای تعالی و لکن چون باز آمدم و او را بر جای خود ندیدم، گمان بردم که او را از میان ما به آسمان بردند [266- پ]. گفت: در اینکه میانه رسول را دیدم- علیه السّلام- به شکر به روی درآمدم و گفتم: یا رسول اللّه؟ کجا بودی! مرا گفت: بر اینان حمله بر- چنان که طرفی برفت«4». در اینکه میانه أبی‌ّ بن خلف الجمحی‌ّ نگاه کرد، رسول را دید فی حف‌ّ من اصحابه، با جماعتی اندک، طمع افتاد او را، درآمد و گفت: لا نجوت ان نجوت، مرا نجات مبادا اگر تو از من بجهی«5»، و آهنگ رسول کرد. صحابه گفتند: یا رسول اللّه؟ دستور باش«6» تا ما یکی پیش او رویم! رسول- علیه السّلام- گفت: رها کنید تا بیاید، و پیش از آن هر گه پیغامبر را دیدی، گفتی: مادیانی دارم، هر روز او را فرقی ارزن می‌دهم تا تو را بر پشت او بکشم. رسول- علیه السّلام- گفتی: من کشم- ان شاء اللّه تو را. چون روز احد بود و اینکه ملعون قصد رسول کرد، رسول- علیه السّلام- گفت: رها کنید تا بیاید. چون نزدیک درآمد، حربه از دست حارث بن الصّمّه‌ها گرفت«7» و یک حربه بر گردن او زد چنان که اثری اندک بکرد، مانند خدشه، او از اسپ بیفتاد و بانگ و فریاد بر گرفت و می‌گفت: ----------------------------------- (1). اساس: بشکستند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] (2). مر: فریاد برآورد. (3). دب، فق، مر: وعده. (4). مر: چنان که قبل از اینکه مذکور شد. (5). مر: از من نجات یابی. (6). آج، لب، فق: دستور باشد، مر: دستوری ده. (7). آج: باز گرفت، مر: بستد. صفحه : 93 قتلنی محمّد. او را از آن جا بر گرفتند اصحابش و می‌گفتند: اینکه جراحت را هیچ اثر«1» نیست و بیشتر از خدشه«2» نیست. او می‌گفت: و اللّه که اگر اینکه طعنه«3» که محمّد بر من زد بر همه ربیعه و مضر زدی همه هلاک شدندی، و اینکه از آن است که او مرا گفت: من تو را بکشم، و اگر نیز هیچ بر من نزدی چون اینکه مقاله گفته بود، من هم کشته او می‌بودمی. او آن روز زنده بود و شب را بمرد، و حسّان بن ثابت در إبن باب گفت: لقد ورث الضّلالة عن أبیه

ابی‌ّ حین بارزه الرّسول اتیت الیه تحمل ثم‌ّ عظما

و توعده و انت به جهول«4» و قد قتلت بنو النّجّار منکم امیّة اذ یغوّث یا عقیل و هم او گفت در اینکه معنی. ألا من مبلغ عنّی أبیّا فقد القیت فی جوف السّعیر تمنّی بالضّلالة من بعید و تقسم أن قدرت مع النّذور تمنّیک الامانی من بعید و قول الکفر یرجع فی غرور لقد لاقیت طعنة ذی حفاظ کریم الاصل لیس بذی فجور له فضل علی الاحیاء طرّا اذا نابت ملمّات الامور چون خبر فاش شد به آن که رسول را- علیه السّلام- بکشتند، بعضی مسلمانان گفتند: ما را رسولی باید به عبد اللّه ابی‌ّ سلول تا امانی بستاند برای ما از ابو سفیان«5». و بعضی گفتند: اگر محمّد را کشته باشند، ما را [با]«6» دین اوّل«7» باید شدن. أنس بن النّضر گفت عم‌ّ أنس مالک: ای قوم؟ اگر محمّد را بکشتند، خدای محمّد را بنکشتند«8»، و ما زندگانی چه«9» خواهیم کردن از پس رسول- علیه السّلام- بیایید تا ----------------------------------- (1). دب: اثری. (2). دب، آج، لب، فق: خدشه‌ای، مر: جراحتی. (3). مر: طعن. (4). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط شعر در دیوان حسّان ص 88 چنین است: أ جئت محمّدا عظما رمیما || لتکذبه و انت به جهول (5). مر: ابی سفیان. (6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). اساس، وز: اولا، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). اساس: بنه کشتند/ بنکشتند. [.....] (9). دب، آج، لب، فق، مر: ندارد. صفحه : 94 همچنان کارزار می‌کردیم می‌کنیم«1» تا ما را شهید کنند. آنگه گفت: اللّهم‌ّ انّی اعتذر الیک ممّا یقول هؤلاء. آنگه حمله کرد بر قوم و کارزار می‌کرد تا بکشتندش. ایشان درین بودند«2»، رسول- علیه السّلام- از کناره برآمد و بر سر سنگی آمد«3» و بایستاد و آواز داد، اوّل کس که رسول را بشناخت، کعب بن مالک بود، گفت: در نگریدم، چشمهای رسول در زیر مغفر بشناختم، آواز دادم و گفتم: ای مسلمانان؟ بشارت به آن که«4» رسول- علیه السّلام- اشارت کرد به من که خاموش جماعتی صحابه با بر«5» رسول افتادند، و رسول- علیه السّلام- صحابه را ملامت کرد بر گریختن. ایشان گفتند: یا رسول اللّه؟ ما را دل بر جای نماند که آواز قتل تو شنیدیم، و عذر خواستند، و خدای تعالی درین باب اینکه آیت فرستاد: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُول‌ٌ قَد خَلَت مِن قَبلِه‌ِ الرُّسُل‌ُ، «ما» نفی است، گفت: محمّد- صلّی اللّه علیه و آله- نیست الّا پیغمبری«6» و پیش«7» او پیغامبران گذشته‌اند، اگر او بمیرد یا او را بکشند، شما بر خواهید گردیدن و مرتد شدن. و «محمّد» اسمی علم است و معنی او المحمود بجمیع خصاله فی جمیع أحواله. و «محمّد» از «محمود» بلیغتر است برای آن که آن از «حمد» باشد و اینکه از «تحمید»، و تفعیل تکثیر فعل را باشد، حق تعالی رسولش را به اینکه نامها مخصوص کرد: محمود و [محمّد]«8» احمد، و محمّد از محمود بلیغتر است، و احمد از هر دو بلیغتر برای «الف» تفضیل. و در خبر هست که: خدای تعالی نام محمّد- صلّی اللّه علیه و آله- از نام خود مشتق کرد، که از نامهای حق تعالی یکی محمود است، یعنی مستحق‌ّ حمد، و اینکه معنی حسّان بن ثابت بگفت در ابیاتی: الم تر أن‌ّ اللّه أرسل عبده ببرهانه و اللّه أعلی و أمجد ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: تا همچنان کارزار کنیم. (2). دب، مر که. (3). دب، آج، لب، فق: برآمد. (4). دب، آج، لب، فق: بشارت که اینک، مر: بشارت باد که. (5). دب: با برابر، آج، لب، فق، مر: با. (6). وز، دب: پیغامبری. (7). مر از. (8). اساس، وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 95 و شق‌ّ له من اسمه لیجلّه فذو العرش محمود و هذا محمّد نبی‌ّ أتانا بعد یأس و فترة من اللّه الأوثان فی الارض تعبد و أرسله«1» ضوءا منیرا و هادیا یلوح کما لاح الصّقیل«2» المهنّد رسول- علیه السّلام- گفت نبینی«3» که خدای تعالی چگونه صرف کرد از من ستم کافران، ایشان مذمّم را دشنام می‌دهند، و من محمّدم به لفظ و معنی، جز آن است که کافران نخواستند که رسول را از دشمنی به اسم مدح خوانند او را بر عکس مذمّم خواندند. رسول گفت: آن دشنام ایشان متناول نباشد مرا که ایشان دشنام مذمّم را می‌دهند، و من مذمّم نه‌ام، محمّدم«4». علی‌ّ بن موسی الرّضا«5» روایت کند از پدرانش از امیر المؤمنین علی از رسول- علیه السّلام- که گفت: چون فرزند را محمّد نام بر نهید«6» او را اکرام کنید«7». و چون در مجلسی آید، جایش کنید«8» و روی بر او ترش مکنید«9»، و هیچ قوم نباشند که مشورتی کنند و در میان ایشان کسی باشد که نام او احمد یا محمّد باشد، او را در آن مشورت برند و الّا ایشان را خیره جهانند«10» و هیچ سرای نباشد که در آن جا خوانی«11» نهند و بر آن خوان«12» کسی باشد که نام او احمد یا محمّد بود و الّا هر روزی دو بار قدس و برکت بدان خوان«13» فرو فرستند. أنس روایت کند که: رسول- علیه السّلام- روزی در بازار می‌گذشت، مردی ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: فارسله. (2). اساس، دب، آج، لب، فق، مر: الصّیقل، با توجّه به دب و دیوان شاعر ص 25 تصحیح شد. (3). مر: نبینید. (4). اساس: محمّد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). امام علی‌ّ بن موسی الرّضا. [.....] (6). دب، آج، لب، فق: بر نهی/ برنهید. (7). دب، آج، لب، فق: کنی/ کنید، مر: گرامی دارید. (8). دب، آج، لب، فق: کنی/ کنید، مر: جای نیکو بنشانید. (9). دب، آج: مکنی، لب، فق: نکنی. (10). کذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق، مر: الّا آنچه خیر ایشان باشد بگوید. (11). مر: خانی. (12). دب، آج، لب، فق: و در آن جا، مر: و بر سر آن خان. (13). دب، لب، فق: بر آن خانه، آج: بر ان خوانه، مر: بر سر آن خان. صفحه : 96 مردی را بانگ می‌زد: یا با القاسم«السلام ما «1»؟ رسول [267- ر] باز نگریست«السلام ما «2»، پنداشت که و را گویند«السلام ما «3»، مرد گفت: ای رسول اللّه؟ من آن مرد را می‌خواندم. رسول- علیه السّلام- [گفت]«السلام ما «4»: شما را رواست که نام من برگیرید«السلام ما «5» و روا نیست تا کنیه من بر گیری؟«السلام ما «6» و ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: لا تجمعوا بین اسمی و کنیتی، از میان نام من و کنیت من جمع مکنید«السلام ما «7»، [یعنی کسی«السلام ما «8» را نام محمّد مکنید«السلام ما «9»] و کنیت ابو القاسم. آنگه گفت: اللّه یعطی و انا أقسم ، خدا بدهد و من قسمت کنم. آنگه امیر المؤمنین علی را رخصت داد، گفت: یا علی؟ اگر تو را فرزندی آید نرینه، من نام و کنیت خود به او دادم. امیر المؤمنین را از خولة الحنفیّه پسری آمد، او را محمّد نام کرد و کنیت ابو القاسم به رخصت رسول- علیه السّلام- و اینکه رخصت نیز داده است آخر ائمّه را از فرزندان امیر المؤمنین«السلام ما «10» آن جا که گفت: السلام ما «11» لو لم یبق من الدّنیا الّا یوم واحد لطوّل اللّه ذلک الیوم حتّی یخرج رجل من ولدی یواطی اسمه اسمی و [کنیته]« کنیتی یملأ الارض عدلا و قسطا کما ملئت جورا و ظلما، گفت: اگر نماند از دنیا الّا یک روز، خدای تعالی آن روز به دراز کند تا بیاید مردی از فرزندان [من]«السلام ما «12» نامش نام من و کنیت او کنیت من«السلام ما «13»، زمین پر از عدل و انصاف کند پس از آن که پر از جور و ظلم باشد. وَ مَن یَنقَلِب عَلی عَقِبَیه‌ِ، اینکه«السلام ما «14» کنایت است از ارتداد هر کس که بر پی پایی«السلام ما «15» گردد، یعنی هر که مرتد شود خدای را هیچ زیان ندارد، زیان او را دارد. ----------------------------------- (1). آج، فق، مر: یا ابا القاسم. (2). وز، دب، آج: باز نگرید. (3). همه نسخه بدلها: می‌گویند. (12- 11- 4). اساس: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). دب، آج، لب: برگیری/ برگیرید. (6). مر: برگیرید. [.....] (9- 7). دب، آج، لب، فق: مکنی/ مکنید. (8). آج، لب، فق: کس. (10). دب علی را، آج، لب، فق علی. (13). و کنیتش کنیه من باشد. (14). وز: آن. (15). وز، دب، آج، لب: پای. صفحه : 97 وَ سَیَجزِی اللّه‌ُ الشّاکِرِین‌َ، و خدای تعالی شاکران را پاداشت کند به شکرشان. سعید بن المسیّب گوید عن ابی هریره که: چون رسول- علیه السّلام- با جوار رحمت خدای رفت، صحابه در ارجاف و اضطراب افتادند. عمر خطّاب به مسجد آمد و گفت: ای قوم؟ جماعتی منافقان ارجاف می‌افگنند که رسول خدای بمرد، رسول نمرد«السلام ما «1» و انّما رسول به نزدیک خدای برفت چنان که موسی عمران، و منافقان بنی اسرایل ارجاف افگندند به مرگ او، و او با میان قوم آمد، و رسول هم چنین باز آید. ابو بکر اینکه بشنید از عمر، برخاست و در حجره عایشه شد، و رسول- علیه السّلام- جان به خزانه رحمت تسلیم کرده بود، و جامه«السلام ما «2» بر روی رسول افگنده بود [ند]«السلام ما «3» آن جامه بر گرفت و روی رسول بدید و به روی او در افتاد و بوسه بر روی رسول می‌داد، آنگه بیرون آمد و عمر را گفت: علی رسلک، ساکن باش از اینکه سخن گفتن. عمر خاموش نمی‌شد، او نیز بر گوشه‌ای بایستاد و سخن آغاز کرد. مردم عمر را رها کردند و روی به أبو بکر [کردند]«السلام ما «4»، حمد و ثنای خدای کرد و آنگه گفت: ای جماعت صحابه؟ هر که محمّد را می‌پرستید، محمّد با جوار رحمت خدا رفت، و هر که خدای محمّد را می‌پرستید، او خدای«السلام ما «5» که هرگز نمیرد، آنگه اینکه آیت بخواند: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُول‌ٌ قَد خَلَت مِن قَبلِه‌ِ الرُّسُل‌ُ أَ فَإِن مات‌َ أَو قُتِل‌َ انقَلَبتُم عَلی أَعقابِکُم وَ مَن یَنقَلِب عَلی عَقِبَیه‌ِ فَلَن یَضُرَّ اللّه‌َ شَیئاً ...، پنداشتی آن«السلام ما «6» آیت آن ساعت می‌شنوند. و عمر چون اینکه بشنید، از آن گفتن باز ایستاد و به تعزیت رسول مشغول شدند. وَ ما کان‌َ لِنَفس‌ٍ أَن تَمُوت‌َ إِلّا بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ کِتاباً مُؤَجَّلًا، معنی آن است که هیچ نفس نباشد که او جز«السلام ما «7» به فرمان خدای بمیرد. أخفش گفت اینکه «لام» که در نفس است منقول است از موت به او، و تقدیر ----------------------------------- (1). اساس، وز: نه مرد/ نمرد. (2). آج: جامه/ جامه‌ای. (4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). دب، آج، لب، فق، مر: بدانید که او خدایی است. (6). آج، لب، فق، مر: اینکه. (7). آج، لب، فق، مر: بجز. صفحه : 98 آن است که: و ما کان«السلام ما «1» لنفس«السلام ما «2» لتموت، تا«السلام ما «3» معنی اینکه باشد که ما گفتیم، و اینکه معنی که ما گفتیم از آن لفظ هم مستفاد باشد. إِلّا بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ، یعنی بأمر اللّه، و قیل: بعلم اللّه. کِتاباً، نصب او بر مصدر است از فعلی«السلام ما «4» محذوف، أی کتب اللّه لها کتابا. مُؤَجَّلًا، أی موقّتا، و در آیت دلیل است بر آن که اجل یکی است، و هو وقت الموت او القتل، خلاف آن که إبن الأخشاد و ابو القاسم بلخی‌ّ گفتند. وَ مَن یُرِد ثَواب‌َ الدُّنیا، و هر که نفع دنیا خواهد و برای دنیا سعی کند و عمل کند، ما دنیا از او دریغ نداریم و بدهیم او را، و هر که نفع آخرت جوید بدهیم او را، یعنی هر که غرض او دنیا باشد بدهیم او را و در آخرت نصیب نبود او را، چنان که: مَن کان‌َ یُرِیدُ حَرث‌َ الآخِرَةِ نَزِد لَه‌ُ فِی حَرثِه‌ِ وَ مَن کان‌َ یُرِیدُ حَرث‌َ الدُّنیا نُؤتِه‌ِ مِنها وَ ما لَه‌ُ فِی الآخِرَةِ مِن نَصِیب‌ٍ«السلام ما «5». و چنان که رسول- علیه السّلام- گفت من طلب الدنیا بعمل الآخرة فما له فی الآخرة من نصیب ، و چنان که شاعر گفت: و ان‌ّ امرءا دنیاه اکبر همّه لمستمسک منها بحبل غرور و دیگری گفت: و من یصحب الدّنیا یکن مثل قابض علی الماء خانته فروج الاصابع بعضی دگر از مفسّران گفتند: آیت مخصوص است به آنان که روز احد شعب رها کردند و به طمع غنیمت برفتند تا آن وهن افتاد، و آنان که ثبات کردند و صبر کردند تا شهید شدند، ایشان را نصیب«السلام ما «6» دنیا بود و اینان را نصیب آخرت. و راوی خبر گوید که- رسول- علیه السّلام- گفت: السلام ما «7» الاعمال بالنیّات و انّما لکل‌ّ امرئ ما نوی فمن کانت هجرته الی اللّه و رسوله فهجرته الی اللّه و رسوله و من کانت هجرته الی دنیا یصیبها و« امرأة ینکحها فهجرته الی ما هاجر الیه، گفت: عملها به نیّت است، و هر مردی به او کار بر حسب نیّتش کنند، هر که هجرت کند«السلام ما «8» او به ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: کانت. (2). دب، آج، لب، فق، مر: نفس. [.....] (3). اساس اینکه، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (4). دب، آج، لب، فق، مر: فعل. (5). سوره شوری (42) آیه 20. (6). آج، لب: بنصیب. (7). دب، آج، لب، فق، مر: أو. (8). وز، دب، آج، لب، فق: ندارد. صفحه : 99 خدای و پیغمبر باشد هجرت او به موقع خود بود به خدای و پیغامبر، و هر که هجرت او برای دنیا باشد که دریابد یا زنی که به زنی کند هجرت او به آن باشد که آن را قصد کرده بود، و مورد آیت آن است که: مکلّف مخیّر است و ممکّن به آنچه خواهد و اختیار کند مجبّر نیست چنان که مجبّر گفت. خدای تعالی گفت: هر چه [267- پ] خواهی بخواه از آنچه رای تو است برای تو، اگر خویشتن را اختیار دنیا کنی و به آن قناعت است با کثرت معایب و مصائب و سرعت زوال و انتقال از تو دریغ نیست، و اگر آخرت خواهی بقایی که به آن فنا نبود و حیاتی که در او ممات ندارد، و تن درستی بی بیماری«السلام ما «1» و برنایی بی پیری، ملکی بی زوال و ملکی بی ملال، و ملکی بی وحشت و لجاج، و ملکی بی قسمت و خراج به آن بر تو بخل نیست، ازین پس زمام اختیار به دست تو است، اگر اینکه خواهی راه اینکه گیر، و اگر [آن]«السلام ما «2» خواهی ساز آن کن. قوله: وَ کَأَیِّن مِن نَبِی‌ٍّ، حسن بصری و ابو جعفر خواند«السلام ما «3»: «کاین» مقصور بی همز«السلام ما «4» بی شدّ، و إبن کثیر و مجاهد و شیبه خواندند: «کائن» علی وزن فاعل، و باقی قرّاء خواندند: «و کأیّن» مشدد به وزن کعیّن، و همه به یک معنی است، و همه لغات معروف است، و قال زهیر فی الممدود: و کأیّن تری من صامت لک معجب زیادته او نقصه فی التّکلّم و قال اخر فی التّشدید: کأیّن من اناس لم یزالوا اخوهم فوقهم و هم کرام و قال آخر و جمع بین اللّغتین: کأیّن أبرنا من عدوّ بعزّنا و کائن أجرنا من ضعیف و خائف و همه را معنی «کم» بود، و اینکه «کاف» تشبیه است که در «أی‌ّ» شده است، و معنی او خبر باشد از تکثیر، یعنی بسا پیغامبر و بیشترها من«السلام ما «5» به کار دارند، ----------------------------------- (1). وز و بی انتقال. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). دب، آج، لب، فق، مر: خواندند. (4). وز: همزه. (5). کذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق، مر: با من. صفحه : 100 چنان که «کم» فی قوله: وَ کَم مِن قَریَةٍ أَهلَکناها«السلام ما «1» وَ کَم مِن مَلَک‌ٍ فِی السَّماوات‌ِ«2». قاتَل‌َ«3» فَما وَهَنُوا، ضعیف نشدند بر سبیل مدح، و محال است که پس از قتل وهن باشد تا وصف کنند ایشان را به نفی وهن، و از آن جا سعید جبیر گفت: ما نشنیدیم هرگز که پیغامبری را در کارزار بکشتند. دگر آن که ابو عبید گفت: چون خدای تعالی حمد کند آن را که کارزار کند، آنان که کشته شوند داخل باشند در آن. و چون مدح«4» متناول آن را باشد که کشته شود، کارزاریان ناکشته در آن جا نشوند، پس «قاتل» عامتر از «قتل» است. و آن که «قتل» خواند بر وجهی از سه باشد، یکی آن که: قتل تمام کلام باشد، و قوله: مَعَه‌ُ رِبِّیُّون‌َ، کلامی مبتدا باشد، یعنی بس پیغامبر«5» که او را بکشند و با او جماعتی بودند بسیار، چنان که گویند: قتل فلان معه جیش کثیر، أی و معه جیش. و بر اینکه وجه «قتل» متناول باشد پیغامبر را تنها. و وجه دوم«6» آن است که: «قتل» متناول باشد «ربّیّون» را، و اگر چه در ظاهر کلام جمله را گفت، مراد بعضی باشد، چنان که: قتل بنو تمیم«7»، و اگر چه همه را نکشته باشند، و آنان که مانده باشند صفت ایشان اینکه بود که: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُم فِی سَبِیل‌ِ [اللّه‌ِ]«8» تا آن لازم نیاید که پس از «قتل» نفی وهن«9» محال بود. و وجه سه‌ام«10» آن است که: «قتل» متناول باشد پیغامبر«11» را و قوم را، و تقدیر کلام چنین باشد که: و کأیّن من نبی‌ّ قتل هو و قتل معه ربّیّون کثیر. ----------------------------------- (1). سوره اعراف (7) آیه 4. (2). سوره نجم (53) آیه 26. (3). اساس و همه نسخه بدلها: قتل، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. [.....] (4). وز و. (5). دب: پیغامبری، آج، لب، فق، مر: پیغمبری. (6). مر: دویم. (7). وز، دب، آج، لب، فق، مر: بنو تمیم. (8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها از قرآن مجید افزوده شد. (9). دب، آج، لب، فق: وهنی. (10). دب، آج، لب: سیوم. (11). دب: پیغامبران، آج، لب، فق: پیغمبران. صفحه : 101 مفسّران در «ربّیّون» خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و ربیع و سدّی گفتند: جموع کثیرة، جماعتی بسیار با او بودند، و قال حسّان: و اذا معشر تجافوا عن الح ق‌ّ حملنا علیهم ربّیّا أی جیشا عظیما. عبد اللّه مسعود گفت: ربّیّون هزاران باشند«1» ضحّاک گفت: یک ربّیّه هزار عدد باشد، کلبی گفت: ده هزار باشند«2». حسن بصری گفت: علما و حکما باشند، إبن زید گفت«3»: اتباع باشند، و ربّانیّون والیان باشند، و ربّیّون رعیّت. بعضی دگر گفتند: خدای پرستان باشند و منسوب باشد با «رب‌ّ»، و کسره «را» از تغیّرات نسب باشد، چنان که بصری را بصری گویند بعضی عرب، و حسن بصری خواند: «ربّیّون» بضم‌ّ الرّاء، و اینکه لغت تمیم است، و باقی قرّاء به کسر «را» و اینکه لغت«4» حجاز است و عامّه عرب. فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، ایشان با اینکه همه واهن نشدند و ضعیف و سست از آنچه به ایشان رسید در ره خدای که جهاد است، یقال: و هن یهن وهنا، علی وزن وعد یعد«5» وعدا، و أنشد المبرّد: ان‌ّ القداح اذا اجتمعن فرامها بالکسر ذو جلد و بطش أیّد عزّت و لم تکسر و ان هی بدّدت فالوهن و التّکسیر للمتبدّد و ابو السّمّاک العدوی‌ّ خواند: «فما وهنوا»، به کسر «ها»، و در آن خلاف کردند اهل لغت، بعضی گفتند: من وهن یهن مثل ورم یرم، اینکه قول ابو حاتم است. و کسائی گفت: من وهن یوهن وهنا، مثل: و جل یوجل وجلا، قال الشّاعر: طلب المعاش مفرّق بین الاحبّة و الوطن و مصیّر الجلد الجلید الی الضّراعة و الوهن وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا استَکانُوا، و ضعیف و ذلیل نشدند، بل قتال کردند بر آنچه پیغامبرشان بر آن قتال کرد تا جان بدادن. و استکانت خضوع و مذلّت و ضراعت باشد، خدای تعالی آیت به تعییر آنان فرستاد که همّت کردند که مرتد شوند، چون ارجاف شنیدند به قتل رسول- علیه السّلام- گفت: پیش از شما پیغامبران بوده‌اند که ----------------------------------- (2- 1). همه نسخه بدلها: باشد. (3). مر ربّیّون. (4). مر اهل. (5). اساس: یعد وعد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 102 ایشان را با جماعتی بسیار بکشته‌اند، آن باقی که بماندند از ایشان مرتد نشدند و ذلیل و سست و واهن«1» نگشتند، بل صابر بودند و محتسب، و خدای تعالی صابران را دوست دارد. وَ ما کان‌َ قَولَهُم، حسن بصری خواند: و ما کان قولهم، به رفع بر آن که اسم «کان» باشد، و أن مع الفعل در جای خبر، و باقی قرّاء به نصب خوانند«2» بر خبر «کان»، و أن [268- ر] مع الفعل در جای اسم باشد، و المعنی و ما کان قولهم الّا قولهم، و هر دو قراءت متقارب المعنی‌اند برای آن که چون مبتدا و خبر هر دو معرفه باشد، تو مخیّر باشی هر کدام خواهی اسم کنی و هر کدام خواهی خبر، و نظیره قوله: وَ ما کان‌َ جَواب‌َ قَومِه‌ِ إِلّا أَن قالُوا«3» ما کان‌َ حُجَّتَهُم إِلّا أَن قالُوا«4» وَ إِسرافَنا فِی أَمرِنا، و «اسراف» مجاوزة الحدّ الی غیر الصّواب باشد، و نقیض او تقصیر باشد، و هر دو مذموم است. و السّرف الخطا، یقال: مررت بکم فسرفتکم، أی أخطأت مکانکم و مجاورتکم. و السّرف النّسیان أیضا. وَ ثَبِّت أَقدامَنا، و پای ما بر جای دار، یعنی با ما الطافی کن که ما به آن بر جای بمانیم، و ما را ظفر و نصرت ده بر کافران، ایشان چنین گفتند، شما که اصحاب محمّداید«8» چرا چنین نگفتی لا جرم! فَآتاهُم‌ُ اللّه‌ُ، خدای تعالی ایشان را هم ثواب دنیا داد، یعنی ظفر بر دشمن و ----------------------------------- (1). اساس: اوهن، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). دب، آج، لب، فق، مر: خواندند. [.....] (3). سوره اعراف (7) آیه 82. (4). سوره جاثیه (45) آیه 25. (5). کذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق: خبر، مر: جزای. (6). چاپ شعرانی (3/ 212) رَبَّنَا اغفِر لَنا ذُنُوبَنا (7). وز، دب، آج، فق: قولی. (8). دب، آج، لب، فق: محمّدی/ محمّدید محمّداید. صفحه : 103 غنیمت، و اینکه قول قتاده و ربیع است. و ثواب در منافع دنیا مجاز باشد در شرع، و اگر چه در لغت بر اصل باشد. وَ حُسن‌َ ثَواب‌ِ الآخِرَةِ، و در آخرت حقیقت باشد، و حقیقت ثواب نفعی باشد مستحق‌ّ مقرون با تعظیم و تبجیل، به نفع، مباین باشد عقاب را که مضرّت است، و به استحقاق، مباین باشد تفضّل را، [و]«1» به مقارنت تعظیم و تبجیل، مباین باشد عوض را. وَ اللّه‌ُ یُحِب‌ُّ المُحسِنِین‌َ، و خدای تعالی دوست دارد نکوکاران را. یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِن تُطِیعُوا الَّذِین‌َ کَفَرُوا، ای مؤمنان اگر شما فرمان کافران برید«2». امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت: مراد به کافران منافقانند که مؤمنان را گفتند در غزاة احد که: با سر دین اوّل شوید«3» و با نزدیکان برادرانتان«4» شوید«5». و بعضی دگر مفسّران گفتند: مراد جهودان و ترسایانند، و گفتند: مراد ابو سفیان است و اصحابش. یَرُدُّوکُم عَلی أَعقابِکُم، جزای شرط است. فَتَنقَلِبُوا«6»بَل‌ِ اللّه‌ُ مَولاکُم، «بل» برای اضراب باشد، و اضراب«9» اعراض باشد از اوّل و ترک ذکر او و اخذ در کلامی نو، تقول: جاءنی زید بل عمرو ذکر زید رها کردی«10» و ذکر عمرو آغاز کردی«11». بَل‌ِ اللّه‌ُ مَولاکُم، بل خدای- عزّ و جل‌ّ- مولیکم، أی ولیّکم و ناصرکم و اولی بکم و بولایتکم. و «مولی» بر معانی مختلف آمد، و مرجع معنی در همه با اولی، و گفتند: مراد در آیت ناصر است به قرینه قوله تعالی: وَ هُوَ خَیرُ النّاصِرِین‌َ، و «ناصر» را نیز به آن، مولی خوانند که یکون اولی بنصرة [من ینصره]«12»، ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). دب، آج، لب، فق: بری/ برید. (3). دب، آج، لب، فق: شوی/ شوید، مر: روید. (4). دب: برادرتان. (5). دب، آج، لب، فق: شوی/ شوید. (6). اساس و وز: فینقلبوا، با توجّه به دیگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (7). دب، آج، لب، فق: بری/ برید. (10- 8). اساس و وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (9). دب، آج، لب، فق، مر برای. (11). مر: کردید. (12). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 104 و کلام درین آیت بیاید- ان شاء اللّه- در جای خود. قوله- عزّ و علا:

[سوره آل‌عمران (3): آیات 151 تا 155]

[اشاره]

سَنُلقِی فِی قُلُوب‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا الرُّعب‌َ بِما أَشرَکُوا بِاللّه‌ِ ما لَم یُنَزِّل بِه‌ِ سُلطاناً وَ مَأواهُم‌ُ النّارُ وَ بِئس‌َ مَثوَی الظّالِمِین‌َ (151) وَ لَقَد صَدَقَکُم‌ُ اللّه‌ُ وَعدَه‌ُ إِذ تَحُسُّونَهُم بِإِذنِه‌ِ حَتّی إِذا فَشِلتُم وَ تَنازَعتُم فِی الأَمرِ وَ عَصَیتُم مِن بَعدِ ما أَراکُم ما تُحِبُّون‌َ مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنیا وَ مِنکُم مَن یُرِیدُ الآخِرَةَ ثُم‌َّ صَرَفَکُم عَنهُم لِیَبتَلِیَکُم وَ لَقَد عَفا عَنکُم وَ اللّه‌ُ ذُو فَضل‌ٍ عَلَی المُؤمِنِین‌َ (152) إِذ تُصعِدُون‌َ وَ لا تَلوُون‌َ عَلی أَحَدٍ وَ الرَّسُول‌ُ یَدعُوکُم فِی أُخراکُم فَأَثابَکُم غَمًّا بِغَم‌ٍّ لِکَیلا تَحزَنُوا عَلی ما فاتَکُم وَ لا ما أَصابَکُم وَ اللّه‌ُ خَبِیرٌ بِما تَعمَلُون‌َ (153) ثُم‌َّ أَنزَل‌َ عَلَیکُم مِن بَعدِ الغَم‌ِّ أَمَنَةً نُعاساً یَغشی طائِفَةً مِنکُم وَ طائِفَةٌ قَد أَهَمَّتهُم أَنفُسُهُم یَظُنُّون‌َ بِاللّه‌ِ غَیرَ الحَق‌ِّ ظَن‌َّ الجاهِلِیَّةِ یَقُولُون‌َ هَل لَنا مِن‌َ الأَمرِ مِن شَی‌ءٍ قُل إِن‌َّ الأَمرَ کُلَّه‌ُ لِلّه‌ِ یُخفُون‌َ فِی أَنفُسِهِم ما لا یُبدُون‌َ لَک‌َ یَقُولُون‌َ لَو کان‌َ لَنا مِن‌َ الأَمرِ شَی‌ءٌ ما قُتِلنا هاهُنا قُل لَو کُنتُم فِی بُیُوتِکُم لَبَرَزَ الَّذِین‌َ کُتِب‌َ عَلَیهِم‌ُ القَتل‌ُ إِلی مَضاجِعِهِم وَ لِیَبتَلِی‌َ اللّه‌ُ ما فِی صُدُورِکُم وَ لِیُمَحِّص‌َ ما فِی قُلُوبِکُم وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِذات‌ِ الصُّدُورِ (154) إِن‌َّ الَّذِین‌َ تَوَلَّوا مِنکُم یَوم‌َ التَقَی الجَمعان‌ِ إِنَّمَا استَزَلَّهُم‌ُ الشَّیطان‌ُ بِبَعض‌ِ ما کَسَبُوا وَ لَقَد عَفَا اللّه‌ُ عَنهُم إِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ حَلِیم‌ٌ (155)

[ترجمه]

‌در افگنیم ‌در دلهای کافران ترس ‌به آنچه انباز گرفتند ‌با خدای آنچه نفرستاد«1» ‌به ‌آن حجّتی و جای ‌ایشان دوزخ ‌بود و بد جای ‌است ‌آن بیدادکاران«2» ‌را. بدرستی براست [گفت]«3» ‌با ‌شما«4» خدای وعده ‌پس چون می‌کشتی«5» ‌به فرمان ‌او ‌تا آنگه ‌که سستی و منازعت کردی ‌در کار و عاصی شدی ‌از ‌پس ‌آن ‌که ‌با ‌شما نمود آنچه دوست داری، ‌از ‌شما کس هست ‌که دنیا می‌خواهد و ‌از ‌شما کس هست ‌که آخرت می‌خواهد ‌پس برگردانید ‌از ‌ایشان ‌تا بیازماید و عفو بکرد ‌از ‌شما، و خدای خداوند فضل ‌است ‌بر مؤمنان. «6» چون فرو شدید«7» و باز نایستادید ‌بر کسی و پیغامبر می‌خواند ‌شما ‌را ‌در آخرتان«8» جزا داد ‌شما ‌را غمی ‌به غمی ‌تا دژم نشوید ‌بر آنچه فائت شد ‌از ‌شما و نه ‌بر آنچه رسید ‌به ‌شما، و خدای داناست ‌به آنچه می‌کنید. [268- پ]، ----------------------------------- (1). اساس: فرستاد، وز، دب: بفرستاد، ‌با توجّه ‌به آج تصحیح شد. (2). دب: بیدادگران. (3). اساس، وز: ندارد، ‌از دب افزوده شد. (4). اساس، وز: باسمان، ‌با توجّه ‌به دب تصحیح شد. (5). وز، دب: می‌کشی، آج، لب: می‌کشید، فق: می‌کشتید. (6). اساس: یصعدون، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها و ‌با توجّه ‌به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (7). آج، لب: دور می‌رفتید. (8). دب، آج، لب، فق: جماعت بازپسین. صفحه : 105 ‌پس فرود آورد ‌بر ‌شما ‌از ‌پس غم ایمنی خوابی ‌که برسید ‌به گروهی ‌از ‌شما و بگرفت گروهی ‌از ‌ایشان غم جانهای ‌خود گمان برند ‌به خدای جز راستی ظن‌ّ کافران ‌که پیش اسلام بودند می‌گویند هست ‌ما ‌را ‌از ‌اینکه کار چیزی! بگو ‌که فرمان همه خدای راست پنهان می‌دارند ‌در دل آنچه آشکارا کنند تو ‌را، می‌گویند ‌اگر بودی ‌ما ‌را ‌از ‌اینکه کار چیزی بنکشتندی ‌ما ‌را ‌اینکه جا، بگو ‌اگر بودی«1» ‌شما ‌در خانه‌هایتان بیرون شدندی آنان ‌که نوشتند ‌بر ‌ایشان کشتن ‌به خوابگاه ‌خود ‌تا امتحان کند«2» خدای آنچه ‌در سینه‌های شماست، و خالص کند آنچه ‌در دلهای شماست، و خدای داناست ‌به رازهای سینه‌ها. آنان ‌که پشت ‌بر کردند ‌از ‌شما«3» ‌آن روز ‌که ‌به ‌هم آمدند«4» دو لشکر بخیزانید«5» ‌ایشان ‌را شیطان ‌به بهری«6» آنچه کرده بودند و عفو بکرد خدای ‌از ‌ایشان ‌که ‌خدا آمرزنده و بردبار ‌است. ‌قوله: سَنُلقِی فِی قُلُوب‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا الرُّعب‌َ- ‌الآیة. سدّی ‌گفت: چون ابو سفیان و اصحابش ‌آن قتل بکردند و ‌آن وهن ‌در صحابه ‌رسول، برفتند. [و روی ‌به مکّه نهاده چون ‌به بعضی راه برفتند]«7»، ابو سفیان ‌گفت: خطا کردیم ‌ما قومی بسیار ‌از اینان بکشتیم و جمعشان مفترق کردیم و ‌از ‌ایشان جز جماعتی اندک ضعیف نماندند، چرا بیامدیم ‌ایشان ‌را استیصال ناکرده! بیایید ‌تا باز گردیم و ‌ایشان ‌را مستأصل کنیم. عزم کردند ‌که باز گردند، خدای ‌تعالی ترس ‌در دل ‌ایشان افگنده«8» ‌تا ----------------------------------- (1). آج، لب: بودید. (2). آج، لب، فق: ‌تا شبه آزمایش نماید. (3). آج، لب ‌در. [.....] (4). آج، لب، فق: ‌به ‌هم رسیدند. (5). آج، لب، فق: ‌بر گناه داشت. (6). آج، لب، فق ‌از. (7). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). دب، آج، لب، فق: افگند، مر: نهاد. صفحه : 106 نیارستند بازگشتن، و ‌اینکه قصّه ‌در جای دگر بیاید. خدای ‌تعالی خبر داد ‌از غیب پیش ‌از ‌آن ‌که کرد«1» ‌تا ‌رسول- ‌علیه السّلام- و صحابه ایمن شوند ‌از ‌آن ‌که ‌ایشان باز خواهند گشتن، ‌گفت: سَنُلقِی، ‌ما ‌در افگنیم، و ‌اینکه ‌را «سین» استقبال گویند ‌برای ‌آن ‌که ‌اینکه افعال ‌که زواید اربع ‌در ‌او متعاقب ‌باشد صالح ‌بود حال ‌را و استقبال ‌را، چون «سین» یا «سوف» ‌در ‌او شود، ‌آن اشتراک برخیزد و فعل خالص شود مستقبل ‌را، حق ‌تعالی ‌گفت: ‌ما ترس ‌در دل ‌ایشان افگنیم، و ‌اینکه ‌از جمله معجزات ‌رسول و قرآن ‌باشد ‌برای ‌آن ‌که خبر ‌است ‌از غیب و مخبر مطابق خبر. ابو ایّوب السّختیانی‌ّ خواند ‌در شاذّ: «سیلقی» ‌به « یا » ردّا ‌الی اسم اللّه ‌تعالی ‌فی ‌قوله: بَل‌ِ اللّه‌ُ مَولاکُم، و باقی قرّاء ‌به «نون»، و ‌إبن عامر و کسائی و یعقوب و ابو جعفر خواندند: «الرّعب» ‌به تحریک «عین»«2»، باقی«3» خواندند: «الرّعب» باسکان «عین» و ‌هر دو لغت ‌است، کالعذر و العذر و السّحت و السّحت. و ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: نصرت بالرّعب، مرا یاری کردند ‌به ترس، و ‌در بعضی روایات: ‌بین یدی‌ّ مسیرة شهر، ‌از پیش ‌من ‌به یک ماه راه ‌تا ‌هر کجا ‌رسول- ‌علیه السّلام- فرود آمدی ‌بر یک ماهه راه دشمن ‌از ‌او بترسیدی. بِما أَشرَکُوا، ‌اینکه «با» بدل و مجازات ‌است، و «ما» مصدری ‌است، أی بشرکهم باللّه. و ‌قوله: ما لَم یُنَزِّل، «ما» نکره موصوفه ‌باشد، أی شیئا ‌ما انزل اللّه ‌به ‌من سلطان حق ‌تعالی ‌گفت: ‌من ترس ‌در دل کافران ‌به ‌آن افگندم ‌که ‌ایشان ‌به ‌من شرک آوردند. ظاهر آیت منبی ‌است ‌از ‌آن ‌که ‌اینکه معنی ‌بر ‌ایشان ‌بر سبیل عقوبت رفت ‌به ‌آن ‌که ‌ایشان چیزی ‌را انباز ‌من کرده‌اند ‌که ‌من ‌به ‌آن حجّتی نفرستاده‌ام ‌از آسمان. وَ مَأواهُم‌ُ النّارُ، و مأوای ‌ایشان و مرجعشان دوزخ ‌است، ‌من أوی اذا رجع، ‌یعنی جایشان«4»، یقال أوی الیه ای انضم‌ّ الیه. وَ بِئس‌َ مَثوَی الظّالِمِین‌َ«5» و «مثوی» مقام ‌باشد ‌من ثوی اذا أقام، و تقدیر ‌آن ‌است ‌که: بئس مثوی الظّالمین النّار، بد جای ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: عبارت «پیش ‌از ‌آن ‌که کرد» ‌را ندارد. (2). دب، آج، لب، مر و. (3). مر قرّاء. (4). دب، آج، لب، فق: جای ‌ایشان. (5). سوره آل عمران (3) آیه 151. صفحه : 107 ‌است ظالمان ‌را دوزخ، چنان ‌که برفت ‌فی ‌قوله: وَ نِعم‌َ أَجرُ العامِلِین‌َ. درین آیت مخصوص بالذّم ‌است محذوف، چنان ‌که ‌آن جا مخصوص بالمدح محذوف ‌است لدلالة الکلام علیهما. وَ لَقَد صَدَقَکُم‌ُ اللّه‌ُ وَعدَه‌ُ- الایة. صدق ‌به دو مفعول متعدّی شود، [269- ر] یقال: صدقته الوعد، چون غصب و سلب و نهب و مانند ‌اینکه. محمّد ‌بن کعب القرظی‌ّ ‌گفت: اصحاب ‌رسول چون ‌با مدینه شدند گفتند: ‌ما ‌را وهن ‌اینکه«1» ‌از کجا افتاد، و خدای ‌ما ‌را وعده نصرت و ظفر داده ‌بود، یعنون«2» ‌قوله: بَلی إِن تَصبِرُوا وَ تَتَّقُوا«3»- الایة. خدای ‌تعالی آیت فرستاد و ‌گفت: ‌آن وعده ‌که ‌من کردم راست ‌بود، و ‌شما ‌را ‌از قبل ‌خود آمد ‌که شعب رها کردی ‌تا دشمن راه یافت. إِذ تَحُسُّونَهُم و الحس‌ّ القتل الذّریع، قتل سخت عام ‌را حس‌ّ گویند، ‌قال الشّاعر: حسسناهم بالسّیف حسّا فأصبحت بقیّتهم ‌قد شرّدوا فتبدّدوا ابو عبیده ‌گفت: الحس‌ّ، الاستیصال بالقتل، یقال: جراد محسوس ‌إذا قتله البرد، و سنة حسوس سالی ‌باشد ‌که آفت همه چیز ببرد، ‌قال رؤبة: اذا تشکوا سنة حسوسا تأکل ‌بعد الاخضر الیبیسا«4» حَتّی إِذا فَشِلتُم، ‌یعنی همچنین ‌بر فتح و ظفر و قتل و قوّت بودی«5» ‌تا ‌به آنگه ‌که جبن و فشل و ضعف کار بستی، و المعنی ‌الی ‌ان فشلتم. و بعضی اهل معانی گفتند: ‌در کلام تقدیم و تأخیری هست، و تقدیر ‌اینکه ‌است: حتّی اذا تنازعتم ‌فی الامر و عصیتم فشلتم أی جبنتم و ضعفتم، و «واو» ‌فی ‌قوله: وَ تَنازَعتُم، مقحم ‌است. و منازعت ‌ایشان ‌اینکه ‌بود ‌که چون صحابه ‌رسول ‌به غنیمت مشغول شدند، اصحاب شعب گفتند: مردمان غنیمت ببرند و ‌ما بی نصیب مانیم. ‌عبد اللّه جبیر ‌که امیر ‌ایشان ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ‌ما ‌را ‌اینکه وهن. (2). دب، آج، لب، فق، مر: ندارد. (3). سوره آل عمران (3) آیه 125. (4). کذا: ‌در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط بیت ‌در لسان العرب (4/ 244) چنین ‌است: اذا شکونا سنة حسوسا || نأکل ‌بعد الخضرة الیبیسا [.....] (5). مر: بودید. صفحه : 108 ‌بود ‌گفت: مکنید«1» و فرمان ‌رسول رها مکنید«2». ‌ایشان گفتند: ‌رسول ‌اینکه ‌آن وقت ‌گفت ‌که کار بخلاف ‌اینکه ‌بود، اکنون چون ‌ایشان بهزیمت شدند- چنان ‌که ‌در قصّه برفت- ‌اینکه گفتاگوی«3» ‌که ‌با ‌عبد اللّه جبیر کردند منازعت ‌آن ‌بود. وَ عَصَیتُم، و عاصی شدی«4» ‌در فرمان ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌که ‌شما ‌را فرمود ‌که ‌از ‌اینکه جا مفارقت مکنید، و ‌اگر بینی«5» ‌که ‌ما ‌را بکشند ‌از آخر ‌ما، و ‌اگر بینی«6» ‌که ‌ما غنیمت می‌گیریم، فرمان نبردند و عصیان کردند«7». مِن بَعدِ ما أَراکُم ما تُحِبُّون‌َ، ‌پس ‌آن ‌که خدای آنچه محبوب و مراد ‌شما ‌بود و«8» ‌با ‌شما نمود، ‌یعنی ‌از فتح و ظفر و نصرت ‌شما ‌به باد صبا ‌تا ‌در سیر می‌آید ‌که: ‌تا ‌ایشان ‌بر جای بودند باد صبا می‌جست و خاک ‌بر روی مشرکان می‌زد. چون شعب رها کردند باد صبا دبور گشت، و روی ‌بر ‌ایشان نهاد و ‌ایشان مدهوش شدند و نمی‌دانستند ‌که حال چگونه ‌است، و ‌بر عمیا یکدگر«9» می‌زدند و می‌کشتند، آنگه حق ‌تعالی ‌گفت: ‌اینکه ‌برای ‌آن ‌بود ‌که ‌شما دو گروه بودی«10»، یکی دنیا جوی و یکی آخرت خواه. بعضی ‌به کارزار ‌که حاضر آمدی«11» ‌برای غنیمت حاضر آمدی«12» و طالب دنیا بودی«13»، و بعضی ‌برای نصرت دین خدای و طالب آخرت و بهشت. ثُم‌َّ صَرَفَکُم عَنهُم، أی بالهزیمة، ‌پس ‌شما ‌را ‌از ‌ایشان برگردانید. و ‌در اضافه«14» صرف ‌ایشان ‌از مشرکان ‌با خدای ‌تعالی ‌با ‌آن ‌که معصیت ‌است، دو قول گفتند: یکی [آن ‌که]«15» ‌شما ‌از ‌ایشان بازگشتی«16» ‌به حکم و فرمان خدای، ‌که خدای ‌تعالی ثبات صد مسلمان ‌در پیش دویست کافر واجب کرد، فامّا چون ناقص شدند ‌از ‌اینکه عدد، یا ----------------------------------- (2- 1). دب، آج، لب، فق: مکنی/ مکنید. (3). آج، لب، مر: گفتگوی. (4). مر: شدید. (6- 5). مر: بینید. (7). آج، لب، فق: فرمان نبردید و عصیان کردید. (8). آج، لب، فق: ندارد، مر: ‌آن آخر ‌با ‌شما نمود. (9). مر: ‌بر یکدیگر. (10). مر: شدید، چاپ شعرانی (3/ 216) مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنیا وَ مِنکُم مَن یُرِیدُ الآخِرَةَ (12- 11). مر: آمدید. (13). مر: بودید. (14). آج، لب: اضافه. (15). اساس و وز: ندارد، ‌با توجّه ‌به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (16). مر: بازگشتید. [.....] صفحه : 109 کافران زیادت شدند، مرخّص ‌است مسلمانان ‌که ثبات نکنند، چون انصراف ‌ایشان ‌بر ‌اینکه وجه ‌به فرمان و رخصت و حکم خدای ‌بود، حق ‌تعالی ‌با ‌خود اضافه کرد ‌گفت: ‌من برگردانیدم ‌شما ‌را، و ‌اینکه وجه اختیار ابو ‌علی ‌است، و ابو القاسم بلخی‌ّ ‌گفت: معنی «صرف» ‌اینکه جا ‌آن ‌است ‌که خدای بفرمود ‌ایشان ‌را ‌که ‌هم ‌از ‌اینکه فور و ‌از ‌اینکه جای ‌با سر ‌ایشان گردی«1» ‌تا ابتلا کند ‌شما ‌را ‌به مظاهرت و مواترت نعمت ‌بر ‌شما یک ‌از ‌پس دیگر ‌تا«2» شکر خواهید کردن«3» یا نه؟ ‌پس معنی «صرف» ‌بر ‌اینکه قول تخفیف تکلیف ‌باشد ‌به ترک امر ‌به رجوع ‌با قتال ‌ایشان ‌در حال. وَ لَقَد عَفا عَنکُم، آنگه ‌با ‌اینکه همه ‌که کردید«4» ‌شما ‌را عفو بکرد«5» ‌از عقاب قیامت، [اینکه یک]«6» قول ‌است، و قولی دیگر ‌آن ‌است ‌که: ‌شما ‌را عفو بکرد ‌از ‌آن ‌که ‌به دنبال ‌ایشان شوید ‌پس ‌از ‌آن ‌که جماعتی صلاح ‌در ‌آن دیدند ‌که ‌به دنبال ‌ایشان بشوند قولی دیگر ‌آن ‌است ‌که ‌شما ‌را عفو بکرد ‌از عذاب استیصال، و ‌ایشان ‌را ‌از ‌شما بازداشت، و ‌شما ‌را حمایت کرد ‌پس ‌از ‌آن ‌که مستولی بودند ‌ایشان ‌بر ‌شما، نظیره ‌قوله: ثُم‌َّ عَفَونا عَنکُم مِن بَعدِ ذلِک‌َ«7»وَ اللّه‌ُ ذُو فَضل‌ٍ عَلَی المُؤمِنِین‌َ، و خدای ‌تعالی خداوند فضل و احسان ‌است ‌بر مؤمنان. إِذ تُصعِدُون‌َ، عامل ‌در ‌او دو وجه دارد، یکی ‌قوله: وَ لَقَد عَفا عَنکُم، یکی عامل مقدّر ‌من ‌قوله: اذکر. قتاده و حسن و سلمی‌ّ خواندند: اذ تصعدون، ‌به فتح «تا» و «عین»«8» ‌من صعدت الجبل أصعده، و باقی خواندند: إِذ تُصعِدُون‌َ، ‌من الاصعاد. ابو حاتم ‌گفت: فرق ‌از میان «صعد» و «أصعد» ‌آن ‌باشد ‌که صعد ‌آن ‌باشد ‌که ‌از نشیبی ‌بر بالای شود چون کوه و اکمه«9» و مانند ‌اینکه، و اصعد ‌إذا مضی«10» ‌علی وجهه ----------------------------------- (1). مر: روید. (2). دب، آج، لب، فق: باز، مر: باره. (3). دب، آج، لب، فق: خواهی کردن. (4). دب، آج، لب، فق: کردی. (5). دب: عفو کرد، مر: عفو کردم. (6). اساس و وز: ندارد، ‌با توجّه ‌به دب افزوده شد. (7). سوره بقره (2) آیه 52. (8). اساس و همه نسخه بدلها: صاد، ‌با توجّه ‌به متن عربی روایت ‌در تبیان (3/ 20) و مجمع البیان (1/ 521) تصحیح شد. (9). آج، لب، فق، مر: ندارد. (10). فق: معنی. صفحه : 110 ‌فی الارض المستویة ‌آن ‌باشد ‌که ‌در زمین راست سر ‌در نهد و برود، و گفته‌اند: اصعد خلاف صعد ‌باشد، یقال: صعد الجبل و أصعد ‌فی الوادی، و مبرّد ‌گفت: اصعد اذا ابعد ‌فی الذّهاب، چون دور بشود گویند: اصعد، چنان ‌که ‌در خبر ‌است ‌که ‌رسول- ‌علیه السّلام- بعضی صحابه ‌را ‌گفت ‌که: ‌از ‌پس سه روز باز آمد: لقد ذهبت [962- پ] ‌فیها عریضا، ‌در ‌اینکه هزیمت پهن بشدی، و ‌قال الأعشی: ألا أیّهذا السّائلی ‌اینکه أصعدت«1» فان‌ّ لها ‌فی أهل یثرب موعدا فرّاء ‌گفت: «اصعاد» ابتدای ‌به سفر رفتن ‌باشد، و «انحدار» رجوع ‌باشد، یقال: أصعدنا ‌من کذا ‌الی کذا ‌إذا سافر الیه، و انحدرنا ‌إذا رجع ‌منه، و أنشد ابو عبیدة: ‌قد کنت تبکین ‌علی الإصعاد و الیوم سرّحت و صاح الحادی و مفضّل ‌گفت: صعد و أصعد و صعّد بمعنی واحد. وَ لا تَلوُون‌َ عَلی أَحَدٍ، أی ‌لا تعرجون، و ‌با کس نایستادی، یقال: ذهب فلان فلم یلو ‌علی شی‌ء و ‌لم یلبث ‌علی شی‌ء و ‌لم یعرج ‌علی شی‌ء اذا مضی ‌علی وجهه ‌لا یقیم ‌علی شی‌ء، ‌یعنی ‌در ‌اینکه هزیمت برفتی«2» رفتنی بلیغ سریع ‌بر وجهی ‌که یک ‌با یک نایستادی«3»، و هیچ چیز«4» ‌شما ‌را ‌از رفتن مانع نبود«5». و حسن بصری خواند: «و ‌لا تلون» ‌به یک «واو» ‌برای تخفیف، [کقولهم. استحییت و استحیت، یک «واو» و ‌به یک « یا » بیفگندند ‌برای تخفیف]«6»، کلبی ‌گفت: عَلی أَحَدٍ، ‌بر کسی، یعنی ‌رسول اللّه صلّی اللّه ‌علیه و«7» آله. «و الرّسول»، «واو» حال راست، و پیغامبر ‌شما ‌را می‌خواند ‌که: الی‌ّ الی‌ّ، ‌به ‌من آیی عباد اللّه. فِی أُخراکُم، ‌در آخر ‌شما ایستاده می‌گفت: ‌به ‌من آیی و مروی«8» ای بندگان خدای، 9» [من]« یکرّ فله الجنّة، ‌هر ‌که باز آید بهشت ‌او ‌را«10». یا عجب؟ ‌اگر ‌آن ‌که باز آید ‌او ----------------------------------- (1). کذا: ‌در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط کلمه ‌در سیرت ‌رسول اللّه/ 377) چنین ‌است: ألا أیّهذا السّائلی أین یمّمت (2). مر: برفتید. (3). مر: نایستادند (ضبط «نایستادند» مرجّح ‌است). (4). دب، آج، لب، مر: چیزی. [.....] (9- 5). فق: نبودی. (6). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). وز ‌علی. (8). مر: ‌به ‌من آیید و مروید. (10). دب، آج، لب، فق، مر ‌باشد. صفحه : 111 ‌را بهشت«1» رسد، ‌آن ‌که ‌خود برود ‌او ‌را چه رسد! ‌او ‌را«2» قسمت ‌از میان دوزخ و بهشت رسد، یقال: جاء فلان ‌فی اخر النّاس و اخراة النّاس و آخراة النّاس و اخریات النّاس. فَأَثابَکُم، جزا«3» داد ‌شما ‌را، و حقیقت ثواب ‌در جزای خیر ‌باشد، و ‌در جزای شرّ حقیقت عقاب ‌بود، امّا ‌بر سبیل توسّع عقاب ‌را ثواب خواند«4»، و نظیره ‌قوله: هَل ثُوِّب‌َ الکُفّارُ ما کانُوا یَفعَلُون‌َ«5» فَبَشِّرهُم بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ«6». و حقیقت بشارت ‌در خیر و سرور ‌باشد، و ‌در عذاب مجاز ‌باشد، و مثله قول الشّاعر: اخاف زیادا ‌ان ‌یکون عطاؤه اداهم سودا ‌أو محدرجة«7» فتلا«8» و ‌برای ‌آن ‌به لفظ ثواب ‌گفت ‌که ‌آن ‌به جای ثواب ‌بود ‌ایشان ‌را، ‌اگر بخلاف ‌آن کردندی ‌به بدل ‌آن ثواب بودی ‌ایشان ‌را، و ‌در بیت همچنین ‌اینکه بند و تازیانه ‌به جای عطا ‌بود ‌او ‌را. حسن بصری ‌گفت: معنی آیت ‌آن ‌است ‌که بداد ‌ایشان ‌را روز احد غمی ‌به بدل غم کافران روز بدر، ‌تا معنی ‌آن ‌باشد ‌که: یوما ‌لهم و یوما ‌علیهم. و بعضی دگر گفتند: أی غمّا ‌علی غم‌ّ، و گفته‌اند: غمّا متّصلا بغم‌ّ، غمی پیوسته ‌به غمی دگر. غم ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: باز آید ‌به بهشت. (2). دب، آج، لب، فق، مر حاکمی (دب: جا یکی) ‌از بهشت و دوزخ (آج، لب، فق، مر رسد) و قسمت ‌هر دو ‌بر مؤمن و فاسق- للّه درّ قائل: علی‌ّ حبّه جنّة قسیم النّار و الجنّة مر وصی‌ّ المصطفی حقّا امام الانس و الجنّة همه نسخه بدلها بجز وز ‌او ‌را چه رسد، ‌او ‌را. (3). وز: جزای. (4). دب: کنند، مر: خوانند. (5). سوره مطفّفین (83) آیه 36. (6). سوره آل عمران (3) آیه 21، توبه (9) آیه 36، انشقاق (84) آیه 24. (7). آج، لب، فق: مدحرجة، ضبط بیت ‌در دیوان فرزدق (1/ 118) چنین ‌است: ‌است: فلمّا خشیت ‌ان ‌یکون عطاؤه || اداهم سودا ‌أو محدرجة سمرا (8). دب، آج، لب، فق ‌یعنی السّیاط. صفحه : 112 اوّل فوت ظفر و غنیمت، و غم دوم قتل و جراح و هزیمت، و گفته‌اند: غم اوّل قتل و جراحت و هزیمت، و غم دوم ارجاف ‌به قتل ‌رسول- ‌علیه السّلام. و گفته‌اند: غم اوّل راه یافتن خالد ‌بن الولید ‌بر ‌ایشان ‌از شعب، و غم دوم بازگشتن ابو سفیان و ظفر ‌او ‌بر مسلمانان، ‌اینکه ‌برای چه کرد«1»! لِکَیلا تَحزَنُوا«2» وَ لا ما أَصابَکُم، المعنی و ‌لا ‌علی ‌ما اصابکم، «ما» ‌در محل‌ّ جرّ ‌است لعطفه ‌علی مجرور، و نه ‌بر آنچه ‌به ‌شما ‌در رسید ‌از جراحت و قتل و هزیمت، و نظیر ‌او ‌از وجهی ‌قوله ‌تعالی: لِکَیلا تَأسَوا عَلی ما فاتَکُم وَ لا تَفرَحُوا بِما آتاکُم«4». گفتند معنی ‌آن ‌است ‌که: چون مسلمانان ‌را ‌از جهت ارجاف منافقان ‌به قتل ‌رسول- ‌علیه السّلام- و کسر و وهن دلتنگ شدند، بس«5» ‌بر نیامد ‌که ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌به بالایی برآمد و ‌گفت: أنا ‌رسول اللّه. مسلمانان شادمانه«6» شدند. بس«7» ‌بر نیامد ‌که ابو سفیان ‌با جماعتی ‌بر سر کوه آمدند، مسلمانان دلتنگ شدند ‌از ‌آن ‌که ترسیدند ‌که دگر باره ‌بر ‌ایشان زنند و ‌ایشان ‌را مجروح و منکوب کنند. ‌رسول- ‌علیه السّلام- دعا کرد، خدای ‌تعالی بگردانید ‌ایشان ‌را ‌تا ‌از کوه فرود آمدند و روی ‌به راه نهادند مسلمانان شادمانه«8» شدند ‌به یک ساعت چند بار دلتنگ شدند و خرّم شدند، خدای ‌تعالی ‌گفت: ‌تا ‌بر رنج دنیا و محنت و بلای ‌او دلتنگ نباشید«9» ‌که هیچ دو ‌را«10» بقا نیست: اصبر لدهر نال منک فهکذا مضت الدّهور فرحا و حزنا مرّة ‌لا الحزن دام و ‌لا السّرور مفضّل ‌گفت: «لا» صله ‌است، و المعنی لکی«11» تحزنوا، ‌اینکه ‌برای ‌آن کرد ‌تا ----------------------------------- (8- 1). آج، فق ‌قوله ‌تعالی. [.....] (2). دب، مر: تأسوا. (3). مر: نباشید. (4). سوره حدید (57) آیه 23. (5). آج، لب، فق، مر: بسی. (6). لب، مر: شادمان. (7). دب، آج، لب، فق، مر: بسی. (9). دب، آج، لب: نباشی/ نباشید. (10). وز، لب: ‌او ‌را، مر: دور ‌را. (11). مر: لکیلا. صفحه : 113 ‌شما دژم بباشید«1» ‌بر آنچه فایت شد ‌از ظفر و غنیمت، و ‌بر آنچه ‌به ‌شما رسید ‌از قتل و هزیمت ‌بر سبیل عقوبت ‌به آنچه کردی«2» و ثغر«3» رها کردی«4»، چنان ‌که ‌گفت: لِئَلّا یَعلَم‌َ أَهل‌ُ الکِتاب‌ِ«5»، و المعنی لیعلم اهل الکتاب. وَ اللّه‌ُ خَبِیرٌ بِما تَعمَلُون‌َ، و خدای عالم ‌است و آگاه و ‌با خبر ‌از آنچه ‌شما می‌کنید«6» ‌تا جزا دهد ‌هر یک ‌را ‌بر حسب آنچه کرده ‌باشد«7» ‌از خیر و شر، و هیچ ‌از ‌او فرو نشود. و مورد ‌او مورد وعید و تحذیر ‌است. ‌قوله: ثُم‌َّ أَنزَل‌َ عَلَیکُم مِن بَعدِ الغَم‌ِّ أَمَنَةً نُعاساً یَغشی طائِفَةً- الایة. ‌عبد اللّه زبیر روایت کند ‌از پدرش زبیر ‌بن العوّام ‌که ‌گفت: ‌من ‌با ‌رسول بودم- ‌علیه السّلام. چون خوف و غم ‌بر ‌ما سخت شد، خوابی و نعاسی ‌بر ‌من افتاد [و]«8» ‌بر جماعتی ‌که ‌با ‌ما بودند ‌تا ‌من سخن معتّب ‌بن قشیر می‌شنیدم ‌که می‌گفت: ‌لو ‌کان لنا ‌من الامر شی‌ء ‌ما قتلنا هیهنا، پنداشتم ‌که ‌در خواب می‌بینم. ‌پس خدای ‌تعالی ‌بر سبیل منّت و تذکیر نعمت ‌اینکه آیت فرستاد: ثُم‌َّ أَنزَل‌َ عَلَیکُم مِن بَعدِ الغَم‌ِّ أَمَنَةً«9». [270- ر]، أی امنا، و ‌اینکه لفظ مصدر ‌است کالعظمة و الغلبة، و ‌إبن محیصن ‌در شاذّ خواند: «أمنة» ‌به سکون «میم»، «نعاسا» بدل ‌است ‌از «أمنة»، و نعاس اوّل خواب ‌باشد. یَغشی طائِفَةً مِنکُم، حمزه و کسائی و خلف خواندند: «تغشی»، بالتّاء ردّا ‌الی الأمنة، و دیگران ‌به « یا » خوانند«10» ردّا ‌الی النّعاس، و ‌اینکه اختیار ابو عبید«11» و ابو حاتم ‌است ‌برای ‌آن ‌که فعل ‌از ‌پس نعاس می‌آید، ردّش ‌با ‌او اولیتر ‌باشد. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: خدای ‌تعالی مسلمانان ‌را ‌از ‌پس خوف عظیم امنی تمام داد ‌تا ‌در امن ‌به جایی رسیدند ‌که خواب ‌بر ‌ایشان غلبه کرد، و خواب ‌با امن ‌باشد ‌با خوف نباشد. ----------------------------------- (1). دب، لب، فق: نباشی، آج: بباشی. (4- 2). مر: کردید. (3). مر: شعب. (5). سوره حدید (57) آیه 29. (6). دب، آج، لب، فق: می‌کنی. [.....] (7). دب، آج، لب، فق: باشند. (8). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). اساس امنة، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (10). دب، آج، لب، فق، مر: خواندند. (11). مر: ابو عبیده. صفحه : 114 ابو طلحه گوید: روز احد سر برداشتم، هیچ کس ‌را ندیدم ‌از قوم و الّا مایل ‌شده ‌از خواب، و ابو طلحه ‌گفت«1»: ‌من ‌از جمله آنان بودم ‌که خواب ‌بر ‌من غلبه می‌کرد ‌تا یک بار شمشیر ‌از دستم بیفتاد، برگرفتم، و یک بار تازیانه. وَ طائِفَةٌ قَد أَهَمَّتهُم أَنفُسُهُم، حق ‌تعالی چنان ‌که ‌ایشان دو گروه بودند، ‌ایشان ‌را ‌به دو فرقه بنهاد: مؤمنان بودند و منافقان. مؤمنان ‌را امنی بداد ‌تا ‌از فرط ایمنی خواب ببرد ‌ایشان ‌را، و منافقان خائف و بی‌خواب، ‌از خوف بی‌قرار بدند«2» و ‌از بی‌خوابی شعار داشتند«3». و «طائفة»، مرفوع ‌است ‌به ابتدا، [و]«4» ‌در خبر ‌او خلاف کردند، بعضی گفتند: «یظنّون» خبر مبتداست، و «قد اهمّتهم» ‌در جای صفت طائفة ‌است، ‌یعنی و طائفة ‌من صفتها کذا، یظنّون. و گروهی ‌که صفت ‌ایشان ‌آن ‌بود ‌که غم جان ‌خود گرفته ‌بود«5» ‌ایشان ‌را، گمان می‌بردند«6» ‌به خدای ظن‌ّ اهل جاهلیّت، ‌یعنی ظن‌ّ بد. و بعضی دگر گفتند: «قد اهمّتهم» خبر مبتداست، و «یظنّون» ‌در جای حال ‌است. و گروهی دیگر ‌آن بودند ‌که ‌به غم آورد ‌ایشان ‌را نفس ‌خود، ‌یعنی ‌ایشان ‌را غم جان ‌بود غم ایمان نبود، ‌از غم جان پروای خدای و ‌رسول و دین خدای و شرع ‌رسول نبود ‌ایشان ‌را ‌برای ‌آن ‌که منافق بودند، و ‌در باطن خلاف ‌آن داشتند ‌که ‌به ظاهر گفتند، ‌لا جرم گمانشان ‌در خور اعتقاد«7» آمد، چو«8» ‌به خدای اعتقاد بد داشتند«9»، ‌به ‌او گمان بد بردند، و ‌قوله: غَیرَ الحَق‌ِّ، صفت موصوفی محذوف ‌است، ‌یعنی ظنّا باطلا، ‌به خدای گمانی«10» باطل بردند و ‌قوله: ظَن‌َّ الجاهِلِیَّةِ، أی ظنّا مثل ظن‌ّ الجاهلیّة، کقولهم: ضربته ضرب زید، أی ضربا مثل ضرب زید، و ‌آن ‌آن ‌بود ‌که گمان بردند ‌که خدای ‌تعالی رسولش ‌را نصرت نخواهد کردن، و ‌آن غلبه و استیلای کافران همیشه ----------------------------------- (1). وز و. (2). دب، آج، لب، فق، مر: بودند. (3). کذا: ‌در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 219): شعور نداشتند. (4). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). وز و. (6). اساس: می‌برند، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). مر: اعتقادشان. (8). اساس: بجز، دب، مر: چون، ‌با توجّه ‌به وز تصحیح شد. (9). کذا: ‌در اساس و وز، دیگر نسخه بدلها: نداشتند. [.....] (10). دب: گمان. صفحه : 115 بخواهد ماندن«1»، آنگه ‌با چنین گمان و اعتقاد تمنّای امر و امرة«2» کردند. یَقُولُون‌َ هَل لَنا مِن‌َ الأَمرِ مِن شَی‌ءٍ، می‌گویند: ‌از ‌اینکه کار ‌ما ‌را نصیبی هست! مفسّران گفتند: ‌من أمر النّصرة، ‌یعنی ‌از باب نصرت، حق ‌تعالی ‌رسول ‌را ‌گفت: جواب ‌ایشان باز ده ‌بر وجهی ‌که طمعشان منقطع شود، و بگو ‌که: إِن‌َّ الأَمرَ کُلَّه‌ُ لِلّه‌ِ. ابو عمرو و یعقوب «کلّه» خواندند ‌به رفع، و باقی قرّاء ‌به نصب وجه قراءت ابو عمرو ‌آن ‌است«3»: «أمر» مبتدای اوّل ‌باشد و «کلّه» مبتدای دوم، و ‌قوله: «للّه» ‌در جای خبر مبتدای اوّل ‌بود، کقولهم: زید ابوه منطلق، عمرو وجهه حسن. و وجه قراءت دگر ‌آن ‌است ‌که: «کلّه»«4» تأکید ‌است. ضحّاک ‌گفت ‌از ‌عبد اللّه عبّاس ‌که: مراد ‌به آیت تکذیب ‌به قدر ‌است ‌که منافقان ‌به قضا و قدر خدای ایمان نداشتند، ‌پس بیشتر غم ‌ایشان ‌آن ‌بود، بیانش قول ‌رسول- ‌علیه السّلام: الایمان بالقدر یذهب الهم‌ّ و الحزن، ایمان ‌به قدر خدای غم و اندوه ببرد، بگو ‌که فرمان همه خدای راست، و کار ‌آن ‌است ‌که خدای کند، آنگه حق ‌تعالی بیان نفاق ‌ایشان کرد«5»، ‌گفت: یُخفُون‌َ فِی أَنفُسِهِم ما لا یُبدُون‌َ لَک‌َ، ‌در دل می‌دارند آنچه اظهار نمی‌کنند ‌بر تو، و ‌اینکه سیرت منافق ‌باشد ‌که ‌در دل خلاف ‌آن دارد ‌که ‌بر«6» زبان، آنگه آنچه گفتند ‌از ‌آن ‌که لایق اعتقاد ‌ایشان ‌بود، حق ‌تعالی ‌با ‌رسول باز ‌گفت: یَقُولُون‌َ لَو کان‌َ«7»قُل لَو کُنتُم فِی بُیُوتِکُم، بگو ‌که ‌اگر ‌شما ‌در خانه‌های ‌خود نشسته بودیتان، لَبَرَزَ الَّذِین‌َ کُتِب‌َ عَلَیهِم‌ُ القَتل‌ُ إِلی مَضاجِعِهِم، برون«1» آمدندی آنان ‌که قتل و کشتن«2» ‌بر ‌ایشان نوشتند، ‌یعنی ‌بر ‌ایشان واجب کردند«3» ثبات کردند ‌در کارزار ‌تا ‌از دو کارزار«4» یکی پدید آید، امّا ظفر و امّا کشتن ‌ایشان ‌به خوابگاه و مصرع ‌خود، ‌یعنی ‌ایشان چون ‌به کارزار آیند دل چنان ‌بر مرگ نهاده باشند ‌که پنداری ‌اینکه مصرع و افتادنگاه«5» ‌ایشان خوابگاه ‌است ‌ایشان ‌را. وَ لِیَبتَلِی‌َ اللّه‌ُ ما فِی صُدُورِکُم، و ‌تا خدای امتحان و آزمایش کند آنچه ‌در دلهای شماست ‌بر ‌آن تأویل ‌که گفتیم. وَ لِیُمَحِّص‌َ ما فِی قُلُوبِکُم، و خالص کردند«6» آنچه ‌در دلهای شماست، ‌یعنی آنچه ‌شما ‌در دل داری«7» ‌از نفاق اظهار کند ‌رسول- ‌علیه السّلام- و مؤمنان ‌را، چنان ‌که ‌گفت: ما کان‌َ اللّه‌ُ [270- پ] لِیَذَرَ المُؤمِنِین‌َ عَلی ما أَنتُم عَلَیه‌ِ حَتّی یَمِیزَ الخَبِیث‌َ مِن‌َ الطَّیِّب‌ِ«8». وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِذات‌ِ الصُّدُورِ، و خدای ‌تعالی عالم ‌است ‌به اسرار دلها، و ‌در ‌اینکه لفظ دلیل ‌است ‌بر ‌آن ‌که حقیقت ابتلاء ‌بر خدای نباشد، ‌برای ‌آن ‌که ‌به ابتلاء ‌آن«9» ‌را حاجت ‌بود ‌که چیزی نداند«10» ‌تا بداند«11»، و ‌آن ‌که ‌او«12» اسرار دلها داند ‌او ‌را ‌به آزمایش حاجت نباشد. ‌قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ تَوَلَّوا مِنکُم- الایة. بیشتر مفسّران گفتند: مراد آنانند ‌که روز احد بگریختند، آنان ‌که ‌از ‌شما پشت بدادند. یَوم‌َ التَقَی الجَمعان‌ِ، ‌آن روز ‌که دو لشکر روی ‌به ‌هم نهاد«13»، ‌یعنی روز احد، و گفتند: مراد جماعتی‌اند ‌که ‌با مدینه شدند. إِنَّمَا استَزَلَّهُم‌ُ الشَّیطان‌ُ، شیطان ‌ایشان ‌را ‌از راه ببرد و بخیزانید«14» و پای ‌ایشان ----------------------------------- (1). مر: بیرون. (3- 2). لب و خالص گرداند آنچه ‌در دلهای شماست. (4). آج، لب، فق، مر: دو کار. [.....] (5). مر: و جای افتادن. (6). کذا: ‌در اساس و وز، دب، آج، لب: ندارد، مر: خالص گرداند. (7). مر: دارید. (8). سوره آل عمران (3) آیه 179. (9). مر: کسی. (10). اساس و وز: بداند، ‌با توجّه ‌به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). مر: و خواهد ‌که بداند. (12). مر: اضمار. (13). آج، لب، فق، مر: نهادند. (14). مر: بلغزانید. صفحه : 117 ‌از زیر فرو گرفت، گفته‌اند: أزل‌ّ و استزل‌ّ ‌به یک معنی ‌باشد، و گفته‌اند: «سین» [طلب راست، ‌یعنی]«1» طلب ازلال ‌ایشان کرد چنان ‌که: استعلم و استفهم و استخبر. و مفضّل ‌گفت: حملهم ‌علی الزّلل و هی الخطیئة، و مراد هزیمت ‌است. بِبَعض‌ِ ما کَسَبُوا، ‌در ‌اینکه دو قول گفتند: یکی ‌آن ‌که مراد محبّت غنیمت ‌است و حرص ‌بر حیات و مال، ‌یعنی چون ‌بر ‌اینکه راه بودند هوای ‌ایشان موافق رای شیطان ‌بود، ‌از ‌اینکه جا ‌بر ‌ایشان راه یافت، و قولی دگر زجّاج ‌گفت: بِبَعض‌ِ ما کَسَبُوا، ‌به ‌آن گناهان مقدّم ‌که کرده‌اند«2» و توبه نکرده کار ‌خود ساخته ندیدند، ‌خود ‌را اختیار شهادت نکردند ‌تا ‌به وقت دگر ‌باشد ‌که توبه کنند، ‌هر گه«3» کار ‌او ساخته ‌باشد ‌به مرگ، چنین قلّت مبالات نماید ‌که: ‌لا ابالی وقع الموت علی‌ّ أم وقعت ‌علی الموت، و تمنّای شهادت چنین کند ‌که: ‌ما ینتظر اشقاها ‌ان یخضبها ‌من فوقها بدم، چه انتظار می‌کنند ‌آن شقی‌ترین امّت ‌که محاسن سپید ‌از خون ‌اینکه سر خضاب نمی‌کند. وَ لَقَد عَفَا اللّه‌ُ عَنهُم، و خدای ‌تعالی عفو بکرد ‌از ‌ایشان. ‌در ‌اینکه دو قول گفتند: یکی ‌آن ‌که ‌ایشان ‌را بتعجیل عقوبت نکرد، و دگر ‌آن ‌که ‌آن عقاب مستحق ‌به فرار ‌از زحف ‌به ‌ایشان رها کرد، و ‌اگر ‌بر ‌هر دو حمل کنند روا ‌باشد ‌برای ‌آن ‌که تنافی نیست میان ‌ایشان، و لقوله: إِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ حَلِیم‌ٌ، و خدای ‌تعالی آمرزنده ‌است، ‌یعنی«4» گناه ‌ایشان«5» ‌را ‌که فرار«6» زحف ‌بود، و حلیم ‌است ‌که ‌ایشان ‌را بتعجیل عقوبت نکرد. ‌قوله: عزّ و علا«7»:

[سوره آل‌عمران (3): آیات 156 تا 163]

[اشاره]

یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخوانِهِم إِذا ضَرَبُوا فِی الأَرض‌ِ أَو کانُوا غُزًّی لَو کانُوا عِندَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِیَجعَل‌َ اللّه‌ُ ذلِک‌َ حَسرَةً فِی قُلُوبِهِم وَ اللّه‌ُ یُحیِی وَ یُمِیت‌ُ وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیرٌ (156) وَ لَئِن قُتِلتُم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ أَو مُتُّم لَمَغفِرَةٌ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ رَحمَةٌ خَیرٌ مِمّا یَجمَعُون‌َ (157) وَ لَئِن مُتُّم أَو قُتِلتُم لَإِلَی اللّه‌ِ تُحشَرُون‌َ (158) فَبِما رَحمَةٍ مِن‌َ اللّه‌ِ لِنت‌َ لَهُم وَ لَو کُنت‌َ فَظًّا غَلِیظَ القَلب‌ِ لانفَضُّوا مِن حَولِک‌َ فَاعف‌ُ عَنهُم وَ استَغفِر لَهُم وَ شاوِرهُم فِی الأَمرِ فَإِذا عَزَمت‌َ فَتَوَکَّل عَلَی اللّه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ یُحِب‌ُّ المُتَوَکِّلِین‌َ (159) إِن یَنصُرکُم‌ُ اللّه‌ُ فَلا غالِب‌َ لَکُم وَ إِن یَخذُلکُم فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِن بَعدِه‌ِ وَ عَلَی اللّه‌ِ فَلیَتَوَکَّل‌ِ المُؤمِنُون‌َ (160) وَ ما کان‌َ لِنَبِی‌ٍّ أَن یَغُل‌َّ وَ مَن یَغلُل یَأت‌ِ بِما غَل‌َّ یَوم‌َ القِیامَةِ ثُم‌َّ تُوَفّی کُل‌ُّ نَفس‌ٍ ما کَسَبَت وَ هُم لا یُظلَمُون‌َ (161) أَ فَمَن‌ِ اتَّبَع‌َ رِضوان‌َ اللّه‌ِ کَمَن باءَ بِسَخَطٍ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ مَأواه‌ُ جَهَنَّم‌ُ وَ بِئس‌َ المَصِیرُ (162) هُم دَرَجات‌ٌ عِندَ اللّه‌ِ وَ اللّه‌ُ بَصِیرٌ بِما یَعمَلُون‌َ (163)

[ترجمه]

ای آنان که ----------------------------------- (1). اساس و وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: کرده بودند. (3). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 221): هر که. (4). دب، آج، لب، فق، مر که. [.....] (5). آج، لب، فق: گناهان ایشان. (6). مر از. (7). وز: عزّ و جل، دب، آج، لب، فق، مر: قوله تعالی. صفحه : 118 گرویده‌اید مباشید«1» چون آنان که کافر شدند، و گفتند برادر«2» ایشان را چون برفتند«3» در زمین تا بودند غزا کنندگان اگر بودید«4» نزدیک ما نمردندی و بنکشتندی ایشان را«5» تا کند خدای آن را اندوهی در دلهای ایشان، و خدای زنده کند و بمیراند، و خدای به آنچه می‌کنید شما بیناست. و اگر بکشتند شما را«6» در راه خدا یا بمیرید«7» آمرزش از خدای و بخشایش بهتر بود از آن که«8» شما گرد می‌کنید. و اگر بمیرید«9» یا بکشتند«10» شما را، با خدای جمع کنند شما را. [به]«11» بخشایشی از خدای«12» نرم شدی ایشان را و اگر بودی تو بدخو، درشت دل، پراگنده شدندی از پیرامن تو، عفو بکن«13» از ایشان و آمرزش خواه بر ایشان«14» و مشورت کن با ایشان در کار، چون عزم کنی توکّل کن«15» بر خدای که خدای دوست دارد توکّل کنندگان را. و اگر یار باشد خدای شما را نبود غلبه کننده شما را، و اگر رها کند شما را کیست آن که یاری کند شما را از پس او! و بر خدای باید تا توکّل کنند مؤمنان. ----------------------------------- (1). دب: گرویده‌ای مباشی. (9- 2). آج، لب، فق: برادران. (3). آج، لب، فق: می‌رفتند، مر: برفتندی. (4). دب: بودی. (5). آج، لب، فق، مر: کشته نشدندی. (6). آج، لب، فق: و اگر کشته شوید، مر: اگر بکشند شما را. (7). دب: بمیری/ بمیرید. (8). آج، لب، فق: آنچه. (10). آج، لب، فق: یا کشته شوید. (11). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (12). وز و. [.....] (13). آج، لب، فق: جرم فروگذار. (14). وز، آج، لب، فق: برای ایشان. (15). آج، لب، فق: اعتماد نمای. صفحه : 119 [271- ر] و نبود«1» پیغمبری«2» را که خیانت کند، و هر که خیانت کند بیارد آنچه خیانت کرده باشد روز قیامت، پس تمام بدهند هر نفسی«3» را آنچه کرده باشد و نقصان نکنند ایشان را. آن کس که پیروی کند رضای خدای را چنان باشد که باز آید به خشمی از خدای، و جای او دوزخ باشد و بد بازگشتن گاه است. از ایشان پایه‌هااند«4» به نزدیک خدای و خدای بیناست به آنچه ایشان می‌کنند. قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِین‌َ کَفَرُوا- الایة. حق تعالی درین آیت مؤمنان را نهی کرد از آن که [آن]«5» گویند که منافقان گفتند، چون عبد اللّه ابی‌ّ سلول و اصحابش، گفت: ای مؤمنان چنان مباشید«6» که کافران در اینکه معنی که گفتند ایشان برادر ایشان را«7»، امّا در دین و امّا در نسب. إِذا ضَرَبُوا فِی الأَرض‌ِ، چون برفتندی در زمین، یعنی به سفر شدندی برای تجارت و طلب معیشت. و اصل اینکه کلمه هم اینکه«8» «ضرب» معروف است که زدن باشد، الّا آن است که اینکه ضرب فی الإرض بالرّجل أو بالرّاحلة باشد، چنان که ما گوییم: ما آن راه بکوفتیم، و بعضی دگر گفتند: الضّرب فی الارض عبارت است از افراط در رفتن و مبالغه در او. أَو کانُوا غُزًّی، جمع غاز، یا غازیان باشند«9»، و اینکه لفظ بر وزن فعّل«10» است اکنون، و اصل او غزّی بوده است علی وزن فعّل«11» فی جمع فاعل، نحو: شاهد و شهّد، و راکع و ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: و نسزد هیچ. (2). وز، دب: پیغامبری. (3). آج، لب، فق: تمام داده شود هر تنی. (4). اساس، وز: پایهااند/ پایه‌هااند. (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). دب: مباشی/ مباشید. (7). دب، آج، فق، مر: برادرانشان. (8). دب: کلمه به معنی. (9). دب، آج، لب، فق، مر: باشد. (10). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 223): فعّا. (11). اساس: افعل، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] صفحه : 120 رکّع، و ساجد و سجّد، و فعّل در جمع فاعل قیاسی مطّرد است، پس حرکت از حروف علّت برگرفتند و با حرف صحیح دادند، چنان که در قاض و غاز کردند، و الأصل قاضی و غازی، و او در هر سه حال به یک صورت باشد بمثابة اسماء«1» مقصوره است مادام تا منکّر منّون باشد بی «لام» تعریف، و نیز جمع کنند اینکه لفظ را که غازی است علی غزاة، کقاض و قضاة و رامی و رماة، و نیز جمع کنند علی غزّاء کخارب و خرّاب، و کاتب و کتّاب، یا غازی باشند و مجاهد«2» گویند اینکه منافقان: لَو کانُوا عِندَنا، اگر اینکه مردمان مسافر یا غازی به نزدیک ما بودندی بنمردندی، و یا ایشان را بنکشتندی، و اینکه خطاست از ایشان«3» بزرگ برای آن که اعتقاد«4» کردند اگر مسافر به سفر نشود در حضر مرگ به او نرسد، و اگر غازی را در غزا نکشند بنمیرد، اینکه اعتقاد فاسد است برای آن که حکم ایشان در سفر و حضر و غزا و مقام یکی باشد هیچ وقت از اوقات نیست و الّا مجوّز است که ایشان در آن وقت بمیرند. فامّا حکم کشته، قطع کردن بر آن که اگر او را بنکشتندی نمردی خطاست، و نیز قطع کردن بر آن که لا محال بمردی هم خطاست، بل مجوّز است چنان که احوال دیگران روا باشد که هر ساعت مرگ به ایشان رسد، و روا باشد که بمانند«5» سالهای بسیار. پس ایشان از اینکه وجه مخطی بودند که اعتقاد کردند که اگر ایشان از وطن مفارقت نکردندی علی القطع، زنده ماندندی، و اینکه خلاف صواب است. و قوله«6»: ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا، تقسیم است«7»، موت با مسافر می‌شود و قتل با غازی، حق تعالی گفت: لِیَجعَل‌َ اللّه‌ُ ذلِک‌َ حَسرَةً فِی قُلُوبِهِم، اینکه «لام» تعلّق دارد بقوله: لا تَکُونُوا کَالَّذِین‌َ کَفَرُوا، لِیَجعَل‌َ اللّه‌ُ ذلِک‌َ حَسرَةً فِی قُلُوبِهِم دونکم، چو«8» ایشان مباشید«9» در اینکه گفتن تا خدای اینکه معنی در دل ایشان به حسرت کند نه در دل شما، و ابو علی ----------------------------------- (1). اساس: اقصا، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). اساس و مت: مجاهده، با توجه به وز تصحیح شد. (3). دب، آج، لب، فق، مر خطای. (4). وز: اعتقادی. (5). دب، آج، لب، فق، مر: بماند. (6). اساس و، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (7). آج: بقسمست، لب: بقسمت، مر: تقسیم. (8). دب، آج، لب، فق، مر: چون. (9). دب، آج، لب، فق: مباشی/ مباشید. صفحه : 121 گفت: «لام» عاقبت راست، کقوله: لدوا للموت و ابنوا للخراب و امّا حسرت ایشان از دو چیز بود: یکی آن که ایشان را مراد بود که مسلمانان با ایشان موافق باشند در اینکه گفتار و جز اینکه، چون خلاف ایشان کردند، حسرتی شد در دل ایشان. قول دیگر فوت ظفر و غنیمت و آنچه لایق ظاهر است آن است که آن اعتقاد فاسد که اگر ایشان نرفتندی نمردندی، اکنون چون رفتند مردند، کاری فایت باشد«1»، و حسرت از آن خورند که چرا رها کردیم ایشان را که رفتند، و اینکه قول قریبتر است از آن هر دو«2». حقیقت حسرت اندوه باشد بر چیزی که فایت شده باشد که مرد گمان برد که نخواهد رسیدن«3»، قال الشّاعر: فوا حسرتی لم اقض منکم لبانتی و لم أتمتّع بالجوار و بالقرب آنگه خبر داد که مرگ و زندگانی تعلّق به خدای دارد، به سفر و حضر بنگردد«4». وَ اللّه‌ُ یُحیِی وَ یُمِیت‌ُ، خدای است که زنده دارد [و]«5» بمیراند نه اسبابی که ایشان گمان بردند. وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیرٌ، إبن کثیر و حمزه و کسائی و خلف و شبل«6» و حسن و أعمش و طلحة بن مصرّف به « یا » خوانند، و باقی«7» به «تا» ی خطاب. و مورد اینکه، مورد تهدید و وعید است. وَ لَئِن قُتِلتُم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، اگر بکشتند«8» شما را در ره خدای، یعنی جهاد. أَو مُتُّم، یا بمیرید«9»، نافع و بیشتر اهل کوفه خوانند: «متّم» به کسر «میم»، و باقی قرّاء به ضم‌ّ «میم». آن که به ضم‌ّ خواند، من مات یموت«10» از او مت‌ّ آید، چنان که قلت من [271- پ] قال یقول، و کنت من کان یکون. و آن که «مت‌ّ» خواند، گوید: من مات یمات علی فعل یفعل، کخاف یخاف و هاب یهاب، و الأصل موت یموت ----------------------------------- (1). مر: فوت شد. (2). همه نسخه بدلها بجز وز و. (3). وز، دب: بخواهد رسیدن، آج، لب، مر: بخواهد رسیدن. (4). وز: نبه گردد/ نبگردد، مر: بازنگردد. (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (6). دب، آج، لب، فق، مر: شبلی. (7). مر قرّاء. (8). وز، دب، آج، فق، مر: بکشند. (9). دب، آج، لب، فق: بمیری/ بمیرید. (10). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 224) و حکایت. صفحه : 122 و خوف یخوف و هیب یهیب، و الحکایة منها خفت وهبت. حق تعالی رد کرد بر منافقان که گفتند: ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا، گفت: اگر شما را در ره خدای بکشند یا بمیری در سفر، آمرزش و رحمت خدای تعالی شما را بهتر بود از آنچه منافقان جمع می‌کنند از حطام دنیا. و در آیت نیز تقسیم است برای آن که چون مرگ گفت و قتل در سفر و غزاة، به جزای آن مغفرت و رحمت گفت، تا هر یکی در برابر یکی افتد، و مرگ در سفر بمثابه«1» شهادت باشد، لقوله- علیه السّلام: من مات غریبا مات شهیدا، هر که او غریب میرد شهید میرد، پس هر دو شهیدند یکی بحقیقت یکی بتوسّع. اگر گویند: جزای شرط که «إن» است کجاست! گوییم: «لام» جواب قسمی مقدّر است، اکتفا کرد به اوّل آن«2»، و اگر چه لفظ او جواب قسم است، در معنی هم جواب قسم است و هم جزای شرط، برای آن که جمله است از مبتدا، و خبر در جای جزای شرط افتاده، و اگر نه تقدیر قسم بودی به جای «لام»، «فا» بودی که آن جا که جزا جمله اسمی باشد «فا» باید، چنان که: إن تأتنی فانت مکرم. و حفص «یجمعون» خواند بالیاء، تا خبر باشد از غایبان، و باقی قرّاء بتاء الخطاب علی نسق الکلام«3». وَ لَئِن«4» بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم«8»، و اگر به مرگ رود اینکه پایه نیابد، و اگر به جوانی نرود لا بد به پیری برود: و لا بدّ من ترک احدی اثنتی ن امّا الشّباب و امّا العمر آخر«9»: ----------------------------------- (1). وز: ندارد. (2). کذا: در اساس و وز، دیگر نسخه بدلها، به او از آن. (3). دب، آج، لب، فق و قوله. (4). اساس و وز: و ان، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها از قرآن مجید تصحیح شد. (5). مر: روید. (6). مر شما. (7). بنه کشند/ بنکسند، مر: نکشند. (8). سوره آل عمران (3) آیه 169. (9). آج: قال آخر. [.....] صفحه : 123 من لم یمت عبطة یمت هرما للموت کأس و المرء ذائقها آخر«1»: و من لا یعتبط یسئم و یهرم و یسلمه المنون إلی انقطاع چون از مرگ چاره نیست علی احسن الحال، رفتن اولیتر باشد عند اللّه و عند النّاس خصوصا به نزدیک عرب که ایشان پسندیده ندارند آن را که به مرگ خود میرد، چنان پسندند که بکشند، و اینکه معنی در کلام و اشعار ایشان ظاهر است: و ما مات منّا سیّد حتف أنفه و لا طل‌ّ منّا حیث کان قتیل تسیل علی حدّ الظّبان نفوسنا و لیست«2» علی غیر السّیوف تسیل چون حال بر اینکه جمله است و مرجع با خداست«3»، عقل اقتضای آن کند که چنان روند که به محل‌ّ اکرام و اعزاز باشند. آنگه حق تعالی از ذکر ایشان و ناهمواری گفت«4» ایشان به رسول بازگشت و با او خطاب کرد بقوله: فَبِما رَحمَةٍ مِن‌َ اللّه‌ِ لِنت‌َ لَهُم، و وجه اتّصال آیت به آیات متقدّم آن است که: رسول- علیه السّلام- با اینکه همه ناراستی و ناهمواری که ایشان می‌کردند بر ایشان رحیم و مشفق و مهربان و لیّن بود، حق تعالی گفت: اینکه خوی خوش تو بر جفات غلاظ اجلاف همه نه از تو است، از رحمت خداست. فَبِما رَحمَةٍ مِن‌َ اللّه‌ِ لِنت‌َ لَهُم، به رحمتی از خدای بر ایشان لیّن شدی، و «ما» صله است و زیاده، نه زیادتی که بی معنی باشد، در او معنیی«5» هست، و آن آن است که اصل «ما» که حرف بود نفی را باشد، اینکه جا نیز که زیاده آوردند شمّه‌ای از نفی با او ماند تا معنی«6» چنین آمد که: فبرحمة من اللّه لنت لهم لا بغیرها، و مثله قوله تعالی: فَبِما نَقضِهِم مِیثاقَهُم«7»، و آن «ما» نیز «کافّه» باشد در «انّما» و اخوات او هم اینکه حکم دارد در لفظ، اثر او اینکه باشد که حروف عوامل را از عمل منع کند برای آن «کافّه» خوانند«8»، و در معنی اینکه فایده بدهد که: ینفی ما سوی ذلک، چنان ----------------------------------- (1). آج: قال آخر. (2). آج: لیست، مر: لسنا. (3). وز و. (4). دب، آج، لب، فق، مر: گفتن. (5). دب، آج، لب، فق، مر: معنی. (6). دب، آج، لب، فق، مر: بمعنی. (7). سوره نساء (4) آیه 155، سوره مائده (5) آیه 13. (8). وز، آج، لب، فق، مر او را. صفحه : 124 [که]«1» گویند: انّما العالم فلان، یعنی هو، لا غیره، پس لاثبات الشّی‌ء و نفی ما سواه باشد، قوله: فَبِما رَحمَةٍ، و مانند اینکه «ما» در قرآن و کلام عرب بسیار است، قال اللّه: عَمّا قَلِیل‌ٍ«2» ... و: جُندٌ ما هُنالِک‌َ«3» ...، و قال عدی‌ّ بن زید: لم أر مثل الفتیان فی اعین ال أنام ینسون ما عواقبها أی ینسون عواقبها. و بعضی دگر گفتند: محتمل باشد که «ما» استفهامی بود، و تقدیر اینکه باشد«4»: فبأی‌ّ رحمة من اللّه- علی وجه التّعجّب، چه بزرگ رحمتی بوده است آن رحمت که خدای با تو کرد تا تو با اینکه اجلاف فظاظ غلاظ چنین خوش و نرم آواز شدی؟ و «ما» که در بیت عدی‌ّ آمد، هم محتمل است که استفهامی باشد، جز آن است که اگر حمل بر استفهام کنند «عواقبها» مرفوع باید«5»، منصوب نشاید. لِنت‌َ لَهُم، یقال: لان فلان لفلان، یلین لینا و لیانا«6» اذا رق‌ّ له، چون بر او مشفق و رحیم باشد. وَ لَو کُنت‌َ فَظًّا، أی سیّئ الخلق، و اگر بد خو بودی کریه الخلق قاسی القلب، لَانفَضُّوا مِن حَولِک‌َ، اینان از پیرامن تو بر میدندی، و کس با تو آرام نگرفتی، یقال: فظظت، فظاظة و فظاظا و أنت فظّ، و الانثی فظة، و قال الشّاعر: و لیس بفظّ فی الأدانی و لا الاولی یؤمّون جدواه و لکنّه سهل و لآخر: و فظّ علی اعدائه یحذرونه فسطوته حتف و نائله جزل و لاخر فی المؤنّث«7»: اموت من الضّرّ فی منزلی و غیری یموت من الکظّة و دنیا تجود علی الجاهلی ن و هی علی ذی النّهی فظّة و اصل اینکه کلمه در آب شکنبه باشد [272- ر]، آنگه بدخور را بدان تشبیه کنند برای کراهت و نفرت را. لَانفَضُّوا مِن حَولِک‌َ، از پیرامن تو پراگنده شدندی و با تو آرام نگرفتندی، یقال: فضضت القوم فانفضّوا، أی فرّقتهم فتفرّقوا، و اصل الفض‌ّ ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره مؤمنون (23) آیه 40. (3). سوره ص (38) آیه 11. (4). دب: اینکه بود، آج، لب، فق، مر: اینکه بود که. (5). دب، آج، لب، فق، مر و. (6). دب، آج، لب، فق، مر: لینا. [.....] (7). آج: و لا بی الذّویب. صفحه : 125 الکسر، و منه الفضّة، و قال أبو النّجم: مستعجلات القبض عین جرد«1» ینفض‌ّ عنهن‌ّ الحصی بالصّمد و اشارت در آیت و حکایت غایت کرم اوست، منه العطاء، و منه الثّناء، هم او بدهد، و هم او ثنا کند. فَاعف‌ُ عَنهُم، [عفو]«2» بکن از ایشان آنچه روز احد کردند. وَ استَغفِر لَهُم، و برای ایشان استغفار کن و آمرزش خواه تا من ایشان را بیامرزم. اشارت در اینکه آن است که از دو بیرون نیست: یا تو را آزارند یا مرا، اگر تو را می‌آزارند من شفیعم. فَاعف‌ُ عَنهُم، و اگر مرا آزارند تو شفیع باش، وَ استَغفِر لَهُم. وَ شاوِرهُم فِی الأَمرِ، و به ایشان مشورت کن در کار. و اصل «مشورت» استخراج رأی باشد، من قولهم: شرت الدّابّة إذا استخرجت جریها، و شرت العسل إذا استخرجته، اشرته و اشترته بمعناه، و اینکه جای را که در او اسپ تا زند یا اسپ عرضه کنند بر خریدار آن را مشوار خوانند، قال الاعشی: کأن‌ّ جنیّا من الزّنجبی ل بات بفیها و أریا مشورا من شرت و من اشرت، قول عدی‌ّ بن زید: فی سماع بأذن الشّیخ له و حدیث مثل مأذی‌ّ مشار و علما خلاف کرده‌اند در آن که خدای- جل‌ّ جلاله- چرا رسول را- علیه السّلام- فرمود که با کمال عقل و اصابت رأی و اندیشه او در عواقب با ایشان مشورت کن و با وحی آسمان او را به آن چه حاجت بود! بعضی گفتند: مراد خاص‌ّ است، یعنی به آنچه در آن بنزدیک تو از خدای«3» وحی«4» نباشد با ایشان مشورت کن. دلیل اینکه قول قراءت عبد اللّه عبّاس است: و شاورهم فی بعض الأمر. کلبی گفت: خاص‌ّ است به امر کارزار و آنچه تعلّق به آن دارد که ایشان را در آن علمی و تجربتی بود. ----------------------------------- (1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، مصراع در تفسیر قرطبی (4/ 249) چنین است: مستعجلات القیض غیر جود (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مر: بنزدیک خدای. (4). آج: وحیی. صفحه : 126 مقاتل بن حیّان و قتاده گفتند: سبب آن بود که اشراف عرب چون در کارها با ایشان مشورت نکردندی، سخت آمدی بر ایشان. حق تعالی گفت: برای استمالت ایشان با ایشان مشاورت کن. و در خبر است که: چون جماعتی با یکدیگر مشورت کنند و غرض ایشان خدای باشد، خدای تعالی ایشان را ارشاد کند بر صلاح. و نظیر اینکه خبر رسول- علیه السّلام- است: البکر تستأمر فی نفسها انّما امر باستیذانها لاستطابة نفسها، گفت: بکر را که پدر به شوهر خواهد دادن، مستحب آن است که با او مشورت کند و دستوری با او برد برای دلخوشی او. و حسن بصری گفت: خدای تعالی دانست«1» که او را به اینکه حاجت نیست، و لکن خواست تا مردمان به او اقتدا کنند از پس او، و دلیل اینکه تأویل قول رسول- علیه السّلام- که گفت: 2» ما شقی عبد قطّ بمشورة و لا سعد باستغناء رأی« گفت: هیچ بنده به مشورت شقی نشود و به استبداد رأی سعید نشود، آنگه گفت: خدای تعالی و کتابش و پیغامبرش مستغنی‌اند از مشورت، و لکن خدای تعالی خواست تا سنّتی باشد که به آن اقتدا کنند هیچ کار را از کار دنیا و دین«3» قطع مکن تا مشورت نکنی، و خدای تعالی مدح کرد آنان را که مشورت کردند فی قوله: وَ أَمرُهُم شُوری بَینَهُم«4». و رسول- علیه السّلام- گفت: اذا کان امراءکم خیارکم و اغنیاءکم سمحاءکم و امرکم شوری بینکم فظهر الارض خیر لکم من بطنها، و اذا کان امراءکم شرارکم و اغنیاءکم بخلاءکم و لم یکن امرکم شوری بینکم فبطن الارض خیر لکم من ظهرها، گفت: چون امیرانتان نیکانتان باشند و توانگران سخی باشند و کارهایتان به مشورت رود از میان شما، پشت زمین شما را از شکم زمین به بود، و هر گه که امیرانتان بدان باشند و توانگرانتان بخیلان باشند و کارهایتان نه به مشورت رود از میان شما، شکم زمین شما را بهتر بود از پشت زمین. ----------------------------------- (1). مر: می‌دانست. (2). اساس: برای آن، وز، دب، آج، لب، مر: برای، فق: براء، با توجّه به منابع خبر تصحیح شد. (3). وز: کارزار کارهای دین و دنیا، آج، لب، فق، مر: کارهای دین و دنیا، دب: کارزار کارهای دین و دنیا. (4). سوره شوری (38) آیه 42. صفحه : 127 و رسول- علیه السّلام- گفت: ما خاب من استخار و لا ندم من استشار ، گفت: نومید نشود آن که استخاره کند، و پشیمان نشود آن که مشورت کند. و قال- علیه السّلام: المستشار مؤتمن و المستشیر معان، گفت: آن را که با او مشورت کنند امین باید داشت، و آن را که مشورت کند یاری باید دادن، یعنی برأی. شیخ ابو القاسم الزّمخشری‌ّ اینکه خبر به معنی کرد در مدح کسی که او را مؤتمن الملک گفتند، گفت: إمتحنوه فکان مؤتمنا ثم‌ّ استشاروه بعد ما امتحنوا ثم‌ّ دعوه فکان مؤتمنا للملک و المستشار مؤتمن اینکه معنی سخت لطیف است بر انگیخته شده از اینکه خبر، و قال الشّاعر: إذا کنت فی حاجة مرسلا فأرسل حکیما و لا توصه و إن باب«1» أمر علیک التّوی فشاور لبیبا و لا تعصه و نص‌ّ الحدیث الی اهله فإن‌ّ الوثیقة فی نصّه و إذ المرء«2» أضمر خوف الال ه تبیّن ذلک فی شخصه و قال آخر: شاور صدیقک فی الخفی‌ّ المشکل و اقبل نصیحة ناصح متفضّل فاللّه قد أوصی بذاک نبیّه فی قوله: «شاورهم» و «توکّل» فَإِذا عَزَمت‌َ فَتَوَکَّل عَلَی اللّه‌ِ، در قراءت جعفر صادق- علیه السّلام- آمده است و جابر عبد اللّه انصاری: فاذا عزمت، بضم‌ّ «تا» علی معنی أوجبت علیک و عزمت لک و ارشدتک و وفّقتک فتوکّل [272- پ] علی اللّه. و توکّل تفعّل باشد من وکلت الامر الیه إذا فوّضته الیه، چون عزم کردی توکّل بر خدای کن لا علی المشورة. و بر قراءت صادق: «عزم کردم» از کلام خدای باشد که از خود خبر می‌دهد که: چون تو را ارشاد و هدایت کردم به صلاح تو، و توکّل بر من کن و آن کار بکن. و عبارات اصحاب عبارت در «توکّل» مختلف است که توکّل چه باشد و متوکّل که بود. سهل بن عبد اللّه گفت: اوّل مقام توکّل آن است که بنده پیش خدای ----------------------------------- (1). آج: بات، مر: مات، چاپ شعرانی (3/ 229): ناب. (2). دب، آج، لب، فق، مر: و اذا المرء، چاپ شعرانی (3/ 229): اذ المرء. صفحه : 128 چون مرده باشد بر تن شور«1» از پیش غاسل تا چنان که خواهد او را می‌گرداند، متوکّل را سؤال نبود و ارادت و اختیار نبود. ابو تراب النّخشبی‌ّ گفت: توکّل آن باشد که بنده را سکون به خدای خود باشد. ذو النّون مصری را گفتند: توکّل چه باشد! گفت: خلع الارباب و قطع الأسباب، گفتند: زیادتی بکن«2»، گفت: القاء النّفس فی العبودیّة و اخراجها من الرّبوبیّة. ابراهیم خوّاص گفت: توکّل آن باشد که ترس و امید ببری از هر چه دون اوست. إبن الفرجی‌ّ گفت: قناعت باشد به وقت روز، و حدیث فردا از پس پشت انداختن. ابو علی الرّود باری‌ّ«3» گفت: توکّل را سه درجه [است]«4»، درجه اوّل آن که: چون بدهندش شاکر باشد، و چون ندهندش صابر باشد. درجه دگر آن است که: دادن و نادادن بنزدیک او یکی باشد. سه‌ام«5» آن است که: چون بدهندش شکر کند که دانسته باشد که صلاح او در آن است. ابراهیم خوّاص گفت: در بادیه شخصی وحش«6» را دیدم، او را گفتم: تو جنّیی یا انسیی«7»! گفت: جنّی. گفتم: کجا می‌روی! گفت: به مکّه. گفتم: پس زاد و راحله کجاست! گفت: در میان ما نیز متوکّلان باشند که بر توکّل روند. گفتم: بحقیقت توکّل چیست! گفت: الأخذ من اللّه، آن که از خدای ستانی. ذو النّون گفت: توکّل، ره مطامع بر خود بسته داشتن باشد، و سهل گفت: توکّل، شناختن روزی دهنده خلقان باشد، و اینکه آنگه شناسد که چنان گمان برد که آسمان از روی است و زمین از آهن، نه از آن باران خواهد آمدن«8»، نه از اینکه نبات«9» خواهد رستن. آنگه با اینکه همه بداند که خدای او را فراموش نخواهد کردن، و آنچه ضمان کرده است از روزی او به او رساند از میان اینکه روی«10» و آهن. ----------------------------------- (1). مر: مرده‌ای باشد بر روی تخت تن شوی. (2). مر: زیاده کن. (3). آج، لب، فق، مر: ابو علی رودباری. [.....] (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). دب، آج، لب: سیوم، فق، مر: سیم. (6). آج، مر: وحشی. (7). آج، لب: جنّی یا انسی، فق، مر: انسی یا جنّی. (8). مر و. (9). مر: انبات. (10). وز، آج، مر: رو، فق: رود. صفحه : 129 بعضی دگر گفتند«1»: آن باشد که در خدای عاصی نشود برای روزی. دیگری گفت: توکّل آن باشد که خود را یاری دگر نجوید جز خدای، و روزیش«2» را خازنی و عملش را گواهی جز او«3». جنید گفت: توکّل آن باشد که بکلّی بر او اقبال کند«4» و از هر چه دون اوست اعراض کند«5». نوری«6» گفت: آن باشد که تدبیر خود با او گذاری تا او وکیلت باشد که گفت: وَ کَفی بِاللّه‌ِ وَکِیلًا«7». و دیگری گفت: التّوکّل، اکتفاء العبد الذّلیل بالرّب‌ّ الجلیل کاکتفاء الخلیل بالخلیل«8» حین لم ینظر الی عنایة جبرئیل. دیگری گفت: هو السّکون عن الحرکات اعتمادا علی رب‌ّ السّماوات. بهلول مجنون را گفتند: بنده کی متوکّل باشد! گفت: آنگه که از خلق غریب شود و به حق قریب، و حاتم أصم‌ّ را گفتند: حدّ توکّل تو«9» کجاست! گفت: بنای آن بر چهار چیز است، یکی آن که: شناخته‌ام که روزی مقدّر من کس نخورد، از آنم تیمار نیست. دگر آن که: دانسته‌ام که عمل من غیری«10» نکند، پیوسته به آن مشغولم. سه‌ام«11»: دانسته‌ام که مرگ ناگاه آید، استعداد او می‌کنم. چهارم آن که: شناخته‌ام که خدای به من نگران است، چیزی نکنم که شرم باشد مرا«12» از او. طاووس یمانی گفت: اعرابیی«13» را دیدم در مکّه بر راحله نشسته به ساز تمام، به در مسجد الحرام رسید، فرود آمد و راحله بخوابانید و سر سوی آسمان کرد و گفت: بار خدایا؟ اینکه راحله و آنچه بروی است در ضمان تو است تا من بیرون آیم، با من بسپاری«14». و در مسجد رفت، چون برون آمد«15» راحله او برده بودند، سر سوی آسمان کرد ----------------------------------- (1). مر که توکّل. (2). مر: روزی. (3). مر نبود. (5- 4). مر: کنی. (6). آج، فق، مر: ثوری. (7). سوره نساء (4) آیه 81. (8). دب، آج، لب، فق، مر: بالجلیل. [.....] (9). دب، آج، لب، فق، مر تا. (10). دب، آج، لب، فق، مر: غیر. (11). دب، آج، لب: سیؤم، فق، مر: سیم. (12). مر: مرا شرمساری باشد. (13). اساس و همه نسخه بدلها: اعرابی، با توجّه به سیاق عبارت و رسم الخط مختار ما بدین صورت آورده شد. (14). دب، لب، فق، مر: سپاری. (15). لب، فق، مر: بیرون آمد. صفحه : 130 و گفت: بار خدایا؟ اینکه دزد از من چیزی ندزدید، از تو دزدید«1» گفت: نگاه کردم از سر کوه ابو قبیس مردی را دیدم که می‌آمد«2» زمام ناقه اعرابی به دست چپ گرفته و دست راست بریده و در گردن افگنده، اعرابی را گفت: بستان راحله‌یت«3» با هر چه در او بود«4» ما او را گفتیم: قصّه تو چون بود! گفت: اینکه راحله ببردم، چون به سر کوه رسیدم، سواری بر آمد بر اسپی أشهب«5» نشسته و مرا گفت: ای دزد؟ دست راست بیرون کن. من دست بیرون کردم، دست من بر سنگی نهاد و به سنگی دیگر«6» جدا کرد و در گردن من فگند و گفت: برو هم اینکه ساعت و راحله با اعرابی سپار. من بیامدم و راحله باز آوردم. من گفتم: سبحان من لا یضیّع ودائعه و لا یخیّب سائله، سبحان آن خدای که ودائع او ضایع نشود وسائل او خایب نشود، و رسول- علیه السّلام- گفت: 7» لو توکّلتم علی اللّه حق‌ّ توکّله لرزقکم کما ترزق« الطّیر تغدو خماصا و تروح بطانا، اگر توکّل کنید«8» بر خدای حق‌ّ توکّل«9» شما را روزی دهد چنان که مرغان را«10»، بامداد از آشیانها بیرون آیند حوصله‌ها«11» تهی و نماز شام با آشیانها شوند حوصله‌ها«12» پر. و عبد اللّه عبّاس روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که گفت: من سرّه ان یکون اقوی النّاس فلیتوکّل علی اللّه، و من سرّه ان یکون اکرم النّاس فلیتّق اللّه، و من [372- ر] سرّه ان یکون اغنی النّاس فلیکن بما فی ید اللّه اوثق منه بما فی یده، هر که خواهد که قویتر از همه مردمان باشد، گو توکّل بر خدای کن، و هر که خواهد که کریمتر همه مردمان باشد، گو از خدای بترس، و هر که خواهد که توانگرتر مردمان باشد، گو به آنچه نزدیک خداست استوارتر باشد از آن که به نزدیک تو است، و قال الشّاعر: ----------------------------------- (1). مر: ندزدیده، از تو دزدیده است. (2). مر و. (3). دب، آج، لب، فق، مر: راحله‌ات. (4). مر: در اوست. (11- 5). دب، آج، لب، فق: اسپ اشهب، مر: اسپس اشهبی. (6). مر دست مرا. (7). دب، آج، لب، فق، مر: یرزق. [.....] (8). دب، آج، لب، فق: توکّل کنی. (9). مر او. (10). مر روزی می‌دهد که. (12). اساس و همه نسخه بدلها: حوصلها/ حوصله‌ها. صفحه : 131 هوّن علیک فان‌ّ الامور بامر الاله مقادیرها فلیس بآتیک مصروفها و لا عازب عنک مقدورها قوله: إِن یَنصُرکُم‌ُ اللّه‌ُ فَلا غالِب‌َ لَکُم، آنگه حق تعالی بیان کرد که: نصرت و ظفر بر دشمنان دین خدای نه به ماست و شوکت و قوّت و عدد و عدّت ما، و لکن به خدای تعلّق دارد، گفت: اگر خدای نصرت کند شما را در جهان کس شما را غلبه نکند، و اگر خذلان کند شما را، که باشد که شما را پس از او یاری کند! و نصرت و معاونت و تقویت متقارب باشند. و ضدّ «نصرت»، «خذلان» بود، و آن«1» باشد که آن رها کند مرد را و سپارد«2» تا بر او ظلم کنند تا هلاک شود. و «خذول» گویند آن گاو«3» را یا آهو را که دیگران او را رها کنند و بروند، قال طرفة: خذول تراعی ربربا بخمیلة تناول اطراف البریر و ترتدی و قال آخر: نظرت الیک بعین جاریة خذلت صواحبها علی طفل عبید بن عمیر خواند: «و ان یخذلکم» من الافعال بمعنی یحملکم علی تخاذل. و قوله: «من بعده»، قیل: من بعد نصره، از پس نصرت او، و قیل: سواه، چنان که گویند: اطیعک ثم‌ّ لا اطیع أحدا بعدک، أی سواک. گفتند: پس او، یعنی جز او، چنان که کسی گوید: من از پس تو طاعت کس ندارم، یعنی بجز تو. چون حال بر اینکه جمله بود، مؤمنان باید«4» تا توکّل و اعتماد بر خدای کنند که نصرت و خذلان به او متعلّق است. قوله: وَ ما کان‌َ لِنَبِی‌ٍّ أَن یَغُل‌َّ، عکرمه روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که: سبب نزول آیت آن بود که روز بدر گلیمی از آن بعضی صحابه مفقود شد، منافقان حواله بر رسول- علیه السّلام- کردند، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد. و جویبر«5» روایت کرد از ضحّاک از عبد اللّه عبّاس که گفت: آیت در غزات هوازن آمد که چون غنیمت ----------------------------------- (1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 233) آن. (2). دب، آج، لب، فق، مر: بسپارد که. (3). آج، لب، فق: گاف/ گاو. (4). مر که. (5). دب، آج، لب، فق، مر: جریر. صفحه : 132 می‌بخشید رسول- علیه السّلام- مردی در زنی«1» برگرفت پنهان، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد، و اینکه بر قراءت آن کس باشد که خواند: و ما کان لنبی‌ّ ان یغل‌ّ، به ضم‌ّ « یا » و فتح «غین» علی الفعل المجهول، گفت: نباشد، یعنی نشاید که با هیچ پیغامبر خیانت کنند. مقاتل و کلبی گفتند: آیت در روز احد آمد که آن جماعت که ثغر داشتند و آن شعب چون امیر ایشان را گفت: مروی و طلب غنیمت مکنید«2» که رسول- علیه السّلام- شما را محروم نکند و نصیب شما بدهد از غنیمت. گفتند«3»: ترسیم که ندهد و برفتند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. بعضی دگر گفتند: سبب نزول آیت آن بود که جماعتی بزرگان و معروفان طمع کردند که ایشان را تمییز«4» و تخصیصی باشد و زیادتی بر دیگران، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. محمّد بن اسحاق بن یسار گفت: آیت در باب وحی آمد، یعنی نباشد هیچ پیغامبر را که در وحی خدای با امّت خیانت کند و در آن زیادت و نقصان کند. جماعتی گفتند از مشرکان:«5» اگر محمّد در اینکه که می‌خواند عیب آلهه و معبودان ما نکردی یا مسامحه‌ای بکردی و کمتر گفتی از اینکه معانی، خدای تعالی آیت فرستاد که: اینکه که«6» شما می‌خواهی خیانت باشد، و خیانت در وحی روا نیست هیچ پیغمبر«7» را. إبن کثیر و ابو عمرو«8» و عاصم خواندند: «یغل‌ّ» به فتح « یا » و ضم‌ّ «غین»، و سلمی‌ّ و مجاهد هم چنین خواندند علی إضافة الفعل إلی النّبی‌ّ- علیه السّلام. و باقی قرّاء خواندند: «یغل‌ّ» به ضم‌ّ « یا » و فتح «غین» علی الفعل المجهول، و اینکه قراءت عبد اللّه مسعود است، و اوّل قراءت عبد اللّه عبّاس. معنی قراءت اوّل آن باشد که: هیچ ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: سوزنی. (2). دب، آج، لب، فق: مکنی/ مکنید. (3). اساس: گفت، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). لب، فق: تمیز، مر: تمیزی. (5). مر که. [.....] (6). اساس شکایت، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (7). وز: پیغامبر، مر: پیغمبری. (8). همه نسخه بدلها: ابو عمر. صفحه : 133 پیغامبر را نبود که خیانت کند«1»، چنان که خیانت«2» منسوب و مسند با پیغامبر باشد، و قراءت دوم بر عکس اینکه است در معنی، یعنی هیچ پیغامبر را نبود که به او خیانت کنند، یعنی نرسد کس را که با پیغامبران خیانت کند. و بعضی اهل معانی گفتند: «لام» منقول است«3» «یغل‌ّ» با نبی‌ّ، و التّقدیر: و ما کان النّبی‌ّ لیغل‌ّ، و اینکه «لام» برای تأکید نفی است، یعنی«4» پیغامبر به هیچ وجه خیانت نکند، نفی خیانت است از او بر سبیل تأکید، و مثله قوله: ما کان‌َ لِلّه‌ِ«5»وَ مَن یَغلُل یَأت‌ِ بِما غَل‌َّ یَوم‌َ القِیامَةِ، و هر که خیانت کند آنچه کرده باشد روز قیامت بیارد، یعنی با میان آرد در حساب تا جزای آن بستاند. کلبی گفت: روز قیامت آن چیز دزدیده و خیانت کرده در او بیارند و در دوزخ بدارند، گویند بر او آن«9» برگیر و بیار. چون برود و آن بر گیرد بر پشت نهد و تا به کناره بیارد، او را با پس [273- پ] افگنند و دگر باره تکلیف کنند او را که: بر گیر و بیار، دگر باره هم چنان کند و او را باز پس افگنند«10» و همچنین می‌کنند و به اینکه نوع او را عذاب می‌کنند. ----------------------------------- (2- 1). اساس باو/ به او، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (3). دب، لب، فق ان، مر: از، آج: کلمه «آن» بوده است و با خطی دیگر به صورت «از» تبدیل شده است، با توجّه به مر افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها بجز وز بر. (5). همه نسخه بدلها: اللّه، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (6). سوره مریم (19) آیه 35. (7). همه نسخه بدلها و. (8). مر: دویم. (9). مر: برو و آن. (10). آج، لب، فق: او را پس افگنند. صفحه : 134 ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السّلام- روزی خطبه کرد و به ذکر غلول و خیانت رسید، در آن مبالغه کرد گفت: لا الفین احدکم یوم القیامة یجی‌ء علی رقبته بعیر له رغاء یقول یا رسول الله أغثنی فاقول لا أملک لک من الله شیئا ، نباید که فردای قیامت یکی از شما را بینم می‌آید شتری بر گردن گرفته، و شتر بانگ می‌دارد مردم را گوید: ای رسول اللّه؟ فریاد من رس، من گویم: من مالک نباشم تو را از خدای هیچ چیز. قد ابلغتک، من پیغام خدای به تو رسانیدم کار نبستی، و نباید که فردای قیامت یکی از شما [می]«1» آید اسپی بر گردن گرفته، له حمحمة، و او را آوازی باشد، مرا گوید: ای رسول اللّه؟ فریاد من رس. من گویم: نتوانم با خدای چیزی گفتن برای تو، پس از آن که تبلیغ کردم. و نباید که فردای قیامت یکی از شما [می]«2» آید گوسفندی بر گردن گرفته، و له یعار، و او را آوازی باشد، مرا گوید: فریاد من رس ای رسول اللّه؟ من گویم: نتوانم تو را از خدای تعالی حمایت کردن چون تبلیغ کردم بر من هم اینکه بود. [و]«3» نباید که فردای قیامت یکی از شما می‌آید و از مال صامت چیزی بر گردن نهاده و مرا هم اینکه گوید، و من جواب هم اینکه«4» دهم که برفت. و نباید که فردای قیامت یکی از شما می‌آید و رقعه‌ای چند می‌آرد یعنی بر سامی«5» چند از خرقه پاره‌ها که دزدیده باشد و خیانت کرده در آن، مرا گویند: ای رسول اللّه؟ مرا فریاد رس، گویم: نتوانم، نه پیغام خدا بگذاردم«6» به تو، چرا خلاف«7» کردی! عبد اللّه بن عمر روایت کرد«8» که: در عهد رسول- علیه السّلام- مردی بمرد نام او کرکره، او را می‌بردند. رسول- علیه السّلام- گفت: اینکه به دوزخ می‌شود«9». چون ----------------------------------- (3- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مر: همان. [.....] (5). کذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق، مر: سنامی. (6). آج: بگزاردم، مر: رسانیدم. (7). مر آن. (8). دب، آج، لب، فق: کند. (9). دب: می‌رود، مر: اینکه را به دوزخ می‌برند. صفحه : 135 تفحّص کردیم چادری دزدیده بود. إبن حمید السّاعدی‌ّ روایت کرد که: رسول- علیه السّلام- مردی را به جبایت فرستاد تا چیزی از صدقات بستاند به بعضی قبایل عرب، مرد از أزد بود، برفت و باز آمد و چیزی که داشت گفت: اینکه شما راست، و بعضی«1» گفت: اینکه هدیّه من است که ایشان دادند مرا. رسول- علیه السّلام- برخاست و بر منبر خطبه کرد و آنگاه گفت: چرا عاملی را که من به جایی فرستم آنچه بستاند، گوید: بعضی از آن هدیّه من است! چرا اینکه هدیّه او را آن روز ندادند که او به خانه مادر و پدر خود بود! به آن خدای که مرا بحق به خلقان فرستاد که هیچ کس نباشد که من او را جایی فرستم، او چیزی بر گیرد از آن الّا روز قیامت می‌آید آن بر گردن گرفته، اگر شتر بود«2» او را رغایی باشد، و اگر گاو بود او را خواری باشد، و اگر گوسفند بود او را«3» یعاری باشد، آنگه دستها برداشت تا سپیدی«4» بغل او پیدا شد و می‌گفت: اللّهم‌ّ هل بلغت! بار خدایا«5» برسانیدم! تا سه بار تکرار می‌کرد. زید بن خالد روایت کرد که: مردی از جمله اصحاب رسول فرمان یافت روز خیبر، بیامدند و گفتند: یا رسول اللّه؟ بر اینکه نماز کن. گفت: من نماز نمی‌کنم بر او، شما نماز کنید. گفتند: یا رسول اللّه؟ چه کرده است! گفت: خیانت کرده است، متاع او بجستند، مهرکی بود در میان متاع او از آن اهل خیبر که دو درم نه ارزید«6» ابو هریره روایت کند که: چون به غزات خیبر رفتیم، و خیبر گشاده شد، و غنیمت خیبر پیش آوردند، در او زری و سیمی نبود جز جامه و متاع. رسول- علیه السّلام- قسمت کرد. چون به وادی القری آمدیم، رسول را- علیه السّلام- غلامی سیاه بهدیّه آوردند، نام او مدعم، او ایستاده بود و بار از چهارپای رسول باز می‌گرفت، ناگاه تیری آمد بر او، و بر جا«7» بیوفتاد و بمرد. صحابه گفتند: هنیئا له الجنّة«8». رسول ----------------------------------- (1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 235) را. (2). دب، آج، لب، فق: شتر باشد. (3). مر: اگر گوسفندی باشد او را. (4). لب، مر: سفیدی. (5). مر آیا. (6). دب: نه ارزیدی. (7). اساس: بر آمد بر جا، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). اساس، وز: هنیئا که الجنّه، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 136 - علیه السّلام- گفت: نه، به آن خدای که مرا بحق به خلقان فرستاد«1» که بخلاف اینکه است، آن گلیم که در پشت دارد از غنیمت بر گرفت«2» پیش از قسمت فردای قیامت آن گلیمی«3» از آتش شود در تن او. صحابه چون اینکه بشنیدند برفتند، هر یکی محقّری از شراکی و دوالی می‌آوردند و می‌گفتند: ای رسول اللّه؟ زنهار«4» نباید که«5» اینکه فردا آتش گردد و در ما پیچد. عبد اللّه بن عمر روایت کند که: رسول را- علیه السّلام- غنیمتی آوردند. بلال را بفرمود تا ندا کرد که: هر که [از غنیمت]«6» چیزی دارد بیارید«7». [صحابه آمدند و آنچه داشتند بیاوردند، و رسول- علیه السّلام- قسمت کرد. چون ساعتی برآمد، مردی می‌آمد و زمامی می‌آورد از موی بافته، و گفت: یا رسول اللّه؟ اینکه از جمله غنیمت است. رسول- علیه السّلام- گفت: آواز بلال شنیدی که ندا می‌کرد که: هر که چیزی«8» دارد بیارید«9»؟]«10» گفت: بلی. گفت: چرا نیاوردی! گفت: یا رسول اللّه؟ عذری بود. رسول- علیه السّلام- گفت: برو نگاه‌دار تا فردا«11» قیامت بیاری که من از تو قبول نمی‌کنم. محمّد بن زائده گوید که«12». با مسلمه به غزای روم بودیم، چون غنیمتی یافتیم مردی را آوردند که خیانت کرده بود در چیزی، از سالم پرسید که: چه باید کردن! گفت: از پدرم شنیدم که او گفت از بعضی صحابه شنیدم که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او در غنیمت خیانت کند او را بزنی«13» و متاعش بسوزی«14». گفت: اکنون اینکه را که به خیانت برگرفته است«15» چه حکم باشد! گفت: بفروش و بهایش به«16» درویشان ده. ----------------------------------- (1). دب، مر: فرستاده. [.....] (2). مر: برگرفته. (3). دب، آج، لب، فق، مر: گلیم. (4). دب: زینهار. (10- 5). مر: مبادا که. (9- 6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). دب، آج، لب: بیاری/ بیارید، فق، مر: بیارد. (8). مر از غنیمت. (11). دب، لب، فق، مر: فردای. (12). وز: گفت که. (13). مر: بزنید. (14). مر: غارت کنید. (15). دب: بگرفته‌اند. (16). دب: و بهای آن را به. صفحه : 137 عمرو بن شعیب گفت: که رسول- علیه السّلام- چون مطّلع شدی بر خیانت کسی او را بزدی و متاعش«1» بسوختی، و به روایتی دیگر: او را نصیب ندادی از غنیمت. و رسول- علیه السّلام- گفت: الغلول من جمر جهنّم، خیانت از انگشت دوزخ باشد. ثُم‌َّ تُوَفّی کُل‌ُّ نَفس‌ٍ، پس هر نفسی را آنچه«2» کرده باشد بدهند بتمام و کمال، کما یقال: توفّیت المال و استوفیته، اذا اخذته [274- ر] و اعطیته تامّا وافیا، و منه قوله: اللّه‌ُ یَتَوَفَّی الأَنفُس‌َ«3». وَ هُم لا یُظلَمُون‌َ، و ایشان را هیچ نقصان نکنند، و قیل: لا یظلمون«4»، لا یعذّبون بما لا یستحقّونه، و اگر بر هر دو حمل کنند روا باشد، چه تنافی نیست میان ایشان. قوله: أَ فَمَن‌ِ اتَّبَع‌َ رِضوان‌َ اللّه‌ِ،- الایة، آنگه حق تعالی جمع کرد از میان جزای خاین و امین، و بر مکلّفان عرض کرد تا به عقل بیندیشند و اختیار بد نکنند برای خود، [گفت]«5»: آن کس که متابعت رضای خدا کند، چنان باشد«6» او به خشم خدای باز گردد! و مأوای و جای او دوزخ بود و بد جای است اینکه، یعنی«7» راست نباشد با یکدیگر. صورت«8» استفهام است و مراد تقریر است، تا قرار دهد با عاقلان و اقرار بستاند«9» از ایشان تا به هر حال مقرّ آیند که آن به باشد که متابعت رضای خدا کند«10» تا مستوجب رحمت و ثواب خدای شود«11». و مورد آیت تحریض«12» و تحذیر است و ترغیب و ترهیب، تا مردم در اینکه آویزند و از آن بگریزند- وفّقنا اللّه لمرضاته بفضله و رحمته. ----------------------------------- (1). مر بغارت. [.....] (2). دب، آج، لب، فق: پس نفس هر چه، مر: پس هر نفس هر چه. (3). سوره زمر (39) آیه 42. (4). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 237) ای. (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). دب، آج، لب، فق، مر که. (7). وز، مر: معنی. (8). دب، آج، لب، فق، مر: اینکه صورت. (9). دب: بیستاند. (10). مر: کنند. (11). دب: شوند. (12). دب، لب، فق، مر: تحریص. صفحه : 138 هُم دَرَجات‌ٌ عِندَ اللّه‌ِ، ایشان درجات و پایه‌هااند«1» به نزدیک خدای، یعنی هم اصحاب درجات عند اللّه، ایشان اصحاب منازل و درجاتند به نزدیک خدای، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، و اینکه را امثله برفت، و مثله قول«2» إبن هرمه أنشده سیبویه: انصب للمنیّة تعتریهم رجالی أم هم درج السّیول أم«3» هم أصحاب درج، و لکن چون ایشان مختلف بودند در مستحقّات خود«4» اختلافی ظاهر- کاختلاف الدّرجات- ایشان را خود درجات خواند، و اینکه جنس لا بد بر طریق مبالغه بود. حق تعالی بیان کرد درین آیت که: اینکه دو گروه درجاتند«5»، پایه‌ها دارند. و اصل «درجه» پایه نردبان باشد که به او بر روند«6»، اینان را در بهشت من أعلی و ایشان را در دوزخ من اسفل، برای آن که در دوزخ طبقات و درکات است، و«7» بهشت منازل و درجات«8»، تا در خبر آمده است که: اهل بهشت اهل علیّین را چنان بینند که ستاره که ما بینیم«9» در افق آسمان. وَ اللّه‌ُ بَصِیرٌ بِما یَعمَلُون‌َ، مورد او«10» مورد وعید«11» و تهدید است و تنبیه، بر آن که خدای تعالی عالم است به احوال و اعمال ایشان«12» هر کس از اینکه دو گروه، تا هر یکی«13» به«14» وفق استحقاق جزا دهد«15».

[سوره آل‌عمران (3): آیات 164 تا 175]

[اشاره]

لَقَد مَن‌َّ اللّه‌ُ عَلَی المُؤمِنِین‌َ إِذ بَعَث‌َ فِیهِم رَسُولاً مِن أَنفُسِهِم یَتلُوا عَلَیهِم آیاتِه‌ِ وَ یُزَکِّیهِم وَ یُعَلِّمُهُم‌ُ الکِتاب‌َ وَ الحِکمَةَ وَ إِن کانُوا مِن قَبل‌ُ لَفِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ (164) أَ وَ لَمّا أَصابَتکُم مُصِیبَةٌ قَد أَصَبتُم مِثلَیها قُلتُم أَنّی هذا قُل هُوَ مِن عِندِ أَنفُسِکُم إِن‌َّ اللّه‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (165) وَ ما أَصابَکُم یَوم‌َ التَقَی الجَمعان‌ِ فَبِإِذن‌ِ اللّه‌ِ وَ لِیَعلَم‌َ المُؤمِنِین‌َ (166) وَ لِیَعلَم‌َ الَّذِین‌َ نافَقُوا وَ قِیل‌َ لَهُم تَعالَوا قاتِلُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ أَوِ ادفَعُوا قالُوا لَو نَعلَم‌ُ قِتالاً لاتَّبَعناکُم هُم لِلکُفرِ یَومَئِذٍ أَقرَب‌ُ مِنهُم لِلإِیمان‌ِ یَقُولُون‌َ بِأَفواهِهِم ما لَیس‌َ فِی قُلُوبِهِم وَ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِما یَکتُمُون‌َ (167) الَّذِین‌َ قالُوا لِإِخوانِهِم وَ قَعَدُوا لَو أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُل فَادرَؤُا عَن أَنفُسِکُم‌ُ المَوت‌َ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (168) وَ لا تَحسَبَن‌َّ الَّذِین‌َ قُتِلُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ أَمواتاً بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُون‌َ (169) فَرِحِین‌َ بِما آتاهُم‌ُ اللّه‌ُ مِن فَضلِه‌ِ وَ یَستَبشِرُون‌َ بِالَّذِین‌َ لَم یَلحَقُوا بِهِم مِن خَلفِهِم أَلاّ خَوف‌ٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ (170) یَستَبشِرُون‌َ بِنِعمَةٍ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ فَضل‌ٍ وَ أَن‌َّ اللّه‌َ لا یُضِیع‌ُ أَجرَ المُؤمِنِین‌َ (171) الَّذِین‌َ استَجابُوا لِلّه‌ِ وَ الرَّسُول‌ِ مِن بَعدِ ما أَصابَهُم‌ُ القَرح‌ُ لِلَّذِین‌َ أَحسَنُوا مِنهُم وَ اتَّقَوا أَجرٌ عَظِیم‌ٌ (172) الَّذِین‌َ قال‌َ لَهُم‌ُ النّاس‌ُ إِن‌َّ النّاس‌َ قَد جَمَعُوا لَکُم فَاخشَوهُم فَزادَهُم إِیماناً وَ قالُوا حَسبُنَا اللّه‌ُ وَ نِعم‌َ الوَکِیل‌ُ (173) فَانقَلَبُوا بِنِعمَةٍ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ فَضل‌ٍ لَم یَمسَسهُم سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضوان‌َ اللّه‌ِ وَ اللّه‌ُ ذُو فَضل‌ٍ عَظِیم‌ٍ (174) إِنَّما ذلِکُم‌ُ الشَّیطان‌ُ یُخَوِّف‌ُ أَولِیاءَه‌ُ فَلا تَخافُوهُم وَ خافُون‌ِ إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ (175)

[ترجمه]

منّت ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: پایه‌های بلند یابند. (2). اساس: قوله، با توجّه به وز تصحیح شد. (3). دب، آج، لب، فق، مر: ای. [.....] (4). وز: در مستحق خود. (5). مر: درجات. (6). مر: که به آن بالا روند. (7). مر در. (8). مر است. (9). دب، آج، لب، فق: می‌بینیم. (10). مر: آیه. (11). اساس: وعد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). همه نسخه بدلها: ندارد. (13). دب، آج، لب، مر: کسی. (14). دب، فق: بر. (15). دب، آج، لب، فق، مر و از قلیل و کثیر مکافات کند، وز قوله: عزّ و جل‌ّ، دیگر نسخه بدلها قوله تعالی. صفحه : 139 نهاد خدا بر مؤمنان چون بفرستاد از«1» ایشان پیغمبری از ایشان که می‌خواند بر ایشان [آیات]«2»، و پاکیزه می‌کرد«3» ایشان [را]«4» و می‌آموزد ایشان را کتاب و حکمت و اگر چه بودند از اینکه پیش در گمراهی روشن. چون برسد به شما مصیبتی که برسانیدید«5» شما دو چندان گفتید«6» چگونه است [اینکه]«7» بگو او«8» از نزدیک شماست که خدای بر همه چیزی قادر است. و آنچه برسد به شما«9» آن روز که به هم رسیدند آن دو گروه به علم«10» خدای بود و تا بدانند«11» مؤمنان را. و بدانند«12» آنان را که نفاق کردند و گفتند ایشان را بیایید تا کارزار کنید در راه خدای یا باز دارید«13»، گفتند اگر دانستمانی«14» کارزاری«15» پسر وی کردمانی شما را ایشان به کفر آن روز نزدیکترند از ایشان به ایمان، می‌گویند به دهنهایشان آنچه نیست در دلهایشان و خدای داند آنچه پنهان کنند«16». ایشان آنان که گفتند برادرانشان«17» را و بنشینند اگر ----------------------------------- (1). وز، دب: در، آج، لب، فق: در میان. (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد، دب: آیاتش. [.....] (3). اساس: و پاک کرد، با توجّه به وز و دب تصحیح شد. (4). دب: برسانیدی. (5). دب: گفتی. (6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دب افزوده شد. (7). وز، دب، آج، لب، فق: آن. (8). آج، لب، فق در. (9). آج، لب، فق: پس به فرمان. (10). آج، لب، فق: تا ظاهر گرداند. (12- 11). آج، لب، فق: و ظاهر گرداند. (13). دب: داری/ دارید. (14). آج، لب، فق: دانستمی. (15). آج، لب، فق را. (16). وز، دب: می‌کنند. (17). آج، لب، فق: برادران ایشان. [.....] صفحه : 140 طاعت ما داشتند«1» بنه کشتندی«2» بگو ایشان را باز دارید«3» [از خویشتن]«4» مرگ اگر راست می‌گویید«5». و مپندار«6» آنان را که بکشتند ایشان را در راه خدای که مردگانند، بل زندگانند به نزدیک خدااند روزی می‌دهند [ایشان را]«7». [374- پ] خرّمند«8» به آنچه داد ایشان را خدای از نعمتش و خورّمند«9» [ایشان]«10» به آنان که در نرسیدند به ایشان از پس ایشان، که نیست ترسی بر ایشان و نه ایشان اندوهگین«11» شوند. شادمانه‌اند به نعمتی از خدای و افزونی و آن که خدای ضایع نکند«12» مزد مؤمنان«13». آنان که اجابت کردند خدای و پیغامبر را از پس آن که رسید به ایشان«14» جراحت«15» آنان را که نیکویی کردند از ایشان و بترسیدند مزدی بزرگ«16». آنان که گفتند ایشان را مردمان [که مردمان]«17» جمع کردند برای شما بترسید«18» از ایشان بیفزود ایشان را ایمان، و گفتند بس است«19» ما را ----------------------------------- (1). وز: طاعت داشتندی، دب: طاعتی ما داشتندی. (2). آج، لب، فق: کشته نشدندی. (3). دب: بازداری/ بازدارید. (17- 10- 7- 4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دب افزوده شد. (5). دب: می‌گویی. (6). دب: مپنداری/ مپندارید. (8). آج، لب، فق: شادند. (9). آج، لب، فق: شادمان می‌شوند. (11). آج، لب، فق: اندوهگن. (12). وز: هرزه بنه کند، دب: هرزه نکند. (13). دب، آج، لب، فق را. (14). اساس: رسید ما را، با توجّه به وز و دب تصحیح شد. (15). آج، لب، فق: خستگی. (16). وز باشد. [.....] (18). دب: بترسی/ بترسید، آج، لب، فق: پس بترسید. (19). لب، فق: بسنده است. صفحه : 141 خدای و نیک و کیل است. و برگشتند به نعمتی از خدای و افزونی، نرسید به ایشان بدی پسر وی کردند رضای خدای [را]«1» و خدای خداوند فضل بزرگ«2» است. آن دیو است که می‌ترساند دوستانش را«3»، مترسید«4» از ایشان و از من بترسید«5» اگر مؤمنید. قوله: لَقَد مَن‌َّ اللّه‌ُ عَلَی المُؤمِنِین‌َ، حق تعالی گفت: منّت نهاد خدای- عزّ و جل‌ّ- بر مؤمنان چون بفرستاد رسولی از ایشان به ایشان. مفسّران گفتند: آیت عام است به لفظ و خاص به معنی، برای آن که رسول- علیه السّلام- از عرب است به آن که مبعوث است به کافّه مردمان از عرب و عجم و روم و هند و ترک. و گفته‌اند که: در عرب نیز تخصیصی هست برای آن که اهل علم به انساب گفتند: هیچ قبیله و حی‌ّ نیست از عرب و الّا رسول را- علیه السّلام- به او نسبتی نیست«6» مگر بنی تغلب که حق تعالی رسول را از ایشان نگاه داشت که در ایشان اصرار بر نصرانیّتی«7» بود. و بعضی دگر گفتند: جمله مؤمنان را خواست، و معنی آن که گفت: مِن أَنفُسِهِم، از ایشان بود به ایمان و شفقت، نه به نسب، چنان که یکی از ما گوید: تو از منی و نفس منی، بیانش: لَقَد جاءَکُم رَسُول‌ٌ مِن أَنفُسِکُم«8». قوله: یَتلُوا عَلَیهِم آیاتِه‌ِ، آیات خدای بر ایشان می‌خواند. اینکه صفت اوست و محل‌ّ او نصبت است علی صفة «رسولا»، یعنی رسولا تالیا علیهم آیاته مزکیّا لهم معلّما لهم الکتاب و الحکمة، و ایشان را تزکیه می‌کند«9». قولی آن است که: ایشان را ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دب افزوده شد. (2). وز، دب: بزرگی، آج، لب: خدای خداوند بخشایش تمام. (3). آج، لب، فق، مر: می‌ترساند شما را از دوستان خود. (4). دب: بترسی/ بترسید. (6- 5). همه نسخه بدلها: هست. (7). همه نسخه بدلها بجز وز: نصرانی. (8). سوره توبه (9) آیه 128. (9). اساس: می‌کنند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 142 دعوت می‌کند به دینی که بدان دین مزکّی و مطهّر باشند، و اقوال در اینکه برفت و ایشان را کتاب می‌آموزد و حکمت می‌آموزد، یعنی قرآن و شریعت. وَ إِن کانُوا مِن قَبل‌ُ لَفِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ، و اگر چه ایشان پیش از اینکه در ضلال و گمراهی ظاهر بوده‌اند. کوفیان اینکه را رفع علی الغایة گویند، و بصریان مبنی گویند بر ضم بنای عارض چون مضاف الیه از او قطع کردند، اینکه را بر ضم بنا کردند. أَ وَ لَمّا أَصابَتکُم، همزه استفهام راست و «واو» عطف است، و «لمّا» ظرف است و معنی استفهام اینکه جا تقریع است، و عامل در او جواب او باشد. و هو قوله: قُلتُم، و المعنی قلتم ما قلتم حین اصابتکم. حق تعالی گفت: آنگه که به شما رسید مصیبتی و نکبتی، یعنی روز احد، که شما دو چندان رسانیده بودی«1» به دشمنان، یعنی در روز بدر، و آن چنان بود که روز احد هفتاد کس را از صحابه بکشتند، [و روز بدر مسلمانان صد و چهل«2» را بکشتند از مشرکان به یک روایت، و به یک روایت چهل«3» را بکشتند]«4» و چهل«5» را اسیر گرفتند، برای آن گفت: قَد أَصَبتُم مِثلَیها قُلتُم أَنّی هذا، أی کیف وقع هذا، گفتی«6» اینکه چگونه افتاد و ما مسلمانانیم و بر حقّیم، و پیغامبر خدای در میان ماست، و وحی از آسمان به ما می‌آید و ایشان مشرکانند و بر باطلند! از کجا افتاد اینکه حال، و چرا چنین آمد! ای محمّد؟ بگو و جواب ده ایشان را که: اینکه چه تعجّب است؟ اینکه هم از نزدیک شماست، یعنی منکم علیکم، از شما بر شما آمد که شعب رها کردی«7» و فرمان رسول را مخالفت کردی«8». و بعضی دگر مفسّران گفتند: مراد ترک قتل و قبول فداست، و آن آن بود«9» که«10» عبیدة السّلمانی‌ّ روایت کرد [از]«11» امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- که او گفت: جبرئیل آمد به رسول- علیه السّلام- و گفت: خدای تعالی کاره است فدا شدن شما از کافران و ایشان را رها کردن، ----------------------------------- (1). مر: بودید. (5- 2). دب، آج، لب، فق، مر کس. (11- 3). مر: هفتاد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (6). مر: گفتید. (7). مر: رها کردید. (8). مر: کردید. (9). آج، لب، فق، مر: اینکه آن است. (10). آج، لب، فق، مر ما ایشان را نکشیم و فدیه بستانیم و بر برگ لشکر و کارزار صرف کنیم اینکه آن بود که. صفحه : 143 و خدای تعالی رسول را مخیّر بکرد از میان دو کار: یکی آن که همه اسیران را پیش آرند و گردنشان بزنند، و امّا عددی مخصوص را بکشند و از«1» باقی فدیه بستانند. ایشان گفتند: عشایر و خویشان مااند، و صلاح در آن است که ما اینان«2» را نکشیم و فدیه [275- ر] بستانیم و بر برگ و ساز و آلت کارزار صرف کنیم، و هم چنان کردند. چون روز احد آن وهن افتاد، ایشان گفتند: أَنّی هذا، اینکه چگونه افتاد، و چرا بود! حق تعالی گفت: هُوَ مِن عِندِ أَنفُسِکُم، از شما افتاد که اگر شما اینان را روز بدر کشته بودی«3»، روز احد با شما اینکه نکردندی که کردند. إِن‌َّ اللّه‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ، و خدای بر همه چیزی قادر است، قادر بود که شما را از ایشان منع کردی«4» و ایشان را از شما منع کردی بقهر، الّا آن است که حکمت و تکلیف مانع بود از اینکه«5». وَ ما أَصابَکُم یَوم‌َ التَقَی الجَمعان‌ِ، و آنچه به شما رسید آن روز که دو لشکر روی به هم دادند، یعنی روز احد، آن قتل و أسر و جراحت و وهن و کسر، فَبِإِذن‌ِ اللّه‌ِ، ای بعلم اللّه، [به علم]«6» خدای بود و خدای دانست که چنان خواهد بودن، جز که دانستن خدای واجب نکند وجود معلوم«7»، برای آن که علم و عالمی تعلّق دارد به معلوم علی ما هو به، و معلوم را بر صفتی نکند، پس عالمی تبع معلوم باشد و معلوم تبع عالمی نباشد، بیان اینکه آن است که: یکی از ما که داند که خدای تعالی عالم و قادر و حی‌ّ و موجود است«8» و حاصل بر صفت کمال، و او نه برای آن بر آن صفات حاصل است که او می‌داند، و اینکه سخن آن است که حسم مادّه هر شبهتی کند که در اینکه باب آرند که اینکه را ارتکاب نتوانند کردن. و «اذن» به معنی علم در لغت ظاهر است. وَ لِیَعلَم‌َ المُؤمِنِین‌َ، وَ لِیَعلَم‌َ الَّذِین‌َ نافَقُوا، و نیز تا بداند که از میان شما مؤمن ----------------------------------- (1). اساس: به صورت «ان» هم خوانده می‌شود. (2). دب، آج، لب، فق، مر: ایشان. (3). مر: بودید. (4). دب، آج، لب، فق، مر: منع کند. (5). آج، لب، فق قوله. (6). اساس، وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). مر را. (8). آج، لب، فق، مر: موحّد است. صفحه : 144 کیست و منافق کیست، و معنی آن است که تا پیدا شود که مؤمن کیست و منافق کیست و فرق و تمییز«1» پدید آید، و لکن چون معامله آنان کرد که ندانند تا بدانند نام آن بر اینکه اجرا کرد- و اینکه فصل مستقصی برفت- اعادت کردن وجهی ندارد. قولی دگر گفتند که: «علم» به معنی رؤیت است، چنان که رؤیت به معنی علم آید، یعنی تا خدای تعالی آنچه می‌داند در حق‌ّ شما و آن معدوم ببیند«2»، و ممکن نباشد که نبیند تا در وجود نیاید که معدوم نتوان دیدن، و اینکه وجهی قریب باشد پس از آن که درست شود که «علم» به معنی «رؤیت» آمده است. بعضی دگر گفتند: مراد آن است که تا خدای شما را معلوم کند که او نفاق ایشان می‌داند و ایمان اینان، و اینکه وجه از ظاهر بر نیاید. و وجه معتمد آن است که ما گفتیم. وَ قِیل‌َ لَهُم، و گفتند ایشان را، یعنی عبد اللّه ابی‌ّ سلول را و اصحاب او را از منافقان: تَعالَوا قاتِلُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، بیایی«3» تا کارزار کنی«4» در ره خدای، یعنی جهاد در دین خدای. أَوِ ادفَعُوا، و اگر شما را تیمار مسلمانی نمی‌دارد. بر سبیل دفع از خود و خانه و حریم و حمایتگاه خود بر عادت عرب بکنید«5». قالُوا لَو نَعلَم‌ُ قِتالًا، گفتند: اگر ما دانستمانی«6» که کارزار خواهد بودن، نرفتمانی«7» و بر پی«8» شما بیامدی«9»، و اینکه آن بود که چون رسول- علیه السّلام- به احد می‌آمد، عبد اللّه ابی‌ّ سلول اصحاب خود را گفت: چه مهم است ما را برای محمّد و قوم او خویشتن«10» طعمه شمشیر ساختن؟ بیایید تا با مدینه شویم، و برگشتند سیصد مرد و با مدینه شدند. چون رسول- علیه السّلام- ملامت کرد ایشان را و اصحاب«11»، عذر اینکه آوردند که: لَو نَعلَم‌ُ قِتالًا لَاتَّبَعناکُم، حق تعالی گفت: دروغ می‌گویند. هُم لِلکُفرِ یَومَئِذٍ أَقرَب‌ُ مِنهُم لِلإِیمان‌ِ، ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: تمیز. [.....] (2). دب، آج، لب، فق: بیند. (3). دب، لب، بیا، مر: بیایید. (4). اساس: کارزار کنیم، وز: کارزار کنید، با توجه به دب و دیگر نسخه بدلها و معنی عبارت تصحیح شد. (5). دب، آج، لب: بکنی/ بکنید. (6). مر: می‌دانستیم. (7). مر: نمی‌رفتیم. (8). مر: در پی. (9). مر: می‌آمدیم. (10). آج، لب، فق را، مر: خود را. (11). همه نسخه بدلها: و صحابه. صفحه : 145 گفتند: «لام» به معنی «الی» است، چنان که گفتیم که متعاقب باشد در بسیاری فعلها، یقال: هدیته لکذا و الی کذا، و دعوته لکذا و الی کذا، و ارشدته لکذا و الی کذا، گفت: ایشان آن روز به کفر نزدیکتر بودند که به ایمان«1»، برای آن که کفر در دل داشتند و ایمان بر زبان. آنگه آنچه حقیقت نفاق است در حق‌ّ ایشان محقّق گردد که: یَقُولُون‌َ بِأَفواهِهِم ما لَیس‌َ فِی قُلُوبِهِم، به زبان چیزی می‌گویند که در دل ندارند. وَ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِما یَکتُمُون‌َ، و خدای عالمتر است به آنچه ایشان در دل [پنهان می]«2» دارند از کفر. آنگه ذکر اقوال و احوال ایشان باز گفت: الَّذِین‌َ قالُوا لِإِخوانِهِم وَ قَعَدُوا، گفت: رها نکردند به آن که خود بنشستند، برادران خود را در دین و یا در نسب گفتند که: اگر آنان که در احد کشته شدند فرمان ما کرده بودندی و به خانه بنشسته، ایشان را بنه کشتند«3» چنان که ما را بنه کشتند«4»، چنان که حق تعالی پیش از اینکه حکایت کرد که: ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا«5» وَ لا تَحسَبَن‌َّ الَّذِین‌َ قُتِلُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، مپندار و گمان مبر که آنان را که در سبیل خدای بکشتند ایشان مردگانند، بل زندگانند به نزدیک خدای- جل‌ّ جلاله- روزی [می]«9» دهند ایشان را، و شادمانه‌اند به آنچه خدای به ایشان می‌دهد. و اینکه آیت دلیل آن است که شهدا به اجسام و ارواح زنده‌اند، و بر صفات«10» ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: با ایمان. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). بنه کشتندی/ بنکشتندی. (4). بنه کشتند/ بنکشتند. [.....] (5). سوره آل عمران (3) آیه 156. (6). دب، آج، لب، فق: می‌گویی/ می‌گویید. (7). مر: باز دارید. (8). آج، لب، فق، مر: تا آیت. (9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). اساس و، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. صفحه : 146 کمال که لایق ایشان بود حاصلند. بعضی مفسّران گفتند: آیت در روز بدر آمد و شهیدان بدر، و ایشان چهارده مرد بودند: شش از«1» مهاجر و هشت از انصار، و دیگران گفتند: آیت در کشتگان احد آمد، و ایشان هفتاد مرد بودند: چهار مرد مهاجر و باقی انصار. عبد اللّه [275- پ] عبّاس«2» روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که گفت در حق‌ّ شهیدان احد: 3» جعل الله ارواحهم فی اجواف طیر خضر ترد انهار الجنة و تأکل من ثمارها و تسرح« من الجنة حیث شاءت و تأوی الی قنادیل من ذهب تحت العرش ، گفت: خدای تعالی جانهای«4» ایشان در شکمهای مرغان«5» سبز نهاد که از جویهای بهشت آب می‌خورند«6» و از درختان بهشت میوه [می]«7» خورند«8» و در بهشت چنان که خواهند«9» می‌گردند و مأوای«10» و منزل ایشان قندیلهاست«11» از زر، و در زیر عرش رب‌ّ العزّت آویخته، آنگه گفت: چون آن کرامت و منزلت دیدند از خدای تعالی، گفتند: کاشکی قوم ما دانستندی آنچه ما در آنیم از کرامت و نعمت؟ حق تعالی گفت: من ایشان را معلوم کنم تا شادمانه«12» شوند، و آنگه اینکه آیت فرستاد، اینکه وجهی است در سبب نزول آیت. قتاده و ربیع گفتند: ما را روایت کردند که چون اینکه جماعت را به احد شهید کردند«13»، مسلمانان گفتند: کاشک«14» تا ما دانستمانی«15» که حال اینکه برادران ما که ایشان را بکشتند«16» چیست! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ لا تَحسَبَن‌َّ الَّذِین‌َ قُتِلُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ- الآیة. ----------------------------------- (1). اساس: کلمه به صورت «ان» هم خوانده می‌شود، مر: تن از. (2). مر: عبد اللّه بن عبّاس. (8- 3). دب: تفرح، مر: تروح. (4). مر: روحهای. (5). همه نسخه بدلها بجز لب، مر: مرغانی. (6). وز: می‌خوردند. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). لب: می‌خواهند. [.....] (10). وز: مأوی. (11). وز: قندیلها راست. (12). لب، مر: شادمان. (13). وز و. (14). آج، لب، فق، مر: کاشکی. (15). مر: می‌دانستیم. (16). برادران ما که کشته شدند. صفحه : 147 مسروق گفت: ما عبد اللّه مسعود را پرسیدیم از اینکه آیت، گفت: خدای تعالی ارواح شهیدان احد«1» در أجواف«2» مرغانی«3» سبز کرد، چنان که در خبر اوّل برفت. آنگه اطّلاع کرد بر ایشان و گفت: چه آرزوست شما را! گفتند: بار خدایا؟ از بالای اینکه چه آرزو و تمنّا باشد که ما از میوه‌های«4» بهشت می‌خوریم، و از جویهای بهشت آب می‌خوریم و در زیر عرش مجید مسکن و منزل داریم؟ حق تعالی دگر باره اطّلاع کرد و گفت: هیچ آرزو هست شما را! گفتند: آرزوی ما آن است که ما تا«5» با دنیا شویم و در پیش رسول تو جهاد کنیم و شهید شویم تا ما را بنزدیک تو«6» منزلت بیفزاید. حق تعالی«7» گوید: من حکم کرده‌ام که آن را که به آن جا رسانیدم با دنیا که سرای محنت و تکلیف است نبرم. گفتند: بار خدایا؟ چون حکم تو چنین است، آرزوی ما آن است که سلام ما به رسول خود برسانی و او را«8» احوال ما معلوم کنی و بفرمایی که تو از ما [راضی شدی و ما را از خود]«9» راضی کردی، حق تعالی گفت: امّا هذا فنعم، اینکه بکنم برای شما و اینکه آیت فرستاد. جابر عبد اللّه أنصاری گفت: پدر مرا- عبد اللّه را- به احد شهید کردند، و او جماعتی اطفال را به من رها کرد. یک روز رسول- علیه السّلام- مرا گفت: یا جابر؟ بشارت دهم تو را! گفتم، بلی، یا رسول اللّه؟ گفت: پدرت را چون به احد شهید کردند«10»، خدای تعالی او را زنده کرد و بی‌واسطه با او سخن گفت، و گفت: یا عبد اللّه؟ چه آرزوست تو را! گفت: بار خدایا؟ آن که مرا زنده کنی تا در پیش رسول تو دگر باره شهید شوم. حق تعالی گفت: در حکمت نیست که آن را که اینکه جا رسانیدم با دنیا برم. گفت: بار خدایا؟ آرزوی دیگر مرا آن است که قوم من بدانند که من در چه کرامت و منزلتم«11». حق تعالی گفت: من اینکه اعلام بکنم، و اینکه آیت فرستاد. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر را. (2). دب، لب، فق: اجوافی. (3). مر: مرغان. (4). اساس: میوهای/ میوه‌های. (5). مر: که دیگر باره. (6). دب: بنزدیک خداوند. (7). دب جواب. [.....] (8). دب، مر از. (9). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (10). اساس و او جماعتی اطفال را، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (11). دب: بدانند که درجه و منزلت و کرامت من نزد خداوند چیست. صفحه : 148 أنس مالک«1» روایت کند از رسول- علیه السّلام- که او گفت: هیچ کس نبود که بمیرد و او را از خدای تعالی منزلتی باشد که او تمنّای رجوع با دنیا کند مگر شهیدان که«2» با دنیا آیند و دگر باره شهید شوند از آن منازل و درجات و کرامات که ایشان را بنزدیک خدای باشد. و بعضی دگر گفتند: آیت در شهیدان چاه معونه آمد، و قصّه اینکه آن بود که محمّد بن اسحاق بن یسار گفت باسناده از حمید طویل از أنس مالک، و جماعتی دیگر از اهل علم«3» روایت کردند که ابو براء عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب- ملاعب الأسنّه را- و«4» سیّد بنی عامر بن صعصعه بود بنزدیک رسول آمد به مدینه و او را هدیّه نیکو آورد. رسول- علیه السّلام- هدیّه او قبول نکرد و گفت: یا أبا براء؟ من هدیّه مشرکان نپذیرم، اسلام آر اگر خواهی که هدیّه تو قبول کنم، و اسلام بر او عرضه کرد«5» و بگفت او را آنچه خدای وعده داده است«6» مؤمنان را از کرامت«7» و نعمت و ثواب، و«8» قرآن چند آیت بر او خواند، او اسلام نیاورد و لکن نزدیک بود، و قول رسول او را نکو آمد و گفت: ای محمّد؟ اینکه دین که تو ما را با او دعوت می‌کنی دینی نکوست، اگر جماعتی صحابه را بفرستی با اهل نجد تا ایشان را دعوت کنند به اینکه دین، امید من چنان است که اجابت کنند. رسول- علیه السّلام- گفت: من ایمن نباشم بر ایشان که ایشان را به میان قوم کفّار فرستم«9» که«10» ایشان را بکشند. ابو براء گفت: در حمایت منند، ایشان را بفرست. رسول- علیه السّلام- منذر بن عمرو را با هفتاد مرد از اخیار«11» مسلمانان بفرستاد، از جمله ایشان: حارث بن صمّه و حزام بن ملحان و عروة بن أسماء و نافع بن بدیل بن ورقاء الخزاعی‌ّ- و اینکه مرد از پدران ماست- ----------------------------------- (1). مر: انس بن مالک. (2). دب، آج، لب، فق ایشان تمنّا کنند که. (3). وز، دب، آج، لب، فق هم. (4). کذا: در اساس و وز، آج: الأسنّه و او بزرگ و، لب: الأسنه، فق، مر: ملاعب که. (5). مر: عرض کرد. (6). دب: وعده داده بود. (7). مر و رحمت. (8). وز، مر: و از. (9). وز، آج، لب، فق، مر: قومی کفّار فرستم، دب: قومی فرستم از کفّار. (10). مر مبادا. [.....] (11). وز، دب، آج، لب، فق، مر: از خیار. صفحه : 149 و اینکه در صفر بود سال چهارم از هجرت بر سر چهار ماه از وقعه«1» احد بیامدند و به چاه معونه فرود آمدند، و اینکه زمین است از میان زمین بنی عامر و بنی سلیم. چون فرود آمدند«2»، گفتند: کیست از میان ما که رسالت رسول- علیه السّلام- بگذارد به اینکه جماعت! حزام بن ملحان گفت: من بگذارم. آنگه نامه رسول بر گرفت و بیامد و بر ایشان بایستاد«3» و گفت: یا أهل بئر معونه؟ أنا رسول رسول اللّه إلیکم، من رسول رسول خداام به شما، [276- ر] من گواهی می‌دهم که خدا یکی است و محمّد بنده و رسول اوست، به خدای و پیغامبرش ایمان آرید«4». مردی از خیمه بیرون آمد و نیزه«5» بر پهلوی او زد و به دیگر پهلو برون برد، او گفت: اللّه اکبر، به فوز اکبر رسیدم، و بیفتاد و جان بداد. آنگه عامر بن طفیل بن عامر آواز داد بنی عامر را و با قتال اینکه جماعت مسلمانان خواند، اجابت نکردند و گفتند: ما ابو براء را نیازاریم که اینان در جوار اویند. استغاثه کرد به جماعتی از بنی سلیم و قبایل ایشان، منهم: رعل«6» و ذکوان، ایشان اجابت کردند و بیامدند، و اینکه قوم مسلمانان را در میان گرفتند. مسلمانان چون آن دیدند، دست به تیغ و نیزه زدند«7» و بذل جهد کردند در قتال تا«8» همه کشته شدند الّا کعب بن یزید که او را در کارزارگاه«9» بیفگندند و او را رمقی بود«10» و جراحت بسیار داشت، از میان کشتگان برخاست«11» و بهتر شد و در کارزار خندق«12» کشته شد، و اشتران اینکه مسلمانان به چره بودند«13»، و دو مرد با آن بود«14»: یکی عمرو بن امیّة الضّمری‌ّ و انصاری دیگر احد بنی عمرو بن عوف«15»، ایشان را هیچ خبر نبود از احوال اینکه ----------------------------------- (1). دب، لب، فق، مر: واقعه. (2). وز: فرود آمد. (3). مر: خواند. (4). دب، آج، لب، فق: آری/ آرید. (5). وز، دب، فق، مر: نیزه/ نیزه‌ای. (6). اساس: رعل. (7). مر: بردند. (8). مر: و می‌کوشیدند تا. (9). همه نسخه بدلها بجز وز: کارزار. (10). مر: مانده بود. (11). آج، لب، فق: برخواست، مر: بیرون آمد. (12). اساس: چنان، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (13). مر: به چرا بود. [.....] (14). مر: دو مرد با شتران بودند. (15). وز: احد بن عمرو بن عوف، دب، لب، فق: احدثنی عمرو بن عوف. صفحه : 150 مسلمانان الّا که نگاه کردند مرغان را دیدند که آن جا که لشکرگاه ایشان بود پرواز می‌کردند، گفتند: اینکه مرغان چرا آن جا«1» پرواز می‌کنند، بیامدند و بنگریدند قوم را کشته یافتند، گفتند: رای چیست! عمرو بن امیّه [گفت: برویم و رسول خدای را خبر دهیم از اینکه حال. انصاری گفت: امّا من نخواهم که از صحبت اینکه جماعت باز پس افتم و در وقعتی که منذر بن عمرو را کشتند من نخواهم تا آن جا کشته شوم. آنگه بیامد و کارزار کرد تا او را بکشتند، و عمرو بن امیه]«2» را اسیر گرفتند. چون بگفت که از مضرم، رهاش کردند«3» و موی پیشانیش ببریدند، و اینکه علامت اسیر باشد که او را رها کرده باشند. عامر بن الطّفیل گفت: مادرم عهدی کرد که برده‌ای«4» آزاد کند، من اینکه را به عوض آن برده آزاد کردم، او با نزدیک رسول آمد و خبر داد آنچه رفته بود. رسول- علیه السّلام- گفت: اینکه گناه ابو براء است و من کاره بودم رفتن اینکه جماعت را آن جا. چون خبر به ابو براء رسید، سخت آمد بر او و خصوصا ضمان او اینکه جماعت را از رسول، و در«5» جمله اینکه کشتگان عامر بن فهیره بود. راوی خبر گوید که: عامر بن الطّفیل که کشنده اینکه جماعت بود، گفت اینکه مرد کیست که او را از کارزارگاه«6» به آسمان بردند تا از بالای آسمانش ببردند! گفتند: اینکه عامر بن فهیره است، و حسّان ثابت اینکه بیتها بگفت در تحریض«7» ابو براء علی عامر بن الطّفیل، و هی: بنی ام‌ّ البنین ألم«8» یرعکم و انتم من ذوایب اهل نجد تهکّم عامر بأبی براء لیخفره و ما خطا کعمد الا أبلغ ربیعة ذا المساعی فما احدثت فی الحدثان بعدی ابوک ابو الحروب ابو براء و خالک ما جد حکم بن سعد ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز وز: ندارد. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). دب، آج، لب: رها کردندش. (4). دب: بنده‌ای. (5). مر: از. (6). فق: کارزار، مر: قتلگاه. (7). لب، فق، مر: تحریص. (8). اساس: لا، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 151 و قال کعب بن مالک فی ذلک: لقد طارت شعاعا کل‌ّ وجه خفارة ما أجار أبو براء بنی ام‌ّ البنین أما سمعتم دعاء المستغیث مع المساء و تنویه الصّریخ بکی«1» و لکن عرفتم انّه صدق اللّقاء چون«2» ابیات به ربیعة بن أبی البراء رسید، اسپ بر نشست و نیزه بر گرفت و به راه عامر بن الطّفیل رفت و او را نیزه بزد و از اسپ بیفگند و بکشت، چون بیفتاد گفت: اینکه عمل ابو براء است، اگر من بمیرم خون من از او طلب کنید«3» و باز مفروشید«4» مرا، و اگر بزیم رای خود بینم. اسحاق بن ابی طلحه گفت از أنس بن مالک«5» که او گفت: خدای«6» در باب شهیدان بئر معونه قرآن بفرستاد«7»، و هو: بلغوا قومنا عنا انه قد لقینا ربنا فرضی عنا و رضینا عنه، آنگه تلاوتش منسوخ شد بس آن که ما مدّتی می‌خواندیم، و خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ لا تَحسَبَن‌َّ الَّذِین‌َ قُتِلُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ- الایة. بعضی دگر گفتند: سبب نزول آیت آن بود که چون اولیای آن کشتگان را نعمتی و سروری رسیدی، ایشان را یاد کردندی و گفتندی: نحن فی نعمة و سرور و آباؤنا و أبناؤنا و اخواننا فی القبور، ما در نعمت و سروریم و پدران و فرزندان و برادران ما در گوراند، از آن تحسّر خوردندی«8»، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، و باز نمود که: حال ایشان بهتر از حال شماست، گمان مبر«9» که آنان را که در سبیل من بکشتند مردگانند، بل زندگانند بنزدیک خدای. و «حسب» به دو مفعول متعدّی باشد همیشه، «الّذین قتلوا» مفعول اوّل است، و «امواتا» مفعول دوم. مراد به «سبیل خدای» جهاد است بلا خلاف. بَل أَحیاءٌ، رفع بر خبر مبتدای محذوف است، ----------------------------------- (1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 247): بلی، نیز چنین است مجمع البیان (1/ 536). (2). مر اینکه. (3). دب، آج، لب، فق: طلب کنی/ طلب کنید. (4). دب، آج، لب، فق: باز مفروشی/ باز مفروشید. [.....] (5). دب، آج، لب، فق، مر شنیدم. (6). مر: خدای تعالی. (7). مر: آیت فرستاد. (8). دب، آج، لب: تحسّر خوردن، فق: تحسّر خوردند. (9). مر: گمان مبرید. صفحه : 152 التّقدیر: أهم«1» احیاء. و إبن ابی عبله«2» خواند: «بل أحیاء» علی تقدیر: بل احسبهم احیاء. بعضی گفته‌اند مراد آن است که: بل أحیاء فی الدّین، ایشان در دین زنده‌اند، و بعضی گفته‌اند«3»: احیاء فی العلم، یعنی در معلوم خداست که زنده خواهند شدن«4»، و گفته‌اند: بل احیاء ببقاء الذّکر، زنده‌اند از آن جا که ذکر و نام ایشان مانده است در میان مردمان، چنان که شاعر گفت: موت التّقی‌ّ حیات لا فناء لها قد مات قوم و هم فی النّاس احیاء بعضی دگر گفتند برای آن گفت: بَل أَحیاءٌ، که ایشان ثواب اعمالی که کردندی«5» ایشان را همچنان می‌نویسند، و هر جهادی که مجاهدی کند از آن روز تا روز قیامت ایشان را مثله اینکه«6» می‌نویسند، برای آن که بذل جهد کردند و جان فدا کردند تا دیگران به ایشان اقتدا کنند«7» و اینکه اقوال اقتضای کند آن کند «بل أحیاء» مجاز باشد. و بعضی دگر گفتند: برای آن که ارواح ایشان در زیر عرش خدای را سجده می‌کند«8» چنان که زندگان کنند، و چنان که ارواح مؤمنانی که ایشان بر وضوء بخسپند، علی ما جاء فی اخبار [276- پ] الاحاد. و گفته‌اند: برای آن که ایشان در گور پوسیده نشوند چون دگر مردگان. و در خبر آمده است که چهار گروه در گور درست بمانند: پیغمبران و عالمان، و شهیدان، و حاملان قرآن. عبد الرّحمن بن عبد اللّه بن [عبد]«9» الرّحمن بن أبی صعصعه گفت: عمرو بن الجموح و عبد اللّه بن عمرو بن حازم«10» از جمله کشتگان احد بودند، ایشان هر دو را در ----------------------------------- (1). کذا: در اساس، وز، دب، فق، دیگر نسخه بدلها: هم. (2). اساس، وز: عیله، با توجّه به دب تصحیح شد. (3). مر بل. (4). دب، آج، لب، فق، مر: خواهد شدن. (5). فق: کردند. (6). همه نسخه بدلها بجز وز: مثل آن، وز: مثله آن. (7). وز، دب، آج، لب، فق: اقتدا کردند. (8). آج، لب، فق، مر: می‌کنند. (9). اساس و وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (10). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، کشف الاسرار (2/ 346) عبد اللّه بن عمرو بن حزام، سیرت رسول اللّه (1/ 441) عبد اللّه بن عمرو بن حرام. صفحه : 153 یک گور نهاده بودند. وقتی سیلی عظیم بیامد- و گور ایشان بر گذر سیل«1» بود- و گور ایشان را خاک ببرد و ایشان در گور ظاهر شدند درست که پنداشتی ایشان را هم آن ساعت نهاده‌اند، و دست ایشان بر جراحت نهاده بود. یکی برفت و دست او چند بار از جراحت برگرفت، هر بار با جراحت نهاده شد، و از وقعه احد تا به روزگار اینکه سیل چهل و شش سال بود«2». بعضی دگر گفتند: برای آن که ایشان را نشویند چنان که مردگان را. رسول- علیه السّلام- در حق‌ّ شهیدان گفت: زملوهم بدمائهم و کلومهم فانهم یحشرون یوم القیمة بدمائهم اللون لون الدم و الریح ریح المسک ، گفت: اینان را هم چنین دفن کنی خون‌آلود«3» با جراحت [که فردای قیامت]«4» هم چنین برخیزند خون‌آلود«5»، رنگ رنگ خون باشد، و بوی بوی مشک. و عبید بن عمیر روایت کند که: رسول- علیه السّلام- روز احد به مصعب بن عمیر بگذشت«6»، او کشته افگنده بود، بر بالین او بایستاد و اینکه آیت می‌خواند: مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ رِجال‌ٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّه‌َ عَلَیه‌ِ«7»- الآیة، آنگه گفت: رسول خدای گواهی می‌دهد که اینان فردا«8» قیامت گواهان«9» باشند بنزدیک خدای- جل‌ّ جلاله«10»- بیایید و اینان«11» را زیارت کنید و بر اینان سلام کنید که به«12» آن خدای که جان من به امر اوست که هیچ کس نباشد که بر ایشان سلام کند و الّا جوابش باز دهند، و اینکه یک دو خبر«13» دلیل آن می‌کند که ایشان بر حقیقت زنده باشند، و ظاهر قرآن بر اینکه است، حمل بر ظاهر باید کردن که آن اولیتر است و از آن مانعی نیست، و چیزی که«14» حمل کند بر آن که از ظاهر عدول کنند. ----------------------------------- (1). وز: گز رسیل. (2). دب: گذشته بود، مر: رفته بود. (3). مر: دفن کنید و خون آلوده. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). فق: خون نالود. (6). دب، آج، لب، فق، مر و. (7). سوره احزاب (33) آیه 23. (8). دب، آج، لب، فق، مر: فردای. (9). دب، آج، لب، فق، مر من. (10). دب، آج، لب، فق، مر بر ظلم ظالمان. (11). دب، آج، لب، فق، مر: ایشان. (12). مر حق. [.....] (13). دب، آج، لب، فق، مر: و اینکه خبر. (14). دب، آج، لب، فق، مر: خبری که. صفحه : 154 یُرزَقُون‌َ، ایشان را روزی می‌دهند از میوه‌های«1» بهشت و آبهای بهشت. فَرِحِین‌َ، شادمانه‌اند«2» به آنچه خدا می‌دهد ایشان را از فضل«3» و نعمت. و نصب او بر حال است من قوله «یرزقون»، و إبن السّمیقع خواند: «فارحین» و هما لغتان: کفارهین و فرهین، و حاذرین و حذرین. وَ یَستَبشِرُون‌َ، و شادمانه«4» می‌باشند، و اصل او از «بشره» است، برای آن که آن کس که شاد بود او را شادی بر بشره پیدا شود. در معنی او خلاف کردند، بعضی گفتند معنی آن است که: ایشان- یعنی شهیدان- خرّم باشند به آنان که زنده مانده باشند از اقربا و دوستان، ایشان بر ایمان و طاعت مقیم باشند، و خدای ایشان را از احوال اینان خبر می‌دهد و از طاعت و عبادت ایشان، و آنان شادمانه«5» می‌باشند. قولی دگر آن است که: خدای تعالی خبر دهد«6» شهیدان را که از خویشان و یاران شما فلان و فلان شهید خواهند شدن، و ایشان نیز به اینکه کرامت و منزلت در شهادت برسند که شما رسیده‌ای«7». ایشان«8» اینکه بشنوند، شادمانه شوند. سدّی گفت: شهیدان هر وقت نامه‌ای به ایشان دهند که فلان و فلان از خویشان و یاران شما«9» در فلان وقت عن قریب با نزدیک شما خواهند آمدن«10»، ایشان آن بشنوند و شادمانه«11» شوند چنان که مرد مسافر که نامه دوستان و عزیزان خود بخواند و معلومش شود که ایشان را عن قریب ملاقات خواهد بودن. أَلّا«12» أَلّا خَوف‌ٌ عَلَیهِم، در جای بدل افتاد، من، الّذین لم یلحقوا بهم. و از جمله ابدال، بدل اشتمال باشد برای آن که«1» گفت: وَ یَستَبشِرُون‌َ بِالَّذِین‌َ لَم یَلحَقُوا بِهِم، در جای بدل«2»، آنگه گفت: أَلّا خَوف‌ٌ عَلَیهِم. و استبشار بحقیقت به نفی خوف و حزن است از ایشان، و بدل اشتمال حالتی متّصل بود به مبدل، چنان که: اعجبنی زید عقله، و سلب زید ثوبه، و قوله: لَم یَلحَقُوا، یقال: لحق فلان بفلان و ألحقته به، و قیل: لحق به و الحق به بمعنی واحد، و لهذا جاء فی الحدیث: ان عذابک بالکفار ملحق ، أی لا حق، و روی «ملحق» و الاوّل اکثر فی الرّوایة. یَستَبشِرُون‌َ بِنِعمَةٍ، شادمانه«3» می‌باشند به نعمت و فضل خدا، و فایده آن که منکّر گفت و نگفت: «بنعمة اللّه و فضله» آن است که آن نعمت و فضل به آن جای است که وصف نشاید کردن«4» آن را که به آن معرّف«5» شود، و «لام» تعریف در او نمی‌شاید آوردن تا از جنس آن شود که مخاطب شناسد، بل چون به حدّی است که مثل آن معتاد و معهود نیست، چون مبهمی«6» نکره است [277- ر] برای آن«7» نکره گفت، آنگه گفت «من اللّه» تا کرامت پیدا شود و بدانند که آن نعمت«8» خدای صادر است، و «من» شاید«9» تا تبیین بود، و شاید«10» تا ابتدا غایت بود. و «ان‌ّ اللّه» المعنی و ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: باشد آنگه. [.....] (2). کذا: در اساس، همه نسخه بدلها عبارت «در جای بدل» را ندارد. (3). لب، مر: شادمان. (4). وز، دب، آج، لب، فق: نمی‌شاید کردن، مر: نمی‌توان کردن. (5). همه نسخه بدلها: معروف شود. (6). کذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق: منهی، مر: در حاشیه: مبهمی، نیز چاپ شعرانی (3/ 250): مبهمی. (7). وز: اینکه. (8). مر از. (9). همه نسخه بدلها بجز مر: و می‌شاید. (10). وز، مر که. صفحه : 156 بأن‌ّ اللّه محل‌ّ او جرّ است لعطفه علی مجرور، و کسائی خواند: «و ان‌ّ اللّه»، و نیز مفضّل و محمّد بن عیسی و فرّاء در شاذّ علی الاستیناف، بیان اینکه قراءت، قراءت عبد اللّه مسعود است: و اللّه«1» لا یُضِیع‌ُ أَجرَ المُؤمِنِین‌َ، و بر قراءت اوّل یک کلام باشد، و بر«2» قراءت دوم دو کلام باشد، و آن که خدای- عزّ و جل‌ّ- رنج مؤمنان ضایع نکند. کلبی گفت باسنادش که: مرد مجاهد چون پیش دشمن رود در صف کارزار«3» جهاد، دری از درهای آسمان برگشایند و دو شخص از حور العین بیایند و نظاره او می‌کنند. چون او روی به دشمن آرد و کارزار می‌کند«4»، ایشان گویند: اللّهم‌ّ وفّقه و سدّده، بار خدایا؟ توفیق و تسدیدش ده، و چون پشت بر دشمن کند و برود، ایشان گویند: اللّهم‌ّ اعف عنه، بار خدایا؟ عفو بکن او را. چون او را بکشند، خدای تعالی به او با فرشتگان مباهات کند، گوید: بنده من«5» نگرید که چگونه تن و جان در سبیل من بذل کرد برای طلب رضای من؟ فرشتگان گویند: بار خدایا؟ ما نرویم به نصرت او! حق تعالی گوید: دست بدارید«6» از بنده من که دیر است که او رنجور است برای من، و لقای من دوست می‌دارد، و من لقای او. آنگه آن حوریان فرود آیند و به بالین او آیند، و حق تعالی فرشتگان را فرماید تا«7» از آفاق زمین بیایند«8» به تحیّت و بشارت او، به کراماتی که خدای نهاده باشد او را. چون بشارت داده باشند او را، حق تعالی گوید: بر گردی«9» و او را با زنان خود رها کنید«10» تا با ایشان بیاسایند«11». ایشان او را گویند: مدّتهاست تا ما را به تو یا سه«12» و آرزومندی است. او گوید: و مرا نیز همچنین، آنگه خدای تعالی ایشان را به محل‌ّ خود رساند. ----------------------------------- (1). مر: و ان‌ّ اللّه. (2). مر: و در. (3). دب از. (4). آج، لب، فق: کارزار کند. (5). وز: به بنده من نگرید، دب، آج، لب، فق. به بنده من نگری، مر: گوید ای فرشتگان بنده مرا ببینید. [.....] (6). دب، آج، لب، فق: دست بداری/ دست بدارید. (7). مر: که. (8). مر: از افق آسمان به زمین آیند. (9). برگردی/ برگردید. (10). دب، مر: رها کنی. (11). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 251): بیاساید. (12). وز: یا سه/ یا سه‌ای. صفحه : 157 ابو القاسم عبد اللّه بن أحمد بن عامر روایت کند از«1» علی‌ّ بن موسی الرّضا از پدرش موسی بن جعفر الکاظم، از پدرش جعفر بن محمّد الصّادق، از پدرش محمّد بن علی‌ّ الباقر، از پدرش زین العابدین علی‌ّ بن الحسین، از پدرش حسین بن علی الشّهید، از پدرش امیر المؤمنین علی«2» که: یک روز بر منبر خطبه می‌کرد و قوم را تحریض«3» می‌کرد بر جهاد. مردی بر پای خاست و گفت: یا امیر المؤمنین؟ مجاهد را که به جهاد رود، او را چه مژد باشد«4»! امیر المؤمنین گفت: من یک روز ردیف رسول«5» بودم- علیه السّلام- بر ناقه عضباء، اینکه که تو از من پرسیدی از او بپرسیدم، او مرا گفت: بدان که مرد غازی چون همّت و عزم غزا کند، خدای تعالی برای او براتی از دوزخ بنویسد. چون به برگ و ساز کردن گیرد، خدای تعالی به او [با]«6» فرشتگان«7» مباهات کند. چون اهل و عشیرت را وداع کند، در و دیوار بر او بگرید و از گناه به درآید«8» چنان که مار از پوست به درآید«9»، و خدای تعالی بر هر مردی از غازیان چهل هزار فرشته را موکّل کند تا او را نگاه می‌دارند از پس و پیش و چپ و راست، و هیچ حسنه نکند الّا مضاعف کنند«10»، و هر روزی او را عبادت هزار مرد بنویسند که هر مردی هزار سال عبادت کرده باشد، هر سالی سیصد و شصت«11» روز، هر روزی چندان که همه عمر دنیا، چون برابر دشمن رسید«12»، علم اهل دنیا از حصر و حدّ ثواب ایشان باز ماند. چون به کارزارگاه درآیند«13» و نیزه‌ها«14» بر یکدیگر راست کنند و کمانها به زه آرند و تیر بپیوندند و به یکدیگر«15» درآویزند، فرشتگان بر گرد ایشان«16» در آیند و دعا کنند ایشان را به نصرت و ثبات قدم، و منادی ندا کند«17»: الجنة تحت ظلال السیوف ، بهشت در زیر سایه شمشیرهاست. ----------------------------------- (1). مر امام. (2). دب، مر علیهم السّلام. (3). دب، لب، فق: تحریص. (4). همه نسخه بدلها: مزد باشد. (9- 5). مر خدای. (6). اساس و وز: ندارد، از دب افزوده شد. (7). مر: خدای تعالی با فرشتگان به او. [.....] (8). مر: بیرون آید. (10). وز: ندارد. (11). وز: شست. (12). لب: برسید، مر: رسد. (13). مر: درآید. (14). اساس و همه نسخه بدلها: نیزها/ نیزه‌ها. (15). فق: با یکدیگر. (16). مر: بر گرد او. (17). مر که. صفحه : 158 چون چنین باشد هر طعنه و ضربه«1» که بر مرد مسلمان آید، او را خوارتر آید«2» از آن که شربه«3» آب سرد در گرمگاهی. چون از پشت اسپ بر زمین آید، هنوز بر زمین افتاده نباشد«4» که جفت او را«5» حور العین به بالین او رسد و او را بشارت دهد به آنچه خدای بجا رده«6» باشد او را از کرامت. چون بر زمین افتد«7»: زمین گوید او را که: مرحبا بالرّوح الطّیّبة اخرجت من البدن الطّیّبة«8»، مرحبا به جانی پاکیزه که از تنی پاکیزه می‌برود، بشارت باد تو را که برای تو نهاده است آنچه هیچ چشم چنان دیده نیست، و هیچ گوش چنان شنیده نیست، و بر خاطر هیچ بشر چنان گذشته نیست، و خدای تعالی گوید: من خلیفه اویم بر اهلش، هر که رضای ایشان جوید رضای من جسته باشد، و هر که ایشان را به خشم آرد«9» مرا به خشم آورده باشد، و حق تعالی روح او در حوصله مرغانی کند سبز«10» که در بهشت می‌برند«11» هر کجا خواهند«12»، و از هر طعام که خواهند می‌خورند، و با قندیلهای زرّین شوند از عرش آویخته، و هر مردی را«13» از ایشان هفتاد غرفه در بهشت بدهند«14» از غرفه تا غرفه«15» چندان باشد که از صنعا«16» تا به شام، [و به روایتی دیگر: از منا تا به شام]«17»، نور آن غرفه چندان می‌تابد که از شرق تا غرب پر کند«18». بر هر غرفه هفتاد در باشد، هر دری را هفتاد مصراع باشد از زر، بر هر دری پرده‌ای آویخته باشد، در هر غرفه‌ای هفتاد خیمه باشد، در«19» هر خیمه«20» ----------------------------------- (1). مر: طعن و ضربی. (2). مر: آسانتر باشد. (3). دب: شربتی. (4). دب: نیامده باشد. (5). دب، آج، مر: ندارد. [.....] (6). اساس: بجا آورده، مر: مهیّا کرده با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). مر: و چون از مرکب بیفتد. (8). همه نسخه بدلها: الطّیّب. (9). دب: آورد. (10). مر: مرغی سبز کند. (11). مر: می‌پرد. (12). مر: بخواهد. (13). مر: هر شهیدی را. (14). اساس: بدهد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (15). آج، فق: غرفه/ غرفه‌ای. (16). وز: صنعان. (18). اساس، دب: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (17). اساس: پر کنند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (19). دب: بر. [.....] (20). دب، آج: خیمه/ خیمه‌ای. صفحه : 159 هفتاد سریر باشد از زر [277- پ]، قوایم آن از زبرجد و درّ«1» مرصّع به قضبان زمرّد، بر هر سریری چهل بستر کرده باشد، کثافت هر بستری چهل گز، بر هر بستری جفتی از حور العین که صفت ایشان آن باشد که خدای تعالی گفت: عُرُباً أَتراباً«2». مرد گفت: یا امیر المؤمنین! «عرب» و «أتراب» چه باشد! گفت: الغنجات الرّضیّات الشّهیّات ، نازنینان پسندیده آرزو، و هر یکی را از ایشان«3» هفتاد [هزار]«4» کنیزک و هفتاد هزار غلام باشند«5» با رویهای چون ماه و تاجهای زر و لؤلؤ، ازارهای شراب«6» بر دوش افگنده و کوزه‌ها«7» و ابریقها بر دست گرفته، چون روز قیامت باشد و ایشان بر مرتبه خود می‌آیند، به آن خدای که جان محمّد به امر اوست که اگر پیغمبران در راه پیش ایشان به افتند«8» از بهاء«9» ایشان پیاده شوند«10». پس اینکه شهیدان بیایند و در موقف شفاعت بایستند، هر یکی از ایشان هفتاد هزار گناهکار را شفاعت کنند از اهل البیت«11» و همسایگان، تا دو همسایه با یکدیگر خصومت کنند هر یکی گوید: من اولیترم به شفاعت او که من نزدیکترم به جوار و همسایگی او، آنگه بیاید و با من و با ابراهیم بر مائده خلد بنشیند، خدای تعالی به رحمت به ایشان«12» می‌نگرد، و ایشان به ثواب و کرامت خدای می‌نگرند به بامداد«13» و شبانگاه. راوی خبر روایت کند- قیس الجذامّی- از رسول- علیه السّلام- که او گفت: خدای تعالی شهیدان را شش خصلت بدهد عند آن که«14» اوّل قطره خون او بر زمین آید، گناهانش«15» جمله بیامرزد و جای خود در بهشت بیند و جفت خود را از حور العین، و از ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: درّ و زبرجد. (2). سوره واقعه (56) آیه 37. (3). مر: و در خدمت هر یکی. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). دب، آج، لب، فق: باشد. (6). کذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق: سراب، مر: شرب. (7). اساس و همه نسخه بدلها: کوزها/ کوزه‌ها. (8). کذا: در اساس و وز، دب، آج، لب، فق: بر افتند، مر: آیند. (9). وز، زیر اینکه کلمه با خط اصلی افزوده است: یعنی از ملاحظه نور و صفای ایشان. (10). وز: ایشان شوند. (11). دب: اهل بیت. (12). آج، لب: با ایشان، مر: بر ایشان. (13). دب: بام داد، لب: می‌نگرند بامدادی. [.....] (14). مر: پیش از آن که. (15). دب، آج، لب، فق را. صفحه : 160 فزع اکبرش ایمن کند، و از عذاب گور ایمن باشد، و به حلّه ایمانش آراسته دارند. أنس مالک روایت کند که: با رسول- علیه السّلام- بودیم در بعضی غزوات، مردی سیاه بیامد«1» گفت: یا رسول اللّه؟ من مردی‌ام چنین که می‌بینی سیاه و زشت روی و کریه بوی، درویش، بی مال. اگر در پیش تو جهاد کنم تا مرا بکشند، جای من کجا باشد! رسول- علیه السّلام- گفت: بهشت. آن مرد اینکه بشنید، نیزه به دست گرفت«2» و حمله برد و کارزار می‌کرد تا بکشتند او را. رسول- علیه السّلام- بیامد و بر بالای سر او بایستاد«3» و گفت: 4» لقد بیّض اللّه وجهک و طیّب ریحک و اکثر« مالک، خدای روی تو سپید بکرد، و بوی تو خوش بکرد، و مال تو بسیار بکرد«5». آنگه [گفت]«6»: به خدای که زنان او را دیدم از حور العین که با یکدیگر منازعت می‌کردند در آن جبّه پشمین که او«7» داشت تا که با او در آن جا شود. ابو هریره روایت کند از رسول- علیه السّلام- که او گفت: مرد مجاهد که او را شهید کنند، زخم نیزه و شمشیر همچنان یابد که کسی قرصه‌ای به او بر دهد. و در خبری دیگر چنین آمد که: عض‌ّ نملة أشدّ علی الشّهید من مس‌ّ السّلاح، گاز«8» مورچه«9» بر تن شهید سخت‌تر آید از طعن نیزه و ضرب شمشیر. عبد الرّحمن بن عبد اللّه روایت کند از رسول- علیه السّلام- که گفت: خدای را بندگانی«10» باشند«11» که بخل کند بر ایشان بر قتل«12»، یعنی نخواهد که ایشان را بکشند، ایشان را از قتل و زلازل و اسقام نگه دارد، عمر ایشان دراز کند در حسن عمل، و روزی فراخ دهد ایشان را و زندگانی دراز و عافیت، و قبض روحشان کند در عافیت، و جان ایشان بر دارد بر بستر نرم، و ایشان را به درجه شهیدان برساند: قوله الَّذِین‌َ استَجابُوا لِلّه‌ِ وَ الرَّسُول‌ِ ... الآیة. أبو سفیان و اصحابش چون از احد بازگشتند و به ----------------------------------- (1). مب و. (2). دب، آج، فق: بر سرگرفت، لب، مر: بر گرفت. (3). دب: باستاد. (4). مب: کثر. (5). دب: بگردانید. (6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). دب را. (8). مر: گزیدن. (9). وز، مر: مورچه/ مورچه‌ای. (10). مر: بندگان. (11). دب، آج، لب، فق، مر: باشد. (12). دب، آج، لب: به قتل. [.....] صفحه : 161 روحاء رسیدند، پشیمان شدند و یکدیگر را ملامت کردند«1»، گفتند: ما چه کردیم نه محمّد را کشتیم، و نه غارتی کردیم«2» بر زنان ایشان، قومی را بکشتیم و جماعتی اندک ضعیف را با گذاشتیم«3». باز گردید تا بتمامی دمار برآریم از اینکه باقی که مانده‌اند. اینکه خبر به«4» رسول«5» رسید، خواست تا کافران را بترساند، و از خویشتن شدّتی و شوکتی بنماید تا کافران گمان برند که مسلمانان را قوّتی هست که از قفای ایشان می‌بروند. باز گردید، بفرمود تا ندا کردند که رسول- علیه السّلام- از قفای اینکه کافران بخواهد رفتن. ساز رفتن باید کردن«6»، و مردم بیشتر مجروح و رنجور بودند. جابر عبد اللّه انصاری گوید: پدر مرا«7» کشته بودند، و او هفت دختر را رها کرده بود. من گفتم: یا رسول اللّه؟ چه فرمایی مرا! دانی که پدر هفت عورت به من رها کرده است، و بر سر ایشان مرد نیست! و من نخواهم که تو به جهاد روی و من در خدمت تو نباشم. رسول- علیه السّلام- گفت: [بر ایشان]«8» خلیفتی بدار، و تو بیای با ما، هم چنین کردم. رسول- علیه السّلام- برخاست و وجوه صحابه«9»، رفتند تا به جایی که آن را حمراء الأسد گویند، و از آن جا تا به مدینه هشت میل است. إبن السّائب روایت کند که مردی از بنی عبد الأشهل گفت: من از جمله مجروحان بودم، و برادرم را جراحت سخت‌تر بود، با یکدیگر گفتیم که: چه چاره است! ما مجروحیم و رنجوریم، و مرکوبی«10» نداریم، و قوّت رفتن نیست ما را، و رسول خدای را چگونه رها کنیم! آخر عزم مصمّم کردیم بر رفتن، ساعتی می‌رفتیم و هر گه برادر«11» رنجور و«12» مانده شدی، من او را برگرفتمی و پاره‌ای بردمی، و او پاره‌ای«13» برفتی تا بر رسول برفتیم به حمراء الأسد. ----------------------------------- (1). اساس: ملاقات کردند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). همه نسخه بدلها بجز وز: غارت کردیم. (3). دب، مر: بگذاشتیم، آج: باز گذاشتیم. (4). دب: بر. (5). دب، آج، لب، فق علیه السّلام. (6). مر: ساز رفتن کنید. (7). مر: پدرم را. (8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). وز، آج، لب و. (10). دب، آج، لب، فق، مر: مرکبی. (11). اساس و، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (12). وز، مر: ندارد. (13). مر خود. صفحه : 162 معبد الخزاعی‌ّ به«1» رسول- علیه السّلام- بگذشت و او مشرک بود، و بنی خزاعه مسلمانان و کافرانشان«2» هواه خواه رسول بودند، و با رسول- علیه السّلام- عهد داشتند، گفت«3»: یا محمّد؟ سخت است بر ما [278- ر] اینکه رنج که به صحابه تو رسید، و اگر آسایشی بودی بهتر بودی و بگذشت. چون به ابی سفیان رسید به روحاء، او را گفت: چه می‌کنی! گفت: عزم آن داریم که برویم و اینکه بقایای اصحاب محمّد را مستأصل کنیم. معبد گفت: بی خرد مردی، محمّد را دیدم و اصحابش لشکری که مثل آن ندیدم ساخته و بجارده، و آنان که حاضر نبودند حاضر شده«4» و ساختن و تعجیل«5» به دنبال شما می‌آیند و تأسّف می‌خورند بر آن که چرا رها کرده«6» شما را و اگر تا به در مکّه بروی«7» همانا از قفای شما«8» باز نگردند، و ابو سفیان و قومش را تخویفی عظیم کرد از رسول. ابو سفیان گفت: چه می‌گویی! [ما]«9» ایشان را مجروح و منهزم و متفرّق رها کردیم. گفت: آن ندانم که شما چه کردید، امّا اکنون لشکری را دیدم که از شوکت و عدّت و حرص ایشان بر شما مرا در دل آمد که بیتی چند گفتم، ابو سفیان گفت: و آن بیتها چیست! گفت اینکه است: کادت«10» تهدّ من الاصوات راحلتی اذ سالت الارض بالجرد الابابیل تردی باسد کرام لا تنابلة عند اللّقاء و لا خرق معاذیل فظلت عدوا ظن‌ّ الارض مایلة لمّا سموا برئیس غیر مخذول فقلت ویل إبن حرب من لقائکم إذا تغمّطت البطحاء بالخیل انّی نذیر لاهل البسل ضاحیة لکل‌ّ ذی إربة منهم و معقول من جیش احمد لا وخش قنابله و لیس یوصف ما أنذرت بالقیل ----------------------------------- (1). دب: بر. [.....] (2). وز: کافر ایشان، مر: کافران ایشان همه. (3). دب: و گفتند، مر: گفتند. (4). تب: حاضر شدند. (5). کذا: در اساس و وز، آج، لب، فق، مر: بتاختن و بتعجیل، تب: بتاختند و بتعجیل. (6). همه نسخه بدلها: رها کردند. (7). مر: می‌روید. (8). وز: شمایان. (9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). اساس، وز، دب: کاد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 163 چون ابو سفیان و اصحابش اینکه بشنیدند بترسیدند و توقّف کردند. و جماعتی از عبد القیس بگذشتند به ابو سفیان، او گفت: کجا می‌روید! گفتند: به مدینه. گفت: چه کار را! گفتند: تا پاره‌ای گندم خریم. گفت: پیغامی از من به محمّد برید«1» و شما را بر من است که اینکه اشتران شما پر بار به شما سپارم به بازار عکاظ گفتند: آن پیغام چیست! گفت: محمّد را بگوی«2» که ما ابو سفیان را دیدیم با لشکر«3» عظیم بتعجیل می‌آمدند، گفتند: ما می‌رویم تا بقیّه اصحاب محمّد را استیصال کنیم. اینکه بگفتند و روی با مکّه نهادند. و اینکه قوم بیامدند و رسول را- علیه السّلام- اینکه بگفتند و به مدینه شدند. رسول- علیه السّلام- و صحابه گفتند: حَسبُنَا اللّه‌ُ وَ نِعم‌َ الوَکِیل‌ُ. و رسول- علیه السّلام- از پس سه روز با مدینه شد، و رسول- علیه السّلام- در آن منزل معاویة بن المغیرة بن العاص را بگرفت و ابو عزّة الجمحی‌ّ را بگرفت، اینکه قول بیشتر مفسّران است. مجاهد و عکرمه گفتند: آیت در غزاء بدر کهتر آمد، و آن چنان بود که ابو سفیان روز احد چون بخواست رفتن، رسول را- علیه السّلام- گفت: موعد ما سال آینده«4» موسم بدر کهتر است. رسول- علیه السّلام- گفت- چنین باشد- إن شاء اللّه تعالی. چون وقت موعد درآمد، ابو سفیان و اهل مکّه بیامدند تا به منزلی که آن را مجنّه خوانند، خدای تعالی خوفی در دل ایشان افگند و خواستند تا با مکّه شوند. نعیم بن مسعود الأشجعی‌ّ را دیدند در راه که به عمره آمده بود. ابو سفیان نعیم را گفت: یا نعیم؟ ما را با محمّد موعدی هست به بدر صغری، و اینکه سال قحط است و اینکه کار ما جز به سال خصب و فراخی بنرود«5»، ما و چهارپا چیزی یابیم، و صلاح در آن می‌بینیم که باز گردیم و نمی‌باید که محمّد گوید که ما از سر ضعف و بد دلی باز گردیدیم«6»، چون محمّد را بینی به مدینه بگو که: ابو سفیان با لشکر بسیار ساخته عزم آن دارد که با موعد تو آید، و تخویفی بکن ایشان را از ما و به مکافات اینکه تو را بر من ده شتر ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: بری/ برید. (2). مر: بگویید. (3). دب، مر، تب: لشکری. (4). اساس و، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (5). آج، لب، فق تا. [.....] (6). فق، تب: باز گردیم. صفحه : 164 است که به تو سپارم به ضمان سهیل بن عمرو، و سهیل بن عمرو ضمان بکرد. نعیم بیامد تا به مدینه آمد، لشکر رسول- علیه السّلام- ساز غزاة می‌کردند. نعیم گفت: کجا خواهید رفتن«1». گفتند«2»: میان ما و ابو سفیان موعدی هست به بدر صغری، آن جا خواهیم رفتن. نعیم گفت: بد رای است اینکه که دیده‌اید«3»، ایشان به در شهر شما آمدند و شما در شهر خود و خانه خود، آن رفت که دیدی«4». اکنون بر خواهید خاستن«5» و به جایی رفتن«6»، و با جمعی بسیار تمام سلاح«7» تمام آلت قتال کردن. ترسم که کس از شما باز نیاید«8» اگر بروی«9»، و تهویلی بکرد اصحاب رسول را، و ایشان را فتوری پدید آمد. رسول- علیه السّلام- گفت: اگر مرا تنها بباید رفتن، بروم و باز نمایم«10». آنان که شجاعان قوم بودند، گفتند: ما با تو آییم«11» ای رسول اللّه، و از ایشان نه اندیشیم«12». حَسبُنَا اللّه‌ُ وَ نِعم‌َ الوَکِیل‌ُ. رسول- علیه السّلام- برفت تا به بدر صغری فرود آمد، هر کجا مشرکی بر آمدی صحابه رسول پرسیدندی از اهل مکّه و ابو سفیان، گفتندی: قَد جَمَعُوا لَکُم فَاخشَوهُم، جمعی بسیار مجتمع شده‌اند و جای ترس است شما را از ایشان، صحابه رسول گفتند: حَسبُنَا اللّه‌ُ وَ نِعم‌َ الوَکِیل‌ُ. تا به بدر رسیدند، و آن آبی است بنی کنانه را، و بازارگاهی بود در جاهلیّت آن جا که هر سال«13» روز بازار بودی. رسول- علیه السّلام- آن جا مقام کرد و منتظر ابو سفیان می‌بود، و ابو سفیان با مکّه شده بود. اهل مکّه ایشان را جیش السّویق خواندند، یعنی ایشان با سویق خوردن شده بودند، و ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: خواهی رفتن، مر: خواهید رفت. (2). دب، آج، لب، فق، مر: گفت. (3). دب، آج، فق، تب: دیده/ دیده‌ای دیده‌اید. (4). مر: دیده‌اید. (5). اساس: بر خواهید ساختن، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). مر: به جایی خواهید رفتن. (7). مر و. (8). اساس که، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (9). مر: بروید. (10). کذا: در اساس، وز، تب، دب، مر: باز نمانم، آج، لب، فق: باز نمانیم. (11). وز، آج، لب، فق: با توایم. (12). مر: نیندیشیم. (13). آج، لب، فق، مر هشت. [.....] صفحه : 165 رسول- علیه السّلام- آن جا هیچ کس را از مشرکان ندید، و وقت بازار درآمد و مردم بعادت موسم آن جا آمدند، و اصحاب رسول- علیه السّلام- تجارتی بسیار و معامله بسیار کردند، و ایشان را در آن خیر و نفع بسیار بود، و بر هر درمی [278- پ] دو سود کردند، و باز مدینه آمدند با سلامت و غنیمت، فذلک قوله: الَّذِین‌َ استَجابُوا لِلّه‌ِ وَ الرَّسُول‌ِ، آنان که اجابت کردند خدای و پیغامبر را، یعنی آنگه که ایشان را با بقیّه قوم احد خواندند یا با غزات بدر صغری. و محل‌ّ «الّذین» جرّ است برای آن که صفت مجروری است، و هو قوله: «المؤمنین»، و التّقدیر: وَ أَن‌َّ اللّه‌َ لا یُضِیع‌ُ أَجرَ المُؤمِنِین‌َ المستجیبین للّه و الرّسول. مِن بَعدِ ما أَصابَهُم‌ُ القَرح‌ُ، پی آن که«1» ایشان را جراحات و زخمها رسیده بود«2»، و اینکه به حد [یث]«3» احد لا یقتر است، و اینکه کلام تمام است. آنگه ابتدا کلامی«4» دیگر کرد و گفت: لِلَّذِین‌َ أَحسَنُوا مِنهُم وَ اتَّقَوا أَجرٌ عَظِیم‌ٌ، آنان را که احسان کنند و طاعت داشت«5» رسول- علیه السّلام- در آنچه ایشان را فرماید. «و اتّقوا»، بپرهیزند«6» از مخالفت و معصیت او مزدی و ثوابی عظیم باشد، و آن جا که خبر مبتدا ظرفی مقدّم بود، شاید که مبتدا نکره بود. الَّذِین‌َ قال‌َ لَهُم‌ُ النّاس‌ُ، محل‌ّ «الّذین» هم جرّ است، به آن علّت که در اوّل گفتیم. مراد به «ناس» اوّل نعیم بن مسعود است در قول مجاهد و مقاتل و عکرمه و واقدی‌ّ، و اینکه عامّی بود که مراد از او خاص است، و ابو اسحاق گفت و جماعتی دیگر که: مراد به «ناس» آن جماعتند از عبد القیس که قصّه ایشان برفت. سدّی گفت: چون رسول- علیه السّلام- برگ آن کرد که به بدر رود برای میعاد ابو سفیان، منافقان بیامدند و گفتند: نه ما شما را گفتیم پارسال«7» که مروید«8»، برفتید«9» ----------------------------------- (1). مر: بعد از آن که. (2). مر: زخمهایی بسیار رسیده بود. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مر: ابتدای به کلامی. (5). مر: فرمان برند. (6). اساس، وز: بپرهیزید، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). آج، لب، فق: به آن سال. (8). دب، آج، لب، فق: مروی/ مروید. (9). دب: و رفتی/ و رفتید، آج، لب، فق: برفتی/ برفتید. صفحه : 166 و آن رنج دیدید که دیدید«1»، امسال دگر باره می‌روید«2» و ایشان جمعی بسیاراند، اگر بروید«3» از شما کس باز نیاید«4»، نصیحت ما بشنوید«5» و از ایشان بترسید«6» و بر حذر باشید«7»، ایشان گفتند: حَسبُنَا اللّه‌ُ وَ نِعم‌َ الوَکِیل‌ُ، بر اینکه قول مراد به «ناس» منافقان باشد. إِن‌َّ النّاس‌َ قَد جَمَعُوا لَکُم، یعنی ابا سفیان«8» و اصحابش لشکر جمع کردند برای قتال شما، از ایشان بترسید«9» و حذر کنید«10» که شما را قوّت ایشان نباشد. فَزادَهُم إِیماناً، ایشان را«11» گفتار ایمان بیفزود. امّا آن که ایمان را زیاده و نقصان روا بود یا نه! «ایمان» در لغت تصدیق باشد، و در شرع هم چنین«12»، و بر حقیقت مرجع ایمان به اعتقادات علمی بود. و «معارف» عبارتی [باشد]«13» از مجموع علومی که چون مجتمع شود ایمانش خوانند، و تا مجموع نبود ایمان نخوانند آن را. پس بر اینکه قاعده زیاده و نقصان در او مجاز باشد، برای آن که اگر از اینکه مجموع نقصان کند ایمان نباشد و زیادت مجاز باشد در او، و مراد آن بود که طریق و دلیل آن زیاده شود. و اخباری که آمده است در زیادت و نقصان ایمان متأوّل باشد«14» بر اینکه تأویل که گفتیم. امّا به قول آنان که ایشان تصدیق بالقلب و اقرار باللّسان و عمل بالأرکان گفتند، زیاده و نقصان در او حقیقت باشد، و ما بعضی از آن اخبار بگوییم: عبد اللّه عمر گوید از رسول- علیه السّلام- پرسیدم«15» که: ایمان زیاده و نقصان پذیرد! گفت: بلی، بیفزاید چندان که صاحبش را به بهشت برد، و بکاهد چندان که صاحبش را به دوزخ برد. و تفسیر اینکه آن بود که: چون تمام نشده باشد«16» صاحبش دوزخی بود به تقصیر در اتمام آن و زیاده در خبر«17» عبارت باشد از تمام ایمان را. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: دیدی که دیدی/ دیدید که دیدید. (2). دب، آج، لب، فق: می‌روی/ می‌روید. (3). دب، آج، لب، فق: بروی/ بروید. (4). دب، آج، لب، فق، مر: کسی از شما باز نیاید. (5). دب، آج، لب، فق: بشنوی/ بشنوید. [.....] (9- 6). دب، آج، لب، فق: بترسی/ بترسید. (7). دب، آج، لب، فق: باشی/ باشید. (8). دب، مر: ابو سفیان. (10). دب، آج، لب، فق: کنید. (11). مر از اینکه. (12). مر بود. (13). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (14). همه نسخه بدلها بجز وز: متناول. (15). اساس، دب، آج، لب، فق: پرسیدیم، با توجّه به وز تصحیح شد. (16). آج، فق، مر: تمام شود. (17). تب: خیر. صفحه : 167 ابو سعید خدری‌ّ روایت کند از رسول- علیه السّلام- که او گفت: مجادله یکی از شما در دنیا در حقّی که او را باشد، سخت‌تر نبود که مجادله مؤمنان با خدای در حق‌ّ برادران مؤمنشان که ایشان را به دوزخ برده باشند، گویند: بار خدایا؟ در حق‌ّ برادران ما«1» به دنیا با ما نماز کردند و روزه داشتند و حج کردند، حق تعالی گوید: بروی«2» و هر کس را که شناسید«3» از دوزخ بیرون آرید«4»، بیایند ایشان را به صورت بشناسند، بعضی از ایشان تا نیمه ساق در آتش باشند و بعضی تا به کعب ایشان را بیرون آرند، حق تعالی گوید: بروید«5» هر کس را که در دلش وزن دیناری ایمان باشد بیارید«6»، بیایند گروهی دیگر را بیارند، گویند«7»: بروی«8» و آن را که در دل وی مقدار نیم دینار ایمان بود بیاری«9»، آنگه گوید: بروید«10» هر که در دل او مثقال ذرّه‌ای ایمان بود او را بیارید«11»، و اینکه خبر حجّت کردند بر زیادت و نقصان ایمان، و معلوم است باتّفاق که اینکه مجاز است برای آن که وزن یک دینار و نیم دینار و مثقال ذرّه«12» در جسم صورت بندد، در عرض روا نباشد. و تأویل اینکه خبر هم اینکه باشد که گفتیم که در أدلّه و طرق متفاوت باشند. عبد اللّه بن عمر الجملّی«13» روایت کرد از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- که او گفت: «ایمان» اوّل لمظه«14» باشد سپید در دل، آنگه می‌فزاید تا همه دل سپید شود، و «نفاق» لمظه«15» باشد سیاه در دل چندان که می‌فزاید دل سیاه می‌شود تا همه دل سیاه می‌شود. و اگر دل مؤمن بشکافند سپید باشد، و اگر دل منافق بشکافند سیاه باشد، و شبهه زایل است«16» در آن که اینکه الفاظ مجاز است و تشبیه و تمثیل، و الّا ----------------------------------- (1). چاپ شعرانی (3/ 258) که. (2). بروی/ بروید. (3). دب، آج، لب، فق: شناسی/ شناسید. [.....] (4). دب، آج، لب، فق: آری/ آرید. (5). آج، لب، فق: بروی/ بروید. (6). دب، آج، لب، فق، مر: بیاری/ بیارید، مر: بیارند. (7). مر: گوید. (8). مر: بروید. (9). مر: بیارید. (10). دب، آج، لب، فق: بروی/ بروید. (11). دب، آج، لب، فق: بیاری/ بیارید. (12). وز، دب، آج، لب، فق، تب: ذرّه/ ذرّه‌ای. (13). اساس: عبد اللّه بن عمر الجلی، با توجّه به وز تصحیح شد، چاپ شعرانی (3/ 258): عبد اللّه بن عمرو الجملی. (15- 14). مر: نقطه. (16). آج، لب، فق، مر: شبهه اینکه است. صفحه : 168 ایمان و کفر عرض است، و عرض محال است که [متلوّن باشد و انّما]«1» متلوّن اجسامی باشد که محل‌ّ الوان باشد. وَ قالُوا حَسبُنَا اللّه‌ُ، أی کافینا و ثقتنا، ما را خدای بس است و کفایت کننده است، و «نون» و «الف» ضمیر مجرور متّصل است به اضافه، و شاعر گفت«2» [279- ر]: فیملأ بیتنا أقطا و سمنا و حسبک من غنی شبع و ری‌ّ وَ نِعم‌َ الوَکِیل‌ُ، أی الموکول الیه الأمور، فعیل باشد به معنی مفعول، برای آن که و کیل مرد در کارها آن بود که کار به او گذاشته باشند، من وکلت الیه الأمر أکله«3». واقدی‌ّ گفت: و کیل اینکه جا مانع است، و کذلک فی قوله: ثُم‌َّ لا تَجِدُ لَک‌َ بِه‌ِ عَلَینا وَکِیلًا«4»، أی مانعا. و کذلک«5» قوله: إِن‌َّ عِبادِی لَیس‌َ لَک‌َ عَلَیهِم سُلطان‌ٌ وَ کَفی بِرَبِّک‌َ وَکِیلًا«6». و ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: ابراهیم را- علیه السّلام- چون به«7» آتش افگندند، آخر سخن«8» که از او شنیدند اینکه بود که گفت: حَسبُنَا اللّه‌ُ وَ نِعم‌َ الوَکِیل‌ُ . عوف بن مالک روایت کند که: رسول- علیه السّلام«9»- از میان دو مرد حکومتی کرد، آن را که حکم بر او بود برخاست«10» و می‌گفت: حسبی اللّه«11» و نعم الوکیل. رسول- علیه السّلام- گفت: باز آرید اینکه مرد را. باز آوردند او را، گفت: یا هذا؟ خدای- عزّ و جل‌ّ- بر زیرکی حمد می‌کند و بر عجز ملامت. چون کاری«12» بر تو غالب شود اینکه کلمه بگوی، تنبیه کرد او را بر آن که اینکه کلمه نه به جای خود گفتی، و ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). تب شعر. [.....] (3). دب، آج، لب، فق، مر: الأمر کلّه. (4). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 86. (5). دب، آج، لب، فق مر فی. (6). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 65. (7). مب: در. (8). دب، مر: سخنی. (9). دب، آج، لب، فق گفت. (10). دب، لب، مر، تب: برخواست. (11). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 259): حسبنا اللّه. (12). دب، آج، لب، فق، مر: کار. صفحه : 169 فَانقَلَبُوا بِنِعمَةٍ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ فَضل‌ٍ، برگشتند از آن جا و باز«1» خانه شدند با نعمت خدای و فضل و افزونی او. و گفته‌اند: مراد به «نعمت» عافیت است، و به «فضل» آن سود که ایشان را بود در تجارت و معامله بازار موسم بدر- چنان که قصّه آن برفت. لَم یَمسَسهُم سُوءٌ، نرسید ایشان را بدی، یعنی قتل و جراحتی و مکروهی«2». در خبر است که صادق«3»- علیه السّلام- گفت: عجبت لمن یفزع اربعا کیف لا یفزع الی اربع، عجب از آن که«4» از چهار چیز ترسد، چگونه پناه با چهار چیز ندهد؟ یکی از آن که از دشمنی«5» ترسد، چرا فزع نکند با اینکه کلمه که: حَسبُنَا اللّه‌ُ وَ نِعم‌َ الوَکِیل‌ُ، و می‌شنود که خدای تعالی به عقب اینکه«6» می‌گوید: فَانقَلَبُوا بِنِعمَةٍ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ فَضل‌ٍ لَم یَمسَسهُم سُوءٌ، و«7» آن که او از مکر ماکری ترسد، چرا پناه با اینکه کلمه نبرد«8»: وَ أُفَوِّض‌ُ أَمرِی إِلَی اللّه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ بَصِیرٌ بِالعِبادِ«9»، و می‌شنود که خدای تعالی به عقب آن می‌گوید: فَوَقاه‌ُ اللّه‌ُ سَیِّئات‌ِ ما مَکَرُوا«10». و عجب [از]«11» آن که او را غمی باشد و چگونه پناه با اینکه«12» ندهد: لا إِله‌َ إِلّا أَنت‌َ سُبحانَک‌َ إِنِّی کُنت‌ُ مِن‌َ الظّالِمِین‌َ«13». و می‌شنود که خدای تعالی به عقب اینکه می‌گوید: فَاستَجَبنا لَه‌ُ وَ نَجَّیناه‌ُ مِن‌َ الغَم‌ِّ وَ کَذلِک‌َ نُنجِی المُؤمِنِین‌َ«14». و عجب از آن که او زیادت مال طمع دارد و فزع نکند با اینکه کلمه که: ما شاءَ اللّه‌ُ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللّه‌ِ«15»، و می‌شنود که خدای تعالی به عقب اینکه می‌گوید: فَعَسی رَبِّی أَن یُؤتِیَن‌ِ«16»وَ اتَّبَعُوا رِضوان‌َ اللّه‌ِ، و متابعت رضای خدای کردند، یعنی طاعت خدای و رضا از باب ارادت باشد، و سبب آن بود که ایشان گفتند: یا رسول اللّه؟ اینکه که ما کردیم غزا ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: و به آن. (2). مر و. (3). مر: امام جعفر صادق. (4). مر: عجب می‌دارم از کسی که. [.....] (5). دب، آج، لب، فق: دشمن. (6). اساس بود، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (7). مر دیگر. (8). کذا: در اساس، همه نسخه بدلها: ندهد. (9). سوره غافر (40) آیه 44. (10). سوره غافر (40) آیه 45. (11). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). دب کلمات. (13). سوره انبیاء (21) آیه 87. (14). سوره انبیاء (21) آیه 88. (15). سوره کهف (18) آیه 39. (16). اساس: وز، آج، لب، فق: یؤتینی، با توجّه به دب و ضبط قرآن تصحیح شد. (17). سوره کهف (18) آیه 40. صفحه : 170 بود! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: اینکه متابعت فرمان و رضای من است، ثوابش ثواب غازیان باشد، و سلامت و غنیمت با آن یار، و رضای من حاصل. وَ اللّه‌ُ ذُو فَضل‌ٍ، و خدای- جل‌ّ جلاله- خداوند فضل و نعمت بزرگ است. إِنَّما ذلِکُم‌ُ الشَّیطان‌ُ، «ذلکم» اشارت است به آن که آن سخن گفت که: إِن‌َّ النّاس‌َ قَد جَمَعُوا لَکُم فَاخشَوهُم، یعنی آن دیو بود، و اینکه را دو وجه بود: یکی آن که نعیم بن مسعود از شیاطین انسی«1» باشد که تخویف کرد مؤمنان را و تثبیط کرد ایشان را از قتال ابو سفیان، و وجه دوم آن که او آنچه کرد بغرور و وسوسه و اغواء شیطان کرد«2». قوله: یُخَوِّف‌ُ أَولِیاءَه‌ُ، در او چند وجه گفتند: یکی آن که: یخوّف المؤمنین«3» باولیائه، و لکن مفعول اوّل از کلام بیفگند و «با»«4» از مفعول دوم بیفگند چنان که گفت: لِیُنذِرَ بَأساً شَدِیداً«5»، و التّقدیر: لینذرکم ببأس شدید، و قوله: لِیُنذِرَ«6» وَ تُنذِرَ یَوم‌َ الجَمع‌ِ«8»، چون«9» حروف جرّ بیفگند، فعل به مفعول رسید در او عمل نصب کرد، چنان که گفت: وَ اختارَ مُوسی قَومَه‌ُ سَبعِین‌َ رَجُلًا«10»، أی من قومه، و اینکه معنی قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده. زجّاج گفت و ابو علی الفارسی‌ّ که: به اینکه تقدیر حاجت نیست، برای آن که «خوف» متعدّی باشد به یک مفعول، و تخویف متعدّی باشد به دو مفعول، یقال: خفت زیدا و خوّفت زیدا عمروا، و از کلام مفعول اوّل بیفگنده است و مفعول دوم رها کرده، و هذا من باب اعطیت زیدا درهما و کسوت عمروا ثوبا، در معنی آن که تو مخیّر باشی فی حذف احد المفعولین. بعضی دگر از اهل علم«11» عربیّت گفتند: اینکه در آیت«12» روا نباشد برای آن که ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: انس. [.....] (2). همه نسخه بدلها و. (3). اساس: المؤمنون، با توجه به نسخه بدلها و معنی عبارت تصحیح شد. (4). آج، لب، مر را. (5). دب، آج، لب، فق، مر من لدنه، سوره کهف (18) آیه 2. (6). اساس، وز: لتنذر، با توجّه به دب و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (7). سوره مؤمن (40) آیه 15. (8). سوره شوری (42) آیه 7. (9). دب، آج، لب، فق، مر و. (10). سوره اعراف (7) آیه 155. (11). آج، لب، فق: ندارد. (12). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی روایت. صفحه : 171 حذف احد المفعولین آن جا روا باشد که لبس نبود، و در کلام دلالتی باشد بر محذوف و معنی مفهوم شود، و در آیت اینکه نیست، و إنّما معنی آیت اینکه«1» است که: شیطان دوستان خود را از منافقان می‌ترساند، و بد دلی می‌دهد تا ایشان با مؤمنان مساعدت نمی‌کنند در جهاد، و اینکه وجهی قریب«2» است و مفهوم از ظاهر آیت اگر نه آنستی که گفت: فَلا تَخافُوهُم وَ خافُون‌ِ، از ایشان مترسید«3» از من ترسی، و اینکه قرینه با آن وجه‌های اوّل روان باشد، و با اینکه وجه بنه رود«4» که منافقان را گوید: فَلا تَخافُوهُم، از ایشان مترسید«5» اگر مؤمنی«6»، و اینکه لفظ که: إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ، هم مانع است از اینکه، برای آن که خدای«7» می‌داند که منافقان مؤمن نه‌اند، چگونه شاید که اینکه گوید؟ قوله- عزّ و علا«8»:

[سوره آل‌عمران (3): آیات 176 تا 184]

[اشاره]

وَ لا یَحزُنک‌َ الَّذِین‌َ یُسارِعُون‌َ فِی الکُفرِ إِنَّهُم لَن یَضُرُّوا اللّه‌َ شَیئاً یُرِیدُ اللّه‌ُ أَلاّ یَجعَل‌َ لَهُم حَظًّا فِی الآخِرَةِ وَ لَهُم عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ (176) إِن‌َّ الَّذِین‌َ اشتَرَوُا الکُفرَ بِالإِیمان‌ِ لَن یَضُرُّوا اللّه‌َ شَیئاً وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (177) وَ لا یَحسَبَن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا أَنَّما نُملِی لَهُم خَیرٌ لِأَنفُسِهِم إِنَّما نُملِی لَهُم لِیَزدادُوا إِثماً وَ لَهُم عَذاب‌ٌ مُهِین‌ٌ (178) ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیَذَرَ المُؤمِنِین‌َ عَلی ما أَنتُم عَلَیه‌ِ حَتّی یَمِیزَ الخَبِیث‌َ مِن‌َ الطَّیِّب‌ِ وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیُطلِعَکُم عَلَی الغَیب‌ِ وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ یَجتَبِی مِن رُسُلِه‌ِ مَن یَشاءُ فَآمِنُوا بِاللّه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ وَ إِن تُؤمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُم أَجرٌ عَظِیم‌ٌ (179) وَ لا یَحسَبَن‌َّ الَّذِین‌َ یَبخَلُون‌َ بِما آتاهُم‌ُ اللّه‌ُ مِن فَضلِه‌ِ هُوَ خَیراً لَهُم بَل هُوَ شَرٌّ لَهُم سَیُطَوَّقُون‌َ ما بَخِلُوا بِه‌ِ یَوم‌َ القِیامَةِ وَ لِلّه‌ِ مِیراث‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیرٌ (180) لَقَد سَمِع‌َ اللّه‌ُ قَول‌َ الَّذِین‌َ قالُوا إِن‌َّ اللّه‌َ فَقِیرٌ وَ نَحن‌ُ أَغنِیاءُ سَنَکتُب‌ُ ما قالُوا وَ قَتلَهُم‌ُ الأَنبِیاءَ بِغَیرِ حَق‌ٍّ وَ نَقُول‌ُ ذُوقُوا عَذاب‌َ الحَرِیق‌ِ (181) ذلِک‌َ بِما قَدَّمَت أَیدِیکُم وَ أَن‌َّ اللّه‌َ لَیس‌َ بِظَلاّم‌ٍ لِلعَبِیدِ (182) الَّذِین‌َ قالُوا إِن‌َّ اللّه‌َ عَهِدَ إِلَینا أَلاّ نُؤمِن‌َ لِرَسُول‌ٍ حَتّی یَأتِیَنا بِقُربان‌ٍ تَأکُلُه‌ُ النّارُ قُل قَد جاءَکُم رُسُل‌ٌ مِن قَبلِی بِالبَیِّنات‌ِ وَ بِالَّذِی قُلتُم فَلِم‌َ قَتَلتُمُوهُم إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (183) فَإِن کَذَّبُوک‌َ فَقَد کُذِّب‌َ رُسُل‌ٌ مِن قَبلِک‌َ جاؤُ بِالبَیِّنات‌ِ وَ الزُّبُرِ وَ الکِتاب‌ِ المُنِیرِ (184) «9» [279- پ]

[ترجمه]

و اندوهگین مکناد تو را آنان که می‌شتابند در کفر که ایشان زیان نکنند«10» خدای را چیزی می‌خواهد [خدای]«11» که نکند ایشان را بهره‌ها«12» در سرای بازپسین و ایشان را عذابی بود بزرگ. آنان که بخریدند کفر به ایمان زیان نکند خدای را چیزی ایشان را عذابی بود دردمند. «13» و مپندار آنان را که کافر شدند که آن فرو ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: آن. (2). دب: غریب. (5- 3). دب، آج، لب، فق: مترسی/ مترسید. [.....] (4). لب: بنرود. (6). مر: مؤمنید. (7). دب، آج، لب، فق، مر تعالی. (8). دب: و جل‌ّ. (9). وز، آج، لب: ان لا. (10). آج، لب، فق، مر: ایشان گزند نتوانند رسانید. (11). اساس: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). اساس: بهرها/ بده‌ها، تب: بهره/ بهره‌ای. (13). اساس، وز، دب، آج، لب: و لا تحسبن‌ّ، با توجّه به دیگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. صفحه : 172 گذاشتن ما«1» ایشان را بهتر است ایشان را برای آن مهلت دادیم ایشان را تا زیاده کنند گناه«2»، و ایشان را عذابی بود خوار کننده. خدای رها نکند مؤمنان را بر آنچه شما بر آنید تا جدا کند پلید را از پاک و نه خدای اطّلاع دهد شما را بر غیب، و لکن خدای برگزید«3» از پیغمبرانش«4» آن را که خواهد، ایمان آرید به خدای و پیغامبرانش و اگر ایمان آرید و بپرهیزید«5» شما را باشد مزدی بزرگ. «6» و مپندار آنان را که بخل بکردند به آنچه داد ایشان را خدای از نعمتش که آن بهتر است ایشان را، بل آن بتر است«7» ایشان را طوق کنند«8» ایشان را آنچه بخل کرده باشند به آن«9» روز قیامت و خدای راست میراث آسمانها و زمین و خدای به آنچه شما می‌کنید«10» داناست. بشنید«11» خدای سخن آنان [که]«12» گفتند که خدای درویش است و ما توانگرانیم، بنویسیم آنچه گفتند«13» و کشتن ایشان پیغمبران را بنا حق«14»، و گوییم بچشید«15» عذاب دوزخ شوریده«16». ----------------------------------- (1). تب: آن که فرو می‌گذاریم ما. (2). آج، لب، فق، مر: بزهمندی. (3). دب: برگیرد، آج، لب، فق، مر، تب: برگزیند. (4). تب: پیغامبراش. (5). دب: ایمان آری و بپرهیزی. [.....] (6). اساس، وز، دب: تحسبن‌ّ، با توجّه به دیگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (7). آج، لب، فق، مر، تب: بدتر است. (8). آج، لب، فق، مر: به گردن در افگنند. (9). اساس: باشند ایشان را، با توجّه به وز تصحیح شد. (10). دب: می‌کنی/ می‌کنید. (11). آج، لب، فق: بحقیقت شنود، تب: بدرستی که بشنود. (12). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (13). اساس: گفتیم، با توجّه به وز تصحیح شد. (14). دب، آج، لب، فق، مر: بی شبهه استحقاق. (15). دب: بچشی/ بچشید. (16). دب: سوزنده، آج، لب، فق، مر: عذاب آتش سوزان. صفحه : 173 از آن است«1» که در پیش افگند دستهای شما«2»، و آن که خدای نیست بیداد کننده بر بندگان. آنان که گفتند که خدای عهد کرد«3» با ما که ایمان نیاریم«4» به هیچ پیغمبر تا به ما آرد قربانی که بخورد آن را آتش، گو که آمدند«5» به شما پیغامبرانی از پیش من به حجّتها، و آنچه گفتید، شما چرا بکشتی«6» ایشان را اگر راست می‌گویید«7». «8» اگر به دروغ دارند«9» تو را به دروغ داشتند پیغمبرانی را پیش از تو«10»، آوردند حجّتها و کتابها و کتاب«11» روشن. قوله: وَ لا یَحزُنک‌َ، نافع خواند در همه قرآن: «یحزنک» به ضم‌ّ « یا » و کسر «زا» من الافعال، الّا آن که در سورة الانبیاست: لا یَحزُنُهُم‌ُ الفَزَع‌ُ الأَکبَرُ«12» الَّذِین‌َ یُسارِعُون‌َ فِی الکُفرِ، طلحة بن مصرّف در شاذّ خواند: «یسرعون»، ----------------------------------- (1). تب: آن به آن است. (2). اساس، وز: ایشان، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). آج، لب، فق، مر: پیمان کرد. [.....] (4). آج، لب، فق، مر: باور نداریم. (5). آج، لب، فق، مر، تب: آمد. (6). آج، لب، فق، مر: کشتید. (7). آج، لب، فق، مر، تب: اگر هستید راست گویان. (8). آج، لب: کذّب. (9). آج، لب، فق، مر: پس اگر باور ندارند. (10). وز، دب، تب: از پیش تو. (11). وز، دب، تب: کتابی. (12). سورها انبیا (21) آیه 103. (13). کذا: در اساس، وز، دیگر نسخه بدلها: او. (14). تب شعر. صفحه : 174 ضحّاک گفت: کفّار قریش‌اند، و مجاهد و إبن اسحاق گفتند: مراد منافقان مدینه‌اند، و قوله: وَ لا یَحزُنک‌َ، نهی غایب است، یعنی نباید که تو را دلتنگ کند آنان که ایشان در کفر شتاب زده‌اند، یعنی حریص‌اند. إِنَّهُم لَن یَضُرُّوا اللّه‌َ شَیئاً، ایشان به خدای هیچ زیان نتوانند کردن به مسارعتشان در کفر و مظاهرتشان. یُرِیدُ اللّه‌ُ أَلّا یَجعَل‌َ لَهُم حَظًّا فِی الآخِرَةِ، خدای تعالی می‌خواهد تا ایشان را در آخرت حظّی و بهره‌ای ندهد برای آن که مستحق‌ّ آن نه‌اند. اگر گویند: ارادت از«1» خدای تعالی که تعلّق دارد به عقاب ایشان دارد، و آن به قیامت باشد، و ارادت چون بر فعل مقدّم باشد عزم باشد و توطین النّفس، و اینکه بر خدای روا نباشد، گوییم از اینکه دو جواب است: یکی آن که اینکه لفظ چنان که صالح باشد حال را، صالح باشد استقبال را. اینکه جا مراد استقبال است، و المعنی سیرید اللّه، خدای تعالی خواهد در قیامت. و جواب دیگر آن است که: مراد حکم است، خدای تعالی می‌خواهد تا حکم کند به آن که ایشان را در قیامت ثوابی نباشد و عقاب باشد ایشان را، و حکم در حال حاصل است آنچه به او تعلّق دارد ارادت باشد. وَ لَهُم عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ، و ایشان را عذابی«2» عظیم باشد، آیت وارد است مورد تسلیت رسول- علیه السّلام«3»- از کفر ایشان و آن که ایشان به آنچه می‌کنند از مسارعت در کفر جز خویشتن را زیان نمی‌کنند«4» که خویشتن را عقاب حاصل می‌کنند و ثواب فوت می‌کنند. إِن‌َّ الَّذِین‌َ اشتَرَوُا الکُفرَ بِالإِیمان‌ِ، آنان که کفر به ایمان بخریده‌اند، یعنی بدل کرده‌اند. و متبایعین متبادلین باشند«5» که هر یکی از ایشان اندک دارد«6» بدهد و آن که صاحبش دارد بستاند، به اینکه که کرده‌اند خدای را هیچ زیان نکرده‌اند، و إنّما زیان به خود کرده‌اند. و فرق از میان «اساءت» و «مضرّت» آن است که اساءت الّا قبیح نباشد، و مضرّت هم حسن باشد و هم قبیح، چون مستحق باشد یا بر وجه لطف ----------------------------------- (1). اساس و وز: کلمه به صورت «ان» هم خوانده می‌شود. (2). دب، آج، لب، فق: عذاب. (3). مر را. [.....] (4). اساس که خویشتن را زیان نمی‌کنند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (5). دب، آج، لب، فق: باشد. (6). آج، لب، فق آنچه دارد. صفحه : 175 اعتبار بود یا بر وجه تأدیب، اینکه حسن باشد و اگر بر وجه«1» ظلم باشد قبیح بود و ایشان را عذابی بود دردمند. وَ لا یَحسَبَن‌َّ«2» وَ أُملِی لَهُم إِن‌َّ کَیدِی مَتِین‌ٌ«9»، و ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: وجهی. (2). اساس، وز، دب، آج، لب، فق، تب: تحسبن‌ّ، با توجّه به مرو ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (3). اساس و وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها بجز وز: و آن. (5). تب شعر. (6). همه نسخه بدلها بجز لب: او، لب: واو. (7). دب، آج، لب، فق، مر: یا نباید که پندارند. (8). اساس، وز، دب، فق، مر و، با توجّه به لب، تب، زاید می‌نماید. (9). سوره اعراف (7) آیه 183. صفحه : 176 قال: سَوَّل‌َ لَهُم وَ أَملی لَهُم«1»، و منه قوله: وَ اهجُرنِی مَلِیًّا«2»، أی زمانا طویلا، یقال: تملّیت معه و تملّیته، أی عشت معه ملاوة من الدّهر، قال الشّاعر«3»: لو تملّتهم عشیرتهم لاقتناء العزّ أو ولدوا و قال الرّاجز«4»: و قد ارانی للغوانی مصیدا ملاوة کأن‌ّ فوقی جلدا و الملوان اللّیل و النّهار، قال تمیم بن مقبل: الا یا دیار الحی‌ّ بالسّبعان أمل‌ّ علیها بالبلی الملوان آنگه کلام با سر گرفت و ابتدا کرد: أَنَّما نُملِی لَهُم، ما ایشان را مدّت دراز به آن می‌دهیم، لِیَزدادُوا إِثماً، تا بزه بیفزایند و ایشان را عذابی بود خوار کننده«5». و اینکه «لام» اگر چه غرض را ماند «لام» عاقبت است، و معنی «لام» عاقبت آن بود که آن کار را مآل و انجام به آن بود بر وجهی که خلاف آن نباشد تا پنداری«6» که فاعل را خود غرض آن بوده است، پس «لام» از معنی غرض خالی نیست، جز که بر مجاز و اتّساع نه بر حقیقت، اینکه تفسیر «لام» عاقبت است، و در قرآن و اشعار از اینکه بسیار است، قال اللّه تعالی: فَالتَقَطَه‌ُ آل‌ُ فِرعَون‌َ لِیَکُون‌َ لَهُم عَدُوًّا وَ حَزَناً«7» ...، و معلوم است که آل فرعون موسی را نه برای عداوت و حزن بر گرفتند، نبینی«8» آسیه چگونه می‌گوید: قُرَّت‌ُ عَین‌ٍ لِی وَ لَک‌َ لا تَقتُلُوه‌ُ عَسی أَن یَنفَعَنا أَو نَتَّخِذَه‌ُ وَلَداً«9» ...، و قوله: وَ جَعَل‌َ لِلّه‌ِ أَنداداً لِیُضِل‌َّ عَن سَبِیلِه‌ِ«10» ...، و قوله: لِیَجعَل‌َ اللّه‌ُ ذلِک‌َ حَسرَةً فِی قُلُوبِهِم«11» ...، و قوله: وَ لَقَد ذَرَأنا لِجَهَنَّم‌َ کَثِیراً [280- پ] مِن‌َ الجِن‌ِّ وَ الإِنس‌ِ«12» ...، و قال الشّاعر«13»: له ملک ینادی کل‌ّ یوم لدوا للموت و ابنوا للخراب و قال آخر: ----------------------------------- (1). سوره محمّد (47) آیه 25. (2). سوره مریم (19) آیه 46. [.....] (3). تب شعر. (5). لب، تب: خار کننده. (6- 4). مر: نپنداری. (7). سوره قصص (28) آیه 8. (8). دب، آج، لب، فق، مر که. (9). سوره قصص (28) آیه 9. (10). سوره زمر (39) آیه 8. (11). سوره آل عمران (3) آیه 156. (12). سوره اعراف (7) آیه 179. (13). تب شعر. صفحه : 177 و أم‌ّ سماک فلا تجزعی فللموت ما تلد الوالدة و قال آخر«1»: اموالنا لذوی المیراث نجمعها و دورنا لخراب الدّهر نبنیها و قال آخر«2»: و للمنایا تربّی کل‌ّ مرضعة و للخراب یجدّ النّاس بنیانا و نشاید گفتن که اینکه «لام» غرض باشد بر حقیقت، برای آن که اراده قبیح قبیح باشد، و از حکیم اینکه غرض فاسد نکو نبود. و دگر آن که بر اینکه اصل لازم آید که کافر مطیع باشد خدای را که او آن کرده است که خدای از او خواست. بعضی مفسّران گفتند: آیت در مشرکان آمد، و مقاتل و ضحّاک گفتند: آیت در بنی قریظه و بنی النّضیر آمده راوی خبر گوید که، یکی رسول را سؤال کرد و گفت: یا رسول اللّه؟ أی‌ّ النّاس خیر! قال: من طال عمره و حسن عمله، از مردمان که بهتر است ای رسول اللّه؟ گفت: آن که عمرش دراز بود و عملش نکو بود. گفت: از مردمان که بتر است«3»! گفت: آن که عمرش دراز بود و عملش بد بود. رسول- علیه السّلام- گفت: السّعادة کل‌ّ السّعادة طول العمر فی طاعة اللّه ، نیک بختی و همه نیک بختی درازی عمر باشد در طاعت خدای و آن که عمل او بر عکس اینکه بود حال او بر خلاف اینکه بود، چنان که شاعر گوید: چه خیر است در دیر ماندن کسی را که چندان که ماند زیادت کند [شرّ]«4» و عبد اللّه مسعود گفت: هیچ کس نباشد از برّ و فاجر الّا و مرگ او را بهتر بود، اگر برّ«5» بود از مشقّت تکلیف برهد، و اگر فاجر بود مردمان از بلای او برهند، آنگه«6» در حق‌ّ برّ«7» اینکه آیت برخواند: نُزُلًا مِن عِندِ اللّه‌ِ وَ ما عِندَ اللّه‌ِ خَیرٌ لِلأَبرارِ«8»، [و]«9» در حق‌ّ ----------------------------------- (2- 1). تب شعر. (3). دب، مر، تب: بدتر است. (4). اساس: ندارد، وز: شرم، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). مر: نیکوکار. [.....] (6). دب حق تعالی. (7). مر: نیکوکاران. (8). سوره آل عمران (3) آیه 198. (9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 178 فاجر بر خواند: وَ لا یَحسَبَن‌َّ«1» ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیَذَرَ المُؤمِنِین‌َ عَلی ما أَنتُم عَلَیه‌ِ- الایة. مفسّران در سبب نزول آیت خلاف کردند. کلبی گفت: سبب نزول آیت آن بود که مشرکان گفتند«2»: ای محمّد [تو]«3» دعوی می‌کنی که هر که به من ایمان دارد از«4» اهل بهشت [است]«5» و خدای از او راضی است، و آن که به من ایمان ندارد جای«6» او دوزخ است، و خدای بر او بخشم است، اکنون ما را بگو تا کیست که به تو ایمان دارد، و کیست که ندارد! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد«7». سدّی گفت سبب نزول آیت آن بود که، رسول- علیه السّلام- گفت: امّت مرا بر من عرضه کردند در صورتها«8» که ایشان برآنند در گل، چنان که بر آدم عرضه کردند، و مرا معلوم کردند که کیست که به من ایمان دارد«9»، و کیست که به من ایمان ندارد. منافقان گفتند: عجب از کار محمّد«10»؟ دعوی می‌کند که: من آنان را که نیستند و در کتم عدم‌اند می‌دانم که مؤمن کیست از ایشان و کافر کیست، و ما منافقان در لشکر او و در پیش او و احوال ما نمی‌داند. اینکه حدیث به سمع رسول رسید، به منبر برآمد و خطبه کرد و حمد و ثنای خدای گفت، آنگه گفت: ما بال اقوام جهلونی، چیست مردمانی را که مرا نمی‌شناسند و در علم من طعن می‌زنند! و اگر از من بپرسند از امروز تا به«11» قیامت، ایشان را خبر دهم. عبد اللّه بن حذافة السّهمی‌ّ برخاست«12» و گفت: یا رسول اللّه؟ من أبی، پدر من کیست! گفت: حذافه. عمر ----------------------------------- (1). اساس و همه نسخه بدلها بجز مر: تحسبن‌ّ، با توجّه به مر و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (2). اساس که، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و همه نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس و وز: کلمه به صورت «آن» هم خوانده می‌شود. (5). اساس و وز: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). لب: بجای. (7). اساس و، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (8). تب: صورتهایی. (9). اساس: آرد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). وز و. [.....] (11). دب، آج، لب، فق، مر: تا روز. (12). دب، لب، مر، تب: خواست. صفحه : 179 خطّاب بر پای خاست«1» [و]«2» گفت: رضینا باللّه ربّا و بالإسلام دینا و بالقران اماما و بک نبیّا فاعف عنّا عفا اللّه عنک، ما راضی شدیم به آن که خدای- جل‌ّ جلاله- خدای ماست، و اسلام دین ماست، و قرآن امام ماست، و تو پیغامبر مایی، عفو بکن ما را که خدای تو را عفو کناد. رسول- علیه السّلام- گفت: 3» فهلا« أنتم منتهون، آنگه از منبر به زیر آمد«4». چون عبد اللّه حذافه با خانه رفت، مادر او را گفت: ای پسر؟ چرا مرا بر پیغامبر عرض کردی! گفت: برای آن که مردم سخنها«5» می‌گفتند، خواستم تا حقیقت صحّت نسب خود بدانم، و آن که قول مردمان در تو راست است با دروغ. اکنون چون رسول اینکه بگفت، دگر کسی سخنی نتواند گفتن، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد«6». ابو العالیه گفت: مؤمنان از رسول- علیه السّلام- درخواستند تا از خدای در خواهد تا ایشان را علامتی نهد میان ایشان و منافقان. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، قوله: ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیَذَرَ المُؤمِنِین‌َ، «ما» نفی است و «لام» تأکید نفی است، چنان که قائل گوید: ما کنت لا فعل کذا«7»، معنی آن است که: من از آنان«8» نیم که اینکه کار کنم هرگز نیست خدای تعالی از آن که شما را بر ابهام و عطلت رها کند. در نظم آیت خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس و مقاتل و ضحّاک و کلبی گفتند و بیشتر مفسّران که تقدیر آن«9» است: ما کان اللّه لیذر المؤمنین علی ما انتم علیه ایّها الکافرون و المنافقون فی تلبّسکم بالمؤمنین و تشبّهکم بهم فی اظهار شعار الاسلام، آیت خبر است از مؤمنان و خطاب است با کافران و منافقان. و بعضی دگر گفتند: آیت خبر است از مؤمنان و خطاب است به ایشان، و التّقدیر: ما کان اللّه لیذر المؤمنین علی ما هم علیه، الّا أنّه عدل عن الغیاب الی الخطاب، بر تلوین«10» کلام گفت- چنان که عادت ایشان است- در عدول کردن از غیاب با خطاب، چنان که گفت: ----------------------------------- (1). دب، لب، مر، تب: خواست. (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (3). آج، لب، فق، مر: فهل. (4). آج، لب، فق: از منبر برآمد. (5). دب: سخنان. (6). اساس و، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (7). تب: افعل کذا. (8). دب، آج، لب، فق، مر: از آن. (9). آج، لب، فق: اینکه. (10). آج، تلواین. صفحه : 180 حَتّی إِذا کُنتُم فِی الفُلک‌ِ وَ جَرَین‌َ بِهِم«1» ... و کما قال الشّاعر«2»: یا لهف نفسی کان جدّة خالد و بیاض وجهک [182- ر] للتّراب الاعفر حَتّی یَمِیزَ الخَبِیث‌َ مِن‌َ الطَّیِّب‌ِ، خدای تعالی بر اینکه ابهام رها نخواهد کردن تا پلید از«3» پاک جدا کند. کوفیان خواندند: «یمیّز»، به ضم‌ّ « یا » و فتح «میم» و تشدید « یا » ی دوم من التّمییز«4»، و باقی قرّاء خواندند حَتّی یَمِیزَ الخَبِیث‌َ، به فتح « یا » و کسر «میم»، یقال: مزت الشّی‌ء أمیزه میزا فامتاز و انماز«5» و میّزت تمییزا«6» برای تکثیر فعل، چنان که فرقت بین الشّیئین فرقا، و فرّقت بین القوم تفریقا، برای تکثیر فعل. و اینکه تمییز مفسّران گفتند: روز احد بود از میان مؤمنان و منافقان که مؤمنان با رسول برفتند و منافقان نرفتند. قتاده گفت: تمیز«7» از میان مؤمن و منافق«8» به هجرت و جهاد بود. إبن کیسان گفت: عَلی ما أَنتُم عَلَیه‌ِ، من ظاهر الحال حتّی یبتلیهم بالجهاد و الفرائض و التّکالیف الشّاقّة، خدای تعالی به اینکه ظاهر اسلام رها نخواهد کردن تا تکلیف شاق‌ّ کند از جهاد و ادای فرایض. ضحّاک گفت: خدای بر اینکه رها نخواهد کرد«9» تا فرق کند از میان شما و ایشان در اصلاب آباء و ارحام امّهات تا پلید از پاک جدا کند [یعنی تا کافر از مؤمن جدا کند]«10» به آن که گناه مؤمنان به جهاد فرو نهد«11» و محو کند، و حق تعالی پس از آن چند علامت نهاد که به آن مؤمن از منافق پیدا شود«12»، یکی از جمله آن قوله«13»: ----------------------------------- (1). سوره یونس (10) آیه 22. (2). تب شعر. [.....] (3). دب، لب: پلید آن رای از، آج: پلیدان را. (4). اساس، وز: التمیز، با توجه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). وز: فامتازوا انماز. (6). اساس، وز: تمیزا، با توجه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). دب، تب: تمییز. (8). دب، آج، لب، فق: میان مؤمنان و منافقان. (9). دب: رها نخواهد کردن. (10). اساس: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). تب: باز نهد. (12). دب، آج، لب، فق: جدا شود. (13). مر قوله. صفحه : 181 وَ لا یَأتُون‌َ الصَّلاةَ إِلّا وَ هُم کُسالی وَ لا یُنفِقُون‌َ إِلّا وَ هُم کارِهُون‌َ«1». مردی به نزدیک رسول«2» آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ انّی اخاف ان اکون منافقا، من می‌ترسم که منافق باشم. گفت: چون تنها باشی نماز کنی! گفت: بلی. گفت: برو که منافق نه‌ای«3». و از جمله علامات که فرق توان کردن به آن از میان مؤمن و منافق یکی دوستی و دشمنی امیر المؤمنین«4» است چنان که در اخبار متظاهر متواتر است عن زرّ بن حبیش عن الجارود عن الحارث الهمدانی‌ّ و جز ایشان که گفتند، از امیر المؤمنین علی شنیدیم«5» که می‌گفت بر منبر: 6» انه لعهد« الی النبی الأمی أنه لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق ، و در خبر دیگر: قضاء قضاه الله تعالی علی لسان النبی الأمی أنه لا یحبنی الا مؤمن و لا یبغضنی الا منافق و قد خاب من افتری ، گفت: حکمی است که خدای تعالی کرد بر زبان پیغامبر امّی که مرا دوست ندارد الّا مؤمنی«7»، و دشمن ندارد الّا منافقی«8»، و هر که دروغ گوید خایب و نومید شود. وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیُطلِعَکُم عَلَی الغَیب‌ِ، و خدای تعالی شما را بر غیب مطّلع نکند و راه ندهد، و لکن از پیغامبران آن را که خواهد برگزیند و او را اطّلاع کند بر بهری علم غیب، نظیره قوله: عالِم‌ُ الغَیب‌ِ فَلا یُظهِرُ عَلی غَیبِه‌ِ أَحَداً، إِلّا مَن‌ِ ارتَضی مِن رَسُول‌ٍ«9». بعضی دگر گفتند: خدای تعالی محمّد را که رسول اوست بر غیب اطّلاع نکند، و لکن او را به نبوّت اختیار کرد. فَآمِنُوا بِاللّه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ. به خدای و پیغامبرانش ایمان آرید«10»، و قول اوّل درست‌تر است برای آن که از جمله معجزات رسول- علیه السّلام- نوعی اخبار غیب بود باعلام اللّه تعالی ایّاه، به آن که خدای تعالی او را به وحی خبر دادی با«11» دلیل و علامت ----------------------------------- (1). سوره توبه (9) آیه 54. (2). دب، آج، لب، فق علیه السّلام. (3). دب، تب: نه/ نه‌ای، مر: نیستی. [.....] (4). دب، آج، لب، فق علی. (5). وز، فق: شنیدم. (6). دب، آج، لب، فق: العهد. (7). دب: مؤمنی متّقی، آج، لب، فق: مؤمن تقی‌ّ. (8). دب: منافقی شقی، آج، لب، فق، مر: منافق شقی. (9). سوره جن‌ّ (72) آیه 26 و 27. (10). دب، آج، لب، فق: آری/ آرید. (11). تب: تا. صفحه : 182 نبوّت او«1» بودی. وَ إِن تُؤمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُم أَجرٌ عَظِیم‌ٌ، اگر به خدای ایمان آرید«2» و از او بترسی«3» و از معاصی او اجتناب کنی«4»، شما را مزدی عظیم باشد. قوله تعالی: وَ لا یَحسَبَن‌َّ«5» اللّهُم‌َّ إِن کان‌َ هذا هُوَ الحَق‌َّ«10» وَ یَرَی«11»سَیُطَوَّقُون‌َ ما بَخِلُوا بِه‌ِ یَوم‌َ القِیامَةِ، «سین» سین استقبال است، به معنی «سوف»، و اثر او آن بود که فعل مضارع را از آن ببرد که حال را شاید به مستقبلش مخصوص کند، به طوقی کند آن مال که او به آن بخل کرده باشد، و «بخل» عبارت باشد از منع واجب چون زکات و نفقات آنان که نفقه‌یش«4» بر او واجب بود، برای آن که بخل اسم ذم‌ّ است و ذم‌ّ الّا به ترک واجب و فعل قبیح نباشد، و آنچه در عرف آن را که [281- پ] عطا ندهد و احسان نکند او را بخیل خوانند مجاز بود، و عرب برای آن بخیل خوانند که او را که«5» منع قری و میزبانی بکند«6» رهگذری را که به نزدیک ایشان قری الضّیف واجب«7»، پس مذمّت هم بر ترک واجب کنند، و ابیاتی که گفتند در مذمّت آنان که ایشان منع طعام کردند از مهمان کقول الشّاعر«8»: قوم اذا أکلوا أخفوا کلامهم و استوثقوا من رتاج الباب و الدّار قوم اذا استنبح«9» الاضیاف کلبهم«10» قالوا لأمّهم بولی«11» علی النّار و مانند اینکه محمول باشد بر اینکه که گفتیم ایشان واجب شناخته‌اند. قوله: سَیُطَوَّقُون‌َ، بعضی مفسّران گفتند: روز قیامت آنان را که منع زکات کرده باشند بیارند، و آن مال ایشان ماری گرداند خدای تعالی و در گردن ایشان طوق کند تا او مغز ایشان می‌خورد تا آنگه خدای تعالی حساب خلقان بکند، آنگه او را همچنان مطوّق به آن طوق به دوزخ برند، و اینکه قول عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس و ابو وائل و ابو مالک ----------------------------------- (1). دب: فی الاخرة. (2). مر چون. (3). همه نسخه بدلها: ندارد. (4). تب: نفقه‌اش. (5). وز، دب: که آن را که، آج، لب، فق: که آن را، تب: که. [.....] (6). اساس: نکند، با توجّه به آج تصحیح شد. (7). دب، آج، لب، فق، مر باشد، تب بود. (8). تب شعر. (9). اساس، وز، تب: اذا استبخ، لب، فق: اذا استبح، مر: ندارد، متن با توجّه به آج و مآخذ شعری تصحیح شد. (10). اساس، وز، لب، فق، مر، تب: کلّهم، با توجّه به آج و مآخذ شعر و لغت تصحیح شد. (11). اساس، وز، دب، لب، فق، مر: بولوا، با توجّه به آج و مآخذ شعر و لغت تصحیح شد. صفحه : 184 و شعبی و سدّی است. و عبد اللّه مسعود روایت کند از رسول- علیه السّلام- [که گفت]«1»: ما من رجل منع زکات ماله الا جعل له شجاعا فی عنقه یوم القیامة ثم قرأ- علیه السلام: سیطوقون ما بخلوا به یوم القیمة ، هیچ مردی نباشد که او زکات مال ندهد و [الّا]«2» آن مال او را ماری کند«3» [روز قیامت]«4» و در گردن او کنند، آنگه اینکه آیت بر خواند. و رسول- علیه السّلام- گفت: هیچ کسی نباشد که خویشی و پیوسته‌ای به او آید و از او چیزی خواهد از فضله آنچه خدای او را داده باشد پس او بخل کند بر او، و الّا خدای تعالی از دوزخ ماری بر آرد و به گردن او بیخته«5» شود و از او می‌مکد، آنگه اینکه آیت بخواند، و اینکه محمول بود بر منع واجب. و ابو هریره روایت کند از رسول- علیه السّلام- که گفت: هیچ بنده‌ای نباشد که او را مالی بود و«6» از حق باز دارد و به ناحق‌ّ صرف کند، الّا خدای تعالی آن را ماری کند سرو دار ناخوش بوی، که به هیچ کس بنگذرد الّا«7» پناه با خدای دهد از او، بیاید و گوید: من از مال توام که بخل کردی به من، و آنگه طوق شود و در گردن او افتد و با او می‌باشد تا او را به دوزخ برد، و تصدیق آن در قرآن است فی قوله: سَیُطَوَّقُون‌َ ما بَخِلُوا بِه‌ِ یَوم‌َ القِیامَةِ. و ابراهیم النّخعی گفت: طوقی از آتش در گردن او کنند، مجاهد گفت: سیطوّقون، أی یکلّفون أن«8» یأتوا بما بخلوا به، ایشان را فرمایند و تکلیف کنند که آنچه بخل کردی«9» به آن روز قیامت بیاری«10» اکنون، و اینکه عبارت باشد از نوعی عذاب. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج، لب، فق، مر، تب: کنند. (5). وز: در بیخته، آج: در آبیخته، لب، تب: در آویخته، فق: در آمیخته، مر: پیچد. (6). همه نسخه بدلها بجز مر: او. (7). تب که. (8). اساس: بما، تب: بأن، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). دب، آج، لب، فق: آنچه کردی، مر، تب: آنچه بخل کردید. [.....] (10). مر، تب: بیارید. صفحه : 185 مؤرّج گفت: جزای«1» آن عمل در گردن ایشان کنند ملازم باشد به ایشان چون ملازمت طوق با گردن، و مثله قوله: أَلزَمناه‌ُ طائِرَه‌ُ فِی عُنُقِه‌ِ«2». أنس روایت کند از رسول- علیه السّلام- که او گفت: مانع الزّکوة فی النّار، آن که زکات بندهد«3» در دوزخ است. و رسول- علیه السّلام- گفت: صدقه با هیچ مال آمیخته نشود الّا هلاک کند«4» آن را«5». رسول- علیه السّلام- گفت: هیچ قوم نباشد که زکات مال باز گیرند، الّا«6» خدای تعالی باران از ایشان باز گیرد. در خبر هست«7» که: اعرابی بود و گوسپند«8» داشت و زکات ندادی«9» از آن، روزی سائلی سؤال کرد، بره‌ای«10» به او داد. شبی در خواب دید که: آن گوسپندان«11» همه بیامدند و قصد او می‌کردند، و آن بره«12» بیامدی و ایشان را منع می‌کردی و در پیش او می‌ایستادی«13»، و او می‌گفتی: اگر من دانستمی اینکه را یاران«14» بسیار کردمی. چون بیدار شد، حساب بکرد و زکات تمام بداد، و شاعر گوید«15»: یا مانع المال کم تضن‌ّ به تطمع باللّه فی الخلود معه هل حمل المال میّت معه اما تراه لغیره جمعه و قال اخر«16»: یا جامعا مانعا و الدّهر یرمقه مفکّرا ای‌ّ باب منه تغلقه جمعت مالا ففکّر هل جمعت له یا جامع المال أیّاما تفرّقه و در خبر است که: زهری یک روز«17» نزدیک زین العابدین علی‌ّ بن الحسین ----------------------------------- (1). اساس، لب، فق: چرا، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 13. (3). دب، آج، لب، فق، مر: ندهد. (4). الّا که تباه کند. (5). همه نسخه بدلها و. (6). مر که. (7). دب، آج، لب، فق، مر: است. (8). همه نسخه بدلها: گوسفند. (9). فق، مر: نمی‌داد. (12- 10). دب، فق، مر: برّه (با تشدید). (11). همه نسخه بدلها بجز وز: گوسفندان. (13). مر: او ایستاده بود، دیگر نسخه بدلها: او ایستادی، دب، آج، لب، فق و منع ایشان کردی از وی، همه از آن یک بره هزیمت کردندی. (14). آج، لب، فق: یاد آن. [.....] (16- 15). تب شعر. (17). همه نسخه بدلها بجز مر در. صفحه : 186 شد. زین العابدین او را گفت: کجا بودی! گفت: به بالین بیماری که مرا وصایت کرد فی ألف دینار فی صندوق«1»، و زین العابدین تکیه زده بود. چون اینکه بشنید با راست بود«2»، گفت: ألف دینار فی صندوق لعلّه من باطل جمعه و من حق‌ّ منعه، اینکه هزار دینار همانا از باطل«3» جمع کرده باشد و از حق منع کرده«4»، و محمود ورّاق گوید«5»: اسعد بمالک فی حیاتک انّما یبقی خلافک مصلح أو مفسد فاذا«6» جمعت لمفسد لم یبقه و أخو الصّلاح قلیله یتزیّد فان استطعت فکن لنفسک وارثا ان‌ّ المورّث نفسه لمسوّد و لاخر«7»: ان‌ّ الّذی انت فیه لست حامله الی التّراب اذا ما عمرک انصرما ان‌ّ الجدیدین فی طول اختلافهما لا یبقیان ثراء لا و لا عدما وَ لِلّه‌ِ مِیراث‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، و خدای راست میراث اهل آسمان و زمین، علی حذف المضاف و اقامة المضاف إلیه مقامه، کقوله: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«8»وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیرٌ، إبن کثیر و ابو عمرو به « یا » خوانند«12»، و باقی قرّاء به «تا»«13». عطیّه روایت کرد«14» از عبد اللّه عبّاس که: مراد به آیت أحبار [282- ر] جهودانند«15» که بخل کردند بر مردمان به علمی که دانستند«16» از صفات رسول ----------------------------------- (1). مر: وصیّت کرد در هزار دینار که در صندوق داشت. (2). مر: راست بنشست. (7- 3). وز: باطلی. (4). همه نسخه بدلها باشد. (5). تب شعر. (6). اساس: اذا، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). سوره یوسف (12) آیه 82. (9). آج، لب، فق: پس از فنای همه خلقان، پس از فنای خلقان همه. (10). مر: بماند. (11). دب، آج، مر: خوانند. (12). مر: خواندند. (13). دب، آج، لب، فق، مر و. [.....] (14). دب، آج، لب، فق، مر: روایت کند. (15). دب، آج، لب، مر: جهودان است. (16). دب، آج، لب، فق: به علمی که دانستند که بخل کردند بر مردمان. صفحه : 187 - علیه السّلام- بیانش آن که در سورة النّساء گفت: الَّذِین‌َ یَبخَلُون‌َ وَ یَأمُرُون‌َ النّاس‌َ بِالبُخل‌ِ وَ یَکتُمُون‌َ ما آتاهُم‌ُ اللّه‌ُ مِن فَضلِه‌ِ«1» ...، أی «العلم» علی احد القولین. لَقَد سَمِع‌َ اللّه‌ُ قَول‌َ الَّذِین‌َ قالُوا إِن‌َّ اللّه‌َ فَقِیرٌ- الایة. حسن بصری و مجاهد گفتند چون اینکه آیت آمد: مَن ذَا الَّذِی یُقرِض‌ُ اللّه‌َ قَرضاً حَسَناً،«2» ...، جهودان گفتند: إِن‌َّ اللّه‌َ فَقِیرٌ وَ نَحن‌ُ أَغنِیاءُ، خدای درویش است و ما توانگر، نبینی که از ما قرض می‌خواهد«3»، و حسن بصری گفت: اینکه، حیی‌ّ أخطب گفت. عکرمه و سدّی و مقاتل و محمّد بن اسحاق گفتند: رسول- علیه السّلام [با ابو بکر نامه نوشت به جهودان]«4» قینقاع و ایشان را به اسلام خواند و [نماز و زکات، ایشان گفتند]«5»: خدای درویش است و ما توانگر«6» و اینکه قول، فنحاص بن عازورا گفت، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: لَقَد سَمِع‌َ اللّه‌ُ قَول‌َ الَّذِین‌َ قالُوا إِن‌َّ اللّه‌َ فَقِیرٌ وَ نَحن‌ُ أَغنِیاءُ، گفت: خدای تعالی بشنید قول آنان که گفتند: ما توانگریم و خدای درویش. سَنَکتُب‌ُ، بنویسم«7» آنچه ایشان گفتند ما«8» ایشان را بر آن جزا دهیم. مقاتل گفت: معنی آن است که آن نگاه داریم و فرو نگذاریم. کلبی گفت: بواجب کنیم«9» بر ایشان در آخرت آنچه گفتند در دنیا. واقدی گفت«10»: بفرماییم حفظه را ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آیه 37. (2). سوره بقره (2) آیه 245 و سوره حدید (57) آیه 11. (3). دب، آج، لب، فق، مر اینکه قول فنحاص بن عازورا گفت. (4). اساس، وز و تب که ظاهرا از روی نسخه واحد کهنی نوشته شده‌اند، در اینکه جا چند کلمه افتادگی دارد که نسخه مستند آنها در اینکه جا مخدوش بوده است، کما اینکه که نسخه وز در حاشیه اینکه سطر به خط کاتب اصلی نوشته است: کذا کان محوا، دیگر نسخه بدلها تمام اینکه روایت را حذف کرده‌اند. ضبط مجمع البیان (1/ 547) چاپ کتابخانه آیت اللّه مرعشی به اینکه صورت است: و قیل کتب (النّبی‌ّ (ص) مع ابی بکر الی یهود بنی قینقاع ...، چاپ شعرانی (3/ 272): نامه نوشت به جهودان ...، آنچه در متن آورده‌ایم بر اساس ضبط مجمع البیان است به قرینه چاپ شعرانی. (5). اساس: چند کلمه افتادگی دارد، دیگر نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به چاپ شعرانی (3/ 272) افزوده شد. (6). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 272): خدای در غویش است و ما توانگر که از ما قرضی می‌خواهد. (7). دب: ما بنویسیم. (8). آج، تب: تا، دب، مر: یا . (9). مر: واجب کنیم. (10). مر یعنی. صفحه : 188 بنویسند، چنان که گفت: وَ إِنّا لَه‌ُ کاتِبُون‌َ«1». حمزه خواند: «سیکتب» به « یا » ی مضموم و «تا» ی مفتوح علی الفعل المجهول، و باقی قرّاء به «نون». وجه قراءت حمزه آن است که اگر چه فعل بر بنای مجهول است، اسناد فعل با خدای تعالی باشد. و در شاذّ أعمش و أعرج به قراءت حمزه خواندند: «و قتلهم الأنبیاء»، خواند به رفع «لام»، و نیز خواند: «و یقول» به « یا »«2» و در مصحف عبد اللّه مسعود چنین است که: «و یقال لهم»، و بر قراءت حمزه «ما»، در محل‌ّ رفع باشد، معطوف«3» برای اینکه«4» مرفوع باشد، و«5» قراءت قرّاء دیگر محل‌ّ «ما» نصب باشد«6»، و «قتل»«7» بر او معطوف، و نیز کشتن ایشان پیغمبران«8» را بنا حق، و هر کجا قتل انبیا گفت، «بغیر الحق»«9» با آن ضم‌ّ کرد تا بدانند که قتل انبیا نبود هرگز جز بنا حق. وَ نَقُول‌ُ ذُوقُوا، و گوییم ایشان را که بچشی عذاب. «حریق»، «فعیل» باشد به معنی «مفعل»«10»، چون «الیم»«11» به معنی «مؤلم» و «سمیع» به معنی «مسمع». ذلِک‌َ بِما قَدَّمَت أَیدِیکُم وَ أَن‌َّ اللّه‌َ لَیس‌َ بِظَلّام‌ٍ لِلعَبِیدِ، خدای تعالی علّت استحقاق ایشان عقاب را بگفت. «ذلک» اشارت است به آن که رفت«12» از ذکر عذاب، و «با» مجازات راست، چنان که برفت«13» دگر جای. و تخصیص ذکر دست اینکه جا برای آن است که حظّ بیشتر در فعل و تولّای آن دست را بود، و اگر چه اضافه ----------------------------------- (1). سوره انبیاء (21) آیه 94. [.....] (2). اساس: خواند و به یا یقول، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 272): و قتل معطوف. (4). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 272): بر او و اینکه. (5). دب، آج، لب، فق: وبر، مر، تب: و در. (6). دب، آج، لب، فق، مر بر مفعول به. (7). اساس و همه نسخه بدلها: قیل، با توجّه به چاپ شعرانی (3/ 272) تصحیح شد. (8). وز، دب، تب: پیغامبران. (9). که در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 272): بغیر حق‌ّ. (10). اساس: مفعول، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). اساس و وز: الم، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). دب، آج، لب، فق، مر، تب: برفت. (13). اساس: گفت، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 189 بر حقیقت با جمله بود، و جمله فاعل باشد. دگر آن که به اضافه فعل به فاعل محقّق شود، چنان که در مثل هست: «یداک أوکتا و فوک نفخ»، یعنی یداک لا یدا غیرک و فوک لا فو«1» سواک. اینکه برای آن است که دستهای تو تقدیم کرد، یعنی تو کردی به آلت خود، برای آن که محال است که غیری به جارحت تو فعل تواند کردن. و آیت دلیل است بر بطلان قول مجبّره که خدای تعالی اضافه فعل با آلت و جارحت تو کرد، و محال است که خدای تعالی به آلت و جارحت«2» فعل کند. دگر آن که بیان کردیم که: مستفاد اینکه لفظ آن بود که اثبات کنند فعل او را و نفی کنند از جز او، و اینکه اضافه فعل باشد با فاعلش علی ابلغ الوجوه، وَ أَن‌َّ اللّه‌َ لَیس‌َ بِظَلّام‌ٍ لِلعَبِیدِ، و خدای تعالی بر بندگان ظلم نکند که ایشان را به گناه غیری نگیرد«3»، یا گناه ناکرده ایشان را عقوبت کند، و اگر گناهکاری را به گناه دیگری گرفتن ظلم باشد به فعلی که او کند و داند که او کرده است«4»، و بنده بیچاره ضعیف را در آن اختیار نیست، چه قدرت موجبه است و ارادت موجبه است، و سایر«5» وجوه حقایق«6» از احداث و ایجاد و اخراج از عدم به وجود به خدای تعلّق دارد، اولی و أحری که ظلم باشد- تعالی اللّه عن ذالک علوّا کبیرا. الَّذِین‌َ قالُوا إِن‌َّ اللّه‌َ عَهِدَ إِلَینا- الایة. کلبی گفت: آیت در کعب بن اشرف آمد و مالک بن الضّیف و وهب بن یهودا و زید بن التّابوت و فنحاص بن عازورا و حیی‌ّ بن أخطب، که ایشان به نزدیک رسول آمدند و گفتند: ای محمّد؟ تو دعوی می‌کنی که خدای مرا به پیغامبری بفرستاده است و کتابی به من داده«7»! و خدای با ما عهد کرده است که به هیچ کس که دعوی پیغامبری کند ایمان نیارم«8» تا آنگه که قربانی بیارد که آتش آن را بخورد، اگر تو هم چنین قربانی بیاری که آتش آن را ----------------------------------- (1). فق: لافوا. (2). مر تو. [.....] (3). دب، آج، لب، فق، مر: بگیرد. (4). دب: او بد کرده است. (5). وز، دب، آج، لب، فق، مر: و بسایر. (6). وز، آج، لب، فق، مر: و حقایق. (7). آج، لب، فق است. (8). کذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق، مر، تب: نیاریم. صفحه : 190 بخورد، ما به تو ایمان آریم. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. «الَّذِین‌َ»، و محل‌ّ او جرّ است به آن که بدل آن است که خدای گفت«1»: قَول‌َ الَّذِین‌َ قالُوا- الآیة، و قوله عَهِدَ إِلَینا، أی أوصی الینا، ما را وصیّت کرد در کتابش بر زبان پیغامبرش که هیچ مدّعی نبوّت را تصدیق نکنیم و به راست نداریم. «حَتّی» غایت را باشد، تا قربانی به ما آرد. و «قربان» هر چیز«2» بود که به آن تقرّب کنند به خدای، و اینکه مصدری است به جای اسم نهاده. و گفته‌اند: اینکه وزن هم اسم باشد و هم مصدر، مثال اسم سلطان و برهان باشد، و مثال مصدر عدوان و خسران و غفران باشد. و عیسی بن عمر خواند «بقربان» به ضم‌ّ «را». مفسّران گفتند: قربان و غنیمت حلال نبود بر بنی اسرائیل، اگر به قربانی«3» بکردندی علامت قبولش آن بودی که آتشی [282- پ] بیامدی سپید«4» که آن را دود نبودی و آن را حفیفی و آوازی بودی، آن قربان بسوختی. و حکم غنیمت هم اینکه بودی، و چون مقبول نبودی بر حال خود بماندی. عطا گفت: بنی اسرائیل چون ذبیحه بکشتندی، آنچه نبه«5» بودی و دوست«6» نکو بودی بیاوردندی و«7» در خانه بایستادی و با خدای مناجات کردی، و بنی اسرائیل بیرون خانه ایستاده بودندی«8»، آتشی بیامدی آن قربان بر گرفتی«9» و پیغامبر به سجده شدی و خدای تعالی وحی کردی به آنچه خواستی. سدّی گفت: خدای تعالی در تورات بنی اسرائیل را بفرمود که به هیچ پیغامبر ایمان میارید«10» مگر آن که قربانی بیارد که آتش بخورد آن را، تا نوبت«11» به عیسی- علیه السّلام- و محمّد- صلّی اللّه علیه و آله- رسید. چون ایشان شما را دعوت کنند ----------------------------------- (1). آج لَقَد سَمِع‌َ اللّه‌ُ (2). آج، لب، فق، مر: چیزی. (3). مر، تب: قربانی. (4). لب: سفید، مر: آتش سفیدی بیامدی. (5). کذا: در اساس، وز و تب (!) دب: نیه، دیگر نسخه بدلها: پیه. (6). کذا: در اساس، وز و تب (!) دیگر نسخه بدلها: گوشت. (7). کذا: در اساس، وز، دب و تب، دیگر نسخه بدلها جایی پنهان کردندی که سقف آن گشاده بودی و پیغمبر وقت بیامدی و. (8). مر: بایستادندی. [.....] (9). دب، آج، لب، فق: برگرفتندی. (10). دب، آج، لب: میاری/ میارید. (11). مر: چون نبوّت. صفحه : 191 ایمان آرید«1» و از ایشان مطالبه اینکه قربان مکنید«2». آنگه حق تعالی گفت: یا محمّد؟ به جواب ایشان بگو قَد جاءَکُم رُسُل‌ٌ مِن قَبلِی بِالبَیِّنات‌ِ، پیش از من پیغامبرانی آمدند با حجّتها و قربانها که آتش بخورد، چرا ایشان را بکشتید«3» چون زکریّا و یحیی- علیهما السّلام- و دیگر پیغمبران«4» را که جهودان بکشتند ایشان را، اگر«5» شما راستیگرید«6» در اینکه دعوی که می‌کنید«7»! و [آیت]«8» اگر چه خطاب است با جهودان عطر رسول، مراد پدران ایشان‌اند چنان که«9» آیات سورة البقره گفتند برای آن حواله کرد بر ایشان که همه یکی بودند در ملّت و اعتقاد، و گفته‌اند: برای آن که اینان به فعل ایشان راضی بودند، و آیت وارد است مورد تکذیب جهودان در آن دعوی که کردند، و نیز در آیت رسول را- علیه السّلام- تسلیت«10» است از اینکه وجه که اگر اینان صدق تو می‌دانند«11» و تو را تکذیب می‌کنند، چه عجب که پدران اینان صدق آن پیغامبران [می]«12» دانستند و ایشان را می‌کشتند. آنگه رسول را- علیه السّلام- دلخوشی می‌دهد بقوله: فَإِن کَذَّبُوک‌َ فَقَد کُذِّب‌َ رُسُل‌ٌ مِن قَبلِک‌َ، اگر تو را ای محمّد تکذیب می‌کنند، پیش از تو پیغامبران دیگر را تکذیب کردند که: جاؤُ بِالبَیِّنات‌ِ، که ایشان حجّتها آوردند [و کتابها آوردند]«13». و «زبر» جمع زبور باشد، و زبور به تازی کتاب بود، فعول به معنی مفعول است، من زبرت أی کتبت«14». ----------------------------------- (1). دب، آج: آری/ آرید. (2). دب، آج، لب، فق: نکنی/ نکنید. (3). دب، آج، لب، فق: بکشتی/ بکشتید. (4). تب: پیغامبران. (5). اساس: که، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). آج، لب: راستگری/ راستگرید، فق: راستگیری، تب: راست گویید. (7). دب، آج، لب: می‌کنی/ می‌کنید. (12- 8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 274) در. (10). دب، آج، لب، فق، مر: تسلّی. (11). مر: نمی‌دانند. [.....] (13). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (14). آج لامرئ القیس، تب شعر. صفحه : 192 لمن طلل ابصرته فشجانی کخطّ زبور فی عسیب یمانی و مفضّل گفت از بعضی اهل لغت که: زبور کتابی بود که خطّش نکو بود و شاعر گفت«1»: عرفت الدّیار کخطّ الدّوی ی‌ّ یزبره الکاتب الحمیری‌ّ إبن عامر خواند: «و بالزّبر» به اعاده حرف جرّ، و در مصاحف اهل شام چنین است. عکرمه و واقدی گفتند: مراد به «زبر» احادیث پیشینگان است. وَ الکِتاب‌ِ المُنِیرِ، أی الواضح البیّن«2»، و کتاب روشن. قوله- عزّ و جل‌ّ«3»:

[سوره آل‌عمران (3): آیات 185 تا 194]

[اشاره]

کُل‌ُّ نَفس‌ٍ ذائِقَةُ المَوت‌ِ وَ إِنَّما تُوَفَّون‌َ أُجُورَکُم یَوم‌َ القِیامَةِ فَمَن زُحزِح‌َ عَن‌ِ النّارِ وَ أُدخِل‌َ الجَنَّةَ فَقَد فازَ وَ مَا الحَیاةُ الدُّنیا إِلاّ مَتاع‌ُ الغُرُورِ (185) لَتُبلَوُن‌َّ فِی أَموالِکُم وَ أَنفُسِکُم وَ لَتَسمَعُن‌َّ مِن‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ مِن قَبلِکُم وَ مِن‌َ الَّذِین‌َ أَشرَکُوا أَذی‌ً کَثِیراً وَ إِن تَصبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِن‌َّ ذلِک‌َ مِن عَزم‌ِ الأُمُورِ (186) وَ إِذ أَخَذَ اللّه‌ُ مِیثاق‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ لَتُبَیِّنُنَّه‌ُ لِلنّاس‌ِ وَ لا تَکتُمُونَه‌ُ فَنَبَذُوه‌ُ وَراءَ ظُهُورِهِم وَ اشتَرَوا بِه‌ِ ثَمَناً قَلِیلاً فَبِئس‌َ ما یَشتَرُون‌َ (187) لا تَحسَبَن‌َّ الَّذِین‌َ یَفرَحُون‌َ بِما أَتَوا وَ یُحِبُّون‌َ أَن یُحمَدُوا بِما لَم یَفعَلُوا فَلا تَحسَبَنَّهُم بِمَفازَةٍ مِن‌َ العَذاب‌ِ وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (188) وَ لِلّه‌ِ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (189) إِن‌َّ فِی خَلق‌ِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ اختِلاف‌ِ اللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ لَآیات‌ٍ لِأُولِی الأَلباب‌ِ (190) الَّذِین‌َ یَذکُرُون‌َ اللّه‌َ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِم وَ یَتَفَکَّرُون‌َ فِی خَلق‌ِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ رَبَّنا ما خَلَقت‌َ هذا باطِلاً سُبحانَک‌َ فَقِنا عَذاب‌َ النّارِ (191) رَبَّنا إِنَّک‌َ مَن تُدخِل‌ِ النّارَ فَقَد أَخزَیتَه‌ُ وَ ما لِلظّالِمِین‌َ مِن أَنصارٍ (192) رَبَّنا إِنَّنا سَمِعنا مُنادِیاً یُنادِی لِلإِیمان‌ِ أَن آمِنُوا بِرَبِّکُم فَآمَنّا رَبَّنا فَاغفِر لَنا ذُنُوبَنا وَ کَفِّر عَنّا سَیِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَع‌َ الأَبرارِ (193) رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدتَنا عَلی رُسُلِک‌َ وَ لا تُخزِنا یَوم‌َ القِیامَةِ إِنَّک‌َ لا تُخلِف‌ُ المِیعادَ (194)

[ترجمه]

‌هر تنی«4» چشنده ‌است مرگ ‌را و تمام بدهند ‌شما ‌را مزدتان روز قیامت، ‌هر ‌که ‌را دور کنند«5» ‌از دوزخ و ‌به بهشت برند«6» ظفر یافته«7» و نیست زندگانی دنیا مگر متاع«8» فریفتن. بیازمایند ‌شما ‌را ‌در مالهای ‌شما و جانهایتان«9» و بشنوید ‌از آنان ‌که دادند ‌ایشان ‌را کتاب ‌از پیش ‌شما«10» و ‌از آنان ‌که مشرک شدند رنجی بسیار، و ‌اگر صبر کنید و پرهیزگار شوید«11» ‌آن ‌از عزم کارها ‌باشد«12». ----------------------------------- (1). تب شعر. (2). دب، آج، لب، فق: المبین. (3). دب، آج، لب، فق، مر، تب: ‌قوله ‌تعالی. (4). آج، لب، فق: نفسی. (5). آج، لب، فق، مر: دور گردانیده شود. (6). آج، لب، فق، تب: ‌در آورند ‌در بهشت. (7). آج، لب، فق: فیروزی یافته، مر: پیروزی یافته، بدرستی ‌که ظفر یافته ‌باشد. (8). آج، لب، فق، مر: کالای. (9). آج، لب، تب: تنهای ‌شما. (10). اساس: ‌من ‌از ‌شما، ‌با توجّه ‌به وز و تب تصحیح شد، آج، لب: پیش ‌از ‌شما، فق، مر: پیش ‌از زمان ‌شما. (11). تب بدرستی ‌که. (12). آج، لب، فق، مر: بدرستی ‌که ‌از کارهای کردنی ‌است. [.....] صفحه : 193 چون ها گرفت«1» خدای عهد آنان ‌که دادند ‌ایشان ‌را کتاب ‌که بیان کنید مردمان ‌را و پنهان نکنید، بینداختند ‌از ‌پس پشتشان«2» بدل کردند«3» ‌به ‌آن بهای اندک بد چیزی ‌بود ‌که خریدند«4». مپندار آنان ‌را ‌که شاد شدند«5» ‌به آنچه کردند و دوست دارند«6» ‌که بستایند ‌ایشان ‌را ‌به آنچه نکرده باشند«7» مپندار ‌ایشان ‌را ‌به رستگاری«8» ‌از عذاب و ‌ایشان ‌را عذابی ‌بود دردمند«9». خدای راست ملک«10» آسمانها و زمین و خدای ‌بر همه چیزی قادر ‌است. ‌در آفریدن«11» آسمانها و زمین و گردیدن«12» شب و روز دلایلی هست خداوند [ان]«13» عقل ‌را. [283- ر] آنان ‌که یاد کنند خدای ‌را ایستاده و نشسته و ‌بر پهلوهایشان و اندیشه کنند ‌در آفرینش آسمانها و زمین، خدای ‌ما؟ نیافریدی ‌اینکه ‌را ‌به باطل منزّهی تو، نگاه دار ‌ما ‌را ‌از عذاب دوزخ. خدای ‌ما تو ‌آن ‌را ‌که ‌به دوزخ بری هلاک کرده باشی ‌او ‌را، و نیست بیدادگران ‌را ‌از یارانی. ----------------------------------- (1). مر: فرا گرفت. (2). آج، لب، فق: پشتهای ‌ایشان، تب: پشتهاشان. (3). آج، لب، مر، تب: و بدل کردند. (4). وز ‌به ‌آن، تب: چیزی ‌بود آنچه بدل کردند ‌به ‌آن. (5). آج، لب، فق، مر، تب: شاد می‌شوند. (6). آج، لب، فق، مر، تب: می‌دارند. (7). آج، لب، مر: آنچه نکردند ‌پس. (8). آج، لب، فق، مر: ‌به جای رستن. (9). آج، لب، فق، مر، تب: دردناک. (10). آج، لب، فق، مر، تب: پادشاهی. (11). آج، لب، فق، مر، تب: آفرینش. (12). آج، لب، فق، مر: آمد شد. (13). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 194 خدای ‌ما ‌ما شنیدیم«1» ندا کننده‌ای ‌را ‌که ندا می‌کرد«2» ‌برای ایمان ‌که ایمان آرید ‌به خدایتان، ایمان آوردیم«3»، خدای«4» بیامرز ‌ما ‌را گناهان ‌ما، و بستر«5» ‌از ‌ما گناهان ‌ما، و بمیران ‌ما ‌را ‌با نیکوکاران. خدای ‌ما بده ‌ما ‌را آنچه وعده کردی ‌ما ‌را ‌بر«6» پیغمبرانت و هلاک مکن«7» ‌ما ‌را روز قیامت ‌که تو خلاف نکنی وعده ‌را. ‌قوله- عزّ و جل‌ّ: کُل‌ُّ نَفس‌ٍ، «نفس» ‌بر معانی مختلف آمده ‌است: ‌به معنی تن آمد و ‌به معنی جان و حیات آمد، و ‌به معنی ذات و شی‌ء آمد، و ‌به معنی همّت و عزم و اراده آمد، و ‌به معنی أنفه و حمیّت آمد، و ‌به معنی مقداری ‌از داروی دباغ آمد، و ‌به جای ‌خود شرح داده شود- ‌ان شاء اللّه. و ‌اینکه جا مراد تن ‌است و حیات، و گفته‌اند: نفس ‌را ‌برای ‌آن تأنیث کردند ‌که محمول ‌است ‌بر معنی حیات. و ‌قوله: ذائِقَةُ المَوت‌ِ، أعمش خواند ‌که: «ذائقة الموت»، ‌گفت: ‌برای ‌آن ‌که هنوز نچشید ‌است«8»، چنان ‌که فلان ضارب زید چون حال خواهی، و ضارب زیدا چون معنی استقبال خواهی. و ذوق نفس مرگ ‌را عبارت ‌است ‌از ‌آن ‌که مرگ ‌به ‌او رسد، ‌قال امیّة ‌بن الصّلت: ‌من ‌لم یمت عبطة یمت هرما الموت کأس فالمرء«9» ذائقها ابو هریره روایت کند ‌از ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌که: چون خدای ‌تعالی گل آدم ‌از زمین برداشت و ‌از ‌او آدم ‌را بیافرید، زمین ‌در خدای بنالید ‌از آنچه ‌از ‌او برداشته ‌بود. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: شنودیم. [.....] (2). آج، لب، فق، مر: آواز دهنده‌ای ‌را ‌که می‌خواند. (3). اساس: ایمان آرید، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آج، لب، فق، مر: ای پروردگار ‌ما، تب: ای خدای ‌ما. (5). آج، لب، فق، مر: و بپوشان، تب: بستران. (6). آج، لب، فق، مب زبان. (7). آج، لب، فق، مر: شرمسار مگردان، تب: هلاک مگردان. (8). وز، دب، آج، لب، فق، تب: نچشته ‌است. (9). کذا: ‌در اساس، وز، دب، آج، لب، فق، مر، تب: فالموت، چاپ شعرانی (3/ 277): و المرء. صفحه : 195 حق ‌تعالی ‌گفت: ‌من ‌هر چه ‌از تو برداشته‌ام ‌با تو دهم، هیچ آدمی نباشد و الّا ‌او ‌را ‌در ‌آن بقعه دفن کنند ‌که خاک ‌او ‌را ‌از ‌آن جا گرفته باشند«1». و روزی ابو هریره گوری نو دید نهاده، ‌گفت: سبحان«2» ‌آن خدای ‌که ‌اینکه بنده ‌را ‌به ‌اینکه تربت آورد ‌که ‌او ‌را ‌از ‌آن آفرید، بیانش: مِنها خَلَقناکُم وَ فِیها نُعِیدُکُم وَ مِنها نُخرِجُکُم تارَةً أُخری«3». وَ إِنَّما تُوَفَّون‌َ أُجُورَکُم، یقال: وفّیته حقّه و توفّیته، حق تمام ‌به دادن ‌باشد و استیفا تمام بستدن ‌باشد. و «توفّی» عبارت ‌از جان بستدن ‌باشد ‌برای ‌آن ‌که ‌پس ‌از ‌آن هیچ نماند. ‌گفت: مزدهای اینان تمام داده شود ‌از خیر و شرّ، و ‌اینکه دلیل ‌است ‌بر ‌آن ‌که جزا ‌بر عمل ‌باشد. فَمَن زُحزِح‌َ، أی أبعد و نحّی، ‌هر ‌که ‌را ‌از دوزخ دور کنند و ‌به بهشت رسانند ‌او ‌به مراد ‌خود ظفر یافته ‌بود و ‌از مکروه رسته، و ‌اینکه معنی فوز ‌بود. وَ مَا الحَیاةُ الدُّنیا إِلّا مَتاع‌ُ الغُرُورِ، و حیات دنیا الّا متاع و برخورداری غرور و فریفتن نیست، ‌برای ‌آن ‌که: أوثق ‌ما ‌یکون بها یسلبها، آنگه ‌که«4» واثق‌تر ‌بود ‌به ‌آن ناگاهش ‌از ‌آن بربایند و دور کنند، چنان ‌که فرمود: وَ ظَن‌َّ أَهلُها أَنَّهُم قادِرُون‌َ عَلَیها أَتاها أَمرُنا لَیلًا أَو نَهاراً فَجَعَلناها حَصِیداً کَأَن لَم تَغن‌َ بِالأَمس‌ِ.«5» بعضی دگر گفتند: «متاع الغرور» ‌از«6» محقّران«7» ‌است ‌که مردمان دارند و ‌از ‌آن بنگزیرد«8»، چون دیگ و کاسه و چیزهای بی‌قیمت سریع النّفاد و الهلاک. ‌عبد الرّحمن سابط ‌گفت: کزاد الرّاعی، و ‌آن یک روزه ‌باشد. حسن بصری ‌گفت: کخضرة النّبات و لعبة البنات، چون سبزی گیاه و بازی کودکان ‌که ‌آن ‌را حاصلی نبود. و خدای ‌تعالی دنیا ‌را ‌به ‌اینکه وصف کرد ‌در ‌سورة الحدید. و ‌در خبر ‌است ‌که ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌به بزغاله مرده گوش بریده بگذشت ‌با ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: گرفته ‌باشد. (2). اساس اللّه، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (3). سوره طه (20) آیه 55. (4). دب: آنکه، آج ‌در حاشیه آورده: آنچه ‌که، مر: ‌آن کسی ‌که. (5). سوره یونس (10) آیه 24. (6). دب، آج، لب، فق، مر: ‌آن. [.....] (7). آج، لب، فق، مر، تب: محقّرات. (8). دب: بنگزیرند. صفحه : 196 جماعتی اصحابان«1» ‌گفت: ‌که خرد ‌اینکه ‌به درمی! گفتند: ای ‌رسول اللّه ‌اگر زنده بودی ‌به ‌اینکه عیب گوش بریدگی کس نخریدی، فکیف ‌که مرده ‌است. ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: دنیا ‌به نزدیک خدای ‌تعالی ‌از ‌اینکه خوارتر ‌است. و امیر المؤمنین- ‌علیه السّلام- ‌گفت: دنیای ‌شما ‌به نزدیک ‌من خوارتر ‌از خفیدن«2» بزی ‌است ‌به نزدیک خداوندش«3». زاهدی ‌را گفتند: دنیا ‌را وصفی کن. ‌گفت: جمّة المصائب رنقة المشارب ‌لا تمتّع صاحبا بصاحب. یک دیگر«4» ‌را گفتند: دنیا ‌را وصفی کن، ‌گفت: أراها و ‌ان کانت تحب‌ّ کأنّها سحابة صیف ‌عن قلیل تقشّع و لاخر: و التذّ ‌ما اهواه و الموت دونه کشارب سم‌ّ ‌فی إناء مفضّض و حسن بصری ‌در وصف دنیا ‌به ‌اینکه تمثیل کردی«5»: الیوم عندک دلّها و حدیثها و غدا لغیرک کفّها و المعصم و ‌در خبر ‌است ‌که ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: 6» ‌من سرّه ‌ان یزحزح ‌عن النّار و ‌أن یدخل الجنّة فلیأته منیّته و ‌هو یشهد ‌ان ‌لا اله الّا اللّه و ان‌ّ محمّدا ‌رسول اللّه« و یأتی ‌الی النّاس ‌ما یحب‌ّ ‌ان یؤتی الیه ، ‌هر ‌که ‌او خواهد ‌که ‌او ‌را ‌از دوزخ دور کنند«7» و ‌به بهشت رسانند«8»، باید ‌که چون مرگ ‌به ‌او آید، ‌او گواهی دهد ‌که خدای یکی ‌است و محمّد ‌رسول اوست«9»، و ‌با مردمان ‌آن کند [283- پ] ‌که خواهد ‌که ‌به ‌او کنند. و ابو هریره روایت کرد ‌که ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: جای تازیانه‌ای ‌در بهشت بهتر ‌است ‌از همه دنیا و ‌هر چه ‌در دنیاست، ‌اگر خواهی بخوانی: فَمَن زُحزِح‌َ عَن‌ِ النّارِ وَ أُدخِل‌َ الجَنَّةَ فَقَد فازَ وَ مَا الحَیاةُ الدُّنیا إِلّا مَتاع‌ُ الغُرُورِ. ‌قوله: ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر: اصحاب. (2). آج ‌در حاشیه افزوده: خفیدن ‌به معنی عطسه کردن ‌باشد. (3). دب: صاحبش. (4). دب، مر، تب: یکی دیگر. (5). تب شعر. (6). آج، لب، فق و ‌أن علیا ولیه. (7). اساس: کند، ‌با توجه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). مر: ‌به بهشت درآید. (9). آج، لب، فق، مر و ‌علی ولی اوست. صفحه : 197 لَتُبلَوُن‌َّ فِی أَموالِکُم وَ أَنفُسِکُم، عکرمه و مقاتل و کلبی و ‌إبن جریح«1» گفتند: سبب نزول ‌آن ‌بود ‌که ‌رسول- ‌علیه السّلام- نامه فرستاد ‌بر دست ‌أبو بکر ‌به فنحاص ‌بن عازورا، و ‌در ‌آن جا«2» دعوت کرده ‌بود ‌او ‌را ‌با اسلام و نماز«3» و زکات، و ابو بکر ‌را ‌گفت: هیچ چیز نکنی ‌تا ‌با ‌من رجوع نکنی. ‌او برفت و نامه بداد. ‌او نامه ‌بر خواند و ‌گفت: خدای«4» ‌شما ‌را«5» محتاج ‌است ‌به ‌ما ‌تا ‌از ‌ما چیزی می‌خواهد. ابو بکر ‌گفت: خواستم ‌تا جواب ‌او دهم«6» ‌به شمشیری ‌که ‌با ‌من ‌بود، دگر باره سخن رسولم یاد آمد ‌که ‌گفت: نگر ‌تا هیچ کار«7» نکنی بی رجوع ‌با ‌من. ‌از ‌آن جا برگشتم رنجور دل، خدای ‌اینکه آیت فرستاد. زهری ‌گفت: آیت ‌در کعب ‌بن الأشرف آمد ‌که ‌او ‌رسول ‌را هجو کرد و صحابه ‌را، و ‌در شعر تحریض کردی«8» مشرکان ‌را ‌بر مسلمانان و غزل گفتی و ذکر زنان مسلمانان کردی«9» ‌در شعر، و ‌ایشان ‌را ‌به ‌اینکه انواع ایذا کردی. ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: کیست ‌که مرا کفایت کند کار کعب اشرف! محمّد ‌بن مسلمه ‌گفت: ‌من کفایت کنم ای ‌رسول اللّه. آنگه بیامد و«10» اندیشه می‌کرد ‌تا چه حیلت سازد، و طعام و شراب نمی‌خورد الّا مقدار ‌آن ‌که سدّ رمق کردی، و کعب ‌بر حصنی حصین ‌بود. ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌را خبر دادند ‌که محمّد مسلمه طعام و شراب نمی‌خورد. ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: چرا دست بداشته‌ای ‌از طعام و شراب! ‌گفت: ای ‌رسول اللّه؟ چیزی بگفته‌ام و نمی‌دانم وفا توانم کردن«11» یا نه؟ ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: ‌بر تو بیش ‌از ‌آن نیست ‌که جهد کنی. ‌او ‌گفت: ای ‌رسول اللّه؟ ‌لا بد ‌ما ‌را چاره‌ای باید ساختن و ‌در ‌آن میانه حدیثی بباید کردن ‌به تعریض، و ‌باشد ‌که زیادت و نقصانی ‌باشد. ‌رسول [علیه السّلام]«12» ‌گفت: تدبیر باید کردن. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر خواندند ‌بر ‌اینکه منوال و ‌هم ‌ایشان. (2). مر: ‌در نامه. (3). وز، مر و روزه. [.....] (4). اساس، وز: بخدای، ‌با توجّه ‌به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). تب: ندارد. (6). مر: گویم. (7). دب، آج، لب، فق: کاری، مر: چیز. (8). دب، لب، فق، مر: تحریص کردی. (9). آج، لب، فق، مر: گفتی. (10). دب، آج، لب، فق، مر ‌اینکه. (11). وز، مر، تب ‌به ‌آن. (12). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 198 آنگه محمّد مسلمه و ابو نایلة ‌بن سلامه- و ‌او برادر کعب اشرف ‌بود، ‌از جهت رضاع- و عباد ‌بن بشر، و الحارث ‌بن أوس ‌بن معاذ، و ابو عیسی ‌بن حبر«1» شبی عزم کردند و ‌از مدینه بیرون شدند، و ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌با ‌ایشان برفت ‌تا ‌به بقیع غرقد، آنگه ‌ایشان ‌را بفرستاد و ‌گفت: انطلقوا ‌علی اسم اللّه اللّهم‌ّ اعنهم، بروی ‌به نام خدای، بار خدایا یار اینان باش. ‌ایشان برفتند و ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌با مدینه آمد. ‌ایشان ‌به نزدیک حصن«2» رفتیدند«3». ابو نایله ‌از پیش برفت، و ‌اینکه شب شبی روشن مقمر ‌بود، آواز داد. ‌او ‌را ‌بر حصن«4» بردند و بنشست ‌با کعب و ساعتی نیک حدیث کردند و شعر خواندند و سمر گفتند. آنگه ابو نایله ‌گفت: یا کعب چیزی بخواهم گفتن ‌با تو سرّی ‌اگر نگاه داری ‌بر ‌من. ‌گفت: بگو. ‌گفت: بدان ‌که ‌اینکه مرد برخاست و ‌به ‌اینکه شهر ‌ما آمد، و ‌اینکه بلایی ‌است ‌ما ‌را، همه عرب ‌به دشمنی ‌ما برخاستند، و باتّفاق روی ‌به ‌ما نهادند و آمد و شد ‌از ‌ما باز بریدند و خبرها منقطع شد. کعب ‌گفت: ‌من می‌گفتم ‌شما ‌را ‌که راه مدهید ‌او ‌را. ‌گفت: اکنون جماعتی‌اند ‌با ‌من«5» و ‌ایشان ‌را قرضی می‌باید ‌از تو پاره‌ای طعام و رهنی و وثیقتی پیش تو بنهند. ‌گفت: باید ‌تا فرزندان ‌را پیش ‌من ‌به رهن بنهند. ‌گفت: ‌بر تو ایمن نباشند، و لکن آنچه دوستر دارند و حاجت ‌ایشان ‌به ‌آن بیشتر ‌باشد- و ‌آن سلاح ‌است- پیش تو بنهند، و ‌اینکه ‌برای ‌آن ‌گفت ‌که ‌تا ‌او چون سلاح بیند اندیشه دیگر نکند، گمان برد ‌که ‌به گرو آورده‌اند. کعب ‌گفت: روا ‌باشد، بیارشان. ابو نایله رفت«6» و ‌ایشان«7» ‌را ‌بر گرفت و ‌به حصن برد و آواز داد. کعب ‌از بستر خواب بجست و قریب العهد ‌بود ‌به عرس. زن ‌در ‌او آویخت، ‌گفت: کجا می‌روی! شب ‌است و تو مردی کارزاری«8» و اینان دشمنانند، صلاح ----------------------------------- (1). اساس، وز، تب کلمه ‌به صورت «جبر» یا «جبیر» ‌هم خوانده می‌شود. (2). اساس، وز، دب، آج، لب، فق: حصین، ‌با توجّه ‌به مر، تب تصحیح شد. (3). کذا: ‌در اساس، وز، مر: آمدند، دیگر نسخه بدلها: رفتند. (4). اساس، دب، آج، لب، فق: حصین، ‌با توجّه ‌به وز تصحیح شد. (5). وز، تب: جماعتی ‌با من‌اند، دب، آج، لب، فق: جماعتی ‌با ‌من آمدند. [.....] (6). دب، آج، لب، فق، مر، تب: برفت. (7). اساس: ‌اینکه، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). دب، آج، لب، فق، مر، تب: مرد کارزاری. صفحه : 199 نباشد تو ‌را بیرون شدن. ‌گفت: برو، اینان ‌که باشند! ‌اگر ‌من خفته باشم اینان مرا بیدار نیارند کردن- و ابو نایله برادر ‌من ‌است. ‌اینکه بگفت و ‌از حصن ‌به زیر آمد و ساعتی بنشستند و ‌هر گونه«1» حدیثها کردند. آنگه ابو نایله ‌گفت: شب«2» خوش ‌است، پاره‌ای برویم ‌تا ‌به شعب عجوز. ‌گفت: روا ‌باشد. ‌از ‌آن جا بیامد ‌تا ‌به ‌اینکه شعب آمدند و بنشستند و حدیث کردند. ‌در میانه ابو نایله دست ‌به سر کعب اشرف فرود آورد«3» و دست ‌به بو«4» باز گرفت و ‌گفت: طیبی خوش ‌است ‌که ‌به کار برده‌ای، طیب عرس ‌است! ‌گفت: بلی، طیب فلانه ‌است، ‌یعنی زن ‌او. آنگه دگر باره ‌هم چنان کرد و دگر باره، آنگه ‌به بار چهارم ‌به ‌هر دو دست موی ‌او بگرفت و ‌گفت: اضربوا عدوّ اللّه، ‌ایشان تیغها برگرفتند و ‌در ‌او نهادند و چند جراحت ‌بر ‌او کردند و هیچ نیک نبود«5». آخر محمّد مسلمه ‌گفت: ‌من سیخی داشتم ‌آن بزدم ‌بر شکم ‌او ‌تا زهارش بدریدم«6»، بیوفتاد و سرش ببریدم، و [بر]«7» گشتند و آمدند، و حارث ‌بن أوس ‌را جراحتی رسید ‌بر سر، و«8» ‌از ‌ما باز ‌پس افتاد و ‌به آخر شب ‌به ‌ما رسید، و ‌ما ‌با نزدیک ‌رسول آمدیم ‌با سر کعب اشرف. و ‌رسول- ‌علیه السّلام- آب [دهن]«9» ‌در زخم حارث دمید، ‌به فرمان ‌خدا نیک شد. ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: ‌از ‌اینکه ‌پس ‌هر جهودی ‌را ‌که بگیری بکشی«10». ‌در مدینه [284- ر] جهودی ‌بود بازرگان، نام ‌او شنینه. محیصة ‌بن مسعود ‌او ‌را بکشت، و ‌اینکه محیصه برادری داشت حویصه نام ‌بود هنوز اسلام نیاورده ‌بود، برادر ‌را ‌گفت: یا عدوّ اللّه؟ مردی ‌را بکشتی ‌که توبه نعمت ‌او پرورده شده‌ای. ‌گفت: بلی ‌آن ‌که مرا فرمود ‌که ‌او ‌را بکش، ‌اگر فرماید تو ‌را ‌که برادری ‌هم بکشم و درنگ نکنم. حویصّه ‌گفت: ‌به خدای ‌بر تو ‌که ‌اگر محمّد تو ‌را فرماید مرا بکشی! ‌گفت: بلی، و اللّه ‌که ----------------------------------- (1). دب، تب: گونه/ گونه‌ای. (2). تب: شبی. (3). وز، تب: فرو آورد. (4). اساس، وز، دب، لب، فق: ‌به تو، آج: ‌به مو، ‌با توجّه ‌به تب تصحیح شد. (5). مر: ‌بر ‌او کردند امّا کاری نبود. (6). آج، لب، فق، مر: ببریدم. (9- 7). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). مر پا. (10). مر، تب: بگیرید بکشید. صفحه : 200 ‌اگر فرماید توقّف«1» نکنم. حویصه ‌گفت: ‌اینکه دینی عظیم ‌باشد ‌که مردم ‌در ‌آن دین ‌به سبب دیانت برادر ‌را بکشند، و ‌اینکه حدیث ‌او ‌را لطف شد و اسلام آورد، و خدای ‌تعالی ‌اینکه آیت ‌در قصّه کعب بفرستاد. لتبلون‌ّ، بیازمایند«2» ‌شما«3»، و معنی «ابتلا» بگفتیم، و بگفتیم ‌که: ‌از خدای ‌به چه معنی ‌باشد. فِی أَموالِکُم، ‌در مالهایتان ‌به زکات و صدقات و احتیاج و آفات و خسران و نقصان. وَ أَنفُسِکُم، و ‌در تنهای ‌شما ‌به امراض و اسقام و نکبات و مصائب اقارب و مفارقت دوستان. عطا ‌گفت: مراد مهاجرانند ‌که چو«4» ‌ایشان هجرت کردند و ‌از مکّه ‌به مدینه آمدند، سرایها و املاک و اسباب رها کردند، مشرکان سراهاشان بفروختند و املاکشان ‌به دست فرو گرفتند. حسن بصری ‌گفت: مراد ‌به ابتلای تن ‌آن ‌است ‌که ‌بر مکلّفان واجب کرد ‌از عباداتی ‌که تعلّق ‌به ابدان دارد، چون: نماز و روزه، و ابتلای اموال چون: زکات و صدقات و حج‌ّ و جهاد. وَ لَتَسمَعُن‌َّ، «لام» ‌در ‌هر دو لفظ جواب قسمی مقدّر ‌است، و «نون» تأکید راست، و ضمّه لام الفعل ‌برای سقوط «واو» جمع ‌است، ابتلا کنند ‌شما ‌را ‌در مالها و تنهایتان، و بشنوید«5» ‌از جهودان و ترسایان و مشرکان عرب چیزهایی ‌که ‌شما ‌را ‌از ‌آن رنجهای بسیار ‌باشد. وَ إِن تَصبِرُوا وَ تَتَّقُوا، ‌اگر صبر کنید«6» ‌بر ‌آن رنج، و پرهیزگاری کار بندید«7»، فَإِن‌َّ ذلِک‌َ مِن عَزم‌ِ الأُمُورِ، أی ‌من حق‌ّ الامور و جدّها و خیرها. عطا ‌گفت: ‌من حقیقة الایمان، و ‌برای ‌آن کار جدّ و حقیقت ‌را «عزم» خواند ‌که ‌در وجود نیاید الّا ‌به عزم، نه چون فعلی ‌باشد ‌که ‌بر سبیل سهو کرده شود«8». وَ إِذ أَخَذَ اللّه‌ُ مِیثاق‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ لَتُبَیِّنُنَّه‌ُ لِلنّاس‌ِ، یاد کن [ای محمّد]«9» ----------------------------------- (1). اساس: ‌اگر فرماید تو ‌را ‌که برادری ‌هم بکشم و درنگ نکنم، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها ‌اینکه عبارت تکرار عبارت فوق ‌است، لذا تصحیح شد. (2). اساس، دب، لب، تب: کلمه ‌به صورت «بیازمایید» ‌هم خوانده می‌شود. [.....] (3). دب، آج، لب، فق، مر ‌را. (4). دب، آج، لب، فق، مر: چون. (5). دب، آج، لب، فق: بشنوی/ بشنوید. (6). دب، آج، لب، فق: کنی/ کنید. (7). دب، آج، لب، فق: کاربندی/ کاربندید. (8). آج، لب، فق ‌قوله. (9). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به ور و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 201 چون‌ها گرفت«1» خدای ‌تعالی عهد اهل کتاب ‌که بیان کنند ‌برای مردمان و پنهان باز نکنند. عاصم و ابو عمرو و اهل مکّه خواندند ‌در ‌هر دو فعل: ‌به « یا »، ‌بر وجه خبر ‌از مغایبه، و باقی قرّاء ‌به «تا» ی خطاب ‌بر تقدیر اضمار قول، ‌یعنی: و اذ أخذ اللّه میثاقهم و ‌قال ‌لهم، ‌برای ‌آن ‌که چون تقدیر قول کنند خطاب ‌باشد ‌به ‌ایشان، و ‌اگر ‌اینکه تقدیر نکنند خبر ‌باشد ‌از غایبان. حجّت ‌آن کس ‌که ‌به «تا» ی خطاب خواند، ‌قوله ‌تعالی: فَنَبَذُوه‌ُ وَراءَ ظُهُورِهِم، ‌ایشان عهد خدای ‌تعالی ‌با ‌پس پشت انداختند و ‌به بهای اندک بفروختند ‌از ‌آن طعمه و رشوت ‌که ‌ایشان ‌را بنزدیک عوام‌ّ ‌بود، آنگه حق ‌تعالی ‌گفت: فَبِئس‌َ ما یَشتَرُون‌َ، بد چیزی ‌است آنچه ‌ایشان می‌کنند ‌از ‌آن بیع و شرا و معاوضه ‌که بهای اندک می‌ستانند و دیانت ‌به ‌آن«2» می‌فروشند، و «ما» روا ‌باشد ‌که مصدریّه ‌بود، أی بئس الشّی‌ء اشتراءهم. و روا ‌باشد ‌که نکره موصوفه ‌باشد، أی بئس الشّی‌ء شی‌ء یشترونه ‌به، و مصدریّه اولیتر ‌است. قتاده ‌گفت: ‌اینکه«3» عهدی ‌است ‌که خدای ‌تعالی ‌بر اهل علم گرفته ‌است ‌که آنچه دانند بگویند و پنهان نکنند، ‌که پنهان کردن ‌آن مؤدّی ‌با هلاک ‌باشد. محمّد ‌بن کعب ‌گفت: حلال نباشد عالم ‌را ‌که ‌بر علم خاموش ‌باشد، و نه جاهل ‌را ‌که ‌بر جهل خاموش ‌باشد، آنگه ‌در حق‌ّ عالم بخواند: وَ إِذ أَخَذَ اللّه‌ُ مِیثاق‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ- ‌الآیة، و ‌در حق‌ّ جاهل بخواند: فَسئَلُوا أَهل‌َ الذِّکرِ إِن کُنتُم لا تَعلَمُون‌َ«4». و ابو هریره ‌گفت: ‌اگر نه آنستی ‌که خدای ‌تعالی عهد گرفته ‌است ‌از اهل علم ‌که علم پنهان نکنند، ‌من حدیث نکردمی ‌شما ‌را ‌به چیزی، آنگه ‌اینکه آیت برخواند. و ‌عبد اللّه مسعود روایت کند ‌از ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌که ‌گفت: 5» ‌من کتم علما ‌عن« اهله الجم یوم القیمة بلجام ‌من نار ، ‌هر ‌که ‌او علمی پنهان کند ‌از اهلش روز قیامت لگامی«6» ‌از آتش ‌بر سر ‌او کنند. ----------------------------------- (1). آج: باز گرفت، مر: فرا گرفت. (2). تب: باز. (3). اساس: ‌به صورت «ای» ‌هم خوانده می‌شود. (4). سوره انبیا (21) آیه 7. (5). اساس: کلمه ‌به صورت «من» ‌هم خوانده می‌شود. (6). مر: لجامی. صفحه : 202 الحسن ‌بن عمارة«1» ‌گفت: ‌به نزدیک زهری شدم ‌پس ‌از ‌آن ‌که حدیث رها کرده ‌بود، ‌او ‌را گفتم: حدیث کن مرا ‌به بعضی مسموعات ‌خود. ‌گفت: تو نمی‌دانی ‌که ‌من حدیث رها کرده‌ام! گفتم: یا تو حدیث کن یا «2» ‌من حدیث کنم تو ‌را. ‌گفت: تو حدیث کن. گفتم: حدّثنی الحکم ‌بن عتیبة ‌عن«3» یحیی الخرّاز، ‌قال سمعت علی‌ّ ‌بن أبی طالب یقول: ‌ما اخذ ‌الله ‌علی اهل الجهل ‌ان یتعلموا ‌حتی اخذ ‌علی اهل العلم ‌ان یعلموا ، خدای ‌تعالی عهد نگرفت ‌بر جاهلان ‌که علم آموزند، [گفت]«4» ‌تا«5» عهد گرفت ‌بر«6» عالمان ‌که ‌ایشان ‌را علم آموزند«7»، اکنون بشنو ‌تا بگویم و چهل حدیث روایت کرد. لا تَحسَبَن‌َّ الَّذِین‌َ یَفرَحُون‌َ بِما أَتَوا، حمید خواند: «لا یحسبن‌ّ» ‌به « یا » ‌علی تقدیر: ‌لا یحسبن‌ّ الفارحون فرحهم ‌بما اتوا و فعلوا منجیا ‌لهم ‌من العذاب، و جمله قرّاء ‌به «تا» خواندند خطاب ‌با ‌رسول- ‌علیه السّلام. «الّذین یفرحون» ‌در جای مفعول اوّل ‌باشد، و ‌قوله: بِمَفازَةٍ مِن‌َ العَذاب‌ِ، [284- پ] ‌در جای مفعول دوم. و تکرار فعل ‌برای تأکید کرد چون کلامی دگر معترض شد میان مفعول اوّل و دوم، فعل عامل ‌با سر گرفت، ‌گفت: فَلا تَحسَبَنَّهُم، ‌گفت: مپندار ای محمّد آنان ‌را ‌که شادمانه باشند ‌به ‌آن ‌که کرده باشند، و دوست دارند ‌که ‌ایشان ‌را حمد کنند و بستایند ‌به آنچه نکرده باشند ‌که ‌ایشان ‌از عذاب برهند. ضحّاک و عیسی ‌بن عمر خواندند: «فلا تحسبنّهم» بالتّاء«8» بضم‌ّ الباء خطاب ‌با ‌رسول ‌باشد و صحابه ‌او، و مجاهد و ‌إبن کثیر و ابو عمرو خواندند: «یحسبنّهم»، بالیاء و ضم‌ّ الباء، نهی غایب ‌باشد«9»، نباید ‌که ‌ایشان خویشتن ‌را رستگار پندارند ‌از عذاب ‌که ‌ایشان ‌را عذابی سخت خواهد بودن. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: حسن ‌بن عمّار. [.....] (2). اساس، وز: ‌تا، ‌با توجّه ‌به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). اساس: ‌بن، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). اساس: یا ، وز: ‌با (بی نقطه)، ‌با توجّه ‌به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). دب، آج، لب، فق، مر: ‌از. (7). همه نسخه بدلها بجز وز ‌گفت. (8). دب، آج، لب، فق و بضم‌ّ التّاء و. (9). دب، آج، لب، فق، مر ‌که. صفحه : 203 خلاف کردند ‌در ‌آن ‌که آیت ‌در شأن ‌که آمد. عطاء ‌بن یسار ‌گفت ‌عن أبی سعید الخدری‌ّ ‌که: جماعتی منافقان ‌در عهد ‌رسول- صلّی اللّه ‌علیه و آله- گفتندی: یا ‌رسول اللّه؟ ‌اگر غزایی ‌باشد، ‌ما ‌با تو بیاییم. چون غزای پدید آمدی تخلّف کردندی و باز ماندندی«1» ‌از ‌رسول- ‌علیه السّلام- و ‌به ‌آن تخلّف و تأخّر شاد بودندی، بیانش: فَرِح‌َ المُخَلَّفُون‌َ بِمَقعَدِهِم خِلاف‌َ رَسُول‌ِ اللّه‌ِ وَ کَرِهُوا أَن یُجاهِدُوا بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ«2» ...، چون ‌رسول- ‌علیه السّلام- باز آمدی، عذر آوردندی و تعلّل کردندی ‌که ‌ما ‌را مانع فلان چیز ‌بود، چنان ‌که حق ‌تعالی ‌گفت: یَعتَذِرُون‌َ إِلَیکُم إِذا رَجَعتُم إِلَیهِم«3»- ‌الآیة. آنگه باین همه خواستندی«4» ‌که ‌ایشان ‌را همچنان حمد کنند ‌که مجاهدان ‌را ‌که ‌به جهاد حاضر بودند، خدای ‌تعالی ‌در حق‌ّ ‌ایشان [اینکه]«5» آیت بفرستاد. عکرمه ‌گفت: آیت ‌در فنحاص ‌بن عازورا ‌را آمد و أشیع و امثال ‌ایشان ‌از احبار جهودان ‌که ‌ایشان شاد بودند ‌به ‌آن ‌که مردم ‌را اضلال می‌کردند و ‌از مسلمانی باز می‌داشتند، و ‌به ‌آن ‌که مردم ‌ایشان ‌را ‌با علم نسبت می‌کردند و ‌ایشان اهل علم نبودند، فذلک ‌قوله: وَ یُحِبُّون‌َ أَن یُحمَدُوا بِما لَم یَفعَلُوا. ضحّاک و سدّی گفتند: جهودان اهل مدینه بودند«6»، نامه ‌به جهودان یمن نوشتند ‌که: ‌اینکه محمّد نه ‌آن پیغمبر«7» ‌است ‌که ‌ما ‌را گفته‌اند ‌که ‌به آخر زمان بیرون آید. ‌بر دین ‌خود باشید و مردم ‌را رها مکنید«8» ‌که ‌در دین ‌او شوند، آنگه شادمانه بودند ‌به ‌آن ‌که کلمه ‌ایشان ‌در کفر مجتمع ‌بود، و گفتند«9»: الحمد للّه ‌که کلمه ‌ما مجتمع ‌است و ‌ما ‌بر دین ابراهیم‌ایم«10»، و نبودند. خدای ‌تعالی آیت ‌در«11» ‌ایشان فرستاد. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: باز ایستادندی. (2). سوره توبه (9) آیه 81. (3). سوره توبه (9) آیه 94. (4). اساس: خواستند، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). مر ‌که. [.....] (7). وز، دب، تب: پیغامبر. (8). اساس: کنید، آج، لب، فق: مکنی، مر: مگذارید، ‌با توجّه ‌به وز تصحیح شد. (9). مر: گفتندی. (10). مر و حال ‌آن ‌که. (11). دب، آج، لب، فق، مر شأن. صفحه : 204 مجاهد ‌گفت: جهودانند ‌که ‌ایشان شاد بودند ‌به تغییر و تبدیل ‌که ‌در تورات می‌کردند، و می‌نمودند ‌که: ‌اینکه ‌از نزدیک خداست و می‌خواستند ‌تا مردمان ‌ایشان ‌را ‌بر آنچه نمی‌کردند و نمی‌دانستند حمد کنند. حمید ‌بن [عبد الرّحمن ‌بن]«1» عوف ‌گفت: مروان حکم مولایش ‌را ‌أبو رافع بنزدیک ‌عبد اللّه عبّاس فرستاد و ‌گفت: ‌اگر چنان ‌که خدای ‌تعالی عذاب خواهد کردن ‌آن ‌را ‌که شاد«2» ‌باشد ‌به آنچه نکند«3» یا خواهد ‌که ‌او ‌را حمد کنند ‌بر آنچه نکرده ‌باشد، ‌ما همه همچنینیم، ‌پس کیست ‌که ‌از عذاب مسلّم خواهد بودن! ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: ‌اینکه آیت ‌را ‌با ‌ما ‌اینکه«4» چه سبیل ‌است! ‌اینکه«5» ‌در شأن جماعتی«6» جهودان آمد ‌که ‌رسول- ‌علیه السّلام- چیزی ‌از ‌ایشان بپرسید، بخلاف راستی خبر دادند و نمودند ‌که: ‌ما راست گفتیم. آنگه ‌به ‌آن کتمان و خلاف راستی شاد بودند و خواستند«7» ‌تا ‌ایشان ‌را ‌بر ‌آن محال ‌که گفته بودند حمد کنند، خدای ‌تعالی آیت ‌در ‌ایشان فرستاد«8». قتاده و مقاتل گفتند: آیت ‌در«9» جهودان خیبر آمد ‌که بنزدیک ‌رسول آمدند و گفتند: ‌ما تو ‌را می‌شناسیم و می‌دانیم ‌که تو پیغامبر خدایی، و ‌به تو ایمان داریم، و رای ‌ما موافق رای تو ‌است. چون بیرون آمدند، مسلمانان ‌ایشان ‌را حمد کردند. ‌ایشان ‌به ‌آن شادمانه شدند، خدای ‌تعالی ‌اینکه آیت بفرستاد. ابراهیم النّخعی‌ّ ‌گفت: جهودان جماعتی ‌را برگ بکردند و ‌به مدد ‌رسول فرستادند، آنگه ‌به ‌آن«10» شاد بودند، و ‌بر ‌اینکه قاعده بخواند: «بما آتوا»، أی ‌بما اعطوا، ‌یعنی ‌به ‌آن نفقه ‌که کردند ‌بر ‌ایشان. و سعید جبیر خواند: «بما اوتوا»، أی ‌بما اعطوا، حق ‌تعالی ‌گفت: ‌ایشان ‌را ‌از عذاب رستگاری نبود و عذاب ‌ایشان سخت ‌بود. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مر: شادمان. (3). لب: مکند. (4). مر: ندارد. (5). آج، لب، فق: ‌که. (6). آج، لب، فق، جماعت. (7). آج، لب، فق، مر: و می‌خواستند. (8). مر: ‌اینکه آیت فرستاد ‌در شأن ‌ایشان. (9). دب، آج، لب، فق، مر شأن. [.....] (10). مر، تب: ‌بر ‌آن. صفحه : 205 آنگه حق ‌تعالی ‌گفت: ملک آسمان و زمین خدای راست، و ‌او ‌بر همه چیز قادر ‌است. و وجه اتّصال آیت ‌به آیات مقدّم ‌آن ‌است ‌که: ‌اینکه آیات ‌که رفت جمله ‌در حق‌ّ جهودان ‌است و اقوال و احوال ‌ایشان. و ‌آن ‌که گفتند: إِن‌َّ اللّه‌َ فَقِیرٌ وَ نَحن‌ُ أَغنِیاءُ«1» ...، حق ‌تعالی ‌به ‌اینکه آیت رد کرد ‌بر ‌ایشان و ‌گفت: ‌آن ‌که مالک آسمان و زمین ‌باشد و ‌هر چه ‌در وجود هست، ملک و ملک ‌او ‌باشد، و ‌او ‌بر همه چیز قادر ‌باشد، چگونه گویند ‌او ‌را ‌که درویش ‌است و ‌ما توانگر. آنگه حق ‌تعالی ‌گفت: ‌اینکه همه ‌که آمد ‌بر اینان ‌که جهودان و کافرانند، ‌از ‌آن آمد ‌که ‌ایشان اندیشه نکردند و تأمّل«2» کار نبستند ‌که ‌در خلق آسمان و زمین و آمد شد شب و روز آیاتی و علامتی«3» و دلالاتی«4» و عجایبی هست خداوندان عقلها ‌را، ‌فقال: إِن‌َّ فِی خَلق‌ِ السَّماوات‌ِ«5»- ‌الآیة. عطاء ‌بن ابی رباح ‌گفت: ‌با ‌عبد اللّه عمر ‌در نزدیک عایشه شدم. ‌عبد اللّه عمر ‌گفت: یا عائشه؟ خبر ده ‌ما ‌را«6»- ‌به عجبتر چیزی ‌که ‌از [285- ر] ‌رسول- ‌علیه السّلام- دیدی. ‌گفت: کار ‌او همه عجب ‌بود، شبی ‌از شبها نوبت ‌من ‌بود ‌در بستر آمد و بخفت«7»، هنوز پهلو آرام نگرفته«8» ‌بر زمین، برخاست و جامه ‌در پوشید و قربه آب نهاده ‌بود، ‌از ‌آن وضو کرد و آب بسیار بریخت، آنگه ‌در نماز ایستاد و ‌در نماز چندان بگریست ‌که آب چشمش سینه ‌او و پیش جامه ‌او تر بکرد، آنگه بنشست و حمد و ثنای خدای می‌کرد و می‌گریست ‌تا آب چشمش کنارش تر بکرد، آنگه سر ‌بر زمین نهاد و چندان بگریست ‌که آب چشمش زمین تر بکرد، ‌تا صبح ‌بر آمد«9» و بلال آمد و ‌او ‌را ‌به نماز بامداد خواند. ‌او ‌را گریان یافت، ‌گفت: ای ‌رسول اللّه«10»؟ می‌بگریی! و خدای ‌تعالی گناه تو بیامرزید گذشته و نا آمده، ‌گفت: 11» افلا اکون« عبدا شکورا، ----------------------------------- (1). سوره آل عمران (3) آیه 181. (2). لب، فق: تاصل. (3). آج، لب، فق، مر: علاماتی. (4). دب، آج، لب، فق: دلالتی. (5). دب، آج، لب و ‌الإرض. (6). دب: مرا. (7). لب: نخفت. (8). دب، آج، لب، فق ‌بود. (9). همه نسخه بدلها همچنین ‌بود. (10). همه نسخه بدلها بجز مر، تب چرا. (11). دب، آج، لب، فق، تب للّه. صفحه : 206 خدای ‌را بنده شاکر نباشم! و چرا نگریم، و خدای ‌تعالی امشب آیاتی ‌بر ‌من انزله کرد: إِن‌َّ فِی خَلق‌ِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، ‌الی ‌قوله: إِنَّک‌َ لا تُخلِف‌ُ المِیعادَ«1»، آنگه ‌گفت: ویل لمن قرأها و ‌لم یتفکر ‌فیها ، وای ‌بر ‌آن کس ‌که ‌اینکه آیات بخواند و ‌در ‌او تفکّر نکند؟ امیر المؤمنین«2»- ‌علیه السّلام- روایت کرد ‌که: چون ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌به نماز شب برخاستی، اوّل مسواک کردی، آنگه ‌در اطراف آسمان نگریدی«3» و ‌اینکه آیت ‌بر خواندی: إِن‌َّ فِی خَلق‌ِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ ‌الی ‌قوله: فَقِنا عَذاب‌َ النّارِ«4». بریده أسلمی‌ّ روایت کرد«5» ‌که ‌رسول- صلّی اللّه ‌علیه و سلّم- ‌گفت: هیچ آیت ‌بر جنّیان سخت‌تر نیامد ‌از ‌اینکه آیت ‌که خدای ‌تعالی می‌گوید: إِن‌َّ فِی خَلق‌ِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ- ‌إلی آخر الایات. ‌در اثر هست ‌که مردی ‌به نزدیک یکی ‌از جمله صالحان آمد و ‌گفت: یا فلان؟ مرا دعایی بیاموز ‌که ‌به اجابت نزدیک ‌باشد. ‌گفت: ‌در اوّل دعا پنج بار بگوی: ربّنا ربّنا، آنگه حاجت بخواه ‌که خدای ‌تعالی ‌اگر صلاح داند اجابت کند. ‌گفت: ‌از کجا گفتی! و تخصیص ‌اینکه عدد چراست! ‌گفت: لقوله ‌تعالی: إِن‌َّ فِی خَلق‌ِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، ‌الی ‌قوله: رَبَّنا ما خَلَقت‌َ هذا باطِلًا«6»، ‌الی ‌قوله: إِنَّک‌َ لا تُخلِف‌ُ المِیعادَ«7»، ‌در ‌اینکه آیات«8» پنج بار هست ‌اینکه کلمه ‌که: «ربّنا»، آنگه ‌به عقب ‌آن می‌گوید: فَاستَجاب‌َ لَهُم رَبُّهُم«9». و ‌در خبر هست ‌که: ‌هر ‌که ‌او ‌در مقدّمه دعا هفت بار بگوید: « یا اللّه یا رب‌ّ»، دعای ‌او اجابت کنند«10». سعید جبیر ‌گفت ‌از ‌عبد اللّه عبّاس ‌که«11»: قریش بنزدیک جهودان آمدند و گفتند: ----------------------------------- (1). سوره آل عمران (3) آیه 194. (2). دب، آج، فق، تب ‌علی. [.....] (3). آج، لب، فق: نگرستی. (4). سوره آل عمران (3) آیه 191. (5). دب، آج، لب، فق: روایت کند. (6). سوره آل عمران (3) آیه 191. (7). سوره آل عمران (3) آیه 194. (8). دب، آج، لب، فق: و ‌در ‌اینکه آیت. (9). سوره آل عمران (3) آیه 195. (10). دب، آج، لب، فق: مستجاب گردد. (11). دب، آج، لب، فق: ‌گفت ‌که، مر: ‌که ‌او ‌گفت. صفحه : 207 موسی ‌که ‌به ‌شما آمد چه معجزه آورد«1»! گفتند: عصا و ید بیضاء. ‌به ترسایان آمدند، و گفتند: عیسی چه آورد! گفتند: احیاء موتی و ابراء أکمه و أبرص. بنزدیک ‌رسول آمدند و گفتند: ای محمّد؟ آیت تو چیست«2»! ‌از خدای ‌در خواه ‌تا کوه صفا ‌برای ‌ما ‌با زر کند. خدای ‌تعالی ‌اینکه آیات فرستاد«3» ‌که: ‌اگر ‌شما طلب آیتی [می]«4» کنید یا دلالتی، ‌در خلق آسمان و زمین و اختلاف شب و روز آیاتی و دلالاتی«5» هست خداوندان عقل ‌را. ‌قوله: وَ اختِلاف‌ِ اللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ، محتمل ‌است دو معنی ‌را: یکی آمد شد، ‌برای ‌آن ‌که عرب گوید: فلان یختلف ‌الی فلان، فلان بنزدیک فلان اختلاف می‌کند، ‌یعنی آمد شد«6» می‌کند، و ‌برای ‌آن چنین ‌است«7» ‌که آمد شد مختلف ‌باشد، و چون تحقیق کنی مختلفی متضادّ ‌باشد، ‌برای ‌آن ‌که ‌از باب أکوان ‌باشد، و أکوان ‌به اختلاف جهات«8» متضادّ ‌باشد. و وجهی دگر ‌آن ‌است ‌که: مراد ‌آن ‌است ‌که ‌به اختلاف یکدیگراند ‌در لون، ‌که ‌اینکه روشن ‌است و ‌آن تاریک، مراد اختلاف نور و ظلمت ‌است. و مراد ‌به «اولو الالباب»، آنانند ‌که ‌ایشان عقل کار بندند و اندیشه و تفکّر کنند«9». آنگه وصف کرد ‌ایشان ‌را ‌گفت: الَّذِین‌َ یَذکُرُون‌َ اللّه‌َ، آنان ‌که ذکر خدای کنند ‌بر جمیع حالات ‌که باشند. قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِم، ‌در ‌آن حال ‌که ایستاده و نشسته و ‌بر پهلو خفته باشند. و نصب ‌اینکه ‌بر حال ‌است. و ‌قوله: وَ عَلی جُنُوبِهِم، جار و مجرور ‌هم ‌در«10» محل‌ّ حال ‌است، و المعنی مضطجعین ‌علی جنوبهم. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر، تب: معجز آورد. (2). چاپ شعرانی (3/ 285) ‌گفت: ‌هر چه ‌شما طلب کنید، گفتند. (3). همه نسخه بدلها بجز مر: بفرستاد. (4). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). وز، دب، آج، لب، فق، مر: دلالتی. [.....] (6). آج، لب، فق: آمد و شد. (7). دب، آج، لب، فق، مر: خبر ‌است. (8). اساس، وز: جهاد، ‌با توجّه ‌به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). دب، آج، لب، فق، مر: بکنند. (10). اساس ‌اینکه، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. صفحه : 208 امیر المؤمنین ‌علی- ‌علیه السّلام- ‌گفت و ‌عبد اللّه عبّاس و نخعی و قتاده: مراد نماز کنندگان‌اند ‌که ‌در حال قدرت و صحّت نماز کنند ‌بر پای، و چون نتوانند و ‌از قیام عاجز باشند نشسته، و چون نشسته نتوانند ‌بر پهلو، و ‌اینکه فضلی ‌است ‌از خدای ‌تعالی و تخفیفی مر خلقان ‌خود ‌را، ‌تا بدانند ‌که خدای ‌تعالی آنچه بنده نتواند ‌بر ‌آن ننهد«1». دیگر مفسّران گفتند: مراد مداومت و مواظبت ‌ایشان ‌است ‌بر ذکر خدای، ‌برای ‌آن ‌که مردم ‌از ‌اینکه هیأت خالی نباشند، یا ایستاده، یا نشسته، یا ‌بر پهلو خفته باشند. معاذ جبل روایت کند ‌که ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت ‌که«2» ‌هر ‌که: ‌او خواهد ‌که ‌در بستانهای بهشت چرا کند، گو ذکر خدای بسیار کن«3». و ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: ذکر خدای ‌تعالی علامت ایمان ‌است و برات بیزاری ‌است«4» ‌از نفاق، و حصن ‌است ‌از شیطان، و حرز ‌است ‌از آتش دوزخ. و ‌در خبر ‌است ‌که خدای ‌تعالی ‌به موسی وحی کرد: 5» یا موسی؟ اجعلنی منک ‌علی بال« و ‌لا تنس ذکری ‌علی ‌کل حال، و لیکن همک ذکری فان الطریق ‌علی ، ‌گفت: یا موسی مرا ‌بر یاد دار و ذکر ‌من فراموش مکن ‌بر هیچ حال و باید ‌تا همّت تو ذکر ‌من ‌باشد ‌که راه تو ‌بر ‌من ‌است. و ‌در اخبار اهل البیت هست ‌که: آیت ‌در نماز شب ‌است ‌که«6» ذکر خداست ‌در ‌اینکه سه حال: حالت قیام و قعود ‌به دعوات«7»، وَ عَلی جُنُوبِهِم، چون ‌از نماز وتر فارغ شود ‌فی روایة [285- پ]، و ‌به روایتی دیگر: چون ‌از رکعتی الفجر فارغ شود ‌بر پهلوی راست خسپد و دست راست ‌در زیر روی نهد و ‌اینکه دعا بخواند: 8»9» استمسکت بعروة اللّه الوثقی [الّتی]« ‌لا انفصام لها و اعتصمت بحبل اللّه المتین و اعوذ باللّه ‌من شرّ فسقة« ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: ‌بر ‌او ننهد. (2). همه نسخه بدلها: ندارد. (3). دب، آج، لب، فق: بسیار کند، مر: بسیار گوید. (4). آج، لب، فق، مر: براءت و بیزاری ‌است، دب: برات بیزاری ‌است. (5). اساس، وز، آج، لب: ‌علی مال، مر: ‌علی کل‌ّ حال، ‌با توجّه ‌به دب، تب تصحیح شد. (6). دب، آج، لب، فق، مر ‌در ‌آن جا. (7). دب، آج، لب، فق، مر: قعود و هجوع. (8). اساس: ندارد، ‌از وز افزوده شد. (9). دب اهل. [.....] صفحه : 209 الله‌العرب و العجم و ‌من شرّ فسقة الجن‌ّ و الانس سبحان رب‌ّ الصّباح فالق الاصباح} ، سه بار بگوید ‌اینکه کلمه، آنگه گوید: 1»2» بسم اللّه وضعت جنبی للّه امنت باللّه« فوّضت امری ‌الی اللّه توکّلت ‌علی اللّه ‌ما شاء اللّه« ‌لا حول و ‌لا قوّة الّا باللّه العلی‌ّ العظیم، إِن‌َّ فِی خَلق‌ِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ اختِلاف‌ِ اللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ - ‌الی ‌قوله: إِنَّک‌َ لا تُخلِف‌ُ المِیعادَ«3». وَ یَتَفَکَّرُون‌َ فِی خَلق‌ِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، و اندیشه کنند ‌در عجیب«4» خلقت آسمانها، و ‌آن ‌که قدیم- جل‌ّ جلاله- چگونه آفرید ‌اینکه هفت آسمان معلّق مطبّق بی عمادی و ستونی ‌در هوا ایستاده، و آسمان دنیا ‌به زینت ستارگان«5» آراسته، و هفت زمین یک ‌در زیر یک«6» نهاده، و ‌به انواع حیوان آبادان کرده، و ‌به انواع نبات آراسته، و ‌به چشمه‌های«7» آب زنده داشته، و ‌به باران آسمان مدد کرده. چون ‌در ‌اینکه اندیشه کنند، بدانند ‌که ‌اینکه افعال محکم متقن بی صانعی قادر«8» عالم حی‌ّ موجود«9» مرید«10» کاره«11» مدرک مخالف اشیاء بنه ‌باشد. ابو هریره روایت کند ‌از ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌که ‌او ‌گفت: شب معراج ‌که مرا ‌به آسمان بردند، گردی دیدم و دودی و غباری و آوازی، جبرئیل ‌را گفتم: ‌اینکه چیست! گفتند«12»: ‌اینکه شیاطینند ‌که ‌اینکه گرد می‌کنند ‌تا حجاب ‌باشد چشمهای خلایق ‌را ‌از ‌آن ‌که عجایب آسمان ببینند«13»، و ‌اگر نه آنستی خلقان عجایب«14» دیدندی. ‌إبن عون«15» ‌گفت: فکرت غفلت ببرد و خشیت باز آرد«16»، چنان ‌که آب نبات ‌را و زرع ‌را زیاده کند و دل«17» هیچ چیز چنان نه افروزد ‌که«18» اندوه، و هیچ چیز چنان ----------------------------------- (1). دب، آج، لب و. (2). دب، آج، لب، فق، مر ‌کان. (3). سوره آل عمران (3) آیه 194. (12- 4). وز: عجب. (5). لب: ستارگان. (6). تب: یکی ‌در زیر یکی. (7). اساس و همه نسخه بدلها: چشمهای/ چشمه‌های. (8). دب، آج، لب، فق، مر: قادری. (11- 9). دب، آج، لب، فق و. (10). کذا: ‌در اساس، وز، دب، دیگر نسخه بدلها: ‌گفت. (13). مر: نه بینند. (14). دب، آج، لب، فق، مر آسمان. (15). اساس ‌به صورت: «إبن عوف» ‌هم خوانده می‌شود. (16). همه نسخه بدلها: بار آرد. [.....] (17). تب، مر ‌را. (18). اساس، وز: نه افزود ‌که، مر: نیفروزد، ‌با توجّه ‌به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 210 روشن نکند دل ‌را ‌که فکرت. ابو هریره روایت کرد ‌که ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: بینا دلی مرد«1» ‌بر بستر ستان«2» خفته ‌باشد، ‌در آسمان نگرد و ‌در ستارگان آسمان«3»، گوید: گواهی«4» دهم ‌که تو ‌را آفریدگاری و خالقی و مدبّری هست«5»، آنگه گوید: اللهم اغفر لی ، بار خدایا بیامرز مرا، خدای ‌تعالی ‌به رحمت ‌به ‌او نگرد و بیامرزد ‌او ‌را. ابو الاحوص ‌گفت چنین خواندم ‌در کتابی ‌که: عابدی ‌در بنی اسرائیل سی سال عبادت کرد«6». ‌در بنی اسرائیل چنان عادت ‌بود ‌که چون عابدی سی سال عبادت کردی خالص، و ‌در ‌آن میانه«7» گناهی«8» نکردی، ابری بیامدی و ‌او ‌را سایه کردی. ‌اینکه عابد ‌پس ‌از سی سال عبادت ‌از ‌آن هیچ اثر ندید، مادر ‌را ‌گفت: یا مادر؟ ‌اینکه چه حال«9» ‌است ‌من عبادت کردم سی سال و اثر ‌آن پیدا نشد! ‌گفت: همانا گناهی کردی ‌در ‌آن میانه«10»! ‌گفت: نکردم، و نه نیز همّت کردم«11». ‌گفت: هیچ بار اتّفاق افتاد ‌که ‌بر آسمان نگریدی و اندیشه ناکرده چشم ‌از ‌او بگرفتی! ‌گفت: بسیار. ‌گفت: تو ‌را ‌از ‌اینکه جا آفت آمد. رَبَّنا ما خَلَقت‌َ هذا باطِلًا، ‌اینکه ‌از جمله ‌آن جایهاست ‌که گفتیم عرب اضمار قول کنند، و تقدیر ‌آن ‌که: یقولون ربّنا ‌ما خلقت ‌هذا باطلا. گویند: بار خدایا؟ ‌اینکه«12» ‌به باطل نیافریدی، بیانش: ما خَلَقنَا السَّماءَ«13»سُبحانَک‌َ، منزّه می‌گویم تو ‌را تنزیه گفتنی، و نصب ‌او ‌بر مصدر ‌است ‌از فعل محذوف، ‌یعنی نسبّحک سبحانا، آنگه اضافت مصدر کرد ‌با مفعول. «فقنا»، صورت امر ‌است و معنی دعا، و فرق ‌از میان ‌ایشان ‌به اعتبار رتبه پیدا شود ‌که امر ‌آن ‌باشد ‌که آمر فوق مأمور ‌باشد ‌به رتبه، و دعا و سؤال ‌بر عکس ‌اینکه ‌باشد، سائل«3» ‌به رتبه فروتر ‌باشد ‌از مسؤول. و «وقی» [متعدّی ‌باشد ‌به دو مفعول، یقال: وقیته کذا، و ‌منه قول النّبی‌ّ- ‌علیه السّلام- لأمیر المؤمنین علی‌ّ«4»: اللّهم‌ّ قه الحرّ و البرد، آنگه ‌که ‌او ‌را ‌به یمن می‌فرستاد]«5». رَبَّنا إِنَّک‌َ مَن تُدخِل‌ِ النّارَ فَقَد أَخزَیتَه‌ُ، بار خدایا ‌آن ‌را ‌که تو ‌در دوزخ بری ‌او ‌را بخزی کرده باشی، و «خزی» نکال ‌باشد و اهانت. و مفضل ‌گفت: هلال ‌باشد، ‌قال الشّاعر: اخزی الاله ‌من الصّلیب الهه و اللابسین قلانس الرّهبان و گفته‌اند: فضیحت ‌باشد، بیانش: وَ لا تُخزُون‌ِ فِی ضَیفِی«6» ...، و اصحاب وعید ‌به ‌اینکه آیت تمسّک کردند و گفتند: مؤمنان مخزی‌ّ نباشند، لقوله ‌تعالی: یَوم‌َ لا یُخزِی اللّه‌ُ النَّبِی‌َّ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا مَعَه‌ُ«7» ...، یک جواب ‌از ‌اینکه ‌آن ‌است ‌که: انس مالک و قتاده و سعید جبیر گفتند: مَن تُدخِل‌ِ النّارَ، ‌من تخلد ‌فی النّار، و ‌اینکه اقوال ‌به اسناد ‌از ‌ایشان روایت ‌است، تأویل آیت ‌بر ‌آن کردند ‌که تخصیص آیت کردند ‌به کافران ‌که ‌در دوزخ [مخلّد]«8» باشند. ----------------------------------- (2- 1). اساس و دیگر نسخه بدلها بجز وز و تب: کلمه ‌به صورت «فعلا» ‌هم خوانده می‌شود. (3). اساس: ‌به صورت «سائلی» ‌هم خوانده می‌شود. (4). دب ‌علیه السّلام. (8- 5). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). سوره هود (11) آیه 78. (7). سوره تحریم (66) آیه 8. صفحه : 212 عمرو ‌بن دینار ‌گفت: جابر ‌عبد اللّه انصاری ‌به مکّه آمد ‌برای عمره. ‌من و عطا بنزدیک ‌او شدیم، گفتیم: چه گویی ‌در ‌اینکه آیت ‌که خدای ‌تعالی می‌گوید: رَبَّنا إِنَّک‌َ مَن تُدخِل‌ِ النّارَ فَقَد أَخزَیتَه‌ُ، ‌اینکه «إخزا» ‌را چه معنی ‌باشد! ‌گفت: الاحراق بالنّار، سوختن ‌به آتش، ان‌ّ دون ‌ذلک لخزیا، ‌در کمتر ‌از ‌اینکه خزی ‌باشد، و ‌اینکه جوابی نیکوست. و جواب معتمد ‌در جمع ‌بین الآیتین ‌آن ‌باشد ‌که: آیت نفی خزی ‌رسول و مؤمنان مخصوص ‌باشد ‌به مؤمنانی ‌که«1» ‌ایشان ‌را ‌به دوزخ نبرند و محمول نباشد ‌بر عموم، و دلیل مخصّص«2» ‌او قرینه ‌است ‌که ‌در [286- ر] آیت ‌گفت: وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا مَعَه‌ُ«3» ...، ‌تا مخصوص ‌باشد ‌به صحابه ‌رسول- ‌علیه السّلام- آنان ‌که ‌از صفت ‌ایشان ‌اینکه ‌است ‌که: یَسعی نُورُهُم بَین‌َ أَیدِیهِم وَ بِأَیمانِهِم«4»- ‌الآیة. و وجهی دگر ‌در تأویل آیت ‌آن ‌است ‌که: یَوم‌َ لا یُخزِی اللّه‌ُ النَّبِی‌َّ«5». ‌اینکه کلامی تمام ‌است، وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا«6»، کلامی دگر ‌باشد. و «واو» استیناف ‌را ‌باشد و محل‌ّ ‌او رفع ‌باشد ‌به ابتدا. و «معه» ‌در جای خبر ‌او ‌باشد، و معنی ‌آن ‌بود ‌که: المؤمنون ملازمون«7» ‌له مصاحبون إیّاه. و چون آیت ‌بر ‌اینکه وجه حمل کنند سؤال ساقط ‌باشد، ‌برای ‌آن ‌که نفی خزی مخصوص بوده«8» ‌به ‌رسول- ‌علیه السّلام. و وجهی دگر ‌آن ‌است ‌که: «خزی» ‌بر وجوه ‌است، ‌به معنی اهلاک«9» و اهانت و فضیحت، و ‌اینکه همه ‌در حق‌ّ آنان ‌که ‌به دوزخ شوند حاصل ‌باشد. دگر ‌از وجوه «خزی» یکی شرم ‌بود، یقال: خزی، یخزی، خزایة، و اخزیته ‌إذا فعلت ‌به فعلا یخزی ‌منه. ‌پس خزی مؤمنان ‌به معنی استحیا ‌باشد، و خزی کافران ‌به معنی خلود ‌در دوزخ، و ‌اینکه وجه ضعیف ‌است. و وجوه معتمد ‌آن ‌است ‌که رفت. ----------------------------------- (1). اساس: و، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). مر: مخصوص. (3). سوره بقره (2) آیه 214، نیز سوره تحریم (66) آیه 8. (4). سوره حدید (57) آیه 12. (5). سوره تحریم (66) آیه 8. (6). سوره بقره (2) آیه 214 و سوره تحریم (66) آیه 8. [.....] (7). آج، لب: و المؤمنین ملازمان، دب: و المؤمنین ملازمون. (8). دب: ‌باشد، آج، لب، فق: ‌بود. (9). دب، آج، لب، فق، مر و افناء. صفحه : 213 وَ ما لِلظّالِمِین‌َ مِن أَنصارٍ، و ظالمان ‌را یاری نبود. و ‌در ‌اینکه آیت دلیل«1» نبود ‌بر ‌آن ‌که ظالمانی ‌را ‌که نه کافر باشند شفیع نبود، ‌برای ‌آن ‌که ناصر ‌آن کس ‌باشد ‌که یاری منصور کند ‌علی وجه«2» الحمایة ‌علی ‌من أراده و أراد اضراره، و کس ‌را ‌در قیامت ‌اینکه دست و قوّت نباشد«3» ‌که ‌بر خدای حمایت کند و کسی ‌را ‌با پناه گیرد. و وجهی دگر ‌آن ‌که تخصیص ظالمان کنند ‌به کافران ‌برای ‌آن ‌که کفر ‌هم ظلم ‌باشد [بل عظیمتر ظلمی ‌باشد]«4»، لقوله- عزّ و جل‌ّ: إِن‌َّ الشِّرک‌َ لَظُلم‌ٌ عَظِیم‌ٌ«5». ‌قوله: رَبَّنا إِنَّنا سَمِعنا مُنادِیاً یُنادِی لِلإِیمان‌ِ، ‌اینکه ‌هم حکایت قول ‌آن مؤمنان ‌است ‌که ‌ایشان ‌در دعا و مناجات گویند: بار خدایا؟ ‌ما شنیدیم منادی ‌را ‌که ندا می‌کرد و دعوت می‌کرد ‌به ایمان، ‌یعنی محمّد مصطفی- صلّی اللّه ‌علیه و«6» آله- و ‌اینکه قول [عبد اللّه مسعود و]«7» ‌عبد اللّه عبّاس ‌است و بیشتر مفسّران. و قرظی‌ّ ‌گفت: مراد قرآن ‌است، ‌برای ‌آن ‌که نه همه مردمان ‌که ‌از امّت رسولند ‌او ‌را دیدند، و «لام» ‌به معنی «الی» ‌است، چنان ‌که اوّل گفتیم، مثاله: یَعُودُون‌َ لِما نُهُوا عَنه‌ُ«8». و گفته‌اند: «لام» ‌به معنی اجل ‌است، ‌یعنی لأجله. قتاده ‌گفت: خدای ‌تعالی ‌اینکه معنی ‌از مؤمنان جن‌ّ و إنس حکایت کرد، امّا ‌از جنّیان ‌قوله: إِنّا سَمِعنا قُرآناً عَجَباً«9»، و ‌از إنسیان ‌قوله: إِنَّنا سَمِعنا مُنادِیاً یُنادِی لِلإِیمان‌ِ، و ‌اینکه جا نیز قول محذوف ‌است، و المعنی: و یقول «ان امنوا» ‌بر قول بعضی، و ‌اینکه درست نیست ‌برای ‌آن ‌که ندا تعلّق دارد ‌به ‌آن، ندا می‌کرد ‌که: ایمان آرید ‌به خدای. فَآمَنّا، ایمان«10» آوردیم. رَبَّنا فَاغفِر لَنا ذُنُوبَنا وَ کَفِّر عَنّا سَیِّئاتِنا، بار خدایا گناهان ‌ما بیامرز و سیّئات ‌ما مکفّر«11» و پوشیده کن. وَ تَوَفَّنا مَع‌َ الأَبرارِ، و ‌ما ‌را ‌با ابرار و نکوکاران وفات ده. ----------------------------------- (1). تب: دلیلی. (2). دب: ‌علی الوجه. (3). دب، آج، لب، فق، مر: نبود. (4). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). سوره لقمان (31) آیه 13. (6). وز، تب ‌علی. (7). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). سوره مجادله (58) آیه 8. (9). سوره جن (72) آیه 1. (10). مر: ‌پس ایمان. (11). آج، لب، فق، مر: مکفور، دب: ‌ما ‌را مکفوف. [.....] صفحه : 214 رَبَّنا وَ آتِنا، ‌هم حکایت دعا و تضرّع ‌ایشان ‌است ‌که می‌گویند: بار خدای ‌ما و پروردگار ‌ما؟ بده ‌ما ‌را آنچه ‌بر پیغمبران«1» وعده کردی ‌ما ‌را، ‌یعنی ‌بر زبان پیغمبران«2» ‌علی حذف المضاف و اقامة المضاف إلیه، مقامه کقوله: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«3». ‌اگر گویند: چگونه گفتند ‌ایشان ‌در دعا ‌که آنچه وعده کرده‌ای«4» ‌بر زبان پیغمبران بده ‌ما ‌را، ‌با ‌آن ‌که ‌ایشان دانستند ‌که خدای ‌تعالی خلف میعاد نکند! جواب ‌از ‌اینکه ‌آن ‌است ‌که: خدای ‌تعالی ‌ایشان ‌را و ‌ما ‌را متعبّد بکرده ‌است ‌به دعا کردن، و ‌اگر چه ‌ما ‌را معلوم ‌است ‌که آنچه صلاح ‌باشد خدای ‌تعالی بکند ‌با ‌ما، ‌اگر ‌ما دعا کنیم و ‌اگر نه، چنان ‌که ‌گفت: قال‌َ رَب‌ِّ احکُم بِالحَق‌ِّ«5» بار خدایا حکم کن بحق«6»، و خدای ‌تعالی حکم بحق کند، ‌اگر ‌ما گوییم و ‌اگر نه، و لکن ‌ما ‌را ‌به ‌اینکه متعبّد بکرد ‌تا ‌ما ‌را ‌در ‌اینکه گفتن لطف ‌باشد و ‌بر«7» گفتن ثواب. بعضی دگر گفتند: لفظ«8» دعاست و معنی خبر، و تقدیر ‌آن ‌است: و ‌لا تحزنا لتؤتینا ‌ما وعدتنا ‌علی السنة رسلک بعضی دگر گفتند: معنی ‌آن ‌است بار خدایا ‌ما ‌را ‌از جمله آنان کن ‌که آنچه ‌بر زبان پیغامبران وعده داده‌ای بدهی ‌او ‌را. و بعضی دگر گفتند: مراد ‌آن ‌است ‌که آنچه وعده کرده‌ای ‌بر زبان پیغامبران ‌از نصرت و ظفر تعجیل فرمای«9» ‌که ‌ما ‌را ‌با حلم تو طاقت نباشد. ثابت البنانی‌ّ روایت کرد ‌از أنس مالک ‌که ‌رسول- صلّی اللّه ‌علیه و آله- [گفت]«10»: ‌هر ‌که ‌را خدای وعده ثواب دهد، ‌لا محال انجاز ‌آن وعده کند، و ‌هر ‌که ‌را وعده عقاب کند ‌او مخیّر ‌است، خواهد کند ‌آن عقاب و خواهد نکند، و کرم اقتضای ‌اینکه کند، نبینی ‌که شاعر چگونه می‌گوید ‌در مدح ‌خود ‌به ‌اینکه معنی: و انّی اذا اوعدته ‌او وعدته لمخلف ایعادی و منجز موعدی ----------------------------------- (2- 1). وز: پیغامبران. (3). سوره یوسف (12) آیه 82. (4). مر ‌ما ‌را ‌یعنی. (5). سوره انبیاء (21) آیه 112. (6). همه نسخه بدلها: حکم ‌به حق کن. (7). دب، آج، لب، فق ‌اینکه. (8). وز: ‌به لفظ. (9). دب: فرمایی. (10). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 215 و جواب صحیح ‌از ‌اینکه سؤال ‌که گویند: خدای ‌تعالی خلف میعاد نکند- ‌اگر ‌به ثواب ‌باشد و ‌اگر ‌به عقاب، ‌برای ‌آن ‌که کذب ‌باشد و کذب ‌بر ‌او روا نیست- ‌آن ‌است ‌که گوییم: ‌آن ‌را ‌که وعید متناول ‌باشد ‌او ‌را ‌لا محال ‌به ‌او برسد، جز ‌که آنان ‌که معفوّ باشند یا مشفّع فیهم خبر متناول نبود ‌ایشان ‌را، و ‌اگر چه لفظ صورت عموم دارد«1» ‌برای ‌آن ‌که عموم ‌را بنزدیک ‌ما صیغتی مفرد«2» مخصوص نیست ‌که ‌اگر ‌در خصوص استعمال کنند مجاز ‌باشد«3»، چنان ‌که ‌در جای ‌خود بیاید- ‌ان شاء اللّه. و أصمعی‌ّ ‌گفت، ابو عمرو ‌بن العلاء ‌گفت«4»، عمرو ‌بن عبید ‌گفت: مرا خدای خلف وعد کند! گفتم: نه، ‌گفت: خلف وعید کند! گفتم: آری، ‌گفت: چرا! ‌گفت«5»: ‌برای ‌آن ‌که ‌اینکه علامت لؤم ‌باشد، و ‌آن دلالت کرم، و آنگه ‌اینکه بیتها بخواند«6»: و ‌لا یرهب ‌بن العم‌ّ ‌ما عشت صولتی و ‌لا اختبی ‌من خشیة المتهدّد و انّی اذا اوعدته ‌او وعدته لمخلف ایعادی و منجز موعدی ابو هریره روایت کرد ‌که: ‌رسول- ‌علیه السّلام [286- پ] ‌هر شب«7» ده آیت ‌از آخر ال عمران بخواندی. و ‌در خبر ‌است ‌که: ‌هر کس ‌که ‌اینکه آیات بخواند، همچنان ‌باشد ‌که ‌آن شب«8» نماز کرده. و عمّار الدّهنی‌ّ روایت کرد ‌از حضرت صادق- ‌علیه السّلام- ‌که ‌او ‌گفت: ‌هر ‌که ‌را کاری پیش آید، پنج بار بگوید: [ربّنا]«9»، خدای ‌تعالی نجات دهد ‌او ‌را ‌از آنچه ترسد، و برساند ‌او ‌را ‌به آنچه امید دارد. گفتند: چگونه«10»! ‌اینکه آیات برخواند- ‌الی ‌قوله: إِنَّک‌َ لا تُخلِف‌ُ المِیعادَ«11»، آنگه ‌گفت: نه ‌از ‌پس ‌اینکه اجابت ‌است: فَاستَجاب‌َ لَهُم رَبُّهُم؟ ----------------------------------- (1). اساس: لفظ عموم صورت دارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). مر: منفرد. (3). دب، آج، لب، مر: نباشد. (4). دب، آج، مر، تب: ابو عمرو ‌بن العلا ‌گفت. (5). مر، تب: گفتم. [.....] (6). تب شعر. (7). دب، آج، لب، فق، مر آدینه. (8). مر ‌تا روز. (9). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). دب، آج، لب، فق، مر ‌گفت. (11). سوره: آل عمران (3) آیه 194. صفحه : 216 ‌قوله- عزّ و جل‌ّ«1»:

[سوره آل‌عمران (3): آیات 195 تا 200]

[اشاره]

فَاستَجاب‌َ لَهُم رَبُّهُم أَنِّی لا أُضِیع‌ُ عَمَل‌َ عامِل‌ٍ مِنکُم مِن ذَکَرٍ أَو أُنثی بَعضُکُم مِن بَعض‌ٍ فَالَّذِین‌َ هاجَرُوا وَ أُخرِجُوا مِن دِیارِهِم وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُکَفِّرَن‌َّ عَنهُم سَیِّئاتِهِم وَ لَأُدخِلَنَّهُم جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ ثَواباً مِن عِندِ اللّه‌ِ وَ اللّه‌ُ عِندَه‌ُ حُسن‌ُ الثَّواب‌ِ (195) لا یَغُرَّنَّک‌َ تَقَلُّب‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا فِی البِلادِ (196) مَتاع‌ٌ قَلِیل‌ٌ ثُم‌َّ مَأواهُم جَهَنَّم‌ُ وَ بِئس‌َ المِهادُ (197) لکِن‌ِ الَّذِین‌َ اتَّقَوا رَبَّهُم لَهُم جَنّات‌ٌ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِین‌َ فِیها نُزُلاً مِن عِندِ اللّه‌ِ وَ ما عِندَ اللّه‌ِ خَیرٌ لِلأَبرارِ (198) وَ إِن‌َّ مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ لَمَن یُؤمِن‌ُ بِاللّه‌ِ وَ ما أُنزِل‌َ إِلَیکُم وَ ما أُنزِل‌َ إِلَیهِم خاشِعِین‌َ لِلّه‌ِ لا یَشتَرُون‌َ بِآیات‌ِ اللّه‌ِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِک‌َ لَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم إِن‌َّ اللّه‌َ سَرِیع‌ُ الحِساب‌ِ (199) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اصبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّه‌َ لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ (200)

[ترجمه]

اجابت کرد ایشان را خدایشان که من ضایع نکنم«2» کار«3» کار کننده‌ای از شما از نر یا ماده«4» بهری از شما از بهری‌اند آنان که هجرت کردند و بیرون کردند ایشان را از سرایهایشان و برنجانند«5» ایشان را در راه من«6» و کارزار [کر]«7» دند و بکشتند«8» [بسترم]«9» از ایشان گناهانشان«10» و ببرم ایشان را بهشتهایی که«11» می‌رود از زیر آن جویها ثوابی از نزدیک خدای، و خدای را نزدیک اوست نیکو ثواب. نباد«12» که بفریبد تو را گشتن آنان که کافر شدند در شهرها. متاعی اندک است پس جای ایشان دوزخ بود و بد جایی است آن«13». لکن آنان که بترسیدند از خدایشان ایشان را بهشتها«14» که می‌رود«15» از زیر آن جویها همیشه باشند در آن جا نعمتی از نزدیک خدای و آنچه نزدیک خدای است به بود«16» نکوکاران را. ----------------------------------- (1). وز، تب: عزّ و علا. (2). آج، لب، فق: نگردانم. (3). آج، لب، فق، مر هیچ. (4). آج، لب، فق، مر: از نرینه یا مادینه. (5). آج، لب، فق، مر: و رنجانیدن، تب: و برنجانیدند. (6). آج، لب، فق، مر: راه دین. (7). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (8). آج، لب، فق، مر، تب: و کشته شدند. [.....] (9). اساس: ندارد، وز: ایشان را به سنن، آج، لب، فق، مر: هر آینه پوشانم، با توجّه به تب افزوده شد. (10). اساس: ندارد، با توجّه به وز تصحیح شد. (11). آج، لب، فق: درآورم ایشان را در بوستانهایی که. (12). وز: نبادا، آج، لب، فق، تب: باید. (13). آج، لب، فق: بدا گستردنی آن. (14). آج، لب، فق، مر: بوستانهایی. (15). تب: که روان شود. (16). آج، لب، فق، مر، تب: بهتر است. صفحه : 217 و از اهل کتاب کس هست که ایمان آرد«1» به خدای و آنچه فرستادند بر شما و آنچه فرستادند به ایشان گردن نهاده خدا را نخرند به آیات خدا بهای اندک، ایشان آنانند که مزدشان بنزدیک خدایشان«2» که خدای زود شمار است. ای آنان که ایمان آوردید صبر کنید با مشرکان پای بدارید«3» باز بندید خود را و بترسید از خدا تا باشد که ظفر یابید. قوله: فَاستَجاب‌َ لَهُم رَبُّهُم، مجاهد گفت سبب نزول آیت آن بود که ام‌ّ سلمه- رحمة اللّه علیها- گفت: یا رسول اللّه؟ ما در قرآن ذکر مردان می‌شنویم در هجرت و جهاد، و ذکر زنان چیزی نیست، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. و انصاریان گفتند: اوّل کس که از زنان هجرت کرد ام‌ّ سلمه بود. أَنِّی لا أُضِیع‌ُ، أی بانّی لا اضیع متعلّق باشد به فعل«4» اعنی «فاستجاب». خدای تعالی ایشان را جواب داد به آن که گفت: من عمل هیچ عامل و کار هیچ کار کننده و طاعت هیچ مطیع و رنج هیچ نکوکار ضایع نکنم، اگر مرد باشد و اگر زن، نه برای آن که زن باشد و در بعضی امور شرعی حکم او مخالف باشد حکم مردان را. در احکام عقلی حکم زنان با مردان مختلف شود. بَعضُکُم مِن بَعض‌ٍ، بهری از بهری شما، یعنی همه یکیی«5» بنزدیک من از روی خلقت، چنان که گفت- علیه السّلام: النّاس کأسنان المشط، مردم چون دندانه شانه‌اند، یعنی از روی خلقت«6»، چنان که شاعر گفت«7»: ----------------------------------- (1). وز، تب: دارد. (2). وز هست. (3). اساس: کلمه به صورت «ندارید» هم خوانده می‌شود. (4). اساس: قول، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). یکیی/ یکی‌اید، تب: یکی‌اید. (6). لب: خلق. [.....] (7). تب شعر، لب در حاشیه افزوده است: قال امام المتقین و یعسوب الذّین و ذو العلم الیقین صهر خاتم النّبیّین غالب کل غالب علی‌ّ بن ابی طالب- علیه الصّلاة و السّلام. صفحه : 218 النّاس من جهة التّمثال اکفاء ابوهم آدم و الام‌ّ حوّاء ما ان تری لهم فی اصلهم حسبا«1» یفاخرون به فالطّین و الماء کلبی گفت: بعضکم من بعض فی الدّین و النّصرة، یعنی چون دین یکی باشد تا«2» ناصر یکدیگر باشید«3». ضحّاک گفت: یعنی هیچ فرقی نیست در طاعت از میان مردان [و زنان]«4»، از روی خلقت یکی‌اند، و از روی طاعت یکی‌اند، و از طریق معصیت یکی‌اند. هر که طاعتی کند، اگر مرد باشد اگر زن ثواب یابد، و اگر معصیتی کند جزا یابد. اگر خدای عفو نکند، اگر مرد باشد اگر زن، اینکه جا هیچ فرقی نیست، فرق به علم است و [به]«5» عمل. امّا علم فی قوله: وَ الَّذِین‌َ أُوتُوا العِلم‌َ دَرَجات‌ٍ«6» قُل هَل یَستَوِی [287- ر] الَّذِین‌َ یَعلَمُون‌َ وَ الَّذِین‌َ لا یَعلَمُون‌َ«7». و امّا عمل فی قوله: إِن‌َّ أَکرَمَکُم عِندَ اللّه‌ِ أَتقاکُم ...«8»، و قوله تعالی: أَمَّن هُوَ قانِت‌ٌ آناءَ اللَّیل‌ِ ساجِداً وَ قائِماً«9»- الآیة. به جای تسویه فرمود که: کأسنان المشط، و به جای تفاوت فرمود که: النّاس معادن کمعادن الذهب و الفضة ، معدنهااند چون معدنهای زر و سیم، چندان تفاوت است که از زر تا سیم. اینکه کی بود«10»؟ در عهد رسول اللّه«11»- علیه السّلام: اذ النّاس ناس و الزّمان زمان. امّا امروز، حال چنان است که آنان که آن روز ابریز«12» بودند امروز ارزیزاند، و آنان که چیز بودند امروز ناچیزند، آنان که ذهب [بودند]«13» ذاهب شدند و، آنان که فضّه بودند مفضّض گشتند. ----------------------------------- (1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط دیوان امام علی (چاپ بیروت، ص 5) چنین است: أن‌فان یکن لهم من أصلهم شرف (2). دب، آج، لب، فق، مر، تب: باید تا. (3). دب، آج، لب، فق: باشی/ باشید. (13- 4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (6). سوره مجادله (58) آیه 11. (9- 7). سوره زمر (39) آیه 9. (8). سوره حجرات (49) آیه 13. (10). دب، آج، لب، فق: اینکه که بود، مر: اینکه بود که. (11). همه نسخه بدلها: عهد رسول. (12). آج در حاشیه افزوده است: الا بریز: ذهب الخالص. صفحه : 219 امروز، خواص‌ّ رصاصند و عوام‌ّ هوام‌ّاند، به صورت مردمند به سیرت سباعند. بهری ذئابند و بهری کلابند«1»، آنان که زهّاداند ثعالب و ارانب‌اند، و آنان که ولاتند چون کلب کلبند، مؤمن در میان ایشان«2» چون برّه یا چو آهو«3» که پیرامن«4» او اینکه سباع باشند، اگر جان به کنار برد کاری عظیم است- فمن نجا برأسه فقد ربح- چه جای سر است، و سر چه محل‌ّ دارد؟ هر که دین به سر برد، او گوی به سر [برده است]«5»، اگر هزار سر چنین بنهد تا یک سر از آن نبرد هم او بر سود«6» است. اگر در عهد تو چنین باشد، چه عجب که در عهد امیر المؤمنین علی چنین بود که: و العشرة تباع برأس من بنی فراس، أعنی قوله- علیه السّلام: لیت معاویة صرفنی بکم صرف الدّینار بالدّرهم اخذ منّی عشرة منکم و اعطانی واحدا من بنی فراس من بنی غنم، لا جرم چو سر بنهادند، سر ببردند«7» که: وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا، [قاتلوا]«8» گوی باختن و اسپ تاختن ایشان [است]«9» در میدان مردان، و «قتلوا»، جان بدادن و سر بنهادن است. لَأُکَفِّرَن‌َّ عَنهُم سَیِّئاتِهِم وَ لَأُدخِلَنَّهُم، دست یافتن ایشان و سر بردن«10» است، اگر سر است و اگر پای است، تا ننهی نبری، بل تا ندهی نگیری«11»- کمثل المیزان من اوفی استوفی، تا پای در ننهی دست نبری، و تا سر بر سر«12» ننهی سر نبری، و تا جان ندهی جان نبری، برای آن که هر که با جان است بی‌جان است، که: إِنَّک‌َ مَیِّت‌ٌ وَ إِنَّهُم مَیِّتُون‌َ«13». و آن که بر تو بی جان است، بر ما، هم با جان است و هم با جانان است، که: بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُون‌َ«14». دع من هذا، از اینکه ره رها کن و از اینکه در فراتر شو. ----------------------------------- (9- 8- 1). اساس: کلاب، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). وز، دب، آج، لب، فق: اینان. [.....] (3). وز: چو آهوی، دب، آج، لب: چو بزی، فق، مر: یا جوهری، تب: یا جواهری. (4). وز، دب، آج: پرامن. (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). اساس: بر سر، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). دب، آج، لب، فق: سرفراز دو جهان گشتند. (10). دب، آج، لب، فق، مر: سر بریدن. (11). همه نسخه بدلها بجز وز: نبری. (12). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 293): سپر. (13). سوره زمر (39) آیه 30. (14). سوره آل عمران (3) آیه 169. صفحه : 220 رسول- علیه السّلام- در آن دو حدیث مردم را تشبیه کرد، یکی از روی خلقت یکی از روی سیرت. چون به جای سریرت رسید گفت: النّاس کإبل مائة لا تجد فیها راحلة واحدة ، اگر آن روز از صد یکی بر نیامدند، امروز از صد هزار یکی بر نیایند«1». عجب کار است«2» آن که در نیامد چگونه بر آید- ثبّت العرش ثم‌ّ انقش، آن که پای در ننهاد چگونه به پایه بر آید، و آن که به پایه بر نیامد چگونه پایه یابد«3»، و آن که پای ندارد کجا پایه دارد«4». فقر الجهول بلا قلب الی أدب فقر الحمار بلا رأس الی رسن خر را اوّل سر باید پس تو بره باید، اگر هر خری را سری بباید، صد هزار خر را سری نباید. خواجه آن خر است که سر سر ندارد، لا جرم چنین بی سر و بی تن است«5» که هر بی سر و بی تنی«6» بشریش می‌نشاید«7»: لا یعرف الفرق بین الرّأس و الذّنب مِن ذَکَرٍ أَو أُنثی، نه برای آن که او زن است، نه از بر زن است پیش از آن نیست که نه از اهل گرزن«8» است: و ما التّأنیث لاسم الشّمس عیبا و لا التّذکیر فخرا للهلال آن که اهل در زن باشد، نه سزای گر زن باشد، مردت مادر زن«9» است و زنت با گر زن است، اقلب و قد أصبت و الّا ففی عقلک اصبت، رجعنا الی الحدیث: 10» فالذین هاجروا«، طوعا و اخرجوا من دیارهم کرها ، آنان که هجرت کردند بهری از ایشان بطوع، و بهری را از خانه‌های خود برون کردند بکره، وَ إِذ یَمکُرُ بِک‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لِیُثبِتُوک‌َ أَو یَقتُلُوک‌َ أَو یُخرِجُوک‌َ ...«11»، آنان که سران اینکه کار بودند، یکی را ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: برنیاید. (2). مر: کاری است. (3). دب، آج، لب، فق: چگونه بماند، مر: به پایه بماند. (4). دب، آج، لب، فق، مر: پای دارد. [.....] (5). آج، مر: بی بن است. (6). وز، آج، مر، تب: بی بنی. (7). دب، آج، لب، فق: سر به سر می‌نشاید، تب: به سر بشر می‌نشاید شعر. (8). اساس: گذر، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 294): بادر زن. (10). اساس و، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (11). سوره انفال (8) آیه 30. صفحه : 221 در خانه رها کردند«1» و یکی را در خانه رها نکردند«2» که بیرون آید، او را گفتند: خانه به ما رها [کن]«3» که ما را خانه تو می‌باید، گفت: شهر به شما رها کردم، خانه من به من رها کنی«4»: گر شهر تو را رسد مرا کوی رسد ور«5» بحر تو را رسد مرا جوی رسد اینکه را گفتند: در خانه بنشین که ما را شهر می‌باید، او خانه رها کرد و به شب بگریخت که: 6» الفرار ممّا لا یطاق من سنن النّبیّین«، ففررت منکم لمّا خفتکم«7» ...، و اینکه در خانه بنشست«8» و به زبان اشارت می‌گفت: سأصبر«9» حتّی یجمع اللّه بیننا فان نلتقی یوما فسوف أقول و اخر: فتعسا لأیّام اذا کان بومها شباعا لها قوت و جاعت صقورها و قد ینهض العصفور صحّة ریشه و تبعد ألّا ریش فیها نسورها و هبنی رحا یهوی من النّبل ماؤها و لیس لها قطب فمن ذا یدیرها و اوذو«10» فی سبیلی، و ایشان را برنجانیدند در راه من، یعنی ایشان تحمّل رنج کردند برای من. وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا، قتال کردند و ایشان را بکشتند تا هم مجاهد بودند و هم شهید. حمزه و کسائی و خلف خواندند. و در شاذّ أعمش. و یحیی بن وثّاب: و قتلوا و قاتلوا، و اینکه را چند وجه باشد: یکی تقدیم و تأخیر برای آن که «واو» ایجاد ترتیب نکند، اینکه معنی [287- پ] در «فا» بود، و وجهی دگر آن که «قتلوا»، أی قتل بعضهم ثم‌ّ قاتل من بقی منهم، چنان که گویند: قتلنا بنی تمیم، و اگر چه همه را نکشته باشند. و وجهی دگر آن است که: قتلوا و قاتلوا، أی و قد قاتلوا بمعنی بعد ما قد ----------------------------------- (10- 1). همه نسخه بدلها: رها نکردند. (2). همه نسخه بدلها: رها کردند، وز یکی در خانه خود رها نکردند که بنشینند، یکی را در خانه رها نکردند، دیگر نسخه بدلها یکی را در خانه خود رها نکردند که بنشیند، یکی را از خانه خود رها نکردند. (3). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (4). تب: رها کنید. (5). اساس: وار، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). تب: المرسلین. (7). سوره شعرا (26) آیه 21. [.....] (8). وز در حاشیه افزوده: یعنی حضرت علیه السّلام. (9). اساس، وز: صأصبر، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 222 قاتلوا، بکشتند ایشان را پس از آن که ایشان«1» بذل جهد کرده بودند در قتال، و باقی قرّاء خواندند: و قاتلوا و قتلوا، علی تقدیم الفاعلین علی المفعولین. و حسن بصری خواند: و قاتلوا و قتلوا، أی قطّعوا فی المعرکة- بر سبیل مبالغت، یعنی ایشان را در معرکه پاره پاره بکردند. و عمر عبد العزیز«2» خواند: و قتلوا و قتلوا، ایشان کشتند، آنگه ایشان را نیز مشرکان بکشتند. لَأُکَفِّرَن‌َّ عَنهُم سَیِّئاتِهِم، حق تعالی گفت: من به جزای آن که ایشان کردند«3» گناهان ایشان مکفّر کنم، و اینکه رنجها را کفّارت گناه ایشان گردانم تا از گناه پاک شوند، آنگه پاک کرده«4» ایشان را به بهشت رسانم. وَ لَأُدخِلَنَّهُم جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، بستانهایی که در زیر درختان آن آبها روان باشد. ثَواباً مِن عِندِ اللّه‌ِ، نصب او بر مفعول له باشد. کسائی گفت: حال است، مبرّد گفت: مصدر است، یعنی لأثیبنّهم ثوابا، و قول اول درست‌تر است. وَ اللّه‌ُ عِندَه‌ُ حُسن‌ُ الثَّواب‌ِ، و حسن المآب بنزدیک خداست- جل‌ّ جلاله- فمن رغب فیه فزع الیه، هر که آن خواهد با در«5» او شود، که در اینکه در اوست«6»، و جز او بر اینکه در توانا کس نیست. عبد اللّه بن عمرو«7» روایت کرد«8» از رسول- علیه السّلام- که گفت: حق تعالی فردای قیامت بفرماید تا بهشت«9» بیارایند و چونان که«10» عروس را بر داماد عرض کنند، او را بر خلایق عرضه کنند. او گوید- یعنی خازنان او- کجایند: آنان که ایشان در ره من جهاد کردند! و ایشان را برنجانیدند برای من، و ایشان را بکشتند در سبیل من! ایشان را به من آرید«11». فرشتگان بیایند و می‌گویند: ----------------------------------- (1). اساس را، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (2). مر: عمر بن عبد العزیز. (3). مر من. (4). دب: پاک گردانم. (5). وز: تا در. (6). دب، آج، لب، فق، مر: در اینکه در است. (7). آج، لب، فق، مر: عبد الله بن عمر. (8). دب، آج، لب، فق، مر: روایت کند. (9). دب، مر را. (10). دب، آج، لب، فق، مر: چنان که. (11). دب، آج، لب، فق: آری/ آرید. صفحه : 223 سَلام‌ٌ عَلَیکُم بِما صَبَرتُم فَنِعم‌َ عُقبَی الدّارِ«1». قوله: لا یَغُرَّنَّک‌َ، ای محمّد تو را مغرور مکناد«2»، خطاب با رسول است و مراد امّت«3». تَقَلُّب‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا فِی البِلادِ، گشتن اینکه کافران در شهرها. آیت در«4» مشرکان عرب آمد، آن که از ایشان در نعمت و رفاهیت و حسن تجارت و لهو و بطر و نعمت و ناز بودند، مسلمانان گفتند: أی سبحان اللّه؟ دشمنان خدای در اینکه ناز و نعمتند«5»، و ما از گرسنگی به مرگ می‌رسیم، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد«6». فرّاء گفت: آیت در جهودان آمد که ایشان بازرگانیها کردندی و در شهرها رفتندی، حق تعالی گفت: لا یَغُرَّنَّک‌َ، تو را مغرور مکناد گشتن ایشان در شهرها«7»: لا یغ«8» امرءا عیشه کل‌ّ عیش صایر للزّوال یعقوب خواند: لا یغرّنک، به «نون» خفیف، و معنی هم آن باشد، قال الشّاعر«9»: لا یغرّنک عشاء ساکن قد یوافی بالمنیّات السّحر نظیره قوله تعالی: فَلا یَغرُرک‌َ تَقَلُّبُهُم فِی البِلادِ«10»، امروز می‌روند تا فردا که بمانند لا محال که هر که رود مانده شود، ایشان چندان بروند تا بمانند، و چندان بمانند که نمانند، بسیار بتازد و بیارد«11» و بگذارد و بسازد، عاقبت رها کند و ضایع ماند و برود«12»: و یمسی المرء ذا اجل قریب و فی الدّنیا له امل طویل و یعجل بالرّحیل و لیس یدری الی ماذا یقرّبه الرّحیل می‌رود و نمی‌داند«13» که به اجل خود می‌رود«14»: و ان‌ّ امرءا قد سار خمسین حجّة«15» الی منهل من ورده لقریب ----------------------------------- (1). سوره رعد (13) آیه 24. [.....] (9- 2). اساس: مکن و، مر: نکند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). مر بود. (4). دب، آج، لب، فق، مر شأن. (5). مر: نعمت باشند. (6). اساس: فرستاد، با توجّه به وز تصحیح شد. (12- 7). تب شعر. (8). تب: لا یغرّنک. (10). سوره مؤمن (40) آیه 4. (11). دب: بنازد، آج، تب: بیازد، مر: بیاورد. (13). آج، لب، فق، مر: می‌روند و نمی‌دانند. (14). آج، لب، فق، مر: می‌روند، تب شعر. (15). آج: منزلا. صفحه : 224 لآخر«1»: و المرء ساع لأمر لیس یدرکه و العیش شح‌ّ و إشفاق و تحمیل آنگه گفت: مَتاع‌ٌ قَلِیل‌ٌ، خبر مبتدای محذوف است، و التّقدیر هو متاع قلیل. آن گشتن ایشان در شهرها متاعی و تمتّعی و برخورداری اندک است. و «متاع» آن چیزی باشد که توبه او متمتّع شوی آنگه آن لذّت برود، و دنیا هم چنین است، و با آن که متاع اندک است«2»: انّما الدّنیا متاع لیس للدّنیا ثبوت انّما الدّنیا کبیت نسجته العنکبوت و ابو العتاهیه گوید«3»: فکّرت فی الدّنیا و جدّتها فاذا جمیع جدیدها یبلی و اذا لها نوب«4» تعدّ لنا فی کل‌ّ موضع نظرة«5» افعی و بلوت اکثر أهلها فاذا کل‌ّ امرء فی شأنه یسعی و لقد نظرت فلم أجد أحدا بأعزّ من قنع و لا اغنی و لقد خبرت فلم أجد کرما أعلی بصاحبه من التّقوی و لقد مررت علی القبور فما میّزت بین العبد و المولی دار الفجایع و المنون ودا ر البث‌ّ«6» و الأحزان و الشّکوی مرّ المذاقة غب‌ّ ما اجتلبت منها یداک و بیئة المرعی بینا الفتی فیها بمنزلة اذ صار تحت خرابها«7» ملقی و لقل‌ّ«8» یوما ذرّ شارقه الّا سمعت بها لک ینعی مَتاع‌ٌ قَلِیل‌ٌ، رسول- علیه السّلام- گفت: 9» ما الدّنیا فی الاخرة الّا کما یجعل أحدکم اصبعه السّبّابة فی الیم‌ّ فلینظربم« یرجع، دنیا نیست در جنب آخرت الّا به ----------------------------------- (3- 1). تب شعر. (2). دب، آج، مر لاخر، تب شعر. [.....] (4). اساس، وز: نواب، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). اساس، وز، دب، آج، لب، فق، مر: نظیره، با توجّه به تب تصحیح شد. (6). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، دیوان ابی العتاهیه (بیروت 1384، ص 22: دار الفجائع و الهموم، و دار البؤس). (7). اساس، تب، دب، آج، لب: جزائها، با توجّه به وز تصحیح شد. (8). آج، لب: و أقل‌ّ. (9). دب، لب، فق، مر، تب: ثم‌ّ. صفحه : 225 منزلت آن که یکی از شما انگشت به دریای آب فرو زند، بنگر تا از آن دریاچه با انگشت او باز آید. برید النّخعی‌ّ گفت: دنیا در اصل اندک است که: قُل مَتاع‌ُ الدُّنیا قَلِیل‌ٌ«1» خَسِرَ الدُّنیا وَ الآخِرَةَ ذلِک‌َ هُوَ الخُسران‌ُ المُبِین‌ُ«11»، مرجع و مأوی با دوزخ باشد. ثُم‌َّ مَأواهُم جَهَنَّم‌ُ وَ بِئس‌َ المِهادُ، أی الفراش، و بد بستر است«12» از برای آتش. «مهاد» خواند که بازگشتن گاه هر کس از پس ماندگی رفتن با بستر باشد، اینان بسیار دویده‌اند و رمیده‌اند و چمیده و چریده‌اند و مانده و خسته شده‌اند، جایی باید اینان را که بیاسایند، آسایشگاه ایشان دوزخ است، و بستر ایشان آتش است، و ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آیه 77. (2). دب، آج، لب، فق، تب: اندکی. (3). مر: با آن که. (4). مر: جامه‌ای است که. (5). دب: یک تار از او بماند، آج، لب، فق، مر: تا بر یک تار او بماند. (6). مر: تار بماند، دم به دم آن است که. (7). دب، آج، لب، فق، مر: باز کنی، تب: نازکی. (10- 8). تب شعر. [.....] (9). اساس: بدین و زود، آج، لب، فق: آنگه زود، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). سوره حج (22) آیه 11. (12). مر، تب: بستری است. صفحه : 226 بد جایی است، و نالی«1» فراش است و ناممهّد مهاد است، و لکن دست تو گسترده است، و اختیار تو گزیده است، و هوای تو خواسته است، کس را گناه نیست- منک علیک، یداک أوکتا و فوک نفخ، فذق جنایة جنی یدک و انظر ما قدّمت فی یومک لغدک. اللّه تعالی چنان که عادت اوست که وعد با وعید و مؤمن با کافر و برّ و فاجر و شی‌ء«2» با ضد یاد کند، گفت: لکِن‌ِ الَّذِین‌َ اتَّقَوا، «لکن» استدراک را باشد، و آنچه پس او بود مخالف باشد«3» آن را که پیش او بود«4» نفیا و اثباتا، و لکن آنان را که متّقی باشند. خدای ترس باشند و پرهیزگار باشند، از معاصی بپرهیزند از آن که از عقاب آن ترسند«5» بیرون آن که از آن برهند به اینکه برسند«6»، که: لَهُم جَنّات‌ٌ تَجرِی، ایشان را بهشتها باشد، یعنی بوستانهایی که درختان آن زمین آن بپوشد، و در زیر درختان آن جویها می‌رود از آب و می و شیر و انگبین، و آن منغّص نباشد به خوف انقطاع، مخلّد مؤبّد باشند آن جا، خلود لا موت ابدا. نُزُلًا مِن عِندِ اللّه‌ِ، کلبی گفت: جزاء و ثوابا، و «نزل» و نزل وظیفه باشد مقدّر به وقت. حسن بصری و نخعی خواندند: «نزلا» به تخفیف «زا»، و باقی قرّاء به تثقیل. و نصب او بر تمیز است«7» چنان که گویند: هبة او صدقة، و گفته‌اند: مصدر است، أی أنزلوها علیهم انزالا و نزلا مصدر لا من لفظ الفعل. اینکه قول فرّاء است، و گفته‌اند: جعل ذلک نزلا، مفعول دوم جعل باشد، و اینکه از مضمون کلام می‌شناسند. وَ ما عِندَ اللّه‌ِ خَیرٌ لِلأَبرارِ، من متاع الکفّار، و اینکه ثواب که بنزدیک خداست ابرار را بهتر است از متاع کفّار. أنس مالک گوید که: یک روز رسول- علیه السّلام- خفته بود بر چیزی از سازه«8» ----------------------------------- (1). کذا: در اساس و وز، دب، آج، لب، فق، تب: نای، مر: ناخوش، چاپ شعرانی (3/ 298): بائی. (2). مر: هر شی‌ء. (3). دب: مخالف او بود. (4). مر: که از پیش بود. (5). دب، مر: عقاب او ترسند. (6). تب: نرسند. (7). تب: تمییز است. (8). اساس: سازی (ظ: سازیی/ سازه‌ای)، آج: سازو، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. توضیح آن که در برهان قاطع: سازو بر وزن بازو به معنی ریسمان محکم بافته شده از لیف خرما آمده است، و همین واژه در لهجه مردم یزد و حوالی به کار می‌رود. صفحه : 227 بافته و بالشی در زیر سر نهاده از ادیم که حشوش لیف«1» بود، جماعتی صحابه در آمدند. رسول«2» برخاست«3» و آن درشتی سازه«4» در پهلوی او اثر کرده«5»، یکی از صحابه بگریست. رسول- علیه السّلام- گفت: چرا می‌گریی! گفت: یا رسول اللّه؟ کسری و قیصر بر حریر و دیبا نمی‌خسپند به تنعّم، و تو اینکه چنین بر سازه«6» خفته و پهلوهای تو«7» از آن رنجور شده؟ گفت: چه باک است لهم الدنیا و لنا الاخرة، ایشان را دنیاست و ما را آخرت. وَ إِن‌َّ مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ- الآیة، اینکه اسم به مثابت علم شده است جهودان و ترسایان را، أعنی اهل کتاب. در سبب نزول او خلاف کردند. جابر عبد اللّه انصاری و عبد اللّه عبّاس گفتند و أنس و قتاده که: آیت در نجاشی آمد پادشاه حبشه، و نام او أصحمه بود، و آن به تازی عطیّه باشد. چون او به حبشه فرمان یافت، جبرئیل- علیه السّلام- بیامد و رسول را خبر داد. رسول- علیه السّلام- صحابه را گفت: بیرون آیید«8» تا بر برادری از آن شما نماز کنیم که فرمان یافته است، نه بر زمین شما. گفتند: یا رسول اللّه؟ و آن کیست! گفت: نجاشی. رسول- علیه السّلام- به گورستان بقیع آمد با صحابه، و خدای تعالی حجاب برداشت تا رسول- علیه السّلام- جنازه او بدید و بر آن نماز کرد و استغفار کرد، منافقان گفتند: بنگرید«9» بر علجی حبشی ترسا نماز می‌کند که هرگز ندیده است او را، و نه بر دین اوست، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. عطا گفت: آیت در چهل مرد آمد از اهل نجران من بنی الحارث بن کعب، و سی و دو مرد از حبشه، و هشت مرد از روم که ایشان بر دین عیسی بودند، به محمّد- علیه السّلام- ایمان آوردند. إبن جریج و إبن زید گفتند: در عبد اللّه سلام آمد و اصحابش. مجاهد گفت: در مؤمنان اهل کتاب آمد. ----------------------------------- (1). مر خرما. (2). همه نسخه بدلها بجز مر علیه السّلام. (3). همه نسخه بدلها بجز وز: برخواست. [.....] (6- 4). آج: سازو. (5). فق، مر بود. (7). اساس: پهلوها تهی، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). دب، آج، لب، فق: بیرون آیی/ بیرون آیید. (9). آج، لب، فق: بنگری/ بنگرید. صفحه : 228 وَ إِن‌َّ مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ لَمَن یُؤمِن‌ُ بِاللّه‌ِ، گفت: از اهل کتاب کس هست، و «من» نکره موصوفه است، که به خدای ایمان دارد«1» و به کتاب شما که قرآن است ایمان دارد، و به کتاب ایشان که تورات و انجیل است ایمان دارد. خاشِعِین‌َ، أی خاضعین متواضعین للّه، و نصب او بر حال است، و برای [آن]«2» به لفظ جمع گفت که «من» مجموع المعنی است موحّد اللّفظ، ضمیر و صفت او گاه با لفظ برند و گاه با معنی. لا یَشتَرُون‌َ بِآیات‌ِ اللّه‌ِ ثَمَناً قَلِیلًا أُولئِک‌َ لَهُم، به طمع حطام دنیا تغییر و تحریف توریت و انجیل نکنند، و آیات خدای را به بهای اندک بفروشند«3»، خلاف آنان که ذکر ایشان برفت که: یَشتَرُون‌َ بِعَهدِ اللّه‌ِ وَ أَیمانِهِم ثَمَناً قَلِیلًا«4» ایشان آنانند که مزد ایشان بنزدیک خدای ایشان معد و بجارده است«5» و عن قریب به ایشان رسد، که خدای تعالی سریع الحساب است [288- پ]. و اختلاف اقوال و احتمال معانی او گفته شد در سورة البقرة. یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اصبِرُوا، ای مؤمنان صبر کنید«6» و شکیبایی کاربندی«7». حسن بصری گفت: علی دینکم، بر دین صبر کنید و دین رها مکنید«8» در حالتی الشّدّة و الرّخاء، در خواری«9» و دشواری«10»، و در سرّاء و ضرّاء. قتاده گفت: اصبروا علی طاعة اللّه. ضحّاک و مقاتل بن سلیمان گفتند«11»: علی أمر اللّه، بر«12» فرمان خدای. مقاتل بن حیّان گفت: علی فرائض اللّه. زید بن أسلم گفت: علی الجهاد. کلبی گفت: علی البلاء. وَ صابِرُوا، عامّه مفسّران گفتند: مراد مصابره با مشرکان است، برای آن که ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: ایمان آوردند. (2). اساس، وز و تب: ندارد، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). دب، آج، لب، فق، مر: نفروشند. (4). سوره آل عمران (3) آیه 77. (5). دب، مر: معدو مهیّاست. (6). صبر کنید/ صبر کنی. (7). دب، مر: کار بندید. (8). دب، مر: دین از دست مدهی، لب: رها مکنی. (9). دب، مر: در آسانی. [.....] (10). آج، لب، فق، تب: دشخواری. (11). دب که. (12). اساس، وز: و، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 229 اغلب مفاعله از میان دو کس باشد، و تکرار برای آن است که فایده مختلف است. و عطا و قرظی‌ّ گفتند: مصابره کنید«1» بر وعده‌های خدای، یعنی بر انتظار وعده خدای. وَ رابِطُوا، و خویشتن«2» موقوف کنید«3» بر جهاد مشرکان بمنزله«4» چهار پای باز بسته«5». و اصل «مرابطه» آن بود که ایشان در برابر اینان اسپان«6» ببندند و اینان در برابر ایشان. پس کنایت شد از ملازمت کارزار و آن کس که او مقام کند در بعضی ثغور برای اخافه کافران، قال اللّه تعالی وَ مِن رِباطِ الخَیل‌ِ تُرهِبُون‌َ بِه‌ِ عَدُوَّ اللّه‌ِ«7». ابو حامد الخارزنجی‌ّ گفت: «مرابطه» سلاح بر بستن مبارزان بود در کارزار، و أصلة من الرّبط، و هو الشّدّ. و از اینکه جا رسن«8» که اسپ را به او ببندند رباط گویند، و فلان رابط الجأش، أی قوی‌ّ القلب، قال لبید«9»: ابط الجأش علی کل‌ّ و جل‌ّ- أش علی کل‌ّ و جل ابو عبیده گفت: رابِطُوا، مداومت و ثبات کنی«10». راوی خبر گوید- سمط بن عبد اللّه البجلی‌ّ- که: سلمان پارسی- رحمة اللّه علیه- در لشکری بود، ایشان را شدّتی و ضیقی برسید. سلمان گفت: من حدیث کنم شما را به حدیثی که از رسول- علیه السّلام- شنیدم. رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او مرابطه کند یک شبانروز در سبیل خدای، هم چنان بود که یک ماه روزه داشته و نماز کرده که روزه باز نگشاید و از نماز بر نگردد«11» الّا برای حاجتی، و هر که را در سبیل خدای وفات رسد«12»، خدای تعالی مزد او می‌راند«13» تا آنگه که از میان اهل بهشت و دوزخ حکم بکند. جابر عبد اللّه انصاری گفت از رسول- علیه السّلام- که: هر که او یک روز مرابطه کند در سبیل خدای تعالی، از میان او و دوزخ هفت خندق پدید آرد، فراخی هر ----------------------------------- (1). دب: مصابرت کنید، آج، لب، فق: مصابرت کنی. (2). دب، آج، لب، فق، مر را. (3). آج، لب، فق: کنی/ کنید. (4). آج، لب، فق: بمنزلت. (5). آج، لب، فق: بار بسته. (6). اساس، وز: اسباب، با توجّه به دب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). سوره انفال (8) آیه 60. (8). تب: رسنی. (9). تب شعر. (10). مر، تب: کنید. (11). دب، آج، لب، فق: از نماز نگردد. [.....] (12). دب، مر یعنی در جهاد. (13). دب، مر: مزد جهاد به او می‌رساند، آج: مزد او را می‌راند، لب: مراد او را می‌داند، فق: مر او را می‌راند. صفحه : 230 خندقی«1» هفت آسمان و هفت زمین. ابو سلمة بن عبد الرّحمن گفت: اینکه آیت آن وقت آمد که خدای تعالی جهاد نفرموده بود، مراد به «مصابره» و «مرابطه» آن است که: مرد خویشتن بر نمازها«2» موقوف کند انتظار نمازی بعد نمازی می‌کند، و اینکه قول بعینه روایت است از امیر المؤمنین- علی- علیه السّلام. و دلیل اینکه تأویل آن است که، ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام-«3» که او گفت: خبر دهم شما را به آنچه گناهان«4» بسترد و درجات رفیع کند! گفتند: بلی یا رسول اللّه، گفت: إسباغ الوضوء علی المکاره. بر مکاره وضو تمام کردن. و کثرة الخطا الی المساجد ، و از راه دور به مسجد شدن. و انتظار الصّلوة بعد الصّلوة، و انتظار نماز کردن از پس نماز، 5» فذلکم الرّباط، فذلکم الرّباط«. و اصحاب تذکیر گفتند: اصبِرُوا عند قیام الیقین علی احتمال الکرب، وَ صابِرُوا علی مقاساة العناء و التّعب، وَ رابِطُوا فی دیار أعدائی بلا هرب، وَ اتَّقُوا اللّه‌َ بهمومکم فی الالتفات الی السّبب، لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ غدا بلقائی علی بساط الطّرب. و قال سری‌ّ السّقطی‌ّ: اصبِرُوا علی الدّین«6» رجاء السّلامة، وَ صابِرُوا عند القتال بالثّبات و الاستقامة، وَ رابِطُوا هوی النّفس اللّوّامة، وَ اتَّقُوا ما یعقب لکم النّدامة«7»، لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ غدا علی بساط الکرامة، و قیل: اصبِرُوا علی بلائی، وَ صابِرُوا علی نعمائی، وَ رابِطُوا فی دار«8» أعدائی، وَ اتَّقُوا محبّة سوائی، لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ غدا بلقائی، و قیل: اصبِرُوا علی النّعماء، وَ صابِرُوا علی البأساء و الضّرّاء، و رابِطُوا فی دار الأعداء، وَ اتَّقُوا اله الارض و السّماء، لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ فی دار البقاء«9». ----------------------------------- (1). دب، مر مساوی، فق برابر، تب چند. (2). دب، آج، لب، فق، مر: نماز. (3). وز، دب، آج، لب، فق: رسول صلّی اللّه علیه و علی آله. (4). دب، مر شما. (5). وز، آج، فق: عبارت «فذلکم الرّباط» را تکرار نکرده است، لب فذلکم الرّباط. (6). دب، آج، لب، فق، مر، تب: علی الدّنیا. (7). دب، آج، لب، فق: یعقب النّدامه، تب: یعقبکم النّدامه. (8). آج، لب جفاء. (9). دب، آج، مر رزقنا اللّه هذا العطاء برحمته، نسخه دب: در اینکه جا پایان می‌یابد. صفحه : 231 سورة النّساء مدنی است جمله بر قول بیشتر مفسّران، و بعضی مفسّران گفتند: هر کجا در قرآن « یا أیّها النّاس» مکّی است، و هر کجا « یا أیّها الّذین آمنوا» است مدنی است. و اینکه قول بر تقریب و تغلیب باشد نه بر تحقیق. و بعضی دگر گفتند: جمله مدنی است مگر یک آیت، و هی قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ یَأمُرُکُم أَن تُؤَدُّوا الأَمانات‌ِ إِلی أَهلِها.«1» و عدد آیاتش صد و هفتاد و شش است در عدد کوفیان، و پنج در عدد بصریان و مدنیان، و سه هزار و هفصد«2» و [چهل]«3» پنج کلمه است، و شانزده هزار و سی حرف است. و ابو امامه روایت کند از ابی‌ّ کعب که ابی‌ّ کعب گفت که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: هر که او سورة النّساء بخواند، هم چنان باشد که صدقه داده بر هر وارثی که میراثی را مستحق‌ّ شده باشد«4»، و چندان مزد بود او را که آن را که آزادی را باز خرد از بردگی«5» و از شرک بری باشد، و در مشیّت خدای از آنان«6» باشد که خدای عفو بکند«7»- قوله عزّ و جل‌ّ [289- ر]. ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آیه 58. (2). مر: نهصد، تب: هفتصد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (4). مر: میراثی داشته باشد. (5). مر: بندگی. (6). وز: از آن. (7). آج، لب، فق و در قیامت حساب او نکند و با انبیاء و اولیاء باشد. صفحه : 232

[سوره النساء (4): آیات 1 تا 7]

[اشاره]

بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ یا أَیُّهَا النّاس‌ُ اتَّقُوا رَبَّکُم‌ُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفس‌ٍ واحِدَةٍ وَ خَلَق‌َ مِنها زَوجَها وَ بَث‌َّ مِنهُما رِجالاً کَثِیراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللّه‌َ الَّذِی تَسائَلُون‌َ بِه‌ِ وَ الأَرحام‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَلَیکُم رَقِیباً (1) وَ آتُوا الیَتامی أَموالَهُم وَ لا تَتَبَدَّلُوا الخَبِیث‌َ بِالطَّیِّب‌ِ وَ لا تَأکُلُوا أَموالَهُم إِلی أَموالِکُم إِنَّه‌ُ کان‌َ حُوباً کَبِیراً (2) وَ إِن خِفتُم أَلاّ تُقسِطُوا فِی الیَتامی فَانکِحُوا ما طاب‌َ لَکُم مِن‌َ النِّساءِ مَثنی وَ ثُلاث‌َ وَ رُباع‌َ فَإِن خِفتُم أَلاّ تَعدِلُوا فَواحِدَةً أَو ما مَلَکَت أَیمانُکُم ذلِک‌َ أَدنی أَلاّ تَعُولُوا (3) وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِن‌َّ نِحلَةً فَإِن طِبن‌َ لَکُم عَن شَی‌ءٍ مِنه‌ُ نَفساً فَکُلُوه‌ُ هَنِیئاً مَرِیئاً (4) وَ لا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَموالَکُم‌ُ الَّتِی جَعَل‌َ اللّه‌ُ لَکُم قِیاماً وَ ارزُقُوهُم فِیها وَ اکسُوهُم وَ قُولُوا لَهُم قَولاً مَعرُوفاً (5) وَ ابتَلُوا الیَتامی حَتّی إِذا بَلَغُوا النِّکاح‌َ فَإِن آنَستُم مِنهُم رُشداً فَادفَعُوا إِلَیهِم أَموالَهُم وَ لا تَأکُلُوها إِسرافاً وَ بِداراً أَن یَکبَرُوا وَ مَن کان‌َ غَنِیًّا فَلیَستَعفِف وَ مَن کان‌َ فَقِیراً فَلیَأکُل بِالمَعرُوف‌ِ فَإِذا دَفَعتُم إِلَیهِم أَموالَهُم فَأَشهِدُوا عَلَیهِم وَ کَفی بِاللّه‌ِ حَسِیباً (6) لِلرِّجال‌ِ نَصِیب‌ٌ مِمّا تَرَک‌َ الوالِدان‌ِ وَ الأَقرَبُون‌َ وَ لِلنِّساءِ نَصِیب‌ٌ مِمّا تَرَک‌َ الوالِدان‌ِ وَ الأَقرَبُون‌َ مِمّا قَل‌َّ مِنه‌ُ أَو کَثُرَ نَصِیباً مَفرُوضاً (7)

[ترجمه]

«1» [به نام خدای بخشاینده بخشایشگر«2»]«3» ای مردمان بترسید از خدایتان آن که بیافرید شما را از یک تن«4»، و بیافرید از آن جفت«5» او را، و بپراگند«6» از ایشان مردانی بسیار و زنان، و بترسید از خدای آن که خواهی«7» به او و خویشیها«8»، خدای بر شما نگاهبان است. و بدهید یتیمان را مالهایشان، و بدل مکنید پلید به پاک، و مخورید مالهایشان با«9» مالهای شما که آن بزه‌ای بزرگ است. «10»«11» [و]«12» اگر ترسید که داد بدهید«13» در یتیمان بزنی کنید آنچه خوش آید شما را از زنان، دو دو، و سه سه، و چهار چهار. اگر ترسید که داد ندهید یکی یا آنچه مالک باشد دستهای شما، یعنی برده آن نزدیک بود به آن که جور نکنید. و بدهید زنان را مهرهایشان«14» به دادن، اگر دل خوش بکند شما را از چیزی از ----------------------------------- (1). فق و به ثقتی. (2). آج، لب، تب: بخشاینده مهربان. (12- 3). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (4). آج، لب، فق: از تنی یگانه یعنی آدم. (5). آج، لب، فق: زن. (6). آج، لب، فق: پراگنده گردانید، تب: پراکنده کرد. (7). تب: خواهید. (8). تب بدرستی که. (9). اساس: و، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). وز: أن لا. [.....] (11). وز، آج، لب، مر: أن لا. (13). کذا: در اساس و وز، آج، لب: عدالت نگاه ندارید، مر، تب: داد نکنید. (14). مر: کابین ایشان. صفحه : 233 آن بخورید آن را نوش و گوارنده«1». و مدهید به سفیهان مالهاتان آنگه که کرد«2» خدای شما را قوامی، به روزی دهید ایشان را در آن و بپوشید ایشان را و گوی«3» ایشان را سخنی نیکو. و بیازمایی«4» یتیمان را«5» تا آنگه که برسند به نکاح اگر بینی«6» از ایشان صلاحی بدهید به ایشان مالهاشان، و مخورید باسراف و شتاب آن را که بزرگ شوند، و هر که توانگر باشد [باید]«7» تا پر خیز کند«8»، و هر که درویش باشد باید تا بخورد«9» باندازه، چون بدهید به ایشان مالهایشان گواه بر گیرید بر ایشان، بس است«10» خدای شمار کننده. مردان را بهره باشد از آنچه بگذارد«11» پدر و مادر و نزدیکتران«12» و زنان«13» بهره از آنچه بگذارد پدر و مادر و نزدیکتران از آنچه کمتر بود از آن یا بیش«14» بهره‌ای اندازه کرده. قوله: یا أَیُّهَا النّاس‌ُ، خطاب است با جمله مکلّفان مردان و زنان و آزادان و بردگان و کودکان و ناقص عقلان و دیوانگان که از اینکه خطاب به در شوند به«15» دلیلی ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، تب: گوارنده‌ای. (2). تب: آن که کرد. (3). آج، لب، تب: بگویید. (4). آج، لب، تب: بیازمایید. (5). اساس حتّی، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (6). فق، تب: بینید. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). تب: پرهیز کند. (9). آج، لب: باید که خورد، تب: باید که بخورد. (10). آج، لب، فق: بسنده است. (11). آج، لب، فق: گذاشت. [.....] (12). وز، تب: نزدیکان. (13). آج، لب، فق: و مر زنان راست. (14). تب: بیشتر. (15). مر: به در نشوند الّا به. صفحه : 234 عقلی به در شوند، و اینکه دلیل است که برخاسته است«1» بر حکمت خدای- عزّ و جل‌ّ- که به اینان خطاب کردن روا ندارد، و اینکه امر که از پس اینکه خطاب می‌آید امری است متناول جمله مکلّفان را، و هو قوله تعالی: اتَّقُوا رَبَّکُم‌ُ، و اینکه [289- پ] دو وجه دارد، یکی آن که: اتّقوا معاصیه و اجتنبوا نواهیه، از معاصی او بپرهیزید«2»، دوم آن که: اتّقوا عقابه باجتناب معاصیه، و اینکه هم راجع باشد با معنی اوّل، و بر هر دو وجه علی حذف المضاف و اقامة المصاف الیه مقامه بود. الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفس‌ٍ واحِدَةٍ، بیان کردیم که: «خلق» اخراج الشّی‌ء من العدم الی الوجود باشد، علی ضرب من التّقدیر. «من نفس واحدة» بلا خلاف مراد آدم است. اللّه تعالی جمله مخاطبان را می‌گوید: ای مردمان؟ بترسید از خدایتان که بیافرید شما را علی اختلاف اجناسکم و صورکم و ألوانکم و أخلاقکم و أحوالکم، آن از یک تن که آن«3» آدم است که پدر برتر شماست. وَ خَلَق‌َ مِنها زَوجَها، بیافرید از او جفتش را، یعنی حوّا را. در اینکه دو قول گفتند. در بعضی اخبار ما آمد که: خدای تعالی [حوّا را از بقیّه طینت آدم آفرید. و قول دیگر آن است که: جمله مفسّران و اصحاب اخبار گفتند: خدای تعالی]«4» آدم را بیافرید و مدّتی در بهشت بود تنها، از تنهایی مستوحش شد. حق تعالی خوابی بر او افگند تا او بخفت، آنگه جبرئیل را فرستاد تا از پهلوی چپ او استخوانی«5» بر کشید، و از آن استخوان حوّا را بیافرید، و ظاهر قرآن دلیل اینکه می‌کند لقوله: وَ خَلَق‌َ مِنها، أی من النّفس و اینکه قصّه برفت. وَ بَث‌َّ مِنهُما، أی اظهر و فرّق، و پدید آورد و بپراگند از ایشان هر دو، رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً، مردان و زنان بسیار را، و منه قوله: کَالفَراش‌ِ المَبثُوث‌ِ«6»، یقول العرب: بث‌ّ الیه سرّه اذا القاه الیه و أبثّه. وَ اتَّقُوا اللّه‌َ الَّذِی تَسائَلُون‌َ بِه‌ِ، أی تتساءلون، آنگه «تا» ی تفاعل را قلب کردند با «سین»، آنگه ادغام کردند در «سین». و کوفیان خواندند: «تساءلون»، تا ----------------------------------- (1). تب: بر خواسته است. (2). لب: بپرخیزی/ بپرهیزید. (3). آج، لب، فق: از. (4). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (5). لب، فق: استخانی. (6). سوره قارعه (101) آیه 4. صفحه : 235 «تا» ی تفاعل بیفکند تخفیف را، نحو قوله تعالی: وَ لا تَعاوَنُوا«1». حمزه خواند: «و الارحام»، به جرّ، عطفا علی الضّمیر المجرور، چنان که گویند: سألتک باللّه و الرّحم. و در شاذّ نخعی و یحیی بن وثّاب و قتاده و أعمش هم چنین خواندند به جرّ، و باقی قرّاء به نصب خواندند، و اینکه قراءت درست‌تر و فصیح‌تر است برای آن که عرب عطف نکند اسم ظاهر را بر ضمیر مجرور، الّا آن که حرف جرّ باز آرند، یقولون: مررت به و بزید«2»، و لا یقولون: مررت به و زید«3». و چون حرف جرّ باز نیارند نصب کنند، یقولون: مررت به«4» و زیدا، کما قال الشّاعر: یا قوم مالی و أبا ذویب و نیز همچنین کنند در باب بدل و صفت، کقوله- علیه السّلام: سلمان منّا أهل البیت، و لا یجوز أهل البیت و لا یقولون بی المسکین وقع الأمر، علی مذهب البصریّین، و نصب او بر قراءت عامّه قرّاء علی أحد وجهین باشد: امّا عطف باشد علی اسم اللّه تعالی فی قوله: وَ اتَّقُوا اللّه‌َ، و امّا عطف باشد علی محل‌ّ الجارّ و المجرور، چنان که در بیت هست. و حمزه در اینکه قراءت حجّت آورد به چند بیت که عرب را هست، منها قول الشّاعر«5»: فالیوم قد بت‌ّ تهجونا و تشتمنا فاذهب فما بک و الأیّام من عجب و قال اخر«6»: نعلّق فی مثل السّواری سیوفنا و ما بینها و الکعب غوط نفانف و قال آخر«7»: فان‌ّ اللّه یعلمنی و وهبا و إنّا سوف یلقاه سوانا سیبویه گفت: اینکه در ضرورت شعر روا باشد، امّا فی القرآن و اتّساع الکلام فلا یجوز. و خلاف کردند در وجه فساد اینکه. ابو عثمان المازنی‌ّ گفت: برای آن که معطوف و معطوف علیه دو شریکند، هر چه با یکی برود باید که با دیگر همان برود، چنان که نشاید گفتن: مررت بزید و ک«8»، الّا آن که حرف جرّ باز آری، گویی: ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آیه 2. (2). اساس: بزید، با توجّه به وز تصحیح شد. (3). وز: وزید، فق، تب: و زیدا. (4). آج، لب، فق و. [.....] (5، 6، 7). تب شعر. (8). اساس، وز، آج، لب، فق: و بک، با توجّه به تب تصحیح شد. صفحه : 236 و بک. همچنین نشاید: مررت بک وزید، و اینکه وجهی نکوست. و ابو علی‌ّ الفارسی‌ّ گفت: برای آن که حرف جرّ در ضمیر به منزله بعضی از اوست، و العطف علی بعض الاسم لا یصح‌ّ. وجهی دیگر گفت: اسم ظاهر مستقل است و اسم ضمیر به نفس خود مستقل نیست، و روا نبود عطف ما یستقل‌ّ علی ما لا یستقل‌ّ. و گروهی که عذر قراءت حمزه خواستند، گفتند: «واو» قسم است، برای آن مجرور است ما بعد او، و بر اینکه وجه اعتراض کردند به آن که گفتند: معنی قسم لایق نیست اینکه جا، برای آن که اگر جواب قسم خواهند «ان‌ّ اللّه» باشد، و بر اینکه قسم نکند خدای تعالی، سوگند جز به خدای و نامهای خدای روا نبود. و رسول- علیه السّلام- گفت: لا تحلفوا بآباءکم، سوگند مخورید به پدرانتان. چگونه شاید که رسول- علیه السّلام- از چیزی نهی کند، و حق تعالی از آنچه بلیغ‌تر باشد روا فرماید«1» داشت. و عبد اللّه عبّاس و عکرمه و سدّی و حسن و ربیع و ضحّاک و إبن جریج و إبن زید گفتند، معنی آن که: فاتّقوا اللّه و اتّقوا الارحام فصلوها، و ارحام را مراقبت کنی«2» که بپیوندی«3». و عبد اللّه بن یزید المقری خواند: «و الارحام»، به رفع، علی تقدیر و الارحام فصلوها«4» و گفت: بر اغراء باشد که اگر چه اغراء بیشتر منصوب آید، مرفوع هم آمده است فی قول الشّاعر«5»: ان‌ّ قوما منهم عمیر و أشبا ه عمیر و منهم السّفّاح لجد یرون باللّقاء إذا قا ل أخو النّجدة السّلاح السّلاح اللّه تعالی«6» در آیت تحذیر کرد مکلّفان را از معاصی او و تذکیر نعمت او بر ایشان به خلق ایشان، و امر کرد ایشان را به مراعات و مراقبت جانب خویشان برای آن که در اینکه جا وصیّت باشد به زنان و عورات«7» و اطفال صغار و تودّد و تراحم تنبیه ایشان را بر آن که ایشان از یک نفس آفریده‌اند تا ایشان [را]«8»، [289- پ] بر یکدیگر رحمت ----------------------------------- (1). فق: باید. (2). تب: کنید. (3). تب: بپیوندید. (4). اساس و ارحام را مراقبت کنی که بپیوندی، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (5). وز شعر. (6). آج، لب، فق: «اللّه تعالی» را ندارد. (7). اساس و وز: به زبان عورت، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 237 و رقّت و شفقت بیشتر باشد، و کسی بر کسی تطاول و مفاخرت نکند، چه همه از یک اصلند، «أبوهم آدم و الام‌ّ حوّاء». آنگه دگر باره در آخر آیت برای تأکید، تحذیر و تهدید کرد بقوله: إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَلَیکُم رَقِیباً، أی حفیظا، که خدای تعالی نگهبان شماست. اینکه قول مجاهد است، و إبن زید گفت: «رقیب» عالم باشد، و بر هر دو قول فعیل به معنی فاعل بود. قوله«1»: وَ آتُوا الیَتامی أَموالَهُم، مقاتل و کلبی گفتند: آیت در مردی آمد از غطفان مالی«2» بسیار از آن پسر برادرش در دست او بود و او کودک یتیم بود، چون بالغ شد و طلب مال پدر کرد، عم‌ّ مال به او نداد. به حکومت بنزدیک رسول- علیه السّلام- آمدند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. چون مرد اینکه بشنید، گفت: أطعنا اللّه و اطعنا الرّسول نعوذ باللّه من الحوب الکبیر، فرمان خدای و رسول را منقادیم، و پناه با خدای می‌دهیم از بزه عظیم، و مال به او داد. رسول- علیه السّلام- گفت: هر کس که«3» او را بخل نفس خود نگاه بدارند«4» و طاعت خدای دارد«5»- چنان که اینکه مرد- به منزل بهشت فرود آید. چو مال آن بستد«6» و در سبیل خدای نفقه کرد، رسول- علیه السّلام- گفت: ثبت الأجر و بقی الوزر ، [مزد]«7» ثابت شد و وزر و وبال بماند. گفتند: یا رسول اللّه؟ دانیم که اجر ثابت شد برای آن که مال در سبیل خدای خرج شد، چگونه وزر بماند! گفت: مزد ثابت شد«8» غلام را«9» وزر بر پدرش. خدای تعالی به اینکه آیت خطاب به اوصیای مرده و اولیای یتیم کرد، گفت: وَ آتُوا الیَتامی«10»، بدهی«11» یتیمان را مال ایشان«12». و یتیم آنگه باشد که طفل بود، چون بالغ شد یتیم نخوانند او را، لقوله- علیه السّلام: لا یتم بعد حلم، پس از بلوغ یتیمی نباشد. جواب از اینکه آن است که، اینکه بر سبیل توسّع و مقاربت«13» گفت، حالت اوّل ----------------------------------- (1). آج، لب، فق تعالی. (2). آج، لب، فق: مال. (3). آج، لب، فق: ندارد. (4). آج، لب، فق: نگاه بدارد. [.....] (5). آج، لب، فق: بدارد. (6). وز، لب، فق: جوان مال بستد، آج، نب: چو آن مال بستد. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). آج، لب، فق کودک. (9). آج، فق، تب و. (10). تب اموالهم. (11). آج، فق: بدی، تب: بدهید. (12). آج، لب، فق، تب: مالهایشان. (13). آج، لب، فق، تب: مقارنت. صفحه : 238 بلوغ را به حالت یتیمی، چنان که گفت: فَأُلقِی‌َ السَّحَرَةُ ساجِدِین‌َ«1»، و ایشان در آن حال که به روی آمدند به سجده ساحر و کافر نبودند، بل مؤمن بودند، و لکن حق تعالی برای مقاربت«2» حال را ساحر خواند ایشان را که اینکه وصف بر ایشان بمثابت نام شده بود، هم چنین در آیت ما، و رسول را- علیه السّلام- پس از چهل سال یتیم ابو طالب می‌خواندند، برای آن که یتیم از پدر باز ماند، و ابو طالب او را در حجره«3» خود بپرورد. وَ لا تَتَبَدَّلُوا الخَبِیث‌َ بِالطَّیِّب‌ِ، و بدل مکنید«4» پلید را به پاک، یعنی مالهای ایشان [که]«5» بر شما حرام است بر مگیری«6»، و مال خود که حلال است شما را با جای نهی«7». و پلید و پاک کنایت است از حلال و حرام، نظیره قوله: قُل لا یَستَوِی الخَبِیث‌ُ وَ الطَّیِّب‌ُ«8»، أی الحلال و الحرام«9». مفسّران در معنی اینکه تبدیل و تغییر خلاف کردند. بعضی گفتند که: ایشان را عادت بودی که مال نیک رفیع بر گرفتندی و بد و خسیس به جای آن بنهادندی، اینکه قول سعید بن المسیّب است و نخعی و زهری و سدّی و ضحّاک. عطا گفت: به مال یتیم تجارت کردند [ی]«10» و سود به او ندادندی. إبن زید گفت: در جاهلیّت کودکان خرد«11» را میراث ندادندی، میراث به بزرگان دادندی و زنان را میراث ندادندی. و إبن زید چنین خواند فی قوله تعالی: وَ تَرغَبُون‌َ أَن تَنکِحُوهُن‌َّ وَ المُستَضعَفِین‌َ مِن‌َ الوِلدان‌ِ«12»، لا تورثوهن‌ّ شیئا، مجاهد گفت: تعجیل مکنید«13» به نفقه حرام تا حلال به دست آمدن. وَ لا تَأکُلُوا أَموالَهُم إِلی أَموالِکُم، یعنی مع اموالکم، و مالهای ایشان با مالهای خود مخورید. و «إلی» اینکه جا به معنی «مع» است، و مثله قوله: ----------------------------------- (1). سوره شعرا (26) آیه 46. (2). تب: مقارنه. (3). همه نسخه بدلها بجز لب: حجر. (4). آج، لب، فق: مکنی/ مکنید. (10- 5). اساس: ندارد، با توجه با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (6). تب: بر مگیرید. (7). تب: نهید. (8). سوره مائده (5) آیه 100. (9). آج، لب، فق، تب: أی الحرام و الحلال. (11). تب: خورد. (12). سوره نساء (4) آیه 127. (13). آج، لب، فق: مکنی/ مکنید. صفحه : 239 مَن أَنصارِی إِلَی اللّه‌ِ«1»، و المعنی مع اللّه، و قال الشّاعر«2»: یشدّون أبواب القباب بضمّر إلی عتق مستوبقات الأواصر«3» أی مع عتق، و تحقیق آن است که «الی» متعلّق است به فعلی محذوف، و التّقدیر: مضافا الی أموالکم و مضافا الی اللّه، و کذلک فی البیت. إِنَّه‌ُ کان‌َ حُوباً کَبِیراً، أی اثما عظیما، که در آن بزه‌ای عظیم باشد. و در او سه لغت است: «حوب» و «حوب» و «حاب» و قیل: الحوب الاسم، و الحوب المصدر، یقال: حاب یحوب حوبا و حابا و حیابة، و قال امیّة اللّیثی‌ّ- و قد هاجر ابنه بغیر اذنه«4»: و ان‌ّ مهاجرین تکنّفاه غداتئذ لقد خطئا و حابا و قال آخر«5»: عض‌ّ علی شیبه الأریب فظل‌ّ لا یلحی و لا یحوب و قال آخر«6»: إیها قطیع بن عبس انّها رحم حبتم بها فأناختکم بجعجاع«7» أی اثمتم. قوله: وَ إِن خِفتُم أَلّا«8» وَ یَستَفتُونَک‌َ فِی النِّساءِ قُل‌ِ اللّه‌ُ یُفتِیکُم فِیهِن‌َّ وَ ما یُتلی عَلَیکُم فِی الکِتاب‌ِ فِی یَتامَی النِّساءِ اللّاتِی لا تُؤتُونَهُن‌َّ ما کُتِب‌َ لَهُن‌َّ وَ تَرغَبُون‌َ أَن تَنکِحُوهُن‌َّ«2» وَ إِن«3» وَ السَّماءِ وَ ما بَناها«3»، أی و من بناها، و قوله: قال‌َ فِرعَون‌ُ وَ ما رَب‌ُّ العالَمِین‌َ«4». و ابو عمرو بن العلاء گفت، در مکّه شنیدم از بعضی اعراب: سبحان ما«5» سبّح الرّعد بحمده. ما طاب‌َ لَکُم، أی حل‌ّ لکم. إبن ابی اسحاق و الجحدری‌ّ و الاعمش خواندند: «ما طیب»، به اماله. و در مصحف ابی‌ّ به « یا » نوشته است، نکاح بندی«6» بر زنان چندان که حلال است شما را. مَثنی وَ ثُلاث‌َ وَ رُباع‌َ، اینکه اعدادی«7» معدول است عن اثنین اثنین و عن ثلثة ثلثة، و بر اینکه قیاس تا به ده شاید، و لکن مسموع تا چهار است و در بیت کمیت آمده«8»: فلم یستر یثوک حتّی رمی ت فوق الرّجال خصالا عشارا و سبب منع صرف او وصف است و عدل، و «واو» در آیت به معنی «او» ست که معنی «او» تخییر است، کقوله تعالی: قُل إِنَّما أَعِظُکُم بِواحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلّه‌ِ مَثنی وَ فُرادی«9»فَإِن خِفتُم، اگر ترسی«11». و ترس از باب ظن‌ّ باشد که عدل نتوانی کردن و ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: معاقبند. (2). تب: یکدیگر. (3). سوره شمس (91) آیه 5. (4). سوره شعرا (26) آیه 23. (5). اساس: من، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). آج، لب، فق: ببندی، وز، تب: بندید. (7). آج، لب، فق: اعداد. (8). آج، لب، فق: کم آمده. (9). سوره سبأ (34) آیه 46. [.....] (10). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (11). تب: ترسید. صفحه : 243 انصاف دادن از میان چهار. فَواحِدَةً، بنصب علی تقدیر: فانکحوا واحدة، و ابو جعفر المدنی‌ّ خواند: [فواحدة]«1»، علی تقدیر: فلیکفکم واحدة، أو فواحدة کافیة لکم، کقوله: فَرَجُل‌ٌ وَ امرَأَتان‌ِ«2»، أی یشهدون أی«3» یکفون. أَو ما مَلَکَت أَیمانُکُم، به آنچه دست راست شما مالک بود آن را، یعنی پرستاران. و اگر چه اضافه «ملک» بر حقیقت با جمله بود، یمین را برای آن تخصیص کرد که علامت ملک تصرّف بود، و تصرّف در اغلب به دست راست کنند. و بعضی اهل معانی گفتند: أَو ما مَلَکَت أَیمانُکُم، أی ما نفذت فیه أیمانکم، جمع یمین من القسم و الحلف از آنان که سوگند شما در او روان باشد، و تمسّک کرد در اینکه قول بقول النّبی‌ّ- علیه السّلام:4» لا نذر فی معصیة اللّه و لا فیما [لا]« یملک بن ادم، و اینکه قول ضعیف است. و تمسّک آنان که به ظاهر آیت تمسّک کردند در وجوب نکاح درست نیست، اگر چه ظاهر او در امر قرآن«5» بر وجوب بود برای آن که به دلیل عدول کنند از ظاهر، و اجماع [291- ر] امّت است بر آن که نکاح سنّت است و واجب نیست. دگر آن که از قراین آیت معلوم آن است که آیت را اگر چه ظاهر امر است، مراد نهی و تهدید است از نکاح بیشتر از چهار زن. ذلِک‌َ أَدنی أَلّا«6»وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِن‌َّ نِحلَةً، کلبی و جماعتی مفسّران گفتند: اینکه خطاب است با اولیای زن، که ایشان چون زنی در قبیله به کسی دادندی و مهر بستندی، چیزی به او ندادندی، قلیل و کثیر. و اگر به غریبی دادندی، او را بر شتر نشاندندی و آن جا فرستادندی و بیش از آن شتر نبودی او را. و از اینکه جا چون کسی را دختری آمدی، تهنیت او چنین کردندی که: هنیئا لک النّافجة، یعنی چون او«7» مهر گیرد اینکه ----------------------------------- (1). آج: او. (2). اساس، وز، آج، لب، فق: ابو عمر الزّردی، مر: ابو عمرو الزروی، تب: ابو عمر الرززنییدی، با توجّه به منابع خبر تصحیح شد. (5- 3). تب شعر. (4). آج، لب، فق، مر، تب: بر. [.....] (6). آج، لب، فق، مر أی یفتقر. (7). آج، لب، فق: آن. صفحه : 245 شتر«1» باشد که بر شتر اینان آید، فینفجها أی یعظّمها و یکثّرها، خدای تعالی نهی کرد ایشان را از اینکه، و گفت: مهر حق‌ّ ایشان است، به ایشان باید دادن. و حضرمی‌ّ گفت: ایشان در جاهلیّت نکاح شغار کردندی، و آن آن بودی که او دختر را یا خواهر به کسی دادی بر آن که او کسی را از آن خود به او دهد، و در میانه مهری نبودی جز نکاح اینکه در برابر نکاح آن، خدای تعالی از اینکه نهی کرد، و رسول- علیه السّلام- گفت: لا شغار فی الإسلام ، در اسلام شغار نیست. بعضی دگر گفتند: خطاب با شوهران است، خدای تعالی از اینکه«2» فرمود ایشان را که مهر زنان بدهند، و اینکه ظاهرتر و درست‌تر است. و «صدقات» مهور باشد، واحدتها صدقة- بفتح «صاد» و ضم‌ّ «دال» و اینکه لغت اهل حجاز است. و تمیم گوید: در واحدش «صدقة» و جمعها «صدقات»، کظلمة و ظلمات. نِحلَةً، قتاده گفت: فریضة واجبة. إبن جریج و إبن زید گفتند«3»: فریضة مسمّاة، و ابو عبید«4» گفت: نحلة، الّا مسمّی نباشد و معلوم، کلبی گفت: عطیّة و هبة، و ابو عبید«5» گفت: عن طیب نفس، از دل خوشی. و زجّاج گفت: تدیّنا«6». و در او دو لغت هست: «نحلة» و «نحلة»، و اصل او عطا باشد. و نصب او بر تمییز است. و گفته‌اند: بر مصدری لا من لفظ الفعل. عقبة بن عامر روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که گفت: ان‌ّ احق‌ّ الشّروط ان یوفی ما استحللتم به الفروج، اولیتر شرطی که به آن وفا کنند آن است که آنچه به آن فرج حلال کرده‌اند تمام بدهند، یعنی مهر زنان. صهیب روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او وامی ستاند«7»، و آن روز که می‌ستاند عزم کند که با جایگاه ندهد او دزد است، و آن کس که زنی کند بر مهری، و عزم کند که آن مهر ندهد او زانی است. ----------------------------------- (1). لب، فق، مر: بیشتر. (2). همه نسخه بدلها «از اینکه» را ندارد. (3). اساس، وز: گفت، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). مر: ابو عبیده. (5). مر، تب: ابو عبیده. (6). آج: دینا، 7. آج، لب، فق: می‌ستاند. صفحه : 246 فَإِن طِبن‌َ لَکُم عَن شَی‌ءٍ مِنه‌ُ نَفساً، اگر چنان باشد که اینکه زنان دل خوش بکنند شما را از چیزی از آن، یعنی اگر چیزی از آن به شما دهند بطیبة نفس، فَکُلُوه‌ُ هَنِیئاً مَرِیئاً، بخورید«1» آن نوش و گوارنده، یعنی حلال است شما را آن، [و]«2» نصب «نفسا» بر تمیز«3» باشد. و برای آن که نقل فعل کرد«4» با اصحاب نفس، از نفس، برای آن نفس را موحّد کرد، و مثله قوله تعالی: وَ ضاق‌َ بِهِم ذَرعاً«5»، و قال تعالی: وَ قَرِّی عَیناً«6». کوفیان گفتند: لفظ «نفس» اینکه جا واحد است و معنی جمع، و مانند اینکه بسیار است، منها قول الشّاعر«7»: بها جیف الحسری فأمّا عظامها فبیض و أمّا جلدها فصلیب و لم یقل جلودها. و بصریان گفتند: أراد بالنّفس الهوی، به نفس هوای نفس خواست، و آن مصدر است، و او را تثنیه و جمع نکنند. بعضی مردمان کراهت داشتند آن که از مهر چیزی با ایشان آید، و اگر چه زن به دلخوشی بدو داده بودی، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و رخصت داد ایشان را [291- پ] در آن و بیان کرد که چون اکراهی نباشد [و]«8» خدیعتی حلال بود. قوله: هَنِیئاً، اشتقاق او من هنأت البعیر بالقطران باشد إذا عالجته به، شتر را چون گر دارد او را به قطران بیندایی هنأت گویی، و یقال: هنأنی الطّعام یهنئنی علی فعل یفعل و هنئنی یهنأنی علی فعل یفعل هنأة، و هنی‌ء طعامی باشد گوارنده که با او«9» تنغیصی نباشد، و یقول العرب: هنأنی الطّعام و مرأنی فاذا أفردوه، قالوا: أمرأنی الطّعام بالألف، و اینکه کنایت است از آن که در دنیا وبالی نبود آن را و در آخرت تبعتی. عبد اللّه عباس گوید رسول را- علیه السّلام- از اینکه آیت پرسیدند، گفت: چون زنان چیزی به شما دهند به دلی خوش بی اکراهی در دنیا، سلطان را بر شما مؤاخذه ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: بخوری/ بخورید. (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (3). تب: تمییز. (4). آج، لب، فق، مر: کردن. (5). سوره هود (11) آیه 77. [.....] (6). سوره مریم (19) آیه 26. (7). تب شعر. (8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). آج، لب، فق، مر: که او با. صفحه : 247 نبود و در آخرت خدای را مطالبه. ابو حمزه گفت: هنیئا لا إثم فیه، مریئا لا داء فیه، در او بزه و دردی نباشد، مغیرة بن شعبة روایت کند از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- که گفت: چون یکی را از شما را رنجی رسد، باید تا سه درم از صداق زن بخواهد و به آن انگبین بخرد و به آب باران بیامیزد و بخورد تا جمع کرده باشد میان هنأت و مراءت و شفا و برکت را، لقوله: فَکُلُوه‌ُ هَنِیئاً مَرِیئاً، و قوله: فِیه‌ِ شِفاءٌ لِلنّاس‌ِ«1»، و قوله: وَ نَزَّلنا«2» وَ لا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَموالَکُم‌ُ- الآیة. خلاف کردند در آن که اینکه سفیهان که‌اند که خدای تعالی نهی کرد از دادن مال به ایشان. بعضی گفتند: زنانند. حضرمی‌ّ گفت: آیت در حق‌ّ مردی آمد که و مالی داشت به زن داد تا تلف کرد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. مجاهد گفت: نهی است اینکه آیت مردان را از آن که مال به هیچ زن بدهند«4»، اگر زن باشد و اگر دختر و اگر خواهر. جویبر«5» گفت از ضحّاک که گفت: زنان از همه سفیهان سفیه‌تر باشند، دلیل اینکه تأویل حدیث ابو امامه که روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که گفت: انّما خلقت النّار للسّفهاء- یقولها ثلاثا: ألا و إن‌ّ السّفهاء النّساء، گفت: دوزخ برای سفیهان آفریده‌اند- تا سه بار گفت، آنگه گفت: سفیهان زنانند. أنس مالک روایت کند که: زنی سیاه بنزدیک رسول«6» آمد ملیح، فصیح زبان، گفت: یا رسول اللّه؟ در حق‌ّ ما خیری«7» بگو که همه شرّ می‌گویی در حق‌ّ ما. گفت: چه گفتم در حق‌ّ شما از شرّ! گفت: ما را سفیه خواندی. گفت: سفیه من نخواندم شما را، خدای خواند فی قوله: وَ لا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَموالَکُم‌ُ. گفت: یا رسول اللّه؟ ما ----------------------------------- (1). سوره نحل (16) آیه 69. (2). اساس و همه نسخه بدلها: و انزلنا، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (3). سوره ق (50) آیه 9. (4). همه نسخه بدلها: دهند. (5). وز: جویر، آج، لب: حویص. (6). آج، لب، فق علیه السّلام. (7). فق، مر، تب: چیزی. صفحه : 248 را ناقص خواندی. گفت: ناقص نباشی«1» که در ماهی چند روز نماز نکنی«2»! آنگه گفت: کفایت نیست شما را که چون یکی از شما بار بر گیرد، چندانی مزد بود [او را]«3» که خود را«4» در ره خدا باز بندد، برای جهاد کافران چون بار بنهد او را مزد آن شهید بود که در خون بگردانند او را در ره خدای، چون کودک را شیر دهد به هر جرعه‌ای چنان باشد که یکی از فرزندان اسماعیل آزاد کرده. و چون بی‌خواب شود، به هر شبی که خواب از چشم باز کند هم چنان باشد که برده‌ای از فرزندان اسماعیل آزاد کرده، آنگه گفت: اینکه ثواب و اعواض مؤمنات خاشعات صابرات را باشد که کفران«5» نکنند. زن برگشت و می‌گفت: عظیم فضلی است، اگر نه اینکه شرایط به دنبال آن است. و عاصم روایت کند از مورّق که: زنی به عبد اللّه عمر بگذشت، او اینکه آیت بخواند. معاویة بن قرّه گفت: زنان را نه به عادت کنی«6» که ایشان سفیه باشند، اگر ایشان را فرو گذارند هلاک کنند مردان را«7». عبد اللّه عبّاس و زهری و ابو مالک و إبن زید گفت«8»: مراد فرزندان نابالغ‌اند، بعضی دگر گفتند: زنان و کودکان‌اند، و حسن بصری هم چنین گفت. قتاده گفت: مال به زن و فرزند مده که تباه کنند، آنگه اینکه آیت بخواند: وَ لا تَأکُلُوا أَموالَکُم بَینَکُم بِالباطِل‌ِ«9». عبد اللّه عبّاس گفت: مالی که خدای تعالی قوام عیش تو و سبب معیشت تو کرد به زنان و کودکان سفیه بی خرد مده که آنگه به ایشان محتاج شوی«10»، و لکن نگاه‌دار و به قدر حاجت از مؤونت و کسوت بر ایشان صرف می‌کن. ----------------------------------- (1). مر، تب: نباشید. (2). مر، تب: نکنید. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (4). آج، لب، فق: که کسی که خود را. (5). اساس آن، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (6). تب: کنید. (7). آج، لب، فق، مر به مکر و حیله. (8). کذا: در اساس، وز، آج، لب، فق، مر، تب: گفتند. (9). سوره بقره (2) آیه 188. (10). آج، لب، فق، مر: که پس از آن زود باشد که محتاج ایشان گردی. صفحه : 249 شعبی گفت: مال«1» به هیچ زن مده تا شوهر بنکند«2» و اگر چه توریت و انجیل و قرآن«3» خوانده باشد، و به هیچ کودک مده [تا بالغ نشود. سعید جبیر و عکرمه گفتند: مراد مال یتیم است که در دست تو باشد، خدای تعالی گفت به او مده]«4» تا بالغ و رشید شود. اگر گویند: اینکه قول چگونه درست آید، و خدای تعالی مال با ما اضافه کرد، و چون مال ایشان را باشد، اینکه اضافه درست نیاید! گوییم: مراد جنس مال است، یعنی اینکه مال که در دست شما باشد، چنان که گفت: لَقَد جاءَکُم رَسُول‌ٌ مِن أَنفُسِکُم«5»، و قال- علیه السّلام: حبّب الی‌ّ من دنیاکم. و وجهی دگر آن است که: چون متصرّف و مدبّر و مصلحت بین در آن او باشد برای آن با او اضافه کرد، و اینکه سفیه که مال به او نشاید دادن محجور باشد ناقص عقل بود یا نابالغ بود، و صلاحیت حفظ مال و تدبیر و تصرّف آن نداند. و اصل سفه جهل باشد و خفّت و آن نقیض حلم«6» بود. و حسن بصری و نخعی خواندند: اموالکم اللّاتی، و معنی همان باشد. قال الشّاعر«7»: من اللّواتی و الّتی و اللّاتی زعمن أنّی کبرت لداتی «الّتی» واحد باشد در مؤنّث، و «اللّاتی» جمع، و «اللّواتی» جمع الجمع. قوله: الَّتِی جَعَل‌َ اللّه‌ُ لَکُم قِیاماً، أراد قواما، که خدای تعالی قوام شما به آن کرده است. و در شاذّ خواندند: «قواما» و «قواما» بفتح القاف و کسره. و اصل «قیام»، قوام بوده است، و لکن برای کسره «قاف» را«8» «واو» را « یا » کردند، کالصّیام و القیام. و قوام کار آن باشد که کار به او قایم بود، یعنی [292- ر] قوام و ملاک معیشت شما به او بود. و نافع خواند: جعل اللّه لکم قیما«9»، به کسر قاف. ضحّاک ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر را. (2). آج، لب، فق، مب، مر: مده تا اندیشه شوهر دیگر نکند. (3). مر: فرقان. (4). اساس و تب: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). سوره توبه (9) آیه 128. (6). مر: علم. (7). تب شعر. [.....] (8). کذا: در اساس و وز، دیگر نسخه بدلها: ندارد. (9). اساس: قیاما، با توجّه به وز تصحیح شد. صفحه : 250 گفت: برای آنش قوام خواند که قیام اعمال خیر به او باشد، چون حج‌ّ و جهاد و اعمال خیر. بعضی دگر گفتند: مراد آن است که مالهایی که شما به آن بر پایی«1». وَ ارزُقُوهُم فِیها، یعنی نفقه کنید ایشان را از آن [و]«2» طعام دهید«3». وَ اکسُوهُم، و جامه کنید«4» ایشان را، یعنی آنان را که نفقه و کسوت ایشان بر شما واجب بود«5» از زنان و فرزندان و یا یتیمان که نفقه ایشان بر تو واجب باشد در مال ایشان. و برای آن «فیها» گفت و «منها» نگفت که خدای تعالی بواجب کرده است در مال تا مؤذن باشد به اینکه معنی، و تقدیر اینکه است که: اجعلوا لهم فیها رزقا، [و رزق]«6» از شما نفعی و خیری موظّف معیّن باشد بر کسی، و منه رزق السّلطان للجند، رزق [از]«7» اینکه جا خوانند آنچه سلطان با لشکر دهد، و رزق خدای تعالی موظّف«8» و محدود نبود، بل به حسب مصلحت باشد. وَ قُولُوا لَهُم قَولًا مَعرُوفاً، یعنی ایشان را وعده نیکو دهی«9». عطا گفت: معنی آن است که بگوی«10» که آنچه بر اینکه خیر و نفع و سود باشد در تجارت تو را خواهد بودن. ضحّاک گفت: جوابی نکو باشد به حسب اقتضای وقت. إبن زید گفت: دعا باشد به آن که گوید: عافاک اللّه و بارک فیک. مفضّل گفت: سخنی نرم که دل او به آن خوش شود و معروف«11» در قول و فعل نکو باشد که نفس به آن ساکن شود و نافر نباشد از آن و منکر نبود آن را. زجّاج گفت: با نفقه و کسوت کار دین بیاموزی«12» ایشان را. و در آیت دلیل است بر«13» آن که یتیم باید که محجور باشد و اگر چه بالغ شود چون از او رشدی نبینند و ندانند. قوله: وَ ابتَلُوا الیَتامی، گفتند: آیت در ثابت بن رفاعه آمد، و در عمّش. چون رفاعه فرمان یافت و ثابت طفل بود و در حجر عم‌ّ بود، [عم]«14» بنزدیک رسول اللّه آمد، ----------------------------------- (1). مر، تب: برپایید. (7- 6- 2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (3). آج، لب، فق: دهی/ دهید. (4). آج، لب، فق: کنی/ کنید. (5). آج، لب، فق، مر: واجب است. (8). مر و معین باشد بر کسی. (9). مر، تب: دهید. (10). تب: بگویید. (11). آج، لب، فق، مر: و معنی. (12). تب: بیاموزید. (13). اساس: برای، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (14). اساس: ندارد، با توجه به وز افزوده شد. [.....] صفحه : 251 گفت: یا رسول اللّه؟ پسر برادرم طفل است و در حجر من است، مرا از مال او چیزی باشد! و مال او کی با او دهم! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ ابتَلُوا الیَتامی، آیت خطاب است با اولیای یتیم و آنان که در حجر ایشان یتیمی باشد. حق تعالی ایشان را احتیاط می‌فرماید، می‌گوید: بیازمایی«1» یتیمان را، یعنی احوال ایشان را مراقبت کنی«2» تا آنگه که به آن جا رسند که از ایشان قوّت و صلاحیت خلوت زنان باشد. و در کیفیّت «ابتلاء» علما خلاف کردند. بعضی گفتند: حال طفل از دو بیرون نبود، یا پسر باشد یا دختر. اگر پسری باشد، ابتلای ولی‌ّ او را آن بود که یک ماهه نفقه یا کمتر بر گیرد و به دست او دهد و او را بگوید«3» که: چگونه صرف کن، و او را رها کند، و آنگه بنگرد تا چگونه کرده است. اگر خرج و ترتیب آن به وجه خود کرده باشد چنان که پسندیده آید او رشید است، مال به او دهد. و اگر بخلاف اینکه باشد، مال به او ندهد که او رشید نباشد هنوز. و اگر دختر بود پاره‌ای پنبه بخرد«4» او را و کاری که در خانه باشد که مفوّض بود به زنان بفرماید او را و ترتیب آن بگوید او را، و بنگرد«5» اگر به وجه خود بر آرد و آن پنبه ریسمان کند و به کسها دهد به مزد معلوم تا ریسمان کنند- چنان که در آن غبطت باشد- او رشیده باشد مال به او دهد، و اگر نه، نگاه دارد تا رشدش پیدا شود. و قوله: إِذا بَلَغُوا النِّکاح‌َ، و بلوغ به«6» نکاح به یکی باشد از پنج چیز: سه مردان و زنان در او مشترک باشند، و دو به زنان مختص‌ّ باشد. امّا آنچه مشترک است بین الرّجال و النّساء احتلام است و انزال آب منی، سوا اگر از جماع باشد یا نباشد، در خواب و بیداری. و [بر]«7» هر حال که باشد هر گه انزال آب منی بود او را او بالغ بود، لقوله تعالی: وَ إِذا بَلَغ‌َ الأَطفال‌ُ مِنکُم‌ُ الحُلُم‌َ فَلیَستَأذِنُوا«8»- الآیة، و لقوله- علیه السّلام- و برای آن که رسول- علیه السّلام- گفت معاذ ----------------------------------- (1). مر: بیازمایید. (2). مر، تب: کنید. (3). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 315): نگوید. (4). آج، لب، فق: پنبه بدو دهند و. (5). آج، لب، فق، مر: کاری که در خانه زنان را باشد تعلیم دهند که چگونه کن آن را بنگرند. (6). کذا: در اساس، همه نسخه بدلها: ندارد. (7). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (8). سوره نور (24) آیه 59. صفحه : 252 را آنگه که او را به یمن فرستاد: خذ من کل‌ّ حالم دینارا ، از هر کس که به حلم رسیده باشد دیناری بستان، یعنی او مرد باشد، و حکم او حکم مردان بود. و دیگر سال است، و علما در سال خلاف کردند. مذهب اهل البیت آن است که: چون پانزده ساله«1» شود بالغ باشد، و اینکه مذهب شافعی است و ابو یوسف و محمّد، و به نزدیک ابو حنیفه بلوغ کنیزک به هفده ساله«2» باشد، و بلوغ غلام به نوزده سال، و به روایت لؤلؤئی از او هژده«3» سال«4»، و قول اوّل ظاهرتر است و مناظره اصحاب او بر آن است و دلیل بر آن که به پانزده سال غلام را حکم بلوغ کنند، حدیث عبد اللّه عمر است که او گفت- آن سال که جنگ احد بود: مرا بر رسول- علیه السّلام- عرض کردند، رد کرد مرا و گفت: کودک است، مرا ده سال بود، چون عام الخندق بود، مرا پانزده سال بود، مرا بر رسول عرضه کردند«5» اجازت کرد و نام [من]«6» بنوشت. علامت دیگر آن انبات است، و آن آن بود که موی بر آرد به زهار اگر مرد بود و اگر زن. و شافعی را در انبات دو قول است: [یکی آن که بلوغ باشد و]«7» یکی آن که علامت بلوغ باشد و ابو حنیفه گفت: انبات را هیچ حکم نیست«8»، نه بلوغ باشد نه علامت او. و دلیل بر آن که انبات بلوغ باشد حدیث عطیّة القرظی‌ّ از سعد معاذ که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- او را بحاکم کرد در بنی قریظه، او گفت: کشف می‌کردم مؤتزر«9» هر کسی که مشکوک بود از مردان در بلوغ، هر که انبات کرده بود او را گردن می‌زدم، و هر که انبات نکرده بود [292- پ] او را الحاق می‌کردم به کودکان و نابالغان و ایشان را برده می‌کردم. و رسول- علیه السّلام- گفت: لقد حکمت فیهم بحکم اللّه من فوق سبعة ارقعة ، گفت: حکمی کردی در ایشان که خدای تعالی از بالای هفت آسمان هم آن حکم کرد. عطیّه گفت: من از جمله آنان بودم که مرا ----------------------------------- (2- 1). آج، لب، فق، مر: سال. (3). فق، مر: هیجده. (4). آج، لب، فق بلوغ کند. (5). همه نسخه بدلها: عرض کردند. (6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). اساس و وز: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (8). لب، فق، مر، تب و. (9). اساس: مؤتند را، با توجّه به وز تصحیح شد. صفحه : 253 انبات نبود، مرا الحاق کرد به نابالغان. امّا تخصیص زنان به حیض باشد یا به سنّی«1» مخصوص نزدیک ما و نزدیک شافعی. و سن در زنان بنزدیک اهل البیت نه سال باشد. و دلیل بر آن که حیض بلوغ باشد زنان را، قول النّبی- علیه السّلام: لا یقبل اللّه صلاة حائض الّا بخمار، گفت: خدای تعالی نماز زن حایض نپذیرد الّا که مقنع دارد. قوله: فَإِن آنَستُم مِنهُم رُشداً، أی ابصرتم و وجدتم، اگر از ایشان رشدی بینی. و «ایناس» دیدن باشد، و گفته‌اند: اشتقاق او از انسان چشم است، انستم، أی ابصرتم بانسان عیونکم. و گفته‌اند: اشتقاق او از انس باشد برای آن که آن را که دیدی انس دادی با چشم خود، و قال تعالی: آنَس‌َ مِن جانِب‌ِ الطُّورِ ناراً«2»، ای ابصر«3» و قال الحارث بن حلّزة«4»: آنست نبأة و افزعها القنّاص عصرا و قد دنا الإماء و در مصحف عبد اللّه مسعود چنین است: فإن احستم، بمعنی أحسستم، یک «سین» بیفگند، کقوله: فَظَلتُم«5»، أی فظللتم، و قال الشّاعر«6»: خلا أن‌ّ العتاق من المطایا أحسن به فهن‌ّ الیه شوس در شاذّ سلمی‌ّ و عیسی بن عمر خواندند: رشدا، و باقی قرّاء «رشدا» بضم‌ّ الرّاء و سکون الشّین. و مفسّران در معنی او خلاف کردند. بعضی گفتند: عقلا و صلاحا فی الدّین و حفظا للمال و علما بما یصلحه. سعید جبیر گفت: کس باشد که محاسن به دست گیرد و او رشید نباشد، و مال به او نشاید دادن و اگر چه پیر شود، و اینکه قول مجاهد و شعبی است. و ضحّاک گفت: مال به او ندهند، و اگر چه صد ساله شود الّا آن که از او اصلاح مال دانند. بدان که زوال حجر از طفل که باشد به اینکه دو شرط باشد که ----------------------------------- (1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 316): بآبستنی. (2). سوره قصص (28) آیه 29. (3). اساس، مر: ابصرتم، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). تب شعر. (5). سوره واقعه (56) آیه 65. (6). تب شعر. صفحه : 254 خدای تعالی گفت: یکی بلوغ، و یکی إیناس رشد. و رشد را فقها در او خلاف کردند. شافعی گفت: آنگه رشد باشد که در دین صالح بود و مال تباه نکند، و گفت: مراد به صلاح دین آن است که مرتکب کبایر نباشد«1»، چون شرب خمر و زنا و لواط«2». و اصلاح مال آن بود که ضایع نکند و تبذیر نکند و«3» بازرگانی نکند که در او غبنی«4» فاحش باشد. رشد به نزدیک شافعی دو چیز باشد«5»: آن که گواهی او در شرع مسموع و مقبول باشد، و آن که مال تباه نکند. و ابو حنیفه و ابو یوسف و محمّد گفتند: چون بالغ باشد و عاقل و مصلح مال، حجر از او زایل شود، سواء اگر مصلح باشد در دین و اگر مفسد، اعتبار به صلاح مال کردند دون صلاح دین، آنگه نیز خلاف کردند در آن که چون عاقل و بالغ باشد و مال تباه کند، حجر از او زایل شود یا نه. ابو یوسف و محمّد گفتند: حجر از او زایل نشود«6»، و تصرّف که کند در مال خود باطل باشد الّا نکاح و عتق«7». و ابو حنیفه گفت: چون عاقل و بالغ باشد، حجر از او زایل شود، و اگر چه مال تباه کند، جز که مال به او ندهند تا بیست و پنج ساله شود. چون به اینکه سن برسد، مال به او دهند [سواء اگر اصلاح کند و اگر افساد. و گفت: پیش از آن که مال به او دهند، در مدّت منع مال، یعنی دون بیست و پنج سال تصرّف او در مال او روان باشد، و انّما منع مال از او برای«8» احتیاط کنند. و تخصیص بیست و پنج سال برای آن نهاد که اگر به دوازده سالگی مقاربت کند با زن او را فرزند آید از او به شش ماه، و آن که فرزند او دوازده ساله شود و به شش ماه دیگر«9» فرزند آید، تمام بیست و پنج سال، یعنی اگر او را رشدی خواهد بودن چون فرزند فرزند بیارد، باید تا محجور نباشد، و اینکه دلیل رشد نباشد بنزدیک ما، و بنزدیک [شافعی]«10» پس گفت: شرم آید مرا از آن ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: نشود. (2). همه نسخه بدلها: لواطه. (3). آج، لب، فق، مر به آن. (4). آج، لب، فق، مر: غبن. (5). آج، لب یکی. (6). مر و اگر چه مال تباه کند جز که مال به او دهند. [.....] (7). مر: آن نکاح و عقد. (8). آج، لب، فق: به. (9). آج، لب، فق، مر او را. (10). اساس، وز: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 255 که حجر کنم بر کسی که او جدّ باشد تا«1» صلاحیّت آن دارد که جدّ باشد. و مالک گفت: کنیزک اگر چه عاقل و بالغ و رشید باشد، محجوره بود مادام تا شوهر ندارد، که«2» شوهر بکند، حجر از او زایل شود مال او به او دهند]«3» و لکن او را روا نباشد که تصرّف کند بی‌دستوری شوهر، الّا آنگه که بزرگ شود و مجرّب و احوال معاملات بشناسد. و در غلام خلاف نکرد، اینکه قول در حجر است، و بیان حکم او علی اختلاف الفقهاء فی قوله تعالی: وَ ابتَلُوا الیَتامی، و فی قوله: وَ لا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَموالَکُم‌ُ- الآیة. اما کلام در آن که بر سفیه حجر کنند یا نه و چگونه کنند، فقهاء خلاف کردند. ابو حنیفه و زفر گفتند: حجر نباشد بر هیچ آزاد عاقل و بالغ و اگر چه فاسقتر هر چه در جهان باشد [و مسرفتر، و اینکه مذهب ابراهیم نخعی است. و شافعی گفت: اگر مفسد باشد در دین و مفسد باشد مال را بر او حجر کنند، و اگر مفسد باشد]«4» در دین و مصلح مال باشد در او دو قول باشد شافعی را، یکی آن که حجر کنند، و یکی آن که حجر نکنند، و اینکه ظاهر مذهب اوست. و قول اوّل اختیار«5» ابو العبّاس شریح است، و بنزدیک ما آن است که: محجور باشد اگر افساد مال کند، و در اینکه باب صلاح دین اعتبار نیست- چنان که مذهب شافعی است و اختیار ابو اسحاق المروزی‌ّ من أصحاب الشّافعی‌ّ. و قول به آن که سفیه باید تا محجور بود قول امیر المؤمنین علی«6» است و عثمان و زبیر و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه جعفر، و در تابعین شریح، و در فقهاء مالک و اهل مدینه و اهل شام و أوزاعی و ابو یوسف و محمّد و احمد و اسحاق و ابو ثور. و در اینکه باب دعوی اجماع صحابه کردند به خبری که روایت کردند از هشام از عروه از پدرش از عبد اللّه جعفر که او گفت: من زمینی خریدم سبخه به بیست هزار درم«7». ----------------------------------- (1). مر: یا . (2). آج: تا که، تب: که چون. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). اساس: اختلاف، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). لب، فق، مر علیه السّلام. (7). آج، فق، تب: به شست هزار درم، لب، مر: به شصت هزار درم. صفحه : 256 امیر المؤمنین«1» علی کس فرستاد به عثمان و گفت: پسر برادرم زمینی سبخه خریده است به چندینی«2»، حجر کن بر او. گفت: من برفتم و زبیر را گفتم«3». زبیر گفت: من شریک توام. چون شرکت زبیر در آمد، عثمان حجر نتوانست کردن، و اگر نه شرکت زبیر بودی حجر کردندی بر عبد اللّه جعفر. قوله: وَ لا تَأکُلُوها إِسرافاً وَ بِداراً أَن یَکبَرُوا، خطاب است با اولیای یتیمان، گفت: مخورید«4» مالهای یتیمان باسراف، و قیل: ظلما و عدوانا، به بیداد و ناحق. و «إسراف»، مجاوزة الحدّ باشد، و «افراط» و «سرف» [293- ر] اخطا باشد، یقال: مررت بکم فسرفتکم، ای اخطأتکم و تجاوزت عنکم، و قال جریر«5»: اعطوا هنیدة یحدوها ثمانیة ما فی عطائهم من‌ّ و لا سرف«6» وَ بِداراً أَن یَکبَرُوا، و شتاب آن را که بزرگ شوند و مال با دست خود گیرند، و «أن» مع الفعل در جای مصدر است و منصوب علی انّه مفعول له، یقال: بادرته کذا، و قال الشاعر: بادرها و لحاق«7» الخمرّ آنگه گفت: وَ مَن کان‌َ غَنِیًّا فَلیَستَعفِف، هر که توانگر و مستغنی باشد باید تا تعفّف کند و اجتناب و بپرهیزد«8» از آن. و «عفّت» امتناع باشد عمّالا یحل‌ّ، یعنی رها کند و«9» به اندک و بسیار طمع نکند، و هر که درویش باشد و محتاج، فَلیَأکُل بِالمَعرُوف‌ِ، از مال ایشان بخورد بمعروف. و علما خلاف کردند در آن که بر«10» چه وجه روا باشد فقیر را که مال یتیم خورد«11». بعضی گفتند: بر سبیل قرض، و اینکه قول سعید جبیر است. و عبیدة السّلمانی‌ّ و ابو العالیه و أبو وائل و شعبی و مجاهد، و روایت کرده‌اند از باقر- علیه السّلام- و ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر علیه السّلام. (2). آج، لب، فق، مر: به چندین. (3). آج، لب، فق، مر: بگفتم. [.....] (4). آج، لب، فق: مخوری/ مخورید. (5). تب شعر. (6). آج، لب، فق، مر أی اخطأ. (7). لب فق: او لحاق، مر: او لحاف، شعرانی: و لجات. (8). لب، فق: پرخیزد، تب پرهیزد. (9). آج، لب، فق باید که. (10). اساس او، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (11). آج، لب، فق، مر: بخورد. صفحه : 257 گفت: دلیل بر آن که چنین است، آن است که خدای تعالی گفت: با جایگاه دهد و گواه بر ایشان گیرد. و حسن بصری و ابراهیم و مکحول و عطاء بن ابی رباح گفتند: درویش را روا باشد که از مال یتیم [به مقدار]«1» سدّ جوعه«2» و عورت پوش بردارد و بر او قضا نبود. و اجرت مثل نگفتند که واجب باشد او را. و شعبی گفت: به مقدار آن که از مردار تناول کند عند ضرورت از مال یتیم آن مقدار روا باشد، و اینکه نیز قول کسی است که اجرت مثل نگوید«3». بعضی دگر گفتند: او را باشد که از میوه درختان و غلّه زمین و شیر شتر و گوسفند و آنچه ریع و زیاده باشد از آن روا باشد که بعضی بر گیرد، امّا از رقبه مال نرسد او را، و بنزدیک ما هر که که تعهّد مال او کند از عمارت«4» زمین و تلقیح و سقی درختان و مراعات مواشی او را اجرت مثل رسد. ضحّاک گفت: مانند آن که چار پای بر نشیند و غلام را کاری بفرماید«5» امّا از اصل مال چیزی نرسد او را. محمّد بن القاسم گفت: بنزدیک عبد اللّه عبّاس حاضر بودم، مردی آمد بنزدیک او و گفت: در حجر«6» من یتیمان هستند و ایشان را شتران‌اند، مرا روا باشد که شیر آن شتران بخورم، و چه مقدار روا باشد! گفت: هر گه«7» رمیده آن را باز آری، و گم شده را بجویی، و گردار را دار و مالی حوض ایشان بیندایی، و روز آب ایشان را به آب بری، از فضله شیر ایشان چیزی بخوری روا باشد، مادام تا به بچه ایشان زیان نکنی و در دوشیدن استقصاء نکنی. و اجرت مثل که ما گفتیم، روایت کردند از عایشه و جماعتی اهل علم از عبد اللّه عبّاس و محمّد بن الکعب القرظی‌ّ، و گفتند: او به منزله مزدوری است، او را طعمه‌ای خدای تعالی رخصت داد، بقوله: فَلیَأکُل بِالمَعرُوف‌ِ و دلیل بر اینکه آن است که عبد اللّه عبّاس گفت: مردی بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ یتیمی در ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). کذا: در اساس، وز، آج، لب، فق، تب، مر: جوع. (3). آج، لب، فق: بگوید. (4). آج، لب، فق، مر و. (5). وز: فرماید. (6). مر: حجره. [.....] (7). همه نسخه بدلها که. صفحه : 258 حجر من است، شاید که او را بزنم! گفت: بر آنچه فرزندت را بزنی او را [نیز بزن]«1» گفت: او را مالی است در دست من، مرا از آن هیچ روا باشد! گفت: نه چنان که از آن جا مال اندوزی، یا آن را سپر مال خود کنی و مال خود به آن حمایتی کنی«2». و «معروف» در اینکه جای مراد مقدار و اندازه و قاعده است، به عکس آن که گفت: وَ لا تَأکُلُوها إِسرافاً، از اسراف خوردن نهی کرد و به قصد و میانه رخصت داد، و مانند اینکه قول رسول- علیه السّلام- که گفت: من کان آمرا بمعروف فلیکن امره ذلک بمعروف، گفت: هر که امر معروف کند [باید]«3» تا آن امر به معروف کند، یعنی بوجه و قاعده«4» و باندازه بر وجه مأمور و مشروع. فَإِذا دَفَعتُم إِلَیهِم أَموالَهُم فَأَشهِدُوا عَلَیهِم، گفت: چون مال با ایشان دهی«5» گواه بر ایشان گیری«6». قولی آن است که: آنچه بر گرفته باشی«7» بر سبیل قرض چون قضا کنی گواه برگیری«8». و قول دیگر آن که: چون ایشان به حدّ بلوغ و رشد رسند، و مال به ایشان خواهی«9» دادن، گواه بر ایشان گیری«10» تا به وقت دوّم در دعوی ایشان بر شما بسته باشد و از تهمت دور باشی«11»، و کسی را در شما طعنی نبود. وَ کَفی بِاللّه‌ِ حَسِیباً، و خدای- جل‌ّ جلاله- بس است محاسب و مجازی و مکافی و گواه، و «فعیل» اینکه جا به معنی مفاعل باشد، کالاکیل و النّدیم و الرّسیل، و به معنی فاعل روا باشد که بود، و المعنی حاسبا أی کافیا. لِلرِّجال‌ِ نَصِیب‌ٌ مِمّا تَرَک‌َ الوالِدان‌ِ وَ الأَقرَبُون‌َ- الایة. مفسّران گفتند سبب نزول«12» آیت آن بود که: أوس بن ثابت الأنصاری‌ّ فرمان یافت و زنی را رها کرد و دو ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب، فق، مر، تب: حمایت کنی. (3). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها بجز مر: بقاعده. (5). مر، تب: دهید. (6). مر، تب: گیرید. (7). تب: باشید. (8). مر، تب: قضا کنید گواه بر گیرید. (9). مر، تب: خواهید. (10). مر، تب: گیرید، اساس: عبارت «قولی آن است که آنچه بر گرفته باشی بر سبیل قرض ...» را تکرار کرده است، که با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (11). مر، تب: باشید. (12). مر اینکه. صفحه : 259 دختر را و دو پسر عم را- یکی قتاده نام و یکی عرفطه«1»- در قول کلبی، و دیگر راویان گفتند: سوید و عرفطه«2». پسران عم‌ّ مال بر گرفتند و چیزی به زن و دختر ندادند. و در جاهلیّت عادت چنین بود که زنان را و کودکان را میراث ندادندی و گفتندی: ما مال به کسی دهیم که او بر پشت ستور کارزار کند و غنیمت آرد. آن زن برخاست«3» و بنزدیک«4» رسول آمد- و او در مسجد فضیخ بود- و گفت: ای رسول اللّه؟ أوس بن ثابت فرمان یافت، و سه دختر به من رها کرد، و من زنی عورتم«5» و چیزی ندارم، و او مالی بسیار رها کرد. پسران عم‌ّ او مال بر گرفتند [293- پ] و چیزی به فرزندان او ندادند و به من ندادند«6» و ایشان بی‌برگ در پیش منند. رسول- علیه السّلام- ایشان را بخواند و اینکه حدیث با ایشان براند. گفتند: یا رسول اللّه؟ ایشان که بر اسپ ننشینند و در دشمنی«7» نکایتی نکنند چیزی به ایشان باید دادن ما را! رسول- علیه السّلام- گفت: باز گردی«8» تا خدای تعالی چه فرماید در کار شما. ایشان بازگشتند خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: لِلرِّجال‌ِ نَصِیب‌ٌ مِمّا تَرَک‌َ الوالِدان‌ِ وَ الأَقرَبُون‌َ وَ لِلنِّساءِ نَصِیب‌ٌ مِمّا تَرَک‌َ الوالِدان‌ِ وَ الأَقرَبُون‌َ. و مراد به «رجال» فرزندان نرینه‌اند، و به «نساء» دختران برای آن که گفت: مِمّا تَرَک‌َ الوالِدان‌ِ. و «نصیب» حظّ و بهره باشد، و اینکه فعیل به معنی مفعول باشد، کأنّه نصب له و اعدّ له وَ الأَقرَبُون‌َ، حق‌ّ تعالی در اینکه آیت بیان ابطال حکم جاهلیّت کرد که آنچه ایشان بر آن بودند از آن اعتقاد باطل بود، بل هر کسی را نصیبی مقدّر باشد به حسب مصلحت، اگر اندک باشد و اگر بسیار. نَصِیباً مَفرُوضاً، نصب او فرّاء گفت: برای آن است که خرج مخرج المصدر، چنان که: لک عندی درهم هبة أو قرضا، و کسائی گفت: نصب او بر حال است، و أخفش گفت: منصوب است به فعلی مقدّر، یعنی جعل ذلک نصیبا مفروضا، و «مفروض» ----------------------------------- (2- 1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط تفسیر قرطبی (5/ 46): عرفجة. [.....] (3). اساس، آج، لب: برخواست. (4). اساس: نزدیک، با توجّه به وز تصحیح شد. (5). عورتی‌ام. (6). تب: به فرزندان او و به من ندادند. (7). مر: بر دشمن، دیگر نسخه بدلها: در دشمن. (8). مر، تب: باز گردید. صفحه : 260 مقدّر باشد و مثبّت. و اصل «فرض» ثبوت باشد. و فرضه«1» حزّه‌ای«2» باشد در کمان که زه در او افگنند، و فریضه [از]«3» اینکه جاست که خدای تعالی ثابت و لازم بکرده است بر مکلّفان. حق تعالی در اینکه آیت مجمل بگفت و تفصیل و تفسیر آن در یُوصِیکُم‌ُ اللّه‌ُ«4» بیان کرد- الی قوله: الفَوزُ العَظِیم‌ُ«5». و در«6» آیت دلیل است بر آن که تأخیر بیان«7» از حال خطاب روا بود تا حال حاجت. چون اینکه آیت«8» آمد، رسول- علیه السّلام- ایشان را بخواند و ثمن به زن داد و باقی به دختران به یک روایت، و روایت دیگر زن را ثمن داد و دختران را ثلثان، و باقی به عصبه داد، در روایت آنان که به تعصیب گویند، و بیان اینکه بیاید- ان شاء اللّه. قوله- عزّ و علا«9»:

[سوره النساء (4): آیات 8 تا 14]

[اشاره]

وَ إِذا حَضَرَ القِسمَةَ أُولُوا القُربی وَ الیَتامی وَ المَساکِین‌ُ فَارزُقُوهُم مِنه‌ُ وَ قُولُوا لَهُم قَولاً مَعرُوفاً (8) وَ لیَخش‌َ الَّذِین‌َ لَو تَرَکُوا مِن خَلفِهِم ذُرِّیَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَیهِم فَلیَتَّقُوا اللّه‌َ وَ لیَقُولُوا قَولاً سَدِیداً (9) إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَأکُلُون‌َ أَموال‌َ الیَتامی ظُلماً إِنَّما یَأکُلُون‌َ فِی بُطُونِهِم ناراً وَ سَیَصلَون‌َ سَعِیراً (10) یُوصِیکُم‌ُ اللّه‌ُ فِی أَولادِکُم لِلذَّکَرِ مِثل‌ُ حَظِّ الأُنثَیَین‌ِ فَإِن کُن‌َّ نِساءً فَوق‌َ اثنَتَین‌ِ فَلَهُن‌َّ ثُلُثا ما تَرَک‌َ وَ إِن کانَت واحِدَةً فَلَهَا النِّصف‌ُ وَ لِأَبَوَیه‌ِ لِکُل‌ِّ واحِدٍ مِنهُمَا السُّدُس‌ُ مِمّا تَرَک‌َ إِن کان‌َ لَه‌ُ وَلَدٌ فَإِن لَم یَکُن لَه‌ُ وَلَدٌ وَ وَرِثَه‌ُ أَبَواه‌ُ فَلِأُمِّه‌ِ الثُّلُث‌ُ فَإِن کان‌َ لَه‌ُ إِخوَةٌ فَلِأُمِّه‌ِ السُّدُس‌ُ مِن بَعدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِها أَو دَین‌ٍ آباؤُکُم وَ أَبناؤُکُم لا تَدرُون‌َ أَیُّهُم أَقرَب‌ُ لَکُم نَفعاً فَرِیضَةً مِن‌َ اللّه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَلِیماً حَکِیماً (11) وَ لَکُم نِصف‌ُ ما تَرَک‌َ أَزواجُکُم إِن لَم یَکُن لَهُن‌َّ وَلَدٌ فَإِن کان‌َ لَهُن‌َّ وَلَدٌ فَلَکُم‌ُ الرُّبُع‌ُ مِمّا تَرَکن‌َ مِن بَعدِ وَصِیَّةٍ یُوصِین‌َ بِها أَو دَین‌ٍ وَ لَهُن‌َّ الرُّبُع‌ُ مِمّا تَرَکتُم إِن لَم یَکُن لَکُم وَلَدٌ فَإِن کان‌َ لَکُم وَلَدٌ فَلَهُن‌َّ الثُّمُن‌ُ مِمّا تَرَکتُم مِن بَعدِ وَصِیَّةٍ تُوصُون‌َ بِها أَو دَین‌ٍ وَ إِن کان‌َ رَجُل‌ٌ یُورَث‌ُ کَلالَةً أَوِ امرَأَةٌ وَ لَه‌ُ أَخ‌ٌ أَو أُخت‌ٌ فَلِکُل‌ِّ واحِدٍ مِنهُمَا السُّدُس‌ُ فَإِن کانُوا أَکثَرَ مِن ذلِک‌َ فَهُم شُرَکاءُ فِی الثُّلُث‌ِ مِن بَعدِ وَصِیَّةٍ یُوصی بِها أَو دَین‌ٍ غَیرَ مُضَارٍّ وَصِیَّةً مِن‌َ اللّه‌ِ وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَلِیم‌ٌ (12) تِلک‌َ حُدُودُ اللّه‌ِ وَ مَن یُطِع‌ِ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ یُدخِله‌ُ جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِین‌َ فِیها وَ ذلِک‌َ الفَوزُ العَظِیم‌ُ (13) وَ مَن یَعص‌ِ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَه‌ُ یُدخِله‌ُ ناراً خالِداً فِیها وَ لَه‌ُ عَذاب‌ٌ مُهِین‌ٌ (14)

[ترجمه]

چون«10» حاضر آیند به قسمت خویشان«11» و یتیمان و درویشان، روزی دهید ایشان را از آن و بگویی«12» ایشان را سخنی نیکو. باید«13» تا بترسند آنان که اگر رها کنند از پس ایشان«14» فرزندانی ضعیف ترسند بر ایشان، گو از خدای بترسید«15» و بگویید سخنی درست نیکو. آنان که می‌خورند مالهای یتیمان به بیداد«16» می‌خورند در شکمهای ایشان«17» ----------------------------------- (1). اساس، وز: فرض، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). فق: چیزی، تب: خرهای. (3). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (4). سوره نساء (4) آیه 11. (5). سوره نساء (4) آیه 13. (6). آج، لب اینکه. (7). مر: بیان کردن. (8). همه نسخه بدلها: آیات. [.....] (9). آج، لب، فق: عزّ و جل‌ّ. (10). آج، لب، فق، تب: و چون. (11). وز: خویشتن، تب: خویشاوندان. (12). آج، لب، فق، تب: بگویید. (13). آج، لب، فق، تب: و باید. (14). تب: پس خود. (15). آج، لب، فق، تب: پس باید که بترسید از خدای. (16). تب: یتیمان را به بیدادی. (17). تب: شکمهاشان. صفحه : 261 آتش و ملازم شوند با دوزخ«1». اندرز می‌کند خدای شما را در اولاد شما«2» نر را مانند بهره دو ماده اگر باشند زنان بالای دو ایشان را بود چهار دانگ آنچه بگذاشته بود، و اگر باشند«3» یکی او را نیمه بود، و پدر و مادرش را هر یکی را از ایشان دانگی بود از آنچه بگذاشته باشد، اگر او را فرزند«4» بود و اگر نبود او را فرزند«5»، و میراث گیرد از و پدر و مادر [مادرش را]«6» دو دانگ بود، اگر«7» باشند او را برادران، مادرش را دانگی بود از پس اندرزی که کرده باشد به آن، یا وامی، پدرانتان و پسرانتان ندانی«8» که کدام نزدیک«9» است شما را به سود، فرمانی است از خدای که خدای بود دانا و محکم کار«10». [294- ر] و شما راست نیمه آنچه گذاشته‌اند«11» زنان شما اگر نباشد ایشان را فرزند«12»، اگر«13» باشد ایشان ----------------------------------- (1). آج، لب: زود باشد که در آیند در آتش. (2). تب: در فرزندانتان. (3). آج، لب، فق: باشد. (4). تب: فرزندی. (5). وز: مادرش را، تب: مادر او. [.....] (6). اساس: ندارد، از وز آورده شد. (7). وز، تب: و اگر، آج، لب: پس اگر. (8). آج، لب، تب: نمی‌دانید. (9). وز، آج، لب، فق: نزدیکتر. (10). وز بوده است. (11). وز، تب: بگذاشته باشند. (12). وز، آج، لب، فق، تب: فرزندی. (13). آج، لب، فق: پس اگر. صفحه : 262 را فرزندی شما را بود دانگی نیم«1» از آنچه گذاشته باشند«2» پس اندرزی که کرده باشند یا وامی، و ایشان راست دانگی نیم«3» از آنچه گذاشته باشید شما اگر نبود شما را فرزندی، اگر بود شما را فرزندی ایشان را هشت یکی باشد از آنچه گذاشته باشید از پس وصیّتی که کرده باشید یا وامی، و اگر باشد مردی که از او میراث گیرند برادران و خواهران، یا زنی، و او را برادری بود یا خواهری، هر یکی را از ایشان دانگی بود«4». اگر باشند بیشتر از آن، ایشان انبازان باشند در دو دانگ«5» از پس اندرزی که اندرز کنند به آن یا وامی جز زیان کننده اندرزی از خدای و خدای دانا و بردبار است. اینکه حدهای خداست، و هر که فرمان برد خدای را و پیغامبر را، ببرد او را به بهشتها که«6» می‌رود از زیر آن«7» جویها، همیشه باشند در آن جا، و آن رستگاری بزرگ است. و هر که فرمان نبرد خدای را و پیغامبر او را و بگذرد از حدهای او، ببرد او را در آتشی که آن جا همیشه باشند، و او را عذابی بود خوار کننده. قوله تعالی: وَ إِذا حَضَرَ القِسمَةَ- الایة. خلاف کردند در آن که اینکه آیت منسوخ است یا نه. بنزدیک ما آیت محکم است و منسوخ نیست، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و سعید جبیر و حسن بصری و ابراهیم النّخعی‌ّ و مجاهد و شعبی و زهری و یحیی بن یعمر«8» و سدّی، و اختیار ابو القاسم بلخی‌ّ«9» و ابو علی جبّائی و زجّاج و بیشتر ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: چهار یک. (2). وز: باشد. (3). آج، لب، فق: چهار یک، تب: دانگی و نیم. (4). آج، لب، فق: شش یک مال. (5). آج، لب، فق: در ثلث مال. (6). آج، لب، فق: در آرد او را در بوستانهایی که، تب: به بهشتهایی که. [.....] (7). آج، لب، فق: می‌رود از فرود اشجار آن. (8). آج، لب، فق: یحیی بن عمرو. (9). وز، آج، لب، فق، مر: ابو القاسم البلخی. صفحه : 263 مفسّران و فقها، و آنان که گفتند: منسوخ نیست، خلاف کردند فی قوله: فَارزُقُوهُم، تا«1» اینکه امر بر وجوب است یا بر ندب. بلخی و جبّایی و رمّانی و جعفر بن مبشّر گفتند: مندوب است و واجب نیست، و مجاهد گفت: واجب نیست مادام که دل وارثان خوش باشد. و آنان که گفتند منسوخ است، سعید بن المسیّب است، و ابو مالک و ضحّاک گفتند: اینکه آیت پیش قسمت میراث و تعیین فرض اصحاب فرایض بود که نصیب هر کسی چیست. چون آیت میراث آمد و نصیبها معیّن شد، اینکه آیت منسوخ شد، و اینکه بر سبیل وصیّت بود. آنگه خلاف کردند در آن که: فَارزُقُوهُم خطاب با کیست. بیشتر مفسّران بر آنند که خطاب با ورثه است، و درست اینکه است لقوله: وَ إِذا حَضَرَ القِسمَةَ، و «قسمت» وارثان را باشد. و بعضی دگر گفتند: خطاب به آن کس که او را وفات خواهد رسیدن که در مرگ وصیّت کند آنان را که وارث نباشند چیزی تا دل ایشان باز نماند، قالوا، و ذلک قوله: وَ قُولُوا لَهُم قَولًا مَعرُوفاً. و ظاهر قرآن از اینکه مانع است، برای آن که چون مرد زنده باشد قسمت میراث او صورت نبندد، و حق تعالی اینکه امر معلّق بکرد به وقت قسمت میراث: فی قوله: وَ إِذا حَضَرَ القِسمَةَ. آنگه خلاف کردند در آن که: وَ قُولُوا لَهُم قَولًا مَعرُوفاً، خطاب است با که، و اینکه «قول معروف» چیست! قولی آن است که گفتیم: خطاب به آن است که حضرته الوفاة، و اینکه درست نیست، درست آن است که خطاب با ورثه است، بر قول آنان که گفتند: آیت در میراث است در وصیّت نیست. و آنان که گفتند: آیت در وصیّت است، گفتند: خطاب با اولیا و اوصیاست، و «واو» به معنی «او» است برای آن که از سه وجه بیرون نباشد«2»: یا ورثه بزرگ باشند یا کوچک، یا هم بزرگ و هم کوچک. آنان که بزرگ باشند خطاب ایشان اینکه است که: فَارزُقُوهُم، برای آن که ایشان [294- پ] مالک نصیب خود باشند، و انفاذ وصیّت از وصی و از ایشان ----------------------------------- (1). آج: آیا، لب، فق، مر: یا . (2). آج، لب، فق: بیرون نیست. صفحه : 264 درست«1» آید. و آنان که طفل باشند، وصی گوید: اینکه مال یتیمان است، و مرا در اینکه چیزی نیست، و اگر مرا بر اینکه حکمی بودی شما را نصیب کردمی، عافاکم اللّه و أغناکم، اینکه و مانند اینکه از عذر و دعا، فذلک القول المعروف، یعنی یا رزق یا قول معروف. و اگر بر ظاهر حمل کنند اولیتر باشد، برای آن که جمع از میان هر دو متعذّر نیست که هم چیزی بدهد و هم عذر خواهد و دعا کند. عبیدة السّلمانی‌ّ گوسفندی از آن یتیمان بکشت و قسمت کرد بر اهل اینکه آیت، و گفت: اگر نه اینکه آیت آن بودی«2»، اینکه از مال خود کردمی، یعنی خواست تا حکم آیت به جای آرد، آن را طعمه ساخت برای اهل اینکه آیت. و طعمه و رزق را حدّی محدود و مقداری مقدّر نیست، آنچه خواهند و دل ایشان به آن خوش باشد. حسن بصری و قتاده را از اینکه آیت پرسیدند که: منسوخ است یا نه! گفتند: آیت منسوخ نیست، و لکن مردمان بخیل‌اند، وجه نیست ایشان را که طعمه به کسی دهند، می‌گویند: آیت منسوخ است. حسن گفت: چیزی که محقّر باشد، و شرم دارند در قسمت آوردن به ایشان باید دادن. و عبد اللّه عبّاس گفت: چون وصیّت کرده باشد، اگر وارثان بزرگ باشند، چیزی اندک بدهند، و اگر کوچک باشند عذر بخواهند«3» چنان که بیان کرده شد. و از عبد اللّه عبّاس هر دو قول روایت است، و راوی خبر گوید که: چون عبد الرّحمن بن ابی بکر فرمان یافت، پسرش عبد اللّه میراث او بخشید«4»، در سرای هیچ کس نماند از خویش و بیگانه که او را چیزی نداد. و اینکه در حیات عایشه بود، آنگه اینکه آیت برخواند. عبد اللّه عبّاس را بگفتند که او چنین کرد، گفت: آیت نه در اینکه باب است، در وصیّت است. خدای- جل‌ّ جلاله- از کرم چون به حسب مصلحت بعضی خویشان را به قرابت و قربت حظّی نهاد روا نداشت که آنان را که دورتر باشند یا بیگانه باشند محروم مانند، بر سبیل ندب و استحباب گفت چون ایشان حاضر آیند به وقت قسمت ----------------------------------- (1). اساس: درشت، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). وز، آج، لب، مر، تب: اگر نه اینکه آیت بودی، فق: اگر نه آیت بودی. (3). اساس و وز: نخواهند، با توجّه به آج و لب و فق و مرو فحوای عبارت تصحیح شد. (4). همه نسخه بدلها: می‌بخشید. صفحه : 265 میراث. فَارزُقُوهُم مِنه‌ُ، ایشان را از آن رزقی و طعمه‌ای دهی«1»، و بر سری عذری بخواهی«2» و سخنی نکو بگویی«3»، و اینکه بر سبیل ندب باشد. و در آیت دلیل است بر آن که اسم رازق بر ما اطلاق کنند، و نفعی که از ما به کسی رسد آن را رزق خوانند، که خدای تعالی اینکه اطلاق فرمود. قوله: وَ لیَخش‌َ الَّذِین‌َ لَو تَرَکُوا مِن خَلفِهِم ذُرِّیَّةً ضِعافاً- الایة. در معنی آیت چهار قول گفتند: یکی آن که اینکه نهی است از آن که مرد در وصیّت اجحاف کند و اسراف و اضرار کند در وصیّت به ورثه از ثلث تعدّی کند، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است به یک روایت، و سعید جبیر و قتاده و سدّی و مجاهد و ضحّاک. قول دوم حسن گفت: آیت در حق‌ّ کسانی است که به بالین محتضری حاضر آیند و او را گویند: خویشتن را باش، و خویشتن را بین، و وارثان را خدای کفایت بکند، و تو را چیزی که هست بر خویشتن ایثار کن، و فلان را چندین بده و فلان را چندین، تا عامّه مال مستغرق کنند. خدای تعالی ایشان را بترسانید، گفت: بگو تا از خدای بترسند آنان که چنین سخنها گویند، و اندیشه کنند که اگر ایشان را وفاتی رسد«4» و فرزندانی طفل ضعیف باز گذارند، به ورثه اینکه متوفّی هم آن خواهند و سگالند که به فرزندان یتیم خود، و سخن به وجه گویند و از شرع تعدّی نکنند. قول سه‌ام«5» آن است که: خطاب با اولیای ایتام است که در مال ایشان امانت به جای آرند، و آن کنند به ایشان که اگر اینان«6» را وفات باشد، خواهند که دیگران با اطفال ایشان آن کنند که او را از آن کراهت نباشد. باید تا از خدای بترسد و با اطفال مؤمنان«7» و مالهای ایشان همان کند، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است به یک روایت. قول چهارم مقسم گفت: آیت در حق‌ّ کسانی است که مرد را از وصیّت نهی کنند و گویند: جانب وارثان نگاه‌دار و اجانب را مراقبت مکن، و اقاربی را که نه ----------------------------------- (1). مر، تب: دهید. (2). مر، تب: بخواهید. (3). مر، تب: بگویید. (4). همه نسخه بدلها: باشد. (5). آج، لب: سیوم، تب: سیم. [.....] (6). آج، لب، فق، مر: ایشان. (7). همه نسخه بدلها: مسلمانان. صفحه : 266 وارثند، بر عکس آن قولی که گفتیم. و اصل «ذرّیّة»، فعلیّت باشد، من ذرأ اللّه الخلق، أی خلقهم. و قول آن کس که گفت: اشتقاق او از «ذرّ» است و گمان برد که برای صغر ایشان را ذریّت خوانند قولی ضعیف است، برای آن که فرزند را ذرّیّت خوانند اگر بزرگ باشد و اگر کوچک، بیانه قوله تعالی: وَ مَن صَلَح‌َ مِن آبائِهِم وَ أَزواجِهِم وَ ذُرِّیّاتِهِم«1»فَلیَتَّقُوا اللّه‌َ، باید تا از خدای بترسند و سخنی سدید گویند، یعنی قولی با سلامت که در او خلل و فساد نباشد، و آن قولی باشد که به ورثه اجحاف نبود در حق‌ّ [و]«2» در حق‌ّ موصون تقصیر نبود، و اصل او از سدّ خلل است، و صواب را سداد گویند از اینکه جا که در او خلل نبود. و سدّد السّهم إذا قوّمه. و برای اینکه نهی کرد رسول- علیه السّلام- سعد را از آن که وصیّت کند بیشتر از ثلث، [و گفت]«3»: و الثّلث کثیر لأن تدع عیالک اغنیاء خیر من أن تترکهم عالة یتکفّفون النّاس. إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَأکُلُون‌َ أَموال‌َ الیَتامی ظُلماً- الایة. مقاتل بن حیّان گفت: آیت در مردی آمد از غطفان نام او مرثد بن زید، برادرش بمرد [295- ر] و طفلی رها کرد و مال طفل در حجر او بود، و مال در دست او، مال او بخورد. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد در حق‌ّ او و تهدید کرد او را. و اگر چه آیت در حق‌ّ شخصی معیّن باشد، هر که با او مشارکت کند در آن فعل مشارک او باشد در آن حکم، و حمل آیت بر عموم کردن اولیتر باشد. و قوله: «ظلما»، نصب او بر تمییز«4» باشد، و گفته‌اند: بر مصدر من معنی الفعل لأن‌ّ أکل مال الیتیم ظلم فکأنّه قال: ان‌ّ الّذین یظلمون فی أموالهم ظلما، إنّما یأکلون فی بطونهم نارا، در جای خبر ان‌ّ است. حق تعالی گفت: آنان که مال یتیمان خورند به ظلم، و برای آن قید زد به ظلم که مال یتیمان«5» و اجرت مثل ولی را باشد که بخورد و او را اینکه وعید و عقاب نباشد، ----------------------------------- (1). سوره رعد (13) آیه 23. (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج، لب، فق، مر: تمیز. (5). آج، لب، فق، مر، تب: یتیم از او. صفحه : 267 برای آن که ظلم نیست، و نیز اگر کسی بر سبیل قرض بردارد هم عین مال یتیم بود که خورده باشد، و لکن ظلم نبود. «ایشان آتش می‌خورند در شکمشان»، در او دو وجه گفتند: یکی آن که سدّی گفت: روز قیامت خورنده مال یتیم را بر انگیزند و آتش از دهن و بینی و چشم و گوش او به در می‌آید، چون کسی که شکم او پر آتش باشد، و اینکه علامت بود فرشتگان عذاب را که او آکل مال یتیم است. و دوم آن که: اینکه بر طریق مثل بود، برای آن که آن کس که مال یتیم خورد مآل و عاقبت او با دوزخ بود، و شکم پر آتش باز کند به عقوبت آن، و اگر نه آن نبودی او را پس بمنزلت آن باشد که اوّلا آتش خورده از آن جا که ثمره و عاقبت آن خوردن آتش بود، و اینکه جاری مجرای آن مثل باشد در معنی که: «کالباحث بظلفه عن حتفه، و قولهم: أتتک بخائن رحلاه، و قول الشاعر«1»: و ان‌ّ الّذی أصبحتم تحلبونه دم غیر أن‌ّ اللّون لیس باحمرا می‌گوید: اینکه شتران که شما به دیه و عوض خون بستده«2» و از آن جا شیر می‌دوشی«3» آن نه شیر است، آن خون مقتول شماست، الّا آن است که به رنگ سرخ نیست. و قوله: وَ سَیَصلَون‌َ سَعِیراً، إبن عامر و عاصم به روایت ابی بکر خواند«4»: «و سیصلون» بر فعل مجهول از افعل، یقال: صلیت النّار و بالنّار و أصلیته النّار اصلاء و الصّلاء النّار و الاصطلاء لزوم النّار. قال العجّاج: صالیات للصّلی صلی چون به فتح گویند مقصور باید، چون به کسر صاد گویند ممدود، کما قال الفرزدق«5»: و قاتل کلب الحی‌ّ عن نار أهله لیربض فیها و الصّلا متکنّف و یروی و الصّلی متکنّف«6»، و الصّالی بالنّار المصطلی بها و بالنّسر«7» الواقع فیه، ----------------------------------- (1). تب شعر. (2). بستده/ بستده‌ای، بستده‌اید. (3). مر، تب: می‌دوشید. (4). آج: خواندند. (5). تب شعر. (6). فق: منکّف. (7). آج، لب، فق، مر: بالشّر. [.....] صفحه : 268 قال الشّاعر: لم اکن من جناتها علم اللّ ه و انّی بحرّها الیوم صالی و شاة مصلیّة«1»، أی مشویّة. و سعیر فعیل باشد به معنی مفعول، یعنی نارا مسعورة«2»، کقتیل و خضیب و دهین، یقال: سعرت النّار و أسعرتها، و سعّرتها فاستعرت، أی أو قدتها فاتّقدت. قوله: یُوصِیکُم‌ُ اللّه‌ُ فِی أَولادِکُم- الایة، مفسّران در سبب نزول آیت خلاف کردند. بعضی گفتند: سبب نزول آیت آن بود که در جاهلیّت وراثت به مردی و قوّت بودی، میراث به مردان دادندی، به زنان و کودکان ندادندی. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و حکم جاهلیّت باطل کرد«3». محمّد بن المنکدر«4» گفت: از جابر عبد اللّه انصاری شنیدم که گفت: آیت در باب من فرود آمد که بیمار بودم سخت. رسول- علیه السّلام- در بالین من آمد، و من نیاگاه«5» بودم. پاره‌ای آب بخواست و به روی من زد، و من با هوش آمدم و گفتم: یا رسول اللّه؟ چگونه فرمایی که در ترکه خود کنم! رسول- علیه السّلام- هیچ نگفت. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. عطا گفت: سعد بن الرّبیع النقیب را در احد«6» بکشتند، او زنی رها کرد و دو دختر را و برادری را، برادر او جمله مال بر گرفت و چیزی به زن و دختران او نداد. زن به شکایت پیش رسول آمد«7» رسول- علیه السّلام- گفت: باز گرد«8» که باشد که خدای تعالی در حق‌ّ تو حکمی فرماید. برفت، پس از آن باز آمد و شکایت کرد و بگریست. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. رسول- علیه السّلام- برادر سعد را بخواند و مال از او بستد و به ایشان داد. ----------------------------------- (1). اساس: متصلیه، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). تب: مسعورا. (3). آج، لب، فق: بکرد. (4). اساس، تب: محمّد بن المکندر، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). اساس: در حاشیه اینکه کلمه را به اینکه صورت توضیح داده است: بیهوش بودم، مر: بیهوش بودم. (6). همه نسخه بدلها: با حد. (7). اساس: آمدند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). آج، لب، فق: باز گردی. صفحه : 269 مقاتل و کلبی گفتند: آیت در ابو کحّه«1» آمد- که قصّه او برفت. سدّی گفت: در عبد الرّحمن آمد، برادر حسّان شاعر«2»- بمرد و زنی رها کرد و پنج خواهر را، وارثان دیگر بیامدند و مال بر گرفتند و چیزی به زن ندادند. زن به شکایت به«3» رسول آمد، خدای تعالی«4» آیت فرستاد. عبد اللّه عبّاس گفت: پیش از نزول اینکه آیت میراث فرزندان را بودی«5»، وصیّت مادر و پدر را. خدای تعالی آیت وصیّت به اینکه آیت منسوخ کرد. و اینکه قول درست نیست، و بیان اینکه کرده شد در سورة البقره در آیت وصیّت. پیش از آن که به تفسیر آیت مشغول شویم طرفی از حکم آیت بر وجه اختصار بگوییم. بدان که: چون مرد را وفات رسد، ابتدا به تکفین و تجهیز او کنند از صلب مالش، آنگه به قضای دیون اگر بر او وامی باشد، آنگه به وصیّتی که کرده بود، آنگه به میراث. و استحقاق میراث به دو چیز باشد بنزدیک ما به نسب و سبب بر دو ضرب بود. و بنزدیک فقها به سه چیز: به سبب و نسب و تعصیب، و بنزدیک اهل البیت به تعصیب میراث نباشد. آنگه از جهت«6» نسب به دو وجه ثابت شود: یکی به فرض و تسمیه، دگر به قرابت. و سبب بر دو ضرب بود: زوجیّت و ولاء. میراث به زوجیّت به فرض«7» باشد الّا در یک مسأله که گفته شود جای دگر. و «ولاء» بر سه ضرب باشد: ولای عتق باشد، و ولای تضمّن [295- پ] جریره، و ولای امامت. و اینکه هیچ سه به فرض نباشد. و آنچه مانع باشد از میراث سه چیز است: کفر است و رق‌ّ و قتل عمد بر وجه ظلم، و هر چه منع کند از میراث از اینکه سه وجه منع کند از حجب مادر از ثلث با سدس. ----------------------------------- (1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، تفسیر قرطبی (5/ 58): ام‌ّ کجّه. (2). اساس بود، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید، مر که او. (3). فق: بر. (4). آج، لب، فق، مر اینکه. (5). آج، لب، فق، مر و. (6). اساس و، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. [.....] (7). اساس: کلمه به صورت «عرض» هم خوانده می‌شود. صفحه : 270 امّا سهام موارث شش است، نصف است، و ربع، و ثمن، و ثلثان، و ثلث، و سدس. امّا «نصف» سهم چهار کس بود: شوهر با عدم فرزند، و فرزند زاده- و اگر چه نازل باشند، و سهم دختر است، و سهم خواهر است که از مادر و پدر باشد. و سهم خواهر است از پدر چون خواهر مادری و پدری نباشد«1». و «ربع» سهم دو کس بود: سهم شوهر با وجود فرزند و یا فرزند زاده، و سهم زن با عدم فرزند و فرزند زاده- و اگر چه نازل باشند. و «ثمن» سهم زن است با وجود فرزند یا فرزند زادگان- و اگر چه نازل باشند، لا غیر. و «ثلثان» سهم [سه]«2» کس باشد: سهم دو دختر یا بیشتر، و سهم دو خواهر یا بیشتر هر گه که از یک پدر و مادر باشند، و سهم دو خواهر پدری یا بیشتر هر گه که خواهر مادری و پدری نباشد. و «ثلث» سهم دو کس باشد: سهم مادر باشد با عدم فرزند و فرزند زاده و عدم آن که او را حجب کند، و سهم دو کس یا بیشتر از کلاله مادر. و «سدس» سهم پنج کس باشد: سهم هر یکی از مادر و پدر با وجود فرزند یا فرزندزاده، و سهم مادر [باشد با عدم فرزند]«3» و فرزند زاده با وجود آن که حجب کند. و آنان که حجب کنند بنزدیک اهل البیت دو برادر باشند، یا یک برادر و دو خواهر، یا چهار خواهر چون مادری و پدری باشند، یا پدری باشند دون مادری، و سهم هر یکی«4» از کلاله مادر اگر نرینه باشد اگر مادینه. و آن کس که او ساقط نشود از میراث به دیگران و با یکدیگر میراث گیرند شش کس باشند: مادر و پدر و پسر و دختر و زن و شوهر، اینکه سر جمله است که گفته شد از مقدّمات مواریث بر سبیل اختصار بر مذهب اهل البیت- علیهم السّلام- و اینکه را شرحی«5» مطوّل بود و در کتب فقه ما مشروح است، و اختلاف فقها نیز رها کرده شد، ----------------------------------- (1). اساس: باشد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس و وز: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج، لب، فق، مر: هر یک. (5). آج، لب، فق، مر: شرح. صفحه : 271 کراهت تطویل را، چه غرض از اینکه کتاب تفسیر قرآن است و آنچه گذارش«1» معنی به آن باشد. قوله: یُوصِیکُم‌ُ اللّه‌ُ، وصیّت می‌کند خدای تعالی شما را و اندرز می‌کند. زجّاج گفت: وصیّت از خدای تعالی ایجاب باشد چنان که در سورة الانعام چند جا گفت: ذلِکُم وَصّاکُم بِه‌ِ«2»فِی أَولادِکُم«5»، در کار فرزندانتان چون شما را وفات رسد، و اینکه جمله حذف کرد برای دلالت حال بر او. لِلذَّکَرِ مِثل‌ُ حَظِّ الأُنثَیَین‌ِ، یک پسر را چندان نصیب بود که دو دختر را، علی کل‌ّ حال مع الانفراد و مع الاجتماع بلا خلاف بین الامّة. فَإِن کُن‌َّ نِساءً، یعنی وارثان اگر چنان که اینکه فرزندان باز مانده از مادر و پدر رفته همه دختران باشند و از بالای دو«6» باشند- یعنی سه یا بیشتر- نصیب ایشان دو ثلث باشد از ترکه، و اگر دو باشند هم ثلثان باشد ایشان را، و لکن اینکه حکم از آیت ندانند، از اجماع امّت دانند. و بعضی مفسّران و اهل معانی گفتند: اینکه حکم از آیت دانند به زیادت فوق، که اینکه لفظ را صله کنند یعنی زیاده، چنان که گفت: فَاضرِبُوا فَوق‌َ الأَعناق‌ِ«7»، أی فاضربوا الاعناق و «فوق» صله است. و اگر چنین باشد از آیت حکم دو دختر دانند. حکم بیشتر از دو دختر هم به اجماع توان شناختن«8». پس متساوی باشند«9» در هر دو طرف. چون چنین خواهد بودن، اولیتر آن باشد که ظاهر آیت«10» رها نکنند«11». ----------------------------------- (1). وز، آج، فق: گزارش. (2). سوره انعام (6) آیه 151 تا 153. (3). اساس: وجب، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آج، لب، فق، تب را. (5). آج، لب، فق، مر أی فی امر أولادکم. (6). اساس: دور، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). سوره انفال (8) آیه 12. (8). آج، لب، فق، مر: هم از اجماع توان دانستن. [.....] (9). آج، لب، فق، مر، تب: باشد. (10). آج، لب، فق را. (11). مر: رها کنند. صفحه : 272 و ابو العبّاس مبرّد گفت: در آیت دلیل است بر آن که دو دختر را ثلثان باشد برای آن که اوّل عدد پسری و دختری را باشد، چون چنین بود پسر را چهار دانگ بود و دختر را دو دانگ، چون نصیب یک دختر به نص‌ّ قرآن در اصل مسأله ثلث افتاد، چون دو شوند دو ثلث باشد ایشان را. و اسماعیل بن اسحاق القاضی اینکه وجه اختیار کرد، جز آن که بر مذهب آنان که قیاس نگویند مطّرد نباشد. و زجّاج حکایت کرد از بعضی فقها که گفت: ثلثان دو دختر از آن آیت معلوم شود«1» که حق تعالی گفت: یَستَفتُونَک‌َ قُل‌ِ اللّه‌ُ یُفتِیکُم فِی الکَلالَةِ إِن‌ِ امرُؤٌ هَلَک‌َ لَیس‌َ لَه‌ُ وَلَدٌ وَ لَه‌ُ أُخت‌ٌ فَلَها نِصف‌ُ ما تَرَک‌َ«2» وَ إِن کانَت واحِدَةً فَلَهَا النِّصف‌ُ. آنگه در آیت کلاله گفت: فَإِن کانَتَا اثنَتَین‌ِ فَلَهُمَا الثُّلُثان‌ِ مِمّا تَرَک‌َ«4»، دو خواهر را دو ثلث نهاد باید تا اینکه جا نیز دو دختر را«5» دو ثلث باشد، قیاسا لهما علی الاختین، و اینکه محض قیاس باشد بر قاعده نفات قیاس نرود. و نظّام در کتاب النّکت حکایت کرد قولی از عبد اللّه عبّاس که او گفت: یک دختر را نیمه«6» مال بود، و سه را دو ثلث، و دو را نیم و نیم دانگ [برای آن که چون یک دختر را نیمه بود، و سه را چهار دانگ، دو را باید تا آن باشد که میان نیم دینار و چهار دانگ بود، و آن نیم و نیم دانگ باشد]«7» و اینکه هم طریقی«8» قیاسی است. وَ إِن کانَت واحِدَةً عامّه قرّاء خوانند: «واحدة» به نصب علی خبر «کان»، و اسم در او مقدّر بود [296- ر]، و التّقدیر: و إن کانت«9» البنت واحدة. و اهل مدینه خوانند: «واحدة» به رفع بر آن که «کان» تامّه بود، التّقدیر: فان حصلت أو وجدت واحدة فلها النّصف. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: می‌شود. (2). سوره نساء (4) آیه 176. (3). همه نسخه بدلها را. (4). سوره نساء (4) آیه 176. (5). آج، لب، فق، مر: دو ثلث نهاد تا اینکه جا دو دختر را. (6). اساس: یک نیمه دختر را، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). اساس: طریقه، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). اساس: کان، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 273 اگر مردی یا زنی فرمان یابد و یک دختر را رها کند، فریضه او به تسمیه نیمه مال بود [و]«1» باقی بنزدیک ما ردّ بود با او به قرابت و آیت اولوا الأرحام، و هی قوله تعالی: وَ أُولُوا الأَرحام‌ِ بَعضُهُم أَولی بِبَعض‌ٍ«2»، و بنزدیک فقها نیمه دیگر اگر عصبه باشند ایشان را باشد و الّا بیت المال را بود. وَ لِأَبَوَیه‌ِ لِکُل‌ِّ واحِدٍ مِنهُمَا السُّدُس‌ُ مِمّا تَرَک‌َ إِن کان‌َ لَه‌ُ وَلَدٌ«3»، مادر و پدر را ابوین«4» خواند، به نام پدر بخواند«5» مادر را لتغلیب المذکّر علی المؤنّث، چنان که در باب تغلیب مشرقین گویند مشرق را و مغرب را، و عمرین گویند ابو بکر و عمرا«6»، و حسنین گویند حسن و حسین را و اینکه بابی است از کلام عرب، گفت: نصیب مادر و پدر«7» هر یکی از ایشان را دانگی رسد اگر متوفّی را فرزند بود. و قوله: وَ لِأَبَوَیه‌ِ، کنایتی است نه از مذکوری اراد و لابوی المیّت، و همچنین باشد اگر مادر و پدر باشند و اگر یکی از ایشان باشد نصیب او دانگی بود باجماع و باقی فرزندان را بود: لِلذَّکَرِ مِثل‌ُ حَظِّ الأُنثَیَین‌ِ. و اگر فرزند دختری باشد و أحد الأبوین دختر را نیمه باشد به تسمیه و دانگی أحد الأبوین را باشد، و باقی ردّ باشد به ایشان علی قدر سهمیهما بنزدیک ما. و مخالفان گفتند: اگر أحد الأبوین پدر باشد، باقی ردّ بود با او که او عصبت است به علّت تعصیب، و اگر مادر باشد بعضی از ایشان گفتند: باقی ردّ بود با او و با دختر چنان که ما گفتیم«8». و بعضی از ایشان گفتند: بیت المال را باشد باقی، و حجّت ما در ردّ با خداوندان سهام آیت اولو الأرحام است، و حجّت ایشان در تعصیب خبری واحد است که آوردند: ما ابقت الفرائض فلأولی عصبة ذکر «9»، گوییم اینکه ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره انفال (8) آیه 75. [.....] (3). اساس فقها نیمه، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (4). آج، لب، فق: ابویه. (5). مر: بخوانند. (6). کذا: در اساس و وز: عمرا/ عمر را، دیگر نسخه بدلها: عمر را. (7). آج، لب، فق، مر را. (8). اساس: چنان که گفتیم ما، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). مر: اگر. صفحه : 274 خبری ضعیف واحد است، و به خبر واحد ظاهر قرآن رها نکنند و تخصیص نکنند عموم قرآن را به آن، و قوله: فَإِن لَم یَکُن لَه‌ُ وَلَدٌ وَ وَرِثَه‌ُ أَبَواه‌ُ فَلِأُمِّه‌ِ الثُّلُث‌ُ، گفت: اگر فرزند نباشد متوفّی را، وارثان مادر و پدر باشند، مادر را ثلث رسد و دگر پدر گیرد«1»، لدلالة فحوی الخطاب علیه، برای آن که فحوای خطاب دلیل او می‌کند، و باتّفاق ثلثان باقی پدر را باشد، اگر در فریضه شوهر یا زن در افتد نصیب خود گیرند از نصف یا ربع و نصیب مادر هم آن ثلث بر جای باشد، و نقصان در نصیب پدر آید. و عبد اللّه عبّاس و إبن سیرین همچنین گفتند. و قوله: فَإِن کان‌َ لَه‌ُ إِخوَةٌ فَلِأُمِّه‌ِ السُّدُس‌ُ، اصحابان ما را در اینکه دو قول است: یکی آن که اینکه برادران مادر را«2» آنگه حجب کنند از ثلث با سدس که پدر باشد، و چون پدر نباشد«3» حجب نکنند. و گفتند تقدیر«4» آیت چنین است: فإن کان له اخوة و ورثه أبواه فلأمّه السّدس. و بیشتر اصحاب بر آنند که برادران حجب کنند«5» مادر را از ثلث با سدس، سواء اگر پدر باشد و اگر نه، و اینکه مذهب جمله فقهاست الّا آن است که مذهب ما آن است که: چون پدر باشد«6»، برادران آنچه از مادر حجب کنند ایشان را نباشد به هیچ وجه، با پدر افتد و اگر پدر نباشد باقی هم ردّ باشد با مادر تا مادر دانگی به تسمیه ببرد و باقی به ردّ، و با وجود مادر برادران را چیزی نرسد اگر از قبل پدر و مادر باشند یا پدری یا مادری، برای آن که مادر به درجه نزدیکتر است، و اینکه برادران که حجب کنند مادر را از ثلث باشد با سدس، باید تا دو باشند یا برادری و دو خواهر یا چهار خواهر، و باید تا از مادر و پدر باشند یا از پدر تنها، چه اگر از مادر تنها باشند حجب نکنند، و دو خواهر حجب نکنند به هیچ وجه. و جمله فقها«7» ما را خلاف کردند. و قولی هست عبد اللّه عبّاس را که: برادران را تا سه نباشند حجب نکنند حملا ----------------------------------- (1). مر: برگیرد، تب: بگیرد. (2). آج، لب، فق: اینکه برادر را و مادر را، مر: اینکه مادر را و برادر را. (3). اساس: باشد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). مر اینکه. (6- 5). اساس: نکنند، با توجّه به فق، مر، لب تصحیح شد. (7). مر گفتند و. صفحه : 275 علی ظاهر قوله: فَإِن کان‌َ لَه‌ُ إِخوَةٌ، و اقل‌ّ جمع سه باشد، و اینکه قولی شاذّ است، و جمله«1» بر خلاف این‌اند. جواب آن است او را که گوییم: اگر چه اقل‌ّ جمع بر حقیقت سه باشد، اینکه جا حمل کنیم بر دو سبیل توسّع من قوله تعالی: إِن تَتُوبا إِلَی اللّه‌ِ فَقَد صَغَت قُلُوبُکُما«2» مِن بَعدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِها أَو دَین‌ٍ، اگر گویند: چرا تقدیم وصیّت کرد بر دین، و باتّفاق دین مقدّم باشد بر وصیّت! جواب از اینکه آن است [که]«5»: [296- پ] «أو» ایجاب ترتیب نکند، برای آن که «أو» یا شک باشد یا تخییر را، و ترتیب در هیچ دو صورت نبندد. پس «او» در اینکه باب بمثابه «واو» است. جواب دیگر آن است [که]«6»: برای آن تقدیم وصیّت کرد بر دین، که وصیّت عام است، در حق‌ّ همه کس باشد، و دین همه کس را نباشد. پس چنان است که وصیّت به جای ثبات و حصول بنهاد، و دین به جای شک، گفت: اگر باشد، برای آن که باشد که بود و باشد که نبود. قوله: آباؤُکُم وَ أَبناؤُکُم لا تَدرُون‌َ أَیُّهُم أَقرَب‌ُ لَکُم نَفعاً، حق تعالی پنداری به ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب فقها. [.....] (2). سوره تحریم (66) آیه 4. (3). تب الشاعر. (4). آج، لب، فق، تب: یا . (6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 276 جواب کسی کرد که او را تعجّب آمد از تفاوت نصیبها، و آن که نصیب مادر و پدر کمتر است از نصیب فرزندان. و در معنی او خلاف کردند. مجاهد گفت: یعنی در دنیا شما ندانی«1» که کیست که نافعتر است از اینان که پدران شمااند یا فرزندان شما شما را. بعضی دگر گفته‌اند: معنی آن است«2» پدر را نفقه فرزند واجب بود چون فرزند محتاج باشد، و فرزند را نیز نفقه پدر واجب بود چون پدر محتاج باشد. پس ایشان در اینکه باب راست‌اند، و لکن شما ندانی«3» که حاجت که را باشد به صاحبش از اینان. قولی دگر آن است که: شما ندانی«4» که باشد که از پیش صاحبش بمیرد تا میراث او بردارد، و تمنّای مرگ یکدیگر مکنی«5» برای میراث، و نصب «نفعا» بر تمیز«6» باشد. و قوله: فَرِیضَةً، گفته‌اند: نصب او بر حال است، یعنی لهؤلاء الورثة ما ذکرناه مفروضا مقدّرا. و گفته‌اند: علی المصدر، من قوله: یُوصِیکُم‌ُ اللّه‌ُ فِی أَولادِکُم لِلذَّکَرِ مِثل‌ُ حَظِّ الأُنثَیَین‌ِ، فرضا مفروضا. و گفته‌اند: تمیز«7» است من قوله: فَلِأُمِّه‌ِ السُّدُس‌ُ فریضة، کما تقول«8»: هذا المال لک هبة أو صدقة. و در ثلث و ربع«9» تثقیل و تخفیف روا بود، و هر دو لغت است. إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَلِیماً حَکِیماً، أی لم یزل کذلک، کان دلیل ماضی باشد و معنی آن است که: خدای تعالی همیشه علیم و حکیم بود. فامّا «علیم» مبالغه باشد در عالم، و عالمی او را صفت ذات است. و در حکیمی دو وجه رواست، چنان که بیان کرده شد پیش از اینکه. قوله: وَ لَکُم نِصف‌ُ ما تَرَک‌َ أَزواجُکُم- الآیة، قدیم- جل‌ّ جلاله- در آن آیت که رفت ذکر وارثانی که من جهت النّسب میراث گیرند بکرد«10»، در اینکه آیت ذکر میراث خواران سببی کرد، گفت: شما راست که مردانید«11» نیمه آنچه زنان شما بگذارند اگر ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، تب: ندانید، مر: ندانستید. (6- 2). آج، لب، فق، مر، تب که. (4- 3). آج، لب، مر، تب: ندانید. (5). مر، تب: مکنید. (7). وز، تب: تمییز. (8). فق: یقول، مر: یقال. (9). آج، لب به. (10). آج، لب و. (11). آج، لب، فق: مردانی/ مردانید. صفحه : 277 فرزند نباشد ایشان را، و اگر فرزند باشد ایشان را، سواء اگر از شما باشد یا از غیر شما، از نصف با ربع افتد، و اینکه نوعی حجب است که فرزند کند شوهر مادرش را از نصف به ربع، و زن پدر را کند از ربع به ثمن. وَ لَهُن‌َّ الرُّبُع‌ُ، و زنان را ربع مال باشد از میراث شوهران اگر شوهران فرزند ندارند«1»، اگر دارند حجب کنند آن فرزند زنان را از ربع به ثمن، و در اینکه هیچ خلاف نیست میان امّت، و نصیب شوهر بر نصف نیفزاید و از ربع بنکاهد، و نصیب زن از ربع نیفزاید و از ثمن بنکاهد، و نقصان در ایشان نشود و همچنین نصیب مادر و پدر را از سدس بنکاهد به هیچ حال. و عول درست نیست بنزدیک ما، و چنان که بیان کردیم ابتدا از مال متوفّی به کفن بکنند، اگر از آن جا چیزی بماند قضای دین کنند از او که وامی باشد بر او، و آنگه اگر چیزی بماند وصیّت کار بندند از آن از ثلث آنچه مانده باشد آنچه از وصیّت باز ماند میان ورثه بود علی فرائض اللّه. قوله: وَ إِن کان‌َ رَجُل‌ٌ یُورَث‌ُ کَلالَةً أَوِ امرَأَةٌ، تقدیر آن است که: و ان کان رجل أو امرأة یورث کلاله، اگر مردی را یا زنی را از او میراث گیرند به کلالگی. و نصب «کلالة» محتمل است چند وجه را: یکی آن که مصدری بود در جای حال، و تقدیر چنین باشد که: یورث متکلّل النّسب. رمّانی و بلخی گفتند: نصب است بر خبر «کان» که رجل اسم «کان» است، و همچنین امراة و یورث صفت اوست، و کلالة خبر کان است، و اینکه قول آن کس بود که گوید: کلاله، مرده موروث منه باشد، و گفته‌اند که: مفعول دوم یورث باشد، و تقدیر چنین بود که: یورث ما له [کلالة]«2». حسن بصری و عیسی بن عمر خواند: «یورث»، به کسر الرّاء، چنان که فعل مسند باشد با مرد، و «کلالة» مفعول دوم باشد، یعنی اگر مردی مال خود رها کند به کلاله. و در کلاله خلاف کردند. ضحّاک و سدّی گفتند: موروث منه باشد، یعنی مرده. سعید جبیر گفت: وارثان باشند. نضر بن شمیل گفت: مال موروث باشد. ----------------------------------- (1). مر و. [.....] (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. صفحه : 278 روایت کرده‌اند که: مردی رسول را- علیه السّلام- پرسید از کلاله. رسول- علیه السّلام- آیت آخر اینکه سورت برخواند. مرد گفت: بیانی زیاده کن. رسول- علیه السّلام- گفت: لست بزایدک حتّی ازاد، من زیاده نکنم تا مرا زیاده نکنند. شعبی گفت که از ابو بکر صدّیق پرسیدند که: «کلاله» چه باشد! گفت: بگویم اگر صواب باشد از خدای بود، و اگر خطا بود از من بود و شیطان، و خدای تعالی از اینکه«1» بری است. هر وارثی باشد که نه پدر بود نه فرزند. چون به عهد عمر رسید، عمر را پرسیدند. گفت: من شرم دارم که مخالفت ابو بکر کنم. همان گویم که او گفت. طاووس گفت [297- ر]: ما دون الولد، هر که جز فرزند بود. حکم گفت: هر که جز پدر بود. عطیّه گفت: برادران مادری باشند. عبید بن عمیر گفت: برادران پدری باشند. جابر بن عبد اللّه گفت، من گفتم: یا رسول اللّه؟ وارثان من دو خواهرند، مرا چگونه میراث گیرند! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: یَستَفتُونَک‌َ قُل‌ِ اللّه‌ُ یُفتِیکُم فِی الکَلالَةِ«2» ...، و امیر المؤمنین علی«3» گفت: برادران و خواهران باشند از پدر و مادر، و آنان را که در اینکه آیت ذکر است از مادر باشند، و آنان را که در آخر سورت ذکر است از پدر و مادر، یا از پدر- علی ما جاء فی اخبارنا. و اصل «کلاله» إحاطه بود، و اکلیل تاج را از اینکه جا گویند لإحاطته بالرّأس، و همه را کل‌ّ برای آن خوانند که به همه محیط بود. و «کلاله» را برای آن کلاله خوانند که محیط بود به اصل نسب. و «کلال» که تعب باشد هم از اینکه جاست لا حاطته بالرّجل. و ابو مسلم محمّد بن بحر الاصفهانی‌ّ گفت: اشتقاق کلاله از کلال«4» است که تعب و اعیاء و ماندگی باشد، پنداری که تناول میراث که می‌کند«5» من بعد کلال و أعیاء می‌کند«6». ----------------------------------- (1). اساس: از من، آج، لب، فق، مر: از آن، با توجّه به وز تصحیح شد. (6- 2). سوره نساء (4) آیه 176. (3). آج، لب، فق، مر علیه السّلام. (4). اساس: کلاله، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). مر: می‌کنند. صفحه : 279 حسین بن علی‌ّ المغربی‌ّ گفت: اصل او آن است که مردم باز گذارد، و هو مصدر الاکل‌ّ«1» و هو الظّهر. و اینکه اسمی است که عرب شناسند و خبر دهند به او از جمله نسب، قال عامر بن الطّفیل: و إنّی و ان کنت إبن فارس عامر و فی السّرّ منها و الصّریح المهذّب فما سوّدتنی عامر عن کلالة أبی اللّه أن أسموا بأم‌ّ و لا أب معنی آن است که: و إنّما سوّدتنی عن خصالی و ما یتعلّق بی، و قال زیاد بن زید العدوی‌ّ«2»: و لم أرث المجد التّلید کلالة و لم یأن منّی فترة لعقیب و آن کس که گفت که: پدر و مادر کلاله نشود، استدلال کرد به قول شاعر که می‌گوید«3»: و إن‌ّ أبا المرء«4» أحمی [له]«5» و مولی الکلالة لا یغضب و قال الفرزدق«6»: و رثتم قناة الملک لا عن کلالة عن ابنی مناف عبد شمس و هاشم وَ لَه‌ُ أَخ‌ٌ أَو أُخت‌ٌ، ذکر مرد و زن رفته است و کنایت با مرد برد دون زن، علی عادة العرب فی ردّ الکنایة إلی الأهم‌ّ الأعرف، قال اللّه تعالی: وَ إِذا رَأَوا تِجارَةً أَو لَهواً انفَضُّوا إِلَیها«7» وَ استَعِینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ«8» یَکنِزُون‌َ الذَّهَب‌َ وَ الفِضَّةَ وَ لا یُنفِقُونَها فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ«9»فَلِکُل‌ِّ واحِدٍ مِنهُمَا السُّدُس‌ُ، هر یکی از ایشان را دانگی بود. ایشان را از اینکه هیچ نقصان نکنند، و هر یکی از ایشان بر اینکه زیاده نکنند. و برادر و خواهر چون ----------------------------------- (6- 3- 1). آج: مصدر کل‌ّ. (2). تب شعر. (4). آج: و انّی أنا المرء. (5). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (7). سوره جمعه (62) آیه 11. (8). سوره بقره (2) آیه 45. (9). سوره توبه (9) آیه 34. صفحه : 280 مادری«1» باشند نصیب راست گیرند، لقوله- عزّ و علا: فَلِکُل‌ِّ واحِدٍ مِنهُمَا«2»، أی من الأخ و الأخت السّدس. هر یکی از ایشان را دانگی فرمود حق تعالی، و هر دو را به یک درج«3» فرود آورد. و کلاله سواء اگر مادری باشند«4» یا پدری و مادری، مقاسمت نکنند با مادر و پدر و فرزندان اگر پسر باشد«5» و اگر دختر. و ایشان با یکدیگر میراث گیرند، اگر کلاله پدری یا «6» کلاله مادری مجتمع شوند دانگی کلاله مادری را باشد اگر یکی بود، و باقی کلاله پدری را. و اگر کلاله مادری بیشتر از یکی بود، چندان که باشند ایشان را دو دانگ بود، بیشتر نه، لقوله تعالی: فَإِن کانُوا أَکثَرَ مِن ذلِک‌َ فَهُم شُرَکاءُ فِی الثُّلُث‌ِ، و باقی چهار دانگ کلاله پدری را باشد«7»، اگر شوهر یا زن مزاحمت کنند ایشان را، نقصان بر کلاله پدری در شود دون کلاله مادری، از آن که چهار دانگ ایشان یا پنج دانگ، شوهر نیمه ببرد، و اگر زن برد«8» دانگی و نیم. و اگر کلاله مادری و پدری معا جمع شوند با کلاله مادری و کلاله پدری، کلاله مادری را دانگی باشد اگر یکی باشند یا دو دانگ اگر بیشتر باشند بالسّویّه بینهم زن و مرد یکسان گیرند و باقی و آن چهار دانگ یا پنج دانگ میان«9» کلاله مادری و پدری باشد، لِلذَّکَرِ مِثل‌ُ حَظِّ الأُنثَیَین‌ِ، و کلاله پدری بیوفتد و ایشان را چیزی نباشد. میراث کلاله بر اینکه جمله باشد که گفتیم و اعتبار اینکه است، و هم الإخوة و الأخوات علی ما شرحنا و اللّه ولی‌ّ التّوفیق. و جدّ و جدّه مقاسمت کنند با کلاله برای آن که ایشان در یک درجه‌اند. جدّ من قبل الأب بمنزلت برادر است من قبل الام‌ّ«10»، و جدّه بمثابت خواهر و جدّ و جدّه من قبل الأم‌ّ بمثابة الأخ و الأخت من قبلها درج«11» اینان متساوی است، و ذکر اختلاف فقها رها کردیم تا مطوّل نشود، و اشارت کردیم به رؤوس المسائل که مذهب است ----------------------------------- (1). اساس و وز: برادری، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] (2). لب مر السّدس. (3). تب: درجه. (4). آج، لب: باشد. (5). آج، لب، فق، مر، تب: باشند. (6). لب، مر: با. (7). آج، لب، فق و. (8). مر: بود. (9). مر: و باقی بر آن چهار دانگ یا پنج دانگ بود میانه. (10). آج، لب، فق، مر، تب: الأب. (11). آج، لب، فق، مر: درجه. صفحه : 281 در اینکه باب و شرح و بسط آن در کتب فقه مشروح است، از آن جا طلب باید کردن. غَیرَ مُضَارٍّ، نصب او بر حال است، و در معنی او خلاف کردند. بعضی گفتند: معنی آن است که إضرار ورثه نکند و اقرار به دینی که کسی را بر او نباشد. و بعضی دگر گفتند: تجاوز نکند در وصیّت از ثلث. وَصِیَّةً مِن‌َ اللّه‌ِ، نصب او بر مصدر باشد، وصیّتی است و اندرزی و فرضی از خدای تعالی. وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَلِیم‌ٌ، قتاده گفت: خدای تعالی کاره است مضارّت را هم در حال حیات [297- پ] و هم در حال موت، و نهی کرد از آن در هر دو حال، و خدای تعالی داناست به احوال بندگان و بردبار است، از ایشان تعجیل نکند به عقاب، برای آن که تعجیل آن کند که ترسد که فایت شود. و مورد او مورد تهدید و وعید است، و در آیت دلیل است بر آن که: فاطمه- علیها السّلام- وارث رسول بود و مستحق‌ّ میراث او بود فی عموم قوله تعالی: یُوصِیکُم‌ُ اللّه‌ُ فِی أَولادِکُم«1»، چه اتّفاق است که اوّل مخاطب به خطاب قرآن رسول است«2»، و همچنین«3» اوّل مأمور و منهی اوست به اوامر و نواهی قرآن، و فی قوله تعالی: وَ إِن کانَت واحِدَةً فَلَهَا النِّصف‌ُ، و داخل باشد در عموم هر دو آیت، و تخصیص عموم به خبر واحد روا نبود برای آن که اینکه معلوم است و آن مظنون، و برای مظنون دست از معلوم بنه دارند. و آن که دعوی دارند که رسول- علیه السّلام- گفت: نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ما ترکناه صدقة، خبر واحد است اگر تسلیم کنیم، و به او تخصیص قرآن نشاید کردن. قوله: تِلک‌َ حُدُودُ اللّه‌ِ«4»، اشارت باشد به غایب، و «هذه» اشارت باشد به حاضر. زجّاج گفت: «تلک» در آیت به معنی «هذه» است، یعنی اینکه حدهای خداست. در معنی حدود خلاف کردند. سدّی گفت: حدود شرایط است، أی شرائط اللّه. عبد اللّه عبّاس گفت: طاعة اللّه، و بعضی دگر گفتند: فرائض اللّه، و بعضی دگر گفتند: تفصیل اللّه لفرائضه، اینکه تفصیلی است که خدای تعالی داد فرایض خود را، و اینکه لایقتر است به معنی آیت و اشتقاق لفظ، برای آن که حدود سرای آن باشد که ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آیه 11. (2). همه نسخه بدلها علیه السّلام. (3). آج: همچونین. (4). آج، لب، فق، مر تلک. [.....] صفحه : 282 فصل کند میان او و غیر او. پس معنی آیت آن است که: اینکه قسمتی است که خدای تعالی کرد برای شما، و اینکه فواصلی است میان طاعت و معصیت. وَ مَن یُطِع‌ِ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ، هر که در اینکه«1» و جز اینکه طاعت خدای دارد و فرمان او کار بندد، یُدخِله‌ُ جَنّات‌ٍ، او را [به]«2» بهشتها«3» برد که در زیر درختان آن«4» جویهای روان باشد. اگر گویند: اینکه تخصیص چراست، طاعت در مواریث را به وعده‌های بهشت، و اینکه در همه طاعات باشد! جواب گوییم: برای عظم موقع او، او را به ذکر تخصیص کرد اینکه جا. خالِدِین‌َ فِیها، همیشه باشند در آن جا، و نصب او بر حال است، و تحقیق معنی آن که: یدخلهم عالمین فیها بالخلود، برای آن که «خالدین» حال باشد به عمل یدخلهم، و ایشان در حال دخول مخلّد نباشند که اینکه صورت نبندد، و انّما در آن حال عالم باشند و معتقد که آن جا مخلّد خواهند بودن، و گفت مثالش چنان بود که: مررت برجل معه باز صائدا به غدا. وَ ذلِک‌َ الفَوزُ العَظِیم‌ُ، و آن فلاح و ظفری بزرگ است. و در معنی «عظیم» دو قول گفتند: یکی آن که عظیم است به اضافت به امور دنیا و منافعی که معتاد و معهود است ما را. قولی دگر آن که به اضافت با منفعت خیانتی که کسی بکند در باب مواریث. وَ مَن یَعص‌ِ اللّه‌َ، و هر که عاصی شود در خدای«5» و نافرمانی کند خدای و پیغامبر را در آنچه فرمودند از فرایض و مواریث و اموال یتیمان. وَ یَتَعَدَّ حُدُودَه‌ُ، و از حدودی که او نهاد تعدّی کنند و تجاوز، و پای به سر آن بنهند. یُدخِله‌ُ ناراً خالِداً فِیها، او را در آتشی برد«6» که آن جا همیشه ماند. و حکم «خالدا» هم اینکه باشد که گفتیم، من کونه«7»: حالا من یدخله. نافع و إبن عامر در هر دو آیت «ندخله» به «نون» بخواندند، خبرا عن المخاطب علی وجه التّعظیم، و اینکه عدول باشد از مغایبه با خبر از گوینده، چنان که گفت: ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر حکم. (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (3). مر، تب: بهشتهایی. (4). آج، لب، فق، مر: او. (5). آج، لب، فق، مر: به خدای. (6). مر: برند. (7). آج، لب، فق، مر: فی کونه. صفحه : 283 بَل‌ِ اللّه‌ُ مَولاکُم وَ هُوَ خَیرُ النّاصِرِین‌َ، سَنُلقِی«1». وَ لَه‌ُ عَذاب‌ٌ مُهِین‌ٌ، و او را عذابی و المی بود مقرون به استخفاف و اهانت، و اینکه صفت عقاب خداست مستحقّان عذاب را، و معتزله به اینکه آیت تمسّک کردند در آن که فاسق لا محاله معاقب باشد، و عقاب او منقطع نبود، جواب گوییم: ایشان را در آیت تمسّکی نیست از وجوه بسیار، منها آن که حدود جمع است و بر عموم است و آن را تخصیص کردن بی دلیلی وجه ندارد، و آن کس که او جمله حدود خدای را- جل‌ّ جلاله- تعدّی کند کافر باشد، و کافر لا محال«2» معاقب بود و عقابش مؤبّد باشد. دگر آن که: وَ مَن یَعص‌ِ اللّه‌َ، لفظ «من» لفظی«3» صالح عموم را و خصوص را بنزدیک ما، چه بنزدیک ما عموم را صیغتی مخصوص نیست که اگر آن صیغت در خصوص استعمال کنند مجاز باشد، و دلیل بر اینکه آن است که قائل چون گوید: من دخل داری أکرمته به اینکه لفظ یک بار عموم خواهد و یک بار خصوص، و مجرّد استعمال ایشان لفظ را در یک معنی یا بیشتر دلیل کند بر حقیقت آن و اشتراک او در آن معنی که در او استعمال کرده باشد ما دام«4» تا خالی بود از قرینه که دلیل کند بر آن که مراد ایشان مجاز است به آن یا به یکی از آن. دلیل دیگر بر آن که اینکه لفظ، أعنی لفظ «من» مشترک است بین العموم و الخصوص آن است که: ما به ضرورت دانیم حسن استفهام آن کس که شنود از قایلی که گوید: من دخل داری أکرمته، بپرسد از او و گوید: امن العلماء، أم من عامّة النّاس، أم من الأحرار، أم من العبید، أم من الغرباء- الی غیر ذلک. و در حسن [298- ر] استفهام دلیل است بر آن که لفظ مشترک است بین المعنیین، چه اگر لفظ مختص‌ّ بودی استفهام نیکو نبودی، و ما حسن استفهام بضرورت می‌دانیم علی وجه لا دفع له، چون لفظ مشترک بود بین العموم و الخصوص چه منکر باشند از آن که تخصیص کنند آیت را به کافران دون فاسقان اهل صلات. دگر آن که: ایشان اصحاب صغایر را از اینکه عموم اخراج می‌کنند، اگر ایشان را بود که بعضی را اخراج کنند چرا ما را نبود که بعضی دگر را اخراج کنیم. ----------------------------------- (1). سوره آل عمران (3) آیه 150 و 151. (2). آج، لب، مر: لا محاله. (3). آج، لب، فق، مر، تب است. (4). آج، لب: مادامی. صفحه : 284 دگر آن که: ایشان تایبان را اخراج می‌کنند از عموم آیت، و ایشان چه اولیتراند به آن که تایب را اخراج کنند از ما به آن که اخراج کنیم آنان را که عفو خدای- جل‌ّ جلاله- ایشان را دریافته باشد. دگر آن که: اگر نیز تسلیم کنیم [که]«1» «من» جز عموم را نشاید تخصیص عموم به دلیل روا باشد، و ما را ادلّه است بر تخصیص اینکه عموم از جهت عقل و سمع از آیات ارجی، مثل قوله تعالی: وَ یَغفِرُ ما دُون‌َ ذلِک‌َ لِمَن یَشاءُ«2» وَ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَذُو مَغفِرَةٍ لِلنّاس‌ِ عَلی ظُلمِهِم«3» إِن‌َّ اللّه‌َ یَغفِرُ الذُّنُوب‌َ جَمِیعاً«4» أَخلَدَ إِلَی الأَرض‌ِ وَ اتَّبَع‌َ هَواه‌ُ«5»، أی اطمأن‌ّ الیها و طال عمره فیها، و معلوم است بضرورت که او در زمین مؤبّد نماند، و عرب گوید: فلان مخلّد، إذا تقاعس عن الشّیب فی وقت یشیب فیه نظراؤه. چون به وقت خود پیر نشود، او را مخلّد گویند. پس بر اینکه وجه و قاعده چه منکر باشند«6» از آن که خلود عبارت باشد از طول مدّت دون تأبید. اینکه جمله دلیل است بر آن که ایشان را به ظاهر آیت هیچ تمسّک نیست- و اللّه ولی‌ّ التّوفیق. [قوله- عزّ و جل‌ّ]«7»:

[سوره النساء (4): آیات 15 تا 22]

[اشاره]

وَ اللاّتِی یَأتِین‌َ الفاحِشَةَ مِن نِسائِکُم فَاستَشهِدُوا عَلَیهِن‌َّ أَربَعَةً مِنکُم فَإِن شَهِدُوا فَأَمسِکُوهُن‌َّ فِی البُیُوت‌ِ حَتّی یَتَوَفّاهُن‌َّ المَوت‌ُ أَو یَجعَل‌َ اللّه‌ُ لَهُن‌َّ سَبِیلاً (15) وَ الَّذان‌ِ یَأتِیانِها مِنکُم فَآذُوهُما فَإِن تابا وَ أَصلَحا فَأَعرِضُوا عَنهُما إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ تَوّاباً رَحِیماً (16) إِنَّمَا التَّوبَةُ عَلَی اللّه‌ِ لِلَّذِین‌َ یَعمَلُون‌َ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُم‌َّ یَتُوبُون‌َ مِن قَرِیب‌ٍ فَأُولئِک‌َ یَتُوب‌ُ اللّه‌ُ عَلَیهِم وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلِیماً حَکِیماً (17) وَ لَیسَت‌ِ التَّوبَةُ لِلَّذِین‌َ یَعمَلُون‌َ السَّیِّئات‌ِ حَتّی إِذا حَضَرَ أَحَدَهُم‌ُ المَوت‌ُ قال‌َ إِنِّی تُبت‌ُ الآن‌َ وَ لا الَّذِین‌َ یَمُوتُون‌َ وَ هُم کُفّارٌ أُولئِک‌َ أَعتَدنا لَهُم عَذاباً أَلِیماً (18) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا یَحِل‌ُّ لَکُم أَن تَرِثُوا النِّساءَ کَرهاً وَ لا تَعضُلُوهُن‌َّ لِتَذهَبُوا بِبَعض‌ِ ما آتَیتُمُوهُن‌َّ إِلاّ أَن یَأتِین‌َ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَ عاشِرُوهُن‌َّ بِالمَعرُوف‌ِ فَإِن کَرِهتُمُوهُن‌َّ فَعَسی أَن تَکرَهُوا شَیئاً وَ یَجعَل‌َ اللّه‌ُ فِیه‌ِ خَیراً کَثِیراً (19) وَ إِن أَرَدتُم‌ُ استِبدال‌َ زَوج‌ٍ مَکان‌َ زَوج‌ٍ وَ آتَیتُم إِحداهُن‌َّ قِنطاراً فَلا تَأخُذُوا مِنه‌ُ شَیئاً أَ تَأخُذُونَه‌ُ بُهتاناً وَ إِثماً مُبِیناً (20) وَ کَیف‌َ تَأخُذُونَه‌ُ وَ قَد أَفضی بَعضُکُم إِلی بَعض‌ٍ وَ أَخَذن‌َ مِنکُم مِیثاقاً غَلِیظاً (21) وَ لا تَنکِحُوا ما نَکَح‌َ آباؤُکُم مِن‌َ النِّساءِ إِلاّ ما قَد سَلَف‌َ إِنَّه‌ُ کان‌َ فاحِشَةً وَ مَقتاً وَ ساءَ سَبِیلاً (22)

[ترجمه]

و آنان که«8» کنند ناپارسایی از زنان شما، گواه انگیزید بر ایشان ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (2). سوره نساء (4) آیه 48. (3). سوره رعد (13) آیه 6. [.....] (4). سوره زمر (39) آیه 53. (5). سوره اعراف (7) آیه 176. (6). مر: باشد. (7). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (8). آج، لب، فق: و آن زنانی که. صفحه : 285 چهار مرد از شما، اگر گواهی دهند باز دارید ایشان را در خانه‌ها تا جان بردارد ایشان را مرگ، یا کند خدای ایشان را راهی. و آن دو کس که کنند زنا از شما برنجانید ایشان را، اگر توبه کنند و نیک شوند بگردید از ایشان که خدای توبه پذیرنده و بخشاینده بوده است همیشه. توبه بر خدای آنان را بود که کنند بدی به نادانی، آنگه توبه کنند از نزدیک، ایشان را بپذیرد توبه خدای بر ایشان، و خدای دانا و محکم کار بود. و نیست توبه آنان را که کنند بدی تا آن که حاضر آید«1» به یکی ایشان مرگ، گوید که: من توبه کردم اکنون، و نه آنان که بمیرند و ایشان کافر باشند، ایشان [را]«2» نهاده‌ایم ما برای ایشان عذابی سخت. ای آنان که ایمان آورده‌اید حلال نبود شما را که به میراث برگیرید زنان را به ستم، و منع مکنید«3» ایشان را از نکاح [تا ببرید] بهری از آنچه داده باشید ایشان را الّا آن که کنند از زنا آشکارا، و زندگانی کنید با ایشان به وجه«4»، اگر نخواهید ایشان را، باشد که شما نخواهید چیزی و کرده باشد خدای در آن خیری بسیار [298- پ]. و اگر خواهی تا بدل کنی«5» زنی را به جای زنی، و ----------------------------------- (1). اساس: آیند، با توجّه به وز تصحیح شد. (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (3). آج، لب، فق: و زندگانی بد مکنید. (4). آج، لب، فق، تب: به نیکویی. (5). تب: اگر خواهید تا بدل کنید. صفحه : 286 بدهی«1» یکی را از ایشان مالی بسیار تا مگیرید«2» از او چیزی، ها مگیرید«3» به دروغ و بزه آشکارا. و چگونه ها گیرید«4»! برسیده باشد«5» بهری شما به بهری، و ها گرفتند از شما پیمانی ستبر«6». مکنید به زنی آن را که به زنی کرده باشد پدرانتان از زنان الّا آنچه گذشت که آن زشت است و دشمنی و بد راهی است. قوله: وَ اللّاتِی یَأتِین‌َ الفاحِشَةَ مِن نِسائِکُم- الایة، «اللّاتی» جمع الّتی باشد، و کذلک اللّواتی و اللّائی، قال اللّه تعالی: وَ اللّائِی یَئِسن‌َ مِن‌َ المَحِیض‌ِ«7»، بیشتر مفسّران گفتند چون ضحّاک و إبن زید و عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و سدّی و جبّائی و بلخی‌ّ و زجّاج که: آیت منسوخ است. در اوّل شرع چنان بود که چون زنی زنا کردی و چهار گواه بر او گواهی دادندی، حکم او آن بودی که او را در خانه باز داشتندی تا به مردن«8». چون آیت حدّ آمد و حکم رجم، اینکه آیت منسوخ شد بقوله تعالی: الزّانِیَةُ وَ الزّانِی«9»أَو یَجعَل‌َ اللّه‌ُ لَهُن‌َّ سَبِیلًا، یا خدای خلاصی بدهد ایشان را به شوهری حلال، و اینکه قول خلاف اجماع است برای آن که خلاف نیست میان مفسّران در آن که مراد به فاحشه زناست، و آیت منسوخ است بآیة الحدّ و حکم الرّجم. و از صادق و باقر- علیهما السّلام- هم اینکه روایت است، و رسول- علیه السّلام- گفت: چون آیت حدّ فرود آمد: قد جعل اللّه لهن‌ّ سبیلا، البکر بالبکر مائة جلدة و الثّیب بالثّیب الجلد ثم‌ّ الرّجم. خدای تعالی راه پدید آورد بکر که با بکر زنا کند حدّ باید زدن ایشان را صد تازیانه، و مراد به بکر از ایشان آن است که زن ندارد از مرد، و شوهر ندارد از زن. و ثیّب با ثیّب چون زنا کند، اوّل حد و آنگه رجم- علی خلاف فیه بین الفقهاء. ----------------------------------- (1). مر، تب: انگیزید. (2). مر، تب: گفتند. (3). آج، لب، فق، مر، تب: براند. (4). آج، لب، فق، مر: شهرش. صفحه : 288 وَ الَّذان‌ِ یَأتِیانِها مِنکُم، إبن کثیر خواند به تشدید «نون»، و همچنین فی قوله: «هذان»«1»، و «ذانک»، و در «فذانک»«2» ابو عمرو موافقت کرد. باقی قرّاء به تخفیف «نون» خواندند. ابو علی فارسی گفت: وجه قراءت آن کس که به تشدید خواند، آن است که شدّ را عوض آن دو محذوف کرد که از کلمه ساقط است یکی «لام الفعل» از «ذا»، و یکی از «لذان» برای آن که اصل «لذیان» بوده است، و بعضی عرب واحد را «اللّذ» گویند، و تثنیه را «اللّذان»، و جمع را «اللّذون» در حال رفع، و حال نصب و جر «الّذین»، قیاسا علی الأسماء المعربة. و در لغت طی‌ّ، به جای «الّذی»، «ذو»، به جای «الّتی»، «ذات» باشد. و در معنی آیت سه قول گفتند: [299- ر]، حسن بصری و عطا گفتند: مراد مرد و زن است که زنا کنند، و لکن بر عادت عرب که چون مذکّر و مؤنّث جمع شوند تغلیب مذکّر را باشد، چنان که گفت: إِن‌َّ المُسلِمِین‌َ وَ المُسلِمات‌ِ«3»، ثم‌ّ قال: أَعَدَّ اللّه‌ُ لَهُم«4». مجاهد گفت: مراد دو مردند که لواطه«5» کنند، و ابو مسلم هم اینکه گفت«6». بعضی دگر گفتند: مراد سحق زناست«7» و در شرع اسم زنا بر همه اطلاق کنند و همچنین در لغت، و از اینکه جا اهل عراق گفتند: متلوّطین را حدّ واجب نباشد، هم اینکه قدر باشد که او را دشنامی بدهند و به زبان ایذایی کنند. حق تعالی گفت«8»: آن دو کس که اینکه کار کنند. عامّه مفسّران بر آنند«9» که مراد«10» زناست، و «ها» راجع است با فاحشه. فَآذُوهُما، برنجانی«11» ایشان را. عطا و قتاده و سدّی گفتند: به زبان برنجانی«12» ایشان را و تعییر و سرزنش کنی«13» ----------------------------------- (13- 1). سوره حج (22) آیه 19. (2). سوره قصص (28) آیه 32. [.....] (3). سوره احزاب (33) آیه 35. (4). سوره احزاب (33) آیه 35. (5). وز: لواط. (6). اساس: گفتند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). کذا: در اساس، وز، تب، دیگر نسخه بدلها، زنان است. (8). همه نسخه بدلها و. (9). وز: براینند. (10). آج، لب، فق، مر: که اینکه. (11). مر، تب: برنجانید. (12). مر، تب: کنید. صفحه : 289 مانند اینکه که از خدای نترسی«1» و شرم نداری«2». مجاهد گفت: دشنام دهی«3» ایشان را. عبد اللّه عبّاس گفت: برنجانی«4» ایشان را به دست و زبان، و «ایذا» ی دست«5»، زدن به نعل و کفش باشد، اگر توبه کنند و عمل نیک کنند اعراض کنی«6» از ایشان و ایذاء مکنی«7» ایشان را، و اینکه حکم نیز منسوخ است به حدّ و رجم، و حدّ از قرآن معلوم است، و رجم از سنّت. راوی خبر گوید، ابو هریره و زید بن خالد الجهنی‌ّ گفتند: دو مرد به خصومت پیش رسول آمدند و گفتند: یا رسول اللّه؟ اقض بیننا بکتاب اللّه، میان ما حکم کن به کتاب خدای. رسول- علیه السّلام- گفت: بگوی«8»، یکی از ایشان گفت: یا رسول اللّه؟ پسر من مزدور«9» اینکه مرد بود، با زن او زنا کرد. مرا گفت: حکم او آن است که رجم کنند او را. من فدیه کردم اینکه پسر را به صد گوسفند و کنیزکی، اکنون چون معلوم شد واجب او صد تازیانه است، و واجب زن رجم است که پسر من محصن نبود و زن محصنه است. رسول- علیه السّلام- گفت: به خدای که از میان شما به کتاب خدای حکم کنم، امّا گوسپند و کنیزک تو ردّ است با تو، با تو باید دادن. و پسر را حاضر کردند«10»، بفرمود تا او را صد تازیانه بزدند و از شهر براندند تا یک سال. و مرد دیگر را گفت- و نام او لنیس«11» بود- تا زن را به حاضر کرد، و گفت: اگر اقرار دهد رجمش کنم. زن اقرار داد، بفرمود تا رجمش کردند. و عروة الزّبیر گفت: مروان«12» در عهد عمر زنا کرد، عمر او را حدّ زد و یک سال براند. جابر عبد اللّه انصاری گفت: مردی بیامد از أسلم و گفت: یا رسول اللّه؟ من زنا ----------------------------------- (6- 1). مر: نترسید. (2). نداری/ ندارید. (3). مر، تب: دهید. (4). مر، تب: برنجانید. [.....] (5). اساس: بدست، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). مر، تب: مکنید. (8). مر: بگویید. (9). وز: مزدور (با همین اعراب). (10). اساس بفرمود تا او را حاضر کردند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (11). کذا: در اساس، وز: لنبس، آج، فق: النیس، لب، تب: انیس، مر: التس، تفسیر قرطبی (5/ 87): أنیس. (12). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 342): مردی. صفحه : 290 کردم. رسول- علیه السّلام- روی از او بگردانید، به دگر جانب رفت و بگفت. رسول از او«1» روی بگردانید. به دگر جانب رفت و بگفت تا بر خویشتن چهار بار گواهی داد. رسول- علیه السّلام- گفت«2»: دیوانه‌ای تو! گفت: نه، ای رسول اللّه. گفت: تو زن داری! گفت: بلی، یا رسول اللّه. رسول- علیه السّلام- بفرمود تا او را به مصلّی بردند و رجم کردند و بر او ثنا«3» کردند. بریده روایت کند، گوید: ماعز بن مالک بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ انّی زنیت فطهّرنی، من زنا کرده‌ام مرا پاک کن. رسول- علیه السّلام- گفت: برو توبه کن و آمرزش خواه از خدای تعالی. برفت پاره‌ای، نه بس دور. باز آمد و گفت: [ یا رسول اللّه؟]«4» زنیت فطهّرنی. رسول همان گفت. برفت پاره‌ای و باز آمد و هم اینکه سخن گفت، و رسول- علیه السّلام- همان جواب داد تا چهار بار. به بار چهارم رسول گفت: تو دیوانه‌ای! گفت: نه. از صحابه پرسید، گفت: از اینکه هیچ دیوانگی دانی«5»! گفتند: نه یا رسول اللّه. گفت: بنگرید«6» تا مست هست«7»! بدیدند مست نبود. رسول- علیه السّلام- گفت که: زنا کردی محصن بودی! گفت: بلی. رسول- علیه السّلام- بفرمود تا او را رجم کردند، آنگه گفت: استغفروا لماعز، برای ماعز استغفار کنید، و رسول- علیه السّلام- برای او استغفار کرد و گفت: لقد تاب توبة لو قسمت بین امّة لوسعتها، گفت ماعز«8» توبه‌ای کرد که اگر از میان امّتی ببخشند به همه برسد. عبد اللّه عبّاس گفت که، عمر خطّاب گفت«9»: من می‌ترسم [که]«10» چون روزگار دراز بر آید، مردمان گویند: رجم در کتاب خدای نمی‌یابیم، فریضه‌ای از فرایض خدای ضایع کنند الا و رجم واجب است بر آن که زنا کند و محصن باشد، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها «از او»: ندارد. (2). اساس تو، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (3). اساس: نثار، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). مر، تب: دانید. (6). آج، لب، فق: بنگری/ بنگرید. (7). آج: نیست. [.....] (8). اساس و دیگر نسخه بدلها: ماعزین، با توجّه به معنی حدیث و چاپ شعرانی ج 3 ص 342 تصحیح شد. (9). آج، لب، فق، تب که. (10). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. صفحه : 291 چون بیّنه‌ای به آن قایم شود، یا او اقرار دهد، یا حملی ظاهر شود، و من در قرآن خوانده‌ام: الشّیخ و الشّیخة إذا زنیا فارجموهما البتّة. و رسول- علیه السّلام- در عهد خود رجم کرد، و ما رجم کردیم. قوله: إِنَّمَا التَّوبَةُ عَلَی اللّه‌ِ لِلَّذِین‌َ یَعمَلُون‌َ السُّوءَ بِجَهالَةٍ، حق تعالی گفت: توبه بر خدای آنان راست که گناه کنند به جهالت. و فی قوله «علی اللّه» أقوال. بعضی گفتند معنی آن است که عند اللّه، بعضی دگر گفتند: من اللّه. و اگر بر ظاهر رها کنند آن را وجهی باشد، و معنی آن بود که: قبول توبه بر خدای آن را بود برای آن که توبه چون با خدای مضاف بود به معنی قبول بود، یعنی بر خدای چون حقّی است که قبول کند توبه آن کس که چنین باشد، قال اللّه تعالی: ثُم‌َّ تاب‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِم«1»، أی قبل توبتهم، و قوله: فَتاب‌َ عَلَیه‌ِ«2». و در معنی جهالت چند قول«3» گفتند: یکی آن که مجاهد و ضحّاک گفتند: عمد«4» است. کلبی گفت: جاهل نباشد که آن گناه است و لکن عقوبتش ندانند«5». و بیشتر مفسّران گفتند: مراد جمله گناه است برای آن که هر کس که او معصیت کند جاهل باشد تا توبه کردن، و قتاده گفت: [299- پ] بر اینکه قول اجماع صحابه است. فرّاء گفت و جبّائی که: بر سبیل تأویل باشد«6»، گناه کنند و ندانند که آن گناه است. زجّاج گفت: جهالت آن است که اختیار لذّت عاجل کنند بر لذّت باقی. و بعضی دگر گفتند: ندانند که آن گناه است، از آن که نظر نکرده«7» باشند. و آیت دلیل است بر آن که خدای تعالی توبه قبول کند از جمله معاصی، اگر کفر باشد و اگر دون کفر. ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آیه 71. (2). سوره بقره (2) آیه 37. (3). مر: وجه. (4). اساس، وز: عهد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). تب: نداند. (6). مر که. (7). اساس: کرده، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 292 ثُم‌َّ یَتُوبُون‌َ مِن قَرِیب‌ٍ، آنگه توبه کنند زود از مدّتی نزدیک. سدّی و کلبی گفتند: پیش از بیماری و مرگ. عکرمه گفت: هر چه پیش از مرگ بود آن نزدیک باشد. ابو مجلز و ضحّاک گفتند: پیش از آن که ملک الموت را بیند. ابو موسی گفت: پیش از آن که مرگ به او رسد به فواق ناقه‌ای. عبد الرّحمن السّلمانی‌ّ گفت: چهار کس از اصحاب رسول حاضر بودند، حدیث توبه بر آمد. یکی گفت: من از رسول- علیه السّلام- شنیدم که گفت: خدای تعالی توبه بنده بپذیرد پیش از مرگ به نیم روز«1». دیگری گفت: من شنیدم که چون پیش از مرگ به چاشتی توبه کند، خدای تعالی«2» قبول کند. چهارم گفت من شنیدم که گفت: ان‌ّ اللّه یقبل توبة عبده ما لم یغرغر، خدای تعالی توبه بنده قبول کند مادام تا جانش به غرغر«3» رسیدن. عبادة بن الصّامت گفت، رسول- علیه السّلام- گفت: هر کس او پیش از مرگ به یک سال«4» توبه کند، خدای تعالی توبه او قبول کند. آنگه گفت: یک سال بسیار بود، هر که او پیش از«5» مرگ به یک ماه توبه کند، خدای تعالی توبه او قبول کند. آنگه گفت: ماهی بسیار بود، هر که پیش از مرگ به یک هفته توبه کند، خدای تعالی توبه او قبول کند. آنگه گفت: هفته‌ای بسیار باشد«6»، هر که او پیش از مرگ به یک روز«7» توبه کند، خدای تعالی توبه او قبول کند. آنگه گفت: روزی بسیار بود، هر که او پیش از مرگ به ساعتی توبه کند، خدای تعالی توبه او قبول کند. آنگه گفت: ساعت بسیار باشد«8»، هر که او توبه کند پیش از آن که جان او به ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: پیش از مرگ به دو روز، مر: پیش از دو روز از مرگ. (2). اساس: که، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). مر: غرغره. (4). تب: ساله. [.....] (5). اساس: هر که پیش او از، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). همه نسخه بدلها: بود. (7). مر توبه او. (8). اساس: هر که او روزی پیش از مرگ، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 293 غرغره«1» رسد، خدای تعالی توبه او قبول کند. ابو سعید خدری‌ّ روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که گفت، ابلیس گفت: خدای را به عزّت و جلال تو که مفارقت نکنم از بنی آدم مادام تا جانشان در تن بود. حق تعالی گفت: به عزّت و جلال من که در توبه بر ایشان گشاده دارم تا جانشان زیر بر باشد. هم ابو سعید روایت کند که، رسول- علیه السّلام- گفت که: ابلیس [گفت]«2»: بار خدایا؟ به اینکه که با من کردی بندگان تو را اضلال و اغوا می‌کنم تا جانشان در تن باشد. حق تعالی گفت: به عزّت و جلال من که«3» ایشان را می‌آمرزم تا استغفار می‌کنند. وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلِیماً حَکِیماً و خدای تعالی همیشه دانا و محکم بوده است«4»، دانا به احوال بندگان، و حکیم به عفو و عقوبت ایشان«5». وَ لَیسَت‌ِ التَّوبَةُ لِلَّذِین‌َ یَعمَلُون‌َ السَّیِّئات‌ِ- الایة، حق تعالی در آیت بیان کرد که قبول توبه تا کی باشد، گفت: توبه نباشد آنان را که اصرار کنند بر کفر و معاصی تا آنگه که مرگ به ایشان حاضر آید و به در مرگ رسند، و اعلام مرگ پیدا شود ایشان را از معاینه فرشته و جز آن چیزهایی که ایشان را ملجا کند به توبه، آنگه گویند ما توبه کردیم، و حکم کافران در اینکه باب هم اینکه است: وَ لَا الَّذِین‌َ یَمُوتُون‌َ وَ هُم کُفّارٌ، و نه آنان که به در مرگ رسند و ایشان کافر باشند. و «الّذین» در محل‌ّ جرّ است عطفا علی قوله للّذین«6» و التّقدیر«7»: و لا الّذین«8» یموتون، و «واو» حال راست فی قوله: وَ هُم کُفّارٌ أُولئِک‌َ أَعتَدنا، و أصله أعددنا، قلب کردند یک «دال» را با ----------------------------------- (6- 1). آج، لب، فق: به غرغر. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مر من. (4). آج، لب، فق، مر: محکم کار باشد. (5). مر قوله تعالی. (7). اساس: للتقدیر، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). مر، تب: و لا للّذین. صفحه : 294 «تا»، و گفته‌اند: أعتدنا أفعلنا، من العتاد، و الشّی‌ء العتید هو المعتد«1»، فعیل به معنی مفعول، و العتیدة طبل یجعل فیه طیب، و العتاد اسم للشّی‌ء المعدّ، و هو ایضا اسم للمصدر، و قال عدی‌ّ بن الرّقاع فی معنی للمفعول«2»: تأتیه أسلاب الأعزّة عنوة قسرا و یجمع للحروب عتادها و یقال للفرس المعدّ للحرب عتد و عتد، أیضا قال الأشعر الجعفی‌ّ«3»: راحوا بصائرهم علی اکنافهم و بصیرتی یعدو بها عتد و أی و البصیرة بقیّة الدّم. اگر گویند چرا در اینکه وقت توبه را قبول نباشد! گوییم: برای آن که اعلام قیامت ظاهر شود و الجاء حاصل آید، و آن علوم که مستدل‌ّ بود ضروری گردد، و در آخرت هم برای اینکه علّت قبول توبه نباشد«4» که علوم ضروری حاصل آید، و منافع و مضارّ بی کرانه«5» بی اندازه که موعود بود منقود شود، و اینکه جمله سبب«6» الجاست، و آیت دلیل نیست بر آن که خدای تعالی قبول توبه فاسق یا کافر نکند پیش از اینکه حالت، و نه آن که خدای تعالی عفو بکند«7» از مؤمن فاسق بی‌توبه، و اگر ما را با عقل رها کردندی در حق‌ّ کفّار هم اینکه گفتمانی«8»، جز آن است که سمع منع می‌کند از اینکه، من قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَغفِرُ أَن یُشرَک‌َ بِه‌ِ«9»- الایة. و قوله: عَذاباً أَلِیماً، أی مؤلما«10»: فعیل به معنی مفعل«11»، ما برای ایشان [عذابی]«12» نهاده‌ایم دردناک. آیت مخصوص باشد به آنان که معلوم از حق‌ّ ایشان آن است که توبه نکنند از کفر و فسق، و در جمله فسّاق به آنان که معلوم از حق‌ّ ایشان آن است که خدای عفو نکند از ایشان. یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا یَحِل‌ُّ لَکُم أَن تَرِثُوا النِّساءَ کَرهاً- الایة، مفسّران گفتند: ----------------------------------- (1). آج، لب: المعد (بدون نقطه)، تب: المعد. (3). تب شعر، اساس و همه نسخه بدلها: الجحفی، با توجّه به مآخذ شعری تصحیح شد. (4). آج، لب، فق، مر: توبه قبول نباشد. [.....] (5- 2). مر و. (6). مر: اسباب. (7). آج، لب، فق، مر، تب: نکند. (8). مر: گفتیمی. (9). سوره نساء (4) آیه 116. (10). اساس، وز: مولی، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). آج، لب، فق، مر: مفعول باشد. (12). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 295 سبب نزول آیت آن بود که در جاهلیّت [300- ر] و بدایت اسلام چنان بود که چون مردی فرمان یافتی و زنی رها کردی، وارثی از آن مرد بیامدی و جامه بر او افگندی یا بر خیمه او«1» اولیتر گشتی به او از نفس او«2»، زن را بر خود هیچ حکم نماندی در حباله او اوفتادی«3» بی مهری به مهر اوّل که متوفّی کرده بودی. آنگه مرد مخیّر بودی، خواستی دخول کردی با او به مهر اوّل و خواستی عضل کردی او را، أعنی منع کردی از نکاح و دخول نکردی با او و او را اضرار کردی تا او فدیه کردی از مال خود و خود باز خریدی، و یا وفات آمدی او را میراثش برداشتی. و اگر زن برفتی پیش از آن که اینکه مرد جامه بر او افگندی، مالک نفس خود شدی، همچنین می‌بود تا ابو قیس بن الأسلت الأنصاری‌ّ فرمان یافت و زنی را رها کرد نام او کبیشه«4»، پسری از آن ابو قیس بیامد- که نه از اینکه زن بود- و جامه بر او افگند و زن را در حباله گرفت و دخول نکرد با او و نفقه نکرد او را، زن برخاست و به شکایت پیش رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ پسر شوهرم بیامد و مرا در بند کرد، رها نمی‌کند که شوهر کنم و نفقه نمی‌کند بر من، و من درمانده‌ام. رسول- علیه السّلام- گفت: برو بنشین تا خدای در باب تو چه حکم کند. زنان مدینه چون بشنیدند که اینکه زن شکایت با رسول کرده است، بیامدند و گفتند: یا رسول اللّه؟ ما نیز از اینکه حال متشکّی‌ایم، خدای تعالی آیت فرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا یَحِل‌ُّ لَکُم، ای مؤمنان حلال نباشد شما را، أَن تَرِثُوا النِّساءَ کَرهاً، که زنان را به میراث بر گیری به کره و جبر بی‌اختیار ایشان- چنین که شرح دادیم. حمزه و کسائی و خلف و أعمش و یحیی وثّاب«5» خواندند: «کرها» بضم‌ّ الکاف اینکه جا و در سورة التّوبة، و باقی قرّاء به فتح «کاف» خواندند. کسائی گفت: اینکه دو لغت است به یک معنی. فرّاء گفت: الکره«6»، الاکراه، و الکره المشقّة، آنچه از قبل دیگری باشد کره بود، و آنچه از قبل او بود کره بود بضم‌ّ الکاف. ----------------------------------- (1). وز، لب، فق، مر، تب او. (2). مر و. (3). همه نسخه بدلها: حباله او فتادی. (4). وز، آج، لب، فق: کبیثه، مر: کبشه. (5). مر: یحیی بن وثّاب. (6). آج، لب، فق، مر و. [.....] صفحه : 296 وَ لا تَعضُلُوهُن‌َّ لِتَذهَبُوا بِبَعض‌ِ ما آتَیتُمُوهُن‌َّ، جویبر گفت از ضحّاک که: آیت در حق‌ّ کسانی آمد که در حجر ایشان دختران یتیم بودندی، ایشان را به شوهر ندادندی و عضل کردندی طمع در مال ایشان. یا زنی پیر داشتی خداوند مال، و او را با او خوش نبودی خواستی تا زنی جوان کند، یا زنی جوان به زنی کردی آن زن را مقاربت نکردی و دست بنه داشتی طمع در مال او، تا چون وفاتش آید میراثش بردارد. حق تعالی گفت: عضل مکنید کسانی چنین را تا بهری از آنچه به ایشان داده باشید«1» [چیزی]«2». إِلّا أَن یَأتِین‌َ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ، الّا آنگه فاحشه کنند ظاهر. إبن کثیر و ابو بکر عن عاصم خواندند: «مبیّنة» به کسر الیاء، و باقیان به فتح « یا ». و در «فاحشة» خلاف کردند، بعضی گفتند: زناست. حسن بصری گفت: اگر زن زنا کند، شوهر را بود که با او خلع کند. عطا گفت: در بدایت اسلام چنان بود که چون زنی زنا کردی، شوهر از او چیزها گرفتی«3»، یا مهر از او باز ستدی، اینکه حکم منسوخ شد به حدّ. عبد اللّه مسعود و قتاده و ضحّاک گفتند: مراد به «فاحشة» نشوز است، و در اخبار ما آمده است که: از جمله فاحشه و کمینه او آن بود که اهل مرد را به زبان برنجاند. جابر«4» عبد اللّه أنصاری روایت کند از رسول- علیه السّلام- که او خطبه کرد و گفت: اتقوا الله فی النساء فانکم أخذتموهن‌ّ بأمانة الله و استحللتم فروجهن بکلمة الله. و شما را بر ایشان آن است که کسی را بر بستر شما نیارند که شما را از آن کراهت بود، اگر از اینکه معنی چیزی کنند بزنی«5» ایشان را زدنی، و طعام و کسوت از ایشان باز مگیری«6» به سنّت و قاعده. وَ عاشِرُوهُن‌َّ بِالمَعرُوف‌ِ، و به ایشان به وجه«7» زندگانی کنی«8». بعضی گفتند: ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر، تب: باشی/ باشید. (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد، مر، تب: ببرید، دیگر نسخه بدلها: ببری. (3). آج، لب، فق، مر، تب: چیزی گرفتی. (4). مر: جابر بن. (5). مر، تب: بزنید. (6). مر، تب: باز مگیرید. (7). مر معروف. (8). مر، تب: کنید. صفحه : 297 مراد آن است که آنچه ایشان با شما کنند، به ایشان همان کنید«1»، و اگر شما به طبع ایشان را کاره باشی«2» به ایشان بسازی«3» و مفارقت مکنی«4» که بسیاری چیزها باشد که شما آن را کاره باشید«5» و خدای تعالی در آن خیر بسیار نهاده باشد. بعضی گفتند: فرزند است، یعنی باشد که شما را از ایشان فرزند باشد. قولی دگر آن است که: باشد«6» دلهای شما از آن کراهت بگردد، و شما صلاح خود ندانی«7». عبد اللّه عمر گفت: مرد باشد که استخاره کند در کاری، و خدای تعالی برای او آنچه خیره«8» او باشد اختیار کند، او را خوش نیاید. چون بنگرد به عاقبت بداند که آنچه خدای تعالی برای او اختیار کرد صلاح و خیر او در آن بود. وَ إِن أَرَدتُم‌ُ استِبدال‌َ زَوج‌ٍ مَکان‌َ زَوج‌ٍ، عرب را عادت بودی که چون زنی کردندی و مهری«9» دادندی او را، آنگه ایشان را از او«10» ملالی بودی، آنچه او را داده بودندی از او بستدندی«11» و به مهر دیگری دادندی. حق تعالی از اینکه نهی کرد و گفت: اگر خواهی«12» که زنی را [به دیگری]«13» بدل کنی«14»، و آن زن اوّل را قنطاری زر یا سیم داده باشی«15» به مهر یا به هبه، روا نیست شما را که از او بازگیری«16» الّا که از او نشوزی بود یا فاحشه. و تفسیر «قنطار» برفت، و مراد آن که عبارت است از مال بسیار، آنگه گفت: أَ تَأخُذُونَه‌ُ بُهتاناً وَ إِثماً مُبِیناً، لفظ استفهام است و مراد تقریع [300- پ] و توبیخ و انکار، و نصب «بهتانا و إثما» بر تمیز«17» باشد. و گفته‌اند: به اضمار فعلی مقدّر، و التقدیر: أ تأخذونه فتصیبون فی أخذه بهتانا و إثما مبینا. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: کنی/ کنید. (2). مر، تب: باشید. (3). مر، تب: بسازید. (4). مر، تب: مکنید. (5). آج، لب، فق: باشی/ باشید. (6). آج، لب، فق که. [.....] (7). مر، تب: ندانید. (8). آج، لب، فق، مر: خیر. (9). آج، لب، فق، مر: مهر. (10). آج، لب، فق: از آن. (11). آج، لب، فق، مر: بستاندی. (12). مر، تب: خواهید. (13). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (14). مر، تب: کنید. (15). مر، تب: باشید. (16). مر، تب: باز گیرید. (17). وز، تب: تمییز. صفحه : 298 وَ کَیف‌َ تَأخُذُونَه‌ُ، آنگه بر سبیل تقریع و انکار گفت: چگونه ها گیری«1» از او چیزی. وَ قَد أَفضی بَعضُکُم إِلی بَعض‌ٍ، «واو» حال راست، و بهر«2» از شما به بهری رسیده، و اینکه کنایت است از جماع. و اصل «افضا» رسیدن باشد به چیزی بر وجهی که حایلی نبود میان ایشان. وَ أَخَذن‌َ مِنکُم مِیثاقاً غَلِیظاً، و ایشان عهدی محکم بستده«3» از شما. حسن بصری گفت: مراد آن عهد است که زن یا ولی زن با مرد کند که با او از دو کار یکی کند: فَإِمساک‌ٌ بِمَعرُوف‌ٍ أَو تَسرِیح‌ٌ بِإِحسان‌ٍ«4». مجاهد گفت: کلمه نکاح خواست که بدان استحلال فرج کنند. شعبی و عکرمه گفتند و ربیع- هو قوله: أخذتموهن بأمانة الله و استحللتم فروجهن بکلمة الله. بدان که قلّت و کثرت مهر موقوف بر اتّفاق و تراضی هر دو بود آن مقدار که قرار افتد، جز که مستحب آن است که تجاوز نکنند از مهر محمّدی، و آن پنجاه دینار [زر]«5» سرخ باشد، قیمتش پانصد درم نقره سره، و آن مهر فاطمه زهراست«6». و چون مردی بر زنی نکاح بندد علی الصّداق المحمّدی، اینکه قدر لازم باشد او را، بیشتر نه. و در اخبار آمد«7» که: [عمر خطّاب که]«8» ام‌ّ کلثوم بنت فاطمة بنت رسول اللّه را بخواست چهل هزار درم مهر او بکرد. و إبن سیرین گفت: که حسن علی«9»- علیهما السّلام- زنی بخواست با مهر صد کنیزک به او فرستاد، هر کنیزکی بدره‌ای درم داشتند هزار در [م در]«10» او. عقبة بن عامر الجهنی‌ّ گفت، رسول- علیه السّلام- مردی را گفت: خواهی که فلان زن را به تو دهم! گفت: آری. رسول- علیه السّلام- آن زن را به آن مرد داد و صداقی معیّن نکرد، و اینکه مرد به حدیبیه حاضر بود [و]«11» به خیبر، و او را نصیبی بود ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: بگیری، مر: گیرید، تب: ها گیرید. (2). کذا: در اساس و وز، دیگر نسخه بدلها: بهری. (3). مر: بستده‌اند. [.....] (4). سوره بقره (2) آیه 229 «فامساک بمعروف ...». (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). مر صلوات اللّه علیها. (7). وز، مر: آمده. (11- 10- 8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). مر: حسن بن علی. صفحه : 299 در غنیمت، و قسمت نگرفته بود. او را وفات نزدیک رسید، وصایت کرد و گفت: رسول- علیه السّلام- اینکه زن را به من داد و صداقی معیّن نکرد، و مرا سهمی و نصیبی در غنیمت هست، آنچه نصیب من است به اینکه زن دهی«1» به مهر او. چون قسمت غنیمت کردند«2»، نصیب او به زن دادند، به صد هزار درم بفروخت. و عبد اللّه عبّاس زنی را از بنی سلیم به زنی کرد«3» بر مهر ده هزار درم«4». و عروة البارقی‌ّ دختر هانی بنت قبیصه را به زنی کرد بر چهل هزار درم. و مطرّف بن شخّیر زنی را به زنی کرد بر مهر ده هزار درم، رسول- علیه السّلام- گفت: 5» خیر النّکاح أیسره« ، و رسول- علیه السّلام- گفت: از یمن و خجستگی زن آن است که نکاحش آسان بود و رحمش آسان، یعنی مهرش اندک بود و ولادتش آسان. و ابو هریره گفت: در عهد رسول- علیه السّلام- صداق زنان ما، ده اوقیّه بودی، هر اوقیّه«6» چهل درم. عبد الرّحمن روزی در نزدیک رسول آمد و اثر خلوق بر وی«7». رسول- علیه السّلام- گفت«8»: چیست اینکه! گفت: یا رسول اللّه زنی کرده‌ام بر مهر و زن استخان«9» خرمایی. رسول- علیه السّلام- گفت: بارک اللّه لک أولم و لو بشاة، ولیمه بکن و اگر به گوسفندی باشد. سهل بن سعد السّاعدی‌ّ گفت: روزی زنی بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ من خویشتن را به زنی به تو دادم. رسول- علیه السّلام- جواب نداد. یکی از جمله صحابه گفت: ای رسول اللّه؟ اگر تو را رغبت نیست، به من ده او را. رسول- علیه السّلام- گفت: چیزی داری که به مهر او دهی! گفت: یا رسول اللّه؟ هیچ ندارم مگر اینکه ازار پای. رسول- علیه السّلام- گفت: پس تو را از آن بنگزیرد، برو انگشتری به او ده، و اگر از آهن باشد. گفت: یا رسول اللّه؟ ندارم. گفت: أمعک شی‌ء من القران، قرآن چیزی دانی! گفت: بلی. کذا و کذا سورة فلان و فلان سوره. ----------------------------------- (1). مر، تب: دهید. (2). مر: چون غنیمت قسمت کردند. (3). مر: کرده بود. (4). آج، لب، فق، مر: مهر هزار درم. (5). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 347) مهرا. (6). تب: اوقیه/ اوقیّه‌ای. (7). مر بود. (8). آج، لب، فق، مر دید. [.....] (9). وز، لب، مر، تب: استخوان. صفحه : 300 رسول- علیه السّلام- گفت: به تو دادم او را بر اینکه که تو دانی از قرآن او را بیاموز. عبد اللّه بن عامر روایت کرد که: مردی در عهد رسول- علیه السّلام- زنی خواست. رسول گفت: مهر او چه داری! گفت: اینکه نعلین که در پای دارم. زن را رسول- علیه السّلام- [زن را گفت]«1»: راضی باشی بر اینکه«2»! گفت: آری. رسول- علیه السّلام- او را به آن داد به آن نعلین. جابر عبد اللّه انصاری گفت از رسول- علیه السّلام- که گفت: هر کس که در مهر زنی کفی پست یا گندم یا خرما بدهد، استحلال کرده باشد و حلال بود او را. و ابو سعید خدری‌ّ گفت: رسول- علیه السّلام- ام‌ّ سلمه را بر ده درم به زنی کرد. ابراهیم بن عبد اللّه الکنانی‌ّ گفت: سعید بن المسیّب دخترش را به مردی داد به دو درم مهر. و رسول- علیه السّلام- گفت: من استحل‌ّ بدرهم فقد استحل‌ّ ، گفت: هر کس که او زنی را به درمی به حلال کند حلال باشد او را. و در خبر است که: چون مأمون دخترش را- ام‌ّ الفضل«3»- به محمّد بن علی‌ّ بن موسی التّقی‌ّ داد، آن روز هفتصد«4» هزار دینار سرخ او را خرج افتاد، و لکن صداق پنجاه دینار سرخ کرد، قیمت پانصد درم نقره صداق محمّدی. قوله: وَ لا تَنکِحُوا ما نَکَح‌َ آباؤُکُم مِن‌َ النِّساءِ- الایة، گفتند: آیت در حصین بن ابی قیس آمد که زن پدر را به زنی کرد کبیشه«5» بنت معن، و در أسود بن خلف که زن [301- ر] پدر را به زنی کرد- فاخته بنت الأسود بن المطّلب- و در منظور بن زبّان که زن پدر را به زنی کرد. أشعث بن سوّار گفت: ابو قیس فرمان یافت و از جمله صالحان انصاریان بود، پسر او قیس زن پدر را گفت: به زن من باش. او گفت: تو مرا به جای فرزندی، و من ندانم تا روا باشد یا نه، و لکن از رسول- علیه السّلام- بباید پرسیدن«6». رسول را ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: باین/ به اینکه. (3). وز، تب: دخترش ام‌ّ الفضل را. (4). آج: هفصد. (5). وز، آج: کبیثه. (6). وز: پرسید. صفحه : 301 پرسیدند، گفت: تا خدای چه فرماید«1». اینکه آیت آمد: وَ لا تَنکِحُوا ما نَکَح‌َ آباؤُکُم مِن‌َ النِّساءِ. گفته‌اند: «ما» به معنی «من» است یعنی نکاح مکنید بر آن کس که پدرتان بر او نکاح کرده باشد. و گفتند: «ما» مصدریّه است، یعنی و لا تنکحوا النّکاح الّذی نکح آباؤکم من النّساء، و مراد جنس است تا آزاد و برده در او شوند، امّا آزاد: به عقد و وطی، و امّا برده: به وطی دون ملک، برای آن که آن پرستار را که پدر دیده باشد به خلوت، بر فرزند ملکش حرام نبود وطیش حرام بود. امّا آن را که پدر بر او عقد بسته بود، پسر را حرام باشد بر او عقد بستن و زن پدر«2»- و إن علوا حرام باشد بر فرزند و فرزندزاده- و إن سفلوا. و در آیت دلیل است بر آن که عبارت توان کردن به یک لفظ از دو معنی مختلف، برای آن که مراد به نکاح در آیت هم عقد است و هم وطی، خلاف آنچه معتزله گفتند: و بر اینکه چه انکار است؟ چه می‌شاید که عبارت کنند به یک لفظ از متضادّین، نحو قولهم: إذا غاب الشّفق صل‌ّ العشاء، و شفق عبارت است از حمرت و بیاض، و ایشان متضادّند چون در ضدّین جاری است در مختلفین اولیتر. إِلّا ما قَد سَلَف‌َ«3»، دو قول گفتند: یکی آن که الّا ما قد سلف فإن‌ّ اللّه قد عفا عنکم، الّا آن که گذشت که خدای عفو بکرد از شما«4»، و بر اینکه وجه استثنا منقطع بود«5». وجه دیگر آن«6» است که: الّا ما قد سلف فابقوا علیه، إلّا آنچه گذشته است که آن«7» حرام نیست، آنچه پس او نیست«8» حرام باشد، بر اینکه وجه استثنا متّصل باشد. إِنَّه‌ُ کان‌َ فاحِشَةً، مراد به «فاحشه» حرام است، و اینکه اولیتر است از قول آن کس که گفت: معنی فاحشه زناست، برای آن که اینکه عقد است یا شبهت«9» عقد ----------------------------------- (1). وز، تب: می‌فرماید. (2). آج، لب، فق، مر و پدر، تب و پدر پدر. (3). مر در او. (4). همه نسخه بدلها: خدای تعالی شما را عفو بکرد از آن. (5). آج، لب، فق، مر، تب و. (6). وز، آج، لب، تب: اینکه. (7). آج، لب، فق: او. [.....] (8). تب: اینکه است. (9). آج، لب، تب: شبهه، مر: شبه. صفحه : 302 است، و هیچ دو زنا نباشد. مبرّد گفت: «کان» زیادت است، زجّاج گفت: اینکه درست نیست برای آن که «کان» چون زیادت باشد عمل نکند، چنان که شاعر گفت«1»: علی کان المسوّمة العراب و دیگری گفت:«2» جیران لنا کانوا کرام وَ مَقتاً، و المقت البغض علی فعل قبیح، یقال: مقته علی کذا فهو ممقوت و مقت هو إلی النّاس یمقت مقاتة. وَ ساءَ سَبِیلًا، أی ساء ذلک السّبیل الّذی سلکوه سبیلا، و بد راه است آن راه که ایشان سپردند، یعنی بد فعل است آن که ایشان کردند. نصب «سبیلا» بر تمیز«3» باشد، کقوله تعالی: ساءَ مَثَلًا«4». قوله«5»:

[سوره النساء (4): آیات 23 تا 28]

[اشاره]

حُرِّمَت عَلَیکُم أُمَّهاتُکُم وَ بَناتُکُم وَ أَخَواتُکُم وَ عَمّاتُکُم وَ خالاتُکُم وَ بَنات‌ُ الأَخ‌ِ وَ بَنات‌ُ الأُخت‌ِ وَ أُمَّهاتُکُم‌ُ اللاّتِی أَرضَعنَکُم وَ أَخَواتُکُم مِن‌َ الرَّضاعَةِ وَ أُمَّهات‌ُ نِسائِکُم وَ رَبائِبُکُم‌ُ اللاّتِی فِی حُجُورِکُم مِن نِسائِکُم‌ُ اللاّتِی دَخَلتُم بِهِن‌َّ فَإِن لَم تَکُونُوا دَخَلتُم بِهِن‌َّ فَلا جُناح‌َ عَلَیکُم وَ حَلائِل‌ُ أَبنائِکُم‌ُ الَّذِین‌َ مِن أَصلابِکُم وَ أَن تَجمَعُوا بَین‌َ الأُختَین‌ِ إِلاّ ما قَد سَلَف‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ غَفُوراً رَحِیماً (23) وَ المُحصَنات‌ُ مِن‌َ النِّساءِ إِلاّ ما مَلَکَت أَیمانُکُم کِتاب‌َ اللّه‌ِ عَلَیکُم وَ أُحِل‌َّ لَکُم ما وَراءَ ذلِکُم أَن تَبتَغُوا بِأَموالِکُم مُحصِنِین‌َ غَیرَ مُسافِحِین‌َ فَمَا استَمتَعتُم بِه‌ِ مِنهُن‌َّ فَآتُوهُن‌َّ أُجُورَهُن‌َّ فَرِیضَةً وَ لا جُناح‌َ عَلَیکُم فِیما تَراضَیتُم بِه‌ِ مِن بَعدِ الفَرِیضَةِ إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَلِیماً حَکِیماً (24) وَ مَن لَم یَستَطِع مِنکُم طَولاً أَن یَنکِح‌َ المُحصَنات‌ِ المُؤمِنات‌ِ فَمِن ما مَلَکَت أَیمانُکُم مِن فَتَیاتِکُم‌ُ المُؤمِنات‌ِ وَ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِإِیمانِکُم بَعضُکُم مِن بَعض‌ٍ فَانکِحُوهُن‌َّ بِإِذن‌ِ أَهلِهِن‌َّ وَ آتُوهُن‌َّ أُجُورَهُن‌َّ بِالمَعرُوف‌ِ مُحصَنات‌ٍ غَیرَ مُسافِحات‌ٍ وَ لا مُتَّخِذات‌ِ أَخدان‌ٍ فَإِذا أُحصِن‌َّ فَإِن أَتَین‌َ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیهِن‌َّ نِصف‌ُ ما عَلَی المُحصَنات‌ِ مِن‌َ العَذاب‌ِ ذلِک‌َ لِمَن خَشِی‌َ العَنَت‌َ مِنکُم وَ أَن تَصبِرُوا خَیرٌ لَکُم وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (25) یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیُبَیِّن‌َ لَکُم وَ یَهدِیَکُم سُنَن‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِکُم وَ یَتُوب‌َ عَلَیکُم وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ (26) وَ اللّه‌ُ یُرِیدُ أَن یَتُوب‌َ عَلَیکُم وَ یُرِیدُ الَّذِین‌َ یَتَّبِعُون‌َ الشَّهَوات‌ِ أَن تَمِیلُوا مَیلاً عَظِیماً (27) یُرِیدُ اللّه‌ُ أَن یُخَفِّف‌َ عَنکُم وَ خُلِق‌َ الإِنسان‌ُ ضَعِیفاً (28)

[ترجمه]

حرام گردید«6» بر شما«7» مادرانتان و دخترانتان و خواهرانتان و عمگانتان و خالگانتان و دختران برادران«8» و دختران خواهر را«9» و مادرانی که شما را شیر داده باشند و خواهرانتان از شیر خوردن و مادران زنانتان و دختران زنانتان که در کنار«10» شما باشند از زنان که در شده باشند به ایشان، اگر در نشده باشند به ایشان بزه نیست بر ----------------------------------- (1). تب شعر. (3). وز، تب: تمییز. (4- 2). سوره اعراف (7) آیه 177. (5). فق، مر، تب تعالی. (6). آج، لب، فق: حرام کرده شد، تب: حرام کرده‌اند. (7). آج، لب نکاح. (8). وز، تب: برادر را. (9). اساس که، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (10). تب: کنارهای. صفحه : 303 شما، و زنان پسرانتان آنان که از پشت«1» شما باشند. و آن که جمع کنی«2» میان هر دو خواهر الّا آنچه گذشت، خدای بوده است آمرزنده و بخشاینده. [301- پ] و آنان که شوهر دارند از زنان الّا آنچه مالک باشد دستهای شما ایشان را نوشته خدای بر شما و حلال بکرد شما را و آنچه جز آن است بجویی«3» به مالتان نکاح کننده«4» جز زنا کننده«5» آنچه متعه کنید به آن از ایشان بدهی«6» مهرهایشان واجب«7»، بزه نیست بر شما در آنچه راضی شوی«8» به آن از پس مهر معیّن، خدای دانا و محکم کار بوده است. و آنچه ندارد«9» از شما و سعی و مالی که به زنی کند زنان آزاد مؤمن را آنچه مالک باشد دستهای شما از جوانان یعنی کنیزکان مؤمن، و خدای عالمتر است به ایمان شما بهری از بهری، به زنی کنید ایشان را به فرمان خداوندانشان و بدهید مهرهایشان بتمام نکاح کننده جز زنا کننده، و نه گیرنده دوستان چون شوهر بکنند اگر کنند ناشایستی از زنا بر ایشان است نیمه آنچه بر آزادان باشد از عذاب، اینکه آن راست که ترسد از زنا برای غلبه شهوت از شما، و آن که صبر کنید به بود شما را، و خدای آمرزنده و ----------------------------------- (1). تب: پشتهای. (2). فق، تب: کنید. (3). تب: بجویید. [.....] (4). تب: به مالهاتان نکاح کننده‌گان. (5). تب: زنا کننده‌گان. (6). تب: بدهید. (7). تب: بواجبی. (8). تب: شوید. (9). آج، لب، فق: و هر که نتواند، تب: و هر که ندارد. صفحه : 304 بخشاینده است. می‌خواهد خدای تا بیان کند شما را و بنماید شما را راه آنان که«1» پیش شما بوده‌اند، و توبه پذیرد [بر]«2» شما، و خدای دانا و محکم کار است. و خدای می‌خواهد که توبه پذیرد بر شما، و می‌خواهند آنان که پی شهوتها دارند«3» که بچسبی«4» شما چسبیدنی«5» بزرگ. می‌خواهد خدای که سبک کند از شما، و آفریده‌اند آدمی را سست. قوله: حُرِّمَت عَلَیکُم أُمَّهاتُکُم- الایة، بعضی متکلّمان در اصول الفقه گفتند: اینکه آیت و آنچه جاری مجری اینکه است، من قوله: حُرِّمَت عَلَیکُم‌ُ المَیتَةُ«6» الایة، مجملی است که از ظاهر او چیزی نتوان شناختن«7» الّا به بیان، برای آن که اعیان حرام نباشد و انّما تصرّفات حرام باشد، و تصرّفات معیّن نیست بیان باید، و درست آن است که اینکه مجمل نیست، و مراد به ظاهر اینکه معلوم است برای آن که آنچه حرام و حلال باشد از زنان در شرع، عقد و وطی باشد و لا سیّما و قرینه‌ای در پیش برفت، من قوله: وَ لا تَنکِحُوا ما نَکَح‌َ آباؤُکُم مِن‌َ النِّساءِ«8» حُرِّمَت، و اصل اینکه کلمه منع باشد، یقال: حرّمته کذا إذا منعته إیّاه، و «حرمان» خلاف رزق باشد، و «محروم» نقیض مرزوق باشد، و چون عین مضعّف کنند بلیغتر شود و به عرف شرع مخصوص شد به معنی مخصوص بر وجهی مخصوص. ----------------------------------- (1). تب از. (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (3). تب: پیروی می‌کنند شهوتها را. (4). آج، لب، فق: میل کنند، تب: بچسبید. (5). آج، لب: میلی. (6). سوره مائده (5) آیه 3. (7). آج، لب، فق: شناخت. (8). سوره نساء (4) آیه 22. [.....] (9). آج، لب، فق: چون که. صفحه : 305 أُمَّهاتُکُم، واحد «ام‌ّ» باشد، و در اصل امّهة بوده است علی وزن فعّلة، مثل قبّره و حمّرة، «ها» در واحد بیفتاد و در جمع باز آمد، قال الشّاعر«1»: مّهتی خندف و الدّوس أبی و گفته‌اند: اصل «ام‌ّ»، «امّة» بوده است، و قال الشّاعر«2»: تقبّلتها عن أمّة لک طال ما تنوب«3» إلیها فی النوائب أجمعا آنگه جمعش «امّات» بود، قال الشّاعر«4»: کانت نجائب منذر و محرّق امّاتهن‌ّ و طرقهن‌ّ فحیلا حق تعالی در اینکه آیت چهارده کس را حرام کرد، هفت [302- ر] از جهت نسب، و هفت از جهت سبب. امّا از جهت نسب مادرانند و إن علون، چندان که از جدّات باشند من قبل الأم و الأب داخل باشند تحت اینکه. وَ بَناتُکُم، جمع بنت باشد، و دختران، و إن سفلن، دخترزادگان و پسر زادگان در اینکه جا داخل باشند. وَ أَخَواتُکُم، جمع اخت، و خواهرانتان من قبل الأب و الأم، أو من قبل الأب أو من قبل الأم. وَ عَمّاتُکُم وَ خالاتُکُم، و عمّگان«5» و خالگان«6» علی اختلاف أنسابهن‌ّ. وَ بَنات‌ُ الأَخ‌ِ، و دختران برادر، و إن نزلن علی اختلاف أحوالهم. وَ بَنات‌ُ الأُخت‌ِ، و إن نزلن، و دختران خواهر اگر چه نازل شوند بر اختلاف انسابشان، اینکه هفت از جهت نسب حرامند. و امّا آنان که از جهت سبب حرامند: وَ أُمَّهاتُکُم‌ُ اللّاتِی أَرضَعنَکُم، آنان که شما را شیر داده باشند مادر رضاع باشند و خواهران از جهت رضاع، و هر چه از جهت نسب حرام باشند [از جهت رضاع حرام«7» باشند]«8» لقوله- علیه السّلام: یحرم من الرّضاع ما یحرم من النّسب. ابو عبد الرّحمن السّلمی روایت کرد از امیر المؤمنین- علیه السّلام- که گفت: من رسول را- علیه السّلام- گفتم یا رسول اللّه؟ چرا دیگران و دوران را به زنی می‌کنی، و ----------------------------------- (4- 1). تب شعر. (2). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، تفسیر قرطبی (5/ 107): تثوب. (3). مر: عمتکان. (5). مر: خالتکان. (6). آج، لب، فق نیز. (7). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (8). آج، لب را. صفحه : 306 کسانی که نزدیکترند رها می‌کنی! گفت: برای که می‌گویی! گفتم: دختر حمزه گفت: او حلال نباشد مرا، که او دختر برادر من است از جهت رضاع، و شرط تحریم رضاع یکی باشد از سه چیز. إمّا آن که چندان بود«1» که گوشت رویاند و استخان«2» سخت کند. و إمّا پانزده رضعه باشد پیاپی که در میانه شیر هیچ کس نباشد یا شبان روزی که در آن میانه شیر هیچ کس دیگر نخورد، و دگر از شرط او آن است که در مدّت دو سال باشد، چه اگر«3» پس دو سال باشد حکمی نباشد آن را. شرط دیگر آن است که: زن باید تا مرضعه باشد، چه اگر شیر او در آورده باشند به دارو و غذا، و زن شیر دهنده نباشد آن را حکمی نباشد اندک و بسیارش را. و بنزدیک شافعی اعتبار به پنج رضعه است و توالی اعتبار نکرد، و گفتند در قرآن بود که: عشر رضعات یحرمن، آنگه منسوخ شد به پنج رضعه- علی قولهم، و بنزدیک ابو حنیفه اندک و بسیار تحریم آورد، و اینکه قول بعضی اصحاب ماست. و شافعی نیز اعتبار کرد که در مدّت دو سال باشد، و ابو حنیفه گفت: از پس دو سال به شش ماه بود هم تحریم آرد و مالک گفت: از پس دو سال به یک ماه حکم تحریم آرد، و دلیل بر آن که رضاع را بعد الحولین حکمی نباشد، قوله تعالی: وَ الوالِدات‌ُ یُرضِعن‌َ أَولادَهُن‌َّ حَولَین‌ِ کامِلَین‌ِ لِمَن أَرادَ أَن یُتِم‌َّ الرَّضاعَةَ«4»وَ أُمَّهات‌ُ نِسائِکُم، و مادر زنانتان- علی کل‌ّ حال- سواء اگر دخول کرده باشی«6» با دختر ایشان یا نکرده باشی«7»، بر قول بیشتر فقها و مفسّران. و اهل عراق گفتند: اگر با زنی نزدیکی کند به حرام، یا بوسه‌ای دهد او را، یا ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: چندانی بودی. (2). وز، لب، مر، تب: استخوان. (3). همه نسخه بدلها از. (4). سوره بقره (2) آیه 233. (5). آج، لب: اتمام، فق، مر: باتمام. (7- 6). مر: باشید. [.....] صفحه : 307 لمس کند او را به شهوت دختر بر او حرام شود، و بنزدیک شافعی الّا به عقدی صحیح حرام نشود. و روایتی از عبد اللّه عبّاس آوردند که او گفت: دخول در هر دو شرط است در مادر زن و دختر زن که ربیبه باشد. و روایتی شاذّ کردند از علی«1» و زید بن ثابت: وَ رَبائِبُکُم‌ُ اللّاتِی فِی حُجُورِکُم مِن نِسائِکُم‌ُ اللّاتِی دَخَلتُم بِهِن‌َّ، و دختران زنانتان که در حجر شما باشند و پرورده شما باشند به شرط آن که با مادران دخول رفته باشد. و معنی «دخول» فقها را در آن خلاف است. بعضی گفتند: جماع است، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و اختیار جریر طبری، و عطا گفت و جماعتی مفسّران که: لمس را هم اینکه حکم باشد، و اینکه مذهب ماست و اگر چه حق تعالی گفت: فِی حُجُورِکُم، آنان نیز که در حجر مرد نباشند تا«2» پرورده او نباشند، اندی که بر مادر عقد بسته شد دختر بر او حرام گردد به شرط دخول، و وجه اینکه آن بود که عرب آن را که«3» بخواهند کشتن یا بخواهد [مردن]«4» او را قتیل و ذبیح و مرده خوانند بر طریق مقاربت، قال اللّه تعالی: إِنَّک‌َ مَیِّت‌ٌ وَ إِنَّهُم مَیِّتُون‌َ«5»، و: هذه الشّاة ذبیحة فلان، أی ممّا یذبح و یصلح للذّبح، و: أراک فی وجهک قتیلا، أی ستقتل. و «ربائب» جمع ربیبه باشد، فعلیه به معنی مفعوله، کالقتیله و الذّبیحه و قول آن کس که مِن نِسائِکُم‌ُ اللّاتِی دَخَلتُم بِهِن‌َّ، رد کند با هر دو جمله از ربائب و امّهات النّساء بعید است، برای آن که اینکه خلاف ظاهر است و قرینه‌ای نیست و دلیلی که بر آن حمل توان کردن از برای آن، و اینکه در جای صفت زنانی افتاد که مادران ربائب باشند و از آن تعدّی کردن وجهی ندارد، و دختران ربائب و إن نزلن داخل باشند در اینکه باب، [و]«6» اگر دخول نرفته باشد اینکه حکم نبود او را در تحریم، بل رخصت است لقوله: فَلا جُناح‌َ [302- پ] عَلَیکُم. وَ حَلائِل‌ُ أَبنائِکُم‌ُ الَّذِین‌َ مِن أَصلابِکُم، و زنان پسرانتان که از صلب شما ----------------------------------- (1). تب علیه السلام. (2). آج، لب، فق، مر، تب: یا . (3). آج، لب، فق، مر: آن دمی که، تب در حاشیه آورده: چندان که. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). سوره زمر (39) آیه 30. (6). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. صفحه : 308 باشند بر اطلاق، اگر دخول کرده باشند و اگر نه و فرزندزادگان- و إن نزلوا- در عموم اینکه شوند، و برای آن گفت: مِن أَصلابِکُم، تا پسری خوانده در او نیاید، که خدای تعالی از اینکه بلیغتر بفرمود رسول را در حق‌ّ زن زید حارثه- و او پسری‌خوانده رسول بود- چون زید او را طلاق داد، حق تعالی گفت: او را به زنی کن تا شبهه آنان که گمان می‌برند که زن پسرخوانده را به زنی نشاید کردن و حکم پسری خوانده در اینکه باب حکم فرزند صلب باشد زایل شود، و اگر چه بعد الدّخول باشد، فی قوله تعالی: فَلَمّا قَضی زَیدٌ مِنها وَطَراً زَوَّجناکَها لِکَی لا یَکُون‌َ عَلَی المُؤمِنِین‌َ حَرَج‌ٌ فِی أَزواج‌ِ أَدعِیائِهِم إِذا قَضَوا مِنهُن‌َّ وَطَراً«1». عطا گفت: اینکه آیت آنگه آمد که رسول- علیه السّلام- زن زید«2» حارثه را عقد بست، و منافقان طعن زدند. و «حلائل» جمع حلیله باشد، و حلیله زن مرد باشد، و در آن که چرا او را حلیله خوانند سه قول گفتند: یکی آن که تحل‌ّ له و یحل‌ّ لها، برای آن که بر یکدیگر حلال باشند من الحلال. و قولی دگر آن که: تحل‌ّ«3» حیث یحل‌ّ الرّجل، برای آن که آن جا فرود آید که مرد فرود آید من الحلول. و قولی دگر آن که: بند خود بر او گشاید من الحل‌ّ، و مرد را که شوهر او باشد حلیل گویند، و قال الشّاعر«4». یدافع قوما علی مخزهم«5» دفاع الحلیلة عنها الحلیلا یدافعه«6» نومها تارة و یمکنه رجلها أن یشولا وَ أَن تَجمَعُوا بَین‌َ الأُختَین‌ِ، و آن که جمع کنی«7» از میان دو خواهر، سواء اگر به عقد نکاح باشد و اگر به ملک الیمین، اگر بر دو خواهر عقد بندد از دو بیرون ----------------------------------- (1). سوره احزاب (33) آیه 37. (2). اساس را، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (3). اساس له، که چون زائد می‌نمود با توجّه به نسخه بدلها حذف شد. (4). تب شعر. (5). آج، لب، فق: فخرهم، مر، تب: محوهم. (6). اساس: یدافعها، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). مر، تب: کنید. صفحه : 309 نباشد: یا به دو وقت بندد، یا به یک وقت. اگر به دو وقت بندد، عقد بر اوّل درست باشد و بر دوم باطل، و اگر در یک حال بندد مخیّر باشد از میان«1» هر دو از دو گانه یکی را بدارد و یکی را دست بدارد، و از میان دو خواهر جمع شاید کردن به ملک، و به وطی نشاید. چون دو کنیزک دارد و خواهران باشند از ایشان، هر که را [خواهد]«2» مقاربت کند آن دیگر حرام شود بر او، الّا آن که«3» یکی را از ملک خود بیرون کند، و اگر جمع کند میان هر دو خواهر در وطی، و عالم باشد به تحریم آن، اوّل بر او حرام شود و تا دوم بنه میرد«4» اوّل او را حلال نباشد. و اگر عالم نباشد به تحریم آن، چون دوم را از ملک بیرون کند، اوّل او را حلال شود. اینکه محرّمات سببی در اینکه آیت شش است، هفتم در آیت اوّل است فی قوله: وَ لا تَنکِحُوا ما نَکَح‌َ آباؤُکُم مِن‌َ النِّساءِ، آن را که پدر بر او عقد بسته باشد، بر پسر حرام باشد«5»، سواء اگر دخول کرده باشد و اگر نه، [و]«6» در عموم اینکه داخل باشد زنان اجداد- و إن علوا من قبل الأب و الأم بلا خلاف. إِلّا ما قَد سَلَف‌َ، استثنا منقطع است، و تقدیر: و لکن ما قد سلف، یعنی آن که از پیش اینکه گذشته است معفّو است، و هو الجمع بین الأختین، که در شرع دیگر پیغمبران«7» روا بود. و در خبر است که: یعقوب- علیه السّلام- دو خواهر را به جمع به زنی داشت، «لیّا» مادر یهودا را و «راحیل» مادر یوسف را. و روا باشد که در بدایت اسلام در شرع ما اینکه نیز رخصت بوده باشد، آنگه خدای تعالی حرام بکرد«8». إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ غَفُوراً رَحِیماً، خدای تعالی همیشه غفور و آمرزنده و بخشاینده بوده است. قوله: وَ المُحصَنات‌ُ، کسائی هر کجا محصنات است در قرآن به کسر «صاد» خواند، مگر اینکه جا که موافقت کرد با قرّاء در فتح «صاد». بعضی مفسّران گفتند: اینکه هفتم است آنان را که از جهت سبب حرامند تمامی چهارده که گفتیم، حق ----------------------------------- (1). اساس: میا، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). وز، تب: الّا که آن. (4). بنه میرد/ بنمیرد. (5). همه نسخه بدلها: شود. (6). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (7). وز: پیغامبران. (8). آج، فق و. صفحه : 310 تعالی گفت. و از جمله آنان که حرامند بر شما برای سبب، زنانی‌اند که شوهر دارند که آنان را که شوهری بر ایشان عقد بست، حرام شد بر دیگری، سواء اگر دخول بود و اگر نبود، و نیز آن زنی که در حباله شوهری باشد از عدّه طلاق رجعی یا عدّه توفّی [که]«1» شوهر فرمان یافته باشد. آنگه استثنا کرد از آنان که شوهر دارند، بعضی را که روا بود ایشان را که شوهر کنند با آن که شوهر دارند، و آن پرستارانند که ایشان را به سبی بیارند که ایشان در نکاح مشرکان باشند، سبی ایشان بمنزلت طلاقشان باشد از شوهران شرعا، و اینکه قول علی«2» است و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و ابو قلابه و مکحول و زهری و اختیار جبّائی. آنان که چنین باشند حلال باشد آنان را که ایشان را بیارند وطی ایشان بعد الإستبراء بحیضة. و ابو سعید خدری‌ّ گفت: آیت در سبی أوطاس آمد که رسول- علیه السّلام- روز حنین لشکری را به أوطاس فرستاد از آن جا برده آوردند که ایشان را شوهران بودند تحرّج کردند از وطی ایشان، خدای تعالی آیت فرستاد. و در شاذّ علقمه خواند: «و المحصنات»، و مراد زنان پارسا باشند که ایشان نفس خود را احصان کنند و در حصن و حرز«3» گیرند از فساد، ایشان نیز حرامند و بر اینکه قراءت به شرط مانع باشد از نکاح بر او [303- ر] از شوهر و عدّت. إِلّا ما مَلَکَت أَیمانُکُم، الّا آنچه دست شما بر ایشان مالک شود به عقد نکاح و مهر یا به ملک یمین. بعضی دگر گفتند: مراد به «محصنات» زنان آزادند، و روایت کردند از باقر- علیه السّلام- و از یمان که ایشان گفتند: مراد آن است که زنان آزاد بر شما حرامند آنچه بالای چهار باشند. إِلّا ما مَلَکَت أَیمانُکُم، الّا بردگان که چندان که خواهی و دسترس [بود]«4» شما را حلال است، و اینکه خلاف ظاهر است و تخصیص عموم، ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب، فق: امیر المؤمنین علی علیه السّلام. (3). وز: حذر. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 311 جز که بر اینکه تخصیص اجماع دلیل است. إبن جریج گفت از عطا پرسیدم، گفت: إِلّا ما مَلَکَت أَیمانُکُم، را معنی آن است که تو را کنیزکی باشد به بنده خودش دهی، آنگه تو را باید که او را وطی کنی از او باز استانی او را، نزع تو او را از او به جای طلاقش باشد. و عبد اللّه عبّاس گفت طلاق پرستار به شش چیز باشد: به سبی و بیع و عتق و هبه و میراث و طلاق. و حکم کنیزک چون به او نکاح کنند از دو بیرون نباشد: یا آزادی بر او نکاح بندد یا بنده. اگر آزادی نکاح بندد بر او درست نباشد الّا به دستوری مالکش، و مهر به خواجه کنیزک باید دادن چندان که باشد، و عقد درست بود و فرزندان او را باشند، و طلاق به دست شوهر باشد، اگر خواجه او را بفروشد نکاح باطل شود، آن که او را خریده باشد مخیّر بود، خواهد عقد بر جای بدارد و خواهد فسخ کند،«1» موقوف بود بر اختیار خواجه، اگر رضا دهد به عقد پس از آن او را خیار نباشد، و اگر فسخ کند«2» مفسوخ شود. و اگر خواجه اوّل بمیرد، حکم وارثان هم اینکه باشد اگر رضا دهند و عقد برانند رفته باشد، و اگر بشکافند ایشان را بود. و اگر خواجه اوّل آزادش بکند، کنیزک مخیّر باشد خواهد رضا دهد به عقد و خواهد ندهد. اگر رضا دهد پس از آنش خیار نباشد، و اگر رضا ندهد عقد باطل شود. و اگر آن که بر او عقد بندد، بنده باشد یا بنده خداوند کنیزک باشد یا بنده دیگری، اگر بنده خداوند کنیزک باشد، عقد و فسخ به دست خواجه باشد تا خواهد عقد بسته می‌باشد، پس از آن که از مال خود چیزی بدهد به مهر او، و هر گه خواهد فسخ کند، و فسخ او اینکه باشد که گوید: فرقت بینکما، از میان شما جدا کردم. و اگر بنده دیگری باشد، یا مأذون باشد در نکاح یا نباشد. اگر مأذون باشد به نکاح، حکم او حکم آزادی باشد، جز که طلاقش به دست خواجه بنده«3» باشد و خواجه کنیزک را جز مهر نرسد. و اگر مأذون نباشد در نکاح از قبل خواجه خود، نکاح درست نباشد، و فرزندان که حاصل آیند بندگان او باشند. قوله: وَ المُحصَنات‌ُ، اصل «إحصان» در حصن گرفتن باشد و نگاه داشتن«4». و ----------------------------------- (2- 1). کذا: در اساس، وز، تب، دیگر نسخه بدلها: عبارت «موقوف بود بر اختیار خواجه ... فسخ کند» را ندارد. (3). مر: بنده خواجه. (4). وز، تب: نکاح داشتن. [.....] صفحه : 312 مکان حصین و درع حصینه، چون ممنوع باشد از طالبانش. و زن پارسا را حاصن و حصان گویند، برای آن که خود را نگاه دارد از ناشایست. و فرس حصان گویند اسپی که خداوندش را نگاه دارد از دشمن، پشت او بمثابه حصنی باشد. و حصنت المرأة تحصن حصنا فهی حصان، مثل جبنت جبنا فهی جبان، و أحصن إذا تزوّج، مرد«1» که زن بکند یا زن«2» که شوهر«3» بکند. و إحصان بر چهار وجه باشد: یکی به تزویج که شوهر بکند، کقوله تعالی: وَ المُحصَنات‌ُ مِن‌َ النِّساءِ، و دوم به اسلام باشد، کقوله تعالی: فَإِذا أُحصِن‌َّ فَإِن أَتَین‌َ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیهِن‌َّ نِصف‌ُ ما عَلَی المُحصَنات‌ِ مِن‌َ العَذاب‌ِ«4» وَ الَّذِین‌َ یَرمُون‌َ المُحصَنات‌ِ ...«6»، چهارم به حرّیّت باشد، نحو قوله: وَ المُحصَنات‌ُ مِن‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ مِن قَبلِکُم«7». کِتاب‌َ اللّه‌ِ عَلَیکُم، در نصب او دو وجه گفتند: یکی آن که منصوب باشد به فعلی مضمر و مصدر آن فعل باشد، کأنّه قال: کتب اللّه علیکم کتابا، آنگه فعل بیفگند و اضافه کرد«8» مصدر را با فاعل، و مثله قوله: صِبغَةَ اللّه‌ِ«9» صُنع‌َ اللّه‌ِ«10»، و روا بود که گویند: در اینکه فعل که ظاهر است معنی کتابت بود، کأنّه قال: حرّم اللّه هؤلاء کتابا منه علیکم، چنان که شاعر گفت«11»: رضت فذلّت صعبة أی‌ّ إذلال [کأنّه قال: و أذللت صعبة أی‌ّ إذلال]«12» فذلّت. دوم زجّاج گفت: روا بود که نصب او بر مفعول به بود، کأنّه قال: الزموا کتاب اللّه علیکم، و قول سه‌ام«13» آن که: «علیکم» اگر چه در او عمل نکند بر سبیل اغراء ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر: مردی. (2). آج، لب، فق: زنی. (3). آج، لب، فق: شوهری. (4). سوره نساء (4) آیه 25. (5). مر، تب: و سیم. (6). سوره نور (24) آیه 4. (7). سوره مائده (5) آیه 5. (8). مر: بیفگندند و اضافه کردند. (9). سوره بقره (2) آیه 138. (10). سوره نمل (27) آیه 88. (11). تب شعر. (12). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (13). آج، لب: سوم، فق، مر، تب: سیم. صفحه : 313 برای آن که متأخّر است، و لکن یدل‌ّ علی فعل عامل فیه النّصب، کأنّه قال: علیکم کتاب اللّه علیکم، کقوله تعالی: وَ القَمَرَ قَدَّرناه‌ُ مَنازِل‌َ«1»وَ أُحِل‌َّ لَکُم ما وَراءَ ذلِکُم، و حلال بکرد شما را آنچه دون اینکه است اینکه چهارده تن که گفته«2» از جهت سبب و نسب، و اینکه قول بیشتر مفسّران است که: آنچه دون اینکه مذکورانند حلال باشند، و مذهب شافعی آن است که: نیز حرام باشد با عمّه و خاله جمع کردن میان ایشان و دختر برادر و خواهر ایشان چون زنی به حکم تو باشد، دختر خواهر و دختر برادر او را بر سر ایشان به زنی نشاید کردن، لقوله- علیه السّلام:3» لا تنکح« المرأة علی عمتها و لا علی خالتها، و بنزدیک ما آن است [303- پ] که: عقد بر اینان«4» نشاید بستن الّا به رضای عمّه و خاله، و اگر بندد عقد موقوف باشد بر رضای ایشان، اگر روا دارند عقد روان باشد، و اگر روا ندارند عقد باطل بود. و چون رضا دادند، پس از رضا خیار نرسد ایشان را، و حکم اینکه«5» نکاح حکم آن محرّمات نبود و عموم قوله تعالی: وَ أُحِل‌َّ لَکُم ما وَراءَ ذلِکُم، دلیل تحلیل اینکه است فأمّا خبر، محمول بود بر اینکه که ما گفتیم که: نشاید الّا به رضای ایشان. دگر آن که به خبر واحد تخصیص قرآن نکنند. عبیدة السّلمانی و سدّی گفت«6»: معنی آن است که احل‌ّ لکم ما دون الخمس، آنچه زیر چیز پنج است از زنان حلال است شما را. أَن تَبتَغُوا بِأَموالِکُم، که طلب کنی به مالهایتان. مُحصِنِین‌َ، أی متزوّجین عاقدین لعقد النّکاح، چون به عقد صحیح شرعی باشد. عطا گفت: معنی آن است که آنچه دون اینانند که ذکر رفت از اقارب و خویشان شما حلال است شما را. قتاده گفت: احل لکم ما وراء ذلکم من الاماء، آنچه جز اینکه است«7» از ----------------------------------- (1). سوره یس (36) آیه 39. [.....] (2). همه نسخه بدلها: گفت. (3). آج، لب، فق، مر: لا تنکحوا. (4). مر: ایشان. (5). آج، لب، فق، مر محرّمات. (6). مر، تب: گفتند. (7). آج: آنچه زیر اینکه است، لب، فق، مر: آنچه تو را نیست. صفحه : 314 بردگان و پرستاران حلال است شما را، و وجه اوّل اولیتر است برای آن که عام است و شامل اینکه جمله را. اهل کوفه و ابو جعفر خواندند: وَ أُحِل‌َّ لَکُم، به ضم‌ّ «الف»«1» و کسر «حا» علی ما لم یسم‌ّ فاعله بناء علی قوله تعالی: حُرِّمَت عَلَیکُم. و باقی قرّاء خواندند: «و أحل‌ّ لکم» اسنادا الی اللّه تعالی، برای آن که به ذکر خدای تعالی نزدیک است، من قوله: کِتاب‌َ اللّه‌ِ عَلَیکُم، و أحل‌ّ، یعنی و أحل اللّه، و خدای به حلال کرد، و بر قراءت اوّل به حلال کردند بر فعل مجهول، و معنی هم منسوب باشد و مضاف با خدای تعالی. أَن تَبتَغُوا، «أن» مع الفعل در محل‌ّ نصب است علی أنّه بدل«2» من قوله: «ما» و آن بدل اشتمالی«3» باشد، و «ما» در محل‌ّ نصب است علی المفعول به بر قراءت آن که أحل‌ّ خواند، و بر قراءت آن که احل‌ّ خواند، محل‌ّ هر دو رفع باشد، أعنی «ما» و «ان». و قوله: مُحصِنِین‌َ غَیرَ مُسافِحِین‌َ، نصب هر دو بر حال است، و معنی احصان اینکه جا محتمل است دو وجه را: یکی آن که متزوّجین عاقدین للنّکاح، عقد نکاح کننده، و دیگر: حافظین لفروجهم، و قول اوّل اولیتر است برای آن که اینکه معنی خود مستفاد است، من قوله: غَیرَ مُسافِحِین‌َ، و «مسافح» زانی باشد، و سفاح زنا باشد من سفح الماء، أی صبّه، و اگر چه آن که حلال کند هم سفح آب کند، و لکن به عرف شرع آن را نکاح خوانند و اینکه را سفاح. و دگر آن که سفح پنداری ریختنی است بر سبیل افساد و تضییع، و بن کوه را سفح الجبل خوانند«4»، برای آن که مصب‌ّ آب آن جا بود. زجّاج گفت: مسافح و مسافحه آن دو زانی باشند که با همه کس زنا کنند، و امّا آن کس که او با یک شخص مخصوص کند او ذات خدن باشد، یعنی دوست گرفته، و بر هر دو وجه زنا بود. ----------------------------------- (1). اساس، مر: اوّل، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). لب، فق: یدل. (3). مر: اشتمال. (4). مر: گویند. صفحه : 315 قوله: فَمَا استَمتَعتُم بِه‌ِ مِنهُن‌َّ فَآتُوهُن‌َّ أُجُورَهُن‌َّ، حسن و مجاهد گفتند: آنان را که تمتّع کنی«1» به ایشان و تلذّذ به نکاح، فَآتُوهُن‌َّ أُجُورَهُن‌َّ، مزد ایشان بدهی«2»، یعنی مهر ایشان بدهی«3» بتمام و کمال، برای آن که چون یک بار خلوت کرد مهر بتمام واجب شد، و دیگر مفسّران گفتند و فقها که: نکاح متعه است، آنگه خلاف کردند، بعضی گفتند: منسوخ است، و بعضی گفتند: محکم است. آنان که گفتند منسوخ است، بعضی گفتند: در بدایت اسلام حلال بود، آنگه منسوخ شد. بعضی دگر گفتند: بیشتر از سه روز حلال نبود، پس از آن حرام شد. آنگه خلاف کردند در وقت نسخ و تحریم او. بعضی گفتند: عام خیبر بود. بعضی دگر گفتند: عام الفتح بود، و در اینکه معنی اخباری مختلف مضطرب روایت کردند متفاوت اللّفظ و المعنی که ینقض بعضه بعضا. و بعضی دیگر از علما گفتند: آیت محکم است و منسوخ نیست، و اینکه مذهب اهل البیت است. و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و سعید جبیر و ابی‌ّ کعب. و در قراءت اینکه قوم از صحابه، و در مصحف أبی‌ّ و عبد اللّه مسعود چنین است که: فما استمتعتم به منهن‌ّ الی أجل مسمّی فاتوهن‌ّ اجورهن‌ّ. حسین بن ثابت گفت: عبد اللّه عبّاس مصحفی به من داد، گفت: اینکه مصحف ابی‌ّ است در آن جا نوشته بود: فما استمتعتم به منهن‌ّ الی أجل مسمّی. داود روایت کرد از ابو نضره گفت: از عبد اللّه عبّاس پرسیدم نکاح متعه، مرا گفت: سورة النّساء نمی‌خوانی! گفتم: کجا! گفت قوله: فما استمتعتم به منهن الی أجل مسمی فاتوهن اجورهن. گفت: ما چنین نمی‌خوانیم. گفت: و اللّه لهکذا أنزلها اللّه- ثلث مرّات، به خدای که خدای اینکه آیت چنین أنزله کرد«4»- سه بار- بر اینکه حدیث سوگند یاد کرد. ابو رجاء العطاردی‌ّ گفت: عمران بن حصین را پرسیدم از نکاح متعه، گفت: به تحلیل آن آیتی محکم از کتاب خدای فرود آمد، و هو قوله تعالی: فَمَا استَمتَعتُم بِه‌ِ ----------------------------------- (1). مر، تب: کنید. (3- 2). مر، تب: بدهید. (4). آج، لب، فق، مر: نازل کرد. صفحه : 316 مِنهُن‌َّ«1» إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی. [.....] (2). آج، لب، فق: فرود. (3). اساس: نهی کرد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آج، لب، فق: میانه. (5). تب شعر. (6). اساس و همه نسخه بدلها: اذا طال، با توجّه به چاپ شعرانی (3/ 359) و مآخذ شعری تصحیح شد. (7). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 359): فی. (8). آج، لب، فق، مر، تب اگر عمر نهی نکردی از متعه در جهان کس زنا نکردی الّا شقی. (9). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (10). آج، لب، فق، مر، تب: از. (11). آج، لب، فق، مر تو. صفحه : 317 طعنه زنی. امّا دلیل بر صحّت متعه اینکه آیت است و آیت، آیتی محکم است، و وجه استدلال از آیت آن است که گوییم لفظ استمتاع و اجور از دو بیرون نیست: یا بر عرف حمل کنند یا بر شرع. اگر بر عرف حمل کنند لازم آید که هر کجا مزدی بدهند و لذّتی برانند روا باشد که عرف مانع نیست از اینکه، یا فرقی نباشد از میان نکاح و سفاح، و اگر بر عرف شرع حمل کنند به اجماع جز اینکه نکاح مؤجّل نباشد که ما گفتیم. و «اجور» در عرف شرع مهور باشد«1» در سایر آیات که در آن جا ذکر نکاح است، و هر کجا مهر باشد نکاح باشد«2»، و لفظ تمتّع و متعه و استمتاع به او مقرون، جز اینکه نکاح باشد«3» که ما گفتیم! دگر آن که اگر استمتاع بر انتفاع و تلذّذ حمل کنند لازم [آید که آن را منتفع نشده باشد و تمتّع نکرده، او را چیزی لازم نبود، و اینکه خلاف اجماع است برای آن که او را نیمه مهر لازم باشد]«4» به اجماع. دگر آن که اگر دخول کند و ملتذّ نشود از جهت نفار طبع خوش نیاید او را، باید تا او را مهر لازم نیاید، و اینکه نیز خلاف اجماع است«5». متکلّمان اصول الفقه را که هر لفظ در قرآن آید و محتمل بود عرف لغت را و عرف شرع را، بر عرف شرع حمل باید کردن دون عرف لغت، کالصّلوة و الزّکوة و غیرهما لأن‌ّ عرف الشّرع طار علی عرف اللّغة کالنّاسخ له. دگر آن که«6»: اتّفاق است میان ما و ایشان که در عهد رسول بود و حلال و مشروع هر که دعوی نسخ«7» کند بر او دلیل باشد. دلیلی دگر آن که نسخ قرآن به اخبار آحاد روا نباشد علی ما بیّن فی غیر موضع، و من أدل‌ّ الدّلیل علی صحّته قول عمر خطّاب است: متعتان کانتا علی عهد رسول اللّه ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر و. (2). آج، لب، فق، مر و هر کجا نکاح. (3). آج، لب، فق، مر، تب: نباشد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (5). وز دگر آن که اگر دخول کند، اجماع است. (6). اساس: گفت، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). آج، لب، فق، مر: فسخ. صفحه : 318 محلّلتین فأنا احرّمهما و أعاقب علیهما متعة النّساء و متعة الحج‌ّ، گفت: دو متعه هست«1» که در عهد رسول حلال بود، من حرام کردم و بر آن عقوبت می‌کنم: متعه زنان و متعه حج. و در اینکه خبر اینکه است که در عهد رسول حلال بود، و گفت: من حرام می‌کنم، و اینکه دلیل باشد بر آن که حلال بوده است و به تحریم او حرام کردند«2». دلیل دیگر بر اینکه«3» قول امیر المؤمنین- علیه السّلام- و فتوای او بر اینکه و قول او در اینکه حجّت است برای عصمتش. [دلیل]«4» دیگر اجماع ائمّه معصوم«5» است و جماعتی بسیار از صحابه که ذکرشان رفت. دیگر دلیل بر اینکه اجماع اینکه طایفه است، و اجماع اینان حجّت است، لکون المعصوم فیهم علی ما بیّن فی کتب اصول الفقه. اگر معارضه کنند اینکه آیت را بقوله تعالی: إِلّا عَلی أَزواجِهِم أَو ما مَلَکَت أَیمانُهُم«6» وَ لا جُناح‌َ عَلَیکُم فِیما تَراضَیتُم بِه‌ِ مِن بَعدِ الفَرِیضَةِ. حسن بصری و إبن زید گفت«4»: معنی آن است که بزه«5» نیست بر شما در آنچه تراضی بود میان شما از پس تعیین و تقدیر مهر از زیاده و نقصان و حطّ بهری و تأخیر و تأجیل آن از وقتی به وقتی و هبه بعضی یا جمله آن. و سدّی گفت و جماعتی از قایلان به متعه که: معنی آن است که بزه«6» نیست شما را در آنچه تراضی بود میان شما در استیناف عقد پس انقضای مدّت به عقدی جدید و مهری نو، و به اتّفاق مراد به «اجور» مهور است، و خدای تعالی مهر را اجر خواند برای آن که در برابر بضع است. و قوله: فَرِیضَةً، نصب آن بر مصدری«7» باشد لا من لفظ الفعل، و شاید که صفت مصدری محذوف باشد، أی إیتاء فریضة، و شاید که تمییز«8» بود چنان که: وهبت له المال صدقة. و در کمیّت مهر خلاف کردند، بعضی گفتند: کمتر از ده درم نباشد یا قیمت آن از زر، برای آن که آنچه از اینکه کمتر باشد آن را مال نخوانند. و اینکه مذهب ----------------------------------- (1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها بجز آج، آج: و نعلی، وز در بین دو سطر به خط کاتب اصلی زیر اینکه بیت افزوده است: یعنی ان‌ّ نکاح المتعة الذی هو فعلی و عملی سدّ و حفظ لدبر القوم المصوّبین لما قاله إبن سکّره من الصغر فی حل‌ّ المتعة. (6- 2). اساس: سکر الاست، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). مر: در اینکه. (4). فق، مر: گفتند. (5). تب: بزه/ بزه‌ای. (7). وز: آن مصدری. (8). آج، لب، فق، مر: تمیز. صفحه : 321 ابو حنیفه است و مذهب ما، و مذهب شافعی«1» آن است که: چندان که تراضی باشد بر آن از اندک و بسیار، چنان که بر اینکه اخبار بسیار بگفتیم. و أنس مالک روایت کند که: رسول- علیه السّلام- یکی را گفت از جمله صحابه که: یا فلان؟ زن داری! گفت: نه. گفت: چرا! گفت: برای آن که چیزی ندارم. گفت: نه قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ«2» دانی! گفت: بلی. گفت: آن ربع قرآن است، نه قُل یا أَیُّهَا الکافِرُون‌َ«3» دانی! گفت: بلی. [گفت]«4»: آن ربع قرآن است: نه إِذا جاءَ نَصرُ اللّه‌ِ«5»إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَلِیماً حَکِیماً، خدای- جل‌ّ جلاله- عالم است به مصالح شما، و حکیم است، آنچه کند و فرماید به حکمت و صواب کند. وَ مَن لَم یَستَطِع مِنکُم طَولًا- الایة، حق تعالی گفت: هر که نتواند و مالک نباشد طول را- و آن وسع و یسار و دست رس باشد. عبد اللّه عبّاس و سعید جبیر و مجاهد و قتاده و سدّی و إبن زید گفتند: هو الغنی«7»، توانگری باشد. و از باقر- علیه السّلام- اینکه روایت است، و ربیعه و جابر و عطا و ابراهیم گفتند: «طول» هوی است، یعنی اگر میل او به پرستاری باشد با آن که«8» وسع دارد، شاید تا پرستار«9» را به زنی کند، و درست قول اول است برای شاهد لغت که «طول» فضل و نفع باشد، و قولهم: لا طائل فیه، أی لا نفع فیه. عبد اللّه عبّاس گفت: سیصد درم باشد«10» چون سیصد درم دارد حج بر او [305- ر] واجب باشد، و نشاید که بر پرستار عقد ----------------------------------- (1). مر: و شافعی را مذهب. (2). سوره اخلاص (112) آیه 1. (3). سوره کافرون (109) آیه 1. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). سوره فتح (110) آیه 1. (6). مراد آیات 255 الی 257 سوره بقره (2) است. [.....] (7). آج، لب، فق، مر او. (8). اساس و همه نسخه بدلها: بانک/ بانکه، هم می‌تواند «به آن که» خوانده شود، و هم «با آن که». (9). آج، لب، فق، مر: پرستاری. (10). اساس: دارم، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 322 بندد، آنگه چون طول«1» ندارد روا باشد او را که عقد بندد بر پرستار غیری به مهری معلوم به عقدی شرعی به رضای خداوند او- چنان که شرح دادیم. و مراد به «محصنات» در آیت زنان آزادند دون متزوجات و دون عفایف به قرینه، فَمِن ما مَلَکَت أَیمانُکُم مِن فَتَیاتِکُم‌ُ المُؤمِنات‌ِ، از پرستاران مؤمنات. و قید به «مؤمنات» دلیل است بر آن که پرستاران اهل کتاب را نشاید تا عقد بندد، و اینکه قول مالک أنس است و مجاهد و سعید بن عبد العزیز و حسن بصری و محمّد بن جریر الطّبری‌ّ، و بعضی دگر گفتند: روا باشد، و اینکه قید بر سبیل استحباب است، و اینکه مذهب ابو حنیفه و اصحاب اوست، و قول اوّل معتمد است لدلالة الظّاهر علیه، و بنزدیک ما اولیتر آن باشد که: عقد نبندد«2» بر بردگان«3» اهل کتاب، و اگر بندد عقد درست باشد«4»، و بنزدیک شافعی عقد درست نباشد. و از شرط صحّت عقد بر پرستار آن است که مرد را زن آزاد نباشد، و اگر زنی آزاد دارد خواهد تا برده‌ای را به زنی کند عقد موقوف باشد بر رضای زن آزاد، اگر راضی شود عقد درست بود، و اگر راضی نشود عقد منسوخ«5» بود، و پس از رضای«6» او را خیار نبود، و بنزدیک بیشتر فقها هم چنین است. امّا اگر پرستاری را به زنی دارد و بر سر او زنی آزاد کند عقد درست باشد، و پرستار را خیار نباشد. و مذهب بیشتر فقها اینکه«7» است. و اگر زن آزاد داند«8» و راضی باشد عقد هر دو درست باشد. و اگر نداند، او را باشد که یا نکاح خود فسخ«9» یا نکاح پرستار«10»، و بعضی فقها را مذهب آن است که عقد زن آزاد طلاق پرستار باشد. مِن فَتَیاتِکُم‌ُ المُؤمِنات‌ِ، جمع فتاة باشد. و آن زن جوان باشد. و فتاه کنایت باشد از پرستار، و اگر چه پیر باشد. و گفته‌اند: فتاة لغتی است در پرستار، و أصل کلمة الفتی، الشّاب‌ّ الحدث، و مصدرش فتوّت باشد، و فتوی و فتیا مسأله باشد در ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر: آنکه طول. (2). آج، لب، فق: عقد بندند. (10- 3). آج، لب، فق، مر: بندگان. (4). آج، لب، فق: نباشد. (5). مر، تب: مفسوخ. (6). آج، لب، فق، مر، تب: رضا. (7). آج، لب، فق، مر: آن. (8). آج، لب، فق، مر: دارند. (9). آج، مر کند، تب کند (کلمه در آج و تب الحاقی است، و با خطّی دیگر بالای سطر افزوده شده است). صفحه : 323 حادثه‌ای«1»، یقال: أفتی الفقیه بکذا. آنگه چون در حق‌ّ پرستار قید ایمان زد، باز نمود که شما بر حقیقت ایمان یکدیگر واقف نباشی«2»، بر آن که ایمان تصدیق به دل باشد و شما را بر آن اطّلاع نبود، من به آن عالمترم. وَ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِإِیمانِکُم، آنگهی«3» گفت: اگر بر حقیقت آن علمی نبود از روی حکم همه بر ایمانی«4». بَعضُکُم مِن بَعض‌ٍ، اینکه قولی است، و قولی دیگر آن که: همه از آدمید«5» از یک نسل، و باشد که پرستار بنزدیک خدا بهتر بود از آزاد و ثوابش بیشتر بود. و اینکه بر سبیل تسلیه گفت آنان را که طول ندارند که عقد آزاد بندند، بر پرستار عقد بندد«6» و آنان که گفتند: اینکه نکاح مکروه است گفتند: برای آن که فرزند مملوک باشد، و اینکه درست نیست بنزدیک ما برای آن که چون به رضای خواجه او بود و مهر به او«7» دهد فرزند آزاد باشد- چنان که بیان کردیم. و قوله: فَانکِحُوهُن‌َّ بِإِذن‌ِ أَهلِهِن‌َّ، بر ایشان نکاح بندی«8» به دستوری خداوندانشان«9». و در آیت«10» دلیل است بر آن که عقد بر پرستاران«11» درست [نباشد]«12» الّا به اذن خداوندان. وَ آتُوهُن‌َّ أُجُورَهُن‌َّ، و به ایشان دهی«13» مزدشان، یعنی مهرشان. و مراد آن است که به خداوندان ایشان«14» دهی«15»، برای آن که او مالک نفس خود نیست، او ملک غیری است، منافعی که از او حاصل آید بر وفق شرع خواجه‌یش«16» را باشد. و قوله: بِالمَعرُوف‌ِ، یعنی بر آن قرار که عقد بر آن«17» بسته باشی«18» بی بخسی«19» و نقصانی، و ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر و گفته‌اند: فتاة لغتی است در حادثه. [.....] (2). مر، تب: نباشید. (3). تب: آنگه. (4). مر: ایمانید، آج: ایمان‌اید. (5). وز، آدمند، آج، لب: آدمی/ آدمید. (6). تب: بندند. (7). آج، لب، فق، مر: با او. (8). مر، تب: بندید. (9). وز، مر: تب: خداوند ایشان. (10). آج، لب، فق، مر: و آیت. (11). آج، لب، فق، مر: عقد پرستاران. (12). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (15- 13). مر، تب: دهید. (14). آج، لب، فق، مر: خداوندانشان. (16). مر، تب: خواجه‌اش. [.....] (17). مر: عقد بر ایشان. (18). مر، تب: باشید. (19). آج، لب، فق، مر: بی رنجی. صفحه : 324 گفته‌اند: رابح بی مطلی و عشوه‌ای. و قوله: مُحصَنات‌ٍ، یعنی مزوّجات معقودا علیهن‌ّ، به زنی کرده ایشان را به عقد نکاح. غَیرَ مُسافِحات‌ٍ، نه زنا کننده، یعنی به زنی نه به «زنا، و نصب او بر حال است. وَ لا مُتَّخِذات‌ِ أَخدان‌ٍ، و نه آن که ایشان کسی را به دوست گیرند. و «أخدان» جمع خدن باشد، و آن صدیق باشد. در جاهلیّت پرستاران دوست گرفتندی، و خویشتن را از دیگران منع کردندی مگر از او«1». زجّاج گفت: اینکه فرق است بین المسافحات و المتّخذات أخدانا. فَإِذا أُحصِن‌َّ، کوفیان خواندند: «احصن‌ّ» به ضم‌ّ «الف» و کسر «صاد» الّا حفص. و باقی قرّاء «أحصن‌ّ» به فتح «الف» و «صاد»، گفتند: معنی آن است بر قراءت عامّه قرّاء «تزوّجن» چون شوهر بکنند، و بعضی دگر گفتند: أسلمن اسلام آوردند. و احصن‌ّ، أی زوّجن، ایشان را به شوهر دهند، یعنی مالکان و خداوندان ایشان، و قیل: أحصن‌ّ، أی تعفّفن و حفظن فروجهن‌ّ، پارسا باشند، و اینکه قول ضعیف است، لقوله: فَإِن أَتَین‌َ بِفاحِشَةٍ، و تفسیر احصان بر تزوّج و اسلام باید کردن، و اینکه قول حسن است و عمرو بن مسعود و شعبی و سدّی و نخعی، و اینکه اولیتر است برای آن که خلاف نیست که اگر شوهر ندارد بر او نیمه حد بود- پنجاه تازیانه باشد«2». و اگر شوهر بکند«3» پنجاه تازیانه«4»، برای آن که رجم متجزّی و متبعّض نشود، و مراد «فاحشه» زناست، و مراد به «محصنات» حرایر است دون متزوّجات بدلالة قوله فی اوّل الایة. وَ مَن لَم یَستَطِع مِنکُم طَولًا أَن یَنکِح‌َ المُحصَنات‌ِ، ای الحرایر، برای آن که آن کس که شوهر دارد«5»، او به زنی نتوان کردن، حق تعالی گفت: چون شوهر کنند اینکه کنیزکان یا اسلام آرند، آنگه فاحشه کنند- یعنی [305- پ] زنا«6» ----------------------------------- (1). اساس و وز: از دو، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). آج، لب، فق، مر، تب: ندارد. (3). وز هم اینکه، آج، لب، فق هم آن، مر، تب همان. (4). همه نسخه بدلها باشد. (5). آج، لب، فق و. (6). اساس و وز: زنان را، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 325 بر ایشان نیمه آن بود که بر زنان آزاد بود از عذاب، و لا محال آن«1» عذاب را تفسیر به حد و جلد شاید کردن دون رجم، برای آن که«2» رجم را نیمه نباشد و بیش از پنجاه تازیانه نباید زدن او را اگر زن باشد. و امّا مرد را«3» چون بنده باشد و زنا کند هم اینکه حکم دارد. و اگر یک بار یا دو بار حد بزنند ایشان را و معاودت می‌کنند تا هشت بار، به بار نهم«4» بر ایشان قتل باشد. و بنزدیک ما بر ایشان موی تراشیدن و از شهر بیرون کردن«5» به جایی که چندانی مسافت باشد که در او نماز را قصر باید کردن. و بنزدیک ما نفی و موی تراشیدن بر ایشان نباشد، بر مرد آزاد بکر باشد- و شرح اینکه به جای خود بیاید- ان شاء اللّه. ذلِک‌َ لِمَن خَشِی‌َ العَنَت‌َ مِنکُم، «ذلک» اشارت است به نکاح الإماء، گفت: و اینکه نکاح بر پرستاران آن را شاید که از عنت ترسد، یعنی از زنا برای غلبه شهوت، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و سعید جبیر و عطیّة العوفی و ضحّاک و إبن زید. و بعضی دگر گفتند: مراد ضرری سخت است از غلبه شهوت. و قوله: وَ أَن تَصبِرُوا خَیرٌ لَکُم، «أن» مع الفعل در جای مصدر باشد، یعنی صبرکم خیر لکم، اگر صبر کنی«6» از نکاح پرستاران شما را بهتر بود. أنس مالک گفت، از رسول- علیه السّلام- شنیدم که گفت: هر که او خواهد که«7» با پیش خدای شود پاک و پاکیزه، باید تا زن آزاد به زنی کند، که زن آزاد صلاح خانه بود، و برده خراب خانه یا فساد خانه باشد. قوله: یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیُبَیِّن‌َ لَکُم- الایة، حق تعالی بیان کرد که: غرض او در اینکه گفتن اینکه احکام«8» چیست. گفت: خدای می‌خواهد تا بیان کند برای شما. و نحویان در اینکه «لام» چند قول گفتند: یکی آن که به معنی «أن» است، و اینکه قضیّه ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: اینکه. (2). مر فاحشه کنند. (3). آج، لب، فق، مر: ندارد. (4). آج، لب، فق، مر و دهم. (5). آج، لب، فق، مر باشد و بنزدیک شافعی ایشان را حد بباید زدن و از شهر بیرون کردن. [.....] (6). مر، تب: کنید. (7). آج، لب، فق، مر او. (8). آج، لب، فق: در اینکه گفتن احکام. صفحه : 326 در اراده و امر باشد برای آن که«1» او نیز تعلّق به مستقبل دارد، قال الشّاعر«2»: أحاول اعدائی«3» بما قال أم رجا لیضحک منّی أو لیضحک صاحبه و گفتند: «لام» و «ان» متعاقب باشند، چنان که حق تعالی گفت: أُمِرت‌ُ أَن أَکُون‌َ أَوَّل‌َ مَن أَسلَم‌َ«4» وَ أُمِرنا لِنُسلِم‌َ«5» یُرِیدُون‌َ لِیُطفِؤُا«6»یُرِیدُون‌َ أَن یُطفِؤُا«7» إِن کُنتُم لِلرُّءیا تَعبُرُون‌َ«15»، و: رَدِف‌َ لَکُم«16» أُمِرنا لِنُسلِم‌َ«3»وَ یَهدِیَکُم، و می‌خواهد تا شما را راه نماید و هدایت دهد به راهها و طرایق و سنن از شرع آنان که پیش«6» شما بودند. «هدی» متعدی بود به دو مفعول، و نیز با حرف جرّ به استعمال کنند«7»، یقال: هدیته الطّریق و هدیته لکذا و إلی کذا، قال اللّه تعالی: اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیم‌َ«8». و قال: الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی هَدانا لِهذا ...«9» و قال: وَ اللّه‌ُ یَهدِی مَن یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ«10»، و نیز می‌خواهد تا توبه شما قبول کند و شما بر توبه باشید«11». و در آیت دلیل است بر بطلان قول مجبّره که خدای تعالی گفت: من بیان می‌خواهم، و ایشان گفتند: تلبیس ادلّه کند و خواهد، و گفت: من«12» خواهم که بر توبه باشید،«13» [و ایشان گفتند: اصرار بر معصیت می‌خواهد، و گفت: هدایت می‌خواهم]«14»، و ایشان گفتند: ضلال می‌خواهد، پس در اینکه یک آیت مختصر سه دلیل است بر بطلان مذهب ایشان. وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ، و خدای تعالی دانا و محکم کار است. وَ اللّه‌ُ یُرِیدُ أَن یَتُوب‌َ عَلَیکُم، آن اراده که لایق حکمت اوست به خود حواله کرد، و آن اراده که لایق جهل و سفه تو است که تو به خدای حواله کردی به تو حواله ----------------------------------- (1). تب که. (2). لب، فق، مر: یرده. (3). سوره انعام (6) آیه 71. (5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). مر از. (7). آج، تب: جر استعمال کنند، لب، فق: جرّا باستعمال کنند، مر: جرا با استعمال کنند. (8). سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 6. (9). سوره اعراف (7) آیه 43. (10). سوره نور (24) آیه 46. (13- 11). آج، لب، فق: باشی/ باشید. (12). لب می. [.....] (14). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 328 کرد. وَ یُرِیدُ الَّذِین‌َ یَتَّبِعُون‌َ الشَّهَوات‌ِ، خدای فعل تو با تو افگند و تو بر خدای افگندی، به وقت جزا پیدا شود، اگر اینکه جا نمی‌دانی، آن جا که روز جزا بود بدانی. اگر عقاب خدای را کنند بدانی که قول قول تو باشد و فعل فعل خدای بود. و اگر عقاب تو را کنند، بدانی که فعل بد و قول بد و اعتقاد بد تو را بوده است«1» در خدای تعالی حیث لا ینفعک العلم، آن جا که علمت سود ندارد و پشیمان شوی، آن جا که پشیمانی در نگیرد و سود ندارد. اگر گویند: چرا تکرار کرد حدیث توبه، و در آیت اوّل«2» گفته بود! جواب آن است«3»: در آیت دوم به آن باز گفت تا مطابقه باشد میان ارادت او و ارادت آنان که فساد خواهند تا مطابقه به مقارنه پیدا شود، که هر چیز به عکس خویش پیدا گردد. مفسّران خلاف کردند در آن که«4» متّبع شهواتند. مجاهد گفت: مراد زنا کنندگانند که ایشان چون مفسدند می‌خواهند تا شما [306- ر] همچو«5» ایشان باشید، وَدُّوا لَو تَکفُرُون‌َ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُون‌َ سَواءً«6»: و ودّوا لو کفرنا فاستوینا و صار النّاس کالشّی‌ء المشوب«7» سدّی گفت: جهودان و ترسایانند که نکاح محرّمات روا می‌دارند. بعضی دگر گفتند: کنیزکانند که هیچ تحرّج نکنند از اینکه معانی. قول دیگر اینکه«8» است که جمله مبطلانند که متابعت اهواء«9» و شهوات کنند، و اینکه اولیتر برای عمومش و میل، خلاف استقامت بود. خدای تعالی از تو استقامت و راستی می‌خواهد به دلالت آن که تو را استقامت فرمود، و به آن دعوت کرد، و بر آن مدح کرد فی آیات کثیرة، مثل قوله: اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیم‌َ«10»، و قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ قالُوا رَبُّنَا اللّه‌ُ ثُم‌َّ استَقامُوا«11» لِمَن شاءَ مِنکُم أَن یَستَقِیم‌َ«12»، و قوله: وَ یَهدِیَک‌َ صِراطاً مُستَقِیماً«13». و اصحاب ----------------------------------- (1). آج نه. (2). آج، لب، فق: توبه. (3). تب که. (4). آج، لب، فق، مر، تب: آنان که. (5). همه نسخه بدلها: همچون. (6). سوره نساء (4) آیه 89، تب شعر. (7). اساس: و الشّی المثوب، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). مر، تب: آن. (9). آج، لب، فق، مر: هوا. (10). سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 6. (11). سوره فصلّت (41) آیه 30. (12). سوره تکویر (81) آیه 28. (13). سوره فتح (48) آیه 2. [.....] صفحه : 329 شهوات از تو کژی و ناراستی می‌خواهند، و در آیت دلیل نیست بر آن که اتّباع شهوت به هیچ وجه نشاید، و انّما بر وجه حرام نشاید برای آن که آیت را مورد ذم است، و ذم‌ّ به آن کس لایق بود که طالب حرام باشد، نه به آن که قانع بر حلال بود. یُرِیدُ اللّه‌ُ أَن یُخَفِّف‌َ عَنکُم، حق تعالی یک بار پس از دیگر تقریر فضل و کرم خود می‌کند با بندگان گفت: خدای تعالی می‌خواهد تا بار گران از شما تخفیف کند، چنان که گفت: یُرِیدُ اللّه‌ُ بِکُم‌ُ الیُسرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُم‌ُ العُسرَ«1» یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیُبَیِّن‌َ لَکُم، وَ اللّه‌ُ یُرِیدُ أَن یَتُوب‌َ عَلَیکُم، یُرِیدُ اللّه‌ُ أَن یُخَفِّف‌َ عَنکُم، إِن تَجتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنهَون‌َ عَنه‌ُ«1» إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَغفِرُ أَن یُشرَک‌َ بِه‌ِ«2» إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَظلِم‌ُ مِثقال‌َ ذَرَّةٍ ...«3»، وَ مَن یَعمَل سُوءاً أَو یَظلِم نَفسَه‌ُ ...«4»، ما یَفعَل‌ُ اللّه‌ُ بِعَذابِکُم«5». قوله- عزّ و علا:

[سوره النساء (4): آیات 29 تا 35]

[اشاره]

یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَأکُلُوا أَموالَکُم بَینَکُم بِالباطِل‌ِ إِلاّ أَن تَکُون‌َ تِجارَةً عَن تَراض‌ٍ مِنکُم وَ لا تَقتُلُوا أَنفُسَکُم إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ بِکُم رَحِیماً (29) وَ مَن یَفعَل ذلِک‌َ عُدواناً وَ ظُلماً فَسَوف‌َ نُصلِیه‌ِ ناراً وَ کان‌َ ذلِک‌َ عَلَی اللّه‌ِ یَسِیراً (30) إِن تَجتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنهَون‌َ عَنه‌ُ نُکَفِّر عَنکُم سَیِّئاتِکُم وَ نُدخِلکُم مُدخَلاً کَرِیماً (31) وَ لا تَتَمَنَّوا ما فَضَّل‌َ اللّه‌ُ بِه‌ِ بَعضَکُم عَلی بَعض‌ٍ لِلرِّجال‌ِ نَصِیب‌ٌ مِمَّا اکتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِیب‌ٌ مِمَّا اکتَسَبن‌َ وَ سئَلُوا اللّه‌َ مِن فَضلِه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیماً (32) وَ لِکُل‌ٍّ جَعَلنا مَوالِی‌َ مِمّا تَرَک‌َ الوالِدان‌ِ وَ الأَقرَبُون‌َ وَ الَّذِین‌َ عَقَدَت أَیمانُکُم فَآتُوهُم نَصِیبَهُم إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ شَهِیداً (33) الرِّجال‌ُ قَوّامُون‌َ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّل‌َ اللّه‌ُ بَعضَهُم عَلی بَعض‌ٍ وَ بِما أَنفَقُوا مِن أَموالِهِم فَالصّالِحات‌ُ قانِتات‌ٌ حافِظات‌ٌ لِلغَیب‌ِ بِما حَفِظَ اللّه‌ُ وَ اللاّتِی تَخافُون‌َ نُشُوزَهُن‌َّ فَعِظُوهُن‌َّ وَ اهجُرُوهُن‌َّ فِی المَضاجِع‌ِ وَ اضرِبُوهُن‌َّ فَإِن أَطَعنَکُم فَلا تَبغُوا عَلَیهِن‌َّ سَبِیلاً إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَلِیًّا کَبِیراً (34) وَ إِن خِفتُم شِقاق‌َ بَینِهِما فَابعَثُوا حَکَماً مِن أَهلِه‌ِ وَ حَکَماً مِن أَهلِها إِن یُرِیدا إِصلاحاً یُوَفِّق‌ِ اللّه‌ُ بَینَهُما إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَلِیماً خَبِیراً (35)

[ترجمه]

ای آنان که ایمان آورده‌اید«6»، مخورید مالهایتان میان شما بنا حق مگر که باشد بازرگانی از خوشنودی«7» از شما، و مکشید خود«8» را که خدای به شما بخشاینده بوده است«9». و هر که کند آن [بی]«10» اندازگی و بی‌دادی، بتابیم«11» او را به«12» آتش، و آن بر خدای آسان بود. اگر بپرخیزید«13» بزرگها آنچه شما را نهی کردند از آن، بستریم از شما گناهان شما و در بریم شما را در جای کریم. و تمنّا مکنید«14» آنچه تفضیل داد«15» خدای به آن بهری را بر بهری، مردان را نصیبی«16» بود از ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آیه 31. (2). سوره نساء (4) آیه 48. [.....] (3). سوره نساء (4) آیه 40. (4). سوره نساء (4) آیه 110. (5). سوره نساء (4) آیه 147. (6). وز: ایمان دارید. (7). وز، آج، لب، فق، تب: خشنودی. (8). آج، لب، فق: یکدیگر. (9). تب: که خدای تعالی به شما مهربان است. (10). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (11). آج، لب، فق: پس زود بود که در آریم. (12). آج، لب، فق: در. (13). آج، لب، فق: دوری گزینید، تب: بپرهیزید از. (14). آج، لب، فق: آرزو مبرید. (15). تب: افزونی نهاد. (16). تب: بهره‌ای. [.....] صفحه : 331 آنچه کرده باشند و زنان را بهره است از آنچه کرده باشند، و بخواهی«1» از خدای از فضلش که خدای به همه چیزی داناست. [306- پ] و هر یکی را کردیم اولیترانی از آنچه بگذاشته باشند پدر و مادر و نزدیکان و آنان که بسته باشند سوگندتان، بدهی به ایشان«2» بهره ایشان که خدای بر همه چیز«3» گواه است. مردان ایستادگانند«4» بر زنان به آنچه خدای تفضیل داد بهری را بر بهری و به آنچه نفقه کنند از مالهای ایشان«5»، نیکان فرمانبرندگانند و نگه«6» دارندگانند غیبت را به آنچه نگاه داشت خدای، و آنان که ترسند ناساخت ایشان«7»، پند دهید و رها کنی«8» ایشان را در بسترها و بزنیدشان اگر فرمان برند شما را طلب می‌کنید بر ایشان راهی، خدای«9» همیشه بزرگ«10» بوده است. و اگر بترسید ناساخت«11» میان ایشان، بفرستی«12» حاکمی از اهل مرد و حاکمی از اهل زن اگر خواهند به اصلاح آوردنی، توفیق دهد خدای میان ایشان، که خدای هست دانا، و با خبر است. قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا، حق تعالی نهی کرد مؤمنان را و خطاب کرد به ----------------------------------- (1). آج، لب، تب: بخواهید. (2). تب: بدهید ایشان را. (3). آج، لب، تب: چیزی. (4). آج، لب، فق: استیلا دارنده‌اند. (5). آج، لب، فق، تب: خود. (6). اساس: نکو، با توجّه به وز تصحیح شد. (7). تب: و آن زنانی که می‌ترسید شما ناسازی ایشان را. (8). تب: رها کنید. (9). آج، لب، فق، تب: بدرستی که خدای. (10). آج، لب، فق، تب: بزرگوار بزرگ. (11). تب: ناساختگی، آج، لب، فق: مخالفتی. (12). تب: بفرستید. صفحه : 332 ایشان- و اگر چه جز ایشان از کافران داخلند در اینکه خطاب- و لکن توجیه خطاب کرد به ایشان برای اکرام ایشان و گفت: مخورید«1» مالهایتان، یعنی بعضی مال بعضی در میان شما. و «بینکم»«2»، نصب او بر ظرف باشد. بِالباطِل‌ِ، بحرام از«3» ربا و قمار و قطع و غصب و دزدی و خیانت و جمله آنچه ناواجب باشد که کنند تا مال کسی ببرند. چون آیت آمد جماعتی تحرّج کردند از آن که به خانه کسی طعامی خورند، تا اینکه آیت آمد در سورة النّور: لَیس‌َ عَلَی الأَعمی حَرَج‌ٌ- الی قوله: أَن تَأکُلُوا جَمِیعاً أَو أَشتاتاً«4». إِلّا أَن تَکُون‌َ تِجارَةً، استثناء منقطع است به معنی لکن، برای آن که مستثنی نه از جنس مستثنی عنه«5» است. کوفیان خواندند: «تجارة»، به نصب علی خبر کان، و قالوا و التّقدیر: الّا أن یکون ذلک تجارة، و قیل: الّا أن یکون الأموال تجارة، و قیل: الّا أن یکون التّجارة تجارة، کما قال الشّاعر«6»: إن کان یوما ذا کواکب أشنعا ذکره ابو علی‌ّ الفارسی، و باقی قرّاء به رفع خوانند بر آن که «کان» تامّه بود، و معنی آن که: الّا أن توجد و تحصل تجارة. و در آیت دلیل است بر بطلان قول آن کس که او گفت: مکاسب حرام است برای آن که خدای تعالی مکاسب و تجارت استثنا کرد از منهیّاتی که گفت، و مثله قوله: وَ أَحَل‌َّ اللّه‌ُ البَیع‌َ وَ حَرَّم‌َ الرِّبا«7». و قوله: عَن تَراض‌ٍ، در [او]«8» دو قول گفتند: یکی آن که امضای بیع کنند به تفرّق تا خیار بعد العقد زایل شود، و اینکه قول شریح است و شعبی و إبن سیرین، لقوله- علیه السّلام: البیّعان بالخیار ما لم یتفرّقا، گفت: متبایعین«9» به خیاراند تا با یکدیگر باشند، چون متفرّق شدند خیار نباشد ایشان را. و گفته‌اند: روا باشد«10» که بعد البیع ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: مخوری/ مخورید. (2). اساس، وز، آج، لب: منکم، با توجّه به دیگر نسخه بدلها و متن قرآن مجید تصحیح شد. [.....] (3). اساس: کلمه به صورت «ان» هم خوانده می‌شود. (4). سوره نور (24) آیه 61. (5). همه نسخه بدلها: مستثنی منه. (6). تب شعر. (7). سوره بقره (2) آیه 275. (8). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (9). آج: مبایعین. (10). آج، لب، فق، مر: وقتی باشد. صفحه : 333 گوید«1» هر یکی صاحبش را که: اختر إن شئت، اگر خواهی تا اقالت کنم تو را، و قال النّبی‌ّ- علیه السّلام-2» البیع عن تراض و الخیار بعد الصّفقة و لا یحل‌ّ لمسلم« أن یغش مسلما، و قال النّبی‌ّ- علیه السّلام:3»4» البیّعان بالخیار ما لم یفترقا« فإن صدقا و بیّنا بورک لهما فی بیعهما و إن کتما« و کذبا محق برکة بیعهما. عمرو بن جریر گفت: ابو هریره گفت، که رسول- علیه السّلام- گفت: هذا البیع عن تراض ، قول دوم آن است که گفتند: مراد به تراضی آن است که امضای بیع کنند به عقد، و اینکه قول ابو حنیفه است و مالک و ابو یوسف و محمّد. و بعضی دگر گفتند: مراد آن است که اگر چه در بیع عیبی بود، چون تراضی باشد میان متبایعین روا بود. قوله: وَ لا تَقتُلُوا أَنفُسَکُم، در او سه قول گفتند: یکی آن که یکدیگر را مکشید«5»، و مراد به «نفس» جمله‌اند، برای آن که اهل یک ملّتند، چنان که رسول- علیه السّلام- گفت: المؤمنون کنفس واحدة، و مثله قوله تعالی: فَإِذا دَخَلتُم بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلی أَنفُسِکُم «6»، أی فلیسلّم بعضکم علی بعض. و گفته‌اند: مراد آن است که کسی را بکشد و داند که به قصاص او را باز خواهند کشتن، همچنان باشد که خود را [307- ر] کشته، و چون بر کسی سلام کند و داند که جواب خواهد شنیدن، همچنان باشد که بر خویشتن سلام کرده. و اینکه قول عطا و سدّی و زجّاج و جبّائی است. و قولی دیگر آن است که ابو القاسم بلخی گفت: مراد آن است که خود را بمکشید«7» در حال غضب و ضجارت. و قولی دیگر آن است که: خویشتن هلاک مکنید«8» بارتکاب المحارم و المآثم من أکل اموال النّاس بالباطل، به آن که معصیت کنی«9» و مال یتیمان خوری«10» و مال مردمان خوری«11» بنا واجب که در قیامت معذّب و ----------------------------------- (1). اساس: بود، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). تب: یحل المسلم. (3). وز: یفترقان. (4). اساس، وز: اوکتما، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها و فحوای عبارت تصحیح شد. (5). آج، لب، فق: نکشی/ نکشید. (6). سوره نور (24) آیه 61. [.....] (7). وز: بکشید، آج، لب، فق: بمکشی/ بمکشید. (8). آج، لب، فق: مکنی/ مکنید. (9). تب: معصیتی کنید. (10). تب: خورید. (11). خوری/ خورید، تب: برید. صفحه : 334 معاقب باشی آنگه به دست خود کرده باشی همچنان بود که خود را کشته«2». قولی دیگر آن است که از صادق- علیه السّلام- روایت کردند که: معنی آن است که خویشتن در کارزار میفگنید«3» در وقتی که ظاهر حال آن باشد که کشته شوید«4» از ضعف و بی‌سازی و کثرت و غلبه دشمن، و اینکه آیت جاری مجرای آن بود که گفت: وَ لا تُلقُوا بِأَیدِیکُم إِلَی التَّهلُکَةِ«5»، چه اگر چنین کنید«6» خود را در خطر نهاده باشید«7» و خود را به دست خود کشته. فضیل عیاض را پرسیدند از اینکه آیت: وَ لا تَقتُلُوا أَنفُسَکُم، چه باشد! گفت معنی آن است که: و لا تغفلوا عن حظّ أنفسکم، از بهره و نصیب نفس خود غافل مباشید«8»، یعنی برای خود ذخیره‌ای نهی«9» که آن کس که او سفری در پیش دارد و زاد بر نگیرد و به راه برود، خود را بکشته باشد، و اینکه همه نزدیک است بقوله تعالی: وَ لا تُلقُوا بِأَیدِیکُم إِلَی التَّهلُکَةِ. یکی را از جمله صحابه، رسول [علیه السّلام]«10» به سریّتی فرستاد«11»، و گفت«12» مرا در راه«13» احتلام افتاد و سرما سخت بود، من نیارستم غسل کردن که از هلاک ترسیدم، تیمّم کردم و نماز کردم به قوم خود. چون باز آمدم رسول را خبر دادم، مرا گفت: یا هذا صلیت بأصحابک و أنت جنب، به اصحابت نماز کردی و تو جنب بودی. من گفتم: ای رسول اللّه؟ سرما«14» سخت بود و من بر خویشتن خائف بودم، خواستم تا غسل کنم اینکه آیتم یاد آمد که خدای تعالی می‌گوید: وَ لا تَقتُلُوا أَنفُسَکُم، رسول- علیه السّلام- بخندید و دگر هیچ نگفت«15». جندب بن عبد اللّه اصحابش را گفت در بعضی غزوات: ان‌ّ هؤلاء و لغوا فی دمائهم، اینان در خون خود می‌شوند، یعنی نه بر بصیرت قتال می‌کنند. آنگه گفت: ----------------------------------- (2). آج، لب، فق: کشته/ کشته‌ای، مر: کشته‌اید. (3). آج، لب، فق: میفگنی/ میفگنید. (4). آج، لب، فق: شوی/ شوید. (5). سوره بقره (2) آیه 195. (6). آج، لب، فق: کنی/ کنید. (7). آج، لب، فق: باشی/ باشید. (8). آج، لب، فق: مباشی. (9). مر، تب: نهید. (10). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. [.....] (11). فق: افتاد. (12). تب: او گفت. (13). همه نسخه بدلها بجز مر: در راه مرا. (14). مر، تب: سرمای. (15). همه نسخه بدلها: دگر چیزی نگفت. صفحه : 335 نباید که منع کند شما را از بهشت چندان که«1» بر کفی کنند از خون مسلمانی، که من از رسول- علیه السّلام- شنیدم که گفت مردی را از آنان که پیش شما بودند و قرحه‌ای به دست بر آمد، او«2» کاردی بر گرفت و آن قرحه ببرید، رگ بریده شد و خون باز نایستاد تا مرد بمرد، خدای تعالی وحی کرد به پیغامبر وقت«3» گفت«4»: بادرنی إبن آدم بنفسه فقتلها فقد حرمت علیه الجنة ، گفت: فرزند آدم با من مبادرت کرد و مسابقت به جان خود، یعنی پیش از آن که من او را بمیرانم خود را بکشت، من بهشت بر او حرام کردم. إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ بِکُم رَحِیماً، بعضی گفتند: «کان» صله است، و معنی آن است که: ان‌ّ اللّه رحیم بکم، و اولیتر آن بود تا ممکن بود که کلام خدای را- جل‌ّ جلاله- بر وجهی حمل کنند که مفید باشد و معنی‌دار بر زیادت حمل«5» نکنند، و «کان» اینکه جا هم آن حکم دارد که در جمله آیتها که گفت: إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ غَفُوراً رَحِیماً«6»، و: کان‌َ«7» وَ مَن یَفعَل ذلِک‌َ عُدواناً، و هر که آن کند. خلاف کردند در آن که «ذلک» اشارت به چیست. بعضی گفتند: اشارت به خوردن مال مردمان است به باطل، و بعضی دگر گفتند: اشارت به قتل خود است برای آن که وعید عقیب«10» اینکه هر دو چیز«11» است. بعضی دگر گفتند: اشارت به جمله محرّمات است که در اینکه سوره«12» گفت و بیان کرد. قول چهارم آن است که: راجع است الی قوله تعالی: ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: چنان که. (2). وز، آج، لب: و. (3). مر و. (4). آج، لب، فق: ندارد. (5). فق: حکم. (6). سوره نساء (4) آیه 23. (7). آج، لب، فق، مر الله. (8). سوره نساء (4) آیه 24، نیز سوره دهر (76) آیه 30. (9). آج، لب، فق: ما مضی. [.....] (10). آج، لب، فق: عقب. (11). آج، لب، فق، مر: خیر. (12). آج، لب، فق: صورت. صفحه : 336 یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا یَحِل‌ُّ لَکُم أَن تَرِثُوا النِّساءَ کَرهاً«1»- الایة. و «عدوان» تعدّی باشد، مصدر«2» بود من عدا طوره، أی تجاوز حدّه، و نصب او بر تمیز«3» بود، چنان که: أعطیته کذا صلة، أو صدقة و أخذت ذلک منه قهرا و قسرا. و برای آن گفت و قید زد«4» به اینکه که«5» بر وجه سهو و غلط و نسیان کند مستحق‌ّ اینکه وعید نبود. فَسَوف‌َ نُصلِیه‌ِ ناراً، بچشانیم و بسوزانیم«6» او را به آتش دوزخ. وَ کان‌َ ذلِک‌َ عَلَی اللّه‌ِ یَسِیراً، و اینکه بر خدای آسان است، و مورد اینکه آیت مورد وعید است، یعنی خدای تعالی قادر است، و اینکه معنی بر او متعذّر نبود. قوله«7»: إِن تَجتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنهَون‌َ عَنه‌ُ، بدان که علما در «کبائر» خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس گفت: هر چه خدای را به آن بیازارند کبیر«8» باشد. و سعید جبیر و مجاهد و ابو العالیه و ضحّاک گفتند: هر چه خدای تعالی از آن نهی کرد و وعید کرد بر آن به عقاب دوزخ آن کبیره است. و بنزدیک ما هر چه معصیت است همه کبیره است، جز آن که«9» به اضافه بعضی با بعضی کبیره‌تر«10» بود تا یک گناه باشد که هم صغیره«11» بود و هم کبیر«12». به اضافه با آن که عقابش کم [307- پ] از آن باشد کبیر«13» بود به اضافه با آن که عقابش بیش از آن باشد صغیر«14» بود. و بنزدیک معتزلیان صغیره آن باشد که عقابش در جنب طاعات و اجتناب کبائر محبط باشد، و بنزدیک ما و ایشان معیّن نبود، جز خدای نداند تا مکلّفان به چشم حقارت به معصیت خدا ننگرند و مغری نشوند به قبیح. و از جمله آنچه باتّفاق کبیره است: قتل نفس محرّمه«15» است و ظلم و غصب و قذف محصنات و زنا و ربا و لواطه و ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آیه 19. (2). مر، تب: مصدری. (3). تب: تمییز. (12- 4). مر: قید کرد. (5). تب اگر. (6). آج، لب، فق، مر: بسوزانیم و بچشانیم. (7). اساس و، با توجّه به دیگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید زاید به نظر می‌رسد. (8). آج، لب، فق، مر، تب: کبیره. (9). اساس: چنان که، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). وز، آج، لب، فق: کبیرتر. (11). وز، آج، لب، فق: صغیر. [.....] (13). مر، تب: کبیره. (14). تب: صغیره. (15). آج: محترمه. صفحه : 337 شرب خمر و فرار از زحف، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و سعید جبیر و حسن بصری و ضحّاک. و روایت کرده‌اند از صادق- علیه السّلام- الّا آن که در حدیث صادق زیادتی هست و آن شرک به خدای است و انکار الولایة و عقوق الوالدین، و عبد اللّه مسعود گفت: هر چه خدای تعالی نهی کرد از آن از اوّل سوره تا به سر سی آیت همه کبیره«1» است. و در خبر است که رسول- علیه السّلام- [گفت]«2»: عقوق الوالدین و شهادة الزور کبیرة ، در مادر و پدر عاصی شدن و گواهی به دروغ دادن کبیره است. عبد اللّه مسعود گفت: من از رسول- علیه السّلام- پرسیدم و گفتم: یا رسول اللّه؟ کدام گناه عظمیمتر است! گفت: آن که با خدای انباز گیرید«3». گفتم: پس از آن! گفت: آن که فرزندت«4» را بکشی ترس آن را که با تو نان خورد. گفتم: پس از آن! گفت: آن که با زن همسایه زنا کنی، و تصدیق اینکه حدیث در کتاب خدای است- جل‌ّ جلاله- آن جا که گفت: وَ الَّذِین‌َ لا یَدعُون‌َ مَع‌َ اللّه‌ِ إِلهاً آخَرَ وَ لا یَقتُلُون‌َ النَّفس‌َ الَّتِی حَرَّم‌َ اللّه‌ُ إِلّا بِالحَق‌ِّ وَ لا یَزنُون‌َ«5». بریده روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت بزرگتر کبیره«6» شرک به خدای است و عقوق الوالدین، و آن که آب از مردمان باز داری پس از آن که تو سیراب شده باشی. عبد اللّه بن عمرو«7» روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: که از جمله کبایر شرک به خدای است، و سوگند به دروغ است، و عقوق الوالدین، و قتل النّفس. أنس مالک روایت کرد از«8» رسول- علیه السّلام- که گفت: کبایر چهار است: ----------------------------------- (1). وز: کبیر. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج، لب، فق: گیری/ گیرید. (4). وز: فرزندان. (5). سوره فرقان (25) آیه 68. (6). تب: کبیره/ کبیره‌ای. (7). همه نسخه بدلها بجز وز: عبد اللّه عمر. (8). اساس: که، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 338 شرک است، و قتل نفس، و عقوق الوالدین، و گواهی به دروغ. سفیان گفت و عبد اللّه بن عمر در حدیثی مرفوع که: از جمله کبایر آن باشد که مرد پدر و مادر را دشنام دهد. گفتند: چگونه باشد که مرد پدر و مادر خود را دشنام دهد! گفت: بلی، مادر و پدر کسی را دشنام دهد، تا آن کس مادر و پدر او را دشنام دهد، و اینکه مانند آن است که گفت- علیه السّلام: 1» المسنبّان ما قالا فعلی البادی ما لم« یعتد المظلوم. و عبد اللّه مسعود گفت: کبایر چهار است: شرک به خدای، و نومیدی از روح خدای، و یأس از رحمت خدای، و امن از مکر خدای. عبد اللّه عمر گفت: کبایر هفت است: شرک و قتل عمد و عقوق الوالدین و أکل الرّبا و أکل مال الیتیم و قذف المحصنات و الفرار من الزّحف و السّحر. و روایت کردند از صادق- علیه السّلام- که او گفت: کبایر سه است: ترک ملّت، و تبدیل سنّت، و قتال اهل صفقت. و فرقد گفت: در توریت خواندم که امّهات گناه سه است- و آن اوّل گناه است- که کردند: اوّل کبر و آن ابلیس کرد، دوم حرص و آن آدم کرد. سه‌ام«2» حسد و آن قابیل کرد. عبد اللّه عبّاس را گفتند: کبایر هفت است، گفت: هفت است تا به هفتصد«3»، الّا آن است که گناه به استغفار کبیره نباشد، و به اصرار صغیره نباشد. سعید جبیر [گفت]«4»: هر چه معصیت خداست همه کبیره است، الّا آن است که بنده چون گناهی بکند باید تا استغفار کند که خدای تعالی در دوزخ هیچ کس را مخلّد ندارد الّا آن را [که]«5» کافر باشد، یا فریضه را منکر باشد یا به قدر ایمان ندارد. علی‌ّ بن [ابی]«6» طلحه گفت: هر گناهی که خدای مقرون کرد«7» به لعنت یا به ----------------------------------- (1). اساس: مالا، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). آج، لب، تب: سیوم، فق، مر: سیم. (3). مر، تب: هفتصد. [.....] (6- 5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). وز، آج، لب، فق: بکرد. صفحه : 339 غضب یا به دوزخ یا به عذاب، آن کبیره باشد. ضحّاک گفت: هر چه در دنیا بر آن حدّ زنند، و قیامت بر آن عقاب بود، آن کبیره باشد. حسین بن الفضل گفت: هر چه خدای تعالی آن را در قرآن کبیره خواند یا عظیم خواند آن کبیره باشد، نحو قوله: إِنَّه‌ُ کان‌َ حُوباً کَبِیراً«1» إِن‌َّ قَتلَهُم کان‌َ خِطأً کَبِیراً«2» إِن‌َّ الشِّرک‌َ لَظُلم‌ٌ عَظِیم‌ٌ«3» إِن‌َّ کَیدَکُن‌َّ عَظِیم‌ٌ«4» سُبحانَک‌َ هذا بُهتان‌ٌ عَظِیم‌ٌ«5» إِن‌َّ ذلِکُم کان‌َ عِندَ اللّه‌ِ عَظِیماً«6» نُکَفِّر عَنکُم سَیِّئاتِکُم، مفضّل عن عاصم خواند: «یکفّر» و «یدخلکم» بالیاء ردّا الی قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ بِکُم رَحِیماً«3»، حق تعالی گفت: اگر بپرهیزی«4» از کبایر گناهانی که شما را از آن نهی کردم آن به کفّارت سیّئاتتان کنم، یعنی آنچه دون آن باشد در گذارم از شما به تفضّل، و او را بود که چنین کند چه عقاب حق‌ّ اوست، و قبض و استیفایش به اوست، و به استیفایش مضرّت تعلّق دارد، و در اسقاطش اسقاط حق‌ّ غیری نیست«5» باید که اسقاطش نیکو بود کالدّین، و اینکه هم مبتدا کند و هم عند فعلی که ما بکنیم چنان که«6» در اینکه آیت گفت. عبد اللّه مسعود گفت: من الصّلاة الی الصّلاة، از آن نماز تا اینکه نماز، آنچه در میان آن هر دو نماز بود خدای تعالی بیامرزد، و آن نمازها کفّارت آن گناهان باشد. و من الجمعة الی الجمعة، و از نماز آدینه تا«7» نماز آدینه خدای تعالی آنچه میان آن باشد بیامرزد، و آن نمازهای آدینه را کفّارت آن بکند. و در خبر است که: هر کس غسل آدینه کند، غفر له ما بین الجمعتین، هر چه در آن هفته کرده باشد از غسل کفّارت آن شود. و من رمضان الی رمضان، و آنچه میان دو رمضان کند خدای تعالی روزه ماه رمضان را کفّارت آن کند. و من الحج‌ّ الی الحج‌ّ، و آنچه از میان دو حج بود نیز بیامرزد و حجّها را کفّارت«8» آن کند، [و]«9» رسول- علیه السّلام- گفت: 10»11» [الصّلوات]« الخمس کفّارات لما بینهن‌ّ ما اجتنبت« الکبائر، نماز پنج«12» کفّارت هر گناه است«13» که میان آن باشد مادام تا کبیره نکند. ----------------------------------- (2- 1). اساس: نکند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). سوره نساء (4) آیه 29. (4). مر، تب: بپرهیزید. (5). مر و. (6). مر: چنانچه. (7). آج، لب، فق، مر، تب به. (8). اساس: کفایت، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10- 9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). همه نسخه بدلها بجز مر: ما اجتنب. (12). آج، لب، فق، مر، تب: پنج گانه. [.....] (13). فق، تب: گناهی است. صفحه : 341 وَ نُدخِلکُم مُدخَلًا کَرِیماً، عاصم و اهل مدینه خواندند: «مدخلا» به فتح المیم. و «مدخل» موضع دخول باشد، و باقی قرّاء خواندند: «مدخلا» به ضم‌ّ میم، و آن مصدر باشد و موضع باشد و مفعول باشد، و او را به جای کریم بریم یعنی بهشت. ابو سعید خدری‌ّ و ابو هریره روایت کردند که رسول- علیه السّلام- یک روز بر منبر گفت: به آن خدای که جان من به امر اوست- سه بار و خاموش شد. مردم گریستن گرفتند از آن که ندانستند که رسول- علیه السّلام- [آن]«1» سوگندان«2» چرا یاد کرد، آنگه گفت: هیچ بنده«3» نباشد که او پنج نماز بگذارد و ماه رمضان روزه دارد و از کبایر اجتناب کند و الّا درهای بهشت بر او بگشایند چنان که بر هم می‌آید. آنگه اینکه آیت بخواند: إِن تَجتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنهَون‌َ عَنه‌ُ- الایة«4». وَ لا تَتَمَنَّوا ما فَضَّل‌َ اللّه‌ُ بِه‌ِ بَعضَکُم عَلی بَعض‌ٍ- الایة، مفسّران گفتند: سبب نزول آیت آن بود که زنان جمع شدند و رسولی کردند«5» به رسول خدای- عزّ و جل‌ّ- و گفتند: یا رسول اللّه؟ نه خدای تعالی خدای مردان است و زنان«6»، و تو پیغامبری به مردان و زنان؟ چرا خدای تعالی«7» همه ذکر مردان می‌کند و ذکر زنان نمی‌کند! ما می‌ترسیم که نباد«8» که در ما خیری نیست، یا ما خدای را به کار نه‌ایم؟ خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد، و نیز قوله: إِن‌َّ المُسلِمِین‌َ وَ المُسلِمات‌ِ«9»، و قوله: أَنِّی لا أُضِیع‌ُ عَمَل‌َ عامِل‌ٍ مِنکُم مِن ذَکَرٍ أَو أُنثی«10»، و قوله: مَن عَمِل‌َ صالِحاً مِن ذَکَرٍ أَو أُنثی«11». بعضی دگر گفتند: سبب نزول آیت آن بود که چون خدای تعالی آیت میراث فرستاد و گفت: لِلذَّکَرِ مِثل‌ُ حَظِّ الأُنثَیَین‌ِ«12»، یک مرد را دو چندان میراث باشد که یک«13» زن را. زنان گفتند: یا سبحان اللّه؟ چرا چنین باشد، ما اولیتریم که نصیب ما ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و همه نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب، فق، مر: سوگند. (3). فق، تب: بنده/ بنده‌ای. (4). مر قال اللّه تعالی. (5). تب: روان کردند. (6). همه نسخه بدلها: مردان و زنان است. (7). اساس را، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (8). آج، لب، فق، مر: مبادا، تب: نبادا. (9). سوره احزاب (33) آیه 35. (10). سوره آل عمران (3) آیه 195. (11). سوره نحل (16) آیه 97. (12). سوره نساء (4) آیه 11. (13). اساس، وز، آج، لب، فق، مر: دو، با توجّه به تب تصحیح شد. [.....] صفحه : 342 بیشتر باشد که ما ضعیفانیم و ایشان اقویا، و ما عوراتیم و ایشان سرگشاده، به هر نوع بر طلب معاش قادراند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. مجاهد گفت: سبب آن بود که ام‌ّ سلمه گفت: یا رسول اللّه؟ مردان غزا می‌کنند و ما نمی‌کنیم، و ایشان را حظّ و بهره در هر دو سرای بیش است که ما را، کاشک«1» تا مرد بود مانی«2»، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. قتاده و سدّی گفتند: چون آیت قسمت مواریث«3» آمد لِلذَّکَرِ مِثل‌ُ حَظِّ الأُنثَیَین‌ِ«4»، مردان گفتند: ما امید داریم که ثواب ما در آخرت مضاعف باشد، چنان که نصیب ما در دنیا مضاعف است بر نصیب زنان. و زنان گفتند: ما امید داریم که وزر و عقاب ما در قیامت نیمه آن باشد که وزر و عقاب مردان، چنان که نصیب ما از میراث بر نیمه نصیب مردان است. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و نهی کرد، و هر یکی را از اینکه دو گروه که تمنّای حال یکدیگر کنند، گفت: تمنّا می‌کنید آنچه خدای تعالی تفضیل داد بعضی را از شما بر بعضی. و حقیقت «تمنّا» آن باشد که کسی گوید چیزی را که باشد: کاشک نبودی، و آن را که نباشد گوید: کاشک بودی، و از قبیل کلام باشد، و برای اینکه اهل لسان در اقسام کلام شمردند، و بعضی مردمان گفتند: «تمنّا» معنی باشد در دل بیرون از شهوت و بیرون از اراده. و رمّانی گفت: تمنّا آن بود که مرد دوست«5» دارد بر سبیل استمتاع به او. و بعضی دگر گفتند: اراده را چون مراد حاصل نیاید تمنّا باشد. و مذهب درست آن است که گفتیم که: تمنّا از قبیل کلام باشد برای آن که ارادت تعلّق ندارد الّا به آنچه حدوثش صحیح باشد، و تمنّا به محال و صحیح تعلّق دارد، و ارادت تعلّق ندارد الّا [308- پ] به معدوم و به شهوت به هر دو تعلّق دارد، و ظاهر آیت اقتضای آن ----------------------------------- (1). فق، مر، تب: کاشکی. (2). اساس: کاشک تا مادر بودمانی، مر: کاشک تا مرد بودیمی، تب: کاشکی ما مرده بودمانی، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). همه نسخه بدلها: میراث. (4). سوره نساء (4) آیه 11. (5). اساس و وز: دو دست، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 343 می‌کند که تمنّای حال غیری کردن حرام باشد. و فرّاء گفت: اینکه بر سبیل ندب است، و وجه تحریم او آن است که: اینکه حسد باشد یا از دواعی حسد باشد، و اینکه از دنایای اخلاق بود چون رضا«1» به آنچه خدای قسمت کرده نباشد او را. و گفتند: حسد مذموم است و غبطه جایز، برای آن که حسد تمنّای حال غیری باشد، و غبطه تمنّای مثل حال او«2» باشد، و اینکه روا بود. ضحّاک گفت: روا نباشد که کسی تمنّای حال کسی کند، نبینی که حق تعالی چگونه حکایت کرد از آنان که تمنّای مثل حال قارون کردند: یا لَیت‌َ لَنا مِثل‌َ ما أُوتِی‌َ قارُون‌ُ«3»، آنگه چون او را و اموال او را خسف کردند بر آن تمنّا پشیمان شدند، چنان که خدای تعالی از ایشان باز گفت: وَ أَصبَح‌َ الَّذِین‌َ تَمَنَّوا مَکانَه‌ُ بِالأَمس‌ِ- الی قوله: لَو لا أَن مَن‌َّ اللّه‌ُ عَلَینا لَخَسَف‌َ بِنا«4». و کلبی گفت: در توریت نوشته است که نشاید که کسی گوید: اللّهم أعطنی مال فلان و امراته و أمواله و أحواله«5»، و لکن روا بود که گوید: اللّهم‌ّ«6» ارزقنی مثل ذلک و خیرا من ذلک، بار خدایا مرا مانند آن و بهتر از آن بده، و اینکه معنی اگر بر سبیل تمنّا باشد و اگر بر طریق دعا باشد، جز به شرط مصلحت روا نباشد، اگر چه در لفظ نگوید یا اظهار نکند در ضمیر آن دارد. آنگه گفت: هر کسی را نصیب خود باشد از آنچه کنند: لِلرِّجال‌ِ نَصِیب‌ٌ مِمَّا اکتَسَبُوا، قتاده گفت: هر یکی«7» را نصیب خود باشد از ثواب و عقاب بر وفق عملش، در اینکه باب فرقی نیست برای آن که در حق‌ّ مردان و زنان جزای اعمال بر یک حدّ است فی قوله تعالی: مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَه‌ُ عَشرُ أَمثالِها وَ مَن جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجزی إِلّا مِثلَها«8»، بر هر حسنتی ده ثواب و بر«9» سیّئتی یک جزا در حق‌ّ مردان و زنان بسویّه. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر باشد، تب دهد. (2). آج، لب، فق، مر: حال مثل او. (3). سوره قصص (28) آیه 79. (4). سوره قصص (28) آیه 82. (5). آج، لب، فق: احواله و امواله. (6). آج، لب، فق، مر اعطنی و. (7). همه نسخه بدلها: کسی. (8). سوره انعام (6) آیه 160. (9). آج، لب، فق، تب هر، مر هر یک. [.....] صفحه : 344 و قولی دیگر آن است که: مراد حظّ و نصیب دنیاست از رزق، و مراد به کسب اکتساب مرد است در دنیا رزق و مال را. گفت: هر کسی را نصیبی هست به حسب آنچه صلاح اوست از رزق و کسب و کار او از مردان و زنان، تمنّا زیاده نباید کردن چه اگر صلاح او در آن بودی او را همچنان بدادندی. چون ندادند، مراعات مصلحت او کردند، بیانه قوله تعالی: وَ لَو بَسَطَ اللّه‌ُ الرِّزق‌َ لِعِبادِه‌ِ لَبَغَوا فِی الأَرض‌ِ وَ لکِن یُنَزِّل‌ُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ«1». عبد اللّه عبّاس گفت: مراد نصیب میراث است که چون زنان را نصیب کم از نصیب مردان آمد، تمنّای حال ایشان کردند. خدای تعالی از آن نهی کرد و گفت: هر کسی را نصیب خود است، و بر اینکه قول «اکتساب» به معنی اصابت و حوز باشد، و در اینکه قول ضعفی هست برای آن که خلاف ظاهر است. آنگه گفت:«2» دست از تمنّا بدارید«3» و در دعا فزایی«4». وَ سئَلُوا اللّه‌َ مِن فَضلِه‌ِ، إبن کثیر و کسائی و خلف خواندند: «و سلوا اللّه» حذف«5» همزه در جمله قرآن چندان که امر مخاطب است، و باقی به همز خواندند و آنچه امر غایب است یا فعل مضارع خلاف نکردند در آن که مهموز خواندند، نحو قوله: لِیَسئَل‌َ الصّادِقِین‌َ عَن صِدقِهِم«6» وَ لیَسئَلُوا ما أَنفَقُوا«7». رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: 8» سلوا اللّه« من فضله فانّه یحب‌ّ أن یسئل و ان‌ّ من أفضل العبادة انتظار الفرج، از خدای تعالی بخواهی«9» فضل او که خدای دوست دارد که از او سؤال کنند، و فاضلتر عبادتی انتظار فرج باشد. و ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: من لم یسئل اللّه من فضله غضب اللّه علیه، هر کس از خدای تعالی نخواهد فضل او، خدای تعالی بر او خشم ----------------------------------- (1). سوره شوری (42) آیه 27. (2). آج، لب، فق: گفتند. (3). همه نسخه بدلها بجز مر: بداری/ بدارید. (4). مر: فزایید. (5). آج، لب، فق، مر: به حذف. (6). سوره احزاب (33) آیه 8. (7). سوره ممتحنه (60) آیه 10. (8). اساس: و اسئلوا اللّه، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). بخواهی/ بخواهید، آج، لب، فق از. صفحه : 345 گیرد. و از بعضی زنان رسول- علیه السّلام- روایت است که گفت: هر چه خواهی«1» از خدای خواهی«2» و اگر همه دوال نعلین باشد، که اگر خدای میسّر نکند میسّر نشود. و سفیان عیینه گفت: خدای تعالی ما را نفرمود که از او سؤال کنیم الّا تا اجابت کند، اگر نه آنستی که عطا دوست [دارد]«3» ما را سؤال نفرمودی. قوله: وَ لِکُل‌ٍّ جَعَلنا مَوالِی‌َ- الایة، گفت: هر کسی را مولای کردیم از آنچه رها کرده باشد مادر و پدر و خویشان. در اینکه «موالی» خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و إبن زید گفتند: عصبه است. سدّی گفت: وارثانند که اولیتر باشند به میراث. و اصل کلمه من الولی باشد و هو القرب و من ولی الشّی‌ء یلیه اذا اتّصل به، و معنی متقارب است. و مولی بر وجوه است: پسر عم‌ّ باشد و عصبه باشد و معتق باشد و معتق باشد. و ولی‌ّ مرد باشد، و ولی نعمت باشد، و همسایه باشد، و حلیف باشد و ناصر باشد، و اولی باشد. مولی بر اینکه ده قسمت بود و مرجع همه با اولی است برای آن که کلمه از اینکه مشتق‌ّ است، و هر یکی را از اینان«4» برای آن مولی خوانند که به صاحبش اولی باشد. امّا معنی آیت، در او چند قول گفتند: یکی آن که معنی آن است«5»: وَ لِکُل‌ٍّ جَعَلنا، یعنی لکل‌ّ واحد من الرّجال و النّساء موالی، أی ورثة هم اولی بمیراثه یرثونه ممّا ترک والداه و أقربوه من میراثهم له، گفت: کردیم و نهادیم، یعنی بیان کردیم و مشروع کردیم هر یکی را از مردان و زنان وارثانی که ایشان اولیتر باشند به میراث ایشان قرابة«6»، تا بردارند به میراث [309- ر] آنچه مادر و پدر و خویشان رها کرده باشند برای ایشان چون وفات بود ایشان را، و بر اینکه قول مادر و پدر و اقربا مورّث باشند، أعنی متوفی‌ّ که میراث رها کرده باشند. و قولی دیگر آن است که: معنی چنین بود که هر کسی را وارثی کردیم که ----------------------------------- (2- 1). مر، تب: خواهید. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس: به صورت «از بیان» هم خوانده می‌شود. (5). وز، مر که. (6). همه نسخه بدلها بجز وز: بقرابت. [.....] صفحه : 346 میراث او گیرد، مِمّا تَرَک‌َ، أی ممّن ترک، أی ممّن خلّفهم. و «ما» به معنی «من» بود. آنگه بیان کرد وارثان را گفت: الوالِدان‌ِ وَ الأَقرَبُون‌َ، علی تقدیر و هم الوالدان و الأقربون، وارثان پدر و مادر و خویشانند که نزدیکتر باشند، و بر اینکه قول مادر و پدر و أقربون وارثان باشند. آنگه ابتدا کرد و گفت: وَ الَّذِین‌َ عَقَدَت، محل‌ّ او رفع است بر ابتدا، و خبر او فی قوله: فَآتُوهُم نَصِیبَهُم. و کوفیان خواندند: «عقدت» بی الف، و باقی قرّاء خواندند: «عاقدت»، بالألف. اوّل از عقد باشد، دوم از معاقده، و آن معاهده بود«1». و ابو علی‌ّ الفارسی‌ّ گفت: اینکه اولیتر است برای آن که عهد و سوگند میان دو کس باشد، و مفاعله بنای فعلی باشد که از میان دو کس بود و العهد و العقد و المیثاق و الوثیقة و الیمین نظایر، و در شاذّ سعد بن الرّبیع خواند: «عقدت» علی تکثیر الفعل، و عرب برای آن سوگند را «یمین» خوانند که در وقت سوگند دست راست او به دست راست خود بگیرند، و تقدیر آن است که: و الّذی عقدت أیمانکم حلفهم أو«2» عاقدتهم أیمانکم، علی القرائتین. و در ظاهر اسناد فعل با یمین است که سوگند باشد و در معنی با مرد سوگند خوار. و در معنی آیت چند قول گفتند، قتاده گفت: در جاهلیّت مخالفت کردندی و با یکدیگر عهد و سوگند خوردندی، و محالف معاهدش را گفتی: دمی دمک، و هدمی هدمک، و ثاری ثارک. و حربی حربک، و سلمی سلمک، و ترثنی و ارثک، و تطلب بی و اطلب بک، و تعقل عنّی و أعقل عنک، گفتی: خون من خون تو است و بیرانی«3» سرای من بیرانی«4» سرای تو است، و کینه من کینه تو است، جنگ من جنگ تو است، و صلح من صلح تو است، و تو از من میراث گیری و من از تو میراث گیرم، و تو طلب خون من کنی و من طلب خون تو کنم، و تو از من دیت دهی و من از تو دیت دهم. چون اینکه گفته«5» بودندی میان ایشان موارثت ثابت شدی، و نصیب حلیف از میراث دانگی بودی. خدای تعالی گفت: نصیب ایشان بدهید از میراث، آنگه آن را منسوخ کرد به آیت اولوا الأرحام. ----------------------------------- (1). آج، لب: باشد. (2). آج، لب، فق: أی. (4- 3). مر: ویرانی. (5). آج، لب، فق، مر: و همچنین گفته. صفحه : 347 مجاهد و نخعی گفتند: نصیب او بدهید«1» از وفا و نصرت و معاونت و دیت آنچه بر آن عهد کرده‌ای«2» دون میراث، و بر اینکه قول آیت منسوخ نباشد لقوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا أَوفُوا بِالعُقُودِ«3»، و لقول النّبی‌ّ- علیه السّلام: اوفوا للحلفاء عقودهم الّتی عقدت أیمانکم، وفا کنید«4» با حلیفانتان به آنچه بر آن سوگند خورده باشی«5». و روز فتح مکه در خطبه گفت: آنچه در جاهلیت کرده‌ای«6» از عهد«7» سوگند نگاه داری«8» که اسلام آن را نیفزود الّا قوّت و زیادت، و از آن پس سوگند مخوری«9» و محالفت مکنید«10» که لا حلف فی الإسلام. و عبد الرّحمن عوف«11» روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: به سوگند مطیّبان حاضر بودم و من کودک بودم با بعضی اعمام خود، و اختیار نکنم که آن عهد شکافته شود«12»، به بدل آن مرا شتران سرخ موی سیاه چشم باشد. عبد اللّه عبّاس و إبن زید گفتند: آیت در آنان آمد که رسول- علیه السّلام- میان ایشان برادری داد روز مؤاخات از مهاجر و انصار، چون به مدینه آمد ایشان به آن برادری میراث گرفتندی، آنگه به آیت فرایض منسوخ شد .. سعید بن المسیّب گفت: آیت در آنان آمد که ایشان پسری«13» خواندگان یافتندی«14» در جاهلیّت، و از جمله ایشان زید حارثه بود که رسول- علیه السّلام- او را به پسری برخواند، خدای تعالی فرمود که ایشان را از وصیّتی نصیبی کنند، و میراث خویشان را باشد. فذلک قوله: فَآتُوهُم نَصِیبَهُم، یعنی من الوصیّة. إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ شَهِیداً، که خدای تعالی بر همه چیزی گواه است. و مورد اینکه کلمه تهدید و وعید است تا مردمان خلل نکنند به آنچه واجب باشد در اینکه باب. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: بدهی/ بدهید. (2). مر، تب: کرده‌اید. (3). سوره مائده (5) آیه 1. (4). آج، لب، فق: کنی/ کنید. (5). مر، تب: باشید. (6). مر: کرده‌اید. (7). مر، تب و. (8). مر، تب: دارید. (9). مر، تب: مخورید، آج، لب، فق و اگر خورید. (10). آج، لب، فق: مکنی/ مکنید. [.....] (11). تب: عبد الرّحمن بن عوف. (12). آج، لب، فق، مر، تب و. (13). آج، لب، فق، مر، تب: پسر. (14). آج، لب، فق، مر: گرفتند، تب: گرفتندی. صفحه : 348 الرِّجال‌ُ قَوّامُون‌َ عَلَی النِّساءِ- الایة، مقاتل گفت: اینکه آیت در سعد بن الرّبیع آمد، و او از جمله نقیبان بود و در زنش حبیبه بنت زید بن ابی زهیر، و هر دو انصاری بودند. زن بر او نشوز کرد، مرد او را بزد. [او]«1» با پدرش برخاست و بنزدیک رسول آمدند به شکایت، و گفت: ای رسول اللّه؟ من اینکه کریمه خود را در حکم او کرده‌ام، اکنون او را تپنچه«2» بر روی زد. رسول- علیه السّلام- گفت: قصاص باید کردن. جبرئیل آمد و اینکه آیت آورد. رسول- علیه السّلام- گفت: ما چیزی خواستیم، خدای تعالی چیزی دگر خواست، و آنچه خدای خواست بهتر است، و قصاص برداشت در آنچه از میان شوهر و زن باشد بر وجه تأدیب. و [قتاده]«3» گفت: آیت در سعد بن الرّبیع آمد و زنش دختر محمّد مسلمه، و قصّه هم اینکه«4» که رفت. و ابو روق گفت: آیت در جمیله بنت عبد اللّه بن ابی أوفی آمد و در شوهرش ثابت بن قیس بن شمّاس، و قصّه هم اینکه که«5» رفت، [گفت]«6»: مردان قیّمان و ایستادگانند بر زنان گماشته و مسلّطاند، و دست [309- پ] ایشان بر زبر است و دست اینان زیر، مردان را زبان امر است و گفتار نهی است و دست تأدیب است. و قوّام فعّال باشد من القیام، و اینکه بنا مبالغه را باشد و کثرت فعل را تا به صنایع و حرف اینکه بنا مخصوص شد. و زهری گفت و جماعتی علما که: آنچه از میان زن و شوهر باشد از جراحات و شجاج در او قصاص نباشد مادام تا دون نفس باشد، و انّما دیت باشد بر مرد و به حسب آنچه شرع فرموده بود. بِما فَضَّل‌َ اللّه‌ُ بَعضَهُم عَلی بَعض‌ٍ، به آن تفضیلی که خدای داد بهری خلقان را بر بهری، گفتند: مراد عقل است، و گفته‌اند: بزیادة الدّین و الیقین، از آن جا که زن ناقص عقل«7» ناقص دین است، برای آن که در ماهی چند روز نماز نتوانند کردن«8» و روزه داشتن، و گفته‌اند: به نقصان گواهی که گواهی دو زن به یک مرد باشد: ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). تب: طپنچه. (6- 3). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به وز افزوده شد. (4). آج، لب: قصّه او هم از اینکه نوع است. (5). آج، لب، فق: و قصّه او هم از اینکه نوع است که. (7). همه نسخه بدلها بجز وز و. (8). همه نسخه بدلها: نتواند کردن. صفحه : 349 فَرَجُل‌ٌ وَ امرَأَتان‌ِ«1»، و گفته‌اند: به تصرّف و تجارات، و گفته‌اند: به جهاد، که در حق‌ّ مردان فرمود: انفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا وَ جاهِدُوا بِأَموالِکُم وَ أَنفُسِکُم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ«2»، و در حق‌ّ زنان فرمود: وَ قَرن‌َ فِی بُیُوتِکُن‌َّ«3». ربیع گفت: بالجمعة و الجماعات، که بر زنان نماز آدینه نیست. و حسن بصری گفت: به نفقه که بر مردان است، بر زنان نیست. و گفته‌اند«4»: تفضیل به آن است که مردی را چهار زن نهاد شرع، و زنی«5» بیشتر«6» از یک شوهر نتوان کردن«7»، و گفته‌اند: به آن که طلاق [به]«8» مردان است، و قال- علیه السّلام: الطلاق بالرجال و العدة بالنساء. و گفته‌اند: به میراث، و گفته‌اند: به دیت، که دیت زنی نیمه دیت مردی باشد، و گفته‌اند: به نبوّت و امامت و خلافت، که خدای تعالی از زنان هیچ پیغامبر نفرستاد، و از ایشان امام و خلیفه نباشد. رسول- علیه السّلام- گفت: المرأة مسکینة ما لم یکن لها زوج، زن مسکین باشد تا شوهرش نباشد. گفتند: یا رسول اللّه؟ و ان کان لها مال، [و اگر چه مال دارد! گفت]«9»: و اگر چه مال دارد، آنگه بر خواند الرِّجال‌ُ قَوّامُون‌َ عَلَی النِّساءِ. ابو هریره«10» روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت: بهترین زنان زنی بود که چون در او نگری شادان شوی، و اگرش چیزی فرمایی طاعت دارد، و اگر از او غایب شوی غیبت تو را محافظت کند در نفس خود و مال تو، آنگه اینکه آیت بر خواند: الرِّجال‌ُ قَوّامُون‌َ عَلَی النِّساءِ. فَالصّالِحات‌ُ قانِتات‌ٌ، امّا آن زنانی که صالح باشند مطیع باشند خدای را- جل‌ّ جلاله- و شوهران خود را. حافِظات‌ٌ لِلغَیب‌ِ، غیبت شوهر خود را محافظت کنند هم ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آیه 282. (2). سوره توبه (9) آیه 41. (3). سوره احزاب (33) آیه 33. [.....] (4). آج، لب، فق، مر بهترین. (5). وز، آج، لب، فق، مر: وزن. (6). اساس: نیست، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). آج، لب، فق، مر، تب: نتواند کردن. (8). اساس: ندارد، آج، لب، فق، مر: از، با توجّه به وز تصحیح شد. (9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). وز گفت و. صفحه : 350 در اسرار [هم در اموال]«1» هم در نفس خود. بِما حَفِظَ اللّه‌ُ، أی بحفظ«2» اللّه لهن‌ّ، به نگاه داشت خدای ایشان را. و ابو جعفر خواند: بما حفظ اللّه، به نصب «ها» ی اللّه، أی بحفظهن‌ّ اللّه، به نگاه داشت ایشان خدای را. و «ما» در هر دو قراءت مصدری باشد، و معنی چنان است در هر دو قراءت که رسول گفت- علیه السّلام: احفظ الله یحفظک. وَ اللّاتِی تَخافُون‌َ نُشُوزَهُن‌َّ، و آنان زنانی که ترسی«3» که نشوز کنند. و «نشوز» ناساختن و آرام ناگرفتن باشد، و اصل او در حرکت و اضطراب بود، و در عرف شرع از میان زن و شوهر باشد، و آن را که از هر یکی از ایشان بود نشوز خوانند امّا«4» از قبل زن اینکه است که در اینکه آیت گفت: وَ اللّاتِی تَخافُون‌َ نُشُوزَهُن‌َّ، و از قبل مرد آن است«5» فرمود: وَ إِن‌ِ امرَأَةٌ خافَت مِن بَعلِها نُشُوزاً أَو إِعراضاً«6»، اگر ترسی«7» که عصیان و ناسازگاری کنند، فَعِظُوهُن‌َّ، اوّل پند دهی«8» او را، اگر سود ندارد او را«9» و اصرار کنند وَ اهجُرُوهُن‌َّ فِی المَضاجِع‌ِ، ایشان را در بستر رها کنی«10» و جانبی دگر بخسپی«11». و گفته‌اند: که پشت بر ایشان کنی«12»، و اگر سود ندارد، وَ اضرِبُوهُن‌َّ، آنگه بزنید ایشان را زدنی که به قاعده باشد بر وجه تأدیب، چنان که عیبی و نقصانی بر ایشان نیاید«13». و در خبر هست که رسول- علیه السّلام- گفت: علّق السّوط حیث تراه أهل بیتک ، تازیانه جایی درآویز که اهل خانه و زیر دستان تو بینند. أسماء بنت ابی بکر گفت: من چهارم زن بودم که زبیر عوّام مرا به زنی کرد، چون بر یکی از ایشان خشم گرفتی او را«14» چوب مشجب زدی، چنان که بشکستی بر او، و مشجب سه پایه باشد که جامه بر او افگنند. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب: یحفظ. (3). مر، تب: ترسید. (4). مر اگر. (5). همه نسخه بدلها بجز وز که. (6). سوره نساء (4) آیه 128. (7). تب: ترسید. [.....] (12- 8). مر، تب: دهید. (9). همه نسخه بدلها: لفظ «او را» ندارد. (10). مر، تب: کنید. (11). تب: بخسبید. (13). آج، لب، فق، مر اگر چه خود همه عیب و نقصان و مایه فساد و طغیان‌اند. (14). آج، لب، فق، مر، تب به. صفحه : 351 فَإِن أَطَعنَکُم، اگر شما را طاعت دارند بر ایشان راهی مجویی«1»، یعنی راه تعنّت و تجنّی. و گفته‌اند: تکلیف مجنه«2» نکنی«3» ایشان را. إِن‌َّ اللّه‌َ [کان‌َ]«4»وَ إِن خِفتُم شِقاق‌َ بَینِهِما، و اگر ترسی«6» شقاقی میان ایشان. و «شقاق» ناسازگاری باشد از هر دو جانب، و اشتقاق او«7» من الشّق‌ّ باشد، و شق‌ّ نصف الشّی‌ء باشد، فعل به معنی مفعول. و شقاق و مشاقّه مصدر شاقّه مشاقّة و شقاقا باشد، و آن از میان دو کس بود. فَابعَثُوا حَکَماً مِن أَهلِه‌ِ وَ حَکَماً مِن أَهلِها، دو حاکم را بدارید«8» یکی از جانب مرد و یکی از جانب زن تا بنشینند و مصلحت برانند«9». إِن یُرِیدا إِصلاحاً، اگر صلاح«10» خواهند، گفته‌اند: مراد حکمین‌اند، و گفته‌اند: مراد زن و شوهراند. یُوَفِّق‌ِ اللّه‌ُ بَینَهُما، خدای تعالی توفیق دهد [310- ر] میان ایشان. عبیدة السّلمانی گفت: در روزگار امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- مردی و زنی بیامدند و با هر یکی جماعتی مردمان به حکم گاه، او گفت: چه می‌باید اینان را! گفتند: یا امیر المؤمنین؟ میان ایشان شقاقی هست. امیر المؤمنین گفت از اهل مرد حکم کنید«11» و از اهل زن حکمی، آنگه ایشان را پیش خواند- أعنی هر دو حکم را- گفت: دانی«12» تا شما را چه می‌باید کردن! بنشینی«13» و رایی زنی«14»، اگر صلاح در جمع باشد جمع کنی«15»، و اگر صلاح در تفریق باشد تفریق کنی«16». زن گفت: ----------------------------------- (1). مر، تب: مجویید. (2). آج، لب، فق، مر: محبّت. (3). آج، لب، فق: مکنی، مر، تب: مکنید. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها از قرآن مجید افزوده شد. (5). مر و خواهد بود قوله تعالی. (6). مر، تب: ترسید. (7). اساس و وز: و، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). آج، لب، فق: بداری/ بدارید. [.....] (9). اساس و وز: بر، آج، لب، فق: بر آن است، مر: ببینند، با توجّه به تب تصحیح شد. (10). آج، لب، فق، مر، تب: اصلاح. (11). آج، لب، فق: حکمی کنی، تب: حکمی کنید. (12). مر: دانید. (13). تب: بنشینید. (14). وز، آج، لب، فق: رای زنی، مر، تب: رای زنید. (16- 15). مر، تب: کنید. صفحه : 352 رضیت بکتاب اللّه حکما بمالی و علی‌ّ، راضی شدم به کتاب خدای به آنچه مراست یا بر من است. مرد گفت: تفرقت، امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت: تا هر دو به قول ایشان راضی نشوی«1» حکم نیست. و نزدیک ما چنان است که: اگر رای زنند و صلاح در جمع بینند جمع کنند، و میان ایشان«2» مشورت نکنند. و اگر تفریق«3» مصلحت بینند [تفریق بکنند]«4» بی مراجعت ایشان و اگر یکی جمع بیند و یکی تفریق«5» از اینکه دو حکم آن را حکمی نباشد تا آن که رای ایشان متّفق نشود«6»، امّا علی الجمع أو علی التّفریق. حق تعالی گفت اگر ایشان طلب صلاح و اصلاح کنند من توفیق دهم. إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَلِیماً خَبِیراً،«7» که خدای تعالی دانا و خبیر است از کارها. و «توفیق» لطفی باشد که عند آن اتّفاق طاعت بیوفتد«8». وَ بَینَهُما، ضمیر حاکمین است. و فقها خلاف کردند«9» در آن که اینکه حاکمان و کیل باشند یا حکم باشند. نزد ما آن است که حاکم باشند. آن کس که گفت: و کیل باشند، گفت: ایشان را بود که از دو کار آنچه«10» رای بینند بکنند بی مراجعت، و اینکه قول سعید جبیر است و شعبی و نخعی و شریح، و بر قول اوّل حسن بصری موافق است و قتاده و إبن زید. و در تواریخ هست که چون امیر المؤمنین- علیه السّلام- به صفّین با معاویه کارزار کرد، گاه دست اینان را بودی و گاه ایشان را، تا یک بار کار به آن جا رسید که لشکر امیر المؤمنین قوّت گرفتند و از ایشان قومی بسیار بکشتند، و تنگ خیمه معاویه برسیدند«11»، و بس نماند که او را اسیر گیرند«12»، او عمرو بن العاص را گفت: ----------------------------------- (1). مر، تب: نشوید. (2). همه نسخه بدلها: و بایشان. (3). آج، لب، فق: تفرقه. (4). اساس: ندارد، تب: تفریق نکنند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). مر: تفرقه. (6). آج، لب، فق: شود. (7). اساس، تب: حکیما، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها و قرآن مجید تصحیح شد. [.....] (8). آج، لب، فق، مر: بیفتد. (9). وز، آج، لب، فق: کرده‌اند. (10). مر: دو کار یکی آنچه مصلحت و. (11). آج، لب، فق، مر: بریدند. (12). مر: اسیر کنند. صفحه : 353 چه رای است! گفتند: رای آن است که بفرمایی تا چند پاره«1» جامع بیارند و مفرّق کنند و بر سر نیزه‌ها کنند و گویند: ای قوم؟ ما شما را با کتاب خدای می‌خوانیم تا میان ما حاکم«2» باشد، [همچنین کردند]«3» و سلاح بینداختند و مصحفها و ورقها بر سر نیزه‌ها بستند، و اینکه ندا کردن گرفتند. لشکر امیر المؤمنین«4» از جنگ باز ایستادند، مگر اندکی که مستبصر بودند. امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت: یا قوم؟ خطا می‌کنی«5»، 6»7» امضوا علی بصیرتکم فانّهم لیسوا بأهل دین و لا قرآن و انّما رفعوها« مکیدة«، بر کار خود بروی«8» که اینان اهل دین و قرآن نه‌اند و اینکه مصحفها به کید بر سر چوبها کرده‌اند. شنیدند«9» و اصرار کردند و گفتند: لا بدّ حکمین باید کردن و الحاح کردند. امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت: اکنون چون لابد چنین باید تا من حاکمی«10» را اختیار کنم و عبد اللّه عبّاس را اختیار کرد، گفتند: نخواهیم«11»، ما یمینی«12» و مضری‌ّ«13» را خواهیم. گفت: مالک اشتر را، گفتند: اینکه همه آفت از او آمد، تا ابو موسی اشعری را اختیار کردند برای خود و برفتند، و اینکه حکمین کردند چنان که معروف است. چون عمرو بن العاص آن مکیده بکرد، و ابو موسی را بفریفت و او خلع کرد امیر المؤمنین علی را از امامت علی زعمه، هم آن قوم که آن اختیار کرده بودند خارجی شدند و چهار هزار مرد به یک بار برخاستند و لشکرگاه رها کردند و با جانبی شدند و فرود آمدند. امیر المؤمنین عبد اللّه عبّاس را فرستاد به ایشان، و گفت: چرا جدا شده‌ای«14»! ----------------------------------- (1). اساس و وز: با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد، آج، لب، فق قرآن. (2). آج، لب، فق، مر: حکم. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج، لب، فق، مر علی. (5). تب: می‌کنید. (6). اساس: کلمه به صورت «دفعوها» نیز خوانده می‌شود. (7). تب: از اینکه جا به بعد صفحاتی چند افتادگی دارد. (8). بروی/ بروید. (9). آج، لب، فق، مر: نشنیدند. [.....] (10). مر: حکمی. (11). اساس، لب: نخواهم، با توجّه به وز تصحیح شد. (12). آج، لب، فق، مر: یمنی. (13). اساس و وز، به صورت «مضرّتی» هم خوانده می‌شود (14). شده‌ای/ شده‌اید. صفحه : 354 گفتند: برای آن که علی حکمین کرد. عبد اللّه عبّاس گفت: پس حکمین نشاید کردن«1»! گفتند: نه، گفت: [نه]«2» خدای تعالی در بعضی احکام شرع می‌فرماید: وَ إِن خِفتُم شِقاق‌َ بَینِهِما فَابعَثُوا حَکَماً مِن أَهلِه‌ِ وَ حَکَماً مِن أَهلِها«3»- الایة، جواب نداشتند«4» و باز نیامدند. عبد اللّه عبّاس با«5» نزدیک امیر المؤمنین آمد و خبر داد [او را]«6» به آنچه رفته بود. او گفت: تو نیک گفتی، و لکن جواب ایشان نه اینکه است. آنگه خود برفت و ایشان را گفت: به خدای بر شما اگر کسی در میان شما هست که اینکه کار نکرده است و نخواسته و الحاح نکرده، جدا شوی«7» یا جواب دهی«8». کس از ایشان جواب نداد، گفت: اکنون خون«9» شما کردی«10» هم شما بیرون آمدید«11»، آنگه [به]«12» ایشان به نهروان قتال کرد تا همه را بکشت مگر تنکی«13» چند بجستند. قوله- عزّ و جل‌ّ:

[سوره النساء (4): آیات 36 تا 43]

[اشاره]

وَ اعبُدُوا اللّه‌َ وَ لا تُشرِکُوا بِه‌ِ شَیئاً وَ بِالوالِدَین‌ِ إِحساناً وَ بِذِی القُربی وَ الیَتامی وَ المَساکِین‌ِ وَ الجارِ ذِی القُربی وَ الجارِ الجُنُب‌ِ وَ الصّاحِب‌ِ بِالجَنب‌ِ وَ ابن‌ِ السَّبِیل‌ِ وَ ما مَلَکَت أَیمانُکُم إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُحِب‌ُّ مَن کان‌َ مُختالاً فَخُوراً (36) الَّذِین‌َ یَبخَلُون‌َ وَ یَأمُرُون‌َ النّاس‌َ بِالبُخل‌ِ وَ یَکتُمُون‌َ ما آتاهُم‌ُ اللّه‌ُ مِن فَضلِه‌ِ وَ أَعتَدنا لِلکافِرِین‌َ عَذاباً مُهِیناً (37) وَ الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم رِئاءَ النّاس‌ِ وَ لا یُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ لا بِالیَوم‌ِ الآخِرِ وَ مَن یَکُن‌ِ الشَّیطان‌ُ لَه‌ُ قَرِیناً فَساءَ قَرِیناً (38) وَ ما ذا عَلَیهِم لَو آمَنُوا بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ وَ أَنفَقُوا مِمّا رَزَقَهُم‌ُ اللّه‌ُ وَ کان‌َ اللّه‌ُ بِهِم عَلِیماً (39) إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَظلِم‌ُ مِثقال‌َ ذَرَّةٍ وَ إِن تَک‌ُ حَسَنَةً یُضاعِفها وَ یُؤت‌ِ مِن لَدُنه‌ُ أَجراً عَظِیماً (40) فَکَیف‌َ إِذا جِئنا مِن کُل‌ِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئنا بِک‌َ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً (41) یَومَئِذٍ یَوَدُّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُول‌َ لَو تُسَوّی بِهِم‌ُ الأَرض‌ُ وَ لا یَکتُمُون‌َ اللّه‌َ حَدِیثاً (42) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَقرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنتُم سُکاری حَتّی تَعلَمُوا ما تَقُولُون‌َ وَ لا جُنُباً إِلاّ عابِرِی سَبِیل‌ٍ حَتَّی تَغتَسِلُوا وَ إِن کُنتُم مَرضی أَو عَلی سَفَرٍ أَو جاءَ أَحَدٌ مِنکُم مِن‌َ الغائِطِ أَو لامَستُم‌ُ النِّساءَ فَلَم تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامسَحُوا بِوُجُوهِکُم وَ أَیدِیکُم إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَفُوًّا غَفُوراً (43) [310- پ]

[ترجمه]

بپرستید«14» خدای را و انباز مگیرید به او چیزی«15» و با مادر و پدر نیکویی کنی«16» و با خویشان و یتیمان و درویشان و همسایه خویشاوند و همسایه دور و همسایه هم پهلو، و رهگذری«17» و بردگانتان که خدای ندارد دوست آن را که متکبّر ----------------------------------- (1). مر: نشاید گرفتن. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). سوره نساء (4) آیه 35. (4). آج، لب، فق، مر: ندانستند. (5). مر: باز. (12- 6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). مر: شوید. (8). مر: دهید. (9). آج، لب، فق، مر: چون. [.....] (10). کردی/ کردید. (11). آج، لب، فق: آمدی. (13). مر: تنی. (14). آج، لب، فق: و بپرستید. (15). آج، لب: با او هیچ چیز را. (16). کنی/ کنید. (17). آج، لب: و مسافر. صفحه : 355 باشد و نا زنده. آنان که بخیلی کنند و فرمایند مردمان را به بخل و پنهان کنند«1» آنچه داده باشد خدای ایشان را از فضلش، نهادیم«2» برای کافران عذابی خوار کننده. و آنان که نفقه کنند«3» مالهاشان برده«4» مردمان«5» و ایمان نیارند به خدای و نه به روز بازپسین، و هر که باشد دیو او را همتا بد همتای باشد او را. و چه باشد بر ایشان اگر ایمان آرند به خدای و به روز باز پسین و نفقه کنند از آنچه روزی داد خدای ایشان را و به ایشان خدای داناست. خدای بیداد نکند به سنگ ذرّه«6» و اگر باشد نیکویی دو چندان [کند آن را]«7» و بدهد از نزدیک او مزدی عظیم. چگونه بیاریم«8» ما از هر گروهی گواه و بیاریم تو را بر اینان گواه. آن روز«9» که تمنّا کنند کافران و آنان که عاصی باشند در رسول اگر زمین به ایشان راست کنند«10» و پنهان نکنند از خدا حدیثی. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: و نهان می‌دارند. (2). آج، لب: و ساخته‌ایم. (3). آج، لب، فق، مر: می‌کنند. (4). کذا: در اساس و وز (بدون نقطه)، شاید کلمه تصحیفی از «بدیده» باشد، آج، لب، فق: برای نمایش. (5). آج، لب، فق: مردم. (6). آج، لب، فق: برابر یک مورچه خورد. (7). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. [.....] (8). آج، لب، فق: پس چگونه بود حال کفار چون آریم. (9). اساس: آن را، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). آج، لب، فق: اگر راست کنند با ایشان زمین را. صفحه : 356 «1» ای آنان که بگرویده‌اید مگردید پیرامن نماز و شما مست«2» باشید تا بدانید آنچه گویید و نه جنب الّا گذرنده به راه تا غسل کنید و اگر باشید بیمار«3» یا بر سفر یا آید یکی از شما از قضای حاجت یا بپسایی زنان«4» را نیابید آب تیمّم کنید به خاکی پاک و بمالی«5» به رویهایتان و دستهایتان که خدای در گذارنده و پوشنده گناه است. قوله: وَ اعبُدُوا اللّه‌َ، اینکه، خطاب است با جمله مکلّفان، خدای تعالی می‌فرماید ایشان را که: او را پرستند و با او انباز نگیرند، و با مادر و پدر نیکویی کنند. و نصب إِحساناً بر مصدر باشد از فعلی محذوف، یعنی و احسنوا بالوالدین احسانا و بذی القربی، أی بذی القرابة. و «قربی» مصدر است کالزّلفی، و با خویشان نیز نکویی کنی«6» و با یتیمان نیز نکویی کنید. و «یتیم» آن بود که به طفولیّت پدرش بمیرد. و «مساکین». جمع مسکین باشد، آن که او را چیزکی باشد و کفایتش نبود، و إبن ابی عبله خواند: و بالوالدین احسان، به رفع علی تقدیر و علیکم احسان بالوالدین. ابو هریره روایت کرد که: مردی بنزد رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ دلم سخت شده است [311- ر] گفت: اگر خواهی تا دلت نرم شود مسکینان را طعام ده و دست به سر یتیمان فرود آور، و ایشان را طعام ده. وَ الجارِ ذِی القُربی، و همسایه خویشاوند را. عبد اللّه عبّاس خواند: [ «و الجار» به نصب علی الاغراء]«7». وَ الجارِ الجُنُب‌ِ، حق تعالی گفت: با هر دو همسایه، هم به آن همسایه که ----------------------------------- (1). اساس، وز: لا مستم. (2). آج، لب: مستان. (3). آج، لب: بیماران. (4). آج، لب، فق: یا بپساید بشره برهنه به زنان. (5). آج، لب، فق: و بسایید. (6). آج، لب: کنید. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 357 خویش است هم به آن که بیگانه است احسان کن. آن که خویش است دو حق دارد: حق‌ّ القربة و حق‌ّ القرابة، و آن دگر حق دارد حق‌ّ الجوار بملاصقة الدّیار. ضحّاک گفت: یعنی غریب، أعمش و مفضّل خواندند: و الجار الجنب، بفتح الجیم و سکون النّون و هر دو لغت است، یقال: رجل جنب و جنب و جنب و أجنب و أجنبی‌ّ اذا لم یکن قریبا، قال الأعشی: أتیت حریثا زائرا عن جنابة فکان حریث فی عطائی جامدا أی عن بعد و غربة. و جنب را برای آن خوانند که از نماز و مسجد دور باشد، و نوف گفت: الجار الجنب، مراد همسایه کافر است. وَ الصّاحِب‌ِ بِالجَنب‌ِ، یعنی رفیق در سفر، اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و سعید جبیر و عکرمه و قتاده. و رسول- علیه السّلام- گفت: التمسوا الجار قبل شری الدّار و الرّفیق قبل الطّریق. بعضی دگر گفتند: الصاحب بالجنب، همسایه ملاصق باشد که سرایش به پهلوی سرای تو بود. بعضی دگر گفتند: آن کس که ملازم تو باشد به پهلوی تو بنشیند، طمع دارد به خیر تو. عبد اللّه عبّاس گفت: من شرم دارم و از«1» مردی که او سه بار پای بر بساط من نهد و از من بر او اثری نباشد. مهلّب گفت پسرانش را که: چون مردی بامداد و شبانگاه خویشتن بر شما عرض کند«2» بس باد او را از سؤال به اینکه قدر. و رسول- علیه السّلام- گفت: ان‌ّ خیر الاصحاب عند اللّه خیرهم لصاحبه و خیر الجیران عند اللّه خیرهم لجاره، بهترین رفیقان بنزدیک خدای آن بود که رفیقش را به بود«3». و ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که گفت: مؤمن نباشد آن که همسایه از شرّ او ایمن نبود، و هر آن کس که او را در سرای بسته [باید]«4» داشتن که ایمن نباشد از همسایه بر اهل و مالش همسایه او مؤمن نباشد. گفتند: یا رسول اللّه؟ حق‌ّ همسایه بر همسایه چیست! گفت: آن که اگرت بخواند اجابت کنی، و اگر ----------------------------------- (1). آج، مر: دارم از. (2). اساس: کنند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). آج، لب، فق، مر و بهترین همسایگان بنزدیک خدای آن بود که صالح و متعبّد بود به صدق. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] صفحه : 358 درویش باشد دستگیری کنی، و اگر قرض خواهد بدهی، و اگر خیری رسد او را تهنیت کنی، و اگرش مصیبتی رسد تعزیتش دهی، و اگر بمیرد به جنازه‌یش حاضر آیی، و دیوار از بالای سرای او بر نیاری تا باد از او منع کند، و او را نرنجانی به بوی مطبوخات که تو را بود الّا که او را نصیب کنی«1»، و اگر بیمار شود به عیادت او شوید، و اگر میوه خری«2» او را از آن نصیب کنی، و اگر نکنی پنهان داری از او«3»، رها نکنی«4» تا کودکان تو چیزی از آن به در برند و کودکان او بینند که پس ایشان را آرزو آید. آنگه گفت: همسایگان سه‌اند. یکی سه حق دارد، و یکی دو حق، و یکی یک حق. امّا آن که سه حق دارد: همسایه باشد مسلمان خویشاوند، حق‌ّ همسایگی دارد و حق اسلام و حق‌ّ خویشی. و آن که دو حق دارد: همسایه مسلمان باشد، حق‌ّ اسلام و جوار دارد. و آن که یک حق دارد: همسایه مشرک که حق‌ّ همسایگی دارد«5» بس. و أنس روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: من آذی جاره فقد آذانی، هر که همسایه را بیازارد مرا آزرده باشد، و هر که مرا آزارد خدای«6» آزرده باشد، و هر که با همسایه کارزار کند با من کارزار کرده باشد. و رسول- علیه السّلام- گفت: ما زال أخی جبرائیل یوصینی فی حق‌ّ الجار حتّی ظننت أنّه یرثنی، برادرم جبرائیل مرا چندانی وصیّت کرده در حق‌ّ همسایه تا گمان بردم که میراث من به او رسد. وَ ابن‌ِ السَّبِیل‌ِ، رهگذری، و اگر چه در شهر خود خداوند یسار«7» و نعمت باشد چون به غربت افتد و دست تنگ باشد با او نیز احسان باید کردن«8»، و گفته‌اند: منقطع به باشد، آنگه«9» در راه از یاران و عدیلان خود باز مانده بود ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر تا هر چه خوری موجب صحت و سلامت تو و فرزندان تو باشد. (2). آج، لب، فق: خوری، مر: چیزی آید. (3). وز و. (4). آج، لب، فق: مکنی، مر: مکنید. (5). مر و. (6). فق، مر را. (7). آج، لب، فق، مر: مال بسیار. (8). اساس: کند، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). آج: آنک/ آن که. صفحه : 359 وَ ما مَلَکَت أَیمانُکُم، و آنچه دستهای شما آن را مالک بود از بردگان. ابو ذرّ غفاری‌ّ گفت: رسول- علیه السّلام- غلامی به من داد و مرا گفت: اینکه را نکودار و از آن طعامش ده که تو خوری، و از آن کسوت پوشش که تو پوشی. ابو ذرّ غفاری‌ّ گفت: من [خود]«1» یک پیراهن داشتم به دو نیمه کردم، یک نیمه در او پوشانیدم. چون به نماز شام در مسجد شدم، رسول- علیه السّلام- مرا گفت: پیراهن را چه کردی! گفتم: ای رسول اللّه؟ گفتی غلام را نیکودار، از آنش ده که خوری، از آنش پوشان که تو پوشی، و من پیراهن هم اینکه یکی داشتم، نیمه«2» پیراهن او کردم. رسول- علیه السّلام- مرا گفت: نکودارش. بیامدم و آزاد کردم. پس رسول- علیه السّلام- مرا پرسید که: غلامت را چه کردی! من گفتم: من غلام ندارم. گفت: چه کردی! گفتم«3»: آزادش کردم. مرا گفت: آجرک اللّه، خدات مژد«4» دهاد. ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که: گوسفند برکت است و شتر عزّت است«5» اهلش را، و اسپ خیر در پیشانی او بسته است تا به روز قیامت، و بنده برادر تو است اگر درماند و عاجز شود یاری دهیش. امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت: آخر سخن رسول- علیه السّلام- اینکه بود که گفت: الصلاة و ما ملکت ایمانکم ، نماز به پای دارید و زیر دستان را [311- پ] نکو دارید. إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُحِب‌ُّ مَن کان‌َ مُختالًا فَخُوراً، خدای تعالی دوست ندارد آن را که متکبّر باشد«6» بر همسایه درویش و خویشاوند درویش تکبّر کند. و «مختال» مفتعل باشد من الخیلاء، و اصل کلمه من خال إذا ظن‌ّ باشد، برای آن که«7» متکبّر«8» در خویشتن چیزی«9» پندارد که در او نباشد، و خیال از اینکه جاست، و اصل کلمه ظن‌ّ است. فخور، کثیر الفخر باشد، و فعول بنای مبالغه باشد، چون کفور و شکور و جهول و بذول. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (2). وز: نیمه. (3). اساس: گفت، با توجّه به وز تصحیح شد. (4). وز، آج، لب، فق، مر: مزد. (5). همه نسخه بدلها: عزّ است. [.....] (6). آج، لب، فق، مر بربنده و. (7). لب، فق، مر درویش را خوار دارد و. (8). آج، لب، فق، مر آن کس بود که (9). آج، لب: خیری. صفحه : 360 الَّذِین‌َ یَبخَلُون‌َ، محل‌ّ او نصب است برای آن که صفت «من» است، و او منصوب المحل‌ّ است به آن که مفعول «لا یحب‌ّ» است، آنان که بخل کنند. و بخل در لغت منع فضلات منافع باشد، و در شرع منع واجب«1». و در او چهار لغت است: بخل و بخل و بخل و بخل. و بخل قراءت عامّه قرّاء است، و بخل قراءت کسائی و حمزه و خلف است- بفتح الباء و الخاء. در سبب نزول آیت خلاف کردند. بعضی گفتند: مراد جهودانند که صفت رسول- علیه السّلام- پنهان کردند و بخل کردند به اینکه علم و خیر«2» بر مردمان. سعید جبیر گفت: آیت در عالمانی است که به علم بخل کنند، و علم پنهان کنند از طالبش. عبد اللّه عبّاس گفت و إبن زید که: آیت در کردم بن زید آمد و اسامة بن حبیب و نافع إبن ابی نافع و بحر بن عمرو«3» و حیی‌ّ بن أخطب و رفاعة بن زید بن التّابوت که ایشان بنزدیک جماعتی انصار آمدند و ایشان را گفتند: اینکه مال خرج مکنید بر محمّد و اصحابش که پس«4» درویش شوی«5». خدای تعالی در ایشان اینکه آیت فرستاد که خود بخیل بودند، و مردمان را بخل فرمودند، و آنچه خدای تعالی ایشان را داده بود از مال و نعمت پنهان کردند. یمان گفت: به صدقه بخل کردند. راوی خبر گوید: روزی عمران بن حصین بیرون آمد جامه خز پوشیده که پیش از آن نداشت و نیز دگر نپوشید«6». ما عجب داشتیم، گفت: خواستیم«7» تا قول رسول را- علیه السّلام- کار بندم که گفت: اذا أنعم اللّه علی عبد نعمة أحب‌ّ أن یری علیه، چون خدای بر بنده نعمتی کند دوست دارد که آن نعمت بر او بینند. وَ أَعتَدنا لِلکافِرِین‌َ عَذاباً مُهِیناً، و ما بجارده‌ایم«8» برای کافران عذابی ----------------------------------- (1). آج، لب، فق بود. (2). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 387): خبر. (3). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، تفسیر طبری (8/ 353): مجری‌ّ بن عمرو. (4). وز، آج: بس. (5). اساس: نشوی، مر: می‌شوید، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). آج، لب، فق، مر: دیگر نپوشیده. (7). آج، فق: خواستم. (8). فق: ببجارده‌ایم، مر: ما نهادیم. صفحه : 361 خوارکننده با مذلّت و اهانت، و اینکه صفت عقاب است که از حق‌ّ او آن است که مقرون بود به استخفاف و اهانت. وَ الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم، صفت«1» آنان است که ذکر ایشان رفت، حق تعالی گفت«2»: یا ندهند یا اگر دهند به ریای مردمان دهند به چشم دیده ایشان. و «ریاء»، فعال باشد من الرؤیة، و فعال و مفاعله به یک معنی باشد، و فاعل او مرائی باشد علی وزن مفاعل. و روا بود که در جای صفت کافران باشد آنگه محل‌ّ او جرّ باشد. گفتند: در جهودان آمد، و سدّی گفت: در منافقان آمد، و گفته‌اند: در مشرکان مکّه آمد که مال خرج می‌کردند در عداوت رسول- علیه السّلام. وَ لا یُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ لا بِالیَوم‌ِ الآخِرِ، آن که«3» اوّل گفت صفت منافقان و فاسقان است، آنگه بیان کرد که با آن که مرایی‌اند کافراند به خدای و به روز باز پسین، یعنی روز قیامت. وَ مَن یَکُن‌ِ الشَّیطان‌ُ لَه‌ُ قَرِیناً فَساءَ قَرِیناً، هر کس که دیو قرین او بود بد قرین است دیو او را، و قرین و یار و همنشین دیوند. و گفته‌اند: مراد آن است چنان که امروز قرین دیوند، فردا حق تعالی ایشان هر یکی را با دیوی به سلسله بندد تا چنان که در دنیا در طاعت او بود در قیامت با او باشد. و قرین مرد همسر او باشد. و قرن همسال او باشد، و قرن همقتال او باشد. قال عدی‌ّ: عن المرء لا تسأل و ابصر قرینه فان‌ّ القرین بالمقارن یقتدی و بر اینکه معنی تفسیر دادند اینکه آیت را که حق تعالی گفت: وَ إِذَا النُّفُوس‌ُ زُوِّجَت«4»، أی قرنت بقرینتها خیرا کان او شرا. فَساءَ قَرِیناً، أی فساء القرین قرینه، و نصب او بر تمیز«5» بود کقوله تعالی: ساءَ مَثَلًا«6»، و: ساءَت مُستَقَرًّا وَ مُقاماً«7» و ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر: هم صفت. (2). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 387) آن کسانی که نفقه کنند مالهای خود رای به ریاء. [.....] (3). فق: آنگه. (4). سوره تکویر (81) آیه 7. (5). وز: تمییز. (6). سوره اعراف (7) آیه 177. (7). سوره فرقان (25) آیه 66. صفحه : 362 ساءَت مُرتَفَقاً«1». مفسّران گفتند: چون با اوش در بندند، ندا کند که: یا لَیت‌َ بَینِی وَ بَینَک‌َ بُعدَ المَشرِقَین‌ِ فَبِئس‌َ القَرِین‌ُ«2». وَ ما ذا عَلَیهِم لَو آمَنُوا بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ، «ما» استفهام راست و معنی تقریع و ملامت، و مورد او تعجّب و تعجیب است، می‌گوید: چه آید بر ایشان، و چه زیان دارد اینکه کافران و مشرکان و جهودان و بخیلان«3» اگر به خدای و قیامت ایمان آرند، و از آنچه ما ایشان را داده‌ایم و روزی کرده نفقه کنند؟ و اگر در همه قرآن هم اینکه یک آیت بودی که دلیل فساد مذهب جبر کردی بس بودی، اگر مذهب جبر است ایشان را باشد که گویند«4»: ماذا علیک لو خلّیتنا و لم تمنعنا من الایمان و لم تجبرنا علی الکفر و لم تخل‌ّ«5» بیننا و بین الایمان بسلب القدرة الموجبة للإیمان و خلق القدرة الموجبة للکفر و الطّغیان. ما را می‌گویی«6» شما را چه زیان است اگر ایمان آری تو را چه زیان است، اگر ما را رها کنی تا ایمان آریم منع نکنی، و قدرت موجب کفر نیافرینی، و قدرت ایمان نستانی، و ارادت موجب کفر نیافرینی، و ارادت موجب ایمان نستانی، و مهر از دل و چشم و گوش ما برداری و تکلیف ما لا یطاق نکنی«7»، در ما جای تعجّب نیست جای تعجّب در تو است که آن می‌کنی و اینکه می‌گویی، بر اینکه مقاله حجّت بنده کافر را باشد بر خدای، خدای را بر او هیچ حجّت نباشد- تعالی عن ذلک علوّا کبیرا. آنگه گفت: وَ کان‌َ اللّه‌ُ بِهِم عَلِیماً [312- ر]، و خدای به ایشان و احوال ایشان عالم است. و مورد او مورد وعید و تهدید است و با اینکه همه که کرد اینکه جا تهدید می‌کند و آن جا عقاب می‌بجارد تا اینکه جا ظالم باشد آن جا متعدّی- نعوذ باللّه من هذه الجهالة فی مثل هذه المقالة. آنگه حق تعالی چون به آن آیت بر کافران طعن زد بنای مذهب جبر بیران«8» ----------------------------------- (1). سوره کهف (18) آیه 29. (2). سوره زخرف (43) آیه 38. (3). آج، فق را. (4). آج، لب، فق، مر ماذا علیهم لو امنوا و. (5). آج، لب، فق، مر: تخّل. (6). مر: می‌گویند. (7). وز و. (8). فق، مر: ویران. صفحه : 363 کرد«1»، در اینکه آیت که از پی اوست، اساس قاعده عدل ممهّد و مقرّر کرد، گفت: إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَظلِم‌ُ مِثقال‌َ ذَرَّةٍ، خدای تعالی بر کس ظلم نکند چندان که مثقال ذرّة«2»، و اینکه آن است که در خاطر تو از اینکه کمتر در نیاید. بعضی مفسّران گفتند: مراد به «ذرّه» مورچه خرد است سرخ«3»، و بیانش آن که در قراءت عبد اللّه مسعود آن است که: لا یظلم مثقال نملة. عبد اللّه عبّاس را پرسیدند از ذرّه. پاره‌ای خاک خرد به دست بر گرفت و بریخت و آنگه دست بیفشاند تا گردی رقیق از دست او جدا شد، گفت: هر جزوی از اینکه ذرّه است«4». و گفته اندر «ذرّه» آن باشد که آفتاب به سوراخی در جهد«5» در آن میانه چیزکها پیدا شود ذرّه آن باشد، و گفت«6»: ذرّه جزوی از اجزای هوا باشد، هوا به لطافت [به]«7» حدّی است که جمله او را ثقلی نباشد، فکیف جزوی از اجزای او، و اینکه غایت مبالغت است. و گفته‌اند: «ذره» خردل باشد سپندان، و بر جمله کنایت است عن أقل الأشیاء و أصغرها و أحقرها، چنان که فرمود: وَ لا یُظلَمُون‌َ فَتِیلًا«8»، وَ لا یُظلَمُون‌َ نَقِیراً«9»، إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَظلِم‌ُ النّاس‌َ شَیئاً«10»، از اینکه بلیغتر و صریحتر در نفی ظلم از ذات منزّه خود بنشاید گفتن با اینکه همه هیچ مثقال ذرّه یا فتیلی یا نقیری از ظلم در جهان نیست یا نبود یا نخواهد بودن، و الّا مجبّر به سایر وجوه و حقایق [حواله]«11» به خدای می‌کند از فعل و خلق و احداث و انشاء و اخراج از عدم در وجود و آن که او فاعل ظلم است بر حقیقت و مخاطب و مکلّف به نهی و زجر از آن و امر و نهی بر او متوجّه، و ----------------------------------- (1). اساس: کردند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] (2). وز: ذرّه‌ای. (3). کذا: در اساس و وز، آج، لب، فق، مر: شرح. (4). آج، لب، فق، مر: ذرّه‌ای است. (5). اساس: در چهد، اختیار متن بر اساس وز و دیگر نسخه بدلها صورت گرفت. (6). وز: گفته، دیگر نسخه بدلها: گفته‌اند. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). سوره نساء (4) آیه 49. (9). سوره نساء (4) آیه 124. (10). سوره یونس (10) آیه 44. (11). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 364 وعد و وعید متعلّق به او، و ثواب و عقاب در حق او، [و]«1» مدح و ذم‌ّ راجع به او. جهتی نامعقول که از او جز عبارت بی معنی حاصل نیست با او گذاشت که کسبش تعلّق به ظالم دارد«2» نکو اعتقاد و نکو گمان است به خدای. و حقیقت ظلم ضرری باشد محض که به غیری رسانند«3» نه برای نفعی تا«4» دفع مضرّتی پیش از آن. و در لغت نقصان باشد، و بر توسّع گفتند: وضع الشّی‌ء فی غیر موضعه، نه بر وجه استحقاق یا مدافعه، و در حکم چنان نباشد که از فعل مضرور یا از جهت غیر فاعل ضرر«5». و در آیت دلیل است بر آن که خدای تعالی قادر است بر ظلم، برای آن که نفی کرد از خود بر سبیل مدح و به آن تمدّح کرد، و اگر قادر نبودی او را بر آن مدح نبودی که آن کس که چیزی نکند از آن جا که قادر نباشد بر آن، او را مدح نکنند بر آن و او را بر آن تمدّح نرسد. و دلیل بر آن که خدای تعالی«6» ظلم نکند از جهت عقل آن است که ظلم قبیح است و قبح او از بدیهه عقل دانند به ضرورت، و قبیح آن کس کند که جاهل باشد به قبح آن یا محتاج باشد یا جاهل باشد به آن که مستغنی است، چون جهل و حاجت بر خدای- جل‌ّ جلاله- روا نیست، ظلم بر او روا نباشد به هیچ وجه. و «مثقال» مفعال باشد من الثّقل، و اینکه بنا بیشتر در آلت به کار دارند، کالمفتاح و المقلاة و المعلاق، و اینکه جا مراد مقدار است چندان که«7» ثقل او ثقل ذرّه است. وَ إِن تَک‌ُ«8»وَ إِن تَک‌ُ، «نون» به کثرت استعمال ساقط شد، برای آن که جزم در حرف صحیح اسقاط حرکت کند، و در معتل‌ّ اسقاط حرف و نون حرفی صحیح باشد، و در قرآن هر دو هست، قال اللّه تعالی إِن یَکُن غَنِیًّا أَو فَقِیراً«1». عامّه قرّاء خوانند«2»: «یضاعفها» مگر إبن کثیر و إبن عامر که ایشان خواندند: «یضعّفها» به تشدید بی «الف». حق تعالی گفت: من چندان که مقدار ذرّه باشد ظلم نکنم، و اگر حسنتی باشد مضاعف کنم و دو چندان کنم پس از آن که یکی را ده بدهم و یکی را هفصد«3» بدهم. أنس مالک روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: خدای تعالی حسنات مؤمن را ثواب باز نگیرد به سبب رزقی که او را داده باشد در دنیا، و امّا کافر حسنات او به رزق برابر کند تا چون با قیامت آید او را حسنتی نباشد، و اگر اینکه خبر و مانند اینکه درست باشد محمول بر آلام و اعواض بود، و إلّا خدای تعالی به دادن«4» روزی بر مؤمن و کافر متفضّل است، و از اینکه جا وصف کرد خود را به رحمان، و کافر را خود حسنتی واقع به موقع قبول نباشد تا ایشان را بر آن جزای باشد از رزق و جز رزق. و ابو سعید خدری‌ّ روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که گفت: روز قیامت چون مؤمنان از دوزخ بگذرند و ایمن شوند، مجادله یکی از شما با صاحبش در دنیا در حقّی که او را باشد بر او بیش از آن نباشد که مجادله مؤمنان با خدای در حق‌ّ مؤمنانی که در دوزخ باشند گویند: بار خدایا؟ برادران مااند، با ما به قبله نماز کردند و روزه داشتند و حج کردند. اکنون در دوزخ‌اند، بار خدایا؟ اگر رحمت کنی [312- پ] و کردم فرمایی ما شفاعت می‌کنیم. حق تعالی گوید: بروی«5» هر که را شناسی از دوزخ بیاری«6». ایشان بیایند جماعتی را بینند ایشان را به صورت باز شناسند، بهری از ایشان را آتش گرفته تا به نیمه ساق و بهری«7» را تا به کعب، ایشان را از دوزخ بیرون ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آیه 135. (2). آج، لب، فق، مر: خواندند. (3). مر: هفتصد. (4). اساس: بدان، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). فق، مر: بروید. (6). فق، مر: بیارید. (7). فق: بعضی. صفحه : 366 آرند. آنگه حق تعالی گوید: بروی«1» هر کس را که وزن دیناری ایمان در دل او بوده است او را«2» بیاری«3». آنگه گوید: آن را که وزن [نیم]«4» دینار بوده است او را به در آری«5» تا به آن جا رساند که گوید: هر کس را که مثقال ذرّه‌ای ایمان در دل او بوده است او را از دوزخ بیاری«6». آنگه ابو سعید خدری‌ّ گفت: هر کس که اینکه راست ندارد و اینکه را تصدیق نکند، گو اینکه آیت بخوان که: إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَظلِم‌ُ مِثقال‌َ ذَرَّةٍ وَ إِن تَک‌ُ حَسَنَةً یُضاعِفها وَ یُؤت‌ِ مِن لَدُنه‌ُ أَجراً عَظِیماً، و اینکه بر سبیل توسّع و مبالغه باشد هم در آیت هم در خبر، چه وزن مثقال نه در ایمان و نه در ظلم بر حقیقت نبود که آن هر دو عرض است، و ثقل در اجسام باشد، گویند: بار خدایا؟ ما برفتیم و هر که را شناختیم از دوزخ بیرون آوردیم و کس نماند آن جا که در او خیری بوده است«7». حق تعالی گوید: پیغامبران شفاعت کردند و فرشتگان شفاعت کردند و مؤمنان شفاعت کردند«8» و شفاعت ایشان برسید، و رحمت من که أرحم الرّاحمین‌ام بماند، آنگه بفرماید تا یک دو قبضه از آتش دوزخ برگیرند در آن جا جماعتی باشند که: 9» قد احترقوا حتی صاروا حمما«، سوخته شده باشند تا فحم گشته باشند، بفرماید تا ایشان را بیرون آرند و ایشان را به آبی آرند که آن را ماء الحیوة«10» گویند، آن آب بر ایشان ریزند ایشان برویند چنان که دانه در سنبل، از پوست بیرون آیند چنان که دانه مروارید، بر روی ایشان نوشته که: عتقاء اللّه، آزاد کردگان خدای. آنگه بفرماید تا ایشان را به بهشت برند، و گویند هر چه شما را آرزو و تمنّاست شما راست، گویند: بار خدایا؟ با کس اینکه کرامت نکردی که با ما، حق تعالی گوید: شما را بر من از اینکه بهتر است، گویند: بار خدایا؟ بهتر از اینکه چه باشد! گوید: رضای من، رضایی که پس از آن خشم نگیرم بر شما هرگز. ----------------------------------- (1). فق، مر: بروید. (2). وز، آج، لب از دوزخ. [.....] (6- 3). آج، لب، فق، مر: بیارید. (4). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (5). آج، لب، فق، مر: آرید. (7). وز، آج: بودست. (8). اساس: کردیم، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). مر: فحما. (10). آج، مر: مادّة الحیوة. صفحه : 367 و عبد اللّه مسعود گفت: چون روز قیامت باشد، خدای تعالی خلایق اوّلین و آخرین را جمع کند، آنگه بفرماید تا منادی ندا کند، ألا و هر کس که او را بنزدیک کسی مظلمتی هست گو بیا و حق‌ّ خود بستان از او، و اگر چه از پدر و برادر و فرزند و جفت باشد و اگر چه اندک باشد. خداوندان حقها شاد شوند، آنگه بیارند آنان را که بر ایشان حق‌ّ او باشد و بر او ندا کند علی رءوس الخلایق، اینکه فلان بن فلان است. هر کس را که بر او حقّی هست بیایی«1» و مطالبه کنی«2». خداوندان حق بر او جمع شوند. قدیم«3»- جل‌ّ جلاله- گوید: حقهای«4» اینان بده، گوید: بار خدایا؟ از کجا بدهم، و دنیا رفت. حق تعالی فرشتگان را گوید: بنگرید«5» به اعمال او تا چیست، اعمال بنگرند، مستغرق شوند به حقوق اصحاب حقوق مگر مثقال ذرّه‌ای، حق‌ّ تعالی گوید فرشتگان را که: چه رفت و چه ماند- و او عالمتر«6»، گویند: بار خدایا؟ تو عالمتری، مثقال ذرّه‌ای بماند از حسنات وی. حق تعالی آن را مضاعف می‌کند تا بسیار شود، آنگه گوید او را به رحمت من به بهشت برید«7». آنگه عبد اللّه مسعود اینکه آیت برخواند: إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَظلِم‌ُ مِثقال‌َ ذَرَّةٍ وَ إِن تَک‌ُ حَسَنَةً یُضاعِفها وَ یُؤت‌ِ مِن لَدُنه‌ُ أَجراً عَظِیماً، اگر بنده از جمله اشقیا باشد حسنات او به مظالم خلقان جمله مستغرق شود و او بماند با سیّئات و نیز مظلمه مردمان بماند بر او، حق تعالی بفرماید تا او را در دوزخ اندازند. و تأویل اینکه خبر هم بر آن وجه بود که گفتیم که: اینکه از باب اعواض بود، و دلیل بر اینکه آن است که: در خبر لفظ مظلمه گفت: و مقابله مظلمه به عوض باشد، و ثواب عمل کسی به کسی ندهند«8» و بر فعل کسی دیگری را عقاب نکنند از ادله عقل و آیات محکم، و قوله تعالی: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری«9»، و قوله: ----------------------------------- (1). مر: بیایید، فق: بیایند. (2). مر: کنید. (3). آج، لب، فق: خدای تعالی. (4). آج، لب، فق، مر: حق. (5). آج، لب، فق: بنگری/ بنگرید. (6). آج است. (7). آج، لب: بری/ برید. [.....] (8). اساس و وز: بدهند، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها و فحوای مطالب تصحیح شد. (9). سوره فاطر (35) آیه 18. صفحه : 368 مَن یَعمَل سُوءاً یُجزَ بِه‌ِ«1» وَ مَن یَعمَل مِن‌َ الصّالِحات‌ِ مِن ذَکَرٍ أَو أُنثی وَ هُوَ مُؤمِن‌ٌ«2» مَن عَمِل‌َ صالِحاً فَلِنَفسِه‌ِ وَ مَن أَساءَ فَعَلَیها وَ ما رَبُّک‌َ بِظَلّام‌ٍ لِلعَبِیدِ«3»- الی ما لا یحصی کثرة، قرآن همه از اینکه است«4» چون خبری«5» آید به خلاف ادلّه عقل و آیات محکمه قرآن اگر هیچ احتمال تأویلی کند که مطابق آن ادلّه شود بر آن حمل کنند، و اگر نبود در«6» توقّف کنند یا رد کنند که رسول- علیه السّلام- چنین فرمود که: اذا أتاکم عنّی حدیث فاعرضوه علی کتاب اللّه و حجّة عقولکم فان وافقهما فاقبلوه و الّا فاضربوا به عرض الجدار، چون حدیثی از من به شما آید بر کتاب خدای و حجّت عقل عرضه کنی«7»، اگر مطابق باشد قبول کنی«8»، و الّا بر جانب دیوار زنی«9»، و اینکه یک دو خبر برای آن آوردم که لایق آیت بود و محتمل تأویل- و اللّه یوفقنا لما فیه المحبّة و الرّضاء. وَ یُؤت‌ِ مِن لَدُنه‌ُ أَجراً عَظِیماً، اینکه فعل عطف است بر آن فعل مجزوم من قوله: وَ إِن تَک‌ُ حَسَنَةً یُضاعِفها، و «لدن» در او چند لغت است: لد، و لدن، و لدی و لدی، و بدهد او را از نزدیک خود مزدی عظیم، یعنی ثواب عمل. و ابو عثمان النّهدی«10» گفت که: به من رسید که ابو هریره [313- ر] می‌گوید«11» که پیغامبر- صلّی اللّه علیه و سلّم- گفته است که خدای تعالی بنده مؤمن را به یک حسنه هزار هزار حسنه بدهد، مرا عجب آمد تا اتّفاق افتاد که به حج رفتم، او را دیدم به مکّه. گفتم: خبری«12» از تو روایت می‌کنند که رسول- علیه السّلام- گفت، و من شنیدم از او که خدای تعالی بنده مؤمن را به یک حسنه هزار هزار بدهد، گفت: من نه چنین گفتم، من گفتم: رسول«13» دو هزار حسنه بدهد، و اگر ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آیه 123. (2). سوره نساء (4) آیه 124، وز و. (3). سوره فصلّت (41) آیه 46. (4). آج، لب، فق، مر: همه از اینکه معنی می‌گوید که می‌شنوی. (5). آج، لب، فق، مر: خیر. (6). آج، مر: در او. (7). فق، مر: کنید. (8). فق، مر: زنید. (9). زنی/ زنید. (10). اساس، آج، لب، فق، مر: ابو عثمان الهندی، با توجّه به وز تصحیح شد. (11). آج، لب، فق، مر: می‌گفت. (12). وز: چیزی. [.....] (13). اساس افتادگی دارد، از وز افزوده شد. صفحه : 369 باور ندارید«1» اینکه آیت برخوان: إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَظلِم‌ُ مِثقال‌َ ذَرَّةٍ وَ إِن تَک‌ُ حَسَنَةً یُضاعِفها وَ یُؤت‌ِ مِن لَدُنه‌ُ أَجراً عَظِیماً، بنگر که آن که خدای تعالی آن را عظیم خواند چه باشد و قدر آن که داند«2»؟ فَکَیف‌َ إِذا جِئنا مِن کُل‌ِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ، حق تعالی چون آیتی وعد بگفت، در پی آن آیتی وعید بگفت تا مکلّفان را به هر دو طریق تحریض کرده باشد بر فعل طاعات و اجتناب مقبّحات، گفت: چگونه باشد چون ما از هر أمّتی گواهی بیارم«3» بر ایشان، یعنی پیغامبرشان [را]«4»، و لفظ استفهام است و معنی تقریر و تعجیب و تعظیم و تهویل کار و آنچه استفهام به آن تعلّق دارد کلام محذوف است، یعنی چگونه باشد حال اینان را«5» از کفّار و فسّاق تا چگونه کنند و چه مدفع سازند و چه جواب دهند و چه عذر آرند چون حال چنین باشد چون من از هر امّتی گواهی بیارم بر ایشان از ایشان و تو را بیارم تا گواهی دهی بر ایشان، و آن که برای کسی گواهی دهد تا حق‌ّ او به او رسد گویند: شهد له، و آن را که بر او گواهی دهند تا حق از او بستانند گویند: شهد علیه. عبد اللّه مسعود گفت رسول- صلّی اللّه علیه و آله- مرا گفت: از قرآن چیزی بخوان، من سورة النّساء آغاز کردم. چون به اینکه آیت رسیدم بگریست و گفت: با سر گیر، با سر گرفتم. دگر باره چون به اینکه آیت رسیدم بگریست بیش از آن که اوّل گریسته بود، آنگه گفت: حسبی، بس است مرا اینچ«6» خواندی. یَومَئِذٍ، نصب او بر ظرف است من قوله: وَ جِئنا بِک‌َ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً، آن روز که خواهند و تمنّا کنند کافران و آنان که در پیغامبر«7» عاصی شده باشند اگر زمین به ایشان راست باز کنند. مدنیان و شامیان خواندند: «لو تسّوّی» به فتح «تا» و تشدید «سین» علی وزن ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر: نداری. (2). مر قوله تعالی. (3). کذا: در اساس و وز، دیگر نسخه بدلها: بیاریم. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها لفظ «را» ندارد. (6). آج، لب، فق، مر: آنچه. (7). وز: پیغامبری، دیگر نسخه بدلها: پیغمبران. صفحه : 370 تفعّل، آنگه «تا» ی تفعّل را در «سین» ادغام کردند، و اصل او «تتسوّی» بوده است، پس «تسوّی» به چهار درج«1» به اینکه جا رسید. و کوفیان خوانند«2» الّا عاصم: «لو تسوّی» به فتح «تا» و تخفیف «سین» بر حذف «تا» ی تفعل، نحو قوله تعالی: یَوم‌َ یَأت‌ِ لا تَکَلَّم‌ُ«3»، علی تقدیر: لا تتکلّم، و باقی خوانند«4»: «تسوّی» به ضم‌ّ «تا» و تخفیف «سین» بر فعل مجهول، أی لو سوّیت بهم الإرض. قتاده و ابو عبیده گفتند: معنی آن است که زمین باز شدی و ایشان به زمین فرو شدندی با زمین راست شدندی. إبن کیسان گفت: معنی آن است که خواستندی که ایشان را زنده نکرده بودندی و بر نه انگیخته، زمین به ایشان راست بودی. کلبی گفت: چون خدای تعالی انتصاف کند میان بهایم و سباع و طیور، ایشان را گوید: کن ترابا، خاک شوید، همه خاک شوند. عند آن کافران تمنّای حال ایشان کنند که کاشک ایشان نیز خاک شدندی و مردم بر سر ایشان می‌رفتندی. ابو القاسم بن حبیب گفت: از بعضی مردم شنیدم که تفسیر اینکه آیت چنین کردند که تمنّا آن کنند که ایشان را به وزن زمین به زر برابر کنند بر سبیل فدیه، بیانه قوله: یَوَدُّ المُجرِم‌ُ لَو یَفتَدِی مِن عَذاب‌ِ یَومِئِذٍ بِبَنِیه‌ِ«5» الی قوله: وَ مَن فِی الأَرض‌ِ جَمِیعاً ثُم‌َّ یُنجِیه‌ِ«6»، خواستندی که حال بر اینکه جمله بودی، و ایشان نعت و صفت رسول و نبوّت او پنهان نکرده بودندی. بعضی دگر گفتند: اینکه کلامی مستأنف است، تعلّق ندارد بما قبله، و معنی آن است که: ایشان از خدای چیزی پنهان نتوانند کردن و چیزی بر او پوشیده نشود. کلبی گفت: چیزی از خدای پنهان نتوانند کردن [که دانند]«7» که جوارح و اعضای ایشان بر او گواهی دهند«8». قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَقرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنتُم سُکاری- الایة، خدای تعالی ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر: درجه. (4- 2). آج، لب، فق، مر: خواندند. (3). سوره هود (11) آیه 105. (5). سوره معارج (70) آیه 11. (6). سوره معارج (70) آیه 14. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (8). وز، آج، لب، فق: دهد. صفحه : 371 نهی کرد مردمان را از آن که نماز کنند در حال مستی. بعضی مفسّران گفتند: در بدایت اسلام که خمر حرام نبود، جماعتی خمر خوردندی و مست شدندی و نماز کردندی، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. «واو» حال راست، و «سکاری» جمع سکران باشد، و أصله من السّکر و هو السّد، و منه السّکر بند آب را که بسته باشد سکر گویند، و مستی را برای آن سکر گویند که ره عقل به دانستن چیزها ببندد. اگر گویند چگونه شاید که خدا با مست خطاب کند، و او را عقل نباشد، و جاری مجرای دیوانه و کودک باشد! جواب آن است که: اگر چه در ظاهر نهی است از نماز، در معنی نهی است از شرب خمر که عند آن مست شود و نماز او درست نیاید، فکأنّه قال: لا تشربوا الخمر فتسکروا فیمنعکم عن الصّلاة، کما قال تعالی: وَ یَصُدَّکُم عَن ذِکرِ اللّه‌ِ وَ عَن‌ِ الصَّلاةِ«1». اگر گویند: مست را چگونه مکلّف گویی«2»، و خدای تعالی او را نهی می‌کند از نماز، و به اجماع هر که مکلّف باشد نماز از او ساقط نشود! جواب هم آن است که: نهی از نماز نیست، از شرب خمر است، امّا چون مست شد بیان است که نماز«3» از او درست نیست و به موقع قبول نیست اگر کند، و حال حالی بود که نداند چه می‌خواند و چه می‌گوید، اعاده واجب بود. و در آیت دلیل است بر آن که شارب خمر در آن حال [313- پ] که مست باشد مؤمن است«4»، خدای تعالی به خطاب مؤمن و به اطلاق اسم ایمان بر او حکم کرد، خلاف آن که معتزله گفتند و ضحّاک بن مزاحم گفت مراد مست خواب است. و عایشه روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که: چون از شما یکی در نماز باشد و او را نعاس رنجه دارد باید تا بخسبد، چه اگر خفته نماز کند خود را دشنام دهد پندارد که استغفار می‌کند، و به لفظی دیگر باشد که بر خود نفرین کند و پندارد که دعا می‌کند. ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آیه 91. (2). مر: گویید. (3). فق کند، چاپ شعرانی (3/ 394): نبایست که نماز کند که نماز. (4). آج، لب، فق، مر که. صفحه : 372 عبیدة السّلمانی‌ّ گفت: مراد حاقن است، بیانه قوله- علیه السّلام: لا یصلّین‌ّ أحدکم و هو زناء و لا یصلّین‌ّ أحدکم و هو یدافع الاخبثین، جز اینکه که [اینکه]«1» قولها مخالف ظاهر است و بر خواب حمل کردن مجاز باشد، و بر حقن حمل کردن هیچ وجهی ندارد در لغت. آنگه آن را حدّی نهاد که: تا کی نشاید! گفت: حَتّی تَعلَمُوا ما تَقُولُون‌َ، تا آنگه که داند چه می‌گوید و چه می‌خواند«2». وَ لا جُنُباً، نصب او بر حال است، و اینکه لفظ صالح باشد واحد [و]«3» تثنیه و جمع و تأنیث را، یقال: رجل [جنب]«4» و امرأة جنب، و رجلان و امرأتان و رجال و نساء جنب، یقال: أجنب الرّجل و جنب إذا صار جنبا، و اصل جنابت بعد باشد، برای آن که جنب مجتنب باشد از نماز و مسجد و مصحف و امور شرعی. آنگه حالتی از آن استثنا کرد، گفت: إِلّا عابِرِی سَبِیل‌ٍ، در معنی او خلاف کردند. بعضی گفتند: مراد مسافر است، یعنی الّا که مسافر باشی که آنگه نماز روا باشد به تیمّم، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و سعید جبیر و مجاهد و الحکم و إبن زید و إبن کثیر. و بعضی دگر گفتند: مراد مواضع نماز«5» از مساجد، و حذف کرد«6» برای دلالت کلام بر او، و اینکه قول سعید بن المسیّب است و إبن یسار و ضحّاک و حسن و عکرمه و ابو الضّحی و عطاء الخراسانی‌ّ. و روایت است از باقر- علیه السّلام-«7» لیث روایت کرد عن زید بن ابی حبیب که جماعتی انصار را درهای سرای در مسجد بود، چون جنب شدندی راهی دگر نبود ایشان را، خدای تعالی رخصت داد که به ره گذر در مسجد بگذرند، و اینکه در بدایت اسلام بود پیش از آن که سدّ ابواب کردند و درهای که در مسجد بود بر آوردند، مگر در حجره امیر المؤمنین و فاطمه. ام‌ّ سلمه روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: ألا إن‌ّ مسجدی حرام علی ----------------------------------- (5- 1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مر: که دانید چه می‌گویید و چه می‌خوانید. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مر است. (6). آج، لب، فق، مر از. (7). فق که. صفحه : 373 الله‌کل‌ّ حائض من النّساء و جنب من الرّجال الّا علی محمّد و اهل بیته علی‌ّ و فاطمة و الحسن و الحسین} ، گفت: اینکه مسجد من حرام است بر هر حایضی از زنان و جنبی از مردان الّا بر محمّد و اهل بیت او علی و فاطمة و حسن و حسین، و اینکه قول اولیتر است برای آن که حکم تیمّم و آنان که ایشان را تیمّم باید کردن در آیت خواهد آمدن، اگر بر تیمّم حمل کنند تکرار باشد، و انّما خواست تا در آیت هم بیان«1» حکم مسجد کند و هم بیان آن که نماز چگونه کند چون آب نیابد. وَ إِن کُنتُم مَرضی، جمع مریض، اگر بیمار باشی«2» و مراد بیماری است که او را آبله باشد یا جراحتی یا ریشی یا شکسته«3» باشد او را بر اعضای طهارت یا بر اندام چون جنب شود، و جمله فقها را مذهب اینکه است مگر حسن بصری و عطا که گفتند: تیمّم روا نباشد او را، و آن خلاف منقرض است امروز. جابر عبد اللّه انصاری روایت کرد که: ما«4» جماعتی صحابه در سفری«5» بودیم، مردی را سنگی بر سر آمد و سرش بشکست، در شب او را احتلام افتاد. بر دگر روز رجوع کرد با قوم، گفت: مرا هیچ رخصت می‌یابی«6»! گفتند: نه، آب هست تو را غسل باید کردن. مرد غسل کرد و آب بر سر ریخت بمرد. چون باز آمدیم رسول را بگفتیم، دلتنگ شد و گفت: قتلوه قتلهم اللّه أ لا سئلوا اذا لم یعلموا فانّما شفا العی‌ّ السؤال ، مرد«7» را بکشتند که خدا بکشاد ایشان را، چرا نپرسیدند چون ندانستند که شفای فروماندگی سؤال است. او را تیمّم کفایت بودی یا آن که جراحت ببستی و همه اندام بشستی و دست‌تر به بالای آن خرقه فرود آوردی. أَو عَلی سَفَرٍ، [ یا ]«8» بر سفر«9» باشد، اگر دور بود و اگر نزدیک. چون آب نیابد با طلب او را تیمّم باید کردن باتّفاق، فامّا چون در شهر باشد آب منقطع شود یا متغلّبان ----------------------------------- (1). اساس: بیاید، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). مر: باشید. (3). مر: شکسته‌ای. [.....] (4). آج، فق: با. (5). آج، لب، فق، مر: سفر. (6). مر: می‌باشد. (7). آج، لب، فق: مردی. (8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). وز: بر سر سفر. صفحه : 374 آب از او بگردانند چنان که آب نباشد آن جا دو سه مذهب است. مذهب ما و شافعی و محمّد بن الحسن آن است که: تیمّم کند و نماز کند، جز که بر مذهب ایشان نماز باز کند، و به مذهب ما نماز باز نباید کردن، و اینکه مذهب مالک است و اوزاعی و ابو یوسف و مذهب ابو حنیفه آن است که: تیمّم نکند و نماز نکند تا آن که آب یابد وضو کند و نماز کند. أَو جاءَ أَحَدٌ مِنکُم مِن‌َ الغائِطِ، و «غائط» در لغت زمین پست باشد، و غوط و غیط و غائط هر سه لغت است و هی المطمان‌ّ من الإرض. مجاهد گفت: وادی باشد، محمّد بن جریر گفت: نشیب زمین باشد. مؤرّج گفت: قراری باشد از زمین که پیرامون او آکام و بلندیها باشد که آن را باز پوشد و جمعها غیطان، و فعل از او غاط«1» یغوط باشد و تغوط اذا أتی الغائط، و اینکه از جمله اسمای منقوله است برای آن که ایشان قضای حاجت در مطمأنات زمین کردندی، پس نام زمین بر حدث نهادند، مثل العذرة و الحش‌ّ. و در آیت مراد قضای حاجت است و برازی که از شکم بیرون آید، و برای آن ذکر اینکه کرد که از جمله نواقض طهارت است. أَو لامَستُم‌ُ النِّساءَ، حمزه و کسائی و خلف خواند: «لمستم» بی الف، اینکه جا و نیز در سورة المائده و آن اختیار [314- ر] ابو عبید«2» است، و باقی قرّاء به «الف» خواندند من الملامسة، مفاعلة بین اثنین. مفسّران و فقها خلاف کردند در معنی لمس و ملامسه. قومی گفتند: مراد جماع است و خلوت، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و حسن بصری و مجاهد و قتاده، و روایت است از صادق و باقر- علیهما السّلام- و اینکه مذهب ماست. سعید بن جبیر گفت: در اینکه لفظ خلاف رفت، روزی جماعتی از عرب گفتند: لمس جماع باشد، و جماعتی موالی گفتند: جماع نباشد. من به نزدیک عبد اللّه عبّاس آمدم و از او پرسیدم، مرا گفت: تو از کدام گروهی! گفتم: من بر قول موالی‌ام، گفت: مغلوبی تو و«3» ایشان، که لمس جماع باشد، و کذالک المس‌ّ و المباشرة، و لکن خدای تعالی کفایت کند به آنچه خواهد، و اینکه لفظ در اصل لغت ----------------------------------- (1). اساس، وز، لب، مر: غائط، با توجّه به آج، فق تصحیح شد. (2). آج، لب، فق، مر: ابو عبیده. (3). کذا: در اساس، وز: مغلوبی بر او، آج، لب، فق، مر: مغلوبی تو از. صفحه : 375 برای لمس دست نهادند، جز آن است که به عرف و شرع حقیقت گشت به جماع لکثرة الاستعمال. و بیشتر الفاظ که به آن کنایت کردند از جماع به عرف و شرع حقیقت است، کالمجامعة و الجماع و المباشرة و المباضعة، و المس‌ّ و اللّمس و الباه«1»، اینکه هر یکی در لغت معنی و اشتقاقی دارد جز جماع، و لکن عرف و شرع بر او طاری شد و به آن چیزها مجاز گردد و به اینکه معنی حقیقت. و اینکه فصل برای آن گفتیم تا شافعی و اوزاعی و مالک و آنان که گفتند: لمس نقض طهارت کند، ایشان را نبود که به ظاهر آیت تمسّک کنند و گویند حقیقت اینکه است و آن مجاز، بل بر عکس آن است که ایشان گفتند، و ایشان گفتند: اینکه کنایت است از جماع برای آن که به لمس به جماع رسند، چنان که عرب بر توسّع ابر را آسمان خواند و باران را و گیاه را، قال الشّاعر: اذا سقط السّماء بارض قوم رعیناه اذا کانوا غضابا جماعتی دیگر گفتند مس‌ّ البشرتین«2» باشد، سواء اگر جماع باشد و اگر نه، و اینکه قول عبد اللّه مسعود است و عبد اللّه عمر و ابو عبیده و شعبی و نخعی و حمّاد و حکم. و فقها در حکم آیت خلاف کردند بر پنج مذهب، شافعی گفت: هر اندام که از مرد به اندام زن رسد اگر دست باشد و اگر جز دست طهارت بشکافد، و اینکه قول عبد اللّه مسعود است و عبد اللّه عمر و زهری و ربیعه، و اوزاعی گفت: اگر لمس به دست باشد نقض طهارت کند، و اگر جز به دست باشد نقض نکند، و مذهب مالک و لیث بن سعد و احمد حنبل و اسحاق بن راهویه آن است که: اگر لمسی به شهوت باشد نقض کند، و اگر به شهوت نباشد نقض نکند، و مذهب ابو حنیفه و ابو یوسف آن است که: اگر ملامستی فاحش باشد نقض کند، و اگر فاحش نباشد نقض نکند. و تفسیر فاحش به آن کرد که انتشار پدید آید با آن، و جماعتی دیگر گفتند: لمس به هیچ وجه نقض طهارت نکند، و اینکه مذهب اهل البیت است، و در صحابه قول عبد اللّه عبّاس است، و در تابعین حسن بصری، و در فقها محمّد حسن، و یک روایت از سفیان ثوری، و دگر روایت از او چون مذهب مالک است، آنگاه آنان که گفتند ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر: بساط، چاپ شعرانی (3/ 397): المباشرة. (2). آج، لب: مس البشر، فق، مر: مس البشرین. صفحه : 376 که: لمس نقض طهارت کند خلاف کردند«1» که اگر حائلی باشد و دست مرد به اندام زن در جامه باشد، مذهب جمهور فقها آن است که نقض نکند، و مالک اعتبار کرد گفت: اگر حائلی رقیق باشد نقض کند، و اگر کثیف باشد نکند، و لیث«2» و ربیعه گفتند: نقض کند علی کل‌ّ حال اگر رقیق باشد اگر کثیف. امّا آن که ملموس را طهارت تباه شود یا نه شافعی را در او دو قول است. فَلَم تَجِدُوا ماءً، آب نیابی، فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً، بدان که تیمّم از خصایص اینکه امّت است که خدای تعالی اینکه امّت را به آن تخصیص کرد. حذیفة الیمان روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله گفت: فضلنا علی النّاس بثلاث، ما را به سه چیز تفضیل دادند بر دیگران: زمین جمله به مسجد ما کردند و خاکش به طهور ما، تا چون آب نیابیم تیمّم کنیم، و صفهای مادر نماز چون صف فرشتگان کردند. امّا ابتدای تیمّم در اخبار آمده است که: بعضی زنان رسول«3» در بعضی سفرها با رسول بودند، عقدی داشت عاریت از کسی خواسته گم شد، چندان که طلب کردند نیافتند. رسول- علیه السّلام- و صحابه آن شب آن جا باز ماندند و در آن منزل آب نبود و آبی که داشتند برسید«4» و بن«5» در آمد و مردم چون رنجوری شدند. جبرئیل- علیه السّلام- آمد به وقت نماز و آبها هیچ نمانده بود، و آیت تیمّم آورد. رسول- علیه السّلام- تیمّم کرد و اصحابان«6» و نماز کردند، چون اشتران را برانگیختند تا بار کنند عقد«7» در زیر شتر بود. و از شرایط اباحت تیمّم و جواز او آن است که آب نیابد با آن که طلب کند در رحل خود، و از چهار جانب مقدار یک دو تیر پرتاب«8» و اینکه مذهب ماست و شافعی و بیشتر فقهاء، و ابو حنیفه گفت: طلب آب شرط نیست در جواز تیمّم، بل طلب کردن آب مستحب است و دلیل بر وجوب طلب آب، قوله تعالی: ----------------------------------- (1). اساس و در فقها محمّد حسن و یک روایت از سفیان ثوری و، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (2). اساس بن، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (3). آج، لب علیه السلام. [.....] (4). فق، مر: نرسید. (5). مر: صبح. (6). آج، لب، فق، مر: صحابه. (7). نسخه تب، تا بدین جا افتادگی دارد. (8). وز: پرتاف. صفحه : 377 فَلَم تَجِدُوا ماءً، آب نیابی«1» و وجدان«2» آن جا باشد که طلب باشد، دگر آن که اگر آب باشد و [لکن]«3» در چاهی باشد و آلت ندارد یا در پیش آن حایلی باشد از دشمنی و سبعی و خوفی هم به منزله آن باشد که نیابد بنزدیک شافعی و بیشتر فقها، و شرط دیگر آن است که مرضی نباشد او را مانع از استعمال آب یا قرحه و جراحتی برآرد«4» بر اندام یا بر اعضای طهارت که آب بر او«5» نشاید رسانیدن، آنگه اگر بیماری یا قرحه‌ای باشد خلاف کردند اگر خوف تلف نفس بود باتفاق تیمّم [314- پ] باید کردن، و اگر ضرر دون تلف نفس بود نزدیک ما هم تیمّم کند، و شافعی را در او دو قول است: یکی چنان که ما گفتیم، و اینکه مذهب ابو حنیفه است، و یکی آن که نشاید تیمّم کردن و هر گه که چندانی آب یابد که وضو را یا غسل را کفایت نباشد، او را تیمّم باید کردن، و روا نبود که بعضی به آب بشوید و بعضی به خاک بمالد، و مذهب ابو حنیفه هم اینکه است، و مالک و مزنی‌ّ و شافعی را در او دو قول است: یکی آن که روا باشد، و یکی آن که نباشد تیمّم باید کردن. اگر بر اعضای طهارت جراحتی دارد یا ریشی و بسته بود در حال وضو و غسل دست به سر آن فرود آرد اگر ممکن نباشد باز گشادن و از مضرّت ترسد، آنگه بر آن وضو و غسل نماز کند نماز [باز]«6» باید کردن یا نه! به نزدیک ما باز نباید کردن، و شافعی را در او دو قول است: یکی چنان که ما گفتیم، و دوم آن که اعادت باید کردن، و آن اختیار مزنّی است. امّا آنچه به آن تیمّم شاید کردن، زمین باشد یا آنچه نام زمین بر او افتد باطلاق از خاک و سنگ و کلوخ، سواء اگر چیزی از آن در دست رسد یا نه، و فقها را در او چهار مذهب است: ابو حنیفه را مذهب موافق«7» مذهب ماست در آن که اعتبار نکرد آن که دست آلوده شود به او جز آن که او را واداشت که به چیزهای سوده چون سرمه و زرنیخ و آهک و گچ و جوهر خرد سوده تیمّم کند، و نزدیک ما روا نباشد و به سحاله ----------------------------------- (1). تب: نیابید. (2). آج، لب، فق، مر: وجد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج، لب، فق: ندارد. (5). وز، تب: باو، آج، لب، فق، مر: بدو. (6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و تب افزوده شد. آج، فق، مر: نماز را باز. (7). آج، لب، فق، مر، تب: مذهب ابو حنیفه موافق. صفحه : 378 زر و سیم و روی و برنج و آهن و مس و ارزیز هم روا نباشد، و ابو حنیفه هم روا ندارد. و مالک گفت: تیمّم به زمین باشد و هر چه به زمین پیوسته باشد تا به معادن و درختان روا دارد. و اوزاعی و ثوری گفتند: به زمین و به هر چه بر زمین باشد از حجر و مدر و شجر و برف و یخ، و شافعی گفت: جز خاک نشاید خاکی نرم که دست به او آلوده شود و آن را غباری باشد. امّا کیفیّت او که چگونه باید کردن، تیمّم بر دو ضرب باشد: یکی بدل وضو، و یکی بدل غسل. آن که بدل غسل باشد، دست بر زمین زند به شرط آن که زمینی پاکیزه باشد و بیفشاند و مسح کند به او از آن جا که موی سر است پیشانی را تا به کناره بینی، و یک بار دیگر بر زمین زند و بر پشت دستها مالد از زند تا به سر انگشتان، ابتدا به دست راست کند پس به دست چپ. و آنچه بدل وضو باشد، دست یک بار بر زمین زند برای دیم«1» و دستها، و فرقی نباشد جز اینکه که گفتیم، و کیفیّت یکی باشد و فقها را در او پنج مذهب است، زهری گفت: یک بار در روی مالد و یک بار در دستها تا به زیر بغل و بالای دوش. إبن سیرین گفت: سه بار دست بر زمین نهد«2»، یک بار [برای]«3» روی و یک بار برای کفها و یک بار برای بازوها. و شافعی گفت: دو بار، یک بار برای روی و یک بار برای دستها از ارسنه«4» تا به سر انگشتان چنان که در وضو باشد، و اینکه قول بعضی اصحابان«5» ماست، و در صحابه قول عبد اللّه عمر است و جابر عبد اللّه انصاری، و از تابعین حسن بصری و شعبی، و از فقها ابو حنیفه و ثوری و مالک و لیث. و [مذهب]«6» اوزاعی و احمد و اسحاق آن است که: یک دفعه روا باشد دست بر زمین زدن«7» برای روی و برای دستها، و اینکه قول سعید بن المسیّب است. و راوی خبر گوید که: مردی بنزدیک عمر خطّاب آمد و او را پرسید از کسی ----------------------------------- (1). آج: روی، فق: دویم. (2). وز، آج، لب، فق، مر: زند. [.....] (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). کذا: در اساس، وز، تب، آج، لب: آرش، فق: ارشنه، مر: از بر سینه. (5). آج، لب، فق: اصحاب. (6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). آج، لب، فق: زند. صفحه : 379 که او را جنابت رسد و آب نیابد، گفت: صبر کند تا آب یابد غسل کند، تا آب نیابد نماز نکند. عمّار یاسر حاضر بود، او را گفت: یاد نداری که ما با پیغمبر در فلان سفر بودیم، مرا جنابت رسید، برفتم و خویشتن در خاک بگردانیدم، پس بیامدم و رسول را خبر دادم، مرا گفت: یا عمّار؟ اینکه قدر کفایت بود تو را، و دست بر زمین زد و در روی مالید و دگر باره در دستها«1»، و گفت: نگر تا دگر چنان نکنی. امّا آن که نماز به تیمّم کرده باز باید کردن یا نه! بنزدیک ما آنچه بدل وضو بود باز نباید کردن، و آنچه بدل غسل بود اعتبار کنند، اگر جنابت«2» از احتلام باشد یا جنابتی نه باختیار، هم باز نباید کردن، [و اگر از جماع بود و جنابت عمد نماز باز باید کردن، و بنزدیک شافعی اینکه اعتبار نیست باز نباید کردن]«3»، و بنزدیک ما درست نباشد الّا به آخر وقت که وقت تنگ شود، و بنزدیک شافعی به اوّل وقت روا باشد و پیش از وقت نشاید. و مذهب ابو حنیفه آن است که: هر گه خواهد روا باشد، و مالک و شافعی و لیث بن سعد و احمد بن حنبل گفتند که: به یک تیمّم دو نماز نشاید کردن، بل برای هر نمازی تیمّمی باید کردن، و بنزدیک ما هر پنج نماز به یک تیمّم روا باشد که بکند مادام تا [حدثی]«4» نباشد که آن را بشکافد، [و]«5» هر چه نواقض طهارت بود، نواقض تیمّم باشد، و زیادتی دیگر و آن آن است که متمکّن شود از آب و استعمال آن که چون بر تیمّم باشد و آب به دست آید تیمّم باطل شود، و اگر وضو باز نکند و آب از دست بشود تیمّم با سر باید گرفتن و هر چه به وضو مباح باشد به تیمّم مباح باشد از نماز و طواف و مانند آن. و اصل تیمّم در لغت قصد باشد، یقال: امّم و یمّم و تیمّم، و أم‌ّ اذا قصد، قال الأعشی«6»: تیمّمت ارضا و کم دونه من الارض من مهمه ذی شزن و اینکه از اسماء منقوله باشد. و صعید روی زمین باشد سواء اگر بر او خاک باشد و اگر نه. زجّاج گفت: خلاف نیست در اینکه از میان اهل لغت. طیّبا، أی«7» طاهرا. و ----------------------------------- (1). تب مالید. (2). آج، لب، فق، مر: چنانچه. (5- 4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). تب شعر. (7). اساس: او، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 380 سفیان گفت: یعنی حلالا. فَامسَحُوا بِوُجُوهِکُم وَ أَیدِیکُم«1»أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ أُوتُوا نَصِیباً مِن‌َ الکِتاب‌ِ یَشتَرُون‌َ الضَّلالَةَ وَ یُرِیدُون‌َ أَن تَضِلُّوا السَّبِیل‌َ (44) وَ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِأَعدائِکُم وَ کَفی بِاللّه‌ِ وَلِیًّا وَ کَفی بِاللّه‌ِ نَصِیراً (45) مِن‌َ الَّذِین‌َ هادُوا یُحَرِّفُون‌َ الکَلِم‌َ عَن مَواضِعِه‌ِ وَ یَقُولُون‌َ سَمِعنا وَ عَصَینا وَ اسمَع غَیرَ مُسمَع‌ٍ وَ راعِنا لَیًّا بِأَلسِنَتِهِم وَ طَعناً فِی الدِّین‌ِ وَ لَو أَنَّهُم قالُوا سَمِعنا وَ أَطَعنا وَ اسمَع وَ انظُرنا لَکان‌َ خَیراً لَهُم وَ أَقوَم‌َ وَ لکِن لَعَنَهُم‌ُ اللّه‌ُ بِکُفرِهِم فَلا یُؤمِنُون‌َ إِلاّ قَلِیلاً (46) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ آمِنُوا بِما نَزَّلنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُم مِن قَبل‌ِ أَن نَطمِس‌َ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلی أَدبارِها أَو نَلعَنَهُم کَما لَعَنّا أَصحاب‌َ السَّبت‌ِ وَ کان‌َ أَمرُ اللّه‌ِ مَفعُولاً (47) إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَغفِرُ أَن یُشرَک‌َ بِه‌ِ وَ یَغفِرُ ما دُون‌َ ذلِک‌َ لِمَن یَشاءُ وَ مَن یُشرِک بِاللّه‌ِ فَقَدِ افتَری إِثماً عَظِیماً (48)أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ یُزَکُّون‌َ أَنفُسَهُم بَل‌ِ اللّه‌ُ یُزَکِّی مَن یَشاءُ وَ لا یُظلَمُون‌َ فَتِیلاً (49) انظُر کَیف‌َ یَفتَرُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ الکَذِب‌َ وَ کَفی بِه‌ِ إِثماً مُبِیناً (50) أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ أُوتُوا نَصِیباً مِن‌َ الکِتاب‌ِ یُؤمِنُون‌َ بِالجِبت‌ِ وَ الطّاغُوت‌ِ وَ یَقُولُون‌َ لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهدی مِن‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا سَبِیلاً (51) أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ لَعَنَهُم‌ُ اللّه‌ُ وَ مَن یَلعَن‌ِ اللّه‌ُ فَلَن تَجِدَ لَه‌ُ نَصِیراً (52) أَم لَهُم نَصِیب‌ٌ مِن‌َ المُلک‌ِ فَإِذاً لا یُؤتُون‌َ النّاس‌َ نَقِیراً (53) أَم یَحسُدُون‌َ النّاس‌َ عَلی ما آتاهُم‌ُ اللّه‌ُ مِن فَضلِه‌ِ فَقَد آتَینا آل‌َ إِبراهِیم‌َ الکِتاب‌َ وَ الحِکمَةَ وَ آتَیناهُم مُلکاً عَظِیماً (54) فَمِنهُم مَن آمَن‌َ بِه‌ِ وَ مِنهُم مَن صَدَّ عَنه‌ُ وَ کَفی بِجَهَنَّم‌َ سَعِیراً (55) إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِآیاتِنا سَوف‌َ نُصلِیهِم ناراً کُلَّما نَضِجَت جُلُودُهُم بَدَّلناهُم جُلُوداً غَیرَها لِیَذُوقُوا العَذاب‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَزِیزاً حَکِیماً (56) وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ سَنُدخِلُهُم جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِین‌َ فِیها أَبَداً لَهُم فِیها أَزواج‌ٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدخِلُهُم ظِلاًّ ظَلِیلاً (57)

[ترجمه]

نبینی«4» آنان را که بدادند ایشان را بهره‌ای از کتاب«5»، می‌خرند گمراهی را و می‌خواهند تا«6» گم کنی«7» شما راه! و خدای داناتر است به دشمنان شما. و بس است خدای دوست، و بس است«8» خدای یار. از آنان که جهود شدند می‌گردانند سخنها را از جایگاه خود و می‌گویند شنیدیم و عاصی شدیم و بشنو ناشنواینده«9» و ما را نگاه دار لغزی است به زبان ایشان و طعنه زدنی در دین، و اگر ایشان گفتندی شنیدیم و فرمان بردیم، بشنو و درمانگر باشد بهتر ایشان را و راست‌تر، و لکن لعنت کرد«10» ایشان را خدای به کفرشان ایمان نیارند مگر اندکی. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر منه، «ها» راجع است با صعید. (2). اساس: نکننده، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). وز، تب: نه بینی، آج، فق: ای ننگرستی، لب: ای ننگریستی. [.....] (5). آج، لب، فق: از دانش. (6). آج، لب، فق: که. (7). گم کنی/ گم کنید. (8). آج، لب، فق: بسنده است. (9). لب، فق: ناشنوانیده. (10). آج، لب، فق: دور گردانید. صفحه : 381 ای آنان که کتاب دادندشان«1»؟ ایمان آرید به آنچه فرستادیم راست دارنده آن را که با«2» شماست از پیش آن که ببریم«3» اثر رویهایی و باز بگردانیم آن را با پسها، یا لعنت کنیم ایشان را چنان که لعنت کردیم خداوندان شنبه را«4»، و کار خدای کرده بود. خدای نیامرزد«5» که با او انباز گیرند«6» و بیامرزد، آنچه کم از آن باشد آن را که خواهد، و هر که انباز گیرد با خدای، فرو بافته باشد دروغی بزرگ. نبینی«7» آنان را که تزکیه می‌کنند«8» خود را، بل خدای تزکیه کند آن را که خواهد و بیداد نکنند بر ایشان اندکی! بنگر که چگونه فرو می‌بافند بر خدای دروغ، و بس باشد آن، بزه آشکارا. نبینی«9» آنان را که دادند ایشان را بهره‌ای از کتاب! ایمان می‌آرند به معبودانی که دون خدایند و می‌گویند آنان را که کافر شدند اینان راه یافته‌تراند از آنان که ایمان آورده‌اند به راه. اینان آنانند«10» لعنت کرد ایشان را خدای، و هر که را لعنت کند خدای نیابی او را یاری. یا ایشان را بهره‌ای ----------------------------------- (1). تب: دادندتان. (2). تب: آنچه با. (3). آج، لب، فق: محو گردانیم. (4). آج، لب، فق: اهل شنبه کردن. (5). وز: بنیامرزد. (6). اساس با خدای، با توجّه به وز و تب و معنی عبارت زاید می‌نماید. (7). آج، لب، فق: ای ننگرستی. (8). آج، لب، فق: به پاکی نسبت می‌دهند. [.....] (9). آج، لب، فق: ای ننگرستی. (10). آج، لب، فق که، تب که خدای. صفحه : 382 باشد از پادشاهی، پس ندهند مردمان [را]«1» اندکی«2». [315- پ] یا حسد می‌برند بر مردمان بر آنچه داد ایشان را خدای از فضلش، دادیم ما آل ابراهیم را کتاب و نبوّت و دادیم ایشا«3» پادشاهی بزرگ. از ایشان کس هست که ایمان آرد و از ایشان کس هست که برگردید از او، و بس است دوزخ افروخته. آنان که کافر شدند به آیات ما بچشانیم«4» ایشان را آتشی که هر گه که پخته شود پوستهای ایشان بدل کنیم ایشان را پوستهایی جز آن تا بچشند«5» عذاب که خدای قاهر و محکم کار است. و آنان که بگرویدند و کردند کارهای نیکو در بریم ایشان را در بهشتهایی که می‌رود از زیر آن جویها، همیشه باشند آن«6» جا جاودان، ایشان را بود در آن جا زنان«7» پاکیزه، و در برویم ایشان را در سایه‌ای گسترده«8». قوله تعالی: أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ أُوتُوا نَصِیباً مِن‌َ الکِتاب‌ِ، خطاب است با رسول- علیه السّلام- و صورت او استفهام است، و مراد تعجیب، نمی‌بینی؟ زجّاج گفت ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و تب افزوده شد. (2). آج، لب، فق: که آنگاه ندادندی مردم را مقدار گواسته خرما که بر پشت او بود. (3). وز، تب، آج، لب، فق: ایشان را. (4). آج، لب، فق: زود بود که در آریم. (5). اساس: بچشید، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). تب: در آن. (7). وز، تب: زنانی. (8). آج، لب، فق: سایه‌ای نیک سایه. صفحه : 383 معنی آن است که: الم تعلم. رمّانی گفت: به معنی رؤیت بصر است، و رؤیت و علم هیچ دو به «الی» متعدّی نباشد، و گفتند: «الی» برای مبالغه آورد، یعنی الم تنته برؤیتک و علمک إلیهم، برای آن که «الی» انتهای غایت را باشد، و آنان که ایشان را نصیب دادند از کتاب، جهودانند که در مدینه بودند در قول عبد اللّه عبّاس و قتاده و عکرمه. یَشتَرُون‌َ الضَّلالَةَ، که گمراهی می‌بخرند«1»، و در آیت حذفی و اختصاری هست، و معنی آن است که: بالهدی، یعنی بدل کردند هدی را به ضلالت، و ایمان را به کفر، و ره نجات را به ره هلاک. زجّاج گفت: برای آن به لفظ «اشتراء» گفت که ایشان از عوام‌ّ رشوت ستدندی، پس به آن ماند که آن به بهای دیانت و هدایت خود کردند، برای آن که چون آن بستدند اینکه از دست بدادند. و مراد به «کتاب» توریت است. آنگه گفت: ایشان شما را چون خود می‌خواهند، چنان که ایشان بر ضلالند و می‌خواهند تا شما نیز بر ضلال باشید. وَ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِأَعدائِکُم، یعنی منکم، و خدای به دشمنان شما از شما عالمتر است تا به ایشان گمان خیر نبری«2» و به ایشان مشورت نکنی«3» و از ایشان طلب نصیحت نکنی«4». و گفته‌اند: «أعلم» به معنی علیم است، چنان که گفت: وَ هُوَ أَهوَن‌ُ علیه ای هین آنگاه گفت: شما را با ایشان چه حاجت است و به یاری و مشورت و رأی ایشان! و خدای شما را بس است به ولایت و نصرت. و گفتند: ولایت هم به معنی نصرت است، الا آن است که تکرار برای اختلاف لفظ کرد، کقوله: الفی قوله«5» کذبا و مینا و گفته‌اند: ولایت اولیتر است، و اولیتر آن بود که معنی مختلف باشد، و «با» در «کفی»«6» زیادت است، و معنی کفی اللّه، و نصب «ولیّا» و «نصیرا» بر تمییز«7» ----------------------------------- (1). تب: می‌خرند. (2). مر، تب: نبرید. (3). مر، تب: نکنید. (4). سوره روم (30) آیه 27. [.....] (5). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط کلمه درج 9 ص 180 و ج 16 ص 105: قولها می‌باشد. (6). مر، تب: کفی باللّه. (7). آج، لب، فق: تمیز. صفحه : 384 است، چنان که کفی بزید رجلا. مِن‌َ الَّذِین‌َ هادُوا یُحَرِّفُون‌َ الکَلِم‌َ عَن مَواضِعِه‌ِ، در او دو قول گفتند: فرّاء و زجّاج و رمّانی گفتند: «من» تبیین است، آنان را که گفت ایشان را نصیب کتاب دادند، اینکه در جای بدل آن باشد بدل اشتمال، و تقدیر آن که: ألم تر الی تحریفهم الکتاب. و یحرّفون شاید تا از صله الّذین باشد، شاید که نباشد، بل چنان بود که قائل گوید: انظر الی النّفر من قومک ما صنعوا. وجه دوم آن است که: متعلّق نباشد به اوّل و کلامی مستأنف بود، و تقدیر چنین بود: من الّذین هادوا فریق یحرّفون الکلم، و قیل: من الّذین هادوا من یحرفون، کما قال تعالی: وَ ما مِنّا إِلّا لَه‌ُ مَقام‌ٌ مَعلُوم‌ٌ«1»، أی من له مقام معلوم، و قال ذو الرّمّة: فظلّوا و منهم دمعه سابق«2» له و آخر یثنی دمعة العین بالهمل«3» أی و منهم من دمعه أو رجل دمعه و أنشد سیبویه«4»: و ما الدّهر الّا تارتان فمنهما أموت و اخری أبتغی العیش اکدح«5» [316- ر] المعنی فتارة منهما«6»، مراد احبار و علمای جهودانند که ایشان برای طعمه و رشوت و طمع در حطام دنیا تحریف و تبدیل توریت کردند از صفت و نعت رسول- علیه السّلام- و آیت رجم و جز آن، و تحریف و تصحیف و تغییر و تبدیل متقاربند. و «کلم» جمع کلمه باشد [علی قول الاخفش و غیره، و بنزدیک سیبویه روا نباشد که حروف اسم واحد بیشتر باشد]«7» از حروف جمع، پس او گوید جنس باشد کتمر و تمرة، و جمع کلمة کلمات باشد، قال: الا تری الی قوله: عَن مَواضِعِه‌ِ، و لم یقل: عن مواضعها، و اگر جمع بودی «ها» بایستی، آنگه گفت: با آن که آن ----------------------------------- (1). سوره صافّات (37) آیه 164. (2). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، دیوان ذو الرّمة، چاپ سوم ص 570: غالب. (3). اساس و همه نسخه بدلها: بالمهل، با توجّه به ضبط دیوان شاعر ص 570 تصحیح شد. (4). تب شعر. (5). اساس و وز به صورت: «اکرح» هم خوانده می‌شود. (6). اساس و وز به صورت: «منها» هم خوانده می‌شود. (7). اساس، وز، تب: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 385 می‌کنند، اینکه می‌گویند: سَمِعنا وَ عَصَینا، [بر طریق استهزاء]«1» می‌گویند: شنیدیم و لکن فرمان نخواهیم بردن، به عکس آن که مؤمنان گفتند: سَمِعنا وَ أَطَعنا«2». وَ اسمَع غَیرَ مُسمَع‌ٍ، در او دو قول گفتند: یکی اسمع غیر مقبول، و دیگر اسمع لا سمعت، بشنو که اگر تو گویی ما قبول نخواهیم کردن«3»، و بشنو که مشنو یاش«4» لعنهم اللّه، و نیز گفتند: راعنا، و اینکه به زبان ایشان دشنام بود، و گفتند: اینکه کلمه استهزا بود در اصطلاح ایشان، و گفتند: اینکه کلمتی بودی که زبردست زیر دست را گفتی، چنان که: ارعنی سمعک و انصت لکلامی و اصغ الی‌ّ. و قوله: لَیًّا بِأَلسِنَتِهِم، اصل «لی‌ّ» برپیختن باشد، یقال: لویت الشّی‌ء فالتوی، [و]«5» قال«6»: وی یده اللّه الّذی هو غالبه ولی‌ّ«7» الغریم مطله و لوی لسانه بکذا، اذا عدل به عن الکلام المعتاد. و مراد لغز است و چیزی که هر کس که آن اصطلاح نشناسد نداند. و نصب او بر تمییز بود، و کذلک قوله: وَ طَعناً فِی الدِّین‌ِ، و لسان زبان باشد که آلت کلام است، و لسان لغت باشد، قال اللّه تعالی: وَ ما أَرسَلنا مِن رَسُول‌ٍ إِلّا بِلِسان‌ِ قَومِه‌ِ«8»، و مراد در اینکه آیت لغت است به لغت ایشان بد بود، و طعن قدح باشد و اصل او طعن به سنان است، آنگه طعن به زبان را به آن تشبیه کردند. وَ لَو أَنَّهُم قالُوا، و اگر ایشان گفتندی شنیدیم و طاعت داشتیم، به جای سَمِعنا وَ عَصَینا، وَ اسمَع وَ انظُرنا، و به جای غَیرَ مُسمَع‌ٍ، وَ اسمَع، گفتندی، و به جای راعِنا، انظُرنا، و معنی آن که انتظرنا، توقّف کن بر ما تا کلام تو بشنویم و بدانیم و تأمّل کنیم، و حق تعالی در سورة البقرة از اینکه لفظ نهی کرد و به دیگر امر، فی قوله: ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره بقره (2) آیه 285، سوره نساء (4) آیه 46، سوره مائده (5) آیه 7. (3). وز به عکس آن که مؤمنان گفتند. (4). آج: مشنوی، لب، فق، مر: مشنو. [.....] (5). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (6). تب شعر. (7). اساس، وز، آج، لب: و الی، فق، مر: و اذا، با توجّه به تب تصحیح شد. (8). سوره ابراهیم (14) آیه 4. صفحه : 386 لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انظُرنا«1»، گفت: اینکه عبارت مگویی«2»، اینکه گویی«3» که به حال شما اینکه لایق باشد که در خطاب رسول گویی«4»: لَکان‌َ خَیراً لَهُم وَ أَقوَم‌َ، ایشان را به بودی و راست‌تر و صوابتر. وَ لکِن لَعَنَهُم‌ُ اللّه‌ُ بِکُفرِهِم، و لکن خدای تعالی لعنت کرد بر ایشان به کفرشان. فَلا یُؤمِنُون‌َ إِلّا قَلِیلًا، و معنی «لعن» ابعاد باشد من الرّحمة، خدای تعالی ایشان را از رحمت خویش دور کرده است، و معلوم از حال ایشان آن است که ایمان نیارند الا اندکی از ایشان. و بعضی گفتند: مراد آن است که الّا اندک«5» از ایشان که در ماضی ایمان آورده‌اند. یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ، ای آنان که ایشان را کتاب دادند، خطاب است با جهودان و ترسایان، و امر است ایشان را که به رسول ما- صلّی اللّه علیه و آله- و کتاب او که قرآن است و احکام شرع او از مسلمانی ایمان آرند. «مصدّقا» نصب است بر حال از «ما» و عامل در او «نزّلنا» یعنی اینکه کتاب قرآن که ما فرستادیم بر اینکه خاتم پیغامبران مصدّق است و راست دارنده آن کتابها که به ایشان است از توریت و انجیل، و توریت و انجیل مصدّق اوست که در اینکه هر دو کتاب ذکر او و نعت و صفت او مکتوب است. مِن قَبل‌ِ أَن نَطمِس‌َ وُجُوهاً، ایمان آرید«6» پیش از آن که ما طمس کنیم رویهای ایشان را. در اینکه چند قول گفتند: عبد اللّه عبّاس و عطیّه و قتاده گفتند معنی آن است که: ما ایشان را ببریم و روی ایشان را چون قفا گردانیم، و چشمهای ایشان در قفا کنیم تا چون روند با شگونه روند. حسن و مجاهد و ضحّاک و سدّی و إبن ابی نجیح گفتند: مراد آن است که ما روی ایشان از هدی برگردانیم به ضلالت، و اینکه بر سبیل مذمّت گفت ایشان را، چه ایشان خود بر ضلالت بودند، و مراد«7» آن که اگر به رسول ایمان نیاری«8» شما را به ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آیه 104. (2). مر، تب: مگویید. (4- 3). مر، تب: گویید. (5). همه نسخه بدلها: اندکی. (6). آج، لب، فق: ایمان آرند. (7). وز به. (8). مر، تب: نیارید. صفحه : 387 خذلان با خود رها کنم تا در ضلال بمانی«1»، و اینکه قول، ابو الجارود روایت کرد از باقر- علیه السّلام. وجه سه‌ام«2» فرّاء گفت و بلخی و مغربی که: ما رویهای ایشان را چون قرده و خنازیر کنیم که اینکه حیوانات [را]«3» موی بر روی باشد و آدمیان را بر پس سر. اگر گویند: نه خدای اینکه بکرد«4» با ایشان و اینکه وعیدی بود که ایشان را کرد اگر ایمان نیارند، و ایشان ایمان نیاوردند، گوییم: از اینکه دو جواب است. یکی آن که از ایشان بعضی ایمان آوردند، چون عبد اللّه سلام و اسد بن عبید و مخیریق و ثعلبه، و آنان که ایمان نیاوردند اینکه عقوبت بکند ایشان را در قیامت. و مبرّد گفت: لا بدّ من طمس فی الیهود و مسخ قبل قیام السّاعة، گفت: پیش از قیامت بکند خدای تعالی به ایشان. جواب دیگر آن است از او که: خدای تعالی از دو چیز خبر داد بر تخییر، گفت: أَن نَطمِس‌َ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلی أَدبارِها أَو نَلعَنَهُم، یا لعنت کنیم ایشان را آن را که طمس نکرد لعنت کرد، و «طمس» إذهاب اثر باشد و رسم طامس و دارس و داثر، أی ذاهب مندرس. راوی خبر گوید که: چون اینکه خبر آمد عبد الله سلام بشنید، بشتافت و بنزدیک رسول آمد و ایمان آورد و گفت: یا رسول اللّه؟ می‌ترسیدم که پیش از آن که به تو رسم رویم با قفا گردانند. نخعی گفت: در عهد عمر [خطّاب، عمر]«5» اینکه آیت بر کعب الأحبار خواند، کعب گفت: یا رب‌ّ امنت یا رب‌ّ أسلمت، بار خدایا ایمان آوردم اسلام آوردم، ترس آن را که اینکه وعید به او رسد. إبن زید گفت [316- پ]: معنی آن است که محو آثار ایشان کنم از وجوه و نواحی ایشان و اثر ایشان از اینکه ولایت ببرم تا به آن جا«6» شوند که آمدند، یعنی شام. و ----------------------------------- (1). مر، تب: بمانید. (2). آج، لب، فق، مر: سیوم، تب: سیم. (3). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. [.....] (4). اساس: کرد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آج، لب، فق: با آن جا. صفحه : 388 گفت: اینکه معنی برفت با ایشان یعنی إجلاء بنی النّضیر از دیار و حصون خود یا «1» أذرعا«2» و اریحا از ناحیه شام. أَو نَلعَنَهُم کَما لَعَنّا أَصحاب‌َ السَّبت‌ِ، یا لعنت کنیم ایشان را چنان که اصحاب سبت را، و ایشان را با خوک و بوزنه«3» کنیم و قصّه اصحاب السّبت به جای خود بیاید- ان شاء اللّه. وَ کان‌َ أَمرُ اللّه‌ِ مَفعُولًا، یعنی هر کاری«4» که خدای تعالی از افعال خود خواهد بباشد، و از افعال غیر او بر سبیل اکراه و اجبار. و وجهی دگر آن است: آن امر که خدای کند بباشد، یعنی قوله: انما أمرنا«5» لِشَی‌ءٍ إِذا أَرَدناه‌ُ أَن نَقُول‌َ لَه‌ُ کُن فَیَکُون‌ُ«6»، بر قول اوّل امر به معنی فعل باشد، من قولهم: أمره مستقیم و أمره صالح و به زبان [ما]«7» کار باشد، و بر قول دوم امر قول باشد، أی قول القائل لمن هو دونه افعل با اراده مأمور به. إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَغفِرُ أَن یُشرَک‌َ بِه‌ِ وَ یَغفِرُ ما دُون‌َ ذلِک‌َ لِمَن یَشاءُ، فرّاء گفت: «ان» مع الفعل در محل‌ّ نصب است، و تقدیر آن است که: لا یغفر الشّرک. خدای- جل‌ّ جلاله- در اینکه آیت خبر داد که شرک نیامرزد، [و]«8» ما دون شرک آن را که خواهد بیامرزد. عبد اللّه عمر گفت: سبب نزول آیت آن بود که چون اینکه آیت آمد که خدای تعالی می‌گوید: قُل یا عِبادِی‌َ الَّذِین‌َ أَسرَفُوا عَلی أَنفُسِهِم، الی قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ یَغفِرُ الذُّنُوب‌َ جَمِیعاً«9»، رسول- علیه السّلام- اینکه آیت بر منبر بخواند. مردی بر پای خاست«10» و گفت: یا رسول اللّه و الشّرک، رسول چیزی نگفت. دگر باره باز گفت تا سه بار باز گفت که: شرک نیز بیامرزد ای رسول اللّه، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد ----------------------------------- (1). آج، لب: با. (2). آج: اذرعات. (3). لب، مر، تب: بوزینه. (4). آج، لب، فق، تب: کار. (5). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط قرآن با توجّه به آیه مورد نظر: قولنا. (6). سوره نحل (16) آیه 40. (8- 7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). سوره زمر (39) آیه 53. (10). اساس، آج، لب، فق، مر، تب: خواست، با توجّه به وز تصحیح شد. صفحه : 389 که شرک نیامرزم. عبد اللّه عمر گفت: چون یکی از ما بر کبیره«1» بمردی، حکم کردمانی که او از اهل دوزخ است تا اینکه آیت آمد، ما توقّف کردیم در حق‌ّ صاحب کبیره. جابر عبد اللّه انصاری روایت کرد که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله- [گفت]«2» که: مغفرت و آمرزش به بنده فرو می‌آید مادام تا حجاب نباشد، ما گفتیم: ای رسول اللّه؟ حجاب چیست! گفت: شرک به خدا، آنگه اینکه آیت بخواند: إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَغفِرُ أَن یُشرَک‌َ بِه‌ِ مسروق روایت کرد از عبد اللّه عمر که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که با پیش خدای شود و او مشرک نباشد به خدای تعالی، به بهشت شود، و هیچ معصیت زیان ندارد او را چنان که اگر با پیش خدای شود و مشرک باشد به دوزخ شود و هیچ طاعت سود ندارد او را. از أمیر المؤمنین علی روایت کردند که او گفت: در قرآن هیچ آیت نیست که من دوست‌تر دارم از اینکه آیت، و اینکه آیت دلیل است بر آن که خدای تعالی فسّاق اهل صلاة را بیامرزد، و اگر چه توبه نکرده باشند. و وجه استدلال از آیت آن است که خدای تعالی در آیت نفی و اثباتی نهاد، گفت: شرک نیامرزم و مادون شرک بیامرزم، و امّت اجماع کردند بر آن که خدای تعالی شرک بیامرزد با توبه«3»، اگر مادون شرک نیامرزد بی‌توبه فرقی نباشد میان نفی و اثبات، و قولی گفتن که مؤدّی بود بارتفاع«4» فرق بین النّفی و الاثبات قولی فاسد باشد، و اگر چنان بودی که اصحاب وعید گفتند که: هیچ دو بی توبه نیامرزیدی، بایستی تا گفتی: ان‌ّ اللّه لا یغفر المعاصی کلّها الّا بالتّوبة. بر دو قسم نهادن به طریقه نفی و اثبات معنی ندارد، و اینکه چنان باشد که کسی گوید: من مال بسیار به تفضّل به کس ندهم و مال اندک به استحقاق و واجب دهم، او را گویند: اینکه قسمت محال است، تو را می‌باید گفتن که من چیزی به کس ندهم الّا به واجب و ----------------------------------- (1). تب: کبیره/ کبیره‌ای. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (3). مر و. (4). مر: بر ارتفاع. صفحه : 390 استحقاق. اگر گویند: چرا نشاید که مراد بدون الشّرک صغایر باشد که خدای بی توبه بیامرزد گوییم: نشاید، برای آن که در قرآن مطلق گفت و تخصیص نکرد صغایر را از کبایر تخصیص او کردن بی دلیلی وجه ندارد، دگر آن که صغایر خود مکفّر و محبط باشد بنزدیک ایشان به آمرزیدن او حاجت نباشد و به مشیّت باز بستن معنی ندارد. اگر گویند: مشیّت برای آن آورد«1» تا قطع نکنند بر غفران مادون الشّرک، جواب آن است که گوییم: مشیّت در مغفور له شده است از مکلّفان نه در گناهان، حق تعالی گفت بر اطلاق مادون شرک بیامرزم آن را که خواهم اگر خواهم، اگر گویند: مشیّت برای اشتراط توبه در آورد، گوییم: اینکه تفسیر قرآن باشد بر وفق مذهب«2»، مذهب را بر وفق قرآن راست باید کردن، و از کجا ممکن بود دعوی کردن که خدای تعالی جز تایب را نخواهد که بیامرزد با آن که بر مذهب ایشان راست نباشد، برای آن که تایب را بر خدای واجب بود اسقاط عقاب او بر حدّی که اگر نکند اخلال به واجب کرده باشد، و آن که بر سبیل وجوب کند آمرزش نباشد. اگر گویند: مشیّت را فایده چیست! گوییم: تا مکلّفان به«3» قبیح مغری نباشند«4» که اگر مطلق بودی اغراء به قبیح بودی تا هر کسی چنان گمان برد که باشد که او در مشیّت آمرزش نیست، گناه نکند و اگر اینکه را معارضه کنند به آیات وعید ما آن آیات را معارضه کنیم به آیات [رجا«5» و چون آیات]«6» متعارض شوند ساقط شوند با حکم عقل رجوع باید کردن، چون با عقل رجوع کنند عفو و حسن او در عقلها مقرّر است. آنگه گفت: وَ مَن یُشرِک بِاللّه‌ِ فَقَدِ افتَری إِثماً عَظِیماً، و هر که به«7» خدای شرک آرد و با خدای تعالی [317- ر] در افعال او یا در استحقاق عبادت با او انبازی ----------------------------------- (1). وز: دارد. (2). آج، لب، فق و. (3). تب: بر. (4). اساس، وز: باشد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). آج، لب، فق، مر: ارجا. (6). اساس، وز: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). لب، مر، تب: با. صفحه : 391 و شریکی بدارد، او دروغی عظیم بر خدای نهاده باشد. أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ یُزَکُّون‌َ أَنفُسَهُم- الایة، آیت در حق‌ّ جماعتی جهودان آمد، چون بحر بن عمرو و نعمان بن أوفی و مرحب بن زید، بیامدند و اطفال خود را پیش رسول- صلّی اللّه علیه و آله- آوردند و گفتند: ای محمّد؟ چه گویی، اینان را گناهی هست! گفت: نه. گفتند: و اللّه که ما هم چنینیم در پاکی که اینان هستند، هر گناهی که ما به روز کنیم به شب از ما مکفّر کنند، و هر گناه که ما به شب کنیم به روز از ما مکفّر کنند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و ایشان را تکذیب کرد. حسن و ضحاک و قتاده و مقاتل و سدّی گفتند: آیت در جهودان و ترسایان آمد، چون گفتند: نَحن‌ُ أَبناءُ اللّه‌ِ وَ أَحِبّاؤُه‌ُ«1» لَن یَدخُل‌َ الجَنَّةَ إِلّا مَن کان‌َ هُوداً أَو نَصاری«2». عبد اللّه عبّاس و عطیّه گفتند، جهودان گفتند: پدران و فرزندان ما که از پیش رفتند شفیعان ما باشند و ما را تزکیه کنند. عبد اللّه مسعود گفت: ایشان یکدیگر را تزکیه کردندی، و تزکیه آن باشد که غیری را گوید: زکی است، گفتند«3» ما أزکیاییم، و زکا زیاده باشد در صلاح، یقال: زکا الزّرع اذا نما. حق تعالی گفت: به تزکیه ایشان چه اعتبار است، مزکّی آن باشد که منش تزکیه کنم، بَل‌ِ اللّه‌ُ یُزَکِّی مَن یَشاءُ، خدای تزکیه کند آن را که خواهد، و آن را که خواهد که مزکّی باشد. وَ لا یُظلَمُون‌َ فَتِیلًا، و بر ایشان ظلم نکنند«4»، یعنی نقصان حق‌ّ ایشان نکنند«5» از تزکیه. و ظلم در لغت نقصان باشد. فَتِیلًا، به مقدار فتیلی. عبد اللّه عبّاس گفت و مجاهد و قتاده و ضحّاک و عطیّه که: «فتیل» آن باشد که در شکاف استخان«6» خرما بود، و «نقیر» آن گو باشد که بر پشت استخوان خرما بود، و «قطمیر» پوست استخوان خرما باشد. و روایتی دیگر از عبد اللّه عبّاس و سدّی و ابو مالک آن است که: فتیل آن باشد ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آیه 18. (2). سوره بقره (2) آیه 11. (3). آج: بگفتند. (5- 4). فق، مر: نکند. (6). وز، آج، لب، فق، مر، تب: استخوان. [.....] صفحه : 392 که انگشت به هم مالی«1» آنچه حاصل آید از آن جا از چرک و شوح آن را فتیل گویند، برای آن که چون تافته‌ای باشد من فتل الحبل، و قال الشّاعر«2»: یجمع«3» الجیش ذا الألوف و یغزوا ثم‌ّ یرزا العدوّ فتیلا و نصب او بر مفعول دوم«4» است که ظلم متعدّی باشد به دو مفعول، یقال: ظلمته حقّه، اینکه قول زجّاج است. رمّانی گفت: محتمل است که تمییز«5» باشد. انظُر کَیف‌َ یَفتَرُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ الکَذِب‌َ، بنگر که چگونه فرو بافتند بر خدای تعالی دروغ. و «نظر» اینکه جا به معنی فکر و اندیشه باشد، و «افتراء» اختلاق باشد، و «فریه» دروغی مبتدا بود، و اصل کلمه فری باشد و هو القطع، یقال: فراه إذا قطعه علی وجه الصّلاح، و أفراه إذا قطعه علی وجه الفساد و افتری الکذب اذا اختلقه و قطعه، و انّه لیفری«6» الفری‌ّ، أی یأتی بالعجب کأنّه یقطعه من حیث لا یعلم، و افترای«7» ایشان اینکه جا آن بود«8» که گفتند: نَحن‌ُ أَبناءُ اللّه‌ِ وَ أَحِبّاؤُه‌ُ«9» لَن یَدخُل‌َ الجَنَّةَ إِلّا مَن کان‌َ هُوداً أَو نَصاری«10»وَ کَفی بِه‌ِ إِثماً مُبِیناً، و اینکه بس است بزه ظاهر، و اینکه لفظ بر سبیل مبالغت گویند در مدح یا ذم‌ّ، یقال: کفی بذلک شرفا و کفی به خزیا، و نصب او بر تمیز«11» است. قوله: أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ أُوتُوا نَصِیباً مِن‌َ الکِتاب‌ِ- الایة، بعضی قرّاء در جمله قرآن خواندند: «أ لم تر» ساکنة الرّاء، و اینکه لغت بعضی عرب است که ایشان قناعت نکردند در فعل معتل‌ّ الاخر به حذف حرف، تا آن حرف صحیح که پیش از آن بود نیز تسکین کردند حرکت او را، کقول الشّاعر«12»: ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر، تب: بمالی. (2). تب شعر. (3). تب: تجمع. (4). مر: دویم. (5). آج، لب، فق: تمیز. (6). آج، لب، فق، مر: لیفتری. (7). آج، لب: افتراء. (8). آج، لب، فق، مر: آن بودی. (9). سوره مائده (5) آیه 18. (10). سوره بقره (2) آیه 11. (11). وز، تب: تمییز، که بر اساس مرجّح می‌نماید. (12). تب شعر. صفحه : 393 من یهده اللّه یهتد لا مضل‌ّ له و من أضل‌ّ فما یهدیه من هاد حق تعالی گفت: نبینی آنان را که ایشان را از کتاب نصیبی دادند ایمان می‌آرند به جبت و طاغوت. مفسّران خلاف کردند در جبت و طاغوت. عکرمه گفت: دو صنم بودند که مشرکان آن را پرستیدندی. ابو عبیده گفت: هر چه بدون خدای پرستند از حجر و مدر و شجر و صورت و شیطان همه را جبت و طاغوت خوانند، گفت دلیلش قوله: أَن‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ وَ اجتَنِبُوا الطّاغُوت‌َ«1» وَ الَّذِین‌َ اجتَنَبُوا الطّاغُوت‌َ أَن یَعبُدُوها«2». عطیّه گفت از عبد اللّه عبّاس که: جبت اصنام است، و طاغوت ترجمان ایشان که از ایشان سخن گویند و مردمان را با عبادت ایشان دعوت کنند. و گفته‌اند: جبت بتان باشند، و طاغوت شیاطین ایشان که اغراء کنند مردمان را بر عبادت او، و هر صنمی را شیاطینی باشد. عبد اللّه عمرو شعبی و مجاهد گفتند: جبت سحر است و طاغوت شیاطین. زید أسلم گفت: جبت ساحر است و طاغوت شیطان، دلیلش قوله: وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا أَولِیاؤُهُم‌ُ الطّاغُوت‌ُ«3»وَ یَقُولُون‌َ لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهدی مِن‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا سَبِیلًا، مفسّران گفتند: کعب اشرف با هفتاد سوار از جهودان برخاستند و به مکّه رفتند پس«1» آن که وقعه«2» احد بوده [بود]«3» تا با قریش سوگند خوردند«4» و عهدی که از میان ایشان و رسول- علیه السّلام- بود بشکافند«5». کعب اشرف به سرای ابو سفیان فرود آمد، ابو سفیان او را مهمانداری نکو کرد، و جهودان به سرایهای قریش فرود آمدند، قریش گفتند: شما اهل کتابید، و محمّد اهل کتاب است، ما بر شما ایمن نباشیم که میل شما با او بود، و اینکه آمدن شما به اینکه جا مکر است، اگر خواهی«6» که ما را بر شما امانی باشد اینکه بتان ما را سجده کنید«7» تا ما ایمن شویم بر شما و عهد شما، ایشان آن دو بت را سجده کردند، فذلک قوله تعالی: یُؤمِنُون‌َ بِالجِبت‌ِ وَ الطّاغُوت‌ِ. آنگه کعب اشرف قریش را گفت: سی مرد از شما و سی مرد از ما بیاییم و شکم به دیوار کعبه باز نهیم و با خدای کعبه عهد کنیم که از یکدیگر جدا نشویم، و با هم دست یکی داریم تا محمّد را قهر کنیم«8». چون اینکه عهد بکردند [و]«9» فارغ شدند، ابو سفیان گفت کعب را که: تو مردی اهل کتابی«10» و ما مردمانی امّیییم«11» ندانیم خواند، بگو تا ما به حق نزدیکتریم یا محمّد! کعب گفت: شما دین و طریقه خود عرض کنید«12» بر من. ابو سفیان گفت: طریقه ما آن است که برای حاج‌ّ اشتر کشیم و ایشان را آب دهیم و طعام دهیم و مهمان‌داری کنیم، و اسیران را از بند رها کنیم، و صله رحم کنیم، و خانه خدای را عمارت کنیم، و ما از اهل حرمیم، و محمّد از دین پدران ----------------------------------- (1). مر از. (2). آج، لب، فق، مر: واقعه. (3). اساس: ندارد، مر: شده بود، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس: خورند، با توجّه به وز و دب تصحیح شد. (5). تب: بشکافند. (6). مر، تب: خواهید. (7). آج، لب، فق: کنی، که بر متن مرجّح است. (8). فق، بقهر کنیم. (9). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (10). آج، لب، فق: مردی از اهل کتاب. (11). آج، لب، فق، تب چیزی. [.....] (12). همه نسخه بدلها: عرضه کنید. صفحه : 395 مفارقت کرده است، و رحم بریده است و حرم رها کرده است، و دین ما قدیم است و دین او محدث است، ما به حق اولیتریم یا او! کعب گفت: شما به حق اولیترید، [و دین شما]«1» از دین محمّد بهتر است، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ أُوتُوا نَصِیباً مِن‌َ الکِتاب‌ِ، إلی قوله: وَ یَقُولُون‌َ لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهدی مِن‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا سَبِیلًا، گفت: با آن که به جبت و طاغوت ایمان می‌دارند کافران را می‌گویند: راه شما در دین راست‌تر است از راه مسلمانان محمّد و اصحابش. و نصب «سبیلا» بر تمییز«2» است، چنان که فلان أحسن منک وجها. أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ لَعَنَهُم‌ُ اللّه‌ُ، «اولا» جمع «ذا» باشد علی غیر لفظه، کالمرأة و النّساء، چون اشارت به جماعتی حاضران باشد، «ها» ی تنبیه در اوّل آرند، گویند: هؤلاء، و چون به جماعتی«3» غایبان باشد، «کاف» خطاب در آخر آورند، گویند: اولئک، و جمع نکنند میان هر دو، و لا یقال: هؤلئک. و بیان کردیم که «لعن»، ابعاد باشد من رحمة اللّه علی وجه العقوبة و الّا مستحق نباشد. حق تعالی گفت: ایشان آنانند یعنی حیی‌ّ أخطب و کعب اشرف و آنان که ذکر ایشان در آیت متقدّم برفت که: خدای ایشان را لعنت کرده است، و هر که را خدای«4» لعنت کند تو او را یاری نیابی. اگر گویند: چگونه گفت که او را یار نیابی با تناصر و تعاون ایشان یکدیگر را! گوییم از اینکه دو جواب است: یکی آن که ایشان را یاری نبود بر خدای- عزّ و جل‌ّ- که ایشان را از عقاب خدای برهاند، دگر آن که اگر چه ایشان را یاران بسیار باشند غنا نکنند با لعنت خدای و سخط خدای بر ایشان. أَم لَهُم نَصِیب‌ٌ مِن‌َ المُلک‌ِ، «أم»، اینکه جایگاه منقطع است و معادل الف استفهام نیست و به معنی «بل» باشد، و لکن در او معنی استفهام است«5» بر وجه تقریع، و گفته‌اند: «میم» زیادت است و معنی آن است که: ألهم نصیب من الملک. و وجه اتّصال اینکه آیت به آیت دیگر آن است که: آیت دوم که از پس اینکه ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب: تمیز. (3). آج، لب، فق، مر: جماعت. (4). مر او را. (5). همه نسخه بدلها: باشد. صفحه : 396 آیت است متضمّن حسد است، و اینکه آیت متضمّن بخل است، و وصف ایشان به حسد و بخل متناسب باشد. و بعضی دگر گفتند: «أم»، متّصله است و معادله الف استفهام مقدّر، و تقدیر اینکه است که: الهم النبوّة حتّی یحکموا«1» بهدی النّاس و ضلالهم أم لهم نصیب من الملک. و در «اذا» دو قول گفتند: یکی آن که جواب فعلی مقدّر [است]«2»، و تقدیر آن است که: و لو کان لهم نصیب من الملک فَإِذاً لا یُؤتُون‌َ النّاس‌َ نَقِیراً، و اگر ایشان را نصیب بودی از ملک هم مردمان را نقیری ندادی«3». و قولی دگر آن که: چنان که در عمل ملغی است، در معنی ملغی باشد، و تقدیر اینکه است«4»: فلا یؤتون النّاس نقیرا، و کوفیان گفتند: «اذا» برای آن عمل نمی‌کند که «لا» حایل است میان او و میان عمل، و «اذا» تا عمل کند او را چند شرط باید: یکی آن که فعل مستقبل باشد. دوم«5» آن که جواب کلامی باشد، چنان که کسی گوید: أنا آتیک، تو گوی: اذا اکرمک. دگر آن که: ما بعد «اذا» معتمد نباشد علی ما قبلها به آن که خبر مبتدا باشد یا «6» جزای شرط، چنان که زید اذا اکرمه و ان تأتنی اذا أکرمک، چون چنین باشد ملغی بود«7» او را عملی ندهند، و عمل او آن جا که عمل کند نصب فعل مضارع باشد، چنان که گفتیم. و مفسّران در تفسیر خلاف کردند. عبد اللّه عباس گفت: آن نقطه«8» باشد که بر پشت استخان«9» خرما بود. مجاهد گفت: در میان استخان«10» خرما دانه‌ای کوچک باشد نقیر آن بود. ابو العالیه گفت: آن باشد که مرد سر انگشت بر چیزی زند و منه النّقر و ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، تب: یحکموا. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مر: ندادندی. (4). مر: آن است که. (5). مر: دویم. (6). اساس، وز: تا، با توجّه به آج تصحیح شد. (7). وز، آج، لب و. (8). تب: نقطه/ نقطه‌ای. [.....] (9). وز، آج، لب: استخوان. (10). همه نسخه بدلها: استخوان. صفحه : 397 منقار الطّیر لآلة النّقر. و «نقیر»، فعیل به معنی مفعول بود بر«1» قول عبد اللّه عبّاس. أَم یَحسُدُون‌َ النّاس‌َ، یا حسد می‌برند [318- ر] اینکه جهودان بر عرب به آن که خدای تعالی محمّد را در میان ایشان فرستاد. عبد اللّه عبّاس و مجاهد و ضحّاک و سدّی و عکرمه گفتند: مراد به «ناس» محمّد است- صلّی اللّه علیه و آله- جهودان حسد بردند او را بر نبوّت. بعضی دگر گفتند: مراد رسول است، او را حسد کردند بر آن که خدای تعالی او را نه زن حلال کرد، جهودان طعن زدند گفتند: اگر پیغمبر«2» بودی او را چنین همه زنان نبودی. خدای تعالی گفت ایشان را: اینکه عجب می‌آید و نمی‌دانند که بنزدیک داود صد زن بودند و او را حلال بود، و بنزدیک سلیمان هزار زن بودند، سیصد مهیره و هفصد«3» سرّیّه. رسول- علیه السّلام- گفت: ای عجب صد و هزار بیشتر باشد یا نه؟ بر ایشان به آن عدد انکار نبود، بر من به اینکه عدد چرا انکار است! چون اینکه بشنیدند بعضی امساک کردند. خدای تعالی گفت: فَمِنهُم مَن آمَن‌َ بِه‌ِ وَ مِنهُم مَن صَدَّ عَنه‌ُ، سدّی گفت: آیت در ابراهیم خلیل- علیه السّلام- آمد که او سالی زرعی بسیار کرد، زرع او به برآمد و زرع دیگران تباه شد، او را حسد کردند. چون محتاج شدند به طعام آمدند و از او طعام خواستند، او گفت: هر که ایمان آرد طعامش دهم، و هر که نیارد ندهمش. بعضی ایمان آوردند و بعضی نیاوردند، فذلک قوله: فَمِنهُم مَن آمَن‌َ بِه‌ِ وَ مِنهُم مَن صَدَّ عَنه‌ُ. در تفسیر باقر آمد- علیه السّلام- که: مراد به «ناس» محمّد است و آل محمّد، و مراد به حاسدان آنانند که رسول را بر نبوّت حسد کردند و آل او را بر امامت، بیانش قوله تعالی: فَقَد آتَینا آل‌َ إِبراهِیم‌َ الکِتاب‌َ وَ الحِکمَةَ، گفت: ما آل ابراهیم را کتاب دادیم و حکمت، و آل ابراهیم شامل است بر محمّد و اهل البیت [او]«4»، و مراد به «کتاب» قرآن است، و به «حکمت» نبوّت، و به «ملک عظیم» امامت، و اینکه جمله ----------------------------------- (1). اساس، وز: و، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). وز، تب: پیغامبر. (3). تب: هفتصد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 398 مجموع نبود الّا در خانه رسول- علیه السّلام. ملک«1» دو است: یکی ملک دنیا، یکی ملک آخرت. آن که ملک دنیاست، خدای تعالی آن را عظیم خواند و به محمّد و آل محمّد داد، فی قوله: وَ آتَیناهُم مُلکاً عَظِیماً، و ملک آخرت را کبیر خواند و به ایشان داد، فی قوله: وَ إِذا رَأَیت‌َ ثَم‌َّ رَأَیت‌َ نَعِیماً وَ مُلکاً کَبِیراً«2». و آن را که دو ملک چنین بود عجب نبود که محسود چنین بود«3»، و اینکه بیتها بر او حواله کنند، اگر چه لفظش به فصاحت او لایق نیست، معنی به احوال او لایق است: انّی حسدت فزاد اللّه فی حسدی لا عشت ما عشت یوما غیر محسود لا یحسد المرء الّا من فضائله بالعلم و الفضل و البأساء و الجود و اینکه ابیات همچنین لایق احوال«4» اوست«5»: ان یحسدونی فانّی غیر لائمهم قبلی من النّاس أهل الفضل قد حسدوا فدام لی و لهم ما بی و ما بهم و مات کثرنا غیظا بما یجد«6» أنا الّذی وجدونی فی حلوقهم لا أرتقی صدرا منها و لا أرد و حسد خصلتی بد است از خصال مذمومه، در او یک چیز هست نیک، و آن آن است که حاسد را همه زیان بود و محسود را سود، نبینی که طایی چگونه گفت«7»: و إذا أراد اللّه نشر فضیلة طویت أتاح لها لسان حسود لو لا اشتعال النّار فیما جاورت ما کان یعرف طیب عرف العود گفتا: حسد حاسد«8» چون آتش است و خصال محموده محسود چون عود، حاسد آتش حسد در میان جسد پوشیده دارد، او را می‌سوزد و کس خبر ندارد، او داند کز آن آتش بر او«9» چه آسیب می‌رسد؟ چون صبرش برسد و بی طاقت شود آن«10» آتش حسد پاره‌ای بر محسود ریزد، چنان باشد که آتش به عود رسد آن معنی که در اوست پیدا ----------------------------------- (1). مر: و ملک. (2). سوره دهر (76) آیه 20. (3). همه نسخه بدلها: محسود بود. (4). وز، آج، لب، فق، تب: حال. (5). تب شعر. (6). اساس و دیگر نسخه بدلها: یجدوا، طبق قاعده به صیغه مفرد تصحیح شد. (7). تب شعر. (8). آج، لب، فق، مر، تب: حاسدان. [.....] (9). آج، لب، فق، مر، تب: بدو. (10). تب، بالای کلمه با خطی متفاوت با متن نوشته است: از. صفحه : 399 شود، که اگر نه آنستی پیدا نشدی. پس از حق‌ّ محسود آن است که او را بر آن شکر کند یا صبر، چنان که شاعر گفت«1»: اصبر علی مضض الحسو د فإن‌ّ صبرک قاتله کالنّار تأکل نفسها إن لم تجد ما تأکله و رسول- علیه السّلام- هم اینکه تشبیه فرمود فی قوله: ان الحسد لیأکل الحسنات کما تأکل النار الحطب ، گفت: حسد حسنات را همچنان خورد که آتش هیزم را. و حاسد اینکه همه برای آرزوی سیادت کند و نداند که چندان که بیش کند از آن دورتر باشد که: الحسود لا یسود. و أمیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت: الحاسد مغتاظ علی من لا ذنب له، حاسد بر کسی خشم می‌گیرد که او را گناه نیست. سفیان ثوری گفت، در کتب اوایل هست که، خدای تعالی گفت: الحاسد عدوّ نعمتی غیر راض بقسمتی، و منصور فقیه گفت در اینکه معنی: ألا قل لمن کان لی حاسدا أ تدری علی من أسأت الأدب أسأت علی اللّه فی فعله إذا أنت لم ترض فیما وهب جزاؤک منه زیاداتنا و أن لا تنال الّذی تطلب دشمنی هر کس را که دشمنی نه از روی حسد کند دوا توان کردن، امّا با حسد حاسد چه چاره سازند«2». کل‌ّ العداوة قد ترجی إماتتها إلّا عداوة من عاداک من حسد و لاخر«3»: محسّدون و شرّ النّاس منزلة من عاش فی النّاس یوما غیر محسود آخر«4»: إن‌ّ العرانین تلقاها محسّدة و لا تری للئام النّاس حسّادا در خبر است که: یک روز جماعتی زنان قریش با زنان رسول- علیه السّلام- حاضر بودند، هر کسی از قبیله خود و حسب و نسب و قوم خود چیزی می‌گفت، فاطمه زهرا- صلوات اللّه علیها- درآمد [318- ر]، ایشان حدیث رها کردند، یکی گفت: ----------------------------------- (4- 3- 1). تب شعر. (2). تب شعر. صفحه : 400 چرا حدیث رها کردی«1»! گفتند: برای آن که در پیش او حدیث حسب و نسب کردن محال باشد، و حسب و نسب او آن که می‌دانی«2». یکی از جمله ایشان گفت: ما بالکم یا بنی هاشم حزتم السّیادة بأسرها أمّا أبوک فسیّد ولد آدم، و أما بعلک فسیّد العرب و أمّا أنت فسیّدة نساء العالمین، و امّا ابناک فسیّدا شباب أهل الجنّة، و أما عمّک فسیّد الشّهداء فما ترکتم لأحد شیئا من السیادة، گفت: چیست ای بنی هاشم که همه سیادت جمع کردی«3» خود را و گوی سیادت از همه عالم بر بودی«4». امّا پدرت سیّد ولد آدم است، و امّا تو سیّده زنان جهانی، و اما شوهرت سیّد عرب است، و امّا فرزندانت سیّدان جوانان بهشتند، و امّا عمّت حمزه سیّد شهیدان است«5». بر پای خاست و می‌خواند: أَم یَحسُدُون‌َ النّاس‌َ عَلی ما آتاهُم‌ُ اللّه‌ُ مِن فَضلِه‌ِ- الایة. فَمِنهُم مَن آمَن‌َ بِه‌ِ وَ مِنهُم مَن صَدَّ عَنه‌ُ، گفت: از ایشان کس بود که ایمان آورد و کس بود که برگردید- بر آن اقوال که برفت«6»- و «من» نکره موصوفه است، و «صدّ» از صدود و اعراض باشد. وَ کَفی بِجَهَنَّم‌َ سَعِیراً، آنگه بر سبیل تهدید گفت: بس است دوزخ آتش افروخته. إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِآیاتِنا سَوف‌َ نُصلِیهِم ناراً، آنان که به آیات ما کافر شدند ایشان را بچشانیم آتشی و بسوزانیم به آتشی که هر گه که پوستی از آن ایشان«7» در آتش سوخته شود با پوستی دیگر بدل کنیم به جای آن. عبد اللّه عبّاس گفت: پوستی بدل کنند ایشان را سپید چون کاغذ. نافع روایت کرد از عبد اللّه عمر که: مردی اینکه«8» آیت بخواند پیش عمر خطّاب، گفت: باز خوان. معاذ جبل گفت: تفسیر اینکه آیت بنزدیک من هست. گفت: بیار. گفت: در یک ساعت صد بار بدل کنند پوست ایشان را. عمر گفت: من همچنین شنیدم از رسول- علیه السّلام. ----------------------------------- (1). مر، تب: کردید. (2). مر: می‌دانید. (3). مر، تب: کردید. (4). مر، تب: بر بودید. (5). چاپ شعرانی (3/ 414) فاطمه. (6). اساس: رفت، با توجّه به وز تصحیح شد. (7). اساس: نشاید، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). آج، لب، فق دو. صفحه : 401 فضیل عیاض گفت از هشام از حسن بصری در تفسیر اینکه آیت، گفت: آتش هر روز هفتاد هزار بار بخورد هر گه که پوستی سوخته می‌شود، دیگری باز می‌آفریند. مجاهد گفت: از میان پوست کافر و گوشتش کرمانی باشند که ایشان را جلبه‌ای بود چون بانگ خران کوهی. ابو هریره روایت کرد که، رسول- علیه السّلام- گفت: سطبری پوست کافر چهل و دو گز باشد، [و اهرش چندان باشد که کوه احد]«1». اگر گویند: چگونه شاید که خدای تعالی پوستی نو بیافریند که او مستحق‌ّ عقاب نباشد و مباشرت گناه نکرده باشد و آن را عقاب کند! گوییم از اینکه چند جواب است: یکی آن که معذّب جمله مکلّف باشند«2» نه پوست، و به پوست اعتبار نیست برای آن که چون به حی‌ّ متّصل نباشد الم نیابد«3»، و انّما متألّم جمله آدمی و حیوان باشد، نبینی که اگر چه گناهکار گناه به بعضی اعضا و اجزا کند، چون چشم و گوش و زبان و دست و پای، در شاهد مذمّت و ملامت راجع با جمله او باشد [دون ابعاضش، همچنین عقاب بر جمله او باشد]«4» و متألّم به آن الم جمله باشد. دگر آن که: اگر چه ضرب و قطع و مانند اینکه بر عضوی از اعضا باشد، متألّم و معذّب جمله حی‌ّ«5» بود، و جمله حی‌ّ ادراک آن کند بانقار طبع، پس از اینکه وجوه به پوست اعتبار نیست که آن باشد یا نه آن باشد، که پوست بمثابت لباس است حی‌ّ را. گفتند دلیل بر اینکه ظاهر آیت است که گفت: لِیَذُوقُوا العَذاب‌َ، عذاب با جمله ایشان حواله کرد، و نگفت: لیذوق«6» العذاب، تا راجع باشد با پوست. جواب دیگر آن است که: مراد تبدیل، اعادت است و به غیر«7»، تغایر صفت و هیأت و تألیف و ترکیب، چنان که یکی از ما پیرهنی دارد بشکافد و قبا کند، هر گه بینند گوید: هذا غیر ذاک، اگر چه داند که اصل او بر جای است. و آن کس که انگشتری دارد بشکند و باز دگر باره پیراید به شکل دیگر، گویند: هذا الخاتم غیر ----------------------------------- (4- 1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب، فق، مر، تب: باشد. [.....] (3). تب: نباشد. (5). اساس: می، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). آج، لب، فق، مر: لتذوق. (7). وز: به تغییر. صفحه : 402 ذاک الخاتم الّذی کان لک. و همچنین آن کس که کسی را دیده باشد تن درست و جوان و نکو روی، چون روزگار برآید و او را باز بیند پیر شده و بیمارگونه گردیده، گوید او را: کیف رأیت فلانا، فلان را چون دیدی! گوید: رأیت غیر من رأیت، جز آن را [دیدم که]«1» دیده بودم، و کذا قوله: یَوم‌َ تُبَدَّل‌ُ الأَرض‌ُ غَیرَ الأَرض‌ِ«2» سَرابِیلُهُم مِن قَطِران‌ٍ«3»، برای آن که بر ایشان ملازم باشد آن را پوست خواند، چون آن سوخته گردد پیراهنی دیگرش پوشند«4» جز آن، چنان که شاعر گفت«5»: کسا اللوم تیما خضرة فی جلودهم فویل لتیم من سرابیلها الخضر در بیت کنایت کرد از پوست ایشان به پیرهن. بعضی دگر گفتند: خدای تعالی اهل دوزخ را پوستی آفریند«6» از بالای همه پوستها که ألم نیابد آن پوست، و او«7» عذابی باشد بر خداوندش بمنزلت پیرهن که چون از قطران باشد خداوندش را عذاب باشد و او ألم نیابد. آنگه حق تعالی بیان کرد که: اینکه برای آن کند تا ایشان عذاب خدای بچشند که خدای تعالی قاهر و غالب است، کس او را غلبه نکند، و حکیم است عذاب جز به عدل و حکمت و استحقاق نکند. آنگه عقیب«8» آیت وعید آیت وعد گفت علی عادته الکریمة: وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، در اینکه آیت و امثال اینکه دلیل است بر بطلان قول آنان که گفتند: عمل صالح ایمان باشد، چه اگر چنین بودی بمثابت آن بودی که گفتی: إن‌ّ الّذین امنوا و امنوا، و در اینکه فایده نبودی. ----------------------------------- (1). لب: که. [.....] (2). وز، ماند بار که، آج، لب، فق، مر: شاید نازکی، تب: باید باز که. (3). سوره ابراهیم (14) آیه 50. (4). مر: پوشانند. (5). تب شعر. (6). آج، لب، فق، مر: پوست آفرید. (7). آج، لب، فق، تب: و آن. (8). آج، لب، فق، مر: عقب. صفحه : 404 سَنُدخِلُهُم، «سین» استقبال را باشد تا فعل خالص کند به مستقبل و از آن ببرد که اینکه بنا حال را بشاید«1»، چه اگر «سین«2»» نبود مشترک باشد اینکه بنا بین الحال و الاستقبال. جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، گفت: آنان که ایمان آرند و عمل صالح کنند ما ایشان را به بهشتهایی بریم که در زیر درختان از«3» جویها می‌رود. و «جنت»، بستانی باشد که: درختان او به سایه، زمین بپوشد، من الجن‌ّ و هو السّتر، و قوله: تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، از جمله اتّساع است، و حقیقت آن است که ماء الأنهار برای آن که جوی نرود، آب جوی رود و لکن علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه. خالِدِین‌َ فِیها، همیشه باشند آن جا، و نصب او بر حال است. أَبَداً، نصب او بر ظرف است، و روا بود که مؤکّد حال بود«4»، أی خالدین مؤبدین. لَهُم فِیها أَزواج‌ٌ مُطَهَّرَةٌ، ایشان را در آن جا زنانی باشند پاکیزه- و اینکه را شرح رفته است. وَ نُدخِلُهُم ظِلًّا ظَلِیلًا، و ایشان را در سایه گسترده بریم، جایی که سایه باشد و آفتاب با او نرسد آن را ظل‌ّ گویند، و آن که آفتاب به او برسد و از او بشود آن را فی‌ء گویند من فاء اذا رجع، برای آن که در بهشت آفتاب نباشد. و گفته‌اند: ظل‌ّ سایه بامداد بود و فی‌ء سایه نماز دیگر، و اینکه را نیز مرجع با قول اوّل است، قال الشّاعر«5»: فلا الظّل‌ّ من برد الضّحی نستطیعه و لا الفی‌ء من برد العشی‌ّ نذوق و ظلیل آن باشد که در او گرما و سموم نباشد فی قول الحسن، چنان که گفت: وَ ظِل‌ٍّ مَمدُودٍ«6».

[ترجمه]

‌در«7» خبر هست ‌که: ‌در بهشت درخت«8» ‌باشد ‌که سوار ‌در سایه ‌آن صد سال می‌رود«9» ‌به آخر نرسد، ‌برای ‌اینکه ‌گفت: ظِلًّا ظَلِیلًا، ‌تا ‌با سایه دوزخ نماند ‌آن جا ‌که ‌گفت: إِلی ظِل‌ٍّ ذِی ثَلاث‌ِ شُعَب‌ٍ. لا ظَلِیل‌ٍ«10»إِن‌َّ اللّه‌َ یَأمُرُکُم أَن تُؤَدُّوا الأَمانات‌ِ إِلی أَهلِها وَ إِذا حَکَمتُم بَین‌َ النّاس‌ِ أَن تَحکُمُوا بِالعَدل‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ نِعِمّا یَعِظُکُم بِه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ سَمِیعاً بَصِیراً (58) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُوا الرَّسُول‌َ وَ أُولِی الأَمرِ مِنکُم فَإِن تَنازَعتُم فِی شَی‌ءٍ فَرُدُّوه‌ُ إِلَی اللّه‌ِ وَ الرَّسُول‌ِ إِن کُنتُم تُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ ذلِک‌َ خَیرٌ وَ أَحسَن‌ُ تَأوِیلاً (59) أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ یَزعُمُون‌َ أَنَّهُم آمَنُوا بِما أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ وَ ما أُنزِل‌َ مِن قَبلِک‌َ یُرِیدُون‌َ أَن یَتَحاکَمُوا إِلَی الطّاغُوت‌ِ وَ قَد أُمِرُوا أَن یَکفُرُوا بِه‌ِ وَ یُرِیدُ الشَّیطان‌ُ أَن یُضِلَّهُم ضَلالاً بَعِیداً (60) وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم تَعالَوا إِلی ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ وَ إِلَی الرَّسُول‌ِ رَأَیت‌َ المُنافِقِین‌َ یَصُدُّون‌َ عَنک‌َ صُدُوداً (61) خدای می‌فرماید ‌شما ‌را ‌که بدهید زنهارها ‌با خداوندانش، چون حکم کنید میان مردمان حکم کنید«2» براستی ‌که خدای نیک چیز ‌است«3» پند می‌دهد ‌شما ‌را ‌به ‌آن، خدای همیشه شنوا و بینا بوده ‌است. ای آنان ‌که گرویده‌اید، فرمان برید خدای ‌را و فرمان برید پیغامبر ‌را و خداوندان فرمان ‌را ‌از ‌شما«4»، ‌اگر منازعت کنید ‌در چیزی باز افگنید ‌آن ‌را ‌با خدای و پیغامبر ‌اگر ‌شما ایمان [می د]«5» ارید«6» ‌به ‌خدا و ‌به روز قیامت، ‌آن«7» بهتر ‌است و نکوتر ‌به تأویل«8». [319- پ] نبینی«9» آنان ‌را ‌که دعوی می‌کنند ‌که ‌ایشان ایمان دارند ‌به آنچه فرستاد ‌به تو و آنچه فرستاد ‌از پیش تو می‌خواهند ‌که حکومت کنند ‌به طاغوت و بدرست«10» فرمودند ‌ایشان ‌را ‌که کافر شوند ‌به ‌او و می‌خواهد ابلیس ‌که گمراه کند ‌شما ‌را گمراهی دور. چون گویند ‌ایشان ‌را بیایید ‌به آنچه فرستاد خدای و ‌به ‌رسول ببینی ----------------------------------- (1). تب: ‌قال اللّه تبارک و ‌تعالی. (2). آج، لب، فق: داوری کنید. (3). تب ‌که. (4). آج، لب، فق، تب ‌پس. (5). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و تب افزوده شد. (6). آج، لب، فق: ایمان می‌آرید. (7). آج، لب، فق روز. (8). آج، لب، فق: ‌به عاقبت. (9). آج، لب، فق: ای ننگرستی. (10). تب: و بدرستی ‌که. صفحه : 406 منافقان ‌را ‌که برگردند ‌از تو برگردیدنی. ‌قوله ‌تعالی: إِن‌َّ اللّه‌َ یَأمُرُکُم، بعضی ‌از مفسّران گفتند سبب نزول آیت ‌آن ‌بود ‌که: چون ‌رسول- ‌علیه السّلام- مکّه بگشاد و ‌در مکّه شد، خواست ‌تا ‌در خانه کعبه شود، کلید عثمان ‌بن طلحة الحجبی داشت ‌من بنی ‌عبد الدّار، و ‌او ‌از جمله سدنه و خدم کعبه ‌بود، ‌در خانه ‌در بست و ‌بر بام شد و کلید ‌به دست داشت و ‌از دست بنمی داشت«1» و ‌گفت: ‌اگر ‌من دانستمی ‌که ‌او ‌رسول خداست کلید ‌به ‌او دادمی. امیر المؤمنین بیامد و کلید ‌از دست ‌او بستد، و ‌او قوّت ‌علی نداشت، کلید ‌از دست بداد. امیر المؤمنین ‌در بگشاد و ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌در خانه رفت و نماز بکرد. چون ‌به درآمد، عبّاس ‌گفت: یا ‌رسول اللّه؟ کلید خانه مرا ده ‌تا سقایة الحاج‌ّ و سدانت کعبه مرا ‌باشد، خدای ‌تعالی ‌اینکه آیت فرستاد: إِن‌َّ اللّه‌َ یَأمُرُکُم أَن تُؤَدُّوا الأَمانات‌ِ إِلی أَهلِها. ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌علی ‌را ‌گفت: کلید ‌به ‌او ده. امیر المؤمنین بیامد و کلید ‌با عثمان داد و ‌از ‌او عذر خواست. عثمان ‌گفت: یا ‌علی؟ آمدی«2» و مرا بیازردی و کلید ‌از ‌من ‌به قهر بستدی، و اکنون نه ‌به ‌آن«3» می‌گویی! ‌اینکه رفق چیست، و ‌آن عنف چه ‌بود! ‌گفت: خدای ‌تعالی ‌در ‌اینکه معنی آیتی فرستاد، و آیت ‌بر ‌او خواند، ‌او ‌در حال ‌گفت: أشهد ‌أن ‌لا اله الّا اللّه و ان‌ّ محمّدا ‌رسول اللّه«4»، و اسلام آورد. جبریل آمد و ‌گفت: ای ‌رسول اللّه؟ ‌تا ‌اینکه خانه ‌باشد کلید ‌ایشان راست. قولی دگر ‌آن ‌است ‌که: آیت ‌بر عموم ‌است ‌در ‌هر امانتی ‌که ‌باشد، و ‌در ‌هر امانت داری ‌که ‌باشد، چنان ‌که ‌رسول- ‌علیه السّلام- فرمود: أد الأمانة ‌الی ‌من ائتمنک و ‌لا تخن ‌من خانک ، ‌گفت: امانت ‌به ‌آن کس ده ‌که تو ‌را امین دارد و امانت ‌به تو دهد، و خیانت مکن ‌به ‌آن ‌که ‌با تو خیانت کند«5». و ‌اینکه قول ‌عبد اللّه عبّاس ‌است و ابی‌ّ کعب و حسن و قتاده، و روایت کرده‌اند ‌از صادق و باقر- ----------------------------------- (1). کذا: ‌در اساس، وز، لب، فق، مر: نمی‌داد، آج، تب: بنمی داد. [.....] (2). فق، مر: بیامدی. (3). آج، لب، فق، مر، تب: ‌به ‌آن زبان. (4). آج، لب، فق، مر و ان‌ّ علیّا ولی‌ّ اللّه. (5). مر: کرد. صفحه : 407 علیهما السّلام. زید ‌بن اسلم و شهر ‌بن حوشب و مکحول ‌گفت«1»: مراد ‌به امانت امامانند و ‌به امانت امامت ‌است. خدای ‌تعالی می‌فرماید امامان ‌را ‌که: امامت ‌بر سبیل امانت یک ‌به یک تسلیم می‌کنند«2»، و ‌اینکه قول نیز روایت ‌است ‌از صادق و باقر- علیهما السّلام. و باقر- ‌علیه السّلام- ‌گفت: نماز و زکات و روزه و حج ‌از جمله امانت ‌است و غنیمت ‌از ‌اینکه جمله ‌است ‌که امانت ‌در ‌او ‌به جای آرند و خیانت نکنند ‌در ‌او. وَ إِذا حَکَمتُم بَین‌َ النّاس‌ِ أَن تَحکُمُوا بِالعَدل‌ِ، حق ‌تعالی ‌گفت: خدای می‌فرماید ‌شما ‌را ‌که مکلفانید ‌که، ادای امانت کنید«3» ‌با خداوندانش. ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: ‌علی الید ‌ما أخذت ‌حتی تؤدّیه، ‌گفت: ‌بر دست واجب ‌است آنچه ها گرفت«4» ‌تا ‌با جایگاه دهد. و نیز می‌فرماید ‌که: چون ‌از میان مردمان حکم کنید«5» [عدل کنید«6»]«7» و جور مکنید«8». عجب ‌باشد ‌که خدای ‌تعالی ظالم ‌را عدل فرماید و ‌او عدل نکند؟ إِن‌َّ اللّه‌َ نِعِمّا یَعِظُکُم بِه‌ِ، خدای ‌تعالی نیک چیز ‌است آنچه ‌شما ‌را بدان«9» پند می‌دهد ‌از ادای امانت و عدل ‌در حکومت، و تقدیر ‌آن ‌است ‌که: نعم الشّی‌ء شیئا یعظکم ‌به. و «ما» پیوسته باید نوشتن، بمنزلت «ما» ی کافّه ‌در إنّما و ربّما، و ‌اگر چه ‌آن جا حرف ‌است و ‌اینکه جا اسم و ‌او ‌را نکره موصوفه گویند«10»، ‌فی ‌قوله: فَنِعِمّا هِی‌َ ...«11»یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّه‌َ، بدان ‌که خدای- جل‌ّ جلاله- ‌به ‌اینکه آیت خطاب کرد ‌با مؤمنان، و ‌اگر چه جز مؤمنان داخل‌اند ‌در ‌اینکه تکلیف ‌به دلیلی دگر ‌برای ‌آن ‌که همه مکلّفان ‌از مؤمن و کافر مکلّفند ‌به طاعت خدای و طاعت ‌رسول و طاعت اولی الأمر. و «طاعت» امتثال امر ‌باشد یا امتثال ارادت، ‌پس طاعت ‌خدا و ‌رسول امتثال اوامر و نواهی ‌ایشان ‌بود، و همچنین حکم اولی الأمر. و ‌در اولی الأمر سه قول ‌است: بعضی گفتند: امرااند، و بعضی گفتند: علمااند، و بعضی گفتند: ائمّه‌اند ‌من أهل بیت«2» ‌رسول اللّه، و ‌اینکه قول ‌از باقر و صادق- علیهما السّلام- روایت کردند، و چون ‌آن دو قول باطل کنیم صحّت ‌اینکه قول پیدا شود. و ‌ما ‌را ‌در ‌اینکه آیت چند وجه ‌است ‌در استدلال ‌بر امامت ‌اینکه ائمه معصوم- علیهما السّلام: اوّل ‌آن ‌که بتدریج مخصوص می‌شود ‌برای ‌آن ‌که: أَطِیعُوا اللّه‌َ، عام ‌است ‌اینکه خطاب ‌با همه [320- ر] مکلّفان، و ‌رسول- ‌علیه السّلام- داخل ‌در ‌اینکه خطاب، چون ‌گفت: وَ أَطِیعُوا الرَّسُول‌َ، ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌از خطاب بیرون شد لاستحالة ‌أن ‌یکون- ‌علیه السّلام- مطیعا مطاعا، ‌برای ‌آن ‌که رتبه معتبر ‌است ‌از میان مطیع و مطاع، و ‌در حق‌ّ اولی الأمر ‌هم ‌اینکه ‌اگر حمل کنند اولی الامر ‌را ‌بر امرا و علما ‌در ‌هر عصری خلقی عظیم ‌از ‌اینکه خطاب بیرون شوند، و ‌اینکه خلاف اجماع ‌باشد. و ‌بر قول و قاعده«3» مذهب ‌ما ‌در ‌هر عصری شخصی ‌از ‌اینکه خطاب بیرون ‌باشد، چنان ‌که ‌در عهد ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌او تنها ‌از خطاب طاعت ‌خود بیرون ‌بود، و ‌اینکه وجهی لطیف ‌است. وجهی دیگر ‌آن ‌که: خدای ‌تعالی ‌ما ‌را و اولی الأمر ‌را ‌به طاعت ‌رسول نفرمود«4»، ----------------------------------- (1). تب و ‌آن. (2). اساس: اهل البیت، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). آج، لب، فق، مر و. (4). آج، لب، فق، مر: فرمود. صفحه : 409 و الّا ‌رسول- ‌علیه السّلام- فوق ‌ما و اولی الأمر ‌بود لاعتبار الرّتبة، ‌برای ‌آن ‌که رتبه معتبر ‌است ‌از میان مطیع و مطاع، باید ‌تا ‌به رتبه فوق مطیع ‌باشد، همچنین کلام ‌در اولی الامر. ‌پس حمل کردن اولی الأمر ‌را ‌بر امرا و علما محال ‌است، ‌برای ‌آن ‌که ‌در مأموران ‌به طاعت ‌ایشان- ‌علی زعمهم- بسیار کس ‌باشد ‌که ‌به رتبه و منزلت بنزدیک خدای ‌تعالی فوق ‌ایشان ‌باشد، و ‌اینکه درست نیاید. ‌پس باید ‌تا اولی الأمر کسانی باشند ‌که ‌ایشان بنزدیک خدای ‌تعالی بهتر ‌از همه خلایق باشند و اعلا رتبة و اعظم منزلة عند اللّه ‌تعالی چون ‌رسول- ‌علیه السّلام، ‌برای ‌آن ‌که خدای ‌تعالی طاعت ‌ایشان ‌با طاعت ‌او مقرون کرد. طریقتی«1» دیگر ‌آن ‌است ‌که: خدای ‌تعالی چون طاعت اولی الأمر ‌با طاعت ‌رسول و طاعت ‌خود مقرون کرد، چنان ‌که قدیم ‌تعالی منزّه ‌است«2» ‌از همه قبایح و ‌رسول- ‌علیه السّلام- معصوم و مطهّر ‌از همه معاصی کبیره و صغیره، اولی الأمر باید ‌تا همچنین ‌باشد«3»، ‌که حکمت ‌از کلام حکیم ‌اینکه واجب کند، و ‌به ‌اینکه صفت جز اینان نبودند- ‌علیهم السّلام. وجهی دگر ‌در استدلال ‌از آیت ‌آن ‌است ‌که: محال ‌باشد ‌که حکیم ‌ما ‌را فرماید ‌به طاعت جماعتی مختلفی الأقوال و الاراء و المذاهب و ‌به اتّباع ‌ایشان ‌در اقوال و فتاویشان، و بعضی ‌را ‌بر بعضی مزیّتی نبود، و ‌ما ‌را طریقی«4» نبود ‌به تمیز«5» حق ‌از میان ‌آن اقوال مختلف متناقض متضادّ، و ‌اینکه مؤدّی ‌بود ‌با تکلیف ‌ما ‌لا یطاق، [و ‌از حکیم ‌تعالی تکلیف ‌ما ‌لا یطاق]«6» نیکو نبود، ‌پس محال ‌است ‌که امرا و علما باشند ‌از ‌اینکه وجه ‌که بیان کرده شد. طریقتی دیگر ‌آن ‌است ‌که: معلوم ‌است بضرورت ‌که ‌اگر خدای ‌تعالی ‌ما ‌را تکلیف کند ‌به طاعت ‌رسول«7» و ‌ما ‌را تعیین نکند شخص ‌او ‌به دلالتی و علم معجزی ‌اینکه تکلیف قبیح ‌باشد، و ‌از باب تکلیف ‌ما ‌لا یطاق ‌بود، همچنین ‌در حق‌ّ اولی الأمر ----------------------------------- (1). مر: طریقی. (2). نسخه فق: ‌در ‌اینکه جا پایان می‌یابد. (3). آج، لب، مر نه اولی الخمر و الزّمر. (4). آج، لب: طریقتی. (5). مر، تب: تمییز. (6). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). مر و اله صفحه : 410 ‌اگر نصّی نباشد ‌بر اعیان ‌ایشان، یا دلالت ‌که علم معجز ‌باشد یا جاری مجری ‌آن ‌هم مؤدّی ‌بود ‌به ‌آن ‌که تکلیف ‌ما ‌لا یطاق ‌باشد، چون قبح ‌اینکه مقرّر ‌است ‌در عقل لابد، چنان ‌که ‌رسول- ‌علیه السّلام- معیّن ‌است ‌از خدای ‌به نص‌ّ ‌بر ‌او و اظهار اعلام معجزات ‌بر دست ‌او اولی الأمر باید چنین باشند«1» منصوص ‌علیهم ‌أو منصوب ‌علیهم الأدلّة بالأعلام المعجزة، و الّا مؤدّی ‌بود ‌به ‌اینکه فساد ‌که گفتیم. طریقتی دیگر، و ‌آن ‌آن ‌است ‌که: ‌آن اجماع ‌است ‌که ‌اینکه امر متوجّه ‌است ‌بر اهل ‌هر عصری و ‌اینکه مطّرد نباشد الّا ‌بر قول ‌آن کس ‌که گوید: ‌هر زمانه ‌از امامی مفترض الطّاعه خالی نباشد، و ‌بر قول ‌آن کس ‌که امامت ‌به اختیار گوید و گوید: الخلافة ثلثون سنة مطّرد نبود. طریقتی دیگر ‌آن ‌است ‌که: ‌اگر آیت حمل کنند ‌بر ‌آن ‌که ‌ایشان گفتند ‌از علما و مفتیان، ائمّه ‌ما- ‌علیهم السّلام- داخل باشند ‌در ‌آن و ‌بر قول و قاعده ‌ما ‌آن ‌که ‌ایشان گفتند خارج ‌باشد ‌از ‌او، ‌پس ‌اینکه متّفق ‌علیه ‌است و ‌آن مختلف ‌فیه، و الأخذ بالاجماع و الاتّفاق اولی، ‌در امّت کس نخواهد گفتن ‌که نه ‌اینکه ائمّه ‌هر یکی ‌از ‌ایشان فاضلتر و عالمتر و جامعترند خصال خیر ‌را ‌از اهل ‌هر عصر، ‌پس ‌اینکه آیت ‌از ‌اینکه هفت وجه دلیل می‌کند ‌بر امامت ‌اینکه ائمّه ‌علیهم السّلام. ‌قوله: أَطِیعُوا اللّه‌َ، حق ‌تعالی ‌گفت: أَطِیعُوا اللّه‌َ، طاعت خدای دارید«2»، خدایی ‌که ‌شما ‌را ‌برای طاعت و ایمان آفرید، ‌که: وَ ما خَلَقت‌ُ الجِن‌َّ وَ الإِنس‌َ إِلّا لِیَعبُدُون‌ِ«3»، نه طاعت«4» خدایی ‌که ‌شما ‌را ‌برای کفر و معصیت آفرید، بل کفر و معصیت ‌در ‌شما آفرید خدای«5» ‌که ‌به ‌شما جز خیر نخواهد و شر«6» نخواهد. ما یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیَجعَل‌َ عَلَیکُم مِن حَرَج‌ٍ وَ لکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُم«7» یُرِیدُ اللّه‌ُ أَن یُخَفِّف‌َ عَنکُم«8»یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیُبَیِّن‌َ لَکُم«9» یُرِیدُ اللّه‌ُ بِکُم‌ُ الیُسرَ ...«10»، طاعت ‌رسول دارید«11»، مشفق ‌بر ----------------------------------- (1). مر: ‌باشد. (2). آج، لب: داری/ دارید. [.....] (3). سوره زاریات (51) آیه 56. (4). آج، بدارید، لب، مر ندارید. (5). تب: خدایی. (6). آج، لب، مر: و معصیت، تب ‌به ‌شما. (7). سوره مائده (5) آیه 6. (8). سوره نساء (4) آیه 28. (9). سوره نساء (4) آیه 26. (10). سوره بقره (2) آیه 185. (11). آج، لب: داری/ دارید ‌که. صفحه : 411 ‌شما«1» حریص ‌بر ایمان ‌شما«2». لَقَد جاءَکُم رَسُول‌ٌ مِن أَنفُسِکُم«3»- الایة، وَ کُنتُم عَلی شَفا حُفرَةٍ مِن‌َ النّارِ فَأَنقَذَکُم مِنها«4» وَ کان‌َ بِالمُؤمِنِین‌َ رَحِیماً«5». طاعت امامانی مستحق‌ّ التّقدیم مفترض الطّاعة معصومین ‌من الزّلل، مأمونین ‌من الخطل ‌غیر موصوفین بالضّعف و الفشل. عمیر ‌بن هانی ‌گفت ‌از جنادة ‌بن أبی امیّه«6» شنیدم ‌که ‌گفت: روز صفّین امیر المؤمنین ‌علی ‌را دیدم ‌در میان دو صف نیزه ‌بر دست می‌گردانید و می‌گفت: کَلّا إِن‌َّ الإِنسان‌َ لَیَطغی، أَن رَآه‌ُ استَغنی«7». ‌اینکه آیات می‌خواند ‌که [320- پ] نگاه کردیم ‌عبد اللّه ‌بن اسید الیربوعی‌ّ می‌آمد و اسیری ‌را ‌از لشکر معاویه گرفته و دست ‌بر«8» بسته، ‌او ‌را پیش امیر المؤمنین آورد. امیر المؤمنین ‌در ‌او نگرید و ‌گفت: ای مرد چه کسی! ‌گفت: مردی‌ام ‌از اهل شام، ‌گفت: قتلکم اللّه أتباع کل‌ّ ناعق، ‌گفت: خدای ‌شما ‌را بکشاد«9» تبع ‌هر بانگ شبانی چون بهایم. آنگه ‌گفت: بگو ‌از ‌من پسر خورنده«10» جگر ‌را: 11» أ تباهینی و أنا ‌ألذی ‌لم اومن ‌بعد کفر و ‌لم أعلم ‌بعد جهل و ‌لم احکم بحکم رجعت عنه، أنا قاتل أشیاخکم ببدر و مفرق قومک باحد ‌الی کم تواجهونا بنی هاشم برایتکم ‌الّتی تولی ‌الله نکسها ‌کما نکس یوم بدر، و لقد علمتم ‌أن ‌الله أوجبت« علیکم طاعتی و تعبدکم بمتابعة أمری لأنی أهل للمتابعة و مستحق للطاعة لقلعی باب خیبر اذ عجزتم و ثباتی یوم احد إذ فرزتم و تسلیمی لیلة الغار إذ أبیتم و أجابتی للمسائل ‌إذا جهلتم ، ‌گفت بگو پسر هند ‌را ‌که: ‌با ‌من مباهات می‌کنی و ‌من آنم ‌که ایمان آوردم نه ‌از سر کفر، و بدانستم نه ‌از ‌پس جهل، و حکمی نکردم ‌که ‌از ‌آن باز آمدم، ‌من کشنده پیران توام ‌به بدر و پراگننده«12» قوم تو ‌به احد، ‌تا چند ‌اینکه رایت ‌به روی ‌ما بنی هاشم آری، ‌که خدای ----------------------------------- (1). آج، لب و. (2). آج، لب: شماست. (3). سوره توبه (9) آیه 128. (4). سوره آل عمران (3) آیه 103. (5). سوره احزاب (33) آیه 43. [.....] (6). آج: جنادة ‌بن امیّه، لب، مر: جنادة بنی امیّه. (7). سوره علق (96) آیه 6 و 7. (8). آج، لب، مر پشت. (9). مر: بکشد. (10). اساس: خوانده، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). تب: اوجب. (12). وز، مر: پراگنده کننده. صفحه : 412 ‌تعالی تولّای نگوساری«1» ‌آن کرده ‌است چنان ‌که روز بدر کرد، و ‌شما دانید«2» ‌که خدای ‌تعالی طاعت ‌من ‌بر ‌شما فریضه کرده ‌است و ‌شما ‌را متعبّد بکرده«3» ‌است«4» ‌به متابعت ‌من ‌برای ‌آن ‌که اهل متابعتم و مستحق‌ّ طاعتم، ‌که ‌در خیبر ‌من کندم چون ‌شما عاجز بدید، و بایستادم روز احد چون ‌شما بگریختید، و شب غار، جان تسلیم کردم چون ‌شما ابا کردید، و جواب مسایل ‌من دادم چون ‌شما جاهل بودید ‌به ‌آن. جابر الجعفی‌ّ روایت کرد ‌از جابر ‌عبد اللّه أنصاری ‌که ‌گفت: چون ‌اینکه آیت آمد، ‌من گفتم: یا ‌رسول اللّه؟ خدای و ‌رسول ‌را می‌شناسم، و اولو الأمر کیستند ‌که خدای ‌تعالی طاعت ‌ایشان ‌با طاعت تو و طاعت ‌خود بپیوست! ‌گفت: یا جابر؟ ‌هم خلفائی و أئمة المسلمین بعدی اوّلهم علی‌ّ ‌بن أبی طالب، ثم‌ّ الحسن، ثم‌ّ الحسین، ثم‌ّ علی‌ّ ‌بن الحسین، ثم‌ّ محمّد ‌بن ‌علی المعروف ‌فی التّوریة بالباقر و ستدرکه یا جابر فاذا لقیته فاقرءه منّی السّلام، ثم‌ّ الصّادق جعفر ‌بن محمّد، ثم‌ّ موسی ‌بن جعفر، ثم‌ّ علی‌ّ ‌بن موسی، ثم‌ّ محمّد ‌بن علی‌ّ، ثم‌ّ ‌علی ‌بن محمّد، ثم‌ّ الحسن ‌بن ‌علی، ثم‌ّ سمیّی و کنیّی حجّة اللّه ‌فی أرضه و بقیّته ‌فی عباده ‌إبن الحسن ‌بن ‌علی ذاک الّذی یفتح اللّه ‌علی یده مشارق ‌الإرض و مغاربها ذاک الّذی یغیب ‌عن شیعته غیبة ‌لا یثبت ‌فیه ‌علی القول بامامته الّا ‌من امتحن اللّه قلبه للإیمان، ‌گفت: ‌ایشان خلیفتان منند و امامان مسلمانانند ‌از ‌پس ‌من، اوّلشان ‌علی، و آنگه حسن، و ‌پس حسین، و ‌پس علی‌ّ ‌بن الحسین، آنگه محمّد ‌بن ‌علی- ‌که ‌در توریت ‌به باقر معروف ‌است- و تو ‌او ‌را دریابی، چون ‌او ‌را بینی ‌از منش سلام برسان. آنگه یک یک ‌را نام برد ‌تا ‌به حجّت رسید، ‌گفت: آنگه مردی ‌که نامش نام ‌من ‌بود و کنیتش کنیت ‌من ‌بود حجّت خدای ‌بود ‌در زمین و بقیّه ‌او ‌در بندگانش پسر حسن ‌علی، و ‌او ‌آن ‌بود ‌که خدای ‌تعالی بگشاید ‌بر دست ‌او مشارق و مغارب زمین، ‌او ‌آن ‌است ‌که ‌از شیعتش غایب شود، غیبتی ‌که ‌بر امامت ‌او ثبات نکند ‌با ‌آن غیبت الّا مؤمنی ‌که خدای ‌تعالی دل ‌او ‌را ‌به ایمان امتحان کرده ‌باشد. جابر ‌گفت، ‌من گفتم: یا ‌رسول اللّه؟ شیعه ‌او ‌را ‌در غیبت ‌او ‌به ‌او انتفاع ‌باشد! ----------------------------------- (1). مر: نگونساری. (2). آج: دانی/ دانید. (3). آج، لب، مر: نکرده. (4). آج، لب، مر الّا. صفحه : 413 ‌گفت: بلی، چنان ‌که انتفاع ‌باشد مردمان ‌را ‌به آفتاب، و ‌اگر چه ابری ‌در پیش ‌او آید. یا جابر؟ ‌هذا ‌من مکنون سرّ اللّه و مخزون علم اللّه فاکتمه الّا ‌عن أهله، ‌اینکه ‌از مکنون سرّ خداست و مخزون علم خدای، نگاه‌دار ‌اینکه ‌را الّا ‌از اهلش. جابر ‌گفت: چون ‌به ‌اینکه مدّت دراز ‌بر آمد، ‌من روزی ‌در نزدیک علی‌ّ ‌بن الحسین زین العابدین شدم و پیش ‌او بنشستم و ‌با ‌او حدیث می‌کردم. پسر ‌او محمّد ‌بن علی‌ّ الباقر ‌از حجره زنان بیرون آمد، و ‌او کودک ‌بود و دو گیسو ‌در ‌بر افگنده. جابر ‌گفت: چون ‌او ‌را بدیدم، گوشت پشت مازه ‌من بلرزید و موی ‌بر اندام ‌من برخاست چون ‌او ‌را بدیدم. آنگه گفتم: یا غلام؟ اقبل فاقبل، ثم‌ّ قلت ‌له: ادبر فادبر، گفتم: روی ‌به ‌من کن، روی ‌به ‌من کرد. گفتم: پشت ‌بر ‌من کن، پشت ‌بر ‌من کرد. گفتم: شمایل ‌رسول اللّه و رب الکعبة، ‌به خدای کعبه ‌که شمایل ‌رسول ‌است. آنگه گفتم: یا غلام؟ ‌ما اسمک! نام تو چیست! ‌گفت: محمّد. گفتم: پسر کییی! ‌گفت: ‌إبن علی‌ّ ‌بن الحسین. گفتم: تن و جان ‌من فدای تو باد؟ همانا تو باقری! ‌گفت: آری. مرا ‌گفت: پیغام ‌رسول بگذار. گفتم: ‌رسول خدای مرا بشارت داده ‌که ‌من بمانم ‌تا تو ‌را دریابم و ‌گفت: چون ‌او ‌را دریابی ‌از منش سلام برسان«1». اکنون ‌رسول خدای تو ‌را سلام می‌کند. ‌او ‌گفت: ‌علی ‌رسول اللّه السّلام ‌ما قامت السّموات و ‌الإرض و علیک یا جابر ‌بما بلّغت السّلام ، سلام خدای ‌به ‌رسول خدای باد ‌تا آسمان و زمین ‌باشد، و سلام ‌بر تو باد ‌به ‌آن ‌که سلام ‌رسول ‌به ‌من رسانیدی. جابر ‌عبد اللّه الانصاری‌ّ ‌گفت: ‌من ‌پس ‌از ‌آن پیش ‌او می‌رفتم و ‌از ‌او می‌پرسیدم و می‌آموختم. یک روز ‌از ‌من مسأله پرسید. ‌من گفتم: ‌لا و اللّه ‌لا ادخل ‌فی نهی [321- ر] ‌رسول اللّه، ‌به خدای ‌که ‌من ‌در نهی ‌رسول خدای نروم ‌که پیغامبر خدای مرا خبر داد ‌که: انکم الأئمة الهداة ‌من بعده احکم ‌النّاس صغارا و اعلمهم کبارا، و ‌قال: ‌لا تعلموهم فانهم اعلم منکم ، ‌گفت: ‌ایشان امامان راه نمایانند«2» ‌از ‌پس ‌من حکیمترین مردمان ‌در ‌آن حال ‌که کوچک باشند و عالمتر مردمان ‌در ‌آن حال ‌که بزرگ باشند. و ‌گفت: ‌ایشان ‌را چیزی میاموزید ‌که ‌ایشان ‌از ‌شما عالمتر باشند. ----------------------------------- (1). لب: برسانی. (2). آج، لب: راهنمایند، مر: راهنما نیداند. صفحه : 414 باقر- ‌علیه السّلام- ‌گفت: صدق جدّی ‌رسول اللّه، راست ‌گفت ‌رسول خدای- عزّ و جل‌ّ- جدّ ‌من، و اللّه ‌که ‌من ‌اینکه مسأله بهتر ‌از تو دانم، و لقد اوتیت الحکم صبیا، و مرا حکمت دادند و ‌من کودک بودم. ‌کل ‌ذلک بفضل ‌الله علینا و برکته لنا اهل البیت - ‌اینکه خبر خواجه ابو جعفر بابویه- رحمة اللّه ‌علیه- ‌در کتاب الغیبة بیاورد، و نه ‌از یک طریق و ده طریق و صد طریق، ‌از طرق مخالف و مؤالف آوردند ‌که ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: ‌من اطاع علیّا فقد اطاعنی، و ‌من اطاعنی فقد اطاع اللّه، و ‌من عصی علیّا فقد عصانی، و ‌من عصانی فقد عصی اللّه ، ‌هر ‌که ‌او طاعت علی‌ّ دارد طاعت ‌من داشته ‌باشد، و ‌هر ‌که طاعت ‌من دارد طاعت خدای داشته ‌باشد، و ‌هر ‌که ‌در علی‌ّ عاصی شود، ‌در ‌من عاصی ‌شده ‌باشد، ‌هر ‌که ‌در ‌من عاصی شود ‌در خدای عاصی ‌شده ‌باشد. ‌اینکه اخبار نیز دلیل ‌است ‌بر ‌آن ‌که اولوا الأمر ‌اینکه معصومانند. ‌قوله: فَإِن تَنازَعتُم فِی شَی‌ءٍ فَرُدُّوه‌ُ إِلَی اللّه‌ِ وَ الرَّسُول‌ِ، ‌اگر منازعت کنی«1» ‌در چیزی. و منازعت، مخالفت ‌باشد مفاعله ‌من النّزع، و ‌هو الجذب، ‌برای ‌آن ‌که مخالفین چون دو مجاذب رسن باشند ‌به طریق مثل. رد کنید ‌با خدای و ‌رسول. ردّ ‌با خدای ردّ ‌با کتاب خدای ‌باشد، و ردّ ‌با ‌رسول ردّ ‌با سنّت و شریعت ‌او ‌باشد ‌برای ‌آن ‌که ‌اینکه خطاب اهل همه عصرهاست، ‌اینکه قول مجاهد ‌است و قتاده و سدّی و میمون ‌بن مهران. و ردّ ‌با ائمّه معصوم- ‌علیهم السّلام- جاری مجرای رد ‌با ‌رسول ‌باشد، چنان ‌که رد ‌با ‌رسول ردّ ‌با خدای ‌باشد، نبینی ‌که ‌در دگر آیت ‌گفت: وَ لَو«2»إِن کُنتُم تُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ، ‌اگر ‌به خدای ایمان دارید، ‌یعنی ‌هر ‌که ‌به خدای ایمان دارد چنین کند. ذلِک‌َ خَیرٌ وَ أَحسَن‌ُ تَأوِیلًا، قتاده و سدّی و ‌إبن زید گفتند: احمد عاقبة، عاقبت محمودتر ‌باشد مجاهد ‌گفت: احسن جزاء، جزایش نیکوتر ‌باشد، و ----------------------------------- (1). تب: کنید. [.....] (2). اساس: ‌لو، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها ‌از قرآن مجید تصحیح شد. (3). سوره نساء (4) آیه 83. صفحه : 415 تأویل تفعیل ‌باشد ‌من آل ‌إذا رجع، و الأول الرّجوع، و المآل المرجع. و زجّاج ‌گفت: أحسن ‌من تأویلکم ‌من ‌غیر ردّ ‌الی اللّه و الرّسول، ‌آن تأویل ‌که ‌از خدای و ‌رسول ‌باشد بهتر ‌باشد ‌از تأویلی ‌که ‌از تلقاء نفس ‌خود کنی«1». و ‌در آیت دلیل ‌است ‌بر بطلان قیاس ‌برای ‌آن ‌که خدای ‌تعالی ‌ما ‌را عند منازعت و اشتباه رجوع فرمود ‌با کتاب و سنّت، و ‌اگر قیاس ‌از ‌آن جمله بودی ‌که مرجوع الیه بودی، عند منازعت«2» خدای ‌تعالی فرمودی ‌که ‌با ‌اینکه نیز رجوعی ‌باشد، و ‌به ‌اینکه رها نکرد ‌تا ‌گفت: ذلِک‌َ خَیرٌ وَ أَحسَن‌ُ تَأوِیلًا، خصوصا ‌بر ‌اینکه تفسیر ‌که دادند ‌من تأویل انفسکم. فامّا قول ‌آن کس ‌که ‌گفت: ردّ ‌با خدای و ‌رسول [آن جا باید ‌که منازعت ‌بود، چون منازعت نبود ردّ ‌با خدای و ‌رسول]«3» واجب نباشد درست نیست، ‌برای ‌آن ‌که ‌اینکه قول ‌به دلیل الخطاب ‌بود، و ‌آن بنزدیک بیشتر اهل علم باطل ‌است. أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ یَزعُمُون‌َ أَنَّهُم آمَنُوا بِما أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ- ‌الآیة، ظاهر آیت استفهام ‌است و معنی تقریع و تعجیب. حق ‌تعالی ‌گفت: نبینی آنان ‌را ‌که دعوی می‌کنند ‌که ‌ما ایمان داریم ‌به آنچه ‌بر تو فرود آمد ‌یعنی قرآن، و ‌به آنچه پیش تو فرود آمد ‌از توریت و انجیل و کتب متقدّمان ‌آن ‌که می‌خواهند ‌تا ‌به حکومت بنزدیک طاغوت شوند. خلاف کردند ‌در ‌آن ‌که «طاغوت» کیست ‌اینکه جا حسن بصری و جبّائی گفتند: مراد بتانند، و آیت ‌در قومی منافقان فرود آمد ‌که ‌ایشان ‌به حکومت پیش بتان رفتند و ‌به قداح توصّل کردند، و ‌آن جنس قرعه ‌بود ‌که ‌ایشان عند اشتباه کار ‌بر ‌ایشان بگردانیدندی. قتاده و شعبی و سدّی گفتند: مراد ‌به طاغوت مردی کاهن ‌است نام ‌او بو برده«4»، منافقی ‌را ‌با جهودی حکومتی افتاد، جهود ‌گفت: بنزدیک محمّد رویم ‌که ‌او رشوت نگیرد، و منافق ‌گفت: بنزدیک ابو برده کاهن رویم، خدای ‌تعالی ‌اینکه آیت فرستاد. ‌عبد اللّه عبّاس و مجاهد و ربیع و ضحّاک گفتند: مراد کعب اشرف ‌است، ‌از ----------------------------------- (1). مر: کنید. (2). مر: نزد منازعت. (3). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). بو برده/ ابو برده. صفحه : 416 میان جهودی و منافقی حکومتی افتاد. جهود ‌گفت: بنزدیک محمّد رویم ‌که ‌او رشوت نگیرد، و منافق ‌گفت: بنزدیک کعب اشرف رویم. کلبی ‌گفت ‌عن ابی صالح ‌عن ‌إبن عبّاس«1»: [آیت]«2» ‌در مردی منافق آمد نام ‌او بشر، ‌از میان ‌او و جهودی حکومتی ‌بود، جهود ‌گفت: ‌به محمّد رویم، و منافق ‌گفت: ‌به کعب اشرف رویم. جهود الحاح کرد و بنزدیک ‌رسول آمدند، ‌رسول- ‌علیه السّلام- [حکم کرد]«3» ‌برای جهود ‌بر منافق، منافق بیرون آمد و ‌گفت: بیا ‌تا بنزدیک [321- پ] عمر خطّاب رویم. جهود ‌گفت: ‌با سبحان اللّه؟ پیش محمّد رفتیم و ‌او حکم بکرد، اکنون می‌گویی پیش عمر رویم. پیش عمر رفتند. جهود ‌گفت: بدان ‌که میان ‌ما حکومتی ‌بود، پیش محمّد رفتیم و ‌او حکم کرد مرا ‌بر ‌اینکه مرد. اکنون راضی نیست ‌به حکم محمّد، ‌گفت: پیش تو آییم ‌به حکومت و ‌در ‌من آویخت و الحاح کرد عمر منافق ‌را ‌گفت: چنین ‌است ‌که ‌او می‌گوید! ‌گفت: ‌هم چنین ‌است. ‌گفت: اکنون یک ساعت توقّف کنید«4» ‌تا ‌من بیرون آیم، و ‌در خانه رفت و تیغ ‌بر گرفت و ‌بر گردن منافق زد و سرش بینداخت، و جهود بگریخت. و عمر ‌گفت: ‌اینکه حکم ‌من ‌است ‌بر کسی ‌که ‌او ‌به حکم ‌خدا و پیغامبر راضی نباشد، ذکره الثّعلبی‌ّ ‌فی تفسیره. و گفته‌اند: مراد حیی اخطب ‌است، و ‌از صادق و باقر- علیهما السّلام- روایت کردند ‌که: آیت ‌بر عموم ‌است، و مراد ‌هر حاکمی ‌است ‌که بخلاف حق«5» حکومت کند، و ‌اینکه اولیتر«6» لعموم الفائدة و دخول الکل‌ّ تحته. وَ قَد أُمِرُوا أَن یَکفُرُوا بِه‌ِ، و ‌ایشان ‌را فرموده‌اند ‌که کافر شوند ‌به ‌آن، ‌یعنی ‌به طاغوت. وَ یُرِیدُ الشَّیطان‌ُ أَن یُضِلَّهُم ضَلالًا بَعِیداً، و شیطان می‌خواهد ‌که ‌ایشان ‌را اضلال کند ضلالی بعید بلیغ. وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم تَعالَوا إِلی ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ، و چون گویند ‌ایشان ‌را ‌که بیایید ‌به ----------------------------------- (1). تب ‌که. (2). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس: ‌گفت، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آج، لب: کنی/ کنید. (5). آج، لب و مراد ‌خود، مر ورای ‌خود. (6). مر ‌بود. صفحه : 417 آنچه خدای فرستاد، ‌یعنی ‌آن منافق ‌را ‌که ‌با جهود حکومت افتاد ‌علی قول قتاده، و ‌إبن جریج ‌گفت: مسلمانی ‌را ‌با منافقی حکومت افتاد، مسلمان اختیار ‌رسول کرد و منافق اختیار طاغوت. و تعالی تفاعل ‌باشد ‌من العلوّ و ‌هو الارتفاع، و اصل ‌اینکه لغت چنان وضع افتاد ‌که گوینده«1» ‌علی مکان مرتفع ‌بود دیگری ‌را ‌گفت: تعال، أی ارتفع، آنگه بسیار شد«2» ‌تا نیز ‌آن ‌که ‌در نشیبی ‌باشد کسی ‌را ‌از بلندی ‌بر ‌خود خواند، گوید: تعال. و «صدّ» ‌هم لازم ‌باشد و ‌هم متعدّی، یقال: [صدّ]«3» ‌عن کذا ‌إذا أعرض عنه و عدل صدودا، و صدّ فلانا ‌عن کذا ‌إذا منعه عنه صدّا، چون ‌ایشان ‌را گویند: بیایی«4» ‌به آنچه خدای فرستاد و پیغامبر، منافقان ‌را بینی«5» ‌که صدود و اعراض می‌کنند. ‌در سبب صدود ‌ایشان دو وجه گفتند: یکی ‌آن ‌که دانستند ‌که پیغامبر- ‌علیه السّلام- رشوت نپذیرد و حکم می‌کند«6» ‌به حق، و دگر دشمنی ‌ایشان ‌رسول ‌را. و ‌قوله: «صدودا» نصب ‌او ‌بر مصدر ‌است و ‌برای تحقیق فعل گویند، ‌کما ‌قال ‌تعالی: وَ کَلَّم‌َ اللّه‌ُ مُوسی تَکلِیماً«7»، و ‌قیل: اراد صدودا ظاهرا و تکلیما بیّنا تمّت المجلّدة الخامسة«8» و یتلوه ‌فی السّادسة ‌ان شاء اللّه ‌تعالی ‌قوله: فَکَیف‌َ إِذا أَصابَتهُم مُصِیبَةٌ بِما قَدَّمَت أَیدِیهِم«9» ----------------------------------- (1). آج، لب، مر: گویند. (2). مر: بسیار بلند ‌باشد. [.....] (3). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مر: بیایید. (5). تب: بینید. (6). آج، لب، تب: حکم مر کند، مر: حکم کند. (7). سوره نساء (ع) آیه 164. (8). آج بتوفیق اللّه ‌تعالی ‌فی غرة شهر ذی حجّة الحرام سنة ست‌ّ و ثلاثین و تسع مائة کتبه الفقیر الفقیر ‌الی اللّه الغنی‌ّ ‌عبد الغفّار القرشی‌ّ غفر ‌له، لب بتوفیق اللّه ‌تعالی ‌فی شهر صفر بالخطر سنه هزار و هفتاد کتبه الحقیر ‌الی الغنی میرزا ‌علی چپ نویس غفر ‌له. (9). سوره نساء (4) آیه 62. صفحه : 418 الایة، و الحمد للّه حمد الشّاکرین و الصّلوة ‌علی محمّد و اله الطّاهرین«1». وقع الفراغ ‌من تحریره«2» ضحوة الأربعاء ‌من ذی الحجّة سنة تسع و تسعین و تسعمائة [322- ر] ----------------------------------- (1). جلد پنج ‌از نسخه وز ‌در ‌اینکه جا پایان می‌پذیرد. (2). تب جوف لیلة الجمعه سنه 890 هجریه النّبویة. (2). تب جوف لیلة الجمعه سنه 890 هجریه النّبویة.

جلد6

[سوره النساء (4): آیات 62 تا 70]

[اشاره]

فَکَیف‌َ إِذا أَصابَتهُم مُصِیبَةٌ بِما قَدَّمَت أَیدِیهِم ثُم‌َّ جاؤُک‌َ یَحلِفُون‌َ بِاللّه‌ِ إِن أَرَدنا إِلاّ إِحساناً وَ تَوفِیقاً (62) أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ یَعلَم‌ُ اللّه‌ُ ما فِی قُلُوبِهِم فَأَعرِض عَنهُم وَ عِظهُم وَ قُل لَهُم فِی أَنفُسِهِم قَولاً بَلِیغاً (63) وَ ما أَرسَلنا مِن رَسُول‌ٍ إِلاّ لِیُطاع‌َ بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ وَ لَو أَنَّهُم إِذ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم جاؤُک‌َ فَاستَغفَرُوا اللّه‌َ وَ استَغفَرَ لَهُم‌ُ الرَّسُول‌ُ لَوَجَدُوا اللّه‌َ تَوّاباً رَحِیماً (64) فَلا وَ رَبِّک‌َ لا یُؤمِنُون‌َ حَتّی یُحَکِّمُوک‌َ فِیما شَجَرَ بَینَهُم ثُم‌َّ لا یَجِدُوا فِی أَنفُسِهِم حَرَجاً مِمّا قَضَیت‌َ وَ یُسَلِّمُوا تَسلِیماً (65) وَ لَو أَنّا کَتَبنا عَلَیهِم أَن‌ِ اقتُلُوا أَنفُسَکُم أَوِ اخرُجُوا مِن دِیارِکُم ما فَعَلُوه‌ُ إِلاّ قَلِیل‌ٌ مِنهُم وَ لَو أَنَّهُم فَعَلُوا ما یُوعَظُون‌َ بِه‌ِ لَکان‌َ خَیراً لَهُم وَ أَشَدَّ تَثبِیتاً (66)
وَ إِذاً لَآتَیناهُم مِن لَدُنّا أَجراً عَظِیماً (67) وَ لَهَدَیناهُم صِراطاً مُستَقِیماً (68) وَ مَن یُطِع‌ِ اللّه‌َ وَ الرَّسُول‌َ فَأُولئِک‌َ مَع‌َ الَّذِین‌َ أَنعَم‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِم مِن‌َ النَّبِیِّین‌َ وَ الصِّدِّیقِین‌َ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِین‌َ وَ حَسُن‌َ أُولئِک‌َ رَفِیقاً (69) ذلِک‌َ الفَضل‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ کَفی بِاللّه‌ِ عَلِیماً (70)
«2»

[ترجمه]

چگونه بود چون برسد به ایشان مصیبتی به آنچه در پیش افگنه دستهایشان، پس آیند به تو، سوگند می‌خورند به خدای، که ما نخواستیم مگر نیکویی و توفیق.
ایشان آنانند که داند خدای آنچه در دل ایشان است، بگرد از ایشان«3» و پند ده ایشان را و بگو ایشان را«4» در نفسهای ایشان سخنی رسیده.
و نفرستادیم ما هیچ پیغامبری مگر تا طاعتش دارند«5» به فرمان خدا، و اگر ایشان چون بیداد کردند بر خود به تو آمدندی و آمرزش خواستندی از خدای و آمرزش خواستی برای ایشان پیغامبر، یافتندی خدای را توبه پذیر و بخشاینده.
نه به خدای تو که ایمان ندارند تا به حاکم کنند تو را در آنچه خلاف بود میان ایشان، پس نیابند در خویشتن تنگی از آنچه حکم کرده باشی و بسپارند سپردنی«6».
-----------------------------------
(1). اساس، وز، مت، آج، لب، مر، لت: ندارد، از تب افزوده شد.
(2). اساس، تب: جاءوک.
(3). آج، لب: پس اعراض کن از عقوبت کردن ایشان.
(4). اساس و بگوی، با توجّه به وز و تب زاید می‌نماید.
(5). اساس مگر، با توجّه به وز و تب زاید می‌نماید. [.....]
(6). آج، لب: و گردن نهند فرمان را گردن نهادنی.
صفحه : 2
و اگر ما بنویسیم بر ایشان که بکشید خود را یا بیرون شوی«1» از سراهای خود«2»، نکنند مگر اندکی از ایشان، و اگر ایشان بکنند آنچه پند می‌دهند ایشان را به آن، باشد بهتر«3» ایشان را و سخت [تر]«4» بر جای بودنی.
پس ما بدهیم ایشان را از نزد ما مزدی بزرگ.
و راه نماییم«5» ایشان را راه راست.
هر که«6» فرمان برد خدای را و پیغامبر را، ایشان با آنان باشند که انعام کرد«7» برایشان خدای«8» از پیغامبران و راست گویان و شهیدان«9» و نیکان و نکو باشند ایشان همراه«10».
آن فضل است از خدای و بس است خدای دانا.
قوله: فَکَیف‌َ إِذا أَصابَتهُم «کیف» سؤال عن«11» حال باشد و معنی او استفهام بود، و اینکه جا تقریع و تعجیب است. و در موضع او دو قول گفته‌اند«12»: یکی رفع به خبر ابتدا، أی فکیف [322- پ]
صنیعهم اذا اصابتهم مصیبة.
بِما قَدَّمَت أَیدِیهِم، و التقدیر: الإساءة صنیعهم بالجرأة فی کذبهم ام الاحسان بالتوبة. و «کیف» چون در جای خبر ابتدا باشد لا بد مقدّم بود بر ابتدا، برای آن که
-----------------------------------
(1). اساس: شدی، با توجّه به وز تصحیح شد، تب: شوید، آج، لب: بیرون آیند.
(2). تب: سرایهاتان.
(3). اساس، مت است، با توجه به وز و تب زاید می‌نماید.
(4). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و تب افزوده شد.
(5). آج، لب: راه نمودیمی.
(6). تب، آج، لب: و هر که.
(7). آج، لب: نیکویی کرد.
(8). وز، تب، آج، لب: خدای برایشان.
(9). آج، لب: کشته شدگان در راه خدای.
(10). آج، لب: اینان رفیقان در راه دین.
(11). تب: از.
(12). مت، آج، لب: گفتند.
صفحه : 3
استفهام را صدر کلام باشد. و گفته‌اند: محل‌ّ او نصب است، و تقدیر آن که: کیف یکونون أم مصرّین«1» أم تائبین.
و در معنی «مصیبت» در آیت دو قول گفتند: یکی«2» آیت در عبد اللّه أبی سلول«3» آمد، و مصیبت«4» آن مذلّت بود که به او رسید چون از غزاة بنی المصطلق باز آمدند در وقعتی که آن را مریسیع گفتند، و سورة المنافقین در شأن او فرود آمد و او در عذر و خشوع گرفت«5»- و قصّه آن«6» در سورة المنافقین بیاید- إن شاء اللّه. آنگه بیامد و سوگند خورد که او به آنچه گفت از میان آن دو گروه جز احسان و توفیق نخواست.
قولی دگر آن است که: چون وفاتش نزدیک رسید، مصیبت آن است که بیامد و رسول را گفت: یا رسول اللّه؟ مرا از پیراهنهای خاص تو«7» یکی ده مرا«8» تا تبرّک را در پوشم تا مرا امانی باشد از دوزخ. چون او را گفتند: تو منافقی، و اینکه نه از اعتقاد می‌گویی، و اینکه به نفاق می‌گویی، سوگند خورد بر اینکه که من از اینکه جز توفیق و احسان«9» نمی‌خواهم، و اینکه قول علی‌ّ بن الحسین مغربی است.
بعضی دگر گفتند: مراد به «مصیبت»، کشتن آن مرد بود که عمر بن الخطّاب بکشت او را«10»، آنگه اولیای خون او آمدند و طلب دیت کردند و سوگند خوردند که ما را غرض در اینکه إطفاء نائره است، و ما طلب صلاح می‌کنیم و إلّا احسان و توفیق نمی‌خواهیم.
قولی دیگر آن است که: آیت بر عموم است، و مراد مصیبتی معیّن نیست، یعنی هر گه که ایشان را نکبتی رسد و نقمتی، اعتبار بر نگیرند و از سوگند دروغ خوردن باز نایستند، و آنچه بخلاف راستی به ظاهر وفاق و باطن نفاق کنند بر آن سوگند خورند که ما به اینکه جز احسان و صلاح و صواب نخواستیم، حق تعالی تکذیب ایشان کرد به
-----------------------------------
(1). مر: یکونون مصرّین، چاپ شعرانی (3/ 427): یکونون أمصرّین. [.....]
(2). مت، تب آن که.
(3). مت: عبد اللّه بن أبی‌ّ سلول.
(4). آج، لب او.
(5). مر: در عذر و خشوع رفت.
(6). تب، آج، لب: او.
(7). مر: خود.
(8). وز، آج، لب: یکی مراده، مر: به من ده.
(9). وز، مت، تب، آج، لب، مر: احسان و توفیق.
(10). وز، مت، تب، آج، لب، مر: او را بکشت.
صفحه : 4
آنچه گفتند، گفت: أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ یَعلَم‌ُ اللّه‌ُ ما فِی قُلُوبِهِم، ایشان آنانند که خدای تعالی داند آنچه در دلهای ایشان [است]«1». و «اولئک» اشارت است به آن منافقان که ذکر ایشان در آیت اوّل رفت. حق تعالی گفت: یا محمّد؟ از ایشان اعراض کن و بگرد [و بر]«2» ایشان اقبال مکن. وَ عِظهُم، و برای اعذار و انذار و حجّت ایشان را وعظ کن و پند ده به زبان، و عقوبت مکن ایشان را.
وَ قُل لَهُم فِی أَنفُسِهِم قَولًا بَلِیغاً، بعضی گفتند مراد آن است که: ایشان را به قتل بترسان اگر توبه نکنند. ضحّاک گفت: ایشان را بر ملاء وعظ کن و در سرّ قولی بلیغ گوی که ایشان را زجر کند«3» در مستقبل از مثل اینکه بعضی دگر گفتند: اعرض«4» عن قبول عذرهم، عذرشان مپذیر که دروغ می‌گویند، و پند ده ایشان را و بلیغ گوی، و معنی آن که: اگر آنچه در دل داری اظهار کنی، بفرمایم کشتن شما را«5».
آنگه حق تعالی غرض و حکمت خود در بعثت انبیا بگفت که: وَ ما أَرسَلنا مِن رَسُول‌ٍ، و اینکه «من» زیادت است، و لکن در او معنی هست و آن مبالغت است و تأکید در نفی، چنان که گویی: ما جاءنی من احد، تا مستغرق جنس باشد در نفی، یعنی هیچ پیغامبر را نفرستادیم«6» إلّا برای آن تا طاعتش دارند و فرمانش برند. بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ، أی بأمر اللّه، به فرمان خدای که طاعت ایشان بر خلقان واجب کرد، نظیره قوله تعالی: وَ ما کان‌َ لِنَفس‌ٍ أَن تَمُوت‌َ إِلّا بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ«7» وَ ما کان‌َ لِنَفس‌ٍ أَن تُؤمِن‌َ«8» وَ ما هُم بِضارِّین‌َ بِه‌ِ مِن أَحَدٍ إِلّا بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ«9» وَ لَو أَنَّهُم إِذ ظَلَمُوا، و اگر ایشان چون بر خویشتن ظلم کردند.
مفسّران گفتند: بتحاکمهم«10» الی الطّاغوت، به آن که به حکومت بر طاغوت رفتند.
و ظلم ایشان را بر خود دو معنی بود: یکی از جهت لغت، و دگر«11» از جهت
-----------------------------------
(2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به وز، مت، تب افزوده شد.
(3). مرّ: کنند.
(4). کذا: در اساس، وز، مت، تب، با توجّه به آج، لب و مر تصحیح شد.
(5). مر: بفرمایم بستن شما را و بکشند.
(6). مر الا لیطاع. [.....]
(7). سوره آل عمران (3) آیه 145.
(8). سوره یونس (10) آیه 100.
(9). سوره بقره (2) آیه 102.
(10). اساس، وز، مت: یتحاکمهم، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(11). آج، لب: و یکی.
صفحه : 5
اصطلاح. امّا از جهت لغت معنی آن بود که ایشان چون نقصان حظّ خود کردند از ثواب به آنچه کردند [که اگر نکردندی ایشان را ثواب بودی، و «ظلم» در لغت نقصان باشد. در وجه دوم تا چون ایشان نفس خود را اضرار کردند و به آنچه کردند]«1» استجلاب مضرّت عقاب کردند، پس بمنزله ظالم نفس خود بودند، اگر آنگه که اینکه کردند به تو آمدندی و عذر خواستندی و طلب مغفرت کردند [ی]«2» از خدای و از دل استغفار و توبه کردندی«3» و رسول- علیه السلام- برای ایشان استغفار کردی، ایشان خدای را توبه پذیرنده و بخشاینده یافتند«4»، یعنی خدای تعالی چنین بودی تا اگر وجدان و ادراک«5» بودی جز چنین نبودی، برای آن که ادراک تعلّق به مدرک که«6» دارد علی ما هو به دارد، پس اینکه کنایت باشد از آن که خدای- جل‌ّ و عزّ- جز چنین«7» که گفت«8» از توّابی و رحیمی نیست با تائبان و مستغفران چون از سر توبه و اخلاص استغفار کنند، و از حق‌ّ آن که او استغفار کند آن است که اوّل در دل توبه کند از ندم و عزم که گفتیم، پس به زبان استغفار کند چه اگر به اصرار کند«9» به دل و زبان استغفار کند، چنان بود که رسول- علیه السّلام- گفت:
المصرّ علی ذنبه المستغفر بلسانه کالمستهزی‌ء بربّه
، گفت: آن که به زبان استغفار کند [323- ر]
و به دل اصرار کند، او بر خدای فسوس«10» می‌دارد.
حسن بصری گفت: آیت در حق‌ّ دوازده مرد منافق آمد که با یکدیگر بر نفاقی اتّفاق کردند و خدای تعالی رسول را- علیه السّلام- خبر داد، گفت: در میان شما که حاضرانید«11» دوازده مرد بر کاری نفاق اتّفاق کردند، و خدای تعالی مرا خبر داد«12». اگر
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). اساس، وز: ندارد، با توجّه به مت و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آج، لب، مر از خدای.
(4). تب، آج، لب، مر: یافتندی.
(5). آج، لب، مر بر او روا.
(6). آج، لب: مدرکه.
(7). اساس نبودی برای آن که ادراک تعلّق به مدرک که دارد، که با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زائد و تکراری می‌نمود و حذف گردید.
(8). کذا: در اساس، مت، دیگر نسخه بدلها: چنین که گفت.
(9). آج، لب، مر: ندارد. [.....]
(10). مر: افسوس.
(11). آج، لب: حاضرانی/ حاضرانید.
(12). مر و.
صفحه : 6
برخیزند و استغفار کنند و عذر خواهند و توبه کنند، من برای ایشان شفاعت کنم.
برنخاستند«1» تا رسول- علیه السّلام- هر دوازده«2» را به نام و نسب«3» برخواند و رسوا کرد، آنگه گفتند: یا رسول اللّه؟ برای ما استغفار کن، خدای تعالی آیت فرستاد که: اگر اوّل که آن کردی«4» بیامده بودی«5» و توبه کرده«6»، من بیامرزیدمی شما را. اکنون پس از اینکه شما را بر من جاهی«7» نیست، و بر رسول من جای نیست. رسول- علیه السّلام- بفرمود تا ایشان را از مسجد بیرون کرد«8» و دگر ایشان را پیش خود رها نکرد«9». و در آیت دلیل است بر بطلان مذهب مجبّره از آن جا که خدای تعالی گفت به «لام» غرض که: غرض من در بعثت رسولان«10» است«11» تا همه خلایق طاعت او دارند، نه آن که بعضی طاعت«12» دارند و بعضی عاصی شوند. و مذهب مجبّره آن است که: خدای تعالی از مطیعان طاعت می‌خواهد و از عاصیان معصیت، بل مطیعان به خواست او طاعت می‌دارند و عاصیان به ارادت او عصیان می‌کنند برای آن که بنزدیک ایشان ارادت موجب، مراد باشد.
و در خبر می‌آید«13» از امیر المؤمنین- علیه السّلام- که او گفت: چون رسول را- علیه السّلام- دفن کردیم و سه روز بر آمد، اعرابی بیامد و به سر گور رسول آمد و به«14» سر گور درافتاد و می‌گریست و از آن خاک تربت رسول بر سر می‌ریخت و می‌گفت:
یا رسول اللّه؟ آنچه گفتی بشنیدم و بگرویدم، و آنچه از خدایها گرفتی ما از تو بواجب‌ها نگرفتیم«15» و از جمله آنچه خدای بر تو انزله کرد اینکه بود که: وَ لَو أَنَّهُم إِذ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم جاؤُک‌َ فَاستَغفَرُوا اللّه‌َ وَ استَغفَرَ لَهُم‌ُ الرَّسُول‌ُ لَوَجَدُوا اللّه‌َ تَوّاباً رَحِیماً.
-----------------------------------
(1). مر و توقّف کردند. رسول- علیه السلام- چند بار گفت.
(2). مر کس.
(3). وز، تب، آج، لب: نسبت.
(4). تب: کردید، مر: کردندی.
(5). تب: بیامده بودید، مر: بیامدندی.
(6). مر: توبه کردندی.
(7). مت، آج، لب، مر: جای.
(8). کذا: در اساس، وز، مت، تب و دیگر نسخه بدلها: بیرون کردند.
(9). آج، لب: پیش خود راه نداد.
(10). تب، آج، لب، مر آن.
(11). مر که. [.....]
(12). آج، لب، مر او.
(13). مر: خبری آمد.
(14). مر: بر.
(15). آج، لب: باز نگرفتیم، مر: فرا نگرفتیم.
صفحه : 7
و من بر خویشتن ظلم کردم و آمده‌ام تا تو برای من استغفار کنی یا رسول اللّه. از گور آواز آمد: قد غفر لک، بیامرزیدند تو را ای گوینده.
قوله: فَلا وَ رَبِّک‌َ- الایة از مفسّران بعضی گفتند: آیت در زبیر آمده و خصمی که او را بود. و در نام او خلاف کردند«1». صالحی گفت: ثعلبة بن حاطب، و دیگران گفتند: حاطب بن أبی بلتعه«2»، ایشان به حکومت پیش رسول آمدند در آبی که از رود می‌آمد، و زمین زبیر بالای زمین اینکه مرد بود. رسول- علیه السّلام- بر طریق مسامحه گفت: یا زبیر تو زرع خود را آب بده و آب به او رها کن. مرد را از آن خوش نیامد، گفت: أن کان إبن عمّتک قلت هذا، اینکه برای آن گفتی که او پسر عمّه تو است!
رنگ«3» رسول بگردید، زبیر را گفت: ای زبیر؟ آنچه حق‌ّ تو است از آب بخور تمام، و بستان و جای خود تا به دیوار پر آب بدار که اینکه حق‌ّ تو است، چون حق‌ّ خود تمام خورده باشی آنگه آب رها کن. و آنچه اوّل گفت، بر طریق مسامحه گفت تا جانب آن مرد را مراعات کند«4» بر طریق شفاعت و مساهله زبیر با او. چون مرد آن اساءت ادب کرد، رسول- علیه السلام- گفت: چون مرد به اینکه ابلهی است که نمی‌داند که من جانب او بهتر مراعات«5» می‌کنم«6»، زبیر را گفت: اکنون برو حق‌ّ خود تمام بخور از آب و آنگه رها کن، و اینکه حکمی شرعی بود بحق.
ایشان از پیش رسول بیامدند به مقداد بگذشتند. مقداد گفت: یا با بلتعه؟ حکم که را بود! مرد گفت: قضی لابن عمّته علی‌ّ، برای پسر عمّه‌یش«7» حکم کرد و لب بر پیخت«8» به طریق استهزاء. جهودی نشسته بود آن بدید، گفت: عجبا لهؤلاء، عجب است کار اینان، می‌گویند: ما گواهی می‌دهیم که اینکه مرد رسول خداست، آنگه او را متّهم می‌دارند در حکمی که می‌کند به خدایی خدا، که ما در عهد موسی گناهی کردیم، آمدیم تا توبه کنیم، موسی ما را گفت: توبه شما آن است که خود را بباید
-----------------------------------
(1). وز: خلاف کرد.
(2). آج، لب، مر: حاطب بن ابی ربیعه.
(3). وز، تب، آج، لب، مر روی.
(4). مر: کرده باشد.
(5). مر: رعایت.
(6). آج، لب، مر که جانب زبیر را.
(7). مت: عمّیش، تب، آج، مر: عمّه‌اش، لب: عمّش.
(8). اساس، وز، مت، آج، لب، مر: آب بریخت، با توجّه به تب تصحیح شد.
صفحه : 8
کشتن. ما تیغ برداشتیم و در یکدیگر نهادیم تا هفتاد هزار مرد کشته شد«1» در طاعت خدای- عزّ و جل‌ّ- تا از ما راضی شد. ثابت بن قیس بن شمّاس حاضر بود، گفت: و اللّه که اگر رسول- علیه السّلام- می«2» فرماید که خود را بکش، من در کشتن خود هیچ توقّف نکنم، و خدای تعالی از من داند که راست می‌گویم، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و آیت دیگر که از پس آن است الی قوله: إِلّا قَلِیل‌ٌ«3»، یعنی ثابت بن قیس بن شمّاس.
مجاهد و شعبی گفتند: آیت در بشر منافق آمد و آن مرد جهود که به حکومت پیش رسول رفتند و عمر او را بکشت- و قصّه آن برفت.
قوله: فَلا وَ رَبِّک‌َ در «لا» چند قول گفتند: بعضی گفتند معنی آن است که:
لیس الأمر کما زعموا، اینکه کار نه چنان است که ایشان گفتند.
قولی دگر آن است که: «لا» ایذان و اخبار می‌کند به آن که از پس او نفی خواهد آمدن، و هو قوله: لا یُؤمِنُون‌َ، چنان که ما گوییم: نه چنین نیست، آنگه گفت: وَ رَبِّک‌َ، قسم از سر گرفت، وَ لا یُؤمِنُون‌َ، به جواب قسم کرد و آن «لا» در پیش افگند تا تنبیه باشد بر اینکه نفی و مؤکّد اینکه بود.
قولی دگر آن است که: «لا» صله است، نحو قوله: لا أُقسِم‌ُ بِیَوم‌ِ القِیامَةِ«4»- و هذا أضعف الوجوه.
حق تعالی گفت: نه چنین نیست«5» که ایشان گمان بردند به خدای تو که ایشان ایمان نیاورده باشند، و ایمان ایشان درست نباشد تا آنگه که تو را به حاکم کنند در آن خلافی [323- پ]
که میان ایشان باشد، آنگه به آن حکم که تو کرده باشی راضی باشند، و در نفس خود از آن حرجی و ضیقی نیابند. و قوله: شَجَرَ، أی اختلف و تشاجر الرّجلان إذا اختلفا و تخاصما، و درخت را شجر برای اینکه خوانند لالتفاف اغصانه، و الشّجیر الخصیم، قال«6»:

ألفیتنی هش‌ّ الیدی ن بمری قدحی أو شجیری
لأنّه یشاجره فی القمار، و یقال: لعصی‌ّ الهودج: شجار، و تشاجر الرّماح
-----------------------------------
(1). وز، تب، آج، لب: شدند، مر: شدیم.
(2). وز، تب، آج، لب، مر: مرا. [.....]
(3). تب، آج، لب منهم.
(4). سوره قیامت (75) آیه 1.
(5). مر: چنین است.
(6). تب شعر، چاپ شعرانی (3/ 431) المتنخل.
صفحه : 9
اختلافها، قال«1»:

نفسی فداءک و الرّماح شواجر و القوم فی ضنک اللّقاء قیام
ثُم‌َّ لا یَجِدُوا فِی أَنفُسِهِم، معنی آن است که تا رضای تو بر هوای خود اختیار نکنند و تسلیم نکنند و انقیاد ننمایند، اگر چه به زبان گویند مؤمنیم مؤمن نباشند، و ایمانی«2» درست نبود ایشان را.
وَ لَو أَنّا کَتَبنا عَلَیهِم، و اگر ما برایشان نویسیم که خویشتن را بکشی«3»، یعنی فریضه کنیم بر ایشان چنان که بر بنی اسرائیل کردیم. أَوِ اخرُجُوا مِن دِیارِکُم، یا هجرت کنی«4» و خانه‌های خود رها کنی«5». ما فَعَلُوه‌ُ، نکنند، و «ها» راجع است با قتل لأنّه اشدّ، یا راجع است الی کل‌ّ واحد منهما، یا راجع است الی امتثال المأمور به فیهما.
إِلّا قَلِیل‌ٌ مِنهُم، رفع او بر فاعلیّت است و «إلّا» چون حشو است در لفظ و اگر چه از روی معنی فایده او برجاست، و آن استثناء است«6»، و اگر گویند: از روی معنی فاعل است بر حقیقت هم روا بود، برای آن که معنی ما جاءنی الّا زید، آن است که جاءنی زید لا غیر، و کذا ما رأیت الّا زیدا، و ما مررت الّا بزید.
و اگر گویند: اینکه استثناء منقطع است به وجهی روا بود، برای آن که آنان که اینکه نکنند أعنی قتل نفس و سرای مسکون«7» رها کردن مباین و مخالف باشند در دیانت و اعتقاد مؤمنان را، و اگر گویند: متّصل است، روا باشد برای آن که به ظاهر اهل یک ملّتند و کلمه اسلام می‌گویند. دگر آن که، خدای تعالی گفت: «منهم»، و گفتند: آیت در ثابت بن قیس بن شمّاس آمد، و مراد به «قلیل» اوست چنان که پیش از اینکه برفت. و إبن عامر خواند: الّا قلیلا، و در مصحف اهل شام چنین است، و نصب او بر استثنا بود برای آن که در استثنا غیر موجب هر دو وجه رواست«8»، و اگر گویند: حمل بر استثنای منقطع کرده است بعید نباشد.
-----------------------------------
(1). تب شعر.
(2). آج، لب: ایمان.
(3). تب: بکشید.
(5- 4). تب، مر: کنید.
(6). اساس، مت و اگر گویند از روی معنی فایده او برجاست، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(7). مر: سکون.
(8). تب: روا بود.
صفحه : 10
حسن بصری و مقاتل گفتند: چون اینکه آیت آمد، عمّار یاسر و عبد اللّه مسعود و جماعتی گفتند- و اگر چه اندک بودند- که: به خدای«1» اگر خدای و رسول ما را بفرمایند که خود را«2» بکشیم و خانه‌ها رها کنیم و برویم.
اینکه حدیث به رسول- علیه السّلام- رسید، گفت:
ان‌ّ من امّتی رجالا الإیمان أثبت فی قلوبهم من الجبال الرّواسی
، از امّت من مردانی«3» هستند که ایمان در دل«4» ایشان از کوهها ثابت‌تر و محکمتر است.
إبن کثیر و نافع و إبن عامر و کسائی خواندند: «أن اقتلوا»، «او اخرجوا»، بالضّم فیهما «نون» و «واو» بضم‌ّ، و عاصم و حمزه هر دو مکسور خواندند، و ابو عمرو«5» «واو»«6» مضموم خواند و «نون» مکسور. آنان که هر دو مضموم خواندند، اتباع کردند ضمّه را به ضمّه، و آنان که هر دو مکسور خواندند بر اصل تحریک التقاء ساکنین حمل کردند که آن کسره باشد. و ابو عمرو «نون» بر اصل التقاء ساکنین به کسر رها کرد و ضم‌ّ در «واو» برای نسبت آورد که «واو» اخت ضمّه است.
وَ لَو أَنَّهُم فَعَلُوا ما یُوعَظُون‌َ بِه‌ِ، حق تعالی گفت: اگر آنچه فرمودم از قتل نفس و رها کردن نشیمن سخت بود برایشان و اندکی مردم به جای آوردند، اکنون آنچه کم از آن است که ایشان را از آن«7» وعظ کردند، اگر«8» به جای آرند ایشان را بهتر باشد.
وَ أَشَدَّ تَثبِیتاً، در او دو قول گفتند: یکی آن که معنی«9» آن است که ثابت‌تر و پای بر جایتر در باب اعتقاد [و بصیرت برای آن که اعتقاد]«10» حق«11»، از سر دلیل و حجّت اعتقادی«12» علمی باشد مقتضی سکون نفس، به خلاف اعتقاد جهل و تقلید و تنحیت«13» که نفس به آن مضطرب باشد. و قولی دگر آن که مراد به ثبات نفع ثواب
-----------------------------------
(1). مر که.
(2). مر بکشی که.
(3). مر: مردمانی. [.....]
(4). مر: دلهای.
(5). مر: إبن عمرو.
(6). مر را.
(7). وز، تب، آج، لب، مر: را به آن.
(8). مر ایشان.
(9). مر: معنی‌اش.
(10). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). مر که.
(12). تب، آج، لب: اعتقاد.
(13). تب: به تنحیت.
صفحه : 11
است، یعنی ثواب خدای تعالی و نفع آن بهتر باشد ایشان را از نفع دنیا، که اینکه منقطع بود و آن دایم. و قوله: و اذا لآتیناهم، بیان کردیم که: «اذا» جواب باشد و جزاء«1» عطف است علی جواب «لو»، من قوله: «لکان خیرا لهم»، یعنی اگر آنچه گفتند و پند دادند ایشان را به آن بکردندی ایشان را به بودی، و پس ما ایشان را بدادمانی«2» از نزدیک ما مزدی عظیم، یعنی ثواب خدای و بیرون از آن که تخصیص داد ثواب را به آن که از نزدیک اوست تا به شرف و کرامت مختص باشد، چون قدیم- جل‌ّ جلاله- تولّای آن کند«3» به خودی خود، گفت: عظیم است، و چگونه عظیم نباشد آن که تعظیم و تبجیل او با آن مقرون باشد؟ و به بقای او بماند«4»، حیات بلا موت و عزّ بلا ذل‌ّ.
وَ لَهَدَیناهُم صِراطاً مُستَقِیماً، یعنی الطافی کنیم با ایشان که به آن الطاف ثبات کنند و بر راه راست که ره اسلام است بباشند و بمانند، نحو قوله تعالی: اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیم‌َ«5»، و اینکه اولیتر است از آنچه ابو علی گفت که: مراد الأخذ بهم فی طریق الجنّة، برای آن که تکرار باشد. دگر آن که چون در اوّل آیت بگفت که: من ایشان را ثواب دهم و نعیم بهشت، در آخرت«6» بر سبیل عطف چیزی گوید که کم از آن باشد از هدایت و ره بهشت لایق نباشد.
قوله: وَ مَن یُطِع‌ِ اللّه‌َ وَ الرَّسُول‌َ [324- ر]
فَأُولئِک‌َ مَع‌َ الَّذِین‌َ أَنعَم‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِم، بعضی مفسّران گفتند: اینکه آیت در ثوبان آمد مولای رسول- علیه السّلام- و او پیغامبر را سخت دوست داشتی«7». روزی در آمد گونه«8» بگشته و اثر حزن و کأبت«9» بر روی او ظاهر، رسول- علیه السّلام- او را گفت: تو را چه بوده است! گفت: یا رسول اللّه؟ مرا هیچ رنج نبود الّا یاسه«10» دیدار تو، آنگه اندیشه کردم که فردای قیامت حال من از هر دو«11» بیرون نبود: یا اهل بهشت باشم، [ یا اهل دوزخ، و هرگز روی تو نبینم. و اگر از
-----------------------------------
(1). مر اینکه جا.
(2). آج، لب: بدادمی.
(3). آج، لب: آن کرد.
(4). آج، لب و. [.....]
(5). سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 6.
(6). تب، آج، لب: در آخر آیت، مر: لایق نباشد در آخر آیت.
(7). وز، تب، آج، لب و از او صبر نداشتی، مر و بی او صبر نداشتی.
(8). مر او.
(9). مر: اندوه.
(10). مر: الا نادیدن.
(11). وز، تب، آج، لب، مر: از دو.
صفحه : 12
اهل بهشت باشم]«1» منزله و جای من آن جا نبود که جای تو باشد، تو را نبینم. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، و رسول- علیه السّلام- گفت: به آن خدای که جان من به فرمان اوست که هیچ بنده‌ای مؤمن نباشد و ایمان او درست نبود تا مرا از جان خود و«2» پدر و مادر و اهل و ولد خود دوست‌تر ندارد، و بعضی گفتند: جماعتی از صحابه بودند که اینکه گفتند، و خدای اینکه آیت برای ایشان«3» فرستاد. و اگر بر عموم حمل کنند اولیتر باشد، برای آن که فایده‌یش«4» بیشتر بود و برای آن که «من» اسمی است متضمّن معنی شرط را، و چون شرط حاصل آمد لا بدّ جزا باید تا با آن بود. حق تعالی گفت: هر که طاعت خدای دارد و طاعت رسول«5»، ایشان فردا با آنان باشند که خدای را برایشان نعمت است، آنگه به «من» تبیین بیان کرد ایشان را، گفت: مِن‌َ النَّبِیِّین‌َ، از پیغامبران و صدّیقان و شهیدان و نیکان و رفاقت و صحبت ایشان نیک چیز است«6» و نکو«7»، بیان کردیم که: لفظ نبی از نباوت مشتق است و هی الرّفعة، و اینکه اولیتر است از قول آن کس که او گفت: من النّبأ، و هو الخبر، برای آن که باتّفاق اینکه لفظ مدح است، و در خبر دادن هیچ مدح نیست. و دگر آن که فعیل از ثلاثی آید، از مزید نیاید، و فعل از آن «أنبأ» و «نبّأ» باشد. دگر آن که رسول- علیه السّلام- گفته است:
لا تنبزوا باسمی
، أی لا تهمزوا، نام من به همز«8» مگوی«9»، هم اینکه معنی خواسته است که اشارت کردیم با او تا از «نباوت» باشد، از «نبأ» نباشد.
و الصدّیق، الکثیر [الصدق]«10»، و الّذی ذلک«11» من عادته، کالسّکّیر و الخمّیر و الشّرّیب.
و در شهید دو قول گفتند: یکی آن که قام بشهادة الحق‌ّ، که او به شهادت و گواهی حق ایستاده باشد تا او را بکشتن«12»، و دیگر آن است که فردای قیامت از جمله
-----------------------------------
(1). اساس، وز، مت، تب، آج، لب: ندارد، با توجّه به مر و سیاق عبارت افزوده شد. اساس به جای اینکه عبارت در حاشیه، و وز در متن آورده است: که استیما معلما علیه فی الاصل.
(2). مر از.
(3). مت: برایشان.
(4). تب، مر، لب: فایده‌اش.
(5). تب: طاعت خدا و طاعت رسول دارد.
(6). کذا: در اساس، وز، مت، تب، آج، لب، مر: خیر است.
(7). وز، تب، آج، لب و. [.....]
(8). آج، لب، مر: همزه.
(9). تب، آج، لب، مر: مگویید.
(10). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). مت: ذاک.
(12). کذا: در اساس، وز، مت، تب، آج، لب: بکشند، مر: بکشتند.
صفحه : 13
گواهان خدای باشد- جل‌ّ جلاله- کما قال تعالی: وَ کَذلِک‌َ جَعَلناکُم أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النّاس‌ِ«1»، اینکه دو قول از گواهی است. و بر اینکه قولها فعیل به معنی [فاعل باشد، و معنی دگر محتمل است، و آن آن است که: تشهده الملائکة، فرشتگان به قتل او و وفات او حاضر باشند، و بر اینکه قول فعیل به معنی]«2» مفعول باشد، و صلاح استقامت نفس باشد در حسن عمل، و مصلح مقوّم نفس خود یا کار دیگری باشد.
وَ حَسُن‌َ أُولئِک‌َ رَفِیقاً، نصب او گفتند بر تمییز است، و اولیتر آن بود که بر حال باشد. امّا آن که چرا لفظ واحد گفت، با آن که ذوا الحال«3» جمع‌اند، چند قول گفتند: یکی آن که ذهب به مذهب الفعل، و الفعل لا یثنّی و لا یجمع. یکی آن که رجع بالوصف إلی کل‌ّ واحد منهم. قولی دگر آن است که: عرب اینکه جنس را چون نصب کنند بر حال یا تمییز، آن جا هم واحد گویند«4» هم جمع، قال اللّه تعالی: ثُم‌َّ یُخرِجُکُم طِفلًا«5». و قالوا: للّه درّهم فارسا، و هؤلاء من احسن النّاس وجها أو«6» سیرة و طریقة، و یقولون أیضا: فرسانا و وجوها. قولی«7» دگر آن است که: لفظ واحد به جای جمع نهاد، نحو قوله: وَ یُوَلُّون‌َ الدُّبُرَ«8»، و: یَنظُرُون‌َ مِن طَرف‌ٍ خَفِی‌ٍّ«9»، قال الشّاعر«10»:

نصبن الهوی ثم‌ّ ارتمین قلوبنا باعین اعداء و هن‌ّ صدیق
اراد اصدقاء، و اصل کلمه من الرّفق باشد. و فعیل به معنی مفاعل باشد، کالأکیل و النّدیم و الجلیس و الصّدیق.
و در متناول«11» آیت سه قول گفتند: یکی عکرمه گفت مراد به پیغامبران محمّد مصطفی است- صلّی اللّه علیه و آله- و به صدّیقان ابو بکر صدّیق«12»، و به شهداء عمر و
-----------------------------------
(1). سوره بقره (2) آیه 143.
(2). اساس و مت: افتادگی دارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). مت، آج، لب، مر: ذو الحال.
(4). وز، تب، آج، لب، مر و.
(5). سوره غافر (40) آیه 67.
(6). وز: و.
(7). مت، آج، لب، مر: و قولی.
(8). سوره قمر (54) آیه 45.
(9). سوره شوری (42) آیه 45. [.....]
(10). تب شعر.
(11). تب: تأویل، آج: متأول.
(12). آج، لب، مر: به صدّیقان علی‌ّ بن ابی طالب و حمزه و جعفر.
صفحه : 14
عثمان و علی‌ّ«1»، و به صالحان باقی صحابه.
وَ حَسُن‌َ أُولئِک‌َ رَفِیقاً، اینکه وصف و حال ایشان است در حسن صحبت، و بعضی دگر مفسّران گفتند: آیت بر عموم است، مراد جمله انبیا و صدّیقان و شهیدان و صالحانند.
و در تفسیر اهل البیت- علیهم السّلام- چنین آمد از محمّد بن علی‌ّ الباقر که:
مراد به پیغامبران محمّد مصطفی است، و به صدّیقان علی ابو طالب«2» است، و به شهیدان حسن و حسین، و به صالحان ده«3» از فرزندان حسین از زین العابدین تا به حسن عسکری. وَ حَسُن‌َ أُولئِک‌َ رَفِیقاً، مهدی امّت است.
و در خبر است که: یک روز أبو ذرّ غفاری- رحمة اللّه علیه- از رسول حدیثی روایت می‌کرد، قومی را باور نمی‌بود، گفتند: أبو ذرّ دروغ می‌گوید، او دلتنگ شد.
رسول- علیه السّلام- در آمد، او شکایت کرد با رسول از ایشان و گفت: ای رسول اللّه؟ اینکه خبر نه تو گفتی«4»! گفت: بلی، آنگه گفت:
ما أظلّت الخضراء و لا اقلّت الغبراء اصدق لهجة من ابی ذرّ،
آسمان سایه بر کس نیفگند، و زمین کس را بر نگرفت راست گویتر از«5» أبو ذرّ.
چون رسول- علیه السّلام- اینکه می‌گفت، امیر المؤمنین علی«6» از در درآمد، گفت:
إلّا هذا الرّجل المقبل فانّه الصّدّیق الأکبر و الفاروق الأعظم،
جز اینکه مرد که روی به ما دارد که او صدّیق اکبر است و فاروق اعظم، و ذلک ممّا أورده الشّیخ ابو جعفر بن بابویه- رحمه اللّه- فی کتاب معانی الأخبار«7».
ذلِک‌َ الفَضل‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ، اینکه از خدای فضلی و نعمتی است. «ذلک» اشارت به ثواب است، و گفته‌اند: اشارت به لطف و هدایت است که عند آن افعالی کنند از
-----------------------------------
(1). آج، لب، مر: و به شهداء ائمّه معصومین علیهم السّلام، قریب بدین مضمون است چاپ شعرانی: (3/ 435) و به تصرّفی که در نسخه شده، اشاره شده است.
(2). مر: علی بن ابی طالب.
(3). ضبط همه نسخه بدلها مثل اساس است، ظاهرا هشت صحیح است.
(4). اساس: گرفتی، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). اساس و مت: راست گوی ترا چون، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). تب، آج، لب، مر علیه السّلام.
(7). اساس، مت: معنی الاخبار.
صفحه : 15
طاعت خدای و رسول که مستحق‌ّ اینکه شوند. و «فضل» اگر چه زیادت بود، در نعمت استعمال کنند [324- پ]. و وجهی دگر آن که: ثواب اگر چه واجب است، سبب او که تکلیف است تفضّل است، و کذالک القول فی اللّطف. وَ کَفی بِاللّه‌ِ عَلِیماً- و کفایت مقداری بود که مقاوم«1» حاجت بود، و خدای تعالی بس است دانا، یعنی به احوال آنان که اینکه کنند یا نکنند و اینکه پایه یابند یا نیابند، و نصب او بر تمیز«2» است«3».

[سوره النساء (4): آیات 71 تا 79]

[اشاره]

یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا خُذُوا حِذرَکُم فَانفِرُوا ثُبات‌ٍ أَوِ انفِرُوا جَمِیعاً (71) وَ إِن‌َّ مِنکُم لَمَن لَیُبَطِّئَن‌َّ فَإِن أَصابَتکُم مُصِیبَةٌ قال‌َ قَد أَنعَم‌َ اللّه‌ُ عَلَی‌َّ إِذ لَم أَکُن مَعَهُم شَهِیداً (72) وَ لَئِن أَصابَکُم فَضل‌ٌ مِن‌َ اللّه‌ِ لَیَقُولَن‌َّ کَأَن لَم تَکُن بَینَکُم وَ بَینَه‌ُ مَوَدَّةٌ یا لَیتَنِی کُنت‌ُ مَعَهُم فَأَفُوزَ فَوزاً عَظِیماً (73) فَلیُقاتِل فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ الَّذِین‌َ یَشرُون‌َ الحَیاةَ الدُّنیا بِالآخِرَةِ وَ مَن یُقاتِل فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ فَیُقتَل أَو یَغلِب فَسَوف‌َ نُؤتِیه‌ِ أَجراً عَظِیماً (74) وَ ما لَکُم لا تُقاتِلُون‌َ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ المُستَضعَفِین‌َ مِن‌َ الرِّجال‌ِ وَ النِّساءِ وَ الوِلدان‌ِ الَّذِین‌َ یَقُولُون‌َ رَبَّنا أَخرِجنا مِن هذِه‌ِ القَریَةِ الظّالِم‌ِ أَهلُها وَ اجعَل لَنا مِن لَدُنک‌َ وَلِیًّا وَ اجعَل لَنا مِن لَدُنک‌َ نَصِیراً (75)
الَّذِین‌َ آمَنُوا یُقاتِلُون‌َ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا یُقاتِلُون‌َ فِی سَبِیل‌ِ الطّاغُوت‌ِ فَقاتِلُوا أَولِیاءَ الشَّیطان‌ِ إِن‌َّ کَیدَ الشَّیطان‌ِ کان‌َ ضَعِیفاً (76) أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ قِیل‌َ لَهُم کُفُّوا أَیدِیَکُم وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ فَلَمّا کُتِب‌َ عَلَیهِم‌ُ القِتال‌ُ إِذا فَرِیق‌ٌ مِنهُم یَخشَون‌َ النّاس‌َ کَخَشیَةِ اللّه‌ِ أَو أَشَدَّ خَشیَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِم‌َ کَتَبت‌َ عَلَینَا القِتال‌َ لَو لا أَخَّرتَنا إِلی أَجَل‌ٍ قَرِیب‌ٍ قُل مَتاع‌ُ الدُّنیا قَلِیل‌ٌ وَ الآخِرَةُ خَیرٌ لِمَن‌ِ اتَّقی وَ لا تُظلَمُون‌َ فَتِیلاً (77) أَینَما تَکُونُوا یُدرِککُم‌ُ المَوت‌ُ وَ لَو کُنتُم فِی بُرُوج‌ٍ مُشَیَّدَةٍ وَ إِن تُصِبهُم حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِه‌ِ مِن عِندِ اللّه‌ِ وَ إِن تُصِبهُم سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِه‌ِ مِن عِندِک‌َ قُل کُل‌ٌّ مِن عِندِ اللّه‌ِ فَما لِهؤُلاءِ القَوم‌ِ لا یَکادُون‌َ یَفقَهُون‌َ حَدِیثاً (78) ما أَصابَک‌َ مِن حَسَنَةٍ فَمِن‌َ اللّه‌ِ وَ ما أَصابَک‌َ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفسِک‌َ وَ أَرسَلناک‌َ لِلنّاس‌ِ رَسُولاً وَ کَفی بِاللّه‌ِ شَهِیداً (79)

[ترجمه]

ای آنان که گرویده‌اید بگیرید«4» سلاحتان بروید«5» گروه گروه، یا بروی«6» جمله.
از شما کس هست که درنگ می‌کند اگر برسد شما را نکبتی، گوید: نعمت کرد خدای بر من چون نبودم به ایشان حاضر.
و اگر برسد شما را نعمتی از خدای گوید:
پنداری نبوده است میان شما و او دوستی، کاشک بودمی با ایشان تا بهره یافتمی بهره‌ای بزرگ.
بگو تا کارزار کنند در راه خدا آنان که بفروختند«7» زندگانی نزدیکتر«8» به سرای باز پسین. و هر که کارزار کند در راه خدای بکشند او را«9» یا غلبه کند بدهیم او را مزدی بزرگ.
-----------------------------------
(1). اینکه کلمه در اساس به صورت «مقادم» هم خوانده می‌شود.
(2). وز، تب: تمییز.
(3). وز قوله عزّ و جل، تب، مر قوله تعالی.
(4). آج، لب: فرا گیرید. [.....]
(5). اساس، وز: برو، با توجّه به تب تصحیح شد.
(6). وز: بر روی، تب: بروید.
(7). آج، لب: می‌فروشند.
(8). آج، لب را.
(9). آج، لب: پس کشته شود.
صفحه : 16
چیست«1» شما را که کارزار نمی‌کنید در راه خدای و ضعیفان از مردان و زنان و کودکان، آنان که می‌گویند خدای«2» ما«3» ببر ما را از اینکه شهر بیدادگر اهلش، کن ما را از نزدیک تو«4» دوستی و کن ما را از نزدیک تو«5» یاری.
آنان که مؤمن باشند کارزار کنند در راه خدای، و آنان که کافر باشند کارزار کنند در راه دیو، کارزار کنید با دوستان دیو که کید دیو سست باشد.
نبیبی«6» آنان را که گفتند ایشان را که باز گیرید دستهایتان و به پای دارید نماز و بدهید زکات، چون نوشتند برایشان کارزار ناگاه گروهی از ایشان می‌ترسند از مردمان چون ترس خدای یا سخت‌تر به ترس«7»، گفتند خدای«8» چرا نوشتی بر ما کارزار، چرا باز پس نداشتی«9» ما را تو به وقتی نزدیک، بگو متاع دنیا اندک است و آخرت بهتر است آن را که پرهیزگار باشد و بیداد نکنند برایشان اندکی.
هر کجا باشید دریابد شما را مرگ و اگر چه باشید در کوشکهای بلند محکم و اگر برسد ایشان را نیکویی،
-----------------------------------
(1). آج، لب: و چیست.
(2). تب: می‌گویند پروردگار ما، آج، لب: می‌گویند ای پروردگار ما.
(3). اساس را، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(5- 4). تب: خود.
(6). آج، لب: ای ننگرستی.
(7). تب، آج، لب و.
(8). آج، لب: ای پروردگار ما.
(9). اساس: باز پس داشتی، با توجّه به وز و معنی عبارت تصحیح شد.
صفحه : 17
گویند اینکه از نزدیک خداست، و اگر برسد ایشان را بدی گویند اینکه«1» از نزدیک تو است، بگو همه از نزدیک خدای است، چیست اینکه قوم را که نزدیک نیست تا بدانند حدیثی«2».
آنچه«3» رسد به تو از نیکویی از خداست، و آنچه رسد به تو از بدی از تو است، و فرستادم تو را برای مردمان پیغامبر، و بس است خدا گواه.
قوله«4»: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا خُذُوا حِذرَکُم«5»، خطاب است با مؤمنان و آنان که خدای و رسول را تصدیق کرده باشند، ایشان را می‌فرماید که: حذر خود برگیرید.
و در «حذر» دو قول گفته‌اند: از باقر- علیه السّلام- روایت کردند که: «حذر» سلاح باشد و سلاح را برای آن حذر خواند«6» که آلت حذر است به او از دشمن حذر کنند. و قولی دگر آن است که: مراد به «حذر»، حذر است، و هما لغتان، کالمثل و المثل، و الشّبه و الشّبه، و الاذن و الأذن«7»، و معنی آن است که: احذروا و کونوا علی حذر، حذر کنید و بر حذر باشید.
و اصل «نفر» رمیدن باشد از فزع، یقال: نفر من کذا. و النّفر جماعتی باشد«8» که از ایشان بباید گریختن و«9» بترسیدن، و نفیر عند قتال العدوّ از فزع باشد، و منافرت مفاخرت باشد لفزع کل‌ّ واحد منهما إلی ما اثره«10». و نفر الحاج‌ّ آن باشد که از منا بروند، و روا بود که جمع نافر باشد، کرکب و شرب فی جمع راکب و شارب، و معنی در آیت رفتن است. و «ثبات» جمع ثبه باشد و هی جماعات فی تفرقه. و باقر-
-----------------------------------
(1). آج، لب بدی. [.....]
(2). آج، لب: که دریابند سخنی را.
(3). اساس: و آنچه، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها «آنچه» مرجّح می‌نماید.
(4). تب، مر تعالی.
(5). تب الایة.
(6). تب، آج، لب: خوانند، مر: گویند.
(7). اساس، مت: بالاذن، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). آج، لب، مر: باشند.
(9). آج، لب، مر بباید. اینکه معنی برای «نفر» در فرهنگها و کتب تفسیر به نظر نرسید.
(10). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (3/ 438): مأثره.
صفحه : 18
علیه السّلام- گفت: مراد به ثبات سرایاست، و قال ابو ذؤیب«1»:

فلمّا اجتلاها بالایّام تحیّزت ثبات علیها ذلّها و اکتیابها
یصف عاسلا و تدخینه الی النّحل، و قال زهیر«2»:

و قد اغدوا علی ثبة کرام نشاوی واجبین«3» لما یشاء
و یجمع أیضا جمع السّلامة علی ثبین، و مثله کرین و قلین و عزین و سنین، و اگر چه اینکه نوع از جمع عقلا را باشد، و لکن به عوض نقصانی کردند که در او راه یافت برای آن که فقیل«4» ثبیة بوده است، و از اینکه اسماء از بهری «واو» ساقط است و از بهری «یاء».
عبد اللّه عبّاس و ضحّاک و مجاهد و قتاده و سدّی گفتند: معنی آن است که بروید«5» جماعت از پس جماعت، یا هر جماعتی به جانبی. أَوِ انفِرُوا جَمِیعاً، یا جمله به یک راه بروید«6» به یک بار به حسب مصلحت. و نصب «ثبات» و «جمیعا» هر دو بر حال است از فاعل.
وَ إِن‌َّ مِنکُم لَمَن لَیُبَطِّئَن‌َّ، بیشتر مفسّران گفتند: آیت در منافقان آمد که ایشان مردم را دل شکسته بکردندی و از جهاد بازداشتندی، آنگه چون مسلمانان را نکبتی رسیدی از قتلی و جراحتی و هزیمتی، بر طریق شماتت گفتندی: قد انعم اللّه علینا«7»، خدای بر ما نعمت کرد که ما با شما نبودیم، حق تعالی اینکه خبث نیّت و طویّت از ایشان باز گفت. و قوله: «لمن»، «لام» تأکید راست در مبتدا چون واقع باشد اینکه موقع، أعنی خبرش ظرف بر او متقدّم«8»، و «من» نکره موصوفه است، و التّقدیر: و ان‌ّ منکم رجلا أو«9» انسانا. و إبطاء، اطالة المدّة باشد و نقیض إسراع بود، و «بطی‌ء» خلاف سریع باشد. و برای آن گفت منافقان را که از شمااند که به ظاهر حال و
-----------------------------------
(2- 1). تب شعر.
(3). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، طبری (8/ 536) و تبیان (3/ 253): واجدین.
(4). کذا: در اساس، وز، مت، تب، آج، لب، مر: فعیل، چاپ شعرانی (3/ 438): اصل ثبه.
(6- 5). آج، لب: بروی/ بروید.
(7). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط قرآن مجید: أَنعَم‌َ اللّه‌ُ عَلَی‌َّ [.....]
(8). تب، آج، لب، مر: مقدّم.
(9). وز: و.
صفحه : 19
حکم شرع از ایشان‌اند و حکمشان حکم مسلمانان است در مناکحه و موارثه و مانند اینکه. و شهید اینکه جا به معنی حاضر است، فعیل به معنی فاعل«1».
وَ لَئِن أَصابَکُم فَضل‌ٌ مِن‌َ اللّه‌ِ، و اگر فضلی رسد شما را از خدای چون ظفری و غنیمتی، تمنّا کنند«2» که کاشک«3» با ایشان بودی«4» تا از آن غنیمت نصیب یافتی«5»، و خدای تعالی ایشان را به اینکه تمنّا ذم‌ّ کرد برای دو وجه: یکی«6» رغبت ایشان در عاجل غنیمت و ایثار آن بر ثواب آخرت برای شک‌ّ ایشان در ثواب و جزا، دگر حسد ایشان بر مؤمنان و آن که اینکه گفتار بر وجه حسد گفتند.
و قوله تعالی: کَأَن لَم تَکُن«7» قال‌َ قَد أَنعَم‌َ اللّه‌ُ عَلَی‌َّ إِذ لَم أَکُن مَعَهُم شَهِیداً، کأن لم یکن بینکم و بینه مودّة، بر اینکه قول محل‌ّ او نصب باشد علی أنّه مفعول به لقال، و اینکه وجه اختیار ابو علی الفارسی‌ّ است.
وجه سه‌ام آن که: موضع او حال بود، چنان که گویی: مررت بزید کأن لم یکن بینی و بینه معرفة فضلا علی المودّة، أی مررت به و الحال هذه أی مشبّها«9» بمن
-----------------------------------
(1). مر باشد.
(2). آج، لب، مر: تمنّا کنید.
(3). تب، مر: کاشکی.
(4). آج، لب، مر: بودمانی.
(5). مر: یافتیمی.
(6). مر آن که.
(7). مت، تب، آج، لب، مر: یکن.
(8). اساس لیقولن یا لیتنی کنت، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(9). مر: مشتبها.
صفحه : 20
لیس بیننا معرفة. و زجّاج هر سه وجه روا داشت.
و در معنی آیت دو قول گفتند: یکی آن که اینکه منافقان که مردم را از جهاد باز می‌دارند از جمله سخنهای ایشان اینکه باشد که گویند مسلمانان را انگار که میان شما و او، یعنی محمّد- علیه السّلام- دوستی نیست یا نبوده است. و قول دوم [325- پ]
آن که: اینکه منافقان با شما معامله کسی می‌کنند که از میان ایشان و شما معرفتی و صداقتی نباشد.
علی‌ّ بن الحسین المغربی‌ّ گفت: خدای تعالی در اینکه آیت منافقان را به بد عهدی وصف کرد که ایشان نخواستند که در سرّاء و ضرّاء با مسلمانان باشند، بل خواستند که در حال غنیمت با شما باشند و در حال نکبت از شما دور باشند. و قوله:
فَأَفُوزَ فَوزاً، نصب او بر جواب تمنّاست به «فا». و کوفیان گفتند: نصب بر صرف«1» است، برای آن که مصروف است از آن که معطوف تواند بودن، یعنی یا لیتنی کنت معهم ففزت، اگر چنین بودی عطف بودی چون مصروف است از اینکه وجه نصب علی الصّرف گفتند اینکه را، و بصریان گفتند: الجواب بالفاء فی الأشیاء السّتة من الأمر و النّهی و النّفی و الاستفهام و العرض و التّمنّی باضمار «أن» منصوب باشد. و ابو جعفر و حفص و رویس و برجمی خواندند: کأن لم تکن، بالتّاء برای لفظ مودّت.
فَلیُقاتِل فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، حق تعالی چون حکایت تثبیط منافقان بکرد از جهاد، در عقب او ذکر آنان کرد از مؤمنان که بخلاف اینکه بودند، گفت: فَلیُقاتِل، بگو آنان را که ایشان زندگانی دنیا بدل کرده‌اند به آخرت که سرای ثواب است تا قتال کنند در سبیل خدای تعالی، و اینکه امر غایب باشد به «لام»، و مراد سبیل خدای جهاد است بلا خلاف. و «شری» هم بیع باشد و هم خریدن، و مراد در آیت بیع است، یعنی آنان که دنیا بفروخته‌اند به آخرت، یعنی دنیا رها کرده‌اند و از دست بداده و آخرت بستده«2»، و منه قوله تعالی: وَ شَرَوه‌ُ بِثَمَن‌ٍ بَخس‌ٍ دَراهِم‌َ مَعدُودَةٍ«3» [وَ]«4» وَ مَن یُقاتِل فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، هر که او در سبیل خدای جهاد کند بکشند او را یا او بکشد و غالب شود بر خصم، و برای آن در برابر «یقتل»، «یقتل» نگفت، «یغلب» گفت که اینکه عامتر است، چه غلبه هم به قتل باشد هم به تاختن دشمن، چون دشمن را بشکند هم غالب باشد«4».
فَسَوف‌َ نُؤتِیه‌ِ أَجراً عَظِیماً، ما او را مزدی بزرگ دهیم، [یعنی ثواب جهاد یا صبر بر شهادت.
آنگه حق تعالی هم بر طریق ترغیب به لفظ استفهام و معنی تقریع گفت: ما لَکُم، چه بوده است شما را که]«5» کارزار نمی‌کنید در سبیل خدای و نصرت نمی‌کنید«6» و نمی‌رهانید«7» از مسلمانان مستضعفان را که در دست کفّار مکّه اسیر مانده‌اند و در رنج و عذاب ایشان افتاده‌اند.
در محل «مستضعفین» دو قول گفتند: یکی آن که جرّ است علی معنی قوله: «فی سبیل الله و فی المستضعفین»، یعنی فی حقّهم و نصرتهم و الذّب‌ّ عنهم و تخلیصهم من ایدی الکفّار، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، و گفته‌اند: محل‌ّ او نصب است و عامل در او معنی «تقاتلون»، برای آن که چون قتال کند با کسی برای کسی آن را که برای او قتال کند که مدفوع عنه باشد او را خلاص بود، کأنّه قال: ما لکم لا تخلّصون المستضعفین.
کلبی روایت کرد از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس که گفت تقدیر اینکه است که: و عن المستضعفین، أی ذبّا و دفعا عنهم، برای آن که چون رسول- علیه السّلام- از مکّه
-----------------------------------
(1). سوره بقره (2) آیه 207.
(2). اساس، وز، مت، تب، لب، مر: زید، با توجّه به آج و مآخذ اعلام تصحیح شد.
(3). تب شعر.
(4). مر: دشمن را بکشد هم غالب شد.
(5). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). آج، لب، مر: نمی‌کنی/ نمی‌کنید.
(7). آج، لب: نمی‌رهانی/ نمی‌رهانید.
صفحه : 22
بیامد و جماعتی که ساز آمدن نداشتند آن جا بماندند، مشرکان ایشان را عذاب کردند و ایذا نمودند و عقوبت کردن گرفتند. آنگه بیان کرد به «من» تبیین که: اینکه ضعیفان هم مردانند هم زنانند هم کودکان«1». و الولدان، جمع کثیر«2» باشد ولد را، کخرب و خربان و ورل و ورلان، و آنچه غالب بود بر جمع اینکه باب فعال بود، کجبل و جبال و جمل و جمال. آنگه بگفت که ایشان در آن جا چه می‌گویند و چه«3» دعا می‌کنند:
رَبَّنا، بار خدایا؟ ما را بیرون بر از اینکه شهر بیدادگر اهل«4»، و ظالم در لفظ صفت «قریة» است، و در معنی صفت «اهل»، برای آن که فعل اهل قریه است. و رفع «أهل» بر فاعلیّت است برای آن که اسم فاعل عمل فعل کند، و مراد به «قریة» مکّه است بر قول عامّه مفسّران، و ایشان شهر بزرگ را قریه خوانند برای آن که مردم در او مجتمع باشند، و نیز در دعا می‌گویند: وَ اجعَل لَنا مِن لَدُنک‌َ وَلِیًّا، و ما را از نزدیک تو«5» ولی‌ّ کن، و «ولی‌ّ» قیّم باشد به کاری که او به آن اولیتر باشد، و ما را از نزدیک تو«6» یاری کن، تولّای کار ما تو کن و با کس مگذار، و نصرت ما را تو قوّت فرمای.
و ابو علی گفت: از جمله بازماندگان ضعیفان عیّاش بن ابی ربیعة بود و أبو جند بن سهیل و سلمة بن هشام و الولید و غیرهم، خدای تعالی دعای ایشان اجابت کرد و رسول- علیه السّلام- مکّه بگشاد و عتّاب بن اسید را بر او امیر کرد، و او یار ایشان شد تا آنان که مظلوم بودند و ذلیل و ضعیف قاهر و غالب و قوی گشتند بر ظالمان.
آنگه حق تعالی وصف کرد هر دو فرقه را از مؤمنان و کافران و باز گفت«7» نصرت ایشان معبود خود را، گفت: الَّذِین‌َ آمَنُوا، آنان که مؤمنانند در سبیل خدای جهاد کنند، و آن غزات کافران است.
و در «سبیل اللّه» دو قول گفتند: یکی جهاد و یکی ره«8» بهشت، و المعنی فی
-----------------------------------
(1). وز، تب، مر: کوکان‌اند.
(2). مر: کثرت.
(3). مر: چون.
(4). مر: بیدادگرند اهل او.
(6- 5). مر: خود.
(7). تب از. [.....]
(8). مر: راه.
صفحه : 23
طاعة اللّه [326- ر]
فانّها تؤدّی الی الجنّة و الثّواب، و آنان که کافراند جهاد می‌کنند در ره«1» طاغوت.
حسن و شعبی گفتند: شیطان است، و ابو العالیه گفت: کاهن است، و زجاج گفت: هر معبود«2» که فرود خداست. آنگه امر کرد مؤمنان را به جهاد کافران، گفت:
فَقاتِلُوا أَولِیاءَ الشَّیطان‌ِ، قتال کنید با دوستان شیطان که کید شیطان ضعیف بوده است همیشه. و معنی «کان» آن است که: لم یزل ضعیفا.
و کید شیطان را وصف کرد به ضعف برای چند وجه را: یکی باضافه با نصرت خدای، و دوم برای ضعف دواعی اولیای او، چه حاصل نه‌اند بر بصیرتی از سر شبهت قتال کنند و مؤمنان از سر حجّت.
قوله: أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ قِیل‌َ لَهُم کُفُّوا أَیدِیَکُم، کلبی گفت: آیت در عبد الرّحمن عوف آمد و سعد أبو وقاص و قدامة بن مظعون در مکّه از مشرکان رنج می‌دیدند، گفتند: یا رسول اللّه؟ دستور باش«3» تا با اینان کارزار کنیم که از حدّ ببردند! رسول- علیه السّلام- گفت: مرا نفرموده‌اند به قتال اینان، صبر باید کردن تا وقت باشد.
چون رسول- علیه السّلام- هجرت کرد و به مدینه آمد و خدای تعالی غزات بدر فرمود، رسول گفت: جهاد باید کردن از آن«4» را که در مکّه آرزوی کارزار بود به دروغ، چون بدانستند به درست«5» که جهاد می‌باید کردن، خوش نیامد ایشان را و اظهار کراهت و ضعف و فشل کردند. خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد و در ایشان حق تعالی گفت: نبینی آنان را که ایشان را گفتند: کُفُّوا أَیدِیَکُم، دست فرود آرید و امتناع کنید، یعنی در مکّه از قتال مشرکان پیش«6» نزول آیت جهاد، و بر نماز و زکات اقتصار کنی«7».
و مجاهد گفت: آیت در جهودان آمد، خدای تعالی اینکه امّت را فرمود که آن
-----------------------------------
(1). مر: راه.
(2). آج، لب، مر: معبودی.
(3). آج، لب: دستور باشد.
(4). کذا: در اساس، همه نسخه بدلها: آنان.
(5). اساس: بدر است، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). مر از.
(7). مر: کنید.
صفحه : 24
مکنی«1» که ایشان کردند. و قولی دگر گفتند: آیت به مدینه آمد برای آن که خدای تعالی در مکّه زکات نفرموده بود، و آنان که آن گفتند لفظ زکات بر صدقه حمل کردند چنان که خدای تعالی زکات را صدقه خواند فی قوله: إِنَّمَا الصَّدَقات‌ُ لِلفُقَراءِ«2»فَلَمّا کُتِب‌َ عَلَیهِم‌ُ القِتال‌ُ، چون کارزار بر ایشان نوشتند. إِذا فَرِیق‌ٌ، اینکه را «إذا» مفاجات خوانند، نحو قول القائل: فتحت الباب فاذا زید بالباب، که نگاه کردی گروهی از ایشان چنان می‌ترسیدند از مشرکان که از خدای ترسند یا سخت‌تر، و گفتند: بار خدای ما؟ چرا کارزار بر ما نوشتی و ما را باز پس نداشتی تا به وقتی نزدیک! و معنی «أو» گفتند: «واو» است، یعنی و أشّد«3» خشیة، و گفتند: «بل» است، یعنی بل اشدّ خشیّة، و گفتند: برای ابهام است بر مخاطب، کقول القائل: اکلت الیوم تمرا أو زبدا، و او شاک‌ّ«4» نباشد در آنچه خورده بود کقوله تعالی: وَ أَرسَلناه‌ُ إِلی مِائَةِ أَلف‌ٍ أَو یَزِیدُون‌َ«5»، تا لازم نیاید که در کلام شکّی باشد یا «أو» برای شک‌ّ بود. و بعضی گویند: آیت در منافقان آمد که ایشان را یقینی نبود. و بعضی دگر گفتند:
در جهودان، و بعضی گفتند: در مؤمنانی که سست یقین و بصیرت بودند. و معنی «لولا» هلا است، و مراد به «اجل قریب»، وقت مرگ است.
آنگه حق تعالی بیان کرد که: آنچه در آن رغبت می‌کنند از متاع دنیا چیزی نیست و اندک است بالإضافة الی ما عند اللّه و الاخرة، و آخرت بهتر است آنان را که پرهیزگار باشند.
و بر ایشان ظلم نکنند به مقدار فتیلی. و در او دو قول گفتند: یکی آن که «فتیل» آن باشد که چون دو انگشت به هم بمالد چو رشته چرک حاصل شود، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. و بعضی دگر گفتند: شبه رسنی باریک باشد در میان استخوان خرما. و «فتیل» فعیل باشد به معنی مفعول، و اینکه کنایت است از چیز اندک بر سبیل مبالغه.
-----------------------------------
(1). تب: مکنید.
(2). سوره توبه (9) آیه 60.
(3). آج، لب، مر تثبیتا و اشدّ.
(4). مر: شاکی.
(5). سوره صافّات (37) آیه 147.
صفحه : 25
آنگه حق تعالی رد کرد بر منافقان و تحریض مؤمنان بر جهاد تا از مرگ نترسند، و رغبت نکنند در حیات دنیا، و گمان نبرند که برای آن که به کارزار نروند همیشه خواهند ماندن و مرگ به ایشان نخواهد رسیدن، گفت: أَینَما تَکُونُوا یُدرِککُم‌ُ المَوت‌ُ، هر کجا باشی«1» مرگ شما را دریابد. وَ لَو کُنتُم فِی بُرُوج‌ٍ مُشَیَّدَةٍ، و اگر همه در حصنهای حصین باشید، اینکه قول قتاده است. عکرمه گفت: فی قصور محصّصة، من الشّید و هو الجص‌ّ، ابو عبیده گفت: مزیّنة، آراسته. قتیبی گفت: مطوّلة، بلند کرده، من شاد البناء اذا رفعه و شیّده برای مبالغه را. و مراد به «بروج» حصون و قلاع است، و گفتند: آیت ردّ است بر آنان که گفتند از منافقان مجاهدان و شهیدان را: لَو کانُوا عِندَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا«2» قَد أَنعَم‌َ اللّه‌ُ عَلَی‌َّ إِذ لَم أَکُن مَعَهُم شَهِیداً«3» وَ إِن تُصِبهُم حَسَنَةٌ، اینکه در جهودان و منافقان آمد«4» که ایشان چون رسول- علیه السّلام- به مدینه آمد، هر گه ایشان را نکبتی رسیدی و احتیاجی و نقصانی«5» ریع و میوه بودی، گفتند«6»: هذا بشوم هذا الرّجل، اینکه از شومی اینکه مرد است، و اگر ایشان را خصبی«7» و راحتی و نفعی و زیادتی بودی، گفتندی«8»: هذِه‌ِ مِن عِندِ اللّه‌ِ، یعنی اینکه نعمت از نزدیک خداست«9».
بعضی دگر گفتند: مراد به «حسنه» ظفر و غنیمت است، و مراد به «سیّئه» قتل و هزیمت، یعنی که اگر نه سبب آن بودی که تو که محمّدی ما را به کارزار بردی یا فرستادی، ما را اینکه نکبت نرسیدی، و قول اوّل درست‌تر است. حق تعالی [326- پ]
گفت: جواب ده ایشان را و بگو که اینکه همه از رنج و راحت و بیماری و تن درستی و تنگی و فراخی و خصب و جدب و رخص و غلا- علی بعض الوجوه- از قبل خداست-
-----------------------------------
(1). تب، مر: باشید. [.....]
(2). سوره آل عمران (3) آیه 156.
(3). سوره نساء (4) آیه 72.
(4). اساس و مت و مجاهدان و شهیدان، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها و فحوای عبارت زاید می‌نماید.
(5). وز، تب، آج، لب: نقصان.
(6). تب، مر: گفتندی.
(7). اساس، مت: رخصتی، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). وز: گفتند.
(9). وز: حق است.
صفحه : 26
جل جلاله- برای آن که او را که محمّد است در اینکه شرعی نیست و به دست او از اینکه چیزی نیست.
آنگه بر سبیل تقریع و انکار گفت: فَما لِهؤُلاءِ القَوم‌ِ، چه بوده است اینکه قوم را که نزدیک آن نیست که چیزی بدانند؟ وصف کرد ایشان را بقلّة الفهم و التّفکّر. و «کاد» برای مقاربت باشد، قربی قریب، و خبر او فعل مضارع باشد بی «أن». و «فقه» در لغت علم باشد، من قولهم: فقهت الشّی‌ء اذا علمته، و به عرف شرع مخصوص شد به علم شریعت، و آن را که اینکه نوع علم داند او را فقیه گویند، و اینکه از اسماء مخصوصه باشد. و بعضی گفتند: مراد به «حدیث» قرآن است که خدای تعالی قرآن را حدیث خواند فی قوله: نَزَّل‌َ أَحسَن‌َ الحَدِیث‌ِ«1»، و قول اوّل بهتر است برای تنکیر و اگر مراد قرآن بودی معرّف«2» بودی به «لام» و اللّه أعلم بمراده.
و قوله: فَما لِهؤُلاءِ، در مصاحف «لام» جدا می‌نویسند، علّت معتمد آن است که اتّباعا للمصحف، متابعت مصحف را که به خطّ صحابه چنین یافتند.
و فرّاء وجهی گفت برای کثرت استعمال «ما» ی استفهامی با اینکه «لام» جارّه که مالک و ماله و مالی و ما للقوم، پنداری گمان افتاد که «لام» از اصل کلمه است از معمول مجرورش جدا کردند و آن علّت ضعیف است.
آنگه حق تعالی آنچه حقیقت کار است بیان کرد، گفت: چرا با تو حواله می‌کنند، می‌گویند: یا به شوم«3» تو است یا به سوء تدبیر تو، نمی‌دانند که هر چه حسن است از خصب و سعت و نعمت و ظفر و غنیمت، هم«4» از من است که خداام، و هر چه قحط و شدّت و نکبت و آفت است به شوم«5» کفر و معصیت ایشان است، و خطاب با رسول است و مراد امّت، نحو قوله: یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ إِذا طَلَّقتُم‌ُ النِّساءَ«6». قتاده گفت: خطاب با یکی است از جمله مخاطبان مبهم، کأنّه قال: ما اصابک ایّها الأنسان.
و در «حسنه» و «سیّئه» دو قول است- چنان که گفتیم: یکی خصب و
-----------------------------------
(1). سوره زمر (39) آیه 23.
(2). وز: معروف، مر: معرفه.
(5- 3). مر: به شومی.
(4). مر: همه.
(6). سوره طلاق (65) آیه 1.
صفحه : 27
خباب«1» و نعمت و نقمت، و یکی ظفر و غنیمت چنان که روز بدر بود، یا قتل و هزیمت چنان که روز احد بود. و بر اینکه قول، فَمِن نَفسِک‌َ، بر حقیقت خود باشد برای آن که آنچه به ایشان رسید به احد از فعل ایشان بود، و بر قول اوّل که فعل خدای باشد اضافه به ایشان مجاز بود، یعنی به شوم کفر و معصیت او بر سبیل عقوبت.
و ابو العالیه گفت: مراد طاعت و معصیت است، یعنی طاعت به توفیق و اقدار و تمکین و الطاف و تسهیل«2» اوست و معاصی به فعل«3» بد تو بی اعانت و ارادت خدای.
و ابو القاسم بلخی گفت: مراد به «سیّئه» عقوبت است بر سبیل جزا علی المعاصی المتقدّمة، و عقوبت را بر توسّع سیئه خواند، چنان که گفت: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ«4» قُل کُل‌ٌّ مِن عِندِ اللّه‌ِ، برای آن که در آیت دوم تفصیل اینکه جمله بداد و بگفت: ما أَصابَک‌َ مِن حَسَنَةٍ فَمِن‌َ اللّه‌ِ وَ ما أَصابَک‌َ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفسِک‌َ، و «من» فی قوله: مِن حَسَنَةٍ، و: مِن سَیِّئَةٍ، برای تبیین است، زیاده نیست. وَ أَرسَلناک‌َ لِلنّاس‌ِ رَسُولًا، و ما تو را بفرستادیم برای مردمان به رسالت و پیغام. و نصب «رسولا» بر حال باشد از «کاف» که خطاب رسول«5» است. وَ کَفی بِاللّه‌ِ شَهِیداً، و نصب او بر تمییز«6» است، معنی آن است که: ما تو را به رسالت فرستادیم که اگر چه تو نیز بر اینان گواهی، [اگر گواهی تو نباشد، گواهی]«7» من کفایت است، چه من عالمم به احوال ایشان و لکن برای بلاغ حجّت گفتم«8»: وَ جِئنا بِک‌َ«9»مَن یُطِع‌ِ الرَّسُول‌َ فَقَد أَطاع‌َ اللّه‌َ وَ مَن تَوَلّی فَما أَرسَلناک‌َ عَلَیهِم حَفِیظاً (80) وَ یَقُولُون‌َ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِن عِندِک‌َ بَیَّت‌َ طائِفَةٌ مِنهُم غَیرَ الَّذِی تَقُول‌ُ وَ اللّه‌ُ یَکتُب‌ُ ما یُبَیِّتُون‌َ فَأَعرِض عَنهُم وَ تَوَکَّل عَلَی اللّه‌ِ وَ کَفی بِاللّه‌ِ وَکِیلاً (81) أَ فَلا یَتَدَبَّرُون‌َ القُرآن‌َ وَ لَو کان‌َ مِن عِندِ غَیرِ اللّه‌ِ لَوَجَدُوا فِیه‌ِ اختِلافاً کَثِیراً (82) وَ إِذا جاءَهُم أَمرٌ مِن‌َ الأَمن‌ِ أَوِ الخَوف‌ِ أَذاعُوا بِه‌ِ وَ لَو رَدُّوه‌ُ إِلَی الرَّسُول‌ِ وَ إِلی أُولِی الأَمرِ مِنهُم لَعَلِمَه‌ُ الَّذِین‌َ یَستَنبِطُونَه‌ُ مِنهُم وَ لَو لا فَضل‌ُ اللّه‌ِ عَلَیکُم وَ رَحمَتُه‌ُ لاتَّبَعتُم‌ُ الشَّیطان‌َ إِلاّ قَلِیلاً (83) فَقاتِل فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ لا تُکَلَّف‌ُ إِلاّ نَفسَک‌َ وَ حَرِّض‌ِ المُؤمِنِین‌َ عَسَی اللّه‌ُ أَن یَکُف‌َّ بَأس‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ اللّه‌ُ أَشَدُّ بَأساً وَ أَشَدُّ تَنکِیلاً (84)مَن یَشفَع شَفاعَةً حَسَنَةً یَکُن لَه‌ُ نَصِیب‌ٌ مِنها وَ مَن یَشفَع شَفاعَةً سَیِّئَةً یَکُن لَه‌ُ کِفل‌ٌ مِنها وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ مُقِیتاً (85) وَ إِذا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحسَن‌َ مِنها أَو رُدُّوها إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ حَسِیباً (86) اللّه‌ُ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ لَیَجمَعَنَّکُم إِلی یَوم‌ِ القِیامَةِ لا رَیب‌َ فِیه‌ِ وَ مَن أَصدَق‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ حَدِیثاً (87) فَما لَکُم فِی المُنافِقِین‌َ فِئَتَین‌ِ وَ اللّه‌ُ أَرکَسَهُم بِما کَسَبُوا أَ تُرِیدُون‌َ أَن تَهدُوا مَن أَضَل‌َّ اللّه‌ُ وَ مَن یُضلِل‌ِ اللّه‌ُ فَلَن تَجِدَ لَه‌ُ سَبِیلاً (88) وَدُّوا لَو تَکفُرُون‌َ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُون‌َ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنهُم أَولِیاءَ حَتّی یُهاجِرُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ فَإِن تَوَلَّوا فَخُذُوهُم وَ اقتُلُوهُم حَیث‌ُ وَجَدتُمُوهُم وَ لا تَتَّخِذُوا مِنهُم وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (89)
إِلاَّ الَّذِین‌َ یَصِلُون‌َ إِلی قَوم‌ٍ بَینَکُم وَ بَینَهُم مِیثاق‌ٌ أَو جاؤُکُم حَصِرَت صُدُورُهُم أَن یُقاتِلُوکُم أَو یُقاتِلُوا قَومَهُم وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ لَسَلَّطَهُم عَلَیکُم فَلَقاتَلُوکُم فَإِن‌ِ اعتَزَلُوکُم فَلَم یُقاتِلُوکُم وَ أَلقَوا إِلَیکُم‌ُ السَّلَم‌َ فَما جَعَل‌َ اللّه‌ُ لَکُم عَلَیهِم سَبِیلاً (90) سَتَجِدُون‌َ آخَرِین‌َ یُرِیدُون‌َ أَن یَأمَنُوکُم وَ یَأمَنُوا قَومَهُم کُلَّما رُدُّوا إِلَی الفِتنَةِ أُرکِسُوا فِیها فَإِن لَم یَعتَزِلُوکُم وَ یُلقُوا إِلَیکُم‌ُ السَّلَم‌َ وَ یَکُفُّوا أَیدِیَهُم فَخُذُوهُم وَ اقتُلُوهُم حَیث‌ُ ثَقِفتُمُوهُم وَ أُولئِکُم جَعَلنا لَکُم عَلَیهِم سُلطاناً مُبِیناً (91)

[ترجمه]

‌هر که فرمان برد رسول را فرمان خدای برده باشد، و هر که پشت بر کند«1» ما نفرستادیم تو را بر ایشان نگاهبان.
و گویند فرمان تو طاعت است، پس چون بیرون روند«2» از نزدیک تو می‌سگالند«3» گروهی از ایشان جز آن که تو گویی، و خدای بنویسد آنچه ایشان می‌سگالند«4»، بر گرد ایشان و توکّل کن بر خدای و بس است خدای و کیل.
اندیشه نمی‌کنند در اینکه قرآن! و اگر از نزدیک جز خدای بودی، یافتندی«5» در او خلافی در بسیار.
و چون آید با ایشان کاری از ایمنی باشد یا ترس، آشکارا کنند، و اگر با رسول افگنند و با خداوندان کار از ایشان بدانند آنان که بیرون می‌آرند آن را از ایشان، و اگر نه فضل خدای بودی بر شما و بخشایش او از پی دیو بودیتان مگر اندکی.
کارزار کن در ره خدای تکلیف نمی‌کنند مگر نفس تو، و بر انگیز مؤمنان را تا باشد که خدای باز دارد شرّ آنان که کافر شدند، و خدای سخت‌تر«6» است به قوّت و سخت‌تر است به عقوبت«7».
-----------------------------------
(1). آج، لب: و آن کس که برگشت از فرمان.
(2). اساس، مت: بیرون دید، تب، آج، لب: بیرون آیند، با توجّه به وز تصحیح شد.
(3). آج، لب: از نزد تو به شب کاری سازند. [.....]
(4). آج، لب: آنچه به شب می‌سازند.
(5). اساس، مت: نیافتندی، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). آج، لب کارزار.
(7). آج، لب: به صولت.
صفحه : 29
هر که شفاعتی کند نیکو، باشد او را بهری«1» از آن، و هر که شفاعتی کند بد، باشد او را بهره از آن، و خدای بر همه چیزی تواناست.
و چون تحیّت کنند شما را به سلام«2»، تحیّت کنید نیکوتر از آن یا رد کنید، هم آن«3» که خدای بر همه چیزی حساب کننده است.
خدای، نیست بجز او«4» خدای گرد آرد«5» شما را به روز قیامت، شک نیست در او و کیست که راست‌تر گوید از خدای سخن.
چیست شما را که در منافقان دو گروهی«6»، و خدای باز پس افگند ایشان را به آنچه کرده بودند می‌خواهید تا راه دهید آن را که گمراه کند خدای«7»! و هر که گمراه کند خدای او را نیابی او را راهی.
تمنّا کردند که کافر شوید شما چنان که کافر شدند ایشان تا باشید راست، مگیرید از ایشان دوستان تا هجرت کنند در راه خدای«8»، اگر برگردند بگیرید ایشان را و بکشید ایشان را هر کجا یابید ایشان را، و مگیرید از ایشان دوستی و نه یاری.
-----------------------------------
(1). مت: بهره، آج، لب: بهره‌ای.
(2). آج، لب: سلامی.
(3). آج، لب: بدرستی که.
(4). تب: خدای آن است که نیست خدایی جز او.
(5). تب: کرد کند.
(6). تب، آج، لب: دو گروهید.
(7). تب او را.
(8). تب پس.
صفحه : 30
مگر آنان که پیوندند به قومی که از میان شما و ایشان عهدی باشد یا آیند به شما تنگ شده دلهای ایشان که تا کارزار کنند با شما یا کارزار کنند با قوم خود، و اگر خواهد خدای مسلّط کردی ایشان را تا با شما کارزار کردندی، اگر دور شوند«1» و کارزار نکنند با شما و به شما افگنند صلح«2»، نکرد خدای شما را بر ایشان راهی.
[327- پ]«3»
یابید«4» گروهی دیگر را که می‌خواهند که ایمن باشند از شما و ایمن باشند از قوم خود، هر گه باز برند ایشان را با کفر سرنگون کنند ایشان را در آن، اگر دور نشوند از شما و نیفگنند به شما صلح و دست بنه دارند بگیرید ایشان را و بکشید هر کجا یابید ایشان را، ایشان‌اند که ما کردیم شما را بر ایشان حجّتی روشن.
قوله: مَن یُطِع‌ِ الرَّسُول‌َ«5»وَ مَن تَوَلّی، و هر که پشت بر فرمان او کند و اعراض و عدول کند، فَما أَرسَلناک‌َ عَلَیهِم حَفِیظاً ما تو را به محافظت او نفرستادیم، کار تو بیشتر از تبلیغ نیست، حافظ و رقیب و محاسب اعمال ایشان منم.
و در معنی او چند قول گفتند: یکی آن که تو نگاهبان ایشان نه ای تا برنگردند که اینکه نه تکلیف تو است، دگر آن که تو نگاهبان اعمال ایشان نه‌ای برای جزا که جزای آن به دست تو نیست. دگر آن که گفتند: تو مسلّط نه‌ای برایشان، چه کار تو جز تبلیغ رسالت نیست، و مثله قوله: لَست‌َ عَلَیهِم بِمُصَیطِرٍ«2» وَ یَقُولُون‌َ طاعَةٌ، در رفع او دو وجه گفتند: یکی آن که خبر مبتداست محذوف، یعنی أمرک طاعة، و یک قول آن که: مبتداست و خبر محذوف، یعنی منّا طاعة لک، چنان که گفت: قُل لا تُقسِمُوا طاعَةٌ مَعرُوفَةٌ«3»، و قوله: فَأَولی لَهُم، طاعَةٌ وَ قَول‌ٌ مَعرُوف‌ٌ«4».
خلاف کردند در آن که آنان که اینکه گفتند که بودند! بعضی گفتند: منافقان
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). سوره غاشیه (88) آیه 22.
(3). سوره نور (24) آیه 53.
(4). سوره محمّد (47) آیه 19 و 20.
صفحه : 32
بودند، چون بنزدیک رسول آمدندی، گفتندی: فرمان تو ما را طاعت است، و ما منقاد فرمان توایم. چون از پیش او برفتندی و با خلوت افتادندی، کارهای دیگر به خلاف آن سگالیدن گرفتندی. بعضی دگر گفتندی: آنان بودند که خدای تعالی از ایشان حکایت کرد که: یَخشَون‌َ النّاس‌َ کَخَشیَةِ اللّه‌ِ«1»فَإِذا بَرَزُوا مِن عِندِک‌َ بَیَّت‌َ طائِفَةٌ، ابو عمرو و حمزه ادغام کردند «تا» را در «طا» لقرب المخرج، و کسائی در فعل روا نداشت، [در اسم روا داشت]«2»، أعنی بیّت«3» طائفة«4» ادغام نکرد و روا داشت: بیّتت«5» طائفة، و زجاج و مبرّد گفتند: اینکه را وجهی نیست، و فرقی نکردند و ادغام «تا» «در طا» برای قرب مخرج است، امّا روا نداشتند که «طا» در «تا» ادغام کنند برای آن که «طا» مطبق است و «تا» مهموس در او مدغم نشود.
و «تبییت»«6» کاری سگالیدن باشد به شب، و شبیخون را و غارت شب را «تبییت» خوانند برای آن که به شب سگالیده باشد. و جبّائی گفت: کاری باشد که در خانه بسگالند، همانا از بیت اشتقاق کرد، و اهل لغت اینکه بگفتند«7»، و اینکه اشتقاق دور است. رمّانی گفت: در او معنی اخفاء فی النّفس در است، برای آن بر خدای تعالی اجرا نکنند، قال عبید بن همام:

أتونی فلم ارض ما بیّتوا و کانوا أتونی بأمر نکر

لانکح أیّهم منذرا و هل ینکح العبد حرّ لحرّ
و قال النّمر بن تولب«8»:

فها تبیّتک الملامة فاهجعی
و أخفش گفت: آن بیت«9» شعر است بر سبیل تشبیه که ایشان آن کار به شب
-----------------------------------
(1). سوره نساء (4) آیه 77.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). مر: بیّت.
(4). اساس، مت ابو عمرو و حمزه، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(5). آج، لب، مر: بیّت.
(6). آج: تبیّت. [.....]
(7). تب، آج، لب: نگفتند.
(8). تب شعر.
(9). مر: گفت اشتقاق آن از بیت.
صفحه : 33
سگالند، چنان که شاعر ابیات شعر به شب«1» سگالد.
وَ اللّه‌ُ یَکتُب‌ُ ما یُبَیِّتُون‌َ، و خدای آنچه ایشان می‌سگالند می‌نویسد. در معنی او دو قول گفتند: یکی آن که خدای تعالی در لوح محفوظ بنویسد تا ایشان را بر آن جزا دهد، و قولی دگر آن که: در نوشته قرآن بر تو انزله کند«2» چنان باشد که او نوشته، و روا باشد که فرشتگان را فرماید تا برنامه اعمال ایشان نویسند، آنگه چون به امر او بود اضافه با خود کرد. و گفته‌اند: معنی «یکتب» یحفظ است، و خدای تعالی نگاه دارد آنچه ایشان می‌کنند، چنان که کسی چیزی به کتابت نگاه دارد.
آنگه رسول را- علیه السّلام- فرمود که: از ایشان اعراض کن و بگرد و توکّل بر خدای کن، یعنی به ایشان التفات مکن و بر ایشان اعتماد مکن«3» با خدای تعالی افگن که خدای تعالی بس است و کیل [328- ر]
که قیام کند به آنچه به او تفویض کنی.
قوله: أَ فَلا یَتَدَبَّرُون‌َ، حق تعالی گفت: در اینکه قرآن تأمّل نمی‌کنند و آنگه«4» اگر نه از نزدیک خدا بودی در او خلاف بسیار بودی، و در آیت چهار دلیل است بر چهار اصل از اصول مذهب ما: یکی بطلان تقلید و حث‌ّ بر نظر و تأمّل و تدبّر، دگر دلیل است بر بطلان قول آن کس که گفت: معنی قرآن نشاید دانستن الّا به قول رسول، و اینکه مذهب مجبّران است و جماعتی حشویان، برای آن که خدای تعالی ما را حث‌ّ کرد بر تدبّر و تأمّل او بدانیم که کلام خداست بانتفاء الاختلاف عنه، و اینکه آنگه باشد که ما از او به تأمّل چیزی بدانیم. دگر دلالت آن که او کلام خداست به نفی اختلاف و تناقض فرمود، نه از جهت قدم و حدوث، نه گفت اگر نه کلام خدای بودی محدث بودی. دلیل چهارم آن که اختلاف و تناقض و تفاوت نه از فعل خدای است، برای آن که اگر از فعل او بودی از عند او بودی، و خدای تعالی گفت:
آن از عند غیر من باشد.
و معنی «تدبّر» نظر در عواقب امور باشد، و تدبیر اصلاح کار باشد برای عاقبتش، و اصل او از دبر است، و دبر الأمر، عاقبته، و تدابر که تواضع است«5» هم از اینکه
-----------------------------------
(1). آج، لب: که شاعران کار و اندیشه شعر را به شب.
(2). مر: انزال کند.
(3). مر و گفتند ایشان را عقوبت مکن.
(4). تب، آج: آنک/ آن که.
(5). آج، لب، مر: تقاطع.
صفحه : 34
جاست که هر کسی از ایشان پشت بر صاحبش کند، و فرق«1» میان تدبّر و تفکّر آن است که «تدبّر» تصرّف دل باشد به نظر [در عواقب و تفکّر تصرّف دل باشد به نظر]«2» در دلائل. و حقیقت اختلاف آن باشد که ممتنع باشند از آن که یکی قایم بود مقام آن دیگر در آنچه راجع بود با ذاتشان چون سواد و بیاض و سواد و حلاوت.
و در معنی اختلاف اینکه جا سه قول گفتند: یکی آن که ابو علی‌ّ گفت: علی حدّ واحد است از فصاحت و بلاغت هیچ در او رکیک و ضعیف و بد و مرذول نیست.
زجّاج گفت: یعنی در او اختلاف نیست در اخبار غایبات، و آنچه از احوال و اسرار شما خبر می‌دهد همه اخبارش وفق مخبر است. قتاده و إبن زید گفتند: در او تناقضی و تفاوتی نیست از جهت حقّی و باطلی.
و اختلاف سه گونه باشد: اختلاف تناقض باشد، و اختلاف تفاوت، و اختلاف تلاوت. و آن دو اختلاف باتّفاق در قرآن نیست.
و امّا اختلاف تلاوت از اختلاف قرّاء در او نه اختلافی است که در او نقصی آرد، بل همه بر منهاج حق و صواب است، چون هر یکی را وجهی و دلیلی و بیّنتی از کلام عرب هست، پس بمثابه آن است لاختلاف«3» فیه من هذه الجهة علی هذا اللّسان. و اختلاف که در تازی آمد شد باشد، هم موافق مذهب متکلّمان است برای آن که ایشان اکوان متضادّ گویند به اختلاف جهات و تضادّ اختلاف باشد و زیادة علیه.
وَ إِذا جاءَهُم أَمرٌ مِن‌َ الأَمن‌ِ أَوِ الخَوف‌ِ أَذاعُوا بِه‌ِ، اینکه هم وصف منافقان است که رسول- علیه السّلام- سریّتی را به جایی فرستادی و ایشان را ظفری یا کسری بودی، منافقان بشتافتندی و آن خبر از صادر و وارد بپرسیدندی و با یکدیگر بازگفتندی پیش از آن که با رسول گفتندی، و بعضی دگر گفتند: مراد«4» آن ارجاف است که ایشان در مدینه افگندندی به نیک و بد بی‌بصیرتی، چنان که خدای تعالی گفت:
وَ المُرجِفُون‌َ فِی المَدِینَةِ ...«5»، و آن که چنین چیزی گوید ایمن نباشد از آن که
-----------------------------------
(1). وز، تب، آج، لب از.
(2). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). تب، آج، لب: لا اختلاف.
(4). مر از.
(5). سوره احزاب (33) آیه 60.
صفحه : 35
دروغ گوید، و گفته‌اند: مرا به امن و خوف ظفر و هزیمت است، و اگر حمل کنند بر عموم اولیتر باشد. أَذاعُوا بِه‌ِ، آشکارا کنند و بپراگنند، و إذاعة السّر افشاؤه باشد، قال«1»:

اذاع به فی النّاس حتّی کأنّه بعلیاء نار أوقدت بثقوب
و اصل او تفریق باشد. تبّع گفت- آنگه که به مدینه آمد و آب مدینه باز خورد«2»:

و لقد شربت علی براجم شربة کادت بباقیة الحیوة تذیع
أی تتفرّق«3». براجم: ماء بالمدینة، و گفته‌اند: او از اینکه [آب]«4» باز خورد زره«5» در آب بود در گلوی او گرفت، و ذاع الخبر اذا فشا، و رجل مذیاع اذا کان لا یحفظ السرّ، و ذاع و شاع و فشا و علن و ظهر متقارب است.
آنگه گفت: وَ لَو رَدُّوه‌ُ إِلَی الرَّسُول‌ِ وَ إِلی أُولِی الأَمرِ مِنهُم، و اگر با رسول افگندی تا او بگفتی و افشا کردی در قول آنان که گفتند مراد حدیث سرایاست، و گفته‌اند: إِلَی الرَّسُول‌ِ، أی الی سنّته، یا طریقت و سنّت او رد کردندی. و امّا «اولی الأمر، باقر- علیه السّلام- گفت: أئمّه معصوم‌اند«6»، و وجوهی بسیار از«7» استدلال برفت بر اینکه.
إبن زید و سدّی و جبّائی گفتند: امراء«8»، سرایایند، حسن و قتاده و إبن جریج گفتند: علمااند و ملازمان رسول- علیه السّلام. و قول باقر- علیه السّلام- که گفت:
مراد معصومانند اولیتر است، برای آن که خدای تعالی گفت: اگر به ایشان رد کنند بدانند آنان که استنباط و استخراج آن می‌کنند، و هیچ کس نباشد که به قول او علم حاصل شود مگر معصومی که دروغ بر او روا نباشد.
دگر آن که قول ایشان که گفتند: امرا و علمااند، داخل است در قول ما که
-----------------------------------
(1). تب شعر، مر الشّاعر. [.....]
(2). تب شعر.
(3). آج، لب، مر: تفرّق.
(4). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). اساس: به صورت «ذره» هم خوانده می‌شود، اج: ذروه، و در زیر کلمه معنی کرده است «زالو».
(6). مر: معصومین‌اند.
(7). مر ادلّه.
(8). مر: اولی الأمر.
صفحه : 36
اینان هم امامند هم امرا هم علما، و قول ما داخل نیست در قول ایشان. پس اینکه متّفق علیه است، و آن قول مختلف فیه.
و قوله: یَستَنبِطُونَه‌ُ، أی یتجسّسونه، آنان که تجسّس می‌کنند فی قول إبن عبّاس و ابی العالیه، و زجّاج گفت: معنی استنباط استخراج باشد، و أنبط الماء اذا اخرجه، قال الشاعر«1»:

ذا قال قولا أنبط الماء فی الثّری
و اینکه سوادیان عرب را برای آن نبیط خوانند که ایشان چشمه‌های آب بیرون آرند [328- پ]، قال المعرّی«2»:

اینکه امرؤ القیس و القوافی اذ مال من تحته الغبیط

استنبط العرب فی الموامی بعدک و استعرب النبیط
و در «منهم» دو قول گفتند که ضمیر با که راجع است: یکی آن که راجع است با «اولی الامر»، و دگر با فرقه منافقان که خبر می‌پرسیدند. وَ لَو لا فَضل‌ُ اللّه‌ِ عَلَیکُم وَ رَحمَتُه‌ُ، و اگر نه فضل و رحمت خدای بودی بر شما از تواتر و ترادف الطاف شما پسر و«3» شیطان شدی. إِلّا قَلِیلًا، مگر اندکی.
خلاف کردند در رجوع اینکه استثناء که با که راجع است بر چهار قول: قولی آن است که راجع با ضمیر مخاطبان است، من قوله: لَاتَّبَعتُم‌ُ، که در بر«4» اوست، و اینکه اولیتر است برای آن که ظاهر کلام اینکه است، و تقدیر اینکه است که: الّا قلیلا منهم«5».
و قول دگر ابو علی گفت: الّا قلیلا من الإتّباع، یعنی همه اتّباع شما شیطان را بودی مگر اتّباعی اندک که آن نه شیطان را بودی.
حسن بصری و قتاده و فرّاء گفتند: استثناست از مستنبطان، و تقدیر آن که:
لعلمه الّذین یستنبطونه منهم الّا قلیلا. چهارم عبد اللّه عبّاس و إبن زید و کسائی و فرّاء و مبرّد گفتند: أذاعوا به الّا قلیلا، استثنا از «إذاعة» کردند، و اینکه جمله اگر چه جایز است [در رجوع«6»]«7» إلی کل‌ّ واحدة من هذه الجمل صلاحا خلاف نیست، و لکن
-----------------------------------
(2- 1). تب شعر.
(3). مر: پیروی.
(4). آج، لب: برابر.
(5). وز، تب، آج، لب، مر: منکم.
(6). آج، لب، مر استثناء.
(7). اساس ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 37
خلاف در آن است که«1» هل یرجع الی جمیعها قطعا، أو الی کل‌ّ واحدة منها قطعا، أو الی ما یلیه قطعا! و کلام در اینکه مسأله جای دگر بیاید«2» مستقصی- إن شاء اللّه- و جز به قرینه رد نتواند کردن«3» إلی أحد المحتملین و قطع کردن که راجع است با یکی از اینکه. و بعضی اهل علم گفتند معنی آن است که: لولا فضل اللّه علیکم لاتّبعتم الشّیطان کلّکم، چنان که گویند: قل‌ّ ما رأیت مثله، أی«4» ما رأیت مثله، و قال: قلیل المثالب و القادحة«5»، أی لا قادحة«6» فیه و لا مثلبة- و اللّه اعلم بمراده.
قوله: فَقاتِل فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، آنگه رسول- علیه السّلام- را فرمود که: تو به کار خود مشغول باش و مبالات مکن به تخلّف منافقان و ارجاف مرجفان، تو در سبیل خدای جهاد کن«7» که تکلیف ایشان بر تو نیست تا ضرر معصیت ایشان با تو آید، بل تکلیف ایشان بر ایشان است و وبال و ضرر فعل ایشان برایشان بود، تو را جز تکلیف خود نیست. آنگه گفت: وَ حَرِّض‌ِ المُؤمِنِین‌َ، مؤمنان را تحریض کن بر جهاد تا کسی گمان نبرد که به اینکه که خدای تعالی گفت: لا تُکَلَّف‌ُ إِلّا نَفسَک‌َ، او را نیست که مردمان را جهاد فرماید. و «تحریض» و «تحضیض» و «حث‌ّ» به یک معنی باشد، و در آیت دلیل است بر آن که خدای تعالی به گناه کسی، دیگر را نگیرد.
و در آن که اینکه «فا» فی قوله: فَقاتِل، به چه تعلّق دارد دو قول گفته‌اند: یکی آن که جواب آن است که گفت: [وَ]«8»آنها فی آنها فی، فَقاتِل فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ]
أنت ایضا طمعا فی ذلک، و گفته‌اند تعلّق دارد بقوله: وَ ما لَکُم لا تُقاتِلُون‌َ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ«10» فَقاتِل، چرا کارزار
-----------------------------------
(1). مر و. [.....]
(2). اساس، مت: باشد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). وز، تب: نتواند کردن، آج، لب، مر: نتوان کرد.
(4). اساس، مت: الی، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). آج، لب: و القارحه.
(6). آج، لب: قارحه.
(7). اساس، مت: کند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها، از قرآن مجید افزوده شد.
(9). سوره نساء (4) آیه 74.
(10). سوره نساء (4) آیه 75.
صفحه : 38
نمی‌کنی«1» تو کارزار کن.
و قوله: عَسَی اللّه‌ُ أَن یَکُف‌َّ بَأس‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، در «عسی» اینکه جا دو قول گفته‌اند: یکی آن که «عسی» اطماع است از خدای تعالی مکلّفان را و طمع افگند [ایشان را و قطع نکرد]«2» ایشان را بر کف‌ّ بأس کافران برای ضربی مصلحت، نه آن که شکّی باشد از خدای تعالی در اینکه. دگر آن که گفتند: «عسی» از خدای واجب باشد همه جایی.
اگر گویند بر اینکه قول که: «عسی» از خدای واجب باشد، انجاز اینکه وعده کجاست که ما نمی‌بینیم که بأس کافران ممنوع نیست! گوییم از اینکه چند جواب است: یکی آن که آیت خاص است در بدر کوچک، که چون رسول- علیه السّلام- تحریض کرد صحابه را بر قتال، تکاسل کردند و تثاقل نمودند. رسول- علیه السّلام- بر نشست با هفتاد سوار بیرون رفت. ابو سفیان بشنید که رسول بیرون آمد و بترسید و خدای تعالی ترس در دل او افگند، برگردید و با مکّه شد، فذلک قوله: عَسَی اللّه‌ُ أَن یَکُف‌َّ بَأس‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا. قولی دیگر آن است که: اینکه در حدیبیّه بود، آن جا که خدای تعالی گفت: وَ هُوَ الَّذِی کَف‌َّ أَیدِیَهُم عَنکُم وَ أَیدِیَکُم عَنهُم«3»- الآیة.
قولی دیگر آن است که: آیت مخصوص است به آنان که خدای تعالی ترس رسول- علیه السّلام- در دل ایشان افگند تا با رسول- علیه السّلام- کارزار نیارستند کردن.
قولی دیگر آن است که: آیت مخصوص است به اهل ذمّه که قبول جزیه کردند و اختیار کارزار نکردند. قولی دیگر آن است که آیت عام است، جز آن که انجاز اینکه وعد هنوز نیست، آنگاه باشد که صاحب الزّمان- علیه السّلام- بیرون آید، و عیسی- علیه السّلام- از آسمان فرود آید، و خلاف بر خیزد، و دین یکی شود، و کفر مقموع و مقهور گردد، و دین خدای تعالی بر همه دینها ظاهر شود، چنان که گفت: لِیُظهِرَه‌ُ عَلَی الدِّین‌ِ کُلِّه‌ِ«4»وَ اللّه‌ُ أَشَدُّ بَأساً، و قوّت و شدّت خدای را- جل‌ّ جلاله- سخت‌تر است. وَ أَشَدُّ تَنکِیلًا، أی عقوبة. و «تنکیل» تفعیل باشد از نکال، و اصل او از نکول است و آن امتناع بود برای خوف. و «نکل» بند باشد برای آن که مانع باشد از رفتن، و نکال مانع و زاجر باشد از گناه، و اصل کلمه امتناع است، و نصب هر دو بر تمیز«1» است.
مَن یَشفَع شَفاعَةً حَسَنَةً- الآیة، در او چند قول گفتند: یکی آن که مراد به شفاعت نیک دعای خیر است، و مراد به شفاعت بد دعای بد است برای آن که مؤمنان یکدیگر را دعا«2» کردندی و جهودان نفرین کردندی، حق تعالی گفت: هر که دعای نیک کند او را از آن نصیب باشد، و هر که دعای بد کند او را از آن نصیب باشد.
در خبر می‌آید که: چون مؤمنی دیگری را دعا کند در غیبت او، فرشتگان گویند بدأ اللّه بک، خدای تعالی ابتدا [329- ر]
به تو کناد. و چون کسی کسی را نفرین کند بناحق، آن نفرین باز گردد به او، اگر او نیز مستحق‌ّ آن نباشد با جهودان گردد.
حسن بصری و مجاهد و إبن زید گفتند: مراد به «شفاعت حسنه» وسیلت است، و آن که شفاعت کند برای کسی دیگری را تا او را از بند رها کند یا حقّی مستحق‌ّ«3» به او بخشد، یا در حق‌ّ او مکرمتی کند و شفاعت بد آن است که در حق‌ّ کسی تخلیط و نکادت و نمیمت کند و سبب سازد تا مضرّتی به او رسد. و امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- گفت:
الشّفیع جناح الطّالب
، شفاعت کننده بال طلب کننده است، و ازهری‌ّ«4» گفت معنی آن است که: هر که عمل بر عمل زیادت کند از خیر و شر و طاعت و معصیت.
و «شفع«5»» در لغت زیاده باشد، و «شفع«6»» جفت باشد و «وتر» تاق، و اصل کلمه اینکه است، و شفاعت و شفعه از اینکه جاست به معنی ضم‌ّ، برای آن که شفیع
-----------------------------------
(1). وز، تب: تمییز. [.....]
(2). مر: دعای خیر.
(3). مر: حق‌ّ مستحقّی.
(4). اساس، مت: و زهری، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6- 5). آج، لب، مر: شفیع.
صفحه : 40
جفت مشفوع فیه باشد، و «شفعه» برای آن گویند که شفیع می‌خواهد تا ضم‌ّ کند آن ملک را با ملک خود، و بر اینکه تفسیر دادند
قول رسول را- علیه السّلام: اشفعوا توجروا.
دوم آن مرد تنها شوید«1» که در صف نماز تنها بود تا مزد بود شما را.
و حقیقت شفاعت بنزدیک ما در اسقاط مضارّ بود، و در مسأله منافع«2» بر مجاز به کار دارند، دلیل بر اینکه آن است که: چون در حق‌ّ رسول- علیه السّلام- از خدای تعالی زیاده منافع و درجات خواهیم، نگویند: ما شفیع رسولیم و برای او شفاعت می‌کنیم«3»، و در باب شفاعت رتبه معتبر است از میان شافع و مشقوع إلیه، چنان که از میان آمر و مأمور و از میان شافع و مشفوع فیه رتبه نباشد، بخلاف آن که اصحاب وعید گفتند، برای آن که کلام بر دو ضرب است: یکی آن که در او اعتبار رتبه کنند، و یکی آن که نکنند. امّا آن نوع که در او اعتبار رتبه کنند از میان مخاطب و مخاطّب باشد دون ما یتعلق«4» به الخطاب، کالأمر و النّهی و الدّعاء و المسألة، فکذلک الشّفاعة، و از اینکه جاست که روا باشد که یکی از ما شفیع خود باشد، و روا نبود که آمر خود باشد یا ناهی خود.
و قوله: یَکُن لَه‌ُ کِفل‌ٌ مِنها، حسن و قتاده گفتند: به معنی وزر بود، و اینکه قول باقر است- علیه السّلام. و سدّی و ربیع و إبن زید گفتند: «کفل» نصیب باشد، و منه قوله: یُؤتِکُم کِفلَین‌ِ مِن رَحمَتِه‌ِ«5»وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ مُقِیتاً، و در مقیت پنج قول گفتند: سدّی و إبن زید گفتند: مقتدر باشد، عبد اللّه عبّاس گفت: حفیظ و نگاه‌دار بود، مجاهد گفت: گواه
-----------------------------------
(1). وز، آج، لب: شوی، مر: دوم از مزد تنها شوی.
(2). وز در زیر کلمه افزوده: یعنی سؤال نفع بود.
(3). مت وی را.
(4). مر: من یتعلّق.
(5). سوره حدید (57) آیه 28.
(6). مر: اشتر.
(7). مر: و برای اینکه کفلین گویند.
صفحه : 41
باشد، بعضی دگر گفتند: حسیب باشد، پنجم گفتند: جزا دهنده باشد. و اصل «مقیت» از قوت باشد و گفته‌اند از قوّة، و قال الزّبیر بن عبد المطلب عم‌ّ النّبی- علیه السّلام- فیه بمعنی القادر«1»:

و ذی ضغن کففت النّفس عنه و کنت علی مسائته مقیتا
و قال کثیّر«2»:

و ما ذاک عنها عن نوال أناله و لا أنّنی منها مقیت علی ودّ
و إبن کثیر گفت: المقیت القادر علی کل‌ّ شی‌ء.
قوله: وَ إِذا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٍ- الایة. اینکه آیت خطاب است از خدای تعالی با جمله مؤمنان، حق تعالی می‌فرماید مردمان را که: چون کسی شما را تحیّتی کند از سلامی یا دعاء بخیر بالبقاء و البرکة و طول العمر، شما او را از آن نکوتر باز گویید.
[أو ردّوها]«3»، یا مثل آن رد کنید با او، یعنی به جواب او کنید.
و «احسن» لا ینصرف است برای وزن فعل و صفت. و «تحیّة» تفعله باشد من حیّاه إذا سلّم علیه و دعا له بطول الحیاة. و عطا و ابراهیم گفتند و سدّی و إبن جریج که: مراد آن است که چون کسی بر شما سلام کند، جوابش از آن نکوتر دهید که او گفته باشد.
در خبر است که: چون کسی از مسلمانان بر رسول- علیه السّلام- سلام کردی، گفتی: سلام علیک«4»، گفتی:
و علیک السّلام و رحمة اللّه
، چون گفتی: السّلام علیکم و رحمة اللّه، [رسول گفتی:
5» و علیک السّلام و رحمة اللّه]« و برکاته
هم چنین او زیاده گفتی در جواب که آن کس«6» گفته بودی.
و در خبر می‌آید که چون بنده مؤمن برادرش را گوید:
سلام علیک،
او را ده حسنه بنویسند، چون گوید«7»
السّلام علیک و رحمة اللّه
، بیست حسنتش بنویسند،
-----------------------------------
(2- 1). تب شعر.
(3). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها از قرآن مجید افزوده شد.
(4). مر او. [.....]
(5). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). مر: در جواب آن کس که سلام.
(7). مر: و چون بگوید.
صفحه : 42
چون گوید:
السّلام علیک و رحمة اللّه و برکاته
، سی حسنتش بنویسند، و هم چنین جواب دهنده را. و عبد اللّه عبّاس گفت: هر کس که او برده کس سلام کند، یا بر کسی ده بار سلام کند، هم چنان بود که برده‌ای آزاد کرده.
و در خبر است که: از میان سلام کننده و جواب دهنده صد حسنه باشد، نود و نه آن را بود که سلام کند و یک حسنه آن را که جواب دهد. گفتند: برای آن چنین آمد که او ابتدا کرد و اختیار اینکه خیر کرد و رغبت نمود، و آن که جواب دهد لا بد«1» او را جواب باید دادن و بمنزلت کسی است که نه به اختیار خود است.
و آورده‌اند که، زایری به نزدیک عبد اللّه جعفر آمد. عبد اللّه او را صلتی و عطایی نکو داد. آن مرد اندیشه کرد که من چه کنم تا مکافات او باز کنم! دست خود از مکافات او کوتاه دید، یک روز عبد اللّه [329- پ]
جعفر در بازار می‌آمد، او روی بگردانید. عبد اللّه جعفر عجب داشت، با پیش روی او شد گفت: یا فلان؟ سلام علیک، او بجست و جواب داد. گفت: چرا روی بگردانیدی! گفت: برای آن«2» تا تو سلام کنی مرا جواب باید دادن، آن ثواب بسیار تو را باشد و اندک مرا، که مرا قوّت مکافات تو نیست.
و سلام در شرع برای سلامت نهادند«3»، برای اینکه گفت رسول- علیه السّلام:
افشوا السّلام تسلموا
، سلام فاش داری«4» تا سلامت یابی«5». و
قال- علیه السّلام: السّلام تحیّة لملّتنا و امان لذمّتنا،
و برای آن«6» فرمود- علیه السّلام- که
السّلام للرّاکب علی الرّاجل، و للقائم علی القاعد،
گفت: سلام سوار را باید کردن بر پیاده و ایستاده را باید کردن بر نشسته، برای آن که سوار از پیاده ایمن باشد و ایستاده«7» از سوار خائف. و هم چنین استاده و نشسته«8». أَو رُدُّوها، یا همان، یعنی مثل آن«9» بر او رد کنی«10» آنچه گفته باشد او را باز گویی«11».
-----------------------------------
(1). مر است که.
(2). مر که.
(3). وز: نهادندی.
(4). مر: کنید.
(5). مر: باشید.
(6). وز، تب، آج، لب، مر: اینکه.
(7). آج، لب، مر: و پیاده.
(8). مر قوله.
(9). اساس، مت نه، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(10). کنی/ کنید.
(11). تب: باز گویید. [.....]
صفحه : 43
و رسول- علیه السّلام- گفت: چون یکی از اهل ذمّه بر شما سلام کند، بگویید او را:
علیک
، یا :
و علیکم.
و جماعتی به اینکه«1» تمسّک کردند در آن که سلام سنّت است و جواب فریضه، برای آن که حق تعالی گفت به لفظ امر: فَحَیُّوا بِأَحسَن‌َ مِنها أَو رُدُّوها، و ظاهر امر قرآن بر وجوب باشد.
إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ حَسِیباً، که خدای تعالی بر همه چیزی حسیب است. گفتند: مراد محاسب و مجازی است، و گفته‌اند: حفیظ است و کفایت کننده، و گفته‌اند: کافی است و بسند کار«2». من قولهم: حسبی کذا، أی کفانی، زجاج گفت معنی او«3» آن است که: همه چیز«4» اندازه«5» دهد«6»، و منه قوله:
عَطاءً حِساباً«7»، أی کافیا.
قوله: اللّه‌ُ لا إِله‌َ إِلّا هُوَ لَیَجمَعَنَّکُم، اینکه «لام» جواب قسمی مضمر است، و تقدیر آن است که: و اللّه ان‌ّ اللّه لیجمعنّکم، خدای شما را جمع کند و حشر کند برای روزی که در آن روز شکّی نیست، و آن روز قیامت است. و گفتند: اینکه روز را برای آن روز قیامت خواندند که مردم از گورها برخیزند، و گفته‌اند: برای آن که پیش خدای بایستند، چنان که گفت: یَوم‌َ یَقُوم‌ُ النّاس‌ُ لِرَب‌ِّ العالَمِین‌َ«8» لا رَیب‌َ فِیه‌ِ، شک نیست در او. گفته‌اند: ضمیر راجع است با روز، یعنی در روز شک‌ّ نیست. [و گفته‌اند: راجع است با مصدر «لیجمعنّکم»، أی فی الجمع. و قوله: وَ مَن أَصدَق‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ حَدِیثاً، استفهامی است به معنی تقریر، و کیست که]«9» از خدای راستگیرتر«10» است به حدیث، و نصب او بر تمیز«11» است، و معنی آن که: هیچ کس نیست از خدای
-----------------------------------
(1). مر: به آن.
(2). آج: پسندکار، مر: پسندیده کار.
(3). مر: معنی حسیب.
(4). مر: چیزی.
(5). تب، آج، لب، مر: به اندازه.
(6). مر: دهنده است.
(7). سوره نبأ (78) آیه 36.
(8). سوره مطفّفین (84) آیه 6.
(9). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(10). کذا: در اساس، وز، مت، تب، مر: راست‌گوتر، آج، لب: راست‌گوی‌تر.
(11). تب: تمییز.
صفحه : 44
تعالی راستگوی‌تر برای آن که کذب بر او روا نیست به هیچ وجه از وجوه«1»، او عالم است به قبح آن و مستغنی است از آن، و دروغ آن کس گوید که به او«2» جرّ منفعت کند یا دفع مضرّت، و اینکه بر خدای روا نیست.
قوله: فَما لَکُم فِی المُنافِقِین‌َ فِئَتَین‌ِ، خدای تعالی به اینکه آیت خطاب کرد با مؤمنان صحابه رسول، گفت: چیست شما را که در منافقان دو گروه شدی«3»! و نصب او بر حال است، چنان که گویی: مالک قائما ههنا. وَ اللّه‌ُ أَرکَسَهُم، «واو» حال است، و ارکسهم و عکسهم«4» و نکسهم، به معنی واحد، أی ردّهم الی أحکام اهل الشّرک فی اباحة دمائهم، و خدای ایشان را با حکم اهل شرک برده است از آن که خونشان حلال است و مالشان، و سبی زنان و فرزندان‌شان. و الإرکاس الرّدّ. و در مصحف عبد اللّه مسعود و ابی بی «الف» نوشته‌اند: رکسهم، قال امیّة بن الصّلت«5»:

فارکسوا فی حمیم النّار انّهم کانوا عصاة و قالوا الافک و الزّورا
و در آن که آیت در که انزله بود پنج قول گفتند: بعضی گفتند در منافقانی که روز أحد از رسول- علیه السّلام- باز ایستادند و با مدینه شدند، و چون ایشان را در آن باب ملامت کردند جواب اینکه دادند که: لَو نَعلَم‌ُ قِتالًا لَاتَّبَعناکُم«6» فَما لَکُم فِی المُنافِقِین‌َ فِئَتَین‌ِ.
مجاهد و ابو جعفر و فرّاء گفتند: آیت در قومی آمد که از مکّه به مدینه آمدند«8» و اظهار اسلام کردند به نفاق، و مدّتی به مدینه بودند، خوش نیامد ایشان را آن جا، گفتند: برویم. آنگه گفتند: به چه علّت رویم! گفتند: به علّت تنزّه برویم از مدینه، به علّت تنزّه بیرون شدند و ره«9» مکّه برگرفتند و نامه نوشتند به رسول- علیه السّلام-
-----------------------------------
(1). اساس برای آن که کذب بر او روا نیست، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(2). مر: آن.
(3). تب: شدید. [.....]
(4). تب، آج، لب: رکسهم، مر: أنکسهم.
(5). تب شعر.
(6). سوره آل عمران (3) آیه 167.
(7). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(8). نسخه لت، تا بدین جا افتادگی داشت.
(9). مر: راه.
صفحه : 45
که: ما هم بر آن عهدیم [از اسلام]«1» که با تو کردیم، جز«2» هوای مدینه خوش نیست ما را، روزی چند به مکّه رویم و خویشان و دوستان را ببینیم و باز آییم. جماعتی گفتند: چه منع است ما را از آن که اینان که از ما مفارقت کردند و سرای هجرت ما رها کردند! برویم و ایشان را بکشیم و مال ایشان برداریم. گروهی دگر گفتند:
چگونه روا باشد مردمانی بر دین ما و ملّت ما، برای آن که از شهر ما برفتند! و اینکه مناظره میان ایشان به حضور رسول- علیه السّلام- می‌رفت، و رسول- علیه السّلام- هیچ نگفت«3» تا خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و رسول را خبر داد از نفاق ایشان. رسول- علیه السّلام- گفت:
انّها طیّبة و انّها تنفی الخبث کما تنفی النّار خبث الفضّة،
گفت: طیبه یعنی مدینه پاک است، پلیدی را چنان بیندازد که آتش پلیدی سیم را [330- ر].
عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: آیت در دو مرد آمد از قریش که در مکّه اظهار اسلام کردند و هجرت نکردند. جماعتی اصحاب رسول ایشان را در راهی دیدند، خواستند تا«4» ایشان را بکشند، گفتند: خون ایشان حلال است، و گروهی گفتند:
حلال نیست، خلاف کردند. خدای تعالی [اینکه]«5» آیت فرستاد.
سدّی گفت: جماعتی منافقان بودند، گفتند: ما می‌رویم که ما را بضاعتی هست جایی تا بیاریم و بازارگانی کنیم، و غرض ایشان آن بود تا از رسول علیه السّلام- بگریزند، برفتند. صحابه رسول در ایشان خلاف کردند، خدای تعالی آیت فرستاد.
پنجم إبن زید گفت: آیت در منافقان«6» افک آمد که دروغ بر عایشه نهادند.
عبد اللّه ابی‌ّ سلول بود و اصحابش، خدای تعالی آیت در«7» ایشان فرستاد. وَ اللّه‌ُ أَرکَسَهُم، در معنی او خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس گفت: معنی ارکاس رد باشد، و
-----------------------------------
(1). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آج، لت که.
(3). وز، تب، آج، لب، مر، لت: نمی‌گفت.
(4). مر: که.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). آج، مر، لت اهل.
(7). لت شأن.
صفحه : 46
به روایتی دیگر گفت: ارکاس ایقاع باشد. قتاده گفت: اهلاک باشد، و سدّی گفت: به معنی اضلال باشد.
و«1» قوله: أَ تُرِیدُون‌َ أَن تَهدُوا مَن أَضَل‌َّ اللّه‌ُ، می‌خواهی«2» که هدایت دهی«3» آن را که خدای اضلال کرده باشد! و در اینکه «اضلال» دو قول گفتند: یکی آن که سمّاهم ضالّین و حکم بضلالهم، چنان که کمیت گفت«4»:

فطایفة قد أکفرونی بحبّکم و طایفة قالوا مسی‌ء و مذنب
و وجه دیگر آن که: وجدهم اللّه ضالین، خدای ایشان را ضال‌ّ یافته بود، چنان که شاعر گفت«5»:

هبونی امرءا منکم أضل‌ّ بعیرة له ذمّة ان‌ّ الذّمام کبیر
و وجهی دگر محتمل است، و آن آن است: خذلهم اللّه بکفرهم علی سبیل العقوبة. مراد به اضلال خذلان باشد بر سبیل عقوبت. و وجهی دگر آن است که:
اضلّه عن طریق الجنّة و الثّواب، خدای ایشان را از ره بهشت و ثواب اضلال کند، و اینکه هر چهار وجه محتمل است و کلام در «ضلال» باستقصاء برفته است فی قوله:
یُضِل‌ُّ بِه‌ِ کَثِیراً وَ یَهدِی بِه‌ِ کَثِیراً«6».
وَ مَن یُضلِل‌ِ اللّه‌ُ فَلَن تَجِدَ لَه‌ُ سَبِیلًا، و هر که خدای او را اضلال کند به اینکه معانی که گفتیم تو او را راهی نیابی امّا به ره ثواب و امّا به تسمیه و حکم هدی، و امّا به توفیق و لطف، و هیچ تمسّک نیست مجبّره را بقوله: أَرکَسَهُم، برای آن که گفت: بِما کَسَبُوا، تصریح کرد به آن که اینکه معنی به ایشان به استحقاق رفت و به جزای کسب ایشان بر سبیل عقوبت. و «فئه» در لغت فرقه باشد من فأوت رأسه بالسّیف إذا شققته به، و الفأو شعب من شعاب الجبل.
قوله: وَدُّوا لَو تَکفُرُون‌َ کَما کَفَرُوا، آنگه خدای تعالی از اینکه منافقان خبر داد که: ایشان تمنّا می‌کنند و می‌خواهند که شما هم چو«7» ایشان کافر باشید. آنگه نهی
-----------------------------------
(1). آج، لب: فی. [.....]
(2). می‌خواهی/ می‌خواهید.
(3). دهی/ دهید.
(4، 5). تب شعر.
(6). سوره بقره (2) آیه 26.
(7). مر: همه، آج، لب، مر، لت: هم چون.
صفحه : 47
کرد ایشان را، أعنی مؤمنان را از ولایت و تولّای ایشان، گفت: از ایشان تبرّا کنی«1» تا آنگه که هجرت کنند در راه خدای.
و هجرت بر سه وجه بود: یکی هجرت مؤمنان با رسول- علیه السّلام- از مکّه به مدینه، چنان که خدای تعالی گفت: لِلفُقَراءِ المُهاجِرِین‌َ الَّذِین‌َ أُخرِجُوا مِن دِیارِهِم وَ أَموالِهِم«2»، و قوله: وَ مَن یَخرُج مِن بَیتِه‌ِ مُهاجِراً إِلَی اللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ«3».
و دوم«4» هجرت کافران و منافقان باشد از کفر و نفاق با ایمان چنان که در اینکه آیت هست، و از اینکه جاست در باب امامت نماز که: اگر جماعتی حاضر آیند و وقت نماز آن را تقدیم کنند به امامت نماز که قاریتر باشد قرآن به‌داند«5»، اگر در قراءت راست باشند، آن کس که [فقیه‌تر باشد، اگر در فقه راست باشند، آن کس که]«6» در هجرت مقدّمتر باشد در عهد رسول بر هجرت حمل کردند، و در عهد ما بر آن که پدرانش در اسلام پیشتر«7» باشند.
و سه‌ام«8» هجرت مؤمنان معاصی را من
قوله- صلّی اللّه علیه«9»:10» المهاجر من هجر« ما نهاه اللّه عنه.
فان تولّوا، اگر برگردند و پشت بر اسلام و توحید کنند و هجرت نکنند. فَخُذُوهُم، بگیری«11» ایشان را و بکشی«12» هر کجا یابی«13» در حل‌ّ و حرم«14»، از ایشان هرگز دوست و یار مگیری«15» که ایشان دوستی را نشایند و یاری نکنند شما را. و قوله: فَتَکُونُون‌َ سَواءً، اگر چه به «فاء» است و عقیب تمنّاست برای آن مرفوع است منصوب نیست که جواب نیست، بل تقدیر اینکه است: ودّوا لو تکفرون فتکونون بر سبیل عطف، کأنّه قال: و ودّوا أیضا لو تکفرون«16» سواء، و مثله قوله:
-----------------------------------
(1). تب، مر: کنید.
(2). سوره حشر (59) آیه 8.
(3). سوره نساء (4) آیه 100.
(4). مر: دویم.
(5). اساس، مت: قرآن به باشد، مر: و قرآن بهتر داند، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). اساس، مت: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). کلمه در اساس به صورت «بیشتر» هم خوانده می‌شود.
(8). تب: سیوم، مر، لت: سیم.
(9). مر و اله. [.....]
(10). آج، لب، لت: هاجر.
(11). تب، مر، لت: بگیرید.
(12). تب، مر: بکشید.
(13). تب، مر: یابید.
(14). تب، آج، لب، مر، لت و.
(15). تب، مر: مگیرید.
(16). وز، تب، آج، لب، مر، لت: تکونون.
صفحه : 48
وَدُّوا لَو تُدهِن‌ُ فَیُدهِنُون‌َ«1»، و قوله: وَدَّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَو تَغفُلُون‌َ«2» إِلَّا الَّذِین‌َ یَصِلُون‌َ إِلی قَوم‌ٍ، یعنی ینتسبون فی قول أبی عبیدة، و گفت
فی الحدیث: من اتّصل فاغصّوه،
أی من دعا دعوی الجاهلیّة، هر که دعوی جاهلیّت کند او را تمکین مکنی«4» از آن گفتن، و آب دهنش در گلو گیرانی«5»، لأن‌ّ المعنی أغصّوه بریقه، و قال الاعشی«6»:

اذا اتّصلت قالت بکر بن و وائل و بکر سبتها و الانوف رواغم
أی انتتسبت. و بعضی دگر گفتند: یصلون من الوصول و مراد التجاست، یعنی چرا آنان که التجا کنند به قومی که میان شما و ایشان عهدی و میثاقی باشد. خلاف کردند در آن که مراد به اینکه قوم کیست، و اینکه قوم مستثنی از حکم آیت اوّل از سفک الدّماء، و آن که هر کجا بینند ایشان را بکشند که‌اند«7»! بعضی گفتند: بنی مدلج‌اند، و آن آن بود که سراقة بن مالک بن جعشم المدلجی‌ّ بنزدیک رسول آمد از پس کارزار [330- پ]
احد، و از رسول- علیه السّلام- عهدی بستند«8» که رسول به غزای ایشان نرود و گفت: هر گه قریش ایمان آرد، ما نیز ایمان آریم برای آن که ایشان حلیف قریش بودند. رسول- علیه السّلام- بر اینکه قرار داد با او و عهد کرد، و اینکه قول عمر بن شیبه است. و باقر- علیه السّلام- گفت: مراد بنی اسلم‌اند که هلال«9» بن عویمر الأسلمی‌ّ و قیل: السّلمی‌ّ- بیامد و با رسول- علیه السّلام- عهد کرد که او و قوم او به غزای رسول نیایند، و رسول- علیه السّلام- و قومش نیز به غزای ایشان نشوند، و او معاونت مشرکان نکند و یک جانب شود از ایشان. رسول- علیه السّلام- گفت: هر که در جوار و حمایت ایشان است در اینکه عهد است، تعرّضی«10» مکنید«11» او را.
-----------------------------------
(1). سوره قلم (68) آیه 9.
(2). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط قرآن مجید چنین است: وَدَّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَو تَغفُلُون‌َ.را (3). سوره نساء (4) آیه 102.
(4). تب: مکنید.
(5). تب: گیرانید.
(6). تب شعر.
(7). مر: کیستند. [.....]
(8). تب، آج، لب، لت: بستد، مت: بستدند، مر: بستاند.
(9). اساس، وز، تب، مت: بلال، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها و مراجع خبری تصحیح شد.
(10). لب، مر، لت: تعرّض.
(11). آج، لب: مکنی.
صفحه : 49
أَو جاؤُکُم، بعضی گفتند: «أو» به معنی «واو» است، چنان که چند جایگاه گفتیم که «أو» به معنی «واو» عطف آمد. بعضی گفتند: بنی مدلج‌اند، و بعضی گفتند: بنی أسلم. عمر بن شیبه گفت: بنی اشجع‌اند که ایشان به مدینه آمدند و پیشرو ایشان مسعود بن رخیله بود. رسول- علیه السّلام- بفرمود تا ایشان را میزبانی«1» کردند به خرما، و ایشان را گفت: به چه کار آمده‌اید! گفتند: برای آن آمدیم که جای ما به تو نزدیک است، و ما حرب تو را«2» کارهیم و کارزار بنی ضمره را که از میان ما و ایشان عهدی هست. آیت در حق‌ّ ایشان آمد، و آنان که اینکه گفتند، «قد» تقدیر کردند، گفتند: معنی آن است که أو جاءوکم قد حصرت، برای آن که «قد» تقریب«3» فعل ماضی کند به حال، چنان که گویند: جاء فلان ذهب عقله، و المعنی قد ذهب عقله، یعنی در آن حال و اینکه جمله حال باشد از آنان که «یصلون الی قوم» صفت ایشان است.
و قولی دگر آن است: أو الّذین جاءوکم، بر اینکه قول اینکه قوم دگر باشند، و بر هر دو قول حَصِرَت صُدُورُهُم، حال باشد، و یعقوب خواند: «حصرة صدورهم»، نصب بر حال، و معنی آنست که: ضاقت صدورهم، به شما آیند و دلهای ایشان تنگ شده باشد از قتال شما یا قتال قوم خود- که از مسلمانان جماعتی بسیار خویش ایشان بودند- یا معاهد و حلیف- و خلاصه معنی آن است که: حق تعالی ذکر گروهی منافقان کرد«4»، و آن که«5» حکم ایشان حکم کافران است، و ایشان را هر کجا یابی«6» بباید کشتن مگر گروهی که متّصل باشند به قومی که میان شما و ایشان عهدی و میثاقی باشد، امّا اتّصالی نسبی- چنان که گفتیم- یا اتّصالی عهدی از طریق همکاری، که ایشان را نباید کشتن و امّا گروهی که ایشان را ملال باشد از قتال شما و قتال متّصلان قوم خود نخواهند که با شما یا با ایشان قتال کنند، نه بر شما باشند نه با شما، و اینکه حکم منسوخ است باتّفاق.
-----------------------------------
(1). لت: مهمانی.
(2). وز، آج، لب: حرب تو.
(3). اساس، مت: تقدیر، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). آج، لب: منافق کرد.
(5). آج، لب: آنگه.
(6). تب، مر: یابید.
صفحه : 50
خلاف در آن افتاد که به کدام آیت منسوخ است! آنگه گفت: وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ لَسَلَّطَهُم عَلَیکُم، چون ذکر حصر و دلتنگی کرد و آن را به خدای تعالی تعلّق است، گفت: اگر به بدل حصر و دلتنگی و دل شکستگی ایشان و ملال ایشان از قتال شما ایشان را دلیری دادی بر شما بر اینکه وجه مورد آیت مورد منّت بود، گفت:
اگر خدای خواستی ایشان را بر شما مسلّط کردی مشیّت قدرت، چنان که گفت:
وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ لَأَعنَتَکُم«1» وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ لَذَهَب‌َ بِسَمعِهِم وَ أَبصارِهِم«2»، چنان که یکی از ما گوید: اگر من خواهم چنین کنم و چنین کنم، یعنی توانم کردن و در دست من است. حق تعالی هم بر اینکه وجه گفت: تواند، و لکن نکند برای آن که حکمت مانع است از آن. اگر خدای خواستی مسلّط کردی ایشان را بر شما تا با شما کارزار کردندی، نه آن که دلشان تنگ کرد تا ملال آمد ایشان را از قتال شما و با شما قتال نکنند.
وَ أَلقَوا إِلَیکُم‌ُ السَّلَم‌َ، و القا کنند به شما صلح، یعنی با شما صلح کنند و از ره کارزار شما دور شوند. و بعضی مفسّران گفتند چون بلخی و طبری و جبّائی که: مراد به «سلّم» اسلام است، یعنی اگر اسلام آورند، و معنی از روی لغت متقارب است برای آن که مسلم مستسلم باشد، و کذلک المسالم الّذی هو خلاف المحارب، قال الطّرمّاح«3».

و ذاک ان‌ّ تمیما غادرت سلما للاسد کل‌ّ حصان وعثة الکبد
فَما جَعَل‌َ اللّه‌ُ لَکُم عَلَیهِم سَبِیلًا، خدای تعالی شما را بر ایشان راهی نکرد، یعنی دستی نداد از روی شرع، و رخصت نداد در قتال ایشان مادام تا مسلم یا مسالم باشند. اگر مسلمان شوند برادران شمااند، و اگر در عهد و صلح شما آیند معاهد شما باشند، به هیچ دو وجه«4» شما را نیست که با ایشان کارزار کنی«5».
آنگه گفت: سَتَجِدُون‌َ آخَرِین‌َ، گروهی دگر را یابی«6» شما، یعنی گروهی دگر هستند که حکم ایشان خلاف حکم اینان است. خلاف کردند مفسّران در آن که
-----------------------------------
(1). سوره بقره (2) آیه 220.
(2). سوره بقره (2) آیه 20.
(3). تب شعر.
(4). مر: به هیچ یک از اینکه دو وجه. [.....]
(5). تب، مر: کنید.
(6). تب: یابید.
صفحه : 51
ایشان که بودند:
کلبی روایت کرد از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس که گفت: ایشان أسد و غطفان بودند، بیامدند و اظهار اسلام کردند و منافق بودند، و چون قوم ایشان ایشان را گفتندی: به کی«1» اسلام آورده‌ای«2»! گفتندی: بهذا القرد و بهذا العقرب، به اینکه کپی و به اینکه گزدم«3». و چون رسول را دیدندی و اصحاب او را، گفتندی: ما از شماییم، حق تعالی نفاق ایشان اظهار کرد، بگفت«4»: غرض ایشان در اینکه گفتن آن است تا به اظهار کلمه اسلام از شما ایمن باشند، و به اظهار کلمه کفر از قوم خود ایمن باشند.
و جویبر گفت از ضحّاک از عبد اللّه عبّاس که: ایشان بنو عبد الدّار بودند، و سدّی گفت: در نعیم بن مسعود [331- ر]
الأشجعی آمد، که او هر وقت آمدی بنزدیک رسول و از او امانی بستده بود، و آنگه چیزهایی«5» که رفتی نقل کردی با مشرکان، و غرض آن بود تا از هر دو گروه ایمن باشد. قتاده گفت: اینان می‌بودند از عرب به تهامه فرود آمدند، خواستند تا از هر دو قوم ایمن باشند.
و قوله: کُلَّما رُدُّوا إِلَی الفِتنَةِ أُرکِسُوا فِیها، ابو العالیه گفت که: هر گه که ایشان را امتحان و ابتلا کنند به بلیّتی تا«6» سر کفر شوند و اظهار کفر کنند. قتاده گفت: هر گه که بلایی رسد ایشان را به آن«7» با سر طریقه اوّل شوند از کفر. عبد اللّه عبّاس گفت معنی آن است که: هر گه که ایشان را با کفر دعوت کنند با سر کفر شوند.
و اصل «فتنه» اختبار و امتحان باشد، و «إرکاس» نکس باشد و سرنگونسار گردانیدن«8»، و اینکه عبارت برای تقبیح حال ایشان گفت، و برای آن با خدای تعالی حواله کرد بلفظ ما لم یسم‌ّ فاعله، که از طریق خذلان و منع توفیق بود و ایشان را با
-----------------------------------
(1). اساس، وز، تب، کلمه به صورت: «یکی» هم خوانده می‌شود، مت، آج: بکه.
(2). تب، مر: آورده‌اید.
(3). همه نسخه بدلها: کژدم.
(4). تب، آج، لب: و گفت، مر، لت: و بگفت.
(5). وز: خبرهایی.
(6). تب، آج، لب، مر، لت: با.
(7). کذا: در اساس، وز، مت، تب، آج، لب، مر، لت: ایشان را باز.
(8). وز: سرنگوسار گردانید.
صفحه : 52
خود گذاشتن. آنگه حق تعالی حکم ایشان بگفت فی قوله: فَإِن لَم یَعتَزِلُوکُم، گفت: اگر از شما جدا نشوند و با میان قوم خود که کافرانند نروند، یا دست به مصالحت و به مسالمت به شما ندهند، و معاهد شما نشوند و دست از قتال شما بنه دارند«1»، بگیری«2» ایشان را و بکشید«3» هر کجا یابید«4» که ایشان آنانند که ما شما را بر ایشان سلطانی مبین دادیم.
سدّی و عکرمه گفتند: یعنی حجّتی ظاهر، و دیگران گفتند: دستی قوی به خلاف حکم آنان که در آیت اوّل ذکر ایشان کرد که: فَما جَعَل‌َ اللّه‌ُ لَکُم عَلَیهِم سَبِیلًا«5».
قوله تعالی«6»:

[سوره النساء (4): آیات 92 تا 96]

[اشاره]

وَ ما کان‌َ لِمُؤمِن‌ٍ أَن یَقتُل‌َ مُؤمِناً إِلاّ خَطَأً وَ مَن قَتَل‌َ مُؤمِناً خَطَأً فَتَحرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤمِنَةٍ وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهلِه‌ِ إِلاّ أَن یَصَّدَّقُوا فَإِن کان‌َ مِن قَوم‌ٍ عَدُوٍّ لَکُم وَ هُوَ مُؤمِن‌ٌ فَتَحرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤمِنَةٍ وَ إِن کان‌َ مِن قَوم‌ٍ بَینَکُم وَ بَینَهُم مِیثاق‌ٌ فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهلِه‌ِ وَ تَحرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤمِنَةٍ فَمَن لَم یَجِد فَصِیام‌ُ شَهرَین‌ِ مُتَتابِعَین‌ِ تَوبَةً مِن‌َ اللّه‌ِ وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلِیماً حَکِیماً (92) وَ مَن یَقتُل مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُه‌ُ جَهَنَّم‌ُ خالِداً فِیها وَ غَضِب‌َ اللّه‌ُ عَلَیه‌ِ وَ لَعَنَه‌ُ وَ أَعَدَّ لَه‌ُ عَذاباً عَظِیماً (93) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا ضَرَبتُم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَن أَلقی إِلَیکُم‌ُ السَّلام‌َ لَست‌َ مُؤمِناً تَبتَغُون‌َ عَرَض‌َ الحَیاةِ الدُّنیا فَعِندَ اللّه‌ِ مَغانِم‌ُ کَثِیرَةٌ کَذلِک‌َ کُنتُم مِن قَبل‌ُ فَمَن‌َّ اللّه‌ُ عَلَیکُم فَتَبَیَّنُوا إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیراً (94) لا یَستَوِی القاعِدُون‌َ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ غَیرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ المُجاهِدُون‌َ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم فَضَّل‌َ اللّه‌ُ المُجاهِدِین‌َ بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم عَلَی القاعِدِین‌َ دَرَجَةً وَ کُلاًّ وَعَدَ اللّه‌ُ الحُسنی وَ فَضَّل‌َ اللّه‌ُ المُجاهِدِین‌َ عَلَی القاعِدِین‌َ أَجراً عَظِیماً (95) دَرَجات‌ٍ مِنه‌ُ وَ مَغفِرَةً وَ رَحمَةً وَ کان‌َ اللّه‌ُ غَفُوراً رَحِیماً (96)

[ترجمه]

نباشد«7» مؤمنی«8» که بکشد مؤمنی را مگر به خطا و هر که بکشد مومنی را به خطا بر اوست آزاد کردن گردنی مؤمن و دیتی سپرده«9» به خداوندش مگر که صدقه کنند اگر باشد از مردمانی که دشمن شما باشند و او مؤمن بود آزاد کردن گردنی مؤمن باید، و اگر باشد از گروهی میان شما و ایشان عهدی باشد دیتی سپرده باید به اهلش و آزاد کردن گردنی مؤمن، هر که نیابد روزه دو ماه پیوسته توبه از خدای، و بوده است«10» خدای دانا و محکم کار.
و هر که بکشد مؤمنی«11» را بقصد، جزای او دوزخ است
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس، وز، تب، مت، آج، لب، مر، لت: بندارند.
(2). تب، مر: بگیرید.
(3). لت: بکشی/ بکشید.
(4). لت: یابی/ یابید. [.....]
(5). سوره نساء (4) آیه 90.
(6). اساس: ندارد، از وز افزوده شد.
(7). وز، آج، لب: و نباشد.
(8). تب، مت، آج، لب، لت را.
(9). آج، لب: و خونبهایی فرا سپرده.
(10). اساس: بود است، وز، تب: بودست/ بوده است.
(11). آج، لب: گرونده‌ای.
صفحه : 53
همیشه«1» آن جا باشد، و خشم گیرد خدای بر او و لعنت کند او را و بجارد«2» برای او عذابی بزرگ.
«3»«4»
ای آنان که ایمان آورده‌اید چون بروید«5» در ره خدای ساکنی کنید«6» و مگویید آن را که بیفگند به شما اسلام نیستی مؤمن می‌جویی مال زندگانی نزدیکتر بنزدیک خدا غنیمتهاست بسیار هم چنین بودی شما از اینکه پیش منّت نهاد [خدای]«7» بر شما، بر جای باشید که خدای بود به آنچه شما می‌کنید دانا.
راست نباشند نشستگان از مؤمنان نه خداوندان آفت نابینایی و جهاد کنندگان در راه خدای به مالشان و جانشان تفضیل داد خدای جهاد کنندگان را به مالشان و جانشان بر نشستگان پایه‌ای، و همه را وعده داد خدا نیکوتر و تفضیل داد [خدای]«8» جهاد کنندگان را بر نشستگان مزدی«9» بزرگ [331- پ].
پایه‌هایی از او و آمرزشی و بخشایشی و بود خدای آمرزنده و بخشاینده.
قوله تعالی: وَ ما کان‌َ لِمُؤمِن‌ٍ- الآیة. مفسّران گفتند: آیت در عیّاش بن ابی
-----------------------------------
(1). تب در.
(2). تب: بجارده، لت: بیجارد.
(3). اساس: فثبتوا، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(4). اساس: فتثبتوا، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(5). لت: بروی.
(6). مت: بر جای باشید.
(7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(9). مت: مژدی.
صفحه : 54
ربیعة المخزومی‌ّ«1» آمد که بنزدیک رسول آمد به مکّه پیش از هجرت و ایمان آورد.
چون رسول«2» با مدینه آمد، او در مکّه نتوانست بودن بیامد و با بعضی کوههای مدینه رفت و جای بساخت و آن جا مقام کرد. چون خبر اسلام او به مادرش رسید، جزعی عظیم کرد و سخت آمد او را و پسرانش را گفت- ابو جهل و حارث را- پسران هشام- و اینان«3» برادران عیّاش بودند از مادر- که: به خدای که در زیر هیچ سقفی نشوم و هیچ طعامی و شرابی نخورم تا نبروی«4» و او را پیش من نیاری«5».
ایشان برخاستند- و حارث بن زید بن أنیسه با ایشان بود- و بیامدند به آن جا که عیّاش جای ساخته بود و او را گفتند: مادرت سوگند خورده است که در زیر هیچ سقفی نشود و طعام و شراب نخورد تا تو را نبیند، و با او عهد کردند و سوگند خوردند که او را نیازارند، و در باب دین بر او اکراه نکنند.
او چون حدیث مادر شنید و سوگند و عهد ایشان، به زیر آمد و دست در دست ایشان نهاد. ایشان او را بگرفتند و دستهایش ببستند، و هر برادری او را صد تازیانه بزدند و او را با مکّه آوردند پیش مادرش. مادر سوگند خورد که او را از بند رها نکند تا کافر نشود و از دین برنگردد. آنگه او را بیاوردند و در آفتاب افگندند. او چون کار بر او سخت شد، آنچه ایشان می‌خواستند از او بگفت. او را بگشادند. اینکه حارث بن زید که با ایشان همراه بود او را ملامت کرد و عیب کرد و گفت: یا عیّاش؟ اینکه چیست که کردی؟ نه بر دین پدرانت بماندی نه در اینکه دین که رفته بودی«6». و اگر اینکه دین که بر او بودی هدی بود از هدی برگشتی، و اگر ضلالت بود تو چندگاه ضال‌ّ بودی. مانند اینکه حدیثهای موحش گفت. عیّاش گفت: و اللّه که هر کجا خالی یابم تو را، از تو برنگردم«7» تات«8» نکشم. آنگه برخاست و با مدینه آمد و اسلام تازه کرد و در مدینه مقام ساخت. پس از آن به مدّتی اینکه حارث بن زید هم به مدینه آمد و اسلام
-----------------------------------
(1). اساس، وز، مت: المخذومی، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). وز، تب، آج، لب، لت علیه السّلام.
(3). مر: ایشان.
(4). تب: بنروید، آج، لب: بنروی، لت: نروی.
(5). تب، مر: نیارید.
(6). آج، لب بماندی، لت: گرفته بودی بماندی.
(7). مر، لت: باز نگردم.
(8). تب، مر: تا تو را، لت: تا آن که تو را.
صفحه : 55
آورد، و در اینکه وقت عیّاش غایب بود و خبر نداشت از اسلام حارث. چون بازآمد، یک روز اینکه حارث را دید به قبا، حمله برد بر او و او را بکشت. مردم او را گفتند:
چرا کشتی اینکه را که اینکه مسلمان است! او گفت: من ندانستم و پشیمان شد، و بنزدیک رسول آمد و اینکه حال با رسول- علیه السّلام- بگفت و سوگند خورد که من از اسلام او خبر نداشتم. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ ما کان‌َ لِمُؤمِن‌ٍ أَن یَقتُل‌َ مُؤمِناً إِلّا خَطَأً، گفت: نباشد هیچ مؤمن را که مؤمنی را بکشد، یعنی روا نباشد او را و حلال نبود و رخصت نیست او را که مؤمنی را بکشد [مگر]«1» به خطا. [خطا]«2» استثنای منقطع است بر«3» قول بیشتر مفسّران به معنی «لکن»، چنان که شاعر گفت«4»:

من البیض لم تظعن بعید او لم تطأ علی الإرض [الّا ریط برد مرجّل]«5»
[و المعنی انّها لم تطأ علی الارض]«6» وطئت علی برد مرجّل و هو غیر الارض یصفها بانّها ناعمة، و اینکه را مثال بسیار است، قال اللّه تعالی: ما لَهُم بِه‌ِ مِن عِلم‌ٍ إِلَّا اتِّباع‌َ الظَّن‌ِّ«7»، و تقدیر اینکه است که: هیچ مؤمن را نیست که مؤمن را بکشد بعمد و قصد، امّا اگر به خطأ کشد او را حکمش اینکه است که گفت در آیت. و قومی گفتند«8»: استثنا متّصل است و معنی آن است که: اگر مؤمنی [مؤمنی]«9» را بکشد بخطا از ایمان و حکم ایمان بیرون نباشد«10»، و اگر بعمد باشد از حکم بدر بود«11»، و اصحاب وعید باشد«12» حکم آن کس که او بر سبیل خطا کسی را بکشد بگفت.
و «خَطَأً» در هر دو جایگاه نصب او بر تمییز«13» است، برای آن که در اوّل تقدیر
-----------------------------------
(9- 1). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). اساس و همه نسخه بدلها بجز مت: ندارد، از مت افزوده شد.
(3). اساس، مت سبیل، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(4). تب شعر. [.....]
(6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). سوره نساء (4) آیه 157.
(8). مر که.
(10). مر: بدر نیاید.
(11). لب، لت، مر و اینکه تأویل معتزله.
(12). تب، آج امّا، لب، مر، لت: آنگه.
(13). امت، آج، لب، مر: تمیز.
صفحه : 56
هم اینکه است: الّا ان یقتله (خطأ)«1» آن کس که مؤمنی را به خطا بکشد، فَتَحرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤمِنَةٍ، أی فعلیه تحریر رقبة، بر اوست که برده مؤمن«2» آزاد کند«3».
بدان که قتل بر سه ضرب است: عمد محض است و خطای«4» محض است و خطاء شبیه بالعمد، و مذهب ابو حنیفة و شافعی هم اینکه است، و مالک [گفت]«5» بر دو ضرب است: عمد و خطا، و آنچه ما شبیه«6» عمد گفتیم او عمد گفت.
امّا قتل عمد را در وقود باشد و قصاص، الّا که اولیای مقتول عفو بکنند یا به دیت راضی شوند. و خطای شبیه«7» عمد آن باشد که: قصد کند به تأدیب کسی که او را [در]«8» شرع باشد که او را تأدیب کند«9» کشته شود، یا کسی را فصد کند«10»، یا دارو«11» دهد و غرض منفعت و مصلحت آن کس باشد قتل حاصل شود اینکه خطایی باشد که با عمد ماند، اینکه جا قصاص واجب نبود، بل دیت باید دادن مغلّظ در خاص‌ّ مال قاتل دون عاقله.
و امّا خطای محض آن بود که کسی تیری به صیدی اندازد بر کسی آید«12» کشته شود آن کس«13» بر او کفّارت باشد در خاص‌ّ مال او و دیت بر عاقله باشد [332- ر]، مخفّف- چنان که بیان کردیم«14»- وقود نباشد به هیچ حال.
امّا قتل عمد هر عاقلی بالغ که او قصد کشتن غیری کند به هر آلت که باشد از آهن و جز آن از چوب و سنگ و زهر و گلو گرفتن و هر چه به غالب عادت عند آن قتل حاصل آید- اگر آزاد باشد و اگر بنده- و اگر کافر باشد یا مسلمان- مرد یا زن به هر وجه که باشد قصاص واجب بود بر او«15» الّا که اولیای مقتول راضی شوند به دیت یا به
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز مت و.
(2). مر: بنده مؤمن را.
(3). مر و.
(4). وز، تب، مر: خطاء.
(5). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7- 6). ملب: شبه.
(8). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(9). مر: تأدیب باید کرد، چون او را تأدیب کند.
(10). تب، لب، مر: قصد کند.
(11). مر: دارویی.
(12). تب، مر و.
(13). مر را.
(14). همه نسخه بدلها: چنان که بیان کنیم.
(15). اساس، مت که، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
صفحه : 57
عفو، و بنزدیک شافعی هم چنین است، و مالک و إبن ابی لیلی و ابو یوسف و محمّد بن الحسن، و بنزدیک ابو حنیفه اگر نه به آهن کشته باشد قصاص واجب نبود، و شعبی و نخعی و حسن بصری هم چنین گفتند. و اگر کودکی یا دیوانه‌ای یا ناقص عقلی کسی را بکشد بعمد، حکم آن حکم خطا باشد، بر او قصاص نبود بل دیت باشد بر عاقله و قوله: تَحرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤمِنَةٍ، بنزدیک ما برده‌ای باید«1» بالغ مؤمن، یعنی مظهر ایمان از کلمه شهادت و شعار اسلام، و با وجود بالغ طفل نشاید عندنا و عند الشّافعی، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و شعبی و حسن و ابراهیم و قتاده، و اگر بالغ نیابد روا باشد که کودکی آزاد کند مسلمان زاده، و اگر نیابد کودکی را از آن نوع که باشد، سواء اگر مقتول مرد باشد یا زن یا کودک یا دیوانه یا کافر یا بنده، و شافعی در همه موافقت کرد«2»، و ابو حنیفه در بنده موافقت کرد بس، و مالک در بنده خلاف کرد.
و اگر جماعتی مشارکت کنند در قتل یک کس، بر هر یکی از ایشان کفّارتی باشد، و جمله فقها موافقت کردند مگر عثمان بتّی که او گفت: بر همه یک کفّارت باشد.
و کفّارت قتل عمد سه چیز باشد علی الجمع: برده«3» مؤمن که آزاد کند، و شصت درویش را طعام، و دو ماه پیوسته روزه‌ها دارد«4»، و جمله فقها خلاف کردند در اینکه. و کفّارت قتل خطا یا برده‌ای باشد، اگر نیابد روزه دارد دو ماه، و اگر نتواند شصت درویش را طعام دهد مانند کفّارت ظهار. و شافعی را دو قول است: یکی چنین که ما گفتیم، و دگر آن که روزه در ذمّه او می‌باشد تا آن که توانا شود و بدارد.
و در کفّارت قتل«5» عمد اصلا که خود بر او کفّارت باشد یا نه، شافعی و مالک و زهری موافقت کردند، و ابو حنیفه و اصحابش و سفیان ثوری گفتند: کفّارت نیست بر او به هیچ وجه. و اگر کسی خود را بکشد بر او دیت و کفّارت نباشد بنزدیک ما و
-----------------------------------
(1). مر: باشد.
(2). مر: کرده.
(3). مر: بنده.
(4). مت: دو ماه روزها پیوسته دارد، وز، تب، آج، لب، مر: پیوسته روزه دارد.
(5). اساس و، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
صفحه : 58
بیشتر فقها، و شافعی گفت: بر او کفّارت باشد، و از مالش برده‌ای«1» بخرند و آزاد کنند برای او.
وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهلِه‌ِ، و دیتی که به اهل مقتول بسپارد و ایشان اولیای خون باشند اولیتر کس به او و به میراث او«2» اگر عمد باشد یا شبه«3» عمد بر خاص‌ّ مال او و اگر خطای محض باشد بر عاقله و ایشان عصبه او باشند از برادران پدری یا پدری و مادری دون مادری تنها، و اعمام و بنی اعمام پدر و پسران اعمام پدر و موالی اعنی من فوق«4» قال ابو حنیفة، و در موالی من اسفل.
شافعی را دو قول است: یکی چنان که ما گفتیم که بر ایشان چیزی نیست، و یکی آن که هست و مذهب شافعی هم اینکه است و جماعتی فقیهان، و ابو حنیفه گفت«5»: پدر و فرزند هم عاقله باشند، و دیت قتل خطا ابتداء بر عاقله واجب باشد، و بعضی اصحابان ما گفتند: عاقله دیت بدهند به اولیای مقتول و از قاتل باز ستانند، و مذهب درست، اوّل است.
و شافعی را دو قول است: یکی چنین که«6» ما گفتیم، و دگر آن که بر قاتل واجب می‌شود اوّلا آنگه عاقله از او تحمّل کند، و ابو حنیفه چنین گفت، پس شافعی به یک قول موافق ماست و به یک قول موافق ابو حنیفه و چون عاقله بسیار باشند«7» و بیش از دیت باشند«8» بر ایشان ببخشند به نصیب، و شافعی گفت: از توانگر بیش از نیم دینار نستانند«9» و از متحمل«10» دانگ و نیم«11»، اگر چیزی بماند بر امام باشد.
و بیت المال ابتداء بالأقرب فالأقرب کنند چنان که استحقاق میراث ایشان باشد، و بنزدیک ما بر بیت المال«12» چیزی نباشد إِلّا أَن یَصَّدَّقُوا، و المعنی الّا أن
-----------------------------------
(1). مر: بنده‌ای.
(2). آج، لب و. [.....]
(3). تب، آج، لب: شبیه.
(4). لب، لت و به.
(5). مر: و جماعتی فقها و ابو حنیفه گفتند.
(6). مر: چنان که.
(7). اساس، مت: باشد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). تب: باشد.
(9). اساس، مت: نستاند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). تب، لب، مر، لت: متجمّل.
(11). لت: دانگی نیم.
(12). وز: ما بیت المال.
صفحه : 59
یتصدّقوا، الّا که صدقه کنند اولیای مقتول و به ایشان بخشند و رها کنند به ایشان.
«تا» ی تفعّل را قلب کردند با «صاد»، و آنگه در «صاد» ادغام کردند، و کذلک فی «اطّیرنا«1»» و «اثّاقلتم«2»» و الأصل تطیّرنا و تثاقلتم. فَإِن کان‌َ مِن قَوم‌ٍ عَدُوٍّ لَکُم وَ هُوَ مُؤمِن‌ٌ، یعنی فان کان المقتول خطأ، اگر اینکه را که به خطا کشته باشند و از جمله کافران باشد، یعنی در میان ایشان باشد، و او که کشته است مؤمن باشد کشنده را کفّارت باشد و دیت نبود بر او.
آنگه«3» خلاف کردند. بعضی گفتند که: اینکه مسلمانی باشد در میان کافران کسی او را بکشد بر او کفّارت باشد و دیت نباشد برای آن که ورثه او کافرانند و کافر از مسلمان میراث نگیرد، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و سدّی و قتاده و ابراهیم و إبن زید، بعضی دگر گفتند: کسی را خواست که از سرای حرب به سرای اسلام آید [و اسلام آرد]«4» آنگه با سرای حرب رود چون لشکری از مسلمانان به غزای ایشان روند کافران بگریزند، او نبگریزد«5» [332- پ]
برای ایمانش، ایشان بیایند«6» ندانند که او مسلمان است او را بکشند، و اینکه [از]«7» جنس«8» قتل خطا باشد و اینکه روایتی است از عبد اللّه عبّاس.
وَ إِن کان‌َ مِن قَوم‌ٍ بَینَکُم وَ بَینَهُم مِیثاق‌ٌ و اگر اینکه کشته از قومی باشد که میان شما و ایشان عهدی باشد و ذمّتی، و نه از اهل حرب باشد، آنگه او را به خطا بکشند دیتی لازم آید که به قوم و اهل او دهند، از عاقله بستانند، و قاتل، کفّارت را برده«9» مؤمن آزاد کند.
آنگه در اینکه کشته دوم خلاف کردند که شرط هست که او مؤمن باشد یا نه، بعضی گفتند که: اگر کافر باشد هم اینکه حکم دارد و ایمان شرط نیست، و اینکه قول
-----------------------------------
(1). اشاره است به سوره نحل (27) آیه 47.
(2). اشاره است به سوره توبه (9) آیه 38.
(3). اساس، مت: برانک، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(5). تب، لت: بنگریزد.
(6). آج، لب، مر و.
(7). اساس، مت، مر: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(8). مر: اینکه چنین.
(9). مر: بنده.
صفحه : 60
عبد اللّه عبّاس است و زهری و شعبی و ابراهیم و نخعی و قتاده و إبن زید و اینکه مذهب شافعی است، و بعضی دگر گفتند: مراد آن است که او اگر چه از کافران معاهد باشد او مؤمن باشد، و اینکه مذهب ماست و قول جماعتی مفسّران چون حسن بصری و ابراهیم النّخعی، الّا آن که مذهب ما آن است که دیت به وارثان مسلمانش دهند و به کافران ندهند، و اگر هیچ وارث مؤمن ندارد«1» دیت«2» بیت المال را باشد، و مراد به عهد ذمّه است، و خطا آن باشد که او قصد چیزی دگر کند آن بر نیاید چیزی دگر بر آید.
امّا دیت، بنزدیک ما شش جنس باشد: شتر و گاو و گوسفند و زر و سیم و حلّه، اگر مرد اهل شتر باشد صد شتر، و اگر اهل گاو باشد دویست گاو، و اگر اهل گوسپند باشد هزار گوسپند، و اگر اهل زر باشد هزار دینار، و اگر از اهل درم باشد ده هزار درم، و اگر از اهل حلّه باشد دویست حلّه، و اینکه قول ابو یوسف و محمّد الحسن«3» است و احمد حنبل، الّا آن است که ایشان از گوسپند دو هزار گفتند، و ابو حنیفه گفت: اصل او سه است زر و درم و شتر، الّا آن است که گفت: مخیّر باشد و اعواز شرط نکرد.
و شافعی را دو قول است در قدیم گفت: صد شتر اگر نیابند«4» یا هزار دینار یا دوازده هزار درم و بیشتر«5» فاضلتر باشد، و قولی دگر آن است که در جدید گفت: صد شتر باید، اگر نیابد انتقال کند با بهایش چندان که برآید. و در روایت بعضی اصحاب ما از درم دوازده هزار آمده است. آنگه در تغلیظ و تخفیف آن خلاف کردند.
دیت عمد مغلّظ ستانند، اگر زر باشد هزار دینار سرخ، و اگر شتر باشد صد شتر تمام است، و شافعی گفت: در قتل عمد و شبیه [عمد]«6» دیت بر سه ثلث باشد، سی«7» حقّه و آن سه ساله باشد در چهارم شده که مستحق‌ّ رکوب باشد سی جذعه و آن
-----------------------------------
(1). اساس، مت و، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(2). وز، تب، آج، لب، مر، لت او.
(3). لب، مر، لت: محمّد بن الحسن.
(4). مر: و اگر نباشد.
(5). تب، آج، مر، لت: و شتر.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). مر: سی و سه.
صفحه : 61
پنج ساله باشد و چهل خلفه و آن آبستن باشد فی بطونها أولادها، و محمّد بن الحسن هم اینکه گفت، و ابو حنیفه و ابو یوسف و ثوری گفتند: از چهار ربع باشد ربعی و آن بیست و پنج بود. بنت مخاض، و آن یک ساله باشد، و بیست و پنج [بنت]«1» لبون و آن دو ساله باشد، و بیست و پنج حقّه و بیست و پنج جذعه.
و دیت عمد بنزدیک ما حال‌ّ باشد بنزدیک بیشتر اصحاب ما، و بعضی اصحاب«2» گفتند: به یک سال از او بستانند، و شافعی چنان گفت که قول اوّل ماست که حال‌ّ باشد، و ابو حنیفه گفت که: به سه سال«3» بستانند.
امّا دیت عمد شبیه بالخطا مغلّظ باشد بر اثلاث سی و سه بنت لبون و سی و سه حقّه و سی و چهار خلفه که به حدّ آن باشد که فحل بر او گشنی کند، و در راویان بعضی اصحاب ما سی بنت مخاض و سی بنت لبون و چهل خلفة طروقة الفحل.
و شافعی فرقی نکرد میان عمد محض و شبیه الخطا در اینکه مسأله و اجل چنان گفت که ما در دیت خطا گوییم در سه سال، و ابو حنیفه بر ارباع گفت- چنان که بیان کردیم- در عمد مذهب او، و مالک گفت: قصاص واجب باشد در شبیه العمد، چنان که در عمد دیت نبود. شبرمه گفت: دیه شبیه العمد حال‌ّ بود چنان که ما گفتیم در عمد محض.
و دیت قتل خطا مغلّظ بود در ماه حرام و در حرم، و شافعی هم چنین گفت جز [که]«4» او یکی بفزود«5» و آن قتل یکی از محرم است چون مادر و پدر و برادران و خواهران و فرزندان ایشان. و ابو حنیفه و مالک گفتند: در او تغلیظ نباشد به هیچ وجه، و در صحابه مذهب شافعی روایت کرده‌اند«6» عمر و عثمان و عبد اللّه عبّاس، و در تابعین سعید بن المسیّب و سعید جبیر«7» و عطا و طاووس و زهری، و مذهب ابو حنیفه روایت است«8» از عبد اللّه مسعود، و در تابعین نخعی و شعبی.
امّا دیت قتل خطا صد شتر باشد اگر عاقله از اهل شتر بود ارباع باشد ربعی بنت
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آج، لب، مر، لت ما. [.....]
(3). تب مال.
(4). اساس، مت: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). مر: بیفزود.
(6). آج، لب، مر، لت از.
(7). تب، مر: سعید بن جبیر.
(8). وز: روا نیست.
صفحه : 62
مخاض و ربعی بنت لبون و ربعی حقّه و ربعی جذعه، و اینکه روایت است از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام. و بعضی دگر گفتند: اخماس است، بیست بنت مخاض، و بیست بنت لبون، و بیست إبن لبون، و بیست حقّه، و بیست جذعه، و اینکه از عبد اللّه مسعود روایت است. و در اخبار ما هر دو آمده است، و اینکه روایات متکافی است، و اولیتر تخیّر«1» باشد و به سه سال بستانند.
امّا دیه اهل ذمّه بهری گفتند که: چون دیت [333- ر]
مسلمانان است، و اینکه روایت کرده‌اند از ابو بکر و عثمان و عبد اللّه مسعود و ابراهیم نخعی و مجاهد [و]«2» زهری و شعبی، و اینکه مذهب ابو حنیفه است و اصحاب او.
و بعضی دگر گفتند: نیمه دیت مسلمان باشد، و اینکه روایت است از عمر خطّاب و عمر بن عبد العزیز و عمرو بن شعیب، و بعضی دگر گفتند: بر ثلث دیت مسلمان باشد، و اینکه قول سعید بن المسیّب است و مذهب شافعی و اسحاق و ابو ثور.
و احمد حنبل گفت: اگر قتل عمد باشد، مانند دیت مسلمان باشد، و اگر خطا بود نیمه دیت مسلمان، و معاهد و مستأمن و ذمّی یک معنی دارد، و بنزدیک ما هشصد«3» درم باشد، و فرقی نبود میان اهل کتاب أعنی جهودان و ترسایان و میان گبرکان«4» در اینکه باب بنزدیک ما که دیت هر یکی از ایشان هشصد«5» درم باشد، و مذهب شافعی و مالک با مذهب [ما]«6» موافق است در اینکه باب.
و عمر عبد العزیز«7» گفت: دیت او نیمه دیت مسلمان باشد چنان که در اهل کتاب گفت، و ابو حنیفه گفت: دیت او چون دیت مسلمان باشد.
قوله: فَمَن لَم یَجِد فَصِیام‌ُ شَهرَین‌ِ مُتَتابِعَین‌ِ، أی فعلیه صیام شهرین متتابعین، هر که نیابد. خلاف کردند در آن که چه نیابد. بعضی گفتند: برده‌ای«8» که آزاد کند و بهای او، و اینکه قول مجاهد است و بیشتر مفسّران. و بعضی دگر گفتند: نیابد، یعنی
-----------------------------------
(1). مر: نخییر.
(2). اساس، وز، مت: ندارد، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5- 3). تب، مر، لت: هشتصد.
(4). مر: گبران.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). مت، مر: عمر بن عبد العزیز.
(8). مر: بنده‌ای.
صفحه : 63
دیت و کفّارت روزه او را کفایت باشد و قایم بود مقام دیت و کفّارت، و اینکه قول مسروق است و قول اوّل درست‌تر است برای آن که دیت بر عاقله است و کفّارت بر او به اجماع و آنچه تکلیف دیگری باشد او را عوض نباید کردن.
و از شرط روزه آن است که: متتابع بود، پیاپی بلا فصل، و اگر یک ماه بدارد و از دوم چیزی بدارد و اگر خود یک روز باشد پس بگشاید مخطی باشد جز آن که بنا شاید کردن«1» و با سر نباید گرفتن، و اگر یک ماه بدارد و از ماه دوم«2» هیچ نداشته باشد«3» بگشاید«4» باید گرفتن به همه حال.
و قوله: تَوبَةً مِن‌َ اللّه‌ِ، نصب او بر مفعول له باشد، یعنی عودی و رجعتی است از خدای تعالی بر شما به رحمت تا تخفیف باشد آن را که برده«5» ندارد. و در کفّارت بر او بسته نشود، و کسی را نبود که اعتراض کند بر وجوب دیت بر عاقله و گوید اینکه ظلم است یا تکلیف مالا یطاق، برای آن که اینکه آن گاه بودی که اینکه در حق‌ّ عاقله بر سبیل عقوبت بودی، اینکه بر وجه عبادت است و خدای تعالی عاقله را بر اینکه ضمان ثواب کرده است اینکه به مثابت زکات و صدقه و خمس است نه آن است«6» به جنایتی که دیگری کرد او را می‌فرماید گرفتن.
وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلِیماً حَکِیماً، و خدای تعالی همیشه عالم و حکیم بوده است، عالم به احوال مکلّفان و مصالح ایشان، و حکم«7» در اوامر و نواهی که ایشان را کند.
وَ مَن یَقتُل مُؤمِناً مُتَعَمِّداً- الایة. مفسّران گفتند: آیت در مقیس بن صبابة الکنانی‌ّ آمد، و آن آن بود که او برادرش را- هشام بن صبابه را- کشته یافت در بنی النّجّار، و برادرش مسلمان بود، بنزدیک رسول آمد، و رسول را- علیه السّلام- بگفت. رسول- علیه السّلام- مردی را از بنی فهر با او بفرستاد به بنی النّجّار، و گفت ایشان را بگو«8» که: رسول خدای سلام می‌کند شما را و می‌گوید اگر قاتل برادر اینکه مرد
-----------------------------------
(1). تب: بنا نشاید کردن. [.....]
(2). مر: دویم.
(3). تب و.
(4). تب، آج، لب، لت با سر.
(5). مر: بنده.
(6). همه نسخه بدلها که.
(7). آج، لب، مر: حکیم.
(8). مر: بگوی.
صفحه : 64
را می‌دانی«1» با او دهیدش تا بکشد او را، و اگر نمی‌دانی«2» که او را که کشته است دیت او به برادرش دهی«3».
اینکه مرد فهری بیامد و اینکه پیغام بداد، ایشان گفتند: سمعا و طاعة للّه و لرسوله، به خدای که ما قاتل او را نمی‌دانیم و لکن دیتش بدهیم، و آنگاه صد شتر بیاوردند و به مقیس دادند، و ایشان هر دو روی با مدینه نهادند و مسافت نزدیک بود، شیطان وسواس آورد مقیس را که [تو]«4» اینکه دیت بستانی مردم تو را عیب کنند. رای آن است که اینکه مرد را بباید کشتن تا در برابر خون برادرت باشد و شتر براندن و به رفتن«5». آنگه رها کرد تا فهر«6» غافل شد، سنگی برداشت بزرگ و بر سر او زد«7» و او را بکشت، و شتری را بر نشست و باقی شتر براند و روی به مکّه نهاد و مرتد شد، و اینکه بیتها بگفت«8»:

قتلت به فهرا و حمّلت عقله سراة بنی النّجّار ارباب فارع

و ادرکت ثأری و اضطجعت مرسّدا و کنت الی الأوثان اوّل راجع
خدای تعالی در حق‌ّ او اینکه آیت فرستاد و بیان کرد که: هر کس که مؤمنی را بکشد بقصد، جزا و پاداشت او دوزخ باشد که در آن جا خالد بدارد او را، و خشم خدای بر او بود، و لعنت کند«9» او را و او را عذابی عظیم دهد.
و اهل وعید از معتزله و خوارج تمسّک کردند به اینکه آیت در آن که کشنده مؤمن ابد در«10» دوزخ بماند و از ایمان به درآید به اینکه کشتن، و بنزدیک ما و جمله مرجیان از اسم ایمان و حکم اهل ایمان بیرون نیاید، و به اینکه فعل مؤبّد در دوزخ بنماند. و دلیل بر آن که قاتل به قتل از حکم ایمان به در نیاید آن است که: حق تعالی چون ذکر قتل
-----------------------------------
(1). تب، مر: می‌دانید.
(2). تب، مر: نمی‌دانید.
(3). تب، مر: دهید.
(4). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). آج، لب، لت: شتر براندند و برفتند، مر: شتر راندند و برفتند.
(6). مر: فهری.
(7). اساس، مت: آورد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(8). تب شعر.
(9). مر خدا.
(10). لت: مؤمن اندر.
صفحه : 65
عمد کرد ایشان را به نام ایمان خواند فی قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا کُتِب‌َ عَلَیکُم‌ُ القِصاص‌ُ«1» فَمَن عُفِی‌َ لَه‌ُ مِن أَخِیه‌ِ شَی‌ءٌ«4» ذلِک‌َ تَخفِیف‌ٌ [333- پ]
مِن رَبِّکُم وَ رَحمَةٌ«7»، و اینکه از صفت مؤمنان است برای آن که خدای تعالی با کافران تخفیف و رحمت نکند، آنگه آن را که اعتداء کند، پس از اینکه گفت: او را عذابی الیم باشد، و ذکر کفر و تخلید نکرد. و عذاب متناول باشد قصاص را و حکم او حکم عقاب نیست، دلیل بر اینکه قوله: قاتِلُوهُم یُعَذِّبهُم‌ُ اللّه‌ُ بِأَیدِیکُم«8». دلیل«9» دیگر قوله تعالی: وَ إِن طائِفَتان‌ِ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ اقتَتَلُوا فَأَصلِحُوا بَینَهُما«10»- الآیة، ذکر ایشان به نام ایمان کرد در حال اقتتال با یکدیگر، و اقتتال به عمد باشد به خطا نباشد. و از جهت اخبار آنچه اخبار متواتر است بر آن که رسول- علیه السّلام- بیعت مردمان که ستدی«11» بر آن ستدی«12» که شرک نیارند و خون به ناحق نکنند و آنچه«13» شرایط اسلام است از اجتناب کبایر، آنگه گفتی:
فمن فعل من ذلک شیئا فاقیم علیه الحدّ فهو کفّارة له و من ستر علیه فامره الی اللّه عزّ و جل‌ّ ان شاء غفر له و ان شاء عذّبه
، گفتی: هر که از اینکه کبایر ارتکاب چیزی کند و حدّ بر او برانند آن کفّارت باشد او را، و هر که را پرده به او فرو گذارند«14» کار او با خداست، اگر خواهد بیامرزد او را و اگر خواهد عذابش کند.
-----------------------------------
(1). اساس: القتال، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها، از قرآن مجید تصحیح شد. (7- 4- 2). سوره بقره (2) آیه 178.
(3). اساس، مت: باشد، مر: نمی‌باشد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). تب، آج، لب، مر، لت را.
(6). اساس، مت و، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(8). سوره توبه (9) آیه 14.
(9). لت: دلیلی.
(10). سوره حجرات (49) آیه 9.
(11). مر: بستدی.
(12). مر: بر آن شرط بستدی.
(13). تب: و آن که. [.....]
(14). لت: فرو گزارند.
صفحه : 66
و اگر قاتل کافر بودی، اینکه حدیث را وجهی نبودی که حکم کافر خلاف اینکه باشد.
و نیز اجماع امّت است که: در عهد رسول- علیه السّلام- بسیار قتل افتاد به عهد«1»، رسول- علیه السّلام- ولی‌ّ خون را گفت:
أ تعفوا
«2»، عفو کنی«3» اینکه مرد را! چون شفیعی«4»، گفت: نه، گفت: دیت بستانی«5»! گفت: نه، گفت: قصاص کنی، و مرد را نفرمود که ایمان با سر گیر که کافر شدی، و نیز شفاعت نکردی در حق‌ّ کافر«6» مرتد، و نیز آن که او را عفو کردند یا دیت از او قبول کردند، حکم اهل ردّت بر ایشان نراند«7» از تحریم زن و فساد عقد، و اگر چیزی بودی از اینکه معنی واجب بودی که بیان کردی.
دگر آن که گفت:
8» من اصل الاسلام الکف‌ّ عمّن قال لا اله الّا اللّه لا یکفّره« بذنب،
از اصل مسلمانی آن است که زبان از گوینده لا اله الّا اللّه نگاه داری و او را به هیچ گناه که کند کافر نخوانی.
دلیلی دیگر آن است که: کفر به اتّفاق جحود است، و قاتل منکر نیست خدای تعالی [را]«9»- جل‌ّ جلاله- و جاحد نیست، و اگر آن که کفر نیارد روا باشد که او را کافر خوانند آن کس که ایمان ندارد روا باشد که او را مؤمن خوانند.
اگر گویند: نه خدای تعالی واجب کرد قاتل مؤمن را خلود در دوزخ! گوییم از اینکه چند جواب است: یکی آن که بیان کردیم پیش از اینکه که عموم را صیغتی مختص نیست، بل الفاظ عموم که گویند اصحاب عموم مشترک است میان عموم و خصوص.
دگر آن که بیان کردیم که آیت در حق‌ّ شخصی معیّن آمد به روایت جماعتی مفسّران- چنان که قصّه‌اش برفت.
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس، وز، مت، دیگر نسخه بدلها: به عهد.
(2). مر: العفو.
(3). کنی/ کنید.
(4). آج، لب: شفیع.
(5). اساس، مت: بستان، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). لت، مر: کافری.
(7). اساس: براند، با توجّه به تب، مر و لت تصحیح شد.
(8). تب، مر: تکفره.
(9). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 67
دگر آن که چون ابطال عموم کردیم تخصیص توان کردن آیت: به من«1» قتل مؤمنا متعمّدا لایمانه و«2» مستحلّا بقتله، چون برای ایمانش کشد«3» یا مستحل‌ّ قتل او باشد کافر شود«4» مستحق‌ّ عقاب ابد بود.
دگر آن که گفت: فَجَزاؤُه‌ُ جَهَنَّم‌ُ، یعنی مستحق‌ّ دوزخ شود، چنان که یکی از ما گوید: من فعل کذا فجزاءه کذا، از کجا که آن جزا لا محال واقع باشد به ایشان، و جزا«5» نشاید که بعد الاستحقاق [آن جزا به ایش]«6» ان رسد، و از اینکه جاست که مزدوری که برای کسی کاری کند و مستحق‌ّ اجرتی شود، آن زر و سیم که در کیسه مستأجر باشد نگویند جزای اوست، بل مزد او بر ذمّه مستأجر باشد دراهمی نامعیّن تا از آن جا دهد که او خواهد، و از اینکه جا گویند: جزا قاتل العمد القود، و اگر چه نکرده باشند«7»، و جزاء الزّانی المحصن الرّجم، و اگر چه در وجود نیامده باشد، و جزاء الکافر الخلود فی النّار، و محال است که خلود در دوزخ در وجود آید. الّا شیئا بعد شی‌ء، برای آن که آنچه در وجود آید متناهی باشد، و مالا یتناهی در وجود محال است. به اینکه جمله معلوم شد که آنچه اصحاب وعید گفتند که: جزاء موجود باشد و نا موجود را جزاء نگویند صحیح نیست.
امّا قوله: وَ غَضِب‌َ اللّه‌ُ عَلَیه‌ِ وَ لَعَنَه‌ُ، مانع نیست از اینکه برای آن که اینکه هم بر سبیل استحقاق است، و روا باشد که بعد الاستحقاق عفو دریابد [او را]«8». و اصحاب وعید را چاره از آن که آیت را تخصیص کنند بر اصل خود به نفی توبه، چون ایشان را باشد که اخراج تایب کنند از حکم آیت، و آیت را تخصیص کنند و تقیید به نفی توبه، ما را باشد که اخراج کنیم آن را که عفو متناول باشد او را. و اگر«9» ایشان را گوییم: از کجا خلود را بر تأیید تفسیر دادی«10»! و خلود در کلام عرب عبارت باشد از
-----------------------------------
(1). تب: من، مر: فمن.
(2). مر، لت: او.
(3). مر: کشند.
(4). آج، لب و. [.....]
(5). آج، مر: چرا.
(6). اساس، وز، مت: افتادگی دارد، آج، لب، مر، لت: عفو خداوند به ایشان، با توجّه به تب افزوده شد.
(7). لب، مر، لت: جزاء القاتل. تب، مر: باشد.
(8). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(9). وز، تب، آج، لب، مر، لت: دگر.
(10). تب، مر: دادید.
صفحه : 68
طول مدّت بیانش قولهم: «خلّدت فلانا السّجن»، و همه عاقلان دانند نه سجن مخلّد باشد و نه مسجون، و قوله: أخلد الی الإرض و اتّبع هویه«1»، و فلان مخلّد إذا کان بطی الشّیب. و قوله: یَحسَب‌ُ أَن‌َّ مالَه‌ُ أَخلَدَه‌ُ«2»، و هیچ عاقل در دنیا تأبید گمان نبرد. اگر گویند: غَضِب‌َ اللّه‌ُ عَلَیه‌ِ وَ لَعَنَه‌ُ، و«3» دلیل آن کند که خارج است از ایمان، گوییم: عطف است بر جزا، و جزا- چنان که بیان کردیم- اسمی باشد واقع بر مستحق دون حاصل، و تقدیر آن است«4»: و جزاءه ان یغضب اللّه علیه و ان یلعنه. و دلیل بر آن که چنین است مضافا الی ما تقدّم من الادلّة و الامثلة و مؤکّدا له. قوله تعالی: إِنَّما جَزاءُ الَّذِین‌َ یُحارِبُون‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ وَ یَسعَون‌َ فِی الأَرض‌ِ فَساداً أَن یُقَتَّلُوا أَو یُصَلَّبُوا«5»- الایة. و از هزار محارب یکی را با او اینکه معامله نرود«6» معلوم شد که مراد [334- ر]
استحقاق است نه وصول و حصول، و قال: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثلُها«7»، و اگر حاصل«8» و اصل بودی، اینکه سخن عقیب او معنی نداشتی که گفت:
فَمَن عَفا وَ أَصلَح‌َ فَأَجرُه‌ُ عَلَی اللّه‌ِ«9».
دگر آن که علاء بن المسیّب روایت کرد عن عاصم بن أبی النّجود و عن إبن عبّاس فی هذه الایة فی قوله: فَجَزاؤُه‌ُ جَهَنَّم‌ُ، که او گفت: جزایش دوزخ باشد، ان شاء عذّبه و ان شاء غفر له، اگر خدای خواهد عذابش کند و اگر خواهد عفوش کند.
و امّا قول آن کس که گفت: قاتل عمد را توبه نباشد، قول او خارج اجماع است و مخالف کتاب و سنّت، برای آن که خدای تعالی گفت: وَ تُوبُوا إِلَی اللّه‌ِ جَمِیعاً أَیُّهَا المُؤمِنُون‌َ لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ«10»، و قوله: فَمَن تاب‌َ مِن بَعدِ ظُلمِه‌ِ«11»، و قوله:
إِلّا مَن تاب‌َ وَ آمَن‌َ«12»، و مانند اینکه از آیات، و تخصیص نکرد گناهی را دون گناهی.
-----------------------------------
(1). اساس و همه نسخه بدلها: هواه، ضبط مختار متن بر اساس قرآن مجید است، سوره اعراف (7) آیه 176.
(2). سوره همزه (104) آیه 3.
(3). وز، تب، آج، لب، مر: ندارد.
(4). مر که.
(5). سوره مائده (5) آیه 33.
(6). تب: با خطی دیگر افزوده «پس»، آج، لب پس.
(7). سوره شوری (42) آیه 40.
(8). چاپ شعرانی (3/ 472) و. [.....]
(9). سوره شوری (42) آیه 4.
(10). سوره نور (24) آیه 31.
(11). سوره مائده (5) آیه 39.
(12). سوره مریم (19) آیه 60.
صفحه : 69
دگر آن که به اجماع از کفر توبه باشد«1»، قتل دون کفر باشد، چون از آنچه بیشتر از قتل است توبه باشد اولیتر که از آنچه دون کفر است توبه باشد، و اخباری که در اینکه باب آورده‌اند که خدای تعالی توبه او نپذیرد اخبار آحاد باشد و قبول نکنند برای آن که خلاف ادلّه عقل است و قرآن و اجماع، و آنچه اصحاب وعید گفتند که: آیت در اهل صلات«2» است وجهی ندارد، برای آن که آیت اوّل که در قتل خطاست مختص است به اهل صلات«3» وجهی ندارد، برای آن که دیت قتل خطا لازم بود هم مؤمن را و هم معاهد را و کفّارت لازم باشد مؤمن را و کافر را و معاهد را برای آن که بنزدیک ما کفّار به شرایع متعبّداند، و اگر تسلیم کنیم که آیت اوّل مختص است به اهل ایمان و صلات«4» واجب نباشد که آیت دوم حمل کنند بر آیت اوّل بی‌دلیلی جامع میان ایشان، بل ممتنع نبود که مراد به آیت اوّل مؤمنان باشند و به آیت دوم کافران.
و امّا احکامی که به قتل عمد تعلّق دارد و«5» در آیت اوّل بگفتیم که ذکر اقسام قتل کردیم، و اختلاف فقها در آن، و قتل عمد اگر به آهن باشد و اگر جز به آهن قصاص جز به آهن نشاید کردن
لقوله- علیه السّلام: لا قود الّا بحدیدة،
و شافعی گفت: به آن قصاص کنند«6» که او را«7» کشته باشد و قصد عمد باشد«8» و عمد الی کذا اذا قصد الیه، و تعمّد تکلّف العمد باشد و جزا پاداشت باشد، مقابله فعل بود به خیر و شرّ، و مراد آن است که: جزای فعل او عذاب دوزخ باشد.
و «خالدا»، نصب بر حال است و «فیها» ضمیر دوزخ است، و غضب ارادت عقاب باشد از خدای به مستحقّش. و «لغت» طرد و ابعاد و راندن و دور کردن از رحمت باشد و اعداد و استعداد بجاردن«9» باشد.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا ضَرَبتُم، کلبی روایت کرد از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس که: آیت در مردی آمد از بنی مرّه بن عفو و سعد بن ذبیان«10»، نام«11» مرداس بن
-----------------------------------
(1). مر و.
(2). مر: صلوات.
(4- 3). تب، مر: صلاة.
(5). آج، لب، مر، لت: ندارد.
(6). لت: ندارد.
(7). تب به آن.
(8). مر، لت: و عمد قصد باشد.
(9). لت: پجاردن.
(10). آج، لب، لت: بنی مرّة بن عوف بن سعد دینار.
(11). مر، لت او. [.....]
صفحه : 70
نهیک، و او از اهل فدک بود و مسلمان بود و از قوم او جز او مسلمان نبود«1». رسول- علیه السّلام- سریّتی را فرستاد به غزای ایشان. چون خبر یافتند بگریختند، و اینکه مرد مقام کرد برای آن که مسلمان بود. چون لشکر نزدیک در آمدند، اندیشه کرد که نباید که [نه]«2» لشکر پیغامبر باشند«3»؟ گوسپند را با شکسته کوهی«4» راند و او بر سر آن کوه شد، چون لشکر فرود آمدند و تکبیر کردن گرفتند، او بدانست که لشکر مسلمانانند.
فرود آمد و تکبیر کرد و برایشان سلام کرد و گفت: لا اله الّا اللّه، محمّد رسول اللّه.
اسامة بن زید بن حارثه«5» آهنگ او کرد، او را بکشت و گوسپندش«6» براند، آنگه بنزدیک رسول آمدند و او را خبر دادند. رسول- علیه السّلام- دل تنگ شد و خشم گرفت بر اسامة و گفت: من دانم که او را برای طمع گوسپندان کشتی، و خدای تعالی اینکه آیت فرستاد«7». رسول- علیه السّلام- آیت بر او خواند، او گفت: یا رسول اللّه؟ استغفار کن برای من. رسول- علیه السّلام- گفت: پس با
«لا اله الّا اللّه»
چه کنم؟ تا چند بار اسامة از رسول- علیه السلام- استغفار خواست، او گفت:
فکیف بلا اله الّا اللّه،
یعنی چگونه استغفار کنم برای کسی که او گوینده «لا اله الّا اللّه» را بکشت به طمع حطام دنیا، تا اسامه گفت: من خواستمی تا«8» آن روز ایمان آورده بودمی از آن وهن که بر من افتاد آن روز، آنگه پس از آن رسول استغفار کرد برای او و او را گفت: برده‌ای«9» آزاد کن.
عکرمه گفت از عبد اللّه عبّاس که: آیت در مردی آمد از بنی سلیم گوسپند«10» داشت به«11» جماعتی از صحابه رسول- علیه السّلام- بگذشت و بر ایشان سلام کرد.
ایشان گفتند: اینکه مرد اینکه سلام برای آن کرد تا گوسپند«12» را حمایت کند و الّا مسلمان نیست، آنگه او را بکشتند و گوسفندانش برگرفتند، خدای تعالی آیت فرستاد.
-----------------------------------
(1). آج، لب: نبودند.
(2). اساس، مت، مر: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). وز، لب: باشد.
(4). لت: کویی.
(5). آج، لب، لت: حارث.
(6). آج، لب، مر: گوسفندش.
(7). آج، لب، لت: بفرستاد.
(8). مر: خواستمی که کاشک.
(9). مر: بنده.
(12- 10). مت، آج، لب: گوسفند.
(11). مر: بر.
صفحه : 71
حسن بصری گفت: جماعتی مسلمانان بر جماعتی مشرکان غزا کردند و ایشان را«1» هزیمت کردند، در جمله مردی را بگرفتند. او گفت: من مسلمانم، و اظهار شهادتین کرد، از او قبول نکردند و برای متاعش و سلاحش او را بکشتند و متاعش برداشتند. رسول- علیه السّلام- کشنده او را گفت: مردی را که می‌گفت من مسلمانم چرا کشتی! گفت: ای رسول اللّه؟ او از خوف می‌گفت. رسول- علیه السّلام- گفت:
چرا دلش بنشکافتی تا بدانی که دروغ تو می‌گویی یا او، ما را الّا با زبان کار«2» نیست. بس«3» برنیامد [334- پ]
که آن کشنده«4» آن مرد بمرد. او را بیاوردند و در پهلوی گور او دفن کردند، زمین او را برانداخت. دگر باره دفن کردند، زمینش بر انداخت، و سه‌ام«5» بار هم چنین. چون بدیدند که زمین او را قبول نمی‌کند، پای او«6» گرفتند«7» و او را در شعبی از شعاب کوه بینداختند و خدای تعالی در حق‌ّ ایشان اینکه آیت فرستاد.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا، خدای تعالی خطاب می‌کند با جمله مؤمنان و می‌فرماید ایشان را: چون در زمین روند و سیاحت کنند اگر مجاهد باشند و اگر مسافر، و مراد به «سبیل اللّه» جهاد است، «و الضّرب» السّیر فی الارض امّا من ضرب الارض بالرّجل او ضرب الرّاحلة الارض برجلها، و اینکه کنایت باشد از سیر شدید.
فَتَبَیَّنُوا«8»، کوفیان خوانند: «فتثبّتوا» بثامن الثّبوت، مگر عاصم هم اینکه جا و هم در سورة الحجرات، و باقی قرّاء و عاصم خوانند من التّبیین«9» «فتبیّنوا».
و تثبّت سکون و آهستگی باشد و ترک استعجال، و فلان متثبّت اذا کان ساکنا ثابت القول و القدم فی الامور، و آن که از تبیّن خواند من قولهم: تبیّنت کذا، أی علمته و
-----------------------------------
(1). مر به.
(2). مر: کاری.
(3). تب، آج، لب، مر: بسی. [.....]
(4). تب، آج، لب، مر: که کشنده.
(5). تب، لت: سیم، مر: سیوم.
(6). آج، لب، لت را.
(7). مر: پاش گرفتند و بیرون کشیدند.
(8). اساس، مت: فثبّتوا، با توجّه به وز و ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(9). مر، لت: من التّبیّن.
صفحه : 72
بیّنته لغیری، أی أعلمته بالبیان.
حق تعالی گفت: در کارها تعجیل مکنی«1» و ثبات و سکون«2» به جای آری«3» و نیک بدانی«4» و اندیشه کنی«5»، وَ لا تَقُولُوا لِمَن أَلقی إِلَیکُم‌ُ السَّلام‌َ، اهل مدینه و إبن عامر و حمزه و خلف خوانند بی «الف» من السّلم و هو الصّلح أو من الإسلام، و مگوی«6» آنان را که القای کلمه اسلام کنند بر شما یا القای کلمه صلح کنند بر شما که مسلمان نه‌ای«7» برای طمع دنیا، و باقی قرّاء خوانند: لِمَن أَلقی إِلَیکُم‌ُ السَّلام‌َ، یعنی آنان که بر شما سلام کنند. و سلام تحیّت اهل اسلام است، عامه«8» مسلمانی باشد. مگوی«9» او را که تو مؤمن نه‌ای برای متاع دنیا [و مال و متاع دنیا]«10» را عرض خواند تشبیها بالعرض الّذی هو خلاف الجوهر و لا یکون له لبث کلبث الأجسام.
ثبات و بقا ندارد و گذرنده باشد، برای آنش عرض خواند که مشبّه است بعرض لا یبقی.
آنگه گفت: اگر شما چنین کارها به طمع حطام دنیا می‌کنی«11» و طمع غنیمت، بنزدیک خدای تعالی غنیمتها بسیار است، یعنی ثواب بهشت آن کس را که تحرّج کند از مثل اینکه کارها. آنگه گفت: اینکه همه تعجّب نیست از ایشان، شما نیز هم چون ایشان بودی«12» پیش از اینکه، یعنی کافر بودی«13» به اظهار کلمه اسلام ایمن شدی«14». اینکه قول إبن زید است.
بعضی دگر گفتند: کَذلِک‌َ کُنتُم مِن قَبل‌ُ، شما نیز هم چنین بودی«15» که اینکه مقتول، ایمان از قوم کفّار پوشیده می‌داشتی«16» ترس«17» ایشان را.
-----------------------------------
(1). مر: نکنید.
(2). مر: سکونی.
(3). تب، مر: آرید.
(4). تب، مر: بدانید.
(5). تب، مر: کنید.
(6). تب، مر: مگویید.
(7). تب، مر: نه‌اید.
(8). کذا: در اساس، وز، لب، دیگر نسخه بدلها: علامت. [.....]
(9). تب: مگویید.
(10). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). تب، مر: می‌کنید.
(13- 12). تب، مر: بودید.
(14). تب، مر: شدید.
(15). تب، مر: بودید.
(16). تب، مر: می‌داشتید.
(17). مر از.
صفحه : 73
فَمَن‌َّ اللّه‌ُ عَلَیکُم، خدای بر شما منّت نهاد به تقویت شما تا ممکّن شدی«1» و اسلام ظاهر بکردی«2» اینکه قول سعید جبیر است.
مغربی گفت: کَذلِک‌َ کُنتُم مِن قَبل‌ُ، شما پیش از اینکه هم چون او بودی«3» آحاد و أذلّاء، یک یک بی یار و ناصر، هر کس شما را دیدی بر شما ظفر یافتی، فمن‌ّ اللّه علیکم بأن کثّرکم و اظهرکم علی المشرکین. سدّی گفت: تاب اللّه علیکم، خدای تعالی توبه شما را بپذیرفت.
فَتَبَیَّنُوا، نیک بدانی«4» تا تثبّت کنی«5» و تأنّی به جای آری«6». و در آیت دلیل نیست بر آن که ایمان قول به زبان باشد، برای آن که حکم اسلام از تبقیه و حقن الدّماء و الأموال به اسلام باشد و بر ایمان ثواب باشد، و ایمان به دل باشد و اسلام به جوارح. و نیز در آیت تمسّک نیست مجبّره را برای آن که خدای«7» گفت: فَمَن‌َّ اللّه‌ُ عَلَیکُم، برای آن که اینکه منّت بر قول بیشتر مفسّران بر اعزاز و اظهار و اکثار است، و بر قول إبن زید که گفت: منّت به اسلام است، مراد آن است که به الطاف و توفیق و اقدار«8» و تمکین و ازاحت علّت و نصب ادلّه و اسبابی که در تکلیف تعلّق دارد به خدای تعالی تا بنده ایمان آرد و بر ایمان ثبات کند.
إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیراً، که خدای تعالی به هر چه شما می‌کنی«9» از خیر و شر عالم است بر او هیچ پوشیده نیست. و ابو جعفر من طریق النّهروانی‌ّ خوانده است: «مؤمنا»«10» به فتح «میم» دوم علی انّه مفعول، و ابو القاسم بلخی اینکه قراءت روایت کرد از باقر- علیه السّلام- و معنی آن باشد که: آن کس که به امان به شما آید و از شما زنهار جوید مگوی«11» او را که تو ایمن نه‌ای و ما تو را ایمن نخواهیم کردن، بر اینکه قراءت اصل کلمه امان باشد«12» بر قراءت عامّه از ایمان باشد.
-----------------------------------
(1). مر: متمکّن شدید.
(2). تب، مر: بگردید.
(3). تب، مر: بودید.
(4). تب، مر: بدانید.
(5). تب، مر: کنید.
(6). تب، مر: به جای آرید. [.....]
(7). آج، لب تعالی.
(8). وز: اقرار.
(9). تب، مر: می‌کنید.
(10). تب: لست مؤمنا.
(11). تب، مر: مگویید.
(12). تب و.
صفحه : 74
قوله: لا یَستَوِی القاعِدُون‌َ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ، کلبی روایت کرد از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس که سبب نزول آیت آن بود که: چون خدای تعالی ذکر مجاهدان کرد و بیان درجات ایشان و ترغیب کرد ایشان را در جهاد، عبد اللّه ام‌ّ مکتوم و عبد اللّه جحش بنزدیک رسول آمدند، و ایشان نابینا بودند، گفتند: یا رسول اللّه؟ خدای تعالی بندگان را جهاد فرمود و ترغیب کرد، و احوال ما از بی‌دیدگی«1» اینکه است که تو می‌دانی و ما را آرزوی جهاد است، ما را رخصتی هست که جهاد نکنیم«2»! اینکه آیت فرود آمد و استثنا کرد خداوندان ضرر را، یعنی عمی. و ضرر در آیت گفتند: عماست، و أعمی را از اینکه جا ضریر گویند، و اینکه«3» فعیل است به معنی مفعول.
حمّاد روایت کرد از ثابت از عبد الرّحمن أبی لیلی که اینکه آیت اوّل چنین آمد که: لا یستوی القاعدون من المؤمنین و المجاهدون. عبد اللّه بن ام‌ّ مکتوم دعا کرد و گفت: اللّهم‌ّ [335- ر]
انزل عذری، بار خدایا عذر من فرو فرست، خدای تعالی بفرستاد: غَیرُ أُولِی الضَّرَرِ، و بفرمود که به جای خود بنه، و«4» پس از آن به غزا رفتی و گفتی: مرا راست بدارید«5» در بر اینکه«6» دشمن و رایت به من دهی«7» که من بنگریزم و نتوانم گریختن.
زید بن ثابت گفت: غَیرُ أُولِی الضَّرَرِ، أی الزّمانة، آن که زمن نباشد و مقعد نبود. علی‌ّ بن ابی طلحه گفت عن إبن عبّاس که: مراد به «ضرر» عذر است، هر عذر که باشد.
اهل مدینه و إبن کثیر خواندند: «غیر» منصوب بر استثناء، و باقی قرّاء خواندند:
«غیر» بر رفع بر صفت «قاعدون». حق تعالی گفت: راست نباشد«8» مؤمنانی که فرو نشینند از جهاد بی عذری و منعی طلب رفاهیت و آسایش را«9»، مؤمنانی که ایشان به جان و مال جهاد کنند در سبیل خدای، ایشان در منازل و درجات راست نباشد«10» با
-----------------------------------
(1). اساس، مت، وز: بی دید که، ضبط کلمه با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلهاست.
(2). تب: جهاد کنیم.
(3). تب: و آن.
(4). لت: او.
(5). آج، لب، لت: بداری.
(6). تب، آج، لب، مر، لت: در برابر.
(7). تب، مر: دهید.
(8). لب، مر: نباشند. [.....]
(9). تب و، مر، لت با.
(10). تب، آج، لب، مر، لت: نباشند.
صفحه : 75
اینان، بل آنان«1» را که مجاهد باشند فضل ایشان«2» بر آنان که نشسته باشند، و اینکه تفضیلی است که خدای تعالی داد ایشان را بقوله: فَضَّل‌َ اللّه‌ُ المُجاهِدِین‌َ بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم عَلَی القاعِدِین‌َ دَرَجَةً.
آنگه گفت: ایشان«3» بی نصیب نه‌اند، هر کسی پایه خود دارد. وَ کُلًّا وَعَدَ اللّه‌ُ الحُسنی، خدای تعالی همه را وعده ثواب داده است. و «حسنی» تأنیث أحسن باشد که افعل تفضیل بود و کنایت است از ثواب، بیانش: لِلَّذِین‌َ أَحسَنُوا الحُسنی وَ زِیادَةٌ«4».
وَ فَضَّل‌َ اللّه‌ُ المُجاهِدِین‌َ عَلَی القاعِدِین‌َ أَجراً عَظِیماً، دَرَجات‌ٍ مِنه‌ُ، و خدای تفضیل داد جهاد کنندگان را بر نشستگان به ثوابی و مزدی«5» عظیم درجه‌هایی«6» و پایه‌هایی«7» از او رحمت و آمرزش«8».
اگر گویند در آیت اوّل«9» گفت: تفضیل یک درجه است، و در آخر آیت گفت:
به درجات است، و اینکه متناقض باشد، گوییم از اینکه دو جواب است:
یکی آن که: خدای تعالی در آیت اوّل«10» وعده داد به فضل مجاهدان را بر نشستگانی که خداوند ضرر باشند به یک درجه، و در آخر آیت بر نشستگانی که نه خداوندان ضرر باشند به درجات، و بر اینکه وجه تناقض زایل بود.
جواب دوم آن که: مراد به درجه در اوّل آیت علوّ منزلت است و ارتفاع قدر بر سبیل مدح، چنان که گویند: فلان أعلی درجة عند الأمیر من فلان. و مراد به «درجات» درجات بهشت است که درجات بهشت متفاضل باشد بعضی را بر بعضی بر قدر استحقاق، و بر اینکه وجه همه تنافی زایل باشد.
-----------------------------------
(1). تب، آج، لب: اینان.
(2). تب راست، مر، لت: فضل بود.
(3). وز، تب نیز.
(4). سوره یونس (10) آیه 26.
(5). مت: مژدی.
(6). اساس، تب: درجهای/ درجه‌هایی، مر: درجاتها.
(7). اساس، وز، تب: پایهای/ پایه‌هایی.
(8). وز، تب: آمرزش و رحمت، لت: و آمرزش و رحمت.
(9). وز، تب: در اوّل آیت.
(10). وز، تب، آج، لب: در اوّل آیت.
صفحه : 76
قوله تعالی:

[سوره النساء (4): آیات 97 تا 104]

[اشاره]

إِن‌َّ الَّذِین‌َ تَوَفّاهُم‌ُ المَلائِکَةُ ظالِمِی أَنفُسِهِم قالُوا فِیم‌َ کُنتُم قالُوا کُنّا مُستَضعَفِین‌َ فِی الأَرض‌ِ قالُوا أَ لَم تَکُن أَرض‌ُ اللّه‌ِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِک‌َ مَأواهُم جَهَنَّم‌ُ وَ ساءَت مَصِیراً (97) إِلاَّ المُستَضعَفِین‌َ مِن‌َ الرِّجال‌ِ وَ النِّساءِ وَ الوِلدان‌ِ لا یَستَطِیعُون‌َ حِیلَةً وَ لا یَهتَدُون‌َ سَبِیلاً (98) فَأُولئِک‌َ عَسَی اللّه‌ُ أَن یَعفُوَ عَنهُم وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَفُوًّا غَفُوراً (99) وَ مَن یُهاجِر فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ یَجِد فِی الأَرض‌ِ مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَةً وَ مَن یَخرُج مِن بَیتِه‌ِ مُهاجِراً إِلَی اللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ ثُم‌َّ یُدرِکه‌ُ المَوت‌ُ فَقَد وَقَع‌َ أَجرُه‌ُ عَلَی اللّه‌ِ وَ کان‌َ اللّه‌ُ غَفُوراً رَحِیماً (100) وَ إِذا ضَرَبتُم فِی الأَرض‌ِ فَلَیس‌َ عَلَیکُم جُناح‌ٌ أَن تَقصُرُوا مِن‌َ الصَّلاةِ إِن خِفتُم أَن یَفتِنَکُم‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا إِن‌َّ الکافِرِین‌َ کانُوا لَکُم عَدُوًّا مُبِیناً (101)
وَ إِذا کُنت‌َ فِیهِم فَأَقَمت‌َ لَهُم‌ُ الصَّلاةَ فَلتَقُم طائِفَةٌ مِنهُم مَعَک‌َ وَ لیَأخُذُوا أَسلِحَتَهُم فَإِذا سَجَدُوا فَلیَکُونُوا مِن وَرائِکُم وَ لتَأت‌ِ طائِفَةٌ أُخری لَم یُصَلُّوا فَلیُصَلُّوا مَعَک‌َ وَ لیَأخُذُوا حِذرَهُم وَ أَسلِحَتَهُم وَدَّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَو تَغفُلُون‌َ عَن أَسلِحَتِکُم وَ أَمتِعَتِکُم فَیَمِیلُون‌َ عَلَیکُم مَیلَةً واحِدَةً وَ لا جُناح‌َ عَلَیکُم إِن کان‌َ بِکُم أَذی‌ً مِن مَطَرٍ أَو کُنتُم مَرضی أَن تَضَعُوا أَسلِحَتَکُم وَ خُذُوا حِذرَکُم إِن‌َّ اللّه‌َ أَعَدَّ لِلکافِرِین‌َ عَذاباً مُهِیناً (102) فَإِذا قَضَیتُم‌ُ الصَّلاةَ فَاذکُرُوا اللّه‌َ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِکُم فَإِذَا اطمَأنَنتُم فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ إِن‌َّ الصَّلاةَ کانَت عَلَی المُؤمِنِین‌َ کِتاباً مَوقُوتاً (103) وَ لا تَهِنُوا فِی ابتِغاءِ القَوم‌ِ إِن تَکُونُوا تَألَمُون‌َ فَإِنَّهُم یَألَمُون‌َ کَما تَألَمُون‌َ وَ تَرجُون‌َ مِن‌َ اللّه‌ِ ما لا یَرجُون‌َ وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلِیماً حَکِیماً (104)

[ترجمه]

آنان که جان برداشت ایشان را فرشتگان بیداد کننده بر خود، گفتند در چه بودید«1». شما! گفتند: بودیم ضعیفان در زمین.
گفتند: نیند«2» زمین خدای فراخ تا هجرت کردیتان«3» در اینکه جا ایشان را جایشان دوزخ باشد و بد جاست«4».
مگر ضعیفان را از مردان و زنان و کودکان، نتوانند حیلتی و ندانند راهی«5».
ایشان باشند که خدای عفو کند از ایشان، و هست خدا عفو کننده و آمرزنده«6».
و هر که هجرت کند در راه خدا یابد در زمین راهی و نشستگاهی«7» بسیار و فراخی، و هر که بیرون آید از خانه‌اش هجرت کننده به خدا و پیغامبر، پس دریابد او را مرگ«8»، حاصل باشد مزدش بر خدا و خدای تعالی آمرزنده و بخشاینده [بوده است]«9».
چون بروید در زمین نیست بر شما بزه اگر قصر کنید«10» از نماز اگر ترسید که رنج دارند«11» شما را
-----------------------------------
(1). لت: بودی.
(2). تب: نبود. [.....]
(3). آج، لب: هجرت کنید.
(4). آج، لب: و بدا جای بازگشتن آن.
(5). آج، لب: چاره‌ای.
(6). لت بوده است.
(7). اساس، مت: لس کاهی (!)، آج، لب: جای هجرت کردن، لت: کشتی گاهی، متن با توجّه به ضبط تب انتخاب شد.
(8). تب که.
(9). اساس، وز، مت: ندارد، آج، لب هست، با توجه به تب، لت افزوده شد.
(10). اساس، مت: کنند، لت: کنی، با توجه به وز تصحیح شد.
(11). آج، لب: که فتنه دارند.
صفحه : 77
کافران که کافران بودند شما را دشمنی روشن.
و چون باشی«1» در ایشان و نماز کنی«2» برای ایشان بگو تا بایستند گروهی از ایشان با تو و برگیرند سلاحهاشان چون سجده کننده باشند از پس شما، و بگو تا بیایند گروهی دگر که نماز نکرده باشند و نماز کنند با تو و برگیرند آلت حذرشان و سلاحهاشان و خواهند کافران که غافلان شوید«3» از سلاحتان و متاعهایتان بچسبند«4» بر شما یک چسبیدن«5»، و بزه نیست بر شما اگر باشد شما را رنجی از باران، یا باشید«6» بیماران که فرو نهید سلاحهایتان و بگیرید«7» حذرتان«8»، خدای بجارد«9» برای کافران عذابی خوار کننده.
چون«10» بگذارید«11» نماز«12» ذکر خدای کنید«13» ایستاده و نشسته و بر پهلوهاتان«14» چون ساکن شوید«15»، به پای دارید«16» نماز که«17» نماز بوده است بر مؤمنان نوشته به وقت.
-----------------------------------
(1). تب: باشید.
(2). تب: کنید.
(3). لت: شوی/ شوید.
(4). آج، لب: حمله کنند.
(5). آج، لب: حمله کردنی. [.....]
(6). لت: باشی/ باشید.
(7). لت: بگیری/ بگیرید.
(8). آج، لب: پرهیز.
(9). آج، لب: بساخت، لت: بچارد.
(10). آج، لب: پس چون.
(11). لت: بگذاری/ بگذارید.
(12). تب، آج، لب را.
(13). لت: کنی/ کنید.
(14). آج، لب: بر پهلوها خفته پس.
(15). لت: شوی/ شوید.
(16). لت: داری/ دارید.
(17). تب، آج، لب: نماز را که.
صفحه : 78
سستی مکنید«1» در طلب«2» کافران که اگر شما الم و درد می‌یابید«3»، ایشان نیز درد می‌یابند [چنان که شما می‌یابید]«4» و امید می‌دارید«5» شما از خدای آنچه ایشان امید ندارند«6»، و خدای دانا و محکم کار بوده است.
قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ تَوَفّاهُم‌ُ المَلائِکَةُ، مفسّران گفتند: آیت در جماعتی آمد از اهل مکّه«7» به زبان ایمان آوردند و در دل نفاق داشتند، از جمله ایشان قیس بن الفاکه بود و قیس بن الولید بن المغیره، و هجرت نکردند با رسول- علیه السّلام. چون مشرکان به بدر حاضر آمدند، ایشان با مشرکان حاضر آمدند، چون قلّت لشکر مسلمانان دیدند گفتند: غرّ هؤلاء دینهم«8»، دین ایشان اینان را بفریفته است. ایشان در غزات بدر کشته شدند، فرشتگان بر روی و پشت ایشان می‌زدند و می‌گفتند: ذُوقُوا عَذاب‌َ الحَرِیق‌ِ«9».
ابو الجارود روایت کرد از باقر- علیه السّلام- که اینان پنج کس بودند: حارث بن زمعة بن الأسود، و ابو العاص بن منبّه بن الحجّاج، و علی‌ّ بن امیّة بن خلف، و قیس بن الولید بن المغیره، و قیس بن الفاکه بن المغیره، هر پنج در بدر کشته شدند. حق تعالی گفت: آنان که«10» فرشتگان جانهای ایشان برداشتند، و ایشان ظالم نفس خود بودند. و نصب او بر حال است از مفعول به، یعنی در آن حال که ایشان چنین بودند. و «توفّی» و «استیفاء» تمام بستدن باشد. و «توفیة» تمام به دادن باشد، و مراد قبض روح است، و قبض و استیفاء و توفّی در یک طریق باشد جز که توفّی بلیغتر است از قبض. و مرده را متوفی برای آن گویند که مقبوض الرّوح باشد، قال اللّه تعالی«11»:
یَتَوَفَّی الأَنفُس‌َ حِین‌َ مَوتِها«12» ...، و مراد به ظلم نفس کفر است، و اصل او نقصان
-----------------------------------
(1). لت: مکنی مکنید.
(2). تب قوم، آج، لب گروه. [.....]
(3). لت: می‌یابی می‌یابید.
(4). اساس، مت، ندارد، با توجّه به وز افزوده شد.
(5). لت: داری/ دارید.
(6). وز، تب، آج، لب، لت: نمی‌دارند.
(7). تب، لت که.
(8). سوره انفال (8) آیه 49.
(9). سوره حج (22) آیه 22.
(10). آج، لب: گفت که.
(11). تب، لت اللّه.
(12). سوره زمر (39) آیه 42.
صفحه : 79
حظّ نفس باشد، یقال: ظلمته حقّه اذا بخسته حقّه، و شاید که مراد ادخال الضّرر علیها بالعقاب باشد. و گفته‌اند«1»: مراد به ملائکه ملک الموت است، و گفته‌اند: مراد اعوان«2» اویند، و گفته‌اند: مراد فرشتگانند که روز بدر خدای تعالی ایشان را به یاری رسول- علیه السّلام- فرستاد فی قوله: یُمدِدکُم رَبُّکُم بِخَمسَةِ آلاف‌ٍ مِن‌َ المَلائِکَةِ مُسَوِّمِین‌َ«3».
قالُوا فِیم‌َ کُنتُم، گفتند ایشان را، یعنی فرشتگان گفتند اینکه کافران را: فِیم‌َ کُنتُم، در چه بودی«4» شما«5»! سؤال توبیخ و تعنیف است، و بیان کردیم که حرف جرّ چون در «ما» ی [336- ر]
استفهامی شود «الف» از او بیفگنند و به فتحه اکتفا کنند، چنان که «فیم» و «لم» و «بم» و «علام» و «حتّام».
قالُوا کُنّا مُستَضعَفِین‌َ فِی الأَرض‌ِ، جواب دادند که: ما در زمین مکّه ضعیفان بودیم، و مستضعف آن باشد که او را ضعیف دارند، یعنی ضعف ما پوشیده نبود بر مردمان که مشرکان ما را ضعیف کردند. فرشتگان«6» ایشان را جواب دادند«7»: أَ لَم تَکُن أَرض‌ُ اللّه‌ِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها، نه زمین خدای فراخ بود؟ گفتند: زمین مدینه خواست، و قوله: فَتُهاجِرُوا، در محل‌ّ نصب است برای آن که جواب استفهام است به «فا» و علامت نصبش سقوط «نون» است، چنان که گفت: فَهَل لَنا مِن شُفَعاءَ فَیَشفَعُوا لَنا«8»، نه زمین فراخ بود تا هجرت کردیتان در زمین. آنگه حق تعالی بیان کرد که: اینان دروغ [می]«9» گویند و اینکه تعلّل باطل است، و آنچه گفتند بنفاق گفتند و انّما مأوای و مرجع ایشان دوزخ است. و «مأوی» مفعل باشد من أوی الیه إذا ذهب الیه.
وَ ساءَت مَصِیراً، یعنی و ساءت النّار مصیرا، و «مصیر» مرجع باشد، یقال:
-----------------------------------
(1). لت که.
(2). همه نسخه بدلها بجز مت: اعوانان.
(3). سوره آل عمران (3) آیه 125.
(4). تب، مر: بودید. [.....]
(5). آج، لب را.
(6). تب: فریشتگان.
(7). اساس، مت: دادیم، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). سوره اعراف (7) آیه 53.
(9). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 80
صار الیه اذا رجع الیه، و نصب او بر تمیز است.
آنگه استثنا کرد از ایشان گروهی مستضعفان بر حقیقت را که ایشان را راهی و حیلتی نباشد و از مردانی پیر و درویش و زنان و کودکان که اینان چاره هجرت و برگ و ساز و قوّت آن ندارند که بیرون آیند و راه بدانند«1»، ایشان که چنین باشند همانا خدای تعالی ایشان را عفو بکند چون عذر ایشان داند. و «عسی» برای مقاربه عفو و ترجّی ایشان گفت تا مکلّف قاطع نباشد بر آن، بل متردّد بود از میان خوف و رجاء، که خدای تعالی عفو کننده و آمرزنده است.
حسن بصری روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: هر که دین خود بگریزاند از«2» زمینی به زمینی، و اگر چه از روی مثل بدستی باشد بهشت واجب شود او را،«3» در بهشت رفیق ابراهیم خلیل باشد و رفیق من که محمّدم.
وَ مَن یُهاجِر فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، و هر که او هجرت کند در راه خدای، یعنی [در]«4» طاعت خدا«5» و رضای او، یَجِد فِی الأَرض‌ِ مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَةً، در زمین مرا غمی بسیار یابد و فراخی. مجاهد گفت: مراغم متزحزح باشد، یعنی مبعد و دوری از مکاره. عبد اللّه عبّاس و ضحّاک گفتند: مراغم متحوّل باشد از زمینی به زمینی، و ابو عبیده گفت: مراغم مهاجر باشد، و گفتند: مذهب و مضطرب، و قال النّابغة الجعدی‌ّ«6»:

کطود یلاذ بارکانه عزیز المراغم و المذهب
و قال اخر«7»:

الی بلد غیر دانی المحل‌ّ عزیز المراغم و المهرب
وَ سَعَةً، گفتند«8»: مراد فراخی شهرهاست، و گفتند: مراد فراخی روزی است، و معنی آیت بر نهاد اینکه بیتهاست که شاعر گفت:
-----------------------------------
(1). تب، آج، لب، مر، لت: ندانند.
(2). وز: بگریز اندازد.
(7- 3). وز، تب، آج، لب، مر، لت و.
(4). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). تب: خدای.
(6). تب شعر.
(8). اساس، مت: گفت، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 81

و فی الارض عن ذی الجور منأی و مذهب و کل‌ّ بلاد أوطئت«1» کبلادی
و دیگری گفت«2»:

و فی النّاس ان رثّت حبالک و اصل و فی الارض عن دار القلی متحوّل

اذا انت لم تنصف اخاک وجدته علی شرف الهجران ان کان یعقل

و یرکب حدّ السّیف من ان تضیمه اذا لم یکن عن شفرة السّیف مزحل

و کنت إذا ما صاحب رام ظنّتی و بدّل سوء بالّذی کنت افعل

قلبت له ظهر المجن‌ّ فلم أدم علی ذاک الا ریث ما أتحوّل

اذا انصرفت نفسی عن الشی‌ء لم تکد الیه بوجه اخر الدّهر تقبل
تقول العرب: راغمت فلانا اذا هاجرته و ترکته و ان کان بالرّغم منه و المذلة، و اصله من الرّغام و هو التّراب، و منه قولهم: علی رغم أنفه و قولهم و ان رغم أنفه، أی ترب. اصل کلمه اینکه است که گفتیم.
مفسّران گفتند: سبب نزول آیت آن بود که چون خدای تعالی اینکه آیت فرستاد که پیش از اینکه است:
إِن‌َّ الَّذِین‌َ تَوَفّاهُم‌ُ المَلائِکَةُ ظالِمِی أَنفُسِهِم- الایة، جماعتی مسلمانان، منهم ضمرة بن العیص بیمار بود، گفت: من از جمله آنان نه‌ام«3» که خدای استثنا کرد مرا، بل من راه دانم و ساز دارم، حرام است بر من اگر من یک شب در مکّه قرار کنم«4».
بفرمود تا برای او چهار پای«5» و جای خوار«6» بساختند و او را از مکّه بیرون آوردند. در راه به تنعیم رسید فرمان یافت، خدای تعالی در او اینکه آیت فرستاد.
عمر بن شبّه«7» گفت: اینکه مرد ابو امیّة بن ضمرة بن جندب الخزاعی بود، زبیر بن بکّار گفت: خالد بن حزام بود. عکرمه گفت: جماعتی از مکّه به در آمدند تا به مدینه آیند، مشرکان از قفای ایشان بیامدند و ایشان را بفریفتند و باز پس بردند، خدای تعالی در ایشان اینکه آیت بفرستاد.
-----------------------------------
(1). اساس، وز، تب، مت، آج، لب: اوطنت.
(2). تب شعر. [.....]
(3). مر: نبودم، لت: نه‌یم.
(4). وز، تب، آج، لب، مر، لت: مقام کنم.
(5). مر: چارپای.
(6). تب، مت، آج: خواب، لب: خاب.
(7). مر: عمر بن شیبه.
صفحه : 82
وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یَقُول‌ُ آمَنّا بِاللّه‌ِ فَإِذا أُوذِی‌َ فِی اللّه‌ِ جَعَل‌َ فِتنَةَ النّاس‌ِ کَعَذاب‌ِ اللّه‌ِ«1»، مسلمانان از مدینه اینکه آیت به ایشان نوشتند، ایشان بخواندند و توبه کردند و هجرت کردند، خدای تعالی در ایشان اینکه آیت بفرستاد. ثُم‌َّ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لِلَّذِین‌َ هاجَرُوا مِن بَعدِ ما فُتِنُوا ثُم‌َّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِن‌َّ رَبَّک‌َ مِن بَعدِها لَغَفُورٌ رَحِیم‌ٌ«2». آنگه حق تعالی در حق‌ّ آنان که هجرت کردند و در راه وفات رسید ایشان را اینکه آیت بفرستاد و گفت«3»: هر که او از خانه خود بیرون آید، مُهاجِراً هجرت کننده- و نصب او بر حال است- به خدای و پیغامبر، آنگه مرگ در یابد او را، فَقَد وَقَع‌َ أَجرُه‌ُ عَلَی اللّه‌ِ.
و سبب آن بود که چون اینکه مرد بیمار از مکّه بیرون آمد آن جا که حال بر او سخت شد [336- پ]
و دانست که بخواهد مردن، دست راست می‌برآورد«4» و بر دست چپ می‌زد و می‌گفت: اللهم هذه لک و هذه لرسولک، بار خدایا اینکه بیعت تو راست و اینکه بیعت رسولت راست«5»، ابایعک علی ما بایع علیه رسولک، بیعت می‌کنم تو را بر آنچه رسول خدای تو را بیعت کرد. اینکه بگفت و گذشته شد«6». مسلمانان گفتند: اگر به مدینه رسیدی ثواب و مزد مهاجران یافتی، امّا چون نرسید ندانیم که او را مزد مهاجران باشد یا نه؟ و مشرکان گفتند: اینکه مرد نه به خانه خود بماند و نه به مقصود رسید- بر طریق شماتت«7». خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: فَقَد وَقَع‌َ أَجرُه‌ُ عَلَی اللّه‌ِ- أی وجب، مزد او بر خدای واجب شد و نزدیک«8» خدای واقع شد و به موقع افتاد. وَ کان‌َ اللّه‌ُ غَفُوراً رَحِیماً، و خدای تعالی آمرزنده است، آن را که او در حال شرک کرد، و بخشاینده است بر او در آنچه در حال اسلام کرد.
وَ إِذا ضَرَبتُم فِی الأَرض‌ِ، و چون در زمین سفر کنی و بروی«9». فَلَیس‌َ عَلَیکُم
-----------------------------------
(1). سوره عنکبوت (29) آیه 10.
(2). سوره نحل (16) آیه 110.
(3). مر وَ مَن یَخرُج مِن بَیتِه‌ِ مُهاجِراً.را (4). اساس، مت: می‌بردارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). اساس، مت: رسولست، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). مر: درگذشت.
(7). مر اینکه می‌گفتند.
(8). تب، لت: بنزدیک.
(9). تب، مر: سفر کنید و بروید. [.....]
صفحه : 83
جُناح‌ٌ، بر شما بزه‌ای و حرجی نیست که قصر کنی«1» به نماز اگر ترسی«2» از فتنه کافران.
بدان که ظاهر آیت چنین می‌نماید که قصر در نماز روا نبود الّا با خوف، و خلاف نیست که اگر خوف باشد و اگر نباشد«3» در نماز سفر قصر باید کردن، و خوف شرط نیست در قصر نماز برای اینکه معنی اصحاب شافعی گفتند که: اینکه جا کلام تمام است که گفت: «من الصّلوة». و قوله: إِن خِفتُم، ابتدای کلام دگر است، و «واو» مقدّر است، و تقدیر آن است که: و ان خفتم ان یفتنکم الّذین کفروا. و آنچه او را حمل کرد بر اینکه آن است که ما گفتیم، و جماعتی بسیار از فقها گفتند که:
اگر چه ظاهر قرآن چنان است که قصر با خوف باشد اینکه حکم منسوخ است به اجماع و بنزدیک او نسخ الکتاب بالسنّة روا نباشد آن را بنابر اینکه کرد،«4» بر مذهب ما و دیگر فقها آن است که: نسخ القران بالسّنّة المعلومة المقطوع علیها روا باشد، برای آن که حکم سنّت معلومه از اخبار متواتر و اجماع امّت حکم قرآن است، چنان که نسخ قرآن روا باشد بعضی بر«5» بعضی نسخ قرآن بسنّة مقطوع علیها روا باشد، و فرقی نبود.
فامّا نسخ قرآن بالسنّة غیر المقطوع علیها، بنای آن بر عمل به اخبار آحاد باشد آن کس که عمل گوید به اخبار آحاد بنزدیک او روا باشد و بنزدیک ما روا نباشد، برای آن که بنزدیک ما عمل به اختبار آحاد روا نباشد. و آن تقدیر که ایشان کردند آیت را، تقدیری فاسد است برای آن که اگر «ان خفتم» به شرطی مستأنف کند آن را جزایی باید، و در«6» آیت جزای آن شرط که ایشان تقدیر کردند نیست. دگر آن که «واو» ی تقدیر کردند که در کلام نیست، و نه دلیلی هست بر حذف آن.
و نیز ظاهر آیت آن است که: مرد مسافر مخیّر است در قصر نماز، و بنزدیک ما و بیشتر فقها آن است که مسافر مخیّر نیست بین القصر و الاتمام، بل چون سفر به شرایط خود بود واجب است او را که قصر کند.
-----------------------------------
(1). تب، مر: کنید.
(2). تب: ترسید.
(3). آج، لب: باشد یا نباشد.
(4). وز، تب، آج، لب، مر، لت و.
(5). مر، لت: به.
(6). مر آخر.
صفحه : 84
و مذهب شافعی آن است که: مسافر مخیّر است اگر خواهد قصر کند و اگر خواهد اتمام، و اتمام اولیتر باشد و القصر رخصة.
عبد اللّه عبّاس گفت: اوّل نماز که در او قصر فرمودند نماز دیگر بود به عسفان در غزات ذی أنمار، و اینهم از جمله آن است که منسوخ است به اختبار متواتر و اجماع اهل البیت اعنی التخییر بین القصر و الاتمام، و بنزدیک ما فرض مسافر قصر [است]«1»، چنان که فرض حاضر اتمام است، و خوف شرط نیست، بل خوف سببی است برأسه موجب قصر.
و از شرایط [سفر]«2» تا در او قصر باید کردن آن است که سفر مباح باشد یا طاعت، معصیت نبود، و هشت فرسنگ باشد یا بیشتر.
و ابو حنیفه گفت: سه مرحله باید [بیست]«3» و چهار فرسنگ، و شافعی گفت:
شانزده فرسنگ، چهل [و]«4» هشت میل، و گروهی دگر از فقها گفتند: در اندک و بسیار سفر قصر واجب بود، و قصر در نماز چهارگانه واجب باشد از نماز پیشین و دگر، و نماز خفتن که چهار دو شود. فامّا نماز شدم و نماز بامداد«5» بر حال خود بود در سفر و حضر، و بنزدیک ما سنّت هفده رکعت بیوفتد در سفر و هفده بماند. آن هفده که بیوفتد شانزده رکعت سنت پیشین است و دو رکعت نشسته از پس نماز خفتن که آن را وتیره گویند، و آن به یک رکعت شمارند.
و از شرط مسافر تا قصر کند آن است که: نیّت سفر از شب کرده باشد، چه اگر به روز اتّفاق افتد ناگاه که بیرون رود آن روز نماز تمام کند، و تا از شهر بیرون نرود و چندان بنشود که دیوارهای شهر از چشم او غایت شود یا بانگ نماز شهر نشنود او را قصر نشاید کردن. و چون به شهری یا منزلی فرود آید و ده روز نیّت مقام کند، حکم او حکم حاضران است. و اگر عزم مقام کمتر از ده روز باشد، نماز به قصر کند که حکم او حکم مسافران است. و اگر نداند که چه مقدار مقام خواهد بودن، گوید:
امروز بروم و فردا بروم و منتظر صحبت باشد و هر ساعت مجوّز بود که صحبت در افتد،
-----------------------------------
(4- 3- 2- 1). اساس، مت: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). اساس: بام دارد/ بامداد.
صفحه : 85
او نماز به قصر کند تا سی روز [بگذرد]«1». اگر سی روز بگذرد، سی [و]«2» یکم روز نماز تمام کند، و اگر همه [337- ر]
یک نماز باشد.
و آن کس که یک نماز تمام بکند در منزل، پس از آن عزم مقام ده روز بگرداند او را نماز تمام باید کردن.
و چند کس را از جمله مسافران قصر نشاید کردن: مکاری و ملاح و شبان و بودی که به طلب باران«3» گردد، [و]«4» آن که در عمارت خود می‌گردد از شهری به شهری، و آن که در تجارت می‌گردد از بازاری به بازاری. و آن را که سفر بیش از حضر باشد. و حدّش آن بود که در شهری ده روز مقام نکند، و آن که سفر او معصیت باشد، و آن کس که سفر او به صید لهو و بطر باشد. فامّا آن کس که صید او برای تجارت باشد، او نماز تمام کند و روزه بگشاید. و آن کس که سفر او به صید باشد برای قوت عیال، او را نماز قصر باید کردن و روزه بگشادن.
و در چهار جایگاه اتمام مستحب است: در مکّه و مدینه و مشهد امیر المؤمنین علی- علیه السلام- و مشهد حسین علی- علیهما السلام.
و قولی دگر در آیت آن است که: مراد به قصر نماز، قصر ارکان نماز است در حال خوف، و بنزدیک ما نماز خوف به قصر باید کردن چون نماز سفر، و بیانش بیاید. و نماز شدّت خوف به ایماء باشد. روی به تکبیر احرام به قبله کند، و آنگه چنان که می‌آید روی می‌گرداند و رکوع و سجود به اشارت کند، و سجودش از رکوع خافضتر باشد، اگر چنین نتواند کردن«5»، به بدل هر رکعتی چهار تسبیح کند: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر.
و بعضی مفسّران گفتند دو گونه است: یکی قصر نماز مسافر بی خوف که او را هر چهار رکعت دو شود، و یکی قصر نماز خوف است که آن قصر قصر باشد، اعنی
-----------------------------------
(1). اساس، مت، مر، لت: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4- 2). اساس، مت: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آج، لب: بازان و مرغان شکاری، مر: یاران.
(5). اساس، مت: نتوان کردن، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 86
قصر نماز مسافر دو یکی«1»، چنان که آنچه حاضر را چهار باشد، مسافر خایف را یکی باشد، و اینکه مذهب عبد اللّه عبّاس است به روایتی.
و فتنه کافران در آیت دل مشغولی دادن ایشان باشد مؤمنان را به ترسانیدن و کید کردن و حرب کردن با ایشان، و اصله فی الامتحان.
إبن جریح و قتاده گفتند: در قراءت ابی‌ّ چنین است: اذا ضربتم فی الارض فلیس علیکم جناح ان تقصروا من الصلوة ان یفتنکم الّذین کفروا- و «ان خفتم» در جامع او نیست، علی معنی لئلا یفتنکم الّذین کفروا، کما قال تعالی: یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم أَن تَضِلُّوا«2»، و المعنی لئلا تضلّوا، و قوله: وَ أَلقی فِی الأَرض‌ِ رَواسِی‌َ أَن تَمِیدَ بِکُم«3»، و المعنی: لئلا تمید بکم- و معنی آن که بر شما حرجی نیست که قصر کنی«4» از نماز تا به فتنه نیفگنند شما را کافران، و بر اینکه قراءت چون در آیت خوف نبود بر مذهب ما و مذهب فقها راست باشد.
و راوی خبر گوید که من گفتم عمر خطّاب را که: ما را چه عذر است که قصر می‌کنیم، و خدای تعالی به خوف مشروط بکرد و ما ایمنیم! گفت: اینکه که تو را مشکل است، مرا نیز«5» مشکل بود، از رسول- علیه السلام- پرسیدم، گفت:
صدقة تصدّق اللّه بها علیکم فاقبلوا صدقته
، گفت: صدقه«6» است که خدای تعالی به شما داد، صدقه او قبول کنی«7».
و قومی گفتند که: قصر روا نباشد الّا با خوف، و اینکه از عایشه روایت کردند و سعد ابو وقّاص«8»، و اینکه خلاف منقرض«9» است و در«10» فقهاء مذهب هیچ کس نیست. و قوله: إِن‌َّ الکافِرِین‌َ کانُوا لَکُم عَدُوًّا مُبِیناً، برای آن«11» به لفظ واحد گفت «عدوّا» با آن که کافران جمع‌اند، که فعول و فعیل را لفظ واحد و جمع یکی باشد، یقال: رجل
-----------------------------------
(1). وز: مسافر یکی شود، تب، آج، لب، لت: مسافر دو یکی شود، مت: مسافر یکی دو، مر: مسافر که دو یکی شود.
(2). سوره نساء (4) آیه 176. [.....]
(3). سوره نمل (16) آیه 15، لقمان (31) آیه 10.
(7- 4). تب، مر: کنید.
(5). مر: هم.
(6). تب، مر: صدقه‌ای، لت: صدقه/ صدقه‌ای.
(8). مر: سعد بن وقاص.
(9). وز: متعرّض.
(10). مر: و از.
(11). وز: برای استحقاق، تب، آج، لب، مر، لت: برای آن که.
صفحه : 87
عدو و قوم عدو، و کذلک: کفور و شکور، و کذلک جریح و قتیل.
قوله: وَ إِذا کُنت‌َ فِیهِم فَأَقَمت‌َ لَهُم‌ُ الصَّلاةَ، قوله: فِیهِم، أی فی الضاربین فی الارض. حق تعالی گفت: یا محمّد؟ اگر تو در میان اینکه مسافران و مجاهدان باشی که ایشان از دشمن ترسند، و خواهی تا نماز جماعت کنی برای ایشان بر اینکه ترتیب باید کردن: نماز کنی به«1» ایشان قصر مسافر دون قصر خائف که او را شدّت خوف نباشد، اغنی از نقصان ارکان نماز و اقتصار در رکوع و سجود بر ایماء، بل دو رکعت نماز کنی برای ایشان- چنان که شرح دهیم- و اینکه به دو شرط باشد:
یکی آن که: در مسلمانان کثرتی باشد که چون دو فرقه بباشند هر یکی از ایشان در برابر دشمن مقاومت توانند کردن.
دگر آن که: دشمن در خلاف جهت قبله باشد، چون اینکه دو شرط باشد رسول- صلی اللّه علیه و علی آله- یا امام که نایب رسول باشد، یا کسی که نایب امام باشد در جهاد در نماز ایستد و تکبیر احرام بکند«2»، و گروهی بیایند و در قفای او بایستند و نماز ببندند با او، و گروهی دیگر در برابر دشمن با سلاح مقاومت می‌کنند با ایشان، و امام با اینان«3» یک رکعت نماز بکند و به دوم برخیزد و «الحمد» بخواند و سورتی دراز، و اینکه قوم که در قفای او باشند آن رکعت مخفّف کنند و بنشینند و سلام باز دهند و بروند و به جای آن فرقت«4» بایستند در برابر دشمن، و ایشان بیایند و به قفای امام آیند و تکبیر ببندند و آن یک رکعت با امام بکنند. چون امام به تشهّد بنشیند، تشهّد«5» مطوّل کند تا ایشان برخیزند و یک رکعت دیگر ضم‌ّ کنند با آن رکعت و بنشینند تشهد خفیف خوانند، و امام با ایشان سلام باز دهد، فرقه اوّل را تکبیر باشد و دوم«6» را تسلیم.
و اگر نماز«7» شام بود هم اینکه ترتیب باشد جز که«8» اگر امام خواهد [337- پ]
به فرقه اول یک رکعت کند و به فرقه دوم«9» دو رکعت، و اگر خواهد به فرقه اول دو رکعت
-----------------------------------
(1). مر: نماز کن یا .
(2). مر: بگوید.
(3). لب، مر: با ایشان.
(4). مر: آن گروهی دیگر.
(5). مر را.
(9- 6). مر: دویم. [.....]
(7). آج، لب نماز.
(8). مر: جز آن که.
صفحه : 88
کند و به فرقه دوم یک رکعت، و همچنین فرقه اول را تکبیر باشد و فرقه دوم را تسلیم، فهذا معنی قوله: فَلتَقُم طائِفَةٌ مِنهُم مَعَک‌َ وَ لیَأخُذُوا أَسلِحَتَهُم فَإِذا سَجَدُوا فَلیَکُونُوا مِن وَرائِکُم وَ لتَأت‌ِ طائِفَةٌ أُخری لَم یُصَلُّوا فَلیُصَلُّوا مَعَک‌َ، و اینکه کیفیّت«1» بعینها مذهب شافعی است و مذهب احمد حنبل و مذهب مالک در اوّل، آنگه«2» باز آمد از اینکه و خلاف کرد در یک فصل، و آن آن است که گفت: چون امام سلام باز دهد، ایشان که در پی اویند سلامها باز ندهند، بل برخیزند و رکعتی دگر کنند و آنگه سلام باز دهند. و إبن ابی لیلی هم چنین گفت، جز که در یک فصل خلاف کرد و آن آن است که گفت: امام به اوّل تکبیر احرام به هر دو فرقه ببندد، و آنگه«3» فرقتی بروند و یک فرقت با او ایستند«4» و باقی چنان که گفتیم.
و مذهب ابو حنیفه آن است که«5»: دو فرقه شوند- چنان که ما گفتیم- و امام تکبیر احرام کند و به یک فرقه یک رکعت نماز بکند، چون به رکعت دوم«6» برخیزد اینکه گروه که به اول یک رکعت کرده باشند در نماز بروند و به برابر دشمن روند«7» و آن طایفه بیایند و تکبیر نماز ببندند و با امام اینکه یک رکعت«8» بکنند و امام سلام دهد«9» و ایشان ندهند، بل در نماز بروند و به برابر دشمن شوند، و آن«10» طایفه اوّل باز آیند و آن رکعت دوم«11» که بر ایشان مانده باشد بکنند و برابر دشمن روند، و آنگه آن طایفه بیایند- أعنی طایفه دوم- و نماز خود تمام بکنند، و هر دو فرقه را نماز تمام باشد. مخالفت او با ما چند جای است:
یکی آن که گفت: در نماز آیند و شوند، و نمازشان تباه نشود به سبب خوف، و دوم«12» آن که گفت: با امام سلام بدهند«13». و اصحاب شافعی حکایت مذهب«14» إبن ابی لیلی کنند«15»، و اخبار بسیار آمده از طرف«16» ما و مخالفان بر اینکه ترتیب که ما گفتیم
-----------------------------------
(1). مر: اینکه طریق.
(3- 2). مر: آنگاه.
(4). وز، تب، آج، لب، لت: بایستند.
(5). مر به. (12- 11- 6). مر: دویم.
(7). لت: شوند.
(8). آج، لب نماز.
(9). مر: باز دهد.
(10). مر: آنگاه آن.
(13). تب، آج، لب: ندهند.
(14). آج، لب ابو حنیفه بر مذهب.
(15). آج، لب، لت: و اصحاب ابو حنیفه از اصحاب شافعی حکایت إبن لیلی کنند. [.....]
(16). تب: طریق، اج، لب، مر، لت: طرق.
صفحه : 89
که: رسول- علیه السلام- صلات خوف چنین کرد، و در چندین جایگاه به عسفان و ذات النّخل و ذات الرّقاع و جز آن.
و امّا نماز شام: اگر چه امام«1» مخیّر است بنزدیک ما فاضلتر آن است که به فرقه اوّل یک رکعت کند و [به]«2» دوم دو رکعت، و مذهب شافعی هم اینکه است، و اصحاب او از او«3» دو قول گفتند و اختیار مذهب آن«4» کردند که به فرقه اوّل دو رکعت کند و به دوم یک رکعت، و نماز خوف در سفر و حضر جایز باشد، و مذهب ابو حنیفه و شافعی هم چنین است.
و مذهب مالک آن است که: در حضر روا نبود، دلیل ما عموم آیت است و عموم اخبار، و تخصیص نیست حال سفر را از حال حضر، اگر امام قوم را به چهار فرقه بکند در حضر، و به هر فرقتی رکعتی بکند نماز امام و مأموم باطل باشد.
و ابو حنیفه گفت: نماز امام درست باشد و نماز مأموم باطل، و شافعی را دو قول است: یکی آن که نماز هر دو درست باشد، و یکی چون قول ابو حنیفه.
قوله: وَ لیَأخُذُوا أَسلِحَتَهُم، سلاح بر گرفتن واجب است بنزدیک ما بر اینکه گروه که نماز می‌کنند، و اینکه مذهب داود است از فقها،: و یک قول شافعی، و قول دوم«5» شافعی را آن است که: مستحب است، و اینکه مذهب ابو حنیفه است.
نماز شدّت خوف بنزدیک ما چنان است که گفتیم: به ایماء و [به]«6» تکبیر احرام روی به قبله کند و چنان که آید می‌گردد«7»، از آمدن و شدن و تیغ زدن و نیزه زدن، و پشت بر قبله و روی به قبله و به هر وجه که باشد.
و مذهب شافعی هم اینکه است، الّا آن که او گفت: اگر نیزه زند و شمشیر زند نمازش تباه شود بگذرد در نماز و پس نماز با سر گیرد، و ابو العبّاس سریج گفت: نماز
-----------------------------------
(1). اساس، مت: نماز، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). اساس، مت: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). اساس، مت: او را، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). مر: او.
(5). مر: دویم.
(6). اساس: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). آج، لب و.
صفحه : 90
با سر نگیرد. مثل آن که ما گفتیم [و ابو حنیفه هم چنین گفت که ما گفتیم]«1» جز آن که او گفت: اگر رود نمازش تباه شود، و اگر به طعن و ضرب محتاج باشد هم نماز درست نبود، مثل قول الشافعی نماز را تأخیر کند و آنگاه قضا کند.
چون سواری بیند و گمان برد که دشمن است نماز خوف بکند، آنگه پیدا شود که دشمن نیست، مثلا شتر«2» باشد یا گاو و یا قومی دگر که [نه]«3» کافران و دشمنان باشند نمازش درست بود و با سر نباید گرفتن. و شافعی را دو قول است: یکی چنان که ما گفتیم، و یکی آن که با سر باید گرفتن، و اینکه مذهب ابو حنیفه است.
نماز آدینه بر هیأت نماز خوف روا باشد در شهر و صحرا چون شرایط وجوبش حاصل بود«4». ابو حنیفه گفت: نماز آدینه روا نباشد الّا در شهر یا در صحرا در مصلی که نماز عید کنند، و شافعی گفت: در صحرا به هیچ حال روا نباشد، و جز در شهر روا نبود.
و نماز خوف در سفر و حضر دو رکعت باشد جمله نمازها الا نماز شام«5» که سه رکعت بود، و اینکه مذهب عبد اللّه عبّاس و حسن بصری و طاووس، و بعضی اصحاب ما گفتند: نماز خوف در سفر دو شود، امّا در حضر بر حال خود باشد چهار چهار، و اینکه مذهب جمله فقهاست، و قول اول در مذهب درست‌تر است، و مذهب جمله فقها و مذهب ما آن است که: صلات خوف منسوخ نیست، و ابو یوسف و مزنی گفتند: منسوخ است، و ابو یوسف از آن باز آمد و به قول فقها گفت، و«6» مزنی تنها بر خلاف ماند و آن خلاف منقرض است امروز.
قوله: وَ إِذا کُنت‌َ فِیهِم فَأَقَمت‌َ لَهُم‌ُ الصَّلاةَ، کلبی روایت کرد از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس که او گفت: سبب نزول آیت آن بود که رسول- علیه السلام- در بعضی غزوات نماز پیشین بکرد بر هیأت آن که هر وقت کردی بجماعت، و جمله صحابه و لشکر با او نماز بکردند [338-]، و دشمن در برابر. چون رسول- علیه السلام- از نماز
-----------------------------------
(2- 1). وز: مثل اشتر.
(3). اساس، مت: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). همه نسخه بدلها- و.
(5). مر: مغرب.
(6). مر: امّا.
صفحه : 91
فارغ شد، مشرکان تأسّف خوردند و گفتند: چرا ما بر اینان حمله نبردیم، چون اینان در نماز بودند، و اینان را به تیغ و نیزه فرو نگرفتیم«1»! رها کنی«2» که ایشان«3» را نمازی دیگر هست که آن نماز دوست‌تر دارند از پدران و فرزندان خود، چون در آن نماز شوند ما مراد خود بیابیم.
چون رسول- علیه السلام- خواست که نماز دیگر کند، جبرئیل آمد و او را از کید مشرکان خبر داد، و نماز خوفش بیاموخت- چنان که شرح دادیم- و گفت: اینکه نماز خوف است چون حال بر اینکه جمله باشد نماز چنین کند و اینکه آیت آورد. وَ إِذا کُنت‌َ فِیهِم، خطاب است با رسول- علیه السلام- یعنی چون تو در میان اینان باشی«4» و با اینان حاضر باشی و خواهی تا نماز کنی، فَلتَقُم طائِفَةٌ مِنهُم مَعَک‌َ، «لام» امر است، و امر غایب به «لا» م بود، یعنی باید تا گروهی با تو بایستند«5». وَ لیَأخُذُوا أَسلِحَتَهُم، و بگو تا سلاح بر گیرند، و اینکه گروه نماز کنان را می‌گوید، و اینکه دلیل است بر صحّت مذهب ما در آن که گفتیم که: سلاح بر گرفتن اینکه گروه را واجب است، برای آن که خدای تعالی امر کرد به اخذ سلاح اینکه قوم را، و امر قرآن را ظاهر بر وجوب بود تا دلیلی برخاستن که واجب نیست، و آن سلاح که برگیرند تیغ باشد و کارد و خنجر- فی قول اکثر المفسرین- و در اخبار ما هم چنین آمد.
و عبد اللّه عبّاس گفت: اینکه گروه که مأموراند به اخذ سلاح، آنانند که در برابر دشمن‌اند، و قول اوّل درست‌تر است که ظاهر دلیل آن می‌کند در سیاقت کلام.
فَإِذا سَجَدُوا، چون سجده کنند، یعنی آن گروه که با تو در نمازند و از سجده فارغ شوند، فَلیَکُونُوا مِن وَرائِکُم، باز پس شما شوند، یعنی با برابر دشمن با جای آن گروه دیگر، و اینکه دلیل است بر قاعده‌ای از قواعد ما در اینکه مسأله، و آن آن است که ما گفتیم اینکه نماز بر اینکه وجه به دو شرط واجب باشد: یکی آن که دشمن در خلاف جهت قبله باشد، از اینکه کار«6» حق تعالی گفت اینان را که: با جایگاه مقاومان دشمن
-----------------------------------
(1). تب، آج، لب، مر، لت باز گفتند. [.....]
(2). تب، مر: کنید.
(3). تب، آج، لب، مر، لت: اینان.
(4). همه نسخه بدلها بجز مت: باشی که بر متن مرجّح می‌نماید.
(5). وز، لت یا بگو تا گروهی با تو بایستند.
(6). مر: جهت.
صفحه : 92
می‌شوند که: فَلیَکُونُوا مِن وَرائِکُم. و شرط دیگر آن که: در مسلمانان کثرتی باشد- چنان که گفتیم.
وَ لتَأت‌ِ طائِفَةٌ أُخری لَم یُصَلُّوا، و بفرما تا بیایند آن گروهی دیگر که نماز نکرده باشند. فَلیُصَلُّوا مَعَک‌َ، و بگو تا با تو نماز کنند، و اینکه نیز دلیل صحت قول ماست در مسأله علی ابی حنیفة و غیره ممن خالفنا، که حق تعالی گروه اول را یک رکعت فرمود با رسول، و رکعت دوم«1» طایفه دیگر«2» را، و آنگه گفت«3»: اینان نیز که بیایند باید تا سلاح دارند«4» برای آن که طمع دشمن در آنان بیشتر باشد که نماز کنند، پس ایشان را به سلاح گرفتن احتیاط بهتر باید کردن. دگر آن که آنان که برابر دشمن باشند ایشان را حاجت نیست که امر کنند به اخذ سلاح، برای آن که در قضیّه عقل خود واجب است بر ایشان و بیش از امر وجوب اینکه دانند بر خود چه از باب دفع ضرر است.
آنگه گفت: وَدَّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَو تَغفُلُون‌َ عَن أَسلِحَتِکُم وَ أَمتِعَتِکُم، و کافران خواهد و تمنّا کنند که شما غافل شوی«5» از سلاح و متاعتان تا ایشان بر شما حمله آرند به یک بار یک حمله. تقول العرب: ملنا علیهم، أی حملنا علیهم، و از اینکه جاست کقول عبّاس بن عبادة بن فضلة الانصاری شب عقبه دوم«6» رسول را- علیه السلام: و اللّه لو شئت لتمیلن‌ّ غدا علی اهل منی بأسیافنا، به خدای که اگر خواهی ما فردا بر اهل منا به شمشیر حمله کنیم. رسول- علیه السلام- گفت: مر نفرموده‌اند هنوز، پس از حق‌ّ شما آن است که غافل نباشید«7» و تمکین نکنی«8» دشمن را از خود که غدر کرده باشی«9».
آنگه گفت بر سبیل رخصت چون امر واجب کرده بود به اخذ سلاح: وَ لا جُناح‌َ عَلَیکُم، بر شما حرجی و بزه‌ای نیست اگر شما را از باران رنجی باشد یا بیمار و مجروح باشی«10». أَن تَضَعُوا أَسلِحَتَکُم، که سلاح بنهی«11» و آنچه آلت حذر و احتیاط
-----------------------------------
(6- 2- 1). مر: دویم.
(3). آج، لب که.
(4). آج، لب: باید که برابر دشمن با سلاح آیند، مر: بردارند.
(5). تب، مر: شوید.
(7). آج، لب، لت: نباشی/ نباشید.
(8). تب: نکنید.
(9). تب: باشید، مر: غره شده باشید.
(10). تب، مر: باشید.
(11). مر: بنهید. [.....]
صفحه : 93
است به جای آری«1». و الحذر و الحذر لغتان بمعنی ککبد و کبد، و کرش و کرش و فخذ و فخذ، و گفتند: آیت برای آن آمد که بعضی صحابه رنجور و بیمار بودند و سلاح برایشان گردان بود. گفتند: روا باشد اگر ما سلاح بنهیم! خدای تعالی رخصت داد.
إِن‌َّ اللّه‌َ أَعَدَّ لِلکافِرِین‌َ عَذاباً مُهِیناً، که خدای تعالی برای کافران عذابی بجارده«2» است ذلیل و مهین کننده و مخلّد مؤبّد، و اینکه «لام» ها که در آیت است، «لام» امر است و عمل او جزم باشد، و اصل او کسر است چون ابتدا کنند به او، چنان که گویی: لیقم«3» زید، چون حرفی به او پیوندد از «واو» یا «فا» ساکن کنند، چنان که: فلتقم، و لیأخذوا«4»، اگر «ثم‌ّ» باشد، هر دو روا باشد، هم حرکت «لام» و هم سکون فی قوله: ثُم‌َّ لیَقضُوا تَفَثَهُم«5»، و حق تعالی در اینکه خبر از طایفه‌ای که داد یک بار بر لفظ آرند«6» و یک بار بر معنی، بر لفظ گفت: «فلتقم»، و «و لتأت طائفة»، و باقی به لفظ جمع فرمود من قوله: وَ لیَأخُذُوا حِذرَهُم وَ أَسلِحَتَهُم، و قوله: لَم یُصَلُّوا فَلیُصَلُّوا، و نگفت: و لتأخذ حذرها و أسلحتها، و کذا الباقی، و مثله قوله: وَ إِن طائِفَتان‌ِ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ اقتَتَلُوا فَأَصلِحُوا بَینَهُما فَإِن بَغَت إِحداهُما عَلَی الأُخری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبغِی حَتّی تَفِی‌ءَ إِلی أَمرِ اللّه‌ِ«7»هر هو هر هو ...، در اینکه آیت بیشتر با لفظ داد، و در آیت ما بیشتر با معنی، و مثله: فَرِیقاً حَق‌َّ عَلَیهِم‌ُ الضَّلالَةُ«9»نَحن‌ُ جَمِیع‌ٌ مُنتَصِرٌ«10»، علی اللّفظ [338- پ]
دون المعنی. و در قرآن از اینکه بسیار است، و در آیت دلیل است بر نبوّت رسول- صلی اللّه علیه و آله- برای آن که اینکه آیت فر وقعتی«11» آمد که رسول- علیه السلام- به عسفان بود و مشرکان به ضجنان. رسول- علیه السلام- نماز پیشین بکرد، و از میان مسلمانان و کافران مسافتی بود، ایشان سگالش آن کردند که به سر مسلمانان فرود آیند، خدای تعالی از کیدشان«12» رسول را
-----------------------------------
(7- 1). تب، مر: آرید.
(2). لب، لت: بچارده.
(3). اساس، وز، مت: یقم، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). آج، لب و.
(5). سوره حج (22) آیه 29.
(6). مر، لت: راند.
(8). سوره حجرات (49) آیه 9.
(9). سوره اعراف (7) آیه 30.
(10). سوره قمر (54) آیه 44.
(11). وز، مر: وقتی.
(12). وز، آج، لب، مر، لت: ایشان.
صفحه : 94
خبر داد بی آن که کسی از ایشان به لشکرگاه رسول آمد«1»، و گفتند: سبب اسلام خالد ولید اینکه بود. و قوله: وَ لا جُناح‌َ عَلَیکُم إِن کان‌َ بِکُم أَذی‌ً مِن مَطَرٍ، بعضی گفتند: در عبد الرحمن عوف آمد که او را بیمار بود و سلاح نمی‌توانست برگرفتن. و کلبی گفت عن ابی صالح عن عبد اللّه بن عبّاس که: آیت در رسول- علیه السلام- آمد، و آن آن بود که رسول- علیه السلام- به غزاء محارب و بنی أنمار شد به منزلی فرو آمد«2» و مسلمانان فرود آمدند، و از مشرکان هیچ کس پدید نبود. رسول- علیه السلام- برخاست و به قضای حاجتی برفت، و باران می‌آمد. چون رسول- علیه السلام- فارغ شد و خواست تا با لشگرگاه آید، رود در آمده بود و حایل شده. رسول- علیه السلام- از آن جانب بماند تنها و سلاح نداشت، برفت و در زیر درختی بنشست. از سر کوه حویرث بن الحارث المحاربی ثم الحضرمی نگاه کرد. رسول [را]«3»- علیه السلام- از دور بدید، اصحابش را گفت: هذا محمّد قد انقطع من أصحابه، آن محمّد است که تنها آن جا نشسته است از اصحاب خود تنها شده«4»، قتلنی اللّه ان لم اقتله، خدای مرا بکشاد و اگر او را بنکشم«5». بیامد شمشیر به دست گرفته و بر کشیده. که رسول خبر داشت- به سر او رسیده بود«6» با تیغ، گفت«7»: من یمنعک منّی، تو را از من که حمایت کند! رسول- علیه السلام- گفت: اللّه«8»، خدای تعالی مرا از تو حمایت کند، آنگاه گفت: [اللهم]«9» اکفنی حویرث بن الحارث بماء شئت، بار خدایا شرّ اینکه مرد کفایت کن مرا به هر چه خواهی. آنگه تیغ برآورد تا بر رسول زند، فرشته‌ای بیامد و پری بر میان کتف او زد و او به رو«10» در آمد و تیغ از دستش بیفتاد. رسول- علیه السلام تیغ بر گرفت و بر سر او بایستاد و گفت:
الان من یمنعک منّی
اکنون تو را که از من
-----------------------------------
(1). اساس، مت: آمدند، مر: آید، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). مت، آج، لب، مر، لت: فرود آمد.
(3). اساس، وز، مت: ندارد، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(4). مر: جدا شده.
(5). اساس، وز، مت، آج: بنه کشم/ بنکشم.
(6). مر: که تا رسول خبر دارد شد آن بر رسول رسیده بود.
(7). مر، لت یا محمّد.
(8). مر عزّ و جل‌ّ.
(9). اساس، مت: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(10). مر، لت: روی.
صفحه : 95
حمایت کند«1»! گفت: لا احد یمنعنی منک، کس نیست که مرا از تو حمایت کند.
رسول- علیه السلام- گفت: گواهی ده که خدا«2» یکی است و محمّد رسول اوست تا تیغ با تو دهم تا بروی، گفت: اینکه نگویم، و لکن با تو عهد کنم که هرگز با تو و قوم تو کارزار نکنم و کس را بر تو یاری نکنم.
رسول- علیه السلام- تیغ به او داد، او تیغ بستند و گفت: و اللّه لانت خیر منّی، به خدای که تو از من بهتری. رسول- علیه السلام- گفت:
انا احق بذلک منک
به هر حال من سزاوارترم به آن که از تو به باشم«3». حویرث با اصحابش شد، او را گفتند: ویلک، تیغ برکشیده به سر محمّد شدی، چرا تیغ نزدی و جهانی را از دست او نرهانیدی، و چرا بیوفتادی«4» بی آن که تو را بیفگند! گفت: آن جا که من تیغ برآوردم، پنداشتی کسی بیامد و چیزی«5» بر پشت من زد و مرا بیفگند و تیغ از دست من بیوفتاد«6»، و محمّد تیغ برگرفت و اگر خواستی که مرا بکشد توانستی و لکن نکرد، و او از من جوانمردتر بود، مرا گفت: اسلام آر«7». قبول نکردم، و لکن عهد کردم که نیز با او قتال نکنم و کس را بر او یاری نکنم، و رود ساکن شد«8» رسول- علیه السلام- با لشگرگاه آمد و از اینکه حال صحابه او خبر داد و آیت برایشان خواند.
و اصل «جناح» من جنح اذا مال باشد، برای آن که صاحب جناح مایل است از صواب و راستی. پس گفتند: سبب نزول آیت اینکه بود- و اللّه اعلم.
فَإِذا قَضَیتُم‌ُ الصَّلاةَ- الایة. حق تعالی گفت: چون حال اینکه حال باشد، و شما را با دشمن مصاف باشد و نماز خوف کرده باشی«9» و پرداخته، در عقب آن ذکر خدای [کنی]«10» از حمد و ثنای او و دعای خود و برادران خود به فتح و ظفر و نصرت و نفرین بر دشمنان خدای، تا باشد که ظفر یابی«11»، چنان که گفت«12»:
-----------------------------------
(1). مر، لت حویرث.
(2). آج، لب، مر، لت: خدای.
(3). مر چون.
(4). آج، لب، مر، لت: بیفتادی.
(5). مر گران.
(6). آج، لب، مر، لت: بیفتاد.
(7). مر، لت: آور. [.....]
(8). لب و.
(9). تب، مر: باشید.
(10). اساس، مت: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). تب، مر: یابید.
(12). آج، لب فَإِذا قَضَیتُم‌ُ الصَّلاةَ.ما‌شده‌یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا لَقِیتُم فِئَةً فَاثبُتُوا وَ اذکُرُوا اللّه‌َ کَثِیراً لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و بیشتر مفسّران. و در اخبار ما آمد که: مستحب‌ّ است که عقب نماز سفر و نماز خوف که با قصر می‌باید کردن، سی بار بگوید: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر ، تا جبران نقصان نماز باشد. و قوله: قِیاماً وَ قُعُوداً، جمع قایم و قاعد باشد، و نصب او بر حال باشد. وَ عَلی جُنُوبِکُم، جار و مجرورهم در محل نصب است بر حال، و التقدیر: مضطجعین علی جنوبکم، در اینکه احوال که باشی«1» اگر ایستاده باشی«2» و اگر نشسته، و اگر بر پهلو خفته. آنگه چون ذکر نماز سفر و نماز خوف و حالات اعذار بگفت، باز نمود که: چون خوف زایل«3» و سفر کناره شود، فَإِذَا اطمَأنَنتُم، چون ساکن شوی«4» و جای به شما آرام گیرد، فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ نماز را اقامت کنی«5» بتمام و کمال و حدود و ارکان و شرایط خود، چنان که نماز حضر و امن بود، بی قصری و ایمایی«6» به رکوع و سجود و قراءت. إِن‌َّ الصَّلاةَ کانَت عَلَی المُؤمِنِین‌َ کِتاباً مَوقُوتاً، عبد اللّه عبّاس و عطیّة العوفی و إبن زید و سدّی و مجاهد گفتند: فریضة مفروضة، نماز بر مؤمنان فریضه [339- ر]
مفروض است و هو المروی‌ّ عن ابی جعفر و ابی عبد اللّه- علیهما السلام. و دیگران گفتند: فرضا واجبا، و معنی متقارب است، و بعضی دگر گفتند: فرضا منجّما، فریضه منجّم است نجم نجم، به وقت خود بیاید گزاردن«7». اینکه قول عبد اللّه مسعود است و زید بن أسلم و قتاده. و «موقوت»، مفعول باشد از وقت، یعنی فریضه است موقّت. -----------------------------------
(1). سوره انفال (8) آیه 45.
(2). تب، مر: باشید.
(3). وز، تب، آج، لب شود.
(4). اساس، مت: شدی، تب، مر: شوید، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). تب، مر: کنید.
(6). آج، لب، مر: ایمای.
(7). اساس، مت، لب: گذاردن.
صفحه : 97
قوله: وَ لا تَهِنُوا فِی ابتِغاءِ القَوم‌ِ، حق تعالی در اینکه آیت قوم را تحریض کرد بر قتال کفّار و نهی کرد ایشان را از آن که سستی و ناتوانی و کسل«1» نمایند، گفت:
وَ لا تَهِنُوا، من الوهن و هو الضّعف، یقال: و هن، یهن و هنا إذا ضعف، فِی ابتِغاءِ القَوم‌ِ، در طلب اینکه قوم یعنی ابو سفیان و لشکرش- چنان که قصّه آن در سوره آل عمران گذشت«2». آنگه گفت: إِن تَکُونُوا تَألَمُون‌َ فَإِنَّهُم یَألَمُون‌َ کَما تَألَمُون‌َ، اگر از جراحت و قتل الم«3» می‌یابی«4». ایشا [ان]«5» هم چو«6» شما آدمیانند از گوشت و خون آفریده، هم چنان الم یابند که شما می‌یابی«7»، و اینکه بر طریق مثل است چنان که شاعر گفت:

القوم امثالکم لهم شعر فی الرأس لا ینشرون ان قتلوا
و مثله بالفارسیّة«8»:

فریدون فرخ فرشته نبود ز مشک و از«9» عنبر سرشته نبود
آنگه گفت: شما را در اینکه باب برایشان مزیّتی هست که شما از خدای امید ثواب می‌داری«10» و ایشان را اینکه امید نیست. پس شمار«11» به مصابرت کردن بر کارزار و احتساب کردن و مزد بدو رسیدن اولیتری«12»، و گفتند مراد آن است که: آن وعده نصرت و ظفر که شما را هست از خدای تعالی کافران را نیست، پس شما از خدای فتح و ظفر امید می‌دارید«13» که ایشان نمی‌دارند و بعضی دگر گفتند: مراد به رجاء خوف است، یعنی از خدای می‌ترسی«14» بر مخالفت فرمان او به آنچه ایشان نمی‌ترسند.
فرّاء گفت: «رجاء» به معنی خوف آن جا باشد که جحد«15» باشد، چنان که:
-----------------------------------
(1). مر: کسلانی.
(2). وز، تب، آج، لب، لت: برفت، مر: بگذشت. [.....]
(7- 3). آج، لب: المی.
(4). تب، مر: می‌یابید.
(5). اساس: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). تب: هم چون.
(8). تب بیت.
(9). وز، تب، آج، لب، مر: وز.
(10). تب، مر: می‌دارید.
(11). آج، لب، مر را.
(12). تب، مر: اولیترید.
(13). آج، لب، لت: می‌داری/ می‌دارید.
(14). تب، مر: می‌ترسید.
(15). آج، لب، مر، لت: حجّت.
صفحه : 98
قُل لِلَّذِین‌َ آمَنُوا یَغفِرُوا لِلَّذِین‌َ لا یَرجُون‌َ أَیّام‌َ اللّه‌ِ«1»، و نحو قوله: ما لَکُم لا تَرجُون‌َ لِلّه‌ِ وَقاراً«2»، أی لا تخافون له عظمة«3»، و اینکه لغت اهل حجاز است، و قال الشاعر«4»:

لا ترتجی حین تلافی الزایدا أ سبعة لاقت معا ام واحدا
و قال الهذلی«5»:

اذا لسعته النحل لم یرج لسعها و خالفها فی بیت نوب عوامل«6»
و مراد آن است که: «رجاء» به معنی خوف آن جا استعمال کنند که در فحوای کلام دلیلی باشد بر او یا در کلام قرینه‌ای بود، و کسائی گفت: اینکه لغت الّا به تهامه نشنیدم، و در جای مبالات استعمال می‌کنند، چنان که شاعر گفت«7»:

لعمرک ما ارجو اذا کنت مسلما علی ای جنب کان للّه مصرعی
ای ما أبالی، و اگر بر خوف تفسیر دهند در بیت هم روا باشد.
قوله تعالی:

[سوره النساء (4): آیات 105 تا 116]

[اشاره]

إِنّا أَنزَلنا إِلَیک‌َ الکِتاب‌َ بِالحَق‌ِّ لِتَحکُم‌َ بَین‌َ النّاس‌ِ بِما أَراک‌َ اللّه‌ُ وَ لا تَکُن لِلخائِنِین‌َ خَصِیماً (105) وَ استَغفِرِ اللّه‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ غَفُوراً رَحِیماً (106) وَ لا تُجادِل عَن‌ِ الَّذِین‌َ یَختانُون‌َ أَنفُسَهُم إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُحِب‌ُّ مَن کان‌َ خَوّاناً أَثِیماً (107) یَستَخفُون‌َ مِن‌َ النّاس‌ِ وَ لا یَستَخفُون‌َ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ هُوَ مَعَهُم إِذ یُبَیِّتُون‌َ ما لا یَرضی مِن‌َ القَول‌ِ وَ کان‌َ اللّه‌ُ بِما یَعمَلُون‌َ مُحِیطاً (108) ها أَنتُم هؤُلاءِ جادَلتُم عَنهُم فِی الحَیاةِ الدُّنیا فَمَن یُجادِل‌ُ اللّه‌َ عَنهُم یَوم‌َ القِیامَةِ أَم مَن یَکُون‌ُ عَلَیهِم وَکِیلاً (109)
وَ مَن یَعمَل سُوءاً أَو یَظلِم نَفسَه‌ُ ثُم‌َّ یَستَغفِرِ اللّه‌َ یَجِدِ اللّه‌َ غَفُوراً رَحِیماً (110) وَ مَن یَکسِب إِثماً فَإِنَّما یَکسِبُه‌ُ عَلی نَفسِه‌ِ وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلِیماً حَکِیماً (111) وَ مَن یَکسِب خَطِیئَةً أَو إِثماً ثُم‌َّ یَرم‌ِ بِه‌ِ بَرِیئاً فَقَدِ احتَمَل‌َ بُهتاناً وَ إِثماً مُبِیناً (112) وَ لَو لا فَضل‌ُ اللّه‌ِ عَلَیک‌َ وَ رَحمَتُه‌ُ لَهَمَّت طائِفَةٌ مِنهُم أَن یُضِلُّوک‌َ وَ ما یُضِلُّون‌َ إِلاّ أَنفُسَهُم وَ ما یَضُرُّونَک‌َ مِن شَی‌ءٍ وَ أَنزَل‌َ اللّه‌ُ عَلَیک‌َ الکِتاب‌َ وَ الحِکمَةَ وَ عَلَّمَک‌َ ما لَم تَکُن تَعلَم‌ُ وَ کان‌َ فَضل‌ُ اللّه‌ِ عَلَیک‌َ عَظِیماً (113) لا خَیرَ فِی کَثِیرٍ مِن نَجواهُم إِلاّ مَن أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَو مَعرُوف‌ٍ أَو إِصلاح‌ٍ بَین‌َ النّاس‌ِ وَ مَن یَفعَل ذلِک‌َ ابتِغاءَ مَرضات‌ِ اللّه‌ِ فَسَوف‌َ نُؤتِیه‌ِ أَجراً عَظِیماً (114)
وَ مَن یُشاقِق‌ِ الرَّسُول‌َ مِن بَعدِ ما تَبَیَّن‌َ لَه‌ُ الهُدی وَ یَتَّبِع غَیرَ سَبِیل‌ِ المُؤمِنِین‌َ نُوَلِّه‌ِ ما تَوَلّی وَ نُصلِه‌ِ جَهَنَّم‌َ وَ ساءَت مَصِیراً (115) إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَغفِرُ أَن یُشرَک‌َ بِه‌ِ وَ یَغفِرُ ما دُون‌َ ذلِک‌َ لِمَن یَشاءُ وَ مَن یُشرِک بِاللّه‌ِ فَقَد ضَل‌َّ ضَلالاً بَعِیداً (116)

[ترجمه]

‌ما فرستادیم به تو کتاب«8» بدرستی تا حکم کنید«9» میان مردمان به آنچه با تو نمود خدای، و مباش خیانت کنندگان را خصم.
و آمرزش خواه از خدای که خدای همیشه آمرزنده و بخشاینده است.
جدال مکن از آنان که خیانت کنند با خود«10»، خدای دوست ندارد آن را که خیانت کننده و بزهکار باشد.
پنهان می‌دارند از مردمان و پنهان نمی‌دارند از
-----------------------------------
(1). سوره جاثیه (45) آیه 14.
(2). سوره نوح (71) آیه 13. [.....]
(3). اساس، مت: عظمته، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7- 4). تب شعر.
(6). لب: عواسل.
(8). وز، آج، لب: قرآن را.
(9- 5). تب، آج، لب: حکم کنی/ حکم کنید.
(10). مت، آج، لب که.
صفحه : 99
خدای و او با ایشان است چون می‌سگالند به شب آنچه نپسندد از گفتار، و بوده است خدای به آنچه می‌کنند دانا.
شما آنانید«1» که خصومت کردید از«2» ایشان در زندگانی دنیا«3» که خصومت کند از«4» ایشان روز قیامت«5»! یا که«6» باشد بر ایشان و کیل«7»!
و هر که کند بدی یا بیداد کند بر خود آنگه آمرزش خواهد از خدای، یابد خدای را آمرزنده و بخشاینده.
[339- پ]
و هر که بیندوزد گناهی بدرستی که بیندوزد آن را بر خود، و بوده است خدای دانا و محکم کار.
و هر که بیندوزد گناهی یا بزه‌ای پس بیندازد به آن بی‌گناهی را، برگرفته باشد دروغی و بزه‌ای روشن.
اگر نه نعمت خدای بودی بر تو و بخشایش او، و همّت کردند«8» گروهی از ایشان که گمراه بکنند ترا و گمراه نکنند مگر با خود، و زیان نمی‌کنند تو را چیزی، و فرستاد خدای بر تو کتاب و شریعت و بیاموخت تو را آنچه تو ندانستی، و بود فضل خدای بر تو بزرگ.
-----------------------------------
(1). لت: آنانی/ آنانید.
(2). آج، لب برای.
(3). وز، لت: نزدیکتر.
(4). آج، لب: پس کیست که خصومت کند با خدای از برای.
(5). آج، لب: در روز رستاخیز.
(6). آج، لب: یا کیست که.
(7). آج، لب: نگهبان.
(8). آج، لب: هر آینه قصد کردند. [.....]
صفحه : 100
خیر نیست در بسیاری از سرّ ایشان الّا آن که فرماید صدقه‌ای یا برّی یا صلاح جستنی میان مردمان، و هر که کند آن، طلب خشنودی خدای را، بدهیم او را مزدی بزرگ.
و هر که فرمان نبرد پیغامبر را از پس آن که روشن شد او را حق، و پسروی کند جز راه مؤمنان را، با او گذاریم آنچه کرده باشد، و بسوزانیم او را دوزخ«1»، و بد جایگاه است آن.
خدای نیامرزد آن که به او شرک آرند، و بیامرزد آنچه فرود آن باشد آن را که خواهد«2»، هر که شرک آرد به خدای گمراه شود گمراهی دور«3».
کلبی روایت کرد از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس که گفت: اینکه آیت در مردی انصاری آمد نام او طعیمة«4» بن ابیرق که او درعی بدزدیده بود از همسایه‌ای که او را قتادة بن النعمان گفتند، و آن درع در انبانی بود که در آن انبان پاره‌ای آرد بود، و انبان را سوراخی بود، و«5» آن انبان برگرفت و از خانه انصاری به خانه مردی جهود برد که او را زید بن السّمیر«6» گفتند، و همه راه که او می‌رفت«7» آرد می‌ریخت. بامداد که ایشان طلب درع کردند بر جای نبود، برخاستند و بر اثر آن آرد که«8» ریخته بود می‌شدند تا به خانه زید بن السّمیر. او را بگرفتند و گفتند: اینکه درع تو دزدیدی. گفت: درع طعیمة بن ابیرق پیش من بودیعت نهاد، و جماعتی جهودان گواهی دادند بر آن آمدند و او را گفتند: اینکه درع حواله بر تو می‌کنند، او سوگند خورد که از آن خبر ندارد«9». قوم او برخاستند و به شکایت بنزدیک رسول آمدند و گفتند: یا رسول اللّه؟ بنی«10» قتاده را
-----------------------------------
(1). آج، لب: و در آوریم او را به دوزخ.
(2). آج، لب، لت و.
(3). تب، مر، لت قوله تعالی: إِنّا أَنزَلنا إِلَیک‌َ الکِتاب‌َ بِالحَق‌ِّ الایة.
(4). اساس و همه نسخه بدلها: طعمه، با توجّه به همین کلمه در سطرهای بعدی تصحیح شد.
(5). وز، مر، لت: او.
(6). مر، لت: زید بن السّمین.
(7). وز، تب، آج، لب، مر، لت: او می‌برد.
(8). آج، لب می.
(9). آج، لب، لت: ندارم.
(10). تب، آج، لب، مر، لت: بینی.
صفحه : 101
که درعی از خانه او جهودی دزدیده بود«1» و در خانه او بازیافته‌اند او را دست بداشته است«2» و در مردی از آن ما آویخته، طعیمة«3» بن ابیرق را خواستند. رسول- علیه السّلام- ایشان را بخواند و همه را حاضر کرد و آن مجارّه برفت. رسول«4»- علیه السّلام- از حسن ظن به مرد مسلمان و از اتّهام او جهود را گمان برد که خود«5» دزدیده است و مسلمان مبرّاست، خواست تا با جهودان«6» خصومت کند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و رسول را آن حال معلوم کرد.
و روایتی دگر از عبد اللّه عبّاس آن است که طعیمة«7» بن ابیرق درعی از کسی بدزدید، و آن درع در انبانی بود که در آن جا پاره‌ای سپوست«8» بود، آن انبان پاره‌ای سوراخ«9» کرد تا در راه [آن]«10» سپوست«11» می‌ریخت، آنگه انبان بیاورد و بر در سرای زید بن السّمیر«12» الیهودی‌ّ بنهاد و درع به در«13» گرفت و به خانه خود برد. چون بامداد بود، خداوند درع طلب درع کرد، درع نیافت. از سرای بیرون آمد، سبوس«14» ریخته بود، بر اثر آن برفت و پی به در سرای زید بن السّمیر«15» برد و او را بگرفت و پیش رسول آورد.
رسول- علیه السّلام- همّت آن کرد که آن جهود را دست ببرد، خدای تعالی آیت فرستاد.
ضحّاک گفت: آیت در مردی انصاری آمد که درعی به ودیعت به او«16» دادند.
چون بازخواستند انکار کرد و گفت: خبر ندارم. مرد در او آویخت و او را پیش رسول آورد. قوم او بیامدند و گفتند: اینکه مردی صالح [است]«17» و اینکه خیانت [340- ر]
به او لایق نباشد و خداوند درع بر او دروغ [می]«18» گوید. رسول- علیه السّلام- گواهی
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز مت: جهودی بدزدیده است.
(2). تب: بداشته‌اند.
(7- 3). اساس، وز، مت، تب: طعمه، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). آج، لب را. [.....]
(5). تب، آج، لب، مر: جهود.
(6). آج، لب، مر، لت: جهود.
(11- 8). آج، لب، مر: سبوس، لت: سبوست.
(9). وز، مر: سولاخ/ سوراخ. (18- 17- 10). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(12). لت: زید بن السّمیت.
(13). مر: بر.
(14). تب: سبوست.
(15). لت: زید بن السّمین.
(16). مر: با او.
صفحه : 102
ایشان«1» بشنید و آن مرد را که صاحب درع بود ملامت کرد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و خیانت او معلوم کرد. چون او به وحی رسوا گشت«2» مرتد گشت و با مکّه شد، خدای تعالی اینکه آیات در حق‌ّ او بفرستاد الی قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَغفِرُ أَن یُشرَک‌َ بِه‌ِ«3».
مقاتل گفت: زید بن السّمیر«4» درعی بنزدیک طعیمة بن ابیرق«5» به ودیعت نهاد.
چون بازخواست، جحود کرد و در سرای ببست و درع بر بام برد و در سرای همسایه انداخت، آنگه در بگشاد و گفت: سرای من بجوی، بجستند چیزی نبود آن جایگاه«6».
بر بام رفتند. او گفت: نگاه می‌کنم، در سرای اینکه همسایه درعی می‌بینم، ندانم تا شما را هست یا نی«7»! چو«8» بدیدند درع ایشان بود، و نام اینکه همسایه ابو هلال بود.
مردمان اینکه مرد که درع پیش او بود«9» جمع شدند و بنزدیک رسول آمدند و از اینکه صاحب درع شکایت کردند که او صاحب ما را متّهم کرد. رسول خواست تا به گواهی ایشان و تزکیه ایشان آن مرد را ملامت کند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
مجاهد و قتاده و إبن زید و عکرمه گفتند: آیت در بنو ابیرق آمد، و ایشان سه برادر بودند بشر و بشیر و مبشّر، و کنیت اینکه بشر ابو طعیمه«10» بود، نقبی در سرای عم‌ّ قتادة بن نعمان زدند و تیغی و زرهی و پاره‌ای طعام بدزدیدند. او اینکه شکایت با پسر برادرش کرد قتاده، و اینکه قتاده مردی بدری بود، او بنزدیک رسول آمد و اینکه قصّه باز گفت، و مردی با ایشان در سرای بود نام او لبید بن سهل مردی درویش بود، و لکن مردی مؤمن [و]«11» شجاع بود. بنو ابیرق، قتاده را گفتند: اینکه کار ما نباشد، اینکه کار لبید است. چون لبید اینکه حدیث بشنید، تیغ بر گرفت و بیرون آمد و گفت پسران ابیرق
-----------------------------------
(1). آج، لب: او.
(2). مر: شد.
(3). سوره نساء (4) آیه 116.
(4). مر: زید بن السّمین. [.....]
(5). آج، مر، لت: طعمة بن ابیرق.
(6). لت: آن جا آنگاه.
(7). وز، تب، آج، لب، مر، لت: نه.
(8). آج، لب، مر، لت: چون.
(9). آج، لب، لت: مردمان اینکه درع که بدیدند پیش او.
(10). اساس و همه نسخه بدلها: ابو طعمه، با توجّه به موارد مشابه در سطور گذشته تصحیح شد.
(11). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 103
را«1»: تهمت دزدی بر من می‌نهی«2»، و شما به آن اولیتری«3» که شما منافقانی«4» و هجو رسول می‌گویی«5» و بر قریش می‌بندی«6»؟ اگر اینکه کار روشن بنکنی«7»، اینکه تیغ در شما نهم«8» و همه را به تیغ بیارم«9». ایشان او را دلخوش کردند و خاموش کردند، و چون بشنیدند که قتاده اینکه حدیث با رسول«10» گفته است، بیامدند و ایشان را خویشی بود نام او أسیر بن عروة، مردی زبان‌آور بود، اینکه حال با او بگفتند. او برخاست با جماعتی پیش رسول آمد، و گفت: ای رسول اللّه؟ اینکه شرط باشد که قتاده بیاید و جماعتی را از اهل البیتی معروف به دزدی متّهم کند؟ و اینکه حدیث در ایشان نگنجد.
رسول- علیه السّلام- قتاده را ملامت کرد به گفتار و گواهی ایشان. قتاده دلتنگ از پیش رسول«11» برگشت و عم‌ّ را گفت: اینکه چه کار است که مرا آورده‌ای«12» که رسول- علیه السّلام- امروز مرا ملامتی می‌کرد«13» که من تمنّای مرگ کردم در اینکه«14» حال. عم‌ّ گفت: خدای می‌داند که من مظلومم و لکن چه توانم کردن، اللّه«15» المستعان، جز آن که از خدای یاری می‌خواهم، خدای تعالی اینکه آیات فرستاد إلی قوله: وَ مَن یَکسِب خَطِیئَةً أَو إِثماً ثُم‌َّ یَرم‌ِ بِه‌ِ بَرِیئاً فَقَدِ احتَمَل‌َ بُهتاناً وَ إِثماً مُبِیناً«16»، الی قوله: وَ کان‌َ فَضل‌ُ اللّه‌ِ عَلَیک‌َ عَظِیماً«17».
اینکه خبر به بنی ابیرق رسید، مرتد شدند و به مکّه گریختند و آن جا مقام ساختند با قریش، چون رسول- علیه السّلام- مکّه بگشاد به شام گریختند، خدای تعالی در ایشان اینکه آیت فرستاد: وَ مَن یُشاقِق‌ِ الرَّسُول‌َ مِن بَعدِ ما تَبَیَّن‌َ لَه‌ُ«18»، الی آخر الایة«19».
-----------------------------------
(1). مر که.
(2). تب، مر: می‌نهید، آج، لب: تهمت دزدی می‌کنی مرا.
(3). تب، مر: اولیترید.
(4). تب، مر: منافقانید.
(5). تب، مر: می‌گویید.
(6). تب، مر: می‌بندید.
(7). تب: بنکید، مر: نکنید. [.....]
(8). آج، لب: بنهم.
(9). تب: بیازم.
(10). وز، آج، لب، مر، لت علیه السّلام.
(11). تب، آج، لب، لت علیه السّلام.
(12). مر: آوردی.
(13). وز، تب، آج، لب، لت، مر: ملامتی کرد.
(14). وز، تب، آج، لب، لت: در آن.
(15). تب: و اللّه.
(16). سوره نساء (4) آیه 112.
(17). سوره نساء (4) آیه 113.
(18). مت، مر، لت الهدی، سوره نساء (4) آیه 115.
(19). وز، تب، آج، لب الایات.
صفحه : 104
و چون به مکّه آمدند، به سرای زنی فرود آمدند انصاری، نام او سلامة«1» بنت«2» سعد بن شهید، و اینکه زن شوهری داشت از بنی عبد الدّار، حسّان بن ثابت اینکه زن را هجا کرد به سبب آن که ایشان را جای کرده بود، به اینکه بیتها«3»:

و قد انزلته بنت سعد و أصبحت ینازعها جلد استه و تنازعه

ظننتم بان یخفی الّذی قد صنعتم«4» و فینا نبی‌ّ عنده الوحی واضعه
چون شعر به اینکه زن رسید، رحل ایشان برگرفت و بیرون انداخت و گفت: شاید«5» تا برای شما زبان شاعران در من دراز شود«6».
قوله: إِنّا أَنزَلنا إِلَیک‌َ الکِتاب‌َ بِالحَق‌ِّ، قدیم- جل‌ّ جلاله- به اینکه آیت خطاب کرد با رسولش و گفت: ما فرستادیم اینکه کتاب قرآن را بر تو به درستی و راستی تا تو حکم کنی میان مردمان به آنچه خدای تعالی تو را باز نموده است و اعلام کرده. آنگه گفت: وَ لا تَکُن لِلخائِنِین‌َ خَصِیماً، خصومت مکن برای خیانت کنندگان، یعنی طعیمة«7» بن ابیرق یا آن کس که هست«8» به اختلاف روایات.
وَ استَغفِرِ اللّه‌َ، و از خدای آمرزش خواه که خدای تعالی غفور و رحیم است. و اینکه آیت دلیل نیست بر آن که رسول- علیه السّلام- چیزی کرد او را نبود که کند نه صغیره و نه کبیره. برای آن که به ادلّه عقل که احتمال تأویل نکند درست شده است که او معصوم است، صغیره و کبیره بر او روا نیست، و نهی خدای تعالی او را بقوله:
وَ لا تَکُن لِلخائِنِین‌َ خَصِیماً، دلیل نکند که او آن خصومت کرده است، برای آن که بسیار نهی باشد که کنند کسانی را که ایشان منهی‌ّ عنه نکرده باشند، و مانند اینکه در عرف و در قرآن بسیار است، قال اللّه تعالی: لَئِن أَشرَکت‌َ لَیَحبَطَن‌َّ عَمَلُک‌َ«9»، و یکی از ما فرزندش را گوید: لا تفعل کذا و کذا، و اگر چه او هرگز آن فعل نکرده
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، تفسیر طبری (9/ 180) و تفسیر قرطبی (5/ 376): سلافة.
(2). اساس، مت: إبن، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(3). تب شعر.
(4). تب، آج، لب: صنعتما.
(5). آج: نشاید.
(6). مر، لت: دراز نشود، آج، لب: دراز گردد.
(7). مر، لت: طعمه.
(8). مر: آن کسان که گذشت.
(9). سوره زمر (39) آیه 65.
صفحه : 105
باشد. و قوله: وَ استَغفِرِ اللّه‌َ [340- پ]، دلیل نباشد بر آن که آن استغفار برای گناهی بود، چه استغفار طاعتی است مستقل، و فایده او تحصیل ثواب باشد بنزدیک ما دون اسقاط عقاب، چه اسقاط عقاب خدای تعالی کند [عند]«1» توبه و استغفار به تفضّل.
قوله: وَ لا تُجادِل عَن‌ِ الَّذِین‌َ یَختانُون‌َ أَنفُسَهُم، آنگه گفت: مجادله و خصومت مکن از آنان که با خود خیانت کنند، أی دفعا و ذبّا و نیابة عنهم، و قوله یَختانُون‌َ أَنفُسَهُم، در [او]«2» دو قول است:
یکی آن که معنی آن است که: عصیان کنند، و هر کس که معصیت کند و داند که او را بر آن معصیت عقوبت خواهد بودن بمنزلت آن باشد که با خود خیانت کرده، برای آن که ضرر آن فعل به عاقبت به او باز گردد.
و قول دیگر آن است که: با مؤمنان و با یکدیگر و با آنان که حکم ایشان حکم شما باشد خیانت مکنید، و آنان را که از یک دین و ملّت و اعتقاد بودند و یا از یک نسب و یک شهر، ایشان را نفس یکدیگر خواند کما قال تعالی: وَ لا تَقتُلُوا أَنفُسَکُم«3»، أی بعضکم بعضا.
إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُحِب‌ُّ مَن کان‌َ خَوّاناً أَثِیماً، که خدای دوست ندارد آن«4» را که خیانت کننده باشد به دزدی و سرقت و أثیم باشد و بزهکار، به آن که حواله بر دیگری کند. و مراد به آیت هم بنو ابیرق‌اند که ذکر ایشان برفت.
یَستَخفُون‌َ مِن‌َ النّاس‌ِ، آنگه بیان کرد که: اینکه قوم خیانت خود از مردمان پوشیده می‌دارند و از خدای پنهان نمی‌کنند، و مردمان را بر ایشان دستی نباشد مگر آن که باز گویند و خدای تعالی که قادر است از ایشان بر تعجیل عقوبت و خزی و نکال دنیا و آخرت از او باز نمی‌پوشند، و او اولیتر که از او باز پوشیدندی. و معنی آن است که: نکردندی، چه صورت نبندد از او پنهان کردن برای آن که او عالم الذّات است، بر او پوشیده نشود.
وَ هُوَ مَعَهُم، و او با ایشان است، «واو» حال راست. إِذ یُبَیِّتُون‌َ، چون می‌سگالند
-----------------------------------
(2). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3- 1). سوره نساء (4) آیه 29.
(4). اساس، مت: آنان، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 106
به شب سخنهایی که خدای تعالی نپسندد، یعنی انداخت سرقت و دروغ بر دیگری نهادن. و تبییت کاری سگالیدن باشد به شب، و بعضی اهل لغت گفتند: تبییت به لغت طی‌ّ تبدیل باشد، و قال شاعرهم:

و بیّت قولی عند الملیک قاتلک اللّه عبدا کنودا
وَ کان‌َ اللّه‌ُ بِما یَعمَلُون‌َ مُحِیطاً، و خدای به آنچه ایشان می‌کنند داناست، و مورد آیت مورد وعید و تهدید است.
قوله«1»: ها أَنتُم، «ها» تنبیه راست، خطاب می‌کند با قوم طعیمة بن ابیرق که آمدند و جدل«2» قول و خصومت می‌کردند برای او، یعنی شما آنانی«3» که جدل می‌کردی«4» از ایشان، یعنی از بنو ابیرق در دنیا. و «هؤلاء»، اینکه جا به معنی الّذین است علی قول الزّجاج، یعنی ها انتم الّذین، چنان که هذا بمعنی الّذی آمد فی قول الشّاعر«5»:

جوت و هذا تحملین طلیق
ای و الّذی تحملین. و مغربی گفت: «هؤلاء» کنایت است از دزدان و «أنتم»، آنانند که مجادلت و خصومت کردند برای ایشان، برای آن تکرار «ها» ی تنبیه کرد. و اشتقاق جدل، من جدلت الحبل إذا احکمت قتله، و رجل مجدول شدید الخلق. و الأجدل الصّقر لأنّه من أشدّ الطّیور، و معنی آیت آن است که خدای تعالی گفت: ای بنی ابیرق؟ هب که شما با مردمان اینکه جا در دنیا مجادله کنی«6» برای ایشان و ذب‌ّ کنی«7» از ایشان، کیست که فردای قیامت برای ایشان با خدای مجادله خواهد کردن! و کیست که و کیل و نایب ایشان خواهد بودن در خصومت! چون اینکه جمله تشنیع و تهدید بکرد ایشان را، پس ازین همه امید داد و گفت: هر که بدیی«8» کند یا بر خود ظلم کند.
-----------------------------------
(6- 1). آج، لب: و قوله.
(2). اساس، مت: جعل، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). تب، آج، لب: آنانید.
(4). تب، آج، لب: می‌کردید. [.....]
(5). تب شعر.
(7). تب، مر: کنید.
(8). وز، لب، مر، لت: بدی.
صفحه : 107
بعضی مفسّران گفتند: یَعمَل سُوءاً، بالسّرقة بدیی کند«1»، یعنی دزدی درع. و ظلم بر خود آن است که با غیری حواله کند. ثُم‌َّ یَستَغفِرِ اللّه‌َ، پس آمرزش خواهد از خدای، خدای را غفور [و]«2» رحیم یابد آمرزنده و پوشنده گناه و بخشاینده بر گناهکاران، [و]«3» آیت اگر چه وارد است بر سببی و در حق‌ّ گروهی، خلاف نیست از میان مفسّران که بر عموم حمل می‌باید کردن، برای آن که حکم همه کس و حکم همه گناهها«4» اینکه است که هر کس که از آن توبه کند و آمرزش خواهد، خدای تعالی بیامرزد او را. و در آیت دلیل است بر صحّت قول ما که گفتیم عند توبه [بر خدای تعالی واجب نیست که بنده را بیامرزد، و نه نیز توبه اسقاط عقاب کند بر احباط یا موازنه، بل اسقاط عقاب عند توبه]«5» خدای کند به تفضّل، برای آن که لفظ غفران و رحمت آورد، و آن کس که کاری واجب کند نگویند رحمت می‌کند و نه، می‌آمرزد«6».
قوله: وَ مَن یَکسِب إِثماً- الآیة، گفت: هر که«7» او گناهی کند بر خویشتن«8» و بال [و]«9» و زر آن خیانت و گناه بر او باشد. گفتند: مراد دزدی است، و گفتند:
مراد سوگند به دروغ است، و خدای به آن دیگری را نگیرد، و خدای تعالی عالم است به آن که سرقت کرد، و حکیم است در امر کردن به دست بریدن دزد.
قوله: وَ مَن یَکسِب خَطِیئَةً«10»، هر که او گناهی کسب کند، و اصل «کسب» اگر چه در جرّ منفعت به کار دارند«11»، بر مجاز در گناه استعمال کرد، یعنی سرقت درع«12» آن زره دزدیدن. ثُم‌َّ یَرم‌ِ بِه‌ِ بَرِیئاً، آنگه گناه«13» بر بی‌گناهی نهد از زید بن السّمیر الیهودی‌ّ یا جز او- چنان که برفت. فَقَدِ احتَمَل‌َ بُهتاناً، او بهتانی بر گرفته باشد، و «بهتان» دروغی بود که چون بگویند خداوندش مبهوت و متحیّر شود، و لفظ او
-----------------------------------
(9- 1). مر: بد می‌کنند، آج، لب: بدیی کنند. (5- 3- 2). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). مر: همه گناهی.
(6). مر: می.
(7). مر: هر کس.
(8). مر، لت کندو.
(10). لت گفت.
(11). مر، لت در لغت.
(12). وز: دروغ.
(13). مر را.
صفحه : 108
مصدر است چون سبحان و قربان، یقال بهت [341- ر]
فلان فلانا فهو باهت بهتان نهنده را، و المفعول مبهوت آن را که بهتان بر او نهاده باشد«1». وَ إِثماً مُبِیناً، و بزه‌ای ظاهر. و قوله: ثُم‌َّ یَرم‌ِ بِه‌ِ، کنایت به لفظ واحد آورد و اگر چه خطیئة و اثم برفت، برای آن که ذهب الی جنس الفعل علی قول الفرّاء، و فعل همه یک جنس باشد. و گفته‌اند: ردّ کنایت کرد الی کل‌ّ واحد منهما، و گفته‌اند: ردّ الکنایة الی اقرب المذکورین و هو الاثم، کما قال«2» تعالی: وَ الَّذِین‌َ یَکنِزُون‌َ الذَّهَب‌َ وَ الفِضَّةَ وَ لا یُنفِقُونَها فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ«3».
وَ لَو لا فَضل‌ُ اللّه‌ِ عَلَیک‌َ وَ رَحمَتُه‌ُ، آنگه خطاب کرد با رسول- علیه السّلام- بر سبیل منّت، او را گفت: وَ لَو لا فَضل‌ُ اللّه‌ِ، اگر نه فضل خدای و رحمت او بودی بر تو، فضل خدای به نبوّت و رحمت به انزال وحی«4»، گروهی همّت کرده بودند که تو را از ره صواب ببرند، قیل: یضلّوک، بمعنی یزلّوک«5» عن الصّواب. و گفتند معنی آن است که: تو را هلاک کنند به تلبیس کار خیانت و سرقت. وَ ما یُضِلُّون‌َ، و اینکه اضلال و ازلال به معنی و اهلاک«6» جز خویشتن را نمی‌کنند برای آن که وبال«7» راجع نیست جز با ایشان، و عقاب آن واقع نیست جز بر ایشان.
وَ ما یَضُرُّونَک‌َ مِن شَی‌ءٍ، و به تو هیچ زیان نکنند برای آن که خدای تعالی تو را فرو نگذارد از توفیق و تسدید خویش به انزال وحی و بیان آنچه بر تو تلبیس کردند از کار محق و مبطل و سارق و بری‌ء. وَ أَنزَل‌َ اللّه‌ُ عَلَیک‌َ الکِتاب‌َ، و خدای تعالی کتاب بر تو فرستاد یعنی قرآن، وَ الحِکمَةَ، یعنی نبوّت. وَ عَلَّمَک‌َ ما لَم تَکُن تَعلَم‌ُ، و بیاموخت تو را آنچه ندانستی از حلال و حرام و احکام شرع از امور غایبات و حدیث امم سالفه. و حمل او بر عموم کردن اولیتر است از هر چه آن رسول را- علیه السّلام- به وحی معلوم کرده‌اند. وَ کان‌َ فَضل‌ُ اللّه‌ِ عَلَیک‌َ عَظِیماً: و فضل و نعمت خدای بر تو
-----------------------------------
(1). تب، آج، لب، مر: باشند. [.....]
(2). مر، لت اللّه.
(3). سوره توبه (9) آیه 34.
(4). مر که.
(5). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (4/ 9): یضلّوک.
(6). کذا: در اساس و مت، دیگر نسخه بدلها: و ازلال و اهلاک.
(7). آج، لب ایشان، مر: لت آن.
صفحه : 109
عظیم بوده است قدیما در شکر او فزای.
و قوله: لا خَیرَ فِی کَثِیرٍ مِن نَجواهُم- الایة، کلبی گفت از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس که: آیت هم در بنی ابیرق آمد. حق تعالی گفت: خیری نیست در سرّ ایشان و مناجات ایشان. و «نجوی» حدیثی باشد که دو کس یا سه کس یا تنی چند به او مخصوص باشند اگر سرّ بود [و]«1» اگر جهر، و اشتقاقه من نجوت الشّی‌ء إذا خلّصته، و نجوت الجلد عن البعیر إذا ألقیته عنه، قال الشّاعر«2»:

فقلت انجوا عنها نجا الجلد انّه سیرضیکما منها سنام و غاربه
و نجوت فلانا اذا استنکهته، قال الشّاعر«3»:

نجوت مجالدا فوجدت منه کریح الکلب مات حدیث عهد
و نجوت الوتر و استنجیته إذا خلصته، قال الشّاعر«4»:

لسة الأعسر یستنجی الوتر
و اصل هم از نجوت است و هی المرتفع من الإرض، قال الشّاعر«5»:

فمن بنجوته کمن بعقوته و المستکن کمن یمشی بقرواح«6»
و النّجو اسم للحدث«7» لأنّه انّما یکون خلف نجوات الإرض، و اینکه از اسماء منقوله باشد کالغایط.
إِلّا مَن أَمَرَ بِصَدَقَةٍ، در محل‌ّ «من» سه قول گفتند: یکی جرّ، عطفا علی قوله:
فِی کَثِیرٍ، و التّقدیر الّا فی من امر بصدقة، و بر اینکه قول روا باشد که نجوی اسم جماعت متناجیان باشد کقوله: وَ إِذ هُم نَجوی«8»مَن أَمَرَ بِصَدَقَةٍ، جنس مناجات نباشد و بر استثناء متّصل بر قول آن که نجوی را بر متناجیان حمل کنند«1». برای آن که مَن أَمَرَ بِصَدَقَةٍ، جنس متناجیان است، کأنّه قال: لا خیر فیهم الّا من امر، أی الّا انسانا أمر بصدقة.
و قول سه‌ام آن که: محل‌ّ او رفع باشد، مثل قول الشّاعر«2»:

و بلدة لیس بها أنیس الّا الیعافیر و الّا العیس
و اینکه وجه ضعیف است برای آن که آیت با بیت نماند، که «یعافیر» و «عیس» که مرفوع است در بیت برای آن است که بدل «أنیس» است، و در آیت حمل کردن بر بدل ممکن نیست، چه اگر بر بدل حمل کنند مجرور باشد مرفوع نباشد، که مبدّل منه مجرور است، و حکم اینکه آیت حکم بیت نابغه نباشد که گفت«3»:

ما بالرّبع من أحد الّا أواری‌ّ
چه در آن بیت سه وجه رواست: رفع و نصب و جرّ، نصب بر استثناء، و جرّ بر بدل لفظ، و رفع بر بدل از معنی که تقدیر اینکه است: و ما بالرّبع«4» أحد الّا أواری‌ّ.
حق تعالی گفت: خیری نیست در ایشان در آن حال که با یکدیگر راز می‌گویند، یا خیری نیست در راز گفتن ایشان با یکدیگر، الّا کسی که از ایشان صدقه‌ای فرماید یا امر معروفی کند یا سخنی گوید که از میان مردمان صلاحی پیدا شود.
وَ مَن یَفعَل ذلِک‌َ ابتِغاءَ مَرضات‌ِ اللّه‌ِ، و هر که آن کند، و اشارت «ذلک» به اینکه جمله است از صدقه و امر معروف و اصلاح از میان مردمان. آنگه قید زد«5» که:
باید که کننده را در اینکه کردن، غرض جانب خدای باشد و طلب رضای خدای. و «ابتغاء» منصوب است بر مفعول له، و «من» مجازات راست، و «فا» به جواب شرط باز آمد [341- پ]. و «سوف» حرفی باشد که فعل را از حال ببرد و به استقبال
-----------------------------------
(1). وز، تب، مر: حمل کند.
(2). تب شعر.
(3). تب شعر.
(4). اساس: بالرّفع، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها و مفهوم عبارت تصحیح شد.
(5). مر: کرد.
صفحه : 111
تخصیص کند. نُؤتِیه‌ِ، أی نعطیه. أَجراً عَظِیماً، أی ثوابا جزیلا، و هر که اینکه کند که«1» اشارت کرده شد«2»، یاد و ذکر آن در آیت برفت، از اینکه سه کار ما او را مزد عظیم و ثوابی بسیار دهیم.
وَ مَن یُشاقِق‌ِ الرَّسُول‌َ، و هر که مشاقّه کند با رسول، یعنی از او ببرد و در فرمان او عصیان کند. و مشاقّه و شقاق مفاعله باشد من الشّق، از شکافتن و شق‌ّ الشّی‌ء نصفه، فعل به معنی مفعول، و اینکه از مفاعله باشد که میان دو کس نبود کقوله: عافاه اللّه«3» و عاقبته و طارقت النّعل«4»، برای آن که اینکه شقاق از ایشان بود، از رسول- علیه السّلام- نبود. و مشاقّة مباینت بود علی سبیل العداوة.
مِن بَعدِ ما تَبَیَّن‌َ لَه‌ُ الهُدی، پس از آن که حق ظاهر شد او را و مسلمانی روشن شد پیش او. وَ یَتَّبِع غَیرَ سَبِیل‌ِ المُؤمِنِین‌َ، و متابعت کند جز راه مؤمنان را، یعنی بر راهی باشد که مؤمنان بر آن راه نباشند. نُوَلِّه‌ِ ما تَوَلّی، با او گذاریم آن را که به او تولّی کرده باشد، یعنی او را با معبود خودش گذاریم و با متبوع خود رها کنیم او را.
وَ نُصلِه‌ِ جَهَنَّم‌َ، و او را به دوزخ باز تفسانیم«5»، یعنی به دوزخ بسوزیم او را و آن بد جای«6» است.
مفسّران گفتند: آیت در طعیمة«7» بن ابیرق آمد و آن خاینان که خیانت کردند.
چون خدای تعالی اینکه آیات بفرستاد و دزدی بر طعیمه«8» درست شد و قطع واجب شد بر او، برخاست و مرتد شد و بگریخت و به مکّه رفت. خدای تعالی در حق‌ّ او اینکه آیت فرستاد چون به مکّه شد، هم بر سر سرقت و دزدی بود. شبی نقبی در سرای یکی از بنی سلیم زد در مکّه نام او حجّاج بن علاط. دیوار فرو نشست و او در نقب بماند، نتوانست بیرون آمدن تا روز شد، او را بگرفتند و خواستند تا بکشند، دگر باره گفتند:
-----------------------------------
(1). آج، لب به.
(2). اساس، مت: باشد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). اساس، مت: عافا اللّه، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). اساس، مت: الفعل، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). مر: باز رسانیم.
(6). تب: جایی.
(7). اساس، مت، تب، مر، لت: طعمه، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). اساس، مت، تب، مر، لت: طعمه، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
صفحه : 112
مردی است به پناه ما آمده، رها کردند او را و از مکّه‌یش«1» بیرون کردند، با جماعتی از«2» بازرگانان از بنی قضاعه به شام شد.
چون ایشان به منزلی«3» فرود آمدند، متاعی از آن ایشان بدزدید، او را بگرفتند و سنگسار کردند و آنگه سنگ بسیار بر او ریختند و گور او آن است«4». و بعضی دگر گفتند: در کشتی نشست، و از مردمان کشتی گلیمی بدزدید. و چیزی از زر، با آن او را بگرفتند و در دریا انداختند، و گفتند: در بنی سلیم فرود آمد و با ایشان بت می‌پرستید تا به مردن.
ضحّاک گفت از عبد اللّه عبّاس که: آیت در حق‌ّ قومی از قریش آمد که از مکّه به مدینه آمدند و اظهار ایمان کردند تا مقصودی که ایشان را بود تحصیل کردند، آنگه برگشتند و با مکّه شدند و مرتد گشتند. و جماعتی متکلّمان در اصول الفقه و فقها به اینکه آیت استدلال کردند بر صحّت اجماع و آن که اجماع حجّت است، به آن که گفتند: خدای تعالی وعید کرد بر اتّباع غیر سبیل مؤمنان، چنان که بر مشاقّه رسول وعید کرد باید تا اتّباع سبیل مؤمنان واجب باشد چنان که اتّباع رسول و ترک مشاقّه او، و اینکه درست نیست از چند وجه:
یکی آن که: بر قول جمله مفسّران، در حق‌ّ گروهی مخصوص معیّن آمده است، از آن تجاوز کردن بی دلیلی معنی ندارد. و اگر متناول باشد جز ایشان را، باید تا در آن حکم باشد که در حق‌ّ ایشان بود از عبادت اصنام که مراد در آیت در باب ایشان بقوله: وَ یَتَّبِع غَیرَ سَبِیل‌ِ المُؤمِنِین‌َ، عبادت اصنام است، و در آن جا دلیل باشد بر صحّت اجماع.
دگر آن که: مسلّم نیست که مراد به «من» و به «مؤمنان» عموم است، و نه آن که مراد به «سبیل» جمله راههاست، و چون عام نباشد ما را باشد که تخصیص کنیم به مخالفت ایمان که کفر باشد، و مؤمنان را تخصیص کنیم به بعضی و هم المعصومون- علیهم السّلام- و اگر حمل کنند بر عموم، حمل باید کردن بر اهل همه
-----------------------------------
(1). تب: مکّه‌اش.
(2). تب: ندارد.
(3). اساس، مت: منزل، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). مر: گور او راست کردند بارسی.
صفحه : 113
اعصار دون اهل هر عصری علی حدّه، برای آن که عموم اقتضای اینکه کند چون ایشان تخصیص کنند به اهل هر عصری، ما را بود که تخصیص کنیم به وجهی دیگر.
دگر آن که: در آیت«1» بیان تحریم سبیلی است که نه سبیل مؤمنان باشد، از کجا که اتّباع سبیل مؤمنان واجب بود که نه هر چه«2» حرام نباشد باید تا واجب بود، بل روا باشد که مندوب بود یا مباح تا اتباع سبیل مؤمنان موقوف بود بر دلیل.
دگر آن که: اتّباع سبیل ایشان به شرط ایمان واجب باشد، و ما را دلیلی دگر باید جز آیت بر آن که ایشان مؤمنند. دلیلی که ما را ایمن کند از آن که ایشان«3» صفت مؤمنی بشوند، دگر«4» وعید متناول است آن را که مشاقّه رسول کند و اتّباع راهی که نه راه مؤمنان باشد علی الجمع، از کجا که بر انفراد متناول وعید باشد، و خدای تعالی بر جمع گفت.
قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَغفِرُ أَن یُشرَک‌َ بِه‌ِ- الایة. بیشتر مفسّران برآنند که آیت در شأن طعیمة«5» بن ابیرق آمد آنگه که برگشت و به مکّه رفت و مرتد شد و با سر بت پرستیدن شد، خدای تعالی گفت او را و آنان را که از جنس او باشند از انواع مشرکان از آنان که بت پرستند، یا با خدای تعالی شریکی کنند از ثنویان و جهودان و ترسایان که گفتند«6»: عُزَیرٌ ابن‌ُ اللّه‌ِ، و المَسِیح‌ُ ابن‌ُ اللّه‌ِ«7» إِن‌َّ اللّه‌َ ثالِث‌ُ ثَلاثَةٍ«8» فَقَد ضَل‌َّ ضَلالًا بَعِیداً، او از راه رفته باشد رفتنی دور، برای آن که از شرک عظیمتر گناهی نیست، و الضّلال الذّهاب عن قصد السّبیل.
آنگه گفت«7»:

[سوره النساء (4): آیات 117 تا 130]

[اشاره]

إِن یَدعُون‌َ مِن دُونِه‌ِ إِلاّ إِناثاً وَ إِن یَدعُون‌َ إِلاّ شَیطاناً مَرِیداً (117) لَعَنَه‌ُ اللّه‌ُ وَ قال‌َ لَأَتَّخِذَن‌َّ مِن عِبادِک‌َ نَصِیباً مَفرُوضاً (118) وَ لَأُضِلَّنَّهُم وَ لَأُمَنِّیَنَّهُم وَ لَآمُرَنَّهُم فَلَیُبَتِّکُن‌َّ آذان‌َ الأَنعام‌ِ وَ لَآمُرَنَّهُم فَلَیُغَیِّرُن‌َّ خَلق‌َ اللّه‌ِ وَ مَن یَتَّخِذِ الشَّیطان‌َ وَلِیًّا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ فَقَد خَسِرَ خُسراناً مُبِیناً (119) یَعِدُهُم وَ یُمَنِّیهِم وَ ما یَعِدُهُم‌ُ الشَّیطان‌ُ إِلاّ غُرُوراً (120) أُولئِک‌َ مَأواهُم جَهَنَّم‌ُ وَ لا یَجِدُون‌َ عَنها مَحِیصاً (121)
وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ سَنُدخِلُهُم جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِین‌َ فِیها أَبَداً وَعدَ اللّه‌ِ حَقًّا وَ مَن أَصدَق‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ قِیلاً (122) لَیس‌َ بِأَمانِیِّکُم وَ لا أَمانِی‌ِّ أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ مَن یَعمَل سُوءاً یُجزَ بِه‌ِ وَ لا یَجِد لَه‌ُ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (123) وَ مَن یَعمَل مِن‌َ الصّالِحات‌ِ مِن ذَکَرٍ أَو أُنثی وَ هُوَ مُؤمِن‌ٌ فَأُولئِک‌َ یَدخُلُون‌َ الجَنَّةَ وَ لا یُظلَمُون‌َ نَقِیراً (124) وَ مَن أَحسَن‌ُ دِیناً مِمَّن أَسلَم‌َ وَجهَه‌ُ لِلّه‌ِ وَ هُوَ مُحسِن‌ٌ وَ اتَّبَع‌َ مِلَّةَ إِبراهِیم‌َ حَنِیفاً وَ اتَّخَذَ اللّه‌ُ إِبراهِیم‌َ خَلِیلاً (125) وَ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ وَ کان‌َ اللّه‌ُ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ مُحِیطاً (126)
وَ یَستَفتُونَک‌َ فِی النِّساءِ قُل‌ِ اللّه‌ُ یُفتِیکُم فِیهِن‌َّ وَ ما یُتلی عَلَیکُم فِی الکِتاب‌ِ فِی یَتامَی النِّساءِ اللاّتِی لا تُؤتُونَهُن‌َّ ما کُتِب‌َ لَهُن‌َّ وَ تَرغَبُون‌َ أَن تَنکِحُوهُن‌َّ وَ المُستَضعَفِین‌َ مِن‌َ الوِلدان‌ِ وَ أَن تَقُومُوا لِلیَتامی بِالقِسطِ وَ ما تَفعَلُوا مِن خَیرٍ فَإِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ بِه‌ِ عَلِیماً (127) وَ إِن‌ِ امرَأَةٌ خافَت مِن بَعلِها نُشُوزاً أَو إِعراضاً فَلا جُناح‌َ عَلَیهِما أَن یُصلِحا بَینَهُما صُلحاً وَ الصُّلح‌ُ خَیرٌ وَ أُحضِرَت‌ِ الأَنفُس‌ُ الشُّح‌َّ وَ إِن تُحسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیراً (128) وَ لَن تَستَطِیعُوا أَن تَعدِلُوا بَین‌َ النِّساءِ وَ لَو حَرَصتُم فَلا تَمِیلُوا کُل‌َّ المَیل‌ِ فَتَذَرُوها کَالمُعَلَّقَةِ وَ إِن تُصلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ غَفُوراً رَحِیماً (129) وَ إِن یَتَفَرَّقا یُغن‌ِ اللّه‌ُ کُلاًّ مِن سَعَتِه‌ِ وَ کان‌َ اللّه‌ُ واسِعاً حَکِیماً (130)

[ترجمه]

نمی‌خوانند از فرود او مگر مادگانی«8» را و نمی‌خوانند مگر دیوی سخت پلید را.
براناد او را خدای، و گفت بگیرم از بندگان تو بهره‌ای انداخته.
-----------------------------------
(1). تب: نیاورده. [.....]
(2). تب، مر: ولی.
(3). تب: و هر.
(4). مر: بیرون.
(5). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). اساس، مت: برای، مر: بنزدیک، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). وز، آج، لب، مر قوله تعالی، تب قال اللّه تبارک و تعالی.
(8). آج، لب: مادینه‌ها.
صفحه : 115
و گمراه بکنم ایشان را و آرزو دهمشان«1»، بفرمایمشان تا ببرند گوشهای چار پایان، و بفرمایمشان تا بگردانند آفریده خدای، و هر که گیرد دیو را به دوست از فرود خدای زیانکار بود زیانکاریی روشن.
وعده می‌دهد ایشان را و آرزو می‌دهد و وعده ندهد«2» ایشان را دیو مگر فریفتن.
ایشان را جای‌شان«3» دوزخ است و نیابند«4» از آن گشتنگاهی«5».
و آنان که ایمان آرند و کار نیک کنند ببریم«6» ایشان را به بهشتها«7» که می‌رود از زیر آن جویها همیشه باشند در آن جا همیشه وعده«8» خدای بدرستی، و کیست راستگیرتر«9» از خدای به گفتار.
نیست به آرزوی شما و نه به آرزوی جهودان و ترسایان، هر که بدی کند«10» پاداش کنند«11» او را به آن«12»، نیابد او را جز خدای یاری و نه یاوری.
و هر که کند از نیکیها از نری یا ماده و او مؤمن باشد، ایشان در شوند«13» در بهشت و بیداد نکنند برایشان اندکی.
-----------------------------------
(1). تب، آج، لب و.
(2). تب: وعده نمی‌دهد.
(3). تب: ایسانند که جایشان.
(4). تب: نمی‌یابند.
(5). تب: گریزگاهی.
(6). لت: در بریم.
(7). تب، آج، لب، لت: بهشتهایی. [.....]
(8). تب، آج، لب: وعده داد.
(9). آج، لب، راست‌تر.
(10). تب: هر که بکند بدی.
(11). وز، تب، لت: پاداشت کنند.
(12). تب، آج، لب، لت و.
(13). تب: در می‌آیند.
صفحه : 116
[342- پ]
و کیست نکوتر به دین از آن که بسپارد رویش خدای را«1» و او نکوکار بود و پسر وی کند دین ابراهیم را در مسلمانی و گرفت خدای ابراهیم را دوست.
و خدای راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است«2» و بوده است خدای به همه چیزی دانا.
و فتوا پرسند«3» از تو در زنان، بگو که خدای فتوا می‌کند شما را در ایشان و آنچه می‌خوانند بر شما در قرآن در یتیمان زنان آن که ندهید ایشان را آنچه نوشته‌اند ایشان را و رغبت کنید«4» از آن که به زنی کنید«5» ایشان را و ضعیفان از کودکان و آن که برخیزید برای یتیمان براستان، و آنچه کنید از نیکی خدای تعالی به آن دانا بوده است.
و اگر زنی ترسد از شوهر ناساختی یا برگردیدی«6» نیست بزه بر شما که«7» صلح دهید«8» میان ایشان«9» صلح، و صلح بهتر است و بحاضر کردند«10» تنها را بخیلی، و اگر نیکویی کنید و بترسید خدای بوده است به آنچه شما می‌کنید دانا.
و نتوانید که
-----------------------------------
(1). تب: رویش برای خدای، آج، لب: روی خود را برای خدا.
(2). اساس، مت: زمینهاست، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها و معنی کلام تصحیح شد.
(3). وز، تب: می‌پرسند.
(5- 4). در اساس کنند، ولی درست «کنید» می‌باشد.
(6). تب، لت: برگردیدنی، آج، لب: روی بگردانیدنی پس.
(7). تب، آج، لب، لت: بر ایشان که.
(8). تب: صلح دهند، آج، لب: صلح کنند.
(9). آج، لب: یکدیگر. [.....]
(10). وز: و لجامه کردند، مت: محاضر کردند، آج، لب: و حاضر کرده شده است.
صفحه : 117
راستی کنید میان زنان و اگر چه حریص باشید مچسپی«1» همه چسپیدن که پس رها کنید او را چون آویخته، و اگر نیکی کنید و بترسید خدای بوده است آمرزنده و بخشاینده.
و اگر جدا شوند بگزیراند خدای همه را از رحمتش، و بوده است خدای فراخ عطا«2» محکم کار.
قوله: إِن«3» ادعُونِی أَستَجِب لَکُم إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَستَکبِرُون‌َ عَن عِبادَتِی«2».
وَ إِن یَدعُون‌َ إِلّا شَیطاناً مَرِیداً، و جز دیو را نمی‌پرستند. گفتند: مراد آن است که هر بتی را دیوی در شکم شدی و آواز دادی به چیزی که ایشان را اغراء و اغواء کردندی«3»، چنان که در خبر آورده‌اند که: سبب اسلام حمزه آن است که«4» یک روز جماعت مشرکان مجتمع شده بودند و بتان را سجده [343- ر]
می‌کردند«5». در بدایت اسلام در مکّه دیوی بیامد و در شکم آن بت مهتر شد، و از شکم او آواز داد به اینکه بیتها:

قاتل اللّه رأی کعب بن فهر ما اضل‌ّ العقول و الاحلام

جاءنا تائة یعیب علینا دین آبائنا الحماة الکرام
چون مشرکان اینکه بشنیدند، به یک باره آواز برآوردند و نشاط کردن گرفتند و گفتند: محمّد کجاست تا بشنود که اینکه خدایان ما چه می‌گویند! [و کس فرستادند و رسول را خبر دادند از اینکه حال، و گفتند: تو را حاضر باید آمدن تا بشنوی کاین خدایان ما چه می‌گویند]«6»، و موعدی«7» کردند با رسول- علیه السّلام- که حاضر آید و بشنود که چه می‌گویند. رسول- علیه السّلام- دل تنگ شد، و دانست که اینکه کار شیطان است. او در اینکه اندیشه بود که جنّی مؤمن بیامد و گفت: یا رسول اللّه؟ نگر تا دل تنگ نکنی که آن شیطان که از شکم آن بت آواز داد مسعر نام بود، من او را بکشم«8» و تو فردا آن جا حاضر شو به آن مجمع تا من بیایم و جواب آن باز دهم. رسول
-----------------------------------
(1). تب شعر.
(2). سوره مؤمن (40) آیه 60.
(3). لت: کردی.
(4). همه نسخه بدلها بجز مت: آن بود.
(5). آج، لب و.
(6). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). آج، لب: موعد.
(8). آج، لب، مر، لت: بکشتم. [.....]
صفحه : 119
- علیه السّلام- دل خوش شد، و بر دگر روز مشرکان بیامدند و بتان را بیاراستند و قربانها کردند، و رسول را- علیه السّلام- حاضر کردند. راست که رسول- علیه السّلام- در آن مجمع شد، بتان به روی در آمدند. مشرکان برخاستند و آن کار پوشیده کردند و بتان را راست کردند و بنهادند و به مسمارها بدوختند و ایشان را ثنا گفتند و سجده کردند و گفتند: ای معبودان ما؟ آنچه دی گفتی«1» که محمّد حاضر نبود، امروز بگویی«2» تا او بشنود. چون اینکه بگفتند، از شکم آن بت مهین آواز برآمد«3»:

أنا الّذی سمّانی المطهّرا انا قتلت ذا الفجور مسعرا

إذا طغی لمّا طغی و استکبرا و انکر الحق‌ّ و رام المنکرا

بشتمه نبیّنا المطهّرا قد انزل اللّه علیه السّورا

من بعد موسی فاتّبعنا الأثرا
مشرکان چون اینکه بشنیدند، گفتند: ده«4» محمّد تا امروز ما را می‌فریفت«5»، امروز خدایان ما را می‌فریبد. و برخاستند و آن بت را بر زمین زدند و بشکستند و در رسول افتادند و او را بزدند. رسول- علیه السّلام- برخاست و به خانه عمّه«6» شد خواهر حمزه عبد المطّلب، آن جا تبش آمد«7» و بخفت، و خواهر حمزه از آن رنج می‌گریست، و حمزه به صید بود، در آمد کمانی در دست گرفته، خواهر را گریان یافت، گفت: چرا می‌گریی! گفت: نگرید کسی که در قبیله خود مذلّت و مهانت بیند و باز نتواند داشتن؟ گفت: امروز چنین حالی رفت. حمزه از آن جا بیامد و آن کمان به دست گرفته به آن مجمع آمد، و ایشان بر جای بودند«8» هنوز [گفت]«9»: پسر برادر مرا که زد!
کس نیارست گفتن که من، مگر ابو جهل که به دلیری دنیا«10» و اعتقاد گفت: منش زدم.
-----------------------------------
(1). تب، لت: گفتید، مر: بگفتی.
(2). تب، لت: بگویید.
(3). همه نسخه بدلها بجز مت: آوز آمد، تب شعر.
(4). کذا: در اساس، وز، مت، مر، لت، تب: ذه، آج: زه، لب: رد، چاپ شعرانی (4/ 17): وه.
(5). لت بعد.
(6). تب: عمّه خود، آج، لب، مر، لت: دختر عم خود.
(7). مر: آن جا بنشست و او را تب آمد.
(8). وز: ندارد.
(9). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(10). تب، آج، لب، لت: دلیری دین.
صفحه : 120
او هنوز اینکه«1» در دهن داشت که حمزه موی او بگرفت و از آن کمان چندان بر سر او زد تا کمان بشکست و سر او چند جای بشکست، و آنگه باز آمد و آن پاره کمان شکسته خون آلود به دست، و گفت: یا محمّد یابن أخ؟ برخیز که من طائله تو باز خواستم. رسول- علیه السّلام- سر به او بر«2» نداشت و با او ننگرید، و گفت: یا عم‌ّ؟ تو از ایشانی، و مرا به آنچه تو کردی هیچ راحت نیست، و من از تو خشنود نشوم الّا به آن که ایمان آوری.
حمزه اندیشه کرد، گفت: اگر اینکه کار کاری سرسری و باطل بودی، محمّد را در اینکه وقت اینکه یاد نبودی، که من امروز برای او کاری کردم که در همه عرب کس را آن قوّت آن نباشد، و کینه‌ای خواستم که«3» جز من نخواستی، لا بدّ اینکه دین حق است، گفت: یا محمّد؟ دست بیرون کن تا اسلام آرم و اسلام آورد، و رسول- علیه السّلام- گفت: من از تو خشنود شدم. آنگه گفت اسلام عزیز شد«4» به اسلام حمزه، عزیز شدنی که نیز ذلیل نشود.
قولی اینکه است که: وَ إِن یَدعُون‌َ إِلّا شَیطاناً، مراد اینکه است که شرح دادیم. و قولی دیگر آن است که: آن بتان را که می‌پرستند«5»، به اغراء و اغواء شیطان می‌پرستند«6».
و قوله: مَرِیداً، أی خارجا من الطّاعة، و اینکه فعیل باشد به معنی فاعل، چون قدیر و علیم، و مرد یمرد مرودا و مردا و مرادة و تمرّد و تمرّدا، و حصن ممرّد أی مملّس، و شجرة مرداء لا ورق علیها، و منه الأمرد للصّبی الّذی لم ینبت الشّعر.
لَعَنَه‌ُ اللّه‌ُ، خدای او را از رحمت دور کند«7»، و روا بود که خبر باشد نه دعا، و در جای صفت شیطان بود، و «قد» در او مقدّر باشد، یعنی شیطانا مریدا قد لعنه اللّه، أی شیطانا مریدا ملعونا من قبل اللّه.
-----------------------------------
(1). لت سخن.
(2). مر: بر او سر بر.
(3). اساس، مت: و، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). اساس، مت: باشد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(5). مر: می‌پرستیدند.
(6). وز: می‌پرستید، مر: می‌پرستیدند.
(7). مر، لت: کناد.
صفحه : 121
وَ قال‌َ لَأَتَّخِذَن‌َّ مِن عِبادِک‌َ نَصِیباً مَفرُوضاً، و گفت، یعنی شیطان: هاگیرم«1» از بندگان نصیبی مقدّر مقطوع، و اصل «فرض» قطع باشد، و فرضة النّهر ثلمة فیه، و فرضة القوس جزّ علیها«2». و فریضه فعیله باشد به معنی مفعول، و قوله: وَ قَد فَرَضتُم لَهُن‌َّ فَرِیضَةً«3»، أی قطعتم لهن‌ّ قطعة من المال، و امّا قول الشّاعر«4»:

اذا اکلت سمکا و فرضا ذهبت طولا و ذهبت عرضا
أی تمرا، لأنّه یؤخذ فی فریضة الزّکوة، و در معنی او چند قول گفتند:
ضحّاک گفت: قسما معلوما، و گرفتن شیطان نصیبی از بندگان به اغرا و اغواء و دعوت به اضلال باشد هر که او را اجابت کند در قسمت او باشد«5». در بعضی از تفاسیر آمد که: از هر هزار که نصیب«6» شیطان است، یکی نصیب [343- پ]
خدای باشد برای آن که اغلب خلقان فرمان شیطان برند، و اندکی فرمان خدا برند.
آنگه گفت: وَ لَأُضِلَّنَّهُم، گمراه کنم ایشان را، یعنی بندگان خدای را، و آن به دعوت«7» به اضلال و تزیین او باشد ضلال را«8» بر چشم ایشان. وَ لَأُمَنِّیَنَّهُم، و ایشان را آرزو دهم و غرور و امید تا امید ایشان دراز شود و هیچ عاقبت نه اندیشند. وَ لَآمُرَنَّهُم فَلَیُبَتِّکُن‌َّ آذان‌َ الأَنعام‌ِ، و بفرمایم ایشان را تا گوشهای چهارپایان ببرند، یعنی از برای علامت بحیرة و سائبة. و «بتک»، قطع باشد.
سدّی گفت: مراد به «بتک» شق‌ّ است اینکه جا، و گفته‌اند: برای علامت کنند تا دانند که آن نصب«9» أوثان است، و نیز بفرمایم ایشان را تا خلق خدای را بگردانند.
عبد اللّه عبّاس گفت و ربیع انس«10» و عکرمه، یعنی تا آدمی را و چهار پای را خصی می‌کنند. و روایتی دیگر از عبد اللّه عبّاس آن است، و اینکه قول مجاهد و ابراهیم و«11» روایت صادق و باقر- علیهما السّلام- که مراد آن است که: دین خدای می‌گردانند
-----------------------------------
(1). آج: باز گیرم.
(2). وز، تب، آج، لب، مر، لت: حزّة فیها.
(3). سوره بقره (2) آیه 237.
(4). تب شعر.
(5). تب، آج، لب، مر، لت و.
(6). لب: نصیبی.
(7). کذا: در اساس، مت، تب، وز و دیگر نسخه بدلها: و ان یدعوه.
(8). مر: باضلال، و شیرین گردانید ضلال را.
(9). تب، مت، لب، مر، لت: نصیب.
(10). آج، لب، لت: و ربیع و انس.
(11). مر: وهم. [.....]
صفحه : 122
به تغییر و تبدیل و تحریف، بیانش: فِطرَت‌َ اللّه‌ِ الَّتِی فَطَرَ النّاس‌َ عَلَیها لا تَبدِیل‌َ لِخَلق‌ِ اللّه‌ِ ذلِک‌َ الدِّین‌ُ القَیِّم‌ُ«1»ذلِک‌َ الدِّین‌ُ القَیِّم‌ُ«2».
و بعضی دگر گفتند: تغییر خلق و شم است، و اینکه قول حسن بصری است و ضحّاک و ابراهیم، و در خبر آمده است:
3» لعن اللّه الواشمات [و المؤتشمات]« و المفلّجات و المغیّرات،
و اشمات آنان باشند که نگار کنند بر دست و [بر]«4» پای و اندام زنان به در زن و نیل«5»، و مؤتشمات آنان که اینکه فعل به خویشتن کنند و مفلّجات آنان که گوشه‌های دندان بشکنند تا گشاده دندان شوند، که عرب پیوستگی دندان به فال ندارند«6».
زجّاج گفت مراد بقوله: فَلَیُغَیِّرُن‌َّ خَلق‌َ اللّه‌ِ، آن است که ایشان احکام و اعراض خدای تعالی در خلق او می‌بگردانند، خدای تعالی چهار پای به آن آفرید تا به او منتفع شوند«7»، ایشان بر خویشتن حرام گیرند«8» به بحیره و سائبه، و ماه و آفتاب به آن آفرید تا مسخّر فرمان او باشند در منافع ما، ایشان آن را عبادت کردند. و قول آن کس که حمل بر دین و تغییر او کرد اولیتر است، برای آن که فایده را عامتر است.
آنگه گفت: هر کس که او شیطان را به ولی و یار و دوست گیرد فرود خدای تعالی، فَقَد خَسِرَ خُسراناً مُبِیناً، او زیانی کرده باشد به خویشتن ظاهر از حرمان ثواب و استحقاق که فرمان خدای رها کند و فرمان شیطان کند.
آنگه گفت: شیطان ایشان را به اغراء و اغواء و وسوسه و القای خواطر محال و دروغ وعده‌ها«9» دهد. وَ یُمَنِّیهِم، و ایشان را آرزو دهد و حمل کند بر امانی. آنگه گفت: هر وعده که«10» شیطان دهد، جز غرور و باطل و محال و فریفتن نباشد.
-----------------------------------
(2- 1). سوره روم (30) آیه 30.
(4- 3). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). آج، لب: به نیل و سوزن.
(6). مر: به فال نیک نداند.
(7). اساس، مت: شدند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). همه نسخه بدلها بجز مت: کردند.
(9). اساس و همه نسخه بدلها: وعدها/ وعده‌ها.
(10). مر: وعده‌ای که.
صفحه : 123
أُولئِک‌َ مَأواهُم جَهَنَّم‌ُ، ایشان را جای و مآل و مرجع دوزخ باشد. وَ لا یَجِدُون‌َ عَنها مَحِیصاً، و از آن محیصی و معدلی نیابند، یقال: حاص عن کذا یحیص حیصا إذا عدل عنه، [و]«1» محیص جای‌ها گردیدن باشد، و منه قولهم: وقعوا فی حیص بیص إذا وقعوا فی أمر لا یدرون أ یتقدّمون فیه ام یتأخّرون، و اصل کلمه، حیص، بوص بوده است من باص یبوص إذا تقدّم فی الأمر، و لکن برای ازدواج کلمتین را«2» «واو» را « یا »«3» کردند.
وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ- الایة. حق تعالی چون ذکر کافران و شیطان و دیو فرمانان بگفت و طرفی«4» حکم ایشان و عقاب ایشان بگفت، آنچه عکس و خلاف آن است بگفت از ذکر مؤمنان و ثواب ایشان، گفت: آنان که ایمان آرند و عمل صالح کنند، سَنُدخِلُهُم، ما ایشان را به بهشتها بریم که در زیر درختان او گفتند«5» در زیر قصور آن«6» جویها روان«7» باشد. خالِدِین‌َ فِیها، نصب«8» بر حال باشد.
أَبَداً، روا بود که نصب بر حال بود، أی متأبّدین، و روا بود که بر ظرف باشد، أی زمانا دائما لا انقطاع له. وَعدَ اللّه‌ِ حَقًّا، التّقدیر وعد اللّه وعدا حقّا«9»، و لکن چون فعل بیفگند مصدر را با اسم فاعل اضافه کرد، و شاید که «حقّا»، نصب بر حال بود از وعد. أی وعد اللّه ما وعده حقّا.
آنگه گفت: وَ مَن أَصدَق‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ قِیلًا، و کیست آن که از خدای راستگیرتر«10» است به قول؟ صورت، صورت استفهام دارد و مراد تقدیر و جحد است، یعنی لا احد اصدق من اللّه قولا، و نصب او بر تمییز«11» است.
-----------------------------------
(1). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). مر، لت: ندارد.
(3). مر، لت: «واو» را با « یا ».
(4). مر از.
(5). کذا: در اساس و مت، وز، تب: بهشتها بریم که در زیر آن گفتند در زیر درختان آن و گفتند، آج، لب: بهشتها بریم در زیر درختان و گفتند، مر: بهشتها بریم که چون در زیر درختان آن، و گفتند، لت: بهشتها بریم که در زیر آن درختان و جویهای روان، و گفتند.
(6). وز و. [.....]
(7). وز: روا.
(8). آج، لب آن، مر او.
(9). اساس، مت آنگه گفت، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(10). تب: راستی‌گرتر، آج، لب، مر، لت: راستگوتر.
(11). آج، لب، مر، لت: تمیز.
صفحه : 124
قوله: لَیس‌َ بِأَمانِیِّکُم وَ لا أَمانِی‌ِّ أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ- الایة، ضحّاک و قتاده گفتند سبب نزول آیت آن بود که: جهودان با مسلمانان مخاصمت کردند و گفتند: ما از شما بهتریم که دین ما قدیمتر از دین شماست، و پیغمبر ما پیش از پیغامبر شماست، و کتاب ما پیش از کتاب شماست. مسلمانان گفتند: ما از شما بهتریم که پیغامبر ما بهترین پیغامبران است، و خاتم انبیاست، و شرع ما ناسخ شرایع است، [344- ر]
و کتاب ما ناسخ کتابهاست. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
مجاهد گفت سبب نزول آیت آن بود که مشرکان گفتند که: بعث و نشور و حساب و کتاب و ثواب و عقاب نخواهد بودن، و ما را بر اعمال ما جزای نخواهد بودن، و جهودان گفتند: لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلّا أَیّاماً مَعدُودَةً، دوزخ به ما نرسد الّا روزکی چند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و باز نمود که: اینکه کار نه به آرزوی شماست و نه به آرزوی اهل کتاب، و بر اینکه قول خطاب با مشرکان و کافران باشد، و بر قول اوّل خطاب با مسلمانان، و اینکه قول اولیتر است برای آن که مورد آیت مورد تهدید و وعید و ملامت است، و اینکه به کافران لایقتر بود. و آیاتی که پیش از اینکه رفته است، همه تهدید و وعید کافران است. اینکه آیت اولیتر آن بود که منسوق بود بر او. و اسم «لیس» محذوف است، و تقدیر آن است که: لیس الأمر بامانیکم، و جار و مجرور در جای خبر «لیس» است، و محل‌ّ او نصب است، أی لیس الأمر واقعا کائنا بأمانیّکم و لا أمانی‌ّ أهل الکتاب. و أمانی‌ّ جمع «امنیّة» باشد، و امنیّة آرزو و تمنّا باشد و لکن چگونه باشد؟ مَن یَعمَل سُوءاً یُجزَ بِه‌ِ، هر که بدی بکند و گناهی پاداشتش کنند.
در خبر است از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس که او گفت: چون اینکه آیت آمد، مسلمانان پیش رسول آمدند، گفتند: یا رسول اللّه؟ کاری عظیم است اینکه، و کیست آن که گناه نکند، و هر که گناه کند او را جزا خواهند دادن، و جز تو که«1» گناه نکند کس نیست اینکه جا. رسول- علیه السّلام- گفت: بعضی جزا آن است که در دنیا باشد که بنده را به یک حسنه ده وعده دادند و به یک سیّئه یکی، چون یک حسنه بکند و
-----------------------------------
(1). مر: که هست که.
صفحه : 125
یک سیّئه او را نه بماند.
آنگه گفت:
ویل لمن غلب آحاده اعشاره
، وای آن کس که آحاد او اعشار او را غلبه کند، یعنی سیّئاتش حسناتش را.
و در خبر است که بعضی صحابه رسول را گفتند: یا رسول اللّه؟ ما را کجا صلاح باشد پس از اینکه آیت که خدای تعالی گفت: مَن یَعمَل سُوءاً یُجزَ بِه‌ِ! رسول- علیه السّلام- گفت:
یا هذا أ لست تمرض أ لست تحزن
، نه بیمار نباشی«1» نه تو را اندوه«2» رسد! گفت: بلی. گفت: آن کفّارت گناه بود.
و در خبر است که چون اینکه آیت آمد، ابو بکر الصّدّیق گفت: هذه قاصمة، اینکه آیت پشت شکننده است، و به یک روایت گفت: انّی وجدت انقصاما«3» فی ظهری حتّی لا أتمطّی بها. رسول- علیه السّلام گفت:
انّما هی المصیبات فی الدّنیا.
و بیان اینکه حدیث
قوله- علیه السّلام. لا یصیب المؤمن وصب و لا نصب و لا سقم و لا أذی حتّی الهم‌ّ یهمّه الّا کفّر اللّه بها من خطایاه
، گفت: مؤمن را هیچ دردی و رنجی و ماندگی و بیماری نرسد تا آن غم که او را غمگین کند الّا خدای تعالی آن به کفّارت گناهش کند.
و در خبر است که رسول- علیه السّلام- گفت چون اینکه آیت فرود آمد و صحابه جزع کردند:
ابشروا و قاربوا و سدّدوا انّه لا یصیب احدا منکم مصیبة فی الدّنیا الّا کفّر اللّه بها خطیئة حتّی الشّوکة یشاک احدکم بها
، گفت: بشارت باد شما را نزدیک باشی«4» با مردم و بر صلاح باشی«5» که هیچ کس نباشد که او را مصیبتی رسد و الّا خدای به کفارت گناهش کند تا آن مقدار که اگر خاری در پایش شود کفّارت گناهش باشد.
حسن بصری گفت در اینکه آیت: مراد به آیت کافر است، امّا مؤمن«6» را خدای تعالی جزا که دهد بر نکوتر عملش دهد و از سیّآتش تجاوز کند، آنگه اینکه آیت بر خواند: لِیُکَفِّرَ اللّه‌ُ عَنهُم أَسوَأَ الَّذِی عَمِلُوا وَ یَجزِیَهُم أَجرَهُم بِأَحسَن‌ِ الَّذِی کانُوا یَعمَلُون‌َ
-----------------------------------
(1). تب، مت، آج، لب، لت: بیمار بباشی، مر: نه تو بیمار شوی.
(2). مر: اندوهی.
(3). آج، لب، مر، لت: انقضاما.
(4، 5). مر، لت: باشید.
(6). مت: مؤمنان.
صفحه : 126
«1»، و اینکه [آیت]«2» برخواند«3»: وَ هَل نُجازِی إِلَّا الکَفُورَ«4»، آنگه گفت:
سیاق آیت دلیل آن می‌کند که آیت خطاب با کافران است و مراد از آیت کفّارند فی قوله: وَ لا یَجِد لَه‌ُ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً، و آنکه او را ولی و نصیر نباشد«5» کافر بود، و اینکه معتمد نیست برای آن که «من دون اللّه» گفت، و کافر را و جز کافر را بدون خدای ولی و نصیر نباشد.
و اینکه قول که حسن بصری گفت از تخصیص آیت به کافران موافق مذهب ماست، برای آن که کافران باشند که مقطوع علی عقابهم«6» باشند امّا فسّاق مؤمنان عفو در حق‌ّ ایشان مجوّز است.
و عبد اللّه عبّاس و سعید جبیر گفتند«7»: مراد به «سوء» شرک است، امّا تعلّق معتزله به اینکه آیت که: مَن یَعمَل سُوءاً یُجزَ بِه‌ِ، هر که کاری کند بد«8» او را جزا کنند درست نباشد، برای آن که بیان کردیم که: عموم را صیغتی مخصوص نیست که در خصوص مستعمل نباشد، و چون ایشان اخراج کنند از آیت تائب را و صاحب صغیره را، شاید که ما اخراج کنیم از عموم آیت آن را که عفو متناول باشد او را.
قوله: وَ مَن یَعمَل مِن‌َ الصّالِحات‌ِ مِن ذَکَرٍ أَو أُنثی وَ هُوَ مُؤمِن‌ٌ، آنگه حق تعالی بر عادت آن که هر کجا وعیدی گوید، به عقب آن و عدی گوید«9»، گفت: وَ مَن یَعمَل مِن‌َ الصّالِحات‌ِ، هر که او از اعمال صالحات چیزی کند. و «من» تبیین راست. مِن ذَکَرٍ أَو أُنثی، «من» روا باشد که تبیین را بود، و روا باشد که زیاده بود و بدل «من» باشد، و تقدیر [344- پ]
چنین [باشد]«10» که«11»: و من یعمل من الصّالحات ذکرا کان او انثی و هو مؤمن، «واو» حال راست، و برای آن ایمان به
-----------------------------------
(1). سوره زمر (39) آیه 35.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). مر: و دیگر اینکه آیت که. [.....]
(4). سوره سبأ (34) آیه 17.
(5). آج، لب او.
(6). مر: اعقابهم.
(7). اساس، مت: گفت، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). آج، لب، مر، لت: هر که کاری بد کند.
(9). آج، لب: باشد.
(10). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). اساس، مت: کند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 127
شرط کرد تا بدانند که عمل صالح بی‌ایمان نافع نبود. فَأُولئِک‌َ یَدخُلُون‌َ الجَنَّةَ، ایشان در بهشت شوند، و إبن کثیر و ابو عمرو و ابو جعفر خواندند: «یدخلون»، علی ما لم یسم‌ّ فاعله، ایشان را به بهشت برند. وَ لا یُظلَمُون‌َ نَقِیراً، و بر ایشان به اندکی ظلم نکنند، یعنی به اندک و بسیار و مراد مبالغت است، یعنی به هیچ وجه. و «نقیر» آن گو باشد که بر پشت استخان«1» خرما بود، و اینکه عبارت بود از اندک چیز- چنان که بیان کردیم.
مسروق گفت: چون اینکه آیت فرو آمد، اهل کتاب مسلمانان را گفتند: ما با شما راستیم که خدای گفت: کار نه به آرزوی ما و شماست، هر که او گناهی کند از ما و شما پاداشت یابد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ مَن یَعمَل مِن‌َ الصّالِحات‌ِ مِن ذَکَرٍ أَو أُنثی وَ هُوَ مُؤمِن‌ٌ- الایة، تا فرق پیدا شود میان مسلمانان و اهل کتاب.
وَ مَن أَحسَن‌ُ دِیناً مِمَّن أَسلَم‌َ وَجهَه‌ُ لِلّه‌ِ، گفت: کیست که دینش نکوتر است؟ صورت استفهام است و مراد تقریر«2»، و نصب او بر تمییز است، و اینکه تمییزی باشد بعد تمام الاسم، و اگر چه تمام اسم در کلام نیست، و تقدیر اینکه است«3»: و من احسن النّاس دینا ممّن اسلم وجهه للّه، آن کس که روی خود تسلیم کند به خدای، یعنی اسلام آرد و تن بدهد و گردن بنهد خدای را، و اوامر او را منقاد شود و از نواهی او منتهی شود. و «وجه» برای«4» شرفش را تخصیص کرد و آن که هر کس که روی ابتذال کند به دگر اعضاء بخل نکند. و گفته‌اند: مراد به «وجه» ذات و نفس است، کما قال تعالی: کُل‌ُّ شَی‌ءٍ هالِک‌ٌ إِلّا وَجهَه‌ُ«5»، یعنی تن بدهد، وَ هُوَ مُحسِن‌ٌ، «واو» حال راست، و او محسن و نیکوکار باشد، و «محسن» فاعل احسان بود، و «إحسان» نفعی باشد نکو که به غیری رسانند.
وَ اتَّبَع‌َ مِلَّةَ إِبراهِیم‌َ حَنِیفاً، و متابعت کند دین ابراهیم را. «حنیفا»، أی
-----------------------------------
(1). وز، تب، آج، لب، مر، لت: استخوان.
(2). اساس، مت: لت: تقدیر، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). مر که.
(4). مر آن که.
(5). سوره قصص (28) آیه 88.
صفحه : 128
مستقیما، بر ره راست ایستاده. و نصب او بر حال است، و اختلاف احوال در «حنیف» گفته شد.
آنگه چون ذکر ابراهیم رفت، خدای تعالی خواست تا پایه او به خلقان نماید و بگوید که او مرا خلیل است. و «خلیل» را دو معنی بود: یکی دوست من الخلّة، و یکی محتاج من الخلّة. و «خلّة» به ضم‌ّ «خا» مودّت باشد، و [به]«1» فتح «خا» حاجت باشد. و چون از محبّت گیرند، فعیل به معنی مفاعل باشد، و از هر دو جانب باشد. امّا دوستی او خدای را ارادت طاعت او باشد و انقیاد فرمان او و نصرت اولیای او، و دوستی خدای او را ارادت خیر و ثواب او و اعلاء کلمه او و بیان ارتفاع منزلت او بنزدیک او بر خلقان و ظفر او بر دشمنان، چنان که با نمرود کرد چون او را خواست تا بسوزد. و چون از حاجت گیرند، فعیل به معنی فاعل باشد، و در معنی احتیاج زهیر گفت«2»:

و ان اتاه خلیل یوم مسئلة یقول لا غائب مالی و لا حرم
و یروی مسغبة، أی فقیر محتاج، و قال آخر«3»:

و انّی و ان لم تسعفانی لحاجة«4» الی ال لیلی مرّة لخلیل
أی لمحتاج.
امّا اشتقاق کلمه علی الوجهین، آن که از فقر و حاجت گفت«5»، اشتقاق او از خلل باشد که درویش محتاج مختل‌ّ حال بود، و خلل فرجه باشد، چنان که شاعر گفت«6»:

و نظرن من خلل السّتور بأعین مرضی یخالطها السّقام صحاح
و الخل‌ّ الطّریق فی الرّمل، و الخل ما یؤتدم به سرکه باشد، و الخل‌ّ خلل الشّی‌ء بالخلال، و الخل‌ّ الرّجل المهزول، قال: ان‌ّ جسمی بعد خالی لخل‌ّ. و آن که از مودّت و محبّت گوید، گفت: اشتقاق او از خلال«7» است، و آن که دوستی او در خلال و
-----------------------------------
(1). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(6- 3- 2). تب شعر.
(4). تب: بحاجة، نیز چنین است تبیان 3/ 340.
(5). تب، لت گفت.
(7). اساس، مت: اخلال، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 129
میانه دل او باشد، و مرجع هر دو با یک اصل است.
و اهل اشارت گفتند: خدای تعالی ابراهیم را برای آن خلیل خود گفت که او را امتحان کرد به تن و جان و مال و فرزند«1». مال به مهمان داد، و فرزند به قربان داد، و تن به نیران داد، و جان به خدای رحمان داد، خدای تعالی او را خلیل خود گرفت.
و ابو القاسم بلخی‌ّ گفت: معنی خلیل در حق‌ّ ابراهیم- علیه السّلام- فقیر و محتاج است، و اینکه نیک نیست برای آن که همه بندگان و پرستاران محتاج اویند، ابراهیم را اختصاصی نباشد، اینکه اسم بر او اسم مدح است، و او«2» به اینکه مختص‌ّ است، أعنی به خلّت، چنان که موسی- علیه السّلام- به تکلیم و محمّد- صلّی اللّه علیه و علی آله- به محبّت.
و قوله: وَ اتَّبَع‌َ مِلَّةَ إِبراهِیم‌َ، گفتند در ده چیز گفت: پنج در سر، و پنج در تن.
امّا آنچه در سر است: مضمضه است، و استنشاق، و مسواک کردن، و قص‌ّ الشّارب، و فرق سر باز کردن تا موی بشولیده«3» نباشد آن را که موی دراز بود.
و پنج‌گانه تن«4»: استنجاست، و ختنه کردن، و حلق عانه، و موی بغل پاک کردن، و ناخن گرفتن، و اینکه جمله سنّت است، مگر استنجا و ختان بعد البلوغ، و حمل کردن بر عموم اولیتر باشد.
قوله: وَ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ- الایة. وجه اتّصال آیت به آیت پیشین آن است که: چون گفت من ابراهیم را خلیل خود گرفتم، در اینکه آیت باز نمود که: هر چه در آسمان و زمین است مراست، تا کسی گمان نبرد که اینکه از سر حاجت بود، گفت: هر چه در آسمان و زمین هست همه ملک و ملک من است، و به همه چیزی محیطم، یعنی عالمم، عواقب امور بر من مشتبه نبود.
قوله: وَ یَستَفتُونَک‌َ فِی النِّساءِ- الایة. کلبی گفت از ابو صالح [345- ر]
از عبد اللّه عبّاس که او گفت: آیت در دختران ام‌ّ کجّه آمد و میراث ایشان از پدرشان، و اینکه قصّه در اوّل سوره برفت.
-----------------------------------
(1). اساس، مت و، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(2). آج، لب: و اینکه.
(3). مر: ژولیده.
(4). اساس، مت: پنج در تن، مر: و آن پنج که در تن است، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 130
مفسّران گفتند: عرب را در جاهلیّت عادت بود که چون دخترکی یتیم بودی که ولایت او به یکی از ایشان تعلّق داشتی و او را مالی بودی، اگر جمالی بودی اینکه ولی او را به زنی کردی و مال او برگرفتی، و اگر جمالش نبودی و نکاحش مرغوب نبودی او را منع کردی از آن که شوهر کند تا به مردن«1»، و آنگه مالش برداشتی. خدای تعالی در اینکه آیت ازین نهی کرد، حق تعالی گفت: یا محمّد؟ از تو فتوا می‌پرسند در زنان، بگو که: خدای تعالی شما را فتوا می‌کند در حق‌ّ زنان. و «سین» طلب راست در استفتاء، و مستفتی طالب فتوا باشد، و مفتی فتوا دهنده باشد، کالمستفید و المفید و المتعلّم و العالم.
قوله: وَ ما یُتلی عَلَیکُم، خلاف کردند در موضع «ما» از اعراب. زجّاج و فرّاء گفتند: محل‌ّ او رفع است بر ابتدا، و تقدیر آن است«2»: و ما یتلی علیکم أیضا یفتیکم اللّه فیه، و «ما» موصوله باشد بمعنی الّذی. و فراء گفت: روا باشد که محل‌ّ او جرّ بود عطفا علی قوله: «فیهن‌ّ» و زجّاج گفت: اینکه روا نباشد برای آن که عطف مظهر بر مضمر نکنند بی اعادت حرف جرّ. فرّاء گفت: اعاده جرّ کنیم تا روا باشد، أی فیهن‌ّ و فیما یتلی علیکم و در تأویل اینکه خلاف کردند.
سعید جبیر گفت از عبد اللّه عبّاس که: مراد به ما یتلی علیکم، آن است که در اوّل سورت گفت از آیات مواریث که در جاهلیّت عادت چنان بود که زن را و طفل را میراث ندادندی، خدای تعالی اینکه حکم باطل کرد به بیان احکام مواریث.
و بعضی دگر گفتند مراد بقوله: وَ ما یُتلی عَلَیکُم فِی الکِتاب‌ِ، آیات است«3» که در آخر سورت گفت من قوله: یَستَفتُونَک‌َ قُل‌ِ اللّه‌ُ یُفتِیکُم فِی الکَلالَةِ«4»، و اینکه قول سعید جبیر«5» است.
حق تعالی در اینکه آیت بیان کرد«6»: آنچه شما در آن فتوا می‌پرسی«7» در باب زنان که شما را در جاهلیّت سنّت و عادت آن بوده است که زنان را و اطفال را میراث
-----------------------------------
(1). مر: بمردی.
(2). مر که.
(3). تب: آیاتی است، آج، لب، مر، لت: آن است.
(4). سوره نساء (4) آیه 176.
(5). مر: سعید بن جبیر.
(6). مر، لت که. [.....]
(7). لت: می‌پرسید.
صفحه : 131
ندهی«1» و تعلّل کنی«2» به آن که میراث به آن کس رسد که تیغ زند و حمایت کند زنان را و اطفال را و اموال«3» نگاه دارد، خدای تعالی فتوا خلاف اینکه می‌کند و می‌گوید:
ایشان را نیز حقّی و نصیبی هست که مفروض است ایشان را، به حسب مصلحت شرع به ایشان رسد و نیز اطفال را، و اینکه فتوا که اینکه جا کرد مجمل است حواله کرد بقوله: وَ ما یُتلی عَلَیکُم، در تفصیل آن و مراد اوّل و آخر اینکه سورت آیاتی که در او ذکر مواریث است و بیان مقدار أنصباء«4» ایشان، «و ما یتلی علیکم» مبتدای است محذوف الخبر، یعنی و ما یتلی علیکم فی الکتاب مشروح مفصّل مفتی به. فِی یَتامَی النِّساءِ اللّاتِی لا تُؤتُونَهُن‌َّ، أی لا تعطونهن‌ّ. ما کُتِب‌َ لَهُن‌َّ، أی ما فرض لهن‌ّ و اوجب در باب آن دخترکانی یتیم که در حجر شما باشند و شما آن نصیب که ایشان را مقدّر و مفروض کرده‌اند نمی‌دهی«5». وَ تَرغَبُون‌َ أَن تَنکِحُوهُن‌َّ، و رغبت می‌کنی«6» از نکاح ایشان برای طمع در مال ایشان. و آیت محتمل است هر دو معنی را و مفسّران هر دو قول گفته‌اند، و اینکه احتمال در آیت برای آن است که آن حرف که با رغبت مستعمل بود من لفظة «فی» أو «عن» در آیت مذکور نیست، و بیان کردیم که رغب فیه ضدّ رغب عنه باشد. رغب فیه آن باشد که خواهد و رغب عنه آن باشد که نخواهد.
و قوله: وَ المُستَضعَفِین‌َ مِن‌َ الوِلدان‌ِ، بلا خلاف محل‌ّ او جرّ است عطفا علی قوله: فیهن و التقدیر: فیهن و فی المستضعفین من الولدان، أی من الصّبیان جمع ولد، و اگر گویند: عطف مظهر بر مضمر نباشد اولیتر بود. وَ أَن تَقُومُوا، محل‌ّ «أن» مع الفعل جرّ است عطفا علی «فیهن» و «فی الیتامی»، و«7» فی ان تقوموا للیتامی بالقسط، و در آن که در حق‌ّ یتیمان قیام کنی«8» به قسط و عدل و راستی، نظیره قوله: وَ إِن خِفتُم أَلّا تُقسِطُوا فِی الیَتامی«9»- الایة. حق تعالی در اوّل و آخر اینکه آیت تحریض کرد«10» مکلّفان را بر مراعات حقوق یتیمان و آن حق‌ّ ایشان باز نگیرند، آنگهی گفت:
-----------------------------------
(1). مر، لت: ندهید.
(2). مر، لت: کنید.
(3). مر را.
(4). آج: نصباء.
(5). مر: نمی‌دهید.
(6). مر: می‌کنید.
(7). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (4/ 26): و التقّدیر: 8. تب: کنید.
(9). سوره نساء (4) آیه 3.
(10). لب، مر: تحریص کرد.
صفحه : 132
وَ ما تَفعَلُوا مِن خَیرٍ فَإِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ بِه‌ِ عَلِیماً، بر سبیل ترغیب تحریض«1» بر خیرات و طاعات که آنچه شما کنید از خیرات، خدای تعالی به آن عالم است و همیشه عالم بوده است، سهو بر او روا نیست. از جزای آن ساهی نبود بر وفق عمل و قدر استحقاق جزای آن بدهد.
قوله: وَ إِن‌ِ امرَأَةٌ خافَت مِن بَعلِها نُشُوزاً أَو إِعراضاً، مفسّران گفتند: آیت در عمره، و قیل: خویله بنت محمّد بن مسلمه آمد. که او به حکم أسعد [إبن الرّبیع بود.
چون پیر«2» شد اسعد]«3» زنی جوان بکرد بر سر او، او برخاست و به شکایت پیش رسول آمد و اینکه حال باز گفت، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، و اینکه قول کلبی است.
سعید بن جبیر گفت: آیت در حق‌ّ مردی و زنی آمد که او از«4» مرد فرزندان داشت و با او پیر شده بود، مرد را«5» رغبت نبود«6» در او، خواست تا او را طلاق دهد و زنی دیگر کند، زن گفت: مرا طلاق مده، رها کن تا بنشینم، و اگر تو خواهی تا زنی کنی«7» حکم تو راست، و من با فرزندان تو بنشینم و ایشان را مراعات می‌کنم، و نوبت من هر چه خواهی می‌کن، اگر خواهی در ماه یک دو بار پیش من آیی«8»، و اگر نخواهی بر تو حجری«9» نیست. و هم اینکه حال افتاد سوده بنت زمعة الأسود را [345- پ]
با رسول- علیه السّلام- که رسول خواست تا او را دست بدارد، او گفت: یا رسول اللّه؟ مرا دست بمدار و رها کن تا حرمت تو بر سر من می‌باشد، و نوبت من توراست، هر چه خواهی به آن می‌کن، حق تعالی گفت: اگر زنی ترسد یا گمان برد- و بیان کردیم که خوف از باب ظن‌ّ باشد. نُشُوزاً، و «نشوز»، آرام ناگرفتن و ناخواست و ترفّع و استعلا باشد، و بنزدیک ما از جهت مرد باشد، آنچه از جهت زن بود آن را خلع خوانند.
-----------------------------------
(4- 1). لب، مر: تحریص.
(3). اساس، مت: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). مر آن. [.....]
(5). اساس، مت: مر او را، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). مر: نمی‌بود.
(7). مر تو دانی.
(8). وز، تب، آج، لب: آی.
(9). آج در حاشیه افزوده: حرجی.
صفحه : 133
أَو إِعراضاً، یا عدول و برگردیدنی«1»، فَلا جُناح‌َ عَلَیهِما، بزه‌ای نیست بر ایشان، یعنی به«2» زن و شوهر. أَن یُصلِحا«3» وَ الصُّلح‌ُ خَیرٌ، صلح بهتر باشد برای آن که صلاح جوانب به او متعلّق بود«5»، و تراضی میان ایشان حاصل بود. وَ أُحضِرَت‌ِ الأَنفُس‌ُ الشُّح‌َّ، و حاضر کرده‌اند بخل و حرص به نفسها، یعنی نفسهای آدمیان مطبوع و مجبول است بر حرص و بخل.
بعضی مفسّران گفتند: مراد نفس زن است که بخیلی کند به حق و نوبت خود ایثار کردن بر غیری، و بعضی دگر گفتند: مراد نفس مرد است، و بعضی دگر گفتند: مراد نفس مرد است که چون خواهد که زن را رها کند حق‌ّ او بنگذارد«6». و بعضی گفتند: مراد هر دواند از زن و شوهر که هر یکی از ایشان بخل کنند به حق‌ّ خود، و اینکه اولیتر است برای آن که اینکه عامتر است و فایده«7» را شاملتر. و اهل کوفه خواندند: أَن یُصلِحا، به ضم‌ّ « یا » و کسر «لام» من الاصلاح، و باقی قرّاء خواندند: یصّالحا علی تقدیر: یتصالحا.
و امّا «شح‌ّ» بخلی باشد با حرص، و در مال و جز مال استعمال کنند، یقال:
انّی أشح‌ّ بک عن کذا، قال الشّاعر«8»:
-----------------------------------
(1). اساس، مت: یا عدول کنی و برگردی، وز: یا عدول و برگردیدی، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد، مر باشد.
(2). تب، مر، لت: بر.
(3). تب: یصالحا.
(4). تب: زنی.
(5). تب: باشد.
(6). لب، لت: نبگذارد.
(7). تب: فایده‌ای.
(8). تب شعر.
صفحه : 134

لقد کنت فی قوم علیک أشحّة بفقدک الّا من اذا طاح طائح

یودّون لو خاطوا علیک جلودهم و هل یدفع الموت النّفوس الشّحائح
قوله: وَ إِن‌ِ امرَأَةٌ، مرفوع است به فعلی مضمر، و التّقدیر: و ان خافت امرأة، خافت اوّل حذف کردند لدلالة الثّانی علیه، و برای آن که دانند که «إن» حرف شرط است، و شرط در اسماء نشود، جز در افعال صورت نبندد، و مثله قولهم: لو ذات سوار لطمتنی، أی لو لطمتنی ذات سوار لطمتنی، و قال الشّاعر:

فمتی واغل ینبهم یحیّوه و یعطف علیه کأس السّاقی
أی فمتی یحیّوا واغل ینبهم یحیّوه«1».
وَ إِن تُحسِنُوا وَ تَتَّقُوا، و اگر احسان کنی«2» به آن که با زن بسازی«3» و بر او دیگری ایثار نکنی«4»، یا زن احسان کند و صبر بر آن که مرد زن دیگر کند و بسازد. وَ تَتَّقُوا، و از خدای بترسی«5». فَإِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیراً، خدای تعالی به آنچه شما می‌کنید داناست«6».
وَ لَن تَستَطِیعُوا أَن تَعدِلُوا بَین‌َ النِّساءِ، حق تعالی نفی قدرت یکی از ما کرد بر آن که تسویه کند از میان زنان در باب میل طباع برای آن که اینکه به ما تعلّق ندارد و در مقدور ما نیست، و اگر چه ما را بر آن حرص باشد. و اینکه من أدل‌ّ الدّلیل«7» است بر آن که فعل ما آن باشد که وجودش موقوف باشد بر قصد و داعی«8» ما، و انتفایش موقوف باشد بر کراهت و صوارف ما جز آنچه فعل ما نباشد، اگر چه ما را قصد و داعی«9» باشد و حرص و ارادت، حاصل نیاید.
آنگه حق تعالی گفت: اینکه کار به شما نیست، و مراد نه تسویت است در نفقه و کسوت و مراعات به مقاربت که اینکه در مقدور ماست، و اگر بر اینکه وجه حمل کنند
-----------------------------------
(1). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، ظاهرا عبارت به اینکه صورت صحیح است: «فمتی ینبهم واغل ینبهم». [.....]
(9- 2). تب، مر: کنید.
(3). تب، مر: بسازید.
(4). تب، مر: نکنید.
(5). تب: خدای تعالی بترسید.
(6). آج، لب، لت چنان که شاعر گفت بالفارسیه: سرّ تو که داری فلک می‌داند || او موی به موی رگ به رگ می‌داند گیرم که به زرق خلق را بفریبی || با او چه کنی که یک به یک می‌داند
(7). تب: ادل‌ّ دلیل.
(8). مر: دواعی.
صفحه : 135
نفی استطاعت را تأویل باید کردن«1»، لا یخف‌ّ«2» علیکم بل یثقل، بر شما آسان نیاید، بل گران آید، که باشد که هوای کسی به یک زن باشد آنچه در حق‌ّ او خرج کند به طوع و رغبت باشد و طیبة النّفس، و آنچه در حق‌ّ دیگری کند چون غرامتی شناسد.
آنگه حق تعالی در آنچه به ما تعلّق دارد، نهی کرد ما را گفت: اکنون به یک بارگی میل مکنی«3» بر یکی و دیگری را محروم رها کنی«4». کَالمُعَلَّقَةِ، چنان که آویخته«5» بین الأمرین، نه بیوه باشد نه شوهردار بین الباب و الدّار، نه اینکه باشد نه آن باشد.
در خبر است که رسول- علیه السّلام- در نفقه و کسوت و مراعات و آمد شد تسویه کردی میان زنان، آنگه گفتی: بار خدایا؟
هذه قسمتی فیما املک فلا تلمنی فیما لا املک،
بار خدایا؟ اینکه قسمت من است در آنچه من بر به آن«6» قادرم، مرا ملامت مکن در آنچه من بر آن قادرنه‌ام. وَ إِن تُصلِحُوا، و اگر اصلاح کنید در باب تسویه قسمت، وَ تَتَّقُوا، و از خدای بترسید در آن که ظلم کنید و حیف و از حق‌ّ یکی باز گیرید و در دیگر«7» افزایی«8».
و در خبر است که امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- دو زن داشت، روزی که نوبت یکی بودی در سرای آن دیگری وضوی نماز نکردی.
و در خبر است از باقر- علیه السّلام- از پدرانش که رسول را- علیه السّلام- در آن وقت که [346- ر]
بیمار بود در حجره زنان می‌گردانیدند به نوبت، تا چون«9» دل خوش کردند به حجره عایشه بخفت«10».
و معاذ جبل دو زن داشت، هر دو به یک روز بمردند به طاعون، قرعه بر افگند«11» تا ابتدا به تجهیز و دفن کدام کند.
-----------------------------------
(1). مر که.
(2). لت: یخفف.
(3). تب، مر: مکنید.
(4). تب: مکنید، مر: کنید.
(5). مر، لت: آویخته‌ای.
(6). تب، آج، لب، مر، لت: بر آن.
(7). مر، لت: دیگری. [.....]
(8). تب، مر: افزایید.
(9). آج، لب: ندارد، مر: تا همه.
(10). مر: دل خوش گردند. چون نوبت به عایشه رسید زنان همه متّفق شدند که در همان خانه باشد. پس به حجره عایشه بخفت.
(11). مر: برافگندند.
صفحه : 136
و بنزدیک ما هر که چهار زن آزاد دارد، نشاید که او بنزدیک یکی از ایشان دو شب مقام کند الّا به رضای دیگران. و چون سه زن دارد، دو شب بر دو کس باشد«1» و دو شب بر یکی«2». و اگر دو زن دارد، شبی بر یکی باشد و سه شب بر یکی، برای آن که او را چهار زن حلال است، چون نکرده است از اوست«3». و چون زنی آزاد و زنی برده به عقد نکاح دارد، دو شب بر زن آزاد باشد و یک شب بر زن برده.
و امّا آن را که به ملک یمین دارد، او را با زن آزاد قسمت نباشد، و چون بر زنی بکر عقد بندد، شاید که او را در قسمت زیادت کند در اوّل حال به سه شب تا هفت شب. و چون به قسمت بر زنان رود«4»، خلوت کردن لازم نباشد او را، بل«5» به اختیار او بود، و مکروه است که عزل کند از زن آزاد مگر به دستوری«6» او، و با کنیزکی که به ملک یمین دارد او را بود«7» که عزل کند، رضا و اذن او«8» معتبر نیست.
و حکم اهل کتاب از جهودان و ترسایان که مرد مسلمان ایشان را به زنی دارد، حکم پرستار باشد که معقود علیها باشد، و بنزدیک شافعی فرق نباشد میان زن آزاد مسلمان و میان اهل ذمّه در اینکه باب، أعنی قسمة اللّیالی.
فَإِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ غَفُوراً رَحِیماً، خدای تعالی غفور و رحیم بوده است، آمرزنده گناه و بخشاینده خلقان است.
وَ إِن یَتَفَرَّقا- الایة، و اگر چنان که«9» بنسازند«10» زن و شوهر با یکدیگر، مرد تسویه نکند یا راغب نباشد در او، و«11» زن دل خوش نکند، آنگه جدا شوند از یکدیگر به طلاق، خدای تعالی هر دو را مستغنی بکند از یکدیگر به فضل و رحمت خویشتن«12»، و هیچ دو را ضایع نگذارد و روزی باز نگیرد. وَ کان‌َ اللّه‌ُ واسِعاً حَکِیماً، و خدای تعالی فراخ عطا بوده است و حکیم، دهنده است، و آنچه دهد به حکمت دهد چندان که
-----------------------------------
(1). مر: دو شب پیش دو زن باشد.
(2). مر: و یک شب بر یکی.
(3). مر دو شب.
(4). مر: برود.
(5). اساس: اوایل، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). مر: مگر به رضا دادن.
(7). مر: رسد.
(8). مر، لت: رضا دادن او.
(9). آج، لب، مر: چنانچه.
(10). مت، آج، لب: نبسازند. [.....]
(11). مر: یا .
(12). آج، لب، لت: خویش.
صفحه : 137
صلاح داند به آن کس که صلاح داند.
و عبد اللّه عبّاس و مجاهد و دیگر مفسّران گفتند: مراد به «سعت» روزی است، و در آیت دلیل است بر آن که روزی به خدای تعالی تعلّق دارد«1»، و اگر چه بعضی اسباب او متعلّق است به مخلوقان از آن که بر دست ایشان یا به سعی ایشان رسد«2».
قوله- عزّ و علا«3»:

[سوره النساء (4): آیات 131 تا 147]

[اشاره]

وَ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ وَ لَقَد وَصَّینَا الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ مِن قَبلِکُم وَ إِیّاکُم أَن‌ِ اتَّقُوا اللّه‌َ وَ إِن تَکفُرُوا فَإِن‌َّ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ وَ کان‌َ اللّه‌ُ غَنِیًّا حَمِیداً (131) وَ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ وَ کَفی بِاللّه‌ِ وَکِیلاً (132) إِن یَشَأ یُذهِبکُم أَیُّهَا النّاس‌ُ وَ یَأت‌ِ بِآخَرِین‌َ وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلی ذلِک‌َ قَدِیراً (133) مَن کان‌َ یُرِیدُ ثَواب‌َ الدُّنیا فَعِندَ اللّه‌ِ ثَواب‌ُ الدُّنیا وَ الآخِرَةِ وَ کان‌َ اللّه‌ُ سَمِیعاً بَصِیراً (134) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِین‌َ بِالقِسطِ شُهَداءَ لِلّه‌ِ وَ لَو عَلی أَنفُسِکُم أَوِ الوالِدَین‌ِ وَ الأَقرَبِین‌َ إِن یَکُن غَنِیًّا أَو فَقِیراً فَاللّه‌ُ أَولی بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الهَوی أَن تَعدِلُوا وَ إِن تَلوُوا أَو تُعرِضُوا فَإِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیراً (135)
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ وَ الکِتاب‌ِ الَّذِی نَزَّل‌َ عَلی رَسُولِه‌ِ وَ الکِتاب‌ِ الَّذِی أَنزَل‌َ مِن قَبل‌ُ وَ مَن یَکفُر بِاللّه‌ِ وَ مَلائِکَتِه‌ِ وَ کُتُبِه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ فَقَد ضَل‌َّ ضَلالاً بَعِیداً (136) إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا ثُم‌َّ کَفَرُوا ثُم‌َّ آمَنُوا ثُم‌َّ کَفَرُوا ثُم‌َّ ازدادُوا کُفراً لَم یَکُن‌ِ اللّه‌ُ لِیَغفِرَ لَهُم وَ لا لِیَهدِیَهُم سَبِیلاً (137) بَشِّرِ المُنافِقِین‌َ بِأَن‌َّ لَهُم عَذاباً أَلِیماً (138) الَّذِین‌َ یَتَّخِذُون‌َ الکافِرِین‌َ أَولِیاءَ مِن دُون‌ِ المُؤمِنِین‌َ أَ یَبتَغُون‌َ عِندَهُم‌ُ العِزَّةَ فَإِن‌َّ العِزَّةَ لِلّه‌ِ جَمِیعاً (139) وَ قَد نَزَّل‌َ عَلَیکُم فِی الکِتاب‌ِ أَن إِذا سَمِعتُم آیات‌ِ اللّه‌ِ یُکفَرُ بِها وَ یُستَهزَأُ بِها فَلا تَقعُدُوا مَعَهُم حَتّی یَخُوضُوا فِی حَدِیث‌ٍ غَیرِه‌ِ إِنَّکُم إِذاً مِثلُهُم إِن‌َّ اللّه‌َ جامِع‌ُ المُنافِقِین‌َ وَ الکافِرِین‌َ فِی جَهَنَّم‌َ جَمِیعاً (140)
الَّذِین‌َ یَتَرَبَّصُون‌َ بِکُم فَإِن کان‌َ لَکُم فَتح‌ٌ مِن‌َ اللّه‌ِ قالُوا أَ لَم نَکُن مَعَکُم وَ إِن کان‌َ لِلکافِرِین‌َ نَصِیب‌ٌ قالُوا أَ لَم نَستَحوِذ عَلَیکُم وَ نَمنَعکُم مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ فَاللّه‌ُ یَحکُم‌ُ بَینَکُم یَوم‌َ القِیامَةِ وَ لَن یَجعَل‌َ اللّه‌ُ لِلکافِرِین‌َ عَلَی المُؤمِنِین‌َ سَبِیلاً (141) إِن‌َّ المُنافِقِین‌َ یُخادِعُون‌َ اللّه‌َ وَ هُوَ خادِعُهُم وَ إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا کُسالی یُراؤُن‌َ النّاس‌َ وَ لا یَذکُرُون‌َ اللّه‌َ إِلاّ قَلِیلاً (142) مُذَبذَبِین‌َ بَین‌َ ذلِک‌َ لا إِلی هؤُلاءِ وَ لا إِلی هؤُلاءِ وَ مَن یُضلِل‌ِ اللّه‌ُ فَلَن تَجِدَ لَه‌ُ سَبِیلاً (143) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الکافِرِین‌َ أَولِیاءَ مِن دُون‌ِ المُؤمِنِین‌َ أَ تُرِیدُون‌َ أَن تَجعَلُوا لِلّه‌ِ عَلَیکُم سُلطاناً مُبِیناً (144) إِن‌َّ المُنافِقِین‌َ فِی الدَّرک‌ِ الأَسفَل‌ِ مِن‌َ النّارِ وَ لَن تَجِدَ لَهُم نَصِیراً (145)
إِلاَّ الَّذِین‌َ تابُوا وَ أَصلَحُوا وَ اعتَصَمُوا بِاللّه‌ِ وَ أَخلَصُوا دِینَهُم لِلّه‌ِ فَأُولئِک‌َ مَع‌َ المُؤمِنِین‌َ وَ سَوف‌َ یُؤت‌ِ اللّه‌ُ المُؤمِنِین‌َ أَجراً عَظِیماً (146) ما یَفعَل‌ُ اللّه‌ُ بِعَذابِکُم إِن شَکَرتُم وَ آمَنتُم وَ کان‌َ اللّه‌ُ شاکِراً عَلِیماً (147)

[ترجمه]

و خدای راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، و اندرز کردیم آنان را که دادیم ایشان را کتاب از پیش شما و شما را نیز که بترسید از خدای و اگر کفر آرید خدای راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، و بوده است خدای توانگر و پسندیده.
و خدای راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، و بس است خدای و کیل«4».
اگر خواهد ببرد شما را ای مردمان و بیارد دیگرانی را، و همیشه بوده است خدای بر آن قادر.
هر که خواهد جزای دنیا بنزدیک خداست جزای دنیا و آخرت، و بوده است خدای شنوا و بینا.
ای آنان که ایمان آرید«5» باشید ایستادگان به راستان«6» گواهان خدای را و اگر بر شما باشد یا بر پدر و
-----------------------------------
(1). اساس، مت: داند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6- 2). مر: برسد.
(3). مر: قوله تعالی.
(4). آج، لب: خدای کاردان و نگهبان.
(5). وز، لت: دارید.
صفحه : 138
مادر و نزدیکان«1» اگر باشد توانگر یا درویش خدای سزاوارتر است به ایشان پسروی مکنید هوا را از آن که داد کنید و اگر بر پیچید یا برگردید خدای بوده است به آنچه شما می‌کنید دانا.
[346- پ]
ای آنان که ایمان دارید، ایمان آرید به خدای و پیغامبر«2» و آن کتاب که فرستاد بر پیغمبرش و آن کتاب که فرستاد از پیش و هر که کافر شود به خدای و فرشتگان او و کتابهایش و پیغامبرانش و روز بازپسین گمراه شود گمراهی دور.
آنان که ایمان آوردند«3» پس کافر شدند پس ایمان آوردند پس کافر شدند پس بیفزودند کفر، نیامرزد خدای ایشان را و ننماید ایشان را راهی.
بشارت ده منافقان را به آن که ایشان را عذابی بود سخت.
آنان که گیرند کافران را دوستان جز مؤمنان می‌جویند بنزدیک ایشان عزیزی! عزیزی خدای راست جمله.
و فرستاد بر شما در کتاب آنچه«4» چون شنوید«5» آیتهای خدای که کافر می‌شوند به آن و فسوس می‌دارند به آن منشینید با ایشان تا شوند در حدیثی جز آن که شما آنگه چون ایشان باشید، خدای گرد آرنده
-----------------------------------
(1). وز و.
(2). لت: پیغامبرش، آج، لب: پیغمبر او.
(3). مت: آورند.
(4). تب، لت: آن که.
(5). تب: بشنوید.
صفحه : 139
منافقان است و کافران در دوزخ همه«1».
آنان که انتظار کنند. به شما اگر باشد شما را گشایشی از خدای، گویند: نه ما با شما بودیم، و اگر باشد کافران را بهره، گویند: نه ما غالب شدیم بر شما و بازداشتیم شما را از مؤمنان، خدای حکم کند میان شما روز قیامت، و نکند خدای کافران را بر مؤمنان راهی.
منافقان می‌فریبند خدای را و او فریبنده است ایشان را و چون برخیزند به نماز برخیزند کاهل، ریا کنند با مردمان و ذکر خدای نکنند مگر اندکی.
آویخته‌اند میان آن نه به اینان«2» نه به ایشان«3»، و هر که گمراه کند خدای او را، نیابی او را راهی.
ای آنان که ایمان آوردید مگیرید کافران را دوستان بدون مؤمنان، می‌خواهی«4» که کنی«5» خدای را بر شما حجّتی روشن.
منافقان«6» در پایه«7» زیرین باشند از دوزخ نیابی«8» ایشان را یاری.
[347- ر]
مگر آنان که توبه
-----------------------------------
(1). وز، تب، آج، لت: جمله.
(2). تب اند. [.....]
(3). تب: آنان.
(4). تب: می‌خواهید.
(5). تب: که گردانید.
(6). تب: بدرستی که منافقان، آج، لب: بدرستی که دو رویان.
(7). آج، لب: طبقه.
(8). تب هرگز.
صفحه : 140
کنند و نیکی کنند و پناه با خدای«1» دهی و خالص کنند عبادتشان«2» [را برای]«3» خدای ایشان با مؤمنان آیند«4»، و بدهد خدای مؤمنان را مزدی بزرگ.
چه کند خدای به عذاب شما اگر شاکر باشید و مؤمن، و بوده است خدای هو سپاس«5» و دانا«6».
قوله: وَ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ- الایة. وجه اتّصال آیت به آیت متقدّم از«7» آن است که خدای تعالی چون بگفت که: اگر ایشان از یکدیگر جدا شوند به طلاق، یعنی زن و شوهر، خدای تعالی مستغنی بکند هر یکی را از ایشان از روزی، چه روزی ایشان به خدای تعلّق دارد نه به ایشان. در اینکه آیت باز نمود که:
هر چه در آسمان و زمین او راست بر او متعذّر نباشد مستغنی بکردن هر یکی را از ایشان از صاحبش به فضل و سعت و رحمت، و حق تعالی گفت: خدای راست هر چه در آسمان و زمین است به ملک و ملک، برای آن که آفریده اوست و پرورده اوست«8» و در قبضه قدرت اوست، تا چنان که خواهد می‌گرداند و می‌دارد و می‌فزاید و می‌کاهد.
آنگه گفت: ما وصیّت و اندرز کردیم اهل کتاب را از جهودان و ترسایان، و معنی وصیّت از خدای تعالی امر باشد، جز که وصیّت از امر بلیغتر باشد و امری بود که بر سبیل شفقت کسی کند آنان را که پیوستگان و دوستان او باشند به مصلحت و خیر و نفع ایشان. وَ إِیّاکُم، و نیز شما را وصیّت کرد. أَن‌ِ اتَّقُوا اللّه‌َ، که از خدای بترسید، یعنی از عقاب او بترسید و از معاصی او بپرهیزید. و اگر چنان که«9» کافر شوی«10» و مخالفت فرمان او کنی«11» و به او و اوامر او نگروی«12»، هیچ زیان نیست خدای
-----------------------------------
(1). تب: و پناه دهند با خدای.
(2). آج، لب: و ویژه کردند کیش خود را.
(3). اساس، مت، وز: ندارد، از تب افزوده شد.
(4). تب، آج، لب، لت: اند.
(5). کلمه در نسخه اساس، وز، مت، به صورت: «هر سپاس» هم خوانده می‌شود، تب: شکر پذیرنده.
(6). آج، لب: خدای تعالی پاداش دهنده شاکران دانا و اقوال ایشان.
(7). وز، تب، آج، لب: ندارد.
(8). مر: آن که همه آفریده و پرورده اوست. [.....]
(9). تب، مر: چنانچه.
(10). تب، مر، لت: کافر شوید.
(11). تب، مر، لت: کنید.
(12). تب، مر، لت: نگروید.
صفحه : 141
را- عزّ و جل‌ّ- بل زیان آن راجع است با شما، چه آن که ملک آسمان و زمین او را باشد، او را از طاعت مطیعان سود نباشد و از معصیت عاصیان زیان نباشد، و او همیشه غنی و بی‌نیاز بوده است.
و معنی «غنی» راجع با نفی حاجت است، و«1» در حق‌ّ ما و در حق‌ّ خدای تعالی صفتی نباشد، بل مرجع او با نفی حاجت بود، و فلان غنی‌ّ عن کذا إذا کان غیر محتاج إلیه.
و «حمید» فعیل باشد به معنی مفعول، یعنی محمود یعنی مستحق‌ّ حمد و شکر به نعمتهایی که کند بر بندگانش، و روا باشد که به معنی فاعل بود، و معنی آن باشد که بندگان خود را بستاید و حمد کند بر ادای طاعت او و اجتناب مناهی او.
آنگه گفت: خدای راست آنچه در آسمان«2» و زمین. وَ کَفی بِاللّه‌ِ وَکِیلًا، و تکفّل کننده به اندر بایست خلق و آنچه ایشان به آن محتاج باشند خدای تعالی بس است و او را درین معنی یاری نباید و انبازی.
اگر گویند: چرا تکرار کرد اینکه الفاظ در دو آیت عقیب«3» یکدیگر! گوییم:
برای آن که خبر مختلف است أعنی مخبر عنه، در آیت اوّل اشارت فرمود به آن که آفریدگار خلق است از آنچه در میان آسمان و زمین است و متصرّف در آن بر وجهی که کس او را از آن منع نتواند، و امر و نهی و تکلیف او را رسد به قرینه قوله: وَ لَقَد وَصَّینَا الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ مِن قَبلِکُم وَ إِیّاکُم، و دوم بر وجه آن گفت که به آن که جمله او راست، او از آن بی نیاز است به قرینه قوله: وَ کان‌َ اللّه‌ُ غَنِیًّا حَمِیداً، و سه‌ام«4»: بر وجه حفظ و رعایت خلق فرمود به قرینه قوله: وَ کَفی بِاللّه‌ِ وَکِیلًا. چون موارد و اغراض مختلف بود، روا باشد که لفظ را تکرار کند لاختلاف المعانی- و اللّه أعلم.
قوله: إِن یَشَأ یُذهِبکُم أَیُّهَا النّاس‌ُ وَ یَأت‌ِ بِآخَرِین‌َ، آنگه حق تعالی خواست که از عزّت«5» و شوکت آنان که از فرمان او متعدّی بودند کند کند«6» گفت همانا شما را
-----------------------------------
(1). آج، لب: ندارد.
(2). وز، لب، آج، تب، مر، لت: آسمانها.
(3). آج، لب، لت: عقب.
(4). تب: سیوم، آج، لب: سوم، لت: سیم.
(5). لب: عرب، لت: غرب.
(6). تب: حکایت کند، آج، لب، لت: گذر کند، مر: ذکر کند.
صفحه : 142
اینکه همه قوّت و منعت نیست که غالب باشی«1» بر قضایا و احکام من، چه اگر من خواهم که شما را ببرم و به بدل شما دیگران را بیارم توانم کردن و قادرم بر آن و بر همه چیزی، که نه اوّل خلق شما بودی«2» یا پیش شما دیگران نبوده‌اند از شما بقوّت قوی‌تر و به قدمت پیشتر و به ساز و عدّت بیشتر چنان که در قصّه امم سالفه فرمود چند جای، منها فی قصّة قارون: أَ وَ لَم یَعلَم أَن‌َّ اللّه‌َ قَد أَهلَک‌َ مِن قَبلِه‌ِ مِن‌َ القُرُون‌ِ مَن هُوَ أَشَدُّ مِنه‌ُ قُوَّةً وَ أَکثَرُ جَمعاً وَ لا یُسئَل‌ُ عَن ذُنُوبِهِم‌ُ المُجرِمُون‌َ«3». و عاد را و ثمود و قوم نمرود را و قوم فرعون را همه از شما به عدد بیش بودند و به عدّة«4» پیش بودند و اهل هر قرنی از پس قرنی. چون قومی را فرود برد و قرنی را بر آرد، اینان پندارند که پیش از ایشان«5» جهان نبوده است و اوّل کس ایشان‌اند که در جهان آمده‌اند و یا همیشه خواهند ماندن، و دست عزل روزگار به ولایت«6» ایشان نخواهد رسیدن. ندانند که اینکه جهان«7» بازمانده بسیار کسان است«8» و میراث بسیار مردگان است.
در خبر می‌آید که در عهد رسول- علیه السّلام- دو مرد در شقصی«9» خلاف می‌کردند، به حکومت پیش رسول آمدند و هر یکی از ایشان در آن پاره زمین دعوی کرد و منازعت و مشاحّت از حدّ ببردند. جبرئیل- علیه السّلام- حاضر بود به اداء بعضی وحی رسول را- علیه السّلام- گفت: یا رسول اللّه؟ اینکه پاره زمین را که ایشان در آن خلاف می‌کنند من چهار هزار مالک را یاد دارم.
و در خبر است که یک روز بهلول مجنون بنزدیک هارون الرّشید رسید در بعضی مواقف حج، و هارون در هودجی بود و حجّاب او مردم را می‌زدند [347- پ]
و می‌راندند. بهلول به بالایی برآمد و گفت:
حدّثنی ابی عن فلان عن فلان انّه قال: رأیت رسول اللّه- صلی اللّه علیه و سلّم- فی هذا المکان علی حمار له و لم یکن هناک ضرب و لا طرد،
گفت: رسول خدای«10» را دیدم درین جای بر خری نشسته،
-----------------------------------
(1). تب: باشید.
(2). تب: بودید.
(3). سوره قصص (28) آیه 78.
(4). مر: قوّت. [.....]
(5). مر: پیش از اینکه.
(6). مر: به رایت.
(7). لب: که ایشان.
(8). کسانند.
(9). آج در حاشیه با خطی شبیه به متن افزوده: الشقص القطعة من الارض، صحاح.
(10). رسول اللّه.
صفحه : 143
ضربی و طردی نبود و کس را نمی‌زدند و نمی‌راندند. هارون پرسید که اینکه کیست که اینکه می‌گوید! گفتند: بهلول است. گفت: او را پیش من آرید«1». هودج بداشتند«2»، او را پیش هارون بردند. گفت: چه گفتی! اینکه خبر باز گفت. هارون گفت: راست می‌گویی، مرا وعظی کن ای بهلول و مختصر گو«3»، گفت: ان‌ّ الّذی فی یدک کان فی ید غیرک ثم‌ّ انتقل الیک و عن قریب سینتقل عنک الی غیرک، آنچه در دست تو است از اینکه ملک و پادشاهی در دست دیگران بود از ایشان به تو نقل افتاد، عن قریب از تو به دیگری نقل افتد. هارون بگریست و گفت: بروید هزار دینار به او دهید«4».
گفت: نخواهم. گفت: بر درویشان قسمت کن. گفت: اولیتر آن باشد که تو با خداوند آن«5» رسانی و بگذشت. و إبن العمید در آخر عمر به اینکه دو بیت مولع شد:

دخل الدّنیا أناس قبلنا رحلوا عنها و خلّوها لنا

و دخلناها کما قد دخلوا و نخلّیها لقوم بعدنا
و دیگری گفت«6»:

فانّک لا تدری متی انت میّت و قبرک لا تدری بای‌ّ مکان

و حسبک قول النّاس فیما رأیته لقد کان هذا مرّة لفلان
و متنبّی گوید«7»:

سبقنا الی الدّنیا فلو عاش اهلها منعنا بها من جیئة«8» و ذهوب

تملّکها الاتی تملّک سالب و فارقها الماضی فراق سلیب
جریر بن عبد اللّه گفت: نعمان بن المنذر الأکبر یک روز به تماشا با عدی‌ّ بن زید العبادی‌ّ بیرون رفت، به گورستان حیرة رسیدند. عدی‌ّ بن زید گفت: ابیت اللّعن ایّها الملک دانی تا اینکه گورها از روی اعتبار چه می‌گویند! گفت: نه. گفت می‌گویند:
-----------------------------------
(1). آج، لب: آری.
(2). مر و.
(3). مر: گوی.
(4). آج، لب: دهی.
(5). در اساس و همه نسخه بدلها بر طبق رسم الخط گذشته به صورت «خداوندان» بدون مدّ ضبط شده است، امّا آنچه در متن آورده‌ایم با سبک و سیاق عبارت سازگارتر یافتیم.
(7- 6). مر: و قال آخر.
(8). آج، لب، مر، لت: جیئة.
صفحه : 144

ایّها الرّکب«1» المخبّون علی الارض مجدّون

کما انتم کنّا و کما نحن تکونون
از آن جا برگشت و آن تماشا بر او منغّص«2» شد. روزی چند بر آمد دگر باره با عدی‌ّ بن زید به تماشا می‌رفت به گورستانی دگر بگذشتند. عدی‌ّ بن زید گفت: ایّها الملک؟ دانی تا اینکه گورها به زبان اعتبار چه می‌گویند! گفت: نه. گفت می‌گوید«3»:

من رانا فلیحدّث نفسه أنّه موف علی قرن الزّوال

و صروف الدّهر لا تبقی لها و لما تأتی به صم‌ّ الجبال

رب‌ّ رکب قدانا خوا حولنا یشربون الخمر بالماء الزّلال

و الأباریق علیها فدم و عتاق الخیل تردی فی الجلال

عمّروا دهرا بعیش حسن آمنی دهرهم غیر عجال

ثم‌ّ اضحوا لعب الدّهر بهم و کذاک الدّهر حالا بعد حال
یروی: کذاک الدّهر یلهو بالرّجال«4». از آن جا برگشت و تماشا رها کرد و با خانه شد، و عدی‌ّ بن زید را گفت: امشب سحرگاه با پیش من آی. عدی‌ّ بن زید سحرگاه برفت. او را دید جامه ملوک بکنده و پلاس پوشیده آنگاه برخواست«5» و ملک رها کرد و با رهبان در عبادت گرفت«6»، و فرزندان او«7» عابد شدند و دختر او هند بنت النّعمان بر ظهر کوفه دیری کرد. آن را دیر هند گویند.
هشام بن الکلبی‌ّ گوید: چون خالد بن الولید عین التّمر بگشاد، احوال دختران نعمان بن منذر پرسید. گفتند: یکی فرمان یافت و یکی در بعضی«8» دیرها مانده است.
بیامد و بر او سلام کرد و گفت: احوال شما چون بود چون اینکه جا رسید«9»! گفت:
-----------------------------------
(1). تب: الراکبون، مر: الراکب. [.....]
(2). مر: منقض.
(3). تب شعر.
(4). اساس و دیگر نسخه بدلها: الدّهر بالرجال، چاپ شعرانی (4/ 36): الدهر یلهو بالرجال.
(5). وز، لت: خاست.
(6). مر: در عبادت ایستاد.
(7). مر هم.
(8). لب، مر: بعض.
(9). لب: رسیدی.
صفحه : 145
قصّه آن دراز است، و جمله او آن که روزی«1» آفتاب برآمد«2» و هر چه پیرامن خورنق و سدیر«3» همه به حکم ما بود [و زیر دستان ما بودند و آفتاب فرو شد و آن]«4» زیر دستان ما را بر [ما]«5» رحمت آمد و روزگار، خود چنین است. هیچ سرای نباشد که پر از خرّمی شود الّا«6» پر از آب چشم شود، آنگه گفت«7»:

فبینا«8» نسوس النّاس و الأمر امرنا إذا نحن فیهم سوقة نتنصّف

فأف‌ّ لدنیا لا یدوم نعیمها تقلّب تارات بنا و تصرّف
قوله: مَن کان‌َ یُرِیدُ ثَواب‌َ الدُّنیا«9»، مفسّران گفتند: خدای تعالی به اینکه آیت و آن که پیش از اینکه است، آنان را خواست که در آن درع خیانت کردند و مرتد شدند.
آنگه گفت: هر کس که او به عوض ثواب آخرت منافع دنیا خواهد از او دریغ نیست بنزدیک خدای هر دو هست. هم ثواب دنیا و هم ثواب آخرت، و ثواب دنیا در آیت مجاز است مراد منافع دنیاست و برای آن ثوابش خواند که منافقان آن را در برابر ثواب آخرت نهادند. و اگر بر اصل لغت حمل کنند در هر دو حقیقت باشد، چه ثواب جزا بود در لغت من ثاب اذا رجع، نبینی که خدای تعالی در حق‌ّ کافران گفت: هَل ثُوِّب‌َ الکُفّارُ ما کانُوا یَفعَلُون‌َ«10»، أی هل جوزی جز که به عرف شرع و وضع لغت چو منسوخی شده است، درست آن است که اوّل مجاز باشد«11» و دوم حقیقت. آنگاه برای ازدواج لفظ اطلاق کرد، آنگه بر سبیل تهدید و وعید گفت: خدای تعالی شنوا و بیناست به اقوال و افعال ایشان.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِین‌َ بِالقِسطِ شُهَداءَ«12»، آنگه حق تعالی امر کرد مؤمنان را و اگر چه جز ایشان داخلند«13» تحت خطاب به دلیلی دیگر و گفت ای مؤمنان نیک قیام کنی«14» به قسط یعنی به عدل [348- ر]
و قسط«15» عدل باشد و قسط
-----------------------------------
(1). مر که.
(2). مر: بر می‌آید.
(3). وز، تب، آج، لب، مر، لت بود.
(5). اساس پندارد، از وز افزوده شد.
(6). مر که.
(7- 4). تب شعر. [.....]
(8). اساس: ندارد، با توجّه به ضبط لسان العرب (9/ 332) تصحیح شد.
(9). سوره نساء (4) آیه 134.
(10). سوره مطفّفین (83) آیه 36.
(11). آج، لب، مر، لت: است.
(12). سوره نساء (4) آیه 135.
(13). مر در.
(14). تب، مر، لت: کنید.
(15). مر و اقساط.
صفحه : 146
نصیب باشد و قسوط بیداد باشد و اقساط عدل باشد. شُهَداءَ لِلّه‌ِ، گواهان خدای باشی که گواهی به حق و عدل و انصاف دهی و برای خدای دهی، چنان که گفت: وَ أَقِیمُوا الشَّهادَةَ لِلّه‌ِ«1»، و اگر چه آن گواهی بر خود باشد، چنان که گفت- علیه السّلام: قل الحق‌ّ و ان کان علیک، حق بگو و اگر چه بر تو باشد. أَوِ الوالِدَین‌ِ، یعنی و اگر گواهی باشد که تو را زیان دارد و مادر و پدرت را.
اگر گویند: کسی بر خویشتن گواهی چگونه دهد گوئیم معنی گواهی بر خود اقرار باشد، یقال: شهد علی نفسه بکذا إذا اقرّ به علیها، و نظیره قوله: شاهِدِین‌َ عَلی أَنفُسِهِم بِالکُفرِ«2»، و قوله: أَوِ الوالِدَین‌ِ، یعنی گواهی برای مادر و پدر و بنزدیک ما گواهی مرد برای مادر و پدر روا باشد و بر ایشان روا نباشد و گواهی مادر و پدر برای فرزند«3» و برادر روا باشد چون دگری به«4» ایشان باشد از اهل شهادت و اگر چه ظاهر آیت چنان می‌نماید که گواهی بر پدر و مادر روا باشد و انّما معنی آن باشد که: و اگر هم«5» بر پدر و مادر باشد حق بباید گفتن و مبالات نکردن و جانب خدای نگاهداشتن، و اینکه بر سبیل مبالغت و توسّع باشد نه آن که بر حقیقت اگر بر پدر و مادر گواهی دهد مسموع باشد، چنان که یکی از ما گوید: ما ابالی بقول الحق‌ّ و ان کان مع الأمیر أو«6» السّلطان، و غرض از ذکر امیر و سلطان مبالغه باشد نه حقیقت.
و قوله: إِن یَکُن غَنِیًّا أَو فَقِیراً فَاللّه‌ُ أَولی بِهِما، بعضی مفسّران گفتند: آیت در رسول«7» آمد که توانگری و درویشی به حکومت پیش او رفتند، او میل با«8» درویش کرد از آن جا که گمان برد که درویش بر توانگر ظلم نکند قریبتر آن باشد که توانگر بر درویش ظلم کند خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، و اینکه درست نیست برای آن که اینکه حدیث لایق عصمت رسول- علیه السّلام- نیست، و آن که او میل کند علی الخصمین به گمان بی علمی و بیّنتی و درست آن است که آیت بر سیاقت عام است در خطاب جمله مکلّفان، و معنی آن باشد که گفتیم علی کل‌ّ حال و فی حق‌ّ کل‌ّ
-----------------------------------
(1). سوره طلاق (65) آیه 2.
(2). سوره توبه (9) آیه 27.
(3). مر: فرزندان.
(4). مر، لت: با ایشان.
(5). همه نسخه بدلها: همه.
(6). مت: و السّلطان. [.....]
(7). وز، تب، آج، لب، مر علیه السّلام.
(8). مر: به.
صفحه : 147
أحد سواء، کان غنیّا أو فقیرا، به آن ننگرد که مرد توانگر باشد بر او گواهی ندهد به حق یا درویش باشد برای او ندهد گواهی به حق، برای آن که ولی‌ّ هر دو خداست و خدای به هر دو اولیتر است. و قوله: فَاللّه‌ُ أَولی بِهِما، و نگفت به، برای آن که ولایت او بر هر دو هست از توانگر و درویش.
و بعضی دگر گفتند: برای آن که جمله فقرا و اغنیا را خواست نه توانگری را بعینه [ یا درویشی را بعینه]«1»، و بعضی دگر گفتند: او به معنی واو است در اینکه آیت و بعضی دگر گفتند: چون هر دو در آیت مذکوراند، روا باشد تثنیه کنایت کردن، چنان که: وَ لَه‌ُ أَخ‌ٌ أَو أُخت‌ٌ فَلِکُل‌ِّ [واحِدٍ]«2» فَلا تَتَّبِعُوا الهَوی أَن تَعدِلُوا، در او چند وجه گفتند، یکی آن که: فَلا تَتَّبِعُوا الهَوی فی ان تعدلوا، متابعت [هوی]«4» نکنی«5» در آن که عدل کنی«6» یعنی در باب عدل و ترک عدل متابعت هوای خود مکنی بل متابعت رضای خدا کنی.
قولی دگر آن است: هربا من ان تعدلوا در باب آن که از عدل بگریزی«7» او لئلّا تعدلوا، کما قال تعالی: یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم أَن تَضِلُّوا«8»، و المعنی لئلّا تضلّوا.
وجه سه‌ام«9» آن است: فَلا تَتَّبِعُوا الهَوی لتعدلوا، متابعت هوا مکنی تا عدل کرده باشی«10»، و «لام» و «ان» متعاقب باشند، یقال: جئتک ان تکرمنی و لتکرمنی، و معنی آن که«11» به ترک هوا به عدل رسی، و اینکه قول زجّاج و فرّاء است.
و قوله: وَ إِن تَلوُوا أَو تُعرِضُوا، و اگر مطل کنی«12» و در پیچی«13» یا اعراض کنی«14» و عدول. در او چند قول گفتند: یکی آن که مراد به آیت حکّام و قضاتند، یعنی شما که قاضیانی میل مکنی علی احد الخصمین و اعراض مکنی از خصم دیگر، و اینکه
-----------------------------------
(1). اساس ندارد با توجّه به وز، تب، مر، لت و سیاق عبارت افزوده شد.
(2). اساس ندارد با توجه به قرآن مجید افزوده شد.
(3). سوره نساء (4) آیه 12.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). تب، مر: مکنید.
(6). تب، مر: کنید.
(7). تب، مر: بگریزند.
(8). سوره نساء (4) آیه 176.
(9). تب، مر: سیوم.
(10). تب، مر: باشید.
(11). آج، لب، مر، لت به.
(14- 12). تب، مر، لت: کنید. [.....]
(13). تب، مر، لت: در پیچید.
صفحه : 148
قول سدّی [است]«1» و عبد اللّه عبّاس چه از حق‌ّ حاکم آن است که هر دو خصم را به یک جای بنشاند و هر دو را یکسان نگرد و سخن هر دو بر یک حد شنود و میل نکند علی احد الجانبین تا چنان نباشد که یکی از محدّثان گفت:

هبنا خصوما ترفّعنا إلی حکم الیس فی الشّرط ان لا یظلم الحکم

اللّفظ و اللحظ و التّقریب مشترک و البشر و البرّ و الاکرام مقتسم«2»

و انت توسعه لطفا و توسعنی عنفا کانّک فی التّحقیق تختصم«3»
و روایت دیگر از عبد اللّه عبّاس و مجاهد آن است که: خطاب با گواهان است، یعنی در گواهی«4» دادن تحریف و تغییر نکنید«5» که گواهی«6» به خلاف راستی دهید«7» یا اعراض کنی«8»، خود گواهی«9» ندهی«10» اصلا و کتمان کنی«11»، و اینکه قول باقر است- علیه السّلام- و «لی‌ّ» در پیختن«12» باشد ولی‌ّ الغریم مطله و لوی لسانه بکذا اذا تکلّم بکلام یلغز فیه. چون بر طریق لغز و تعمیه گوید و سخن موهم گوید و لوی بحقّه و الوی إذا ذهب به، و قال اعشی فی المطل«13».

یلویننی دینی النّهار و أقتضی دینی اذا وقذ النّعاس الرقّد«14»
و إبن عامر و حمزه خوانند: وَ إِن تَلوُوا، به ضم‌ّ لام به یک واو من ولی کذا اذا تولّاه و أقبل علیه، و معنی آن باشد که اگر اقبال کنید«15» و گواهی بدهی«16» و اگر اعراض کنی«17» و گواهی ندهی«18» خدای تعالی داناست به آنچه کنی هر یک را جزا دهد بر وفق عملش. و صاحب کتاب الحجّة گفت: اینکه قراءت اولیتر است، برای
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجه به وز افزوده شد.
(2). وز: متنسم.
(3). مت: یختصم.
(9- 4). لت: گوای.
(5). وز، تب، لت: مکنید، آج، لب: مکنی.
(7- 6). آج، لب، مر: دهی.
(8). تب، لت: اعراض کنید، مر: اعراض کنید یا .
(10). اساس، مت: نگواهی ندهی، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(11). وز، مر، لت: کتمان کنید.
(12). مر: در پیچیدن.
(13). تب شعر.
(14). اساس: الرقد، با توجّه به نسخه مر و لت و منابع لغت تصحیح شد.
(15). مت: اقبال نکنید، آج، لب، مر: اقبال کنی. [.....]
(16). تب، لت: گواهی بدهید.
(17). تب، لت: اعراض کنید.
(18). اساس، وز: بدهی، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 149
آن که در آن قراءت تکرار باشد برای آن که «لی‌ّ» و «اعراض» به معنی [348- پ]
واحد بود، الا تری الی قوله تعالی: لَوَّوا رُؤُسَهُم وَ رَأَیتَهُم یَصُدُّون‌َ، و معنی «لی‌ّ» اینکه جا اعراض است، جز که حملش کنند بر جواز تکرار لاختلاف اللّفظین، کما قال: و هند اتی«1» من دونه النّأی و البعد، و آن وجوه که از پیش گفتیم معتمد است- و اللّه ولی‌ّ التّوفیق.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ- الایة، حق تعالی گفت: ای آنان که ایمان آورده‌اید«2»؟ ایمان آرید«3». در آن که مؤمن را امر به ایمان کرد چند قول گفتند:
یکی آن که: یا ایّها الّذین أظهروا الایمان بالسنتکم امنوا بقلوبکم، ای آنان که اظهار ایمان کرده‌اید به زبانتان اعتقاد ایمان کنی به دلهایتان. بر اینکه قول لفظ اوّل مجاز باشد و لفظ دوم حقیقت، و خطاب در آیت خاص با منافقان باشد، و اینکه قول«4» معتمد است و بیشتر مفسّران بر این‌اند.
قولی دیگر آن است: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا خطاب است با مؤمنان و لفظ حقیقت است «امنوا» أی استقیموا علی الایمان، بر ایمان استقامت کنی و بمانی، و اینکه لفظ دوم که صیغه امر دارد مجاز بود، و معنی آن است که استدامت کنی«5» بر ایمان به تجدید او حالا بعد حال، برای آن که ایمان از باب معارف و علوم باشد و آن لا یبقی بود تجدید باید کردن حالا بعد حال و اینکه قول زجّاج است و جبّائی و بلخی، و اینکه نیز وجهی قریب است.
وجه سه‌ام«6» محمّد بن جریر گفت: خطاب اهل کتاب است، یعنی ای آنان که به خدای و به موسی ایمان داری«7» به محمّد ایمان آری«8». و اینکه وجه هم محتمل است، الّا آن که ایمان در هر دو جایگاه، آن که خبر است و آن که امر است مجاز
-----------------------------------
(1). اساس، مت: ای، وز: الی، با توجّه به سیاق عبارت و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). آج: ایمان آورده‌ای.
(3). آج: ایمان آری.
(4). لت: قولی.
(5). تب، مر، لت: کنید.
(6). تب، آج، لب، مر: سیوم، لت: سیم.
(7). تب، مر، لت: دارید، اساس و، که با توجّه به آیه و اتّفاق نسخه بدلها زائد تشخیص داده شد.
(8). تب، مر، لت: آرید.
صفحه : 150
باشد برای آن که ایمان عبارتی است از مجموع علومی که تا مجتمع نشود ایمانش نخوانند«1» و اینکه جاری مجری عقل باشد در اینکه باب، پس ایمان به خدای و پیغمبران پیشین ایمان نباشد بی‌ایمان به رسول ما، و [ایمان به رسول ما]«2» ایمان نباشد بی‌ایمان به خدای و پیغامبران، و هر یکی از آن اعتقاد باشد و علم و معرفت باشد و ایمان نباشد الّا آن که مجموع شود.
وَ الکِتاب‌ِ الَّذِی نَزَّل‌َ عَلی رَسُولِه‌ِ، و آن کتاب که به رسول خود فرو فرستاد و آن قرآن است. وَ الکِتاب‌ِ الَّذِی أَنزَل‌َ مِن قَبل‌ُ، و آن کتاب که پیش از آن فرو فرستاد«3»، یعنی توریت و انجیل و کتب اوایل، و جمله قرّاء بر فعل مستقیم خواندند نزّل و انزل چنان که فعل مسند باشد با قدیم- جل‌ّ جلاله.
و إبن کثیر و ابو عمرو و کسایی «نزّل» و «انزل» خواندند بر فعل ما لم یسم‌ّ فاعله و بر قول آن کس که گفت آیت خطاب با اهل کتاب است، فایده امر به ایمان به کتب مقدّم«4» آن باشد که ایشان اگر چه به توریت و انجیل ایمان داشتند به آیاتی که در آن ذکر رسول بود- علیه السّلام- و نعت و صفت و نبوّت او کافر بودند و جحود می‌کردند، ایمان به آن آیات خواست، و اینکه هم مجاز باشد اعنی ایمان«5» به بعضی توریت و انجیل و کفر به بعضی از آن وجه که بیان کردیم.
و قولی دگر آن است که آیت خطاب است با جهودان که به توریت ایمان داشتند و به انجیل و قرآن ایمان نداشتند، خدای تعالی ایشان را امر کرد به آن که به قرآن ایمان آرند، و هو الکتاب الّذی انزل علی محمّد و به انجیل ایمان آرند، و هو الکتاب الّذی انزل من قبل، آنگه تهدید کرد کافران را که به خدای تعالی و«6» کتابهای او و پیغمبران او و فرشتگان او ایمان ندارند و باز نمود که هر که به اینها کافر باشد او ذاهب باشد از ره راست و ره نجات ذهابی دور، و اینکه آیت اگر چه متوجّه
-----------------------------------
(1). اساس: نخواند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). اساس: و آن قرآن است و الکتاب، که با توجّه به فحوای عبارت و اتّفاق نسخه بدلها زائد تشخیص داده شد. [.....]
(4). همه نسخه بدلها بجز مت: متقدّم.
(5). تب، آج، لب، مر، لت ایشان.
(6). آج، لب، لت به.
صفحه : 151
است به آنان که به بعضی از اینکه چیزها ایمان دارند غرض از او آن است تا معلوم شود که ایمان به جمله بی‌ایمان به محمّد نافع نباشد و ایمان نباشد.
قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا ثُم‌َّ کَفَرُوا- الایة، خلاف کردند [در آن که]«1» مراد به اینکه آیت کیست، قتاده گفت: مراد آنانند که ایمان آوردند به موسی- علیه السّلام- آنگه کافر شدند به عبادت عجل، آنگه ایمان آوردند به انجیل«2» عیسی، آنگه کافر شدند به او و در کفر بیفزودند حین«3» قالوا هو إبن اللّه«4».
زجّاج و فرّاء گفتند: به موسی ایمان آوردند آنگه به عزیر کافر شدند، یعنی بقولهم: عزیر إبن اللّه، آنگه ایمان آوردند به عیسی، آنگه کافر شدند به محمّد- علیه السّلام- و بر کفر بیفزودند به اصرارشان بر کفر به رسول علیه السّلام ما.
مجاهد و إبن زید گفتند: مراد منافقانند که اظهار ایمان کردند و باز اظهار کفر کردند و باز اظهار ایمان کردند و باز کافر شدند و بر آن اصرار کردند، و اینکه قول به صواب نزدیکتر است، و لفظ ایمان در اینکه آیت بر مجاز باشد برای آن که بنزدیک ما از مؤمن مخلص ارتداد نباشد برای وجوهی که پیش از اینکه بیان کردیم.
و قوله: لَم یَکُن‌ِ اللّه‌ُ لِیَغفِرَ لَهُم«5»، اینکه «لام» برای تأکید نفی آرند، تقول: ما کنت لا فعل کذا، یعنی من از آنان نیم بهیچ وجه که اینکه کار کنم خدای تعالی ایشان را بهیچ وجه نیامرزد برای آن که اینکه ایمان که ازیشان حکایت کرد نه ایمانی است که بر آن استحقاق ثوابی باشد.
قولی دگر آن است که: به کفری که پس از ایمان آوردند بر وجه ارتداد، جز که اینکه قول را تفسیر اینکه«6» باشد [349- ر]
که اینکه ارتداد دلیل آن بود که آنچه پیش ازین بود ایمان نبود بر حقیقت، صورت ایمان داشت.
بلخی و زجّاج گفتند: برای آن نیامرزد ایشان را که توبه نکردند و بر کفر اصرار
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). تب، آج، لب و.
(3). اساس: چنین، با توجّه به فحوای عبارت و همه نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). اشاره است به سوره توبه (9) آیه 30.
(5). سوره نساء (4) آیه 137.
(6). همه نسخه بدلها بجز مت: آن.
صفحه : 152
کردند و اینکه قول در اینکه جا نیک نیست، برای آن که ما«1» نفی توبه و اصرار بر کفر اینکه همه تکرار و اختلاف احوال در کفر و ایمان به کار نمی‌باید چه آن کس که او یک بار کفر آرد و اصرار کند و توبه نکند به اجماع خدای تعالی او را نیامرزد.
وَ لا لِیَهدِیَهُم سَبِیلًا، و او را راهی ننماید، یعنی ره بهشت و صواب و لایق به حال ایشان اینکه است برای آن که به قرینه نفی غفران، نفی هدایت«2» را بر اینکه تفسیر باید دادن. و روا باشد که مراد آن بود که ایشان را خذلان کند و لطف نکند به ایشان در مستقبل عقوبة لهم علی ما مضی من کفرهم و اصرارهم علیه، و نشاید که مراد نفی بیان باشد که آنگه تکلیف مالا یطاق بود.
اکنون بدان که: مرتد بنزدیک ما بر دو ضرب است، یکی آن است که او را استتابه نکنند و توبه بر او عرض نکنند و او را بکشند و آن، آن کس باشد که [بر فطرت اسلام زاده باشد و در میان مسلمانان او را تربیت بوده باشد چون مرتد شود او را بباید کشتن و توبه عرض نباید کردن بر او و ضرب دوم آن باشد که توبه بر او عرض کنند اگر قبول نکند آنگه بکشند او را، آن، آن کس باشد که]«3» از دار الحرب به دار الاسلام آمده باشد چون مرتد شود توبه بر او عرض کنند، اگر بپذیرد رها کنند«4» او را. و اگر قبول نکند بکشندش و اینکه مذهب عطاست.
و حسن بصری گفت: استتابه نکنند مرتد را به هیچ حال، و مذهب ابو حنیفه و شافعی و مالک و عامّه فقها آن است: که او را استتابه کنند به هر حال سواء اگر از سرای حرب آمده باشد یا بر فطرت اسلام زاده باشد بر عکس مذهب حسن بصری. و اگر مرتد زن باشد بنزدیک ما او را نکشند، بل محبوس کنند او را یا «5» بمیرد یا به«6» اسلام آید، و اینکه مذهب ابو حنیفه و اصحاب اوست. و اگر به دار الحرب گریزد او را به بردگی بیارند و حکمش حکم بردگان باشد، و اینکه قول قتاده است و روایتی از امیر المؤمنین- علیه السّلام.
-----------------------------------
(1). مر: با.
(2). کذا: در اساس، وز، مت: بدایت، با توجّه به تب تصحیح شد.
(3). اساس: ندارد از وز افزوده شد.
(4). اساس: و رها کنند، با توجه به وز و فحوای عبارت زائد می‌نماید.
(5). مت، آج، لب، مر، لت: تا. [.....]
(6). وز، تب، مت، آج، لب، مر: با.
صفحه : 153
و مذهب شافعی آن است که: حکم او درین باب حکم مرد است بعد استتابه چون قبول نکند«1» بکشند او را و اینکه قول حسن بصری است و زهری و در فقها مذهب مالک است و أوزاعی و لیث و احمد حنبل و اسحاق.
امّا زندیق که به ظاهر اسلام گوید، و در باطن کفر دارد چون مقر آید به زندقه و آنگه گوید توبه کردم از زندقه بنزدیک ما توبه او قبول نکنند، و اینکه مذهب مالک است. و شافعی گفت: توبه‌اش قبول کنند، و ابو حنیفه را در او دو قول است: یکی مثل قول مالک، و یکی: مثل قول شافعی آن کس را که استتابه باید کردن چون به توبه خوانند او را«2» قبول کند و با اسلام آید و توبه کند و قتل ازو برخیزد بنزدیک ما و بنزدیک جمله فقها، و از شافعی قولی حکایت کردند که او گفت: قتل از او برنخیزد آن را که استتابه باید کردن استتابه او را واجب است بنزدیک ما و بنزدیک ابو حنیفه آن است که: استتابه سنّت است او را.
و شافعی را در او دو قول است: یکی چون قول ما، و دیگر مثل قول ابی حنیفه آن جا که استتابه باید کردن در اخبار حدّی محدود نیامد. و شافعی [گفت]«3» او را سه بار به اسلام باید خواندن، اگر اجابت کند و الّا قتل کنند اینکه یک قول است از او، و اینکه مذهب ابو حنیفه و احمد و اسحاق است، و قولی دگر شافعی را آن است که: او را یک بار استتابه کنند اگر قبول کند«4» و الّا بکشند او را.
هر کس که او نماز رها کند و اعتقاد کند که نباید کردن و مرتد بود بباید کشتن او را، و اگر بکسل و توانی رها کند او فاسق باشد او را وعظ کنند و زجر و نماز فرمایند، اگر نکند تعزیر کنند او را و مذهب ابو حنیفه و مالک آن است که حبس کنند تا [او را]«5» نماز کند، و مذهب شافعی آن است که استتابه کنند او را، اگر توبه کند و با سر نماز شود رها کنند او را و الّا بکشند چنان که مرتد را.
مرتد چون بر فطرت اسلام زاده باشد و از آن جا مرتد شود به ارتداد«6» ملکش از
-----------------------------------
(1). اساس: نکنند، با توجّه به وز تصحیح شد.
(2). تب، آج، لب و.
(3). اساس: ندارد، از وز افزوده شد.
(4). مر فبحا.
(5). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). اساس و، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها و فحوای کلام زائد به نظر می‌رسد.
صفحه : 154
جمله مالش زایل شود و هر تصرّف که در مال کند بعد ارتداد باطل باشد، و اگر به خلاف اینکه باشد و از فطرت اسلام نباشد ملک او زایل نشود و تصرّفش باطل نشود.
و اصحاب شافعی خلاف کردند. بعضی گفتند: ملک زایل نشود و تصرّفش صحیح باشد، و بعضی گفتند: ملکش زایل شود و تصرّف باطل باشد. و قولی دیگر آن است«1» مراعی باشد، اگر باز آید و با سر مسلمانی شود دانیم که ملکش زایل نیست، و اگر باز نیاید بدانیم که ملکش زایل است، و به مانند قول دوم است مذهب ابو یوسف و محمّد و مذهب ابو حنیفه آن است که: مالش میراث باشد مسلمانان را، آن که«2» در حال اسلام کسب کرده باشد، و آن که در حال ارتداد باشد غنیمت بود. و شافعی گفت: جمله مالش فی‌ء باشد.
مرتد چون از سرای اسلام به سرای حرب شود«3»، او به آن جا جاری مجری مرگ نباشد مالش میراث نشود و مدبّرش آزاد نشود، و مذهب ابو حنیفه و شافعی آن است که: جاری مجری مرگش باشد، مالش میراث شود و مدبّرش آزاد شود.
قوله تعالی: بَشِّرِ المُنافِقِین‌َ، بشارت ده مر منافقان را به آن که ایشان را عذابی سخت خواهد بودن. و «بشارت» در لغت چیزی باشد که اثر آن [349- پ]
بر بشره پیدا شود از سرور یا حزن، جز که به عرف محقّق شده است به خبری«4» که متضمّن باشد خیر و نفع را و در شرّ و عذاب بر سبیل مجاز باشد. زجّاج گفت: معنی آن است که ایشان را به بدل بشارت خبر ده که عذابی سخت خواهد بودن ایشان را. چنان که عرب گوید: تحیّتک الضّرب و عتابک السّیف. قال الشّاعر:

و خیل قد دلفت لها بخیل تحیّة بینهم ضرب وجیع«5»
آنگه وصف کرد منافقان را، گفت: آنانند که یتّخذون الکافرین اولیاء، کافران را به دوست گیرند دون مؤمنان را«6». بنمود که میل ایشان به کافران است و با مؤمنان رای ندارند.
أَ یَبتَغُون‌َ عِندَهُم‌ُ العِزَّةَ، اینکه منافقان طلب عزّت و منعت از کافران می‌کنند و
-----------------------------------
(1). تب، آج، لب که.
(2). مر: آنچه.
(3). آج، مر، لت: شدن.
(4). مت، لب: بچیزی.
(5). تبیان (3/ 361): و جمیع، مر و حرح.
(6). کذا، در اساس و مت، دیگر نسخه بدلها «را» ندارد.
صفحه : 155
نمی‌دانند که عزّت و غلبه و منعت جمله خدای راست. و اصل کلمه از شدّت و صلابت است، و أرض عزاز، أی صلبة و تعزّز، أی تشدّد، و عزّ علی‌ّ کذا، أی صعب، و منه قولهم: من عزّ بزّ، ای من غلب سلب. و آنچه نایافت باشد هم برای اینکه عزیز خوانند«1» آن را برای آن که بر طالبش دشخوار«2» و سخت باشد.
فی که‌وَ قَد نَزَّل‌َ عَلَیکُم فِی الکِتاب‌ِ، و بر شما که مسلمانانی«3» فرو فرستاده‌اند در کتاب که قرآن است.فی که أَن إِذا سَمِعتُم آیات‌ِ اللّه‌ِ، آن که چون بشنوی آیات خدای تعالی که به آن کفر می‌آرند و استهزاء می‌کنند،فی که فَلا تَقعُدُوا مَعَهُم، با ایشان منشینید«4» در چنین حال تا آنگه که آن حدیث رها کنند و در حدیثی دیگر شوند، جز آن. و آنچه خدای تعالی گفت پیش از اینکه بر شما فرستاده‌اند در کتاب، آن است که در سورة الأنعام گفت من قوله تعالی: وَ إِذا رَأَیت‌َ الَّذِین‌َ یَخُوضُون‌َ فِی آیاتِنا فَأَعرِض عَنهُم حَتّی یَخُوضُوا فِی حَدِیث‌ٍ غَیرِه‌ِ«5»- الایة، و اینکه آیت سورة الأنعام به مکّه آمد،«6» به مدینه برای آن گفت.
فی که‌وَ قَد نَزَّل‌َ عَلَیکُم فِی الکِتاب‌ِ، مفسّران گفتند: سبب نزول هر دو آیت آن بود که منافقان با جهودان و کافران بنشستندی و در قرآن طعن زدندی و بر مسلمانی و مسلمانان عیب کردندی، خدای تعالی اینکه آیت«7» فرستاد و ایشان را- اعنی مسلمانان را- نهی کرد از آن که در حال بایشان نشینند«8».
ضحّاک روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که«9» گفت: جمله محدثان و مبتدعان داخلند در آیت از عهد رسول- علیه السّلام- تا به روز قیامت. و کلبی روایت کرد از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس که او گفت: اینکه هر دو آیت منسوخ است بقوله: وَ ما عَلَی الَّذِین‌َ یَتَّقُون‌َ مِن حِسابِهِم مِن شَی‌ءٍ«10»، أی یتّقون الشّرک و الاستهزاء، من حسابهم، أی من حساب الکفّار و المنافقین. وَ لکِن ذِکری«11»، أی ذکرهم. لَعَلَّهُم یَتَّقُون‌َ«12»
-----------------------------------
(1). مر: گویند. [.....]
(2). مر، لت: دشوار.
(3). تب، آج، لب، لت: مسلمانانید، مر: بر شما مسلمانان.
(4). آج، لب: منشینی.
(5). سوره انعام (6) آیه 68.
(6). وز، تب، آج، لب، مر، لت و اینکه آیت.
(7). وز، تب، آج، لب، لت: آیتها.
(8). کذا در اساس و مت، وز، تب: بایشان نشینند، آج، لب: بایشان بنشینند، مر: با ایشان بنشینند.
(9). آج، لب او. (12- 11- 10). سوره انعام (6) آیه 69.
صفحه : 156
ما«1» نهوا عنه، و درست آن است که منسوخ نیست.
و قوله:فی که إِنَّکُم إِذاً مِثلُهُم، یعنی که اگر با ایشان بنشینی در آن حال که ایشان بر مسلمانی«2» استهزاء می‌کنند، پس چو ایشان [باشی]«3». و «إذا» اینکه جا جزای شرطی محذوف است، و تقدیر آن است: فان تقعدوا معهم انّکم إذا مثلهم، و «اذا» ملغی است از عمل، برای آن که در میان مبتدا و خبر افتاده است، و از اینکه جا گفت- علیه السّلام:
من تشبّه بقوم فهو منهم،
هر که تشبّه و مانندگی کند«4» به قومی، از ایشان باشد. و هم چنین
قوله- علیه السّلام: من احب‌ّ عمل قوم خیرا کان او شرّا کان کمن عمله،
هر که او عمل قومی دوست دارد اگر خیر باشد و اگر شرّ چنان باشد که او کرده«5». و
قوله- علیه السّلام: من مشی مع ظالم فقد اجرم،
هر که او با ظالمی برود بزهکار شود. و قال تعالی: وَ لا تَرکَنُوا إِلَی الَّذِین‌َ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُم‌ُ النّارُ«6».
فی که‌إِن‌َّ اللّه‌َ جامِع‌ُ المُنافِقِین‌َ وَ الکافِرِین‌َ فِی جَهَنَّم‌َ جَمِیعاً، که خدای جمع خواهد کردن منافقان و کافران را در دوزخ برای آن که حکم ایشان یکی است، چه منافقان اگر چه اسلام بر زبان می‌رانند در دل کفر می‌دارند، حکم ایشان در قیامت حکم کافران باشد همه به یک جای در دوزخ حاضر باشند.
قوله: الَّذِین‌َ یَتَرَبَّصُون‌َ بِکُم، هم«7» صفت منافقان است که ایشان انتظار دوایر و آفات کردندی بر رسول و بر اصحابان«8» او و مفعول به از کلام محذوف است، و تقدیر آن است که:«9» یتربّصون بکم ایّها المؤمنون احد الأمرین، امّا الفتح و الظّفر«10»، و امّا دائرة«11». و محل‌ّ «الّذین» جرّ است برای آن که صفت منافقان و کافران است فی قوله:فی که إِن‌َّ اللّه‌َ جامِع‌ُ المُنافِقِین‌َ وَ الکافِرِین‌َ. حق تعالی گفت: اینکه کافران و منافقان را چشم بر هم نهاده‌اند تا خود چگونه آید. اگر شما را که مؤمنانید فتحی و ظفری باشد
-----------------------------------
(1). آج، لب، لت: بما.
(2). آج، لب، مر: مسلمانان.
(3). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد، مر شما.
(4). مر: هر که مشتبه و مانند باشد.
(5). مر: او نیز کرده است. [.....]
(6). سوره هود (11) آیه 113.
(7). مت: همه.
(8). مر: اصحاب.
(9). آج، لب الّذین.
(10). امّا بفتح و الظّفر.
(11). وز، تب، آج، لب، مر، لت السّوء.
صفحه : 157
از خدای عزّ و جل بیابند«1» و طمع غنیمت کنند و گویند الم نکن معکم نه ما با شما بودیم و اگر دست، کافران را باشد و نصیب ظفر ایشان را بود گویند: الم نستحوذ علیکم«2». یعنی منافقان کافران را، نه ما شما را خبر دادیم به احوال و اسرار مسلمانان بر قول إبن جریح.
و سدّی گفت: معنی آن است که الم نغلب علیکم، نه ما بر شما غالب بودیم.
یعنی درین باب نصیب بیشتر ما راست که ما شما را جاسوسی«3» کردیم و اطّلاع دادیم بر احوال [350- ر]
مؤمنان. و اصل کلمه غلبه است و منه قوله: استَحوَذَ عَلَیهِم‌ُ الشَّیطان‌ُ«4»، ای غلب و اصل کلمه حاذ یحوذ باشد. قال العجاج یصف ثورا و کلابا:

حوذهن‌ّ و له حوذی‌ّ
و روایت اصمعی و ابو عبیده به «زاء» است ازین باب نباشد و بر اینکه قاعده «احاذ» و «استحاذ» باشد و آن که فعل بر اصل نهاد گفت: احوذ و استحوذ. قال لبید فی صفة غیر و اتن

اذا اجتمعت فاحوذ جانبیها و اوردها علی عوج طوال
اراد قوائمها و قیل اراد النخل«5» الطّوال و معنی احوذ جانبیها لم یشذّ منها شی‌ء و الأحوذ [ی‌ّ]«6» الرّجل الخفیف المنکمش فی الامور و قیاس استحاذ باشد برای آن که هر آن«7» واوی مفتوح که عین الفعل باشد و ما قبل او ساکن بود نقل حرکت او با«8» فاء الفعل کنند و آن واو را قلب کنند با الف کقولهم استحال«9» و استبان و استنار و استعاذ و درین کلمه بر اصل رها کرده‌اند و مثله استنوق الجمل و استصوبت رأیه.
وَ نَمنَعکُم مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ و نیز گویند که ما شما را از مؤمنان حمایت کردیم به آن که اطّلاع دادیم بر اسرار ایشان و خذلان کردیم ایشان را و نصرت نکردیم تا شما«10» به اینکه چیزها بر ایشان ظفر یافتی«11» و غالب شدی«12» حق تعالی گفت من که
-----------------------------------
(1). آج، لب، لت: بیایند، مر: بتابید.
(2). آج، لب، مر گویند.
(3). تب، آج، لب: جاسوس.
(4). سوره مجادله (58) آیه 19.
(5). لت: النخیل.
(6). اساس: ندارد، از وز افزوده شد.
(7). تب: اجوف، آج، لب: الف.
(8). آج، لب، مر: به. [.....]
(9). آج، لب، مر: استحان.
(10). وز را.
(11). تب، مر: یافتید.
(12). تب، مر: شدید.
صفحه : 158
خدایم«1» فردا [ی]«2» قیامت میان ایشان حکم کنم.
وَ لَن یَجعَل‌َ اللّه‌ُ لِلکافِرِین‌َ عَلَی المُؤمِنِین‌َ سَبِیلًا، و خدای تعالی کافران را بر مؤمنان راه ندهد یعنی ظفر و دست ندهد.
و سدّی گفت مراد به سبیل حجّت است یعنی کافران را بر مؤمنان [حجّت ندهد بل حجّت مؤمنان را بود بر کافران و امیر المؤمنین علی (ع) و عبد اللّه عبّاس گفتند مراد آن است که در قیامت کافران را بر مؤمنان]«3» حجتی نباشد به وقت آن که پیش خدای حکومت کنند«4».
إِن‌َّ المُنافِقِین‌َ یُخادِعُون‌َ اللّه‌َ، بیان کردیم در اوّل سورة البقرة که خداع چه باشد و اصل او چیست و مراد به خداع منافقان خدای را آن است که ایشان با خدای تعالی معامله«5» می‌کنند که صورت خداع دارد و آن اظهار ایمان است و ابطان کفر برای آن که تا جان و مال خود حمایت کنند.
حسن بصری و زجّاج و زهری«6» گفتند معنی آن است که خدع«7» می‌کنند پیغمبر خدای را خدای تعالی خداع رسول را خدع«8» خود خواند چنان که گفت: یُؤذُون‌َ اللّه‌َ«9»، و قوله: آسَفُونا«10»، و ایذا و ایساف ایشان خدای را ممکن نباشد. و مثله فی المعنی قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُبایِعُونَک‌َ إِنَّما یُبایِعُون‌َ اللّه‌َ، مبایعت رسول جاری مجری مبایعت خود داشت و از روی مبالغت گفت یَدُ اللّه‌ِ فَوق‌َ أَیدِیهِم«11»، و قوله: وَ هُوَ خادِعُهُم، و خدای ایشان را می‌افریبد«12» و اینکه دو معنی را محتمل بود«13» یکی آن که خدای تعالی با ایشان معامله مخادعان کند چنان که بیانش کرده شد در سورة البقرة هم در دنیا هم در آخرت و وجهی دگر آن است که جزای خداع را خداع خواند بر سبیل ازدواج کما
-----------------------------------
(1). تب: خداام.
(2). اساس ندارد، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آج، لب قوله تعالی.
(5). وز، لت: معامله‌ای، مر: معاملتی.
(6). وز، تب، آج، لب، لت، مر: ازهری.
(8- 7). مر: خداع.
(9). سوره احزاب (33) آیه 57.
(10). سوره زخرف (43) آیه 55.
(11). سوره فتح (48) آیه 10. [.....]
(12). آج، لب، مر، لت: می‌فریبد.
(13). مر: و اینکه دو معنی دارد محتمل است.
صفحه : 159
قال تعالی: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثلُها«1»، و قوله: وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللّه‌ُ«2»، و اینکه را نظایر بسیار است و آنچه صورت خداع دارد از خدای تعالی به ایشان آن است که ایشان را در دنیا فرو گذاشته است. و حیات و قدرت و نعمت می‌دهد و رسول را- علیه السّلام- فرموده است تا احکام مسلمانان بر ایشان می‌راند به آن که می‌داند که ایشان کافراند و امّا خداع ایشان در قیامت آن بود که ایشان را فرو گذارد تا در پی مؤمنان می‌روند و عقبه‌های قیامت می‌برند تا آنگه که به در بهشت رسند چون خواهند که در بهشت شوند«3» زبنیکیان«4» در ایشان رسند و ایشان را با دوزخ برند آنگه وصف کرد ایشان را در احوال و اوصاف ایشان.
وَ إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا کُسالی یُراؤُن‌َ النّاس‌َ گفت چون به نماز برخیزند کسلان‌وار«5» برخیزند و نیز برای ریای مردمان نماز کنند و اینکه صفت منافقان باشد که آنچه کنند از عمل برای خدا«6» کنند«7» به ریا کنند برای آن که ایشان اعتقاد ثواب و عقاب ندارند«8» برای دفع مضرّت کنند چنان که از عبد الکریم بن ابی العوجا حکایت کردند«9» که کسی او را دید«10» که نماز نیکو می‌کرد او را گفت اینکه مباین طریقه تو است گفت: عادة البلد و ریاضة الجسد و حمایة الاهل و الولد. گفت عادت شهر است و ریاضت تن و حمایت اهل و ولد.
وَ لا یَذکُرُون‌َ اللّه‌َ إِلّا قَلِیلًا، و ذکر خدای نکنند مگر اندکی. جبّائی گفت:
مراد آن است که از ایمان«11» الّا تکبیر احرام نکنند به آواز بلند تا مردمان بشنوند گمان برند که ایشان نماز می‌کنند. قتاده گفت: مراد آن است که ذکری کنند نه برای خدای لا جرم مقبول نباشد و هر چه خدای تعالی آن را قبول نکند آن اندک باشد و هر چه مقبول باشد از قبل خدای تعالی بسیار باشد.
-----------------------------------
(1). سوره شوری (42) آیه 40.
(2). سوره آل عمران (3) آیه 54.
(3). تب، مر: روند.
(4). تب: زبنیکان، وز: زبانکیان، آج، لب، مر: زبانیه، لت: زبانیان.
(5). مر: کاهلانه.
(6). وز: جزای.
(7). همه نسخه بدلها: نکنند.
(8). وز و.
(9). وز: کردن.
(10). تب: می‌دید.
(11). تب، آج، لب، مر، لت: نماز.
صفحه : 160
و حسن بصری و إبن زید گفتند هیچ از ذکر خدای تعالی اندک نباشد مگر آن که نه از برای خدای بود و قصد ایشان نه خدای باشد و مراد به ذکر قلیل نفی جمله است چنان که: قل‌ّ ما رأیت مثله و المعنی ما رأیت مثله لا قلیلا و لا کثیرا.
و قوله: مُذَبذَبِین‌َ بَین‌َ ذلِک‌َ«1»، متحیّرین متردّدین و اصل کلمه حرکت و اضطراب باشد چون«2» حرکت گوشوار و چیزی که آویخته باشد چون بجنبانند یک بار به اینکه جانب شود و یک بار به آن جانب قال النّابغه:

الم تر ان‌ّ اللّه اعطاک سورة تری کل‌ّ ملک دونها یتذبذب«3» [053- پ]
و بعضی اهل لغت گفتند حرکت چیزی«4» متدافع باشد و اینکه فعل مضاعف ذب‌ّ باشد و الذّب‌ّ الدّفع و مراد آن است که منافقان متردّد و متحیّر باشند یک بار با جانب مؤمنان می‌نگرند و یک بار با جانب کافران به زبان به«5» اینان باشند به دل به«6» ایشان نه مؤمن مخلص باشند نه کافر مصرّح و نظیر آیت در
قول النّبی‌ّ علیه السّلام: مثل المنافق کمثل الشّاة العائرة بین الغنمین تفرّ الی هؤلاء مرّة و الی هذه مرّة لا تدری ایّهما تتبّع،
گفت مثل منافق«7» چون گوسپندی است از میان دو گلّه گاه به اینکه گلّه می‌شود و گاه به آن گلّه، نداند تا کجا قرار گیرد، وَ مَن یُضلِل‌ِ اللّه‌ُ، و هر که خدای او را گمراه کند یعنی از راه بهشت و ثواب و وجهی دگر آن است که: معنی اضلال حرمان ایشان است از الطاف و خذلان ایشان بر سبیل عقوبت. فَلَن تَجِدَ لَه‌ُ سَبِیلًا، تو برای او راه نیابی امّا به بهشت و امّا به ره حق برای آن که ازین دو کار هیچ در دست رسول- علیه السّلام- نیست.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الکافِرِین‌َ أَولِیاءَ مِن دُون‌ِ المُؤمِنِین‌َ، الایة.
آنگه نهی کرد مؤمنان را از آن که آن کنند که منافقان کردند از دوستی با کافران و صداقت و مودّت گفت مؤمنان را رها مکنی و با کافران دوستی کنی«8» می‌خواهی«9» تا خدای را بر خود حجّتی پدید آری«10» یعنی اگر چنین کنی خدای را بر شما حجّت باشد.
-----------------------------------
(1). مت ای. [.....]
(2). آج، لب: چنان که
(3). وز، تب، آج، لب، مر: یتذبذب، لت: متذبذب.
(4). مت که.
(6- 5). تب، مت، آج، لب، لت، مر: با.
(7). آج، لب: منافقین.
(8). تب، مر: مکنید.
(9). تب، مر: می‌خواهید.
(10). تب، مر: آرید.
صفحه : 161
إِن‌َّ المُنافِقِین‌َ فِی الدَّرک‌ِ الأَسفَل‌ِ مِن‌َ النّارِ، آنگه بیان کرد که منافقان در درک اسفل باشند و طبقه زیرین از دوزخ، و خدای تعالی چنان که بهشت [را]«1» طبقات آفرید بعضها فوق بعض دوزخ [را]«2» نیز درکات آفرید بهری از بهری فروتر«3» و اهل کوفه خواندند الّا ابو بکر فی الدّرک به سکون را و هما لغتان کالشعر و الشّعر و النهر و النّهر و الشّمع و الشّمع.
و در خبر هست که خدای تعالی [را]«4» در دوزخ در درک اسفل تابوتهاست از آتش آن جای منافقان است. عبد اللّه عمر گفت: سه گروه باشند که روز قیامت آن عذاب ایشان را بود که کس را نبود منافقان را و کافران به مائده عیسی را و آل فرعون را و مصداق اینکه در کتاب خداست در باب منافقان:
قوله تعالی: إِن‌َّ المُنافِقِین‌َ فِی الدَّرک‌ِ الأَسفَل‌ِ مِن‌َ النّارِ، و در بعضی تفاسیر آمده«5» که مراد به اینکه آیت هم بعضی منافقان‌اند که خدای تعالی گفت: فَیَومَئِذٍ لا یُعَذِّب‌ُ عَذابَه‌ُ أَحَدٌ وَ لا یُوثِق‌ُ وَثاقَه‌ُ أَحَدٌ«6».
و امّا کافران به مائده فی قوله تعالی: فَإِنِّی أُعَذِّبُه‌ُ عَذاباً لا أُعَذِّبُه‌ُ أَحَداً مِن‌َ العالَمِین‌َ«7».
و امّا آل فرعون فی قوله: أَدخِلُوا آل‌َ فِرعَون‌َ أَشَدَّ العَذاب‌ِ وَ لَن تَجِدَ [لَهُم]«8»إِلَّا الَّذِین‌َ تابُوا، مگر آنان که توبه کنند و از نفاق باز آیند و دل با زبان موافق«11» کنند، وَ أَصلَحُوا، و کارهای تباه کرده را اصلاح کنند، قوله، «و اصلحوا«12»»
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(2). اساس: ندارد، از مر افزوده شد.
(3). تب: فرودتر.
(4). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.
(5). دیگر نسخه بدلها: آمد.
(6). سوره فجر (89) آیه 25 و 26. [.....]
(7). سوره مائده (5) آیه 115.
(8). اساس: ندارد، با توجّه به قرآن مجید افزوده شد.
(9). سوره مؤمن (40) آیه 46.
(10). وز، تب، آج، لب: بگفت.
(11). مت: موافقت.
(12). وز، تب، آج، لب، مر، لت و.
صفحه : 162
و عملوا الصّالحات، یک معنی دارد عمل صالح کنند تا تلافی فارط کرده باشند، وَ اعتَصَمُوا بِاللّه‌ِ، و دست به خدای زنند یعنی به دین خدای تمسّک کنند و اعتماد بر خدای کنند، وَ أَخلَصُوا دِینَهُم لِلّه‌ِ، و اعتقاد و عبادت خود خدای را خالص بکنند پس از آن که برای ریا کرده باشند آنگه که چنین کنند، فَأُولئِک‌َ مَع‌َ المُؤمِنِین‌َ، آنان که اینکه کرده باشند، با مؤمنان باشند در قیامت و حکم ایشان حکم مؤمنان باشد و آن کفر و نفاق«1» که در روزگار گذشته کرده باشند ایشان را زیان ندارد چه توبه و ایمان حکم آن باطل کرده باشد شرعا.
وَ سَوف‌َ یُؤت‌ِ اللّه‌ُ المُؤمِنِین‌َ أَجراً عَظِیماً، و خدای تعالی مؤمنان را مزدی«2» عظیم خواهد دادن«3» یعنی ثواب بهشت و چگونه عظیم نباشد آنچه تعظیم و تبجیل قدیم جل‌ّ جلاله با آن مقرون باشد و دوامش با بقاء قدیم جل‌ّ جلاله پیوسته باشد و کیفیّتش را واصفان وصف ندانند، و صاحب شرع که افصح العرب است بر سبیل اجمال از آن بیش از اینکه خبر نتواند دادن که
ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر،
هیچ چشم چنان ندیده باشد و هیچ گوش چنان نشنیده باشد و با خاطر هیچ آدمی چنان گذشته نباشد.
آنگه حق‌ّ تعالی باز نمود که منّا علینا، از ماست که بر ماست و خدای جل‌ّ جلاله از عذاب«4» مستغنی است که او را از عذاب ما هیچ«5» نقصان نیست. برای آن که از طاعت ما او را هیچ منفعت نیست و از معصیت ما هیچ مضرّت نیست فسبحان من لا یزیده طاعة المطیعین و لا ینقصه معصیة العاصین لا جرم بیان چنین فرمود که:
ما یَفعَل‌ُ اللّه‌ُ بِعَذابِکُم إِن شَکَرتُم وَ آمَنتُم، گفت خدای به عذاب شما چه خواهد کردن اگر شکر«6» و ایمان آری و اگر هیچ نیست در ایمان و طاعت تو جز آن که اگر شاکر نعمت او باشی او وعده داد که نعمتت«7» بیفزایم و منقطع نکنم و در آجل ثواب آنت بیش از آن دهم و بر سری شکرت گویم که اگر چه تو بنده کفوری
-----------------------------------
(1). آج، لب: نفاقی.
(2). مت: مژدی.
(3). آج، لب: داد.
(4). وز ما.
(5). آج، لب، مر: از عذاب ما هیچ راحت نیست و از عفو ما.
(6). تب، آج، لب، مر کنید.
(7). مت، تب، آج، لب، مر: نعمت.
صفحه : 163
من خدای شکورم.
وَ کان‌َ اللّه‌ُ شاکِراً عَلِیماً، و حقیقت شکر بر خدای روا نباشد برای [آن که]«1» شکر اعتراف به نعمت منعم باشد. [351- ر]
با ضربی تعظیم و اینکه از میان بنده و خداوند باشد از میان خداوند و بنده صورت نبندد.
پس معنی شکر از قدیم تعالی آن است که از«2» کرده تو باز گوید، بر طریق مدح و ثنا تا خلقان بشنوند و بر تو ثنا گویند چنان که قصه پیغامبران گذشته و سیر ایشان و محامد و مناقب ایشان با تو بگفت و باز گفت آن را شکر خواند چنان که رسول علیه السّلام فرمود که
التّحدث بالنّعم شکر.
و
قوله- علیه السّلام- من ذکره فقد شکره و من کتمه فقد کفره
و از اینکه جاست آنچه حکایت کرد از امیر المؤمنین- علیه السّلام و اهل البیت او چون در آن شبها طعام به مسکین و یتیم و اسیر دادند ایشان را گفت: لا نُرِیدُ مِنکُم جَزاءً وَ لا شُکُوراً«3»، ما از شما پاداشت چشم نمی‌داریم و باز گفت توقّع نمی‌کنیم.
و در تفسیر اهل البیت آمد که ایشان اینکه حدیث به زبان نگفتند، در دل داشتند چون خدای تعالی از دل ایشان یقین و صفا شناخت از آنچه در دل ایشان بود خبر داد چون ایشان از سائل طمع شکر و جزا نداشتند حق تعالی گفت اینکه جزا«4» من بدهم و اینکه شکر من بگویم گفت:
إِن‌َّ هذا کان‌َ لَکُم جَزاءً وَ کان‌َ سَعیُکُم مَشکُوراً«5».
قوله«6» عزّ و علا:

[سوره النساء (4): آیات 148 تا 161]

[اشاره]

لا یُحِب‌ُّ اللّه‌ُ الجَهرَ بِالسُّوءِ مِن‌َ القَول‌ِ إِلاّ مَن ظُلِم‌َ وَ کان‌َ اللّه‌ُ سَمِیعاً عَلِیماً (148) إِن تُبدُوا خَیراً أَو تُخفُوه‌ُ أَو تَعفُوا عَن سُوءٍ فَإِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَفُوًّا قَدِیراً (149) إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَکفُرُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ وَ یُرِیدُون‌َ أَن یُفَرِّقُوا بَین‌َ اللّه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ وَ یَقُولُون‌َ نُؤمِن‌ُ بِبَعض‌ٍ وَ نَکفُرُ بِبَعض‌ٍ وَ یُرِیدُون‌َ أَن یَتَّخِذُوا بَین‌َ ذلِک‌َ سَبِیلاً (150) أُولئِک‌َ هُم‌ُ الکافِرُون‌َ حَقًّا وَ أَعتَدنا لِلکافِرِین‌َ عَذاباً مُهِیناً (151) وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا بِاللّه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ وَ لَم یُفَرِّقُوا بَین‌َ أَحَدٍ مِنهُم أُولئِک‌َ سَوف‌َ یُؤتِیهِم أُجُورَهُم وَ کان‌َ اللّه‌ُ غَفُوراً رَحِیماً (152)
یَسئَلُک‌َ أَهل‌ُ الکِتاب‌ِ أَن تُنَزِّل‌َ عَلَیهِم کِتاباً مِن‌َ السَّماءِ فَقَد سَأَلُوا مُوسی أَکبَرَ مِن ذلِک‌َ فَقالُوا أَرِنَا اللّه‌َ جَهرَةً فَأَخَذَتهُم‌ُ الصّاعِقَةُ بِظُلمِهِم ثُم‌َّ اتَّخَذُوا العِجل‌َ مِن بَعدِ ما جاءَتهُم‌ُ البَیِّنات‌ُ فَعَفَونا عَن ذلِک‌َ وَ آتَینا مُوسی سُلطاناً مُبِیناً (153) وَ رَفَعنا فَوقَهُم‌ُ الطُّورَ بِمِیثاقِهِم وَ قُلنا لَهُم‌ُ ادخُلُوا الباب‌َ سُجَّداً وَ قُلنا لَهُم لا تَعدُوا فِی السَّبت‌ِ وَ أَخَذنا مِنهُم مِیثاقاً غَلِیظاً (154) فَبِما نَقضِهِم مِیثاقَهُم وَ کُفرِهِم بِآیات‌ِ اللّه‌ِ وَ قَتلِهِم‌ُ الأَنبِیاءَ بِغَیرِ حَق‌ٍّ وَ قَولِهِم قُلُوبُنا غُلف‌ٌ بَل طَبَع‌َ اللّه‌ُ عَلَیها بِکُفرِهِم فَلا یُؤمِنُون‌َ إِلاّ قَلِیلاً (155) وَ بِکُفرِهِم وَ قَولِهِم عَلی مَریَم‌َ بُهتاناً عَظِیماً (156) وَ قَولِهِم إِنّا قَتَلنَا المَسِیح‌َ عِیسَی ابن‌َ مَریَم‌َ رَسُول‌َ اللّه‌ِ وَ ما قَتَلُوه‌ُ وَ ما صَلَبُوه‌ُ وَ لکِن شُبِّه‌َ لَهُم وَ إِن‌َّ الَّذِین‌َ اختَلَفُوا فِیه‌ِ لَفِی شَک‌ٍّ مِنه‌ُ ما لَهُم بِه‌ِ مِن عِلم‌ٍ إِلاَّ اتِّباع‌َ الظَّن‌ِّ وَ ما قَتَلُوه‌ُ یَقِیناً (157)
بَل رَفَعَه‌ُ اللّه‌ُ إِلَیه‌ِ وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَزِیزاً حَکِیماً (158) وَ إِن مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ إِلاّ لَیُؤمِنَن‌َّ بِه‌ِ قَبل‌َ مَوتِه‌ِ وَ یَوم‌َ القِیامَةِ یَکُون‌ُ عَلَیهِم شَهِیداً (159) فَبِظُلم‌ٍ مِن‌َ الَّذِین‌َ هادُوا حَرَّمنا عَلَیهِم طَیِّبات‌ٍ أُحِلَّت لَهُم وَ بِصَدِّهِم عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ کَثِیراً (160) وَ أَخذِهِم‌ُ الرِّبَوا وَ قَد نُهُوا عَنه‌ُ وَ أَکلِهِم أَموال‌َ النّاس‌ِ بِالباطِل‌ِ وَ أَعتَدنا لِلکافِرِین‌َ مِنهُم عَذاباً أَلِیماً (161)

[ترجمه]

دوست ندارد خدای آشکارا«7» به بدی از گفتار الّا از آن که بر او بیداد کنند و بوده است خدای شنوا و دانا.
-----------------------------------
(1). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(2). آج، لب: آن.
(3). سوره دهر (76) آیه 9.
(4). اساس: چرا، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). سوره دهر (76) آیه 22.
(6). مت، مر: عزّ و جل‌ّ، آج، لت: قوله تعالی.
(7). وز: آشکارا کردن به بدی، آج، لب: آواز برداشتن خلق به بدی.
صفحه : 164
اگر پیدا کنی نیکی یا پوشیده داری یا عفو بکنی از بدی خدای عفو کننده و توانا بوده است.
آنان که کافر شوند به خدای و پیغامبرانش و خواهند که جدا کنند میان خدای و پیغامبرانش و گویند ایمان آریم به بهری و کفر آریم به بهری و خواهند تا بگیرند میان آن راهی.
ایشان«1» کافرانند بر حقیقت و بجارده‌ایم«2» ما کافران را عذابی خوار کننده.
و آنان که بگرویدند به خدای و پیغامبرانش و جدا نکردند میان یکی ازیشان ایشان را بدهیم مزدشان و بوده است خدای آمرزنده و بخشاینده«3».
می‌خواهند از تو«4» جهودان و ترسایان که فرو آری بر ایشان کتابی از آسمان خواستند از موسی بزرگتر ازین گفتند به ما نمای خدای را آشکارا بگرفت ایشان را آتش به ستمکاریشان آنگه گرفتند گوساله را بعد از آن که آمد به ایشان حجّتها پس عفو بکردیم از آن و بدادیم موسی را حجّتی روشن.
و برداشتیم از بالایشان کوه طور به عهدشان و گفتیم ایشان را که در شوی به در سجده کننده و گفتیم ایشان را که از اندازه مری«5» در روز شنبه وها گرفتیم از ایشان عهدی گران.
-----------------------------------
(1). وز را، تب آن.
(2). آج، لب: بساختیم.
(3). اساس: بخشائنده/ بخشاینده.
(4). آج، لب خداوندان کتاب یعنی.
(5). وز: مروی، لت: مروید.
صفحه : 165
به شکافتن ایشان عهدشان و کفرشان به آیتهای خدا و کشتن‌شان«1» پیغامبران را بناحق و گفتنشان«2» که دلهای ما غلاف است بل مهر نهاد خدای بر آن بکفرشان نگروند ایشان مگر اندکی.
و به کفرشان و گفتارشان بر مریم دروغی بزرگ.
و گفتشان که ما بکشتیم مسیح را که عیسی است پسر مریم پیغامبر خدای. و نکشتند او را و بردار نکردند او را و لکن او را در او پوشانیدند«3» ایشان را و آنان که خلاف کردند در او در شک انداز آن نیست ایشان را به آن از دانشی مگر پسر و«4» کردن گمان و نکشتند او را به راست.
بل«5» برداشت او را خدای به خود و خدای عزیز و غالب و محکم کار«6» بوده است.
«7»
و نیست از اهل کتاب که و الّا ایمان آرد به او پیش از مرگش و روز قیامت او باشد«8» بر ایشان گواه.
به بیدادی از آنان که جهود شدند حرام کردیم بر ایشان خوشیها که
-----------------------------------
(1). مت، آج، لب: کشتن ایشان.
(2). وز: گفتندشان، آج و لب: و گفتار ایشان.
(3). لت: در پوشانیدند. [.....]
(4). وز: پیرو، تب و لت: پسروی.
(5). تب، آج، لب: بل که.
(6). آج، لب: درستکار و درست گفتار.
(7). اساس: تکون، با توجّه به ضبط قرآن مجید و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). اساس: تو باشی، با توجّه به آج و تغییری که در قراءت کلمه صورت گرفته است تصحیح شد.
صفحه : 166
حلال بود ایشان را و به بازداشتن از ره خدای بسیاری را.
وها گرفتن«1» ایشان [ربا]«2» را و نهی کرده‌اند از آن و خوردن ایشان مالهای مردمان بناحق و بجاردیم«3» برای کافران ازیشان عذابی درد رساننده«4».
قوله تعالی: لا یُحِب‌ُّ اللّه‌ُ الجَهرَ«5»، جمله قرّاء«6» بر آنند که ظلم خوانند بضم‌ّ ظا و کسر لام علی ما لم یسم‌ّ فاعله و در شاذ زید بن اسلم و ضحّاک بن مزاحم خواندند الّا من ظلم به فتح ظا و لام بر«7» آن که فعل مسند باشد با ضمیر مستکن که عائد بود با من، عبد اللّه عبّاس و قتاده و حسن گفتند معنی آیت آن است که خدای تعالی دوست ندارد که کسی بر کسی دعای بد کند، الّا آن کس که بر او ظلم کرده باشند و مظلوم باشد که او را رخصت است که بر ظالم دعا کند و جهر ضدّ اخفاء باشد، و بر اینکه قول روا باشد که من در محل‌ّ نصب بود بر«8» استثنای منقطع برای آن که من از جنس قول بد و دعای بد نباشد و شاید که بر حذف مضاف بود و تقدیر آن باشد که الّا قول من ظلم یعنی الّا دعاء المظلوم بر اینکه قول استثنا متّصل باشد.
و زجاج گفت روا باشد که من در محل رفع باشد بر تقدیر محذوفی و تقدیر آن باشد که لا یحب‌ّ اللّه الجهر«9» احد بالسّوء الّا من ظلم و روا بود که محل‌ّ او جرّ«10» بود علی تقدیر لا یحب‌ّ اللّه الجهر بالسّوء من القول«11» الّا ممّن ظلم.
فرّاء گفت معنی آن است که نفرین کند بر ظالم یا خبر دهد مردمان را به آن که ظالم«12» کرده باشد.
-----------------------------------
(1). آج، لب: فرا گرفتن.
(2). اساس: ندارد، از مت افزوده شد.
(3). آج، لب: بساختیم.
(4). آج، لب: دردناک.
(5). تب، مر، لت الآیة.
(6). مر مفسران قرآن.
(7). مت: برای.
(8). مت: در.
(9). تب، آج، لت: ان یجهر. [.....]
(10). مر: ضم.
(11). وز، تب، آج، لب، مر: من احد.
(12). وز، مر: ظلم.
صفحه : 167
و فرّاء گفت: مثال آیت اینکه است که قایل گوید: انّی اکره الخصومة و المراء الّا رجلا اراد به وجه اللّه و مثله قوله: لَست‌َ عَلَیهِم بِمُصَیطِرٍ إِلّا مَن تَوَلّی وَ کَفَرَ«1»، علی تقدیر الّا علی من تولّی و کفر، مجاهد گفت مراد مهمان است که فوق«2» آید میزبانیش نیکو نکنند خبر دهد مردمان را به آنچه به او کرده باشند چنان که شاعری گفت که از بر ممدوح خود با شکایت برگشت«3».

ماذا اقول اذا انصرفت و قیل لی ماذا اصبت من الجواد المفضل

ان قلت اعطانی کذبت و ان اقل بخل الجواد بماله لم یجمل

فاختر«4» لنفسک ما ترید فانّنی لا بدّ مخبرهم و ان لم اسئل
و عرب اینکه معنی واجب شناسد و آن که تقصیر کند در اینکه او را ملامت و مذمّت کنند و آن را«5» که میزبانی نیک کند او را مدح کنند و در اینکه هر دو معنی مبالغتها کرده«6» در نظم و نثر از اینکه جا گفته‌اند که امدح بیت قالته العرب قول ابی الشّیص [352- ر]
فی حسن الضّیافة:

ضربوا بمدرجة الطّریق قبابهم«7» یتقارعون«8» بها علی الضّیفان

و یکاد موقدهم یجود بنفسه حب‌ّ القری حطبا علی النّیران
و اهجا بیت قالته العرب ابیات الأخطل فی جفاء«9» الضّیف و هی:

قوم اذا اکلوا اخفوا کلامهم و استوثقوا من رتاج الباب و الدّار

قوم اذا استنبح الاضیاف کلبهم قالوا لأمّهم بولی علی النّار
و از اینکه جا گفت شاعر:

و قد علموا ما الجار و الضّیف مخبر اذا فارقا کل‌ّ بذلک مولع
و سدّی گفت مراد آن است که الّا آن کس که انتقام کشد از ظالم و تشفّی
-----------------------------------
(1). سوره غاشیه (88) آیه 22 و 23.
(2). تب، لت: فرو، آج، لب، مر: فرود.
(3). تب شعر.
(4). آج، لب: و اختر.
(5). مت: او را.
(6). همه نسخه بدلها بجز مت: کرده‌اند.
(7). اساس: بتاتهم، لب: قبایهم، با توجّه به آج، مر و لت تصحیح شد.
(8). آج: یتنازعون.
(9). اساس، مت، لت: جف، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 168
کند و اینکه قول روایت کرده‌اند از باقر- علیه السّلام- و نظیر قوله:
و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئک ما علیهم من سبیل
«1» و قال تعالی: وَ الَّذِین‌َ إِذا أَصابَهُم‌ُ«2» وَ انتَصَرُوا مِن بَعدِ ما ظُلِمُوا«4»، و در خبر است که رسول- علیه السّلام«5»- به مردی بگذشت که با کسی خصومت می‌کرد و بر او سفاهت می‌کرد و آن مرد می‌گفت حسبی اللّه حسبی اللّه.
رسول- علیه السّلام- او را گفت:
ابل من نفسک عذرا فاذا عجزت فقل حسبی اللّه،
اوّل از خویشتن ابلای عذری کن چون عاجز شوی آنگه بگو حسبی اللّه، و امیر المؤمنین [علیه السّلام]«6»- گفت:
ردّ الحجر من حیث آتاک فان‌ّ الشرّ لا یدفعه الّا الشرّ.
گفت سنگ هم به آن راه که آمده باشد باز فرست که شرّ را دفع نکند الّا شرّ اینکه معنی خواست شاعر آن جا که گفت«7»:

و بعض الحلم عند الجهل للذّلة اذعان و فی الشّر نجات حین لا ینجیک احسان
و گویند عنصری اینکه را ترجمه گفت چنان که تقدیم و تأخیر بکرد آن اینکه است:

و بهری بردباری نزد نادانی«8» بود خواری و اندر بد بود رستن چو نرهاند نکوکاری
و گویند یک روز متوکّل ابو العینا را گفت: الی کم تمدح النّاس و تذمّهم قال ما احسنوا و أساءوا تا چند مردمان را مدح و ذم‌ّ خواهی کردن گفت: تا ایشان احسان و اساءت کنند نبینی که خدای تعالی چون از بنده راضی شود«9» مدحش چنین کرد که نِعم‌َ العَبدُ إِنَّه‌ُ أَوّاب‌ٌ«10» و بر آن که خشم گرفت او را ذم‌ّ چنین کرد: که هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَمِیم‌ٍ مَنّاع‌ٍ لِلخَیرِ مُعتَدٍ أَثِیم‌ٍ، عُتُل‌ٍّ بَعدَ ذلِک‌َ زَنِیم‌ٍ«11» ثم‌ّ انشد«12»:
-----------------------------------
(1). سوره شوری (42) آیه 41.
(2). اساس: اصابتهم، با توجّه به وز و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. [.....]
(3). سوره شوری (42) آیه 39.
(4). سوره الشعراء (26) آیه 227.
(5). اساس، مت: علیهم السلام، با توجّه به وز تصحیح شد.
(6). اساس: ندارد، از وز افزوده شد.
(12- 7). تب شعر.
(8). اساس، مت: ما دانی، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها و شعرانی تصحیح شد.
(9). وز، تب، آج، لب، مر، لت: بود.
(10). سوره ص (38) آیه 30.
(11). سوره قلم (38) آیه 11 تا 13.
صفحه : 169

اذ [ا]«1» انا لم امدح علی الخیر اهله و لم اذمم الجبس اللّئیم المذمّما

ففیم عرفت الخیر و الشرّ باسمه و شق‌ّ لی اللّه المسامع و الفما
و درین معنی إبن الرّومی گوید«2»:

و ما الحقد الّا توأم الشکر فی الفتی و بعض السّجایا ینتسبن الی بعض

فحیث تری حقدا علی ذی إساءة فثم‌ّ تری شکر الذی حسن القرض«3»

اذا الارض ادّت ریع ما انت زارع من البدر فیها فهی ناهیک من ارض
بعضی محدّثان اینکه بر گرفت«4» ازو و بمعنی کرد.

فدونک فاحسن«5» ما استحسنت و اعلم بانّی ما ظلمتک فی الحساب

اودی‌ّ ریع«6» بذرک«7» لا تلمنی فانّی قد خلقت من التّراب
و مهلّبی گفت«8»:

انا ما عشت علیه احسن النّاس ثناء قایل لا احسن اللّه له منّی الجزآءا

ن‌ّ من کان مسیئا لحقیق«9» ان یساءا
و لاخر:
ساء منّی الثّناء عودا و بدءا اذا اساء الصّنیع«10» وزنا بوزن امّا بر قراءت آن کس که ظلم به فتح ظاء و لام خواند علی الفعل المعروف معنی اینکه باشد که خدای تعالی دوست ندارد سخن بد الّا آن را که ظلم کرده باشد یعنی که در حق‌ّ او گویند یعنی کس را سخن بد نباید گفتن الّا ظالم را و معنی یکی است«11» و اگر چه نظم کلام مختلف است و من بر اینکه وجه خالی نباشد در باب اعراب از آن وجوه که گفتیم. و ابو القاسم بلخی گفت از ضحّاک که در کلام تقدیم و تأخیری هست و تقدیر ----------------------------------- (1). کذا در اساس، وز، مت: اذ، با توجه به تب و مأخذ شعری افزوده شد. (8- 2). تب شعر. (3). آج، لب: الإرض. (4). آج، لب، لت: بر گرفتند. (5). اساس و دیگر نسخه بدلها: فاحسن، چاپ شعرانی (4/ 54): فاحص. [.....]
(6). آج، لب، مر: ربع. (7). لب: تدرک. (9). اساس، وز، لت: تحقیق، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). اساس: ضیع، با توجّه به وز تصحیح شد. (11). مت: یکی آن است. صفحه : 170 اینکه است که ما فعل اللّه بعذابکم ان شکرتم و امنتم الّا من ظلم و بر اینکه قول استثناء منقطع باشد یعنی خدای چه خواهد کرد عذاب شما را اگر شاکر باشید«1» و مؤمن لکن من ظلم فان‌ّ اللّه یعذّبه و لکن آن کس را که ظلم کند خدای تعالی او را عذاب کند و اینکه وجه بمعنی نیک است جز که از روی نظم در او تعسّفی هست، و بلخی وجهی دگر گفت و آن آنست که روا بود که الّا بمعنی واو باشد چنان که شاعر گفت:«2» و کل‌ّ اخ مفارقه اخوه لعمر ابیک الّا الفرقدان المعنی و الفرقدان ایضا و معنی آن باشد که خدای تعالی سخن بزشت«3» دوست ندارد و نه نیز ظالم را. و قطرب وجهی گفت بر قراءت عامّه«4» و آن، آن است که گفت به مظلوم«5» مکره خواست و معنی آن است که خدای تعالی دوست ندارد که جهر کنند به کلام قبیح الّا آن را که او را مکره و ملجا گردانند که فعل او داخل نباشد در تکلیف چون نه به حسب اختیار او باشد ای ظلم بالاکراه علی الجهر بسوء القول و اینکه وجهی لطیف است، وَ کان‌َ اللّه‌ُ سَمِیعاً عَلِیماً، و خدای تعالی شنواست می‌شنود جهر آن کس که سخن بد گوید«6» و داناست به ضمائر و اسرار و قصور ایشان آنچه می‌گویند. آنگه چون«7» آیت گفته بود و خلق را رخصت داده در آن که از ظالم انتقام کشند و آنچه او کرده باشد از اساءت آن را به گفتار بد مقابله کنند در اینکه آیت ترغیب کرد بر فعل خیر و احسان و تفضیل و عفو و تجاوز از گناه آن کس که اساءت کرده باشد. گفت خیری که شما کنید اگر پنهان کنید و اگر آشکارا و یا عفو کنید مستحقّی را از اساءت«8» من به آن عالمم از آن [352- پ]
بر من هیچ پوشیده نیست«9» تا در مردمان در فضل و احسان و خیر و عفو از گناهکار راغب شوند و مانند او در معنی. ----------------------------------- (1). آج، لب، لت: باشی. (2). تب شعر. (3). دیگر نسخه بدلها: زشت. (4). مر اوّل، لت: بر قراءت اوّل. (5). کذا در اساس و دیگر نسخه بدلها ظلوم، با توجّه به فحوای کلام تصحیح شد. (6). وز، تب، آج، لب، مر، لت: می‌گوید. (7). وز، تب، آج، لب، مر، لت اینکه. (8). تب، آج، لب: اساءتی. (9). وز، تب، آج، لب، لت: نماند. دیگر نسخه بدلها: ندارد. [.....]
صفحه : 171 قوله تعالی: وَ أَن تَعفُوا أَقرَب‌ُ لِلتَّقوی وَ لا تَنسَوُا الفَضل‌َ بَینَکُم«1»، و خصوصا که عفو باشد از سر قدرت که و العفو عن قدرة فضل من الکرم. و عبد اللّه مسعود روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: ان‌ّ اللّه عفوّ یحب‌ّ العفو خدای تعالی عفوّ است عفو کردن دوست دارد و رسول- علیه السّلام- گفت: من یغفر یغفر اللّه له و من یعف یعف اللّه عنه ، هر که بیامرزد کسی را خدای او را بیامرزد و هر که عفو کند گناهکاری را خدای تعالی او را عفو کند و خدای تعالی چنین کرد که فرمود فی قوله عَفَا اللّه‌ُ عَمّا سَلَف‌َ«2»، و اینکه آیت دلیل است بر آن که خدای تعالی عفو کند گناهکاران را و ازو نکوست برای آن که در اینکه آیت و دگر آیتها ما را فرمود و حثه کرد و رغبت فکند. و مدح«3» آنان را که عفو کنند فی قوله: وَ العافِین‌َ عَن‌ِ النّاس‌ِ«4» پس اینکه معنی به او لا یقتر باشد و به کرم او سزاوارتر لا سیّما با حاجت ما به او و استغنای او از ما و عذاب ما. اگر یکی از ما به آن که رنجور و مضرور شود از ظلم ظالم و تقصیر زیر دستانش عفو کند ایشان را از او نکو آید از خدای اولیتر و لایقتر برای آن که منفعت و مضرّت بر او روا نیست و از طاعت مطیعش زیادتی نبود و در معصیت عاصی نقصانی«5» فَإِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَفُوًّا قَدِیراً«6» و خدای تعالی همیشه عفو کننده و قادر بوده است. و برای آن عفو با قدرت کرد«7» که آن کس که از سر عجز عفو کند بر آن ممدوح نباشد و آنچه کرده باشد آن را عفو نخوانند. قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَکفُرُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ آنان که کافر شوند به خدای و پیغامبرانش«8» به خدای گویند ایمان آریم و به پیغامبرانش نیاریم یا به بعضی ایمان آریم و به بعضی نیاریم آنگه حق تعالی بیان و تفسیر اراده ایشان تفریق را میان خدای و پیغامبرانش باز گفت فی قوله: وَ یَقُولُون‌َ نُؤمِن‌ُ بِبَعض‌ٍ وَ نَکفُرُ بِبَعض‌ٍ، می‌گویند یعنی جهودان و ترسایان که به بعضی پیغمبران تصدیق می‌کنیم و بعضی را تکذیب ----------------------------------- (1). سوره بقره (62) آیه 237. (2). سوره مائده (5) آیه 95. (3). تب، آج، لب، مر، لت کرد. (4). سوره آل عمران (3) آیه 134. (5). مر نبوده. (6). سوره نساء (4) آیه 149. (7). وز، تب، آج، لب، مر، لت: مقرون. (8). تب، آج، لب، مر، لت: پیغمبرانش. صفحه : 172 کنیم جهودان به موسی می‌گویند و به عیسی و محمّد نمی‌گویند و ترسایان به موسی و محمّد نمی‌گویند و به عیسی گویند«1». وَ یُرِیدُون‌َ أَن یَتَّخِذُوا بَین‌َ ذلِک‌َ سَبِیلًا، و می‌خواهند تا از میان آن راهی«2» بگیرند. یعنی میان کفر و ایمان برای آن که مردمان از دو گونه‌اند یکی مؤمنی که به همه ایمان دارد و یکی کافری«3» که جمله را منکر است. ایمان بعضی«4» و کفر به بعضی راهی باشد از میان هر دو راه از روی ظاهر و اگر چه از روی حقیقت اینکه راه هم، ره کفر باشد. برای آن گفت قدیم- جل‌ّ جلاله: أُولئِک‌َ هُم‌ُ الکافِرُون‌َ حَقًّا، ایشان آنانند که کافر بر حقیقت‌اند. برای آن که ایمان عبارت است از مجموع علومی که تا مجتمع نباشد ایمان نباشد هر علمی از آن معرفت باشد و علم باشد و اعتقاد باشد و لکن ایمان آنگه باشد که مجموع بود چون عقل که تا اجزایش مجموع نبود آن را عقل نخوانند. پس حق تعالی گفت: کافر بر حقیقت ایشانند تا کسی وهم نبرد که ایمان ایشان«5» به بعضی انبیا با کفر به دیگر پیغمبران ایمان باشد یا سود دارد یا آن را حکمی بود. آنگه گفت: ما برای کافران عذابی نهاده‌ایم و بجارده«6» خوار کننده مقرون به«7» استخفاف و اهانت، و اینکه صفت عقاب مستحق باشد چه عقاب از عذاب خاص‌تر است. آنگه ذکر آنان کرد«8» که بر عکس صفات اینان باشند، گفت: وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا بِاللّه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ وَ لَم یُفَرِّقُوا بَین‌َ أَحَدٍ مِنهُم، آنان که ایمان آرند به خدای تعالی و جمله پیغامبرانش و تفریق نکنند میان پیغمبران و به بعضی ایمان نیارند و به بعضی [کفر]«9» ----------------------------------- (1). تب، آج، مر، لت: می‌گویند، لب: نمی‌گویند. (2). آج، لب: راه. (3). وز، مت، آج، لب، لت را. (4). همه نسخه بدلها بجز مت: به بعضی. (5). اساس: ایشان ایمان، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها و مضمون عبارت تصحیح شد. (6). تب، لب: بچارده. [.....]
(7). آج، لب، مر: با. (8). آج، لب: گفت. (9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 173 بل، به همه ایمان آرند«1» أُولئِک‌َ سَوف‌َ یُؤتِیهِم أُجُورَهُم، ایشان آنان باشند که ما مزد ایشان بتمامی بدهیم. و سَوف‌َ برای خلوص فعل باشد به استقبال و اخراج او از آن که حال را بشاید«2». وَ کان‌َ اللّه‌ُ غَفُوراً رَحِیماً، و خدای تعالی همیشه آمرزنده و بخشاینده بوده است بیامرزد آن را که به اینکه صفت باشد، و از سر«3» معاصی او برود و رحمت کند به آن و اگر چه واجب نبود بر او از سر آن«4» در گذشتن. قوله: یَسئَلُک‌َ أَهل‌ُ الکِتاب‌ِ- الایة، حق تعالی چون ذکر هر دو گروه بگفت، رسول را- علیه السّلام- تسلیت«5» داد از آنچه جهودان او را گفتند و تحکّم و تعنّت نمودند و سبب نزول آیت آن بود که کعب اشرف و فنحاص بن عازورا«6» رسول [را]«7» علیه السّلام- گفتند: اگر تو پیغامبری کتابی بیار بجمله چنان که موسی- علیه السّلام- توریة به یک دفعه برآورد«8» و غرض ایشان تحکّم بود خدای تعالی آیت فرستاد و گفت نگر تا دل عزیز خود از گفت اینان تنگ نکنی. که اگر تو را می‌گویند برای ما کتابی از آسمان بیار بر طریق تعنّت از موسی چیزی خواستند که ازین عظیم‌تر بود و آن آن بود که گفتند خدای را به ما نمای معاینه لا جرم عند آن که اینکه گفتند [صاعقه]«9» فرستادم از آسمان و آنان را که اینکه گفتند بسوختم و اینکه عقوبت بر ایشان ظلم نبود بل به ظلم ایشان بود آنگه بر سری چه کردند، گوساله را معبود خود ساختند و گوساله پرست شدند پس [353- ر]
از آن که آیات و بیّنات و دلائل و معجزات به ایشان آمد و در اینکه آیت چند دلیل است بر صحّت مذهب ما از چند وجه یکی آن که ما گفتیم موسی- علیه السّلام- سؤال رؤیت نکرد برای خود برای قوم کرد فی قوله: أَرِنِی أَنظُر إِلَیک‌َ«10» خدای تعالی به ظاهر قرآن و صریح لفظ اضافه سؤال کرد با ایشان ----------------------------------- (1). آج قوله. (2). اساس، وز: نشاید، با توجّه به دیگر نسخه بدلها و مضمون عبارت تصحیح شد. (3). مر، لت عقاب. (4). آج، لب: او. (5). مر: تسلی. (6). اساس: فیحاص بنی عازورا، با توجّه به تب و مآخذ خبری معتبر تصحیح شد. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). تب، آج، لب، لت، مر: بیاورد. (9). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (10). اعراف (7) آیه 143. صفحه : 174 که: فَقَد سَأَلُوا مُوسی أَکبَرَ مِن ذلِک‌َ فَقالُوا أَرِنَا اللّه‌َ جَهرَةً دگر آن که در او چند دلیل است بر ابطال رؤیت یکی: قوله تعالی: فَقَد سَأَلُوا مُوسی أَکبَرَ مِن ذلِک‌َ، حق تعالی باز نمود که ایذاء جهودان رسول را- علیه السّلام- به مطالبه او به کتابی از آسمان بر وجه تعنّت از جمله کبائر و عظایم است آنگه بیان کرد که آنچه ایشان از موسی- علیه السّلام- خواستند در باب رؤیت بزرگتر و عظیم‌تر بود. اگر آنچه حقیر باشد کفر بود همانا آنچه عظیم‌تر باشد ایمان نبود دگر: قوله: فَأَخَذَتهُم‌ُ الصّاعِقَةُ، بگرفت صاعقه ایشان را قوم آن همه ناراستی و بی‌نوائی و کفران نعمت و تعنّت پیغامبر و کفر به خدای و عبادت عجل بکردند ایشان را صاعقه نیامد«1» چون سؤال رؤیت کردند صاعقه آمد تا سؤال رؤیت از آن همه عظیم‌تر نباشد صاعقه نیامدی عند آن. دگر قوله: بِظُلمِهِم، هم دلیل است بر آن که ایشان کردند و هم دلیل است بر آن که بد کردند و اگر سؤال موسی بودی صاعقه موسی را سوختی و ظلم حواله به موسی بودی. و از عبد اللّه عبّاس روایت کردند که در کلام تقدیم و تأخیری هست و تقدیر اینکه است. فقالوا جهرة ارنا اللّه، چنان که جهرة از صله قولی باشد [و المعنی قالوا جهرة یعنی آشکارا گفتند مصرح نه به کنایه و در اینکه دو نوع مبالغه باشد یکی آن که اینکه حدیث را چندان تعظیم و استکبار کرد که گفت اینکه حدیث آشکارا گفتند یعنی اینکه حدیثی است که از فظاعت و عظم او آشکارا نگویند چنان که یکی از ما گوید: فلان کس آشکارا امیر را دشنام داد به آن که اینکه کاری منکر باشد تشنیع در او به آشکارا بیشتر باشد دگر آن که چون جهرة]«2» نه از صفت رؤیت نباشد سؤال رؤیت بر هر وجه از وجوه که باشد شنیع بود سواء اگر رؤیت با تشبیه باشد و اگر بر وجهی دگر چه جهره را به رؤیت تعلّق نباشد بر اینکه قول بل از توابع قول باشد. سدّی و محمّد بن کعب القرظی«3» گفتند: جهودان رسول را- علیه السّلام- گفتند ----------------------------------- (1). مر: آمد. [.....]
(2). اساس: ندارد با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). وز گفت. صفحه : 175 کتابی نوشته باید چنان که موسی توریت آورد بر الواح نوشته، نه چنان که تو را آیت آیت می‌آرند، و بر اینکه قول کتاب به معنی مکتوب باشد چنان که حساب به معنی محسوب است. قتاده گفت: معنی آن است که کتابی خاص بیار برای جماعتی مخصوص از ما که جز ما را در آن شریکی نباشد. زجّاج گفت: اینکه آن سؤال است که آن جا کردند که گفت: أَو تَرقی فِی السَّماءِ وَ لَن نُؤمِن‌َ لِرُقِیِّک‌َ حَتّی تُنَزِّل‌َ عَلَینا کِتاباً نَقرَؤُه‌ُ«1»، آنگه هم بر سبیل تسلیت رسول گفت: از جهل اینان آن است که از پیغمبرشان«2» در حق‌ّ خدای سؤال چنان کردند. و نیز از جهلشان آن است که گوساله ساخته سامری«3» برای آن که بانگی از او حاصل آمد آن را معبود خود گرفتند و مفعول دوم از «اتّخذوا» محذوف است و تقدیر آن است که: ثم‌ّ اتّخذوا العجل ربّا و الها، فَعَفَونا عَن ذلِک‌َ«4»، عفو بکردیم از آن و موسی را حجّتی دادیم روشن و سلطان حجّتی قاهر باشد. وَ رَفَعنا فَوقَهُم‌ُ الطُّورَ بِمِیثاقِهِم، عبد اللّه عبّاس گفت: خدای تعالی بفرمود تا چندانی که پهنای لشکرگاه موسی بود طور گسسته شد و بر بالای سر ایشان بداشتند و گفتند ایشان را اگر به توریت ایمان نیارید«5» و شرایط او کار نبندید اینکه کوه بر شما فرود آرم«6»، ایشان روی بر زمین نهادند و به نیمه روی و یک چشم در کوه می‌نگریدند و می‌گفتند حنطة، به جای آن که ایشان را فرمودند که: وَ قُولُوا حِطَّةٌ«7»، یعنی [احطط من]«8» خطایانا و قوله«9»: بِمِیثاقِهِم ای بعهدهم، وَ قُلنا لَهُم‌ُ ادخُلُوا الباب‌َ سُجَّداً، و گفتیم ایشان را که به اینکه در در شوی«10» ساجد و نصب او بر حال است. ----------------------------------- (1). سوره اسرا (17) آیه 93. (2). مر: پیغمبرانشان. (3). وز: گوساله ساختند به سامری، تب، لت: گوساله ساخته سامری، آج، لب: گوساله سامری ساخته، مر: گوساله که ساخته سامری بود. (4). همه نسخه بدلها ما. (5). آج، لب: نیاری. (6). مر: فرود آریم. (7). سوره بقره (2) آیه 58 و سوره اعراف (7) آیه 161. (8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). آج، لب: قولهم. (10). تب، لت، مر: در شوید. صفحه : 176 قتاده گفت دری از درهای بیت المقدّس بود و گفتند دری بود نام او ایلیا«1» و گفتند اریحا و اینکه قصّه برفت در سورة البقره. وَ قُلنا لَهُم لا تَعدُوا فِی السَّبت‌ِ، اهل مدینه خواندند لا تَعدُوا باسکان عین و تشدید دال بر تقدیر لا تعتدوا، آنگه تا در دال ادغام کردند«2» لقرب المخرج و نظیر او لا یهدی و اینکه جز باختلاس نشاید گفتن برای آن که اگر اسکان صریح کنند جمع ساکنین باشد علی غیر حدّه و اینکه جایز نباشد و باقی قرّا خواندند: «لا تَعدُوا» من العدوان و گفتیم ایشان را که تعدّی مکنی روز شنبه در ماهی گرفتن و اینکه قصّه نیز برفت در سورة البقره. وَ أَخَذنا مِنهُم مِیثاقاً غَلِیظاً، و ازیشان درین خیرها«3» عهدی گران مؤکّد مغلّظ گرفتیم. فَبِما نَقضِهِم مِیثاقَهُم، ما زیادت است درین آیت چنان که فی قوله: فَبِما رَحمَةٍ مِن‌َ اللّه‌ِ لِنت‌َ لَهُم«4»، و قوله: عَمّا قَلِیل‌ٍ«5» جُندٌ ما هُنالِک‌َ«6»، و اینکه ما در اینکه جا و امثال اینکه زیادتی نباشد بی‌فایده، بل در او شمّه‌ای از نفی باشد و معنی آن بود که فبنقضهم میثاقهم لا بغیر ذلک و برحمة من اللّه لنت لهم لا بغیرها و عن قلیل لا عن کثیر، گفت بنقض عهد و شکافتن میثاق که ایشان کردند و کفرشان به آیات خدای و کشتن ایشان پیغمبران را بناحق و کشتن پیغمبران اگر چه جز بناحق نباشد مؤکّد بکرد به اینکه وصف«7» تا بدانند که کشتن ایشان جز بنا حق نباشد چنان که گفت: علی لا حب«8» لا یهتدی«9» بمناره یعنی لو کان هناک منار لا یهتدی [353- پ]
به پس نفی اهتدا بمثابه نفی منار کرد و کلام در اینکه و امثال اینکه مستقصی برفت فی قوله: وَ یَقتُلُون‌َ النَّبِیِّین‌َ بِغَیرِ الحَق‌ِّ، و معنی آن است که بی آن که اینکه پیغمبران«10» چیزی کرده بودند که مستحق‌ّ ----------------------------------- (1). وز: إبلیا، لت: یلیا. (2). وز، تب، آج، لب، مر: کنند. [.....]
(3). وز، لت: خبرها، تب، آج، لب، مر: چیزها. (4). سوره آل عمران (3) آیه 159. (5). سوره مؤمنون (23) آیه 40. (6). سوره ص (38) آیه 11. (7). مر: صفت. (8). مت، مر: لا احب. (9). مر: لا تهدی. (10). وز، تب، آج: پیغامبران. صفحه : 177 قتل بودند. وَ قَولِهِم قُلُوبُنا غُلف‌ٌ، الایة خلاف کردند در آن که و گفتن ایشان که دل ما در غلاف و پوشش است یا دل ما وعاء علم است و«1» اختلاف اقوال که رفت فی قوله: وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلف‌ٌ«2» الایة، خلاف کردند در آن که با به چه تعلّق دارد فی قوله: فَبِما نَقضِهِم مِیثاقَهُم، بعضی گفتند تعلّق دارد بقوله تعالی آنچه در اینکه آیت گفت بدل آن باشد و جمله تعلق دارد بقوله: فَأَخَذَتهُم‌ُ الصّاعِقَةُ بِظُلمِهِم، و زجاج گفت تعلّق دارد به فعلی محذوف و تقدیر آن است که لعنّاهم و اوجبنا علیهم العذاب بنقضهم میثاقهم و کفرهم. آنگه حذف کرد آن را از کلام برای آن که در کلام عوضی هست ازین که دلیل می‌کند و هو قوله: بَل طَبَع‌َ اللّه‌ُ عَلَیها بِکُفرِهِم، و گفت اینکه قول اولیتر است برای آن که آنان که صاعقه ایشان را بسوخت در عهد موسی جز آنان بودند [که پیغامبران را کشتند و بهتان بر مریم نهادند و گفتند عیسی را ما کشتیم و اینان پس از ایشان بودند]«3» به روزگار دراز. و اینکه که زجّاج گفت قدح نکند در قول اوّل برای آن که بنی اسرائیل چون یک قبیله و یک گروهند بمنزله یک شخصند که خطاب با اوّل و آخرشان بر یک وجه می‌رود نبینی که حق تعالی جهودان عهد رسول را می‌گوید: وَ إِذ قَتَلتُم نَفساً فَادّارَأتُم فِیها«4» وَ إِذ فَرَقنا بِکُم‌ُ البَحرَ فَأَنجَیناکُم«5» و قوله: ثُم‌َّ بَعَثناکُم مِن بَعدِ مَوتِکُم«6» الایات. و قوله: بَل طَبَع‌َ اللّه‌ُ عَلَیها بِکُفرِهِم، خدای تعالی گفت: بَل طَبَع‌َ اللّه‌ُ عَلَیها ای ختم و تفسیر ختم و طبع، کرده شد پیش از اینکه و جمله آن است که علامتی باشد که فرشتگان به آن بشناسند و بدانند مؤمن را از منافق و کافر و آن چیزی باشد که منع نکند از ایمان نبینی که گفت: فَلا یُؤمِنُون‌َ إِلّا قَلِیلًا. ایمان نیارند مگر اندکی و اگر مانع بودی و منع کردی اندک و بسیار [را]«7» ----------------------------------- (1). وز، تب، آج، لب، مر، لت: بر. (2). سوره بقره (2) آیه 88. (7- 3). اساس: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). سوره بقره (2) آیه 72. (5). سوره بقره (2) آیه 50. (6). سوره بقره (2) 56. [.....]
صفحه : 178 وَ بِکُفرِهِم وَ قَولِهِم عَلی مَریَم‌َ بُهتاناً عَظِیماً، و به کفر که آوردند به خدای تعالی و بهتان که بر مریم نهادند و بهتان دروغی باشد که خداوندش از آن بی‌خبر باشد چون بشنود مبهوت شود و بهتان ایشان بر مریم آن بود که گفتند او زنا کرده است و حق تعالی بهتان را برای آن که در حق‌ّ بی‌گناهی بی‌خبر باشد آن را عظیم خواند. وَ قَولِهِم إِنّا قَتَلنَا المَسِیح‌َ عِیسَی ابن‌َ مَریَم‌َ رَسُول‌َ اللّه‌ِ وَ ما قَتَلُوه‌ُ، و گفتن ایشان که ما مسیح را که عیسی بن مریم است بکشتیم و او رسول خدا بود و او را نکشته«1» بودند و نه بردار کرده. وَ لکِن شُبِّه‌َ لَهُم، و لکن بر ایشان مشتبه کردند خلاف کردند در اشتباه عیسی بر ایشان. کلبی روایت کرد از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس که گفت یک روز عیسی- علیه السّلام- روی به جماعت جهودان نهاد ایشان چون او را بدیدند«2» گفتند جاءکم السّاحر بن السّاحرة الفاعل بن الفاعلة و قذف کردند و دشنام دادند عیسی را و مادرش را عیسی- علیه السّلام گفت: اللّهم انت ربّی و انا من روحک خرجت و بکلمتک خلقتنی و لم آتهم من تلقاء نفسی اللّهم العن من سبّنی و سب‌ّ امّی. بار خدایا تو خدای منی و من از روح تو آمدم و مرا به کلمه خود آفریدی و من از قبل خود نیامدم به ایشان بار خدایا لعنت کن بر آنان که مرا و مادر مرا دشنام دادند. و خدای تعالی دعاء عیسی اجابت کرد و ایشان همه«3» را با«4» خوکان کرد چون یهودا که سر جهودان بود آن بدید بترسید که بر ایشان نیز دعا کند اتّفاق کردند که او را بباید کشتن مجتمع شدند و با او در مناظره آمدند عیسی- علیه السّلام- گفت یا معشر الیهود نیک دانسته هستی«5» که خدای شما را دشمن دارد ایشان را از گفتار او«6» خشم آمد آهنگ او کردند ازیشان بگریخت و در خانه شد که در سقف او روزنی بود خدای تعالی جبرئیل را فرستاد تا«7» عیسی را از آن روزن به آسمان برد. مهتر جهودان که یهودا بود مردی را فرستاد نام او ططیانوس گفت درین خانه شو و عیسی را بکش او در خانه رفت می‌گردید کس را ----------------------------------- (1). مر: نکشتند. (2). مت، مر: دیدند. (3). مر: جمله. (4). تب، آج، لب، مر، لت: با. (5). تب: دانسته هستید، مر: دانسته‌اید. (6). مر: وی. (7). آج، لب، لت تا ایشان را کور کرد و. صفحه : 179 نیافت زوایای خانه می‌جست کس را نمی‌یافت دیر«1» بماند آن جا ایشان گمان بردند که عیسی با او کارزار می‌کند به یاری او درآمدند خدای«2» تعالی شبه«3» عیسی را بر او افکند تا جهودان در آمدند پنداشتند که او عیسی است او را بگرفتند و بکشتند بردار کردند چنان«4» که او گفت من ططیانوس«5»، صاحب شما، ازو قبول نکردند و وجه اشتباه درین روایت از آن جا بود که چون او را کشته بودند گروهی گفتند اکنون درین خانه عیسی بود و صاحب ما اگر اینکه که ما [او]«6» را کشتیم عیسی است صاحب ما کجا شد و اگر صاحب ما است عیسی کجا شد و بعضی دگر گفتند خدای تعالی شبه عیسی بر روی ططیانوس افکند دون سایر اندامش و بر اندام ططیانوس نشانها بود چون او را بکشتند نگاه کردند به روی با عیسی ماند و به اندام با صاحب ایشان گفتند روی، روی عیسی است و اندام، اندام ططیانوس از اینکه روی [354- ر]
بر ایشان مشتبه شد. مقاتل گفت جهودان مردی را بر عیسی موکّل کردند تا او را نگاه دارد تا ایشان فرحت«7» جویند به کشتن«8». جهود با او می‌گردید تا او بر کوهی شد و ایشان مراقبت می‌کردند خدای تعالی فرمود تا عیسی را«9» به آسمان بردند و شبه او بر آن مرد افکند جهودان آمدند او را یافتند گمان بردند که او عیسی است او را بگرفتند و بکشتند و بر دار کردند. چندان که او گفت من عیسی نه‌ام صاحب شماام ازو قبول نکردند. وهب منبّه گفت: عیسی- علیه السّلام- با هفده مرد حواری در جایی بود و جهودان گرد آن جایگاه بگرفتند و در آن جا شدند بر«10» آن که عیسی را بکشند خدای تعالی شبه عیسی بر همه افکند جهودان که آن دیدند عجب بماندند و گفتند ما را مسحور بکردی«11» اگر بگویی که عیسی از میان شما کدام است و الا همه را بکشیم. ----------------------------------- (1). آج، لب: در اینکه. (2). آج، لب: حق‌ّ. (3). مر: شبیه. (4). تب، آج، لب، مر، لت: چندان که. (5). تب، آج، لب، مر، لت: ططیانوسم. (6). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (7). وز، تب، آج، لب، مر، لت: فرصت. [.....]
(8). وز، تب، آج، لب، مر، لت او. (9). وز و دیگر نسخه بدلها از آن جا. (10). آج، لب، مر، لت: برای. (11). آج، لب: کردی، لت: بکرد. صفحه : 180 عیسی- علیه السّلام- گفت کیست که ایثار کند و جان بفدای من کند تا او را به جای من بکشند یکی گفت از ایشان که من چنین کنم و از میانه برخاست و گفت عیسی منم از اینکه میانه او را برگرفتند«1» و دیگران را رها کردند ازین وجه بر ایشان مشتبه شد و اینکه قول اختیار محمّد جریر«2» است و قول قتاده و مجاهد و سدّی و إبن اسحاق و إبن جریج است و اگر چه در عدد حواریّان خلاف کردند او«3» نیز در آن خلاف کرد که خدای تعالی شبه عیسی بر همه افکند«4» یا بر یکی از ایشان. و محمّد بن اسحاق گفت جهودان قصد کشتن عیسی کردند عیسی بگریخت و جایی پنهان شد یکی از جمله حواریّان بود منافق بیامد و گفت مرا چه دهی«5» اگر شما را بر عیسی راه نمایم گفتند سی درم، آن سی درم بستد و ایشان را به آن خانه آورد که عیسی در آن جا بود و او از پیش«6» در رفت و عیسی را گفت آمدند تا تو را بکشند خدای تعالی عیسی را به آسمان برد و شبه عیسی بر اینکه حواری منافق افکند تا جهودان درآمدند گمان بردند که عیسی است او را بگرفتند و بکشتند و بردار کردند«7» و حدیث او قبول نکردند. جبّایی گفت وجه اشتباه آن بود که جهودان مردی را بگرفتند و بر درختی بلند کردند و کسی«8» را رها نکردند تا گرد او گردد تا روزگار برآمد و او متغیّر شد و صورتش نشناس شد و گفتند اینکه عیسی است تا بر عوام‌ّ تلبیس کنند برای آن که چون ایشان قصد آن خانه کردند که عیسی در آن جا بود تا او را بگیرند خدای تعالی او را به آسمان برد ایشان ترسیدند که اگر عوام‌ّ بدانند رغبت کنند در دین عیسی، مردی را بگرفتند و بر دار کردند«9» آنان که خلاف کردند باقی جهودان بودند که مطّلع نبودند بر اینکه سرّ. اگر گویند روا باشد که خدای تعالی شبه شخصی بر شخصی افکند چنان که ----------------------------------- (1). وز، تب، آج، لب، مر، لت: بگرفتند. (2). آج، لب، مر، لت: محمّد بن جریر. (3). آج، مر، لت: و. (4). مر: انداخت. (5). تب، مر، لت: دهید. (6). مر ایشان. (7). مر منافق ابا می‌کرد. (8). مر، لت: کس. (9). وز و دیگر نسخه بدلها و. صفحه : 181 او را ازین باز نشناسند نه تجویز اینکه وثاقه بردارد به مشاهدات و مؤدّی بود با سفسطه! گوییم اینکه بر استمرار نشاید جز بر سبیل خرق عادت تا معجز بعضی انبیا باشد یا بعضی ائمّه یا کرامت بعضی اولیا و صالحان. اگر گویند بر نصاری چرا مشتبه شد! گوییم در روایت چنان است که چون قصد عیسی کردند ترسایان جمله بگریختند و او را رها کردند و با او کس نماند الّا آن که شبه عیسی بر او افکند«1» چون او را کشتند«2» کار عیسی«3» بر ترسایان نیز مشتبه بود اگر گویند چگونه شاید که خلقی بسیار که عدد ایشان به اینکه حدّ باشد که ترسایان هستند و جهودان خبر دهند از چیزی و مخبر به خلاف خبر باشد نه اینکه قول مؤدّی بود با«4» آن که وثاقت مرتفع شود به اخبار متواتر و اینکه مذهب سمنی باشد گوییم ایشان خبر که دادند از ظن‌ّ و اعتقاد خود دادند برای القاء شبه و آن که از ظن‌ّ خود و اعتقاد خود خبر دهد از چیزی، بر اطلاق نگویند کاذب است و خبر او را کذب بخوانند«5» پس اینکه مؤدّی نباشد با بطلان اخبار وَ إِن‌َّ الَّذِین‌َ اختَلَفُوا فِیه‌ِ لَفِی شَک‌ٍّ مِنه‌ُ، و آنان که در او اختلاف کردند یعنی در عیسی در حال القای شبه ایشان به شک‌ّ بودند که آن که او را کشتند عیسی است یا عیسی نیست حق تعالی گفت ما لَهُم بِه‌ِ مِن عِلم‌ٍ، ایشان را به اینکه علمی نبود إِلَّا اتِّباع‌َ الظَّن‌ِّ، الّا اینکه که متابعت گمان کردند و اینکه استثنا منقطع باشد برای آن که اتّباع ظن‌ّ از جمله علم نبود. زجّاج گفت وجه اختلاف ترسایان از آن بود که بعضی ازیشان گفتند عیسی اله است او را کس نتواند کشتن و بعضی گفتند پسر خداست بر او راه نیابند و بعضی گفتند خدا نیست بل بنده خداست روا باشد که او را بکشند چنان که دگر پیغامبران را، ازین وجه مشتبه شد بر ترسایان. و قوله: وَ ما قَتَلُوه‌ُ یَقِیناً، و نکشتند او را بیقین، در ضمیر دو قول گفتند یکی آن راجع است با عیسی یعنی ایشان بیقین و حقیقت عیسی را نکشتند بل بد گمان«6» بودند که آن کشته مصلوب عیسی است یا نیست؟ ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، مر، لت: افکندند. [.....]
(2). وز، تب، آج، لب، مر، لت: بکشتند. (3). مر: و. (4). آج، لب: یا ، مر: به. (5). تب، آج، مر، لت: نخوانند. (6). وز، تب، آج، لب، مر، لت: بر گمان. صفحه : 182 و قولی دیگر اینکه است که راجع است با ظن یا با علم و هذا مثل قول القائل قتلت الشّی‌ء علما و خبرا اذا علمته«1» علما و خبرا«2» اذا علمته علما یقینا لا شک‌ّ فیه، [354- پ]
آن چیز را بکشتم بعلم یعنی نیک نیک بدانستم و اینکه در کلام عرب بود دون کلام عجم و معنی آن باشد که ایشان را علم یقین حاصل نبود و نیک ندانستند که آن کشته عیسی است یا نه. بَل رَفَعَه‌ُ اللّه‌ُ إِلَیه‌ِ، بل خدای تعالی او را رفع کرد با خود یعنی با جوار رحمت خود به آسمان بنزدیک مقرّبان و مقدّسان و در اخبار معراج آمد که رسول- علیه السّلام- عیسی را به«3» آسمان چهارم دید و قوله: بَل رَفَعَه‌ُ اللّه‌ُ بیشتر«4» قرّا ادغام کردند لام را در را برای قرب مخرج و بعضی دگر گفتند اینکه جا ادغام نشاید برای آن که را حرفی مکرّر است چون او در خود«5» دو حرف باشد و حرفی در او ادغام کنند دو حرف مدرّج«6» شده باشد و دگر آن که اینکه دو حرف در او«7» دو کلمت است و سیبویه گفت هر دو روا باشد و ادغام اولیتر است و اینکه لغت اهل حجاز است و مراد به الیه بیان کردیم که آسمان است و جای«8» که کس را حکمی نباشد جز او را و مثله قوله حکایة عن ابراهیم- علیه السّلام- انّی ذاهب الی ربّی، ای الی حیث امرنی ربّی من به خدای می‌روم یعنی به آن جا که خدای فرمود وَ مَن یَخرُج مِن بَیتِه‌ِ مُهاجِراً إِلَی اللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ یعنی به آن جا که خدای و پیغامبر فرمود که به او هجرت کنی. وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَزِیزاً حَکِیماً، و خدای تعالی عزیز است و قاهر و غالب، کس او را غالب نیاید، انتقام کشد از آنان که در او عاصی شوند چنان که«9» از ایشان«10» را به صاعقه بسوخت چون سؤال رؤیت کردند و حکیم است آنچه کند به حکمت«11» و صواب کند کس را بر او اعتراض نباشد برای آن که وجه حکمت نشناسند«12» و تفاصیل ----------------------------------- (1). مر، لت: اعلمته. (2). آج، لب، مر، لت: اذا علمته علما و خبرا را تکرار نکرده است، لسان العرب (11/ 550): قالوا قتله علما علی المثل ایضا و قتلت الشی‌ء خبرا. (3). مر: در. (4). آج، لب مقریان. (5). آج، لب: خور. (6). آج، لب: مندرج. (7). مر: کلمه او را ندارد که صحیح‌تر است. (8). تب، آج: جایی. (9). تب، لت از آنان که. [.....]
(10). آج، لب پاره‌ای. (11). مر: به حکم. (12). وز، تب، لت: نشناسد، آج، لب، مر: شناسد. صفحه : 183 آن و مورد اینکه کلمه تهدید است و وعید آنان را که در عهد رسول بودند و تنبیه بر آن که اگر مطاوعت نکنند به ایشان«1» مانند آن رود. قوله: وَ إِن مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ إِلّا لَیُؤمِنَن‌َّ بِه‌ِ قَبل‌َ مَوتِه‌ِ، «ان» به معنی ماء نافیه است و بیشتر که آید الّا در عقب«2» او باشد کقوله تعالی: إِن‌ِ الکافِرُون‌َ إِلّا فِی غُرُورٍ«3» و إِن أَنتُم إِلّا فِی ضَلال‌ٍ کَبِیرٍ«4» و مانند اینکه. مفسّران و اهل تأویل خلاف کردند در آن که این‌های ضمیر در دو جایگاه باکی«5» می‌شود فی قوله تعالی: بِه‌ِ قَبل‌َ مَوتِه‌ِ. حسن و قتاده و ربیع بن انس و ابو مالک و إبن زید گفتند هر دو راجع است با عیسی- علیه السّلام- و معنی آن است که هیچ کس نبود از جهودان و ترسایان و الّا به«6» عیسی- علیه السّلام- ایمان آرد پیش از آن که عیسی بمیرد و اینکه در عهد صاحب الزّمان باشد. چون عیسی از آسمان به زمین آید«7» و دجّال را بکشد و بر روی زمین هیچ دین و ملّت نماند الّا دین محمّدی«8». پس هر جهودی و ترسائی که در آن روزگار باشد به عیسی ایمان آرد جز که بر اینکه قول، آیت مخصوص باشد به جهودان و ترسایان آن روزگار که آخر زمان بود و اینکه روایت سعید جبیر«9» است و عطیّه از عبد اللّه عبّاس، و محمّد بن جریر در تفسیر اختیار اینکه قول کرد و علی‌ّ بن ابراهیم در تفسیر اصحابان ما اینکه گفت«10». و ابو هریره روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که او گفت: الانبیاء اخوة لعلّات امّهاتهم شتّی و دینهم واحد و انّی اولی النّاس بعیسی بن مریم لأنّه لم یکن بینه و بینی نبی‌ّ و یوشک ان ینزل فیکم إبن مریم حکما عدلا فاذا رایتموه فاعرفوه فانّه رجل تام‌ّ الخلق الی الحمرة و البیاض سبط الشّعر کأن‌ّ رأسه یقطر و ان لم یصبه بلل فیکسر الصّلیب و یقتل الخنزیر و یضع الجزیة و یقبض المال و یقاتل النّاس ----------------------------------- (1). مر: با اینکه شان، لت: با ایشان. (2). لت: عقیب. (3). سوره ملک (67) آیه 20. (4). سوره ملک (67) آیه 9. (5). تب، آج، لب، مر، لت: که. (6). آج، لب موسی. (7). آج، لب: فرود آید. (8). مر: محمّد. (9). مر: سعید بن جبیر. (10). آج، لب: اختیار اینکه قول کرد. صفحه : 184 الله علی الاسلام حتّی یهلک اللّه فی زمانه الملل کلّها غیر الاسلام و یکون السّجدة واحدة للّه رب‌ّ العالمین و یهلک اللّه فی زمانه مسیح الضّلالة الکذّاب الدّجّال و تقع الامنة فی الارض فی زمانه حتّی ترتع الاسود مع الابل و النّمور مع البقر و الذّئاب مع الغنم و یلعب الصّبیان بالحیّات لا یضرّ بعضهم بعضا یلبث فی الإرض اربعین سنة ثم‌ّ یتوفّی و یصلّی علیه المسلمون و یدفنونه اقرؤا ان شئتم و ان من اهل الکتاب الّا لیؤمنن‌ّ به قبل موته قبل موت عیسی یعیدها ابو هریرة ثلاث مرّات،} گفت«1» پیغمبران«2» برادرانند از مادران مختلف و دینشان یکی است و اولیترین مردمان به عیسی مریم منم که محمّدم برای آن که میان من و او هیچ پیغامبر«3» نیست و نزدیک آن است که از آسمان فرود آید و او میان مردمان حکم کند به عدل. چون او را بینی«4» بشناسی«5» او را، مردی است تمام خلق، سرخ اسپد«6»، موی فرو گذاشته. پنداری که آب از موی او فرو می‌چکد و اگر چه تر نباشد، صلیب بشکند و خوک را بکشد و جزیه فرو نهد و مال بستاند و با کافران، بر اسلام قتال کند تا خدای تعالی در روزگار او همه ملّتها هلاک کند مگر اسلام و سجده نکنند جز خدای را و در روزگار او خدای تعالی مسیح ضلال را که دجّال کذّاب است هلاک بر آرد و در روزگار او ایمنی در زمین پدید آید تا شیر با شتر چره«7» کند و پلنگ با گاو گرگ با گوسفند«8» و کودکان به«9» مار بازی کنند و هیچ از اینان مضرّت به یکدیگر نرسانند آنگه چهل سال در زمین مقام کند، آنگه وفات آید او را و مسلمانان بر او نماز کنند و او را دفن کنند و اگر خواهی از قرآن برخوانی«10»: وَ إِن مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ إِلّا لَیُؤمِنَن‌َّ بِه‌ِ قَبل‌َ مَوتِه‌ِ، تا سه بار باز می‌گفت عکرمه و ضحّاک و مجاهد و سدّی گفتند [355- ر]
ها در «به» ضمیر عیسی است- علیه السّلام- و در موته راجع است با أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ، که ایمان آرد ----------------------------------- (1). آج، لب، مر: ابو هریره گفت که رسول علیه السّلام فرمود که. [.....]
(2). مر: انبیاء. (3). مر: پیغمبری. (4). تب: بینید. (5). تب: بشناسید. (6). وز، تب، مت، لت: سرخ اسبید، آج، لب: سرخ سفید، مر: سرخ سفید. (7). مر: چرا. (8). تب: گوسبند. (9). تب، مر، لت: با. (10). تب: برخوانید، مر: برخوان. صفحه : 185 به او معنی آن است که هیچ کس نباشد از اهل کتاب از جمله جهودان و ترسایان و الّا پیش از آن که بمیرد به عیسی ایمان آرد آنگه که ملک الموت را بینند«1» در وقتی که ایمانش سود ندارد برای آن که هر مبطلی در وقت مرگ بداند که آنچه او بر آن بود باطل بود چون اعلام و آثار عذاب و فرشتگان عذاب را بیند و حق‌ّ پیدا شود او را، و اینکه روایت علی بن طلحه است از عبد اللّه عبّاس که او گفت هیچ جهود و ترسا بنمیرد تا به عیسی ایمان نیارد و اگر چه در آتش افتد یا در آب غرق شود یا از کوهی در افتد یا در زیر دیواری باشد یا دد و دام بخورد او را به هر نوع که باشد. عبد اللّه عبّاس را گفتند اگر از بامی بیوفتد گفت در راه بگوید و به عیسی بگرود، گفتند: اگر کسی را گردن بزنند گفت زبانش به آن ملجلج شود دلیل بر صحّت اینکه تأویل قراءت ابی است قبل موتهم. کلبی گفت: از کوفه بیرون آمدم تا به طابث آمدم و آن دهی«2» است پیش واسط آن جا فرود آمدم شهر حوشب را دیدم اینکه آیت را مذاکره می‌کردیم شهر بن حوشب گفت یک روز حجاج به واسط عطا می‌داد و من حاضر بودم و او عطاها پیش خود خواست و مردم را می‌خواند و عطا می‌داد کس آمد و مرا بخواند من آنجا رفتم با جامه خلق و اسپی«3» لاغر حجّاج چون مرا بدید گفت یا شهر اینکه چه رثاثت و خلاقت است و اینکه اسپ«4» چیست من گفتم ایّها الامیر اینکه اسپ«5» نخریده‌ام چنین اتّفاق افتاد و امّا خلاقه«6» جامه مرا از جامه آن قدر بس باشد که عورت بپوشد گفت تو مردی که جامه خز نپوشی و عیب کنی آن را که پوشد گفتم من عادت نکرده‌ام که خز پوشم و لکن عیب نکنم آن را که پوشد جبّه خز بخواست و در من پوشید چون من خواستم که بیرون آیم مرا گفت آیتی از کتاب مرا مشکل شده است من گفتم آن کدام است ای امیر او اینکه آیت بخواند: وَ إِن مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ إِلّا لَیُؤمِنَن‌َّ بِه‌ِ قَبل‌َ مَوتِه‌ِ، و وقتها باشد که اسیران را از ----------------------------------- (1). تب و دیگر نسخه بدلها: بیند. (2). آج، لب: ده. (3). آج، لب، مر: اسبی. (5- 4). تب، آج، لب: اسب. (6). لب: خلاق. [.....]
صفحه : 186 جهودان و ترسایان پیش من آرند من بفرمایم تا ایشان را گردن بزنند پیش من و ازیشان کلمه ایمان نشنوم من گفتم بدان که جهودان را چون وقت مرگ باشد«1» فرشتگان عذاب بیرون حاضر آیند و به مقارع و مقامع بر روی و پشت ایشان می‌زنند و گویند یا عدوّ اللّه، عیسی مریم به تو آمد و پیغامبری صالح بود او را تکذیب کردی و ایمان نیاوردی و گفتی او پسر خداست گوید اکنون ایمان آوردم که او پیغامبر صالح بود و در آن وقت او را ایمان سود ندارد شهر بن حوشب گفت: حجّاج در من نگرید و گفت اینکه از که شنیدی گفتم از محمّد بن الحنفیّه سر در پیش افکند و ساعتی نیک انگشت بر زمین می‌زد آنگه سر برداشت و گفت: اخذتها من عین صافیة اخذتها من معدنها از چشمه صافی‌ها گرفته از معدن خودها گرفتی. کلبی گفت من شهر بن حوشب را گفتم چرا گفتی که مرا محمّد بن الحنفیّه روایت کرد و او کاره باشد ایشان را و آنچه از ایشان روایت کنند گفت قصد کردم تا او را به خشم آرم هاء فی قوله «به» راجع است با محمّد- صلّی اللّه علیه و آله- و در موته راجع است با کتابی یعنی جهود یا ترسا و اینکه روایت حماد است از حمید از عکرمه که او گفت هیچ جهود و ترسا بنمیرد تا ایمان نیارد به رسول ما صلّی اللّه علیه و آله. و بعضی دگر گفتند هاء راجع است با خدای عزّ و جل‌ّ إِلّا لَیُؤمِنَن‌َّ بِه‌ِ ای باللّه یعنی به خدای ایمان آرد آنگه که اشراط«2» و اعلام مرگ بینند و معاینه فرشتگان را بیند ایمان آرد و ایمانش سود ندارد. وَ یَوم‌َ القِیامَةِ یَکُون‌ُ عَلَیهِم شَهِیداً و روز قیامت تو بر ایشان گواه باشی به آنچه کرده باشند. و قتاده و إبن جریح گفتند عیسی بر ایشان گواه باشد به آنچه گفتند و کردند چنان که گفت: وَ کُنت‌ُ عَلَیهِم شَهِیداً ما دُمت‌ُ فِیهِم«3»، و قال تعالی: وَ یَوم‌َ نَبعَث‌ُ مِن کُل‌ِّ أُمَّةٍ شَهِیداً«4»، قوله: فَبِظُلم‌ٍ مِن‌َ الَّذِین‌َ هادُوا حَرَّمنا عَلَیهِم طَیِّبات‌ٍ، الایة. زجّاج گفت: ----------------------------------- (1). آج، لب: رسد. (2). اساس: اشتراط، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). سوره مائده (5) آیه 117. (4). سوره نحل (16) آیه 84. صفحه : 187 فَبِظُلم‌ٍ بدل فَبِما نَقضِهِم مِیثاقَهُم است و با متعلّق است بقوله: حَرَّمنا عَلَیهِم، خدای تعالی گفت به ظلمی و بیدادی که جهودان کردند ما طیّباتی از مآکل بر ایشان حرام کردیم که حلال بود ایشان را چنان که در دگر آیه گفت: وَ عَلَی الَّذِین‌َ هادُوا حَرَّمنا کُل‌َّ ذِی ظُفُرٍ«1» الی قوله ذلِک‌َ جَزَیناهُم بِبَغیِهِم، در اخبار هست که هر گه که گناهی کردی خدای تعالی از طعامهای حلال چیزی بر ایشان حرام کردی و روا بود که بر سبیل عقوبت باشد و روا باشد که اینکه بر سبیل تغیّر«2» مصلحت باشد که مصلحت ایشان در آن بوده باشد که آن طعام بر ایشان حلال باشد پیش ارتکاب معصیت چون آن معصیت بکردند [355- پ]
مصلحت«3» بر ایشان حرام کردند. وَ بِصَدِّهِم عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ کَثِیراً، و به منع ایشان بسیاری مردمان را از راه خدای یعنی از دین خدای و صدّ ایشان به دعوت بود مردمان را با ضلالت و دعوی ایشان محالات را و تحریف ایشان کتاب خدای را وَ أَخذِهِم‌ُ الرِّبَوا و گرفتن ایشان ربا و آن زیاده باشد بر سرمایه برای تأخیر دین از محل‌ّ خود وَ قَد نُهُوا عَنه‌ُ، واو حال راست در حالی که ایشان را از آن نهی کرده‌اند وَ أَکلِهِم أَموال‌َ النّاس‌ِ بِالباطِل‌ِ، و خوردن ایشان مالهای مردمان بباطل از وجوهی که خدای تعالی آن را حرام کرده باشد از رشوت بر احکام و وجوهی که نا واجب باشد وَ أَعتَدنا لِلکافِرِین‌َ مِنهُم عَذاباً أَلِیماً، و ما بجارده‌ایم برای کافران از ایشان عذابی به درد آرنده مولم. قوله تعالی«4»:

[سوره النساء (4): آیات 162 تا 170]

[اشاره]

لکِن‌ِ الرّاسِخُون‌َ فِی العِلم‌ِ مِنهُم وَ المُؤمِنُون‌َ یُؤمِنُون‌َ بِما أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ وَ ما أُنزِل‌َ مِن قَبلِک‌َ وَ المُقِیمِین‌َ الصَّلاةَ وَ المُؤتُون‌َ الزَّکاةَ وَ المُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ أُولئِک‌َ سَنُؤتِیهِم أَجراً عَظِیماً (162) إِنّا أَوحَینا إِلَیک‌َ کَما أَوحَینا إِلی نُوح‌ٍ وَ النَّبِیِّین‌َ مِن بَعدِه‌ِ وَ أَوحَینا إِلی إِبراهِیم‌َ وَ إِسماعِیل‌َ وَ إِسحاق‌َ وَ یَعقُوب‌َ وَ الأَسباطِ وَ عِیسی وَ أَیُّوب‌َ وَ یُونُس‌َ وَ هارُون‌َ وَ سُلَیمان‌َ وَ آتَینا داوُدَ زَبُوراً (163) وَ رُسُلاً قَد قَصَصناهُم عَلَیک‌َ مِن قَبل‌ُ وَ رُسُلاً لَم نَقصُصهُم عَلَیک‌َ وَ کَلَّم‌َ اللّه‌ُ مُوسی تَکلِیماً (164) رُسُلاً مُبَشِّرِین‌َ وَ مُنذِرِین‌َ لِئَلاّ یَکُون‌َ لِلنّاس‌ِ عَلَی اللّه‌ِ حُجَّةٌ بَعدَ الرُّسُل‌ِ وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَزِیزاً حَکِیماً (165) لکِن‌ِ اللّه‌ُ یَشهَدُ بِما أَنزَل‌َ إِلَیک‌َ أَنزَلَه‌ُ بِعِلمِه‌ِ وَ المَلائِکَةُ یَشهَدُون‌َ وَ کَفی بِاللّه‌ِ شَهِیداً (166) إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ قَد ضَلُّوا ضَلالاً بَعِیداً (167) إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَم یَکُن‌ِ اللّه‌ُ لِیَغفِرَ لَهُم وَ لا لِیَهدِیَهُم طَرِیقاً (168) إِلاّ طَرِیق‌َ جَهَنَّم‌َ خالِدِین‌َ فِیها أَبَداً وَ کان‌َ ذلِک‌َ عَلَی اللّه‌ِ یَسِیراً (169) یا أَیُّهَا النّاس‌ُ قَد جاءَکُم‌ُ الرَّسُول‌ُ بِالحَق‌ِّ مِن رَبِّکُم فَآمِنُوا خَیراً لَکُم وَ إِن تَکفُرُوا فَإِن‌َّ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلِیماً حَکِیماً (170)

[ترجمه]

لیکن برجایان«5» در دانش ازیشان و گرویدگان بگروند به آنچه فرستادند [به تو]«6» و آنچه فرستادند از پیش تو و ----------------------------------- (1). سوره انعام (6) آیه 146. (2). اساس، مت، به صورت بغیر خوانده می‌شود که با توجّه به تب تصحیح شد. (3). تب، آج، لب بگشت. (4). مت عز و جل. (5). وز: پا برجایان، تب: ثابت قدمان، آج لب: نه که استواران. (6). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. صفحه : 188 بپای دارندگان نماز و دهندگان زکات و گرویدگان به خدای و روز بازپسین ایشان را بدهیم مزدی«1» بزرگ. ما وحی کردیم به تو چنان که وحی کردیم به سوی نوح و پیغامبران از پس او و وحی کردیم ابراهیم خلیل و پسران او و پسر زاده او و فرزندان یعقوب و اینکه پیغمبران که نامهای ایشان مذکور است و بدادیم داود را زبور. - و پیغمبرانی که قصّه ایشان گفتیم بر تو از پیش اینکه و پیغمبرانی که قصّه ایشان نگفتیم بر تو و سخن گفت خدای با موسی سخن گفتنی. پیغمبرانی بشارت دهنده و ترساننده«2» تا نباشد مردمان را بر خدای حجّتی پس پیغمبران و بوده است خدای عزیز و محکم کار. لکن خدای گواهی می‌دهد به آنچه فرستاد بر تو فرستاد به علم خود و فرشتگان گواهی می‌دهند و بس«3» است گواهی خدای«4». آنان که کافر شدند و برگشتند از راه خدای گم راه شدند گمراهی دور. آنان که کافر شدند و ظلم کردند نیامرزد خدای ایشان را و ننماید ایشان را راهی. مگر راه دوزخ همیشه باشند در آن همیشه و بوده است آن بر خدای آسان. ای مردمان آمد ----------------------------------- (1). مت: مژدی. (2). آج، لب: مژده دهندگان و بیم کنندگان. (3). آج، لب: بسنده. (4). وز، آج، لب: خدای گواه. [.....]
صفحه : 189 به شما پیغمبر براستی از خدای بگروید تا به بود شما را و اگر کافر شوید خدای راست آنچه در آسمانهاست و زمین است و بوده است خدای دانا و محکم کار. قوله: لکِن‌ِ الرّاسِخُون‌َ فِی العِلم‌ِ«1»، لکن برای استدراک باشد و معنی او«2» به استثناء نزدیک باشد برای آن که هر دو را اخراج بعضی باشد از آنچه دیگران در آن حکم باشند و به او نقض«3» کلام اوّل کنند چنان که به «لا» خدای تعالی جهودانی را که حکم ایشان مخالف بود حکم آنان را که به اینکه صفت باشند که آیات مقدّم متضمّن است ذکر ایشان را گفت لکن آنان را که راسخ و ثابت قدم و پای بر جای باشند در علم از جمله اهل کتاب که جهودان و ترسایانند و آن عبد اللّه سلام است و بحیرا«4» راهب و مانند ایشان از آنان که از اهل کتاب عالم بودند و بر علم کار کردند و عناد [356- ر]
کار نبستند«5» مِنهُم ای من اهل الکتاب، وَ المُؤمِنُون‌َ برای آن عطف کرد مؤمنان اینکه امّت را بر عالمان اهل کتاب که ایمان جمع کرد ایشان را بر یک ملّت و آنان که از اهل کتاب ایمان آرند مؤمن باشند و حکم ایشان حکم اهل ایمان بود. گفت: هر دو گروه ایمان دارند به خدای و آنچه خدای بر تو فرستاد که محمدی (ص) از قرآن و آنچه بر پیغامبران مقدّم فرستاد که پیش از تو بودند از تورات و انجیل. «وَ المُقِیمِین‌َ الصَّلاةَ» و آنان که نماز بپای دارند از ایشان. خلاف کردند در اینکه که اینکه نماز کنندگان همان راسخان در علم‌اند یا جز ایشان«6» گروهی دیگراند بعضی مفسّران گفتند ایشانند و اگر چه در اعراب مقیمین مخالف راسخون است. آنگه در اعراب او خلاف کردند بعضی گفتند غلطی است که از نویسنده افتاد و اینکه قول حمّاد بن سلمه«7» است که او روایت کرد از زبیر که او گفت: عثمان بن ----------------------------------- (1). وز، آج، لب منهم. (2). اساس: به او، که با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زائد می‌نماید. (3). اساس: نقص، با توجّه به وز تصحیح شد. (4). آج: بحیراء. (5). اساس، وز، مت: کار بستند، با توجّه به آج و فحوای کلام تصحیح شد. (6). اساس، مت: جز ایشان، وز، تب، آج: جز ایشان، لب: جزای ایشان، مر، لت: جدای ایشان، با توجّه به وز و فحوای کلام تصحیح شد. (7). اساس، مت: محاد بن سلمه، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 190 عفّان را گفتم مقیمین چرا مخالف افتاد در اعراب راسخون و مؤمنون را. گفت: غلط از نویسنده افتاد که نویسنده چون می‌نوشت باستملاء، آن که املا می‌کرد چون اینکه جا رسید ساعتی توقّفی افتاد. آنگه گفت املا کننده را که چه نویسم. گفت اکتب: وَ المُقِیمِین‌َ الصَّلاةَ، و املا کننده لفظ قرآن نگفت، نصب کرد اینکه لفظ به آن فعل که بگفت اکتب. و عروة إبن الزّبیر گفت: از عایشه پرسیدم که اینکه آیت چون است وَ المُقِیمِین‌َ و قوله: وَ الصّابِئُون‌َ«1» و قوله: إِن هذان‌ِ لَساحِران‌ِ«2»! گفت: یابن اخ هذا عمل الکتاب اخطأوا. گفت: اینکه کار نویسندگان است خطا ازیشان افتاد. و در مصحف عبد اللّه مسعود و المقیمون است به واو و زجّاج و فرّاء و دیگر نحویان گفتند: او از صفت راسخون است و لکن چون کلام دراز شد و کلامی دگر در آن میانه آمد نصب کرد مقیمین را بر مدح و اینکه در لغت جایز است، و مثال او قوله: وَ المُوفُون‌َ بِعَهدِهِم إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرِین‌َ«3»، و بعضی دگر از اهل علم گفتند. مقیمین صفت راسخون نیست و او در محل‌ّ جرّ است عطفا علی قوله: بما انزل الیک و بالمقیمین و بر اینکه قول مقیمین الصلوة و«4» پیغامبران باشند یا فرشتگان. معنی آن باشد که ایشان ایمان آرند به کتابهای اوّل و آخر و«5» پیغامبران و فرشتگان، چنان که گفت: کُل‌ٌّ آمَن‌َ بِاللّه‌ِ وَ مَلائِکَتِه‌ِ وَ کُتُبِه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ«6». و محمّد بن الجریر اختیار«7» اینکه قول کرد و گفت: اینکه قول ابی کعب است و در مصحف او چنین است. چون مصحف با مصحف ما به لفظ موافق آمد، دلیل کند بر آن که غلط نیست و اینکه قول در تفسیر اصحاب ما آمد و تأویل بر آن که مقیمین الصلوة ائمّه معصومند- علیهم السّلام- چنان که گفت در دگر آیت«8» ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آیه 69. (2). سوره طه (20) آیه 63. (3). سوره بقره (2) آیه 177. (4). آج، لب، لت: ندارد. (5). وز، لت به. (6). اساس و دیگر نسخه بدلها: من، با توجه به آیه 285 سوره بقره (2) تصحیح شد. (7). اساس، مت کرد، با توجه به وز و فحوای عبارت حذف شد. [.....]
(8). اساس و دیگر نسخه بدلها و، که با توجه به ضبط قرآن مجید حذف شد. صفحه : 191 یُؤمِن‌ُ بِاللّه‌ِ وَ یُؤمِن‌ُ لِلمُؤمِنِین‌َ«1». و جماعتی نحویان نصب بر مدح [انکار کردند و گفتند نصب بر مدح]«2» آن جا شاید که مبتدا خبر خود گرفته باشد و کلام تمام شده و اینکه جا خبر أُولئِک‌َ سَنُؤتِیهِم، خواهد بودن. و زجّاج اینکه را انکار کرد و گفت روا باشد و گفت بسیار گفته‌اند چنین، مثل قوله: حن بنی ضبّة اصحاب الجمل و قول لبید: حن بنی ام‌ّ البنین الاربعة و زجّاج گفت: مررت بزید الکریم. بر سه وجه روا باشد نصب و جرّ و رفع جرّ بر صفت لفظ و نصب بر محل زید و رفع بر خبر مبتدای محذوف یعنی هو الکریم و نصب او«3» بر مدح در اشعار کلام ایشان بسیار است منها«4» قول جریر: لا یبعدن قومی الّذین هم سم‌ّ العداة وافة الجزر«5» النّازلین بکل‌ّ معترک و الطّیّبین معاقد الازر و بعضی دگر گفتند عطف است علی قوله بِما أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ، و الی المُقِیمِین‌َ الصَّلاةَ یعنی الأنبیاء و به نزدیک بصریان اینکه هر دو وجه اعنی جر ضعیف است برای آن که اسم ظاهر را بر مضمر و مکنّی عطف نکنند، الّا آنگه که حرف جر باز آرند«6» لا یقال مررت بک و زید الّا ان تقول و بزید و کذلک لا تقول: اخذت ممّن اخذت منه و زید الّا ان تقول و من زید وَ المُؤتُون‌َ الزَّکاةَ و آنان که زکات مال بدهند و عطف بر راسخون و مؤمنون باشد و نیز ایمان آرند به خدای تعالی و به روز قیامت أُولئِک‌َ سَنُؤتِیهِم أَجراً عَظِیماً، اینکه جمله مبتدا و خبر باشد در محل‌ّ خبر ابتدای اوّل ----------------------------------- (1). سوره توبه (9) آیه 61. (2). اساس و مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). کذا در اساس، وز، تب، آج، لب، مر، لت: ندارد. (4). مر: منه. (5). اساس، مت: الجوز، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). مر: باز آید. صفحه : 192 که راسخون و مؤمنون و آنچه تبع اوست، ایشان آنانند که ما ایشان را مزدی«1» عظیم بدهیم. حق تعالی گفت من تو را مالی دادم از آن مال زکات بده و آن ده دانک و نیم باشد، مال مال من است و تو بنده منی که: العبد لا یملک شیئا و ان ملک علی اصلنا من از آنچه به تو دادم برای تو بعضی باز می‌خواهم تا برای تو در خزانه رحمت ذخیره«2» کنم تا در دست تو تباه نشود که: ما عِندَکُم یَنفَدُ وَ ما عِندَ اللّه‌ِ باق‌ٍ«3»، تا وقت آن که درمانده‌تر«4» باشی با تو دهم در روز فقر و فاقتت. آنگه هم آن یا «5» هم چند آن با تو بدهم یکی را ده و یکی را صد و یکی را هفصد با تو بدهم تمام کرده پرورده. و گفته‌اند آیت در عبد اللّه سلام آمد و إبن یامین و إبن صوریا و اسد و اسید و ثعلبه و جز ایشان از علمای جهودان که به رسول- علیه السّلام-«6» ایمان آوردند. قوله: إِنّا أَوحَینا إِلَیک‌َ، آیت خطاب است با رسول [356- پ]
ما خدای تعالی گفت: یا محمّد ما به تو وحی کردیم چنان که به دگر پیغمبران. و وحی خدای تعالی بر پیغمبران ارسال کلامی باشد به ایشان بر دست فرشته یا بر لوحی نوشته. چنان که در حق‌ّ موسی- علیه السّلام- فرمود که: وَ کَتَبنا لَه‌ُ فِی الأَلواح‌ِ«7»، تا بی‌واسطه چنان که با موسی- علیه السّلام- و رسول ما- صلّی اللّه علیه و آله- گفت. عبد اللّه عبّاس گفت و جماعتی مفسّران که سبب نزول اینکه آیت آن بود که چون خدای تعالی اینکه آیات که پیش از اینکه است. من قوله: یَسئَلُک‌َ أَهل‌ُ الکِتاب‌ِ أَن تُنَزِّل‌َ عَلَیهِم کِتاباً مِن‌َ السَّماءِ«8» تا به آخر آیات، بفرستاد رسول- علیه السّلام- بر جهودان خواند. ایشان را خشم آمد، گفتند: ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ عَلی بَشَرٍ مِن شَی‌ءٍ«9»، خدای بر هیچ آدمی کتابی نفرستاد. خدای ردّ بر ایشان اینکه آیت فرستاد و گفت ما به تو وحی همچنان«10» کردیم که به نوح و دگر پیغمبران که از پس او بودند. خدای تعالی ----------------------------------- (1). آج، لب، مر، لت: مزد، مت: مژدی. (2). مر تو. (3). سوره نحل (16) آیه 96. (4). آج، لب: درمانده تو. (5). وز، لت: با. (6). مر آمدند. (7). سوره اعراف (7) آیه 145. [.....]
(8). سوره نساء (4) آیه 153. (9). سوره انعام (6) آیه 91. (10). وز: چنان. صفحه : 193 نوح را به دوم«1» پیغمبر ما کرد در قرآن«2» در دو جایگاه: یکی در اینکه آیت و یکی فی قوله: وَ إِذ أَخَذنا [مِن‌َ النَّبِیِّین‌َ]«3» رَب‌ِّ إِنِّی دَعَوت‌ُ قَومِی لَیلًا وَ نَهاراً«16»- الایات. او دعوت می‌کردی«17» به شب و روز به سرّ و ----------------------------------- (1). وز: نوح را دوم. (2). اساس: قرآنی، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). اساس، تب، وز، آج، لب، مت: ندارد، با توجّه به مر و قرآن مجید افزوده شد. (4). سوره احزاب (33) آیه 7. (5). آج، لب، مر: پیغمبران. (6). مر: خلق. (7). آج، لب: درازتر از عمر. (8). همه نسخه بدلها و. (9). وز، آج، مر، لت: نیفتاد. (10). آج، لب، مر: سفید. (11). مت: قوّتش نشد، مر: قوتش با کم نشد، لت: قوتش ناقص نگشت. [.....]
(12). آج، لب، مر: است. (13). تب، وز: پیغامبر. (14). لت: ندارد. (15). تب: ندارد. (16). سوره نوح (71) آیه 5. (17). آج، لب، مر، لت: می‌کرد. صفحه : 194 علانیه، ایشان اجابت نکردندی. و هر چه او دعوت بیش کردی ایشان بیش«1» رمیدندی تا مرد بودی از ایشان که فرزند طفل خود را دست گرفتی و بیاوردی و نوح را به او نمودی. گفتی: ای پسر؟ می‌بینی اینکه را! اگر«2» مرا وفاتی باشد«3»، نگر تا گرد اینکه نگردی و دعوت اینکه نشنوی و حدیث اینکه گوش باز نکنی که اینکه دیوانه است و جادو و دروغزن«4». قال اللّه تعالی: وَ قَوم‌َ نُوح‌ٍ مِن قَبل‌ُ إِنَّهُم کانُوا هُم أَظلَم‌َ وَ أَطغی«5» و گفته‌اند اوّل کس که فردا قیامت«6» از گور بر خیزد بعد«7» رسول- ما صلّی اللّه علیه و اله- نوح باشد. و گفته‌اند«8» برای آن که او را مقام شکر بود، فی قوله: إِنَّه‌ُ کان‌َ عَبداً شَکُوراً«9»، پس چنان که سورة الحمد را«10» صدر قرآن است او«11» صدر پیغمبران باشد. و در خبر است که فردا قیامت«12» اوّل کس«13» که به بهشت خوانند«14»، شاکران نعمت او باشند. وَ أَوحَینا إِلی إِبراهِیم‌َ، و وحی کردیم به ابراهیم و به فرزندانش اسماعیل و اسحاق و فرزند اسحاق یعقوب و به اسباط که فرزندان یعقوب‌اند- و ایشان دوازده سبط بودند از دوازده پسر یعقوب- و عیسی«15» و ایّوب، و آن پیغامبر مذکور به صبر و یونس، و«16» صاحب نون بود و هارون که برادر موسی بود و سلیمان که پسر داود بود. وَ آتَینا داوُدَ زَبُوراً، و داود را زبور دادیم، حمزه و خلف «زبور» خواند«17» به ضم‌ّ «زا» و اینکه را دو وجه باشد: یکی جمع «زبر»«18» باشد«19» مصدر بود به معنی اسم اعنی به ----------------------------------- (1). لب: ندارد. (2). آج، لب: که. (3). مر: مرگ آید. (4). مر: دروغگوی. (5). سوره نجم (53) آیه 52. (6). وز، آج، لب، لت: فردای قیامت. (7). وز، مر از. (8). لت: ندارد. [.....]
(9). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 3. (10). تب: ندارد. (11). تب، وز، مت: او را. (12). وز، آج، لب، مر، لت: فردای قیامت. (13). تب، وز، آج، لب، مر، لت را. (14). مر از. (15). آج، لب: ندارد. (16). تب، وز، آج، لب، مر، لت: که. (17). مر: خواندند. (18). آج، لب، لت: زبره. (19). وز، مر که. صفحه : 195 معنی مزبور«1» کالکتاب بمعنی المکتوب و هذا الدّرهم ضرب الامیر ای مضروبه و هذا الثّوب نسج یده ای منسوجها ای کتبا و صحفا مزبورة«2» مکتوبة. و وجهی دگر آن است که اینکه جمعی بود باختلاف حرکات و اگر چه صورت لفظ یکی بود. پس زبور به فتح زاء به«3» واحد بود و زبور به ضم زاء جمع، ککروان و کروان و ورشان و ورشان و دگر قرّاء زبور به فتح زا خواندند. و در خبر است که داود علیه السّلام- زبور برگرفتی و به صحرا شدی، علمای بنی اسرائیل در پس او ایستادندی«4» و مردمان«5» از پس علما بایستادندی و جنّیان از پس مردمان بایستادندی و سباع و دواب‌ّ صحرا از پس جنّیان بایستادندی و مرغان در هوا پر در پر گستردندی«6» و سایه بر ایشان افکندندی از خوشی«7» آواز داود- علیه السّلام. و در خبر است که رسول- علیه السّلام- در منقبت امیر المؤمنین (ع) حدیثی«8» دراز گفت آن که«9»: 10»11» اذا کان یوم القیمة اعطی اللّه علیّا من القوّة مثل قوّة جبرئیل« و من النّور مثل نور ادم و من الجمال مثل جمال یوسف و من الصّوت ما یدانی صوت داود و لو لا« ان‌ّ داود خطیب اهل الجنّة فی الجنّة لأعطاه مثل صوته. گفت چون روز قیامت باشد خدای تعالی [علی را]«12» چندان قوّت دهد که قوّت جبرئیل و چندان نور«13» که نور آدم و از جمال مانند جمال«14» [357- ر]
یوسف و از آواز چندان که نزدیک آواز داود بود«15». و اگر نه آنستی که داود خطیب اهل بهشت است«16» در بهشت چندانی او را آواز دادی«17» که آواز داود. ----------------------------------- (1). اساس، تب، مت: مذبور، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). مر و. (3). تب، وز، آج، لب، مر، لت: ندارد. [.....]
(4). تب، مر: بایستادندی، آج، لت: استادندی. (5). مر دیگر. (6). مر: کشیدندی. (7). مر: خوش. (8). آج، لب، لت: حدیث. (9). تب، وز، آج، لب، لت: آنگه گفت، مر: آنگاه گفت. (10). مت علیه السّلام. (11). تب: لو کان. (12). اساس: ندارد، با توجّه به وز، مر افزوده شد، آج، لب، لت: امیر المؤمنین علی را. (13). مر دهد. (14). مر: و جمالی چندان که جمال. (15). مر: و آوازش چنان بود که نزدیک آواز داود. (16). مت و. (17). تب، وز، آج، لب، مر: او را چندانی. [.....]
صفحه : 196 وَ رُسُلًا، در نصب او خلاف کردند. فرا گفت منصوب است به نزع حرف الجرّ و التقدیر أَوحَینا إِلَیک‌َ کَما أَوحَینا إِلی نُوح‌ٍ وَ النَّبِیِّین‌َ«1» چون حرف جر بیفکند«2» فعل به او رسید او را منصوب بکرد کقوله وَ اختارَ مُوسی قَومَه‌ُ ای من قومه«3» وَ لا تَعزِمُوا عُقدَةَ النِّکاح‌ِ«4» و المعنی علی عقدة النّکاح و زجّاج گفت منصوب است به فعلی که در ضمن اوحیناست و آن فعل ارسلنا باشد برای آن که ارسلنا و اوحینا در یک معنی باشد کأنّه قال و ارسلنا رسلا، چنان که گفت: لِلَّذِین‌َ یُؤلُون‌َ مِن نِسائِهِم و المعنی للّذین یبعدون من نسائهم و یعتزلونهن‌ّ بالإیلاء«5» و الحلف لأنّه لا یقال الی منه انّما یقال آلی علیه و وجهی دگر آن است که نصب او به فعلی است مقّدر محذوف که یدل‌ّ علیه ما بعده و التّقدیر و قصصنا علیک. وَ رُسُلًا قَد قَصَصناهُم عَلَیک‌َ، چنان که گفت: وَ القَمَرَ قَدَّرناه‌ُ مَنازِل‌َ«6» و التّقدیر و قدّرنا القمر قدّرناه منازل. قوله: وَ رُسُلًا پیغامبرانی را که بر تو قصّه ایشان بگفتیم و دیگران را که قصّه ایشان [نگفتیم]«7» اشتقاق قصّه من قص‌ّ اثره باشد اذا اتّبعه و منه قوله: وَ قالَت لِأُختِه‌ِ قُصِّیه‌ِ«8». ای اتّبعی اثره، و در مصحف ابی هست و رسل، وَ کَلَّم‌َ اللّه‌ُ مُوسی تَکلِیماً«9»، مصدر برای تأکید گویند در عقب فعل چنان که زیدا ضربا«10» و المعنی ضربا شدیدا وجیعا و معنی الایة و کلّم اللّه موسی تکلیما شریفا و در آیت، دلیل است بر«11» آن که کلام خدای محدث است برای آن که خدای تعالی از«12» کلام که با موسی گفت بر طور بیش از آن با هیچ پیغمبر«13» نگفت و آن را که وقت وجود و حدوث او معلوم باشد قدیم نبود که قدیم آن بود که در ازل موجود باشد وجودش را اوّل نباشد و آن کس که فرق کرد میان تکلیم و کلام به آن که گفت کلام قدیم باشد و تکلیم محدّث خباط گفته باشد برای آن که فرقی کرده باشد نه از ----------------------------------- (1). اساس: و الی رسل با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (2). مر: بیفکندند. (3). تب، وز، آج، لب، مر، لت و قوله. (4). سوره بقره (2) آیه 235. (5). وز، آج، لب، مت، مر، لت: بایلاء. (6). سوره یس (36) آیه 39. (7). اساس: بگفتیم، با توجه به وز تصحیح شد. (8). سوره قصص (28) آیه 11. (9). سوره نساء (4) آیه 164. (10). تب، آج، لب، مر، لت ضربت. (11). مر: برای. (12). تب، آج، لب، مر، لت: آن. (13). وز، تب: پیغامبر، مر: پیغمبری. صفحه : 197 روی لغت، تکلّم به کلام آن باشد که سخنی گوید و اگر چه او را مخاطبی مخصوص نباشد و کلّم«1» فلانا اذا خاطبه پس کلّم«2» از تکلّم باشد خاص‌تر و تکلّم عامتر بود عجب از خرد کسی که روا دارد که گوید خدای تعالی با موسی علیه السّلام، بر کوه طور در عهد موسی سخن گفت به کلامی قدیم چون کلام را تعلیق کرد بدین سه چیز از وقت و جای و شخص و اینکه هر سه پیش از کلام خدای باشند آن که در وجود مقدّم بود بر کلام ازین سه چیز محدث باشد و کلام که پس از آن باشد به مدّتها قدیم عجب قولی باشد. قوله: رُسُلًا بدل رسل«3» اوّل است مُبَشِّرِین‌َ وَ مُنذِرِین‌َ نصب هر دو بر حال است پیغامبرانی«4» بشارت دهنده و ترساننده، بشارت دهنده مؤمنان را به ثواب و ترساننده کافران را به عقاب، لِئَلّا یَکُون‌َ لِلنّاس‌ِ عَلَی اللّه‌ِ حُجَّةٌ بَعدَ الرُّسُل‌ِ، لام غرض راست تا نباشد مردمان را بر خدای حجّتی پس پیغامبران. ابو علی گفت آیت مخصوص است به آنان که در معلوم چنان باشد که ایشان را در بعثت انبیا علیهم السّلام لطف است چه اگر پیغامبری«5» بدیشان«6» نفرستد که ایشان را ارشاد کند به مصالح ایشان از عبادت«7» و جز آن ایشان را بر خدای تعالی حجّتی بلیغ باشد«8» اینکه دلیل فساد قول آن کس کند که گوید در مقدور لطفی باشد که اگر خدا«9» با کافر بکند ایمان آرد برای آن که اگر چنین«10» بودی چون آن لطف نکردی حجّت«11» کافر را بودی بر خدای تعالی فامّا آن کس که معلوم از حال او آن باشد که بعثت انبیا او را لطف نباشد خدای را تعالی بر او«12» حجّت باشد به ادلّه عقل و اگر چنان که او را به ادلّه عقل حجّت نبودی بر او تا«13» پیغامبر«14» نفرستادی اینکه فاسد بودی از دو وجه یکی آن که ممکن نبودی او را علم به صدق انبیا و صحّت نبوّت ایشان ----------------------------------- (1). وز: کلام. [.....]
(2). تب، آج، لب، لت: کلمه. (3). تب او. (4). آج، لب، مر، لت: پیغمبرانی. (5). آج، لب، مر، لت: پیغمبری. (6). مر: بر ایشان. (7). مر: عبادات. (8). وز، تب، آج، لب، مر، لت و. (9). تب، مر: خدای. (10). آج، لت: چونین. (11). لب: حجتّی. (12). مر: برو/ بر او. (13). آج، لب، مر، لت: ندارد. (14). وز، آج، لب، مر، لت: پیغمبر. صفحه : 198 حاصل کردن الّا پس از آن که قواعد توحید و عدل مقرّر کرده بودی«1» و آن جز به ادلّه عقل ممهّد نبود«2». دگر آن که اگر حجّت نبودی خدای را بر خلقان الّا به بعثت رسل لازم آمدی که حجّت بر رسول قائم نبودی الّا به رسولی«3» دگر و کلام در رسول او چنان بودی که کلام در او«4» تا مؤدّی شدی با مالا نهایة له از رسولان، رسولان. اینکه جمله برای آن گفتیم«5» تا بدانند که بدین آیت استدلال«6» نتوان کردن بر«7» آن که تکلیف نیکو«8» نباشد الّا پس«9» بعثت انبیاء، وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَزِیزاً حَکِیماً و خدای تعالی همیشه عزیز بوده است- قادر بر انتقام از آن که در«10» او«11» عاصی شوند و لیکن«12» حکیم است و به وجه فرماید چنان که حکمت اقتضا کند چه تعجیل آن کس کند که از فوت ترسد«13» لکِن‌ِ اللّه‌ُ یَشهَدُ لکن را چون تخفیف کنند عمل او باطل شود. گفت لکن خدای تعالی گواهی می‌دهد بدان که«14» فرو فرستاده است به تو از کتاب قرآن و احکام شرع مسلمانی أَنزَلَه‌ُ بِعِلمِه‌ِ، و به گزاف نفرستاد به علم خود فرستاد به مصالح شما که مکلّفانی«15» وَ المَلائِکَةُ یَشهَدُون‌َ، و فرشتگان نیز گواهی«16» دهند و اینکه آیت نیز ردّ بر جهودان فرستاد که گفتند: ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ عَلی بَشَرٍ [357- پ]
مِن شَی‌ءٍ«17»، خدا بر هیچ«18» آدمی چیزی نفرستاد. خدای تعالی گفت شما انکار می‌کنید که خدای«19» کتاب فرستد«20» از آسمان من که خدایم گواهی می‌دهم بر آنچه فرستاده‌ام، بر رسول خود و فرشتگان با من گواهی می‌دهند. وَ کَفی بِاللّه‌ِ شَهِیداً، و خدای«21» جل‌ّ ----------------------------------- (1). مر: باشد. [.....]
(2). وز، تب، آج، لب، لت: نشود. (3). وز، آج، لب، مر، لت: رسول. (4). آج، لب، مر، لت: درو/ در او. (5). مر: گفتم. (6). مر نکنند. (7). مر: برای. (8). تب: نکو. (9). مر: بعد از. (10). مر: آنان که بر او. (11). اساس: درو/ در او. (12). وز، تب، آج، لب، مر، لت: لکن. (13). لب به تو از کتاب. (14). مر: به آن که. (15). تب، مر: مکلفانید. [.....]
(16). وز، تب، آج، لب، لت می. (17). سوره انعام (6) آیه 91. (18). لب: خدای را هیچ. (21- 19). مر تعالی. (20). آج، لب، مر، لت: فرستاد. صفحه : 199 جلاله در گواهی«1» کفایت است، گواهی فرشتگان نه به آن می‌خواهد تا گواهی خدا به آن تمام شود و با، زیاده است در بِاللّه‌ِ، و المعنی و کفی اللّه«2» شهیدا و مراد به علم حالت«3» عالمی است چه اگر بر ظاهر حمل کنند لازم آید که علم آلت بود در انزال چنان که یکی از ما گوید کتبت بالقلم و قطعت بالسّکّین و کسرت بالفأس و غیر ذلک من الالات و چون محال است که علم آلت باشد خدای را تعالی در افعال معلوم باشد که آیت را ظاهری نیست که اشاعره بدان تمسّک کنند قوله: یَشهَدُ بِما أَنزَل‌َ إِلَیک‌َ، خدای تعالی بر هفت چیز گواهی داد اوّل بر«4» وحدانیّت خود فی قوله: شَهِدَ اللّه‌ُ أَنَّه‌ُ لا إِله‌َ إِلّا هُوَ«5» دوم«6» بر نبوّت مصطفی«7» صلّی اللّه علیه و اله فی قوله: وَ کَفی بِاللّه‌ِ شَهِیداً مُحَمَّدٌ رَسُول‌ُ اللّه‌ِ«8» و فی قوله: قُل کَفی بِاللّه‌ِ شَهِیداً بَینِی وَ بَینَکُم«9»، و قوله: قُل‌ِ اللّه‌ُ شَهِیدٌ بَینِی وَ بَینَکُم«10»، سه‌ام«11» بر اعمال بندگان فی قوله: وَ لا تَعمَلُون‌َ مِن عَمَل‌ٍ إِلّا کُنّا عَلَیکُم شُهُوداً إِذ تُفِیضُون‌َ فِیه‌ِ«12» و قال: وَ اللّه‌ُ شَهِیدٌ عَلی ما تَعمَلُون‌َ«13»، چهارم: بر همه چیز«14» گواهی داد فی قوله: أَ وَ لَم یَکف‌ِ بِرَبِّک‌َ أَنَّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ شَهِیدٌ«15»، پنجم بر دروغ منافقان گواهی داد: وَ اللّه‌ُ یَشهَدُ إِن‌َّ المُنافِقِین‌َ لَکاذِبُون‌َ«16». ششم: بر شریعت مصطفی«17» گواهی«18» داد«19» درین آیت قُل‌ِ اللّه‌ُ شَهِیدٌ بَینِی وَ بَینَکُم«20». هفتم بر صحّت قرآن گواهی«21» داد در اینکه آیت لکِن‌ِ اللّه‌ُ یَشهَدُ بِما أَنزَل‌َ إِلَیک‌َ أَنزَلَه‌ُ بِعِلمِه‌ِ«22». إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، آنان که کافر شدند و مردمان را منع ----------------------------------- (1). مر دادن. (2). وز، آج، لب: و کفی باللّه. (3). مر: حالتی. (4). آج، لب، لت: به. (5). سوره آل عمران (3) آیه 18. (6). مر: دویم. (7). مر: محمّد (ص). (8). سوره فتح (48) آیه 28، 29. (9). سوره رعد (13) آیه 43. [.....]
(20- 10). سوره انعام (6) آیه 19. (11). تب: سیم. (12). سوره یونس (10) آیه 61. (21- 13). سوره آل عمران (3) آیه 98. (14). آج، لت: چیزی. (15). سوره فصلت (41) آیه 53. (16). سوره منافقون (63) آیه 1. (17). مر صلی اللّه علیه و آله. (18). لت: گوای/ گواهی. (19). وز، تب، آج، لب، لت فی قوله. (22). سوره نساء (4) آیه 166. صفحه : 200 کردند از راه خدا و دین مسلمانی به آن که گفتند: اینکه محمّد نه آن است که ما نعت و صفت او در کتب خوانده‌ایم و اینکه«1» شکل و هیأت«2» ندارد و اینکه وقت نیامده است«3» تا مردمان رغبت نکنند«4» به او و با دین او و آن جهودان بودند. قَد ضَلُّوا ضَلالًا بَعِیداً، ایشان در کفر و ضلالت«5» و ذهاب از طریق حق دور برفته‌اند و اینکه بر طریق مبالغت باشد. إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا، آنان که کافر شدند و ظلم کردند هم«6» کافر بودند و هم ظالم تا چنان باشد«7» که مع کفره قدری‌ّ. هم جهودانند«8» به خدا و رسول کافر شدند و بر مردمان ظلم کردند. لَم یَکُن‌ِ اللّه‌ُ لِیَغفِرَ لَهُم، خدای تعالی ایشان را نیامرزد که چنین وعده داد که من کافران را نیامرزم و اینکه لام بیان کردم«9» که برای تأکید نفی«10» باشد فی قول القایل: ما کنت لافعل کذا، یعنی از آنان نه«11» ام که اینکه کنم. وَ لا لِیَهدِیَهُم طَرِیقاً، و ایشان را هیچ راه ننمایید«12» یعنی راه بهشت و ثواب برای آن که هدایت به راه ایمان سابق شده است بر سبیل عموم جمله مکلّفان را، و روا بود که مراد آن باشد«13» که با ایشان لطفی نکند که عند آن ایمان آرند در مستقبل ایّام بعد«14» آن که سالیان دراز بر کفر اصرار کردند و به الطاف متقدّم منتفع نشدند. و اینکه بر سبیل عقوبت باشد ایشان را و اینکه را خذلان گویند. إِلّا طَرِیق‌َ جَهَنَّم‌َ، مگر راه دوزخ و ممکن است گفتن که استثنا متّصل است برای آن که در ظاهر آیت نفی عموم کرد در باب هدایت طریق، آنگه ره دوزخ را از آن استثنا کرد که او راهی است از جمله راهها و روا بود که منقطع گویند برای آن که غرض آن است که ایشان را هدایت نکند«15» هیچ چیزی«16» و نفعی و ره دوزخ از آن ----------------------------------- (1). مر، لت: آن. (2). تب: هیبت. (3). آج، لب که. [.....]
(4). وز، آج، لب: بکنند. (5). مر، لت: ضلال. (6). آج، لب: همه. (7). آج، لب، مر، لت: باشند. (8). مر که. (9). تب، مر: کردیم. (10). اساس، وز، مت: نبی، با توجه به تب تصحیح شد. (11). مر: نیم. (12). وز، تب، آج، لب، مر، لت: ننماید، مت: ننمایند. (13). آج، لب: بود، مر: باشند. (14). مر از. (15). تب، آج، لب، مر، لت به. (16). آج، لب: خیری. صفحه : 201 جمله نباشد. امّا معنی هدایت او به ره دوزخ آن باشد که إمّا«1» خذلان کند و تخلیت بر سبیل عقوبت تا کفر آرند و اعمالی کنند که مستوجب دوزخ شوند و إمّا آن بود که در قیامت ره بهشت بر ایشان ببندد و به ره دوزخ فرستد ایشان را. خالِدِین‌َ فِیها أَبَداً، در آنجا یعنی در دوزخ مقیم باشند. وَ کان‌َ ذلِک‌َ عَلَی اللّه‌ِ یَسِیراً، و اینکه بر خدا آسان است و متعذّر نیست عقاب ایشان. قوله: یا أَیُّهَا النّاس‌ُ قَد جاءَکُم‌ُ الرَّسُول‌ُ بِالحَق‌ِّ مِن رَبِّکُم، حق تعالی به اینکه آیت با جمله عرب از مشرکان و جهودان و ترسایان بل جمله مکلّفان خطاب کرد که: عموم یا أَیُّهَا النّاس‌ُ، اقتضاء اینکه کند، گفت پیغمبری«2» آمد به شما ای مردمان و از خدای شما کتابی حق و دینی درست آورد. و لام، تعریف عهد است یعنی آن حق«3» که شما و همه جهان طالب آنی. فَآمِنُوا خَیراً لَکُم، ایمان آری«4» برای خود تا شما را به افتد«5» خلاف کردند نحویان در نصب خیرا. خلیل و سیبویه و جمله بصریان گفتند بر تقدیر فعلی باشد محذوف، که اینکه فعل«6» در کلام هست بر او دلیل کند و تقدیر آن بود که فآمنوا و افعلوا من الایمان خیرا لکم، ای فعلا هو خیر لکم یعنی ایمان آری«7» [و]«8» برای خود خیری کنید از عمل صالح. و کذلک انتهوا خیرا لکم المعنی انتهوا عمّا انتم فیه و افعلوا خیرا لکم. و کسایی گفت: برای تمام کلام است و محصول آن باشد که اسمی«9» بعد تمام الکلام نصب کنند بر تمییز باشد و اینکه صورت تمیز ندارد و مثال اینکه گفت: لیقومن خیرا لک و اینکه صورت تمیز ندارد و مثال خود نفس مسأله است. اینکه قول ضعیف است. ----------------------------------- (1). آج، لب: إنّما. [.....]
(2). وز، تب: پیغامبری. (3). مر: خدای. (4). تب، مر، لت: آرید. (5). مر: باشد. (6). آج، لب را. (7). آج، لب، تب، مر، لت: آرید. (8). اساس: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). آج، لب را. صفحه : 202 و ابو عبید«1» گفت برای آن که فحوای کلام در هر دو آیت دلیل اضمار کان می‌کند و تقدیر اینکه«2» است فآمنوا یکن خیرا لکم، و انتهوا خیرا لکم، ای، یکن الایمان و الانتهاء و اینکه قول خیرا لکم قریب است [358- ر]
و قول اوّل هم چنین و وجههای ضعیف بسیار گفته‌اند که ما نیاوردیم برای آن که معتمد نیست. وَ إِن تَکفُرُوا فَإِن‌َّ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، و اگر کافر شوی«3» خدا راست آنچه در آسمان و زمین است یعنی کفر شما او را زیان ندارد و در ملک او نقصانی نکند. وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلِیماً حَکِیماً، و خدای تعالی عالم است به احوال شما و حکیم است در معامله با شما. قوله تعالی عزّ و جل‌ّ:

[سوره النساء (4): آیات 171 تا 176]

[اشاره]

یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ لا تَغلُوا فِی دِینِکُم وَ لا تَقُولُوا عَلَی اللّه‌ِ إِلاَّ الحَق‌َّ إِنَّمَا المَسِیح‌ُ عِیسَی ابن‌ُ مَریَم‌َ رَسُول‌ُ اللّه‌ِ وَ کَلِمَتُه‌ُ أَلقاها إِلی مَریَم‌َ وَ رُوح‌ٌ مِنه‌ُ فَآمِنُوا بِاللّه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انتَهُوا خَیراً لَکُم إِنَّمَا اللّه‌ُ إِله‌ٌ واحِدٌ سُبحانَه‌ُ أَن یَکُون‌َ لَه‌ُ وَلَدٌ لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ وَ کَفی بِاللّه‌ِ وَکِیلاً (171) لَن یَستَنکِف‌َ المَسِیح‌ُ أَن یَکُون‌َ عَبداً لِلّه‌ِ وَ لا المَلائِکَةُ المُقَرَّبُون‌َ وَ مَن یَستَنکِف عَن عِبادَتِه‌ِ وَ یَستَکبِر فَسَیَحشُرُهُم إِلَیه‌ِ جَمِیعاً (172) فَأَمَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ فَیُوَفِّیهِم أُجُورَهُم وَ یَزِیدُهُم مِن فَضلِه‌ِ وَ أَمَّا الَّذِین‌َ استَنکَفُوا وَ استَکبَرُوا فَیُعَذِّبُهُم عَذاباً أَلِیماً وَ لا یَجِدُون‌َ لَهُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (173) یا أَیُّهَا النّاس‌ُ قَد جاءَکُم بُرهان‌ٌ مِن رَبِّکُم وَ أَنزَلنا إِلَیکُم نُوراً مُبِیناً (174) فَأَمَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا بِاللّه‌ِ وَ اعتَصَمُوا بِه‌ِ فَسَیُدخِلُهُم فِی رَحمَةٍ مِنه‌ُ وَ فَضل‌ٍ وَ یَهدِیهِم إِلَیه‌ِ صِراطاً مُستَقِیماً (175) یَستَفتُونَک‌َ قُل‌ِ اللّه‌ُ یُفتِیکُم فِی الکَلالَةِ إِن‌ِ امرُؤٌ هَلَک‌َ لَیس‌َ لَه‌ُ وَلَدٌ وَ لَه‌ُ أُخت‌ٌ فَلَها نِصف‌ُ ما تَرَک‌َ وَ هُوَ یَرِثُها إِن لَم یَکُن لَها وَلَدٌ فَإِن کانَتَا اثنَتَین‌ِ فَلَهُمَا الثُّلُثان‌ِ مِمّا تَرَک‌َ وَ إِن کانُوا إِخوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّکَرِ مِثل‌ُ حَظِّ الأُنثَیَین‌ِ یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم أَن تَضِلُّوا وَ اللّه‌ُ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ (176)

[ترجمه]

ای خداوندان کتاب از اندازه«4» مگذرید در دینتان و مگویی«5» بر خدای جز راستی«6» مسیح عیسی پسر مریم و سخن اوست بینداخت«7» او را به مریم و روحی از او«8» بگروید به خدا و پیغامبرانش و مگوئید«9» سه است باز ایستی«10» تا به بود شما را خدای یک خدا است منزه«11» است از آن که او را فرزند باشد او راست«12» آنچه«13» در آسمانهاست و در زمین و بس«14» است خدای و کیل«15». ننگ ندارد عیسی که باشد ----------------------------------- (1). تب، آج، لب، مر: ابو عبیده. (2). مر: آن. (3). تب، مر: شوید. (4). آج، لب: حدّ. (5). مگویی/ مگویید. (6). آج، لب، به درستی که، لت: که. [.....]
(7). آج، لب: بیفکند. (8). ازو/ از او. (9). آج، لب خدای. (10). تب، آج: ایستید، لت: استید، لب: ایستد. (11). آج، لب: پاکا. (12). آج، لب: مرور است. (13). آنچ/ آنچه. (14). آج، لب: پسنده. (15). آج، لب: کاردان. صفحه : 203 بنده خدای و نه فرشتگان نزدیک به عرش خدای و هر که ننگ دارد از عبادت او و استکبار«1» کند حشر«2» کند ایشان [را]«3» با خود جمله. «4» آنان که ایمان آرند«5» و کار نکو کنند«6» تمام بدهد ایشان را مزدشان و بیفزایدشان«7» از رحمت خود امّا آنان که ننگ دارند و تکبّر کنند عذاب کند ایشان را عذابی سخت«8» و نیابند خود را بجز خدای یاری و یاوری. ای مردمان آمد به شما حجّتی«9» از خداتان و بفرستادیم به شما«10» نوری روشن. «11» امّا آنان که ایمان آرند به خدای و پناه دهند«12» به او در برد ایشان را در رحمتی از او«13» و نعمتی و ره«14» نماید ایشان را به خود راهی راست. فتوی می‌پرسند«15» بگو که خدای فتوی می‌کند«16» شما را در برادران اگر مردی هلاک شود و نباشد او را فرزند و او را خواهری بود او را بود نیمه آنچه رها کند و او میراث گیرد«17» از او اگر نباشد او را«18» فرزندی و اگر ----------------------------------- (1). آج، لب: گردنکشی. (2). آج، لب: بر انگیزد. (3). اساس: ندارد از تب افزوده شد. (4). آج، لب امّا. (5). آج، لب: آوردند. [.....]
(6). آج، لب: کردند. (7). آج، لب: مر ایشان. (8). آج، لب: دردناک. (9). آج، لب رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم. (10). وز مستقیما. (11). آج، لب پس. (12). آج، لب: چنگ در زدند. (13). ازو/ از او. (14). آج، لب: راه. (15). تب: می‌کند، آج، لب: می‌خواهند. (16). آج، لب: می‌دهد. (17). آج، لب: برد. (18). آج، لب: مر آن. صفحه : 204 دو باشد ایشان را چهار دانگ باشد«1» از آنچه رها کرده بود و اگر باشد«2» برادرانی مردان و زنان مرد«3» را مانند بهره دو زن«4» بیان می‌کند خدای برای شما تا گمراه نشوید و خدای به همه چیز داناست. قوله: یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ- حق تعالی به اینکه آیت خطاب کرد با اهل کتاب«5» از جهودان و ترسایان و نهی کرد ایشان را از آن که در دین و ملّت خود غلوّ کنند و آن مجاوزت حدّ«6» باشد و غالی گفتند آنان را که در حق‌ّ امیر المؤمنین علی«7» چیزی«8» گفتند که به او لایق نبود و اصل او من غلت القدر تغلی غلیا و غلیانا و غلا السّعر یغلو غلاء و غلا الرّجل فی الشّی‌ء غلوّا وَ لا تَقُولُوا عَلَی اللّه‌ِ إِلَّا الحَق‌َّ«9»، و بر خدای تعالی جز حق مگویی«10». بعضی مفسّران گفتند آیت در ضروب و اصناف ترسایان آمد و ایشان نسطوریان‌اند«11» و مار«12» یعقوبیان و ملکائیان و مرقوسیان و ترسایان نجران، چه«13» مار یعقوبیان گفتند عیسی خداست، نسطوریان گفتند عیسی پسر خداست و مرقوسیان گفتند «ثالث ثلاثة» یعنی بر خدای تعالی اینکه محالات و ناسزا مگوی«14» إِنَّمَا المَسِیح‌ُ عِیسَی ابن‌ُ مَریَم‌َ، و اختلاف احوال در مسیح بگفتیم بعضی گفتند فعیل است به معنی مفعول یعنی ممسوح من الذّنوب معصوم و بعضی دگر گفتند: لأنّه ولد ممسوحا بالدّهن از مادر بزاد به«15» روغن اندوده و گفتند لأنّه ولد مختونا و قیل لأنّه کان ممسوح الخلق ای ممشوقه و قیل لأنّه کان ممسوح القدمین، و گفته‌اند لکثرة مساحته الارض و سیاحته فیها از آن که در زمین بسیار رفتی چون زمین پیمای بود و بر اینکه قول ----------------------------------- (1). آج، لب: رسد. [.....]
(2). لت: باشند. (3). آج، لب: نرینه. (4). آج، لب: مادینه. (5). اساس: یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). مر: از حد. (7). آج، لب علیه السّلام. (8). آج، لب می. (9). سوره اعراف (7) آیه 169. (10). تب، مر: مگویید، لت: مگوئید. (11). وز، لب، لت: فسطوریان، مت: قسطوریان. (12). آج، لب، مر، لت: ندارد. (13). وز، آج، لب، مر: بجز آنچه. (14). تب، آج، لب، لت: مگویید. (15). مر: ندارد. [.....]
صفحه : 205 فعیل به معنی فاعل باشد. حق تعالی گفت او رسول خداست و ابو عبید«1» گفت اینکه لفظ عبرانی است تازی نیست و درست آن است که تازی است و ابراهیم گفت مسیح صدّیق باشد و امّا دجّال را«2» برای آن مسیح خوانند«3» لأنّه ممسوح العین الیمنی. قوله و کلمته گفتند مراد به کلمه رسالت است یعنی رسول خدای که از او گوید و گفتند مراد به کلمه آن کلام است که فرشتگان او را به آن بشارت دادند فی قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ یُبَشِّرُک‌ِ بِکَلِمَةٍ«4» ای ببشارة منه. و حسن و قتاده گفتند مراد آن است که خلق او عند کلمه کن بود خدای تعالی گفت کن بباش«5» ببود جبّائی گفت کلمه در حق‌ّ او مجاز است مراد آن است که به او هم چنان راه یابند که«6» به کلمه و برای آنش روح خواند که به او زنده باشند چنان که به روح أَلقاها إِلی مَریَم‌َ گفتند معنی القا اینکه جا آن است که خدای تعالی با او گفت و اعلام کرد او را چنان که یکی از ما گوید القیت الیه کلمة کلمتی به او انداختم یعنی اعلام کردم او را و بعضی دگر گفتند معنی القا خلق است اینکه جا یعنی خلقه فی رحمه. وَ رُوح‌ٌ مِنه‌ُ، در او چند قول گفتند قولی آن است [که]«7» مراد آن نفخ است که جبرئیل علیه السّلام به فرمان خدای در او دمید و روح و ریح به یک معنی باشد. قال ذو الرّمّة فی وصف نار امر بالنّفخ فیها: فلمّا بدت کفّنتها«8» و هی طفلة بطلساء«9» لم تکمل ذراعا و لا شبرا فقلت له ارفعها الیک و احیها بروحک و افتنها لها فتنة قدرا«10» و ظاهر لها من یابس السّحب«11» و استعن علیها الصّبار و اجعل یدیک لها سترا ----------------------------------- (1). تب، آج، لب، مر، مت: ابو عبیده. (2). لت از. (3). مر: گویند. (4). سوره آل عمران (3) آیه 45. (5). مر: بباشد، مت: بباش بود. (6). کی/ که. (7). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). اساس، مر، مت: کفّیتها، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). مر: بطلنا. (10). ضبط اینکه کلمه در وز و تب: «قدرا» است. (11). لت: السّحت، چاپ شعرانی: العشب. صفحه : 206 و بعضی دگر گفتند مراد به روح رحمت است، یعنی و رحمة منه. بعضی دگر گفتند که«1» خدای تعالی او را بیافرید نه از آب بل«2» از باد، و زنده آفرید. او«3» نطفه نبود و آنگه علقه و آنگه مضغه و آنگه عظام. بل خدای تعالی او را خلقی تمام بیافرید«4» از اوّل با روح. و بعضی دگر گفتند برای آن روح خواند او را که خدای تعالی بر دست او احیاء موتی کردی پس دست و دم او به آنچه رسیدی بر اینکه وجه زنده شدی و التّقدیر: و کلمته و کلمة اللّه و روحه. و رفع هر دو بر خبر مبتدای محذوف باشد. و گفته‌اند روح اینکه جا جبرئیل است و او معطوف است بر ضمیر«5» نام«6» خدای تعالی، یعنی القاها اللّه الی مریم و جبرئیل منه ای من امره و قبله. فَآمِنُوا بِاللّه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ، امر است از خدای تعالی به ایمان به خدای تعالی و پیغامبرانش جمله مکلّفان را. وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ، نهی است ترسایان را و جز ایشان را از آن که با خدای انباز«7» گیرند. گفت: سه مگویی چنان که بعضی ترسایان گفتند اله واحد و ثلثة اقانیم، یک خدای و سه اقنوم: اقنوم اب و اقنوم إبن و اقنوم روح القدس. آنگه گفتند سه بودند متّحد شدند. یکی شدند و اینکه نامعقول باشد که سه ذات یکی شود. و رفع «ثلاثة» بر خبر مبتدای محذوف باشد، ای و لا تقولوا هو ثلاثة. و مثله قوله: سَیَقُولُون‌َ ثَلاثَةٌ، ای هم ثلاثة. انتَهُوا خَیراً لَکُم، باز ایستی«8» از اینکه و امثال اینکه که شما را بهتر باشد«9». وجه نصب او در آیت مقدّم بگفتیم. إِنَّمَا اللّه‌ُ إِله‌ٌ واحِدٌ، بر حقیقت خدای یکی است«10». و إِنَّمَا برای اثبات چیز باشد و نفی ما سواه، و معنی آن است که: لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، و بیان کردیم که اله معبود باشد ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: مراد آن است که. (2). اساس: نه، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد، مر: بلکه. (3). مر، آن، لت: او را. [.....]
(4). همه نسخه بدلها، بجز مت: آفرید. (5). اساس و مت منیر، با توجّه به دیگر نسخه بدلها و معنی جمله زائد تشخیص داده شد. (6). آج، لب با. (7). اساس، وز، مت: بنا گیرند، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). تب، مر: ایستید. (9). همه نسخه بدلها و. (10). مر: بود است. صفحه : 207 من الالهة و هی العبادة فعال باشد [359- ر]
بمعنی مفعول، کالکتاب و الحساب، سُبحانَه‌ُ أَن یَکُون‌َ لَه‌ُ وَلَدٌ، منزّه است«1» [خدای تعالی]«2» از آن که او را فرزند باشد برای آن که نه حقیقتش بر او روا باشد نه مجازش. برای آن که فرزند آن را باشد که جسم بود و فرزند او از آب او آفریده بود و کس را بفرزند نگیرد که او خدای است که هر چه در آسمان و زمین او راست. و «أن» مع الفعل، فرّاء گفت در موضع نصب است، و کسایی گفت در موضع جرّ. یعنی من أن یکون او عن ان یکون له ولد. وَ کَفی بِاللّه‌ِ وَکِیلًا، و خدای بس است تکفّل کننده به آنچه خلقان را حاجت باشد. قوله: لَن یَستَنکِف‌َ المَسِیح‌ُ، ننگ ندارد مسیح«3» که عیسی مریم است از آن که بنده خدای باشد، یقال: نکفت عن هذا«4» و استنکفت أنفت. و اصل او، من نکفت الدّمع اذا نحّیته بإصبعک عن خدّک. قال الشّاعر: فبانوا فلولا ما تذکّر منهم من الخلف لم ینکف لعینیک مدمع معنی استنکاف انقباض و امتناع باشد و استکبار. گفت: عیسی ننگ ندارد و امتناع نکند از آن که بنده خدای باشد و نه نیز فرشتگان مقرّب. امّا استدلال آنان که گفتند فرشتگان بهترند از پیغمبران به اینکه آیت و آنگه گفتند نیکو نباشد اگر کسی گوید: لا یستنکف الامیر ان یرکب الی‌ّ و لا الحارس و انّما یقال لا یستنکف الوزیر ان یرکب الی‌ّ و لا«5» الامیر عطف بر اینکه جمله نکو نباشد، الّا که عطف اعلی کنند بر ادون و بر عکس نکو نباشد، صحیح نیست برای چند وجه را: یکی آن که اینکه خطاب با آنان است که ایشان اعتقاد کرده بودند که فرشتگان«6» بهتر از پیغامبران باشند پس حق تعالی بر حسب اعتقاد ایشان به«7» ایشان خطاب کرد و وجهی دیگر آن است که گوییم ما اگر چه گفتیم پیغمبران از فرشتگان«8» بهتراند نگفتیم که چندان تفاوت ----------------------------------- (1). مر: بود است. (2). اساس: ندارد، به قیاس با سایر نسخه بدلها از وز افزوده شد. (3). مر را. (4). لت: کذا. (5). اساس، مت: الی، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). تب فریشتگان، لت: فرشته‌ها. (7). مر، لت: با. [.....]
(8). اساس، مت: شما، لت: فرشته‌ها، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 208 است میان ایشان که میان امیر و پاسبان تا مثال چنان آرند که در سؤال آرند«1» و انّما مثال مسأله چنان باشد که دو کس باشند از امرا که یکی را بر یکی«2» تفاوت بسیار نباشد آنگه گویند: لا یستنکف الامیر الفلانی‌ّ ان یفعل کذا و لا الامیر الفلانی‌ّ و اگر چه آن که دوم«3» بار گوید او را فروتر بود از اوّل بمرتبه و لکن به اندکی«4». جواب سه‌ام«5» از اینکه آن است که ما نگوییم که عیسی علیه السّلام و نه هیچ پیغامبر بهتر بود از همه فرشتگان«6» جمله و انّما گفتیم هر یکی از پیغمبران بهترند از هر یک از«7» فرشتگان آنگه گفت: وَ مَن یَستَنکِف عَن عِبادَتِه‌ِ، و هر کس که استنکاف و استکبار کند و ترفّع نماید از عبادت او فَسَیَحشُرُهُم إِلَیه‌ِ جَمِیعاً، او جمله را حشر کند بر خود یعنی خدای تعالی همه را جمع کند در جایی که در آن جای کس را حکمی نباشد مگر خدای را عزّ و جل‌ّ، چنان که گویند: امر فلان الی فلان القاضی، یعنی لا یملکه غیره و مورد آیت تهدید و وعید است چنان که گفت: إِلَیه‌ِ تُحشَرُون‌َ«8»، وَ إِلَیه‌ِ یُرجَعُون‌َ«9»، وَ إِلَی اللّه‌ِ تُرجَع‌ُ الأُمُورُ«10». فَأَمَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، گفت: مرجع و محشر و مجمع خلقان از مؤمن و کافر و مطیع و عاصی با من است من«11» هر یک را بر وفق عمل خود مکافات کنم آنان که مؤمنان باشند و عمل صالح و کار نیکو«12» کرده باشند«13» فَیُوَفِّیهِم مزد تمام دهم«14» ایشان را مزدشان و توفّیه مزد تمام به دادن باشد. و توفّی تمام بستدن باشد و نیز ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز مت: آورد. (2). لت: یکی را به یکی، مر: یکی از یکی. (3). مر: دویم. (4). لب: به اندک. (5). تب، مت، مر: سیم، آج، لب: سیوم. (6). تب، مر: فریشتگان، لت: فرشته‌ها. (7). اساس، وز، مت: او، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). سوره بقره (2) آیه 203. (9). سوره آل عمران (3) آیه 83. (10). سوره آل عمران (3) آیه 109، سوره انفال (8) آیه 44، سوره حج (22) آیه 76، سوره فاطر (35) آیه 4، سوره حدید (57) آیه 5. (11). مر: بر. (12). مر: نیکوا. (13). اساس: باشد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(14). مر: دهیم، لت: دهد. صفحه : 209 بر سری بیرون استحقاق دگر فضل کنم بر سبیل تفضّل«1» و امّا آنان که استنکاف و استکبار کرده باشند از عبادت من ایشان را عذابی کنم مولم درد رساننده و ایشان بدون من یاری و یاوری و پناهی نیابند«2» که ایشان را از من حمایت کند. آنگه«3» خطاب کرد عامّه مکلّفان را گفت. یا أَیُّهَا النّاس‌ُ، ای مردمان به شما آمد از خدایتان برهانی«4» و حجّتی یعنی رسول ما علیه السّلام«5»، یعنی صاحب برهانی و صاحب معجزه«6» و با او کتابی فرستادیم«7» راه نماینده بیان کننده که نوری است یعنی بمثابه نور«8» است در باب هدایت و در آیت دلیل است بر آن که قرآن محدث است که خدای آن را منزل«9» خواند و انزال نقل باشد از جهت علو به جهت سفل و اینکه از صفات محدّثان باشد آنگه وعده داد مؤمنان را و اهل طاعت را گفت: امّا آنان که ایمان آرند به خدای تعالی و به فرمانهای او دست در آویزند و طاعت و عبادت او دست آویز خود کنند ایشان را در رحمت و فضل و نعمت خود برد و ایشان را هدایت دهد بر«10» ره راست یعنی به«11» ره بهشت. برای آن که در جایی جزا و مکافات نهاد و روا بود که مراد الطافی باشد که ایشان را به ایمان و تصدیق نزدیک بکند«12» من بفضل خود آن الطاف، با ایشان بکنم. قوله: یَستَفتُونَک‌َ، جابر عبد اللّه انصاری«13» گفت آیت در مدینه آمد و إبن سیرین گفت آیت در راهروی آمد که رسول- علیه السّلام- آن جا می‌گذشت در سبب نزولش خلاف کردند سعید بن المسیّب گفت عمر خطّاب از رسول- علیه السّلام- پرسید که کلاله چه باشد خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. و جابر بن عبد اللّه انصاری گفت آیت در من آمد که من بیمار شدم«14». رسول ----------------------------------- (1). مر: تفضیل. (2). اساس، وز، مت: نیارند، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). تب: آنگاه. (4). مر: برهان. (5). مر گفت. (6). مر: معجزی. (7). آج، لب، لت: فرستاده‌ایم. (8). مر: نوری. (9). اساس، مت: مثل، با توجّه به فحوای عبارت و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). لت: به. (11). مر: بر. (12). مر، لت گفت. (13). تب: جابر بن عبد اللّه انصاری. [.....]
(14). مر: بودم. صفحه : 210 - علیه السّلام- به عیادت من آمد و ساعتی بنشست و پاره آب بخواست و بر روی [367- 1]
من ریخت من گفتم یا رسول اللّه چه فرمایی که من با مال خود کنم«1» مرا نه خواهر«2» است و فرزند هیچ ندارم، و رسول- علیه السّلام- مرا هیچ جواب نداد. برخاست«3» و بیرون شد دگر نوبت باز آمد و گفت یا جابر تو را از اینکه بیماری مرگ نباشد و خدای تعالی در حق‌ّ«4» تو و خواهران«5» تو آیتی«6» بفرستاد و ایشان را چهار دانگ نصیب کرد. قتاده گفت صحابه رسول را همّت در کلاله بودی و از آن پرسیدندی خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ یَستَفتُونَک‌َ، از تو«7» فتوا می‌پرسند ای محمّد در باب کلاله بگو که خدای فتوی می‌کند و اختلاف علما در کلاله بگفتیم پیش ازین إِن‌ِ امرُؤٌ هَلَک‌َ، اگر مردی بمیرد لَیس‌َ لَه‌ُ وَلَدٌ و او را فرزند نباشد نرینه و مادینه، وَ لَه‌ُ أُخت‌ٌ و او را خواهری باشد از مادر و پدر یا از پدر تنها نیمه مال او را باشد و به نزدیک ما باقی«8» رد کنند با«9» او به آیت اولی«10» الارحام اگر عصبه باشند و اگر نه و جمله فقها گفتند باقی عصبه را باشد اگر مرد را عصبه نباشد و عصبه عم باشد و پسران عم و پسران برادر آنگه فقها را دو قول است بیشتر فقها گفتند: رد باید کردن هم«11» با خواهر و مذهب شافعی و جماعتی فقها آن است که نیمه باقی بیت المال را باشد جمله مسلمانان را و اگر چنان باشد که متوفّی اینکه«12» خواهر باشد و برادری را«13» رها کند مادری و پدری یا پدری جمله مال او را باشد بلا خلاف چون فرزند نباشد نرینه و مادینه اگر اینکه زن که فرمان یابد«14» فرزندی دارد نرینه جمله مال فرزند را باشد بلا خلاف و برادر را چیزی نرسد«15» و اگر فرزند دختر باشد نیمه دختر را باشد بتسمیه و باقی رد بود با او به نزدیک ما و به ----------------------------------- (1). مر: کنیم. (2). مر: خویش. (3). تب، لب، مر: خواست. (4). مر، لت: باب. (5). مر: خواهرت. (6). مر چند. (7). مر بر. (8). تب را. (9). آج، لب، مر: به. (10). مر: اولو. (11). مر: همه. (12). مر: یک. (13). مر نیز. [.....]
(14). مر: فرمان یافته. (15). مر: هیچ نباشد. صفحه : 211 نزدیک فقها نیمه«1» مال دختر را باشد و نیمه«2» مال برادر را و اگر برادر«3» نبود عصبه را و اگر عصبه نبود بر آن دو قول که گفتیم آنان که به رد گویند با دختر دهند و آنان که به رد نگویند بیت المال را باشد و دلیل ما ظاهر قوله: إِن لَم یَکُن لَها وَلَدٌ، و دختر ولد باشد به اتّفاق اهل لغت. و آن کس که گوید ولد فرزند نرینه باشد دون مادینه«4» کرده باشد و اگر گوید مراد«5» در آیت تخصیص کرده باشد بی‌دلیل. دگر آن که خدای تعالی گفت: یُوصِیکُم‌ُ اللّه‌ُ فِی أَولادِکُم لِلذَّکَرِ مِثل‌ُ حَظِّ الأُنثَیَین‌ِ«6»، دگر آن که گفت: وَ لِأَبَوَیه‌ِ لِکُل‌ِّ واحِدٍ مِنهُمَا السُّدُس‌ُ [مِمّا تَرَک‌َ]«7» فَإِن«16» کانُوا إِخوَةً رِجالًا وَ نِساءً، یعنی اگر وارثان جماعتی باشند از برادران«4» و خواهران نصیب ایشان فَلِلذَّکَرِ مِثل‌ُ حَظِّ الأُنثَیَین‌ِ باشد، اگر«5» مادری و پدری باشند یا پدری«6»، اگر مادری باشند برادر و خواهر به یک جای راست گیرند اگر برادران پدری و مادری باشند و خواهران پدری، جمله مال برادران را باشد بلا خلاف و خواهران چیزی نگیرند. و اگر خواهران مادری و پدری باشند و برادران پدری، بنزدیک ما ترکه خواهران را باشد دون برادران، برای آن که ایشان دو نسب«7» دارند با متوفّی. و بنزدیک فقها چهار دانگ خواهران را باشد بتسمیه و دو دانگ برادران را برای تعصیب، و سهام شوهر و زن با اینان ثابت باشد اگر شوهر بود نیمه مال و اگر زن بود ربع مال. قوله: یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم أَن تَضِلُّوا، خدای بیان می‌کند برای شما تا گمراه نشوی، و اینکه را تأویل از دو وجه باشد: یکی آن که لام غرض تقدیر کنند و حرف نفی برای دلالت کلام و فحوی بر او، و تقدیر«8» آن است که: لئلّا تضلّوا. و مثله قوله: وَ أَلقی فِی الأَرض‌ِ رَواسِی‌َ أَن تَمِیدَ بِکُم«9»، [و المعنی، لئلّا تمید بکم]«10» و قوله: أَن تَقُولُوا یَوم‌َ القِیامَةِ إِنّا کُنّا عَن هذا غافِلِین‌َ«11» ای لئلّا تقولوا«12». و وجه دوم«13» در تأویل آیت آن ----------------------------------- (1). آج، لب: به او. (2). آج، لب: تمام. (3). اساس یک سطر افتادگی دارد، از وز آورده شد. (4). وز: برادر. (5). آج، لب، مر چه. (6). وز، آج، تب، مر، لت و. (7). مر: نسبت. (8). لت: تفسیر. (9). سوره نحل (16) آیه 15. (10). اساس: ندارد، با توجه به ضبط همه نسخه بدلها و فحوای عبارت افزوده شد. وز و در آیه دیگر معنی لکم. [.....]
(11). سوره اعراف (7) آیه 172. (12). اساس و مت: یقوموا، با توجّه به تب و فحوای آیه تصحیح شد. (13). لت: سیم. صفحه : 213 بود که یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم، ای صیانة لکم. أَن تَضِلُّوا«1»، بیان می‌کند خدای تعالی [360- ر]
برای شما تا صیانت کرده باشد شما را از آن که گمراه شوی. و کذلک فی قوله: أَن تَمِیدَ بِکُم، یعنی حفظا من ان تمید بکم. و در آیت دیگر منعا لکم أَن تَقُولُوا یَوم‌َ القِیامَةِ«2» هذا القول. و نهاد کلام و فحوای خطاب«3» بر یکی از اینکه دو وجه دلیل می‌کند تا معنی مستقیم شود و الّا معنی تباه شود، اگر از اینکه دو وجه وجهی تقدیر کنند«4» و«5» کلام متناقض شود چه بیان برای رشاد و نفی ضلال کنند نه برای ضلال. و کوه بر زمین برای آن نهاد تا نچسپد«6»، نه برای آن تا مایل شود و بخسبد«7» و آیت دیگر همچنین. وَ اللّه‌ُ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ، و خدای تعالی عالم است به همه چیزی«8» از مصالح بندگانش تا در عبادت ایشان و احکام«9» شرع آن فرماید ایشان را که به صلاح نزدیک شوند و از فساد دور شوند. و اللّه یوفّقنا لما یحب‌ّ و یرضی. ----------------------------------- (1). تب او کونوا. آج، لب، لت او مخافة ان تضلّوا، علی سبیل التوسّع. مر او مخافة لکم ان تضلّوا علی سبیل التوسّع. (2). سوره اعراف (7) آیه 172. (3). مر: کلام. (4). تب، آج، لب، مر، لت: نکنند. (5). مر: ندارد. (6). وز، لب، مت، لت: بخسبد، تب، آج، مر: نجنبد. (7). تب، آج، مر: نجنبد. (8). آج، لب: چیز. (9). مر: حکم. صفحه : 214 سورة المائدة مدنی است در«1» قول عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده، و جعفر بن مبشّر«2» گفت: مدنی است مگر یک آیت که در حجّة الوداع آمد و هی قوله: الیَوم‌َ أَکمَلت‌ُ لَکُم دِینَکُم و در اخبار اهل البیت هم چنین«3» آمد«4» و بنزدیک ما آیت دیگر در اینکه سورت در حجّة الوداع آمد به جای«5» که آن را غدیر خم گویند در اخبار ما و اخبار مخالفان«6» ما از اصحاب الحدیث و اصحاب الرّأی و هی قوله: یا أَیُّهَا الرَّسُول‌ُ بَلِّغ ما أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ مِن رَبِّک‌َ«7»- الایة. و عدد آیات او صد و بیست و یک است در کوفی [و بیست و دو در مدنی]«8» و بیست و سه در بصری و عدد کلماتش دو هزار و هشتصد و چهار کلمت است و حروفش یازده هزار و نهصد و سی حرف است و در خبر می‌آید که رسول- علیه السّلام- در خطبه حجّة الوداع اینکه سورت«9» بخواند و آنگه گفت: یا ایّها النّاس ان‌ّ سورة المائدة من آخر القران نزولا فاحلّوا حلالها و حرّموا حرامها ، گفت: سورة المائده آخر سورتی است«10» از قرآن انزله«11» بود حلالش حلال داری و حرامش حرام داری«12» عبد اللّه عمر روایت کرد که چون اینکه سورت بر رسول- علیه السّلام- فرود آمد، رسول- علیه السّلام بر راحله بود شتر در زیر او ضعیف شد چنان که«13» رسول- علیه السّلام- از راحله فرود آمد. ابو امامه روایت کرد از ابی‌ّ کعب که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: هر ----------------------------------- (1). مر: از. (2). مر: بشیر. [.....]
(3). تب، آج، لب: همچنین. (4). آج، لب: آمده. (5). تب، لت: جایی. (6). مر: مخالفین. (7). سوره مائده (5) آیه 67. (8). اساس، مت: ندارد، از وز افزوده شد. (9). مر را. (10). تب، مر که. (11). مر: انزال. (12). تب، مر: دارید. (13). مر طاقت نگرفت. صفحه : 215 که او سورة المائدة بخواند خدای تعالی به عدد هر جهودی و ترسایی که در دار دنیا«1» دم زده باشد ده حسنتش بنویسد و ده سیئتش بسترد و ده درجه‌اش ترفیع کند«2». قوله تعالی عزّ و جل‌ّ:

[سوره المائدة (5): آیات 1 تا 5]

[اشاره]

بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا أَوفُوا بِالعُقُودِ أُحِلَّت لَکُم بَهِیمَةُ الأَنعام‌ِ إِلاّ ما یُتلی عَلَیکُم غَیرَ مُحِلِّی الصَّیدِ وَ أَنتُم حُرُم‌ٌ إِن‌َّ اللّه‌َ یَحکُم‌ُ ما یُرِیدُ (1) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّه‌ِ وَ لا الشَّهرَ الحَرام‌َ وَ لا الهَدی‌َ وَ لا القَلائِدَ وَ لا آمِّین‌َ البَیت‌َ الحَرام‌َ یَبتَغُون‌َ فَضلاً مِن رَبِّهِم وَ رِضواناً وَ إِذا حَلَلتُم فَاصطادُوا وَ لا یَجرِمَنَّکُم شَنَآن‌ُ قَوم‌ٍ أَن صَدُّوکُم عَن‌ِ المَسجِدِ الحَرام‌ِ أَن تَعتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الإِثم‌ِ وَ العُدوان‌ِ وَ اتَّقُوا اللّه‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ شَدِیدُ العِقاب‌ِ (2) حُرِّمَت عَلَیکُم‌ُ المَیتَةُ وَ الدَّم‌ُ وَ لَحم‌ُ الخِنزِیرِ وَ ما أُهِل‌َّ لِغَیرِ اللّه‌ِ بِه‌ِ وَ المُنخَنِقَةُ وَ المَوقُوذَةُ وَ المُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ ما أَکَل‌َ السَّبُع‌ُ إِلاّ ما ذَکَّیتُم وَ ما ذُبِح‌َ عَلَی النُّصُب‌ِ وَ أَن تَستَقسِمُوا بِالأَزلام‌ِ ذلِکُم فِسق‌ٌ الیَوم‌َ یَئِس‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن دِینِکُم فَلا تَخشَوهُم وَ اخشَون‌ِ الیَوم‌َ أَکمَلت‌ُ لَکُم دِینَکُم وَ أَتمَمت‌ُ عَلَیکُم نِعمَتِی وَ رَضِیت‌ُ لَکُم‌ُ الإِسلام‌َ دِیناً فَمَن‌ِ اضطُرَّ فِی مَخمَصَةٍ غَیرَ مُتَجانِف‌ٍ لِإِثم‌ٍ فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (3) یَسئَلُونَک‌َ ما ذا أُحِل‌َّ لَهُم قُل أُحِل‌َّ لَکُم‌ُ الطَّیِّبات‌ُ وَ ما عَلَّمتُم مِن‌َ الجَوارِح‌ِ مُکَلِّبِین‌َ تُعَلِّمُونَهُن‌َّ مِمّا عَلَّمَکُم‌ُ اللّه‌ُ فَکُلُوا مِمّا أَمسَکن‌َ عَلَیکُم وَ اذکُرُوا اسم‌َ اللّه‌ِ عَلَیه‌ِ وَ اتَّقُوا اللّه‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ سَرِیع‌ُ الحِساب‌ِ (4) الیَوم‌َ أُحِل‌َّ لَکُم‌ُ الطَّیِّبات‌ُ وَ طَعام‌ُ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ حِل‌ٌّ لَکُم وَ طَعامُکُم حِل‌ٌّ لَهُم وَ المُحصَنات‌ُ مِن‌َ المُؤمِنات‌ِ وَ المُحصَنات‌ُ مِن‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ مِن قَبلِکُم إِذا آتَیتُمُوهُن‌َّ أُجُورَهُن‌َّ مُحصِنِین‌َ غَیرَ مُسافِحِین‌َ وَ لا مُتَّخِذِی أَخدان‌ٍ وَ مَن یَکفُر بِالإِیمان‌ِ فَقَد حَبِطَ عَمَلُه‌ُ وَ هُوَ فِی الآخِرَةِ مِن‌َ الخاسِرِین‌َ (5)

[ترجمه]

[به نام خدای بخشاینده مهربان]«3» ای آنان که ایمان آورده‌اید. وفا کنید به عهدها، حلال کردند شما را بهیمت چهار پایان مگر آنچه خوانند بر شما جز حلال دارنده صید و شما محرم باشید که خدای حکم کند آنچه خواهد. ای آنان که ایمان آورده‌اید«4» حلال مدارید مناسک خدای و نه ماه حرام و نه هدی خانه خدای و نه آنچه آن را تقلید کرده باشید و نه قصد کننده خانه کعبه را که طلب می‌کنند از نعمتی از خدایشان و خشنودی، و چون حلال شوید صید کنید به بزه نیارد«5» شما را دشمنی گروهی«6» برای آن که بازداشتند شما را از مسجد حرام که عدوان و ظلم کنید و یاری دهید بر نیکویی و پرهیزکاری و یاری ندهید یکدیگر را بر ----------------------------------- (1). مر: اسلام. (2). تب: رفیع کند، مر: رفیع گرداند. (3). اساس و وز ترجمه ندارد، از تب افزوده شد. [.....]
(4). اساس، وز، تب، مر: آورده‌اند. با توجه به سیاق عبارت فارسی و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). اساس و مت: بنه یار و، وز: ننه یا رداء، تب: بنه یا رداء، آج، لب: باید که کسب نکند، با توجّه به ضبط لت تصحیح شد. (6). اساس و مت: کردی، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 216 بزه و ظلم، بترسید از خدای که خدای سخت عقوبت است. [360- پ]
حرام بکردند بر شما مردار و خون و گوشت خوک و آنچه نام جز خدای برند بر آن و گلو گرفته و به چوب کشته و آن که از کوه بیندازند و آن که به سر و زدن«1» کشته شود و آنچه نیم خورده دد«2» باشد الّا آنچه بکشته باشند«3» [و آنچه بکشند]«4» بر سنگهایتان و آنچه ببخشید به تیرهای«5» قمار که آن فسق است. امروز نا امید شدند آنان که کافر شدند از دین شما، مترسید از ایشان و بترسید از من«6». امروز تمام کردم برای شما دینتان و تمام کردم بر شما نعمت من و پسندیدم برای شما مسلمانی دین را، هر که را ضرورت باشد در گرسنگی جز باز چسبیده«7» با بزه که خدای آمرزنده و بخشاینده«8». می‌پرسند تو را«9» که چه حلال کردند ایشان را! بگو حلال کنند«10» شما را پاکها و آموخته باشید«11» از سگان صیدی سگبانان، آموزید ایشان را از آنچه آموخته است خدای«12»، بخورید از آنچه بگیرند«13» بر شما و بگویید نام خدای بر او و بترسید از خدای که خدای زود شمار است. ----------------------------------- (1). اساس و مت: به سر زدن، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). وز، تب: دده. (3). لت: بکشند. (4). اساس: ندارد، از لت افزوده شد به قرینه عربی. (5). لت: به نیزه‌های (6). اساس و مت: از او، با توجه به دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). آج، لب: نه میل کننده، لت: جز برگردیده. (8). تب، لت است. (9). همه نسخه بدلها: از تو. (10). وز، تب، لت: کردند. (11). آج، لب: آموزانیده باشند. [.....]
(12). وز: آموخته خدای، تب، لت: شما را خدای. (13). آج، لب: نگاه دارند. صفحه : 217 امروز حلال کردند شما را پاکها و طعام آنان که ایشان را کتاب دادند حلال است شما را و طعام شما حلال است ایشان را و زنان آزاد«1» از زنان مؤمن و زنان آزاد«2» و پارسا از آنان که دادند ایشان را کتاب از پیش ایشان، چون بدهید ایشان را مهرهایشان نکاح کننده جز زنا کننده و نه گیرنده دوستان«3» و هر که کافر شود به ایمان ضایع باشد کار او و او در سرای باز پسین از زیانکاران باشد. قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا أَوفُوا بِالعُقُودِ، خدای تعالی به اینکه آیت خطاب کرد با جمله مسلمانان و آنچه بیرون از مسلمانان«4» از جمله کافران هم داخل‌اند در اینکه تکلیف [به]«5» دلیلی دیگر، أَوفُوا بِالعُقُودِ، خدای تعالی فرمود مکلّفان را که وفا کنند«6» به عهدها«7». و فی بعهده و اوفی وفاء و ایفاء. «و فی» لغت عامّه عرب است و «اوفی» لغت اهل حجاز است، و لغت قرآن بر اینکه است فی قوله: وَ أَوفُوا بِعَهدِی أُوف‌ِ بِعَهدِکُم«8» وَ المُوفُون‌َ بِعَهدِهِم«9» ...، وَ أَوفُوا بِعَهدِ اللّه‌ِ إِذا عاهَدتُم«10» ...، و العقود جمع عقد و عقد و عهد و میثاق، نظایراند. و گفته‌اند عقد بلیغتر از عهد باشد. قال الحطیئة: قوم اذا عقدوا عقدا لجارهم شدّوا«11» العناج و شدّوا فوقه الکربا و اهل تأویل خلاف کردند در آن که مراد به اینکه پیمان چیست! ----------------------------------- (2- 1). آج، لب: زنان پاکدامن، لت، زنان که شوهر دارند. (3). آج، لب: گیرندگان دوستان نهانی. (4). آج: از مسلمانند، مر: آنچه از بیرون مسلمانان‌اند، لت: از مسلمانانند. (5). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (6). مر، لت: کنید. (7). آج، لب، مر، لت یقال. (8). سوره بقره (2) آیه 40. (9). سوره بقره (2) آیه 177. (10). سوره نحل (16) آیه 91. (11). اساس، وز، مت: اشدّوا، با توجّه به دیگر نسخه بدلها و ضبط بیت در دیگر منابع تصحیح شد. صفحه : 218 بعضی گفتند: آن عهدهاست که ایشان بستند پیش از نزول آیت بر موازرت و معاونت یکدیگر بر آن که بر ایشان ظلم کند«1» بر او یک دست و یک زبان باشند و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. و ربیع انس و ضحّاک و قتاده و سدّی و سفیان ثوری و بعضی دگر گفتند: مراد آن عهدهاست که در کتب اوایل است با اهل کتاب که: لَتُبَیِّنُنَّه‌ُ لِلنّاس‌ِ وَ لا تَکتُمُونَه‌ُ«2» ...، که وصف رسول- علیه السّلام- و نبوّت او پنهان نکند«3» و تغییر و تبدیل نکنند. روایتی دگر از عبد اللّه عبّاس آن است که مراد جمله اوامر و نواهی قرآن است در احکام حلال و حرام و حدود و فرایض. خدای تعالی عهد گرفت بر مکلفان که نقض نکنند آن را و خلاف آن نکنند. بعضی دگر گفتند: مراد جمله عهدهاست که مردمان با یکدیگر کنند و اینکه قول إبن زید است. و عبد اللّه بن عبدة«4» و جبّائی گفت: مراد آن است که: سوگند نگاه دارند و دروغ نکنند«5» و خلاف آنچه بر آن سوگند خورده باشند نکنند الّا سوگند بر معصیت که آن جا«6» رها کند«7» تا حنث حاصل آید و کفّارت کند بنزدیک فقها و بنزدیک ما سوگند بر معصیت منعقد نباشد و اگر خلاف کند بر او کفّارت نباشد و اولیتر از اینکه اقوال قول عبد اللّه عبّاس [است]«8» که مراد اوامر و نواهی است و احکام و حدود و فرایض برای آن که اینکه عامتر است و پر فایده‌تر و نیز تا نسبت دارد با اینکه لفظ که در عقب اوست من قوله: أُحِلَّت لَکُم بَهِیمَةُ الأَنعام‌ِ، حلال کردند شما را بهیمه«9» چهار پایان و چهار پای را با«10» آن بهیمت خوانند که مستبهم«11» باشد از گفتن و جواب دادن ----------------------------------- (1). تب، مر: کنند. (2). سوره آل عمران (3) آیه 187. [.....]
(3). وز، تب، آج، لب، مر، لت: نکنند. (4). لب، مر: عبیدة. (5). مر: نگویند. (6). لت: اینکه جا. (7). تب: کنند. (8). اساس: ندارد از وز افزوده شد. (9). اساس، مر: بهمه با توجّه به وز و فحوای کلام تصحیح شد. (10). وز، تب، آج، لب، لت: به، مر، مت: برای. (11). مر: مبتهم. صفحه : 219 و استبهم الأمر اذا استغلق و بهیم«1» اسبی«2» باشد که لونی و شیتی ندارد که مخالف لون تنش باشد که به آن بشناسند او را پس شناختن او مستبهم«3» بود و کار مجهول بسته را مبهم خوانند و الأنعام جمع نعم و واحد او بیشتر در شتر استعمال کنند امّا انعام که لفظ جمع است در جمله [361- ر]
چهار پایان به کار دارند و مفسّران خلاف کردند در بهیمه انعام در اینکه آیت. حسن و قتاده و ربیع و سدّی و ضحّاک گفتند جمله چهارپایان را خواست که حلال کند«4» در شریعت بر ما از شتر و گاو و گوسفند و بعضی«5» گفتند: مراد جنین اینکه چهار پایان است آنچه در شکمهای اینان«6» باشد«7» از بچگان برای آن که ایشان را خلاف افتاد و مشکل شد بر ایشان که اگر مرده باشد چه حکم دارد«8». عطیّة العوفی‌ّ گفت«9»: عبد اللّه عبّاس را پرسیدم از اینکه آیت گفت: مراد چنین چهار پایان است گفتم: اگر مرده باشد چون مادرش را بکشند. گفت: حلال باشد برای آن که آن«10» بمنزلت احشاء اوست چون جگر و شش و جز آن و در اینکه اشارت به آن کرد که: ذکاة امّها ذکاتها، کشتن مادر کشتن او باشد و بنزدیک ما مراعی بود اگر تمام خلق شده باشد و موی برآورده و در او روح نباشد حکمش اینکه باشد کشتن مادر کشتن او بود که او بمنزلت جمادی بوده است در شکم مادر پس او بمثابت«11» بعضی احشاء شکم باشد و اگر تمام نشده باشد خلقش«12» به هیچ وجه حلال نباشد و اگر تمام خلق شده باشد و جان در او«13» باشد واجب باشد که او را نیز بکشند تا حلال باشد چه اگر زنده از شکم مادر بگیرند و بنه کشند«14» رها کنند تا بمیرد مردار باشد. و قابوس روایت کند از پدرش که روزی گاوی بکشتند و در شکم او جنینی بود، عبد اللّه عبّاس آن جا بگذشت دنبال آن بچّه گرفت و برداشت و گفت: هذا بهیمة ----------------------------------- (1). لت: بهیمه، 2. اساس: اسپی/ اسبی. (3). مر: مبهم. (4). مر: حلال کرد بر ما در شریعت، لت: حلال‌اند. (5). مر دیگر. [.....]
(6). تب، مر: ایشان. (7). لت: باشند. (8). مر و. (9). مر از. (10). مر: اینکه. (11). مر: بمنزلت. (12). مر: خلقتش. (13). درو/ در او. (14). آج: بنکشند. صفحه : 220 الأنعام الّتی احلّت لکم. و ابو سعید خدری‌ّ گفت: رسول را- علیه السّلام- پرسیدم از جنین«1» بچّه که در شکم بهایم باشد گفت: ذکاته ذکاة امّه ، کشتن او کشتن مادر باشد و آنچه مذهب است بیان کرده شد. کلبی گفت: مراد به بهیمة الانعام وحوش‌اند چون آهو و گاو کوهی و خر کوهی، و حمل کردن بر عموم اولیتر باشد برای آن که از میان اینکه اقوال تنافی نیست جمع توان کردن«2» میان همه و اینکه آیت مجمل است«3» و تفصیل بعضی از او در سورة الانعام است فی قوله: ثَمانِیَةَ أَزواج‌ٍ مِن‌َ الضَّأن‌ِ اثنَین‌ِ«4»- الآیة، و انعام اسمی باشد اینکه سه جنس را از شتر و گاو و گوسفند بیانه قوله: وَ الأَنعام‌َ خَلَقَها لَکُم فِیها دِف‌ءٌ وَ مَنافِع‌ُ وَ مِنها تَأکُلُون‌َ«5»، آنگه اینکه«6» جنس را که نه از اینکه باب است و اینکه حکم ندارد«7» در تحلیل جدا کرد از اینکه گفت: وَ الخَیل‌َ وَ البِغال‌َ وَ الحَمِیرَ لِتَرکَبُوها وَ زِینَةً«8» ...، آنگه«9» از آن استثنا کرد گفت: إِلّا ما یُتلی عَلَیکُم، الّا آنچه بر شما خوانند خلاف کردند در اینکه استثنا و مستثنا. مجاهد و قتاده گفتند: مراد بچه چهار پایان است و استثنا متّصل است یعنی جمله بچگان از اینکه سه چیز«10» حلال است الا آنچه پس از اینکه بر شما خوانند و بیان کنند شما را فی قوله: حُرِّمَت عَلَیکُم‌ُ المَیتَةُ وَ الدَّم‌ُ، الّا آن جنین که هنوز خرد«11» باشد تمام خلق نبود یا چون از شکم مادر بگیرند مرده باشد یا بمیرد. و سدّی و عبد اللّه عباس گفتند: مراد به مستثنا خوک است و آنچه در حال کشتن او نام خدای نبرند و بر اینکه قول استثنای خوک منقطع باشد و ما لم یذکر اسم اللّه علیه متّصل باشد و بر اینکه قول دگر مفسّران إِلّا ما یُتلی عَلَیکُم، آن است که ذکر ----------------------------------- (1). اساس: چنین با توجّه به فحوای عبارت و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). آج، لب: کرد. (3). آج، لب: بود. (4). سوره انعام (6) آیه 143. (5). سوره نحل (16) آیه 5. [.....]
(6). تب، آج، لب، مر: آن. (7). آج، لب و. (8). سوره نحل (16) آیه 8. (9). مر: آنگاه. (10). آج، مر، لت: جنس. (11). مر: خون. صفحه : 221 کرد فی قوله: حُرِّمَت عَلَیکُم‌ُ المَیتَةُ وَ الدَّم‌ُ وَ لَحم‌ُ الخِنزِیرِ الی آخر الایة، و اولیتر حمل آیت بود بر عموم چنان که گویند: هر چه حرام است همه داخل است تحت قوله: إِلّا ما یُتلی عَلَیکُم و آنگه از اینکه جمله هر چه داخل باشد در بهیمة الانعام و به استثنا«1» مخرج باشد چون خون و مردار و آنچه نام خدای نبرند بر آن و منخنقة و موقوذة و متردّیه و نطیحه و ما ذبح علی النّصب اینکه همه استثنا متّصل باشد و خوک استثنا منقطع باشد برای آن که خوک از جنس بهیمة الانعام نیست. و علی بن الحسین المغربی‌ّ گفت: مراد به اینکه مستثنا«2» بحیره و سائبه و وصیله و حام است که [در]«3» سورة الانعام گفت و اینکه سهو است از او برای آن که آن حرام نیست بر حقیقت، ایشان بر خود حرام کردند و خدای تعالی گفت: آن حکم نه من نهادم، فی قوله: ما جَعَل‌َ اللّه‌ُ مِن بَحِیرَةٍ«4»- الآیة، قوله: غَیرَ مُحِلِّی الصَّیدِ، نصب او بر حال است و در عاملش خلاف کردند: بعضی گفتند: اوفوا بالعقود غیر محلّی الصّید و تقدیر آن باشد که: اوفوا بالعقود الّتی عقدها اللّه علیکم لا محلّین للصّید فی حال الإحرام. و قولی«5» دیگر آن است که حال باشد من قوله: أُحِلَّت لَکُم بَهِیمَةُ الأَنعام‌ِ، اینکه به قول آن لایق باشد که گفت: مراد به بهیمة الانعام وحش است و التّقدیر: احلّت لکم صید الوحش إلّا فی حال الاحرام«6»، صید وحش حلال کردند شما را الّا در حال احرام یعنی استحلال صید کنی«7» مادام تا محرم نباشی. چون محرم شوی صید حلال نیست«8» شما را. و بر اینکه قول غیر حال باشد از مفعول و ذو الحال ضمیر است فی لکم و قوله: وَ أَنتُم حُرُم‌ٌ، «واو» هم حال راست و اینکه معنی استثناء بعد الاستثنا باشد برای«9» اطلاق کرد و حلال کرد در آیت بر اینکه قول صید وحش را. آنگه بعضی از او استثنا کرد، بقوله: إِلّا ما یُتلی عَلَیکُم، بعد هذا و یبیّن ----------------------------------- (2- 1). مر: استثنا. (3). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (4). سوره مائده (5) آیه 103. (5). مر: قول. (6). اساس و مت: الحرام، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). تب: کنید. (8). لت: نه حلال است. (9). وز، تب، آج، لب، لت، مر آن که. [.....]
صفحه : 222 لکم، الّا آنچه پس از اینکه بر شما خوانند بیان کنند شما را آنگه حالی از حالات صائد از او استثنا کرد، و هی حالة الاحرام. و روا بود که نصب غیر بر استثنا بود و حال ظاهرتر است. و از حق «واو» حال آن باشد که از پس او جمله اسمی یا فعلی آید«1». اگر مفرد کنی آن را منصوب شود بر حال، نحو قولهم: جاءنی زید و هو راکب [361- پ]
ای راکبا. و حرم جمع حرام باشد، و مراد به حرام محرم است در آیت، یعنی و شما محرم باشی به حج یا به عمره. قال الشّاعر: فقلت لها فیئی«2» الیک فانّنی حرام و انّی بعد ذاک لبیب ای ملبّی از بنای لبّب باشد به معنی لبّی. إِن‌َّ اللّه‌َ یَحکُم‌ُ ما یُرِیدُ، خدای تعالی در شرع آن حکم کند که خواهد. [برای آن که معلوم شده است که او حکیم است، آن خواهد که صلاح مکلّفان باشد، پس او آن کند که او خواهد جز آن است که آن خواهد]«3» که حکمت اقتضا کند از آن جا که حکیم است و عالم و غنی از آنچه قبیح«4» خواهد«5» بنا حق حکم کند. یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّه‌ِ- الآیة، حق تعالی در اینکه آیت نهی کرد مؤمنان را و مراد ایشان و جز ایشان الّا آن است که توجیه خطاب به«6» مؤمنان کرد برای رفعت منزلت ایشان و کافران را آن پایه ننهاد که«7» ایشان را به خطاب خود تشریف کند و اینکه سخن مذکّر آن است. امّا آنچه تحقیق«8» است در اینکه و امثال اینکه، آن است که اینکه را بنابر آن باشد که کفّار به شرایع متعبّداند [بنزدیک ما، و]«9» بنزدیک فقها متعبّد نه‌اند. پس اگر چه به ظاهر اینکه خطاب داخل نباشند در اینکه تکلیف که از عقب یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا آید به دلیل دگر داخل باشند در آن. و روا بود که یکی از ما در خطاب روی به یکی کس«10» آرد و توجیه خطاب به او کند و مراد ----------------------------------- (1). آج، لب، لت، مر که. (2). اساس و همه نسخه بدلها: فینی، با توجّه به معنی بیت و ضبط آن در قرطبی (6/ 36) تصحیح شد. (3). اساس و مت: افتادگی دارد، با توجّه به دیگر نسخه بدلها از وز افزوده شد. (4). آج، لب: قبح. (5). مر: قبیح است و نخواهد تا. (6). آج، لب: با. (7). مر ذکر. (8). مر: حقیقت. (9). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد. (10). لت: ندارد، تب، آج، لب، مر: یک کس. صفحه : 223 او باشد و دیگران. و در قرآن مانند آن«1» بسیار است، من قوله: یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ إِذا طَلَّقتُم‌ُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُن‌َّ«2» یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّه‌ِ، ای آنان که ایمان آورده‌اید حلال مدارید«8» شعایر خدای«9». عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند: مراد به شعایر مناسک حج است که مشرکان به حج آمدندی و هدی آوردندی مسلمانان خواستند تا بر ایشان غارت کنند. خدای تعالی نهی کرد ایشان را از اینکه، بیان اینکه قول قوله تعالی: ذلِک‌َ وَ مَن یُعَظِّم شَعائِرَ اللّه‌ِ فَإِنَّها مِن تَقوَی القُلُوب‌ِ. عطیّه گفت از عبد اللّه عبّاس: مراد آن است که حلال مدارید که صید کنید در حال حرام«10». عطا گفت: مراد به شعایر معالم شرع است و معنی آن است که لا تستحلّوا حرمات اللّه، محرّمات شرع که خدای تعالی حرام کرده است حلال مداری و اوامر و نواهی او را بر وفق آنچه گفته است کار بندی. ----------------------------------- (1). مر ببرد. (2). لت، مر ای رسول اللّه: [.....]
(3). تب: حطیم. (4). آج، لت آمده. (5). مر: همراه. (6). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد. (7). وز: تقلیل. (8). آج، لب: مداری. (9). مر: خدا را. (10). کذا در اساس و وز و مت، دیگر نسخه بدلها: احرام. صفحه : 225 بعضی دگر گفتند: مراد به شعایر معالم حرم است یعنی حرمت حرم نگاه دارید و آنچه شما را از آن نهی کردند در حرم، مکنی. [و حلال مدارید و اینکه قول سدّی است. إبن جریج گفت: مراد به شعایر معالم حج است و ارکان و افعال و از مناسک]«1» حلال مدارید فرو گذاشتن آن و ضایع کردن آن. مجاهد گفت: شعائر اللّه صفاست و مروه و هدی و جز آن. فرّاء گفت: سبب آن بود که بسیاری از عرب سعی صفا و مروه از جمله مناسک حج نمی‌شمردند، خدای تعالی به اینکه آیت ایشان را اعلام کرد که آن از مناسک است، و اینکه قول روایت کرده‌اند از باقر- علیه السّلام. و بعضی دگر گفتند: شعایر علاماتی است که نصب کرده‌اند بر اطراف حرم [362- ر]
تا فرق بود میان حل‌ّ و حرم. خدای تعالی مردمان را نهی کرد که از آن جا در گذرند و در مکّه شوند بی‌احرام. زجّاج گفت و علی‌ّ بن الحسین المغربی‌ّ: مراد آن است که حلال مدارید آن هدی که آن را برای خانه خدای اشعار کرده‌اند«2» که بر آن غارت کنید. و اشعار هدی آن باشد که کاردی در کوهان او زنند تا خون از او بیاید و آن خون در او مالند و نعلینی به خون ملطّخ و بر گردن او بندند تا هر که ببیند داند که آن هدی است. و اصل کلمه اشعار بود و آن اعلام«3» بود و شعار و علامت بود. و قال الکمیت: نقتّلهم جیلا فجیلا نراهم شعایر قربان بهم نتقرّب و قویترین اینکه اقوال قول عطاست که گفت: معالم شرع است از حلال و حرام برای آن که عامتر است و جامعتر است فواید را و واحد الشعائر شعیرة و هی فعیلة به معنی مفعوله من الإشعار و هی الإعلام. وَ لَا الشَّهرَ الحَرام‌َ، یعنی و لا تحلّوا الشّهر الحرام و ماه حرام نیز حلال مدارید«4» قتال کردن و آن چهار ماه است. ذو القعده و ذو الحجّه و محرم و رجب واحد فرد و ثلثة سرد، ای متتابعة متوالیة سه ماه پیوسته چنان که بینی یک ماه مفرد«5» و آن رجب است، اما آن ماه که در اینکه آیت مراد است در او ----------------------------------- (1). اساس و مت: افتادگی دارد، از وز افزوده شد. (2). لت: کرده باشند. (3). مر: علامت. (4). آج، لب: مداری، مر: مرانید. (5). لت: فرد. صفحه : 226 خلاف کردند بعضی گفتند رجب است، بعضی گویند«1» ذو القعدة است اینکه قول عکرمه است. و جبّایی گفت: مراد جمله ماههای حرام است و اگر چه لفظ واحد است مراد جنس است. وَ لَا الهَدی‌َ، بعضی گفتند: اینکه لفظ جمع است و واحدش هدیه باشد [کتمر]«2» و تمرة، و بعضی گفتند: جنس است و هدی نام آن است که مردم برانداز شتر و گاو و گوسپند بر وجه قربان و آن«3» دو گونه باشد هدی متمتع بود و هدی آن کس که حج قارن کند و هدی با خود براند تا هدی چون قرینی باشد او را یعنی آن هدی«4» حلال مدارید که کسی آورده باشد تا«5» به خانه خدای برد برای حج و به قربان بکشد که بر آن غارت کنی«6» و برانی«7» و گفته‌اند: معنی آن است که حلال مدارید که منع کنی هدی را از آن که به محل خود رسد از حرم بل رها کنی«8» تا به جای خود رسانند و قوله«9»: وَ لَا القَلائِدَ، و هی جمع قلیدة ای مقلّدة. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد هم هدی است و لکن فرق اینکه باشد که هدی باشد که نه مقلّد بود و لکن قلاید هدی باشد مقلّد پس اینکه خاصتر بود و آن عامتر و اینکه از باب تخصیص بالذّکر باشد. قتاده گفت: مراد به قلاید آن است که عرب چون به حج آیند در گردن آویخته باشند از مشکهای گاو روغن«10» و جز آن و چون با قبایل و احیای«11» خود شوند آن فروخته باشند و چیزی عوض آن خریده از طعام و جز آن و نیز«12» در گردن آویزند و ببرند خدای تعالی مسلمانان را نهی کرد از نهب و غارت و استحلال آن. بعضی دگر گفتند: مراد آن است که در جاهلیّت عادت بودی که مرد چون از خانه بیامدی روی به خانه خدای نهاده برای حج پاره چوب سمر«13» در گردن افکندی ----------------------------------- (1). وز، تب، آج، لب، مر، لت: گفتند. [.....]
(2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). وز، تب، آج، لب، مر، لت از. (4). مر را. (5). اساس، وز: ما، با توجّه به تب و فحوای عبارت تصحیح شد. (6). تب، مر: کنید. (7). تب: برانید. (8). تب، مر، لت: کنید. (9). وز: قولا. (10). مر: گاو روقن. (11). آج، لب، مر: احباء. (12). مر: همچنان. (13). مر: سمیره، لت: سمره. صفحه : 227 تا علامت آن بودی که به حج خواهد رفتن کس او را تعرض نکردی و چون بازگشتی قلاده از موی در گردن خود کردی علامت را، تا دانستندی که او از حج می‌آید کس او را تعرض نکردی. عطا گفت: از پوست درخت حرم پاره‌ای در گردن افکندیدی«1» آنان که از اهل حرم بودندی و آنان که نه از اهل حرم بودندی قلاده از موی یا از پشم در گردن کردندی«2». مجاهد گفت: پوست درخت حرم هر کس که در گردن افکندی یا در گردن شتر، ایمن بودندی«3» و بر اینکه قول معنی مستقیم نشود الّا علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه و تقدیر آن باشد لا تحلّوا اصحاب القلائد. إبن زید گفت: مراد آن است که مؤمنان را نهی می‌کند از آن که استحلال کنند و حلال دارند که از درخت«4» آن حرم چیزی بگیرند از شاخ و پوست و جز آن چنان که کافران در جاهلیّت کردندی. جبّایی گفت: نهی کرد و خدای تعالی مسلمانان را از آن که شتری یا گاوی و گوسفندی که به هدی رانده باشند شیر آن«5» بدوشند برای آن که چون او را برای«6» خدای در ره خدای براندند ایشان را نباشد که شیر آن بخورند جز که به صدقه بدهند و اینکه اقوال«7» محتمل است و حمل کردن بر مقلّده«8» از بهیمه و جز آن حمل بود بر حقیقت او. وَ لَا آمِّین‌َ البَیت‌َ الحَرام‌َ. و نه قاصدان خانه خدای و زوّار«9» آن را از حجّاج و معتمران و الأم‌ّ القصد یقال امّه یؤمّه امّا و امّمت فلانا و یمّمته اذا قصدته. قال الشّاعر: انّی کذاک اذا ما ساءنی بلد یمّمت صدر بعیری غیره بلدا و مراد به بیت الحرام کعبه است بلا خلاف. یَبتَغُون‌َ فَضلًا مِن رَبِّهِم وَ رِضواناً، ----------------------------------- (1). آج، لت: افکندندی، لب، مر: افکندی. (2). مت: کردند. [.....]
(3). وز، تب، آج، لب، مر، لت: بودی. (4). لت: درختان. (5). مر: او. (6). مر: به راه. (7). مر: قول. (8). مر: مقلد. (9). اساس، وز، تب: دوار، آج، لب، مر: زوار، مت: ذوّار، با توجه به فحوای عبارت تصحیح شد. صفحه : 228 در محل حال است ای طالبین فضلا ای رزقا و رضوانا و رضا للّه تعالی فی«1» زیارة البیت. یعنی استحلال مکنی خون و مال آنان که قصد خانه خدا کنند از جایها به طلب روزی بر سبیل تجارت و به طلب رضای خدای تعالی بر سبیل حج و زیارت. وَ إِذا حَلَلتُم فَاصطادُوا چون قدیم تعالی حجر کرد بر محرمان که در حال احرام صید کنند و ایشان را از صید گزیر نبودی چه [362- پ]
بیشتر قوت ایشان از آن بودی خدای تعالی اطلاق اینکه حظر بکرد و به اباحت گفت: چون حلال شوی«2» و از احرام«3» بیرون آیی«4» صید کنی«5» و صیغه اگر چه امر است مراد به«6» اباحت است چنان که گفت: فَإِذا قُضِیَت‌ِ الصَّلاةُ فَانتَشِرُوا فِی الأَرض‌ِ«7» ...، و تمسّک آنان که گفتند: امری که وارد باشد بعد الحظر اقتضای اباحت کنند به اینکه آیت درست نیست برای آن که طریقه وجدان معتمد نباشد لجواز الخلاف فیه. و دگر آن که در اوامر قرآن که آمد بعد الحظر هست که اقتضای ندب می‌کند دون اباحت فی قوله: وَ لا تَحلِقُوا رُؤُسَکُم حَتّی یَبلُغ‌َ الهَدی‌ُ مَحِلَّه‌ُ«8» ...، و بعد بلوغ الهدی محلّه حلق رأس مباح نیست بل عبادت است، پس درست آن است که الامر الوارد بعد الحظر حکمه حکم الامر الوارد قبل اقتضائه الوجوب او«9» الندب علی ما دل‌ّ الدّلیل و تقدم حظر را در تغییر حکم امر اثری نباشد، و اصطیاد افتعال باشد من الصّید تای افتعال را طا کردند تا مناسب صاد باشد که فاء الفعل است در اطباق و اینکه لفظ دلیل است بر آن که امر امر نباشد به صورت«10» و صیغت«11» برای آن که اینکه صورت امر دارد و باتّفاق امر نیست اباحت است و حکیم«12» امر نکند به مباح و مرید مباح نباشد برای آن که عبث بود و بیشتر مفسّران بر آنند که از اینکه آیت چیزی منسوخ است الّا إبن جریح که او گفت: از آیت هیچ منسوخ نیست برای آن که ابتدا به قتال مشرکان نشاید کردن در ماههای حرام الّا ----------------------------------- (1). مر: هی. (2). مر، لت: شوید. (3). وز: حرام. (4). مر، لت: آیید. (5). مر، لت: کنید. (6). وز، تب، آج، لب، مر: ندارد. (7). سوره جمعه (62) آیه 10. [.....]
(8). سوره بقره (2) آیه 196. (9). آج، لب، لت: الی. (10). تب، لب، لت: لصورته. (11). وز، لت: صیغنه. (12). تب، آج، لب: حکم. صفحه : 229 که ایشان ابتدا کنند و اینکه از باقر- علیه السّلام- روایت کرده‌اند. و شعبی گفت: از سورة المائده هیچ منسوخ نیست الّا اینکه آیت. آنگه آنان گفتند: از آیت چیزی منسوخ است خلاف کردند که چیست آن منسوخ. شعبی گفت: جمله آیت منسوخ است. و مجاهد همچنین گفت. گفت: منسوخ است بقوله: فَاقتُلُوا المُشرِکِین‌َ حَیث‌ُ وَجَدتُمُوهُم«1» و بقوله: ما کان‌َ لِلمُشرِکِین‌َ أَن یَعمُرُوا مَساجِدَ اللّه‌ِ«2»- الآیة، و بقوله: إِنَّمَا المُشرِکُون‌َ نَجَس‌ٌ«3» وَ لَا القَلائِدَ، و قویترین اقوال قول آن کس است که گفت: وَ لَا الشَّهرَ الحَرام‌َ وَ لَا الهَدی‌َ وَ لَا القَلائِدَ وَ لَا آمِّین‌َ البَیت‌َ الحَرام‌َ«4»، منسوخ است برای آن که اجماع کردند بر آن که خدای تعالی حلال بکرده است قتال مشرکان در ماه حرام و جز ماه حرام و نیز اجماع است که یکی از مشرکان اگر جمله پوست درختان در گردن افکند قتل از او برنخیزد. و قوله: وَ لَا آمِّین‌َ البَیت‌َ الحَرام‌َ، عام است و متناول مؤمن و مشرک را جز که ما تخصیص کنیم به مشرکان، لقوله: فَاقتُلُوا المُشرِکِین‌َ چون مخصوص باشد به مشرکان هم منسوخ بود و اگر گویند: وَ لَا آمِّین‌َ البَیت‌َ الحَرام‌َ، مخصوص است منسوخ نیست اولیتر باشد، چه در قاصدان خانه، هم مؤمنان«5» باشند و هم مشرکان«6» قوله: وَ لا یَجرِمَنَّکُم، عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: معنی آن است که لا یحملنّکم، شما را نباید تا حمل کند و بر آن دارد و کسائی و زجّاج هم اینکه گفتند. اخفش و جماعتی بصریان گفتند: معنی آن است لا یخفّف«7» لکم من قوله تعالی: لا جَرَم‌َ أَن‌َّ لَهُم‌ُ النّارَ«8» شَنَآن‌ُ قَوم‌ٍ و هو البغض و العداوة. أَن صَدُّوکُم. ای«5» لان صدّوکم و منعوکم. عَن‌ِ المَسجِدِ الحَرام‌ِ أَن تَعتَدُوا، علی ان یظلموا«6» و تجاوزوا الحدّ. و معنی آن است که نباید که حمل کند شما را دشمنی قومی که شما را از خانه خدای منع کردند عام الحدیبه بر«7» آن که تعدّی کنی«8» و ظلم کنی«9» و حرمت حرم«10» نداری«11» یقال شنئت«12» الرّجل اشناؤه شنأ و شنآنا و شنأة و مشنأة فهو شانئ. قال اللّه تعالی: إِن‌َّ شانِئَک‌َ هُوَ الأَبتَرُ«13». سیبویه گفت: هر فعلی که مصدر او فعلان باشد لازم بود کالخطران و النّقزان و النّزوان و الهذیان و غیرها الّا ما شذّ من ذلک کالشّنئان و بعضی عرب اسکان نون کردند و اینکه قراءت ابو بکر است عن عاصم و ابو جعفر و اسماعیل و بعضی عرب تخفیف همزه کرد چنان که شاعر گفت: و ما العیش الّا ما تلذّ و تشتهی و ان عاب«14» فیه ذو الشنان و فنّدا ----------------------------------- (1). مر: لا یکبتکم. [.....]
(2). تب شعر. (3). تب، آج، لب، لت: تغضبوا. (4). تب شعر. (5). اساس، وز، مت: لای، با توجّه تب تصحیح شد. (6). تب، آج، لب، مر، لت: تظلموا. (7). لب: برای. (9- 8). تب، مر، لت: کنید. (10). مر نگه. (11). تب، مر، لت: ندارید. (12). اساس، وز، لب، مر: شننت، با توجّه تب تصحیح شد. (13). سوره کوثر (108) آیه 3. (14). لسان (1/ 101) لام. صفحه : 231 و ابو عبیده گفت: شنئت به معنی اقررت آمده است چنان که فرزدق گفت: و لو کان هذا الأمر فی جاهلیّة شنئت به او غص‌ّ بالماء شاربه و مصدر در آیت مضاف است با مفعول به و فاعل مقدّر، و التقدیر شنأنکم قوما لقوله [363- ر]
بِسُؤال‌ِ نَعجَتِک‌َ«1» ...، و مِن دُعاءِ الخَیرِ«2» ... ای بسؤاله نعجتک و من دعائه الخیر. و قوله: أَن صَدُّوکُم، [إبن کثیر و ابو عمرو خواندند: ان صدّوکم ...]«3» به کسر همزه و اینکه قراءت ضعیف است برای آن که شرط در ماضی نشود از روی معنی، و آن جا که لفظ ماضی«4»، هم با مستقبل گردد. نحو: ان اکرمتنی اکرمتک، لأن‌ّ المعنی ان تکرمنی اکرمک. فامّا آن که لفظ و معنی ماضی باشد مستقیم نبود و اگر چه شیخ ابو علی‌ّ الفارسی‌ّ از اینکه عذر خواست و لکن عذر هم ضعیف است و أَن صَدُّوکُم، که قراءت عامّه قرّاء است، بهتر است. و المعنی لأن صدّوکم. و الصّدّ: المنع. و اینکه صدّ عام الحدیبیّه بود، فی قوله تعالی: هُم‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُم عَن‌ِ المَسجِدِ الحَرام‌ِ«5» ...، و أَن صَدُّوکُم در محل جرّ است و التقدیر: لصدّهم إیّاکم و أَن تَعتَدُوا در محل‌ّ نصب است بوقوع الفعل علیه و هو المفعول الثّانی لیجرمنّکم«6». ابو نجیح روایت کرد از مجاهد که سبب«7» نزول آیت آن بود که روز فتح مردی مؤمن را بکشتند در عرفات که حلیف ابو سفیان بود و حواله کردند که او حلفای رسول را کشته است. رسول- علیه السّلام- گفت: لعن اللّه من قتل بذحل الجاهلیّة، گفت: لعنت«8» بر آن کس باد که به کینه جاهلیّت کسی را بکشد و خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. رسول- علیه السّلام- گفت: الا ان‌ّ کل‌ّ دم و مال و مأثرة کانت فی الجاهلیّة فانّها تحت قدمی‌ّ هاتین الّا سدانة الکعبة و سقایة الحاج‌ّ، گفت: هر خونی و مالی و عملی که در جاهلیّت بوده است همه در زیر پای من است یعنی آن را حکمی ----------------------------------- (1). سوره ص (38) آیه 24. (2). سوره فصّلت (41) آیه 49. [.....]
(3). اساس، وز، تب، لب و مت: ندارد، با توجّه به معنی عبارت از آج افزوده شد. (4). وز، تب، مر، لت باشد معنی. (5). سوره فتح (48) آیه 25. (6). مر علیه. (7). اساس، وز و مت: بسبب، با توجه به معنی و سایر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). لت خدا. صفحه : 232 نیست الّا خدمت«1» کعبه و رعایت سقایة الحاج‌ّ که آن برقرار خود رها کردیم. و در شاذّ اعمش و عیسی و یحیی بن ابی کثیر«2» خواندند: یجر منّکم به ضم‌ّ « یا » من اجرمه. و جرم و اجرم لغتان الّا أن‌ّ جرم اعرف و افصح. قوله تعالی: وَ تَعاوَنُوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی، امر است از خدای تعالی جمله مکلّفان را«3» بر معاونت و مظاهرت و یاری دادن یکدیگر بر برّ و تقوی و پرهیزکاری که نیکو«4» باشد از فضل و احسان. و برّه و برّ به و هو برّ و بارّ. و «تقوی» پرهیزکاری باشد یعنی خویشتن نگاه داشتن از عقاب خدای به نا کردن فعلی که مستحق‌ّ عقاب شوند به آن. و قوله: وَ تَعاوَنُوا، عطف نیست، علی قوله: أَن تَعتَدُوا. بل کلامی است مبتدا مستأنف و امر است جماعت«5» مکلّفان را به معاونت. و تفاعل از میان قوم باشد چنان که مفاعله از میان دو کس باشد«6» بیشتر. وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الإِثم‌ِ وَ العُدوان‌ِ، و یکدیگر را یاری مکنی بر اثم و عدوان. «اثم» گفتند«7» هر معصیتی باشد که متعدّی نبود از فاعلش به غیری. و عدوان معصیتی باشد متعدّی چون ظلم و قتل و غصب. و ابصة بن معبد گفت: از رسول- علیه السّلام- [پرسیدم]«8» که «برّ» و «اثم» چه باشد! گفت: برّ آن باشد که دل توبه آن منشرح شود و آن را قبول کند و اثم آن بود که در دل تو اثر کند و اگر چه مردمان تو را بر آن فتوی کنند. وَ اتَّقُوا اللّه‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ شَدِیدُ العِقاب‌ِ، از خدای بترسی که عقاب«9» خدا سخت است. عجب از ضعیفی که او از عقاب سخت بنترسد چه اگر آدمی از سنگ بودی یا از آهن به آتش دنیا هم بس نبودی. فکیف که بر اینکه ترکیب ضعیف است و آتش آتش دوزخ«10»؟ که در خبر آمده است که اگر اهل دوزخ را در میان آتش دنیا نهند از راحت و آسایش خواب ببرد«11» ایشان را. ----------------------------------- (1). مر خانه. (2). آج، لب: یحیی بن کثیر. (3). وز: ندارد. (4). مر: نیکوا. (5). تب: جماعتی. (6). مر یا . (7). تب: گفتندی. (8). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد. [.....]
(9). مر: عذاب. (10). مر: دزخش سر و کار. (11). اساس، وز و مت: نزد. صفحه : 233 و در خبر است که چون آدم- علیه السّلام- در زمین محتاج شد به آتش، خدای تعالی جبریل را گفت: جمره‌ای از دوزخ برگیر و به آدم بر، جبریل گفت: بار خدایا تو عالمتری اگر جمره‌ای از دوزخ به زمین برم زمین با هر چه در او است سوخته شود. گفت: برو و آن را هفت بار به آب بشوی آنگه به زمین بر. و در خبری دیگر هست که اینکه آتش شما جزوی است از چهل و چهار جزء از آتش دوزخ«1» به انواع عذاب که خدای تعالی اعداد کرده است در او- اعاذنا اللّه و ایّاکم من عذابه«2» برحمته. حُرِّمَت عَلَیکُم‌ُ المَیتَةُ وَ الدَّم‌ُ- الآیة، حق تعالی بیان آن جمله کرد که گفت: إِلّا ما یُتلی عَلَیکُم، [چون در آیت مقدّم بر اطلاق تحلیل کرد بهیمة الانعام را از آن جا بعضی را استثنا کرد بر اجمال و حوالت بر آیت دگر کرد، گفت:]«3» إِلّا ما یُتلی عَلَیکُم، مگر آنچه بر شما خوانند پس از اینکه و اینکه دلیل است بر آن که تأخیر البیان عن وقت الخطاب«4» روا باشد الی وقت الحاجة. چه محال است که«5» حالت خواندن رسول- علیه السّلام- آن آیت که در او گفت: إِلّا ما یُتلی عَلَیکُم، حالت خواندن اینکه آیت باشد. و به هر حال و به دو وقت فرو خوانده باشد و اینکه دلیل باشد بر اینکه که گفتیم خطاب کرد به اینکه آیت با جمله مکلّفان. گفت حرام کردند بر شما به لفظ ما لم یسم‌ّ فاعله بر فعل مجهول و در قرآن از اینکه«6» بسیار است که افعال خدای تعالی به لفظ ما لم یسم‌ّ«7» گفته است برای آن که معنی معلوم است و اشتباهی نیست. و نحوه قوله: کُتِب‌َ عَلَیکُم‌ُ«8» ... در جمله قرآن. و قوله: عُلِّمنا مَنطِق‌َ الطَّیرِ«9» ...، المَیتَةُ، و اصل اینکه کلمه مشدّد است. آنگه تخفیف کردند. هر دو لغت است، یقال: میت و میّت و سید و سیّد و هین و هیّن و لین و لیّن«10». و اصل میّت میوت بوده است من مات یموت. و اینکه جا به تشدید نخوانده‌اند الّا ابو جعفر المدنی‌ّ. و بعضی اهل علم ----------------------------------- (1). مر باشد. (2). مت: ندارد. (3). اساس و مت: افتادگی دارد، از وز افزوده شد. (4). مر: حاجت. (5). وز در. (6). مر نوع. (7). تب، مر فاعله. (8). سوره بقره (2) آیه 178. (9). سوره نمل (27) آیه 16. (10). لت، همه مشدّدها را مقدّم آورده است. صفحه : 234 فرق کردند میان تخفیف و تشدید [363- پ]
گفتند: میت به تخفیف آن را خوانند که جماد باشد و در او روح نبود و مثله موات. و میّت به تثقیل آن را خوانند که در او روح باشد آنگه از او برود. و شاعر گفت فی الجمع بین اللّغتین بمعنی واحد: لیس من مات فاستراح بمیت [انّما المیت]«1» میّت الاحیاء و بعضی اهل لغت گفتند: «میت» آن باشد که آن را نفسی سایل«2» باشد خونی ترنده«3» از او زایل شود از آنچه حلال باشد خوردنش از انواع حیوان، و میّت مثقّل مرده باشد از آدمیان. و رسول- علیه السّلام- ماهی و ملخ را «میت» خواند، گفت، میتتان مباحان«4»: السّمک و الجراد. وَ الدَّم‌ُ و اینکه از جمله اسماء منقوصه است و الأصل «دمی» به دلالت آن که تقول فی تثنیته دمیان، قال الشاعر: فلو انّا علی حجر ذبحنا جری الدّمیان بالخبر الیقین گفتند: سبب نزول آیت آن بود که عرب و بعضی دگر جز ایشان خون در رودگانی«5» کردندی و بر آتش«6» نهادندی و بخوردندی، خدای اینکه آیت فرستاد و حرام کرد. و در دگر آیت خون را وصف کرد به آن که مسفوح باشد یعنی خونی که ریخته شود، و هو قوله: أَو دَماً مَسفُوحاً ...«7» ...، تا محترز«8» باشد از خونی که مختلط باشد با گوشت و با جگر و از او جدا کردن نتوان«9». و اما«10» سپرز بنزدیک ما حرام است و اگر«11» با گوشت به یک جای بر بلسکی«12» زنند هر چه در زیر آن باشد از گوشت که آب و خون او به آن رسد هم حرام باشد. ----------------------------------- (1). اساس و مت: ندارد. از وز افزوده شد. [.....]
(2). وز: مایل، مر: سایله. (3). آج: پرنده، مر: رونده. (4). مجمع البیان (3/ 157): مباحتان. (5). مر: روه. (6). اساس و مت: ایشان، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). سوره انعام (6) آیه 145. (8). وز: نامحترز، مر: یا محترز. (9). وز، تب، آج، لب، لت: نتوان کردن، مر: نتوان کرد. (10). وز، تب، آج، لب، فامّا، لت: از. (11). وز: ندارد. (12). اساس، و مت: بکسکی (بی نقطه)، وز: یکی سکی، تب: بکسکی، مر: سیخی، آج، لب: یکدکی، ضبط متن با توجه به لت و ضبط کلمه در برهان قاطع اختیار شد. صفحه : 235 و روایت کرده‌اند کراهتش از امیر المؤمنین- علیه السّلام- و عبد اللّه مسعود و جماعتی از صحابه و بر قول جمله [فقها]«1» مباح است. قوله: المَیتَةُ وَ الدَّم‌ُ، بر ظاهر عموم است و مراد خصوص برای آن که بعضی مرده و خون هست که حرام نیست، چون ماهی و ملخ و جگر و خونی که در میان گوشت باشد و مردار و خون و جز آن که حرام است پلید است و حکم طهارت«2» ندارد. و اگر مردار«3» به جامه و اندام باز آید«4» بباید شستن و اگر مرده آدمی باشد«5» و کسی دست به او باز نهد غسلش واجب بود چون سرد شده باشد و هنوز شسته«6» نباشد. و مرتضی رحمه اللّه گفت: سنّت است غسل کردن از او و اینکه مذهب ابو حنیفه و شافعی و ثوری و مالک و اصحاب ابو حنیفه و عامّه فقهاست. و محمّد بن الحسن گفت: وضو واجب است از او«7» غسل واجب نیست و بنزدیک بیشتر اصحاب«8» ما واجب است و همچنین پاره‌ای از مرده«9» که در او استخان«10» باشد یا عضوی یا پاره‌ای که از زنده«11» ببرند چون در او استخان«12» باشد و کسی آن را بساید«13» به دست بر او غسل واجب بود و پوست او بنزدیک ما پلید بود و دباغت نپذیرد و پاک نشود به دباغت و در او تصرّف کردن به بیع و شرا و هبت و استعمال حرام است و هر چه در او کنند«14» یا به آن مماسّه باشد او را پلید شود قبل الدّباغ و بعدها. و مذهب جمله فقها خلاف اینکه است در دباغت، و گفتند: به دباغت پاک شود. و از مردار چند چیز پاک باشد«15»: موی و پشم و پر به شرط آن که ببرند و بنه کنند چه اگر بکنند پلید باشد و دندان و استخوان و سرو و سم و شیر و هرشه و خایه ----------------------------------- (1). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد. (2). مر: طاهر. (3). اساس، وز و مت: مرد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(4). مر: بالاید ( یا پالاید). (5). اساس و مت: مرده باشد آدمی، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). آج، لب: بشسته، مر: کشته ( یا گشته). (7). تب و مر: و. (8). اساس و مت: ندارد، با توجه به وز افزوده شد. (9). تب، آج، لب، مر: مرده‌ای. (12- 10). کذا در اساس، همه نسخه بدلها: استخوان. (11). آج، مر: زنده‌ای. (13). تب، آج، لت: ببساید. (14). مر: کشند. (15). اساس، لب و مت: شود، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 236 مرغ به شرط آن که پوست بالاین«1» سخت کرده باشد. و اما خون بر سه ضرب است: ضربی از او آن است که اندک و بسیارش پلید است و آن سه خون است: خون حیض و استحاضه و نفاس. و ضربی آن است که اندک و بسیارش پاک باشد و آن پنج خون است: خون کیک و سراسک«2» و خون ماهی و ریشی«3» و خراجی«4» که از او پیوسته خون آید. و ضرب سه‌ام«5» آن است که در او مراعات مقداری کنند و آن باقی خونهاست از آدمی و جمله حیوانات هر چه به مقدار«6» در می‌رسید بر جامه پلید باشد و هر چه دون آن باشد روا بود. وَ لَحم‌ُ الخِنزِیرِ، و گوشت خوک، و اینکه عام‌ّ اللفظ و المعنی است و لام در او جنس راست و بر عموم حملش کنیم به اجماع لا بظاهر اللّفظ، سواء«7» اگر اهلی باشد و اگر«8» بیابانی و هر چه به او تعلّق دارد به ظاهر و باطنش از پیه و پوست جمله حرام است و پلید و اگر خوک تر به جامه باز آید، پلید شود«9» بباید شستن و اگر هر دو خشک باشد آب بر او باید ریختن«10». وَ ما أُهِل‌َّ لِغَیرِ اللّه‌ِ بِه‌ِ «ما» موصوله است و محل‌ّ او رفع است برای آن که معطوف است بر آن مرفوعات که پیش آن رفت، و آنچه بر کشتن آن نام خدای نبرده باشند که از شرط استحلال ذبیحه آن است که کشنده عند آن«11» نام خدای برد و اگر فراموش کند و در نیّت و اعتقاد او وجوب آن باشد، روا باشد. و باید تا«12» تولّای ذبح آن مسلمانی کند از هر فرقه که باشد ما دام تا معروف نباشد به عداوت آل محمّد. و هر چه صنفی از اصناف کفّار کشند پلید باشد و حرام بود. و از شرط استحلالش نیز آن است که روی او به قبله آرند در حال سعت و اختیار، اگر متعمّدا رها کند«13» حلال نباشد. و مراد بقوله: وَ ما أُهِل‌َّ لِغَیرِ اللّه‌ِ بِه‌ِ آن است که به نام اصنام کشته باشند و اصل اهلال رفع صوت بود. و منه اهلال الصبی‌ّ و اهلال المحرم بالتّلبیة و منه الهلال ----------------------------------- (1). تب، مر، لت: بالایین. (2). مر: سر اشک. (3). وز، مت: ریشعی. [.....]
(4). آج: جراحی، لب، مر، لت: جراحتی. (5). تب، لب: سیوم، مر، لت: سیم. (6). لب: بمقداری. (8- 7). مر: خواه. (9). همه نسخه بدلها بجز مت و. (10). مر: ریخت. (11). وز: کشنده آن. (12). وز: ندارد، مر: که. (13). تب: کنند. صفحه : 237 لأنّه یرفع الصّوت عند رؤیته بالتّکبیر و الدّعاء. قال الشّاعر: یهل‌ّ بالفرقد رکبانها کما یهل‌ّ الرّاکب المعتمر و هر ذبیحه که بر اینکه وجه کشند حرام باشد [364- ر]
و پلید بود و هر چه به او«1» تعلق دارد پلید بود و تصرّف در او حرام بود به سایر انواع تصرف. و در آیت دلیل است بر آن که ذبایح«2» آنان که مخالف اسلام باشند از سایر اصناف کفار حرام است برای آن که ایشان نام خدای نبرند بر آن و اگر نام خدای بر آن بگویند آن نه نام خدای باشد چه ایشان خدای را نشناسند. امّا ذبایح المجبرة«3» و المجسّمة«4» بنزدیک ما هم روا نباشد و نشاید بخوردن«5» وَ المُنخَنِقَةُ، و گلو باز گرفته. سدّی گفت: ایشان گاو و گوسفند را بگرفتندی«6» و گلوی ایشان در میان دو شاخ گرفتندی و سخت در کشیدندی تا بمردی آنگه بخوردندی. ضحّاک گفت: به دست گلوش«7» باز گرفتندی تا بمردی آنگه بخوردندی و اولیتر حمل آیت بر عموم بر هر وجه«8» که باشد گلو باز گرفته از جمله حیوانات حلال«9» حرام باشد و انخناق مطاوع خنق باشد یقال: خنقته«10». فانخنق«11». وَ المَوقُوذَةُ، و نیز آن را که به چوب و عصا بزنند تا بمیرد یقال: وقذها یقذها وقذا و اوقذها ایقاذا اذا اثخنها ضربا چون مبالغت کند در ضرب او و زدنش اینکه گویند قال الفرزدق: شغّارة تقذ الفصیل برجلها فطّارة«12» لقوادم الابکار و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده و ضحّاک و سدّی وَ المُتَرَدِّیَةُ، آن باشد که از کوهی بیوفتد«13» یا از جایی بلند یا در چاهی افتد«14» و بمیرد. ----------------------------------- (1). آج، لب: بدو. (2). مر: ذبایحه. (3). مر: مجبره. (4). مر: مجسمه. (5). مر: خوردن. [.....]
(6). مر: گرفتندی. (7). مر: گلویش. (8). مر: هر دو وجه. (9). وز و. (10). تب، لت: خنقه. (11). لب، اساس: فانخنقا، با توجه به منابع لغت تصحیح شد. (12). مر: فطّاوة. (13). لت: بیفتد. (14). مر: اوفتد. صفحه : 238 و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده و ضحّاک و سدی‌ّ اگر گوسپندی«1» یا گاوی در چاه«2» افتد«3» و برنتوان«4» آوردن بر مذبحش راه نیابند بکشند او را به آن«5» نوع که باشد روا بود و حلال باشد چه آن حال ضرورت است و گاو و شتر که عاصی شود و دست ندهد و کس بر او نیارد شدن او را به تیر و نیزه فرو گیرند«6» و بکشند هم روا باشد بنزدیک ما. وَ النَّطِیحَةُ، آن گوسپند«7» یا آن گاو که آن را به سر و زدن کشته باشد فعیله به معنی مفعوله اگر گویند نه فعیل اگر چه وصف مؤنث باشد «ها» در او نیارند کما یقال: کف‌ّ خضیب و لحیة دهین و امرأة قتیل. گوییم بصریان گفتند: برای آن نطیحه گفت که مراد آن است فعیله به معنی مفاعله باشد و اگر چه او منطوحه بود ناطحه باشد و مفاعله«8» میان دو کس باشد هر یکی«9» از ایشان فاعل و مفعول باشند چون مصارعه و مقابله«10». و قولی دگر بصریان را آن است که: علی التشبیه بالفاعلة«11» «ها» در«12» آرند«13» و کوفیان گفتند: از فعیله آنگه‌ها بیفکنند که موصوف مؤنث باشد با آن بگویند: یقال امرأة قتیل و کف‌ّ خضیب و عین کحیل چون مفرد باز کنند از اینکه قراین «ها» در آرند تا مشتبه نشود مذکّر به«14» مؤنث و اینکه قول قریب است به سداد وَ ما أَکَل‌َ السَّبُع‌ُ، «ما» هم موصوله است و موضع او رفع است چنان که گفتیم در کلمه دیگر وَ ما أَکَل‌َ السَّبُع‌ُ، و آنچه دد«15» بعضی از آن بخورده«16» باشد یعنی نیم خورده شیر و گرگ و سباع و هر چه دده«17» آن را بکشد و اگر چه چیزی از او بنه خورد«18» هم حرام باشد. إِلّا ما ذَکَّیتُم، الّا آنچه بکشی آن را و کارد به او رسد. ----------------------------------- (7- 1). آج، لب، مر، لت: گوسفند. (2). مر: چاهی. (3). لت: بیفتد. (4). مر بیرون. (5). مر، لت: هر. [.....]
(6). مر: فرو کند. (8). مر: فاطمه. (9). مر: هر که. (10). مر: مقاتله. (11). مر: بالفاعلیه. (12). وز، تب، آج، لب، مر، لت: درو. (13). وز، تب، لب، مر، لت: آوردند، آج: آورند. (14). مر: با. (15). وز، تب: دده، آج، لب، مر، لت: درنده. (16). آ، لب، مر: خورده. (17). آج، لب، مر: دد. (18). آج، لب: نخورده. صفحه : 239 مفسّران خلاف کردند در آن که استثنا راجع با چیست بعضی گفتند: راجع است با جمله آنچه در مقدّمه رفت الّا آنچه ذکات و کشتن بر او نه افتد«1» و آن مردار«2» است و خون«3» و خوک اینکه دگر«4» چیزها از اینکه انواع که بر شمرد هر که او را دریابند و در او رمقی باشد و علامتش آن بود که دست و پای یا دنبال می‌جنباند یا چشم بر هم زند«5» و کارد به گلوی او برآرند«6» او مذکّی باشد و کشتار و حلال و پاکیزه. و آنچه به خلاف اینکه بود مذکّی نباشد. و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و از امیر المؤمنین علی و از باقر و صادق«7» روایت کرده‌اند و قول حسن بصری است و قتاده و ابراهیم و ضحّاک و إبن زید و عبید بن عمیر«8». بعضی دگر مفسّران گفتند: استثنا از تحریم است نه از محرّمات و گفتند معنی آن است که فعل اینکه چیزها حرام است بر شما از اختناق و وقذ و تردیه و حمل بر مناطحه«9». که تزکیه حلال بود و بر اینکه قول استثنای منقطع باشد برای آن که تزکیه از جمله معدودات نباشد و الّا به معنی لکن بود و ما مصدریه بود و التقدیر الّا التّذکیّة و اینکه مذهب مالک است و جماعتی از اهل مدینه و اختیار جبّایی است. و مالک را پرسیدند از گوسفند که گرگ شکم او بدرد گفت: آن را ذکات نباشد و حلال نبود و مذهب بیشتر فقها آن است که اگر دریابند آن را و در«10» حیات باشد و بکشند کشتار بود و آن را که ندانند«11» که در«12» حیات است کشتار نبود و اینکه موافق قول ماست اگر گویند: چرا در آیت تکرار کرد«13» چون ذکر میته کرد منخنقه و موقوذة و متردّیة و نطیحة و اکیلة السّبع اینکه جمله مردار باشد، به لفظ میته از او مستغنی بود! گوییم آیت خطاب است با آنان که اینکه چیزها را مردار نشناختند بل مردار آن شناختند که روح از او جدا شود بی‌سببی و مماسّه چیزی و اینکه انواع«14» را کشتار ----------------------------------- (1). مر: اوفتد. (2). مر: مرده. [.....]
(3). مر: سگ. (4). اساس: ذکر، با توجّه به وز و تب تصحیح شود. (5). دیگر نسخه بدلها: می‌زند. (6). آج، لب: براند. (7). آج، لب: علیهما السّلام، مر، لت: علیهم السّلام. (8). مر: عمر. (9). مر الّا آنچه آن را تزکیه کنید. (12- 10). آج، لب، مر، لت: درو. (11). آج، لب، مر، لت: ندانند. (13). مر: کند. (14). وز، مر: نوع. صفحه : 240 شناختند بر«1» طریقه و اعتقاد خود و اینکه چیزها از روی حکم مردار است و به شرع بر او اینکه نام و حکم می‌رانند و الّا اگر اینکه چیزها به او نکردندی از خنق«2» و زدن و انداختن و سر و زدن ظاهر حال آن است [364- پ]
و بنمردندی و تذکیه«3» رگهای گلو بریدن باشد حیوانی را که در او حیات بود و عرف یا شرع مطلق کرده باشد کشتن آن. و اصل کلمه ذکاء بود و هو التّمام فمن ذلک ذکاء السن‌ّ، تمامه. و ذکاء الفهم، تمامه. قال الشّاعر: یفضّله اذا اجتهدا علیها«4» تمام السن‌ّ منه و الذکاء و منه الفرس المذکّی للقارح و فی المثل فی حدیث سبق داحس و الغبراء، جری المذکّیات«5» غلاب و ذکّیت النّار اذا اشعلتها«6» و ذلک تمام ایقادها إِلّا ما ذَکَّیتُم، یعنی ادرکتم ذکاته علی التّمام. و قوله: وَ ما ذُبِح‌َ عَلَی النُّصُب‌ِ، حکم ما آن است که گفتیم و واو عطف است بر آن انواع معدود و اگر چه استثنایی در میانه«7» افتاد اینکه نیز هم آن حکم دارد در اعراب و معنی و آنچه آن را بر نصابها کشته باشند و آن سنگهایی باشد که ایشان نصب کردند و بداشتند در جاهلیّت تا برای اصنام ذبایح«8» بر آن جا کشند و خونها بر«9» ریزند. اینکه قول مجاهد است و إبن جریج و قتاده. و بعضی دگر گفتند: نصب سنگهایی بود«10» که ایشان کردند«11» برای عبادت و آن سیصد و شصت سنگ بود و آن را اوثان خوانند و صنم آن بود که مصوّر بود و صورت و نقش و هیأت و شکل آدمی دارد. قال الأعشی: و لا النّصب المنصوب لا تنسکنّه لعاقبة و اللّه ربّک فاعبدا ----------------------------------- (1). مر: در. (2). اساس، وز، مت: حق، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). اساس و مت: تزکیه، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(4). مر: علیه. (5). اساس و وز: مذکّات، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). اساس و وز: اشتعلتها، با توجّه به لب و مفهوم جمله تصحیح شد. (7). مر: میان. (8). مر: ذبایحه. (9). تب، آج، لب، مر، لت او. (10). مر: سنگها بودی. (11). وز، مر: کردندی. صفحه : 241 بعضی دگر گفتند: اینکه سنگها برای آن نصب کردند که ذبیحه«1» که بکشتندی خون در خانه کعبه مالیدندی بتقرّب و گوشت آن ذبیحه تنک باز کردندی و بر اینکه سنگها افکندندی«2» تا خشک شدی. چون مسلمانی ظاهر شد مسلمانان گفتند: اهل جاهلیّت خانه خدای را تعظیم کردندی«3» به خون که در او مالیدندی هم ما«4» اولیتریم که آن را تعظیم کنیم. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: لَن یَنال‌َ اللّه‌َ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لکِن یَنالُه‌ُ التَّقوی مِنکُم ...، وَ أَن تَستَقسِمُوا بِالأَزلام‌ِ، واحدها زلم و زلم قال الرّاجز: ات یقاسیها غلام کالزّلم و اینکه«5» تیرهایی بود که در جاهلیّت داشتندی«6» بر بعضی نوشته که امرنی ربّی. و بر بهری نوشته که نهانی ربّی چون کاری خواستندی کردن از سفری و تجارتی و مانند آن، آن تیرها«7» بگردانیدندی. اگر«8» تیر«9» برآمدی که بر او امر بودی برفتندی و اگر آن برآمدی که بر او نهی بودی آن کار«10» رها کردندی. خدای تعالی بیان کرد که اینکه کردن حرام است و قال الشّاعر: فلئن جذیمة قتّلت سرواتها فنساؤها یضربن بالازلام سعید جبیر گفت: ازلام سنگهای سپید بودی که ایشان زدندی عند آن که عزم کردندی بر کاری بر طریق فال و زجر چنان که در میان ما بعضی زنان کنند. محمّد بن اسحق گفت: هبل صنمی بود بزرگ از اصنام قریش و بر سر چاهی نهاده بود در خانه کعبه که هدایای کعبه در آن چاه بودی و بنزدیک هبل هفت تیر نهاده بودی هر یکی«11» را چیزی بر«12» نوشته بر یکی نوشته «عقل» یعنی دیه و بر دیگر«13» نوشته «نعم» و بر دیگری «لا» و بر دیگری «منّا» و بر دیگری من غیرنا و بر دیگری ----------------------------------- (1). مر: ذبیحه‌ای. (2). وز، تب، مر، مت: افکندندی. (3). مر: کردند. (4). اساس وز، تب، مت: هما/ هم ما، آج، لب، مر، لت: ما. (5). آج، لب، مر، لت: آن. (6). لت و. [.....]
(7). لت را. (8). مر آن. (9). لت: تیرها. (10). لت را. (11). آج، لب: یک. (12). مر آن. (13). مر، لت: دیگری. صفحه : 242 «ملصق» چون خواستندی که کاری کنند از تحمل دیتی«1» یا الحاق نسبی یا فرقی میان دعیّی و صحیح نسبی یا کاری که وجه آن نشناختندی بیامدندی و آن کس را بیاوردندی و گفتندی: ای خدای ما آنچه صلاح ماست در اینکه کار به ما نمای. آنگه آن تیرها برهم آمیختندی و صاحب واقعه از آن یکی برگرفتی و آنچه برآمدی بر آن کار کردندی«2» از لا و نعم و چون دیه تحمّل بایستی کردن هر کسی آن تیرها بر می‌گرفتندی به دست آن که دیت«3» بر آمدی او را تحمّل بایستی کردن و چون نسب کسی مشتبه بودی بیامدندی و آن تیرها پیش او نهادندی که بر آن جا ذکر نسب بودی اگر برآمدی که «منکم» گفتندی«4»: از ماست و او را به خود الحاق کردندی و اگر برآمدی که «من غیرکم» او را از جمله حلفاء کردندی و اگر برآمدی ملصق او را نفی کردندی قبول نکردندی. ابو الدّرداء روایت کند از رسول- علیه السّلام که او گفت: من تکهّن و استقسم او تطیّر طیرة تردّه عن سفر لم ینظر الی الدّرجات العلی من الجنّة یوم القیامة، گفت: هر که کهانه کند یا استقسام به ازلام که گفتیم یا زجر مرغ کند در سفری که خواهد کردن فردای قیامت در درجات علا«5» ننگرد از بهشت، و استقسام استفعال«6» باشد من القسم. آنگه در معنی او خلاف کردند بعضی گفتند: معنی طلب قسم الأرزاق است و سین طلب راست یعنی ایشان طلب قسمت روزی از آن ازلام می‌کنند. و استخراج مصالح در سفرها که خواهند شدن تا در آن سفر مرزوق باشند یا محروم و شاعری گفت از ایشان و فخر کرد به قوّت عزیمه«7» خود در کارها و آن که«8» او را منع نکند آن استقسام از لام از کاری که خواهد کردن، فی قوله«9». لم اقسم فیربثنی«10» القسوم«11» ----------------------------------- (1). آج، لب: دینی. (2). مر: کردی. (3). آج، لب، لت: دیه. (4). مر اینکه. (5). تب، مر: علی. (6). مر: استفعالی. (7). تب، آج، لب، لت: عزیمت. [.....]
(8). آج، لب، مر، لت خواهند شدن. (9). تب شعر. (10). لت من. (11). آج، لب: القوم. صفحه : 243 یعنی من اینکه بکنم و به اینکه التفات نکنم و اینکه معنی کار نبندم تا پس مرا از کار خود بازدارد و اینکه قول عبد اللّه عبّاس«1» و قتاده و سعید جبیر و مجاهد و سدّی«2»، مجاهد گفت: از لام سهام عرب است و کعب پارسیان و رومیان«3» است که به آن قمار بازند و بیان آن تیرهای قمار به استقصا«4» [372- ر]
در سورة البقره برفته است فی قوله: یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الخَمرِ وَ المَیسِرِ«5». بعضی دگر گفتند: معنی القسم التدبیر و تقلیب الرّأی فی«6» الامر قال الشاعر«7»: و ترکت قومی یقسمون امورهم یمضون ام یتلبّثون قلیلا ای یدبّرون امورهم. ذلِکُم فِسق‌ٌ، گفتند: اشارت است به استقسام و گفتند: اشارت است به جمله و کاف خطاب جمله مکلّفان است و فسق خروج باشد از فرمان خدای تعالی و منه: فسقت الرّطبة من«8» قشرها اذا خرجت. زجّاج گفت: اگر از اینکه مرفوعات بعضی منصوب بودی علی تقدیر حرّم اللّه ذلک روا بودی در عربیّت جز که نخوانده‌اند«9». الیَوم‌َ یَئِس‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن دِینِکُم، الیوم نصب بر ظرف است و عامل در او یئس است و مراد روزی«10» معیّن نیست یعنی اکنون و در اینکه روزگار چنان که یکی از ما گوید: من امروز پیر شدم و مراد نه آن باشد که آن روز پیر شده باشد و یئس ییئس علی وزن لعب یلعب گفت: امروز کافران از دین شما نومید شدند یعنی نومید شدند از آن که ایشان را دستی و ظفری بود بر شما و دین شما و آن را وهنی توانند رسانیدن و یأس، انقطاع الطّمع باشد و خلاف کردند در آن که اینکه کدام روز است. عبد اللّه عبّاس و سدّی و عطا گفتند: روز عرفه بود از حجّة الوداع برای آن که عرب بیشتر در اسلام آمدند«11» و بعضی دگر گفتند: اینکه روز آدینه بود که رسول- ----------------------------------- (1). مر، لت است. (2). تب است. (3). وز، تب، آج، لب، لت را. (4). مر: مستقصی. (5). سوره بقره (2) آیه 219. (6). مر: من. (7). تب شعر. (8). تب، آج، لب، مر، لت: عن. (9). مر: نخواندی. (10). اساس، وز، مت: روی، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(11). مر: آمدندی. صفحه : 244 علیه السّلام- خطبه کرد و قومی بسیار حاضر بودند به همه نگاه کرد در میان ایشان هیچ مشرک«1» نبود همه مسلمانان بودند شادمانه شد خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. و از باقر و صادق و دگر ائمّه«2» روایت کرده‌اند که اینکه آیت و آیت دیگر که از پس اینکه است روز غدیر خم آمد چون رسول- علیه السّلام- امیر المؤمنین علی را بر منبر برد و بر قوم عرضه کرد و تقریر«3» امامت او کرد بقوله: من کنت مولاه فعلی‌ّ مولاه. [بعد]«4» قوله: الست اولی بکم منکم بانفسکم ، چنان که قصه او در جای خود بیاید انشاء اللّه از اینکه سوره چون رسول- علیه السّلام- از آن فارغ شد خدای تعالی اینکه آیات فرستاد و قراین و فحوی الخطاب دلیل اینکه می‌کند برای آن که علی ما جاء فی الاخبار. چون رسول- علیه السّلام- خبر مرگ خود می‌داد به مدّتی پیش از اینکه و می‌گفت: قد حان منّی خفوف من بین اظهرکم، نزدیک آمد که من از میان شما بروم و مشرکان و منافقان اینکه شنیدند و اندیشه می‌کردند و می‌گفتند: اگر محمّد بمیرد ما دین او خراب کنیم و اصحاب او را بکشیم و آواره کنیم. چون رسول- علیه السّلام- در آن موقف بایستاد و آن تقریر کرد و امیر المؤمنین علی را بازو گرفت و آن خطبه کرد و آن سخن گفت ایشان گفتند: انداخت و کید ما باطل شد، نومید شدند از آنچه انداخته«5» بودند خدای تعالی آیت فرستاد: الیَوم‌َ یَئِس‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن دِینِکُم فَلا تَخشَوهُم وَ اخشَون‌ِ الیَوم‌َ أَکمَلت‌ُ لَکُم دِینَکُم- الآیة، عیاشی روایت کرد از صادق- علیه السّلام- که گفت: در اینکه آیت الیَوم‌َ یَئِس‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن دِینِکُم، اذ لم یهمله الرّسول فلا تخشوهم، فی متابعتنا اهل البیت و اخشونی فی ترک المتابعة الیَوم‌َ أَکمَلت‌ُ لَکُم دِینَکُم، باقامة حافظه وَ أَتمَمت‌ُ عَلَیکُم نِعمَتِی، بولایتنا وَ رَضِیت‌ُ لَکُم‌ُ الإِسلام‌َ دِیناً، ای تسلیم النّفس لأمرنا. گفت: امروز کافران نومید شدند از دین شما چون رسول- علیه السّلام- آن را مهمل فرو نگذاشت از ایشان مترسید«6» در متابعت ما که اهل البیتیم و از من بترسید«7» در ترک متابعت، امروز دینتان تمام کردم به اقامت ----------------------------------- (1). مر، لت: مشرکی. (2). تب، مر، لت: علیهم السّلام. (3). اساس: تقدیر، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). اساس: ندارد، از وز افزوده شد با توجه به معنی. (5). لت: اندیشیده. (7- 6). آج، لب: ترسی. صفحه : 245 نگهبانش و نعمت«1» بر شما تمام کردم به ولایت اهل البیت و دین اسلام از شما پسندیم«2» که تسلیم نفس است فرمان ما را و چون قولهای دیگر تأمّل کنی بدانی که به نظم و سیاقت آیت اینکه لایقتر است. قولی دگر«3» در آیت«4» اینکه است که آیت روز عرفه آمد به حجّة الوداع و معنی آن است که چون«5» آیت فرستاد فرایض و حدود و معالم دین از حلال و حرام و امر و نهی بتمامی فرستاده بود و پس از اینکه، امر و نهی و نسخ«6» و تغییر و تبدیلی نیامد و رسول- علیه السّلام- پس«7» نزول اینکه آیت هشتاد«8» روز بیشتر در دنیا نبود تا با جوار رحمت ایزدی رفت. و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و سدّی و جماعتی«9» مفسّران. سعید جبیر گفت و قتاده: معنی آیت آن است که دین شما تمام کردم به اتمام حج و افراد و تخصیص شما به اینکه تشریف تا هیچ مشرک را با شما در اینکه هیچ مشارکت نیست و با شما حج نکنند و برهنه گرد خانه طواف نکنند. زجّاج گفت: معنی آن است که کار دشمنان کفایت کردم که دین و ملک آنگه تمام باشد که آن را منازعی قاهر نبود«10» و از ائمّه ما روایت کردند و از جماعتی صحابه چون جابر عبد اللّه انصاری و ابو سعید الخدری‌ّ و غیرهما که چون رسول- علیه السّلام- در غدیر خم«11» خطبه کرد و در او ذکر و تقریر ولایت امیر المؤمنین علی کرد آن مجمع پراکنده نشد تا اینکه آیت آمد که: الیَوم‌َ أَکمَلت‌ُ لَکُم دِینَکُم وَ أَتمَمت‌ُ عَلَیکُم نِعمَتِی. رسول- علیه السّلام- گفت: الحمد للّه الّذی جعل کمال الدّین و تمام النّعمة و رضاه برسالتی و بولایة علی‌ّ من بعدی. و روایت کرده‌اند از طارق بن شهاب که او گفت: مردی از جمله احبار جهودان بنزدیک عمر بن الخطّاب آمد و گفت: آیتی در کتاب شما بر پیغامبر«12» شما فرود آمد ----------------------------------- (1). مر: خود. (2). وز، لب: بستدیم، تب، مر، لت: پسندیدم، آج: پسندیدیم. (3). مر، لت: دیگر. (4). مر: روایت. (5). وز، تب، آج، لب اینکه. (6). آج، لب: فسخ. (7). مر، لت از. [.....]
(8). مر و دو. (9). مر از. (10). مر: نباشد. (11). مر اینکه. (12). مر، لت: به پیغمبر. صفحه : 246 که اگر در کتاب ما بر ما [365- پ]
فرود آمدی ما آن روز عید گرفتمانی. گفت: و آن کدام است! گفت: الیَوم‌َ أَکمَلت‌ُ لَکُم دِینَکُم، عمر گفت: من دانم که اینکه آیت کی«1» فرود آمد و کجا فرود آمد، و ما با رسول- علیه السّلام- حاضر بودیم و آن روز ما را عید«2» بود و از پس ما جمله مسلمانان را عید است تا به روز قیامت. و از رضا- علیه السّلام- پرسیدند حدیث اینکه روز، گفت: عید اللّه الاکبر و انّه فی السّماء اشهر منه فی الارض، فی حدیث طویل. و در بعضی اخبار آن است که اینکه روز روز آدینه بود. و از عبد اللّه عبّاس روایت کردند که او گفت روز دوشنبه بود و از او روایت کردند که او گفت: رسول را- علیه السّلام روز دوشنبه ولادت بود و روز دوشنبه از مکّه بیرون آمد و روز دوشنبه در مدینه شد و سورة المائده روز دوشنبه آمد و الیَوم‌َ أَکمَلت‌ُ لَکُم دِینَکُم روز دوشنبه آمد. اگر گویند دین خدای تمام نبود تا اینکه روز پس اینکه روز تمام شد، گوییم دین خدای تعالی به حسب مصلحت خدای تعالی به یک بار فرو نفرستاد بل امری از پس امری و حکمی از پس حکمی«3» و آیتی از پس آیتی چون احکامی و امری«4» که خدای دانست که صلاح مکلّفان تا آن جاست بفرستاد«5»، آخرش و ختم و تمامش اینکه روز بود. از اینکه جا روایت کردند که پس از اینکه روز دگر هیچ حکمی و امری و نهیی نیاید«6». جوابی دیگر«7» از او آن است که دین در همه وقت تمام بود و لکن به اضافه با آن که پس از آن زیاده می‌شد«8» چون در هر وقتی آن مقدار که بود مصلحت آن قدر بود آن تمام بود و لکن به اوقات مصلحت متغیّر می‌شد خدای تعالی زیاده می‌کرد چندان که بیشتر می‌فزود«9» تمامتر بود به معنی آن که بیشتر بود تا به حدّی رسید که بالای آن در مصلحت زیاده نبود پس«10» به اینکه وجه در اوّل و میانه و آخر تمام بوده باشد به آن ----------------------------------- (1). لب: که. (2). لب: و عید. (3). وز: بل امری و حکمی از پس حکمی. (4). وز، تب، آج، لب، لت: اوامری. (5). اساس، وز و مت: نفرستاد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). تب، مر، مت: نیامد. (7). لب: جواب دگر. (8). تب: می‌باشد. (9). مر: می‌فرمود. [.....]
(10). اساس، وز، تب و مت: من، که چون معنای محصّلی نداشت با توجه به دیگر نسخه‌ها تصحیح شد. صفحه : 247 معنی [که]«1» بیان کردیم. وَ أَتمَمت‌ُ عَلَیکُم نِعمَتِی، و نعمت خود بر شما تمام کردم«2» و تمام نعمت دنیا«3» در کمال دین تو است. خدای تعالی باز نمود که نعمت نعمت دین است، برای آن که نعمت دنیا برسد و نعمت دین برساند خداوندش را به نعمتی که بنه رسد. حق تعالی شرایع به حسب مصالح مقسّم کرد چه اگر بجمله«4» فرو فرستادی بر مکلّفان دشوار«5» آمدی چون امری کردی یا نهیی یا حکمی نهادی روزی چند ترفیهی«6» دادی تا نفس ایشان به آن ساکن شدی و دل ایشان به آن موطّن شدی تا آنگه که«7» تمام شد، ختم آن به ولایت خاتم الاوصیاء کرد و آن را نعمتی ساخت که آخرین نعمتهای دینی کرد، برای اینکه تمام نعمتش خواند و تمام اینکه نعمت را که به اکمال دین مقرون کرد به ولایت مردی تمام بازبست که رضای خدای تعالی به قبول ولای او حاصل توان کرد«8». مواهب اللّه عندی جاوزت املی«9» و لیس یبلغها قولی و لا عملی لکن‌ّ اشرفها عندی و افضلها ولایتی لأمیر المؤمنین علی‌ّ وَ رَضِیت‌ُ لَکُم‌ُ الإِسلام‌َ دِیناً، بعضی مفسّران گفتند: مراد به دین طاعت است اینکه جا و درست آن است که ملّت است. و نصب او بر حال است اگر گویند وقتی دین اسلام چنان بود«10» که خدای تعالی نمی‌پسندید به بندگانش تا اینکه روز پسندید آن را، جواب گوییم: اینکه قول به دلیل الخطاب باشد و آن باطل است بنزدیک محقّقان اهل علم برای آن که رضای او دین اسلام را برای خلقان و مسلمانان اینکه روز و اینکه وقت، دلیل نکند بر نفی«11» رضای او پیش از آن«12». قوله: فَمَن‌ِ اضطُرَّ فِی مَخمَصَةٍ، اضطرّ افتعل، من الضّرورة، جز آن است که «تا» ی افتعال قلب کردند با «طا» برای مطابقه «ضاد» در «تا»، هر دو از حروف اطباق باشند. از قرّاء بعضی نون را ----------------------------------- (1). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد. (2). مر: کردیم. (3). وز، تب، آج، لب، لت: دینی. (4). مر: جمله. (5). تب، آج، لب، مر، لت: دشخوار. (6). مر: ترفّهی. (7). اساس و مت: آنک که. (8). آج، لب، مر چنان که شاعر گوید. (9). مر: امل، وز: اهلی. (10). وز: وقتی چنان بود. (11). تب، آج، لب: نهی، مر: وقت، لت، رفض. (12). مر: پیش ایمان. صفحه : 248 مکسور بکردند«1» برای التقای ساکنین حملا علی المجزوم و«2» به ضم‌ّ نون خواندند لاتباع الضمّة الضمّة«3» فِی مَخمَصَةٍ، ای مجاعة. یقال: فلان خمیص البطن اذا کان جائعا، تشبیها بخمیص البطن، اذا کان ضامر البطن خلقة. قال الشّاعر: تراه خمیص البطن و الزّاد حاضر عتید و یغدوا فی القمیص المقدّد و قال اعشی ثعلبة: تبیتون«4» فی المشتا ملاء بطونکم و جاراتکم غرثی یبتن خمائصا و مراد در هر دو بیت ضمور«5» بطن است از گرسنگی دون خلقت و در معنی بیت نابغه ذبیانی است فی قوله: البطن ذو عکن خمیص لیّن و مراد«6» به مخمصة در آیت مجاعت است. و مصدر است بر قول بعضی [و بر قول بعضی]«7» اسم، غَیرَ مُتَجانِف‌ٍ، نصب او بر حال است. و متجانف متمایل باشد من جنف اذا مال. یقال جنف لکذا و«8» الی کذا، اذا مال الیه. و معنی در اینکه جا متعمّد است به قرینه فَمَن‌ِ اضطُرَّ، یعنی هر که مضطر شود و«9» ضرورت او را حمل کند و به آن آرد که او را تناول مردار یا گوشت خوک یا بعضی از اینکه محرّمات باید کردن و حدّ آن ضرورت آن است که خایف باشد از تلف نفس، و امّا«10» قاهری او را الجا کند به آن، تا«11» خائف باشد بر قتل اگر تناول نکند«12». و عند اینکه حال رخصت است او را که از مردار تناول کند. در مقدار آن خلاف کردند که چه مقدار حلال باشد: بنزدیک ما بیش از آن نشاید که امساک رمق کند و اینکه مذهب فقهای عراق است. ----------------------------------- (1). اساس، مر، مت: نکردند، با توجّه به معنی جمله و ضبط دیگر نسخه‌ها تصحیح شد، آج، لب، کردند. [.....]
(2). وز، تب، آج، لب، مر، لت بعضی. (3). لت: ندارد. (4). اساس و همه نسخه بدلها، بجز آج یبیتون، که چون با قاعده سازگاری نداشت، با توجه به آج تصحیح شد. (5). اساس و همه نسخه بدلها بجز آج و لت: غمور، با توجه به سیاق عبارت و خط آج، تصحیح شد. (6). اساس و مت در هر دو بیت غمور، که چون زائد می‌نمود حذف گردید. (7). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد. (8). مر: او. (9). اساس و مت: ندارد. (10). مر: یا . (11). آج: یا . (12). مر: کند. صفحه : 249 ابو حنیفه و اصحابش و إبن ابی لیلی و إبن شبرمه و غیرهم و فقهای مدینه گفتند: روا باشد که سیر بخورد از آن. و قول اوّل قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده و مجاهد. آنگه«1» از اینکه حال استثنا کرد [366- ر]
حالت بغی و عدوان را در دگر آیت، فی قوله: فَمَن‌ِ اضطُرَّ غَیرَ باغ‌ٍ وَ لا عادٍ«2»، چه اگر در اضطرار در حال بغی و عدوان بود، مباح نباشد او را تناول چیزی از اینکه معانی کردن. آنگه«3» در بغی و عدوان خلاف کردند. قتاده گفت: معنی آن است که اگر بیرون آمده باشد برای ظلم و تعدّی و راه زدنی و ضربی از ضروب معاصی آنگه مضطر شود روا نباشد او را تناول کردن. و بعضی دگر گفتند: مراد آن است که غَیرَ باغ‌ٍ ای غیر طالب له قاصد الیه بقصد، به طلب مردار و اینکه«4» انواع محرّمات نشود وَ لا عادٍ، و لا متعدّ«5» طوره و از اندازه‌ای که او را رخصت داده‌اند من سدّ رمق او حدّ الشّبع چنان که در او خلاف کرده‌اند بنگذرد. و بعضی دگر گفتند: غیر باغ ای خارج علی الامام العادل او عاد متعدّ ظالم لغیره، چه اگر«6» اضطرار در حالی بود که او خارج باشد بر امام عادل، روا نباشد او را تناول اینکه معنی کردن. فهذا معنی قوله: غَیرَ مُتَجانِف‌ٍ لِإِثم‌ٍ، اینکه لفظ هم آن معنی دارد که در دگر آیات فرمود که: فَمَن‌ِ اضطُرَّ غَیرَ باغ‌ٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثم‌َ عَلَیه‌ِ، بر او حرجی و بزه‌ای نیست در تناول اینکه اشیاء«7» به مقدار سدّ رمق«8»، در حکایات الصالحین هست که مردی بود درویش متحمّل«9»، نام و ننگ«10» با کس نگفتی و پرده حال خود فرو گذاشته داشتی و او را همسایه‌ای بود توانگر فرزند کی داشت که بس دوست داشتی آن فرزند را همسایه‌ای و خود را و قوم را تابع هوا و رضای او [داشتی، روزی اینکه کودک در خانه همسایه درویش شد و ایشان را دیگی بر سر آتش بود، کودک آن جا ----------------------------------- (3- 1). مر: آنگاه. (2). سوره بقره (2) آیه 173. (4). مر از. [.....]
(5). آج، لب: و لا معتد. (6). مر، لت اینکه. (7). مر مردار. (8). مر و. (9). مر، لت: متجمّل. (10). وز، تب، آج، لب، مر، لت. صفحه : 250 توقّف کرد تا آن دیگ از«1» آتش]«2» فرو گرفتند و آن مرد را«3» اهل خانه و کودکان او از آن بخوردند و آن کودک همسایه را چیزی ندادند. آن کودک از آن جا برگشت دلتنگ و با خانه بر«4» پدر رفت و در خانه چند گونه طبخ«5» ساخته بودند و انواع طعام بود ایشان را، کودک گفت: مرا از اینکه که شما را هست هیچ نی‌باید. مرا«6» آن می‌باید که فلان همسایه می‌پخت و پیش من بخوردند و مرا ندادند. بسیار انواع طبیخ«7» بر او عرض کردند«8»، هیچ نخواست«9» از آن. رنجور«10» شد و کس فرستاد و آن صالح مرد«11» را بخواند و گفت: ای شیخ تو همسایه من باشی، شاید که مرا از تو رنج باشد! گفت: حاشا«12» چرا و از کجا افتاد«13» اینکه شکایت! قصّه با او بگفت. مرد فرو ماند ساعتی و گفت: اینکه سرّی است که تو می‌فرمایی آشکارا کردن و الّا من هرگز اینکه سرّ«14» آشکارا نکردمی. من نه برای بخیلی«15» نواله به کودک تو ندادم و لکن برای آن که خدای داند«16» که آن طعامی بود که خدای تعالی ما را«17» مباح بکرده است و شما را مباح نیست. مرد گفت: یا سبحان اللّه، و«18» طعامی باشد که در شرع تو را حلال باشد و ما را حلال نباشد! گفت: بلی. گفت: و آن کدام است. او برخواند: فَمَن‌ِ اضطُرَّ فِی مَخمَصَةٍ غَیرَ مُتَجانِف‌ٍ لِإِثم‌ٍ فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، بگفت او را که: آنچه من می‌خوردم«19» مرداری بود و مرا«20» مباح بود [و شما را مباح نبود.]«21» مرد توانگر رنجور دل«22» شد و گفت: ----------------------------------- (1). مر: سر. (2). اساس ندارد، از وز افزوده شد. (4- 3). دیگر نسخه بدلها: ندارد. (5). مر، لت: طبخها. (6). آج، لب، مر از. (7). لب: طبخ، لت: نوع طعام. (8). تب، آج، لب، مر، لت: عرضه کردند. (9). اساس، وز، مت: نخواستند، با توجّه به مفهوم عبارت و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(10). لت: ملول شد. (11). مر: مرد صالح. (12). مر: معاذ اللّه، لت: ای حاشا. (13). اساس، مت: افتاد و، با توجّه به مفهوم عبارت و دیگر نسخه بدلها «واو» حذف شد. (14). مر را. (15). مر از آن. (16). مر: می‌داند. (17). آج، لت: مرا. (18). آج، لب، مر، لت: ندارد. (19). مر و عیال من. (20). مر: ما را. (21). اساس: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (22). مر: رنجورتر. صفحه : 251 تو در همسایگی من و احوال تو اینکه جا رسیده و من بی‌خبر و تو هرگز نگفتی. آنگه مرد را سوگند داد«1» که از سرای بیرون نشود و تا آنچه داشت از مال و ملک با او مقاسمت کرد«2» و ببخشید«3». چون فرمان یافت او را در خواب دیدند. گفتند«4»: ما فعل اللّه بک خدای با تو چه کرد! گفت: رحمنی بمواساة الجار، بر من رحمت کرد به آن مواسات که با همسایه کردم. و اینکه حکایت اگر چه لایق«5» نیست، برای آن آوردم تا بدانی که پرده بر احوال خود پوشیدن و حاجت عرض ناکردن اولیتر باشد که ربّما مقصود از آن بهتر بر آید که از سؤال و تعرّض. فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، که خدای آمرزنده است و بخشاینده آمرزنده است گناه گذشته را و بخشاینده است بر بندگان، بر ایشان تضییق و تشدید«6» نکند و در حال ضرورت تکلیف ایشان بر حدّ آن نکند که در حال اختیار. پس چون تشدید تکلیف از کرم روا ندارد تکلیف مالا یطاق از عدل کی روا بدارد! یَسئَلُونَک‌َ ما ذا أُحِل‌َّ لَهُم«7»، می‌پرسند از تو که چیست که ایشان را حلال بکرده‌اند! «ما» استفهامی است و محل‌ّ او از اعراب رفع است و التّقدیر ای‌ّ شی‌ء احل‌ّ لهم- گفت: اصحاب تو را می‌پرسند چون ذکر اینکه محارم می‌شنوند که از مطاعم و انواع طعام چیست که ایشان را حلال است! قُل، بگو ای محمّد و جواب ایشان بازده که: أُحِل‌َّ لَکُم‌ُ الطَّیِّبات‌ُ بر شما حلال کرده‌اند از ذبایح آنچه حلال و پاک است و مراد به طیّبات محلّلات است برای آن که خدای تعالی هر کجا ذکر حلال کرد آن را وصف کرد به طیّب نحو قوله: وَ کُلُوا مِمّا رَزَقَکُم‌ُ اللّه‌ُ حَلالًا طَیِّباً«8»، و «طیّب» را تفسیر به پاکیزه کرد و اینکه اختیار جبّائی و طبری است. و بعضی دگر«9» گفتند: مراد به طیّبات طعامهای لذیذ است و «طیب»«10» را تفسیر ----------------------------------- (1). مر و خورد. [.....]
(2). مر: مواساة. (3). مر و یک نصیب به او داد. (4). اساس، وز، آج، لب، مت: گفت، با توجّه به مفهوم عبارت و مر و لت تصحیح شد. (5). مر اینکه جا. (6). مر تکلیف مالا یطاق. (7). مر گفت اصحاب. (8). سوره مائده (5) آیه 88. (9). مر: دیگر. (10). آج، لب، طیّب (با تشدید)، مر: طیّبات. صفحه : 252 به لذّت کردند، و اینکه اختیار ابو القاسم بلخی است. وَ ما عَلَّمتُم، در کلام محذوفی هست و تقدیر آن است که: و صید ما علّمتم من الجوارح، و صید آنچه آموخته باشی آن را از جوارح، و هی الکواسب«1»، من الجرح، و هو الکسب. و الاحتراج، الاکتساب. قال اللّه تعالی: الَّذِین‌َ اجتَرَحُوا السَّیِّئات‌ِ«2»، و هر چه صید کند از مرغان و سباع آن را جوارح گویند. واحدتها جارحة. و قال الاعشی«3» ثعلبة«4»: ذات خدّ منضج«5» میسمها یذکر الجارح ما کان جرح«6» مُکَلِّبِین‌َ، سگبانان. و نصب او بر حال است تُعَلِّمُونَهُن‌َّ، می‌آموزی«7» ایشان را از آنچه خدای آموخته باشد شما را و نصب او نیز بر حال است و تقدیر آن است که: مکلّبین معلّمین [366- پ]
انتم الکلاب. حق تعالی عطف کرد صیدی که جوارح کنند در باب تحلیل بر طیّبات که حلال باشد و پاکیزه. و مضاف بیفگند و مضاف الیه بر جای او بنهاد لدلالة الکلام علیه، کقوله: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«8». و در جوارح خلاف کردند: مذهب ما آن است که آیت مختص‌ّ است به کلاب الصّید و جز به سگ صید«9» آموخته صید نشاید کردن و به هیچ نوع از انواع جوارح از یوز و باز و چرغ و باشه و انواع آنچه صید کند، صید کردن روا نباشد. و اگر کنند حلال نباشد و اینکه قول عبد اللّه عمر است و ضحّاک و سدّی و مجاهد و إبن جریج. و روایت کرده‌اند از باقر و صادق- علیهما السّلام- و مذهب ابو حنیفه و اصحابش و شافعی و مالک و ربیعه و ثوری آن است که به جمله جوارح از مرغ و جز مرغ صید روا باشد«10» چون معلّم باشد. و حسن بصری و نخعی و احمد و اسحاق گفتند به همه چیز صید روا باشد مگر به سگ سیاه یکرنگ که نشاید و ظاهر آیت اگر چه بر عموم است، من قوله: مِن‌َ الجَوارِح‌ِ، و لکن تخصیص اینکه عموم هم در آیت است، من قوله«11»: مُکَلِّبِین‌َ، و به ----------------------------------- (1). وز: الکواست. (2). سوره جاثیه (45) آیه 21. (3). مر بن، لت بنی. (4). تب شعر. (5). تب، لب، لت: منصح. [.....]
(6). آج: اجترح. (7). وز، تب، لب، مت: فی اموری. (8). سوره یوسف (12) آیه 82. (9). تب، آج، لب، لت: صیدی. (10). وز: نباشد. (11). لب من. صفحه : 253 اتّفاق چرغ‌دار و بازدار و یوزدار«1» مکلّب نخوانند و مکلّب جز سگبان نباشد. مفسّران گفتند بعضی که مراد به کلب معلّم سگ صیدی است. دگر آن که طریقه احتیاط اقتضای«2» اینکه می‌کند چه بر اینکه قول اتّفاق است«3» و در آن قولها خلاف«4» است. و شرط سگ نیز آن است که معلّم باشد و سه شرط باید تا سگ معلّم باشد: یکی آن که چون فرو فرستی بشود و چون زجرش کنی منزجر شود و سه‌ام«5» آن که آنچه بگیرد بنخورد و اینکه معانی از او بدفعات حاصل شود چندان که در عادت گویند معلّم شد.«6» و مذهب شافعی هم چنین«7» است. و ابو حنیفه گفت«8»: چون دو بار چنین بکند کفایت باشد در آن که معلّم [بود]«9». و ابو یوسف و محمّد گفتند: به سه بار معلّم شد«10» هر صیدی که به سگی معلّم کنند حلال باشد چون او را بکشد و از او بنه خورد. اگر بخورد، عطا گفت: مردار باشد و عبد اللّه عبّاس گفت: بنشاید خوردن. و در اخبار چنین آمد. جز که بنزدیک ما اعتبار به آن است که اگر معتاد باشد خوردن صید را صید او بنشاید خوردن«11». چون از او بخوردن و اگر«12» بنادره«13» افتد و احایین«14»، باکی نباشد. و شافعی را دو قول است. و ابو حنیفه گفت: بنشاید خوردن به هیچ وجه بیان کردیم که صید جز سگ معلّم بنشاید خوردن. فامّا دگر جوارح از مرغان و سباع آنچه ایشان صید کنند و مرد آن را زنده دریابد و بکشد، حلال باشد. و اگر مرده«15» یابد او را در چنگال ایشان حرام باشد«16» بنزدیک ما و بنزدیک فقها روا باشد چون معلّم باشد«17». و اینکه قول حسن بصری است و مجاهد و ----------------------------------- (1). آج، لب: ندارد. (2). مر: تقاضای. (3). وز: ندارد. (4). آج، لب: اختلاف. (5). تب، آج، لب: سیوم. (6). آج، لب: باشد. (7). آج، لب: همچنین، مر: هم چو اینکه. (8). مر: گوید. [.....]
(9). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شده. (10). تب، آج، لب، مر، لت: شود. (11). اساس و مت و در اخبار چنین آمد، که زائد به نظر رسید. (12). آج، لب، مر: ندارد. (13). مر، لت: بنادر. (14). آج، لب، لت، مر: احانین. وز کنار اینکه کلمه افزوده: یعنی احیانا. (15). مر در. (16). همه نسخه بدلها بجز مت: حلال نباشد. (17). مر، لت: بود. صفحه : 254 طاووس و خیثمه«1» و مغربی. و روایتی از عبد اللّه عبّاس و باقر- علیه السّلام-«2» و اینکه فتوی نیست ما را و اینکه روایت از ایشان در «باز» است و «یوز»، پس دون سایر سباع و طیور سگ معلّم اگر از خون صید چیزی بخورد و گوشتش نخورد، حلال باشد. و جمله فقها«3» چنین گفتند مگر نخعی که او گفت: حکم خون حکم گوشت است. نام خدای بردن عند ارسال الکلب و رمی السّهم واجب است بنزدیک ما اگر بقصد رها کند صیدش حلال نباشد و اگر به نسیان بود حلال باشد. و مذهب ابو حنیفه و سفیان هم اینکه است و ابو یوسف و محمّد«4». امّا داود و ابو ثور و شعبی گفتند: شرط تحلیل تسمیه است، اگر رها کند عامدا او ناسیا حلال نباشد و شافعی گفت: مستحب است، اگر نکند باکی نباشد، آن جایگاه که سگ معلّم آن صید به دندان بگیرد پلید نباشد و واجب نبود شستن آن. و شافعی گفت: پلید باشد. و آن که باید شستن یا نه، بر دو قول است: چون مردی مسلمان سگی معلّم را فرو گذارد و گبری سگی فرو گذارد سگ گبر صید بگیرد و بنه کشد و سگ مرد مسلمان به او رسد و از او بستاند و بکشد حلال باشد و مذهب شافعی هم چنین«5» است. و ابو حنیفه گفت: حلال نباشد چون سگ صید بگیرد و بنه کشد و مرد به او رسد و نیز نکشد از آن که در نیابد او را و بمیرد، حلال نباشد، و مذهب ابو حنیفه اینکه است. و مذهب شافعی آن است که روا باشد«6» چون سگ معلّم را برانگیزد بر صیدی معیّن به«7» نام خدای سگ صیدی دیگر بگیرد، حلال باشد. و مذهب ابو حنیفه و مذهب شافعی هم چنین است«8». مالک گفت: حلال نباشد چون سگ از خویشتن برانگیخته شود بی آن که صاحبش برانگیزد و صید را بکشد، حلال نباشد. و مذهب جمله فقها هم چنین«9» است مگر اصم که او گفت: حلال باشد. ----------------------------------- (1). لت: خثیمه. (2). همه نسخه‌ها بجز مت بر. (3). مر، لت هم. (4). لب و. (5). تب: همچنین. [.....]
(6). آج، لب: نباشد. (7). مر غیر. (8). اساس و مت: آن است، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). آج: همچنین. صفحه : 255 چون صیّاد به سگ معلّم جهود یا ترسا باشد آن صید حلال نباشد برای آن که تسمیه شرط است و او«1» نام خدای نبرد«2» بر حقیقت. و جمله فقها گفتند: حلال باشد و اگر گبر باشد یا بت پرست باتّفاق حلال نباشد. و اگر صیّاد را پدر و«3» مادر گبریا بت پرست نباشد باتّفاق حلال باشد و اگر صیّاد را پدر یا «4» مادر گبریا بت‌پرست باشد، بنزدیک ما هم حلال نباشد. [367- ر]
و ابو حنیفه هم اینکه«5» گفت. و شافعی گفت: اگر پدر گبر باشد نشاید صید او خوردن«6». و اگر مادر«7» گبر باشد علی قولین. تُعَلِّمُونَهُن‌َّ مِمّا عَلَّمَکُم‌ُ اللّه‌ُ، بعضی مفسّران گفتند: «من» به معنی کاف تشبیه است. ای کما علّمکم اللّه و اینکه از کلام عرب معروف نیست. و «من» به معنی کاف تشبیه نیامد و حمل کردن او بر ظاهر اولیتر باشد. و «من» تبعیض راست ای بعض ما علّمکم اللّه. فَکُلُوا مِمّا أَمسَکن‌َ عَلَیکُم، صورت امر دارد و معنی اباحت است، کقوله: وَ إِذا حَلَلتُم فَاصطادُوا«8»، و در اینکه آیت دلیل است بر آن که آنچه سگ از او بخورد روا نباشد برای آن که چون معتاد باشد خوردن آن را، امساک برای خود کرده باشد نه برای شما. و شافعی در قدیم گفت: اگر خوردن او صید را عقیب قتل باشد حلال بود. و در جدید بر دو قول گفتند«9». یکی آن که حلال [باشد و اینکه مذهب مالک است و عبد اللّه عمر و سعد ابو وقّاص و سلمان الفارسی‌ّ و قولی دیگر آن که حلال]«10» نباشد و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و حسن بصری و شعبی و نخعی. و آنچه پیش از آن صید کرده«11» و نخورده حلال باشد، قولا واحدا. و ابو حنیفه و اصحابش گفتند: اینکه که از او چیزی بخورده باشد«12» حلال نبود ----------------------------------- (1). مر: ایشان. (2). مر: نبرند. (3). وز، تب، مر، لت: یا . (4). وز: و. (5). مر: هم چنین. (6). وز، تب، آج، لب: نشاید خوردن صید او. (7). وز و پدر. (8). سوره مائده (5) آیه 2. (9). همه نسخه بدلها بجز مت: گفت. (10). اساس، وز، تب، لب و مت: افتادگی دارد با توجه به آج و سیاق عبارت افزوده شد. [.....]
(11). همه نسخه بدلها بجز مت باشد. (12). اساس، وز، مت، آج، لب: نخورده باشد. با توجّه به تب و معنی عبارت تصحیح شد. صفحه : 256 باقی و نیز آنچه پیش از آن گرفته باشد و نخورده. مذهب بعضی«1» فقها چنان است که اگر ثلثی نخورده باشد«2» باقی حلال باشد. و مذهب بعضی آن است که اگر یک پاره مانده باشد و باقی«3» نخورده باشد«4» حلال بود. و آنچه مذهب ماست بیان کردیم. وَ اذکُرُوا اسم‌َ اللّه‌ِ عَلَیه‌ِ، امر است بر سبیل وجوب و امر«5» قرآن به ظاهر محمول بود بر وجوب تا دلیلی پیدا شدن بر آن که ندب است. و بعضی مفسّران گفتند: «من» زیادت است فی قوله: مِمّا أَمسَکن‌َ عَلَیکُم، چنان که زیادت است، فی قوله: وَ یُکَفِّرُ«6» وَ اتَّقُوا اللّه‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ سَرِیع‌ُ الحِساب‌ِ، آنگه«4» بندگان خود را وصایت«5» کرد تا از او بترسند و از معاصی او بپرخیزند«6» که وقت حساب او نزدیک است و او زود حساب است و اختلاف اقوال در او بگفتیم. الیَوم‌َ أُحِل‌َّ لَکُم‌ُ الطَّیِّبات‌ُ- الآیة، حق تعالی در اینکه آیت بیان کرد که، حلال کردند شما را و بگفتیم که مانند اینکه الفاظ از ابنیه«7» مجهول با خدای تعالی مضاف بود الّا آن که دلیلی«8» راه نماید بر آن که نه«9» فعل خداست. و در طیّبات دو قول گفتند که بیان کردیم از محلّلات و مستلذّات و آیت به ظاهر دلیل آن می‌کند که هر چه ملذوذ و مشتهی و مستطاب بود حلال است، الّا ما اخرجه الدّلیل وَ طَعام‌ُ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ حِل‌ٌّ لَکُم. مذهب ما آن است که اینکه طعام که در آیت اضافه کرد با اهل کتاب، مراد حبوب است و لفظ طعام کلام عرب بر گندم و جو غالب باشد. فامّا طعامی که ایشان به دست خود مباشرت کنند از مطبوخات و مایعات«10» حلال نباشد و پاک نباشد چه ایشان پلیدند و نجس العین‌اند بنزدیک ما. و امّا ذبایح«11» ایشان هم حلال نباشد برای آن که از شرط استحلال او تسمیه است و ایشان تسمیه نکنند و اگر کنند نه نام خدای برده باشند نام معبود خود برده باشند معبودی که اعتقاد کرده‌اند که عزیر پسر اوست و دین موسی و عیسی مؤیّد«12» بکرده است و محمّد را تصدیق نکرده است و آن نه خدای است جل‌ّ جلاله، و آنچه چنین بود ذبیحه«13» باشد نه به نام خدای کشته«14» حرام باشد لقوله وَ ما أُهِل‌َّ لِغَیرِ اللّه‌ِ بِه‌ِ، و بیشتر مفسّران بر آنند که ----------------------------------- (1). تب، آج، لب، مر: و یا سگ برگماریم. سگ معلّم. (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. [.....]
(3). تب، مر، لت: در یابید. (4). مر: آنگاه. (5). مر: وصیت. (6). آج، لب، مر، لت: بپرهیزند. (7). آج، لب: بنیت، مر: نسبه. (8). آج، لب: دلیل. (9). لت: ز. (10). تب: مایعات. (11). مر: ذبح. (12). مر، لت: مؤبّد. (13). وز، تب، آج، لب، مر، لت: ذبیحه. (14). مر شده. صفحه : 261 طعام بر عموم است و ذبایح در او«1» داخل است و اینکه قول بعضی اصحابان«2» ماست. و قول بلخی و طبری و جبّائی از مفسّران و جمله فقها گفتند روا باشد، و شافعی را در اضحیّه دو قول است یکی آن که روا باشد چون اهل ذمّه کشند و قول دیگر آن که مکروه باشد قوله: وَ طَعامُکُم حِل‌ٌّ لَهُم، و طعام شما که مسلمانانید«3» نیز«4» حلال است ایشان را اگر گویند اینکه چه معنی دارد و ایشان بتحلیل ما استحلال نمی‌کنند. گویم از اینکه دو جواب است یکی آن که خدای تعالی حلال بکرده است ایشان را اگر استحلال کنند و اگر نه. دوّم آن که خدای تعالی ما را رخصت داد که طعام خود به ایشان دهیم [368- ر]
و اگر حرام بودی بر ایشان روا نبودی ما را طعام به ایشان«5» دادن و قوله: وَ المُحصَنات‌ُ مِن‌َ المُؤمِنات‌ِ، یعنی و احل‌ّ لکم المحصنات، و حلال بکردند«6» شما را عفایف و زنان پارسا«7» از جمله مؤمنان و گفته‌اند مراد زنان آزاداند و اینکه دلیل نکند بر آن که ما سواهن‌ّ حرام است برای آن که اینکه دلیل الخطاب باشد و تحلیل آن به دلیلی دیگر دارند«8» و«9» خلاف نیست اگر عقد بندد بر زنان ناپارسا عقد درست باشد جز که تارک افضل بوده باشد و همچنین عقد بر پرستار روا باشد و درست باشد. آنگه مفسّران خلاف کردند در آن که مراد به اینکه محصنات چیست! بعضی گفتند: مراد زنان آزادند سوا«10» اگر عفیفه باشند اگر فاجره و پرستاران«11» اهل کتاب را حرام داشتند به همه وجهی، لقوله تعالی: وَ مَن لَم یَستَطِع مِنکُم طَولًا أَن یَنکِح‌َ المُحصَنات‌ِ المُؤمِنات‌ِ فَمِن ما مَلَکَت أَیمانُکُم مِن فَتَیاتِکُم‌ُ المُؤمِنات‌ِ«12» و لقوله تعالی: فی هذه الآیة وَ المُحصَنات‌ُ مِن‌َ المُؤمِنات‌ِ، و اینکه قول مجاهد است و طارق بن ----------------------------------- (1). مر: آن. (2). لت: اصحاب. [.....]
(3). مر: مسلمان. (4). مر: پس. (5). آج، لب: بدیشان. (6). اساس، وز، مت: نکردند، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). مر را. (8). کذا در اساس، مت: دارند، وز، تب، آج، لب، مر، لت: دانند. (9). مر به. (10). لت: سوا. (11). لت: پرستار. (12). سوره نساء (4) آیه 25. صفحه : 262 شهاب و عامر الشعبی‌ّ و حسن و قتاده و بعضی دگر گفتند: مراد عفایف‌اند و پارسایان اگر آزاد باشند و اگر برده و ایشان روا داشتند عقد بستن بر بردگان اهل کتاب و اینکه قول نیز روایت کرده‌اند از مجاهد و سفیان و ابراهیم و قتاده و حسن در روایتی دیگر. آنگه خلاف کردند فی قوله: وَ المُحصَنات‌ُ مِن‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ، بعضی گفتند: عام است در عفائف اهل کتاب سوا«1» اگر آزاد باشند و اگر برده و اگر ذمّی باشد و اگر حربی و بر اینکه قول محصنات را تفسیر بر عفائف باشد. بعضی دگر گفتند: مراد به محصنات زنان آزادند اگر حربی باشد اگر ذمّی. و شافعی گفت: مراد آنانند که از نسل بنی اسرائیل باشند دون آنان که در میان ایشان«2» از دگر ملّتها. و بعضی دگر گفتند: مراد آنانند که ذمّی باشند از جمله ایشان دون آنان که حربی باشند و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. و اختیار محمّد جریر طبری آن است که مراد زنان آزادند از مؤمنان و از اهل کتاب و بنزدیک ما عقد نکاح نشاید بستن نکاح دوام بر اهل کتاب لعموم قوله: وَ لا تَنکِحُوا المُشرِکات‌ِ حَتّی یُؤمِن‌َّ«3»، و لقوله: وَ لا تُمسِکُوا بِعِصَم‌ِ الکَوافِرِ«4»، در تاویل اینکه آیت چنین گفته‌اند که مراد بقوله: وَ المُحصَنات‌ُ مِن‌َ المُؤمِنات‌ِ، آن است که جماعتی مسلمانان مکروه می‌داشتند عقد بستن بر زن مؤمنه که از کفر در ایمان آمده بود«5» و بر فطرت اسلام زاده نبود خدای تعالی به آن آیت بیان کرد که حرج نیست در آن. و امّا قوله: وَ المُحصَنات‌ُ مِن‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ، اینکه را تخصیص کردند به آنان که اسلام آوردند از جمله ایشان و اینکه قول اختیار ابو القاسم بلخی است و یا تخصیص کنند«6» نکاح متعه«7» یا به ملک یمین برای آن که به اینکه دو وجه روا باشد. و ابو الجارود روایت کرد از باقر علیه السّلام که او گفت: اینکه آیت منسوخ است. بقوله: وَ لا تَنکِحُوا المُشرِکات‌ِ حَتّی یُؤمِن‌َّ«8» و مانند اینکه روایت کرده‌اند از ----------------------------------- (1). لت: سوا. (2). وز، آج، لب، مر، لت باشند. (3). سوره بقره (2) آیه 221. (4). سوره ممتحنه (60) آیه [.....]
(5). مر: باشد. (6). تب، لت به. (7). آج، لب، مر را. (8). سوره بقره (2) آیه 221. صفحه : 263 صادق- علیه السّلام- اذا آتیتموهن‌ّ اجورهن‌ّ چون بداده باشی مهرهای ایشان و مهر در برابر استمتاع بود و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و جمله مفسّران. مُحصِنِین‌َ غَیرَ مُسافِحِین‌َ، نصب هر دو بر حال است و در معنی محصنین دو قول گفتند یکی آن که عاقدین علیهن‌ّ در حال آن که بر ایشان عقد بندی«1». و قول دگر آن است که در آن حال که شما پارسا باشید نه زنا کننده و سفاح زنا باشد لسفح«2» الماء برای ریختن آب و اگر چه در حلال اینکه معنی باشد و لکن به عرف مخصوص شده است وَ لا مُتَّخِذِی أَخدان‌ٍ نه بر سبیل صداقت و دوست گرفتن و اخدان جمع خدن باشد و الخدن و الخدین الصّدیق و المخادنة المصادقة«3» و در عرب عادت«4» بودی مردی زنی را به دوست گرفتی یا زنی مردی را بمنزله نکاح ساختندی«5» و خدای تعالی از آن نهی کرد گفت: اینکه مناکحت به ایشان بر سبیل نکاح باید نه بر سبیل سفاح و دوست گرفتن. وَ مَن یَکفُر بِالإِیمان‌ِ، هر که او به ایمان کافر شود گفتند: معنی آن است که هر که کفر آرد ببدل ایمان و گفتند: معنی ایمان اقرار باشد باللّه و انبیائه و کتبه هر که کفر آرد به آنچه واجب است که به آن ایمان آرند. و گفتند: معنی آن است که هر که کفر آرد یعنی جحود کند تصدیق و اقرار را و اینکه بر ظاهر خود باشد فَقَد حَبِطَ عَمَلُه‌ُ عمل و کردار او باطل شود یعنی اعمال او بر وجهی افتد که بر او هیچ ثواب نباشد و لکن چون در ظاهر صورت واقع دارد حبوط برای آن گفت و الا معنی آن است که عمل او هیچ به موقع«6» قبول نیوفتد برای آن که از شرط قبول عمل آن است که ایمان صحیح بر او مقدم باشد و ارتداد بنزدیک ما درست نیست«7» لما یؤدّی الی الاحباط او الجمع بین الثّواب«8» و العقاب علی سبیل الدّوام علی ما بیّنّاه فیما مضی وَ هُوَ فِی الآخِرَةِ مِن‌َ الخاسِرِین‌َ و«9» در قیامت از جمله ----------------------------------- (1). تب: بندید. (2). آج، لب، مر: لیسفح. (3). مر: الصداقة. (4). تب، لت که. (5). تب، آج، لب مر، لت: شناختندی. (6). لت: محل. (7). مر: نباشد. (8). مر: الصواب. (9). دیگر نسخه بدلها بجز مت او. صفحه : 264 زیانکاران باشد [368- پ]
تشبیه کرد او را به بازرگان«1» و عمر او را به سرمایه و ثواب او را که مستحق باشد به سود، و عقاب او را که بر افعال قبیح باشد او را باشد او را به زیان بازرگان جعلنا اللّه من الفائزین برحمته. قوله:

[سوره المائدة (5): آیات 6 تا 11]

[اشاره]

یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا قُمتُم إِلَی الصَّلاةِ فَاغسِلُوا وُجُوهَکُم وَ أَیدِیَکُم إِلَی المَرافِق‌ِ وَ امسَحُوا بِرُؤُسِکُم وَ أَرجُلَکُم إِلَی الکَعبَین‌ِ وَ إِن کُنتُم جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِن کُنتُم مَرضی أَو عَلی سَفَرٍ أَو جاءَ أَحَدٌ مِنکُم مِن‌َ الغائِطِ أَو لامَستُم‌ُ النِّساءَ فَلَم تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامسَحُوا بِوُجُوهِکُم وَ أَیدِیکُم مِنه‌ُ ما یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیَجعَل‌َ عَلَیکُم مِن حَرَج‌ٍ وَ لکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُم وَ لِیُتِم‌َّ نِعمَتَه‌ُ عَلَیکُم لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ (6) وَ اذکُرُوا نِعمَةَ اللّه‌ِ عَلَیکُم وَ مِیثاقَه‌ُ الَّذِی واثَقَکُم بِه‌ِ إِذ قُلتُم سَمِعنا وَ أَطَعنا وَ اتَّقُوا اللّه‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ عَلِیم‌ٌ بِذات‌ِ الصُّدُورِ (7) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِین‌َ لِلّه‌ِ شُهَداءَ بِالقِسطِ وَ لا یَجرِمَنَّکُم شَنَآن‌ُ قَوم‌ٍ عَلی أَلاّ تَعدِلُوا اعدِلُوا هُوَ أَقرَب‌ُ لِلتَّقوی وَ اتَّقُوا اللّه‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ خَبِیرٌ بِما تَعمَلُون‌َ (8) وَعَدَ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ لَهُم مَغفِرَةٌ وَ أَجرٌ عَظِیم‌ٌ (9) وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ الجَحِیم‌ِ (10) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اذکُرُوا نِعمَت‌َ اللّه‌ِ عَلَیکُم إِذ هَم‌َّ قَوم‌ٌ أَن یَبسُطُوا إِلَیکُم أَیدِیَهُم فَکَف‌َّ أَیدِیَهُم عَنکُم وَ اتَّقُوا اللّه‌َ وَ عَلَی اللّه‌ِ فَلیَتَوَکَّل‌ِ المُؤمِنُون‌َ (11)

[ترجمه]

ای آنان که ایمان آورده‌اید چون«2» برخیزید به«3» نماز بشویید رویهایتان و دستهایتان تا بارسند«4» و مسح کشید«5» بر سرهایتان و پاهایتان تا به کعبها، و اگر باشید جنابت رسیده غسل بکنید، و اگر باشید بیماران یا بر سفر، یا آید به یکی از شما به حاجتگاه یا نزدیکی کنید با زنان و نیابید آب تیمم کنید به خاکی پاک بمالی به روهایتان و دستهایتان از او. نمی‌خواهد خدای تا کند بر شما از تنگی. و لکن می‌خواهد تا پاک کند شما را و تمام کند نعمت او بر شما تا همانا شکر کنید. و یاد کنید نعمت«6» خدای بر شما، و عهد او آن که گرفت بر شما چون گفتید: شنیدیم و فرمان بردیم«7» و بترسید از خدا که خدا داناست به آنچه در دلهاست. ای آنان که گرویده باشید باشید استادگان خدای گواهان به راستان و نداراد«8» شما ----------------------------------- (1). لت: بازرگانان. [.....]
(2). آج، لب خواهید. (3). آج، لب سوی. (4). تب، لت: ارشنه، آج، لب: مفصل و ذراع و عضد. (5). آج، لب: کنید. (6). آج، لب: نیکویی. (7). آج، لب: فرمانبرداریم. (8). آج، لب: باعث نشود. صفحه : 265 را دشمنی گروهی بر آن که داد نکنی داد کنی که او نزدیکتر است به پرهیزکاری و بترسید از خدا که خدا داناست به آنچه شما می‌کنید. وعده داد خدای آنان را که گرویدند و کردند نیکیها که ایشان را بود آمرزش و مزدی بزرگ. و آنان«1» کافر شدند و دروغ داشتند آیات ما را ایشان اهل دوزخ‌اند. ای آنان که گرویده یاد کنید نعمت خدای بر شما چون همّت«2» کردند گروهی که بگسترند«3» به شما دستهای خود بازداشت دستهای ایشان از شما و بترسید از خدای و بر خدای بگو تا توکّل«4» کنند گرویدگان. قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا قُمتُم إِلَی الصَّلاةِ.- الآیه، خدای تعالی جل‌ّ جلاله به اینکه آیت خطاب کرد با جمله مؤمنان و ایشان را امر کرد به طهارت نماز در وقت نماز و امّا کافران داخلند خطاب به دلیلی دگر چنان که پیش از اینکه بیان کردیم خدای تعالی گفت: ای آنان که گرویده‌اید«5». إِذا قُمتُم إِلَی الصَّلاةِ، بعضی اهل معانی گفتند: معنی آن است که اذا اردتم القیام الی الصّلوة، چون خواهی«6» که به نماز قیام کنی«7» و نظیره قوله: فَإِذا قَرَأت‌َ القُرآن‌َ«8»، یعنی اذا اردت قراءة القران و مثله قوله: وَ إِذا کُنت‌َ فِیهِم فَأَقَمت‌َ لَهُم‌ُ الصَّلاةَ«9»، یعنی اذا کنت فیهم و اردت اقامة الصّلوة و اگر کلام بر ظاهر رها کنند و تقدیر اینکه محذوف نکنند هم معنی [369- ر]
مستقیم باشد برای آن که اذا ظرف زمان مستقبل بود و ظرف را ----------------------------------- (1). تب، آج، لب که. (2). آج، لب: قصد. (3). آج، لب: بگشایند. (4). آج، لب: اعتماد. (5). آج، لب، مر: گرونده و ایمان آورده. (6). وز، لت: خواهید. (7). وز، لت: کنید. [.....]
(8). سوره نحل (16) آیه 98. (9). سوره نساء (4) آیه 102. صفحه : 266 عاملی باید و اذا بمنزله شرط است او را جوابی باید و جواب او عامل بود در او«1» و اینکه جا جواب اذا و عامل در او فاغسلواست و تقدیر آن است که: «فاغسلوا وجوهکم وقت قیامکم الی الصّلوة» در آیت دلیل است بر آن که طهارت نماز به وقت نماز واجب است و پیش از آن واجب نیست و بر اینکه اجماع است برای آن که خدای تعالی امر کرد به طهارت که امر است بغسل الوجوه و الایدی و المسح بالرّأس و الرّجلین معلّق بکرد به وقت قیام به نماز و به اجماع پیش از وقت نماز قیام نکنند به نماز و اگر کنند مجزی نباشد. آنگه خلاف کردند در آن که هر گه که قیام کند به نماز طهارت بر او واجب باشد یا نباشد مذهب ما و بیشتر فقها و مفسّران آن است که در آیت محذوفی مقدّر است و آن آن است که: اذا قمتم الی الصّلاة و انتم علی حدث او علی غیر طهر فاغسلوا و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و سعد بن وقّاص و ابو موسی اشعری و جابر عبد اللّه انصاری و ابراهیم و حسن«2» و ضحّاک و سدّی و ابو العالیه و سعید بن المسیّب و اختیار طبری و بلخی و جبّایی و زجّاج است. بعضی دگر گفتند: مراد آن است که: اذا قمتم من نومکم الی الصّلاة چون از خواب برخیزید به نماز و اینکه هم آن قول باشد جز که آن قول عامتر بود و اینکه خاصتر برای آن که خواب به شرط آن که غالب باشد بر سمع و بصر هم از نواقض طهارت است و اینکه قول إبن زید است و سدّی و بعضی دگر گفتند: مراد آن است که هر وقت به نماز برخواهد خاستن وضو باید کردن. و اینکه قول عکرمه است. و روایتی است از امیر المؤمنین- علیه السّلام و قول اوّل درست‌تر است. و آنچه از امیر المؤمنین- علیه السّلام- روایت کرده‌اند محمول باشد بر فضل و استحباب برای آن که فضل و ثواب در آن بود که عند هر نمازی تجدید وضو کند. و امّا اگر نماز شبان روزی به یک وضو بکند روا باشد. و بعضی دگر گفتند: در بدایت اسلام طهارت نماز کردن«3» عند«4» هر نمازی واجب بود خدای تعالی اینکه حکم منسوخ بکرد بتخفیف و اینکه قول از عبد اللّه عمر ----------------------------------- (1). مر: آنجا. (2). لت: حسن بصری. (3). آج، لب: کردند. (4). مر: نزد. صفحه : 267 روایت کرده‌اند و اینکه حدیث عبد اللّه بن حنظلة بن ابی عامر غسیل الملائکة روایت کرد که خدای تعالی عند«1» هر نمازی وضو واجب کرد در ابتدای اسلام آنگه منسوخ کرد آن را به استحباب مسواک کردن. و بریدة الأسلمی‌ّ روایت کرد که رسول- علیه السّلام- عند هر نمازی وضو تازه کردی تا به آن سال که فتح مکّه کرد آن سال چند نماز به یک وضو کرد. عمر خطاب گفت یا رسول اللّه هرگز چنین نکردی. گفت قصد کردم تا مردمان بدانند که وضو کردن عند هر نمازی واجب نیست. علی‌ّ بن الحسین المغربی‌ّ گفت: معنی قمتم عزمتم است و قیام در آیت به معنی عزم است و شاعر گفت رشید را: ما قاسم دون الفتی إبن امّه و قد رضیناه فقم فسمّه رشید گفت به اعرابی راضی نه‌ای به آن که عقد کار او نشسته کنیم تا ما را قیام فرمودی گفت: قیام عزم لا قیام جسم. و قال حریم«2» الهمدانی‌ّ: فحدّثت نفسی انّها او خیالها اتانا عشاء حین قمنا لنهجعا ای حین عزمنا للهجوع. و بعضی دگر گفتند: مراد به آیت اعلام رسول است- علیه السّلام- به آن که وضو بر او واجب نیست [الّا آنگه که نماز خواهد کردن و اما پیش از آن واجب نیست«3» چه بعضی مردمان گمان بردند«4» که عند هر فعلی که ابتدا خواهند کردن وضو باید کردن، خدای تعالی به اینکه آیت بیان کرد که آن واجب نیست الّا عند نماز تا در خبر آوردند که اگر کسی بر وضو نبودی کسی او را سلام کردی جواب ندادی تا وضو باز نکردی حق‌ّ تعالی اینکه حکم منسوخ کرد به تخفیف، قوله: فَاغسِلُوا وُجُوهَکُم، رویها«5» بشوی«6» و حدّ«7» غسل اجراء الماء علی العضو باشد، آب بر عضو روان کردن در حال اختیار و فراخی چنان که سایل شود از او، در حال عذر و ضیق مثل الدّهن شرعا ----------------------------------- (1). مر: در. (2). مر: جریر. (3). اساس، مت: ندارد، از وز افزوده شد. (4). لت: برند. (5). لب: رویهای. (6). تب، مر، لت: بشویید. (7). وز: جمله. صفحه : 268 و امّا حدّ روی بنزدیک ما از آن جا که موی سر باشد تا محادر موی زنخدان بر درازنا و پهنا چندان که انگشت مهین و میانین بر او بگردد و هر چه از آن خارج باشد از روی نیست و شستن آن واجب نیست و فقها در طول ما را موافقت کردند و در عرض گفتند از گوش تا گوش جز مالک که او گفت: آن سپیدی که میان موی و میان گوش باشد از روی نیست. و زهری گفت: آنچه برابر چشم نگریده«1» باشد از گوشت«2»، شستن آن واجب بود. و اما آب راندن بر آنچه فرو گذاشته بود از محاسن«3» واجب نیست بنزدیک ما نه از طول و نه از عرض و اینکه مذهب ابو حنیفه است و یک قول شافعی و اینکه قول اختیار مزنی است و آب به اصول مویها رسانیدن از محاسن و ابرو و شارب واجب نیست و مذهب ابو حنیفه همچنین است و شافعی گفت واجب است و تخلیل اللّحیه واجب نیست بنزدیک ما. و مذهب شافعی آن است که خلال کردن محاسن را سنّت است و اسحاق و ابو ثور و مزنی گفتند واجب است و ابو حنیفه را دو قول است یکی آن که آب بر ظاهر موی راندن واجب است و دگر آن که بر ربع [369- پ]
محاسن واجب است و جماعتی دگر گفتند: هر چند ظاهر است چشم را و داخل نیست چون دهن و بینی از آغاز موی سر تا محادر«4» موی زنخ و از گوش تا گوش از روی است و آب بر او راندن واجب باشد و آنچه در زیر موی است از موی سر که فرو گذاشته بود و در زیر موی محاسن از روی نیست و عرض از گوش تا گوش گفتند و اینکه قول ابراهیم النخعی‌ّ است و مغیره و حسن بصری و إبن سیرین و شعبی و زهری و ربیعه و قتاده و القاسم بن محمّد و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر و اینکه مذهب ماست جز که در عرض خلاف افتاد و عبد اللّه عمر و قتاده و حسن گفتند: گوشها از سر است در حدّ روی نیاید و گروهی دگر گفتند: از موی سر تا کناره زنخدان و از گوش تا گوش از روی است ظاهرا و باطنا و اینکه روایت نافع است از عبد اللّه عمر و ابو موسی اشعری و مجاهد و عطا و حکم و سعید جبیر و طاووس و إبن سیرین و انس مالک و ابو ایّوب و ابو امامه و قتاده و ----------------------------------- (1). تب، لت: نگرنده. [.....]
(2). وز، تب، آج، لب، مر: گوش، لت: روی. (3). آج، لت آب بر او راندن. (4). آج: مجاور. صفحه : 269 عمّار بن یاسر اینکه جمله به تخلیل شعر اللّحیه«1» گفتند. و امّا اندرون دهان شستن و آن که از جمله روی شمردند«2» و«3» مجاهد و قتاده و حمّاد گفتند و شعبی گفت: پیش گوش از جمله روی است واجب باشد شستن و پس گوش را مسح باید دادن. دلیل بر صحّت«4» ما از اینکه مذاهب آن است که آنچه ما گفتیم اجماع امّت است بر غسل آن و بر آن که از جمله روی است و آنچه دگر فقها گفتند بر آن اجماع نیست و بر آن دلیل نیست هر که زیادت آن دعوی کند بر او دلیل باشد وَ أَیدِیَکُم، عطف است بر وُجُوهَکُم، واجب کند که بر اعراب او باشد و در حکم او مشارک باشد و دستها«5» را خدای تعالی حدّ نهاد بقوله: إِلَی المَرافِق‌ِ، و هی جمع مرفق و هو موضع«6» الّذی یرتفق علیه ای یتّکا«7» و خلاف افتاد در آن که الی به معنی انتهای غایت است یا به معنی مع است بنزدیک ما الی به معنی مع است برای آن که الی در کلام عرب و قرآن به معنی مع بسیار آمد یقول: خذ هذا الی ذاک ای مع ذاک«8». قال اللّه تعالی: مَن أَنصارِی إِلَی اللّه‌ِ«9» المعنی مع اللّه. و قال«10» تعالی: وَ لا تَأکُلُوا أَموالَهُم إِلی أَموالِکُم«11»، ای مع اموالکم. و قال الشاعر امرؤ القیس: له کفل کالدّعص لبّده النّدی الی حارک مثل الرّتاج المضبّب ای مع حارک و قال النابغة الجعدی‌ّ: و لوج ذراعین فی برکة الی جؤجؤ رهل المنکب ای مع جؤجؤ بر اینکه قول حد داخل باشد در محدود مرافق شستن واجب باشد و بنزدیک ما ابتدا از مرافق باید کردن و انتها به کناره انگشتان و فقها در وجوب غسل مرفقین موافقت کردند مگر زفر و مالک بن انس. و شافعی گفت: خلافی نمی‌دانم در وجوب غسل مرافق. ----------------------------------- (1). مر: شعر لحیه. (2). آج، لب: شمرند: (3). وز، تب، آج، لب، مر، لت: ندارد. (4). وز، تب، آج، لب، مر، لت مذهب. (5). لب: دستهای. (6). وز، تب، آج، لب، مر، لت: هو الموضع. (7). لت: متّکاء. (8). اساس، وز، مت: ذالک، با توجّه به تب تصحیح شد. (9). سوره آل عمران (3) آیه 53. (10). وز، تب، آج، لب اللّه. (11). سوره نساء (4) آیه 2. [.....]
صفحه : 270 امّا ابتدا از مرافق جمله فقها خلاف کردند ما را و به آیت تمسّک کردند به لفظ الی و آن که انتها«1» غایت را باشد، و جواب از او آن است که اگر چه الی بمعنی انتهای غایت مستعمل است به معنی مع هم مستعمل است چنان که گفتیم و ظاهر استعمال دلیل حقیقت کند باید تا هر دو حقیقت باشد. دلیل دیگر بر صحّت مذهب ما در اینکه باب طریقه احتیاط است و آن که اجماع است بر آن که هر که آن کند [که]«2» ما گفتیم ذمّه او بری باشد بیقین و آن که خلاف آن کند که ما گفتیم ذمّه او بری باشد دلیلی نیست بر براءت ذمّه او. زجّاج گفت: اگر گویند الی به معنی مع است لازم آید که تا به«3» دوش بباید شستن برای آن که اسم متناول است آن را گوییم اگر ما را با ظاهر رها کنند چنین گوییم جز که دلیل برخاسته است از جهت اجماع که ماورای مرفق نباید شستن و روی دستها یک بار شستن واجب است به ظاهر آیت دو بار سنّت است به اخبار متواتر و سه بار ممنوع است به اخباری که روایت کرده‌اند از رسول صلّی اللّه علیه و آله و از اهل البیت علیهم السّلام قوله: وَ امسَحُوا بِرُؤُسِکُم، و در صفت مسح خلاف کردند. بعضی گفتند: مسح کند به کمتر«4» آنچه نام مسح بر او«5» آید چه بیش از اینکه واجب نیست. و اینکه مذهب ماست و قول عبد اللّه عمر است و القاسم بن«6» محمّد و عبد الرحمن بن ابی لیلی و ابراهیم«7» و شعبی و ثوری، و مذهب شافعی است و اصحاب او و اختیار طبری است. و ابو حنیفه و ابو یوسف [و]«8» محمّد بن الحسن گفتند: مسح به کمتر از سه انگشت نشاید. و مالک گفت: مسح دادن بر همه سر واجب است و بنزدیک ما مسح بر مقدّم سر دادن واجب باشد و هیچ فقیه«9» اعتبار نکرد جز که گفتند: مسح بر هر جای«10» که ----------------------------------- (1). مر، لت: انتهاء. (2). اساس: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مر: ندارد. (4). مر: کمترین. (5). تب: بروی. (6). اساس و همه نسخه بدلها: و القسم بن. (7). اساس و مت: ابو نعیم خوانده می‌شود، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). اساس و مت: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها، بجز مت اینکه. (10). مر از سر. صفحه : 271 خواهد دهد و روا باشد و دلیل بر صحّت مذهب ما، قوله: بِرُؤُسِکُم، و آن که «با» تبعیض راست اینکه جا، برای آن که تا حمل توان کردن بر معنی مستفاد، حمل نشاید کردن بر زیادت. و چون «با» زیادت را نباشد و تعدیه را نباشد لابد او را معنیی باید و هیچ معنی نیست او را الّا تبعیض، و الّا لغو باشد. اگر گویند در باب تیمّم لازم آید که به بعضی روی مسح کنی برای «با» تبعیض را گوییم همچنین گوییم«1» که به بعضی روی باید کردن و آن بعض، من«2» قصاص الشّعر الی طرف الانف باشد و اگر کسی«3» به جای مسح سر غسل کند و سر بشوید مجزی نباشد«4» از مسح بنزدیک ما، و بنزدیک جمله فقها مجزی باشد. گفتند برای آن که غسل مشتمل [370- ر]
بود بر مسح و اینکه طریقه نامعتمد است برای آن که اگر کسی را که وضو باید کردن و خویشتن به آب بر آرد مجزی نباشد او را از طهارت نماز به اتّفاق، با آن که مشتمل و مستغرق است اعضای طهارت را. دیگر«5» آن که«6» معنی غسل مخالف است معنی مسح را، چه مسح امرار عضوی باشد که در او نداوت باشد بر عضوی دیگر، و غسل امرار«7» آب باشد مع الجریان. و برای آن که مسح داخل باشد در غسل واجب نکند که هر دو یکی باشد، نبینی که دستار را خرقه نخوانند اگر چه خرقه داخل بود در عمامه، و محلّه را خانه نخوانند و اگر چه مشتمل بود بر او. و شافعی را در او دو قول است: یکی چنان که ما گفتیم و دگر چنان که«8» فقها گفتند. و بنزدیک ما مسح سر و مسح پا به بقیّه نداوت وضو باید و آبی نو نباید گرفتن برای او و جمله فقها خلاف بکردند«9» در اینکه و گفتند: آبی«10» نو باید گرفتن. و مالک گفت: اگر به بقیّه نداوت مسح کند«11» روا باشد جز که«12» فاضلتر آن ----------------------------------- (1). کذا در اساس و مت و لت، وز، تب: ندارد، آج، لب: گویند، مر: باشد. (2). اساس و مت: فی، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). مر گوید. (4). مر: نیست. [.....]
(5). لت، آج، لب: دگر. (6). تب: ندارد. (7). مر به. (8). لب، مر: «چنان که» را ندارد. (9). اساس و مت: نکردند خوانده می‌شود که با توجه به معنی جمله و ضبط نسخه بدلها تصحیح شد. (10). مر: بلّه (به معنی رطوبت، نم). (11). آج، لب: کشد. (12). مر: چرا که. صفحه : 272 است که آبی نو برگیرد. مسح بر عمامه دادن روا نباشد و مذهب ابو حنیفه و شافعی و مالک«1» هم چنین است و ثوری و اوزاعی و احمد و اسحاق گفتند: روا باشد بنزدیک ما مسح دادن بر گوش روا نباشد و نیز«2» شستن او. و شافعی گفت: مستحب است که مسح بر دهد گوشها را به آبی نو و ابو حنیفه گفت: گوش از جمله سر است با سر مسح باید دادن«3» آن را. و زهری گفت: از جمله روی است، با روی بباید شستن«4». مالک و احمد حنبل گفتند: از سر است امّا مسحش به آبی نو باید. و حسن بصری و شعبی و اسحاق گفتند: آنچه از آن«5» مستقبل است بشویند و آنچه مستدبر است مسح دهند آن را«6». وَ أَرجُلَکُم إِلَی الکَعبَین‌ِ، نافع و إبن عامر و کسائی و حفص عن عاصم و یعقوب و اعشی خواندند: و ارجلکم به نصب لام و باقی قرّاء خواندند و ارجلکم به جرّ لام و هر دو قراءت مفید مسح است دون غسل، برای آن که جر معطوف باشد بر لفظ و نصب معطوف باشد بر محل و در کلام عرب از اینکه بسیار است، یقول العرب مررت بزید و عمرا برای آن که جار و مجرور در محل‌ّ نصب‌اند بوقوع الفعل علیهما. و از آنان که با ما موافقت کردند، در مسح عبد اللّه عبّاس [است]«7» و حسن بصری و ابو علی الجبّائی و محمّد بن جریر الطبری‌ّ. و به روایت دیگر اینکه گروه به تخییر گفتند: بین المسح و الغسل. و به یک روایت از اینان آن است که جمع گفتند بین الغسل و المسح. گفتند مسح برای کتاب گفتیم و غسل برای سنّت. و از جماعتی صحابه و تابعین روایت کردند وجوب مسح، چون عبد اللّه عبّاس و انس مالک و عکرمه و ابو العالیه و شعبی. و آنان که از ایشان به مسح گفتند یا به غسل گفتند استیعاب باید کردن ظاهر و باطن پای را، امّا به غسل و امّا به مسح، برای آن که ایشان«8» تبعیض ----------------------------------- (1). آج، لب، مر: ندارد. (2). تب، آج، لب، مر: و نه. (3). وز: کردن. (4). اساس و مت: گذاشتن، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). مر: از او. (6). مر: ندارد. [.....]
(7). اساس و مت: ندارد، با توجّه به ضرورت معنی از وز افزوده شد. (8). وز، لت به. صفحه : 273 نگفتند، و اخبار بسیار آمد بر اینکه من طریق الخاصّة و العامّة«1». امّا من طریق العامّة«2»، اوس بن اوس روایت کند که رسول را دیدم- علیه السّلام- که وضوی نماز باز کرد و مسح بر نعلین باز«3» داد. [حبّة العرنی‌ّ روایت کرد که امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- را دیدم که مسح بر نعلین داد]«4». و عبد اللّه عبّاس گفت، چون وضوی رسول را- علیه السّلام- وصف می‌کرد که گفت: مسح علی رجلیه، پیغامبر وضو کرد و مسح بر پای داد. و هم عبد اللّه عبّاس گفت: کتاب خدای به مسح آمد و مردمان إبا کردند و جز غسل نکردند. و امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت: ما نزل القرآن الّا بالمسح. و هم او گفت: غسلتان و مسحتان، دو غسل‌اند و دو مسح. و اخبار از طریق خاص‌ّ قیاسی نیست آن را اگر«5» گویند نه بر قراءت نصب اقتضای غسل کند برای آن که عطف باشد بر وجوه و ایدی، و تقدیر آن باشد که: اغسلوا وجوهکم [و ایدیکم]«6» الی المرافق و ارجلکم الی الکعبین و امسحوا برؤسکم، گوییم روا نباشد، برای آن که فصل کردن میان معطوف و معطوف علیه به جمله اجنبی نیکو نباشد و معنی تباه شود. نبینی که اگر کسی گوید: ضربت زیدا و عمروا، و اکرمت خالدا و بشرا، و دعوی کند که بشر معطوف است بر زید و عمرو در باب ضرب، و معطوف نیست بر خالد در اکرام«7»، مستقیم نباشد برای آن که طریقی نبود سامع را به اینکه و اینکه کلامی مشوّش باشد با کلام عقلا و حکما نماند و آیت از روی ظاهر و نظم دلیل مسح می‌کند و وجه استدلال از آیت آن است که خدای تعالی در اینکه آیت ما را به طهارت چهار عضو فرمود: دو مغسول و دو ممسوح در عضو اوّل که وجه است تصریح کرد به غسل، گفت: فَاغسِلُوا وُجُوهَکُم، آنگه دستها را بر روی عطف کرد به حرف عطف و همچنین در دو عضو ممسوح در اوّل امر مصرّح کرد به مسح در رؤوس و پای را بر او«8» ----------------------------------- (1). مر: از طریق خاصّه و عامّه. (2). مر: اینکه عبارت عربی را ندارد. (3). مر: ندارد. (4). اساس و مت: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (5). وز، آج، لب، مر: که. (6). اساس، وز، تب، مت: ندارد، چون در معنی عبارت ضرورت داشت، از آج افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها، بجز مت اینکه. (8). مر: آن. صفحه : 274 عطف کرد، چنان که حکم کردیم ایدی مغسول است برای عطف بر وجوه به حرف عطف، واجب بود که حکم کنیم بر ارجل به مسح برای آن که معطوف است بر رؤوس که ممسوح است، و اگر با وجود عطف شاید که اینکه جا مخالف بود«1» شاید که در جمله اوّل که غسل است شاید که«2» مخالفت کند و اینکه خلاف اجماع بود«3». اگر گویند: عطف ارجل بر ایدی اولیتر باشد برای آن که عضوی محدود است عطف او بر عضوی محدود اولیتر باشد [370- پ]
و به نظم قرآن لایقتر، گوییم آنچه به نظم قرآن لایق باشد آن است که ما گفتیم برای آن که خدای«4» امر کرد در حق‌ّ چهار عضو به دو امر. آنگه عطف کرد مغسولی«5» محدود را بر مغسولی نامحدود و آن «ایدی» است که محدود است بر «وجوه» نامحدود عطف کرده، آنگه در برابر آن«6» عطف کرد عضوی ممسوح محدود را و ان «ارجل» است بر عضوی ممسوح نامحدود و آن «رؤوس» است. پس نظم و نسق کلام چنین نکوتر باشد که ما بیان کردیم و ظاهر بر اینکه جمله است. دگر آن که از طریق قیاس چون کلام با مثبتان قیاس می‌رود هم دلیل مسح می‌کند از آن جا که اعضای طهارت اینکه چهار است: دو مغسول و دو ممسوح، به دلالت آن که در تیمّم آنچه مغسول است ممسوح می‌شود و آنچه ممسوح است ساقط، اگر فرض پای غسل بودی بایستی که ممسوح بودی در تیمّم نه ساقط، چنان که وجوه و ایدی چون ساقط نشد«7» در تیمّم بل ممسوح آمد دانستیم که پای ممسوح است، چون رؤوس برای سقوطش را در تیمّم. اگر گویند بر قراءت آنان که «و ارجلکم» بجر خوانند عطف نیست بر رؤوس و انّما مجرور است به مجاورت اسمی مجرور چنان که عرب گوید: جحر ضب‌ّ خرب. و خرب از صفت جحر است نه از صفت ضب‌ّ و انّما جرّ او به مجاورت ----------------------------------- (1). مر: باشد. (2). تب: نیز. (3). تب: است. (4). آج، لب، مر تعالی. [.....]
(5). آج، لب، مر: مغسول. (6). وز: ندارد. (7). کذا در اساس، وز، تب، لب، مر، لت، ست، که چون معنی عبارت مختل می‌نمود متن را بر اساس آج تصحیح کردیم. چاپ شعرانی (4/ 127): چون ساقط شد در تیمّم دانستیم که پای ممسوح است. صفحه : 275 مجروری، او را مجرور کردند و چنان که امرؤ القیس گفت: کأن‌ّ ثبیرا فی عرانین و بله«1» کبیر اناس فی بجاد مزمّل و مزمّل از صفت «کبیر» است نه از صفت «بجاد». و چنانکه اعشی گفت: لقد کان فی حول ثواء ثویته تقضّی لبانات و یسئم سائم «ثواء» مجرور است به مجاورت «حول». گوییم از اینکه چند جواب است: اوّل آن که اعراب به مجاورت در کلام عرب معروف نیست بر سبیل شذوذ و ندر«2» آمد و کلام خدای تعالی حمل نشاید کردن بر شذوذ، دگر آن که هر کجا اعراب به مجاورت آوردند حرف عطف در او نیست و در آیت حرف عطف است و حرف عطف مانع باشد از مجاورت برای آن که حایل بود و مجاورت با حایل صورت نبندد. وجهی دگر در ابطال جرّ به مجاورت آن است که بعضی نحویان محقّق گفتند: تقدیر در جحر ضب‌ّ خرب آن است که «جحر ضب‌ّ خرب جحره» چنان که «مررت برجل حسن وجهه» پس «خرب» در اینکه جای از صفت «جحر» باشد، چنان که حسن از صفت وجه باشد، و تعسّف مجاورت حاجت نبود. و امّا قول اعشی «لقد کان فی حول ثواء ثویته» جرّ او بر بدل است و از بدل اشتمال باشد چنان که اعجبنی زید عقله و ادبه و معنی آن که: اعجبنی عقل زید و ادبه، فکذلک معنی البیت، «لقد کان فی ثواء حول ثویته». اگر گویند چه گویی در بیت امرؤ القیس که در آن جا جرّ به مجاورت است و در او واو عطف است و هو قوله: فظل‌ّ طهاة اللّحم من بین منضج صفیف شواء او قدیر معجّل«3» و کذلک قول الشّاعر: فهل انت ان ماتت اتانک راحل الی آل بسطام بن قیس فخاطب و اینکه بیت را نیز«4» حرف عطف در اوست و اگر عطف بودی بر «راحل» مرفوع ----------------------------------- (1). مصراع اوّل اینکه بیت در لسان (مادّه زمل) و حاشیه تفسیر قرطبی (6/ 94) چنین است: کأن ابنا فی افانین و دقه. (2). تب، آج، مر، لت: ندرت. (3). اینکه بیت در اساس و مت و برخی نسخه بدلها مغشوش است، با توجّه به آج تصحیح شد. (4). لت: نه. صفحه : 276 بایستی«1» گوییم امّا بیت امرؤ القیس جرّ او بر عطف شواء است و التقدیر او الصفیف شواء. امّا بیت دیگر یک جواب از او آن است که روا بود که راوی غلط کرد و قصیده بر جر باشد و یا شاعر اقوا«2» کرده باشد در او و اگر چه قصیده بر جر است اینکه بیت بر رفع بود عطفا علی (راحل) علی الاقواء و لکن راوی غلط کرد و حمل اینکه بیت بر ابیات قصیده کرد در جر و ندانست که شاعر اقوا کرد و جواب سدیگر از او آن است فخاطب امر است از مخاطبه و کسر برای قافیه است و الاصل فخاطب ای اخبرنی بما انت فاعل فأمّا قول الشّاعر: لم یبق الّا اسیر غیر منقلب او موثق فی عقال الاسر مکبول جرّ او بر مجاورت نیست بل عطف است بر موضع اسیر برای آن که الّا به معنی غیر است و الّا و غیر متعاقب باشند و تقدیر«3» آن است که لم یبق غیر اسیر و غیر موثق پس عطف او بر محل اسیر باشد. امّا قولهم: المسح بمعنی الغسل مسح به معنی غسل است برای آن که مسح غسلی خفیف باشد و استشهاد ایشان بقولهم: تمسّحت للصّلاة چیزی نیست برای آن که ما فرق کردیم میان مسح و غسل. دیگر آن که عدول باشد از ظاهر و بی دلیلی عدول از ظاهر روا نباشد. و امّا تقدیر ایشان فعلی از میان معطوف و معطوف علیه اعنی الرّأس و الرّجلین و آن که گفتند: تقدیر اینکه است که: و امسحوا برؤسکم و اغسلوا ارجلکم«4» تا عطف نباشد«5» بر وجوه و ایدی، چنان که شاعر گفت: لفتها تبنا و ماء باردا و تقدیر آن که و سقیتها ماء باردا. و همچنین قول شاعر: یا لیت بعلک فی الوغا متقلّد سیفا و رمحا و التقدیر و حامل رمحا گوییم اینکه نوع آن که روا باشد که در کلام دلیل بود بر ----------------------------------- (1). اساس: بائستی/ بایستی. (2). مر: اقرار. (3). لت: تقریر. (4). اساس وجوهکم، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). تب: باشد. صفحه : 277 تقدیر اینکه محذوف و لبس زایل بود و معنی مستقیم نشود بی‌تقدیر اینکه [371- ر]
محذوف برای آن که معلوم است بضرورت از کلام ایشان که تعلیف«1» در آب استعمال نکنند و تقلید در رمح پس لا محال بضرورت تقدیر محذوفی بایست«2» کردن و نه چنین است آیت برای آن که ارجل چنان که [غسل]«3» محتمل مسح است و امر در ظاهر متعلق است به مسح برای کدام ضرورت عدول باید کردن از ظاهر مسح به تعسّف«4» غسل و لا ضرورة ههنا و لا دلیل، اگر گویند چون اینکه وجوه باطل کردی نصب ارجلکم بر چه باشد! بر قراءت آن کس که به نصب خواند گوییم عطف بود علی محل‌ّ الرؤس«5» برای آن که جار و مجرور اینکه جا در محل نصب است لوقوعه موقع المفعول«6» به. نبینی که اگر «با» نبودی رؤوس منصوب بودی و مثال او در عربیّت قولهم: لیس زید بقائم و لا قاعدا. قال الشّاعر«7»: معاوی انّنا بشر فاسجح فلسنا بالجبال و لا الحدیدا عطف کرد حدید را بر موضع جبال. و قال آخر«8». هل انت باعث دینار لجاجتنا او عبد رب‌ّ أخا عون بن مخراق و التقدیر هل انت باعث دینارا او عبد رب‌ّ«9» و قال آخر: جئنی بمثل بنی بدر لقومهم او مثل اخوة منظور بن سیّار اینکه حمل بر معنی باشد برای آن که معنی جئنی ایت و احضر باشد مثل را به نصب بر او عطف کرد. و همچنین قول شاعر که گفت«10»: اقول للبعل لمّا کاد یصرعنی لا بارک اللّه فی معن و ما وهبا اعطانی الحتف لمّا جئت زائره و ضرّا«11» بالفضّة البیضاء و الذّهبا اراد ضرّ«12» بالفضّة البیضاء و منع الذّهب لأن‌ّ معناهما واحد و استقصاء کلام در ----------------------------------- (1). وز: تعلیق. (2). اساس: بائست/ بایست. [.....]
(3). اساس: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج، لت: تعنیف. (5). تب: الرأس. (6). آج، لب، مر: الفعل المفعول. (10- 9- 8- 7). تب شعر. (11). وز، تب، آج، لب، لت: ضن‌ّ. (12). وز، تب، آج، لب، لت: ضن‌ّ، مر: صنف. صفحه : 278 اینکه معنی اجل‌ّ مرتضی علم الهدی- قدّس اللّه روحه العزیز- در مسائل خلاف و مسائل مفرد و کتاب الانتصار«1» کرده است و اینکه جا بیش از اینکه احتمال نکند چه خلاصه آن تطویل اینکه است و اللّه ولی‌ّ التوفیق. و قوله: إِلَی الکَعبَین‌ِ، بنزدیک ما کعبین اینکه دو استخوان برآمده از پشت پای باشد و محمّد بن الحسن صاحب ابی حنیفه موافقت کرد ما را در کعبین به«2» آن که غسل گفت و بیشتر مفسّران و فقیهان کعبین را تفسیر بر دو استخوان برآمده دادند مدوّر علی جانبی القدم و دلیل بر صحّت قول ما و ضعف اینکه قول آن است که اگر چنین بودی الی الکعاب بایستی«3» برای آن که هر مکلّفی را دو پای باشد و بر اینکه قول هر پای را دو کعب بود«4» و چون جمع کنی چهار باشد و از چهار کنایت به لفظ جمع کنند. دگر آن که چون مسح به دلیل درست شد هر که به مسح گفت، گفت: کعب«5» اینکه باشد که ما گفتیم، و هر که به غسل گفت، گفت کعب آن است قول به مسح به آن که کعب نه آن باشد که ما گفتیم قولی باشد خارج اجماع. و ترتیب در وضو واجب است. بعضی اهل لغت و فقها«6» گفتند از ظاهر آیت برای آن که واو ایجاب ترتیب کند، ذکره الفرّاء و ابو عبید«7». امّا درست آن است که به نصّی و شرعی دانسته‌ایم و در ظاهر آیت نیست برای آن که واو فایده عطف و اشتراک«8» دوّم در حکم اوّل دهد امّا ترتیب و تعقیب از «فا» شناسند. دگر در طریقه بنا و آن آن است که هر کس که مسح گوید وجوب ترتیب گوید، و هر کس که وجوب ترتیب نگوید غسل گوید قول به اینکه بی آن مخالف اجماع باشد. دگر آن که رسول- علیه السّلام- چون اعرابی را وضو می‌آموخت وضو باز کرد و گفت: هذا وضوء لا یقبل اللّه الصّلاة الّا به، و اجماع است که رسول- علیه السّلام- ----------------------------------- (1). مر ذکر. (2). آج، لت: با. (3). اساس: بائستی/ بایستی. (4). مر، لت: باشد. (5). مر: مسح. (6). آج، لب، مر، لت: فقیهان. (7). تب، مر: ابو عبیده. [.....]
(8). آج، لب: اشراک. صفحه : 279 در ترتیب آیت در باب طهارت خلاف نکرد. و دگر«1» طریقه احتیاط و آن آن است که هر کس که ترتیب به جای آرد ذمّت او بیقین بری شود و آن کس که به جای نیارد در براءت ذمّه او خلاف است و در آیت دلیل است بر آن که مسح بر عمامه و موزه روا نباشد برای آن که وجوب مسح تعلّق که دارد به سر دارد و به پای و در هیچ لغت عمامه را سر نخوانند و نه موزه را پای، چنان که برقع را روی نخوانند و پیرهن«2» را تن و در آیت دلیل است بر وجوب نیّت بر آن تفسیر که مفسّران گفتند قیام«3» نماز را که مراد آن است که اذا اردتم القیام الی الصّلاة، و بر«4» تفسیر قومی دگر از مفسّران که مراد به قیام عزم است و غسل اینکه اعضا بر وجهی که برای نماز بود ممکن نباشد الّا به نیّت برای آن که فعل بر وجه به عزم و نیّت شاید کردن. قوله: وَ إِن کُنتُم جُنُباً فَاطَّهَّرُوا، و اگر شما را جنابتی رسد و نماز خواهی«5» کردن غسل بکنی«6». و بعضی مفسّران گفتند: آن شرط معطوف است علی شرط محذوف و آن محذوف آن است که تقدیر در آیت اینکه است که: إِذا قُمتُم إِلَی الصَّلاةِ فَاغسِلُوا وُجُوهَکُم، و لفظ جنب صالح است واحد را و تثنیه را و جمع را و مذکّر را و مؤنّث را و جنابت به دو چیز باشد: یکی به انزال آب دافق، و دگر به التقای ختانین و حدّ التقای ختانین غیبوبة الحشفة باشد و انزال آب دافق در هر حالی«7» از احوال در خواب و بیداری، در شهوت و بی‌شهوت یقال: اجنب [371- پ]
الرّجل و جنب اذا صار جنبا، و المصدر الجنابة و اصلها البعد قال الشّاعر: فلا تحرمنّی مایلا عن جنابة فانّی امرؤ وسط القباب«8» غریب و قوله: فَاطَّهَّرُوا، اصله تطهّروا «تا» ی تفعّل را «طا» کردند و برای ادغام اسکان کردند و همزه وصل جلب کردند به او «اطّهّروا» شد و کذلک «اطّیّرنا» و «اثّا قلتم» و «ادّارکوا» وَ إِن کُنتُم مَرضی و اگر بیمار باشی«9» یعنی از جراحتی و آبله ----------------------------------- (1). اساس: اگر، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). وز، مر: پیراهن. (3). اساس را، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها و مفهوم عبارت تصحیح شد. (4). مر اینکه. (5). تب، مر، لت: خواهید. (6). تب، مر، لت: بکنید. (7). مر: حال. (8). آج، لب: عتاب. (9). تب، مر: باشید. صفحه : 280 و بیماریی که استعمال آب به آن زیان دارد و شما را حدث جنابت یا حدثی که نقض طهارت کند رسیده باشد. أَو عَلی سَفَرٍ، یا بر سفری باشی. أَو جاءَ أَحَدٌ مِنکُم مِن‌َ الغائِطِ، یا حدث قضای حاجت رسیده باشد شما را و غایط نام زمینی [مطمئن]«1» باشد آنگاه نقل کردند اینکه اسم را [و بر قضای حاجت]«2» نهادند و اینکه«3» اسماء منقوله باشد أَو لامَستُم‌ُ النِّساءَ، یا شما را با زنان لمسی و ملامست«4» رفته باشد و حمزه و کسائی و خلف «لمستم» خواندند بی الف و باقی قرّاء «لامستم» به الف و لمس و ملامست در اینکه آیت و در سورة النساء مراد به او مقاربت و جماع است و کنایت باشد از او و اختلاف فقها و مفسّران در اینکه لفظ«5» در سورة النساء بگفتیم. اگر گویند چون تفسیر«6» لمس به مجامعت کنند و قوله: وَ إِن کُنتُم جُنُباً، در پیش برفته است نه تکرار باشد جواب از او آن است که آن در حق‌ّ کسی گفت که آب یابد تا غسل کند و اینکه در حق‌ّ آن کس که آب نیابد او را تیمّم باید کردن [چون حکم مختلف باشد لا بد تکرار باید کردن. حق تعالی در اینکه آیت عذرهایی که با آن عذر تیمم باید کردن]«7» بگفت: یکی مرض و رنج و منع که بر اعضای طهارت باشد. یکی سفر که مردم در او بسیار وقتها آب نیابند و اگر یابند آلت ندارند و باشد که به بها فروشند«8» و او بها ندارد و جمله آن است که هر که«9» که آب نیابد یا متمکّن نباشد از استعمال آن«10»، او«11» را تیمّم باید کردن و اصل او قصد باشد یقال: «امّه و امّمه و یمّمه و تیمّمه اذا قصده و اینکه از اسماء منقوله باشد. خدای تعالی گفت: ای مؤمنان چون شما را حدثی رسد از جنابت و جز آن و آب نیابی«12» یا متمکّن نباشید از استعمال آب قصد کنی«13» به روی زمینی پاک و خاکی پاک به دست آری«14» و از آن جا تیمّم ----------------------------------- (2- 1). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (3). تب، لت از. (4). تب، لت: ملامسه. (5). مر و. [.....]
(6). اساس: تغییر، با توجّه به تب تصحیح شد. (7). اساس، وز، تب: ندارد، با توجّه به آج و لب و مر و لت افزوده شد. (8). اساس، وز: فروشید، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). لت: هر کو. (10). مر: آب. (11). اساس: آن، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). تب، آج، لب، مر، لت: نیابید. (13). تب، مر: آرید. (14). تب، مر: کنید. صفحه : 281 کنی«1» و از آن خاک در روی مالی«2» و در دستها. و بیان اینکه و کیفیّت او در سورة النّساء کرده شده«3» و آن آن است که اگر بدل وضو باشد تیمّم، یک بار دست بر زمین زند و از آن جا که موی سر بود دست فرود آرد بر پیشانی و روی تا به کنار بینی و به کف دست [چپ]«4» پشت دست راست را مسح دهد از بند دست تا سر انگشتان و به کف دست [راست]
پشت دست چپ را و اگر تیمّم او بدل غسل باشد دست دو بار بر زمین زند و کیفیت همان. و نواقض تیمّم نواقض وضو باشد جز که زیادت اینکه جا تمکین«5» بود از استعمال آب ما یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیَجعَل‌َ عَلَیکُم مِن حَرَج‌ٍ، آنگه حق تعالی چون کسی از کسی عذر خواهد از تو عذر می‌خواهد که غرض من در اینکه باب رنج و حرج و تنگی نیست، غرض من طهارت و پاکی تو است که من نخواهم که تو پلید باشی. ای عجب خدای تعالی نمی‌خواهد که تو با«6» پلیدی پلید باشی که خواهد که آن کس که پاک است پلید باشد. و خدای تعالی در سرای رنج به تو رنج نخواست، در سرای خواری«7» و راحت به تو که«8» رنج خواهد! خدای تعالی گفت: من پاکی تو می‌خواهم تو به عوض آن آلودگی او خواستی آنچه به تو لایق است او به تو نخواست«9» و از تو دور کرد. و آنچه به او لایق نیست تو حواله به او کردی. وَ لِیُتِم‌َّ نِعمَتَه‌ُ عَلَیکُم، و نیز می‌خواهد تا نعمت خود بر شما تمام کند. شهر بن حوشب روایت کرد از ابو امامه که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله«10»- گفت: ان‌ّ الوضوء یکفّر ما قبله. وضوء نماز کفّارت آن باشد که پیش از آن کرده بود«11» از گناه. و در خبر است که هر کس که او وضوی نماز باز کند و فرایض و سنن آن به جای آرد، خدای تعالی از هر قطره آب که از دست او بچکد فرشته‌ای را بیافریند تا برای او استغفار می‌کند«12» و آمرزش خواهد«13» تا به روز قیامت و «لام» به اضمار «ان» ----------------------------------- (1). تب، مر: کنید. (2). تب: مالید، مر: بمالید. (3). وز، تب، آج، مر، لت: کرده شد، لب: کرده باشد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). لت: تمکّن. [.....]
(6). لت آن که. (7). مر: خاری. (8). مر: کی. (9). اساس، وز، مت: بخواست، با توجّه به تب تصحیح شد. (10). آج، لب: علیه السّلام. (11). مر: باشد. (12). مر: کند. (13). وز، تب، آج، لب، لت: می‌خواهد. صفحه : 282 عمل نصب کرده است. و ان مع الفعل در تأویل مصدر است و تقدیر آن است یرید تطهیرکم و اتمام نعمته علیکم، کما قال الشّاعر«1»: ارید لانسی ذکرها فکانّما تمثّل لی لیلی بکل‌ّ سبیل لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ، ای لکی تشکروا تا همانا شکر من کنید. وَ اذکُرُوا نِعمَةَ اللّه‌ِ عَلَیکُم، آنگه حق تعالی تذکیر نعمت خود کرد بر بندگانش و امر کرد و ایشان را بیاد کرد«2» او [و]«3» نعمت او بر ایشان و آن عهد و میثاقی«4» که بر شما گرفته است. بلخی و جبّائی گفتند: مراد بیعت رسول است که ایشان کردند و عهد رسول که بر ایشان گرفت و«5» اوامر و نواهی خدای تعالی که امتثال کنند و امر«6» او را در عبادات از وضو نماز و غسل جنابت و تیمّم. ابو مالک روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و سلّم«7»- که او گفت: الطّهور شطر الایمان، طهارت نماز کردن نیمه ایمان است. ابو عثمان النّهدی‌ّ«8» روایت کرد«9» که با سلمان بودم شاخی برگرفت که بر او برگها [ی]«10» خشک بود و دست به او فرود آورد و برگهای آن به دست خرد کرد و بپاشید. [372- ر]
آنگه از رسول- علیه السّلام شنیدم که: هر کس که او وضوی نماز باز کند و نیکو کند گناه او چنان ریزد که برگ از اینکه شاخ. عمرو بن عنبسه«11» گفت: رسول را- علیه السّلام- پرسیدم از وضوی نماز و فضل او گفت: هیچ کسی نباشد از شما که آب برگیرد و مضمضمه و استنشاق بکند و الّا هر خطا و گناهی که به دهن و بینی کرده باشد با آب ریخته شود و چون آب به روی ----------------------------------- (1). تب شعر. (2). مر: به یاد کردن. (3). اساس: ندارد با توجّه به تب افزوده شد. (4). آج، لب، مر: میثاق. (5). آج، لب، مر، لت در. (6). مر، لت: اوامر. [.....]
(7). آج، لب، مر و آله. (8). اساس، وز، مر، مت: الهندی، با توجّه به ضبط کلام و رجوع به مأخذ و نسخه آرم، لب تصحیح شد. (9). آج، لب: کند، لت: گفت. (10). ساس ندارد، از تب افزوده شد. (11). آج، لب: عیینه، مر: عتبه. صفحه : 283 فرود آرد هر گناهی که به روی کرده باشد به آب از روی او فرود آید. چون آب به دستها فرود آرد هر گناهی که به دست کرده باشد با آب به سر انگشتانش فرود آید. چون مسح بر سر دهد گناهان«1» به اطراف موی او بشود. چون مسح بر پای دهد گناهان که به پای به آن سعی کرده باشد از او فرو شود چون بیاید و به آن وضو«2» نماز کند و حمد و ثنای خدا کند«3» و دل فارغ کند خدای را جل‌ّ جلاله. و الّا از گناهان بیرون آید چنانچه«4» از مادر آن ساعت زاده. انس مالک گفت: هشت ساله بودم که خدمت رسول- علیه السّلام- کردم، اول چیز«5» که مرا آموخت وضوی نماز بود«6». گفت: 7» احسن وضؤک لصلاتک یحبّک« حفظتک و یزد فی عمرک. گفت: وضو نکو«8» کن تا نگاهبانت از فرشتگان دوست دارند و در عمرت بیفزاید«9». رسول- علیه السّلام- گفت: امّتی الغرّا المحجّلون یوم القیامة من آثار الوضوء، گفت: امّت من روز قیامت اغرّ محجّل باشند از آثار وضوی نماز، یعنی نور از روی ایشان و دست و پای ایشان می‌تابد، بر سبیل تشبیه به اسپ اغرّ محجّل که روی سپید دارد و دست و پای ایشان می‌تابد«10». عبد الرّحمن بن سمرة الانصاری‌ّ گفت: یک روز رسول- علیه السّلام- در مسجد آمد و گفت: من دوش خوابی عجب دیدم، مردی را دیدم از امّت من که درهای عذاب گور بر او گشاده بودند، وضو و طهارت نماز او بیامد و او را از آن برهانید. و امّا غسل جنابت، او«11» سرّی است از اسرار مسلمانی که امتحان مؤمن بدان کنند و تمیز«12» مؤمن از منافق به آن باشد. أبو ذرّ غفاری روایت کند از امیر المؤمنین«13»- علیه السّلام- که او گفت: جماعتی از احبار جهودان بنزدیک رسول«14» آمدند و گفتند: یا محمّد خبر ده ما را تا چرا از آب ----------------------------------- (1). مر گناهانی که به سر کرده. (2). لت: وضوء. (3). لت: بگوید. (4). وز، تب، آج، لب، مر، لت: چنان که (5). تب، آج، لب، مر، لت: چیزی. (6). وز، تب، آج، لب، مر، لت و. (7). آج: تحبّک. (8). تب: نیکو. (9). تب، آج، لب، مر، لت و. [.....]
(10). مر، لت: و دست و پای هم. (11). مر: آن. (12). تب، آج، لت: تمییز. (13). مر علی. (14). لت: محمّد. صفحه : 284 منی غسل باید کردن و از بول و غایط نباید کردن و اینکه پلیدتر است از آن! رسول علیه السّلام- گفت: برای آن که چون آدم- علیه السّلام- از درخت«1» بخورد آن در عروق و عصب او آب منی گشت. چون آدمی مجامعت کند اینکه آب از بن هر مویی از آن نزول کند خدای تعالی اینکه غسل بر او واجب کرد تا طهارت و کفّارت او«2» باشد از معاصی و شکر آن باشد که خدای تعالی از«3» نعمت بر او کرده است به اصابت آن لذّت که به او رسد«4» عند انزال آن آب. گفتند: راست گفتی اکنون خبر ده ما را از ثواب آن کس که او غسل جنابت کند. گفت: مؤمن چون نیّت کند که غسل جنابت کند خدای تعالی برای او در بهشت کوشکی بنا کند. و هیچ بنده و پرستاری نباشد که او قیام کند به غسل جنابت و الّا«5» خدای تعالی با فرشتگان«6» مباهات کند گوید: فرشتگان من به بنده و پرستار من نگری«7» که به غسل جنابت قیام کرده است برای فرمان«8» و از سر اعتقادش که من خداوند اویم. گواه باشید که من بیامرزیدم او را به هر موی که بر اندام او است و بر سر او. هزار حسنتش«9» بنوشتم و هزار سیّئتش«10» بستردم و هزار درجه‌یش«11» به رفیع کردم«12». آن احبار چون اینکه بشنیدند گفتند: اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّک رسول اللّه. و انس مالک روایت کند که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: مبالغت کن در غسل جنابت که: تحت کل‌ّ شعرة جنابة، که در زیر هر مویی جنابتی هست. گفتم: یا رسول اللّه؟ چگونه مبالغت کنم! گفت: روّ اصول شعرک، سیراب بکن بنهای موی را و ظاهر اندامت پاک کن، تا چون از غسلگاه بیرون آیی از گناه بیرون آمده باشی. ----------------------------------- (1). آج، لب، مر، لت گندم. (2). مر: آن. (3). آج، لب، لت: آن، مر: اینکه. (4). اساس و مت: رسند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). مر: که. (6). لت: فرشته‌ها. (7). تب، لت: نگرید، مر: نظر کنید. (8). مر، لت من. (9). مر، لت: حسنه‌اش. [.....]
(10). مر، لت: سیئه‌اش. (11). تب: درجتش، لب، لت: درجه‌اش، مر: درجاتش. (12). آج: ترفیع کردم، برفع کردم، مر: بلند کردم، لت: برداشتم. صفحه : 285 عبد الرّحمن بن سمره گفت: رسول- علیه السّلام- در مسجد آمد روزی و ما در مسجد بودیم. گفت: دوش خوابی عجب دیدم، مردی را دیدم از امّت من و پیغامبران را دیدم حلقه حلقه نشسته«1» هر که خواست تا در حلقه شود براندند او را، غسل جنابتش بیامد و دست او گرفت«2» و او را در پهلوی من بنشاند. قوله تعالی: وَ اذکُرُوا نِعمَةَ اللّه‌ِ عَلَیکُم، خدای جل‌ّ جلاله تذکیر نعمت کرد بندگانش را، گفت: یاد کنید نعمت خدای را بر شما به بیان«3» و ایضاح دین حق‌ّ شما را و اعلام کردن او شما را معالم شرع و آنچه مصالح شما به آن متعلّق است از احکام دین از آب دست و طهارت نماز و غسل جنابت و تیمّم در وقت عذر و جز آن از انواع نعمتهای دینی و دنیاوی«4». وَ مِیثاقَه‌ُ الَّذِی واثَقَکُم بِه‌ِ، و آن عهد که با شما کرد. بلخی و جبّائی گفتند مراد آن عهد است که رسول- علیه السّلام- بر ایشان‌ها گرفت که طاعت خدای دارند و امتثال اوامر او کنند. و بعضی دگر گفتند: مراد مبایعت لیلة العقبه است و بیعة الرّضوان و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. إِذ قُلتُم سَمِعنا [372- پ]
وَ أَطَعنا، چون گفتی: ما سمیع و مطیعیم، فرمان تو شنیدیم و طاعت تو پیش گرفتیم. وَ اتَّقُوا اللّه‌َ، و از خدای بترسید«5» که خدای تعالی عالم است به اسرار دلهای شما. و ابو الجارود روایت کرد از باقر- علیه السّلام- که گفت: مراد به میثاق آن عهد است که رسول- علیه السّلام- بر امّت گرفت در حجّة الوداع به ولایت امیر المؤمنین«6»- علیه السّلام- و تحریم خمر و کیفیّت وضو. یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِین‌َ لِلّه‌ِ شُهَداءَ بِالقِسطِ، خدای تعالی در اینکه آیت مؤمنان را فرمود تا به عدل قیام کنند. یعنی اقامه عدل کنند و انصاف به جای آرند و عدل به پای دارند و رها نکنند تا معالم آن مندرس شود. و قوّام بنای مبالغت باشد، ای کثیر القیام و نصب قَوّامِین‌َ بر خبر «کان» است و نصب شُهَداءَ بر حال، در آن حال که برای خدای تعالی گواه باشید یا گواه خدای باشی در آنچه گفت و ----------------------------------- (1). مر اند. (2). آج، لب: بگرفت، تب: او را دست گرفت. (3). آج: تبیان. (4). مر: دنیایی. (5). آج، لب: بترسی. (6). مر: علی‌ّ. صفحه : 286 فرمود. وَ لا یَجرِمَنَّکُم نهی مغایبه است. ابو عبیده گفت: لا یحملنّکم و نباید که شما را دشمنی و بغض قومی بر آن دارد که عدل نکنی«1» و انصاف ندهی«2»، و اختلاف در اینکه لفظ گفته شد و نیز در شنآن، آنگه امر به عدل از سر گرفت گفت: اعدِلُوا، عدل کنید و داد دهید چه آن به تقوا و پرهیزکاری نزدیکتر باشد. آنگه وعظ کرد ایشان«3»، بقوله: وَ اتَّقُوا اللّه‌َ، گفت: از خدای بترسید و از معاصی و عقاب او اجتناب کنید که خدای تعالی داناست به آنچه شما می‌کنید. عبد اللّه بن کثیر گفت: آیت در جهودان بنی قریظه آمد که: رسول- علیه السّلام- به زیر حصن«4» ایشان فرود آمد ایشان همّت آن کردند که او را بکشند«5». مسلمانان را کین ایشان در دل زیاده گشت. خدای تعالی گفت: نباید که بغض و عداوت ایشان شما را بر آن دارد که عدل نکنید بل که عدل پیشه کنید با دوست و دشمن و مؤمن و کافر. إِن‌َّ اللّه‌َ خَبِیرٌ بِما تَعمَلُون‌َ که خدای تعالی داناست به آنچه شما می‌کنید. مورد او مورد تهدید و وعید است. قوله: وَعَدَ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ لَهُم مَغفِرَةٌ وَ أَجرٌ عَظِیم‌ٌ، وعده داد خدای تعالی مؤمنان را که عمل صالح کنند که ایشان را بیامرزد و مزد عظیم دهد. و «وعد«6»» خبری باشد متضمّن نفع موعود را. وعید خبری بود متضمّن مضرّت آن را که وعید به او تعلّق دارد. فرّاء گفت: وعدته بالخیر و الشّرّ. لفظ وعد«7» چون مقیّد باشد به خیر یا به شر صالح بود هر دو را امّا چون مطلق باشد وعد در خیر باشد و وعید«8» شر. و قوله: لَهُم مَغفِرَةٌ جمله است در موضع مفرد به تقدیر «ان‌ّ» برای آن که «أن‌ّ» جمله را در تقدیر ----------------------------------- (1). تب، لت، مر: نکنید. (2). اساس، وز و مت: بدهی، که چون معنای محصّلی نداشت با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. تب، مر، لت: ندهید. (3). کذا در اساس، وز و مت، دیگر نسخه بدلها را. (4). کذا در اساس و مت، دیگر نسخه بدلها: حصین. (5). تب: بکشتند. [.....]
(6). لت: وعده. (7). تب، آج، لب، مر: وعید. (8). همه نسخه بدلها، بجز مت در. صفحه : 287 مفرد آورد، الا تری الی قول الشّاعر: وعدنا الصّالحین لهم جزاء و جنّات و عینا سلسبیلا و «جنّات» و «عین«1»» را نصب کرد بر موضع جزا به اضمار أن‌ّ«2» و تقدیر آیت اینکه است که: ان‌ّ لهم مغفرة و اجرا عظیما. خدای تعالی برای ترغیب مکلّفان بر طاعت ایشان را وعده آمرزش و ثواب می‌دهد«3» تا داعی«4» ایشان قوی بود به فعل طاعت و اجتناب معصیت. و وجهی دگر در تقدیر آیت آن است که موعود به را محذوف گویند، و التقدیر: وعد اللّه الّذین آمنوا و عملوا الصالحات الجنّة. آنگه کلامی مستأنف از سر گرفت و گفت: لَهُم مَغفِرَةٌ وَ أَجرٌ عَظِیم‌ٌ و اینکه جمله‌ای باشد از مبتدا و خبر و مراد به «اجر» ثواب است بلا خلاف، برای آن که اجر مزد بود و مزد عقیب«5» عمل بود«6»، چون عمل که در آیت است ایمان است و عمل صالح اجر و مزد آن لا محال ثواب باشد. و اصل مغفرت ستر باشد چنان که گفتیم پیش از اینکه. آنگه در برابر آن چون ذکر ثواب مطیعان«7» کرد بیان عقاب کافران و عاصیان بگفت«8» تا بطرفی«9» التّرغیب و التّرهیب و الخیر و الشّرّ، مکلّفان را تحریض کرده باشد. گفت: وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ الجَحِیم‌ِ، گفت: آنان که کافر شوند و آیات من به دروغ دارند ایشان اهل دوزخ باشند. و جحیم فعیل باشد بمعنی فاعل، من جحمت النّار، و در قرآن نامی است از نامهای دوزخ علم با آن که لام در او شده است کالنّجم للثّریّا. یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اذکُرُوا نِعمَت‌َ اللّه‌ِ عَلَیکُم، آنگه تذکر ذکر نعمتها کرد و از دفع اذیّت و بلیّت دشمنان از ایشان گفت: یاد کنید و نعمتهای من بر شما چون هم«10» کردند قومی که دست به شما دراز کنند و قصد کشتن و هلاک شما کنند. ----------------------------------- (1). آج، لب، مر، لت: عینا. (2). وز: آن. (3). لت: داد. (4). مر: داعیه. (5). آج، لب: عقب. (6). لت: باشد. (7). مر را. (8). تب، آج، لب، مر: بگفت، لت: گفت. (9). آج، لب، مر: بطریقی. (10). همه نسخه بدلها: همة. صفحه : 288 مفسّران خلاف کردند در آن که ایشان که بودند که اینکه کردند! مجاهد و قتاده و ابو مالک گفتند: جهودان بنی قریظه بودند آنگه«1» رسول- علیه السّلام- به زیر حصن ایشان رفت برای دیت کشتگانی از بنی کلاب پس وقعه بئر«2» معونه و آن دو مرد بودند کلابی که پیش رسول- علیه السّلام- آمده بودند عمر«3» بن امیّة الضمری‌ّ«4» ایشان را بکشت چون ایشان را گفت: شما مسلمانید یا کافر! گفتند: ما وافدیم پیش رسول آمده‌ایم او«5» ایشان را بکشت پیش از آن که به رسول رسیدند«6». رسول- علیه السّلام- ملامت کرد او را و گفت: دو مرد را بی امر و رضای من بکشتی و پیش«7» آن که ایشان به مأمن خود برسیدند«8» و اللّه [373- ر]
که دیت ایشان بدهم. آنگه به بنی قریظه رفت تا از ایشان قرضی ستاند و به دیت ایشان دهد. و بعضی گفتند: استعانتی خواست از ایشان، ایشان عزم آن کردند که کید کنند با او و فتک«9» کنند و او را ناگاه بکشند. خدای تعالی خبر داد او را از آن از آن جا برگشت و کید ایشان که سکالیده«10» بودند باطل شد. حسن بصری گفت: سبب آن بود که قریش مردی را فرستادند تا فرصت نگاه دارد و رسول- علیه السّلام [را]«11» بکشد او بیامد و در نزدیک رسول آمد و ساعتی توقّف کرد چون مجلس خفیف شد. رسول- علیه السّلام- تیغی کشیده در دست داشت اینکه مرد بر او آمد و گفت: یا محمّد: [اینکه تیغ مرا ده تا ببینم. رسول- علیه السّلام- تیغ به او داد«12»، تیغ بستد و به دست گرفت و بجنبانید، آنگه گفت یا محمّد]«13» من یمنعک منّی که باز پاید«14» تو را از من اینکه ساعت. رسول- علیه السّلام- گفت: اللّه یمنعنی، خدای مرا نگاه دارد از تو. مرد خواست تا تیغ بر آرد، چندان که جهد کرد دستش«15» ----------------------------------- (1). آج، لت که. [.....]
(2). لت: بن. (3). تب، آج، لت: عمرو. (4). تب، آج، لب، مر: الضمیری‌ّ. (5). اساس، مت: و، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). آج، لب: رسند، مر: برسند. (7). تب، آج، لب، مر از. (8). آج، لب، مر، لت: رسند. (9). کذا در اساس و اکثر نسخه بدلها، وز: دل تنگ. (10). مر: کرده. (11). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (12). آج، لب، مر، لت او. (13). اساس: افتادگی دارد، از وز افزوده شد. (14). آج، لب، مر: یابد. (15). لب: دست. [.....]
صفحه : 289 نجنبید تیغ از دست بیفگند و گفت: اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّک رسول اللّه، گواهی دهم که خدای یکی است و تو رسول اویی، و اینکه کار سبب اسلام او بود«1»، و نام او عمرو بن وهب الجمحی‌ّ بود، او را صفوان بن امیّه فرستاده بود برای اینکه کار. واقدی گفت: رسول- علیه السّلام- به غزای بنی ذبیان و بنی محارب شد. ایشان با کوهی«2» گریختند. رسول- علیه السّلام- بر اینکه کوه«3» فرود آمد آنگه برخاست تا تجدید وضو کند و از لشکرگاه دور برفت«4» تنها، و وضو تازه کرد بارانی سخت بیامد و جامه رسول تر کرد، رسول- علیه السّلام- برخاست تا با لشکرگاه«5» آید از آن باران سیلی بیامده بود و حایل شده. رسول- علیه السّلام- بیامد و درختی بود جامه بکند و بر آن درخت افگند تا خشک شود و او در زیر«6» درخت بخفت. اعراب از سر کوه نگاه کردند. رسول را- علیه السّلام- تنها دیدند در زیر درخت خفته برهنه غنیمت شمردند«7» آن فرصت، امیر خود را خبر دادند از اینکه حال و نام«8» او دعثور«9» بن الحارث بود او بیامد و تیغ برگرفت و به بالین رسول آمد و تیغ بر آهیخت«10» و گفت: یا محمّد من یمنعک الیوم منّی، تو را از من که نگاه دارد اینکه ساعت! رسول- علیه السّلام- گفت: اللّه یمنعنی ، خدای مرا نگاه دارد. جبرئیل- علیه السّلام- بیامد و گوشه پر بر سینه او زد و او را دور بینداخت«11» و تیغ از دست او بیفتاد. رسول- علیه السّلام- تیغ برگرفت و به سر او رفت و گفت: من یمنعک منّی، تو را از من اینکه ساعت که نگاه دارد! گفت: لا احد یمنعنی منک، مرا کس نیست که از تو نگاه دارد مرا. تو را خدای تو از من نگاه داشت و یاری کرد و مرا خدای نیست که یار من بود و انا اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّک رسول اللّه، من گواهی می‌دهم که خدای یکی است و تو رسول اویی. خدای ----------------------------------- (1). مر: شد. (2). مر: بکوهی. (3). آج: بر بن کوه، لت: برابر آن کوه. (4). مر: دور شد. (5). آج، لب، مر: بلشکرگاه. (6). لت آن. (7). مر از. (8). اساس و مت: زمام، که چون خطا می‌نمود با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). اساس و همه نسخه بدلها: دعسور، که چون در هیچ مأخذ و منبعی چنین ضبطی نیافتیم به قرینه تفاسیر قرطبی و تبیان تصحیح شد. (10). تب، آج، مر: بر آهخت. (11). مر: دور انداخت. صفحه : 290 تعالی اینکه آیت فرستاد. ابو علی گفت: مراد آن الطاف است که خدای تعالی کرد با صحابه رسول تا با او ثبات کردند و دشمن را از او دفع کردند. بعضی دگر گفتند: مراد آن است که دشمنان رسول را و اعدای دین را خدای تعالی دفع کرد به اشغال و امراض و موانع و حوایل و تعازی«1» و مرگ رؤسا و مقدّمان و دیگر اسباب شواغل. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد آن است که جماعتی جهودان دعوتی ساختند و بیامدند و تقرّب کردند و لابه کردند«2» و رسول- علیه السّلام- از کرم خلق خود و طمع ایمان ایشان اجابتی بکرد و غرض ایشان آن بود که رسول را بکشند. جبرئیل آمد و رسول را خبر داد از عزم و مکر ایشان. چون بازآمدند و معاودت کردند رسول- علیه السّلام- گفت: خدای مرا خبر داد از انداخت و کید شما، من اینکه جا«3» نمی‌آیم و کید ایشان باطل شد. پس خدای تعالی بر سبیل منّت اینکه آیت فرستاد. بعضی دگر گفتند: سبب نزول«4» آیت آن بود که رسول- علیه السّلام- در غزاة بنی النّخله«5» به وقت نماز باصحابش«6» نماز تمام می‌کرد چه هنوز نماز خوف نیامده بود. کافران طمع کردند که غدری کنند و بر ایشان حمله برند«7» و قتل کنند گروهی را، خدای تعالی رسول را- علیه السّلام- اعلام کرد و آیت نماز خوف فرستاد. و بیان اینکه قصّه و نماز خوف در سورة النّساء گفتیم. و ذکر ضدّ نسیان بود. و گفته‌اند: حضور النّفس المعنی«8» و مراد از او«9» علم باشد. و ذکر گفتار باشد من قوله- علیه السّلام- من ذکره فقد شکره. و مراد از اینکه جا«10» تذکر است و آنچه مرجع او علم باشد، جز که علم عامتر است از ذکر چه ذکر علمی باشد بعد النّسیان برای آن که در نقیض نسیان مستعمل بود. و فرق از میان «ذکر» و «خاطر» آن است که خاطر مرور المعنی علی ----------------------------------- (1). کذا در همه نسخه‌ها، چاپ شعرانی (4/ 138): تغازی. (2). لت و رسول را بخواندند. (3). همه نسخه بدلها بجز مت: آن جا. [.....]
(4). مر اینکه. (5). مت: بطن النّحل. (6). مر: با اصحابش. (7). آج، لب، مر، لت: حمله کنند. (8). وز، تب، لت: حضور المعنی للنفس، آج، لب حضور للنفس المعنی. (9). لت: مراد به معنی. (10). وز، تب، آج، لب، لت: مراد اینکه جا. صفحه : 291 القلب باشد و الذّکر، حصول المعنی فی القلب باشد. خاطر مرور بود و ذکر حصول. یقال: خطر الشی‌ء بباله اذا مرّ به«1»، امّا هم و همّت، فله معان، او بر معانی بود. یا «2» معنی خطور الشی‌ء بالبال و یک معنی عزم و اراده و یک معنی قرب الشی‌ء«3» من الوجود«4»، و به معنی فکر آید همچنین و بسط الید عبارت باشد از قصد و ایقاع مکروه چنان که در لغت ما گویند: دست به او دراز کرد و دست به او کشید«5» و مانند اینکه. و کف‌ّ، منع باشد. و منه قوله تعالی: وَ إِذ کَفَفت‌ُ بَنِی إِسرائِیل‌َ عَنک‌َ«6»، و نابینا را مکفوف برای اینکه گوید«7» و نورده جامه را برای اینکه کفّه گویند [373- پ]
که منع کند از آنچه خیوط او به سر فرود آید و کفّة المیزان برای آن گویند که آنچه در او باشد ممنوع و محفوظ باشد از آن که ضایع شود. حق تعالی در اینکه آیت خطاب کرد با مؤمنان و از جمله نعمتهای خود یکی یاد«8» داد بر اختلاف اینکه اقوال که رفت. گفت: یاد داری و فراموش مکنی چون گروهی عزم مصمّم کرده بودند بر قتل و فتک شما خدای تعالی منع کرد شما را از ایشان و دفع کرد ایشان را از شما و دست اذیّت و بلیّت ایشان از شما کوتاه کرد. آنگه گفت: از خدا بترسی به ادای طاعات او و اجتناب معاصی او، و بر او توکّل کنی تا مهمّات شما کفایت کند، چه مؤمنان آن باشند که بر او توکّل کنند. و او وعده داد که هر که بر او توکّل کند کفایت کند او را همه«9» مهمّاتش. قوله عزّ و جل‌ّ:

[سوره المائدة (5): آیات 12 تا 19]

[اشاره]

وَ لَقَد أَخَذَ اللّه‌ُ مِیثاق‌َ بَنِی إِسرائِیل‌َ وَ بَعَثنا مِنهُم‌ُ اثنَی عَشَرَ نَقِیباً وَ قال‌َ اللّه‌ُ إِنِّی مَعَکُم لَئِن أَقَمتُم‌ُ الصَّلاةَ وَ آتَیتُم‌ُ الزَّکاةَ وَ آمَنتُم بِرُسُلِی وَ عَزَّرتُمُوهُم وَ أَقرَضتُم‌ُ اللّه‌َ قَرضاً حَسَناً لَأُکَفِّرَن‌َّ عَنکُم سَیِّئاتِکُم وَ لَأُدخِلَنَّکُم جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ فَمَن کَفَرَ بَعدَ ذلِک‌َ مِنکُم فَقَد ضَل‌َّ سَواءَ السَّبِیل‌ِ (12) فَبِما نَقضِهِم مِیثاقَهُم لَعَنّاهُم وَ جَعَلنا قُلُوبَهُم قاسِیَةً یُحَرِّفُون‌َ الکَلِم‌َ عَن مَواضِعِه‌ِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمّا ذُکِّرُوا بِه‌ِ وَ لا تَزال‌ُ تَطَّلِع‌ُ عَلی خائِنَةٍ مِنهُم إِلاّ قَلِیلاً مِنهُم فَاعف‌ُ عَنهُم وَ اصفَح إِن‌َّ اللّه‌َ یُحِب‌ُّ المُحسِنِین‌َ (13) وَ مِن‌َ الَّذِین‌َ قالُوا إِنّا نَصاری أَخَذنا مِیثاقَهُم فَنَسُوا حَظًّا مِمّا ذُکِّرُوا بِه‌ِ فَأَغرَینا بَینَهُم‌ُ العَداوَةَ وَ البَغضاءَ إِلی یَوم‌ِ القِیامَةِ وَ سَوف‌َ یُنَبِّئُهُم‌ُ اللّه‌ُ بِما کانُوا یَصنَعُون‌َ (14) یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ قَد جاءَکُم رَسُولُنا یُبَیِّن‌ُ لَکُم کَثِیراً مِمّا کُنتُم تُخفُون‌َ مِن‌َ الکِتاب‌ِ وَ یَعفُوا عَن کَثِیرٍ قَد جاءَکُم مِن‌َ اللّه‌ِ نُورٌ وَ کِتاب‌ٌ مُبِین‌ٌ (15) یَهدِی بِه‌ِ اللّه‌ُ مَن‌ِ اتَّبَع‌َ رِضوانَه‌ُ سُبُل‌َ السَّلام‌ِ وَ یُخرِجُهُم مِن‌َ الظُّلُمات‌ِ إِلَی النُّورِ بِإِذنِه‌ِ وَ یَهدِیهِم إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ (16) لَقَد کَفَرَ الَّذِین‌َ قالُوا إِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ المَسِیح‌ُ ابن‌ُ مَریَم‌َ قُل فَمَن یَملِک‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ شَیئاً إِن أَرادَ أَن یُهلِک‌َ المَسِیح‌َ ابن‌َ مَریَم‌َ وَ أُمَّه‌ُ وَ مَن فِی الأَرض‌ِ جَمِیعاً وَ لِلّه‌ِ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ ما بَینَهُما یَخلُق‌ُ ما یَشاءُ وَ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (17) وَ قالَت‌ِ الیَهُودُ وَ النَّصاری نَحن‌ُ أَبناءُ اللّه‌ِ وَ أَحِبّاؤُه‌ُ قُل فَلِم‌َ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم بَل أَنتُم بَشَرٌ مِمَّن خَلَق‌َ یَغفِرُ لِمَن یَشاءُ وَ یُعَذِّب‌ُ مَن یَشاءُ وَ لِلّه‌ِ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ ما بَینَهُما وَ إِلَیه‌ِ المَصِیرُ (18) یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ قَد جاءَکُم رَسُولُنا یُبَیِّن‌ُ لَکُم عَلی فَترَةٍ مِن‌َ الرُّسُل‌ِ أَن تَقُولُوا ما جاءَنا مِن بَشِیرٍ وَ لا نَذِیرٍ فَقَد جاءَکُم بَشِیرٌ وَ نَذِیرٌ وَ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (19)

[ترجمه]

----------------------------------- (1). آج، لت: اذا امرّ به. (2). کذا در اساس، وز، تب، مر، مت، دیگر نسخه بدلها: یک. (3). مر الیه. (4). وز، مر: الوجوه. (5). لت: کشد. (6). سوره مائده (5) آیه 110. (7). تب، آج، لب، مر، لت: گویند. [.....]
(8). همه نسخه بدلها، بجز مت ایشان. (9). همه نسخه بدلها، بجز مت: ندارد. صفحه : 292 بدرستی‌ها گرفت خدای پیمان فرزندان یعقوب و برانگیختیم از ایشان دوازده نقیب. و گفت خدای که: من با شماام اگر بپای دارید نماز و بدهید زکات و ایمان آرید به پیغامبران من و تعظیم کنید ایشان را و وام دهید خدای را وامی نکو،«1» بسترم از شما گناهانتان و در برم شما را در بهشتها که می‌رود از زیر آن جویها هر که کافر شود پس از آن از شما گم کرده باشد راه راست. به شکافتن«2» ایشان عهدشان لعنت کردیم«3» ایشان را، و کردیم دلهاشان سخت بر می‌گردانید«4» سخنها از جای خود و فراموش کردند بهره از آنچه یاد دادند ایشان را«5» و پیوسته مطّلع می‌شوی بر خیانتی از ایشان مگر اندکی از ایشان عفو بکن از ایشان و در گذر«6» که خدای دوست دارد نکوکاران را. و از آنان که گفتند: ما ترسایانیم‌ها گرفتیم پیمانشان. فراموش کردند بهره از آنچه یاد دادند«7» ایشان را به آن، برانگیختیم میان ایشان دشمنی و بزیدن تا روز قیامت و خبر دهد ایشان را خدای به آنچه کرده باشند. ای خداوندان کتاب آمد به شما پیغامبر ما بیان می‌کند شما را بسیاری از آنچه پنهان می‌داشتی از کتاب و عفو بکرد از بسیاری. آمد به شما از خدای روشنایی و کتابی روشن. ----------------------------------- (1). لت من. (2). آج، لب: شکستن. (3). آج، لب: دور گردانیدیم. (4). کذا در اساس، تب، مت، وز: می‌برگردانید (با صیغه مخاطب)، آج، لب، تغییر می‌کنند، لت می‌برگردانند. (5). لت به آن، آج، لب: پند داده می‌شدند به آن. (6). آج، لب: فراگذار، لت: درگذار. (7). آج، لب: پند دادند. صفحه : 293 راه نماید به آن خدای آن را که پیروی کند خشنودی او را راه خدای را و بیرون آرد ایشان را از تاریکی به روشنی به فرمان او و راه نماید ایشان را به راه راست. کافر شدند آنان که گفتند: خدای عیسی است پسر مریم. بگو کیست آن که مالک باشد از خدای چیزی، اگر خواهد که هلاک کند عیسی پسر مریم را و مادرش را و هر کس را که در زمین است همه، و خدای راست پادشاهی آسمانها و زمینها«1» و آنچه میان آن است. بیافریند آنچه خواهد و خدای بر همه چیزی قادر است. و گفتند جهودان و ترسایان: ما پسران خداییم و دوستان اوییم. بگو: چرا عذاب می‌کند شما را به گناهانتان«2» بلکه شما آدمی«3» از آن که آفرید بیامرزد آن را که خواهد و عذاب کند آن را که خواهد، و خدای راست پادشاهی آسمانها و زمینها«4» و آنچه میان ایشان است«5»، و به اوست بازگشت. ای خداوندان کتاب آمد به شما پیغامبر ما بیان می‌کند شما را بر سستی«6» از پیغامبران ----------------------------------- (1). وز: آسمان و زمین، تب: آسمانها و زمین. (2). لت: به گناهتان. (3). تب، لت، آدمی‌اید. (4). وز: آسمان و زمین. (5). وز، تب، لت: میان آن است. [.....]
(6). اساس و مت: براستی خوانده می‌شود. با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 294 تا نگویید نیامد به ما از بشارت دهنده و«1» ترساننده آمد به شما مژده دهنده«2» و ترساننده و خدای بر همه چیزی تواناست. قوله تعالی: وَ لَقَد أَخَذَ اللّه‌ُ مِیثاق‌َ بَنِی إِسرائِیل‌َ- الآیة، حق تعالی در اینکه آیت باز گفت آن عهد و پیمانی که بر بنی اسرائیل گرفت به اوامری«3» که ایشان را کرد در کتابهای ایشان و میثاق«4» سوگندی مؤکّد باشد من الوثیقة«5» وثیقه استواری باشد و بنی اسرائیل فرزندان یعقوبند- علیه السّلام- و آن دوازده فرزند بودند خدای تعالی در هر سبطی از اسباط ایشان«6» نقیبی بداشت چه هر«7» فرزندی سبطی شدند، و از ایشان قومی بسیار پدید آمدند و توالد و تناسل بسیار شد«8» حق تعالی برای آن«9» تا خلاف نباشد ایشان را از هر سبطی نقیبی برانگیخت ای عجب در یک عهد برای دوازده سبط دوازده نقیب بایست پس برای چندان خلایق که عدد ایشان جز خدای نداند دوازده نقیب نباید اگر در یک عهد دوازده نقیب بسیار نباشد در یک عهد کم از یک نقیب نشاید. حق تعالی نقبای بنی اسرائیل را دوازده کرد تا احوال امّت پیامبر ما- صلّی اللّه علیه و علی آله- با احوال بنی اسرائیل ماند مصداق قول رسول را- صلوات اللّه علیه- که گفت: 10» سیکون فی امّتی ما کان فی بنی اسرائیل حذو« النّعل بالنّعل و القذّة بالقذّة گفت: هر چه در بنی اسرائیل بود در امّت من بباشد چنان که پای نعل با پای نعل ماند و پر تیر با پر تیر. و رسول را- علیه السّلام- پرسیدند از عدد ائمّه. گفت: عدد الائمّة من بعدی عدد نقباء بنی اسرائیل ، گفت: عدد امامان از پس من عدد نقیبان بنی اسرائیل باشد. و در معنی نقیب چهار قول«11» گفتند. ----------------------------------- (1). تب، لت نه. (2). تب، آج، لب، لت: مژده. (3). آج، لب، مر: اوامر. (4). مر و. (5). آج، لب، مر، لت و. (6). مر را. (7). اساس، وز، مت: مهر، با توجّه به تب و سایر نسخه‌ها تصحیح شد. (8). مر: شدند. (9). مر که. (10). اساس، وز، مت: خود، با توجّه به تب و سایر نسخه تصحیح شد. (11). آج، لب، مر: وجه. صفحه : 295 حسن بصری گفت: ضمین باشد آن که پایندان«1» و عاقله قوم بود. ربیع گفت: امین و استوار قوم باشد. قتاده گفت: گواه باشد بر قوم خود. و قومی دگر گفتند: رئیس باشد و عریف که از کارها بر رسد و اصل نقیب در لغت فعیل باشد از نقب و نقب سوراخ فراخ باشد و آن را که آن سوراخ کند نقّاب خوانند. و ثقب و نقر و نقب متقارب باشد جز که ثقب«2» اندک بود و نقر از او بیش باشد و کنده‌گر را نقّار گویند و چنگال مرغ را«3» منقار گویند و نقب از همه بیشتر باشد. و بعضی اهل لغت گفتند: نقیب فعیل باشد به معنی فاعل برای آن که او تعرّف کند و از کارها بر رسد و در غور کارها رود پس به«4» آن ماند که نقب کند. و بعضی گفتند: فعیل باشد به معنی مفعول برای آن که کار او را تفحّص کرده باشند و در غور شده تا بدانسته باشند که او صلاحیت نقابت دارد«5» و منقبت آن خصلت«6» باشد که بر او نقب کنند و در غور او شوند از فضیلت مرد و جمعش مناقب باشد و نقبه ایزار پای باشد که آن را ساق نبود برای آنش نقبه خوانند لاتّساع نقبتها و اوّل جرب را نقبه گویند. قال الشاعر: متبذّلا تبدو محاسنه یضع الهناء مواضع النّقب و کلب نقیب گویند سگی که آن را سوراخی در گلو کنند تا آواز او بلند بر نیاید و اینکه بخیلان کنند تا مهمان به آواز سگ به ایشان راه نبرد«7» و در معنی نقبا در اینکه آیت دو قول گفتند: حسن بصری و جبّایی گفتند، برای آن ایشان را نقیب خواند«8» که ایشان را ضمان قوم خود کردند که مخالفت نکنند آن را که اسد آن را«9» فرموده بودند. ----------------------------------- (1). لت: پایندگان. (2). اساس، وز، مت: نقب، با توجّه به تب و سایر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(3). اساس: مرا، با توجه به وز تصحیح شد. (4). لت: با. (5). لت یا نه. (6). آج، لب: حاصل. (7). مر: نیابد. (8). مر: خوانند. (9). کذا در مج، وز، مت (!) دیگر نسخه بدلها: ندارد. صفحه : 296 مجاهد و سدّی گفتند: برای آن نقیب خواندند ایشان را که ایشان را فرمودند تا بر آثار آن جبّاران [374- پ]
بشوند«1». و قصّه«2» اینکه بود که: خدای تعالی موسی را و قومش را وعده داد که زمین مقدّسه که زمین شام است به ایشان دهد و قرارگاه ایشان کند و آنگه که اینکه وعده بود در آن جا جبّاران کنعانی بودند خدای تعالی گفت: من ایشان را هلاک کنم و زمین و مال و ملک ایشان به میراث به شما دهم و اینکه پس از آن بود که خدای مصر«3» از قبطیان بستد و ایشان را و پیشوای ایشان را که فرعون بود هلاک کرد چون مصر ایشان را مستخلص شد خدای تعالی ایشان را زمین شام وعده داد و موسی را فرمود که: بنی اسرائیل را برگیرد به أریحاء شو شهریست از شهرهای شام و آن زمین مقدّسه است و وحی کرد به موسی که من آن را به سرای قرار شما کردم و بروید و با ایشان قتال کنید«4» که من ناصر شماام. موسی- علیه السّلام- اینکه پیغام بگذارد و چون عزم رفتن«5» مصمّم کرد لشکر او دوازده سبط بودند از دوازده فرزند یعقوب- علیه السّلام- به فرمان خدای بر هر سبطی نقیبی فرو کرد تا کفیل قوم و عاقله«6» قومش باشد. موسی- علیه السّلام- ایشان را نصب کرد به فرمان خدای و نامهای ایشان اینکه است از سبط روبیل: شامل بن رکن«7» بود. و از سبط شمعون: شافاطر بن جزی«8» بود. و از سبط یهوذا: کالب بن یوفنّا بود و از سبط ایین«9» حابل«10» بن یوسف بود. و از سبط دیانون حدی بن شوری بود. و از سبط یوسف افراثیم«11» بن یوشع بن نون بود. و از سبط بنیامین فلطم بن رقون بود. و از سبط اشر شانون بن ملکیل بود. و از سبط تقتال«12» حیی بن وقشی بود. و از سبط دان حملائیل«13» بن حمل بود [از سبط لاوی حولا بن ملیکا]«14». و از سبط حدی سوسی«15» بود. موسی- علیه السّلام- برفت با اینکه قوم و ----------------------------------- (1). آج، لب، مر: بنشوند. (2). مر، لت آن. (3). مر را. (4). آج، لب: کنی/ کنید. (5). آج، لب، مر: ندارد. (6). لب، مر: عاقل. (7). تب، آج، لب، مر، لت: رکز. [.....]
(8). تب، آج، لب، مر، لت: شافاط بن جزی. (9). آج، لب، مر، لت: ابین. (10). لت: خایل. (11). کذا در اساس و مت، وز: افراسم (بی نقطه)، تب، آج، لب، مر، لت: افراییم. (12). آج، لب، مر: نفتال، لت: نفتالی. (13). وز، آج، لب: حملابیل، مر: حملابل: (14). اساس، مت: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (15). مر: موسی. صفحه : 297 بالشکر و اسباط بنی اسرائیل تا بنزدیک اینکه شهر رسید اعنی أریحا که زمین مقدّسه بود. موسی- علیه السّلام- اینکه دوازده نقیب را بفرستادند«1» تا بروند و احوالی«2» بدانند و او را خبر دهند. از جمله جبّاران آن شهر یکی عوج عنق«3» بود و گفته‌اند: طول او بیست و سه هزار گز بود و سیصد و سی«4» سه گز و ثلثی از گزی. اینکه روایت عبد اللّه عمر است. و در اخبار هست که روزی که ابر«5» بودی او را در سر و روی و سینه پیختی و وقت بودی که ابر او را تا سینه بودی و روی و سر او را آفتاب [بودی]«6» و او از ابر آب خوردی و ماهی از دریا بگرفتی و در آفتاب بریان کردی و بخوردی. و در خبر است که او«7» ایّام طوفان بنزدیک نوح آمد و او را گفت: مرا با خود در کشتی نشان. نوح- علیه السّلام- گفت: برو ای دشمن خدای که مرا نفرموده‌اند. او برفت و آب طوفان بالای کوههای زمین چهل [گز]«8» برفته«9» و عوج را بالای زانو بود. و در خبر است که او را سه هزار سال عمر بود و عنق نام مادر او بود و گفته‌اند: عناق«10» دختر آدم بود- علیه السّلام- و اوّل کسی بود که بغی کرد بر«11» زمین و هر انگشتی از«12» انگشتان سه گز بود در دو گز بر«13» هر ناخنی انگشتی از آهن بمانند داسی و چون بر زمین بنشستی یک گز«14» به آن زمین مشغول کردی او از دشت می‌آمد و در زه هیزم بر سر نهاده لایق او چون آن دوازده کس را دید«15» از ایشان عجب آمد او را. و در خبر آورده‌اند که هر یکی را از ایشان«16» چهل گز طول بود او ایشان را بگرفت و در دامن نهاد و دامن به میان فرو کرد«17» و ایشان را با خانه آورد و بتعجّب ----------------------------------- (1). وز، تب، آج، لب، مر، لت: بفرستاد. (2). آج، لب، مر: احوال. (3). مر، عوج بن عنق. (4). دیگر نسخه بدلها و. (5). وز: ابری. (8- 6). اساس: ندارد، از ور افزوده شد. [.....]
(7). آج، لب، مر، لت در. (9). مر: برفت، لت: بر رفته. (10). لت او. (11). وز، تب، آج، لب، مر، لت: در. (12). وز، تب، آج، لب، مر، لت او. (13). لت: و. (14). لت: کریو. (15). وز، تب، آج، لب، مر، لت: بدید. (16). اساس، مت: ایشان را، با توجّه به فحوای کلام زائد می‌نماید. (17). لت: برزد. صفحه : 298 ایشان را پیش زن خود ریخت و گفت: اینان را نبینی که آمده‌اند تا با ما قتل«1» کنند و زمین و شهر ما را به دست گیرند«2». آنگه گفت ایشان را به پای بمالم زن گفت: نباید، رها کن اینان را تا بروند و خبر ما به ایشان برند عوج ایشان را دست بداشت تا برفتند ایشان بیرون رفتند«3» در بازار ایشان هر خوشه انگور دیدند که هیچ مرد از ایشان بر نتوانستندی«4» گرفتن و نار ایشان هر یکی چندان«5» بود که نیمه پوست او ده کس در زیر آن پنهان شدندی«6» ایشان بیامدند و با یکدیگر گفتند: چه رأی است ما را اگر اینکه که دیدیم با قوم بگوییم دل شکسته شوند با یکدیگر عهد کردند که اینکه حدیث جز با موسی و هارون- علیه السّلام«7»- نگویند تا ایشان رای خود ببندند«8» در آن. آنگه عهد«9» بشکستند و هر یکی سبط خود را بنهان بگفتند و دل شکسته بکردند در نقبا خلاف کردند. بعضی گفتند انبیا بودند و اینکه درست نیست چه ایشان نه انبیا بودند نه اوصیا بل دوازده سپاه سالار بودند در لشکر موسی- علیه السّلام- و آنگه گفت: وَ بَعَثنا مِنهُم‌ُ اثنَی عَشَرَ نَقِیباً«10» ...، لفظ بعثت در حق ایشان دلیل پیغامبری«11» نکند چه حق تعالی اینکه لفظ در حق‌ّ آن دو کلاغ بگفت در قصّه پسران آدم فی قوله: فَبَعَث‌َ اللّه‌ُ غُراباً یَبحَث‌ُ فِی الأَرض‌ِ، آنگه عوج عنق بیامد و لشکر موسی- علیه السّلام- بنگرید یک فرسنگ در یک [375- ر]
فرسنگ بود طول و عرضش«12» برفت و بر آن طول و عرض پاره‌ای از کوه ببرید و بر سر گرفت بر آن که تا به شب بر لشکرگاه موسی زند خدای تعالی مرغی را فرستاد«13» پاره الماس در منقار گرفته تا پیرامن و گرداگرد سر او بسفت تا از پاره کوه در گردن او افتاد به مانند طوقی، او ----------------------------------- (1). اساس، مت: قتل، با توجّه به وز تصحیح شد. (2). لت: فرو گیرند. (3). وز، تب، آج، مر، لت: آمدند. (4). اساس، وز، مت: توانستندی، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(5). لت: چندانی. (6). مر، لت: شدی. (7). وز، تب: علیهم السّلام. (8). تب، لت: ببینند، آج، لب: ببندند، مر: ببیند. (9). لت خود. (10). سوره مائده (5) آیه 12. (11). تب، آج، لب، مر، لت: پیغمبری. (12). آج، لب: او. (13). آج، لب، مر، لت: بفرستاد. صفحه : 299 خواست تا از گلوی خود بر آرد نتوانست اسیر گشت حق تعالی وحی کرد به موسی که ای موسی دریاب دشمنت [را]«1» موسی بیامد او را دید چنان عصای«2» برآورد«3» و بالای عصا ده گز بود و بالای موسی ده گز«4» و ده گز بر هوا برجست و عصا بر کعب او زد و از آن زخم بیفتاد و آن کوه بر گردن او نتوانست خاستن بنی اسرائیل بشتافتند و تیغ و تیر در او نهادند و او را بکشتند و سرش ببریدند گفتند استخوان«5» او چند سال به پل رود نیل کرده بودند اینکه روایت«6» است. و روایتی دیگر آنست که او در زمین بغی و طغیان از حدّ ببرد خدای تعالی سباع زمین را بر او گماشت شیران را هر شیری چند«7» پیلی و هر گرگی چند شتری و هر کرکسی چند خری تا در او افتادند و او را بدریدند و بخوردند. و قال اللّه إِنِّی مَعَکُم، و خدای تعالی بنی اسرائیل را گفت من با شماام به معنی نصرت اینکه جا وقف است و کلام تمام است. آنگه ابتدای کلامی دگر کرد گفت (لَئِن أَقَمتُم‌ُ الصَّلاةَ) کوفیان گفتند اینکه لام جواب قسمی مضمر است و التّقدیر و اللّه لئن اقمتم الصّلوة به خدای که اگر شما نماز بپای دارید و ارکان و حقوق آن به جای آرید و مواقیت آن را مراعات و مراقبت کنید«8» (و آتیتم الزّکوة) و زکات مال بدهید بر حسب آن که بر شما فریضه کرده‌اند و به رسولان و پیغامبران من ایمان آرید و ایشان را تصدیق کنی و حرمت داری و تعظیم و توقیر کنی و قوله: وَ عَزَّرتُمُوهُم در تعزیر دو قول گفتند زجاج گفت مراد به تعزیر نصرت«9» است یعنی اگر یاری کنید پیغامبران مرا«10» و إبن زید گفت مراد به تعزیر توقیر و تعظیم است و ابو عبید«11» اینکه اختیار کرد به اینکه بیت استشهاد کرد: و کم من ماجد لهم کریم و من لیث یعزّر فی النّدی‌ّ ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از وز افزوده شده. (2). دیگر نسخه بدلها بجز مت: عصا. (3). لت: براوزد. (4). مر بود. (5). وز، تب، آج، لب، لت: استخوانهای، مر: استخوان پای. [.....]
(6). آج، لب: روایتی. (7). مر: چون. (8). آج، لب: کنی. (9). اساس، وز، مت: تصرف، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). مر: را. (11). تب، مر: ابو عبیده. صفحه : 300 ای یوقّر فی المجلس، و فراء گفت اصل کلمه از عزر است و آن منع و رد باشد و منه التّعزیر التّأدیب لأنّه یتأدّب به و یمتنع ممّا یمنع عنه به. وَ أَقرَضتُم‌ُ اللّه‌َ قَرضاً و قرضی نیکو یعنی مال بصدقه دهید و بر خدای تعالی قرض کند«1» امید آن را که به از آن به«2» او دهد و اصل قرض قطع بود قوله: قَرضاً حَسَناً، در او چند قول گفتند: یکی آن که بطیبت نفس بدلخوشی دهد آنچه دهد قول دیگر آن که منّت ننهد و ایذا نکند کما قال تعالی: ثُم‌َّ لا یُتبِعُون‌َ ما أَنفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذی‌ً«3»، و گفته‌اند از حلال نفقه کند دون حرام و قرض گفت در مصدر اقرض و اقراض نگفت کقوله تعالی وَ اللّه‌ُ أَنبَتَکُم مِن‌َ الأَرض‌ِ نَباتاً«4»، و کما قال امرء القیس: رضت فذلّت صعبة ای‌ّ اذلال و قوله: لَأُکَفِّرَن‌َّ عَنکُم، اینکه لام جواب قسم مضمر است مکفّر کنم سیّئات شما را یعنی اینکه افعال سبب کفّاره گناهان شما کنم و تحقیق آن باشد که حق تعالی گفت چون ایشان«5» به اینکه افعال و طاعات قیام کنند«6» من گناهان ایشان بیامرزم به فضل و رحمت [خود]«7» و اصل تکفیر تغطیه و پوشش باشد و الکفر«8» السّتر قال لبید: فی لیلة کفر النّجوم غمامها» و ایشان را به بهشتهایی برم که در زیر آن یعنی در زیر درختان جویها می‌رود فَمَن کَفَرَ بَعدَ ذلِک‌َ مِنکُم، هر که پس ازین کافر شود از شما و ذلِک‌َ، اشارت است به میثاق فَقَد ضَل‌َّ سَواءَ السَّبِیل‌ِ، او راه راست گم کرده باشد. قوله: فَبِما نَقضِهِم مِیثاقَهُم، حق تعالی به اینکه آیت رسول را- علیه السّلام- تسلیت داد«9» گفت اگر جهودان عصر«10» تو عهد و پیمان تو بشکافتند«11» جهودان روزگار موسی هم«12» اینکه«13» کردند من ایشان را لعنت کردم و از رحمت خود دور کردم به«14» اینان ----------------------------------- (1). مر: کنید. (2). وز، تب، آج، لب: با. (3). سوره بقره (2) آیه 262. (4). سوره نوح (71) آیه 17. (5). آج، لب: ندارد. (6). مر: نمایند. (7). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (8). لت و. [.....]
(9). مر و. (10). لت: عهد. (11). لت: بشکافند. (12). مر: نیز. (13). مر: همین. (14). لت: با. صفحه : 301 هم اینکه کنم و «ما» در آیت صله است و زیاده و لکن نه زیادتی که بی فایده باشد و فایده او آن است که «ما» که حرف باشد اصل او نفی باشد پس شمّه‌ای از نفی در او باشد و معنی آن باشد که بنقضهم میثاقهم لعنّاهم لا بغیره ما ایشان را لعنت که کردیم به نقض و شکافتن عهد کردیم نه به دیگر چیز، و کذلک قوله: فَبِما رَحمَةٍ مِن‌َ اللّه‌ِ لِنت‌َ لَهُم«1»، و همچنین «ماء» کافّه فی قوله: انما که ان‌ّ اثبات را تأکید کند«2» و در «ما» شمّه‌ای نفی باشد برای آن گفتند که «انّما» لاثبات الشّی‌ء و نفی ما سواه و نقض، عهد شکافتن و بنا شکافتن باشد. یقال نقضت البناء و الحبل و العهد و لعن طرد و ابعاد باشد. وَ جَعَلنا قُلُوبَهُم قاسِیَةً، حمزه و کسائی خواندند قسیّة بی الف بتشدید یا علی وزن فعیله و اعمش در شاذّ«3» علی فعله قسیة بتخفیف و باقی قرّاء خواندند قاسیة با الف. حسن بصری گفت اینکه لعن آن مسخ است که در جهودان بود«4» فی قوله: کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِین‌َ، ابو القاسم بلخی گفت: آن قساوت دل ایشان بر سبیل عقوبت بود و دیگران از اهل تأویل گفتند مراد آن است که آن الطاف که عند آن دل ایشان نرم شدی نکرد به«5» ایشان امّا بر وجه عقوبت و خذلان و امّا بر آن وجه که دانست منتفع«6» نشوند به آن و امّا به آن وجه که آن فعل در حق‌ّ ایشان آنگه لطف [375- پ]
بودی که نقض عهد نکرده بودند چون نقض عهد کردند آن فعل لطف نبود ایشان را و قسیّة و قاسیة لغتان کالعلیّة و العالیة و الزّکیّة و الزّاکیة«7». عبد اللّه عبّاس گفت: قاسیة ای یابسة دل ایشان خشک کرد و قسا و جسا و عسا بمعنی واحد و گفته‌اند غلیظا«8» سخت درشت که نرم نشود به موعظه و گفته‌اند متکبّر که قبول وعظ نکند و گفته‌اند ردی‌ّ فاسد بود«9» من قولهم دراهم قسیّة ای ردیّة قال الشّاعر: ----------------------------------- (1). سوره آل عمران (3) آیه 159. (2). لت: تأکید اثبات کند. (3). لت خواند. (4). آج، لب، مر: گفت. (5). لت: با. (6). مر: منقطع. (7). تب و. (8). لت: غلیظ. [.....]
(9). اساس، مر، مت: بر، وز، تب، آج، لب: بد، با توجّه به فحوای کلام و نسخه لت تصحیح شد. صفحه : 302 لها صواهل فی صم‌ّ السّلام کما صاح القسیّات فی ایدی الصّیاریف یصف وقع المساحی فی الحجارة یُحَرِّفُون‌َ الکَلِم‌َ عَن مَواضِعِه‌ِ در شاذّ نخعی و سلمی‌ّ خواندند: یحرّفون الکلام عن مواضعه. و «کلم» جمع کلمه باشد من باب تمر و تمرة. و «کلام» جنس باشد و در معنی او دو قول گفتند«1»: یکی آن که تأویل او بد می‌کنند بر خلاف«2» راستی و دگر آن که نفس«3» کلمات می‌گردانند بر جای خود رها نمی‌کنند«4» به زیادت و نقصان چنان که دگر جای گفت: وَ یَقُولُون‌َ هُوَ مِن عِندِ اللّه‌ِ و ما هو من عند اللّه، و قوله: وَ إِن‌َّ مِنهُم لَفَرِیقاً یَلوُون‌َ أَلسِنَتَهُم بِالکِتاب‌ِ لِتَحسَبُوه‌ُ مِن‌َ الکِتاب‌ِ«5» و ما هو من الکتاب، و قوله: وَ نَسُوا حَظًّا مِمّا ذُکِّرُوا بِه‌ِ، و بهره ذکر و علم از آن فراموش کردند، یعنی نصیب«6» خود از ایمان به رسول ما- علیه السّلام- فراموش کردند که ایشان را به آن تذکیر کرده بودند. و گفته‌اند مراد ترک است به نسیان یعنی نصیب خود از آن چیزها«7» رها کردند که نعت و صفت رسول از تورات بگردانیدند و به جای آن چیزها دگر گفتند و نوشتند. قوله: وَ لا تَزال‌ُ تَطَّلِع‌ُ عَلی خائِنَةٍ مِنهُم، و پیوسته مطّلع می‌شوی تو بر خیانتی از ایشان. گفتند: فاعله به معنی مصدر است کالعافیة و الخاطیة و الطّاغیة. قال اللّه تعالی: وَ المُؤتَفِکات‌ُ بِالخاطِئَةِ«8»، قوله: فَأَمّا ثَمُودُ فَأُهلِکُوا بِالطّاغِیَةِ«9»، و اینکه قول مبرّد است. و گفته‌اند مراد فاعل است و «ها» در او مبالغه راست، کقولهم: رجل علامة و نسّابة. قال الشّاعر: حدّثت نفسک بالوفاء و لم تکن للغدر خائنة مغل‌ّ الإصبع خطاب می‌کند با مردی و او را نهی می‌کند از خیانت می‌گوید، و قوله مغل‌ّ الاصبع یعنی تغل‌ّ إصبعک فی المتاع للخیانة. ----------------------------------- (1). آج، لب، مر: باشد. (2). مر: بخلاف. (3). آج، لب، مر: لفظ. (4). آج، لب: می‌کنند. (5). سوره آل عمران (3) آیه 78. (6). مر: نصیبه. (7). تب، لت: چیزها، مر: چیز. (8). سوره الحاقّه (69)، آیه 9. (9). سوره الحاقّه (69) آیه 5. صفحه : 303 و قول سیم«1» آن است که «خائنة» صفت موصوفی محذوف است یعنی علی فرقة و«2» طائفة او جماعة خائنة، و اینکه جمله وجوه«3» نیکوست و محتمل. إِلّا قَلِیلًا مِنهُم، نصب او بر استثناء است. خدای تعالی«4» جماعتی را که اینکه طریقه و سیرت نداشتند از اینکه میانه بیرون آورد و استثنا کرد، و آن جماعتی بودند از ایشان که«5» اسلام آوردند چون عبد اللّه سلام و جز او. فَاعف‌ُ عَنهُم وَ اصفَح، خدای تعالی گفت: عفو بکن ایشان را. و عفو و صفح به یک معنی باشد برای اختلاف لفظ آورد و گفته‌اند صفح بلیغتر از عفو است«6» إِن‌َّ اللّه‌َ یُحِب‌ُّ المُحسِنِین‌َ، که خدای تعالی نکوکاران را دوست دارد. و از جمله نکوکاری عفو است از مستحق‌ّ عقوبت. قتاده گفت: اینکه منسوخ است بقوله: قاتِلُوا الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ«7» و ابو علی گفت منسوخ است بقوله: وَ إِمّا تَخافَن‌َّ مِن قَوم‌ٍ خِیانَةً فَانبِذ إِلَیهِم عَلی سَواءٍ«8». ابو القاسم بلخی گفت: روا باشد که اینکه عفو مشروط بود به شرط توبه و یا قبول جزیه، برای آن که چون جزیه قبول کرده باشد«9» کس را بر ایشان سبیلی نباشد و اینکه قول حسن بصری است و جعفر بن مبشّر و اختیار جریر طبری است و بر اینکه قول آیت منسوخ نباشد مخصوص باشد به آنان که توبه کنند یا جزیه دهند. و قوله: یُحَرِّفُون‌َ الکَلِم‌َ عن مواضعه دلیل نکند بر آن که قسوت قلب برای تحریف است، بل آن کلامی مستأنف باشد و یا در موضع حال بود من قوله: لَعَنّاهُم، یعنی«10»: محرّفین الکلم ناسین حظوظهم تا کسی از او شبهتی«11» نسازد و تمسّک نکند به او«12». قوله: وَ مِن‌َ الَّذِین‌َ قالُوا إِنّا نَصاری،- الآیة. حق تعالی چون ذکر جهودان و نقض عهد ایشان بگفت با ذکر ترسایان آمد و گفت از آنان نیز که دعوی ترسایی می‌کنند و می‌گویند ما ترسائیم و اینکه«13» جماعتی‌اند که در دین ترسایی درست نه‌اند. ----------------------------------- (1). وز: قولی سه‌ام، آج، لب، تب: سیوم. (2). آج، لب، مر، لت: او. (3). همه نسخه بدلها، بجز مت: اینکه وجوه جمله. (4). مر اینکه. [.....]
(5). لت: که از ایشان. (6). مر: باشد. (7). سوره توبه (9) آیه 29. (8). سوره انفال (8) آیه 58. (9). مر: کردند. (10). لت: بمعنی. (11). آج، لب، مر، لت: شبهی. (12). آج، لب و. (13). مر: اینها. صفحه : 304 تا«1» خدای تعالی گفت: قالُوا إِنّا نَصاری، برای آن که در همه ملّتی مرغلان«2» و منافقان می‌باشند. أَخَذنا مِیثاقَهُم، هم آن عهد و پیمان بستدیم از ایشان که از جهودان ستده بودیم. ایشان نیز همان معامله کردند که جهودان کردند از نقض عهد و نسیان و ترک حظ و بهره خود از خیر و ایمان به محمّد- صلّی اللّه علیه و آله- فَأَغرَینا بَینَهُم‌ُ العَداوَةَ وَ البَغضاءَ إِلی یَوم‌ِ القِیامَةِ، لا جرم از میان ایشان عداوت و دشمنی برانگیختیم و در ایشان بستیم و آویختیم«3» تا به روز قیامت. من قولهم غریت بکذا و اغرانی فلان به. و اصله من الغرا، اصل او از سریشم باشد«4» که به او چیزی بر هم پیوندند. [و مصدر]«5» غریت غری و غراء ممدود و مقصور آمده است. قال الشّاعر: اذا قیل مهلا قالت العین بالبکاء غراء و مدّتها حوافل تنهل‌ّ«6» خلاف کردند در آن که ضمیر «بینهم» راجع با کیست، بعضی گفتند [376- ر]
راجع است با جهودان و ترسایان«7» یعنی ما میان جهودان و ترسایان دشمنی انگیختیم، و بعضی دگر گفتند میان ترسایان یعنی فرق ایشان که از میان فرق ایشان خلاف و منازعت و دشمنی است از ملکانیان و نسطوریان«8» و یعقوبیان. و سبب اضافت آن با خدای تعالی از چند وجه بود: یکی از جمله«9» خذلان چنان که گفتیم. دگر از جهت امر او به معادت ایشان که ایشان اهل باطل‌اند و معادات ایشان واجب است بر همه مکلّفان دگر به ادلّه که نصب کرد بر بطلان مذاهب و مقالات ایشان، چون فرقتی مطّلع شوند بر فساد قول آن فرقت به آن دلیلها آن ----------------------------------- (1). وز، لت: با. (2). اساس، وز، مت: مرغل، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). آج، لب، لت: بر انگیختم و در ایشان بستم و آویختم. (4). مر: من غرا که سریشم باشد. (5). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد. [.....]
(6). کذا ضبط بیت در همه نسخه‌ها، در لسان العرب (مادّه غرأ) بیت زیر به کثیر نسبت یافته است: اذا قلت: أسلو، غارت العین بالبکا || غراء، و مدّتها مدامع حفل (7). تب: ترسان. (8). اساس، وز، تب، لت، مت: فسطوریان، آج، لب، مر: قسطوریان، با توجه به ضبط کلمه در تفسیر تبیان و دیگر منابع تصحیح شد. (9). کذا در اساس، وز، مت، تب، آج، لب، لت: جهت، مر: آن که از جهت. صفحه : 305 فرقه را دشمن گیرند«1» و اگر چه او نیز مقالتی گوید که در فساد برابر آن باشد و لکن او جاهل باشد به آن. و بر اینکه قاعده اغری اللّه«2» تعالی بین الکافرین صحیح امّا اغراء عداوت بین المؤمن و الکافر روا نباشد برای آن که مؤمنان بر حق‌اند و بر اعتقاد صحیح، بر خلاف قول ایشان دلیل نباشد برای آن که اینکه«3» قول حق‌ّ است و بر بطلان قول کفّار خدای تعالی ادلّه نصب کرده است که هر کس که در آن نظر کند و آن اباطیل بشناسد دشمن گیرد ایشان را. وَ سَوف‌َ یُنَبِّئُهُم‌ُ اللّه‌ُ بِما کانُوا یَصنَعُون‌َ، و خدای تعالی خبر دهد هر کسی را«4» به آنچه کرده باشند«5» از خیر و شر و مورد آیت مورد«6» تهدید و وعید است یعنی جزا دهد هر کسی را به آنچه کرده باشند به حسب استحقاق ایشان. یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ، آنگه خطاب کرد با جهودان و ترسایان به یک جای و به ایشان تقریر و تصحیح نبوّت پیغامبر ما- صلّی اللّه علیه و آله- کرد. گفت [ای اهل کتاب که تورات و انجیل است، پیغامبری به شما آمد تا بیان کند شما را بسیاری از آن حکمها که شما پنهان می‌دارید از]«7» تورات و انجیل. عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: [از جمله]«8» آنچه خدای تعالی رسول را بیان کرد، رجم زانی بود که ایشان بگردانیده بودند به سبب مراعات جوانب رؤسا و اکابرشان و برای [آن]«9» هر دو گروه را اهل کتاب گفت و اهل کتابین نگفت و اگر چه کتاب دو است، برای آن که لام تعریف جنس [در او]«10» است. و بعضی دگر گفتند برای آن که آن دو کتاب بمثابه یک کتاب است در معنی آن که منسوخ و متروک است و کار بستنی نیست چنان که اصحابش اگر چه در نحلت و ملّت مختلفند کافرند و اسم کفر شامل است ایشان را، و الکفر ملّة واحدة و ----------------------------------- (1). لت: گیرد. (2). تب: اغراء اللّه. (3). لت: آن. (4). لت: ایشان را. (5). تب: باشد. (6). آج، لب، مر، لت: ندارد. (7). اساس و مت افتادگی دارد، و از وز آورده شد. (10- 8). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد. (9). اساس، تب، مت: ندارد، از آج افزوده شد. وز: آن که. صفحه : 306 اینکه بیان حق تعالی رسول را بر وجه معجزه«1» فرمود برای آن که ایشان اینکه«2» احکام از رجم زانی و جز آن«3» بر خفیه و پوشیدگی تحریف کرده بودند و کس بر آن مطّلع نبود جز ایشان خدای تعالی اطّلاع داد رسول را بر آن تا او خبر داد ایشان را به صنع«4» ایشان در تورات و انجیل تا علمی باشد از اعلام معجز و دلیلی بر صدق و صحّت نبوّت او چه دانند که اینکه غیب است و اینکه کس نداند الّا عالم الغیب و او اینکه خبر از خدای یافته بود«5»، و قوله: وَ یَعفُوا عَن کَثِیرٍ معنی آن است که اینکه رسول را که من فرستادم یعنی محمّد مصطفی- صلّی اللّه علیه و آله- بسیاری احکام که شما از کتابهای خود بگردانیده«6» و تأویل خطا کرده آن را بیان می‌کند و آشکارا می‌کند و از بسیاری عفو می‌کند یعنی می‌داند و نمی‌گوید و اینکه به حسب مصلحت باشد به امر خدای تعالی آنچه حق تعالی گفته باشد که ایشان را، اعلام کن از خیانت ایشان که ایشان را یا جز ایشان را در آن لطف باشد آن اظهار کرد و آنچه گفت پوشیده‌دار از احوال ایشان، چه دانست که در اظهار آن لطفی نخواهد بودن پوشیده داشت برای اینکه وجه را. و روا باشد که چنان که در اظهار آنچه اظهار کرد لطف باشد و دلالت گروهی را در ترک آنچه ترک کرد دلالت باشد قومی را برای آن که اینکه نوعی بود از علم به احوال ایشان که او داند که ایشان در چند چیز«7» خیانت کردند او بگفت و دیگر چیزها باشد که در آن هم خیانت کرده باشند. او گوید من می‌دانم و لکن عفو بکردم شما را از شرح آن تا اگر به بعضی فعل ایشان را رسوا کرده باشد ایشان را به بعضی اغضا«8» کرده باشد و اینکه هم دلالت صدق او بود و هم علامت کرم. آنگه گفت: قَد جاءَکُم مِن‌َ اللّه‌ِ نُورٌ، به شما آمد از خدای تعالی نوری یعنی رسول علیه السّلام، وَ کِتاب‌ٌ مُبِین‌ٌ، یعنی «قرآن» که کتابی است بیان کننده و «أبان» هم لازم باشد هم متعدّی و «مبین»، روشن باشد و هم روشن کننده. یَهدِی بِه‌ِ اللّه‌ُ، خدای تعالی به او هدایت کند و راه نماید، یعنی بیان و لطف به ----------------------------------- (1). تب، آج، لب، مر، لت: معجز. [.....]
(2). آج، لب، مر: ندارد. (3). تب: اینکه. (4). لت: صنیع. (5). وز، تب، آج، لب، لت: یافته باشد، مر: یافته است. (6). مر، لت: بگردانیده‌اید. (7). لت که. (8). آج، لب: اغفار، مر: اعفا. صفحه : 307 اینکه کتاب و به اینکه پیغامبر. و روا بود که ضمیر عابد باشد«1» الی کل‌ّ واحد منهما، و روا بود که الی اقرب المذکورین باشد و آن کتاب است و روا بود که الی اهم‌ّ المذکورین باشد و اگر چه ابعد باشد، کما قال: وَ إِذا رَأَوا تِجارَةً أَو لَهواً انفَضُّوا إِلَیها«2». مَن‌ِ اتَّبَع‌َ رِضوانَه‌ُ، آن را که متابعت رضای او کند، سُبُل‌َ السَّلام‌ِ. و رضا نقیض سخط باشد و رضا و رضوان مصدر بود من رضی یرضی و از باب اراده باشد«3» و آن اراده خیر و ثواب بود. و سخط اراده عقاب باشد به مستحقّش و سبل جمع سبیل باشد. و در سُبُل‌َ السَّلام‌ِ، چند قول گفتند: یکی آن که «سلام» نام خداست- جل‌ّ جلاله- فی قوله: السَّلام‌ُ المُؤمِن‌ُ«4»، بنماید ایشان را راه خود. آنگه اینکه بر یک تقدیر [376- پ]
باشد از دو: امّا علی تقدیر دین اللّه«5» او دار ثواب اللّه. و مراد به راه خدای امّا دین اسلام باشد و امّا راه بهشت علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه و اینکه قول حسن بصری است و سدّی. و زجّاج گفت«6»: مراد به سلام سلامت است یعنی طریق نجات از هر شرّی و رسیدن به هر مرغوبی«7» و خیری، وَ یُخرِجُهُم مِن‌َ الظُّلُمات‌ِ إِلَی النُّورِ بِإِذنِه‌ِ، و ایشان را از ظلمت کفر بیرون می‌آرد به نور ایمان به دعوت و ترغیب و ترهیب به فرمان او و الطاف او و ایشان را راه می‌دهد و هدایت می‌کند«8» و به راه راست و آن راه دین اسلام است که در او کژی«9» و اعوجاجی نیست. و معنی هدایت هم آن«10» باشد که گفتیم از بیان و نصب ادلّه و ازاحت علّت و تمکین و الطاف و توفیق. آنگه به ذکر ترسایان آمد و تکفیر«11» ایشان کرد و به کفر بر ایشان گواهی داد. به ----------------------------------- (1). آج، لب، مر: بود. (2). سوره جمعه (62) آیه 10. (3). تب، مر: بود. (4). سوره حشر (59) آیه 23. (5). لت: اما علی دین خلق اللّه. (6). لت: گفتند. (7). وز، رسیدن هر مرغوبی. [.....]
(8). لت: می‌نماید. (9). مر: کسری. (10). تب: همان. (11). لت: تکفّر. صفحه : 308 آن اعتقاد که در حق‌ّ عیسی مریم کردند. گفت: کافرند آنان که گفتند خدای عیسی مریم است. و لقد جواب قسمی مضمر است اعنی «لام» و قد برای تحقیق باشد و اختلاف اقوال در لفظ مسیح گفتیم و اینکه که خدای تعالی از ایشان باز گفت که ایشان کافر شدند«1» به اینکه گفتن. مراد آن است که کافر شدند به«2» اعتقاد الهیّت عیسی و آن که او خدای است و مستحق‌ّ عبادت است و آن که روا داشتند که محدثی مخلوق«3»، خدای باشد و آن که نعمتها که خدای را بود بر ایشان اضافه با عیسی کردند و اینکه هر دو اعتقاد کفر باشد. آنگه حق تعالی بر سبیل محاجّه و حجّت انگیختن بر ایشان گفت: یا محمّد بگو ایشان را که کیست که مالک است یعنی قادر است که دفع کند از خدای تعالی آنچه او خواهد که کند از هلاک و مکاره به عیسی مریم و مادرش و به هر چه در زمین هستند! اگر او خواهد تا همه را هلاک برآرد هیچ مدفع و مانع نبود ایشان را از او وجه«4» احتجاج از آیت آن است که اگر عیسی خدای بودی چون خدای خواستی که او را هلاک کند او هلاک از خود باز توانستی«5» داشتن. چون معلوم است که او از اینکه عاجز است و در اینکه باب از میان شما و او فرقی نیست، بباید دانستن که او صلاحیّت الهیّت و استحقاق عبادت ندارد. وَ لِلّه‌ِ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ ما بَینَهُما، خدای راست ملک آسمانها و زمین و آنچه در میان آن است و عیسی از آن جمله است و عیسی با ضافت با اینکه جمله از روی قیاس چه باشد و با آن که سماوات جمع است و ارض جنس است، بینهما گفت و بینهن‌ّ نگفت برای آن که بر طریقه دو جنس و دو نوع راند«6» آن را یَخلُق‌ُ ما یَشاءُ، بیافریند«7» آنچه خواهد چنان که خواهد. و اینکه برای آن گفت که اگر ایشان را تهمت و شبهت آن است«8» که من عیسی ----------------------------------- (1). لت: شوند. (2). آج، لب اینکه. (3). مر: مخلوقی. (4). اساس، وز، آج، لب، مر مت: از دو وجه، با توجه به تب و احتمال خطاب از وو به از دو، تصحیح شد. (5). وز: نتوانستی. (6). آج، لب، مر: رانده. (7). وز: بیافرید. (8). مر: شبهه‌ای است. صفحه : 309 را از مادر بی پدر آفریدم من آنچه خواهم چنان که دانم بیافرینم به حسب مصلحت، و بندگان مرا در اینکه پرده غیب بار نیست. و اگر ایشان را شبهت از آن جاست«1» که خرق عادت بود که من خلق آفرینم از مادر تنها بی‌پدر، من بر همه چیز قادرم و آن که بر همه چیز قادر بود هیچ نوع از انواع مقدورات او بر او متعذّر نبود. آنگه آن محال و تمنّای باطل«2» و گفتار هذیان که هر دو گروه، اعنی جهودان و ترسایان گفتند، حکایت کرد با رسول- علیه السّلام. جهودان و ترسایان گفتند: ما پسران خداییم و دوستان اوییم. عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آیت آن بود که چون رسول- علیه السّلام- ایشان را بترسانید به عقاب خدای، گفتند: یا محمّد چه ترسانی ما را که ما اگر چه بسیار گناه کنیم خدای ما را عقوبت نکند که ما پسران اوییم و دوستان اوییم؟ سدّی گفت: دعوی کردند که خدای وحی کرد به یعقوب «إن‌ّ ولدک بکری من الولد» فرزندان تو اوّل فرزندان منند من ایشان را بیشتر از چهل روز به دوزخ بدارم«3» چندانی که از گناه پاک شوند و آتش گناه ایشان بخورد. آنگه منادی ندا کند که بیرون آید«4» هر ختنه کرده را«5» از فرزندان یعقوب. ما را بیرون آرند عند آن، فذلک قوله: لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلّا أَیّاماً مَعدُودَةً«6». حسن بصری گفت: اینکه بر سبیل مبالغت گفتند و معنی آن که ما به خدای نزدیکیم چنان که فرزند به پدر و خدای بر ما چنان مهربان است که پدر بر فرزند، ما را عقوبت نکند. امّا ترسایان چون اعتقاد کرده بودند«7» که عیسی پسر خداست- تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا- و عیسی را از خود شناختند«8» گفتند: نَحن‌ُ أَبناءُ اللّه‌ِ، بر آن معنی که چون پدر عیسی باشد بمثابت آن باشد که پدر ما بود که ما از یک جنسیم چنان که قبیله هذیل را «شعراء هذیل«9»» خوانند و اگر چه همه شاعر نباشند و عرب ----------------------------------- (1). مر: در آن جاست. (2). آج، لب، مر، لت: و تمنّا باطل بود. [.....]
(3). تب، آج، لت: ندارم. (4). تب: آیید، آج، لب: آی، مر، لت: آرید. (5). تب: ندارد. (6). سوره بقره (2) آیه 80. (7). آج، لب، لت: اینکه اعتقاد کرده بودند، مر: چون اینکه اعتقاد کردند. (8). همه نسخه بدلها، بجز مت: می‌شناختند. (9). اساس و مت: شعر هذیل، مر: شعر الهذیل، با توجه به وز و دیگر نسخه‌ها تصحیح شد. صفحه : 310 گوید: فعلنا کذا و قتلنا فلانا و قال شاعرهم: نحن حفزنا الحوفزان بطعنة و آن یک کس بود که حوفزان را به نیزه بزد. و احبّاء جمع حبیب باشد به آن رها نکردند که دعوی نبوّت کردند تا نیز دعوی محبّت کردند، حق تعالی گفت بگو اینکه کافران را که اگر چنین است که شما می‌گویید چرا شما را عذاب می‌کند به گناهی که می‌کنید: و اینکه نیز بر سبیل [377- ر]
احتجاج گفت بر ایشان، چه پدر به گناهی که فرزند بکند عقوبت نکند او را«1». آنگه به «بل» اضراب کرد از کلام اوّل گفت: بَل أَنتُم بَشَرٌ مِمَّن خَلَق‌َ، بل شما آدمیانید«2» از آنان که او آفریده است با شما همان معامله کند که بایشان«3» اگر ایمان آری و طاعت کنی ثواب دهد و اگر کافر شوی و معصیت کنی جزا دهد شما را که او خداوندی است که آن را که خواهد بیامرزد به فضل. و آن را که خواهد عذاب کند«4». در فضل او آن است که مستحق و نامستحق را بیامرزد و لکن در عدل او نیست که نامستحق را عقوبت کند و ملک آسمان و زمین او راست و حکم و تصرّف آن به امر او است و هر چه در میان آسمان و زمین است همچنین ملک و ملک او است، رد بر آنان که گفتند: نَحن‌ُ أَبناءُ اللّه‌ِ وَ أَحِبّاؤُه‌ُ، برای آن که چون قاعده اینکه باشد ایشان بندگان و پرستاران او باشند و در قبضه قدرت او باشند و اسیر حکم او باشند اینکه جا، و بازگشت و مصیر ایشان با او بود آن جا. و اینکه همه از روی معنی و فحوی رد و جواب آنان است که آن دعوی محال کردند- تعالی عن ذلک علوّا کبیرا. «یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ قَد جاءَکُم رَسُولُنا، اینکه آیت خطاب است هم با ایشان«5»، گفت ای اهل کتاب از جهودان و ترسایان؟ پیغامبر ما یعنی محمّد- صلّی اللّه علیه و آله- به شما آمد عَلی فَترَةٍ مِن‌َ الرُّسُل‌ِ، بر انقطاع پیغامبران. و فترت روزگاری بود که از میان دو پیغامبر بود که در آن وقت هیچ پیغامبر نبود و اصل کلمه از فتور است پنداری روزگار به نابودن پیغامبر فاتر است و آن قوّت ندارد که در عهد پیغامبر داشتی ----------------------------------- (1). لت: عقوبت نکشد. (2). آج، لب: آدمیانی. (3). لت: با ایشان. (4). مر و. (5). آج، لب: بایشان. صفحه : 311 و یا وجه تشبیه آن بود که پیغامبران پیاپی می‌آمدند چون منقطع شد آمدنشان پنداری کز«1» فتوری بود در آمدن. «و امرأة فاتر الطّرف اذا کانت سقیم الجفن» و فتر میان سبّابه و ابهام باشد اذا امتدّ لبعد ما بین الإصبعین. حسن بصری گفت: اینکه فترت که میان عیسی بود و پیغامبر ما- علیهما السّلام- ششصد«2» سال بود و قتاده گفت پانصد و پنجاه سال بود و ضحّاک گفت چهار صد و شصت و اند سال بود. أَن تَقُولُوا، و المعنی لئلّا تقولوا. حق تعالی باز نمود که سبب و علّت آن که من پس از فترت، محمّد مصطفی را برای آن فرستادم تا کسی را بر من حجّت نباشد به آن که گوید: ما جاءَنا مِن بَشِیرٍ وَ لا نَذِیرٍ، هیچ پیغامبر به ما نیامد که ما را بشارت دادی و بترسانیدی و اینکه آیت دلیل بطلان«3» مجبّره است برای آن که بعثت پیغامبر در تکالیف«4» عقلی محتاج الیه نیست و قدرت و آلت لا بد است و ناگزیر از آن اگر«5» آنچه زیاده حجّت است خدای به آن خلل نکند [اولیتر آن که به واجب خلل نکند]«6» چه اگر اینکه جا حجّت باشد بنده را بر خدای آن جا اولیتر که حجّت باشد. و کلام دلیل آن می‌کند که «لام» علّت و «لا» از لفظ محذوف است و التّقدیر: لئلا تقولوا، تا نگویید«7» یعنی فرستادن ما رسول را برای آن بود تا زبان شما از اینکه گفتار کوتاه باشد«8» و نظیره قوله: یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم أَن تَضِلُّوا، و المعنی لئلّا تضلّوا و مثله قوله: وَ أَلقی فِی الأَرض‌ِ رَواسِی‌َ«9» ... [ای]«10» لئلّا تمید بکم، برای آن که بیان برای نفی ضلال کنند نه برای ضلال. و کوه بر زمین برای آن نهاد تا بنجنبد«11» نه برای آن«12» تا بجنبد«13»، فَقَد جاءَکُم بَشِیرٌ وَ نَذِیرٌ، اکنون عذر نماند شما را که پیغامبر آمد به شما بشارت دهنده به ثواب و ترساننده از عقاب. وَ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ، و خدای تعالی بر همه چیز قادر است. ----------------------------------- (1). لت: که. (2). لب: سیصد، لت: نهصد. [.....]
(3). لت مذهب. (4). آج، لب، مر: تکلیف. (5). تب: از آن که. (6). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد. (7). مر، لت: نگویی. (8). آج، لب: شود. (9). سوره نحل (16) آیه 15. (10). اساس و وز: ندارد، از تب افزوده شد. (11). تب، بنخسبد. (12). وز بود. (13). لب: بخسبد. صفحه : 312 و وجهی دگر در اینکه آیت و نظایر او آن بود که «أن» تعلّق دارد به محذوفی و تقدیر آن بود که کراهة أن تقولوا و حفظا لها من ان تمید بکم، و رعایة لکم أن تضلّوا، و اگر چه تقدیر مختلف است معنی متقارب است. قال اللّه تعالی:

[سوره المائدة (5): آیات 20 تا 26]

[اشاره]

وَ إِذ قال‌َ مُوسی لِقَومِه‌ِ یا قَوم‌ِ اذکُرُوا نِعمَت‌َ اللّه‌ِ عَلَیکُم إِذ جَعَل‌َ فِیکُم أَنبِیاءَ وَ جَعَلَکُم مُلُوکاً وَ آتاکُم ما لَم یُؤت‌ِ أَحَداً مِن‌َ العالَمِین‌َ (20) یا قَوم‌ِ ادخُلُوا الأَرض‌َ المُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَب‌َ اللّه‌ُ لَکُم وَ لا تَرتَدُّوا عَلی أَدبارِکُم فَتَنقَلِبُوا خاسِرِین‌َ (21) قالُوا یا مُوسی إِن‌َّ فِیها قَوماً جَبّارِین‌َ وَ إِنّا لَن نَدخُلَها حَتّی یَخرُجُوا مِنها فَإِن یَخرُجُوا مِنها فَإِنّا داخِلُون‌َ (22) قال‌َ رَجُلان‌ِ مِن‌َ الَّذِین‌َ یَخافُون‌َ أَنعَم‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِمَا ادخُلُوا عَلَیهِم‌ُ الباب‌َ فَإِذا دَخَلتُمُوه‌ُ فَإِنَّکُم غالِبُون‌َ وَ عَلَی اللّه‌ِ فَتَوَکَّلُوا إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ (23) قالُوا یا مُوسی إِنّا لَن نَدخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذهَب أَنت‌َ وَ رَبُّک‌َ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُون‌َ (24) قال‌َ رَب‌ِّ إِنِّی لا أَملِک‌ُ إِلاّ نَفسِی وَ أَخِی فَافرُق بَینَنا وَ بَین‌َ القَوم‌ِ الفاسِقِین‌َ (25) قال‌َ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیهِم أَربَعِین‌َ سَنَةً یَتِیهُون‌َ فِی الأَرض‌ِ فَلا تَأس‌َ عَلَی القَوم‌ِ الفاسِقِین‌َ (26)

[ترجمه]

چون گفت موسی قومش را ای مردمان یاد کنید نعمت خدای را بر شما چون کرد در شما پیغامبران و کرد شما را پادشاهان و داد شما را آنچه نداد کسی را از جهانیان. ای قوم من در شوید در زمین پاکیزه آن که نوشت خدای برای شما بر مگردید بر پشتهاتان«1» که پس برگردید زیان کاران. گفتند ای موسی در آن جا قومی جبّارانند«2» و ما نشویم در آن جا تا بیرون آیند ایشان از آن جا اگر بیرون آیند از آن جا پس ما در شویم. گفتند دو مرد از آن که می‌ترسیدند، نعمت کرده بود خدای بر ایشان در شوید بر ایشان به در چون در شوید در آن جا شما غالب شوید«3» [377- پ]
و بر خدای توکّل کنید اگر شما ایمان دارید. گفتند ای موسی ما در نشویم«4» در آن جا همیشه تا ایشان در آن جا باشند برو تو و پروردگار تو کارزار کنید که ما اینکه جا نشسته‌ایم. گفت بار خدایا من قادر«5» نه‌ام الّا بر خود و برادرم جدا کن میان ما و میان گروه فاسقان. ----------------------------------- (1). تب، لت: پسهاتان. (2). آج، لب، لت: گردنکشانند. (3). وز، تب، لت: باشید. [.....]
(4). آج، لب: درنیاییم. (5). آج، لب: مالک. صفحه : 313 گفت اینکه شهر«1» حرام است بر ایشان چهل سال«2» می‌روند در زمین، اندوهناک مباش بر مردمان فاسق. قوله: وَ إِذ قال‌َ مُوسی، الآیة. خدای تعالی درین آیت رسول را- علیه السّلام- حکایت کرد آنچه گفت موسی- علیه السّلام. قومش را از تذکیر نعمت خدای بر ایشان گفت یاد کن ای محمّد چون گفت موسی قومش را از تذکیر نعمت خدای بر ایشان گفت یاد کن ای محمّد چون گفت موسی قومش را ای قوم یاد کنید نعمت خدای بر شما و از نعمتهای او بر شما آن است که در میان شما پیغمبران کرد که شما را خبر می‌دهند از آسمان به علم غیب و گفتند مراد پیغامبرانی بودند«3» که در عهد موسی بودند زیر دستان موسی که از پس موسی خواستند بودن«4» و نیز از نعمتهای او بر شما آن است که شما را پادشاه کرد در معنی پادشاه درین آیت خلاف کردند. ابو سعید خدری روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت در بنی اسرائیل هر که او را زنی بودی و خدمتکاری و اسپی او را پادشاه خواندندی عبد اللّه عبّاس و مجاهد و حسن و حکم گفتند: هر که را سرای باشد«5» و خادمی و زنی او پادشاه باشد. ابو عبد اللّه الحبلی‌ّ گوید که از عبد اللّه بن عمرو بن العاص شنیدم که او گفت تو زنی داری که به شب بابر او«6» شوی! گفت بلی گفت سرایی که مسکن تو باشد! گفت آری گفت تو از جمله توانگرانی گفت نیز خادمی که مرا خدمت کند گفت تو از جمله پادشاهانی. ابو الدّردا روایت کند از رسول- علیه السّلام- که او گفت: من اصبح معافی فی بدنه آمنا فی سربه عنده قوت یومه فکانّما حیزت له الدّنیا بحذافیرها ، گفت هر که او در روز آید به تن با عافیت باشد و در راه رو خود ایمن باشد قوت روز«7» دارد همچنان ----------------------------------- (1). آج، لب: زمین. (2). وز، تب، لت در بیابان. (3). مر: پیغمبرانی‌اند. (4). مر: بودند. (5). لت: بود. (6). آج، لب: برابر. (7). مر خود. صفحه : 314 باشد که همه دنیا او را بود آنگه گفت: فرزند آدم تو را از دنیا چندان بس که سدّ جوعت کند و عورتت باز پوشد و اگر خانه«1» باشد که با آن شوی آن کاری باشد و اگرت اسپی باشد که بر نشینی آن خیری تمام باشد تو را پاره نان و سبوی«2» آب و إزاری«3» عورت پوش مسلّم است و آنچه بالای آن است حساب باشد. ضحّاک گفت برای آن ایشان را پادشاه خوانند که سرایها [ی]«4» فراخ داشتند در او آب روان که هر که او [را]«5» سرای بزرگ باشد آب روان در او او پادشاه بود. قتاده گفت اوّل کس«6» که بنده داشت و بندگان فرمان ایشان بردند بنی اسرائیل بودند. سدّی گفت شما را آزادان کرد که مالک خود باشی و شما را مالکی نبود پس از آن که در دست قبطیان اسیر بودی«7» و بنده و خادم ایشان بودی«8» من شما را از دست ایشان برهانیدم وَ آتاکُم ما لَم یُؤت‌ِ أَحَداً مِن‌َ العالَمِین‌َ و آن داد شما را که کس را نداد«9» از مردمان عصر شما. زجاج گفت آنچه ایشان را داد خالص بود ایشان را بی‌مانعی و منازعی. عبد اللّه عباس گفت: ایشان را آن داد که کس را نداد پیش از آن«10» از من‌ّ و سلوی و ابر سایه افکننده و سنگ آب دهنده دگر اموال و آیات«11». آنگه حکایت آن کرد که موسی- علیه السّلام- ایشان را چه گفت و چه نصیحت کرد و چه فرمود و ایشان چه بی‌فرمانی کردند. یا قَوم‌ِ ادخُلُوا الأَرض‌َ المُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَب‌َ اللّه‌ُ لَکُم، ای قوم در اینکه زمین پاکیزه شوی که خدا«12» نوشته است شما را مفسّران خلاف کردند در آن که آن زمین کدام است مجاهد گفت طور است و آنچه پیرامن آن است. ضحّاک گفت: ایلیا و ----------------------------------- (1). وز، تب، آج، لب: خانه‌ای. (2). تب: سبویی. (3). لب: إزار. (4). اساس: ندارد، از لب افزوده شد. (5). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. [.....]
(6). وز، آج، لب، مر، لت: کسی. (8- 7). تب، مر: بودید. (9). مر: نداده. (10). وز، تب، آج، لب، لت: ایشان. (11). لب و. (12). آج، لب، مر: خدای. صفحه : 315 بیت المقدّس است. عبد اللّه عمرو«1» گفت: مقدار آن که از حرم«2» محرّم است در زمین و آسمان همچنان محرّم است و مقدار آنچه مقدّس است در زمین در آسمان همچندان مقدّس است. عکرمه و سدّی و إبن زید گفتند: اریحاست. کلبی گفت: دمشق است و فلسطین«3» و بعضی اردن. قتاده گفت: جمله شام است. و زمین شام و بیت المقدّس مسکن انبیا بود در عهد پیشین. و «مقدّس» در لغت مطهّر باشد و تقدیس تطهیر باشد و قدس طهارت«4» باشد و بیت المقدّس را از اینکه جا [378- ر]
خوانند و تقدیس تسبیح باشد و هر دو تنزیه خدای باشد از ناشایست«5». و قوله: کَتَب‌َ اللّه‌ُ لَکُم، یعنی در لوح محفوظ خدای بنوشت که آن مسکن ایشان خواهد بودن«6». و اگر گویند چگونه نوشته باشد خدای تعالی ایشان را به آن که می‌گوید، فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیهِم«7»، گوییم از اینکه چند جواب است: یکی آن که خدای تعالی آن زمین به هبه ایشان کرد و معنی «کتب» اینکه است چون ایشان عصیان کردند ایشان را از آن محروم کرد و اینکه قول إبن اسحاق است. جواب دیگر آن است که نوشته بود«8» برای ایشان چون عصیان کردند چهل سال از آن میانه استثنا کرد و اینکه بمثابت آن باشد که کسی گوید فلان جای‌تر است جمله روزگار مگر چهل سال باستثنا تخصیص کند. جواب دیگر آن است که آنان که بر ایشان حرام بود دگرند و آنان که ایشان را نوشتند«9» دگرند آنان که ایشان را نوشتند از پس موسی به دو ماه با یوشع بن نون در آن جا شدند. جوابی دیگر آن است که اگر ظاهر بر عموم است مراد جماعتی‌اند که بی‌فرمانی کردند و پیش از موسی- علیه السّلام- در شهر شدند و آنان که نشدند داخل نه‌اند در خطاب وَ لا تَرتَدُّوا عَلی أَدبارِکُم، و بر مگردی بر پسهاتان«10»، دو قول گفتند در ----------------------------------- (1). کذا در اساس، وز، تب، مت، آج، لب، مر، لت: عبد اللّه عمر. (2). مر: محرّم. (3). آج، لب: قسطین، مر: قاسطین. (4). مر: طهر. (5). مر: ناشایسته. (6). آج، لب، مر: بود. (7). سوره مائده (5) آیه 29. (8). وز، تب، آج، لب، کت آن، مر از. [.....]
(9). آج، لب، مر: پرستند. (10). تب: پهاتان، آج، لب، مر: پشتهاتان. صفحه : 316 او: یکی آن که رجوع مکنید از طاعت خدا با معصیت او و اینکه کنایت باشد از اینکه که گفتیم. و قول دیگر آن است رجوع«1» مکنی و تأخّر از دخول اینکه شهر که شما را فرموده‌اند. و امّا قوله: عَلی أَدبارِکُم، برای تقبیح حال مرتد گفت تا صارف باشد او را از ارتداد و هم چنین«2» در حق‌ّ منهزم و آن که فرار کند از زحف. فَلا تُوَلُّوهُم‌ُ الأَدبارَ«3». و تا انفه ایشان را بر آن دارد که اینکه نکنند، و کذا فی کلام العرب. فَتَنقَلِبُوا جواب امر است برای آن مجزوم است که پس بازگردی زیانکار. در اینکه دو قول گفتند: یکی آن که خدای تعالی شما را فرموده است و بر شما نوشته- چنان که دیگر فرائض- خلاف مکنید که اگر خلاف کنی زیانکار شوی، و ثواب قیامت«4» زیان باشد شما را. و قولی دیگر آن است که از اینکه شهر بر مگردی که زیان کنی و منافعی عاجل که در معلوم آن است که اگر آن جا روی به شما رسد، از خویشتن به خودرایی فوت مکنید که آنگاه زیان‌کار شوید. ایشان جواب دادند و گفتند یعنی قوم«5» موسی. إِن‌َّ فِیها قَوماً جَبّارِین‌َ، که در آن شهر قومی«6» جبّاران هستند. و سبب آن بود که آن جماعت که به جاسوسی رفته بودند و آن دیده باز آمدند و موسی را خبر داده بودند به آنچه دیده بودند. موسی- علیه السّلام- ایشان را گفت: زنهار اینکه حدیث پنهان داری و با کس مگویی تا دل شکسته نشوند؟ عهد کردند که پنهان دارند و با کس نگویند. آنگه عهد بشکافتند و هر کسی از ایشان قوم خود را خبر داد«7» و تحذیر کرد مگر دو کس که به عهد«8» وفا کردند«9». یکی یوشع بن نون بن افراییم«10» بن یوسف وصی‌ّ موسی، و یکی کالب یوفنّا«11» داماد موسی بر خواهرش مریم بنت عمران علی کل‌ّ حال«12» وصی و داماد بود که وفا کند. ایشان چون بر اینکه حال واقف شدند جزع کردن گرفتند«13» و گفتند: یا موسی ممکن نیست که ما هرگز در اینکه شهر شویم مادام تا ایشان ----------------------------------- (1). اساس و وز: جوع، مث: چون، با توجه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). لت: که نونویس و در حاشیه است: همچونین. (3). سوره انفال (8)، آیه 15. (4). لت کردن. (5). وز یا . (6). آج، لب، مر: ندارد. (7). مر: دادند. (8). آج، لب، مر: ندارد. (9). آج، لب، مر که پنهان دارند. (10). اساس و مت: افراثیم خوانده می‌شود، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). لت: کالب بن یوفنا. (12). آج، لب، مر، لت: علی حال [.....]
13. آج، لب، مر: کردند. صفحه : 317 در آن جا باشند ما در پیش ایشان هیچ نباشیم و ما قوّت ایشان نداریم و گریستن گرفتند کاشکی«1» ما در مصر هلاک شده بودمانی یا «2» در اینکه بیابان هلاک شدمانی«3» و ما را در اینکه شهر نبایستی شدن که اینان ما را بکشند و زن [و]«4» زاده ما را برده کنند و مال ما غنیمت کنند و آنچه مانند اینکه باشد. آنگه اینکه«5» گفتند: بیائید تا رئیسی اختیار کنیم تا در پیش ما ایستد و ما را به مصر برد که ما را روی نیست در اینکه شهر شدن. و جبّار فعّال باشد من الجبر و هو الکره و جبر العظم باز بستن استخوان شکسته از اینکه جاست که پنداری که«6» اکراه می‌کند او را بر صلاح و الجبار الهدر و منه قوله- علیه السّلام- جرح العجماء جبار و جبّار در صفات خدای تعالی صفت مدح است یعنی قادر بر آنچه خواهد تا پنداری مقدور را بر وجود جبر می‌کند و در حق‌ّ ما صفت دم بود برای آن که به ما لایق نباشد و تفسیر بر تکبّر و تکلّف کنند. وَ إِنّا لَن نَدخُلَها، لن نفی مستقبل را باشد«7»، ما در آن جا نشویم تا ایشان بیرون بیایند چون ایشان بیرون آیند ما در آن جا شویم. قال رجلان، دو مرد گفتند یعنی یوشع بن نون و کالب بن یوفنّا و اینکه دو مردان بودند که عهد موسی نگاه داشتند«8»، مِن‌َ الَّذِین‌َ یَخافُون‌َ از آنان بودند که از خدای می‌ترسیدند، أَنعَم‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِمَا، خدای بر ایشان نعمت کرده بود به توفیق طاعت و ثبات دل از خوف آن جبّاران. ابو علی گفت یَخافُون‌َ از جبّاران می‌ترسیدند و با آن که می‌ترسیدند دل به جای می‌کردند و مردم را دل گرمی دادند«9» و سعید جبیر خواند که یَخافُون‌َ به فعل مجهول دو مرد که از ایشان می‌ترسیدند گفت دو مرد بودند«10» از جمله جبّاران که ایشان اسلام [378- پ]
آوردند و اینکه قول و اینکه قراءت شاذ است و قول معتمد آن است که گفتیم ایشان گفتند: ادخُلُوا عَلَیهِم‌ُ الباب‌َ، بر اینکه قوم در شوید از در شهرشان چون در شده ----------------------------------- (1). مر، لت گفتند کاشک. (2). آج، لب، مر، لت: تا. (3). مر: نشده مانی. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (5). وز و دیگر نسخه بدلها ندارد. (6). مر اگر. (7). آج، لب، مر: است. (8). که در عهد موسی وفا کردند. (9). مر، لت: می‌دادند. (10). وز: بود. صفحه : 318 باشید غالب شما باشید و توکّل بر خدای کنید اگر به خدای ایمان دارید. إِنّا لَن نَدخُلَها أَبَداً ما دامُوا، گفتند یعنی قوم موسی ما هرگز تا اینکه قوم جبّاران در آن جا باشند در آن جا نشویم و «ما» أمد راست و در معنی مدّت باشد یعنی مدّة دوامهم فیها، فَاذهَب أَنت‌َ وَ رَبُّک‌َ، ضمیر منفصل برای آن آورد تا عطف اسم ظاهر توان کردن بر او که عطف اسم ظاهر بر ضمیر مستکن‌ّ«1» نشاید کردن برای آن که به آن ماند که عطف اسم بر فعل کرده و مثله قوله: اسکُن أَنت‌َ وَ زَوجُک‌َ الجَنَّةَ«2»، و مثله قوله: إِنَّه‌ُ یَراکُم هُوَ وَ قَبِیلُه‌ُ«3»، گفتند ما نرویم در آن جا تا ایشان آن جا باشند و تو و خدایت بروی و کارزار کنی که ما اینکه جا نشسته‌ایم. و در خبر آمد که رسول- علیه السّلام- عام الحدیبیّة چون مشرکان او را منع کردند از خانه خدای خواست تا اصحاب خود را امتحان کند گفت من می‌روم و اینکه هدی خود می‌برم تا به نزدیک خانه خدای بکشم، مقداد اسود گفت: و اللّه که ما تو را آن نخواهیم گفتن که بنی اسرائیل پیغامبرشان را گفتند: فَاذهَب أَنت‌َ وَ رَبُّک‌َ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُون‌َ، و لکن نقاتل عن یمینک و شمالک و من بین یدیک و من خلفک و لو خضت بحرا لخضناه معک و لو تسنّمت جبلا لعلوناه معک و لو ذهبت بنا الی«4» برک الغمار لتابعناک. و لکن کارزار کنیم از راست و چپ و پیش و پس تو و اگر در دریا شوی در آن دریا شویم با تو و اگر بر کوه روی با تو بر کوه آییم و اگر ما را به کارزار سخت بری با تو بیاییم«5» صحابه چون اینکه بشنیدند گفتند ما نیز هم اینکه می‌گوییم و هم چنین کنیم، رسول- علیه السّلام از آن سخن شادمانه«6» شد. موسی- علیه السّلام- چون اینکه بشنید از ایشان گفت بار خدایا: انّی لا املک الّا نفسی و اخی، من مالک نه‌ام بر کسی از اینان مگر بر خود و بر برادرم از میان ما و اینکه کافران فاسقان جدا کن و آیت دلیل آن می‌کند که آنان که اینکه قول گفتند کافر بودند از نسبت ذهاب و قتال با خدای و ظاهر اینکه تشبیه است و مورد کلام مورد استهزاء و تهکّم و هر دو کفر باشد و مراد به فسق در آیت کفر است برای آن که همه ----------------------------------- (4- 1). آج، لب، مر: منکر. (2). سوره بقره (2) آیه 35، سوره اعراف (7) آیه 19. (3). سوره اعراف (7) آیه 27. [.....]
(5). آج، لب: برویم. (6). لب، مر: شادمان. صفحه : 319 کافر فاسق بود و لکن همه فاسق کافر نبود. خدای تعالی وحی کرد به موسی و گفت تا چند اینکه قوم عصیان خواهند کردن و کفران و آیات مرا تصدیق نخواهند کردن اگر خواهی اینان را هلاک بر آرم«1» و قومی دگر را بیارم به بدل اینان به از اینان و بیشتر و قویتر، موسی- علیه السّلام گفت بار خدایا اگر اینکه قوم را هلاک بر آری به یک بار جماعتی دیگر نادان که«2» در شهرهااند و ازین حال بی‌خبرند گویند موسی قومی را در بیابان برد و ایشان را وعده داد که شما را به شهری می‌برم و چون بر آن شهر دستی و ظفری نیافت قوم خود را هلاک کرد و تو خداوند حلیمی به عقوبت تعجیل نکنی و آمرزنده و بخشاینده«3» بار خدایا بیامرز اینان را و هلاک مکن ایشان را به آنچه می‌گویند و می‌کنند، خدای تعالی گفت اینان را به دعای تو از هلاک دفع«4» کردم و لکن نام فسق از ایشان برنگیرم و حرام کردم بر ایشان که چهل سال در هیچ شهری شوند جز که درین بیابان می‌روند به جای هر روزی که ایشان توقّف کرده‌اند و تخلّف از فرمان من یک سال ایشان را معذّب دارم تا درین بیابان بمیرند و جیف ایشان درین بیابان بیفکنند و ایشان را تمکین نکنم از آن که در زمین پاک شوند و فرزندان ایشان که ازین خیر و شر بی‌خبرند ایشان را درین زمین برم فذلک قوله: فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیهِم، و مفسّران در تحریم اینکه خلاف کردند که تحریم منع است یا تحریم شرع و بیشتر بر آنند که تحریم منع است تا تحریم شرع و حرّمته کذا اذا منعته ایّاه و حرّمته علیه اذا بلغت فی المنع (اربعین سنة) نصب اربعین بر ظرف است من قوله مُحَرَّمَةٌ عَلَیهِم و نصب سنه بر تمیز یَتِیهُون‌َ فِی الأَرض‌ِ، ای یتحیّرون و یتردّدون فلا یهتدون، در زمین می‌روند متحیّر و تاه اذا تحیّر و تیه بیابانی باشد که رونده در او متحیّر شود و محل‌ّ او نصب است بر حال فَلا تَأس‌َ، ای لا تحزن اندوه مدار بر آن گروه«5» فاسقان و الأسا الحزن یقال اسی علی کذا یأسی أسا و اسا الجرح یأسوه اسوا اذا عالجه و تأسّیت بفلان اذا اقتدیت به و اسّیت فلانا علی مصیبته ای عزّیته و الاسا الصّبر، چهل سال بر شش ----------------------------------- (1). مر: بر آورم. (2). مر اینکه. (3). آج، لب، لت: بخشاینده‌ای. (4). وز، تب، آج، لب، مر، لت: عفو. (5). وز: کرده. صفحه : 320 فرسنگ بماندند بامداد برخاستندی و بارها بر نهادندی و بجهد جهید می‌رفتندی تا نماز شام چون فرود آمدندی هم آنجا ایستاده بودندی که از آن جا برگرفته بودندی و در میان ایشان ششصد [379- ر]
هزار مرد«1» مقاتل بودند و آن ده مرد بودند نقیب که افشای سرّ و نقض عهد کرده«2» بودند در تیه بمردند و هر مردی که در تیه شد که سن و سال او«3» بالای بیست سال بودند«4» همه بمردند جز یوشع بن نون و کالب بن یوفنّا و از آنان که گفته بودند إِنّا لَن نَدخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها، کودکی بنماند و الّا در تیه بمردند و آن جا نرسیدند که در شهر شوند چون در تیه گرفتار شدند موسی را گفتند ما درین بیابان از«5» گرما بمیریم ما خیمه و خرگاه و سایه‌بان نداریم و تو می‌گویی ما را چهل سال اینکه جا می‌باید بودن خدای تعالی ابری بفرستاد به مقدار لشکرگاه ایشان تا به«6» ایشان ملازم می‌بود«7» اگر رفتندی به«8» ایشان برفتی«9» و اگر فرود آمدندی به«10» ایشان مقام کردی و ذلک قوله وَ ظَلَّلنا عَلَیهِم‌ُ الغَمام‌َ و آن ابری بود سفید«11» خنک بی‌باران گفتند یا موسی ما در اینکه بیابان به شب روشنایی از کجا آریم شبهایی که ماهتاب نباشد ما را تاریک بود خدای تعالی عمودی از نور بفرستاد تا چندان که لشکرگاه ایشان بود نور بگسترد و روشنایی برافکند به روز پیدا نبودی چون شب در آمدی پدید آمدی تا صبح روز برآمدن«12» گفتند یا موسی اکنون سایه‌بان و روشنایی پدید آمد ما را طعام باید طعام از کجا آریم! خدای تعالی من بر ایشان ببارید«13» و در آن خلاف کردند: بعضی گفتند ترنجبین بود و بعضی گفتند: صمغی بود و طعمش طعم انگبین بود. وهب گفت: نان سفید تنک بود و زجّاج گفت: چیزی بود از طعام که خدای تعالی به آن منّت نهاد بر ایشان در شب بر درختان ایشان بباریدی«14» چون برف«15» بامداد ایشان ----------------------------------- (1). مر جنگی. (2). مر: کردند. (3). تب از. (4). تب، آج، لب، مر، لت: بود. (5). آج، لب، مر: به. (6). تب، آج، لب، مر، لت: با. (7). مر: بودندی. [.....]
(8). تب، مر، لت: با. (9). لب: رفتی. (10). مر، لت: با. (11). تب، لت: سپید. (12). مر: برآمدی. (13). لت: ببارانید. (14). آج، لب: ببارید. (15). لت به. صفحه : 321 بیامدندی«1» و از آن به مقدار حاجت برگرفتندی هر یکی را صاعی برسیدی روزی چند برآمد. گفتند: یا موسی ما را دل بگرفت از اینکه ما را پاره گوشت باید خدای تعالی سلوی بر ایشان فرستاد. و آن مرغی بود بر شبه سمانی، مقاتل و ابو العالیه گفتند: خدای تعالی ابری بفرستاد تا از اینکه مرغ بر ایشان ببارید چندان که پهنای میلی بود و در ازنای رمحی بود بر یکدیگر، و گفته‌اند: مرغی بمانند و طعم کبوتر بچّه، عکرمه گفت: مرغی بود از گنجشک مهتر و مؤرّج گفت: سلوی به لغت کنانه انگبین باشد. قال شاعرهم: و قاسمنا باللّه حقّا لانتم الذّ من السّلوی إذا ما نشورها گفتند: یا موسی طعام آمد پدید و مظلّه و روشنایی، آب از کجا آریم! خدای تعالی سنگی بفرستاد از آسمان و گفت: یا موسی هر گه اینان را آب باید تو عصا بر سنگ زن تا دوازده چشمه آب پدید آید برای هر سبطی چشمه [ای]«2» تا ایشان را با یکدیگر منازعت نباشد چون ازین همه فارغ شدند، گفتند: یا موسی اگر جامه ما شوخگن شود ما چیزی نداریم که جامه به آن بشوییم خدای تعالی بادی بفرستادی هر وقتی که ایشان را جامه شوخگن شدی، تا بر جامه ایشان بزدی و سپید کردی. گفتند: یا موسی ما را جامه کهنه شود. ما بدل از کجا آریم! خدای تعالی گفت بگو ایشان را که من جامه ایشان بر ایشان نگه دارم تا کهنه و دریده نشود. گفتند یا موسی در میان ما کودکان و برنایان‌اند«3» و در نشو زیادتند اینکه جامه‌ها که دارند به بالای ایشان کوتاه شود. خدای تعالی گفت: بگو ایشان را که من جامه با ایشان می‌رویانم. چون چهل سال بسر آمد موسی- علیه السّلام- برفت و آن بقیّه بنی اسرائیل که مانده بودند به حرب جبّاران برد، و اهل سیر خلاف کردند در آن که فتح أریحا که کرد! بعضی گفتند: موسی- علیه السّلام- کرد، و یوشع بر مقدّمه او بود، یوشع شهر بگشاد و موسی و بنی اسرائیل در شهر شدند و مدّتی مقام کرد«4» آن جا و خدای تعالی قبض روح او کرد و اینکه قول درست‌تر است برای آن که اجماع اهل نقل است که عوج عنق را موسی کشت به عصا. ----------------------------------- (1). لب: بیامدند. (2). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (3). وز، آج، لب، مر، لت: برنایانند. (4). آج، لب، مر: کردند. صفحه : 322 و بعضی دگر گفتند: أریحا که زمین مقدّسه بود بر دست یوشع بن نون گشاده شد پس مرگ موسی، و موسی و هارون هر دو در تیه فرمان یافتند و هارون از پیش«1» موسی فرمان یافت. و قصّه وفات او آن بود که خدای تعالی وحی کرد به موسی که من قبض روح هارون خواهم کردن او را برگیر«2» و به فلان کوه بر موسی- علیه السّلام- هارون را گفت: ای برادر خیز تا به فلان کوه شویم. برخاستند و آن جا رفتند بر آن کوه درختی دیدند که مانند آن به حسن ندیده بودند و خانه [ای]«3» دیدند در زیر آن درخت و سریری در او نهاده و بر آن سریر بسترها افگنده«4» و بوی خوش و نسیمی با راحت. هارون موسی را گفت: مرا می‌باید که ساعتی اینکه جا بخسپم«5». گفت: روا باشد. گفت: ترسم که خداوند خانه بیاید و خشم گیرد. موسی گفت: تو اندیشه مدار که من جواب او بدهم. هارون گفت: تو نیز با من بیای و بخسپ«6» تا اگر خداوند خانه آید و خشم گیرد هر دو به یک جای باشیم. [379- پ]
موسی- علیه السّلام- گفت: روا باشد. برفتند و هر دو بر سریر بخفتند. چون در خواب شدند مرگ هارون را بگرفت هارون از رنج نزع از خواب در آمد و موسی را بیدار کرد و وداع کرد و جان بداد. فرستگان«7» بیامدند و آن سریر«8» هم‌چنان برگرفتند و به آسمان بردند و آن درخت ناپدید گشت. موسی با بنی اسرائیل آمد ایشان گفتند: هارون را چه کردی. گفت خدای تعالی قبض روح او کرد. گفتند: هارون را ببردی و بکشتی برای آن که ما او را دوست داشتیم و بر او حسد کردی به اینکه سبب موسی گفت: هارون برادر من بود«9» از مادر و پدر کی روا دارم که برادر را بکشم! او را باور نداشتند و او را رنجه می‌داشتند تا موسی- علیه السّلام- دعا کرد. گفت: بار خدایا براءت ساحت من پیدا کن، و دو رکعت نماز کرد و اینکه دعا بکرد و خدای تعالی بفرمود تا فرشتگان«10» سریر بیاوردند و در بنی اسرائیل بنهادند و بر او ندا کردند که او«11» هارون است مات حتف انفه و لم یقتله، ----------------------------------- (1). مر: پیش از. (2). مر: بردار. [.....]
(3). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (4). آج، لب، فکنده. (5). وز، تب، آج، لب، مر، لت: بخسبم. (6). وز، آج، لب، مر، لت: بخسب. (7). لت: فرشته‌ها. (8). مر، لت را. (9). وز: ندارد. (10). لت: فرشته‌ها، آج، لب، مر آن. (11). وز، تب، آج، لب، مر، لت: اینکه. صفحه : 323 هارون به مرگ خود مرده است و موسی او را نکشت«1». عمرو بن میمون گفت: موسی و هارون هر دو در تیه مردند و هارون پیش از موسی بمرد و چنان بود که ایشان هر دو به بعضی غارها رفته بودند. خدای تعالی هارون را جان برداشت«2»، او را دفن کرد و باز آمد. بنی اسرائیل گفتند: هارون را چه کردی! گفت: بمرد گفتند: هارون را بکشتی و بازآمدی برای آن که ما او را دوست داشتیم. و بنی اسرائیل هارون را دوست داشتندی و با موسی نساختندی، موسی- علیه السّلام- اینکه شکایت با خدای کرد خدای تعالی گفت: دعا کن تا هارون را زنده کنم تا بگوید که او را تو نکشتی«3». موسی- علیه السّلام- برخاست«4» و جماعتی را از بنی اسرائیل برگرفت و بیامد و به سر گور هارون آمد و دعا کرد تا خدای تعالی هارون را زنده کرد و گور بشکافت و او برخاست«5» و خاک از سر می‌افشاند موسی- علیه السّلام- گفت ای برادر تو را من کشتم«6»! گفت حاشا؟ من بمرگ خود مردم و بیوفتاد«7» و بمرد. فذلک قوله تعالی: لا تَکُونُوا کَالَّذِین‌َ آذَوا مُوسی فَبَرَّأَه‌ُ اللّه‌ُ مِمّا قالُوا«8»، الایة. امّا وفات موسی- علیه السّلام-، محمّد بن اسحاق گفت: موسی مرگ را کاره بود«9» چون اجلش نزدیک رسید خدای تعالی خواست تا مرگ بر او محبّب«10» کند، یوشع را پیغمبری«11» داد. موسی هر بامداد و شبانگاه که او را دیدی گفتی: یا یوشع؟ خدای بر تو چه وحی کرد! یوشع گفت چندین سال است تا من در صحبت توام تو را از اینکه معنی هرگز نپرسیدم جز تو که«12» ابتدا کردی. تو از من چرا اینکه سؤال می‌کنی«13»! عند آن موسی- علیه السّلام حیات را کاره شد، و اینکه قول معتمد نیست. و در صفت مرگ او خلاف کردند: همام بن منبّه روایت کرد از ابو هریره که ----------------------------------- (1). لت: نکشته است. (2). لت موسی. (3). اساس: نکشتی، با توجه به سیاق عبارت از وز تصحیح شد. (5- 4). لب، مر: برخواست. (6). آج، لب، مر: کشته‌ام. [.....]
(7). لب، لت: بیفتاد. (8). سوره احزاب (33) آیه 69. (9). وز، لت: می‌بود. (10). مر: دوست. (11). وز، تب: پیغامبری. (12). کذا در اساس و مت، دیگر نسخه بدلها: که تو. (13). کذا در اساس، وز، تب، مت، دیگر نسخه بدلها همانا مگر حکم خدای را کارهی! صفحه : 324 رسول- علیه السّلام- گفت چون ملک الموت به موسی آمد و او را گفت: اجب ربّک ، او مرگ را کاره بود، او را خوش نیامد. حق تعالی وحی کرد به موسی که: یا موسی؟ دست در پشت گاوی نه«1». چندانی که در زیر«2» تو آید از موی او من تو را به هر یک موی یک سال زندگانی دهم اگر خواهی و لکن عاقبت مرگ باشد. گفت: بار خدایا نخواهم، قبض روح من کن. و حشویان اصحاب حدیث در اینکه خبر آوردند که چون ملک الموت- علیه السّلام- آمد تا جان موسی بردارد«3»، گفت: اجابت کن خدای را، موسی تپنچه«4» بر روی او زد«5» و یک چشم او کور کرد«6». او«7» از آن جا برگشت و با پیش خدای شد و گفت: بار خدایا؟ مرا بر بنده‌ای فرستادی که چون خواستم که قبض روح او کنم مرا طپانچه«8» زد و«9» کور کرد خدای تعالی چشم او باز داد و گفت برو و او را مخیّر کن تمام الحدیث. عجب از قائلان اینکه«10» مقاله که چگونه بر پیغامبر خدای اینکه سفاهت روا داشتند که او بر فرشته مقرّب چنین کند و او از نزدیک خدای آمده«11»؟ و آنگه ملک الموت را به اینکه ضعف و عجز«12» دانستند که دفع او و تپنچه او از چشم خود نتوانست کردن. نسأل اللّه العصمة و الصّیانة عن مثل هذه المقالات«13». سدّی روایت کرد از ابو مالک و ابو صالح از عبد اللّه عبّاس که یک روز موسی- علیه السّلام- و وصی‌ّ او یوشع به یک جای می‌رفتند در بیابانی. بادی بر آمد سیاه و سخت، یوشع بترسید و چنان گمان برد که قیامت است. بیامد و در موسی آویخت از ترس و خوف آن باد را«14»، فرشتگان موسی را از میان پیرهن«15» ببردند و پیرهن«16» در دست ----------------------------------- (1). آج، لب، مر: گاونه. (2). تب، آج، مر، لت دست. (3). همه نسخه بدلها، بجز مت و. (4). مر: طپنچه. (5). همه نسخه بدلها بجز مت: بر چشم ملک الموت زد. (6). اساس و مت در حاشیه با خط اصلی متن افزوده است: قول الحشویّة: ان‌ّ موسی لطم ملک الموت علی عینه حتی صار اعور. (7). وز و. [.....]
(8). تب، آج، لب، لت: تپنچه. (9). مر چشم مرا. (10). مر حدیث و اینکه. (11). مر باشد. (12). همه نسخه بدلها بجز مت: عجز و ضعف. (13). همه نسخه بدلها بجز مت و تجویز هذه المحالات. (14). آج، لب: ندارد. (16- 15). وز، آج، لت: پرهن. صفحه : 325 یوشع رها کردند. یوشع در میان«1» قوم آمد و پیرهن موسی به دست گرفته. گفتند: موسی را چه کردی! گفت: او را از میان پیرهن«2» بر بودند و من ندیدم او را دگر. گفتند: پیغمبر خدای را بکشتی و بازآمدی. و خواستند تا او را بکشند. او گفت: مرا سه روز مهلت دهی«3» اگر خدای تعالی براءت ساحت من پیدا کند«4» و الّا من در دست شماام. بر اینکه قرار دادند و قومی را بر او موکّل کردند او خدای تعالی را دعا کرد و تضرّع کرد«5» در اظهار براءت ساحت او. خدای تعالی در خواب به آنان نمود که او را متّهم می‌داشتند به آن معنی که موسی- علیه السّلام- به مرگ خود مرد و ساحت او از آن بری است [380- ر]
جمله به یک شب در خواب دیدند او را رها کردند و بدانستند که او بی گناه است. وهب بن منبّه گفت: موسی- علیه السّلام- به بعضی حاجات خود می‌رفت جماعتی فریشتگان را دید که گوری می‌کندند«6». موسی- علیه السّلام به نظاره ایشان بایستاد سخت نکو آمد او را«7» آن گور در او نگرید«8» راحتی دید و سبزی«9» و نزهتی که از آن نکوتر نباشد. گفت: یا ملائکة اللّه؟ اینکه گور برای که می‌کنید«10»! گفتند: برای بنده گرامی بر خدای. موسی- علیه السّلام- گفت همانا آن بنده بس گرامی است بر خدای تعالی که من گور چنین به اینکه راحت و نزهت و نضارت ندیده‌ام«11». فرشتگان گفتند: یا صفی‌ّ اللّه؟ خواهی تا اینکه گور تو را باشد! گفت: خواهم. گفتند: فرو شو اینکه جا و بخسپ و روی به رحمت خدای کن و دمی آسان برآر. هم چنان کرد. فرو رفت و بخفت و روی به قبله آورد و دمی برآورد و بآن دم«12» جان بداد. فرشتگان گور بر او راست کردند. بعضی دگر گفتند ملک الموت به نزدیک او آمد و گفت: یا نبی‌ّ اللّه؟ خمر ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز مت: بامیان. (2). لت: اینکه پراهن، آج، لب: ندارد. (3). مر: دهید. (4). مر: کرد، فبها. (5). لت: نمود. (6). تب: می‌کنیدند. [.....]
(7). وز، مر، لت از. (8). آج، لب، مر: در نگرید. (9). تب، مر: سیرتی. (10). وز، آج، می‌کنی. (11). مر، لت: ندیدم. (12). وز، تب، لت: با آن دم، آج، لب، مر: با اندام. صفحه : 326 خورده‌ای! گفت: نه. گفت: دم بنمای«1». او دم بزد جانش به آن دم بر آمد. و در روایتی دیگر ملک الموت آمد و او را سیبی آورد از بهشت. او بستد و ببویید و جان بداد. و در خبر است که به آسانی جان کندن او یوشع بن نون او را در خواب دید، گفت: یا نبی‌ّ اللّه سکرت موت «2» [چگونه]«3» یافتی! گفت: چون گوسپندی که او را زنده پوست بکنند. و در تواریخ آوردند که عمر موسی صد و بیست سال بود. بیست سال در ملک افریدون«4» و صد سال در ملک منوچهر. چون مدّت چهل سال تیه بسر آمد و خدای تعالی موسی را با جوار رحمت خود برد، یوشع را پیغامبری داد و به بنی اسرائیل فرستاد و او را فرمود تا به جهاد آن جبّاران رود. او بنی اسرائیل را خبر داد او را باور داشتند و متابعت کردند و بیامدند با او و روی به شهر اریحا نهادند که زمین مقدّسه است و تابوت سکینه بایشان«5» بود و ایشان شهر«6» حصار کردند و یوشع شش ماه بر در شهر آن را«7» حصار داد. چون«8» ماه هفتم در آمد یوشع بفرمود تا لشکر تعبیه کردند و سروها«9» داشتند به جای بوق. بفرمود تا به یک بار بدمیدند و لشکر آواز نعره بلند کردند. دیوار شهرشان بیوفتاد و بنی اسرائیل در شهر«10» شدند و با جبّاران قتال کردند و ایشان را منهزم و مقهور بکردند و بکشتند. در خبر می‌آید که چند مرد از بنی اسرائیل بر یک مرد جمع شدندی تا سر او از تن جدا کنند. به چند ساعت از روز توانستندی کردن از عظم خلق ایشان. و اینکه کارزار روز آدینه بود نماز شام تنگ برسید و آفتاب فرو خواست شدن به یک روایت و به یک روایت فرو شد. یوشع نگاه کرد بعضی از ایشان مانده بودند و اندیشه کرد که اگر«11» شب در آید کشتن ایشان فوت شود. خدای را دعا کرد و گفت: اللّهم اردد ----------------------------------- (1). لب: نمای. (2). همه نسخه بدلها بجز مت و مر: مرگ. (3). اساس و مت: ندارد، از وز آورده شد به قرینه جمله. (4). مر: فریدون. (5). آج، مر، لت: با ایشان. (6). مر را. (7). تب: بر در شهر ایشان را، آج، لب، مر، لت: بر در شهریان را. (8). تب، آج، لب در. [.....]
(9). اساس و مت: سرورها، با توجه به وز تصحیح شد، آج: سرناها. (10). مر: به شهر. (11). لت: چون. صفحه : 327 الله‌الشّمس علی‌ّ،} بار خدایا آفتاب بازآر برای من. چون آفتاب بازآمد گفت: یا شمس انّک فی طاعة اللّه و انا فی طاعته فقفی لی، ای آفتاب تو در طاعت خدایی و من در طاعت خداام توقّف کن برای من تا اینکه دشمنان خدای را دمار برآریم. آفتاب باز آمد در جای خود بایستاد هیچ سیر نکرد تا یک ساعت برفت و بنی اسرائیل و یوشع آن بقیّه کافران را بکشتند، آنگه آفتاب فرو شد. و اتّفاق است که آفتاب برای کسی باز نیامد جز«1» سلیمان وصی‌ّ داود- علیه السّلام- [و برای یوشع بن نون وصی‌ّ موسی- علیه السّلام]«2» و برای امیر المؤمنین وصی‌ّ سیّد المرسلین- صلّی اللّه علیه و- علیه السّلام- و اهل اخبار و احادیث از همه طوایف بر اینکه متّفق‌اند. و در اخبار ابو بکر مردویه حافظ و اخبار ابو العبّاس ناطقی و اخبار ابو اسحاق ابراهیم ثعلبی صاحب التّفسیر آمده است باسانید درست از طرق مختلف و از عبد اللّه عبّاس- رحمة اللّه علیهما- به چند طرق آوردند که: لم تردّ الشّمس الّا لسلیمان وصی‌ّ داود و لیوشع وصی‌ّ موسی و لعلی‌ّ بن ابی طالب وصی‌ّ محمّد- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. و کتابی کرده است ابو الحسن محمّد بن احمد بن علی‌ّ بن الحسن بن شاذان در اینکه معنی نام آن کتاب بیان ردّ الشّمس علی امیر المؤمنین- علیه السّلام- در آن جا بیارد«3» که اند بارها«4» آفتاب برای امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- باز آمد. امّا آنچه مشهور است در اخبار و طوائف روایت کرده‌اند آن است که دوبار آفتاب باز آمد برای او: یک بار در حیات رسول- علیه السّلام، و یک بار از پس وفات او. امّا در حیات او، ام‌ّ سلمه روایت کند و اسماء بنت عمیس و جابر عبد اللّه انصاری و ابو سعید الخدری‌ّ و أبو ذرّ الغفاری‌ّ و عبد اللّه بن عبّاس و جماعتی بسیار از صحابه«5» رسول- صلوات اللّه علیه و رضی عنهم- و احادیث ایشان متداخل است که یک روز رسول- علیه السّلام- امیر المؤمنین علی را به مهمّی فرستاده بود او به آن مهم‌ّ ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مت برای. (2). اساس، وز و مت: ندارد از تب افزوده شد. (3). مر: بیاورد. (4). آج، لب، مر: اندر بارها. (5). تب: اصحاب. صفحه : 328 رفته بود. رسول- علیه السّلام- نماز دیگر بکرد«1». چون امیر المؤمنین- علیه السّلام- باز آمد و با رسول- علیه السّلام- می‌گفت آنچه در آن کار رفته بود، فغشّاه الوحی، وحی به پیغامبر فرود آمد. رسول- علیه السّلام- تکیه بر امیر المؤمنین کرد و سر بر ران او«2» نهاد. مدّت دراز شد و آفتاب نزدیک شد [380- پ]
به غروب. امیر المؤمنین- علیه السّلام- نماز«3» نشسته به اشارت بکرد و آفتاب فرو شد«4». چون رسول- علیه السّلام- از غشیت وحی در آمد«5» روی علی متغیّر دید. گفت: یا علی چه رسید تو را! گفت: خیر، یا رسول اللّه، جز که نماز دیگر نکرده بودم و چون تو را وحی آمد و سر تو بر کنار من بود نخواستم که تو را بر زمین افگنم«6». به اشارت نماز کردم«7» و دلم خوش نیست. رسول- علیه السّلام- گفت: دل تنگ مکن که من دعا کنم تا خدای تعالی آفتاب«8» باز آرد و تو نماز بوقت با شرایط و ارکان بگزاری«9». آنگه دست برداشت و گفت: بار خدایا؟ تو دانی که علی در طاعت تو بود و در طاعت رسول تو، اللّهم ردّ علیه الشّمس حتّی یصلّی، بار خدایا آفتاب باز آر تا علی بوقت خود نماز به شرائط خود بیارد«10». راوی خبر گوید که به آن خدایی که محمّد را بحق به خلقان فرستاد که ما آفتاب دیدیم که باز آمد و او را آوازی بود چون آواز دستره که در«11» چوب افتد و روشنایی آن دیدیم بر در و دیوار تافته تا امیر المؤمنین علی نماز کرد«12». چون او سلام باز داد آفتاب فرو افتاد نه چنان که بعادت رفتی بل به یک ساعت فرو شد. و امّا از پس وفات رسول آنچه مشهور است از آن، آن است که به بابل آفتاب باز آمد برای او، چنان که ابو المقدام روایت کرد از جویریة بن مسهر«13» که با امیر المؤمنین علی بودیم به زمین بابل. وقت نماز دیگر در آمد، ما را گفت: شما نماز بکنید«14» که اینکه زمینی است معذّب که خدای تعالی بر اینکه«15» زمین قومی را عذاب کرده است و هیچ ----------------------------------- (1). لت: بگزارد. (2). آج، لب، مر: زانوی او. (3). مر را. (4). لت: فرو رفت. (5). مر: باز آمد. (6). لت: سر تو را بر زمین نهم. [.....]
(7). لت: نماز دیگر بکردم. (8). مر را. (9). وز، تب، آج، لب، مر: بگذاری. (10). آج، لب: تا علی بوقت خود بیارد. (11). مر او. (12). وز، تب، آج، لب، مر: بکرد، لت: بگزارد. (13). تب: ممهر. (14). آج، لب: بکنی. (15). مر: در اینکه. صفحه : 329 [پیغمبری را و وصی‌ّ]«1» پیغمبر را نشاید که اینکه جا نماز کند. جویریه گفت من اندیشه کردم که اینکه چه حدیث باشد و گفتم من نماز خود در گردن او کنم و نماز نکنم الّا آن که او نماز کند. و می‌رفتم تا آفتاب فرو شد و من متعجّب و متحیّر می‌رفتم«2» تا او فرود آمد و وضوء نماز باز کرد«3» و دست برداشت و دعایی کرد، او دعا تمام ناکرده بود که آفتاب باز آمد به جای آن که به وقت نماز دیگر بودی، و او مرا گفت بیا نماز بکن«4» او نماز بکرد و من با او نماز بکردم«5». چون از نماز فارغ شد آفتاب فرو شد«6». آنگه روی با من کرد گفت: یا جویریة؟ لعب الشّیطان بک، شیطان به تو«7» بازی کرد. گفتم: آری یا امیر المؤمنین. گفت: خدای را به نام بزرگترین بخواندم تا آفتاب باز آورد تا«8» من نماز بوقت بکردم. من گفتم: اشهد انّک وصی‌ّ محمّد حقّا. آنگه مرا گفت: اینکه جا ناووسی هست از نواویس یعنی مروزنه«9» گبرکان که سرها از آن جماعتی به آن جا نقل کرده‌اند از زمین برهوت. و آن آن جماعتند که خدای تعالی گفت: وَ کان‌َ فِی المَدِینَةِ تِسعَةُ رَهطٍ یُفسِدُون‌َ فِی الأَرض‌ِ وَ لا یُصلِحُون‌َ«10»، و در پیش شما حفره‌ای از حفره‌های دوزخ هست که در آن جا جماعتی هستند در جمله ایشان پنج زن از زنان پیغامبران مقدّم: زن نوح و زن لوط و زن موسی بن عمران- که بر وصی‌ّ او یوشع بن نون خروج کرد و زن یونس که بر شمعون وصی‌ّ عیسی خروج کرد و زن ایّوب که قوم ایّوب را حمل کرد بر زنی دیگر از آن او. تا رجم کردند او را بناحق فی حدیث طویل. و در اینکه معنی شعرا در عهد رسول- علیه السّلام- و پس از رسول شعرها گفتند و اینکه معنی به نظم آوردند. از آن جمله حسّان بن ثابت بود. جابر عبد اللّه انصاری روایت کرد که رسول- علیه السّلام به منا«11» ایستاده بود با جماعت صحابه و علی از پیش او ایستاده بود. روی به قوم کرد و گفت: 12» معاشر النّاس هذا علی‌ّ بن ابی طالب سیّد العرب و الوصی‌ّ الاکبر و الاملح« الاظهر قاتل ----------------------------------- (1). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد. (2). لت: بروم. (3). مر: و نماز کرد. (4). لت: بگزار. (5). لت: بگزاردم. [.....]
(6). لت: فرو رفت. (7). مر: با تو. (8). آج، لب: و. (9). تب: مروزینه. (10). سوره نمل (27) آیه 48. (11). مر: منی. (12). تب، آج، لت: الاملج. صفحه : 330 الله‌المارقین و هو منّی بمنزلة هرون من موسی الّا انّه لا نبی‌ّ بعدی یحبّه اللّه و رسوله و یحب‌ّ اللّه و رسوله لا یقبل اللّه التّوبة من تائب الّا بحبّه.} آنگه گفت یا حسّان برخیز و در اینکه معنی چیزی بگو. حسّان بر پای خاست«1» و گفت«2»: لا تقبل«3» التّوبة من تائب الّا بحب‌ّ بن ابی طالب اخی رسول اللّه بل صهره و الصّهر لا یعدل بالصّاحب«4» یا قوم من مثل علی‌ّ و قد ردّت له الشّمس من المغرب ردّت علیه الشّمس من شرقها حتّی کأن‌ّ الشّمس لم تغرب مردم برخاستند«5» و جامه خود در جامه علی می‌مالیدند. و ابو عبد اللّه المفجع«6» گوید در قصیده«7»: ردّت الشّمس بعد ما حازها الغرب فالقی وقت الصّلوة جلیّا و علی‌ّ اذ«8» نال رأس رسول اللّه من حجره و سادا و«9» طیّا اذ یخال النّبی‌ّ لمّا اتاه الوحی مغمی‌ّ علیه او مغشیّا فتراخت عنه الصّلوة و لم یوقظه اذ کان سخطه مخشیّا فدعا ربّه فانجزه المیعاد من کان وعده مأتیّا قال هذا اخی بحاجة ربّی لم یزل شطر یومه معنیّا فاردد الشّمس کی یصلّی فی الوقت فعاد العشاء بعد مضیّا و قال علی‌ّ بن احمد بن متّویه«10» المقری فی القصیده: و غدیر خم‌ّ لیس ینکر فضله الّا زنیم فاجر کفّار من ذا«11» علیه الشّمس بعد مغیبها ردّت ببابل نبّئی«12» یا حار [183- ر]
و علیه قد ردّت لنوم المصطفی یوما و فی هذا جرت«13» اخبار ----------------------------------- (1). تب، آج، لب، خواست. (2). تب شعر. (3). تب، آج، لب: لا یقبل، مر، لت: لا یقبل اللّه. (4). لب، لت: الصّاحب. (5). لب، مر: برخواستند. (6). مر: الملجع. (7). آج، لب که، تب شعر. [.....]
(8). اساس، تب، مت: اذا، با توجه به وز تصحیح شد. (9). آج، لب: شاء او. (10). اساس و مت: حتویه، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). مر: ردّ. (12). لب: بیّنی، مر: ننسی. (13). وز: اجرت. صفحه : 331 حاز الفضائل و المناقب کلّها ما ان یحیط بمدحه اشعار«1» و یروی الاکثار. و سیّد«2» حمیری گوید در قصیده مذهّبه‌اش اینکه معنی: ردّت علیه الشّمس لمّا فاته وقت الصّلوة و قد دنت للمغرب حتّی تبلّج نورها فی وقتها للعصر ثم‌ّ هوت هوّی الکوکب«3» و علیه قد ردّت ببابل مرّة اخری و ما ردّت لخلق معرب الّا لیوشع اوله من بعده و لردّها تأویل امر معجب و قدامة السّعدی‌ّ گوید و او از جمله اصحابان«4» امیر المؤمنین بود که به زمین بابل حاضر بود چون به دعای او خدای تعالی آفتاب باز آورد فقال فی ذلک«5»: ردّ الوصی‌ّ لنا الشّمس الّتی غربت حتّی قضینا صلاة العصر فی مهل لا انسه«6» حین یدعوها فتتبعه«7» طوعا بتلبیة هاها علی عجل فتلک آیته فینا و حجّته فهل له فی«8» جمیع النّاس من مثل اقسمت لا ابتغی یوما به بدلا و هل یکون لنور اللّه من بدل حسبی«9» ابو حسن مولی ادین به و من به دان رسل«10» اللّه فی الاول و للصّاحب اسماعیل بن عبّاد رحمه اللّه من قصیدة«11»: کان النبی‌ّ مدینة العلم الّذی حوت الکمال و کنت افضل باب ردّت علیک الشّمس و هی فضیلة ظهرت فلم تستر بکف‌ّ نقاب لم أحک الّا ما روته نواصب عادتک و هی مباحة الاسباب و قال ابو الحسن علی‌ّ بن حمّاد بن عبید البصری‌ّ رحمه اللّه: و ردّت لک الشّمس فی بابل فسامیت یوشع لمّا سما و یعقوب ما کان أسباطه کنجلیک سبطی نبی‌ّ الهدی محمّد بن عیسی روایت کرد از یونس بن عبد اللّه«12» که او گفت سالی به حج‌ّ ----------------------------------- (1). لت: بمدحة الاشعار. (2). آج، لب: سیّدی. (3). آج، لب، مر: الکواکب. (4). آج، لب، مر، لت: اصحاب. (11- 5). تب شعر. (6). تب: لا انه، مر: لا ان. (7). وز: فتشبعه. (8). تب: من. [.....]
(9). مر: حتی. (10). آج، لب، مر: رسول. (12). لت: یونس بن عبید اللّه. صفحه : 332 می‌رفتم در بعضی منازل کنیزکی حبشی را دیدم نابینا دستها برداشته و می‌گفت یا رادّ الشّمس علی امیر المؤمنین علی‌ّ بن ابی طالب ردّ علی‌ّ بصری ای خدای که آفتاب بر امیر المؤمنین علی باز آوردی چشمهای«1» من با من دهی من نزدیک او شدم و گفتم ای کنیزک علی را دوست داری گفت آری و حق‌ّ فاطمه دو دینار زر«2» بگرفتم و او را دادم و گفتم صرف کن در بعضی حوایج خود از من نپذیرفت و گفت حاجت نیست مرا به اینکه. گفت به حج رفتم چون باز آمدم به آن منزل فرود آمدیم من کنیزک را دیدم چشمها درست شده و حاجیان را آب می‌داد گفتم یا جاریه دوستی امیر المؤمنین با تو چه کرد گفت هفت شب آن دعا می‌کردم و بر خدای سوگند می‌دادم بحق‌ّ امیر المؤمنین چون شب هفتم بود هاتفی مرا آواز داد و گفت ای کنیزک علی را دوست داری از دلی«3» صافی گفتم إی و اللّه مرا گفت دستها بر چشمها نه من هم چنان کردم او دست برداشت و گفت بار خدایا اگر دانی که اینکه کنیزک راست گوید«4» و علی را دوست دارد از نیّتی صادق چشمها با او ده«5» خدای تعالی دعای او اجابت کرد و چشم با من داد. من بر او«6» سوگند دادم که به خدای که مرا بگوی تا«7» تو کیستی گفت من خضرم و از جمله موالیان علیّم و از جمله موکّلانم بر شیعه او. و اخبار درین باب از طریق خواص«8» و عام«9» نه چندان است که آن را حدّی هست«10» و درین جای بیش ازین احتمال نکند«11». رجعنا الی حدیث یوشع بن نون چون یوشع بن نون آن جبّاران را بکشت و زمین ازیشان پاک کرد کس فرستاد به پادشاه«12» ارمانیان«13» و آن پنج پادشاه بودند همه به طاعت پیش«14» او آمدند و یک روایت آن است که ایشان مجتمع شدند و بخصومت یوشع بیرون آمدند، یوشع علیه السّلام لشکر بنی اسرائیل را به قتال ایشان فرستاد و ----------------------------------- (1). مر: چشم. (2). لت را. (3). مر، لت: دل. (4). آج، لب، مر، لت: می‌گوید. (5). مر: بازده. (6). لت: او را. (7). لت: که. (8). مر: خاص. (9). وز، تب، آج، لب، لت: عوام. (10). مر: باشد. (11). مر: نبود. [.....]
(12). لت: پادشه. (13). لت: ازمانیان. (14). لت: نزد. صفحه : 333 ایشان را بکشت و بعضی را که با شعب کوهی پیختند«1» خدای تعالی تگرگی با سنگها آمیخته بر ایشان فرستاد و ایشان را هلاک کرد و آن پنج پادشاه گرفتار شدند یوشع بفرمود تا ایشان را بیاویختند و در شهر شامها«2» کس فرستاد و ملوک ایشان را دعوت کرد هر که بطاعت آمد و ایمان آورد او را رها کرد و آن کس که طاعت نداشت بگرفت او را و بکشت تا سی و یک پادشاه را بکشت و زمین شام مستخلص شد او را و مالهای ایشان و غنایم جمع کرد و غنایم پیش ازین پیغامبران را حلال نبود پیغامبر ما را حلال کردند عادت چنان بود که بنهادندی به جای صدقه و قربان آنچه از آن مقبول بودی آتشی بیامدی و آن را بسوختی و آنچه مقبول نبودی بر جای بماندی. یوشع بفرمود تا آن مالها و غنایم بیاوردند و به قربانگاه بنهادند هیچ آتش تعرّض او«3» نکرد یوشع گفت درین غنیمت خیانت کرده‌اند و بسیار بگفت که آنچه برگرفته«4» با«5» جای آری«6» خاین مقرّ نیامد تا او آن جماعتی را که متّهم بودند پیش خواند و دست یک یک بدست می‌گرفت چون به آن مرد رسید که خیانت کرده بود [دستش در دست او گرفت و چندان که خواست تا دست برهاند نتوانست یوشع او را گفت بیار آنچه خیانت کرده‌ای]«7» باز آور او برفت سر گاوی از زر پیراسته مکلّل به یاقوت و جواهر بیاورد و در میان غنایم و قربان بنهاد. یوشع بفرمود تا آن مرد را ببستند و با آن غنایم بنهادند آتشی از آسمان بیامد و همه را بسوخت و مرد را نیز بسوخت. و یوشع علیه السّلام از پس موسی [381- پ]
بیست و هفت سال تدبیر کار بنی اسرائیل کرد و آنگاه وفات آمد او را و دفن کردند او را به کوه افرائیم و عمر او صد و بیست و شش سال بود. و اللّه ولی‌ّ التّوفیق. ----------------------------------- (1). لت: پیچیدند. (2). کذا در اساس، مت، وز، تب، آج، لب، مر، لت: شهرها شام، شعرانی (ج 4/ 172) شهرهای شام. (3). تب، آج، لب، مر، لت: آن. (4). تب، مر، لت: بر گرفته‌اید، آج: برگرفته. (5). مر: به. (6). تب، مر، لت: آرید. (7). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. صفحه : 334 قوله عزّ و علا:

[سوره المائدة (5): آیات 27 تا 37]

[اشاره]

وَ اتل‌ُ عَلَیهِم نَبَأَ ابنَی آدَم‌َ بِالحَق‌ِّ إِذ قَرَّبا قُرباناً فَتُقُبِّل‌َ مِن أَحَدِهِما وَ لَم یُتَقَبَّل مِن‌َ الآخَرِ قال‌َ لَأَقتُلَنَّک‌َ قال‌َ إِنَّما یَتَقَبَّل‌ُ اللّه‌ُ مِن‌َ المُتَّقِین‌َ (27) لَئِن بَسَطت‌َ إِلَی‌َّ یَدَک‌َ لِتَقتُلَنِی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِی‌َ إِلَیک‌َ لِأَقتُلَک‌َ إِنِّی أَخاف‌ُ اللّه‌َ رَب‌َّ العالَمِین‌َ (28) إِنِّی أُرِیدُ أَن تَبُوءَ بِإِثمِی وَ إِثمِک‌َ فَتَکُون‌َ مِن أَصحاب‌ِ النّارِ وَ ذلِک‌َ جَزاءُ الظّالِمِین‌َ (29) فَطَوَّعَت لَه‌ُ نَفسُه‌ُ قَتل‌َ أَخِیه‌ِ فَقَتَلَه‌ُ فَأَصبَح‌َ مِن‌َ الخاسِرِین‌َ (30) فَبَعَث‌َ اللّه‌ُ غُراباً یَبحَث‌ُ فِی الأَرض‌ِ لِیُرِیَه‌ُ کَیف‌َ یُوارِی سَوأَةَ أَخِیه‌ِ قال‌َ یا وَیلَتی أَ عَجَزت‌ُ أَن أَکُون‌َ مِثل‌َ هذَا الغُراب‌ِ فَأُوارِی‌َ سَوأَةَ أَخِی فَأَصبَح‌َ مِن‌َ النّادِمِین‌َ (31) مِن أَجل‌ِ ذلِک‌َ کَتَبنا عَلی بَنِی إِسرائِیل‌َ أَنَّه‌ُ مَن قَتَل‌َ نَفساً بِغَیرِ نَفس‌ٍ أَو فَسادٍ فِی الأَرض‌ِ فَکَأَنَّما قَتَل‌َ النّاس‌َ جَمِیعاً وَ مَن أَحیاها فَکَأَنَّما أَحیَا النّاس‌َ جَمِیعاً وَ لَقَد جاءَتهُم رُسُلُنا بِالبَیِّنات‌ِ ثُم‌َّ إِن‌َّ کَثِیراً مِنهُم بَعدَ ذلِک‌َ فِی الأَرض‌ِ لَمُسرِفُون‌َ (32) إِنَّما جَزاءُ الَّذِین‌َ یُحارِبُون‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ وَ یَسعَون‌َ فِی الأَرض‌ِ فَساداً أَن یُقَتَّلُوا أَو یُصَلَّبُوا أَو تُقَطَّع‌َ أَیدِیهِم وَ أَرجُلُهُم مِن خِلاف‌ٍ أَو یُنفَوا مِن‌َ الأَرض‌ِ ذلِک‌َ لَهُم خِزی‌ٌ فِی الدُّنیا وَ لَهُم فِی الآخِرَةِ عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ (33) إِلاَّ الَّذِین‌َ تابُوا مِن قَبل‌ِ أَن تَقدِرُوا عَلَیهِم فَاعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (34) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‌َ وَ ابتَغُوا إِلَیه‌ِ الوَسِیلَةَ وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِه‌ِ لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ (35) إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَو أَن‌َّ لَهُم ما فِی الأَرض‌ِ جَمِیعاً وَ مِثلَه‌ُ مَعَه‌ُ لِیَفتَدُوا بِه‌ِ مِن عَذاب‌ِ یَوم‌ِ القِیامَةِ ما تُقُبِّل‌َ مِنهُم وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (36) یُرِیدُون‌َ أَن یَخرُجُوا مِن‌َ النّارِ وَ ما هُم بِخارِجِین‌َ مِنها وَ لَهُم عَذاب‌ٌ مُقِیم‌ٌ (37)

[ترجمه]

‌بر خوان بر ایشان خبر پسر«1» آدم بدرستی چون قربان کردند کردنی بپذیرفتند«2» از یکی ازیشان و نپذیرفتند از دیگری، گفت بکشم تو را، گفت نپذیرد خدا، مگر از پرهیزکاران. اگر بگستری به من دست«3» تا بکشی مرا نیستم من گسترنده«4» دستم«5» به تو تا تو را بکشم که من می‌ترسم از خدای پروردگار جهانیان. من می‌خواهم که باز گردی تو به گناه من، و به گناه تو، تا باشی از اهل دوزخ و آن پاداش«6» ستمکاران بود. بیاراست او را نفس«7» او کشتن برادرش بکشت او را در روز آمد از زیان کاران. بفرستاد خدای کلاغی تا بکند«8» در زمین تا باز نماید او را که چگونه باز پوشد عورت برادرش، گفت ای وای من عاجز بودم که باشم مانند اینکه کلاغ تا باز پوشم عورت برادرم و در روز آمد از پشیمانان. ----------------------------------- (1). وز، تب، آج، لب، لت: پسران. (2). آج، لب: پذیرفته شد. (3). تب: دست خود، لت: دستت. (4). لت: گستریده. [.....]
(5). تب: دست خود. (6). وز، لت: پاداشت. (7). آج، لب: نفس امّاره. (8). آج، لب: حفر می‌کرد. صفحه : 335 برای آن نوشتیم بر فرزندان یعقوب که هر که او بکشد نفسی را«1» بی‌نفسی یا تباهی کند در زمین چنان باشد بکشت«2» مردمان را همه و هر که زنده کرد آن پنداری که زنده کرد مردمان را همه و آمدند«3» به ایشان پیغمبران ما به حجّتها پس بسیاری از ایشان پس از آن در زمین اسراف کننده‌اند. پاداش«4» آنان که محاربه کنند با خدا و پیغامبرش و بشتابند در زمین به تباهی«5» که بکشند ایشان را یا بردار کنند یا ببرند دستهایشان و پایهاشان از خلاف یا برانند ایشان را از زمین آن ایشان را نکالی«6» باشد در دنیا و ایشان را در آخرت عذابی بزرگ. مگر آنان را که توبه کنند پیش از آن که توانا شوید بر ایشان بدانی که خدای آمرزنده و بخشاینده است. ای آنان که بگرویده«7» بترسید از خدای و طلب کنید به او شفاعت و جهاد کنید در راه او تا همانا ظفر یابید. آنان که کافر شدند اگر باشد ایشان را آنچه در زمینهاست همه و مانند آن به آن تا فدا کنند به آن از عذاب روز قیامت نپذیرند از ایشان و ایشان را عذابی بود دردناک. خواهند که بیرون آیند از دوزخ و نباشند ایشان بیرون آینده از آن جا و ایشان را باشد ----------------------------------- (1). لت و. (2). تب: بکشته بود، آج، لب، بکشد تنی را. (3). تب، آج، لب، لت: آمد. (4). وز، تب، لت: پاداشت. (5). وز، لت: به تباهی آن است، تب: تباهی را آن است، آج، لب: به قطع طریق آن است که. (6). وز: سگالی. (7). تب، لت: بگرویده‌اید، آج، لب: ایمان آوردید. صفحه : 336 عذابی ایستاده. قوله: وَ اتل‌ُ عَلَیهِم نَبَأَ ابنَی آدَم‌َ بِالحَق‌ِّ- الآیة، وجه اتّصال«1» آیت به آیت متقدّم آن است که چون خدای تعالی حدیث بنی اسرائیل کرد«2» وصف کرد ایشان را به نقض عهد، عقیب«3» آن ذکر فرزندان آدم کرد که او در حق‌ّ برادر نقض عهد کرد و بی حرمتی پیش گرفت و او را بکشت آنگه رسول را«4» فرمود تا بر قوم خواند خبر فرزندان آدم«5» و اینکه بر سبیل تسلّی رسول بود- علیه السّلام- و توبیخ جهودان. و تلاوت خواندن باشد و اصل آن از تتبّع بود«6» برای آن که خواننده تتبّع حروف کند و نبأ خبر باشد و جمعه انباء و انبأته کذا و بکذا و نبأته به. إِذ قَرَّبا قُرباناً، گفته‌اند قربان مصدر قرب باشد و فعّل را هفت گونه مصدر بود تفعیلا و تفعالا و تفعلة و فعلانا و فعالا و فعّالا و فعالا. امّا تفعیل اکثر مستمرّ او باشد کالتضریب و التّصریف و التّعنیف، و امّا تفعال کالتّذکار و التّکرار، و امّا تفعلة کالتّذکرة و التّبصرة، و امّا فعلان کالسّبحان و القربان«7»، و امّا فعّال نحو قوله: وَ سَرِّحُوهُن‌َّ سَراحاً جَمِیلًا«8» و امّا فعّال نحو قوله: وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا کِذّاباً«9» و امّا فعال نحو کذابا فی قراءة من خفّف. فَتُقُبِّل‌َ مِن أَحَدِهِما، تقبّل تفعّل باشد از قبول و در اینکه بنا او تکلّفی باشد از روی معنی و پسران آدم یکی هابیل بود و در او سه لغت است هابیل و هابیل و هابن، و پسر دیگر قابیل بود و در او پنج لغت است قابیل و قابین و قابل و قابن و قبن. و سبب قربان ایشان آن بود که اهل سیر و تواریخ و علم به اخبار انبیا گفتند چون خدای تعالی حوّا را برای آدم بیافرید«10» چنان تقدیر فرمود که هر نوبت ولادت او دو فرزند آوردی به یک شکم یکی نرینه و یکی مادینه پس حق تعالی در شرع او ----------------------------------- (1). مر اینکه. (2). تب، آج، لب، مر، لت و. (3). آج، لب: عقب. [.....]
(4). آج، لب: او. (5). مر را. (6). آج، لب، مر: باشد. (7). مر: و الغفران. (8). سوره احزاب (33) آیه 49. (9). سوره نبأ (78) آیه 28. (10). مر: آفرید. صفحه : 337 چنان نهاد که آن دختر را که از اینکه بطن بودی به آن پسر دادندی که از آن بطن بودی و اختلاف بطون به جاری مجری اختلاف نسب کرد و آدم- علیه السّلام- چهل بطن زاد«1» از حوّا«2»، هر بطنی در توام مگر شیث که مادر او را تنها زاد«3» و گفتند اوّل فرزند که آدم را آمد قابیل بود«4» و توأم«5» او اقلیما بود و آخرشان عبد المغیث بود و توأم او که خواهر او بود از بطن، امة المغیث بود پس خدای تعالی بر نسل آدم برکت کرد تا عبد اللّه عبّاس گوید که آدم- علیه السّلام- از دنیا بنه شد«6» تا فرزندان و فرزندزادگان او به چهل هزار نرسیدند«7». و علما در مولود«8» قابیل و هابیل خلاف کردند بعضی گفتند قابیل را و توام«9» او را که با او هم‌شکم بود و نام او اقلیما بود او را پس از آن زاد که صد سال بود تا در زمین بود پس از آن هابیل را زاد و هم شکم او را. محمّد بن اسحاق گفت عن بعض اهل العلم که قابیل را در بهشت زاد و حوّا از ولادت او رنجی و دردی و خونی ندید«10» برای راحت بهشت و هابیل را در زمین زاد«11» با درد و رنج و خون نفاس«12». و خدای تعالی آدم را فرمود که اینکه فرزندان را به یکدیگر ده هر یکی«13» از ایشان بر آن دگر حلال است الّا آن که او را هم شکم باشد و هم شکم هابیل لبوذ«14» بود و او از خواهر قابیل به جمال کمتر بود و خواهر قابیل به جمال‌تر«15» بود از او، خدای تعالی فرمود که خواهر قابیل را به هابیل ده و خواهر هابیل را به قابیل ده قابیل گفت من ----------------------------------- (1). تب، آج، لب، مر، لت: بزاد. (2). لت و. (3). اساس، مت: تنهاد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). لت: آمد. (5). آج، لب، مر: دویم. (6). لب: بنشد، لت: به نشد. (7). آج، لب: برسیدند، مر: رسیدند. [.....]
(8). لت: مولد. (9). لب، مر: دویم. (10). اساس، مت: بدید، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). آج، لب: بزاد. (12). اساس، مت: خون و نفاس، با توجه به وز و فحوای کلام تصحیح شد. (13). مر که. (14). تب، لت: ابودا، مر: یهودا، وز، تب، آج، لب، مر، لت نام. (15). آج: بهتر، لت: بهترتر. صفحه : 338 راضی نباشم به اینکه، چه«1» خواهر من نیکوست«2» و خواهر او زشت است آدم گفت خدای چنین فرماید و حکم چنین کرده است گفت من رضا ندهم به اینکه حکم و اینکه«3» نه خدای کرده است و تو برای دل هابیل می‌گویی و اینکه خیر«4» با وی می‌خواهی، او گفت خلاف اینکه است آدم گفت تو را اگر قول من باور نیست بروید«5» و هر یکی از شما قربانی کنید«6» قربان«7» هر کس که پذیرفته«8» شود و آتش آن را ببرد مراد او حاصل بود و اقلیما او را باشد. معویة بن عمار روایت کرد از صادق- علیه السّلام- که او گفت: چون او را پرسیدند از اینکه حدیث، گفت خلاف آن است که روایت می‌کنند و خدای تعالی آدم را نفرمود که خواهر را به برادر ده و اگر اینکه روا بودی در شرع ما نیز روا بودی و لکن خدای تعالی چون آدم را و حوّا را به زمین فرستاد و جمع کرد میان ایشان، حوّا دختری بزاد عناق نام کرد او را و در زمین بغی کرد و اوّل کسی که بغی کرد در زمین بناحق او بود. خدای تعالی چیزی«9» بر او مسلّط کرد که او را بکشت بر اثر او قابیل را بزاد و از پس او هابیل را. چون قابیل بالغ شد خدای تعالی برای او زنی جنّی فرستاد از فرزندان جن نام او حمانه«10» در صورت انسی و خدای تعالی وحی کرد به آدم که او را به قابیل ده، آدم او را به قابیل داد چون هابیل بالغ شد خدای تعالی از بهشت حوری فرستاد«11» بر صورت انسی [382- پ]
نام او نزله و وحی کرد به آدم که او را به هابیل ده، آدم او را به هابیل داد قابیل چون او را دید گفت یا پدر نه من برادر مهترم و به اینکه کرامت من اولیترم از برادر کهین! آدم گفت اینکه کار نه به رأی خود کردم به فرمان خدای کردم گفت لا بل به هوای خود کردی و او را به محبّت بر من اختیار کردی آدم (ع) گفت: ----------------------------------- (1). آج، لب، مر و. (2). آج، لب: نکوست. (3). مر، آج، لب، لت حکم. (4). اساس: خبر، با توجه به وز تصحیح شد. (5). وز، آج، لب: بروی/ بروید. (6). وز، آج، لب: کنی/ کنید. [.....]
(7). آج، لب، مر: قربانی. (8). آج، لب: پذیرفته، مر: پزیرفته. (9). اساس: خبری، وز: خبری، با توجّه به تب تصحیح شد. (10). تب، آج، لب، مر، لت: جمانه. (11). مر: بفرستاد. صفحه : 339 خلاف آن است که تو گمان بردی. و اگر خواهی تا بدانی که اینکه فضل خدای نهاد او را«1»، بر وی«2» و هر یکی قربانی کنید قربان آن کس که مقبول باشد فضل او روا بود و علامت قبول قربان در آن عهد آن بودی که آتشی سفید«3» بیامدی از آسمان و آن«4» را بخوردی و چون مقبول نبودی بر جای بماندی و سباع و هوام‌ّ و طیور بخوردندی برفتند تا قربان کنند و قابیل صاحب زرع بود بیامد و دسته‌ای گندم بیاورد چیزی که از آن بتر«5» نبود و در دل گرفت که اگر قربان من قبول باشد و اگر نباشد من آن«6» کنم که من خواهم و امّا هابیل صاحب گوسپند«7» بود بیامد و گوسپندی از میان گوسپندان بگزید که از آن بهتر نبود و در دل گرفت که اگر قربان او قبول کنند و اگر نکنند او آن کند که رضای خدای باشد. اسمعیل بن رافع گوید در خبر چنین آمد که هابیل را برّه‌ای بود بغایت حسن آن را دوست داشتی و از دوستی که آن را داشت رها نکردی که به پای خود رود جز که او را بر دوش گرفته بودی«8» به گله رفت تا گوسپند قربان آرد آن برّه پیش آمد با خویشتن«9» اندیشه کرد و گفت اگر چه من اینکه برّه را بغایت دوست دارم و لکن ضایع نخواهد شدن همه را رها کرد«10» و آن را برگرفت برای رضای خدای و بیاورد و بنهاد به قربانگاه و قابیل آن دسته گندم بد، من اردء الطّعام«11» بیاورد و بر آن بنهاد حق تعالی از آن جا که صدق هابیل و نفاق قابیل«12» شناخت قربان هابیل قبول کرد و قربان قابیل رد کرد آتش بیامد و آن برّه را بسوخت«13» و گندم قابیل رها کرد چون قابیل آن بدید حقد و حسد زیاده کرد. ----------------------------------- (1). مر بر تو. (2). تب، مر، لت: بروید. (3). وز، تب، لت: سپید. (4). مر: او را. (5). اساس، وز، مت: نیز، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). مر: همان. (7). آج، لب، مر: گوسفند. (8). تب، آج، لب، مر، لت چون. (9). مر، لت: خود. [.....]
(10). اساس، مت: گرفت، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). مر را. (12). مر بود. (13). تب، آج، لب، مر: بخورد. صفحه : 340 و در خبر آورده‌اند که خدای تعالی آن برّه را در بهشت می‌پرورد تا به فدای اسماعیل کرد. فی قوله: وَ فَدَیناه‌ُ«1» إِنّا عَرَضنَا الأَمانَةَ عَلَی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ الجِبال‌ِ فَأَبَین‌َ أَن یَحمِلنَها وَ أَشفَقن‌َ مِنها وَ حَمَلَهَا الإِنسان‌ُ إِنَّه‌ُ کان‌َ ظَلُوماً جَهُولًا«9»، یعنی قابیل حین قبل الامانة و خان فیها. چون آدم برفت قابیل برخاست و بنزدیک هابیل آمد و او بر کوهی گوسپند می‌چرانید«10». او را گفت: من تو را خواهم«11» کشتن. گفت: چرا! گفت: برای آن که قربان تو قبول کردند و قربان من قبول نکردند. [گفت:]«12» مرا در اینکه چه جرم است! گفت: من بر اینکه اغضا نمی‌کنم«13» که خواهر نیکو روی مرا«14» تو به زنی کنی و من خواهر ذمیمه«15» تو را به زنی کنم و مردمان گویند تو از من بهتری، به هر حال تو را بکشم. ----------------------------------- (8- 1). سوره صافّات (37) آیه 107. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (3). وز، تب، آج، لب، مر، لت بموقع. (4). تب- لت: نیفتاد. (5). کذا در اساس و متن، دیگر نسخه بدلها می‌داشت. (6). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (13- 7). وز، تب، آج، لب، مر، لت: به قبول آن قیام کردن. (9). سوره احزاب (33) آیه 72. (10). مر: بر کوهی بود که گوسپند می‌چرید. (11). همه نسخه بدلها بجز مت، بخواهم. [.....]
(12). آج، لب، مر: نسازم و اغضا نکنم. (14). اساس و مت: خواهر من نیکو روی، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (15). کذا در اساس و همه نسخه بدلها. چاپ شعرانی (4/ 77): دمیمه. صفحه : 341 هابیل گفت: مرا در اینکه تابان«1» نیست خدای تعالی قربان از متّقیان پذیرد. لَئِن بَسَطت‌َ إِلَی‌َّ یَدَک‌َ، اگر تو که قابیلی دست به کشتن من دراز کنی من دست به کشتن تو دراز نکنم و اگر چه من از تو قویترم و بر کشتن تو قادرتر و لکن من از خدای ترسم. مجاهد گفت تکلیف در آن روزگار و آن شرع آن بود که چون کسی قصد کشتن کسی کردی و امتناع نکردی«2» کار او با خدای گذاشتی. آنگه گفت: إِنِّی أُرِیدُ أَن تَبُوءَ بِإِثمِی وَ إِثمِک‌َ، یقال باء بکذا، اذا رجع به و المباءة، المنزل، و منه قوله: وَ باؤُ بِغَضَب‌ٍ مِن‌َ اللّه‌ِ«3»، و البواء، الرّجوع بالقود، و فلان بواء لفلان اذا کان دمه کفوا لدمه. و معناه انّه اهل لان یرجع فی القصاص الیه و هم فی هذا الامر بواء، ای سواء علی الاتّساع و قال«4»: الا تنتهی عنّا«5» ملوک و تتّقی محارمنا لا یبوء الدّم بالدّم ای لیس دماؤهم اکفاء لدمائنا فیقتلون بنا و یرجعون الیهم فی القصاص، و باء لحقّه«6»، اذا اقرّ به کأنّه رجوع عن الانکار، گفت: من تو را نکشم«7» که من می‌خواهم که تو باز گردی از من به گناه من و گناه خودت. بیشتر مفسّران تفسیر بر اینکه«8» دادند که به گناه من یعنی گناه کشتن من و گناه تو یعنی آن گناه که برای آن قربان تو قبول نکردند و آن نفاق و مخالفت فرمان خدای بود و ترک رضا به حکم«9»، و اینکه قولی سدید است و معتمد«10» برای آن که «إثم» مصدر است و مصدر را یک بار اضافه کنند با فاعل و یک بار با مفعول در اوّل مضاف است با مفعول و در دوم با فاعل برای آن که تقدیر اینکه است که: باثمک علی‌ّ فی قتلی و اثمک الّذی جنیته علی نفسک. ----------------------------------- (1). مر: تا وات، لت: گناه. (2). تب و او را دفع نکردی. (3). سوره آل عمران (3) آیه 112. (4). تب شعر. (5). آج، لب، مر: عنها. (6). تب، لب، مر، لت: بحقّه. (7). آج، لب، مر، لت: بکشم. (8). وز: بر آن. (9). همه نسخه بدلها، بجز مت او. (10). وز، سدید معتمد است، تب، آج، لب، مر، لت: سد و معتمد است. صفحه : 342 و مجاهد گفت در روایت إبن نجیح«1» که مراد آن است [383- ر]
که به گناهی که من کرده‌ام و گناهی که تو کرده‌ای. گفت: برای آن که چون کسی کسی را بکشد به قیامت«2» گناهان مقتول بر قاتل نهند، و اینکه قول معتمد«3» نیست برای آن که خلاف ادلّه عقل است و ظواهر«4» آیات محکمه، من قوله: لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری«5» کُل‌ُّ نَفس‌ٍ بِما کَسَبَت رَهِینَةٌ«6» جَزاءً بِما کانُوا یَعمَلُون‌َ«7» جَزاءً بِما کانُوا یَکسِبُون‌َ«8». و بر قاعده عدل و ادلّه عقل اینکه مطرّد«9» نیست امّا بر مذهب مجبّره راست است برای آن که چون خدای تعالی کافران و گناهکاران را به کفری و فسقی که او آفریند در ایشان بخواهد گرفتن و ایشان را در آن اختیاری نه«10» و از آن محیصی نه، چرا نشاید که یکی را به گناه دیگری بگیرد و اگر چه او در آن بی‌گناه باشد؟ در کلام تقدیر محذوفی هست و هو أن تبوأ وبال«11» اثمی«12» و اثمک. وَ ذلِک‌َ جَزاءُ الظّالِمِین‌َ، و اینکه جزای و پاداشت بیدادکاران است و اینکه دلیل قول اصحاب وعید نکند برای آن که ما نیز گوییم که جزای ظالم دوزخ است جز آن که عفو روا داراد از او«13» و در آیت نیست که خدای تعالی عفو نکند او را بی توبه اینکه دعوی کردن دعوی باشد که از آیت بر او دلیلی نیست. فَطَوَّعَت لَه‌ُ نَفسُه‌ُ، در او سه قول«14» است: مجاهد گفت: شجّعته علی قتل اخیه، نفس«15» او را شجاع بکرد بر قتل برادر. قتاده گفت: زیّنت له، بیاراست بر چشم او. ----------------------------------- (1). مر آمده. [.....]
(2). مر: در قیامت. (3). لت: معتبر. (4). تب: ظاهر. (5). سوره انعام (6) آیه 164 و اسراء (17) آیه 15 و فاطر (35) آیه 18 و زمر (39) آیه 7. (6). سوره مدّثر (74) آیه 38. (7). سوره احقاف (46) آیه 14. (8). سوره توبه (9) آیه 82. (9). اساس و مت: مطرود، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). مر: نیست. (11). وز، تب، آج، لب، لت: بوبال. (12). تب، آج، لب، لت او عقاب اثمی، وز در حاشیه افزوده است: او عقاب اثمی. (13). کذا در اساس، وز و مت، دیگر نسخه بدلها: روا داریم از او. (14). لت: لغت. (15). لت او. [.....]
صفحه : 343 بعضی دگر گفتند: ساعدته نفسه، معنی آن است که نفس او با [او]«1» مساعدت کرد بر کشتن برادر. و اصل کلمه من الطّاعة باشد، یعنی نفس او و هوای او او را برخوردار«2» کرد و طائع گردانید بر توسّع تا بر لغت راست باشد. و قَتل‌َ أَخِیه‌ِ، منصوب است علی انّه مفعول به، یقال طاع یطوع، و انطاع فی بعض اللّغة و هو شاذّ، و اطاعه یطیعه طاعة و اطاعة، و طوّعه، ادخله فی الطاعة و الطّوع، فَقَتَلَه‌ُ«3»، بکشت او را، قابیل آن روز برفت و هر وقت«4» می‌آمد و فرصت نگاه می‌داشت تا یک روز بیامد هابیل را خفته یافت خواست تا او را بکشد ندانست«5» چه باید کردن. در اخبار آمد که ابلیس بیامد و مرغی را بگرفت و برابر او سرش بر سنگی نهاد و به سنگی دیگر سرش بکوفت قابیل از او بیاموخت بیامد و سنگی بزرگ برگرفت و بر سر هابیل زد و هابیل را بکشت و«6» اوّل کشته بود که او را بر زمین بکشتند از آدمیان. در قتلگاه او خلاف کردند، عبد اللّه عبّاس گفت: بر کوه«7» بود. بعضی دگر گفتند: بنزدیک عقبه خری«8» بود و اینکه قول محمّد جریر است. و از صادق- علیه السّلام- روایت کردند که به زمین بصره بود آن جا که امروز مسجد آدینه است چون او را بکشت بر صحرا بیفگند او را و ندانست که باو«9» چه باید کردن برای آن که او اوّل کشته بود و«10» در زمین و اول مرده، و برابر او«11» بنشست. سباع زمین قصد او کردند او را«12» نبایست که او را سباع بخورد. او را برگرفت و در جوالی نهاد و بر دوش«13» گرفت و با خود می‌گردانید«14» یک سال تا مرغان و سباع از آن تغیّر بوی بر او جمع شدند انتظار آن«15» تا او بیفگند آن را تا ایشان بخورند. ----------------------------------- (1). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد. (2). کذا در اساس و مت، دیگر نسخه بدلها: فرمانبردار خود. (3). مر پس. (4). مر، آج، لب: هر روز. (5). همه نسخه بدلها، بجز مت که. (6). لت او. (7). تب، لت نود. (8). کذا در اساس، مت و وز، آج، لب، لت: جری، تب: حری (بدون نقطه). (9). لت: با او. (10). تب، آج، لب، مر، لت: ندارد. (11). وز: ندارد. (12). مرجع اینکه ضمیر قابیل است و مرجع «او» دوم هابیل. (13). مر: در دوش. (14). مر: تا. [.....]
(15). مر که. صفحه : 344 فَأَصبَح‌َ مِن‌َ الخاسِرِین‌َ، او در روز آمد از جمله زیانکاران که دین خود زیان کرده بودند«1». و معنی «اصبح» در چنین جای«2» «صار» بود و غرض نه قصد صبح باشد و لکن برای آن که مردم کارها به شب سگالند و بامداد در او خوض کنند اینکه لفظ بیشتر استعمال کنند و به جای او «امسی» و «اضحی«3»» به کار دارند و معنی «صار» باشد. فَبَعَث‌َ اللّه‌ُ غُراباً- الآیة، چون قابیل به کار«4» درماند، خدای تعالی دو کلاغ را بفرستاد تا با یکدیگر جنگ کردند و یکی«5» دیگر را بکشت آنگه بیامد و به چنگال زمین بر رفت و او را در آن جا نهاد و خاک با سر او«6» کرد. او از کلاغ آن بدید همچنان دفن کرد برادر را، و «بعث» در آیت به معنی الهام است یعنی خدای الهامی داد و کلاغ را«7». و گفته‌اند معنی بعث تحریض است و آغالیدن، و گفته‌اند معنی تقییض است و چهانیدن«8» و بحث و فحص یکی باشد و در مثل کالباحث بظلفه عن حتفه تا با او نماید که سوءت برادرش چگونه بازپوشد«9». بعضی مفسّران گفتند مراد به سوءت جیفه و مردار است که آن بوی بگردانیده بود به طول مدّت، و گفته‌اند مراد عورت است و سوءت آن باشد که یسوءک تو را دژم کند من ساء یسوء سوءة و مساءة. گفت«10» یا وَیلَتی، و حسن بصری خواند یا ویلتی به اضافه یا با متکلّم و آن دو لغت است یقال یا حسرتی و یا حسرتی«11» و یا ویلی«12» و یا ویلی و گفته‌اند اینکه بر سبیل ندبه باشد و معنی آن است که از شدت کار ویل را می‌بخوانند«13» که بیای«14» که ----------------------------------- (1). وز، تب، آج، لب، مر: کرده بود. (2). مر بمعنی. (3). آج، لب: اصبح. (4). تب، آج، لب، لت برادر، مر هابیل. (5). لت آن. (6). مر: بر سر او. (7). آج، لب، مر، لت: دو کلاغ را. (8). کذا در اساس و مت، دیگر نسخه بدلها: جهانیدن. (9). مر و. (10). مر: قال. (11). مر: حسد. (12). مر: ویلتی. (13). اساس، مت: نخوانند با توجّه به وز تصحیح شد. [.....]
(14). اساس، مت: بیای، وز، بپای: با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 345 وقت«1» تو است. و کذلک قولهم یا حسرتی و یا اسفی أَ عَجَزت‌ُ همزه استفهام راست. و قوله: فَأُوارِی‌َ، نصب او بر جواب استفهام است به فاء به اضمار أن گفت وای بر من«2» عاجز بودم که مانند اینکه کلاغ باشم و آن دانم که او دانست تا سوأت برادرم باز پوشم فَأَصبَح‌َ مِن‌َ النّادِمِین‌َ در روز آمد [383- پ]
[از جمله]«3» پشیمانان و پشیمانی او نه بر قتل برادر بود چه اگر بر قتل او بودی توبه بودی. در آن چند قول گفتند بعضی گفتند پشیمان بر حملش بود تا چرا او را در خاک بکرد«4» و بعضی گفتند بر فوت برادر پشیمان بود نه بر ارتکاب گناه، و ابو علی گفت پشیمان بود و لکن نه بر وجهی که توبه باشد. و بعضی دگر گفتند پشیمانی آنگه«5» توبه باشد که عزم به«6» آن مقرون بود علی ان لا یعود الی مثله فی المستقبل و اینکه وجه نیکوست. ضحّاک گفت از عبد اللّه عبّاس که چون قابیل هابیل را بکشت درختانی که در مکّه بود«7» تیه«8» برآورد و میوه‌ها ترش شد و آب تلخ شد. آدم چون آن بدید گفت در زمین حادثه«9» افتاده است چون با زمین هند آمد قابیل هابیل را کشته بود آدم بر آن دلتنگ شد و در مرثیه هابیل اینکه بیتها«10» انشا کرد اوّل«11» کس بود که در زمین شعر گفت«12»: تغیّرت البلاد و من علیها فوجه الارض مغبرّ قبیح تغیّر کل‌ّ ذی لون و طعم و قل‌ّ بشاشة الوجه الصّبیح میمون بن مهران گفت«13» از عبد اللّه عبّاس که آدم- علیه السّلام- شعر نگفت و هر که بر آدم اینکه حواله کند دروغ بر آدم نهاده باشد و پیغامبر ما- صلّی اللّه علیه و آله- و ----------------------------------- (1). مر: بوقت. (2). مر من. (3). اساس: ندارد، از وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). تب، آج، لب، مر، لت: نکرد. (5). مر: آنگاه. (6). مر، لت: با. (7). مر: بودند. (8). آج: تیر، شعرانی (ج 4/ ص 181): تبه. (9). مر: حادثه‌ای. (10). مر بگفت و. (11). آج، لب: او، لت: او اوّل. (12). تب شعر. (13). وز، تب، آج، لب، مر: روایت کرد، لت: گوید. [.....]
صفحه : 346 جمله پیغمبران منهی«1» بوده‌اند از شعر گفتن قال اللّه تعالی: وَ ما عَلَّمناه‌ُ الشِّعرَ وَ ما یَنبَغِی لَه‌ُ«2». و لکن چون قابیل هابیل را بکشت آدم- علیه السّلام- او را مرثیه کرد به زبان سریانی و آدم به آن زبان سخن گفتی و چون وصیّت به شیث کردن«3» آن مرثیه شیث را بیاموخت و او را وصیّت کرد که اینکه مرثیه فرزندانت را بیاموز تا می‌خوانند«4» و متّعظ می‌شوند«5» به او، شیث فرزندان آدم«6» را باز آموخت«7» و همچنین سلف الی خلف وصیّت می‌کردند و می‌آموختند تا به یعرب بن قحطان رسید و او به زبان سریانی و تازی حدیث کردی آن مرثیه بخواند در او سجع دید و گفت همانا اینکه نثر«8» را نظم توان کرد آن را نظم کرد و بیتها اینکه است. تغیّرت البلاد و من علیها فوجه الارض مغبرّ قبیح تغیّر کل‌ّ ذی لون و طعم و قل‌ّ بشاشة الوجه الصّبیح و قابیل اذاق ردّی اخاه فوا حزنا«9» لقد فقد الملیح و ما لی لا اجود بسکب دمع و هابیل تضمّنه«10» الضّریح و جاءت شهلة و لها رنین لها بلها«11» و قابلها تصیح«12» لقتل إبن النبی‌ّ بغیر جرم فقلبی عند قتلته جریح اری طول الحیاة علی‌ّ غما«13» فهل انا من حیاتی مستریح و جاورنا«14» عدوّ لیس یفنی لعین«15» ما یموت فنستریح«16» و حوّا- علیه السّلام«17»- در مرثیه هابیل گفت«18»: ----------------------------------- (1) ... (2). سوره یس (36) آیه 69. (3). تب، آج، لب، مر، لت: کرد. (4). مر: بخوانند. (5). مر: شوند. (6). وز، تب، آج، لب، مر، لت: ندارد. (7). تب، مر: بیاموخت. (8). اساس: نظم، با توجّه به فحوای کلام از وز تصحیح شد. (9). لب: حونا، مر: جرنا. (10). لب: تضمن. (11). لب: لهایلها. (12). لت: تصبیح. (13). لب: ضما. (14). آج، لب، مر، لت: جاوزنا. [.....]
(15). مر: لعزینا. (16). مر: نستریح. (17). وز، تب: علیها السّلام. (18). تب شعر. صفحه : 347 دع الشکوی فقد هلکا جمیعا بهلک«1» لیس بالثّمن الرّبیح«2» و ما یغنی البکاء عن البواکی اذا ما المرأ غیّب فی الضّریح فبکی‌ّ النّفس منک و دع هواها فلست مخلّدا بعد الذّبیح ابلیس- علیه اللعنه- جواب داد ایشان را در شب بر سبیل شماتت به اینکه بیتها«3»: تنح‌ّ عن البلاد و ساکنیها فبی فی الخلد ضاق بک الفسیح«4» و کنت بها و زوجک فی رخاء و قلبک من اذی الدّنیا مریح فما زالت«5» مکائدتی«6» و مکری«7» الی أن فاتک الخلد الذبیح فلو لا رحمة الجبّار اضحی بکفّک«8» من جنان الخلد ریح راوی خبر گوید سالم بن الجعد: که«9» هابیل را بکشتند، آدم- علیه السّلام- بر مصیبت او صد سال دلتنگ بود و لب او بخنده نگشاد«10» چون سالش«11» به صد و سی رسید«12» پس از آن بود که هابیل را بکشتند به پنج سال حوّا شیث را بزاد- و«13» تفسیر آن به لغت ایشان هبة اللّه بود- و خدای تعالی او را علم ساعات شب روز معلوم کرد و عبادتی که در آن اوقات«14» باید کردن بر او پنجاه صحیفه فرو فرستاد و او را به وصی‌ّ آدم کرد و به ولی‌ّ عهد او. و قابیل را گفت: اذهب طریدا فزعا مرتاعا، برو رانده و ترسیده چنان که از کس ایمن نباشی او دست خواهر گرفت اقلیما و برفت و به عدن شد از زمین یمن، ابلیس به او آمد و او را وسوسه کرد و گفت ندانی که آتش قربان برادرت برای آن خورد که او آتش پرستیدی تو نیز آتشی برافروز و آن را عبادت کن تا معبود تو باشد و معبود فرزندان«15» تو. ----------------------------------- (1). لب: یهلک، مر: بمهلک. (2). اساس: الربیح، با توجّه به آج تصحیح شد. (3). تب شعر. (4). آج، لب، مر: افتادگی دارد. (5). لب: ذالت. (6). وز، آج، لب، مر، لت: مکایدتی. (7). مر: مکرتی. (8). مر: یلنک. (9). مر چون. (10). اساس: بگشاد، با توجّه به فحوای کلام. [.....]
(11). لت: سال. (12). وز، تب، آج، لب، مر، لت و آن. و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (13). مر: در. (14). لت: وقت. (15). مر: فرزندانت. صفحه : 348 قابیل آتش خانه«1» بساخت و در او آتش«2» برافروخت و آتش پرستیدن گرفت و اوّل کسی که در زمین آتش پرستید او بود و او چنان بود به خوف که هر که پیش او بگذشتی او را تیر و کمان پیش نهاده بودی او از ترس خود تیر به او انداختی تا روزی پسری«3» از آن او نابینا به او بگذشت و پسری از آن نابینا با او بود و نابینا نیز تیر و کمان داشت پسر«4» نابینا پدر را گفت قابیل نشسته است نابینا تیر در کمان نهاد و بینداخت و قابیل را بکشت پس«5» او را گفت یا «6» پدر چه کردی! پدرت را بکشتی طبانچه«7» بر روی پسر«8» زد و پسر را بکشت. مجاهد گفت قابیل را خدای«9» فرمود تا به یک پای بیاویختند«10» از آن روز آویخته خواهد بودن تا به روز قیامت، روی او در تابستان به آفتاب کنند از پیش روی او بر حظیره از آتش باشد و در زمستان روی او به حظیره از برف باشد. در خبر هست«11» که ابلیس بیامد و [384- ر]
قابیل را گفت همانا تو را دل«12» تنگ می‌شود که اینکه جا تنها مانده‌ای از پدر و مادر و برادران! گفت: بلی. گفت پاره«13» انگور بستان و بیفشار و در آفتاب نه، تا بجوشد از آن می‌خور تا تو را نشاط آرد و از اینکه مزامیر و رودها«14» و دف و طبل و آلات قصف بر بست برای او و او را بیاموخت گفت اینکه«15» به کار دار تا تو را تسلّی باشد او«16» همچنان کرد چون از دنیا برفت فرزندان او به اینکه معانی از فسق و فجور و آتش پرستیدن مشغول می‌بودند«17» تا به عهد طوفان نوح، خدای تعالی ایشان را به طوفان غرق کرد و نسل شیث بماندند. ----------------------------------- (1). وز، تب، آج، لب، مر، لت: آتش خانه‌ای. (2). لب: آتشی. (3). وز: پسران. (4). مر: پس. (5). آج، لب، مر، لت: پسر. (6). وز، مر: با. (7). تب، آج، لب، مر، لت: تپنچه. (8). وز: او. (9). لب، مر تعالی. [.....]
(10). آج، لب: بیاویخت. (11). مر، لت: است. (12). لت: دلی. (13). وز، تب، آج، لب، مر، لت: پاره‌ای. (14). اساس، وز، مت: رویها، با توجّه به فحوای عبارت و ضبط نسخه بدلها تصحیح شد. (15). مر را. (16). مر: و. (17). مر: شدند. صفحه : 349 عبد اللّه عمر روایت کند«1» که فردا [ی]«2» قیامت خدای تعالی عذاب دوزخ قسمت کند یک نیمه بر قابیل نهد و یک نیمه همه بر اهل دوزخ. عبد اللّه«3» عمر روایت کند از رسول- علیه السّلام- که هیچ کس نباشد که کسی را ناگاه بکشد به فتک و الّا عقوبت آن یک نیمه بر قابیل باشد یعنی مثل آن برای آن که اینکه بدعت او نهاد بیانش قوله- علیه السّلام- من سن‌ّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیامة من غیر ان ینقص من اجره شی‌ء و من سن‌ّ سنّة سیّئة فله وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیامة من غیر أن ینقص من وزره شی‌ء. انس مالک روایت کند که رسول را- علیه السّلام- پرسیدند از روز سه‌شنبه گفت یوم دم، روز خون است گفتند«4» چگونه یا رسول اللّه! گفت روز سه شنبه بود که حوّا را حیض افتاد و روز سه شنبه بود که قابیل هابیل را بکشت. انس روایت«5» کند که رسول- علیه السّلام- گفت خدای تعالی منّت«6» نهاد و به سه چیز بعد از سه چیز به بوی از پس مرگ، چه اگر نبودی هیچ کس مرده را دفن نکردی و به اینکه جانور«7» که در دانه افتد«8» که اگر نه آن بودی پادشاهان، حبوب«9» ادّخار«10» کردندی به جای زر و سیم و ایشان را آن به بودی و به مرگ پس از آن پیری که مرد چون سخت پیر شد«11» او را از خود ملال آید و همه جهان«12» را از او ملال آید در آن وقت مرگ او را«13» باشد«14». ----------------------------------- (1). لت: کرد. (2). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). وز، تب: عبد اللّه، آج، لب، مر، لت: عبد اللّه عباس. (4). آج، لب، مر: گفت. (5). مر: گفت. (6). مر: سنت. [.....]
(7). مر: جانوران. (8). آج، لب، مر: افتاد. (9). مر را. (10). مر، ذخیره، وز: اذخار، تب: ادخار. (11). وز، تب، آج، لب، مر، لت: شود. (12). لت: کس. (13). وز، تب، آج، لب، لت راحت، مر: مرگ راحت باشد. (14). لب، مر، لت چنان که حکیم سنایی گوید: اگر مرگ خود هیچ راحت ندارد || نه بازت رهاند همی جاودانی ضمنا نسخه آج در حاشیه بر اینکه افزوده است: گرفتم که خود مرگ لذّت ندارد || نه راحت دهد مرد را جاودانی اگر قلتبان نیست از قلتبانان || دگر قلتبان است از قلتبانی صفحه : 350 قوله: مِن أَجل‌ِ ذلِک‌َ، ابو جعفر و ورش خواندند من اجل ذلک به نقل فتحه همزه با نون و مثله قد افلح،«1» دگر قرّاء فقطع«2» همزه خواندند و معنی آن است من جری ذلک، و جرا ذلک ای من سبب ذلک، برای اینکه کار را، و به اینکه سبب، و گفتند من جنایة ذلک یقال «اجل علیهم یأجل اجلا، اذا جنی علیهم، قال الشّاعر«3»: و اهل خباء صالح ذات بینهم قد احتربوا فی عاجل انا اجله ای جانیه«4»، و باشد که حرف جرّ بیفکنند گویند فعلت هذا اجل ذلک و اسم را منصوب کنند«5» کما قال عدی‌ّ: جل ان‌ّ اللّه قد فضّلکم و اصله الجرّ و منه الأجل للوقت المضروب للشی‌ء لأنّه ینجرّ الی حلول الاجل و منه الآجل نقیض العاجل، و از اینکه جاست اجل به معنی نعم، برای آن که آن انقیاد و انجرار است الی ما ارید منه و منه الاجل للقطیع من بقر الوحش لأن‌ّ بعضه ینجرّ الی بعض، و ذلِک‌َ اشارت است به قتل قابیل هابیل را. کَتَبنا عَلی بَنِی إِسرائِیل‌َ، ای حکمنا و فرضنا. ما بر بنی اسرائیل نوشتیم یعنی حکم کردیم بر ایشان و فریضه«6» کردیم که هر کسی«7» که او نفسی را بکشد بی‌نفسی، یعنی بی آن که او نفسی را کشته باشد تا«8» کشتن او بر سبیل قصاص بود أَو فَسادٍ فِی الأَرض‌ِ یا او در زمینی«9» فسادی کرده باشد که به آن مستحق‌ّ کشتن«10» و آن فساد محاربت بود با خدای چنان که شرح آن در آیت ذکر کرده شود فَکَأَنَّما قَتَل‌َ النّاس‌َ جَمِیعاً، چنان باشد که مردمان همه را بکشته«11». [و در تأویل او خلاف کردند عکرمه گفت از عبد اللّه عبّاس که مراد آن است که هر که او پیغامبری یا امامی را بکشد همچنان باشد که همه مردمان را«12» بکشته]«13» برای آن که قوام خلقان به پیغامبر باشد و ----------------------------------- (1). مر و. (2). تب، آج، لب، مر، لت: به قطع. (3). تب شعر. (4). تب: جانبه. (5). وز، تب: بکنند، مر، بکند. (6). مر: فرض. [.....]
(7). آج، لب، مر، لت: کس. (8). آج، مر: یا . (9). تب، آج، لب، مر، لت: زمین. (10). مر باشد، لت بود. (11). مر: که مردمان را همه کشته باشد. (12). مر: کشته باشد. (13). اساس، وز، مت: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 351 به«1» امام. مجاهد گفت معنی آن است که هر کس که نفسی بی‌گناه را بکشد چنان که گفتیم همچنان باشد در باب عقاب و اثم و حرج که همه مردمان را بکشته بنزدیک مقتول که کشنده همه مردمان مستحق‌ّ دوزخ باشد او نیز مستحق‌ّ دوزخ باشد. سدّی گفت همچنان باشد که همه مردمان را بکشته و«2» بنزدیک مقتول برای آن که جهان او جان اوست چه«3» او را جان نباشد جهان چه خواهد کردن از جانب او چنان است که جهان همه مرده‌اند و مناسب اینکه قول از جهت معنی قول رسول است که: من مات فقد قامت قیامته، هر که بمیرد«4» قیامت او برخاست«5» و قیامت آنگه برخیزد که همه مردمان بمیرند امّا از جهت او چنان است که همه جهان مرده چون او زنده نیست. زجّاج گفت معنی آن است که او بمثابه آن کس است که همه عالم را بکشته به معنی آن که همه جهان خصم او باشند و همچنان که مقتول خصومت او کند همه جهان دست با او یکی دارند چه طالب حق است. ابو علی گفت معنی آن است که از روی گناه اثم آن«6» بر او باشد برای آن که او نهاد آن سنّت بد«7» تا دگران به«8» او اقتدا کنند«9» بر اینکه قول مراد به ناس مقتولان به فتک باشند. حسن و قتاده گفتند: اینکه بر سبیل مبالغت است در باب تعظیم قتل و اثم و حرج بر آن و اینکه به قول مجاهد قریب است یعنی اگر همه آدمیان را کشته باشی با تو بیش از آن نکنند که به دوزخ برند تو را همچنین چون یک تن را بکشی با تو هم اینکه معامله کنند. فَکَأَنَّما قَتَل‌َ النّاس‌َ جَمِیعاً، إبن زید گفت معنی آن است که اگر همه جهان ----------------------------------- (1). مر: یا . (2). دیگر نسخه بدلها بجز مت: ندارد. (3). وز: چون، تب، آج، لب، مر، لت: چو. (4). مر: مرد، لت: بمرد. (5). تب، لب، مر: برخواست. (6). مر: او. (7). مر را. [.....]
(8). آج، لت: با. (9). وز، تب، آج، مر، لت: کردند، لب: کردن. صفحه : 352 را بکشد بر او بیشتر از قود و قصاص [384- پ]
نباشد همچنین چون یکی«1» کس را بکشد بقصد بظلم بی‌گناه و استحقاق وَ مَن أَحیاها فَکَأَنَّما أَحیَا النّاس‌َ جَمِیعاً«2». عبد اللّه عبّاس گفت هر که نصرت پیغامبری یا امامی کند و دست او قوی کند و نصرت کند پیغامبری را یا امامی عادل«3» را تا او را بنه کشند«4» همچنان باشد که همه جهان«5» را زنده کرده«6» برای آن که مردمان جهان به پیغامبر و امام زنده باشند و چون پیغامبر و امام نباشد بمثابه«7» مرده باشند. مجاهد گفت هر که او را از قتل برهاند یا غرق یا حرق و نوعی از انواع هلاک. ابو علی گفت معنی آن است که هر که زجر کند قاتل را از قتل و تعظیم کند قتل را در چشم او و تذکیر کند او را به تحریم آن و عقاب آن بر وجهی که دیگران به او اقتدا کنند مردمان به آن فعل که او کرده باشد زنده مانند همچنان باشد که او زنده کرده ایشان را. إبن زید گفت معنی آن است که هر که او نفسی را عفو بکند از قتل که مستحق‌ّ قتل باشد یا منع کند از کشتن او یا فعلی کند که او را از کشتن برهاند فَکَأَنَّما أَحیَا النّاس‌َ جَمِیعاً، امّا فی استحقاق الثّواب او عند من نجّاه من القتل چنان که در آن طرف بیان کرده شد و احیاء او مردمان را بر سبیل مجاز باشد چه بر حقیقت بر احیا کس قادر نیست جز خدای تعالی. و در احکام امیر المؤمنین- علیه السّلام- آمده است که روزی امیر المؤمنین- علیه السّلام- با جماعتی جائی«8» می‌گذشت مردی را دید که از خربه«9» بیرون آمد کاردی به دست و دست و کارد خون آلود و مرد مدهوش و مذعور مردم چون او را دیدند چنان، او را بگرفتند و در آن خربه شدند مردی را دیدند کشته تازه افکنده او را گفتند اینکه مرد را که کشت«10»! گفت من کشتم او را، و به قتل بر خویشتن اقرار داد. ----------------------------------- (1). تب، مر: یک. (2). مر: چنان باشد که. (3). تب، آج، لب، مر، لت: عدل. (4). لب، لت: بنکشند، مر: نکشند. (5). آج، لب، مر، لت: جهانیان. (6). مر باشد. (7). آج، لب، مر: بمثابة. (8). وز، لب، مر، لت: جای. (9). آج، خرابه. (10). مر: کشته. صفحه : 353 و امیر المؤمنین- علیه السّلام- از او پرسید که اینکه مرد را چرا کشتی! به جای تو«1» گناهی کرده بود با کسی را از آن تو کشته بود! گفت بی سببی کشتم او را، امیر المؤمنین- علیه السّلام- بفرمود تا او را قصاص کنند«2» چون او را به بازار بردند تا بکشند و او تن بر کشتن نهاده«3» چون سیّاف او را بنشاند تا قصاص کند«4» مردی بیامد و در دست او آویخت و گفت او را رها کن که بی‌گناه است اینکه مرد را من کشتم و بر آن سوگندها یاد کرد«5» تا پیش«6» امیر المؤمنین«7» بردند اینکه مرد اقرار داد و گفت اینکه مقتول را من کشتم و او بی‌گناه است آن مرد را گفت چرا بر خویشتن گواهی دادی و به قتل [مقرّ]«8» آمدی! گفت یا امیر المؤمنین برای آن که دانستم که اگر انکار کنم از من بنشوند«9» با آن علامات و شواهد، گفت پس اینکه حال چون افتاد! مرد گفت من در سرای خود گوسپندی«10» می‌کشتم و کارد خون آلود به خون گوسپند«11» در دست من بود من آواز خریر«12» اینکه کشته شنیدم در پهلوی سرای من در آن خربه، به تعجیل بیرون«13» جستم و کارد به دست، اینکه مرد چون بهر آن«14» پای بشنید به دیوار بجست من در شدم آن مرد را کشته دیدم بترسیدم از آن جا بیرون دویدم با کارد خون آلود اینکه جماعت مرا بگرفتند و مرا راه نداد«15» انکار کردن از آن علامات که کس از من مقبول«16» نکردی آن مرد که دوم«17» بار آمده بود گفت راست می‌گوید همه همچنان است که او گفت امیر المؤمنین- علیه السّلام- با«18» اصحابان«19» نگرید و گفت چه باید کردن! گفتند آن مرد اوّل را رها باید کردن و اینکه«20» دوم«21» را بکشتن. ----------------------------------- (1). آج، لب، مر چه. (2). آج، لب: کردند. [.....]
(3). لت بود. (4). تب، لب: کنند. (5). وز، تب، آج، لب، مر، لت ایشان را. (6). لت: به نزدیک. (7). مر علی (ع). (8). اساس: وز، مت: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). وز، لت: بنشنوند، لب: بشنوند، مر: نشنوند. (11- 10). آج، لب، مر: گوسفند. (12). لب: خزین. (13). لت: در. (14). آج، لب، مر، لت آواز. (15). آج، لب، مر، لت: ندادند. (16). کذا: در اساس، مت، دیگر نسخه بدلها: قبول. (21- 17). مر: دویم. [.....]
(18). آج، لب: به. (19). لت: اصحاب. (20). مر: آن. صفحه : 354 امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت اینکه فتوی بر خلاف راستی کردی و روی به حسن علی کرد و گفت یا پسر در اینکه حادثه چه باید کردن! گفت یا امیر المؤمنین هر دو را رها باید کردن و دیت«1» کشته از بیت المال بدادن«2»، امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت چرا«3» گفتی! گفت لقوله تعالی: وَ مَن أَحیاها فَکَأَنَّما أَحیَا النّاس‌َ جَمِیعاً«4» اگر چه مردی را بکشت مردی را از قتل برهانید قتل آن به احیای اینکه بباید رفتن و دیت کشته از بیت المال بباید دادن، امیر المؤمنین- علیه السّلام- شادمانه شد و بوسه بر چشم او داد و گفت«5» سپاس آن خدای را که اهل البیت ما را توفیق علم و فقه داد. قتاده گفت: و من احیاها ای تورّع عن قتلها او را نکشد برای تحرّج فَکَأَنَّما أَحیَا النّاس‌َ جَمِیعاً همچنان باشد«6» که همه را زنده رها کرده برای آن که همه از او با«7» سلامت باشند چون او متحرّج باشد. سلیمان بن علی‌ّ الرّبعی‌ّ«8» گفت حسن بصری را دیدم گفتم اینکه حکم در بنی اسرائیل بود خاص یا ما را و ایشان را همچنین است! گفت بل ما را و ایشان را در اینکه باب حکم یکی است که خونهای بنی اسرائیل بر خدا گرامیتر نبود از خونهای مسلمانان امّت محمّد. وَ لَقَد جاءَتهُم رُسُلُنا بِالبَیِّنات‌ِ، گفت و رسولان ما آمدند و حجج و بیّنات آوردند از خدای تعالی به مردمان تا حجّت خدای«9» بر ایشان بلیغ شود ثُم‌َّ إِن‌َّ کَثِیراً مِنهُم بَعدَ ذلِک‌َ فِی الأَرض‌ِ لَمُسرِفُون‌َ آنگه پس از اینکه همه که خدای کرده باشد بسیاری مردمان در زمین اسراف و فساد می‌کنند. عبد اللّه عبّاس روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت هر که مؤمنی را شربه«10» آب دهد در جایی که آب بسیار باشد همچنان باشد که هفتاد برده آزاد کرده و ----------------------------------- (1). مر مرد. (2). مر: باید دادن. (3). مر: از کجا. (4). مر، لت او. (5). آج، لب، لت ای. (6). آج، لب، مر: است. (7). مر، لت: به. (8). اساس، مت: سلیمان بن علی‌ّ الزیعی، با توجّه به ضبط دیگر نسخه بدلها و مأخذ معتبر تصحیح شد. (9). لت: خدا. (10). تب، مر: شربتی، آج، لب: شربت. صفحه : 355 هر کس که کسی را شربه«1» آب«2» دهد در جایی«3» که آب نباشد همچنان باشد که آن نفس را زنده کرده وَ مَن أَحیاها فَکَأَنَّما أَحیَا النّاس‌َ جَمِیعاً. قوله: إِنَّما جَزاءُ الَّذِین‌َ یُحارِبُون‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ- الآیة، سدّی [385- ر]
گفت آیت در قومی آمد از اهل کتاب که از میان ایشان و رسول- علیه السّلام- عهدی بود«4» آن عهد بشکستند و ره«5» زدن گرفتند. کلبی گفت آیت در هلال بن عویمر آمد که او را با رسول- علیه السّلام- عهدی بود که در کار او نه ایستد«6» نه با او باشند و نه بر او باشند و قوم«7» او چون بنزدیک رسول آمدندی ایمن بودندی و صحابه رسول نیز از ایشان ایمن بودندی. جماعتی از بنی کنانه بنزدیک رسول آمدند«8» تا اسلام آرند قوم هلال بن عویمر بر ایشان راه زدند و ایشان را بکشتند. و مالهاشان«9» بستدند«10» و اینکه در غیبت هلال بن عویمر بود جبرئیل آمد و از اینکه حال رسول را خبر داد و اینکه آیت آورد. سعید جبیر گفت آیت در جماعتی آمد از عرینه و عکل بنزدیک رسول آمدند و اظهار اسلام کردند و در دل کفر داشتند آنگه گفتند که هوای مدینه ما را نمی‌سازد و صحابه گفتند ایشان را بیرون شوید به صحرا، آن جا که شتران مااند و از شیر شتر و بول شتر باز خورید«11» بیامدند و شبانان را بکشتند و شتر«12» براندند و مرتد شدند رسول- علیه السّلام- فرمود تا آواز در مدینه دادند 13» یا خیل اللّه ارکبی« صحابه رسول در افتادند و بشتافتند و سلاح برگرفتند و یک با یک نه ایستادند«14» تا برفتند و ایشان را بگرفتند و پیش رسول آوردند رسول بفرمود تا ایشان را دست و پای ببریدند و چشمها بکندند و ایشان را به حرّه«15» بیفکندند و رها کردند تا بمردند. آنگه اهل علم خلاف کردند در آن که اینکه حکم بر جای است یا منسوخ شد ----------------------------------- (1). تب، مر: شربتی، آج، لب: شربت. [.....]
(2). آج، لب: آبی. (3). وز، آج، لب، لت: جای. (4). مر و. (5). مر: راه. (6). لت: نه ایستند. (7). لب: قومی. (8). لت: می‌آمدند. (9). لت: مال ایشان. (10). لت: ببردند. (11). آج، لب: خوری/ خورید. (12). مر: شتران را. (13). مر: ارکبوا. (14). وز، آج، لب: نه ایستاد. (15). آج، لب: حره‌ای. [.....]
صفحه : 356 بعضی گفتند حکم بر جای است و منسوخ نیست مگر مثله که منسوخ است و چشم کندن همچنین، پس از آن رسول- علیه السّلام- هیچ خطبه نکرد«1» الّا نهی کرد از مثله تا گفت لا تمثّلوا و لو بالکلب العقور. اهل علم خلاف کردند در محارب، بنزدیک ما محارب آن باشد که اظهار سلاح کند و راه بیم دارد و در سفر و حضر و برّ و بحر و سهل و جبل و هر جا که باشد و اینکه مذهب شافعی است و اوزاعی و مالک و لیث بن«2» سعید و إبن لهیعه. و بعضی دگر گفتند آن باشد که راه زند در سفر دون آن که مکابره کند در شهر از جامه ستدن«3» باشد و چیزی بر بودن و اینکه مذهب ابو حنیفه است و اصحابش. و از عطاء خراسانی روایت کرده‌اند و قوله یُحارِبُون‌َ اللّه‌َ، ای یحاربون رسول اللّه [و اولیاء اللّه]«4» و محاربت اگر چه با خدای تعالی گفت در ظاهر آیت مراد رسول است و صحابه رسول و اولیاء خدای تعالی کقوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُؤذُون‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ«5» فَلَمّا آسَفُونا انتَقَمنا«7». وَ یَسعَون‌َ فِی الأَرض‌ِ فَساداً، اصل سعی اسراع در مشی باشد و در آیت معنی آن است که تعاطی فساد کنند و آن بر دست گیرند و کار بندند. و نصب «فسادا» محتمل است چند وجه را، یکی مفعول له، و یکی مصدری لا من لفظ الفعل کأنّه، وضع یسعون موضع یفسدون فسادا. و وجه سه‌ام«8» آن که مصدری باشد در جای حال و تقدیر اینکه بود که یسعون مفسدین فی الارض. و قوله: أَن یُقَتَّلُوا، در محل رفع است به خبر ابتدا و المعنی انّما جزاؤهم القتل و الصّلب، آنگه جزای ایشان در خور استحقاقشان باشد بحسب آن که کنند اگر قتل کنند و مرد کشند بباید کشتن ایشان را و اولیاء مقتول«9» نباشد که عفو کند ایشان را و ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، مر، لت و. (2). وز، تب، آج، مر، لت: لیث إبن سعله. (3). مر: استدن. (4). اساس، وز، مت: ندارد، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). سوره احزاب (33) آیه 57. (6). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (7). سوره زخرف (43) آیه 55. (8). تب، لب، مر: سیوم، آج: سؤم، لت: سیم. (9). مر را. صفحه : 357 اگر قتل کنند و سلب مرد کشند و مال ربایند بباید کشتن و بر دار کردن پس از آن که آنچه برده باشند باز استانید«1» عین آن یا بهاء آن و اگر مال ستانند و مرد نکشند حکم آن است که ایشان را دست و پای ببرند از خلاف یعنی دست راست و پای چپ و اگر راه بخوف دارد و مرد نکشد و مال نستاند بر او بیش از نفی نباشد اعنی از شهرش بیرون کنند اینکه مذهب ماست و روایت باقر و صادق است- علیهما السّلام- و قول عبد اللّه عبّاس و ابو مجلز و سعید جبیر و سدّی و قتاده و ربیع و ابراهیم. و ابو علی گفت و محمّد جریر طبری و از شافعی حکایت کرده‌اند که اگر مال ستانند مکابره«2» باید تا زنده«3» بردارش کنند و بعضی دگر گفتند امام مخیّر است از میان اینکه چهار چیز و اینکه قول حسن بصری است و سعید بن المسیّب و نخعی و مجاهد. و روایت و البی است از عبد اللّه عبّاس و به ظاهر آیت تمسّک کردند و آن که «او» تخییر را باشد آنگه در نفی خلاف کردند«4» عبد اللّه عبّاس گفت حکم نفی آن را که دست ندهد چون به دست آید بباید کشتن او را یا امام مطلق کند تا هر که او را بیند بکشدش بعضی دگر گفتند معنی آن است که او را از شهر خود به شهری دیگر رانند و اینکه قول سعید جبیر است و عمر عبد العزیز و مذهب شافعی است. و بعضی دگر گفتند معنی نفی حبس است یعنی او را محبوس بکنند و اینکه مذهب ابو حنیفه است و مذهب ما آن است که او را از بلاد اسلام برانند به هر شهر که شود بنویسند با اهل آن شهر تا او را مقام نکنند و برانندش تا آنگه که توبه کنند و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و انس مالک و مالک بن انس و حسن و سدّی [385- پ]
و ضحّاک و قتاده و سعید جبیر و ربیع انس و زهری. و روایتی دگر اصحاب ما«5» را آن است که در بلاد کفر نیز مقام ندهند او را و تمکین نکنند و اگر کافران او را جای کنند به ایشان محاربت کنند تا او را از بر خود برانند و اصل نفی طرد و ابعاد باشد و نفایة المتاع اینکه«6» متاع بد باشد که بیندازند و ----------------------------------- (1). وز، تب: استانند، آج، لب: باز دهند، مر: باز پس دهند. (2). لب: مکاره. (3). مر: زنده‌اش. (4). مر: کرد. (5). مر: اصحاب را، لت: ندارد. [.....]
(6). لت: آن. صفحه : 358 دور کنند و کذلک نفی الرّجل ولده و آن نفی که ضدّ اثبات است از اینکه جاست. و قال اوس بن حجر: ینفون عن طرق الکرام کما ینفی«1» المطارق ما یلی القرد و آن آب را که«2» زیر دلو بچکد آن را نفی‌ّ خوانند. قال الرّاجز: کأن‌ّ متنیه من النفی‌ّ مواقع الطّیر علی الصّفی‌ّ ذلِک‌َ لَهُم خِزی‌ٌ، اشارت است به آنچه رفت از قتل و صلب و قطع و نفی، گفت آن ایشان را خزی است در دنیا یعنی نکالی و وبالی یقال خزیت الرّجل اخزیه خزیا فهو مخزی‌ّ اذا نکّلت«3» به. و خزی نکال باشد و در جای عقوبت به کار دارند و خزی یخزی خزایة اذا استحیا و خزوته اخزوه خزوا اذا سسته قال لبید: اخزها بالبرّ للّه الاجل وَ لَهُم فِی الآخِرَةِ عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ«4»، و در آیت دلیل است بر بطلان قول آن کس که گفت حدود کفّارت گناه باشد برای آن که خدای تعالی در اینکه آیت جمع کرد بر اینکه محاربان حدود مختلف و عذاب قیامت. آنگه استثنا کرد از آن جمله تایبان را به شرط آن که توبه آنگه کنند که در چنگال امام گرفتار نشده باشند و محل‌ّ الّذین نصب است بر استثنا، و زجّاج گفت روا بود که محل‌ّ او رفع بود بر ابتدا و خبر او فاعلموا و اگر توبه آنگه کند«5» که در قبضه امام حاصل شود و گواهان بر او گواهی دهند عقوبت از او برنخیزد اعنی حدّ دنیا و اگر خدای از او صدق داند توبه او قبول کند آنگه خلاف کردند در آن که آن را که حد از او به توبه بیفکنند مشرک باشد یا مسلمان. حسن بصری و قتاده و مجاهد گفتند آیت مخصوص است به مشرکان دون مسلمانان، چه آن کس که اینکه معانی در حال کفر و شرک بکند آنگه اسلام آرد و هو ----------------------------------- (1). اساس و دیگر نسخه بدلها تنفی، با توجّه به فحوای کلام و ضبط مأخذ خبری تصحیح شد. (2). وز، تب، آج، لب، مر، لت از. (3). اساس، مت: نکلت له، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). وز، تب، آج، لب، مر، لت و ایشان را در آخرت عذابی باشد عظیم. (5). مر: کنند. صفحه : 359 قوله إِلَّا الَّذِین‌َ تابُوا اینکه عقوبات ساقط شود از او لقوله- علیه السّلام- الاسلام یجب‌ّ ما قبله. و بعضی دگر گفتند حد از او بیفتد به توبه به شرط آن که پیش از قدرت بر او باشد چنان که گفتیم آنچه حدّ خداست فامّا«1» آنچه از حقوق بنی آدم باشد چون خون و مال ساقط نشود و اینکه مذهب شافعی است و بعضی دگر گفتند همه از او ساقط شود از عقوبات الّا اگر چیزی باشد از آن مالها که او را بوده باشد بعینها که آن واجب باشد با خداوندش دادن یا خونی کرده باشد که«2» اولیاء خون طلب آن کنند و اینکه مذهب مالک است و اوزاعی و لیث بن سعد. و بعضی دگر گفتند اگر به زنهار آید«3» و توبه بکند توبه‌یش قبول کنند و امانش دهند و به هیچ چیز او را مؤاخذه نکنند از خون و مال و اینکه قول سدّی است. و شعبی روایت کرد که حارثة بن بدر در عهد امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- به محاربت بیرون آمد و خون ریخت و راه زد و مال ستد آنگه توبه بکرد و به زنهار آمد پیش از آن که به دست آوردند او را، بنزدیک حسن علی آمد و گفت شفاعت کن مرا بنزدیک امیر المؤمنین او قبول نکرد بنزدیک عبد اللّه جعفر شد او نیز قبول نکرد بنزدیک سعد بن قیس الهمدانی‌ّ آمد او قبول کرد«4» و به خانه خودش جای کرد«5» چون با امیر المؤمنین نماز بامداد بکرد گفت یا امیر المؤمنین جزای آن که محارب خدای«6» و پیغامبر باشد چیست! گفت آنچه خدای گفته است و آیت بخواند سعد گفت یا امیر المؤمنین و اگر توبه کند پیش«7» آن که او را بگیرد«8» گفت توبه او مقبول«9» باشد گفت یا امیر المؤمنین و اگر«10» حارثة بن بدر باشد گفت حکم همان است گفت یا امیر المؤمنین او به امان آمده است و توبه بکرد به اختیار خود او را امان هست! گفت بلی، گفت بفرمای تا بنویسند امیر المؤمنین بفرمود بنوشتند و او را امان داد. حارثه در ----------------------------------- (1). لت: و امّا. (2). لت چون. (3). اساس، مت: دید، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آج، لب: نکرد. (5). مر، لت: داد. (6). لت: خدا. (7). تب، مر از. (8). آج، لب، مر، لت: بگیرند. [.....]
(9). مر: قبول. (10). مر: اگر چه. صفحه : 360 اینکه معنی اینکه بیتها بگفت. الا ابلغا همدان امّا لقیتها علی النّأی لا یسلم عدوّ یعیبها لعمر ابیها ان‌ّ همدان یتّقی الا له و یقضی بالکتاب خطیبها و قوله فَاعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، در جای خبر الّذین است و تقدیر آن است فهو مغفور له مرحوم فاعلموا ذلک. یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‌َ وَ ابتَغُوا إِلَیه‌ِ الوَسِیلَةَ، خدای تعالی در اینکه آیت مؤمنان را فرمود تا از او بترسند و از معاصی او اجتناب کنند و از محارم او دور باشند و در موجبات عقاب او خوض نکنند وَ ابتَغُوا إِلَیه‌ِ الوَسِیلَةَ و فرمود ایشان را تا طلب وسیله کنند وسیله چیزی باشد که به او توسّل کنند و توصّل بکاری یقال توسّل الیه بکذا و توصّل و تسبّب و تذرّع، قال الشّاعر«1»: اذا غفل الواشون«2» عدنا لوصله و عاد التّصافی بیننا و الوسائل و قال رؤبة«3»: و النّاس ان فضّلتهم فضایلا کل‌ّ الینا یبتغی الوسائلا حسن بصری گفت وسیله قربت باشد. زید اسلم گفت وسیله محبّت باشد و معنی آن است که تحبّبوا الی اللّه«4»، بعضی مفسّران گفتند معنی آن است: اتّقوا اللّه، از خدای بترسید [386- ر]
و ترس او را سبب«5» سازی«6» و سبب وسیله. بعضی دگر«7» گفتند توسّل«8» و تسبّب کنید«9» به خدای به فعل طاعات و اجتناب معاصی و بعضی دگر گفتند توسّل به خدای تعالی به اجتناب محارم و مآثم. و باقر- علیه السّلام- گفت توسّل کنید«10» به خدای به طلب رضای او به آن که به قضای او رضا دهی«11» و بر بلیّت او صبر کنی و در سبیل او جهاد کنی. ----------------------------------- (2- 1). تب شعر. (3). اساس، مت: الوارشون، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). اساس و دیگر نسخه بدلها: تجیبون الی اللّه، با توجّه به لت و فحوای کلام تصحیح شد. (5). آج، لت قربت. (6). تب، مر: سازید. (7). مر: دیگر/ دگر. (8). مر: توصل. (10- 9). آج، لب، لت: کنی/ کنید. (11). تب، مر: دهید/ دهی. صفحه : 361 اصبغ نباته«1» روایت کند از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- که او گفت در بهشت دو لؤلؤ هست از قرار زمین تا به بطنان عرش یکی سپید«2» و یکی زرد در هر یکی هفتاد هزار«3» غرفه است آن که سپید«4» است وسیله محمّد و آل محمّد است و آن که زرد است وسیله ابراهیم خلیل و اهل البیت اوست و رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت از خدای برای من وسیله خواهی«5» که آن درجه است«6» در بهشت که جز یک بنده در نیابد و امید«7» می‌دارم که آن بنده من باشم. حمید طویل روایت کند از انس مالک که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت حجابی است میان بنده و خدای- جل‌ّ جلاله- یعنی رحمت و ثواب او و آن حجاب، علی بو طالب است چون بنده به او«8» توسّل کند حجاب بردارند میان بنده و خدای تعالی. ابو جعفر الباقر روایت کند از جابر عبد اللّه انصاری که او گفت ما«9» جماعت انصار فرزندان را بر علی بو طالب«10» عرض کردمانی هر که او را دوست داشتی دانستمانی که او حلال زاده است و هر که او را دشمن داشتی دانستمانی که حرام زاده است«11» و ما جماعت انصار هر گه ما را حاجت«12» بودی به رسول- علیه السّلام- علی را وسیله کردمانی تا حاجت من«13» روا کردی. زهری گفت بیمار شدم بیماری که از آن به هلاک نزدیک شدم با خویشتن اندیشه کردم که مرا به خدای تعالی وسیلتی باید در عهد خود از علی«14» حسین زین العابدین فاضلتر نشناختم او را گفتم یابن رسول اللّه، حال من اینکه است که تو می‌بینی اگر بر من صدقه کنی به دعایی که در اینکه عهد از تو گرامیتر بر خدای تعالی بنده نمی‌دانم مرا گفت کدام خواهی! من دعا کنم تا تو آمین گویی یا تو دعا کنی ----------------------------------- (1). مر: اصبغ بن نباته. (2). لب، مر: سفید. (3). آج، لب، مر، لت: هفتاد. [.....]
(4). آج، لب، مر: سفید. (5). تب، مر: خواهید. (6). وز، تب، آج، لب، مر، لت: درجه‌ای. (7). وز: اومید. (8). آج، مر: بدو. (9). وز: با. (10). وز: ابو طالب، مر: أبی طالب. (11). مر: نیست. (12). وز، آج، لب، مر، لت: حاجتی. (13). وز، تب، آج، لب، مر، لت: ما. (14). تب، مر: علی بن. صفحه : 362 من آمین گویم! گفتم یابن رسول اللّه تو دعا کنی و تو آمین گویی«1» و بر اثر آن من آمین گویم علی‌ّ بن الحسین- علیهما السّلام- دست برداشت و گفت بار خدایا پسر شهاب با من گریخته است و وسیله می‌سازد«2» مرا و پدران مرا به تو، خدای به حق‌ّ آن اخلاص که تو از پدران من دانی و الّا حاجات«3» او روا کنی و او را شفا دهی به برکت دعای من و روزی بر او فراخ کنی و قدر او در علم رفیع کنی. زهری گفت به آن خدایی که جانها به امر«4» اوست که پس از آن هرگز بیمار نشدم و دستم تنگ نشد و هیچ سختی نرسید مرا«5»، از آن وقت تا اکنون در راحت و آسایشم و امید می‌دارم که خدای تعالی مرا به رحمت بیامرزد«6» به دعاء زین العابدین علی‌ّ بن الحسین- علیهما السّلام- و قال بعضهم:«7» و اذا الرّجال توسّلوا بوسیلة فوسیلتی حبّی لآل محمّد اللّه طهّرهم بفضل نبیّه و ابان شیعتهم بطیب«8» المولد العلاء بن عبد الرحمن روایت کند از پدرش از ابو هریره که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت که چون خدای تعالی آدم را بیافرید و روح در او«9» دمید او از دست راست عرش بنگرید اشباحی و تماثیلی دید از نور به عدد پنج بعضی راکع و بعضی ساجد بر صورت او، گفت بار خدایا پیش از من کس را آفریده«10» بر صورت من! گفت نه گفت بار خدایا اینکه پنج شخص کیستند که من ایشان را بر صورت خود می‌بینم! گفت اینان پنج کس‌اند از نسل تو و لولاهم لما خلقتک و اگر نه اینانندی«11» من خود تو را نیافریدمی و نامهای ایشان از نامهای خود شکافتم و اگر نه اینانندی من آسمان و زمین و عرش و کرسی و بهشت و دوزخ و جن و انس نیافریدمی فانا المحمود و هذا محمّد و انا العالی و هذا علی‌ّ و انا الفاطر و هذه فاطمة و انا ذو الاحسان و هذا الحسن و ----------------------------------- (1). لت: گوی. (2). آج، لب، مر: می‌خواهد. (3). مر: حاجت. [.....]
(4). لت: به فرمان. (5). وز، تب، آج، لب، لت و. (6). وز، تب، مر، لت: و بر من رحمت کند، آج، لب: و مرا رحمت کند. (7). تب شعر. (8). وز: بطلب. (9). اساس: درو/ در او. (10). مر: آفریده‌ای، لت: آفریده. (11). مر: اینان بودندی. صفحه : 363 الله‌انا المحسن و هذا الحسین} ، به عزّت و جلال من که هیچ بنده نباشد که پیش من آید و چند دانه سپند«1» بغض اینان در دل دارد و الّا به دوزخش برم«2» و باک ندارد«3». ای آدم اینان صفوت منند از خلق من. به اینان نجات دهم و به اینان هلاک کنم چون تو را به من حاجتی باشد به اینان توسّل کن و اینان را وسیله و شفاعت ساز به من، پس رسول- علیه السّلام- گفت ما سفینه نجات‌ایم هر که در او نشیند نجات یابد و هر که از آن بگردد هلاک شود هر که را به خدای«4» حاجتی باشد باید که به ما توسّل کند به خدای تعالی و شاعر گوید«5»: یا خمسة ما کان یأتی بیتهم«6» جبرئیل الّا بالکتاب المنزل [فبذکرکم]«7» بین العباد تشرّفی و بحبّکم یوم المعاد توسّلی و صاحب رحمه اللّه نقش نگین خود اینکه بیت کرد. علی اللّه توکّلت و بالخمس توسّلت«8» و دیگری گفت«9»: علی اللّه فی کل‌ّ الامور توکّلی و بالخمس اصحاب العباء توسّلی ابو هارون العبدی‌ّ روایت کند«10» از ابو سعید الخدری‌ّ که رسول- صلّی اللّه علیه و«11» آله- گفت چون از خدای چیزی خواهی«12» برای من وسیله بخواهی«13» از خدای تعالی ما گفتیم ای«14» رسول اللّه وسیله چه باشد! گفت آن درجه من است [386- پ]
در بهشت و آن هزار پایه است میان اینکه پایه«15» و«16» آن پایه تاختن اسپی نیک«17» روست یک ماهه، یک پایه از جوهر است و یکی از زبرجد«18» یکی از یاقوت«19» یکی از زر و یکی از سیم ----------------------------------- (1). وز، تب، آج، لب، مر: سپند دانه، لت: سپندان دانه. (2). لت: فرستم. (3). وز، تب، آج، لب، مر: ندارم. (4). آج، لب: خدا. (9- 8- 5). تب شعر. (6). وز، آج، لب، مر: بینهم. [.....]
(7). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (10). مر: کرد. (11). وز، تب علی. (12). مر، لت: خواهید. (13). مر، لت: بخواهید. (14). مر: یا . (15). لب: ثا. (16). وز، تب، آج، لب، مر، لت؟ تا. (17). مر: نیز. (18). وز: دو. (19). وز، تب، آج، لب، مر، لت و. صفحه : 364 و همچنین روز قیامت بیارند و در میان درجات پیغامبران بنهند آن درجه [در]«1» درجات ایشان چنان باشد که ماه در میان ستارگان«2» هیچ پیغامبری و صدّیقی و شهیدی بنماند و الّا گوید خنک آن را که اینکه درجه اوست«3» ندا در آید از قبل خدای تعالی اینکه درجه محمّد است. آنگه من در آیم حلّه از نور پوشیده و تاج کرامت بر سر نهاده و علی‌ّ بن ابی طالب پیش من ایستاده و لواء حمد«4» به دست گرفته بر وی نوشته لا اله الّا اللّه، المفلحون هم الفائزون چون به پیغامبران بگذریم گویند اینکه دو فرشته مقرّبند که ما اینان را نمی‌شناسیم و چون به فرشتگان بگذریم گویند اینکه دو پیغمبر مرسلند و من بیایم و بر مرتبه خود بنشینم و علی از من به یک درجه فروتر نشیند«5» هیچ پیغامبری و صدّیقی و شهیدی نماند و الّا گویند: طوبی لهذین العبدین ما اکرمهما علی اللّه. ندا اید از قبل خدای تعالی چنان که همه خلائق بشنوند 6» هذا حبیبی محمّد و هذا ولیّی علی‌ّ طوبی لمن احبّهما« و ویل لمن ابغضهما ، آنگه گفت یا علی هیچ کس نباشد از دوستان تو که اینکه شنود و الّا از اینکه حدیث بیاساید و رویش سپید«7» شود و دلش شادمان شود و هیچ کس نماند از آنان که با تو دشمنی دارد«8» که اینکه بشنود«9» و الّا رویش سیاه شود و پایهایش مضطرب شود ما در اینکه باشیم«10» دو فرشته می‌آیند«11» یکی رضوان خازن بهشت و یکی مالک خازن دوزخ. رضوان گوید: السّلام علیک یا احمد من گویم علیک السّلام تو کیستی که رویت چنین نکوست و بویت چنین خوش است! گوید من رضوانم خازن بهشت خدای تعالی کلیدهای بهشت به تو فرستاده است تا آن کس«12» به بهشت رود که، تو خواهی. من گویم پذرفتم«13» و خدای را شکر کردم آنگه بستانم و به برادرم علی ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (2). لب: ستارگان. (3). آج، لب، مر: باشد. [.....]
(4). وز، لب: احمد. (5). وز، تب، آج، لب، لت: بنشیند. (6). آج، لب: احببهما. (7). آج، لب، مر: سفید. (8). تب: دارند. (9). تب: بشنوند. (10). تب، آج، لب، مر که. (11). مر: بیایند. (12). اساس که، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (13). لب، مر: پذیرفتم. صفحه : 365 بو طالب«1» دهم آنگه مالک فراز آید و سلام کند و من جواب دهم و گویم چه فرشته‌ای که صورتت هائل است و دیدنت ترساننده گوید من مالکم«2» خازن دوزخ، خدای تعالی کلیدهای دوزخ پیش تو فرستاده است تا در دوزخ آن کس شود که، تو خواهی، من بستانم و شکرگزارم«3» و به علی بو طالب«4» دهم، ایشان برگردند و علی بیاید کلیدهای بهشت و دوزخ به دست گرفته بیاید و بر کنار دوزخ بایستد و دوزخ زفیر«5» می‌کند و شرر می‌اندازد علی زمام او به دست گیرد دوزخ گوید: جز یا علی‌ّ فان‌ّ نورک اطفأ لهبی بگذر که نور تو درفش من بنشاند او گوید بیارام ای دوزخ. آنگه مقاسمت«6» کند گوید: یا نار هذا لی و هذا لک، اینکه مرا و آن تو را خذیه فانّه من اعدائی و ذریه فانّه من اولیائی ، آن را بگیر که از دشمنان من است و اینکه را دست بدار که از دوستان من است. آنگه گفت دوزخ علی را مطیع‌تر«7» باشد از آن که بنده مطیع خداوندش را، چنان که او خواهد و اشارت کند«8» دوزخ می‌گیرد و رها می‌کند از چپ و راست و صاحب گوید: ابا حسن لو أن‌ّ حبّک مدخلی جهنّم کان الفوز عندی جحیمها و کیف یخاف النّار من کان موقنا بأن‌ّ امیر المؤمنین قسیمها وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِه‌ِ، امرست«9» از خدای تعالی به مجاهده و جهاد در راه او برای آن که آنچه به آن توسّل کنند و آن را وسیله سازند یکی جهاد است و جهاد به انواع باشد به دل و دست و زبان و تیغ و بیان کردیم که فرض بر کفایت است. لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ، و الفلاح الظّفر و البقاء تا همانا ظفر یابید«10» و بیان کردیم که لعل‌ّ به معنی لام کی است ای افعلوا و غرضکم الفلاح و آنچه ما اختیار کردیم آن ----------------------------------- (1). تب: علی بن ابی طالب، مر: علی ابو طالب. (2). آج، لب، مر: مالک. (3). اساس، وز، تب، لب، مر، مت: گذارم، با توجّه به آج تصحیح شد. (4). مر: علی ابو طالب. [.....]
(5). لب: زهیر، مر: ضمیر. (6). وز: مقاسمه‌ای. (7). اساس، وز، مت: مطیع تو، با توجّه به تب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). تب: چند صفحه افتادگی دارد. (9). اساس، مت: او، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). آج، لب، مر، لت: یابی/ یابید. صفحه : 366 است که لعل‌ّ بر موضوع«1» خود است و معنی ترجّی در او حاصل است برای آن که قطع نیست مکلّف را که عمل او بر وجهی واقع آمده است که به موقع قبول است و بر آن ثواب واجب شده است پس شک راجع با مکلّف است نه با مکلّف. قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَو أَن‌َّ لَهُم ما فِی الأَرض‌ِ جَمِیعاً- الآیة، خدای تعالی خبر داد در اینکه آیت که اگر هر چه در زمین هست از مالک«2» و ملک فردای قیامت کافران را باشد و هم چندان با آن مضاف باشد و ایشان فدیه کنند تا از عذاب دوزخ برهند از ایشان قبول نکنند و نستانند و عذاب از ایشان برندارند. انس مالک روایت کند که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت روز قیامت کافر را گویند اگر ملک دنیا تو را بودی فدایت«3» کردیت«4» تا از اینکه عذاب نجات بودی تو را! گوید آری، گویند از تو دون اینکه خواستند و کم از اینکه اجابت نکردی [إن‌ّ]«5» با اسم موصول که «الّذین» است و ما«6» بعد او که صله اوست در محل‌ّ رفع است به ابتدا و لو«7» به آنچه از پس اوست از «ان‌ّ» و اسم و خبر و آنچه بر او عطف است من قوله و مثله معه و آنچه لام غرض در او شده است و آنچه جواب اوست من قوله: ما تُقُبِّل‌َ مِنهُم، جمله در جای خبر مبتدا است. امّا قوله وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ و او شاید که حال باشد و معنی آن که اینکه نفی [387- ر]
قبول فدیه در حالی باشد که ایشان را عذابی الیم دردناک بود و شاید که واو عطف باشد و جمله بود«8» معطوف بر جمله اوّل از مبتدا و خبر و تقدیر اینکه بود ان‌ّ الکافرین مؤبّدون فی العذاب و عذابهم الیم. یُرِیدُون‌َ أَن یَخرُجُوا مِن‌َ النّارِ، خواهند تا از دوزخ به در آیند. در اینکه سه قول گفتند: یکی آن که ارادت به معنی شهوت«9» است بر سبیل مجاز، یعنی آرزو باشد ایشان را که از دوزخ بیرون آیند و قول دوم«10» آن که به معنی تمنّاست یعنی تمنّا کنند ----------------------------------- (1). مر، لت: موضع. (2). وز، تب، آج، لب، مر، لت: مال. (3). وز، آج، لب: فدا. (4). مر: می‌کردی، لت: کردی. (5). اساس، مت: ندارد، از وز افزوده شد. (6). اساس. امّا، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). اساس: او، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). اساس: بوا، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(9). اساس: شهوت، با توجّه به آج تصحیح شد. (10). امر: دویم. صفحه : 367 و تمنّا محال شاید کردن. سه‌ام«1» آن که به معنی یکادون باشد چنان که گفت جِداراً یُرِیدُ أَن یَنقَض‌َّ«2» دیواری که بخواست«3» افتادن و اینکه بر سبیل مبالغه باشد یعنی چون درفش و لهب آتش بلند بر آید نزدیک آن باشد که ایشان را براندازد و به آن ماند که ایشان بیرون خواهند آمدن. و قول چهارم در اینکه آن است که خدای تعالی بفرماید تا دری از دوزخ در بهشت گشایند«4» و دوزخیان بنگرند دری گشاده بینند و خزنه قصد کنند و از ایشان تغافل کنند ایشان گمان برند«5» که خزنه غافل‌اند فرصتی شناسند آن را بشتابند و تاختن کنند بر سر یکدیگر می‌افتند تا به آن در رسند«6» بمشقّت و صعوبت چون خواهند که پای در او نهند در پیش ایشان ببندند فذلک قوله: اللّه‌ُ یَستَهزِئ‌ُ بِهِم«7» و قوله: فَالیَوم‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا مِن‌َ الکُفّارِ یَضحَکُون‌َ«8». وَ ما هُم بِخارِجِین‌َ مِنها، و ایشان از آن جا بیرون نیایند و ایشان را عذابی بود مقیم دایم. و روایت کردند که نافع بن الازرق عبد اللّه عبّاس را گفت ای کور چشم کور دل؟ چگونه می‌گویی که اهل دوزخ از دوزخ بیایند! و خدای تعالی می‌گوید: وَ ما هُم بِخارِجِین‌َ مِنها گفت: ای ابله اوّل آیت برنخوانی که در حق‌ّ کافران است. قوله- عزّ و علا:

[سوره المائدة (5): آیات 38 تا 45]

[اشاره]

وَ السّارِق‌ُ وَ السّارِقَةُ فَاقطَعُوا أَیدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِن‌َ اللّه‌ِ وَ اللّه‌ُ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ (38) فَمَن تاب‌َ مِن بَعدِ ظُلمِه‌ِ وَ أَصلَح‌َ فَإِن‌َّ اللّه‌َ یَتُوب‌ُ عَلَیه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (39) أَ لَم تَعلَم أَن‌َّ اللّه‌َ لَه‌ُ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ یُعَذِّب‌ُ مَن یَشاءُ وَ یَغفِرُ لِمَن یَشاءُ وَ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (40) یا أَیُّهَا الرَّسُول‌ُ لا یَحزُنک‌َ الَّذِین‌َ یُسارِعُون‌َ فِی الکُفرِ مِن‌َ الَّذِین‌َ قالُوا آمَنّا بِأَفواهِهِم وَ لَم تُؤمِن قُلُوبُهُم وَ مِن‌َ الَّذِین‌َ هادُوا سَمّاعُون‌َ لِلکَذِب‌ِ سَمّاعُون‌َ لِقَوم‌ٍ آخَرِین‌َ لَم یَأتُوک‌َ یُحَرِّفُون‌َ الکَلِم‌َ مِن بَعدِ مَواضِعِه‌ِ یَقُولُون‌َ إِن أُوتِیتُم هذا فَخُذُوه‌ُ وَ إِن لَم تُؤتَوه‌ُ فَاحذَرُوا وَ مَن یُرِدِ اللّه‌ُ فِتنَتَه‌ُ فَلَن تَملِک‌َ لَه‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ شَیئاً أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ لَم یُرِدِ اللّه‌ُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُم لَهُم فِی الدُّنیا خِزی‌ٌ وَ لَهُم فِی الآخِرَةِ عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ (41) سَمّاعُون‌َ لِلکَذِب‌ِ أَکّالُون‌َ لِلسُّحت‌ِ فَإِن جاؤُک‌َ فَاحکُم بَینَهُم أَو أَعرِض عَنهُم وَ إِن تُعرِض عَنهُم فَلَن یَضُرُّوک‌َ شَیئاً وَ إِن حَکَمت‌َ فَاحکُم بَینَهُم بِالقِسطِ إِن‌َّ اللّه‌َ یُحِب‌ُّ المُقسِطِین‌َ (42) وَ کَیف‌َ یُحَکِّمُونَک‌َ وَ عِندَهُم‌ُ التَّوراةُ فِیها حُکم‌ُ اللّه‌ِ ثُم‌َّ یَتَوَلَّون‌َ مِن بَعدِ ذلِک‌َ وَ ما أُولئِک‌َ بِالمُؤمِنِین‌َ (43) إِنّا أَنزَلنَا التَّوراةَ فِیها هُدی‌ً وَ نُورٌ یَحکُم‌ُ بِهَا النَّبِیُّون‌َ الَّذِین‌َ أَسلَمُوا لِلَّذِین‌َ هادُوا وَ الرَّبّانِیُّون‌َ وَ الأَحبارُ بِمَا استُحفِظُوا مِن کِتاب‌ِ اللّه‌ِ وَ کانُوا عَلَیه‌ِ شُهَداءَ فَلا تَخشَوُا النّاس‌َ وَ اخشَون‌ِ وَ لا تَشتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلاً وَ مَن لَم یَحکُم بِما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الکافِرُون‌َ (44) وَ کَتَبنا عَلَیهِم فِیها أَن‌َّ النَّفس‌َ بِالنَّفس‌ِ وَ العَین‌َ بِالعَین‌ِ وَ الأَنف‌َ بِالأَنف‌ِ وَ الأُذُن‌َ بِالأُذُن‌ِ وَ السِّن‌َّ بِالسِّن‌ِّ وَ الجُرُوح‌َ قِصاص‌ٌ فَمَن تَصَدَّق‌َ بِه‌ِ فَهُوَ کَفّارَةٌ لَه‌ُ وَ مَن لَم یَحکُم بِما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الظّالِمُون‌َ (45) «9»

[ترجمه]

مرد دزد و زن دزد را ببرید دستهای ایشان را«10» پاداش به آنچه کرده باشند«11» از خدای و خدا غالب و محکم کار است. هر که توبه کند پس از بیدادیش و نیکوئی کند خدای توبه بپذیرد بر او که خدای مهربان«12» و بخشاینده است. ----------------------------------- (1). آج: سؤم، لب: سیوم، مر، لت: سیم. (2). آج، لب فاقامه. (3). آج، لب: نجاست. (4). لب، مر: بگشایند، لت: در گشایند. (5). مر: کننده. (6). آج، لب، مر: رسند. (7). سوره بقره (2) آیه 15. (8). سوره مطفّفین (83) آیه 34. (9). آج، لب و در آنچه فرض گردانیده‌اند بر شما. (10). اساس، وز، مت: دستهایتان، با توجّه به آج تصحیح شد. (11). آج، لب: اندوختند. (12). وز، آج، لب، لت: آمرزگار. [.....]
صفحه : 368 «1» ندانی که خدای راست پادشاهی آسمانها و زمین عذاب کند آن را که خواهد و بیامرزد آن را که خواهد و خدای بر همه چیزی قادر«2» است. ای پیغامبر دژم مکناد تو را آنان که می‌شتابند در کفر از آنان که گفتند ایمان آوردیم به دهنشان«3» و ایمان نیاورده دلهاشان و از آنان که جهود شدند شنوندگان دروغند شنوندگان گروهی دیگر را که نیامدند به تو می‌بگردانند سخنها از پس جایگاهش«4» می‌گویند اگر به شما دهند اینکه بستانید«5» آن را و اگر ندهند آن را شما حذر کنید و هر که بخواهد خدای آزمایش او هلاک او تو قادر نباشی او را از خدای چیزی آن«6» آنانند که نخواست خدا که پاک کند دلهایشان ایشان را در دنیا نکال است و ایشان را در آخرت عذابی بزرگ. [387- پ]
شنوندگانند دروغ را خورندگانند حرام را اگر آیند به تو حکم کن میان ایشان یا بر گرد از ایشان و اگر بر گردی از ایشان زیان نکنند تو را چیزی و اگر حکم کنید حکم کن میان ایشان براستی خدای تعالی دوست دارد [داد]«7» دهندگان را. ----------------------------------- (1). لت ای. (2). وز، آج، لب، لت: توانا. (3). وز، لت: دهنهاشان، آج، لب: دهنهای ایشان. (4). وز، لت: جایگاههایش. (5). لت: پس ستانید. (6). وز، آج، لب، لت: ایشان. (7). اساس: ندارد، از لت افزوده شد. صفحه : 369 چگونه حاکم کنند تو را و بنزدیک [ایشان]«1» توریت هست در آن جا حکم خدای است پس می‌برگردند از پس از آن و نیستند ایشان گرویده«2». ما بفرستادیم توریت در آن جا بیان«3» است و روشنائی و حکم کنند به آن پیغامبران که اسلام آوردند برای آنانی که جهوداند و عالمان و دانایان به آنچه ایشان را نگهبان«4» کرده‌اند از کتاب خدای و بودند بر آن گواهان و مترسید از مردمان و از من بترسید بدل«5» مکنید به آیتهای من بهای اندک و هر که حکم نکند به آنچه فرستاد خدای ایشان کافرانند. و نوشتیم«6» بر ایشان در آن جا که تن به تن و چشم به چشم و بینی به بینی و گوش به گوش و دندان به دندان و جراحتها و قصاص هر که صدقه کند به آن، آن کفّارتی باشد او را و هر که حکم نکند او را به آنچه فرستاد خدای ایشان بیدادکارانند. قوله: وَ السّارِق‌ُ وَ السّارِقَةُ- الآیة، سیبویه گفت نصب«7» اینکه جا در عربیت بهتر باشد و کذلک و قوله: الزّانِیَةُ وَ الزّانِی«8». و در شاذ عیسی بن عمر«9» به نصب خواند و ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از لت افزوده شد. (2). لت: گرونده. (3). آج، لب: راه راست. (4). اساس، وز، مت: نگه‌بان، آج، لب: طلب نگاه داشت، لت: نگاه داشته‌اند. (5). اساس، وز: بل که، با توجه به مت تصحیح شد. (6). آج، لب: فرض گردانیدیم. (7). اساس، وز، مت: نصیب، با توجّه به دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(8). سوره نور (24) آیه 2. (9). آج، لب، مر: عیسی بن عمرو. صفحه : 370 اینکه خلاف آن است که قراء بر اویند«1» و رفع او بر ابتداست و خبر او فاقطعوا است و فا برای آن آورد که کلام متضمّن است به معنی شرط و جزا و التّقدیر فمن سرق فاقطعوا. و ظاهر آیت اقتضاء وجوب قطع می‌کند بر هر سارقی«2» برای آن که لام استغراق جنس راست عند من قال بالعموم، و آیت مجمل است هم در حق‌ّ سارق و هم در معنی ید، و بیان آن در سنّت و شریعت است و در مصحف عبد اللّه بن مسعود اینکه است و السّارقون و السّارقات فاقطعوا ایمانهما«3». امّا آن نصاب که در او قطع واجب باشد در او شش قول گفتند«4» یک قول آن است که دانگ و نیم باشد و اینکه مذهب ماست و مذهب شافعی و اوزاعی لقوله- علیه السّلام- القطع فی ربع دینار قول دیگر سه درم و آن قیمت سپری«5» باشد و اینکه مذهب مالک انس است سه‌ام«6» پنج درم و اینکه اختیار ابو علی است. و خبری روایت کرد از امیر المؤمنین علی (ع) و عمر خطّاب«7» است که ایشان گفتند: لا یقطع الخمس الّا فی خمسة دراهم. قول چهارم حسن بصری گفت در یک درم قطع باید کردن که آنچه کم از آن است کم بود. قول پنجم ده درم و آن مذهب ابو حنیفه است و اصحابش. و خبری روایت کردند«8» که رسول- علیه السّلام- گفت دزد را قطع دست در قیمت سپری باشد و قیمت سپری در عهد رسول- علیه السّلام- دیناری بود یا ده درم. قول ششم اصحاب ظاهر گفتند در اندک و بسیار قطع واجب آید و اینکه مذهب عبد اللّه زبیر است. و قطع، شرط«9» آن است که سارق آنچه برد از حرز برد و حدّ حرز بنزدیک ما اعتبار آن به عادت کنند هر چیزی را در خور خود حرزی باشد و اصحاب ما حدّش به آن نهادند که جای باشد که کس را نبود که در آن جا شود بی اذن او. ----------------------------------- (1). اساس، مت: قرآن بروانید، چون معنای محصّلی نداشت با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). مر: سارق. (3). آج، لب. ایدیهما. (4). وز، آج، لب، لت: گفته‌اند. (5). اساس، وز، مت: سری، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). آج، لب، مر: سیوم. (7). اساس، مت: خبر، وز: خطر با توجّه به مر تصحیح شد. (8). آج، لب، مر، لت: کرد. (9). وز، آج، لب، مر، لت: شرط قطع. صفحه : 371 ابو علی‌ّ الجبّائی گفت حرز، سرای یا خانه در بسته باشد به شرط آن را«1» حافظی و نگهبانی باشد و هر که او چیزی ببرد، نه از حرزی، قطع واجب نیست او را. رمّانی گفت او را بر مجاز، سارق خوانند چون نه از حرز برد چنان که گویند: «سرق بیتا او کلمة». داود گفت: علی کل‌ّ حال قطع واجب بود سواء اگر«2» از حرز بود«3» و اگر نه از حرز بود«4». امّا کیفیّت قطع در او خلاف کردند: به نزدیک ما چهار انگشت باید بریدن، از بن و کف دست رها باید کردن [388- ر]
و یک انگشت و آن مهین باشد و اینکه مذهب امیر المؤمنین علی است. و بیشتر فقها گفتند از بند دست باید بریدن، و خوارج گفتند از دوش باید بریدن از کتف چنان که دوش نیز مقطوع باشد امّا قطع پای هم چهار انگشت باید بریدن و نیمه پا و پاشنه رها باید کردن و انگشت مهین و دلیل بر صحّت قول ما از اینکه اقوال آن است که آنچه ما گفتیم اجماع است و آنچه دیگران گفتند خلاف است در آن و اگر بر ظاهر حمل کنند از کتف باید بریدن و اینکه قول منقرض است و نیز اجماع طایفت است«5». و دگر آن که خدای تعالی انگشتان را ید خواند فی قوله: فَوَیل‌ٌ لِلَّذِین‌َ یَکتُبُون‌َ الکِتاب‌َ بِأَیدِیهِم«6»، امّا سارق اگر پس از آن که دستش بریده باشند معاودت کند با«7» دردی دست چپش باید بریدن [ یا نه در او خلاف کردند اهل کوفه گفتند نباید قطع کردن او را و عطا گفت: دست چپش بباید بریدن و جمله فقها گفتند پای چپش بباید بریدن]«8» و مذهب ما چنین است اگر دگر بار«9» معاودت کند ----------------------------------- (1). مر: او را. (2). لت: اگر چه. (3). وز، آج، لب، مر: برد. [.....]
(4). آج، لب: برد. (5). مر: طایف است. (6). سوره بقره (2) آیه 79. (7). اساس: یا ، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). اساس، افتادگی دارد، از وز افزوده شد. (9). مر: به او، لت: باره. صفحه : 372 در زندانش باید کردن مخلّد تا آن جا محبوس باشد تا به مردن و اگر در زندان دزدی کند و چیزی بدزدد و از حرزی که نصاب قطع باشد بباید کشتن او را در بار چهارم. و جمله فقها خلاف کردند و گفتند بر او کشتن نیست تعزیرش باید کردن. و چون دانگ نیم یا «1» آنچه قیمت او باشد از درم و جامه و متاع و هر جنس که باشد از خوردنی و میوه بدزدد از حرز بر او قطع باشد و مذهب شافعی هم، چنین است. و ابو حنیفه گفت در میوه و آنچه به نهادن تباه شود قطع نباشد اگر اینکه نصاب زر«2» مضروب منقوش باشد قطع باید کردن او را و به نزدیک شافعی هم، چنین است و اگر زرساو باشد از معدن گرفته«3» که به گداختن و اصلاح محتاج باشد بر او قطع نباشد و اگر زر خالص بود قطع واجب باشد به نزدیک«4» ما. و شافعی را دو قول است در او، اگر چیزی از حرزی بر باید نه بر وجه سرقت بر او قطع نباشد به نزدیک«5» ما و مذهب ابو حنیفه و شافعی و مالک هم اینکه است و احمد حنبل گفت بر او قطع باشد چون سه کس نقب زنند و متاعی یا زری بیرون آرند و چندان باشد که نصیب هر یکی نصابی برسد یا بیشتر همه را دست بباید بریدن بلا خلاف«6» از میان ما و ابو حنیفه و شافعی. مالک گفت: اگر متاعی گران باشد، قطع«7» واجب آید. و الّا نیاید و اگر سه کس نقبی کنند و هر یکی از ایشان چیزی برگیرد و بیرون آرد از حرز هر که گرفته او نصاب ربع باشد قطع کنند او را و آن را که نباشد قطع نکنند و مذهب شافعی و مالک هم اینکه است. و ابو حنیفه گفت هم«8» بر هم نهادن و قیمت کردن آنگه قسمت کردن میان هر سه، اگر هر یکی را نصابی برسد قطع باید کردن و اگر نرسد قطع نباید کردن اگر سه کس نقبی کنند و متاعی جمع کنند و ببندند و یکی از ایشان از حرز بیرون ----------------------------------- (1). لب: و. (2). اساس، وز: در، با توجّه به لب، و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). مر باشد. (5- 4). مر: به نزد. (6). اساس: بلا خوف، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). مر کنند آن را. (8). وز و دیگر نسخه بدلها: همه. صفحه : 373 آرد قطع بر آن کس واجب بود که بیرون آرد دون دیگران و شافعی و مالک هم اینکه گفتند. و ابو حنیفه گفت قیمت«1» باید کردن«2» بر هر سه اگر به نصاب رسد قطع کنند و الّا نکنند اگر دو کس نقبی کنند و یکی در رود و متاعی برگیرد و متاعی برگیرد و بیرون دهد از حرز اعنی بیرون اندازد و همکار او از او بستاند بیرون حرز و یا به دست او دهد دست از حرز بیرون کرده و رفیق از او بستاند قطع بر آن کس واجب آید که داخل حرز بود دون آن که خارج بود و شافعی هم اینکه گفت. و ابو حنیفه گفت بر هیچ دو قطع نباشد و فقها هم اینکه گفتند جز ابو یوسف که او گفت قطع نباشد بر او چنان که اگر بزرگ باشد اگر آزادی کوچک را بدزدد بر او قطع نباشد و فقها هم اینکه گفتند مگر مالک که او گفت قطع باشد بر او و اصحاب ما اینکه قول گفتند هم در یک روایت اگر دفتری«3» بدزدد جامع یا از کتب فقه و ادب«4» و کلام [و]«5» شعر و قیمت آن به نصاب قطع باشد قطع بود بر او. و بنزدیک ما و بنزدیک شافعی و بنزدیک ابو حنیفه بر او قطع نباشد اگر چیزی بدزدد که در او قطع واجب بود یا چیزی دگر که بر او قطع نبود چنان که مسینه‌ای«6» که آب در او باشد یا مشربه سیمین که در او پاره‌ای شیر باشد یا دیگی قیمتی که در او پاره خوردنی«7» باشد بر او قطع بود بنزدیک«8» ما [و]«9» شافعی و بنزدیک ابو حنیفه قطع نباشد بر او«10» هر که از جامه کعبه چیزی بدزدد به مقدار آن که قیمتش به نصاب قطع رسد بر او قطع بود بنزدیک ما و بنزدیک ابو حنیفه نباشد اگر بنده«11» دزدی کند و به مقدار نصابی یا بیشتر بدزدد بر او قطع بود چنان که بر آزاد. و شافعی هم اینکه گفت و ----------------------------------- (1). آج، لب، مر: قسمت. [.....]
(2). لت قسمت کردن. (3). اساس، مت: دختری، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آج: ادب فقه، لب: آداب فقه. (9- 5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). لب: مسین. (7). اساس، وز، مت: خردی، آج، خردنی، با توجّه به لب و دیگر نسخه‌ها تصحیح شد. (8). مر: به نزد. (10). وز و. (11). آج، مر: بنده‌ای. صفحه : 374 گفت بر اینکه اجماع صحابه است و ابو حنیفه گفت بر او قطع نباشد. بنزدیک ما آن کس که از«1» سالها قحط چیزی از طعام بدزدد و اگر چه نصاب باشد یا بالای آن و در حرز باشد بر او قطع نبود و اگر گران باشد و یا بند و به دست آید بر او قطع نباشد. نبّاش را قطع واجب آید چون کفن از گور بیرون آرد قیمت او«2» نصابی باشد و اینکه قول عبد اللّه زبیر است [388- پ]
و عمر عبد العزیز و حسن بصری و ابراهیم نخعی و حمّاد بن ابی سلیمان و ربیعه. و مذهب شافعی آن است و مالک و عثمان بتّی و ابو یوسف و احمد و اسحاق و مذهب ابو حنیفه و محمّد و اوزاعی و ثوری آن است که بر او قطع نباشد برای آن که گور حرز نیست چون چیزی وقف از حرزی بدزدد چون دفتری و پرده و مانند آن و به نصاب رسد بر او قطع بود. و شافعی را در او دو قول است بناء علی قولیه فی انتقال الوقف یکی آن که بر او قطع باشد و دگر آن که نباشد حکم سرقت به اقرار سارق ثابت شود که دو بار بر خود اقرار دهد و به یک بار ثابت نشود و اینکه قول إبن ابی لیلی است و إبن شبرمه و ابو یوسف و زفر و احمد و اسحاق و ابو حنیفه و شافعی و مالک گفتند ثابت شود به یک بار چون بر خویشتن به دزدی اقرار دهد«3» دو بار قطع واجب شود بر او. آنگه رجوع کند و از آن باز آید قطع بر خیزد از او و بنزدیک ما و بیشتر فقها و إبن ابی لیلی گفت قطع از او برنخیزد چون چیزی بدزدد و قطع واجب آید و قطع کنند او را آنچه دزدیده باشد اگر عین آن«4» بر جای باشد باز گیرند از او و اگر بر جای نباشد تابان«5» بستانند از او و اینکه مذهب حسن بصری است و نخعی و زهری و اوزاعی و لیث و شافعی و إبن شبرمه و احمد حنبل سواء اگر مرد«6» درویش باشد یا توانگر و ابو حنیفه گفت جمع نکنم بر او قطع و غرامت. اگر بنده از مال خداوند نصابی بدزدد بر او قطع نباشد عند جمیع الفقهاء، و داود گفت بر او قطع باشد اگر پدر از مال فرزند چیزی بدزدد بر او قطع نباشد به ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، مر، لت: در. (2). آج، لب: آن. (3). لت: کند. (4). لت: از او. (5). مر، لت: تاوان. [.....]
(6). لت: چه. صفحه : 375 اجماع مگر داود که خلاف کرد و اگر فرزند از مال مادر و پدر«1» چیزی بدزدد بر او قطع باشد بنزدیک ما و جمله فقها گفتند بر او قطع نباشد. اگر زن از شوهر یا شوهر از زن چیزی بدزدد و از حرز بر او قطع باشد و مالک«2» هم اینکه گفت و شافعی را دو قول است یکی چنان«3» که ما گفتیم و آن اختیار مزنی است و قول دیگر آن که بر او قطع نباشد و اینکه مذهب ابو حنیفه است. اگر مادر از مال فرزند چیزی بدزدد به«4» او قطع باشد بنزدیک ما و بنزدیک«5» جمله فقها خلاف کردند و حکم دگر اقارب حکم اجانب باشد در اینکه باب که قطع واجب بود«6» بر ایشان چون از مال یکدیگر«7» چیزی بدزدند آن که از بیت المال و غنیمت چیزی بدزدد پیش از آن که نصیب او باشد بر او قطع بود«8» و جمله فقها خلاف کردند. و هر که از گریبان و آستین پیرهن بالا چیزی ببرد بر او قطع نباشد چه آن هر دو حرز نیست و اگر از گریبان و آستین زیرین«9» بود بر او قطع باشد که آن حرز است و جمله فقها گفتند بر او قطع باشد و فرق نکردند. چون بنده بر خویشتن اقرار دهد به دزدی قبول اقرارش نکنند«10» [و قطع نکنند او را برای آن که آن اقرار است]«11» علی حق‌ّ الغیر و نیز بر قتل، اقرار او قبول نکنند و جمله فقها گفتند قطع یا قتل بر او واجب بود. قوله: فَاقطَعُوا أَیدِیَهُما، لغت فصیحتر آن است که چون مضاف با دو کس باشد جمع کنند مضاف را برای آن گفت ایدیهما و نگفت یدهما و یدیهما و آن نیز روا باشد قال الشّاعر و جمع بین اللّغتین: هراهما مثل ظهور التّرسین و قوله: جَزاءً بِما کَسَبا، نصب او بر مفعول له باشد و کذلک قوله: نَکالًا مِن‌َ اللّه‌ِ ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، مر، لت اجداد. (2). اساس: و انکه، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). مر: آن که. (4). وز، آج، لب، مر، لت: بر. (5). وز، آج، لب، مر، لت داود. (6). مر: باشد. (7). لت: یک دگر. (8). آج، لب، مر: باشد. (9). آج، لب، مر: زرّین. (10). اساس: کنند، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 376 و از حق او آن بود که جواب لم را بشاید تا اگر کسی گوید دزد را چرا دست باید بریدن جواب دهی که جَزاءً بِما کَسَبا نَکالًا مِن‌َ اللّه‌ِ حق تعالی بیان کرد که آنچه بر ایشان می‌رود از قطع دست یا قطع دست و پای ظلم نیست جزای فعل ایشان است و نکالی و عقوبتی و مثله است از خدای تعالی ای عجب در سرای تکلیف خدای تعالی بر عمل جزا دهد«1» در سرای جزا بر عمل جزا ندهد و نکال عقوبت باشد، قال زهیر: و لو لا أن ینال ابا طریف عذاب من جریمة او نکال و ازهری«2» گفت برای آن عقوبت را نکال خوانند که چون دیگران بینند ردع و زجر بود ناکل شوند«3» از مثل آن یعنی اقدام آن نکنند بر امثال آن وَ اللّه‌ُ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ و خدای تعالی عزیز و غالب و قاهر است و حکیم است از عزّت«4» و قهر که در باب عقوبات و جز آن فرماید به حکمت و صواب فرماید. گویند مردی از ولایت عجم به حج می‌رفت در کجاوه نشسته بود و قرآن می‌خواند به اینکه آیت رسید بخواند که جزاء بما کسبا نکالا من الله و الله غفور رحیم جمّال او را گفت یا «5» هذا خطا می‌خوانی گفت تو قرآن دانی«6»! گفت نه و لکن دانم که آنچه خواندی خطاست چه اینکه جایگاه لایق نیست مرد جامع باز کرد«7» گفت راست گفتی و بخواند وَ اللّه‌ُ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ اعرابی گفت تعالی اللّه ربّنا عزّ فحکم. فَمَن تاب‌َ مِن بَعدِ ظُلمِه‌ِ وَ أَصلَح‌َ، آنگه حق تعالی خبر داد که آن کس که توبه کند پس از آن که ظلم کرده باشد بر خود به دزدی و جز آن وَ أَصلَح‌َ و به صلاح باز آید و عمل صالح کند خدای تعالی توبه او بپذیرد. آنگه اینکه توبه از دو وجه بیرون نبود یا پیش [389- ر]
از آن کند که او را رفع کنند بر امامان«8» و گواهان بر او گواهی دهند یا پس از آن، اگر پیش از آن توبه کند و توبه او بدانند و معلوم شود که آن توبه به اختیار است قطع از او بیوفتد«9» و حکم در ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، مر، لت: می‌دهد. (2). آج، لب: زهری. [.....]
(3). لت: شود. (4). لت: عز. (5). آج، لب: ما. (6). لت: می‌دانی. (7). مر و. (8). وز و دیگر نسخه بدلها: امام. (9). لب، مر، لت: بیفتد. صفحه : 377 جمله حدود، اینکه باشد و اگر پس از آن که او را بر امام رفع کنند و گواه بر او بدارند، توبه کند، آن توبه را تأثیر«1» نباشد در اسقاط قطع [و حد جز که اگر خدای تعالی از او صدق داند توبه او قبول کند و ثوابش دهد بر آن و نیز بر آن قطع]«2» عوض دهد او را در قیامت و قطع او بر سبیل امتحان باشد و اگر توبه نکرده باشد قطع او بر سبیل عقوبت باشد و بنده را توّاب خوانند و توّاب خدای را خوانند«3» جز که بنده را گوید«4» تاب الی اللّه و در حق خدای تعالی گوید«5» تاب اللّه علیه برای آن که بنده به توبه رجوع می‌کند با خدای تعالی و خدای تعالی به رحمت رجوع کند«6» با بنده و قوله إِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ دلیل می‌کند بر آن که خدای تعالی به قبول توبه متفضّل است چه اگر واجب بودی بر خدای تعالی قبول توبه، اینکه جا نگفتی که غفور و رحیم است که آن کس که چیزی کند که بر او واجب باشد او را به آمرزنده و بخشاینده وصف نکنند. و مجاهد گفت: حدّ، کفّارت گناه باشد و اینکه درست نیست برای آن که اگر چنین بودی توبه او محال بودی و به موقع نبودی بل لغو بودی و خلاف اینکه است به اجماع و دگر آن که خدای تعالی مدح می‌کند او را بر توبه در اینکه آیت و در آیت محارب و مورد کلام مورد تفضّل است. آنگه گفت: أَ لَم تَعلَم، نمی‌دانی! و خطاب اگر چه با رسول است مراد امّت‌اند و روا بود که خطاب با مخاطبی مبهم است و غرض تنبیه مکلّفان«7» که ملک آسمانها و زمینها خدای راست- جل‌ّ جلاله- از روی خلق و از روی ملک«8» و تصرّف و آنگه کس را بر او اعتراض نرسد در آنچه کند یُعَذِّب‌ُ مَن یَشاءُ آن را که خواهد عذاب کند و آن را که خواهد بیامرزد. در اوّل اعنی«9» در باب عذاب استحقاق معتبر است به ادلّه عقل و اجماع امّت که از روی حکمت جز آن را نخواهد که عقاب«10» کند که مستحق‌ّ باشد و عقاب«11» ----------------------------------- (1). اساس: تاخیر، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). وز، آج، لب، مر، لت: خدای را توّاب خوانند. (5- 4). لت: گویند. (6). وز، آج، لب، مر، لت: می‌کند. (7). مر را. (8). وز، آج، لب، مر، لت ملک. [.....]
(9). مر: یعنی. (10). مر: عذاب. (11). وز: عذاب. صفحه : 378 نامستحق نخواهد برای آن که حکمت مانع است از آن و آن قبیح بود او از قبیح متعالی است برای آن که عالم و مستغنی است. امّا غفران آن که خواهد نه مشروط است به«1» توبه و نه موقوف است بر«2» استحقاق بل بر«3» ظاهر خود است برای آن که دلیلی«4» نیست که ما را برای آن عدول باید کردن از ظاهر و در عموم ظاهر تائب و غیر تائب در شوند تا آیت حجّت باشد بر اصحاب وعید. و خدای تعالی بر همه چیز قادر است و شی‌ء اینکه جا مخصوص باشد به معدوم دون موجود [برای آن که موجود]«5» به وجود آن مقدوری نشود«6» و از وجهی دگر«7» مخصوص باشد به مقدورات او تعالی از آن جا که ادلّه دلیل کرده است علی فساد مقدور واحد بین القادرین. یا أَیُّهَا الرَّسُول‌ُ، آنگه خطاب را«8» روی به رسول آورد و گفت ای فرستاده از قبل ما به خلقان ما، نباید تا«9» تو را دلتنگ کند قول و فعل آنان که در کفر مسارعت می‌کنند و حزنه و احزنه بمعنی واحد و حزن بفتح الزّاء متعدّی باشد و حزن لازم باشد مِن‌َ الَّذِین‌َ قالُوا «من» تبیین را باشد از آنان که گفتند ما ایمان آوردیم به زبان یعنی به زبان گفتند اینکه گفتار و به دل نداشتند و آن منافقانند. و آیت دلیل است بر آن که ایمان به زبان تعلّق ندارد و آنچه به زبان باشد ایمان نباشد ایمان به دل باشد برای آن که گفتند آنچه به زبان نام ایمان از آن دور کرد و حواله و اضافه ایمان با دل کرد و اگر قول به زبان ایمان بودی منافقان هم مؤمن بودندی و مستحق‌ّ ثواب و تعظیم. وَ مِن‌َ الَّذِین‌َ هادُوا، و از آنان که جهود شدند سَمّاعُون‌َ لِلکَذِب‌ِ، ایشان شنوندگان و جاسوسان دروغند و نیز جاسوسند قومی را که بر تو نیامده‌اند و از آن جا ----------------------------------- (1). مر: بر. (2). مر: به. (3). مت: به. (4). مر: دلیل. (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آج، لت: بشود. (7). مر: دیگر. (8). مر: کرد. (9). مر: که. صفحه : 379 که گفت لَم یَأتُوک‌َ وقف است برای آن که در جای صفت قوم است چنان که آخرین صفت اوست و تقدیر آن است لقوم آخرین غائبین. و سمّاع بناء مبالغت باشد در سامع و همچنین جمله ابنیه فعّال تا«1» صنعت و حرف غالب شده است و از اینکه جا جاسوس را سمّاع خوانند لکثرة سماعه و استماعه الی من یرید الوقوف علی کلامه و رفع او بر ابتدا باشد و خبرش مِن‌َ الَّذِین‌َ هادُوا که مقدّم است بر او و معنی آیت آن است که ایشان را وصف کرده«2» به دو چیز یکی آن که دروغ می‌گویند در آنچه می‌شنوند یعنی یستمعون الیک لیکذبوا«3» علیک، دگر آن که جاسوسند گروهی را که غایبند از شما و حاضر نه‌اند. و بعضی مفسّران گفتند مراد«4» سمّاعون اول قبول است یعنی قابلند دروغ را در حق‌ّ تو که محمدی من قولهم: سمع الله لمن حمده و سمع الله دعاه ای اجابه و قبله و فلان لا یسمع منک ای لا یقبل منک و معنی آن که سَمّاعُون‌َ لِقَوم‌ٍ آخَرِین‌َ آن است که جماعتی جهودان از احبار گروهی را فرستادند پیش رسول- علیه السّلام- در حادثه«5» که«6» افتاد به خیبر. و آن، آن بود که دو کس از اشراف و معروفان اهل خیبر زنا«7» کردند و ایشان محصن بودند و در توریت حکم ایشان رجم بود و ایشان را نمی‌بایست که رجم کنند ایشان را برای حرمت و شرف ایشان«8» و طمع [389- پ]
داشتند که در شرع رسول ما- صلّی اللّه علیه و آله- آن را تخفیفی«9» باشد و اهل خیبر را با رسول- علیه السّلام- حرب بود کس فرستادند به جهودان بنی قریظه و نضیر و گفتند ما را حادثه افتاده است و می‌خواهیم که از محمّد فتوی پرسیم اکنون شما را به او صلح است اینکه کسان ما را آن جا بری«10» تا اینکه مسأله بپرسند و ایشان را گفتند اگر محمّد در حق‌ّ ایشان حدّ جلد ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، مر، لت بر. (2). وز، مر: وصف کرد، آج، لب، لت: وصف کردند. [.....]
(3). آج، لب، مر: لیکذبوک. (4). وز، آج، لب، مر، لت به. (5). آج، مر: حادثه‌ای. (6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). اساس: زنان، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). آج، لب، مر: لت: شرفشان. (9). آج، لب، مر: تخفیف. (10). مر، لت: برید. صفحه : 380 فرماید از او قبول کنی«1» و اگر رجم فرماید«2» از او قبول مکنی«3». آنگه بیامدند و خداوندان حادثه با ایشان بودند و به بنی قریظه فرود آمدند و اینکه حال بگفتند بنی قریظه گفتند و اللّه که شما را آن فرماید که آن را کاره باشید«4» آنگه کعب اشرف و کعب اسد و شعبة بن عمرو و مالک بن الضیف و کنانة بن ابی الحقیق و شاس بن قیس و ابو نافع و یوسف و عازان و سلول بیامدند و گفتند یا محمّد ما را خبر ده تا مردی و زنی که زنا کنند و ایشان محصن باشند حکم ایشان چه بود! رسول- علیه السّلام- گفت به قضاء من راضی باشی آنچه من گویم! گفتند آری، جبرئیل آمد و رجم فرمود ایشان را، آن قوم را خوش نیامد و قبول نکردند رسول- علیه السّلام- گفت از من قبول نکنید و در کتاب شما رجم است گفتند نیست جبرئیل- علیه السّلام- گفت بگو تا إبن صوریا را حاکم«5» کنند میان تو و ایشان و صفت او رسول را بگفت و رسول- علیه السّلام- او را ندیده بود رسول- علیه السّلام- گفت میان من و شما حاکم إبن صوریا باشد که او عالمترین جهودان است به توریت. گفتند تو پسر صوریا را از کجا شناسی! گفت او را ندیده‌ام و لکن جبرئیل مرا خبر داد به او و صفت او، جوانی امرد است سپید روی یک چشم. بر اینکه قرار دادند و کس فرستادند به خیبر و او را بیاوردند چون حاضر آمد رسول- علیه السّلام- او را گفت تو پسر صوریایی! گفت آری. گفت تو توریت از همه جهودان به دانی! گفت ایشان چنین می‌گویند. گفت تو را چیزی خواهم پرسیدن از توریت به آن خدای که توریت بر موسی عمران«6» انزله کرد و به آن خدای که شما را از مصر بیرون آورد و دریا بشکافت برای شما و شما را از فرعون برهانید و ابر را سایه‌بان شما کرد و من‌ّ و سلوی بر شما انزله کرد و حلال و حرام را در توریت بیان کرد که بگوی که حکم زانی [که]«7» محصن باشد«8» در توریت چیست! إبن صوریا گفت به آن خدای که توریت بر موسی فرستاد اگر نه آنستی که من می‌ترسم که آتشی از آسمان بیاید و مرا بسوزد و الّا من ----------------------------------- (1). مر، لت: کنید. (2). مر: گوید. (3). مر، لت: مکنید. (4). آج، لب: باشی. (5). لت: حکم. (6). مر: موسی بن عمران. [.....]
(7). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (8). لت: حکم زانی محصن. صفحه : 381 بگفتمی که در توریت نیست و لکن از خدای می‌ترسم حکم ایشان آن است که رجم باید کردن ایشان را، جهودان را خوش نیامد گفتند یابن صوریا بس زود کشف سرّ کردی. گفت به اینکه سوگندان نیارستم خلاف کردن. آنگه رسول- علیه السّلام- گفت پس چرا حکم خدای بگردانیدی! گفت بدان که چون در میان ما وضیع القدری فرومایه«1» زنا کردی او را حدّ زدمانی و چون شریفی زنا کردی او را رها کردمانی و حدّ نزدی. زنا در میان اشراف ما فاش شد و بسیار شد و هر گه که خواستیم تا حدّ زنیم بانگ برآوردند و گفتند فلان و فلان را حدّ نزدی«2» ما به چه از ایشان کمتریم تا وقتی پسر عم‌ّ ملک زنا کرد و ما آن فرو گذاشتیم هر کس را که خواستیم تا حدّ زنیم تمرّد کرد«3» گفت رها نکنم تا آنگه که پسر عم‌ّ پادشاه را حدّ نزنی«4». و پادشاه در آن کار فرو ماند مجمعی ساخت و گفت اینکه کار را تدبیری«5» باید ما گفتیم چیزی باید نهادن دون رجم تا شریف و وضیع در آن راست باشند ما جلد و تازیانه زدن بنهادیم«6» و آن چنان بود که بفرمودیم تا رسنی بیاوردند و بتافتند و به قار باندودیم و آن را که زنا کرد و از آن چهل تازیانه بر او زدیم و روی او سیاه کردیم و بر خری نشاندیم واشگونه و او را بگردانیدیم و اینکه عقوبت به جای رجم بنهادیم. رسول- علیه السّلام- گفت انصاف دادی جهودان که حاضر بودند روی در او نهادند و او را ملامت کردند و گفتند شرط است اینکه که تو کردی کشف اسرار و هتک استار«7» و اطّلاع خصم بر ناراستی که کرده باشی گفت آن سوگند که محمّد بر من داد روا نداشتم آن را خلاف کردن و ترسیدم که خدای تعالی مرا تعجیل«8» عقوبت کند. رسول- علیه السّلام- گفت معلوم شد شما را که آنچه شما کرده«9» و می‌کنی«10» خدای تعالی مرا خبر می‌دهد«11». ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، مر، لت ای. (2). مر، لت: نزدید. (3). لت: تمرّد کردی. (4). مر، لت: بزنید. (5). آج، لب: تدبیر. (6). آج، لب، مر: نهادیم. (7). اساس: اسرار، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). آج، مر، لت: به تعجیل. (9). مر، لت: کرده‌اید. (10). مر، لت: می‌کنید. (11). وز، آج، لب، مر: دهد، لت: می‌گرداند. صفحه : 382 آنگه بفرمود تا هر دو را مرد را و زن را بر در مسجد«1» رجم کردند گفت بار خدایا گواه باش که من اوّل کسم که امری از اوامر تو زنده کردم که جهودان بمیرانیده بودند عبد اللّه عمرو«2» گفت من حاضر بودم که ایشان را رجم می‌کردند و مرد دست در پیش آن«3» می‌داشت تا سنگ بر او نیاید و عند آن خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ قَد جاءَکُم رَسُولُنا یُبَیِّن‌ُ لَکُم کَثِیراً مِمّا کُنتُم تُخفُون‌َ مِن‌َ الکِتاب‌ِ وَ یَعفُوا عَن کَثِیرٍ«4» وَ مَن لَم یَحکُم بِما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الظّالِمُون‌َ«14». و قوله: سَمّاعُون‌َ لِلکَذِب‌ِ، ابو حاتم گفت لام در اینکه جا لام کی است و المعنی انّهم یسمعون لکی یکذبوا و یسمعون لاجل قوم لم یأتوک می‌شنوند برای آن«15» تا نقل کنند با گروهی که حاضر نباشند. یُحَرِّفُون‌َ الکَلِم‌َ مِن بَعدِ مَواضِعِه‌ِ، کلم جمع کلمه باشد عند الخلیل، و سیبویه گفت اسمی باشد جمع را و جمع کلمه نبود برای آن که حروف جمع باشد«16» تا از واحد بیشتر باشد به عدد و کذلک تمر و تمره آنچه از اینکه باب باشد و کذلک قال فی رکب و شرب انّه لیس بجمع الرّاکب و الشارب«17» و انّما هو اسم صیغ للجمع و اینکه ----------------------------------- (1). لت: چنین خواندم. (2). لت: می‌دهم. (3). لت تو. (4). اساس، وز، مر، مت: خدای، با توجه آج تصحیح شد. (5). لت: درو فتادند. (6). آج، لب: دشنام دادن گرفتن. (7). آج، لب، مر: مایند. [.....]
(8). لت در قصاص. (9). آج، لب، مر، لت: کسی. (10، 11). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (12). وز: به نیمه، آج، لب، مر، لت: بر نیمه. (13). لت: آیات. (14). سوره مائده (5) آیه 45. (15). مر که. (16). وز: باید کرد، آج، لب، مر، لت: باید. (17). اساس: شارب، با توجّه به مر تصحیح شد. صفحه : 384 اسما چون تا در او نباشد«1» جنس باشد و تاء چون در او شود مخصوص شود به یکی از جنس. و قوله: مِن بَعدِ مَواضِعِه‌ِ، ای من بعد وضعه مواضعه و کنایت«2» برای آن به تذکیر گفت که ردّ آن با لفظ کرد یَقُولُون‌َ إِن أُوتِیتُم هذا فَخُذُوه‌ُ می‌گویند اگر اینکه دهند به شما بستانی«3» و اگر ندهند شما را اینکه حذر کنی«4». خلاف کردند در آن که هذا اشارت به چیست! بعضی گفتند اشارت به دین جهودی است بعضی دگر گفتند اشارت به جلد است که ایشان گفتند اگر محمّد فتوی به جلد کند از او قبول کنید و اگر فتوی، رجم کند از او قبول مکنید. و قوله: مِن بَعدِ مَواضِعِه‌ِ، زجّاج گفت تقدیر آن است که بعد استقراره فی مواضعه، و معنی آن است که پس از آن که حلالش حلال کردند و حرامش حرام کردند. و بعضی دگر اهل معانی گفتند بعد به معنی عن است اینکه جا و اینکه بعید نیست برای آن که عرب گوید جئتک عن الفراغ من اشتغال«5» ای بعد الفراغ و معنی آن است که از سر فراغ و از پس فراغ، و لکن اینکه آنگه شاید که قرینه کلام با فحوی او دلیل آن کند و هر جای«6» نشاید، اگر کسی گوید: رمیت بعد القوس. بمعنی عن القوس روا نباشد. قوله: وَ مَن یُرِدِ اللّه‌ُ فِتنَتَه‌ُ، و هر کس که خدای فتنه او خواهد، در او سه قول گفتند: زجّاج گفت مراد فضیحت است و رسوایی«7» آنچه ایشان پنهان کرده بودند از توریت، سدّی گفت مراد اهلاک«8» است. حسن بصری و ابو علی جبّایی و بلخی گفتند و«9» مراد عذاب است بیانه قوله: یَوم‌َ هُم عَلَی النّارِ«10»ذُوقُوا فِتنَتَکُم«1»، ای عذابکم و قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ فَتَنُوا المُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ«2»، ای عذّبوا و اصل فتنه اختبار«3» باشد و تخلیص من قولهم فتنت الذّهب فی النّار. فَلَن تَملِک‌َ لَه‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ شَیئاً، هر که خدای تعالی عذاب و اهلاک و افتضاح او خواهد از خدای برای او مالک چیزی نباشی یعنی دفع«4» نتوانی کردن«5» چه از آن در دست تو چیزی نیست أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ لَم یُرِدِ اللّه‌ُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُم، ایشان آنانند که خدای نخواست«6» که دلهای ایشان پاک کند. و در معنی او«7» دو قول گفتند یکی آن که حکم کند به طهارت دلهای ایشان برای آن که اینکه حکم آنگه توان کردن که دلهای ایشان پاک باشد چون دلهای ایشان به کفر و شرک و خیانت آلوده باشد خدای تعالی چگونه خواهد تا حکم کند به طهارت آن. ابو علی گفت معنی آن است که خدای نمی‌خواهد تا دل ایشان از ضیق و حرج که دلیل کفر باشد [390- پ]
پاک کند بر سبیل عقوبت، و محال است تفسیر دادن اینکه را برای آن که خدای تعالی [از]«8» ایشان ایمان نخواهد«9» برای آن که اگر چنین باشد ایشان مکلّف نباشند به ایمان و خدای تعالی مکلّف ایشان نبود چه تکلیف اراده آن چیز باشد که در او کلفت و مشقّت بود با اعلام و اتّفاق است که کافران به ایمان مکلّفند و الّا معذور بودندی در کفر. لَهُم فِی الدُّنیا خِزی‌ٌ، ایشان را در دنیا خزی باشد و نکال یعنی اینکه کافران و منافقان و جهودان را که ذکر ایشان در اینکه است و خزی ایشان در دنیا حکم شرع است به ذل‌ّ و هوان ایشان و تبرّای مؤمنان از ایشان و التزام جزیه با مذلّت و صغار و ایشان را در آخرت عذابی عظیم باشد. ----------------------------------- (1). سوره ذاریات (51) آیه 14. (2). سوره بروج (85) آیه 10. (3). وز، لب، لت: اختیار. (4). آج: رفع. (5). لت: نتوانید کردن. (6). اساس، وز، لب: بخواست، با توجه به آج تصحیح شد. (7). مر: آن. (8). اساس: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). کذا: در اساس، وز: دیگر نسخه بدلها: نمی‌خواهد. [.....]
صفحه : 386 و بعضی دگر گفتند آیت در عبد اللّه صوریا آمد که او مرتد شد پس از آن که اسلام آورده بود و در روایتی که از باقر- علیه السّلام- کردند آنگه وصف کرد اینکه جمله«1» به خصالی ناپسندیده که در ایشان بود گفت: سَمّاعُون‌َ لِلکَذِب‌ِ، شنوندگان دروغند یا برای دروغ چنان که به تفسیر داده شد أَکّالُون‌َ لِلسُّحت‌ِ و حرام خوارگانند و روایت کرده‌اند از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که او گفت سحت رشوت باشد در حکم. و در سحت دو لغت است ضم‌ّ حا و اسکان او، و ضم حا قراءت إبن کثیر است و کسایی و اهل بصره و ابو جعفر و باقی به اسکان «حا» خواندند«2». عبد اللّه مسعود گفت و قتاده و مجاهد و ابراهیم و ضحّاک و سدّی که مراد به سحت رشوت است. و از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- روایت کرده‌اند که سحت رشوت باشد در حکم و مهر زنان ناپارسا و مزد گشن فحل و کسب حجّام و بهای خمر و بهای سگ و مزد فالگوی و چیزی که بستانند در توصّل به معصیت. و اصل سحت استیصال باشد یقال اسحت اسحاتا اذا استأصل، قال الفرزدق: و عض‌ّ زمان یابن مروان لم یدع من المال الّا مسحت او مجلّف و یقال: سحت ایضا قال اللّه تعالی: فَیُسحِتَکُم بِعَذاب‌ٍ«3» ای یستأصلکم. و در وجه او تا معنی مناسب شود با اصل اشتقاق چهار قول گفتند: زجّاج گفت برای آن که ثمره او عذاب استیصال باشد. ابو علی گفت برای آن که حرام را در او برکت نباشد هلاک شود چون عذاب استیصال. خلیل گفت قبیحی که در او عار بود مروّت مردم را سحت و استیصال کند، بعضی دگر گفتند حرام را حرص بر او بیشتر باشد و شره فهو بمنزلة قولهم رجل مسحوت المعدة اذا کان شرها اکولا. فَإِن جاؤُک‌َ فَاحکُم بَینَهُم أَو أَعرِض عَنهُم، اگر به تو آیند تو مخیّری خواهی حکم کن میان ایشان در زنای محصن یا حکم کشتگان که میان بنی قریظه و بنی النضیر بود چنان که شرح آن برفت. در حکم حاکم و اختیار او، حاکم را دو قول گفتند ابراهیم و عطا و قتاده و ----------------------------------- (1). مر را. (2). وز: خوانده‌اند. (3). سوره طه (20) آیه 61. صفحه : 387 شعبی و زجّاج و طبری گفتند حکم حاکم ثابت باشد بر ایشان و تخییر حاصل است اگر خواهد میان ایشان حکم کند و اگر نخواهد«1» رد کند ایشان را به«2» اهل ملّت خود تا بر ایشان حکم کنند و اینکه روایت از امیر المؤمنین علی کردند و اخبار ما بر اینکه وارد است. و حسن و عکرمه و مجاهد و سدّی و حاکم«3» و جعفر بن مبشّر«4» و جبّایی گفتند اختیار منسوخ است بقوله: وَ أَن‌ِ احکُم بَینَهُم بِما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ«5»، گفتند اینکه آیت تخییر را منسوخ بکرد و حکم به قرآن واجب کرد. آنگه گفت اگر از ایشان عدول و اعراض کنی به تو هیچ زیان نتوانند«6» کردن و اگر اختیار آن کنی که از میان ایشان حکم کنی حکم جز براستی و انصاف مکن که خدای تعالی عادلان و منصفان را دوست دارد. یقال اقسط الرّجل اذا عدل و قسط اذا جار، و اصل کلمه که ثلاثی است از جور است و همزه در او سلب و ازاله راست کقولهم عربت معدته و اعربتها اذا اصلحتها ای ازلت فسادها. وَ کَیف‌َ یُحَکِّمُونَک‌َ وَ عِندَهُم‌ُ التَّوراةُ، تو را«7» چگونه حاکم کنند و بنزدیک ایشان توریت است حکم خدای تعالی در آن جا«8» و ایشان«9» دعوی می‌کنند که ما آن را تصدیق کرده‌ایم با آن که چنین است از آن عدول کنند«10» و اعراض می‌نمایند پس کتابی که به آن ایمان ندارند و مردی را که پیغامبر نشناسند به حکم او چگونه راضی باشند«11» و او را چگونه حاکم کنند. و آیت بر سبیل تسلیه رسول- علیه السّلام- آمد و اعلام کرد«12» او به آن که ایشان اگر چه آیند و نمایند که ما تو را حاکم کردیم دروغ گویند چه ایشان به حکم توریت«13» راضی نیستند با آن که کتاب ایشان است. اگر گویند چگونه گفت ----------------------------------- (1). وز: خواهد. (2). آج، لب، مر، لت: با. (3). آج، لب، مر، لت: حکم. (4). وز: جعفر بن مسند. (5). سوره مائده (5) آیه 49، وز که. (6). مر: نتواند. (7). لت: و او را. (8). مر است. (9). آج، لب در آنجا. (10). وز، آج، لب، مر، لت: می‌کنند. (11). مر: شوند. [.....]
(12). وز، آج، لب، مر، لت: ندارد. (13). وز، لت هم. صفحه : 388 فِیها حُکم‌ُ اللّه‌ِ و بنزدیک شما مغیّر و مبدّل است گوییم روا باشد که اینکه احکام که ایشان در آن به داوری آمدند پیش رسول بر قاعده خود باشد تغییر و تبدیل نکرده باشند دگر آن که بنزدیک ایشان محرّف و مبدّل نیست بایستی«1» تا بر آن کار کردندی پس مراد آن باشد که فیها حکم اللّه علی زعمهم و بقولهم. و «تولّی» انصراف باشد از چیزی و ترک او یقال تولّی عنه اذا اعرض عنه، و تولّی الیه اذا اقبل علیه و تولّی الامر بنفسه اذا لم یکله الی غیره و تولّیت فلانا اذا ولیته و نقیضه تبرأت عنه. و قوله مِن بَعدِ ذلِک‌َ، پس از آن، و آن اشارت است [391- ر]
به تحکیم ایشان رسول را برای آن که ایشان نه با ایمان آمده‌اند بر تو«2»، برای طلب رخصت آمده‌اند. وَ ما أُولئِک‌َ بِالمُؤمِنِین‌َ، و ایشان مؤمن نیستند دو قول گفتند. یکی آن که ایشان چون مقرّ نه‌اند به نبوّت تو و کتاب تو کافراند، مؤمن نیستند که مؤمن آن باشد«3» که به تو که محمّدی ایمان دارد و قولی دیگر آن است که ایشان به حکم تو مؤمن نه‌اند و تو را در آن حکم که کنی تصدیق نکنند و اعتقاد ندارند که آن حکم از قبل خداست پس چگونه حاکم می‌کنند تو را. إِنّا أَنزَلنَا التَّوراةَ فِیها هُدی‌ً وَ نُورٌ، آنگه حق تعالی گفت من توریت بفرستادم بر موسی- علیه السّلام- فِیها هُدی‌ً در آن جا بیان نبوّت محمّد است- علیه السّلام- و آن که آن حق است و پیغامبر است و خاتم پیغمبران است و نیز بیان احکام زنا کن که کرا از ایشان حد باید زدن و کرا رجم باید کردن وَ نُورٌ روشنی«4» آن که«5» تاریک شد بر ایشان یعنی بیان آنچه مشکل شد بر ایشان و آن را به نور تشبیه کرد که ظلمت بردارد. یَحکُم‌ُ بِهَا، یعنی به توریت، حکم کنند به آن، آن پیغمبران که مسلمان باشند برای آنان که جهودانند«6» یعنی پیغامبرانی که از پس موسی بودند و پیغامبر ما- ----------------------------------- (1). اساس: بائستی/ بایستی. (2). مر بل. (3). اساس، مت: نباشد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). مر: روشن است. (5). وز، آج، لب، مر، لت: آنچه. (6). اساس: جهودانید، با توجه به وز تصحیح شد. صفحه : 389 صلّی اللّه علیه و علی آله- در آن داخل است و اینکه دلیل نکند بر آن که او متعبّد باشد به شرع ایشان برای آن که خدای فرموده است او را که به آن حکم کن میان ایشان و بنزدیک ما حاکم مخیّر است خواهد به کتاب ما حکم کند بر ایشان و خواهد به کتاب ایشان حکم کند. اگر گویند چگونه گفت النَّبِیُّون‌َ الَّذِین‌َ أَسلَمُوا نه ظاهر اینکه لفظ اقتضاء آن می‌کند که پیغامبرانی باشند که نه مسلمان باشند گوییم اینکه دلیل الخطاب باشد و آن بنزدیک«1» بیشتر اهل علم درست نیست و اینکه چنان است که گفت: فَآمِنُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ النَّبِی‌ِّ الأُمِّی‌ِّ الَّذِی یُؤمِن‌ُ بِاللّه‌ِ وَ کَلِماتِه‌ِ«2»، و اینکه دلیل نکند بر آن که جز پیغامبر ما به خدای و کلام او مؤمن نیست هم از اینکه وجه که دلیل الخطاب باشد. جواب دیگر آن است که مراد به اسلام در آیت استسلام و انقیاد است نه«3» آن اسلام که ضدّ کفر باشد و گفته‌اند مراد آن است که آنان که تن به خدای سپرده‌اند و خاضع فرمان او شدند و خدای تعالی به اینکه آیت و اینکه امر که کرد رسول را تنبیه کرد جهودان را بر صحّت نبوّت رسول (ع) برای آن که ایشان دانستند که محمّد- علیه السّلام- توریت نخوانده است و با آنان که توریت دانند اختلاط نکرده است. [و از ایشان اقتباس نکرده است]«4» آنگه از غوامض علوم آن و آیاتی و احکامی که در آن جا هست و پوشیده داشتید«5» خبر می‌دهد و آنگه بیان می‌کند که شما چه تحریف کرده‌اید«6» و بگردانیده و چه بر جای خود رها کرده«7» و اینکه دلیل باشد بر آن که او آن که«8» می‌گوید از وحی خدای- جل‌ّ جلاله- می‌گوید وَ الرَّبّانِیُّون‌َ و عالمانی که ایشان بصیر باشند به حیاطت«9» و سیاست کارها و تفسیر اینکه کلمه پیش از اینکه برفت. و احبار جمع حبر و آن عالم بود و اشتقاق او از تحبیر باشد و آن تحسین بود. ----------------------------------- (1). لت: نزدیک. (2). سوره الاعراف (7) آیه 158. (3). اساس، مت: که، با توجه به فحوای کلام و ضبط دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). اساس. ندارد، با توجه به وز افزوده شد. (5). داشتی/ داشتید. (6). آج، لب: کرده. [.....]
(7). وز: کرده، مر: کرداید، لت: کرده‌اید. (8). آج، لت: آنگه. (9). اساس، مت: خیاطت، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 390 سدّی گفت مراد پسر صوریاست و حمل کردن بر عموم اولیتر باشد و فرّاء در واحد احبار، جبر گفت به کسر الحاء و گفت بیشتر چنین شنیده‌ام نضر بن شمیل گفت اشتقاق او من الحبار باشد و هو الاثر«1» الحسن، قال الشّاعر: لا«2» تملا الدّلوو عرق فیها الا تری حبار من یسقیها قطرب گفت حبر جمال باشد و منه قوله- علیه السّلام-3» یخرج من النّار رجل قد ذهب حبره و سبره«، مصعب زبیر پسرش را گفت علم بیاموز که اگر مال داری علم جمالت باشد و اگر مال نداری علم مالت باشد بِمَا استُحفِظُوا مِن کِتاب‌ِ اللّه‌ِ «با» تعلّق دارد به احبار که به معنی علماست به آنچه ایشان را به حافظ کرده‌اند بر کتاب خدای و به ایشان داده تا ایشان نگاهبان آن باشند و روا باشد که «با» تعلّق دارد بقوله: یَحکُم‌ُ بِهَا النَّبِیُّون‌َ، بِمَا استُحفِظُوا و اینکه بدل باشد. وَ کانُوا عَلَیه‌ِ شُهَداءَ، و ایشان بر آن گواه بودند، در او دو قول گفتند عبد اللّه عبّاس گفت گواه بودند بر آن که آن حکم که رسول کرد موافق آن است که در توریت هست دوم«4» آن که گواهی دهند بر آن که آن حق است و از نزدیک خداست. فَلا تَخشَوُا النّاس‌َ، سدّی گفت خطاب با احبار و علمای جهودان است می‌گویند ایشان را که از مردمان مترسید«5» در آن که حق بگوئید«6» از خدای بترسید در آن که حق پنهان کنید وَ اخشَون‌ِ اهل بصره و ابو جعفر و اسماعیل به یا خوانند«7» و باقی قرّاء به کسر نون بی یا اکتفاء بالکسرة عن الیاء. وَ لا تَشتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا، و مفروشید آیات و احکام من به بهاء اندک، از رشوت و هدیّه، یعنی بدل مکنید آن را، آیات مدهید و آن بها مستانی، چه هربها که بستانید در عوض آن اندک باشد وَ مَن لَم یَحکُم بِما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الکافِرُون‌َ و آنان که حکم نکنند به آنچه خدای فرستاده باشد بر سبیل جحود و ----------------------------------- (1). آج، لب، مر، لت: الامر. (2). اساس، وز، لب، مر، مت: الا، با توجه به آج تصحیح شد. (3). اساس: سیره، با توجه به وز تصحیح شد. (4). مر: دویم، لت: دوئیم. (5). مترسی/ مترسید. (6). آج، لب: بگوی/ بگوئید. (7). آج، لب، مر، لت: خواندند. صفحه : 391 انکار و اعتقاد بطلان آن، و ایشان کافر باشند و تخصیص اینکه آیت کردیم به ادلّه عقل و شرع که دلیل کرد بر آن که بنده به گناهی که فسق باشد کافر نشود و کفر را به افعال«1» جوارح تعلّق نیست [391- پ]
و آن از افعال قلوب است چون ایمان و شرح اینکه داده شد. البراء بن عازب روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت اینکه آیات«2» سه گانه خاص است به کافران و کافر را وصف کنند«3» به آن که ظالم و فاسق است و لکن همه ظالم و فاسق را وصف نکنند به کفر، و عبد اللّه عبّاس و جماعتی مفسّران گفتند مخصوص است به جهودان. و فقها خلاف کردند در آن که اهل ذمّه را حد باید زدن در گناههایی که موجب حدّ باشد فقهای عراق گفتند ایشان را حدّ باید زدن و استدلال کردند بر اینکه قول به رجم رسول- علیه السّلام- آن دو زانی را که قصّه ایشان برفت. و فقهاء حجاز گفتند ایشان را حدّ نباید زدن که به جزیه همه عقوبات از ایشان برخاست و در خبر رجم جهودان«4» زانی گفتند اینکه پیش از جزیه بود چون جزیه فرود آمد اینکه حکم منسوخ شد و نیز تمسّک کردند به آن که رسول- علیه السّلام- ایشان را بر کفر عقوبت نمی‌کند و آن عظیمتر زنا و سرقت است مادام تا اینکه جنایت«5» با یکدیگر کنند چون تعدّی کنند و با مسلمان«6» کنند اینکه صنیع از زنا و سرقت ایشان را حد باید زدن و رجم کردن و قطع کردن. و بنزدیک ما ایشان را آنگه امان دهند و به جزیه از ایشان قناعت کنند که ذمّه نگاه دارند و نگاهداشت ذمّه ایشان آن است که آنچه در دین مسلمانی حرام است از شرب خمر و زنا و ربا و نکاح محرّمات اظهار نکنند و اگر کنند از ذمّه بیرون باشند و خونشان حلال باشد امام را و مرد ذمّی چون با زن مسلمان«7» زنا کند قتلش واجب باشد اگر محصن باشد و اگر نباشد. و بر زن مسلمان امّا رجم باشد و امّا حد علی ما ----------------------------------- (1). آج، لب، مر، لت: احوال. (2). اساس: آیه، با توجه به وز تصحیح شد. (3). آج، لب: کرد. (4). آج، لب: جهودانی. [.....]
(5). وز: خیانت. (6). کذا: در اساس، مت: دیگر نسخه بدلها: مسلمانان (7). وز، آج، لب: مسلمانان، صفحه : 392 تستحقّه اگر اسلام آرد قتل از او برنخیزد. قوله تعالی: وَ کَتَبنا عَلَیهِم فِیها- الآیة، آنگه حق تعالی بیان کرد که ما در توریت بر بنی اسرائیل نوشتیم و بر ایشان فرض«1» کردیم که نفس را به نفس قصاص باید کردن چون او را بکشد به عمد«2» و عاقل باشد و مقتول مکافی او باشد در خون، به آن معنی که مسلمان باشد و آزاد باشد هم قاتل و هم مقتول و یا هر دو کافر باشند و یا هر دو مملوک باشند اگر قاتل مسلمان و آزاد باشد و مقتول یا کافر باشد یا مملوک قاتل را باز نباید کشتن بنزدیک ما و در صحابه مذهب علی است و عمر و عثمان و زید بن ثابت و در تابعین حسن بصری و عطا و عکرمه و در فقها مالک و اوزاعی و ثوری و شافعی و احمد حنبل و اسحاق و ابو عبیده و ابو ثور. و جماعتی فقها گفتند مؤمن را به ذمّی باز باید کشتن و به مستأمن اعنی آن که به امان و زنهار«3» آمده باشد«4» به مسلمان«5» به او«6» باز باید«7» و اینکه مذهب ابو حنیفه است و شعبی و نخعی. و مستأمن بنزدیک ابو حنیفه هم، چون«8» حربی و اگر کافری کافری را بکشد و اسلام آرد او را باز نکشد«9» به آن کافر، و اوزاعی هم اینکه«10» گفت. و جمله فقها خلاف کردند. اگر آزادی بنده«11» را بکشد آزاد را باز نکشند به او سواء اگر بنده او باشد و اگر بنده دیگری اگر بنده او باشد تعزیر و تأدیبش کنند و بر او غرامت نباشد و اگر بنده دیگری باشد تعزیرش کنند و بهای بنده غرامت کنند او را، و بر اینکه اجماع صحابه است و مذهب شافعی است. نخعی گفت علی کل‌ّ حال باز کشند آزاد را به بنده. و ابو حنیفه گفت به بنده دیگرانش باز کشند و به بنده خودش باز نکشند و اگر بنده خیانتی کند از قتل و جز آن، بر گردن او باشد مگر که خواجه خواهد تا فدیه کند از او، بر خواجه آن است که او را تسلیم کند به آن که جنایت«12» بر او باشد. ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، مر، لت: فریضه. (2). وز: عهد. (3). مر: زینهار. (4). آج، لب، مر، لت از کافران. (5). وز، آج، لب، لت: مسلمانان. (6). آج، لب را. (7). آج: نباید، مر: بباید. (8). آج، لب، مر: همچو. (9). مر، لت: نکشند. (10). لت: همین. (11). مر: بنده‌ای. [.....]
(12). وز: خیانت. صفحه : 393 و شافعی را در او دو قول است یکی آن که مخیّر است خواهد بنده را بسپارد به ایشان و خواهد ارش جنایت بدهد و یکی آن که فدیه کند بأقل‌ّ الامرین من ارش الجنایة و قیمة العبد. اگر به ده بنده بنده را بکشند و خواجه بنده مقتول خواهد تا همه را باز کشد رسد او را به شرط آن که فضله قیمت با خداوندان ایشان دهد اعنی آنچه فضله باشد از قیمت بنده او. و شافعی گفت همه را باز کشد و لا شی‌ء علیه، و اگر خواهد تا همه را یا بعضی را عفو کند او را باشد و شافعی گفت به حصّه نصیب بهاء خود از خواجگان آنان بستاند که ایشان را عفو کرد دیت بنده قیمت او باشد مادام تا از هزار دینار سرخ در نگذرد که دیت مرد مسلمان آزاد باشد اگر از آن در گذرد«1» با آن آرند. و ابو حنیفه و محمّد بن الحسن هم اینکه گفتند«2» جز که ایشان گفتند که ده درم باز باید گذاشتن تفاوت را میان قیمت بنده و دیت مرد آزاد، و شافعی گفت دیت بنده قیمتش باشد چندان که برسد و پدر«3» را به فرزند باز نکشند به هر وجه که او را کشته باشد و جمله فقها هم اینکه گفتند مگر مالک، که او گفت اگر به ذبحش کشته باشد یا شکم شکافته باز کشند او را به پسر. امّا مادر را به فرزند باز کشند و نیز جدّات را من قبل [الاب او]«4» الام‌ّ و ان علون و شافعی گفت و جمله فقها که ایشان [392- ر]
باز نکشند. و از قصاص مقتول به زن هیچ نرسد و او ولی خون نباشد امّا از دیت او را نصیب باشد و شافعی گفت او را از قصاص نصیب باشد چون اولیای مقتول جماعتی باشند و بعضی از ایشان عفو کنند از مقتول حق دیگران از قصاص بنیوفتد«5» و ایشان را قصاص رسد به شرط آن که آنچه معفوّ باشد از او حصّه آن با وارثان او دهند به حساب. چون جماعتی یکی را بکشند همه را به آن«6» توان کشتن به دو شرط، یکی آن که او مکافی ایشان باشد و هر یکی از اینکه قاتلان«7» اگر تنها بودی مکافی او بودی در ----------------------------------- (1). مر دیت. (2). آج، لب: گفت. (3). لت: پذر. (4). اساس: ندارد با توجّه به وز افزوده شد. (5). آج، لب: بنیفتد. (6). آج، لب، مر، لت: باز. (7). مر نیز. صفحه : 394 اسلام و جزیت و جز آن، و دوم«1» آن که جنایت هر یکی از ایشان اگر مفرد بودی عند آن تلف حاصل شدی چون اینکه دو شرط حاصل باشد همه را باز توان کشتن و در صحابه مذهب علی است و عمر و عبد اللّه عبّاس. و در تابعین حسن بصری و سعید بن المسیب و عطا و در فقها مالک و اوزاعی و ثوری و ابو حنیفه و اصحابش و شافعی و احمد و اسحاق الّا آن که بنزدیک ما آنگه رسد او را که همه را بکشد که آنچه فاضل یک دیت بود رد کند به قسمت با اولیای ایشان یا یکی را که خواهد اختیار کند و بکشد و آن باقی آنچه نصیب ایشان بود از دیت ادا کنند با اولیاء مقتول دوم. و در فقها کس اینکه قضیّه اعتبار«2» نکرد و محمّد بن الحسن گفت اینکه مخالف قیاس است و لکن«3» قیاس رها کردیم برای اتباع اثر و قومی گفتند هیچ«4» را باز نشاید کشتن و اینکه مذهب داود است و اهل ظاهر چون جماعتی مشارک شوند در جراحت عضوی چون دست بریدن و چشم کندن که آن ایجاب قصاص کند او را باشد که از همه قصاص خواهد و اینکه مذهب شافعی است و ربیعه و مالک و احمد و اسحاق. و شرط ما آن است که در نفس گفتیم از ردّ فاضل دیت. و مذهب ابو حنیفه و ثوری آن است که آن جا قصاص نکنند هر که او کسی را بکشد به هر آلتی که باشد از مثقله و سنگ و آهن و دبّوس و هر چیزی که به غالب عادت عند آن قتل حاصل شود چون غرق و حرق و حبس طعام و شراب بر او قصاص واجب بود و اینکه مذهب مالک است و إبن ابی لیلی و ابو یوسف و محمّد و مذهب شافعی«5». و جماعتی گفتند اگر به مثقله کشد«6» او را قود واجب نبود و اینکه مذهب شعبی است و نخعی و حسن بصری و مذهب ابو حنیفه است جز که ابو حنیفه گفت اگر مثقل آهن باشد چون عمود قصاص واجب آید و اگر محدّد بود یا آتش بود همچنین، چون زهر در طعامی کند و به کسی دهد آن کس بخورد بمیرد بر او قود بود. ----------------------------------- (1). مر: دویم. (2). مر: اختیار. (3). مر: اگر. (4). آج، لب، مر، لت: هیچ کس. (5). وز، آج، لب، مر، لت است. (6). وز، آج، لب، لت: کشند. [.....]
صفحه : 395 و شافعی را دو قول است در او، چون کسی کسی را بکشد و یکی او را به دست گیرد و رها نکند که برود و دیگری راه نگاه دارد بر قاتل قود باشد و ممسک را باز دارند تا بمیرد و آن را که ره یابد و نگهبانی کند دیدهای بکنند او را، و شافعی گفت اگر به مزاحش«1» نگاه دارد بر او هیچ نیست و اگر برای قتل و ضربش نگاه دارد بر او تعزیر بود و اینکه مذهب ابو حنیفه است و اهل عراق. و مالک گفت اگر قصد کند هر دو را بباید کشتن و اگر به بازی کند بر او هیچ نیست و ابو حنیفه گفت ناظر را که راه یابد نیز بباید کشتن و ممسک را نباید کشتن دون ناظر. قوله تعالی: وَ العَین‌َ بِالعَین‌ِ، کسایی خواند و العین بالعین به رفع عطفا علی الموضع و همچنین در اخواتش«2» وَ الأَنف‌َ بِالأَنف‌ِ وَ الأُذُن‌َ بِالأُذُن‌ِ وَ السِّن‌َّ بِالسِّن‌ِّ. و روایت کرده‌اند که رسول- علیه السّلام- اینکه قراءت خواند و نافع خواند الاذن به تسکین ذال و نافع و عاصم و حمزه و خلف و یعقوب«3» وَ الجُرُوح‌َ به نصب و باقی قرّاء به رفع خواندند. حق تعالی: در اینکه آیت بیان قصاص فرمود«4» نفس به بدل نفس و چشم به بدل چشم و بینی به بینی و گوش به گوش و دندان به دندان و جراحتها را قصاص یعنی اگر کسی نفسی تلف کند به شرط«5» مشروعه به قصاص نفس او تلف کنند و همچنین چشم کسی تباه کند چشمش تباه کنند و اگر بینی کسی ببرد بینیش ببرند و اگر گوشش برد«6» گوشش باز برند و اگر دندانش بشکند«7» دندانش بشکنند«8» و اگر جراحتی بر او کند مثل آن جراحت بر او کنند به قصاص. و «با» در اینکه الفاظ فی قوله بالنفس و بالعین و غیرهما تعلّق دارد به فعلی محذوف و تقدیر آن است که مقادة بالنّفس و مقصّة«9» بها او تقاد و تقتص‌ّ. اگر کسی ----------------------------------- (1). لب: مزاجش. (2). وز: اخوانش. (3). آج. لب، لت همه بر آنند، مر بر آنند. (4). وز، آج، لب، مر، لت گفت. (5). وز، آج، لب، مر، لت: شرایط. (6). وز، آج، لب، مر، لت: ببرد. (7). مر، لت: بشکنند. (8). وز: بشکند. (9). وز، آج، لب، مر، لت: مقتّصه. صفحه : 396 چشم کسی تباه کند به قصد به قلع یا به چیزی که بر او زند و قصدش تلف چشم او باشد قصاص باید کردن او را، و لکن نباید تا او به دست خود کند چه روا باشد که او نبیند و نداند اندازه آنچه باید کردن یا مضرّتی زیادتی نرساند در اینکه معنی وکیلی کند«1» چون و کیل کرده باشد و کیل مخیّر است خواهد قصاص آن به انگشت کند یا به آهن یا به چوب یا به آنچه خواهد و در آن که و کیل کند«2» فقها را خلاف نیست. امّا در آنچه به آن«3» قصاص کند«4» شافعی را در او دو قول است یکی آن که به انگشت روا باشد دگر آن که [392- پ]
جز به آهن روا نباشد اگر جنایتی کند بر او که روشنایی چشم برود و حدقه بر جای باشد حکم آن است که پاره پنبه تر کند و گرداگرد چشم او بنهد تا مژه را آفت نرسد و آهنی گرم کند و بنزدیک چشم او برد بتدریج تا روشنایی چشم او برود. و شافعی گفت اینکه روا باشد و اگر به داروی بتوانند بردن ببرند و اگر نتوانند الّا به افساد حدقه دیت بستانند و قصاص رها کنند اگر از اینکه اعضا که چشم است یا گوش یا بینی [ یا ]«5» دست کسی بر او جنایت کند و مجنی علیه یا و کیل او قصاص کند جراحت اوّل مندمل شود و به شود و جراحت دوم که بر او قصاص کرده باشند سرایت کند با نفس و مرد بمیرد و خون او هدر باشد و قصاص کننده را چیزی لازم نیاید برای آن که او قصاص به فرمان خدای کرد و حق خود ستد که خدا او را نهاد و مذهب شافعی هم اینکه است و ابو یوسف و محمّد بن الحسن هم اینکه گفتند. و ابو حنیفه گفت بر او ضمان نفس باشد اگر کسی چشمی از آن کسی بکند پیش از آن که به شود«6» دیگری بیاید و چشمی دیگر«7» بکند از آن او سرایت کند با نفس او و مرد بمیرد اوّل را چشم باید کندن و دوم«8» را به آن«9» باید کشتن و شافعی هم اینکه گفت. ----------------------------------- (1). مر: تعیین کند. (2). مر، لب، لت چون و کیل کرده باشد. (3). مر: به او. (4). وز آن به انگشت. (5). اساس: ندارد، با توجه به وز افزوده شد. [.....]
(6). لب و. (7). آج، لب: دیگری. (8). مر: دویم، لت دوم. (9). آج، لب، مر، لت: باز. صفحه : 397 و ابو حنیفه گفت از اوّل قصاص چشم باید خواستن و از دوم قصاص نفس اگر جراحتی کند بر او یا عضوی از اعضاء او ببرد از گوش و بینی و دست و پای و جراحت سرایت کند با نفس و مرد بمیرد قصاص باید کردن و ابو حنیفه هم اینکه گفت. و شافعی گفت ولی مرد مخیّر باشد خواهی«1» اول قصاص جراحت کند و آنگه قصاص قتل و اگر خواهد که قتل کند«2» مستغرق باشد نفس را مردی که یک چشم باشد اگر چشم او به آفتی خدای تباه شده باشد اگر کسی چشم او بکند او را دیت تمام لازم شود و اگر به قصاص کنده باشد نیمه دیت رسد آن را. و جمله فقها خلاف کردند و اینکه فرق نکردند اگر کسی را حدقه درست باشد و روشنایی نبود در او کسی بر کند ثلث دیت باید دادن او را. و زید بن ثابت موافقت کرد و جمله فقها گفتند در او مصالحت باشد و اگر کسی چیزی بر سر کسی زند او دعوی کند که روشنایی چشم او برفت او را بر آن سوگند دهند چون چشم او درست باشد. و در احکام امیر المؤمنین- علیه السّلام- آورده‌اند که مردی چوبی بر سر مردی زد آن مرد دعوی کرد که از اینکه زدن او دیدار چشمش و شنوایی گوشش و گفتار زبانش و بویایی بینیش تباه شد«3» به حکومت پیش امیر المؤمنین آمدند امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت راضی باشی که او را سوگند بدهم و تو چهار دیت بدهی گفت یا امیر المؤمنین من ایمن نباشم که او سوگند به دروغ بخورد و دیت بستاند حکمی باید که من بدانم که مرا اینکه جنایت«4» لازم است. امیر المؤمنین آن مرد را وعظ کرد و بترسانید به خدای و گفت اگر در اینکه دعوی خلاف می‌گویی رجوع کن مرد اصرار کرد و طریقی نبود به صدق و کذب او. امیر المؤمنین گفت ظن‌ّ من آن است که اینکه مرد دروغ می‌گوید من در اینکه حکمی کنم که پیدا شود دروغ او از راست. ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، مر، لت: خواهد. (2). وز، آج، لب، مر، لت که. (3). اساس، مت: شود، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آج، لب: خیانت. صفحه : 398 آنگه گفت اینکه مرد را ببری و برابر قرص خورشید بداری«1» اگر چشم بر کرده در قرص خورشید نگرد و چشم برهم نزند و آب از چشم نریزد راست می‌گوید و اگر چشم برهم زند و آب از چشم ریختن گیرد دروغ می‌گوید و اختبار سمعش به اینکه توان کردن که آوازی بلند ناگاه در گوش او زند اگر از آن بهراسد دروغ می‌گوید و الّا راست می‌گوید. و حدیث بینی پاره رکو«2» بیارید و بر آتش نهید«3» و در زیر بینی او بدارید«4» اگر عطسه پیش آید«5» دروغ می‌گوید و اگر نیاید راست می‌گوید و زبانش از دهن بیرون آری و در زنی«6» در زبانش زنی اگر خونی«7» سیاه بر آید راست می‌گوید و اگر سرخ باشد دروغ می‌گوید تجربه کردند همه همچنان آمد که امیر المؤمنین«8»- علیه السّلام- گفت«9» و مرد دروغزن بود در آن دعاوی، بفرمود تا او را ادب کردند و گفت تو را بر او بیش از آن نیست که به قصاص، چوبی بر سر او زنی و آن حکمی«10» روشن شد و شبهه برخاست«11». امّا جراحات بر دو ضرب بود یا جراحتی باشد که از او بیم تلف نفس باشد و بر مقتل آمده باشد و امّا آنچه دون آن بود آنچه بر مقتل نباشد و در او خطر نفس نبود آن را قصاص شاید کردن و آنچه در او خطر نفس بود چون جائفه و مأمومه در او قصاص نباشد برای آن که در او خطر نفس است و جائفه جراحتی بود که بر جوف و شکم باشد و مأمومه جراحتی باشد بر سر که به دماغ رسیده باشد و به ام‌ّ الرّأس و آن جای مغز سر باشد. و جراحات بر هشت ضرب است اوّلش حارصه باشد و حارصه آن باشد که خون‌آلود کند در او شتری لازم آید آنگه باضعه است و آن، آن باشد که گوشت ببرد و در آن دو شتر باشد سه‌ام«12» متلاحمه است و آن، آن بود که به گوشت فرو شود و در آن ----------------------------------- (1). مر: بدارید. (2). آج، لب، مر، لت: رگویی. (3). آج، لب، مر: زنید. (4). آج، لب: دارید، مر: دود کنید. (5). وز لت: عطسه‌یش آید، آج، لب مر: عطسه کند. (6). آج، لب، مر، لت: سوزنی. [.....]
(7). آج، لب، مر: خون. (8). 1. لت علی. (9). همه نسخه بدلها: می‌گفت. (10). آج، لب، مر، لت: حکم. (11). لب، مر: برخواست. (12). آج: سوم، لب: سؤم، مر: سیم. صفحه : 399 سه شتر باشد و چهارم سمحاق بود و آن، آن باشد که به آن پوست رسد که میان گوشت و استخوان«1» باشد و در آن چهار شتر بود و پنجم موضحه باشد و آن، آن باشد که استخانش«2» روشن کند و پدید آید در آن [393- ر]
پنج شتر بود و در اینکه جمله قصاص لازم باشد اگر مجروح قصاص خواهد. و بنزدیک فقها در اینکه جراحات نه قصاص باشد نه دیتی معیّن، بل در او حکومت بود و مزنی گفت: در دامیه قصاص [باشد«3»]
و ابو حامد الاسفراینی‌ّ گفت در سه از اینکه جمله قصاص باشد ششم هاشمه باشد و آن، آن بود که استخان«4» بشکند بی آن که تباه کند، در او ده شتر بود هفتم منقّله بود و آن، آن بود که نقل استخان کند از جای خود و در آن پانزده شتر باشد و هشتم مأمومه باشد و آن، آن باشد که به مغز سر رسد در او ثلث دیت باشد سی و سه شتر یا از آنچه مرد خواهد بدهد از هر جنسی«5» که به دیت دهند از سیم و زر و حلّه و گوسفند و در جمله قصاص باشد الّا در مأمومه. و فقها در اینکه خلاف نکردند خلاف آن جاست که ایشان گفتند اگر از اینکه جراحات کسی جراحتی بر کسی کند او را روا بود«6» که جراحتی بر او کند به قصاص دون آن و ارش ما بین الجراحتین بستاند یعنی جمع کند بین القصاص و بین الارش. اگر طبانچه بر روی کسی زند و اثر آن جایگاه سیاه شود شش دینار لازم بود او را یا قصاص، و اگر سرخ شود سه دینار لازم بود او را یا قصاص و اگر آنچه از«7» روی گفتیم بر تن باشد نیمه آن بود که بر وی باشد یا قصاص، و اگر استخانی در عضوی بشکند خمس دیت آن عضو بباید دادن یا قصاص کند. و اگر پشت کسی بشکند دیت تمام لازم آید و قصاص نباشد برای آن که در او خطر نفس باشد اگر باز بندد و نیک شود بی‌عیبی عشر دیت لازم آید و در بینی دیت تمام باشد یا قصاص و اگر کسی بینی کسی ببرد و با«8» جای نهد و باز بندد«9» و باز ----------------------------------- (1). آج: استخان. (2). آج، لب: استخوان. (3). با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مر، لت: استخوانی. (5). لب: جنس. (6). وز، آج، مر، لت: بود که. (7). وز، آج، لب، مر، لت: بر. (8). اساس، وز: یا ، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(9). آج، لب، بندند، لت: ببندد. صفحه : 400 روید و به شود عشر دیت باید دادن صد دینار و در گوش همچنین دیت باشد تمام در هر دو و در هر یکی نیمه دیت باشد و یا قصاص. و در دندانها جمله تمام دیت بود و آنچه بر او«1» قسمت کنند بیست و هشت دندان بود«2» شانزده در مواخیر دهن و دوازده در مقادیم او«3»، آنچه در مواخیر دهن بود هر دندانی را بیست و پنج دینار دیت بود جمله چهار صد دینار باشد و آنچه در«4» مقادیم دهن بود هر دندانی«5» را پنجاه دینار جمله ششصد دینار باشد مجموع جمله هزار دینار و آنچه زیاده اینکه باشد آن را دیتی مفرد«6» نبود جز که آن خود مفرد«7» نکنند«8» اگر آن دندان مفرد بر کنند که زاید بود ثلث دیت دندان اصلی باشد در او، و دندانی که سیاه شده باشد دیت او ربع دیت دندان صحیح باشد چون چیزی بر دندان کسی زند سیاه شود و یا شکافته در او ثلث دیت آن دندان باشد اگر بیفکنند«9». اگر دندان کودکی بیفکنند«10» انتظار کنند«11» اگر بر نیاید قصاص کنند و یا دیت بستانند بر آن موجب که گفتم«12»، و اگر بر آید قصاص نباید کردن و ارش باید ستدن میان آن که اگر بنده بودی و آن دندان بودی او را یا نبودی در تفاوت قیمت. و هر چه بر اندام آدمی دو«13» باشد بر هر دو دیت تمام بود و بر هر یکی نیمه و آنچه یکی باشد چون زبان و بینی و اندام مرد و اندام زن بر او دیت تمام باشد و آن کس که قصاص نفس یا جراحت خواهد کردن جز به فرمان امام یا حاکم نشاید تا کند و حاکم چون حکم خواهد کردن رها کند تا جراحت مندمل شود«14» و عاقبت صلاح و فساد او پیدا شود تا حکم بر آن کند و قصاص فعال باشد من قص‌ّ اثره اذا اتّبعه. قوله: فَمَن تَصَدَّق‌َ بِه‌ِ فَهُوَ کَفّارَةٌ«15»، که هر که صدقه کند آن قصاص را یا ارش ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، مر، لت دیت. (2). مر: است. (3). وز: و. (4). اساس، وز او، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (5). لب: دندان. (6). مر، لت: مقرّر. (7). مر: مقرّر. (8). آج، لب، مر، لت: بکنند. (9). آج، لب، مر، تب: بیفکند. (10). آج، لب، مر: بیفکند. (11). مر: کشند. (12). وز، آج، لب، مر، لت، گفتیم. (13). مر تا. [.....]
(14). لب: نشود. (15). وز، آج، لب، مر، لت، مت له. صفحه : 401 را که او را واجب باشد در شرع بر جانی فَهُوَ کَفّارَةٌ لَه‌ُ آن کفّارتی باشد. او را خلاف کردند در آن که ضمیر در«1» آیت راجع با کیست بعضی گفتند راجع است با متصدّق مجنّی علیه و اینکه قول عبد اللّه عمرو عبد اللّه عبّاس و حسن بصری و شعبی و قتاده و جابر بن یزید است. و دلیل اینکه تأویل آن است که عبادة بن الصامت«2» روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت هر که از تن خود چیزی به صدقه کند خدای تعالی آن را کفّارت گناهان او کند بقدر آنچه او صدقه کرده باشد. و ابو السفر«3» روایت کرد که مردی از قریش دندان مردی انصاری بشکست انصاری او را به حکومت پیش معاویه برد معاویه شفاعت کرد در آن که دیت بستاند و قصاص نکند قبول نکرد ابو الدّرداء حاضر بود گفت از رسول- علیه السّلام- شنیدم که گفت هیچ مسلمان«4» نباشد که او را اصابتی و خیانتی«5» کنند بر چیزی از اندامش او آن«6» صدقه کند بر جانی و الّا«7» خدای- عزّ و جل‌ّ- درجه‌یش برفیع«8» کند و گناهانش فرو نهد انصاری گفت اینکه تو شنیدی از رسول- علیه السّلام-! گفت بلی من شنیدم به گوش خود و یاد گرفتم به دل انصاری گفت گواه باشید«9» که عفو کردم او را. علقمة بن وائل الخفرمی«10» روایت کرد از پدرش که مردی مردی را بکشت در عهد رسول- علیه السّلام- اولیای مقتول او را پیش رسول آوردند رسول- علیه السّلام- ولی مقتول را گفت: افتد تو را که عفو بکنی«11» از اینکه مرد! گفت: نه یا رسول اللّه«12» دیت بستانی! گفت: نه، گفت: چه خواهی! گفت: قصاص، گفت: برو قصاص کن او را چون مرد برفت تا قصاص کند باز خواندش، گفت: عفو کنی! گفت: نه، گفت: دیت ستانی! گفت: نه جز قصاص نکنم. گفت برو. چون برفت [393- پ]
دگر باره ----------------------------------- (1). آج، لب، مر، لت له. (2). آج، لب: عباد للّه اللّه بن الصامت، مر: عبد اللّه الصامت. (3). آج، لب، مر: ابو السفیر. (4). آج، لب، مر: مسلمانی. (5). وز، آج، لب، مر، لت: جنایتی. (6). مر را. (7). مر که. (8). آج: ترفیع، لت: رفع. (9). آج، لب: باشی. (10). وز، آج، لب، مر: علقمه بن وائل الحضرمی (11). مر، لت: کنی. (12). وز، آج، لب، مر، لت، مت گفت. [.....]
صفحه : 402 باز خواند او را، گفت عفو یا دیت قبول کنی! گفت نه، رسول- علیه السّلام- گفت اگر عفو کنی او را کفّارتی باشد تو را و صاحب تو را، گفت یا رسول اللّه عفو کردم او را. عدی‌ّ بن ثابت الانصاری‌ّ روایت کرد که در عهد بعضی صحابه مردی، مردی را طعنه زد و بکشت اولیای مقتول او را به حکومت آوردند یک دیت عرض«1» کرد قاتل، ولی‌ّ مقتول قبول نکرد به دو«2» کرد قبول نکرد به سه کرد قبول نکرد یکی از جمله صحابه رسول گفت من از رسول- علیه السّلام- شنیدم که هر که او را عفو کند کسی را از خونی یا کم از آن کفّارت گناه او باشد از آن روز که از مادر زاده باشد تا آن روز که آن صدقه کرده باشد مرد گفت گواه باشی«3» که او را عفو کردم«4» دست از او بداشت. جابر عبد اللّه انصاری روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که او گفت هر کس که او سه چیز بیارد با ایمان به خدای به بهشت شود از هر در که خواهد و او را جفت حور العین دهند هر که او دیتی«5» دارد بر کسی پوشیده به او دهد«6» بر او رها کند و هر که او کشنده را عفو کند و هر که او از پس هر نماز فریضه، ده بار قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ«7» بخواند یکی از جمله صحابه گفت یا رسول اللّه اگر کسی را اینکه هر سه مجتمع نشود«8» یکی از اینکه سه گانه کند گفت هر آن کس که یکی از اینکه سه گانه کند. و بعضی دگر گفتند کنایت راجع است در له با«9» جارح یا قاتل و معنی آن است که هر کس قتلی یا جراحتی کند بر کسی مجنی علیه از او عفو کند و بر او صدقه کند قصاص و دیت نخواهد خدای تعالی به کفّارت گناه قاتل و جانی کند که اگر مخلوق«10» بر او کرم کرد خدای تعالی به کرم اولیتر است که او اکرم الاکرمین است و ارحم الرّاحمین و اینکه قول ابراهیم و مجاهد و زید اسلم است. و روایتی از عبد اللّه ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، لت: عرضه. (2). مر تا. (3). مر، لت: باشید. (4). وز، آج، لب، مر، لت و. (5). وز، آج، لب: دینی. (6). وز، آج، لب، لت و. (7). سوره الاخلاص (112) آیه 1. (8). آج، لب، مر: شود. (9). اساس: یا ، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). وز، آج، لب، مر، لت: مخلوقی. صفحه : 403 عبّاس و قول اوّل اولیتر«1» و لا یقتر بر ظاهر آیت و دلیل قول اوّل قراءت ابی است. فمن تصدق به فهو کفارته له. وَ مَن لَم یَحکُم بِما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الظّالِمُون‌َ، و هر کس که حکم نکند به آنچه خدای فرو فرستاد او ظالم و ستمکاره باشد و وضع شی‌ء کرده باشد نه به موضع خود ظلم لغوی و یا نقصان حظ خود کرده باشد از ثواب که ظلم در لغت به معنی نقصان باشد و یا جالب مضرّت عقاب بود بر نفس خود به مخالفت فرمان خدای را بمنزله ظالم نفس خود باشد. قوله- عزّ و علا:

[سوره المائدة (5): آیات 46 تا 53]

[اشاره]

وَ قَفَّینا عَلی آثارِهِم بِعِیسَی ابن‌ِ مَریَم‌َ مُصَدِّقاً لِما بَین‌َ یَدَیه‌ِ مِن‌َ التَّوراةِ وَ آتَیناه‌ُ الإِنجِیل‌َ فِیه‌ِ هُدی‌ً وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِما بَین‌َ یَدَیه‌ِ مِن‌َ التَّوراةِ وَ هُدی‌ً وَ مَوعِظَةً لِلمُتَّقِین‌َ (46) وَ لیَحکُم أَهل‌ُ الإِنجِیل‌ِ بِما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ فِیه‌ِ وَ مَن لَم یَحکُم بِما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الفاسِقُون‌َ (47) وَ أَنزَلنا إِلَیک‌َ الکِتاب‌َ بِالحَق‌ِّ مُصَدِّقاً لِما بَین‌َ یَدَیه‌ِ مِن‌َ الکِتاب‌ِ وَ مُهَیمِناً عَلَیه‌ِ فَاحکُم بَینَهُم بِما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ وَ لا تَتَّبِع أَهواءَهُم عَمّا جاءَک‌َ مِن‌َ الحَق‌ِّ لِکُل‌ٍّ جَعَلنا مِنکُم شِرعَةً وَ مِنهاجاً وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ لَجَعَلَکُم أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِن لِیَبلُوَکُم فِی ما آتاکُم فَاستَبِقُوا الخَیرات‌ِ إِلَی اللّه‌ِ مَرجِعُکُم جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُم بِما کُنتُم فِیه‌ِ تَختَلِفُون‌َ (48) وَ أَن‌ِ احکُم بَینَهُم بِما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ وَ لا تَتَّبِع أَهواءَهُم وَ احذَرهُم أَن یَفتِنُوک‌َ عَن بَعض‌ِ ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ إِلَیک‌َ فَإِن تَوَلَّوا فَاعلَم أَنَّما یُرِیدُ اللّه‌ُ أَن یُصِیبَهُم بِبَعض‌ِ ذُنُوبِهِم وَ إِن‌َّ کَثِیراً مِن‌َ النّاس‌ِ لَفاسِقُون‌َ (49) أَ فَحُکم‌َ الجاهِلِیَّةِ یَبغُون‌َ وَ مَن أَحسَن‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ حُکماً لِقَوم‌ٍ یُوقِنُون‌َ (50) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الیَهُودَ وَ النَّصاری أَولِیاءَ بَعضُهُم أَولِیاءُ بَعض‌ٍ وَ مَن یَتَوَلَّهُم مِنکُم فَإِنَّه‌ُ مِنهُم إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَهدِی القَوم‌َ الظّالِمِین‌َ (51) فَتَرَی الَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ یُسارِعُون‌َ فِیهِم یَقُولُون‌َ نَخشی أَن تُصِیبَنا دائِرَةٌ فَعَسَی اللّه‌ُ أَن یَأتِی‌َ بِالفَتح‌ِ أَو أَمرٍ مِن عِندِه‌ِ فَیُصبِحُوا عَلی ما أَسَرُّوا فِی أَنفُسِهِم نادِمِین‌َ (52) وَ یَقُول‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذِین‌َ أَقسَمُوا بِاللّه‌ِ جَهدَ أَیمانِهِم إِنَّهُم لَمَعَکُم حَبِطَت أَعمالُهُم فَأَصبَحُوا خاسِرِین‌َ (53)

[ترجمه]

‌در پی داشتیم«2» بر اثر«3» ایشان عیسی پسر مریم را راست دارنده آن را که پیش او بود از کتاب موسی و دادیم او را انجیل در آن جا بیان است و روشنایی و راست دارنده آن را که پیش اوست از توریت و بیانی و پندی است پرهیزکاران را. و چنان باید که حکم کنند ترسایان به آنچه فرستاد خدای در اینکه«4» و هر که حکم نکند به آنچه فرستاد خدای ایشان فاسقان باشند. و بفرستادیم به تو قرآن را براستی«5» راست دارنده آن را که پیش اوست از کتاب«6» و گواه بر او حکم کن میان ایشان به آنچه فرستاد خدای و متابعت مکن هوای ایشان را از آنچه آمد به تو از درستی، هر یکی کردیم از ایشان شریعتی و راهی و اگر خواهد ----------------------------------- (1). وز، آج، لب است. (2). آج، لب: در آوردیم. (3). آج، لب: به اعقاب. (4). مرجع ضمیر «اینکه»، کلمه «انجیل» است که اینکه جا بر روی هم اهل الانجیل «ترسایان» ترجمه شده است. [.....]
(5). وز: بدرستی. (6). وز: توریت و انجیل. صفحه : 404 خدای کند شما را جماعتی یکی یعنی یک گروه و لیکن می‌آزماید شما را در آنچه داد شما را، بشتابید نیکیها، به خدای است بازگشت شما همه، خبر دهد شما را به آنچه در آن خلاف کرده باشید. [394- ر]
و حکم کن میان ایشان به آنچه فرستاد خدای و متابعت مکن هواهای ایشان را و حذر کن از آن که بفریبند«1» تو را از بهری آنچه فرستاد خدای به تو، اگر برگردند بدان که می‌خواهد خدای که بگیرد ایشان را به بهری گناهان«2» و بسیاری از مردمان فاسقند. حکم جاهلیّت را طلب می‌کنند و کیست نکوتر از خدای به حکم قومی که علم یقین دارند. ای آنان که بگرویده‌ای مگیرید جهودان و ترسایان«3» دوستان بهری از ایشان دوستان بهری و هر که تولّا کند به ایشان از شما او از ایشان باشد که خدای راه ننماید گروه بیدادکاران را. ببینی آنان را که در دلهاشان بیماری است می‌شتابند در ایشان می‌گویند می‌ترسیم که به ما رسد نکبتی باشد که خدای بیارد فتح و ظفر یا فرمانی از نزدیک او در روز آیند«4» بر آنچه پنهان دارند در تنهاشان پشیمان. و گویند آنان که بگرویدند اینان آنانند که سوگند خورند به خدای غایت سوگندشان که ایشان با شمااند! باطل شد کارشان در روز آمدند زیان‌کاران. ----------------------------------- (1). وز: بفریبد. (2). وز: گناهشان. (3). وز را. (4). وز: آینده. صفحه : 405 قوله: وَ قَفَّینا عَلی آثارِهِم، چون قصّه جهودان بگفت و آنچه در توریت بر ایشان واجب کرد پس از آن حدیث ترسایان و پیغامبرشان و کتابشان آغاز کرد و قفّینا اتبعنا یقال قفوته اقفوه قفوا و قفّیته کذا و بکذا اقفّیه تقفیة«1» و اصله من القفاء، گفت از پس ایشان و بر اثر وی«2» ایشان یعنی پیغامبران پیشین بیافریدیم«3» عیسی مریم را. مُصَدِّقاً، نصب بر حال است از مفعول راست دارنده آن را که پیش او بود از کتاب«4»، انجیل به او دادیم آنگاه«5» وصف کرد انجیل را به آن که در او بیان است و هُدی‌ً در آیت محتمل است بیان را و لطف را وَ نُورٌ، و در او روشنایی است یعنی ادلّه و حجج که به او راه برند در ظلمات ضلالت چنان که در ظلمت شب به نور راه برند. و مُصَدِّقاً، نصب بر حال است از انجیل و هم حال باشد از مفعول راست دارنده و تصدیق کننده کتاب توریت را که پیش اوست و اینکه تکرار نیست برای آن که اوّل«6» حال است از عیسی- علیه السّلام- و دوم حال است از کتاب عیسی که انجیل است. و «هدی» مصدری است در جای حال و المعنی هادیا و راه نماینده وَ مَوعِظَةً، پندی است پرهیزکاران را. و موعظت [و]«7» وعظ پند باشد. و اگر چه آن در او وعظ است و پند متّقیان را و جز متّقیان را و ایشان را به ذکر تخصیص کرد برای آن که ایشان منتفع شدند به وعظ آن و متّعظ گشتند. قوله: وَ لیَحکُم أَهل‌ُ الإِنجِیل‌ِ بِما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ فِیه‌ِ، امر است از خدای تعالی به ترسایان بر«8» آن که بر احکام انجیل کار کنند و اینکه امر غایب است و لام برای امر غایب باشد به حکم آن که خدای تعالی اینکه امر ایشان را بر زبان رسول کرد. گفت بفرمای ایشان را که اهل انجیلند و ترسایانند تا حکم به آن کنند که خدای تعالی در کتاب ایشان که انجیل است به ایشان فرستاد. و انجیل افعیل باشد من النّجل و هو الاصل و النّجل النّزّ من الماء و النّجل الولد و النّجل القطع و منه المنجل لآلة القطع الّذی یحصد به الزّرع. ----------------------------------- (6- 1). اساس: یقفینه، با توجه به آج تصحیح شد. (2). آج، لب، مر، لت: و پی. (3). وز: بیافرید، لت: بیاوردیم. (4). وز، آج، لب، مر، لت توریت و کتاب. (5). لت: آنگه. (7). اساس: ندارد با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها. (8). لت: به. صفحه : 406 و حمزه خواند «و لیحکم» به کسر لام و فتح میم برای آن که لام کی باشد و لام علّت و متعلّق باشد بقوله: وَ آتَیناه‌ُ الإِنجِیل‌َ«1» یعنی آتیناه لیحکم اهله بذلک ما عیسی را انجیل دادیم تا قوم او بر آن«2» کار کند«3» و بر آن«4» حکم کنند و فِیه‌ِ ضمیر در او راجع است با انجیل. وَ مَن لَم یَحکُم بِما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ، من مجازات راست برای آن به جوابش فا باز آمد فی قوله فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الفاسِقُون‌َ. و هر که حکم نکند به آنچه خدای فرستاد و«5» از جمله فاسقان باشد و خارجان از فرمان خدای تعالی، و اصل فسق به خروج باشد چنان که گفتیم آنگاه چون ذکر جهودان و ترسایان و کتابهای ایشان و پیغامبر«6» ایشان بگفت ذکر مسلمانان کرد و کتاب ایشان و پیغامبر«7» ایشان گفت. وَ أَنزَلنا إِلَیک‌َ الکِتاب‌َ، و گفت فرو فرستادیم به تو که محمّدی کتاب یعنی قرآن بحق‌ّ و درستی و راستی مُصَدِّقاً، راست دارنده آن را که پیش اوست از کتب«8» اوائل چون توریت و انجیل و زبور و صحف و هر چه پیغامبران مقدّم آوردند و نصب او بر حال است از قرآن و حال باشد از مفعول. وَ مُهَیمِناً عَلَیه‌ِ، در او [394- پ]
پنج قول گفتند عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده و مجاهد گفتند امینا علیه و شاهدا، قال الشّاعر:«9» ان‌ّ الکتاب مهیمن لنبیّنا و الحق‌ّ یعرفه ذوو الالباب ای شاهد. سعید جبیر«10» گفت مؤتمنا علیه، امین داشته و بر امانت تو در آن باب اعتماد است. مبرّد و زجّاج گفتند اصل کلمه من هیمن اذا ارتقب و حفظ و شهد هیمنة. بعضی دگر گفتند اصل او مؤیمن«11» است من الامانة، آنگاه «ها» بدل کردند ----------------------------------- (1). سوره حدید (57) آیه 28. [.....]
(2). آج، لب، مر: او. (3). آج، لب، مر، لت: کار کنند. (4). مر: او. (5). وز، لت: او. (6). وز، آج، لب، مر، لت: پیغامبران. (7). وز: پیغامبران، لت: پیغمبرانشان. (8). مر: کتاب. (9). وز شعر. (10). آج، لب، مر چنین. (11). اساس، وز: موائمن، با توجّه به آج تصحیح شد. صفحه : 407 از او چنان که در هرقت الماء و الاصل ارقت و وزن او فعلل باشد و ضحّاک گفت: قاضیا، إبن درید گفت: مصدّقا، آنگاه خلاف کردند در آن که حال است از قرآن«1» یا از رسول. عبد اللّه عبّاس و حسن بصری و بیشتر مفسّران گفتند حال است از قرآن و معنی آن است که قرآن نگاهبان کتابهای مقدّم است هر چه از آن کتابها گویند و حکایت کنند و موافق قرآن بود، اعتماد کنند و الّا معتمد نباشد و بعضی دگر گفتند حال است از رسول- علیه السّلام- و اوّل معتمد است برای آن که واو عطف ایجاب آن می‌کند. آنگاه رسول را- علیه السّلام- امر کرد به آن که حکم کند میان اهل کتاب از جهودان و ترسایان به قرآن گفت: فَاحکُم بَینَهُم بِما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ، عبد اللّه عبّاس و حسن مسروق گفتند اینکه آیت دلیل است بر آن که حاکم را واجب آن است که میان اهل کتاب حکم به قرآن کند برای آن که اینکه امر است و امر اقتضای وجوب کند. ابو علی گفت اینکه آیت ناسخ تخییر است من قوله: فَاحکُم بَینَهُم أَو أَعرِض عَنهُم«2»، و اینکه درست نیست، وَ لا تَتَّبِع أَهواءَهُم، و متابعت مکن هوای ایشان را عَمّا جاءَک‌َ مِن‌َ الحَق‌ِّ، و اعراضا عنه، چه اگر چنین، عدول کرده باشی از اینکه حق که به تو آمد و آن قرآن است و اینکه دلیل نکند بر آن که رسول- علیه السّلام- اینکه کرده باشد برای آن که بسیار کسان را از بسیار چیزهای بد نهی کنند«3» که ایشان آن فعل نکرده باشند و بر خاطر ایشان گذشته نباشد و مثله قوله: لَئِن أَشرَکت‌َ لَیَحبَطَن‌َّ عَمَلُک‌َ«4» و اجماع امّت است که جمله اوامر و نواهی قرآن و ذکر کتابها متناول است رسول ما را و انبیاء و ائمّه و معصومان را واجب نکند که ایشان آن کرده باشند. لِکُل‌ٍّ جَعَلنا مِنکُم شِرعَةً وَ مِنهاجاً، و شرعه و شریعت و مشرعه یکی باشد و آن راهی باشد که از او به آب فرو شوند و شریعت اسلام از اینکه جاست که در او شوند ----------------------------------- (1). اساس، مت: قولنا، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). سوره مائده (5) آیه 42. (3). اساس، وز، مت: خبر آید، آج، لب: چیزی بد، لت: چیزها بد، با توجّه به مر تصحیح شد. (4). سوره زمر (39) آیه 65. [.....]
صفحه : 408 و قولهم هم (شرع) فی هذا الامر ای سواء چون«1» جمله در کار شوند متساوی شوند، قال: أ تنسوننی یوم الشّریعة و القنا بصفّین فی آبائکم قد تکسّرا یعنی شریعة الفرات، و در عرف و اصطلاح اهل اسلام شریعت عبارت بود از علم فقه و آنچه از دین به سمع دانند و المنهاج و المنهج و النّهج الطّریق البیّن الواضح راه روشن باشد، قال الرّاجز: من یک فی شک‌ّ فهذا فلج ماء رواء و طریق نهج مفسّران گفتند مراد جمله اهل مللند«2»، خدای تعالی گفت: من هر امّتی و گروهی و جماعتی را راهی و طریقتی و دینی و شریعتی نهاده‌ام و بیان کرده اهل توریت را شریعتی است و اهل انجیل را شریعتی و اهل قرآن را شریعتی. دین یکی است«3» در باب توحید و عدل و معارف اصول دین و شرایع مختلف است. مبرّد گفت: شرعت ابتدای راه باشد و منهاج راه مستمرّ پیوسته، و گفت لفظ چون مکرّر شود برای زیادت معنی باشد که در دوم معنی باشد که در اوّل نبود الا تری الی قول الحطیئة: الا حبّذا هند و ارض بها هند و هند اتی من دونها النّأی و البعد نأی اول دوری و قطیعت باشد و بعد بلیغتر از آن باشد و گفته‌اند به یک معنی برای تأکید چنان که شاعر گفت: حیّیت من طلل تقادم عهده اقوی و اقفر بعد ام‌ّ الهیثم عبد اللّه عبّاس گفت معنی آیت آن است که شریعت اسلام و منهاج قرآن به ره«4» طریقت و تعبّد جمله خلائق کردند اگر ایمان آرند چون نمی‌آرند از ایشان است گفت دلیلش آن است که مِنکُم می‌گوید و اینکه خطاب با مخاطبان حاضر باشد چه اگر مراد اهل شرایع پیشین«5» بودندی نگفتی منکم و اینکه وجهی قریب است و معتمد و ----------------------------------- (1). آج، لب، مر. لت به. (2). مر: ملکند. (3). لت یعنی. (4). اساس، مت: بر دو، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). لت: لت: بیشتر. صفحه : 409 آنان که«1» قول اوّل گفتند در منکم گفتند برای تغلیب گفت چه کتاب کتاب رسول است و خطاب به«2» او و با امّت اوست و مراد«3» آن است که منکم و منهم و لکن تغلیب داد اینکه قوم را بر دیگران چنان که تغلیب مذکّر«4» بر مؤنّث و اینکه قول را تقویت داد«5» بقوله وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ لَجَعَلَکُم أُمَّةً واحِدَةً و التقدیر لجعلکم و ایّاهم امّة واحدة تا معنی مستقیم شود گفت اگر خدای خواستی همه را یک امّت کردی و یک شریعت فرمودی اینکه دلیل آن کند که هر امّتی را شرعی دگر فرمود و هر دو محتمل است و معنی دار. آنگه در معنی اینکه دو قول گفتند که«6» خدای خواستی شما را همه را یک امّت کردی. حسن بصری و جبّایی گفت مراد اخبار است از«7» قدرت و«8» آن که اختلاف شما نه از سر عجز من است و آن که اگر من خواهم، همه را به جبر حمل بتوانم کردن«9» بر اسلام و لکن حکمت در تکلیف راه ندهد چنین کردن، و اینکه چنان است که گفت: وَ لَو شِئنا لَآتَینا کُل‌َّ نَفس‌ٍ هُداها«10»، اگر ما خواهیم هر نفسی را هدی دهیم یعنی مشیّت جبر برای آن که مشیّت اختیار خود هست. ابو القاسم بلخی گفت معنی آیت آن است که اگر خدای تعالی خواستی به ایشان آن کردی که بر کفر مجتمع [395- ر]
شدندی و یک دین و یک ملّت«11» یک کلمه در کفر چنان که کلمتشان مختلف نشدندی«12» و لکن بکرد برای آن که مناقض و منافی حکمت باشد و اینکه نظیر اینکه«13» آیت بود که گفت: وَ لَو لا أَن یَکُون‌َ النّاس‌ُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلنا لِمَن یَکفُرُ بِالرَّحمن‌ِ لِبُیُوتِهِم سُقُفاً مِن فِضَّةٍ وَ مَعارِج‌َ عَلَیها یَظهَرُون‌َ«14»- الایات، و مراد آن است که امّة واحدة فی الاجتماع علی الکفر. ----------------------------------- (1). مر به. (2). وز، آج، لب، مر، لت، مت: با. (3). اساس، مت: فقر از: وز: فقراد، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). لت کند. (5). اساس بر، که با توجّه به معنی عبارت و دیگر نسخه بدلها زائد می‌نماید، آج، لب، مر، لت: دادند. (6). آج، لب، لت اگر. (7). لب: اگر. (8). مر: بر. (9). آج: توانم کردن. [.....]
(10). سوره سجده (32) آیه 13. (11). آج، لب، مر، لت و. (12). وز، آج، لب، مر: نشدی. (13). وز، آج، لب، مر، لت: آن. (14). سوره زخرف (43) آیه 33. صفحه : 410 بعضی دگر گفتند معنی آن است که اگر خدای خواستی همه خلائق در دعوت انبیاء جمع کردی تا یک«1» امّت بودندی و اینکه قول ضعیف است برای آن که دعوت انبیاء با شرایع باشد و شرائع مختلف است و اختلاف آن تبع مصلحت است و نشاید با«2» خدای تعالی جمع کند خلائق را بر خلاف آنچه در دین صلاح ایشان باشد. علی‌ّ بن الحسین المغربی‌ّ گفت مراد آن است که اگر خدای تعالی خواستی خلائق را بر مقتضای عقل رها کردی و ایشان را تکلیف شرایع مختلف نکردی تا یک امّت بودندی و عمل ایشان و تکلیف ایشان بر موجب عقل بودی و قول اوّل قول بیشتر مفسّران است. وَ لکِن لِیَبلُوَکُم فِی ما آتاکُم، و لکن شما را امتحان و اختیار«3» می‌کند در تکلیف و در آنچه به شما می‌دهد و تکلیف صورت اختیار«4» و ابتلا دارد و حق تعالی تکلیف را برای اینکه«5» ابتلا خواند که با مکلّفان معامله او«6» در تکلیف معامله کسی است که امتحان کند تا چیزی که نداند [بداند]«7» و منه قوله: خَلَق‌َ المَوت‌َ وَ الحَیاةَ لِیَبلُوَکُم أَیُّکُم أَحسَن‌ُ«8»، و قوله: وَ بَلَوناهُم بِالحَسَنات‌ِ وَ السَّیِّئات‌ِ«9»، و هم اینکه معنی دارد قول النّبی- علیه السّلام- ان‌ّ الدّنیا خلوة خضرة و ان‌ّ اللّه مستخلفکم فیها فناظرة کیف تعملون. فَاستَبِقُوا الخَیرات‌ِ، دو معنی دارد یکی آن که بشتابید«10» و مسابقت کنی یک یک را در کار خیر و هر کسی جهد کنید«11» که آن خیر و احسان که دیگران می‌کنند شما کنید و یا اوّل شما کنید و قول دیگر آن است که بشتابید پیش از آن که به موت«12» فوت شود از شما چنان که شاعر گفت: قدّم جمیلا اذا ما شئت تفعله و لا تؤخّر ففی التّاخیر آفات الست تعلم ان‌ّ الدّهر ذو غیر و للمکارم و الاحسان اوقات ----------------------------------- (1). لب، مر: به آن که. (2). آج، لب، مر، لت: تا. (4- 3). آج، لب، مر، لت، مت: اختبار. (5). وز، لت، مت: آن. (6). وز، آج، لب، مر، لت: که معامله او با مکلّفان. (7). وز، آج، لب، مر، لت بداند. (8). سوره ملک (67) آیه 2. (9). سوره اعراف (7) آیه 168. (10). آج، لب: بشتابی. [.....]
(11). آج، لب، جهد کنی. (12). اساس، مت: یموت، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 411 إِلَی اللّه‌ِ مَرجِعُکُم جَمِیعاً، جمله را به«1» اختلاف اهواء و آرا و ملل و دیانات مرجع با خداست و با«2» امر و حکم او و جائی که در آن جا کس را حکم نباشد جز او را تا خبر دهد هر کسی را به آنچه کرده باشند و در آن خلاف کرده و میان ایشان حکم فرماید بحق و مورد آیت مورد وعید و تهدید است. قوله: وَ أَن‌ِ احکُم بَینَهُم بِما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ، موضع «أن» و ما بعدها من الفعل نصب است و عامل در او و أَنزَلنا إِلَیک‌َ الکِتاب‌َ«3» است با فعلی مضمر که اینکه فعل بر او دلیل می‌کند و تقدیر آن باشد: و انزلنا الیک الکتاب بالحق و امرناک فیه ان احکم و قلنا لک فیه ان احکم و او در تقدیر مصدر باشد یعنی امرناک فی الکتاب الحکم بینهم بما انزل اللّه. حق تعالی گفت ما در اینکه کتاب تو را امر کردیم و فرمودیم که حکم کن میان ایشان یعنی میان اهل کتاب به آنچه خدای تعالی فرستاد از قرآن وَ لا تَتَّبِع أَهواءَهُم، و متابعت اهوا و آراء ایشان مکن گفتند تکرار برای آن کرد که حکم مختلف بود در دو وقت به دو حکومت پیش رسول آمدند یکی رجم محصن که زنا کرده باشد و یکی در دیت کشته‌ای که«4» میان بنی قریظه و بنی النّضیر بود چنان که قصّه آن بشرح برفت و اینکه روایت کرده‌اند از باقر- علیه السّلام. وَ احذَرهُم أَن یَفتِنُوک‌َ عَن بَعض‌ِ ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ إِلَیک‌َ، و حذر کن از ایشان أَن یَفتِنُوک‌َ، مفسّران گفتند که مراد به فتنه، اضلال است و خدیعت«5» اینکه جا. عبد اللّه عبّاس گفت معنی آن است که حذر کن از ایشان تا تو را نفریبند و از ره«6» بنیفکنند«7» و متابع رأی و هوای خودت بکنند«8» به اطماع«9» تو در ایمان ایشان که تو را وعده دهند که ما ایمان خواهیم آوردن، تو به«10» ایشان مقاربتی و مساهلتی کنی«11» طمعا فی ایمانهم. ----------------------------------- (1). لت: با. (2). آج، لت: یا . (3). سوره عنکبوت (29) آیه 47. (4). اساس، مت: گشته، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). مر در. (6). مر، لت: راه. (7). وز، آج، لب، مر، مت: نیفکنند. (8). وز، آج، لب، مر: نکنند، لت: کنند. (9). وز: به اجماع. (10). آج، لب، مر، لت: با. (11). لت: کن. صفحه : 412 إبن زید گفت معنی آن است که حذر کن«1» از آن که تو را مغالطه زنند به آن که گویند اینکه احکام در توریت است و ما از توریت می‌گوییم که ایشان بر توریت دروغ می‌گویند و آیت را دو تقدیر است«2» آن که عن تقدیر کنند و معنی آن بود«3» و احذرهم عن ان یفتنوک، حذر کن از ایشان از آن که تو را بفریبند و مفتون نکنند«4» چنان که گفت: یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم أَن تَضِلُّوا، و التقدیر لئلا تضلّوا. و قال: وَ أَلقی فِی الأَرض‌ِ رَواسِی‌َ أَن تَمِیدَ بِکُم«5»، و المعنی لئلّا تمید بکم. فَإِن تَوَلَّوا، و اگر برگردند و اعراض کنند علامت، آن باشد که من می‌خواهم تا ایشان را عذاب کنم به بعضی گناه ایشان. در اینکه چند قول گفتند. ابو علی گفت: بَعض‌ِ، صله است و اگر چه لفظ خصوص است معنی عموم است چنان که بسیار جای بر عموم گفت و بخش خصوص خواست. قولی دیگر آن است که عبارت است از تغلیظ عقاب یعنی اهلاک و تعذیب ایشان را مواخذه به بعضی گناه بس باشد که در آن تدمیر و هلاک ایشان بود. قولی دیگر آن است که گفت: به بعضی گناه مراد آن است که بعضی گناه ایشان را تعجیل عقوبت کرد. حسن بصری گفت: مراد جلاء«6» بنی النّضیر است و قتل بنی قریظه و حکم سعد معاذ در ایشان چنان که پیش از اینکه برفت وَ إِن‌َّ کَثِیراً مِن‌َ النّاس‌ِ لَفاسِقُون‌َ، [395- پ]
و بسیاری از مردمان فاسقند و خارج از فرمان خدای تعالی و اینکه بر سبیل تسلیت گفت و دلخوشی رسول- علیه السّلام- تا بدانی«7» که اوّل کس نه اوست که قومش بی فرمانی کردند در او. أَ فَحُکم‌َ الجاهِلِیَّةِ یَبغُون‌َ، إبن عامر تنها تبغون خواند به تاء خطاب و باقی قرّا به یاء خبرا عن الغائبین و مراد آنان که ذکر ایشان در آیت برفت از جهودان و ترسایان ----------------------------------- (1). آج، لب: کنید، لت: کنی. [.....]
(2). مر یکی. (3). مر، لت که. (4). مر، لت: و آنچه خدای تعالی فرستاد وجه دیگر آن است که لئلا یفتنوک، حذر کن تا تو را بنفریبند و مفتون نکنند. (5). سوره نحل (16) آیه 15. (6). وز، آج، لب، مر: اجلاء. (7). لت: بدانند. صفحه : 413 خلاف کردند در آن که مراد به آیت کیست و اینکه طالبان حکم جاهلیّت کیستند. مجاهد گفت: مراد جهودانند که [چون]
حکمی و حدّی واجب شدی بر درویشان و ضعفاء ایشان براندندی«1» و چون بر توانگران و اشراف واجب شدی در توقّف نهادندی خدای تعالی بر ایشان انکار کرد گفت [حکم]«2» جاهلیّت و کفّار و عبده اوثان می‌جویید و شما اهل کتابی. بعضی دگر«3» گفتند خطاب است با هر کس [که]«4» او مخالفت کند«5» احکام خدای را و به خلاف آن کارکرد برای آن که هر چه بیرون حکم خدای و شرع رسول باشد حکم جاهلیّت بود و نصب حکم به آن است که مفعول یبغون است و بغی طلب باشد بناحق. وَ مَن أَحسَن‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ حُکماً، و کیست که حکم او نیکوتر«6» است از حکم خدای و نصب «حکما» بر تمییز است لِقَوم‌ٍ یُوقِنُون‌َ، برای آنان که ایشان را یقینی و علمی باشد و تخصیص ذکر موقن«7» برای آن معنی است که چند جای اشارت کرده شد برای آن که حکم خدای تعالی برای همه کس خود نیکوتر«8» باشد سواء اگر موقن باشد و اگر شاک‌ّ، جز که موقن آن داند و شناسد و ایمان آرد به آن و منّت آن بدارد. قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الیَهُودَ وَ النَّصاری أَولِیاءَ- الآیة، در سبب نزول [آیت]«9» خلاف کردند و اگر چه حکم عام است جمله مکلّفان را. عوفی و زهری گفتند: سبب نزول آیت آن بود که چون مشرکان را به بدر آن نکبت رسید و مسلمانان مظفّر و منصور باز گشتند جهودان را گفتند بدیدی«10» که خدای تعالی چه ----------------------------------- (1). مر: بدادندی. (2). اساس ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مر: دیگر. (4). اساس ندارد با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). وز، آج، لب، مر، لت: مخالفت کرد. (8- 6). لت: نکوتر. (7). اساس، مت: موقف، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). اساس ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(10). آج: ندیدی، لت: بدیدید. صفحه : 414 کرد با دشمنان ما ایمان داری«1» و الّا به روزی چنین مبتلا شوی«2». مالک بن الضّیف گفت همانا مغرور شدی به آن که جماعتی اغمار که ایشان را علمی نبود به کارزار، در دست شما افتادند اگر شما را با ما قتالی باشد با شما نماییم که کارزار چون باشد. عبادة بن الصامت گفت: یا رسول اللّه مرا جماعتی بسیار از حلفا«3» و خویشان هستند از جهودان بسیار عدد، بسیار سلاح، سخت شوکت، و من از موالات ایشان بیزارم و از موالات جمله جهودان، و مولای من خدای و رسول خداست. عبد اللّه ابی‌ّ سلول«4» گفت اگر تو بیزاری من بیزار نیم که اینکه امن و امان که تو را هست از دوائر ما را نیست رسول- علیه السّلام- عبد اللّه ابی‌ّ را گفت آنچه به آن نفاست کردی بر عباده صامت از ولایت جهودان و موالات ایشان تو را مبارک باد. عبد اللّه ابی‌ّ گفت پذرفتم«5» ولایت ایشان، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. و سدّی گفت سبب آن بود که چون وقعه«6» احد برفت مسلمانان پاره‌ای دل شکسته«7» شدند و بترسیدند از آن که مباد که دگر بار کافران را بر ایشان دستی باشد مردی از جمله مسلمانان گفت امّا من به حمایت دهلک جهود خواهم رفتن و از او امانی بستدن که من می‌ترسم که نبادا«8» جهودان را بر ما دستی باشد و دیگری گفت من به حمایت فلان ترسا خواهم رفتن تا مرا امانی بجوید و به زمین شام رفتن، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و نهی کرد ایشان را از اینکه معنی. عکرمه گفت آیت در مردی آمد نام او ابو لبابة بن عبد المنذر آنگه که بنی قریظه رضا دادند به حکم سعد بن معاذ، ایشان را گفت بد کردی که به حکم او فرود آمدی که او در حق‌ّ شما بدرای است. قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا، قدیم- جل‌ّ جلاله- خطاب کرد با مؤمنان و ایشان را گفت ای مؤمنان مصدّقان گرویدگان«9» اگر هیچ ایمان شما را اصلی هست جهودان و ----------------------------------- (1). وز: آری، آج، لب، مر: آرید. (2). مر: مبتلا خواهید شد، لت، مبتلا شوید. (3). وز، لب، مر، مت: خلفاء. (4). لت را. (5). وز، مر: پذیرفتم. (6). لب: واقعه. (7). وز، آج، لب، لت: شکسته دل. (8). آج، لب، مر، لت: مبادا که. (9). مر، لت: گروندگان. صفحه : 415 ترسایان را دوست مگیری«1» چه ایشان دشمنان شمااند و به شما خیر نخواهند و بسگالند«2»، به ایشان تولّا مکنید و به ایشان موالات و دوستی مکنید ایشان دوستان یکدیگراند. و اتّخاذ افتعال باشد از اخذ و اصل او اینکه جا ائتخاذ است آنگه همزه را تا کردند و در تاء افتعال ادغام کردند و همچنین اتّعاد اصل او اوتعاد بوده است «واو» «تا» کردند و در «تاء» افتعال ادغام کردند و اصل کلمه اخذ است و اخذ به معانی مختلف استعمال کرده«3» اخذ اعداد باشد چنان که اخذته صدیقا لی و عدوّا لی و غیر ذلک، او را دوست گرفتم«4» یا دشمن، معنی آن است که او را به اینکه کار به دست نهادیم. و اخذ به معنی تناول باشد چنان که اخذت الکتاب و الثّوب ای تناولته بیدی، به دست خود از دست کسی بستاند. و اخذ میثاق عقد«5» بستن و تأکید و استواری او باشد یقال اخذت عهده علی ذلک، و اخذ به معنی عقوبت آمد فی قوله: فَأَخَذَه‌ُ اللّه‌ُ نَکال‌َ الآخِرَةِ وَ الأُولی«6»، و قوله: إِن‌َّ أَخذَه‌ُ أَلِیم‌ٌ شَدِیدٌ«7». و اولیاء جمع ولی‌ّ باشد و ولی‌ّ نصیر بود و آن کس که یلی امره، که تولّا کار او کند و منه الولی للقرب، و ولایت و موالات و تولّا همه از یک باب است [396- ر]
خدای تعالی در اینکه آیت نهی کرد از تولّای کافران و دوستی با ایشان و بگفت ایشان باشند که دوستان یکدیگر باشند. آنگه گفت اینکه کاری آسان نیست هر کس که تولّا کند به ایشان و به ایشان دوستی کند از ایشان باشد و منه قوله- علیه السّلام: المرء مع من احب‌ّ [و قوله- علیه السّلام:8»9» من احب‌ّ]« عمل قوم خیرا کان او شرّا کان [کمن]« عمله ، همچنان ----------------------------------- (1). مر، لت: مگیرید. (2). لب، مر، لت: نسگالند. (3). آج: استعمال کرده‌اند، لت: استعمال کردند. (4). وز، مت: گرفتیم. [.....]
(5). وز، آج، لب، مر، لت و. (6). سوره نازعات (79) آیه 25. (7). سوره هود (11) آیه 102. (8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). اساس: ندارد، با توجه به آج، مر، لب افزوده شد. صفحه : 416 که در اینکه طرف: وَ المُؤمِنُون‌َ وَ المُؤمِنات‌ُ بَعضُهُم أَولِیاءُ بَعض‌ٍ«1»، لا جرم در حق‌ّ ایشان گفت: المؤمنون کنفس واحدة و گفت: 2» المؤمن للمؤمن کالبنیان« یشدّ بعضه بعضا ، و اینکه غایت تحذیر است که خدای تعالی کرد تا مؤمنان با کافران مخالطت و موالات نکنند چه اگر کنند گفت از ایشان باشند. إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَهدِی القَوم‌َ الظّالِمِین‌َ، و خدا هدایت ندهد ظالمان را در او دو قول گفتند یکی از آن که: لا یهدیهم الی طریق الجنّة، ایشان را ره بهشت ننماید«3» و قولی دیگر آن که ایشان را آن حکم نکند که مؤمنان را کرد از حسن ثنا و مدح و نصرت بر اعدا. قوله: فَتَرَی الَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ- الآیة، گفت نبینی خطاب کرد با رسول- علیه السّلام- و گفت نبینی یا محمّد آنان را که در دل بیماری دارند و شک و نفاق، یُسارِعُون‌َ فِیهِم، که شتابزدگی می‌کنند در حق‌ّ جهودان و ترسایان، و قوله«4» یُسارِعُون‌َ در جای مفعول دوم فَتَرَی است. و المعنی تراهم مسارعین، یعنی عبد اللّه ابی‌ّ سلول یَقُولُون‌َ در جای حال است از مفعول ای قایلین در آن حال که می‌گویند نَخشی، می‌ترسیم که به ما رسد. دائِرَةٌ یعنی [نکبتی]«5» که بر ما گردد از ایشان و دولتی و دستی«6» که ایشان را باشد بر ما، و دولت را دایره خواند«7» لدوره بین النّاس، برای آن که میان مردمان گردد و دولت و دور به یک معنی است قال اللّه تعالی: وَ تِلک‌َ الأَیّام‌ُ نُداوِلُها بَین‌َ النّاس‌ِ«8» و تداولته الایدی اذا انتقل من ید الی ید، و قال تعالی: عَلَیهِم دائِرَةُ السَّوءِ«9»، قال الشّاعر: یردّ عنک القدر المقدورا و الدّائرات السّوء ان تدورا حق تعالی رد کرد بر منافقان و امید داد مؤمنان را گفت: ----------------------------------- (1). سوره توبه (9) آیه 71. (2). اساس، وز: کالبینات، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). اساس، مر: ننمایند، با توجه به وز، آج، لب تصحیح شد. (4). آج، لب- مر تریهم. (5). اساس: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). وز، مر: دوستی. (7). آج، لب، مر: خوانند. (8). سوره آل عمران (3) آیه 140. (9). سوره توبه (9) آیه 98. [.....]
صفحه : 417 فَعَسَی اللّه‌ُ أَن یَأتِی‌َ بِالفَتح‌ِ، باشد که خدای تعالی گشاد که«1» کند بر شما از نصرت و ظفر و درهای رحمت و نصرت بر شما گشاید. سدّی گفت فتح [مکه]«2» خواست دیگر مفسّران گفتند مراد فتح بلاد و حصون مشرکان و جهودان است بر مسلمانان، و اولیتر آن بود که حمل کنند بر عموم. قتاده گفت: مراد به فتح حکم و فصل است و حاکم را فتّاح خوانند. و منه قوله: رَبَّنَا افتَح بَینَنا وَ بَین‌َ قَومِنا بِالحَق‌ِّ وَ أَنت‌َ خَیرُ الفاتِحِین‌َ«3»، یعنی حکم کند میان شما و ایشان أَو أَمرٍ مِن عِندِه‌ِ، یا کاری و فرمانی از نزدیک او. در او چند قول گفتند: سدی‌ّ گفت یعنی کاری پدید آرد یا فرمانی دهد قاطع، که در آن اعزاز مسلمانی باشد و اذلال کفر، بعضی دگر گفتند مراد جزیت است که بر اهل ذمّت نهاد. حسن بصری و زجّاج گفتند مراد اذلال منافقان است به اظهار اسرار«4» در نفاق. ابو علی گفت مراد مرگ«5» منافق است برای آن که چون اعلام مرگ پیدا شود بداند که بازگشت او با کجاست پشیمان شود بر نفاق و اضمار کفر و اظهار کردن خلاف آن که در دل داشت«6». فَیُصبِحُوا عَلی ما أَسَرُّوا فِی أَنفُسِهِم نادِمِین‌َ، آنگه گفت ایشان را بر آن اضمار و اسرار که کرده باشند پشیمان شوند. وَ یَقُول‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا، إبن کثیر و نافع و إبن عامر خواندند به اثبات واو و جمله قرّاء خوانند یقول به رفع لام، مگر ابو عمر«7» که خواند و «یقول الّذین امنوا» عطفا علی قوله، فَعَسَی اللّه‌ُ أَن یَأتِی‌َ بِالفَتح‌ِ، اگر گویند چگونه شاید گفتن عسی اللّه أن یقول الّذین امنوا! گوییم تقدیر خطا کردی چنین نیست «عسی اللّه أن یأتی بالفتح و یقول» و معنی آن باشد که حق تعالی امید می‌دهد و طمع می‌فکند«8» مؤمنان را در آن که خدای برای ایشان فتح و ظفر آورد«9» و نیز طمع می‌فکند«10» در آن که مؤمنان به آن جا ----------------------------------- (1). مر: گشاده کند. (2). اساس: ندارد، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). سوره اعراف (7) آیه 89. (4). آج، مر ایشان. (5). آج، مر مرد. (6). مر: دارد. (7). وز، مر: ابو عمرو. (10- 8). مر: می‌افکند. (9). وز، آج، مر: آرد. صفحه : 418 باشند که اینکه گویند. ابو علی فارسی وجهی دگر گفت حمل بر معنی است و تقدیر آن است که عسی ان یأتی اللّه بالفتح و عسی ان یقول الّذین امنوا علی تکریر العامل، و اینکه مستقیم باشد«1» و معنی در هر دو وجه یکی است و تقدیر مختلف، حق تعالی خبر داد که چون حال اینکه حال باشد که خدای تعالی فتح آرد برای مؤمنان و کاری«2» تعبیه سازد و منافقان«3» پشیمان شوند و سر نفاق ایشان بر صحرای فضیحت افتد مؤمنان به تهکّم«4» و استهزاء در آیند و گویند: أَ هؤُلاءِ، اینانند! یعنی منافقان را که سوگند خوردند بغایت سوگندشان که ما با شماییم و از شماییم و یکدست و یکدل و یکزبانیم و با دوستان شما دوستیم و با دشمنان شما دشمنیم. آنگه روی در ایشان نهند و ایشان را گویند حَبِطَت أَعمالُهُم، ایشان را عمل باطل شد«5» یعنی عملی که ایشان گمان بردند یا آن کس که نفاق ایشان ندانست«6» که آن عملی صالح است باطل شد و ضایع شد [396- پ]
برای آن که نه بر وجه مأمور به واقع آمد و بر وجه قربت و عبادت، بل بر وجه ریا و نفاق، تا به آن جان و مال خود حمایت کنند. فَأَصبَحُوا خاسِرِین‌َ، در روز آیند زیانکار، و مراد نه روز است [ یا شب مراد آن است که صاروا خاسرین]«7» زیانکار شوند و ایشان را زیانکاری پیدا شود و مثله امسی فلان مقیما و اصبح راجلا و اضحی منطلقا، و مراد وقت معیّن نیست بل معنی صار است. و در تخصیص اصبح به مثل اینکه موضع وجهی نیکو گفتیم پیش از اینکه، فی قوله: فَأَصبَح‌َ مِن‌َ النّادِمِین‌َ«8»، و در آیت دلیل نیست بر صحّت احباط از جهت آن که لفظ احباط در اوست برای آن که وجه آن است که اشارت کرده شد که ایشان عمل ----------------------------------- (1). مر: بود. (2). اساس و، با توجه به وز و مفهوم عبارت زاید می‌نماید. (3). آج، میر بد دل و. (4). مر: تحکّم. (5). وز: باشد. [.....]
(6). آج، مر: بدانست. (7). اساس: ندارد، با توجّه به آج، مر افزوده شد. (8). سوره مائده (5) آیه 31. صفحه : 419 خود به موقع قبول دانستند چون پدید«1» آمد عاقبت کار ایشان معلوم شد که آن را خود موقعی نبوده است و اصلی نداشته است و لا بد اصحاب وعید را هم اینکه باید گفتن، برای آن که ایشان نخواهند گفتن«2» که منافقان را عملی هست بموقع«3» تا به معصیتی که کنند محبط شود پس معنی باتّفاق آن است که گفته شد- و اللّه ولی‌ّ التّوفیق و هو حسبنا و نعم المعین. تم‌ّ الجزء السّادس«4» و یتلوه فی السّابع قوله- عزّ و جل‌ّ: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا مَن یَرتَدَّ مِنکُم عَن دِینِه‌ِ- الآیة و الحمد للّه رب‌ّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی محمّد و آله الطّاهرین. کتبه الفقیر الحقیر غلام علی من یوم الجمعه فی التاریخ سبع عشر رجب سنه الف و خمسون و سبع. صورة ما کان ایضا مکتوبا فی ازیلها استفاد منه العبید الفقیر الی اللّه تعالی ابو الحسین محمّد بن حیدر الخزرجی القمی اعانه اللّه داعیا مترحما اوایل شهر اللّه المبارک رمضان من سنه ست‌ّ و خمسین و سبعمائه هجریّه. ایضا، و استفاد منه و استنسخ و طالع و اطلع علی فوائده ربع المذنب المحتاج الی رحمة ربّه القوی محسن بن رضی الدین محمّد الحافظ المصدر الرضوی فی الروضة الرضویه علی صاحبها السّلام و التحیّة فی محرم الحرام سنه 891 غفر اللّه ذنوبه. و هذا السید محمّد جعفر سلّمه اللّه تعالی. ایضا، اتنسخ من اوّله الی آخره و کتب ابو عبد اللّه بن علی بن ابی عبد اللّه به خط فی تاریخ محرم ست‌ّ و ستمائه. صورة خط الکاتب من هذه المجلّدة من نسخة الاصل فی ذیلها اتفق الفراغ من نسخه ظهیرة یوم الاربعا التاسع من شعبان المبارک سنه خمس عشرة و ستمائه علی ----------------------------------- (1). وز، آج، مر: بدید آمد. (2). آج، مر: نخواهند گفت. (3). آج، مر: یا . (4). آج فی عشرین شهر شوّال سنه احدی اربعین و تسعمائة اللهم اغفر لصاحبه و لکاتبه و لقارئه و لمن نظر فیه و لمن قال، آمین یا رب‌ّ العالمین، مر شرع فی جزؤ. صفحه : 420 یدی اضعف عباد اللّه و احوجهم الی رحمة مولاه الی عبد اللّه الحسین بن محمّد بن الحسین المدعو حاجی بخط حامدا لربّه و مصلّیا علی نبیه و داعیا لصاحبه بورک له فیه. قد وفّقنی اللّه تعالی لمقابلة هذه المجلّدة و مطالعتها فی قریب من ثلثة اشهر آخرها شهر رجب المرجب من سنه الف و کان ذلک فی دار السرور لاهور صینت فی ظل‌ّ و الیها عن الافات و الشرور. و انا الفقیر الی رحمة ربه الغنی نور اللّه بن شریف بن نور اللّه الحسینی المرعشی الشوشتری عفی اللّه عنهم و حشرهم مع النّبی و آله الطّاهرین [397- ر].

جلد7

ادامه سوره مائده‌

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم«1»

[سوره المائدة (5): آیات 54 تا 56]

[اشاره]

یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا مَن یَرتَدَّ مِنکُم عَن دِینِه‌ِ فَسَوف‌َ یَأتِی اللّه‌ُ بِقَوم‌ٍ یُحِبُّهُم وَ یُحِبُّونَه‌ُ أَذِلَّةٍ عَلَی المُؤمِنِین‌َ أَعِزَّةٍ عَلَی الکافِرِین‌َ یُجاهِدُون‌َ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ لا یَخافُون‌َ لَومَةَ لائِم‌ٍ ذلِک‌َ فَضل‌ُ اللّه‌ِ یُؤتِیه‌ِ مَن یَشاءُ وَ اللّه‌ُ واسِع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (54) إِنَّما وَلِیُّکُم‌ُ اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا الَّذِین‌َ یُقِیمُون‌َ الصَّلاةَ وَ یُؤتُون‌َ الزَّکاةَ وَ هُم راکِعُون‌َ (55) وَ مَن یَتَوَل‌َّ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا فَإِن‌َّ حِزب‌َ اللّه‌ِ هُم‌ُ الغالِبُون‌َ (56)

[ترجمه]

ای آنان که گرویده«2» هر که برگردد«3» از شما از دینش«4» زود بود که بیارد خدای به گروهی که دوست دارد ایشان را و دوست دارند او را، نرم‌اند«5» بر مؤمنان، سخت‌اند بر کافران، جهاد کنند در راه خدای و نترسند ملامت کننده را، آن فضل خداست، دهد آن را که خواهد و خدای فراخ عطا و داناست.
ولی شما خداست و پیغامبر او و آنان که به پای دارند نماز را و بدهند زکات را و ایشان در رکوع باشند.
و هر که تولا کند به خدای و پیغامبرش و آنان که ایمان دارند«6» لشکر خدا ایشان غلبه کننده باشند.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا، آیه اقتضای آن می‌کند که بر سببی فرود آمده است،
-----------------------------------
(1). مل: تا ابتدای سوره انعام افتادگی دارد.
(2). کذا در اساس، شاید که «گرویده‌ای»، آف، لت: گرویده‌اید، وز: گرویدید، آج، لب: ایمان آورده‌اید.
(3). آج، لب: بازگردد.
(4). مج، مت، وز، آج، لب: خود.
(5). مج، مت، وز: خواری.
(6). مج، مت، وز، آج، لب: ایمان آوردند.

صفحه : 2
و آن سبب«1» ارتداد قومی بوده است که از دین برگشته‌اند، پس از آن که در اسلام آمده بودند. و بیان کردیم که: مؤمن مرتد نشود به دلیلی که ما را ایمن کرده است، و انّما مرتد آن کس شود که او اظهار ایمان کرده باشد به زبان و در دل ندارد- و شرح اینکه داده شده است- و بر اینکه قاعده آنان را که مظهر ایمان بودند مؤمن خواند، علی التّوسّع«2» چنان که گفت: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا آمِنُوا، و معنی آن که: ای آنان که اظهار ایمان کرده‌اید به زبان، ایمان آرید به دل، پس مظهر ایمان را مؤمن خواند بر مجاز، هم چنین در آیت و جای تأویل در آیه: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا«3» اینکه است لفظ «منکم» است برای آن که روا باشد که خطاب با مؤمنان«4» محقّق است.
آنگه از ایشان آنان که مرتد شدند«5» که ایمان به«6» زبان دارند، در دل ندارند. و آنان که مرتد شدند چنان که در تواریخ آوردند«7» سیزده قوم بودند، سه در عهد رسول، و ده قوم پس رسول- علیه السّلام. از جمله آنان که در عهد رسول- علیه السّلام- مرتد شدند، جماعتی بودند از بنی مذحج و رئیس ایشان ذو الخمار بن عبهلة بن کعب العنسی بود. و لقب او أسود بود و«8» مردی بود کاهن و مشعبد، به یمن برخاست«9» و دعوی پیغامبری«10» کرد و رسول- علیه السّلام- باذان را بر یمن و حوالی والی«11» کرده بود و او اوّل کسی بود از ملوک عجم که ایمان آورده بود [ا- پ]

و او«12» اوّل امیری بود از«13» بلاد یمن در اسلام و او در عهد رسول- علیه السّلام- فرمان یافت و رسول- علیه السّلام- پسرش را والی«14» کرد بر یمن و نام او مهر بن باذان بود و او اینکه أسود مرتد را که دعوی پیغامبری کرد بکشت و زن او را با زنی کرد آزاد را و بر یمن مستولی شد.
چون بدایت کار أسود مرتد را که دعوی پیغامبری می‌کرد و کارش ضعیف بود
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز: به سبب. [.....]
(2). آج، لب: علی التوابع.
(3). مر مَن یَرتَدَّ مِنکُم عَن دِینِه‌ِنیست.
(4). آج، لب: مؤمن.
(5). مج، مت، بم، وز، لت: شوند.
(6). مج، مت، وز، مر: بر.
(7). مج، مت: آورده‌اند.
(8). لت او.
(9). مج، مت، وز، آج، لب، بم، مر: در.
(10). مج، مت، وز، آج، لب، آف، بم، مر: پیغمبری.
(11). مج، مت، وز، مر: نواحی.
(12). مج، مت، وز را.
(13). مج، مت، وز، آج، لب، بم، مر: در.
(14). مج، وز، مر: به والی.

صفحه : 3
کس«1» از او نمی‌گفت. چون کارش ظاهر شد و قومی«2» فرا گرفت و اتباعش بسیار شدند، عاملان رسول را- علیه السّلام- از یمن بیرون کرد. رسول- علیه السّلام- به معاذ جبل نوشت و مسلمانانی که آن جا بودند و ایشان را استمالت کرد و گفت: به دین خود تمسّک کنید«3» و خویشتن را از اغوا و اضلال اینکه«4» أسود دور دارید«5» و نامه نوشت به جماعتی از سادات یمن، منهم«6»: عامر بن مهر«7» و ذو رؤد و ذو مرّان«8» و ذو کلاع و ذو ظلیم، و ایشان را فرمود تا به کارزار أسود شدند«9»، و اینکه مرد که گفتیم با ایشان یار بود تا آن معلون«10» را بکشتند و تولّای قتل او مردی کرد نام او فیروز الدّیلمی به شب به سر«11» او فروشد«12» و او را در بستر خواب بکشت. خدای تعالی رسول- علیه السّلام- را به وحی خبر داد و رسول- علیه السّلام- صحابه را بشارت داد به قتل او. صحابه گفتند: یا رسول اللّه؟ که کشت او را! گفت: رجل مبارک«13»، نام او فیروز. آنگه«14» گفت: فاز فیروز،«15» ظفر یافت فیروز، و اینکه در آخر ماه ربیع الاوّل بود پس از آن که اسامة زید را از«16» مدینه برون شده بود و رسول- علیه السّلام- بر«17» دگر روز فرمان یافت و با جوار رحمت ایزدی انتقال کرد.
و گروه دوم بنو حنیفه«18» بودند در یمامه، و رئیس ایشان مسیلمه کذّاب بود و در حیات رسول- علیه السّلام- دعوی پیغامبری«19» کرد در آخر سنه عشر من الهجرة، و دعوی کرد که من انباز محمّدم- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- در نبوّت. نامه‌ای به رسول
-----------------------------------
(1). مج، مت: کسی. [.....]
(2). مج، مت، وز، مر: قوتی گرفت، لت: قوت گرفت.
(3). مج، مت، وز: کنی/ کنید.
(4). مج، مت، بت، مر: اینکه.
(5). مج، مت، لت: داری/ دارید.
(6). مج، مت، وز: از ایشان.
(7). مج، مت، وز، لت: عامر بن مشهور.
(8). مج، مت، وز: دو مروان.
(9). مر: شوند.
(10). آج، لب: ملعونان.
(11). مج، مت، وز: سرای.
(12). مج، مت، وز، آج، لب، مر: شد.
(13). مج، مت، وز، مر مردی مبارک.
(14). مج، مت، وز، لت: آنگاه.
(15). مج، مت، وز، مت گفت. [.....]
(16). مج، مت، وز، لت: اسامة بن زید از.
(17). مج، مت، وز، آف، لت، آن: با.
(18). مج، مت، وز: بنی حنیفه، آج، لب، بم، آف، آن: بو حنیفه.
(19). مج، مت، وز، آج، لب، بم، آف، لت، آن، مر: پیغمبری.

صفحه : 4
- علیه السّلام- نوشت: من مسیلمة رسول اللّه الی محمّد رسول اللّه، بر دست دو مرد از«1» یمامه: نام یکی رجال بن نهثل، نام دیگری محکم«2»، و ایشان از اشراف اهل یمامه بودند، نامه بدادند. رسول- علیه السّلام- ایشان را گفت: شما به مسیلمه ایمان داری! گفتند: آری.
رسول- علیه السّلام- گفت: اگر نه آنستی«3» که عادت نرفته است به کشتن رسول، من شما را گردن بفرمودمی زدن. آنگه بفرمود تا جواب نامه بنوشتند: من محمّد رسول اللّه الی مسیلمة الکذاب امّا بعد: إِن‌َّ الأَرض‌َ لِلّه‌ِ یُورِثُها مَن یَشاءُ مِن عِبادِه‌ِ وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقِین‌َ.«4» و پس از آن به مدّتی نزدیک رسول- علیه السّلام- بیمار شد و با جوار رحمت خدای رفت و کار مسیلمة قوی شد در عهد ابو بکر، او«5» خالد ولید را بفرستاد با لشکری تا او را مقهور کردند و او بر دست وحشی غلام مطعم بن عدی‌ّ کشته شد، که قاتل حمزة بن عبد المطّلب بود و پس از آن که کارزاری عظیم برفت.
و وحشی گفت: دو کس بر دست من کشته شدند، یکی بهترین مردمان در جاهلیّت من که من کافر بودم و آن حمزه عبد المطّلب بود، و یکی مسیلمه کذّاب و او شرّ النّاس بود در اسلام.
فرقه سیم«6» از بنو اسد بودند و رئیس ایشان طلحة بن خویلد بود، و او نیز چون مرتد شد دعوی نبوّت«7» کرد و آخر اینکه سه قوم اینان بودند.
ابو بکر«8» خالد بن ولید«9» را بفرستاد با لشکری بسیار و کارزاری کردند«10» و قومی کشته شدند و طلحه«11» بگریخت و به شام شد به حمایت بنی حفنه«12»، ایشان او را با پناه گرفتند. اهل سیر«13» گفتند: پس«14» از آن [اسلام آورد«15»]

[2- ر]

و حسن اسلامه.
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر اهل.
(2). مج، مت، وز، لت، مر: محکم بن طفیل.
(3). بم: ندانستی.
(4). سوره اعراف (7) آیه 128.
(5). مج، مت، وز، لت، مر: خالد بن الولید، مر: خالد بن ولید.
(6). مج، مت، وز، آف، مر: سیوم.
(7). مر: پیغمبری.
(8). اساس رضی اللّه عنه.
(9). آج، لب: خالد ولید.
(10). مج، وز، مت، لت، مر: کارزار کردند. [.....]
(11). مج، وز، لت، مت، مر: طلیحه.
(12). بم، آف: بنی حقیقه، لت، آن: بنو جفنه.
(13). مج، وز، مت: شن.
(14). آف: بعد.
(15). اساس ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.

صفحه : 5
و امّا آن هفت گروه که در عهد ابو بکر صدّیق مرتد شدند، آن بود که اهل تواریخ روایت کردند«1» که: چون رسول- علیه السّلام-«2» با جوار رحمت ایزدی انتقال کرد«3»، جهودان و ترسایان شماتت کردند و منافقان اظهار نفاق کردند و آنچه در دل داشتند از کفر«4» بر صحرا نهادند، و مردم در هرج و مرج افتادند و قیل و قال بسیار شد و بیشتر عرب مرتد شدند، بنو فزارة«5» مرتد شدند و عیینة بن حصن«6» بن بدر الفزاری«7» را رئیس خود کردند و غطفان«8» مرتد شدند و قرّة بن سلمة القشیری‌ّ را رئیس خود کردند و بنو سلیم«9» مرتد شدند و فجاءة بن عبد یا لیل را رئیس خود کردند و جماعتی از بنو تمیم مرتد شدند و زنی را رئیس خود کردند نام«10» سجاح بنت المیقد«11»، و او دعوی پیغمبری کرد و زن«12» مسیلمه کذّاب بود«13»، و گفته‌اند: چون سجّاح با خانه مسیلمه شد«14»، مسیلمه او را گفت:«15»

الا قومی الی المخدع فقد هنی‌ء لک المضجع

فان«16» شئت سلقناک و ان شئت علی اربع

و ان شئت بثلثیه و ان شئت به أجمع
فقالت به: اجمع فانّه«17» للشّمل اجمع و ابو العلاء المعرّی«18» در حق ایشان گوید«19»- چون مسیلمه بانگ نماز کردی و زن پیشنمازی«20»:
-----------------------------------
(1). مر: کرده‌اند.
(2). مر: به.
(3). لت: رفت.
(4). لت: به.
(5). لب، مر: بنو فراره.
(6). اساس: حصون، مج، وز، مت، مر: حصین، آج، لب، لت، آن: حصور.
(7). مج، وز: بدن الفرازی، بم، آن، مر: بدر الفرازی.
(8). لب، آف، مر: عطفان.
(9). آج، لب بم، آف، آن: بنو سلّم. [.....]
(10). مج، وز، مت، بم، لت، مر او.
(11). مج، وز، لت، مر: سجاج بنت المنذر، مت: سجاح بنت المنذر، آج: سجاح بنت المنقذ، بم، آف: سجاح بنت المیقذ.
(12). لت، مر: به زن.
(13). لت، مر: شد.
(14). مر: رفت.
(15). مر شعر.
(16). مج، وز، مت، آج، لب، آف، لت، آن: و ان.
(17). آج، لب: فان.
(18). وز: ابو العلامة مصری.
(19). آن: گفت.
(20). آف، آن: پیشنمازی کردی، مر بیت.

صفحه : 6

أمّت سجاح و والاها مسیلمة کذّابة فی بنی الدّنیا و کذّاب
و جماعتی از بنو کنده مرتد شدند و أشعث«1» قیس را رئیس خود کردند و بنو بکر بن الوائل«2» مرتد شدند به زمین بحرین و حطم«3» بن زید را رئیس خود کردند و خدای تعالی همه را مقهور کرد در روزگار عمر«4» جبلة بن أیهم«5» الغسّانی مرتد شد و اصحابش، و اخبار ایشان در تواریخ مشهور است و اینکه جایگاه بیش ازین احتمال نکند و عمّار«6» یاسر گفت و حذیفة بن الیمان و عبد اللّه عبّاس- رضی اللّه عنهم- و باقر و صادق- علیهما السّلام«7»- گفتند: که آیه در اهل بصره آمد.
و ارتداد افتعال باشد من الرّدّ و هو«8» مطاوع ردّ باشد، یقال: رددته فارتدّ، باز گردانیدم او را بازگشت«9». و در شرع عبارت باشد از رجوع از اسلام با کفر، و حکم ایشان طرفی گفته شده است.
فَسَوف‌َ یَأتِی اللّه‌ُ بِقَوم‌ٍ«10»کما ما «13» حسب حال! گفت: بیار«14» شعر:

و کان علی‌ّ ارمد«15» العین یبتغی دواء فلمّا لم یحس‌ّ مداویا

رماه رسول اللّه منه بتفلة فبورک مرقیّا و بورک راقیا

و قال ساعطی الرّایة الیوم صارما کمیّا محبّا للرّسول موالیا

یحب‌ّ الهی و الاله یحبّه به یفتح اللّه الحصون الاوابیا«16»

فاصفی بها دون البریّة کلّها علیّا و سمّاه الوزیر المواخیا
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز: اسب.
(2). آج، لب: عرضه.
(3). مج، مت، وز، لت، آن، مر: در نگرید.
(4). مج، مت، وز، لت، مر و.
(5). آج، لب، بم، مر: برخواست.
(6). مج، مت، وز، لت: چشم بر کرد، مر: چشم به کرد.
(7). مج، مت، وز، لت، و. [.....]
(8). مج، مت، وز: گشاده بود.
(9). مج، مت، وز: دستور ده، بم، آف لت، مر: دستور باشد.
(10). مج، مت، وز: که.
(11). مج، مت، وز، بم، آف، لت، آن، مر: بیتی.
(12). لت: مر بگویم.
(13). لت: بز.
(14). مج، مت، وز، آج، مر گفت، لت: بگو.
(15). آج، لب: ایرمد.
(16). آن: الاولیا.

صفحه : 9
پس اینکه خصلت«1» محبّت من الطّرفین بالاتّفاق در او حاصل است. دگر«2» قوله:
أَذِلَّةٍ عَلَی المُؤمِنِین‌َ،«3» با مؤمنان ذلول و نرم و سازنده باشد.
در خبر است که: یک روز امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- در حجره بود و غلامی از آن او بر در حجره نشسته بود. أمیر المؤمنین او را آواز داد، او می‌شنید و جواب نمی‌داد. بیرون آمد و گفت: یا غلام آواز من نمی‌شنیدی«4»! گفت: بلی.
گفت: چرا جواب ندادی! گفت: [3- ر]

برای آن که از تو ایمن بودم. امیر المؤمنین«5» علیه السّلام- شکر گزارد«6» خدای را«7»، که مرا چنان کرد که بندگان او، از من ایمن‌اند. ای غلام؟ برو که تو را«8» آزاد کردم.
و در خبر است که: روزی می‌گذشت در بعضی کویهای«9» کوفه، زنی سبوی آب برگرفته بود و می‌برد و می‌گفت: اللّهم‌ّ احکم بینی و بین علی‌ّ بن أبی طالب،«10» خدایا تو میان من و علی بو طالب حکم کن«11» و زن او را نشناخت، امیر المؤمنین پیش او آمد و گفت: ای زن؟ تو را با علی بو طالب«12» چیست! گفت: شوهر مرا به بعضی جایها فرستاده«13» تا مرا اینکه آب می‌باید کشید«14». گفت: ای پرستار، خدای را اینکه سبوی«15» مراده تا من بردارم و علی را بگویم تا کس فرستد و شوهر تو را باز خواند، و سبوی آب برگرفت و با او به در سرای او برد. چون همسایگان او را بدیدند، گفتند: هی؟ رها کرده‌ای«16» تا امیر المؤمنین سبوی آب برداشته است و به خانه تو می‌آورد«17»، گفت«18»:
اینکه امیر المؤمنین است، بدوید و در پای او افتاد و عذر خواست و گفت: زینهار«19»، ای
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز: جمله.
(2). مج، مت، وز: ذکر.
(3). مج، مت، وز أَعِزَّةٍ عَلَی الکافِرِین‌َ
(4). مت: نشیندی، آن: نمی‌شنوی.
(5). لت: امیر، آن علی. [.....]
(6). مج، مت، وز، بم، آن، مر: شکر گذارد.
(7). مج، مت، وز، لت، مر و گفت سپاس خدای را.
(8). مج، مت، وز، لت، مر به اینکه شکر.
(9). مج، مت، وز، مر: کوچه‌ها.
(10). مج، مت، وز، لت، مر بار.
(11). مج، مت، وز، لت: حاکم تو باش.
(12). مر: علی بن ابی طالب.
(13). مج، مت، وز، لت، مر است.
(14). مج، مت، وز، لت، مر: کشیدن.
(15). مج، مت، وز، لت، مر: تلّه.
(16). مر: رها کردی.
(17). مج، مت، وز، لت، مر: می‌آرد.
(18). مج، مت، وز، لت، مر: او گفت.
(19). مج، مت، وز، لت، مر: زنهار. [.....]

صفحه : 10
امیر المؤمنین؟ من ترک ادب کردم، و تو را نشناختم، گفت: روا باشد. هر گاه«1» که تو را کاری باشد یا تقصیری یا حاجتی می‌آی و می‌خواه و التماس می‌کن تا که شوهرت باز آید«2»، زن گفت: جزاک اللّه خیرا افضل ما جزی اماما عن رعیّته، و در خبر است که: پس«3» وفات امیر المؤمنین«4»- علیه السّلام- ضرار بن عبد اللّه الضّبی‌ّ«5» در نزدیک معاویّه شد، گفت: ما فعل ابو تراب! چه کرد ابو تراب! گفت:
کان عبدا للّه دعاه فاجابه، بنده بود«6» خدای را خدایش بخواند اجابت کرد. گفت:
صف لی بعض اخلاقه، بعضی اخلاق او مرا وصف کن، گفت: مرا از اینکه عفو کن، گفت: لا بد است گفت: چون«7» لا بد است بشنو: کان و اللّه اوّل«8» من لبّی«9» و کبّر، و افضل من تقمّص و اعتجر«10» و اکرم من ناحی ربّه و سهر، و اعلم من قرّب و نحر، و اجود من تصدّق بابیض و اصفر و خیر من اقبل و ادبر، بعد محمّد سیّد البشر. گفت:
او نخستین کسی است که اجابت کرد خدای را و پیغامبر«11» را در ایمان، و فاضلتر کسی که پیراهن«12» در پوشید و کریمتر کس«13» که با خدای مناجات کرد، و عالمتر کس«14» که نحر و قربان کرد، و سخیتر کس«15» که زر و سیم داد و بهتر کس«16» که آمد و شد«17» کرد، پس محمّد مصطفی که بهترین خلقان است.
گفت: زدنی یا ضرار، بیفزای ای ضرار، گفت: کان و اللّه شدید القوی، بعید المدی یقول فصلا و یحکم عدلا تنفجر الحکمة من جوانبه ینطق العلم من نواحیه، لا یطمع القوی‌ّ فی باطله و لا یؤیس الضّعیف من عدله و کان و اللّه یجیبنا اذا سئلناه«18»، و یلبّینا اذا دعوناه، و کان فینا کاحدنا، و کان مع قربه و تقرّبه الینا، لا نکلمه هیبة، و لا نبتدیه جلالة، و اشهد باللّه لقد رأیته فی بعض مواقفه، و قد ارخی اللّیل سدوله، قابضا
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر: گه.
(2). مج، مت، وز، لت، مر: باز آمدن.
(3). مج، وز، لت: از پس، لب: پس از، مر: بعد از.
(4). آن علی.
(5). مج، مت، وز، لت، مر: ضرار بن عبد اللّه الضبی.
(6). وز، آج، لت، مر: بنده‌ای بود.
(7). وز: چرا.
(8). مر: اولی.
(9). مج، مت: ای، وز: لهی، لب، لت: لبی، مر: صلّی.
(10). اساس: اعجز، با توجه به مج تصحیح شد.
(11). همه نسخه بدلها: پیغمبر.
(12). مج، مت، وز، لت، مر: پیرهن. (16- 15- 14- 13). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: کسی.
(17). مج، مت، وز، لت، مر: آمد شد. [.....]
(18). مج، وز، مت: سأل.

صفحه : 11
علی لحیته، یتململ السّلیم، یبکی بکاء الواله«1» الحزین، یناجی ربّه و یعاتب نفسه، و یقول یا دنیا الی‌ّ تعرّضت ام بی تسوّقت هیهات، هیهات، لا حان حینک، غرّی«2» غیری، قد أبنتک ثلاثا لا رجعة لی الیک، فعمرک قصیر، و عیشک حقیر، و خطرک یسیر.
گفت: و اللّه؟ که مردی سخت قوّت بود، دور غایت بود که گفتی سخنش فصل بودی و چون قضا کردی حکمش عدل بودی، حکمت«3» از جوانب«4» پهلوهای او بردمیدی و علم«5» از نواحی او سخن می‌گفتی، قومی را در باطل طمع نیفکندی، و ضعیف را از عدل خود نومید«6» نکردی، و در میان او از روی تواضع چون«7» یکی از ما بودی«8»، چون«9» چیزی خواستمی«10» بدادی، و چون نخواستمی«11» ابتدا کردی [3- پ]

و چون او را بخواندمی«12» به لبّیک جواب کردی«13»، آنگه با آن که چنین نزدیک بودی به ما و تقرّب کردی، ما از«14» هیبت او با او سخن نیارستمی گفت«15» و از جلالت موقع و تعظیم او در چشم ما ابتدا نیارستمی«16» به«17» او، و سوگند می‌خورم به خدای که دیدم او را در بعضی شبها، شب تاریک شده، که محاسن به دست گرفته بود و بر خویشتن می‌پیچید و اضطراب می‌کرد چون مرد مار گزیده و می‌گریست چون مصیبت رسیده، گاه با خدا مناجات کردی«18»، و گاه با خود عتاب می‌کرد، و گاه با دنیا خطاب می‌کرد و می‌گفت: ای دنیا مرا تعرّض می‌کنی! یا با من به بازار«19» می‌کنی؟ هیهات؟ دور باش از من که وقتت مباد با من، جز مرا بفریب«20» که من به«21» فریب تو
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، مر: واله.
(2). مج، مت، وز، لت، غیر.
(3). مج، مت، وز، لت، مر: علم.
(4). مج، مت، وز، لت، مر و.
(5). مج، مت، وز، لت، مر: حکمت.
(6). آج، لب: نا امید.
(9- 7). مج، مت، وز، لت، مر: چو.
(8). مج، مت، وز: بود.
(10). مج، مت، وز، لت: بخواستمانی.
(11). لت، مر: نخواستمانی.
(12). لت، مر: بخواند مانی.
(13). لت، مر: جواب دادی.
(14). مج، مت: به ما، وز: با، لت، مر: ما به. [.....]
(15). مج، مت، وز، لت، مر: نیارستمانی گفتن.
(16). مج، مت، وز، لت، مر: نیارستمانی.
(17). مج، مت، وز، لت، مر: تا.
(18). مج، مت، وز، لت، مر: می‌کردی.
(19). لت: آزار می‌کنی.
(20). مج، مت، وز: فریب، لت، مر: فریب ده.
(21). مج، مت، وز، لت، مر: بر.

صفحه : 12
غرّه«1» نشوم، طلاقت دادم«2» سه بار طلاقی«3» که بعد از آن«4» رجعت نباشد که عمرت کوتاه است و زندگانیت حقیر است و خطر و مقدارت اندک است. آنگاه چون سخن به اینکه جا رسانید، گریه بر او غلبه کرد و بگریست.
معاویة گفت که: کان و اللّه کما ذکر، به خدای که علی (ع) همچنان بود که او گفت. آنگه«5» گفت: کیف کان حبّک له، چگونه دوست داری«6» او را! گفت:
کحب‌ّ ام‌ّ موسی لموسی، چنان که مادر موسی موسی را«7»، و اعتذر الی اللّه من التّقصیر، و عذر می‌خواهم خدای را از تقصیر، گفت: کیف کان حزنک علیه، حزن و اندوه تو بر او چون بود! گفت: حزن والدة ذبح واحدها فی حجرها، گفت: چون حزن مادری که یک فرزند دارد و در کنارش کشند«8» لا یرقأ دمعها و لا یذهب حزنها الی یوم القیمة، آب چشمش کم نشود و غمش را کناره نباشد تا قیامت.
امّا قوله: أَعِزَّةٍ عَلَی الکافِرِین‌َ، بر کافران عزیز و صعب و غالب بود، اینکه آن است که در امّت کس خلاف نخواهد کردن که وقعات و وقفات او در هر موقف چه موقع داشت و چه اثر کرد و هر شجاع که نام او شنید کس را زهره نبود، فکیف طعم او چشیدن و طعن او پیچیدن، همه به تیغ او کشته شدند و به قهر او سرگشته شدند و از بازوی او در خون آغشته شدند، تا راوی خبر گوید: که روز صرح«9» أسد عویلم از صف‌ّ کافران اسب برون زد در خبر است که چهارصد من آهن بر او و بر اسبش بود ترک بر سر نهاده و از بالای آن سنگی بسفته بود و چون مغفری کرده و رمحی چهل گز به دست گرفته و در میدان مبارزات اسب را ناورد می‌داد و اینکه بیتها می‌گفت«10»:

و جرد شعال و زعف مذال و سمر عوال بایدی رجال

کاساد دیس و اشبال خیس غداة الخمیس ببیض صقال
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر: راست.
(2). آج، لب: داده‌ام.
(3). مج، مت، وز، لت، مر: طلاق بریده.
(4). مج، مت، وز، لت: چنان کم با تو، مر: چنانکه با تو.
(5). وز، لت، مر او را.
(6). مج، مت، وز، لت، مر: دوست داشتی.
(7). مج، مت، لت، مر: داشت، وز: دوست داشت. [.....]
(8). مج، مت، وز، لت، مر: اوش بکشند.
(9). مج، مت، وز، لت: مر: صوح، وز: صبوح، آج: صریح، لب: صریح.
(10). مج، مت، وز، مر شعر.

صفحه : 13

تجید الضّراب و حزّ الرّقاب أمام العقاب غداة النّزال

تکید الکذوب و تجری الهبوب و تروی الکعوب دما غیر آل
چون مرد را بدیدند و آواز او بشنیدند از او بترسیدند و از مبارزت او برمیدند کس پیش او نیارست رفتن، و از«1» معروفان یکی گفت: و اللّه إن‌ّ لسانه هایل فکیف سنانه، و اللّه که زبانش هایل است سنانش چون باشد«2». رسول- علیه السّلام- بر یک یک عرض«3» می‌کرد مبارزت او کس رغبت نمی‌کرد تا گفت:
من له و له الامامة من بعدی،
کیست که پیش او رود و از پس من، امامت او را [باشد]«4»: چون کسی«5» رغبت نکرد، امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- گفت: یا رسول اللّه مرا دستور باشی«6» که پیش او روم! گفت: جز تو کس«7» پیش«8» او نرود و با او مقاومت نکند. آنگاه او را پیش خود خواند و به دست خود عمامه در«9» سر او بست و او را گفت:
سر علی برکة اللّه فی حرز من امان اللّه، علی ثقة بنصر اللّه.
او پیش اسد عویلم رفت یک دو بار با هم بگشتند یک بار امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- تیغ بر بالای سر برد درقی«10» داشت از آهن در سر کشید او تیغ بر میان درقه زد، درق ببرید و سنگ ببرید و خود آهن ببرید و سر و پیشانی«11» [4- ر]

و کام و دهن و ذقن و گردن و سینه و شکم و کمر بست«12» تا«13» مرد را بر طول به دو نیم کرد، آنگه به تیغ«14» سرش از تن جدا کرد به دو نیمه و پیش رسول فرستاد. رسول- علیه السّلام- تکبیر فتح کردند و شادمانه شدند و مسلمانان شاد شدند و او از آن جا برگشت منصور و مظفّر، می‌آمد خرامان و اینکه بیتها می‌گفت:

ضربته بالسّیف وسط الهامة بشفرة صارمة هذّامة

فبتّکت من جسمه عظامه و بیّنت من انفه ارغامه
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر جمله.
(2). مج، مت، وز، لت: باد.
(3). مج، مت، وز، لت: عرضه.
(4). اساس ندارد، با توجّه به مت، بم، مر افزوده شد.
(5). مج، مت، وز، لت: کس.
(6). آج، لب: دستوری باشد، بم، آف: دستور باشد، لت: دستور ده، مر: دستوری ده.
(7). آج، لب، مر: کسی.
(8). لت: نزد.
(9). مج، مت، وز: بر.
(10). مج، مت، وز، لت، مر: درقه‌ای.
(11). مج، مت، لت، مر بینی. [.....]
(12). آن: وشت.
(13). مج، مت، وز، لت، مر: تا، آج، لب، بم: آن.
(14). مج، مت، وز، لت، مر از او برکشید.

صفحه : 14

انا علی‌ّ صاحب الصّمصامة و صاحب الحوض لدی القیامة

اخی نبی‌ّ اللّه ذو العلامة قد قال اذ عمّمنی العمامة

نت الّذی بعدی له الامامة
گفت: برادر من که رسول رب‌ّ العزّة است به وقت آن که مرا عمامه در سر بست گفت: امامت تو را، عمامه کرامت بر سرش«1» نهاد و طوق امامت در گردنش افگند، گفت: عمامه بستان عاجلا و امامت آجلا، عمامه از من و امامت از خدا عمامه به صلت و امامت به خلعت«2»، عمامه به تقدمه امامت به تکرمه، عمامه به اتّفاق و امامت به استحقاق چون به اینکه سر حمایت دین به دست تو باشد به آن سر رعایت دین به قلم تو باشد«3». چون به آغاز تقویت اسلام از تو است، به انجام تربیت آن هم به تو باشد. امروزت«4» رایت و عمامه و فردات ولایت و امامت. اینکه به تقدمه بستان و بنشان دار که بر اثر اینکه آیت ولایتت رسد، که: إِنَّما وَلِیُّکُم‌ُ اللّه‌ُ، تو در باب جهاد مجاهده کن و با اعدای دین مکابده کن و دین مرا بیارا و«5» جلوه کن«6» که تا به مکافات اینکه تو را به بازو جلوه کنم«7» امروزت روز هریر است تا فردا که روز غدیرت باشد اینکه معامله را پیش از آن به ثنا مقابله کنم که: یُجاهِدُون‌َ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ لا یَخافُون‌َ لَومَةَ لائِم‌ٍ، گفت: آنان که آیات«8» در حق‌ّ ایشان است، او نه از بیگانگان بل از خویشان است بر مؤمنان«9» ذلول است مر کافران را مذل‌ّ است رسول مرا شاهد است و در دین من مجاهد است به ملامت لایمان مبالات نکند از کس دامنش نگیرد، گفت کسی«10» حجابش نشود، آن که از تیغ ابطال نترسد، از ملامت جهّال کی اندیشد تو بر سر ملامت می‌باش که او بر ره سلامت است و بر طریق استقامت است و بر عزم ادامت و استدامت است.
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، آج، لب: سر.
(2). مج، مت: خلقت.
(3). مج، مت، وز، مر: باید.
(4). مج، مت، وز: امروز.
(5). مج، مت، وز: به بازو.
(6). وز: کنم.
(7). مج، مت: بم، آف، لت، آن: تا نه پس به مکافات اینکه تو را به بازو جلوه کنم.
(8). وز، لت، مر: آید.
(9). مر: مؤمنات، مت را.
(10). آج، لب که.

صفحه : 15
قوله: یُجاهِدُون‌َ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ لا یَخافُون‌َ لَومَةَ لائِم‌ٍ، اینکه وصف هم بدو«1» لایق است برای آن که باتّفاق آن جهاد که او کرد و بذل جهد و افراغ طاقت در قتال دشمنان دین در وقایع«2» از کس روایت و حکایت نکردند و آن را به شرح حاجت نیست چه به اجماع و اتّفاق از آن مستغنی‌اند و امّا قتال او در عهد رسول با کافران و از پس او باطغات و بغات مشهورتر است از حدیث ابو موسی اشعری«3» و حدیث خالد بن ولید«4» و رسول- علیه السّلام- در حیات خود او را به آن خبر داد و گفت آن که:
ستقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین
، گفت: تو با اینکه سه گروه کارزار کنی: از ناکثان و ایشان«5» اهل بصره بودند و قاسطان، معاویه و اهل شام بودند و مارقان، خارجیان بودند از قوم او که بر«6» او بیرون آمدند پس از حکمین و قصّه آن در تواریخ و اهل سیر مشهور است و چون به آن«7» رسیم«8» که لایق اینکه حال باشد، بود که طرفی گفته شود.
دگر رسول- علیه السّلام- گفت:
منکم من یقاتل علی تأویل القران کما قاتلت علی تنزیله
، از شما کسی باشد که قتال کند بر تأویل قرآن چنان که من قتال کردم بر تنزیلش! ابو بکر گفت«9»، انا ذا یا رسول اللّه، قال لا، من باشم آن کس«10» گفت: نه، عمر گفت«11»: من باشم، گفت: نه،
و لکن خاصف النّعل فی الحجرة
، و لکن آن است که نعل من می‌دوزد«12» در حجره، چون نگاه کردند امیر المؤمنین علی را- علیه السّلام [4- پ]

دیدند که از حجره برون«13» آمد و نعل رسول- علیه السّلام- به دست گرفته، کان للنّعل خاصفا و کان النبی‌ّ لمدحه واصفا، او نعل پای رسول می‌پیراست و رسول- علیه السّلام- تاج سر او می‌پیراست، و الایادی قروض. پس هر که«14» آیت را تأمّل کند اوصافی که آیت بر او مشتمل است داند که به هیچ [کس]«15» از صحابه
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر: به او. [.....]
(2). مت: واقع.
(3). مج، مت، وز: الشعری.
(4). مج، مت، وز، لت، مر: خالد بن الولید.
(5). مج، مت، وز، لت، مر در قتال.
(6). آج، لب: با.
(7). مج، مت، وز، لت، مر: جای.
(8). مت: دهیم.
(9). اساس رضی اللّه عنه.
(10). مج، مت: اینکه کسی.
(11). اساس، آن رضی اللّه عنه.
(12). مج، مت، وز، لت، مر: می‌پیراید.
(13). مج، مت، وز، لت، آف، آن، مر: بیرون.
(14). مج: پس آیه هر که را، مت: پس در آیت هر که.
(15). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. [.....]

صفحه : 16
رسول- علیه السّلام- لایق نیست مگر با«1» امیر المؤمنین علی- علیه السّلام. پس حمل کردن بر او واجب باشد.
و مورد آیت چنانستی که گروهی از سر تحکّم و تعذّر«2» گفتند ما می‌برویم عجب از آن نامده که گوید بخواهم رفتن«3»، در حق‌ّ کسی صورت بخواهد بستن«4» که او آمده باشد فامّا نیامده چگونه رود و اعتبار به ظاهر حال نیست«5» به مآل است از اینکه جا«6» گفت رسول- علیه السّلام-
7» لا تعجبوا بعمل عامل حتّی تنظروا« بم یختم له
، عجب مدارید«8» از عمل عاملی و کار«9» کاردانی«10» تا بنگر«11» که خاتمه او بر چه خواهد بودن، حقیقت بدایت او از نوشته خاتمه او بر توانی خواند«12» اگر به آخر برود بدانند که به اوّل نیامده است که اینکه راهی است که هر که در او به مقصد رسید مقصود بیافت از او برگشتن صورت نبندد. از اینکه جا گفتند [اهل معنی که: الّذین رجعوا إنّما رجعوا من الطریق لا من الصدیق و لو وصلوا ما انفصلوا]

گفتند:«13» آنان که برگشتند از ره برگشتند نه از مقصود چه اگر هیچ اتّصالی«14» یافته بودندی انفصال نکردندی.
حق تعالی گفت: اینکه درگاه نه آن جای«15» است که بر او تحکّم شما پیش«16» شود اگر شما بروی«17» بروی که رفته بهی«18» رفتنی رفته به، و روی نهاده به سفر آن که از حضرت«19» رود«20» به سفر رود آن که از حضرت«21» برود«22» به مصحّف سفر رود شما بروید
-----------------------------------
(1). مت: به.
(2). وز، لت: تعزّر، مر: تعزّر.
(3). آف: نخواهم رفتن.
(4). مج، مت، وز، لت، مر: صورت بندد، آج، لب: نخواهد بستن.
(5). مج، مت، وز، لت، مر نظر.
(6). آج، لب، آف، آن: آن جا.
(7). مج، مت، وز، لت، مر: تنظروا.
(8). آف: ندانید.
(9). آج، لب: کارزار.
(10). مج، مت، وز، لت، مر: کارداری.
(11). مج، مت، وز، مر: بنگرید، آج، لب، لت، آن: بنگری، آف: بنگرد.
(12). مج، مت، وز، لت، مر: خواندن.
(13). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(14). مج، مت، وز: اتصال. [.....]
(15). مج، مت، وز، مر: چنان.
(16). آف، آن: پیش.
(17). مت، آج، لب، بروید.
(18). آج، لب، لت: بهید.
(19). مج، آج، لب، آف، آن، مر: حضر.
(20). مج، مت، وز، آج، لب، آف، لت، آن، مر: برود. 21. مر: حضر.
(22). آف، آن: رود.

صفحه : 17
که من به بدل شما قومی«1» آرم که صفت ایشان عکس صفت شما باشد چندان که در شما عداوت است در ایشان محبّت باشد چون ایشان را با من محبّت باشد مرا در حق‌ّ ایشان به اضعاف آن محبّت باشد و محبّت خود چیزی است که از یک طرف صورت نبندد«2» عجب آن که«3» در حق‌ّ ایشان از من همه مصحّف محبّت باشد، اعنی محنت به محنت از محبّت من بر«4» نگردند و به بلا روی از من برنتابند چو محب‌ّ من باشند«5» محبوب من شوند و چون دوستی در حق‌ّ من باخلاص دارند دوستان مرا دوست دارند و دشمنان مرا دشمن دارند، با دوستان من ذلول و نرم باشند و با دشمنان من صعب و درشت باشند، چنان که در ذکر آیت وصف کرد ایشان را: أَشِدّاءُ عَلَی الکُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُم«6»یُجاهِدُون‌َ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، در محل‌ّ جرّ است برای آن که صفت قوم است، و التّقدیر: مجاهدین فی سبیل اللّه غیر خائفین ملامة لائم و «لائم»، بر نکره برای ابهام گفت، یعنی هر ملامت گو که باشد. ذلِک‌َ فَضل‌ُ اللّه‌ِ یُؤتِیه‌ِ مَن یَشاءُ، اینکه فضل و نعمت خدای است تا به آن کس دهد خدای تعالی که خواهد یعنی آن که به اینکه پایه و منزلت برسد نرسد جز به توفیق و الطاف او و او به آن متفضّل است آن بر او از خدای تعالی فضلی باشد و آن فضل به آن کس کند که«1» خواهد و به آن خواهد که کند که اهلیّت و صلاحیت آن دارد چه حکمت اینکه واجب کند. وَ اللّه‌ُ واسِع‌ٌ عَلِیم‌ٌ، خدای تعالی فراخ عطاست، بخل نکند به عطا و لکن علیم است و دانا جز بر وفق حکمت و صلاح نفرماید کردن.
إِنَّما وَلِیُّکُم‌ُ اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ، الایة. خلاف کردند در سبب نزول آیه و آن که در حق‌ّ که«2» آمد، بعضی گفتند در عبادة صامت«3» و عبد اللّه بن ابی‌ّ سلول«4» آمد چنان که اشاره کرده شد در آیت مقدّم و بعضی گفتند در عامّة مؤمنان و مراد به راکعون«5» خاضعون است و جماعتی بسیار از صحابه چون أبو ذرّ الغفاری‌ّ و جابر بن عبد اللّه الانصاری‌ّ و عبد اللّه بن العبّاس و ابو رافع مولی رسول اللّه و عمّار بن یاسر و عتبة بن ابی حکیم«6» و غالب بن عبد اللّه و غیرهم، و از مفسّران«7» مجاهد و سدّی و علی‌ّ بن الحسین المغربی‌ّ و محمّد بن جریر الطّبری‌ّ- امام اصحاب الحدیث- و علی‌ّ بن عیسی رمّانی- و او معتزلی است.
گفتند آیت در امیر المؤمنین علی آمد که در رکوع انگشتری به سائل داد و بر اینکه، اجماع اهل بیت«8» است، و ثعلبی مفسّر اصحاب الحدیث در تفسیرش اینکه خبر به اسناد بیاورد، از اعمش عن عبایة«9» الاسدی‌ّ از عبد اللّه عبّاس«10» که او گفت: من سالی از سالها به مکّه حاضر بودم بر کنار زمزم نشسته بودم و خلقی عظیم بر من جمع شده و
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر او.
(2). مج، مت، وز: کی.
(3). آف: عباد صامت.
(4). مج، مت، وز: عبد اللّه بن ابی‌ّ بن سلول. [.....]
(5). آج، لب، لت و.
(6). مج، مت: عتبه بن ابی سهیم، وز: عتبه بن ابی لهیم.
(7). مج: فقران.
(8). مج، مت، وز، لت، مر: اهل البیت.
(9). آج، عتابة.
(10). مر: عبد اللّه بن عباس.

صفحه : 20
من حدیث روایت می‌کردم از رسول- علیه السّلام- مردی بیامد لثام بر بسته و در برابر من بنشست هر گه من گفتم: قال رسول اللّه، او گفت: قال رسول اللّه، هر گه که من خبری روایت کردم، او خبری روایت کرد، من او را گفتم: به خدای بر تو که بگوی تا تو کیستی که من تو را نمی‌شناسم! او لثام [5- پ]

باز کرد و روی به قوم کرد و گفت:
الا من: عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا جندب بن جنادة البدری‌ّ ابو ذرّ الغفاری‌ّ سمعت رسول اللّه:- صلّی اللّه علیه- و آله بهاتین و الّا فصمّتا و رأیت بعینی‌ّ و الّا فعمیتا یقول: علی‌ّ قائد البررة و قاتل الکفرة منصور من نصره و مخذول من خذله»
، گفت: هر که مرا شناسد خود شناسد و هر که مرا نشناسد، من جندب بن جنادة البدری‌ّ ام ابو ذرّ غفاری از رسول خدا«1» شنیدم به اینکه گوشها و اگر نه چنین است کر باد و به اینکه چشمها دیدم و الّا کور باد که می‌گفت: علی پیشرو ابرار است و قاتل کفّار است، ناصر او از قبل خدا«2» منصور است و خاذل او مخذول. آنگه گفت:«3» با رسول خدای نماز بکردیم«4» نماز پیشین سائلی«5» در مسجد سؤال کرد. کس او را چیزی نداد سایل دست برداشت و گفت:«6» گواه باش که در مسجد رسول تو سؤال کردم کس«7» مرا چیزی نداد. علی«8» نماز می‌کرد به رکوع در بود، اشاره کرد به انگشت به سایل و انگشت برداشت تا سایل انگشتری از انگشت او برون کرد«9»، و گواهی دهم که انگشتری در دست راست داشت و رسول- علیه السّلام- می‌نگرید چون علی«10» (ع) انگشتری بداد وسایل خشنود شد، رسول- علیه السّلام- سر سوی آسمان کرد و گفت:
اللّهم‌ّ إن‌ّ اخی موسی سألک فقال: رَب‌ِّ اشرَح لِی صَدرِی وَ یَسِّر لِی أَمرِی وَ احلُل عُقدَةً مِن لِسانِی یَفقَهُوا قَولِی وَ اجعَل لِی وَزِیراً مِن أَهلِی هارُون‌َ أَخِی اشدُد بِه‌ِ أَزرِی وَ أَشرِکه‌ُ فِی أَمرِی
فانزلت فیه قرانا ناطقا، سنشد عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، مر جل جلاله.
(2). مج، مت، وز، آن: خدای.
(3). مج، مت، وز، آج، لت یک روز
(4). مج، مت: نماز می‌کردیم، وز: نماز می‌کردم، مر: نماز کردیم.
(5). آن: سائل.
(6). مج، مت، وز، آج، لت، مر بار خدایا.
(7). آج: کسی.
(10- 8). مر علیه السلام. [.....]
(9). مج، مت، وز، لت، مر: بگرفت، آج، لب: بیرون کرد.

صفحه : 21
الله فلا یصلون الیکما بایاتنا، و انا محمّد نبیّک و صفیّک اللّهم‌ّ فاشرح لی صدری و یسّر لی أمری و اجعل لی وزیرا من أهلی علیّا اشدد به ظهری}
، گفت: بار خدایا موسی تو را دعا کرد و از تو اینکه حاجت خواست بار خدایا؟ دل من تو روشن گردان و کار من آسان گردان و بند از زبان من بردار تا مردمان سخن من بدانند، و مرا وزیری کن از اهل من هارون که برادر من است پشت من«1» به او قوی کن و او را با من در کار من شریک کن. تو بار خدایا«2»؟ در کار«3» او قرآن فرستادی و دعایش به اجابت مقرون کردی و گفتی: سَنَشُدُّ عَضُدَک‌َ بِأَخِیک‌َ وَ نَجعَل‌ُ لَکُما سُلطاناً«4»- الآیة.
بار خدایا من پیغامبر توام«5» گزیده«6» توأم از تو همین«7» می‌خواهم بار خدایا دلم روشن گردان و کارم آسان گردان و مرا از اهل من وزیری کن علی بو طالب«8»، پشت من به او قوی دار اینکه دعا تمام نکرده بود که جبرئیل آمد«9» گفت: بخوان، گفت: چه خوانم! گفت: إِنَّما وَلِیُّکُم‌ُ اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا الَّذِین‌َ یُقِیمُون‌َ الصَّلاةَ وَ یُؤتُون‌َ الزَّکاةَ وَ هُم راکِعُون‌َ.
امّا از طریق جابر عبد اللّه انصاری«10» او روایت کند«11» که: یک روز رسول- علیه السّلام- در مسجد نماز می‌کرد نماز پیشین بگزارد«12» و پشت باز داد ساعتی، اعرابی از میان قوم برخاست، اثر فقر بر وی پیدا و روی به رسول- علیه السّلام- کرد و اینکه بیتها انشاد کرد:«13»

اتیتک و العذراء تبکی برنّة و قد ذهلت ام‌ّ الصّبی‌ّ عن الطّفل

و اخت و بنتان و ام‌ّ کبیرة و قد کدت«14» من فقری اخلّط فی عقلی

و قد مسّنی عری و ضرّ وفاقه و لیس لنا ما ان یمرّ و ما یحلی

و ما المنتهی الّا الیک مفرّنا و اینکه مفرّ الخلق الّا علی الرّسل
-----------------------------------
(1). آج، لب: مرا.
(2). مج، مت، وز، لت: مر خدای.
(3). مج، مت، وز، لت، مر: باب.
(4). سوره قصص (28) آیه 35.
(14- 5). بم آف، مر: برگزیده.
(6). مر: اینکه.
(7). مج، مت، وز، مر: علی ابو طالب.
(8). سورة المائدة (5) آیه (55).
(9). آج، لب، آن، مر: جابر بن عبد اللّه انصاری.
(10). لت: گفت.
(11). مج مت، وز، بم، مر: بگذارد.
(12). مج، مت، وز، مر شعر.
(13). مج، مت، وز، لت، مر: کدت. [.....]

صفحه : 22
رسول- علیه السّلام- گفت: کیست که او را چیزی دهد و ضامنم من او را به درجه‌ای که نزدیک باشد به«1» درجه من و ابراهیم خلیل! اعرابی برگردید هیچ کس او را چیزی نداد. امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- در زاویه مسجد نماز نوافل می‌کرد در رکوع بود انگشتری«2» برداشت تا اعرابی انگشتری از انگشت او بیرون کرد«3»، با«4» انگشتری فرو نگرید نگینی گرانمایه بر او بود، شادمانه شد«5» اینکه بیتها بر خواند:

ها انا مولی لآل یاسین ارجو من اللّه اقامة الدّین

هم خمسة فی الانام کلّهم لانّهم فی الوری میامین
و جبرئیل آمد- علیه السّلام- و اینکه آیت آورد: إِنَّما وَلِیُّکُم‌ُ اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ«6»، و بر رسول خواند. رسول- علیه السّلام- اعرابی را گفت: کیست آن که تو را چیزی داد! گفت:
برادر و پسر عمّت علی‌ّ بو طالب«7». رسول- علیه السّلام- گفت:
هنیئا لک یا علی‌ّ،
گوارنده باد تو را به آن«8» درجه که نزدیک است به درجه من و ابراهیم خلیل، آنگه چون صحابه آن دیدند هر کس که انگشتری داشت«9» بداد تا در خبر است که اعرابی«10» چهار صد انگشتری در آن روز بدادند اعرابی شادمانه شد و دانست که آن هم از برکت امیر المؤمنین- علیه السّلام- است اینکه بیتها انشاد کرد:

انا مولی لخمسة نزلت فیهم السّور

أهل طه و هل اتی فاقرؤا تعرفوا الخبر

و الطّواسین بعدها و الحوامیم و الزّمر

انا مولی لهؤلاء عدوّ لمن کفر
و حسّان بن ثابت حاضر بود خواست تا او را نیز در اینکه میدان شوطی بود، اینکه بیتها انشاد کرد:

علی‌ّ ولی‌ّ المؤمنین اخو الهدی و افضل ذی نعل و من کان هادیا
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، مر: از.
(2). مج، مت، وز، آف، لت، مر: انگشت.
(3). مج، مت، وز، لت، مر: بگرفت.
(4). مج، مت، وز، آف، لت، آن، مر: به.
(5). مر و.
(6). مج، مت، وز، لت، مر الآیة.
(7). وز: ابو طالب.
(8). مج، مت، وز: باز.
(9). مج، مت، وز، لت، مر آن روز.
(10). مج، مت، وز، لت، مر را.

صفحه : 23

و اوّل من ادّی الزّکوة بکفّه و اوّل من صلّی و من کان زاکیا

فلمّا اتاه سائل مدّ کفّه الیه فلم یبخل و لم یک خافیا«1»

فدس‌ّ«2» إلیه خاتما و هو راکع و ما زال اوّاها الی الخیر داعیا

فبشّر جبریل النبی‌ّ محمّدا بذاک و جاء الوحی فی ذاک صاحیا«3»
طاووس روایت کرد از عبد اللّه عبّاس و کسی از او پرسید اینکه آیت که چه معنی دارد و در که آمد«4»! گفت: آیت در«5» علی بو طالب«6» و معنی آیت آن است که: فرمان و ولایت خدای راست و کس را با خدای«7» در آن شرکت نیست از مخلوقان«8»، و از خدای گذشته فرمان و ولایت رسول راست، و کس را در آن با او شرکت نیست از مخلوقان. و از رسول- علیه السّلام- گذشته، فرمان و ولایت علی بو طالب«9» راست و کس را با او در آن شرکت نیست از مخلوقان«10» و رسول- علیه السّلام- به اینکه آیت احتجاج کرد.
کلبی‌ّ روایت کرد از ابو صالح از عبد اللّه عباس که او گفت سبب نزول آیت آن بود که: عبد اللّه سلام و جماعتی از أحبار یهود«11» که ایمان آورده بودند گفتند: یا رسول اللّه؟ آنان که خویشان ما بودند از ما تبرّی کردند برای آن که ما به تو ایمان آوردیم و ما تنها مانده‌ایم و از خانه ما تا مسجد تو مسافت دور است و ما مستوحش می‌شویم از آن که کس با ما اختلاط نمی‌کند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد برای تسلیت ایشان و گفت: اگر شما را ولایت و دوستی جهودان نیست خدای تعالی ولی‌ّ شماست و پیغامبرش و آن مؤمنان«12» که نماز کنند و زکات دهند و ایشان راکع باشند، و در آن روز امیر المؤمنین علی«13» در رکوع انگشتری به سائل داده بود.
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر: حافیا. . مج، مت: صافیا، وز، بم، آف، آن: حافیا، لت، مر: جافیا.
(2). اساس، وز: قدس، با توجه به مج و مت تصحیح شد.
(3). لت، مر: ضاحیا.
(4). مج، مت، وز: آمده است. [.....]
(5). مج، مت، وز حق.
(9- 6). مت، مر: ابو طالب.
(7). آج، لب، بم، آن: او، مر تعالی.
(10- 8). مج، مت، وز، آن: مخلوقات.
(11). مج، مت، وز، لت، مر: جهودان.
(12). مج، مت، وز، لت، مر: مومنانی.
(13). مج، مت علیه السّلام.

صفحه : 24
عبد اللّه عباس گفت: چون علی انگشتری به سائل داد [6- پ]

و اینکه آیت آمد، و رسول- علیه السّلام- آیت بخواند- سائل بخواند سائل را پرسید که: تو را که چیزی داد! گفت: آن جوان که در نماز است. گفت: در چه حال بود از نماز، گفت: در رکوع، رسول- علیه السّلام- شادمانه شد و دانست که [آیت]«1» در علی آمد. حسّان بن ثابت حاضر بود، چون شادی رسول دید خواست تا تقرّبی کند اینکه بیتها انشاد کرد:

ابا حسن«2» افدیک«3» نفسی و مهجتی«4» و کل‌ّ بطیی«5» فی الهدی و مسارع«6»

ایذهب مدحی ذا المحبّر«7» ضایعا و ما المدح فی حب‌ّ«8» الاله بضایع

و انت الّذی اعطیت اذ کنت راکعا اقول فدتک«9» النّفس یا خیر راکع

فانزل«10» فیه اللّه«11» خیر ولایة فبیّنها فی محکمات الشّرایع
و ابو بکر مردویه«12» الحافظ در کتاب فضائل«13» بیاورد و او از جمله ائمّه«14» اصحاب حدیث است اینکه حدیث به چند طریق مختلف از جماعت بسیار از صحابه و اینکه بیتها بیاورد آن جا:«15»

اوفی الزّکوة مع الصّلوة اقامها و اللّه یرحم عبده الصّابرا«16»

من ذا بخاتمه تصدّق راکعا و أسرّه فی نفسه اسرارا

من کان بات علی فراش محمّد و محمّد یسری و ینحو الغارا«17»

من کان جبریل یقوم یمینه فیها و میکال یقوم یسارا

من کان فی القرآن سمّی مؤمنا فی تسع آیات جعلن کبارا
و صاحب«18» دو بیت گوید:
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.
(2). مر: حسنی.
(3). مج، مت، وز: تفدیک، مر: نفدک.
(4). آن: بهجی.
(5). لت، مر: مطّی.
(6). وز: مشارع، آج، لب، آف، آن مشارعی.
(7). مج، مت، لت: المخبّر. [.....]
(8). مج، مت، وز، لت، مر: جنب.
(9). مت، وز، آج: فدیک، لت، بم: فدتیک.
(10). وز: لا نزال.
(11). مت، مر: اللّه فیه، آج: فیک الله.
(12). مر: مردود.
(13). لت: در حاشیه آورده الفضائل.
(14). مت، آج، لب، آن: ایمه
(15). مت، اینکه جا، مج، مت، مر شعر.
(16). مج، مت: الصارا، وز، آج، لت، مر: الصبارا.
(17). اساس: بیت.
(18). وز: در حاشیه بن عبّاد.

صفحه : 25

و لمّا علمت بما قد جنیت«1» و أشفقت من سخط العالم

نقشت شفیعی علی خاتمی إماما تصدّق بالخاتم
ترجمتها«2» شعرا«3»:

چون جرم خویش دیدم و ترسیدم از خدا راندم بسی ز دیده به رخسار بر دموع

نام شفیع خود به نگین بر نوشتم آنک انگشتری‌ّ خویش ببخشید در رکوع
و آیت دلیل است بر امامت امیر المؤمنین- علیه السّلام- و وجه استدلال«4» آن است که خدای تعالی اثبات ولایت کرد«5» خود را به لفظ إنّما و فایده او إثبات الشّی‌ء و نفی ما سواه است، چنان که کسی گوید: إنّما العالم فلان، یعنی هو العالم لا غیر، و إنّما لک عندی درهم، معنی آن است که: لیس لک علی‌ّ الّا درهم«6».

و لست با الأکثر منهم حصی و إنّما العزّة للکاثر
و مراد آن است که عزّت نبود آن را که کاثر نیست، و قوله: إِنَّمَا اللّه‌ُ إِله‌ٌ واحِدٌ«7»، معنی آن است که: لا اله الّا اللّه الواحد، و برای آن چنین آمد که «إن‌ّ» تأکید اثبات را باشد و «ما» اگر چه کافّه است شمّه‌ای از نفی در او مانده است برای آن که اصل او چون حرف باشد نفی را بود پس صورت نبست که یک چیز را نفی کند«8» و اثبات به یک جای و نخواستند که ما را از فایده فرو گزارند«9» گفتند اثبات چیز«10» را باشد و نفی ما سواه را، پس حق تعالی به لفظ إنّما اثبات کرد ولایت خویشتن، و لفظ [ولی]«11» اولی فایده دهد به دلالت قولهم فلان ولی‌ّ هذا الأمر، أی اولی به من غیره و هو ولی‌ّ الطّفل و ولی‌ّ الدّم و ولی‌ّ النّکاح و منه الخبر«12» لا نکاح الّا بولی‌ّ مرشد و شاهدی عدل، مراد به ولی‌ّ در اینکه همه مواضع اولی است
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت: جنیت، مر.
(2). مج، مت: اینکه بیت را کسی ترجمه گفت، وز: اینکه دو بیت را کسی ترجمه گفت، لت: اینکه دو بیت را کسی ترجمه‌ای می‌گفت.
(3). مج، مت، وز شعر. [.....]
(4). مج، مت، وز، لت، مر از.
(5). آج، لت: کرده.
(6). مج، مت، وز، لت و قال الشّاعر.
(7). سوره نساء (4) آیه 171.
(8). وز، لت: نفی کنند.
(9). مج، مت، آج، لب، آف، لت، آن: فرو گذارند.
(10). وز، لت: خبر.
(11). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد.
(12). مج، وز، مت، لت، مر عنه.

صفحه : 26
و قال«1» الکمیت«2»:

و نعم ولی‌ّ الأمر بعد ولیّه و منتجع التّقوی و نعم المؤدّب
فلان ولی‌ّ عهد المسلمین ای اولی بهم.
و
قال- علیه السّلام - ایّما امرأة نکحت بغیر اذن ولیّها فنکاحها باطل.
و قوله تعالی حکایة عن زکریّا- علیه السّلام: فَهَب لِی مِن لَدُنک‌َ وَلِیًّا یَرِثُنِی«3»، أی اولی النّاس بمیراثی.
و مبرّد گفت: الولی‌ّ و المولی و الاولی و الاحق‌ّ بمعنی واحد و آیه خطاب است جمله مکلّفان را«4»، إِنَّما وَلِیُّکُم‌ُ اللّه‌ُ و رسول«5»- علیه السّلام- داخل است در خطاب و إمام داخل است در او برای آن که ولایت خدای تعالی بر همه خلقان ثابت است، چون گفت: وَ رَسُولُه‌ُ، رسول علیه السّلام از ولایت خود بیرون شد چه ولایت کسی بر نفسش ثابت نباشد لاعتبار [7- ر]

الرّتبة«6». بین المولی«7» و المولی‌ّ علیه چون گفت:
وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا، رسول- علیه السّلام- ازین خطاب بیرون شد به حجّت اجماع و امام بیرون شد به اعتبار رتبه«8» چنان که در حق‌ّ رسول- علیه السّلام- و حق تعالی اگر چه ذکر نام [خود]«9» و ذکر رسول مصرّح کرد ذکر امام مصرّح نکرد و لکن به وصف به جایی رسانید که جاری مجرای مصرّح بود گفت: ولی‌ّ شما که مکلّفانید و مخاطبید به خطاب من، خداست تعالی«10» و او اولیتر است به شما از شما که فرمان او بری و طاعت او را انقیاد کنید«11» و از او برگرفته به «واو» عطف که معنی او اشتراک«12» الثّانی فی حکم الاوّل باشد، و رسول خدای به شما اولیتر است و در باب ولایت و اولیتری حکم او حکم خداست- عزّ و جل- در افتراض طاعت، و از او فرو دهم به «واو» عطف
-----------------------------------
(1). مر: شاعر.
(2). مج، مت، وز شعر.
(3). سوره نساء (19) آیه 5- 6.
(4). مج، مت، وز، فی قوله.
(5). مج، وز، مت، لت و رسوله. [.....]
(6). اساس، بم: الروئیة، آج، ریته، با توجه به مج، مت، وز تصحیح شد.
(7). مج، وز، مت، آج، لب: الولی، لت، مر: الوالی.
(8). اساس، آج، لب، آف: ریئة، با توجه به مج، مت، وز، لت تصحیح شد.
(9). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.
(10). مج، وز، مت، مر: جل‌ّ جلاله.
(11). مج، وز، مت، کنی/ کنید.
(12) آج، لت، آن: اشتراک.

صفحه : 27
مؤمنانی که وصف ایشان آن است که نماز کنند و زکات دهند در آن حال که راکع باشند، و اینکه «واو» فی قوله: وَ هُم راکِعُون‌َ، باتّفاق «واو» حال است.
و اجماع است که در نماز کس زکات نداد در رکوع مگر امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- اینکه وجه دلالت است از آیت به حکم ظاهر بر امامت امیر المؤمنین- علیه السّلام- و اهل اشارت گفتند: چون حق تعالی ولایت خود و رسول خود- علیه السّلام- بر مکلّفان واجب کرد«1»، آنگه به «واو» عطف بر سبیل اجمال مؤمنان را بر آن معطوف کرد به لفظ «آمنوا»، همه مؤمنان در ولایت طمع کردند. چون گفت:
الَّذِین‌َ یُقِیمُون‌َ الصَّلاةَ، گروهی که به نماز کسلان بودند طمع ببریدند و نمازکنان طمع در«2» بستند. چون گفت: وَ یُؤتُون‌َ الزَّکاةَ، آنان که زکات ده نبودند«3» طمع برداشتند و زکات دهندگان طمع در بستند«4»، چون گفت: وَ هُم راکِعُون‌َ، همه جهان طمع ببریدند مگر امیر المؤمنین- علیه السّلام- که اینکه اوصاف را جامع بود.
دگر آن که دو فرقه مختلف آرا«5» و دیانت«6» با کثرت خلاف کی«7» از میان ایشان است، أعنی شیعه و اصحاب الحدیث اتّفاق کردند که اینکه«8» در حق‌ّ امیر المؤمنین علی«9»- علیه السّلام- آمد.
اگر گویند: چرا گفتی که: وَ هُم راکِعُون‌َ، حال است و چرا نشاید که صفت اینکه مؤمنان باشد که ایشان را وصف کرد به نماز کردن و زکات دادن! تا معنی آیت آن باشد از صفت ایشان نیز آن است که راکع باشند و رکوع بسیار کنند، جواب گوییم: اینکه خلاف اهل لسان باشد و کلام عرب برای آن که ایشان چون گویند:
رأیت زیدا و هو راکب، و لقیته و هو غضبان، و وجدته و هو یفعل کذا، اینکه جمله را جز بر حال حمل نکنند و مراد آن باشد که در حال دیدن من او را راکب بود و در حال ملاقات من با او غضبان بود و در حال وجدان من او را به آن کار مشغول بود محال
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر و.
(2). مج، وز، مت او.
(3). مج، وز، مت: نداده بودند.
(4). مج، وز مت، مر: طمع کردند.
(5). مج، مت، وز، آف، لت، آن، مر او.
(6). آج: الرویت.
(7). مج، مت، وز، آج، لب، مر: که. [.....]
(8). مج، مت، وز، آج، لت، مر آیه.
(9). لت: امیر.

صفحه : 28
است گفتن که آن معانی او را صفاتی لازمه باشد.
دگر آن که: اگر وَ هُم راکِعُون‌َ، حمل کنند بر صفت«1» دون حال تکرار باشد برای آن که وصف به رکوع داخل باشد در یُقِیمُون‌َ الصَّلاةَ، و کلام خدای تعالی تا بر فایده مجدّد حمل توان کردن«2» بر تکرار حمل نشاید کردن«3»، اگر گویند: چرا نشاید که «واو» حال را باشد، چنان که گفتی، و لکن معنی «راکع» خاشع و خاضع باشد که در«4» رکوع به معنی خضوع در کلام عرب آمده، چنان که شاعر گفت«5»:

لا تذل‌ّ«6» الکریم علّک«7» ان ترکع«8» یوما و الدّهر قد رفعه
و المعنی علّک«9» ان تخضع گوییم: اتّفاق است که در قرآن و تعارف هر کجا لفظی باشد«10» که در اصل وضع برای معنی«11» باشد و در شرع نقل افتاده باشد آن را به معنی دگر بر عرف شرع حمل باید کردن که حکم او را باشد. و حمل کردن آن«12» را بر لغت مجاز بود چه حکم طاری را باشد و آنچه بر اصل وضع مانده باشد و نقل و تخصیص در او نشده باشد«13» حمل می‌کنند«14» بر وضع چون عرف بر او طاری شود بمنزله ناسخی باشد هر دو«15» را [حکم عرف را باشد و چون شرع بر هر دو طاری شود حکم شرع را باشد و طاری به مثابه ناسخ بود هر دو را]«16» و حکم حقیقت طاری باشد و اینکه که پیش او بوده باشد مجاز شود و جز به قرینه ندانند دلیل بر آن که چنین است آن است که اگر کسی گوید: رأیت فلانا راکعا او ساجدا او مصلّیا او مؤدّیا للزّکوة باتّفاق بر لغت نتوان حمل کردن و از او فهم نکنند الّا آنچه عرف شرع بر آن مستمر است از اینکه رکوع و سجود و نماز و زکات که ما در شرع می‌دانیم دون خضوع و خشوع و دعا و نماز.
-----------------------------------
(1). وز نشاید.
(2). وز: توان کردند، آف، مر: توان کرد.
(3). مر: نشاید کرد.
(4). مج، مت، وز، لت: در ندارد.
(5). بم، آف: گفته، آج، لب، مر: گوید.
(6). مت، آج: لا تهین الفقیر.
(7). اساس، بم، لب، آف: علّمک، با توجه به مج و قرینه بعدی تصحیح شد.
(8). آج، لب، بم، آف آن: یرکع.
(9). آف: علمک، مر: الیک.
(10). مج، مت، وز، لت، مر: یابند.
(11). مج، مت، وز: معیّنی.
(12). آج، لب: او. [.....]
(13). آج، لب: نباشد.
(14). مج، مت، وز: حمل کنند.
(15). مج، مت، وز، آج، لت، مر: وضع.
(16). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.

صفحه : 29
دگر آن که رکوع در وضع لغت تطاطی و انحنا و دو تا شدن«1» باشد و خشوع را برای آن رکوع خوانند که در اینکه فعل خشوع و خضوعی هست بر سبیل تشبّه«2»، نبینی که لبید چگونه می‌گوید:«3»

اخیّر اخیار«4» القرون الّتی مضت اذب‌ّ«5» کانّی کلّما قمت راکع
و صاحب کتاب العین و إبن درید گفتند الرّاکع الّذی یکبو«6» علی وجهه و منه الرّکوع فی الصّلوة و قال الشّاعر:

و افلت حاجب فوق العوالی علی شقّاء«7» یرکع فی الظّراب
ای یکبو وجها«8». پس معلوم شد که حقیقت اینکه است که ما گفتیم لغة و شرعا تا حقیقت باشد بر مجاز حمل نکنند کلام خدای را اگر گویند: الَّذِین‌َ آمَنُوا، لفظ جمع است، و کذلک الی آخر الآیة، چگونه حمل کنی بر امیر المؤمنین- علیه السّلام- و او یک«9» شخص است! جواب گوییم: عرب عبارت کنند به لفظ جمع از یکی بر سبیل تفخیم و تعظیم چنان که فرمود تعالی: إِنّا نَحن‌ُ نَزَّلنَا الذِّکرَ وَ إِنّا لَه‌ُ لَحافِظُون‌َ«10»، و قال«11» تعالی: رَب‌ِّ ارجِعُون‌ِ«12» عُلِّمنا مَنطِق‌َ الطَّیرِ، و قال‌َ لَهُم‌ُ النّاس‌ُ إِن‌َّ النّاس‌َ قَد جَمَعُوا لَکُم«13» ثُم‌َّ أَفِیضُوا مِن حَیث‌ُ أَفاض‌َ النّاس‌ُ«14» الَّذِین‌َ آمَنُوا، امیر المؤمنین و ائمّه‌اند- علیه و علیهم السّلام- از فرزندان او
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر: دو لا شدن.
(2). مج، مت، وز، لب، لت، مر: تشبیه.
(3). مج، مت، وز شعر.
(4). مج، مت، وز، آج، لت، مر: اخبّر اخبار.
(5). مج، مت، وز، آج، مر: ادّب.
(6). مج، مت، وز، لت مر: یکبو.
(7). وز: شغا.
(8). مج، مت: الا وجهها.
(9). مج، مت، وز: یکی.
(10). سوره الحجر (15) آیه 9. [.....]
(11). آج، لب اللّه.
(12). سوره المومنون (23) آیه 99.
(13). سوره النمل (27) آیه 16.
(14). سوره البقره (2) آیه 199.
(15). مج، مت، وز، لت، مر: با.
(16). مج، مت، وز، آج، لب، بم، آف، لت: به.

صفحه : 30
آنان که اهل امامت بودند و منصوص علیه«1» بودند.
اگر گویند: اینکه معنی چگونه لایق باشد به ایشان، و ایشان در نماز زکات ندادند! جواب گوییم: اگر چه اینکه فعل از امیر المؤمنین- علیه السّلام- صادر شد و از ائمّه از فرزندان او کس را«2» اتفاق نه افتاد«3»، و لکن حق«4» تعالی آنچه«5» کرد از مآثر بر اینان شمرد از جمله مفاخر چه مناقب و مآثر پدران مفاخر آن فرزندان باشد«6» چنان که حق تعالی در محکم کتاب«7» مجید فرمود در حق‌ّ بنی اسرائیل و آن نعمتها که در حق‌ّ اسلاف ایشان فرموده بود به نعمت بر فرزندان ایشان شمرد و آن اساءت«8» که ایشان کرده بودند از کفران نعمت بتعیر«9» فرزندان ایشان کرد، چنان که گفت: یا بَنِی إِسرائِیل‌َ اذکُرُوا نِعمَتِی‌َ الَّتِی أَنعَمت‌ُ عَلَیکُم وَ أَنِّی فَضَّلتُکُم عَلَی العالَمِین‌َ«10» وَ إِذ نَجَّیناکُم مِن آل‌ِ فِرعَون‌َ یَسُومُونَکُم سُوءَ العَذاب‌ِ یُذَبِّحُون‌َ أَبناءَکُم«11» وَ مَوعِظَةً لِلمُتَّقِین‌َ«12» إِذ فَرَقنا بِکُم‌ُ البَحرَ فَأَنجَیناکُم«15» وَ إِذ واعَدنا مُوسی أَربَعِین‌َ لَیلَةً«16» ثُم‌َّ عَفَونا عَنکُم مِن بَعدِ ذلِک‌َ«18» وَ لَقَد عَلِمتُم‌ُ الَّذِین‌َ اعتَدَوا مِنکُم فِی السَّبت‌ِ«2» إِنَّمَا الصَّدَقات‌ُ لِلفُقَراءِ وَ المَساکِین‌ِ وَ العامِلِین‌َ عَلَیها، و اتّفاق است که مراد زکات است چه اینکه اصناف مستحقان«8» زکات‌اند«9» دون صدقه.
اگر گویند شاید که امیر المؤمنین در نماز فعلی کند خارج«10» از افعال نماز و انگشتری دادن در: نماز فعلی باشد نه از نماز، اگر نماز نبرد«11» نقصان نماز کند گوییم:
فعل اندک باتّفاق نماز باطل نکند و او در نماز سنّت بود که«12» که اگر در نماز فریضه بودی در«13» جماعت بودی مقتدی به رسول- علیه السّلام- و در آن وقت سؤال صورت نبستی. دگر آن که: او فعلی نکرد اندک و بسیار جز که یک انگشت که انگشتری در او بود، از«14» سر زانو [8- پ]

برداشت تا سایل انگشتری برون کرد«15» از او و اینکه فعلی نباشد که نقضی یا نقصی«16» آرد در نماز و لکن عجب از دشمنان او که آنچه مطعن
-----------------------------------
(1). اساس: آج، لب، آف، آن: به آن گوید، با توجه مج تصحیح شد.
(2). مج، مت، وز، لت آن، مر که: [.....]
(3). مج، مت، وز، لت، مر آن.
(4). لب: بباید.
(5). لب: دویم.
(6). مج، مت، وز، لت، مر: لایق نباشد.
(7). مج، مت، لب: مستعبد.
(8). مر: مستحق.
(9). مر: شد.
(10). آج، لب نماز.
(11). لت: ببرد.
(12). مج، مت، وز، لت، مر چه.
(13). آج، لب: به.
(14). آج، لب: بر.
(15). مج، مت، وز، لت، مر: بگرفت، آج، لب: آف، آن: بیرون کرد.
(16). آن: نقیص، مر: نفعی. [.....]

صفحه : 33
نباشد، بل منقبت باشد بر وجهی که لم یسبقه الاوّلون و لم یلحقه الآخرون خواهند تا قلب کنند از منقبت با«1» منقصت و اینکه خبر نشنیدند که یک روز رسول- علیه السّلام- نماز بامداد می‌گزارد«2» اعرابی که او قریب عهد بود به اسلام در قفای رسول- علیه السّلام- نماز می‌کرد، رسول- علیه السّلام- سوره و النّازعات می‌خواند تا به اینکه جا رسید که خدای تعالی از فرعون حکایت کرد«3» که او گفت: أَنَا رَبُّکُم‌ُ الأَعلی«4»وَ مَن یَتَوَل‌َّ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ: خدای تعالی ترغیب کرد مؤمنان را بر آن که تولّا به خدای و پیغامبر کنند گفت هر که تولّای طاعت خدا و رسول کند و قیام نماید به آن
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز: ناوس. [.....]
(2). مر: خروب.
(3). مر: الناورا.
(4). آج، لب: که.
(5). آج، لب علی.
(6). مج، مت، وز، لت، مر: نگویی.
(7). آج، لب: بدان.
(8). آج: فاذا.
(9). آج، لب، لت حیات رسول.
(10). آج، لب: باشد.

صفحه : 35
و انقیاد و استسلام«1» اوامر خدا و رسول و مؤمنان را، یعنی امام را حق تعالی در آیت اوّل ذکر تولیت کرد و بیان ولایت کرد که آن خدای را باشد و پیغامبر و امام را، آنگه گفت: هر که تولیت را تولّا کند و آن والیان را انقیاد نماید به کمر طاعت بستن«2» و تعدّی ناکردن و ایستادن عند رضای ایشان و اوامر و نواهی ایشان، او حزب«3» و لشکر خدای باشد و هر که حزب«4» خدای باشد او غالب بود و «وفا» برای جزای اینکه شرط آمد.
حسن بصری گفت: حزب اللّه جند اللّه، و بعضی دیگر گفتند: حزب اللّه انصار اللّه. قال الشّاعر«5»:

کیف اضوی و بلال حزبی.
ای کیف اظلم و بلال ناصری، و اصل کلمه من حزبه اذا ناله باشد و حزب فرقه باشد، قال اللّه تعالی: کُل‌ُّ حِزب‌ٍ بِما لَدَیهِم فَرِحُون‌َ«6»یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِین‌َ اتَّخَذُوا دِینَکُم هُزُواً وَ لَعِباً مِن‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ مِن قَبلِکُم وَ الکُفّارَ أَولِیاءَ وَ اتَّقُوا اللّه‌َ إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ (57) وَ إِذا نادَیتُم إِلَی الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِک‌َ بِأَنَّهُم قَوم‌ٌ لا یَعقِلُون‌َ (58) قُل یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ هَل تَنقِمُون‌َ مِنّا إِلاّ أَن آمَنّا بِاللّه‌ِ وَ ما أُنزِل‌َ إِلَینا وَ ما أُنزِل‌َ مِن قَبل‌ُ وَ أَن‌َّ أَکثَرَکُم فاسِقُون‌َ (59) قُل هَل أُنَبِّئُکُم بِشَرٍّ مِن ذلِک‌َ مَثُوبَةً عِندَ اللّه‌ِ مَن لَعَنَه‌ُ اللّه‌ُ وَ غَضِب‌َ عَلَیه‌ِ وَ جَعَل‌َ مِنهُم‌ُ القِرَدَةَ وَ الخَنازِیرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوت‌َ أُولئِک‌َ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضَل‌ُّ عَن سَواءِ السَّبِیل‌ِ (60) وَ إِذا جاؤُکُم قالُوا آمَنّا وَ قَد دَخَلُوا بِالکُفرِ وَ هُم قَد خَرَجُوا بِه‌ِ وَ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِما کانُوا یَکتُمُون‌َ (61)وَ تَری کَثِیراً مِنهُم یُسارِعُون‌َ فِی الإِثم‌ِ وَ العُدوان‌ِ وَ أَکلِهِم‌ُ السُّحت‌َ لَبِئس‌َ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ (62) لَو لا یَنهاهُم‌ُ الرَّبّانِیُّون‌َ وَ الأَحبارُ عَن قَولِهِم‌ُ الإِثم‌َ وَ أَکلِهِم‌ُ السُّحت‌َ لَبِئس‌َ ما کانُوا یَصنَعُون‌َ (63) وَ قالَت‌ِ الیَهُودُ یَدُ اللّه‌ِ مَغلُولَةٌ غُلَّت أَیدِیهِم وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَل یَداه‌ُ مَبسُوطَتان‌ِ یُنفِق‌ُ کَیف‌َ یَشاءُ وَ لَیَزِیدَن‌َّ کَثِیراً مِنهُم ما أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ مِن رَبِّک‌َ طُغیاناً وَ کُفراً وَ أَلقَینا بَینَهُم‌ُ العَداوَةَ وَ البَغضاءَ إِلی یَوم‌ِ القِیامَةِ کُلَّما أَوقَدُوا ناراً لِلحَرب‌ِ أَطفَأَهَا اللّه‌ُ وَ یَسعَون‌َ فِی الأَرض‌ِ فَساداً وَ اللّه‌ُ لا یُحِب‌ُّ المُفسِدِین‌َ (64) وَ لَو أَن‌َّ أَهل‌َ الکِتاب‌ِ آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَکَفَّرنا عَنهُم سَیِّئاتِهِم وَ لَأَدخَلناهُم جَنّات‌ِ النَّعِیم‌ِ (65) وَ لَو أَنَّهُم أَقامُوا التَّوراةَ وَ الإِنجِیل‌َ وَ ما أُنزِل‌َ إِلَیهِم مِن رَبِّهِم لَأَکَلُوا مِن فَوقِهِم وَ مِن تَحت‌ِ أَرجُلِهِم مِنهُم أُمَّةٌ مُقتَصِدَةٌ وَ کَثِیرٌ مِنهُم ساءَ ما یَعمَلُون‌َ (66)
یا أَیُّهَا الرَّسُول‌ُ بَلِّغ ما أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ مِن رَبِّک‌َ وَ إِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغت‌َ رِسالَتَه‌ُ وَ اللّه‌ُ یَعصِمُک‌َ مِن‌َ النّاس‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَهدِی القَوم‌َ الکافِرِین‌َ (67)

[ترجمه]

ای آنان که گرویده«7» مگیری«8» آنان را که گیرند دین شما را فسوس و بازی از آنان که دادند ایشان را کتاب از پیش شما و کافران را دوستان و بترسی از خدا اگر«9» گرویده«10»
چون آواز دهی«11» به نماز گیرند آن را فسوس و بازی آن، آن است که ایشان گروهی‌اند که خرد ندارند.
-----------------------------------
(1). آج، لب: استتلام، آف: استلام، آن: استیلام.
(2). وز، مت: طاعت بستی.
(4- 3). اساس: حذب، با توجه به مفهوم تصحیح شد.
(5). مج، مت شعر.
(6). سوره روم (30) آیه 32. [.....]
(10- 7). مج، مت، وز: گرویده‌اید.
(8). مت، وز: مگیرید.
(9). مت شما.
(11). مج، مت، وز: دهید.

صفحه : 36
بگو ای خداوندان کتاب آیا انکار می‌کنی«1» از ما مگر آن که ایمان آوردیم به خدای و آنچه فرستادند«2» به ما و آنچه فرستادند از پیش آن و بیشتر«3» شما فاسقانند.
بگو که خبر دهم شما را به بتر«4» از آن«5» پاداشت به نزدیک خدای آن را که لعنت کرده باشد او را خدا«6» و خشم گرفته بر او و کرد«7» ایشان را بوزینگان«8» و خوکان و بپرستنده باشند«9» جز خدای را ایشان بتراند به جای و گمراه‌تر از راه راست.
چون آیند«10» به شما گویند ایمان آوردیم و ایشان در شده باشند به کفر و ایشان بیرون آمده باشند به آن و خدا داناست به آنچه ایشان پنهان می‌کنند«11».
و بینی بسیاری از ایشان که می‌شتابند در بزه و ظلم و خوردنشان حرام بد می‌کنند ایشان.
چرا نهی نمی‌کنند«12» ایشان را زاهدان«13» و عالمان«14» از گفتن ایشان دروغ را و خوردن ایشان حرام را بد کردکار«15» بودند.
-----------------------------------
(1). وز: انگار مکنید.
(2). مج، مت، وز: فرستادید.
(3). مج، مت، وز: بیشتر نیه.
(4). مج، مت، وز: بدتر.
(5). مج، مت، وز، لت به.
(6). مج، مت، وز: خدای.
(7). مج، مت، وز، لت: کرده باشد از.
(8). مج، مت، وز، لت: بوزنگان.
(9). مج، مت، وز، پرستیده باشد.
(10). آج، لب: بیرون شدند. [.....]
(11). مج، مت، وز: پنهان می‌کردند، آج، لب: آنچه هستند پنهان می‌دارند.
(12). مج، مت، وز: اگر نهی نکردندی.
(13). مج، مت، وز: رهبان، آج، لب: خداشناسان.
(14). آج، لب: دانشمندان.
(15). مج، مت، وز: بد کردار.

صفحه : 37
گفتند جهودان دست خدا بند بر نهاده است بند نهادند دستهاشان را و لعنت کناد«1» به آنچه گفتند بلکه یداه«2» گشاده سر است نفقه می‌کند چنان که می‌خواهد بیفزاید بسیاری از ایشان را آنچه انزله کردند«3» به تو از خدایت نافرمانی و کفر و انگیزیم«4» میان ایشان بر دشمنی و بریدن«5» تا روز قیامت هر گه«6» که بر افروزند آتشی برای کارزار بنشاند آن را خدا و شتابند«7» در زمین«8» تباهی و خدا دوست ندارد تباه کنندگان را.
و اگر جهودان و ترسایان ایمان آرندی«9» و بترسیدندی بستردمی«10» از ایشان بدیهاشان«11» و ببردمانی«12» ایشان را در بهشت پر نعمت.
و اگر ایشان بر پای داشتندی تورات و انجیل و آنچه انزله کردند ایشان را از خدایشان بخورندی از بالای ایشان و از زیر پایهایشان و از ایشان گروهی‌اند میانه به سامان«13» کار و بسیار از ایشان بد می‌کنند.
ای پیغامبر برسان آنچه انزله کردند به تو از خدایت و اگر نکنی رساننده نباشی پیامش را و خدا«14» نگاه دارد تو را از مردمان که خدا«15» راه نه بنماید گروه کافران را.
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز: کنانید.
(2). مج، مت، وز، لت: دستهای.
(3). آج، لب: فرو فرستاده شد.
(4). مج، مت، وز، لت: افکندیم، آج، لب: فکندیم.
(5). مج، مت: بزیدن.
(6). مج، مت، مر: هر گاه.
(7). مج، مت، وز: می‌شتابند.
(8). مج، مت، وز به.
(9). مج، مت، وز، آج، لب، لت: آوردندی. [.....]
(10). مج، مت، وز: بپوشیدمانی، آج، لب: بپوشانیدمی، لت: بپوشانیدمانی.
(11). مج، مت، وز، لت: گناهانشان.
(12). آج، لب: در آوردیمی، آف: در آوردی.
(13). مج، مت، وز: شامارکاره.
(15- 14). مج، مت، وز: خدای.

صفحه : 38
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِین‌َ اتَّخَذُوا دِینَکُم هُزُواً، الآیة. عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول اینکه آیت آن بود که رفاعة بن زید بن التّابوت و سوید بن الحارث اظهار اسلام کردند و در دل کفر داشتند منافق بودند، جماعتی مسلمانان با ایشان دوستی می‌کردند خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و نهی کرد ایشان را از آن و گفت: ای آنان که گرویده‌اید و ایمان آورده‌اید مگیرید«1» آنان را که دین شما را که مسلمانی است به سخریّه و استهزاء و فسوس گرفته‌اند از آنان که ایشان را کتاب دادند از پیش شما از جهودان و ترسایان و الکفّار و نیز کافران را به دوستی- ابو عمرو و نافع و کسائی «کفّار» به جرّ خواندند عطفا علی قوله: مِن‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ، و من «الکفّار» بر اینکه تقدیر، و دگر قرّاء به نصب خواندند عطفا علی قوله: الَّذِین‌َ اتَّخَذُوا، بوقوع الفعل علیه، کانّه قال: لا تتخذوا الّذین اتخذوا و لا الکفار. و «اتّخذ» متعدّی باشد به دو مفعول، یقال: اتّخذته«2» ولیّا او عدوّا او صدیقا. حق تعالی در اینکه آیت نهی«3» کرد از مصادقت و موالات کردن با سایر اصناف کفّار از منافقان مستهزئ و از جهودان و ترسایان و از مشرکان عرب و وصف ایشان به آن که مستهزئ‌اند به دین اسلام برای آن کرد تا مسلمانان حریص باشند بر عداوت ایشان و واقف شوند بر اسرار ایشان اینکه وصف منافقان است در دگر آیات، منها قوله تعالی:
إِنَّما نَحن‌ُ مُستَهزِؤُن‌َ، و قوله: فَیَسخَرُون‌َ مِنهُم سَخِرَ اللّه‌ُ مِنهُم«4»، وَ اتَّقُوا اللّه‌َ إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ، و از خدا بترسید«5» اگر ایمان دارید«6» به وعده و وعید خدای و شما را حمیّت و تعصّب مسلمانی است.
وَ إِذا نادَیتُم إِلَی الصَّلاةِ- الایة، خدای تعالی کشف اسرار منافقان و کافران کرد و هتک استار«7» ایشان در آنچه ایشان کردند گفت: چون شما که مسلمانید ندای نماز کنید، یعنی بانگ نماز ایشان سخریّه و فسوس کنند.
کلبی گفت: جهودان مدینه چون بانگ نماز شنیدندی، و مسلمانان به نماز
-----------------------------------
(1). آج، لب: مگروید.
(2). آف: اتخذ به.
(3). اساس: ذکر، با توجه به مج تصحیح شد.
(4). سوره توبه (9) آیه 79.
(5). مج، مت، وز: بترس.
(6). مج، مت: آری.
(7). آج، لب: اسرار.

صفحه : 39
برخاستندی«1» ایشان گفتند: قد قاموا لا قاموا و صلّوا لا صلّوا و رکعوا لا رکعوا و سجدوا لا سجدوا، برخاستندی«2» که بر مخیزاند«3» و نماز کردندی مکناند«4»، و رکوع کردند که مکناند«5» و سجود کردند«6» که مکناند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و اطّلاع داد رسول«7» را و مسلمانان را بر سرّ ایشان.
سدّی گفت: مردی بود ترسا در مدینه چون بانگ نماز شنیدی و مؤذن گفتی:
اشهد ان‌ّ محمّدا رسول اللّه، دندان به یکدیگر«8» بسودی [10- پ]

و گفتی: هذا الکاذب، اینکه دروغزن. اللّهم‌ّ حرّقه، بار خدایا بسوزان او را، یعنی رسول را«9» شبی اتّفاق افتاد که خدمتکاری که ایشان را بود، پاره آتش در خانه می‌برد شرری از آن آتش بجست و در او«10» افتاد و آن ترسا بسوخت و اهل او و خانه و هر چه در آن جا بود«11»، خدای تعالی دعای او برآورد کرد«12».
بعضی دیگر«13» مفسّران گفتند: جماعتی«14» کافران چون بانگ نماز شنودندی«15»، حسد کردندی بر ایشان و گفتند«16»: ای [محمّد]«17» اینکه«18» بدعت است که تو نهاده‌ای و پیش تو پیغامبران«19» دیگر را نبود، اگر درین خبری«20» بودی پیغامبران دیگر به اینکه سابق بودندی تو از«21» کجا آوردی اینکه آواز منکر، فما اقبحه من صوت و أسمجه، چه زشت آوازی است، خدای تعالی از گفت ایشان اینکه آیت بفرستاد«22» و رد کرد بر ایشان اینکه
-----------------------------------
(1). اساس، آج، لب، مر: برخواستندی، با توجه به مج تصحیح شد.
(2). آج، لب، مر: برخواستندی. [.....]
(3). آج، لب: برمخیزند، مر: برنخیزاند.
(5- 4). آج، لب، مکناد.
(6). مر: سجده کردند.
(7). آج، لب علیه السلام.
(8). آج، لب: یکدیگر.
(9). آج، لب یک.
(10). مر: در آن.
(11). مج، مت، وز، لت، مر بسوخت.
(12). مج، مت، وز، مر: بر او گردانید، لت: برآورد گردانید، آف، آن: برورد کرد، آج، لب: برآورده کرده.
(13). آج، لب، لت، مر: دگر.
(14). آج، لب: جماعت.
(15). مج، مت، وز، آف، لت، مر: شنیدندی.
(16). آج، لب، آف: گفتندی.
(17). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد. [.....]
(18). آف دعا.
(19). آج، لب: هیچ پیغمبر.
(20). آج، لب: چیزی.
(21). مج، مت، وز، لت: را.
(22). مج، مت، آن: فرستاد.

صفحه : 40
آیت: وَ مَن أَحسَن‌ُ قَولًا مِمَّن دَعا إِلَی اللّه‌ِ.«1»ذلِک‌َ بِأَنَّهُم قَوم‌ٌ لا یَعقِلُون‌َ، اینکه برای آن می‌کنند که عقل ندارند یعنی استعمال عقل نمی‌کنند مراد نه آن است که عقل ندارند«9» چه اگر چنین بودی اینکه عذر ایشان را بودی.
یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ هَل تَنقِمُون‌َ مِنّا،- الایة. عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول«10» آیت آن بود که جماعتی«11» جهودان بنزدیک رسول- علیه السّلام- آمد«12» چون یاسر بن أخطب و رافع بن ابی رافع و عازار و زید و خالد و ازار و اسبع«13» و گفتند: ای محمّد بگو تا تو به که ایمان داری! از پیغامبران رسول- علیه السّلام- [11- پ]

گفت: من به خدا ایمان دارم و بر آنچه [بر]«14» ابراهیم«15» فرود آمد و به اسماعیل و اسحاق و یعقوب و پیغامبران را بر شمرد«16» تا به عیسی رسید، ایشان گفتند: ما عیسی را نشناسیم و عیسی پیغامبر نبود،
-----------------------------------
(1). اساس رضی اللّه عنه، آج، لب: عبد الله عمر.
(2). مج، مت، وز، آج، آف، لت، مر: نکردمی.
(3). اساس رضی اللّه عنه، آج، لب: جابر بن عبد اللّه.
(4). مر اللّهم اغفر للمؤذّنین.
(5). مج، مت، مر، لت، مر: من. [.....]
(6). آج، لب: جابر.
(7). مج، مت، لت: بگذارند، مر: اندازند.
(8). مج، مت، وز، آج، لب، لت: اصات.
(9). اساس، آج، لب: ندارد، با توجه به مج تصحیح شد.
(10). مج، مت، وز اینکه.
(11). آج، لب: جماعت.
(12). همه نسخه بدلها: آمدند.
(13). مج، مت، وز: اوشیع، مر: اشبع.
(14). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.
(15). اساس: براهیم.
(16). مج، مت: برابر می‌شمرد.

صفحه : 44
آنگه گفتند: ما هیچ اهل دینی را ندیدیم مخطی‌تر از شما و هیچ دینی بدتر از دین شما، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: ای اهل کتاب از جهودان و ترسایان؟ هَل تَنقِمُون‌َ مِنّا، و در معنی «نقمت» سه قول گفتند: یکی سخط، یکی«1» کراهت یکی انکار و معنی متقارب است، یقال: نقم ینقم و نقم ینقم، و الأوّل أفصح، قال عبد اللّه بن قیس الرّقیّات«2»:

ما نقموا من بنی امیّة الّا أنّهم یحلمون ان غضبوا
گفت: چه منکری از ما یا چه کارهی«3» از ما الّا آن که ما به خدا ایمان داریم و به آنچه بر ما فرود آمد از قرآن و به آنچه پیش از قرآن فرود آمد از کتب اوایل و آن که بیشتر«4» شما فاسق‌اند.
زجّاج گفت معنی آن است که: شما را بر ما هیچ انکار نتوانی«5» کردن الّا ایمان ما و فسق شما و آن از باب منکر نباشد، چه ایمان سر معارف است، و ان‌ّ مع اسمها و خبرها فی تأویل المصدر و هو معطوف علی قوله: أَن آمَنّا، و ان بافعل در تقدیر مصدر باشد و اینکه قول بهترین«6» اقوال«7» است.
اگر گویند چگونه گفت: وَ أَن‌َّ أَکثَرَکُم فاسِقُون‌َ، بیشتر«8» شما فاسق‌اند و ایشان همه فاسق‌اند! جواب گوییم: مراد به «فسق» در اینکه آیت فسقی است که بعضی کردند و همه نکردند و آن کتمان حق بود برای طمع ریاست و همه کس صلاحیت اینکه ندارد.
جواب دیگر اینکه که: بر سبیل ایهام«9» بر مخاطب چنین بسیار گویند، اکثر گویند و معنی جمله باشد و اینکه نوع«10» توسّع باشد. آنگه جواب داد ایشان را از آن مثل«11» که زدند و گفتند: ما رأینا شرّا منکم، از شما بدتر«12» کس ندیدیم بقوله:
-----------------------------------
(1). مج، مت در.
(2). وز: رقیان.
(3). آج: چه کاریی، لب: چه کاری. [.....]
(4). مج، مت، وز، لت: بیشترینه، مر: بیشترین.
(5). آج، لب، لت، مر: نتوانید.
(6). مج، بهتر.
(7). وز: قول.
(8). مج، مت، وز، لت: بیشترینه.
(9). مج، مت، وز، مر: ابهام.
(10). مج، مت، وز، مر: نوعی.
(11). مج، مت، وز، لت، مر: طعن.
(12). مج، مت، وز، لت، مر: بتر.

صفحه : 45
قُل هَل أُنَبِّئُکُم بِشَرٍّ مِن ذلِک‌َ مَثُوبَةً عِندَ اللّه‌ِ، بگو ای محمّد خبر دهم شما را بدتر«1» از اینکه بمثوبت و جزا و پاداشت«2» و عاقبت بنزدیک خدا آن کس باشد که خدا او را لعنت کرده باشد فی قوله: لُعِن‌َ«3» بِشَرٍّ مِن ذلِک‌َ، اینکه دوم«5» را نیز«6» خواند«7» و اگر چه اوّل بد نبود با«8» آن که اینکه لفظ جایی استعمال کنند که اوّل بد باشد و دوم بتر، برای آن که ایشان گفتند: ما راینا شرّا منکم، بر وفق گفتار ایشان، یعنی از ما بتر به زعم گفتار شما آنان باشند که اینکه وصف دارند ایشان به همه حال بتر باشند، و مثله قوله: قُل أَ فَأُنَبِّئُکُم بِشَرٍّ مِن ذلِکُم‌ُ النّارُ وَعَدَهَا اللّه‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا«9» أَنَا أَکثَرُ مِنک‌َ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً،«10» و قوله: مَن لَعَنَه‌ُ اللّه‌ُ، و من موصوله است اینکه جا به معنی الّذی وَ جَعَل‌َ مِنهُم‌ُ القِرَدَةَ و جعل به معنی خلق است چنان که [12- ر]

آو وَ جَعَل‌َ الظُّلُمات‌ِ وَ النُّورَ«11» أُولئِک‌َ شَرٌّ مَکاناً، ایشان بتراند به مکان، یعنی به منزلت و مرتبت«8» و استحقاق ذم‌ّ و عقاب در دنیا و آخرت. و نصب او بر تمیز است. وَ أَضَل‌ُّ عَن سَواءِ السَّبِیل‌ِ، و گمراه‌تراند از راه راست. و قوله: وَ عَبَدَ الطّاغُوت‌َ، معطوف نیست علی قوله: وَ جَعَل‌َ مِنهُم‌ُ القِرَدَةَ وَ الخَنازِیرَ، بل معطوف است علی قوله من فی قوله: من لعنه الله، و من غضب علیه، و من عبد الطاغوت، و بر آن«9» وجه شبهه مجبرّه را مجال نباشد.
فامّا بر قراءت حمزه و آنان که در شاذ بر اسم می‌خوانند اینکه وجه مطّرد نبود، جواب از سؤال مجبّران«10» باشد که «جعل» در آیت به معنی خلق است و خلاف نیست که بت پرستان را و کافران را خدای«11» آفریده است چنان که مؤمنان را، و اگر چنان بودی که مجبّر گمان برد از آن که خدای تعالی بت پرستی در ایشان آفرید، آیت
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز شعر.
(2). آج، لب: برید اسلمی.
(3). مج، مت: عبد الطّاغوت.
(4). مت، وز، آج، لب، لت، مر: علی الجمع.
(5). اساس: تغالب، با توجه به مج تصحیح شد. [.....]
(6). آن: بپرستیدند.
(7). مج، مت، وز، مر عزّ و جل‌ّ.
(8). وز: من ثبة.
(9). مج، مت، وز، لت، مر: اینکه.
(10). مر: مجبّره.
(11). مر تعالی.

صفحه : 47
مذمّت و ملامت ایشان نبودی بل عذر ایشان بودی و کلام متناقض بودی. بهری«1» مذمّت ایشان و بهری«2» معذرت، و اینکه کلام به حکیم لایق نباشد بیرون از ادلّه عقل که دلیل کرده است که«3» خدای تعالی کفر در کافر نیافریند و فعل بندگان فعل او نباشد و فعل«4» میان دو فاعل صورت نبندد- تعالی اللّه عمّا یقول المبطلون علوّا کبیرا.
در خبر است که: چون اینکه آیت آمد، مسلمانان زبان دراز کردند و جهودان را گفتند:
یا اخوان القردة و الخنازیر،
ایشان رسوا شدند و مفحم بیامدند«5» و از اینکه جوابی نداشتند و دانستند که راست است و خدای خبر داده است و شاعر گفت در حق‌ّ ایشان:«6»

فلعنة اللّه علی الیهود ان‌ّ الیهود اخوة القرود
قوله: وَ إِذا جاؤُکُم قالُوا آمَنّا، حق تعالی در اینکه آیت وصف منافقان کرد و آنچه ایشان گویند و کنند و کشف اسرار ایشان گفت چون بنزدیک تو آیند ای محمّد گویند ما ایمان داریم. وَ قَد دَخَلُوا«7» وَ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِما کانُوا یَکتُمُون‌َ، و خدای عالم‌تر است به آنچه اینها«12» پنهان می‌کنند«13» از کفر و اظهار خلاف«14» آن می‌کنند.
-----------------------------------
(2- 1). آف: بهر.
(3). مج، مت، وز، لت، مر: بر آن که.
(4). مج، مت، وز، لت: فعلی.
(5). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: ماندند، آف، آن: نیامدند.
(6). مج، مت، وز ایشان.
(7). آف و.
(8). مر: بالکفر بکفر.
(9). مر وَ هُم قَد خَرَجُوا [.....]
(10). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.
(11). مج، مت، وز: دارند، آف: برآرند.
(12). مج، مت، وز، لت، مر: ایشان.
(13). مج، مت، وز، لت، مر: پنهان می‌دارند.
(14). اساس: خلایف، با توجّه به مج تصحیح شد.

صفحه : 48
وَ تَری کَثِیراً مِنهُم،- الآیة. حق تعالی در اینکه آیت وصف«1» منافقان کرد که ذکر ایشان در آیت مقدّم برفت، گفت: تو بینی یا محمّد بسیاری را از ایشان که مسارعت می‌کنند و می‌شتابند در اثم و عدوان«2». سدّی گفت: اثم اینکه جا کفر است و بعضی دگر گفتند: عام است جمله گناه را و اینکه أولیتر و فرق از میان اثم و عدوان آن است که: اثم گناهی باشد که مقصور بود بر فاعلش ضرر آن از او تعدّی نکند، و عدوان ظلم باشد و هر گناه که ضرر آن به دیگری رسد و اصل عدوان تعدّی و مجاوزة الحدّ باشد. وَ أَکلِهِم‌ُ السُّحت‌َ، و خوردن ایشان رشوت را اینکه قول حسن بصری است. و دیگران گفتند: مراد مال حرام است و اصل سحت از سحت باشد و آن استیصال بود برای آن که بیخ مال برکند به آن که برکت از او ببرد«3» برای آن لفظ مسارعت گفت و لفظ معاجلت و استعجال نگفت، و اگر چه اینکه به ذم‌ّ نزدیکتر است که ایشان شتابی می‌کنند به اینکه کارها که شتاب کار کسی باشد که او محق باشد. وجهی دگر آن است تا ایهام نیفکند«4» که ذم‌ّ ایشان برای تعجیل است غرض ذم‌ّ ایشان است بر کفر و نفاق و اگر به تأنّی معاطاة اینکه معنی کنند هم مذموم باشد آنگه به «لام» تأکید گفت:
لَبِئس‌َ و «ما» نکره موصوفه است، بد کاری است آنچه ایشان می‌کنند، و تقدیر آن بود: که: لبئس العمل العمل الّذی کانوا یعملونه، و هر دو وجه اسم «بئس» که اینکه فعل به او مسند است، محذوف باشد، چنان که: بئس ما صنعت، و بئس ما قلت، و بئس رجلا زید، و آیت دلیل است بر آن که جزا بر عمل است برای آن که مذمّت به فعل تعلیق کرد.
قوله: لَو لا یَنهاهُم‌ُ الرَّبّانِیُّون‌َ، «لو لا» اینکه جا به معنی «هلّا» است و معنی «هلّا» تحضیض باشد و توبیخ و اینکه جا توبیخ است، حق تعالی در اینکه آیت ذم کرد أحبار و علمای جهودان را بر ترک امر معروف و نهی منکر- چرا نهی نمی‌کنند ایشان را احبار و عالمان ایشان از دروغ گفتن و حرام خوردن. و «ربّانی» بیان کردیم که عالمی باشد که علم دین داند و تربیت علم الهی کند و منسوب باشد با رب با نوعی از
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت آن، مر اینکه.
(2). مر: فِی الإِثم‌ِ وَ العُدوان‌ِ
(3). مج، مت، وز، لت، مر: بردارد.
(4). مر: بیفکند.

صفحه : 49
تغییرات نسب، کما قالوا«1» فی النّسبة الی الرّوح: روحانی‌ّ و الی البحر بحرانی‌ّ و گفته‌اند«2»: «أحبار» علمای جهودان‌اند و «ربّانیان» علمای ترسایانند، حق تعالی تعییر کرد هر دو گروه را به ترک امر معروف و نهی منکر.
عبد اللّه بن جریر«3» روایت کرد«4» از پدرش که رسول- علیه السّلام- گفت: هیچ مرد«5» نباشد که به قومی بگذرد که ایشان معصیتی می‌کنند و او دست ایشان به دست فرو نگیرد و ایشان را منع نکند و الّا نزدیک بود که خدای تعالی ایشان را عذابی عام فرستد، و رسول- علیه السّلام- اینکه به شرط تمکّن«6» گفته باشد، یعنی اگر تواند و قوّت آن دارد که ایشان را به دست منع کند و نکند. امّا آن که او متمکّن نباشد از آن که به دست منع کند باید تا به زبان نهی کند اگر نیز نتواند«7» و داند که مؤدّی خواهد بودن با«8» ضرری«9» یا داند که [13- ر]

انکار او را تاثیر نخواهد بودن باید تا آن را به دل منکر می‌باشد«10» و تکلیف او بیش از اینکه نیست.
مالک دینار گفت: خدای تعالی وحی کرد به قومی فرشتگان«11» که فلان شهر را عذاب کنی«12»، فرشتگان گفتند: بار خدایا تو عالمتری، و لکن فلان بنده عابد ما دام که بر درگاه تو باشد در آن شهر است، گفت: اسمعونی صیحته فوجهه لم یتغیّر غضبا لمحارمی«13» [گفت]«14»: آواز«15» ناله او بشنوانی«16» مرا که روی او متغیّر نشد به خشم بر ایشان چون ارتکاب محارم می‌کردند.
در خبر است که خدای تعالی وحی کرد به یوشع بن نون که: من از قوم تو صد هزار آدمی را هلاک خواهم کرد، چهل هزار صالحان و نیکان و شصت هزار بدان
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر: قالوا.
(2). آف آن: لقبه.
(3). مج، مت، وز، لت، مر: عبید الله بن جریر.
(4). مج، مت، وز، لت، مر: روایت کند.
(5). مج، مت، وز، لت، مر: مردی. [.....]
(6). مج، مت، وز، تمکین، آف: ممکن، مر: متمکن.
(7). مج، مت، وز: تواند.
(8). آن: یا .
(9). وز آن: ضریری.
(10). مر: باشد.
(11). وز: فرشتگان.
(12). آج، لب، لت، مر: کنید.
(13). وز: المحارمی.
(14). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.
(15). مج، مت، وز: او را.
(16). مر: بشنوانید.

صفحه : 50
یوشع گفت: بار خدایا؟ دانم که«1» بدان مستحق‌ّ هلاکند، نیکان را چرا هلاک خواهی کردن! گفت: انّهم لم یغضبوا لغضبی و واکلوهم و شاربوهم، برای آن که ایشان برای خشم من خشم نگرفتند و به«2» آن فاسقان مؤاکله و مشاربه و مخالطه کردند.
نعمان بن بشیر روایت کرد«3» که رسول- علیه السّلام- گفت: مثل فاسقی در میان قومی«4» صالح«5» که او را نهی نکنند از منکر، مثال جماعتی باشد که کشتیی باشد میان ایشان بشرکت در آن کشتی نشینند، چون کشتی به میان دریا رسد یکی از ایشان تبری برگیرد«6» و کشتی شکستن گیرد، او را گویند: چه می‌کنی خود را و ما را هلاک خواهی کردن، او گوید«7»: در نصیب خود و حصّه خود تصرّف می‌کنم. اگر او را به اینکه گفتار رها کنند و دست او به دست فرو نگیرند«8» کشتی بشکند و او و ایشان«9» غرقه«10» شوند، و اگر منع کنند او را، او و ایشان سلامت یابند، بیانش قوله:
وَ اتَّقُوا فِتنَةً لا تُصِیبَن‌َّ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا مِنکُم خَاصَّةً«11» لَبِئس‌َ ما کانُوا یَصنَعُون‌َ، لا [م]«17»، تأکید است، و گفته‌اند: جواب قسمی مضمر است، و تقدیره:
و اللّه لَبِئس‌َ ما کانُوا یَصنَعُون‌َ، و فرق میان صنع و عمل آن است که عمل هم محکم باشد و هم مشوّش و لکن صنع جز محکم را نخوانند از آن جا«18» پیشه‌وران را صنّاع خوانند که عمل ایشان به علم باشد و بر وجه احکام و اتّساق بود و
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت: تا.
(2). مج، مت، وز، لت، مر: با.
(3). لت: روایت کند. [.....]
(4). آف، آن: قوم.
(5). مج، مت، وز، لت، مر: صالحان.
(6). مج، مت، وز، لت، مر: بردارد.
(7). مج، مت، وز، لت، مر من.
(8). مج، مت، وز: فرو نکیرد.
(9). مر همه.
(10). مج، مت، وز، لت، مر: غرق.
(11). سوره انفال (8) آیه 25.
(12). همه نسخه بدلها بجز آن: بترسید.
(13). لت: فتنه‌ای.
(14). مج، مت، وز از.
(15). مج، مت: فرود آمد.
(16). مج، مت، وز: تمییز نکند.
(17). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد. [.....]
(18). مج، مت، وز، لت، مر: از اینکه کار.

صفحه : 51
نعمت را صنیعت برای آن«1» خوانند و پرورده نعمت را هم صنیعه گویند که او را به«2» نیکی پرورده باشند و اصل«3» او اینکه است، آنگه اتّساع کنند و گویند: فعل و عمل و صنع به معنی واحد باشد، و فعل از همه عامتر باشد آنگه عمل خاصتر آنگه صنع از هر دو خاصتر.
قوله: وَ قالَت‌ِ الیَهُودُ یَدُ اللّه‌ِ مَغلُولَةٌ- الایة. عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آیت آن بود که خدای تعالی از فضل و رحمت خود نعمت بر جهودان فراخ کرده بود پیش از آمدن رسول- علیه السّلام- تا ایشان توانگرترین مردمان بودند. چون بر رسول علیه السّلام- کفر آوردند و با«4» او لجاج«5» کردند خدای تعالی آن نعمت از ایشان باز گرفت و به بدل توانگری«6» ایشان را درویشی داد و به بدل عزّت، مذلّت چنان که فرمود در حق‌ّ ایشان وَ ضُرِبَت عَلَیهِم‌ُ الذِّلَّةُ وَ المَسکَنَةُ«7» یَدُ اللّه‌ِ مَغلُولَةٌ. بعضی دگر مفسّران گفتند: اینکه قول فنحاص گفت تنها و لکن دیگران شنیدند و انکار نکردند، حق تعالی گفت:
بمثابت آن است که همه گفتند حق تعالی در اینکه آیت بیان آن کلمه ناسزا گفت [13- پ]

که جهودان گفتند در حق‌ّ او اطلاق کردند، گفت: گفتند که دستهای خدا بسته است به بند و غل و بند بر او نهاده و غرض ایشان در اینکه نه تجسیم«9» بود و آن که خدای را تعالی اثبات دستی کنند که جارحه باشد غرض ایشان وصف او بود- تعالی علوا کبیرا«10»- به بخل و تضییق و امساک و عرب کنایه کنند [از نعمت]«11» به ید«12» برای آن که در غالب عادت در شاهد بذل«13» و اعطاء«14» و امساک و نادادن«15» به دست باشد ایشان جود و بخل را به دست باز بستند قال الشّاعر«16»:
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت: اینکه.
(2). مج: بر.
(3). اساس: مثل، با توجه به مج تصحیح شد.
(4). آن: به.
(5). لب: الحاح.
(6). اساس: تونگری/ توانگری.
(7). سوره بقره (2) آیه 61.
(8). لت: فنحاص بن غازورا، مر: فیحاص بن عازورا.
(9). آف، آن: تجسم.
(10). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 43.
(11). اساس: ندارد، با توجه به وز افزوده شد.
(12). اساس: به بند، با توجه به مج تصحیح شد.
(13). مج، مت، وز: بذله. [.....]
(14). مج، مت، وز، لت، مر: عطا.
(15). اساس: نادان، با توجّه به وز تصحیح شد.
(16). مج، مت، وز شعر.

صفحه : 52

یداک یدا مجد فکف‌ّ مفیدة و کف‌ّ اذا ما ضن‌ّ«1» بالزّاد تنفق
و قال اخر«2»:

له علی‌ّ أیاد کست اکفرها و إنّما الکفر ما لا یشکر النعم
قال اخر«3»:

له فی ذوی الحاجات اید کانّها مواقع ماء المزن فی البلد القفر
و در عکس اینکه بخیل را گویند: فلان جعد الانامل مقبوض الکف‌ّ کدّ الاصابع مغلول الیدین، و قال الشّاعر«4»:

کانت خراسان ارضا اذ یزید بها«5» و کل‌ّ باب من الخیرات مفتوح

فاستبدلت بعده جعدا انا مله کانّما وجهه بالخل‌ّ«6» منضوح
و در اینکه معنی قدما و محدّثین«7» به کنایت و تصریح بسیار اشعار گفتند. اینکه طباطبا گفت:

و کان لی حاسب ان رحت ملتجئا«8» ما فی یدیه اذا ما جئت مجتدءه

اضاف تسعین یقفوها ثلاثتها الی ثلاثة الاف و تسع مائة
و قال أیضا«9»:

إن رمت«10» ما فی یدیه منه ملتمسا و جئت اشکو الیه منه ضیق یدی

أحصت الوفا تراه منه اربعة منقوصة سبعة حصّت من العدد
یوسف عروضی اینکه معنی به پارسی گفته«11»:

هفت کم کن تو از چهار هزار به کف اندر نگاهدار شمار

پس بدان آن زمان که کف‌ّ امیر کس نبیند مگر بدین کردار
[اینکه ابیات مشتمل است بر آن که آن کس که اینکه عددها را«12» شمار بر انگشت
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز: بهن‌ّ، آف: طنن. (4- 3- 2). همه نسخه بدلها بجز آف: لست.
(5). همه نسخه بدلها بجز آف، آن: یزید.
(6). لب، آف، آن: بالغل.
(7). مج، مت، وز، لت: محدثان.
(8). مج، وز، لت مر: ملتمسا.
(9). اساس: یزد بها، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). آج، لب، آن: رمیت، چاپ شعرانی (ج 4/ 269): رحت.
(11). مج، مت، وز شعر.
(12). اساس، مج، مت، وز: ندارد، با توجّه به آج و لب و سیاق عبارت افزوده شد.

صفحه : 53
گیرد از سه هزار و نه صد و نود و سه هر دو دست او بسته بود.]«1»
حق تعالی رد کرد بر ایشان و جواب داد ایشان را بر وجه زجر و لعنت و نفرین گفت: غُلَّت أَیدِیهِم، دستهای ایشان به غل بسته باد.
حسن بصری گفت: معنی آیت آن است که دست خدای از عذاب ما مکفوس«2» و مقبوض است، یعنی خدای ما را عذاب نکند الّا مقدار آنچه سوگند او راست کند جز آن که«3» پدران ما گوساله پرستیده‌اند.
مجاهد و سدّی گفتند جهودان گفتند: چون خدای تعالی ملک از ما بستد دست بر سینه نهاد و چون کسی که تقبّل کاری کند و دست بر سینه زند«4» و گفت: ای بنی اسرائیل و بنی احبار من ضمان کردم که دست از«5» برنگشایم تا ملک با شما ندهم، گفتند: اینکه الفاظ کنایت است از«6»: غُلَّت أَیدِیهِم، دست ایشان از خیرات بسته باد و دستهاشان به خیر مرساد و شاید که حقیقت بود چنان که گفتیم دستهاشان به بند و غل بسته باد و«7» لعنت بر ایشان باد به اینکه که گفتند، آنگه گفت: وصف من بخلاف آن است که ایشان گفتند: بَل یَداه‌ُ مَبسُوطَتان‌ِ یُنفِق‌ُ کَیف‌َ یَشاءُ، بل دستهای او گشاده است چنان که خواهد انفاق می‌کند و می‌دهد و می‌بخشد به حسب مصلحت.
اگر گویند آنچه جهودان از سر جهل گفتند که: یَدُ اللّه‌ِ مَغلُولَةٌ، محمول بود بر آن که ندانستند و نشناختند خدای را که وصف او به اینکه نشاید کردن، چگونه گفت خدای تعالی: بَل یَداه‌ُ مَبسُوطَتان‌ِ، خود را ید اثبات کرد، آنگه آن را وصف کرد!
گوییم: قدیم تعالی«8» در اینکه باب طریقه ازدواج مراعات کرد، چون ایشان وصف او تعالی [به بخل]«9» [14- ر]

کردند از ره عبارت دست کردند، حق تعالی هم به آن عبارت رد کرد بر ایشان، نبینی که در برابر مغلولة مبسوطة گفت،«10» یعنی اگر بر مجاز شما
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. [.....]
(2). مج، مت، آج، لب، لت: مکفوف.
(3). وز، مج، مت، آج، لت: چندان که.
(4). اساس: زد، با توجّه به وز تصحیح شد، دیگر نسخه بدلها: نهد.
(5). مج، مت، وز، لت، مر هم.
(6). مج، مت، وز اینکه.
(7). مر لُعِنُوا بِما قالُوا
(8). مج، مت، وز: جل‌ّ جلاله.
(9). اساس: ندارد با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده.
(10). مج، مت، وز، لت، مر: نهاد.

صفحه : 54
وصف کردی دست او را به آن که مغلول است خلاف آن است، بل مبسوط است تا جواب مطابق اعتراض بود. و «ید» در حق تعالی که اطلاق کنند، چند معنی دارد- و او خود در کلام [عرب]«1» بر معانی است امّا ید به معنی جارحه در حق‌ّ خدای«2» روا نیست از آنجا که درست شده است بالادلّة القاطعة که او جسم نیست و به صفت اجسام نیست.
امّا آن که مشبّهه گفتند و جماعتی اهل اخبار که: للّه ید لا کالایدی، اگر مراد جارحه است اینکه مناقضه باشد، چنان که گفتند: او جسمی است لا کالاجسام، اینکه مناقضه باشد برای آن که چون گفت: جسم، اثبات کرد طول و عرض و عمق را، چون گفت: لا کالاجسام، نفی کرد آن را که اثبات کرده بود بعینه و اینکه مناقصه، باشد، همچنین لا کالایدی. و اگر مراد آن است که [له ید]«3» لا بمعنی الجارحة اینکه درست است یعنی دستهای دیگران جارحه باشد و دست«4» در حق [او]«5» معنی نه جارحه باشد.
امّا اقسام ید از اینکه پنج بیرون نیست به معنی جارحه بود چنان که گفت:
فَاقطَعُوا أَیدِیَهُما«6» فَوَیل‌ٌ لِلَّذِین‌َ یَکتُبُون‌َ الکِتاب‌َ بِأَیدِیهِم، دوم به معنی نعمت چنان که شواهد آن از اشعار برفت، و چنان که رسول- علیه السّلام- گفت:
ید اللّه علی الجماعة
، ای نعمته علیهم، و به معنی قدرت و قوّت باشد چنان که: ماله بهذا الامر ید، و منه قوله: أُولِی الأَیدِی وَ الأَبصارِ«7» داوُدَ ذَا الأَیدِ«8»أَو یَعفُوَا الَّذِی بِیَدِه‌ِ عُقدَةُ النِّکاح‌ِ«9» ذلِک‌َ بِما قَدَّمَت أَیدِیکُم«10» یُنفِق‌ُ کَیف‌َ یَشاءُ، چنان که خواهد هزینه می‌کند بحسب مصلحت. وَ لَیَزِیدَن‌َّ کَثِیراً مِنهُم ما أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ مِن رَبِّک‌َ طُغیاناً وَ کُفراً، و بیفزاید بسیاری را از ایشان آنچه ما بر تو فرستاده‌ایم«11» از قرآن.
کفر و طغیان معنی آن است که ایشان کفر و طغیان بیفزایند عند نزول قرآن، برای آن که معلوم است بضرورت که قرآن ایشان را کفر و ضلالت نیفزاید«12». و مثال اینکه چنان بود که یکی از ما گوید: وعظتک فلم یزدک وعظی الّا عصیانا و طغیانا. قال اللّه تعالی: فَلَم یَزِدهُم دُعائِی إِلّا فِراراً«13» إِذا ما أُنزِلَت سُورَةٌ فَمِنهُم مَن یَقُول‌ُ أَیُّکُم زادَته‌ُ هذِه‌ِ إِیماناً فَأَمَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا فَزادَتهُم إِیماناً وَ هُم یَستَبشِرُون‌َ وَ أَمَّا الَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ فَزادَتهُم رِجساً إِلَی رِجسِهِم«14» ما أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ، «ما» موصوله است و محل‌ّ او رفع است باسناد الفعل الیه، اعنی و لیزیدن‌ّ، و «کثیرا» مفعول اوّل است و «طغیانا» و «کفرا» مفعول دوم. وَ أَلقَینا بَینَهُم‌ُ العَداوَةَ وَ البَغضاءَ إِلی یَوم‌ِ القِیامَةِ، در آن که ضمیر «بینهم» راجع با کیست خلاف کردند. بعضی گفتند: راجع است با جهودان و ترسایان، یعنی میان جهودان و ترسایان دشمنی و دل دوری افکندیم تا به روز قیامت، و مثله قوله: فَأَغرَینا«5»فی فی، اینکه قول حسن بصری است و مجاهد. بعضی دیگر گفتند: مراد جهودانند تنها و مراد آن مخالفت و عداوت است که در«7» میان فرق جهودان است از عنانیان«8» و اسمعنیان«9» و دیگر طوایف، اینکه قول رمّانی است.
و در آن که عداوت از میان ایشان به چه افتاد دو قول گفتند، ابو علی گفت: به تکفیر«10» نصاری یهود را«11» به کفرشان به عیسی و یهود نصاری را به اتّخاذ ایشان عیسی را به خدایی«12».
قولی دیگر به اختلافی که«13» میان ایشان بود در آراء و دیانات ایشان، و خدای تعالی خذلان کرد ایشان را و با خود رها کردشان«14»، عقوبة لهم علی کفرهم المتقدّم الی یوم القیمة، لا بدّ است از آن که اینکه معنی مختص بود به آنان که معلوم از حال ایشان آن باشد که بر کفر خواهند مردن. کُلَّما أَوقَدُوا ناراً لِلحَرب‌ِ أَطفَأَهَا اللّه‌ُ، هر گه که
-----------------------------------
(1). آج، لب: عندهم.
(3- 2). آف: صورت.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.
(5). اساس و دیگر نسخه بدلها و اغرینا، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.
(6). سوره مائده (5) آیه 14.
(7). مج، مت، وز، لت، مر: از.
(8). کذا: اساس، آج، لب، آف: عناسان، مج، مت، وز، لت، مر: عتابیان، آن: عباسیان.
(9). مج، مت، وز، لت، مر: اسمعتیان، لب: اسمعنان، آن: اسماعیلیان.
(10). لت: به تعریف کفر.
(11). لت، آن، مر: یهود نصاری را.
(12). اساس: خدای، با توجه به مج تصحیح شد. [.....]
(13). مج، مت، وز، لت از، مر در.
(14). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر، آن: رها کردشان.

صفحه : 57
آتشی برافروزند برای کارزار، خدای تعالی بنشاند آن را«1».
حسن بصری و مجاهد گفتند: مراد حرب رسول ماست- علیه السّلام«2»- و حق تعالی اینکه از جمله معجزات رسول کرد از آن وجه که خبر است از غیب و مخبر مطابق خبر آمد، و نیز برای آن که جهودان به قوّت و شوکت«3» به حدّی بودند که در همه زمین حجاز کس با ایشان مقاومت نکردی، و قریش از ایشان مدد خواستند«4» و به ایشان معتضد و مستظهر بودند«5»، و اوس و خزرج در مخالفت ایشان مناقشت نمودندی چون رسول- علیه السّلام- پیدا گشت و به ادای«6» رسالت، برخاست«7» آن قوّت ایشان به ضعف بدل شد و شدّت ایشان به خور«8» و بد دلی و متفرّق الاهوا شدند تا رسول- علیه السّلام- بنی قریظه را بکشت و بنی النّضیر و بنی قینقاع«9» را براند و از نشیمنهاشان برون کرد«10» و بقایایی که بماندند جزیه بر ایشان نهاد و فدک از ایشان بستد و اهل وادی القری او را گردن نهادند و به دولت و صولت او جمله مستأصل شدند، و اینکه علمی بود از اعلام معجز«11» رسول- علیه السّلام- و ذکر آتش در باب حرب و استعارت او در شرّ حدیثی متداول است و معهود در لغت است و در اشعار ایشان بسیار است، قال عوف بن عطیّه:«12»

اذا ما اجتنینا جنا منهل شببنا لحرب بعلیاء نارا
و قال اخر:

با الحرب«13» تضطرم«14» اضطراما
و قال اخر«15»:
-----------------------------------
(1). مر: او را.
(2). مج، مت: صلوات اللّه و سلام علیه، وز، مر: صلوات اللّه علیه و آله.
(3). مج، مت، وز، لت، مت، مر شجاعت.
(4). مج، مت، وز، آج، لت، مر: خواستندی.
(5). آن: بود.
(6). وز: به او.
(7). مر: برخواست.
(8). لب، لت، مر: به جور.
(9). اساس، آن: بنی قیفاع.
(10). آج، لب، مر: بیرون کرد.
(11). مت: معجزه، آج، لب: اعجاز.
(12). مج، وز شعر. [.....]
(13). مج، مت، وز، آج، لت، مر: نار الحرب.
(14). مج، مت: یضطرم.
(15). وز شعر.

صفحه : 58

و لیس یصلی بخیل الحرب جانبها»
وَ یَسعَون‌َ فِی الأَرض‌ِ فَساداً، آنگه خبر داد که: اینکه جهودان در زمین سعی به فساد می‌کنند تا افساد بلاد و عباد کنند به معاصی خدای تعالی و تحریف تورات«1» و تقلیب احکام او و پوشیدن کار رسول ما- علیه السّلام-. وَ اللّه‌ُ لا یُحِب‌ُّ المُفسِدِین‌َ، و خدای تعالی مفسدان را دوست ندارد و نخواهد که ایشان را خیر رساند و ثواب دهد [15- ر].
قوله: وَ لَو أَن‌َّ أَهل‌َ الکِتاب‌ِ آمَنُوا وَ اتَّقَوا، رمّانی گفت: معنی «لو» وجوب المعنی الثّانی بالاوّل به طریقه لو کان کذا لکان کذا و اینکه معنی مبهم است و در او کشفی نیست. و بعضی دیگر گفتند: لامتناع الشّی‌ء من امتناع غیره، کقولهم: لو کان لی مال لحججت، و اینکه مذهب هم مطّرد نیست و اصل در اینکه باب آن است که ما شرح دادیم که معنی «لو» بر عکس دیگر حروف است، با نفی اثبات باشد و با اثبات نفی و حکم جوابش هم اینکه باشد هم از قصّه«2» نهاد او و شرح اینکه به استقصاء برفته است.
حق تعالی گفت: اگر اهل کتاب که جهودان و ترسایانند احکام تورات و انجیل بر پای داشتندی«3» و به تو و به کتاب تو ایمان آوردندی«4» و تقوا و پرهیزگاری پیشه گرفتندی، ما گناهان ایشان مکفّر و پوشیده کردیمی«5» و ایمان و تقوا را کفّاره گناهان ایشان کردیمی«6» و ایشان را به بهشت و نعیم«7» بردیمی«8». و «نعیم» نامی است از نامهای بهشت و برای آن که در «لو»«9» معنی شرط است، اگر در ماضی شود معنی استقبال دهد.
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز: تعدیه.
(2). مج، مت، وز، لت، مر: قضیه، آج، لب: قصده.
(3). مت: بر پای داشتند.
(4). مت: ایمان آوردند، مر و اتّقوا الکفّرنا عنهم سیّئاتهم و لا دخلناهم جنّات النعیم.
(5). مج، مت، وز، لت، مر: پوشیده کردمانی، آج، لب: پوشیده کردمی.
(6). مج، مت، وز، لت، مر: کردمانی، آج، لب: کردمی.
(7). مج، مت: نعیم بهشت.
(8). مج، مت، وز، لت، مر: بردمانی، آج، لب: بردمی.
(9). اساس: در او، با توجّه به مج تصحیح شد.

صفحه : 59
وَ لَو أَنَّهُم أَقامُوا التَّوراةَ وَ الإِنجِیل‌َ، آنگه گفت: اگر چنان که اینکه جهودان و ترسایان اقامه تورات و انجیل کردندی، و احکام آن را کار بستندی. وَ ما أُنزِل‌َ إِلَیهِم مِن رَبِّهِم، یعنی قرآن، و به قرآن ایمان آوردندی و احکام او بر دست گرفتندی و گفتندی«1» معنی آن است که: اگر تورات و انجیل را نصب چشم خود کردندی و در پیش خود بداشتندی تا به هر مشکلی رجوع به آن کردندی. لَأَکَلُوا مِن فَوقِهِم، بخورندی از بالایشان«2» و از زیر پایشان، و در او چند قول گفتند:
یکی آن که عبد اللّه عباس و مجاهد و قتاده گفتند: مراد«3» مِن فَوقِهِم، باران آسمان است، وَ مِن تَحت‌ِ أَرجُلِهِم، مراد نبات زمین است،«4» بعضی دگر گفتند: بیان اینکه دو جهت مجاز است و معنی آن است که من جمیع الجهات من أیس و لیس«5» من حیث لا یحتسب، یعنی اگر ایشان ایمان آورده بودندی ایشان را به بودی که از خانه و نشیمن خود بنه افتادندی«6» و در خانه خود بماندندی و روزی از هر چار جهت«7» به ایشان می‌آمدی، چنان که گفت«8»: یأتیها رزقها رغدا من کل‌ّ مکان، و ایشان را آواره نبایستی کردن و اینکه بر سبیل تأسیف و تحسیر«9» گفت تا ایشان را حسرت نماید«10» و اندوهگن«11» کند.
و مثله قوله تعالی: وَ لَو أَن‌َّ أَهل‌َ القُری آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَیهِم بَرَکات‌ٍ مِن‌َ السَّماءِ وَ الأَرض‌ِ«12» وَ مَن یَتَّق‌ِ اللّه‌َ یَجعَل لَه‌ُ مَخرَجاً وَ یَرزُقه‌ُ مِن حَیث‌ُ لا یَحتَسِب‌ُ«13» وَ أَن لَوِ استَقامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ لَأَسقَیناهُم ماءً غَدَقاً.«14» مِنهُم أُمَّةٌ مُقتَصِدَةٌ، از ایشان یعنی از اهل کتاب جماعتی‌اند«1» مقتصد و او آن باشد که بین الاسراف و التّقصیر باشد میانه هر دو غلو و اسراف نکند و نیز تقصیر نکند، و القصد واسط«2» الامور، و القصد الجادّة لأنّها بین مضلّتین، که اینکه جانب و آن [جانب]«3» گمراهی باشد و از میانه راه راست آن را قصد خوانند برای اینکه. و گفتند: آن را برای آن قصد خواندند که رونده مقصد«4» به او کند پس او مصدر است به معنی مفعول کالرّضی بمعنی المرضی‌ّ.
ابو علی گفت و جماعتی مفسّران که: مراد به اینکه مؤمنان اهل کتاب‌اند، که به رسول- علیه السّلام- ایمان آوردند. و همچنین روایت کرده‌اند در تفسیر اهل البیت- علیهم السّلام: برای آن که«5» لفظ مدح است و ما قبله الفاظ ذم‌ّ«6»، جمع نکنند در حق‌ّ یک قوم از میان مدح و ذم، و بعضی دگر گفتند«7»: آیت در نجاشی و قومش فرود آمد و زجّاج گفت به حکایت«8» از بعضی مفسّران که گفتند: مراد قومی‌اند که با رسول- علیه السّلام- مناصبه و اظهار عداوت نکردند، و مجاهد گفت: که مسلمانان اهل کتابند و اینکه قول اولی است. وَ کَثِیرٌ مِنهُم ساءَ ما یَعمَلُون‌َ، و بسیاری از ایشان بد می‌کنند. و «ساء» در معنی «بئس» باشد، و تقدیر آن است که: ساء الشّی‌ء شیئا کانوا یعملونه خواست تا باز نماید که همه یک حکم ندارد اندکی از ایشان نیک‌اند و بیشتر بداند.
قوله: یا أَیُّهَا الرَّسُول‌ُ بَلِّغ ما أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ مِن رَبِّک‌َ- الآیة، مفسّران در تفسیر اینکه آیت و سبب نزول او«9» خلاف کردند. محمّد بن الکعب القرظی‌ّ گفت از ابو هریره که:
رسول- علیه السّلام- در اسفار و غزوات که بودی وقت«10» فرود آمدن برای او جای فرود آمدن طلب کردندی که«11» سایه درختان بودی تا او آن جا فرود آمدی. یک روز در
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر: هستند.
(2). مج، مت، وز، لب، لت: واسطه. [.....]
(3). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.
(4). مج، مت، وز، لت، مر: قصد.
(5). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر اینکه.
(6). مج، مت، وز، لت، مر و
(7). مج، مت، وز که.
(8). مج، مت، وز، لت، مر: حکایت کرد.
(9). آج، لب: اینکه، مر: آن.
(10). مج، مت، وز، لت، مر: بوقت.
(11). آج، لب، لت به.

صفحه : 61
سایه درختی فرود آمد بر عادت و شمشیر از شاخ آن درخت درآویخت و او به قیلوله بخفت و اصحاب از او مشغول شدند اعرابی بیامد و تیغ رسول«1» از نیام برکشید«2». رسول- علیه السّلام- بیدار شد، گفت: یا محمّد من یعصمک منّی، تو را از من که حمایت کند! رسول- علیه السّلام- گفت:
اللّه یعصمنی
، خدای مرا نگاه دارد، چون رسول- علیه السّلام- اینکه بگفت، دست اعرابی بلرزید و تیغ از دستش بیفتاد«3» و او«4» سر بر آن درخت می‌زد تا دماغش از [سر]«5» پراکنده شد و بمرد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
أنس مالک روایت کرد که سبب نزول«6» آیت آن بود که عایشه گفت:«7» رسول- علیه السّلام- در خیمه خفته بود بیدار شد و گفت: هیچ مرد صالحی نباشد که مرا نگاه دارد که مرا خوفی می‌باشد از دشمنان! ما در اینکه بودیم که آواز سلاح برآمد، نگاه کردیم سعد بود و حذیفه گفتند ما آمده‌ایم تا تو را نگاه داریم. رسول- علیه السّلام- بخفت چنان که ما غطیط او بشنیدیم«8». جبرئیل علیه السّلام آمد و اینکه آیت«9» آورد.
رسول- علیه السّلام- آواز داد و گفت: یا سعد یا حذیفة باز گردید که خدای تعالی ضمان کرد«10» که مرا نگاه دارد از دشمنان.
حسن«11» گفت: سبب آن بود که رسول- علیه السّلام- گفت چون خدای تعالی مرا بفرستاد دانستم که قومی مرا به راست ندارد و از نکاره«12» جهودان و ترسایان می‌ترسیدم خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
بعضی دگر گفتند: در بدایت اسلام چون در مسلمانان ضعفی بود، خدای تعالی فرمود رسول را که زبان از بتان اینکه«13» بت پرستان کشیده‌دار بقوله: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ فَیَسُبُّوا اللّه‌َ عَدواً بِغَیرِ عِلم‌ٍ«14» لَستُم عَلی شَی‌ءٍ، اینکه آیت که از پس آن«5» آیت آمد چون اینکه آیت فرود آمد، گفت رسول- علیه السّلام- گفت:
لا ابالی من نصرنی او من خذلنی.
بعضی دگر گفتند، در کار زنان رسول آمد که خدای فرموده بود رسول را که ایشان را گوید: دنیا رها کنی و«6» ترسید که قبول نکنند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
بعضی دگر گفتند: آیت در جهاد آمد که رسول- علیه السّلام- ترسید که بعضی مردمان مطاوعت نکنند در باب جهاد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
اینکه اقوالی است که جماعتی مفسّران گفتند، امّا آنچه در تفسیر اهل البیت است- علیهم السلام و از ائمّه ما و جماعتی صحابه روایت کرده‌اند چون براء بن عازب و جابر بن عبد اللّه انصاری و سلمان و ابو ذرّ«7» و عمّار و حذیفه و جز ایشان که: آیت در حق‌ّ امیر المؤمنین علی آمد در حجّة الوداع چون رسول- علیه السّلام- با ترسایان نجران مصالحه کرد [16- ر]

بر دو هزار«8» حلّه من حلل الاواقی‌ّ«9»، و جبرئیل- علیه السّلام- آمد و گفت: تو را حج‌ّ وداع می‌باید کردن«10». او علی را به جانب یمن فرستاد تا آن حلّه‌ها
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر من.
(2). مت، آج، لب از.
(3). همه نسخه بدلها ما.
(4). مج، مت، وز، آج، لب: رسانیدنی.
(5). اساس: اینکه، با توجّه به مج تصحیح شد. [.....]
(6). مج، مت، وز، لت: او.
(7). آج، لب: أبو ذر غفاری.
(8). ضبط کلمه در اساس به صورت «هزار» آمده است که با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). اساس: الاوقی، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(10). آج، لب: می‌باید کرد.

صفحه : 63
تحصیل کند و او ساز حج‌ّ رفتن گرفت، چون بیرون شد از مدینه نامه نوشت به امیر المؤمنین علی که: من به جانب مکّه رفتم«1» به حج‌ّ. چون کار«2» تمام کرده باشی از ره یمن به مکّه آی به حج‌ّ که آن جا ملتقی باشد- ان شاء اللّه. او نامه برخواند و ساز رفتن کرد و آنچه حاصل کرده بود از حلّه‌ها در اعدال«3» بست و با قوم خود برنشست و روی به مکّه نهاد. چون به میقات اهل یمن رسید، احرام گرفت و چهل و چهار شتر با خود داشت به هدی«4»، و حج آنگه قارن بود و مفرد، و فرض تمتّع نیامده بود. چون رسول- علیه السّلام- به مکّه رسید به نزدیکی، خدای تعالی آیت فرستاد: وَ أَتِمُّوا الحَج‌َّ وَ العُمرَةَ لِلّه‌ِ.«5» حاش‌َ لِلّه‌ِ ما هذا بَشَراً إِن هذا إِلّا مَلَک‌ٌ کَرِیم‌ٌ،«12» گفت«13»: اینکه آن است که شما«14» زبان ملامت دراز کرده‌اید«15» به سبب اینکه، فَذلِکُن‌َّ الَّذِی لُمتُنَّنِی فِیه‌ِ«16» الیَوم‌َ أَکمَلت‌ُ لَکُم دِینَکُم وَ أَتمَمت‌ُ عَلَیکُم نِعمَتِی وَ رَضِیت‌ُ لَکُم‌ُ الإِسلام‌َ دِیناً[کما ما «5» الیَوم‌َ أَکمَلت‌ُ لَکُم دِینَکُم[کما ما «11»- الآیة.
رسول- علیه السّلام- گفت:
اللّه اکبر، ان‌ّ کمال الدّین و تمام النّعمة و رضاء الرّب برسالتی و بولایة علی‌ّ من بعدی،
آنگه روی به علی کرد و گفت:
یوم بیوم ان‌ّ اللّه لا یضیع أجر من أحسن عملا
، روزی به روزی که خدای تعالی رنج نیکوکاران ضایع نکند.
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر: مغنم. آف، آن: مقیم.
(2). آج، لب: عرض کرد.
(3). مج، مت، وز، مر: مباهله‌اش.
(4). وز: نزول، مر: تنزّل. [.....]
(5). سوره مائدة (5) آیه 3.
(6). مج، آج، لب، لت، مر: خدای، وز: خدایی.
(7). آج، لب: نعمت.
(8). مج، مت، وز: روایت کرد.
(9). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.
(10). مج، مت، وز: عرضه کرد.
(11). سوره مائدة (5) آیه 3.

صفحه : 71
خواجه مفید ابو محمّد ما [را][کما ما «1» پرسیدند که: اینکه چه معنی دارد و آن کدام روز بود! گفت: آن است که در خبر آمد که روز خیبر چون مرحب به در آمد و علی پیش او رفت[کما ما «2» و او را بکشت با چند شجاع دیگر، جبرئیل آمد و گفت:
یا رسول اللّه ان‌ّ له عندک یوما بیومه هذا
، او را در نزد تود روزی هست به بدل اینکه روز. گفت: چگونه!
گفت: چنان که او امروز بذل جهد و افراغ وسع می‌کند در نصرت تو و اظهار دین تو، تو را فردا بذل و[کما ما «3» جهد می‌باید کردن در اظهار ولایت و امامت او، گفت: کی باشد[کما ما «4» آن، گفت: چون وقت باشد[کما ما «5» من آیم و خبر دهم[کما ما «6». چون روز غدیر بود آمد و اینکه آیت آورد، فهذا معنی قوله[کما ما «7» یوم بیوم راوی خبر گوید عبد اللّه مسعود که: روز احد امیر المؤمنین- علیه السّلام- نیزه در[کما ما «8» دست می‌گردانید و از راست و چپ و پیش و پس مرد می‌افگند. رسول- علیه السّلام- گفت:
لا تقیّة فی الاسلام بعدک ما عذّر من کتم الحق‌ّ و انت ناصره
، از پس تو و قتال مبارزه تو در اسلام تقیّه نیست چه عذر بود آن را که حق پنهان دارد و چون تو ناصر دارد. چون اینکه روز بود و اینکه آیت آمد رسول- علیه السّلام- در آن کار اندیشه می‌کرد پس علی را بخواند و اینکه حال با او بگفت. امیر المؤمنین گفت: یا رسول اللّه یاد داری که مرا گفتی:
ما عذر من کتم الحق‌ّ و انت ناصره فالیوم ما عذر من کتم الحق‌ّ و اللّه عاصمه
، آن روز که گفت یوم بیوم، آن روز روز بأس بود أعنی روز خیبر روز بأس و شدّت بود و شجاعت بود. و اینکه روز که عوض آن بود که روز غدیر بود روز یأس کفّار بود اعنی قوله: الیَوم‌َ یَئِس‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن دِینِکُم[کما ما «9» وَ أَنزَلنَا الحَدِیدَ فِیه‌ِ بَأس‌ٌ شَدِیدٌ،[کما ما «10» و بید اعدائه الیأس، باش تا فردا که به دست او کأس بود و به دست دشمنانش یأس، اینکه روز به دست او تیغی بود آب رنگ، آتش فعل، لا جرم آب از روی دشمنان دین ببرد [18- ر]

و آتش در
-----------------------------------
(1). اساس ندارد، با توجه به مج افزوده شد، بم، آف: از ما.
(2). آج، لب: آمد.
(3). مج، مت، وز، آج، لب، لت، آن، مر: بذل جهد.
(4). مج، مت: با شدت.
(5). لت: آید، مر: در آید.
(6). مج، مت، وز، لت، مر: اعلام کنم.
(7). مج، مت، وز، لت، مر: علیه السلام. [.....]
(8). مر: بر.
(9). سوره مائده (5) آیه 3.
(10). سوره حدید (57) آیه 25.

صفحه : 72
ایشان زد باش تا فردا که آب و آتش به دست او کنند تا هم ساقی کوثر باشد و هم قسیم جنّت و سقر[کما ما «1»، دوستان را آب دهد و دشمنان را به آتش فرو دهد. آن جا که در دست او آب باشد در دست تو باد باشد، و آن روز که آتش در زیر قدم او باشد، بر سر دشمنانش خاک حسرت باشد، آن روز اظهار بشاشت کردند[کما ما «2»:

ابدی العداة بک السّرور کانّهم فرحوا و عندهم المقیم المقعد
او از کار خود در رکوع و سجود است و تو از حسد او در قیام و قعود[کما ما «3» فردات پیدا شود ثمره اینکه خاست و نشست که خاکت بر سر بود و بادت در دست باش تا انگشت[کما ما «4» حسرت در دندان ندامت گیری و به زبان تأسّف اینکه بیت گویی:

دردا و دریغا که از آن خاست و نشست خاکی است مرا بر سرو بادی است به دست
آن روز اینکه آیت فرود آمد که: الیَوم‌َ یَئِس‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن دِینِکُم[کما ما «5»، گمان بردند که برود و اینکه کار مهمل ماند. چون او را به جای خود بداشت و بر کار دین گماشت و بازوی او گرفت و برابر خلقان داشت و پایه او از چرخ برترین[کما ما «6» بفراشت، دشمنان آیس شدند و خایب گشتند، و بعضی در دل بداشتند و بعضی درد دل داشتند تا طاقت نداشتند[کما ما «7» تا[کما ما «8» بر صحرا نهادند و آنچه راز دل بود برگشادند، تا در خبر است و اینکه خبر، ابو اسحاق الثّعلبی‌ّ المفسّر امام اصحاب الحدیث در تفسیرش بیاورد که[کما ما «9»: آن را نام کشف و بیان کرد به اسنادی که سائلی سفیان عیینه را پرسید ازین آیت که خدای تعالی: سَأَل‌َ سائِل‌ٌ بِعَذاب‌ٍ واقِع‌ٍ لِلکافِرین‌َ لَیس‌َ لَه‌ُ دافِع‌ٌ مِن‌َ اللّه‌ِ ذِی المَعارِج‌ِ[کما ما «10»، در شأن که آمد و اینکه خواهنده که بود که از خدای تعالی عذاب خواست و خدای- عزّ و جل‌ّ- از او دریغ نداشت! سفیان سائل را گفت: از من سؤالی کردی که پیش از تو از من کس اینکه سؤال نکرد، حدّثنی ابی، پدرم روایت کرد از باقر- علوم
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر باشد.
(2). مج، مت، وز شعر.
(3). مج، مت، وز، لت، مر: قعودی.
(4). مج، مت، وز، لت: دست.
(5). سوره مائده (5) آیه 3.
(6). آج، لب: برین.
(7). مج، مت، وز، لت، مر: بعضی طاقت در دل داشتن بنداشتند.
(8). آج، لب، آف، لت: پا.
(9). آج، لب: و.
(10). سوره معارج (70) آیه 1 تا 3.

صفحه : 73
انبیا، محمّد بن علی- علیه السّلام- از پدرش[کما ما «1» از پدرانش که: چون رسول- علیه السّلام- به غدیر خم دست علی گرفت و او را بر منبر برد و«2» گفت:
من کنت مولاه فعلی‌ّ مولاه
، خبر در احیاء«3» و قبایل عرب منتشر شد.
اینکه خبر به حارث بن نعمان الفهری رسید، برخاست و بر شتر نشست و روی به لشکرگاه رسول- علیه السّلام- نهاد. چون به آن جا رسید از ناقه فرود آمد و زانوی«4» ناقه ببست و روی به خیمه رسول نهاد- و رسول- علیه السّلام- در میان مهاجر و انصار نشسته بود«5»- رسول را گفت: یا محمّد؟ بیامدی و ما را گفتی سیصد و شصت معبود رها کنید و بگویید«6» که: خدای یکی است بگفتیم. گفتی بگویید که: من رسول اویم، گفتی: پنج نماز به جای آرید، قبول کردیم«7». گفتی: ماه رمضان روزه دارید، پذرفتیم. گفتی: زکات مال بدهی، به گردن فرو گرفتیم. حج فرمودی رد نکردیم، جهاد فرمودی به قبول«8» تلقّی کردیم، راضی نبودی به اینکه جمله حتّی رفعت بضبع إبن عمّک فرفعته و فضّلته علینا. فقلت:
من کنت مولاه فعلی‌ّ مولاه
، فهذا شی‌ء منک ام من«9» اللّه [تا بازوی پسر عمّت گرفتی و او را بر مردمان داشتی و بر ما تفضیل دادی و گفتی: هر که من مولای و خداوندگار اویم علی مولای خداوندگار اوست]«10»، اینکه قبول نکنیم اینکه چیزی است که تو گفتی از خود یا خدای فرمود تو را! رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت:
11»12» و [اللّه]« الّذی لا اله الّا هو ان‌ّ هذا من اللّه«
، گفت به آن خدای که جز او«13» خدایی نیست که اینکه از فرمان خدا«14» کردم و گفتم. حارث بن نعمان که اینکه
-----------------------------------
(1). آج، لب و پدرش. [.....]
(2). مج را.
(3). اساس: احبار، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). مج، مت، وز، مر: پای.
(5). مج، مت و.
(6). اساس: بگوی/ بگویید.
(7). آج، لب، لت: آوردیم.
(8). آج، لب تو.
(9). مج، مت، وز: عند.
(10). اساس: ندارد با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). سوره انفال (8) آیه 32.
(12). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(13). مج، مت: بجز اینکه.
(14). وز: خدایی.

صفحه : 74
بشنید پشت بر کرد و سر سوی راحله خود نهاد و می‌گفت: اللّهُم‌َّ إِن کان‌َ هذا هُوَ الحَق‌َّ مِن عِندِک‌َ فَأَمطِر عَلَینا حِجارَةً مِن‌َ السَّماءِ أَوِ ائتِنا بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ، بار خدایا اگر اینکه که محمّد می‌گوید حق است و از نزدیک تو است بر ما از آسمان سنگ«1» ببار و یا ما را عذابی الیم از نزدیک تو بیار. اینکه هنوز نگفته بود تمام که سنگی آمد از آسمان و بر سر او آمد و او را بر جای بکشت، و خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: سَأَل‌َ سائِل‌ٌ بِعَذاب‌ٍ واقِع‌ٍ«2» لَیس‌َ لَه‌ُ دافِع‌ٌ مِن‌َ اللّه‌ِ ذِی المَعارِج‌ِ«3» الیَوم‌َ أَکمَلت‌ُ لَکُم دِینَکُم«4»، خداوند اینکه کمال طفل بود«5» من در سن‌ّ اطفال ایمانش فرمودم تا به ایمان به حدّ کمال رسید، دین پنداشتی همچون او طفلی بود به ولایت اوش به حدّ کمال رسانیدم که: الیَوم‌َ أَکمَلت‌ُ لَکُم دِینَکُم«6»، فکمل بالدّین و کمّل به الدّین طردا و عکسا، دین چو«7» طفلی بود به تبلیغ بلغ بالغ شد کان طفلا کیحیی و عیسی فصار بالإسلام کاملا قبل وقت الکمال بالغا قبل«8» وقت البلوغ فصار الاسلام بولایته بالغا حدّ الکمال لابسا«9» بردة الجمال متردّیا برداء الجلال، لمّا«10» نصب«11» منبر من الرّجال و رفع علیه خیر الرّجال نصب رسول اللّه أرحلا و رفع علیه رجلا و ضمّه«12» الی صدره و فتح فاه بنشر ذکره و کسر سوق«13» أعدائه باعلائه، و أخذ بیده، و وقفه عند حدّه، و جرّ علی أعدایه وجلا«14» و جزمهم جزما و خجلا فالمنبر منصوب و صاحبه مرفوع فالمنبر منصوب صورة و معنی و صاحبه مرفوع حقیقة و فحوی«15»، هو مرفوع و عدوّه منصوب و هو
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز: سنگ باران. [.....]
(2). سوره معارج (70) آیه 1.
(3). سوره معارج (70) آیه 2 و 3.
(6- 4). سوره مائده (5) آیه 3.
(5). اساس، آف، آن: خداوندا اینکه کمال لطف بود، با توجه به وز و مضمون عبارت تصحیح شد.
(7). مج، مت، وز: چون، آج، لب: همچو.
(8). مج، مت، وز: بالعاقل.
(9). مج: یابسا.
(10). مج، وز، مت: کما.
(11). مج، مت، وز لهو.
(12). مج، مت: ضمیر.
(13). آف، بم: سیوف.
(14). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر بل اجلا.
(15). اساس: جر، آج، لب: جزما، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 75
رافع و عدوّه ناصب لیت شعری عدوّه ناصب ام منصوب ناصب القلب منصوب المذهب فیا عجبا من ناصب هو منصوب، در اینکه کلمات حرکات اعراب و بنا گفته شد اگر کسی تأمّل کند.
قوله: یا أَیُّهَا الرَّسُول‌ُ بَلِّغ، جبرئیل آمد که ای گذارنده«1» بگذار و ای رساننده برسان«2»، چه برسانم! گفت: ما أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ مِن رَبِّک‌َ آنچه از خدای تو به«3» تو فرستادند شب معراج قوله: فَأَوحی إِلی عَبدِه‌ِ ما أَوحی.
در تفسیر اهل البیت آمد که: ما اوحی فی علی‌ّ لیلة المعراج شب معراجش مجمل بگفت روز غدیر«4» تفصیل داد تأخیر البیان عن وقت الخطاب روا باشد عن وقت الحاجة روا نباشد. امشب مجمل بگفتم تا دل بر آن موطّن می‌کنی و عزم بر آن مصمّم می‌داری تا چو«5» وقت آید من خود تفصیل گویم اینکه ما فی قوله: ما أُنزِل‌َ، همان «ما» است که فی قوله: ما أَوحی، جز که آن جا مجمل است و اینکه جا مفسّر است، آنچه از خدای تو به تو فرود آوردند بار خدایا اگر تقصیر«6» یا تأخیری افتد، وَ إِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغت‌َ رِسالَتَه‌ُ، اگر اینکه نکنی همان انگار که هیچ نکردی«7»، بزرگا فرمانا که اینکه بود که اگر نکردی کرده ناکرده شدی و گفته ناگفته گشتی، بار خدایا از طاعنان ایمن نه ام و از دشمنان خایفم، نگر«8» اندیشه نداری که من عاصم توام چون خدای عاصم باشد! او معصوم باشد، و نزد«9» خواجه نه او معصوم است و نه هیچ پیغامبر دیگر.
و آن که«10» اینکه روز هجدهم«11» ذی الحجّه رفت در منصرف رسول- علیه السّلام- از حجّة الوداع سنة عشر من الهجرة و رسول- علیه السّلام- از آن پس«12» دو ماه و ده روز در
-----------------------------------
(1). وز: گزارنده. [.....]
(2). مج، مت، وز، آج، لب، لت گفت.
(3). مج، مت، وز، لت، مر: بر.
(4). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: غدیرش.
(5). مج، مت، وز، مر: چون.
(6). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: تقصیری.
(7). اساس: کردی، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). مج، مت، وز: بگو، مر: مگر.
(9). لت: نزدیک.
(10). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: بدانکه.
(11). مج، مت، وز، لت: هژدهم.
(12). وز: از پس.

صفحه : 76
دنیا بماند، آنگه در اواخر صفر دو روز مانده از او رحلت کرد و با جوار رحمت ایزدی رفت من سنة احدی عشر من الهجرة، و اینکه روز- اعنی روز غدیر- از مشاهیر ایّام شد به اینکه سبب و پیش از [اینکه]«1» مذکور بود بنزدیک خدای- عزّ و جل- چنان که در اخبار آمده است، از صادق- علیه السّلام- روایت کردند که او گفت:
یوم الغدیر عید اللّه الاکبر و ما بعث اللّه نبیّا الّا عرّفه حرمته و إنّه عید فی السّماء و فی الارض [91- ر]
، گفت: روز غدیر عید خداست عید بزرگتر و خدای تعالی هیچ پیغامبر را نفرستاد الّا او را معلوم کرد حرمت اینکه روز.
و عبد اللّه بن سنان روایت کرد از صادق- علیه السّلام- که او گفت: پیغامبران مقدّم اوصیاء خود را در مثل اینکه روز نصب کردند و در اینکه روز رسول- علیه السّلام- علی را نصب کرد و بر جای خود بداشت.
احمد بن محمّد بن ابی نصر روایت کرد گفت: یک روز بنزدیک رضا- علیه السّلام- بودم«2» و مجلس خاص بود به اهلش، ذکر روز غدیر می‌رفت آن جا.
بعضی حاضران گفتند: ما غدیر نشناسیم رضا- علیه السّلام- گفت: حدیث کرد مرا پدرم از پدرش از پدرانش که گفت: روز غدیر در آسمان معروفتر است از آن که در زمین و خدای را تعالی در فردوس اعلی کوشکی است خشتی از زر و یکی«3» از سیم در آن جا صد هزار قبّه است از یاقوت سرخ و صد هزار خیمه است از زمرّد سبز، خاکش مشک و عنبر است و در او چهار جوی است از آب و می و شیر و انگبین بر کنار آن جویها درختان است از انواع میوه‌ها بر آن درختان مرغانی«4» اند«5» تنهای ایشان از لؤلؤ«6»، پرهاشان«7» از یاقوت سرخ. چون روز غدیر باشد اهل آسمانها آن جا حاضر آیند و تسبیح و تهلیل می‌کنند خدای را، اینکه مرغان از اینکه درختان بپرند و به آن جویها فرود شوند«8» و برآیند و خویشتن در آن مشک و عنبر گردانند«9» و بر
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). مج، مت، وز، لت: بودیم.
(3). آج، لب، لت خشتی. [.....]
(4). مر: مرغان.
(5). مج، مت، وز، لت، مر: هستند.
(6). مج، مت، وز، لت، مر است.
(7). مج، مت، وز: پرهایشان.
(8). آج، لب: فرو روند.
(9). مج، مت، وز، لت، مر: بگردانند.

صفحه : 77
بالا«1» سر آن فرشتگان بپرند و بر ایشان نثار کنند، چون آخر روز غدیر باشد، منادی ندا کند ایشان را که: انصرفوا الی مراتبکم«2»، بازگردی«3» با جایهای خود شوید که ایمن شدی«4» از خطا و زلل تا دگر سال«5» مانند اینکه روز برای کرامت محمّد و علی را.
آنگه با من نگرید و گفت: یابن ابی نصر؟ هر کجا باشی جهد کن تا اینکه روز به مشهد امیر المؤمنین حاضر شوی، اگر ممکن باشد که خدای تعالی در اینکه روز گناه شصت ساله بیامرزد هر مؤمنی و مؤمنه را در اینکه روز و چندان گردنها از آتش دوزخ آزاد کند«6» که در ماه رمضان و شب قدر و شب عید فطر کرده باشد و هر درمی که به صدقه دهند به هزار محسوب باشد«7» در اینکه«8» روز با مؤمنان به«9» آنچه توانی خیر کن و به«10» آنچه توانی مؤمنان را شاد کن.
آنگه گفت: یا اهل کوفه خدای تعالی شما را چیزی«11» عظیم داد و شما از جمله آنانی که خدای تعالی دلهای ایشان را به«12» ایمان امتحان کرد بلا بر شما ریزند، آنگه خدای تعالی کشف کند از شما.
آنگه گفت: و اللّه که اگر مردمان فضل اینکه روز بشناختندی فرشتگان«13» ایشان را مصافحه کردندی هر روز«14» ده بار، و اگر نه آنستی که تطویل باشد از فضایل اینکه روز چیزهایی«15» گفتمی که آن را به عدد نتوانستندی شمردند«16» علی‌ّ بن الحسین گفت: چند بار من و حسن بن جهم با نزدیک احمد بن محمّد بن ابی نصر«17» شدیم تا اینکه حدیث از او بنوشتم«18»، و اگر اینکه روز را هیچ فضل نبودی
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر: بالای.
(2). مج، مت، وز: مواطنکم.
(3). اساس: باز گردی/ باز گردید.
(4). اساس: ایمن شدی/ ایمن شدید.
(5). آج، لب مر: سال دیگر.
(6). مر: آزاد شود.
(7). مج، مت، وز، لت، مر: محسوب بود، آج، لب: محسوب است.
(8). بم: درن. [.....]
(9). بم: با.
(16- 10). وز، مت، لت، مر: خیری.
(11). آف: با.
(12). لت: فرشتها.
(13). مج، مت، وز، لت، مر: هر روزی.
(14). آج، لب: چین‌ها.
(15). مج، مت، وز، لت، مر: شمردن، آج، لب: شمرد.
(17). مج، مت، وز: احمد بن محمّد بن انظر، لت، محمّد بن احمد بن ابی نصر.
(18). مج، مت، وز: نیوشیم، آج، لب، لت، مر: بنوشتیم، آن: بشنویم.

صفحه : 78
جز آن که خدای تعالی در اینکه روز اینکه آیت فرستاد: الیَوم‌َ أَکمَلت‌ُ لَکُم دِینَکُم«1»- الآیة.
و مذکّران گفتند: مشاهیر الایّام عشر«2»: یوم التّقریر و یوم التّقدیر و یوم التّطهیر و یوم التّکثیر و یوم التّغییر، و یوم التّوفیر و یوم التّشهیر و یوم التّشویر و یوم التّوقیر و یوم الغدیر. امّا یوم التّقریر آن روز است که خدای تعالی گفت: أَ لَست‌ُ بِرَبِّکُم قالُوا بَلی«3» و روز تقدیر، قوله تعالی: وَ قَدَّرَ فِیها أَقواتَها فِی أَربَعَةِ أَیّام‌ٍ«4»، و یوم التّطهیر یوم انزله«5»، قوله تعالی: إِنَّما یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیُذهِب‌َ عَنکُم‌ُ الرِّجس‌َ أَهل‌َ البَیت‌ِ«6»، و یوم التّکثیر فی قوله تعالی: وَ اذکُرُوا إِذ کُنتُم قَلِیلًا فَکَثَّرَکُم«7»، روز بدر است که خدای تعالی عدد مسلمانان به مدد فرشتگان«8» بسیار«9» کرد، قوله: یُمدِدکُم رَبُّکُم بِخَمسَةِ آلاف‌ٍ مِن‌َ المَلائِکَةِ مُسَوِّمِین‌َ«10»، و روز تغییر آن روز که حامل سوره براءة را باز گردانیدند به نزول وحی بر پیغامبر- علیه السّلام- که
لا یؤدّیها عنک الّا أنت او رجل منک
، و روز توفیر روز مباهله است [20- ر]

و آن بیست و چهارم ذو الحجّه«11» است که رسول- علیه السّلام- حق‌ّ امیر المؤمنین را موفّر کرد و حق تعالی حکم نفس او حکم نفس رسول کرد فی قوله: فَمَن حَاجَّک‌َ فِیه‌ِ مِن بَعدِ ما جاءَک‌َ مِن‌َ العِلم‌ِ«12»، الی قوله: وَ أَنفُسَنا وَ أَنفُسَکُم«13» و امّا روز تشهیر آن روز بود که خدای تعالی او را مشهّر گردانید به انگشتری«14» به سایل دادن«15» و آیت آمد«16» در حق‌ّ او، إِنَّما وَلِیُّکُم‌ُ اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ«17»- الایة. و روز توقیر روز مؤاخات است که رسول- علیه السّلام- صحابه را با یکدیگر برادری داد و او را تخصیص کرد به برادری خود و به اینکه معنی او را موقّر کرد حیث خصّه باخائه
-----------------------------------
(1). سوره مائده (5) آیه 3.
(2). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: عشرة.
(3). سوره اعراف (7) آیه 72.
(4). سوره فصلت (41) آیه 10.
(5). مج، مت، وز، آج، لب، انزل فیه. [.....]
(6). سوره احزاب (33) آیه 33.
(7). سوره اعراف (7) آیه 86.
(8). لت: فرشتها.
(9). مج، مت، وز، لت: ببسیار.
(10). سوره آل عمران (3) آیه 125.
(11). آف، آن، مر: ذی الحجه.
(13- 12). سوره آل عمران (3) آیه 61.
(14). آج، لب که.
(15). آج، لب، بم، آف: داد.
(16). مج، مت، وز، لت، مر: آمدن.
(17). سوره مائده (5) آیه 55.

صفحه : 79
و أجلسه علی ردائه و امّا روز تشویر روز قیامت باشد یکی می‌گوید: یا لَیتَنِی کُنت‌ُ مَعَهُم فَأَفُوزَ فَوزاً عَظِیماً، و یا لَیتَنِی کُنت‌ُ تُراباً، دیگری می‌گوید: لَیتَنِی لَم أَتَّخِذ فُلاناً خَلِیلًا، و یکی دست به دندان می‌گزد که وَ یَوم‌َ یَعَض‌ُّ الظّالِم‌ُ عَلی یَدَیه‌ِ یَقُول‌ُ یا لَیتَنِی اتَّخَذت‌ُ مَع‌َ الرَّسُول‌ِ سَبِیلًا و«1» دهم روز غدیر است و چون نگاه کنی و تأمّل کنی«2» اینکه روز بفضل از آن روزها فزونتر است برای آن که آنچه در آن روزها پراکنده است در اینکه روز مجموع است، فهو یوم التّبلیغ و یوم التّسویغ، یوم التّقریر و یوم التّکریر، یوم التّمیز«3» یوم التّبریز، یوم التّردید و یوم التّهدید، یوم العصمة لتقریر العصمة یوم النّص‌ّ علی الخاتم بترکیب الفص‌ّ علی الخاتم یوم العید و یوم الوعد و الوعید و التّقریب و التّبعید، یوم العرض و یوم الفرض، یوم التّولة«4» و یوم الجولة، یوم الاجمال و یوم الاکمال، یوم التّفصیل و یوم لتفضیل یوم التّمهید و یوم التّهدید یوم البأس لافناء النّاس یوم حصول الیقین باکمال الدّین یوم السّلوة باعمال الخلوة، و هر لفظی از اینکه الفاظ مأخوذ است از خبری«5» یا اثری یا حالتی یا مقالتی، و در تفصیل اینکه تطویل نتوان کرد«6» که از مقصود باز مانیم. و اینکه کلمات«7» برای کسی که طالب اینکه فن باشد گفته شد، و چون خواننده اهل اینکه صنعت باشد استخراج تواند کردن«8» معانی اینکه الفاظ از اینکه قصّه.
اکنون بدان که اصحاب«9» ما هم از آیت هم از خبر دلیل انگیخته‌اند بر امامت.
امّا وجه استدلال از آیت آن است که خدای- جل‌ّ جلاله- امر کرد رسول خود را به تبلیغ آنچه او را فرمود در آن وقت، آنگه گفت: اگر نکنی و نرسانی هم چنان باشد که هیچ رسالت نگزارده‌ای«10»، حکم «ما» فی قوله: ما أُنزِل‌َ، از دو وجه برون«11» نیست: یا عام
-----------------------------------
(1). آج روز.
(2). آج، لب: تأمل نمایی.
(3). مر: التمییز. [.....]
(4). مج، مت، وز، لت، مر: یوم الدولة، آف: یوم تولیة.
(5). وز، آف، آن: چیزی.
(6). آج، لت، مر: نتوان کردن.
(7). آج از.
(8). مج، مت: بتواند گردان، وز، مر: بتواند کردن، لت: بتوان کردن.
(9). مج، مت، وز: اصحابان.
(10). مج، مت، وز، آج، لب، آن، مر: نگذارده.
(11). مج، مت، وز، آج، آف، آن، مر: بیرون.

صفحه : 80
باشد یا خاص، اگر عام بود«1» مناقضه بود بمثابه آن بود که گفته باشد: وَ إِن لَم تَفعَل، یعنی و ان تبلّغ رسالته فَما بَلَّغت‌َ رِسالَتَه‌ُ، اگر رسالت نگزاردی«2» نگزارده باشی«3» در اینکه هیچ فایده نباشد، پس اینکه محال بود جز خصوص بنماند، یعنی اگر اینکه رسالت مخصوص نگزاردی«4» هیچ رسالت نگزارده باشی آن رسالت که گزاردن دگر رسالات«5» بر آن موقوف باشد جز امامت و وصایت و نیابت و قائم«6» مقام بداشتن تا به جای او باشد و آن کند که او کردی از امر و نهی و وعظ و زجر و اقامت حدود و قضایا و احکام و جهاد و آنچه خدای تعالی تکلیف پیغامبر«7» و امام کرده است نباشد، چه محال است گفتن که غرض آن است که امر به نماز بگزار«8» و الّا روزه نگزارده باشی«9» و امر به روزه تبلیغ کن و الّا رسالت حج نگزارده باشی«10» و زکات [بگو]«11» و الّا جهاد نگفته باشی [20- ر]، و لکن اگر امام فرا ندارد«12» که رعایت رعیّت کند و بیان شریعت و حل‌ّ مشکلات و تولّای کارها«13» که به او مفوّض باشد از جهاد و قضایا و احکام اقامت حدود هم چنان باشد که ادای رسالت نکرده باشد، برای آن که چون فرو گزارد ضایع شود و بمثابه نکرده باشد«14». دگر اجماع اهل البیت بر آن که: اینکه [آیت]«15» در اینکه کار آمد و قصّه او آن است که ما گفتیم و اصحاب حدیث با ما در اینکه اتّفاق کردند.
امّا وجه استدلال از خبر که رسول- علیه السّلام- گفت:
من کنت مولاه فعلی‌ّ مولاه
، آن است که رسول- علیه السّلام- در وقت چنان در جایی«16» چنان قوم را جمع کرد
-----------------------------------
(1). آن: باشد.
(2). لت: مگزاری.
(3). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر و اگر نکنی نکرده باشی.
(4). وز، مت، آج، لب، آن: نگذاردی، لت: نگزاری.
(5). آن: رساله.
(6). اساس: قایم. [.....]
(7). آج، لب، مر: پیغمبر.
(8). آن، مر: بگذار.
(9). آن، مر: نگذارده باشی.
(10). آن: نگذارده باشی.
(11). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(12). مج، مت، وز، لت، مر: فرو ندارد.
(13). آج: کارهایی.
(14). مج، مت، وز، لت، مر: ناکرده باشد.
(15). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(16). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر، آن: جای.

صفحه : 81
و بازداشت و فرود آمد فی غیر منزل علی غیر کلاء و ماء«1» و گفت: هر که من مولای اویم علی مولای اوست، و لفظ «مولا» اگر چه محتمل است«2» ده معنی را- چنان که شرح داده شود- حمل بر آن توان کردن که حال را لایق بود«3» و فایده کلام به آن بر جای بماند.
امّا اقسام مولا: بدان که «مولا» در لغت منقسم«4» بود بر یازده قسمت. مولی آید به معنی اولی و او اصل است و مرجع و معانی دگر اقسام به اوست چنان که گفته شود و از شواهد«5» قوله تعالی: مَأواکُم‌ُ النّارُ هِی‌َ مَولاکُم،«6» کافران را گفت: مأوای شما دوزخ است و دوزخ مولای شما یعنی به شما اولیتر است و جز اینکه معنی احتمال نکند و از شواهد او در شعر قول لبید است:

فغدت«7» کلا الفرجین تحسب انّه مولی المخافة خلفها و أمامها
یعنی اولی بالمخافة و از میان اهل لغت در اینکه خلاف نیست. دگر به معنی مالک رق‌ّ باشد خداوندی که بنده«8» دارد به ملکیّت و شاهد او قوله تعالی: ضَرَب‌َ اللّه‌ُ مَثَلًا عَبداً مَملُوکاً لا یَقدِرُ عَلی شَی‌ءٍ«9» الی قوله: وَ هُوَ کَل‌ٌّ عَلی مَولاه‌ُ«10»، یعنی علی مالکه، و سیم«11»: به معنی معتق و چهارم: به معنی معتق و معتق را که آزاد کننده باشد مولی من فوق«12» و آن را که آزاد کرده بود مولی من تحت خوانند، و هم چنین خداوند و بنده را مولی خوانند قبل العتق و اینکه قسمتی دگر باشد و اینکه را به شواهد حاجت نیست از معروفی اینکه پنج قسمت است و آنچه به شاهد معتق شاید، قوله تعالی:
ادعُوهُم لِآبائِهِم هُوَ أَقسَطُ عِندَ اللّه‌ِ فَإِن لَم تَعلَمُوا آباءَهُم فَإِخوانُکُم فِی الدِّین‌ِ وَ مَوالِیکُم«13»، و ششم: به معنی پسر عم باشد، چنان که شاعر گفت:«14»
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، آج، لب، لت مر: ماء.
(2). آن به.
(3). وز، لت، مر: که لایق حال وقت باشد.
(4). آن: متقسم. [.....]
(5). مج، مت، وز، لت، مر او.
(6). سوره حدید (57) آیه 15.
(7). اساس: فعدت.
(8). مج، مت، وز، لت، مر: که او بنده‌ای.
(9). سوره نحل (16) آیه 75.
(10). سوره نحل (16) آیه 76.
(11). مج، مت، وز، آف: سیوم: لت: سئم.
(12). مج، مت، وز، لت، مر خوانند.
(13). سوره احزاب (33) آیه 5.
(14). وز، مت شعر.

صفحه : 82

مهلا بنی عمنا مهلا موالینا لا تنبشوا میتنا ما کان مدفونا
هفتم، به معنی ناصر باشد، قال اللّه تعالی: ذلِک‌َ بِأَن‌َّ اللّه‌َ مَولَی الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ أَن‌َّ الکافِرِین‌َ لا مَولی لَهُم«1»، ای لا ناصر لهم«2». هشتم: مولای ضمان«3» جریره باشد، چنان که مردی بنده آزاد کند و از ضمان جریره او و از ولای او بیزار شود، گوید: از خیر و شرّ او بیزارم، او را سائبه خوانند و او برود به کسی تولّا کند آن کس ضمان جریره او کند«4» ولاء میراث او، او را باشد. آن کس را مولی خوانند. نهم به معنی حلیف و هم سوگند باشد، چنان که شاعر گفت«5»:

موالی حلف لا موالی قرابة و لکن قطینا یأخذون«6» الأتاویا
و دیگری گفت«7»:

موالیکم مولی الولایة منکم و مولی الیمین حابس قد تقسّما
و هم به معنی همسایه، چنان که شاعر گفت:«8»

هم«9» خلطونی«10» بالنّفوس و الجمعوا الی اصل مولاهم مسوّمة جردا
یازدهم به معنی سیّد مطاع و رئیس و امام و آنچه در اینکه سلک رود«11» اینکه جمله اقسام چون تأمّل کنند همه را معنی راجع به«12» اولی بود برای آن که خداوند به بنده و بنده به خداوند، و آزاد کننده به آزاد کرده«13» و آزاد کرده«14» به آزاد کننده و همسایه به همسایه و هم سوگند به هم سوگند و ناصر به منصور و پسر عم به پسر عم و ضامن جریره و جمله اقسام اینان اولیتر باشند به اصحابشان از دیگران که آن ولایت نباشد ایشان را، پس درست شد که معنی جمله راجع است به«15» اولی [20- پ]

و معنی اولی لایق است در اینکه جا. دگر قرینه آنچه گفت: (الست اولی بکم منکم بأنفسکم)، نه من اولیترم به شما! از شما آنگه بی فصل به حرف عطف گفت:
من
-----------------------------------
(1). سوره محمّد (47) آیه 11.
(2). مج، مت، وز، لت، مر و.
(9- 3). مت، آف: ضامن.
(4). مج، مت، وز، مر: بکند، لت: نکند. [.....]
(5). مج، مت، وز شعر.
(6). لسان العرب، 15/ 409: یسألون.
(8- 7). مج، مت: هل.
(10). مج، مت، وز، لت، مر: خلطونی.
(11). مج، مت، وز، لت، مر و. 12؟ مج، مت، وز، لت، مر: با.
(14- 13). مج، مت، وز، لت: آزاد کرد.
(15). مج، مت، وز، لت، مر: با.

صفحه : 83
الله‌کنت مولاه فعلی‌ّ مولاه}
، ای من کنت اولی بولایته فعلی‌ّ اولی بولایته، و هیچ معنی از معانی شاید مولی«1» که بر شمردیم لایق نیست اینکه جا و معنی ندهد، چه محال است که رسول- علیه السّلام- گوید که: هر که من پسر عم اویم، علی پسر عم‌ّ اوست یا معتق یا معتق یا ضامن جریره یا حلیف یا همسایه، اینکه هیچ احتمال نکند جز اولی یا سیّد مطاع، چنان که اخطل می‌گوید عبد الملک مروان را- و اخطل ترسا بود- ممکن نیست که بر او حواله توان کردن که او را غرضی بوده است یا میلی به اینکه مذهب و اینکه جماعت و ممدوح وی آن است که در عداوت اهل البیت علم بود می‌گوید:«2»

فما وجدت فیها قریش لاهلها اعف‌ّ و اوفی من ابیک و امجدا

و اوری بزندیه و لو کان غیره غداة اختلاف النّاس اکدی و اصلدا

فاصبحت مولاها من النّاس کلّهم و أحری قریش ان یجاب و یحمدا
و علی ای‌ّ حال«3» به لفظ مولی، سیّد و اولی خواست. دگر اشعاری که در عهد رسول- علیه السّلام- و صحابه و تابعین گفتند در اینکه باب- چنان که ذکر کردیم- و کس بر ایشان ایراد نکرد«4»- اینکه جمله دلیل می‌کند«5» از آیت و خبر، بر امامت امیر المؤمنین علیه السّلام- پس از رسول- علیه السّلام- بلا فصل. و جمله قرّاء خواندند:
فَما بَلَّغت‌َ رِسالَتَه‌ُ بر واحد، و نافع و عاصم به روایت ابو بکر و إبن عامر بر جمع خواندند: «رسالاته».
وَ اللّه‌ُ یَعصِمُک‌َ مِن‌َ النّاس‌ِ، و خدای تعالی تو را نگاه دارد از مردمان. إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَهدِی القَوم‌َ الکافِرِین‌َ، خدای تعالی هدایت نکند کافران را إمّا به خذلان بر سبیل عقوبت و إمّا به حرمان از ره بهشت و ثواب«6».
أبو امامه روایت کند که: مردی بود از بنو«7» هاشم مشرک و از جمله شجاعان و
-----------------------------------
(1). اساس، بم: اولی، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). مج، مت، وز شعر.
(3). مج، مت، وز: زیرا که، آج، لب: علی ای حال، لت، مر: علی کل حال.
(4). مج، مت، وز، لت، مر: انکار نکرد.
(5). مج، مت، وز: کند.
(6). مج، مت، وز، لت، مر: ثواب. [.....]
(7). وز، لت، مر: بنی.

صفحه : 84
فتّا کان بود نام او رکانه، و وادی بود آن را وادی إضم خواندندی او«1» آن جا گوسپند«2» می‌چرانیدی. یک روز رسول- علیه السّلام- از مدینه به در آمد تنها به آن وادی فرو شد اینکه مرد را دید در میان گوسپند«3». رکانه چون او را بدید تنها فرصتی و غنیمتی شمرد، او را گفت: ای محمّد تویی که خدایان ما را دشنام می‌دهی و دعوی می‌کنی که مرا خدایی است عزیز و حکیم! اگر نه آنستی که از میان ما و تو خویشی هست، من«4» تو را بکشتمی و لکن تو خدایت را بخوان تا تو را از من برهاند من رها کردم تو را برای قرابت، و لکن کاری دگر بکنم. اختیار کنی که با من کشتی گیری و تو خدایت را بخوانی که عزیز«5» و حکیم است و من لات و عزّی را، اگر تو مرا بیفگنی ده گوسپند«6» از خیار گوسپندان من تو را. بر اینکه قرار دادند، رسول- علیه السّلام- او را بیفگند و بر سینه او نشست، او گفت: مرا نه تو افگندی، مرا خدای تو افگند که کس پشت«7» من بر زمین نیاورد«8»، و لکن اگر نشاط کنی دگر بار کشتی گیریم، اگر مرا بیفگنی گوسپند«9» بیست کنم«10». بگرفتند، رسول- علیه السّلام- او را بیفگند شفاعت کرد و گفت: دگر باره بگیریم و گوسپند بسی کنم. رسول- علیه السّلام- باز او را بیفگند. رکانه گفت: خدای تو تو را نصرت می‌کند و لات و عزّی مرا خذلان، شأنک بالغنم، گوسپند اینک از آنچه تو خواهی بگزین و ببر، رسول- علیه السّلام- گفت: مرا به گوسپند تو حاجت نیست، و لکن اگر چیزی می‌خواهی و من آن چیز به تو ارزانی دارم ایمان آر به خدا تا جان از دوزخ برهانی. گفت: آیتی باید که من ببینم تا ایمان آرم، گفت:
چه آیت خواهی [21- ر]

که من باز نمایم و از خدای تعالی در خواهم تا پیدا کند!
رکانه نگاه کرد بر کرانه وادی درختی بود بزرگ با شاخه‌های تمام، گفت: خواهم تا آن درخت را بخوانی و بفرمایی تا به دو نیمه شود، یک نیمه پیش تو آید و یک نیمه بر«11» جای بماند، رسول- علیه السّلام- با او عهد کرد که اگر اینکه آیت خدای بدو دهد او
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت را.
(2). مر، بم: گوسفند.
(3). آن: گوسپندان، بم: گوسفند، لت: گوسفندان.
(4). مج، مت، وز، آج، لب: من.
(5). لت غفور.
(9- 6). آج، لب، آف، آن، مر: گوسفند.
(7). مج، مت، وز، لت: پهلو.
(8). مج، مت، وز، لت: نیاورده است.
(10). مج، مت: بکنم.
(11). آج، لب: به.

صفحه : 85
خلاف نکند و ایمان آرد، او قبول کرد، رسول- علیه السّلام- خدای را بخواند، خدای تعالی اجابت کرد و آن درخت را بشکافت و رسول- علیه السّلام- نیمه درخت را بخواند پیش او آمد با شاخ و برگ و بیخ پیش«1» رسول- علیه السّلام- بایستاد«2». رکانه گفت: آیة عظیمة«3»، آیتی بزرگ است. آنگه گفت: یا محمّد بفرمای تا با«4» جای خود رود و ملتئم گردد. رسول- علیه السّلام- دعا کرد تا نیمه درخت به«5» جای خود شد و با هم شد و همچنان شد که بود. مرد گفت: آیتی بزرگ است و لکن من ایمان نیارم، ترس آن را که زنان قریش گویند: رکانه از محمّد بترسید و ایمان آورد، و لکن سی گوسپند«6» از خیار اینکه گوسپندان بگزین«7» که حق‌ّ تو است و ببر. رسول- علیه السّلام- گفت: مرا به گوسپند«8» حاجت نیست و او را رها کرد. صحابه چون رسول را نمی‌یافتند دل مشغول شدند، هر گروهی به جانبی برفتند نگاه کردند رسول- علیه السّلام- را دیدند از وادی [إضم]«9» برمی‌آمد. گفتند: یا رسول اللّه؟ تنها به اینکه وادی فرو شدی و در اینکه وادی مشرکی هست فتّاک قتّال ما از او بر تو می‌ترسیدیم.
رسول- علیه السّلام- گفت:
بعد ما انزل اللّه علی‌ّ، و اللّه یعصمک من النّاس
! پس از آن که خدای تعالی گفت: خدای تو را نگاه دارد از کافران و ایشان را بر تو راه ندهد.
قوله تعالی:

[سوره المائدة (5): آیات 68 تا 88]

[اشاره]

قُل یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ لَستُم عَلی شَی‌ءٍ حَتّی تُقِیمُوا التَّوراةَ وَ الإِنجِیل‌َ وَ ما أُنزِل‌َ إِلَیکُم مِن رَبِّکُم وَ لَیَزِیدَن‌َّ کَثِیراً مِنهُم ما أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ مِن رَبِّک‌َ طُغیاناً وَ کُفراً فَلا تَأس‌َ عَلَی القَوم‌ِ الکافِرِین‌َ (68) إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ الَّذِین‌َ هادُوا وَ الصّابِئُون‌َ وَ النَّصاری مَن آمَن‌َ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ وَ عَمِل‌َ صالِحاً فَلا خَوف‌ٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ (69) لَقَد أَخَذنا مِیثاق‌َ بَنِی إِسرائِیل‌َ وَ أَرسَلنا إِلَیهِم رُسُلاً کُلَّما جاءَهُم رَسُول‌ٌ بِما لا تَهوی أَنفُسُهُم فَرِیقاً کَذَّبُوا وَ فَرِیقاً یَقتُلُون‌َ (70) وَ حَسِبُوا أَلاّ تَکُون‌َ فِتنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا ثُم‌َّ تاب‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِم ثُم‌َّ عَمُوا وَ صَمُّوا کَثِیرٌ مِنهُم وَ اللّه‌ُ بَصِیرٌ بِما یَعمَلُون‌َ (71) لَقَد کَفَرَ الَّذِین‌َ قالُوا إِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ المَسِیح‌ُ ابن‌ُ مَریَم‌َ وَ قال‌َ المَسِیح‌ُ یا بَنِی إِسرائِیل‌َ اعبُدُوا اللّه‌َ رَبِّی وَ رَبَّکُم إِنَّه‌ُ مَن یُشرِک بِاللّه‌ِ فَقَد حَرَّم‌َ اللّه‌ُ عَلَیه‌ِ الجَنَّةَ وَ مَأواه‌ُ النّارُ وَ ما لِلظّالِمِین‌َ مِن أَنصارٍ (72)
لَقَد کَفَرَ الَّذِین‌َ قالُوا إِن‌َّ اللّه‌َ ثالِث‌ُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِن إِله‌ٍ إِلاّ إِله‌ٌ واحِدٌ وَ إِن لَم یَنتَهُوا عَمّا یَقُولُون‌َ لَیَمَسَّن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِنهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (73) أَ فَلا یَتُوبُون‌َ إِلَی اللّه‌ِ وَ یَستَغفِرُونَه‌ُ وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (74) مَا المَسِیح‌ُ ابن‌ُ مَریَم‌َ إِلاّ رَسُول‌ٌ قَد خَلَت مِن قَبلِه‌ِ الرُّسُل‌ُ وَ أُمُّه‌ُ صِدِّیقَةٌ کانا یَأکُلان‌ِ الطَّعام‌َ انظُر کَیف‌َ نُبَیِّن‌ُ لَهُم‌ُ الآیات‌ِ ثُم‌َّ انظُر أَنّی یُؤفَکُون‌َ (75) قُل أَ تَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ ما لا یَملِک‌ُ لَکُم ضَرًّا وَ لا نَفعاً وَ اللّه‌ُ هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ (76) قُل یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ لا تَغلُوا فِی دِینِکُم غَیرَ الحَق‌ِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهواءَ قَوم‌ٍ قَد ضَلُّوا مِن قَبل‌ُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَن سَواءِ السَّبِیل‌ِ (77)
لُعِن‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن بَنِی إِسرائِیل‌َ عَلی لِسان‌ِ داوُدَ وَ عِیسَی ابن‌ِ مَریَم‌َ ذلِک‌َ بِما عَصَوا وَ کانُوا یَعتَدُون‌َ (78) کانُوا لا یَتَناهَون‌َ عَن مُنکَرٍ فَعَلُوه‌ُ لَبِئس‌َ ما کانُوا یَفعَلُون‌َ (79) تَری کَثِیراً مِنهُم یَتَوَلَّون‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَبِئس‌َ ما قَدَّمَت لَهُم أَنفُسُهُم أَن سَخِطَ اللّه‌ُ عَلَیهِم وَ فِی العَذاب‌ِ هُم خالِدُون‌َ (80) وَ لَو کانُوا یُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ النَّبِی‌ِّ وَ ما أُنزِل‌َ إِلَیه‌ِ مَا اتَّخَذُوهُم أَولِیاءَ وَ لکِن‌َّ کَثِیراً مِنهُم فاسِقُون‌َ (81) لَتَجِدَن‌َّ أَشَدَّ النّاس‌ِ عَداوَةً لِلَّذِین‌َ آمَنُوا الیَهُودَ وَ الَّذِین‌َ أَشرَکُوا وَ لَتَجِدَن‌َّ أَقرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِین‌َ آمَنُوا الَّذِین‌َ قالُوا إِنّا نَصاری ذلِک‌َ بِأَن‌َّ مِنهُم قِسِّیسِین‌َ وَ رُهباناً وَ أَنَّهُم لا یَستَکبِرُون‌َ (82)
وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنزِل‌َ إِلَی الرَّسُول‌ِ تَری أَعیُنَهُم تَفِیض‌ُ مِن‌َ الدَّمع‌ِ مِمّا عَرَفُوا مِن‌َ الحَق‌ِّ یَقُولُون‌َ رَبَّنا آمَنّا فَاکتُبنا مَع‌َ الشّاهِدِین‌َ (83) وَ ما لَنا لا نُؤمِن‌ُ بِاللّه‌ِ وَ ما جاءَنا مِن‌َ الحَق‌ِّ وَ نَطمَع‌ُ أَن یُدخِلَنا رَبُّنا مَع‌َ القَوم‌ِ الصّالِحِین‌َ (84) فَأَثابَهُم‌ُ اللّه‌ُ بِما قالُوا جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِین‌َ فِیها وَ ذلِک‌َ جَزاءُ المُحسِنِین‌َ (85) وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ الجَحِیم‌ِ (86) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّبات‌ِ ما أَحَل‌َّ اللّه‌ُ لَکُم وَ لا تَعتَدُوا إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُحِب‌ُّ المُعتَدِین‌َ (87)
وَ کُلُوا مِمّا رَزَقَکُم‌ُ اللّه‌ُ حَلالاً طَیِّباً وَ اتَّقُوا اللّه‌َ الَّذِی أَنتُم بِه‌ِ مُؤمِنُون‌َ (88)

[ترجمه]

بگو ای جهودان و ترسایان«کما ما «10» نیستید بر چیزی تا بر پای دارید تورات را و انجیل را و آنچه بفرستاد«کما ما «11» بر شما از پروردگار شما و بیفزاید بسیاری از ایشان آنچه بفرستادی«کما ما «12» بر تو از پروردگار تو گمراهی و
-----------------------------------
(1). لت: نزد.
(2). آج، لب: باستاد، آن: بیستاد.
(3). لب، بم، آف: عظمت. [.....]
(4). لت: باز.
(5). مج، مت، وز، لب، لت: با.
(6). آف، لت، مر: گوسفند.
(7). آج، لب: بگیر.
(8). آج، لب، لت تو.
(9). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.
(10). مج، مت، وز: خداوندان کتاب.
(11). مج، مت، وز: فرو فرستادند.
(12). آج، لب: فزون کردند.

صفحه : 86
ناگرویدگی«کما ما «1» اندوه مدار بر گروه ناگرویدگان.
بدرستی که آنان که بگرویدند و آنان که جهود شدند و از کیش به کیش«کما ما «2» شوندگان و ترسایان هر که بگرود به خدای و روز بازپسین«کما ما «3» و بکردکار نیک نه ترسی بر ایشان و نه ایشان اندوهگین شوند.
[21- پ]
بدرستی که بگرفتیم«کما ما «4» پیمان«کما ما «5» فرزندان یعقوب و بفرستاد«کما ما «6» بر ایشان پیغامبران هر گاه بیامدی ایشان را پیغامبری مر بدانچه نخواستی تنهای«کما ما «7» اینان گروهی دروغزن داشتند«کما ما «8» و گروهی بکشتند«کما ما «9».
و می‌پنداشتند نبود بلا«کما ما «10» کور شدند و کر شدند پس توبه داد خدای بر ایشان پس کور شدند و کر شدند بسیاری از ایشان و خدای بیناست به آنچه می‌کنند.
بدرستی که نگرویدند«کما ما «11» آنان که گفتند که خدای اوست مسیح«کما ما «12» پسر مریم و گفت عیسی ای پسران یعقوب«کما ما «13» بپرستید خدای را
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت: از حدّ در گذشتن و کافر شدن، آج، لب: از حدّ تجاوز نمودن.
(2). مج، مت، وز، لت: صابیان ستاره پرست، آج، لب: پرستندگان کواکب.
(3). مج، مت، وز، لت: قیامت.
(4). مج، مت، وز: ها گرفتیم.
(5). مج، مت، وز، آج: عهد. [.....]
(6). مج، مت، وز: بفرستادیم، آج، لب: فرستادیم.
(7). مج، مت، وز: دلها، آج، لب، نفوس.
(8). مج، مت، وز: داشتندی.
(9). مج، مت، وز: بکشتندی، آج، لب: می‌کشتند.
(10). آج، لب: امتحان.
(11). مج، مت، وز، آج، لب، لت، کافر شدند.
(12). مج، مت، وز، آج، لب، لت: عیسی.
(13). مج، مت، وز، لت: بنی اسرائیل.

صفحه : 87
پروردگار من و پروردگار شما که اوست«کما ما «1» هر که«کما ما «2» شرک آرد«کما ما «3» به خدای به درستی که حرام کرد«کما ما «4» خدای بر او بهشت و جایگاه«کما ما «5» او آتش«کما ما «6» و نیست مر ستمکاران را هیچ یاری دهی.
بدرستی که کافر شدند آنان«کما ما «7» که گفتند خدای سوم«کما ما «8» سه است و نیست هیچ خدایی مگر یک خدای یکی«کما ما «9» و اگر نایستند«کما ما «10» از آنچه می‌گویند«کما ما «11» برسد آنان که نگرویدند«کما ما «12» از ایشان عذاب دردناکی«کما ما «13».
توبه نکنند«کما ما «14» بر خدای و آمرزش نخواهند«کما ما «15» از او! و خدای آمرزنده است«کما ما «16» و بخشنده.
نیست عیسی پسر مریم مگر پیغمبری بدرستی که بگذشت از پیش او پیغمبران و مادر او راستگوی«17» بود می‌خوردند طعام را بنگر که چگونه پیدا کردیم مر ایشان را نشانها پس بنگر از کجا باز گردند«18».
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت: که خدای من و خدای شما است.
(2). مج، مت، وز، لت، که هر که.
(3). آج، لب: انباز گیرد.
(4). مج، مت، وز: حرام کند، آج، لب: حرام گردانید.
(5). مج، مت، وز، آج، لب، لب: جای.
(6). مج، مت، وز، لت: دوزخ. [.....]
(7). لت: آنها.
(8). مج، مت، وز، لت: سه‌ام، آج، آف، سیوم، لب، بم: سیم.
(9). مج، مت: یکتا، آج، لب: یگانه.
(10). آج، لب: باز نایستند، بم، آف: نیستند، لت: باز نه ایستند.
(11). آج، لب: هر آیینه.
(12). مج، مت، وز، لت: کافرند، آج، لب: کافر شدند.
(13). مج، مت، وز: به درد آرنده.
(14). مج، مت، وز، لت: توبه نمی‌کنند، آج، لب: ای پس باز نمی‌گردند.
(15). آج، لت: نمی‌خواهند.
(16). آج، لب: آمرزگار است.
(17). مج، مت، وز: راست گوینده.
(18). مج، مت، وز، لت: دروغ می‌گویند.

صفحه : 88
بگو«1» می‌پرستید جز«2» خدای آنچه توانایی ندارد مر شما را زیانی و نه سودی!
و خدای اوست شنوا و دانا.
بگوی ای اهل«3» کتاب«4» از حدّ مگذرید«5» در«6» دین خویش بنا حق و پس روی مکنید خواستهای«7» گروهی بدرستی که گمراه شدند پیش از اینکه و گمراه کردند بسیاری و گمراه شدند از راه راست«8».
[22- ر]
نفرین کرده شدند«9» آنان که نگرویدند«10» از فرزندان یعقوب بر زبان داود و عیسی پسر مریم به آنچه نافرمانی«11» کردند و بودند از حد گذرندگان.
بودند نه باز بودن«12» از ناشایست بد کردند«13»، بد است«14» آنچه بودند می‌کردند.
بینی بسیاری از ایشان دوستی می‌کردند آن کسانی که نگرویدند«15»، بد است آنچه پیش بودند مر اینان را تنهای ایشان که خشم کرد«16» خدای بر ایشان و در عذاب اینان جاویداند«17».
-----------------------------------
(1). آج ای.
(2). مج، مت، وز، لت: دون. [.....]
(3). مج، مت، وز، آج، لب، لت: خداوندان.
(4). آج، لب: تورات و انجیل.
(5). آج، لب: تجاوز نکنید.
(6). آن: از.
(7). آج، لب: رأیهای باطل.
(8). آج، لب: از میانه راه به تکذیب محمّد.
(9). مج، مت، وز، لت: لعنت کردند، آج، لب، ملعونند.
(10). آن: نگرویدند.
(11). مج، مت، وز، آج، لب، لب: نافرمانی.
(12). مج، مت، وز، لت: نهی نکردندی یکدیگر را، آج، لب: که باز نمی‌استادند
(13). مج، مت، وز: از نابایستی که کردند، آج، لب: از ناسپاسی که کردند.
(14). آج. بدا.
(15). مج، مت، وز، آج، لب، لت: کافر شدند.
(16). مج، مت، وز، آج، لب، لت: خشم گرفت. [.....]
(17). مج، مت، وز: همیشه‌اند، آج، لب: جاوید باشند.

صفحه : 89
و اگر باشند بگروند«1» به خدای و پیغامبر و آنچه بفرستاد بر او نگرفتند دوستان و جز بیشتری از ایشان تباه کاران‌اند«2».
بیابی سخت‌ترین مردمان به دشمنی مر آنان را که بگرویدند جهودان و آنان که شرک آوردند و بیابی نزدیکتر ایشان بدوستی مر آنان را که بگرویدند آنان که گفتند که ماییم ترسایان آن بدان است که از ایشانند پیش رو ترسایان و صومعه‌داران و بدرستی که اینان گردن کشی نکنند.
چون بشنوند آنچه فرو فرستاده شد بر پیغمبر بینی چشمهای ایشان می‌رود از اشک از آنچه شناختند از حق‌ّ می‌گویند ای خداوند ما، بگرویدیم ما پس بنویس ما را از حاضران«3».
چیست ما را که می‌گرویم«4» به خدای و آنچه بیامد ما را از راستی«5» طمع می‌داریم که در آرد ما را خداوند ما با گروه نیکان.
پس پاداش دادشان خدا به آنچه گفتند بوستانها، که می‌رود از زیر«6» آن جویها جاودان در آن و آن پاداش«7» نیکوکاران است.
و آنان که کافر شدند و دروغزن داشتند نشانهای ما را اینانند سزاواران آتش«8».
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، آج، لب: ایمان آوردندی.
(2). آج، لب: خارجند از طاعت خدای.
(3). آج، لب: با اهل شهادت به توحید.
(4). مج، مت، وز، لت: ایمان نیاوردیم، آج، لب: ایمان آوریم.
(5). آج، لب و حال آن که.
(6). آج، لب: فرود.
(7). لت، آن: پاداشت.
(8). آج، لب: ملازمان دوزخ.

صفحه : 90
ای آنان که بگرویده‌اید حرام مکنید پاکها«1» را آنچه حلال کرد مر خدای شما را و از حد مگذرید که خدای دوست ندارد از حدّ گذرندگانان را.
و بخورید آنچه روزی کرد شما را خدای، شایسته پاک«2» و بترسید از خدای آن که شما بدو بگرویده‌اند [22- پ].
قوله: قُل یا أَهل‌َ الکِتا‌ِ لَستُم عَلی شَی‌ءٍ- الایة، عبد اللّه عبّاس گفت سبب نزول آیت آن بود که: جماعتی«3» جهودان بنزدیک پیغامبر«4» آمدند، و گفتند: یا محمّد؟ به تورات ایمان داری و مقر هستی که کتاب خدا«5» ست و حق‌ّ است! گفت:
آری. گفتند: تو را با ما اتّفاق است، ما با تو اتّفاق نمی‌کنیم در آن که قرآن حق است و از نزدیک خدای است ما را بر اینکه رها کن که تو اقرار دادی که حق است، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: یا محمّد؟ بگو آن جهودان و ترسایان را که شما بر هیچ چیز نه ای تا اقامت توریة و انجیل نکنید. و در اقامت آن دو قول گفتند: یکی آن که ایمان آرید به آنچه«6» در اوست از نبوّت محمّد و بشارت بدو و وجوب ایمان به او و به کتاب او، و قولی دیگر ابو علی گفت: مراد در امر به اقامت توریة و انجیل امر است به آنچه از آن منسوخ نیست یعنی حکم آن با حکم شرع رسول ما راست است که آنچه منسوخ است اقامه آن نباید کردن و بر«7» آن کار کردن، و نیز: وَ ما أُنزِل‌َ إِلَیکُم مِن رَبِّکُم، و آنچه انزله کرده‌اند بر شما از خدایتان. در او دو قول گفتند: یکی آن که مراد قرآن است که خدای تعالی بر همه مکلّفان انزله کرد و تخصیص ایشان در اینکه آیت بذکر برای اقامت حجّت است بر ایشان چه خطاب در آیت با ایشان است قولی
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت: خوشی‌ها، آج، لب: پاکیزهای خورشهای.
(2). آج، لب: حال آن که حلال پاک بود.
(3). مج، مت، وز، لت: جماعت.
(4). آج، لب، مر علیه السلام.
(5). مج، مت، وز: خدای. [.....]
(6). آج، لب: بدانچه، بم: با آنچه.
(7). مج، مت، وز: در.

صفحه : 91
دیگر آن که: مراد جمله ادلّه«1» است که خدای تعالی نصب کرده است بر صحّت مسلمانی و توحید و نبوّت انبیا و نبوّت پیغمبر ما- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. وَ لَیَزِیدَن‌َّ کَثِیراً مِنهُم ما أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ مِن رَبِّک‌َ طُغیاناً وَ کُفراً، و بیفزاید بسیاری را از ایشان آنچه بر تو فرو فرستادند طغیان و عدوان و کفر یعنی ایشان بیفزودند عند نزول قرآن طغیان و کفر«2» و اینکه طریقه بیان کردیم پیش از اینکه.
اگر گویند: نه اینکه مفسده باشد برای آن که فساد عند آن حاصل آید و اگر او نبودی فساد حاصل نیامدی! گوییم: بلی، چنین باشد با شرطی دیگر و، آن آن است که از باب تمکین نبود چون قدرت و آلت«3» و قرآن و سایر ادلّه از باب تمکین‌اند مفسده نباشد، دگر آن که مسلّم نیست که استفساد ایشان به نزول قرآن بود، و اگر قرآن نبودی ایشان کافر نشدندی. بلی رواست که اگر قرآن نیز نیامدی ایشان خود کافر بودندی بل خود جز چنین نیست، برای آن که خدای تعالی گفت: وَ لَیَزِیدَن‌َّ کَثِیراً، بیفزاید بسیاری را از ایشان و زیاده آن جا باشد که اصل بود، و طغیان نگفتم«4» که مجاوزة الحدّ باشد. قوله تعالی: إِنّا لَمّا طَغَی الماءُ«5»، و قوله: إِن‌َّ الإِنسان‌َ لَیَطغی أَن رَآه‌ُ استَغنی«6». فَلا تَأس‌َ عَلَی القَوم‌ِ الکافِرِین‌َ، ای لا تحزن علیهم، تو بر اینکه کافران اندوهگن مشو، و اینکه بر سبیل تسلیت رسول- علیه السّلام- گفت، برای آن که او دل در ایمان ایشان بسته بود و چون ایمان نیاوردندی او دلتنگ شدی، حق تعالی گفت: تو دلتنگ مشو بر ایشان اگر ایشان به دوزخ و سقر شوند که ایشان مستحق‌ّ آنند. قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا، آنگه حق تعالی از احوال مؤمنان که در اصل مؤمن بودند و آن مؤمنانی که از اهل کتاب بودند و ایمان آوردند به رسول- علیه السّلام- خبر داد«7» گفت: آنان که ایمان دارند که بر دین جهودی‌اند و آنان که صابیان‌اند و صابی آن باشد که از دین«8» که جهود«9» بر آن باشند میل کند و به دینی رود که اندکی مردم بر او
-----------------------------------
(1). اساس: نزله، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). مر را.
(3). آج، لب، آف: أدلّه.
(4). مج، مت، وز، لت، مر: بگفتیم.
(5). سوره حاقه (69) آیه 6 و 7.
(6). سوره علق (96) آیه 6 و 7.
(7). آج، لب و.
(8). لت، مر: دینی.
(9). لت، مر، شعرانی ج 4 ص 294: جمهور

صفحه : 92
باشند و بنزدیک ما از ایشان جزیه نگیرند چه ایشان ستاره پرست‌اند و بنزدیک فقها جاری مجری اهل کتاب باشند در اینکه باب و اصل کلمه از صبا باشد اذا مال قال الشّاعر«1» [23- ر]:

صبا قلبی و مال الیک میلا و ارّقنی خیالک یا اثیلا
أی مال«2» و صبا سن‌ّ الصّبی‌ّ اذا طلع، و النّصاری جمع نصرانی باشد. و ترسایان که بر ملّت عیسی‌اند. مَن آمَن‌َ بِاللّه‌ِ، هر که از ایشان ایمان آرد«3» و عمل صالح کند«4» بر ایشان هیچ ترسی و خوفی نیست و حزنی و اندوهی«5» و اینکه بدل بعض«6» باشد از کل، امّا در رفع «صابئون» چند قول گفته‌اند: سیبویه گفت: کلام بر تقدیم و تأخیر است و تقدیر کلام اینکه است که: ان الّذین امنوا و الّذین هادوا و النصاری من امن بالله الی اخر الایة. ثم‌ّ ابتدأ و قال الصّابئون کذلک پس او ابتدا باشد محذوف الخبر و مانند آن است که شاعر گفت:«7»

و إلّا فاعلموا انّا و انتم بغاة ما بقینا فی شقاق
المعنی: انّا بغاة فی شقاق و انتم کذلک، و قال ضابئ البرجمی‌ّ«8»:

فمن بک أمسی بالمدینه رحله فانّی و قیّار بها لغریب
أی فانّی«9» لغریب و قیّار ایضا کذلک. کسائی گفت: معطوف است بر ضمیری که در «هادوا» است و آن «هم» است، و تقدیر آن است: و الّذین هادوا هم و الصّابئون. رمّانی گفت: اینکه خطاست از دو وجه: یکی آن که صابیان جهودان را در جهودی مشارکت نکرده‌اند. دوم آن که عطف اسم ظاهر بر ضمیر مرفوع متّصل نشاید کردن تا اظهار ضمیر منفصل نکنی، لا یقال جاءنی و زید علی تقدیر هو و زید و لا ضربوا و زید علی تقدیرهم ضربوا و زید. سه‌ام فرّاء گفت برای آن است که: آن در اسمی شده است که اعراب بر او ظاهر نمی‌شود، و آن «الّذین» است و چون چنین
-----------------------------------
(1). مج، مت شعر.
(2). مج، مت: قال.
(3). مر و عمل صالحا. [.....]
(4). مر و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون.
(5). مج، مت، وز، لت، مر نباشد.
(6). مت، آف: بعضی.
(7). مج، مت شعر.
(8). مج، مت، وز شعر.
(9). مج، مت، وز، لت، مر با.

صفحه : 93
باشد روا بود، چنان که گویند: انّی و زید قائمان، و استشهد بقوله فانّی و قیّار بها لغریب، و اینکه وجه هم ضعیف است. وجهی دگر آن که: عطف کرد بر موضع ان‌ّ مع اسمها، برای آن که ان‌ّ مع اسمها فی موضع الرّفع بالابتداء و «ان‌ّ» در کلام برای تأکید شده است، و اینکه وجهی است قریب«1» از آن دو وجه که کسائی و فرّاء گفتند.
قوله: لَقَد أَخَذنا، لا [م]«2» جواب قسمی مضمر است، حق تعالی احتجاج کرد به اینکه آیت بر جهودان و ملامت کرد ایشان را بر«3» آنچه کردند و پدرانشان«4» بر آن«5» بودند و ایشان اقتدا کردند به طریقه اسلاف خود. گفت: به خدای که ما میثاق و عهد فرزندان یعقوب فرا گرفتیم«6»، و «میثاق» مفعال باشد من الوثیقة، و آن استواری بود. و پیغامبران«7» فرستادیم به ایشان و اینکه، بر سبیل احتجاج گفت تا حجت بر ایشان بدارد«8».
کُلَّما جاءَهُم رَسُول‌ٌ، هر پیغامبری که آمد به ایشان و خبری آورد، بخلاف هوای نفس ایشان که دل ایشان خواست«9» آن را.
رمّانی گفت: هوی لطف محل‌ّ«10» چیزی باشد از نفس با میل با او و اصل او از هواء ممدود است که جوّ«11» باشد جز آن که اینکه مقصور باشد و آن ممدود، یقال:
هو [ی]«12» الشّی‌ء یهوی هوی اذا ذهب قلبه و مال طبعه الیه، و هو [ی]

یهوی هویّا اذا سقط من علو الی سفل لأنّه ینزل فی الهواء، و رمّانی فرق کرد میان شهوت و هوی«13»، گفت: شهوت به موجودات تعلّق دارد و هوا«14» بخلاف اینکه است، نگویند: هویت الطّعام، و انّما یقال: اشتهیته، و اینکه که او گفت نیک نیست چه هوا«15» از قبیل شهوت باشد و به موجودات تعلّق دارد، یقال: هویت فلانا إذا عشقته، جز که هوی برای لطف
-----------------------------------
(1). مج و دیگر نسخه بدلها به.
(2). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). مج، مت، وز، لت، مر: به.
(4). مج، مت، وز، آف: پدر ایشان.
(5). آن: بدان.
(6). مج، مت، وز، لت، مر: ها گرفتیم.
(7). مج، آج، لب، بم: آف، لت، آن، مر: پیغمبران.
(8). لب: ندارد. [.....]
(9). مج، مت، وز: بخواست، آج، لت، مر: نخواست.
(10). لب، شعرانی (4/ 295): بخل.
(11). اساس: حر، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(13- 12). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(14). مج، مت، وز، لت، مر: هوی.
(15). مج، مت، وز: هوی.

صفحه : 94
موقعش از شهوت خاصتر«1» بود و شهوت عامتر از او باشد، و امّا قوله: وَ أَفئِدَتُهُم هَواءٌ«2» کَالَّذِی استَهوَته‌ُ الشَّیاطِین‌ُ، [23- پ]

در او هم«4» دو قول است: یکی آن که: استخفّته، سبک بداشت آن را، و دوم آن که: قادته الی الهوی یکی آن که از ممدود«5» باشد یکی از مقصور. فَرِیقاً کَذَّبُوا، گروهی را یعنی از پیغمبران تکذیب کردند و به دروغ داشتند، و گروهی را از آن بکشتند. و نصب هر دو لفظ بر مفعول به است به آن فعل که از پس اوست من قوله: کَذَّبُوا و یَقتُلُون‌َ.
اگر گویند: چرا به«6» یکی به لفظ ماضی گفت و یکی لفظ مستقبل! گوییم:
برای دو وجه را، یکی آن که تا باز نماید که اینکه چون صفتی لازم است ایشان را به لفظ حال، و دگر برای مراعات رأس الایة.
قوله: وَ حَسِبُوا أَلّا تَکُون‌َ فِتنَةٌ، ابو عمرو«7» و کسائی و حمزه خواندند: أن لا تکون«8»، به رفع «نون» بر آن که ان مخفّف باشد از ثقیله، و تقدیر آن بود که: انّه لا یکون، و «فا» ضمیر شأن و کار باشد و المعنی حسبوا ان‌ّ الشّأن و الامر«9» نفی الفتنة، و مثله قوله: عَلِم‌َ أَن سَیَکُون‌ُ مِنکُم مَرضی«10». و دگر قرّاء خواندند به نصب «نون» بر آن که أن ناصبه فعل مضارع باشد، و خلاف نکردند در رفع فتنة برای آن که «کان» تامّه است به معنی حدث و وقع، و حسب را معنی ظن‌ّ باشد، یقال: حسب الشّی‌ء یحسب اذا ظنّه حسبانا و حسب الحساب یحسبه حسبا [و حسبانا و حسابا و اصل هر دو یکی است برای آن که در حساب معنی تقدیر است و حسب الرجل یحسب حسابه اذا صار حسیبا]«11» و حسب فعل باشد به معنی مفعول، یعنی ما یحسب و یعدّ من مفاخره. و در
-----------------------------------
(1). اساس او، با توجه به مج زاید می‌نماید.
(2). سوره ابراهیم (14) آیه 43.
(3). آج، لب، محرّق.
(4). مج، مت، وز: هر.
(5). آن: حدود.
(6). دیگر نسخه بدلها ندارد.
(7). آج، لب، بم، آف: عمر.
(8). مج، مت، وز: تکون، آج، لا یکون. [.....]
(9). آج، لب و.
(10). سوره مزّمّل (73) آیه 20.
(11). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 95
عربیّت نصب فتنه روا باشد علی تقدیر و حسبوا الّا یکون قولهم او فعلهم فتنة، جز آن که نخوانده‌اند و ««1» فتنه» در اینکه جا مفسّران گفتند: مراد عذاب است و عقوبت.
سدّی و قتاده و حسن [و]«2» مجاهد گفتند: بلیّه است، و اصل او در لغت اینکه باشد. عبد اللّه عبّاس گفت: فتنه اینکه جا کفر است و اصل کلمه اختبار باشد، و فلان مفتون بکذا. و مفتتن به اذا کان ممتحنا به، و قوله: یَوم‌َ هُم عَلَی النّارِ یُفتَنُون‌َ«3» وَ فَتَنّاک‌َ«4»، أی اختبرناک اختبارا.
فَعَمُوا وَ صَمُّوا، کور و کر شدند، و اینکه بر سبیل مبالغه گفت در تشبیه ایشان به آفت رسیده در چشم و گوش از جهل و غفلت و قلّت تأمّل ایشان در آنچه بر ایشان واجب بود، یعنی جهل پیشه کردند و سر در ره ضلالت و جهالت نهادند از تکذیب انبیا و کشتن ایشان به ماننده کوران و کران از آنچه ایشان را فرموده و نموده بودند، و آیه در معنی جاری مجری آن است که گفت: الم أَ حَسِب‌َ النّاس‌ُ أَن یُترَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنّا وَ هُم لا یُفتَنُون‌َ«5»، آنگه گروهی از ایشان توبه کردند، خدای تعالی توبه ایشان قبول کرد دگر باره فرزندان ایشان با سر کفر و ضلالت شدند و کوری و کری به کفر بر«6» رسول ما- علیه السّلام- و حق تعالی خطابی کرد با اهل کتاب رسول ما کرد آنچه ایشان کرده بودند، و آنچه پدران ایشان کرده بودند بر ایشان شمرد برای آن که چون از یک اصل بودند بمنزله یک شخص بودند. امّا رفع کَثِیرٌ مِنهُم، در او چند قول گفتند:
یکی آن که بر لغت آنان باشد که گویند: اکلونی البراغیث [بر]«7» فاعلیّت مرفوع بود و قال ابو عمرو الهذلی‌ّ:

لئیم«8» دیافی‌ّ ابوه و امّه بحوران یعصرن السّلیط اقاربه
-----------------------------------
(1). آج، لب در.
(7- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). سوره الذاریات (51) آیه 13.
(4). سوره طه (20) آیه 40.
(5). سوره عنکبوت (29) آیه 1 و 2.
(6). مج، مت، وز، لت: به.
(8). لسان ج (7/ 321) قرطبی ج (6/ 248) مجمع البیان ج (2/ 226): و لکن.

صفحه : 96
و اینکه لغتی باشد شاذ«1»، قرآن بر اینکه حمل نکنند، وجهی دگر آن است که: بدل ضمیر مرفوع متّصل باشد که ضمیر فاعل است من الواو فی قوله: عَمُوا وَ صَمُّوا، چون اینکه «واو» ضمیر مرفوع آمد به فاعلیت کثیر از او بدل کرد- بدل البعض من الکل‌ّ، چنان که: جاءنی القوم اکثرهم. و وجهی دگر آن است که: خبر مبتداست در جای فعل نهاده، و التّقدیر ذو العمی و الصّمم کثیر منهم [24- ر]، و مثله قولهم: شرّ اهرّ ذا ناب، و التّقدیر ما اهرّ ذا ناب الّا شرّ و اگر اینکه تقدیر نکنند مبتدا نکره شود در جای خود، و اینکه در کلام ایشان درست نباشد. وجهی دگر آن است که: جواب سایلی باشد که پنداری چون گفت قدیم تعالی: فَعَمُوا وَ صَمُّوا، قائلی گفت: من هم فاجاب، و قال: کَثِیرٌ مِنهُم.
وَ اللّه‌ُ بَصِیرٌ بِما یَعمَلُون‌َ، و خدای- جل‌ّ جلاله- بینا و داناست به آنچه ایشان می‌کنند، مورد او تهدید و وعید است، یعنی بر او هیچ پوشیده نیست از اجزاء تفاصیل«2» آن تا هر یکی را بر وفق آن که باید، چنان که شاید جزا دهد«3».
لَقَد کَفَرَ الَّذِین‌َ قالُوا إِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ المَسِیح‌ُ ابن‌ُ مَریَم‌َ، کافر شدند آنان که گفتند:
خدای معبود که استحقاق عبادت دارد عیسی مریم است و بیان کردیم که: «کفر» جحود به دل باشد«4» آن را که واجب باشد که به او اقرار دهند و از قبیل اعتقاد باشد و آن را به افعال جوارح هیچ تعلّق نیست.
اگر گویند: نه در اینکه آیت قول را کفر خواند، گفت: ترسایان به اینکه قول کافر شدند، گوییم از اینکه دو جواب است: یکی آن که مراد به قول مذهب و اعتقاد است، چنان که گویند: اینکه قول ابو حنیفه است و اینکه قول شافعی است، یعنی مذهب و اعتقاد ایشان، دگر آن که: چون اعتقاد خبیث ایشان عند قول ایشان«5» پیدا شد، خدای تعالی اعتقاد را قولی«6» خواند لما کان ظهوره لنا عند ذلک. و رمّانی گفت:
«کفر» تضییع حق‌ّ نعمت باشد، إمّا به جحود و امّا به آنچه جاری مجرای آن بود در
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر: و اینکه لغتی شاذ است لغت، آج: و اینکه لغتی چه شاذّ است.
(2). مج، مت، وز: تفصیل.
(3). آج، لب قوله.
(4). آف: کفر بدل جحود باشد، مر: کفر جحود باشد بدل. [.....]
(5). مج، مت، وز، لت، مر: قولشان.
(6). مج، مت، وز، لت، مر: قول.

صفحه : 97
عظم«1» جرم«2»، و اینکه که او گفت، «کفر» عرفی است نه اصطلاحی. آنچه او گفت کافر نعمت را گویند.
و آن گروه«3» از ترسایان که گفتند مسیح خداست، فرقی‌اند«4» کی«5» ایشان را یعقوبیان خوانند و ایشان به تثلیث گویند: اقنوم پدر و اقنوم پسر و اقنوم روح القدس، آنگه گویند: سه بودند، یکی شدند و متّحد گشتند، و آنان که جز ایشان‌اند مسیح را پسر خدا گفتند از مریم. تعالی علوا کبیرا«6»، ایشان در حق‌ّ مسیح آن گفتند و مسیح ایشان را گفت: ای بنی اسرائیل خدای«7» را پرستی که خدای من است و خدای شما تبرّا کرد از آنچه ایشان گفتند و منکر شد قول ایشان را و دعوت کرد ایشان را با عبادت خدای تعالی و اقرار داد که خدای من است ردّ بر ایشان که او را خدای گفتند، و نیز خدای شما. إِنَّه‌ُ مَن یُشرِک بِاللّه‌ِ، و آنگه بر سبیل تعلیل گفت: برای آن که هر که او به خدای شرک آرد و با او انباز گیرد، خدای تعالی بهشت بر او حرام کند و اصل شرکت و شرک اجتماع در ملک باشد و تصرّف، یقال: تشارکا فی کذا و شارک فلان فلانا و اشترک«8» اذا جعل شریکا له او لغیره، و اینکه لفظ در شرع عبارت باشد از آن که در عبادت غیری را با خدای تعالی یار کنند«9» و اینکه کفر باشد. و مراد اعتقاد استحقاق غیری باشد عبادت را با خدای تعالی و بر آن عقاب مؤبّد باشد و تحریم بهشت به اینکه آیت و به اجماع امّت، و نام مشرک شامل بود بت پرست را و آفتاب پرست و ستاره پرست و گبر و جهود و ترسا را.
وَ ما لِلظّالِمِین‌َ مِن أَنصارٍ، و مراد در آیت به ظالمان کافران‌اند، چه در آیت ذکر کافران رفته و لقوله: إِن‌َّ الشِّرک‌َ لَظُلم‌ٌ عَظِیم‌ٌ«10»، و اگر حمل کنند بر عموم اولیتر باشد کافر را و جز کافر را برای آن که هیچ کس نباشد که کسی را بر خدا حمایت کند و نصرت و او را از عذاب برهاند و به اینکه آیت و مانند اینکه تمسّک نرسد اصحاب
-----------------------------------
(1). آج، لب، لت: عزم.
(2). آج، لب، لت: جزم.
(3). آج، لب: گروهی.
(4). مج، مت، وز، لت، مر: فرقتی‌اند.
(5). کی/ که.
(6). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 43.
(7). آج، لت: خدائیی.
(8). مج، مت، وز، آن: اشرک.
(9). آج، لب: کند.
(10). سوره لقمان (31) آیه 13.

صفحه : 98
وعید را در نفی شفاعت ظالمانی که نه کافر باشند، برای آن که نصرت حمایت باشد بر سبیل قهر و غلبه و تسلّط و شفاعت بر سبیل تضرّع و لابه باشد فرق میان ایشان ظاهر است.
لَقَد کَفَرَ الَّذِین‌َ قالُوا إِن‌َّ اللّه‌َ ثالِث‌ُ ثَلاثَةٍ، حق تعالی گفت: کافر شدند آنان که گفتند خدای تعالی سه‌ام سه است، و اینکه قول جمهور ترسایان است [24- پ]

از ملکانیان و نسطوریان«1» و یعقوبیان، و اینکه سه که گفتند بر طریق اتّحاد گفتند، و بیان کردیم که: آن نامعقول است برای آن که محال است که سه ذات یک ذات شود و در «ثلثة» جز جرّ نشاید.
زجّاج گفت: اگر رابع ثلثة گویند در او هر دو وجه شاید هم جرّ و هم نصب جرّ بر اضافه رابع ثلثة و رابع ثلثة، ای جاعلهم بنفسه اربعة نصب او بر مفعول به باشد.
آنگه حق تعالی خبر داد و تکذیب کرد ایشان را بقوله: وَ ما مِن إِله‌ٍ، «ما» نفی است و «من» مؤکّد اوست کقولک: ما فی الدّار من رجل، اینکه برای عموم و استغراق نفی باشد. یعنی القول بالثّلاثة. لَیَمَسَّن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، برسد به آنان که کافر شوند از ایشان عذابی الیم یعنی مؤلم، یعنی به آنان که بر کفر اصرار کنند برای آن که نیکو نباشد که گوید: لیمسّن‌ّ الّذین کفروا من الکافرین، چه اگر ایمان آرند و اصرار نکنند بر کفر باتّفاق عذابشان ساقط شود.
و وجهی دگر گفتند، و آن آن است که: برای آن گفت الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِنهُم، تا وعید شامل باشد«2» همه قوم«3» را که ذکرشان در آیت رفته است چه از ایشان گروهی بسیار ایمان آوردند، پس «منهم» مخصّص«4» عموم است در آیت و اینکه وجه به معنی نزدیک است به وجه اوّل.
أَ فَلا یَتُوبُون‌َ إِلَی اللّه‌ِ، آنگه بر سبیل تقریع و توبیخ گفت: اینکه قوم چرا توبه نکنند و با خدای تعالی رجوع نکنند با طاعت و عبادت او و آمرزش نخواهند از او و خدای تعالی غفور و رحیم است «واو» برای حال است فی قوله: وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ،
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر: فسطوریان.
(2). مج، مت، وز: نباشد. [.....]
(3). مر: هر دو گروه.
(4). آج، لب، آن: تخصیص، آف: مخصوص.

صفحه : 99
یعنی و حال حالی که خدای آمرزنده و بخشاینده است بیامرزد، به فضل و رحمت آن را که با درگاه او شود.
قوله: مَا المَسِیح‌ُ ابن‌ُ مَریَم‌َ، آنگه حق تعالی رد کرد بر ایشان آن مقاله شنیع ایشان از حواله محال که بر عیسی و مریم کردند گفت: نبود عیسی مریم الّا پیغامبری«1» که پیش او دگر پیغامبران رفتند و مادرش زنی صدّیقه بود و راست گوی«2».
و «فعّیل» و «فعّال» بنای مبالغه را باشد، چنان که رجل سکیت و شرّیر. و قولی دگر آن است [که]«3»: مصدّق بود به آیات خدای و مؤمن بمنزله او و پسرش، و آیاتی که خدای تعالی در ایشان به خلقان نمود چنان که گفت: و صدّقت بکلمات ربّها، و قوله: کانا یَأکُلان‌ِ الطَّعام‌َ، طعام خوردندی، و اینکه بر سبیل ردّ و انکار بر ترسایان است تا بیّنه کند«4» ایشان را بر آن که آن کس که طعام خورد و محتاج طعام باشد و اگر نخورد زنده نماند او جسمی ضعیف محدث محتاج باشد، و آن که چنین بود الهیّت را نشاید. و بعضی اهل معانی گفتند: خوردن طعام در آیت کنایت است از قضاء حاجت، برای آن که آن کس که او طعام خورد او را حدث بود و آن که او محدث باشد از«5» حدث مخصوص، خدا محدث نتواند بودن به معنی موجد، چه اثر«6» حدث با نفار نفس و طبع از او من ادل‌ّ الدّلیل باشد بر حدوث صاحبش.
آنگه گفت: یا «7» محمّد بنگر که ما آیات برای ایشان چگونه بیان می‌کنیم و ادلّه چگونه ظاهر می‌گردانیم، آنگه بنگر که ایشان از آن چگونه عدول و اعراض می‌کنند تا به حدّی رسید«8» که عدول ایشان از قبول حق و نظر در آیات و بیّنات من و اصرار بر کفر تا پنداری که مجبول و مطبوع‌اند بر اینکه کار و کسی جز ایشان ایشان را از آن بنگرداند«9»، فهذا معنی قوله: أَنّی یُؤفَکُون‌َ، ای یصرفون و فلان مأفوک اذا کان مصروفا عن الشّی‌ء، و دروغ را برای آن «افک» گویند که مصروف بود از وجه خود و
-----------------------------------
(1). آف، لت، آن: پیغمبری، مر: الّا رسول مگر پیغمبری.
(2). مج، مت، وز: راست گیر، لت، مر: راستی گر.
(3). اساس: ندارد با توجه به مج افزوده شد.
(4). مج، مت، وز، لت، مر: تنبیه کند.
(5). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر اینکه.
(6). مج، مت، وز، لت، مر: اینکه.
(7). مر یا محمّد انظر کیف یبیّن لهم الآیات.
(8). مج، مت، وز: رسیده.
(9). مج، مت، وز، مر: می‌نگراند.

صفحه : 100
مؤتفکات گویند بادهای مختلف را، و مؤتفکات گفتند زمینها را که خدای تعالی به عذاب برگردانید«1».
قوله: قُل أَ تَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ [25- ر]، آنگه فرمود رسول خود را که بر سبیل احتجاج و انکار بر ایشان گوید ایشان«2» را بپرستی«3» بدون خدا آن را که مالک نباشد و قادر به نفع و ضرّ«4» شما که نه به شما سودی تواند کردن و نه دفع مضرّتی! برای آن که قادر بر اینکه خدای باشد یا آن که خدای او را تمکین کند. و اگر عیسی- علیه السّلام- بر نفع و ضرّر«5» رسانیدن قادر بود به تمکین خدای بود آنگه در حال حیات چنین بود ترسایان عصر رسول را از او هیچ نفعی و ضرری«6» نبود، و عبادت آن کس که از او نفع«7» و ضرر«8» نبود جاری مجرای عبادت اصنام و جمادات باشد و قبح آن معلوم است به ضرورت و نفع فعل لذّت باشد یا سرور یا آنچه مؤدّی بود با«9» آن یا با یکی از آن مانند لذّتها«10» که آدمی به آن ملتذ«11» شود از انواع مشتهیات، و ضرّ فعل الم باشد یا غم یا آنچه مؤدّی بود به آن یا با یکی از آن چون آلام که در حیوان کنند و قذف و سب و به خشم آوردن نیز ازین باب بود.
وَ اللّه‌ُ هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ، و خدای تعالی شنواست و بینا و دانا اقوال شما می‌شنود و افعال شما می‌داند تا هر کسی را بر وفق آنچه او مستحق باشد جزا دهد«12».
قُل یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ، بگوی ای«13» جهودان و ترسایان که خداوندان توریت و انجیل‌اید. لا تَغلُوا فِی دِینِکُم، غلو«14» نکنید در دینتان، و آن مجاوزة الحدّ باشد، و ضدّ «غلوّ»«15» تقصیر باشد غیر الحق‌ّ به ناحق و، نصب او بر حال باشد ای غیر محقّین و روا
-----------------------------------
(1). لت: برگردانند.
(2). مج، مت، وز، لت، مر: بگوید.
(3). مج، مت، وز: می‌پرستی، آف، آن: بپرستید، می‌پرستید. [.....]
(4). مج، مت، وز، آن: ضرّر.
(5). مج، مت، وز، آف، مر: ضرّر.
(6). مج، مر: ضرّ.
(7). مج، مت، وز، لت، مر: نفعی.
(8). مج، مت، وز، مر: ضری، لت: ضرّری.
(9). آف: به.
(10). مج، مت، وز: لذّتهایی.
(11). لت: متلذّذ.
(12). مج، مت، وز، لت: جزا بدهد.
(13). آن محمّد.
(15- 14). اساس، بم، آن: غلوا، با توجه به مج تصحیح شد.

صفحه : 101
بود که صفت مصدری محذوف باشد، و التّقدیر غلوّا غیر الحق‌ّ. وَ لا تَتَّبِعُوا«1»، و متابعت مکنی و اقتدا به اهوا و مذاهب و دیانات قومی که ایشان مذاهب«2» به هوای نفس نهادند نه به استخراج ادلّه از آنان که پیش«3» شما بودند، چه صفت ایشان اینکه است که پیش از شما ضال و گمراه بودند.
حسن و مجاهد گفتند: آیت نهی است ترسایان را از آن که اقتدا کنند در ضلال به جهودان، و بعضی دگر گفتند: مراد آن است که اقتدا مکنید به اسلاف و رؤسا و اکابر خود در ضلال«4» چه ایشان جز آن که ضال‌اند در خود مضلّند و گمراه کننده قومی بسیار را که پیش از شما بودند.
وَ ضَلُّوا عَن سَواءِ السَّبِیل‌ِ، زجّاج گفت: برای آن تکرار کرد که آن خواست که ضلّوا من قبل به لفظ اوّل و به دوم آنگه ضلّوا من بعد«5»، بعضی دگر گفتند: برای آن تکرار کرد که به اوّل ضلال دین خواست و به دوم ضلال از طریق بهشت. و سَواءِ السَّبِیل‌ِ، مستقیم الطّریق باشد که از میل و کژی دور باشد.
لُعِن‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، لعنت کردند کافران«6» بنی اسرائیل را بر زبان«7» داود و عیسی«8» مریم- علیه السّلام- «لعن» طرد و ابعاد باشد از رحمت، و در معنی او سه قول گفتند: حسن بصری و مجاهد و قتاده گفتند: ایشان را بر زبان داود لعنت فرمود تا قرده شدند و به دعای داود خدای تعالی ایشان را مسخ گردانید، تا بوزینه و به«9» زبان عیسی تا خوک شدند و برای آن تخصیص کرد اینکه دو پیغمبر را که از پس موسی از اینکه دو پیغمبر معروفتر نبودند و ذکر سلیمان برای آن نکرد که دین سلیمان دین داود بود و او را شریعتی نو نبود، باقر- علیه السّلام- گفت: امّا داود اهل ایله را لعنت کرد به عدوان«10» که روز شنبه کردند در باب ماهی گرفتن و ایشان در عهد داود بودند و
-----------------------------------
(1). اساس: و لا تتبع، با توجه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(2). مج، مت، وز: آن مذهب، لت: آن مذاهب.
(3). آن از. [.....]
(4). مج، مت، وز، لت: ضلالت.
(5). آج، لب، لت هم.
(6). مر من.
(7). مج، مت، وز، آج، لب، لت زبان، مر لسان.
(8). مر بن.
(9). مج، مت، وز، لت، مر: بر.
(10). مج، مت، وز، لت، مر: به عدوانی.

صفحه : 102
گفت: اللّهم‌ّ البسهم«1» اللّعنة مثل الرّداء علی المنکبین و مثل المنطقة علی الحقوین، بار خدایا لعنت کن ایشان را لعنتی مشتمل بر ایشان تا چون ردا به دوشهاشان فرود آید و چون کمر به میانشان درآید، خدای تعالی ایشان را با کپی کرد.
و امّا عیسی- علیه السّلام- اصحاب مائده را که مائده خواستند«2» چون خدای بفرستاد به آن کافر شدند ایشان را لعنت کرد، خدای تعالی ایشان را با خوک کرد.
قولی دیگر آن است: تا ایشان آیس و نومید«3» باشند از مغفرت ما دام تا بر کفر اصرار کنند [25- پ]

به دعای پیغمبران که ایشان را کردند«4» و دعای پیغمبران لابد مستجاب بود. قول سیم«5» آن است: تا بدانند که ایشان را سود نخواهد داشتن، آن که ایشان فرزندان پیغمبرانند و از نژاد آنانند«6» که ایشان [به آنان]«7» فخر می‌آرند ایشان لعنت کردند ایشان را از داود و عیسی مریم. «ذلک» اشاره است به «لعن»، آن لعنت برای آن است که ایشان عصیان کردند و با مجازات راست، کقوله:

فلئن«8» قلّت هذیل شباه لبما کان هذیلا یفل‌ّ«9»
و «ما» مصدریّه است و معنی آن که: ذلک اللّعن بعصیانهم و اعتدائهم. و «عصیان» مخالفت امر با اراده باشد و عام بود در آنچه مختص بود به فاعل و در آنچه متعدّی بود از او، امّا اعتدا و عدوان جز در گناه متعدّی نگویند. کانُوا لا یَتَناهَون‌َ عَن مُنکَرٍ، بنای تفاعل از میان جماعتی باشد، کما یقال: تقاتلوا و تضاربوا و تشاتموا اذا قتل بعضهم بعضا، و کذلک فی الضّرب و الشّتم، حق تعالی گفت: با آن که ایشان عصیان و تعدّی کنند یکدیگر را منع نمی‌کنند و نهی نمی‌کنند از منکر و نابایستی که در عقل«10»
-----------------------------------
(1). اساس: بم، آف، آن، الیهم، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها و منابع تفسیری تصحیح شد.
(2). مج، مت، وز، لت، مر: بخواستند.
(3). آج، لب: نا امید.
(4). آف: کردندی.
(5). مج، مت، وز، لت، مر: سه‌ام، آج، لب، آف: سیوم.
(6). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: ایشان‌اند.
(7). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(8). آف، مر: فلیس.
(9). مج، مت، وز، آج، لب، آف: یقل.
(10). اساس، بم، آف، آن: عقد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 103
و شرع حرام است و ایشان بر دست دارند و تعاطی می‌کنند.
آنگه بر سبیل مذمّت و نکوهش گفت ایشان را: لَبِئس‌َ ما کانُوا یَفعَلُون‌َ، بد چیزی است آنچه ایشان می‌کنند، و منکر بخلاف معروف باشد، و انکار ضدّ اقرار باشد. و در آن که مراد به منکر چیست اینکه جا«1» سه قول گفتند: یکی آن که ماهی گرفتن است روز شنبه، دوم آن که رشوت ستدن است در احکام. سه‌ام«2» آن که ربا خوردن است و بهای پیه که بر ایشان حرام بود چون پیه نمی‌خوردند و می‌فروختند و بهایش می‌خوردند و ندانستند که آنچه عینش حرام بود بهایش هم حرام بود، و حمل کردن بر عموم اولیتر بود چه تنافی«3» نیست میان اینکه اقوال.
عبد اللّه مسعود روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: در بنی اسرائیل چون کسی منکری کردی یکی بیامدی و او را نهی کردی، او باز ناستادی«4» از آن. بر دگر روز چون او را دیدی با او اختلاط و مواکله و مشاربه کردی و از او تبرّا نکردی.
چون خدای تعالی از ایشان چنین دید، دلهای ایشان بعضی بر بعضی زد و لعنت کرد ایشان را بر زبان داود- علیه السّلام و عیسی مریم- علیه السّلام- و از ایشان قرده و خنازیر ساخت و به آن خدای که جان من به امر اوست که اگر امر معروف کنی و نهی منکر کنی و دست سفیه به دست گیری و او را بر حق بداری و الّا خدای تعالی دلهای شما بر یکدیگر«5» زند و لعنت کند شما را چنان که لعنت کرد ایشان را.
تَری کَثِیراً مِنهُم، ای محمّد بینی بسیاری را از ایشان، بعضی گفتند: مراد اهل کتابند از جهودان و ترسایان، بعضی دگر گفتند: مراد جهودان‌اند تنها، و بعضی گفتند: مراد کعب اشرف است«6» که ایشان تولّا می‌کنند به مشرکان، تولّای نصرت و با یکدیگر دوستی می‌کنند تا یک دست و یک زبان باشند بر تو که محمّدی. لَبِئس‌َ ما قَدَّمَت لَهُم أَنفُسُهُم، بد چیزی است که نفس ایشان برای ایشان تقدیم کرد و از
-----------------------------------
(1). آج، لب، بم، آف، آن: آنجا.
(2). آف: سیوم، آف، مر: سیم.
(3). آج، لب: منافی.
(4). مج، مت، وز، آف، مر: نه ایستادی، لت: نایستادی، لب: استادی.
(5). مج، مت، وز، لب، لت، آن، مر: یکدیگر.
(6). مر یتولّون الّذین کفروا.

صفحه : 104
پیش بفرستاد. «لام»، جواب قسمی مضمر است- چنان که گفتیم- و «ما» نکره موصوفه است، و برای آن فعل با «نفس» اضافه کرد تا اضافه فعل محقّق شود و با ایشان و بدانند که ایشان کردند و جز ایشان نکردند، چنان که گفت: بِما قَدَّمَت یَداک‌َ«1» و بِما قَدَّمَت أَیدِیکُم و فَبِما کَسَبَت أَیدِیکُم«2»، أَن سَخِطَ اللّه‌ُ عَلَیهِم«3»، موضع ان مع الفعل رفع است و فعل با آن در جای مصدر است و آن مخصوص بالذّم باشد، کزید فی مثل قولک«4» بئس الرّجل زید، و تقدیر آیه اینکه است که: لبئس شیئا قدّمت لهم انفسهم سخط اللّه علیهم و خلودهم فی النّار، و شاید که وَ فِی العَذاب‌ِ هُم خالِدُون‌َ کلامی«5» مبتدا باشد و به بئس تعلّق ندارد.
وَ لَو کانُوا یُؤمِنُون‌َ [26- ر]

بِاللّه‌ِ وَ النَّبِی‌ِّ، آنگه گفت: اگر«6» بدل آن که اینکه می‌کنند به خدای و پیغامبر ایمان آوردندی. وَ ما أُنزِل‌َ إِلَیه‌ِ، و آنچه بر او انزله کردند، گفتند: مراد پیغامبر موسی است، و مراد به لَو کانُوا، منافقان جهودان‌اند، گفت:
اگر ایشان به خدای و پیغامبر و کتاب یعنی موسی و توریت ایمان داشتندی. مَا اتَّخَذُوهُم أَولِیاءَ، مشرکان را به دوست نگرفتندی. اینکه قول حسن بصری است و مجاهد پس موالات و مصافات ایشان با مشرکان دلیل آن می‌کنند که ایشان ایمان ندارند به موسی و توریت چه ایشان به موسی و تورات کافراند و لکن بیشتر ایشان فاسق‌اند و خارج از فرمان خدای.
لَتَجِدَن‌َّ أَشَدَّ النّاس‌ِ عَداوَةً، آنگه رسول را- علیه السّلام- احوال دوستان و دشمنان اعلام کرد، گفت: لَتَجِدَن‌َّ، یا بی تو سخت‌ترین مردمان را به عداوت و دشمنی، و نصب او بر تمیز است. لِلَّذِین‌َ آمَنُوا، در محل‌ّ نصب است با«7» آن که مفعول عداوت است و مصدر عمل فعل کند. الیَهُودَ، و نصب او بر مفعول دوم است از وجد، آن جهودان را یعنی دشمنتر کس مسلمان را جهودان باشند.
أبو هریره روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: هیچ دو جهود نباشند که با
-----------------------------------
(1). سوره حج (22) آیه 10.
(2). سوره آل عمران (3) آیه 182.
(3). سوره شوری (42) آیه 30.
(4). مج، مت، وز: ذلک.
(5). آج، لب: کلام. [.....]
(6). مج، مت، وز، لت، مر به.
(7). مج، مت، وز، لت، مر: به.

صفحه : 105
یک مسلمان حاضر نشوند«1» و الّا قصد کشتن او کنند.
وَ الَّذِین‌َ أَشرَکُوا، و آنان که مشرک باشند، برای معادات مسلمانان مشرکان و جهودان به اختلاف ملل و اهواء ایشان دوست یکدیگر شده‌اند. وَ لَتَجِدَن‌َّ أَقرَبَهُم مَوَدَّةً، و یابی نزدیکترین ایشان را به دوستی مر مؤمنان را آنان«2» که گفتند ترسایانیم، و مراد به ترسایان خصوص است نه عموم، برای آن که ترسایان«3» با مسلمانان کمتر از جهودان دشمنی نکنند و انّما مراد نجاشی است.
مفسّران گفتند: در بدایت اسلام که رسول- علیه السّلام- به مکّه بود، مشرکان با یکدیگر بنشستند و مشورت کردند«4» در کار مسلمانان و آن که«5» ایشان را چگونه براندازند و قهر کنند، گفتند: هر یکی از ما آنان را که«6» در«7» همسایگی اوست ایذا باید کردن و رنج باید نمودن تا باشد که از محمّد برگردند. اینکه معنی بر دست گرفتند تا بعضی مردمان که ضعیف یقین‌تر بودند برگشتند و جماعتی بماندند و رسول را- علیه السّلام-«8» عمّش ابو طالب حمایت کرد. چون رسول- علیه السّلام- آن رنج اصحاب دید«9»، ایشان را گفت: شما را هجرت باید کردن و به حبشه رفتن که پادشاه حبشه مردی است عادل و ظلم نکند و مردی است به حمایت نیک، رها نکند تا کس بر شما ظلم کند. نجاشی را خواست به اینکه نام و نام او اصحمه«10» بود و اینکه به زبان حبشه «عطا» باشد و نجاشی نام پادشاهان حبشه باشد چنان که «قیصر» نام پادشاهان روم است و «کسری» نام پادشاهان عجم. یازده مرد برخاستند«11» و چهار زن و آن جا رفتند، عثمان عفّان بود و زبیر عوّام و عبد اللّه مسعود و عبد الرّحمن عوف و ابو حذیفة بن عتبه و مصعب بن عمیر و أبو سلمة بن عبد الأسد و عثمان بن مظعون«12» و عامر بن ربیعه و
-----------------------------------
(1). اساس: نشوند، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر را.
(3). مت: مشرکان.
(4). مج، مت، وز، لت، مشاورت.
(5). مت: آنچه.
(6). مج، مت، وز، لت، مر از اینان.
(7). مج، مت، وز، لت، مر جوارو.
(8). لب آن.
(9). آج، لب: بدید.
(10). مج، مت: ضحمه، لب، آف: اصمحه.
(11). اساس، آج، لب، بم: خواستند، با توجه به مج تصحیح شد.
(12). اساس: مطعون، با توجه به مج و منابع دیگر تصحیح شد. [.....]

صفحه : 106
حاطب بن عمرو و سهیل بن بیضا به دریا رفتند و کشتی بگرفتند تا زمین حبشه نیم دینار و اینکه در ماه رجب بود من سنة خمس من المبعث«1» و اینکه هجرت اوّل بود. آنگه جعفر بن ابی طالب برفت و پس از آن مسلمانان گروه گروه می‌رفتند تا هشتاد و دو مرد به حبشه رفتند برون«2» از زنان و کودکان چون قریش خبر یافتند عمرو بن العاص را بفرستادند و مبلغ هدایا بر دست او بفرستادند و التماس کردند از او که ایشان را با مکّه فرستد و اینکه قصّه بتمامی در سورت آل عمران بگفتیم. چون برفتند و آنچه توانستند کردن کردند از جهد، نجاشی سخن ایشان را گوش نکرد و [26- پ]

ایشان را رد کرد، أعنی عمرو عاص و اصحابش را و ایشان بازگشتند خایب و نومید و مسلمانان آن جا مقام کردند فی خیر دار و احسن«3» جوار تا آنگاه«4» که رسول- علیه السّلام- هجرت کرد و کارش بلند شد و مسلمانان قوّت گرفتند و سال به ششم رسید از هجرت. رسول- علیه السّلام- نامه«5» نوشت به نجاشی بر دست عمرو بن أمیّة الضّمری‌ّ«6» تا حبیبه بنت ابی سفیان را برای او بخواهد و او با شوهر خود هجرت کرده بود به حبشه، شوهرش آن جا فرمان یافته بود و مسلمانانی را که آن جا بودند درخواست«7» تا با پیش او فرستند«8».
نجاشی کنیزکی را از آن خود نام او أبرهه به نزدیک أم‌ّ حبیبه بنت ابی سفیان فرستاد و خبر داد او را که: رسول خدای او را می‌خواهد. ام‌ّ حبیبه عقدی داشت به بشارت به آن کنیزک داد و گفت: برو و بگو تا وکیلی«9» فرستد پیش من تا من او را و کیل کنم که مرا به او دهد. او خالد بن سعید بن العاص را بفرستاد، او وی را به و کیل کرد تا او را به رسول دهد بر مهر چهار صد دینار و آن که از قبل رسول خطبه کرد نجاشی بود کس فرستاد تا چهار صد دینار بیاوردند و به دست اینکه
-----------------------------------
(1). آج، لب: البعث.
(2). مت، وز، آج، لب، آن: بیرون.
(3). وز: حسن.
(4). مج، مت، وز، لت، آن، مر: آنگه.
(5). وز، آف، لت: نامه‌ای.
(6). اساس: عمرو بن عامیه الضّمری، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). آج، لب، لت: درخواستند.
(8). لت، آن، مر: فرستد.
(9). آن: و کیل.

صفحه : 107
کنیزک«1» به ام‌ّ«2» حبیبه فرستاد. چون او زر پیش ام‌ّ حبیبه برد او از آن جا پنجاه دینار برگرفت و به ابرهه«3» داد، کنیزک گفت: پادشاه مرا فرموده«4» است که هیچ نستانم از تو و آن نیز که فرا گرفته‌ام«5» با تو دهم و آن عقد که از او گرفته بود و آن پنجاه دینار به او باز داد و او را گفت: بدان که من خدمتکار خاص‌ّ ملکم و جامه‌دار اویم و از من به او نزدیکتر کس نباشد من ایمان دارم به خدای تعالی و نبوّت محمّد مصطفی- صلّی اللّه علیه و آله- و به آنچه به او فرستاده است«6» و التماس من از تو آن است که چون به رسول خدای رسی، سلام و تحیّت من به او برسانی«7». او گفت: منّت دارم. آنگه نجاشی زنان خود را فرمود تا بیامدند و ام‌ّ حبیبه را تهنیت کردند و هدیّه‌ها آوردند از طیب و انواع چیزها و آنگه دو کشتی بساخت و ام‌ّ حبیبه را با جعفر بن ابی طالب و جماعتی صحابه رسول که آن جا مانده بودند گسیل کرد و ایشان بیامدند و دریا بگذاشتند«8» و به خشک آمدند تا به مدینه رسیدند و رسول- علیه السّلام- در آن وقت به غزات خیبر بود، اتّفاق چنان افتاد«9» که چون جعفر بن ابی طالب- رحمة اللّه علیهما- برسید، امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- در آن وقت به غزات خیبر بود و خیبر گشاده بود و آن فتح خدای تعالی«10» بر آورده«11». مرد آمد و بشارت آورد رسول را- علیه السّلام- به فتح، خیبر و از آن راه، دیگری آمد و بشارت آورد رسول [را]«12» به قدوم جعفر. رسول- علیه السّلام- گفت:
13» [فرحتان لا ادری بایّهما اسرّ]« بفتح خیبر ام بقدوم جعفر،
دو خرّمی است که نمی‌دانم که به کدام«14» خرّمتر باشم به فتح خیبر یا به آمدن جعفر! ندانم«15» به اثر دست اینکه برادر
-----------------------------------
(1). بم، آف: ابرهه نام.
(2). آف: نزد.
(3). آج، لب: کنیزک.
(4). آج، لب: گفته.
(5). مج، مت، وز، لت: ها گرفته‌ام. [.....]
(6). مج، مت، وز، لت، مر: فرستاده‌اند.
(7). مج، مت، وز، آف، لت، مر: رسانی.
(8). اساس، آن: بگزاشتند، با توجه به مج تصحیح شد.
(9). مج، مت، وز: فتاد.
(10). مج، مت، وز، لت بر دست.
(11). آج، لب بود.
(12). مج، مت، وز، لت را.
(13). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(14). اساس، لت: کزام، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(15). مج، مت، وز تا، لت، آن یا .

صفحه : 108
شادمانه‌تر باشم. یا به قدوم و قدوم«1» آن برادر.
و در خبر است که: مبشّری دیگر آمد عند اینکه و بشارت داد به ولادت حسن علی رسول- علیه السّلام- آن را«2» بشارتی دیگر شناخت و گفت:
ام بولادة شبّر،
و چون اینکه حال بود، رسول- علیه السّلام- از نماز فریضه فارغ شده بود. چون«3» بشارتش برسید تکبیر کرد. چون بشارت دو شد، تکبیر دو کرد، چون بشارت به سه شد، تکبیر به سه کرد، آنگه گفت: سنّت کردم که چون نماز فریضه کنند سه تکبیر کنند در عقب هر نمازی فریضه و ابتدا آن بود که گفتیم.
چون رسول- علیه السّلام- با مدینه آمد و ام‌ّ حبیبه را با خانه آورد، خبر به ابو سفیان رسید و او اسلام نیاورده بود«4» شادمانه شد به اینکه خبر و گفت: ذاک الفحل«5» لا یقرع انفه، او آن فحل است که او را باز نزنند. پس از«6» مدّتی [27- ر]

نزدیک نجاشی نامه‌ای نوشت به رسول- علیه السّلام- و پسرش را ارها بن اصحمة بن الحر«7» با شصت مرد از حبشه بفرستاد و در نامه گفت«8»: ای رسول اللّه که من اسلام آوردم به خدای تعالی و به تو که محمّدی، و تصدیق کردم تو را و آنچه [به تو فرستاده‌اند و پسرم را پیش تو فرستادم با جماعتی زهّاد و عبّاد و اگر فرمایی تا من نیز پیش خدمت آیم و آنچه]«9» فرمایی امتثال کنم و من به تو ایمان آوردم و تو را بیعت کردم«10» بر دست پسر عمّت جعفر بن ابی طالب.
ایشان بیامدند و در دو کشتی نشستند به دو گروه چون به میان دریا رسیدند، آن کشتی که پسر نجاشی در آن بود غرق شد و آن دیگر برفت، و آن جماعت که بماندند با گروهی«11» که با ایشان منضم شدند هفتاد مرد بودند شصت«12» [و]

دو از حبشه و
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز: به قدوم قدم.
(2). مج، مت، وز، لت، مر: اینکه را.
(3). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر یک.
(4). مج، مت، وز، لت، مر: اسلام آورده نبود. [.....]
(5). اساس: الفلح، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). مج، مت، وز، لت، مر آن.
(7). مج، وز: اصحمة بن ابجر.
(8). مج، مت: نوشت.
(9). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.
(10). آج، لب و.
(11). مج، مت، وز، لت، دگر، آج، لب، مر دیگر.
(12). مج، وز، لت: شست.

صفحه : 109
هشت مرد از اهل شام [پیش رسول آمدند از جمله ایشان بحیرا راهب بود، و أبرهه، و ادریس، و اشرف و نمام، و قسم«1»، و درید، و ایمن اینکه هشت مرد از شام]«2» بودند.
رسول- علیه السّلام- سوره یس بر ایشان خواند چون قرآن بشنیدند بگریستند و گفتند:
چه نیک ماند اینکه کلام به آنچه خدای تعالی به عیسی فرو فرستاد، خدای تعالی در حق‌ّ ایشان اینکه آیت«3» فرستاد:
لَتَجِدَن‌َّ أَشَدَّ النّاس‌ِ عَداوَةً لِلَّذِین‌َ آمَنُوا الیَهُودَ، الی قوله. وَ ذلِک‌َ جَزاءُ المُحسِنِین‌َ، وَ لَتَجِدَن‌َّ أَقرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِین‌َ آمَنُوا الَّذِین‌َ قالُوا إِنّا نَصاری، و نزدیکتر که ایشان را یابی به مودّت و دوستی مؤمنان«4» ترسایان‌اند که نجاشی است و اصحاب او که وفد شدند«5» و پیش رسول آمدند و آن هفتاد مرد بودند بر قول بعضی مفسّران، مقاتل و کلبی گفتند: چهل مرد بودند، سی و دو از حبشه و هشت از شام. عطا گفت: هشتاد مرد بودند، چهل از اهل نجران من بنی الحارث بن کعب، و سی و دو از حبشه و هشت از روم.
قتاده گفت: آیت«6» در جماعتی«7» آمد از اهل کتاب که ایشان در شرع خود به دین حق‌ّ متمسّک بودند. چون رسول- علیه السّلام- بیامد و دعوت کرد، و معجز«8» نمود ایمان آوردند و متابعت کردند، خدای تعالی با«9» آیت«10» بر ایشان ثنا گفت. ذلِک‌َ بِأَن‌َّ مِنهُم، «ذلک» اشاره است به قرب قلب در باب مودّت، گفت: آن به سبب آن است که از ایشان قسّیسان‌اند و رهبانان‌اند و قسّیس عالم ترسایان باشد. قطرب گفت: قس‌ّ و قسّیس عالم«11» باشد به لغت روم، قال ورقة بن نوفل:

بما خبّرتنا من قول قس‌ّ من الرّهبان اکره ان تبوحا
و إبن زید گفت: زهّاد ایشان بودند و اصل «قسوس» نمیمه باشد، یقال: قس‌ّ
-----------------------------------
(1). لت: قسیم.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.
(3). مج، مت، وز، لت، مر: آیات.
(4). مج، مت، وز، آج، لب، لت اینکه.
(5). آن: فرستادند.
(6). مج، مت: آیتی. [.....]
(7). آج، لب: جماعت.
(8). مج، مت، وز: معجزه.
(9). مج، مت، وز، آج، لب، لت: به اینکه، مر: اینکه.
(10). مر در حق ایشان فرستاد.
(11). آج، لب، بم ترسایان.

صفحه : 110
یقس‌ّ قسّا إذا نم‌ّ، قال رؤبة بن العجّاج:

یصبحن«1» عن«2» قس‌ّ الأذی غوافلا لا جعبریّات و لا طهاملا
و الطّهامل من النّساء القباح و مصدر او قسوسه و قسّیسیه باشد. عروة بن الزّبیر گفت: ترسایان انجیل ضایع کردند«3» و آن را تغییر و تبدیل کردند و ایشان پنج مرد بودند، چهار تغییر و تبدیل کردند و آن: لوقاس و مرقوس و بلجیس و میمنوس بود، و آنچه از ایشان بر حق بایستاد قسّیس نام بود. پس هر که اقتدا کرد به او و بر طریق حق استقامت کرد او را قسّیس خواندند.
سلمان پارسی گوید اینکه آیت به رسول- علیه السّلام- می‌خواندم: ذلِک‌َ بِأَن‌َّ مِنهُم قِسِّیسِین‌َ وَ رُهباناً، مرا گفت:
ذلک بان‌ّ منهم صدّیقین و رهبانا
، اشارت به معنی او و رهبان عبّاد باشد و اینکه لفظ هم واحد بود و هم جمع. آن که گفت: جمع است، گفت: واحد او «رهبان»«4» باشد، مثل فارس و فرسان و راکب و رکبان، و آن که گفت: واحد است جمعش «رهابین» باشد، کقربان و قرابین و جرذان و جراذین«5»، قال الشّاعر فی الواحد:

لو عاینت رهبان دیر فی القلل لانحدر الرّهبان یسعی«6» و نزل
و انشدّوا فی الجمع:

رهبان مدین لو راوک تنزّلوا و العصم من شعف الجبال الفارد
و اصل او من الرّهبة باشد و هی الخوف. وَ أَنَّهُم لا یَستَکبِرُون‌َ، عطف علی قوله: بِأَن‌َّ مِنهُم قِسِّیسِین‌َ وَ رُهباناً، تا به سبب آن که از ایشان عالمان و زاهدانند و نیز به آن سبب است که ایشان استکبار نکنند.
آنگه حق تعالی وصف ایشان [27- پ]

در خوف و خشیت و رقّت قلب باز گفت که: چون بشنوند آنچه به«7» رسول خدا انزله کرده‌اند، چشمهای ایشان بینی که
-----------------------------------
(1). لسان العرب ج 6/ 174: یمسین.
(2). چاپ شعرانی 6/ 174: من.
(3). مج، مت، وز، لت: القساح، آج، لب، لت: القباح.
(4). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: راهب.
(5). آج، لت، مر: جردان و جرادین، لب: خردان و خرادین. بم: حرذان و حراذین (کسان فنزل).
(6). مجمع البیان ج 2/ 233: یمشی.
(7). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: بر.

صفحه : 111
آب ریختن گیرد از آنچه ایشان شناخته باشند از حق‌ّ، یقال: فاضت عینه إذا سالت بالدّمع، و فیض العین امتلائها بالدّمع، و فاض النّهر اذا سال ماءه، قال الشّاعر:

ففاضت دموعی و طل‌ّ الشّؤ ن امّا و کیفا و امّا انحدارا
و خبر مستفیض ای شایع، و افاض القوم من عرفات اذا خرجوا منها، و افاض القوم فی الحدیث اذا تدافعوا فیه. و «دمع» اشک باشد. «مدمع» جای اشک«1».
مِمّا عَرَفُوا مِن‌َ الحَق‌ِّ، از آنچه شناخته باشند از حق‌ّ. عمرو بن مرّة گوید:
در عهد ابو بکر صدّیق جماعتی از یمن آمدند و گفتند: چیزی از قرآن بر ما خوانی«2»، قرآن بر ایشان خواندند، ایشان بگریستند. ابو بکر گفت: اوّل ما نیز چنین بودیم، چون«3» قرآن می‌شنیدیم می‌گریستیم، فالآن قست قلوبنا، اکنون دلهای ما سخت شد.
یَقُولُون‌َ رَبَّنا آمَنّا، بار خدایا ما ایمان آوردیم. «یقولون»«4» در جای حال است، أی قائلین در آن حال که می‌گویند: بار خدایا ما ایمان آوردیم«5»، بنویس ما را با گواهان و در اینکه معنی او دو قول گفتند: یکی آن که نام«6» در جریده آر و مدوّن کن چنان که نام گواهان باشند دگر آن که نام«7» در لوح محفوظ با نام گواهان تو بنویس.
عبد اللّه عبّاس و إبن جریج گفتند: نام«8» با امّت محمّد بنویس که ایشان، گواهان پیغمبرانند فی قوله: وَ کَذلِک‌َ جَعَلناکُم أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النّاس‌ِ«9».
و ما لنا لا نؤمن باللّه، «ما» استفهامی است، آنگه از ایشان حکایت کرد آنچه ایشان از خود گفتند بر طریق تعجّب که: ما را چه بوده است که ایمان نیاریم! و چه منع است ما را از آن که ایمان آریم به خدای و به آنچه به ما آمد از حق، یعنی«10» اسلام و رسول خدا که محمّد مصطفی است، و کتاب او که قرآن است و شرع او که
-----------------------------------
(1). وز دمع، مج، مت، لت: دمع باشد.
(2). خوانی/ خوانید. [.....]
(3). مج، مت، وز ما.
(4). اساس فیه.
(5). مر فَاکتُبنا مَع‌َ الشّاهِدِین‌َ (8- 7- 6). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر ما.
(9). سوره بقره (2) آیه 143.
(10). مج، مت، وز، لت، مر از.

صفحه : 112
مسلمانی است؟ «و نطمع»، و او حال است و حال حالی که ما طمع می‌داریم«1» که خدای تعالی ما را با مردمان صالح در بهشت برد، و ذکر بهشت بیفگند لدلالة الکلام علیه. فَأَثابَهُم‌ُ اللّه‌ُ، أی جازاهم خدای تعالی ایشان را جزا داد و ثواب جزاء نیک باشد و جز به استحقاق صورت نبندد«2» و اصله من ثاب اذا رجع کانّه رجع ثمرة فعله و خیره الیه و همچنین عقاب جز به استحقاق نباشد لتعقّبه الفعل و جزا عام بود و شامل ثواب و عقاب را و ثواب مختص بود به نفع و خیر و عقاب مختص بود به شر و مضرّت، و عقاب را بر سبیل مجاز ثواب خواند حق تعالی فی قوله: هَل ثُوِّب‌َ الکُفّارُ ما کانُوا یَفعَلُون‌َ«3»، و در اصطلاح اهل کلام، «ثواب» نفعی باشد مستحق مقرون با تعظیم و تبجیل. بِما قالُوا، به آنچه گفتند، و مراد نه قول است به زبان، یعنی به«4» آنچه گفتند من قولهم«5»: رَبَّنا آمَنّا«6» بِما قالُوا، «ما» مصدری است، أی اثابهم اللّه بقولهم، «هم»«10» در محل«11» مفعول اوّل است. جَنّات‌ٍ تَجرِی [28- ر]

مفعول دوم«12»، بهشتهایی«13» که از بسیاری درختان زمین آن«14» پوشیده باشد، و أصل الجن‌ّ السّتر، که در زیر آن یعنی در زیر درختان آن جویها می‌رود و از منافع و لذّات چشم را و دل را خوشتر از سبزی و آب روان چیزی نباشد، خصوصا که درختان
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت و امید، مر و امید آن یُدخِلَنا رَبُّنا مَع‌َ القَوم‌ِ الصّالِحِین‌َ
(2). اساس، بم، اف، آن: نبیند، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). سوره مطففین (83) آیه 36.
(4). بم، آف: با.
(5). بم، آف: قلوبهم.
(6). سوره آل عمران (3) آیه 53.
(7). آج، لب: به.
(8). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(9). آف: به.
(10). لت، مر: اینکه.
(11). اساس، آج، لب، بم، آف، آن: فعل، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(12). لم، مر: دویم، مج، مت، وز، لت، مر است.
(13). آج، لب، به بهشتهایی.
(14). لب: او.

صفحه : 113
سبز میوه‌دار باشند به انواع ثمار در هر ثمره هر طعم که او خواهد و جویهای روان از آب و می و شیر و انگبین. وَ ذلِک‌َ جَزاءُ المُحسِنِین‌َ، اشارت است به ثواب، گفت:
و اینکه ثواب و جزا و پاداشت«1» نیکوکاران باشد، و لفظ اگر چه بر عموم است معنی خصوص باشد، یعنی اگر جزا بر او روا باشد«2» و او از آنان باشد انتفاع به جزا بر او روا بود، چه قدیم- جل‌ّ جلاله- محسن است و احسان او زیادت احسان همه محسنان است و لکن جزا بر او روا نبود.
وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا، حق تعالی چون ذکر اهل کتاب کرد، و ایشان بر دو نوع بودند: مؤمنان و کافران، چون ذکر مؤمنان«3» ایشان بگفت و آنچه ایشان را خواهد بودن از ثواب ذکر کافران و وعید و عقاب ایشان بگفت تا بطریق الخوف و الرّجاء و التّرغیب و التّرهیب مکلّفان را تحریض کرده باشد. آنگه تکذیب با کفر مقرون کرد که اگر چه کفر به چند طریق [باشد]«4» کفر ایشان تکذیب رسول بود- علیه السّلام- و تکذیب قرآن، و دگر«5» آن که چون آیت در صفت ایشان بود و ایشان جامع بودند هر دو را ایشان را به هر دو وصف کرد امّا بر عموم گفت تا ایشان و جز ایشان داخل باشند در آن وعید و دیگران را نیز لطف باشد. أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ الجَحِیم‌ِ، ایشان اهل دوزخند، و «جحیم» فعیل باشد به معنی مفعول و جحم شدّت ایقاد نار باشد، قال الشّاعر:

و الحرب لا یبقی لجا حمها التّخیّل و المراح
و در قرآن مراد به جحیم درکه و نام«6» دوزخ است، و او اسمی علم است با لام که در او باشد«7» کالنّجم للثّریّا کانّه«8» علم له.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّبات‌ِ ما أَحَل‌َّ اللّه‌ُ لَکُم- الایة، مفسّران گفتند:
سبب نزول«9» آیت آن بود که چون رسول- علیه السّلام- با صحابه وصف قیامت بکرد و
-----------------------------------
(1). آف: پاداش.
(2). مج، مت، وز، لت: بود.
(3). مج، مت، وز: مؤمنانشان.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.
(5). مج، مت، وز، لت: ذکر.
(6). آف او.
(7). مج، مت، وز، لت: شده است.
(8). مج، مت، وز، لت: فانّه. [.....]
(9). مج، مت، وز اینکه.

صفحه : 114
اهوال او و دوزخ و عقاب او و شدّت او بر گناهکاران جماعتی از صحابه بیامدند و در سرای عثمان بن مظعون بنشستند و گفتند ایشان ده کس بودند: علی بو طالب«1» بود و ابو بکر و عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عمر و ابو ذرّ غفاری و سالم، مولای حذیفه«2» و مقداد بن الأسود و سلمان پارسی و معقل بن مقرن، و اتّفاق کردند بر آن که به روز روزه نگشایند و به شب هیچ نیاسایند و بر بستر نخسبند و گوشت نخورند«3» و چربوا«4» نخورند و گرد زنان نگردند و طیب به بوی باز نگیرند و پلاس پوشند و دنیا کلّی«5» ترک کنند و در زمین سیاحت کنند و طریقه رهبان گیرند و خویشتن خصی کنند. اگر اینکه خبر«6» درست باشد اینکه خبر در حق‌ّ اینکه مذکوران ممکن است مگر در حق‌ّ امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- که به او لایق نیست و زهد و عبادت او به اینکه چیزها بیش از اینکه بود، و چون در حق‌ّ او عصمت درست شد و رای آن چیزی دیگر نباشد اینکه خبر به رسول- علیه السّلام- رسید برخاست«7» و به خانه عثمان مظعون آمد ایشان از آن جا رفته بودند«8» اهلش را گفت- ام‌ّ حکیم را- که: یا ام‌ّ حکیم، حدیثی چنین از جماعتی به من رسانیدن چنین است که مرا گفتند یا نه، او نخواست که با رسول دروغ گوید و نخواست که سرّی که شوهر او را در خانه بود«9» افشا کند، گفت: یا رسول اللّه اگر عثمان با تو چیزی گفته است چنان است که او گفت. رسول- علیه السّلام- بازگشت، چون عثمان مظعون باز آمد«10» او را گفت: رسول خدای آن جا بود و چنین سخنی گفت، عثمان برخاست«11» پیش رسول- علیه السّلام- شد، و آن جماعت با پیش رسول- علیه السّلام- شدند، رسول- علیه السّلام- گفت: اینکه که از شما مرا گفته‌اند درست است! [28- پ]

گفتند: بلی یا رسول اللّه، و ما اردنا الّا الخیر، و ما جز خیر نخواستیم، رسول- علیه السّلام- گفت: مرا آن نفرموده‌اند«12»، گفت: بدانی که نفس
-----------------------------------
(1). آج، لب: علی بن ابو طالب.
(2). مج، مت، وز: مولای ابی حذیفه.
(3). آف: نخرند.
(4). وز: چربو، آج، لب، لت: چربی.
(5). مج، مت، وز، لت: بکلّی.
(6). مج، مت، وز، لت، مر: حدیث.
(7). آج، لب: برخواست.
(8). مج، مت، وز: برفته بودند.
(9). مج، مت، وز، لت، مر: گفته باشد.
(10). مج، مت، وز زن.
(12- 11). مج، مت، وز، لت، مر آنگه.

صفحه : 115
شما را بر شما حقّی هست، حق‌ّ او رها مکن«1» روزه دارید و روزه گشایید و نماز کنید و نیز بخسبید که من گاه روزه دارم و گاه ندارم و نماز کنم و بخسبم و گوشت«2» و جربو«3» خورم و با زنان خلوت کنم و سنّت و طریقت من اینکه است،
و من رغب عن سنّتی فلیس منّی
، هر که از سنّت من رغبت بگرداند«4» از من نیست. آنگه جمع کرد قوم را و خطبه کرد«5» و گفت:
ما بال اقوام
، چه بوده است مردمانی را که زنان«6» بر خود حرام کرده‌اند و طعامهای لذیذ و بوی خوش و خواب و سایر مشتهیات، امّا«7» شما را نمی‌فرمایم که چون زهّاد ترسایان باشید، چه از دین من ترک لحم نیست و تحریم زنان و نه اتّخاذ صوامع، و سیاحت امّت من روزه است و رهبانیّت ایشان جهاد است، خدای را پرستی«8» و شرک میارید به او و حج کنید و عمره کنید و نماز به پای دارید و روزه دارید ماه رمضان و بر استدامت«9» باشید آنان که از پیش شما بودند بتشدید هلاک شدند که بر خود سخت بکردند، خدای بر ایشان سخت کرد، اینان که امروز در دیرها و صومعه‌هااند«10» بقایای ایشان‌اند«11»، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
زید اسلم«12» روایت کند که عبد اللّه رواحه را مردی«13» مهمانی آمد: عبد اللّه رواحه مشغول شد به شغلی، به وقت شام مهمان را طعام ندادند. او در آمد، گفت: مهمان را طعام دادی! گفت: نه، گفت: چرا! گفت: به انتظار تو. او گفت: مهمان را طعام ندادی به انتظار من؟ اینکه طعام بر من حرام است، زن نیز گفت: بر من حرام است.
مهمان نیز گفت: بر من حرام است. همه بنشستند«14» طعام در پیش نهاده نمی‌خوردند.
عبد اللّه رواحه چون آن دید دست بیازید و گفت: «بسم اللّه» و طعام پیش گرفت و«15» بخورد و مهمان را داد«16» و اهل او نیز بخوردند«17».
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، آج، لب: رها مکنید.
(2). مج، مت، وز، مر خورم. [.....]
(3). مج، مت، بم، آف: چربوا، آج، لب: چربی.
(4). مج، مت، وز، لت، مر: رغبت کند از.
(5). وز، لت: خطبه‌ای کرد.
(6). وز، لت، مر را.
(7). مج، مت، وز، لت، مر من.
(8). مج، مت، وز، لت، مر: پرستید.
(9). مج، مت، وز، لت، مر: استقامت.
(10). مج، مت، وز، لت، مر: مانده‌اند.
(11). اساس: ایشان‌نند، مج، مت، وز: مانده‌اند.
(12). لت: زید بن اسلم.
(13). مج، مت، وز به.
(14). مج، مت، و زمان و.
(17- 15). مج، مت، وز، لت طعام.
(16). مج، مت، وز، لت: بداد. [.....]

صفحه : 116
بر دگر روز بیامد«1» رسول را- علیه السّلام- خبر داد، رسول- علیه السّلام- گفت:
صواب کردی، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
عکرمه روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که گفت: مردی نزدیک«2» رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ من دوش، پاره‌ای گوشت بخوردم در میانه شب مرا انتشار رنجه داشت، من گوشت بر خویشتن حرام کردم، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّبات‌ِ ما أَحَل‌َّ اللّه‌ُ لَکُم، خدای تعالی خطاب کرد با مؤمنان و گفت: ای گرویدگان«3» و تصدیق کنندگان، حرام مکنید بر خود ملاذّ و مشتهیات که خدای تعالی شما را حلال کرده است و مطاعم و مشارب و ملابس و مناکح و انواع آنچه به او انتفاع بگیرند«4»، چه تحریم و تحلیل تابع مصالح بود«5» آن داند که عواقب داند عالم الذّات داند، پس تحریم و تحلیل نه کار شماست کار خدای است، و اگر کسی گوید: [طعامی حلال را یا جامه حلال را یا جز آن که بر من حرام است حرام نشود بر او و بنزدیک ما چه آنچه خدای تعالی حلال کرده باشد به تحریم محرّمی حرام نشود]«6» و اگر کسی«7» گوید: زن حلال خود را که انت علی‌ّ حرام، تو بر من حرامی بنزدیک ما حرام نشود و طلاق نباشد و هیچ لازم نیاید جز توبه. و بنزدیک فقها اینکه لفظ از کنایات طلاق است و به او یک طلاق برافتد، و بنزدیک ما به کنایت طلاق واقع نباشد«8». وَ لا تَعتَدُوا، و ظلم مکنید. بعضی گفتند: مراد آن است که تعدّی مکنید از حلال به حرام، بعضی دگر گفتند: مراد به اعتدا آن است که در اینکه معنی غلوا«9» مکنید به خویشتن خصی«10» کردن که خدای تعالی دوست ندارد آنان را که اعتدا و اسراف و غلوا«11» کنند.
وَ کُلُوا مِمّا رَزَقَکُم‌ُ اللّه‌ُ حَلالًا طَیِّباً، صورت صورت امر است و مراد به اباحت.
و حدّ روزی هر چیزی باشد که حی [29- پ]

را«12» بود که به آن منتفع شود و کسی را
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر و.
(2). مج، مت، وز، لت، مر: بنزدیک.
(3). مج، مت، وز، لت: گروندگان.
(4). مج، مت، وز: برگیرند.
(5). مج، مت، وز، لت، مر مصالح.
(6). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.
(7). مج، مت، وز، لت: مردی.
(8). آف، آن: نشود.
(11- 9). مج، مت، وز، آج، لب، آف، لت: غلو.
(10). مج، مت، وز، لت: بکردن.
(12). آج، لب روا.

صفحه : 117
نبود که او را از آن منع«1» و بر اینکه قاعده حرام روزی نبود برای آن که خدای تعالی ما را منع کرده است از حرام و تناول آن و تصرّف در آن و روزی آن است که ما را اطلاق کرد و مباح گردانید. و «اباحت» خلاف منع و حظر باشد. دگر [مدح]«2» کرد آنان [را]«3» از روزی خدای انفاق کنند که: وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقُون‌َ«4»، و ذم‌ّ و وعید کرد آنان را که حرام خورند و تعاطی کنند و یک چیز را بر او ممدوح و مذموم نباشد، و قوله: حَلالًا طَیِّباً، نصب او بر حال است از مفعول و حق تعالی که ما را مباح کرد خوردن روزی بقید حلال و طیب مقیّد کرد باید تا حرام و خبیث از او خارج باشد تا فایده بود آن را. دگر آن که حال در کلام عرب هیأت فاعل یا مفعول به باشد. اگر کسی گوید غلام«5» را که: اضرب فلانا مجرّدا من ثیابه، فلان کس را بزن در آن حال که مجرّد«6» باشد از جامه چنان که امتثال امر واجب باشد از ضرب، مراعات حال واجب باشد از برهنگی«7» مضروب از جامه«8» و الّا در هر یکی از آنان که خلاف کند عصیان کرده باشد، خدای تعالی گفت: روزیهای حلال بر خویشتن حرام مکنید و در آنچه حلال است بر شما نیز اسراف مکنید، و از آنچه بر شما روزی کردم که حلال و پاکیزه است از آن خورید.
وَ اتَّقُوا اللّه‌َ الَّذِی أَنتُم بِه‌ِ مُؤمِنُون‌َ، و بترسی«9» از آن خدایی که به او ایمان دارید یعنی از معاصی او بپرهیزید تا از عذاب او رستگاری یابید«10».
عایشه روایت کرد که: رسول- علیه السّلام- مرغان«11» بریان خوردی و پالوده و حلوا دوست داشتی و گفتی:
ان‌ّ المؤمن حلو یحب‌ّ الحلاوة
، و گفتی: در شکم مؤمن زاویه است و آن را پر نکند مگر شیرینی.
و روایت است که: حسن بصری یک روز پالوده می‌خورد، فرقد السّبخی در
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر منع کند.
(3- 2). اساس: ندارد از مج افزوده شد.
(4). سوره بقره (2) آیه 3. [.....]
(5). مج، مت، وز، لت، مر: غلامش.
(6). مج، مت، وز، لت، مر: تجرّد.
(7). مج، مت، وز، لت، مر: برهنه.
(8). مج، مت، وز، لت، مر: ثیاب.
(9). بترسی/ بترسید.
(10). لب: یابند.
(11). مج، مت، وز، لت، مر: مرغ.

صفحه : 118
نزدیک او شد. حسن«1» گفت: چه گویی اینکه را! گفت: من دوست ندارم اینکه را و آن را که اینکه خورد. حسن گفت: یا سبحان اللّه لعاب النّحل بلباب البرّ مع سمن البقر هل بعیبه مسلم. و مردی بنزدیک حسن آمد و گفت: مرا همسایه است که پالوده نخورد، گفت: چرا! گفت: می‌گوید شکرش نتوانم گزاردن، حسن گفت: آب سرد خورد!
گفت: بلی، گفت: همسایه جاهل است، نمی‌داند که نعمت خدا به آب سرد بر ما بیشتر است که به پالوده.
قوله تعالی«2»:

[سوره المائدة (5): آیات 89 تا 100]

[اشاره]

لا یُؤاخِذُکُم‌ُ اللّه‌ُ بِاللَّغوِ فِی أَیمانِکُم وَ لکِن یُؤاخِذُکُم بِما عَقَّدتُم‌ُ الأَیمان‌َ فَکَفّارَتُه‌ُ إِطعام‌ُ عَشَرَةِ مَساکِین‌َ مِن أَوسَطِ ما تُطعِمُون‌َ أَهلِیکُم أَو کِسوَتُهُم أَو تَحرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَن لَم یَجِد فَصِیام‌ُ ثَلاثَةِ أَیّام‌ٍ ذلِک‌َ کَفّارَةُ أَیمانِکُم إِذا حَلَفتُم وَ احفَظُوا أَیمانَکُم کَذلِک‌َ یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم آیاتِه‌ِ لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ (89) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِنَّمَا الخَمرُ وَ المَیسِرُ وَ الأَنصاب‌ُ وَ الأَزلام‌ُ رِجس‌ٌ مِن عَمَل‌ِ الشَّیطان‌ِ فَاجتَنِبُوه‌ُ لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ (90) إِنَّما یُرِیدُ الشَّیطان‌ُ أَن یُوقِع‌َ بَینَکُم‌ُ العَداوَةَ وَ البَغضاءَ فِی الخَمرِ وَ المَیسِرِ وَ یَصُدَّکُم عَن ذِکرِ اللّه‌ِ وَ عَن‌ِ الصَّلاةِ فَهَل أَنتُم مُنتَهُون‌َ (91) وَ أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُوا الرَّسُول‌َ وَ احذَرُوا فَإِن تَوَلَّیتُم فَاعلَمُوا أَنَّما عَلی رَسُولِنَا البَلاغ‌ُ المُبِین‌ُ (92) لَیس‌َ عَلَی الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ جُناح‌ٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ ثُم‌َّ اتَّقَوا وَ آمَنُوا ثُم‌َّ اتَّقَوا وَ أَحسَنُوا وَ اللّه‌ُ یُحِب‌ُّ المُحسِنِین‌َ (93)
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لَیَبلُوَنَّکُم‌ُ اللّه‌ُ بِشَی‌ءٍ مِن‌َ الصَّیدِ تَنالُه‌ُ أَیدِیکُم وَ رِماحُکُم لِیَعلَم‌َ اللّه‌ُ مَن یَخافُه‌ُ بِالغَیب‌ِ فَمَن‌ِ اعتَدی بَعدَ ذلِک‌َ فَلَه‌ُ عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (94) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَقتُلُوا الصَّیدَ وَ أَنتُم حُرُم‌ٌ وَ مَن قَتَلَه‌ُ مِنکُم مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثل‌ُ ما قَتَل‌َ مِن‌َ النَّعَم‌ِ یَحکُم‌ُ بِه‌ِ ذَوا عَدل‌ٍ مِنکُم هَدیاً بالِغ‌َ الکَعبَةِ أَو کَفّارَةٌ طَعام‌ُ مَساکِین‌َ أَو عَدل‌ُ ذلِک‌َ صِیاماً لِیَذُوق‌َ وَبال‌َ أَمرِه‌ِ عَفَا اللّه‌ُ عَمّا سَلَف‌َ وَ مَن عادَ فَیَنتَقِم‌ُ اللّه‌ُ مِنه‌ُ وَ اللّه‌ُ عَزِیزٌ ذُو انتِقام‌ٍ (95) أُحِل‌َّ لَکُم صَیدُ البَحرِ وَ طَعامُه‌ُ مَتاعاً لَکُم وَ لِلسَّیّارَةِ وَ حُرِّم‌َ عَلَیکُم صَیدُ البَرِّ ما دُمتُم حُرُماً وَ اتَّقُوا اللّه‌َ الَّذِی إِلَیه‌ِ تُحشَرُون‌َ (96) جَعَل‌َ اللّه‌ُ الکَعبَةَ البَیت‌َ الحَرام‌َ قِیاماً لِلنّاس‌ِ وَ الشَّهرَ الحَرام‌َ وَ الهَدی‌َ وَ القَلائِدَ ذلِک‌َ لِتَعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ یَعلَم‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ وَ أَن‌َّ اللّه‌َ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ (97) اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ شَدِیدُ العِقاب‌ِ وَ أَن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (98)
ما عَلَی الرَّسُول‌ِ إِلاَّ البَلاغ‌ُ وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ ما تُبدُون‌َ وَ ما تَکتُمُون‌َ (99) قُل لا یَستَوِی الخَبِیث‌ُ وَ الطَّیِّب‌ُ وَ لَو أَعجَبَک‌َ کَثرَةُ الخَبِیث‌ِ فَاتَّقُوا اللّه‌َ یا أُولِی الأَلباب‌ِ لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ (100)
[39- پ]

[ترجمه]

نگیرد خدای، شما را به بازی در سوگندهاتان و لکن بگیرد شما را به آنچه ببندی«3» سوگند، کفّارتش طعام دادن ده درویش باشد از میانه‌ترین آنچه شما دهید اهلتان را یا جامه ایشان یا [آزاد کردن]«4» گردنی هر که نیابد روزه سه روز آن کفّارت سوگندتان است چون سوگند خوری و نگاه داری«5» سوگندهاتان چنین بیان کند خدا شما را آیات او تا همانا«6» شما شکر کنی«7».
ای آنان که ایمان آوردی می و قمار و بتان نصب کرده و تیرهای قمار پلیدی است از کار شیطان«8»، بپرهیزی«9» از او تا همانا شما فلاح یابید.
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت را.
(2). مج، مت، وز، لت: عزّ و علا.
(3). مج، مت، وز، لت: ببندید.
(4). اساس ندارد، با توجه به مج افزوده شد.
(5). نگاه داری/ نگاه دارید.
(6). اساس با، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(7). شکر کنی/ شکر کنید. [.....]
(8). مج، مت، وز، لت: دیو.
(9). بپرهیزی/ بپرهیزید.

صفحه : 119
می‌خواهند دیو که و افکند«1» میان شما دشمنی و بریدن در می«2» و قمار و باز دارد شما را از نام خدای و از نماز، شما باز خواهی ایستاد«3»!
فرمان خدای برید و فرمان رسول«4» و بپرهیزید اگر پشت برکنید بدانید که بر پیغمبر ما رسانیدن روشن«5» است.
نیست بر آن که بگرویدند«6» و نیکوکاری«7» کردند بزه«8» در آنچه خوردند«9» چون بپرهیزند«10» و ایمان آرند و کار نیکو«11» کنند پس بپرهیزند«12» و ایمان آرند«13» پس بپرهیزند«14» و نیکویی کنند«15» و خدای دوست دارد نیکوکاران را [30- ر].
ای آنان که ایمان آورده‌اید«16» بیازماید شما را خدای به چیزی از صید دریابد دستهای! شما و نیزه‌های شما را تا بداند خدای که کیست که ترسد«17» از او در پوشیدگی هر که تعدّی کند پس از آن او را عذابی بود سخت.
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت: درافکند.
(2). آج، لب: خمر.
(3). مج، مت: ایستادن.
(4). مج، مت، آج، لب، لت: پیغمبر، وز: پیغامبر.
(5). آج، لب: ظاهر، لت: روشنی.
(6). مج، مت: ایمان آرند، وز، آج، لب، لت: ایمان آوردند.
(7). مج، مت، وز، لت: کار نکو، آج، لب: کارهای نیکو.
(8). لت: بزه‌ای.
(9). وز، مت، لت: خورند، آج، لب: تناول کنند. (14- 12- 10). مج، مت، وز، لت: بترسند.
(11). مج، مت، وز: نیک.
(13). مج، مت، وز، لت: ایمان آرند. [.....]
(15). مج، مت، وز، لت: کنند.
(16). مج، مت، آج، لب، لت: آوردید.
(17). لت: ترسند.

صفحه : 120
ای آنان که ایمان آورده‌اید«1» مکشی«2» صید«3» و شما«4» محرم باشید و هر که کشد«5» از شما بقصد و عمد پاداشت مانند آنچه کشته باشد«6» از شتر«7» که حکم کند به او دو عدل«8» از شما هدیّه رسنده«9» به خانه خدا یا کفّاره طعام درویشان یا بازگردانیدن آن با روزه تا بچشد و بال گرانی کارش عفو کرد خدا از آنچه گذشت، و هر که با سر آن شود کینه کشد خدای از او و خدای غالب است و کینه کش.
حلال کردند شما را صید دریا و طعامش تا زاد بود شما را و زاد روند«10» گان را و حرام کردند بر شما شکار بیابان ما دام تا محرم باشی«11» و بپرهیزی«12» از خدای آن که«13» او جمع کننده است شما را.
[30- پ]
کرد خدا خانه خود را خانه حرام خانه«14» استادن مردمان و ماه حرام و آنچه به خانه او برند و شتران نعل در گردن افگنده«15» تا«16» بدانی«17» که خدای داند آنچه در آسمانها و آنچه در زمین«18»، و خدا به همه چیزی داناست.
-----------------------------------
(1). لت: بگرویده‌اید.
(2). مج، مت، وز، آج، لب، لت: مکشید/ مکشی.
(3). آج، لب: شکاری.
(4). مج، مت، وز، لت: در آن حال که، آج، لب: و حال آن که.
(5). مج، مت، وز، لت: بکشد.
(6). آج، لب: کشت، لت: کشته باشند.
(7). اساس: شیر، با توجّه به مج تصحیح شد.
(8). آج، لب: دو خداوند، لت: ذو عدل.
(9). مج، مت، وز، لت: رسیده.
(10). مج، مت، وز ره.
(11). مج، مت، وز، لت: باشید. [.....]
(12). مج، مت، وز، لت: بترسید، آن: بپرهیزید.
(13). مج، مت، وز، لت با.
(14). مج، مت، وز: جای.
(15). مج، مت، وز، لت: کرده.
(16). مج، مت، وز، لت آن به آن است که.
(17). مج، مت، وز، لت: بدانید.
(18). مج، مت، وز، لت است.

صفحه : 121
بدان«1» که خدای سخت عقوبت است و خدای آمرزنده و بخشاینده است.
نیست بر پیغمبر مگر رسانیدن و خدا می‌داند آنچه پیدا کنی«2» و آنچه پنهان کنی«3».
«4»
بگو راست نباشد پلید و پاک و اگر چه به تعجّب«5» آرد تو«6» را بسیاری پلید بترسید از خدای ای خداوندان خرد«7» ها تا همانا فلاح یابید.
قوله تعالی: لا یُؤاخِذُکُم‌ُ اللّه‌ُ بِاللَّغوِ فِی أَیمانِکُم- الآیة، در سبب نزول اینکه آیت خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس گفت: سبب«8» آن بود که چون آن قوم آن چیزها بر خویشتن حرام کردند که گفتیم و بر آن سوگند خوردند، رسول- علیه السّلام- ایشان را از آن منع کرد، ایشان گفتند: یا رسول اللّه؟ سمیع و مطیعیم فرمان تو را«9» امّا با سوگند چه کنیم خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، و إبن زید گفت: در عبد اللّه رواحه آمد و مهمان او چون سوگند خوردند- چنان که قصّه ایشان«10» برفت. حق تعالی اگر چه آیتی در حق‌ّ شخصی یا قومی بفرستد در حادثه‌ای«11» از حوادث چون در آن حکمی شرعی باشد دیگران در آن حکم مشارک‌اند«12» با«13» او در مثل آن«14» حادثه، گفت: خدای تعالی شما را که مؤمنانید«15» نمی‌گیرد و مؤاخذه و عقوبت نمی‌کند به بازی در سوگندتان و سوگند لغو آن باشد که در خلال«16» حدیث بر زبان ایشان می‌رود: و «لا و اللّه» و «بلی و اللّه»،
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، آج، لب: بدانید.
(3- 2). مج، مت، وز، لت: کنید.
(4). آج، لب صدق اللّه العظیم.
(5). مج، مت، وز، لت: عجب.
(9- 6). اساس و دیگر نسخه بدلها، تو را.
(7). مج، مت، وز، لت: عقلها.
(8). آن نزول آیه. [.....]
(10). مج، مت، وز در آیات متقدّم.
(11). اساس: حادثه.
(12). مج، مت، وز، لت، مر: مشارک باشند، آج، لب، مشارک‌اند.
(13). آن: به.
(14). لب: او.
(15). آن: مومنان‌اید.
(16). لب، بم، آف، آن: خلاف.

صفحه : 122
بی آن که در دل دارند و عزم نیّت کرده باشند«1» و اینکه قول بیشتر مفسّران«2» است.
و روایت کردند«3» از باقر و صادق- علیهما السّلام- و حسن بصری گفت و ابو مالک که: سوگند لغو آن باشد که خداوندش چنان گمان برد که آن صواب است و راست است. و در سوگند لغو کفّارت واجب نباشد بنزدیک ما، و بیشتر فقها و مفسّران، و ابراهیم نخعی گفت: کفّارت واجب بود در او. و اصل «لغو» در لغت کلامی باشد«4» که در او فایده‌ای نبود، یقال: لغا فی کلامه لغوا و الغیت الشّی‌ء اذا اهملته و الالغاء نقیض الإعمال، و لغو گویند [31- ر]

آن را که در شمار نبود، قال الشّاعر:«5»

او مائة یجعل اولادها لغوا و عرض المائة الجلمد
یعنی لا یعتدّ اولآدها فی الدّیة و لا یعتدّ«6» بها لصغر سنّها. وَ لکِن یُؤاخِذُکُم بِما عَقَّدتُم‌ُ الأَیمان‌َ، و لکن شما را به آن گیرد که سوگند بندی به عقد دل بر او بنیّت. إبن عامر خواند: «عاقدتم» بالالف، و معنی هم آن باشد که عَقَّدتُم‌ُ بتشدید، برای آن که فاعل و فعّل به یک معنی آمد«7» فی قولهم: ضاعف و ضعّف و باعد و بعّد، و در قرآن هر دو خواندند فی قوله: رَبَّنا باعِد بَین‌َ أَسفارِنا«8»، و بعّد. و حمزه و کسایی و ابو بکر عن عاصم خواندند«9»: عقدتم، بتخفیف «قاف» من العقد و هذا علی وجهه و ظاهره، مراد عقد دل باشد نیّت«10» بر سوگند، و باقی قرّا خواندند: عَقَّدتُم‌ُ بتشدید قاف من التّعقید، و جماعتی مفسّران از اینکه قراءت امتناع کردند چون طبری و ابو عبیده«11» و جز ایشان گفتند: برای آن که تفعیل تکثیر فعل باشد، و بر اینکه قاعده لازم آید که آن کس که او یک بار سوگند خورد او را کفّارت لازم نبود تا مکرّر نکند چند بارها، و اینکه خلاف اجماع است و اینکه خطاست برای آن که تفعیل را مراد به او نه تکرار است اینکه جا انّما
-----------------------------------
(1). اساس: باشد، با توجه به آج تصحیح شد.
(2). مج، مت، وز آن.
(3). آج، لب، لت: روایت کرده‌اند.
(4). آج، لب: بود.
(5). مج، مت، وز شعر.
(6). مج: و لا تعتدّ.
(7). مر: اند. [.....]
(8). سوره سبا (34) آیه 19.
(9). مج، مت، وز، لت، مر: خواند.
(10). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: بنیته.
(11). مج، مت، وز، لت: ابو عبید.

صفحه : 123
مراد تشدید و تغلیظ است، کالتّعقید فی العقد للخیل«1» اذا شدّد عقده، معنی آن است که سوگند خورد به زبان و به دل تا مفارق باشد سوگند لغو را، و ابو علی فارسی گفت:
تفعیل برای آن است اینکه جا که خطاب با جمله مکلّفان است چون فعل ایشان بسیار است به لفظ فعّل گفت از بنای تفعیل، و مثاله قوله: وَ غَلَّقَت‌ِ الأَبواب‌َ«2»، چون درها گفت از بنای تفعیل گفت، و اگر یک در بودی اغلقت گفتی. و ممکن باشد حمل کردن غَلَّقَت‌ِ الأَبواب‌َ«3»، را بر تأکید و مبالغه تا معنی آن باشد که درها سخت استوار کرد«4»، دگر گفت: فعّل به معنی فاعل آمده است اگر بر آن عمل کنند«5» تا لازم نیاید که کفّاره آن جا واجب بود که تکرار سوگند باشد. اگر گویند: فاعل«6» از میان دو کس باشد و بر اینکه قول«7» و بر قراءت إبن عامر لازم آید که آن کس که او سوگند«8» ی خورد در کاری که او مختص باشد و دیگری با او سوگند نخورد او را کفّاره لازم نیاید، گوییم: اینکه لازم نیست برای آن که فاعل بسیار بود که نه از میان دو کس باشد چنان که طارقت النّعل و عافاه اللّه و عاقبت اللّص‌ّ.
علی بن الحسین المغربی‌ّ گفت: تشدید را فایده نیکو«9» هست، و آن آن است که تا معلوم شود که آن کس که او اند«10» بار بر یک خبر سوگند خورد گوید: و اللّه لافعلّن کذا ثم‌ّ و اللّه ثم‌ّ و اللّه، او را بیشتر از یک کفّاره لازم نباشد و در اینکه خلاف است میان فقها و اینکه وجهی نیکوست و حقیقت عقد فی الخیل«11» و العهد و الیمین باشد برای آن که مستعمل است در همه علی حدّ، واحد و ظاهر استعمال دلیل حقیقت کند، قال الشّاعر:«12»

قوم اذا عقدوا عقدا لجارهم شدّوا العناج و شدّوا فوقه الکربا
و اعقدت العسل اذا جعلته منعقدا فهو معقد و عقید. اکنون بدان که سوگند منعقد
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر: الحبل.
(3- 2). سوره یوسف (12) آیه 23.
(4). مج، مت: استوار باشد.
(5). مج، مت، وز، آج، لت، مر: حمل کنند.
(6). مج، مت: فعل.
(7). مج، مت، وز قراءت.
(8). مت: سوگند.
(9). مج، مت، وز، لت، مر: نکو.
(10). آج، در حاشیه: چند بار، آن: چند بار، بم، آف: دو 11. مج، مت، وز، لب، لت، مر: الحبل. [.....]
(12). مج، مت، وز شعر.

صفحه : 124
نباشد الّا به نیّت امّا چون گوید: اقسمت او اقسم او حلفت یا چیزی که لفظ سوگند باشد آنگه گوید من اینکه سوگند نخواستم او را بر آن تصدیق کنند و آنچه میان او و خدا باشد خدای با او کند آنچه از او داند و شافعی گفت فیما بینه و بین اللّه قول او مقبول بود.
امّا در حکم شرع در او دو قول«1» است شافعی را و سوگند جز به خدای یا به نامی از نامهای خدا درست نباشد امّا چون گوید: و قدرة اللّه و علم اللّه و حیاة اللّه و مرادش قادری و عالمی و حیّی باشد سوگند باشد، و اگر مرادش اینکه معانی باشد که اشعری گوید اینکه سوگند نباشد و ابو حنیفه و اصحابش هم اینکه گفتند: و شافعی و اصحابش گفتند: سوگند باشد چون گوید: لعمر اللّه، و در دلش سوگند باشد سوگند بود و الّا نباشد [و فقهای عراق هم اینکه گفتند]«2»، و شافعی گفت: چون بر اطلاق گوید محتمل«3» باشد احلف باللّه و استعین باللّه را و بر قول او اعتماد کنند اگر گوید سوگند [31- پ]

خواستم یا نخواستم، چون گوید: اللّه بی حرف قسم سوگند نباشد بنزدیک ما و جمله فقها.
و ابو جعفر الاسترابادی‌ّ گفت: از اصحاب شافعی: سوگند باشد چون گوید حق‌ّ اللّه سوگند نباشد سواء اگر قصد سوگند کند و اگر نه، و ابو حنیفه هم چنین گفت: و محمّد بن الحسن و شافعی و ابو یوسف گفتند: سوگند نباشد چون گوید حلفت و او احلف«4» او اقسم و نگوید «باللّه» یا نامی از نامهای خدا سوگند نباشد بنزدیک ما سواء اگر نیّتش سوگند باشد و اگر نباشد، و شافعی هم اینکه گفت، و ابو حنیفه گفت:
سوگند باشد به نزدیک ما«5»، و مالک گفت: اگر سوگند خواسته باشد سوگند بود و الّا نبود چون گوید: اشهد باللّه سوگند نباشد.
و شافعی را در او دو قول است: یکی آن که اگر سوگند خواست سوگند باشد و اینکه مذهب ابو حنیفه است و یک قول چنان که گفتیم چون گوید اعزم باللّه، سوگند
-----------------------------------
(1). لب: اقوال.
(2). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.
(3). مج: محمل.
(4). مج، مت: حلفت، لت: احلفت.
(5). مج، مت، وز، لت، مر به همه حال.

صفحه : 125
نباشد، و شافعی گفت: اگر سوگند خواست باشد و الّا نباشد اگر گوید به خدای بر تو و سوگند می‌دهم تو را به خدا اینکه سوگند نباشد به هیچ وجه، و شافعی گفت: اگر سوگند خواست باشد و الّا نباشد و سوگند بر فعل غیری بنزدیک ما سوگند نباشد و بر آن کفّاره نبود، و شافعی گفت: درست باشد اگر آن غیر بر آن کار کند او حانث نشود و اگر نکند حانث شود و بر او کفّارت باشد.
و احمد حنبل گفت: کفّاره بر آن کس باشد که سوگند او دروغ کند یعنی آن غیر چون گوید «و اللّه»، سوگند باشد به همه حال و به ظاهر حکم سوگند بود آن را و اگر گوید: سوگند نخواستم از او قبول نکنند [و شافعی هم اینکه گفت جز که او گفت:
اگر گوید سوگند نخواستم، از او قبول کنند]«1» چون گوید علی عهد اللّه بنزدیک ما اینکه نذر باشد و چون خلاف کند بر«2» کفارت نذر باشد و ابو حنیفه و مالک گفتند: سوگند باشد، و شافعی گفت: در عزم او نگرند اگر نیّت سوگند داشت سوگند باشد و الّا نباشد.
سوگند لغو آن باشد که زبانش به آن سابق شود بی قصد او گوید لا و اللّه و در دلش آن باشد که بلی «و اللّه» اینکه لغو باشد در او کفّارت نبود شافعی هم اینکه گفت، و ابو حنیفه گفت: در او کفّارت باشد، و مالک گفت: لغو الیمین سوگند غموس باشد، و آن آن باشد که بر ماضی سوگند خورد به دروغ بقصد، چنان که گوید: و اللّه لقد کان کذا، و دروغ باشد از حرج و اثم خالی نبود و بر او کفّارت نباشد و ابو حنیفه گفت:
سوگند لغو«3» آن باشد که بر ماضی سوگند خورد بحسب ظن‌ّ خود چون پیدا شود که بخلاف آن است بر او کفارت نبود اگر بر محالی سوگند خورد که مقدور او نبود کفّارت لازم نیاید او را و مذهب«4» ابو حنیفه«5» و شافعی آن است که در حال حانث شود«6» و کفّارتش لازم آید اگر گوید او جهود است یا ترساست یا از خدا بیزار است و مانند اینکه اگر فلان کار نکنم و نکند اینکه سوگند نباشد و به مخالفتش حانث نشود و کفّارت واجب نبود بر او، و اینکه مذهب مالک است و شافعی و اوزاعی و لیث بن سعد و ثوری
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). مج، مت، وز، لت، مر او.
(3). مج، مت، وز، لت: لغو سوگند.
(4). مج، مت: مذاهب.
(5). لت: او.
(6). مج، مت، وز: نشود.

صفحه : 126
و ابو حنیفه و اصحابش گفتند: چون خلاف کند حانث شود و بر او کفّارت سوگند بود چون سوگند خورد که قبیح نکند«1» و واجب نکند واجب آن باشد که قبیح نکند و واجب به جای آرد و بر او کفّاره نباشد، و جمله فقها گفتند: بر او کفّارت باشد سوگندی«2» که بر ماضی خورد اگر بر نفی بود و اگر بر اثبات اگر عالم بود یا ساهی«3» اگر راست بود یا دروغ منعقد نشود بر او کفّارت نباشد و همچنین گفت [32- ر]

مالک و لیث بن سعد«4» و ثوری و ابو حنیفه و اصحابش و احمد و اسحاق، و مذهب شافعی آن است که: اگر راست خورد سوگند بر او هیچ نیست و اگر دروغ بود و عالم باشد به آن کفّارت لازم آید، و اینکه مذهب اوزاعی است و عثمان البتّی و قول عطا و حکم است اگر سوگند خورد بر امری مستقبل آنگه خلاف کند آن را کفّاره واجب شود بر او بلا خلاف و اگر فراموش کند بر او کفّارت نباشد«5».
و شافعی را در او دو قول است، قوله: [فَکَفّارَتُه‌ُ]«6» فَکَفّارَتُه‌ُ، محتمل است که راجع باشد الی احد ثلاثة اشیاء یکی «ما» فی قوله: بِما«7»بِاللَّغوِ فِی أَیمانِکُم، سه‌ام«8» راجع باشد با حنث که کلام بر او دلیل می‌کند و قول اوّل درست است و آن قول حسن بصری است و شعبی و ابو مالک، و قوله: إِطعام‌ُ عَشَرَةِ مَساکِین‌َ، ذکر مردان کرد، در مساکین و اگر چه باتّفاق اگر به زنان دهد مجزی باشد برای تغلیب مذکّر بر مؤنّث، گفت: کفّارت آنچه او بسته باشد از سوگند آن بود که ده درویش را به عدد طعام دهد به قدر کفایت سیری ایشان. و اصحاب ما آن را حدّی نهادند به دو مدّ یا یک مدّ بقدر طاقت و مکنت، امّا هر یکی را اینکه قدر بدهد و امّا مثل اینکه طعام حاضر کند و آن دو رطل و ربعی باشد هر یکی را. اگر دو مدّ دهد«9»
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، مر: کند.
(2). مج، مت، وز، مر: سوگند. [.....]
(3). مج، مت، وز، لت، مر: ناسی.
(4). مج، لت، مر: لیث سعد، مت: لیث و سعد.
(5). مج، مت، وز بر او.
(6). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). اساس: ندارد، با توجه به مج و قرآن مجید افزوده شد.
(8). آف: سیوم.
(9). مج، مت، وز، لت: بدهد.

صفحه : 127
ضعف اینکه حاضر کند و ده درویش را بیارد تا بخورند و روا نباشد که نصیب ده کس از اینکه مقدار که گفتیم به کمتر از ده کس دهد بنزدیک ما و فقها خلاف کردند و اگر طعام ندارد بها بدهد روا باشد لما جاء فی الاخبار.
و شافعی گفت: هر درویشی را مدّی دهد به مدّ پیغامبر- صلّی اللّه علیه و آله- و آن یک رطل باشد و ثلث و اینکه قول زید ثابت است، و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر و سعید بن المسیّب و القاسم و سالم و سلیمان بن یسار و عطا و حسن بصری«1» تمسّک کردند در اینکه باب به خبر ابو هریره که روایت کرد که«2» مردی بنزدیک رسول آمد- علیه السّلام- و گفت: یا رسول اللّه؟ من در روز ماه رمضان با حلال خود خلوت کردم«3»، گفت برو برده‌ای آزاد کن، گفت: ندارم، گفت: برو دو ماه پیوسته روزه‌دار، گفت: نتوانم، گفت: شصت درویش را طعام ده. گفت از کجا آرم!
رسول- علیه السّلام- بفرمود تا پانزده صاع خرما بیاورند«4» و به او داد، گفت: اینکه به شصت درویش ده. گفت: و اللّه که در همه مدینه از ما درویشتر کس را نمی‌دانم.
گفت: برو و بر اهل خود نفقه کن و دگر مانند اینکه«5» مکن. گفتند: جای حجّت در خبر آن است که پانزده«6» صاع چون بر شصت درویش قسمت کنی هر یکی را مدّی رسد برای آن که صاعی چار مدّ باشد.
و ابو حنیفه گفت: اگر گندم خواهد دادن نیم صاع دهد و آن دو مدّ باشد و اگر جو و خرما و میویز«7» خواهد دادن یک صاع کمتر نشاید«8» و اینکه قول عمر است و عبد اللّه«9» پسرش، و شعبی و نخعی و سعید جبیر و مجاهد و حکم«10» و ضحّاک«11» تمسّک کردند به حدیثی که روایت کردند که: و سقی پیش پیغامبر آوردند او به مردی داد که بر او کفّارتی واجب بود گفت: برو و اینکه به شصت درویش ده، و وسقی شصت صاع
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز و.
(2). مج، مت، وز: او گفت.
(3). مج، مت، وز، لت، مر: صحبت کردم.
(4). وز: بیاورند، آج، لب: آوردند.
(5). مج، مت، وز: آن.
(6). یازده/ پانزده.
(7). دیگر نسخه بدلها: مویز. [.....]
(8). مج، مت: نباشد.
(9). مج، مت: عبد اللّه عباس.
(10). لب: حکیم.
(11). وز و.

صفحه : 128
باشد نصیب هر درویشی صاعی و محمّد بن الکعب القرظی‌ّ گفت: اینکه درویش را چندان بدهد که به چاشت و شام بخورند و اینکه یک روایت است از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- و شریح گفت: باید تا نان خورش با«1» آن باشد و بنزدیک ما نان خورش سه مرتبه دارد: برترین«2» آن«3» نان و گوشت باشد و میانه، نان و خل‌ّ و زیت، و فروترین آن نان و نمک و بنزدیک شافعی قیمت آن نشاید داد نه در کفّارات و نه در زکوات، بل آن جنس باید بعینه و بنزدیک ما و ابو حنیفه روا باشد، و بنزدیک شافعی جز به ده درویش نشاید دادن و بنزدیک ابو حنیفه بر یک درویش تکرار شاید کردن ده بار و بنزدیک ما [32- پ]

با وجود ده کس به یک کس نشاید دادن و چون مستحق نباشد به یک کس شاید دادن جمله آن، و بنزدیک شافعی جز به آزادی مسلمان محتاج نشاید دادن، و بنزدیک ابو حنیفه به اهل ذمّه شاید دادن، و مذهب ما موافق قول شافعی است در مسلمان«4». فامّا زکات باتّفاق جز به مسلمان ظاهر ستر نشاید دادن و جز آن«5» یک قسمت به مؤلّفة قلوبهم دهند.
مِن أَوسَطِ ما تُطعِمُون‌َ أَهلِیکُم، از میانه آنچه عادت باشد او را که به نفقه اهل خود کند.
عبد اللّه عمر و اسود و عبیده و شریح گفتند: مأدوم باید و افضل آن گوشت باشد و خرما و میانه زیت و سمن باشد. و ادون ملح باشد و اینکه موافق مذهب ماست. و بعضی دگر مفسّران«6» تفسیر اوسط بر بهتر دادن من قوله تعالی: أَوسَطُهُم، ای خیرهم وَ أَعَدَّ لَهُم، و قوله: أُمَّةً وَسَطاً، از بهینه آنچه عادت داری که به اهل خود دهی به قوت اگر شما را عادت در سرای نان گندمین باشد جوین به درویش نشاید دادن در کفّاره.
و قولی دگر آن است که: أَوسَطِ ما تُطعِمُون‌َ أَهلِیکُم، فی القلّة و الکثرة علی حسب الیسار و العسر. و از صادق- علیه السّلام- روایت کردند که او خواند: اهالیکم.
قوله: أَو کِسوَتُهُم قراءت عامّه قرّاء کسر «کاف» است، و ابو عبد الرّحمن السّلمی‌ّ خواند:
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز: به.
(2). مج، مت، وز: برتر.
(3). مج، مت: آنان.
(4). وز: مسلمانی.
(5). مج، مت، وز یک.
(6). لت: آن.

صفحه : 129
«کسوت» به ضم‌ّ «کاف» و هما لغتان، کالإسوة و الاسوة و الرّشوة و الرّشوة و سعید جبیر خواند او کاسوتهم یعنی کسوة اهلک علما در «کسوت» خلاف کردند که مجزی باشد در کفّاره. بعضی گفتند: یک جامه از آنچه نام کسوت بر آن افتد از پرهن«1» یا ایزار پایا«2» یا رداء«3» یا گلیم یا دستار و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و حسن و حکم و مجاهد و عطا، و روایت کردند از باقر- علیه السّلام- و اینکه مذهب شافعی است، و بعضی دگر گفتند: جامه تمام باید که اندامش باز پوشد از پراهن و ایزار«4» پای و اینکه مذهب ابو حنیفه است و گفت عمامه در اینکه معنی نیاید«5»، و مذهب نخعی هم اینکه است و سعید بن المسیّب هم اینکه گفت، و مذهب ما آن است که: با تمکین دو جامه باید از پراهن و ابزار و عند عسر و ضیق الید یکی روا باشد. شهر بن حوشب گفت: جامه باید که قیمتش پنج درم باشد أَو تَحرِیرُ رَقَبَةٍ، یا برده آزاد کند نزدیک ما برده باید صحیح، سالم از معایب اگر بزرگ باشد و اگر کوچک اگر مؤمن باشد و اگر کافر روا باشد و مؤمن فاضلتر باشد، و مذهب شافعی آن است که: در هیچ کفّاره و نیز در وصیّت برده الّا مؤمن نباید«6» و کافر مجزی نباشد، و ابو حنیفه موافقت کرد او را در قتل امّا جز قتل کافر روا داشت. و شافعی تمسّک کرد به خبری که مردی بیامد و گفت: یا رسول اللّه؟ اوجبت من کفّارتی بر خود واجب کرده‌ام، یعنی کاری کرده‌ام که کفّاره هم واجب است به آن. رسول- علیه السّلام- گفت: برو و برده آزاد کن. برفت و برده عجمی بیاورد، رسول- علیه السّلام- او را به اشارت گفت: من ربّک، خدای تو کیست! به اشارتی که او بشناخت که او چه می‌گوید«7»، او اشارت کرد با انگشت که یکی است، گفت: من کیستم! اشارت به آسمان کرد که یعنی رسول خدایی، رسول- علیه السّلام- گفت: آزادش کن که مؤمن است.
و نیز روایت کرد که: زنی بیامد، گفت: یا رسول اللّه مادرم وصایت کرده است که برده‌ای آزاد کن برای من و من کنیزکی نوبی«8» دارم، روا باشد که آزاد کنم!
-----------------------------------
(1). لت: پیراهن.
(2). مج، مت، وز، لت: پای.
(3). آج، لب: پرده.
(4). وز، بم، آف: ازار. [.....]
(5). آج، لب: نباید.
(6). آج، لب: نیاید.
(7). مج، مت، وز: می‌گفت.
(8). لب: ذمی.

صفحه : 130
رسول- علیه السّلام- گفت: بیارش، زن او را پیش رسول آورد، رسول گفت او را:
خدای تو کیست! گفت: خدای جهانیان. گفت: من کیستم. گفت: تو رسول خدایی، رسول- علیه السّلام- گفت:
اعتقیها فانّها مؤمنة
، آزادش کن که مؤمنه است. و مکلّف«1» مخیّر است در اینکه سه چیز برای او که«2» «او» در خبر شک را باشد و در امر تخییر را، یقول«3»: خذ هذا او ذاک و اضرب زیدا او عمرا، مأمور مخیّر باشد از میان هر دو و از دوگانه هر کدام که بستاند یا بزند امتثال کرده باشد پس از آن«4» ترتیب است که: فَمَن لَم [33- ر]

یَجِد، هر که نیابد. فقها خلاف کردند در صفت آن کس که نیابد تا او را روزه داشتن روا باشد.
ابو حنیفه گفت: چون دویست درم دارد یا بیست دینار که نصاب اوّل زکات باشد او را روزه نشاید داشتن که او واجد است اگر یسار او کم از او«5» باشد روزه‌اش روا باشد داشتن.
شافعی گفت: چون قوت آن روز و آن شب دارد برای خود و برای عیالش و چندانی«6» زیاده باشد که طعام«7» ده درویش بود او را روزه نشاید داشتن و اگر کم از اینکه باشد روزه دارد.
و بعضی فقها گفتند: چون چندانی دارد که با آن اطعام«8» تواند کردن«9» او را روزه نشاید داشتن، و مذهب ما به مذهب شافعی نزدیک است و روزه بنزدیک ما اینکه سه روز متتابع پیاپی باید و جز چنین نشاید.
و شافعی را دو قول است: یکی آن که پراکنده شاید و یکی آن که نشاید و اینکه قول دوم مذهب ماست و مذهب ابو حنیفه و ثوری و مزنّی.
و در قراءت عبد اللّه مسعود و ابی‌ّ کعب آن است که: ثلاثة ایّام متتابعات است، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده. و کفّاره بنزدیک ما پیش از حنث نشاید و اگر
-----------------------------------
(1). لب: تکلّف.
(2). آج، لب، آف: آن که.
(3). لت: تقول.
(4). مج، مت، وز، لت، مر: واجد.
(5). مج، مت، وز، لت، مر: آن.
(6). مج، مت، وز: چندان.
(7). لت، مر: اطعام.
(8). مج، مت، آف، لت: اطعام.
(9). لت: تواند دادن.

صفحه : 131
کند مجزی نباشد بعد الحنث با سر باید گرفتن، و بنزدیک شافعی پیش از حنث روا باشد الّا روزه که آن از عبادت ابدان است و اینکه قول عمر است و عبد اللّه عمر و عایشه و عبد اللّه عبّاس و حسن بصری و إبن سیرین، و مذهب مالک و اوزاعی است و لیث و سعد و احمد و اسحاق، و مالک گفت: بتقدیم الصّیام علی الحنث روا باشد.
و ابو حنیفه و اصحابش گفتند: کفّاره را سبب وجوب، حنث است تا حنث نباشد واجب نبود و فرق نکرد بین المال و النّفس، و در زکات رواست که پیش از آن که واجب شود بدهند و در کفّاره روا نیست، و مالک در زکات روا نداشت. و در کفّاره روا داشت اعنی تقدیم و شافعی در هر دو تقدیم روا داشت و بنزدیک ما در هیچ دو تقدیم روا نباشد.
اکنون بدان که بنزدیک ما کفّارات ثلث هر سه«1» واجب است بر تخییر بر سبیل بدل و بنزدیک فقها واجب یکی است نا معیّن و دلیل بر اینکه آن است که شرایع تابع مصلحت است و چنان که ممتنع نیست که مصلحت مکلّف در امری معیّن باشد ممتنع نیست که مصلحت او در اموری باشد متساوی در باب صلاح که یقوم کل‌ّ واحد منها«2» مقام«3» الاخر. دلیل دیگر بر اینکه آن است که: به اتّفاق، مکلّف از اینکه سه هر کدام که بکند حکم حنث از او برخیزد و هر سه در اینکه حکم متساوی‌اند به اجماع محال باشد گفتن که با اینکه قضیّه واجب یکی است و اینکه مناقضه باشد چه محال است که صفت فعل مختلف باشد و احکام یکی دلیل دیگر بر اینکه آن است که اگر واجب یکی بودی بایستی که مکلّف را طریق بودی به تمییز واجب از ناواجب از اینکه سه گانه.
اگر گویند: به اینکه چه حاجت است که مکلّف از اینکه سه گانه هر چه کند واجب کرده باشد! گوییم: اینکه تصریح است به آن که هر سه واجب است. دلیل دیگر آن است که: اگر«4» چنین بودی صحیح بودی«5» گفتن که مکلّف را نیست«6» که از
-----------------------------------
(1). آج، لب کفارت. [.....]
(2). اساس: منه، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.
(4). مج، مت، وز، لت نه.
(5). مج، مت، وز، لت: نبودی.
(6). مج، مت، وز، لت: هست.

صفحه : 132
اینکه سه آن کند که خود خواهد، با جماع چنین است که او مخیّر است بینها.
بدان که سوگند بر سه ضرب است: یکی آن که عقدش طاعت باشد و حلّش معصیت چنان که سوگند خورد که خمر نخورد و معصیت نکند و نماز کند و طاعت کند اگر خلاف کند حانث شود کفّارتش لازم آید بلا خلاف. دوم«1»: عقدش معصیت باشد و حلّش طاعت، چنان که گوید: و اللّه که نماز نکنم و روزه ندارم و خمر خورم و معصیت کنم چون خلاف کند کفّاره واجب نیاید بنزدیک ما برای آن که حنث واجب است«2» اینکه جا، و بنزدیک فقها کفّاره واجب بود. و قسم سه‌ام«3» آن است که: عقدش مباح باشد و حلّش مباح چنان که گوید: و اللّه«4» اینکه جامه در نپوشم [33- پ]، و اینکه طعام نخورم، اگر خلاف کند کفّارتش واجب بود بلا خلاف بین الفقهاء. و بنزدیک ما نگاه کند اگر صلاح در آن باشد دینا او دنیا که خلاف کند و لا کفّارة علیه، امّا چون گوید: إن فعلت کذا فللّه علی‌ّ کذا، اگر فلان خیر کنم خدای را بر من حج‌ّ است یا روزه یا صد دینار یا مانند آن، چون آن کار بکند او را آن لازم باشد که گفته باشد. و بنزدیک بیشتر فقها بر او کفّاره سوگند باشد، و بنزدیک ما اینکه سوگند نیست، بل نذر است به«5» آن، وفا باید کردن، لقوله تعالی: أَوفُوا«6»ذلِک‌َ کَفّارَةُ أَیمانِکُم، «ذلک» اشارت است الی کل‌ّ واحد من الاربع، گفت: اینکه کفّاره«7» سوگندتان باشد. إِذا حَلَفتُم، چون سوگند خوری. در کلام محذوفی هست، و تقدیر آن است که: اذا حلفتم فحنثتم، و چنان که گفت: فَمَن کان‌َ مِنکُم مَرِیضاً أَو بِه‌ِ أَذی‌ً مِن رَأسِه‌ِ فَفِدیَةٌ،«8» و المعنی فحلق«9» علیه فدیة.
وَ احفَظُوا أَیمانَکُم، و سوگندتان نگاه داری«10» و بگزاف سوگند مخورید«11». یک معنی اینکه است که سوگند نگاه داری به آن که نخوری. قولی دیگر آن است که:
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت آن که.
(2). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: واجب است.
(3). اساس: سه، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). مج، مت، وز، لت که.
(5). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.
(6). سوره مائده (5) آیه 1.
(7). دیگر نسخه بدلها، کفّارت.
(8). سوره بقره (2) آیه 196.
(9). مج، مت، وز، آج، فعلیه. [.....]
(10). آج، لب: داری/ دارید.
(11). مج، مت، وز، لت: مخوری.

صفحه : 133
چون سوگند خورده باشی سوگند نگاه داری از حنث [و اینکه قول اولیتر است برای آن که سوگند خوردن مباح است الّا در معصیت و آنچه حرام است حنث است، و اینکه دلیل است بر آن که سوگند بر معصیت نیوفتد برای آن که چون معنی آن باشد که سوگند نگاه دارند از حنث]«1» و از آن که دروغ شود اگر سوگند معصیت منعقد بودی اینکه امر بودی به اصرار بر معصیت، کَذلِک‌َ یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ، چنین بیان کند خدا آیات خود که کرد و دیدی برای شما تا همانا شاکر باشی اینکه نعمت«2» را که از جمله نعمتهای دینی است.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِنَّمَا الخَمرُ وَ المَیسِرُ- الآیة، آنچه«3» تفسیر خمر و میسر بایست«4» گفتن در سوره البقره باستقصا برفت و اینکه جا خبری چند بگویم«5». که در وعید و مذمّت خمر و شاربان آن آمده است- و اگر چه اینکه جا نیز از اینکه معنی گفته‌ایم: عثمان عفّان«6» روایت کند که رسول- علیه السّلام- گفت:
ان‌ّ اللّه لا یجمع الخمر و الایمان فی جوف امرء أبدا
، گفت: خدای تعالی جمع نکند ایمان و خمر در دل هیچ کس و معنی آن است که حکم نکند به ایمان هیچ شارب خمر چون خمر خورد و مستحل باشد آن را، و اینکه است تأویل هر خبر که آید متضمّن آن که حکم شارب خمر چون حکم کافر کرده است، چنان که فرمود- علیه السّلام:
شارب الخمر کعابد الوثن و مدمن الخمر کعابد الوثن
، یعنی اذا شربها مستحلّا لها. و استحلال خمر و هر محرّمی شرعی که باشد کفر است به اتّفاق، و در اینکه خبر تأویل دگر روا باشد که گفت: شارب خمر چون بت پرست«7» است، یعنی عقاب او بشدّت و سختی چون عقاب وثن باش تشبیه از اینکه«8» وجه [باشد نه از وجه]«9» دوم«10»، و نیز روا بود که تشبیه از آن وجه باشد که از او تبرّا«11» باید کردن [و با او مصافات و مخالصت و
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.
(2). مج، مت: نعمتها.
(3). مج، مت، وز، آج، آف در.
(4). مج، مت، لت، مر: باید.
(5). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: بگوئیم.
(6). اساس رضی اللّه عنه، آج، لب امیر المؤمنین.
(7). آج، لب: باشد.
(8). مت، وز از آن.
(9). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(10). اساس و دیگر نسخه بدلها: دوام، با توجه به آف تصحیح شد.
(11). اساس: تبر، با توجّه به مج تصحیح شد.

صفحه : 134
مخالطت نباید کردن و از او هجران و کرانه باید گرفتن چنان که از عابد وثن و واجب نباشد در دو چیز]«1» که یکی را به یکی تشبیه کنند که آن تشبیه از همه وجه باشد، بل از یک وجه روا باشد، نبینی که گوید: فلان کالأسد و کالبحر و کالبدر، و محال است [گفتن که اینکه تشبیهات هست الّا من وجه واحد، یکی از شجاعت و یکی از سخاوت و یکی از جمال، و از اینکه گذشته محال است]«2» که گویند«3»، همه چیز مشبّه با مشبّه به ماند. دگر آن که: بنزدیک ما عبادت وثن کفر نیست، علامت کفر است، چه کفر از افعال قلوب باشد و افعال جوارح هیچ کفر نباشد. و روا بود که شرب خمر از بعضی مردمان در بعضی اوقات چنان افتد که علامت کفر باشد تا خبر بر ظاهر خود بود- و اللّه اعلم.
و عبد اللّه عمر روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او در دنیا خمر خورد، [و توبه نکند از آن در قیامت از خمر بهشت محروم باشد. عبد اللّه عبّاس و ابو هریره روایت کردند که رسول- علیه السّلام- گفت هر که او خمر خورد در دنیا]«4» خدای تعالی بفرماید در قیامت تا او را از زهر ماران و گزدمان«5» شربت دهند که چون بنزدیک دهن برد ناخورده«6» گوشت رویش در آن جا افتد، و چون خورده باشد همه اعضای او از یکدیگر جدا شود و گوشت اندامش متناثر شود چون مرداری که سالها بر او بر آمده باشد و نتن و گندی از او پدید آمد که اهل جمع به آن رنجور شوند، آنگه بفرماید تا او را به دوزخ برند الا؟ و آن کس که خمر خورد و خمر فشارد یا فرماید فشردن«7» و خمر فروشد و خرد«8» و بردارد«9» و آن که«10» به خانه او برند«11»، یا بفروشد«12» و بهای آن خورد در إثم و بزه و عار آن [34- ر]

راستند«13»، و خدای تعالی از [او]

روزه و حج و عمره نپذیرد، و اگر بمیرد مصرّ بر آن توبه ناکرده حق‌ّ است بر خدای تعالی که
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجه به دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(2). مج، وز، مت، آج، لب به.
(3). مج، آج، لب، بم، آن، آف، مر: کژدمان.
(4). مر: تا خورد.
(7- 5). آج، لب: فرماید که فشارند.
(8- 6). مج، وز، آج، لب، مت، مر: خورد.
(9). مج، وز، مت، لت، مر: برگیرد.
(10). مج، وز، آج، لب، مت، آن، لت، مر: آنگه.
(11). اساس: براند.
(12). آج، لب، آف: تا بفروشد، وز: یا بفروشند.
(13). مر: برابرند.

صفحه : 135
به هر شربه«1» او را شربه‌ای«2» دهد از صدید دوزخ، الا«3» و هر«4» مسکر خمر است و هر خمر حرام است.
و عبد اللّه عمر گفت: گواهی دهم که شنیدم از رسول- علیه السّلام- که می‌گفت:
5»6» لعن اللّه الخمر و شاربها و ساقیها و بایعها و مبتاعها و عاصرها و معتصرها« و حاملها و المحمولة« الیه و آکل ثمنها
، در اینکه خبر ده کس را لعنت کرد خمر را اوّلا و خورنده‌اش را و آن را که ساقی باشد«7» و فروشنده را و خرنده را و فشارنده را و آن را که فرماید فشاردن«8» و آن را که بر گیرد و آن را که به خانه او برند و آن را که بهای او خورد.
و در خبری دیگر آمد: آن را که زرعش کند«9» برای خمر و آن را که بر خوانی نان خورد با آنان که خمر خواهند خوردند«10».
و رسول- علیه السّلام- گفت اجتناب کنید«11» از خمر که«12» کلید همه شرهاست و بدیها و ام‌ّ الخبایث است مادر همه پلیدیهاست.
محمّد حنفیّه روایت کرد از پدرش امیر المؤمنین علی- علیه السّلام«13»- که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او خمر خورد پس«14» آن که خدای تعالی حرام کرد آن را بر زبان من چون دختر خواهد به او ندهند و چون حدیث کند راستش ندارند و«15» چون شفاعت کند نپذیرند و او را بر هیچ امانت امین ندارند، و اگر کسی او را امین کند بر امانتی«16» او آن را هلاک کند حق‌ّ است بر خدای تعالی که او را عوض ندهد«17»، و قال بعضهم فی ذم‌ّ الخمر:
-----------------------------------
(1). آج، لب، آن، آف: شربت، مر: شربتی.
(2). بم: شربت، مر: شربتی.
(3). بم، آف: الّا.
(4). اساس، بم، آن که، و ظاهرا زاید می‌نماید. [.....]
(5). بم، آن: معصرها.
(6). آج، لب، مر: و المحمول.
(7). مج، وز، مت، مت و خمر به خورنده دهد.
(8). آج، لب، لت: فشردن.
(9). مج، مت، وز، آج، لب، مر: غرس کند.
(10). مج، مت، وز، مر: خوردن.
(11). مج، مت، وز: کنی/ کنید.
(12). مج، مت، وز، لت، مر آن.
(13). لت: روایت کند.
(14). مج، مت، وز، لت، مر از.
(15). لت فرمان نشنوند.
(16). آج، لب، لت، مر: امانت.
(17). مج، مت، وز: بدهد.

صفحه : 136

ترکت النّبیذ لاهل النّبیذ و صرت حلیفا لمن عابه

شرابا یدنّس عرض الفتی و یفتح للشّر ابوابه
قوله: إِنَّمَا الخَمرُ، بیان کردیم که اصل خمر ستر و پوشیدن باشد«1» و برای آن خمر خوانند آن را که با خمر، عقل مخامره و مخالطه کند باز پوشد آن را، و دخل فی خمار النّاس اذا دخل فی سوادهم و خمیر گویند اینکه عجین را که باز پوشد«2» تا بر آید، و خامره الحزن اذا خالطه مستترا فی قلبه، و الخمار المقنعة، و الخمار ما یأخذ من الصّداع عقیب الخمر، و بر اینکه قیاس هر چه مستی کند از هر نوع که باشد آن را خمر خوانند و در تحت نهی آید.
وَ المَیسِرُ، نامی باشد جامع«3» جمله انواع قمار را و آن را که در قمار شود [او را یسر خوانند و آن که در قمار نشود او را برم خوانند و باقر علیه السلام گفت همه انواع قمار در اینکه«4» شود]«5» تا بازی کردن کودکان به جوز و کعب و نرد و شطرنج«6» همه در اینکه شود و اشتقاق او از تیسیر کار جزور باشد به اجتماع ایشان بر قمار بر او، «و الیسر، آسانی باشد و «عسر» دشخواری، و «یسار» دست فراخی باشد [و یسار دست چپ باشد]

برای آن که چون به او استعانت کنند در کاری کار برآید و خوار شود، و ذهب یسرة خلاف یمنة«7».
و أنصاب، جمع نصب باشد و آن بتان باشند که آن«8» را نصب کنند برای عبادت، و «نصب» رنج باشد و «نصاب» دسته کارد بود و نصب عداوت اظهار او باشد، قال الاعشی:

و«9» ذا النّصب المنصوب لا تنسکنّه و لا تعبد الشّیطان و اللّه فاعبدا
وَ الأَزلام‌ُ، تیرهایی باشد که ایشان قمار بازند به آن واحدش زلم
-----------------------------------
(1). آج، لب: بود. [.....]
(2). آج، لب که.
(3). آج، لب با.
(4). آج، لب او.
(5). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). وز: شرنج.
(7). بم، آف: ثمنه.
(8). مج، مت، وز، لت: ایشان.
(9). بم، آف، آن: اذا.

صفحه : 137
[و زلم]«1»، باشد و نیز قرعه را که بگردانند بر او نوشته: «افعل و لا تفعل»، آن را نیز ازلام خوانند أصمعی گفت: ایشان اشتری بکشتندی و آن را بر بیست و هشت قسمت«2» کردندی ابو عمرو«3» گفت: برده«4» [قسمت]«5» و ابو عبیده گفت: علم به عدد«6» آن حاصل نیست و آن ده تیر باشد، هفت را نصیب باشد و آن «فذّ» است و «توام» و «رقیب» و «حلس» و «نافس«7»» و «مسبل»«8» و «معلی» و آن سه که آن را نصیب نباشد، «سفیح«9»» و «منیح و وغد است».
رِجس‌ٌ مِن عَمَل‌ِ الشَّیطان‌ِ، پلیدی است از کار شیطان، و رجس و نجس، و رجز به معنی پلیدی باشد، و رجز به معنی عذاب آمد«10» فی قوله: لَئِن کَشَفت‌َ عَنَّا الرِّجزَ ای العقاب«11» و به معنی بتان آمد فی قوله: وَ الرُّجزَ فَاهجُر، و رجس به معنی بتان آمد فی قوله: فَاجتَنِبُوا الرِّجس‌َ مِن‌َ الأَوثان‌ِ«12»، و الرّجس [34- پ]

صوت الرّعد و سحاب را رجّاس«13» گویند«14»:

کلّهم جاس«15» یسوق الرّجّسا
و قوله: مِن عَمَل‌ِ الشَّیطان‌ِ، اینکه جمله از کار شیطان است با آن که اینکه اجسام است و شیطان بر او قادر نباشد برای آن که مراد آن است تعاطی آن و استعمال آن«16» به کار داشتن عمل«17» شیطان است، و اینکه را دو معنی باشد: یکی آن که از جمله آن که شیطان کند و بر کار دارد و آن که اینکه کارها کند اقتدا به شیطان کرده باشد، یکی آن که به اغراء و اغواء و تزیین و امر شیطان باشد. فَاجتَنِبُوه‌ُ، آنگه امر کرد مکلّفان را به
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.
(2). مج، مت، وز، لت: بکردندی.
(3). آج، لب، بم، آف: عمر.
(4). اساس: برده‌ای، با توجّه به مج تصحیح شد.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد، آج، لب، لت کردندی.
(6). اساس: بعد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(7). مج، مت، وز: ناقس.
(8). مج، مت، وز: مسئل.
(9). مج، مت، وز: شفیح.
(10). مج، مت، وز: آید، آف، آن: باشد.
(11). مج، مت، وز، لت، مر: العذاب.
(12). سوره حج (22) آیه 30.
(13). اساس: ارجاس، با توجه به مج تصحیح شد.
(14). مج، مت، وز، مر قال الشاعر، شعر.
(15). لسان العرب ج 6/ 95: رجّاس.
(16). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر و.
(17). وز: عقل.

صفحه : 138
اجتناب او و احتراز او یعنی از او دور شوید و در جانبی باشی از او، لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ، تا فلاح و ظفر یابید«1» به ثواب خدای تعالی چون برای خدای اجتناب کنید«2».
و در آیت چهار دلیل است بر تحریم خمر و اینکه چیزها یکی قوله: رِجس‌ٌ، پلیدی است و پلیدی و نجاست به اتّفاق حرام است. دگر: مِن عَمَل‌ِ الشَّیطان‌ِ، کار شیطان و اقتدا به شیطان و متابعت فرمان او حرام است. دگر: فَاجتَنِبُوه‌ُ، امر است به اجتناب و احتراز و امر از خدای تعالی بر سبیل وجوب باشد و از رسول- علیه السّلام- چون مطلق باشد مگر که قرینه یا دلیلی بود یا برای دلیل حملش بر ندب کنند، دگر آن که: لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ، و معنی آن که لکی تفلحوا، تا فلاح و ظفر و قوّت«3» یابید به ثواب خدای و اینکه معلّق بکرد به اجتناب اینکه چیزها.
قوله: إِنَّما یُرِیدُ الشَّیطان‌ُ، آنگه حق تعالی آنچه قصد و مراد شیطان است در اغراء و اغواء مردم به اینکه چیزها، گفت: شیطان می‌خواهد که از میان شما دشمنی انگیزد و کینه نهد در خمر و قمار برای آن که همه آفت و شرّ در«4» هر دو«5» بسته است از عربده و معادات و دشمنی و خصومات و کینه کاری«6» برای آن که در تعاطی خمر عقل زایل شود و همه آفات و فساد از زوال عقل تولّد کند. از اینکه جا گفت- علیه السّلام:
الخمر جماع الاثم و الخمر ام‌ّ الخبائث.
و در «میسر» که قمار باشد خصومات و منازعات و حقد مقمور بر قامر چنان که معلوم و معهود است.
در سبب نزول آیت دو قول گفتند: یکی آن که سعد ابو وقّاص با مردی انصاری خمر خوردند«7» آنگه عربده افتاد ایشان را پیش از تحریم خمر. انصاری استخوان«8» زبر«9»
-----------------------------------
(1). مج، مت: ظفر یافتی.
(2). مج، مت، وز: کنی/ کنید.
(3). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: فوز. [.....]
(4). مر: بر.
(5). مج، مت، وز: اینکه، مر: بر اینکه دو چیز.
(6). مج، وز، مت: کینه خدای.
(7). مت: خوردندی.
(8). مج، مت، وز، مر از آن.
(9). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، بجز مر که «زیر» خوانده می‌شود و اینکه ضبط نزدیک است به اصل عربی روایت در مجمع البیان (3/ 240) که: فاخذ الانصاری لحی جمل [استخوان زنخ شتر]. بنابر اینکه منظور استخوان فک (بالا یا پایین) است، نه چنان که مرحوم دهخدا (حرف ز کلمه «زبر») به کسر «ز» خوانده است در مقابل درشت. در عربی کلمه «زفر» نیز به همین معنی است که احتمال دارد ضبط متن تحریفی از اینکه کلمه باشد.

صفحه : 139
گوسفند بر سعد ابو وقّاص زد و سر و روی او بشکست خدای تعالی اینکه آیت فرستاد:
[قول دگر آن است که چون خدای تعالی در باب خمر اینکه آیت فرستاد]«1»: یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الخَمرِ وَ المَیسِرِ قُل فِیهِما إِثم‌ٌ کَبِیرٌ وَ مَنافِع‌ُ لِلنّاس‌ِ«2»- الایة، جماعتی از خمر خوردن باز ایستادند و جماعتی هنوز می‌خوردند«3». چون آیت آمد که لا تَقرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنتُم سُکاری، عند آن که بعضی صحابه چون خمر خورده بودند نماز کردند و قُل یا أَیُّهَا الکافِرُون‌َ«4» برخواند و به جای لا أَعبُدُ، اعبد برخواند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، مردم عند نماز کردن اجتناب می‌کردند. عمر خطّاب گفت: بار خدایا؟ آنچه مراد توست در خمر و میسر با ما نمای«5». خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و تحریم کلّی را بیان فرمود، قوله: وَ یَصُدَّکُم عَن ذِکرِ اللّه‌ِ، و باز دارد شما را از یاد کرد«6» خدا و نماز، چه با شرب خمر و اشتغال به قمار نماز و ذکر خدای«7» راست نیاید. آنگه گفت: فَهَل أَنتُم مُنتَهُون‌َ، شما بازخواهید ایستادن«8» صورت استفهام است و مراد تهدید و وعید، گفت: شما بر آن هستی که از اینکه کار باز استید«9»، و الّا با شما آن کند که مستحق‌ّ آن باشید از زجر و حدّ و تأدیب و عقوبت قیامت. [35- ر].
وَ أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُوا الرَّسُول‌َ، حق تعالی چون مکلّفان را تحذیر کرد از خمر و قمار«10» و نایشستی«11» که در شرع بر ایشان حرام است. ایشان را فرمود تا در آن و جز آن طاعت خدا دارند و طاعت رسول. و غرض در جمع کردن«12» طاعت خدا و طاعت رسول آن است تا بدانند که طاعت رسول در باب وجوب حکم طاعت خدا دارد، چه«13» معنی طاعت رسول طاعت خدا باشد که رسول- علیه السّلام- از خود نگوید، آنچه گوید. و
-----------------------------------
(1). اساس، آج، لب، بم، آف، لت، آن: افتادگی دارد، از مج آورده شد.
(2). سوره بقره (2) آیه 219.
(3). مج، مت، وز: می‌خورند.
(4). سوره کافرون (109) آیه 1.
(5). وز: نمایی.
(6). مج، مت، وز، لت، مر: ذکر.
(7). وز: خدایی.
(8). وز، لت: استادن. [.....]
(9). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: ایستد.
(10). مج، مت، وز: قمر.
(11). کذا در اساس و بم، مج: ناشااستی، دیگر نسخه بدلها: ناشایستی.
(12). مج، مت، وز، لت، مر میان.
(13). مج، مت، وز، لت، مر به.

صفحه : 140
طاعت امتثال امر به اراده«1» باشد. وَ احذَرُوا، و حذر کنید. و «حذر» امتناع باشد از چیزی با قدرت بر آن از برای خوف ضرر، یعنی اوامر را امتثال کنید و از منهیّات حذر کنید. فَإِن تَوَلَّیتُم، اگر نکنی و نافرمانی کنی و پشت بر اوامر او کنی و روی در گردانی از فرمان او، بر رسول من بیشتر از بلاغی«2» نباشد، که بگوید و برساند و اعلام کند از ثواب و عقاب به دست او چیزی نیست، آن به امر من است و به حکم من است. من جزا دهم آن«3» را که از اوامر«4» من اعراض کند.
لَیس‌َ عَلَی الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ جُناح‌ٌ، بعضی مفسّران گفتند از عبد اللّه عبّاس و انس«5» مالک و براء بن عازب و مجاهد و قتاده و ضحّاک سبب نزول آیت آن«6» بود که چون تحریم خمر فرود آمد جماعتی«7» صحابه گفتند: احوال برادران ما که پیش از اینکه«8» رفتند و ایشان بر خمر خوردن بودند چه باشد! خدای تعالی آیت فرستاد و بیان کرد که آنان که تعاطی خمر کرده باشند پیش از تحریم آن بر ایشان حرجی و جناحی نیست، إِذا مَا اتَّقَوا وَ آمَنُوا، هر گه که متّقی باشند و از محرّمات اجتناب کرده باشند و ایمان داشته باشند و عمل صالح کرده.
اگر گویند: چرا تکرار کرد ذکر اتّقا در آیت«9»! گوییم از اینکه چند جواب است: یکی آن که مراد و فایده مختلف است برای آن تکرار کرد مراد به اوّل اتّقاء معاصی است [و به دوم استمرار و استدامت بر آن و به سه‌ام اتّقاء مظالم العباد. اینکه قول ابو علی است. گفت: نبینی که در اتّقاء سه‌ام که متعلّق است]«10» به معصیتی متعدّی شرطی کرد از طاعتی عطف بر آن فی قوله: وَ أَحسَنُوا، و اینکه تعلیل چیزی نیست برای آن که واجب نبود که حکم معطوف در جمیع احکام حکم معطوف علیه باشد تا در لزوم و تعدّی متساوی باشند تا اگر کسی گوید: قام زید [و]«11» ضرب غلامه
-----------------------------------
(1). مج، مت، مر: یا ارادت، وز، لت: با ارادت.
(2). مج، مت، وز، لت، مر مبین.
(3). مج، مت، وز، لت، مر: آنان.
(4). آف: امر.
(5). مج، مت و.
(6). مج، مت: اینکه.
(7). آج، لب، لت از.
(8). آج: ازین پیش.
(9). مج، مت، وز، لت سه بار. [.....]
(10). اساس، بم، آف، آن: افتادگی دارد، از مج افزوده شد.
(11). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 141
خطا باشد یا «1» مستقیم نبود، بل اینکه معنی در باب عطف معتبر نیست که عطف لازم بر متعدّی و متعدّی بر لازم می‌کنند، دگر آن که احسان هم لازم باشد و هم متعدّی، نبینی آن را که او فعلی«2» لازم بکند نکو باشد که او را گویند احسنت و اجملت ای اتیت بهذا الفعل حسنا جمیلا و وجهی دگر در حسن تکرار آن است که روا بود که مراد به اتّقاء اوّل اتّقاء باشد از معاصی که در گذشته روزگار کرده باشند. نبینی که قولی آن است که سبب نزول آیت حدیث گذشتگان بود که خمر خورده بودند پیش تحریم او و به دوم، مراد اتّقاء معاصی باشد در حال و به سه‌ام«3» مراد استقبال باشد.
و وجهی دگر آن است که: روا بود که مراد به اتّقاء اوّل اتّقاء مقبّحات عقلی باشد و به دوم اتّقاء مقبّحات شرعی و به سه‌ام«4» اتّقاء مقبّحات متعدّی از عقلی و شرعی.
اگر گویند: چه فایده«5» است در اشتراط نفی جناح در آنچه ایشان خوردند به ایمان و عمل صالح چون مراد به اتّقاء اجتناب قبایح باشد و مکلّف اجتناب کند بر او حرج و جناح نباشد سواء اگر مؤمن بود و اگر کافر پس چنان می‌نماید که اینکه شرط لغو است! گوییم، از اینکه دو جواب است: یکی آن که در کلام اضمار چیزی کنند که در ظاهر نیست، و گویند تقدیر آن است که: لَیس‌َ عَلَی الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ جُناح‌ٌ فِیما طَعِمُوا و فی غیره إِذا مَا اتَّقَوا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، یا «6» معنی [35- پ]

آیت آن بود که هر کس که مؤمن باشد و عمل صالح کند بر او حرجی و جناحی نباشد در آنچه خورد و جز آن یا نفی جناح عام باشد بر جمله، چه اگر اینکه تقدیر«7» نکنند روا بود که از اینکه وجه بر او جناح نباشد از وجهی دگر بر او جناح باشد از اخلال واجبی و تضییع فرضی. و وجه دوم آن بود که اتّقاء و ایمان و عمل صالح [اگر چه شرط است به ظاهر گوییم نه شرط حقیقی است و لکن عطف کرد آن را بر شرط با حکم او اعنی ایمان و عمل صالح]«8» در باب وجوب و لزوم و
-----------------------------------
(1). بم، آف، تا.
(2). مج، مت: فعل.
(4- 3). بم، آن: سیم: آف: سیوم.
(5). مج، مت، وز: فایدت.
(6). مج، مت، وز: تا.
(7). مج، مت: تقریر.
(8). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.

صفحه : 142
تأکید حکم معطوف علیه باشد از اتّقاء محارم و اینکه بر سبیل توسّع و مجاز باشد و عدول از ظاهر.
در خبر است که: در عهد عمر خطّاب«1» مردی نام او قدامة بن مظعون خمر خورد و مست در بازار آمد او را بگرفتند و پیش عمر بردند«2»، او را گفت: چرا خمر خوردی!
گفت: برای اینکه آیت که خدای گفت: لَیس‌َ عَلَی الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ جُناح‌ٌ فِیما طَعِمُوا- الایة. عمر را شبهت«3» حاصل شد در حدّ زدن«4» و حدّ او در توقّف نهاد. امیر المؤمنین علی را از«5» حال خبر دادند«6» به مسجد آمد و عمر را گفت: چرا قدامه مظعون را حد نزدی! گفت: او آیتی از قرآن آورد و اینکه آیه برخواند.
امیر المؤمنین«7» گفت: او را پیش من آرید. قدامه را گفتند: همی چرا خمر خوردی!
گفت: ندانستم که حرام است، اینکه آیت نیارست خواندن. علی«8» گفت اینکه را بگردانید«9» بر مهاجر و انصار تا آیت تحریم«10» کس بر اینکه خوانده است؟ جماعتی آمدند و گواهی دادند که او را تحریم خمر معلوم بود و بسیار شنیده است آیه تحریم خمر گفت: اینکه را ببری«11» و حد زنی«12» و آنگه توبه عرضه کنید بر او از آنچه گفت مرا اینکه خمر خوردن رواست اگر توبه کند رها کنید، و اگر توبه نکند گردنش بزنید که مرتد است. قدامه گفت: توبه کردم، امیر المؤمنین گفت: ندانی که تو اهل اینکه آیت نئی که نه مؤمن هستی و نه متّقی نه عامل صالح، آنگه چون خواستند که حدّ زنند او را در کمیّت خلاف افتاد ایشان را هر کسی چیزی بگفت. گفتند رجوع هم به او باید کردن او را گفتند حدّش چند زنیم! امیر المؤمنین گفت: هشتاد تازیانه، گفتند:
چرا! گفت:
لأن‌ّ الشّارب اذا شرب سکر و اذا سکر هذی و اذا هذی افتری و حدّ المفتری ثمانون جلدة
برای آن که شارب چون خمر خورد مست شود و چون مست
-----------------------------------
(1). اساس رضی الله عنه.
(2). مج، مت، وز، لت، مر عمر.
(3). مج، مت، وز، لت، مر: شبهتی.
(4). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر او.
(5). مج، مت، وز، آج، لب، لب، مر اینکه. [.....]
(7- 6). مج، مت، وز، لت، مر او.
(8). بم، آف علیه السلام.
(9). وز: بگردانند.
(10). بم، آف چه.
(11). مج، مت، وز، آف، لت، آن، مر: ببرید.
(12). مج، مت، وز، آج، لب، آف، لت، آن: زنید، مر: بزنید.

صفحه : 143
شود هذیان گوید و چون هذیان گوید فریه کند و چون فریه کند حدّ مفتری هشتاد تازیانه بود.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لَیَبلُوَنَّکُم‌ُ اللّه‌ُ بِشَی‌ءٍ مِن‌َ الصَّیدِ- الایة. مفسّران گفتند:
آیت در عام الحدیبیه آمد آن سال که رسول- علیه السّلام- منع کردند از آن که در مکّه شوند خدای تعالی امتحان کرد مؤمنان را به صید و ایشان را فرمود که چون محرم باشید صید مکنید. ایشان دست کوتاه کردند از آن تا وحش از در خیمه‌هاشان در می‌شد و ایشان نیارستند دست به یکی باز نهادن. از میان مکّه و مدینه می‌رفتند خری«1» کوهی«2» پیش آمد، مردی نام او ابو الیسر بن عمرو او را به نیزه بزد و بکشت مردم او را ملامت کردند و گفتند: در حال احرام«3» صید بکشتی! او به نزدیک«4» رسول آمد و اینکه حال بر رأی رسول عرضه کرد خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. خدای تعالی به اینکه آیت خطاب کرد با مؤمنان گفت: ای گرویدگان، لَیَبلُوَنَّکُم‌ُ اللّه‌ُ، خدای تعالی شما را ابتلا و آزمایش می‌کند به چیزی از صید. «لام» جواب قسمی مضمر است و بلا و ابتلا و امتحان و اختبار نظایراند«5»، و بیان کردیم در چند جایگاه«6» معنی ابتلا از خدای تعالی رمّانی گفت: ابتلا اظهار حال باطن باشد و بلا هم نعمت باشد و هم محنت و ابتلا به هر دو باشد بلی کهنگی باشد و قوله: بِشَی‌ءٍ مِن‌َ الصَّیدِ [36- ر]

برای آن به چیزی از صید گفت و به جمله صید نگفت که صید برّ خواست دون صید بحر«7»، و بعضی دگر گفتند: حال احرام خواست دون حال احلال، و «من» تبیین جنس راست. تَنالُه‌ُ«8» أَیدِیکُم، عبد اللّه عبّاس گفت و مجاهد: بچه مرغ خواست و خایه مرغ و صید کوچک که آن را به دست بتوان گرفت«9»، وَ رِماحُکُم، و نیزه‌های شما، یعنی صید بزرگ که آن را به نیزه صید کنند، معلوم شده است که وحش حرم از
-----------------------------------
(1). لب: خر.
(2). آج: خرگوشی.
(3). اساس: حرام.
(4). آج، لب: پیش.
(5). مج، مت، وز، لت، مر: است، آج، لب: آمد.
(6). مج، مت: گاه.
(7). آف: مجری.
(8). اساس: تنالکم، با توجه به ضبط قرآن مجید و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(9). مج، مت، وز، لت، مر: بتوان گرفتن، آج، لب: توان گرفت.

صفحه : 144
الهامی که خدای تعالی ایشان داده است با مردم اختلاط کنند و نفور نکنند چنان که صید حل بکنند«1». و اینکه از جمله آیات و بیّنات حرم است. حق تعالی به اینکه آیت جمله صید برّ را«2» حرام کرد بر محرم.
قوله لِیَعلَم‌َ اللّه‌ُ، چون قدیم تعالی در اوّل آیت لفظ ابتلا گفت، در عقب او آن گفت که ثمره ابتلا باشد و ثمره ابتلا علم بود، یقال: ابتلیت فلانا لأعلمه، چون معامله خدای تعالی در تکلیف معامله آنان است که ابتلا کنند که چیز ندانند آن را ابتلا خواند و عاقبت آن را علم خواند بر سبیل توسّع و مجاز، و بعضی علما گفتند:
مراد به «علم» رؤیت است، ای لیری اللّه، چنان که رؤیت به معنی علم استعمال کرده‌اند بسیار جایها، آن جا علم استعمال کرده‌اند به معنی رؤیت، و اینکه وجهی قریب است برای آن که علم شامل باشد معدوم و موجود را و رؤیت جز موجود را نشاید«3»، یعنی تا کیست که وفا کند به امر او و امتثال کند آن را و از او بترسد در غیب فیما بینه و بینه.
و وجهی دگر گفتند که: مراد آن است تا خدای تعالی ثواب دهد آن را که از او اینکه معنی داند چون از او در وجود آید و اینکه راجع است با معنی جواب دوم که گفتیم. و قوله: مَن یَخافُه‌ُ بِالغَیب‌ِ، یعنی تا کیست که او در خلوت از او بترسد آن جا که مردمان از او غایب باشند، و مثله: مَن خَشِی‌َ الرَّحمن‌َ بِالغَیب‌ِ«4»، و بعضی دگر گفتند: معنی آن است تا پیدا شود که کیست که در سرّ و خلوت آن جا که مردم او را نبینند صید نکند. فَمَن‌ِ اعتَدی بَعدَ ذلِک‌َ، هر که او تعدّی کند از حدّی«5» که خدای تعالی او را بداد و مخالفت فرمان خدا کند، و ارتکاب نهی او کند از صید کردن در حال احرام، او را عذابی مؤلم باشد. و روا بود که اینکه عذاب در دنیا بود و روا بود که در آخرت بود.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَقتُلُوا الصَّیدَ وَ أَنتُم حُرُم‌ٌ، گفت: ای گرویدگان صید
-----------------------------------
(1). بم: حل نکنند.
(2). لب: راه، آف: خود
(3). مج، مت، وز، لت: نباشد.
(4). سوره ق (50) آیه 33.
(5). اساس: خدای، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد، بم، آف، لت: حکم.

صفحه : 145
مکنید در آن حال که محرم باشید اینکه نهی که از خدای تعالی بود، دلیل فساد منهی عنه کند از اینکه آیت معلوم می‌شود تحریم صید در حال احرام. و «حرم» جمع حرام باشد، یقال: رجل حرام و امراة حرام و قوم حرام و حرم، یعنی محرمون«1» سواء اگر محرم به حج باشد و اگر به عمره اینکه قولی است، قولی دیگر آن است که: و انتم فی الحرم و آن را که در حرم شود او را محرم خوانند من قولهم: اعرق و انجد و اغار اذا اتی العراق و نجد او غورا و اتهم اذا اتی تهامة، اینکه قیاسی باشد.
وجه سیوم«2» آن است که: چون در ماه حرام باشی، و آیت دلیل است بر تحریم قتل صید در حال احرام به حج و عمره و در حرم و اینکه فایده اینکه است، و امّا قسمت سیوم«3» خلاف نیست در آن که مراد نیست در آیت و اگر چه از روی لغت محتمل است.
وَ مَن قَتَلَه‌ُ مِنکُم مُتَعَمِّداً- الایة، مفسّران و فقها خلاف کردند در صفت آن عمد که موجب جزا و کفّاره باشد در قتل صید، قومی گفتند: آن باشد که قصد کند به قتل«4» صیدی و ناسی باشد احرامش را در حال قتل، امّا چون قصد کند به قتل صید و او را حرام بر یاد بود او را حکمی نیست در جزا و کفّاره و کار او با خداست برای آن که گناه از آن بزرگتر است که آن را کفّاره باشد، اینکه قول حسن و مجاهد است بعضی دگر گفتند مراد آن است که: قصد کند به قتل صید و او ذاکر باشد احرامش را [36- پ]

حکم کنند بر او به کفّارت و نیز اگر خطا کند هم اینکه حکم کنند بر او کفّارت باشد و جزاء، و اینکه مذهب شافعی است و بیشتر فقها.
زهری‌ّ گفت: بر عمد است و سنّت بر خطا، عبد اللّه عبّاس گفت: اگر بعمد صید کند در حال احرام او را گویند هیچ بار اینکه کرده‌ای اگر گوید آری بر او کفّاره نباشد برای آن که گناه بر او بزرگ است او از آنان باشد که خدای تعالی از او انتقام کشد چه او عاید است و جزاء عاید اینکه است لقوله: وَ مَن عادَ فَیَنتَقِم‌ُ اللّه‌ُ مِنه‌ُ، و اگر
-----------------------------------
(1). اساس: محرومون، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(3- 2). مج، مت، وز: سه‌ام، آج، لب، بم، آن، مر: سیم، لت: سوّم.
(4). اساس، آج، لب، بم: ناشی، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 146
گوید پیش از اینکه چیزی نکشته‌ام از صید جزاء از او قبول کنند، و قوله: فَجَزاءٌ مِثل‌ُ ما قَتَل‌َ مِن‌َ النَّعَم‌ِ، کوفیان خوانند و یعقوب «فجزاء مثل ما قتل«1»» به رفع [هر دو و باقی قرّاء بر اضافت خوانند«2». و إبن عامر و اهل مدینه خوانند«3»: «أَو کَفّارَةٌ طَعام‌ُ» بر اضافت، و باقی قرّاء «کفّارة طعام«4»» به رفع]«5» و تنوین و رفع «طعام» بر بدل. و بعضی قرّاء خواندند: أَو عَدل‌ُ ذلِک‌َ. أخفش گفت: اینکه قراءت نیک است برای آن که عدل مثل باشد، و «عدلت»«6» مصدر عدلت الشّی‌ء بالشّی‌ء اذا قابلته به، و قیل:
العدل ایضا المثل. و فرّاء گفت: عدل«7» الشّی‌ء مثله من جنسه و عدل الشّی‌ء مثله من قیمته.
آن کس که به رفع خواند، بر تقدیر آن باشد که: فعلیه جزاء مثل ما قتل من النعم. و مثل صفت«8» است، أی فعلیه جزاء من النّعم مماثل للمقتول. و بر اینکه قراءت مثل صفت نکره باشد و مماثلت در خلقت باشد یا در قیمت علی اختلاف الفقهاء فیه.
و بر قراءت آن کس که جرّ خواند باضافة جزاء مثل، مثل صله باشد، اعنی زیاده از باب آن که قایل گوید: مثل فلان لا یفعل کذا و مثلک لا یقول کذا و لا یقال لمثلی«9» کذا، اینکه چو منی و چون تویی نکند، و چون فلانی روا ندارد که اینکه کند و اینکه گوید، یعنی من و تو و فلان، و منه قوله: لِمِثل‌ِ هذا فَلیَعمَل‌ِ العامِلُون‌َ«10»، و قول الشّاعر«11»:

مثلی یأخذ النّکبات عنه
و قال:

مثلک لا یبکی علی قدر سنّه
-----------------------------------
(1). اساس، لت: قتل.
(3- 2). آج، لب، لت: خواندند.
(4). وز: کفّارة طعام.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده باشد.
(6). مج، مت، آج، لب: عدل. [.....]
(7). مت: عدالت.
(8). مج، وز، لت، آج، لب آن.
(9). مت: کمثلی.
(10). سوره صافّات (37) آیه 61.
(11). آف: قال.

صفحه : 147
و اینکه را نظایر بسیار است برای آن گفتم که اینکه لفظ باید تا زیاده بود که معلوم است که بر محرم که صید کشته بود جزای مقتول واجب بود، جزای مثل مقتول نباشد بر او.
خلاف کردند فی قوله: مِثل‌ُ ما قَتَل‌َ، در مثل مقتول که اینکه مثلیّت در شکل است یا در قیمت. عبد اللّه عبّاس و حسن و سدّی و مجاهد و عطا و ضحّاک گفتند:
مراد شبه خلقت و شکل است، چنان که اگر شتر مرغی کشته باشد بر او شتری باشد، و اگر گاوی کوهی کشته باشد بر او گاوی بود، و اگر آهویی یا خرگوشی کشته باشد بر او گوسفندی«1» بود، و اینکه قول موافق مذهب ماست. و روایات اصحاب ما بر اینکه است و مذهب شافعی است«2»، و جماعتی دگر گفتند: صید را قیمت بباید کردن و به بهای آن هدی خریدن و به خانه خدا«3» فرستادن، و اینکه مذهب نخعی است.
اکنون اشارت کنیم به طرفی از فقه اینکه باب آنچه مجرّد مذهب است«4» و برای آن که خلاف فقها بسیار است و مطوّل رها کنیم، چه در اصل مسأله که به آیت تعلّق دارد اشارتی برفت. چون محرم شتر مرغی بکشد بر او به کفّارت شتری باشد و اگر نیابد شتر«5» قیمت معلوم کند«6» و بهای آن به گندم بدهد و بر درویشان صرف کند، هر درویشی را نیم صاع«7»، اگر بر شصت«8» بیفزاید یا بکاهد بر او بیش از آن نباشد و اگر وفق شصت«9» مسکین باشد مراد آن است«10»، اگر نتواند کردن و ندارد از هر نیم صاع یک روز روزه دارد، شصت«11» روز اگر نتواند هژده روز روزه دارد، و اگر گاوی کوهی یا خری کوهی بصید بگیرد و بکشد بر او گاوی باشد کفّارت آن، اگر نیابد قیمت کند و بها«12» به گندم بدهد و به درویشان دهد به سی درویش، اگر بیفزاید روا باشد و اگر بکاهد هم روا بود«13»، چنان که در مسأله اوّل گفتیم. اگر نیابد و ندارد از هر
-----------------------------------
(1). مج، وز، مت، لت: گوسپندی.
(2). وز، آج، لب: ندارد.
(3). مج، وز لت، مت: خدای.
(4). وز: ماست.
(5). مج، وز، مت، آج، لت را، آن: شتری.
(6). مج، وز، مت، آج، لب: کنند.
(7). وز یک روز. (11- 9- 8). مج، وز، لت: شست.
(10). آن که. [.....]
(12). آف، آن آن.
(13). مج، مت: هم باکی نبود.

صفحه : 148
نیم صاع«1» روزی روزه دارد سی روز، اگر نتواند نه روز روزه دارد. و هر که او روباهی یا خرگوشی یا آهویی صید کند و بکشد [37- ر]

بر او گوسفندی باشد، اگر نیابد بهای او به قیمت به گندم بدهد و به ده درویش دهد هر درویشی را نیم صاع، اگر بیفزاید روا باشد و اگر بکاهد بر او بیش از آن نیست، و اگر راست باشد فهو المراد. و اگر ندارد، از هر نیم صاع یک روز روزه دارد، و اگر نتواند سه روز روزه دارد. و هر که شهروی«2» بکشد بر او برّه«3» باشد از شیر باز استاده«4» و به چرا در آمده، و هر که او موشی دشتی بکشد یا خارپشتی یا سوسماری«5» بکشد یا چیزی که به اینکه ماند به بزغاله فدیه کند. و هر که بندشکی«6» یا صعوه‌ای یا چیزی که به شکل آن دارد بکشد مدّی از طعام بدهد، و هر که او زنبوری بکشد کفی طعام بدهد. هر که او کبوتری بکشد و او محرم باشد در حل‌ّ، بر او خونی باشد«7»، اگر محرم نباشد و لکن در حرم باشد بر او درمی‌باشد، اگر محرم باشد و در حرم بود، بر او خونی باشد و قیمت کبوتر. اگر کبوتر بچّه‌ای بکشد و او محرم باشد در حل‌ّ بر او برّه‌ای باشد، و اگر در حرم کشد و محرم نباشد بر او نیم درم بود، و اگر محرم بود و در حرم بر او جزا و قیمت بود.
اگر«8» خایه کبوتری بشکند محرم در حل‌ّ درمی«9» بدهد، و اگر محل باشد در حرم ربعی«10» درمی بدهد و اگر محرم بود در حرم بر او جزا و قیمت بود به یک جا. و اینکه حکم مختلف نشود سواء اگر کبوتر خانگی«11» باشد یا کبوتر حرم، الّا آن است که کبوتر حرم به بهای آن علف باید خریدن برای کبوتران حرم«12»، به درویشان نباید«13» دادن، و کبوتر اهلی را بها به درویشان باید دادن.
-----------------------------------
(1). آن را.
(2). وز: مشهروی.
(3). وز، آج: بره‌ای.
(4). مج، وز، مت، آج، لب، لت: ایستاده.
(5). مج، وز، مت: هلوزکی، لت یا هلوزکی.
(6). آج، آف: گنجشکی.
(7). آج، لب و.
(8). مت، آج: و اگر.
(9). مج، مت، وز هدی.
(10). مج، مت، وز، لت: ربع.
(11). مج، مت، وز، لت: اهلی.
(12). آج، لب و. [.....]
(13). اساس، آف: باید، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 149
و هر که با خود صیدی دارد و در حرم برد، واجب است که رهاش کند، و اگر مرغی پر بریده دارد واجب است که نگاه دارد تا پر برآرد«1» و رهاش کند.
و کبوتر حرم نشاید گرفتن و اگر چه در حل باشد. و هر که پری از پرهای کبوتر حرم بکند صدقه بدهد به آن دست که«2» آن جنایت کرده باشد. و کبوتر حرم از حرم برون«3» نشاید آوردن، اگر برون آرد با جای باید بردن، اگر بمیرد قیمتش بر او غرامت باشد. هر که در بر کبوتران حرم در بندد تا بمیرند«4» و در آن جا کبوتر باشند و بچه و خایه اگر محرم باشد از هر کبوتری گوسپندی بکشد و از هر بچّه بره و از هر خایه درمی.
و هر که کبوتر حرم را بپراند و برماند از آن جا اگر باز آیند«5» برای جمله یک گوسپند«6» لازم باشد او را و اگر باز نیایند از هر یکی گوسپندی بود بر او. و هر که او را راه‌نماید بر صیدی تا«7» دیگری او را بگیرد و بکشد بر راه نمایند فدیه باشد، و اگر جماعتی محرمان بر صیدی جمع شوند و او را بکشند بر هر یکی فدیه باشد.
و اگر جماعتی گوشت صیدی بخرند و بخورند بر هر یک فدا باشد، و چون دو کس تیر به صید اندازند یکی اصابت کند و یکی خطا کند بر هر یکی فدا باشد، و چون دو کس صیدی را بکشند یکی محرم باشد و یکی نباشد در آن«8» بر آن که محرم نباشد قیمت بود و بر محرم فدا و قیمت، و آن کس که او در حرم صیدی بکشد و او محل باشد بر او خونی باشد.
و اگر جماعتی آتشی بر افروزند مرغی در آن جا افتد و بسوزد اگر قصد ایشان«9» آن«10» بود بر هر یکی فدا باشد و اگر قصدشان نبود بر همه یک فدا باشد و در بچّه شتر مرغ هم شتری باشد. و اگر کسی خایه شتر مرغ بشکند یا تباه کند اعتبار کنند.
اگر بچّه در او بجنبیده باشد از هر خایه بر او شتری جوان باشد و اگر نجنبیده باشد
-----------------------------------
(1). وز: برآورد.
(2). لت آن.
(3). آج، لب، آف، آن، مر: بیرون.
(4). آج، لب: بمیرد.
(5). آج، لب از.
(6). آج لب: گوسفند.
(7). مج، مت، وز: یا .
(8). مج، مت، وز، آج، لب: حرم.
(9). مج، مت، وز، آف: ایشان.
(10). مج، مت، وز، آج، لب نه آن.

صفحه : 150
شتران فحل را برمادگان افگنند به عدد خایه آن بچّه که حاصل آید هدی خانه خدا باشد اگر اینکه ندارد از هر خایه گوسبندی بکشد اگر نتواند ده درویش را طعام دهد، اگر اینکه نیز نتواند سه روز روزه دارد. و هر صید که محرم کند نه در حرم بر او فدا باشد و چون در حرم کند بر او فدا و قیمت باشد.
و اگر محرمی در حرم مرغی را بر زمین زند و بکشد بر او خونی باشد و دو قیمت یکی برای حرمت حرم و یکی برای آن که حقیر داشت آن مرغ را، و او را امام تعزیر و تأدیب کند [37- پ]، و هر چه محرم مکرّر کند از صید، اگر بر سبیل نسیان باشد از هر یکی را«1» کفّارت کند، و اگر قصد کرده باشد به نوبت اوّل کفّارت کند و به دوم نوبت بر او کفّارت نباشد که خدا از او انتقام کشد لقوله: وَ مَن عادَ فَیَنتَقِم‌ُ اللّه‌ُ مِنه‌ُ و آنچه لازم بود محرم حج را از جزای صید، به منا باید کشتن، و آنچه در عمره لازم آید بر او در مکّه باید کشتن برابر کعبه در جایی که آن را حزوره گویند. و اگر بجز کفّارت صید باشد بر او روا باشد که به منا کشد و هدی هم به مکّه باید کشتن در حزوره.
و محرم چون صید بکشد و بخورد، بر او دو کفّارت باشد: یکی به کشتن و یکی به خوردن«2». اگر محرم سروهای آهو بشکند بر او نیمه قیمت او باشد، و اگر یکی بشکند ربع قیمت باشد بر او. و اگر هر دو چشمش برکند بر او قیمت آن چیز باشد، و اگر یکی بود نیمه قیمت بود. اگر یک دستش بشکند نیمه قیمت بود بر او، و اگر هر دو دستش«3» بشکند بر او قیمت تمام بود، و اگر بکشد او را درین میانه- اعنی کشته شود- بر او بیشتر از قیمت نبود. و اگر خایه شب هرود«4» یا کبک تباه کند حکم آن است که در شتر مرغ«5»، جز که اینکه جا گوسپند باشد و آن جا شتر.
و اگر صیدی روی به حرم دارد، محلّی تیر به او اندازد بر او آید و او در حرم رسد آنگه بمیرد، گوشتش حرام باشد و بر او جزا بود. و هر که صیدی را بکشد بنزدیک
-----------------------------------
(1). مج، وز، مت: ندارد.
(2). مج، وز و.
(3). مج، وز، لت: ندارد. [.....]
(4). کذا: در اساس، مج، مت، لت: شبهرو، آج، شب آویز، آف: شب پرود، آن: شب هر دو.
(5). مج، وز، لت، آج، لت گفتیم.

صفحه : 151
حرم بر بریدی بر او فدا باشد چون مرد محل‌ّ بود. اگر رنجی رساند چنان که دستی بشکند او را یا سروی صدقه بدهد.
هر که او ملخی بکشد، خرمایی بصدقه بدهد، و اگر ملخ بسیار کشد بر او گوسپندی بود، و اگر در راه او بود بر وجهی که احتراز نتواند کردن، بر او هیچ نباشد.
و هر که زنبوری یا بیشتر«1» بکشد بخطا، بر او چیزی نبود، و اگر قصد کند صدقه بدهد. و هر چه از موذیات از جمله سباع و هوام‌ّ چون شیر و گرگ و پلنگ و مار و گزدم«2» محرم آن را بکشد بر او هیچ نباشد.
و خبری آوردند از عبد اللّه عمر که رسول- علیه السّلام- گفت: محرم«3» رواست که پنج چیز را بکشد: مار و موش و کلاغ و زغن و سگ گزنده، و بنزدیک ما کلاغ را براند، بنکشد«4». و آنچه از«5» موذیات دیگر باشد، چون کیک و پشّه و قمّل«6»، محرم نشاید تا بکشد«7»، و محل‌ّ را روا باشد. و چون بنده صیدی بکشد«8» محرم باشد و به فرمان سیّدش احرام گرفته بود، فدا بر سیّد باشد، و همچنین اگر خواجه«9» فرماید که صید را بکش، فدا هم بر خواجه باشد.
راوی خبر گوید ریّان بن شبیب که: چون مأمون، رضا را- علیه السّلام- زهر داد و مردم او را در زبان گرفتند، خواست تا آن را تلافی کند. کس فرستاد و پسرش ابو جعفر محمّد بن علی التّقی‌ّ را از مدینه بیاورد و اکرام کرد و او را به خویشتن نزدیک کرد. چون عقل و فضل و علم و ادب و حکمت و رأی و رزانت و رصانت«10» و شهامت او دید با صغر سنّش، رغبت افتاد او را که دختر به او دهد، در ساز و اهبّت«11»
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (4/ 334): پشه‌ای.
(2). آج، وز، لب، آف، لت، آن: گژدم.
(3). مج، وز، آج، لب، لت، آن را.
(4). مج، وز: بنه کشد.
(5). اساس، آف، لت، آن: اینکه، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). مج، وز، آف، آن: کیک و سر اشک و شپش، که بر اساس مرجّح می‌نماید.
(7). مج، وز، لت آن را.
(8). مج، وز، آج، لب، لت و.
(9). مج، وز: خواجه‌یش.
(10). مج، وز، مت: صیانت.
(11). مج، وز، لت، مت آن.

صفحه : 152
گرفتن ایستاد. بنو العبّاس خبر یافتند«1»، بیامدند و مجمعی ساختند و باتّفاق پیش مأمون رفتند، او را گفتند: زینهار«2» یا امیر المؤمنین؟ شاید که کاری که پدران و اسلاف توبه رنج خود را و اعقاب خود را«3» کرده‌اند و مرتبه و شرفی که در خانه ما حاصل شده است ضایع کنی و از دست بدهی! گفت: آن چیست! گفتند: اینکه عزم که کرده‌ای که با پسر رضا پیوندی کنی«4»، دختر به او«5» دهی و ما ایمن نباشیم که اینکه کار با ایشان افتد و از خانه ما بشود، و تو را معلوم است [38- ر]

که از میان ما و ایشان و اسلاف ما و ایشان قدیما و حدیثا چه معادات و دشمنیها بوده است، و پدران تو با پدران ایشان چه کرده‌اند از قهر و إذلال و طرد و تبعید و تخویف ایشان، و آن که«6» یکی را از ایشان تمکین نکردند که در خانه خود ایمن بنشیند«7» تا او را طمع نیفتد«8»، و ما تا به امروز در غم و اندیشه آن بودیم که«9» رضا را ولیعهد کرده بودی، چون خدای کار او کفایت کرد دگر باره کاری خواهی کرد«10» که ما از آن رنجور و اندیشناک«11» شویم. به خدای بر تو که از اینکه کار«12» بگردی و اینکه کار در توقّف نهی و از اهل بیت«13» خود یکی«14» را اختیار کنی که اینکه پیوند با او کنی و در پسر رضا و آل بو طالب«15» رغبت نکنی و طریقه پدران خود رها نکنی.
مأمون جواب داد ایشان را که: امّا آنچه گفتی«16» که میان شما و آل بو طالب«17» هست سبب شما [یی]«18» در آن، و اگر انصاف بدهی«19» دانی«20» که ایشان به اینکه کار و
-----------------------------------
(1). اساس، آن: خبر یافتن، مج، وز، مت: خبر بداشتند، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(2). مج، وز، مت، لت: زنهار.
(3). مج، مت، وز، آج، لت، لب تحصیل.
(4). مج، وز، لت، آن و.
(5). آج: با او.
(6). مج، وز، آف، لت: آنگه.
(7). آج: نشینند، آف، آن، لب، لت: بنشینند.
(8). مج، وز، مت، لت: نیوفتد.
(9). مج، وز، مت، لت تو.
(10). مج، وز، لت: کردن.
(11). آج، لب: اندیشه‌ناک.
(12). مج، وز: اینکه رای.
(13). مج، وز، لت: اهل البیت.
(14). مج، وز، لت: کسی.
(17- 15). مج، وز، لت، آن، مر: ابو طالب. [.....]
(16). گفتی/ گفتید.
(18). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد.
(19). بدهی/ بدهید.
(20). اساس: دانید، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.

صفحه : 153
تولّای اینکه از ما اولیترند. و امّا آنچه دیگران کردند که پیش«1» من بودند، آن عقوق بود و قطع رحم، و حاشا که من آن کنم که ایشان کردند؟ و به خدای [بر من]«2» که من پشیمان نبودم بر ولیعهد کردن رضا. و من می«3» خواستم که اینکه کار از گردن خود بیفگنم و بکلّی در کردن او کنم، و لکن او ابا کرد و چون با جوار رحمت خدا شد و کار از آن بگشت و خدای تقدیری دگر کرد فرمان خدای راست.
امّا پسر او ابو جعفر: من عزم مصمّم کرده‌ام بر آن که دختر به او دهم و با او پیوند کنم از آن که«4» شناخته‌ام [او را]«5»، [و عقل و فضل و ادب و رای و صیانت او، و آن که در عهد خود از اقران خود و جز اقران خود قرین ندارد، و إن شاء اللّه که آنچه من از او شناخته‌ام]«6» شما نیز بدانید، و مردمان را معلوم شود و بدانند که رای من صواب است درین باب. گفتند: چون چنین است که امیر المؤمنین را به او رای است و در او رشدی می‌بیند، توقّف کند«7» تا او چیزی بیاموزد و پاره‌ای فقه برخواند که ما دانیم که اینکه سن که او راست علمی و فقهی نباشد او را. گفت: من اینکه جوان را از شما بهتر دانم و بر احوال او مرا وقوف تمام است، او از اهل بیتی«8» است که مادّه فضل و علم ایشان از خدای باشد و الهامی که خدای تعالی او را و پدران او را داد، که ایشان در علم دین به کسی محتاج نباشند، و همه جهان به ایشان محتاج باشند«9»، و ایشان در اینکه معنی به درجه کمال باشند«10»، و آنان که جز ایشان بودند از رعایا ناقص همه از ایشان گرفتند و آموختند، و اگر خواهی«11» تا بدانی«12» که اینکه چنین است که من گفتم امتحان کنید«13» اینکه جوان را با آنچه شما خواهید از مسایل در فنون علم تا پیدا شود [شما را اینکه که من می‌گویم. گفتند: روا باشد، رها کن ما را تا ما کسی را نصیب کنیم که او را مسأله پرسد از فقه و شریعت تا پیدا شود]«14» آنچه مقصود ماست، اگر
-----------------------------------
(1). لت از. (14- 6- 5- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(3). لت: و من خود.
(4). مج، وز، مت: از آن جا که.
(7). مج، وز، مت، لت: توقّف فرماید.
(8). مج، وز، مت: اهل البیتی.
(10- 9). مج، وز، مت: بودند.
(11). خواهی/ خواهید.
(12). بدانی/ بدانید.
(13). مج، وز، مت، بم: کنی/ کنید. [.....]

صفحه : 154
جواب دهد بصواب مردمان را سداد رای امیر المؤمنین پیدا شود [گفت: روا باشد]«1»، و بر اینکه اتّفاق کردند.
آنگه بیامدند و یحیی اکثم را- و او«2» قاضی القضاة«3» وقت بود- از او درخواستند و گفتند: ایّها القاضی؟ ما را آرزویی است بر تو. گفت: چیست آن! گفتند: می‌باید که روزی«4» مجمعی بزرگ باشد و جمعی بسیار حاضر آیند پیش امیر المؤمنین مأمون- علیه ما یستحق‌ّ- تو مسأله‌ای مشکل اختیار کنی و از پسر رضا بپرسی و او را پیش مأمون و جماعت حاضران خجل کنی، و او را بر آن مالی بسیار وعده دادند. گفت:
روا باشد، هم چنین کنم«5»، بنزدیک مأمون آمدند«6» گفتند: ما یحیی أکثم را که قاضی است از قبل تو اختیار کردیم«7» تا از او مسأله پرسد تا اینکه حال معلوم«8» شود، روزی تعیین فرمایی. گفت: هم چنین کنم.
آنگه روزی اختیار کرد«9» و مجمعی [عظیم]

بساختند و یحیی اکثم را بیاوردند«10» و حاضر آمدند و مأمون بفرمود در«11» برابر دست او برای محمّد بن علی تقی«12» دستی باز کردند [و بالشها بنهادند]«13» و او بیرون آمد و در دست«14» راست بنشست و یحیی اکثم در پیش او بنشست، و تقی را- علیه السّلام- در اینکه حال«15» نه سال بود و چند ماه، و مردم هر کس بر مراتب خود بنشستند و بایستادند و مأمون در دست [38- پ]

خود بنشست.
یحیی اکثم گفت یا امیر المؤمنین دستور باشی که اینکه سیّد را یعنی محمّد بن علی‌ّ التّقی‌ّ را مسأله‌ای پرسم، مأمون گفت: دستوری از او خواه، یحیی رو به او کرد و گفت: جعلت فداک، دستور باشی«16» که مسأله‌ای پرسم ابو جعفر- علیه السّلام-
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(2). آج، لب، لت: که او.
(3). مج، وز، مت: قاضی.
(4). مج، وز، مت که.
(5). مج، وز، مت تا.
(6). مج، وز، مت و.
(7). مج، مت: اختیار کنیم.
(8). مج، وز، مت، لت: پیدا.
(9). مج، وز، مت: کردند.
(13- 11). مج، وز، مت، لت: را برگرفتند، که بر اساس مرجّح می‌نماید.
(10). مج، مت، آج، لب: تا، وز: تا ورا.
(12). مج، وز، مت: محمّد علی تقی.
(14). اساس: ندارد، با توجه به آج، لب افزوده شد.
(15). مج، وز، مت، لت: وقت. [.....]
(16). آن: دستور باش.

صفحه : 155
گفت: بپرس، گفت: چه گویی در محرمی که صیدی را بکشد! ابو جعفر گفت: اینکه صید را در حل‌ّ کشد یا در حرم عالم باشد با«1» آن، یا جاهل، بنده باشد یا آزاد، بزرگ باشد یا کوچک، مبتدی باشد یا معید، صید از ذوات الطّیر باشد یا از وحوش، از بزرگان باشد صید [ یا ]«2» از خردان«3» مصرّ باشد بر آن یا پشیمان، به شب باشد یا به روز، محرم به حج احرام دارد یا به عمره، یحیی أکثم که اینکه بشنید متحیّر شد و کلامش ملجلج شد و عجز و انقطاع بر او ظاهر شد چنان که اهل مجلس بدانستند، مأمون گفت: الحمد للّه علی هذه النّعمة و التّوفیق فی الرّای، آنگه به«4» آن جماعت نگرید که آن ملامت می‌کردند گفت: بدانستی«5» که رأی من مصیب بود در آنچه دیدم آنگه روی به ابو جعفر کرد، محمّد بن علی«6»- علیهما السّلام- گفت: می‌خواهی دختر مرا! گفت: آری، گفت: بخواه که من پسندیدم تو را به دامادی، و دختر را به تو می‌دهم، و اگر چه قومی به رغم من می‌باشند از اینکه کار. ابو جعفر- علیه السّلام- گفت:
الحمد للّه اقرارا بنعمته و لا اله الّا اللّه اخلاصا لوحدانیّته و صلّی اللّه علی سیّد بریّته و الاصفیاء من عترته.
7» امّا بعد فقد کان من فضل اللّه علی الانام ان اغناهم بالحلال عن الحرام فقال سبحانه: و انکحوا الایامی منکم و الصّالحین من عبادکم و امائکم ان یکونوا فقراء یغنهم اللّه من فضله و اللّه واسع علیم«.
آنگه گفت: من که محمّد بن علی‌ّ بن موسی‌ام خطبه می‌کنم و می‌خواهم ام‌ّ الفضل بنت عبد اللّه المأمون را و بذل کرد [م]«8» از«9» صداق مهر جدّه‌ام فاطمه زهرا- علیها السّلام- و آن پانصد درم سیره سره است تو بدادی ای امیر المؤمنین دختر را به من بر اینکه صداق! مأمون گفت: به تو دادم دخترم را ام‌ّ الفضل را بر اینکه صداق که گفتی،
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، آف: به.
(2). اساس: ندارد، با توجه به آج افزوده شد.
(3). وز: مردان، مر: خوردان.
(4). مج، مت، آج، لب، لت، مر: با.
(5). آج، لب، آف، لت، آن، مر: دانستید.
(6). مج، مت، وز، مر: ابو جعفر محمّد بن علی کرد.
(7). سوره نور (24) آیه 32.
(8). اساس، آف، آن: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(9). مج، مت، وز: آن.

صفحه : 156
تو قبول کردی! گفت: قبول کردم و راضی شدم.
آنگه مأمون بفرمود تا مردم«1» بر«2» مراتب خود بنشستند خواص‌ّ و عوام‌ّ که نگاه کردیم آوازی برآمد که آواز ملّاحان را مانست، بنگریدیم خادمان بودند که کشتی از سیم پیراسته پر از غالیه کرده می‌کشیدند به رسنها و طنابهای ابرشمین«3» و از آن غالیه محاسن حاضران مطیّب کردند، آنگه به سرای عوام بردند [و]«4» عوام«5» را نیز از آن نصیب کردند و بفرمود تا به هر دو سرای خان«6» نهادند و خواص و عوام نان بخوردند و بفرمود تا هر گروهی و هر جماعتی را بر قدر مرتبه خود عطا و صله دادند و خلعت پوشیدند«7».
چون زحمت پراکند شد و جمعیّت خفیف‌تر شد و خواص ماندند، مأمون گفت:
یابن رسول اللّه؟ اگر بینی«8» آن مسائل فقهی را بیان کنی تا ما را فایده‌ای باشد.
گفت: [آری. آنگه گفت:]«9» محرم چون«10» صیدی بکشد در حل و صید از ذوات الطّیر«11» باشد و از مرغان بزرگ بود بر او گوسپندی«12» باشد«13» اگر در حرم کشد بر او جزا و قیمت باشد مضاعف، و اگر مرغ بچه باشد بر او برّه باشد و اگر در حرم کشد بر او جزا و قیمت باشد و اگر صید از وحش باشد اگر خر کوهی بود بر او گاوی باشد و اگر شتر مرغ بود بر او شتری بود، و اگر آهو بود«14» بر او گوسپندی«15» باشد و اگر از اینکه چیزها«16» در حرم کشد«17» جزا مضاعف شود بر او، یعنی جزا و قیمت، و چون احرام به حج گرفته
-----------------------------------
(1). لت: مردمان.
(2). آج، لب: به، لت: در.
(3). مج، مت، وز: ابریشم.
(4). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(5). مج، مت، وز، لت، مر را.
(6). مج، مت، وز، آف، لت، مر: خوان، آج، لب، آن: خانها.
(7). لت، مر: پوشانیدند.
(8). مج، مت، وز، لت، مر: رایت باشد که.
(9). اساس، بم، آف، آن، ندارد، با توجه به مج افزوده شد.
(10). آج، لب: چون محرم.
(11). وز: دواب الطّیر.
(15- 12). آج، لب، بم، آف، آن، مر: گوسفندی.
(13). آج، لب، آف، آن و.
(14). مج، مت، وز، لت، مر: آهوی باشد.
(16). وز، لت، مر چیزی.
(17). مج، مت، وز، لت: بکشد.

صفحه : 157
باشد آنچه بر او لازم بود به منا کشد و اگر به عمره محرم باشد«1» به مکّه کشد و جزاء صید بر عالم و جاهل لازم و واجب باشد و اگر عمد کند با لزوم جزا مأثوم و بزهکار باشد، اگر بخطا رود از او بر او اثم نباشد«2» اگر کشنده آزاد باشد جزا بر او بود [39- ر]

و اگر بنده«3» باشد بر سیّدش باشد«4» و کوچک را بر او کفّارت نبود و بر بزرگ کفّارت بود و پشیمان را به توبه و پشیمانی عقاب آخرت ساقط شود، و مصرّ را در آخرت عقاب باشد و مبتدی«5» را بر او کفّارت بود و معید را خدای تعالی انتقام کشد.
مأمون گفت: احسنت یا ابا جعفر؟ احسن اللّه جزاک«6» تو نیز نشاط«7» کنی«8» که«9» از قاضی مسأله بپرسی. ابو جعفر- علیه السّلام- گفت«10»: روا باشد یحیی أکثم گفت:
بپرس، اگر دانم بگویم و اگر ندانم فایده گیرم از تو، گفت: چه گویی در مردی که بامداد در زنی نگرد بر او حرام باشد چاشتگاه بر او حلال بود، نماز پیشین حرام بود نماز دیگر بر او حلال شود، نماز شام بر او حرام بود نماز خفتن بر او حلال بود، نیم شب بر او حرام بود، چون صبح برآید بر او حلال بود. یحیی أکثم گفت: من اینکه مسأله ندانم و راه نبرم به او، اگر کرم کنی«11» ما را فایده دهی. گفت: اینکه زن«12» پرستاری باشد از آن کسی، مرد اجنبی در او نگرد نظرش در او حرام بود چاشتگاه بخرد او را، حلال شود بر او، نماز پیشین آزادش کند بر او حرام شود، نماز دیگر بر او نکاح بندد حلال شود بر او، نماز شام ظهار کند از او بر او حرام شود، نماز خفتن برده‌ای آزاد کند بر او حلال شود، نیم شب طلاقش دهد بر او حرام شود، صبح برآید رجعت کند بر او حلال شود.
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر آنچه بر او لازم باشد.
(2). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر و. [.....]
(3). مج، مت، وز، لت، مر: برده.
(4). آج، مت، وز، لت، مر، بود.
(5). اساس، بم، آف: مبتد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). آج، لب: جزاک اللّه.
(7). آج، لب، لت: نشاطی.
(8). مج، مت: نکنی.
(9). آج، لب: اگر.
(10). آج، لب: گفت علیه السّلام.
(11). همه نسخه بدلها بجز بم و.
(12). آج، لب: ندارد.

صفحه : 158
مأمون روی به ایشان کرد و گفت: از شما و اهل«1» بیت«2» شما کس هست که اینکه مسایل داند و اینکه را جواب گوید«3»! گفتند: نه [رای]«4» امیر المؤمنین صواب بود در آنچه دید مأمون گفت: کار اینکه اهل بیت«5» بخلاف کار دیگران است، و ایشان مخصوص‌اند از خدای تعالی به انواع فضل و نعمت و صغر سن ایشان را منع نکند از کمال، ندانی«6» که رسول- علیه السّلام- علی (ع) را دعوت کرد به اسلام و او را ده سال بود و جز او کس را دعوت نکرد در مثل آن سن با ایمان و ایمان از او قبول کرد و حسن و حسین (ع) را بیعت گرفت و ایشان را«7» شش سال تمام نبود«8» و هیچ کودک را جز ایشان را«9» بیعت نگرفت و اینکه اهل بیت ذریّتی‌اند بعضی از بعضی، یجری لآخرهم ما یجری لأوّلهم آخرشان را همان«10» برود«11» که اوّلشان را«12». گفتند راست گفتی یا امیر المؤمنین، پس پراگنده شدند، بر دگر روز به تهنیت باز آمدند مأمون بفرمود تا سه طبق بیاوردند سیمین بر هر یکی«13» بندقها«14» مشک و زعفران سرشته پرکرده«15»، و در میان آن«16» خطها تعبیه کرده به اقطاعات و ولایت«17» شهرها و دهها«18» و یکی را خطها به خلعتها و عطاها و یکی را زر سرخ بر کرده«19»، آن یکی بر وزراء و ندما و خواص نثار کردند و دیگر«20» بر حجّاب و عمّال و قوّاد و زر بر حاشیه و خدم، هر که«21» را از آن بندقی«22» یا دو یا «23» سه بدست افتاد بشکستند«24» و آنچه در آن جا
-----------------------------------
(1). لب و.
(5- 2). مج، مت، وز، لت، مر: البیت.
(3). مج، مت، وز، لت: داند گفتن، مر: تواند دادن.
(4). اساس، آج، لب، بم، آف، آن: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(6). لت: ندانید.
(7). مج، مت، وز از اینکه، مر: زیر.
(8). مج، مت، وز، لت: بود.
(9). آج، لب: ندارد.
(10). مج، مت، وز، لت، مر: هم آن.
(11). آج، لب: رود.
(12). آج، لب همان.
(13). مر: یکی را.
(14). مج، مت، وز، لت، مر: بنادق.
(15). مج، مت، وز، مر: بر او کرده بود، بم: پرکرده.
(16). لت: بر سر او.
(17). مج، مت، وز و.
(18). آج، لب، آن: دیها.
(19). مج، مت، وز، آج، لب، بم، آف، لت، مر: پرکرده. [.....]
(20). آج، لب را.
(21). مج، مت، وز، لت، مر: هر کسی.
(22). لت یکی.
(23). آج، لب: ندارد.
(24). مج، مت، وز، مت، مر: بشکست.

صفحه : 159
بود از خزینه و دیوان طلب کردند«1» بدادند او را و مأمون بفرمود تا درویشان را صدقات بسیار دادند و آن مدّت که پیش او بود او را اکرام«2» و تعظیم و تبجیل می‌کرد و تقدیم و تفضیل می‌داد بر اهل بیت«3» خود تا آنگه که با مدینه رفت.
و بر قراءت آن کس که خواند: «فجزاء» به تنوین«4»، بر تقدیر آن آن«5» باشد که فعلیه جزاء، «مثل ما قتل» در جای صفت اوست، و مثله قوله: فَفِدیَةٌ، ای فعلیه فدیة بقوله«6»: فَعِدَّةٌ مِن أَیّام‌ٍ أُخَرَ«7»، ای فعلیه عدّة، و اینکه قراءت اولیتر است برای آن که کلام بر ظاهر خود«8» است با اینکه قراءت، و با آن قراءت که بر اضافت است تقدیر زیادتی می‌باید کردن. قوله: یَحکُم‌ُ بِه‌ِ ذَوا عَدل‌ٍ مِنکُم، که به آن حکم کنند «ذوا عدل» یعنی دو گواه عدل از اهل بصیرت«9».
قبیصة بن جابر روایت کرد که ما سالی به حج بودیم چون نماز بامداد بگزاردیمی«10» راحله [39- پ]

بر دست گرفتیمی«11» و پیاده می‌رفتمی«12»، آهوی«13» پدید آمد«14» من سنگی به او انداختم خون آلود«15» شد و بیفتاد و بمرد، چون به مکّه رسیدیم، من از عمر خطّاب«16» پرسیدم که: چه حکم باشد اینکه را. عبد الرّحمن عوف در پهلوی او نشسته بود، او عبد الرّحمن را گفت: چه گویی در اینکه مسأله! گفت: گوسپندی«17» باشد بر او، چنین می‌دانم. عمر گفت: من هم چنین دانم. من برفتم و صاحبی و رفیقی بود مرا. او را«18» گفتم مسأله‌ای پرسیدم از عمر«19»، او از عبد الرّحمن عوف پرسید،
-----------------------------------
(1). وز، لت، مر: طلب کرد.
(2). آج، لب کرد.
(3). مج، مت، وز، لت، مر: اهل البیت.
(4). آج، لب و.
(5). همه نسخه بدلها بجز آف: ندارد.
(6). مج، مت، وز، لت، مر: و قوله.
(7). سوره بقره (2) آیه 184.
(8). مج، مت، وز، لت، مر: ندارد.
(9). بم، آف: بصره. [.....]
(10). مج، مت، وز، لت، مر: بکردمانی، بم: بگذاردمی، آن: بگذارد همی.
(11). مج، مت، وز، لت، مر: گرفتمانی، آج، لب، بم، آف، آن، گرفتمی.
(12). مج، مت، وز، لت، مر: می‌رفتمانی.
(13). آج، لب: آهویی.
(14). مج، مت، وز، لت، مر: برآمد.
(15). مج، مت، آن: خون آلوده، لت: خونآلود.
(16). اساس رضی الله عنه.
(17). آج، لب، بم، آف، آن، مر: گوسفند.
(18). مج، مت، وز، مر او را.
(19). لت و.

صفحه : 160
همانا ندانست«1» اینکه«2» مسأله، کسی برفت و او را باز گفت. نگاه کردم، می‌آمد درّه«3» برگرفته و علانی بها و مرا به درّه بزد و گفت: در حرم صید کشی«4» و حاکم را در حکومت متّهم داری، ندانی«5» که خدای تعالی گفت: یَحکُم‌ُ بِه‌ِ ذَوا عَدل‌ٍ مِنکُم، فهذا عبد الرّحمن و انا عمر، من برای [آن]«6» با عبد الرّحمن عوف باز گفتم تا به دو«7» عدل حکم کرده باشیم«8» دو عدل فقیه در [او]«9» حکم کنند به قیمت عدل.
و خلاف کردند در آن که به قیمت کجا باید که«10» قیمت کنند صید را. ابراهیم نخعی گفت و حمّاد و ابو حنیفه و ابو یوسف و محمّد: به قیمت آن جایگاه که در او اصابت صید بوده باشد، و اگر به خراسان بود یا به شهری دیگر. و شافعی گفت و دگر فقها: به قیمت مکّه باید. و نیز خلاف کردند در آن که اینکه طعام کجا بدهد«11»، بعضی گفتند: به مکّه باید دادن، و اینکه قول عطاست و مذهب شافعی.
هَدیاً بالِغ‌َ الکَعبَةِ، نصب او بر مصدر است لا من لفظ الفعل، و روا بود که مصدری بود محذوف الفعل، و التّقدیر یهدی به الی بیت اللّه هدیا. و گفته‌اند: بر حال است، و بالِغ‌َ الکَعبَةِ، صفت «هدی» است، و اگر چه صورت معرفه دارد به اضافه با معرفت بر تقدیر انفصال است، برای آن که اضافه نه حقیقی است، و تقدیر آن است که: هدیا بالغا الکعبة، کقولهم: مررت برجل ضارب زید، و التّقدیر: ضارب زیدا، و قولهم: هذا رجل حسن الوجه، أی حسن وجهه. و «هدی» باید که به صفت اضحیّت باشد، تمام خلق بی‌عیب. و شافعی گفت: روا باشد که به صفت اضحیّت نبود، تا اگر مرغی باشد روا بود. و ابو علی گفت: خونی [باید]«12»، هر چه باشد. امّا لفظ «نعم» اطلاق بر شتر و گاو و گوسپند کنند.
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز: بدانست.
(2). مج، مت، وز، لت، مر: آن.
(3). مج، مت، آن: در ره: آف، مر: درّه.
(4). مج، مت، آج، لب: کنی. [.....]
(5). مج، مت، وز: بدانی.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.
(7). مج، مت، وز: در دل.
(8). مج، مت، وز، آج، لب: باشم.
(9). اساس، مج، مت، وز: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(10). مر: تا که.
(11). آج، لب: بدهند.
(12). اساس: ندارد، مر: باشد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 161
أَو کَفّارَةٌ طَعام‌ُ مَساکِین‌َ، «أو» حرف عطف است، و التّقدیر: فعلیه جزاء أو کفّارة. و «طعام» مرفوع است به آن که بدل کفّارت است، و آن که اضافت کرد [گفت]«1»: برای آن که چون سه چیز بگفت در آیت از «جزا» و «صیام» و «طعام»، تخصیص کرد آن را به اضافت، فکأنّه قال: کفّارة طعام، لا کفّارة هدی، و کفّارة صیام.
و در معنی او دو قول گفتند: یکی آن که جزا قیمت کنند به مانند چهار پای، آنگه بهای آن با طعام کنند، و اینکه قول عطاست و بعضی مفسّران، و مذهب ما اینکه است. و قولی دیگر آن است که قتاده گفت: نفس صید را قیمت باید کردن که آنگه [که]«2» زنده بود چه ارزید، آنگه با قیمت طعام باید کردن. أَو عَدل‌ُ ذلِک‌َ صِیاماً، تا آن را به روزه برابر کنند به هر نیم«3» صاع یک روز روزه دارد عندنا و عند ابی حنیفة.
و شافعی گفت: از هر مدّی روزی روزه دارد. و «صیاما» نصب او بر تمیز است، و روا بود که مفعول دوم عدل باشد، یقال: عدل الدّقیق تمرا و بالتّمر، و اینکه اولیتر است.
لِیَذُوق‌َ وَبال‌َ أَمرِه‌ِ، یعنی اینکه کفّارت بر وجه عقوبت و نکال است، و اصل «و بال» من قوله طعام و بیل اذا کان غیر مری‌ء و هنی‌ء لا یوافق الطّبع، و قال کثیر:

فقد اصبح الرّامون اذ انتم بها سموم [04- ر]

البلاد یشتکون«4» و بالها
عَفَا اللّه‌ُ عَمّا سَلَف‌َ، در او دو قول گفتند، یکی آن که: عَفَا اللّه‌ُ عَمّا سَلَف‌َ من امر الجاهلیّة، خدای تعالی عفو بکرد آنچه در جاهلیّت بود پیش«5» اسلام. قولی دگر آن که: خدای تعالی عفو کرد«6» آنچه در مقدّمه اسلام رفت. وَ مَن عادَ فَیَنتَقِم‌ُ اللّه‌ُ مِنه‌ُ، و هر که با سر آن شود، خدای تعالی از او انتقام کشد.
خلاف کردند بر«7» آن که در معاد«8» جزا باشد یا نه. عطا و ابراهیم و سعید بن جبیر
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). مج، وز، مت نیم.
(4). آج، لب: تشتکون.
(5). آن، مر از.
(6). وز، آج، لب، لت: بکرد. [.....]
(7). مج، مت، وز: در.
(8). مج، وز، مت: که بر معاود، لت: که بر معادل.

صفحه : 162
و مجاهد گفتند: جزا لازم باشد او را، و اینکه قول بعضی اصحابان ماست، دوم آن که عبد اللّه عبّاس و شریح«1» و ابراهیم گفتند: بر او جزا نباشد و او را به خدای باز گذارند«2» که خدای تعالی از او انتقام کشد، و اینکه مذهب بیشتر اصحاب«3» ماست، و مذهب بیشتر فقها قول اوّل است.
در «أو» خلاف کردند که بر وجه تخییر«4» است یا نه. عبد اللّه عبّاس و شعبی و سدّی و ابراهیم گفتند: اینکه بر وجه تخییر نیست، بر وجه ترتیب است، و اینکه مذهب ماست و اگر چه موضوع «أو» تخییر را باشد، و لکن حمل بر ترتیب کنند به دلیلی خارج به روایتی دگر از عبد اللّه عبّاس و عطا و حسن. و روایت بعضی از اصحاب«5» ما آن است که بر اصل موضوع خود مانده است، و مراد تخییر است.
وَ اللّه‌ُ عَزِیزٌ ذُو انتِقام‌ٍ، و خدای تعالی غالب است«6»، هیچ چیز او را غالب نبود، و کینه‌کش است از آنان که پای از فرمان او برون نهند، و در آیت دلیل نیست بر صحّت قیاس برای آن که رجوع با دو عدل در قیمت جزا بمثابت آن است که رجوع با دو مقوّم«7» در قیمت متاع، و اینکه را به قیاس تعلّقی نیست.
قوله تعالی: أُحِل‌َّ لَکُم صَیدُ البَحرِ وَ طَعامُه‌ُ- الایة. عبد اللّه عبّاس گفت و زید بن ثابت و سعید بن جبیر و سعید بن المسیّب و سدّی و مجاهد: آنچه به اینکه [آیت]«8» حلال کردند محرم را صید ماهی تازه است امّا ماهی شور خلاف نیست در آنچه حلال باشد، گفتند: آنچه از دریا بر آرند بر [سه]«9» وجه باشد: ماهی است و اجناس آن آنچه از آن حلال باشد محل را، محرم را هم حلال باشد. و آنچه حرام باشد محل را، محرم را هم حرام باشد. و بعضی گفتند: آنچه در برّ حلال باشد، مثل آن در بحر حلال باشد، و مراد به بحر دریاست و جمله آبها از جویها برای آن که ماهی که از
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر و حسن.
(2). مج، مت، وز، لت، مر: با خدای گذارند.
(3). مج، وز، مت، مر: اصحابان.
(4). بم، آف: تخیّر.
(5). مج، وز، مت، مر: اصحابان.
(6). وز، لت، مر و.
(7). وز: عدل.
(8). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(9). اساس، آج، لب، بم، آن: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 163
جویها بر آرند محرم را هم حلال باشد.
وَ طَعامُه‌ُ، در او دو قول گفتند: یکی آن که مراد آن است که آنچه در آب بمیرد از حیوان حلال و به موج با کناره افتد، و اینکه قول ابو بکر و عمر است و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر و قتاده«1»، قولی دگر از عبد اللّه عبّاس«2» و سعید مسیّب و سعید جبیر و مجاهد و ابراهیم«3» آن است که: مراد ماهی شور است، و آنچه لایق است به مذهب ما آن است که: مراد به صید بحر آن است که هر ماهی تازه که از دریا برآرند، و بقوله:
مَتاعاً، ماهی شور است، چه آنچه در دریا«4» بمیرد«5» بنزدیک ما حرام است محرم را و جز محرم را، و آن را طافی گویند، پس قول دوم مذهب ماست«6».
بعضی دگر گفتند: مراد به متاع آن است که آنچه به آب دریا روید از نبات و ثمار، و اینکه قول زجّاج است. مَتاعاً لَکُم، نصب او بر مصدر است لا من لفظ الفعل، و روا بود که مفعول له باشد أی لمتاعکم حسن بصری و قتاده گفتند معنی آن است که: منفعتی است مقیم و مسافر را.
وَ حُرِّم‌َ عَلَیکُم صَیدُ البَرِّ ما دُمتُم حُرُماً، و حرام کردند بر شما صیدی که بر خشک باشد ما دام«7» تا محرم باشید«8»، ظاهر«9» اقتضای تحریم صید کند در حال احرام.
بعضی گفتند: محرم را حرام باشد هر صیدی که«10» کند یا «11» فرماید کردن، امّا آنچه دیگری صید کند بی امر او، او را حلال باشد. و اینکه قول علی«12» است«13» به روایتی و قول عمر و عثمان و عبد اللّه عمر و سعید جبیر [40- پ]، و بعضی فقها فرق کردند میان آن که در حال احرام صید کند و آنچه صید کند پیش از آن که او احرام گرفته باشد، و بنزدیک ما جمله حرام باشد.
-----------------------------------
(1). اساس، آج، لب رضوان اللّه علیهم اجمعین، که به قیاس با نسخه‌های دیگر حذف گردید.
(2). مج، وز، مت، لت آن است.
(3). اساس، آج، لب رضی اللّه عنهم. [.....]
(4). مج، وز، مت، لت، مر: در آب.
(5). اساس، آج، لب، بم، آف: بمیرند، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). مج، وز، مت، لت، مر و.
(7). لت که.
(8). مج، وز، مت، لت: باشی/ باشید.
(9). لت او.
(11- 10). مج، وز، مت، لت او.
(12). مر: ابو علی آج، لب: امیر المؤمنین علی.
(13). لت علیه السّلام.

صفحه : 164
امّا آنچه محرم کشد از صید، شافعی گفت: او را حلال نباشد«1» و دیگران را حلال باشد، و بنزدیک ما حرام باشد و بمثابت مردار باشد«2»، و بنزدیک«3» ابو حنیفه نیز هم چنین است، و عموم آیت دلیل تحریم جمله می‌کند. وَ اتَّقُوا اللّه‌َ الَّذِی إِلَیه‌ِ تُحشَرُون‌َ، و بترسی از خدای تعالی که حشر و جمع شما با اوست.
جَعَل‌َ اللّه‌ُ الکَعبَةَ البَیت‌َ الحَرام‌َ قِیاماً لِلنّاس‌ِ، خدای تعالی گفت: خدای خانه کعبه را که خانه حرام است به قیام و قوام معایش و [مکاسب]«4» مردمان کرد و قوام و صلاح دینشان، و «جعل» به معنی «صیّر» است و متعدّی است به دو مفعول. ابو علی فارسی گفت: تقدیر آیت آن است که «جعل اللّه حج‌ّ الکعبة» او«5» نصب الکعبة علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه. و کعبه را برای ارتفاع و علوّش کعبه خواند لأنّها اعلی موضع فی الارض، بلندتر جاست در زمین، و منه الکعب لنتوّه«6» من الرجل، و منه قولهم: امرأة کاعب، زنی که پستان او پدید آمده باشد به مانند کعبی از جایی برخاسته، و تکعبّت المرأة إذا صارت کذلک، البَیت‌َ الحَرام‌َ، خانه حرام محرّم.
در خبر است که: در زیر مقام ابراهیم سنگی است بر او نوشته:
7»8» إنّی أنا اللّه ذو بکّة حرّمتها« یوم خلقت السّموات« و الارض و یوم وضعت هذین الجبلین و حففتها بسبعة أملاک حنفاء من جاءنی زائرا لهذا البیت عارفا بحقّه مذعنا لی بالرّبوبیّة حرّمت جسده علی النّار،
من خدایم و خداوند بکّه، و بکّه نام زمین کعبه است، و مکّه نام جمله شهر است.- و بعضی اهل علم گفتند: هر دو یکی است، و کلمه از باب ابدال است، «میم» بدل کرد به «با» لقرب المخرج، چنان که «مدح» و «مده»- اینکه را حرام کردم آن روز که آسمان و زمین آفریدم، و اینکه دو کوه نهادم- یعنی صفا و
-----------------------------------
(1). اساس، آج، لب: باشد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). مج، وز، مت، لت: بود.
(3). مج، وز، مت، لت، مر: و مذهب.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). آج، لب، آف، مر: و. [.....]
(6). آف: لتنوّه.
(7). اساس: حرّمها، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). آج، لب: السّماء.

صفحه : 165
مروه- و گرد اینکه خانه بداشتم هفت فرشته مسلمان مستقیم طریقه«1» را، هر که به من آید به زیارت اینکه خانه حق‌ّ او شناخته و گردن نهاده مرا به خداوندی، تن او را بر آتش دوزخ حرام کنم.
البَیت‌َ الحَرام‌َ، و آن را برای حرمتش حرام خواند که هر که پناه با او دهد محترم و محرّم شود، کس او را نیازارد و نرنجاند و تعرّض نرساند«2» و اگر همه قاتل پدر و برادر او باشد. و سباع و طیور یکدیگر را نیازارند تا آهو با شیر و گرگ مستأنس باشند«3»، و کبوتر با باز و چرغ و مرغ به مردم نزدیک بود از آن که دانند که کس ایشان را تعرّض نکند و اینکه از آیات کعبه [است]«4» و نیز حق تعالی زمین آن و درخت«5» آن و گیاه آن حرام کرد، أعنی از آن حرام تا کسی«6» خاک او بر نگیرد و درختش نبرد و گیاهش نچیند.
قِیاماً لِلنّاس‌ِ، إبن عامر تنها خواند: «قیما» علی وزن «فعل» و آن مصدر باشد کالسبّع و العوج، و «قیام» مصدر قام یقوم باشد، و اصل او قوام بوده است برای آن که کلمه من ذوات الواو است، و لکن برای کسره فاء الفعل«7» «واو» را « یا » کردند، و کذلک الصّیام من صام یصوم. پس مراد به قیام، قوام است و قوام و ملاک کار آن باشد که بر او بایستند. و گفتند: برای آن قیام کردند تا مشتبه نشود به مصدر قاومه«8» و قواما، چنان که جاوره جوارا«9» و حاوره حوارا، قال الرّاجز:

وام دنیا و قوام دین
و در معنی او چند قول گفتند: یکی آن که گفتند: امنا لهم، به امن«10» ایشان کرد که ایشان به آن بر پای‌اند، و گفته‌اند: آن کرد«11» آن را که مردمان را به آن و عبادت
-----------------------------------
(1). آج، لب، لت: مستقیم الطّریقه.
(2). لت، مر: نکند.
(3). مج، وز، مت: باشد.
(4). اساس، آف، آن: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). مج، وز، مت، لت، آن، مر: درختان.
(6). مج، وز، مت، لت: کس.
(7). اساس، آف: فا بالفعل، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(8). آج، لب، لت، مر مقاومه.
(9). لت: جاوزه جوازا.
(10). مج، وز، مت: مأمن.
(11). مج، وز که. [.....]

صفحه : 166
آن و حج‌ّ آن قیام باید کردن، و در نماز روی فرا آن«1» باید کردن. و بعضی دگر [41- ر]

گفتند: چون در مناسک و عبادت آن زاجری«2» بود از قبیح، آن را بمثابت امامی کرد که قیام کند به کار رعیّت در زجر از مناهی و مناکیر.
سعید جبیر گفت: صلاحا للنّاس یقوم به امر معاشهم و معادهم، و آنچه جامع است خیر«3» دین و دنیا را از زیارت و تجارت و انواع برکات و ثمرات، قال اللّه تعالی:
لِیَشهَدُوا مَنافِع‌َ لَهُم وَ یَذکُرُوا اسم‌َ اللّه‌ِ فِی أَیّام‌ٍ مَعلُومات‌ٍ«4».
وَ الشَّهرَ الحَرام‌َ، جمع خواست و به لفظ جنس گفت و مراد آن چهار ماه حرام است، منها اربعة حرم، واحد فرد و ثلاثة سرد«5» ای متابعة، آنچه فرد است رجب است و آن که سرد است ذو القعدة و ذو الحجّة و المحرّم. وَ الهَدی‌َ، و آنچه به خانه خدا براند«6» به هدیّه از شتر و گاو و گوسپند، وَ القَلائِدَ، رواست که جمع قلاده باشد و رواست که جمع قلیده باشد، فعلیة«7» بمعنی مفعولة ای المقلّدة. در او سه قول گفتند:
در معنیش یکی آن که عرب از جوع و ضرّ، حال ایشان به حدّی رسد«8» که پوست و دوال بر آتش نهند و بخورند و چون شتر هدی مقلّد ببینند«9» تعرّض نکنند«10» آن را، حرمت داشت او را، و گفتند«11»: مراد آن است که مردی که از خانه بیامدی تا حج یا عمره کند و پیش از میقات احرام نتوانستی گرفتن پاره پوست درخت در گردن خود کردی چون قلاده«12» تا هر که او را دیدی دانستی که حاج است«13» یا معتمر و قولی«14» دیگر آن است که: مرد«15» که هدی رانده یا اشعار کند، یا تقلید و اشعار آن باشد که
-----------------------------------
(1). مج، وز: روی به او.
(2). مج، مت: را جز، آج، بم: را حرمی، آف: حری، آن: را اجری.
(3). وز، آج، لب: خبر.
(4). سوره حج (22) آیه 28.
(5). آج، لت: در حاشیه افزوده است: قیل لاعرابی ما تعرف الاشهر حرم! قال: نعم. ثلاثة سرد و واحد فرد. فالسرد: ذو القعده و ذو الحجه و المحرم، و الفرد: رجب. تنها آج حرره: ص. ب. فی رمضان المبارک 1301.
(6). کذا: در اساس آج، بم، آف: دیگر نسخه بدلها: برند.
(7). وز، آج، لب، آن، مر: فعلیه.
(8). مت: رسیدی، مر: رسند.
(9). آج، لب: بیند.
(10). آج، لب: نکند.
(11). مح، مت، وز، لت، مر: گفته‌اند.
(12). وز، لت: قلاده‌ای.
(13). بم، آف: حاجی است.
(14). آج، لب، لت، مر: قول. [.....]
(15). آف، مر: مردی.

صفحه : 167
کاردی در کوهان، شتر زند تا خون به او فرود آید و یک پای نعل به آن خون ملطّخ کند و در گردن شتر فگند، و اینکه آن کس کند که حج‌ّ قارن کند، من حاضِرِی المَسجِدِ الحَرام‌ِ«1»، و [اینکه]«2» قول موافق مذهب ماست، ذلِک‌َ لِتَعلَمُوا، أی انّما فعل ذلک لتعلموا، اینکه برای آن کرد تا بدانی که خدای تعالی داند آنچه در آسمان و زمین است و آن که خدا به همه چیزی داناست.
اگر گویند: اینکه چه نسبت دارد با آنچه در مقدّمه آیت برفت«3»! گوییم از اینکه چند جواب است: یکی آن که قدیم تعالی در اوّل اینکه سوره قصّه موسی و عیسی و تورات و انجیل و احکام آن بگفت و اخبار امم سالفه، و از آن هیچ رسول ما نشنیده بود از کس و ندیده بود«4» و در کتابی نخوانده بود، و کس در عصر او ندیده بود، باز نمود که اینکه اخبار بر اینکه وجه که موافق مخبر بود جز عالم«5» نداند که«6» به همه چیز«7» عالم باشد.
جواب دیگر آن است که: خدای تعالی پیش از آن که آنچه در اینکه آیت گفت من جعل الکعبة البیت الحرام قیاما للنّاس، و هدی و قلاید و احکام شرع و آنچه نهاد در باب مصالح دین و دنیا از آن سبب کرد که مصالح بندگان در آن شناخت و مصالح آن داند که عواقب داند، و عالم باشد به آنچه در آسمان و زمین است و به همه چیز عالم باشد.
جواب دیگر آن است که: خدای تعالی پیش از آن که ایشان را آفرید دانست که ایشان ظلم و قتل و غارت خواهند کردن«8» بر یکدیگر از سنّت ابراهیم- علیه السّلام- و شریعت مصطفی- صلّی اللّه علیه و آله- چنان نهاد که آن خانه و پیرامن آن و ماههای حرام محترم و محرّم باشند که کسی در او غارت و قتل نکند، و هر که در آن جا شود ایمن باشد به همه چیزی.
اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ شَدِیدُ العِقاب‌ِ وَ أَن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، حق تعالی در اینکه آیت
-----------------------------------
(1). سوره بقره (2) آیه 196.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(3). وز، لت، مر: رفت.
(4). مج، مت، وز، لت، مر: ندیده بود و از کسی نشنیده بود.
(5). مج، مت، وز، لب، مر: عالمی.
(6). مج، مت، وز، لت، مر او.
(7). آج، لب: چیزها.
(8). لت: کند، مر: خواهند کرد.

صفحه : 168
ترغیب و ترهیب کرد و وعید و وعد«1» فرمود گفت: بدانی«2» که خدای تعالی سخت عقاب است تا اینکه علم شما را داعی باشد با فعل طاعات«3» و اجتناب مقبّحات، و نیز چون بداند«4» که خدای تعالی آمرزنده و بخشاینده و کریم است او را [داعی]«5» باشد به فعل طاعات و ترک معاصی، و اینکه از جمله الطاف باشد که خدای تعالی با مکلّف کند برای آن که علم به منافع«6» و مضارّ دعوت کند، خداوندش را با کردن اینکه و صرف کند از کردن آن و علم آن باشد [41- پ]

که اقتضای سکون نفس کند و عقاب مضرّتی باشد مستحق، مقرون به استحقاق و اهانه«7» و جز مستحق نباشد لوقوعه عقیب الفعل.
ما عَلَی الرَّسُول‌ِ إِلَّا البَلاغ‌ُ، حق تعالی چون«8» تقریر ثواب و عقاب کرد«9» و تحریض کرد«10» مکلّفان را بر آن باز نمود که آنچه به رسول تعلّق [دارد در حق‌ّ شما جز بلاغ و رسانیدن نیست، امّا قبول و امتثال و ثواب و عقاب به رسول تعلّق]

ندارد آن دو اوّل به مکلّف تعلّق دارد و اینکه دوی«11» دیگر به مکلّف، و فرق از میان رسول و نبی آن باشد که نبی الّا پیغامبر«12» خدا نباشد من النّباوة و هی الرّفعة و رسول باشد که نه از خدای باشد و خدای داند آنچه آشکارا داری و آنچه پنهان کنی تا بر حسب آن جزا دهد شما را از ثواب و عقاب، و«13» اینکه معنی به هیچ پیغامبر تعلّق ندارد.
قُل لا یَستَوِی الخَبِیث‌ُ وَ الطَّیِّب‌ُ، بگو ای محمّد که راست نباشد پاک و پلید.
و «استوا» بر وجوه باشد: استوا در«14» مقدار باشد و در پایه و منزلت باشد و در اتّفاق باشد، و به معنی استیلا باشد و تمکّن«15» و آن مقابله باشد در اینکه چیزها بر وجهی که
-----------------------------------
(1). آج، لب، مر: وعد و وعید.
(2). آف، لت، مر: بدانید.
(3). آج، طاعت، لب: و طاعت.
(4). اساس، آج، لب، بم، آف، آن، مر: بدانید.
(5). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد. [.....]
(6). مج، مت: علم منافع، وز: علم او منافع.
(7). آج، لب، آف: اهانت.
(8). مج، مت، وز: ندارد.
(9). لت: بکرد.
(10). مج، مت، وز، آج، لت: تحریض کرد.
(11). مج، مت، وز، لت، مر: دو.
(12). مج، مت، وز: پیغامبری، آج، لب، بم، آف، لت، آن: پیغمبر.
(13). مج، مت، وز، لت از.
(14). آج، لب: بر.
(15). مج، مت، وز، لت، مر: تمکین.

صفحه : 169
مزیّت«1» نباشد یکی را بر یکی، یقال: استویا فی المقدار، چون هر یکی به وزن و کیل چند یکدیگر باشند، و استویا فی الدّرجة و المنزلة، و استویا اذا اتّفقا فی الرّأی و غیره، و استوی علی الشّی‌ء اذا استولی علیه و تمکّن«2» منه.
و در معنی خبیث و طیّب دو قول گفتند: حسن گفت: حلال و حرام است.
سدّی گفت: مؤمن و کافر است.
وَ لَو أَعجَبَک‌َ کَثرَةُ الخَبِیث‌ِ، اعجاب ادخال العجب فی النّفس باشد بر وجهی که به حدّ تعجّب رسد، و عجب من کذا و فی کذا و لکذا، و تعجّبت منه و اعجبت بکذا، و عجب تکبّری باشد از سر تعجّب، و اعجوبه چیزی باشد بغایت عجب و جمعش أعاجیب بود، و اعجاب در جای محبّت به کار دارند و معنی تعجّب باشد و دلیل [مبالغه]«3» محبّت کند چون به محبّت به جایی رسد که تعجّب آرد، یقال:
یعجبنی من فلان کذا احبّه و یطیب بقلبی، و اگر چه تو را تعجّب آرد بسیاری پلید، و خبیث ردی باشد، و منه خبث الحدید.
گویند: یک روز معتزلی با اشعری حاضر آمد تا مناظره کند و معتزلی خفیف العارضین بود و اشعری کثیف اللّحیه بود. اشعری بر سبیل تعریض گفت: وَ البَلَدُ الطَّیِّب‌ُ یَخرُج‌ُ نَباتُه‌ُ بِإِذن‌ِ رَبِّه‌ِ وَ الَّذِی خَبُث‌َ لا یَخرُج‌ُ إِلّا نَکِداً«4»، معتزلی حالی جواب داد: قُل لا یَستَوِی الخَبِیث‌ُ وَ الطَّیِّب‌ُ وَ لَو أَعجَبَک‌َ کَثرَةُ الخَبِیث‌ِ.
فَاتَّقُوا اللّه‌َ یا أُولِی الأَلباب‌ِ، از خدای بترسی«5» و عقاب او، ای خداوندان عقل به اجتناب معاصی و ادای«6» طاعات تا باشد که فلاح و بقا و ظفر و نجاح یابید«7».
قوله تعالی:

[سوره المائدة (5): آیات 101 تا 108]

[اشاره]

یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَسئَلُوا عَن أَشیاءَ إِن تُبدَ لَکُم تَسُؤکُم وَ إِن تَسئَلُوا عَنها حِین‌َ یُنَزَّل‌ُ القُرآن‌ُ تُبدَ لَکُم عَفَا اللّه‌ُ عَنها وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ حَلِیم‌ٌ (101) قَد سَأَلَها قَوم‌ٌ مِن قَبلِکُم ثُم‌َّ أَصبَحُوا بِها کافِرِین‌َ (102) ما جَعَل‌َ اللّه‌ُ مِن بَحِیرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِیلَةٍ وَ لا حام‌ٍ وَ لکِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا یَفتَرُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ الکَذِب‌َ وَ أَکثَرُهُم لا یَعقِلُون‌َ (103) وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم تَعالَوا إِلی ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ وَ إِلَی الرَّسُول‌ِ قالُوا حَسبُنا ما وَجَدنا عَلَیه‌ِ آباءَنا أَ وَ لَو کان‌َ آباؤُهُم لا یَعلَمُون‌َ شَیئاً وَ لا یَهتَدُون‌َ (104) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا عَلَیکُم أَنفُسَکُم لا یَضُرُّکُم مَن ضَل‌َّ إِذَا اهتَدَیتُم إِلَی اللّه‌ِ مَرجِعُکُم جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُم بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (105)
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا شَهادَةُ بَینِکُم إِذا حَضَرَ أَحَدَکُم‌ُ المَوت‌ُ حِین‌َ الوَصِیَّةِ اثنان‌ِ ذَوا عَدل‌ٍ مِنکُم أَو آخَران‌ِ مِن غَیرِکُم إِن أَنتُم ضَرَبتُم فِی الأَرض‌ِ فَأَصابَتکُم مُصِیبَةُ المَوت‌ِ تَحبِسُونَهُما مِن بَعدِ الصَّلاةِ فَیُقسِمان‌ِ بِاللّه‌ِ إِن‌ِ ارتَبتُم لا نَشتَرِی بِه‌ِ ثَمَناً وَ لَو کان‌َ ذا قُربی وَ لا نَکتُم‌ُ شَهادَةَ اللّه‌ِ إِنّا إِذاً لَمِن‌َ الآثِمِین‌َ (106) فَإِن عُثِرَ عَلی أَنَّهُمَا استَحَقّا إِثماً فَآخَران‌ِ یَقُومان‌ِ مَقامَهُما مِن‌َ الَّذِین‌َ استَحَق‌َّ عَلَیهِم‌ُ الأَولَیان‌ِ فَیُقسِمان‌ِ بِاللّه‌ِ لَشَهادَتُنا أَحَق‌ُّ مِن شَهادَتِهِما وَ مَا اعتَدَینا إِنّا إِذاً لَمِن‌َ الظّالِمِین‌َ (107) ذلِک‌َ أَدنی أَن یَأتُوا بِالشَّهادَةِ عَلی وَجهِها أَو یَخافُوا أَن تُرَدَّ أَیمان‌ٌ بَعدَ أَیمانِهِم وَ اتَّقُوا اللّه‌َ وَ اسمَعُوا وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الفاسِقِین‌َ (108)

[ترجمه]

ای آنان که
-----------------------------------
(1). اساس: در متن قربت و در حاشیه مزیت، بم، آف، آن: قربت.
(2). آف: آن. یمکّن.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.
(4). سوره اعراف (7) آیه 58. [.....]
(5). بترسی/ بترسید.
(6). مج، وز، مت: اذاء.
(7). لت و فوز به ثواب أبد و نعیم دایم.

صفحه : 170
بگرویدید«1» مپرسید از چیزهایی که اگر پیدا کنند شما را غمناک«2» کند شما را و اگر بپرسی از آن آنگه که بفرستند قرآن پدید کند شما را عفو کرد خدا از آن و خدا آمرزنده و بردبار است.
[42- ر]
خواستند آن را گروهی از پیش شما پس در روز آمدند به آن کافران.
نکرد خدا از شتر گوش شکافته و نه از فرو گذاشته و نه پیوند کننده و نه بازدارنده و لکن آنان که کافر شدند می‌بافند«3» بر خدا دروغ و بیشترشان خرد ندارند.
چون گویند ایشان را بیایی«4» به آنچه فرستاد خدا به رسول، گویند بس است ما را آنچه یافتیم بر او پدران خود را بودند پدران ایشان ندانستند چیزی و راه نیافتند.
ای آنان که ایمان آوردید«5» بر شما، تنهای شما رنجی ندارد شما را آن که گمراه شود چون راه راست داری شما با خداست بازگشت شما جمله، خبر دهد شما را به آنچه کردی باشی«6».
ای آنان که بگرویده«7»
-----------------------------------
(1). لت: گرویده‌اید.
(2). لت: دژم.
(3). آن: می‌بافتند.
(4). بیایی/ بیایید.
(5). مج، مت، لت: بگرویدید.
(6). کرده باشی/ کرده باشید.
(7). مج، مت، وز، بم: بگرویدید.

صفحه : 171
گوای میان شما چون حاضر آید به یکی از شما موت مرگ وقت اندرز دو مرد خداوند راستی از شما یا دوی دیگر از جز شما اگر شما مسافر باشی«1» در زمین برسد به شما رسیده مرگ باز داری ایشان را از پس نماز تا«2» سوگند خورند به خدا اگر شک آرید شما را که ما نخریم به آن بها«3» و اگر باشد خداوند نزدیکی، و ما پنهان نکنیم گواهی خدا را که پس ما از بزهکاران باشیم.
[42- پ]
اگر مطّلع شوند بر آن که ایشان مستحق شدند بزه«4»، دوی دیگر که باشند«5» به جای«6» ایشان از آنان که مستحق باشند از آنان دو اولیتر سوگند خورند به خدا که گواهی ما درست‌تر از گوای ایشان و ما ظلم نکردیم که ما از جمله بیدادگران باشیم.
آن که بود نزدیکتر«7» را بیارند به گواهی بر وجه خود یا بترسند که رد کنند سوگندها پس سوگندشان و بترسی«8» از خدا و بشنوی«9» و خدای هدایت ندهد گروه فاسقان را.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَسئَلُوا عَن أَشیاءَ، مفسّران در سبب نزول آیت خلاف کردند. زهری و قتاده«10» روایت کردند از انس و ابو صالح از ابو هریره که:
جماعتی از رسول- علیه السّلام- چیزها می‌پرسیدند، تا رسول- علیه السّلام- به خشم آمد برخاست«11 و بر منبر شد و از سر غضب و خشم گفت: اکنون می‌پرسی«12» از آنچه
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز: باشید.
(2). مج، مت، وز: یا .
(3). مج، مت، وز: بهای.
(4). مج، مت، وز: دروغی را. [.....]
(5). مج، مت، وز: بایستند.
(6). مج، مت، وز: بر.
(7). مج، مت، وز: کمتر.
(8). بترسی/ بترسید.
(9). بشنوی/ بشنوید.
(10). آج فاسقان را.
(11). آج، لب، بم، مر: برخواست.
(12). مت، آج: پرسید، لب: می‌پرسیدید.

صفحه : 172
می‌خواهی به خدا«1» که در اینکه مقام مرا هیچ نپرسی و الّا بیان کنم شما را، اصحاب رسول بترسیدند از خشم رسول و اندیشه کردند که مبادا که عذابی فرود آید. هر کسی در خانه رفت«2» و می‌گریست. مردی قرشی از بنی سهم برخاست نام او عبد اللّه بن حذافه و مطعون بود در نسب و مردم گفتندی که او منسوب نیست با پدرش و گفت: یا رسول اللّه، من ابی! پدر من کیست! گفت:
حذافة بن قیس الزّهری.
مادرش گفت: ما رایت ولدا اعق‌ّ منک، من فرزندی از تو عاق‌تر ندیده‌ام، از کجا ایمن بودی که مادرت کرده باشد که در جاهلیّت کردندی بر ملا از رسول خدا«3» پرسیدی«4» اگر چنان بودی او خبر دادی نه مادرت رسوا شدی! گفت: و اللّه که اگر مرا به بنده سیاه الحاق کردی که گردن نهاد«5» می‌امر او را.
مردی دیگر برخاست«6» گفت: یا رسول اللّه، اینکه انا، من کجاام. گفت: به دوزخ. جماعتی صحابه برخاستند«7» و پای رسول برگرفتند و بوسه«8» دادند و گفتند: یا رسول اللّه رضینا باللّه ربّا و بالإسلام دینا و بمحمّد نبیّا و بالقرآن اماما«9»، ما مردمانی ایم قریب عهد«10» به جاهلیّت، ما را عفو بکن که خدای تعالی تو را عفو بکناد. رسول- علیه السّلام- دل خوش شد و گفت: به آن خدای که جان من به«11» امر اوست که در اینکه ساعت بهشت و دوزخ در برابر من مصوّر کرده بودند و من در وی«12» نگریدیدم«13» و اهل آن را در آن جا دیدم«14».
عبد اللّه عباس گفت: قومی رسول را- علیه السّلام- یک بار سؤال کردندی«15» به
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر: که به خدایی.
(2). مج، مت، وز: هر کسی سر در جامه پیخت، مر: هر کسی سر در جامه پیچید.
(3). مج، مت، وز، لت، مر: خدای.
(4). آج، لب، مر: بپرسیدی.
(5). لب: بنهادی.
(6). اساس، آج، لب، بم، مر: برخواست. [.....]
(7). اساس، آج، لب، بم، مر: برخواستند.
(8). مج، مت، وز، لت، مر بر او.
(9). آج لب: کتابا.
(10). آج، لب: قریب العهد.
(11). مج، مت، وز، لت، مر: در.
(12). مج، مت، وز، لت، مر: او.
(13). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: نگریدم.
(14). مج، مت، وز، لت، مر: می‌دیدم.
(15). آج، لب: کردند.

صفحه : 173
تعنّت و یک بار به استهزاء«1»، یکی می‌گفتی: من أبی! و یکی می‌گفتی: اینکه مکانی! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
روایت از امیر المؤمنین- علی علیه السّلام- که او گفت: سبب نزول آیت آن بود که چون خدای تعالی حج واجب«2» کرد مردی از بنی اسد برخاست«3» نام او عکاشة بن محصن و گفت: أ فی کل‌ّ عام یا رسول اللّه، گفت: هر سال باید کردن [43- ر]

رسول- علیه السّلام- روی بگردانید، دیگر«4» باره گفت«5». جواب نداد، سیم«6» بار باز گفت.
رسول گفت:
7» ویحک و ما یؤمنک« ان اقول نعم،
چه ایمنی از آن که گویم«8» آری، و اگر بگویم واجب شود و اگر نکنی هلاک شوی، چرا رها نکنی؟ نمی‌دانی که آنان که پیش شما بودند به سؤال بسیار هلاک شدند، چون شما را چیزی فرمایم امتثال کنید و چون نهی کنم اجتناب کنی«9».
مجاهد گفت: آیت آنگه آمد که کافران و جماعتی مسلمانان رسول را- علیه السّلام- از بحیره و سایبه و وصیله و حام پرسیدند، نبینی که در آیت ذکر آن کرد نهی کرد خدای تعالی در اینکه آیت مؤمنان را ازآن که از رسول- علیه السّلام- سؤالی کنند که ایشان را به کار نیاید، گفت: ای گرویدگان مپرسی«10» از چیزها«11» که اگر بر شما آشکارا کنند غمناک کند شما را.
و در وزن اشیاء چند قول گفتند: کسائی گفت: وزن او افعال است، جز آن است که صرف«12» او بستدند«13» تشبیها بحمراء و صفراء.
قول دوم اخفش گفت: وزن او «أشییاء» است کقولهم: هین«14» و اهوناء، و زجّاج گفت: برای آن «هیین» را بر «أهوناء» جمع کردند که وزن او «هیین»
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز، لت، مر و.
(2). مج، مت، وز، بواجب.
(3). آج، لب، بم، لت، مر: برخواست.
(4). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: دگر.
(5). مج، مت، وز، لت، مر: بگفت. [.....]
(6). مج، مت، وز، لت، مر: سه‌ام، آج، سیوم.
(7). لب، بم: یوما.
(8). مج، مت، وز، لت، مر: گوییم.
(9). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: کنید.
(10). مج، مت، وز، آج، لب، مر: مپرسید.
(11). مج، مت، وز، لت، مر: چیزها.
(12). مج، مت، وز، لت، مر از.
(13). کذا: در اساس، مج، مت، وز، آج، لت، مر: بستدند.
(14). اساس، لب، بم: هیّن، با توجه به مج تصحیح شد.

صفحه : 174
بود علی وزن فعیل، کنصیب و انصباء. بر اینکه قول «شی‌ء» «شی‌ّء» باشد علی وزن «هیّن».
قول سیوم، سیبویه و خلیل گفتند: وزن او «فعلا» است مقلوب از افعال، و اصل «شیئاء» بوده است، قلب کردند با اشیاء، چنان که قلب کردند «اینق» را از «أنوق» و «قسی‌ّ» را عن «قووس».
إِن تُبدَ لَکُم یقال: بدا اذا ظهر، و أبدا اذا أظهر«1».
تَسُؤکُم، یقال: ساءه یسوءه اذا اخزنه، و اگر رها کنی«2» تا آنگاه که قرآن فرود آید به حسب مصلحت، چون قرآن آمده باشد خود پیدا کند«3» شما را و بیان کند«4» برای شما«5»، یعنی خدای تعالی در قرآن بیان کند. نهی است مؤمنان را از تعجیل سؤال و استکشاف از چیزها که خدای تعالی به وقت خود خواهد تا بیان کند تا«6» صلاح در آن باشد که آن پوشیده یا مجمل باشد.
عَفَا اللّه‌ُ عَنها، خدای تعالی عفو بکرد از آن. در ضمیر «عنها» دو قول گفتند، قولی آن که: عاید است با مصدر لا تَسئَلُوا، و آن مسألة باشد، أی عفا اللّه عن مسئلتکم. و قولی دیگر آن که: راجع است با اشیاء.
وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ حَلِیم‌ٌ، و خدای تعالی آمرزنده و بردبار است، گناه برحمت بیامرزد و بفضل تعجیل عقوبت نکند، چه تعجیل آن کس کند که از فوت ترسد.
قَد سَأَلَها قَوم‌ٌ مِن قَبلِکُم، جماعتی که پیش شما بودند از مثل اینکه سؤالها کردند، چون قوم صالح که از او ناقه خواستند، و قوم عیسی که از او خوان خواستند، و قوم موسی که از او سؤال رؤیت کردند. سدّی گفت، اینکه قوم گفتند رسول را که: از خدا در خواه تا کوه صفا«7» بازر کند. ابو علی گفت: پیغامبران«8» را از چیزها بپرسیدندی، چو«9» ایشان گفتندی چنین است، ایشان گفتند: نه چنین است کافر
-----------------------------------
(1). اساس، آج، لب، آف، مر: ظهر، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). آف: کنید.
(4- 3). مج، وز، مت، لت: کنند.
(5). آج، لب: شما را.
(6). مج، وز، مت، آج، لت: یا . [.....]
(7). مر را.
(8). وز: پیغامبر.
(9). مج، وز، آج، لب: چون.

صفحه : 175
شدندی. رمّانی گفت: سؤال طلب چیزی باشد امّا به احضار یا بیان، برای آن که سؤال خواستن باشد و پرسیدن باشد، یکی چون سؤال مال باشد و یکی چون سؤال علم. سؤال مال به احضار«1» باشد و سؤال علم به بیان باشد، و نزدیک«2» محقّقان چنان است که رسول- علیه السّلام- چون از خدای سؤالی خواهد کردن به حضرت قومش روا نباشد تا«3» دستوری نخواهد، که باشد که مصلحت در ترک اجابت او باشد، پس مؤدّی باشد با تنفیر و چون فیما بینه و بین اللّه سؤال کند اگر پیغامبر باشد و اگر نه به شرط انتفاء وجوه قبح«4» باید«5» امّا در لفظ و امّا در ضمیر. پس بر اینکه قاعده نشاید که یکی از ما پیغامبر را سؤال کند که پدر من کیست، برای آن که خدای تعالی صلاح در آن شناخت که آن کس که بر فراش کسی بزاید الحاق کنند او را به او، و اگر چه نه از آن«6» او باشد. پس بخلاف مصلحت شناخت [43- پ]

خدای«7» سؤال کردن سفاهت باشد.
قوله: ما جَعَل‌َ اللّه‌ُ مِن بَحِیرَةٍ، اینکه آیت من ادل‌ّ«8» الدّلیل است بر بطلان مذهب قول مجبّره، که ایشان گفتند: اعمالی که بندگان می‌کنند از کفر و ایمان و طاعت و معصیت و مباح و قبیح فاعل آن بر حقیقت خداست، و در اینکه آیت خدای تعالی تصریح کرد که: آنچه مشرکان کردند و گفتند و نهادند، نه من گفتم و نه من نهادم.
و آیت اقتضای آن می‌کند که مشرکان با شرک جبر گفتند: بحیره و سایبه و وصیله و حام بنهادند، و احکامی بر او نهادند عجب و در آن وضع«9» طرفه بنهادند، آنگه با خدای حواله کردند تا خدای تعالی به ردّ و تکذیب ایشان بفرستاد. ما جَعَل‌َ اللّه‌ُ مِن بَحِیرَةٍ.
و دلیل دیگر بر آن که مشرکان مجبّر بودند، آن است که خدای تعالی از ایشان حکایت کرد که ایشان خواهند گفتن: سَیَقُول‌ُ الَّذِین‌َ أَشرَکُوا لَو شاءَ اللّه‌ُ ما أَشرَکنا
-----------------------------------
(1). آج، لب، لت مال.
(2). آج، لب، آف: بنزدیک.
(3). مج، مت، لت: یا .
(4). مت: قبیح.
(5). مج، وز: بباید.
(6). مج، وز، مت، لت، مر: آب.
(7). آج، لب را.
(8). بم، آف، لت، مر: ادل.
(9). مج، وز، مت، لت: وضعی.

صفحه : 176
وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمنا مِن شَی‌ءٍ ...«1»، اگر خدای خواستی ما شرک نیاوردیمی«2» و نه پدران ما، و چیزی به آن حرام نکردیمی«3» بدون او، در دگر آیت گفت: وَ قال‌َ الَّذِین‌َ أَشرَکُوا لَو شاءَ اللّه‌ُ ما عَبَدنا مِن دُونِه‌ِ مِن شَی‌ءٍ نَحن‌ُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمنا مِن دُونِه‌ِ مِن شَی‌ءٍ«4». پس هم مشرک بودند هم قدری تا در حق‌ّ ایشان اینکه مثل معنی«5» محقّق شد«6» که: مع کفره قدری‌ّ.
ما«7»وَ لکِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، و لکن آنان که کافراند«3» فرا می‌بافند«4» بر خدای دروغ«5»، افترا افتعال باشد من الفریة و فریه دروغ بی‌سر و بن باشد و اصل او از «فری» باشد و آن قطع بود، یقال: انّه لیفری الفری‌ّ ای یأتی بالعجب و فری اذا قطع علی وجه الصّلاح و افری اذا قطع علی وجه الفساد. ای عجب مشرکان دروغی بر خدای نهادند از احکامی که ایشان نهادند؟ و گفتند: و آن در عقل زشت نبود خدای تعالی از ایشان باز گفت: وَ لکِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا یَفتَرُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ الکَذِب‌َ وَ أَکثَرُهُم لا یَعقِلُون‌َ، مجبّره هر قبایح و فضایحی که در عقل زشت‌تر است و به اهل مروّت و حرمت حواله نشاید کردن به خدای حواله کردند، دگر مشرکان چهار دروغ به خدای حواله کردند از بحیره و سایبه و وصیله و حام، حق تعالی اینکه همه در حق‌ّ ایشان بگفت همانا با مجبّره کم از اینکه نباشد که چهارصد بار چهار صد«6» هزار فعل زشت با خدای حوالت کردند.
تعالی علوا کبیرا«7»، آفت ایشان و اینان از جهل آمد که: وَ أَکثَرُهُم لا یَعقِلُون‌َ، بیشتر عقل ندارند، یعنی بیشتر عقل را کار نمی‌بندند و در اندیشه به وعظ«8» کار نمی‌کنند. و قتاده و شعبی گفتند: با اکثر عوام ایشان را خواست که ندانستند که آنچه وضع محال است پنداشتند که آن خدای نهاده است و کمتر، که رؤسای ایشان بودند دانستند، ابو علی گفت: بیشتر جاهلند و باقی که کمتراند معانداند.
وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم، چون گویند ایشان را یعنی آنان که اینکه محال«9» اعتقاد کردند
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). اساس، آج، لب، آف، بم: گیا/ گیاه.
(3). آج، لب: کافرانند.
(4). مج، وز، مت: فرو می‌بافند.
(5). آف را.
(6). وز: چهار هزار.
(7). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 43.
(8). مج، مت، وز، آج، لت: عقل.
(9). مج، مت، وز، لت به. [.....]

صفحه : 179
از بحیره و سایبه که، بیایی«1»، و اصل اینکه کلمه از «علو» باشد تعالی تفاعل بود از او پنداری آن را که تو دعوت می‌کنی، او در هبوط«2» و نشیبی است از کار خود او را بر بلندی می‌خوانی از صواب رأی که تو بر آنی آنگه بسیار شد در استعمال تا به جای «هلم‌ّ» به کار داشتند و اگر چه آن را که تو می‌خوانی جای او از جای تو بلندتر باشد یا رأی او از رأی تو قویتر باشد. إِلی ما أَنزَل‌َ [44- پ]

اللّه‌ُ، بیای اینکه کتاب قرآن که خدای- جل‌ّ جلاله- فرو فرستاد. وَ إِلَی الرَّسُول‌ِ، و پیغامبر او أی محمّد، نبینی که هم کتاب و هم رسول بر درجه اعلااند از پایه و مرتبه و خیر«3» و علوّ درجه، برای آن لفظ «تعالوا»، گفت، ایشان جواب دهند که: حَسبُنا، بس است ما را آنچه یافتیم بر آن پدران خود را، اینکه چنان«4» است که به زبان ما گویند: بدبختی را گفتند بیا تا نیک بختت کنم«5»، گفت: مرا بدبخت می‌شاید ما را طریقه آبا و اسلاف بر تقلید و عمیا و جهالت می‌شاید چشم بر نکنیم و فکر برنگماریم«6» و علمی«7» حاصل نکنیم، و به اینکه جهل و کوری قناعت«8» پدران خود قناعت کنیم که ما را اینکه بس است. تا به اینکه جایگاه حکایت سؤال و جواب ایشان است از آن جا ردّ است بر ایشان. أَ وَ لَو کان‌َ، پس اگر پدران ایشان چیزی«9» ندانستند و مهتدی نبودند و ضال بودند، ایشان را نه علمی و نه هدایتی و آن را که علم نباشد چه اهتدا باشد، که هر چه نه بر علم و بصیرت بود بر عمی و جهالت بود و آن ضلال بود هدی نبود. و در آیت دلیل است بر فساد«10» تقلید که خدای تعالی ذم‌ّ کرد آن«11» را که تقلید پدران کردند و گفتند: حَسبُنا ما وَجَدنا عَلَیه‌ِ آباءَنا.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا عَلَیکُم أَنفُسَکُم، قدیم- جل‌ّ جلاله- چون حدیث کافران و گمراهان بکرد و آنچه ایشان کردند، باز نمود که: آنچه ایشان کردند شما
-----------------------------------
(1). بیایی/ بیایید.
(2). مج، مت، وز، لت: هبوطی.
(3). آف، آن: جز.
(4). مج، وز، مت، لت مثل.
(5). مج، مت، وز، آف، لت، مر: کنیم.
(6). آج، لب: نگمارم.
(7). آج، لب: عمل.
(8). مج، مت، وز، لت: و اقتداء.
(9). لب: خبری.
(10). آج، لب: رضا.
(11). مج، وز، لت: آنان را.

صفحه : 180
را زیان ندارد چون شما بر طریقه ایشان نباشید، و مورد آیت آن است که:
خدای تعالی زید را به گناه عمر [و]«1» نگیرد. و«2» اینکه جمله دلیل نکند که امر معروف و نهی منکر نباید کردن، و آیت که از پیش اینکه است بر اینکه جمله دلیل می‌کند و بعضی دگر از علما گفتند که: در آیت تقدیری محذوف«3» است، و آن آن است که (لا یضرکم من ضل اذا امرتم بالمعروف و نهیتم عن المنکر). و «انفسکم»، نصب بر اغراست، یعنی احفظوا أنفسکم، خویشتن نگاه داری. و اینکه را از اسماء افعال گویند که عمل فعل کند، یقول«4»: علیک«5» زیدا أی الزم زیدا و دونک زیدا ای خذه و ایّاک و الفعل القبیح، أی احذره.
عبد اللّه مسعود گفت: آیت محمول است بر تقیّه، و مراد آنان‌اند که امر معروف و نهی منکر نیارند کردن ایشان را گفت چون حال چنین باشد خود را و احوال خود را مراقبت کنید که اگر کسی گمراه باشد بر شما تاوان«6» نیست و دلیل اینکه تأویل حدیث حسن بصری است که مرّة بن ربیعه«7» از او روایت کرد که او اینکه آیت بخواند و گفت:
الحمد للّه بها و الحمد للّه علیها ما کان مؤمن فیما مضی و لا مؤمن فیما بقی الّا و الی جانبه منافق یکره عمله، گفت: سپاس خدای را به اینکه آیت و برین آیت در روزگار گذشته و آینده هیچ مؤمن نبود و الّا در پهلوی او منافقی بود که مؤمن عمل او را کاره بود، یعنی اگر امر معروف و نهی منکر نتواند به دل منکر باشد آن را.
و ابو البحری«8» روایت کرد از حذیفه که او گفت: چون آیت [بخواند]«9» اذا امرتم و نهیتم. قیس بن حازم«10» روایت کند از بعضی صحابه که او اینکه آیت بخواند و گفت:
شما اینکه آیت می‌خوانی«11» و به جای خود نمی‌نهی«12» و معنیش نمی‌دانید، و من از
-----------------------------------
(1). اساس: عمر، با توجّه به آج افزوده شد، مج، وز، لت: کسی را به گناه کسی.
(2). مج، مت، وز، لت بر.
(3). مج، مت، وز، لت: محذوفی. [.....]
(4). مج، مت، وز، لت: تقول.
(5). آف: علیکم.
(6). مج، مت، وز، لت، مر: تابان.
(7). اساس و دیگر نسخه بدلها: ضمرة بن ربیعة، با توجّه به ضبط طبری تصحیح شد.
(8). مج، مت، وز، لت: ابو البختری.
(9). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.
(10). آف: قیس بن جازم.
(11). می‌خوانی/ می‌خوانید.
(12). نمی‌نهی/ نمی‌نهید.

صفحه : 181
رسول- علیه السّلام- شنیدم که گفت: مردمان چون منکری بینند و تغییر نکنند، خدای تعالی عقاب عام فرستد ایشان را، امر معروف و نهی منکر کنید و تهاونه«1» مکنید در اینکه معنی و به اینکه آیت معذور«2» مباشید که گویی چو من کار خود کرده باشم مرا با کسی سبیلی نیست که به خدای اگر امر معروف و نهی منکر کنی«3» و الّا خدای تعالی [45- ر]

مسلّط کند بر شما بترین«4» خلقان و بر شما نهد عذاب. بدان که نیکان شما ذلیل شوند ایشان را، و چون دعا کنند خدای تعالی اجابت نکند.
و أبو هریره گفت ما رسول خدای را گفتیم: یا رسول اللّه، اگر ما همه معروف به جای آریم و امر نکنیم و از همه منکر اجتناب کنیم و نهی نکنیم ما را زیان دارد!
رسول- علیه السّلام- گفت: امر معروف کنید و اگر چه همه معروف به جای نیارید، و نهی منکر کنی«5» و اگر چه از همه منکر اجتناب نکنی«6».
بعضی دگر گفتند معنی آیت آن«7» است که: بر شما باد که خود را نگاه داری«8» چه اگر امر معروف و نهی منکر کنی«9» و از شما قبول نکنند شما را زیان ندارد.
شقیق بن عقال«10» گفت، عبد اللّه عمر را گفتند: اگر بنشینی«11» در اینکه روزگار و امر معروف نکنی«12» و اینکه آیت کاربندی«13» که: عَلَیکُم أَنفُسَکُم لا یَضُرُّکُم مَن ضَل‌َّ.
عبد اللّه عمر گفت: مراد به اینکه آیت نه منم و اصحاب من، برای آن که رسول- علیه السّلام- گفت:
الا فلیبلّغ الشّاهد الغایب
، الا و باید که شاهد«14» به غایب رساند، ما حاضر بودیم و شما غایب، ما را به شما می‌باید رسانید«15»، انّما«16»
-----------------------------------
(1). لت: تهاون.
(2). لت: مغرور. (9- 5- 3). کنی/ کنید.
(4). آف: بدترین.
(6). نکنی/ نکنید. [.....]
(7). مج، مت، وز: اینکه.
(8). داری/ دارید.
(10). آج، لب: سعید بن عقال، چاپ شعرانی (4/ 352): سعید بن عقار.
(11). لب: نبشتی، لت: بنشینید.
(12). مج، وز، لت: امر معروف و نهی منکر نکنی، لت: نکنید.
(13). کاربندی/ کاربندید.
(14). مج، وز: حاضر.
(15). مج، وز، مت، لت، آن: رسانیدن.
(16). اساس: امّا، با توجه به مج، وز تصحیح شد.

صفحه : 182
مراد«1» آیت آنان‌اند که از پس ما آیند که چون بگویند از ایشان قبول نکنند.
حسن«2» و ربیع و ابو العالیه روایت کردند از عبد اللّه مسعود که: او را از اینکه آیت پرسیدند، گفت: اینکه نه آن روزگار است، می‌باید گفتن و امر معروف و نهی منکر می‌باید کردن«3» ما دام تا بر آن کار می‌کنند«4» و قبول می‌کنند، چون قبول نکنند به کار خود مشغول باید بودن و احوال خود را مراعات کردن. آنگه گفت: اینکه آیت قرآن بر وجوه مختلف فرود آمد، بعضی آن است که پیش از آن که فرود آمد تأویل آن گذشته بود، و بعضی آن است که تأویل آن در عهد رسول- علیه السّلام- برفت، و بعضی آن است که تأویل هنوز پدید آمده نیست، و بود که در آخر زمان باشد و بود که تأویل آن روز قیامت بود از آیات حساب و کتاب و ثواب و عقاب«5» ما دام تا دلهاتان و هواتان«6» یکی باشد، و متفرّق نباشی«7»، هر کسی را با خود کار بود عند آن تأویل آیت باشد.
ابو ثعلبة الخشنّی گفت: رسول- علیه السّلام- را ازین آیت پرسیدم، گفت: امر معروف و نهی منکر می‌کنید«8» تا آنگه که بینید«9» که مردمان دنیا بر دین بگزینند«10» و در فرمان بخیل شدند و متابعت هوای نفس بر دست گرفتند و هر کس به رأی خود معجب و مستبد شدند، آنگه هر کسی حصّه نفس خود و آنچه به خاصّه او بازگردد نگاه دارید«11» و عوام‌ّ را رها کنید«12» به کار خود که از پس شما روزگاری خواهد بودن که«13» ایّام صبر باشد، در آن ایّام هر کس که به طاعت خدای عمل کند ضلال دیگران او را زیان ندارد، بل ضلال و هلاک او بر او باشد. و آن کس که در آن روزگار مثل عمل شما کند، یک طاعتش را پنجاه ثواب باشد، و هر مردی را از ایشان پایه پنجاه مرد از شما دارند.
گفتند: یا رسول اللّه؟ یکی از ایشان و پنجاه از ما! گفت: یکی از ایشان و پنجاه
-----------------------------------
(1). مج، وز به.
(2). مج، وز: حسن بصری.
(13- 3). مج، وز، مت، لت، مر: منکر بی‌کران.
(4). لب: می‌کند.
(5). آج، لب تا. [.....]
(6). مج، وز، مت: دلهایتان و هوایتان.
(7). نباشی/ نباشید.
(8). مج، وز، مت، مر: کنی.
(9). مج، وز، مت، مر: بینی.
(10). مج، وز، مت، لت: بگزیدند.
(11). مج، وز، مت، داری/ دارید.
(12). مج، وز، مت: کنی/ کنید.

صفحه : 183
از شما، و به روایت دیگر گفت: نه، یکی از ایشان و پانصد از شما. بعضی دگر گفتند: آیت در اهل اهواء و بدع آمد.
ضحّاک گفت: علیکم انفسکم اذا اختلفت الأهواء ما لم یکن سیف أو سوط، گفت: خویشتن نگاه داری«1» چون هواها مختلف شود ما دام تا تیغ و تازیانه نباشد، یعنی چون تیغ و تازیانه آمد، تو را نیز بتقیّه متابعت رأی ایشان باید کردن. سعید جبیر گفت: آیت در اهل کتاب آمد، یعنی لا یضرّکم من ضل‌ّ من اهل الکتاب.
کلبی گفت از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس که: رسول- علیه السّلام- نامه با اهل هجر نوشت و منذر بن ساوی التّمیمی‌ّ از قبل رسول- علیه السّلام- آن جا بود، گفت:
دعوت کن ایشان را با اسلام، اگر قبول کنند، و الّا جزیتی بر ایشان نه. او نامه رسول- علیه السّلام- عرضه کرد«2» بر عرب، و جهودان و ترسایان و گبرکانی«3» که آن جا بودند، [45- پ]

ایشان گفتند: ما جزیت قبول کنیم و اسلام نیاریم. او رسول- علیه السّلام- را خبر داد. رسول به او بنوشت که: امّا از عرب قبول مکن الّا اسلام یا تیغ، فامّا«4» جهودان و ترسایان و گبرکان«5» یا اسلام آرند یا جزیه قبول کنند. او«6» نامه عرضه کرد، عرب ایمان آوردند و اهل ذمّه جزیه قبول کردند. منافقان در اینکه حدیث طعنه زدند، گفتند: عجب نیست کار محمّد، می‌گوید: مرا فرموده‌اند که با مردمان کارزار کنم تا بگویند «لا اله الّا اللّه»، آنگه از گبرکان«7» هجر و اهل کتاب جزیه می‌ستاند و ایشان را بر کفر رها می‌کند، چرا ایشان را بر اسلام اکراه نمی‌کند و یا از عرب جزیه قبول نمی‌کند! مسلمانان را سخت آمد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا عَلَیکُم أَنفُسَکُم لا یَضُرُّکُم مَن ضَل‌َّ إِذَا اهتَدَیتُم، بعد ان بلّغ محمّد و اعذر و انذر، گفت: ای مؤمنان گرویده«8»: بر شماست که خویشتن«9» و احوال خویشتن مراعات کنید، شما را آن زیان ندارد ضلال آن کس که او ضال و گمراه شود چون شما مهتدی«10»
-----------------------------------
(1). آج، لب، مر: دارید.
(2). آج، لب: عرض کرد. (7- 5- 3). آج، لب: گوران.
(4). مج، وز، مت، لت: و امّا.
(6). مج، وز، مت: و.
(8). مج، وز، مت: گرونده.
(9). آج، لب نگاه دارید. [.....]
(10). مج، وز، مت، لت باشید.

صفحه : 184
و بر هدایت باشی«1» و رسول- علیه السّلام- دعوت کرده باشد و اعذار و انذار کرده. آنگه گفت: إِلَی اللّه‌ِ مَرجِعُکُم جَمِیعاً، مرجع و بازگشت [شما]«2» با خداست جمله ضال و مهتدی را. فَیُنَبِّئُکُم بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ، خبر دهد شما را با آنچه کرده باشی«3» از نیک و بد. و خبر دادن«4»، کنایت است از جزا برای آن که در خبر فایده نبود و خیری و شرّی چون جزا با او مقرون نباشد.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا شَهادَةُ بَینِکُم- الایة. واقدی گفت و جماعتی از مفسّران که: آیت در سه مرد آمد که ایشان به تجارت از مدینه به شام شدند: یکی عدی‌ّ زبیدی«5» بود و یکی تمیم بن أوس الدّاری‌ّ- و ایشان ترسا شدند- [و بدیل]«6» مولی عمرو إبن العاص مسلمان بود و از جمله مهاجر بود و در کنیت پدرش خلاف کردند، کلبی گفت پدرش [بدیل بن]«7» ابی ماریه بود. قتاده و إبن سیرین و عکرمه گفتند: إبن ابی ماریه [محمّد بن اسحق گفت: إبن ابی یم. و از باقر- علیه السّلام- چنین آمد:
تمیم الدّاری و برادرش عدی‌ّ نام اینکه دو ترسا، و سلمان إبن ابی ماریه«8»]، چون به شام شدند اینکه مرد مسلمان بیمار شد. نسخه بنوشت متاعی را که او داشت بتفصیل کرد و در میان بار خود تعبیه کرد و آن ترسایان را نگفت. و چون بیماری سخت شد بر او، ایشان را حاضر کرد و وصایت«9» کرد ایشان را که [اینکه]«10» متاع من به مدینه بری«11» و به وارثان من سپاری«12» و از دنیا برفت. ایشان سربار او باز کردند و إنایی سیمین زر خو نهینده«13» وزن آن سیصد درم، از میان بار او«14» برگرفتند«15» [و بار ببستند و ندانستند که
-----------------------------------
(3- 1). باشی/ باشید.
(2). اساس، آج، لب: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(4). مج، وز، مت: و خبر اینکه جا.
(5). کذا: در اساس، آج، لب، لت، آف، آن، مج، وز، مت، مر: عدی بن سدی، تفسیر قرطبی (6/ 346) عدی‌ّ بن بدّاء. (10- 7- 6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(8). اساس، مج، وز، مت، آف، آن: ندارد، با توجّه به آج، لت، مر افزوده شد.
(9). آج، لب: وصیّت.
(11). بری/ برید.
(12). سپاری/ سپارید.
(13). اساس: زر خوسه، مج: زر خوسهنیده، وز: زرخونهیده، لت، آج: زرکوب، لب، بم، آف، آن، زرخوسه، مر: زربهجده.
(14). آج: آن.
(15). مج، مت، وز، لب، مر: بگرفتند.

صفحه : 185
در میان بار نسخه‌ای هست چون بازرگانی خود بکردند بار برگرفتند]«1» و با مدینه آوردند و با«2» اهل او تسلیم کردند. ایشان بار بگشاندند«3» و آن نسخه بیافتند و برخواندند موافق بود مگر اینکه اناء سیمین که بر جای نبود اینکه«4» ترسا را گفتند اینکه مرد در شام تجارتی کرد و چیزی فروخت، گفتند، نه گفتند: معاوضه کرد با کسی! گفتند نه گفتند در بیماری خرجی کرد! گفتند: نه، روزکی چند بیمار بود. گفتند: اکنون از بار او سیمینه در«5» می‌باید وزنش سیصد درم و به خطّ او نوشته است. ایشان گفتند: ما خبر نداریم و آنچه او به ما داد به شما رسانیدیم. به حکومت پیش«6» رسول«7» آمدند، خدای تعالی آیت فرستاد یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا شَهادَةُ بَینِکُم. «شهادة»، مرفوع است به ابتداء و «بینکم»، ابو علی فارسی گفت: هو من الظّرف المتّسع فیه، یعنی بین ظرف است، باتّساع در جای اسم نهاد برای آن که بر حقیقت او از آن ظرف نیست که تارة اسم باشد و تارة ظرف، کالیوم و اللّیلة و غدو الشّهر و السّنة، لا تقول هذا بین حسن أو واسع کما قلت هذا مکان واسع فلا یجری وجوه الاعراب، و لکن چون اتّساع گردد و آن را جاری مجرای اسم کرد بر توسّع، مجرور کرد آن را با ضافت، و علی هذا قراءة من قرأ لقد تقطّع بینکم بالرفع [46- ر]

و فسّره بعضهم علی الوصل، فقالوا البین من الاضداد یکون بمعنی الفراق و بمعنی الوصال، قال اللّه تعالی: لَقَد تَقَطَّع‌َ بَینَکُم«8»، أی وصلکم. اینکه قولی دیگر است در آیت لَقَد تَقَطَّع‌َ بَینَکُم«9»، بر اینکه [قول]«10» خود اسم صریح باشد و بر ظرف متّسع آمد، قول الشّاعر:

صادف بین عینیه الجبوبا
و الجبوب الارض و خبر او اثنان باشد علی تقدیر حذف المضاف و اقامة
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. [.....]
(2). لت: به.
(3). مج، مت، وز، آج، لب، آف، مر: بگشادند، لت: بگشودند.
(4). مج، وز، مت، لت دو.
(5). مج، وز، مت، مر: ندارد.
(6). لت: نزد.
(7). آج، لب علیه السّلام.
(9- 8). سوره انعام (6) آیه 94.
(10). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 186
المضاف إلیه مقامه، أی شهادة [اثنین]«1» کقوله تعالی: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«2»، أی اهلها.
قولی دیگر در رفع او آن است که: خبر مبتدا محذوف است، و آن ظرفی مقدّم است و رفع او هم بر ابتداست، و التّقدیر: علیکم شهادة بینکم، قولی دیگر آن است که: شهادة مرفوع است به ابتدا. وَ إِذا حَضَرَ، در جای خبر اوست بر تقدیر آن که: اقامة شَهادَةُ بَینِکُم وقت الحضور علی تقدیر وقت شهادة بینکم وقت الحضور، و اینکه قول ضعیف است برای آن که وقت اقامه شهادت وقت حضور مرگ موصی نباشد، بل وقت دعوی المدّعی باشد و عند الحاجة الی الشّهادة. و اثنان مرفوع باشد به فاعلیّت از فعلی محذوف که دل‌ّ علیه لفظ الشّهادة و التّقدیر فلیشهد اثنان. و بعض دگر گفتند تقدیر چنین است که: شهادة بینکم ان یشهد اثنان، اینکه قریب است به قول اوّل از روی معنی. و قوله: إِذا حَضَرَ أَحَدَکُم‌ُ المَوت‌ُ، چون حاضر آید به یکی از شما مرگ «حضور» به معنی قرب است به هر حال، برای آن که اگر مرگ حاضر آید و مرد بمیرد وصیّت نتواند کردن و گواه گرفتن، و نظیره قوله: حَتّی إِذا حَضَرَ أَحَدَهُم‌ُ المَوت‌ُ قال‌َ إِنِّی تُبت‌ُ الآن‌َ«3»، و قوله: حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَهُم‌ُ المَوت‌ُ قال‌َ رَب‌ِّ ارجِعُون‌ِ«4»، چون مرده باشد نتواند اینکه سخن گفتن، و کذا قال: حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَکُم‌ُ المَوت‌ُ تَوَفَّته‌ُ رُسُلُنا«5»، و مراد در اینکه مواضع مقاربت است.
و در معنی «شهادت» سه قول گفتند: یکی آن که گوای«6» است که عند اقامت آن استخراج حقوق کنند، و یکی آن که حضور است من قولهم: شهدت کذا اذا حضرته، و منه قوله تعالی: وَ لیَشهَد عَذابَهُما طائِفَةٌ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ«7»، و سیوم«8» آن که به معنی سوگند است من قولهم: اشهد باللّه أی احلف باللّه، و قوله تعالی: فَشَهادَةُ أَحَدِهِم أَربَع‌ُ شَهادات‌ٍ بِاللّه‌ِ، و قول اوّل قویتر است و لا یقتر است، به قصّه آیت.
و قوله: حِین‌َ الوَصِیَّةِ، نصب او بر ظرف است و نشاید که عامل در او شَهادَةُ
-----------------------------------
(1). اساس، آف: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). سوره یوسف (12) آیه 82.
(3). سوره نساء (4) آیه 18.
(4). سوره مؤمنون (23) آیه 99.
(5). سوره انعام (6) آیه 61.
(6). مج: گوایی، آج، لب: گواهی. [.....]
(7). نور (24) آیه 2.
(8). مج، وز، لت: سه‌ام، مر: سیم.

صفحه : 187
بَینِکُم، باشد برای آن که او در «اذا» عمل می‌کند، و یک عامل در دو معمول عمل نکند. در او سه وجه محتمل است: یکی آن که «موت»، در او عامل باشد، دگر آن که «حضر» در او عامل باشد، أی إذا حضر«1» الموت حین أی وقت الوصیّة، و سیم«2» آن که بدل از «اذا» باشد، و اینکه بدل الکل‌ّ من الکل‌ّ باشد.
و قوله: ذَوا عَدل‌ٍ، صفت «اثنان» است، یعنی اثنان عدلان در «منکم» خلاف کردند، بعضی گفتند: مراد آن است که من المسلمین، و بعضی گفتند: مراد آن است که من اقرباء الموصی، از خویشان وصیّت کننده، و قول اوّل قول عبد اللّه عبّاس [است]«3» و سعید بن المسیّب و عبیدة السّلمانی‌ّ«4» و مجاهد و یحیی بن یعمر است و قول باقر و صادق است- علیهما السّلام- و قول دوم«5» قول حسن و عکرمه است«6».
أَو آخَران‌ِ مِن غَیرِکُم، یعنی أو شاهدان آخران من غیرکم]«7»، یا دو گواه دیگر که نه از شما باشند. در او دو قول گفتند: یکی آن که نه اهل ملّت شما باشند، و اینکه قول باقر و صادق است- علیهما السّلام- و عبد اللّه عبّاس و ابو موسی اشعری و سعید مسیّب و سعید جبیر و شریح و ابراهیم و إبن سیرین و مجاهد و إبن زید، قول دوم«8» عکرمه گفت و عبیده و إبن شهاب و حسن: من غیر عشیرتکم، یعنی جز از قبیله و خویشان شما که وصیّت خواهی کردن«9» [46- پ]. حسن گفت: برای آن که عشیرت او احوال او بهتر دانند از دیگران و اینکه اختیار زجّاج است، گفت: [دگر]«10» برای آن که گوای کافران نشاید شنیدن«11» با آن که کافر و فاسق باشند، و معنی او اینکه جا تفصیل است نه«12» تخییر، برای آن که معنی آن است که: أَو آخَران‌ِ مِن غَیرِکُم ان لم یکن منکم، اگر از شما گواه نباشد از جز شما که مسلمانانی«13»، و اینکه قول باقر و
-----------------------------------
(1). مج، وز، مر: حضره.
(2). مج، وز، مت: سه‌ام.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). مج، وز، مت: عبید السّلمانی.
(8- 5). مر: دویم.
(6). مج، وز، مت: قول حسن بصری است و عکرمه.
(7). اساس، آج، لب: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(9). مج، وز، مت: خواهید کردن.
(10). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(11). اساس، بم: نشاید شنیدند، مج، وز، مت: نتواند شنیدن، با توجّه به آج، لب تصحیح شد.
(12). مج، مت: ندارد.
(13). مسلمانانی/ مسلمانانید. [.....]

صفحه : 188
صادق است- علیهما السّلام- و شریح و یحیی بن یعمر و عبد اللّه عبّاس و سعید جبیر و سدّی، و بعضی دگر گفتند: «أو» تخییر راست بر حسب آن که موصی وصایت کند«1» و گواه گیرد و امین«2» دارد اگر کافر بود [و]«3» اگر مسلمان، و بعضی مفسّران گفتند:
مراد به «آخران» دو وصی‌اند، [نه]«4» دو گواه، برای احتیاط را گفت وصایت به دو وصی کنند«5» از«6» تهمت و خیانت دورتر باشد، و اینکه قول ضعیف است بمخالفة سیاقة الایة.
إِن أَنتُم ضَرَبتُم فِی الأَرض‌ِ، اگر شما در زمین ضرب کنید، یعنی اگر مسافر باشید و در زمین سیر کنید. فَأَصابَتکُم مُصِیبَةُ المَوت‌ِ«7»، به شما رسد مصیبت مرگ، یعنی مرگ به شما رسد. تَحبِسُونَهُما، در کلام محذوفی هست تا معنی مستقیم شود، و آن اینکه است: و قد أوصیتم و اشهدتم علی وصایتکم شاهدین فاتّهم الورثة الشّاهدین وقت اقامة الشّهادة ینبغی ان تَحبِسُونَهُما مِن بَعدِ الصَّلاةِ، که مرگ به شما رسد و شما وصایت کرده باشی«8» و مال با ایشان داده باشی«9» و ایشان ادا کنند و ورثه را ریبی و شکّی حاصل آید که آن مال بتمامی ادا کردند یا نه، و ایشان را متّهم دارند و بر ایشان دعوی کنند، حکم آن است که: ایشان را باز دارند از پس نماز. و مراد به «حبس» وقف است یعنی یستوقفونهما«10» من بعد الصّلوة.
خلاف کردند که«11» کدام نماز است- بر سه قول: باقر و صادق«12» گفتند و شریح و سعید جبیر که نماز دیگر است برای کثرت مردم که حاضر آیند، و برای تخویف ایشان به حرمت وقت نماز چون از نماز فارغ شده باشند. حسن بصری گفت: نماز پیشین یا دگر«13»، و قول سیم«14» عبد اللّه عبّاس گفت: نماز اهل دین ایشان، بر آن قول که
-----------------------------------
(1). آج، لب: وصیّت کند.
(2). مج، وز، مت: امیر.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(4). مج، وز، مت، لت، مر: کند.
(5). وز همه.
(6). آج، لب: لمخالفة.
(7). مج، وز، لت و.
(9- 8). باشی/ باشید.
(10). مج، وز: تستوقفونهما.
(11). مج، وز، لت اینکه، مر آن.
(12). بم، آف، مر علیهما السّلام.
(13). لت، مر: دیگر.
(14). آج، لب، آف: سیوم.

صفحه : 189
گفت: مِن غَیرِکُم، مراد کافرانند برای [آن که]«1» ایشان وقت نماز ما را حرمت ندارند، و از اینکه جا گفت شریح که: چون مرد به زمین غربت باشد و کسی را نیابد که فرا او«2» وصایت کند و گواه کند، او را بر وصایت شاید که از اهل ذمّه دو کس را گواه کند و گواهی ایشان مقبول باشد، و هیچ جای«3» گوای«4» کافر مقبول نباشد الّا در باب وصیّت در سفر لمکان هذه الایة.
و شعبی گفت: مردی مسلمان را به دقوقا وفات نزدیک«5» رسید، چون رنجور شد کس را نیافت که بر وصایت خود گواه کند، دو مرد را از اهل کتاب گواه کرد.
ایشان به کوفه آمدند«6» بنزدیک ابو موسی اشعری و گواهی بدادند، او گفت: اینکه حکمی است که پس از آن که در عهد رسول افتاد دگر نیفتاد، و ایشان را بفرمود تا سوگند خورند«7» و حکم براند، و مذهب ما هم چنین«8» است که گواهی کافران در هیچ جای بر مسلمان قبول نکنند الّا در وصیّت در حال ضرورت.
فَیُقسِمان‌ِ بِاللّه‌ِ، ایشان- یعنی آن دو گواه- سوگند خورند به خدای. و گواه را در اینکه موضع برای آن سوگند می‌دهند که او خصم است- مدّعی علیه ایشان، اعنی ورثه بر اینان«9» که گوای«10» وصیّت بودند دعوی خیانت کردند و گواه نداشتند«11»، لا بد ایشان را سوگند بایست خوردن که و الیمین علی من انکر.
إِن‌ِ ارتَبتُم، اگر شما را که ورثه«12» شک افتد در آن که ایشان خیانت کردند و سوگند بر اینکه خوردند که اینکه گوای«13» بخلاف راستی نمی‌دهیم تا بدین«14» عوضی اندک بستانیم یا حقّی از آن کسی ببریم«15» یا حق را منکر شویم، و قوله: «به»، روا باشد
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(2). مج: ها او، آج، لب: با او.
(3). مج، وز: جایگاه.
(4). آج، لب، لت: گواهی.
(5). مج، وز: ندارد.
(6). اساس و، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(7). مج، وز، آج، لب: خوردند.
(8). مج، وز: هم چونین.
(9). مج، وز، مت: ورثه اینان، لت: ورثه برایشان.
(10). آج، لب، لت، مر: گوده، بم، آف: گواهی.
(11). مج، وز، مت: بداشتند.
(12). آج، لب، آف، لت، مر: ورثه‌اید.
(13). آج، لب، بم، آف، لت: گواهی.
(14). مج، وز، مت، لت، مر: بر آن.
(15). اساس: بریم، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]

صفحه : 190
که راجع باشد با قسم که سوگند است یعنی ما اینکه سوگند به عوض آن چیزی اندک که بر ما دعوی می‌کنند نخواهیم کردن، و شاید«1» که راجع باشد [47- ر]

با چیزی متعلّق به شهادت یعنی بتحریف شهادتنا عن وجهها، برای آن «به»، گفت: «بها» نگفت که حذف مضافی تقدیر کرد.
و قوله: لا نَشتَرِی بِه‌ِ ثَمَناً، در او دو وجه گفتند: یکی آن که مراد به «اشتراء» معاوضه است برای آن که در بیع و شری به معنی معاوضه باشد، یعنی ما سوگند را و«2» تحریف شهادت خود برابر متاع اندک ننهیم. و وجه دیگر آن که مراد آن است که:
لا نَشتَرِی بِه‌ِ ثَمَناً، أی ذا ثمن، برای آن که بها نخرند، متاع«3» به بها خرند، یعنی تحریم«4» چیزی که آن را بهای اندک باشد، یعنی حطام دنیا و متاع او که اندک است به سوگند به تحریم«5»، و کذلک قوله: اشتَرَوا بِآیات‌ِ اللّه‌ِ ثَمَناً قَلِیلًا«6»، ای ذا ثمن، أی متاعا ذا ثمن قلیل، و اینکه وجهی غریب است و لطیف، در اینکه آیت و در هر آیت که اینکه لفظ آید در او.
وَ لَو کان‌َ ذا قُربی، و اگر چه مشهود له آن را که برای او گوای«7» می‌دهیم خویشی نزدیک باشد، و تخصیص «ذو القربی»«8»، برای آن کرد که میل مردم به او باشد.
وَ لا نَکتُم‌ُ شَهادَةَ اللّه‌ِ، و گواهی خدا پنهان باز نکنیم، و وجه اضافه شهادت با خدای تعالی از آن جاست که از فرمان اوست و نهاد شرع او، و شاید که اضافه به معنی «لام» بود، أی شهادة للّه، و «لام» اختصاص را باشد و معنی راجع با آن که اوّل گفتیم، و شعبی در شاذّ خواند: وَ لا نَکتُم‌ُ شَهادَةَ، بتنوین اللّه، به جرّ علی تقدیر و اللّه به حذف حرف قسم، و ما هیچ گوای«9» پنهان باز نکنیم به حق خدای، و پس از اینکه در کلام محذوفی است و تقدیر آن است که: فانّا ان کتمناها، انا اذا اذا لمن الاثمین، چه اگر گواهی پنهان کنیم از جمله بزهکاران باشیم. و ابو جعفر خواند به
-----------------------------------
(1). بم، آف، نشاید، آن: بنشاید.
(2). مج، وز، مت، لت: سوگند او.
(3). لت: متاعی.
(4). لت: نخریم.
(5). لت: بنخریم.
(6). سوره توبه (9) آیه 9.
(9- 7). آج، لب، بم، آف، لت، مر: گواهی.
(8). مج، مر: ذا قربی.

صفحه : 191
تنوین: وَ لا نَکتُم‌ُ شَهادَةَ اللّه‌ِ، چنان که قسم تعلّق به کلام اوّل ندارد، آن جا وقف باشد که شهادة، آنگه ابتدا کند«1» [به سوگند]«2» که: اللّه انّا اذا لمن الاثمین ان فعلنا ذلک و کتمنا الشّهادة، و یعقوب خواند به تنوین و «الف» استفهام در «آللّه» به عوض [حرف]«3» قسم که بیفگند و جرّ «اللّه».
چون آیت فرود آمد، رسول- علیه السّلام- اینکه دو ترسا را بخواند، و چون نماز دیگر گزارده بود«4» ایشان را بنزدیک منبر بداشت و سوگند بداد که ایشان از اینکه إناء سیمین که بر ایشان دعوی است بی‌خبراند و خیانتی«5» نکرده‌اند، سوگند بخوردند.
رسول- علیه السّلام- رها کرد ایشان را چون سوگند خورده بودند، آنگه اناء بر دست ایشان ظاهر شد، سعید جبیر گفت از عبد اللّه عبّاس که: اناء بر دست کسی با دیدار آمد«6»، از اهل مکّه در او آویختند، گفتند: ما از تمیم و عدی‌ّ خریدیم و بعضی دگر گفتند: بر دست ایشان پدید آمد. وارثان مرد در آن«7» آویختند، ایشان دعوی کردند که: ما اینکه از او خریدیم«8»، گفتند: پس چرا اوّل نگفتی«9»! گفتند: برای آن که گواه نداشتیم اینکه دعوی نکردیم. ایشان بیامدند و رسول- علیه السّلام- را خبر دادند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. گفتند: وارثان در اناء«10» آویختند و دعوی کردند گواه«11» نداشتند، رسول- علیه السّلام- به ظاهر شرع ایشان را سوگند داد که سوگند«12» بر مدّعی علیه باشد.
قوله: فَإِن عُثِرَ عَلی أَنَّهُمَا استَحَقّا إِثماً، اگر اطّلاع افتد و واقف شوند، و اصل «عثار» شکرفیدن«13» و افتادن باشد، چنان که در عبارت ما گویند، من به سر آن کار افتادم، و اعشی می‌گوید در عثار به معنی سقوط«14».
-----------------------------------
(1). مج: انتفا کند.
(3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(4). مج، وز، مت، آج، لب، بم: گذارده بود.
(5). اساس، بم: کلمه به صورت «جنایتی» هم خوانده می‌شود.
(6). مج، وز، مت، آج، لب، لت، مر: پدید آمد.
(7). آج، لب: در آنان، لت: در ایشان در. [.....]
(8). مج، مت: بخریدیم.
(9). آج، لب، مر: نگفتید.
(10). آج، لب، لت: آنان.
(11). مج، وز، مت: و گواه.
(12). لت: که بیّنه.
(13). مج، وز، مت: سکرفیدن.
(14). مج، وز، مت شعر.

صفحه : 192

بذات لوث عفرناة اذا عثرت فالتّعس ادنی لها من ان أقول لعا
و اعثرت غیری«1» علی کذا اذا اطلعته علیه و منه قوله: وَ کَذلِک‌َ أَعثَرنا عَلَیهِم«2»، و العثیر الغیار السّاطع. عَلی أَنَّهُمَا، بر آن که ایشان دو«3»، یعنی آن دو وصی با«4» آن دو گواه، استَحَقّا إِثماً، مستحق بزه و عقوبت شدند به سوگند دروغ که خوردند، و معنی آن است که: چون معلوم شود که ایشان سوگند به دروغ خوردند، فَآخَران‌ِ یَقُومان‌ِ مَقامَهُما، دو مرد دیگر از جمله ورثه به جای ایشان بایستند.
مِن‌َ الَّذِین‌َ استَحَق‌َّ، حفص خواند: «استحق‌ّ» به فتح «تا» و «حا» [48- ر]

علی الفعل المستوی، و معنی آن که «استحق‌ّ» أی حق‌ّ و وجب علیهم الاثم، یقال:
حق‌ّ و استحق‌ّ و وجب بمعنی واحد، و باقی قرّاء «استحق‌ّ» خواندند به ضم‌ّ «تا» و کسر «حا» علی الفعل المجهول، و معنی قراءت مجهول آن باشد [که]«5»: من الّذین استحق‌ّ فیهم و لأجلهم الاثم [و آن وارثان مرد باشند برای آن که حالف بر مال ایشان سوگند می‌خورد، چون سوگند به دروغ بود به سبب ایشان باشد که مستحق اثم]«6» گردد فهذا معنی القراءتین اعنی قراءة الحفص و قراءة الباقین، و حمزه و ابو بکر و یعقوب و خلف خواندند: «الأوّلین» بتشدید «واو» علی الجمع جمع اوّل و فتح «نون» علی انّه نون جمع السّلامة، و باقی قرّاء: «الاولیان» به سکون «واو» و «نون» مکسوره علی انّها نون التّثنیة من بناء افعل التّفضیل، حسن بصری خواند در شاذّ: «الاوّلان» علی تثنیة الأوّل.
و در معنی «أولیان» سه قول گفتند: یکی سعید جبیر گفت و إبن زید: مراد آن است که دو کس آنان که بمرده و میراث اولیتراند، قول دوم عبد اللّه عبّاس گفت و شریح: دو کس که اولیتر باشند به گواهی یعنی سوگند من قوله: فَشَهادَةُ أَحَدِهِم«7»- الایة قول سه‌ام«8» زجّاج گفت: دو کس برخیزند از آنان که اولیتر باشند به آن که سوگند دهند خصم را یعنی آن دو ترسا که اوّل سوگند خوردند اکنون سوگند دهند که
-----------------------------------
(1). اساس، لب: غیر، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(2). سوره کهف (18) آیه 21.
(3). مج، وز، مت: بو، آج، لب: هر دو.
(4). آج، لب: یا .
(6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(7). سوره نور (24) آیه 6.
(8). آف: سیوم، مر: سیم. [.....]

صفحه : 193
ایشان ولی‌ّ سوگنداند و در رفع «اولیان» چند قول گفتند: یکی آن که: اسم ما لم یسم‌ّ فاعله است بر قراءت آن کس که استحق‌ّ خواند علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، و التّقدیر استحق‌ّ علیهم اثم الاولیین ای استحق‌ّ منهم.
دوم آن که: بدل ضمیر است فی یقومان المعنی یقوم الاولیان مقامها، و گفتند: بر«1» معنی امر باشد، أی فلیقم الاولیان من الّذین استحق‌ّ علیهم الوصیّة و اینکه اختیار زجّاج است.
سه‌ام«2» آن که بدل «آخران» است. و ابو علی فارسی گفت: رفع او شاید که بر ابتدا بود و او مبتدای مؤخّر بود، و تقدیر چنین باشد: فالاولیان بامر المیّت آخران من اهله او من اهل دینه یقومان مقام الخائنین الّذین عثر علیهما کقولهم، تمیمی‌ّ أنا، اینکه وجه چهارم است و وجهی نیکو است.
و وجه پنجم ابو علی گفت: روا باشد که خبر مبتدا باشد محذوف و تقدیر آن که: فآخران یقومان مقامهما الاولیان. و قول ششم ابو الحسن اخفش گفت: صفت «آخران» باشد، با آن که آخر ان نکره است و أولیان معرفه است به «لام» تعریف، برای آن که اگر چه نکره است به وصف معرّف«3» و مخصوص شده من قوله: یَقُومان‌ِ مَقامَهُما.
و امّا قراءت آن کس که «اوّلین» خواند به جمع از اتباع الّذین باشد و محل‌ّ او جرّ بود، و تقدیر آن بود که: من الاوّلین الّذین استحق‌ّ علیهم الایصاء و الاثم.
و در «علیهم» چند قول گفتند: یکی آن که: «علی» به معنی «من» باشد،. ای استحق‌ّ منهم، کما قال اللّه تعالی: الَّذِین‌َ إِذَا اکتالُوا عَلَی النّاس‌ِ«4» ای من النّاس، دوم آن که: معنی آن باشد که«5» استحق‌ّ علیهما مال بالشّهادة و معنی علی وجوب باشد برای آن که به گواهی«6» گواهان«7» [حق]«8» واجب شود بر مدّعی علیه چون گواهی به
-----------------------------------
(1). وز: اینکه.
(2). بم، آن: سیم، آف: سیوم.
(3). مج، وز، مت: معروف.
(4). سوره مطّففین (83) آیه 2.
(5). آن ای.
(6). آج، لت: گوای.
(7). مج، وز، مت، آج، آن: گواهان.
(8). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 194
دروغ داده باشند آنچه به گواهی«1» ایشان از مدّعی علیه بستانند«2» غرامت«3» بر ایشان واجب بود. سیم«4» آن که: «علی» به معنی «فی» باشد چنان که خدای تعالی گفت:
وَ اتَّبَعُوا ما تَتلُوا الشَّیاطِین‌ُ عَلی مُلک‌ِ سُلَیمان‌َ«5»، أی فی ملک سلیمان، و بر عکس چنان که «فی» به معنی «علی» آمد فی قوله: وَ لَأُصَلِّبَنَّکُم فِی جُذُوع‌ِ النَّخل‌ِ«6»، أی علی جذوع النّخل، آن جا «علی» به معنی «فی» آمد یعنی الّذین استحق‌ّ فیهم و لاجلهم الاثم و هم ورثة المیّت استحق‌ّ الحالفان بسببهم. اگر گویند: روا باشد که اولیان«7» مرفوع باشد باسناد«8» استحقاق [48- ر]

با ایشان! گوییم: نه، برای آن که مستحق‌ّ وصیّت است یا «9» آنچه از وصیّت در چیزی باشد و اولیان مستحق نتواند بودن تا اسناد استحق‌ّ با ایشان کنند.
زجّاج گفت: اینکه آیت دشخوارتر آیتی است در قرآن به اعراب، و چون اعراب دشخوار باشد معنی مشتبه بود، چه معنی از اعراب استخراج توان کردن و خلاصه اینکه است که: اگر مطّلع شوند بر آن که آن گواهان یا وصیان که سوگند خوردند بر وجهی خوردند که مستحق‌ّ اثمی و عقوبتی شدند- با«10» آن که بخلاف راستی خوردند- دو مرد«11» باید که اولیتر باشد به متوّفی و به میراث آن«12» به آن که گوای و شهادت را قیام نمایند به معنی سوگند، یعنی که سوگند خورند چه خصم و مطالب ایشان باشند که بیایند و سوگند خورند به خدا«13» که شهادت ما، یعنی سوگند ما حقتر و درست‌تر است از سوگند آن دوگانه که پیش از اینکه سوگند خوردند، و ما در اینکه سوگند اعتدا و ظلم نمی‌کنیم، چه اگر چنین کنیم از جمله ظالمان باشیم.
اگر گویند اولیای مرده از کجا مطّلع شوند بر خیانت ایشان یا ایمن باشند که
-----------------------------------
(1). مج، مت، وز: گوائی، آف، آن: گواهی.
(2). لب: ستانند.
(3). مج، مت، وز، آج، لت آن.
(4). مج، وز، مت: سه‌ام، آج، لب: سیوم.
(5). سوره بقره (2) آیه 102.
(6). سوره طه (20) آیه 71. [.....]
(7). لب مستحق‌ّ.
(8). وز و.
(9). وز: به.
(10). مج، وز، مت: به.
(11). مج، وز، مت: دیگر.
(12). مج، وز، مت: او.
(13). وز، مت: خدایی.

صفحه : 195
سوگند خورند و دروغزن نباشند! گوییم: امّا به آن که در او دعوی کرده باشند در دست ایشان بینند یا آن که ایشان انکار کرده باشند علم و خبر آن را یا آن که ایشان اعتراف دهند یا به آن که گواهی«1» دهند دو عدل بر ایشان به خیانت، قوله: «إذا» و «لا»«2» جواب شرطی محذوف باشد، و التّقدیر: ان اعتدینا انا اذا لمن الظالمین.
قوله: ذلِک‌َ أَدنی أَن یَأتُوا بِالشَّهادَةِ عَلی وَجهِها- الآیة، «ذلک» اشارت است به سوگند خوردن«3» یا به حکم، یعنی آن سوگند یا آن حکم نزدیک گرداند و داعی باشد خداوند گوای«4» را که گوای«5» بر وجه [خود]«6» به راست یا سوگند به راست خورد برای آن که چون داند که در شرع حکمی«7» هست که ردّ الیمین کنند با مدّعی و سوگند«8» مقبول خواهد بودن او را ردع و زجر کنند«9» از آن که سوگند به دروغ خورد یا گواهی«10» به دروغ دهد خلاف کردند در آن که بر گواه سوگند باشد هیچ جا«11» یا «12» نباشد. عبد اللّه عبّاس گفت: چون گواه کافر بود بر او سوگند بود و دگر جایگاها بر او سوگند نبود- و اینکه مذهب ماست. و بعضی دگر گفتند که«13»: بر هر دو گواه که وصی باشند و در حق‌ّ ایشان تهمتی حاصل شود«14» ایشان را سوگند باید خوردن.
و خلاف کردند مفسّران در آن که آن دو آیه مقدّم حکم آن منسوخ است یا نه.
عبد اللّه عبّاس و نخعی و جبّایی گفتند که: حکم آن آیتها منسوخ است، و حسن بصری و دگر مفسّران گفتند: حکم آن منسوخ نیست، و آنچه اخبار ما و مذهب ما اقتضا می‌کند اینکه است. و ابو القاسم بلخی گفت: بیشتر اهل علم بر آنند که منسوخ نیست، و اجماع علماست بر آن که سوره المائده به«15» آخر قرآن آمد هیچ از آن منسوخ نیست، و رسول- علیه السّلام- در خطبه حجّة الوداع گفت:
ان‌ّ سورة المائدة من
----------------------------------- (10- 5- 4- 1). مج، وز، مت: گوایی، آج، لب، آف، آن: گواهی. (2). مج، وز، مت، آج، لب: لام. (3). بم: خوردند. (6). اساس، بم، آف، آن: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). مج: حکم. (8). مج، وز، مت، لت او، مر آن. (9). مج، وز، مت، آج، لب، مر: زجر کند. [.....]

(11). مج، وز، مت، مر: جای. (12). مج، وز، مت: ما. (13). اساس که، که زاید می‌نماید. (14). لب: حاصل آید. (15). مج، وز، مت، لب: تا، آن: من. صفحه : 196 الله‌اخر القران نزولا فأحلّوا حلالها و حرّموا حرامها} ، و آن کس که گفت منسوخ است، گفت: برای آن که در شرع هیچ جای بر گواه سوگند نیست، اینکه آنگه بود که از شرط گواه عدالت نبود چون فرود آمد: وَ أَشهِدُوا ذَوَی عَدل‌ٍ مِنکُم«1»، اینکه حکم منسوخ شد و ذی عدل نباشد و نه از گواهان پسندیده گوییم. امّا آنچه گفتی از سوگند برای آن است که ورثه مطّلع شوند بر خیانت«2» بر او دعوی خیانت کنند«3» او مدّعی علیه شود. چو ایشان«4» گواه ندارند، او را سوگند باید خوردن که و الیمین علی المدّعی علیه. و امّا تعدیل شهود قوله: مِمَّن تَرضَون‌َ مِن‌َ الشُّهَداءِ«5»، روا باشد که در شرع جای بود که اضطرار«6» حمل کند بر آن که گواهی«7» اهل ذمّه قبول باید کردن برای استظهار [48- پ]

ایشان را سوگند باید دادن به وقت عبادت و«8» نماز ایشان تا رادع باشد ایشان را از آن که«9» سوگند به دروغ خورند. و قوله: أَو یَخافُوا أَن تُرَدَّ أَیمان‌ٌ بَعدَ أَیمانِهِم، یا ترسند یعنی وصیّان ذمّی که ردّ سوگند کنند با خصمان ایشان که اولیای مرده‌اند. و قوله: بَعدَ أَیمانِهِم، ضمیر اهل ذمّه«10» است، چه«11» ایشان اوّل سوگند خورده‌اند. وَ اتَّقُوا اللّه‌َ وَ اسمَعُوا، و از خدای بترسی«12» و از معاصی او و گواهی به دروغ و سوگند به دروغ و خیانت کردن در وصیّت و جز آن و بشنوی«13» وعظ خدای تعالی، و خدای تعالی هدایت ندهد فاسقان را امّا بر سبیل عقوبت به وجه خذلان و امّا در قیامت ره بهشت ننماید ایشان را، و فاسق خارج باشد از طاعت خدای تعالی و امّا حکم نکند با«14» آن که مهتدی است و نام هدایت بر او ننهد. قوله تعالی«15»:

[سوره المائدة (5): آیات 109 تا 120]

[اشاره]


یَوم‌َ یَجمَع‌ُ اللّه‌ُ الرُّسُل‌َ فَیَقُول‌ُ ما ذا أُجِبتُم قالُوا لا عِلم‌َ لَنا إِنَّک‌َ أَنت‌َ عَلاّم‌ُ الغُیُوب‌ِ (109) إِذ قال‌َ اللّه‌ُ یا عِیسَی ابن‌َ مَریَم‌َ اذکُر نِعمَتِی عَلَیک‌َ وَ عَلی والِدَتِک‌َ إِذ أَیَّدتُک‌َ بِرُوح‌ِ القُدُس‌ِ تُکَلِّم‌ُ النّاس‌َ فِی المَهدِ وَ کَهلاً وَ إِذ عَلَّمتُک‌َ الکِتاب‌َ وَ الحِکمَةَ وَ التَّوراةَ وَ الإِنجِیل‌َ وَ إِذ تَخلُق‌ُ مِن‌َ الطِّین‌ِ کَهَیئَةِ الطَّیرِ بِإِذنِی فَتَنفُخ‌ُ فِیها فَتَکُون‌ُ طَیراً بِإِذنِی وَ تُبرِئ‌ُ الأَکمَه‌َ وَ الأَبرَص‌َ بِإِذنِی وَ إِذ تُخرِج‌ُ المَوتی بِإِذنِی وَ إِذ کَفَفت‌ُ بَنِی إِسرائِیل‌َ عَنک‌َ إِذ جِئتَهُم بِالبَیِّنات‌ِ فَقال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِنهُم إِن هذا إِلاّ سِحرٌ مُبِین‌ٌ (110) وَ إِذ أَوحَیت‌ُ إِلَی الحَوارِیِّین‌َ أَن آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی قالُوا آمَنّا وَ اشهَد بِأَنَّنا مُسلِمُون‌َ (111) إِذ قال‌َ الحَوارِیُّون‌َ یا عِیسَی ابن‌َ مَریَم‌َ هَل یَستَطِیع‌ُ رَبُّک‌َ أَن یُنَزِّل‌َ عَلَینا مائِدَةً مِن‌َ السَّماءِ قال‌َ اتَّقُوا اللّه‌َ إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ (112) قالُوا نُرِیدُ أَن نَأکُل‌َ مِنها وَ تَطمَئِن‌َّ قُلُوبُنا وَ نَعلَم‌َ أَن قَد صَدَقتَنا وَ نَکُون‌َ عَلَیها مِن‌َ الشّاهِدِین‌َ (113) قال‌َ عِیسَی ابن‌ُ مَریَم‌َ اللّهُم‌َّ رَبَّنا أَنزِل عَلَینا مائِدَةً مِن‌َ السَّماءِ تَکُون‌ُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آیَةً مِنک‌َ وَ ارزُقنا وَ أَنت‌َ خَیرُ الرّازِقِین‌َ (114) قال‌َ اللّه‌ُ إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیکُم فَمَن یَکفُر بَعدُ مِنکُم فَإِنِّی أُعَذِّبُه‌ُ عَذاباً لا أُعَذِّبُه‌ُ أَحَداً مِن‌َ العالَمِین‌َ (115) وَ إِذ قال‌َ اللّه‌ُ یا عِیسَی ابن‌َ مَریَم‌َ أَ أَنت‌َ قُلت‌َ لِلنّاس‌ِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَین‌ِ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ قال‌َ سُبحانَک‌َ ما یَکُون‌ُ لِی أَن أَقُول‌َ ما لَیس‌َ لِی بِحَق‌ٍّ إِن کُنت‌ُ قُلتُه‌ُ فَقَد عَلِمتَه‌ُ تَعلَم‌ُ ما فِی نَفسِی وَ لا أَعلَم‌ُ ما فِی نَفسِک‌َ إِنَّک‌َ أَنت‌َ عَلاّم‌ُ الغُیُوب‌ِ (116) ما قُلت‌ُ لَهُم إِلاّ ما أَمَرتَنِی بِه‌ِ أَن‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ رَبِّی وَ رَبَّکُم وَ کُنت‌ُ عَلَیهِم شَهِیداً ما دُمت‌ُ فِیهِم فَلَمّا تَوَفَّیتَنِی کُنت‌َ أَنت‌َ الرَّقِیب‌َ عَلَیهِم وَ أَنت‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ شَهِیدٌ (117) إِن تُعَذِّبهُم فَإِنَّهُم عِبادُک‌َ وَ إِن تَغفِر لَهُم فَإِنَّک‌َ أَنت‌َ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (118) قال‌َ اللّه‌ُ هذا یَوم‌ُ یَنفَع‌ُ الصّادِقِین‌َ صِدقُهُم لَهُم جَنّات‌ٌ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِین‌َ فِیها أَبَداً رَضِی‌َ اللّه‌ُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنه‌ُ ذلِک‌َ الفَوزُ العَظِیم‌ُ (119) لِلّه‌ِ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ ما فِیهِن‌َّ وَ هُوَ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (120)

[ترجمه]

----------------------------------- (1). سورة طلاق (65) آیه 2. (2). مج، وز، مت، آج، لب، لت، مر وصی. (3). لت: کند. (4). مج، وز، مت، لت، مر: اینان. (5). سوره بقره (2) آیه 282. (6). آج، لب: اضطراب. (7). مج، وز، مت: گوائی. (8). مج، وز، مت به. (9). مج، وز، مت، لت، مر: آنچه. [.....]

(10). آج، لب: فدیه. (14- 11). مج، وز، مت، لت: مر: به. (12). بترسی/ بترسید. (13). بشنوی/ بشنوید. (15). وز: عزّ و اعلا، مت: عزّ و جلا. صفحه : 197 آن روز که جمع کند خدای پیغامبران را گوید چه جواب دادند«1» شما را گویند نیست هیچ علمی ما را تویی که داننده کارهای پنهانی.«2» [49- ر]

چون گفت خدا ای عیسی«3» مریم یاد کن نعمت من بر تو و بر مادر تو چون قوّت دادم ترا به جبرئیل، سخن می‌گفتی با مردمان در گهواره و پیر«4»، و چون بیاموختم تو را کتاب و حکمت و تورات و انجیل و چون می‌کردی از گل چو شکل«5» مرغ به فرمان من در می‌دمیدی در او می‌شد مرغی به فرمان من و عافیت می‌دادی نابینای مادر زاد را و پیس را به فرمان من و چون بیرون می‌آوردی مردگان را به فرمان من، و چون بازداشتم«6» فرزندان یعقوب را از تو چون به ایشان آوردی حجّتها، گفتند آنان که کافر بودند از ایشان: نیست اینکه مگر جادویی آشکارا. و چون وحی کردم«7» به حواریان«8» که ایمان آری«9» به من و پیغامبر من، گفتند ایمان آوردیم و گواه باش که ما مسلمانانیم«10». چون گفتند حواریان«11»: ای عیسی پسر ----------------------------------- (1). آج، لب: اجابت کردند. (2). لت: پوشیده. (3). مج، وز، مت، آف، لت پسر. (4). آج، لب: کهولت. (5). مج، وز، مت، آج، لب، آف، لت، آن: چون. (6). مج، وز، مت: پاداشتم. (7). آف: کردیم. آج، لب: فرستادیم. (8). آج، لب: یاران. (9). آری/ آرید. [.....]

(10). لت: مسلمانیم. (11). آج، لب: یاران. صفحه : 198 مریم بتواند«1» خدای تو که فرو فرستد بر ما خوانی«2» از آسمان. گفت: بترسی«3» از خدا اگر شما ایمان دارید. گفتند می‌خواهیم تا بخوریم از آن و ساکن شود دلهای ما و بدانیم که تو با ما راست گفتی و باشیم در آن از جمله گواهان. گفت: عیسی پسر مریم، ای بار خدای ما بفرست بر ما خوانی از آسمان تا باشد ما را عیدی«4» اوّل ما را و آخر ما را و علامتی از تو، و روزی ده ما را و تو بهترین روزی دهندگانی. گفت: خدای من بفرستم آن را بر شما هر که کافر شود پس از آن من عذابی کنم او را که نکرده باشم کس را از جهانیان. [49- پ]

و چون گفت خدای ای عیسی پسر مریم تو گفتی مردمان را بگیری«5» مرا و مادر مرا دو خدا از فرود خدا گفت منزّهی تو نباشد مرا که گویم آنچه نبود مرا بحق، و اگر گفته بودمی تو دانستی دانی آنچه در نفس«6» من است و من ندانم آنچه در نفس«7» تو است تو دانای غیبهایی.«8» ----------------------------------- (1). آج، لب: هیچ تواند، لت: تواند. (2). آج، لب آراسته. (3). بترسی/ بترسید. (4). آج، لب: زمان شادی. (5). بگیری/ بگیرید. (6). آج، لب: ضمیر. (7). آج، لب: معلوم ذات. (8). آج، لب: نیک دانند اسرار نهانی. صفحه : 199 نگفتم ایشان را مگر آنچه فرمودی مرا به آن که بپرستی«1» خدای را خدای من و خدای شما و بودم بر ایشان گواه تا بودم در ایشان چون وفات دادی مرا بودی تو نگاهبان بر ایشان و تو بر همه چیزی گواهی. اگر عذاب کنی ایشان را ایشان بندگان تواند و اگر بیامرزی ایشان را تو غالبی و محکم کار«2». گفت خدا اینکه روز است [که]«3» سود دارد راست گویان را راستی‌شان، ایشان راست بهشتها می‌رود از زیر آن جویها همیشه باشند در آن، خشنود بود خدا از ایشان و خشنود باشند ایشان از خدا آن رستنی«4» بزرگ بود. خدای«5» راست پادشاهی آسمانها و زمین و آنچه در آن جاست و او بر همه چیزی تواناست. قوله: یَوم‌َ یَجمَع‌ُ اللّه‌ُ الرُّسُل‌َ، در عامل نصب «یوم» دو قول گفتند، یکی آن که: فعلی محذوف است و تقدیر آن است که «اذکروا» و «احذروا»، یاد کنی و بترسی«6» از روزی، دگر زجّاج گفت: «و اتّقوا اللّه» که در آیت اوّل است. قول سه‌ام«7» مغربی گفت، قوله: وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی، خدای در آن روز هدایت نکند، یعنی راه بهشت ننماید فاسقان را. و بر قول زجّاج و بر قول اوّل ظرف نباشد، [50- ر]

بلکه مفعول به باشد و ظرف«8» مفعول فیه باشد، و بر هر دو قول «حذر» و «تقوی». و «ذکر» تعلّق به مضافی محذوف داشته باشد، و تقدیر اینکه بود که: هول یوم و عقاب یوم، حق تعالی گفت: ----------------------------------- (1). آج، لب: پرستید. (2). آج، لب: تویی غالب و توانا، درستکار و درست گفتار. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (4). مج، وز، مت: رستگاری. [.....]

(5). آج، لب: مر خدای. (6). همه نسخه بدلها، بجز آج، لب: یاد کنید و بترسید. (7). آف: سیوم، آن، مر: سیم. (8). اساس، آف، بم: ظفر، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. صفحه : 200 بترسی«1» از روزی که خدای تعالی در آن روز پیغامبران را جمع کند و از ایشان بپرسد به حضور امّتان مکذّب که: ما ذا أُجِبتُم، شما را فرستادم به اینان رفتی«2» و دعوت کردی«3»، ایشان چه جواب دادند [شما را]«4» با آن که خدا«5» به آن عالمتر باشد، و لکن غرض توبیخ و تقریع و تخجیل آن مکذّبان کافران باشد که تکذیب پیغامبران کرده باشند. صورت استفهام است و معنی تقریر با پیغامبران است، و غرض تقریع کافران است و رسوایی ایشان بر سر جمع. رسولان جواب دهند که«6»: لا عِلم‌َ لَنا، ما را علمی نیست. در اینکه سه قول گفتند: حسن بصری و مجاهد و سدّی گفتند از عظم«7» هول آن روز هر چه دانند فراموش کنند تا چون اینکه سؤال شنوند جواب ندانند دادن، دوم عبد اللّه عبّاس گفت، معنی آن است که: علم«8» تو نیست بنزدیک ما جز آن که تو از ما به دانی، پس علم ما با ضافت با علم تو چون معدوم باشد با ضافت با موجود. قول سه‌ام«9» آن است که: علمی نیست ما را به باطن احوال ایشان که ثواب و عقاب بر آن باشد، چیزی است که تو دانی ما ندانیم. قولی دیگر آن است که: لا علم لنا بما احدثوا بعدنا، ما را علمی نیست با آنچه«10» پس ما احداث کردند، علم تو راست«11» که علّام الغیوبی و علم غیبها و کارهای پوشیده بنزدیک تست. و «فعّال» بنای مبالغه باشد، و روا بود که برای آن گفت که اضافه با جمع کرد، لقولهم«12»: فتّاح الابواب. قوله: إِذ«13»عن الله عن الله مَریَم‌َ- الایة، عامل در إذ«15». مقدّری باشد، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بترسید. (2). همه نسخه بدلها: رفتید. (3). مج، وز، مت: دعوی کردند، لت، آن، مر: دعوت کردید. (4). اساس، آف آن: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (5). مج، وز، مت، لت: خدای. (6). مر قالوا. (7). اساس، آج، لب بم، آف، آن: عظیم، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (8). مج، وز: علمی. (9). مر: سیم. (10). مج، وز، مت، لت از. [.....]

(11). اساس و همه نسخه بدلها: ترا. (12). مر: کقولهم. (13). اساس، مج، وز، آج، لب، بم، مل: و إذ، با توجّه به متن قرآن مجید تصحیح شد. (14). لت، آن مر: عیسی بن. (15). اساس آج، لب، آف: او، مر: آن، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. صفحه : 201 و التّقدیر: اذکر اذ قال اللّه، و روا بود که عامل در او یَجمَع‌ُ اللّه‌ُ الرُّسُل‌َ باشد، و مثال او در کلام چنان باشد که کسی گوید: وردنا بلد کذا و صنعنا فیه و فعلنا فبینا نحن اذ صاح بک صائح فاجبته و ترکنی، و بر اینکه قول اینکه حدیث روز قیامت باشد، گفت: یاد کن ای محمّد [تا]«1» چون روز قیامت باشد، خدای گوید: ای عیسی پسر مریم«2»، و محل‌ّ عیسی نصب است، و بصریان گفتند: فتح باشد چون اینکه در میان دو اسم علم افتد بنا کنند بر فتح بنای عارض، چنان که: یا زید بن عمرو. و اگر دو اسم علم نباشد بر ضمّه خود بماند چنان که: یا زید بن أخینا، و إبن به همه حال منصوب باشد برای آن که مضاف است و صفت منادی است، و قال الحرمازی‌ّ: یا حکم بن منذر بن جارود انت الجواد بن الجواد بن الجود حق تعالی در اینکه آیت حکایت خطابی می‌کند که با عیسی کرد یا خواهد کردن به قیامت در باب تذکیر«3» نعمتهای من بر تو«4» و بر مادرت، و مراد به واحد جمع است چنان که گفت: وَ إِن تَعُدُّوا نِعمَةَ اللّه‌ِ لا تُحصُوها«5»، و المعنی نعم اللّه، برای آن که احصاء و عدد«6» در واحد صورت نبندد، و از آن نعمتها که بر او کرد آن است که او را تأیید و تقویت کرد به جبرئیل- علیه السّلام. و تأیید تفعیل باشد من الاید و هو القوّة، و مجاهد خواند: «اذ آیدتک«7»» بر وزن فاعلتک«8»، مفاعله باشد از اید و معنی آن که: عاونتک. و روح القدس نام جبریل است کعبد اللّه، برای آن که روح نام اوست، و قدس من اسماء اللّه اضافه کرد«9» او را با خود اضافة التّخصیص و التّشریف، کبیت اللّه و ناقة اللّه و اضافة الفعل الی فاعله. تُکَلِّم‌ُ النّاس‌َ فِی المَهدِ وَ کَهلًا، با مردم سخن می‌گفتی و تو در گهواره«10»، حسن بصری گفت مراد به گاهواره«11» کنار مادر است چه آن جا که مریم بود یا جز آن«12» حال ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز، مت: عیسی مریم. (3). مج، وز، مت: تذکّر. (4). مج، وز، مت: خود بر او. (5). سوره نحل (16) آیه 18. (6). وز: عدّ. (7). وز، مج، مت: اتیک. (8). مت، آن: فعلتک. (9). آج، لب: بکرد. [.....]

(10). مر بودی. (11). آف، آن: گهواره. (12). مج، وز، مت آج، لب، لت، مر: با چنان. صفحه : 202 گاهواره ساخته نبود«1» و بعضی [50- پ]

دگر گفتند که: مراد آن است که در حالی که اهل گهواره بودی و اگر چه در گهواره نبودی و نیز به کهولت«2» یا و کهل آن بود که میان پیر و جوان، قیل: تکلّم النّاس فی المهد صبیّا و کهلا نبیّا. عبد اللّه عبّاس گفت: خدای تعالی عیسی را به سی سالگی بفرستاد و او در قوم خود سی ماه پیغامبری کرد، و دگر مفسّران گفتند: خدای تعالی او را در گهواره عقل تمام داد«3» و پیغامبر کرد- و قصّه اینکه در جای خود بیاید. إن شاء اللّه- در سوره مریم. وَ إِذ عَلَّمتُک‌َ، و نیز یاد کن از جمله نعمتهای من چون تو را کتاب انجیل در آموختم و احکامی که در انجیل بود. و گفتند: مراد به «کتاب» جمع است چنان که در نعمت گفتیم و مراد کتب اوایل، و گفته‌اند: مراد به «کتاب» کتابت«4» است، یقال، کتبت الکتاب کتابا و کتبا و کتابة، برای آن که توریت و انجیل باز«5» آورد، تا تکرار نباشد و بر اینکه قول مراد به حکمت کلمات حکمت است که پند باشد و وصایا. وَ إِذ تَخلُق‌ُ مِن‌َ الطِّین‌ِ، و نیز یاد کن آن نعمت که تو خلق می‌کردی و اینکه خلق تقدیر باشد نه خلق احداث، برای آن که جسم مرغان که از گل بود نه فعل عیسی بود، فعل خدای بود- جل‌ّ جلاله- و حدّ خلق اخراج مقدور بود از عدم به وجود با ضربی تقدیر، و بر اینکه قاعده افعال خدای تعالی همه خلق خوانند و مخلوق برای آن که هیچ نباشد الّا مقدور بر وجه حکمت و صواب. و از اینکه جاست که یکی را از ما بر اطلاق، خالق نخوانند جز بر تقیید، و خدای را- جل‌ّ جلاله- بر اطلاق خالق خوانند که افعال او تعالی همه«6» مقدور بود بر وجه خود. و یاد کن چون تو می‌کردی و می‌انداختی از گل به هیأت و شکل مرغ. مفسّران گفتند: شبیازه«7» بود و طیر، هم واحد باشد و هم جمع و هم جنس، آن که گفت: جمع است گفت واحدش طایر است کراکب و رکب و ضائن و ضأن«8» و آن کس که گفت واحد است، گفت: ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: شناخته نبود. (2). اساس: کهو، با توجه به مج و فحوای کلام تصحیح شد. (3). مج، وز، مت، لت: بکرد. (4). اساس، بم، کتابیست. (5). مج، وز، مت: به او. (6). مج، وز، مت: همیشه. (7). اساس، بم، آف، آن: شبیاره، مج، وز، لب، شغیازه، مت: شغیازه. (8). اساس: صائن و صان، با توجه به مج تصحیح شد. صفحه : 203 جمعش اطیار و طیور باشد، مثل: قیل و اقیال و ذیل و اذیال و بر فعول کفحل و فحول و دخل و دخول، و گفتند: اطیار جمع طایر باشد، کصاحب و أصحاب و شاهد و أشهاد، و آن که«1» جنس گفت، برای «لام» گفت. بِإِذنِی، به فرمان من و اراده من نه به فرمان و اراده خود. فَتَنفُخ‌ُ فِیها، در او دمیدی تا مرغ گشت به فرمان من. در خبر چنین است که عیسی- علیه السّلام- از گل، مرغی که خواستی بکردی به شکل آن مرغ و باد«2» در او دمیدی خدای تعالی او را مرغ کردی از گوشت و خون و روح در او دمیدی تا بپریدی، و روا بود که اینکه کنایه باشد از آن که به دعای او خدای تعالی روح در او آفریدی، و اگر آن جا«3» نفخی حقیقی نبودی و نفخ برای تشبیه نفخ گفت با روح، فان‌ّ الرؤح ریح و چنان باشد که خدای تعالی گفت در حق‌ّ آدم: وَ نَفَخت‌ُ فِیه‌ِ مِن رُوحِی«4»، و چنان که رسول- علیه السّلام- گفت در حق‌ّ جنین: ان‌ّ اللّه یبعث الیه ملکا عند تمام مائة و عشرین یوما فینفخ فیه الرّوح و یکتب اجله و رزقه و شقی هذا و سعید ، گفت: جنین را در شکم مادر خود چون صد و بیست روز«5» تمام شود خدای تعالی فرشته«6» بفرستد تا روح در او دمد و اجل و روزیش بنویسد و شقاوت و سعادتش. و معلوم است که فرشته در شکم مادرش نشود، و انّما خدای تعالی بیافریند فرشته را و اعلام کند فرشته را. وَ تُبرِئ‌ُ الأَکمَه‌َ وَ الأَبرَص‌َ بِإِذنِی، و نیک می‌کردی نابینا مادرزاد را و پیس را و اینکه دو چیز است که اطبّا از علاج آن عاجز باشند، و نسبت اینکه چیزها با عیسی برای آن کرده که به دعای او بود. وَ إِذ تُخرِج‌ُ المَوتی، و چون برون می‌آوردی مردگان«7» را [51- ر]

از گورها«8» زنده کرده، یعنی [من]«9» به دعای تو زنده می‌کردم ایشان را.«10» و ----------------------------------- (1). آن: کس. (2). مج، وز، مت از دهن، لت، مر: از دهن خود. (3). مج، وز، مت، لت، مر: اگر چه آن را، آج، لب: اگر چه آنجا. [.....]

(4). سورة حجر (5) آیة 20. (5). لت مر بر او. (6). مج، وز، مت، آج، لب، مر را. (7). وز، مج، مت: مردمان. (8). اساس، بم: گوروا، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (9). اساس، بم: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). مر وَ إِذ کَفَفت‌ُ بَنِی إِسرائِیل‌َ عَنک‌َ صفحه : 204 چون بازداشتم بنی اسرائیل را که جهودان بودند از تو تا ترا نکشند و ایذا نکنند«1». آنگه تو به ایشان آمدی به ادای رسالت با بیّنات و معجزات با کفر و عناد ایشان«2». و روا بود که منع ایشان به الطافی باشد از قبل او- جل‌ّ جلاله- و روا باشد که«3» به قهر و غلبه بود«4»، و روا بود که آن خواست که چون قصد کشتن او کردند، خدای تعالی شبه او بر یکی از ایشان افگند تا او را به جای او بیاویختند. آنگه باز نمود که: چون تو که عیسی«5» به بنی اسرائیل آمدی با معجزات«6»، کافران ایشان گفتند: نیست اینکه مرد الا ساحر مبین، مگر جادوی آشکارا. و اینکه قراءت کسائی و حمزه و خلف است اینکه«7» جا، و در اوّل سوره یونس و در هود و در سوره الصّف‌ّ. إبن کثیر و عاصم در سوره یونس موافقت کردند ایشان را بر اینکه قراءت، «هذا» اشارت باشد به عیسی و بر قراءت باقی قرّا که سحر خواندند اشاره به اظهار آیات و بیّنات و معجزات باشد. مجاهد روایت کرد از عبید«8» بن عمیر که: در اینکه وقت که خدای تعالی اینکه نعمتها بر عیسی شمرد، در آن وقت جامه پشمین پوشیدی«9» و گیاه زمین خوردی، و اگر چیزی بودی او را بدادی و برای فردا ذخیره نکردی و خانه‌ای نداشت که اندیشه کردی که ویران«10» شود و نه فرزندی که [گفتی]«11» بمیرد، هر کجا شب دریافتی او را آن جا بخفتی. قوله: وَ إِذ أَوحَیت‌ُ إِلَی الحَوارِیِّین‌َ، و نیز یاد کن ای محمّد چون من وحی کردم به حواریّان. و اینکه «وحی» گفتند: الهام است، چنان که در حق‌ّ نحل گفت: وَ أَوحی رَبُّک‌َ إِلَی النَّحل‌ِ«12»، و گفتند: به معنی امر است، چنان که در حق‌ّ مادر ----------------------------------- (1). مر إِذ جِئتَهُم بِالبَیِّنات‌ِ (2). آج، لب: اینان. (3). مج، وز، مت: بود که. (4). مج، وز، مت، مر: باشد. (5). مج، مت: چون تو به عیسی، باز نمود که تو که عیسی. (6). مر لَقال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا إِن هذا (7). آج، لب، بم: آن. [.....]

(8). اساس، مر: عبیدة، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (9). مج، مت: جامه پوشیدی پشمین. (10). مج، وز، مت: ببران. (11). اساس، آج، لب، مر: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (12). سوره نحل (16) آیه 68. صفحه : 205 موسی گفت: وَ أَوحَینا إِلی أُم‌ِّ مُوسی أَن أَرضِعِیه‌ِ«1»، و گفتند: به معنی القاست، کما قال الشّاعر: الحمد للّه الّذی استقلّت باذنه السّماء و اطمأنّت وحی لها القرار فاستقرّت و روی وحی لها القرار، و هما لغتان، و ابو القاسم بلخی گفت: مراد آن است که اوحیت الی عیسی فی الحوارییّن، و نیز اینکه نعمت یاد کن که چون من وحی کردم به حواریّان- و آن خواص‌ّ اصحاب عیسی بودند. حسن بصری گفت: گازران بودند برای آن ایشان را حواری‌ّ خواندند لتحویرهم الثّیاب، أی تبیضهم. مجاهد گفت: صیّادان بودند، و بعضی دگر گفتند: ملّاحان بودند. قتاده گفت: وزرای عیسی بودند، بعضی گفتند: چهل مرد بودند. عکرمه گفت، دوازده مرد بودند: فطرس و یعفونس«2» و بخنس و اندرائیس«3» و فیلس«4» و تلما و منتا و توماس و یعقوب«5» خلقانا و قداوسیس«6» و قنانیا«7» و تودس. وحی کردم به ایشان که ایمان آری«8»: [به من]«9» و پیغامبر من عیسی- علیه السّلام. ایشان گفتند: ایمان آوردیم و گواه باش که ما مسلمانیم. إِذ قال‌َ الحَوارِیُّون‌َ، نیز یاد کن چون گفتند حواریان: یا «10» عیسی هَل یَستَطِیع‌ُ رَبُّک‌َ، کسائی خواند: هل تستطیع ربّک، بر تقدیر هل تستطیع ان تسأل ربّک و تدعو ربّک [به تاء]«11»، و نصب «ربّک» و بتوان«12» کردن که تقدیر اینکه محذوف نباید کردن، و معنی آن بود که: ممکن باشد تو را و رونده بود تو را و اعتماد داری که اگر بگویی روان باشد، چنان که یکی از ما گوید: هل تملک فلانا، هل تستطیعه، و هل ----------------------------------- (1). سوره قصص (28) آیه 7. (2). آج، لب: یعقویس، چاپ شعرانی (4/ 369): یعقوبس. (3). اساس: انداس، با توجّه به مج تصحیح شد. (4). آج، لب: قیلس. (5). مج، وز، آج، لب بن. (6). مج، وز: قداوستیس. (7). وز: قنانیا. (8). آری/ آرید. (11- 9). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(10). آج، لب: یا عیسی، مر: یا عِیسَی ابن‌َ مَریَم‌َ (12). مر: نتوان. صفحه : 206 تقدر علیه، فلان را به دست داری که برای تو اینکه کار بکند و بر [او]«1» اعتماد و امان آن داری که اگر بگویی تو را باز نزند. و باقی قرّاء خواندند: هل یستطیع ربّک، به « یا » و رفع «باء» [از]«2» ربّک باسناد الفعل الیه. تواند خدای تو که فرو فرستد! و در آن که حواریان چرا گفتند که خدای تو تواند و شاک بودند در قدرت خدای تعالی یا نبودند، در اینکه سه قول گفتند: یکی آن که اینکه در اوّل حال گفتند که هنوز خدای را نیک نشناخته بودند که«3» چه بر او روا باشد و چه روا نباشد [51- پ]

از آن سبب«4» عیسی بر ایشان انکار کرد، بقوله: اتَّقُوا اللّه‌َ إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ. و قول دوم آن است که حسن بصری گفت: معنی آن است که هل یفعل ربّک و یختاره، خدای تو اینکه کند و اختیار کند و حکمت راه دهد که اینکه کند، چنان که یکی از ما گوید: توانی که بیایی تا فلان را بپرسیم«5»، و اینکه کار بتوانی کردن برای من و او شاک نباشد در قدرت او، و لکن به اینکه معنی گوید که اشارت کردیم. قول سه‌ام آن است که: هل یستجیب لک ربّک، و بر اینکه معنی قوله استطاع به معنی اطاع باشد و اطاع به معنی أجاب باشد، چنان که شاعر گفت«6»: رب‌ّ من انضجت غیظا صدره قد تمنّی لی موتا لم یطع أی لم یجب، و اطاع و استطاع سیبویه گفت: به یک معنی باشد، چنان که اجاب و استجاب به یک معنی باشد، و مثل اینکه وجه در قراءت کسائی برود که گویند: استطاع به معنی استجاب باشد، و معنی آن بود که: هل یستجیب ربّک، أی هل تسأله الاجابة، چنان که اجاب و استجاب به یک معنی نباشد«7»، بل استجاب بمعنی طلب الاجابة باشد، و «سین» طلب را بود و اینکه وجهی دگر مستأنف باشد در وجه قراءت کسائی اینکه قول زجّاج است. و فرق«8» میان استطاعت و قدرت آن است که استطاعت انطیاع«9» الجوارح للفعل باشد، و قدرت آن بود که ایجاب قادری کند، ----------------------------------- (2- 1). اساس ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). مج، وز، لت: نشناختند و ندانستند که. (4). مج، وز، مر: از اینکه کار را. (5). بم: بپرسم. (6). مج، وز، مت شعر. (7). اساس: باشد، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (8). مج، وز، مت از. (9). اساس به صورت «از طباع» هم خوانده می‌شود. صفحه : 207 برای آن خدای تعالی را«1» قادر خوانند و مستطیع نخوانند، تواند خدای تو ای عیسی«2» که فرو فرستد برای ما«3» خوانی از آسمان. «مائده» خوان باشد و لکن آنگه مائده خوانند [او را]«4» که بر او طعام باشد، و چون بر او طعام نباشد آن را مائده نخوانند، چنان که کأس آن اناء را گویند که در او شراب باشد، و تا در او شراب نباشد آن را کأس نخوانند. و اریکه«5» تخت آراسته بود و تا آراسته نبود اریکه«6» نخوانند، و اصل او من«7» ماد یمید اذا تحرّک و مال«8» باشد، قال اللّه تعالی: وَ أَلقی فِی الأَرض‌ِ رَواسِی‌َ أَن تَمِیدَ بِکُم«9»، أی تمیل بکم و تحرّککم، برای آتش چنین خوانند که تمیل بأهلها الیها، اهل خود را به خود میل دهد، و گفته‌اند: فاعله به معنی مفعوله است، کقولهم: ماء دافق و عیشة راضیة [أی مرضیّة]«10»، برای آن که مردم به او میل کنند، و بعضی دگر گفتند: اصل او من ماده و امتاده اذا اعطاه است، و منه قول رؤبة: یهدی روس المترفین الانداد الی امیر المؤمنین الممتاد ای المعطی، و یقال: ماد القوم یمیدهم اذا اطعمهم علی المائدة. قال‌َ اتَّقُوا اللّه‌َ، عیسی- علیه السّلام- گفت: از خدا بترسی«11» اگر ایمان داری«12»، و بعضی مفسّران گفتند: اینکه سؤال، جهله قوم عیسی کردند بر زبان حواریّان که اینان را با عیسی اینکه انبساط نبود، گفتند: عیسی را بگوی تا از خدای در خواهد تا خوانی از برای ما از آسمان بفرستد چنان که قوم موسی از خدای رؤیت خواستند بر زبان موسی. قالُوا نُرِیدُ أَن نَأکُل‌َ مِنها، در معنی اراده«13» دو قول گفتند: یکی آن که به معنی میل طبع است و محبّت، و یکی آن که به معنی قصد است و مراد آن که غرض ما در اینکه کار آن است که از اینکه خوان طعام بخوریم و معاینه ببینیم و صدق تو بدانیم و ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: خدای را تعالی. (2). مر أَن یُنَزِّل‌َ عَلَینا مائِدَةً مِن‌َ السَّماءِ (3). مج، وز، مت: بر ما. (10- 4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(6- 5). اساس، مج، وز، مت، آج، لب، بم، آف: ارایکه، با توجّه به ضبط دیگر نسخه بدلها و معنی درست کلمه تصحیح شد. (7). مج، وز، مت: از. (8). مج، وز: و أمال. (9). سوره نحل (16) آیه 15. (11). بترسی/ بترسید. (12). داری/ دارید. (13). مج، وز: ارادت. صفحه : 208 دل ما به علم ساکن شود، و بر اینکه وجه سؤال قوم باشد بر زبان حواریّان. و وجهی دگر در تَطمَئِن‌َّ قُلُوبُنا، آن باشد که از کلام حواریّان باشد جاری مجرای قول ابراهیم، و لکن لیطمئن‌ّ قلبی، یعنی تا مرا یقین بر یقین بیفزاید و طمأنینه بر طمأنینه و آنچه به دلیل می‌دانیم به ضرورت بدانیم بر وجهی [52- ر]

که شبهت را در او مجال نباشد. وَ نَعلَم‌َ أَن قَد صَدَقتَنا، و بدانیم که آنچه تو با ما گفتی راست گفتی. وَ نَکُون‌َ عَلَیها مِن‌َ الشّاهِدِین‌َ، و بر آن از جمله گواهان باشیم. قال‌َ عِیسَی ابن‌ُ«1» أَنزِل عَلَینا، فرو فرست بر ما خوانی از آسمان. تَکُون‌ُ«3» أَنزِل نیست، چه اگر چنان بودی مجزوم بودی و تقدیر آن است که مائدة کائنة عیدا لنا و مثله قوله: فَهَب لِی مِن لَدُنک‌َ وَلِیًّا یَرِثُنِی«4»، ای وارثا لی. و قوله: فَأَرسِله‌ُ مَعِی رِدءاً یُصَدِّقُنِی«5» لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا، اوّل و آخر ما را، یعنی ما را و آنان را که از پس ما باشند. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد آن است که آخر مردمان آن«11» بخورند چنان«12» که اوّل مردمان. وَ آیَةً مِنک‌َ، آیتی«13» و دلالتی و علامتی و حجّتی. وَ ارزُقنا، و ما را روزی کن آن، و تو بهتر«14» روزی دهندگانی. ----------------------------------- (1). اساس، آج، بم: ابراق، با توجه به مج تصحیح شد. (2). مج، وز، مت، آج، لب، لت، مر: کنیم، مر: گفتیم. (3). مر: در. (4). مت: ابو بکر انبازی. (5). آف، آن: برح. (6). اساس، بم: تو نگر، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). اساس: بهر، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (8). مج، مت: شتر. (9). مج، مت: نیک باشد. [.....]

(10). مج، مت: بزلن بزولا، وز: بزل بزولا. (11). مج، وز، مت، مر: او، چاپ شعرانی (4/ 372): از آن. (12). مج، مت: چنانچه. (13). مت: و آیتی. (14). مج، وز، مت، آج، لب، مت، مر: بهترین. صفحه : 210 قال الله تعالی خدای تعالی، گفت به جواب عیسی که: من اینکه خوان بفرستم. مدنیان و شامیان و عاصم خواندند: مُنَزِّلُها بالتّشدید، از تفعیل برای تکثیر فعل گفتند برای آن که چند بارها فرود آمد، و در خبر هست که: چهل بامداد فرود می‌آمد«1»، و باقی قرّاء خواندند: «منزلها» بالتّخفیف من الانزال، و لکن شرط آن است که هر که [52- پ]

پس از آن، یعنی پس از«2» نزول آن کافر شود من او را عذابی کنم که هیچ کس را از جهانیان چنان عذاب نکرده باشم. خدای تعالی خوان بفرستاد و ایشان کافر شدند و خدای تعالی ایشان را مسخ کرد با خوک و بوزینه«3» کرد. عبد اللّه عمر گفت: از اهل دوزخ آنان که ایشان را عذاب«4» سختر«5» باشد منافقان باشند و آنان که کافر شدند به مائده از قوم عیسی و آل فرعون. علما خلاف کردند در آن که [مائده]«6» فرود آمد یا نیامد [مجاهد گفت: فرود نیامد، و اینکه مثلی است که خدای تعالی بزد. حسن بصری گفت: مائده فرو نیامد]«7» برای آن که قوم چون اینکه شرط بشنیدند که: فَمَن یَکفُر بَعدُ مِنکُم فَإِنِّی أُعَذِّبُه‌ُ عَذاباً لا أُعَذِّبُه‌ُ أَحَداً مِن‌َ العالَمِین‌َ، استغفار خواستند و گفتند: نخواهیم«8». و درست آن است که گفتند: مائده«9» فرود آمد برای آن که ظاهر قرآن دلیل آن می‌کند، خدای تعالی گفت: إِنِّی مُنَزِّلُها، من فرو فرستم آن را، و اینکه خبری است مطلق و در اخبار او تعالی خلاف نبود. دگر اخبار متواتر آمد از صحابه و تابعین و اهل علم. کعب الأحبار گفت: روز یک شنبه فرود آمد، برای آن ترسایان آن را عید گرفتند. مفسّران خلاف کردند در کیفیّت آن و آنچه بر او بود از طعام. قتاده روایت کرد از«10» خلاس«11» بن عمرو عن عمّار بن یاسر که رسول- علیه السّلام- گفت: مائده فرود آمد بر او نان و گوشت بود، و ایشان درخواستند از ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، آج، لب: فرود آمد. (2). مج، وز: ندارد. (3). مج، وز، مت: بوزنه. (4). آج، لب: عذاب ایشان. (5). مج، وز، مت، آج، لب، آف، لت، مر: سخت‌تر. (7- 6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (8). وز: بخواهیم. (9). مج، وز، مت: خوان. (10). مج، وز، مت: عن. [.....]

(11). مج، وز: خلاص، آف: خلاش. صفحه : 211 عیسی طعامی که از آن می‌خوردند«1» و آن را بن«2» در نیاید عیسی- علیه السّلام- گفت: اینکه چنین باشد مادام تا خیانت نکنی«3» و پنهان چیزی برنگیری«4» و ذخیره نکنی«5»، شرط کردند، چون فرود آمد روز به شب نرسید تا خیانت کردند«6» و پنهان کردند و ذخیره نهادند«7». اسحاق بن عبد اللّه گفت: بعضی از آن بدزدیدند و گفتند نباید که دگر فرود نیاید، خدای تعالی ایشان را مسخ کرد. عبد اللّه عبّاس گفت: عیسی- علیه السّلام- بنی اسرائیل را گفت: سی روز روزه دارید آنگه چیزی که می‌خواهی بخواهی«8». ایشان سی روز روزه داشتند. چون مدّت به سر آمد، گفتند: یا روح اللّه؟ روزه بداشتیم«9» و گرسنگی بردیم، و آن کس که«10» عملی کند مزدی توقّع کند، و ما عملی کردیم توقّع می‌کنیم که: از خدای در خواهی تا برای ما خوانی بفرستد از آسمان. عیسی- علیه السّلام- دعا کرد و فرشتگان«11» می‌آمدند خوانی برگرفته بر آن«12» جا هفت نان نهاده و هفت ماهی تا پیش عیسی بنهادند، جمله قوم از آن بخوردند اوّل و آخرشان. عطاء بن السّائب روایت کرد عن زادان و میسره که ایشان گفتند: خدای تعالی خوانی فرستاد و پیش عیسی بنهاد، آنگه بفرمود تا انواع طعام بر آن بیارند«13» از هر جنسی مگر گوشت که بر او نبوده سعید جبیر گفت از عبد اللّه عبّاس که: بر آن خوان همه چیزی نهاده مگر نان و گوشت. عطاء گفت: بر او گوشت نبود و ماهی، عطیّة العوفی‌ّ گفت: بر آن جا ماهی بود بزرگ که در او«14» طعم همه چیزی«15» بود قتاده و عمّار گفتند: بر آن خوان از میوه‌های بهشت بود. وهب منبّه گفت: بر او نانی چند بود از جو و ماهی چند بود، خدای به برکت مضاعف می‌کرد تا همه قوم از آن«16» بخوردند. ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، لت: می‌خورند. (2). اساس، آف: اینکه، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (5- 3). نکنی/ نکنید. (4). برنگیری/ برنگیرید. (6). اساس، آن: کردن، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (7). مج، وز، مت: کردند. (8). می‌خواهی بخواهی/ می‌خواهید بخواهید. (9). مج، وز، مت: ما روزه داشتیم. (10). مج، وز، مت او. (11). مج، مت: فریشتگان. (12). آج، لب: و آن. (13). مج، وز، مت: بیارید. (14). اساس، بم، آف، آن بر آن جا، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. [.....]

(15). مج، وز: هر چیزی. (16). مج، وز، مت: از او. صفحه : 212 کلبی و مقاتل گفتند: چون ایشان از عیسی خوان خواستند، خدای تعالی گفت:«1» بفرستم، و لکن شرط آن است که هر که ایمان نیارد او را عذابی سخت کنم. عیسی- علیه السّلام- شمعون صفا را بخواند- و او وصی‌ّ عیسی بود- و او را گفت: بنزدیک تو طعامی هست! گفت: بلی، شش نان و دو ماهی کوچک. گفت: بیار، بیاورد. عیسی- علیه السّلام- آن نانها پاره کرد و آن ماهیان«2» پاره کرد و بر سر آن دعا کرد تا خدای تعالی بر آن برکت کرد، و آن نانها درست بکرد هر پاره نانی شد [53- ر]

و هر پاره«3» ماهی شد«4». آنگه عیسی- علیه السّلام- برخاست و به دست خود هر یکی را پاره‌ای از آن«5» پیش می‌نهاد، آنگه گفت: بخورید به نام خدای، آن طعام می‌فزود تا به زانوی ایشان برسید چندان که توانستند بخوردند و پنج زنبیل بماند، و حاضر«6» پنج هزار مرد و پسر بودند، شکر خدا بگزاردند«7» و یک بار دگر بخواستند. عیسی- علیه السّلام- دعا کرد، خدای تعالی خوانی بفرستاد چند نان بر او و چند ماهی. عیسی- علیه السّلام- چنان«8» [کرد]«9» که در اوّل کرده بود«10». ایشان از آن بخوردند و با شهرها و دیههای«11» خود رفتند«12» و دیگران را خبر دادند باور نداشتند ایشان را، و گفتند: شما را مسحور کرد و چشمهای شما خطا دید. عیسی- علیه السّلام- بر ایشان دعا کرد، خدای تعالی ایشان را مسخ کرد. قتاده گفت: آن خوان هر بامداد و شبانگاه فرود می‌آمد«13» هر جا که ایشان بودندی چنان که من‌ّ و سلوی بر قوم موسی. عطاء بن ابی رباح روایت کرد از سلمان فارسی- رحمه اللّه«14»- که او گفت: و اللّه که عیسی- علیه السّلام- هیچ چیزی را از مساوی متابعت نکرد، و هرگز هیچ یتیم ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت، آن، مر من. (2). آج، لب: ماهی. (3). لت، آن، مر ماهی. (4). چاپ شعرانی (4/ 374): ماهی، ماهی درست شد. (5). مج، وز، مت: هر یکی را از آن پاره‌ای در. (6). مج، وز، مت، آج، لب، مر: حاضران. (7). مج، مت، لب، بم، آن: بگذاردند. (8). مج، وز، مت، مر: همچنان. (9). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). اساس: بودند، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (11). مج، وز، مت: دهها. (12). مج، وز، مت، آج، بم، لت، مر: شدند. [.....]

(13). مج، مت: فرود آمدی، وز: فرود می‌آمدی. (14). مج، وز، آج، لب، آف: رحمة اللّه علیه. صفحه : 213 را باز نزد و به قهقه نخندید، و مگس از روی خود نراند، و از بویهای کریه بینی به دست نگرفت«1»، و هرگز بازی نکرد، و چون حواریّان از او خوان خواستند. جامه صوف در پوشید و بگریست و گفت: 2» اللّهم‌ّ ربّنا انزل علینا مائدة من السّماء فارزقنا« علیها طعاما نأکله، و انت خیر الرّازقین ، خدای تعالی سفره سرخ بفرستاد از میان دو ابر«3» و ایشان در او می‌نگریدند که از هوا می‌درآمد«4» و«5» پیش ایشان فرود آمد عیسی- علیه السّلام- بگریست و گفت: اللّهم‌ّ اجعلنی من الشّاکرین ، بار خدایا ما را«6» از جمله شاکران کن«7». اللّهم‌ّ اجعلنا رحمة و لا تجعلها مثلة و عقوبة ، بار خدایا رحمت کن و مثله و عقوبت مکن. و جهودان می‌نگریدند«8» در او«9» بتعجّب و بویی شنیدند از او که از آن خوشتر نبود. عیسی- علیه السّلام- گفت: کسی که«10» نیکو عملتر«11» است باید که برخیزد و دستار از روی اینکه خوان«12» برگیرد«13». شمعون صفا«14» گفت: یا روح اللّه تو اولیتری. عیسی- علیه السّلام- وضوی نماز تازه کرد و نمازی دراز کرد«15» و بسیاری«16» بگریست، آنگه به نام خدای«17» دست فراز کرد و دستار از روی خوان برگرفت و گفت: بسم اللّه خیر الرّازقین ، بر آن جا«18» ماهی بود بریان کرده بر او فلس نبود و در او شوک نبود روغن از او«19» می‌چکید، بنزدیک سرش نمک نهاده بود و بنزدیک پایانش«20» سرکه نهاده بود، و پیرامنش انواع تره بود جز گندنا و بر آن جا پنج نان«21» بود: بر یکی زیتون و بر یکی انگبین و بر یکی گاو روغن«22» و بر یکی پنیر و بر ----------------------------------- (1). وز، آج، لب: بینی نگرفت. (2). مج، وز، مت، لت: و ارزقنا. (3). مج، وز، مت: ابروی. (4). بم، آف، آن: در می‌آمد. (5). مج، وز، مت، آج، لب، لت، مر: تا. (7- 6). مج: مرا، که بر اساس مرجّح می‌نماید. (8). مج، وز، مت: می‌نگرند. (9). لت: آن. (10). لت از همه. (11). لت صالح‌تر باشد. (12). لت که از آسمان آمده است. (13). لت: بردارد. [.....]

(14). لت: شمعون بن صفا که وصی عیسی علیه السلام بود. (15). لت: بگزارد. (16). مت، آج، لب، بسیار، لت دعا و زاری کرد و. (17). لت تعالی. (18). لت: خوان. (19). آن: وی. (20). لت، مر: دنبالش، آن: پایش. (21). لت نهاده. (22). مج، مت: کاف. صفحه : 214 یکی قدید«1». شمعون«2» گفت: یا روح اللّه اینکه از طعام دنیاست یا از طعام بهشت! گفت: نه از طعام دنیاست و نه از طعام آخرت، و لکن طعامی است که خدای تعالی در هوا مخترع بیافرید«3». گفت: بخوری به نام خدا گفتند: یا روح اللّه، اگر ما را در اینکه آیت آیتی دیگر«4» باز نمایی! عیسی- علیه السّلام- دعا کرد، خدای تعالی آن ماهی زنده کرد، و به جنبش آمد«5» و فلس و خار«6» بر او پدید آمد، ایشان«7» بترسیدند. عیسی- علیه السّلام- گفت: عجب از کار شما چیزی بخواهی«8»، چون بدهند شما را کاره شوی«9» آن را. گفتند: یا روح اللّه، دعا کن تا با«10» حال اوّل شود. عیسی دعا کرد«11»، ماهی همچنان بریان شد. گفتند: یا روح اللّه اوّل تو بخور«12». گفت: معاذ اللّه«13» من بخورم آن را«14» آن کس خورد که خواست، ایشان بترسیدند و نیارستدند«15» خوردن«16». عیسی- علیه السّلام- بیماران را و خداوندان آفات و عاهات را بخواند تا از آن بخوردند و شفا«17» یافتند، هیچ نابینا نخورد الّا بینا شد«18»، و هیچ مقعد نخورد الّا به رفتن آمد، و هیچ درویش نخورد و الّا توانگر شد. مردمان چون چنان دیدند ازدحام کردند بر او. عیسی- علیه السّلام [53- پ]

نوبت نهاد میان ایشان، چهل روز بامداد فرود«19» آمدی وقت چاشت تا آن گاه که سایه بگردیدی از بس«20» نماز پیشین نهاده بودی و گروه گروه«21» به مناوبه می‌آمدندی و از«22» او می‌خوردندی، آنگه به«23» آسمان شدی و ایشان«24» ----------------------------------- (1). بم، آف: قدیر. (2). لت: شمعون صفا. (3). مج، وز، مت، لت آنگه. (4). لت: دگر. (5). لت: درآمد. [.....]

(6). مج، وز، مت: تپه. (7). لت از آن. (8). مج، مت: نخواهید، وز، آج، لب، آف، لت: بخواهید. (9). مج، وز، مت: شوید. (10). آن: به. (11). مج، وز، مت، لت، مر تا. (12). مج، وز، مت، لت، مر او. (13). لت که. (14). لت: اینکه. (15). آج، لب، آف، نیارستن. (16). مج، وز، مت: بخوردن. مر: بخورند. (17). لت صحّت. (18). لت: گشت. (19). آج، لب، آن: فرو. [.....]

(20). مج، وز، مت: کس. (21). لت فوج فوج. (22). لت طعام. (23). لت: با. 24. لت جمله. صفحه : 215 در او می‌نگریدندی تا از چشم ایشان«1» ناپدید شدی«2» و گفتند: بغب‌ّ فرود آمدی، روزی آمدی و روزی نه، چو ناقه صالح که روزی شیر دادی و روزی نه. خدای تعالی گفت: من اینکه خوان«3» برای درویشان«4» فرستادم. توانگران را در آن«5» نصیب نیست از آنچه از شک‌ّ و نفاق ایشان شناخت«6»، عند آن اظهار کفر کردند و گفتند: اینکه چه محال باشد، کس دید خوانی که از آسمان«7» فرود آید خدای تعالی وحی کرد به عیسی«8» که«9»: من بر مکذّبان شرط هلاک کرده‌ام. عیسی- علیه السّلام- گفت: ای قوم مستعد باشی«10» عذاب خدای را: عیسی- علیه السّلام- گفت: إِن تُعَذِّبهُم فَإِنَّهُم عِبادُک‌َ وَ إِن تَغفِر لَهُم فَإِنَّک‌َ أَنت‌َ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ، آنگه عذاب فرستاد و سیصد و سی و سه مرد را از ایشان مسخ کرد با قرده«11» و خنازیر. به شب بخفتند«12» به«13» حال صحّت و سلامت بامداد برخاستند«14»، به اینکه صفت در راهها و تونها«15» می‌گشتند و پلیدی می‌خوردند. مردم چون آن دیدند فزع کردند با عیسی و با او گرویختند«16» و بر ایشان بگریستند و عیسی- علیه السّلام- یک یک را از ایشان به نام می‌خواند و ایشان جواب نمی‌توانستند«17» دادن، به سر اشاره می‌کردند سه روز همچنین«18» بماندند، آنگه هلاک شدند. و قولی دیگر به روایت امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- از رسول- صلّی اللّه علیه و سلّم- برفت در خبر«19» دراز فی قوله تعالی: مَثَل‌ُ الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ کَمَثَل‌ِ حَبَّةٍ أَنبَتَت سَبع‌َ سَنابِل‌َ«20»، به اعادت ----------------------------------- (1). لت: همه‌شان. (2). لت: گشتی. (3). لت از. (4). لت مستحقان. (5). لت روزی. (6). لت: شناختم. (7). لت زمین. (8). لت علیه السّلام. (9). لت ای عیسی. [.....]

(10). مج، وز، مت، آج، لب، مر: باشید. (11). آج، لب: قروده. (12). مج، وز، مت: بخفتند. (13). مج، وز، مت، لت: با. (14). اساس، آن: برخواستند، با توجه به مج تصحیح شد، مج، وز، مت، لت: در روز آمدند. (15). لت صحراها. (16). مج، وز، مت، آف، لت: گریختند. (17). آن: نمی‌دانستند. (18). لت: اینکه چنین. (19). مج، وز، مت، لت: خبری. (20). مج، وز، مت، لت، مر: معنی آن که. صفحه : 216 حاجت نباشد. وَ إِذ قال‌َ اللّه‌ُ یا عِیسَی ابن‌َ مَریَم‌َ أَ أَنت‌َ قُلت‌َ لِلنّاس‌ِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَین‌ِ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، یاد کن ای محمّد چون گفت، یعنی چون گوید خدای تعالی روز قیامت عیسی مریم را که تو گفتی مردمان را که مرا و مادرم را به خدایی«1» گیری«2» بدون خدای تعالی. و بعضی«3» گفتند: معطوف است علی ما قبلها، و عامل در او یَوم‌َ یَجمَع‌ُ اللّه‌ُ الرُّسُل‌َ«4»، ثم‌ّ قال و ذلک اذ یقول اللّه«5» له یا عِیسَی ابن‌َ مَریَم‌َ«6» اذکُر نِعمَتِی و یقول له: أَ أَنت‌َ قُلت‌َ لِلنّاس‌ِ. ابو القاسم بلخی‌ّ«7» گفت: اینکه ماضی است بر حال و صورت خود، و اینکه آنگه بود که خدای تعالی«8» عیسی را به آسمان برد، و هم ابو القاسم بلخی گفت: «اذ» به معنی «اذا» استعمال کنند تا آیت محمول بود بر آن که اینکه قول روز قیامت باشد، و مثله قوله تعالی: وَ لَو تَری إِذ فَزِعُوا فَلا فَوت‌َ«9»، کأنّه تعالی قال: اذا یفزعون، و قال اللّه تعالی: وَ لَو تَری إِذِ الظّالِمُون‌َ مَوقُوفُون‌َ«10»، و قوله: وَ لَو تَری إِذِ المُجرِمُون‌َ ناکِسُوا رُؤُسِهِم عِندَ رَبِّهِم«11»، قال ابو النّجم: ثم‌ّ جزاه اللّه عنّا اذ جزی جنّات عدن فی علالی‌ّ العلی و المعنی «اذا»، و قال الأسود: و الان اذ هازلتهن‌ّ و انّما یقلن الا لم یذهب المرء مذهبا هذا البیت اخرم. فامّا استعمال «اذا» به معنی «اذ» یقول بعض اهل الیمن: و ندمان یزید الکأس طیبا سقیت اذا تغوّرت النّجوم مراد ماضی است آن«12» جا، و امّا لفظ ماضی به معنی مستقبل«13» بسیار است در ----------------------------------- (1). لت، مر: به خدای. (2). مج، وز، مت، آج، لب، آف، لت، مر: گیرید. (3). مج، وز، مت دگر، لت مر دیگر. [.....]

(4). لت است. (5). لت تعالی. (6). اساس و دیگر نسخه بدلها: ندارد، با توجه به ضبط قرآن مجید افزوده شد. (7). لت قدس سره. (8). لت: خداوند تبارک و تعالی. (9). سوره سبا (34) آیه 51. (10). سوره سبا (34) آیه 31. (11). سوره سجده (32) آیه 12. (12). لت: اینکه. (13). لت در میان عرب و اهل نجات. صفحه : 217 قرآن نحو«1» قوله: وَ نادی أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ«2» وَ نادی أَصحاب‌ُ الأَعراف‌ِ«3»، و بر عکس مستقبل گویند و مراد ماضی چنان که«4» گفت:«5» فاذا مررت بقبره فانحر به خوص الرّکاب و کل‌ّ طرف سابح و انضح جوانب قبره بدمائها فلقد یکون اخادم و ذبائح ای لقد کان. اگر گویند: شاید که خدای [54- ر]

تعالی ملامت کند عیسی را- علیه السّلام- به چیزی که او را در آن گناه نبود، و غرض در اینکه استفهام و تقریر چه باشد، و خدای تعالی دانست که عیسی- علیه السّلام- اینکه نگفته باشد! جواب آن است که گوییم: اینکه صورت استفهام است و مراد تقریع و توبیخ آن قوم«6» که اینکه اعتقاد کرده بودند، و اینکه چنان باشد که یکی از ما گوید کسی را که: تویی که فلان کار کردی، کاری که داند که او نکرده است، به حضور آن کس که دعوی کند و حواله کند آن کار بر او و غرضش تکذیب او باشد. جوابی«7» دیگر از اینکه سؤال آن است که: عیسی- علیه السّلام- بی‌خبر بود از آن که ترسایان«8» در حق‌ّ او و مادر او گفتند از پس او، خدای تعالی اینکه بگفت به صورت استفهام و مراد اعلام عیسی«9» تا او بداند که قوم او از پس او در او چه محال گفتند. عیسی- علیه السّلام- جواب دهد: سبحانک، منزّهی و دور از عیب«10» مرا نباشد که چیزی گویم که حق‌ّ من نباشد اگر من گفته بودمی تو دانستی که گفته من است«11»، برای آن که آنچه در نفس من است تو دانی و آنچه در نفس توست«12» من ندانم. بدان که لفظ «نفس» در لغت منقسم«13» بود بر اقسامی«14» مختلف: نفس نفس آدمی باشد و جز آن از حیوان و آن به معنی روح و حیات و مهجه«15» بود چون آن باطل ----------------------------------- (1). لت: نیز آمده است. (2). سوره اعراف (7) آیه 44. (3). سوره اعراف (7) آیه 48. (4). لت شاعر. [.....]

(5). مج، وز، مت شعر. (6). لت را. (7). آج، لب: جواب. (8). اساس، بم: درسایان/ ترسایان. (9). آج، لب، لت بود. (10). آن: غیب. (11). مر تَعلَم‌ُ ما فِی نَفسِی وَ لا أَعلَم‌ُ ما فِی نَفسِک‌َ (12). اساس تست. (13). مت، آن: مستقیم. (14). آج، لب: اقسام. (15). مج، بم، آن: بهجت. صفحه : 218 شود آدمی از آن بشود«1» که حی باشد، و منه قوله تعالی: کُل‌ُّ نَفس‌ٍ ذائِقَةُ المَوت‌ِ«2». و نفس تن و جان به یک جای«3» باشد، چنان که: کُل‌ُّ نَفس‌ٍ بِما کَسَبَت رَهِینَةٌ«4»، و نفس شی‌ء و ذات او و عین او یکی باشد، و منه قولهم: فعل فلان نفسه و جاءنی«5» الآخر بنفسه، و «نفس» به معنی انفت«6» باشد و حمیّة، چنان که گویند: لیس لفلان نفس ای حمیّة، و انفة«7» و نفس به معنی ارادت و عزم باشد فی قول الشّاعر: فنفسای نفس قالت ائت إبن بحدل تجد فرجا من کل‌ّ عمّی تهابها و نفس تقول اجهد نجاءک لا تکن کخاضبة لم یغن یوما خضابها مردی بنزدیک حسن بصری آمد و گفت: من حج نکرده‌ام، یک نفس مرا می‌گوید حج کن دیگر نفس می‌گوید زن کن. حسن گفت: نفس یکی است و لیکن تو را دو همّت است یکی می‌گوید: حج کن و یکی می‌گوید زن کن، و او را حج فرمود، و قال الممزّق العبدی‌ّ«8»: الا من لعین قد تأها حمیمها و أرّقنی بعد المنام همومها فباتت له نفسان شتّی همومها فنفس تعزّیها و نفس تلومها و از اقسام او چشم«9» بد که به مردم رسد آن را نفس خوانند«10» و در خبر است که رسول- علیه السّلام- در رقیه گفت«11»: بسم اللّه ارقیک و اللّه یشفیک من کل‌ّ داء هو فیک من عین عاین و نفس نافس و حسد حاسد. إبن الأعرابی گفت: نفوس آن باشد که مردم را به چشم بزند و اعرابی مردی را وصف کرد و گفت: کان و اللّه حسودا کذوبا«12» نفوسا، و قال عبد اللّه بن قیس الرقیّات«13»: یتّقی«14» اهلها النّفوس علیها فعلی نحرها«15» الرّقی و التّمیم ----------------------------------- (1). مج، مت: شود. (2). سوره آل عمران (3) آیه 185. (3). مج، وز، مت، لت: جا. [.....]

(4). سوره المدثر (74) آیه 38. (5). اساس، لت، آن، مر: جانی، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7- 6). اساس، لب، بم، آن: انفسه، با توجه به مج تصحیح شد. (8). مج، وز، مت، آج، لت، مر: الممزق العبدی. (9). اساس بم، آن: جسم، با توجه به مج تصحیح شد. (10). لت: گویند. (11). مج، وز، مت، لت، مر: گفتی. (12). مج، وز، مت و. (13). آن: عبد اللّه بن قیس الرقباب. (14). آن: یبقی، مج، وز، مت: تبقی. (15). لب، لت: بحرها. صفحه : 219 و نفس از دار و دباغ آن مقدار باشد که«1» به او دباغت کنند. امّا در آیت مراد به «نفس» غیب است، یعنی آنچه در دل و غیب من است تو دانی، و آنچه در غیب و علم تو است من ندانم. و گفته‌اند: از اقسام نفس یکی عقوبت است فی قوله: وَ یُحَذِّرُکُم‌ُ اللّه‌ُ نَفسَه‌ُ«2»، أی عقوبته، و گفته‌اند: مراد به اینکه «نفس» ذات است، و معنی آن است که: و یحذّرکم اللّه«3» ایّاه. اگر گویند: «غیب» را چرا نفس خواند! گوییم: برای آن که محل‌ّ آن در تن پوشیده باشد چون محل‌ّ نفس که حیات است و اگر نفس در حق‌ّ عیسی- علیه السّلام- حقیقت است و در حق‌ّ قدیم تعالی بر سبیل ازدواج هم وجهی دارد«4». إِنَّک‌َ أَنت‌َ عَلّام‌ُ الغُیُوب‌ِ، که تو داننده غیبها و کارهای پوشیده‌ای. قوله تعالی: ما قُلت‌ُ لَهُم إِلّا ما أَمَرتَنِی بِه‌ِ، عیسی جواب آنچه خدای تعالی گفت: أَ أَنت‌َ قُلت‌َ لِلنّاس‌ِ، گفت: بار خدایا من نگفتم ایشان را الّا آنچه تو مرا فرمودی: [54- پ]

أَن‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ. در معنی و محل‌ّ او خلاف کردند. سیبویه گفت: «أن» به معنی أی مفسّره است. نبینی که اینکه تفسیر و بیان آن است که خدای تعالی فرمود او را و مثله قوله: وَ انطَلَق‌َ المَلَأُ مِنهُم أَن‌ِ امشُوا«5»، یعنی أی امشوا، برای آن که مفسّر آن است که پیش اوست. و روا بود که محل‌ّ او نصب بود به آن که بدل «ما» ست، و «ما» در محل‌ّ نصب است، و شاید که در محل‌ّ جر بود به آن که بدل باشد از «به» به تقدیر اعادت حرف جر «ما امرتنی به، بان اعبدوا الله». و شاید که محل‌ّ او رفع بود خبر مبتدای محذوف، و التّقدیر و هو ان اعبدوا اللّه. بار خدایا من ایشان را هیچ نگفتم مگر آنچه مرا فرمودی از دعوت ایشان با عبادت خدای که خدای من است و خدای شما، وَ کُنت‌ُ عَلَیهِم شَهِیداً، و تا در میان ایشان بودم گواه بودم بر ایشان، با آنچه می‌کردند. فَلَمّا تَوَفَّیتَنِی، چون مرا بمیرانیدی و جان برداشتی. و گفتند: اینکه لفظ دلیل است بر آن که خدای تعالی عیسی را بمیرانید و آنگه زنده کرد و به آسمان برد، و کذلک قوله: إِنِّی مُتَوَفِّیک‌َ وَ رافِعُک‌َ إِلَی‌َّ«6». و ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، مر یکبار. (2). سوره آل عمران (3) آیه 28. (3). آج، لب و. [.....]

(4). مج، وز، مت، لت، مر: باشد. (5). سوره صاد (38) آیه 6. (6). سوره آل عمران (3) آیه 55. صفحه : 220 بعضی دگر گفتند: توفّی قبض باشد، بر قبض روح حمل نباید کردن چون مطلق بود مگر به قرینه، نبینی که خدای تعالی اینکه لفظ فرمود در قرآن و مراد به آن نه قبص روح فی قوله تعالی: اللّه‌ُ یَتَوَفَّی الأَنفُس‌َ حِین‌َ مَوتِها وَ الَّتِی لَم تَمُت فِی مَنامِها«1». خفته را که مرده نباشد متوفّی خواند«2» و قول اوّل درست‌تر است برای آن که اگر چه در وضع لغت توفّی بر اطلاق، قبض باشد، به عرف مخصوص شده است به مرده و اینکه عرفی مستقرّ است و مستمر، نبینی«3» که آن کس که گوید: فلان متوفّی است از اطلاق او هیچ مقبوض ندانند و [نه]«4» نیز خفته جز مرده! کُنت‌َ أَنت‌َ الرَّقِیب‌َ عَلَیهِم، بار خدایا«5» چون مرا وفات دادی و از میان ایشان ببردی، تو نگهبان بودی بر ایشان. و «رقیب» نگهبانی باشد که نیک محافظت کند بر آنچه او را رقیب آن کرده باشند، یقال: رقبه یرقبه رقبا و رقبة، قال: علی‌ّ رقبة من سائل و مسؤول، بار خدایا نه آن است که تو نگهبان ایشانی، تو به همه چیزی حاضری و بر همه چیزی گوای«6» و رجوع معنی همه«7» با عالمی باشد. قوله تعالی: إِن تُعَذِّبهُم فَإِنَّهُم عِبادُک‌َ- الایة، آنگه عیسی- علیه السّلام- چون خدای تعالی گفت: فَإِنِّی أُعَذِّبُه‌ُ عَذاباً لا أُعَذِّبُه‌ُ أَحَداً مِن‌َ العالَمِین‌َ«8»، گفت: بار خدایا: اگر عذاب کنی ایشان را بندگان تواند، کس را نبود و نرسد که تو را منع کند از آن و بر تو اعتراض کند. وَ إِن تَغفِر لَهُم، و اگر بیامرزی ایشان را تو خداوند عزیزی«9» و حکیمی. اگر گویند: نه در اینکه آیت «غفور«10» رحیم» لایق و بهتر بودی از «عزیز حکیم» گوییم: نه، برای آن که غرضی عیسی- علیه السّلام- در اینکه جا«11» استغفار ایشان است و استرحام برای ایشان، دگر آن که غفران و رحمت بر دو وجه ----------------------------------- (1). سوره زمر (39) آیه 42. (2). آج، لب، لت: خوانند. (3). مج، وز، مت، آج، لب، لت: نبینی. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (5). آف: خدای. (6). مج، وز، مت، گوائی، آف، آن: گواهی، لت: گواه. (7). مج، وز، مت، لت: هر دو. (8). سوره مائده (5) آیه 115. (9). مج، وز، مت، لت، مر: خداوندی عزیز، آج، لب: خداوند عزیز. (10). اساس، آف، لت، آن و، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (11). مج، وز، مت، لت، مر نه. [.....]

صفحه : 221 باشد از فاعلش: بر وجه حکمت باشد و بر وجهی بود که حکمت اقتضا نکند، پس اینکه لفظ عامتر است و در فایده شاملتر. دگر آن که غرض عیسی- علیه السّلام- آن است که باز نماید که اگر تو عذاب کنی ایشان را، تو را عزّت و غلبه و قهر«1» است، و با آن که چنین است بحکمت و صواب [کنی، و اگر بیامرزی هم بر وجه حکمت و صواب]«2» باشد. قال‌َ اللّه‌ُ هذا یَوم‌ُ یَنفَع‌ُ الصّادِقِین‌َ صِدقُهُم، نافع خواند: «یوم» به نصب، و باقی قرّاء به رفع. حجّت آنان که به رفع خواندند آن است که: «هذا» مبتدا بود و «یوم» خبر او، و حجّت نافع آن است که نصب باشد علی الظّرف من «قال»، کأنّه تعالی قال: ان‌ّ هذا القول یقع منه یَوم‌ُ یَنفَع‌ُ الصّادِقِین‌َ، و «یوم» مضاف است با جمله فعلی، و تقدیر آن است که: هذا یوم ینفع الصّادقین قولهم، و «قال» به معنی یقول است- چنان که گفتیم، و قوله: هذا یَوم‌ُ یَنفَع‌ُ الصّادِقِین‌َ صِدقُهُم، تعلّق دارد به اینکه قصّه که از پیش رفت من قوله: أَ أَنت‌َ قُلت‌َ لِلنّاس‌ِ«3»، و به جواب عیسی- علیه السّلام- که گفت: ما قُلت‌ُ لَهُم إِلّا ما أَمَرتَنِی بِه‌ِ، بار خدایا؟ من نگفتم ایشان را الّا آنچه [55- ر]

تو فرمودی مرا، و اینکه سخن راست باشد، و درست آن است که صدق راجع نیست با روز قیامت، بل راجع است با دنیا، و تقدیر آن است: که یوم ینفع الصّادقین صدقهم فی الحیوة الدّنیا، برای آن که صدقی و تصدیقی که در قیامت کنند بر آن ثواب نباشد برای آن که ملجأ باشند با آن و علم ضروری حاصل باشد«4» ایشان را که اگر ایشان خواهند تا معصیت کنند تمکین نکنند ایشان را و منع کنندشان از آن، و دگر مضرّت عظیم عاجل از عذاب دوزخ معلوم و معاینه باشد، و اینکه هم سبب الجاست، نبینی که حق تعالی از ابلیس حکایت کرد: وَ قال‌َ الشَّیطان‌ُ لَمّا قُضِی‌َ الأَمرُ إِن‌َّ اللّه‌َ وَعَدَکُم وَعدَ الحَق‌ِّ«5»- الایة، و اینکه جمله حکایت که از او کرد هم راست است، و با آن که راست است هیچ نفع نکند ابلیس را. و آنگه جزا و ثواب صادقان گفت که ایشان را چه باشد: لَهُم جَنّات‌ٌ تَجرِی، ایشان را بهشتها باشد که ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت، مر: قهر و غلبه. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). سوره مائده (5) آیه 116. (4). مج، مت: شود، وز، لت، مر: بود. (5). سوره ابراهیم (14) آیه 12. صفحه : 222 در زیر درختان آن جویها می‌رود و ایشان در آن جا مخلّد و مؤبّد و منعّم باشند بر وجهی که نعیم مقیمان«1» را زوال نبود. آنگه ایشان را در بهشت چیزی باشد به از بهشت«2»، و آن رضای خداست از ایشان، خدای تعالی از ایشان راضی باشد به طاعات و ایمان ایشان در دار دنیا، و ایشان از خدای تعالی راضی باشند به ثواب و نعیم که داده باشد«3» ایشان را و آن فوز و ظفر بزرگ باشد، یقال: فاز بکذا اذا ظفر به و حازه. آنگه گفت«4»: ملک آسمانها و زمین و آنچه در میان آن است همه خدای راست و در تصرّف اوست، و او بر آن قادر است که چنان که خواهد می‌گرداند و می‌دهد و می‌ستاند، و کس را نرسد که او را از آن منع کند یا بر او اعتراض کند، و بیرون آن بر همه چیز قادر و تواناست از آنچه مقدورات اوست بر هر وجه که صحیح بود که مقدور باشد. ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت، مر: مقیمشان، آج، لب، بم: مقیم آن. (2). مر رَضِی‌َ اللّه‌ُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنه‌ُ (3). مج، وز، مت: نعیم بی‌داد و بود. (4). مر لِلّه‌ِ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ صفحه : 223 سورة الأنعام عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده [گفتند]«1»: اینکه سورت مکّی است، و یزید بن رومان گفت: بهری مکّی است و بهری مدنی است، و شهر بن حوشب گفت: سورت مکّی است مگر دو آیت: قُل تَعالَوا أَتل‌ُ ما حَرَّم‌َ رَبُّکُم عَلَیکُم«2»، و آن آیت که از پس اینکه است. عبد اللّه عبّاس گفت: سورة الانعام به یک بار فرود آمد به مکّه هفتاد هزار فرشته«3» با آن بودند به تسبیح و تهلیل و تحمید. و اینکه سورت صد و شصت«4» و پنج آیت است در عدد کوفیان، و شش در عدد بصریان و هفت در عدد مدنیان. و انس مالک روایت کند که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: هیچ سورت بر من فرود نیامد به یک بار مگر سورة الأنعام که چون فرود آمد پنجاه فرشته«5» او«6» پنجاه هزار- شک«7» از راوی«8» است- با آن بودند و در پیرامن آن بودند، ایشان را زجلی و آوازی بود به تسبیح و تهلیل بر من خواندند«9» و در دل من قرار دادند آن را چنان که آب را در حوض قرار دهند، و خدای تعالی مرا و شما را به اینکه سورت عزّی داد که پس از [آن]«10» ذل‌ّ نبود، در اینکه سورت دحض حجّت مشرکان کرد و وعده داد، وعده‌ای که خلاف نکند. کعب الأحبار گفت: خدای تعالی افتتاح توریت به معنی ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره انعام (6) آیه 151. (3). وز: فریشته. (4). مج، وز، مت: شصت، آج، لب، بم، آف، آن، مر: بیست. (5). مج، وز، مت: فریشته. [.....]

(6). مر: با او. (7). مر: و اینکه شک. (8). لت، مر: واقدی. (9). مج، وز، مت، مر: خواند، آج، لب، بم، بر می‌خواندند. (10). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 224 [اینکه]«1» آیت کرد که: الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ وَ جَعَل‌َ الظُّلُمات‌ِ وَ النُّورَ ثُم‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِرَبِّهِم یَعدِلُون‌َ«2»، و ختمش به معنی اینکه آیت کرد: وَ قُل‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی لَم یَتَّخِذ وَلَداً وَ لَم یَکُن لَه‌ُ شَرِیک‌ٌ فِی المُلک‌ِ وَ لَم یَکُن لَه‌ُ وَلِی‌ٌّ مِن‌َ الذُّل‌ِّ وَ کَبِّره‌ُ تَکبِیراً«3»، چون«4» اینکه سورت جبرئیل علیه السّلام- بر رسول- صلّی اللّه علیه و آله- خواند«5»، رسول گفت: سبحان اللّه العظیم ، و به روی در آمد به سجده، [55- پ]، آنگه کاتب را بخواند تا هم در شب بنوشت. امّا فضل قراءت او، عبد اللّه عبّاس روایت کند از ابّی کعب که رسول- علیه السّلام- گفت: سورة الانعام انزله کرد بر من دفعة واحدة، به یکبار، در شیعت او هفتاد هزار فرشته«6» از آسمان بر«7» زمین آمدند. هر که اینکه سورت بخواند، [آن]«8» هفتاد هزار فرشته«9» بر او صلات«10» فرستند به عدد هر آیتی که در اینکه سورت است شبانه روزی«11». جابر بن عبد اللّه انصاری روایت کند از رسول- علیه السّلام- که«12» گفت: هر که او از سوره الانعام سه آیت بخواند از اوّل او الی قوله: وَ یَعلَم‌ُ ما تَکسِبُون‌َ«13»، خدای تعالی چهل هزار فرشته را بر وی«14» موکّل کند تا مثل ثواب عبادت خود می‌نویسند او را تا به روز قیامت، و فرشته«15» را از آسمان هفتم فرو فرستد با عمود آهنین تا بر او موکّل باشد، چون شیطان خواهد که او را وسوسه کند یا چیزی در دل او کند«16»، یکی از آن عمود بر او زند، چندانش بیندازد که از میان او و او هفتاد حجاب باشد. چون روز قیامت باشد، قدیم تعالی گوید: بنده من؟ در سایه من برو و از بهشت من می‌خور و از آب کوثر نوش می‌کن و از چشمه سلسبیل غسل می‌کن که تو بنده منی و من خداوند توام. ----------------------------------- (1). اساس، آف، آن: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره انعام (6) آیه 1. (3). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 111. (4). آج، لب: و چون. (5). مج، وز، مت، لت: بخواند. (9- 6). وز: فریشته. (7). مج، وز، مت: به. (8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (10). آج، لب، آف: صلوات. [.....]

(11). مج، وز، مت، آج، لب: شبان روزی شبانروزی. (12). مج، مت او. (13). سوره انعام (6) آیه 3. (14). مج، وز، مت، لت: برو/ بر او. (15). بم، لت، مر: فرشته‌ای. (16). مج، وز، مت: فکند، لت: افگند. صفحه : 225 قوله تعالی:

[سوره الأنعام (6): آیات 1 تا 10]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ وَ جَعَل‌َ الظُّلُمات‌ِ وَ النُّورَ ثُم‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِرَبِّهِم یَعدِلُون‌َ (1) هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن طِین‌ٍ ثُم‌َّ قَضی أَجَلاً وَ أَجَل‌ٌ مُسَمًّی عِندَه‌ُ ثُم‌َّ أَنتُم تَمتَرُون‌َ (2) وَ هُوَ اللّه‌ُ فِی السَّماوات‌ِ وَ فِی الأَرض‌ِ یَعلَم‌ُ سِرَّکُم وَ جَهرَکُم وَ یَعلَم‌ُ ما تَکسِبُون‌َ (3) وَ ما تَأتِیهِم مِن آیَةٍ مِن آیات‌ِ رَبِّهِم إِلاّ کانُوا عَنها مُعرِضِین‌َ (4) فَقَد کَذَّبُوا بِالحَق‌ِّ لَمّا جاءَهُم فَسَوف‌َ یَأتِیهِم أَنباءُ ما کانُوا بِه‌ِ یَستَهزِؤُن‌َ (5) أَ لَم یَرَوا کَم أَهلَکنا مِن قَبلِهِم مِن قَرن‌ٍ مَکَّنّاهُم فِی الأَرض‌ِ ما لَم نُمَکِّن لَکُم وَ أَرسَلنَا السَّماءَ عَلَیهِم مِدراراً وَ جَعَلنَا الأَنهارَ تَجرِی مِن تَحتِهِم فَأَهلَکناهُم بِذُنُوبِهِم وَ أَنشَأنا مِن بَعدِهِم قَرناً آخَرِین‌َ (6) وَ لَو نَزَّلنا عَلَیک‌َ کِتاباً فِی قِرطاس‌ٍ فَلَمَسُوه‌ُ بِأَیدِیهِم لَقال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا إِن هذا إِلاّ سِحرٌ مُبِین‌ٌ (7) وَ قالُوا لَو لا أُنزِل‌َ عَلَیه‌ِ مَلَک‌ٌ وَ لَو أَنزَلنا مَلَکاً لَقُضِی‌َ الأَمرُ ثُم‌َّ لا یُنظَرُون‌َ (8) وَ لَو جَعَلناه‌ُ مَلَکاً لَجَعَلناه‌ُ رَجُلاً وَ لَلَبَسنا عَلَیهِم ما یَلبِسُون‌َ (9) وَ لَقَدِ استُهزِئ‌َ بِرُسُل‌ٍ مِن قَبلِک‌َ فَحاق‌َ بِالَّذِین‌َ سَخِرُوا مِنهُم ما کانُوا بِه‌ِ یَستَهزِؤُن‌َ (10)

[ترجمه]

سپاس«1» خدای را آن که بیافرید آسمانها و زمین«2» و بیافرید«3» تاریکیها و روشنایی«4» پس آنان که کافر شدند به خدایشان شرک می‌آرند. . اوست آن که آفرید شما را از گل پس حکم کرد وقتی و وقتی نام نهاده نزدیک او پس شما شک می‌کنی«5». و اوست خدا در آسمانها و در زمین می‌داند«6» نهان شما و آشکار شما و می‌داند آنچه می‌کنی«7» شما، و نیاید به ایشان از آیتی«8» از آیتهای خدایشان مگر بودند از آن برگردیده‌گان«9». بدروغ داشتند حق‌ّ را چون آمد به ایشان زود بود که بیاید به ایشان خبرها آنچه به آن فسوس کردند«10». ----------------------------------- (1). مل، مر: ترجمه آیات ندارد. (2). مج، وز، مت: زمینها، آج، لب را. (3). مج، وز، مت، لت: آفرید، آج، لب: پدید آورد، آن: بیافریدی. (4). آج، لب: روشنی، آن: رشنایی. (5). مج، وز، مت، لت: می‌کنید. (6). مج، وز، مت، لت: داند. (7). مج، وز، مت، لت، آف: می‌کنید، آج، لب: می‌اندوزید. (8). آج، لب: هیچ دلیل از دلایل قدرت. [.....]

(9). مج، مت، لت: برگردنده، آج، لت: روی گردانندگان. (10). مج، مت، وز، لت: کردندی، بم، آن کردن. صفحه : 226 ندیدند که چند هلاک کردیم از پیش ایشان از گروهی که ممکّن کردیم«1» ایشان را در زمین آنچه نکردیم«2» شما را و بفرستادیم باران بر ایشان شباروزی«3» و کردیم جویها روان از زیر«4» ایشان هلاک کردیم ایشان را به گناهانشان و بیافریدیم از پس ایشان گروهی دیگر. اگر بفرستیم بر تو کتابی«5» در کاغذی بسایند«6» به دستهاشان«7» گویند آنان که کافر شدند نیست اینکه مگر جادوی پیدا«8». گفتند چرا فرود نیامد بر او فرشته و اگر بفرستیم فرشته بگزاراند«9» کاری پس مهلت ندهند ایشان را. و اگر کنیم او را فرشته کنیم او را مردی و بپوشانیم بر ایشان آنچه می‌پوشانند. و بدرستی که فسوس داشتند پیغامبرانی از پیش تو در رسید به آنان که فسوس داشتند از ایشان آنچه بودند که به آن فسوس داشتند. قوله: الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ، مقاتل گفت: سبب نزول سوره«10» آن«11» بود که مشرکان با رسول- علیه السّلام- محاجّه کردند گفتند من ربّک خدای تو ----------------------------------- (1). مج، مت، وز، لت: تمکین کردیم، آج، لب: جای دادیم. (2). آج، لب: جای ندادیم. (3). مج، مت: بارنده، وز: برنده، آج، لب: ریزان. (4). آج، لب: فرود جایها. (5). مج، مت، وز، لت: نامه، آج، لب: نبشته. (6). اساس، بم، آف: بنسایند، با توجه به مج، وز تصحیح شد، آج، لب: پس بسایند. (7). آج، لب هر آینه. (8). مج، وز، مت، لت: روشن، آج، لب: هویدا، بم، پیدا. (9). مج، وز، مت، آف، آن: بگذارند، لت: بگزارید. (10). آف آیه، وز اینکه آیه. (11). مج، وز، مت، آج، لب: ندارد. صفحه : 227 کیست! ای محمّد«1»! گفت خداوند آسمانها و زمینها، ایشان جحود کردند و تکذیب او کردند در اینکه حدیث خدای تعالی اینکه سوره فرستاد و گفت سپاس خدای را که آفریدگار آسمانها و زمین است. مفسّران گفتند: خدای تعالی آسمان به دو روز آفرید یک شنبه و دوشنبه و زمین به دو روز آفرید سه شنبه و چهار شنبه، وَ جَعَل‌َ الظُّلُمات‌ِ وَ النُّورَ، «جعل» آن جا به معنی «خلق» است برای آن که متعدّی است به یک مفعول، و بعضی علما گفتند: «جعل» صله است، أعنی زیاده، و تقدیر آن است که: خلق السّموات و الارض و الظلمات و النّور. سدّی گفت: مراد به ظلمات و نور شب و روز«2» است، قتاده گفت: مراد بهشت و دوزخ است، بعضی دگر گفتند: مراد حقیقت روشنایی است و تاریکی، و اینکه اولیتر است برای دو وجه«3»: یکی برای عموم را و دیگر برای حمل کلام علی ظاهره و حقیقته. بعضی دگر گفتند تقدیر آن است که: خلق السّموات [و الارض]«4» و قد جعل الظّلمات و النّور، فایده «قد» اینکه جا«5» تقریب الفعل من الوجود«6» باشد یعنی آسمان و زمین بیافرید و ظلمات و نور آفریده بود پیش از آن بر اینکه قول «واو» حال باشد، عطف نباشد. قتاده گفت خدای تعالی آسمان پیش از زمین آفرید«7» و بهشت پیش از دوزخ آفرید و ظلمت پیش از نور و کیفیّت [56- پ]

خلق آسمان و زمین در مجلّد اوّل رفته است. ثُم‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِرَبِّهِم یَعدِلُون‌َ، قطرب گفت: در کلام محذوفی هست و تقدیر آن است که: ثم‌ّ الّذین کفروا بعد هذا الشّأن بربّهم یعدلون پس کافران بعد از اینکه بیان بتان و معبودان خود را که جماداتند«8» با«9» خدای تعالی برابر می‌کنند. و «عدل» برابر کردن چیزی با«10» چیزی باشد، یقال: عدلت الشّی‌ء بالشّی‌ء فاعتدل، و ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، آج، لب: ندارد. [.....]

(2). بم، آف، آن: قدر. (3). مج، وز، مت، مر را، لت: چیز. (4). اساس، بم: ندارد، با توجه به مج افزوده شد. (5). آج، لب، بم، آف، آن: آنجا. (6). وز: الوجوه. (7). مج: بیافرید. (8). مج، وز، مت، آف، لت، آن: جمادانند. (9). مج، وز، مت، لت، مر: به. (10). مج، وز، مت، لت، مر: به، آن: بر. صفحه : 228 «عدل» که خلایف«1» جور«2» باشد از آن جاست برای آن که راستی بود، و «عدل» تنگ«3» باشد برای آن«4» که معادل آن دیگر بود، و نضر بن شمیّل گفت: «با» به معنی «عن» است اینکه جا، و تقدیر آن است که: ثم‌ّ الّذین کفروا عن ربّهم یعدلون، من العدول، پس کافران از خدایشان عدول و اعراض می‌کنند و عرب با آن که [ «باء» را«5»]

یک بار به معنی «عن» گویند و یک بار به معنی «من» چنان که خدای تعالی گفت: عَیناً یَشرَب‌ُ بِها عِبادُ اللّه‌ِ«6»، و المعنی منها چنان که عنتره گفت:«7» شربت بماء الدّحرضین فاصبحت زوراء تنفر عن حیاض الدّیلم و المعنی شربت من ماء الدّحرضین. هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن طِین‌ٍ، او آن خداست«8» که بیافرید شما را از گل، یعنی پدر شما را که آدم بود و اصل شما بود و اگر گویند نه اینکه مناقضه بود که در یک آیت گفت آدم را از خاک آفریدم و در اینکه آیت گفت: از گل. و در دگر آیت از حمأ«9»، و در دگر آیت از صلصال، اینکه مناقضه به چه زایل خواهی کردن! جواب آن است که گوییم: در اخبار چنین آمد که خدای تعالی بفرمود تا خاک آدم بر در بهشت بیفگندند«10»، و به یک روایت دیگر میان مکّه و طایف چهل سال [خاک بود چون چهل سال بگذشت خدای تعالی فرمان داد تا چهل شبان روز باران بر او بارانیدند«11» تا گل شد چهل سال گل بماند]«12» آنگه متغیّر شد«13» حمأ مسنون شد، گل سیاه رنگ سالخورده چهل سال چنان بماند، آنگه خشک شد صلصال گشت، خدای تعالی صورت آدم بر آن صلصال نگاشت«14» و جثّه آدم از آن مصوّر کرد چنان که صورت و شکل آدمی است. فرشتگان«15» بر او گذر«16» می‌کردند«17» و می‌گفتند: خدای ما خلقی خواهد ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت، مر: خلاف. (2). آف: جود. (3). لت: تنگ بار. (4). مج، وز، مت: از. (5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز، افزوده شد. [.....]

(6). سوره دهر (76) آیه 6. (7). مج، وز، مت شعر. (8). مج، مت: خدایی، وز، لت، مر: خدای. (9). وز: جماد. (10). آف: بیفکند. (11). وز: باریدند، آج، لب، لت: ببارید. (12). اساس، بم: ندارد، با توجه به مج افزوده شد. (13). مج، وز، مت، لت، مر: کشت. (14). مج، مت: بکاشت، لت: بنگاشت. (15). مج، وز: فریشتگان. (16). اساس، آن: گزر. (17). آج، لب: کردند. صفحه : 229 آفریدن«1». ابلیس روزی با جماعتی فرشتگان«2» بر او بگذشت گفت: خدای تعالی از اینکه خاک و گل خلقی خواهد آفریدن، اگر شما را طاعت او فرماید«3» چه خواهی کردن«4»! گفتند: انقیاد و سمع و طاعت. ابلیس گفت: امّا من طاعت ندارم اینکه را که من می‌بینم که اصل او چیست تا بدانی که ابلیس همیشه کافر بود و لکن نفاق می‌ورزید. آنگه روح در آدم دمید و او را خلقی سوی‌ّ تمام بیافرید، ثُم‌َّ قَضی أَجَلًا وَ أَجَل‌ٌ مُسَمًّی عِندَه‌ُ، پس حکم کرد بر او اجلی و وقتی، و اجلی«5» نامزد کرده بنزدیک اوست. حسن و قتاده و ضحّاک گفتند: اجل اوّل از وقت خلق او بود تا به وقت مرگش، و اجل دوم از وقت مرگ است تا به وقت بعث مدّت مقام در برزخ، برای آن گفت: «عنده» که در آن وقت به منزل اوّل باشد از منازل آخرت و روی به سرای حکم خدای دارد که دار جزاست. مجاهد و سعید جبیر گفتند: «اجل» اوّل اجل دنیاست و «اجل» دوم اجل آخرت«6»، برای آن گفت: «عنده» که آن جا حکم او را باشد دگر کس را آن جا حکم نباشد، و عطیّه گفت از عبد اللّه عبّاس که: مراد به اجل اوّل خواب است که یشبه الموت و هو أخوه، او را در خواب بدارد تا به وقت بیداری، و مراد به اجل دوم وقت مرگ است و برای آن گفت «عنده» که علم آن بنزدیک اوست، و بعضی دگر گفتند: هر دو اجل یکی است، و تقدیر کلام آن است که: قضی لکم اجلا و هو اجل مسمّی عنده، شما را وقتی و اجلی بر زد و آن وقت و اجل، مسمّی است بنزدیک او، کس علم آن نداند مگر او و کس از آن در نگذرد. و گفته‌اند: برای آن گفت «عنده» که آجال در لوح محفوظ نبشته«7» است و آن آن جاست که کس را حکم نباشد جز او را. و بعضی دگر گفتند: به اجل اوّل ----------------------------------- (1). بم، آف: آفرید. (2). مج، وز: فریشتگان. [.....]

(3). لت: فرمایند. (4). مج، وز، مت، آج، لب، آف، آن، مر: خواهید کردن. (5). آج، لب: اجل. (6). مج، وز، لت است. (7). آف: بنوشته. صفحه : 230 [57- ر]

اجل آنان خواست که پیش ما بودند و رفتند، و به اجل دوم اجل آنان که مانده‌اند و از پس ما آیند. امّا «أجل» وقت باشد من قولهم: دین مؤجّل، ای موقّت. و «وقت» عبارت است از حرکات فلک، و گفته‌اند: وقت حادثی باشد یا آنچه تقدیرش تقدیر حادث بود«1» که حدوث غیری به او تعلّق دارد. امّا حادث چنان بود مثلا که قدوم زید مؤجّل کنند به طلوع آفتاب، چون قدوم زید معلوم نباشد و طلوع آفتاب معلوم بود«2»، اینکه حادثی است معلّق به حادثی، و آنچه تقدیرش حادث باشد«3» و اگر چه بر حقیقت او حادث نبود و چنان بود که قدوم زید مشروط کنند به انتفای دخول عمرو در شهریا«4» به انتفای حیات شخصی، و اینکه امری«5» مجدّد باشد و حادث نبود بل در تقدیر حادث بود، و معنی آن که: اگر«6» در وجود داشتی حادث بودی، پس چون چنین باشد اجل دین وقت وجوب قضایش باشد، و اجل مرگ وقت حصول مرگ باشد، و اجل قتل وقت حصول قتل باشد. و اجل بنزدیک ما یکی باشد مرد را اگر وفاتش به مرگ باشد و اگر به قتل و آن وقت«7» که اگر او را بنکشتندی«8» تا به آن وقت بماندی آن را بر مجاز اجل خواندند«9» برای آن که چون حدوث فعل در آن وقت نباشد [آن را اجل آن فعل گفتن مجاز باشد چنان که آن را که در معلوم چنان بود که اگر به او دهند صلاح او باشد و نداده باشند]«10» از مال و ملک آن را رزق و ملک [او]«11» نخوانند الّا بر مجاز. و ابو القاسم بلخی‌ّ گفت«12»، و بغدادیان نیز گفتند: اجل دو است، یکی آن که قتل در او حاصل شود، و یکی آن که در معلوم باشد که اگر بنکشتندی او را یا به آن آفت بنمردی تا به آن«13» وقت بماندی، و به اینکه آیت تمسّک کردند«14» که ما در ----------------------------------- (2- 1). مج، وز، مت: بدلها: باشد. (3). آج، لب: بود. (4). مج، وز، مت: ندارد. (5). آج، لب، آن: امر. (6). مج، وز، مت، لت در، چاپ شعرانی (4/ 386) اینکه قول 7. مج، وز، مت، لت را. (8). مج، وز، مت: بنکشتی. (9). مج، وز، مت، لت: خوانند. (10). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(11). مج، وز، مت: ندارد. (12). مج، وز، مت، آف، لت: تا. (13). مج، وز، مت، آف، لت: او را تا به آن. (14). مج، وز، مت: کرد، کج، لب، کردندی. صفحه : 231 اوییم«1» من قوله: ثُم‌َّ قَضی أَجَلًا وَ أَجَل‌ٌ مُسَمًّی عِندَه‌ُ، تفسیر بر آن داد که أجل اوّل وقت قتل است یا مرگ به غرق و هدم، و أجل دوم آن وقت است که خدای داند که اگر بنکشتندی او را یا به آن آفت بنمردی تا به آن وقت بماندی، و دگر به اینکه آیت تمسّک کردند«2» که گفت: وَ أَنفِقُوا مِن ما رَزَقناکُم مِن قَبل‌ِ أَن یَأتِی‌َ أَحَدَکُم‌ُ المَوت‌ُ فَیَقُول‌َ رَب‌ِّ لَو لا أَخَّرتَنِی إِلی أَجَل‌ٍ قَرِیب‌ٍ«3»، و جواب از آن آیت آن است که گفته شد از اقوال مفسّران که: یکی أجل مرگ است و یکی أجل حیات- بر اختلافی که رفت. و جواب از اینکه آیت دوم آن است که: اینکه را خدای تعالی بر مجاز أجل خواند، و کذلک قوله: وَ یُؤَخِّرَکُم إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی«4»، و قرآن از مجاز خالی نیست. امّا تبقیة المقتول، و آن که او را اگر بنکشتندی بماندی یا در حال بمردی قطع نیست بر هیچ دو، [و]«5» هر دو مجوّز است، چنان که یکی از ما«6» هر ساعت و هر وقت مجوّز است و ممکن که بمیرد یا بماند، چه اینکه به مصلحت تعلّق دارد و روا بود که مصلحت او«7» مرگ باشد یا زندگانی باشد و ما را به آن طریقی نیست. پس قطع کردن بر او محال باشد، بل روا بود که مصلحت در حیات بود او را خدای تبقیه کندش، و روا بود که در اخترام بود او را وفاتش دهد پس قطع را وجهی نبود و اگر چنان بودی که آن را که بکشند«8» اگر او را بنکشتندی لا محال هم در حال بمردی واجب کردی که آن کس که او جمله چهار پای او را«9» به ظلم بکشتی بایستی تا«10» منعم«11» بودی بر او و احسان کرده بودی«12» و او را شکر او واجب بودی، چه اگر او«13» بنکشتی در حال بمردی«14» و تلف شدی بر وی و خلاف اینکه معلوم است و ما دانیم بضرورت که«15» مستحق‌ّ ذم و عقوبت و لعنت باشد از ما و از خدای تعالی دگر واجب ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: در آنیم. (2). مج، وز، مت، لت: کرد. (3). سوره منافقون (63) آیه 10. (4). سوره ابراهیم (14) آیه 10. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (6). آج، لب: از ما یکی. (7). مج، وز، مت، لت: که او را مصلحت. (8). مت: بکشتند. (9). مج، وز، مت، لت: چهار پای کسی را. (10). مج، وز، مت: که. [.....]

(11). مج، مت: متعجب. (12). آج، لب، لت بر او. (13). آف را. (14). مج، وز، مت، لت: بمردندی. (15). مج، وز، مت، لت او. صفحه : 232 کردی که آن ظالم که کسی را به ظلم می‌کشد«1» مستحق‌ّ ذم و عقاب نبودی، چه اگر او بنکشتی او را او خود در حال بمردی قطعا و یقینا، و خلاف اینکه معلوم شده است عقلا و شرعا. قوله: ثُم‌َّ أَنتُم تَمتَرُون‌َ، خطاب است با مشرکان، گفت: پس از اینکه همه نعم و آیات و بیّنات از خلق آسمان و زمین و ابداع غرایب و بدایع [57- پ]

و اظهار انواع صنایع در او [و]«2» خلق شما از آدم و خلق آدم از گل و هر یکی را اجلی و وقتی نهادن و حکم و قضا کردن با اینکه همه نعمت هم شک می‌کنی«3» در وجود و الهیّت و وحدانیّت من و نظر و تفکّر نمی‌کنی«4» تا شما را علم حاصل شود و شک‌ّ برخیزد. وَ هُوَ اللّه‌ُ فِی السَّماوات‌ِ وَ فِی الأَرض‌ِ، اینکه آیت محتمل دو معنی است: یکی آن که او خداست در آسمانها و زمینها، یعنی معبود است و منفرد به تدبیر و تقدیر در او، کس را [با او]«5» در آن شرکت نیست چنان که یکی از ما گوید: هو الامیر فی البلد و الملک فی الولایة، و مراد نه حلول و نزول باشد، و کذا«6» هو الخلیفة فی الشّرق و الغرب، و محال است وجود او در یک حال به مشرق و مغرب«7»، پس معنی اینکه باشد که گفتیم که: او مدبّر است در شرق و غرب و پادشاه است«8» بر بحر«9» و بر «هو» مبتداست و «اللّه» بدل است از او، و فِی السَّماوات‌ِ وَ فِی الأَرض‌ِ، در محل‌ّ خبر مبتداست، و تقدیر آن که: هو اللّه المعبود فی السّموات و فی الارض المدبّر فیهما«10»، و روا بود که خبر بعد خبر باشد چنان که گفت: وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِله‌ٌ وَ فِی الأَرض‌ِ إِله‌ٌ«11»، کقولهم: هذا حلو حامض، و تقدیر آن بود: و اللّه فی السّموات و اللّه فی الارض. وجه دوم«12» در معنی آیت آن است که: کلام تمام باشد عند قوله: وَ هُوَ اللّه‌ُ، و اینکه ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: می‌بکشد. (5- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). می‌کنی/ می‌کنید. (4). آف: نمی‌کنید. (6). مج، وز، مت، لت: کذلک. (7). آج بود. (8). اساس: پادشاست. (9). مت: در بحر. (10). مج، وز، مت، لب، لت: فیها. [.....]

(11). سوره زخرف (43) آیه 84. (12). لب، مر: دویم. صفحه : 233 جمله باشد از مبتدا و خبر، آنگه ابتدا کرد و گفت: فِی السَّماوات‌ِ وَ فِی الأَرض‌ِ یَعلَم‌ُ سِرَّکُم وَ جَهرَکُم، و تقدیر آن که: یعلم سرّکم و جهرکم فی السّموات و فی الارض، و اینکه ظرف باشد من قوله: یعلم سرکم و جهرکم فی السموات، برای آن که خلقان یا جن و انس‌اند یا فرشتگان، اینان [در]«1» آسمان‌اند و آنان«2» در زمین، و قدیم تعالی به احوال همه عالم است و هیچ بر او پوشیده نیست، یعنی اگر در آسمان باشی«3» و اگر در زمین باشی«4» من سرّتان و جهرتان«5»، پنهان و آشکارتان«6» دانم و بر من پوشیده نماند، آنچه در دل داری«7» و آنچه بر زبان رانی«8» و آنچه کنی«9» از خیر و شرّ و اندک و بسیار«10». مورد آیت مورد زجر و تهدید است، یعنی من دانم و بر من پوشیده نیست تا هر یکی را جزا دهم به حسب عمل خود تا باشد که ایشان را وعظی بود و زجری از آنچه می‌گویند و می‌کنند. آنگه خبر داد از ایشان و سوء صنیعتشان«11» و در باب عدول و اعراض و تولّی و انحراف از آیات و بیّنات و اعلام«12» معجزات و حجج و دلالات، گفت: هیچ آیت از آیات من به ایشان نیامد، و مراد به آیت دلالت و حجّت است الّا ایشان اعراض می‌کنند و عدول می‌نمایند و انقیاد نمی‌نمایند«13» و «من» اوّل زیادت است، نه آن که بی‌فایده است، بل فایده او تأکید نفی است، اینکه را مؤکّدة النّفی گویند، چنان که یکی از ما گوید: ما جاءنی من رجل. و «من» دوم تبعیض باشد، چنان که: زید من القوم. آنگه گفت: برون«14» آن که اعراض می‌کنند تکذیب می‌کنند حق را و حق به دروغ می‌دارند. و آن تکذیب از آن اعراض می‌آید که چون نظر و تأمّل نمی‌کنند، علم ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مج، وز، مت، لت: ایشان. (3). آف: باشید. (4). باشی/ باشید. (10- 5). مج، وز، مت، لت و. (6). مج، وز، مت: آشکارایتان. (7). آف مر: دارید. (8). آف، مر: رانید، مج، وز، مت: آری/ آرید. (9). آف، مر: کنید. (11). مج، وز، مت، لت، مر: صنیعشان. (12). مت و. (13). مج، وز، مت، لت: نمی‌کنید. [.....]

(14). مج، وز، مت، آج، لب، مر: بیرون. صفحه : 234 حاصل نمی‌شود ایشان را، لا جرم حق را به دروغ می‌دارند،«1» به ایشان آید خبر«2» آنچه به دروغ می‌دارند سخریّت و استهزاء می‌کنند و فسوس می‌دارند، و اینکه هم«3» کنایت است از تهدید و وعید، چنان که یکی از ما گوید: خبرش با تو آید و ببینی«4» و بدانی آنچه کرده‌ای، یعنی مقاسات کنی جزای آن را. و مراد به «حق» دین اسلام است و کتاب قرآن و محمّد مصطفی- صلّی اللّه علیه و آله- آنچه شما را بازی و فسانه و فسوس می‌آید فردای«5» قیامت علم آن بدانی«6» و خبر آن به شما رسد و عاقبت آن بدانی«7» و و بال«8» مآل آن بچشی«9». قوله: [58- ر]

أَ لَم یَرَوا کَم أَهلَکنا مِن قَبلِهِم مِن قَرن‌ٍ، همزه استفهام راست و مراد تقریر و تقریع است و ملامت، و «لم» حرف جزم است و علامت جزم سقوط «نون» است، گفت: نمی‌بینند اینکه کافران، یعنی نمی‌دانند که ما چند هلاک کردیم، یعنی بسی هلاک کردیم. و «کم» تکثیر را باشد- پیش ایشان. من قرن، «من» اوّل ابتدای غایت است و دوم تبیین راست. و «قرن» گفتند: جماعتی مردمان باشند، و گفتند: مدّتی از زمان باشد حسن بصری گفت: بیست سال باشد، ابراهیم گفت: صد«10» سال باشد، ابو میسره گفت: ده سال باشد، زجّاج گفت: اهل روزگاری باشد که در او پیغامبری باشد«11» یا معروفانی از اهل علم، گفته‌اند: هشتاد سال بود، و گفته‌اند: صد«12» سال بود، و بر اینکه اقوال مراد اهل قرن باشد. مَکَّنّاهُم فِی الأَرض‌ِ ما لَم نُمَکِّن لَکُم، آن تمکین کردیم ایشان را که شما را نکردیم و آن مکنت و قوّت و استطاعت دادیم ایشان را که شما را ندادیم. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به تمکین امهال«13» و طول عمر است ایشان را عمرهای ----------------------------------- (1). اساس و آن تکذیب از آن اعراض می‌آید چون، که با توجّه به مج، وز زاید می‌نماید. (2). وز، لت، آج: جزای. (3). وز: حکم. (4). اساس: بینی، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (5). آن: فردا در. (7- 6). آج، لب، آف: بدانید. (8). آج، لب و. (9). آج، لب، آف: بچشید. (10). مج، وز، مت: چهار، لت، مر: چهل. (11). مج، وز، مت: یا سیدی. (12). لت: صد و هشتاد. (13). اساس، لب، بم، آف، آن: اهمال، با توجه به مج تصحیح شد. صفحه : 235 دراز دادیم که شما را ندادیم و قوّت اجسام که شما را نیست و مدد اموال و فرزندان چندان که شما را نیست چون قوم نوح و عاد و ثمود، یقال: مکّنته و مکّنت له وَ أَرسَلنَا السَّماءَ عَلَیهِم مِدراراً، حقیقت آسمان اینکه است که ما از بالای خود می‌بینیم آنگه بر مقاربت«1» ابر را سماء خوانند برای آن که سموّی دارد یا برای آن که به آسمان نزدیک است، آنگه باران را برای آن که از ابر باشد«2» سما خوانند. و کل‌ّ ما کان فوقک فاظلّک فهو سماءک و کل‌ّ ما کان تحتک فاقلّک فهو ارضک، و اینکه معنی مستقصی برفته است. و «مدرار» مفعال باشد از در، و درّ مصدر درّ یدرّ درّا و درورا و الدّرّ اللّبن لأنّه یدرّ و فی الدّعاء درّ درّه أی کثر«3» لبنه، آنگه مستعمل شد«4» تا در همه چیزی«5» استعمال می‌کنند، و کذا قولهم: للّه درّه، ای للّه خیره، و اصله فی اللّبن حق تعالی باز گفت از نعمتها که بر ایشان کرد و بارانها«6» که ایشان را داد و آنچه ثمره باران باشد از خصب و سعه و نعمت و مفعال بناء مبالغه باشد کقولهم معطار و مذکار و مئناث«7» و مؤنّث و مذکّر در او یکی باشد بی‌تاء تانیث وَ جَعَلنَا الأَنهارَ تَجرِی مِن تَحتِهِم، و جویهای روان ساختیم در زیر آن یعنی در زیر قصور و ذرو«8» ایشان، آنگه به اینکه همه نعمتها و تمکین و پایندگی که ایشان را دادیم. فَأَهلَکناهُم بِذُنُوبِهِم، ایشان را هلاک کردیم به گناهانی«9» که کردند و گروهی دگر را بیافریدیم به بدل ایشان. و انشاء ابتدای کار باشد، یقال: انشأ فلان یفعل کذا، أی ابتدء. و انشاء الشّعر ابتداءه، آغاز کردن شعر را و گفتن و انداختن آن را انشاء خوانند، و آن کس که از خویشتن نامه نویسد بر طریقه مترسّلان او«10» را منشی خوانند. و «کم» در آیت استفهام است و محل‌ّ او نصب است باهلکنا، برای آن که او را صدر کلام باشد جز فعلی در او عمل نکند که از پس او بود. قوله: وَ لَو نَزَّلنا عَلَیک‌َ کِتاباً فِی قِرطاس‌ٍ، اینکه جواب آنان است که«11» از جمله ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت، شعرانی ج 4 ص 389: مقارنه. [.....]

(2). مج، وز، مت، مل، آف، لت، مر آن را. (3). آج، لب: کثیر. (4). مج، وز، مت: باشد. (5). وز: خیری. (6). آف: باران را. (7). همه نسخه بدلها: میناث. (8). مج، وز، مت، مل، مر: دو ور. (9). آج، لب: گناهان. (10). لت: آن. (11). مج، وز، مت، لت، مر گفتند. صفحه : 236 مشرکان. وَ لَن نُؤمِن‌َ لِرُقِیِّک‌َ حَتّی تُنَزِّل‌َ عَلَینا کِتاباً نَقرَؤُه‌ُ«1»، خدای تعالی گفت: اگر چنان که ما کتابی بر تو فرو فرستیم بر کاغذی نوشته ایشان به دست بپساوند«2». مفسّران گفتند: یعنی اگر کتابی خدای تعالی بفرستد بر آن جا نوشته که: یا فلان بن فلان هذا کتاب من اللّه الیک آمن بمحمّد«3»، ای فلان پسر فلان اینکه نامه‌ای است از خدای تعالی به تو که ایمان آر به محمّد، با اینکه همه هم ایمان نیارند و گویند اینکه جادوی و سحر است«4». مقاتل و کلبی‌ّ گفتند: سبب نزول«5» آیت آن بود که نضر بن الحارث و عبد اللّه بن ابی امیّه و نوفل بن خویلد گفتند: یا محمّد ما به تو ایمان نیاریم تا کتابی نیاری خاص برای ما با«6» چهار فرشته که گواهی«7» می‌دهند و می‌گویند اینکه از نزدیک خداست و تو رسول خدایی. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. وَ قالُوا لَو لا أُنزِل‌َ عَلَیه‌ِ مَلَک‌ٌ، گفتند: چرا فرشته«8» بر او نمی‌فرستد«9». آنگه خبر داد از عناد و جحود [58- پ]

ایشان و گفت: اگر چنان باشد که ما فرشته‌ای را فرو فرستیم«10» بر حسب اقتراح ایشان، ایشان هم ایمان نیارند و آنگه مصلحت اقتضای تعجیل هلاک ایشان کند بر آن که«11» ایشان را مهلت ندهند«12» در هلاک، و اینکه خلاف مصلحت باشد. و قوله: لَقُضِی‌َ الأَمرُ، زجّاج گفت: معنی آن است که اتم‌ّ«13». و قضا بر معانی«14» آمده است و مرجع و معانی جمله به اتمام کار رفتست«15». قوله: فَوَکَزَه‌ُ مُوسی فَقَضی عَلَیه‌ِ، و کما قال ابو ذؤیب: ----------------------------------- (1). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 93. (2). مج، مت: نیایند، وز: بسایند، آج، لب: بساوند، لت: ببسایند، مل، مر: می‌سایند. (3). وز: من لمحمّد، مل: ام من محمّد. (4). مج، مت، وز، لت، مر: سحر و جادوی است. [.....]

(5). مج، مت، وز، مر اینکه. (6). مت: یا . (7). مج، وز، مت، لت: گوائی. (8). مج، مت، وز، مل: فریشته را. (9). مل، لت: فرو نمی‌فرستند. (10). مج، مت، وز: فرو فرستم. (11). کذا در اساس، آج، لب، آف، دیگر نسخه بدلها: و آنگه. (12). مج، مت، وز: بدهند، آج، لب: دهد. (13). اساس، بم، آف، آن: اقم، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح گردید. (14). وز، لت، مر: مرجع معانی. (15). مج، مت، وز، مل، لت، مر: به اتمام کار است، آج، لب: به اتمام کار رفت. صفحه : 237 و علیهما مسرودتان قضاهما داود او صنع السّوابغ تبّع أی احکم و اتم نسجهما، مجاهد گفت: مراد به قضی الأمر آن است که قیامت برخیزد و وقت عذاب ایشان در آید و نیز مهلت ندهند ایشان را. آنگه گفت: اگر مراد ایشان بدهیم«1» و فرشته«2» فرو فرستیم«3» هم به صورت مردی باشد. و «ها» راجع است فی قوله: جَعَلناه‌ُ، با رسول اللّه- علیه السّلام- بر یک قول«4»، و بر دگر قول راجع باشد الی المرسل الیهم کل‌ّ رسول کان، اگر ما پیغامبری که به ایشان فرستیم او را«5» فرشته کنیم هم بر صورت مردی باشد تا ایشان او را بتوانند دیدن، چه مادام تا او به صورت فرشته«6» باشد از لطافت ترکیب- و اینها قلیل الشّعاع باشند- فرشته را نتوانند دیدن. نبینی که جبرئیل- علیه السّلام- که بنزدیک رسول آمدی بر صورت دحیة الکلبی‌ّ آمدی و آن فرشتگان که بر ابراهیم رفتند به صورت مهمانان رفتند«7»، و آن فرشتگان که بنزدیک داود رفتند بر صورت دو خصم بودند. و چون چنین باشد و ایشان بر صورت مردان باشند، ایشان ندانند که آن فرشته است«8» بر ایشان ملتبس شود و آنگه آن لبس را با خود«9» حواله کرد برای آن که خلق آن فرشته بر صورت مرد از فعل او بود. گفت: ما بر ایشان بپوشانیم آنچه بر عوام و ضعفا بپوشانیدن«10». چه ایشان عوام را و ضعیف رایان را گفتندی: اگر اینکه محمّد پیغامبر بودی فرشته بودی یا با او فرشته بودی. و بعضی دگر گفتند: مراد به التباس آن است که ایشان اعتقاد کرده‌اند«11» که فرشتگان دختران خدااند و به صورت زنان‌اند و اینکه اعتقادی«12» فاسد است. اگر ما فرشته به زمین فرستیم به صورت مردی باشد بر ایشان ملتبس بود«13»، یقال لبست الثّوب البسه لبسا و لباسا و لبست علیهم الامر البسه لبسا و لبّست علیهم الامر تلبیسا و البسته ثوبا ----------------------------------- (1). مج، مت، وز، آج، لب: بدهم. (2). مج، مت، وز، لت: فریشته را. (3). آج، لب: فرو فرستم. [.....]

(4). آج، لب: با رسول ما به یک قول. (5). آج، لب هم. (6). مج، مت، وز: فریشته‌ای. (7). مج، مت، وز، مل، لت، مر: بودند. (8). آج، لب: که ایشان فرشته‌اند. (9). آج، لب: بر خود. (10). کذا: در اساس، بم، آن و دیگر نسخه بدلها: بپوشانیدند. (11). مج، مت، وز، مل، لت، مر: کرده بودند. (12). آج، لب: اعتقاد. (13). آج، لب: باشد، مل: شود. صفحه : 238 الباسا و اللّبوس ما یلبس من الثّیاب و اللّبیس، الثّوب الّذی قد لبس«1» و استعمل. اگر گویند: نه اینکه«2» آیت دلیل آن می‌کند که خدای تعالی تلبیس ادلّه کند و چیزی به صورت چیزی دگر نماید! جواب گوییم: بر اینکه تفسیر که ما دادیم اینکه سؤال لازم نیاید. دگر آن که: حق تعالی نگفت من چنین کردم یا کنم یا روا دارم که کنم، بلکه گفت: اگر کنم چنین باشد. و اینکه تقدیر باشد و تقدیر محال روا بود چو مستمر«3» علم باشد گفت«4» کنم و نکرد. چون نکرد، تلبیس نکرده باشد و اینکه را نظیر بسیار است، منها قوله: لَو أَرادَ اللّه‌ُ أَن یَتَّخِذَ وَلَداً لَاصطَفی مِمّا یَخلُق‌ُ ما یَشاءُ«5»، اگر خدای خواستی تا فرزندی گیرد، برگزیدی از خلقان خود آن را که خواستی، و اینکه نکرد خدای تعالی و محال است بر او، و کذلک قوله: لَو کان‌َ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللّه‌ُ لَفَسَدَتا«6» و قوله: قُل إِن کان‌َ لِلرَّحمن‌ِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّل‌ُ العابِدِین‌َ«7» و مانند اینکه از آیات، وَ لَقَدِ استُهزِئ‌َ بِرُسُل‌ٍ مِن قَبلِک‌َ«8». آنگه بر سبیل تسلیه«9» رسول- علیه السّلام- و دلخوشی او اینکه آیت فرستاد و گفت: یا محمّد اگر اینکه کافران بر تو فسوس می‌دارند و سخریّه می‌کنند، پیش از تو بر رسولان دیگر هم فسوس داشته‌اند«10» لکن به خود«11» زیان کرده‌اند هم اینان و هم ایشان و جزا و وبال آنچه کردند از استهزاء به ایشان بازگشت و الحیق، اشتمال المکروه علی الانسان بفعله، و حیق آن باشد که [59- ر]

آدمی را وبال فعل بد بر او مشتمل شود، قال اللّه تعالی: وَ لا یَحِیق‌ُ المَکرُ السَّیِّئ‌ُ إِلّا بِأَهلِه‌ِ«12»، أی لا یحیط و لا یلحق، به ایشان رسید آنچه سزا و جزای ایشان بود و عقوبت کردار بد ایشان بود در دنیا، چون عذاب قوم نوح و قوم لوط«13» و عاد و ثمود با آن که ایشان را نهاده است از عذاب آخرت. ----------------------------------- (1). اساس، بم، و آن: یلبس، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). آج: گویند از اینکه، لب: گویند زین. (3). چاپ شعرانی (4/ 391)، آیه 4. (4). مج، مت، وز، لت، مر اگر. [.....]

(5). سوره زمر (39)، آیه 4. (6). سوره انبیاء (21) آیه 22. (7). سوره زخرف (43)، آیه 81. (8). سوره انبیاء (21)، آیه 41. (9). لت: تسلیة. (10). آج، لب، آن: داشتند. (11). آج، لب: با خود. (12). سوره فاطر (35) آیه 43. (13). آج، لب: نوح و لوط. صفحه : 239 قوله تعالی:

[سوره الأنعام (6): آیات 11 تا 20]

[اشاره]


قُل سِیرُوا فِی الأَرض‌ِ ثُم‌َّ انظُرُوا کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ المُکَذِّبِین‌َ (11) قُل لِمَن ما فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ قُل لِلّه‌ِ کَتَب‌َ عَلی نَفسِه‌ِ الرَّحمَةَ لَیَجمَعَنَّکُم إِلی یَوم‌ِ القِیامَةِ لا رَیب‌َ فِیه‌ِ الَّذِین‌َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم فَهُم لا یُؤمِنُون‌َ (12) وَ لَه‌ُ ما سَکَن‌َ فِی اللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ (13) قُل أَ غَیرَ اللّه‌ِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ هُوَ یُطعِم‌ُ وَ لا یُطعَم‌ُ قُل إِنِّی أُمِرت‌ُ أَن أَکُون‌َ أَوَّل‌َ مَن أَسلَم‌َ وَ لا تَکُونَن‌َّ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ (14) قُل إِنِّی أَخاف‌ُ إِن عَصَیت‌ُ رَبِّی عَذاب‌َ یَوم‌ٍ عَظِیم‌ٍ (15) مَن یُصرَف عَنه‌ُ یَومَئِذٍ فَقَد رَحِمَه‌ُ وَ ذلِک‌َ الفَوزُ المُبِین‌ُ (16) وَ إِن یَمسَسک‌َ اللّه‌ُ بِضُرٍّ فَلا کاشِف‌َ لَه‌ُ إِلاّ هُوَ وَ إِن یَمسَسک‌َ بِخَیرٍ فَهُوَ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (17) وَ هُوَ القاهِرُ فَوق‌َ عِبادِه‌ِ وَ هُوَ الحَکِیم‌ُ الخَبِیرُ (18) قُل أَی‌ُّ شَی‌ءٍ أَکبَرُ شَهادَةً قُل‌ِ اللّه‌ُ شَهِیدٌ بَینِی وَ بَینَکُم وَ أُوحِی‌َ إِلَی‌َّ هذَا القُرآن‌ُ لِأُنذِرَکُم بِه‌ِ وَ مَن بَلَغ‌َ أَ إِنَّکُم لَتَشهَدُون‌َ أَن‌َّ مَع‌َ اللّه‌ِ آلِهَةً أُخری قُل لا أَشهَدُ قُل إِنَّما هُوَ إِله‌ٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِی‌ءٌ مِمّا تُشرِکُون‌َ (19) الَّذِین‌َ آتَیناهُم‌ُ الکِتاب‌َ یَعرِفُونَه‌ُ کَما یَعرِفُون‌َ أَبناءَهُم‌ُ الَّذِین‌َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم فَهُم لا یُؤمِنُون‌َ (20)

[ترجمه]

بگوی بر روی«1» در زمین پس بنگری«2» چگونه بود آخر کار آنان که بدروغ داشتند رسولان را. بگو که راست آنچه در آسمانها و در زمین! بگوی خدای راست. بنوشت بر خود رحمت خود را جمع کند شما را روز قیامت. شک نیست در او آنان که زیان«3» کرده باشند، ایشان نگروند. او راست آنچه ساکن شود در شب و روز، او شنوا و داناست. بگوی که جز خدای بگیرم یاری! آفریننده آسمانها و زمین، او طعام دهد«4» و او را طعام ندهند بگو که مرا فرموده‌اند که باشم نخستین که«5» اسلام آورد و مباش از جمله انبازگویان. بگوی من می‌ترسم اگر نافرمانی کنم خدایم را عذاب روزی بزرگ. هر که بگردد از او آن روز بر او رحمت کرده باشند و آن ظفری پیدا بود«6». اگر برساند به تو خدای بلا«7» گشاینده نباشد آن را مگر او، و اگر برساند«8» به تو نیکی، او بر همه چیزی قادر است. و او قهر کننده است بالای ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، آف: بروید. (2). آج، لب: نگرید. (3). مج، مت، وز، لت خود. (4). آج، لب: او حوزش می‌دهد. (5). آج، لب: نخست کسی که. [.....]

(6). آج، لب: و اینکه صرف عذاب پیروزی ظاهر است. (7). آج، لب: گزندی را. (8). بم: برسانند. صفحه : 240 بندگانش و او محکم کار است و داناست. بگو چه چیز بزرگتر است بگواهی! بگوی خدای گواست«1» میان من و میان شما و وحی کردند به من اینکه کتاب تا بترسانم شما را به آن و هر که برسد شما گوایی می‌دهید که با خدا خدایان دیگر هستند! بگو که من گوایی نمی‌دهم، بگو او یک خداست و من بیزارم از آنچه انباز می‌گیرید. آنان که دادیم ایشان را کتاب، شناسند او را چنان که شناسند پسرانشان را، آنان زیان کردند خود را ایشان ایمان نمی‌آرند. قوله: قُل سِیرُوا فِی الأَرض‌ِ- الایة، امر کرد اینکه مکذّبان را که در زمین بروید«2» و بنگری عاقبت آنان که مرا و آیات و پیغامبران مرا به دروغ داشتند که با ایشان چه رفت؟ بهری را به باد هلاک کردم و بهری را به آب هلاک کردم و بهری را به صاعقه هلاک کردم، بهری را به صیحت هلاک کردم و بهری را به سنگ هلاک کردم و بهری را به خسف هلاک کردم و بهری را به مسخ. آنگه بگو ایشان را و بپرس از ایشان که کر است«3» آنچه در آسمان و زمین است! اگر جواب دهند بصواب بر ایشان حجّت است و اگر ایشان جواب ندهند، تو جواب ده که خدای راست به ملک و ملک، برای آن که او آفریده است. و از عدم او به وجود آورده است از حیوان و جماد. و «ما» ما لا یعقل«4» را باشد و لکن برای تغلیب را که ما لا یعقل بیشتر از ما یعقل است، «ما» گفت«5»، «من» نگفت. کَتَب‌َ عَلی نَفسِه‌ِ الرَّحمَةَ، رحمت بر خود ----------------------------------- (1). آج، لب: گواه است. (2). لت: بروی. (3). اساس، بم، آف، آن: کدامست، با توجه به مج و فحوای آیه تصحیح شد. (4). اساس، بم، آف، آن: ما لما یعقل، مج، مت، وز: ما لا یعقل، با توجّه به آج تصحیح شد. (5). آج، لب و. صفحه : 241 نوشته است، یعنی حکم کرده است به آن بر خود و واجب گردانیده. و مراد به «نفس» در حق‌ّ خدای تعالی ذات او باشد. و اینکه عبارت است از آن که آن جا واسطه در میان خدا و بنده نیست. چون خواهد که بر بنده رحمت کند و اینکه لفظ استعطاف کرد بندگان را و استمالت تا به طاعت او نزدیک شوند و روی با درگاه او نهند. ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: خدای تعالی نوشته‌ای نوشت از بالای عرش و آن اینکه است که: ان‌ّ رحمتی سبقت غضبی. عمر خطّاب از کعب الأحبار پرسید که: اوّل چیزی که خدای تعالی نوشت چه نوشت! گفت: کتابی نوشت نه به قلم و مداد«1»، بل به زبرجد و لؤلؤ و یاقوت که«2»: انّی انا اللّه لا اله الّا انا سبقت رحمتی غضبی. سلمان فارسی«3»- رحمه اللّه- روایت کرد که خدای را- جل‌ّ جلاله- صد جزء رحمت است«4»: یکی از آن میان بر اهل«5» دنیا«6» قسمت کرد بر جن‌ّ«7» و انس و فرشته و وحوش و طیور هر چه میان ایشان رفته«8» است و رحمت و شفقت، همه از آن یک جزو رحمت است چون روز قیامت باشد آن یک جزو رحمت پراکنده را ضم کند با دیگران و جمله بر سر گناهکاران بدارد و ایشان را به رحمت بیامرزد قوله: لَیَجمَعَنَّکُم، «لام» جواب قسمی محذوف است و تقدیر آن که: و اللّه لیجمعنّکم، اینکه «لام» و اینکه «نون» مشدّد برای آن تأکید است و در معنی او دو قول گفتند: یکی آن که در کلام تقدیم و تأخیری هست و معنی آن که: لیجمعنّکم یوم القیمة الی الّذین خسروا انفسهم، یعنی جمع کنم روز قیامت میان شما و ایشان و جمع کنم، میان اوّل و آخر کفّار تا به هم مجتمع شوند برای روزی که در آن روز ریبی و شکّی نیست، و قول دوم ----------------------------------- (1). مج، مت، وز، لت، مر: کتابتی نوشت به قلم و مداد. (2). مج، مت، وز فی. (3). مج، وز، مت، مل، لت: پارسی. (4). وز چون. (5). مج، مت، وز، مر: میان اهل. (6). مل را. [.....]

(7). آن و یکی. (8). اساس، مل: رقت، با توجّه به وز، مج تصحیح شد، آف، رأفت. صفحه : 242 آن است که کلام«1» بر ظاهر خود است و معنی آن که جمع کنم میان شما [و]«2» روز قیامت یعنی حساب و اهوال و احوال و عذاب قیامت علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه. آنگه ابتدا کرد و گفت: الَّذِین‌َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم فَهُم لا یُؤمِنُون‌َ، «الّذین» مبتدا«3»، «فهم» مبتدای دوم [60- ر]

باشد«4». لا یُؤمِنُون‌َ، خبر مبتدای دوم باشد. آنگه جمله دوم در جای خبر مبتدای اوّل باشد، مثال«5» آن که: زید ابوه منطلق، و اینکه قول بهتر است و با ظاهر موافقتر. آنگه گفت: هر چه در شب و روز ساکن است یعنی هر چه [شب]«6» و روز بر او مشتمل است، بر سبیل توسّع شب و روز را مسکن کرد و اینکه [از]«7» جمله عبارات فصیح و استعارات ملیح باشد که کلام خدای تعالی از آن خالی نیست [و نابغه گفت- شعر:]«8» فانّک کاللّیل الّذی هو مدرکی و ان خلت ان‌ّ المنتأی عنک واسع شب را بمثابه کسی کرد که به دنبال او باشد در طلب و آن که دریابد او را و مثله«9»: سالت باعناق المطی‌ّ الاباطح و اینکه را نظایر بسیار باشد و اینکه بابی فراخ است حق تعالی گفت: هر چه در شب و روز آرام دارد و اینکه اوقات بر او مشتمل است همه مراست. [ابو روق گفت: مراد آن است که هر که در شب مستقرّ باشد و در روز منتشر همه مراست]«10». عبد العزیز بن یحیی و محمّد بن جریر گفتند: آنچه آفتاب بر او آید و فرو شود، یعنی جمله آنچه در زمین است از جماد و حیوان برای آن که هیچ چیز نیست و الّا شب و روز بر او مشتمل است، بعضی دگر گفتند: معنی آن است که هر کس و هر«11» چیز که شب و ----------------------------------- (1). وز، مج، مت، مل، لت خود. (2). اساس، بم، مل، آف، آن: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (3). مج، وز، مت، آج، لب، لت باشد. (4). مج، وز، مت، آج، لب، مر و. (5). مج، وز، مت، لت او. (10- 8- 7- 6). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (9). مج، وز شعر. (11). مج، وز، مت: همه. صفحه : 243 روز بر او«1» می‌گذرد همه خدای راست. بعضی«2» اهل معانی گفتند که مراد آن است که: و له ما سکن و تحرّک فی اللّیل و النّهار، هر چه در حیّز وجود است از ساکن و متحرّک همه او راست. آنگه ذکر متحرّک بیفگند لدلالة الکلام علیه، چنان که دگر«3» جا گفت: سَرابِیل‌َ تَقِیکُم‌ُ الحَرَّ«4»، و مراد آن است که تقیکم الحرّ و البرد، و لکن اکتفا کرد«5» به ذکر یکی از دیگر وَ هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ، أی السّمیع لأقوالهم العلیم باحوالهم، او گفتار ایشان می‌شنود و احوال ایشان می‌داند. کلبی‌ّ گفت سمیع است به مقاله«6» ناسزای قریش که در حق‌ّ او می‌گویند علیم است به صلاح در تبقیه ایشان و روزی دادن«7» ایشان. قُل أَ غَیرَ اللّه‌ِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا، کلبی گفت: سبب نزول«8» آیت و آن که پیش از اینکه است آن بود که کفّار قریش گفتند: یا محمّد، ما می‌دانیم که تو را درویشی و حاجت بر اینکه«9» داشته است تو از اینکه گفتن امساک کن که ما مالهای [خود]«10» با تو مقاسمت کنیم، اندی«11» که تو خدایان ما را بخوانی یا «12» بپرستی، خدای تعالی اینکه آیتها فرستاد که رسول مرا به مال می‌فریبی«13» و هر چه شب و روز بر او«14» می‌گذرد«15» مراست و او را با عبادت جز من می‌خوانی«16» بگو ای محمّد که من خدای را بپرستم«17» یا جز او یاری و خداوندگاری گیرم«18»! پس از آن که بدانسته‌ام که او آفریننده آسمانها و زمینهاست. و «فطر» ابتدای آفریدن باشد، و فطر، نیز شکافتن باشد«19». إِذَا السَّماءُ ----------------------------------- (1). مل می‌گردد. (2). اساس: یعنی، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (3). مج، وز، مت، لت: خدا. (4). سوره نحل (16) آیه 81. [.....]

(5). مج، وز، مت، آف: کردند. (6). وز: به مقابله. (7). مل: روزی رسانیدشان. (8). مج، وز، مت، مل، لت، مر اینکه. (9). مل: آن. (10). اساس: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). وز، لب: امدی. (12). مج، وز، مت: تا. (13). آج، لب، مل، آف، مر: می‌فریبید. (14). مج، وز، مت: بر آن. (15). اساس: می‌گرزد. (16). آج، لب، آف، مر: می‌خوانید. (17). مج، وز، مت، مر: جز خدا خدای پرستم. (18). آج: نگیرم. [.....]

(19). مج، وز، مت، آج، لب، لت، مر منه قوله. صفحه : 244 انفَطَرَت«1»، و قوله: هَل تَری مِن فُطُورٍ«2»، أی من شقوق، و الفطر العجن و منه الفطیر، فعیل به معنی مفعول. عبد اللّه عباس گفت: من معنی «فاطر» نمی‌شناختم تا دو مرد از عرب در حکومت چاهی«3» بر من آمدند یکی دعوی کرد، دیگر«4» گفت: انا فطرتها، من بدانستم که فطر ابتدا کرد [ن]«5» باشد. و «فاطر» مجرور است بر صفت «اللّه» و رفع و نصب روا باشد در عربیّت و کس نخواند«6» به رفع بر خبر مبتدای محذوف و نصب بر مدح. وَ هُوَ یُطعِم‌ُ، او روزی دهد و طعام دهد و اطعام«7» کند و او را طعام و روزی ندهند«8»، چنان که گفت: ما أُرِیدُ مِنهُم مِن رِزق‌ٍ وَ ما أُرِیدُ أَن یُطعِمُون‌ِ«9»، و عکرمه و أعمش خواندند«10»: و لا یطعم، أی لا یأکل الطّعام، یقال: طعمت الطّعام و اطعمته غیری [60- پ]

و اشهب العقیلی‌ّ خواند: و هو یطعم و لا یطعم، أی یرزق و یحرم، او طعام دهد آن را که خواهد و آن را که خواهد ندهد. ابو منصور الأزهری‌ّ گفت: هو یطعم و لا یستطعم، معنی آن است که او طعام دهد و طعام نخواهد از کس، عرب گوید: اطعمت بمعنی استطعمت، و قال الشّاعر«11»: انّا لنطعم عند الصّیف مطعمنا و فی الشّتاء اذا لم یونس القرع أی مستطعمنا. و الطّعمة ما یؤکل و الطّعمة الضّیعة، و الطّعام اسم لما یؤکل، و الاطعام اطعامک الغیر، و الإستطعام سؤال الطّعام، قال اللّه تعالی: استَطعَما أَهلَها«12»، قال«13»: مطعم للصّید لیس له غیرها کسب علی کبره و قال علقمة بن عبیدة«14»: ----------------------------------- (1). سوره انفطار (82) آیه 1. (2). سوره ملک (67) آیه 3. (3). آف، لت، آن: جایی. (4). آج، لب، لت، آن: دیگری. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (6). کذا در همه نسخه‌ها، ظاهرا «بخواند»، تصحیح می‌نماید. (7). مر: ندهد، لب: بدهند. (8). مج، وز، مت، مل، آف، لت، مر: انعام. (9). سوره الذاریات (51) آیه 57. (10). مج، وز، مت: خواند. (11). مج، وز، مت، لت، مر شاهدا لهذا. (12). سوره کهف (18) آیه 77. (14- 13). مج، وز شعر. [.....]

صفحه : 245 و مطعم الغنم یوم الغنم مطعمه أنّی توجّه و المحروم محروم ای مستطعمه. آنگه گفت بگوی ای محمّد که: مرا فرموده‌اند تا اوّل مسلمان که گردن نهد فرمان خدای را و انقیاد نماید اوامر او را من باشم، برای آن که آنچه او دعوت می‌کرد خلق را به آن اوّل مکلّف به آن [او]«1» بود، چه اگر او ایمان نداشتی«2» به آن، کس از او قبول نکردی و او را اجابت نکردی. وَ لا تَکُونَن‌َّ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ، التّقدیر و قیل لی«3»: لا تکونن‌ّ من المشرکین، و نیز مرا گفتند که از جمله مشرکان مباش که با او انباز گیری«4»، و معنی [آن که]«5» رسول- علیه السّلام- مأمور است به هر دو: به اسلام پیش از همه جهانیان، و به ترک کفر و شرک. و رسول به یکی مأمور است و آن«6» یکی منهی أعنی شرک، و در آیت دلیل است در آن که خدای تعالی مرید ایمان است و کاره شرک، برای آن که به اینکه امر می‌کند و از آن«7» نهی می‌کند، و امر به ارادت آمر باشد و نهی به کراهت، أعنی بارادة الامر المأمور به و کراهة النّاهی المنهی‌ّ عنه. قُل إِنِّی أَخاف‌ُ، بگو ای محمّد که: من می‌ترسم اگر در خدا عاصی شوم و نافرمانی کنم از عذاب روزی بزرگ- یعنی روز قیامت، چه«8» من با پایه و منزلت خود از عصیان او ترسم شما اولیتری«9» که از آن بترسی«10»، و در آیت دلیل است بر بطلان قول آن کس که او گفت: هر که معلوم از حال او آن باشد که او عصیان نکند، وعید قرآن متناول نبود او را، برای آن که معلوم از حال رسول- علیه السّلام- [عصمت است]«11» و آن که او هیچ معصیت نکند، با همه می‌گوید«12»: می‌ترسم، و تا وعید متناول نباشد او را نترسد. مَن یُصرَف عَنه‌ُ یَومَئِذٍ، قرّاء کوفه خوانند«13»- مگر حفص و یعقوب: «یصرف» به ----------------------------------- (11- 5- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز، مت: بداشتی. (3). مج، مت و. (4). آج، لب: انبازی گیری. (6). آج، لب، مل: از. (7). آج، لب، لت: و به آن. (8). مج، وز، مت، مل: چون، لت: چو. (9). آج، لب، آف: اولیترید، لت، مر: اولیتر. (10). آج، لب، لت: که از عصیان او بترسید. (12). مل که. (13). مج، وز، مت، بم، مل: خواندند. صفحه : 246 فتح « یا » و کسر «را» بر فعل مستقیم، یعنی من یصرف اللّه عنه العذاب، هر که خدای تعالی عذاب از او بگرداند اندر«1» روز قیامت بر او رحمت کرده بود«2». و باقی قرّاء خواندند: «من یصرف» به ضم‌ّ « یا » و فتح «را»، علی ما لم یسم‌ّ فاعله، و معنی آن که هر که عذاب از او بگردانند بر او رحمت کرده بود خدای تعالی، و بر قراءت آن کس که «یصرف«3»» خواند، تقدیر بر ضمیر مرفوع مستکن کرد تا راجع بود با نام خدای تعالی فی قوله: إِن عَصَیت‌ُ رَبِّی«4»، و نیز ضمیر منصوب متّصل محذوف است، و تقدیر آن که: من یصرفه یا «5» ضمیر راجع بود با عذاب فی قوله: عَذاب‌َ یَوم‌ٍ عَظِیم‌ٍ، و شرح تقدیر اینکه که: من یصرف اللّه العذاب عنه یوم القیمة«6» فقد رحمه، و اینکه مانند آن نیست که گفت: أَ هذَا الَّذِی بَعَث‌َ اللّه‌ُ«7»، و التّقدیر بعثه اللّه، و قوله: وَ سَلام‌ٌ عَلی عِبادِه‌ِ الَّذِین‌َ اصطَفی«8»، ای اصطفاهم برای آن که اینکه جا ضمیر با موصول می‌شود، و در آیت ما ضمیر با «من» نمی‌شود، بل با عذاب می‌شود، پس اینکه جا حذف«9» ضمیر مستبدعتر است، و در قراءت ابی‌ّ ضمیر آمد- و او چنین خواند: من یصرفه عنه [یومئذ]«10» فقد رحمه اللّه، اینکه وجه مقوّی قراءت آنان است که ایشان «یصرف» خواندند بر فعل مستقیم، برای آن که اینکه فعل نیز مستوی است، مصروف [نیست]«11» از فاعل به مفعول، وَ ذلِک‌َ الفَوزُ المُبِین‌ُ، و اینکه فوزی و نجاتی و ظفری باشد به مراد روشن ظاهر، و یقال: فاز بکذا اذا حازه و ظفر به. و «فوز» و «حوز» متقارب است به معنی. وَ إِن یَمسَسک‌َ اللّه‌ُ بِضُرٍّ فَلا کاشِف‌َ لَه‌ُ إِلّا هُوَ، حق تعالی در اینکه آیت تنبیه کرد«12» غفلت مشرکان را بر آن که معبودان ایشان بر هیچ چیز از خیر و شرّ و نفع و ضرّ ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، بم، مل، لت: ندارد. (2). مج، وز، مت: کرده شود. (3). آج، لب، مل، لت: من یصرف. [.....]

(4). سوره یونس (10) آیه 15. (5). مج، وز، مت، آج، مل، لت، مر: تا. (6). آج، لب: عنه یومئذ. (7). سوره فرقان (25) آیه 41. (8). سوره نمل (27) آیه 59. (9). اساس: کلمه به صورت «حرف» نیز خوانده می‌شود. (10). اساس، مج، وز، مت: ندارد، با توجّه به آج، لب افزوده شد. (11). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (12). مج، وز، مت و. صفحه : 247 قادر نه‌اند [61- ر]، گفت: یا محمّد اگر خدای تعالی به تو ضرّی و آفتی و بیماری و درویشی و نکبتی رساند، کشف آن کس نتواند کردن مگر هم او، و اگر تو را خیری رساند و راحت و منفعت، او بر همه چیز قادر است. عبد اللّه عبّاس روایت کرد که: رسول را- علیه السّلام- کسری پارس شتری فرستاد به هدیّه. یک روز رسول- علیه السّلام- بر آن شتر نشسته بود و مرا ردیف کرده در راه رو با من نگرید، مرا گفت: ای غلام؟ گفتم: لبّیک یا رسول اللّه. گفت: احفظ اللّه یحفظک، احفظ اللّه تجده امامک، تعرّف الی اللّه فی الرّخاء یعرفک فی الشّدّة و اذا سألت فأسأل اللّه و اذا استعنت فاستعن باللّه، قد مضی العلم بما هو کائن فلو جهد الخلائق أن ینفعوک بما لم یقضه اللّه لک لما قدروا علیه و لو جهدوا ان یضرّوک بما لم یکتبه اللّه علیک لما قدروا علیه فان استطعت من العمل بالصّبر مع الیقین فافعل فان لم یستطع فاصبر فان‌ّ فی الصّبر علی ما تکره خیرا کثیرا، و اعلم أن‌ّ النّصر مع الصّبر و أن‌ّ الفرح مع الکرب و أن‌ّ مع العسر یسرا ، مرا گفت: ای غلام خدای را نگاه دار تا تو را نگاه دارد و خدای را نگاه‌دار تا در پیش خودش یابی و با خدای در راحت، آشنایی در افگن«1» تا در شدّت تو را شناسد، و چون خواهی از خدای خواه، و چون یاری طلبی از او طلب. علم او برفت به هر چه بودنی هست، اگر خلایق جهد کنند تا تو را نفعی کنند که خدای تعالی به آن قضا نکرده باشد تو را نتوانند، و اگر خواهند تا«2» مضرّتی کنند به تو که خدای تعالی آن بر تو نوشته نباشد نتوانند، اگر توانی تا صبر کنی با یقین به یک جای بکن، و اگر نتوانی صبر کن که صبر بر آن که تو آن را کاره باشی آن را در او خیری بسیار است، و بدان که نصرت با صبر است و فرج«3» با اندوه است و با دشخواری خواری است. آنگه حق تعالی گفت: وَ هُوَ القاهِرُ فَوق‌َ عِبادِه‌ِ، او قاهر و غالب است بر بالای بندگانش، کس او را قهر نتواند کردن، و او حکیم است، آنچه کند به حکمت کند تا [کسی را]«4» گمان نبود که آن قهر که کند به ظلم کند، بل به عدل کند و خبیر ----------------------------------- (1). آج، لب: در آن کن. (2). آج، لب تو را. (3). مل، لت، آف: فرج. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 248 است و عالم به احوال بندگان و مصالح ایشان در خیر و شرّ و نفع و ضرّ و صحّت و سقم و ضیق وسعت، تا به حسب آنچه داند می‌فرماید کرد. قُل أَی‌ُّ شَی‌ءٍ أَکبَرُ شَهادَةً قُل‌ِ اللّه‌ُ، کلبی گفت سبب نزول آیت آن بود که: مشرکان مکّه بنزدیک رسول آمدند و گفتند: یا محمّد؟ هیچ پیغامبر اینکه نگفت که تو می‌گویی و کس را نمی‌بینیم که تو را تصدیق می‌کند بر آن«1» که تو می‌گویی، و ما جهودان و ترسایان را بپرسیدیم«2» از احوال تو، گفتند: ما ذکر او در کتاب«3» نمی‌یابیم آخر گواه تو کیست! بر اینکه دعوی خود گواهی بیار، او گفت: گوای من خداست، گفتند: ما گواهی خدا نمی‌بینیم در حق‌ّ تو، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: بگو ای محمّد که چه چیزی است که عظیمتر است به گواهی از خدای- جل‌ّ جلاله. بپرس از ایشان و بگو چیست که گواهی او بزرگتر است اگر ایشان جواب دهند و الّا هم تو جواب ده، بگو: خدای است که چنین است، و بگوی که: خدا گواه است میان من و شما و در آیت دلیل است بر آن که لفظ شی‌ء بر خدای تعالی اجرا کنند که خدای تعالی در«4» آیت خود را شی‌ء خواند. وَ أُوحِی‌َ إِلَی‌َّ هذَا القُرآن‌ُ و بگوی که اینکه قرآن بر من وحی کرده‌اند و فرستاده تا«5» من شما را به آن بترسانم. وَ مَن بَلَغ‌َ، و نیز آن کس را که اینکه قرآن به او رسد یعنی اهل عصر خود را و آنان را که از پس من باشند تا به دامن قیامت، و تقدیر اینکه است که: (و من بلغه)، یعنی هذا القران. و عرب ضمیر مفعول از کلام بیفگنند«6» چون عاید باشد با صله از «الّذی»، و «من» و «ما» و اینکه از باب آن است که أَ هذَا الَّذِی بَعَث‌َ اللّه‌ُ رَسُولًا«7»، و المعنی بعثه اللّه، تقول«8» الّذی ضربت زید و من اکرمت«9» عمرو: اخذت مالک، و التّقدیر ضربته و اکرمته و اخذته [61- پ]

و در آیت دلیل است بر آن که اهل عصر رسول- علیه السّلام- و آنان ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: به قراین. [.....]

(2). مج، وز، مت: بپرسیم، آج، لب: مر، پرسیدیم. بم، آف: نپرسیدم. (3). مج، وز، مت، آج، مل، لت، مر خود. (4). مج، وز، مت، لت، مر اینکه. (5). آج، لب: با. (6). لت: می‌فکنند. (7). سوره فرقان (25) آیه 41. (8). آف: اکرمته. (9). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، ظاهرا «تقول» صحیح است. صفحه : 249 که«1» پس«2» ایشانند تا به دامن قیامت به قرآن مکلّفند و مخاطبند و اگر چه از روی ظاهر خطاب به«3» اهل عصر رسول تعلّق داشت. أَ إِنَّکُم لَتَشهَدُون‌َ آنگه گفت: شما می‌گویی«4» و گواهی می‌دهی«5» که با خدای تعالی خدایانند دگر، رسول- علیه السّلام- گفت: بلّغوا عنّی و لو ایة از من برسانی«6» و اگر همه آیتی باشد و هر کس«7» که آیتی از قرآن به او رسد فرمان خدای به او رسیده باشد. حسن بن صالح گفت: مجاهد را پرسیدند که کس هست که دعوت رسول به او نرسیده باشد«8»! گفت: هر کجا قرآن رسیده باشد دعوت رسیده باشد، و قرآن در خود نذیر است. آنگه اینکه آیت برخواند. مقاتل گفت: هر کس که قرآن به او رسید«9» اعذار و انذار به او رسید«10». محمّد بن کعب القرظی‌ّ گفت: هر کس که قرآن به او رسید همچنان باشد که رسول را- علیه السّلام- دیده و از او شنیده. آنگه گفت: شما گواهی می‌دهی«11» که با خدای تعالی خدایانند، و برای آن «اخری» گفت و آخرین نگفت که آن را صفت جمع کرد و جمع مؤنّث باشد، و مثله قوله: وَ لِلّه‌ِ الأَسماءُ الحُسنی«12»، و قوله: فَما بال‌ُ القُرُون‌ِ الأُولی«13». آنگه گفت: بگو که من اینکه گواهی نمی‌دهم و بگوی که خدا یکی است و جز یکی نیست و نیز بگو که من بیزارم از آنچه شما او«14» را به انباز او کرده‌اید. الَّذِین‌َ آتَیناهُم‌ُ الکِتاب‌َ، تا به اینکه جا از اوّل سوره احتجاج است بر مشرکان از اینکه جا حدیث اهل کتاب آغاز کرد و آن جهودان و ترسایان‌اند و مراد به «کتاب» تورات و انجیل است، گفت: آنان که ایشان را کتاب دادیم«15». یَعرِفُونَه‌ُ، می‌شناسند ----------------------------------- (1). آج، لب از. (2). آف پس. (3). مج، وز، لت، مت، مر: با. (4). مج، وز، مت، لب، مل، آف، آن، مر: می‌گویید. (5). مج، وز، مت، آج، لب، مل آف، آن، مر: می‌دهید. (6). مج، وز، مت، مل، آف، مر: برسانید. [.....]

(7). مج، وز، مت، لت، مر را. (8). مج، وز، مت، رسیده است. (9). لب: رسد. (10). لت، مر: رسیده. (11). مج، وز، مت، آج، لب، آف، لت، آن، مر: می‌دهید. (12). سوره اعراف (7) آیه 180. (13). سوره طه (20) آیه 51. (14). مج، وز، مت، مل، لت، مر: آن. (15). مل، لت: دادم. صفحه : 250 او را، یعنی محمّد مصطفی را- صلّی اللّه علیه و آله- به نام و نعت و صفت و عین و نسبتش چنان که فرزندان خود را شناسند. کلبی گفت: چون رسول- علیه السّلام- هجرت کرد و از مکّه به مدینه آمد، عمر خطّاب گفت عبد اللّه سلام را که: تو پیغامبر را چگونه شناسی! گفت: و اللّه«1» او را چنان شناسم به اسم و عین و صفت که پسر خود را و بلکه او را به از آن شناسم که فرزند«2» خود را، و چون او را بدیدم پنداشتی که دگر بارش«3» دیده‌ام از قوّت معرفت من او را، و چگونه نشناسم او را و خدای تعالی او را در کتاب ما وصف کرده است بلیغتر وصفی. عمر گفت: صدق اللّه و صدق رسوله وفّقک اللّه یا بن السّلام خدای تعالی همچنین فرستاد در کتاب مجید و اینکه آیت برخواند: الَّذِین‌َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم، آنان که ایشان زیان کردند خود را ایمان نیارند ایشان. اینکه جمله‌اند«4» از مبتدا و خبر و خبر او هم جمله است چنان که گفتیم. قوله تعالی:

[سوره الأنعام (6): آیات 21 تا 32]

[اشاره]

وَ مَن أَظلَم‌ُ مِمَّن‌ِ افتَری عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً أَو کَذَّب‌َ بِآیاتِه‌ِ إِنَّه‌ُ لا یُفلِح‌ُ الظّالِمُون‌َ (21) وَ یَوم‌َ نَحشُرُهُم جَمِیعاً ثُم‌َّ نَقُول‌ُ لِلَّذِین‌َ أَشرَکُوا أَین‌َ شُرَکاؤُکُم‌ُ الَّذِین‌َ کُنتُم تَزعُمُون‌َ (22) ثُم‌َّ لَم تَکُن فِتنَتُهُم إِلاّ أَن قالُوا وَ اللّه‌ِ رَبِّنا ما کُنّا مُشرِکِین‌َ (23) انظُر کَیف‌َ کَذَبُوا عَلی أَنفُسِهِم وَ ضَل‌َّ عَنهُم ما کانُوا یَفتَرُون‌َ (24) وَ مِنهُم مَن یَستَمِع‌ُ إِلَیک‌َ وَ جَعَلنا عَلی قُلُوبِهِم أَکِنَّةً أَن یَفقَهُوه‌ُ وَ فِی آذانِهِم وَقراً وَ إِن یَرَوا کُل‌َّ آیَةٍ لا یُؤمِنُوا بِها حَتّی إِذا جاؤُک‌َ یُجادِلُونَک‌َ یَقُول‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا إِن هذا إِلاّ أَساطِیرُ الأَوَّلِین‌َ (25) وَ هُم یَنهَون‌َ عَنه‌ُ وَ یَنأَون‌َ عَنه‌ُ وَ إِن یُهلِکُون‌َ إِلاّ أَنفُسَهُم وَ ما یَشعُرُون‌َ (26) وَ لَو تَری إِذ وُقِفُوا عَلَی النّارِ فَقالُوا یا لَیتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّب‌َ بِآیات‌ِ رَبِّنا وَ نَکُون‌َ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ (27) بَل بَدا لَهُم ما کانُوا یُخفُون‌َ مِن قَبل‌ُ وَ لَو رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنه‌ُ وَ إِنَّهُم لَکاذِبُون‌َ (28) وَ قالُوا إِن هِی‌َ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنیا وَ ما نَحن‌ُ بِمَبعُوثِین‌َ (29) وَ لَو تَری إِذ وُقِفُوا عَلی رَبِّهِم قال‌َ أَ لَیس‌َ هذا بِالحَق‌ِّ قالُوا بَلی وَ رَبِّنا قال‌َ فَذُوقُوا العَذاب‌َ بِما کُنتُم تَکفُرُون‌َ (30) قَد خَسِرَ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّه‌ِ حَتّی إِذا جاءَتهُم‌ُ السّاعَةُ بَغتَةً قالُوا یا حَسرَتَنا عَلی ما فَرَّطنا فِیها وَ هُم یَحمِلُون‌َ أَوزارَهُم عَلی ظُهُورِهِم أَلا ساءَ ما یَزِرُون‌َ (31) وَ مَا الحَیاةُ الدُّنیا إِلاّ لَعِب‌ٌ وَ لَهوٌ وَ لَلدّارُ الآخِرَةُ خَیرٌ لِلَّذِین‌َ یَتَّقُون‌َ أَ فَلا تَعقِلُون‌َ (32)

[ترجمه]

کیست ستمکارتر از آن که فرا«5» بافد بر خدای دروغی یا دروغ دارد حجّتهای او را ظفر نباشد«6» بیدادکاران«7» را. و آن روز که ما جمع کنیم«8» جمله«9» را پس گوییم«10» آنان را که شرک آوردند«11» کجااند انبازان شما آنان که شما دعوی می‌کردی«12». پس نباشد«13» عذر ایشان مگر آن که گویند به خدا که خداوند ماست ما نبودیم انباز گویندگان«14». ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت، مر که. (2). آج، آف: فرزندان. (3). لت: دگر بار. (4). لت: آن جمله‌ای است. (5). مج، وز، مت، لت: فرو بافد، آج، لب: از خود پدید کند. [.....]

(6). مج، وز، مت، لت: نیابد. (7). آف: بیدادگران. (8). آج، لب: گرد آریم. (9). آف: همه. (10). آج، لب مر. (11). لت: آرند. (12). مج، وز، مت، آف: می‌کردید. (13). آج، لب: نبود. (14). مج، وز، مت، لت، انباز گیرنده، آف: گیرندگان، آج، لب: اهل شرک. صفحه : 251 [62- ر]

بنگر که چگونه دروغ گفتند بر خویشتن«1» و گم شد«2» از ایشان آنچه فرا می‌بافند«3». و از ایشان کس هست که گوش وا کند«4» با تو«5» و کردیم ما بر دلهای ایشان پوششها که بدانند«6» او را و در گوشهاشان گرانی و اگر بینند هر حجّتی ایمان نیارند به آن تا به تو آیند خصومت می‌کنند با تو، می‌گویند«7» آنان که کافر شدند نیست اینکه مگر افسانه«8» پیشینیان. و ایشان نهی می‌کنند از او و دور می‌شوند از او و هلاک نمی‌کنند«9» مگر خود را و نمی‌دانند. و اگر ببینی چون بدارند ایشان را بر دوزخ گویند ای کاش ما را باز پس برندندی«10» و به دروغ نداشتمی«11» آیات خدای ما و بودیمی«12» از گرویدگان«13». بل پدید آمد ایشان را آنچه«14» می‌پوشیدند«15» از پیش آن«16» و اگر باز آرند ایشانرا، با سر آن شوند که«17» نهی کرده‌اندشان از آن و ایشان دروغزنان‌اند. و گفتند نیست [اینکه]«18» ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت: خود. (2). آج، لب: غایب شوند. (3). مج، وز، مت: فرو بافند، لت: فرو بافتند. (4). مج، وز، مت، لت: باز کند، آج، لب: گوش می‌کنید. (5). آج: سوی تو. [.....]

(6). اساس، آف، آن: ندانند، با توجه به مج تصحیح شد، آج، لب: دریابند. (7). مج، وز، مت: می‌گوید. (8). مج، مت، آج، لب: افسانه. (9). مج، وز، مت، آن: می‌کنند. (10). مج، وز، مت، لت، آن: بردندی، آف: برندی. (11). وز، لت: نداشتمانی. (12). مج، وز، مت، لت: بودمانی. (13). مج، وز، لت: از جمله مؤمنان. (14). مت پنهان. (15). آج، لب: آنچه بودند که نهان می‌داشتند. (16). مج، وز، پیش از آن. (17). مج، وز که اینان را. (18). اساس: ندارد، با توجّه به مج، افزوده شد. صفحه : 252 مگر زندگانی دنیا«1» و نیستیم ما برانگیختگان. و اگر بینی چون بدارد [ند]«2» ایشان را بر خدایشان، گوید نیست اینکه درست! گویند: آری، به خدای ما، گوید: بچشی«3» عذاب به آنچه کافر شدید. «4» زیان کردند آنان که به دروغ داشتند«5» ثواب خدای تا چون آید به ایشان قیامت ناگاه، گویند: ای حسرت ما بر آنچه تقصیر کردیم در آن و ایشان برگیرند بارهای گران«6» بر پشتهاشان بد بر می‌گیرند بارهای گران. «7»«8» نیست زندگانی دنیا«9» مگر بازی و هزل و سرای باز پسین بهتر است آنان را که پرهیزگار باشند، [خرد نداری شما]«10»، [62- پ]. قوله: وَ مَن أَظلَم‌ُ مِمَّن‌ِ افتَری عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً، حق تعالی در اینکه آیت بر سبیل تعجّب گفت: کیست ظالمتر و بیدادگرتر از آن کس که دروغ بر خدای تعالی فرا بافد«11» یا آیات او را تکذیب کند و به دروغ دارد، یعنی در جهان از اینان ظالمتر و حظّ نفس خود نقصان کننده‌تر و واضعتر چیزی را نه به موضع خود نباشد. إِنَّه‌ُ لا یُفلِح‌ُ الظّالِمُون‌َ«12»، ظالمان و بیدادگران فلاح و ظفر«13» نیابند، و ظلم اینکه جایگه«14» کفر ----------------------------------- (1). مج، وز، نزدیکتر. [.....]

(10- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، افزوده شد. (3). بچشی/ بچشید. (4). مج، وز، مت: کفروا. (5). مج، وز، مت: که کافر شدند به. (6). مج، مت: گرانشان. (7). مج، وز، مت: ما الحیاة. (8). اساس، مج: یعقلون، با توجّه به دیگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید آورده شد. (9). مج، وز: نزدیکتر. (11). مج، وز، لت، مل: فرو بافد. (12). وز: الظّالمین. (13). مج، وز: بهره. (14). مج، وز، مت، لت، مل، مر: جایگاه. صفحه : 253 است«1». وَ یَوم‌َ نَحشُرُهُم، یعقوب «یحشرهم» خواند به « یا »، ثم‌ّ یقول، و باقی قرّاء خواندند به «نون». آن که به « یا » خواند رد کرد علی اسم اللّه تعالی فی قوله عَلَی اللّه‌ِ، و آن که به «نون» خواند ابتدای کلامی باشد. قوله: یَوم‌َ، نصب او بر ظرف، و عامل در او فعل مقدّر، یعنی اذکر، یاد کن ای محمّد آن روز که ما حشر کنیم، یعنی جمع کنیم جمله را. و نصب «جمیعا» بر حال است، أی مجتمعین، و روا باشد«2» که تأکید باشد از ضمیر منصوب متّصل فی هم. آنگه گوییم آنان را که مشرک شدند و با خدای تعالی انباز گرفتند کجااند آن انبازان شما که دعوی کردی«3» شرکت ایشان با خدای تعالی. ثُم‌َّ لَم تَکُن فِتنَتُهُم، حمزه و کسایی و یعقوب خواندند: «یکن» به « یا » لتقدّم الفعل و لأن‌ّ الاسم هو «ان» مع الفعل، و باقی قرّاء به «تا» خواندند. إبن کثیر و إبن عامر و عاصم خوانند«4»: فتنتهم، بالرّفع علی اسم کان، و باقی قرّاء به نصب خوانند علی انّه خبر کان. حمزه و کسایی و خلف خوانند: «و اللّه ربّنا»، به فتح «با» علی حذف حرف النّداء، و التّقدیر: یا ربّنا. و باقی قرّاء به جرّ «با» خوانند. حجّت آن کس که «یکن» خواند به « یا » و به نصب «فتنة» آن است که أن مع الفعل در جای اسم نهاد، و مثله: ما کان‌َ حُجَّتَهُم إِلّا أَن قالُوا«5»، و بر قراءت آن کس که به رفع «فتنة» خواند، « یا » برای آن گفت که فعل مقدّم است و تأنیث نه حقیقی است، و آن کس که به «تا» خواند و رفع «فتنه» برای آن که فتنه مؤنّث اللّفظ است و اسم کان است و أن مع الفعل در محل‌ّ نصب باشد و«6» و خبر کان، و تقدیر اینکه بود که: لم یکن«7» فتنتهم الّا قولهم. و آن کس که «و اللّه ربّنا» خواند، لفظ «اللّه» را صفت «رب‌ّ» کرد، و آن که به نصب خواند بر تقدیر «اللّه» به حذف حرف قسم، و «ربّنا» بدل باشد یا صفت. و وجهی دگر آن است که: به تقدیر حذف حرف ----------------------------------- (1). اساس، بم، آف، آن: نیست، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (2). مج، وز، مت، لت: بود. [.....]

(3). کردی/ کردید. (4). اساس: خوانند، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (5). سوره جاثیه (45) آیه 25. (6). مج، وز، مت، مل، لت: بر، مر: وبر. (7). مج، وز: لم تکن. صفحه : 254 ندا، و التّقدیر و اللّه [ یا ]«1» ربّنا و اینکه وجه قریبتر است و وجهی دگر آن است که و اللّه اعنی ربّنا به تقدیر فعلی مضمر و «ربّنا» فصل باشد بین القسم و المقسم علیه. و معنی آیت آن است که چون خدای تعالی ذکر مشرکان کرد و افتتان ایشان به شرکشان و اقامت اصرارشان«2» بر آن گفت محمول«3» اینکه همه جز آن نبود که تبرّا کردند از کفر و شرک خود و گفتند و اللّه ربّنا ما کنّا مشرکین [یعنی با اینکه هم«4» چنین فتنه بودند بر کفر عاقبت آن بود که تبرا کردند از او و گفتند یعنی فتنه اعتذار است اینجا یعنی لم تکن معذرتهم الّا ان قالوا، بیش از اینکه عذر نداشتند که گفتند و اللّه ربّنا ما کنّا مشرکین.]«5» بیان کردیم که اصل فتنه اختبار باشد، اگر گویند مذهب شما آن است که اهل آخرت ملجأ باشند به ترک قبایح و از ایشان قبیح در وجود نیاید که«6» آن جا معارف ضروری باشد و ایشان بضرورت دانند که اگر محاوله«7» آن کنند. حیل بینهم و بین ذلک، دگر آن که ثواب و عقاب و«8» بهشت و دوزخ در برابر باشد و به هر یکی از آن عاقل ملجأ شود به فعل واجب و ترک قبیح. پس چون است که در اینکه آیت از ایشان حکایت کرد که ایشان جحود کنند و انکار«9» خود را و بر آن سوگند خورند تا خدای از ایشان باز گوید: انظُر کَیف‌َ کَذَبُوا عَلی أَنفُسِهِم، جواب گوییم در اینکه چند وجه گفتند: یکی آن که ابو القاسم بلخی‌ّ گفت: اینکه جماعت دروغ گویند بر خویشتن بر حقیقت«10» و لکن ندانند که آن که«11» می‌گویند دروغ است«12»، برای آن که پندارند که ایشان در آن گفتار صادق‌اند که ایشان باعتقاد و ظن‌ّ و یقین«13» خود مشرک نباشند چون ----------------------------------- (1). اساس، مج، وز، مت، آج، لب، بم، مل: آف، لت، آن: ندارد، با توجه به مر افزوده شد. (2). مج، وز، مت: اضرار. (3). وز، مت، مر: محصول. (4). وز، آج، لب، لت، مر: همه. (5). اساس، بم، آف، آن: ندارد، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). مج، وز، مت، لت: از آن جا که. (7). مج، مت، لت، آن: مجادله. (8). وز: بر. (9). مج، وز، مت، لت، مل شرک. [.....]

(10). آج، لب: به حقیقت. (11). آج، لب: آنچه. (12). آج، لب از. (13). مج، وز، مت، مل، لت: بر نفس. صفحه : 255 جهودان و ترسایان و از خویشتن نفی شرک و بت پرستی کنند و ندانند«1» [63- ر]

که آن اعتقاد که ایشان دارند در تثلیث هم شرک است، و اینکه بر«2» حقیقت دروغ باشد، برای آن که دروغ چیزی«3» باشد که مخبر به خلاف آن«4» باشد«5» سواء اگر گویند و دانند«6» که چنان است و اگر ندانند.«7» و لکن برای آن تعاطی کنند که ندانند«8» که دروغ است از اینکه وجه ملجأ نباشند«9». جواب دیگر«10» آن است که ابو علی گفت: اینکه خبری است که خدای تعالی داد از ایشان که ایشان در قیامت گویند و خبر دهند از احوال و اعتقاد خود در دنیا، گویند: و اللّه ربّنا ما کنّا مشرکین فی الدّنیا فی ظنوننا و عند انفسنا ما در دار«11» دنیا چنان گمان بردیم که ما بر کاری‌ایم و بر عملی و اینکه بتان را برای شفاعت می‌پرستیم و ظن‌ّ ما به مذهب و اعتقاد ما نکو«12» بود، امروز آن معبودان ما از ما گم شدند و عمل و عبادت ما ایشان را باطل شد«13» فذلک قوله: وَ ضَل‌َّ عَنهُم ما کانُوا یَفتَرُون‌َ. جواب سیوم از او آن است که: ایشان در قیامت که گویند در حال دهش«14» و تحیّر و بی‌عقلی گویند که از اهوال و آفات قیامت بدیشان چیزی«15» رسد که به آن عقل ایشان بر جای نماند، پس به مثابت مست و دیوانه باشند، بیانش قوله تعالی: وَ تَرَی النّاس‌َ سُکاری وَ ما هُم بِسُکاری وَ لکِن‌َّ عَذاب‌َ اللّه‌ِ شَدِیدٌ«16»، و اینکه جواب إبن الاخشاد است، و مذهب نجّار«17» است که اهل بهشت و اهل دوزخ روا باشد که در ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: بدانند. (2). آج، لب: بهر. (3). لت: خبری. (4). آج، لب: خبر. (5). مل، لت: گوید. (6). مج، وز، مت، مل، لت: گوینده داند. (7). مج، وز، لت، مل، لت: نداند. (8). مج، وز، مت، مل، لت: تعاطی کند که نداند، آف: تعاحلی کنند که ندانند. (9). مج، وز، مت، آج، لب، مل، لت: نباشد. (10). مج، وز، مت اینکه، مل از اینکه. [.....]

(11). آج، لب، آن: ندارد. (12). مج، وز، مت، آن: نیکو. (13). مل: گم شد. (14). آف: دهشت. (15). آف، آن: خبر. (16). سوره حج (22) آیه 2. (17). مج، وز، مت، آج، مل، لت، مر آن. صفحه : 256 بهشت و دوزخ کافر شوند«1» و آن جا هم چنان تکلیف و اختیار«2» باشد«3» که اینکه جا هست و اینکه مذهب باطل است از وجوهی که ذکر آن در کتب اصول مشروح است. و جواب دیگر از اینکه آن است که: لفظ کذب مراد به او خیبت است و آن چنان باشد که چون اهل دوزخ«4» را در عذاب کشند«5» استغاثت«6» کنند به کلماتی که گمان برند که ایشان را در آن نجاتی خواهد بودن چنان که حکایت فرمود از ایشان که گویند: رَبَّنا غَلَبَت عَلَینا شِقوَتُنا«7»- الایة، و قوله: لَو لا أَنتُم لَکُنّا مُؤمِنِین‌َ«8»، و چنان که: رَبَّنا أَرِنَا الَّذَین‌ِ أَضَلّانا مِن‌َ الجِن‌ِّ وَ الإِنس‌ِ نَجعَلهُما تَحت‌َ أَقدامِنا«9»- الایة، [و قوله: لولا انتم لکنّا مؤمنین]

اینکه از آن جمله است که بر سبیل تعلّل«10» گویند: وَ اللّه‌ِ رَبِّنا ما کُنّا مُشرِکِین‌َ، و پندارند که اینکه گفتار ایشان را«11» سود خواهد داشتن چون ظن‌ّ و امل ایشان دروغ شود«12» نومید شوند حق تعالی از اینکه جا گفت: انظُر کَیف‌َ کَذَبُوا عَلی أَنفُسِهِم، أی کیف خابوا فیما امّلوا و کذب ظنّهم و املهم فیه، قال الشّاعر:«13» کذبتم و بیت اللّه [لا]«14» تأخذونها مراغمة ما دام للسّیف قائم و قال اخر:«15» کذبتم و بیت اللّه لا تنکحونها بنی شاب قرناها، تصرّ«16» و تحلب«17» أی کذبکم«18» املکم: وَ ضَل‌َّ عَنهُم ما کانُوا یَفتَرُون‌َ و آن دروغ و فریه و ----------------------------------- (1). لت: شود. (2). اساس، لب، بم، آف، آن: احبار، با توجّه به مج وز، تصحیح شد، مر: اختبار. (3). مج، وز، مت، لت، مر چنان. (4). مج، وز، مت، لت، مر: آخرت. (5). مج، وز، مت: کشتند. (6). مج، وز، مت، آج، لب: استعانت. (7). سوره مومنون (23) آیه 106. [.....]

(8). سوره سبأ (34) آیه 31. (9). سوره فصّلت (41) آیه 29. (14). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (10). آن: تقلّد. (11). مج، وز، مت: ندارد. (12). مج، وز، مت، آج، لب، مت، مر و. (15- 13). مج، وز، مت شعر. (16). مج، وز، مت: تمّر، لت: قصر. (17). مج، وز، مت، آج، لب: تخلب. (18). وز، آج، لب: کذبتم. صفحه : 257 اقتراحات«1» و اعتقادات باطل و معبودان مزوّر ایشان از ایشان گم شوند«2» و سعی ایشان باطل شود. وَ مِنهُم مَن یَستَمِع‌ُ إِلَیک‌َ، کلبی‌ّ گفت: سبب نزول«3» آیت آن بود که ابو سفیان و ولید مغیره و عتبه و شیبه- پسران ربیعه- و امیّه و ابّی- پسران خلف- و نضر بن الحارث و حارث بن العامر بیامدند و حدیث رسول- علیه السّلام- بشنیدند و قرآن که می‌خواندند، سماع کردند آنگه با یکدیگر گفتند: چگونه می‌دانی«4» اینکه که محمّد می‌خواند و می‌گوید! نضر گفت: از جنس آن اساطیر است که من با شما گویم، و نضر بن الحارث مردی بود که اخبار گذشتگان«5» یاد داشت و بسیار گفتی، خدای«6» تعالی اینکه آیت فرستاد«7» گفت [63- پ]: وَ مِنهُم، از ایشان یعنی از کافران. مَن یَستَمِع‌ُ إِلَیک‌َ، کس هست که گوش با سخن تو می‌کند و «من» کلمتی«8» است موحّد اللّفظ، مجموع المعنی برای آن گفت یَستَمِع‌ُ به لفظ واحد، و آنگه گفت: عَلی قُلُوبِهِم أَکِنَّةً أَن یَفقَهُوه‌ُ، و او نکره موصوفه«9» است آن جا«10» مجاهد گفت: مرادش قریش‌اند، و بلخی‌ّ گفت: مرادش مشرکان و جهودان و ترسایان‌اند، حق تعالی گفت: سخن تو می‌شنوند و لکن اندیشه نمی‌کنند، لا جرم علم حاصل نمی‌شود ایشان را، پس بمثابه کسی‌اند که بر دل پوششی دارد که مانع«11» بود از آن که چیزی بداند و علم در او شود از آن که با کفر و ضلال الفت دارند و سخن تو در گوش ایشان جای گیر نیست، و اینکه بر سبیل تشبیه است. و از اینکه بلیغتر آن که گفت: لَهُم قُلُوب‌ٌ لا یَفقَهُون‌َ بِها ... وَ لَهُم آذان‌ٌ لا یَسمَعُون‌َ بِها«12»، و از هر دو بلیغتر إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَذِکری لِمَن کان‌َ لَه‌ُ قَلب‌ٌ أَو أَلقَی السَّمع‌َ وَ هُوَ شَهِیدٌ«13»، نفی دل کرد از ایشان در مبالغه نفی ----------------------------------- (1). لب: افراحات. (2). مج، وز، مت: شدند. (3). مج، وز، مت، مر اینکه. (4). آج، آف، مر، لب: می‌دانید. [.....]

(5). اساس: گذشتگان، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). مج، وز، مت: حق. (7). مج، وز، مت، لت، مر: بفرستاد. (8). لت: کلمه. (9). آج، لب: موصوف. (10). آج، لب، لت: اینکه جا. (11). آف آن. (12). سوره اعراف (7) آیه 179. (13). سوره ق (50) آیه 37. صفحه : 258 علم گفت: دل ندارند، برای آن که دل برای دانستن باید چون نمی‌دانند همان انگار که دل ندارند و نفی حضور کرد از ایشان، گفت: در ناشنودن چون غایبان‌اند چون مستمع«1» نمی‌شوند، انگار که نمی‌شنوند، چون نمی‌شنوند انگار که خود نیستند، حضور و غیبتشان یکی است، مرگ و زندگانی‌شان یکسان است. سَواءً مَحیاهُم وَ مَماتُهُم«2»، و یرید أن‌ّ شهودهم کالغیّاب، از ایشان توقّع علم چگونه کنی که ایشان گویی دل ندارند که محل‌ّ«3» علم باشد. فقر الجهول بلا قلب الی ادب فقر الحمار بلا رأس الی رسن أَکِنَّةً، جمع «کنان» باشد و آن غطاء و پوشش باشد به مثال و معنی، کنان و اکنّه، کغطاء و اغطیه. أَن یَفقَهُوه‌ُ، أی من ان یفقهوه، از آن که ندانند، أی من العلم و الفقه. وَ فِی آذانِهِم وَقراً، أی و جعلنا فی آذانهم «وقرا» و «وقر» گرانی گوش باشد و «وقر» حمل باشد، یقال: وقرت اذنه توقر«4» وقرا و قال«5»: و کلام سیّئ«6» قد وقرت اذنی منه و مالی من صمم اوقرت الدّابّة اذا اثقلتها بالحمل، و وقر الرّجل من الوقار فهو وقور، وقّرت اذنه توقیرا وقّرت من الوقار ایضا و قال شاهدا للأوّل: ولی اذن قد وقّر الصّوت سمعها. و اینکه نیز هم بر طریق مبالغه در تشبیه باشد، یعنی در قلّت سماع و استماع و فهم و انتفاع با کسی مانند که گوش ندارند«7» یا گوشش گران باشد، و مثله قول الشّاعر:«8» اعمی اذا ما جارتی خرجت حتّی یواری«9» جارتی الخدر و یصم‌ّ عمّا کان بینهما اذنی و ما بی غیره وقر و «جعل» نیز به معنی حکم و تسمیه باشد، یقال: جعل القاضی فلانا عدلا و جعله مفلسا، أی حکم به و سمّاه، و منه قوله: وَ جَعَلُوا المَلائِکَةَ الَّذِین‌َ هُم عِبادُ ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، مل، مر: منتفع. (2). سوره جاثیه (45) آیه 21. (3). آن: محمل. (4). اساس: یوقر، با توجه به مج تصحیح شد، لب، بم، آف آف: یوقر. (5). مج، وز، مت شعر. [.....]

(6). مج، وز، مت، آن: شی‌ء. (7). مج، وز، مت، آف، لت: ندارد. (8). مج، وز، مت شعر. (9). اساس: تواری، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. آج، لب آف، آن: تواری. صفحه : 259 الرَّحمن‌ِ إِناثاً«1»، قال الشّاعر: جعلتنی باخلا کلّا و رب‌ّ منی انّی لأسمح کفّا منک فی اللّزب ای سمّیتنی، و ابو علی‌ّ گفت: اینکه عبارت باشد از خذلان و منع لطف از ایشان علی سبیل العقوبة علی کفرهم فی الزّمان الماضی و اینکه نیز هم وجهی«2» از وجوه که گفتیم آیت را از آن به در آرد که مجبّره را به او تمسّک باشد، و بیان اینکه قول: وَ إِن یَرَوا کُل‌َّ آیَةٍ لا یُؤمِنُوا«3»، گفت [اگر]«4»: هر آیت که در جهان هست ببینند ایمان نیارند. آیت در حق‌ّ کسانی است که معلوم از حال ایشان آن است که بر کفر میرند«5» تا رسول- علیه السّلام- دل عزیز خود به ایمان ایشان معلّق ندارد و امید بردارد و از ره انتظار برخیزد و مستریح شود از آن بند که الیأس احدی الرّاحتین، آنگه مبالغه زیاده کرد گفت: کار ایشان در اینکه باب- اعنی عناد و اصرار بر کفر و ضلال و تمادی در غی‌ّ، [64- ر]

به حدّی است که به تو می‌آیند و با تو جدل و خصومت می‌کنند و می‌گویند: اینکه نیست الا افسانه«6» پیشینیان و حدیث اوّلینان. یُجادِلُونَک‌َ، در جای حال باشد و تقدیر«7» اینکه است: جاءوک مجادلین لک، و «یقول» هم حال است، و «ان» به معنی مای نفی است. و «أساطیر» جمع اسطاره و اسطوره باشد، کاقلیم و اقالیم و اقنوم و اقانیم، و اشتقاق او من سطرت الکتاب اذا اکتتبته«8» باشد قال الرّاجز:«9» انّی و اسطار سطرن سطرا لقائل یا نصر نصر«10» نصرا و «سطر» هم مصدر باشد هم اسم. چون اسم باشد جمعش اسطار بود، و اساطیر جمع جمع بود. آنگه حق تعالی وصف کرد اینکه کافران را که ذکرشان برفت گفت: وَ هُم یَنهَون‌َ عَنه‌ُ وَ یَنأَون‌َ عَنه‌ُ، در او دو قول گفتند: یکی آن که مردمان را از او و از ایمان به او و ----------------------------------- (1). سوره زخرف (43) آیه 19. (2). مج، وز، مت، آج، لب، لت باشد. (3). سوره اعراف (7) آیه 146. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (5). مج، وز، مت: می‌میرند. (6). آف مگر افسانه. (7). آج، لب: آن. (8). مج، وز، مت، آج، لب، لت، مر: کتبته. (9). مج، وز، مت شعر. (10). مج، وز، مت، لت، مر در، آن به. [.....]

صفحه : 260 سماع کلام او و مجالست به او و نظر در معجزات او نهی می‌کنند و ایشان نیز از آن دور می‌باشند، و اینکه قول بیشتر مفسّران است. و قولی دگر آن است که: آیت در أبو لهب آمد که اگر«1» مجمعی و موسمی حاضر بودی کسی خواستی که رسول را ایذا کند یا طعن زند او رها نکردی و ذب‌ّ و نهی کردی برای خویشی را و لکن خویشتن«2» از او و«3» ایمان«4» دور داشتی و مخالفان در تفسیر آورده‌اند که: آیت در شأن ابو طالب آمد که او حمایت رسول کردی و مردم را از ایذاء او نهی کردی و به او ایمان نیاوردی، و در اینکه باب حدیثی و شعری متناقض روایت کنند، و آن آن است که گفتند«5» رسول- علیه السّلام- گفت: یا عم‌ّ چرا به من ایمان نیاری«6»! گفت: من می‌دانم که تو رسول خدایی و صادقی در نبوّت و لکن من از ملامت مردمان احتراز می‌کنم و چون جماعت قریش خواستند که رنجی به او رسانند، گفت:«7» و اللّه لن یصلوا الیک بجمعهم حتّی اوسّد فی التّراب دفینا فاصدع بامرک ما علیک غضاضة و ابشر و قرّ بذاک منک عیونا و عرضت دینا لا محالة انّه من خیر ادیان البریّة دینا و دعوتنی و زعمت انّک ناصحی و لقد صدقت و کنت ثم‌ّ أمینا لولا الملامة او حذاری سبّة لوجدتنی سمحا بذاک مبینا هر عاقل که اینکه«8» ابیات را تأمّل کند داند که بیت آخرین ملحق است و نه ملایم ابیات اوّل است نه به قوّت و متانت و به معنی«9»، و مناقضه که حاصل است میان اینکه بیت با ابیات اوّل، برای آن که بیت اوّل متضمّن نصرت و هوا خواهی است و قطع طمع کفّار است از آن که رنجی به او رسانند و با وجود او و تا او زنده باشد. بیت دوم [امر]«10» است او را به ادای رسالت و تحریض و تقویت او به آن و اینکه نه از ----------------------------------- (1). اساس و همه نسخه بدلها: نصرا، با توجه به کتب ادب عرب تصحیح شد. (2). مج، وز، مت: خویشی. (3). لت از. (4). مج، وز، مت، لت به او، مر او. (5). آج، لب، بم، آف که. (6). آن: نمی‌آری. (7). مج، وز، مت شعر. (8). مج، وز، مت: ندارد. (9). مل، مت، مر، لت: نه به معنی. (10). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. صفحه : 261 نشان«1» کافران باشد، و نیز متضمّن بشارت و روشنایی چشم است او را به رسالت و نبوّت که او دعوی می‌کرد. امّا بیت سیوم«2» که گفت: لقد صدقت و کنت ثم‌ّ امینا اینکه عین ایمان است برای آن که در لغت هیچ فرق نباشد میان «امنت بک» و «صدّقتک» و میان آن که گویند: انّک صادق فی دعواک، پس اینکه ایمان باشد و اگر اینکه دلیل کفر کند یا لیت شعری که ایمان چه باشد. امّا بیت چهارم که گفت: من خیر ادیان البریّة دینا و اقرار به آن که دین او بهترین دینهاست، هم ایمان باشد و اگر اینکه کفر باشد پس در جهان ایمان نباشد پس ابیات جمله دلیل ایمان او می‌کند و اینکه بیت بازپسین همه عقلا دانند که مجانس آن نیست بل مناقض آن است، و چون او مردی محال است که در بیتی چند«3» مناقضه گوید. و قوله: یَنأَون‌َ، أی یبعدون من النّأی و هو البعد. وَ إِن یُهلِکُون‌َ إِلّا أَنفُسَهُم، «ان» به معنی «ما» ی نافیه است و هر «إن» که در عقب او «الّا» آید به معنی «ما» ی نفی باشد. وَ ما یَشعُرُون‌َ، «ما» هم نفی است- و نمی‌دانند که زیان و هلاک به خود می‌کنند. وَ قالُوا إِن هِی‌َ إِلّا حَیاتُنَا«4»، آنگه حکایت گفتار ایشان کرد که ایشان گفتند: إِن هِی‌َ، و المعنی ما هی، نیست اینکه زندگانی الّا زندگانی دنیا، یعنی هم اینکه حیات است که ما در آنیم. نموت و نحیا، زنده‌ایم اکنون و پس بمریم و پس از مرگ ما را بعثی و نشوری نباشد، آنگه گفت [64- پ]: در آیت دلیل است بر اصحاب معارف برای آن که خدای گفت ایشان خود را در هلاک- که عقاب دوزخ است- نهاده‌اند و نمی‌دانند که معارف ایشان ضروری بودی خدای تعالی نگفتی که نمی‌دانند، آنگه بر سبیل تعجّب گفت: یا محمّد، اگر بینی«5» ایشان را در آن حال که ----------------------------------- (1). لت: شأن. (2). مج، وز، مت: سه‌ام، آج، لب، آن، مر: سیم، لت: سئوم. (3). مج، وز، مت، آج، لب، لت: چند بیت. (4). سوره انعام (6) آیه 29. [.....]

(5). مج، وز، مت، لت، مر: ببینی، لب: نبینی. صفحه : 262 ایشان را بر کنار دوزخ بدارند فی قوله: وَ لَو تَری إِذ وُقِفُوا عَلَی النّارِ، و وقف هم لازم است هم متعدّی، یقال: وقفت الدّابّة، و وقفت للمساکین وقفا بمعنی جعلته واقفا لا یبرح عن حکمه و لا یجری علیه حکم الملک و وقفت انا وقوفا، و وقفت علی کذا بمعنی علمته. و حمل اینکه لفظ بر هر دو وجه شاید کردن هم بر حقیقت خود که ایشان را بر شفیر دوزخ بدارند، و هم بر آن که چون اعلام کنند ایشان را و واقف گردانند بر عذاب دوزخ. و وجهی دگر را محتمل است و آن آن است که: چون ایشان را بر آتش دوزخ وقف کنند، و اینکه عبارت باشد از لزوم و خلود ایشان در دوزخ، من قولهم: وقفت وقفا للمساکین، چون حال«1» چنین باشد گویند و تمنّا کنند: یا لَیتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّب‌َ بِآیات‌ِ رَبِّنا، کاش«2» ما را با دنیا بردندی و ما تکذیب نکردیمی«3» آیات خدای را و از جمله مؤمنان بودیمی«4». حمزه و یعقوب و حفص خواندند: و لا نکذّب و نکون، به نصب «با» و «نون» از اینکه دو فعل مضارع، و إبن عامر در «نکون» به نصب موافقت کرد ایشان را، و باقی قرّاء هر دو به رفع خواندند. آن کس که به رفع خواند، قراءت«5» او را دو وجه باشد: یکی آن که معطوف بود علی «نردّ»، بر اینکه وجه داخل باشد در تمنّا، یعنی کاشکی ما را با«6» دنیا برندی و کاشکی ما تکذیب نکردیمی«7»، و کاشکی مؤمن بودیمی«8»؟ تمنّا به هر سه تعلّق دارد. و وجه دیگر آن است که: کلامی مستأنف بود و داخل نبود در تمنّی، بل تقدیر آن باشد که: و نحن لا نکذّب و نکون، و قول اوّل اختیار بلخی و جبّایی و زجّاج است. و مثال وجه دوم اینکه باشد که: دعنی و لا اعود، ای فانّی ممّن لا یعود، و اینکه اختیار ابو عمر است، و گفت دلیل آن که داخل نیست در تمنّی آن است که گفت: وَ إِنَّهُم لَکاذِبُون‌َ، و «کذب» در تمنّا نشود در خبر باشد. و امّا آن کس که«9» ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: حالت. (2). مج، وز، مت: کاشکی. (3). لت، مر: نکردمانی. (4). لت، مر: بودمانی. (5). اساس: مراد، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (6). مج، مت: در. (7). لت، مر: نکردمانی. (8). مج، وز، مت، لت، مر: بودمانی. (9). مر به. صفحه : 263 نصب خواند در «نکذّب«1» و نکون» حجّت او آن است که «واو» جاری مجرای «فا» کرد و در جواب تمنّا و جواب تمنّا به «فا» منصوب باشد، چنان که گفت: یا لَیتَنِی کُنت‌ُ مَعَهُم فَأَفُوزَ فَوزاً عَظِیماً«2»، بر اینکه قول تمنّا به همه تعلّق دارد، [جمله در تحت تمنّی آید، هم ردّ و هم انتفاء تکذیب و هم ایمان، و روا باشد که «واو» به معنی «واو» جمع باشد، چنان که: «لا تأکل السّمک و تشرب اللّبن»، المعنی مع «أن» أی لا تجمع بینهما، و تقدیر آن باشد که: یا لیتنا نردّ مع أن لا نکذّب و نکون. بر اینکه وجه«3» تمنّی به همه تعلّق دارد]«4» و آن که نکذّب و نکون خواند دوم را حمل کرد«5» بر استیناف. اگر گویند: چگونه شاید که ایشان تمنّای رجوع با دنیا کنند و معارف ایشان ضروری باشد و بضرورت دانند استحاله اینکه! گوییم: واجب نیست که جمله معارف اهل آخرت ضروری باشد، بل معرفت ایشان به خدای- جل‌ّ جلاله- و ذات و صفات او ضروری باشد از آن جا که هر آیت و حجّت که ایشان از احوال آخرت به خبر شنیده باشند، از عرش و کرسی و لوح و قلم و ترازو و حساب و کتاب و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ و صراط و فرشتگان هم معاینه بینند، چون خبرشان عیان شود گمانشان یقین شود. امّا دگر چیزها واجب نبود که به ضرورت دانند و روا دارند که روا باشد که«6» ایشان را با دنیا آرند. و جواب دیگر آن است که: تمنّای محال علم ضروری را خلل نکند، برای آن که یکی از ما در دار دنیا تمنّای محال بسیار کند و علم و عقل از او مانع نبود با آن که داند که محال است امّا بگوید و به«7» زبان راند و در دل آرد و هیچ منع نباشد از آن علم و عقل را، و در قرآن از اینکه بسیار است که ایشان تمنّاهای صحیح و محال کنند، ----------------------------------- (1). اساس: تکذیب، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (2). سوره نساء (4) آیه 73. (3). آج، لب، لت، مر هم. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(5). اساس، آن: گردن، آج، لب، آف: کردند، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (6). مت: روا دارند کسی را که. (7). مج، وز، مت، لت: بر. صفحه : 264 منها قوله: یا لَیتَنِی کُنت‌ُ تُراباً«1»، یا لَیتَنِی کُنت‌ُ مَعَهُم فَأَفُوزَ فَوزاً عَظِیماً«2»، یا لَیتَنِی اتَّخَذت‌ُ مَع‌َ الرَّسُول‌ِ سَبِیلًا«3»، یا وَیلَتی لَیتَنِی لَم أَتَّخِذ فُلاناً خَلِیلًا«4»، یا لَیت‌َ قَومِی [65- ر]

یَعلَمُون‌َ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِن‌َ المُکرَمِین‌َ«5»، و ابو عمرو و حمزه و کسائی اماله کردند «تری» را. بَل بَدا لَهُم ما کانُوا یُخفُون‌َ مِن قَبل‌ُ، «بل» برای اضراب باشد عن الأوّل الی الثّانی، یعنی اعرض من ذلک المحال و اخذ«6» فی هذا، تمنّای محال ایشان رها کن، اینکه بگو که پیدا شود ایشان را آنچه پوشیده می‌داشتند. در او چند قول گفتند: یکی آن که«7» احوال و اهوال قیامت و بعث و نشور و ثواب و عقاب که رؤسای کفّار و معاندان ایشان از سفله و ضعفا پوشیده می‌داشتند. قولی دیگر آن که پیدا شود ایشان را آنچه از خود پوشیده می‌داشتند و بر خود تلبیس می‌کردند و می‌گفتند: همانا باشد که نه چنین باشد، که محمّد- صلّی اللّه علیه و آله، می‌گوید: و بر اینکه وجه اخفای از خویشتن مجاز باشد، چنان که خیانت با خویشتن فی قوله: عَلِم‌َ اللّه‌ُ أَنَّکُم کُنتُم تَختانُون‌َ أَنفُسَکُم«8»، و وجه سیم«9» آن است که: آن معاصی که ایشان پوشیده داشتندی از خلقان فردا آن ظاهر شود خلقان را از آن که نامهای ایشان بر اینکه«10» گواهی دهد و اعضای ایشان بر آن سخن گوید. قول چهارم ابو علی گفت: مراد به آیت منافقان‌اند که در دار دنیا نفاق کردند و کفر پنهان«11» داشتند و اظهار ایمان کردند، فردا پیدا شود آنچه ایشان نهان می‌داشتند از کفر و نفاق. قوله: مِن قَبل‌ُ مبنی است بر ضم‌ّ«12» بنای عارض برای حذف مضاف الیه«13» به او ----------------------------------- (1). سوره نبأ (78) آیه 40. (2). سوره نساء (4) آیه 73. (3). سوره فرقان (25) آیه 27. (4). سوره فرقان (25) آیه 28. (5). سوره یس (36) آیه 27. (6). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (4/ 409): آخذ. (7). مج، وز، مت یکی. (8). سوره بقره (2) آیه 187. (9). لت: سئوم. (10). مج، وز، مت، آج، لب: بر آن. (11). مج، وز، مت: نهان. [.....]

(12). مج، وز، مت، لت: ضمیر. (13). مج، مت مج، مت، آج، لب، بم، لت، مر چه اگر مضاف الیه. صفحه : 265 دهند با حال اعراب شود، و تقدیر آن است که: من قبل ذلک، و کذا قوله: لِلّه‌ِ الأَمرُ مِن قَبل‌ُ وَ مِن بَعدُ«1»، و کذا الجهات کلّها، و کوفیان اینکه را رفع علی الغایة خوانند، و مذهب بصریان درست است. وَ لَو رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنه‌ُ، آنگه حق تعالی از ایشان و احوال ایشان گفت: اینکه گویند و اگر ایشان را با دنیا برند هم با سر کفر و معاصی شوند و با طریقه اوّل که بر آن بوده باشند. وَ إِنَّهُم لَکاذِبُون‌َ، و ایشان دروغزن‌اند. در اینکه سه قول گفتند: یکی آن که اینکه خود صفت ایشان است امروز در دار دنیا که حق تعالی وصف کرد ایشان را به آن، گفت: عادت و سیرت ایشان است دروغ گفتن، نه آن که اینکه دروغ در قیامت گویند چه آن جا دروغ نگویند و ملجأ باشند به دروغ ناگفتن. قولی دگر آن است که ابو القاسم گفت: خدای تعالی خبر داد از حقیقت کار و اینکه وصف ایشان است در قیامت، و لکن در عزم ایشان نباشد آن«2» ساعت که اینکه حدیث دروغ کنند جز که چون خدای تعالی از مآل«3» کار ایشان دانست که ایشان وفا نکنند، گفت: دروغ می‌گویند. قول سیّم«4» آن است که: اینکه کذب راجع باشد با وقت عود ایشان با دنیا و، اینکه قول ضعیفتر اقوال است. امّا مذهب ما و مذهب اهل عدل آن است که: اهل آخرت قبیح نکنند و کفر نیارند و معارف ایشان ضروری بود. و در اینکه چند طریقه گفتند: یکی آن که وجه الجاء ایشان آن باشد که ایشان به ضرورت دانند که اگر خواهند تا کنند«5» فرشتگان منع کنند ایشان را از آن بقهر، چنان که یکی از ما ملجأ است که روز بار که«6» پادشاه بار عام دهد پیش تخت او نرود و تاج از سر او بر ندارد و بر سر خود ننهد و او را بر نخیزاند و به جای او ننشیند«7» اگر چه او را آن آرزو بود و تمنّا باشد و لکن ملجأ باشد به آن که نکند از آن جا که داند که اگر کند منع کنند میان او و آن فعل. ----------------------------------- (1). سوره روم (30) آیه 4. (2). مج، مت، وز، لت: اینکه. (3). آن: حال. (4). مج، وز، مت، مر: سه‌ام، آف: سیوم، لت: سؤم. (5). لب: نکنند. (6). اساس: کی/ که. (7). بم، آف: نشیند. صفحه : 266 و وجهی دگر آن که گفتند: اگر اهل آخرت ملجأ نباشند به ترک قبایح، باید تا مزجور باشند از فعل قبیح به امر و نهی و ثواب و عقاب و الّا مغرا باشند به قبیح، و اگر چنین باشد آن سرای تکلیف باشد نه سرای جزا و محال است که آن جا تکلیف باشد، برای آن که تکلیف با الجاء محال بود و مکلّف مخیّر باید تا فعل آنچه او را تکلیف کرده باشند از او حاصل آید علی ما کلّف به. و وجهی دگر در الجاء اهل آخرت حضور و حصول ثواب و عقاب باشد [65- پ]

بر آن اوصاف که بهشت و دوزخ هست، و ما دانیم که اگر آتشی برافروزند یکی را از ما گویند«1»: فلان کار کن و فلان مکن اگر نه«2» تو را در اینکه آتش افگنند، او ملجأ باشد به فعل و ترک. و همچنین اگر گویند او را: کلمه‌ای بگوی که در آن رنجی نباشد، یا کاری کن که در آن رنجی اندک باشد و چندان که ملک دنیاست بستان، ما دانیم که ملجأ شود و لا محال آن فعل که از او در خواهند از فعل و ترک به جای آرد. پس اینکه جمله دلیل است بر آن که اهل آخرت مکلّف نباشند و ملجأ باشند به ناکردن قبیح، خلاف آن که مذهب نجّار است. وَ قالُوا إِن هِی‌َ إِلّا حَیاتُنَا الدُّنیا، آنگه خبر داد از منکران بعث و نشور که ایشان گفتند در دار دنیا، «إن» به معنی «ما» ی نفی است، یعنی ما هی و «هی» کنایت است از حیات، یعنی ما«3» الحیوة الّا حیاتنا الدّنیا، زندگانی نیست ما را مگر اینکه زندگانی دنیا. و دنیا تأنیث ادنی«4» باشد نزدیکتر، یعنی اینکه زندگانی عاجل که در سرای دنیاست. وَ ما نَحن‌ُ بِمَبعُوثِین‌َ، و ما را بعثی و نشوری نخواهد بودن. اینکه آنگاه گفتند«5» که رسول- علیه السّلام- ایشان را به قیامت و بعث و نشور و عقاب دوزخ بترسانید، ایشان اینکه گفتار بگفتند از آن جا که اعتقاد ایشان«6» بود. حق تعالی ردّ بر ایشان گفت بر سبیل تعجّب و مبالغه: وَ لَو تَری، ای محمّد اگر بینی که ایشان را بدارند. عَلی رَبِّهِم، بر خدایشان، یعنی بر آن موعود که ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: گوید. (2). مج، وز، مت، آج، لب، لت، مر: و الّا. (3). آن هی. (4). اساس و دیگر نسخه بدلها: ادون، با توجه به فحوای کلام و کتب لغت تصحیح شد. (5). آج، لب: بگفتند. [.....]

(6). مج، وز، مت آن. صفحه : 267 خدای تعالی کرده باشد از ثواب و عقاب و آن خبر که داده باشد از حشر و نشر و بعث و حساب و کتاب- علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، و قیل«1»: علی حکم اللّه و قضائه، و معنی کلمه آن که گفتیم پیش از اینکه خدای تعالی عند آن گوید ایشان را، أَ لَیس‌َ هذا بِالحَق‌ِّ، اینکه حق هست و درست«2»! نه حق و درست اینکه که می‌بینی«3»، ایشان گویند: بَلی وَ رَبِّنا، آری به خدای ما که حق‌ّ است و صدق است. حق تعالی گوید: اکنون بواجب و استحقاق بچشی عذاب آنچه به آن کافر بودی، و در آیت حجّتی نیست نه مشبّهه«4» را و نه اشاعره«5» را در اثبات رؤیت برای آن که مخصوص است به کفّار و به اتّفاق کافران خدای را نخواهند دیدن. و امّا آنچه مشبّهه«6» گفتند از تجسیم ظاهر فساد است برای آن که مشاهده و وقوف حقیقت جز با اجسام و الوان صورت نبندد و خدای تعالی«7» به صفت اجسام و الوان نیست- تعالی«8» علوّا کبیرا«9». آنگه گفت: زیانکارند آنان که لقای من و ثواب و عقاب من به دروغ دارند. و لقاء و ملاقات بر حقیقت مقابله باشد یا مقاربه«10»، و اینکه بر خدای تعالی روا نباشد و لا بد حمل باید کردن بر آنچه ملاقات بر او روا باشد از اجسام چون بهشت و دوزخ. بِلِقاءِ اللّه‌ِ، أی بلقاء ثواب اللّه و عقابه، بر حسب آنچه آیت یا خبر اقتضا کند. امّا قوله: مَن«11»تَحِیَّتُهُم یَوم‌َ یَلقَونَه‌ُ سَلام‌ٌ«13». و امّا قوله: فَأَعقَبَهُم نِفاقاً فِی قُلُوبِهِم إِلی یَوم‌ِ یَلقَونَه‌ُ«14»، أی یلقون عذابه، و کذا قوله- علیه السّلام: لقی اللّه و لا وجه له عنده ، و اینکه در حق‌ّ ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: قل. (2). مج، وز، مت، لت، مر هست. (3). آج، لب: می‌بینید. (4). اساس: مشبه، با توجه به آف تصحیح شد، مج، وز، مت: مشبّهیان، مر: مشبّهان. (5). مج، وز، مت: اشعریان، مر: اشعری. (6). اساس: مشبه، با توجه به مج تصحیح شد. (7). مج، وز، مت، لب، مر: جل‌ّ جلاله. (8). مر اللّه عن ذلک. (9). مر قَد خَسِرَ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّه‌ِ (10). مج، وز، مت: مقارنه. (11). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، متن قرآن مجید: (من). (12). سوره عنکبوت (29) آیه 5. (13). سوره احزاب (33) آیه 44. [.....]

(14). سوره توبه (9) آیه 77. صفحه : 268 کافران است و دلیل بر آن که چنین است، اینکه خبر متّفق علیه است من قوله- علیه السّلام: من احب‌ّ لقاء اللّه احب‌ّ اللّه لقاءه و من کره لقاء اللّه کره اللّه لقاء ، هر که لقای خدا دوست دارد خدای تعالی لقای او دوست دارد، و هر که لقای خدای تعالی کاره بود«1» خدای تعالی لقای او را کاره بود، معنی آن است که: هر کس«2» که خواهد که با جوار رحمت خدای شود، خدای تعالی او را خواهد که با جوار رحمت خود برد، و هر که اینکه خیر به خود نخواهد خدای تعالی با او نخواهد، به آن معنی که چون اینکه راه نسپرده باشد از ایمان و طاعت، خدای تعالی کاره باشد ثواب او را. پس محال است در اینکه خبر حمل «لقاء» بر رؤیت کردن برای آن که [66- ر]

احب‌ّ اللّه لقاءه و کره اللّه لقاءه، از اینکه طرف محمول نتواند بودن به رؤیت، پس معلوم شد که مراد به «لقاء» خروج است با سرای آخرت آن جا که حکم خدای را باشد- جل‌ّ جلاله. حق تعالی گفت: زیانکار شوند«3» آنان که دروغ داشتند حشر و نشر و ثواب و عقاب را. حَتّی إِذا جاءَتهُم‌ُ السّاعَةُ بَغتَةً، تا کار به جایی رسید«4» که قیامت به ایشان آید ناگاه، یقال: بغته«5» الامر یبغته بغتا و بغتة اذا فاجأه، قال الشّاعر: و لکنّهم بانوا«6» و لم اخش بغتة و افظع«7» شی‌ء حین یفجأک البغت چون حال چنین باشد، گویند: یا حَسرَتَنا، أی حسرت ما پنداری حسرت را می‌بخوانند به منزلت آن کس که او را بخوانند، گویند: بیای که جای تو است و وقت تو است، و اینکه عبارت باشد از شدّت«8» ندم، و اصل او من حسر البعیر اذا کل‌ّ و اعیا، و منه قوله: یَنقَلِب إِلَیک‌َ البَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِیرٌ«9»، أی کلیل، پنداری که نادم از بس«10» پشیمانی که خورده است خسته و مانده شده است چنان که چهار پای در راه بماند و اینکه حسر«11» بر اینکه نهاد برای مبالغه باشد و معنی تنبیه مخاطب باشد بر غایت ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: خدای را کاره باشد. (2). وز: کسی. (3). مج، وز، مت: شدند. (4). مج، وز، مت: آج، لب، بم، مل، لت، مر: رسد (5). مج، وز، مت، لب: بغتته. (6). مج، وز، مت: باتوا. (7). مج، وز، مت: و اقطع. (8). اساس و، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (9). سوره ملک (67) آیه 4. (10). مر: ندارد، مج، وز، مت: پس. (11). مج، وز، مت، لت، مر: سخن، لب: خبر. صفحه : 269 پشیمانی آن کس که حکایت از او رود. عَلی ما فَرَّطنا فِیها، بر آن تقصیر که ما کردیم و تضییع. در ضمیر خلاف کردند که راجع با چیست«1»، بعضی گفتند: راجع است با طاعت، بعضی دگر گفتند: راجع است با ساعت، یعنی قالوا فی السّاعة أی فی القیامة: ( یا حسرتنا علی ما فرطنا و قصرنا)«2» محمّد بن جریر گفت: راجع است با صفقت و اگر چه ذکر صفقت نرفته است، چون ذکر خسران رفته است و ربح و خسران در صفقت و بیعت باشد، یقال خسرت صفقته و ربحت صفقته و تعلّق دارد به خسر، و التّقدیر: قَد خَسِرَ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّه‌ِ، فی صفقتهم بعضی دیگر«3» گفتند: «فیها» راجع است با حیات دنیا، و المعنی فرّطنا فی الدّنیا«4» فی اوامر اللّه و نواهیه. سدّی گفت: مراد آن است که فرّطنا فی عمل اهل الجنّة فی الدّنیا، بیانش آن خبر که ابو هریره و ابو سعید خدری‌ّ روایت کنند که«5» رسول- علیه السّلام- گفت: فردای قیامت که اهل دوزخ درجات و منازل اهل بهشت بینند، گویند: یا حَسرَتَنا عَلی ما فَرَّطنا فِیها. وَ هُم یَحمِلُون‌َ أَوزارَهُم عَلی ظُهُورِهِم، و ایشان بار گران بر پشت دارند. و «أوزار» جمع وزر باشد، و وزر ثقل و گرانی باشد و روا بود که مراد به ثقل«6» عقوبات گناه باشد. سدّی گفت و عمرو بن قیس که: چون مؤمن از گور برخیزد، شخصی به استقبال او آید با صورتی هر کدام نیکوتر و بوی هر کدام خوشتر«7»، او را گوید: مرا شناسی! گوید: نه، جز آن که دانم که خدای تعالی صورت رویت«8» نیکو آفریده است و بویت خوش است، او گوید: من عمل صالح توام، دیری است«9» که در دار دنیا من بر تو نشسته‌ام امروز تو بر من نشین، و بر خواند: یَوم‌َ نَحشُرُ المُتَّقِین‌َ إِلَی الرَّحمن‌ِ وَفداً«10»، أی رکبانا. و کافر چون از گور برخیزد، شخصی پیش او آید با ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، مر: راجع است با چه. (2). مج، وز، مت، مل و. [.....]

(3). مج، وز، مت: دگر. (4). آج، لب و. (5). آج، لب: از. (6). آج، لب گرانی. (7). مج، وز، مت و. (8). آج، لب: خدای تعالی صورتت. (9). وز: دیرست/ دیر است. (10). سوره مریم (19) آیه 85. صفحه : 270 صورتی زشت و بویی ناخوش«1»، او را گوید: مرا شناسی! گوید: نه، جز آن که خدای تعالی صورت تو گریه آفریده است و بوی تو ناخوش، گوید: من عمل بد توام دیر«2» است تا تو بر من نشسته‌ای«3»، امروز من بر تو خواهم نشست«4»، فذلک قوله: یَحمِلُون‌َ أَوزارَهُم عَلی ظُهُورِهِم، و اینکه بر وجه تشبیه و توسّع باشد و آیت همچنین، برای آن که گناه ماننده باشد به بار گران [64- پ]

از آن جا که او را رنج و مشقّت باشد بر صاحبش، و بار بر پشت کشند، و در دعای ائمّه آمد: هربت الیک بنفسی باثقال الذّنوب علی ظهری. زجّاج گفت: معنی آن است که از ایشان خالی نباشد چنان که گویند: انت نصب عینی و شحن قلبی أَلا ساءَ ما یَزِرُون‌َ، بد چیزی است آنچه ایشان برگرفته‌اند از گناه، و لکن در هر حمل استعمال نکنند جز در گناه که اشتقاق او از وزر است و قوله: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری«5»، أی لا تحمل نفس حاملة ثقل اخری، یعنی هیچ نفسی بار دیگری بر نگیرد، یعنی به گناه دیگری دیگری را نگیرند. و «وزر» ملجأ و معتصم باشد، و «وزیر» را از آن«6» جا گویند که ملجأ پادشاه باشد، و وزر الرّجل اذا اثم فهو موزور و منه الحدیث ارجعن موزورات غیر مأجورات زنانی را«7» که برای مزد به جنازه‌ای«8» رفته بودند، گفت: بازگردی«9»، بزه«10» کار نه مستحق‌ّ مزد. وَ مَا الحَیاةُ الدُّنیا، «ما» نفی است، حق تعالی مذمّت و منقصت کرد زندگانی دنیا را تا مردمان در او رغبت نکنند و دست از اعمال آخرت بندارند«11»، گفت: نیست زندگانی دنیا مگر بازی. و فرق از میان «لعب» و «لهو» آن است که لعب بازی باشد که کودکان کنند، کالعبث«12» الّذی لا فائدة فیه. و لهو بازی جوانان باشد از سماع و ضرب ملاهی و مانند آن. و وجه تشبیه آن است که اینکه را نیز ----------------------------------- (1). مج، مت: ناخوش بوی. (2). آج، لب: دیری. (3). آج، لب: نشسته بودی. (4). مج، وز، مت، مر: خواهم نشستن. (5). سوره انعام (6) آیه 164. (6). مج، وز، مت، لت، مر: اینکه. [.....]

(7). مج، وز، مت، مر گفت. (8). مج، وز، مت: چاره‌ای. (9). مج، وز، مت، آج، لب، آف، آن: گردید. (10). مج، وز، مت: بر. (11). مر: بنه دارند. (12). مج، مت: کالبعث. صفحه : 271 عاقبتی«1» و ثباتی نباشد، چنان که لعب و لهو را. وَ لَلدّارُ الآخِرَةُ، و سرای باز پسین یعنی بهشت، و اینکه لفظ بر اطلاق عبارت باشد از آن جا که در او حشر مردم بود از عرصه قیامت و به قرینه حمل کنند بر بهشت و دوزخ، و سرای باز پسین که سرای ثواب است بهتر باشد متّقیان را. جمله«2» قرّاء خواندند«3»: وَ لَلدّارُ الآخِرَةُ، به دو «لام» و «دال» مشدّد، و آخرت به رفع بر آن«4» که آخرت صفت «دار» باشد، مگر إبن عامر که او خواند: و لدار الاخرة، به یک «لام» و تخفیف «دال» و جرّ آخرت علی الاضافة، و چون اضافه کنند صفت‌دار نباشد برای آن که صفت را با موصوف اضافه نکنند از آن جا که آن هر دو چیز یکی باشد و صفت بدون موصوف چیزی مستقل نباشد، و اینکه بمنزله اضافة الشّی‌ء الی نفسه باشد، گفتند تقدیر آن«5» است که: و لدار السّاعة الاخرة، و اگر چه دنیا و آخرت صفت است بمنزله اسم است از آن جا که استعمال کنند مفرد بی موصوف و به جای موصوف بدارند کالابطح و الابرق، و قوله: وَ لَلآخِرَةُ خَیرٌ لَک‌َ مِن‌َ الأُولی«6»، و کقول الشّاعر: نّما الدّنیا متاع لیس للدّنیا ثبوت نّما الدّنیا کبیت نسجته العنکبوت و قوله- علیه السّلام- الدّنیا سجن المؤمن ، و اینکه را حدّی نیست. فرّا گفت: اگر چه صفت است و با موصوف یکی باشد چون لفظ مختلف شد اضافه روا داشتند و بمنزله دو اسم کردند و مثله: حق‌ّ الیقین و یوم الخمیس و مسجد الجامع، چنان که در عطف روا داشتند، لاختلاف اللّفظین فی قوله: و هند اتی من دونها النّأی و البعد و قوله: و الفی قولها کذبا و مینا«7»، و اینکه مذهب کوفیان است و درست در اینکه باب«8» مذهب بصریان است که اوّل گفتیم. أَ فَلا تَعقِلُون‌َ، عقل ندارند اینان، یعنی عقل کار نمی‌بندند. اهل مدینه و إبن عامر و حفص و یعقوب خواندند: افلا تعقلون به «تا» ی خطاب، کأنّه عدل عن ذلک ----------------------------------- (1). آن: عاقبت. (2). مج، وز، مت: ندارد. (3). مج، وز، مت: خوانند. (4). لت: برای آن. (5). مج، وز، مت: اینکه. (6). سوره ضحی (93) آیه 4. (7). آف: میتا. (8). مج، وز، مت: ابیات. [.....]

صفحه : 272 و خاطب جمیع الخلایق وعظا لهم و تذکیرا [67- ر]

بهذه الموعظة. و آن که به « یا » خواند بر مغایبه، گفت: مراد کافرانند که اندیشه نمی‌کنند. و العقل و النّهی و الحجی و الحجر واحد برای آنش عقل خوانند که عقال باشد صاحبش را و برای آنش نهی خوانند که نهی کند صاحبش را و برای آن حجی خوانند که فرود آرد صاحبش«1» را از نابایست، یقال: حجا إذا مکث، قال الشّاعر: هن‌ّ یعکفن به اذا حجا ای مکث، و برای آنش حجر خوانند که حجر کند خداوندش را. قوله تعالی«2»:

[سوره الأنعام (6): آیات 33 تا 45]

[اشاره]

قَد نَعلَم‌ُ إِنَّه‌ُ لَیَحزُنُک‌َ الَّذِی یَقُولُون‌َ فَإِنَّهُم لا یُکَذِّبُونَک‌َ وَ لکِن‌َّ الظّالِمِین‌َ بِآیات‌ِ اللّه‌ِ یَجحَدُون‌َ (33) وَ لَقَد کُذِّبَت رُسُل‌ٌ مِن قَبلِک‌َ فَصَبَرُوا عَلی ما کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتّی أَتاهُم نَصرُنا وَ لا مُبَدِّل‌َ لِکَلِمات‌ِ اللّه‌ِ وَ لَقَد جاءَک‌َ مِن نَبَإِ المُرسَلِین‌َ (34) وَ إِن کان‌َ کَبُرَ عَلَیک‌َ إِعراضُهُم فَإِن‌ِ استَطَعت‌َ أَن تَبتَغِی‌َ نَفَقاً فِی الأَرض‌ِ أَو سُلَّماً فِی السَّماءِ فَتَأتِیَهُم بِآیَةٍ وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ لَجَمَعَهُم عَلَی الهُدی فَلا تَکُونَن‌َّ مِن‌َ الجاهِلِین‌َ (35) إِنَّما یَستَجِیب‌ُ الَّذِین‌َ یَسمَعُون‌َ وَ المَوتی یَبعَثُهُم‌ُ اللّه‌ُ ثُم‌َّ إِلَیه‌ِ یُرجَعُون‌َ (36) وَ قالُوا لَو لا نُزِّل‌َ عَلَیه‌ِ آیَةٌ مِن رَبِّه‌ِ قُل إِن‌َّ اللّه‌َ قادِرٌ عَلی أَن یُنَزِّل‌َ آیَةً وَ لکِن‌َّ أَکثَرَهُم لا یَعلَمُون‌َ (37) وَ ما مِن دَابَّةٍ فِی الأَرض‌ِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیه‌ِ إِلاّ أُمَم‌ٌ أَمثالُکُم ما فَرَّطنا فِی الکِتاب‌ِ مِن شَی‌ءٍ ثُم‌َّ إِلی رَبِّهِم یُحشَرُون‌َ (38) وَ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیاتِنا صُم‌ٌّ وَ بُکم‌ٌ فِی الظُّلُمات‌ِ مَن یَشَأِ اللّه‌ُ یُضلِله‌ُ وَ مَن یَشَأ یَجعَله‌ُ عَلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ (39) قُل أَ رَأَیتَکُم إِن أَتاکُم عَذاب‌ُ اللّه‌ِ أَو أَتَتکُم‌ُ السّاعَةُ أَ غَیرَ اللّه‌ِ تَدعُون‌َ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (40) بَل إِیّاه‌ُ تَدعُون‌َ فَیَکشِف‌ُ ما تَدعُون‌َ إِلَیه‌ِ إِن شاءَ وَ تَنسَون‌َ ما تُشرِکُون‌َ (41) وَ لَقَد أَرسَلنا إِلی أُمَم‌ٍ مِن قَبلِک‌َ فَأَخَذناهُم بِالبَأساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُم یَتَضَرَّعُون‌َ (42) فَلَو لا إِذ جاءَهُم بَأسُنا تَضَرَّعُوا وَ لکِن قَسَت قُلُوبُهُم وَ زَیَّن‌َ لَهُم‌ُ الشَّیطان‌ُ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ (43) فَلَمّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِه‌ِ فَتَحنا عَلَیهِم أَبواب‌َ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ حَتّی إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذناهُم بَغتَةً فَإِذا هُم مُبلِسُون‌َ (44) فَقُطِع‌َ دابِرُ القَوم‌ِ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا وَ الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (45)

[ترجمه]

‌ما می‌دانیم که اندوهگین«3» می‌کند«4» تو را«5» آن که ایشان می‌گویند ایشان به دروغ«6» نمی‌دارند تو را و لکن کافران«7» به آیات خدا انکار می‌کنند. و به دروغ داشتند«8» پیغامبران را از پیش تو صبر کردند«9» بر آنچه ایشان را بدروغ داشتند«10» و برنجانیدند تا آمد به ایشان یاری ما و بدل کننده«11» نباشد سخنهای«12» خدای را و«13» آمد به تو از خبر فرستادگان«14». ----------------------------------- (1). مج، وز: خداوندش. (2). مج، مت، عزّ و جلا. (3). مج، وز، مت: دژم. (4). آج، لب، لت: می‌گرداند. (5). آج، لب، لت هر آینه. (6). آج، لب، لت نسبت. (7). آج، لب، لت: مشرکان. (8). آج، لب، لت: به حقیقت تکذیب نمودند. (9). مج، وز، مت: شکیبایی. (10). آج، لب، لت: تکذیب نمودند. (11). آج، لب، لت: به او هیچ تغییر کننده نیست. (12). آج، لب، لت: مواعید. (13). آج، لب، لت بحقیقت. (14). آج، لب، پیغمبران فرستاده علیه السلام. [.....]

صفحه : 273 و اگر بزرگ می‌آید بر تو بر گردیدن«1» ایشان اگر توانی تا بجویی پناهی در زمین یا نردبانی در آسمان بیاری به ایشان حجّتی و اگر خواهد خدا«2» گرد آرد ایشان را بر ایمان، مباش از جمله نادانان«3». اجابت کنند آنان که بشنوند و مردگان را زنده کند«4» خدا پس به او شوند«5». و گفتند چرا«6» نفرستاد بر او«7» حجّتی از خدایش بگو که خدا تواناست بر آن که فرو فرستد حجّتی«8» و لکن بیشتر«9» ایشان نمی‌دانند. و نیست هیچ جنبده‌ای در زمین و نه پرنده‌ای که بپرد«10» به بال خود مگر جماعات‌اند چون شما، تقصیر نکردیم در نوشته از چیزی پس با خداشان«11» جمع کنند. [67- پ]

و آنان که دروغ داشتند ایات ما را کرانند و گنگانند در تاریکیها و هر که خواهد خدا گمراه کند او را و هر که خواهد کند او را بر راه راست. بگو ببینی«12» اگر آید به شما عذاب خدا یا آید به شما قیامت جز خدای را خوانی«13» اگر راست گویانی«14»! ----------------------------------- (1). آج، لب: روی گردانیدن. (2). آج، لب، لت هر آینه. (3). آج، لب، لت: سر قدر. (4). آج، لب، لت: بر انگیزاند ایشان را. (5). آج، لب، لت: پس سوی جزای او باز گردانند ایشان را. (6). آج، لب، لت فرو. (7). آج، لب محمّد ص. (8). آج، لب: آیتی. (9). مج، وز، مت: بیشترینه. (10). آن: بر پرد. (11). آف: خدایشان. (12). آف: بینید. (13). آف: خوانید. (14). مج، مت: راست گیری، وز: راست گیرید، آج، لب: راست گویان، آف: راست گویانید. [.....]

صفحه : 274 بل او را خوانی«1» تا برگشاید آنچه خوانی«2» او را اگر خواهد و فراموش کنید آنچه انباز گرفته باشید«3». و بفرستادیم به امّتانی«4» پیش از تو بگرفتیم ایشان را بسختی و درویشی«5» تا مگر اینان زاری و لابه کنند. چرا چون آمد به ایشان عذاب ما زاری نکردند و لکن سخت شد دلهاشان و بیا راست ایشان را دیو آنچه می‌کردند. چون فراموش کردند آنچه یاد دادند به آن بگشادیم بر ایشان درهای«6» هر چیزی تا چون شاد شدند به آنچه دادند ایشان را بگرفتیم ایشان را ناگاه که دیدند ایشان نومیدان. ببریدند اصل گروه آنان که بیداد کردند«7» و سپاس خداوند جهانیان را. قوله: قَد نَعلَم‌ُ، حق تعالی به اینکه آیت تسلیت و دلخوشی رسول- علیه السّلام- داد، گفت: ما دانیم که تو را دلتنگ می‌کند«8» آنچه ایشان می‌گویند و مثله قوله: وَ لَقَد نَعلَم‌ُ أَنَّک‌َ یَضِیق‌ُ صَدرُک‌َ بِما یَقُولُون‌َ، و اینکه آیات و مانند اینکه متضمّن باشد دو معنی را: یکی تسلیت رسول- علیه السّلام- و دیگر«9» وعید کفّار، گفت: ما می‌دانیم و بی خبر نه‌ایم«10» از آنچه اینکه کافران می‌گویند و دل تو به آن تنگ می‌کنند و تو را ----------------------------------- (2- 1). آف: خوانید. (3). آج: شرک می‌آرید، لب: شرکی می‌آرید. (4). آج، لب: گروهها. (5). آج، لب: فقر. (6). آج، لب خیر و نعمت. (7). مج، وز، مت: بیدادکاران. (8). آن می‌کنند. (9). مج، مت: ذکر، وز: و دگر. (10). اساس آن: نیئم، مج، وز، مت: نه‌ایم. صفحه : 275 محزون و غمناک می‌دارند تو دل خوش‌دار که به حق‌ّ ایشان برسم و سزای ایشان بدهم و جزای ایشان در کنارشان کنم، چه آنچه ایشان تو را می‌گویند و به«1» آن نسبت می‌کنند از سحر و کهانت و جنون و تعلّم و مانند آنچه او را گفتند پوشیده نیست بر من. جمله قرّاء خواندند: «لیحزنک» به فتح « یا » و ضم‌ّ «زا» من حزنه یحزنه حزنا فهو حازن و المفعول مخزون، مگر نافع که او خواند: «لیحزنک» به ضم‌ّ « یا » و کسر «زا» من«2» الاحزان یقال حزن الرّجل و حزنته و احزنته [68- ر]

بمعنی، فعل لازم باشد و فعل و افعل متعدّی باشد و خلیل فرق کرد بین حزنته و احزنته به آن که گفت: احزنته متعدّی باشد حزن را کما تقول«3»: دخل و ادخلته و خرج و اخرجته، أی جعلته داخلا خارجا، و نه چنین است حزنته، که حزنته آن باشد که جعلت فیه حزنا کما تقول: کحلته و دهنته، أی جعلت فیه کحلا و دهنا. و «حزن» و «احزن» مستعمل است، جز آن که حزن بیشتر است از احزن. سیبویه گفت: اینکه لغت بعضی عرب است که ایشان گویند: افتنت الرّجل و احزنته و ارجعته و اوقفته و اعورت عینه، أی جعلته کذلک. فَإِنَّهُم لا یُکَذِّبُونَک‌َ، نافع و کسائی و اعشی خواندند الّا نقّار «لا یکذبونک» به ضم‌ّ « یا » و تخفیف «ذال» من الاکذاب، و اینکه روایت کرده‌اند از امیر المؤمنین و از صادق- علیهما السّلام و باقی قرّاء به تشدید خواندند من التّکذیب. بعضی اهل لغت گفتند: «کذّب» و «اکذب» یکی باشد، هر دو متعدّی کذب باشد چنان که اخرجته و خرّجته و افرحته و فرّحته و مانند اینکه. و بعضی دگر فرق کردند، گفتند: افعلته اذا نسبته الی ذلک الفعل أی لا ینسبونک الی الکذب، یقال: اکفرته و افسقته اذا نسبته إلی الکفر و الی الفسق، قال الکمیت:«4» فطائفة قد اکفرونی بحبّکم و طائفة قالوا مسی‌ء و مذنب و مثله: ابخلته و اجبنته اذا نسبته الی البخل و الجبن و فعّلته جعلته کذلک و ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: با. (2). مج، وز، مت، مر احزنه یحزنه فهو محزن و المعفول محزن. (3). مج، وز، مت: یقول. (4). مج، وز، مت شعر. صفحه : 276 در معنی متقارب‌اند و بر تحقیق فرقی حقیقی نیست، بل چنان است که قلّلته و اقللته و کثّرته و اکثرته. کسائی گفت: فرق آن است که «اکذبت» آن باشد که خبر دهی که جاء یکذب و کذّبته اذا قلت انّه کذّاب محصول آن است که کذّب بلیغتر می‌نماید از اکذب. اگر گویند چگونه گفت: فانّهم لا یکذّبونک، ایشان تو را تکذیب نمی‌کنند، و معلوم است بضرورت که ایشان تکذیب کردند رسول را! گوییم از اینکه چند جواب است: بر قراءت آن کس که بتخفیف خواند، صادق- علیه السّلام- گفت معنی آن است که ایشان چیزی نیارند و شبهتی«1» که تو را به آن دروغزن کنند و حق‌ّ تو به آن باطل کنند، و بعضی دگر گفتند: معنی آن است که تو را دروغزن نیابند، چنان که گویند: سألته فما ابخلته و قابلته«2» فما اجبنته، أی ما وجدته بخیلا و لا جبانا، فرّاء گفت: معنی آن است که ایشان تو را با کذب نسبت نکنند که بر تو دروغی نیازموده‌اند اینکه را که تو آورده‌ای از کتاب و نبوّت منکرند و می‌گویند نمی‌شناسیم و اینکه قول ضعیف است برای آن که اینکه معنی تکذیب باشد. و بر قراءت آن که به تشدید خواند، معنی آن است که: ایشان حجّتی نیارند و نتوانند آوردن که تو را به آن دروغزن کنند، و اینکه معنی قول صادق است- علیه السّلام- که در قراءت بتخفیف«3» برفت. و وجهی دگر آن است که: تو را به دروغزن نمی‌دارند که ایشان تو را پیش از اینکه به تصدیق«4» و امانت آزموده‌اند و وصف کرده، چنان که در اخبار آمد که: کافران رسول را- علیه السّلام- پیش از دعوت نبوّت محمّد امین خوانند«5» و به اینکه معروف بود تا ابو طالب- رحمه اللّه- در حق‌ّ او گفت: ان‌ّ إبن امنة الامین محمّدا، و وجهی دگر آن است که: معنی اینکه است که آیت مخصوص است به قومی معاندان که دانستند که او راست می‌گوید و لکن جحود و عناد پیشه گرفتند و به زبان منکر شدند آن را که به ----------------------------------- (1). آف: تهمتی. [.....]

(2). مج، وز، مت، آج: قاتلته. (3). مج، وز، مت: مخفّف. (4). مج، وز، مت، مر: صدق. (5). آج، لب، لت، خواندند. صفحه : 277 دل می‌شناختند، و جواب معتمد و قول بهتر در اینکه باب آن است که حق تعالی اینکه بر سبیل تسلیت گفت رسول را- علیه السّلام- گفت: اینکه تکذیب نه با تو می‌کنند و نه در حق‌ّ تو می‌کنند با من است برای آن که تو رسول منی و مؤدّی از منی چنان که یکی از ما گوید نایبش را چون به او بی‌حرمتی کنند: اینکه بی‌حرمتی نه تو را دادند مراست، و اینکه بر من است و به جواب و جزای آن مرا [68- پ]

قیام باید کردن، و ظاهر دلیل اینکه می‌کند. و دیگر اقوال متعسّف است آنچه خلاف قول صادق است، بیانش: وَ لکِن‌َّ الظّالِمِین‌َ بِآیات‌ِ اللّه‌ِ یَجحَدُون‌َ، اینکه نه تکذیب تست، و لکن جحد و انکار آیات من است. آنگه هم بر سبیل تسلیت رسول- علیه السّلام- گفت: اگر با تو اینکه معامله کنند دل تنگ مکن که با آنان که پیش تو بودند هم اینکه کردند. وَ لَقَد کُذِّبَت رُسُل‌ٌ مِن قَبلِک‌َ، به دروغ داشتند پیش از تو ای محمّد رسولانی را که بودند از آن من، ایشان صبر کردند بر آن تکذیب و ایذاء و رنج نمودن که با ایشان کردند و انتظار فرج کردند تا نصرت و یاری من به ایشان آمد که ان‌ّ النّصر مع الصّبر و ان‌ّ الفرج مع الکرب، نصرت با صبر یکجا بود و فرج با غم بود. و إِن‌َّ مَع‌َ العُسرِ یُسراً«1»، و با سختی آسانی بود، و تو نیز یا محمّد صبر کن که آنچه من گفتم آن را کس بدل نتواند کردن و در آن خلاف نبود. وَ لَقَد جاءَک‌َ مِن نَبَإِ المُرسَلِین‌َ، به تو آمد خبر پیغامبران پیشین. «من» زیادت است و شاید که تبعیض را بود، برای آن که جمله اخبار پیغامبران بکلّی به رسول ما نرسید و خدای تعالی با او نگفت، بیانش: مِنهُم مَن قَصَصنا عَلَیک‌َ وَ مِنهُم مَن لَم نَقصُص عَلَیک‌َ«2». وَ إِن کان‌َ کَبُرَ عَلَیک‌َ إِعراضُهُم، ای محمّد اگر بر تو بزرگ می‌آید و تو را سخت می‌آید اعراض و عدول اینان، اگر توانی که راهی در زیر زمین بسازی یا نردبانی فرا آسمان نهی«3» و برای ایشان آیتی و علامتی«4» آری که ایشان را الجا کند«5» به ----------------------------------- (1). سوره انشراح (94) آیه 6. (2). سوره مؤمن (4) آیه 78. (3). مر فتاتیهم بآیة. (4). مج، وز، مت: کلامتی. (5). مج، وز: ابا. صفحه : 278 ایمان، و جواب«1» از کلام محذوف است بیفگند برای دلالت کلام بر او و المعنی فافعل. اگر توانی کردن بکن، و اینکه بر سبیل تسلیت رسول- علیه السّلام- گفت و قطع«2» طمع او از ایمان ایشان. و مراد به آیت آیتی است که ملجی باشد ایشان را با ایمان و الّا آیاتی که اگر ایشان نظر کنند در آن که ایمان آرند و به علم رسند خدای تعالی بسیار کرده است، چه اگر خدای تعالی دانستی که در معلوم آیتی و دلالتی هست که ایشان عند آن ایمان آرند، واجب بودی که اظهار کردی و لکن اینکه جماعت‌اند که خدای تعالی از ایشان داند که هر آیت که در مقدور است با ایشان بکند ایمان نیارند، و مثله قوله: وَ لَو أَنَّنا نَزَّلنا إِلَیهِم‌ُ المَلائِکَةَ«3»، و قوله: وَ لَئِن أَتَیت‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ بِکُل‌ِّ آیَةٍ ما تَبِعُوا قِبلَتَک‌َ«4»، آنگه چون اینکه گفته بود، خواست تا ازاله ابهام کند تا بی‌اندیشه گمان نبرد که ایشان را به اصرار بر کفر و ترک اجابت با ایمان که می‌کنند تعجیز خدای کرده‌اند، گفت: وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ لَجَمَعَهُم عَلَی الهُدی«5»، اگر خدا خواهد ایشان را جبر کند«6» بر ایمان و به اکراه و قهر بر ایمان دارد، چه او قادر است بر اینکه، و لکن برای آن نمی‌کند که حکمت مانع است از اینکه، و مثله قوله: إِن نَشَأ نُنَزِّل عَلَیهِم مِن‌َ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّت أَعناقُهُم لَها خاضِعِین‌َ«7»، و کذلک قوله: وَ لَو شِئنا لَآتَینا کُل‌َّ نَفس‌ٍ هُداها«8». و امّا بر وجه ایثار و اختیار خدای تعالی مرید است ایمان همه کافران را به دلالت آن که آمر است به آن، و آمر لابد مرید باشد مأمور به را علی ما بیّن فی غیر موضع. امّا قوله: فَلا تَکُونَن‌َّ مِن‌َ الجاهِلِین‌َ، نهی است رسول را- علیه السّلام- از آن که کار جاهلان کند، از جزع«9» و ناشکیبایی بر آن که ایشان ایمان نمی‌آرند، و اینکه دلیل نکند بر آن که جهل کند یا کار جاهلان کند، چه نهی از آن کنند که مرد نکرده ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، مر آن. (2). مج، وز، مت و. (3). اساس: و لو انزلنا علیهم الملائکة، با توجه به ضبط قرآن مجید و نسخه مج تصحیح شد. (4). سوره بقره (2) آیه 145. (5). سوره انعام (6) آیه 35. [.....]

(6). مج، وز، لت، آن: خبر کند. (7). سوره شعراء (26) آیه 4. (8). سوره سجده (32) آیه 13. (9). آف: حزن، آن: حیرت. صفحه : 279 باشد و قادر باشد برای آن که چون نکرد از آن برفت که نهی به آن تعلّق دارد«1»، اگر او را نهی کنند از آن پس از مثل آن منهی باشد نه«2» از آن، و مثله قوله: لَئِن أَشرَکت‌َ لَیَحبَطَن‌َّ عَمَلُک‌َ«3»، گفت: اگر شرک آری عملت باطل شود [69- ر]، اینکه دلیل نکند که او وقتی شرک آورد، امّا بیان آن می‌کند که عمل با شرک بموقع قبول نیوفتد«4». و «نفق» منفذی باشد در زمین که گذرگاه دارد و منه النّافقاء لجحر الیربوع، و منه المنافق لأنّه کالیربوع فی نفقاته«5» لا یدری من أی‌ّ«6» ابوابها یخرج. و سلّم را اشتقاق از سلامت است لأنّه یسلک الی مصعدک، تو را برساند به مصعد تو، پس او آلت تسلیم است که تو را به سلامت برساند. قوله: إِنَّما یَستَجِیب‌ُ الَّذِین‌َ یَسمَعُون‌َ، آنگه حق تعالی مبالغه فرمود در وصف ایشان به قلّت فهم و علم و انتفاع به وعظ و ترک استماع به آن«7»، گفت: جواب آن دهد و اجابت دعوت آن کند که چیزی شنود، فامّا آن کس که مرده باشد از او«8» توقّع کردن که چیزی شنود! و ایشان بر حقیقت مرده نبودند، و لکن بمنزله مرده بودند در ترک استماع و قلّت انتفاع، چنان که در دگر آیت گفت: فَإِنَّک‌َ لا تُسمِع‌ُ المَوتی وَ لا تُسمِع‌ُ الصُّم‌َّ الدُّعاءَ«9»، و چنان که شاعر گفت: لقد«10» أسمعت لو نادیت حیّا و لکن لا حیاة لمن تنادی و بحتری‌ّ گفت«11»: علی‌ّ نحت القوا فی من مقاطعها و ما علی‌ّ اذا لم یفهم البقر وَ المَوتی یَبعَثُهُم‌ُ اللّه‌ُ، امّا مردگان را خدای زنده تواند کردن، یعنی ایشان ----------------------------------- (1). آج، لب، بم و. (2). مج: ندارد. (3). سوره زمر (39) آیه 65. (4). مج، آج، لب، بم، آف، مر: نیفتد. (5). مج، وز، مت، آج، لب، بم، مر: نافقائه. (6). اساس: أین، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (7). مج، وز، مت، مر: با آن. (8). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (4/ 420) چه. (9). سوره روم (30) آیه 52. (10). اساس: او، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها و منابع دیگر تصحیح شد. [.....]

(11). مج، وز، مت شعر. صفحه : 280 بمنزلت مردگانند، جز که خدای تعالی با ایشان فعلی کند به جبر که ایشان ایمان آرند و الّا با اختیار با ایمان نزدیک نشوند که ایشان در سماع دعای تو و اجابت تو با مردگان مانند. آنگه گفت: رجوعشان بعاقبت با من است به جزای ایشان بسزا برسم چنان که من دانم که ایشان مستحق‌ّاند. مجاهد گفت: إِنَّما یَستَجِیب‌ُ الَّذِین‌َ یَسمَعُون‌َ، معنی آن است که اجابت دعوت تو مؤمنان کنند که گوش با دعوت تو کنند، امّا کافران بمثابت مردگان‌اند خدای ایشان را با مردگان برانگیزد. حسن بصری گفت: معنی آن است که اجابت آن کند که سماع کند و اندیشه کند در دلالت، امّا کافران«1» چون مردگان‌اند، خدای تعالی ایشان را به قیامت زنده کند از«2» اینکه جهل که اندر او اند تا معارف ضروری حاصل شود ایشان را، و قول اوّل است که معتمد است- و اللّه الموفّق للصّواب. وَ قالُوا لَو لا نُزِّل‌َ عَلَیه‌ِ آیَةٌ مِن رَبِّه‌ِ، گفتند: یعنی کافران لولا نزّل«3» أی«4» هلّا نزل، چرا فرو نفرستادند بر او یعنی بر محمّد (ایة)، آیتی و علامتی و دلالتی از آن مقترحات ایشان که کردندی که چرا فرشته فرو نیاید«5»! و چرا کتابی برای هر یکی نیارد! و چرا چشمه آب برای ما از زمین بر نیارد«6»! و آنچه گفت فی قوله: لَن نُؤمِن‌َ لَک‌َ حَتّی تَفجُرَ لَنا مِن‌َ الأَرض‌ِ یَنبُوعاً«7»، تا به آخر آیت، برای آن که آیات و بیّنات دگر خدای تعالی فرستاده بود، حاجت نبود به سؤال کردن و به اقتراح درخواستن«8». جواب ده یا محمّد و بگو که: خدای تعالی قادر است بر آن که اینکه آیت که شما می‌خواهید بفرستد«9». إبن کثیر خواند: «ینزل» بتخفیف من الانزال، و دیگران بتثقیل من التّنزیل. بعضی دگر گفتند: مراد آن است که چرا آیتی نفرستد چنان که پیغامبران مقدّم را بود ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: امّا مشرکان که. (2). آج، لب، بم: در. (3). اساس، آج، لب، آف، لت، آن: انزل، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (4). مج، وز، مت: ندارد. (5). آن، مر: نیامد. (6). مج، وز، مت: برنیارند. (7). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 90. (8). مج، مت: درخاستن. (9). مج، مت: بفرستید. صفحه : 281 از فلق دریا و ید بیضاء و احیای موتی و مانند اینکه، حق تعالی گفت«1»: قادرم، و لکن بیشتر«2» ایشان نمی‌دانند. خلاف کردند در آن که چه نمی‌دانند. بعضی گفتند: شاک‌ّاند در قدرت من از آن جا که مرا به صفات کمال نمی‌شناسند. بعضی دگر گفتند: نمی‌دانند که [اگر]«3» من آن آیت که ایشان می‌خواهند بفرستم هم ایمان نیارند [که معلوم از حال ایشان خلاف اینکه است. بعضی دگر گفتند: نمی‌دانند که اگر من آن آیت بفرستم و ایشان ایمان نیارند]«4»، کلمه عذاب بر ایشان واجب شود و ایشان را استیصال باید کردن. آنگه گفت: وَ ما مِن دَابَّةٍ فِی الأَرض‌ِ، «ما» نفی است و «من» مؤکّد نفی است، گفت: نیست هیچ رونده«5» در زمین و نه هیچ پرنده‌ای در هوا الّا و ایشان امّتان و جماعات‌اند«6» همچون شما مخلوق«7» مرزوق آفریده روزی خور. بعضی گفتند: وجه تشبیه اینکه است«8»، بعضی دگر گفتند: وجه تشبیه آن است که هم«9» چون شما اجناس و اصناف و اشکال مختلف هر صنفی [69- پ]

مشتمل بر عدد بسیار نر ماده متوالد«10» متناسل. بعضی دگر گفتند: وجه تشبیه آن است که چنان که در خلق شما و حسن تقدیر و لطف تدبیر شما دلیل است بر آن که شما را خالقی و صانعی و مدبّری و مقدّری هست در هیچ صنف نیست، و الّا متأمّل ناظر را دلیل است بر آن که او را خالقی قادر، عالم«11»، حی‌ّ، موجود است حاصل بر صفات کمال. بعضی گفتند: [معنی]«12» آن است که همچون شما زنده‌اند و همچون شما بمیرند و همچون شما زنده شوند برای انتصاف«13» اعواض تا حق تعالی حق‌ّ هر صاحب حقّی به او رساند و هیچ مظلومی را ----------------------------------- (1). مج، وز، مت من. (2). مج، وز، مت: بیشترینه، مر: بیشترین. (12- 4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (5). مج، وز، مت: دونده. [.....]

(6). مج، وز، مت: جماعتند. (7). آج، لب مر. (8). مج، مت: عبارت «بعضی گفتند ...» را ندارد. (9). اساس، آج، لب، بم، آف، لت: من، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (10). مج، وز، مت: متولّد. (11). مل: و عالم. (13). آج، لب، لت و. صفحه : 282 حقّی نماند بر ظالمی، چنان که«1» گفت- علیه السّلام: ان‌ّ اللّه تعالی ینتصف من الشّاة القرناء الی الشّاة الجمّاء ، گفت: عدل خدای تعالی تا آن جا باشد که فردای قیامت«2» آن دو گوسفند«3» را که یکی سرو داشته و یکی نداشته، از آن سرو دار بر آن بی‌آلت ظلمی رفته باشد هر دو را زنده کند و انتصاف کند میان ایشان و انتقام کشد از او برای اینکه، برای آن که عوض الم از او بستاند و به اینکه مظلوم دهد. در خبر است که: روز قیامت چون خلایق را در موقف عرض بدارند، بساط عدل بگسترند و ترازوی عدل بیاورند منادی ندا کند از قبل رب‌ّ العزّت: الا هر مظلومی که او حقّی دارد بر ظالمی برخیزند و داد خود از او بخواهند. که اگر امروز مثقال ذرّه‌ای ظلم ظالمی بر مظلومی برود، آن ظلم من کرده باشم. آنگه حق تعالی جمله حیوانات را که بر او عوض دارند یا بر یکدیگر عوض خواهند همه را جمع کند و انتصاف کند میان ایشان، آنگه ایشان را گوید: خاک شوید، خاک شوند علی ما رواه، أبو هریرة و عطا گفتند: کافران چون آن بینند تمنّای حال ایشان کنند، گویند: یا لَیتَنِی کُنت‌ُ تُراباً«4»، و اینکه خبر دلیل صحّت مذهب ما می‌کند بر انقطاع عوض خلاف آن که ابو القاسم بلخی‌ّ گفت عوض چون ثواب مؤبّد«5» باشد گفت برای آن که اگرشان«6» بمیرانند«7» متألّم شوند و بدان«8» نیز هم مستحق‌ّ عوض شوند تا مسلسل شود بما لا نهایة له، و اینکه نیک«9» نیست برای آن که خدای تعالی تواند که ایشان را بمیراند، بی آن که الم رساندشان«10». بعضی دگر گفتند: امم«11» فی التّصویر امثالکم فی التّسخیر همچون«12» شما مصوّراند و همچون شما مسخّرند. عطا گفت: امثالکم فی الایمان فی المعرفة، همچون«13» ----------------------------------- (1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (4/ 442) رسول. (2). اساس: فردا قیامت. (3). مج، وز: گوسپند. (4). سوره نبأ (78) آیه 40. (5). اساس، بم، آف، لت، آن: مؤثر. (6). لب: ایشان. (7). مج، وز، مت، مر: بمیراند. [.....]

(8). مج، وز، مت: بر آن. (9). آج، لب: شک. (10). مج، وز، مت: رسد ایشان را. (11). بم، آف، آن، مر: اهم. (13- 12). آج، لب، لت: همچو. صفحه : 283 شما مؤمن و معترف‌اند، و اینکه خطاست برای آن که ایمان با کمال عقل و نظر در ادلّه باشد و اینکه از بهایم و طیور بی‌عقل محال است. امّا قوله: وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیه‌ِ طاعنان قرآن گفتند: طیران جز به جناح نباشد، چرا گفت: بِجَناحَیه‌ِ، نه اینکه حشو باشد! گوییم از اینکه چند جواب است: یکی آن که تأکید است، چنان که: رأیت بعینی و سمعت باذنی و تأکید در کلام فایده ظاهر است، و جواب دیگر از او آن است: تا بدانند که آن طیران حقیقت است و نه بر وجه استعاره و مجاز است برای آن که سفینه را طیّاره خوانند به تیز رفتن تشبیها بالطّائر الّذی یطیر فی الجوّ، و نیز اسب تیز رو را طیّار گویند، یقال: طار به فرسه و طارت به السّفینة، قال:«1»: طارت بی علی لقم الطّریق و قال آخر: فلو انّها تجری علی الإرض ادرکت و لکنّها تهفو بتمثال طائر و قال اخر: فطرت بمنصلی فی یعملات دوامی الأید یخبطن السّریحا أی اسرعت«2». مغربی گفت: برای آن که تا فرق باشد میان طیران به جناح و میان فوز و ظفر به حاجت، یقال: طار بکذا اذا فاز به و ظفر به و ذهب به، قال مزاحم العقیلی‌ّ: و طیری بمخراق أشم‌ّ کأنّه سلیل جیاد«3» لم تنله الزّعانف [07- ر]

ای فوزی و اغنمی. بعضی دگر گفتند: تا فرق باشد میان مرغ هوا و ماهی آب که ماهیان را من طیّارات الماء خوانند، جز آن که او بال ندارد و مرغ بال دارد. ما فَرَّطنا فِی الکِتاب‌ِ مِن شَی‌ءٍ، ما تقصیر«4» نکردیم در کتاب. بیشتر مفسّران ----------------------------------- (1). مج، وز، مت شعر. (2). اساس، بم، آف، لت: سرعت، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (3). اساس، بم، آف، لت، آن: حادم، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (4). آج، لب: تقصیری. صفحه : 284 گفتند: مراد به «کتاب» لوح محفوظ است، نظیره: وَ لا رَطب‌ٍ وَ لا یابِس‌ٍ إِلّا فِی کِتاب‌ٍ مُبِین‌ٍ«1»، و بعضی گفتند: مراد به کتاب قرآن است، یعنی از اتیان«2» به احکام حلال و حرام و قصص و امثال و مواعظ و اخبار در اینکه کتاب تقصیر نکردیم، بهری مجمل بهری مفصّل آنچه مجمل است بیانش بتفصیل رسول بازگذاشتیم که: ما آتاکُم‌ُ الرَّسُول‌ُ فَخُذُوه‌ُ وَ ما نَهاکُم عَنه‌ُ فَانتَهُوا«3»، و آنچه متشابه است از آن بیانش به راسخان علم تفویض کردیم که جز ایشان ندانند، وَ ما یَعلَم‌ُ تَأوِیلَه‌ُ إِلَّا اللّه‌ُ وَ الرّاسِخُون‌َ فِی العِلم‌ِ«4». و ابو القاسم بلخی‌ّ گفت: مراد آن است که در اینکه کتاب هیچ بازنگذاشتیم از احتجاج بر هر فرقه از فرق ضلالت و الّا بیان کردیم آنچه حجّت است اهل حق را بر اهل باطل. و امّت بر وجوه مختلف است، و اینکه«5» بیان کرده شده است، و در اینکه جا مراد جماعت است، نظیره قوله: وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدیَن‌َ وَجَدَ عَلَیه‌ِ أُمَّةً مِن‌َ النّاس‌ِ یَسقُون‌َ«6»، و قوله: تِلک‌َ أُمَّةٌ قَد خَلَت«7». ثُم‌َّ إِلی رَبِّهِم یُحشَرُون‌َ، پس همه را با خدای تعالی حشر کنند و جمع کنند مکلّفان را برای حساب و جزا از ثواب و عقاب، و نامکلّفان را برای«8» عوض- چنان که بیان کردیم. امّا آن که از جمله [نا]«9» مکلّفان بر خدا عوضی ندارد و بر دیگری، و کس را بر او عوضی نباشد، بر خدای واجب نیست که او را حشر کند و برانگیزد. وقفی تمام است عند قوله: إِلّا أُمَم‌ٌ أَمثالُکُم. قوله: وَ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیاتِنا، آنگه وصف کافران و«10» مکذّبان کرد گفت: و آنان که آیات و بیّنات مرا تکذیب کردند، کرّان و گنگان‌اند. در او دو قول گفتند: یکی آن که از جهل و عمایت و نادانی بمثابه کرّان و گنگان‌اند که در تاریکی ----------------------------------- (1). سوره انعام (6) آیه 59. (2). مج، وز، آج، لب: بیان. (3). سوره حشر (59) آیه 7. (4). سوره آل عمران (3) آیه 7. (5). مج، وز، مت را. [.....]

(6). سوره قصص (28) آیه 23. (7). سوره بقره (2) آیه 134. (8). وز حساب و جزا. (9). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (10). مج، وز: ندارد. صفحه : 285 بمانند و ایشان را هدایتی نبود، گوش«1» ندارند که«2» بشنوند، زبان ندارند تا بگویند، و استعانت و استغاثت کنند و در تاریکی مانده باشند و راه نبینند، و اینکه بر سبیل مبالغه در تشبیه است- چنان که گفتیم. و قولی دگر«3» آن است که: ایشان در قیامت کرّان و گنگان باشند، چیزی نشنوند که ایشان را خوش آید، از بشارت کر باشند و از حجّت گنگ باشند، و در ظلمات قیامت گرفتار باشند عقوبة لهم علی کفرهم. مَن یَشَأِ اللّه‌ُ یُضلِله‌ُ، هر که را خدای خواهد اضلال کند، و هر که را بخواهد بر راه«4» راست بدارد لابد آیت را به ادلّه عقل و قرآن و سنّت و اجماع تخصیص باید کردن، چه خدای تعالی اضلال پیغامبران و اولیاء نخواهد، و نه اضلال مؤمنان و آنان را که اضلال ایشان کرد و خواست، در دگر آیت بیان کرد فی قوله: وَ یُضِل‌ُّ اللّه‌ُ الظّالِمِین‌َ«5»، و قوله: وَ ما یُضِل‌ُّ بِه‌ِ إِلَّا الفاسِقِین‌َ«6»، و آنان را که به ایشان هدایت خواست در آیات دیگر گفت«7» و بیان کرد فی قوله: وَ الَّذِین‌َ اهتَدَوا زادَهُم هُدی‌ً«8»، وَ الَّذِین‌َ جاهَدُوا فِینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا«9»، و به استقصاء کلام در ضلال و هدی بگفته‌ایم، امّا در اینکه آیت محتمل باشد دو وجه را: یکی آن که هر که خدای تعالی خواهد که او را خذلان کند و لطف نکند با او بر سبیل عقوبت علی کفره المتقدّم«10» چون بسیاری ادلّه متواتر مترادف و آیات و براهین واضح بر او عرض کند و او تعرّض نظر نکند در آن، و خویشتن در معرض اندیشه آن ننهد، خدای تعالی خواهد که او را عرضه هلاک کند، و روا بود که مراد آن باشد که: هر که خدای خواهد او را از ره بهشت و ثواب گمراه کند، چون نه«11» اهل بهشت و ثواب باشد، و آن را که خواهد به بهشت راه نماید چه اهل آن باشد«12» با ایمان و طاعات«13». و اضلال خود اهلاک باشد ----------------------------------- (1). مج، وز: کش. (2). مج، وز، تا. (3). مج، وز، مت: قول دیگر. (4). مج، وز، مت: ره. (5). سوره ابراهیم (14) آیه 27. (6). سوره بقره (2) آیه 26. (7). مج، وز: ندارد. (8). سوره محمّد (47) آیه 17. (9). سوره عنکبوت (29) آیه 69. [.....]

(10). آج، لب: المقدّم. (11). آف از. (12). مج، وز، مت: باشند. (13). مج، وز، مت، آج، لب: طاعت. صفحه : 286 [70- پ]

بر اطلاق و ضلال هلاک، من قولهم: ضل‌ّ الماء فی اللّبن اذا ذهب فیه فلم یتبیّن، و بر اینکه تفسیر«1» دادند اینکه آیت را. وَ یُضِل‌ُّ اللّه‌ُ الظّالِمِین‌َ«2»، أی یهلکهم و یعذّبهم. قوله: قُل أَ رَأَیتَکُم، کسائی خواند«3»: هر کجا اینکه لفظ باشد و در او همزه استفهام بود. بتخفیف همزه، عین الفعل: أَ رَأَیتَکُم عین الفعل«4» را حذف کند برای تخفیف أریت و اریتم و أریتکم و مانند اینکه. و باقی قرّاء تخفیف همزه کنند، مگر اهل مدینه که ایشان بین بین خوانند: بین التحقیق و التّخفیف، و چون همزه استفهام نباشد اجماع کردند بر تحقیق«5» همزه، و مثله فی تخفیف الهمزة قولهم فی الکلام و یلمّه، و کما قال: ان لم اقاتل فالبسونی برقعا اراد فالبسونی فخفّف الهمزة و قال ابو الاسود یا بالمغیرة رب‌ّ امر معضل، اراد یا ابا«6» المغیرة، و در شاذّ خواندند به تخفیف همزه بی‌همزه استفهام و احتجاج کردند به قول راجز«7»: أریت«8» ان جئت به أملودا مرجّلا و یلبس البرودا بدان که افعال شک‌ّ و یقین از میان همه افعال تتعدّی بنفسها الی نفس الفاعل یقال«9» رأیتنی و رأیتک و رأیتموکم و رأیتما کما و کذا الباقی، و در دگر افعال اینکه جاری«10» نباشد، لا تقول: ضربتک و لا قتلتک، انّما یقال، ضربت نفسک و قتلت نفسک و کذا الباقی و اینکه آنگاه باشد که رؤیت به معنی علم باشد من رؤیة القلب و تعدّی کند به دو مفعول قال: انّی اذا خفی الرّجال وجدتنی کالشّمس لا تخفی«11» بکل‌ّ مکان ----------------------------------- (1). اساس، بم، آف: تقدیر، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (2). سوره ابراهیم (14) آیه 27. (3). آج، لب، بم: گفت. (4). اساس، مج، بم، آف، آن: عن الفعل، به با توجّه به وز و معنی عبارت تصحیح شد. (5). آف، لت، آن: تخفیف. (6). مج، وز، مت: با. (7). مج، وز، مت شعر. (8). لب، بم، آن، مر: لریت. (9). مج، وز، مت: تقول. (10). مج، وز، مب، رونده‌ای مر: رونده. [.....]

(11). وز، آج: لا تخفی. صفحه : 287 امّا در آیت چنین نیست بل کاف حرف خطاب است و اسم نیست و زیادت است و از اعراب محّلی ندارد و بمثابه «کاف» ذلک و هنا لک باشد، و تقدیر آن است که: أ رأیتم، اینکه قول زجّاج و ابو علی فارسی است«1» و محقّقان از«2» نحویان، و فرّاء گفت: «کاف» اسم است و محل‌ّ او نصب است و اینکه خطاست«3»، دلیل بر اینکه آن است که «تا» خطاب را باشد اگر «کاف» هم ضمیر مخاطب باشد جمع کرده باشی بین ضمیری خطاب، و اینکه روا نباشد چنان که جمع نکنند بین علامتی تأنیث، و مثله قوله: أَ رَأَیتَک‌َ هذَا الَّذِی کَرَّمت‌َ عَلَی‌َّ«4»، معنی آن است که: أ رأیت هذا الّذی کرّمته علی‌ّ، چه محال است گفتن«5» که معنی اینکه باشد که: أ رأیت نفسک هذا الّذی کرّمت علی‌ّ سوای، که اگر اینکه رؤیت متعدّی باشد به دو مفعول باید که مفعول دوم هم مفعول اوّل بود و اینکه «کاف» خطاب است با خدای تعالی، و الّذی کرّمت علی‌ّ آدمی است، پس فساد آنچه فرّاء گفت پدید آمد، حق تعالی گفت: یا محمّد بگو اینکه کافران را که بینی اگر عذاب خدای به شما آید چنان که به کافران دیگر آمد پیش از شما از عاد و ثمود، یا قیامت به شما آید ناگاه. زجّاج گفت: «ساعت» نام آن وقت است که بندگان از آن وقت بجمله بمیرند و آن وقت بجمله زنده شوند و آن عند نفخ صور دوم و سیوم«6» باشد در وقت چنان شما جز خدای را خوانی!«7» چون در وقت درماندگی جز خدای را نخوانی«8» چرا در وقت آسایش و راحت به او ایمان نیاری، در آن وقت شما«9» جماد را خوانی«10» که هیچ نشنوند و ندانند و هیچ جواب ندهند و بر هیچ خیر و شر قادر نباشند اگر راست گویی در دعوی الهیّت معبودتان. آنگه گفت: بَل إِیّاه‌ُ تَدعُون‌َ، بل او را خوانی«11»، یعنی خدای را- جل‌ّ جلاله- تا«12» ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، مر: ابو علی الفارسی. (2). آج، لب: و. (3). اساس: خطاب، با توجه به مج تصحیح شد. (4). سوره اسراء (63) آیه 17. (5). مج، وز، مت: گفت. (6). مج، وز، مت: سرام، لت: سوم، آن، مر: سیم. (11- 10- 7). خوانی/ خوانید. (8). نخوانی/ نخوانید. (9). مج، وز، مت، بتان. (12). مج، وز، مت او. صفحه : 288 کشف کند و برگشاید آنچه شما او را برای آن خوانده باشی«1» [71- ر]

و دعا کرده از ضروب بلا«2» اگر خواهد که کشف کند و مصلحت در آن داند. وَ تَنسَون‌َ ما تُشرِکُون‌َ، در چنان حال معبودان خود را که به انباز«3» او کرده فراموش کنید، حق تعالی اینکه ملامتی است که کرد کافران را«4» بر سبیل تنبیه ایشان بر آن که در عبادت اصنام مخطی‌اند آنگه گفت: وَ لَقَد أَرسَلنا إِلی أُمَم‌ٍ مِن قَبلِک‌َ، ما«5» پیش از تو پیغامبران فرستادیم«6» به امّتان تا ایشان را دعوت کنند و با راه«7» من خوانند و ما ایشان را بگرفتیم چون فرمان پیغمبران فرا«8» نبردند و در ایشان عصیان کردند به بأساء، یعنی شدّت«9» و سختی و ضرّاء به مضرّت. بعضی دگر گفتند: بأساء گرسنگی و قحط بود، و ضرّاء نقصان مال و نفس. بعضی دگر گفتند: بأساء خوف بود و ضرّاء درویشی بود. لَعَلَّهُم، تا باشد که ایشان تضرّع کنند و لابه نمایند در من. مفسّران گفتند: «لعل‌ّ» را معنی لکی«10» باشد تا چنین کنند، و زجّاج گفت: ترجّی بر اصل خود است، و لکن راجع است با بندگان نه با خدای تعالی، نبینی که در حق‌ّ فرعون با موسی و هارون چه گفت: لَعَلَّه‌ُ یَتَذَکَّرُ أَو یَخشی«11»، یعنی بر اینکه امید بر وی«12» که او متذکّر شود و بترسد چه اگر اینکه امید ندارند ایشان را داعی نبود به رفتن. فَلَو لا إِذ جاءَهُم بَأسُنا تَضَرَّعُوا، المعنی فهلّا تضرّعوا اذ جاءهم بأسنا، چرا تضرّع نکردند«13» چون عذاب ما به ایشان آمد، آنگه گفت و لکن دلهاشان سخت شده است و ----------------------------------- (1). آف، لت: باشید. (2). مج، وز، مت: ضروبلا. (3). مج، وز، مت: به ابعاد، آن: انبازان. [.....]

(4). مج، وز، مت، مر مشرکان. (5). مج، وز، مت: من. (6). مج، وز، مت: فرستاده‌ام. (7). آج، لب: اراده. (8). مج، وز، مت: ما. (9). مج، وز، مت: بشدّت. (10). اساس، آف، لت، مر: لکن، با توجّه به مج تصحیح شد. (11). سوره طه (20) آیه 44. (12). مج، وز، مت: امید بردی، مر: امید بروید. (13). مج، مت ولایت، وز: لابه. صفحه : 289 شیطان اعمال ایشان بیاراسته است برای ایشان تا آن محال و باطل بر چشم ایشان مزیّن است، و در آیت دلیل است بر بطلان قول مجبّره«1» که گفتند: کفر بر چشم و دل کافر خدای بیاراست، و خدای تعالی گفت: من ایمان بر دل مؤمنان بیاراستم فی قوله: وَ زَیَّنَه‌ُ فِی قُلُوبِکُم«2»، و امّا کفر در دل کافر شیطان آراست و حواله بدو است از شیطان دور کردن و بر خدای تعالی بستن همانا بس نکو نباشد. آنگه حق تعالی حکایت معامله خود کرد با ایشان«3»، گفت: چون انواع نعمت با ایشان کردم و پیغامبران را با ایشان فرستادم تا ایشان را نعمتهای من یاد دادند که ایشان فراموش کرده بودند، ایشان متذکّر نشدند و جز عناد و طغیان نورزیدند. ما بر سبیل استدراج«4» ایشان و تظاهر حجج، نعمت مترادف«5» کردیم بر ایشان و در خیرات و نعمت بر ایشان گشاده کردیم تا شادمانه شدند به آنچه دادند ایشان را. چون معصیت و کفر و عناد بیفزودند، من نعمت بر ایشان بیفزودم«6» استظهار حجّت را«7» تا هیچ عذر و حجّت نماند ایشان را. چون ایشان در نعمت غرق شدند و گمان بردند که آن را نهایتی نخواهد بودن، ناگاه بگرفتیم ایشان را. فَإِذا هُم مُبلِسُون‌َ، اینکه را «اذا» ی مفاجات خوانند، و مثله قول القائل: فتحت الباب فاذا زید بالباب، که نگاه کردی و چون بدیدی مبلس شدند. بعضی مفسّران گفتند: یائس شدند و شدید الحسرة، اینکه قول زجّاج است، بلخی‌ّ گفت: ذلیل و خاضع باشد، فرّاء گفت: منقطع الحجّة باشد، مجاهد گفت: ابلاس«8» خاموشی باشد از سر دلتنگی، و قوله: کُل‌ِّ شَی‌ءٍ، مراد تکثیر است نه عموم، و مثله قوله: وَ أُوتِیَت مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ«9» وَ لَقَد أَرَیناه‌ُ آیاتِنا کُلَّها«10»، و معلوم است که خدای تعالی همه آیات خود که در مقدور ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: مجبّران. (2). سوره حجرات (49) آیه 7. (3). مر فَلَمّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا (4). مج، وز، مت: استراح. [.....]

(5). اساس: مرادف، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). مج، وز، مت به. (7). مج، وز، مت: ندارد. (8). مج، وز، مت: بلاس. (9). سوره نمل (27) آیه 23. (10). سوره طه (20) آیه 56. صفحه : 290 اوست به فرعون ننمود. فَقُطِع‌َ دابِرُ القَوم‌ِ [71- پ]

الَّذِین‌َ ظَلَمُوا، ای عقبهم و اصلهم«1». سدّی گفت: اینکه قول، قطرب گفت: اخرهم، بعضی دگر گفتند: معنی آن است: اخذ الّذی یدبرهم و یدبرهم«2»، یعنی اخذهم و الّذی یأتی بعدهم، یعنی اصل و نسل ایشان را هلاک کرد. آنگه حمد کرد خود را بر آن که هلاک به مستحق رسانید«3» و به جای خود نهاد و او بر همه حالی محمود و مشکور است. قوله تعالی:

[سوره الأنعام (6): آیات 46 تا 58]

[اشاره]

قُل أَ رَأَیتُم إِن أَخَذَ اللّه‌ُ سَمعَکُم وَ أَبصارَکُم وَ خَتَم‌َ عَلی قُلُوبِکُم مَن إِله‌ٌ غَیرُ اللّه‌ِ یَأتِیکُم بِه‌ِ انظُر کَیف‌َ نُصَرِّف‌ُ الآیات‌ِ ثُم‌َّ هُم یَصدِفُون‌َ (46) قُل أَ رَأَیتَکُم إِن أَتاکُم عَذاب‌ُ اللّه‌ِ بَغتَةً أَو جَهرَةً هَل یُهلَک‌ُ إِلاَّ القَوم‌ُ الظّالِمُون‌َ (47) وَ ما نُرسِل‌ُ المُرسَلِین‌َ إِلاّ مُبَشِّرِین‌َ وَ مُنذِرِین‌َ فَمَن آمَن‌َ وَ أَصلَح‌َ فَلا خَوف‌ٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ (48) وَ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یَمَسُّهُم‌ُ العَذاب‌ُ بِما کانُوا یَفسُقُون‌َ (49) قُل لا أَقُول‌ُ لَکُم عِندِی خَزائِن‌ُ اللّه‌ِ وَ لا أَعلَم‌ُ الغَیب‌َ وَ لا أَقُول‌ُ لَکُم إِنِّی مَلَک‌ٌ إِن أَتَّبِع‌ُ إِلاّ ما یُوحی إِلَی‌َّ قُل هَل یَستَوِی الأَعمی وَ البَصِیرُ أَ فَلا تَتَفَکَّرُون‌َ (50) وَ أَنذِر بِه‌ِ الَّذِین‌َ یَخافُون‌َ أَن یُحشَرُوا إِلی رَبِّهِم لَیس‌َ لَهُم مِن دُونِه‌ِ وَلِی‌ٌّ وَ لا شَفِیع‌ٌ لَعَلَّهُم یَتَّقُون‌َ (51) وَ لا تَطرُدِ الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ رَبَّهُم بِالغَداةِ وَ العَشِی‌ِّ یُرِیدُون‌َ وَجهَه‌ُ ما عَلَیک‌َ مِن حِسابِهِم مِن شَی‌ءٍ وَ ما مِن حِسابِک‌َ عَلَیهِم مِن شَی‌ءٍ فَتَطرُدَهُم فَتَکُون‌َ مِن‌َ الظّالِمِین‌َ (52) وَ کَذلِک‌َ فَتَنّا بَعضَهُم بِبَعض‌ٍ لِیَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَن‌َّ اللّه‌ُ عَلَیهِم مِن بَینِنا أَ لَیس‌َ اللّه‌ُ بِأَعلَم‌َ بِالشّاکِرِین‌َ (53) وَ إِذا جاءَک‌َ الَّذِین‌َ یُؤمِنُون‌َ بِآیاتِنا فَقُل سَلام‌ٌ عَلَیکُم کَتَب‌َ رَبُّکُم عَلی نَفسِه‌ِ الرَّحمَةَ أَنَّه‌ُ مَن عَمِل‌َ مِنکُم سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُم‌َّ تاب‌َ مِن بَعدِه‌ِ وَ أَصلَح‌َ فَأَنَّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (54) وَ کَذلِک‌َ نُفَصِّل‌ُ الآیات‌ِ وَ لِتَستَبِین‌َ سَبِیل‌ُ المُجرِمِین‌َ (55) قُل إِنِّی نُهِیت‌ُ أَن أَعبُدَ الَّذِین‌َ تَدعُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ قُل لا أَتَّبِع‌ُ أَهواءَکُم قَد ضَلَلت‌ُ إِذاً وَ ما أَنَا مِن‌َ المُهتَدِین‌َ (56) قُل إِنِّی عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی وَ کَذَّبتُم بِه‌ِ ما عِندِی ما تَستَعجِلُون‌َ بِه‌ِ إِن‌ِ الحُکم‌ُ إِلاّ لِلّه‌ِ یَقُص‌ُّ الحَق‌َّ وَ هُوَ خَیرُ الفاصِلِین‌َ (57) قُل لَو أَن‌َّ عِندِی ما تَستَعجِلُون‌َ بِه‌ِ لَقُضِی‌َ الأَمرُ بَینِی وَ بَینَکُم وَ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِالظّالِمِین‌َ (58)

[ترجمه]

بگوی نبینی«4» اگر بگیرد خدای شنوایی شما و بینایی شما و مهر نهد بر دلهای شما کدام خداست جز خدا بیارد آن را بنگر که چگونه می‌گردانیم حجّتها را، پس ایشان بر می‌گردند. بگو نبینی«5» اگر آید به شما عذاب خدا بناگاه«6» یا آشکارا، آیا هلاک کنند«7» مگر مردمان ستمکار را! و نفرستیم«8» ما پیغامبران را مگر بشارت دهنده و ترساننده«9»، هر که بگرود«10» و نیکویی کند«11» ترسی نیست بر ایشان و نه ایشان اندوهگین باشند«12». و آنان که به دروغ ----------------------------------- (1). اساس، بم: أضلّهم. (2). اساس، آج، لب، آف، آن: تدبرهم. (3). مر قوله: وَ الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (4). نبینی/ نبینید، مج، وز: نه بینید. (5). نبینی/ نبینید، مج، مت: نه می‌بینی، وز: نه بینی، آف: ببینید. (6). آج، لب پنهان. (7). آج، لب: هلاک کرده شوند. (8). آج، لب: و نفرستادیم. [.....]

(9). آج، لب: بیم نمایندگان، آف: بیم کننده. (10). مج، وز، مت: هر که او ایمان آرد. (11). آج، لب: و به سامان آرد کار را. (12). مج، مت: دژم باشند، وز: درهم باشند. صفحه : 291 داشتند ایات ما را، برسد به ایشان عذاب به آنچه برون آمده باشند از فرمان خدا«1». بگو«2» نمی‌گویم شما را که [نزدیک من است خزینه‌های خدای و نمی‌دانم غیب و نمی‌گویم شما را که]«3» من فرشته‌ام نمی‌کنم پسر وی مگر آنچه را وحی کنند«4» به من، بگو راست باشد کور و بینا، اندیشه نمی‌کنید؟ و بیم کن«5» به او آنان را که بترسند که حشر کنند«6» ایشان را با خدای ایشان، نیست ایشان را جز او یاری و نه شفیعی، مگر بترسند اینان. مران آنان را که خوانند خدایشان را«7» بامداد و شبانگاه. می‌خواهند رضای«8» او نیست بر تو از شمار ایشان چیزی. و نیست از شمار تو بر ایشان چیزی. برانی ایشان را، باشی از جمله ظالمان«9». [72- ر]

همچنین بیازمودیم«10». بهری را از ایشان به برخی تا گویند اینان‌اند که منّت نهاد خدای بر ایشان از میان ما! نیست خدای داناتر به سپاس دارندگان! ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: ما. (2). مج، وز، مت که. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (4). اساس: کند، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (5). مج، وز، مت، لت: بترسان. (6). لت: برانگیزانند. (7). مج، وز، مت بر، لت به. (8). مج، وز، مت، لت: روی. (9). مج، وز، مت، لت: بیدادگران. (10). بم: بیاموزیم. [.....]

صفحه : 292 و چون بیایند به تو آنان که بگرویدند به حجّتهای«1» ما بگو سلام بر شما باد بنوشت«2» خدای شما بر خود بخشایش تا هر که کند از شما بدی بنادانی پس توبه کند از پس آن و نیکویی کند«3» او آمرزنده و بخشاینده است. و همچنین جدا کردیم«4» آیات را تا پیدا شود راه گناهکاران. بگوی که مرا نهی کردند که پرستم آنان را که می‌خوانی شما بجز خدا، بگوی که پسر وی نمی‌کنم هوای شما که گمراه شوم«5» آنگاه و نباشم از راه یابندگان«6». بگو من که به حجّت‌ام«7» از خدایم و دروغ داشتی به آن، نیست نزد من آنچه شتاب می‌کنید به آن، نیست حکم مگر خدای را، حکم کند بدرستی و او بهترین حکم کنندگان است. بگو اگر به نزدیک من بودی آنچه شما به آن شتاب می‌کنی، برگذارند«8» کار میان من و شما و خدا داناست به ستمکاران. قوله: قُل أَ رَأَیتُم إِن أَخَذَ اللّه‌ُ سَمعَکُم وَ أَبصارَکُم. حق تعالی به اینکه آیت حجّت انگیخت بر کافران، می‌گوید: بگو ای محمّد اینکه کافران را بینی«9» شما که اگر ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز بم: آیتهای. (2). آج، لب: فرض کرده. (3). مج، وز، مت، لت: مصلح شود. (4). مج، وز، مت، لت: تفصیل دهیم، آج، لب: تمیز کردن. (5). اساس: شوی، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). مج، وز، مت، آج، لب، لت: راه یافته‌گان. (7). مج، وز، مت، لت: بر حجّتم. (8). مج، مت: گذارنده شدی، وز: گزارنده شدی، بم: برگذارنده کار شدی، آج، لب: گذارده شدی، آف: برگزارنده کار شدی، لت: تا گزارند، آن: برگدارنده. (9). مج، وز: نه بینی، مت: به نبینید، آج، لب: ببینید، آف: بینید. صفحه : 293 خدای تعالی شنوایی شما و بینایی شما باز ستاند و مهر بر دلهای شما نهد تا چیزی نشنوی و نبینی و ندانی. مَن إِله‌ٌ غَیرُ اللّه‌ِ، کدام خداست بجز خدا- جل‌ّ جلاله«1»- که آن بیارد یعنی آن با شما دهد سه چیز بگفت: «سمع» و «ابصار» و «ختم قلوب»، آنگه می‌گوید: یَأتِیکُم بِه‌ِ، ابو الحسن أخفش گفت: کنایت راجع است الی ما اخذ اللّه من ذلک، با آنچه خدای فرا گرفته باشد«2» از جمله آنان نه با جمله آنان. فرّاء گفت: راجع است با «هدی» یعنی آن کس که اینکه از او بستانند در ضلال باشد«3» چون به او«4» دهند به هدی رسد. کیست آن که«5» هدی به شمار آرد! و اینکه تعسّفی بعید است، به اینکه تنبیه کرد کافران را بر آن که جز او را نپرستند چون جز او بر اینکه قادر نیست، واجب آن باشد که جز او را نپرستند. آنگه گفت: انظُر کَیف‌َ نُصَرِّف‌ُ الآیات‌ِ روایت ورش و مسیبی«6» آن است که به انظر خوانند بضم‌ّ «ها» به نقل حرکت همزه انظر کرد به او«7» و باقی قرّاء بر اصل خوانند به انظر بکسر «ها» [72- پ]

گفت: بنگر که ما چگونه می‌گردانیم آیت و بیّنات را«8» و در«9» تصرّف می‌کنیم و آنگه ایشان را نگر که چگونه عدول و اعراض می‌کنند. یقال: صدف عن کذا اذا اعرض عنه. قُل أَ رَأَیتَکُم، بگو ای محمّد ببینی«10» و تقدیر«11» أ رأیتم کما بیّنّا اگر عذاب خدا به شما آید ناگاه چنان که شما بی‌خبر باشید یا آشکارا چنان که بینی«12» و خبر داری«13». حسن بصری گفت: بغتة، یعنی به شب او جهرة یا به روز. هَل یُهلَک‌ُ إِلَّا القَوم‌ُ الظّالِمُون‌َ، جز کافران«14» را هلاک کند، و مراد به ظالم کافر است اینکه جا و اگر در آن میان«15» جماعتی مؤمنان یا اطفال هلاک شوند آن نه بر سبیل عقوبت باشد«16» بر سبیل ----------------------------------- (1). لت: عزّ و جل‌ّ. (2). مج، وز، لت، مت: ها گرفته باشد. (3). مج، وز، مت، لت، مر: ماند. (4). لت، مر: با او. (5). مج، وز، مت، لت، آن، مر: که آن. [.....]

(6). آج، لب: مسیّب، آن: مسبتی. (7). مج، وز، مت، لت، مر: با او. (8). مج، وز، مت، لت، مر: آیات را و بیّنات را. (9). مج، وز، مت، لت، آج، لب، مر او. (10). آف: بینید. (12- 11). مج، وز، مت، لت، مر: التقدیر. (13). آف: خبر دارید. (14). لت: ظالمان. (15). مج، وز، مت، لت، مر: میانه. (16). مج، وز، مت، لت بل. صفحه : 294 امتحان باشد، و خدای تعالی عوض دهد ایشان را از آن الم، و اینکه هم بر سبیل ترغیب بر ایمان و تحذیر«1» از کفر گفت. آنگه گفت: ما اینکه پیغامبران که فرستیم، نفرستیم الّا بشارت دهنده به ثواب و ترساننده از عقاب، و محل‌ّ هر دو نصب است بر حال، هر که ایمان آرد و مصلح باشد احوال خود به صلاح باز آرد. فَلا خَوف‌ٌ عَلَیهِم، بر ایشان ترسی نباشد و نه نیز اندوهگین شوند. بدین آیت رد کرد بر کافرانی که ایشان پیغامبران را تعنّت«2» نمودند و اقتراح کردند و معجزات خواستند و آیات طلب کردند، حق تعالی گفت: ایشان پیغام گزارانند«3» از من به بشارت و انذار و امّا آنچه شما می‌خواهی«4» کار ایشان نیست و نه ایشان بر آن قادر باشند آن مقدور من است، هر که ایمان آرد به ایشان و بر ایشان تعنّت نکند جزای او ایمنی باشد و شادمانی. و امّا مکذّبان را که آیت«5» من به دروغ دارند عذاب من به ایشان رسد به آن کفر و فسق که ایشان در آن‌اند و خارج‌اند از فرمان خدای و رسول. آنگه فرمود رسول را- علیه السّلام- که بگو اینکه کافران را که من نمی‌گویم و دعوی نمی‌کنم که خزاین خدای بنزدیک من است تا شما را توانگر کنم، و نمی‌گویم که من غیب دانم تا شما را از عواقب«6» و مصالح و غایبات خبر دهم، و نیز نمی‌گویم شما را که من فرشته‌ام، بل آدمیم شما مرا می‌دانی«7» و نسب من می‌شناسید. إِن أَتَّبِع‌ُ إِلّا ما یُوحی«8»، من متابعت نمی‌کنم الّا آن را که بر من وحی می‌کنند و مرا اعلام می‌کنند از اخبار غایبات و مصالح دینی در حلال و حرام و اینکه برای آن گفت تا در تحکّم و تعنّت ایشان بسته شود بر او«9» گمانهای باطل نبرند و او را تعنّتهای ناواجب ننمایند. آنگه گفت: بگو ایشان را بر سبیل مثل که راست باشد نابینا با بینا! گفتند«10»: یعنی کافر با مؤمن و جاهل با عالم یعنی نباشد. أَ فَلا تَتَفَکَّرُون‌َ، شما هیچ اندیشه ----------------------------------- (1). مج، وز، تحزیر. (2). مج، مت: لعنت. (3). آف: گزارندگان. (4). آف: می‌خواهید. [.....]

(5). مج، وز، مت، لت: آیات. (6). آج، لب، بم، آف، آن: عقوبت. (7). آج، لب، آف، آن: می‌دانید. (8). سوره احقاف (46) آیه 9. (9). لت و. (10). آج، لب: گفت. صفحه : 295 نمی‌کنید تا«1» انصاف بدهی«2» از خود و اینکه استفهام به معنی تقریر است تا مقرّر کنند و اقرار ایشان بستانند«3» که راست نباشد. و معتزله«4» به«5» اینکه آیت تمسّک کردند بر آن که فرشتگان به از پیغامبرانند، گفتند«6»: اینکه لفظ نگویند الّا در جای تفضیل، نبینی که خزاین خدای را مالک شدن و علم غیب دانستن«7» از جمله فضایل است، همچنین آن که از جمله فرشتگان باشد اگر او به«8» از فرشته بودی اینکه سخن متناقض بودی. جواب«9» اینکه آن است که گوییم: اینکه سؤال کسی است که مورد آیت و معنی«10» و سبب نزول آیت نداند، کافران از رسول«11» درخواستند بر سبیل تحکّم و تعنّت که: لَو لا أُنزِل‌َ عَلَیه‌ِ کَنزٌ«12»، چرا گنجی بر او فرو نمی‌آید، او از اینکه جواب داد که: قُل لا أَقُول‌ُ لَکُم عِندِی خَزائِن‌ُ اللّه‌ِ، گفتند«13»: اگر پیغامبر است چرا غیب نمی‌داند او گفت من دعوی علم غیب نکردم. وَ لا أَعلَم‌ُ الغَیب‌َ، گفتند: ما لِهذَا الرَّسُول‌ِ یَأکُل‌ُ الطَّعام‌َ وَ یَمشِی فِی الأَسواق‌ِ«14»، چیست اینکه رسول را که طعام می‌خورد [73- ر]

و در بازارها می‌رود، او گفت: من نگفتم که من فرشته‌ام طعام نخورم. وَ لا أَقُول‌ُ لَکُم إِنِّی مَلَک‌ٌ، آنچه کار من است و اختصاص و مزیّت«15» من است آن است که وحی می‌آید به من، من آن را متابعت می‌کنم. و در آیت و ظاهر و فحوی و معنی او اینکه نیست«16» که ثواب فرشته از ثواب او بیشتر است تا حکم کنند که فرشته به از اوست، بل معنی آیت اینکه است که بیان کرده شد، و با«17» اینکه که ما گفتیم در آیت شبهتی نماند که مخالف به«18» آن تمسّک کند- و اللّه الموفّق. قوله: وَ أَنذِر بِه‌ِ الَّذِین‌َ یَخافُون‌َ أَن یُحشَرُوا إِلی رَبِّهِم، حق تعالی در اینکه آیت ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: یا . (2). مج، وز، مت، آج، لب، آف: بدهید. (3). لت: بستاند. (4). مج، وز، مت، لت، مر: معتزلیان. (5). آن: با. (6). مج، وز، مت: گفت. (7). مج، وز، مت: داشتن. (8). مج، وز، مت، آج، لب: نیز. [.....]

(9). مج، وز، مت، لت از. (10). مج، وز، مت: ندارد. (11). مج، وز، مت علیه السلام. (12). سوره هود (11) آیه 12. (13). مج، وز، مت، لت: و گفتند. (14). سوره فرقان (20) آیه (7). (15). آج، لب، بم، آف، آن: مرتبه. (16). مج، وز، مت، آج، لب: است. (17). مج، وز، مت، لت: به. (18). آج، لب: با. صفحه : 296 امر کرد رسول را- علیه السّلام- که: بترسان به اینکه قرآن و اعلام کن و انذار اعلام با تخویف باشد آنان را که ایشان از قیامت و حشر و نشر بترسند و تخصیص ایشان به ذکر برای آن کرد با آن که پیغامبر- علیه السّلام مأمور است به انذار جمله خلایق از مکلّفان که اینان به انذار و تخویف منتفع«1» باشند و به وعظ او متّعظ شوند، و گفته [اند]«2» خوف: اینکه جا به معنی علم است، آنان که دانند ایشان را با خدای حشری خواهد بودن و علم در باب خوف بلیغتر باشد از ظن و اعتقاد، آنگه گفت: ایشان را در اینکه روز، ولی و یاری و ناصری نباشد و نه نیز شفاعت کننده بدون خدای تعالی«3» بی‌اذن او و امر«4» و رضای او کس را اینکه نبود در قیامت، رد کرد به اینکه جهودان و ترسایان که گفتند: نَحن‌ُ أَبناءُ اللّه‌ِ وَ أَحِبّاؤُه‌ُ«5»، ما پسران خدا و دوستان خداییم و نیز بر مشرکان: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه‌ِ. لَعَلَّهُم یَتَّقُون‌َ«6»، تا باشد که ایشان بترسند و متّقی شوند و از معاصی اجتناب کنند تا از عقاب من دور شوند. قوله: وَ لا تَطرُدِ الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ رَبَّهُم بِالغَداةِ وَ العَشِی‌ِّ، عبد اللّه مسعود گفت: سبب نزول آیت آن بود که: جماعتی از مشرکان قریش به رسول- علیه السّلام- بگذشتند«7». رسول را دیدند نشسته و بنزدیک او صهیب نشسته بود. بلال و خبّاب بن الأرت‌ّ و سلمان«8» و جماعتی از ضعفا و درویشان و موالی گفتند: یا محمّد، تو به اینان راضی شده‌ای از ما و اینان را به بدل ما گرفته، اینان را دور کن که ما را ننگ آید که«9» با ایشان نشینیم تا ما بیاییم و به تو ایمان آریم. و اینکه بر سبیل مکر و خدیعه گفتند تا رسول- علیه السّلام- ایشان را براند و بیازارد و اینکه گوینده«10» خود ایمان نیارد تا رسول تنها ماند. حق تعالی از سرّ ایشان و مکر ایشان رسول را خبر داد و اینکه آیت فرستاد. ----------------------------------- (1). آج، لب: مشفع. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (3). مج، وز، مت، مر یعنی. (4). مج، وز، مت: امروز، مر: امر او. [.....]

(5). سوره مائده (5) آیه 18. (6). سوره یونس (10) آیه 18. (7). اساس: بگزشتند. (8). مج، وز، مت، مر: عمّار. (9). مج، وز، مت، لت، مر: از آن که. (10). مج، وز، مت: گویندگان. صفحه : 297 سلمان روایت کند که: اقرع بن حابس التّمیمی‌ّ و عیینة بن حصن الفزاری‌ّ«1» بگذشتند، ما بر رسول- علیه السّلام- نشسته بودیم، جماعتی«2» ضعفا چون بلال و صهیب و خبّاب و عمّار گفتند: یا محمّد بیشتر آنچه ما را منع می‌کند از ایمان به تو و آمد شد بنزدیک تو و نشستن با تو حضور اینان است پیش تو، دانی که ما را عیب باشد با اینان«3» نشستن. اگر اینان را دور کنی، ما پیش تو آییم و به تو ایمان آریم، چه اینکه جماعت گدایان ژنده جامگان‌اند«4» و ما را استنکاف باشد از مجالست با اینان. رسول- علیه السّلام- گفت: ما انا بطارد المؤمنین ، من اینان«5» را بنرانم که اینان مؤمنان‌اند. گفتند: نوبتی بنه که روزی ما را باشد و روزی ایشان را، گفت: نکنم. گفتند: اینان را فروتر کن«6» تا ما بر تو نشینیم، خدای تعالی«7» آیت فرستاد. و در روایتی دیگر رسول- علیه السّلام- همّت کرد از حرص بر ایمان ایشان که نوبه«8» دهد«9» میان ما و ایشان روزی و روزی، و بر اینکه قرار دادند و گفتند: بباید نوشتن اینکه«10» اقرار«11» بر جایی. رسول- علیه السّلام- امیر المؤمنین را حاضر کرد تا اینکه اقرارنامه«12» نویسد. جبریل آمد و اینکه آیت آورد و گفت: دروغ می‌گویند اینان، غرض ایشان آن است تا تو اینان را دور کنی و ایشان بر تو نیایند و تو تنها مانی، اینان را که داری نگاه‌دار که اینان آمده‌اند و ایشان آنگه«13» که بیایند«14» آمده نباشند [73- پ]. عکرمه گفت: عتبه و شیبه- پسران ربیعه«15»- و مطعم بن عدی‌ّ و حارث بن نوفل با جماعتی اشراف بنی عبد مناف بنزدیک ابو طالب آمدند و گفتند: اگر پسر برادرت ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: عیینة بن حارث الفزاری، آج، لب: عتیبة بن خضر الفزاری، مر: عتبه بن الحارث. (2). آج، لب: جماعت. (3). آج، لب: ایشان. (4). مج، وز، مت: جامه‌اند. (5). مج، مت: اینکه. (6). مج، وز، لت: فروتر کنند، مل: فروتر کنید. (7). مج، وز، مت، مل، لت، آن اینکه. (8). آج، لب: نوبت. [.....]

(9). آن: نهند. (10). مر: بر اینکه. (11). مج، وز، لت، مل: قرار. (12). مج، وز، مت، مل، لت، مر: قرارنامه. (13). مل: هم آنگاه. (14). مل هم. (15). مج، وز، مت، مل، لت، مر: عتبه ربیعه و شیبه ربیعه. صفحه : 298 اینکه بندگان و مزدوران ما را دور کند، ما بنزدیک او آییم و با او مجالست کنیم و حدیث او بشنویم، و باشد که ایمان آریم. ابو طالب«1» بیامد و گفت: یا رسول اللّه؟ اینکه جماعت چنین گفتند، چه مصلحت باشد! رسول- علیه السّلام- گفت: من بر گفته«2» ایشان اعتماد ندارم که ایشان دشمنان من‌اند! با خدای تعالی مشاورت کنم تا چه فرماید. جبریل آمد و اینکه آیت آورد: وَ لا تَطرُدِ الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ رَبَّهُم بِالغَداةِ«3» یَدعُون‌َ رَبَّهُم بِالغَداةِ«10» بِالغَداةِ. (4). مج، وز، مت، مل، لت، مر به. (5). مج، وز، مت به. (6). آن: شنیدم. (7). آن: و پیشین. [.....]

(8). مج، مت، آج، لب، بم، مر: بگذارند. (9). اساس، بم آف: مراغ‌اند، آن: مراع‌اند، آج، لب: مصرع‌اند، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (11). مج، وز، مت، لت: بگذارند. (12). مج، مت: بام داد. (13). آج، لب: کرده‌اند. (14). مج، وز، مت اگر. صفحه : 299 یُرِیدُون‌َ وَجهَه‌ُ، غرض ایشان و مراد ایشان خداست و ذات خدا، و وجه الشّی‌ء ذاته و نفسه باشد، نظیره قوله: کُل‌ُّ شَی‌ءٍ هالِک‌ٌ إِلّا وَجهَه‌ُ«1»، و قوله: کُل‌ُّ مَن عَلَیها فان‌ٍ وَ یَبقی وَجه‌ُ رَبِّک‌َ«2»، أی یبقی هو جل‌ّ جلاله و لا یفنی. آنگه گفت: چرا برانی«3» اینان را، ما عَلَیک‌َ مِن حِسابِهِم مِن شَی‌ءٍ، از شمار ایشان«4» بر تو چیزی نیست و از شمار تو بر ایشان، بل حساب هر کس بر اوست نه بر دیگری تا برانی ایشان را. و نصب «تطردهم» برای آن است که جواب نفی است به «فا»، و «فا» در جواب شش چیز نصب کند«5» به اضمار «أن»، و آن امر است و نهی و استفهام و عرض و جحد و تمنّی. فَتَکُون‌َ مِن‌َ الظّالِمِین‌َ، نصب است برای آن که جواب نهی است من قوله: وَ لا تَطرُدِ الَّذِین‌َ. إبن عامر خواند: «بالغدوة» به «واو»، و جماعتی نحویان تضعیف قراءت او کردند و گفتند، سیبویه گفته است که: «غدوه» و «بکره» دو اسم علم است اینکه وقت را از آن جا «لام» تعریف در او نبردند، نگویند: اتیته بالغدوة و البکرة، کما یقال: أتیته بالغداة، و انّما یقال: غدوة و بکرة. و چون «لام» تعریف در اوست، غداة باید خواند«6»، برای آن که چون علم باشد«7» علم«8» او را علامت تعریف بود به «لام» حاجت نباشد تا جمع نکرده باشد بین علامتی تعریف، و انّما در بعضی مصاحف «غداة»«9» به «واو» نوشتند، کالصّلوة و الزّکوة. ابو القاسم بلخی‌ّ گفت و ابو علی فارسی از سیبویه، و ابو علی گفت: وجه قراءت او آن است که سیبویه گفت: خلیل حکایت کرد از عرب که: بعضی از ایشان گفتند «غدوه» و «بکره» بمنزله ضحوه است، یعنی علم نیست، و معتمد آن است که اوّل گفتیم. ----------------------------------- (1). سوره قصص (28) آیه 88. (2). سوره رحمن (55) آیه 27. (3). آج، لب: گفت جواب. (4). آج، لب را. (5). آج، لب مر: کنند. (6). مج، وز، مت، لت، مر: خواندن. (7). آج، لب: شد. (8). مج، وز، مت، لت، مر: علمته، که بر اساس مرجّح می‌نماید. [.....]

(9). آج: عذواة. صفحه : 300 قوله: وَ کَذلِک‌َ فَتَنّا بَعضَهُم بِبَعض‌ٍ، حق تعالی در اینکه آیت بیان کرد که: من امتحان و اختبار«1» و آزمایش کردم توانگران را به درویشان، و درویشان را به توانگران تا درویشان در پایه و حال توانگران نگرند، بر آن فقر و فاقه خود صبر کنند جزای صابران یابند، و توانگران در حال درویشان و حال«2» خود نگرند، بدانند که خدای تعالی بر ایشان نعمت کرده«3»، شکر کنند تا مزد شاکران یابند. بعضی دگر گفتند [74- ر]: مراد به فتنه آن است که خدای تعالی [گفت]«4»: من امتحان کردم«5» اینکه اشراف و توانگران را به آن که به عوض مال و حال ایشان درویشان را که به رسول- علیه السّلام- ایمان داشتند، پایه قربت و خدمت و مجالست رسول دادم تا ایشان با اینان بژهان«6» شدند و تمنّای مثل حال ایشان کردند و خواستند که از آن شرف و منزلت، ایشان را بهره‌ای بود، بیامدند«7» تا مغالطه‌ای زنند و خدیعتی کنند و در آن پایه با ایشان مزاحمتی کنند من رها نکردم و رخصت ندادم به آیت«8» که بفرستادم من قوله: وَ لا تَطرُدِ الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ رَبَّهُم، تا کار ایشان به جایی رسید در حسد و غبطه که گفتند: أَ هؤُلاءِ مَن‌َّ اللّه‌ُ عَلَیهِم مِن بَینِنا، اینان‌اند که خدای تعالی از میان ما بر ایشان منّت نهاد و اینان را توفیق داد، و «لام» در آیت فی قوله: لِیَقُولُوا، اگر چه «لام» غرض را می‌ماند، «لام» غرض نیست، «لام» عاقبت است، برای آن که نکو نباشد که غرض خدای تعالی از فتنه و اختبار ایشان آن باشد تا چنین گفتار گویند، آنگه ایشان را به اینکه گفتار مذمّت و ملامت کند و سرزنش و عقوبت کند که اینکه ظلم و سفه باشد- تعالی علوّا کبیرا، و «لام» عاقبت در قرآن و کلام عرب بسیار است، منها قوله تعالی: فَالتَقَطَه‌ُ آل‌ُ فِرعَون‌َ لِیَکُون‌َ لَهُم عَدُوًّا وَ حَزَناً«9»، و معلوم است بضرورت که آل فرعون موسی را نه برای عداوت و حزن برگرفتند تا ایشان را دشمن باشد و غم و اندوه، بل برای آن کردند که خدای باز گفت: قُرَّت‌ُ عَین‌ٍ لِی وَ لَک‌َ لا ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب: اختیار. (2). مج، وز، مت: و در مال. (3). مج، وز، مت، مل: کرد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (5). مل: کرده‌ام. (6). لب: نژهان، آج: پژمان. (7). مج، وز، مت، لت: بیامده‌اند. (8). مج، وز، مت، لت: پایه. (9). سوره قصص (28) آیه 8. صفحه : 301 تَقتُلُوه‌ُ عَسی أَن یَنفَعَنا أَو نَتَّخِذَه‌ُ وَلَداً«1»، تا ایشان را فرزند باشد و قرّة العین، و لکن چون مآل کار و انجام به اینکه جا خواست رسیدن، حق تعالی گفت: پنداری«2» که برای اینکه برگرفتند او را، و اینکه «لام» را اگر چه «لام» عاقبت می‌خوانند، از آن خارج نیست که «لام» غرض است، جز که بر مجاز از ره توسّع و مبالغه. نبینی که آن جایها که اینکه «لام» در او استعمال کردند، من قول الشّاعر: له ملک ینادی کل‌ّ یوم لدوا للموت و ابنوا للخراب و قول الاخر«3»: و للموت تغدو الوالدات سخالها کما لحزاب الدّهر تبنی المساکن و قول الاخر«4»: و ام‌ّ سمّاک فلا تجزعی فللموت ما تلدا لوالدة و امثال اینکه بسیار است، همه را معنی آن است که: اگر چه غرض زاینده و قصد بنا کننده نه مرگ است یا خراب، و لکن چون در معلوم آن است که مآل و عاقبت اینکه مولود مرگ باشد لا محال عاقبت آن بنا خراب باشد علی کل‌ّ حال بر وجهی که در او انخرام«5» نیاید، ایشان بر سبیل توسّع و تشبیه«6»، از طریق مبالغه گفتند: مادر ما را برای مرگ زاده است و جهان برای خراب بنا کرده‌اند تا پنداری که غرض در اینکه هر دو و«7» اینکه دو کار بوده است و اینکه خارج نیست چون از اینکه بنخواهد گردیدن. پس اگر گویند: «لام» غرض است و لکن نه بر حقیقت، بر توسّع از اینکه وجه که ما گفتیم تا مخالف را نرسد که گوید «لام» عاقبت در کتب نحو و در کلام عرب نیامد، و اینکه وضعی است که شما نهادی«8» برای تقویم و اصلاح مذهب خود، پس بر اینکه وجه که ما گفتیم در اینکه اغراض«9» بسته باشد. ابو علی گفت: معنی «فتنه» در آیت تشدید تکلیف و محنت است که خدای تعالی تکلیف سخت بکرد بر اشراف قریش و سادات عرب به آن که ایشان را ----------------------------------- (1). سوره قصص (28) آیه 9. (2). آج: پندارید. (4- 3). مج، وز شعر. (5). آج، لب، آف، آن: انحرام. [.....]

(6). آج، لب: تشبّه. (7). دیگر نسخه بدلها: ندارد. (8). نهادی/ نهادید. (9). مج، وز، مت، آج، لب، لت: اعتراض. صفحه : 302 تکلیف کرد ایمان به رسول- علیه السّلام- و انقیاد فرمان او و به نشستن پیش او فرود آن درویشان و تفضیل ایشان بر اینان [74- پ]

برای سابقه ایمان و طاعت و تکلیف ایشان به حرمت داشت و تقدیم اینان به استحقاقی که داشتند اگر فرمان بردندی و بر اینکه مشقّت صبر کردندی به منزلت اعلا رسیدندی از ثواب، چه غرض قدیم تعالی«1» در تکلیف تعریض ثواب است هر چه شاقتر بود ثواب بر آن بیشتر بود. خدای تعالی به ایشان خیری«2» خواست که ایشان به خود ارزانی نداشتند، فذلک معنی قوله: فَتَنّا بَعضَهُم بِبَعض‌ٍ، و اینکه وجهی سدید نیست. آنگه حق تعالی جواب داد از اعراض ایشان فی قولهم: أَ هؤُلاءِ مَن‌َّ اللّه‌ُ عَلَیهِم مِن بَینِنا، بقوله: أَ لَیس‌َ اللّه‌ُ بِأَعلَم‌َ بِالشّاکِرِین‌َ، خدای تعالی عالمتر نیست به آنان که شکر او گویند و شاکر نعمت او باشند! و اینکه صورت استفهام است و معنی تقریر تا اقرار دهند و از بن دندان گردن نهند و بگویند چنین است. «باء» فی قوله «باعلم» زاید است مؤکّد نفی، مثلها فی قولهم: لیس زید بمنطلق. و «باء» دیگر فی قوله: بِالشّاکِرِین‌َ، تعلّق دارد «بأعلم»، یقال: فلان عالم بکذا و هو اعلم به منک«3». ابو سعید خدری روایت کند که: ما جماعتی ضعفا«4» در مسجد نشسته بودیم و از برهنگی چنان بودیم که بعضی از ما جامه بعضی می‌پوشید و یکی از ما قرآن می‌خواند و ما سماع می‌کردیم. رسول- علیه السّلام- درآمد و بایستاد. چون آن خواننده رسول را بدید خاموش شد. رسول- علیه السّلام- [بر ما سلام کرد و گفت: در چه کارید شما! گفتند: ای رسول اللّه قاری از ما قرآن می‌خواند و ما سماع می‌کنیم]«5» گفت: الحمد للّه که در امّت من جماعتی را پدید آوردند که مرا فرمودند که با ایشان بنشین و صبر کن. آنگه بیامد و در میان ما بنشست و خویشتن را در نشستن با ما برابر کرد. آنگه اشارت کرد به دست که: گرد من حلقه شوید. ما گرد رسول در آمدیم. رسول- علیه السّلام- در ما نگرید و گفت: أبشروا صعالیک المهاجرین بالنّور التّام‌ّ یوم القیامة ، بشارت باد شما را ای درویشان هجرت کرده به نور تمام روز قیامت، فردای ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت: قدیم جل‌ّ جلاله. (2). آن: خیر. (3). آف بکذا. (4). مج، وز، مت، لت مهاجر. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 303 قیامت پیش از توانگران به بهشت شوید به نیم روز که مقدار آن پانصد سال باشد. أنس روایت کند که«1» رسول- علیه السّلام- گفت: ای جماعت درویشان خدای تعالی مرا گفته است که با شما بنشینم و به مجالست با شما تبرّک کنم و بر آن صبر کنم که شما آنانی«2» که خدای مرا«3» می‌خوانی«4» به بامداد و شبانگاه، و مجالس شما مجالس انبیاست و صالحان که پیش شما بودند. معاویة بن قرّه روایت کند عن عائذ عمرو«5» که: روزی ما«6» جماعتی نشسته بودیم، امیر المؤمنین«7»- علیه السّلام- بود و سلمان و بلال و صهیب، أبو سفیان بگذشت، ما گفتیم: کی باشد که شمشیرهای خدای جای خود بگیرد از گردن اینکه جبّار«8» که دشمن خداست. ابو بکر حاضر بود، گفت: اینکه سخن که را می‌گویی!«9» [گفتند]«10»: پیر قریش«11» و سیّد قریش را. خبر«12» به رسول رسید«13»، گفت: یا ابا بکر؟ برو و از ایشان عذر خواه و دل ایشان خوش کن که اگر ایشان بر تو خشمناک شوند، خدای بر تو خشم گیرد. او بیامد و گفت: یا علی؟ برای خدای دل خوش کن از آن سخن. که من گفتم، اگر در دل تو را از آن چیزی هست. گفت: من دل خوش کردم، در دل من چیزی نیست، از ایشان نیز عذر خواه، او عذر خواست از ایشان نیز«14». قوله: وَ إِذا جاءَک‌َ الَّذِین‌َ یُؤمِنُون‌َ بِآیاتِنا- الایة. خلاف کردند در آن که آیت در که آمد. عکرمه گفت: در آنان که«15» خدای تعالی پیغامبر را نهی کرد از طرد ایشان، گفت: وَ لا تَطرُدِ الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ رَبَّهُم بِالغَداةِ وَ العَشِی‌ِّ«16». چون رسول- علیه السّلام- ایشان را دیدی، ابتدا به سلام، او کردی و گفتی: ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: از، مل: کرد از. (2). مج، وز، مت: آنانید. (3). مج، وز، مت: را. (4). مج، وز، مت، آج، لب، مل، آف: می‌خوانید. (5). مج، وز، مت، مل، لت، مر: عائذ بن عمرو. [.....]

(6). آج، لب، مل، آف: پا. (7). مج، وز، مت، مل، لت، مر علی. (8). آف، آن: جناب. (9). مج، وز، مت، آج، لب، مل: می‌گویید. (10). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (11). مج، وز، مت، مل، لت را. (12). آج، لب: اینکه خبر. (13). مل زین سخن. (14). آج، لب: ندارد. (15). مج، وز، مت، مل: آنان آمد که. (16). سوره انعام (6) آیه 52. صفحه : 304 الحمد للّه الّذی جعل فی امّتی [57- ر]

من أمرنی بان ابدأهم بالسّلام ، الحمد للّه«1»، که در امّت من خدای تعالی جماعتی [را]«2» کرد که مرا فرمود که بر ایشان ابتدا کنم به سلام. عطا گفت: آیت در امیر المؤمنین علی آمد و حمزه و جعفر و عمّار یاسر و ابو بکر و عمر و عثمان و ابو عبیده و مصعب بن عمیر و عثمان بن مظعون و أرقم بن أبی الأرقم و أبو سلمة بن عبد الأسد«3». أنس مالک گفت: جماعتی بنزدیک رسول آمدند و گفتند: یا رسول اللّه؟ ما گناهی کرده‌ایم و اکنون از آن توبه می‌کنیم، خدای تعالی توبه ما قبول کند! رسول- علیه السّلام- خاموش می‌بود، جبریل آمد و اینکه آیت آورد. و حمل او کردن بر عموم اولیتر بود، و حق تعالی در اینکه آیت رسول را- علیه السّلام- فرمود به توقیر مردمان«4» و احترام ایشان و پایه«5» نهادن ایشان را و تسلیت دادن، گفت: چون به تو آیند آنان که به من و آیات من ایمان دارند، بگو ایشان را: سَلام‌ٌ عَلَیکُم، سلام بر شما باد. محمّد بن زید گفت: «سلام» در لغت چهار معنی دارد: یکی مصدر باشد من قولک: سلّمت علیه سلاما و تسلیما، و یکی سلامت باشد، و گفته‌اند: جمع سلامت باشد من باب تمر و تمرة، و یکی نام خداست- جل‌ّ جلاله- و معنی او آن است که: منزّه است و پاک و با سلامت از عیوب، و گفته‌اند معنی آن است که: ذو السّلام، أی تسلیم الخلایق من المکاره و «سلام» نام درختی است بزرگ من اشجار البادیة سمیت بذلک لسلامتها من الافات. و «سلام» به کسر، سنگهای سخت باشد هم برای سلامت از آفات چنین خوانند او را. و «سلّم» و «سلّم» صلح باشد برای آن که در در«6» سلامت دارد. و «سلّم» هم دلوی باشد بزرگ که یک گوشه دارد چون دلو سقّایان. و «سلّم سلف» را برای اینکه«7» گویند که تسلیم آن واجب باشد عند حلول ----------------------------------- (1). اساس، آج، لب، بم الّذی، با توجّه به مج، وز زاید می‌نماید. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). لت، آن: عبد السّلام. [.....]

(4). مج، وز، مت، آج، لب، مل، آف، لت: مؤمنان. (5). مج، وز: رایت. (6). مت، مل: که در، آج، لب: که در او، مر: که در که. (7). مج، وز مت، آج، لب: آن. صفحه : 305 الأجل، فعل باشد به معنی مفعول. و «سلّم» نردبان باشد برای آن که تو را به آن جا رساند و«1» سپارد که مصعد تو باشد به سلامت، چه اگر آن آلت نبود به آن جا رسیدن به سلامت دشخوار«2» بود«3». امّا قوله: سَلام‌ٌ عَلَیکُم، رفع او به ابتداست، و ابتدا نشاید«4» تا نکره بود الّا آنگه که منفی باشد یا مستفهم«5» یا موصوف یا مخصوص، یا خبرش ظرف لازم التقدّم چنان که مشروح است در کتب نحو. امّا چون از اینکه پنج شرط یکی نباشد، نشاید تا مبتدا نکره بود و در آن جا از اینکه پنجگانه هیچ نیست، جواب از اینکه آن است که: اینکه در اصل نصب بوده است بر مصدر، و تقدیر آن که بر سبیل دعا «سلّم اللّه علیک»، یا بر سبیل خبر «اسلّم علیک سلاما» آنگه خواستند تا اینکه را از دعای ببرند و به خبری کنند از خبری ثابت مستقر گفتند: سلام علیکم، أی سلام ثابت مستقرّ«6» غیر متوقّع منتظر بل حاصل ثابت، چون از مصدری ببردند او را نصب او بستدند و بر ابتدا رفع کردند او را و آن تنکیر در او رها کردند تا دلیل بود بر آن که در اصل مصدری منکّر بوده است- ذکره سیبویه فی الکتاب. آنگه فرمود رسول را که: ایشان را امید ده و دل خوش کن و بگو که: کَتَب‌َ رَبُّکُم عَلی نَفسِه‌ِ الرَّحمَةَ، خدای تعالی رحمت بر خود نبشته است. اهل اشارت گفتند: خدای تعالی چیزی بر خویشتن«7» نوشت و چیزی بر تو، آنچه از باب تکالیف و مشاق‌ّ بود بر تو نوشت فی قوله: کُتِب‌َ عَلَیکُم‌ُ الصِّیام‌ُ«8» و: کُتِب‌َ عَلَیکُم‌ُ القِتال‌ُ«9»، و: کُتِب‌َ عَلَیکُم‌ُ القِصاص‌ُ«10»، و مانند اینکه، و رحمت بر خود نوشت برای تو اگر تو با عجز و ضعف و مشقّت اینکه افعال بر تو، به نوشته او وفا می‌کنی او اولیتر که با کرم و فضل و استغنای او از آن که بر خود نوشت، و نفی مشقّت به نوشته خود وفا کند با تو آنچه بر تو ----------------------------------- (1). مج، وز، مت به. (2). مل: دشوار. (3). مل، مر: باشد. (4). مج، وز، مت کردن. (5). مل: مستقیم. (6). مج، وز، مت عنه. (7). مل، مر: برخود. (8). سوره بقره (2) آیه 183. (9). سوره بقره (2) آیه 216. (10). سوره بقره (2) آیه 178. [.....]

صفحه : 306 نوشت، چون رنجکی«1» به او تعلّق [75- پ]

داشت از روزه و قتال و قصاص، اگر چه فعل او بود حوالت به خود نکرد، و نگفت که من نوشتم، بل«2» به لفظ مجهول گفت: کَتَب‌َ، نوشتند بر شما. چون به رحمت رسید گفت: من نوشتم، حوالت به خود کرد: کَتَب‌َ رَبُّکُم عَلی نَفسِه‌ِ الرَّحمَةَ، نظیرش در شراب قطیعه فرمود: وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّع‌َ أَمعاءَهُم«3»، گفت: در دوزخ ایشان را شراب حمیم دهند تا امعای ایشان مقطّع کند چون [به]«4» شراب وصلت رسید، گفت: من دهم و تولّا من کنم، با هیچ پیغامبر رسل و فرشته مقرّب نگذارم: وَ سَقاهُم رَبُّهُم شَراباً طَهُوراً«5»، نظیر دیگرش حکایت از ابراهیم- علیه السّلام: وَ إِذا مَرِضت‌ُ فَهُوَ یَشفِین‌ِ«6»، چون من بیمار شوم او مرا شفا دهد چون در بیماری رنجی و کراهیتی بود، ادب نگاه داشت، و اگر چه فعل او بود به او حواله نکرد. و چون در شفا راحت بود حوالت به او کرد. ابراهیم روا نداشت که به لفظ آنچه در او أدنی مایه رنجی است به او حواله کند، عجب از مجبّر«7» که هر چه در جهان ناشایست و نابایست [است]«8» به او حوالت می‌کند. نویسندگان چهاراند: کرام الکاتبین که اعمال تو نویسند، و حفظه‌اند که احوال تو نویسند، و قلم است که اعمار و آجال تو نویسد و خدای است که رحمت برای تو بر خود نوشت، چنان است که گفت: بنده آنچه قلم نوشت بسترم، که: یَمحُوا اللّه‌ُ ما یَشاءُ وَ یُثبِت‌ُ«9»، و آنچه کرام الکاتبین و حفظه نوشتند بدل کنم که: فَأُولئِک‌َ یُبَدِّل‌ُ اللّه‌ُ سَیِّئاتِهِم حَسَنات‌ٍ«10»، آنچه من نوشتم کس محو نکند و تغییر و تبدیل به آن راه نیابد، ما یُبَدَّل‌ُ القَول‌ُ لَدَی‌َّ وَ ما أَنَا بِظَلّام‌ٍ لِلعَبِیدِ«11»، آنچه خدای نوشت لا محال بباشد و آن را تغییر نبود، گفت: وَ لَو لا أَن کَتَب‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِم‌ُ الجَلاءَ«12»، بر«13» ----------------------------------- (1). مل: رنجی. (2). آج، لب: بلکه. (3). سوره محمّد (47) آیه 15. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (5). سوره دهر (76) آیه 21. (6). سوره شعرا (26) آیه 80. (7). مر: مجبّره. (8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (9). سوره رعد (13) آیه 39. (10). سوره فرقان (25) آیه 70. (11). سوره ق (50) آیه 29. (12). سوره حشر (59) آیه 3. (13). مج، وز، مت: بن، مر: من. صفحه : 307 بنی النّضیر نوشت که نشیمن رها کنند و بروند برفتند اگر خواستند، اگر نه بر خود نوشت که رسولان او غالب آیند کافران را فی قوله: کَتَب‌َ اللّه‌ُ لَأَغلِبَن‌َّ أَنَا وَ رُسُلِی«1»، همچنان آمد که نوشت و سرای سرای تکلیف با ممانعت و منازعت آنچه او نوشت به منع مانعی ممنوع نشد و به منازعه منازعی فرو نماند فردا که«2» حکم او را باشد و همه پادشاهان از ولایت ممالک معزول باشند حکم همه حاکمان باطل شود«3» حکم جز او را نبود در آن جا رحمت او که بر خود نوشت به تو نرسد«4» یا «5» به دفع دافعی از تو مدفوع شود حاشا که چنین باشد؟ سلیمان، آصف را گفت: نامه نویس به بلقیس. بنوشت: إِنَّه‌ُ مِن سُلَیمان‌َ وَ إِنَّه‌ُ بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«6»، به هدهد داد و«7» ببرد و بینداخت او برداشت و برخواند و پیش تخت سلیمان آمد و اسلام آورد و گردن نهاد. آن جا که املا«8» کننده سلیمان بود و نویسنده آصف«9» و برنده«10» هدهد و خواننده بلقیس«11»، چندان«12» کرامت پدید آمد که هفتاد ساله کفر بلقیس«13» ناچیز شد، چه عجب آن جا که قلم قلم عنایت باشد و لوح لوح رعایت باشد و«14» مداد از خزانه هدایت رحمت باشد، املا کننده مولی باشد آرنده«15» جبریل«16»، خواننده محمّد مصطفی- صلّی اللّه علیه و آله- که چندانی کرامت پدید آید که هفتاد ساله وسوسه ابلیس«17» باطل شود. نوشته من سه است«18»: یکی کتاب من«19»، یکی تکلیف من است بر تو، و یکی رحمت من است برای تو. آنچه کتاب من است در دست گرفتی و آنچه تکلیف من است بر دست گرفتی«20» [لا جرم آنچه رحمت من ----------------------------------- (1). سوره مجادله (58) آیه 21. [.....]

(2). مج، وز، مت، لت، مر: همه. (3). مج، وز، مت، لت، مر: باشد. (4). اساس، آن: برسد، با توجه به مج تصحیح شد، آف: رسد. (5). اساس، آج، لب: تا، با توجّه به مج تصحیح شد. (6). سوره نمل (27) آیه 30. (7). مج، وز، مت: ندارد. (8). اساس، آن: ابتلا، با توجّه به مج تصحیح شد. (9). مج، وز، مت بود. (10). لت: پرنده. (11). مج، وز، مت، مر بود. (12). مج، وز، مت، لت: چندانی، مر: جزای. (13). وز، آج، لب، آف، مر، شعرانی: بلقیس. (14). مج، وز، مت مه. (15). مج، وز، مت و. [.....]

(16). مج، وز، مت، لت، مر باشد. (17). مج، وز، مت، لت: ابلیس. (18). آج، لب: سراست، مل: بیّنه است. (19). مج، وز، مت، لت، مر است به تو. (20). آج، لب، شعرانی: گردن. صفحه : 308 است دست مزد تو کنم از آنچه در دست گرفتی و دستگاه تو کنم از آنچه بر دست گرفتی]«1» تا تکلیف من اینکه جا شعارت [76- ر]

باشد و نامه من اینکه جا نهنده و قارت باشد و رحمت«2» اینکه جا و آن جا نثارت باشد. أَنَّه‌ُ مَن عَمِل‌َ مِنکُم سُوءاً، «أنّه» شأن«3» و کار راست که کار چنین آمد و حکمت«4» راه چنین داد که هر که او بدی کند به جهالت و نادانی. مجاهد گفت معنی آن است که: در وقتی که او حلال از حرام نشناسد«5». بعضی دگر گفتند: مراد آن است که داند و لکن علم کار نبندد، جهل کار بندد و هر که او معصیتی کند به جهالت کند بعضی دگر گفتند: معنی آن است که او جاهل باشد به مآل و عقوبت آن. بعضی دگر گفتند: جاهل باشد چون اختیار معصیت کند بر طاعت. ثُم‌َّ تاب‌َ مِن بَعدِه‌ِ وَ أَصلَح‌َ، آنگه توبه کند از پس آن گناه و مصلح شود«6» و آنچه به گناه افساد کرده باشد به توبه اصلاح کند برگذشته پشیمان شود، بر آینده عزم کند که مانند آن نکند. فَأَنَّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، خدای تعالی غفور و رحیم است، آمرزنده و بخشاینده است، بیامرزد و بپوشد«7» و رحمت کند و ببخشاید. قرّاء خلاف کردند در فتح و کسر «ان‌ّ» و «ان‌ّ» فی الموضعین فی قوله: أَنَّه‌ُ مَن عَمِل‌َ و: فَأَنَّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، إبن کثیر و ابو عمرو و حمزه و کسائی خواندند هر دو«8»: به کسر علی الاستیناف، و عاصم و یعقوب به فتح خواندند برای آن که بدل رحمت باشد، و تقدیر آن بود که: کتب ربّکم انّه من عمل منکم سوءا بجهالة، و کتب ایضا: انّه غفور رحیم. ابو علی گفت: آن جا چیزی تقدیر باید کردن، و التّقدیر، فله انّه غفور رحیم. و اهل مدینه «ان‌ّ» اوّل مفتوح خواندند و دوم مکسور، برای «فا» اوّل محمول«9» باشد ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مج، وز، مت، لت، مر من. (3). آف: اشارت. (4). آج، لب، شعرانی: حکم. (5). مج، وز، مت، مل، لت: بشناسد. (6). مج، نبود. (7). مج، وز، مت، لت، مر: باز پوشد. (8). آج، لب، بم، آف، لت، آن: سه. (9). بم، آف: مجهول. [.....]

صفحه : 309 علی کتب، و دوم به «فا» ابتدا باشد، قال و مثله قوله: وَ مَن عادَ فَیَنتَقِم‌ُ اللّه‌ُ مِنه‌ُ«1»، و تقدیر آن است که اگر از پس او اسم آمدی«2» مرفوع بودی به ابتدا، أی فاللّه ینتقم منه، قال و مثله قول إبن مقبل«3»: و انّی اذا ملّت رکابی مناخها فانّی علی حظّی من الأمر خامج اوّل محمول است علی ما تقدّم، و دوم به «فا» مستأنف است. قوله: وَ کَذلِک‌َ نُفَصِّل‌ُ الآیات‌ِ، ما همچنین کردیم و دیدی و رفت، آیات مفصّل کنیم و تفصیل دهیم آن را. بعضی دگر گفتند: مراد آن است که در اینکه سورت تفصیل آیات و بیّنات کردیم و دلایل و حجج [بر مشرکان هم چنین تفصیل دهیم و بیان کنیم ادلّه و حجج]«4» را برای اهل حق بر اهل باطل از هر بابی و هر نوعی و وجه تشبیه اینکه است: وَ لِتَستَبِین‌َ سَبِیل‌ُ المُجرِمِین‌َ، اهل کوفه خواندند مگر حفص به « یا » باقی قرّاء به «تا»«5». اهل مدینه «سبیل» خواندند به نصب، باقی قرّاء به رفع خواندند، یقال بان الشّیئ و ابان و استبان و تبیّن، اذا ظهر، و استبنته، و ابنته و بیّنته اذا اظهرته. پس استبان هم لازم باشد هم متعدّی چنان که بینی. و «سبیل» هم مذکّر است و هم مؤنّث. دلیل تذکیر، قوله: وَ إِن یَرَوا سَبِیل‌َ الرُّشدِ لا یَتَّخِذُوه‌ُ سَبِیلًا وَ إِن یَرَوا سَبِیل‌َ الغَی‌ِّ یَتَّخِذُوه‌ُ سَبِیلًا«6»، و دلیل تأنیث: قُل هذِه‌ِ سَبِیلِی«7»، و قوله: لِم‌َ تَصُدُّون‌َ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ مَن آمَن‌َ تَبغُونَها عِوَجاً«8»، آن که به « یا » خواند، ذهب الی التّذکیر و آن که به «تا» خواند حکم تأنیث، و آن که به نصب «سبیل» خواند و «تا» در فعل، گفت: فعل متعدّی است و معنی آن که: لتعلم أنت یا محمّد سبیل المجرمین. و بعضی گفتند: راجع است با امّت، أی، لتعلم الامّة سبیل المجرمین. قُل إِنِّی نُهِیت‌ُ، رسول را- علیه السّلام- فرمود در اینکه آیت که بگو مشرکان را که: خدای تعالی مرا نهی کرده است و زجر کرده است از آن که بتان و معبودان شما را ----------------------------------- (1). مج، وز، مت که. (2). مج، وز، مت و. (3). مج، وز، مت شعر. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (5). مج، وز، مت، لت، مل، مر خواندند. (6). سوره اعراف (7) آیه 146. (7). سوره یوسف (12) آیه 108. (8). سوره آل عمران (3) آیه 99. صفحه : 310 پرستم بدون او، و نیز گفته است بگو که: من متابعت [76- پ]

اهواء شما نکنم، چه اگر کنم گمراه باشم و مهتدی و ره یافته و بر ره صواب نباشم. یحیی بن وثّاب و ابو رجاء العطاردی‌ّ در شاذّ خواندند: «ضللت» به کسر «لام»، و جمله قرّاء «ضللت» و آن دو لغت است: ضل‌ّ، یضل‌ّ، چون قل‌ّ یقل‌ّ. و ضل‌ّ یضل‌ّ، چون مل‌ّ یمل‌ّ. و «إذا» در آیت جزاء است شرطی محذوف را، و تقدیر آن است که: ان فعلت ذلک فاذا قد ضللت. آنگه گفت: نیز بگو که من بر بیّنت و حجّتم از خدای خود و بصیرت و بیان. وَ کَذَّبتُم بِه‌ِ، شما دروغ می‌داری«1». بعضی گفتند: ضمیر عاید است با نام خدای- جل‌ّ جلاله- من قوله: «ربّی»، و بعضی گفتند: راجع است با معنی «بیّنة» که معنی «بیّنة» بیان باشد، و مراد به «بیان» و «بیّنه» قرآن است، یعنی من از قرآن بر بیّنه و بیانم و شما تکذیب می‌کنی«2» آن را. ما عِندِی ما تَستَعجِلُون‌َ بِه‌ِ، نیست بنزدیک من آنچه شما به آن استعجال می‌کنی«3». در او دو قول گفتند: بعضی گفتند: عذاب بود که ایشان به آن استعجال می‌کردند، لقوله: وَ یَستَعجِلُونَک‌َ بِالعَذاب‌ِ. و بعضی گفتند: آن آیات است که اقتراح می‌کردند بر رسول، حق تعالی گفت: بگو که بنزدیک من نیست و به دست من نیست و به من تعلّق ندارد، آن به خدای تعلّق دارد، اینکه«4» به حکم اوست جز او را نیست. «ان» به معنی «ما» ی نفی است. یقضی الحق‌ّ، حکم کند به حق و درستی. و نصب او دو وجه را محتمل است: یکی مفعول به و دوم صفت مصدر محذوف بود، و التّقدیر: یقضی القضاء الحق‌ّ. اهل حجاز و عاصم خواندند: یقص‌ّ الحق‌ّ، من القصّة، و بر اینکه قراءت حق جز مفعول به نباشد. ابو عمر و اختیار «یقضی» کرد من القضاء، گفت برای قرینه آن که گفت«5»: وَ هُوَ خَیرُ الفاصِلِین‌َ. و فصل در قضا و حکم باشد، در قصّه نباشد. و اهل حجاز گفتند: فصل در هر دو باشد، هم در قول و هم در قضا، الا تری الی قوله: إِنَّه‌ُ لَقَول‌ٌ فَصل‌ٌ«6»، و نیز گفتند عرب گوید: قضیت بالحق‌ّ و ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، آج، لب، آف، آن، مل، مر: می‌دارید. (3- 2). مج، وز، مت، آف، آن، مل، مر: می‌کنید. (4). مج، وز، مت، مل، مر: و. (5). لب: ندارد. (6). سوره طارق (86) آیه 13. صفحه : 311 نگویند: قضیت الحق‌ّ. و هر دو قراءت نکوست و حجّت کافی«1»، و در آیت دلیل است بر آن که خدای [قضای]«2» کفر و معصیت نکند و آن به قضای او نباشد برای آن که گفت قضا به حق کند و کفر و معصیت باطل است، باید«3» تا به قضای او نباشد. آنگه گفت بگو اینکه کافران را که: اگر آنچه شما به آن استعجال می‌کنید از عذاب به دست من بودی بکردمی و براندمی بر شما، و از میان من و شما کارگزارده شدی و از بلای شما برستمی، و لکن به دست من نیست به فرمان خداست و خدای عالمتر است به ظالمان و احوال ایشان که که را«4» تعجیل عذاب باید کردن و که را«5» مهلت باید دادن و مصلحت به چه تعلّق دارد. قوله تعالی:

[سوره الأنعام (6): آیه 59]

[اشاره]

وَ عِندَه‌ُ مَفاتِح‌ُ الغَیب‌ِ لا یَعلَمُها إِلاّ هُوَ وَ یَعلَم‌ُ ما فِی البَرِّ وَ البَحرِ وَ ما تَسقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاّ یَعلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُمات‌ِ الأَرض‌ِ وَ لا رَطب‌ٍ وَ لا یابِس‌ٍ إِلاّ فِی کِتاب‌ٍ مُبِین‌ٍ (59)

[ترجمه]

و نزدیک اوست کلیدهای غیب، نداند آن را مگر او و داند آنچه در بیابان و دریاست و آنچه نیفتد از برگی و الّا او داند و نه دانه‌ای در تاریکی زمین و نه تری و نه خشکی مگر که در«6» نوشته روشن [77- ر]. آنگه گفت: نه اینکه تنها چنین است که هر چه در پرده غیب است به علم من است، و کلید آن بنزدیک«7» من است و ره گشایش آن به اعلام و اخبار«8» من است. وَ عِندَه‌ُ مَفاتِح‌ُ الغَیب‌ِ، واحدش «مفتح» باشد و إبن سمیقع خواند: مفاتیح الغیب جمع «مفتاح» یعنی از من توان شناختن و از من به آن توصّل توان کردن. لا یَعلَمُها إِلّا هُوَ، جز او کس نداند برای آن که هر که«9» عالم به علم باشد آنچه داند از طریقی داند و چون به غیب طریق نباشد او را، غیب نداند. ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت، مل، مر: حجّتها متکافی. [.....]

(2). اساس، لب، بم، آف، آن: ندارد، با توجّه به معنی از مج افزوده شد. (3). اساس، آج، لب، آف، آن: باین، با توجه به مج تصحیح شد. (5- 4). اساس، آج، لب، بم، آف، آن: اگر، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). مت کتاب. (7). مت: به دست، مر: بنزد. (8). آن: اختیار. (9). آج، لب: یعنی هر که. صفحه : 312 مفسّران خلاف کردند در آن که مراد به مفاتح«1» الغیب چیست: عبد اللّه عمر روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: که آن پنج چیز است که در آیت هست من قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ عِندَه‌ُ عِلم‌ُ السّاعَةِ«2»- الی آخرها. سدّی گفت: مفاتح«3» غیب خزاین غیب است. ضحّاک و مقاتل گفتند: خزاین زمین خواست و علم نزول«4» عذاب و آن که کی مصلحت باشد و کی نباشد، و کی تعجیل باید و کی امهال باید. عطا گفت: مراد عواقب و مآل امور است و آنچه عاقبت خلقان و مرجع ایشان بآن«5» است از ثواب و عقاب. بعضی دگر گفتند: مراد آجال است و وقت انقضای آن. بعضی دگر گفتند: احوال خلقان است از سعادت و شقاوت. و گفتند: عواقب اعمار و خواتم«6» اعمال است. و گفته‌اند: هر چیز«7» است که هنوز نیست و اگر باشد کی باشد و چگونه باشد. عبد اللّه مسعود گفت: پیغامبر ما- صلّی اللّه علیه و آله- را همه چیز بدادند«8» الّا مفاتیح غیب. وَ یَعلَم‌ُ ما فِی البَرِّ وَ البَحرِ، و نیز داند«9» آنچه در دریا و در خشک«10» است. مجاهد گفت: مراد به «برّ» بیابان است و به «بحر» هر شهری و جایی که در او آب باشد هر چه در آب«11» است و بر صحراست از جماد و حیوان، علم آن بنزدیک من است. وَ ما تَسقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلّا یَعلَمُها، و هیچ برگ از درخت نیوفتد«12» الّا به علم من. عبد اللّه عبّاس گفت: هیچ درخت نیست در بحر و برّ الّا بر آن فرشته‌ای موکّل است که داند. که بر هر برگی«13» از آن درخت بیوفتد کدام جانور بخورد و کدام برگ نخورد، و داند که چند بیفتد و چند نیفتد«14». بعضی اهل علم گفتند: برگ تا از درخت ----------------------------------- (1). اساس: مفاتیح، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). سوره لقمان (31) آیه 34. (3). وز، آج، لب، آن: مفاتیح. (4). اساس، آج، لب، بم، آف، لت، آن و که ظاهرا زائد است. (5). مج، وز، مت، لت، مل، مر: با آن. (6). مج، وز، مت، آج، لب، لت، مل، مر: خواتیم. (7). آج، لب، بم، آف، آن، مل، مر: چیزی. [.....]

(8). اساس، بم، آف، آن: بداند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). مج، مت: دادند. (10). مج، وز، مت، آج، لب: خشکی. (11). وز: آن. (12). آج، لب، مل: نیفتد. (13). مج، وز، مت، آج، لب، مل، مر: که هر برگی. (14). مج، وز، مت، لت، مل، مر: بماند. صفحه : 313 به زمین آمدن«1» خدای تعالی داند که«2» چند بار از اینکه روی بر آن روی گردد، و آنچه خدای گفت از بحر و برّ و برگ درخت، چیزی گفت که به خاطر ما نزدیک است، و الّا معلومات او را نهایت نیست- جل‌ّ جلاله- هر چه صحّت معلومی دارد به هر وجه که صحیح باشد که معلوم باشد، واجب است که معلوم او بود«3»، به اجزاء و تفاصیل و مقادیر همه چیز عالم است. وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُمات‌ِ الأَرض‌ِ، و نیز هیچ دانه‌ای نیست در«4» زمین الّا به علم من است. و گفته‌اند: به ظلمات الارض زیر آن صخره خواست که زمین بر آن نهاده است، وَ لا رَطب‌ٍ وَ لا یابِس‌ٍ، و هیچ تری و خشکی نیست و الّا«5» آن در کتابی مبین است. عبد اللّه عبّاس گفت: «رطب» آب است و «یابس» بادیه است. عطا گفت: «رطب» زمینی«6» است که نبات رویاند، و «یابس» آن که نرویاند. بعضی دگر گفتند: مراد به «رطب» زبان مؤمن است که به ذکر خدای‌تر باشد، و مراد به «یابس» زبان کافر است که از ذکر خدا خشک باشد. بعضی دگر گفتند: مراد«7» اشجار و نبات است داند که از آن تر کدام است و خشک کدام. عبد اللّه بن الحارث گفت: بر زمین هیچ جای نیست که بر آن جا درختی است یا گیاهی یا «8» چندانی که سر سوزنی«9» را جای باشد و الّا بر آن جا فرشته‌ای«10» موکّل است داند که آن تا کی تر باشد و تا کی خشک باشد. بعضی دگر گفتند: «رطب» قطره باران است، و «یابس» موقع آن است«11» در«12» زمین. در خبر است که رسول- علیه السّلام- گفت: شب معراج که مرا به آسمان بردند فرشته‌ای را دیدم که او را هزار هزار دست بود، بر هر دستی هزار هزار انگشت بود و به آن انگشتان حسابی و شماری می‌گرفت. جبرئیل را گفتم: اینکه فرشته کیست [77- پ]

و چه حساب می‌کند! گفت: اینکه فرشته‌ای است موکّل بر ----------------------------------- (1). آج، لب: آمد، مل: آید. (2). آج، لب چند است و. (3). مج، وز، مت، لت، مل، مر: باشد. (4). آج، لب، بم، لت، آن، مل، مر زیر. (5). مر که. (6). آج، لب: زمین. (7). مج، وز، مت رطب. [.....]

(8). مج، وز، مت: و: آج، لب: که. (9). مج، وز، مت: سرشوری. (10). مج، وز: فرشته. (11). مج، مت، لت: آب است. (12). مج، وز، مت، لت: از. صفحه : 314 قطره‌های«1» باران، باران نگاه دارد که چند قطره از آسمان به زمین آمد«2». من آن فرشته را گفتم: ای فرشته، تو دانی که از آنگاه«3» که خدای تعالی جهان را آفریده«4» چند قطره باران از آسمان به زمین آمده«5»! گفت: یا رسول اللّه، به آن خدایی که تو را بحق به خلقان«6» فرستاد که جز آن که دانم که چند قطره باران از آسمان به زمین آمد، تفصیل آن دانم که بر بحر چند آمد و بر برّ چند آمد و بر خراب«7» چند آمد و بر عمران«8» چند آمد و بر بوستان چند آمد و بر شورستان چند و بر گورستان چند آمد. رسول- علیه السّلام- گفت: عجب بماندم از خاطر او در آن حساب و حفظ آن مرا گفت: یا رسول اللّه؟ حسابی هست که من به اینکه همه ذهن و خاطر و دستها و انگشتان به آن نرسم! گفتم«9»: آن کدام حساب است! گفت: جماعتی از امّت تو در مجمعی حاضر باشند کسی پیششان«10» نام تو برد ایشان باتّفاق بر تو صلوات«11» فرستند، من حصر و حدّ و ثواب ایشان ندانم. نافع روایت کرد«12» از عبد اللّه عمر«13» که رسول- علیه السّلام- گفت: هیچ زرعی نیست بر روی زمین و هیچ درختی و میوه‌ای و الّا بر او نوشته است که: بسم الله الرحمن الرحیم، رزق فلان بن فلان، اینکه روزی فلان بن فلان است پسر فلان، و ذلک فی قوله فی محکم کتابه: وَ ما تَسقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلّا یَعلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُمات‌ِ الأَرض‌ِ وَ لا رَطب‌ٍ وَ لا یابِس‌ٍ إِلّا فِی کِتاب‌ٍ مُبِین‌ٍ. اهل معانی گفتند: اینکه جمله کنایت است و عبارت از جمله معلومات جز که اینکه مذکورات بنمود«14» از«15» حسب خاطر ما ذکر کرد که چیزها خالی نبود از آن که یا در ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت: قطر باران یا قطران. (2). مج، وز، مت، لت، مر: آید. (3). مج، وز، مت: آنگه. (4). مج، وز، مت، لت، مر امروز. (5). مج، وز، مت، لت: آمد، آج، لب: آمده است. (6). آج، لب: خلق. (7). آن: خرابه. (8). مج، بر، مت: آباد، مل: آبادان. (9). مج، وز، مت: گفت. [.....]

(10). مج، وز، مت، آج، لب، لت: پیش ایشان. (11). مج، وز، مت: صلاة. (12). آن: می‌کند. (13). مج، مت: عبد اللّه. (14). مج، وز، مت: را ننمود. (15). مج، وز، مت، لت: آن، به. صفحه : 315 بحر باشد یا در برّ، یا برگ«1» باشد بر بالای درخت یا دانه در زیر«2» زمین یا تر یا خشک. و مراد به آن که همه چیز بر هر وجه که باشد. و غرض از اینکه بیان آن است تا مکلّفان به طاعت نزدیک شوند و از معصیت دور«3» و بدانند که آنچه جمادات است که به«4» آن خطاب نیست«5» و در تحت ثواب و عقاب نیست، از حصر و شمار او بیرون«6» نیست، افعال مکلّفان مخاطب مأمور و منهی اولیتر که محصور و مکتوب و محفوظ باشد تا بر آن جزا دهد و ثواب و عقاب فرماید تا مکلّفان عند آن«7» بیان اختیار طاعت کنند و اجتناب معاصی- و اللّه تعالی یوفّقنا لما یحب‌ّ و یرضی. از صادق- علیه السّلام- روایت کردند که: مراد به برگ افتاده سقط است که از شکم مادر بیفگند«8» و مراد به «حبّه» در ظلمات زمین فرزند است تا در تاریکی رحم مادر، و مراد به «رطب» آنچه از آن زنده ماند و بزاید و به «یابس» آنچه نیست شود یا بمیرد و مراد به «کتاب» لوح محفوظ است بنزدیک بیشتر مفسّران. و بعضی دگر گفتند: کنایت است از عالمی خدای تعالی و خدای تعالی اینکه و امثال اینکه در لوح محفوظ پیدا کند تا فرشتگان ببینند«9» و بدانند که خدای تعالی علّام الغیوب است و ایشان را لطف باشد در ادای طاعات، و بعضی از ایشان متعبّد باشند به حصر«10» و حفظ آن، و عبادت ایشان آن«11» بود- چنان که در خبر قطره باران برفت«12». قوله تعالی:

[سوره الأنعام (6): آیات 60 تا 73]

[اشاره]

وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفّاکُم بِاللَّیل‌ِ وَ یَعلَم‌ُ ما جَرَحتُم بِالنَّهارِ ثُم‌َّ یَبعَثُکُم فِیه‌ِ لِیُقضی أَجَل‌ٌ مُسَمًّی ثُم‌َّ إِلَیه‌ِ مَرجِعُکُم ثُم‌َّ یُنَبِّئُکُم بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (60) وَ هُوَ القاهِرُ فَوق‌َ عِبادِه‌ِ وَ یُرسِل‌ُ عَلَیکُم حَفَظَةً حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَکُم‌ُ المَوت‌ُ تَوَفَّته‌ُ رُسُلُنا وَ هُم لا یُفَرِّطُون‌َ (61) ثُم‌َّ رُدُّوا إِلَی اللّه‌ِ مَولاهُم‌ُ الحَق‌ِّ أَلا لَه‌ُ الحُکم‌ُ وَ هُوَ أَسرَع‌ُ الحاسِبِین‌َ (62) قُل مَن یُنَجِّیکُم مِن ظُلُمات‌ِ البَرِّ وَ البَحرِ تَدعُونَه‌ُ تَضَرُّعاً وَ خُفیَةً لَئِن أَنجانا مِن هذِه‌ِ لَنَکُونَن‌َّ مِن‌َ الشّاکِرِین‌َ (63) قُل‌ِ اللّه‌ُ یُنَجِّیکُم مِنها وَ مِن کُل‌ِّ کَرب‌ٍ ثُم‌َّ أَنتُم تُشرِکُون‌َ (64) قُل هُوَ القادِرُ عَلی أَن یَبعَث‌َ عَلَیکُم عَذاباً مِن فَوقِکُم أَو مِن تَحت‌ِ أَرجُلِکُم أَو یَلبِسَکُم شِیَعاً وَ یُذِیق‌َ بَعضَکُم بَأس‌َ بَعض‌ٍ انظُر کَیف‌َ نُصَرِّف‌ُ الآیات‌ِ لَعَلَّهُم یَفقَهُون‌َ (65) وَ کَذَّب‌َ بِه‌ِ قَومُک‌َ وَ هُوَ الحَق‌ُّ قُل لَست‌ُ عَلَیکُم بِوَکِیل‌ٍ (66) لِکُل‌ِّ نَبَإٍ مُستَقَرٌّ وَ سَوف‌َ تَعلَمُون‌َ (67) وَ إِذا رَأَیت‌َ الَّذِین‌َ یَخُوضُون‌َ فِی آیاتِنا فَأَعرِض عَنهُم حَتّی یَخُوضُوا فِی حَدِیث‌ٍ غَیرِه‌ِ وَ إِمّا یُنسِیَنَّک‌َ الشَّیطان‌ُ فَلا تَقعُد بَعدَ الذِّکری مَع‌َ القَوم‌ِ الظّالِمِین‌َ (68) وَ ما عَلَی الَّذِین‌َ یَتَّقُون‌َ مِن حِسابِهِم مِن شَی‌ءٍ وَ لکِن ذِکری لَعَلَّهُم یَتَّقُون‌َ (69) وَ ذَرِ الَّذِین‌َ اتَّخَذُوا دِینَهُم لَعِباً وَ لَهواً وَ غَرَّتهُم‌ُ الحَیاةُ الدُّنیا وَ ذَکِّر بِه‌ِ أَن تُبسَل‌َ نَفس‌ٌ بِما کَسَبَت لَیس‌َ لَها مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ وَلِی‌ٌّ وَ لا شَفِیع‌ٌ وَ إِن تَعدِل کُل‌َّ عَدل‌ٍ لا یُؤخَذ مِنها أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ أُبسِلُوا بِما کَسَبُوا لَهُم شَراب‌ٌ مِن حَمِیم‌ٍ وَ عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ بِما کانُوا یَکفُرُون‌َ (70) قُل أَ نَدعُوا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ ما لا یَنفَعُنا وَ لا یَضُرُّنا وَ نُرَدُّ عَلی أَعقابِنا بَعدَ إِذ هَدانَا اللّه‌ُ کَالَّذِی استَهوَته‌ُ الشَّیاطِین‌ُ فِی الأَرض‌ِ حَیران‌َ لَه‌ُ أَصحاب‌ٌ یَدعُونَه‌ُ إِلَی الهُدَی ائتِنا قُل إِن‌َّ هُدَی اللّه‌ِ هُوَ الهُدی وَ أُمِرنا لِنُسلِم‌َ لِرَب‌ِّ العالَمِین‌َ (71) وَ أَن أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوه‌ُ وَ هُوَ الَّذِی إِلَیه‌ِ تُحشَرُون‌َ (72) وَ هُوَ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ بِالحَق‌ِّ وَ یَوم‌َ یَقُول‌ُ کُن فَیَکُون‌ُ قَولُه‌ُ الحَق‌ُّ وَ لَه‌ُ المُلک‌ُ یَوم‌َ یُنفَخ‌ُ فِی الصُّورِ عالِم‌ُ الغَیب‌ِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الحَکِیم‌ُ الخَبِیرُ (73) [78- ر]

[ترجمه]

اوست آن که بمیراند شما را به شب و داند آنچه کنید به روز پس برانگیزد«13» شما را ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: برگی. (2). مج، مت، آف: ندارد. (3). مج، وز، مت، لت شوند. (4). مج، وز، مت، لت: با. (5). لت: است. (6). اساس، آف، لت: برون، با توجّه به مج تصحیح شد. (7). مج، وز، مت: اینکه. (8). مج، وز، مت، لت: بیوفتد. [.....]

(9). مج، وز، مت، بم، آف: بینند. (10). مج، وز، مت: حضرت. (11). مج، وز، مت، بم، آف، لت، آن: اینکه. (12). مج، وز، مت: رفت، آف: می‌رفت. (13). آج، لب: برانگیزاند، لت: بیدار کند. صفحه : 316 اندر آن تا پیدا کند وعده نامزده«1»، پس سوی اوست بازگشت شما پس آگاه کندتان«2» [به آنچه]«3» بودید«4» همی کنید. و اوست قهر کننده«5» زور«6» بندگان و بفرستد«7» بر شما نگاه دارنده«8» را چون بیاید«9» یکی از شما را مرگ بمیراند«10» او را رسولان ما و ایشان«11» ضمان«12» ندهند. پس باز برندش سوی خدای خداوندشان بدان که او راست حکم و اوست زودتر شمار شمارکنان«13». «14» بگو که برهاندتان از تاریکیهای بیابان و دریا بخوانید او را بزاری و ترس«15» اگر برهاند ما را از اینکه [محنت]«16» باشیم از شکرکنان. بگوی خدای برهاند شما را از آن«17» و از هر اندوهی پس شما با وی انباز گیرید. ----------------------------------- (1). اساس: نام زده، آج، لب: نامبرده، لت: نام زد کرد. (2). آج، لب: بیاگاهانید، لت: خبر دهد شما را. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (4). آج، لب: هستید. (5). آج، لب: غالب است. (6). اساس: زور/ زبر، مج، مت، وز: بالای، آج، لب: بر. (7). آج، لب: می‌فرستد. (8). مج، وز، مت، لت: نگاهبانی. (9). مج، وز، مت، آج، لب، لت: آید. [.....]

(10). مج، وز، مت: حال او را بردارند، آج، لب: وقت وفات قبض روح فرماید. (11). آج، لب: ملائکه. (12). مج، وز، مت، آج، لب، لت، تقصیر نکنند. (13). مج، وز، مت: زودترین شمار کنندگان، آج، لب: حساب کنندگان. (14). اساس: انجیتنا، با توجه به قرآن مجید، تصحیح شد. (15). آج، لب: نهان. (16). اساس: ندارد، با توجّه به مج و مفهوم افزوده شد. (17). آج، لب: مخاوف. صفحه : 317 بگو که او قادر است بر آن که برانگیزد عذابی از زور«1» شما یا از زیر پایهای شما یا بپوشاندتان«2» هوای مختلف و بچشاند برخی از شما را سهم برخی«3» بنگر که چون«4» بگرداند حجّتها«5» تا مگر ایشان اندر یابند. و به دروغ داشتند آن گروه و آن حق‌ّ است بگو نیستم بر شما گماشته. هر خبری را جایگاهی«6» است و زود باشد که بدانید. [78- پ]

و چون بینی آن کسها که خوض کنند«7» اندر حجّتهای ما برگرد«8» از ایشان تا خوض کنند«9» اندر حدیثی«10» جز آن اگر فراموش کند«11» تو را دیو منشین از پس یاد کردن با گروه ستمکاران. و نیست بر آن کسها که پرهیزند«12» از حساب«13» ایشان از چیزی و لکن یاد کردی تا مگر ایشان بترسند«14». ----------------------------------- (1). آج، لب، لت: بالای. (2). مج، وز، مت، لت: درپوشاندن. (3). مج، مت، وز، آج، لب، لت: بهری. (4). مج، وز، مت، لب: چگونه. (5). مج، مت، وز، لت: آیت‌ها، آج، لب: دلایل. (6). مج، وز، مت: قرارگاهی، آج، لب: وقت وقوع. [.....]

(9- 7). مج، مت، وز، لت: در شوند، آج، لب: شروع می‌نمایند. (8). آج، لب: روی بگردان. (10). آج، لب: سختی. (11). لت: یادت برد. (12). مج، مت، وز، لت: پرهیزکار باشند، آج، لب: پرهیز می‌کنند. (13). آج، لب خائفان. (14). آج، لب، لت: پرهیزند. صفحه : 318 و دست بازدار«1» از آن کسها که بگرفتند دین خویش ببازی و لهو«2» و بفریفتشان زندگانی اینکه جهان«3» و یاد کن بدان که رها نکنند«4» تنی را بدانچه کند نباشد آن را از برون«5» خدا دوستی«6» و نه شفیعی«7» و اگر فدا کند«8» هر فدا نگیرند«9» از آن، ایشانند آن کسها که رها دهندشان«10» به آنچه می‌کنند ایشان راست شرابی«11» از آب گرم و عذابی دردناک [بدانچه]«12» بودند کافر شدند. بگو که همی خوانیم از برون خدای آنچه نه سود کند و نه زیان کند و بازبرند«13» ما را بر آن چه بودیم«14» از پس آن که راه نمود ما را خدای! بخوزیده باشد«15» او را دیوان اندر زمین حیران مانده«16» او را یارانی باشند که بخوانند«17» او را بسوی راست«18» بگوی که راه خدای است راه راست و فرمودند ما را که مسلمان گردیم«19» خدای جهانیان را. و که«20» بپای دارید«21» نماز و بپرهیزید«22» از او و اوست آن که به سوی او حشر کنندتان«23». ----------------------------------- (1). مج، مت، وز، لت: رها کن، آج، لب: بگذار. (2). مج، مت، وز، لت: طرب. (3). لت: نزدیکتر. (4). مج، مت، وز، لت: گرو کند. (5). مج، مت، وز، لت: بجز. (6). مج، مت، وز، لت: یاری. (7). مج، مت، وز، آج، لب، لت: شفاعت خواه. [.....]

(8). مج، مت، وز، لت: برابر کند. (9). مج، مت، وز، لت: برابر کردنی نگیرند، آج، لب: فدا دادنی. (10). مج، مت، وز، لت: گرو نهادند. (11). آج، لب: آشامیدنی. (12). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (13). مج، لت، وز، آج، لب، لت: باز گردانید. (14). آج، لب: بر پاشنه‌های ما. (15). مج، مت، وز، لت: فرود آورد او را. (16). آج، بی‌راه، لب: سرگشته. (17). مج، مت، وز: می‌خواند. (18). لت: با راه که به ما آی. (19). مج، مت، وز: اسلام آر، لت: اسلام آریم. (20). مج، مت، وز، لت: آن که. (21). لت: دارند. [.....]

(22). مج، مت، وز، آج، لب، لت: بترسید. (23). مج، مت، وز، لت: جمع کنند شما را آج، لب: گرد آرند. صفحه : 319 و اوست آن که بیافرید آسمانها و زمین براستی و آن روز که گوید بباش بباشد. گفتار او حق«1» است و او راست پادشاهی آن روز که بدمند«2» در صور دانای نهان و آشکارا و اوست حکیم«3» آگاه. قوله تعالی: وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفّاکُم بِاللَّیل‌ِ، در اینکه آیت از نعم خود بعضی تذکیر کرد و یاد داد مکلّفان را گفت: او آن خداست که توفّی کند شما را در شب. در معنی او چند قول گفتند. زجّاج گفت: بخواباند شما را در شب، جبّایی گفت: یَتَوَفّاکُم، ای یقبضکم قبض روح کند شما را و اینکه«4» کنایت است از خواب. و بعضی دگر گفتند و اینکه اختیار علی‌ّ بن الحسین المغربی‌ّ است که: یحصیکم بشمارد شما را. و التّوفّی الحصر قال الشّاعر«5»: ان‌ّ بنی ادرم لیسوا من احد لیسوا الی قیس و لیسوا من اسد لا توفّیهم قریش فی العدد ای لم تحصهم«6» فی العدد. وَ یَعلَم‌ُ ما جَرَحتُم بِالنَّهارِ، ای کسبتم و آنچه شما کسب کنید و جوارح الطّیر کواسبها، و فلان جارحة اهله ای کاسبتهم و منه قوله: وَ ما عَلَّمتُم مِن‌َ الجَوارِح‌ِ«7»، مراد سگان صیدند. حق تعالی گفت: او آن خداست که شما را به شب بخواباند و آنچه شما به روز کنید و اندوزی«8» از خیر و شرّ تفاصیل آن داند. ثُم‌َّ یَبعَثُکُم فِیه‌ِ، پس برانگیزد شما را یعنی بیدار کند از خواب در روز و «بعث» از خواب بیدار کردن باشد و اینکه جا مراد آن است، نظیره قوله تعالی: وَ کَذلِک‌َ بَعَثناهُم لِیَتَسائَلُوا بَینَهُم«9»، و «بعث» زنده کردن مردگان باشد من قوله تعالی: ----------------------------------- (1). مج، لت: درست. (2). مج، لت: دردمند. (3). مج، لت: محکم کار و دانا است. (4). مج، وز، مت، لت هم. (5). مج شعر. (6). اساس: یحصیهم، با توجّه به لت تصحیح شد. (7). سوره واقعه (56) آیه 4. (8). مج، مت، وز، لت، آف: اندوزید. (9). سوره کهف (18) آیه 19. صفحه : 320 وَ أَن‌َّ اللّه‌َ یَبعَث‌ُ مَن فِی القُبُورِ«1»، و «بعث» فرستادن پیغامبران باشد فی قوله: وَ لَقَد بَعَثنا فِی کُل‌ِّ أُمَّةٍ رَسُولًا«2». و «بعث» برانگیختن و تحریض باشد، یقال بعثته«3» علی کذا اذا حرّضته علیه. آنگه شما را به روز برانگیزد از خواب لِیُقضی أَجَل‌ٌ مُسَمًّی، تا اجل معلوم را و آن انفاس شمرده را به سر برند پس آنگه مرجع و بازگشتتان«4» با او بود، پس خبر دهد شما را به آنچه کرده باشید و اینکه آیت نیز بر سبیل تنبیه گفت مکلّفان را بر انواع نعم و«5» تنبیه بر احوال ایشان. و آنگه خدای تعالی به شب و روز بر احوال ایشان مطّلع است، اگر به شب خفته باشند و اگر به روز بر کسب باشند و بر عمل. پس به عاقبت بمیراند ایشان را و آنگه برانگیزد تا هر کسی را به سزا جزای دهد بر وفق عمل او تا مکلّفان چون اینکه بشنوند و اندیشه کنند ایشان را داعی باشد بر«6» طاعت و صارف باشد«7» از معصیت. به صلاح نزدیک شوند و از فساد دور شوند«8». وَ هُوَ القاهِرُ فَوق‌َ عِبادِه‌ِ، حق تعالی در اینکه آیت بیان کرد که خلقان همه اسیر و مقهوراند«9» و او بر بالای ایشان نه به معنی جهت قادر است ایشان را بل بمعنی قوّه و قهر و غلبه و علوّ و قدرت بر ایشان یعنی فرمان او بالای فرمان ایشان است و یُرسِل‌ُ عَلَیکُم حَفَظَةً، و بفرستاد بر شما از فرشتگان حافظانی که اعمال شما نگاه می‌دارند و «حفظه» جمع حافظ باشد و از جمله جموع فاعل یکی فعله باشد، ککاتب و کتبه و سافر و سفرة و بارّ و برره [79- پ]

و خازن و خزنه نظیرش در معنی. وَ إِن‌َّ عَلَیکُم لَحافِظِین‌َ«10»، و قال الشّاعر و قیل انّه لعمر بن الخطّاب«11»: و من النّاس من یعیش شقیّا جاهل القلب غافل الیقظه و اذا کان ذا وفاء و رأی حذر الموت و اتّقی الحفظة انّما النّاس (راحل و مقیم) فالّذی بان للمقیم عظة ----------------------------------- (1). سوره حج (22) آیه 7. (2). سوره نحل (16) آیه 36. (3). اساس: بعثه، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]

(4). مج، وز، مت: بازگشت شان. (5). مج، وز، لت: او. (6). مج، مت، وز، لت: با. (7). مج، مت، وز، لت: بود. (8). آف: باشند. (9). مج، مت، وز، لت: اویند. (10). سوره انفطار (82) آیه 10. (11). مج، مت، وز شعر. صفحه : 321 حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَکُم‌ُ المَوت‌ُ، تا چون وقتی که مرگ یکی از شما آید، رسولان ما یعنی فرشتگان جان او بردارند. حسن گفت: ملک الموت و اعوان او. و «توفّی» قبض باشد چنان که بیان کردیم- و بعضی دگر گفتند: احصته رسلنا، رسولان ما ایشان را بشمارند، یعنی فرو نگذارند ایشان را و مهمل نکنند. در خبر می‌آید که رسول- علیه السّلام- گفت: شب معراج که مرا به آسمان بردند، فرشته‌ای دیدم که بر کرسی نشسته ترش روی و دلتنگ، همه فرشتگان چون مرا دیدند در روی من بخندیدند مگر او و لوحی«1» در دست گرفته در آن جا می‌نگرید من جبرئیل را گفتم اینکه فرشته کیست که در روی من بنخندید«2» و استبشاری نکرد، گفت: اینکه ملک الموت است که از آنگاه که خدای تعالی او را بیافرید کس او را خندان ندید، گفت: من بر او شدم و گفتم: یا ملک الموت قبض ارواح خلقان چگونه کنی یکی به مشرق و یکی به مغرب! و اینکه لوح چیست! و در آن جا چیست نبشته«3»! گفت: امّا«4» لوح و در آن جا آجال خلقان است خدای تعالی از اینکه شب قدر تا آن شب قدر آنان را که در آن سال وقت مرگ نهاده باشد نام ایشان و اجل ایشان بر اینکه لوح ثبت فرماید و به من دهد تا من در او می‌نگرم و آن وقت را مراقبت می‌کنم. و امّا کیفیّت قبض، حق تعالی اینکه دنیا«5» پیش من همچنان نهاده است که خوانی«6» پیش کسی«7»، که هر کجا خواهد دست بیازد و آنچه خواهد بردارد. و به یک روایت آن است که گفت: مرا اعوان باشند، نه هر کس را من تولّای قبض روح کنم آن جا که من نرسم اعوان و گماشتگان من بروند و قبض روح آن کس کنند، فذلک قوله: تَوَفَّته‌ُ رُسُلُنا وَ هُم لا یُفَرِّطُون‌َ، و ایشان در آنچه به ایشان«8» مفوّض باشد تقصیر نکنند و تغافل و توانی ننمایند. جبّایی گفت: معنی آن است که قبض روح او پیش از اجل نکنند، از «فرط» گرفت إذا سبق. ----------------------------------- (1). لب: لوح. (2). مج: نبخندید. (3). مج، وز، مت، بم، آف، لت: نوشته، آن: نبوشته. (4). مج، وز، مت، لت اینکه. (5). آج، لب را. (6). آج، لب، آن: خانی. [.....]

(7). مج، مت، وز، لت نهاده. (8). آج، لب، لت: بدیشان. صفحه : 322 ثُم‌َّ رُدُّوا إِلَی اللّه‌ِ، پس ایشان را رد کنند با خدای [یعنی با جایی]«1» که در آن جا کس را حکمی نبود جز او را. آنگه وصف کرد او را به آن که: او خداوند ایشان است و اولیتر است به ایشان برای آن که خالق و مالک ایشان است و قادر بر نفع و ضرّ ایشان، و حق وصف اوست و نامی از نامهای خداست- جل‌ّ جلاله- و بر صفت مجرور است. أَلا لَه‌ُ الحُکم‌ُ، گفتند تقدیر آن است که: الا تعلمون أن‌ّ له الحکم، نمی‌دانید که حکم او راست و کس را بر او حکم نبود، وَ هُوَ أَسرَع‌ُ الحاسِبِین‌َ، و او زود حساب است از همه حساب کنندگان. و تفسیر اینکه برفت فی قوله: وَ هُوَ سَرِیع‌ُ الحِساب‌ِ«2»، حمزه خواند تنها «توفّاه رسلنا» و تذکیر قول برای تقدّم فعل، و آن که جمع تأنیثی«3» باشد نه حقیقی، و دگر قرّاء «توفّته» خواندند به «تا» ی تأنیث برای آن که جمع مؤنّث باشد. قُل مَن یُنَجِّیکُم مِن ظُلُمات‌ِ البَرِّ وَ البَحرِ، بگوی ای محمّد اینکه کافران کافر نعمت را که: کیست که شما را برهاند از ظلمات و تاریکیهای برّ و بحر چون گرفتار شوی«4» در شبهای تاریک، گاه در بیابان و گاه در دریا مانده و متحیّر شده اگر نه آنستی که ستارگان«5» راهنمایی پیدا کرده است که به آن راه برند و الّا هلاک شدندی [80- ر]

و ره نجات نیافتندی. و یعقوب گفت«6» ینجیکم«7»، من الانجاء بتخفیف. دیگران بتشدید خوانند من التّنجیة. تَدعُونَه‌ُ«8»، می‌خوانی«9» او را در آن حال. تَضَرُّعاً وَ خُفیَةً، بزاری و خواهش بر وجه پوشیدگی«10»- فیما بینکم و بینه. و نصب او بر مفعول له است، و ابو بکر خواند: «و خفیة» به کسر «خا» اینکه جا و در اعراف، و اینکه دو لغت است. آنگه حق تعالی باز گفت که: ایشان در تضرّع و دعا چه گویند، و در کلام ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). سوره رعد (13) آیه 41. (3). مج، وز، مت، آج، لب، آف، لت: که تأنیثی. (4). مت، آن، مل: شوید. (5). آج، لب را. (6). مج، وز، مت، مل، لت، مر: خواند. (7). مج، وز، مت، لت، مر مخفّف. (8). اساس، مج، وز، مت، بم: یدعونه. (9). مج، وز، مت، مل، آف: می‌خوانید. (10). بم، آف: پوشیده که. صفحه : 323 محذوفی مقدّر است و آن آن است«1» تقولون«2»: لَئِن أَنجَیتَنا مِن هذِه‌ِ، می‌گویی«3» اگر ما را برهانی بار خدایا از اینکه محنت و شدّت، لَنَکُونَن‌َّ مِن‌َ الشّاکِرِین‌َ، ما از جمله شاکران باشیم. اهل کوفه خوانند«4» الّا إبن شامی «لَئِن أَنجانا مِن هذِه‌ِ»، بر لفظ اخبار عن الغایب الواحد، و المعنی لئن انجانا اللّه من هذه الشدّة، و بعضی اهل معانی گفتند: ظلمة البحر و البرّ«5»، کنایت است از شداید آن. و عرب و عجم روزگار شدت را روزگار تاریک خوانند و یوم مظلم گویند و یوم ذو کواکب، و در سختی و محنت گویند: لارینّک الکواکب بالنّهار، من ستاره به روز به تو نمایم، یعنی روز بر تو چنان تاریک کنم که ستاره بر آید و تو ببینی«6»، چنان که شاعر گفت: بنی اسد هل تعلمون بلائها اذا کان یوما ذا کواکب اشهبا و قال اخر: فدی لبنی ذهل بن شیبان ناقتی اذا کان یوما ذا کواکب اشنعا قُل‌ِ اللّه‌ُ یُنَجِّیکُم مِنها، بگو ای محمّد که خداست که برهاند شما را از آن شدّت و سختی و از هر غمی و اندوهی. ثُم‌َّ أَنتُم تُشرِکُون‌َ، آنگه با اینکه همه شرک می‌آری«7» و با او انباز می‌گیری«8». اهل کوفه و ابو جعفر خواندند«9» ینجّیکم، بالتّشدید من التّفعیل، و باقی قرّاء بتخفیف. و حمزه و کسائی و خلف «انجانا» به اماله خوانند. و دیگران بر خطاب «أنجیتنا». آنگه گفت: بگو که اوست که قادر است بر آن که بفرستد بر شما عذابی از بالای سر شما از صاعقه و سنگ باران، چنان که بر قوم موسی کرد و با قوم لوط، و طوفان که با قوم نوح کرد أَو مِن تَحت‌ِ أَرجُلِکُم، یا از زیر پایهای شما چنان که با ----------------------------------- (1). آج، لب، آن که. (2). اساس، آج، آف، بم: یقولون، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. [.....]

(3). می‌گویی/ می‌گویید. (4). مج، وز، مت، مر: خواندند. (5). مج، وز، مت: ظُلُمات‌ِ البَرِّ وَ البَحرِ (6). مج، وز، مت، مر: به بینی/ ببینی. (7). می‌آری/ می‌آرید، آج، لب: می‌داری/ می‌دارید. (8). می‌گیری/ می‌گیرید. (9). آج، لب: خواندند. صفحه : 324 قارون کرد از خسف. ضحّاک گفت: عَذاباً مِن فَوقِکُم عذابی که از [قبل]«1» بزرگان و اکابرتان باشد. أَو مِن تَحت‌ِ أَرجُلِکُم، و از آنان که در رتبه«2» و منزلت دون شمااند. مجاهد گفت: عَذاباً مِن فَوقِکُم، عذابی از بالای شما، یعنی سلاطین و امرای ظلم. أَو مِن تَحت‌ِ أَرجُلِکُم، یعنی بندگان و زیر دستان بد«3». أَو یَلبِسَکُم شِیَعاً، یا در شما پوشاند پراگندگی و اختلاف کلمه و ناسازگاری و ناهمواری و اختلاف هواها. وَ یُذِیق‌َ بَعضَکُم بَأس‌َ بَعض‌ٍ، و بچشاند شما را بهری را سختی بهری، یعنی شمشیر مختلف تا بهری بهری را می‌کشند چنان که در بنی اسرائیل بود. در خبر است که رسول- علیه السّلام- چون اینکه آیت آمد جبریل را گفت: ما بقاء امّتی علی ذلک ، بقای امّت من بر اینکه چیزها چه باشد! جبریل گفت: من بنده‌ام همچون تو از خدای در خواهی«4». رسول- علیه السّلام- برخاست و وضوی نماز تازه کرد«5» و نماز کرد و از خدای درخواست که اینکه آفت از امّت او بگرداند، دو«6» حاجت روا شد و یکی ممنوع آمد. پس رسول- علیه السّلام- گفت: من از خدای درخواستم تا [عذاب نکند امّت مرا عذابی از بالای سرشان و زیر پایهایشان، اجابت کرد، و خواستم تا]«7» بأس ایشان در میان ایشان نیوفگند«8»، اینکه دعا اجابت نکرد، و جبریل گفت: فنای امّت تو به تیغ خواهد بودن. زهیری«9» گفت خبّاب بن الأرت‌ّ گفت: شبی از شبها رسول«10»- علیه السّلام«11»- مراقبت می‌کرد [م]«12» و او نماز می‌کرد تا صبح برآمد. چون روز بود«13» گفتم: یا رسول اللّه؟ دوش نماز بسیار کردی و دگر شبها ندیدم که چنان کردی، آن چه نماز بود! گفت: آن نماز رهبت و رغبت بود، از خدای تعالی سه چیز درخواستم، دو بداد و یکی [80- پ]

منع کرد. از خدای درخواستم تا دشمن را ----------------------------------- (12- 7- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). مر: مرتبه. (3). مج، وز، مت: زیر دستان‌اند. (4). مج، وز، مت، آج، لب، مل، لت، مر: درخواه. (5). مج، وز، مت: وضوی نماز باز کرد، مل، مر: وضو نماز کرد. (6). آج، لب، بم، مل، آف، آن: و. (8). مج، مت: بیفگند، وز، آج، لب، مل، آف، لت، آن: نیفگند. [.....]

(9). مج، وز، مت، لت، مر: زهری. (10). آج، مل، لت را. (11). مر را. (13). آن: شد. صفحه : 325 بر امّت من مسلّط نکند، بداد«1» مرا اینکه. و درخواستم تا«2» بر ایشان قحط عام نفرستد که از آن هلاک شوند، بداد مرا آن، و خواستم تا شدّت و بأس ایشان در میان ایشان نیفکند. فزواها عنی، از من در پیخت«3» و نداد مرا آن. انظُر کَیف‌َ نُصَرِّف‌ُ الآیات‌ِ، بنگر که ما آیات چگونه می‌گردانیم تا باشد که اینان بدانند. امّا معنی لبس شیع منع لطف باشد و خذلان بر سبیل عقوبت بتخلیة«4» بعضهم الی بعض، بیانش قوله تعالی: وَ کَذلِک‌َ نُوَلِّی بَعض‌َ الظّالِمِین‌َ بَعضاً بِما کانُوا یَکسِبُون‌َ«5»، و همچنین معنی اذاقه بعضی بأس بعض هم بتخلیه باشد و تمکین و منع لطف بر اینکه وجه که گفتیم. وَ کَذَّب‌َ بِه‌ِ قَومُک‌َ وَ هُوَ الحَق‌ُّ، و قوم تو دروغ می‌دارند آن را و آن حق‌ّ است. خلاف کردند در آن که ضمیر عاید با چیست، بعضی گفتند: عاید است با قرآن، یعنی قرآن«6» دروغ می‌دارند و او حق و درست است، و بعضی گفتند: راجع است با تصریف آیات که «نصرّف» بر او دلیل می‌کند. آنگه او را فرمود که بگو که من بر شما و کیل نه‌ام، یعنی موکّل نه‌ام و مسلّط و نگاهبان تا شما را از کفر و تکذیب«7» منع کنم بقهر، برای آن که و کیل موکّل باشد به حفظ چیزی و دفع آفات و مضرّت«8» از او. ابو القاسم بلخی‌ّ گفت: اینکه آیت به مکّه فرود آمد پیش از آن که رسول را- علیه السّلام- کارزار«9» فرمودند، از آن پس چون او را قتال فرمودند موکّل و مسلّط بود، و کذا قوله: وَ ما أَنت‌َ عَلَیهِم بِجَبّارٍ«10»، أی بمسلّط، و قوله: فَذَکِّر إِنَّما أَنت‌َ مُذَکِّرٌ لَست‌َ عَلَیهِم بِمُصَیطِرٍ«11»، قیل: مسلّط، و قیل: رقیب، و اینکه همه به آیات قتال منسوخ است. آنگه گفت بگو اینکه قوم را که: لِکُل‌ِّ نَبَإٍ مُستَقَرٌّ، هر چیزی را از اینکه اخبار که ----------------------------------- (1). مج، مت: نداد. (2). آج، لب: که. (3). آج: درپیچید. (4). مج، وز، مت، مل، لت: و تخلیة. (5). سوره انعام (6) آیه 129. (6). مت، مر را. (7). مج، مت: از کذب و تکذیب. (8). مج، وز، مت، مل، لت: مضرّات. (9). لت: کالزار. (10). سوره ق (50) آیه 45. [.....]

(11). سوره غاشیه (88) آیه 21. صفحه : 326 می‌گویم مستقرّی و قرارگاهی است و وقت وقوعی که ظاهر شود ایشان را صدق آن خبر، و بدانند که تو راست گفتی. وَ سَوف‌َ تَعلَمُون‌َ، و بدانی«1» شما پس از اینکه صدق و صحّت اینکه اخبار، و اینکه بر وجه تهدید و وعید است. و امّا وقت مستقرّ خبر، وقوع مخبر باشد إمّا در دنیا و إمّا در آخرت. بعضی گفتند: مراد وقت ظفر رسول است به ایشان که دست او را باشد بر ایشان. سدّی گفت: لِکُل‌ِّ نَبَإٍ مُستَقَرٌّ، ای میعاد. عطا گفت معنی آن است که: هر عذاب جماعتی را وقتی است که تا به آن وقت نرساند«2» آن هلاک و آن عذاب نرساند«3». کلبی گفت لکل‌ّ قول و فعل حقیقة، آنچه در دنیا باشد خود بدانی«4» و آنچه در آخرت بود به حسب استحقاق هر کس از ثواب و عقاب. و در بعضی تفاسیر آمد که: اینکه آیت سود دارد«5» درد دندان را چون بر کاغذی نویسند«6» درد دندان گیرند«7» خدای تعالی شفا دهد«8». وَ إِذا رَأَیت‌َ الَّذِین‌َ یَخُوضُون‌َ فِی آیاتِنا، سبب نزول آیت آن بود که: مشرکان چون با یکدیگر افتادندی حدیث رسول کردندی و بوستن«9» او کردند و در او و در قرآن طعن زدندی، و مسلمانان حاضر بودندی، نکری و تغیّری«10» نتوانستندی کردن. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و ایشان را نهی کرد از مجالست ایشان، گفت: یا محمّد؟ چون بینی«11»- خطاب با رسول است و مراد امّت- آنان را که در آیات ما که قرآن است و معجزات رسول خوض کنند. و «خوض» دخول باشد، یقال: خاض فی الماء و خاض فی الحدیث. حسن بصری و سعید جبیر گفتند: معنی «خوض» دروغ است اینکه جا، یعنی چون بینی اینان را که در آیات من طعن [می]«12» زنند و دروغ می‌گویند. و بعضی دگر ----------------------------------- (1). آج، لب، آف، مر: بدانید، مل: زود بدانید. (2). مج، وز، مت، لت، مر: برنیاید، آج، لب: نرسد. (3). مج، وز، مت، مل، مر: نرسد. (4). مل، مر: بدانید. (5). مج، وز، مت و. (6). مج، وز، مت: نویسد و. (7). مج، وز، مت: گیرد. (8). مج، وز، مت، مل، لت، مر إن شاء اللّه. (9). مج، وز: بوستین، مت: پوستین، آج، لب: نوشتن. (10). مج، وز، مت: تعبیری و نکیری. (11). آج، لب: ببینی. (12). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 327 گفتند: «خوض» تخلیط باشد و در حدیث شدن بر سبیل استهزاء و عیب«1» و بازی [81- ر]، و عرب گوید«2»: ترکت فلانا یخوض فی کذا، یعنی پای فرو می‌نهد نه«3» بر بصیرت و در دهش و تحیّر باشد«4». از ایشان عدول کن و اعراض نما و برگرد از ایشان و رها کن ایشان را تا آنگه که در حدیثی دیگر شوند. وَ إِمّا یُنسِیَنَّک‌َ الشَّیطان‌ُ، و اگر چنان که شیطان تو را از یاد ببرد و فراموش کنی از وسوسه شیطان. إبن عامر خواند: «ینسّینّک» بتشدید «سین» از تفعیل، و باقی«5» بتخفیف«6» خواندند من الانساء. و بیان کردیم که افعال و تفعیل در باب تعدیه یکی باشد«7»، جز که جایز«8» بود که در تفعیل دلیل تکثیر کند اگر اینکه فعل در حال نسیان حاصل آید، آن جا مؤاخذه نیست. فَلا تَقعُد بَعدَ الذِّکری، پس از آن که یادت آید با اینکه ظالمان کافران منشین، و «ذکری» از بنای مصدر است. سعید جبیر و سدّی و جعفر بن«9» مبشّر«10» و ابو القاسم بلخی گفتند: اینکه خاص به رسول است«11» در بدایت اسلام، امّا چون اسلام قوی شد و مسلمانان اظهار اسلام کردند«12» بر کافران انکار کردندی«13» نشستن«14» با ایشان بر سبیل احتجاج و حجّت انگیختن، و ابو القاسم بلخی‌ّ گفت: اینکه آیت دلیل می‌کند بر آن که سهو و نسیان بر پیغامبران روا باشد بخلاف آن که رافضه گویند، و اینکه چیزی نیست که او گفت برای آن که ما گوییم: سهو و نسیان بر ایشان روا نباشد در آنچه از خدای تعالی می‌گزارند، چه اگر روا باشد وثاقه برخیزد از قول ایشان در ادای رسالت، فامّا در امور دنیاوی روا داریم سهو و نسیان بر ایشان ما دام تا«15» مستمرّ نشود که منفّر باشد، و ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، مل، مر: عبث. [.....]

(2). مج، وز، مت، لب: گویند. (3). مج، وز، مت، آف: ندارد. (4). مر فَأَعرِض عَنهُم (5). مج، وز، مت، آج، لب، مل، لت قرّاء. (6). مج، وز، مت، مل، لت، مر سین. (7). اساس، آج، لب، بم: باشند، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (8). مج، وز، مت، مل، لت، مر: جای. (9). آج، لب: ابو جعفر بن. (10). لت: جعفر بن میسر. (11). مج، وز، مت، مل: خاص است به رسول. (12). مج، وز، مت و. (13). مج، وز، مت: کردند. (14). مج، وز، مت، مل، لت، مر: نشست. (15). آج، لب: که. [.....]

صفحه : 328 چگونه سهو بر ایشان روا نبود و ایشان بخسبند و بیمار شوند و بیهوش شوند در بیماری. قوله تعالی: وَ ما عَلَی الَّذِین‌َ یَتَّقُون‌َ مِن حِسابِهِم مِن شَی‌ءٍ، در اینکه دو قول گفتند: یکی آن که معنی آیت اینکه«1» است که از حساب کافران خایض در لعن قرآن بر مؤمنان هیچ چیزی نیست، و اینکه قول بیشتر مفسّران است برای آن که ملایم آیت اوّل است و متعلّق است به او. و جماعتی مفسّران گفتند: سبب نزول آیت آن بود که چون آیت اوّل آمد و مسلمانان را نهی کرد خدای تعالی از مجالست کفّار در وقت خوض در طعن قرآن و رسول، و«2» مسلمانان گفتند: یا رسول اللّه؟ اگر هر گه که مشرکان اینکه حدیث کنند ما خانه خدا و مسجد الحرام و طواف و نماز رها کنیم کار ما با خلل شود خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: از حساب و شمار ایشان چیزی نیست بر شما، و بر اینکه وجه یا آیت دوم ناسخ اوّل بود یا مخصّص او. امّا نسخ«3» از آن وجه باشد که آنچه ممنوع بود از مجالست مرخّص«4» باشد و اینکه قول بعضی مفسّران است چون سدّی و سعید جبیر و بلخی‌ّ و جز او. و امّا تخصیص از آن وجه باشد که خدای تعالی گفت: شما از مجالست منهیی از آمد و شد، و نماز و طواف و گذر«5» نهی نیست شما را، آیت از اینکه وجه تخصیص«6» اوّل بود. بعضی دگر گفتند سبب نزول«7» آن بود که مسلمانان گفتند: ما ترسیم که اگر بر ایشان انکار کنیم«8» مستحق‌ّ ذم باشیم، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: از حساب ایشان بر شما چیزی نیست. و قولی دیگر آن است که معنی آیت آن است که متّقیان را از حساب باکی و رنجی نباشد بر ایشان«9» جز مجرّد حساب نباشد امّا تبعه و مشقّت و مناقشت حساب نبود ایشان را، وَ لکِن ذِکری، و لکن یاد کردی و «ذکر» و «ذکری» هر دو مصدر باشد، ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: آن. (2). مج، وز، مت: ندارد. (3). مج، مت، وز: ناسخ. (4). مج، مت، وز: من خص. (5). مر: درو. (6). مج، مت، وز، آف، لت، آن، مر: مخصّص. (7). مج، مت، وز، لت: آیت، مر: اینکه. (8). مج، مت، آج، لب، لت، مر: نکنیم. (9). مج، مت، وز و. صفحه : 329 و در محل‌ّ او دو وجه باشد: یکی نصب علی تقدیر و ذکّرهم ذکری، و دیگر رفع علی تقدیر هو ذکری لهم. لَعَلَّهُم یَتَّقُون‌َ، تا باشد که ایشان از خوض و از مجالست خایضان بپرهیزند«1». آنگه گفت: وَ ذَرِ الَّذِین‌َ اتَّخَذُوا دِینَهُم لَعِباً وَ لَهواً، گفت رها کن گروهی را که دین خود بازی گرفته‌اند و سخریّه و فسوس و استهزاء و ذر فعلی [81- پ]

است و همچنین«2» «دع» که از او جز بنای مستقبل نیاید و امر و نهی که از مستقبل مأخوذ است فعل ماضی و مصدر از او مستعمل نیست و نه فاعل و مفعول، لا یقال و ذر و لا ودع و لا وذرا و لا ودعا [و لا واذرا و لا وادعا]«3» لا موذورا و لا مودوعا و انّما یقال ذر ذلک ودعه و لا تذر و لا تدع و هو یذر و یدع، گفت: رها کن ایشان را و به ایشان مناظره و محاجّه مکن و از ایشان توقّع انتفاع به آن مکن، چه ایشان آنچه گویند و شنوند از سر لهو و بطر و بازی و عبث شنوند و گویند، و زندگانی دنیا ایشان را مغرور کرده است و بفریفته. و بعضی مفسّران گفتند: مراد آن است که: هر امّتی که ایشان را عیدی کردند و در آن عید ایشان را عبادتی فرمودند ایشان آن عید بر لهو و لعب به سر بردند جز امّت محمّد که ایشان آدینه‌ها«4» و اعیاد بر نماز و عبادت صرف کردند بیشتر. وَ ذَکِّر بِه‌ِ أَن تُبسَل‌َ نَفس‌ٌ بِما کَسَبَت، و یاد ده ایشان را آن که هر نفسی را به عمل خود گرو کنند، و بعضی اهل معانی گفتند معنی آن است که: و ذکّر به لئلّا«5» تبسل نفس، و یاد کن«6» و تذکیر کن تا ابسال نکنند هر نفسی را به آنچه کرده باشد چنان که گفت: یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم أَن تَضِلُّوا«7»، خدای بیان می‌کند شما را تا گمراه«8» نشوید و اگر حمل آیت بر ظاهر کنند«9» معنی مستقیم باشد و به اینکه تعسّف حاجت ----------------------------------- (1). مج، مت، وز، مر: ببرخیزند. (2). مج، وز: هم چونین. (3). اساس: ندارد با توجه به آج و چاپ شعرانی افزوده شد. (4). اساس، بم، آن: آذین‌ها، با توجه به مج تصحیح شد. (5). اساس، مج، آف، آن: لیلا. [.....]

(6). مج، مت، وز، لت، مر: یاد ده. (7). سوره نساء (4) آیه 176. (8). مج، مت، وز: گمراه. (9). مج، مت، وز، مل، لت، مر: رها کنند. صفحه : 330 نیست، امّا در«1» آیت که باستشهاد آورد جز چنان نشاید. مفسّران در معنی «إبسال» خلاف کردند، بعضی گفتند: مراد هلاک است و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. قتاده گفت: معنی او حبس است، حسن و مجاهد و عکرمه و سدّی گفتند: ابسال تسلیم النّفس للهلاک باشد خویشتن را به هلاک سپردن، و علی‌ّ بن طلحه گفت از عبد اللّه عبّاس: ابسال احراق باشد. إبن زید و مؤرّج گفتند: مؤاخذه به گناه باشد، قال الشّاعر:«2» و ابسالی بنی‌ّ بغیر جرم بعوناه و لا بدم مراق و یروی جنیناه. أخفش گفت: ابسال مجازات باشد، فرّاء گفت: ابسال ارتهان باشد- به گرو نهادن، و انشد:«3» و نحن رهنّا بالافاقة عامرا بما کان فی الدّرداء یوما فابسلا عطیّة العوفی‌ّ گفت: معنی آن است که او را به خازنان دوزخ سپارند، اهل لغت گفتند: اصل ابسال تحریم باشد، یقال: ابسلت الشّی‌ء إذا حرّمته، و البسل الحرام قال الشّاعر: بکرت تلومک بعد وهن فی النّدی بسل علیک ملامتی و عتابی و باسل، شجاعی باشد که کس پیرامن او نیارد شدن، پنداری بر خود حرام کرده است که گرد او گردد. و شراب بسل ای متروک قال الشّنقری«4»: هنا لک لا ارجوا حیاة تسرّنی سجیس اللّیالی مبسلا بالجرائر ای مأخوذا و مرتهنا لَیس‌َ لَها مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، نباشد آن نفس را بدون خدای- عزّ و جل‌ّ- یعنی از او گذشته و جز او یاری«5» نه و شفاعت خواهی نه«6». و اصل شفاعت من الشّفع«7» که شافع، دوم طالب بود در طلب بغیه او، و از آن«8» جا گفت امیر المؤمنین- علیه السّلام: الشّفیع جناح الطّالب. وَ إِن تَعدِل کُل‌َّ عَدل‌ٍ لا یُؤخَذ مِنها، و اگر اینکه ----------------------------------- (1). آج، لب، شعرانی: به. (3- 2). مج، مت، وز شعر. (4). اساس: السقری، مج، مت، وز، الشنقری، با توجه به فهرست اعلام کتب تصحیح شد، لت: الشنفری. (5). مج، مت، وز و. (6). مج، مت، وز: ندارد. (7). مج، مت، وز: باشد. (8). مج، مت، وز، لت: اینکه. صفحه : 331 نفس که ذکر آن«1» رفت، هر فدیه که شاید کردن بکند از او فرا نگیرند«2» و نپذیرند. و عدل برای آن فدا باشد که عدل مفدی‌ّ بود در برابر او افتد، و ابو عبیده گفت: مراد عدل است که ضدّ جور بود، اگر هر عدل که در جهان هست در قیامت به جای آرد مثلا از او قبول نکنند پس از آن که در دنیا ظالم بوده باشد برای آن که در قیامت قبول توبه نباشد. أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ أُبسِلُوا بِما کَسَبُوا، ایشان آنان باشند که مبسل و مأخوذ و معذّب و مرتهن باشند به عمل خود لَهُم شَراب‌ٌ مِن حَمِیم‌ٍ، ایشان را شرابی باشد از آب حمیم و عذابی الیم. [82- ر]

و «حمیم» آبی تافته باشد. در خبر است که: چون اهل دوزخ بسیار سالها فریاد کنند از گرسنگی ایشان را طعامی آرند از ضریع- نوعی شوک است که آن را شترخواره«3» خوانند«4»- از آتش تا از آن بخورند آنگه تشنگی بر ایشان غالب شود سالهای بسیار فریاد کنند«5» از تشنگی پس از آن ایشان را کاسی«6» به دست دهند از آبی تافته به آتش دوزخ، که چون بنزدیک دهن برند گوشت روی ایشان«7» افتد از گرمی. چون باز خورند«8» همه امعای«9» او«10» مقطّع«11» و پاره پاره شود. آنگه باز نمود که: اینکه عذاب و اینکه شراب بر ایشان به ظلم نباشد، به عدل باشد به بدل و عوض آن کفر باشد که آورده باشند و کرده«12» در دار دنیا. قُل أَ نَدعُوا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، بعضی مفسّران گفتند: آیت در عبد الرّحمن بن ابی بکر آمد که چون او پدر را با کفر دعوت کرد، و دیگر مفسّران گفتند: عام است در جمله کفّار که مسلمانان را دعوت کردند با عبادت اصنام، حق تعالی گفت: بگو که ما نخوانیم بدون خدا چیزی را که ما را منفعت نکند و مضرّت نکند بر سود و زیان ما قادر نباشد، اگرش پرستیم سود نکند و اگرش رها کنیم زیان نتواند کردن«13». ----------------------------------- (1). مج، مت، وز: او. (2). مج، مت، وز، مل: ها نگیرند. (3). آج، لب: اشترخواره. [.....]

(4). مج، وز، مت، مل، مر: گویند. (5). مج، وز، مت، آج، لب: می‌خواهند، لت: می‌کنند. (6). آف: کاسه. (7). مج، وز، مت، مل، لت، مر در آن جا. (8). مج، وز، مت، مل، مر: خورد. (9). اعضا. (10). لت: ایشان. (11). مج، وز، مت، آج، لب، مل: منقطع. (12). آج، لب باشند. (13). مج، وز، مت: رسانیدن. صفحه : 332 وَ نُرَدُّ عَلی أَعقابِنا، و ما را بر پاشنه و پی گردانند«1» پس از آن که خدای تعالی ما را هدایت داد و توفیق ایمان، و اینکه عبارت مثلی است در حق‌ّ کسی که از خیر با شرّ شود، یقال: ردّ علی عقبیه و رجع القهقری، یعنی با کفر شویم از ایمان. کَالَّذِی استَهوَته‌ُ الشَّیاطِین‌ُ فِی الأَرض‌ِ، چون کسی که شیطان او را گمراه کند به وادی فرو برد. من قولهم: هوی، اذا سقط و أهویته و استهویته، اذا اسقطته من علوّ الی سفل، از بالا به زیر افگندم او را، و منه قوله: وَ النَّجم‌ِ إِذا هَوی«2»، ای سقط. و «سین» در استهوی «سین» طلب باشد، یقال: استغواه و استهواه، اذا طلب و رام غوایته و هویّه فی الارض. و گفته‌اند: «استفعل» و «افعل» به یک معنی است اینکه جا، چنان که استجاب و اجاب. و حمزه [خواند]«3» خواند کالّذی استهواه، بالالف. علی تذکیر الفعل لتقدّمه، و دگر قرّاء: استهوته بالتّاء علی تأنیث الفعل لجمع فاعله. حَیران‌َ، نصب او بر حال است. آنگه گفت با آن که شیطان او را فرو برد او را یارانی و اصحابی«4» و نیک خواهانی«5» باشند که او را دعوت می‌کنند با خدا و راه راست و می‌گویند ائتنا، به ما آی«6». و قول مضمر است اینکه جا نیز و تقدیر اینکه است که: له اصحاب یدعونه الی الهدی و یقولون ائتنا، تا او معذور نباشد که از آن جانب مغویش باشد و از اینکه جانب مرشد و هادی و صاحب، داعیش نباشد. و حسن بصری در شاذ «شیاطون» خواند. و در مصحف عبد اللّه مسعود و أبی‌ّ کعب استهواه الشّیطان است بر واحد و تذکیر فعل. لَه‌ُ أَصحاب‌ٌ، گفت: مادر و پدر خواست و گفتند: اصحاب رسول را خواست. قُل إِن‌َّ هُدَی اللّه‌ِ هُوَ الهُدی، بگو ای محمّد که ره خداست که راه راست باشد نه آن که شما ما را به آن می‌خوانی«7» و نیز بگو که فرموده‌اند ما را که اسلام آریم و انقیاد کنیم و گردن نهیم خدای جهانیان را و عرب گوید: امرتک لتفعل کذا و ان تفعل کذا و بان تفعل کذا اینکه هر سه به یک معنی باشد. زجّاج گفت «لام» کی است، ای امرنا کی نسلم. ----------------------------------- (1). مج، مت، وز: گردانید. (2). سوره نجم (53) آیه 1. (3). اساس، بم، آف، آن: ندارد، از مج افزوده شد. (4). مج، وز، مت: اصحابانی، آج: اصحاب. [.....]

(5). آج، لب، آن: نیک خواهان. (6). مج، وز، مت: بما اوتی، آج، لب: بما اتی. (7). مج، وز، مت، آج، لب، مل، آو، مر: می‌خوانید. صفحه : 333 قال الشّاعر«1»: ارید لانسی ذکرها فکانّما تمثّل لی لیلا بکل‌ّ سبیل أی کی انسی. وَ أَن أَقِیمُوا الصَّلاةَ، اینکه محمول است بر آیت اوّل و معطوف است بر آن و نصب «نسلم» به اضمار أن است و أن مع الفعل در تأویل مصدر باشد و تقدیر اینکه است که امرنا بالإسلام«2» و باقامة الصّلوة و محتمل است که محمول بود علی قوله: [82- پ]

یَدعُونَه‌ُ إِلَی الهُدَی ائتِنا، اینکه امر است، امر دیگر من قوله: وَ أَن أَقِیمُوا الصَّلاةَ، معطوف بود بر او و محتمل است که متعلّق بود به آیت اوّل، آیت بر اینکه تقدیر که: و امرنا لنسلم و قیل لنا اقیموا الصّلوة، و ما را گفتند و فرمودند که: نماز به پای دارید و از خدای بترسی«3» به اجتناب معاصی او که او آن خداست که حشر شما با او خواهد بودن. وَ هُوَ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ بِالحَق‌ِّ، و او آن خداست که آسمان و زمین آفرید بحق نه بباطل یعنی غرض او حکمت و صواب و صلاح خلق بود بعبث و لغو نیافرید و به باطل، چنان که گفت: وَ ما خَلَقنَا السَّماءَ وَ الأَرض‌َ وَ ما بَینَهُما باطِلًا«4» و گفته‌اند مراد آن است که بیافرید آسمان و زمین به قولی حق و هو قوله: ائتِیا طَوعاً أَو کَرهاً قالَتا أَتَینا طائِعِین‌َ، و اینکه بر مجاز باشد برای آن که اگر در اینکه طرف شبهتی باشد که خدای گفت ائتِیا طَوعاً أَو کَرهاً، در آن طرف شبهه نباشد که آسمان و زمین بر حقیقت نگفتند أَتَینا طائِعِین‌َ«5»، و لکن برای آن که تأتّی آن و وجود آن عند ارادت فی اسرع مدّت بود تشبیه کرد آن را به آن که خداوندی بنده‌اش را گوید: بیا. گوید: آمدم طایع و فرمان برنده تا مجبّر«6» تمسّک نکند به اینکه قول و گوید اینکه قول دلیل قدم قرآن کند که تفسیر آن است که ما گفتیم. وَ یَوم‌َ یَقُول‌ُ کُن فَیَکُون‌ُ، در نصب «یوم» چند قول گفتند: یکی آن که عامل در ----------------------------------- (1). مج، مت، وز شعر. (2). مج، مت: للاسلام. (3). مج، وز، مت، آج، لب، مل، آف، لت، مر: بترسید. (4). سوره ص (38) آیه 27. (5). سوره فصّلت (41) آیه 11. (6). لب، آن: مخبر. صفحه : 334 او «و اتّقوه» است بر تقدیر آن که: و اتّقوا اللّه یوم یقول کن فیکون. و دوم بر عامل مضمر و التّقدیر: و اذکر یوم کن فیکون، اینکه قول زجّاج است و گفت«1» دلیل بر اینکه آن است که از پس اینکه گفت: وَ إِذ قال‌َ إِبراهِیم‌ُ، و تقدیر آن است که و اذکر إذ قال، و وجه سیّم«2» آن است که معطوف بود علی قوله: وَ هُوَ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ، بِالحَق‌ِّ وَ یَوم‌َ یَقُول‌ُ معطوف بود و آسمان و زمین مفعول به بود، و اینکه جا«3» تمام کلام است. و قَولُه‌ُ الحَق‌ُّ، جمله‌ای است از مبتدا و خبر کلامی دگر است مستأنف. و بیان کردیم که «کن» در مثل اینکه مواضع امر نیست بر حقیقت بل عبارت است از تکوین و تسخیر موجودات بر سبیل تشبیه به آن که کسی چیزی خواهد که بباشد گوید: بباش، در وجود آید. و اینکه بر حقیقت نباشد چه از حکیم نیکو نبود که خطاب کند و امر معدومات، چه اگر حی‌ّ و موجود باشد تا عاقل و کامل نبود از حکیم خطاب او نیکو نبود وَ لَه‌ُ المُلک‌ُ، کلامی دیگر است مستقل. حق تعالی گفت قول او- یعنی قول خدای تعالی- حق است و ملک او راست. آنگه خلاف کردند که اینکه خطاب اگر چه مجاز است با کیست: بعضی گفتند تقدیر آن است که: و یقول للشّی‌ء کن فیکون. و بعضی دیگر گفتند: مخصوص است به آن مقدور که خواست آفریدن در آن وقت، و بعضی دگر گفتند: خطاب است با «صور» بر قول آن کس که گفت «صور» جمع صورت باشد، ای یوم یقوم للصّور کن فیکون، و بعضی دگر گفتند: یقول للخلق کن فیکون، بعضی دگر گفتند: قوله الحق‌ّ متعلّق است به «کن فیکون» و او فاعل «یکون» است و التّقدیر: یکون قوله، أی یحصل و یوجد و بر هر دو قول «کان» تامّه باشد و حق از صفت قول باشد و اینکه نیز وجهی«4» قریب است. یَوم‌َ یُنفَخ‌ُ، در نصب او چند وجه گفتند«5»: یکی آن که منصوب است علی الظّرف من معنی قوله: وَ لَه‌ُ المُلک‌ُ، ای یثبت له الملک و یجب له الملک یَوم‌َ یُنفَخ‌ُ فِی الصُّورِ، آن جا که ----------------------------------- (1). آف: گفتند. (2). مج، وز، مت، لت: سه‌ام، آف، مر: سیوم، لت: سئوم. (3). آف، آن: آن جا. (4). آج، لب: نیز قول. (5). لت: گفته‌اند. [.....]

صفحه : 335 گوید: لِمَن‌ِ المُلک‌ُ الیَوم‌َ«1»، خلایق جواب دهند: لِلّه‌ِ الواحِدِ القَهّارِ«2» [83- ر]

و بعضی قرّاء خواندند: یَوم‌َ یُنفَخ‌ُ فِی الصُّورِ علی الفعل المستقیم، دون المجهول، و فاعل او عالِم‌ُ الغَیب‌ِ وَ الشَّهادَةِ باشد و اینکه قراءت در شاذ است و وجه دوم آن است که بدل بود من قوله: وَ یَوم‌َ یَقُول‌ُ کُن فَیَکُون‌ُ و وجه سیّم«3» آن است که منصوب باشد به حق‌ّ و التّقدیر: یحق‌ّ قوله و یصح‌ّ و یقع و یتحقّق یوم ینفخ فی الصّور، در «صور» دو قول گفتند: بیشتر مفسّران گفتند «صور» نام چیزی است بر صورت سروی. راوی خبر گوید که رسول- علیه السّلام- گفت که شب معراج که مرا به آسمان بردند اسرافیل را دیدم صور در دهان«4» گرفته و آن بر شکل سروی بود یک سر در دهن او و دیگر سر«5» چهل هزار منفذ داشت در زیر عرش و او چشم در زیر عرش کشیده. جبریل را گفتم: چندگاه است تا اسرافیل اینکه صور دهن دارد! گفت: از آنگاه که خدای تعالی او را آفریده است و عالم را آفرید و او صور در دهن گرفته است و چشم در زیر عرش کشیده منتظر فرمان خدای تعالی تا خدای تعالی کی فرمان دهد که در دم تا او صور در دمد«6». بعضی اهل لغت گفتند: «صور» به لغت یمن «قرن» باشد یعنی سرو قال الشّاعر«7»: نحن نطحناهم غداة الجمعین بالصّالحات«8» فی غبار الجمعین طحا شدیدا لا کنطح الصّورین أی القرنین و بیان اینکه قول خبر رسول- علیه السّلام- است، که گفت: 9» کیف انعم و صاحب القرن التقم القرن حتی جبهته ینتظر متی یؤمر« فینفخ ، قول دوم ابو عبیده گفت صور جمع صورت باشد کسورة و سور و قال العجّاج«10»: و رب‌ّ ذی سرادق محجور«11» سرت الیه فی اعالی السّور ----------------------------------- (2- 1). سوره مؤمن (40) آیه 16. (3). مج، وز، مت، سه‌ام، مل، آف: سیوم، لت: سئوم. (4). مج، وز، مت، لت، مر: دهن. (5). آج، لب: و آن سر دیگر. (6). مج، وز، مت، لت: در صور دمد، مر: صور دمد. (7). مج، وز، مت شعر. (8). چاپ شعرانی (4/ 458): الضّابحات. کل‌ّ مصرع دوم در لسان العرب و تفسیر قرطبی نیست. (9). آج، لب، مل، آف، بم، آن: یوم. (10). مج، وز، مت شعر. (11). اساس: محجوب، با توجه به مج تصحیح شد. صفحه : 336 و معنی آن باشد که خدای تعالی روح در صورتهای مرده دمد تا زنده شوند. عالِم‌ُ الغَیب‌ِ وَ الشَّهادَةِ، رفع او بر خبر مبتدای محذوف است، ای هو عالم الغیب و الشّهادة، او دانای نهان و آشکار است، وَ هُوَ الحَکِیم‌ُ الخَبِیرُ و او محکم کار و درست کردار است و دانا به همه چیزهاست چون کسی که اختیار«1» کرده باشد. قوله تعالی«2»:

[سوره الأنعام (6): آیات 74 تا 90]

[اشاره]


وَ إِذ قال‌َ إِبراهِیم‌ُ لِأَبِیه‌ِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصناماً آلِهَةً إِنِّی أَراک‌َ وَ قَومَک‌َ فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ (74) وَ کَذلِک‌َ نُرِی إِبراهِیم‌َ مَلَکُوت‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ لِیَکُون‌َ مِن‌َ المُوقِنِین‌َ (75) فَلَمّا جَن‌َّ عَلَیه‌ِ اللَّیل‌ُ رَأی کَوکَباً قال‌َ هذا رَبِّی فَلَمّا أَفَل‌َ قال‌َ لا أُحِب‌ُّ الآفِلِین‌َ (76) فَلَمّا رَأَی القَمَرَ بازِغاً قال‌َ هذا رَبِّی فَلَمّا أَفَل‌َ قال‌َ لَئِن لَم یَهدِنِی رَبِّی لَأَکُونَن‌َّ مِن‌َ القَوم‌ِ الضّالِّین‌َ (77) فَلَمّا رَأَی الشَّمس‌َ بازِغَةً قال‌َ هذا رَبِّی هذا أَکبَرُ فَلَمّا أَفَلَت قال‌َ یا قَوم‌ِ إِنِّی بَرِی‌ءٌ مِمّا تُشرِکُون‌َ (78) إِنِّی وَجَّهت‌ُ وَجهِی‌َ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِن‌َ المُشرِکِین‌َ (79) وَ حاجَّه‌ُ قَومُه‌ُ قال‌َ أَ تُحاجُّونِّی فِی اللّه‌ِ وَ قَد هَدان‌ِ وَ لا أَخاف‌ُ ما تُشرِکُون‌َ بِه‌ِ إِلاّ أَن یَشاءَ رَبِّی شَیئاً وَسِع‌َ رَبِّی کُل‌َّ شَی‌ءٍ عِلماً أَ فَلا تَتَذَکَّرُون‌َ (80) وَ کَیف‌َ أَخاف‌ُ ما أَشرَکتُم وَ لا تَخافُون‌َ أَنَّکُم أَشرَکتُم بِاللّه‌ِ ما لَم یُنَزِّل بِه‌ِ عَلَیکُم سُلطاناً فَأَی‌ُّ الفَرِیقَین‌ِ أَحَق‌ُّ بِالأَمن‌ِ إِن کُنتُم تَعلَمُون‌َ (81) الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ لَم یَلبِسُوا إِیمانَهُم بِظُلم‌ٍ أُولئِک‌َ لَهُم‌ُ الأَمن‌ُ وَ هُم مُهتَدُون‌َ (82) وَ تِلک‌َ حُجَّتُنا آتَیناها إِبراهِیم‌َ عَلی قَومِه‌ِ نَرفَع‌ُ دَرَجات‌ٍ مَن نَشاءُ إِن‌َّ رَبَّک‌َ حَکِیم‌ٌ عَلِیم‌ٌ (83) وَ وَهَبنا لَه‌ُ إِسحاق‌َ وَ یَعقُوب‌َ کُلاًّ هَدَینا وَ نُوحاً هَدَینا مِن قَبل‌ُ وَ مِن ذُرِّیَّتِه‌ِ داوُدَ وَ سُلَیمان‌َ وَ أَیُّوب‌َ وَ یُوسُف‌َ وَ مُوسی وَ هارُون‌َ وَ کَذلِک‌َ نَجزِی المُحسِنِین‌َ (84) وَ زَکَرِیّا وَ یَحیی وَ عِیسی وَ إِلیاس‌َ کُل‌ٌّ مِن‌َ الصّالِحِین‌َ (85) وَ إِسماعِیل‌َ وَ الیَسَع‌َ وَ یُونُس‌َ وَ لُوطاً وَ کلاًّ فَضَّلنا عَلَی العالَمِین‌َ (86) وَ مِن آبائِهِم وَ ذُرِّیّاتِهِم وَ إِخوانِهِم وَ اجتَبَیناهُم وَ هَدَیناهُم إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ (87) ذلِک‌َ هُدَی اللّه‌ِ یَهدِی بِه‌ِ مَن یَشاءُ مِن عِبادِه‌ِ وَ لَو أَشرَکُوا لَحَبِطَ عَنهُم ما کانُوا یَعمَلُون‌َ (88) أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ آتَیناهُم‌ُ الکِتاب‌َ وَ الحُکم‌َ وَ النُّبُوَّةَ فَإِن یَکفُر بِها هؤُلاءِ فَقَد وَکَّلنا بِها قَوماً لَیسُوا بِها بِکافِرِین‌َ (89) أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ هَدَی اللّه‌ُ فَبِهُداهُم‌ُ اقتَدِه قُل لا أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ أَجراً إِن هُوَ إِلاّ ذِکری لِلعالَمِین‌َ (90)

[ترجمه]

و چون گفت ابراهیم مر پدر خود آزر را آیا گیری«3» بتان را خدایان! بدرستی که می‌بینم تو را و قوم تو را در گمراهی پیدا«4». و همچنین باز نمودیم«5» ابراهیم را پادشاهی«6» آسمانها و زمین و تا باشد از بی‌گمانان«7». پس آنگاه که فروشد«8» بر او شب بدید ستاره‌ای را گفت اینکه است خداوند من پس آنگاه که فروشد گفت دوست ندارم فروشندگان را. پس آنگاه«9» دید ماه را بر آینده«10» گفت اینکه است خداوند من پس آنگاه«11» که فروشد گفت اگر راه ننماید مرا خداوند من هر آینه باشم از گروه گمراهان. ----------------------------------- (1). لت: اختبار. (2). مت، وز: عزّ و جل. (3). مج، مت: می‌گیری، آج، لب: ای می‌گیری، آف: فراگیری. (4). مج، مت، وز، مت: روشن، آج، لب: هویدا. [.....]

(11- 5). اساس، بم، آن: بنودن، با توجّه به مج تصحیح شد. (6). مج، مت، وز، لت: ملک. (7). مج، مت، وز، لت: داندگان. (8). مج، مت، وز، لت: تاریک شد، آف: بروشد، آج، لب: چون درآمد. (9). مج، مت، وز، آج، لب، لت: چون. (10). وز، لت: برآمده. صفحه : 337 پس آنگاه«1» که بدید آفتاب را بر آینده گفت اینکه است خداوند من، اینکه بزرگتر است پس آنگاه«2» که فروشد گفت ای گروه«3» من من بری‌ام«4» از آنچه انباز می‌آرید«5». بدرستی که من روی خود آوردم«6» مر آن را که بیافرید آسمانها و زمین مسلمان شده و نیستم من از انباز آرندگان«7». و حجّت آوردند«8» به او گروه او گفت آیا حجّت می‌آرید«9» با من در خدای! و بدرستی که راه نمود«10» مرا و نترسم آنچه انباز آرید«11» شما به آن مگر که بخواهد خدای من چیزی و فراخ و گنجان آمد«12» رب‌ّ من هر چیزی را بدانست پس پند نمی‌گیرید«13»! و چگونه ترسم من از آنچه انباز آوردید«14» و نمی‌ترسید از اینکه که شما انباز آوردید«15» به خداوند من آنچه نفرستاد بدان بر شما حجّتی پس کدام از اینکه دو گروه سزاوارتر است بر بی‌بیمی«16» اگر شما هستید که می‌دانید. آنان ----------------------------------- (2- 1). مج، مت، وز، آج، لب، لت: چون. (3). مج، مت، وز، لت: قوم. (4). مج، مت، وز، آج، لب، آف، لت: بی‌زارم. (5). مج، مت، وز، آف: می‌گیرید، آج، لب: می‌گردانید. (6). مج، مت، وز، لت: فراز کردم، آج، لب: خالص گردانیدم عبادت خود را. (7). مج، مت، وز: انباز گویندگان، آج، لب: شریک می‌گردانید. (9- 8). مج، مت، وز، لت: خصومت کردند. (10). مج، مت، وز، لت: راه داد. [.....]

(11). مج، مت، وز، لت: کرده‌اید. (12). آج، لب: شامل هر چیزی را به دانش. (13). مج، مت، وز، لت: اندیشه نکنید. (15- 14). مج، مت، وز، لت: گرفتید، آج، لب: شرک آورید. (16). مج، مت، وز، آج، لب، لت: به ایمنی، آف: بر ایمنی. صفحه : 338 که بگرویدند«1» و نپوشیدند«2» ایمان خودشان را بظلم«3» ایشانند که مرایشان راست بی‌بیمی و ایشان راه یافتگانند. و اینکه است حجّت ما که بدادمی«4» آن را به ابراهیم بر گروه«5» او برداریم پایگاههای«6» آن کس را که خواهیم بدرستی که پروردگار تو استوار کار«7» داناست. و ببخشیدیم مر او را اسحاق و یعقوب«8» هر یکی را راه نمودیم و نوح را راه نمودیم«9» پیش از آن و از فرزندان او داود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسی و هارون و همچنین پاداش دهیم نیکوکاران را. و زکریّا و یحیی و عیسی و الیاس همه بودند از نیک مردان. و اسماعیل و یسع و یونس و لوط و همه را افزونی نهادیم بر جهانی«10». و از پدران ایشان و فرزندان ایشان و برادران ایشان و برگزیدیم ایشان را و راه نمودیم ایشان را به راه راست. [84- ر]

آن راه نمودن خدای«11» راه نماید آن را که خواهد از بندگان ----------------------------------- (1). مج، مت، وز، آج، لب: ایمان آوردند. (2). مج، مت، وز، لت: نپوشند. (3). مج، مت، وز، لت: به بیدادی، آج، لب: به شرک یا مصیبتی. (4). مج، مت، وز، آج، لب، لت: دادیم. (5). مج، مت، وز، لت: قوم. (6). مج، مت، وز، لت: پایها. (7). مج، مت، وز، لت: محکم کار. (8). مج، مت، وز، لت: بدادیم او را پسر او و پسرزاده‌اش. (9). مج، مت، وز، لت: هدایت دادیم. [.....]

(10). مج، مت، وز، لت: تفضیل دادیم بر جهانیان. (11). مج، مت، وز، لت: آن ره خداست. صفحه : 339 خود و اگر انباز آرند«1» باطل شود«2» از ایشان آنچه ایشان کردند. اینانند آنان که بدادیم ایشان را کتاب و دانش و پیغمبری، اگر کافر شوند بدان اینکه همه بدرستی که بر گماریم بدان گروه«3» نیستند بدان ناگروندگان. ایشانند آنان که راه نمود خدای، به راه نمودن ایشان پس روی کن، بگو نمی‌خواهم«4» بر او مزدی«5»، نیست او«6» مگر پندی جهانیان را. قوله: وَ إِذ قال‌َ إِبراهِیم‌ُ لِأَبِیه‌ِ آزَرَ- الایة، جمله قرّاء خواندند «آزر» به فتح «را» بدل از «ابیه» مگر یعقوب و ابو زید المدنی‌ّ و در شاذّ حسن بصری، که ایشان خواندند: «آزر» به ضم‌ّ «را» علی تقدیر « یا آزر». عرب حرف ندا بسیار بیفگنند«7» چون در کلام بر او دلیلی باشد، نحو قوله تعالی: یُوسُف‌ُ أَعرِض عَن هذا«8». زجّاج گفت: خلاف نیست میان اهل نسب که پدر را تارخ نام بود. محمّد بن اسحاق و کلبی و ضحّاک گفتند: نام پدر ابراهیم تارخ بود و او دو نام داشت چون یعقوب و اسرائیل که هر دو نام یعقوب بود و او از کوثی«9» بود، دهی از سواد کوفه. مقاتل بن حیّان گفت: لقب پدر ابراهیم آزر بود. سلیمان التّمیمی‌ّ گفت: اینکه اسم ذم و عیب بود و معنی اینکه در کلام ایشان کژ«10» بود، و گفته‌اند: معنی او پیری«11» خرف باشد. و گفته‌اند: معنی او مخطی بود. زجّاج گفت: بر اینکه اقوال که رفت اختیار قراءت«12» رفع باید. ----------------------------------- (1). مج، مت، وز، لت: شرک آرند، آج، لب: شرک آوردندی. (2). مج، مت، وز، مت: تباه شود. (3). مج، مت، وز، لت: گروهی را. (4). مج، مت، وز، لت از شما. (5). وز، مت: مژدی. (6). مج، مت، وز، لت: اینکه، آج، لب: اینکه قرآن. (7). مج، مت، وز: بیفگند، لت: افگند. (8). سوره یوسف (12) آیه 29. (9). مل: کوفی. (10). مر: کثیر. (11). مج، مت، وز: نیز. (12). مج، مت، وز: قراء. [.....]

صفحه : 340 و سعید بن المسیّب و مجاهد و یمان گفتند«1»: آزر نام صنم بود و در کلام تقدیم و تأخیری هست و تقدیر آن است: و اذ قال ابراهیم لابیه أ تتّخذ آزر اصناما«2»، بر اینکه قول جز نصب نشاید و اصحاب ما دو روایت کردند یکی آن که آزر نام جدّش بود من قبل امّه«3»، و روایت دیگر نام عمّش بود و اینکه هر دو در لغت شایع و جایز است که عرب جد را از قبل مادر و عم‌ّ را پدر خوانند و اینکه برای [آن]«4» گفتند که درست شده است«5» که پدران پیغمبر«6»- علیه السّلام- تا به آدم همه مؤمنان بوده‌اند از دلیل عقل و قرآن. امّا دلیل عقل آن است که معلوم است که اینکه معنی منفّر باشد در حق‌ّ ایشان از اجابت دعوتشان و قبول قول و امتثال امرشان. و هر گه که ایشان دعوت کنند کافران را به اسلام و کفر بر ایشان عیب کنند. کافران بگویند«7» که اینکه عیب در شما و نسب شما و پدران شما حاصل است. دگر آن که خدای تعالی مشرکان را نجس می‌خواند«8»، و آن که او را به پاک کردن پلیدان فرستاده باشند«9» نباید که او را ناپاک زاده باشد. فامّا قرآن قوله تعالی: وَ تَقَلُّبَک‌َ فِی السّاجِدِین‌َ«10»السّائِحُون‌َ الرّاکِعُون‌َ السّاجِدُون‌َ«14»، و قوله تعالی: وَ اسجُدِی وَ ارکَعِی مَع‌َ الرّاکِعِین‌َ«15»، دلیل دیگر بر اینکه اجماع طایفه است و اجماع ایشان حجّت است لکون ----------------------------------- (1). آف: گفته‌اند. (2). آج، لب: آزر أ تتّخذ اصناما آلهة. (3). لت: ابیه. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (5). آج، لب: درست تست. (6). آج، لب: پدران. (7). مج، مت، وز، مل، مر: بگویند. (8). مج، مت، لت، مر: خواند. (9). آج، لب، مل، لت: فرستاده باشد. (10). سوره شعراء (26) آیه 219. (11). مج، مت، وز: ساجد. (12). مج، مت: باشد. (13). آج، لب: منقص. (14). سوره توبه (9) آیه 112. [.....]

(15). سوره آل عمران (3) آیه 43. صفحه : 341 المعصوم منهم«1». و آنچه وجه حجّتی اجماع است خود دخول معصوم است در ایشان چنان که بیانش در کتب اصول فقه مشروح است. دگر اخبار متواتر که آمد از [85- پ]

رسول- علیه السّلام«2»- که او گفت: نقلنی اللّه من اصلاب الطّاهرین الی ارحام الطّاهرات لم یدنّسنی بدنس الجاهلیّة خدای تعالی می‌گردانید از اصلاب پاکان در ارحام پاکان مرا مدنّس بنگرد بدنس جاهلیّت اگر در میان ایشان کافر بودی او را به طاهر«3» وصف نشایستی کردن که کافران نجس باشند طاهر نباشند، و اخبار در اینکه معنی بسیار است و ادلّه در اینکه که ما گفتیم کفایت است. قوله: وَ إِذ قال‌َ، «إذ» ظرف زمان ماضی است و عامل در او فعلی مقدّر و التّقدیر: اذکر اذ قال ابراهیم لابیه آزر، یاد کن ای محمّد چون گفت ابراهیم پدرش را یعنی عمّش را یا جدّش را از قبل مادر که آزر نام بود یا پدرش بر حقیقت که تارخ نام آزر لقب بود و اینکه اقوال مختلف که از مفسّران حکایت کردیم دلیل صحّت مذهب ما می‌کند و موافقت علمای سلف ما در اینکه باب أَ تَتَّخِذُ أَصناماً آلِهَةً، صورت استفهام است و مراد تقریع و ملامت، اصنام را و بتان را به خدا می‌گیری! و اینکه آزر بت تراش بود چنان که در اخبار آمده است که بت تراشیدی«4» و به ابراهیم دادی که به بازار بر«5» و بفروش او بیاوردی و رسنی در پای او بستی و بر زمین می‌کشیدی و می‌گفتی: که خرد خدایی که لا یَسمَع‌ُ وَ لا یُبصِرُ وَ لا یُغنِی عَنک‌َ شَیئاً«6» که نشنوند و نبینند و غنا«7» نکنند«8»؟ آنگه بیاوردی و پیش پدر بینداختی و گفتی کس نمی‌خرد مردم شکایت ابراهیم با عم‌ّ کردند و بگفتند که: او چه می‌کند او گفت: چرا چنین می‌کنی! گفت: شرم نداری اصنام جماد«9» را به خدا گرفته‌ای! إِنِّی أَراک‌َ وَ قَومَک‌َ فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ، من تو را و قومت را در ضلال و گمراهی روشن می‌بینم و الضّلال الذّهاب عن الحق‌ّ و الصّواب و اصله الهلاک و مبین هم لازم باشد و هم متعدّی، یقال: ----------------------------------- (1). مج، مت، وز، بم، مر: فیهم. (2). مج، مت، وز، لت: صلّی اللّه علیه و آله. (3). مج، مت، آج، لب، مر، شعرانی: ظاهر. (4). مج، مت، وز: بتراشیدی. (5). آج، لب: ببر. (6). سوره مریم (19) آیه 42. (7). مج، مت، وز: غنای. (8). مج، مت، وز، مر: نکند. (9). مت: جمادی. صفحه : 342 أبان الشئ و ابنته انا. اینکه جا لازم است و المعنی ضلال ظاهر و صنم از بتان آن باشد که مصوّر باشد به صورت آدمی. وَ کَذلِک‌َ نُرِی، و همچنین باز نمودیم ابراهیم را ملکوت آسمان و زمین، یعنی چنان که بیان کردیم ابراهیم را و باز نمودیم و تعریف کردیم به ادلّه ضلال آزر و فساد عبادت اصنام. همچنین باز نمودیم او را ملکوت آسمان و زمین تا به آن تعریف و اعلام از بتان تبرّا کند«1» و به اینکه اعلام به ما تولّا کرد. وجه تشبیه در «کذلک» آن«2» است. و ملکوت، ملک باشد برای مبالغه «واو» و «تا» در او زیاده کردند چنان که رهبوت و رحموت و جبروت و وزنه فعلوت، و در مثل هست: «رهبوت خیر من رحموت، یعنی آن که مردم از تو ترسند به از آن باشد که بر تو ببخشایند. اینکه قول زجّاج و کسائی است، و انشد الکسائی‌ّ:«3» شرّ الرّجال الخالب الخلبوت عکرمه گفت: اینکه لغت نبط است و اگر چنین باشد اتّفاق لغتین باشد. ضحّاک گفت: ملکوت السموات و الإرض خلقها، و اینکه قول عبد اللّه عباس است و مجاهد و سعید جبیر گفتند: آیاتهما، آیات آسمان و زمین. و آن، آن است که در اخبار آمد که: خدای تعالی ابراهیم را بر صحرا بداشت و حجاب برگرفت از پیش او«4» درهای آسمان برگشاد تا به زیر عرش به«5» او نمود [و جای او در بهشت با او نمود و حجاب زمینها برداشت و از زمین اوّل تا زمین هفتم با او نمود]«6» تا او عجایب آسمان و زمین بدید. در خبر می‌آید که: یک روز بر خاطر ابراهیم گذشت«7» که من رحیم‌تر اهل زمانه‌ام بر اهل زمین. حق تعالی او را رفع کرد و بر هوا برد و بر اعمال بعضی خلایق مطّلع کرد، دعا کرد بر ایشان«8» گفت: اللّهم‌ّ دمّر علیهم ، خدای تعالی گفت یا ابراهیم ----------------------------------- (1). مج، مت، وز، آج، لب، بم، مل، مر: تبرّا کرد. (2). مج، مت، وز، مل، لت، مر: اینکه. (3). مج، مت شعر. (4). اساس، آف، آن: و، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]

(5). مج، مت، وز، مل، لت، مر: با، آج، لب: بدو (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). اساس: گزشت، مج، مت، وز، لت: بگذشت. (8). مج، مت، وز، لت و. صفحه : 343 آن رحمت کجا شد که تو را بود بر خلقان! انا ارحم بعبادی منک و من غیرک. قیس بن ابی حازم [86- ر]

روایت کرد از امیر المؤمنین- علیه السّلام- از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که چون خدای تعالی ملکوت آسمان و زمین با«1» ابراهیم نمود او را بر خلایق اطّلاعی افتاد«2» مردی بر معصیتی دید بر او دعا کرد به هلاک«3». خدای تعالی او را هلاک کرد دیگری را دید«4» بر معصیتی بر او دعا کرد خدای تعالی گفت: یا ابراهیم، رها کن که تو مردی«5» مستجاب الدّعوه‌ای، و کار اینکه بندگان با من از سه وجه بیرون نیست: إمّا توبه کنند، من [از]«6» ایشان قبول کنم و إمّا از نسل ایشان مرا بندگانی مسّبح مقدّس باشند و امّا با پیش من آیند به قیامت من اگر خواهم عفو کنم ایشان را به فضل یا عقوبت کنم به عدل، ابراهیم نیز دعا نکرد بر ایشان. ضحّاک گفت: ملکوت السّموات، ماه و آفتاب و ستاره بود. قتاده گفت: ملکوت آسمان و زمین آن که با ابراهیم نمود که او از غار برون آمد- چنان که قصّه آن پس از اینکه بیاید- ان شاء اللّه و در آسمان نگرید ملکوت آسمان و زمین از ماه و آفتاب و ستاره و ملکوت زمین بدید از کوه و آب و درختان و نبات. وَ لِیَکُون‌َ مِن‌َ المُوقِنِین‌َ، [عطف است بر محذوفی و التقدیر و اریناه ملکوت السّموات و الإرض لیستدل‌ّ بها علی اللّه و لیکون من المؤقنین]«7» ما«8» ابراهیم را ملکوت آسمان و زمین باز نمودیم تا مستدل‌ّ شود به آن بر خدای تعالی و از جمله موقنان و عالمان باشد. اگر گویند: بر اینکه اقوال که گفتی، چگونه کرده باشد خدای را در نمودن با او! اگر حجابها بردارد- چنان که عبارات مفسّران است- باید که دیگران ببینند. دگر آن که بعد مفرط پیش شما مانع است، جواب از اینکه چیست! گوییم جواب از اینکه آن است که: ممتنع نبود که خدای تعالی خروقی پدید آرد در«9» آسمانها و زمینها و او را ----------------------------------- (1). آج، لب: به. (2). مج، مت، وز: بیوفتاد، مل: بیفتاد. (3). آج، لب او. (4). مج، مت، وز، مل: بدید. (5). آج، لب: مرد. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه‌ها افزوده شد. (7). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (8). مج، مت، وز: با. (9). مج، وز، مت: که. صفحه : 344 شعاعی قوی کند تا به قوّت شعاع از آن خروق نگاه کند«1» و ببینند. نبینی که احوال بینندگان در بعد مفرط مختلف بود، بعضی از دور چیزها بینند و بعضی نبینند، و بعضی [از آن]«2» دورتر بینند و بعضی از نزدیک دشخوار«3» بینند، و مرجع [اینکه]«4» اختلاف با اختلاف شعاع است در قلّت و کثرت، و از اینکه جاست که یکی از مادر در مرگ ملایکه را بیند بالطافتشان به قوّت شعاع. قوله: فَلَمّا جَن‌َّ عَلَیه‌ِ اللَّیل‌ُ رَأی کَوکَباً، علما خلاف کردند در مولد ابراهیم- علیه السّلام- بعضی گفتند: مولد او به سوس بود از زمین اهواز، و بعضی گفتند: به زمین بابل بود به دهی که آن را کوثی گویند، و بعضی گفتند: به حدود کسکر«5» بود، و بعضی گفتند: به زمینی که نمرود در او پادشاه بود، و بعضی دگر گفتند: به حرّان بود و پدرش با زمین بابل بود. و عامّه علما بر آنند که ابراهیم- علیه السّلام- در روزگار نمرود بن کنعان زاد، و از میان مولد او و طوفان نوح هزار سال بود و دویست و شصت و سه سال، و از مولد او [تا]«6» به خلق آدم سه هزار سال بود و سیصد و سی و هفت سال، و نمرود از فرزندان سام بن نوح بود، و هو نمرود بن کنعان بن سنخار بن کوش بن سام بن نوح، و گفته‌اند: بر همه زمین مالک شد. و در خبر است که: چهار کس بر همه زمین مالک شدند، دو مؤمن [و]«7» دو کافر، امّا دو مؤمن: یکی سلیمان بود و یکی ذو القرنین، و امّا دو کافر: یکی نمرود بود و یکی بخت نصّر. و نمرود اوّل کس«8» بود که تاج بر سر نهاد و در زمین تجبّر کرد و خلق را با عبادت خود خواند، و او را کاهنان و منجّمان بودند او را گفتند: در اینکه سال مولودی بزاید که دین اهل زمین بگرداند و ملک تو بر دست او بشود، و هلاک تو بر دست او باشد. و بعضی دگر گفتند: اینکه کسانی گفتند که کتب انبیای پیشین خوانده بودند و ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: ندارد. [.....]

(7- 6- 4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (3). اساس، آج، لب، آن: دشوار، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (5). مج، وز، مت، آج، لب مر: کشکر. (8). مج، وز، مت: کسی. صفحه : 345 در آن جا یافته بودند اینکه معنی. سدّی گفت: نمرود شبی در خواب دید که ستاره«1» بر آمد و چندان«2» نور از او بتافت که روشنایی«3» [86- پ]

آفتاب و ماه را غلبه کرد«4» تا در او هیچ نور نماند«5»، او بترسید و از خواب درآمد. معبّران [را]«6» و کهنه را بخواند و اینکه خواب از ایشان بپرسید. ایشان گفتند: اینکه خواب دلیل کند بر آن که در زمین تو امسال مولودی بزاید که ملک تو بر دست او بشود و هلاک تو و خانه توبه او«7» باشد. نمرود بفرمود تا هر کودکی که آن سال بزاد او را بکشتند و بفرمود تا زنان آبستن را موکّل برکردند تا چون بزادند کودکانشان را بکشتند، و بفرمود تا زنان را از مردان جدا کردند و موکّلان بر ایشان گماشت«8» و هیچ رها نکرد که مردی با زنی خلوت کند«9». محمّد بن اسحاق گفت: مادر ابراهیم- علیه السّلام- بالغ«10» نبود مبلغ آنان که ایشان را حمل باشد، پدر ابراهیم با او مواقعه کرد بار برگرفت، کس بر او وهم نبرد برای صغر سنّش تا ابراهیم را بزاد در خفیه. سدّی گفت: نمرود در اینکه وقت که اینکه حدیث شنید، از شهر برون«11» آمد و لشکرگاه بزد و بفرمود تا مردان همه از شهرها برون«12» آمدند و با او بر صحرا فرود آمدند و هیچ کس را رها نکرد که با شهر شود، و پدر ابراهیم از جمله مقرّبان نمرود بود و به محل‌ّ اعتماد بود. روزی نمرود را حاجتی افتاد به شهر، بر هیچ کس اعتماد نداشت که او را به شهر فرستد جز بر پدر ابراهیم. او را بخواند و وصیّت کرد و با او عهد کرد که به شهر رود و آن کار بکند و به خانه نرود و با اهل خود مواقعه نکند. او گفت: ایمن باش که اینکه معنی نباشد. به شهر رفت و آن کار بکرد، آنگه با خود گفت: اگر بروم نگاهی ----------------------------------- (1). وز، لت: ستاره/ ستاره‌ای. (2). اساس: چندان، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (3). وز: روشنای. (4). مج، وز، مت، لت: روشنای آفتاب را غلبه کرد و روشنایی ماه را. (5). مج، وز، مت، لت، مر: تا هیچ دو را نور نماند، که بر اساس مرجّح می‌نماید. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (7). مج، وز، مت: با او. (8). اساس: گماشت، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (9). مج، وز: خلوت کرد. (10). آج، لب: بالغه. [.....]

(12- 11). مج، وز، مت، آج، لب، لت: بیرون. صفحه : 346 کنم تا احوال خانه چیست و برگردم. چون به خانه آمد و مادر ابراهیم را بدید و پرسید«1»، مالک نبود. نتوانست جز که مواقعه کند«2»، مواقعه کرد و او به ابراهیم بار برگرفت و پوشیده همی داشت. چون مادر ابراهیم بار برگرفت، کاهنان- علی ما جاء فی الأخبار نمرود را گفتند: اینکه مولود امشب مادر او بار«3» برگرفت. چون وقت وضع بود، مادر ابراهیم در شب به صحرا برون شد و بار بنهاد و ابراهیم را در خرقه پیچید«4» و در شکافی نهاد در کوه و سنگی در پیش او نهاد و بیامد و پدر ابراهیم را خبر داد. آن جماعت نمرود را گفتند: آن مولود دوش از مادر بزاد. اگر اینکه«5» روایت درست بود، اینکه گویندگان اینکه«6» علم از کتب پیغامبران اوایل شناخته باشند، و الّا در نجوم و کهانت اینکه معنی نباشد. مادر ابراهیم در شبانه روزی«7» یک بار بیامدی و او را شیر دادی و بازگشتی. سدّی گفت: چون حمل بر مادر ابراهیم پدید آمد«8»، او را فرمود تا برگرفتند و به زمینی بردند میان کوفه و بصره و در سردابی پنهان کرد او را و آنچه بایست از طعام و شراب معد کرد بنزدیک او تا بار بنهاد آن جا. و محمّد بن اسحاق گفت: مادر، ابراهیم را بزاد«9» و او را در غاری برد«10» بر کوهی و بر آن جا بنهاد و سنگ در در غار نهاد، و هر وقت بیامدی و او را شیر دادی و تعهّد کردی و از پدر پنهان کرد، و پدرش را گفت: من کودکی مرده بزادم و آنجا دفن کردم. پدر طمع برداشت و او را به راست داشت«11» در آن. و ابراهیم را خدای تعالی می‌پرورد در آن غار، تا یک ماهه«12» چون یک ساله، و ----------------------------------- (1). لت: بپرسید. (2). مج، وز، مت، لت: کرد. (3). مج، وز، مت: بار به او، لت: به او بار. (4). مج، وز، مت: پخت. (5). آج، لب خبر و. (6). مج، مت: آن. (7). آج، لب، لت: شبانروزی. (8). آج، لب: پیدا شد. (9). مج، مت: مادر ابراهیم زاد، وز، لت: مادر به ابراهیم بزاد. (10). اساس و، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (11). مت: بداشت. (12). اساس شد، که بعدا کلمه خط خورده است. صفحه : 347 یک ساله چون ده ساله. چون پنج سال بر آمد به شکل مردی شد. او پدر [را]«1» بگفت پدر بیامد و او را بدید و شادمانه شد. ابو روق گفت: چون مادر او را بزاد در غار و پنهان کرد، هر وقت [که]«2» بیامدی او را یافتی که انگشتان خود می‌مکیدی. یک بار گفت: من بنگرم تا اینکه کودک از اینکه انگشتان چه می‌مکد، انگشتان او بمکید در یکی آب بود و در یکی شیر و در یکی خرما و در [87- ر]

یکی گاو روغن، تا آنگاه که ببالید و بزرگ شد. یک روز مادر پیش او بود، مادر را گفت: من ربّی، خدای من کیست! گفت: من. گفت: خدای تو کیست! گفت: پدرت. گفت: خدای پدرم کیست! گفت: [من]«3» ندانم، پدرت داند. بیامد و پدرش را خبر داد. پدر بیامد و فرزند را بدید. ابراهیم- علیه السّلام- گفت«4»: یا پدر؟ خدای من کیست! گفت: مادرت. گفت: خدای مادرم کیست! گفت: منم، گفت: خدای تو کیست! گفت: نمرود، گفت«5»: نمرود کیست! گفت: پادشاهی است، گفت: همچون ماست! گفت: بلی، گفت: خدای او کیست! گفت خاموش. آنگه از آن غار او را برون«6» آوردند در در آخر روز آفتاب فرو شده گاو و گوسبند«7» و شتر دید روی با شهر نهاد«8» گفت پدر، اینکه چیست! گفت اینکه گاو و گوسبند«9» و شتر است گفت لا بدّ اینکه را چاره نیست از آن که«10» خالقی و آفریدگاری و روزی دهنده«11» باشد و آفریننده اینان و روزی دهنده آن است که چندین سال [در اینکه غار]«12» مرا از انگشتان من روزی داد. ایشان در اینکه حال بودند شب درآمد و ستاره«13» برآمد، او برنگرید آسمان دید و ستارگان و پیش از آن ندیده بود. ستاره بزرگ روشن دید گفتند: زهره بود، و گفتند: مشتری بود، گفت: هذا رَبِّی، فذلک قوله: فَلَمّا جَن‌َّ عَلَیه‌ِ اللَّیل‌ُ، یقال: جن‌ّ اللّیل و اجنّه اللّیل، کما یقال: ذهب به و اذهبه و دخل به الدّار و «ادخله»، ----------------------------------- (12- 3- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(4). مج، وز، مت: او را گفت. (5). اساس خدای، با توجّه به مج، وز زاید می‌نماید. (6). مج، وز، مت، آج، لب: بیرون. (9- 7). مج، وز: گوسپند، مت، آج، لب، آف: گوسفند. (8). مج، وز، مت، آج، لب، لت: نهاده. (10). مج، وز، مت: کس. (11). آج، لب: دهنده‌ای. (13). مج، وز، مت: ستارگان. صفحه : 348 فعل او لازم باشد تعدّیش یا به همزه کنند یا به حروف جرّ، و الجن‌ّ السّتر، و الاجنان الإظلام، و الجنون ستر العلّة العقل، و الجنّة البستان الکثیر الشّجر سمّی بذلک لسترها الارض و الجنّة و المجن‌ّ التّرس الواسع لستره الرّجل و الجنّة الجن‌ّ و الجنّة الجنون ایضا و الجنین الولد فی بطن امّه لاستتاره به، فعیل«1» به معنی مفعول چنان که بینی اصل، کلمه ستر است و مرجع اینکه جمله با یک اصل که آن جن‌ّ است و هو السّتر. رَأی کَوکَباً، بعضی گفتند: کوکبا من الکواکب، ستاره دید از جمله ستارگان و بعضی گفتند: ستاره بود که مزیّت داشت در روشنایی بر دیگران چون زهره و مشتری. و بعضی دگر مفسّران گفتند: اینکه سخن آنگه گفت که در میان مردمان آمد و با مردمان اختلاط کرد و بعضی مردم را دید که ستاره می‌پرستیدند اینکه برای آن گفت: قال‌َ هذا رَبِّی. اهل علم در آن«2» خلاف کردند و آن که مورد معنی او چیست! آنچه معتمد است آن است که: ابراهیم- علیه السّلام- اینکه سخن در زمان مهلت نظر گفت و آنگه که خدای را نشناخت و نظر نکرده بود برای آن که ممکن نیست که توان گفتن که خدای تعالی ابراهیم را عارف آفرید به خود با«3» علم ضروری در او آفرید به خود و صفات خود، لا بد باشد از آن که او اکتساب علم کرده باشد به نظر، و حالت ناظران حالت مجوّزان و شاکّان باشد. پس ابراهیم- علیه السّلام- اینکه که گفت نه بر سبیل خبر گفت، بل بر سبیل«4» فرض و تقدیر گفت، چنان که یکی از ما چون نظر کند در حدوث اجسام فرض و تقدیر کند که قدیم است و گوید: «هب انّها قدیمة» تا بنگرد تا به چه ادا خواهد کردن نظر او، چون نظر او در قدمش ادا کند به فساد، از آن رجوع کند به دلیل و به طریق قسمت بداند که چون قدیم نباشد لا بد محدث باشد. ابراهیم- علیه السّلام- همچنین بر سبیل فرض گفت: هذا رَبِّی تا بنگرد تا مؤدّی«5» است با چه! چون افول و غروبش پدید آمد و غایب شد بدانست، که آنچه حضور و ----------------------------------- (1). اساس: فعل، با توجّه به مج و مفهوم عبارت تصحیح شد. (2). مج، وز، مت: اینکه. (3). مج، وز، مت: تا، آج، لب، لت: یا . (4). مج، وز، مت: طریق. (5). اساس: موردی، با توجّه به مج تصحیح شد. صفحه : 349 غیبت بر او روا باشد او خدای«1» را نشاید چه آن از علامات حدوث«2» بود و محدث را محدث باید و او نیز محتاج باشد به محدثی، چون ماه بر آمد و ماه از ستاره روشنتر و بزرگتر بود گفت هذا رَبِّی هم بر اینکه وجه فارضا و لا مخبرا«3» قاطعا. فَلَمّا أَفَل‌َ، چون او نیز فرو شد، گفت«4»: اینکه هم«5» صلاحیت الهیّت ندارد اینکه جا استغاثه [87- پ]

کرد به خدای و از او طلب توفیق و لطف کرد به اوّل گفت: لا أُحِب‌ُّ الآفِلِین‌َ، چون علامت حدث دید بدانست که او اله نیست چون ماه را در جرم و نور و عظم بیش از او دید، گفت: تا بنگرم تا او«6» چیست چون هم به علّت او معلّل بود و به درد او گرفتار، گفت اینکه کار بیش از اینکه است دلیل دو شد و آنچه مظنون و متوهّم بود از حدّ صلاحیت به در«7» آمد به هر حال بجز از اینکه چیزها«8» الهی است و خدایی«9» که پروردگار من است و من جز از او بدو نرسم بدو التجا کرد و از او یاری خواست و طلب هدایت و توفیق از او کرد، گفت: لَم یَهدِنِی رَبِّی، اگر خدای من مرا«10» با خود گذارد«11» من از خویشتن نخیزم و اگر مرا«12» هدایت و«13» لطف و ارشاد توفیق و اعداد تمکین و موادّ الطاف یاری ندهد من فرو مانم و اینکه میدان بسر نبرم و از اینکه بیابان جان به کناره نبرم«14». در اینکه بود که سرهنگ و قاید خسرو سیّارگان که صبح صادق است از مطلع خود سر برآورد گفت: اینکه حاجب و پیشرو نورانی باشد که نور او از همه بیشتر بود. چون نگاه کرد بر اثر آن سپر زرّین از فلک خود سر برآورد و روی زمین را به نور خود منوّر کرد بر هر جای«15» و خطّه و بقعه بتافت و هر جزوی از اجزای عالم از او نصیبی ----------------------------------- (1). وز: خدایی. [.....]

(2). مج، وز، مت: حدث. (3). اساس، لب، بم، آف، آن: مقدارا، با توجّه به مج تصحیح شد. (4). مج، وز، مت، آج، لب او. (5). آج، لب: ابراهیم. (6). مج، وز، مت، لت: اینکه. (7). آن: دار. (8). مج، مت: خبرها. (9). مج، وز، مت، لب: خدای. (10). آج، لب: مرا به من. (11). آن: گزارد. (12). مج، وز، مت، لت به. (13). مج، وز، مت، لت: ندارد. (14). مج، وز، مت، لت: نیفکنم. (15). وز: جایی. [.....]

صفحه : 350 یافت، به جرم از همه مهتر«1» و به نور از همه بیشتر و به قدر از همه بلندتر، گفت: تا به«2» اینکه نیز«3» دستی بر آزمایم«4» تا اینکه چه ذوق دارد هذا رَبِّی هذا أَکبَرُ، برای آن گفت «هذا» اگر چه آفتاب مؤنّث است- که هنوز او را نشناخت، چه اگر او را شناختی نگفتی «هذا ربّی» آن خواست که هذا الطّالع ربّی، اینکه بر آینده«5»، خدای من است چون او نیز فرو شد و کبر جرم و علوّ قدر، او را حمایت نکرد از اینکه آفت بدانست که هر چه از جنس او باشد از شکل او باشد مثل او باشد از همه روی برگردانید و گفت: من بیزارم از هر چه مشرکان آن را بدون او می‌پرستند از همه تبرّا کرد، اینکه وجهی است در جواب آن کس که سؤال کند که: شاید که ابراهیم- علیه السّلام- به الهیّت کواکب گوید. جواب دیگر از او آن است که ابراهیم- علیه السّلام- اینکه بر وجه تهکّم و سخریّه گفت بر آنان که ستاره پرست بودند و خواست تا ایشان را تنبیه کند بر اعتقاد جهلشان و به ایشان نماید نقص و عیب معبودانشان«6»، گفت: هذا ربّی بزعمکم، چنان که یکی از ما مجسّم را گوید بر اینکه وجه: هذا ربّه یجی‌ء و یذهب و یتحرّک و یسکن، اینکه خدای«7» نگر که اینان گرفته‌اند که بیاید و بشود و برخیزد و بنشیند، یعنی او به زعم ایشان خداست، و اینکه وصف برای تنبیه کند ایشان را بر جهل و خطای ایشان. و مانند آن است که در خبر آوردند که: یکی از حواریّان عیسی برسید به جایی که بت پرستان بودند، خواست تا ایشان را دعوت کند و از آن منع کند دانست که آن حب نشود و تربیت بر تقلید ایشان را رها نکند تا از او قبول کنند، بیامد و ایشان را گفت: اینکه معبودان شمااند اینان را نکو پرستی«8» و اجتهاد کنی«9» در عبادت اینان تا به وقت درماندگی شما را فریاد رسند، ایشان گفتند: اینکه نکو مردی است که ما را نصیحت می‌کند و وصیّت می‌کند به حسن عبادت معبودان ما. ----------------------------------- (1). مج، مت، آن: بهتر. (2). مج، وز، مت، لت: با. (3). مج، مت، وز هم. (4). آج، لب: بیازمایم. (5). مج، وز، مت، لت: برآمده. (6). مج، وز، مت، آج، لب، لت، آن: ایشان. (7). وز: خدایی. (8). مج، وز، مت، آج، لب، آف، آن: پرستید. (9). مج، وز، مت، آج، لب: آف، آن: کنید. صفحه : 351 اقبال کردند بر آن کار بس بر نیامد که ایشان را نکبتی پیش آمد بر او آمدند و او را گفتند: ما را کاری پیش آمد [88- ر]

سخت، او گفت: وقت آن است که اینکه خدایان شما، شما را فریاد رسند و آن«1» عبادتهای گران که شما کرده اینان را به بر آید شما را، جمع شوی و اینکه معبودان خود را بخوانی و تضرّع و زاری کنی تا اینکه آفت از شما بگردانند. ایشان حریص شدند و بیامدند و عبادت بیفزودند و تضرّع«2» زیادت کردند هیچ سود نداشت و اجابت نیامد بر او آمدند و در او بنالیدند او چون دید که وقت آن است که سخن او مؤثّر بود، گفت: ای ابلهان و کم دانان نمی‌دانی«3» که ایشان نشنوند و نبینند و ندانند و نتوانند، و نه بر سود قادراند و نه بر صرف زیان توانایی دارند. بروید و ابلهی مکنید که ما را و شما [را]«4» خدایی هست توانا و دانا و بینا و شنوا که چون بخوانیش بشنود و چون بخواهی بدهد، غنی است و حاجت بر او روا نیست بیایید تا به درگاه او شویم«5» و او را بخوانیم که اینکه بلیّه و آفت جز او صرف نکند. گفتند ما ندانیم، تو او را بخوان تا ما تو را متابعت کنیم او دعا کرد خدای تعالی اجابت کرد و آن بلا از ایشان بگردانید ایشان بجمله ایمان آوردند. و غرض از اینکه خبر آوردن آن بود که قصد او در تحریص ایشان بر عیادت اصنام آن بود تا نقص و عجز ایشان به آن قوم نماید تا ایشان از آن باز آیند و توبه کنند و غرض او درست بود و مقصود حاصل شد، و همچنین غرض ابراهیم- علیه السّلام- آن بود که ایشان را تنبیه کند بر خطا و جهل ایشان در اعتقادشان، و مثل اینکه قوله تعالی: وَ انظُر إِلی إِلهِک‌َ الَّذِی ظَلت‌َ عَلَیه‌ِ عاکِفاً«6»، در قصّه موسی و سامری، و مقصود آن است که الی الهک فی ظنّک و اعتقادک و عندک و مثله قول الخزنة للکافرین فی النّار: ذُق إِنَّک‌َ أَنت‌َ العَزِیزُ الکَرِیم‌ُ«7»، اینکه عذاب بچش که تو مردی عزیز و کریمی یعنی بنزدیک خود نه آن که او در دوزخ عزیز و کریم باشد. و بعضی متکلّمان در اینکه آیت اینکه وجه را که ما گفتیم دو وجه کردند: یکی را ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: از، لت: اینکه. (2). مج، وز، مت، لت لابه. (3). مج، وز، مت، آج، لب، آف، آن: نمی‌دانید. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (5). آج، لب: بشویم. [.....]

(6). سوره طه (20) آیه 97. (7). سوره دخان (44) آیه 49. صفحه : 352 طریقه تنبیه بر خطای قوم تفسیر دادند، و یکی گفتند بر وجه تهکّم و سخریّت است- چنان که اینکه نظایر که آوردیم، و اینکه هم دور نیست که حمل کنند مورد آیت را اعنی قوله: هذا رَبِّی، یک بار به تنبیه بر خطای قوم تا متنبّه شوند بر خطای خود و واقف شوند بر آن، و یک بار بر وجه تهکّم و سخریّت، یعنی عندکم و فی ظنّکم. وجه چهارم در آیت جواب سایل آن است که: اینکه استفهام است خبر نیست، و معنی استفهام تقریر و تقریع باشد و همزه استفهام بیفگند از او و عرب همزه استفهام بیفگنند«1» در بسیاری مواضع، نبینی که در اشعار ایشان از اینکه بسیار است منها قول الاخطل«2»: کذّبتک عینک ام رأیت بواسط غلس الظّلام من الرّبا خیالا و قال آخر«3»: لعمرک ما ادری و ان کنت داریا بسبع رمین الجمر ام بثمان و قال اوس بن حجر«4»: لعمرک ما ادری و ان کنت داریا شعیب بن سهم ام شعیب بن منقر و قال إبن ابی ربیعة: ثم‌ّ قالوا تحبّها قلت بهرا عدد«5» القطر و الحصی و التّراب و اینکه جواب معتمد نیست برای آن که عرب حرف استفهام آن جا بیفگنند«6» که در کلام عوضی باشد از او که بر او دلیل کند، چه اگر نه چنین باشد استفهام به خبر ملتبس شود و فرق نتواند کردن. پس هر کجا در کلام عوضی باشد از او که دلیل حذف [88- پ]

کند حذف کنند تعویلا علیه، و آن جا که نباشد نکنند نبینی که اینکه ابیات که آورد «ام»«7» در اوست که معادل همزه استفهام باشد، چنان که: زید ----------------------------------- (1). لت، آن: بیفگند. (2). مج، مت، وز شعر. (4- 3). اساس: کذّبتکم، با توجّه به مج تصحیح شد. (5). اساس: الظفر، با توجّه به مج تصحیح شد. (6). آن بیفگند. (7). اساس: آوردم، با توجّه به سیاق عبارات از چاپ مرحوم شعرانی (4/ 470) تصحیح شد، آج: در او «أم» است. صفحه : 353 عندک ام عمرو. و به هر حال دانند که مراد آن است که: أ زید عندک ام عمرو، برای ام عمر و چون گویند زید عندک و دعوی کند آنگه که استفهام خواستم و همزه نیارد و «أم» نیارد که عوض باشد محال باشد و از کلام او را استفهام ندانند، بل از او فهم جز خبر نکنند. امّا بیت عمرو بن ابی ربیعه چنان که خالی است از حرف استفهام و عوض«1» لا جرم نگویم که استفهام است، بل گویم خبر محض است ثم‌ّ قالوا: ایشان گفتند و خبر دادند که تو او را دوست داری من تصدیق کردم و اقرار دادم و نپوشیدم، گفتم: بهرا ای بهرنی حبّها بهرا ای غلبنی. امّا آن بیت که جریر طبری در تفسیر برآورد به استشهاد اینکه وجه من قول ابی النّجم«2»: رفونی و قالوا یا خویلد لا ترع فقلت و انکرت الوجوه هم هم گفت تقدیر آن است که: «أهم هم»، برای آن که انکرت الوجوه که محال باشد که با انکرت الوجوه و با آن که روی ایشان را منکر باشد و نشناسد گوید «هم هم» بر وجه خبر گویم چه«3» منع از اینکه که اگر روی ایشان بتحقیق نشناسد به و هم و ظن‌ّ و حدس«4» گوید «هم هم» ایشانند. نبینی که او خایف است و صفت خوف خود می‌کند فی قوله: رفونی ای سکّنونی«5»، و قالوا: یا خویلد لا ترع، و خایف بد گمان باشد و حزم و احتیاط نگاه دارد اگر چه قوم نه دشمن او باشند او برای حزم بر ایشان حمل کند و گمان برد. و امّا آن که ابو علی گفت در تقویت اینکه وجه که اگر چه در کلام دلیلی نیست بر حذف حرف استفهام، در عقل دلیل هست و دلیل عقل از ادلّه کلام قویتر باشد چیزی نیست اینکه حدیث برای آن که دلیل عقل اگر چه از همه ادلّه که مصاحب کلام بود قویتر باشد دلیل نکند که حرف استفهام باید تا از اینکه کلام محذوف بود که اینکه دعوی کردن ----------------------------------- (1). مج، وز، مت هر دو. (2). مج، وز، مت شعر. (3). لت: جز. (4). مج، وز، مت: حسد. (5). آن: سکونی. صفحه : 354 محال است دلیل عقل دلیل آن کند که ابراهیم- علیه السّلام- از مثل اینکه، معصوم و منزّه بود اگر چنان که هیچ وجه نبودی در تنزیه ابراهیم- علیه السّلام- جز اینکه که یک وجه و اینکه وجه مطّرد نبودی الّا با تقدیر همزه استفهام حکم کردیمی«1» که چنین است که ابو علی گفت. چون وجه‌های دیگر هست که به آن تنزیه ابراهیم- علیه السّلام- می‌توان کرد از اینکه معنی بی‌تقدیر همزه استفهام و مخالفت عرب در نهاد کلامشان، اینکه حدیث که ابو علی گفت روان نباشد. و در آیت دلیل است بر آن که معارف ضروری نیست، چه اگر ضروری بودی ابراهیم- علیه السّلام- به بدایت کار به هیچ حال شاک‌ّ نبودی در معرفت خدای و محتاج نبودی به آن که معرفت به نظر و استدلال استخراج کند. قوله تعالی: فَلَمّا جَن‌َّ عَلَیه‌ِ اللَّیل‌ُ، بیان کردیم که: «جن‌ّ» ستر باشد و الفاظی که از او مشتق است برای چه آن را «جان‌ّ» خوانند، و منه الجنان للقلب. و بعضی اهل لغت گفتند: «جن‌ّ» هم لازم است و هم متعدّی، و لغت قرآن بر لزوم است به دلیل آن که به حرف جرّ تعدیه کرد آن را، گفت: جَن‌َّ عَلَیه‌ِ اللَّیل‌ُ، و در شعر هذلیان آمد متعدّی فی قول بعضهم: و لمّا وردت قبیل الکری و قد جنّه السّدف الادهم و قال عبید فیه أیضا: و خرق تصیح البوم«2» فیه مع الصّدی مخوف اذا ما جنّه اللّیل مرهوب و گفتند: «أجن‌ّ» نیز لازم آمده است فی قول الشّاعر: فلمّا أجن‌ّ اللّیل بتنا کأنّنا علی کثرة الاعداء محترسان أی اظلم، و «جنّه» لغت اسد است و «اجنّه» [89- ر]

لغت تمیم، و امّا أجن‌ّ«3» در بیت محتمل است لزوم و تعدیه را. رَأی«4» رَأی أَیدِیَهُم«1»، و در سوره یوسف: رَأی قَمِیصَه‌ُ«2»، و قوله: رَأی بُرهان‌َ رَبِّه‌ِ«3»، و در طه: رَأی ناراً«4»، و هم در اینکه جا: و در و النجم: ما رَأی و لَقَد رَأی«5»، اینکه هفت جایگاه اینان به کسر «را» و اماله همزه خوانند. و علیمی موافقت کرد ایشان را فی «رأی کوکبا» و ابو عمرو جمله را اماله کند و لکن «را» مفتوح گوید، و نافع بین بین خواند اینکه جمله آنگه باشد تا او را ساکنی ملاقی نشود یا به ضمیری نپیوندد، چون به ساکنی پیوندد فی قوله: رَأَی القَمَرَ و رَأَی الشَّمس‌َ«6» و در سورة النّحل: وَ إِذا رَأَی الَّذِین‌َ ظَلَمُوا العَذاب‌َ«7»، وَ إِذا رَأَی الَّذِین‌َ أَشرَکُوا شُرَکاءَهُم«8»، و در سورة الکهف: وَ رَأَی المُجرِمُون‌َ النّارَ«9»، و در احزاب: وَ لَمّا رَأَ المُؤمِنُون‌َ الأَحزاب‌َ«10»، در اینکه مواضع حمزه و خلف و نصیر و ابو بکر الاعشی و برجمی خوانند به کسر «را» و فتح همزه، و باقی قرّاء به فتح «را» و همزه معا. امّا چون متّصل باشد به ضمیری چون «رآه» و «رآک» و «رآها»، حمزه و کسائی و خلف و یحیی کسایی«11» راوی از ابو بکر به کسر «را» و اماله خوانند و ابو عمرو داجونی«12» به فتح «را» و اماله همزه، و باقی قرّاء به فتح «را» و همزه خوانند. و امّا آن که اماله نکرد«13» بر اصل خود رها کرد، چون: دعا و رمی، و امّا آن که اماله کرد«14» گفت: کلمه من ذوات الیاء است«15»، و آن که «را» را مکسور بکرد برای متابعت کسره اماله کرد«16»، [و]«17» آن که «را» مکسور بکرد بی‌اماله گفت: برای آن که فعل از باب فعل یفعل است چون کسره بر عین الفعل پیدا نشد بر «را» افگند که ----------------------------------- (1). سوره هود (11) آیه 70. (2). سوره یوسف (12) آیه 28. (3). سوره یوسف (12) آیه 24. (4). سوره طه (20) آیه 10. (5). سوره نجم (53) آیه 11. (6). سوره نجم (53) آیه 18. (7). سوره انعام (6) آیه 78. (8). سوره نحل (16) آیه 85. (9). سوره نحل (16) آیه 86. (10). سوره کهف (18) آیه 53. (11). سوره احزاب (33) آیه 22. [.....]

(12). مج، وز، آج، لت، آن: یحیی و کسائی. (13). اساس، آج، لب، بم، آن: داحونی. (14). مج، وز: بکرد. (15). اساس و همه نسخه بدلها: ذوات الیاست. (16). مج، وز، بم: بکرد. (17). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 356 حرفی صحیح بود. و «افول» غروب باشد، یقال: افل یأفل افولا اذا غاب، قال ذو الرّمّة: مصابیح لیست باللّواتی یقودها نجوم و لا بالآفلات الدّوالک و قوله: لَئِن لَم یَهدِنِی، اگر هدایت ندهد مرا خدا. «هدی» در آیت به معنی لطف و توفیق است، نظیره قوله: وَ الَّذِین‌َ اهتَدَوا زادَهُم هُدی‌ً«1»، أی لطفا، و قوله: إِنِّی بَرِی‌ءٌ مِمّا تُشرِکُون‌َ«2»، «برئ» فعیل باشد به معنی فاعل. مِمّا تُشرِکُون‌َ، أی ممّا تشرکون به، و قوله: هذا أَکبَرُ، یعنی من الکواکب و القمر و لکن برای دلالت کلام بر او بیفکند. قوله: إِنِّی وَجَّهت‌ُ وَجهِی‌َ، ابراهیم- علیه السّلام- تا از معبودان دیگر تبرّا نکرد، تولّای او به معبود«3» درست نیامد، و از اینکه جاست که هیچ تولّا بی‌تقدیم تبرّا درست نیاید، نبینی که قدیم- جل‌ّ جلاله- در کلمه توحید مکلّفان را چنین فرمود که بگویند: لا إِله‌َ إِلَّا اللّه‌ُ«4»، تا نگویند که هیچ معبود بدون او نیست از هر چه گفتند و بر او دعوی الهیّت کردند به نفی جنس چون به «إله»«5» نفی ره توحید از«6» خاشاک شرک پاک کرده باشد، آنگه به «إلّا» اثبات الهیّت او کند تا چون او را اثبات کند جز او در الهیّت نباشد، همه خدایان مزوّر از اینکه معنی به در باشند تا توحید تمام بود گفت: روی به خدا کردم که آفریدگار آسمانها و زمین است، یعنی روی عبادت بر وجه اخلاص به خدای آفریدگار آسمانها و زمین کردم. حَنِیفاً، [نصب او بر حال است از «وجّهت» و اینکه حال باشد از فاعل حنیفا]«7»، أی مستقیما«8» عادلا، و قیل: مائلا عن الشّرک، و «الحنیف»«9» من الاضداد، یکون بمعنی المیل و الاستقامة معا. وَ ما أَنَا مِن‌َ المُشرِکِین‌َ، «ما» نفی است، و من از جمله مشرکان نیستم، و ----------------------------------- (1). سوره محمّد (47) آیه 17. (2). سوره انعام (6) آیه 78. (3). مج، وز، مت، لت، آن، مر او. (4). سوره محمّد (47) آیه 19. (5). آج: لا اله. (6). آج، لب خاک و. (7). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (8). مج و. [.....]

(9). مج، وز، مت، مر: و الحتف. صفحه : 357 «من» شاید که تبعیض را باشد و شاید«1» که تبیین را بود. قوله تعالی: وَ حاجَّه‌ُ قَومُه‌ُ، محاجّت مخاصمت باشد و حجّت انگیختن بر یکدیگر، یقال: حاججته فحججته، أی ناظرته و جادلته فغلبته، و محاجّه و مجادله ایشان با او آنگه بود که او بر آن بتان [89- پ]

استخفاف کردی و رسن در پای«2» ایشان بستی و ایشان را در زمین می‌کشیدی«3» و به در زمین می‌کشیدی«4» و به کنار آب آوردی و به تهکّم و سخریّت گفتی: آب باز خوری«5» چنان که در روز کسر اصنام گفت: «ما لکم لا تأکلون»، ایشان با او خصومت کردند در اینکه معنی، او جواب داد که: أَ تُحاجُّونِّی فِی اللّه‌ِ، جمله قرّاء خواندند به تشدید نون برای آن که «تحاجّوننی» بوده است ادغام کردند «نون» را در یکدیگر«6» تا «نونی» مشدّد شد، و اینکه بر اصل خود باشد. و اهل مدینه به تخفیف «نون» خواندند تخفیف را برای آن که «جیم» هم مشدّد بود و یک «نون» بیفگندند، و آن که بیفگنده باشد«7» نون دوم بود برای تکرار را و تکرار در دوم باشد و تثقیل برای تکرار است و اینکه چنان باشد که «نون» از لیتنی بیفگنند و گویند: «لیتی» چنان که گفت: یتی اصادقه و افقد بعض مالی و بعضی اهل لغت گفتند: حذف اینکه «نون» لغت غطفان است«8» و بعضی گفتند: «نون» اوّل بیفگندند- چنان که شاعر گفت:«9» أ بالموت الّذی لا بدّ انّی ملاق لا اباک تخوّفینی«10» و کسائی خواند و عیسی: «هدانی» به«11» اماله، و باقی«12» به تفخیم. حجّت ----------------------------------- (1). مج، مت: نشاید. (2). مل در گردن و پای. (4- 3). مج، وز، مت: بستی و او بر زمین کشیدی. (5). آج، لب: بازخورید. (6). مج، وز، مت، لت، مر: یک نون را در دیگر. (7). مل: باشد. (8). اساس، آج، لب، بم، آف، آن: عطا است، با توجه به مج و دیگر نسخه‌ها، کذا در شعرانی، تبیان تصحیح شد. (9). مج، وز، مت، مل شعر. (10). اساس، بم، آف، آن: تخوفتنی، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها و کذا شعرانی، تبیان، مجمع البیان تصحیح شد. (11). آن: با. (12). مج، وز، مت، مل، لت، مر قرّا. صفحه : 358 کسایی آن است که کلمه از ذوات الیاست. و آنان که به تفخیم خواندند بر اصل خود نهادند. ابراهیم- علیه السّلام- ایشان را جواب داد به صورت استفهام و معنی انکار و تقریع و گفت: أَ تُحاجُّونِّی فِی اللّه‌ِ، در«1» باب خدای«2» با من محاجّه«3» می‌کنید وَ قَد هَدان‌ِ، «واو» حال است و حال حالی که خدای«4» مرا هدایت داد، و هدایت آن جا لطف است همچنان که در آیت اوّل گفتیم، یعنی با من الطافی کرد که من به ایمان نزدیک شدم. و شاید که مراد بیان ادلّه باشد یعنی ادلّه بر من عرض کرد من قوله: وَ کَذلِک‌َ نُرِی إِبراهِیم‌َ مَلَکُوت‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ«5»، که من عند نظر در آن ادلّه مهتدی شدم و « یا » اضافت بیفگند برای اکتفاء به کسر «نون» از او. وَ لا أَخاف‌ُ ما تُشرِکُون‌َ بِه‌ِ، و من نترسم از اینکه خدایان که شما ایشان را«6» معبود خود کرده‌اید«7» بدون خدای برای آن که إمّا بتان جماداتند«8» که نفع و مضرّتی نتوانند کردن و إمّا ستارگانی‌اند که ایشان را در ما اثری نباشد و من به دلیل افول و غروب ایشان بدانستم که محدث‌اند و مخلوق. و «ما» موصوله است به معنی الّذی و الّتی، أی الأصنام الّتی او النجوم الّتی تجعلونها شرکاء له برای آن که از ایشان جای خوف نیست. إِلّا أَن یَشاءَ رَبِّی شَیئاً، مگر که خدای من چیزی خواهد. در اینکه دو قول گفتند: یکی آن که الّا که خدای من خواهد که ایشان را حیات در آفرینند و قدرت، و ایشان را حی‌ّ و قادر کند و تمکین کند از فعل کردن و مضرّت رسانیدن تا مخوف الجانب شوند و صحّت آن دارند که از جانب ایشان کسی را خوفی باشد، آنگه آن هم به مشیّت و قدرت خدای من باشد. و قول دوم آن است که: الّا ان یشاء ربّی شیئا من السّوء، الّا که خدای به من مکروهی خواهد و چیزی از اینکه معنی چون مرگ و بیماری و درویشی و مانند اینکه و بر اینکه قول استثناء منقطع باشد. ----------------------------------- (1). آج، لب اینکه. (4- 2). آج، لب تعالی. [.....]

(3). مج، وز، مت، مل، لت، مر خصومت. (5). سوره انعام (6) آیه 75. (6). مج، وز، مت، مل، لت، مر به. (7). اساس: کرده، با توجه به مج تصحیح شد. (8). وز، مت، آف، لت، آن: جمادانند. صفحه : 359 آنگه گفت: وَسِع‌َ رَبِّی کُل‌َّ شَی‌ءٍ عِلماً، علم خدای من واسع است و فراخ بر همه چیزی، و معنی آن است که او عالم است به جمیع معلومات بر هر وجه که صحیح باشد که معلوم بود و معلومات او را نهایتی نیست آنگه ایشان را تحریض کرد بر طریق ملامت و«1» به لفظ استفهام بر تذکیر و تفکیر«2» و اندیشه، گفت: خود«3» هیچ اندیشه نمی‌کنی«4»، یعنی اگر اندیشه و نظر کنی«5» بدانی صحّت و صدق آنچه من می‌گویم شما را و دعوت می‌کنم. وَ کَیف‌َ أَخاف‌ُ ما أَشرَکتُم، آنگه گفت هم بر سبیل احتجاج: من [90- ر]

چگونه ترسم از معبودان شما و آنچه شما آن را شریک خدای کرده‌ای و به آن شرک«6» می‌آری«7» به خدای«8» و من بدانسته‌ام که از ایشان هیچ نفعی و ضرّی نباشد«9»، شما اولیتری«10» که بترسی«11» از آن که به خدای شرک می‌آری«12». و او خدای قادر و قاهر است و غالب، و هر چه خواهد«13» که کند او را از آن مانع نباشد شما از او و شرک آوردن به«14» او و انباز گرفتن به او«15» چیزهایی را که خدای با«16» سلطانی و بیّنتی فرو نفرستاد«17»، نمی‌ترسی«18» من چگونه بترسم. فَأَی‌ُّ الفَرِیقَین‌ِ أَحَق‌ُّ بِالأَمن‌ِ، از ما دو گروه یعنی ما و شما کدام گروه اولیتراند که ایمن باشند اگر شما دانی و در آیت دلیل است بر آن که هر که او مذهبی دارد بی‌حجّت قول او باطل باشد، لقوله: ما لَم یُنَزِّل بِه‌ِ عَلَیکُم سُلطاناً، و «سلطان» در قرآن بیشتر به معنی حجّت آمد، و نیز در آیت دلیل است: بر بطلان قول آنان که ایشان گفتند: مناظره و محاجّه نباید کردن برای آن که خدای تعالی از ابراهیم- علیه السّلام- اینکه معنی باز گفت و او را به اینکه«19» مدح کرد. ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت: ندارد. (2). مج، وز، مت، مل، لت، مر: تذکّر و تفکّر. (3). مج، وز، مت: چون. (4). آف: نمی‌کنید. (6- 5). مج، وز، مت، مل، آن، مر: شریک. (12- 7). مج، وز، مت، مل، مر: می‌آرید. (8). مج، وز، مت: خدایی. (9). مج، وز، مت: نیاید. (10). مج، وز، مت، مل: اولیتر. [.....]

(11). مج، وز، مت، آج، لب، مل، آن: بترسید. (13). مج، وز، مت: ندارد. (15- 14). مج، وز، مت، مل، با. (16). مج، وز، مت، آج، لب، مل، لت آن. (17). مج، وز، مت: بفرستاد، آن: فرستاد. (18). آج، لب، مل، آف: نمی‌ترسید. (19). آج، لب: بدین. صفحه : 360 قوله: الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ لَم یَلبِسُوا إِیمانَهُم بِظُلم‌ٍ، شاید که اینکه کلامی بود مبتدا از خدای تعالی و حکایت نباشد از ابراهیم- علیه السّلام- و اینکه قول بیشتر مفسّران است. و بعضی دگر گفتند: هم حکایت کلام ابراهیم است- علیه السّلام- چون او حجّت بر خصم بداشت و صحّت مذهب و طریقه خود به دلیل روشن کرد اینکه سخن بگفت«1»، و معنی آیت آن است که: آنان که ایمان آرند به خدای تعالی و پیغامبران و کتابهای او و آنچه واجب است آن را تصدیق کردن آنگه ایمان خود به ظلم نپوشند«2»، یعنی کفر و اینکه قول بیشتر مفسّران است از عبد اللّه عبّاس و سعید بن المسیّب و قتاده و مجاهد و حمّاد بن زید و جماعتی صحابه چون سلمان و عبد اللّه مسعود و ابو الکعب«3» و عبد اللّه عبّاس و حذیفة بن الیمان، و رفع کرد عبد اللّه مسعود اینکه حدیث به«4» رسول- علیه السّلام- و گفت: چون اینکه آیت فرود آمد بر«5» مسلمانان، بترسیدند و گفتند: یا رسول اللّه کیست از ما که او بر خود ظالم نیست! پس امن از ما برخاست. رسول- علیه السّلام- گفت: خلاف آن است که شما گمان بردی«6» اینکه ظلم کفر است، نبینی که خدای تعالی چون حکایت کرد از آن بنده صالح یعنی لقمان: یا بُنَی‌َّ لا تُشرِک بِاللّه‌ِ إِن‌َّ الشِّرک‌َ لَظُلم‌ٌ عَظِیم‌ٌ«7»، و معتزلیان گفتند: هر کبیره که احباط ثواب طاعت کند داخل است در اینکه، و هر که چنین باشد که ایمان دارد و صاحب کبیره بود نه آمن باشد و نه مهتدی و گفتند: دلیل بر آن که چنین است آن است که، اگر نه چنین باشد باید که مرتکب کبیره چون ایمان دارد ایمن باشد و اینکه خلاف اجماع است! جواب از اینکه آن است که گوییم: اینکه آنگاه«8» باشد که آیت را بر عموم حمل کنند و ظلم نفس و ظلم غیر در او آرند. فامّا چون به ادلّه عقل و قرآن و اخبار و قول صحابه و مفسّران تخصیص کنند آن را به کفر اینکه لازم نباشد. دگر آن که اینکه قول به دلیل الخطاب باشد برای آن که خدای تعالی گفت: آنان که ایمان آرند و ایمان به ظلم از کفر یا معصیت بر زعم ایشان باز نپوشند ایشان را امن باشد دلیل نکند که آن ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: گفت. (2). مج، وز، مت: ببوشند. (3). مج، مت: إبن کعب، وز، مل، مر: ابی الکعب. (4). مج، وز، مت، مل، مر: بر. (5). بروی/ بروید. (6). مج، مت، لت: چه. (7). سوره لقمان (31) آیه 13. [.....]

(8). مج، وز، مت، لت، مر: آنگه. صفحه : 361 که بخلاف اینکه باشد او را امن نباشد که اینکه دلیل الخطاب بود، دلیل الخطاب بنزدیک بیشتر اهل علم باطل است. و از امیر المؤمنین- علیه السّلام- روایت کنند«1» که: آیت مخصوص است. به ابراهیم- علیه السّلام- و عکرمه گفت: آیت مخصوص است به مهاجران اصحاب رسول. اصمعی گفت که: ظلم بنزدیک عرب وضع الشی فی غیر موضعه باشد، نبینی که شاعر گفت در مدح قومی اینکه قول«2» [90- پ]: رت الشّقاشق ظلّامون للجزر یعنی اشتر جوان را که بی‌وقت بکشند چون ظلمی باشد، و یقال: ارض مظلومة اذا اخطأها المطر، قال النّابغة«3»: النّؤی کالحوض بالمظلومة الجلد ای بالأرض«4» الّتی لا مطر بها برای آن که حوض به زمینی که باران نباشد وضع الشّی‌ء فی غیر موضعه باشد، [حق تعالی گفت:]«5» ای آنان که ایمان آرند و ایمان خود باز نپوشند به کفر یعنی [ایمان]«6» آرند و بر او استقامت کنند، چنان که گفت: إِن‌َّ الَّذِین‌َ قالُوا رَبُّنَا اللّه‌ُ ثُم‌َّ استَقامُوا«7»، ایشان را امن و ایمنی باشد و ایشان مهتدی و راه یافته باشند، نبینی که در آخر آن آیت«8» هم جزا و پاداشت گفت فی قوله: تَتَنَزَّل‌ُ عَلَیهِم‌ُ المَلائِکَةُ أَلّا تَخافُوا وَ لا تَحزَنُوا«9»، معنی«10» آن باشد که اولئک لهم الامن و آنگه گفت: أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ«11»، معنی آن باشد که: وَ هُم مُهتَدُون‌َ، ایشان راه یافتگان باشند به ره بهشت. وَ تِلک‌َ حُجَّتُنا، اشارت است به حجّت متقدّم که در آیت پیشتر«12» برفت از محاجّه او با قوم و غلبه او بر ایشان بحجّت، یقال: هذا حجّة له و هذا حجّة علیه اینکه حجّت اوست، و اینکه حجّت بر اوست یعنی آنچه رفت من قوله: وَ حاجَّه‌ُ قَومُه‌ُ- الایة. ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، مل، لت، مر: روایت کردند. (2). مج، وز، مت: شعر. (3). مج، وز، مت شعر. (4). اساس: بای ارض، با توجه به مج تصحیح شد. (6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9- 7). سوره فصّلت (41) آیه 30. (8). مج، وز، مت: روایت. (10). مج، وز، مت، لت، مر: به معنی. (11). سوره فصّلت (41) آیه 30. (12). مج، وز، مت، مل، لت، مر: پیشین. صفحه : 362 مجاهد گفت حجّت آن است که گفت: الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ لَم یَلبِسُوا إِیمانَهُم بِظُلم‌ٍ، یعنی ما ابراهیم را نصرت کردیم به حجّت و حجّت او بر قوم او ظاهر کردیم و اینکه زیادتی باشد در علم و علم علوّ رتبه«1» و ارتفاع منزلت آرد، آنگه گفت: نَرفَع‌ُ دَرَجات‌ٍ مَن نَشاءُ، اهل کوفه و یعقوب خواندند «درجات» به تنوین، باقی بی‌تنوین بر اضافه. آن که بتنوین خواند، «من» در محل‌ّ نصب افگند بوقوع الفعل علیه [و درجات در محل‌ّ نصب بر ظرف و التقدیر نرفع من نشاء درجات و آن که باضافه خواند درجات را مفعول به کرد و من]«2» در محل‌ّ جرّ افکند باضافت درجات با او. حق تعالی خبر داد از خود که: من آن را که خواهم رفیع گردانم و بلند بر دیگران به درجاتی و منازلی و یا رفیع گردانم درجات و پایه‌های آنان که من خواهم. و اصل درجات در پایه‌های نردبان باشد که بتدریج به«3» او بر شوند پایه پایه، و «تدریج» از درجه بود و اصل کلمه من درج اذا دب‌ّ«4» باشد و درج اذا خرج و مشی و ادراج در نوردیدن«5» بود برای آن که برود و با سری شود و استدراج طلب الادراج باشد، و منه الدّرج قال اللّه تعالی: سَنَستَدرِجُهُم مِن حَیث‌ُ لا یَعلَمُون‌َ«6»، ای نهلکهم«7». و درج از آن«8» جاست که آنچه در او بود چون در نوردیده«9» باشد از صیانت و پوشیدگی، آنگه گفت: بگو که خدای تو ای محمّد حکیم است و محکم کار، آنچه کند نکو کند و به جای خود نهد و داناست آنچه کند و فرماید به حسب مصلحت کند. قوله تعالی: وَ وَهَبنا لَه‌ُ، بدادیم ما او را- یعنی ابراهیم را، یقال: وهب«10» الشّیئ لفلان به مفعول اوّل به نفس خود برسد«11» و به دوم به لام نه چون اعطیت که متعدّی ----------------------------------- (1). آج، لب: مرتبه. (2). اساس: ندارد، با توجه به مج، مت، آج، لب، مل، لب شعرانی افزوده شد. (3). مج، مت: با. [.....]

(4). اساس، آج، لب، آف، آن: اذا ادب، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). مج، وز، مت، لت، مر: در بیختن. (6). سوره اعراف (7) آیه 182. (7). اساس، آج، لب، آف، آن: یهلکهم، با توجه به مج تصحیح شد. (8). مج، وز، مت، مل، لت: اینکه. (9). مج، وز، مت، لت، مر: در بیخته. (10). مج، وز، مت، مل، لت، مر: وهبت. (11). مج: نرسد. صفحه : 363 باشد به نفس خود به دو مفعول، گفت: ما بدادیم ابراهیم را فرزندانی از ایشان اسحاق و او اسمی است اعجمی لا ینصرف و سبب منع صرف، علمیّت است و عجمه، و یعقوب پسر اسحاق که فرزند زاده ابراهیم بود و گفتند: برای آنش یعقوب خواندند«1» که به عقب عیص زاد، برادر او، و هر دو هم شکم بودند، و گفتند«2»: دست در عقب عیص زده بود و درست آن است که تازی نیست تا اشتقاقش طلب کنند بلی«3» اسمی است اعجمی برای [آن]«4» منصرف نیست. کُلًّا هَدَینا، منصوب است کُلًّا هَدَینا وَ نُوحاً هَدَینا، همچنین گفت [91- ر]: همه را هدایت دادیم و نوح را پیش از ایشان، و قیل، من قبل ابراهیم، چون مضاف الیه از او بر کند بنا کرد او را بر ضم. و «هدایت» در آیت به معنی بیان و الطاف و توفیق باشد، و شاید که به معنی نبوّت«5». وَ مِن ذُرِّیَّتِه‌ِ، و از فرزندان او. دو قول گفتند: یکی آن که ضمیر عاید است با نوح، برای آن که در مذکوران کسانی هستند که نه از فرزندان ابراهیم‌اند و آن لوط است که پسر خواهرش بود، و گفتند: پسر برادرش و بهری دگر گفتند: راجع است با ابراهیم، و آنچه گفتند از حدیث لوط مانع نباشد از اینکه برای آن که کلام بر تغلیب رانده باشد و هر دو قول محتمل است. و اصل ذرّیّة فعلیّه است من ذرء اللّه الخلق، أی خلقهم. و از فرزندان او داود بود و پسرش سلیمان و ایّوب و هو ایّوب بن افرص بن رازح بن روم بن عیصا بن اسحاق بن ابراهیم، و یوسف پسر یعقوب، و او آن است که رسول- علیه السّلام- گفت او را: الکریم بن الکریم بن الکریم، یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم. و موسی و هارون پسران عمران بودند و هارون به یک سال از موسی- علیه السّلام- مهتر بود. وَ کَذلِک‌َ نَجزِی المُحسِنِین‌َ، و ما همچنین پاداشت«6» دهیم نیکوکاران«7» را، یعنی چنان که ابراهیم را جزا دادیم بر توحید و ثبات بر دین و مجاهده در راه معرفت همچنین فرزندان او را که به او اقتدا کردند، همچنین پاداشت«8» دهیم و جمله محسنان را بر احسانی که کنند. ----------------------------------- (1). مج، مت، مل، آف: خوانند. (2). مج: گفته‌اند. (3). مج، وز، مت، مل، لت، مر: بل. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (5). مج، وز، مت، آج، لب، لت بود. (8- 6). آف: پاداش. [.....]

(7). مج، وز، مت، مل، لت، مر: نکوکاران. صفحه : 364 وَ زَکَرِیّا، و هو زکریّا بن اذن«1» بن کیا و یحیی پسر او و عیسی پسر مریم ابنت عمران بن هاشم بن امون بن حرقیا. و الیاس، عبد اللّه بن مسعود گفت: الیاس نام ادریس است و او را دو نام بود- چنان که یعقوب را اسرائیل گفتند، و دگر مفسّران گفتند: الیاس از فرزندان هارون بود و هو الیاس بن نسر«2» بن فنحاص بن العیزار بن هارون بن عمران، و اینکه قول درست‌تر است تا آیت بر نسق«3» باشد. آنگه گفت [همه]«4» از جمله صالحان و نیکان بودند، و در آیت دلیل است بر آن که حسن و حسین از فرزندان رسول«5» بودند لقوله تعالی: وَ مِن ذُرِّیَّتِه‌ِ داوُدَ وَ سُلَیمان‌َ- الی قوله: وَ زَکَرِیّا وَ یَحیی وَ عِیسی، عیسی را از فرزندان ابراهیم یا نوح خواند«6» و نسب او با ایشان از جهت مادر پیوست که او پدر نداشت. عجب از نواصب که ایشان روا دارند که عیسی پسر نوح باشد با چند هزار سال که از میان ایشان است و زیر و بالای پنجاه پدر، و روا ندارند که حسن و حسین- علیهما السّلام«7»- فرزندان پیغمبر باشند و از میان ایشان و پیغامبر- علیه السّلام- جز فاطمه بنت رسول اللّه نیست؟ و مذهب شافعی در اینکه آیت«8» موافق مذهب ماست در آن مسأله فقهی که: اگر مردی وقفی کند علی اولاده و اولاد اولاده هل یدخل فیهم ولد البنت ام لا، دختر زاده در آن وقف شود یا نه! مذهب اهل البیت و مذهب شافعی آن است که: داخل باشد در وقف، و مذهب ابو حنیفه آن است که نباشد. ابو حنیفه تمسّک کرد به قول شاعر که گفت:«9» بنونا بنو ابنائنا و بناتنا بنوهن‌ّ ابناء الرّجال الاباعد و شافعی تمسّک کرد به اینکه آیت و بقوله تعالی: فَقُل تَعالَوا نَدع‌ُ أَبناءَنا وَ أَبناءَکُم«10»، و گفت حجّت من [قویتر]«11» از دو آیه محکم از حجّت ابو حنیفه از بیتی ----------------------------------- (1). اساس، بم: ادن، مج: آذر، وز، مت: آذر، با توجه به لت تصحیح شد. (2). مج، وز، مت: پسر، مر: بسیر، طبری: یسی‌ء، آلوسی، یس، کشف الاسرار: بشر. (3). مج، وز، لت: فسق. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (5). مج، وز، لت، مل، آف، لت، مر علیهما السّلام. (6). آن: خوانند. (7). اساس: علیهم السلام، با توجه به مج تصحیح شد. (8). مج، وز، مت شعر. (9). مج، وز، مت، مل، لت، مر: باب. (10). سوره آل عمران (3) آیه 61. (11). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد، آج، لت: قویتر است. صفحه : 365 مجهول از عربی جاهل. در خبر است که: یک روز مأمون با علی‌ّ بن موسی الرّضا«1» نشسته بود، گفت: یابن رسول اللّه، دلیلی توانی گفتن از کتاب خدای که تو [91- پ]

فرزند پیغامبری«2» از صلب او گفت: بلی«3»، گفت آیت مباهله نخواهم: أَبناءَنا وَ أَبناءَکُم«4»، و آیت سورت انعام نخواهم: وَ مِن ذُرِّیَّتِه‌ِ داوُدَ وَ سُلَیمان‌َ، گفت: آن نیارم، گفت: چیست! گفت: قوله تعالی: حُرِّمَت عَلَیکُم أُمَّهاتُکُم«5» وَ حَلائِل‌ُ أَبنائِکُم‌ُ الَّذِین‌َ مِن أَصلابِکُم«8». وَ إِسماعِیل‌َ، و نیز از فرزندان ابراهیم اسماعیل بود. وَ الیَسَع‌َ، و هو الیسع بن اخطور بن العجوز. حمزه و کسائی و خلف خواندند: و الّیسع. بتشدید «لام» و فتح «او» و سکون « یا » اینکه جا و در سوره ص، باقی قرّاء به سکون «لام» و فتح « یا ». زجّاج گفت: اینکه دو لغت است، ابو علی فارسی«9» گفت: «الف» و «لام» نه تعریف راست [بل زیادت است برای آن که اسم علم است و عرب جمع نکند بین علامتی تعریف فی اسم واحد. و کسائی گفت: «لام» تعریف است]«10» و گفت: اسم «لیسع» بوده است به فتح «لام» و سکون «یاء»، آنگه «لام» تعریف در او بردند الّیسع شد و «لام» در «لام» ادغام کردند مشدّد شد و بنزدیک او اسم بر وزن ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت، مر: علیه السلام. (2). لت، مر: اویی. [.....]

(3). مج، وز، مت: یکی. (4). سوره آل عمران (3) آیه 61. (8- 5). سوره نساء (4) آیه 23. (6). مج، وز، مت، مل، لت، مر: پسر زاده. (7). مج، وز، مت: زندگی. (9). مج، وز، مت، مل، لت، مر: ابو علی الفارسی. (10). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. صفحه : 366 فیعل«1» باشد، آنگه گفت: اگر اسم «یسع» بودی بر وزن فعل«2»، «لام» را در او مجال نبودی چنان که در یزید و یشکر نشود و در یحیی، اصمعی گفت: من او را گفتم پس چه گویی که التّوضح می‌گویند نوعی سنگ را و الیعملة النّاقة القویّة و الیحمد«3» حی‌ّ من الیمن! گفت: فرو ماند جواب نداد. دگر آن که ایشان یسع نام می‌نهند و لیسع نام می‌نهند. فرّاء گفت: تشدید قراءت به اسم اعجمی بهتر«4» ماند برای آن که ایشان «الف» و «لام» در اسماء که منصرف نباشد نبرند الّا در صور ضرورت شعر، چنان که گفت:«5» وجدنا الولید بن الیزید مبارکا شدیدا بأعباء«6» الخلافة کاهله و گفت: برای آن «الف» و «لام» در یزید برد که در ولید برده بود، و اینکه که فرّاء گفت: چیزی نیست برای آن که جمله اسماء منصرف را «لام» تعریف در نشود، نبینی که در أحمر و حمراء می‌شود، یقول: مررت بالأحمر و الحمراء، در یزید و یحیی به آن نمی‌شود که اسم علم است و جواب اصمعی که گفت کسائی به آن فرو ماند هم اینکه است که اینکه اسماء که آورد در هیچ علم نیست از توضح و یعمله و لیکن یسع علم است که اگر تازی است علی قول الکسائی‌ّ و علمیّت تعریف باشد و «لام» علامت تعریف باشد. پس جمع کردن میان دو علامت تعریف در یک اسم معنی ندارد. پس معتمد آن است که شیخ ابو علی گفت. وَ یُونُس‌َ، هو یونس بن متّی. وَ لُوطاً، هو لوط بن هاران پسر برادر ابراهیم بود، و گفتند: پسر خواهرش بود. وَ کلًّا فَضَّلنا عَلَی العالَمِین‌َ، و همه را از اینکه پیغامبران«7»، ما تفضیل دادیم بر جهانیان، یعنی بر اهل زمانه خود هر پیغامبری در روزگار خود به از امّت خود بودند برای آن که نشاید که حکیم تقدّم کند مفضول را بر فاضل که در حکمت زشت باشد، و روا بود ----------------------------------- (1). آج، لت: فیعل. (2). اساس، بم، آن لاء، با توجه به مج و دیگر نسخه‌ها زاید می‌نماید. (3). اساس: التحمد، با توجه به آن و سیاق جمله صحیح شد. (4). مج، وز، مت، لت: مهتر، مر: بیشتر. (5). مج، وز، مت شعر. (6). اساس و دیگر نسخه بدلها با حناء، با توجه به آج و مأخذ شعری تصحیح شد. (7). مج، وز، مت، آج، مر: پیغمبران. [.....]

صفحه : 367 که در یک روزگار دو پیغامبر و ده پیغامبر و بیشتر و کمتر باشند، و یکی بر یکی مفضّل باشد، نبینی که لوط- علیه السّلام- در روزگار ابراهیم بود و مفضّل نبود بر ابراهیم بل ابراهیم بر او مفضّل بود به اجماع. وَ مِن آبائِهِم، از پدران اینکه پیغامبران [92- ر]. وَ ذُرِّیّاتِهِم، و فرزندان ایشان و برادرانشان، و تقدیر آن است که: و کلّا فضّلنا علی العالمین و فضلنا ایضا من آبائهم و ذرّیّاتهم و اخوانهم علی کثیر من النّاس. و از اینان که ذکر کردیم از خویشان اینکه پیغامبران که با پیغامبران بودند یا اوصیا یا اولیا، تفضیل دادیم نیز ایشان را بر بسیاری مردمان از آن که«1» به مرتبه فرود«2» ایشان بودند و در منزلت ثواب دون ایشان بودند. وَ اجتَبَیناهُم، و ما ایشان را برگزیدیم و هدایت کردیم و راه نمودیم به راه راست، از اینان«3» و الطاف و توفیق و نبوّت و آنچه ایشان را به ثواب و نعم رساند. ذلِک‌َ هُدَی اللّه‌ِ، اینکه ره دین خداست آن را که خواهد به آن راه نماید از بندگانش، و لا محال هیچ فعل نکند قدیم- جل‌ّ جلاله- تا نخواهد«4»، برای آن که هر فعل که کند عالم باشد به آن و ساهی نبود از آن و برای غرضی صحیح کند، و چون چنین باشد لا بد مرید باشد آن را، پس معنی آیت آن است که: هدایت او بی‌اراده او نبود و روا بود که هدایت آن جا نیز مراد ثواب باشد چنان که در اوّل آیت هست من قوله: کُلًّا هَدَینا وَ نُوحاً هَدَینا مِن قَبل‌ُ، و آن هدایت ثواب است لقوله تعالی: وَ کَذلِک‌َ نَجزِی المُحسِنِین‌َ، و جزا جز به ثواب لایق نباشد، پس گفت: هدایت دهم آن را که خواهم یعنی ثواب، و ثواب جز مستحق را نخواهد تا دهد، نبینی که گفت: وَ لَو أَشرَکُوا لَحَبِطَ عَنهُم ما کانُوا یَعمَلُون‌َ، و اگر شرک آرند عمل ایشان باطل و محبط شود و ثواب عمل باشد که محبط شود. امّا معنی «احباط» اینکه جا آن است که دگر جایها بیان کردیم: من نفی الوقوع علی وجه یستحق‌ّ به الثّواب، معنی آن است که اگر شرک آرند هر عمل«5» که کنند«6» و کرده باشد«7». همه بر وجهی بود«8» که بر آن ----------------------------------- (1). وز، مت، لت: آنان که. (2). مل: فروتر. (3). آج: اتیان الطاف. (4). مج، مت: بخواهد. (5). مل: عملی. (6). اساس: کند، با توجّه به مج تصحیح شد. (7). اساس: باشند، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (8). مج، وز، مت، مل، لت: باشد. صفحه : 368 استحقاق ثوابی نبود، امّا برای آن که عمل به ظاهر در وجود آمده است و از روی ظاهر کسی گمان برد که آن عمل را وقوعی و قبولی هست، چون بنگرند بر آن هیچ ثوابی نبود برای آن که نه بر وجه مأمور به«1» افتاد لفظ«2» بر آن اطلاق کرد. أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ آتَیناهُم‌ُ الکِتاب‌َ وَ الحُکم‌َ وَ النُّبُوَّةَ، ایشان آنان‌اند که [ما]«3» ایشان را کتاب دادیم و حکمت و پیغامبری، یعنی پیغامبران که ذکر ایشان برفت در آیات مقدّم. فَإِن یَکفُر بِها هؤُلاءِ، اگر کافر شوند به آن اینکه جماعت عصر تو. و «بها» راجع است با نبوّت انبیا، و روا بود که راجع باشد با جماعت انبیا. فَقَد وَکَّلنا بِها قَوماً، ما موکّل بکردیم یعنی لطف و توفیق گروهی را که به آن کافر نه‌اند، یعنی اگر کافرند اینکه قوم به نبوّت تو گروهی هستند که کافر نه‌اند از گماشتگان من. در ایشان چند قول گفتند، حسن بصری و زجّاج و طبری و جبّائی گفتند: مراد پیغامبران مقدّم‌اند که ذکر ایشان برفت که خدای تعالی عهد نبوّت رسول ما بر ایشان فرا گرفت و ایشان به او ایمان آوردند، و بعضی دگر گفتند: فَإِن یَکفُر بِها هؤُلاءِ، اگر اهل مکّه به تو و نبوّت تو کافراند، من گروهی را موکّل کنم از اهل مدینه بر ایمان به تو. بعضی دیگر«4» گفتند: مراد جمله مؤمنان‌اند که به رسول- علیه السّلام- ایمان آوردند پیش او و در عصر او و از پس او، و اینکه اولیتر«5» برای عمومش را و کثرت فایده در او. أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ هَدَی اللّه‌ُ، ایشان آنان‌اند که خدای تعالی ایشان را هدایت کرد«6»، یعنی پیغمبران مذکور در آیات مقدّم. و مراد به «هدایت»، نبوّت و حکمت و کتاب است، آن که«7» رفت فی قوله: آتَیناهُم‌ُ الکِتاب‌َ وَ الحُکم‌َ وَ النُّبُوَّةَ. فَبِهُداهُم‌ُ اقتَدِه، تو که محمّدی و قوم تو و امّت تو به هدای ایشان اقتدا کنی«8»، یعنی به سیرت و طریقه و سنّت و سداد و صلاح ایشان، یعنی بر طریقه ایشان روی«9»، ----------------------------------- (1). اساس: مأمور، با توجّه به مج، وز، تصحیح شد. (2). اساس: حباط، با توجّه به مج، وز، تصحیح شد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز، مت، آج، آف: دگر. (5). آف بود. (6). مج، وز، لت، مر: هدایت داد. [.....]

(7). مج، وز، مت: آنگه. (8). آف، آن: کنید. (9). روی/ روید. صفحه : 369 و مراد نه شریعت است که رسول- علیه السّلام- در شرع تبع هیچ پیغامبر نبود. حمزه و کسائی و خلف و یعقوب و کسائی [92- پ]

به روایتی«1» عن ابی بکر در حال وصل «ها» بیفگنند«2» از «اقتده»، و در حال وقف «ها» گفتند، و باقی قرّاء به اثبات «ها» خواندند فی الحالین الوصل و الوقف و اسکان او، الّا إبن ذکوان که«3» «ها» اثبات کرد و وصل کرد به « یا » از پس اقتده«4»، و لفظ «اقتدهی» باشد و هشام «ها» ی متحرّک گفت بی « یا » اقتَدِه، و اینکه در حال وصل باشد. فامّا در وقف جز سکون «ها» نباشد آن که«5» وقف کرد، «ها» استراحت را باشد، و آن که«6» وصل کرد و «هی» گفت، «ها» را کنایت مصدر کرد، أعنی الاقتداء، چنان که شاعر گفت«7»: هذا سراقة للقرآن یدرسه و المرء عند الرّشا ان یلقها ذئب أی یدرس الدّرس، و نشاید که راجع بود با قرآن برای آن که فعل به او متعدّی شد به «لام»، پس نشاید که یک فعل متعدّی باشد هم به ظاهر هم به مضمر، چنان که: وَ القَمَرَ قَدَّرناه‌ُ«8»، گفتیم: نصب «قمر» به فعلی مضمر است که دل‌ّ علیه قَدَّرناه‌ُ، و تقدیر آن است که: و قدّرنا القمر قدّرناه. حق تعالی گفت که: اینان آنان‌اند که من ایشان را هدایت دادم تو و امّت تو به ایشان اقتدا کنی«9» و به ادلّه‌ای که ایشان استدلال کردند به آن شما نیز به آن استدلال کنید. آنگه از آن بگذشت و رسول را می‌گوید بگو اینکه قوم را: لا أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ أَجراً، من اینکه عمل که می‌کنم از دعوت و نبوّت، مزدی از شما طمع ندارم اینکه که من می‌گویم و می‌کنم جز برای تذکیر جهانیان نیست. قوله تعالی:

[سوره الأنعام (6): آیات 91 تا 100]

[اشاره]


وَ ما قَدَرُوا اللّه‌َ حَق‌َّ قَدرِه‌ِ إِذ قالُوا ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ عَلی َشَرٍ مِن شَی‌ءٍ قُل مَن أَنزَل‌َ الکِتاب‌َ الَّذِی جاءَ بِه‌ِ مُوسی نُوراً وَ هُدی‌ً لِلنّاس‌ِ تَجعَلُونَه‌ُ قَراطِیس‌َ تُبدُونَها وَ تُخفُون‌َ کَثِیراً وَ عُلِّمتُم ما لَم تَعلَمُوا أَنتُم وَ لا آباؤُکُم قُل‌ِ اللّه‌ُ ثُم‌َّ ذَرهُم فِی خَوضِهِم یَلعَبُون‌َ (91) وَ هذا کِتاب‌ٌ أَنزَلناه‌ُ مُبارَک‌ٌ مُصَدِّق‌ُ الَّذِی بَین‌َ یَدَیه‌ِ وَ لِتُنذِرَ أُم‌َّ القُری وَ مَن حَولَها وَ الَّذِین‌َ یُؤمِنُون‌َ بِالآخِرَةِ یُؤمِنُون‌َ بِه‌ِ وَ هُم عَلی صَلاتِهِم یُحافِظُون‌َ (92) وَ مَن أَظلَم‌ُ مِمَّن‌ِ افتَری عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً أَو قال‌َ أُوحِی‌َ إِلَی‌َّ وَ لَم یُوح‌َ إِلَیه‌ِ شَی‌ءٌ وَ مَن قال‌َ سَأُنزِل‌ُ مِثل‌َ ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ وَ لَو تَری إِذِ الظّالِمُون‌َ فِی غَمَرات‌ِ المَوت‌ِ وَ المَلائِکَةُ باسِطُوا أَیدِیهِم أَخرِجُوا أَنفُسَکُم‌ُ الیَوم‌َ تُجزَون‌َ عَذاب‌َ الهُون‌ِ بِما کُنتُم تَقُولُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ غَیرَ الحَق‌ِّ وَ کُنتُم عَن آیاتِه‌ِ تَستَکبِرُون‌َ (93) وَ لَقَد جِئتُمُونا فُرادی کَما خَلَقناکُم أَوَّل‌َ مَرَّةٍ وَ تَرَکتُم ما خَوَّلناکُم وَراءَ ظُهُورِکُم وَ ما نَری مَعَکُم شُفَعاءَکُم‌ُ الَّذِین‌َ زَعَمتُم أَنَّهُم فِیکُم شُرَکاءُ لَقَد تَقَطَّع‌َ بَینَکُم وَ ضَل‌َّ عَنکُم ما کُنتُم تَزعُمُون‌َ (94) إِن‌َّ اللّه‌َ فالِق‌ُ الحَب‌ِّ وَ النَّوی یُخرِج‌ُ الحَی‌َّ مِن‌َ المَیِّت‌ِ وَ مُخرِج‌ُ المَیِّت‌ِ مِن‌َ الحَی‌ِّ ذلِکُم‌ُ اللّه‌ُ فَأَنّی تُؤفَکُون‌َ (95) فالِق‌ُ الإِصباح‌ِ وَ جَعَل‌َ اللَّیل‌َ سَکَناً وَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ حُسباناً ذلِک‌َ تَقدِیرُ العَزِیزِ العَلِیم‌ِ (96) وَ هُوَ الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم‌ُ النُّجُوم‌َ لِتَهتَدُوا بِها فِی ظُلُمات‌ِ البَرِّ وَ البَحرِ قَد فَصَّلنَا الآیات‌ِ لِقَوم‌ٍ یَعلَمُون‌َ (97) وَ هُوَ الَّذِی أَنشَأَکُم مِن نَفس‌ٍ واحِدَةٍ فَمُستَقَرٌّ وَ مُستَودَع‌ٌ قَد فَصَّلنَا الآیات‌ِ لِقَوم‌ٍ یَفقَهُون‌َ (98) وَ هُوَ الَّذِی أَنزَل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً فَأَخرَجنا بِه‌ِ نَبات‌َ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ فَأَخرَجنا مِنه‌ُ خَضِراً نُخرِج‌ُ مِنه‌ُ حَبًّا مُتَراکِباً وَ مِن‌َ النَّخل‌ِ مِن طَلعِها قِنوان‌ٌ دانِیَةٌ وَ جَنّات‌ٍ مِن أَعناب‌ٍ وَ الزَّیتُون‌َ وَ الرُّمّان‌َ مُشتَبِهاً وَ غَیرَ مُتَشابِه‌ٍ انظُرُوا إِلی ثَمَرِه‌ِ إِذا أَثمَرَ وَ یَنعِه‌ِ إِن‌َّ فِی ذلِکُم لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یُؤمِنُون‌َ (99) وَ جَعَلُوا لِلّه‌ِ شُرَکاءَ الجِن‌َّ وَ خَلَقَهُم وَ خَرَقُوا لَه‌ُ بَنِین‌َ وَ بَنات‌ٍ بِغَیرِ عِلم‌ٍ سُبحانَه‌ُ وَ تَعالی عَمّا یَصِفُون‌َ (100)

[ترجمه]

----------------------------------- (1). مج، وز، مت: روای، لت: روی، مر: راوی. (2). مج، مت، آج، لب، بم: بیفگند. (3). مج، وز، مل، مر او. (4). مج، وز، مت: از پس آن اقتدهی. (6- 5). مج، وز، مت: آنگه. (7). مج، وز شعر. (8). سوره یس (36) آیه 39. (9). کنی/ کنید. صفحه : 370 و نشناختند«1» خدای را حق معرفتش چون گفتند نفرستاد«2» خدا بر هیچ آدمی از چیزی بگو که فرستاد آن کتاب که آورد«3» آن را موسی روشنائی و بیان کننده مردمان را! می‌کنید آن را کاغذها«4» که بیان می‌کنید آن را و پنهان می‌کنید بسیاری بیاموختند«5» شما را آنچه ندانستی«6» شما و نه پدران شما بگوی که خدا پس رها کن ایشان را در فرو شدنشان بازی کنان. و اینکه کتابی است که فرو فرستادیم آن را مبارک«7»، راست دارنده آن را که پیش اوست و تا بترسانی اهل مکّه را و آن«8» را که پیرامن آنند و آنان که ایمان آرند به قیامت ایمان آرند«9» [به آن]«10» و ایشان بر نمازشان محافظت کنند. [93- ر]

و کیست بیدادگرتر«11» از آن که فرا بافد بر خدا دروغی یا گوید وحی کردند به من و نکرده باشند به او وحی و آن که گفت من فرو فرستم مانند آن که فرو فرستاد خدا و اگر بینی چون ظالمان«12» در سختیهای مرگ باشند و فرشتگان باز گسترده«13» باشند دستهای خود بیرون کنی«14» ----------------------------------- (1). آج، لب تعظیم ننمودند. (2). آج، لب: فرو نفرستاد. (3). آج، لب: فرو فرستاد. [.....]

(4). آج، لب: دفترها. (5). آج: آموزانیدند. (6). مج، وز، مت، آف، آج، لب: ندانستید. (7). آج، لب: بسیار منافع و فواید. (8). مج، وز، مت، آف، لت: آنان. (9). مج، وز، مت: ایمان دارند. (10). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (11). آج، لب: ستمکارتر. (12). مج، وز، مت، لت: بیدادکاران، آج، لب: ستمکاران. (13). آج، لب: گشاده. (14). مج، وز، مت: بیرون کنند، آج، لب: بیرون فرستید، آف: بیرون کنید. صفحه : 371 جانهاتان امروز پاداشت«1» دهند شما را عذاب خواری به آنچه بودی«2» می‌گفتی«3» بر خدا ناحق و بودی«4» از«5» آیات او تکبّر کننده. و«6» آمدی«7» شما تنها چنان که آفریدیم شما را اوّل«8» بار و رها کردید آنچه دادیم شما را باز پس پشتتان«9» و نمی‌بینم با شما شفیعاتان«10» آنان که دعوی کردی«11» که ایشان در شما انبازاند«12» بریده«13» شد میان شما و گم شد از شما آنچه بودی دعوی می‌کردی. خدای شکافنده دانه و استه«14» است بیرون آرد زنده را از مرده و بیرون آرنده است مرده را از زنده و اوست خدا چگونه می‌گردانند شما را. شکافنده«15» بام است و کننده شب است آرام و آفتاب و ماه را به شمار آن بر تقدیر خدای عزیز داناست. و او آن است که کرد شما را«16» ستارگان تا راه یابی«17» به آن در ----------------------------------- (1). آف: پاداش. (4- 2). مج، وز، مت: بودید. (3). مج، وز، مت، آف: می‌گفتید. [.....]

(5). آج، لب قبول. (6). آج، لب حقیقت. (7). آف: آمدید. (8). آج، لب: نخست. (9). آج، لب: رحم مادر. (10). مج، وز، مت، بم، آف: شفیعان تا تو را، آج، لب: شفاعتخواه. (11). مج، وز، مت، آف: گردید. (12). مج، وز، مت، لت: انبازانند. (13). مج، وز، مت: برنده. (14). استه/ هسته، آن: اشته، مج، وز، مت: استخوان میوه. (15). بم، آف: بشکافنده، آج، لب: شما را از حق بیرون آرنده صبح است. (16). مج، وز، مت: برای شما. (17). لت: راه بری. صفحه : 372 تاریکیها [ی]«1» بیابان«2» و دریا ما جدا کردیم آیتها گروهی«3» را که دانند. و او آن خداست که بیافرید شما را از یک تن قرار داده و ودیعه نهاده جدا وا کردیم آیتها را برای گروهی که دانند. [93- پ]

و او آن خداست که فرو فرستاد از آسمان آبی بیرون آورد به آن نبات هر چیزی بیرون آوردیم ما از آن سبزی بیرون می‌آید از آن دانه بر هم نشسته و از خرما و از شکوفه آن شاخها نزدیک و بهشتها از انگور و زیتون و نار مانند و همتا و جز همتا بنگری«4» به میوه آن چون میوه آرد و بپزد«5» در آن آیتهاست گروهی را که یقین دانند. و کردند خدای را انبازان پری و بیافرید ایشان را و فرا«6» بافند او را پسران و دختران بنادانی«7» پاک است خدا و منزّه از آنچه صفت«8» می‌کنند. قوله تعالی: وَ ما قَدَرُوا اللّه‌َ حَق‌َّ قَدرِه‌ِ- الایة. سعید جبیر گفت: سبب نزول آیت آن بود که مردی نام او مالک بن الضّیف جهود«9» بیامد و با رسول- علیه السّلام- خصومت می‌کرد. رسول- علیه السّلام- [او را]«10» گفت: به خدای، بر تو سوگند می‌دهم تو«11» در توریت نمی‌یابی [که]«12»: ان‌ّ اللّه یبغض الحبر السّمین : خدای تعالی دشمن دارد ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج، افزوده شد. [.....]

(2). آج، لب: خشک. (3). لت: قومی. (4). مج، وز، مت: بنگرید. (5). مج، وز، مت، لت: پختن. (6). مج، وز، مت، لت: فرو، آج، لب: به دروغ بدید کردند. (7). مج، وز، مت، آج، لب، لت: بی‌دانش. (8). مج، وز، مت: وصف. (9). آج، لب: الجهود. (12- 10). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (11). آن که. صفحه : 373 عالم فربه را، و او فربه بود و دعوی علم می‌کرد. او را سخت آمد و در خشم آمد«1» و گفت: و الله ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ عَلی بَشَرٍ مِن شَی‌ءٍ، به خدای که خدای تعالی بر هیچ آدمی چیزی نفرستاد از کتاب و وحی. رسول- علیه السّلام- گفت: و لا علی موسی و نه بر موسی! گفت: و نه بر موسی، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد در شأن او«2». سدّی گفت: آیت در فنحاص بن عازورا«3» آمد و اینکه سخن او گفت. محمّد بن اسحاق گفت: جماعتی جهودان بنزدیک رسول- علیه السّلام- آمدند و گفتند: یا ابا القاسم؟ کتابی نیاری از برای ما از آسمان چنان که موسی الواح آورد ما را از نزدیک خدای، خدای تعالی آیت فرستاد: یَسئَلُک‌َ أَهل‌ُ الکِتاب‌ِ أَن تُنَزِّل‌َ عَلَیهِم کِتاباً مِن‌َ السَّماءِ«4»وَ ما قَدَرُوا اللّه‌َ حَق‌َّ قَدرِه‌ِ، حق تعالی [گفت]«5» اینکه کافران و جهودان قدر نکردند خدای را حق‌ّ قدرش، یعنی او را نشناختند و ندانستند حق‌ّ معرفتش، یقال: قدّرت الشّی‌ء و قدرته قدرا [و قدرا]«6»، و آن کس که او چیزی به تقدیر باز اندازد بداند، پس قدر به کنایت کرد خدای تعالی از علم ایشان به خدای، یعنی خدای را نشناختند. بحق‌ّ«7» المعرفة. بعضی دگر گفتند: ما قَدَرُوا اللّه‌َ، یعنی اقرار نکردند به قادری خدای«8» تعالی، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است به روایت علی‌ّ بن طلحه. آیت در کافران«9» آمد که ایشان به قادری خدای تعالی ایمان نداشتند. قولی دیگر آن است که: ما عظّموه حق‌ّ عظمته، خدای تعالی را تعظیم نکردند حق‌ّ عظمتش، من قولهم، هذا أمر له قدر و خطر، اینکه کاری با قدر یعنی با عظمت مجاهد گفت، مشرکان قریش گفتند: ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ عَلی بَشَرٍ مِن شَی‌ءٍ، حق تعالی گفت: خدای را شناخته نباشد به قادری و تعظیم او کرده نباشد آن کس که او گوید ----------------------------------- (1). مج، مت: در خشم شده، وز، آج، لب، لت: در خشم شده. (2). وز، لت: اینکه آیت در شأن او بفرستاد. (3). اساس: عازور، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (4). سوره نساء (4) آیه 153. [.....]

(6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (7). مج، وز، لت، مت: حق. (8). مج، وز، مت: حق. (9). مج، وز، مت: کافر. صفحه : 374 خدای تعالی بر هیچ آدمی چیزی نفرستاد، حق تعالی گفت: یا محمّد؟ جواب ده اینکه جهودان را«1»، بگو: که فرستاد اینکه کتاب توریت که موسی بیاورد که شما از آن لاف می‌زنی«2» که در آن کتاب نور و روشنایی و بیان است مردمان را، و هدی و لطف است! و شما آن را به کاغذها کرده‌ای«3»، یعنی بر کاغذها نوشته [ای]«4»، بعضی اظهار می‌کنی«5» و بعضی پوشیده می‌داری«6» و بیشتر آن است که پوشیده می‌داری«7» آنچه نعت و صفت و احوال و اوصاف من است تا مردمان بندانند و به مسلمانی راغب نشوند. آنگه گفت: وَ عُلِّمتُم ما لَم تَعلَمُوا أَنتُم وَ لا آباؤُکُم، [در اینکه دو قول است: یکی آن است که اینکه خطاب مسلمانان است بر سبیل منّت، یعنی که آموخت شما را آنچه ندانستی شما و پدران شما. و قول دیگر آن است که هم خطاب جهودیان است، و تقدیر آن است که: من علّمکم ما لم تعلموا أنتم و لا آباؤکم]«8» «ما» محمول باشد بر آن سخن پیشین که: مَن أَنزَل‌َ الکِتاب‌َ الَّذِی جاءَ بِه‌ِ مُوسی، و قول اوّل درست‌تر است [و آن قول مجاهد است، و با آن قول آیت بر ظاهر خود باشد، برای آن اولیتر است]«9». آنگه گفت: اگر ایشان جواب ندهند هم تو جواب ده و بگو که: خدای یعنی جواب مَن أَنزَل‌َ الکِتاب‌َ بگوی که خدای فرستاد آن کتاب بر موسی. ثُم‌َّ ذَرهُم فِی خَوضِهِم یَلعَبُون‌َ، آنگه رها [94- ر]

کن ایشان را تا در خوض و گفتاگوی«10» خود بازی می‌کنند، یقال: خاض فی الامر و خاض فی الحدیث اذا دخل فیه، و اینکه صورت امر است و مراد تهدید ایشان، یعنی رها کن ایشان را با من که من به حق‌ّ ایشان برسم که از من فوت نخواهند شدن«11»، رها کن تا آنچه خواهند می‌کنند که گذر ایشان بر من است. إبن کثیر و ابو عمرو خواندند: یجعلونه«12» قراطیس یبدونها و یخفون کثیرا به « یا » ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت و. (2). مج، وز، مت، آج، لب، آف: می‌زنید. (3). مج، وز، مت: کرده‌اید. (4). اساس: ندارد، مج، وز، مت، آج، لب: نوشته‌اید، با توجّه به نسخه لت و طرز بیان نسخه افزوده شد. (5). مج، وز، آج، لب، آف: می‌کنید. (7- 6). مج، وز، آج، لب، آف، آن: می‌دارید. (9- 8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (10). آج، لب، آف: گفت و گوی. (11). وز، آج، لب، مل، لت: نخواهد شدن. (12). مج، وز، مت: یحملونه. [.....]

صفحه : 375 در هر سه جای بر مغایبه، و باقی قرّاء به «تای» خطاب. آنان که به « یا » خواندند، حمل کردند علی قوله: وَ ما قَدَرُوا اللّه‌َ حَق‌َّ قَدرِه‌ِ إِذ قالُوا«1» وَ هذا کِتاب‌ٌ، اشارت است «هذا» به قرآن، گفت: اینکه کتابی است که ما آن را بفرستادیم مبارک«4». و قوله: أَنزَلناه‌ُ، در محل‌ّ رفع است که صفت کتاب«5» است، یعنی و هذا کتاب منزل«6» مبارک. و اصل برکت ثبات و بقا باشد من بروک البعیر و براکاء القتال ای شدّته و ثباته، یعنی خیر«7» او ثابت«8» و باقی است و اینکه کتاب مصدّق و راست دارنده کتب اوایل است«9» از تورات و انجیل و زبور. وَ لِتُنذِرَ، تا بترسانی«10» به او مکّه را یعنی، اهل مکّه را. ابو بکر«11» عن عاصم خواند: «لینذر» به « یا »، یعنی قرآن، تا اینکه کتاب قرآن بترساند و اینکه مجاز باشد. و آنچه باقی قرّاء بر آنند از «تا» ی خطاب که منذر رسول باشد هم حقیقت باد«12» و هم موافق دیگر آیات من قوله تعالی: إِنَّما تُنذِرُ مَن‌ِ اتَّبَع‌َ الذِّکرَ«13»، إِنَّما أَنت‌َ مُنذِرٌ وَ لِکُل‌ِّ قَوم‌ٍ هادٍ«14»، إِنَّما أَنت‌َ مُنذِرُ مَن یَخشاها«15»، و قوله: لِلنّاس‌ِ بَشِیراً وَ نَذِیراً«16». و إنذار اعلام با تخویف باشد و ام‌ّ القری بلا خلاف مکّه است. و ام‌ّ اصل باشد یعنی أصل القری برای آن که زمین از زیر آن برون«17» آورد خدای تعالی، و برای آن مکّه را تخصیص کرد که کعبه در آن جاست و آن مقصد عالمیان است برای حج‌ّ و گفتند: برای آنش ام‌ّ القری خواند ----------------------------------- (1). مج، وز و. (2). مج، وز، مت، آج، لب، لت: چون. (3). مج، وز، مت: هم بر حمل خطاب کرد. (4). بم: مُبارَک‌ٌ مر: که مبارک است. (5). آج، لب، بم، آن: کتابت. (6). اساس: مقول، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (7). مج، وز، مت، مل، مر: جز. (8). مت، آن: ثبات. (9). بم، آف، آن: او اینکه است. (10). مج، وز، مت: بترسانید، لت، آن: بترساند. (11). مج، وز، مت: ابو عمرو. (12). مج، وز، مت: بود. (13). سوره یس (36) آیه 11. (14). سوره رعد (13) آیه 7. [.....]

(15). سوره نازعات (79) آیه 45. (16). سوره سبا (34) آیه 28. (17). مج، وز، مت: بیرون. صفحه : 376 که اوّل شهری که مسکون شد در زمین آن بود که آدم به او فرود آمد، و زجّاج گفت: برای آن که اعظم الارض شأنا آن عظمت شأن که آن راست هیچ شهر«1» را نیست. و مراد به «ام‌ّ القری» اهل مکّه‌اند از باب وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«2» باشد، عرب بسیار مضاف حذف کند و مضاف الیه به جای او بنهد، چون لبس«3» زایل باشد. وَ مَن حَولَها، و آنان را که پیرامن مکّه‌اند. عبد اللّه عبّاس و قتاده و دگر مفسّران گفتند: مراد به مَن حَولَها، جمله زمین است یعنی مکّه و آنچه گرداگرد اوست. و چون مکّه در میان زمین است، همه زمین گرد آن باشد. آنگه گفت: آنان که به قیامت ایمان دارند به اینکه کتاب ایمان دارند، برای آن که آن کس که او به قیامت ایمان دارد و ثواب و عقاب داند، در ثواب راغب بود و از عقاب ترسد«4»، نظر کند و اندیشه کار بندد بداند«5» که اینکه کتاب حق است و از نزدیک خداست برای آن که از ایتان مثل آن با فصاحت و بلاغتشان و حمیّت و انفتشان و قوّت دواعیشان به آوردن عاجزاند لا بد باید تا کلام [94- پ]

خدای باشد و با آن که به قرآن و قیامت ایمان دارند بر نماز پنج«6» محافظت کنند و مواظبت. قوله: وَ مَن أَظلَم‌ُ مِمَّن‌ِ افتَری عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً، و کیست ظالمتر و بیدادگرتر از آن که او بر خدا دروغ گوید. و (افتراء) افتعال باشد از فریه، و فریه دروغ فرا بافته«7» باشد. و اصل الفری القطع. أَو قال‌َ أُوحِی‌َ إِلَی‌َّ، یا گوید وحی کردند بر من و نکرده باشند. مفسّران گفتند: آیت در حق‌ّ مسیلمه کذّاب آمد، و او مردی سجّاع«8» و کاهن بود، به سجع گفتن«9» تلبیس کردی بر عوام که مرا نیز کتابی است وحی از خدای، و به کهانت تلبیس کرد که: من غیب دانم«10» و مرا از آسمان خبر می‌رسد. و در اخبار هست که: او دو رسول را بنزدیک پیغامبر- علیه السّلام«11»- فرستاد. رسول- علیه السّلام«12»- ----------------------------------- (1). لب: شهری. (2). سوره یوسف (12) آیه 82. (3). اساس، لب، بم، آف: لیس، با توجّه به مج تصحیح شد. (4). آج، لب: بترسد. (5). مج، وز، مت: بدانی. (6). بم، آف، آن: پنجگانه. (7). مج، وز، یافته. (8). مج، وز، مت، بم، مل، آن: شجاع. (9). مج، مت: سجع کردن. (10). مج، وز، مت، لت، مر: می‌دانم. (11). مج، وز، مت، لت: صلّی اللّه علیه و آله. [.....]

(12). لت ایشان را. صفحه : 377 گفت: شما به او ایمان داری«1»! گفتند: آری، گفت: اگر نبودی«2» که رسول [را]«3» کشتن عادت نیست، بفرمودمی تا شما را گردن بزدندی«4». آنگه ایشان را براند و صحابه را گفت: من شبی در خواب دیدم که دو دست‌اورنجن زرّین در دست داشتم بزرگ شد در دست من و مرا خوش نیامد آن، مرا وحی کردند که: باد در او دم من باد در او دمیدم بپریدند. من تأویل آن خواب بر اینکه دو دروغزن کردم یکی مسیلمه کذّاب یمامه و یکی کذّاب«5» صنعاء اسود العنسی‌ّ. وَ مَن قال‌َ سَأُنزِل‌ُ مِثل‌َ ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ، و از آن کس که او گوید من بیارم مانند آن که خدای تعالی فرستاد از آسمان، گفتند: اینکه در عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح آمد و او قرشی بود و کاتب رسول- علیه السّلام- بود«6». چون وحی آمدی او نوشتی. رسول- علیه السّلام- بر او املا کردی، او به جای غَفُورٌ حَلِیم‌ٌ«7»، «علیم حکیم» بنوشتی و به جای سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ«8»، «غفور رحیم» بنوشتی و مانند اینکه. چون اینکه آیت فرود آمد: وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسان‌َ مِن سُلالَةٍ مِن طِین‌ٍ«9»- الی قوله: ثُم‌َّ أَنشَأناه‌ُ خَلقاً آخَرَ«10»، او را عجب آمد از تفصیل خلق آدمی، بر زبانش برفت: فَتَبارَک‌َ اللّه‌ُ أَحسَن‌ُ الخالِقِین‌َ«11». رسول- علیه السّلام- گفت: بنویس. او بنوشت و به شک‌ّ افتاد،«12» با خود گفت: اگر محمّد در اینکه که می‌گوید صادق است، خود اینکه وحی که بر او می‌کنند بر من می‌کنند، و اگر کاذب است مثل آن که او می‌گوید من نیز«13» می‌گویم. مرتد شد، و با نزدیک مشرکان شد«14» و گفت: احوال محمّد من نیک بدانستم. او بر من املا می‌کردی، من تغییر و تبدیل می‌کردمی و چنان که خواستم نوشتم و او مؤمنانی را که به«15» رسول آمدندی در سرّ شناخته بود مشرکان را می‌گفت و وشایت و سعایت می‌کرد. و از جمله ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، آج، لب: ایمان دارید. (2). مج، وز، مت، مل، لت، مر: نه آنستی. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (4). اساس: بزندی، با توجّه به مج تصحیح شد. (5). اساس: کذا، با توجّه به مج تصحیح شد. (6). مج، وز، مت و. (7). سوره آل عمران (3) آیه 155، مج، وز، مت، لت: غفور رحیم. (8). سوره بقره (2) آیه 127. (9). سوره مؤمنون (23) آیه 12. (11- 10). سوره مؤمنون (23) آیه 14. (12). مج، وز، مت، آج، لب و. (13). آج، لب: بر. (14). آج، لب: رفت. [.....]

(15). مج، وز، مت، آج، لب، لت: بر. صفحه : 378 مسلمانان یک روز عمّار را به دست داد و بنده‌ای را از آن حضرمیان- نام او خیرتا- ایشان را بگرفتند و عذاب کردند، و عمّار را آن روز گوش ببریدند تا ایشان رسول را ناسزا گفتند. آنگه عمّار بیامد و گفت: یا رسول اللّه مرا کافران عذاب کردند و گوش ببریدند برای تو، و من تو را ناسزا گفتم آنچه ایشان خواستند مرا توبه باشد! خدای تعالی در حق‌ّ عمّار آیت فرستاد: مَن کَفَرَ بِاللّه‌ِ مِن بَعدِ إِیمانِه‌ِ إِلّا مَن أُکرِه‌َ وَ قَلبُه‌ُ مُطمَئِن‌ٌّ بِالإِیمان‌ِ«1»، یعنی عمّار. وَ لکِن مَن شَرَح‌َ بِالکُفرِ صَدراً فَعَلَیهِم غَضَب‌ٌ مِن‌َ اللّه‌ِ، یعنی عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح. آنگه گویند که با«2» اسلام آمد پیش از فتح مکّه- و اللّه اعلم. آنگه رسول- علیه السّلام- از بعضی عذاب کفّار خبر داد«3» گفت: وَ لَو تَری، و اگر«4» بینی ای محمّد آنگه که ظالمان یعنی کافران در غمرات و شداید مرگ باشند. و غمرة الماء معظمه باشد، و غمرة الموت سکرته باشد، و غمرة الحرب شدّته باشد [95- ر]

و اصل «غمر» ستر باشد، و «غمر» حقد باشد برای آن که دل بپوشد، و دخل فی غمار النّاس و خمارهم. آن باشد که در میان مردمان شود چنان که پوشیده شود به ایشان. و «غمر» سهک«5» و چرک باشد برای آن که بدن را بپوشد. و دستار خوان را برای چرکنی و شوخگنی«6» منذیل الغمر خوانند. و «غمر»، قدح کوچک که در میان متاع ناپدید بود، و غامر زمین بیران«7» باشد برای آن که بر او اثر عمارت پیدا نبود. و «غمار» و «غمار» یکی باشد، و «غمر» مرد کار ناآزمود بود و همچنین مغمّر. وَ المَلائِکَةُ باسِطُوا أَیدِیهِم، «واو» حال است، در آن حال که فرشتگان دست گسترده باشند و فراخ کرده برای قبض روح ایشان. أَخرِجُوا أَنفُسَکُم‌ُ، در کلام محذوفی هست، یعنی یقولون، می‌گویند: أَخرِجُوا أَنفُسَکُم‌ُ، جان بیرون کنی«8» از تن یعنی جان بدهی«9». و بعضی دگر مفسّران گفتند: باسِطُوا أَیدِیهِم، دست گشاده ----------------------------------- (1). سوره نحل (16) آیه 106. (2). مج، وز، مت: به. (3). مج، وز، مت، مل و. (4). مج، وز، مت، مل، لت تو. (5). اساس، بم، آف، آن، لب: شخک، با توجّه به مج، مت تصحیح شد. (6). مج، سوختگی، مر: سوختگی. (7). آج، لب، مر: ویران. (8). مج: وز، بیرون کنید. (9). مج، وز، مر: بدهید. صفحه : 379 باشند بر ایشان«1» به ضرب و عذاب و سیاط، تازیانه بر روی و پشت ایشان می‌زنند و می‌گویند: جان بدهی. و بعضی دگر گفتند معنی أَخرِجُوا أَنفُسَکُم‌ُ، آن است که گویند: خویشتن برهانی«2» اگر توانی«3» بر طریق استهزاء. الیَوم‌َ تُجزَون‌َ عَذاب‌َ الهُون‌ِ، و نیز گویند: امروز پاداشت کنند شما را عذاب هوان و خواری، و «هون» هوان باشد، و «هون» رفق و مدارا باشد، قال اللّه تعالی: وَ عِبادُ الرَّحمن‌ِ الَّذِین‌َ یَمشُون‌َ عَلَی الأَرض‌ِ هَوناً«4». قال الشّاعر«5»: هونا فما ان یردّ الدّهر من فاتا لا تهلکن أسفا فی إثر من ماتا أی رفقا، و «هون» به معنی هوان آمده است. همچنین قال عامر بن جوین: تهین النّفوس و هون النّفو س عند الکریهة اعلی لها و لغت معروف در معنی «هوان» هون است بضم‌ّ الهاء قال ذو الاصبع العدوانی‌ّ: اذهب الیک فما امّی براعیة ترعی المحاض و لا اغضی علی الهون و باقر- علیه السّلام- گفت: عذاب الهون تشنگی باشد در وقت مرگ. بِما کُنتُم تَقُولُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ غَیرَ الحَق‌ِّ، اینکه «با» بدل«6» و مجازات است، به بدل و جزای آن که شما بر خدا گفتی«7» بنا حق، یعنی آن دروغها که بر خدای نهادی«8». وَ کُنتُم عَن آیاتِه‌ِ تَستَکبِرُون‌َ، و از آیات او استکبار و تکبّر کردی«9»، و در آیت دلیل است بر آن که جزا بر«10» عمل باشد و عقوبت بر گناه بخلاف قول مجبّره. قوله: وَ لَقَد جِئتُمُونا فُرادی، آنگه حق تعالی حکایت کرد آن که با کافران خواهد گفت روز قیامت بر سبیل تعبیر«11» و سرزنش، گفت: آمدی«12» به ما ای کافران ----------------------------------- (1). مج، وز: دست بر ایشان گشاده باشند. (2). مج، وز، مت، مل، مر: برهانید. (3). مج، وز، مت، مل، آف، مر: توانید. (4). سوره فرقان (25) آیه 63. [.....]

(5). وز شعر. (6). اساس: اینکه بدل یا ، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (7). مج، وز، مت، آج، لب، مر: گفتید. (8). مج، وز، مت، آف، آج، لب، مل، آف، مر: نهادید. (9). مج، وز، مت، آج، لب، آف، مر: کردید. (10). اساس، آج، لب: جزای، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (11). وز، آج، لب: تغیّر. (12). مج، وز، مت، آف، مل، مر: آمدید. صفحه : 380 تنها، و «فرادی» جمع فرید و فرد و فردان باشد. أزهری‌ّ گفت: فرادی و فراد معدول است عن فرد و فرید چو«1» ثلاث و رباع، قال الشّاعر«2»: تری النّعرات الزّرق تحت لبانه فرادی«3» و مثنی أصعقتها صواهله و قال النّابغة: من وحش و جرة موشی‌ّ أکارعه طاوی المصیر کسیف الصّیقل الفرد یقال للواحد: فرد و فرد و فرد و فرید و جمع الفرد افراد و الفردان الفرد و جمعه فرادی، ککسلان و کسالی و سکران و سکاری- تنها آمده. کَما خَلَقناکُم أَوَّل‌َ مَرَّةٍ، چنان که اوّل بار آفریدیم شما را حفاة عراة غرلا بهما، تن برهنه و پای برهنه ختنه ناکرده و علامت نازده نه مالی داری«4» با خود نه عقاری که در دنیا دین در سر آن کردی«5» و آخرت به آن بفروختی«6»، و آنچه من شما را دادم در دنیا رها کردی«7» و با پس پشت انداختی«8» از مال و ملک و فرزندان و اتباع و اشیاع. وَ ما نَری مَعَکُم شُفَعاءَکُم‌ُ، و آن شفیعان که دعوی کردی«9» از بتان که انبازان من‌اند، گفتی«10» با شما هستند«11» یعنی قوله: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه‌ِ«12». أبو هریره روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- [95- پ]

که: چون خدای تعالی اسرافیل را فرماید که صور بدم«13»، او صور در دمد«14» همه زمین پر از ارواح شود بر صورت نحل- منج انگبین- آنگه حق تعالی گوید: به عزّت و جلال من که هر جانی با کالبد خود شوید«15»، آنگه آن ارواح به تنها باز شود«16» از ره بینی، و در تن چنان رود که زهر رود در مار گزیده، آنگه زمین بشکافد و اوّل کسی که زمین از او شکافته ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، مل، مر: چون. (2). مج، وز شعر. (3). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، لسان العرب: فراد، مجمع البیان (2/ 336): فراد. (4). مج، وز، مل: دارید. (5). مج، وز، مت: کردید، مل: کرده‌اید. (6). مج، وز، مل: بفروختید، مل: فروختید. [.....]

(9- 7). مج، وز، مت: کردید. (8). مج، وز، مت، مل، آف، مر: انداختید. (10). مج، وز، مت، مر: گفتید. (11). مج، وز، مت، لت، مل، مر: نیستند. (12). سوره یونس (10) آیه 18. (13). مج، وز، لت، مر: در صور دم، مت، آج، لب: در صور دمد. (14). لت، مر: او در صور دمد. (15). مج، لت، مر: شود، وز، آن: شوند. (16). لت، آن، مر: باز شوند. صفحه : 381 شود من باشم، آنگه برخیزند و بشتاب به عرصه قیامت آیند و به موقف عرض هفتاد سال ایستاده باشند حفاة عراة غرلا بهما، پای برهنه و تن برهنه ختنه ناکرده بی‌علامت. کس با ایشان ننگرد، و خدای تعالی میان ایشان حکم نکند. خلایق چندان بگریند که آب چشمشان منقطع شود و چندانی عرق از ایشان جدا شود که لگام بر دهنشان کند. و در خبر است که: رسول- علیه السّلام- یک روز اینکه آیت می‌خواند وَ لَقَد جِئتُمُونا فُرادی کَما خَلَقناکُم أَوَّل‌َ مَرَّةٍ، عایشه گفت: یا رسول اللّه؟ زنان نیز برهنه باشند! گفت: آری؟ گفت: وا سوأتاه، وا رسوایی«1»؟ رسول- علیه السّلام- گفت: فردای قیامت هر کسی را چندان فتاده باشد که در یکدگر ننگرند، زن نداند که مرد کدام است و مرد نداند که زن کدام است. لِکُل‌ِّ امرِئ‌ٍ مِنهُم یَومَئِذٍ شَأن‌ٌ یُغنِیه‌ِ«2»، آنگه هم بر سبیل تعییر«3» و توبیخ گویند ایشان را: وَ ما نَری مَعَکُم شُفَعاءَکُم‌ُ، اینکه«4» بتان که امید شفاعت ایشان داشتی«5» ایشان را با شما نمی‌بینیم. لَقَد تَقَطَّع‌َ بَینَکُم، اهل مدینه و کسائی و حفص خواندند: «بینکم» به نصب «نون»، و باقی قرّاء به رفع و «بین» مصدر بان یبین باشد بینا و بینونة، قال الشّاعر:«6» بان الخلیط برامتین فودّعوا او کلّما ظعنوا لبین تجزع و «بین» از جمله آن اسماست که یک بار استعمال کنند اسم و یک بار ظرف، و مراد به اسم آن است که به وجوه«7» اعراب سه‌گانه«8» بگردد«9»، قال اللّه تعالی: هذا فِراق‌ُ بَینِی وَ بَینِک‌َ«10»، و یقال: هذا کتاب بینی و بینک و هذا عهد«11» بینی و بینک، قال اللّه تعالی: وَ مِن بَینِنا وَ بَینِک‌َ حِجاب‌ٌ«12»، و علی هذا قراءة من قراء«13» بالرّفع: «لقد ----------------------------------- (1). لب، بم، آف، آن: وارسوایاه. (2). سوره عبس (80) آیه 37. (3). لب، مر: تغیّر. (4). مج، وز، مت، مل، لت: آن. (5). مل، آف، مر: داشتید. [.....]

(6). مج، وز، مت شعر. (7). مت: به وجوب. (8). مج، وز، مت، لت: سگانه/ سه‌گانه. (9). مج: بکرد. (10). سوره کهف (18) آیه 78. (11). آج، لب: عهدی. (12). سوره فصّلت (41) آیه 5. (13). وز: قرأ. صفحه : 382 تقطّع بینکم». و «بین» از اضداد است به معنی فراق باشد و به معنی وصال، و اینکه جا معنی آن است که: لقد تقطّع وصلکم. امّا بر قراءت آن کس که«1» نصب خواند، در او دو قول است: یکی ظرف و یکی مفعول به، و آن که مفعول گفت، گفت: فاعل در او مضمر است، و چون آنچه از کلام رفته است در مقدّمه اینکه من قوله: وَ ما نَری مَعَکُم شُفَعاءَکُم‌ُ، در او معنی تقاطع و تهاجر است، تقدیر اینکه باشد که: لقد تقطّع وصلکم بینکم، و بر اینکه تقدیر هم روا بود که ظرف باشد. و قولی«2» دیگر آن است که: فاعل در او مقدّر است و لکن حذف کرد لدلالة الکلام علیه، و المعنی«3»: لقد تقطّع ما بینکم، أی الشّی‌ء الّذی کان بینکم، و بر اینکه وجه هم ظرف باشد علی کل‌ّ حال. وَ ضَل‌َّ عَنکُم ما کُنتُم تَزعُمُون‌َ، و آنچه دعوی می‌کردی«4» از آن بتان و عبادت ایشان و شفاعت ایشان شما را و تقرّب شما با ایشان به خدای«5» همه گم شد«6» و باطل شد، و امروز شما تنها ماندی«7» و بی‌یار و بی‌شفیع. آنگه بر سبیل تنبیه و تذکیر و اقامت حجّت بر کافران«8» گفت: إِن‌َّ اللّه‌َ فالِق‌ُ الحَب‌ِّ وَ النَّوی، خدای معبود که از او توقّع خیر و روزی کنند«9» خدایی است که او در زیر زمین دانه شکافد و استه«10» میوه، و برای آن تخصیص کرد اینکه را که دست آدمیان از آن دور باشد، و معلوم است به جاری مجرای ضرورت که آن، کسی نمی‌کند جز خدای تعالی. و در کلام امیر المؤمنین«11» بسیار می‌آید: و الّذی فلق الحبّة و برء النّسمة ، به آن خدای که در«12» زمین دانه شکافد و در رحم تاریک صورت نگارد، برای آن که [96- ر]

و همها دور دارد«13» از آن که هیچ مخلوق را دست آن جا رسد«14». و واحد ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت به. (2). آج، لب: قول. (3). مج، وز، مت، لت، مر: و التّقدیر. (4). مج، وز، مت، آج، لب، آف، مر: می‌کردید. (5). وز، آف: به خدایی. (6). بم، آف: کم باشد. [.....]

(7). مج، وز، آج، لب، مل، آف، آن، مر: ماندید. (8). آج، لب: با کافران. (9). آج، لب: کنید. (10). مج، مل، لت، مر: استخوان، وز، مت: استخان. (11). مج، وز علی علیه السّلام، مت، مل، آف، مر علیه السّلام. (12). مج، وز، مت، مل، مر زیر. (13). مج، وز، مت، مل: در او بود، مر: دور بود. (14). مل، لت: نرسد. صفحه : 383 الحب‌ّ حبّة، و واحد النّوی نواة، من باب تمر و تمرة. و «نوی» استه«1» میوه باشد که از او درخت روید، و هیچ قادر به قدرت اینکه نتواند کرد الّا بالالة«2» و المماسّة«3»، چون قدیم تعالی می‌کند مخترع بدانند که او قادر الذّات است بخلاف دگر فاعلان و قادران. یُخرِج‌ُ الحَی‌َّ مِن‌َ المَیِّت‌ِ، از مرده زنده بیرون«4» آرد. قولی آن است که از دانه خوشه بیرون آرد و از نواة درخت بیرون آرد. و تشبیه کرد اینکه را به مرده از آن جا که نیفزاید«5» و از او انتفاع نباشد و آن را به زنده که فزاینده باشد و از او نفع آید چنان که از احیا، و اینکه بر توسّع باشد. قولی«6» دیگر«7» آن است که از نطفه حیوان آرد و از حیوان نطفه آرد. قولی«8» دیگر آن است که از خایه مرغ آرد از مرغ خایه آرد. قولی«9» دیگر آن است که از کافر مؤمن آرد و از مؤمن کافر آرد، و اینکه اقوال باستقصا در سوره آل عمران رفته است. ذلِکُم‌ُ اللّه‌ُ، یعنی فاعل اینکه افعال خداست- جل‌ّ جلاله فَأَنّی تُؤفَکُون‌َ، چگونه بر می‌گردانند شما را از اینکه«10» راه روشن و طریق راست؟ حسن گفت: معنی آن است که عقل شما را از اینکه کار چگونه«11» برمی‌گردانند؟ و قیل اینکه تصرفون، شما را از اینکه راه راست به کدام ره می‌گردانند؟ کما قال اللّه تعالی: فَأَین‌َ تَذهَبُون‌َ«12»، کجا می‌شوی«13» از ره صواب؟ و «أنّی» بر سه معنی می‌آید«14»: کیف و متی و حیث، و اینکه جا دو معنی را محتمل است: کیف و اینکه. و الافک الصّرف و الافک الکذب، فعل به معنی مفعول لأنّه مصروف عن وجهه. فالِق‌ُ الإِصباح‌ِ، أی هو فالق الإصباح، و اشکافنده«15» صبح است، و آن خداست که از میان شب تاریک روز روشن بشکافد و اینکه نیز«16» از جمله آن است که دست و ----------------------------------- (1). مج، مل، لت، مر: استخوان، وز، مت: استخان، آج: هسته. (2). مج، وز، مت، لت، مر: بآلة. (3). مج، وز، مت، لت، مر: و مماسة. (4). بم، آف: برون. (5). مج، وز، مت: بیفزاید. (9- 8- 6). آج، لب: قول. [.....]

(7). مج، وز، مت، لت: دگر. (10). مج: آن. (11). آج، لب: چون. (12). سوره تکویر (81) آیه 26. (13). آج، لب: مل، مر: می‌روید. (14). آج، لب: آمد، مل، مج، وز، مت، مر: آید. (15). مج، وز، مت، مل، مر: او شکافنده. (16). مج، وز، مت، مر: و اینکه هم، مل: و اینکه همه. صفحه : 384 آلت قادر به قدرت به آن«1» نرسد وَ جَعَل‌َ اللَّیل‌َ«2»وَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ، و اینکه مذهب کوفیان است و بنزدیک بصریان اسم فاعل آنگه عمل فعل کند که به معنی یفعل باشد حال را، امّا چون به معنی ماضی باشد عمل«9» فعل نکند و رفع فالِق‌ُ الإِصباح‌ِ بر دو وجه حمل توان کردن«10»: یکی خبر ابتدا«11» محذوف- چنان که گفتیم- و یکی آن که خبر بعد خبر باشد کقولهم«12»: هذا حلو حامض، و کقوله: إِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ«13»، و: إِن‌َّ اللّه‌َ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ«14»، و در شاذّ حسن بصری خواند: فالق الاصباح بفتح الالف فی جمع صبح و قوله: وَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ معطوف است بر محل‌ّ «لیل» که محل‌ّ او نصب است و ایشان عطف کنند یک بار بر لفظ و یک بار بر معنی، قال الشّاعر: ----------------------------------- (1). مل، لت، مر: او. (3- 2). اساس و همه نسخه بدلها: جاعل اللّیل بر قراءتی دیگر، با توجه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (4). مل، مر: به مسکن، لت: مسکن. (5). مل: بخسبند، مر: بخسبید. (6). مج، وز، مت، مل، مر آن است، آج، لب آن. (7). مج، وز، مت، لت، مل، مر: برای آن که. [.....]

(8). مج، وز، مت، مل، مت، مر: خواندند. (9). آج، لب به. (10). مج، مت: کرد. (11). بم، آف: مبتدا. (12). بم، مل، آف، آن: لقولهم. (13). سوره توبه (9) آیه 99 و 102. (14). سوره توبه (9) آیه 28. صفحه : 385 فلسنا بالجبال و لا الحدید بِحُسبان‌ٍ، ای بحساب، یقال: حسبت الحساب احسبه حسبا و حسبانا و حسبت الشّی‌ء اذا ظننته احسبه و احسبه حسبانا، و معنی آن است که حق تعالی می‌گوید«1»: من آفتاب و ماه را در فلک«2» خود می‌گردانم بحساب نه بگزاف«3» تا آنچه آفتاب به سالی برد«4» ماه به یک ماه«5». و گفتند بیست و هشت روز [96- پ]

برد«6» از آن که«7» مدار و مسیر«8» او چنان ساختیم«9» و مدار اینکه چنین کردم«10» و مثله قوله: الشَّمس‌ُ وَ القَمَرُ بِحُسبان‌ٍ«11». اللّه تعالی در اینکه آیت تذکیر کرد«12» بندگان خود را تعظیم نعمت بر ایشان از آن که ایشان در شبی تاریک باشند که در او هیچ نبینند و«13» ندانند و از تصرّف و معاش و مکاسب خود باز مانده باشند، ناگاهی از میان آن شب سیاه عمود صبح روز بشکافم«14» و جهان تاریک روشن کنم تا هر کسی به سر معاش خود رود و روی به مصعد«15» خود نهد و در طلب منافع به غرض خود رسند عالم در بدایت خلق تاریک بود من از جرم آفتاب برای جهانیان چراغی روشن برافروختم که: وَ جَعَل‌َ الشَّمس‌َ سِراجاً«16» تا خلایق و جانوران به منافع خود رسند. همچنین«17» جهان«18» ظلمت ضلالت داشت و ظلمت ظلم خلقان، از ظلام ظلم در شبی مظلم«19» بودند من از میان آن ظلمت ظلم و ضلالت، آفتاب هدایت و عدل محمّدی برآوردم تا عالم شرع به نور او منوّر شد گمراهان راه یافتند و بازماندگان برسیدند و هر کس راه و مقصد خود بدید«20» و به ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت، مر: گفت. (2). آن: ملک. (3). مج، مت، بم: بگذاف. (6- 4). آن: برود. (5). آن برود. (7). مل: چنان که. (8). آج، لب: مدار سیر. [.....]

(9). مج، وز، مت، لت، آن، مر: ساختم. (10). بم، آف: کردیم. (11). سوره رحمن (55) آیه 5. (12). آن و. (13). مج، وز، مت، لت، مر هیچ. (14). مل: شکافم. (15). کذا: در اساس، بم، آف و آن، دیگر نسخه بدلها: مقصد. (16). سوره نوح (71) آیه 16. (17). مج، وز، مت: هم‌چونین. (18). آف: جهانیان. (19). مل: تاریک. (20). مل، آن، مر: بدیدند. صفحه : 386 مقصود و غرض خود رسید«1» باز چون آن آفتاب فلک«2» خود ببرید و به کناره خو«3» مغرب رسید به جای او ماهی برآوردم که اگر در نور و ضیاء به حدّ او نبود خلقان به نور او منتفع بودند و به هدایت او مهتدی شدند و به ارشاد او مسترشد«4» و از آن پس چون ماه فرو شد ستارگان برآوردم تا چنان که فلک دنیا از آفتاب و ماه و ستارگان خالی نیست فلک دین از آن خالی نباشد و هر یکی که«5» فرو شد یکی«6» برآوردم. نجوم سماء کلّما غاب کوکب بدا کوکب یأوی«7» الیه کواکبه تا بعد«8» بروج آسمان نجوم زمین پدید کردم. چون نوبت به آخر رسید بر مثال اوّل شب«9» غیبتش دراز شد تا ظلام ظلم عالم بگرفت و ظلمت ضلال«10» مستولی شد و متوقّعان راحت و منتظران فرج در بند انتظار دراز ماندند چنان که به آغاز کار بود به انجام همچنان«11» شد که خبر صاحب وحی چنان«12» بود که: الاسلام بدأ غریبا و سیعود کما بدأ فطوبی للغرباء ، تا از غروب آن ستاره غرابت اسلام ظاهر شد. آنگه هم بر آن جمله که در اوّل کردم به آخر هم آن وعده کردم اگر چه شب دراز است و ظلمت متکاثف است نومید مشو که هر شبی را روزی باشد و هر ظلمتی را ضیایی به دنبال بود و هر غسقی را فلقی بر اثر باشد«13» و هر رنجی را راحتی. ان‌ّ الفرج مع الکرب، فَإِن‌َّ مَع‌َ العُسرِ یُسراً«14»، و لیکن تا«15» سخت نشود بنشود. اشتدّی ازمة تنفرجی، ای سختی«16» سخت شو تا بشوی«17». نبینی که به آخر شب که وقت سحر باشد تاریکی ----------------------------------- (1). مل، آن، مر: رسیدند. (2). مج، وز، مت: ملک. [.....]

(3). کذا در اساس بم، آف و آن، دیگر نسخه بدلها اینکه کلمه را ندارد، چاپ شعرانی: ضوء، «خو» در لغت به معنی پهلو و وادی فراخ هست که اینکه جا بی مناسبت نمی‌نماید. (4). مل، آن: مستر شدند. (5). مج، وز، مر: هر که یکی، مت، لت: هر گه که یکی. (6). لت دیگر. (7). آج، لت: تأوی. (8). کذا در اساس و آف و آن، دیگر نسخه بدلها: به عدد. (9). مج، مت: اوّلش. (10). مج، وز، مت، لب، مل، لت، مر: ضلالت، آن: ظلال. (11). مل، مر: هم چنان، آج، لب: همان. (12). مج، وز، مت، مل، لت، مر: چنین. (13). آف: فلقی باشد. (14). سوره انشراح (94) آیه 5. (15). مج، مت: با. (16). مج، وز، مت، مر: «ای سختی» ندارد. [.....]

(17). مج، وز، مت: یا نشوی. صفحه : 387 سختر باشد«1» و آن وقت را خود برای اینکه سحر خوانند چون ظلمت بغایت رسد صبح بر آید. چون ظلم بغایت رسد، رایت عدل برآید«2». چون محنت به نهایت رسد«3» راحت پدید آید. یمانه چو پر شود بگرداند سر اذا الحادثات بلغن«4» المدی و کادت لهن‌ّ یذوب«5» المهج و حل‌ّ البلاء و قل‌ّ العزاء فعند التّناهی یکون الفرج بسا«6» که درماندگان در ظلمت شب گرفتار باشند ناگاهی از جایی که توقّع نبود صبح برآید«7» که بر اثر«8» آفتاب سر برزند و شعاع قهر بر هر«9» ستم و ستمگر زند«10» تا چنان که نورش ظلمت را باطل کند عدلش ظلم را ناچیز کند. یملأ الارض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما. به روشنایی روز بر تو منّت نهاد که محل‌ّ طلب معاش تست، به شب نیز منّت نهاد که قرارگاه و وقت آسایش تست وَ جَعَل‌َ«11» وَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ حُسباناً، آفتاب و ماه«19» را حساب مقدّر نهادم او را در فلک خود سیصد و شصت مطلع و ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، مل، لت، مر: سخت‌تر بود، آج، لب، آف: سخت‌تر باشد. (2). مج، وز، مت، مل، لت: پدید آید. (3). مج، مت: محبّت به نهان رسد. (4). بم: بکعن. (5). مج، مت، آج، لب، مل: تذوب. (6). لت بینا. (7). مج، وز، مت، مل، لت: صبحی برآید، مر: صبحی برآمد. (8). مج، وز، مت، لت، مر او، آف، آن آن. (9). لت: بر سر. (10). آج، لب: زنند. (11). اساس و همه نسخه بدلها بجز آف: جاعل، با توجه به متن قرآن مجید تصحیح شد. (13- 12). مج، وز، مت، مل، مر: همیشه. (14). آج، لب: ره معاش طلب از کجا. [.....]

(15). لب: اینکه حکایت. (16). مج: آرائش. (17). مل: فسردگی، آن: فسودگی. (18). آج، لب قوله. (19). آج، لب: ماه و آفتاب. صفحه : 388 سیصد و شصت مغرب نهادم که در هر روز به مطلعی برآید و به مغربی فرود شود«1» از آن جا گفت: فَلا أُقسِم‌ُ بِرَب‌ِّ المَشارِق‌ِ وَ المَغارِب‌ِ«2»، چنان که مطالع و مغارب مختلف می‌شود مدار و مسیر«3» او مختلف می‌شود از اینکه جاست که هیچ دو روز در سال چند یکدیگر نباشد الّا متفاوت به قدر اختلاف او در سیر طول و قصر شب و روز پیدا شود آنگه منافع آن جز خدای نداند که کشت پرورد و نبات رویاند«4» و میوه رساند و نور گستراند و راه نماید الی ما لا یحصی کثرة«5» چون آفتاب فرو شود در شب ماه بر آرم تا حساب ایّام و شهور و سنین بدانی و اجل دیون و اوقات معاملات و وقت عبادت«6» از حج‌ّ و روزه. آفتابت طبّاخی می‌کند و ماهتابت«7» صبّاغی می‌کند اینکه می‌پزد و آن می‌رزد«8» تا کار تو به برگ و مهیّا باشد و عیش تو در میانه«9» مهنّا«10» باشد، اینکه نه به تدبیر توست به تقدیر من است. ذلِک‌َ تَقدِیرُ العَزِیزِ العَلِیم‌ِ«11»، تقدیر خدای عزیز است که هیچ غالبی او را غلبه نتواند«12»، علیمی که مصالح خلایق او راند«13» بعزّت بکند و بحکمت بنهد رای تو را به«14» اینکه راه نیست اندیشه را بدین«15» گذر نیست، تقدیر تو بدین«16» محیط نشود تدبیر تو بدین نرسد: و لیس بتقدیر الکواکب ما تری و لکنّه تقدیر رب‌ّ الکواکب وَ هُوَ الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم‌ُ النُّجُوم‌َ، «جعل» اینکه جا به معنی «خلق» است برای آن متعدّی است به یک مفعول، او آن خداست«17» که برای شما ستارگان بیافرید، هم از جمله تعداد نعمت است مورد آیت مورد منّت است چرا آفرید! بی‌غرض نیست و از عرض«18» مثل خالی نیست. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز بم: فرو شود. (2). سوره معارج (70) آیه 40. (3). آج، لب: سیر. (4). آج، لب، مل: برویاند. آن: برویانید. (5). لب، بم: کثیرة. (6). مج، وز، مت، آج، لت، مر: عبادات. (7). مج، وز، مت، مر: ماهتاب، آج، لب: ماهت. (8). بم، آف، مر: می‌ریزد. (9). مج، وز، مت: میان. [.....]

(10). مج، وز، مت، لب، آف، لت: مهیّا. (11). سوره یس (36) آیه 38. (12). آج، لب کرو. (13). مج، وز، مت، آج، لب، لت، آن، مر: داند. (14). آج، لب: با. (15). مج، وز، مت، لت، مر: اندیشه تو را بر اینکه. (16). مج، وز، مت: به اینکه. (17). مج، وز، مت: خدای است. (18). آج، لب، مر، آف، لت، آن، مر: غرض. صفحه : 389 لِتَهتَدُوا بِها فِی ظُلُمات‌ِ البَرِّ وَ البَحرِ، تا به آن راه بری«1» و راه‌یابی«2» در تاریکیهای برّ و بحر. آن خدایی که روا نداشت که تو را در ظلمت برّ و یا بحر رها کند تا چندین ستاره رهنمای«3» پدید کرد تا به او مهتدی شوی در امور دنیاوی و معاش او کی روا دارد که تو را در ظلمت ضلالت رها کند و در دین برای تو ره نمای فرا ندارد، و دین بنزدیک او از دنیا اولیتر و آخرت از اولی دوست‌تر، در باب دنیا هدایت تو خواست در باب دین کی ضلالت تو خواهد! آن جات راه نمود آن جات از راه چگونه برد؟ تعالی علوا کبیرا، اگر در دنیا ستاره به ره بر تو کرد«4» در دین ستارگانی را به رهبر تو کرد که تا یک ستاره از آسمان می‌تابد یکی از اینان در زمین می‌تابد«5» چو او را از زمین بردارم ستارگان را از آسمان فرود آرم، چون ملک اینکه براندازم آسمان از ستاره پردازم چون اینکه را از دست قضا و مسند امامت بر خیزانم ستاره از آسمان بریزانم«6»، برای آن که اینان امان اهل زمین‌اند چنان که ستارگان امان اهل آسمان‌اند: 7» النّجوم امان لاهل السّماء و اهل بیتی امان لامّتی فاذا خلت« السّماء من النّجوم اتی اهل السّماء ما یوعدون و اذا خلت الارض من اهل بیتی اتی اهل الارض ما یوعدون. لِتَهتَدُوا بِها، «لام»، غرض راست، غرض من در دنیا هدایت توست آن که در دنیا تو را هدایت کند در دین بر تو تلبیس ادلّه نکند اگر خواهند که آن جا بر راه باشی نخواهند«8» که اینکه جا گمراه باشی اگر در بیابانی به ستاره نگر، و اگر در دریایی چشم بر ستاره‌دار که دلیل اوست و راهرو را از دلیل چاره [97- پ]

نیست اگر ستاره را می‌بینی و به او اهتدا نکنی ستاره را چه زیان، و اگر امام را می‌یابی و به او اقتدا نکنی امام را چه نقصان، در هر دو جای زیان بر توست. قَد فَصَّلنَا الآیات‌ِ، ما آیات مفصّل و مبیّن کردیم و مجمل و مهمل رها نکردیم برای قومی که دانند، اگر کسی نداند تابان«9» بر اوست. ----------------------------------- (1). مر: راه برید. (2). مر: راه یابید. (3). مج، وز، مت: راهنمایی. (4). مج، وز، مت: گردد. (5). مج، وز، مت: می‌یابد. [.....]

(6). لب: برندانم. (7). لب: دخلت. (8). آن: نخواهد. (9). لت: تاوان. صفحه : 390 الله که‌وَ هُوَ الَّذِی أَنشَأَکُم، او آن خداست که بیافرید شما را از یک نفس یعنی آدم- علیه السّلام-الله که فَمُستَقَرٌّ وَ مُستَودَع‌ٌ، إبن کثیر و ابو عمرو و روح خواندند: «فمستقرّ» و باقی قرّاء خواندند: به کسر «قاف» علی الفاعل، یعنی فمنکم مستقر، و باقی قرّاء خواندند: به فتح قاف علی معنی فلکم مستقرّ علی الموضع. و در معنی «مستقرّ» و «مستودع»، مفسّران خلاف کردند عبد اللّه مسعود گفت: بهری مستقرّند یا بهری را مستقرّی است در رحم مادر تا به وقت زادن و ایشان را مستودعی است جایی که ایشان را به ودیعه آن جا بنهند از گور تا به روز قیامت، یقال: قرّ فی المکان و استقرّ و اودعته مکان کذا و استودعته، پس مستقرّ مکان باشد و مستودع هم مکان باشد هم مفعول، و مقسم گفت: مستقرّ مأوای مرد باشد و مستودع آن جا که بمیرد. سعید جبیر گفت: مستقرّ شکم مادر است و مستودع صلب پدر است او را به ودیعت به صلب پدر دادند تا مدّتی آن جا بباشد و به وقت مطالبت به رحم مادر درآید، در او قرار گیرد تا به وقت خود، آنگه جایگاه بدل کند و به زمین آید، آن مستقرّی دیگر است او را مدّتی آن جا بماند آنگه به مستودع«1» لحد آید، آن جا قرار کند و ودیعت او باشد تا به وقت بعث. آنگه از آن جاش برانگیزند تا به مستودع عرضگاه آید آن جاش مدّتی مقام باشد، از آن جاش به مستقرّ بهشت یا دوزخ برند و آن مستقرّی که از آن جاش رحلت و انتقال نبود. سعید جبیر گفت، یک روز عبد اللّه عبّاس مرا گفت: یابن جبیر، کدخدای شده‌ای! گفتم: نه، دست بر پشت من زد، گفت: آنچه مستودع صلب توست لا بد به وقت خود بیرون آرند. عکرمه گفت از عبد اللّه عبّاس: مستقرّ آن باشد که او را بیافریده باشند«2» و در رحم قرار داده و مستودع آن باشد که هنوز در رحم آبی باشد. مجاهد گفت: مستقرّ دنیاست که قرارگاه است و مستودع آخرت است چون با پیش خدا شود. ابو العالیه گفت: مستقرّ مرد ایّام حیاتش باشد و مستودع آن جا که بمرد«3» ----------------------------------- (1). آج، لب: مستقر. (2). آج، لب: باشد. (3). مج، وز، مت، آج، لب: بمیرد. صفحه : 391 و از آن جایش نشر کنند. کریب گفت عبد اللّه عبّاس مرا بخواند، گفت بنویس: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم من عبد اللّه بن عبّاس الی حبر تیماء«1»: امّا بعد فحدّثنی عن مستقرّ و مستودع، و آنگه مرا گفت: اینکه نامه به فلان جای بر به فلان مرد جهود ده که او حبر [ی]«2» از احبار است. من آن نامه ببردم و به آن حبر دادم نامه بستد و در او نگرید، گفت: مرحبا بکتاب خلیلی من المسلمین، [مرحبا به نامه دوست من از مسلمانان]«3». آنگه مرا به خانه برد و چند سفط پیش من آورد و صفحه‌ها«4» برمی‌گرفت و فرو می‌نگرید و می‌انداخت. من گفتم: اینکه چیست که فرو می‌اندازی! گفت: اینکه نبشته‌های جهودان است که به دروغ نوشته‌اند، طلب نوشته موسی می‌کنم تا آنگه که نوشته بر گرفت و فرو نگرید و گفت: اینکه نوشته موسی است. آنگه ساعتی تأمّل کرد پس«5» بنوشت، گفت: مستقرّ فی الرّحم، مستقرّی در رحم باشدش و مستقرّی در زمین بر پشت زمین و مستقرّی در شکم زمین در گور و مستقرّی آن جا که مأوی و مصیر او باشد بهشت یا دوزخ، آنگه برخواند: و نقرّ فی الارحام [98- ر]

ما نشاء«6» وَ لَکُم فِی الأَرض‌ِ مُستَقَرٌّ وَ مَتاع‌ٌ إِلی حِین‌ٍ«7»، حسن بصری گفت: مستقرّ در گور باشد و مستودع در دنیا، و گفتی: یابن ادم انت ودیعة [فی اهلک و پوشک أن یلحق بصاحبک، آنگه اینکه بیت برخواندی- شعر]«8»: [و ما المال و الأهلون إلّا ودیعة]«9» و لا بدّ یوما أن تردّ الودائع و سلیمان العدوی‌ّ دو بیت بگفت در اینکه معنی: فجع الأحبّة بالأحبّة قبلنا و النّاس مفجوع بهم و مفجّع مستودع او مستقرّ قد خلا«10» فا المستقرّ یزوره المستودع در اینکه ابیات چنین نهاد که مستقرّ در گور است و مستودع در دنیا- و اللّه اعلم بمراده. الله که‌قَد فَصَّلنَا الآیات‌ِ لِقَوم‌ٍ یَفقَهُون‌َ، ما آیات و ادلّه و بیّنات مفصّل کردیم برای ----------------------------------- (1). آج: حبرها، لب: خیرهما. (9- 8- 3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز، مت، لت، مر: صحیفه‌ها. (5). مج، وز، مت، لت، مر: تأمل می‌کرد. (6). سوره حج (22) آیه 5. (7). سوره بقره (2) آیه 36. (10). مجمع البیان (2/ 140): مدخلا. [.....]

صفحه : 392 قومی که دانند. وَ هُوَ الَّذِی أَنزَل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً، او آن خداست که فرود آرد«1» از آسمان آبی، یعنی آب باران. فَأَخرَجنا بِه‌ِ نَبات‌َ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ، أی بالماء، به آب همه نبات برویانیدیم، آب بفرستم تا«2» زمین مرده زنده کنم«3» پس از آن که نبات نیارد نبات برآرد. فَأَخرَجنا مِنه‌ُ، برون«4» آریم از او. در او دو قول گفتند: یکی من الماء یکی من النّبات، از آب برون آریم، یعنی به سبب آب، آب را به سبب کردم، نه آن که مرا به سبب حاجت باشد، و لکن در آن حکمتی دیدم«5». و قولی دیگر از آن نبات«6» سبزی پدید آوردم«7». مفسّران گفتند: مراد بقول و تره‌هاست«8»، یقال: خضر المکان فهو أخضر و خضر، و عرب گوید: هو لک خضرا مضرا أی هنیئا مریئا، و نخلة خضرة درختی باشد که خرما بنبندد«9»، به سبزی بیفکند، و اختضر الرّجل و اغتضر اذا مات شابّا، [چون به جوانی بمیرد]«10». نُخرِج‌ُ«11» وَ مِن‌َ النَّخل‌ِ، از درختان خرما، مِن طَلعِها، از میوه و کفرّی و غلاف آن و آنچه از آن برون آید. قِنوان‌ٌ دانِیَةٌ، شاخه‌های نزدیک، و واحدش «قنو» باشد، کصنو و صنوان. ابو عبیده گفت: اینکه را در کلام عرب نظیر نیست«15»، و «قنیان» لغت تمیم است، و «قنوان» بضم‌ّ «قاف» کقضبان، و جمع قلیش اقناء باشد، مثل حنو و احناء، قال ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت، مر: فرود آورد، آج، لب: فرود آرد. (2). آج، لب: بفرستیم که. (3). آج، لب: زنده کند. (4). آج، لب: بیرون. (5). مر خضرا. (6). اساس، بم، آف: باب، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (7). مج، مت: به سبزی برآوردم، وز: سبزی به درآوردم. (8). اساس: ترهاست. (9). اساس: بنه بندد/ بنبندد، مت: نه ببندد، مر: ندهد. (10). اساس، آج، لب، بم، مل، آف، آن: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (11). وز، آج، لب، مل، آف، آن، مر: یخرج. (12). مل: به درآوردیم. (13). اساس، آج، لب، آف، بم، لت، آن یعنی، با توجّه به مج، وز و سیاق عبارت زاید می‌نماید. (14). مج، وز، مت، مل، لت، مر: دانه او. [.....]

(15). مج، وز، مت: است. صفحه : 393 امرؤ القیس: فأنّت اعالیه و آدت اصوله و مال بقنوان من البسر«1» احمرا دانِیَةٌ، نزدیک فرو گذاشته. وَ جَنّات‌ٍ، عاصم به رفع «جنّات» خواند عطفا علی قنوان، و اعشی و برجمی و باقی قرّاء «جنّات» به کسر«2»، و محلّش نصب علی قوله: نَبات‌َ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ، و قوله «خضرا»«3»، و التّقدیر، و أخرجنا جنّات. و امّا حجّت آنان که به رفع خوانند«4» و عطف کنند«5» آن را بر «قنوان» و «جنّات» از جنس آن نیست، گفتند: بر اضمار فعلی باشد که لایق بود به او، چنان که علّفتها«6» تبنا و ماء باردا. مِن أَعناب‌ٍ، جمع عنب، و بستانها«7» از انواع انگورها و از زیتون و از نار«8». مُشتَبِهاً وَ غَیرَ مُتَشابِه‌ٍ، چند قول گفتند در اینکه با یکدیگر ماند«9» و نماند«10»، قولی آن است که: بهری با یکدگر ماند [و بهری نماند آنچه متشاکل و متجانس بود چون أعناب با اعناب، و زیتون بازیتون، و نار با نار به یکدیگر ماند، و آن که از جنس یکدیگر نبود با هم نماند. و قولی دگر آن است که: اینکه اجناس یک با یک نماند]«11» و اگر چه جنس یکی باشد، نبینی که انگور چند گونه باشد به جنس و شکل و لون و طعم مختلف، و نار هم چنین، و قولی دیگر آن است که: در شکل با هم ماند و در طعم با هم نماند. قولی دگر آن است«12»، در خلقت«13» متشابه باشند و در حکمت نباشند. انظُرُوا إِلی ثَمَرِه‌ِ إِذا أَثمَرَ، اهل کوفه و حمزه و کسائی و خلف خواندند اینکه جا و در سوره یس: «ثمره» به ضم‌ّ «ثا» و «میم»، باقی قرّاء به فتح «ثا» و «میم». آنان که «ثمر» به فتح خواندند، گفتند: جمع است، کبقر فی جمع بقرة و شجر فی ----------------------------------- (1). آج، لب، آف، آن: البشر، مج، وز، مت، مر: البرّ. (2). لت تا. (3). آج، لب: خضرا. (4). مج، وز، مت، مل، لت: خواندند. (5). مج، وز، مت، مل، لت: کردند. (6). بم، آف، آن، مر: علّقتها. (7). مج، وز، مت، لت: بستانهایی. (8). مر: و انار. (9). آج، لب: مانند. (10). آج، لب: نمایند، مل: و بهری نماند. (11). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (12). مر که. (13). لب: خلق. [.....]

صفحه : 394 جمع شجرة، و خرز«1» فی جمع خرزه«2» و قوّت اینکه قول قوله تعالی: وَ مِن ثَمَرات‌ِ [98- پ]

النَّخِیل‌ِ«3» که او جمع«4» ثمره باشد کخشبة [و جمعش کنند نیز علی ثمار کالمة و أکام و رقبة و رقاب، و آن که به ضم خواند، قراءت او محتمل است دو وجه را، یکی آنکه جمع«5» ثمره باشد کخشبة و خشب، قال اللّه تعالی: کَأَنَّهُم خُشُب‌ٌ مُسَنَّدَةٌ«6» و اکمه و اکم، قال الشّاعر: ری الاکم فیها سجّدا للحوافر. و الاصل الاکم الّا انّه خفّفه للشّعر، و مثال او از معتل ساحة و سوح و قارة و قور و ناقة و نوق. دوم آن که ثمر جمع جمع باشد ثمر و ثمار و ثمر کجراب و جرب و جمار و جمر، گفت: در میوه او نگاه کنی«7» چون میوه بیارد. وَ یَنعِه‌ِ، أی نضجه و ادراکه، یعنی رسیدن او چون برسد و تمام پخته شود. و در شاذّ عطاردی‌ّ و إبن السّمیقع خواندند «یانعه«8»» أی نضیجه«9» و مدرکه، در میوه رسیده‌اش«10»، یقال: ینع الثّمر یینع ینعا و ینعا و ینعا قال الشّاعر«11»: فی قباب حول دسکرة حولها الزّیتون قد ینعا و یقال ایضا: اینعت الثّمرة یونع ایناعا، «ینع» به فتح، لغت اهل حجاز«12» است و «ینع» به ضم لغت اهل نجد، اللّه تعالی در اینکه آیت«13» تذکیر نعمت کرد به اینکه چیزها که بر شمرد از باران که فرستاد از آسمان و نبات که رویانید«14» به آن آنچه غذای بهایم و آدمی و وحوش و طیور است و انواع درختان میوه از خرما و انگورهای«15» الوان و نار و زیتون و آنچه ذکر کرد. آنگه گفت: آخر از میان تو و چهار پای فرقی باید چون چهار پای«16» همه خوردن شناسی! یک بار بچشم عبرت در نگر در میوه اینکه درختان ----------------------------------- (1). مت، مر: حرز. (2). مج، وز، خرزه، مت: حزره. (3). سوره نحل (16) آیه 67. (4). اساس، آج، لب، آن: که جمع او، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (6). سوره منافقون (63) آیه 4. (7). آف: کنید. (8). مج، وز، مت، لت، مر به الف. (9). آج، لب، بم: نضجه. (10). مج، وز، مت، بم، آن: رسیدیش، مر: رسیدنش. (11). مج، وز، مت شعر. (13- 12). بم، لب ذکر. (14). مج، وز، مت: رویانند، لت: رویاند. (15). مج، مت رز. [.....]

(16). مج، وز، مت: چهارپایی. صفحه : 395 که«1» می‌رویاند و که«2» می‌پروراند و که«3» می‌رساند و کمّیّت و کیفیّت آن که می‌داند که در اینکه، آیاتی و علاماتی و دلالاتی هست مؤمنان و موقنان را. وَ جَعَلُوا لِلّه‌ِ، حق تعالی در اینکه آیت گفتار«4» محال مشرکان باز گفت که: ایشان چه می‌گویند، گفت: خدای را انبازان فرا«5» داشته‌اند از جن‌ّ، جنّیان را انباز او می‌گویند چنان که در دگر آیت گفت: وَ جَعَلُوا بَینَه‌ُ وَ بَین‌َ الجِنَّةِ نَسَباً«6». وَ خَلَقَهُم، «واو» حال است، و حال چنان افتاد که خدای تعالی خالق ایشان است، وَ خَرَقُوا لَه‌ُ بَنِین‌َ وَ بَنات‌ٍ، اهل مدینه «خرّقوا» خواندند مشدّد«7»، و باقی قرّاء بتخفیف «را» خواندند، فرا«8» بافند به دروغ برای او پسران و دختران، اگر جهودان‌اند گفتند: عُزَیرٌ ابن‌ُ اللّه‌ِ«9»، و اگر ترسایان‌اند گفتند: المَسِیح‌ُ ابن‌ُ اللّه‌ِ«10»، و اگر عرب‌اند گفتند: الملائکة بنات الله. خرق و خرص و خلق و اختلق و اخترق اذا کذب، و تشدید برای تکثیر فعل باشد بِغَیرِ عِلم‌ٍ، بی‌علمی و دانشی بل از سر جهل و اعتقاد فاسد. آنگه حکایت ایشان رها کرد و بر خلاف ایشان و گفتار«11» ایشان تنزیه خود کرد، گفت: سُبحانَه‌ُ، منزّه است«12» و متعالی از آنچه ایشان وصف می‌کنند. قوله تعالی:

[سوره الأنعام (6): آیات 101 تا 110]

[اشاره]


بَدِیع‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ أَنّی یَکُون‌ُ لَه‌ُ وَلَدٌ وَ لَم تَکُن لَه‌ُ صاحِبَةٌ وَ خَلَق‌َ کُل‌َّ شَی‌ءٍ وَ هُوَ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ (101) ذلِکُم‌ُ اللّه‌ُ رَبُّکُم لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ خالِق‌ُ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ فَاعبُدُوه‌ُ وَ هُوَ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ وَکِیل‌ٌ (102) لا تُدرِکُه‌ُ الأَبصارُ وَ هُوَ یُدرِک‌ُ الأَبصارَ وَ هُوَ اللَّطِیف‌ُ الخَبِیرُ (103) قَد جاءَکُم بَصائِرُ مِن رَبِّکُم فَمَن أَبصَرَ فَلِنَفسِه‌ِ وَ مَن عَمِی‌َ فَعَلَیها وَ ما أَنَا عَلَیکُم بِحَفِیظٍ (104) وَ کَذلِک‌َ نُصَرِّف‌ُ الآیات‌ِ وَ لِیَقُولُوا دَرَست‌َ وَ لِنُبَیِّنَه‌ُ لِقَوم‌ٍ یَعلَمُون‌َ (105) اتَّبِع ما أُوحِی‌َ إِلَیک‌َ مِن رَبِّک‌َ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ وَ أَعرِض عَن‌ِ المُشرِکِین‌َ (106) وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ ما أَشرَکُوا وَ ما جَعَلناک‌َ عَلَیهِم حَفِیظاً وَ ما أَنت‌َ عَلَیهِم بِوَکِیل‌ٍ (107) وَ لا تَسُبُّوا الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ فَیَسُبُّوا اللّه‌َ عَدواً بِغَیرِ عِلم‌ٍ کَذلِک‌َ زَیَّنّا لِکُل‌ِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُم ثُم‌َّ إِلی رَبِّهِم مَرجِعُهُم فَیُنَبِّئُهُم بِما کانُوا یَعمَلُون‌َ (108) وَ أَقسَمُوا بِاللّه‌ِ جَهدَ أَیمانِهِم لَئِن جاءَتهُم آیَةٌ لَیُؤمِنُن‌َّ بِها قُل إِنَّمَا الآیات‌ُ عِندَ اللّه‌ِ وَ ما یُشعِرُکُم أَنَّها إِذا جاءَت لا یُؤمِنُون‌َ (109) وَ نُقَلِّب‌ُ أَفئِدَتَهُم وَ أَبصارَهُم کَما لَم یُؤمِنُوا بِه‌ِ أَوَّل‌َ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُم فِی طُغیانِهِم یَعمَهُون‌َ (110)

[ترجمه]

آفریننده آسمانها و زمین چگونه باشد او را فرزندی و نبود او را زنی و بیافرید همه چیزی را و او به همه چیز داناست. آن خداست خدای شما نیست خدایی مگر او آفریننده همه چیزی است ----------------------------------- (3- 2- 1). مج، وز، مت، لت، مر: کی. (4). اساس، آف، آن: گفت از، با توجه به مج تصحیح شد. (5). مج، وز، مت، مر: فرو. (6). سوره صافات (37) آیه 158. (7). مج، وز، مت، آف، لت، مر: بتشدید. (8). مج، وز، مت، مر: فرو. (9). سوره توبه (9) آیه 30. (10). مج، وز، مت از. (11). مج، وز، مت، لت، مر او. (12). مج، وز، مت، آج: بپرستید. صفحه : 396 بپرستی او را و او بر همه چیزی تکفّل کننده است«1». [99- ر]

در نیابد او را چشمها و او دریابد چشمها را و او لطف کننده«2» داناست«3». آمد به شما حجّتها«4» از خداتان«5» هر که بیند«6» برای خود بیند«7»، و هر که کور«8» شود بر او باشد و نیستم«9» من بر شما نگهبان«10». و همچنین بگردانیم«11» آیتها را و تا بگویند درس کرده‌ای«12» و تا بیان کنم«13» آن را«14» برای گروهی که دانند. پس روی کن«15» آن را که وحی کرده«16» به تو از خدای تو، نیست خدایی مگر او برگرد از آنان که انباز گویند«17». و اگر خواستی خدا، شرک نیاوردندی«18» و نکردیم تو را بر ایشان نگهبان و تو نیستی بر ایشان و کیل. و دشنام مدهی«19» ----------------------------------- (1). آج: کارگزار است، لب: کارزار است. (2). مج، وز، مت، لت و. (3). اساس و داناست، با توجّه به مج، وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. [.....]

(4). آج، لب: بینایی دلها. (5). آج، لب: پروردگارتان. (7- 6). آج، لب: دید. (8). آج، لب: نابینا. (9). آج، لب: نه‌ام. (10). آج، لب: نگهدارنده. (11). اساس: بگردانم، با توجه به مج تصحیح شد. (12). آج، لب: آموختی. (13). آج، لب: کنیم. (14). مج، وز، مت از. (15). آج، لب: رو بگردان. (16). لت: وحی کردند، آج، لب: فرستاده‌اند. (17). مج، وز، مت: گیرند. (18). لت: نیافریدندی شرک. [.....]

(19). مج، مت، وز: دشنام مدهید، آج، لب: ناسزا مگویید. صفحه : 397 آنان را که خوانند ایشان بدون خدا که پس دشنام دهند ایشان خدای را بظلم بی‌علم همچنین بیاراستیم«1» برای هر امّتی کارهاشان پس با خدایشان باشد رجوع«2» ایشان خبر دهد«3» ایشان را به آنچه کرده باشند. و سوگند خورند«4» به خدای طاقت«5» سوگندشان که اگر آید به ایشان معجزی ایمان آرند به آن بگو که معجزات از نزدیک خداست و چه آگاه کرده است«6» شما را به آن چو بیایند، ایشان ایمان نیارند. برگردانیم«7» دلهاشان و چشمهاشان«8» چندان که ایمان نیاوردند به آن اوّل بار و رها کنیم«9» ایشان را در کفرشان تا متحیّر«10» بمانند. قوله«11»: بَدِیع‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، حق تعالی وصف کرد خویشتن را به آن که آفریننده آسمان و زمین است و در وجود آرنده. «بدیع»، فعیل باشد به معنی مبدع، چنان که ألیم به معنی مؤلم و قال الشّاعر:«12» امن ریحانة الدّاعی السّمیع یؤرّقنی و اصحابی هجوع و رفع او به خبر مبتدای محذوف است، أی هو بدیع السّموات و الارض، او آفریننده و پدید آورنده«13» آسمان و زمین است. و «ابداع»، ابتدای فعل کردن باشد بی آن که اقتدا کند در آن به کسی، و کذلک الابتداع الابتداء و هو من الابدال، کالمدح و المده و معنی آن است که: خدای تعالی اینکه فعل بر«14» وجه اختراع کرد و ----------------------------------- (1). آج، لب: آرایش آراسته‌ام. (2). آج، لب: بازگشتن. (3). آج، لب: بیاگاهانند. (4). مج، وز، مت: خوردند. (5). آج، لب: غایت. (6). آج، لب: دانا گردانند. (7). آج، لب: می‌گردانیم. (8). آج، لب: دیده‌هاشان. (9). آج، لب: باز می‌گذاریم. (10). آج، لب: سرگشته باشند، لت: سر در نهند متحیّر. (11). مج، وز، مت تعالی. (12). مج، وز، مت شعر. (13). مج، وز، مت: پدید آورنده. [.....]

(14). آج، لب: به دو. صفحه : 398 مخترع فعلی بود که بکنند نه بقدرت و نه در محل‌ّ قدرت و اینکه قادر الذّات تواند کردن«1». أَنّی یَکُون‌ُ لَه‌ُ وَلَدٌ، چگونه باشد او را فرزندی. وَ لَم تَکُن لَه‌ُ صاحِبَةٌ، و او را زنی نبوده است و محال است که فرزند بود بی‌زن چون دانی که زن محال است بر او چرا فرزند روا می‌داری، ردّ است بر جهودان و ترسایان و مشرکان عرب که گفتند: الملائکة بنات الله. وَ خَلَق‌َ کُل‌َّ شَی‌ءٍ، و همه [99- پ]

چیز آفریده اوست. و اینکه را دو وجه باشد: یکی آن که «کل» حمل کنند بر معظم و جل‌ّ، یعنی آنچه اصل ایشان«2» است و بیشتر و معظم ایشان«3» است خدای تعالی آفریده، و وجه دیگر آن که معنی آن باشد که: هر چه هست فعل اوست امّا بر حقیقت یا واسطه برای آن که آنچه ما و دگر«4» حیوانات کنیم اگر چه بر حقیقت فعل خدای نباشد در حکم چنان است که فعل او به آن معنی که اگر دانستی«5» که او ما را نیافریدی آن در وجود نیامدی، و اگر چه فعل ما را بر اطلاق، خلق نخوانند جز مقیّد. و دگر آن که «خلق» به معنی تقدیر باشد، من قولهم: خلقت الادیم نعلا، قال الشّاعر«6»: و لانت تفری ما خلقت و بعض القوم یخلق ثم‌ّ لا یفری وَ هُوَ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ، و او به همه چیز عالم است. ذلِکُم‌ُ اللّه‌ُ رَبُّکُم، [ذلک]«7» اشارت است به آنچه از پیش رفت، یعنی فاعل اینکه افعال و موصوف به اینکه صفات«8» اینکه مخاطبان خدای شما است. لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، جز او خدایی نیست. و محل‌ّ اینکه جمله رفع است برای آن که صفت مرفوعی است «ذا» در محل‌ّ رفع است به ابتداء، و «اللّه» روا باشد که خبر باشد و روا باشد که صفت بود. و «ربّکم» خبر باشد. خالِق‌ُ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ، آفریدگار همه چیز است بر آن معانی که گفتیم از آن سه وجه. و «کل‌ّ» به معنی بعض بسیار آمد، منها قوله: وَ أُوتِیَت مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ«9» و منها قوله: ثُم‌َّ اجعَل عَلی کُل‌ِّ جَبَل‌ٍ مِنهُن‌َّ جُزءاً«10» و مراد چهار کوه ----------------------------------- (1). آج، لب: تواند بودن. (3- 2). مج، وز، مت، آج، لب، لت، مر: اشیاء. (4). لت، مر: دیگر. (5). مت، آج، لب، لت: نه آنستی. (6). مج، وز، مت شعر. (7). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (8). آج، لب: اوصاف. (9). سوره نمل (27) آیه 23. (10). سوره بقره (2) آیه 260. صفحه : 399 است«1»، فَاعبُدُوه‌ُ، او را پرستی«2» که سزاوار پرستش آن است که«3» او قادر باشد بر اینکه اشیاء [که کند و غرض او نفع مکلّفان باشد از اصول و فروع نعمت او، سزاوار او عبادت بود. وَ هُوَ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ وَکِیل‌ٌ، و او بر همه چیزی]«4» حافظ و نگهبان است و مدبّر و متصرّف بر سبیل مصلحت. و برای آن وصف خود کرد به آن که و کیل است که اینکه افعال و تصرّف از تدبیر و محافظت مصالح که می‌فرماید منفعت آن به او«5» عاید نیست با ما عاید است. لا تُدرِکُه‌ُ الأَبصارُ، آنگه از جمله اوصافی که خدای تعالی خود را به آن مدح کرد آن است که گفت: لا تُدرِکُه‌ُ الأَبصارُ، چشمها او را درنیابد و او چشمها را دریابد یعنی خداوند«6» چشمها را، و اینکه آیت از جمله ادلّه روشن است بر آن که«7» خدای تعالی مرئی و مدرک نیست و وجه استدلال از او آن است که خدای تعالی در اینکه آیت نفی ادراک بصر کرد از خویشتن بر وجه تمدّح، و مدح راجع است با ذات او و هر مدحی که راجع بود با«8» نفی و ممدوح به آن ذات او بود در اثباتش نقص بود. و اینکه فصل محتاج است به بیان چند چیز: یکی آن که خدای تعالی تمدّح کرد به نفی رؤیت از ذات خود. دوم [آن که]«9»: ادراک بصر رؤیت بصر باشد، و سه‌ام«10» آن که: هر مدحی که راجع باشد با نفی در اثباتش نقص بود. و دلیل بر فصل اوّل دو چیز است: یکی اجماع امّت که امّت اجماع کرده‌اند بر آن که خدای تعالی به اینکه مدح کرد خویشتن را جز که مخالفان گفتند«11» مدح به آن کرد که قادر است«12» که منع کند ابصار را از ذات خود. پس خلاف«13» نیست در آن که مدح است. وجه دوم آن که: آنچه از پیش اینکه آیت است و آنچه از پس اینکه آیت است همه مدح است، نشاید ----------------------------------- (1). اساس: کوست. (2). همه نسخه بدلها بجز آن: پرستید. (3). مج، وز، مت، لت، مر: اوست که آنگه، آج، لب: اوست آن است، مل آن. (4). اساس، آج، لت، بم، آف، آن: افتادگی دارد، از مج افزوده شد. [.....]

(5). مج، وز، مت، آج، لب، لت: با او. (6). مج، وز، مت، مل، لت، مر: خداوندان. (7). مل، لت: برای آن که. (8). بم، آن: یا . (9). اساس، لب، آف، آن: ندارد، از وز افزوده شد. (10). مل، بم، آن، مر: سیم. (11). بم: گفتن. (12). مج، وز، مت، لت، مر بر آن. (13). مج، وز، مت، لت، مر: خلافی. صفحه : 400 که آنچه در میان اینکه دو آیت باشد مدح نباشد. امّا کلام در فصل دوم دلیل بر آن که«1» [ادراک]«2» بصر رؤیت بصر باشد، آن است که: اهل لغت فرقی نکنند«3» میان رأیت و احسست و آنست و ابصرت و ادرکت لت ببصری«4»، جز آن است«5» که ادراک«6» آنگه افاده رؤیت کند که تعلیق آن کنند به بصر چون اطلاق کنند و به ذکر«7» معانی آید«8» به معنی لحوق باشد [100- ر]، چنان که گویند: ادرک قتادة الحسن و ادرک فلان فلانا اذا کان فی عهده و ایّامه. و «ادراک» به معنی نضج باشد، چنان که ادرکت الثّمرة و ادرکت القدر. و «ادراک» به معنی بلوغ باشد، یقال: ادرک الغلام اذا بلغ و قال الشّاعر«9»: اذا المهرة«10» الشّقراء ادرک ظهرها فشب‌ّ«11» الاله الحرب بین القبایل امّا چون مقیّد باشد به حاسّه‌ای از حواس‌ّ فایده ادراک آن دهد که به آن حاسّه باشد، چنان که ادرکت بسمعی آن باشد که بشنیدم، و ادرکت بمشامّی، ببوییدم، و ادرکت بیدی، لمس کردم، و ادرکت بفمی و لهواتی آن باشد که ذوق کردم، همچنین ادرکت ببصری آن باشد که بدیدم. دلیل دیگر بر آن که ادراک«12» بصر رؤیت بصر باشد، آن است که: اگر اثبات یکی از اینکه کنند با نفی آن مناقضت باشد تا اگر گوید: ادرکت ببصری و ما رأیته یا رأیته و ما ادرکته ببصری مناقضه باشد، علی وجه لا خفاء به. امّا شبهه ایشان فی قولهم: ادرکت ببصری حرارة المیل و اینکه ادراک مقیّد است به بصر و فایده رؤیت نمی‌دهد جواب از اینکه آن است که گوییم، اگر چه اینکه ----------------------------------- (1). مل: دلیل کند. (2). اساس، بم، آف، آن: ندارد، از مج افزوده شد. (3). آج، لب: نکند. (4). اساس، لب، مل، آف، آن: بصری، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). آج، لب: نیست. [.....]

(6). مل بصر، رؤیت بصر باشد. (7). مل، مر: بدگر. (8). بم، آف: اند. (9). مج، وز، مت، لت شعر. (10). اساس، بم، آف، لت، آن: الهرّة، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). مج، وز، مت: فنسب. (12). اساس، آج، لب، بم، آف، آن: بر اینکه آن که، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 401 جا مقیّد است به بصر، اینکه حکم مقصور نیست بر بصر برای آن که ادراک حرارت به محل‌ّ حیات کنند سواء اگر چشم باشد«1» اگر دگر عضو، نبینی که گویند: ادرکت بیدی و جسدی الحرارة. امّا برای آن که میل را تخصیص کرد و آن را به چشم بسته است«2» از اینکه جا شبهت افتاد ایشان را، دلیل بر اینکه آن است که اگر کسی میلی گرم کند و بر دست کسی نهد او گوید«3»: ادرکت بیدی حرارة المیل. و همچنین«4» هر عضوی از اعضا که محل‌ّ حیات باشد هم اینکه فایده دهد. امّا آن که گفتند: «ادراک» در آیت به معنی احاطت است اینکه به خلاف کلام عرب است، چه در کلام عرب «ادراک» به معنی احاطت نیامد، و اگر چنین بودی روا بود«5» که گفتندی: ادراک الجراب بالدّقیق و السّور بالمدینة و الجب‌ّ بالماء، و خلاف اینکه معلوم است. امّا قوله: حَتّی إِذا أَدرَکَه‌ُ الغَرَق‌ُ، معنی آن است که لحقه و بلغه به معنی احاطت نیست. دگر آن که احاطت را«6» «با» بکار دارند و ادراک به نفس خود متعدّی است، لا یقال ادرکت بکذا، و انّما یقال ادرکت کذا، و لا یقال احطته، انّما یقال احطت به علما، قال اللّه تعالی: أَن‌َّ اللّه‌َ قَد أَحاطَ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عِلماً«7»، و قال: إِن‌َّ اللّه‌َ بِما یَعمَلُون‌َ مُحِیطٌ«8». پس«9» ادراک فی قوله تعالی: حَتّی إِذا أَدرَکَه‌ُ الغَرَق‌ُ، به معنی لحوق است چنان که حکایت کرد از قوم موسی که گفتند: إِنّا لَمُدرَکُون‌َ«10»، ای لملحقون. امّا دلیل بر آن که هر مدحی که به نفی باشد در اثباتش نقص بود، آن است که معلوم شده است که نفی نقیض اثبات است و مدح نقیض ذم چون نفی امری از امور مدح باشد کسی را به همه حال«11» اثباتش نقص باشد، اینکه از قضیّه عقل است. کسی ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، مل، مر و. (2). آج، لب، مل، لت، مر: نسبت است، بم، آف، آن: تشبّه است. (3). مج، وز، مت، مل، مر: بگوید، لت: نگوید. (4). مج، وز، مت، لت، مر به، مل بر. (5). آف، لت: بودی. (6). مج، وز، لت، مر با. (7). سوره طلاق (65) آیه 12. [.....]

(8). سوره آل عمران (3) آیه 120، اصل آیه: یعملون. (9). نسخه مر در اینکه جا پایان می‌پذیرد. (10). سوره شعراء (26) آیه 61. (11). مج، وز، مت، مل، لت: به هر حال. صفحه : 402 گوید فلان ظلم نکند و دروغ نگوید و غیبت نکند و بهتان ننهد و می‌نخورد«1» مدح است چون گوید اینکه چیزها کند ذم‌ّ است«2». و عقلا در اینکه خلاف نکنند و خدای تعالی در کتاب مجید در مدح خود چنین فرمود از اینکه معنی که: لا تَأخُذُه‌ُ سِنَةٌ وَ لا نَوم‌ٌ«3»، او را خواب نگیرد نه اندک و نه بسیار. و قوله مَا اتَّخَذَ اللّه‌ُ مِن وَلَدٍ وَ ما کان‌َ مَعَه‌ُ مِن إِله‌ٍ«4»، گفت: فرزندی نگرفت و با او خدایی نیست. و قوله: مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً«5»، و قوله: لَم یَتَّخِذ وَلَداً وَ لَم یَکُن لَه‌ُ شَرِیک‌ٌ فِی المُلک‌ِ وَ لَم یَکُن لَه‌ُ وَلِی‌ٌّ مِن‌َ الذُّل‌ِّ«6» و قوله: لَم یَلِد وَ لَم یُولَد، وَ لَم یَکُن لَه‌ُ کُفُواً أَحَدٌ«7»، و قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ [100- پ]

لا یَظلِم‌ُ النّاس‌َ شَیئاً«8»، اینکه جمله که از خویشتن نفی کرد از زن و فرزند و مثل و مانند و همتا و انباز و خواب و ظلم اینکه جمله مدح است او را اگر اثبات کنند اینکه جمله را یا بعضی را از اینکه در هر حال که باشد از حالات در دنیا و آخرت در اثباتش نقص باشد همچنین در آیت ما نفی ادراک بصر کرد از خود بر سبیل تمدّح و مدح راجع با ذات او در اثباتش نقص باشد در جمیع احوال«9»، اگر در دنیا گوید و اگر در آخرت اگر گویند نه مشارک است در نفی تعلّق ادراک به او او را بسیاری از اعراض و معدومات، باید تا ایشان نیز ممدوح باشند، جواب گوییم: خدای تعالی مدح نکرد«10» به نفی ادراک بس بل تمدّح کرد به نفی ادراک مدرکان او را و اثبات ادراک او مبصران«11» را و مدرکان را، گفت: وَ هُوَ یُدرِک‌ُ الأَبصارَ، پس مدح که هست به مجموع هر دو«12» به اوست: یکی نفی ادراک مدرکان از او و یکی اثبات ادراک او مدرکان را، برای آن که چیزها بر ضروب«13» است بهری آن است که نبیند و نه او را بینند چون معدومات و ضمایر و بسیاری از اعراض، و بهری آن است که او را بینند و ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت اینکه. (2). مج، وز، مت، لت: باشد. (3). سوره بقره (2) آیه 255. (4). سوره مؤمنون (23) آیه 91. (5). سوره جن (72) آیه 3، اصل آیه: ما اتخذ. (6). سوره اسراء (17) آیه 111. (7). سوره اخلاص (112) آیات 4 و 5. (8). سوره یونس (101) آیه 44. (9). آج، لب: حالات. (10). مج، وز، مت، آج، لب، لت: تمدح کرد. [.....]

(11). آج، لب، لت، آن: مستبصران. (12). مج، وز، مت کار. (13). اساس: ضرورت، با توجه به مج، وز تصحیح شد. صفحه : 403 او چیزی نبیند و آن جمادات است و الوان، و بهری آن است که او بیند و او را بینند چون آدمی و دیگر«1» حیوانات چون شرایط حاصل بود امّا ذاتی که او را بنبینند و او بینندگان«2» را بیند مدرک باشد مدرکات را و هیچ مدرک او را مدرک نباشد جز خدای تعالی نیست. پس به تفرّد او به اینکه دو امر«3» ممدوح است، اگر گویند نه هر یکی از اینکه دو گانه مدح نیست علی حده نه آن که بیند نه آن که او را نبینند«4» اگر روا باشد که آنچه نه مدح بود به انضمام با آن که نه مدح بود مدح شود، لازم آید که وجود به انضمام با عالمی مدح بود و شی‌ء به انضمام با حی مدح بود و خلاف اینکه معلوم است جواب گوییم: ممتنع نبود«5» از آن که نفی امری از امور از ذاتی از ذوات آنگه«6» مدح باشد که او بر صفتی باشد از صفات نبینی که نفی سنه و نوم از قدیم تعالی آنگه«7» مدح باشد که او حی باشد چه اگر نه چنین بودی اینکه نفی مدح نبودی، و همچنین نفی ظلم از آن کس مدح باشد که او حی بود و قادر بود بر ظلم و روا بود که او را داعی«8» باشد به ظلم تا اینکه شرطها نبود، نفی ظلم مدح نبود. و آنچه تحقیق اینکه است آن است که صفات مدح بر دو ضرب«9» است: یکی راجع با اثبات، یکی راجع با نفی، آنچه راجع باشد با اثبات محتاج نباشد در بیشتر احوال به شرطی تا مدح باشد برای اختصاص اثبات و آنچه مرجع آن با نفی باشد مدح نبود تا مقیّد و مشروط نبود به شرطی برای عموم نفی را که نفع عام باشد، نبینی که ذواتی که عالم و قادر وحی و موجود نباشند بیشتراند از آن که ذوات عالمه و قادره و حیّه و موجوده، تا عالم از ناعالم کمتر باشد و بسیار احیا باشند«10» که عالم و قادر نباشند، و بیشتر موجودات حی نباشند و معدومات را خود نهایت نیست، برای آن که در نفی دارد اکنون نفی جهل و عجز آنگه مدح باشد که از حی نفی کنند برای آن که نفی اینکه از جماد مدح نباشد و همچنین آنچه بیان کردیم در نفی ظلم و ----------------------------------- (1). آج، لب، لت، آن: دگر. (2). مج، وز، مت: بندگان. (3). آف، آن: دوام. (4). لت: نبیند. (5). مج، وز، مت، لت، مل: نباشد. (7- 6). مل: آنگاه. (8). بم: داغی. (9). مل: وجه، آج، لب: چیز. (10). مل: باشد. صفحه : 404 سنه و نوم. پس به اینکه جمله روشن شد فرق از میان صفتی که اثبات باشد [101- ر]

یا نفی که آن اگر مشروط نباشد روا بود و اینکه جز از مشروط نیاید- و اللّه ولی‌ّ التّوفیق. اگر گویند خدای تعالی گفت: ابصار مرا نبینند، چرا نشاید که مبصران بینند او را! جواب گوییم: عرب اگر چه فعل اضافه کنند با«1» محل‌ّ فعل یا آلت فعل، مراد اضافه فعل با جمله باشد، چنان که اگر گویند: یده لا تبطش و رجله لا تمشی«2» و لسانه لا یتکلّم و مراد آن است جمله اینکه کارها نمی‌کنند، و منه قوله تعالی: ذلِک‌َ بِما قَدَّمَت أَیدِیکُم«3»، أی بما قدّمتم. و قولهم: یداک اوکتا و فوک نفخ ط من هذا الباب، اگر گویند خدای تعالی گفت: جمله مبصران«4» مرا نبینند، چرا نشاید که بعضی او [را]«5» بینند و آن مؤمنان باشند! جواب آن است که گوییم: خدای تعالی به نفی ادراک تمدّح کرد، و چون مدح تعلّق به نفی دارد اثباتش نقص بود اگر از جمله باشد اگر از بعض«6». وَ هُوَ اللَّطِیف‌ُ الخَبِیرُ، او لطف کننده است با بندگان و دانا به احوال ایشان. و اصل او فاعل بوده است برای مبالغت فعیل کرده‌اند و گفته‌اند: لطیف ای دقیق النّظر بالرّحمة الی عباده من اللّطافة، و اینکه هم مبالغت باشد در باب رحمت. قَد جاءَکُم بَصائِرُ مِن رَبِّکُم، «بصایر» جمع بصیرت باشد و آن دلالتی باشد که ایجاب علم کند بر وجهی که از وضوح به حدّی باشد که پنداری که عالم آن معلوم را به بصر می‌بیند، و مراد اینکه جا ادلّه و براهین است که قرآن به آن ناطق است، قال الشّاعر:«7» جاءوا بصائرهم علی اکتافهم و بصیرتی یعدو بها عتد«8» و أی و بصیرت در جای عقل به کار«9» دارند، معنی آن است که حجّت روشن شد و ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: یا . (2). اساس، آج، لب، آف: لا یمشی، با توجه به مج تصحیح شد. [.....]

(3). سوره آل عمران (3) آیه 182. (4). آف: مبصرات. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (6). مج، لت: بعضی. (7). مج، وز، مت شعر. (8). اساس: عدوانی، با توجّه به آج تصحیح شد. (9). لت: نگاه دارند. صفحه : 405 بیّنت بر شما باستاد. فَمَن أَبصَرَ فَلِنَفسِه‌ِ، هر که او بیند یعنی بداند و اندیشه کند، فَلِنَفسِه‌ِ، برای خود کند. وَ مَن عَمِی‌َ فَعَلَیها، و هر که نابینا شود، یعنی اندیشه نکند و بنداند، فَعَلَیها، بر او باشد و اینکه بر سبیل تهدید و وعید گفت و حجّت انگیختن بر ایشان و کار ایشان در خیر و شر به اختیار ایشان افکندن. وَ ما أَنَا عَلَیکُم بِحَفِیظٍ، و بگو ای محمّد که من بر شما نگهبان نه‌ام«1»، بر من جز دعوت کردن نیست. زجّاج گفت: اینکه آیت و مانند اینکه پیش از آن آمد که خدای تعالی قتال فرمود، وَ کَذلِک‌َ نُصَرِّف‌ُ الآیات‌ِ، آنگه گفت: ما آیات و بیّنات چنین«2» گردانیم. وَ لِیَقُولُوا دَرَست‌َ، إبن کثیر و ابو عمرو خواندند: دارست من المفاعله، یعنی تو با اهل کتاب درس کرده‌ای«3» از مدارست، و إبن عامر خواند: و لیقولوا درست [به فتح «سین» و سکون «تا» أی انمحت من الدّروس، و تا گویند آن آیات مندرس شد و کهنه گشت. و باقی قراء خوانند«4»]«5»: درست من درس الکتب. و اصل کلمه از«6» یک اصل است، و آن کهنه شدن است، یقال: درس الشّی‌ء دروسا اذا اندرس و انمحی و درسته أنا و ادرسه درسا، و منه درس الکتاب، برای آن که چندان بخواند تا کهنه شود. و دریس جامه کهنه باشد، و درس استمرار تلاوت«7» باشد، و الدّرس الحیض أیضا«8» معنی آن باشد که: لئلّا یقولوا أو کراهة ان یقولوا، یا گویند«9» چنان که گفت: یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم أَن تَضِلُّوا«10»، و المعنی لئلّا تضلّوا«11»، و أَن تَمِیدَ بِکُم«12» أی لئلّا تمید بکم، و أَن تَقُولُوا«13»وَ لِنُبَیِّنَه‌ُ، «لام» غرض است، و نیز ما«8» بیان کنیم برای قومی که اینکه دانند، و مورد اینکه آیت وعید و تهدید است. اتَّبِع ما أُوحِی‌َ إِلَیک‌َ مِن رَبِّک‌َ، خدای تعالی در اینکه آیت امر کرد رسولش را به متابعت آنچه بر او می‌آرند از خدای تعالی، و وحی و ایحاء، القاء المعنی«9» الی النّبیّین باشد از جهت«10» پوشیده و وحی که اشاره باشد از آن جاست«11» فی قوله: فَأَوحی إِلَیهِم أَن سَبِّحُوا بُکرَةً وَ عَشِیًّا«12». ----------------------------------- (1). اساس و همه نسخه بدلها: یقولوا، با توجّه به ضبط آیه ما قبل تصحیح شد، آج، لب، بم، آف، لت، آن و لئلّا یقولوا. (2). مج، وز، مت: نکردم. (3). مج، وز، مت: نگویید. (4). مج، وز، مت: تا. (5). مج، وز، مت: بگویند. (6). مج، مت: بگویند. (7). اساس، آج، لب، بم، آف، آن: صورت، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. [.....]

(8). مج، وز، مت: تا. (9). مج، وز، مت: النّفس. (10). مج، وز، مت: جهتی. (11). مج، وز، مت: اینکه جاست. (12). سوره مریم (19) آیه 11. صفحه : 407 لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، گفتند معنی آن است که: ایشان را دعوت کن به اینکه کلمه، و گفته‌اند معنی آن است که: متابعت وحی کن که بر تو کرده‌اند، و آن وحی اینکه است که: لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، آنگه گفت: وَ أَعرِض، و اعراض کن و بگرد از اینکه مشرکان و کافران. عبد اللّه عبّاس گفت: اینکه حکم منسوخ است به آیت قتال، و اصل اعراض صرف الوجه باشد الی جهة العرض، برای آن که سمت ناظر سمت طول باشد، و آنچه بر چپ و راست او بود جهت عرض باشد، و گفته‌اند: الی العرض و هو الجانب و اعرض الشّئ اذا ظهر کأنّه مکّن من عرضه، ای ناحیته، و منه قول عنتره«1»: اعرضت الیمامة و اشمخرّت چنان که گویند: اکتب اذا امکن من کاتبه، و العرض خلاف الطّول، و العرض الجانب، و عرض الرّجل ما یمدح و یذم‌ّ منه، و عرض الدّنیا متاعها تشبیها بالعرض الّذی لا یلبث علی حدّ لبث الاجسام. و «عرض» عرضه کردن چیزی باشد و «اعتراض»«2» پیش آمدن باشد. وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ ما أَشرَکُوا، خدای تعالی گفت: اگر خدای خواستی ایشان مشرک نبودندی. اگر گویند: بنزدیک شما اراده تعلّق به نفی ندارد بل به چیزی تعلّق دارد که حدوثش صحیح«3» باشد، حکم اینکه آیت چگونه باشد! جواب گوییم: مراد آن است که ایشان را به قهر اگر خواهد بر ایمان دارد، پس متعلّق ارادت در آیت محذوف است و آن حمل ایشان است بر ایمان بر سبیل قهر و الجاء، و اینکه ارادت لا بدّ محمول باشد بر اینکه وجه از آن جا که به ادلّه درست شده است که خدای تعالی از کافران مرید ایمان است بر سبیل اختیار، از آن جا که امر کرده است ایشان را به ایمان، و امر امر نشود بی‌ارادت آمر«4» مأمور به را، پس چون بر وجه اختیار لا بد مرید باشد اینکه را حمل بر مشیّت قسر و الجاء باید کردن. اگر گویند: چرا بر اینکه وجه از ایشان ایمان نمی‌خواهد«5»! گوییم: برای آن که ----------------------------------- (1). مج، مت شعر. (2). اساس: اعراض، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (3). مج، مت: صحت. (4). مج، مت: ندارد. (5). آن: نمی‌خواهند. صفحه : 408 منافی حکمت بود و ناقض غرض، چه غرض او تعالی«1» به تکلیف تعریض ثواب است، و تا بر وجه اختیار و تردّد دواعی نباشد مکلّف مستحق‌ّ ثواب نبود، چه الجاء منافی تکلیف بود. اگر گویند: آیت دلیل می‌کند بر آن که خدای تعالی از ایشان ایمان نمی‌خواهد، گوییم: بل دلیل می‌کند که از ایشان ایمان نمی‌خواهد بر اینکه وجه که گفتیم بر سبیل قهر و الجاء نه بر سایر وجوه، و اینکه را تخصیص [102- ر]

به دلیل عقل و قرآن«2» و سنّت کردیم، دگر آن که: اگر خدای تعالی مرید شرک و کفر بودی، بایستی که مشرک و عاصی مطیع بودندی برای آن که مطیع آن باشد که آن کند که از او خواهند، نبینی که چون سیّد غلامش را گوید: ارید منک أن تسقینی«3» الماء، می‌خواهم تا مرا آب دهی، او بر ارادت او کار کند و امتثال مراد کند، او را مطیع خوانند. و قولی گفتن«4» که مؤدّی بود به«5» آن که کافر و عاصی به کفر و عصیان طاعت خدای کرده‌اند، قولی باشد خلاف عقل و شرع خارق اجماع. وَ ما جَعَلناک‌َ عَلَیهِم حَفِیظاً، گفت: ما تو را بر ایشان نگهبان نکردیم، یعنی نگهبانی«6» که ایشان را از کفر به قهر منع کنی، یا نگهبانی«7» که با وجود تو و محافظت [تو]«8» ایشان کفر نیارند و اگر آرند بر تو تابانی«9» باشد. وَ ما أَنت‌َ عَلَیهِم بِوَکِیل‌ٍ، و تو بر ایشان و کیل نه«10». و فرق میان «و کیل» و «حفیظ» آن باشد که«11» ایشان را نگه دارد از آن که در کار ایشان خللی باشد، و و کیل آن باشد که قیام کند به مصالح ایشان از مصالح دین و دنیا، و اینکه هر«12» دو به رسول- علیه السّلام- مفوّض نیست، بل خداست- جل‌ّ جلاله- که رقیب و حفیظ افعال و ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت: او جل‌ّ جلاله. (2). اساس، بم است، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (3). اساس، بم، آف، لت: یسقینی، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (4). مج، وز، مت: گفتم. [.....]

(5). مج، وز، مت: با. (7- 6). اساس، مج، وز: نگه‌بانی. (8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (9). چاپ شعرانی (5/ 29): تاوانی. (10). بم: نه، نه‌ای. (11). مج، وز، مت حفیظ. (12). آج، لب: هیچ، لت: هیچ هر. صفحه : 409 احوال ایشان است، و و کیل و کفیل ارزاق ایشان است. و امّا«1» آنچه به«2» رسول است- علیه السّلام- ابلاغ و انذار است، و گفته‌اند: آیت به مکّه آمد پیش از امر به قتال. قوله: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ- الآیة. عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آیت آن بود که چون اینکه آیت فرود آمد که: إِنَّکُم وَ ما تَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ حَصَب‌ُ جَهَنَّم‌َ«3»- الآیة، مشرکان گفتند: [ای محمّد؟]«4» اگر تو از سب‌ّ خدایان ما باز ایستی و الّا ما نیز خدای تو را دشنام دهیم. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد قتاده گفت: مسلمانان بتان را دشنام دادندی، خدای تعالی نهی کرد ایشان را و گفت: اینان سفیهان‌اند، معبودان اینان را دشنام مدهی«5» که معبود شما را دشنام دهند. سدّی گفت: سبب نزول آیت آن بود که رسول- علیه السّلام- به حمایت عمّش ابو طالب بودی و ابو طالب را وفات نزدیک رسید، مشرکان گفتند: بیایی«6» تا بر اینکه مرد رویم و حجّت بر او گیریم و او را گوییم«7»: اینکه پسر برادرت را از ما باز دارد و الّا تا امروز به حرمت تو او را چیزی نمی‌گفتیم که تو پیر ما و سیّد مایی و الّا بکشیم او را، و آنگاه برخاستند و بنزدیک ابو طالب شدند- ابو سفیان بود و ابو جهل و نضر بن الحارث و امیّه و ابی‌ّ ابنا خلف و عقبة بن ابی معیط و عمرو بن العاص- و اینکه حدیث بگفتند. ابو طالب کس فرستاد و رسول را- علیه السّلام- حاضر کرد و گفت: اینکه قوم بنی اعمام تواند، و رسول- علیه السّلام- گفت: چه می‌خواهند از من! گفتند: ما از تو آن می‌خواهیم که دست از ما و خدایان ما بداری، تا دست از تو و خدای تو بداریم. رسول- علیه السّلام- گفت: اگر اینکه بکنم شما مرا مساعدت کنید بر کلمه‌ای که به آن کلمه بر عرب و عجم مالک شوید و همه جهان شما را منقاد شوند. گفتند: آن کلمه چیست! گفت: آن که بگویی«8» «لا اله الّا اللّه». گفتند: ما اینکه نگوییم و ابا کردند. ابو طالب گفت: رها کن که اینان مساعدت نکنند با تو رسول- علیه السّلام- گفت: من بجز اینکه راضی نشوم، و اگر آفتاب بیارند و بر دست من نهند. گفتند: یا ----------------------------------- (1). مج، وز: انّما. (2). آج، لب، بم: بر. (3). سوره انبیا (21) آیه 98. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (5). مج، وز، مت، آج، لب: مدهید. (6). آج، لب: آف، لت، آن: بیایید. (7). آج، لب، آف که. [.....]

(8). مج، وز، مت، آج، لب، آف، لت: بگویید. صفحه : 410 محمّد؟ از شتم و دشنام خدایان ما باز ایستی و الّا ما نیز خدای تو را دشنام دهیم. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: دشنام مده خدایان ایشان را که پس ایشان مرا دشنام دهند به ظلم بی علم، و سب‌ّ [102- پ]

و شتم و طعن و غمزه«1» و إزراء به یک معنی باشد. و قوله: فَیَسُبُّوا اللّه‌َ، محل‌ّ اینکه فعل نصب است برای آن که جواب امر است به «فا» و علامت نصب سقوط «نون» است. عَدواً، ای عدوانا و ظلما، و نصب او بر تمیز باشد، و شاید که مفعول بود. و یعقوب خواند و حسن و قتاده و عطا در شاذّ «عدوّا» علی وزن فعول، و دیگران «عدوا» علی وزن فعل، یقال: عدا علیه یعدوا عدوّا، و هو مجاوزة الحدّ، و اعتدی اعتداء و تعدّی تعدّیا هم به اینکه معنی باشد، و استعدیت الامیر علی فلان، أی تظلّمت من عدوانه فاعدانی علیه أی ازاله عنّی و آیت دلیل است بر وجوب تقیّه و زبان نگاه داشتن در جای و وقتی که نه جای اظهار حق باشد، قدیم تعالی گفت: با اینکه مشرکان بساز و با ایشان مدارا کن که تو در سرای ایشانی و ایشان بسیاراند و تو یار نداری، و ایشان ساز دارند و تو نداری«2». و دارهم ما دمت فی دارهم و أرضهم ما کنت فی أرضهم چون رسول را به وقت ضعف تقیّه فرمایند و ساختن امام اولیتر که پایه او از پایه پیغامبر فروتر باشد، و آنگه رعیّت که از هر دو فروتر باشند [به]«3» ایشان اولیتر. و وجوب دفع مضرّت از مقتضای عقل است و شرع به آن وارد است در قرآن و سنّت. کَذلِک‌َ زَیَّنّا لِکُل‌ِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُم، ما بیاراستیم برای هر قومی کارشان. در اینکه چند قول گفتند: یکی آن که مراد به کار ایشان آن است که ایشان را فرموده‌اند از ایمان و طاعت، بیانش: وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ حَبَّب‌َ إِلَیکُم‌ُ الإِیمان‌َ وَ زَیَّنَه‌ُ فِی قُلُوبِکُم«4»، یعنی چنان که امّت تو را ایمان فرمودم و بر آن تحریض کردم و ترغیب به امر و نهی و دواعی، امّت سلف را همچنین کردم و هر تمکین که شما کردم، و آنچه الطاف مقرّبه است از ثواب و عقاب که با شما کردم با ایشان نیز کردم و آن مأمور به را عمل ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، آج، لب، لت: غمیزه. (2). مج، وز، مت، آج شعر. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (4). سوره حجرات (49) آیه 7. صفحه : 411 ایشان خواند، و اگر چه نکرده‌اند و بعضی از ایشان خود نکنند، چنان که یکی از ما غلامش را گوید: تو کار خود می‌کن و عمل خود بر دست می‌دار، یعنی آنچه تو را کردنی است و تو را فرموده‌اند از رشد و صلاح خود، و اینکه قول حسن است و جبّایی و طبری و رمّانی. قول دگر آن است که: ما مقرّر کردیم تا هر قومی آنچه ایشان به علّت کردند«1» در مذهب و طریقه خود از حجّت و شبهه، و مراد به تزیین عمل کمال عقل است و خلق علم که به آن حجّت بدانند و شبهه بدانند، و آنان که در شبهه آویختند بر اینکه قول نه از خدای باشد، از ایشان باشد که نظر نکردند تا شبهه به حجّت مشتبه شد ایشان را. قول سیوم«2» آن است که: مراد به تزیین«3» عمل اعلام ایشان است و خلق علم به حسن محسّنات و قبح مقبّحات، تا حسن کار بندند و از قبح اجتناب کنند. وجه چهارم ابو القاسم بلخی‌ّ گفت: مراد آن است که خدای تعالی مقرّر بکرد در عقل هر عاقلی وجوب شکر منعم او و تعظیم حق‌ّ او و وجوب امتثال امر و فرمان او، امّا چون مشرکان از آن که نظر نکردند«4» اعتقاد ایشان در معبودشان چنان بود که اینکه نعمت از ایشان است، اینکه تعظیم ایشان را کردند، پس تقصیر و تفریط از ایشان آمد بر«5» ترک نظر و الّا آن که خدای تعالی در عقل مرکوز نکرد هر دو قوم را از مؤمن و کافر در اینکه معنی بر یک حد است، آنگه بر سبیل تهدید و وعید گفت: مرجع همه با من است، خبر دهم ایشان را به آنچه کرده باشند، یعنی جزا دهم و مکافات کنم. قوله: وَ أَقسَمُوا بِاللّه‌ِ [103- ر]

جَهدَ أَیمانِهِم، محمّد بن کعب القرظی‌ّ و کلبی‌ّ گفتند: سبب نزول آیت آن بود که مشرکان گفتند: یا محمّد؟ تو ما را خبر می‌دهی که موسی را عصایی بود که بر سنگ زدی از او چشمه«6» آب روان شدی و اگر«7» بر دریا زدی در او راههای خشک پیدا شدی، و عیسی احیای موتی کردی. و صالح را ----------------------------------- (1). وز: ایشان نقل کردند. (2). مج، وز: سه‌ام، آج: سوم. (3). در اساس، مج، وز: کلمه به صورت «تبزین» هم خوانده می‌شود. (4). مج، وز، مت: نکرده‌اند. (5). مج، وز، مت: در. (6). مج، وز، مت، لت: چشمه‌های. (7). مج، وز، مت: ندارد. صفحه : 412 ناقه‌ای بود از سنگ برون«1» آورده، تو نیز آیتی بیار تا ما تو را تصدیق کنیم. رسول- علیه السّلام- گفت: چه آیت خواهی«2»: گفتند: اینکه که کوه صفا برای ما [با]«3» زر کنی، و جماعتی مردگان را زنده کنی«4» تا بر صدق تو گواهی دهند، و جماعتی فرشتگان را از آسمان فرود آری«5» تا بگویند که تو رسول خدایی. رسول- علیه السّلام- گفت که: گمان چنان است که اگر من از خدای در خواهم خدای تعالی اجابت کند مرا به اینکه چیزها، شما هم ایمان نیاری«6». ایشان سوگندان گران خوردند که ایمان آریم. صحابه گفتند: یا رسول اللّه؟ از خدا در خواه تا آن که ایشان می‌خواهند بدهد، رسول- علیه السّلام- گفت: تا من با خدای مشورت کنم، آنگه گفت: بار خدایا؟ تو دانی که اینان چه می‌گویند. جبرئیل آمد و گفت: تو مخیّری اگر خواهی بخواه تا بدهم، و لکن پس از آن امهال نکنم اینان را بل عذاب استیصال کنم، و اگر خواهی رها کن تا باشد که قومی از اینان و از نسل و اولاد اینان باشند که ایمان آرند. رسول- علیه السّلام- گفت: من صبر و امساک اختیار کردم، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و در او بیان کرد که: اینان هم ایمان نیارند با اینکه سوگند که می‌خورند، گفت: سوگند خوردند به طاقت و غایت آنچه ممکن باشد که به آن سوگند خورند، که اگر آیتی به ایشان آید ایمان آرند. آنکه گفت: یا محمّد؟ تو جواب ده ایشان را و بگو که آیات به دست من نیست به امر خداست تا بر تو اقتراح نکنند. و قوله: جَهدَ أَیمانِهِم، نصب است بر مصدر از فعلی محذوف، أی حلفوا باللّه و اجتهدوا جهدا فی ایمانهم، چنان که طلبته جهدک و طاقتک، أی تجهد جهدک و تطیق طاقتک. آنگه گفت: وَ ما یُشعِرُکُم، أی ما یعلمکم، چنان که ما گوییم: تو چه دانی و در حرف ابی‌ّ آن است که: و ما ادریکم. آنگه مفسّران و قرّاء خلاف کردند در آن که خطاب: وَ ما یُشعِرُکُم، با کیست! بعضی گفتند: خطاب با مشرکان است که سوگند ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: بیرون. (2). مج، وز، مت، آج، لب: خواهید، لت: می‌خواهی. [.....]

(3). اساس: ندارد، با توجّه به وز، لت افزوده شد. (4). مج، وز، مت: کن. (5). مج، وز، مت، لت: آر. (6). مج، وز، مت، آج، لب: نیارید. صفحه : 413 خوردند، ایشان را گفت: شما چه دانی«1» اینکه که می‌گویی«2»، و اینکه قول بر قراءت آنان باشد «إنّها» خوانند به کسر همزه«3»، گویند: اینکه جا کلام تمام است و «انّها» کلام مبتداست و معنی آن که: شما که مشرکانی«4» چه دانی«5» که عواقب کارها چیست! و در دلهای هر کسی چیست! آنگه خبر داد ایشان را از آن که ندانستند، گفت: حال اینکه است که اگر اینکه آیات بیاید ایشان ایمان نیارند«6»، بر اینکه«7» قول «لا»«8» زیاده نباشد، و اینکه قراءت إبن کثیر و ابو عمرو و شبل است و در شاذّ مجاهد و قتاده و إبن محیص«9» و جحدری‌ّ، اعنی کسر الهمزة فی «انّها»، و بعضی دگر گفتند: خطاب با مسلمانان است که ایشان پنداشتند که اگر خدای تعالی اینکه آیات اظهار کند، ایشان عند آن ایمان آرند، گفت: ای قوم شما چه دانی«10» که چون آیتها بیاید ایشان ایمان خواهند آوردن، و بر اینکه قول «لا» زیاده باشد، و التّقدیر: و ما یشعرکم أن‌ّ الایات اذا جاءت یؤمنون بها، چنان که گفت: ما مَنَعَک‌َ أَلّا«11» وَ حَرام‌ٌ عَلی قَریَةٍ أَهلَکناها أَنَّهُم لا یَرجِعُون‌َ«13»، أی یرجعون علی احد القولین. و قوله: قُل تَعالَوا أَتل‌ُ ما حَرَّم‌َ رَبُّکُم عَلَیکُم أَلّا تُشرِکُوا بِه‌ِ شَیئاً«14»، و اینکه بر قراءت آن کس باشد که «أنّها» خواند به فتح همزه، و «یشعرکم» را اعمال کند در «انّها»، و بعضی اهل معانی گفتند: «انّها» به معنی «لعلّها» ست، و التّقدیر: و ما یشعرکم لعلّها [103- پ]

اذا جاءت الایات لا یؤمنون، و در مصحف ابی‌ّ «لعلّها» [است]«15» یقول العرب ایت السّوق انّک تشتری شیئا، ای لعلّک و اینکه را نظایر بسیار ----------------------------------- (5- 1). مج، وز، مت، آج، لب، آف: دانید. (2). مج، وز، مت، آج، لب: گویید. (6- 3). مج، وز، مت و. (4). مج، وز، مت، آج، لب: مشرکانید. (7). آج، لب: بدین. (8). مج، وز، مت: الّا. (9). مج، وز، مت: إبن محیصن. (10). مج، وز، مت: دانید. (11). اساس، آج، لب، آف: ان لا، مج، وز: أن، با توجّه به ضبط قرآن آورده شد. (12). سوره اعراف (7) آیه 12. [.....]

(13). سوره انبیا (21) آیه 95. (14). سوره انعام (6) آیه 151. مج، وز، مت ای ان تشرکوا به شیئا. (15). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. صفحه : 414 است در شعر عرب، قال عدی‌ّ بن زید:«1» أ عاذل ما یدریک ان‌ّ منیّتی الی ساعة فی الیوم او فی ضحی الغد أی لعل‌ّ، و قال درید بن الصمّة:«2» ذرینی اطوف فی البلاد لأنّنی اری ما ترین«3» او بخیلا مخلّدا و قال آخر:«4» هل انتم عائجون بنا لأنّا نری العرصات او اثر الخیام ای لعلّنا و قال ابو النّجم«5»: قلت لشیبان ادن من لقائه انّا نغدّی القوم من شوائه ای لعلّنا. فرّاء گفت یقول العرب لعلّک و لعنّک و رعنّک و علّک و رأنّک و ارنّک بمعنی واحد. و إبن«6» عامر و حمزه و جحدری‌ّ خواندند: «و لا تؤمنون» بتاء«7» الخطاب، چنان که خطاب با مشرکان باشد و ما یشعرکم ایّها المشرکون ان‌ّ الایات اذا جاءت لا یؤمنون«8» بها. و در حرف ابّی آن است که: لعلّکم اذا جاءتکم لا تؤمنون«9». قوله: وَ نُقَلِّب‌ُ أَفئِدَتَهُم وَ أَبصارَهُم، الایة، حق تعالی گفت: ما برگردانیم دلها و چشمهاشان«10» را بر سبیل عقوبت، بیانش: کَما لَم یُؤمِنُوا بِه‌ِ أَوَّل‌َ مَرَّةٍ، چنان که ایشان به«11» اوّل بار ایمان نیاوردند ما به وقت دوم دلهای ایشان برگردانیم. و در کیفیّت تقلیب القلوب دو قول گفتند: یکی آن که ابو علی گفت اینکه در دوزخ باشد که ما دلهای ایشان و چشمهای ایشان بر انگشت دوزخ بگردانیم چنان که ایمان نیاوردند بر سبیل جزا، قولی دگر آن است که: دلهای ایشان و چشمها]«12» برگردانیم به غم و حسرت و نفسهای ایشان منزعج کند. و در: کَما لَم یُؤمِنُوا، دو قول ----------------------------------- (5- 4- 2- 1). مج، وز، مت شعر. (3). اساس: ما یرون، با توجّه به مج و مآخذ تفسیری تصحیح شد. (6). مج، وز، مت: ابو. (7). مج، مت: لا یؤمنون بیاء. (8). وز، لت: لا تومنون. (9). مج، مت، آف: لا یؤمنون. (10). مج، وز، مت، لت: چشمهای ایشان، آج، لب: چشمهایشان. (11). مج، وز، مت: ندارد. (12). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. صفحه : 415 گفتند«1»: یکی آن که اگر اینکه آیات بیاریم، ایمان نیارند چنان که به آیات اوّل ایمان نیاوردند، و قول دوم آن است که: اگر ایشان را که رفته‌اند با دنیا آرند هم ایمان نیارند چنان که گفت: وَ لَو رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنه‌ُ«2»، و قولی دگر آن است که: وجه تشبیه آن است که عقوبت ایشان وفق«3» گناه ایشان باشد. و ضمیر در «به»، محتمل است که راجع باشد با قرآن و محتمل است که راجع باشد با رسول- علیه السّلام- و دلیل بر اینکه تأویل آن که اینکه چنین است آن است که گفت: کَما لَم یُؤمِنُوا، نفی ایمان حواله با ایشان کرد و اگر به منع خدای ممنوع بودند«4» و خدای تعالی ایشان را منع کردی از ایمان، اینکه در حق‌ّ ایشان دروغ بودی و ظلم و کلام متناقض بودی، و اگر خدای تعالی ایشان را منع کردی از ایمان ایشان مأمور نبودندی به ایمان. دگر آن که تقلیب القلب و العین مانع نباشد از ایمان، نبینی که نابینایی که فساد چشم است به یک بار که«5» هم مانع نیست از ایمان. و حسین بن علی‌ّ المغربی‌ّ«6» گفت: مراد آن است که من راز دلهای ایشان و خیانت چشمهای ایشان و آنچه دلهای ایشان پوشیده دارند دانم چو«7» کسی که کاری از روی به روی گرداند حقیقت آن و دخیلت«8» آن بداند، یعنی دلهای ایشان را [برگردانیدم باطن به خلاف ظاهر است. قوله: وَ نَذَرُهُم فِی طُغیانِهِم یَعمَهُون‌َ، و رها کنیم ایشان را]«9» تا سر در جهل و عمایت خود نهند یعنی تخلیه کنیم و تمکین از میان ایشان و اختیار، تا آن کنند که ایشان خواهند و آنچه از ایشان آید به اختیار ایشان آید، و اینکه دلیل آن نکند«10» که خدای تعالی چون تخلیه کرد مرید باشد طغیان ایشان را، برای آن که رسول- علیه السّلام- و امام و مسلمانان که جهودان را تمکین و تخلیه کنند از آن که [در]«11» کنشت شوند دلیل نکند که مریدند آن را و گفتار و فعل ایشان ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: اینکه قول ذکر نشده است در حالیکه در سایر نسخه‌ها به جای دو قول سه قول ذکر شده است. (2). سوره انعام (6) آیه 28. [.....]

(3). مج، مت: حق، آج، لب: وقت، آف، آن: وقف. (4). مج، وز، مت، لت: بودندی. (5). آج، لب، لت: یکبارگی. (6). مج، وز، مت: حسین بن علی بن المغربی. (7). مج، وز، مت، آج، لب، آف، لت: چون. (8). مج، وز، مت، لت: دخله، آج: دغلیه. (11- 9). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (10). لت: کند. صفحه : 416 را. و «طغیان» مجاوزة القدر باشد من قوله: إِنّا لَمّا طَغَی الماءُ«1». و «عمه» تحیّر«2» باشد [104- ر]، یقال: عمه بعمه عمها اذا تحیّر فهو عمه و عامه و رکب رأسه من غیر علم و بصیرة. تم‌ّ الجزء السّابع من تفسیر القرآن و یتلوه قوله تعالی: وَ لَو أَنَّنا نَزَّلنا إِلَیهِم‌ُ المَلائِکَةَ- الآیة فی المجلّدة الثّامنة. ----------------------------------- (1). سوره الحاقه (69) آیه 11. (2). اساس: تخییر، با توجّه به مج تصحیح شد. (2). اساس: تخییر، با توجّه به مج تصحیح شد.

جلد8

[ادامه سوره انعام]

بسم اللّه الرحمن الرحیم‌

[سوره الأنعام (6): آیات 111 تا 117]

[اشاره]


وَ لَو أَنَّنا نَزَّلنا إِلَیهِم‌ُ المَلائِکَةَ وَ کَلَّمَهُم‌ُ المَوتی وَ حَشَرنا عَلَیهِم کُل‌َّ شَی‌ءٍ قُبُلاً ما کانُوا لِیُؤمِنُوا إِلاّ أَن یَشاءَ اللّه‌ُ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَهُم یَجهَلُون‌َ (111) وَ کَذلِک‌َ جَعَلنا لِکُل‌ِّ نَبِی‌ٍّ عَدُوًّا شَیاطِین‌َ الإِنس‌ِ وَ الجِن‌ِّ یُوحِی بَعضُهُم إِلی بَعض‌ٍ زُخرُف‌َ القَول‌ِ غُرُوراً وَ لَو شاءَ رَبُّک‌َ ما فَعَلُوه‌ُ فَذَرهُم وَ ما یَفتَرُون‌َ (112) وَ لِتَصغی إِلَیه‌ِ أَفئِدَةُ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِالآخِرَةِ وَ لِیَرضَوه‌ُ وَ لِیَقتَرِفُوا ما هُم مُقتَرِفُون‌َ (113) أَ فَغَیرَ اللّه‌ِ أَبتَغِی حَکَماً وَ هُوَ الَّذِی أَنزَل‌َ إِلَیکُم‌ُ الکِتاب‌َ مُفَصَّلاً وَ الَّذِین‌َ آتَیناهُم‌ُ الکِتاب‌َ یَعلَمُون‌َ أَنَّه‌ُ مُنَزَّل‌ٌ مِن رَبِّک‌َ بِالحَق‌ِّ فَلا تَکُونَن‌َّ مِن‌َ المُمتَرِین‌َ (114) وَ تَمَّت کَلِمَةُ رَبِّک‌َ صِدقاً وَ عَدلاً لا مُبَدِّل‌َ لِکَلِماتِه‌ِ وَ هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ (115)
وَ إِن تُطِع أَکثَرَ مَن فِی الأَرض‌ِ یُضِلُّوک‌َ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ إِن یَتَّبِعُون‌َ إِلاَّ الظَّن‌َّ وَ إِن هُم إِلاّ یَخرُصُون‌َ (116) إِن‌َّ رَبَّک‌َ هُوَ أَعلَم‌ُ مَن یَضِل‌ُّ عَن سَبِیلِه‌ِ وَ هُوَ أَعلَم‌ُ بِالمُهتَدِین‌َ (117)

[ترجمه]

و اگر که ما بفرستادی«1» زی«2» ایشان فرشتگان را و سخن گویند با ایشان مردگان و برانگیزیم«3» برای ایشان هر جیزی میانجیان«4» نبودند بگروند مگر آنچه خواهد خدا و لیکن«5» بیشتر ایشان نمی‌دانند.
و همچنین بکردیم هر پیغامبری را دشمن، دیوان«6» آدمیان و پریان. اشارت می‌کند«7» بهر ایشان ز بهر بعضی آرایش گفتار را«8» به فرفتن«9» و اگر خواستی پروردگار تو نکردی آن را، بگزارشان«10» و آنچه دروغ می‌بافند.
-----------------------------------
(1). مج، وز، لت: اگر ما فرو فرستیم، آج، لب: اگر آنستی که ما فرو فرستیم.
(2). آج، لب: سوی، آف: بسوی.
(3). آج، لب: گرد آوریم، مج، وز، لت: جمع کنیم.
(4). مج، وز، آج، لب، لت: معاینه. [.....]
(5). اساس: جز، با توجّه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). اساس، مج، بم، آف و، که زائد می‌نمود.
(7). مج، وز، لت: می‌فکنند، آج، لب: وحی می‌فرستد.
(8). مج، وز، لت: نگاشته سخن.
(9). اساس: بنفرفتن، با توجّه به مج تصحیح شد.
(10). مج. وز. لت: رها کن ایشان را.
صفحه : 2
تا میل کنند زن او دلهای آنان که نگرویدند بدان جهان«1» و تا پسندند و تا بکنند آنچه خواهند کردن«2».
جز خدای بجویم حکم کننده«3» و اوست آن که بفرستاد زی شما کتاب پیدا کرده«4» و آنان که بدادیم ایشان را کتاب، می‌دانند بدرستی که«5» فرستاده است از پروردگار براستی«6»، پس مباش از گمان مندان«7».
و تمام شد سخن پروردگار براستی و درستی«8»، نیست گرداننده مر سخنان او را و او شنوا و داناست.
و اگر فرمان بری بیشتر«9» آن که در زمین‌اند گمراه کنند از راه خدای، پس روی نمی‌کنند مگر گمان را. [و نیستند]«10» ایشان مگر که دروغ می‌گویند.
که پروردگار تو اوست داناتر بدان که گمراه شدند«11» از راه او و او داناست«12» به راه یابندگان«13».
وَ لَو أَنَّنا نَزَّلنا، عبد اللّه بن عبّاس گفت: آیت در شأن آن جماعت کفّار
-----------------------------------
(1). مج، وز، لت: به سرای باز پسین.
(2). عبارت اخیر در اساس مغشوش بود، از مج آورده شد.
(3). مج، وز، لت: حاکمی.
(4). مج، وز، لت، آج، لب: قرآن را جدا کرده.
(5). مج، وز، لت آن.
(6). وز، لت: بدرستی.
(7). مج، وز، لت: از جمله شک کنندگان.
(8). مج، وز، لت: و انصاف. [.....]
(9). مج، لت: بیشترینه.
(10). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.
(11). مج، وز: گمره شود.
(12). مج، وز، آج، لب، لت: داناتر است.
(13). مج، وز، لت: به راه یافتگان، به راه راست یافتگان.
صفحه : 3
آمد که خدای تعالی دانست که ایشان ایمان نیارند [104- پ]
و بر کفر اصرار کنند تا به مردن. إبن جریج گفت: آیت در آنان آمد که ایشان اقتراح کردند و آیات خواستند از رسول- علیه السلام- و سوگند خوردند، که اگر آیتی به ایشان آید و معجزه‌ای از آن مقترحات ایشان ایمان آرند، خدای تعالی رد کرد بر ایشان و بیان کرد رسول را که دروغ می‌گویند چه اگر«1» فرشتگان را از آسمان به زمین فرستیم به ایشان و مردگان را به ایشان به سخن آریم«2» و زنده کنیم بر ایشان از هر جنسی جماعتی را تا معاینه ببینند که ایمان نیارند. مگر آن که من خواهم که ایشان را قهر کنم بر ایمان و ایشان از رسول اینکه آیات اقتراح کردند، فی قوله أَو تَأتِی‌َ بِاللّه‌ِ وَ المَلائِکَةِ قَبِیلًا«3» لَو لا أُنزِل‌َ عَلَیه‌ِ مَلَک‌ٌ«4» وَ کَلَّمَهُم‌ُ المَوتی، کنایت است از احیای موتی، و لکن در اینکه فایده دیگر است«6» که«7» اگر احیا گفتی آن فایده نبودی و آن آن است که با آن که زنده شوند گواهی دهند بر صدق او تا ما را آیتی دیگر باشد. پس در ضمن کَلَّمَهُم‌ُ اینکه مزیّت هست و در احیا فایده سخن گفتن و گواهی دادن نیست و روا باشد که مراد آن بود«8» که مردگان با ما سخن گویند در آن حال که مرده باشند و در ایشان حیات نبود چه اینکه نوعی باشد از معجز خارق عادت و بر [اینکه]«9» قول آیت بر ظاهر خود باشد وَ حَشَرنا عَلَیهِم کُل‌َّ شَی‌ءٍ قُبُلًا، حشر در لغت جمع باشد و در قرآن کنایت است از بعث و نشور و زنده کردن خلقان بجمع«10» جمله را یا قومی
-----------------------------------
(1). مج، وز، آج، لب، مل، لت ما.
(2). آج، لب: در سخن آریم.
(3). سوره اسراء (17) آیه 92.
(4). سوره انعام (6) آیه 8.
(5). آج، لب: همچو عیسی.
(6). مج، وز، بم، مل، آف، لت: هست.
(7). مج، وز: یکی.
(8). اساس: نبود، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). اساس، آن: ندارد، از مج افزوده شد. [.....]
(10). مج، وز، مل، لت یا .
صفحه : 4
بسیار مجتمع را. گفت: اگر چنان که ایشان خواستند از هر جنسی و صنفی جماعتی بسیار را زنده کنیم. وَ ما کانُوا لِیُؤمِنُوا، هم ایمان نیارند.
إبن عامر و نافع و ابو جعفر خواندند: قبلا به کسر «قاف» و فتح «با» و باقی قرّاء به ضم‌ّ «قاف» و «با». ابو زید گفت: معنی آن است که مقابلة، روی با روی و معاینه، یقال: لقیت فلانا قبلا و قبلا و قبلا ای مقابلة و مواجهة، همه به یک معنی باشد و اینکه قول شامل«1» است هر دو قراءت را. و ابو عبیده گفت: قبلا، ای مقابلة و معاینة، بر قراءت إبن عامر و نافع. فامّا بر قراءت باقی قرّاء که به ضم خوانند«2» گفت سه قول گفته‌اند: یکی آن است که عبد اللّه عبّاس و قتاده و إبن زید گفتند معنی آن است که مقابله [به]«3» معنی قراءت اوّل«4». قول دوم مجاهد گفت معنی آن است که گروه گروه و جماعت [جماعت]«5». بر اینکه قول جمع قبیل باشد و قبیل جمع قبیله، کسفینه و سفین [و سفن]«6» جمع جمع باشد قول سیّم«7» فرّاء گفت: معنی قبیل کفیل و پایندان باشد و قبل جمع او باشد کرغیف و رغف، لقوله تعالی: أَو تَأتِی‌َ بِاللّه‌ِ وَ المَلائِکَةِ قَبِیلًا، ای کفیلا ضامنا. ابو علی فارسی گفت:
اینکه وجه ضعیف است، برای آن که چون به حشر و احیا ایمان نیارند که معجزی باهر باشد، به کفالت و ضمان که معجز خارق عادت نباشد هم ایمان نیارند و اینکه بس طعنی نیست برای آن که روا باشد که معجز حشر باشد و کفالت بر سری بیانی دگر باشد چنان که شرح دادیم فی قوله تعالی: وَ کَلَّمَهُم‌ُ المَوتی، [105/ ر]
و قوله: ما کانُوا لِیُؤمِنُوا، اینکه «لام» مؤکّد نفی است تا قطع طمع رسول- علیه السلام- کند از ایمان ایشان، چنان که یکی از ما گوید: ما کنت لافعل کذا، من از آن«8» نباشم که اینکه کنم، و قوله: إِلّا أَن یَشاءَ اللّه‌ُ، الّا آن که خدای خواهد. حسن بصری گفت: الّا که خدای خواهد که ایشان را بر ایمان جبر کند به آن که ایشان را از
-----------------------------------
(1). مج: متأمّل.
(2). مج، وز، مل، آف، لت: خواندند. (6- 5- 3). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.
(4). آن باشد.
(7). مج، وز: سه‌ام، مل، آف: سیوم.
(8). مل: از آنان.
صفحه : 5
اضداد ایمان منع کند تا از ایشان جز ایمان در وجود نیاید. ابو علی گفت: الّا اگر خدای خواهد که ایشان را به قهر و الجابر ایمان دارد به آن که علم ضروری در ایشان آفریند، و معنی متقارب است و اگر چه وجه مختلف است. و فایده استثناء آن است که چون خدای تعالی ایمان از ایشان نفی کرد نفی«1» بلیغ با وجود اینکه همه آیات با هره دانست که بهری مردمان ضعیف بصیرت بی علم را گمان آید«2» که ایشان در اینکه اصرار به عجز خدای می‌کنند گفت: إِلّا أَن یَشاءَ اللّه‌ُ، دگر«3» اگر خدای خواهد که ایشان را جبر کند«4» بر ایمان تا کس«5» آن گمان نبرد«6» و لا بدّ است اینکه مشیّت را حمل کردن بر مشیّت«7» جبر و اکراه و الّا خدای تعالی مرید است ایمان ایشان را بر وجه اختیار برای ادلّه‌ای که گفتیم و اینکه آیت دلیل می‌کند بر آن که خدای مرید است به اراده محدث برای آن که استثناء دلیل اینکه می‌کند، نبینی که چون کسی گوید: لا افعل ذلک الا ان تفعل«8»، من اینکه کار نکنم تا تو نکنی به هر حال آنچه موقوف باشد بر محدث قدیم نتواند بودن، پس ایمان ایشان نیست و در وجود موقوف است بر ارادت خدای اگر در وجود آید به اراده او باشد چگونه توان گفتن که اراده قدیم باشد و ایمان ایشان محدث، نبینی که محال بودی اگر گفتی ایشان ایمان نیارند الّا آنگه که خدای عالم باشد یا قادر برای آن که اینکه دو صفت خدای را«9» متجدّد«10» نیست. پس آیت دلیل بطلان مذهب هر دو قوم می‌کند آن که مریدی ذاتی گوید یا به اراده قدیم چنان که بیان کردیم، وَ لکِن‌َّ أَکثَرَهُم یَجهَلُون‌َ، و لکن بیشتر ایشان جاهل‌اند یعنی جاهل‌اند به آن
-----------------------------------
(1). مج، وز: یعنی.
(2). اساس، آن: که آن آید، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). مج، وز، مل: مگر.
(4). مج، وز، آف: خبر کند.
(5). آج، لب: هر کس.
(6). آف: برد.
(7). مل به. [.....]
(8). مج، وز: یفعل.
(9). مل جل‌ّ و عزّ.
(10). اساس، بم، آف: متحد، با توجّه به مج تصحیح شد.
صفحه : 6
که اگر خدای تعالی به«1» ایشان هر چه خواستند بکند هم ایمان نیارند بطوع. و در آیت دلیل است بر آن که اگر خدای تعالی دانستی که ایشان را آنچه خواستندی«2» بدادندی«3» ایمان آوردندی بکردندی«4» تا ایمان آوردندی، و اینکه دلیل کند بر فساد قول آن کس که گوید: روا باشد که در معلوم لطفی باشد که خدای تعالی داند که اگر با کافر بکند کافر عند آن ایمان آرد و آنگه«5» نکند، برای آن که اگر باشد واجب بود بر خدای تعالی که بکند تا کافر ایمان آرد و الّا مؤدّی بود با نقض غرض او و منافی حکمت باشد.
قوله: وَ کَذلِک‌َ جَعَلنا لِکُل‌ِّ نَبِی‌ٍّ عَدُوًّا، وجه تشبیه در «کذلک» محتمل است دو وجه را: یکی آن که چنان که دگر پیغامبران«6» را دشمن بودند همچنین تو را دشمنان«7» باشند و وجهی«8» دیگر آن که چنان که تمکین و تخلیه کردیم دشمنان پیغامبران«9» را همچنین دشمنان تو را تخلیه کنیم«10» و تمکین و منع نکنیم ایشان را بقهر و جبر.
امّا «جعل» را در آیت در تفسیر او چهار وجه گفته‌اند: یکی حکم و تسمیه. ما حکم کردیم به آن که ایشان دشمن‌اند و ایشان را دشمن نام نهادیم و حکم و تسمیه تابع محکوم و مسمّی باشد و اثر نکند در تغییر آن بل تعلّق او به آن علی ما هو به باشد.
و وجه دوم آن است که: به معنی تخلیه و تمکین است، و تخلیه و تمکین از شرایط تکلیف است چه اگر مکلّف ممکّن«11» و مخلّی نباشد ملجأ و مضطرّ بود، و اینکه منافی تکلیف باشد و روا باشد وجهی دگر و آن آن است که: چون
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل: با.
(2). مج، وز: خواستند.
(3). وز، مل، آن: بدادی.
(4). آج، لب: بکردی.
(5). مج، وز: انکار، مل: آنگاه.
(9- 6). آج، لب، مل، آف، آن: پیغمبران.
(7). آج، لب: دشمن.
(8). مج، وز، آج، لب، مل: وجه.
(10). آف، تخلیه کردیم.
(11). مل: متمکّن.
صفحه : 7
خدای تعالی بر رسول- علیه السلام- نعمتهای عظیم کرد که دشمنان، او را بر آن حسد کردند، شاید تا گوید: جَعَلنا، ما کردیم آن«1» دشمن را برای آن که سبب عداوت و حسد ایشان آن نعمت باشد که او کرد. [105- پ]
نبینی که یکی از ما چون بر یکی«2» نعمتی کند او را از آن سبب دشمنان و حاسدان خیزند گوید:
جعلت لک«3» اعداء و حسّادا، من تو را دشمنان و حاسدان پدید آوردم. و وجهی دگر اینکه گفتند که: ما تو را و پیغامبران«4» را فرمودیم که کافران را دشمن گیرید و با ایشان معادات کنید چون چنین بود ایشان نیز معادات کردند. پس سبب دشمنی کافران از دشمنی پیغامبران«5» بود ایشان را و آن دشمنی به امر خدای بود پس اینکه معنی از جهت او بوده باشد و اینکه نیز وجهی لطیف است و حق تعالی اینکه بر وجه تسلیه«6» رسول- علیه السلام- گفت تا بداند«7» که اینکه دشمن نه او را تنها بوده است پیش از او پیغامبران«8» دیگر را دشمنان بودند. امّا شیاطین انس و جن گفتند مراد مرده انس و جن‌اند از جمله کافران، و اینکه قول قتاده و حسن و مجاهد است.
و قوله: عَدُوًّا، مفعول دوم جَعَلنا است و شیاطین، بدل اوست، و قوله: یُوحِی بَعضُهُم إِلی بَعض‌ٍ، وحی، القاء کلامی«9» خفی باشد و آن«10» دعوت انس و وسوسه جن‌ّ بود. و زُخرُف‌َ القَول‌ِ سخن آراسته باشد، چنان که ما گوییم سخن بنگار.
و زخرف زینت باشد، و کلام مزخرف، ای مزیّن. و زخرف زر باشد همچنین، و غرورا، نصب او بر مصدر باشد از فعلی«11» محذوف و شاید که مفعول له باشد.
آنگه«12» گفت: اگر من خواستمی که نکنند بر سبیل قهر و اجبار نکردندی
-----------------------------------
(1). مل: اینکه. [.....]
(2). مج، وز، مل: کسی.
(3). بم، آف: لکم.
(4). آج، لب، بم، مل، آف: آن: پیغمبران.
(8- 5). آج، لب، بم، آف، آن: پیغمبران.
(6). آج، لب: تسلّی.
(7). آج، لب، مل: بدانند.
(9). آج، لب، مل، آن: کلام.
(10). مج، وز: اینکه.
(11). آج، لب: فعل.
(12). مل: آنگاه.
صفحه : 8
و لکن نخواست، برای آن که اراده چنین منافی تکلیف باشد. آنگه گفت: فَذَرهُم وَ ما یَفتَرُون‌َ، رها کن ایشان را به آن دروغ که می‌گویند، یعنی ایشان را به اختیار خود رها کن و بقهر منع مکن ایشان را که خدای تعالی ایشان را مکافات کند. و اینکه بر سبیل تهدید گفت ایشان را چنان که گفت: اعمَلُوا ما شِئتُم«1» یُوحِی بَعضُهُم إِلی بَعض‌ٍ، آن است که شیاطین یکدیگر ببینند، بهری بهری را بیاموزند آنچه خلق را به آن اغوا کنند.
وَ لِتَصغی، «صغو» میل باشد، یقال: صغی الیه اذا مال الیه یصغی صغوا و صغیت صغیّا بالیاء و الواو، و اصغیت الیه اذا استمعت الیه برای آن که گوش بجنباند به او و زبان ما آن است که گوش به او کرد، قال الشّاعر«2»:

تری السّفیه به عن کل‌ّ محکمة زیغ و فیه الی التّشبیه اصغاء
و یقال اصغیت الإناء اذا املته، و منه
الحدیث: إن‌ّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلّم اصغی لها الإناء، ای للهرّة، و قال انّها لیست بنجسة انّها من الطّوّافین علیکم و الطّوافات،
رسول- علیه السلام- انای خود برای گربه بجنبانید تا آب باز خورد و گفت: او پلید نیست«3» که او از جمله گردندگان است بر شما، و «لام» فی قوله: وَ لِتَصغی تعلّق دارد بقوله: یُوحِی، و معنی آیت آن است که: شیاطین جن و انس وحی و القا می‌کنند سخن آراسته را بر سبیل غرور تا دلهای کافران به«4» ایشان میل کند و به آن از حق بجنبانند. وَ لِیَرضَوه‌ُ وَ لِیَقتَرِفُوا ما هُم مُقتَرِفُون‌َ، و نیز تا بپسندند و نیز«5» آنچه خواهند کردن بکنند، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس و إبن زید و سدّی است و اینکه اولیتر است از آن که «جعلنا» به عامل کنند در او، برای آن که اینکه همه اضافت با خدای باید کردن، و اینکه به شیطان«6» لا یقتر است از آن که به
-----------------------------------
(1). سوره فصّلت (41) آیه 40.
(2). مل شعر.
(3). بم، آف: است.
(4). مج، وز: با. [.....]
(5). مج، وز تا.
(6). آج، لب: اینکه شیطان را.
صفحه : 9
خدای تعالی. و اگر تعلیق «لام» کنند به «جعلنا» «لام» لام غرض نباشد، «لام» عاقبت باشد، و اینکه قول زجّاج و ابو القاسم بلخی است، و قول اوّل اولیتر است برای آن که کلام با او بر ظاهر خود می‌ماند، و جبّائی گفت: «لام» امر مغایبه است و معنی تهدید، چنان که: اعمَلُوا ما شِئتُم«1»، و اینکه خطاست برای آن که آن «لام» جزم [106- ر]
فعل کند، و اینکه جا فعل مجزوم نیست اگر «لام» امر بودی، و «لتصغ» بایستی، و کنایه فی قوله: وَ لِیَرضَوه‌ُ، راجع است با زخرف القول، و القرف الکسب، و الاقتراف الاکتساب، و القرف القشر، و القرف القذف، یقال: قرفه بکذا اذا رماه به و طعنه به. و اصل او از قرف قشر است، و اقترف الکذب ای افتراه«2»، قال الشّاعر«3»:

اعیا اقتراف الکذب المقروف تقوی التّقی و عفّة العفیف
قوله: أ فغیر اللّه ابتغی حکما، خدای تعالی فرمود رسولش را که: بگو اینکه کافران را که جز خدای حاکمی طلب خواهم کردن! بر لفظ استفهام و معنی انکار. و «غیر»، منصوب است بر فعلی محذوف که اینکه فعل ظاهر، او را تعبیر«4» می‌کند، و التّقدیر: ابتغی غیر اللّه ابتغی حکما، و برای اینکه«5» فعل را تأخیر کرد که استفهام صدر کلام باشد، و حکم و حاکم یکی باشد، و گفته‌اند: حکم از حاکم بلیغتر است، و گفته‌اند: حکم آن باشد که حکم جز به حق نکند«6» و حاکم حکم هم به حق کند و هم به ناحق، و معنی آیت تقریع و ملامت ایشان است بر آن که توقّع کردند که رسول با ایشان بسازد بر حکمی که ایشان کنند رضا دهد.
وَ هُوَ الَّذِی أَنزَل‌َ، «واو» حال است، و او آن خداست که کتاب بر شما«7» فرو فرستاد به تفصیل، و کتاب را وصف کرد به آن که مفصّل است یعنی مبیّن و مشروح، در او اشتباه و التباس نیست، چنان که گفت:
-----------------------------------
(1). سوره فصّلت (41) آیه 40.
(2). مج، وز: اقتراه.
(3). مج، وز، مل شعر.
(4). مج، وز، مل، لت: تفسیر.
(5). مج، وز، مل: آن.
(6). اساس، آج، لب: نکنند، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(7). اساس، آج، لب، بم، آف: تو، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
صفحه : 10
کِتاب‌ٌ فُصِّلَت آیاتُه‌ُ«1»، و بروجه الغاز و تعمیه نیست و در او معانی مفصّل است و دلایل ملخّص، و نصب او بر حال است از مفعول. و گفته‌اند: معنی آن است که در او فصل و فرع است بین الصّادق و الکاذب، و گفته‌اند: در او فصل است میان حلال و حرام و شرایع و احکام و کفر و ایمان و هدی و ضلال، اینکه قول حسن بصری است.
وَ الَّذِین‌َ آتَیناهُم‌ُ الکِتاب‌َ، و آنان که ما ایشان را کتاب دادیم از جهودان و ترسایان می‌دانند که اینکه کتاب قرآن منزل است که از خدای تعالی، و خدای تعالی آن را فرستاده است به حق، و اینکه را بر عموم حمل نشاید کردن براه آن که بیشتر اهل کتاب اینکه نمی‌دانند، اینکه مخصوص باشد به أجبار و علمای ایشان که دانند و عالم باشند به توریت و انجیل و ذکر رسول ما- علیه السّلام- آن جا خوانده و دیده باشند، و إبن عامر و حفص خواندند: «منزّل» به تشدید «زا» من التّنزیل، و باقی قرّاء «منزل» به تخفیف من الانزال، و معنی متقارب باشد. و قوله: بِالحَق‌ِّ، در او دو قول گفتند: یکی آن که آنچه در اوست حق و صدق است، و یکی آن که: (انزله بالدلالة و البرهان).
اگر می‌گویند: چگونه روا باشد که کافران را وصف کند [به آن]«2» که ایشان حق می‌دانند، و آن که حق داند مؤمن باشد، و احباط«3» نگوی«4» تا توانی«5» گفتن که پس از علم مرتد شود«6»، گوییم از اینکه چند جواب است:
یکی آن که مخصوص است به آنان که در مستقبل ایّام ایمان آوردند و اگر چه در آن حال مؤمن نبودند، [در آن وقت عالم بودند]«7» به قرآن و آن که از نزدیک خداست، و لکن اینکه مقدار ایمان نباشد که ایمان عبارت است از مجموع علومی که تا مجتمع نبود ایمانش نخوانند از علم به حدوث اجسام و آن که آن را محدثی
-----------------------------------
(1). سوره فصّلت (41) آیه 3.
(2). اساس، آج، لب: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(3). اساس، آج، لب، آف، آن: احتیاط، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(4). مل: بگوی 5. توانی/ توانید. [.....]
(6). مج، وز، مل، لت: شوند.
(7). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
صفحه : 11
هست حاصل بر صفات کمال، و آنچه بر او چه روا باشد و چه روا نباشد، و علم به نبوّت و امامت و علم به ثواب و عقاب، و اینکه در اوقات بسیار حاصل آید.
جواب دوم آن است که: اینکه دانند و لکن نه بر وجهی که مستحق‌ّ ثواب باشند بر آن، برای آن که نظر ایشان در دلیل نه از وجه وجوب نظر بوده باشد، بل برای وجهی دیگر نظر کرده باشند، پس ایشان را علم حاصل آید و لکن بر آن مستحق‌ّ ثواب نباشند«1».
جواب دیگر آن است که: محتمل باشد که معنی اینکه بود که ایشان [106- پ]
بنزدیک خود و در ظن‌ّ و اعتقاد خود عالم باشند برای آن که چون اعتقاد و صحّت توریت دارند و در آن جا ذکر رسول باشد و ایشان اعتقاد کرده باشند که هر چه در آن جاست حق است، و لکن نه از دلیل دانند، ایشان بنزدیک خود عالم باشند به آن که قرآن منزّل است به حق.
و جواب چهارم از اینکه آن است که: مراد به آن«2» که ایشان را کتاب دادند مؤمنان‌اند، و مراد به کتاب قرآن است که خدای تعالی قرآن را بسیار جایها«3» کتاب خواند فی قوله: الم، ذلِک‌َ الکِتاب‌ُ لا رَیب‌َ فِیه‌ِ«4»، و فی قوله: وَ إِنَّه‌ُ لَکِتاب‌ٌ عَزِیزٌ«5»، و فی قوله: حم، وَ الکِتاب‌ِ المُبِین‌ِ«6»، و دگر آیتها و بر اینکه وجه سؤال ساقط شود.
فَلا تَکُونَن‌َّ مِن‌َ المُمتَرِین‌َ، آنگه امر کرد او را [به آن]«7» که از جمله شاکّان نباشد و شاید که مراد او باشد و دلیل بکند بر آن که او وقتی شاک‌ّ بود، چنان که گفت: لَئِن أَشرَکت‌َ لَیَحبَطَن‌َّ عَمَلُک‌َ«8»، و روا بود که خطاب با او باشد و مراد امّت، چنان که گفت: یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ إِذا طَلَّقتُم‌ُ النِّساءَ«9». و المریة و الإمتراء، الشّک‌ّ.
-----------------------------------
(1). مج، وز: نباشد.
(2). مج، وز، لت: آنان.
(3). مل: جایگاه.
(4). سوره بقره (2) آیه 1 و 2.
(5). سوره فصّلت (41) آیه 41.
(6). سوره زخرف (43) آیه 1 و 2.
(7). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(8). سوره زمر (39) آیه 65.
(9). سوره بقره (2) آیه 232.
صفحه : 12
قوله: وَ تَمَّت کَلِمَةُ رَبِّک‌َ صِدقاً وَ عَدلًا، کوفیان و یعقوب خواندند: کَلِمَةُ رَبِّک‌َ بر توحید، و باقی قرّاء خواندند: «کلمات ربّک»، علی الجمع، و اینکه جمع سلامت باشد. مفسّران گفتند: مراد به «کلمه» و «کلمات» وعد است، و وعید که خدای تعالی کرد به ثواب و عقاب که در آن تغییر و تبدیل نباشد. صِدقاً وَ عَدلًا، به راستی و داستان«1»، و آن دو«2» مصدر است در معنا حال، أی صادقة عادلة چنان که گفت: قُل أَ رَأَیتُم إِن أَصبَح‌َ ماؤُکُم غَوراً«3» وَ تَمَّت کَلِمَت‌ُ رَبِّک‌َ الحُسنی عَلی بَنِی إِسرائِیل‌َ«5»، گفتند: آن وعده خواست که داد ایشان را من قوله: وَ نُرِیدُ أَن نَمُن‌َّ عَلَی الَّذِین‌َ استُضعِفُوا فِی الأَرض‌ِ«6» الآیة، و مجاهد گفت فی قوله تعالی: وَ أَلزَمَهُم کَلِمَةَ التَّقوی«7»، که آن کلمه گفتن لا اله الّا اللّه است، و بر اینکه تفسیر دادند آن را که گفت: إِلَیه‌ِ یَصعَدُ الکَلِم‌ُ الطَّیِّب‌ُ، یعنی لا إله الا الله، وَ العَمَل‌ُ الصّالِح‌ُ یَرفَعُه‌ُ«8»، أی (الصلوات الخمس)، و حقیقت
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل: راستان.
(2). مج، وز، مل: واو در او.
(3). سوره ملک (67) آیه 30. [.....]
(4). مل: درست تر است، چاپ شعرانی (5/ 41): درست نیست.
(5). سوره اعراف (7) آیه 137.
(6). سوره قصص (28) آیه 5.
(7). سوره فتح (48) آیه 26.
(8). سوره فاطر (35) آیه 10.
صفحه : 13
اینکه«1» در کلام باشد، و حدّ کلمه هر لفظی باشد که دلیل معنی کند به وضع، و فرق از میان او و کلام آن باشد که کلام بنزدیک اهل نحو جمله باشد از فعل و«2» فاعل یا مبتدا و خبر، و کلمه مفردی باشد از اسم یا فعل یا حرف، و بر اینکه قاعده مهمل را کلام نخوانند ایشان مگر بر مجاز.
و بنزدیک اهل لغت مهمل کلام باشد لقولهم: هذا کلام لا فایدة فیه، و هذا کلام لغو و هذا کلام مهمل، و بنزدیک متکلّمان حدّ کلام گفته‌ایم که: آن باشد که نظم کنند آن را از دو حرف یا بیشتر از اینکه حروف معقوله«3» چون در وجود آید از کسی که از او یا از قبیل او فایده صحیح بود، و بر اینکه قاعده مهمل کلام باشد و در آیت دلیل است بر آن که کلام خدای محدث است لقوله: وَ تَمَّت، برای آن که گفت: تمام شد، و آنچه تمام شود، [107- ر]
پس از آن که تمام نباشد محدث بود، قدیم نبود، برای آن که معنی تمام حصول چیزی باشد پس از چیزی و تبدیل چیزی به جای چیزی نهادن باشد.
بعضی مفسّران گفتند: معنی آن است که کس نتواند تا به جای کلمتی دیگر بنهد، و اگر بنهد نرود و مطّرد نباشد تا اگر کسی قصد کند و چند جامع بنویسد و یک حرف با [یک]«4» کلمه بدل کند، هر کس که بیند آن را تغییر کند و به حدّ خود باز برد.
قتاده گفت: اگر لفظش بگردانند، احکامش نتوانند بگردانیدن، چنان که اهل کتاب بعضی الفاظ توریت بگردانیدند، احکام را تغییر نتوانستند کردن.
و بعضی دگر گفتند معنی«5» قوله: وَ تَمَّت کَلِمَةُ رَبِّک‌َ، آن است که آیت از پس آیت می‌آمد«6» و سورت از پس سورت تا تمام باشد«7». وَ هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ،
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل، لت: آن.
(2). مل: یا .
(3). لب: معقول، چاپ شعرانی (5/ 42): مقوله.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(5). اساس و، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها و معنی عبارات تصحیح شد.
(6). آج، لب: می‌آید.
(7). مج، وز، لت: شد.
صفحه : 14
او«1» شنوا و داناست.
قوله: وَ إِن تُطِع أَکثَرَ مَن فِی الأَرض‌ِ- الایة، اینکه آیت خطاب است رسول را- علیه السّلام- و مراد او و جمله امّت، گفت: اگر اطاعت داری بیشترین اهل زمین را تو را از راه حق ببرند برای آن که بیشتر اهل زمین کافر بودند در آن وقت. و «طاعت» امتثال امر باشد با ارادت هر گه که مطیع دون مطاع باشد در رتبت، و اجابت، مراد سایل به دادن باشد بر وفق سؤال او و رتبت بین المجیب و المجاب معتبر است، بر عکس آن که بین المطیع و المطاع باشد بر قول بعضی، و درست آن است که در رتبه معتبر نیست در سؤال و جواب سواء اگر سؤال علمی باشد و اگر سؤال امری از امور، بل شاید که مثل از مثل پرسد و خواهد و دون از فوق و فوق از دون، و اکثر افعل تفضیل باشد از کثیر، و گفته‌اند: طاعت در آیت به معنی اجابت است برای آن که چون خطاب با رسول باشد (اکثر من فی الارض بل جمیع من فی الارض) در رتبت دون او اند، پس طاعت او ایشان را صورت نبندد، و امّا اگر موافقتی باشد اجابت بود، چنان که شاعر گفت«2»:

رب‌ّ من انضجت غیظا صدره قد تمنّی لی موتا لم یطع
ای لم یجب برای آن که مرگ به خدای تعلّق دارد و آنچه او کند با ما اجابت باشد نه طاعت، آنگه وصف کرد کافران را به آنچه صارف بود از اجابت دعوت ایشان به آن که گفت: إِن یَتَّبِعُون‌َ إِلَّا الظَّن‌َّ، اینکه کافران متابعت نمی‌کنند الّا گمان را. و آن، گاه«3»، خطا بود و گاه، صواب. پس ایمن نباشند و اعتماد نکنند که خطاست یا صواب و «ان» به معنی «ما» ی نافیه است و «ظن‌ّ» گفتند معنی«4» باشد که قوی بکند بنزدیک ظان‌ّ که مظنون چنان است که او گمان برد با آن که روا دارد که بر خلاف آن باشد. و در اینکه حدّ که گفتند بس کشف نیست.
-----------------------------------
(1). لت: واو.
(2). مج، وز شعر. [.....]
(3). اساس، بم، آف، آن و از انگاه که چون معنای محصلی نداشت زاید می‌نمود.
(4). مج، وز، بم: معینی.
صفحه : 15
وَ إِن هُم إِلّا یَخرُصُون‌َ، و ایشان جز دروغ نمی‌گویند. و الخرص: الکذب، و الخرص: الحرز«1»، لأن‌ّ فیه خلافا و تفاوتا، و اصل خرص قطع باشد قال الشّاعر:

تری قصد المرّان«2» فیهم کانّه تذرّع خرصان بایدی الشّواطب
یعنی، جرائد تقطّع«3» طولا فیه یتّخذ منه بواری‌ّ الحصر«4» و جوی که از جوی«5» باز برند آن را «خریص» خوانند و خرص گوشواره مفرد باشد و خرص عود باشد برای آن که مخالف باشد امثال«6» خود را به بوی.
مفسّران گفتند: سبب نزول آیت آن بود که کافران مردار می‌خورند«7». چون مسلمانان بر ایشان عیب کردند گفتند:«8» اینکه عیب بر شماست. [107- پ]
که آنچه شما می‌کشید می‌خورید و آنچه خدای می‌کشد نمی‌خورید، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد که اگر کسی طاعت ایشان دارد در مردار خوردن ضال‌ّ باشد از ره شرع، خدای حق تعالی به اینکه دو کلمه هر دو گروه را ذکر کرد هم آنان را که دروغ از سر گمان گویند هم آنان را که دروغ بقصد گویند. و در آیت دلیل است بر بطلان قول اصحاب معارف، برای آن که حق تعالی گفت ایشان تابع گمانند، و علم بخلاف ظن‌ّ باشد. و نیز دلیل است بر بطلان قول ایشان که گفتند: خدای تعالی وعید نکند آن را که او حق نشناسد برای آن که آیت مورد وعید و تهدید دارد.
قوله: إِن‌َّ رَبَّک‌َ هُوَ أَعلَم‌ُ مَن یَضِل‌ُّ«9» «أَعلَم‌ُ بِمَن ضَل‌َّ«7» وَ هُوَ أَعلَم‌ُ بِالمُهتَدِین‌َ، چون حرف جرّ بیفگندند فعل به او رسید و عمل کرد. و وجهی دگر آن که محل‌ّ او رفع است به ابتدا. و «من» به معنی «ای‌ّ» است و به معنی استفهام است، و تقدیر آن است که: (ربک اعلم ای النّاس یضل عن سبیله)، چنان که گفت: لِنَعلَم‌َ أَی‌ُّ الحِزبَین‌ِ«8»، و اینکه قول فرّاء و زجّاج است و گفتند: افعل من کذا عمل نکند در اسم چنان که اسم فاعل و مصدر کند. و بعضی دگر گفتند: اعلم به معنی یعلم است چنان که حاتم طائی گفت«9»:

فحالفت طی‌ّ من دونهم«10» حلفا و اللّه اعلم ما کنّا لهم خولا«11»
ای یعلم، و قالت الخنساء:

القوم اعلم ان‌ّ جفنته تغدو«12» و غداة الرّیح او تسری«13»
-----------------------------------
(1). اساس، آج، لب که زاید می‌نماید.
(2). مج، وز، آج، لب: او.
(3). مج، وز، لت خدای. [.....]
(5- 4). مج، وز، لت: جل‌ّ جلاله.
(6). مج، وز، لت: دیگر.
(7). مج، وز، آج، لب، لت: یضل‌ّ.
(8). سوره کهف (18) آیه 12.
(9). مج، وز شعر.
(10). مج، وز، لت: من دوننا.
(11). لت: حولا.
(12). اساس: تغدو، با توجّه به مج و دیگر نسخه‌ها تصحیح شد.
(13). بم، آف، آن: بشری.
صفحه : 17
ای (تعلم)«1»، رمّانی گفت: اینکه ضعیف است برای آن که مطابق نیست آن را که گفت: وَ هُوَ أَعلَم‌ُ بِالمُهتَدِین‌َ، و معنی آیت آن است که خدای تعالی گفت:
من بدانم آنان را که از ره من، که ره حق‌ّ است، برفته‌اند به ره هلاک و آنان را که بر ره راست و هدایت رفته‌اند، که ره نجات و ثواب است.
قوله تعالی:

[سوره الأنعام (6): آیات 118 تا 125]

[اشاره]

فَکُلُوا مِمّا ذُکِرَ اسم‌ُ اللّه‌ِ عَلَیه‌ِ إِن کُنتُم بِآیاتِه‌ِ مُؤمِنِین‌َ (118) وَ ما لَکُم أَلاّ تَأکُلُوا مِمّا ذُکِرَ اسم‌ُ اللّه‌ِ عَلَیه‌ِ وَ قَد فَصَّل‌َ لَکُم ما حَرَّم‌َ عَلَیکُم إِلاّ مَا اضطُرِرتُم إِلَیه‌ِ وَ إِن‌َّ کَثِیراً لَیُضِلُّون‌َ بِأَهوائِهِم بِغَیرِ عِلم‌ٍ إِن‌َّ رَبَّک‌َ هُوَ أَعلَم‌ُ بِالمُعتَدِین‌َ (119) وَ ذَرُوا ظاهِرَ الإِثم‌ِ وَ باطِنَه‌ُ إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَکسِبُون‌َ الإِثم‌َ سَیُجزَون‌َ بِما کانُوا یَقتَرِفُون‌َ (120) وَ لا تَأکُلُوا مِمّا لَم یُذکَرِ اسم‌ُ اللّه‌ِ عَلَیه‌ِ وَ إِنَّه‌ُ لَفِسق‌ٌ وَ إِن‌َّ الشَّیاطِین‌َ لَیُوحُون‌َ إِلی أَولِیائِهِم لِیُجادِلُوکُم وَ إِن أَطَعتُمُوهُم إِنَّکُم لَمُشرِکُون‌َ (121) أَ وَ مَن کان‌َ مَیتاً فَأَحیَیناه‌ُ وَ جَعَلنا لَه‌ُ نُوراً یَمشِی بِه‌ِ فِی النّاس‌ِ کَمَن مَثَلُه‌ُ فِی الظُّلُمات‌ِ لَیس‌َ بِخارِج‌ٍ مِنها کَذلِک‌َ زُیِّن‌َ لِلکافِرِین‌َ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ (122)
وَ کَذلِک‌َ جَعَلنا فِی کُل‌ِّ قَریَةٍ أَکابِرَ مُجرِمِیها لِیَمکُرُوا فِیها وَ ما یَمکُرُون‌َ إِلاّ بِأَنفُسِهِم وَ ما یَشعُرُون‌َ (123) وَ إِذا جاءَتهُم آیَةٌ قالُوا لَن نُؤمِن‌َ حَتّی نُؤتی مِثل‌َ ما أُوتِی‌َ رُسُل‌ُ اللّه‌ِ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ حَیث‌ُ یَجعَل‌ُ رِسالَتَه‌ُ سَیُصِیب‌ُ الَّذِین‌َ أَجرَمُوا صَغارٌ عِندَ اللّه‌ِ وَ عَذاب‌ٌ شَدِیدٌ بِما کانُوا یَمکُرُون‌َ (124) فَمَن یُرِدِ اللّه‌ُ أَن یَهدِیَه‌ُ یَشرَح صَدرَه‌ُ لِلإِسلام‌ِ وَ مَن یُرِد أَن یُضِلَّه‌ُ یَجعَل صَدرَه‌ُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ کَذلِک‌َ یَجعَل‌ُ اللّه‌ُ الرِّجس‌َ عَلَی الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ (125)

[ترجمه]

بخورید از آنچه یاد کرده شد«2» نام خدای بر او اگر هستید به نشانه‌های او گرویدگان«3».
و چیست مر شما را که نمی‌خورید [108- ر]
از آنچه یاد کرده شد«4» نام خدا بر او و بدرستی که پیدا کرده شد مر شما را«5» آنچه حرام است بر شما مگر آنچه محتاج شدید زی او و بدرستی که بیشتر گمراه می‌شوند به خواستها«6» بی‌دانش.
بدرستی که پروردگار تو اوست داناتر به حال در گذرندگان«7».
و بگذارید«8» آشکارا بزهکاری را و پنهانی او را بدرستی که آنان که کسب می‌کنند«9» بزه را پاداش داده شوند«10» بدانچه بودند کار می‌کردند«11».
و مخورید«12» از آنچه یاد
-----------------------------------
(1). مج، وز: تعلم.
(2). وز، لت: گفته باشند.
(3). آج، لب: گروندگان.
(5- 4). مج، وز، لت: جدا کردند برای شما.
(6). مج، وز، لت: به هواهای خود. [.....]
(7). مج، وز، لت: به آنان که در گذرند.
(8). آج، لب: دست بدارید.
(9). مج، وز، لت: اندوزند، آج، لب: می‌اندوزند.
(10). مج، وز، لت: پاداشت دهند ایشان را.
(11). مج، وز، لت: اندوخته باشند آج، لب: کسب می‌کردند.
(12). لت: مخوری/ مخورید.
صفحه : 18
کرده نشده نام خدا«1» بر او که او تباه کار است«2»، و بدرستی که دیوان اشارت کنند زی دوستان خودش تا خصومت کنند [با شما]«3» و اگر فرمان برید«4» ایشان را که شما انباز آرندگانید.
یا آن که بود مرده زنده گردانیدیم ما او را و بکردیم ما مرا و را«5» روشنایی«6»، می‌رود«7» در مردمان چون آن کس که داستان او در تاریکیها!«8» نیست برون آینده«9» از آن همچنین آراسته شد ناگرویدگان را آنچه بودند کار می‌کردند.
و همچنین بکردیم ما در هر دیهی«10» بزرگان گناهکار آن«11» بد برسکارند«12» در آن و کید و مکر نکنند مگر به تنهای خویش و ندانند.
و چون بیاید نشانی«13» گویند که هرگز نگرویم ما تا داده شد به [ما]«14» مانند آنچه دادند پیغامبران خدای [را]«15» خدای داناتر است که کجا ودیعت نهد پیغامهای خودش را برسد آن کسان را که گناه کردند خواری بنزدیک خدای و عذاب«16» سخت
-----------------------------------
(1). مج، وز، لت: آنچه نگفته باشند نام خدای.
(2). مج: و آن بیرون فرمان است وز، لت: و آن بیرون فرمان خداست.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(4). مج، وز، لت: بری/ برید.
(5). مج، وز، لت: و کنیم او را.
(6). وز: روشناییی لت: روشنای.
(7). مج، وز: که روند به آن.
(8). مج، وز بود. [.....]
(9). مج، وز: که بیرون نیاید.
(10). مج، وز، آج، لت: شهری.
(11). مج، وز: بزرگان کافران آن جای را.
(12). کذا: در اساس بم، آف: سگالند.
(13). مج، وز لت به ایشان آج، لب بدیشان.
(15- 14). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(16). مج، وز: عذابی.
صفحه : 19
بدانچه بودند که بدی می‌سگالیدن«1».
[108- پ]، هر که را خواهد خدای که راه نماید فراخ کند«2» سینه او را برای مسلمانی را، و هر که را خواهد که گمراه کند بکند سینه«3» او را سخت تنگ«4» چنان که گویی [بر شود]«5» بر آسمان همچنین بکند خدای پلیدی را به آنان که نگروند.
قوله: فَکُلُوا مِمّا ذُکِرَ اسم‌ُ اللّه‌ِ- الایة، عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آیت آن بود که گفتیم مشرکان گفتند مسلمانان را چون است که کشته خود می‌خورید«6» و کشته خدای نمی‌خورید«7»! اینکه آیت فرود آمد و گفت«8»: «فا» برای آن آورد که جواب ایشان است، و اینکه لفظ اگر چه لفظ امر است و مراد اباحت است برای آن که امر آن باشد که آمر مرید باشد مأمور به را، و قدیم تعالی مرید مباحات نباشد برای آن که در او فایده نبود مگر آنگه که طعام خورنده قصد کند به طعام خوردن، برای آن که تا او را قوّت باشد بر زیادتی طاعت و قیام تواند نمودن به امور دینی آنگه مندوب الیه باشد و امر به او بر سبیل ترغیب بود.
امّا آن کس که طعام«9» بر وجه امساک رمق خورد فعل او در تکلیف نیاید که او ملجأ است، و در قرآن اباحت بسیار است که صورت امر دارد، منها قوله:
-----------------------------------
(1). مج، وز: به آنچه مکر کرده باشند آف: بودند می‌سگالیدند.
(2). مج، وز، لت: روشن گرداند.
(3). مج، وز، لت: دل.
(4). مج، وز، لت: او تنگ تنگ.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(6). لت: می‌خوری/ می‌خورید.
(7). لت: نمی‌خوری/ نمی‌خورید. [.....]
(8). مج، وز، مل، لت: گفتند.
(9). اساس، آج، لب، بم، آف، لت نه با توجّه به مج، وز، و فحوای عبارت زاید می‌نماید.
صفحه : 20
وَ إِذا حَلَلتُم فَاصطادُوا«1»، فَإِذا قُضِیَت‌ِ الصَّلاةُ فَانتَشِرُوا فِی الأَرض‌ِ«2».
مِمّا ذُکِرَ اسم‌ُ اللّه‌ِ عَلَیه‌ِ، «من» تبیین راست و «ما» روا بود که موصوله باشد، و رواست که نکره موصوفه باشد، و آن ذکر که باید گفتن که مسنون است عند الذّبح «بسم اللّه» است یا نامی از نامهای خدا که خدای تعالی به آن مختص باشد چون: «قدیم» و «رحمان» او «القادر» و «العالم للذّات». و بر«3» «بسم اللّه» اجماع است، و سنّت آن است که گوید: «بسم اللّه و اللّه اکبر»، و دلیل بر آن که دگر نامهای مختص شاید گفتن، قوله تعالی: قُل‌ِ ادعُوا اللّه‌َ أَوِ ادعُوا الرَّحمن‌َ أَیًّا ما تَدعُوا فَلَه‌ُ الأَسماءُ الحُسنی«4»، و آیت خطاب است با مؤمنان و در آیت دلیل است بر وجوب تسمیه، و هر آن ذبیحه را که بر او نام خدای نبرده باشند حرام باشد خوردن آن و حکم او حکم مردار باشد، و از آن جا گفتیم که: ذبایح اصناف کفّار حرام است که ایشان نام خدای نبرند، و اگر نام خدای برند بر حقیقت نه نام خدای برده باشند، و آن را که نام خدای بر او نبرند به سهو و نسیان و کشنده مخالف حق نباشد و در عزم و نیّت او پیش از ذبح نام خدای باشد و اگر چه در وقت ذبح فراموش کند، آن ذبیحه حلال باشد جز که به قصد رها کند.
و نیز از شرایط واجب آن است که روی او به قبله کند، و ذبح جز به آهن یا به چیزی که اوداج ببرد نشاید عند عدم آهن، و ذبح در گلو باید نحر در بالای سینه عند الاختیار، امّا عند ضرورت روا باشد و اگر خلاف اینکه کند ذبیحه حرام باشد، و اگر بقصد عند ذبح به یک بار سرش ببرد پیش از آن که سرد شود هم حرام باشد، و اگر گوسپندی یا چیزی دیگر بکشد و هیچ خونش نیاید«5» حرام باشد. و قوله: إِن کُنتُم بِآیاتِه‌ِ مُؤمِنِین‌َ اگر به آیات او ایمان داری«6»، و اگر چه مؤمنان به خطاب مخصوص‌اند هر ذبیحه که به اینکه صفت باشد حلال باشد مسلمانان را و
-----------------------------------
(1). سوره مائده (5) آیه 2.
(2). سوره جمعه (62) آیه 10.
(3). مل: و در.
(4). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 110.
(5). وز، لت: بنیاید.
(6). مل، لت: دارید.
صفحه : 21
جمله مکلّفان را، و آنچه به اینکه صفت نباشد حرام بود بر جمله مکلّفان.
قوله: وَ ما لَکُم، «ما» استفهامیّه است و خطاب با مؤمنان است، گفت:
چه بوده است شما را [109- ر]
که نخوری«1» از آنچه نام خدای بر آن برده باشند، یعنی چه منع است و چه حجر است که«2» آنچه حلال است نخوری«3». وَ قَد فَصَّل‌َ لَکُم، «واو» حال راست، نافع خواند و حفص عن عاصم: فصّل و حرّم به فتح «فا» و «صاد» و فتح «حا» و «را» علی الفعل المستقیم، و اسناد فعل با خدای باشد- جل‌ّ جلاله- که نام او در آیت مصرّح است، و ابو عمرو«4» و إبن کثیر و إبن عامر خواندند: وَ قَد فَصَّل‌َ لَکُم ما حَرَّم‌َ عَلَیکُم، بر فعل ما لم یسم‌ّ فاعله، هر دو فعل، و جدا کردند برای شما آنچه بر شما حرام کردند. و حمزه و کسائی و أبو بکر خواندند: فَصَّل‌َ لَکُم ما حَرَّم‌َ عَلَیکُم، به فتح «فا» و «صاد» و ضم‌ّ «حا» و کسر «را»، و جدا کرد خدای تعالی«5» برای شما آنچه حرام کردند بر شما، یعنی در سوره المائدة من قوله: حُرِّمَت عَلَیکُم‌ُ المَیتَةُ وَ الدَّم‌ُ وَ لَحم‌ُ الخِنزِیرِ«6»- الی آخر الایة- آنگه استثنا کرد مضطر را، گفت: الّا آن کس که مضطر شود به آن و اتّفاق است که مضطرّ را از مردار و خون و گوشت خوک و آنچه نام خدای نگفته«7» باشند بر آن، حلال است در کمّیّت آن خلاف است و بنزدیک ما روا نباشد بیش از آن که سدّ رمق کند به آن، و معنی اضطُرِرتُم«8» آن است که بر خویشتن از هلاک ترسد و در فقهاء بعضی گفتند که: روا باشد که از آن سیر بخورد و بعضی گفتند: شاید که بر دارد و ذخیره کند و بعضی فقها گفتند: مکره نیز داخل باشد در آن«9» جا برای آن که حکم او حکم مضطر است در خوف بر نفس. وَ إِن‌َّ کَثِیراً لَیُضِلُّون‌َ بسیاری
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل: نخورید.
(2). مج، وز: و چه حجّت که.
(3). مج، وز: بخورید آج، لب: بخورند مل، آف: نخورید.
(4). مج، وز: إبن عمرو آج، لب، بم: ابو عمر.
(5). اساس، بم: جدا کردند، با توجه به مج تصحیح شد.
(6). سوره مائده (5) آیه 3. [.....]
(7). مج، وز: گفته.
(8). مج: ما ضطررتم.
(9). مج، وز، لت: اینکه.
صفحه : 22
مردمان به هوای نفس ضال‌ّ می‌شوند که ره شرع رها کنند و متابعت هوای نفس کنند و کوفیان خواندند: لَیُضِلُّون‌َ، به ضم‌ّ « یا » و کسر «ضاد» من (الاضلال)، و بسیار مردمان اضلال می‌کنند و مردمان را گمراه می‌کنند به هوای خود و بر اینکه قرائت مفعول به از کلام محذوف باشد، و التقدیر (لیضلون اشیاعهم بغیر علم)، از سر هوا نه از ره«1» علم برای آن که علم به«2» خلاف هوای تو باشد- إِلّا ما شاءَ اللّه‌ُ، حق تعالی بیان کرد که: ایشان را علمی نیست، آنگه بر سبیل تهدید و وعید گفت:
خدای تو عالمتر است به آنان که اعتدا و ظلم و تعدّی کنند و از حدّ فرمان او مجاوزت«3» کنند و در گذرند«4». تا به حق‌ّ ایشان برسد و جزای ایشان بسزا بدهد.
آنگه امر کرد مؤمنان را و اگر چه امر است ایشان را و خطاب با ایشان است همه مکلّفان در او داخل‌اند، گفت: رها کنی«5» از گناه آنچه ظاهر است و«6» باطن است و باید نهی کرد از سایر معاصی بر سایر وجوه.
قتاده و مجاهد و ربیع و انس گفتند: برای آن گفت ظاهر و باطن اثم که مشرکان گفتندی زنا چون پنهان کنی زشت نیست و اگر آشکار کنند زشت باشد«7»، حق تعالی ردّ«8» بر ایشان گفت: بر سایر وجوه زشت است. جبّایی گفت: به ظاهر، افعال جوارح خواست، و بباطن افعال قلوب«9» بعضی دگر گفتند: به ظاهر طواف خانه خواست برهنه، و به باطن زنا، و اینکه قول إبن زید است سدّی گفت: ظاهر گناه زنا و باطن گناه (اتخاذ الاخدان) است دوست گرفتن پنهان و آشکارا. سعید جبیر گفت: «ظاهر اثم» نکاح زن پدر است و باطن زنا و اثم هم گناه باشد، و هم حرج، و بزه گناه باشد و بزهکار را مأثوم گویند. آنگه
-----------------------------------
(1). مج، وز: سر.
(2). مج، وز: ندارد.
(3). اساس: در گزرند، با توجّه به مج تصحیح شد.
(4). آج، لب: متجاوزه.
(5). آج، لب: رها کند آف: رها کنید.
(6). مج، وز، لت آنچه.
(7). لت، آن: زشت است.
(8). مج، وز، لت: برد.
(9). مج، وز، لت و.
صفحه : 23
گفت: آنان که کسب معاصی کنند، یعنی فعل معاصی کنند چه کسب جز لغوی معقول نیست آنچه ایشان دعوی کردند [109- پ]
معقول نتوانند کردن ایشان را جزا دهند و پاداشت«1» آنچه کرده باشند«2». و اقتراف هم اکتساب باشد، آنگه نهی کرد مکلّفان را از خوردن آنچه نام خدای نبرده باشند بر آن، گفت: وَ لا تَأکُلُوا مِمّا لَم یُذکَرِ اسم‌ُ اللّه‌ِ عَلَیه‌ِ مخورید از آنچه- یعنی از آن [ذبایح]«3» که- بر آن نام خدا نبرده باشند، و اینکه [نیز]«4» دلیل است بر وجوب تسمیه. و بیان کردیم که: ذبایح اهل کتاب حرام باشد و تسمیه ایشان نه تسمیه باشد، برای آن که خدای را نشناسند. و اگر کسی رها کند در او خلاف کردند، اگر بقصد رها کند و یاد دارد ذبیحه«5» حلال نبود، و اگر بسهو رها کند و معتقد وجوب آن باشد ذبیحه حلال بود، و اینکه مذهب ماست و مذهب ابو حنیفه و اصحابش. و ثوری و شعبی و داود و ابو ثور گفتند: تسمیه شرط است اگر رها کند بقصد یا سهو ذبیحه حلال بود، و اینکه مذهب شافعی آن است که: تسمیه سنّت است، اگر نکند باکی نبود.
جمله فقها گفتند: ذبیحه اهل کتاب حلال باشد، و در ارسال الکلب و السّهم در باب تسمیه هم اینکه گفتند فقها.
و بعضی مفسّران گفتند: آیت منسوخ است، و اینکه درست نیست برای آن که بر نسخش دلیل نیست. و حسن و عکرمه گفتند: ذبایح اهل کتاب از اینکه جمله منسوخ است بقوله: وَ طَعام‌ُ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ حِل‌ٌّ لَکُم«6»، و بنزدیک ما اینکه طعام مخصوص است به حبوب و اینکه آیت محکم است و بر ظاهر خود است.
قوله: وَ إِنَّه‌ُ لَفِسق‌ٌ، یعنی آنچه نام خدا بر آن نبرده باشند فسق [است]«7»، یعنی خوردن آن فسق است، و «ها» کنایت است از اکل لما دل‌ّ علیه قوله: وَ لا تَأکُلُوا. قوله: وَ إِن‌َّ الشَّیاطِین‌َ لَیُوحُون‌َ إِلی أَولِیائِهِم، مفسّران گفتند: مراد به شیاطین
-----------------------------------
(1). مج، وز، لت به.
(2). مج، آج، لت: باشد. [.....] (7- 4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(5). مج، وز، لت بس.
(6). سوره مائده (5) آیه 5.
صفحه : 24
رؤسا و احبار و مقدّمان کافران‌اند که در کفر متمرّد باشند، چون شیاطین وحی می‌کنند به اولیای خود، یعنی اشارت می‌کنند به اتباع خود و ایشان را می‌فرمایند تا با مسلمانان مخاصمه کنند در استحلال میته و مردار.
حسن بصری گفت: مجادله با مسلمانان«1» در معنی آن کردند که گفتند، آنچه خدای کشته باشد خوردن آن اولیتر باشد که آنچه ما کشته باشیم. عکرمه گفت: مراد به شیاطین، گبرکان«2» فارس‌اند که اشاره می‌کردند بر مشرکان عرب به مجادله مسلمانان.
عبد اللّه عبّاس گفت و قتاده: مراد به شیاطین دیوان‌اند، وحی می‌کنند یعنی وسوسه می‌کنند اولیا و دوستان خود را از اهل کتاب و مشرکان عرب تا با مسلمانان جدال کنند، و بعضی دگر گفتند: آنان که در اینکه معنی مجادله کردند با رسول- علیه السّلام- جماعتی جهودان بودند، آنگه مسلمانان را گفت: اگر شما طاعت ایشان داری«3» در اینکه جز اینکه مشرک باشی«4» برای آن که آن کس که استحلال مردار کند و آن را حلال دارد به اجماع کافر باشد«5»، و هر که مردار خورد و حلال ندارد در حال اختیار فاسق باشد.
و عطا گفت: اینکه آیت مختص است به ذبایحی که ایشان در جاهلیّت کشتندی برای اصنام، و بعضی دگر گفتند: مخصوص است به مردار، و آنچه معتمد است آن است که: عام است در هر ذبیحه‌ای که مسلمانان کشند و بر آن نام خدای نبرند بقصد.
أَ وَ مَن کان‌َ مَیتاً، مدنیان خواندند و یعقوب: «میّتا» به تشدید، و باقی قرّاء به تخفیف. ابو عبیده گفت: [110- ر]
معنی یکی باشد در تثقیل و تخفیف، و اصل به تثقیل بوده است، آنگه تخفیف کردند، و قال الغسّانی‌ّ و جمع بین اللّغتین«6»:

لیس من مات فاستراح بمیت انّما المیّت میّت الاحیاء
-----------------------------------
(1). مج: مسلمان.
(2). مج، وز: کنیزکان.
(3). آج، لب: دارید.
(4). آج، لب: باشید.
(5). مج، وز: شد.
(6). مج، وز شعر.
صفحه : 25

إنّما المیت من یعیش کئیبا کاسفا باله«1» قلیل الرّجاء
خدای تعالی گفت: آن کس که او مرده باشد یعنی به کفر، برای آن که خدای تعالی کافران را مرده خواند فی قوله: أَموات‌ٌ غَیرُ أَحیاءٍ وَ ما یَشعُرُون‌َ أَیّان‌َ یُبعَثُون‌َ«2».
فاحییناه، ما او را زنده کنیم به ایمان یعنی به اسباب و آلات ایمان از اقدار«3» و تمکین و ازاحت علّت و نصب ادلّت و الطاف و توفیق. وَ جَعَلنا لَه‌ُ نُوراً، و او را نوری کنیم که او به آن«4» در میان مردمان می‌رود.
در او دو قول گفتند: یکی آن که مراد نور اطاعت و ایمان است که روز قیامت بر بنده تا بنده باشد فی قوله: یَسعی نُورُهُم بَین‌َ أَیدِیهِم وَ بِأَیمانِهِم«5»رَبَّنا أَتمِم لَنا نُورَنا«6»، و قوله: انظُرُونا نَقتَبِس مِن نُورِکُم«7»، و قولی دگر آن است که:
مراد به نور علم و بیان است که مؤمنان بر آن باشند که کافران آن ندانند و مهتدی نباشند به آن. کَمَن مَثَلُه‌ُ فِی الظُّلُمات‌ِ مثل او چنان باشد که او در ظلمات و تاریکی بود که از آن به در نیاید، یعنی«8» استفهام به معنی تقریر است، و حسن بصری گفت: مراد به نور در آیت قرآن است، و دیگران گفتند: مراد ایمان است.
آنگه خلاف کردند در آن که آیت در که آمد، عبد اللّه عبّاس و حسن و جماعتی مفسّران گفتند: در جمله مؤمنان و کافران آمد، و عکرمه گفت: آیت در عمّار یاسر آمد و ابو جهل، و اینکه قول ابو جعفر باقر است- علیه السّلام. و زجّاج گفت: در رسول آمد- علیه السّلام- و در ابو جهل، و قول اوّل اولیتر است برای عمومش. و قوله: کَمَن مَثَلُه‌ُ فِی الظُّلُمات‌ِ، بعضی اهل معانی گفتند: «مثل» صله است اینکه جا، و معنی آن است: (کمن هو فی الظلمات)، و بعضی دگر گفتند: در
-----------------------------------
(1). اساس: ناله، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(2). سوره نحل (16) آیه 21.
(3). آج، لب: اقتدار.
(4). آج، لب که به آن نور.
(6- 5). سوره تحریم (66) آیه 8. [.....]
(7). سوره حدید (55) آیه 13.
(8). مج، وز نباشد.
صفحه : 26
اوّل آیت مثلی مقدّر است، و لکن بیفگند برای آن که در دوم باز آورد، و تقدیر آن است که: (أو مثل من کان میتا فأحییناه)، و یا تقدیر کنند«1» آن جا که گفتند«2»: (فی النّاس مثله کمثل من فی الظلمات)، و تلخیص معنی آیت آن است که: آن کس که او مرده باشد- یعنی کافر باشد- ما او را به الطاف و توفیق و اقدار«3» و تمکین به ایمان در آریم، چون کافر را مرده خواند مؤمن را زنده خواند، و او را کتابی و شرعی و بیانی و علمی دهیم که به آن در میان مردمان رود، راه دان«4» و مهتدی و ممیّز باشد، مثل او با مثل آن کس راست باشد که او در ظلمات«5» بود که هرگز از آن به در«6» نیاید! یعنی مؤمن، محقّق با کافر مصرّ راست نباشد.
کَذلِک‌َ زُیِّن‌َ لِلکافِرِین‌َ، بعضی اهل معانی گفتند: وجه تشبیه در «کذلک» آن است که: برای کافران، کفر همچنان بیاراسته‌اند که من ایمان بیاراسته‌ام برای مؤمنان، و تزیین کفر بر کافران منسوب است با شیاطین و رؤسای ایشان لقوله تعالی: وَ إِن‌َّ الشَّیاطِین‌َ لَیُوحُون‌َ إِلی أَولِیائِهِم«7»، تزیین مضاف باشد با آنان که وحی مضاف است، با ایشان، و اینکه قول حسن بصری است و جبّایی و رمّانی و بلخی و جز ایشان، و بعضی دگر گفتند: آیت در حمزه عبد المطّلب آمد و ابو جهل و سبب اسلام حمزه چنان که برفته است.
قوله: وَ کَذلِک‌َ جَعَلنا فِی کُل‌ِّ قَریَةٍ [110- پ]
أَکابِرَ مُجرِمِیها- الایة، گفتند: وجه تشبیه آن است که ذو المکر را از کافران ما آفریدیم، چنان که ذو النّور را از مؤمنان، و آنچه با ایشان کردیم که مؤمنان بودند با ایشان کردیم که کافران بودند از اسباب و آلات و علم و قدرت و حیات و کمال عقل و تمکین و نصب ادلّت، جز که اینان به حسن اختیار خود ایمان آوردند، و ایشان را به اختیار بد«8» کافر
-----------------------------------
(1). آج، لب: کند.
(2). آج، لب: گفت.
(3). آج، لب: اقتدار.
(4). مج، وز: راه وان.
(5). مج، وز: ظلماتی.
(6). آج، لب: بیرون.
(7). سوره انعام 6 آیه 121.
(8). مج، وز: ندارد.
صفحه : 27
شدند. و وجهی دگر در «جعلنا» آن است که به معنی تمکین و تخلیت باشد، و روا باشد که به معنی خذلان بود بر سبیل عقوبت، چنان که«1»: وَ جَعَلنا لَه‌ُ نُوراً، مأول است بر لطف و توفیق، و قوله: أَکابِرَ مُجرِمِیها، جمع اکبر باشد، و مراد به «اکابر» رؤسااند، و اینکه را به مثابت است کرده است برای آن بر افاعل جمع کرد او را، و اگر صفت بودی جمع او بر فعل بودی کقوله: إِنَّها لَإِحدَی الکُبَرِ«2» لِیَمکُرُوا فِیها، «لام» عاقبت راست بر آن تفسیر که دادیم، کقوله:
لِیَکُون‌َ لَهُم عَدُوًّا وَ حَزَناً«7»، و نشاید تا «لام» غرض«8» باشد برای آن که مکر قبیح است و ارادت قبیح قبیح باشد، و اگر اینکه «لام» غرض«9» بودی اینکه آیت مناقض آن [آیه]«10» بودی که گفت: وَ ما خَلَقت‌ُ الجِن‌َّ وَ الإِنس‌َ إِلّا لِیَعبُدُون‌ِ،«11» برای آن که چون غرض از خلق جن‌ّ و انس عبادت باشد آنگه گوید: بعضی را برای مکر و کفر آفریدم اینکه مناقضه باشد، پس معنی آن است که ایشان را برای طاعت آفریدم و لکن چون اختیار بد داشتند عاقبت و مآل ایشان به اینکه انجامد«12». آنگه حق تعالی«13» در آیت آنچه مقوی‌ّ و مبیّن اینکه است باز نمود و گفت: وَ ما یَمکُرُون‌َ إِلّا بِأَنفُسِهِم، گفت: اینکه مکر و خدیعت جز با خویشتن نمی‌کنند و نمی‌دانند که چنین است برای آن که وبال آن و عقاب آن به
-----------------------------------
(3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(2). سوره مدّثّر 74 آیه 35.
(4). اساس: اصادره، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(5). اساس: موالعا، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. [.....]
(6). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها لسان العرب (4/ 209): بالزعفران، فلن أزال مولّعا.
(7). سوره قصص (28) آیه 8.
(9- 8). مج، وز: عرض.
(10). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.
(11). سوره الذّاریات (51) آیه 56.
(12). مج، وز، مل، لت: انجامید.
(13). مج، وز، مل هم.
صفحه : 28
عاقبت به«1» ایشان خواهد گشتن، یعنی ضرر و عقاب و جزای آن مکر بر ایشان خواهد بودن و بر حقیقت نشاید که کسی با خود مکر کند، و نظیر اینکه در معنی قوله تعالی: وَ ما یَخدَعُون‌َ إِلّا أَنفُسَهُم،«2» و قوله: وَ ما یُضِلُّون‌َ إِلّا أَنفُسَهُم«3» و مانند اینکه بسیار است و مکر و حیل و غدر متقارب‌اند و اصل مکر فتل بود من قولهم جاریة ممکورة اذا کانت مفتولة«4» الخلق محکمته«5» و معنی مکر بر بیختن«6» چیز باشد از ره صواب باره«7» ناصواب به نوع«8» حیله.
وَ إِذا جاءَتهُم آیة، حق تعالی در اینکه آیت خبر داد که: هر گه که آیتی و حجّتی و دلالتی به اینکه کافران آید که دلیل توحید من«9» کند و نبوّت پیغامبر«10» من ایشان گویند ما ایمان نیاریم تا مثل آن که پیغامبران«11» را دادند ما را ندهند«12» حق تعالی اینکه از ایشان باز گفت تا تمنّای محال ایشان و حسد ایشان بر پیغامبران خود گفته باشد آنگه رد کرد بر ایشان بر سبیل انکار گفت: اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ حَیث‌ُ یَجعَل‌ُ رِسالَتَه‌ُ خدای عالمتر است که رسالت«13» کجا نهد و کیست که صلاحیت رسالت و پیغامبری دارد اگر ایشان را دهند از آیات و معجزات که پیغامبران را دادند، ایشان«14» پیغامبران باشند و پیغامبری به تمنّای ایشان نباشد، و وحی به حسب مصلحت بود. آنگه بیان عذاب، و عقاب ایشان کرد و خبر داد بر سبیل تهدید و وعید که به ایشان رسد، گفت: سَیُصِیب‌ُ الَّذِین‌َ أَجرَمُوا برسد به اینکه
-----------------------------------
(1). لت: با.
(2). سوره بقره (2) آیه 9.
(3). سوره آل عمران (3) آیه 69 و سورة النّساء (4) آیه 113.
(4). اساس: مقتوله مج، وز: معقوله، با توجّه به آج تصحیح شد.
(5). مج، وز، مل، لت: محکمتها.
(6). آج، لب: پیچیدن آن: ریختن.
(7). آف: یا . [.....]
(8). مج، وز، لت: نوعی.
(9). مج، وز: می. 10 آج، لب، آف، لت، آن: پیغمبر.
(11). مج، وز، آج، لب، لت: پیغامبران.
(12). مج، وز: بدهند.
(13). مج، وز، لت خود.
(14). مج، وز، لت نیز.
صفحه : 29
مجرمان گناهکاران صغار مذلّتی و هوانی بنزدیک خدای و عذابی سخت به آن مکر که ایشان کردند و عذاب [111- ر]
که مذلّت و هوان به«1» او مقرون باشد و مستحق‌ّ عقاب باشند، و حق تعالی در اینکه کلمات بیان حدّ«2» عقاب گفت تا از نفع ممیّز باشد، گفت: هوان با«3» مذلّت به آن مقرون باشد تا از امتحان ممیّز باشد و گفت: بِما کانُوا یَمکُرُون‌َ تا«4» مستحق بود از ظلم ممیّز باشد که اینکه«5» مجازات راست. إبن کثیر و حفص، «رسالته» خواندند به نصب «تا»، بر توحید«6»، باقی قرّاء رسالاته به کسر «تاء»، علی الجمع برای آن که «تاء» تأنیث جمع در حال نصب مکسور باشد قیاسا علی جمع السّلامة فی المذکّر. و «عند» نصب بر ظرف است. و بعضی دگر گفتند به حذف حرف جر منصوب شد، و تقدیر آن است که: صغار من عند اللّه، چنان که گفت: وَ اختارَ مُوسی قَومَه‌ُ سَبعِین‌َ«7»، ای من قومه.
قوله: فَمَن یُرِدِ اللّه‌ُ أَن یَهدِیَه‌ُ- الایة، حق تعالی گفت: هر که خدای خواهد که او را هدایت کند دل او روشن کند برای«8» اسلام، و هر که خواهد که گمراهش کند دل او تنگ کند«9» پنداری که بر آسمان می‌شود خدای تعالی رجس بر آنان کند به ایمان نیازند. ظاهر آیه چنان می‌نماید که مجبّره را تمسّکی«10» تمام است به اینکه آیت در باب جبر و چنین نیست برای آن که در آیت چند وجه گفته‌اند اهل عدل و توحید، که هر یک آیت را از آن ببرد که در او شبهتی و مستمسکی باشد اهل جبر را. اوّل آن که مراد به هدایت مقدّمات ایمان باشد و اسباب و آلات آن که به خدای تعالی تعلّق دارد. چون اقدار و تمکین و ازاحت علّت و نصب ادلّت و دلیل بر اینکه قوله:
-----------------------------------
(1). مج، وز، لت: با.
(2). آج، لب، بم، آف، آن: چند.
(3). مج، وز، لت: و.
(4). مج، وز: یا .
(5). مج، وز، آج، لب، لت با.
(6). مج، وز و.
(7). سوره اعراف (7) آیه 155. [.....]
(8). مج، وز: بر.
(9). مج، وز، لت: بکند.
(10). مج، وز، آج، لب: تمسّک.
صفحه : 30
وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَیناهُم فَاستَحَبُّوا العَمی عَلَی الهُدی«1»، و قوله: وَ الَّذِین‌َ اهتَدَوا زادَهُم هُدی‌ً«2»، و مانند اینکه بسیار است. و مراد«3» شرح صدر هم اینکه باشد از بیان و الطاف و توفیق، و معنی آیت آن باشد که هر که را خدا خواهد تا توفیق دهد و لطف کند با او«4» بکند و بدهد، و وجهی دگر آن است که مراد به هدایت ثواب است و نمودن راه بهشت بیانش قوله تعالی:
إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ یَهدِیهِم رَبُّهُم بِإِیمانِهِم«5»، ای یثیبهم«6» و یهدیهم الی طریق الجنّة و قوله: وَ الَّذِین‌َ قُتِلُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ فَلَن یُضِل‌َّ أَعمالَهُم«7» یَهدِی بِه‌ِ اللّه‌ُ مَن‌ِ اتَّبَع‌َ رِضوانَه‌ُ سُبُل‌َ السَّلام‌ِ«12»، و قوله: وَ الَّذِین‌َ جاهَدُوا فِینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا«13»، و امثال اینکه بسیار است و مراد به شرح صدر الطاف و توفیق و بیان و کمال عقل باشد که از آن به ایمان رسند و از ایمان به ثواب، و اینکه هر دو وجه معتمد است و نظایر بسیار دارد و در قرآن وجهی دگر در شرح صدر آن است«14» یا «15» چنان تفسیر کنند که اهل عدل کردند، یا چنان که مخالفان ما گفتند: اگر چنین تفسیر دهند شبهه زایل باشد«16»، و اگر چنان تفسیر دهند که ایشان گفتند در حق‌ّ رسول- علیه السّلام- فی قوله: أَ لَم نَشرَح لَک‌َ صَدرَک‌َ«17»، که سینه شکافتن و دل شستن باشد، اینکه معنی
-----------------------------------
(1). سوره فصلّت (41) آیه 17.
(2). سوره محمّد (47) آیه 17.
(3). مج، وز، بم، آف، لت، آن به.
(4). اساس: بآو.
(5). سوره یونس (10) آیه 9.
(6). اساس: بینهم، با توجّه به مج تصحیح شد.
(7). سوره محمّد (47) آیه 3.
(8). سوره محمّد (47) آیه 4.
(9). مج، وز، لب: آنان.
(10). مج، وز، لت ایشان.
(11). مج، وز، لب را. [.....]
(12). سوره مائده (5) آیه 16.
(13). سوره عنکبوت (29) آیه 69.
(14). مج، وز، آج، لب، لت، آن که.
(15). آج: تا. 16. مج، وز: شود.
(17). سوره انشراح (94) آیه 1.
صفحه : 31
صورت نبندد و حاصل نیست و نبود در حق‌ّ هیچ کس از مؤمنان، و کذلک فی قوله تعالی: أَ فَمَن شَرَح‌َ اللّه‌ُ صَدرَه‌ُ لِلإِسلام‌ِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّه‌ِ«1»، عجب از مذهب گویندگان اینکه معنی خدای تعالی گفت کافری هفتاد سال بر کفر [112- ر]
اصرار کرد«2» و با من همتا و انباز گفت«3» و رسولان مرا ناسزا گفت«4» و الهیّت مرا منکر بود«5»، چون اندیشه کند و انتباهی بود«6» او را ایمان آرد حق تعالی [گفت]:«7» من شرح صدر او کنم. در اینکه دو آیت آنچه بدترین«8» کافران را حاجت نیست بهترین پیغامبران را چگونه حاجت باشد چون تفسیر ایشان باطل شد تفسیر اهل عدل ماند، اینکه وجهی دیگر است. و وجهی دگر آن است که بعضی اهل معانی گفتند که: شرح صدر در آیت مضاف است با «من» که مهتدی است و معنی آیت آن است که: هر کس که خدای خواهد که او را هدایت دهد او شرح صدر خود کند برای اسلام، یعنی نظر کند در ادلّه و تحصیل علم کند، گفت«9» بیانش قوله تعالی:
مَن کَفَرَ بِاللّه‌ِ مِن بَعدِ إِیمانِه‌ِ إِلّا مَن أُکرِه‌َ وَ قَلبُه‌ُ مُطمَئِن‌ٌّ بِالإِیمان‌ِ وَ لکِن مَن شَرَح‌َ بِالکُفرِ صَدراً«10»، شرح صدر به کفر با او حوالت کرد. وَ مَن یُرِد أَن یُضِلَّه‌ُ و هر که را خواهد که اضلال کند اینکه ضلالت«11» همچنین«12» بر وجوه است: یکی تمکین و تخلیه بین العبد و بین اختیاره السّوء، آنگه اینکه را ضلال خواند برای آن که ضلال عند اینکه حاصل آید. وجهی دیگر آن است که: مراد به اضلال خذلان است بر سبیل عقوبت بر کفر مقدّم، وجهی دگر آن است که مراد به اضلال آن است که روز قیامت ایشان را از ره بهشت گمراه کنند«13» و چندان که ایشان
-----------------------------------
(1). سوره زمر (39) آیه 22.
(2). مج، وز، آج، لب، لت: کرده.
(4- 3). مج، وز، آج، لب: گفته.
(5). مج، وز، آج، لب، لت: بوده.
(6). مج، وز، لت: بباشد آج، لب: نباشد.
(7). اساس: ندارد، با توجّه به آج، لب افزوده شد.
(8). مج، وز: بترین.
(9). مج، وز: ندارد. [.....]
(10). سوره نحل (16)، آیه 106.
(11). لت: اضلال مج، وز: ضلال.
(12). مج: هم.
(13). مج، وز، آج، لب، لت: کند.
صفحه : 32
خواهند تا به بهشت رسند راه ندهند«1» ایشان را و تمکین نفرماید. وجهی دگر آن است که مراد به «اضلال» هلاک«2» است و عذاب، چنان که گفت: وَ یُضِل‌ُّ اللّه‌ُ الظّالِمِین‌َ«3» و اصل ضلال خود هلاک باشد من قولهم: ضل‌ّ الماء فی اللّبن اذا ذهب فیه و لم یتبیّن، آن چهار وجه است، و اینکه چهار وجه امّا قوله: یَجعَل صَدرَه‌ُ ضَیِّقاً حَرَجاً دل او تنگ«4» کند و در اینکه نیز هم چهار وجه باشد:
یکی آن که اینکه کنایت باشد از عقوبت یعنی خدای تعالی خذلان کند او را بر سبیل عقوبت«5»، وجهی دگر آن است که: او را از ره بهشت گمراه کند و دل او را تنگ کند تا«6» ره به بهشت نبرد، و وجهی دگر آن است که: فعل مضاف بود با «من» او دل خود تنگ کند به ترک نظر و تحصیل علم ناکردن. و وجهی دگر آن که دل او تنگ کند در دوزخ به انواع غموم و هموم و عذابهای مختلف، و لا بدّ است ما را و مخالف را از ظاهر آیت عدول کردن برای آن که در دل مؤمن بر حقیقت نوری و روشنایی نیست و در دل کافر ضیقی و حرجی نیست، بل«7» دل ایشان از روی خلقت بر یک حد است چون او گوید: اینکه کنایت است از ایمان و کفر، گوییم«8»: چون کنایت خواهند بود«9»، چرا نشاید که کنایت باشد از حجّت و شبهه«10» و از خذلان و توفیق و از تمکین و تخلیه و از اقدار«11» و تمکین، إبن کثیر خواند: ضیقا به تخفیف و هما لغتان مثل: سید و سیّد و میّت و میّت و هین و هیّن و لین و لیّن، قال الشّاعر:«12»

هینون لینون ایسار ذوو یسر سوّاس مکرمة ابناء ایسار
و اهل مدینه و ابو بکر خواندند: حرجا بکسر الرّاء و باقی قرّاء به فتح «را».
-----------------------------------
(1). مج، وز: ندهد.
(2). مج، وز، آج، لب، لت: اهلاک.
(3). سوره ابراهیم (14) آیه 27.
(4). لت تنگ.
(5). مج بر کفر مقدم.
(6). مج، وز او.
(7). مل: بلکه.
(8). آج، لب: گویم.
(9). مج، وز، مل، لت: خواهد بودن.
(10). مل، آج، لب: شبهت. [.....]
(11). آج، لب: اقتدار.
(12). مج، وز، مل شعر.
صفحه : 33
و به فتح، مصدر باشد و به کسر اسم، و مصدر بلیغ‌تر باشد از اسم و مثله قولهم:
رجل دنف و دنف و فرق و فرق، و قولهم: رجل عدل و فطر و رضی و صوم و امثال اینکه. و إبن کثیر خواند: کانّما یصعد، به تخفیف من صعد، یصعد، صعودا و باقی یصّعّد به تشدید «فاء» و «عین فعل» و الاصل: یتصعّد، آنگه «تاء» تفعّل با «صاد» کردند برای مناسبت [112- ر]
«صاد» فاء الفعل آنگه «صاد» را در «صاد» ادغام کردند و ادغام ممکن نبود تا اسکان «صاد» نکردند و چون «صاد» را اسکان کردند همزه وصل بایست، گفتند: اصعّد یصّعّد و اصل یصّعّد«1» کما بیّنا یتصعّد. و ابو بکر خواند و روایت کرد: کانّما یصّاعد به «الف» و اصل او یتصاعد بوده است و مثله قوله«2»: اطّیّرنا«3» و اثّاقلتم«4». امّا معنی آن است که خدای تعالی تشبیه کرد اینکه کافران را به کسی که بر آسمان شود از صعوبت و مشقّت آن کار بر ایشان من قوله تعالی: سَأُرهِقُه‌ُ صَعُوداً«5»، ای ساغشیه عذابا شاقّا و یقال: کلّفنی صعودا باهظا اذا کلّفه عملا شاقّا، و منه قول«6» عمر«7»: ما تصعّدنی شی ما تصعّدنی خطبة النّکاح ای ما شق‌ّ علی‌ّ شی‌ء کمشقّتها، او را تشبیه کرد به آن کس که او را فرمایند که بر آسمان شو«8» امّا به آلت در باب مشقّت و صعود«9» و إمّا بی آلت در باب تعذّر و استحاله بر توسّع به معنی نفی وجود و قطع طمع. کَذلِک‌َ یَجعَل‌ُ اللّه‌ُ الرِّجس‌َ، ای العقاب هم چنین کند خدای تعالی عقاب«10» بر آنان که ایمان نیارند. گفتند: وجه تشبیه آن است که چنان که در دل ایشان ضیق و حرج کرد بر تن اینان عذاب ابد نهد.
مجاهد گفت: رجس هر چیزی باشد که در او خیر نبود و برای اینکه شیطان را رجس خواند. و رجس پلیدی باشد و نیز پلید باشد و شاید که در آیت تفسیر
-----------------------------------
(1). اساس: تصعّد، با توجّه به مج تصحیح شد.
(2). مل تعالی.
(3). سوره نمل (27) آیه 47.
(4). سوره توبه (9) آیه 38.
(5). سوره المدّثّر (74) آیه 17.
(6). آج، لب: قوله.
(7). اساس رضی اللّه عنه.
(8). مل: رو بم: شود.
(9). مج، وز، لت: صعوبت.
(10). آج، لب: ندارد.
صفحه : 34
دهند«1» بر کفر و ضلال و معصیت به شرط آن که جعل را تفسیر به حکم و تسمیه کنند، یعنی خدای تعالی بر کافران به کفر و فسق و پلیدی حکم کرد و ایشان را پلید نام نهاد من قوله: وَ جَعَلُوا المَلائِکَةَ الَّذِین‌َ هُم عِبادُ الرَّحمن‌ِ إِناثاً«2»، ای سمّوهم بذلک و حکموا له، و اینکه وجه نیز بر او مطرّد باشد فی قوله: یَجعَل صَدرَه‌ُ ضَیِّقاً حَرَجاً، ای یحکم علی قبله بذلک و یسمّیه. و حکم و تسمیه متناول باشد مسمّی و محکوم علیه را علی ما هو به، و آن را بر وجهی دون وجهی بکند«3» اینکه تأویل آیت است که اهل عدل گفتند و از ادلّه عقل و شرع اینکه اولیتر باشد از تأویل مخالفان که ایشان هدی و ضلال را بر ایمان و کفر تفسیر کردند و بنده را مجبّر گفتند و از اختیار بدر بردند و خدای را به تکلیف ما لا یطاق ظالم گفتند و نسبت کفر و ایمان به خدای کردند با آن که در عقل خلاف اینکه مقرّر است و در قرآن به عکس اینکه مذکور است در یک جای: الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، و جمله افعال منسوب«4» و مضاف است با مکلّفان.
دگر آن که اگر نه چنین تفسیر دهند قرآن سراسر متناقض باشد برای آن که خدای تعالی در بسیار آیتها گفت«5» که آن هدی که به ماست، ما بدادیم فی قوله:
وَ هَدَیناه‌ُ النَّجدَین‌ِ«6»، و قوله: وَ ما مَنَع‌َ النّاس‌َ أَن یُؤمِنُوا إِذ جاءَهُم‌ُ الهُدی«7»، و قوله:
وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَیناهُم فَاستَحَبُّوا العَمی عَلَی الهُدی«8»، و فی قوله: قَد جاءَکُم بَصائِرُ مِن رَبِّکُم«9»، و در اینکه آیات گفت: من همه را هدی دادم از مؤمن و کافر. در دگر آیت اگر نفی کند مناقضه باشد دگر آن که ما دل کافران بر آن حد می‌یابیم از ضیق و سعت که دل مؤمنان، و اگر از ایشان می‌پرسیم خبر می‌دهند که ما در دل
-----------------------------------
(1). لت: دهد.
(2). سوره زخرف (43) آیه 19. [.....]
(3). مج، وز، مل، آج، لب، لت: نکند.
(4). اساس: منصوب، با توجّه به مج و اصل لغت تصحیح شد.
(5). لت: بگفت.
(6). سوره بلد (90) آیه 10.
(7). سوره کهف (18) آیه 55.
(8). سوره فصّلت (41) آیه 17.
(9). سوره انعام (6) آیه 104.
صفحه : 35
خود ضیقی و تنگی نمی‌یابیم و کلام در اینکه معنی در کتب اصول مشروح است.
قوله تعالی:

[سوره الأنعام (6): آیات 126 تا 140]

[اشاره]

وَ هذا صِراطُ رَبِّک‌َ مُستَقِیماً قَد فَصَّلنَا الآیات‌ِ لِقَوم‌ٍ یَذَّکَّرُون‌َ (126) لَهُم دارُ السَّلام‌ِ عِندَ رَبِّهِم وَ هُوَ وَلِیُّهُم بِما کانُوا یَعمَلُون‌َ (127) وَ یَوم‌َ یَحشُرُهُم جَمِیعاً یا مَعشَرَ الجِن‌ِّ قَدِ استَکثَرتُم مِن‌َ الإِنس‌ِ وَ قال‌َ أَولِیاؤُهُم مِن‌َ الإِنس‌ِ رَبَّنَا استَمتَع‌َ بَعضُنا بِبَعض‌ٍ وَ بَلَغنا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلت‌َ لَنا قال‌َ النّارُ مَثواکُم خالِدِین‌َ فِیها إِلاّ ما شاءَ اللّه‌ُ إِن‌َّ رَبَّک‌َ حَکِیم‌ٌ عَلِیم‌ٌ (128) وَ کَذلِک‌َ نُوَلِّی بَعض‌َ الظّالِمِین‌َ بَعضاً بِما کانُوا یَکسِبُون‌َ (129) یا مَعشَرَ الجِن‌ِّ وَ الإِنس‌ِ أَ لَم یَأتِکُم رُسُل‌ٌ مِنکُم یَقُصُّون‌َ عَلَیکُم آیاتِی وَ یُنذِرُونَکُم لِقاءَ یَومِکُم هذا قالُوا شَهِدنا عَلی أَنفُسِنا وَ غَرَّتهُم‌ُ الحَیاةُ الدُّنیا وَ شَهِدُوا عَلی أَنفُسِهِم أَنَّهُم کانُوا کافِرِین‌َ (130)
ذلِک‌َ أَن لَم یَکُن رَبُّک‌َ مُهلِک‌َ القُری بِظُلم‌ٍ وَ أَهلُها غافِلُون‌َ (131) وَ لِکُل‌ٍّ دَرَجات‌ٌ مِمّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّک‌َ بِغافِل‌ٍ عَمّا یَعمَلُون‌َ (132) وَ رَبُّک‌َ الغَنِی‌ُّ ذُو الرَّحمَةِ إِن یَشَأ یُذهِبکُم وَ یَستَخلِف مِن بَعدِکُم ما یَشاءُ کَما أَنشَأَکُم مِن ذُرِّیَّةِ قَوم‌ٍ آخَرِین‌َ (133) إِن‌َّ ما تُوعَدُون‌َ لَآت‌ٍ وَ ما أَنتُم بِمُعجِزِین‌َ (134) قُل یا قَوم‌ِ اعمَلُوا عَلی مَکانَتِکُم إِنِّی عامِل‌ٌ فَسَوف‌َ تَعلَمُون‌َ مَن تَکُون‌ُ لَه‌ُ عاقِبَةُ الدّارِ إِنَّه‌ُ لا یُفلِح‌ُ الظّالِمُون‌َ (135)
وَ جَعَلُوا لِلّه‌ِ مِمّا ذَرَأَ مِن‌َ الحَرث‌ِ وَ الأَنعام‌ِ نَصِیباً فَقالُوا هذا لِلّه‌ِ بِزَعمِهِم وَ هذا لِشُرَکائِنا فَما کان‌َ لِشُرَکائِهِم فَلا یَصِل‌ُ إِلَی اللّه‌ِ وَ ما کان‌َ لِلّه‌ِ فَهُوَ یَصِل‌ُ إِلی شُرَکائِهِم ساءَ ما یَحکُمُون‌َ (136) وَ کَذلِک‌َ زَیَّن‌َ لِکَثِیرٍ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ قَتل‌َ أَولادِهِم شُرَکاؤُهُم لِیُردُوهُم وَ لِیَلبِسُوا عَلَیهِم دِینَهُم وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ ما فَعَلُوه‌ُ فَذَرهُم وَ ما یَفتَرُون‌َ (137) وَ قالُوا هذِه‌ِ أَنعام‌ٌ وَ حَرث‌ٌ حِجرٌ لا یَطعَمُها إِلاّ مَن نَشاءُ بِزَعمِهِم وَ أَنعام‌ٌ حُرِّمَت ظُهُورُها وَ أَنعام‌ٌ لا یَذکُرُون‌َ اسم‌َ اللّه‌ِ عَلَیهَا افتِراءً عَلَیه‌ِ سَیَجزِیهِم بِما کانُوا یَفتَرُون‌َ (138) وَ قالُوا ما فِی بُطُون‌ِ هذِه‌ِ الأَنعام‌ِ خالِصَةٌ لِذُکُورِنا وَ مُحَرَّم‌ٌ عَلی أَزواجِنا وَ إِن یَکُن مَیتَةً فَهُم فِیه‌ِ شُرَکاءُ سَیَجزِیهِم وَصفَهُم إِنَّه‌ُ حَکِیم‌ٌ عَلِیم‌ٌ (139) قَد خَسِرَ الَّذِین‌َ قَتَلُوا أَولادَهُم سَفَهاً بِغَیرِ عِلم‌ٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُم‌ُ اللّه‌ُ افتِراءً عَلَی اللّه‌ِ قَد ضَلُّوا وَ ما کانُوا مُهتَدِین‌َ (140)

[ترجمه]

و اینکه است راه خدای«1» تو راست، جدا کردیم و بیان کردیم«2» نشانها«3» گروهی را که یاد کنند«4» [112- پ].
ایشان«5» راست سرای سلام«6» نزدیک خداوند شان اوست ولی‌ّ ایشان به آنچه همی کنند.
و آن روز که بر انگیزید«7» ایشان را همه، یاد شما که پریانید«8» شما پیشی گرفتید«9» از مردمان«10» و گفت اولیاء«11» ایشان از مردمان خداوند ما برخوردار شدند«12» برخی«13» از ما به برخی و برسیدیم ما به زمان«14» ما آن که زمان کردی«15» ما را، گفت آتش جایگاه شماست جاودانه‌اید در آن جا مگر آنچه خواهد خدا، خدای تو با حکم است.
و همچنین بر گماریم بعضی ستمکاران را بر بعضی به آنچه بودند همی کردند.
-----------------------------------
(1). آج، لب: اسلام.
(2). اساس: راست پدید کرد، با توجّه به مج آورده شد.
(3). مج، وز: حجّتها.
(4). مج، وز: اندیشه کنند آج: لب: پند گیرند.
(5). آج، لب: مرایشان.
(6). مج، وز، آج، لب، لت: سلامت.
(7). مج، وز: جمع کنیم آج، لب: جمع گردانیم. [.....]
(8). مج، وز: ای جماعت جنّیان آج، لب: گروه پری.
(9). مج، وز: بگردید.
(10). مج، وز: آدمیان.
(11). مج، وز: دوستان.
(12). اساس: برخورداری ده با توجّه به مج تصحیح شد.
(13). مج، وز: بهری.
(14). مج، وز: وقت.
(15). مج، وز: وقت زدی.
صفحه : 36
یا گروه پری و مردم همی نیامد به شما پیغمبران از شما قصّه کننده بر شما نشانه‌های من و بیم کننده شما را دیدار روز شما اینکه گویند گواهی دادیم«1» بر تنهای«2» ما و غرّه«3» کردشان- زندگانی اینکه جهان و گواهی دادند بر تنهای خویش که ایشان بودند کافران.
آن است که نبود پروردگار تو که هلاک کننده دیهها«4» به ستم و مردمان غافل باشند.
و همه را پایه‌هاست از آنچه کردند و نیست خدای تو غافل از آنچه همی کنند.
و خدای تو بی‌نیاز است خداوند بخشایش«5» اگر خواهد«6» ببرد شما را و بیافریند«7» از پس شما آنچه خواهد چنان که بیافرید شما را از فرزندان گروه دیگران.
که آنچه وعده کنندتان«8» آمدنی«9» است و نیستید شما عاجزکنان.
بگوی ای گروه من کار کنید بر جایگاه خویش که من کننده‌ام زود باشد که بدانید.
هر که بود او را سر انجام«10» سرای«11» که نرهند ستمکاران.
-----------------------------------
(1). آج، لب: اقرار دادیم.
(2). مج، وز: خود.
(3). مج، وز: فریفته آج، لب: فریفت.
(4). آج، لب: بلاد.
(5). مج، وز: رحمت.
(6). آج، لب به عدم. [.....]
(7). مج، وز: بیارد بدل شما.
(8). مج، وز: می‌دهند شما را.
(9). آج، لب: آینده.
(10). مج، وز: عاقبت.
(11). مج، وز فلاح.
صفحه : 37
و گردانیدند«1» خدای تعالی را از آنچه بیافرید از کشت و چهار پایان بهره گویند«2» اینکه خدای راست به گفتار«3» ایشان و اینکه همبازان ما راست، آنچه بود انبازان را. پس نرسد به سوی خدا و آنچه بود«4» مر خدای را آن برسد به سوی«5» انبازان ایشان، بد است آنچه حکم می‌کنند«6».
و همچنین بیاراستند بسیاری را از کافران«7» کشتن فرزندانشان انبازانشان تا هلاک کنند«8» و بپوشند بر ایشان دین ایشان و اگر خواستی خدای نکردندی بگذارشان«9» و آنچه دروغ گویند«10».
و گویند اینکه است چهارپای مان و کشت«11» بازداشته و حرام کند خوردن آن مگر آن که خواهیم به گفتار ایشان و چهارپایان که حرام کرد [ند]«12» پشت آن و چهار پایانی که نه یاد کنند«13» نام خدای بر او دروغ گفتند پاداشت دهد به آنچه بودند دروغ می‌گفتند.
-----------------------------------
(1). مج، وز: کردند.
(2). مج، وز: بهره گفتند.
(3). مج، وز: به قول.
(4). مج، وز: باشد.
(5). مج، وز، آج، لب: با.
(6). اساس: می‌کنند، با توجّه به مج تصحیح شد.
(7). مج، وز: انبازان با خدای.
(8). اساس: تا باز دارندشان، با توجّه به مج و وز تصحیح شد.
(9). مج، وز: رها کن ایشان را. [.....]
(10). مج، وز: می‌گویند.
(11). مج، وز: کشتی، آج، لب: کشتزار باز داشته.
(12). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.
(13). مج، وز: نبرده باشند.
صفحه : 38
و گفتند اندر شکمهای اینکه چهارپایان [خاص]«1» مردان را و حرام کرد بر همسران«2» ما و اگر باشد مردار اندر آن انباز باشند پاداشت کنندشان بدین دروغ«3» گفتنشان که او حکیم است«4» و دانا.
زیان کردند آن کسها که کشتند«5» فرزندانشان بی خردی«6» بی دانشی و حرام کردند آنچه روزی کردشان خدای دروغ گفتند بر خدای بی راه شدند«7» و نبودند راه یابندگان«8».
قوله تعالی: وَ هذا صِراطُ رَبِّک‌َ مُستَقِیماً الایة، اشاره به «هذا» محتمل است که به چیزی باشد از دو چیز: عبد اللّه عبّاس گفت: اشارت است به اسلام. بعضی دگر گفتند: اشارت است به بیابانی«9» که در قران هست و اضافه «صراط» با خدای تعالی برای آن است که نهنده اینکه راه اعنی راه اسلام و نصب کننده و بیان کننده و اقامت دلیل کننده بر او خداست- جل‌ّ جلاله- و به غلبه استعمال از اینکه روا داشتند اعنی اضافه صراط با خدای کردن چنان که استعمال راه دین بقوله: فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ«10»، و به بدل اینکه دو لفظ روا نداشتند که گویند طریق اللّه. و معنی صراط اللّه، دین اللّه باشد و معنی سبیل اللّه طاعة اللّه. و قوله مستقیما، نصب علی الحال من قوله: هذا، و التّقدیر اشیر الیه مستقیما، و مثله قوله: و هذا بعلی شیخا«11»، یعنی در او کژی«12»
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.
(2). مج، وز: زنان.
(3). مج، وز: وصف.
(4). مج، وز: محکم کار.
(5). مج، وز: بکشند.
(6). مج، وز: سبکساری.
(7). مج، وز: گمراه شدند.
(8). مج، وز، آج، لب: ره یافتگان.
(9). لت: بینایی.
(10). سوره بقره (2) آیه 190. [.....]
(11). سوره هود (11) آیه 72.
(12). آن: لذّتی.
صفحه : 39
نیست. اگر گویند چگونه گفت اینکه راه مستقیم است با«1» اختلاف اقوال در او، جواب گوییم: آنچه طریق حق است مختلف نیست اگر چه بر او«2» ادلّه مختلف است همه مؤدّی و مفضی است با حق، و سلیم است از مناقصه و فساد، جمله مؤدّی است با ثواب و نجات اعنی ادلّه، قوله: قَد فَصَّلنَا الآیات‌ِ ما آیات مفصّل کردیم و مبیّن و مشروح برای قومی که تذکّر و تدبّر«3» کنند، و اصل«4» کلمه، یتذکّرون، بوده است «تاء» تفعّل«5» را بدل کردند به «ذال»، آنگه در «ذال» ادغام کردند و تخصیص متذکران برای آن کرد که ایشان منتفع باشند به آن و اگر چه اینکه تفصیل آیات برای جمله مکلّفان کرد، چنان که گفت: هُدی‌ً لِلمُتَّقِین‌َ«6»، و در آیت دلیل است بر بطلان قول اصحاب معارف برای آن که اگر معارف ضروری بودی تفصیل آیات برای تذکّر عبث بودی.
لَهُم دارُ السَّلام‌ِ عِندَ رَبِّهِم ایشان راست سرای سلام بنزدیک خداوندشان.
در سلام دو قول گفتند: حسن بصری و سدّی [113- پ]
گفتند: سلام نام خداست- جل‌ّ جلاله- فی قوله: السَّلام‌ُ المُؤمِن‌ُ«7» لهم دار اللّه، و قولی دگر آن است که ایشان راست سرای سلامت از آفات، و اینکه قول زجّاج، و جبّائی است. و در عِندَ رَبِّهِم دو قول گفتند: یکی آن که مضمون است بنزدیک خدای تعالی و او در عهده ضمان تا به مستحقّان رسیدن«8»، و دگر آن که: یعنی«9» در سرای آخرت که دگر کس را حکم نباشد مگر خدای را- عزّ و جل‌ّ-. وَ هُوَ وَلِیُّهُم و او ولی‌ّ ایشان است. در او نیز دو قول گفتند: یکی آن که متولی‌ّ نعمت و ایصال منفعت اوست به ایشان، و دگر آن که: مراد به «ولی‌ّ» ناصر باشد، یعنی خدای تعالی ناصر ایشان
-----------------------------------
(1). مج، وز، آن: به.
(2). مج، وز: ندارد.
(3). آف، آن: تدبیر.
(4). اساس: أصله، با توجّه به مج تصحیح شد.
(5). مج، وز، لت: افتعال.
(6). سوره بقره (2) آیه 2.
(7). سوره حشر (59) آیه 23.
(8). مج، وز: رسند.
(9). لت: به معنی.
صفحه : 40
است بر دشمنانشان. بِما کانُوا یَعمَلُون‌َ، اینکه «با» مجازات است، چنان که گفت«1»: لبما«2» کان هذیلا یفل‌ّ.
یعنی جزا و عوض آن که ایشان کرده باشند از طاعت برای آن که خدای تعالی ولی‌ّ مرد نباشد به عمل«3» که او کند که نه عمل صالح باشد، پس به قرینه وَ هُوَ وَلِیُّهُم، عمل را بر طاعت حمل کرده می‌شود.
و یوم نحشرهم«4» جمیعا یا معشر الجن، حفص خواند و روح: وَ یَوم‌َ یَحشُرُهُم، به « یا » علی الخبر عن اللّه تعالی حملا علی قوله: وَ هُوَ وَلِیُّهُم، ای محمّد آن روز که ما حشر کنیم و جمع کنیم جمله را و گوییم که ای جمله«5» جنّیان. و اینکه از جمله آن است که در او قول بیفکندند«6» لدلالة الکلام علیه، و اینکه را نظایر بسیار است در قرآن منها قوله: وَ المَلائِکَةُ یَدخُلُون‌َ عَلَیهِم مِن کُل‌ِّ باب‌ٍ سَلام‌ٌ عَلَیکُم«7»، ای یقولون سلام علیکم، و منها قوله: وَ آخِرُ دَعواهُم أَن‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ«8» ای ان یقولوا الحمد للّه، و منها قوله: فَأَمَّا الَّذِین‌َ اسوَدَّت وُجُوهُهُم أَ کَفَرتُم«9»، و المعنی یقال لهم اکفرتم، ما گوییم جنّیان را که: استکثار کردی«10» از انسیان. عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده و مجاهد گفتند: معنی آن است که بسیار بکردی«11» از اضلال و اغوا و گمراهی دادن انس، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه.
وَ قال‌َ أَولِیاؤُهُم مِن‌َ الإِنس‌ِ و گویند اولیاء و دوستان ایشان از آنان که فرمان ایشان برده باشند و بر هوای ایشان رفته باشند، یعنی متابعان شیاطین از جمله انس«12»، رَبَّنَا استَمتَع‌َ بَعضُنا بِبَعض‌ٍ بار خدایا تمتّع کردیم ما بهری به بهری و برخوردار شدیم.
-----------------------------------
(1). مج، وز شعر.
(2). لت: لیتما آن: لمّا.
(3). مج، وز، لت: عملی. [.....]
(4). همه نسخه بدلها: نحشر، با توجّه به قرآن مجید تصحیح شد.
(5). مج، وز، لت: جماعت.
(6). مج، وز، لت: بیفکند.
(7). سوره رعد (13) آیه 23.
(8). سوره یونس (10) آیه 10.
(9). سوره آل عمران (3) آیه 106.
(10). آف: کردید.
(11). آف: بکردید.
(12). مج، وز، لت: گویند.
صفحه : 41
مفسّران در اینکه آیت«1» دو قول گفتند: یکی آن که جن، انس را تزیین می‌کنند آنچه به آن ایشان را از راه ببرند«2» از متابعت هوای نفس، چه جن را شهوت تعلّق دارد به اضلال ایشان و انس را به شهوت تعلّق دارد به متابعت هوای نفس. و وجهی دگر آن است که حسن گفت و إبن جریج و زجّاج و فرّاء که: چون کسی از ایشان خواستی تا به سفری رود در آن راه از جنّیان ترسیدی پناه با سیّد آن وادی دادی و گفتی: اعوذ بسیّد هذا الوادی. آنگه برفتی و گفتی: ایمنم، و ذلک قوله تعالی: وَ أَنَّه‌ُ کان‌َ رِجال‌ٌ مِن‌َ الإِنس‌ِ یَعُوذُون‌َ بِرِجال‌ٍ مِن‌َ الجِن‌ِّ فَزادُوهُم رَهَقاً«3»، اینکه استمتاع انس است به جن‌ّ امّا استمتاع جن به انس آن است که چون از انس چنین شنونده و بینند و اعتقاد ایشان در خود چنین یابند شادمانه شوند و اینکه قول زجّاج و بلخی و رمّانی است.
بلخی گفت: روا باشد که اینکه استمتاع و تمتّع راجع باشد با انس که بعضی به بعضی متمتّع می‌شوند به شهوتی که با یکدیگر برانند. وَ بَلَغنا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلت‌َ لَنا، در معنی او دو قول گفتند: یکی آن که حسن و سدّی گفتند مراد به اجل [114- ر]
مرگ است، برسیدیم به آن اجل که ما را نهاده بودی.
قول دوّم آن است که: مراد حشر و حاضر شدن به قیامت است، برای آن که اجل وقت مرگ باشد و حشر وقت جزا. قال‌َ النّارُ مَثواکُم خالِدِین‌َ فِیها، حق تعالی جواب ایشان دهد و گوید: دوزخ مأوی و مرجع شماست. و مثوی، مقام باشد من ثوی اذا أقام، قال الشّاعر:

ب ثاو یمل منه الثواء
و معنی آیه تقریع جن و انس است از جمله غواة و ضلّال ایشان در وقت اعتراف ایشان به گناه خود در حالی که اعتراف و پشیمانی سود ندارد، و از خدای تعالی جواب چنین آید که: النّار مثواکم«4» دوزخ جای شماست.
-----------------------------------
(1). مج، وز: ندارد.
(2). وز: ببردند.
(3). سوره جن (72) آیه 6.
(4). اساس: لکم، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 42
خالِدِین‌َ فِیها، ای مؤبّدین. نصب او بر حال باشد در آن جا همیشه باشند، إِلّا ما شاءَ اللّه‌ُ، الّا آنچه خدای خواهد، در اینکه استثنا سه قول گفتند: بعضی گفتند مراد روزگار مقدّم است از وقت استحقاق عقاب تا به وقت معاقبت، آنگه حق تعالی آن را اسقاط فرماید به تفضّل برای آن که فایت شده باشد، و ثواب بخلاف اینکه باشد برای آن که ثواب حق‌ّ اوست«1» چیزی اسقاط نکند بل توفیر کند بر آن«2» به تمام و کمال.
و قول دوم آن است که: إِلّا ما شاءَ اللّه‌ُ، من تبدیل الجلود«3» و تصریفهم فی انواع العذاب. و معنی آن باشد که ایشان در آن جا معذّب باشند علی صفة واحدة، بر یک صفت الّا آنچه«4» خدای خواهد که حال بر ایشان بگرداند از آن که پوست ایشان بدل کند و عذاب ایشان به نوعی دیگر بدل کند.
و وجه سیّم«5» آن است که: «ما» به معنی «من» است، یعنی الّا آن را که خدای خواهد که از دوزخ برون آرد از جمله مؤمنان فاسق که چون ایشان را به معصیت عقاب کرده باشد ایشان را به بهشت«6» برد برای ثواب ایمان و طاعات ایشان. إِن‌َّ رَبَّک‌َ حَکِیم‌ٌ عَلِیم‌ٌ خدای تو حکیم است آنچه«7» کند از عذاب ایشان بر وجه حکمت و صلاح کند و عالم است به مقادیر استحقاق ایشان عقاب او را و اجزا و تفاصیل آن.
وَ کَذلِک‌َ نُوَلِّی بَعض‌َ الظّالِمِین‌َ بَعضاً، گفت: ما باز گزاریم«8» بعضی ظالمان را با بعضی. در اینکه دو قول گفتند: یکی آن که در باب نصرت و معونت ایشان را با یکدگر گزاریم«9» و منع نکنیم ایشان را از آن، قول دوم آن است که:
-----------------------------------
(1). مل: حق بنده است. [.....]
(2). مج، وز: توفّر کند بر او.
(3). اساس: مج، وز، آج، لب، بم، آف، آن: الخلود، که با توجّه به ضبط مل و لت و معنی جمله در چند سطر بعد تصحیح شد.
(4). مل: آن که.
(5). مج، وز: سه‌ام، مل، آف، لت: سیوم.
(6). آج، لب: به بهشت.
(7). مل: به آنچه.
(8). همه نسخه بدلها: باز گذاریم.
(9). همه نسخه بدلها بجز آن: گذاریم.
صفحه : 43
بعضی را متولّی کنیم بر کار بعضی، و اینکه هر دو قول متقارب است. قولی«1» دیگر آن است که: مراد تخلیه است، یعنی ما ایشان را بعضی را با بعضی گزاریم«2» و بعضی را بر بعضی گماریم«3» هم به معنی تمکین و تخلیه، و اینکه وجه صحیح‌تر است لقوله: بِما کانُوا یَکسِبُون‌َ، و اینکه «با»«4» جزاست چنان که بیان او چند جای برفت، و مثله قولهم: و اللّه لئن شکرتنی فبما«5» اعطیتک من قبل. قتاده گفت: مراد به تولیت موالات و متابعت است. یعنی ما ایشان را از پی یکدیگر می‌فرستیم به دوزخ با آنچه«6» کرده باشند. امّا وجه تشبیه در «کذلک» بعضی گفتند آن است که خدای تعالی گفت: چنین که من گفتم و شنیدی«7» ظالمان را تولیه و تخلیه کنم«8» بعضی را با بعضی. و وجهی دگر آن است که جبّایی گفت وجه تشبیه آن است که گفت: چنان که«9» در دنیا ظالمان را با یکدیگر گذاشته‌ام، در قیامت ایشان را با یکدیگر گذارند تا از یکدیگر یاری خواهند اتباع متبوعان را گویند: فَهَل أَنتُم مُغنُون‌َ عَنّا مِن عَذاب‌ِ اللّه‌ِ مِن شَی‌ءٍ«10»، آن متابعت ما که شما را کردیم در دنیا، هیچ نفعی و غنایی نخواهد کردن«11»، و اگر استعانت«12» کنند به من، گویم«13» معبودان خود را بگویی«14»: تا شما را فریاد رسند امروز، و قوله تعالی: بِما کانُوا یَکسِبُون‌َ، «با» مجازات راست، و «ما» مصدریّه است، أی بکسبهم، و «ما» کانوا«15» [114- پ]
برای آن آورد تا فعل را در ایّام ماضی آرد، و در فعل لابد ضمیر
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل: آن: قول.
(2). وز، مل: ایشان بعضی را با بعضی گذاریم آف: ایشان را بعضی با بعضی گذاریم.
(3). مج، وز: گذاریم.
(4). اساس: «ما» با توجّه به مل و لت تصحیح شد.
(5). اساس: فیما، با توجّه به لت تصحیح شد.
(6). مج، وز، مل، آف، لت: بآنچه. [.....]
(7). مج، وز: شنید.
(8). وز: تولیه کنم.
(9). وز: چنانچه.
(10). سوره ابراهیم (14) آیه 21.
(11). مج، وز، لت: و غنا خواهد کردن.
(12). لت: استغاثت.
(13). مل: گفتم آف، آن: گوییم.
(14). مل، آج، لب، آف: بگویید.
(15). مج، وز، مل، لت: و کان.
صفحه : 44
منصوب متّصل محذوف باشد که راجع بود با «ما» تا مبیّن بود، و التّقدیر: بما کانوا یکسبونه.
یا مَعشَرَ الجِن‌ِّ وَ الإِنس‌ِ، خدای تعالی به اینکه آیت خطاب کرد با انس و جن‌ّ«1»، گفت: ای جماعت انس و جن، یعنی ای فرزندان آدم و ای فرزندان ابلیس؟ و اینکه خطاب روز قیامت [کند]«2» بر سبیل تقریع و توبیخ ایشان را گویند«3»: أَ لَم یَأتِکُم رُسُل‌ٌ مِنکُم به شما هیچ پیغامبر نیامد [هم]«4» از شما و از نسب و شهر شما! و «معشر» جماعتی باشند سواء اگر مجتمع باشند و اگر متفرّق، و «جن‌ّ» مأخوذ است از جن‌ّ، و آن ستر«5» باشد، و اینکه اسمی است که اینکه جنس را به مثابت انس در میان آدمیان و ملک در فرشتگان، و اینکه خطاب باشد به جمله الّا آن رسولانی که خدای تعالی ایشان را به خلقان فرستاد، و کس را به ایشان نفرستاد از آنچه او را معلوم بود از عصمتهای«6» ایشان. امّا «منکم»، مخصوص باشد به انس دون جن‌ّ برای آن که اجماع است که خدای تعالی از جن هیچ پیغامبر نفرستاد، امّا بر طریق تغلیب چنان که تغلیب مذکّر کنند بر مؤنّث، و چنان که گفت: یَخرُج‌ُ مِنهُمَا اللُّؤلُؤُ وَ المَرجان‌ُ«7»، [و لؤلؤ و مرجان]«8» از آبی«9» شور بر آید«10» دون آب عذاب و کقولهم: اکلت خبزا و لبنا و شیر«11» مشروب باشد، مأکول نباشد، اینکه قول بیشتر مفسّران است.
و عبد اللّه عبّاس گفت در یک روایت که: از جن‌ّ خدای تعالی پیغامبر فرستاد، و لکن ایشان در امر و حکم شرع پیغامبران انس بودند، گفت: دلیلش قوله تعالی: وَ إِذ صَرَفنا إِلَیک‌َ نَفَراً مِن‌َ الجِن‌ِّ یَستَمِعُون‌َ القُرآن‌َ- الی قوله: وَلَّوا إِلی
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل، لت: با جن‌ّ و انس. (8- 4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(3). مج، وز، مل، لت: گوید.
(5). مل: سپر.
(6). مج، وز، مل، لت: عصمت. [.....]
(7). سوره رحمن (55) آیه 22.
(9). مج، وز، مل، آج، لب: آب.
(10). مج: شور باشد.
(11). اساس و، با توجّه به مج وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
صفحه : 45
قَومِهِم مُنذِرِین‌َ«1». و ضحّاک گفت: اینکه آیت دلیل است بر آن که خدای تعالی از جن پیغامبران فرستاد، و اینکه اختیار جریر طبری است و ابو القاسم بلخی روا داشت، و اینکه رواست جز که بر او نصّی نیامد، و به اینکه آیت قطع نتوان کردن، چه آیت را تفسیر می‌توان داد بر وجهی که دلیل نکند بر آن که از جن پیغامبر باشد. جبّایی و مغربی گفتند «منکم» خطاب است با مکلّفان، یعنی از جماعت مکلّفان، و در اینکه قول هم قطع نباشد بر آن که در ایشان پیغامبر باشد یا نه«2».
یَقُصُّون‌َ عَلَیکُم آیاتِی قصّه می‌کنند و می‌خوانند آیات من و دلایل و بیّنات من بر شما، و اصل کلمه من قص‌ّ الأثر اذا اتّبعه باشد، و منه قوله«3»: وَ قالَت لِأُختِه‌ِ قُصِّیه‌ِ«4»، أی اتّبعی أثره. در قصّه موسی علیه [السّلام]«5». و «قصّه» طرّه باشد برای تتابع مویها بر یکدیگر، و شما را می‌ترسانند به دار«6» ملاقات و مقاسات اینکه روز که در آنی«7»، یعنی روز قیامت. ایشان جواب دهند و گویند: بلی، همچنین است آمدند و انذار و اعذار«8» کردند و بر خویشتن گواهی«9» دهند و گواهی«10» بر خویشتن اعتراف و اقرار باشد، گویند: گواهی دادیم بر خویشتن، و آنگه گفت: ایشان را زندگانی دنیای عاجل مغرور کرد، و نیز بر خویشتن گواهی دهند که ایشان کافر بوده‌اند در دنیا. و برای آن تکرار گواهی کرد که مشهود علیه مختلف شد، گواهی اوّل بر آمدن رسولان و انذار پیغامبران است، و گواهی دوم بر کفر خویشتن.
و گروهی به اینکه آیت تمسّک کردند در آن که خدای تعالی کسی را عذاب نکند تا پیغامبر نفرستند«11»، و تکلیف بی آن درست نباشد، و اینکه منتقض است به
-----------------------------------
(1). سوره احقاف (46) آیه 29.
(2). مج، وز، مل، لت: پیغامبر بود یا نه.
(3). مل تعالی.
(4). سوره قصص (28) آیه 11.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(6). مج، وز، مل: می‌ترسانند از.
(7). در آنی/ در آنید.
(8). مج، وز، مل، لت: اعذار و انذار.
(9). مل: دادند و دهند.
(10). لت: گواه. [.....]
(11). لب: بفرستد.
صفحه : 46
اوّل پیغامبر که خدای فرستاد و پیغامبرانی که بر ایشان پیغامبر نبود، و جماعتی که در عهد و روزگار ایشان پیغامبر نبود که آن را روزگار فترت خوانند. پس چون چنین باشد، تخصیص باید کرد به«1» آنان که معلوم از حال ایشان آن است که شرع ایشان [115- ر]
را مصلحت باشد و خدای تعالی ایشان را عذاب نکند تا پیغامبر نفرستد به ایشان، و مثله قوله تعالی: وَ ما کُنّا مُعَذِّبِین‌َ حَتّی نَبعَث‌َ رَسُولًا«2»، تا پیغامبر بیاید و مصالح ایشان به ایشان نماید، چون خلاف کنند پس از آن مستحق‌ّ عقاب شوند.
ذلِک‌َ أَن لَم یَکُن رَبُّک‌َ، موضع «ذلک» از اعراب محتمل است دو وجه را:
یکی رفع بر تقدیر آن که الأمر ذلک کار آن است که تو شنیدی از آنچه در آیت مقدّم برفت، بر اینکه وجه خبر مبتدای محذوف باشد، و شاید که مبتدا باشد«3». و أَن لَم یَکُن رَبُّک‌َ، در جای خبر او بود، و تقدیر آن باشد، که: (ذلک بان لم یکن)، اینکه به سبب آن است که خدای تعالی هلاک نکند هیچ شهر را و اهل آن شهر غافل باشند. و وجه دگر آن است که: محل‌ّ او نصب باشد، و معنی آن که: (فعلنا ذلک)، ما اینکه گناه که [در آیت]«4» مقدّم برفت بکردیم، برای آن که خدای تو هلاک نکند هیچ شهر را- و مراد اهل شهر است به ظلم و بیدادی. وَ أَهلُها غافِلُون‌َ، «واو» حال است و اهل آن شهر غافل و بی خبر باشند، یعنی نکند الّا بعد«5» از آن که حجّت بر ایشان بدارد، و آنچه علّت ایشان است در تکلیف ازاحت کند، و «أن» مخفّفه است از ثقیله، و تقدیر آن است: (لأنه لم یکن ربک)، و مثله قول الشّاعر«6»:

فی«7» فتیة کسیوف الهند قد علموا ان هالک کل‌ّ من یخفی و ینتعل
أی أنّه هالک، برای آن که «ها» ضمیر شأن و کار باشد.
وَ لِکُل‌ٍّ دَرَجات‌ٌ مِمّا عَمِلُوا، در آیت محذوفی هست«8»، تقدیر آن است که: و
-----------------------------------
(1). مج، آج، لب، بم: با.
(2). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 15.
(3). مج، وز: مبتدا بودن مل: مبتدا بود.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(5). مج، وز، مل، لت: پس.
(6). مج، وز، مل شعر.
(7). اساس: و، با توجّه به مج، وز و منابع شعری تصحیح شد.
(8). مج، وز و.
صفحه : 47
لکل‌ّ عامل بطاعة اللّه او معصیته، هر عاملی را که«1» عملی کند از طاعت و معصیت، درجاتی و منازلی هست و پایه‌های [و]«2» قدری بر حسب آنچه کرده باشد«3» از خیر و شر، و اینکه حذف برای آن کرد که فحوی کلام بر او دلیل می‌کند، و آیت دلیل است بر عدل خدای تعالی و آن که در قیامت با مکلّفان کار به استحقاق کند، و ثواب و عقاب بر حسب عمل خواهد دادن، و خدای تعالی غافل نیست از آن که«4» شما می‌کنید«5». و جمله قرّاء «تعملون» خواندند بتاء الخطاب، مگر إبن عامر که او «یعملون» خواند بیاء خبرا«6» عن الغائب، و اینکه بر وجه تهدید و وعید فرمود تا خلایق بدانند که [چون]«7» هیچ از اعمال ایشان بر او پوشیده نیست، و ایشان را بر آن جزا خواهد دادن به اندک و بسیار تا«8» ایشان به صلاح نزدیکتر باشند و از فساد دورتر.
وَ رَبُّک‌َ الغَنِی‌ُّ ذُو الرَّحمَةِ، حق تعالی در اینکه آیت خبر داد که: او غنی و بی‌نیاز است، و خداوند رحمت است و غنیّی«9» خدای تعالی را و ما را صفت نباشد، بل مرجع او با نفی حاجت باشد، و الغنی عن الشّی‌ء آن باشد که وجود و عدم آن چیز و صحّت و فسادش بنزدیک او یکی باشد، به آن معنی که او را نقصانی نباشد و زیادتی از آن، آنگه گفت: ذُو الرَّحمَةِ خداوند رحمت است تا بدانند که جز آن که او را حاجت نیست به ما، ما را به رحمت او حاجت است.
آنگه باز نمود که وجود و عدم خلقان بنزدیک او یکی است، اگر خواهد شما را ببرد و از پس شما گروهی دگر را که او خواهد بیارد، چنان که شما را بیافرید از فرزندان گروهی دگر«10». و «انشاء» خلق باشد بر سبیل ابتداء، و منه انشاء القصیدة
-----------------------------------
(1). مج، وز، لب: عاملی که.
(7- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(3). اساس: باشند، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(4). مج، وز، مل، لت: از آنچه.
(5). لت: می‌کنی. [.....]
(6). اساس: خبر، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(8). مج، وز، مل: ندارد.
(9). مج، وز، غیبی: مل، لب، بم، آف، لت: غنی.
(10). مج، وز، مل: دیگر.
صفحه : 48
ابتدأها«1» و نشأ السّحاب اذا ابتدئ ظهورها و انشأها اللّه، و النّشأ و الصّغار من الأولاد کخادم و خدم، قال نصیب«2»:

و لو لا ان یقال صبا نصیب لقلت بنفسی النشأ الصغار
و در وزن [115- پ]
و اصل ذرّیّه سه قول گفتند: یکی فعلیّة من الذّرّ، و دوم فعلیة علی وزن صدیقة من ذرء اللّه الخلق، أی خلقهم، و قول سیوم«3»: ذرّوؤه علی وزن فعّولة«4»، الّا آن است که همزه را بدل کردند به «واو»، پس با « یا » گردانیدند، و آنگه « یا » در « یا » ادغام کردند بمنزله علّیّة من علوت.
إِن‌َّ ما«5»وَ ما أَنتُم بِمُعجِزِین‌َ، آنگه کافران را گفت شما خدای را عاجز نتوانی«1» کردن و از قبضه قدرت او برون شدن«2» و اگر چه عمل آنان می‌کنند که پنداری«3» از عذاب او سلامت خواهند یافتن برای غرورشان به طول سلامت. و آیت«4» وارد است مورد وعید و تهدید [را]«5».
قُل یا قَوم‌ِ اعمَلُوا عَلی مَکانَتِکُم آنگه گفت: ای محمّد بگو اینکه مکلّفان را که بکنی«6» آنچه توانی«7» بر حسب مکنت و طاقت خود، بعضی گفتند: مراد به «مکانت» طریقت است و بعضی دگر گفتند مراد طاقت و مکنت است.
عبد اللّه عبّاس و حسن گفتند: ناحیه باشد، جبّایی گفت: علی حالتکم، زجّاج گفت: مراد تمکّن است، و اگر چه صیغه امر است مراد تهدید است کقوله: اعمَلُوا ما شِئتُم«8» و اینکه صیغه در اینکه معنی برای مبالغت آورد آنگه گفت«9»: انّی عامل من نیز عمل خواهم کردن و لکن«10» به طاعت خدای تعالی بر آنچه مرا فرموده است و روا بود که «عامل» به خبر از خدا بود، یقال: و المعنی انّی عامل بکم ما تستحقّونه من الثّواب و العقاب، آنگه گفت: بدانی«11» آنچه می‌کنی«12» و اینکه نیز بر سبیل تهدید است و سوف«13» خلوص فعل را باشد به استقبال و سین به معنی سوف همین معنی دارد، یعنی بدانی«14» جزای اعمال خود و آنچه شما مستحق‌ّ آنی«15»، ابو بکر خواند: مکاناتکم بر جمع. و باقی قرّاء بر واحد مکانتکم. من تکون، حمزه و کسائی خواندند من یکون به « یا » برای تقدیم
-----------------------------------
(1). مج، وز، آج، لب، آف: نتوانید.
(2). مج، وز، مل، آج، لب: بیرون شدن.
(3). مج، وز: پندارید مل: پندارند.
(4). مج، وز، مل هم.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(6). مج، وز، آف: بکنید مل: بکنند.
(7). مج، وز، آف: توانید مل: توانند.
(8). سوره فصّلت (41) آیه 40.
(9). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(10). آج، لب: لیکن.
(14- 11). مج، وز، آف: بدانید.
(12). مج، وز، آف: می‌کنید.
(13). مج، وز، لت برای. [.....]
(15). مج، وز، آف: آنید.
صفحه : 50
فعل، و باقی قرّاء «تکون» خواندند برای تأنیث عاقبة. و آنان که به « یا » خواندند حمل کردند بر معنی که عاقبت مآل«1» و آخر کار باشد، و مثله قوله: وَ أَخَذَ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا الصَّیحَةُ«2»، ای الصّوت الشّدید و بالعکس من هذا قوله سائل بنی اسد ما هذه الصوت و انّما عنی الصّیحة. و موضع «من» از اعراب محتمل است دو وجه را: یکی رفع [116- ر]
[و التّقدیر]«3» ایّنا یکون له عاقبة الدّار، و یکی نصب بقوله تعلمون«4» و بر قول«5» [اوّل]«6» «من» استفهامی باشد و بر دوم موصوله باشد به معنی الّذی«7»، و معنی آن که تا بدانند که عاقبت سرای آخرت و ثواب بهشت مؤمنان را خواهد بود«8» و دون کافران و اگر چه کافران را نیز عاقبتی از عقوبت باشد، جز که به فحوی معلوم است که عاقبت خیر می‌خواهد و اینکه چنان باشد که عرب گوید:
لهم الکرّة و لهم الحملة، و نیز «لهم» دلیل عاقبت خیر می‌کند چه عاقبت بد «لهم» نباشد علیهم باشد. إِنَّه‌ُ لا یُفلِح‌ُ الظّالِمُون‌َ، انّه ضمیر شأن و کار است، یعنی شأن و کار چنین آمد که ظالمان یعنی کافران در اینکه آیت فلاح و ظفر و بقا نیابند به عاجل، پس بقا نباشد ایشان را و به آجل فوز«9» و ظفر«10» نباشد ایشان را.
قوله: وَ جَعَلُوا لِلّه‌ِ مِمّا ذَرَأَ مِن‌َ الحَرث‌ِ وَ الأَنعام‌ِ نَصِیباً- الایة، آنگه خبر داد از کافران که ایشان خدای را نصیبی کردند از آن کشت و چارپایان که او آفرید. ذرأ اذا خلق ذرءا، و آن خلق باشد بر سبیل اختراع و اصل او ظهور باشد و منه: ملح ذرآنی‌ّ و ذرآنی‌ّ، نمکی سخت [سپید]«11» باشد. و الذّرأة ظهور الشّیب و بیاضه، قال الرّاجز:«12»
-----------------------------------
(1). آج، لب، آن: حال.
(2). سوره هود (11) آیه 67.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.
(4). اساس و دیگر نسخه بدلها: یعلمون، با توجّه به فحوای کلام تصحیح شد.
(5). آف: قولی.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، لب افزوده شد.
(7). بم، آف: الّذین.
(8). مج، وز، مل، لت: بودن.
(9). مج، وز: فوزی مل: فیروزی.
(10). مج، وز: ظفری.
(11). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد آج. لب: سفید.
(12). اساس و همه نسخه بدلها: زاجر، با توجّه به منابع لغت تصحیح شد.
صفحه : 51

و قد علتنی ذرأة بادی بدی و رثیة«1» تنهض فی تشدّد
یقال: ذرأت لحیته اذا شابت، و ذرت«2» الرّیح التّراب إذا أثارته و طعنه فأذراه اذا ألقاه و ذروة الجبل اعلاه، و حرث هم زرع باشد و هم کشتزار، و منه قوله: نِساؤُکُم حَرث‌ٌ لَکُم«3»، و الانعام المواشی، چهارپای باشد از اشتر«4» و گاو و گوسپند، و احدش نعم باشد، گفتند: برای نعمت و طی‌ء را. ذوات الظّلف و الخف‌ّ را أنعام خواند بخلاف ذوات الحافر. فَقالُوا هذا لِلّه‌ِ بِزَعمِهِم، گفتند: اینکه نصیب خدای راست، و اشارت به «هذا» به نصیب است. وَ هذا لِشُرَکائِنا و اینکه نصیب دیگر انبازان ما راست، یعنی بتان را. و برای آن بتان را انبازان ایشان خواند [به آن که ایشان آن را به انبازان خدای کردند، یعنی انبازانی که ایشان فرو داشتند، و گفتند: برای آن انبازان ایشان خواند]«5» آن را که مال به مشرک و انبازی کردند میان خدای و ایشان«6».
مفسّران گفتند: سبب نزول آیت آن بود که مشرکان چیزی که ایشان را دادنی بودی از نذری که کرده بودندی و جز آن، بر دو قسمت نهادندی گفتندی:
اینکه یک قسمت خدای راست به زعم و دعوی ایشان و الّا بر حقیقت همه خدای راست«7». کسائی خواند: بزعمهم، به ضم‌ّ «زا» در هر دو جای، و باقی قرّاء «بزعمهم» خواندند به فتح «زا»، آنگه اگر چنان بودی که از نصیب خدای تعالی«8» چیزی در نصیب اوثان افتادی رها کردندی، و اگر از نصیب بتان چیزی در نصیب خدا افتادی با جای نهادندی و روا نداشتندی گفتندی: خدا توانگر است و اینان درویش‌اند، نشاید که از نصیب اینان چیزی در نصیب او افتد. آنگه آنچه نصیب اوثان بودی به درویشان دادندی، و آنچه نصیب خدای بودی به مهمانان
-----------------------------------
(1). لت: وریثة. [.....]
(2). اساس: ذرأت، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(3). سوره بقره (2) آیه 223.
(4). مج، وز، مل: شتر.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(6). آج، لب و.
(7). مج، وز، مل، لت و.
(8). مج، وز، مل، لت: جل‌ّ جلاله.
صفحه : 52
دادندی و به مبرّت«1» کردندی و اینکه قول عبد اللّه بن عبّاس و قتاده است.
حسن و سدّی گفتند: اگر از نصیب بتان چیزی تباه شدی بدل [آن]«2» از نصیب خدای«3» برداشتندی، و اگر از نصیب خدای تلف شدی از ایشان نصیب بدل بر نداشتندی«4». حق تعالی اینکه معنی از ایشان باز گفت، و آنگه گفت«5»: بد حکمی می‌کنند. ساءَ ما یَحکُمُون‌َ [116- پ]، ای ساء الحکم حکما یحکمون، و موضع «ما» نصب باشد علی انّها نکرة موصوفة [أی]«6» ساء حکما یحکمونه، و زجّاج گفت: روا باشد که موضع او رفع باشد علی انّها موصولة، أی ساء الحکم«7» الّذی یحکمونه.
وَ کَذلِک‌َ زَیَّن‌َ لِکَثِیرٍ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ، إبن عامر تنها خواند: «زیّن» بضم‌ّ «زا» و کسر « یا » علی الفعل المجهول. قَتل‌َ أَولادِهِم شُرَکاؤُهُم، بضم‌ّ «لام» و نصب «دال» و کسر « یا » علی تقدیر: زیّن قتل شرکائهم اولادهم، و فصل کرد میان مضاف و مضاف الیه به مفعول و استشهاد کرد به بیتی دو ضعیف، منها قول الشّاعر«8»:

فزججتها بمزجّة زج‌ّ القلوص أبی مزاده
أی زج‌ّ أبی مزادة القلوص، و قول الآخر«9»:

تمرّ علی ما تستمرّ و قد شفت غلائل هذی النّفس منها صدورها
علی تقدیر شفت هذی النّفس«10» غلائل صدورها، و اینکه قراءت ضعیف است، و اینکه ابیات محمول است بر شذوذ، و کلام خدای تعالی بر شذوذ و حمل نکنند، و عرب روا ندارد فصل کردن میان مضاف و مضاف الیه مگر به ظرف
-----------------------------------
(1). اساس، آج، لب، بم، آف، آن: تمیز، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(3). وز، مل تعالی.
(4). مج، وز، مل، لت: بدل برداشتندی.
(5). مج، وز، مل، لت: بگفت که.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، افزوده شد.
(7). مج: تهیأ الحکم. [.....]
(9- 8). مج، وز شعر.
(10). مج، وز، مل، لت: شفت عبد القیس.
صفحه : 53
چنان که شاعر گوید«1»:

کأن‌ّ اصوات من ایغالهن‌ّ بنا اواخر«2» المیس اصوات الفرایج
و باقی قرّاء خواندند: زیّن، بفتح «زا» و « یا » علی الفعل المستوی.
قَتل‌َ أَولادِهِم شُرَکاؤُهُم، بر آن که «شرکاء» فاعل «زیّن» باشد و «قتل» مفعول او، معنی آن است که: بیاراستند«3» برای بسیار مشرکان بتان ایشان کشتن فرزندانشان، الّا آن است که تقدیم مفعول کرد«4» بر فاعل.
و ابو عبد الرّحمن السّلمی‌ّ خواند در شاذّ: وَ کَذلِک‌َ زَیَّن‌َ لِکَثِیرٍ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ قَتل‌َ أَولادِهِم شُرَکاؤُهُم، بر فعل مجهول و رفع «قتل» و «شرکاء» بر تقدیر آن که پنداری چون گفت: زَیَّن‌َ لِکَثِیرٍ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ قَتل‌َ أَولادِهِم. سائلی سؤال کرد و گفت: من زیّن! فقال: شرکاءهم، و علی هذا قراءة من قرأ: یسبّح له فیها بالغدوّ و الآصال رجال، «یسبّح» بر مجهول، آنگه «رجال» هم بر اینکه مرفوع باشد که سائلی پرسد: من یسبّح! فقال: رجال، و مثله قول الشّاعر«5»:

لیبک یزید ضارع لخصومة و مختبط ممّا تطیح الطّوائح
حق تعالی در اینکه آیت حکایت آن کرد که عرب دختران خود را زنده در گور کردندی استنکاف آن را تا ایشان را به کسی نباید دادن«6». و وجه تشبیه در «کذلک» آن است که چنان که شیطان به اوثان- یعنی عبادت اوثان- برای ایشان مزیّن بکرد که خدای را نصیبی کنند و بتان را نصیبی، و همچنین مزیّن بکرد برای ایشان قتل اولاد و کشتن فرزندان ایشان.
و در «شرکاء» پنج قول گفتند. حسن و مجاهد و سدّی گفتند: مراد شیاطین‌اند که برایشان، وأد و دفن کردن«7» دختران زنده مزیّن بکرد ترس عار و
-----------------------------------
(1). وز، مل، لت: می‌گوید مج شعر.
(2). مج، وز، مل، لت: و آخر.
(3). لت: بیاراست.
(4). اساس: کردیم، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(5). مج، وز شعر.
(6). اساس: داد، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(7). اساس: کردند، با توجّه به مل تصحیح شد.
صفحه : 54
درویشی را. فرّاء و زجّاج گفتند: سدنه و خدم بتان بودند. بعضی دیگر گفتند:
غوات و مضلّان بودند از مردمان. بعضی دگر گفتند: شریک ایشان بودند در نعمت. بعضی دگر گفتند: شریک ایشان بودند در شرک.
لِیُردُوهُم تا هلاک کنند ایشان را. و الرّدی الهلاک، و الإرداء الاهلاک، یقال: ردی یردی ردی و أردی غیره و تردّی إذا هلک، و مرداة گویند سنگی بزرگ را که از کوه به زیر آید، و «لام» غرض است، و گفته‌اند: عاقبت راست، و دین ایشان بر ایشان بپوشند بر وجه اضلال و اغواء. وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ ما فَعَلُوه‌ُ اگر [خدای]«1» خواستی نکردندی به آن معنی که اگر [117- ر]
خدای خواستی ایشان را منع کردی به جبر، جز آن که حکمت راه نداد«2» در تکلیف که چنین کند. آنگه رسول را امر کرد، گفت: رها کن ایشان را به آن فریه که می‌کنند و آن دروغ که می‌گویند، و اینکه را معنی تهدید و وعید باشد، کقوله: اعمَلُوا ما شِئتُم«3».
وَ قالُوا هذِه‌ِ أَنعام‌ٌ وَ حَرث‌ٌ حِجرٌ، آنگه خبر داد از اعتقاد باطل و گفت محال ایشان را که گفتند: اینکه «انعام» و چهار پایان و گشت و زرع که برای اصنام خود کردند به زعم ایشان بر خویشتن حرام کردند. در «انعام» دوم گفتند: مراد بحیره و سایبه و وصیله و حام است، و (هی الانعام الّتی حرمت ظهورها) که پشت ایشان بر خود حرام کردند، فقالوا: حمی ظهره، پشت خود حمایت کرد. و «انعام» سیم«4» آن چهار پایان است که ایشان بکشتندی و بر آن نام خدای نبردندی. و معنی «حجر» حرام باشد، یقال: حجرت علی فلان کذا إذا حرّمته علیه، و منه قوله:
حجرا محجورا«5» أی حرام محرّما. و اصل «حجر» منع باشد، و حجر کعبه برای امتناع او، و حجر عقل برای آن که مانع باشد از ناشایست، و حجر ثمود [را برای]«6» عزّت و امتناع ایشان«7» گفتند، و قال رؤبة:
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(2). مل: ندادی.
(3). سوره فصّلت (41) آیه 40.
(4). مج، وز، لت: سه‌ام مل، آف: سیوم.
(6- 5). سوره مطفّفین (25) آیه 22. [.....]
(7). مج، وز، لت: امتناعشان.
صفحه : 55

جارة البیت لها حجری‌ّ
و قال اخر:

فبت‌ّ مرتقبا و العین«1» ساهرة کان‌ّ نومی علی‌ّ اللّیل محجور
و قال المتلمّس:

حنّت الی النّخلة القصوی فقلت لها حجر حرام ألا تلک الدّهار یس
و حجر و حرج لغتان و هو من المقلوب، مثل جذب و جبذ، و اینکه قراءت عبد اللّه عبّاس است، و حسن و قتاده خواندند: «حجر» بضم‌ّ الحاء. و حجر و حجر کنار مرد باشد.
و تلخیص معنی آیت آن است که خدای تعالی گفت: مشرکان گفتند که اینکه چهار پایان و کشت و زرع حرام است، و هیچ کس را روا نباشد که خوردن الّا آن کس را که ما می‌خواهیم. به گفتار و دعوی باطلشان بی‌دلیلی و حجّتی. و چهار پایانی گفتند که پشت خود حرام کرده‌اند- بر آن تفسیر که دادیم حامی را- و چهار پایان دیگر که بر آن نام خدای تعالی نبرده باشند و گویند: بر بعضی حلال است و بر بعضی حرام، و اینکه جمله بر سبیل دروغ و فریه گفتند بر خدای تعالی، یا محمّد؟ تو رها کن ایشان را به آن دروغ که می‌گویند، من به حق‌ّ ایشان«2» برسم.
و ممکن است به اینکه آیت تمسّک کردن«3» در آن که اشیاء در اصل عقل بر اباحت است برای آن که خدای تعالی مذّمت کرد عرب را به تحریم اینکه چیزها، و اینکه در جاهلیّت کردند، آنگه که هنوز پیغامبر- علیه السّلام- نیامده بود و شرع او مستقر نبود. اگر در عقل اشیاء بر حظر بودی اینکه مذمت و ملامت نکو نبودی و اینکه مسأله‌ای است که در اصول فقه و علما را در او خلاف است. بعضی گفتند: اشیائی که به او انتفاع بر توان گرفت و بر کسی از آن ضرری نباشد آن بر اباحت است تا حظر«4» و کراهت آمدن، و بعضی گفتند: بر حظر«5» است و
-----------------------------------
(1). مج: و القیس وز، آن: و العیش: مل، آج، لب: و العیس.
(2). مج، وز: اینان.
(3). مج، وز: کرد.
(5- 4). مج، وز، آف، لت: خطر.
صفحه : 56
تحریم، تا اباحت معلوم شدن، و بعضی گفتند: بر توقّف است میان حظر«1» و اباحت.
آنگه آنان که حظر«2» گفتند، خلاف کردند، بعضی گفتند: آن مقدار که قوام تن و بقای حیات به آن باشد حلال«3» است، و آنچه برون«4» آن است حرام است. و بعضی از ایشان اینکه فرق نکردند و همه حرام گفتند، و خلاف نیست در میان آنان که به حظر گفتند و میان آ [نا]
ن«5» که بر توقّف گفتند، در آن که واجب است امساک کردن از آن، الّا آن است که در تعلیل«6» خلاف کردند. آنان که حظر گفتند، گفتند: امساک واجب است از آن برای آن که اگر اقدام [117- پ]
کند بر او اقدام بر قبیحی کرده باشد مقطوع علی قبحه، و آنان که بر توقّف گفتند، گفتند:
امساک از آن جا واجب است که آن کس که اقدام کند بر او ایمن نباشد که اقدام کرده باشد«7» بر قبیحی، و مذهب سیّد«8»- رحمه اللّه- آن است که: بر اباحت گوید، و مذ [هب]«9» شیخ«10» بر حظر، و دلیل بر صحّت آن که بر اباحت است آن است که:
ما بضرورت دانیم که هر چه در او منفعتی باشد و در او هیچ مضرّت نباشد نه عاجل نه آجل نه معلوم نه مظنون، صفت مباح دارد و اقدام کردن بر او نیکو بود، همچنان که بضرورت دانیم که هر چیزی که در او ضرری بود خالص از همه منافع عاجل و آجل معلوم و مظنون قبیح باشد و اقدام کردن بر او محظور بود [و]«11» علم به حسن و قبح اینکه [هر دو]«12»، جاری مجرای علم به حسن و قبح احسان و ظلم است«13»، دلیلی دیگر بر اینکه آن است که ما بضرورت دانیم که حسن«14» التنفّس فی الهواء، و لا بد حسن آن را علّتی باید و نشاید که علّت حاجت به آن
-----------------------------------
(2- 1). مج، وز، آف، لت: خطر.
(3). مج، وز، لت: مباح.
(4). مج، وز، آج، لب، لت، آن: بیرون. (12- 11- 9- 5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(6). آج، لب، آف، بم: تقلیل.
(7). مج، وز، آج، لب: بود.
(8). مل: سیّد علم الهدی ذو المجدین قدّس اللّه روحه.
(10). مل: شیخ عماد الدّین ابو جعفر طوسی.
(13). آف و. [.....]
(14). اساس: لا حسن، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
صفحه : 57
باشد که لازم آید که هر چه به آن«1» محتاج باشد«2» نکو بود«3»، و نشاید که وجه حسن آن دفع مضرّت بود، برای آن که اگر چنین بودی بایستی که پیش از آن که محتاج بودندی به آن که در بقای حیات نیکو نبودی، و خلاف اینکه معلوم است.
دلیلی دیگر بر اینکه آن است که: خدای تعالی اینکه چیزها که آفرید از آنچه به او منفعت بر توان گرفت«4» که در او طعوم«5» و اراییح است لا [بد]«6» باید تا در او غرضی باشد، چه اگر در او غرض نباشد عبث«7» بود، و هیچ وجه نیست که اشارت توان کردن به آن جز انتفاع بندگان به آن«8»، برای آن که منفعت بر او روا نیست چون وجه حسن نفع غیر باشد، اگر بر اباحت نبود بر حظر«9» بود، نقض غرض باشد، بمنزلت آن که مردی طعامی در پیش گرسنه‌ای نهد، چون خواهد که دست به آن دراز کند، از پیش او بردارد یا دست او را از آن کوتاه کند.
و قوله تعالی: وَ قالُوا ما فِی بُطُون‌ِ هذِه‌ِ الأَنعام‌ِ- الایة، خدای در اینکه آیت خبر داد از اینکه کافران که ایشان آن محال گفتند که در آیت اوّل ذکر کرد که نیز می‌گویند: آنچه در شکم اینکه جانوران است از بچّه، چون زنده باشد خالص مردان ما را حلال است و بر زنان حرام است. بعضی گفتند: مراد جمله زنان‌اند از دختران و مادران، و بعضی [گفتند]«10»: ازواج خواست لا غیر، و ظاهر دلیل اینکه می‌کند. و بعضی مفسّران گفتند: اینکه برای آن گفتند که مردان بودندی که خدمت بتخانه کردندی، اینکه تفضیل مردان را بر زنان برای اینکه دادند.
آنگه خلاف کردند در آنچه در شکم چهار پایان است تا مراد به آن چیست! قتاده گفت: مراد به آن شیر است. مجاهد و سدّی گفتند: مراد بچّه
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل، لت: به او.
(2). مج، وز، لت: باشند.
(3). مج، وز، لت: باشد.
(4). مج، وز، مل: گرفتن.
(5). اساس: در مطعوم، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(10- 6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(7). اساس: عیب، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(8). مج، وز: به او.
(9). مج، وز، آج، لب، بم: خطر.
صفحه : 58
است، بعضی دگر گفتند: مراد همه است، و نیز احشای شکم، و اینکه قول عامتر است و به فایده«1» بیشتر«2». و مراد به خالصة لذکورنا، تخصیص ذکور است به آن دون«3» اناث نه نفی شوب«4» و اختلاط.
و در دخول «تا» در خالصة، سه وجه گفتند: یکی آن که مبالغت راست، کقولهم: علّامة و نسّابة، و یکی آن که بمنزله «تا» است که در مصدر شود، کالعافیة و العاقبة، و یکی آن که مراد به [ما]«5» اناث بچّگان است، و قول اوّل بهتر است، و یقال: فلان خالصة فلان و خلصانه، و بعضی اهل لغت گفتند که:
اشتقاق ذکر از ذکر است که شرف باشد، لشرف الرّجال علی النّساء لقوله: وَ إِنَّه‌ُ لَذِکرٌ لَک‌َ وَ لِقَومِک‌َ«6».
و ان یکن [118- ر]
میتة، إبن کثیر خواند: «یکن» بالیاء، «میتة» بالرّفع بر آن که «کان» تامّه باشد [و معنی آن که اگر حاصل آید و واقع مرده‌ای، و اگر چه فعل را اسناد به او کرد، « یا » گفت، برای آن که گفت: تأنیث حقیقی نیست. و إبن عامر و ابو جعفر «تکن» بالتّاء، «میتة» بالرّفع برای آن که «کان» تامّه باشد]«7». و در لفظ «تا» ی تأنیث هست، تکن اولیتر باشد. و أبو بکر عن عاصم خواند: «تکن» بالتّاء، «میتة» بالنّصب بر«8» آن که بچّه ماده باشد، و «کان» ناقصه باشد، و باقی قرّاء خواندند:
«یکن» بالیاء، «میتة» بالنّصب، بر تقدیر آن که: و ان یکن الولد میتة، و گفتند: اگر چنان باشد که آنچه بزاید مرده باشد، زنان و مردان از آن بخورند و همه را حلال باشد.
آنگه حق تعالی گفت: من جزا دهم ایشان را به اینکه وصف که کردند و اینکه دروغ که گفتند، و «با» بیفگند«9»، فعل به وصف رسید و در او عمل کرد و مفعول به
-----------------------------------
(1). مل نزدیکتر و.
(2). آج، لب است.
(3). مج، وز: در.
(4). مج، وز: ثبوت. [.....]
(5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(6). سوره زخرف (43) آیه 44.
(7). اساس، مج: ندارد، با توجّه به وز، مل افزوده شد.
(8). اساس: و، با توجّه به مج، وز تصحیح شد لب: برای.
(9). آن و.
صفحه : 59
بیفگند، و التّقدیر: سیجزیهم العقاب«1» بوصفهم. و زجّاج گفت: مضاف بیفگند و مضاف الیه به جای او بنهاد، و تقدیر آن که: سیجزیهم جزاء وصفهم.
إِنَّه‌ُ حَکِیم‌ٌ عَلِیم‌ٌ و او حکیم است، آنچه کند به حکمت کند. و علیم و داناست به مصالح بندگان در حلال و حرام.
قَد خَسِرَ الَّذِین‌َ قَتَلُوا أَولادَهُم، حق تعالی گفت: زیان کردند آنان که فرزندان خود را بکشتند و زنده در گور کردند، خوف درویشی را و اندیشه عار را، تا کسی ایشان را به نکاح به حکم خود نکند«2»، و اصل «خسران» هلاک باشد، و خسران در تجارت هلاک سرمایه باشد.
إبن کثیر و إبن عامر خواندند: «قتلوا» به تشدید «تا» علی التّفعیل لتکثیر الفعل. و قوله: سفها، نصب او بر مفعول له است و روا باشد که مصدر بود لا من لفظ الفعل برای آن که آن قتل بر آن وجه سفاهت است، و «سفه» نقیض حلم باشد و سفیه ضدّ حلیم بود و اصل او خفّت و سبکی باشد به سبکساری. و فرق میان سفه و نزق آن باشد که سفه از داعی هوا بود و نزق خفّتی«3» طبیعی باشد«4».
وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُم‌ُ اللّه‌ُ و بر خود حرام کردند آنچه خدای تعالی روزی«5» ایشان کرد از انعام و حرث، و اینکه آیت نیز دلیل آن می‌کند که پیش از ورود شرع بر اباحت بوده است، چه اگر بر حظر بودی نگفتی«6»: وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُم‌ُ اللّه‌ُ، و حرام کردند بر ایشان بلکه«7» عقل حظر کرده بودی آن را، آنگه به اینکه رها نکردند تا«8» حوالت آن با خدای کردند به دروغ«9» بی‌حجّتی. و نصب افترا بر مفعول له باشد و روا بود که مصدری بود چنان که گفتیم«10»: لا من لفظ الفعل: آنگه بیان کرد که ایشان به اینکه تحریم که
-----------------------------------
(1). اساس: جزاء، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(2). مج: کند، وز: بکند.
(3). اساس: خفی لت: خفت با توجّه به مل تصحیح شد.
(4). لت: طبعی.
(5). مج، وز، مل، لت: به روزی آج، لب: رزق.
(6). مج، مل: بگفتی.
(7). اساس، بم، آن: بلک مج، وز، مل: بل. با توجّه به آج تصحیح شد.
(8). مج، وز: یا .
(9). آن: دروغ. [.....]
(10). آج، لب: گفتیم.
صفحه : 60
کردند ضال‌ّ و گمراه شدند«1»، مهتدی و راه یافته به طریق صواب و سداد نشدند«2»، اگر چه ضلال و نفی اهتدا یکی باشد برای آن جمع کرد میان هر دو که لفظ مختلف شد کقوله: و هند اتی من دونها النّأی و البعد.
قوله تعالی:

[سوره الأنعام (6): آیات 141 تا 147]

[اشاره]

وَ هُوَ الَّذِی أَنشَأَ جَنّات‌ٍ مَعرُوشات‌ٍ وَ غَیرَ مَعرُوشات‌ٍ وَ النَّخل‌َ وَ الزَّرع‌َ مُختَلِفاً أُکُلُه‌ُ وَ الزَّیتُون‌َ وَ الرُّمّان‌َ مُتَشابِهاً وَ غَیرَ مُتَشابِه‌ٍ کُلُوا مِن ثَمَرِه‌ِ إِذا أَثمَرَ وَ آتُوا حَقَّه‌ُ یَوم‌َ حَصادِه‌ِ وَ لا تُسرِفُوا إِنَّه‌ُ لا یُحِب‌ُّ المُسرِفِین‌َ (141) وَ مِن‌َ الأَنعام‌ِ حَمُولَةً وَ فَرشاً کُلُوا مِمّا رَزَقَکُم‌ُ اللّه‌ُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوات‌ِ الشَّیطان‌ِ إِنَّه‌ُ لَکُم عَدُوٌّ مُبِین‌ٌ (142) ثَمانِیَةَ أَزواج‌ٍ مِن‌َ الضَّأن‌ِ اثنَین‌ِ وَ مِن‌َ المَعزِ اثنَین‌ِ قُل آلذَّکَرَین‌ِ حَرَّم‌َ أَم‌ِ الأُنثَیَین‌ِ أَمَّا اشتَمَلَت عَلَیه‌ِ أَرحام‌ُ الأُنثَیَین‌ِ نَبِّئُونِی بِعِلم‌ٍ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (143) وَ مِن‌َ الإِبِل‌ِ اثنَین‌ِ وَ مِن‌َ البَقَرِ اثنَین‌ِ قُل آلذَّکَرَین‌ِ حَرَّم‌َ أَم‌ِ الأُنثَیَین‌ِ أَمَّا اشتَمَلَت عَلَیه‌ِ أَرحام‌ُ الأُنثَیَین‌ِ أَم کُنتُم شُهَداءَ إِذ وَصّاکُم‌ُ اللّه‌ُ بِهذا فَمَن أَظلَم‌ُ مِمَّن‌ِ افتَری عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً لِیُضِل‌َّ النّاس‌َ بِغَیرِ عِلم‌ٍ إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَهدِی القَوم‌َ الظّالِمِین‌َ (144) قُل لا أَجِدُ فِی ما أُوحِی‌َ إِلَی‌َّ مُحَرَّماً عَلی طاعِم‌ٍ یَطعَمُه‌ُ إِلاّ أَن یَکُون‌َ مَیتَةً أَو دَماً مَسفُوحاً أَو لَحم‌َ خِنزِیرٍ فَإِنَّه‌ُ رِجس‌ٌ أَو فِسقاً أُهِل‌َّ لِغَیرِ اللّه‌ِ بِه‌ِ فَمَن‌ِ اضطُرَّ غَیرَ باغ‌ٍ وَ لا عادٍ فَإِن‌َّ رَبَّک‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (145)
وَ عَلَی الَّذِین‌َ هادُوا حَرَّمنا کُل‌َّ ذِی ظُفُرٍ وَ مِن‌َ البَقَرِ وَ الغَنَم‌ِ حَرَّمنا عَلَیهِم شُحُومَهُما إِلاّ ما حَمَلَت ظُهُورُهُما أَوِ الحَوایا أَو مَا اختَلَطَ بِعَظم‌ٍ ذلِک‌َ جَزَیناهُم بِبَغیِهِم وَ إِنّا لَصادِقُون‌َ (146) فَإِن کَذَّبُوک‌َ فَقُل رَبُّکُم ذُو رَحمَةٍ واسِعَةٍ وَ لا یُرَدُّ بَأسُه‌ُ عَن‌ِ القَوم‌ِ المُجرِمِین‌َ (147)

[ترجمه]

اوست آن«3» که بیافرید بوستانها چفته بسته«4» و نابسته، درختان خرما«5» و کشت‌زار به خلاف یکدیگر میوه‌اش«6» و زیتون و نار ماننده با یکدیگر و جز ماننده، بخوری«7» از میوه‌اش چون بر آرد و بدهی«8» حقّش روز درودنش و اسراف مکنی«9» [118- پ]
که او دوست ندارد اسراف کنندگان را.
و از چارپایان بارکشان«10» و کوچکان«11» بخوری«12» از آنچه روزی داد خدای شما را و پی گیری«13» مکنی«14» گامهای«15» دیو«16» را که او شما را دشمنی آشکار است.
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل، لت و.
(2). مج، وز: نشدید و.
(3). مج، وز: او آن است.
(4). آج. لب: پدید کرده از چوب آن: جفسه بسته.
(5). آج، لب: بیافرید خرما بنان را.
(6). آج، لب: مختلف است بار آن.
(7). مج، وز، آف: بخورید.
(8). مج، وز، آف: بدهید.
(9). مج، وز، آف: مکنید.
(10). آف: بارکش.
(11). اساس: کوچکاره، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(12). مج، وز، اف: بخورید.
(13). مج، آف: پیروزی آج، لب: متابعت. [.....]
(14). مج، وز، آف: مکنید.
(15). آج، لب: آثار قدم. 16. آف: دیوان.
صفحه : 61
هشت جفت از میش دو، و از بز دو، بگو آیا دو نر را به حرام کرده است«1» یا دو ماده را یا آنچه گرد آمد بر او رحمهای دو ماده! خبر دهی«2» ما را«3» به دانش که«4» راست می‌گویی.
و از شتر دو، و از گاو دو، بگو دو نر را حرام کرد یا دو ماده را یا آنچه گرد آمد بر او رحمهای دو ماده یا شما بودی«5» حاضر چون اندرز کرد شما را خدای [به اینکه]«6» کیست ظالمتر«7» از آن که فرا بافد بر خدای دروغ«8» تا گمراه کند مردمان را بی‌دانش [بدرستی که]«9» خدای راه ندهد گروه ستمکاران را.
بگو که نیابم در آنچه وحی کردند«10» به من حرامی برخورنده‌ای که بخورد مگر که باشد مرداری یا خونی ریخته«11» یا گوشت خوک که آن پلید است یا چیزی برون فرمان خدای بر آن نام جز خدای هر که را ضرورت باشد نه بغی کننده و نه تعدّی کننده، خدای تو آمرزنده و بخشاینده است.
و بر آنان که جهود شدند حرام کردیم هر چه از او ناخن
-----------------------------------
(1). وز: حرام کرد.
(2). مج، وز، آف: خبر دهید.
(3). مج، وز: مرا.
(4). مج، وز: اگر.
(5). مج، وز، آف: بودید.
(9- 6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، افزوده شد.
(7). مج، وز، لت: بیدادگرتر آج، لب: ستمکارتر.
(8). آن: دروغ.
(10). مج: کرده‌اند.
(11). مج: روان.
صفحه : 62
دارد«1» و از گاو و گوسفند حرام کردیم بر ایشان پیه«2» هاشان مگر آنچه برداشت پشت ایشان یا رودگانی یا آنچه آمیخته باشد به استخوان آن پاداشت«3» دادیم ایشان را به ظلمشان و ما را ستیگریم«4».
اگر دروغ دارند«5» تو را بگو خدای شما خداوند رحمت«6» است فراخ و باز ندارند«7» عذاب از گروه«8» گناهکاران [119- ر].
قوله: وَ هُوَ الَّذِی أَنشَأَ جَنّات‌ٍ، وجه اتّصال آیت به آیت اوّل آن است که خدای تعالی چون ذکر آن که کافران گفتند بکرد و بر ایشان رد کرد باز نمود که خطا کردند، بندگان را تذکیر کرد به بعضی نعمتهای خود تا بدانند که کس را نرسد که تحلیل و تحریم کند مگر آن را که منعم باشد بر بندگان خود به اینکه انواع اینکه نعمت. و بیان کردیم که انشاء، احداث فعل باشد بر سبیل ابتدا نه بر وجه اقتدا به مثالی«9» سابق، و مثله: الابتداء و الاختراع. «جنّات» جمع جنّت باشد و آن بستان بسیار درخت بود که زمین او را از آفتاب بپوشد. «معروشات» در او دو قول گفتند: یکی آن که عبد اللّه عبّاس و سدّی گفتند آن مراد چفته است که مردم بر بندند برای زر، و قول دوم آن است که: ابو علی گفت آن خواست به او که بناهای بلند دارد از دیوار بست و حظیره، و اصل عرش رفع بود و منه سمّی السّریر الرّفیع عرشا، و منه قوله: وَ لَها عَرش‌ٌ عَظِیم‌ٌ«10»، ای سریر کبیر«11». و قوله:
-----------------------------------
(1). مج، وز: خداوند هر ناخنی را. [.....]
(2). آج، لب: چربی.
(3). مج، آج، لب، آف: پاداش.
(4). مج، وز: راست گیریم بم: راستی کردیم.
(5). لت: گویند.
(6). مج، وز: رحمتی.
(7). اساس: باز ندارد با توجه به معنی آیه تصحیح شد.
(8). مج، وز: قوم.
(9). آج، لب: مثال.
(10). سوره نمل (27) آیه 23.
(11). اساس: کثیر، با توجه به مج، و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 63
خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها«1» ای ساقطة علی سقوفها، و سقف را برای بلندی عرش خوانند.
وَ غَیرَ مَعرُوشات‌ٍ، و آنچه بر خلاف اینکه باشد و محل‌ّ او بر نصب است بر صفت جنّات. وَ النَّخل‌َ وَ الزَّرع‌َ، عطف است بر جنّات ای و انشا النّخل و الزّرع و درختان خرما نیز بیافرید و زرع برویانید مُختَلِفاً أُکُلُه‌ُ، نصب او بر حال است و اگر چه هنوز مأکول نیست و مثله قولهم: مررت برجل معه صقر صائدا به غذا ای مقدّرا الصّید«2» غدا، و گفتند مراد به اکل میوه آن است، و بر اینکه وجه به تاویل حاجت نباشد.
وَ الزَّیتُون‌َ وَ الرُّمّان‌َ و زیتون و نار یعنی درختان او نیز عطف است بر مقدّم مُتَشابِهاً وَ غَیرَ مُتَشابِه‌ٍ، نصب او بر حال است یعنی بهری با بهری ماند از اینکه درختان در تکاثف اغصان و با برگرفتن به میوه و با یکدگر نماند در دگر اوصاف، و گفته [اند]«3»: مشتبها فی اللّون و الشّکل غیر متشابه فی الطّعم، در شکل و لون با یکدیگر ماند«4»، در طعم با یکدیگر نماند بل طعمشان مختلف باشد. کُلُوا مِن ثَمَرِه‌ِ إِذا أَثمَرَ، صورت امر است و مراد اباحت، گفت: بخوری«5» از میوه او چون میوه بیارد. وَ آتُوا حَقَّه‌ُ یَوم‌َ حَصادِه‌ِ و حق‌ّ او بدهی«6» آن روز که بدروی«7». اهل بصره و إبن عامر و عاصم خواندند: حصاده به فتح «حا» و باقی قرّاء به کسر، و اینکه هر دو لغت است.
سیبویه گفت: مصادری که بر اینها«8» زمان آمد آن را بر وزن فعال گفتند کالجداد و الجذاذ«9»، و الصّرام و القطاع و الحصاد و فتح نیز روا باشد در او، در اینکه«10» حق خلاف کردند.
-----------------------------------
(1). سوره بقره (2) آیه 259.
(2). مج، آج، لب، لت به.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). مج، وز، آج، لب، لت: مانند. [.....]
(5). مج، وز، مل، آف: بخورید.
(6). مج، وز، مل، آف: بدهید.
(7). مج، وز، مل، آف: بدروید.
(8). آج، انتها.
(9). آج: الجزام لب، بم: الجراد.
(10). لب: دین.
صفحه : 64
عبد اللّه عبّاس گفت و محمّد بن الحنفیّه و زید بن اسلم و حسن بصری و طاووس«1» و جابر بن زید و قتاده و ضحّاک: مراد زکات است و چون چنین باشد امر بر وجوب بود، و از باقر- علیه السّلام- روایت است، و عطا و مجاهد و عبد اللّه عمر و سعید بن جبیر و ربیع و انس گفتند: مراد آن است که از درخت بیفتد«2» آن به درویش باید دادن بر سبیل صدقه، و اصحاب ما روایت کردند که آن دسته باشد که به وقت درو کردن«3» به درویش دهند، برون«4» زکات.
ابراهیم و سدّی گفتند: آیت منسوخ است به فرض زکات،«5» روز درو نباید دادن و نیز گفت برای آن که استقرار فرض زکات در مدینه بود و اینکه سوره مکّی است و نیز آن که روایت کرده‌اند که:
الزّکات نسخت کل‌ّ صدقة
که زکات همه صدقات را منسوخ کرد، یعنی وجوب زکات. و بعضی دگر گفتند: یوم حصاده، وقت وجوب باشد، و یوم رفعه وقت دادن و بنزدیک ما عند بدوّ صلاح زکات واجب شود و دادن به وقت ارتفاع باشد. وَ لا تُسرِفُوا [119- پ]
و اسراف مکنید. در او چند قول گفتند:
یکی آن که توانگران در آن عهد در دادن اسرف کردندی تا محتاج شدندی تا روایت کرده‌اند که ثابت بن قیس بن الشّمّاس«6» را پانصد درخت خرما بود به وقت ارتفاع همه را بداد و برای عیال هیچ باز نگرفت، خدای تعالی از اینکه نهی کرد و رسول- علیه السّلام- گفت:
7» ابدأ بمن تعول«
ابتدا به عیال خود کن، مقاتل و عطیّه عوفی گفتند: برای بتان چیزی مدهی«8». زهری گفت: در معصیت خرج مکنید. مجاهد گفت: اگر کوه ابو قبیس زر گردد کسی را باشد به صدقه بدهد اسراف نباشد و اگر مدّی در معصیت بدهد اسراف باشد و از آن جاست که حاتم طائی را گفتند: لا خیر فی السّرف، گفت: لا اسراف فی الخیر. و الاسراف التّبذیر، و السّرف الخطاء.
-----------------------------------
(1). لت: کاووس.
(2). مج، وز، لت: بیوفتد.
(3). مل، درویدن.
(4). آج، لب: لت، آن: بیرون.
(5). لت برای آن که.
(6). لب، بم، آف، آن: سماس.
(7). اساس، آج، لب، بم: یعول با توجّه به مج، تصحیح شد.
(8). مج، وز، مل، آف: مدهید. [.....]
صفحه : 65
و بعضی دگر گفتند: اینکه خطاب است با سلطان، یعنی بالای حق‌ّ خود مستانی«1» و بعضی دگر گفتند: خطاب عام است با همه، و گفته‌اند: اسراف هم در افراط مستعمل است و هم در تقصیر، و در اینکه بیت را بر اینکه تفسیر دادند که شاعر گفت«2»:

أعطوا هنیدة تحدوها ثمانیة ما فی عطائهم من‌ّ و لا سرف
ای منّة و لا تقصیر، و یقال السّرف الاخطاء من قولهم: مررت بکم فسرفتکم، ای اخطأتکم،«3» معنی آن باشد که به جای خود نهی«4» و از جای و استحقاق تعدّی مکنید.
و آنچه واجب است در غلّات و ثمان عشر است یا نصف العشر، و نصاب در او پنج وسق باشد هر وسقی شصت صاع هر صاعی چهار مد هر مدّی دویست و نود و دو درم و نیم، و نصاب همین یکی باشد و پس از آن هر چه بیفزاید از اندک و بسیار عشر یا نصف العشر باید داد، اگر از جایی آب خورد که آن را مؤنثی نبود چون آب باران و رود عشر باید داد«5» ده یک، و اگر آب را مؤنت باشد چون آب کاریز نصف العشر باید داد«6»، و آنچه دهد در عهد امام به امام مسلمانان باید برد تا او بر مستحقّان قسمت کند و در وقت آن که امام حاضر نباشد او قسمت کند بر مستحقّان«7»، و اگر چه به یک کس دهد روا باشد.
آنگه گفت: خدای تعالی مسرفان را که اسراف کنند و از اندازه تعدّی کنند. دوست ندارد.
وَ مِن‌َ الأَنعام‌ِ حَمُولَةً وَ فَرشاً، و از چهارپایان بیافرید برای شما حموله و فرش و عامل در حموله و فرشا هم آن عامل متقدّم است من قوله: انشأ، یعنی انشأ حمولة و فرشا، و در معنی «حمولة و فرشا» سه قول گفتند، یکی آن که عبد اللّه مسعود و عبد اللّه و عبّاس و حسن و مجاهد گفتند: «حموله» شتر بزرگ
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل، آف: مستانید.
(2). مج، وز، مل شعر.
(3). اساس: اخطاتم، با توجّه به مج، تصحیح شد.
(4). آف: نهید.
(6- 5). مج، وز: دادن.
(7). مج، وز، لت: مستحقانش.
صفحه : 66
باشد. و «فرش» شتر کوچک، قال عنتره:«1»

ما راعنی الّا حمولة اهلها وسط الدّیار تسف‌ّ حب‌ّ الخمخم
و «فعوله» به فتح «فا» مذکّر و مؤنّث در او یکسان باشد، کالضّرورة و الفروقة، چون به معنی فاعل باشد و چون به معنی مفعول باشد فرق کنند میان مذکّر و مؤنّث، کالحلوبة و الرّکوبة، و فرش را شاهد قول را جز است که گفت:«2»

اورثنی«3» حمولة و فرشا أمشّها فی کل‌ّ یوم مشّا
و قال اخر:

و حوینا الفرش من انعامکم و الحمولات و ربّات الحجل
و قولی دیگر آن است که قتاده و ربیع و سدّی و ضحّاک گفتند: «حموله» اشتر و گاو بارکش باشد و «فرش» گوسپند. قول سیوم از عبد اللّه عبّاس آن است که: «حموله» هر چارپایی باشد که بارکش بود]«4» از شتر [و استر]«5» و اسب و خر و گاو و فرش و گوسپند باشد. و «حموله» اسم جمع است و از لفظ خود واحد ندارد و «حموله» به ضم‌ّ «حا» بارها باشد«6» و گوسپند را برای آن «فرش» خواند«7» که از خردی منفردش«8» باشد بر زمین و فرش زمین مطمئن باشد، و فرش نقبی باشد [120- ر]
به زیر زمین. قال الرّاجز:«9»

مشفر النّاب تلوک«10» الفرشا
آنگه گفت: کُلُوا مِمّا رَزَقَکُم‌ُ اللّه‌ُ«11» بخوری«12» از آنچه خدا«13» شما را روزی کرده است. و لا تتّبعوا خطوات الشّیطان، و پیروی مکنید«14» گامهای شیطان را.
-----------------------------------
(2- 1). مج، وز، مل شعر.
(3). مج، وز، مل، آج، لب: اوردتنی.
(5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.
(6). اساس، بم، آن: پارها، با توجّه به مج تصحیح شد.
(7). آج، لب: خوانند.
(8). مج، وز، آج، لب: متفرش.
(9). مج، وز، مل شعر.
(10). اساس، بم: بلوک، با توجّه به مج، تصحیح شد. [.....]
(11). سوره مائده (5) آیه 88.
(12). مج، وز، مل، آج، لب، آف: بخورید.
(13). مج، وز، مل تعالی.
(14). آج، لب: پیرو مکنید مج، وز، لت: پیگیری مکنید.
صفحه : 67
«کلوا» لفظ امر است و مراد اباحت است و در «خطوات» سه وجه آمده است:
ضم‌ّ الخاء و الطّاء و ضم‌ّ الخاء و سکون الطّاء، و اینکه قراءت ابو عمرو است و ضم‌ّ «خا» و فتح «طا»، و در معنی او دو قول گفتند: یکی بیان متابعت و آن که خطوه را بیان متابعت کرد بر سبیل مبالغت، یعنی پی بر پی شیطان منهی«1» و به ره او نروی«2» بر اثر او، دوم آن که: شیطان بگذراند«3» شما را از حلال به حرام. إِنَّه‌ُ لَکُم عَدُوٌّ مُبِین‌ٌ که شیطان شما را دشمنی است آشکارا، من ابان الشّی‌ء اذا تبیّن. و گفته [اند]:«4» مظهر عداوت از آن که با پدر شما کرد.
قوله: ثَمانِیَةَ أَزواج‌ٍ، هم عطف است علی قوله: انشأ و بیافرید برای شما هشت جفت. مِن‌َ الضَّأن‌ِ اثنَین‌ِ از میش دو و از بز دو، و اهل بصره خواندند و إبن کثیر، الّا إبن فلیح«5» و إبن عامر الّا الدّاجونی‌ّ عن هشام: المعز بفتح العین، و باقی قراء به سکون العین، و معز بفتح العین جمع ما عزّ باشد کخادم و خدم و طالب و طلب و حارس و حرس، و اخفش گفت: جمع«6» جمع است و او را واحد نیست از لفظ. و کذلک المعزی، و ابو زید گفت: و کذلک الامعوز و انشد:

التّیس فی المعوزه المتزیّل
«7» و آن که «معز» خواند، گفت: جمع ما عز باشد کراکب و رکب و صاحب و صحب، اینکه قول اخفش است. و سیبویه گفت: اسم جمع است برای آن که لفظ جمع«8» حروف بیشتر باید«9» از حروف واحد، و ابو عثمان المازنی‌ّ اینکه بیت بیاورد به حجّت قول سیبویه«10»:
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل، آف: منهید.
(2). مج، وز، مل، آف: نروید.
(3). اساس: بگزراند، با توجّه به مج، تصحیح شد.
(4). اساس: ندارد با توجّه به مج، افزوده شد.
(5). کذا: در اساس، مل، بم، آف، آن، لت: فلح دیگر نسخه بدلها: فلج.
(6). مج، وز، مل، لت: اسم، آج، لب: جمع اسم.
(7). تفسیر تبیان (4/ 298): المربل.
(8). مج، وز، مل، آج، لب، لت را.
(9). مج: باشد.
(10). مج، وز، مل شعر. [.....]
صفحه : 68

بنیته بعصبة من مالیا اخشی رکیبا او رجیلا عادیا
و ابو عثمان گفت: گاو بنزدیک عرب «نعجه» باشد و آهو «ماعز»، گفت دلیل بر اینکه قول ذو الرّمّه که گفت:«1»

اذا ما علاها راکب الضّیف لم یزل یری نعجة فی مرتع و یثیرها

مولّعة خنساء لیست بنعجة تدمّن اجواف المیاه و قیرها
و تولیع و خنس از صفت گاو باشد از صفت گوسپند«2» نباشد و دلیل بر آن که آهو را «ماعز» خوانند قول ابو ذؤیب است:«3»

و عادیة«4» تلقی الثّیاب کانّها تیوس ظباء محصها و انبتارها«5»
و «تیس» فحل بز«6» باشد و مراد به ازواج افراد است، عرب گوید: عندی زوجان من الحمام، نر و ماده خواهد یعنی هر یکی از ایشان جفت آن دیگر باشد و واحد «ضأن» ضاین در مذکّر و ضائنه در مؤنّث است و جمع ضأن کرده‌اند علی ضئین، کعبد و عبید و جمع «ما عز» بر مواعز کرده‌اند.
و از صادق- علیه السّلام- روایت کردند که او گفت مراد بقوله: مِن‌َ الضَّأن‌ِ اثنَین‌ِ، اهلی و وحشی خواست و همچنین در بز و گاو اهلی و وحشی خواست و در شتر همچنین عربی و بختی خواست. و بر اینکه قول هشت جفت شانزده عدد باشد و تخصیص اینکه اجناس [برای آن کرد]«7» که اینکه آن بود که ایشان حرام کردند. از اینکه جمله«8» آنچه حرام کردند. آنگه بر سبیل احتجاج گفت و ردّ بر ایشان که: بگوی«9» تا کدام حرام کرد خدای از اینکه هشتگانه دو نر یا دو ماده! و «الف» استفهام راست و معنی تقریع و انکار. أَمَّا اشتَمَلَت عَلَیه‌ِ أَرحام‌ُ الأُنثَیَین‌ِ
-----------------------------------
(3- 1). مج، وز، مل شعر.
(2). آج، لب، بم، آف، لت، آن: گوسفند.
(4). مج، وز: غادیة.
(5). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها چاپ شعرانی (5/ 79) و تبیان (4/ 299) و انبتارها.
(7- 6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(8). آج، لب: از جمله.
(9). مل: بگویید.
صفحه : 69
یا «1» آنچه مشتمل شود و گرد آید بر او ارحام اینکه دو ماده از اینکه دو جنس و غرض«2» آن که هر چه از اینکه بگویند و فتوی کنند بر او خلاف راستی باشد و دروغتر بود«3» [120- پ]. نَبِّئُونِی بِعِلم‌ٍ مرا خبر دهی به علمی و دانشی اگر راست گویی«4» در اینکه دعوی که می‌کنی.
مفسّران گفتند: مشرکان بنزدیک رسول آمدند و خطیب ایشان را در اینکه وقت«5» أبو الأحوص مالک بن عوف بود و در معنی بحیره و سایبه با او مناظره کردند.
رسول علیه السّلام گفت: اینکه چیزها چرا حرام کرده‌ای از جهت نران یا مادگان یا از جهت هر دو، و هیچ بچّه نباشد الّا از نر و ماده! و آنگه به چه علّت بهری بر زنان حلال است و بر مردان حرام و چون بمیرند بر همه حلال باشند«6»! اینکه چرا چنین باشد«7»! فروماندند«8» و هیچ جواب نداد«9»، گفت: خدای تعالی چنین فرمود. خدای تعالی اینکه آیات فرستاد«10» ردّ بر ایشان.
وَ مِن‌َ الإِبِل‌ِ اثنَین‌ِ وَ مِن‌َ البَقَرِ اثنَین‌ِ، و نیز بیافرید برای شما از شتر دو جفت و از گاو«11» دو جفت، اکنون تمامی هشت باز آمد بر قول اوّل که ازواج بر افراد حمل کردند، و نصب او بر«12» «انشأ» است، یعنی و انشأ لکم مِن‌َ الإِبِل‌ِ اثنَین‌ِ وَ مِن‌َ البَقَرِ اثنَین‌ِ«13»، بر اینکه طریقه«14» گفت بگو و بپرس«15» از ایشان«16»:
از اینکه دو گانه کدام حرام کرد دو نر یا دو ماده یا آنچه رحم اینکه دو جنس
-----------------------------------
(1). آج، لب: امّا.
(2). اساس، مج، وز، بم: عرض خوانده می‌شود.
(3). مج، وز، آج، لب، آف، لت: دروغ بود.
(4). مج، وز راستی گیری مل: راستی گردی لت: راستیگری.
(5). آج، لب: در آن.
(6). مج، وز، بم، مل، آف، لت: باشد، لب و.
(7). مج، وز، لت: آید. [.....]
(8). مج، وز، مل، آف، لت، بم: فروماند.
(9). آج، لب، بم: ندادند مج، وز، لت: نداشت.
(10). مج، وز: بفرستاد.
(11). مج: گاؤ.
(12). مج، بم ایشان یعنی.
(13). مج، وز، لت آنگه.
(14). مج، وز، آف، لت، آن: طریقت.
(15). مج: بترس. 16. مج، وز تا.
صفحه : 70
بر او مشتمل شود از بچّه! أَم کُنتُم شُهَداءَ یا شما حاضر بودی چون خدای تعالی شما را اندرز کرد به اینکه جمله بر سبیل ردّ بر ایشان و تخطئه و تجهیل ایشان بگفت. آنگه گفت: کیست ظالمتر و ستمکارتر از آن کسی که«1» مردمان را گمراه کند بی علم! آنگه: خدای تعالی لطف نکند با چنین کافران بر کفر مصرّ، و نیز راه ننماید ایشان را به بهشت و ثواب برای آن که ایشان مستحق‌ّ عقاب«2» دایم باشند.
قوله: قُل لا أَجِدُ فِی ما أُوحِی‌َ- الایة، آنگه رسول- علیه السّلام- را گفت:
بگو اینکه کافران را«3» که من نمی‌یابم در اینکه قرآن که بر من وحی کرده‌اند و فرود آورده هیچ طعامی حرام بر کسی که خورد الّا که مرداری باشد، یعنی خدای تعالی در شرع من چیزی حرام نکرد از جمله طعام بر خورنده الّا مردار و برای آن مردار گفت اینکه جا و در سوره المائده منخنقة و موقوذة و متردّیة و نطیحة گفت که آن هر چهار داخل باشند در تحت اینکه دو جمله مردار باشد، جز که طریق کشتن و تلف«4» آن مختلف«5» می‌شود. أَو دَماً مَسفُوحاً یا خونی ریخته باشد یا گوشت خوک باشد که آن پلید است. اینکه سه گانه بر آن«6» تخصیص کرد که تحریم اینکه مؤکّدتر است، و بعضی دگر گفتند: اینکه چیزها به نص‌ّ قران حرام است«7» و آنچه جز اینکه است به وحی که نه قرآن است. بعضی دگر گفتند: سورت مکّی است، در مکّه حرام هم اینکه«8» بود باقی محرّمات را بیان به مدینه فرود آمد. و «میته» عبارت باشد از تنی که در او حیات نباشد برود از او بی آن که او را بکشند به ذبح یا به نحر تذکیتی شرعی. و مسفوح مصبوب«9» باشد ریخته، و برای آن قید زد به مسفوح که
-----------------------------------
(1). از آن که.
(2). مج، وز، مل، لت: عذاب.
(3). مج، وز: اینان را.
(4). آج، لب کردن.
(5). آج، لب: مختلفه. [.....]
(6). مج، وز، لت: برای آن.
(7). مل: حرامند.
(8). آج، لب: همین آن: هم حرام اینکه.
(9). آج، لب: منصوب.
صفحه : 71
آنچه از خون با گوشت و جگر آمیخته باشد از آنچه جدا نتوان کردن، آن معفوّ و مباح است و گوشت خوک و«1» اگر چه گوشت را تخصیص کرد از خوک همه [چیز]«2» حرام است از«3» گوشت و پوست و پیه و موی. فَإِنَّه‌ُ، کنایت راجع است با آنچه«4» در پیش ذکر آن برفت از حرام. أَو فِسقاً، عطف است علی «لحم خنزیر»«5»، و مراد به «فسق» اینکه جا ذبیحه است که نه به نام«6» خدای کشته باشند، بل به نام اصنام و اوثان کشته باشند.
آنگه گفت: اگر کسی مضطر شود و ضرورت او را بدان آرد«7» که اینکه چیزها او را تناول باید کردن«8» و باغی و عادی«9» نباشد در او چند قول گفتند:«10» یکی آن که طلب اینکه چیزها نکند، و گفته‌اند: [طلب]«11» لذّت نکند به تناول اینکه چیزها، و گفته‌اند: [مراد]«12» [121- ر]
به باغی آن است که بر امام عادل برون«13» آید، و گفته‌اند: معنی آن است که تعدّی نکند از آن که امساک رمق کند او را، و گفته‌اند:
تعدّی نکند از حلال به حرام، و حدّ آن ضرورت که اینکه چیزها [را]«14» با آن رخصت باشد آن است که از گرسنگی«15» به جایی رسد«16» که از تلف نفس بترسد.
فَإِن‌َّ رَبَّک‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، «فا» جواب شرط است، یعنی هر که مضطر«17» باشد خدای تعالی غفور و رحیم است بر بندگان، به رحمت رخصت داده است«18»
-----------------------------------
(1). آج، لب: ندارد. (14- 11- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(3). وز، آج، لت او.
(4). آن که.
(5). اساس: علی الحم الخنزیر، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(6). اساس: بی‌نام، با توجّه به مج، زو تصحیح شد.
(7). مج، وز، لت: به آن آرد، مل: با آن آرد.
(12- 8). اساس: کرد، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(9). لت: داعی.
(10). آج، لب: قول رفته بود. [.....]
(13). مج، وز، مل، آج، لب، آن: بیرون.
(15). وز: گشنگی.
(16). مل: رسیده باشد.
(17). اساس: مضطرب، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(18). مج، وز، مل، لت: رخصت داد.
صفحه : 72
ایشان را در تناول، و به مغفرت بیامرزد ایشان را چون از حال ایشان اضطرار داند. و جماعتی فقها استدلال کردند به اینکه آیت بر آن که حرام در شرع همین است که در اینکه آیت گفت از آنان که به دلیل الخطاب گفتند، و اینکه درست نیست برای آن که از آیت اینکه دانند که آنچه در اوست حرام باشد، امّا آنچه جز آن است«1» روا باشد که تحریم آن به دیگر آیت و دلیل سنّت مقطوع علیها و دلیل اجماع دانند. و محرّمات بسیار است چون سباع و هر چه ناب مخلب دارد، و آنچه مسوخ«2» است چون پیل«3» و کپی و بسیار چیزهای دیگر [که]«4» در اخبار مقطوع آمد چون جرّی و مار ماهی، و ممکن است اینکه را استدلال کردن بر آن که پوست مردار حرام است لقوله: «میتة» و پوست نیز در او حیات بوده باشد و برفته، و دلیل نیست بر آن که موی و پشم و وبر«5» از او حرام است«6» که آن را حیات نبوده است در او«7» و رسول- علیه السّلام گفت:
لا تنتفعوا من المیتة باهاب و لا عصب.
وَ عَلَی الَّذِین‌َ هادُوا، حق تعالی در اینکه آیت بیان کرد که بر جهودان عهد موسی و آنان که پس از ایشان بودند بر شرع او تا منسوخ شدن«8»، حرام کردیم کُل‌َّ ذِی ظُفُرٍ هر حیوانی که ناخن داشت یعنی چنگال. عبد اللّه عبّاس و سعید جبیر و مجاهد و قتاده و سدّی گفتند: هر حیوانی است که شکافته سم نباشد چون شتر و شتر مرغ و بطّ و مرغابی، و ابو علی جبّائی گفت: جمله انواع سباع از شیر و گرگ و پلنگ و روباه و سگ و گربه و هر چه او را به چنگال صید کند«9» داخل است تحت اینکه. أبو القاسم بلخی‌ّ گفت: مراد هر ذوات الحافری است
-----------------------------------
(1). آج، لب: جز اوست.
(2). مج، آج، بم: منسوخ.
(3). مج، وز، مل: فیل.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(5). مج، وز: و پشم و پر.
(6). مج، وز: حرام باشد.
(7). لت: ندارد.
(8). اساس: شدند، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(9). مج: کنند. [.....]
صفحه : 73
از چهارپای و هر ذوات المخلبی از مرغان، بر اینکه قول اسب«1» [و]«2» شتر و خر در او داخل باشد«3»، و در اخبار ما اینکه هر دو مکروه است، و گفت: ظفر را برای«4» مجاز حافر خواند، چنان که طرفه گفت«5»:

فما رقد الولدان حتّی رأیته علی البکر یرمیه بساق و حافر
در بیت قدم را حافر خواند. وَ مِن‌َ البَقَرِ وَ الغَنَم‌ِ، و باز نمود که از گاو و گوسپند پیه بر ایشان حرام بود از هر نوع پیه که در شکم باشد از ثرب و پیه کلی الا پیهی«6»، یعنی گوشت«7» فربه که بر پشت ایشان باشد. أَوِ الحَوایا یا آن پیه که بر حوایا باشد و آن مباعر بود و رودکانی که پشک در او بود. و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و حسن و سعید جبیر و قتاده و مجاهد و سدّی، و إبن زید گفت: جای شیر باشد برای آن که شیر در او جمع شود. و در واحد حوایا چند قول گفتند، زجّاج گفت:
حاویاء«8» و حاویه کقاصعاء«9» و قواصع و ضاربه و ضوارب، و آن که گفت وزن او فعایل است، گفت: واحد او حویّه باشد، کسفینة و سفاین، و نیز استثناء کرد از آن جمله هر پیهی و گوشتی فربه که بر استخوان باشد چون گوشت پهلو و دنبه، و اینکه قول سدّی است و إبن جریج [121- پ]. و در محل‌ّ «حوایا» از اعراب خلاف کردند. بیشتر اهل علم گفتند: محل‌ّ او رفع است عطفا علی الظّهور، یعنی«10» ما حملت الحوایا من الشّحم، و بعضی دگر گفتند: محل‌ّ او نصب است عطفا علی «ما» فی قوله: إِلّا ما حَمَلَت اما قوله: او ما اختلط بعظم، عطف است علی «ما» فی قوله: ما حملت، و بعضی دگر گفتند: «حوایا» [و]«11»: «ما اختلط بعظم»
-----------------------------------
(1). اساس: است، با توجّه به مج، وز تصحیح شد لت: استر.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(3). مج، وز، لت: باشند.
(4). مج، وز، مل: بر.
(5). مج، وز، مل شعر.
(6). مل: الّا ما حملت ظهورهما.
(7). مج، وز، لت: گوشتی.
(8). اساس: حاوایا، با توجه به مج، تصحیح شد.
(9). اساس: کقاصع، با توجّه به مل، لت، تصحیح شد. مج، وز: لیعاصمعا.
(10). مج، وز، لت او.
(11). اساس: ندارد، با توجّه به مج، افزوده شد.
صفحه : 74
عطف است علی«1» قوله: شُحُومَهُما و جمله حرام است و «او» به معنی واو است و آنچه مستثناست جز یک چیز نیست: إِلّا ما حَمَلَت ظُهُورُهُما، و تقدیر آن است که (و علی الّذین هادوا حرمنا کل ذی ظفر و من البقر و الغنم حرمنا علیهم شحومهما او الحوایا او ما اختلط بعظم الا ما حملت ظهورهما)، و در اینکه وجه عدول است از«2» چند وجه،«3» وجه، اوّل اولیتر است. ذلِک‌َ جَزَیناهُم بِبَغیِهِم اینکه جزای ایشان است که ما دادیم به بغی و ظلمشان، و اینکه چیزها که خدای تعالی گفت بر جهودان حرام کرده در شرع موسی بود، امّا شرع رسول ما- علیه السّلام-، آن را منسوخ کرد و ترسایان دعوی کردند که شرع عیسی- علیه السّلام- آن را منسوخ کرد و بر اینکه«4» قطع نیست ما را برای آن که طریقی عملی«5» نیست فرا«6» آن ما را. قوله: ذلِک‌َ جَزَیناهُم بِبَغیِهِم، اگر گویند: شرایع تابع مصلحت باشد، و اینکه«7» جمله تکالیف«8» است و غرض به«9» تکلیف تعرّض«10» ثواب است، و چگونه روا باشد، که تکلیف عقاب بود«11»! جواب گوییم: خدای تعالی اینکه را جزا و عقاب برای آن خواند که آن گناهان که ایشان کردند از تحریف و تصحیف و تحلیل محرّمات اقتضای آن کرد در باب مصلحت که چیزها«12» که حلال بود ایشان را اگر آن معاصی نکرده بودندی همچنان حلال بودی، چون ارتکاب آن معاصی کردند بر ایشان حرام کرد.
پس چون تغییر«13» مصلحت عند فعل ایشان بود و تحریم عقیب«14» آن حاصل آمد«15»، آن را بر توسّع عقاب و جزا خواند. وَ إِنّا لَصادِقُون‌َ، و ما راست گوییم«16» در
-----------------------------------
(1). وز فی.
(2). مج، وز، آج، لب، لت ظاهر.
(3). مج، وز، لت و. [.....]
(4). مل: من.
(5). مج، وز، لت: علمی.
(6). مج، وز، آج، لب، لت: ندارد.
(7). مج، وز: از مل: آن.
(8). مج، وز، آج، لب، لت: تکلیف.
(9). آج: از.
(10). مج، وز، مل، لت: تعریض.
(11). آج، لب: باشد.
(12). مج، وز: چیزهایی.
(13). مج، وز: بغیر.
(14). آج، لب: عقب.
(15). مج: آید. 16. مج، وز: گیریم، مل: راست گویانیم.
صفحه : 75
آن خبر که دادیم از تحریم اینکه چیزها بر جهودان بر سبیل عقوبت، اوایل ایشان را و اواخر ایشان را بر سبیل مصلحت تا به وقت نسخ شرع موسی- علیه السّلام.
قوله تعالی«1»: فَإِن کَذَّبُوک‌َ فَقُل رَبُّکُم ذُو رَحمَةٍ واسِعَةٍ اگر تو را تکذیب کنند.
و دروغزن دارند در آن خبر که دادی که خدای اینکه چیزها به حرام کرد، و تکذیب ایشان آن«2» بود که گفتند که: اینکه چیزهایی است که یعقوب بر خویشتن حرام کرد، خدای بر او حرام نکرده بود. ما موافقت«3» یعقوب را، آن چیزها بر خویشتن حرام کردیم نه چنان است که تو گفتی خدای حرام کرده است. قولی دگر آن است که:
کنایت راجع است با جمله مشرکان در انواع تکذیب که کردند رسول را- علیه السّلام.
گفت تو به جواب آن تکذیب بگوی که: خدای شما خداوند رحمت فراخ است.
اگر گویند: چگونه رحمت واسعه را به جواب تکذیب رسول کرد! گوییم«4» از اینکه دو جواب است: یکی آن که حق تعالی به رحمت خود با تکذیب ایشان ایشان را مهلت داد و عقوبت عاجل«5» نکرد. جواب دیگر آن که: ذکر رحمت برای آن کرد تا ترغیب کند ایشان را به«6» ایمان و تزهید«7» کند در کفر. چون ایشان بشنودند که خدای تعالی واسع الرّحمه است، طمع رحمت او ایشان را داعی باشد با ایمان و طاعت و صارف«8» باشد از کفر و تکذیب. آنگه با ترغیب ترهیب«9» کرد و با وعد وعید مقرون کرد بقوله: وَ لا یُرَدُّ بَأسُه‌ُ عَن‌ِ القَوم‌ِ المُجرِمِین‌َ، گفت: عقاب«10» او رد نکند«11» [122- ر]
از کافران و گناهکاران تا چنان که ایشان را به طریق ترغیب نزدیک یکدیگر«12» به طریق ترهیب نزدیک بکند«13» تا از دو وجه ایشان را لطف باشد.
-----------------------------------
(1). مج، وز، لت: عزّ و علا. [.....]
(2). لب را.
(3). مج، وز، مل، لت و متابعت.
(4). آج، لب: گویم.
(5). مج، وز، مل، لت: عاجل.
(6). مج، وز، مل: بر.
(7). آج، لب: تذهیب.
(8). مج: ندارد.
(9). آج: تهدید لب: تهذیب.
(10). مج، وز، لت: عذاب.
(11). لت: نکنند.
(12). مج، وز، لت: بکرد آج. لب: بکند.
(13). مج، وز: نکند.
صفحه : 76
و قوله«1» تعالی«2»:

[سوره الأنعام (6): آیات 148 تا 157]

[اشاره]

سَیَقُول‌ُ الَّذِین‌َ أَشرَکُوا لَو شاءَ اللّه‌ُ ما أَشرَکنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمنا مِن شَی‌ءٍ کَذلِک‌َ کَذَّب‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم حَتّی ذاقُوا بَأسَنا قُل هَل عِندَکُم مِن عِلم‌ٍ فَتُخرِجُوه‌ُ لَنا إِن تَتَّبِعُون‌َ إِلاَّ الظَّن‌َّ وَ إِن أَنتُم إِلاّ تَخرُصُون‌َ (148) قُل فَلِلّه‌ِ الحُجَّةُ البالِغَةُ فَلَو شاءَ لَهَداکُم أَجمَعِین‌َ (149) قُل هَلُم‌َّ شُهَداءَکُم‌ُ الَّذِین‌َ یَشهَدُون‌َ أَن‌َّ اللّه‌َ حَرَّم‌َ هذا فَإِن شَهِدُوا فَلا تَشهَد مَعَهُم وَ لا تَتَّبِع أَهواءَ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِالآخِرَةِ وَ هُم بِرَبِّهِم یَعدِلُون‌َ (150) قُل تَعالَوا أَتل‌ُ ما حَرَّم‌َ رَبُّکُم عَلَیکُم أَلاّ تُشرِکُوا بِه‌ِ شَیئاً وَ بِالوالِدَین‌ِ إِحساناً وَ لا تَقتُلُوا أَولادَکُم مِن إِملاق‌ٍ نَحن‌ُ نَرزُقُکُم وَ إِیّاهُم وَ لا تَقرَبُوا الفَواحِش‌َ ما ظَهَرَ مِنها وَ ما بَطَن‌َ وَ لا تَقتُلُوا النَّفس‌َ الَّتِی حَرَّم‌َ اللّه‌ُ إِلاّ بِالحَق‌ِّ ذلِکُم وَصّاکُم بِه‌ِ لَعَلَّکُم تَعقِلُون‌َ (151) وَ لا تَقرَبُوا مال‌َ الیَتِیم‌ِ إِلاّ بِالَّتِی هِی‌َ أَحسَن‌ُ حَتّی یَبلُغ‌َ أَشُدَّه‌ُ وَ أَوفُوا الکَیل‌َ وَ المِیزان‌َ بِالقِسطِ لا نُکَلِّف‌ُ نَفساً إِلاّ وُسعَها وَ إِذا قُلتُم فَاعدِلُوا وَ لَو کان‌َ ذا قُربی وَ بِعَهدِ اللّه‌ِ أَوفُوا ذلِکُم وَصّاکُم بِه‌ِ لَعَلَّکُم تَذَکَّرُون‌َ (152)
وَ أَن‌َّ هذا صِراطِی مُستَقِیماً فَاتَّبِعُوه‌ُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُل‌َ فَتَفَرَّق‌َ بِکُم عَن سَبِیلِه‌ِ ذلِکُم وَصّاکُم بِه‌ِ لَعَلَّکُم تَتَّقُون‌َ (153) ثُم‌َّ آتَینا مُوسَی الکِتاب‌َ تَماماً عَلَی الَّذِی أَحسَن‌َ وَ تَفصِیلاً لِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ وَ هُدی‌ً وَ رَحمَةً لَعَلَّهُم بِلِقاءِ رَبِّهِم یُؤمِنُون‌َ (154) وَ هذا کِتاب‌ٌ أَنزَلناه‌ُ مُبارَک‌ٌ فَاتَّبِعُوه‌ُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّکُم تُرحَمُون‌َ (155) أَن تَقُولُوا إِنَّما أُنزِل‌َ الکِتاب‌ُ عَلی طائِفَتَین‌ِ مِن قَبلِنا وَ إِن کُنّا عَن دِراسَتِهِم لَغافِلِین‌َ (156) أَو تَقُولُوا لَو أَنّا أُنزِل‌َ عَلَینَا الکِتاب‌ُ لَکُنّا أَهدی مِنهُم فَقَد جاءَکُم بَیِّنَةٌ مِن رَبِّکُم وَ هُدی‌ً وَ رَحمَةٌ فَمَن أَظلَم‌ُ مِمَّن کَذَّب‌َ بِآیات‌ِ اللّه‌ِ وَ صَدَف‌َ عَنها سَنَجزِی الَّذِین‌َ یَصدِفُون‌َ عَن آیاتِنا سُوءَ العَذاب‌ِ بِما کانُوا یَصدِفُون‌َ (157)

[ترجمه]

گویند«3» آنان که انباز گرفتند«4» اگر خواستی خدا را انباز نگرفتمانی«5» و نه پدران ما و نه«6» حرام کردیمی«7» از شی‌ء«8»، همچنین دروغ داشتند«9» آنان که از پیش«10» ایشان بودند تا بچشیدند«11» عذاب ما، بگو هست نزدیک«12» شما از دانش«13» پس برون آوری«14» از برای ما!
پیروی نمی‌کنید مگر گمان را و نمی‌گویی«15» الّا«16» دروغ.
بگو خدای راست حجّت رسیده«17» اگر خواستی هدایت دادی شما را جمله«18».
بگو بیارید«19» گواهان شما را آنان که گواهی می‌دهند که خدا به حرام کرد اینکه،«20» اگر گواهی دهند تو گواهی مده با ایشان و پی روی مکن هوای«21» آنان که دروغ داشتند
-----------------------------------
(1). آج، لب: لقوله.
(2). مج، وز: عزّ و اعلا مل تقدس. [.....]
(3). آج، لب: زود بود که گویند.
(4). آج، لب: شرک آوردند.
(5). مج، وز، لت: ما مشرک نشدمانی آج، لب: شرکت نیاوردیمی ما.
(6). مج، وز، لت نیز.
(7). مج، وز، لت: حرام کردمانی آج، لب: حرام گردانیدیمی.
(8). مج، وز، آف، لت: چیزی آج، لب: هیچ چیز.
(9). آج، لب: تکذیب نمودند.
(10). آج، لب: پیش از اینکه.
(11). مج، وز: بچشند.
(12). مج، وز، لت: بنزدیک آج، لب: نزد.
(13). آج، لب حجتی.
(14). مج، وز: که بیرون آرید آج، لب تا بیان کنید لت: بیرون آری.
(15). مج، وز، آف: نمی‌گویید. 16. مج، وز: مگر [.....]
(17). آج، لب: تمام. 18. مج، وز: همه را.
(19). آج، لب: حاضر کنید. 20. آج، لب، آف پس.
(21). مج، وز، لت: هواهای آج، لب: رایهای باطل.
صفحه : 77
آیات«1» ما را و آنان که نگرویدند به آخرت«2» و ایشان به خداشان انباز گیرند«3».
بگو بیایی«4» تا بخوانیم«5» آنچه حرام کرد خدای‌تان بر شما، آن که شرک نیاری«6» چیزی و با مادر و پدر نیکویی کنی«7» و مکشی«8» فرزندانتان را از«9» درویشی، ما روزی دهیم شما را و ایشان را و گرد مگردی«10» زشتیها را آنچه آشکار است از آن و آنچه پنهان«11» و مکشید تن آن که حرام کرد خدا مگر براستی، اینکه است که وصیّت کردتان بدان تا مگر شما اندرز یابید«12».
و نزدیکی مکنید«13» به خواسته‌های«14» یتیمان«15» مگر بدانچه آن نیکوتر است تا برسند به بلاغت«16» و تمام بدهید پیمانه«17» و ترازو به داد«18» ننهیم«19» بر تنی«20» مگر آنچه طاقت آن باشد و چون گویید داد کنید«21» و اگر چه باشند خویش و به پیمان
-----------------------------------
(1). مج: آیتها.
(2). مج، وز، لت: به سرای بازپسین آج، لب: به آن جهان.
(3). آج، لب: برابر می‌کنید.
(4). مج، وز، آج، لب، آف: بیایید.
(5). آج، لب: بخوانم آن را.
(6). مج، وز، آف، لت: نیارید به او.
(7). مج، وز، آف: کنید.
(8). مج، وز، آج، لب: مکشید آن: نکشی.
(9). آج، لب خوف. [.....]
(10). مج، وز: مگردید.
(11). مج، وز، لت: پوشید.
(12). مج، وز: بدانید. آج، لب: دریابید.
(13). مج، وز: گرد مگردید، آج، لب: نزدیک مشوید.
(15- 14). مج، وز: مال بی‌پدر آج، لب مال طفل بی پدر.
(16). مج، وز، لت: قوتش و بلوغش آج، لب: به حالت قوت خود. 17. مج، وز، لت: پیمودنی.
(18). مج، وز، لت: به راستی. 19. مج، وز، لت: تکلیف نکنیم آج، لب: تکلیف نفرماییم.
(20). مج، وز: هیچ نفسی. 21. مج، وز، لت: داد دهید آج، لب: قانون عدالت باشید.
صفحه : 78
خدای وفا کنید اینکه است که وصیّت کرد«1» به آن‌تان مگر شما یاد کنید«2».
[122- پ].
اینکه راهی راست«3» پسروی کنید«4» آن را و مکنید متابعت«5» راهها که پراگنده [کند]«6» شما را از راه او، آن است که وصیّت کرد«7» شما را بدان تا مگر شما بترسید.
پس بدادیم موسی را تورات«8» تمام بر آن که نیکو کند و جدا کرد«9» همه«10» چیزی را و راه راست و رحمت«11» تا مگر ایشان به دیدار خداوند«12» شان بگروند.
و اینکه کتاب«13» که فرستادیم آن را به برکت«14» متابعت کنید«15» او را و بترسید تا مگر شما را ببخشایند«16».
اگر گویید«17» بفرستادند«18» اینکه کتاب«19» بر دو گروه از پیش ما و که بودیم
-----------------------------------
(1). مج، وز: اندرز می‌کند شما را.
(2). مج، وز، لت: اندیشه کنید.
(3). مج، وز، لت: راه من است، آج، لب: راه دین من است. [.....]
(4). مج، وز، آج، لب: پیروی کیند.
(5). مج، وز: پیروی.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، افزوده شد.
(7). مج، وز، لت: اندرز می‌کند.
(8). مج، وز، لت: کتاب.
(9). آج، لب: تمیز کرد.
(10). مج، وز، لت: هر.
(11). مج، وز، آج، لب، لت: بخشایش.
(12). آج لب: به رسیدن جزای پروردگار.
(19- 13). اساس: قرآن، آج، لب: نامه‌ای، با توجّه به مج، و وز تصحیح شد.
(14). مج، وز، لت: مبارک، آج، لب: بسیار منافع.
(15). مج، وز، لت: پسروی کنید.
(16). مج، وز، آج، لب: لت: رحمت کنند. 17. مج، وز، آج، لب: آن که گویند. [.....]
(18). مج، وز، آج، لب: فرو فرستاده شد.
صفحه : 79
از خواندن«1» ایشان غافلان«2».
یا گویید«3» که اگر ما فرو فرستادندی«4» بر ما اینکه کتاب بودمانی«5» راه یافته‌تر از ایشان که آمد به شما حجّتی از خدای شما و راهی راست«6» و رحمت و بخشایش، کیست ستمکارتر از آن که به دروغ داشت«7» به آیتهای خدا و باز شود«8» از آن، پاداش«9» دهیم آن کسها که باز گردند«10» از حجّتها«11» و بدی عذاب بدانچه بودند باز گشتند«12».
قوله تعالی: سَیَقُول‌ُ الَّذِین‌َ أَشرَکُوا، حق تعالی در اینکه آیت بر سبیل معجز رسول را- علیه السّلام- خبر داد که مشرکان خواهند آمدن«13» تا با تو محاجّه و مناظره کنند ایشان بیامده«14» و خبر موافق مخبر آمد و بر اینکه وجه معجز بود«15»، گفت: خواهند گفتن آنان که مشرک شدند و با من انباز گفتند«16» که اگر خدای خواستی ما شرک نیاوردیمی«17» و با خدای انباز نگرفتمانی«18» نه ما و نه پدران ما و هیچ«19» حرام نکردمانی«20»،
-----------------------------------
(1). مج، وز، لت: درس کردن.
(2). مج، وز، آج، لب، لت: بی‌خبران.
(3). اساس و همه نسخه بدلها: گویند، با توجّه به معنی آیه تصحیح شد.
(4). مج، وز، لت: فرستاده بودندی.
(5). آف: بود یمانی آج، لب: بودیمی.
(6). مج، وز، لت: لطفی و بیانی.
(7). مج، وز، لت: دارد آج، لب: نسبت کرد.
(8). مج، وز، لت: برگردد آج، لب: اعراض کرد.
(9). مج، وز، لت آن: پاداشت آج، لب: جزا دهیم.
(10). مج، وز: برگردند آج، لب: روی گردانید.
(11). مج، وز، لت، آج، لب: آیتها.
(12). مج، وز: برگشته باشند آج، لب: اعراض می‌کردند.
(13). آج، لب: خواهند آمد. [.....]
(14). اساس، مج، وز: نیامده، با توجّه به مل و معنی عبارت تصحیح شد.
(15). مج، وز، مل، لت: باشد. 16. مل: گرفتن.
(17). مج، وز، مل، لت: نیاوردمانی. 18. آج، لب: نگرفتمی.
(19). مج، وز، لت چیز. 20. آج، لب: نکردی.
صفحه : 80
تا آن جا حکایت است از ایشان آنگه اینکه کلام مبتداست: کَذلِک‌َ کَذَّب‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم، گفتند: همچنین تکذیب کردند و به دروغ داشتند پیغامبران را پیش از اینکه [123- ر]
آنان که پیش اینان بودند و «کذب» به تخفیف خواندند همچنین دروغ گفتند بر خدای آنان که پیش ایشان بودند، و بر قراءت عامّه که «کذّب» خواندند دلیل آن می‌کند که پیغامبر- علیه السّلام- بخلاف اینکه گفت که ایشان گفتند تا ایشان او را تکذیب کردند.
حَتّی ذاقُوا بَأسَنا تا عذاب ما بچشیدند یعنی تا عذاب و هلاک ما به ایشان رسید.
آنگه گفت یا محمّد بگو: هَل عِندَکُم مِن عِلم‌ٍ بنزدیک شما علمی هست! تا برای ما برون«1» آری که ما ندانیم تا بدانیم، و اینکه بر سبیل تهکّم و سخریّت گفت با ایشان و انکار بر ایشان و آن که باز نماید که ایشان را علمی نیست. آنگه گفت: إِن تَتَّبِعُون‌َ إِلَّا الظَّن‌َّ شما متابعت نمی‌کنید مگر گمان را و الّا دروغ نمی‌گویی«2»، و الخرص الکذب و الحزر ایضا و معناهما متقارب، برای آن که نادره باشد که آنچه حزّار«3» گوید«4» راست باز آید چنان که در او هیچ تفاوتی نباشد به اندک و بسیار، پس حزر«5» بیشتر دروغ باشد، و منه قوله: قُتِل‌َ الخَرّاصُون‌َ، ای الکذّابون حق تعالی«6» به اینکه آیت احتجاج کرد بر مشرکان و مجبّران و باز نمود که مجبّران هم آن مقاله می‌گویند که مشرکان می‌گویند«7» و مشرکان نیز همان مقاله گفتند که پیش ایشان گفتند، و اینکه آیت من ادل‌ّ الدّلیل است بر بطلان قول مجبّره«8» و اضافت ایشان اراده کفر و قبیح«9» با خدای تعالی، برای آن که باتّفاق آیت وارد است مورد مذمّت و ملامت و عیب و تقریع بر گویندگان اینکه مقالت بنگر تا چه مقالتی باشد جبر که خدای تعالی ملامت به شرک و کفر رها کند و ایشان را به جبر ملامت کند تا مثل در حق‌ّ ایشان
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل، آج، لب، لت: بیرون.
(2). نمی‌گویی/ نمی‌گویید.
(3). مل، آف: حراز.
(4). آف: گویند.
(5). مل، آج، لب، بم، آف، لت: حرز.
(6). مل: سبحانه و تعالی.
(7). مج، بم، لت، آن: گفتند. [.....]
(8). مج، وز، لت: مجبّران.
(9). مج، وز، لت را.
صفحه : 81
محقّق شود که مع کفره قدری‌ٌّ که با آن که کافراند قدری‌اند«1» و چون اینکه مقالت«2» بر کافران و مشرکان عیب و نقص باشد همانا بر مسلمانان هنر نباشد، دگر آن که خدای تعالی باز نمود که اینکه قول دروغ گفتند و تکذیب رسول کردند. اگر گویند اینکه آنگه باشد که قراءت «کذب» بتخفیف گویند، گوییم: باز نمودیم که آن نیز خوانده‌اند و دیگر آن که مکذّب«3» بر حقیقت کاذب باشد چه مکذّب«4» آن بود که صادقی را گوید:
کذبت فیما قلت، و اینکه خبری است که مخبر بخلاف آن باشد و اینکه«5» حقیقت کذب است. جز که مکذّب«6» خاصتر بود و کاذب عام‌تر بود هر مکذّب کاذب بود و لکن نه هر کاذب مکذّب باشد، و بر قراءت آن کس که به تشدید خواند الزام کم از اینکه نیست برای آن که مراد به تکذیب رسولان چیزی باید که لایق اینکه«7» حال باشد و چیزی دیگر اجنبی نشاید تا کلام متنافر و متناقض نشود و اگر از اینکه بگریزد به علّت تثقیل قراءت به: إِن هُم إِلّا یَخرُصُون‌َ«8»، چه کند و آن خرص دروغ«9» است آن جا به اتّفاق اگر گویند خدای تعالی اینکه برای آن بر ایشان عیب کرد که بر سبیل استهزاء گفتند نه بر سبیل ایمان، گوییم: خلاف اینکه معلوم است از ایشان و مذهب ایشان که ایشان آنچه از اینکه معانی گفتند از سر اعتقاد و تقرّب گفتند و گمان بردند و مانند اینکه: لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّه‌ِ زُلفی«10»، و قوله: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه‌ِ«11»، و قوله: هذا لِلّه‌ِ بِزَعمِهِم«12»، و دلیل دیگر بر اینکه آن است که: ایشان بر سبیل احتجاج و حجّت انگیختن گفتند و آن نه جای استهزاء و سخریّت باشد، دگر آن که:
مستهزئ و«13» ساخر را کاذب نگویند برای آن که مخبری نیست بر«14» [123- پ]
-----------------------------------
(1). وز: کافر قدری‌اند آج، لب: کافران قدری‌اند.
(2). مج: با.
(4- 3). مج، وز، آج، لب: مکذوب.
(5). مج، وز، مل بر.
(6). آج، لب: مکذوب.
(7). مل: آن آج، لب: ندارد.
(8). سوره زخرف (43) آیه 20، شعرانی: ان انتم الّا تخرصون.
(9). آن: دوروغ.
(10). سوره زمر (39) آیه 3.
(11). سوره یونس (10) آیه 18.
(12). سوره انعام (6) آیه 126.
(13). مج، وز: ندارد. [.....]
(14). مج، وز، آن: به.
صفحه : 82
حقیقت آن خبری که مخبر بر خلاف آن باشد، و خدای تعالی ایشان را در اینکه مقالت کاذب خواند، دگر آن که بر اینکه قاعده خدای را نرسد«1» که بر ایشان انکار کند که ایشان آنچه کردند به اراده و مشیّت خدای کردند و هر کس که او کاری کند موافق اراده کسی مطیع او باشد و در او عاصی نبود، چه طاعت امتثال«2» امر و اراده باشد. اگر گویند: خدای اینکه مقالت برای آن بر ایشان عیب کرد که از سر ظن گفتند نه از سر علم و روا باشد که چیزی از سر ظن گویند، و صدق باشد، گوییم: اگر چنین بودی که گفتی، خدای تعالی حکم نکردی به آن که دروغ می‌گویند و ایشان را دروغزن نخواندی«3» چون ایشان را کاذب خواند و مکذّب دلیل آن می‌کند که خبری دادند از خدای و صفات خدای که مخبر به خلاف خبر بود تا خدای ایشان را کاذب خواند سواء اگر«4» ظن گفتند و اگر از خلاف ظن.
دگر آن که آن کس که گمان برد که چیزی بر صفتی است از ظن‌ّ خود و اعتقاد خود خبر دهد او را کاذب نگویند در خبر، و ظن‌ّ او را خطا گویند، فکیف چون گمان برد و آن خبر چنان باشد که ظن‌ّ او بود علی زعمهم. دگر آن که اگر از سر علم گفتندی الّا عدل و توحید نگفتندی«5»، برای آن که علم از نظر در ادلّه حاصل آید اینکه جا و آن کس که او نظر کند در ادلّه به شرایط خود لابد نظر او تولید علم کند پس اگر از سر علم گفتندی جز ایمان و توحید و علم نبودی و ملامت راه نیافتی بر هیچ دو گروه.
قُل فَلِلّه‌ِ الحُجَّةُ البالِغَةُ، آنگه حق تعالی گفت: یا محمّد بگو اینکه کافران را که بیامده‌اند«6» و با تو احتجاج می‌کنند به امثال«7» اینکه خرافات و محالات تعلّل می‌کنند در کفر خود به جبر و آنگه ایشان و پدرانشان کافر«8» برای آن‌اند که خدای
-----------------------------------
(1). مج، وز: برسد.
(2). مج، وز: امساک.
(3). مج: بخواندی.
(4). مج، وز، لت از مل از سر.
(5). مج، وز: نگفتی.
(6). مج، وز: نیامده‌اند.
(7). مج، وز: امتثال.
(8). آج، لب: کافران.
صفحه : 83
از ایشان کفر خواست که شما را در امتثال«1» اینکه مقالات و محلات حجّتی نیست بر خدای، بل خدای را بر شما حجّت است حجّتی بلیغ رسیده به«2» آن جا که قطع اعذار و شبهات کند و خدای را حجّت نباشد بر کافران تا چنین نگویند که ما گفتیم، چه اگر آن مقالت گویند که مجبّران«3» گفتند و مشرکان گمان برند«4» که فاعل و خالق و محدث و منشی هر کفر و ضلالت و فضای و قبایح خداست تعالی علوا کبیرا«5»، و قدرت موجب«6» است و ارادت موجبه مراد است و قدرت مع الفعل خدای آفریند و بنده چون محل‌ّ فعل است خدای را اگر خواهد به خراباتش برد اگر خواهد به صومعه و اگر خواهد بتخانه«7» و اگر خواهد به کعبه«8»، بنده را در اینکه هیچ اختیار و مشیّت نیست آنگه فردایش«9» به قیامت بر اینکه مناقشه کند و محاسبه و مؤاخذه حجّت بنده را باشد بر خدای، خدای را بر بنده هیچ حجّت نباشد«10». قوله: فَلَو شاءَ لَهَداکُم أَجمَعِین‌َ اگر خواستی همه را هدی دادی«11». دو وجه را محتمل است: یکی آن که بر جبر بر ایمان داشتی مشیّت قهر و اکراه چنان که گفتیم چند جایگاه، یا اگر خواستی همه را هدایت کردی به ره بهشت و نعیم«12»، برای آن نکرد که حکمت«13» از او مانع است در تکلیف و اینکه نکرد برای آن«14» خبر داد که: إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَغفِرُ أَن یُشرَک‌َ بِه‌ِ«15»، و اگر ما را به فعل«16» رها کنند عفو کفّار مجوّز داریم.
قُل هَلُم‌َّ شُهَداءَکُم‌ُ، حق تعالی در اینکه آیت باز نمود که طریق به صحّت
-----------------------------------
(1). مج، وز، آج، لب، لت: امثال.
(2). آن: تا.
(3). مج، وز: مخبران.
(4). مج، وز، مل، لت: بردند.
(5). سوره اسراء (17) آیه 4. [.....]
(6). مج، وز، مل، لت: موجبه.
(7). مج، وز، مل: بیت خانه لت: بت خوانه.
(8). مج، وز، لت و.
(9). مج، وز، مل، لت: فرداش.
(10). مج، وز، مل، لت و.
(11). آج، لب: هدایت کردی.
(12). مج، وز، مل، لت و لکن.
(13). مج، وز، هدایت کردی.
(14). مج، وز، لت که.
(15). سوره نساء (4) آیه 48. 16. مج، وز، مل، لت: با عقل.
صفحه : 84
مذاهب و مقالاتی که اینان گفتند منسدّ«1» است هم از جهت عقل [124- ر]
و هم از جهت سمع گفت بگوی ای محمّد: هلم‌ّ بیاری«2»، و «هلم‌ّ» از اسماء افعال است یعنی«3» اسمی است که معنی او فعل باشد و هم لازم باشد و هم متعدّی، قال اللّه تعالی فی اللازم: وَ القائِلِین‌َ لِإِخوانِهِم هَلُم‌َّ إِلَینا«4»، یعنی به ما آیی«5» و در متعدّی گفت: هَلُم‌َّ شُهَداءَکُم‌ُ«6» بیاری گواهانتان«7» و در لغت اهل حجاز آن را تثنیه و جمع و تذکیر و تأنیث یکی باشد یقول: هلم‌ّ یا رجل و هلم‌ّ یا رجلین«8» و هلم‌ّ یا رجال و هلم‌ّ یا هذه و هلم‌ّ یا مرءتان و هلم‌ّ یا نسوة، و بر لغت تمیمی تثنیه و جمع و تذکیر و تأنیث کنند آن را فقالوا: هلم‌ّ و هلمّا و هلموا و هلمّی و هلممن و لغت [قرآن]«9» بر اوّل است بگو ای محمّد بیاری گواهاتان را«10» که گواهی خواهند داد«11» که خدای اینکه چیزهای به حرام کرد، و سیبویه گفت: اینکه دو کلمه است من «ها» و «لم‌ّ» و ها تنبیه راست، و لم‌ّ امر من لمّه اذا جمعه، یعنی انتبهوا و اجمعوا شهداءکم، و قول اعشی بر لغت اهل حجاز است:

و کان دعا قومه دعوة هلم‌ّ الی امرکم قد صرم
و با «لام» نیز به کار دارند و یقال: هلم‌ّ لک و هلم‌ّ لکما و هلم‌ّ لکم: اگر گویند چگونه گفت: گواهان بیاری«12» اگر گواه بیارند و گواهی بدهند گواهی شان مقبول نباشد در اینکه چه فایده باشد! گوییم از اینکه دو جواب است: یکی آن که اینکه بر سبیل تهکّم، گفت یعنی هر کس بر اینکه گواهی ندهد و اگر دهد نه چنان دهد که در او حجّتی باشد، دوم آن که اگر گواهی داری که مقبول الشّهادة باشد بیاری«13»
-----------------------------------
(1). مج، وز، لت: مفسد.
(13- 2). آج، لب، آف: بیارید.
(3). مج، وز، مل، لت: اعنی. [.....]
(4). سوره احزاب (33) آیه 18.
(5). مج، وز: اتی.
(6). سوره انعام (6) آیه 150.
(7). مج، وز، لت را.
(8). مج، وز، لت: لرجلین.
(9). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(10). اساس: گواهاتان، با توجّه به مج، تصحیح شد.
(11). مج، وز، مل، لت: خواهند دادند.
(12). مل، آف: بیارید.
صفحه : 85
و دانست که نیارند«1» تا دعوی ایشان مجرّد بماند از«2» مقبول نبود، و قول اوّل ابو علی گفت و دوم حسن بصری، آنگه گفت: اگر کسی آید تا بر اینکه معنی گواهی دهد به دروغ تو گواهی مده، اینکه تنبیه است بر آن که هر گواهی که دهند بر اینکه معنی همه دروغ باشد، و نیز گفت: متابعت مکن هواها و آراء آنان را که آیات مرا«3» دروغ داشتند و اینکه خطاب با رسول است و مراد امّت، و روا باشد که خطاب با رسول باشد و اگر چه داند که او هرگز نکند، چنان که گفت: لَئِن أَشرَکت‌َ لَیَحبَطَن‌َّ عَمَلُک‌َ«4»، حق تعالی به اینکه آیت ما را نهی کرد از آن که اتّباع کنیم مذاهب گروهی را که مذهب و اعتقاد هوا دارند، و مردم مذهب به هوا از چند وجه دارند: یکی از جهت تقلید آن کس که تقلید او حق شناسد، و یکی از آن که شبهتی داخل شود بر او، [و]«5» او آن شبهه دلیل گمان برد از آن که انعام«6» نظر نکرده باشد بر آن ثبات کند، و یکی آن که او را نشو و تربیت بر مذهبی افتاده باشد دشخوار آید بر او مفارقت آن کردن که«7» او الفت«8» گرفته باشد، و یکی آن که هیچ گرد نظر«9» نگردد و مشقّت آن بر خود ننهد، از میانه مذهبی گفته یا ناگفته«10» اختیار کند و آنان«11» را دین و طریقه گیرد.
وَ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِالآخِرَةِ، و نیز هوای آنان که به قیامت ایمان ندارند. وَ هُم بِرَبِّهِم یَعدِلُون‌َ، و ایشان با خدای انباز گیرند من العدل و هو المثل، و منه العدیل للنّظیر«12»، یعنی آنان که به خدای شرک آرند از بت پرستان و از جز ایشان«13» انباز گیرند و اگر چه اینکه«14» همه کافران‌اند، و الکفر ملّة واحدة و کفریک
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل، لت: ندارند.
(2). مج، وز، مل، لت گواه.
(3). لت: به.
(4). سوره زمر (39) آیه 65.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. [.....]
(6). آج، لب، آف، چاپ شعرانی: امعان.
(7). مج، وز، مل با.
(8). مج، وز، لت: الف، آن: اولفت.
(9). آج، لب: الفت.
(10). لب: گفت.
(11). مج، وز، آج، لب، لت: آن.
(12). مج، وز، لت: لنظر.
(13). مل: آنان.
(14). مج، وز، مل، لت: اینان.
صفحه : 86
ملّت است. خدای تعالی اینکه تفصیل بداد تا مردم جهت کفر هر گروه بدانند از کجا کافر شدند. آنگه گفت: یا محمّد بگو اینکه کافران را بیایی«1» تا بر شما خوانم آنچه حرام کرد خدای«2» بر شما، چه حرام کرده است تا بدانی«3» که آنچه شما گفتی«4» تحریم آن نه از خداست- جل‌ّ جلاله- و «تعال» کلمتی باشد مستعمل در امر به مجی‌ء، و اصل او از تعالی و علوّ است، آنگه استعمال آن بسیار شد در هر آمدنی و اگر چه از بالا به نشیبی«5» باشد. و «اتل» جواب امر است برای آن مجزوم است و «ما» موصوله است و محل‌ّ او نصب است بوقوع الفعل علیه، و روا باشد که عامل در او «حرّم»«6» باشد و «ما» استفهامی بود، و التّقدیر [124- پ]
ای‌ّ شی‌ء حرّم ربّکم، و قوله: أَلّا تُشرِکُوا بِه‌ِ شَیئاً«7»، محل‌ّ آن و ما بعده از فعل مضارع محتمل است چند وجه را از اعراب: یکی رفع علی تقدیر مبتداء محذوف و التّقدیر و هو ان لّا تشرکوا، و دوم آن که محل‌ّ او نصب است علی تقدیر اوصی ان لا تشرکوا به شیئا، و اینکه فعلی باشد مقدّر که فحوای کلام بر او دلیل کند، اینکه قول زجّاج است و روا بود که عامل در او «اتل» باشد، التّقدیر تعالوا اتل علیکم نفی الشّرک. وجه سیوم«8» آن است که: او را محلّی نباشد از اعراب و «ان» به معنی ای باشد و تقدیر آن بود که ای لا تشرکوا به شیئا و در وجهی دگر گفته‌اند چهارم و آن آن است که: عامل در او «حرّم» باشد و «لا» زیادت«9» بود و تقدیر آن بود که:
حرّم ربّکم علیکم الشّرک، چنان که گفت: ما مَنَعَک‌َ أَلّا تَسجُدَ«10» و التّقدیر ان تسجد، و موضع تشرکوا محتمل است دو وجه را: یکی نصب به «ان» و دگر جزم به لاء نهی، و باقر- علیه السّلام- گفت: کمینه شرک عبادت به ریا باشد. قوله: وَ بِالوالِدَین‌ِ
-----------------------------------
(1). مج، وز، آف، آن: بیایید.
(2). مج، وز، لت شما.
(3). وز، آج، لب، آف: بدانید، مج: بدانند.
(4). مج، وز، مل، آج، لب، آف: گفتید.
(5). مج، وز، لت: بالای نشیبی. [.....]
(6). مج، وز، آج، لب، آف، لت: جزم.
(8- 7). لت: سئوم مل، بم: سیم.
(9). اساس: زیاده، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(10). سوره اعراف (7) آیه 12.
صفحه : 87
إِحساناً، عامل در او فعلی مقدّر باشد، و التّقدیر امر احسانا بالوالدین، و فرمود که:
با مادر و پدر نیکویی کنید، و دلیل بر تقدیر اینکه فعلهای محذوف که می‌گوییم دو چیز باشد: یکی حرّم برای آن که «حرّم» را در او امر وصایت هست، ای وصی‌ّ بتحریمه«1» و امر بترکه، دگر قوله: ذلِکُم وَصّاکُم بِه‌ِ«2»، چون ذکر وصیّت خواست گفتن، اوّل حذف کرد تعویلا علی الثّانی و اعتمادا علیه، و روا بود که عامل در او اوصی باشد، و التقدیر اوصی بالوالدین احسانا، حق تعالی گفت: بگوی ای محمّد بیایی«3» تا من بخوانم بر شما آنچه حرام است که خدای حرام کرده است یکی شرک است بر قول آن کس که گفت [لا]«4» زاید است و بر دیگر قولها گفت: من محرّمات بر خوانم آنگه واجب و حرام از روی فعل و ترک متداخل باشند که واجب را ترکش حرام بود و حرام را ترک واجب، یعنی فعل شرک حرام است و ترکش واجب، و نیز از جمله آن که ترک او در تحریم دارد، احسان با مادر و پدر است، و از جمله آنچه حرام است ناکردن«5» آن است که: فرزندان را نکشی [به]«6» ترس و درویشی. و املاق و افلاس نفاد مال و زاد بود، و رجل مملق ای فقیر، و الملق من هذا برای آن که درویش متملّق باشد از روی طمع، آنگه ایشان را ایمن کرد از درویشی«7»، گفت: روزی شما و ایشان به امر من است و در قبضه قدرت من است. نَحن‌ُ نَرزُقُکُم وَ إِیّاهُم ما روزی می‌دهیم شما را و ایشان را- یعنی فرزندانشان را.
آنگه گفت: وَ لا تَقرَبُوا الفَواحِش‌َ گرد فواحش مگردی«8». و فواحش جمع «فاحشه» باشد و آن قبیحی بود ظاهر القبح. بعضی گفتند: فاحشه کبیره باشد، و صغیره را فاحشه نخوانند و قبیح شامل باشد و صغیره و کبیره«9» را، و قوله:
-----------------------------------
(1). اساس: بتحرمه، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(2). سوره انعام (6) آیه 151.
(3). مج، وز، آج، لب: بیایید.
(4). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(5). مج، لب، لت: ناکردنی.
(6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(7). مج، وز و.
(8). مج، وز، مل، آج، لب، آف: مگردید.
(9). مج، وز: صغیر و کبیر.
صفحه : 88
ما ظَهَرَ مِنها وَ ما بَطَن‌َ، در معنی او دو قول گفتند: عبد اللّه و عبّاس و ضحّاک و سدّی گفتند عرب را اعتقاد چنان بود که زنا کردن آشکارا نشاید، پنهان شاید. حق تعالی گفت:
از زنا اجتناب کنید پنهان و آشکارا، و«1» باقر- علیه السّلام- گفت: ما ظهر زناست، و ما بطن دوستی مردان با زنان بر وجه مخادنت«2» و عاشق و معشوقی، و گفته‌اند:
عام است در جمله فواحش ظاهر و باطن و اینکه اولیتر است لعموم الفایدة. آنگه از جمله محرّمات گفت: وَ لا تَقتُلُوا النَّفس‌َ الَّتِی حَرَّم‌َ اللّه‌ُ إِلّا بِالحَق‌ِّ و مکشی«3» نفسی را که خدای تعالی به حرام کرده است کشتن آن مگر به حق [125- ر]
و حق آن باشد که رسول- علیه السّلام- گفت:
لا یحل‌ّ دم امرئ مسلم الّا لإحدی خصال اربع کفر بعد ایمان و زنا بعد احصان و رجل عمل عمل قوم لوط و رجل قتل نفسا بغیر نفس،
گفت خون مرد که مسلمان«4» حلال نباشد الّا برای خصلتی از چهار خصلت مردی: مردی که کافر شود پس«5» ایمان، و مردی که زنا کند پس«6» احصان«7» و مردی که عمل قوم لوط کند، و مردی که نفسی را بکشد به قصد بی آن که او کسی را کشته باشد. ذلِکُم وَصّاکُم بِه‌ِ، خطاب است با جمله مکلّفان، حق تعالی گفت:
اینکه آن است که خدای تعالی شما را به آن وصیّت می‌کند تا شما عاقل شوید، یعنی عقل بر کار گیرید و بدانی«8» آن را به استعمال عقل و کار بندی«9».
وَ لا تَقرَبُوا مال‌َ الیَتِیم‌ِ، و از جمله محرّمات تعرّض مال یتیم کردن است، یقال: قربت الشّی‌ء اقربه قربا و قربانا و قربت من الشّی‌ء اقرب قربا. گفت: گرد مال یتیم مگردی«10» الّا بر وجهی که نیکوتر«11» باشد، و مراد به قرب مال یتیم احتراز است از تصرّف کردن در او، و یتیم را برای آن تخصیص کرد- و اگر چه مال جمله
-----------------------------------
(1). مل حضرت. [.....]
(2). مل: محادثه.
(3). مج، وز، مل: مکشید.
(4). مج: مسلمانان.
(6- 5). مج از.
(7). لت: حصان.
(8). مج، وز، آف: بدانید.
(9). مج، وز، آف: بندید.
(10). مج، وز، آف: مگردید.
(11). مج، وز، لت: نکوتر.
صفحه : 89
آدمیان در تحریم [به]«1» یک منزلت است- که: یتیم بی‌پدر و بی ناصر باشد و به جای رحمت باشد و از آن جا که او بی ناصر بود طمع به مال او بیشتر بود ناپاکان را، و قوله: إِلّا بِالَّتِی هِی‌َ أَحسَن‌ُ، در او سه قول گفتند: یکی آن که نگاه باید داشتن برای او تا او بزرگ شود و بالغ شود آنگه با او دهد. قول دوم مجاهد و ضحّاک و سدّی گفتند: مراد به احسن آن است که مال ایشان ضایع نگذارد، بل در تجارت و زراعت و عمارت کار برد بر وجهی که از آن جا چیزی و نفعی بر آید تا در وجه خرج ایشان شود و سرمایه بر جای باشد. سیّم«2» آن است که إبن زید گفت: مراد آن است که کسوت و نفقه او بر وجه قصد و میانه می‌دهد دون اسراف و تقصیر.
حَتّی یَبلُغ‌َ أَشُدَّه‌ُ تا به اشدّ رسد، اینکه لفظ بعضی گفتند جمع است، و در واحدش چند قول گفتند: یکی «شدّ» مثل فلس و أفلس، یکی «شدّ» مثل ودّ و اودّ و یکی «شدّه» چون نعمه و انعم، و گفته‌اند: جمعی است که واحد ندارد و مراد غایت برنای و قوّت و شدّت او باشد، و شدّ النّهار معظمه و ارتفاعه، قال عنتره:«3»

عهدی به شدّ النّهار کانّما خضب اللّبان و رأسه بالعظم
العظم الوسمه، و اللّیل المظلم ایضا، و قال اخر:«4»

تطیف به شدّ النّهار ظعینة طویلة انقاء الیدین سحوق
شعبی و یحیی بن یعمر گفتند«5»: اشدّ وقت حلم و بلوغ و کمال عقل باشد که حسنات و سیّئات بر او نویسند، کلبی گفت: از هژده سال تا سی سال، و سدّی گفت: سی سال، و قوله: حَتّی یَبلُغ‌َ أَشُدَّه‌ُ، «حتّی» غایت نیست در آن که مال یتیم را تا به آنگه تعرّض نشاید کردن«6» الّا علی احسن الوجوه، بل مال«7» یتیم و جز یتیم را گرد آن نگشتن و آن را صیانت کردن از تصرّف نا«8» واجب واجب است در همه
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(2). مج، وز: سه‌ام.
(3). مج، وز شعر.
(4). مج، وز، مل شعر.
(5). مج، وز، لت: گفت. [.....]
(6). وز: کرد.
(7). وز، بم، آف: مال الیتیم.
(8). وز، بم، آف: تا.
صفحه : 90
حال، و اینکه وقت برای آن زد که او در اینکه وقت از آن برود که یتیم باشد،
لقوله- علیه السّلام-: لا یتم بعد حلم
، و نیز چون او را عقل و قوّت و تصرّف باشد رها نکند که مال او بنا حق بردارند چون به اینکه حال«1» رسد«2» بنگرند اگر رشید باشد مال او به او دهند و اگر نباشد امام یا قاضی حجر کند«3» بر او محجور می‌باشد تا رشید شدن آنگه گفت: أَوفُوا الکَیل‌َ و مکیال و میزان راست کنید، یعنی آنچه پیمایی«4» و آنچه سنجی«5» تمام بدهی، و اگر چه یکی بر مصدر گفت و یکی بر آلتی که کیل مصدر است و میزان آلت مراد مکیل و موزون است و ذکر آن دو لفظ مجاز است برای آن که «ایفاء» در متاع باشد [125- پ]
و ایفاء، تمام بدادن باشد و استیفاء تمام بستدن باشد و «وفاء» تمامی باشد و وافی تمام باشد. بِالقِسطِ،، ای بالعدل بداد و استان«6» و راستی، و قوله: لا نُکَلِّف‌ُ نَفساً إِلّا وُسعَها هیچ نفس را تکلیف نکنیم الّا آنچه طاقت او باشد، یعنی اگر او اجتهاد کند و احتیاط به جای آرد آنگه آنچه او از آن احتراز نتواند کردن، آن در تکلیف او نیست، بر او بیشتر از اجتهاد نباشد. وَ إِذا قُلتُم فَاعدِلُوا و چون سخنی گویی«7» به عدل و انصاف و راستی گویی و اگر چه بر بعضی خویشان شما باشد، و قول«8» برای آن تخصیص کرد دون فعل که در میان مردمان قول بیشتر رود و آن که در قول حیف روا ندارد در فعل هم روا ندارد. وَ بِعَهدِ اللّه‌ِ أَوفُوا و به عهد خدای وفا کنید. در اینکه دو قول گفتند: یکی آن که مراد او امر و نواهی خداست و وصایتی که مکلّفان را کرد به ادای واجبات و اجتناب مقبّحات، و قول دوم آن است که: مراد سوگند به خداست و عهد و نذر با خدا، و چون چنین کنند وفا واجب باشد مادام تا در معصیت نباشد. ذلِکُم، اشارت است به اینکه جمله که در اینکه آیت است. وَصّاکُم بِه‌ِ
-----------------------------------
(1). مج، وز، لت: جای مل: به جای.
(2). مج: برسند، آج، لب: رسیده باشد.
(3). مل: کنند.
(4). مج، وز: پیمید لت: پیمی.
(5). مج، وز: سنجید.
(6). مل: دادستان.
(7). مج، وز، مل، آج، لب، آف: گویید.
(8). مج، وز، مل، لت را.
صفحه : 91
خدای شما را به اینکه اندرز می‌کند تا همانا شما اندیشه کنید و غافل نباشی«1» از اینکه تا آنچه کردنی است کار بندی«2» و آنچه ناکردنی است اجتناب کنی«3». کوفیان خواندند الّا إبن کثیر«4»: تَذَکَّرُون‌َ، بتخفیف «ذال» هر کجا باشد، و باقی قرّاء بتشدید «ذال» یقال: ذکرت الشّی‌ء ذکرا و ذکرا کالحفظ«5» و الشّرب«6»، و ذکر فعلی است متعدّی به یک مفعول چون عین مضاعف«7» کنی«8» متعدّی شود به دو مفعول، یقال ذکرت فلانا و ذکّرته کذا، قال الشّاعر:«9»

یذکّر نیک«10» حنین«11» العجول«12» و نوح الحمامة تدعو«13» هدیلا
و کذلک اذکرته کذا، یادداشت دادم«14» فلان چیز را، و تذکّر مطاوع «ذکّر» باشد و او متعدّی باشد به یک مفعول، و قال الشّاعر:«15»

تذکّرت ارضا بها اهلها من أخوالها و من اعمامها
و قال آخر:«16»

تذکّرت لیلی لات حین ادّکارها«17» و قد حنی الاضلاع ضل‌ّ بتضلال
آن که«18» به تخفیف خواند، گفت: اصل او تتذکّرون«19» بود، یک «تا» بیفگندند و آن «تا» ی تفعّل باشد دون حرف مضارعت که او برای معنی«20» آمد فصار تذکّرون،
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل، آج، لب، آف، آن: نباشید.
(2). مج، وز، مل، آج، لب، آف: بندید.
(3). مج، وز، مل، آج، لب، آف: کنید. [.....]
(4). مج، وز، مل: أبو بکر.
(5). آج، لب: کالحفیظ.
(6). آج: و الشّریف.
(7). وز، مل: مضعف.
(8). مل: کنید. (16- 15- 9). مج، مل شعر.
(10). لب، بم: تذکرتک.
(11). لب، بم، آف: حین.
(12). مج، لب، بم، آف: الفحول.
(13). مج، وز، آج، لب: یدعو.
(14). مج، وز، مل، لت: یادش دادم لب، بم: باداشت دادم آف: پاداش دادم.
(17). اساس، مج، وز، مل، لت: اذکارها. 18. مج، وز، آج، لب، آف، لت: آنگه.
(19). اساس. یتذکّرون، با توجّه به مج تصحیح شد. [.....]
(20). مج، وز، لت: معنیی.
صفحه : 92
و آن که«1» مشدّد خواند گفت: تتذکّرون بود «تاء» تفعّل «ذال» ادغام کردند به مناسبت فاء الفعل و آنگه در «زال» ادغام کردند چنان که‌اند«2» جایگاه بیان کردیم و مثله:
اطیرنا و اثّاقلتم و ادَّکر و غیر ذلک.
وَ أَن‌َّ هذا صِراطِی مُستَقِیماً، و کسائی و حمزه خواندند: و ان‌ّ هذا، بکسر همزه و باقی بفتح همزه، و جمله قرّاء «نون» ان‌ّ مشدّد«3» خواندند مگر إبن عامر که او مخفّف خواند و جمله قرّاء « یا » ی صراطی ساکن خواندند مگر إبن عامر که او مفتوح خواند صراطی. یعقوب همچنین خواند. و إبن عامر و إبن کثیر سراطی به «سین» خواندند، دیگران«4» به «صاد» مگر حمزه که او از میان «صاد» و «زا» خواند. امّا آنان که «ان‌ّ» بفتح خواندند قراءت ایشان محتمل است دو وجه را: یکی آن که معطوف باشد بر «اتل»، و التقدیر اتل ما حرّم ربّکم علیکم و ان‌ّ هذا صراطی مستقیما. و وجه دوم به تقدیر «لام» که: و لأن‌ّ هذا صراطی مستقیما فاتّبعوه، و المعنی: اتّبعوه لاجل الاستقامة.
و آن که مکسور کرد همزه را قراءت او نیز [126- ر]
محتمل است دو قول را: یکی عطفا علی قوله: اتل، و تلاوت را تفسیر به قول کنند کأنّه قال: أقول لکم«5» ما حرّم ربّکم علیکم و اقول: ان‌ّ هذا صراطی مستقیما. و وجه دوم آن است که کلامی«6» مستأنف باشد غیر متعلّق بما قبله، و آن که تخفیف «نون» کرد گفت: «نون» مخفّفه است از ثقیله، و معنی هم آن«7» باشد جز که چون تخفیف کنند، عملش باطل شود هذا به او«8» در محل‌ّ رفع باشد و در او ضمیر شأن و قصّه باشد، و التّقدیر: و انّه هذا، و هر جا که «ان» تخفیف«9» باشد بر اینکه شریطه«10» باشد، نحو قوله: عَلِم‌َ أَن سَیَکُون‌ُ مِنکُم مَرضی«11»،
-----------------------------------
(1). آج، لب: آنگه.
(2). مل، چند آج، لب، آف، لت: اندر.
(3). آج، لب: نون مشدّد.
(4). آج، لب: دگران لت: دیگر.
(5). آج، لب: ندارد.
(6). مل، لب: کلام.
(7). مل: همان.
(8). مج، وز، لت: با او.
(9). آج، لب، آف، لب، آن: تخفیف «ان».
(10). آج، لب: شرط.
(11). سوره مزّمّل (37) آیه 20.
صفحه : 93
و التّقدیر: انّه سیکون. و «هذا» مبتداست و «صراطی» خبر اوست و «مستقیما» نصب بر حال است و عامل در او یا «ها» یا «ذا» باشد کانّه قال: انبّه علیه مستقیما او اشیر الیه مستقیما. حق تعالی گفت اینکه راه یعنی ره مسلمانی و شرع رسول و اینکه مکارم اخلاق و آداب شرع که در اینکه آیات گفت راه من است و راست است، متابعت کنید آن را و راههای دیگر را متابعت مکنید«1» که شما را از ره«2» من پراگنده کند هر رهی که جز ره مسلمانی است از جهودی و گبرکی و ترسایی و راههای خداوندان اهواء و بدع و ضلالات«3» چه اگر بر آن راه باشی«4» بر راه من نبوده باشی«5» که جمع نتوان کردن میان حق و باطل. ذلِکُم وَصّاکُم بِه‌ِ اینکه آن است که خدای تعالی شما را به اینکه وصیّت کرد«6» تا باشد که شما متّقی شوید«7»، از معاصی او حذر کنید«8» تا عقاب او به شما نرسد.
ثُم‌َّ آتَینا مُوسَی الکِتاب‌َ تَماماً، گفت: پس از آن بدادیم موسی را کتاب. اگر گویند چگونه گفت موسی را پس از اینکه کتاب دادیم- [و]«9» موسی را کتاب پیش از اینکه داد«10» گوییم از اینکه چند جواب است: یکی آن که در کلام محذوفی مقدّر است و تقدیر آن که: (ثم قل اتینا موسی الکتاب) پس بگوی ای محمّد ایشان را که خدای تعالی موسی را پیش از اینکه کتاب داد و اینکه «قل» بیفگند اینکه جا تعویلا علی قوله: قُل تَعالَوا أَتل‌ُ ما حَرَّم‌َ رَبُّکُم عَلَیکُم«11». جواب دوم زجّاج گفت تقدیر آن است که: ثم‌ّ اتل اتینا موسی الکتاب، بیایی«12» تا محرّمات بر خوانم«13» و قصّه کنم بر شما که خدای تعالی موسی را کتاب داد. سیوم«14» ابو مسلم گفت: عطف
-----------------------------------
(1). لت: مکنی.
(2). آج، لب: راه. [.....]
(3). مج، وز: ضلالان آن: ضلالت.
(4، 5). مج، وز، آف: باشید.
(6). مج، وز، مل، لت: می‌کند.
(7). لت: شوی.
(8). لت: کنی.
(9). اساس: ندارد، از وز آورده شد.
(10). مل: موسی را پیش از اینکه داد.
(11). سوره انعام (6) آیه 151.
(12). مل، آج، لب، لت، آن: بیایید.
(13). مج، وز، مل، لت و پس بر شما خوانم.
(14). بم، آن: سیم.
صفحه : 94
است بر آن منّتها که بر ابراهیم نهاد، من قوله: وَ وَهَبنا لَه‌ُ إِسحاق‌َ وَ یَعقُوب‌َ- الی قوله«1»: صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ، و مغربی اینکه وجه را استحسان کرد. چهارم آن که: «ثم‌ّ» اینکه جا به معنی «واو» است و در او مجرّد عطف است، چنان که شاعر گفت:

قل لمن ساد ثم‌ّ ساد ابوه ثم‌ّ قد ساد قبل ذلک جدّه
و اینکه وجوه جمله«2» نیک است و محتمل و اگر در اینکه وجه گویند مراد تعداد نعمت است بر مکلّفان، جز آن که ابتدا به رسول کرد آنگه به موسی تا «ثم‌ّ» بر جای خود باشد. و کذلک فی البیت کانّه بدأ فی التّعداد به ثم‌ّ بابیه ثم‌ّ بجدّه، و هذا تأویل ملیح فی الایة من استخراجی، و مثاله قولهم: الم احسن الیک ثم‌ّ خلّصتک ثم‌ّ کسوتک ثم‌ّ اعطیتک، و اگر چه آنچه از پس«3» گفت اوّل کرده«4» باشد.
قوله: تَماماً عَلَی الَّذِی أَحسَن‌َ، در او پنج قول گفتند: یکی ربیع و فرّاء گفتند: تماما علی احسانه، یعنی بر احسان موسی، یعنی کتاب دادیم او را تا احسان او تمام شود که به آن ثواب آخرت رسد«5». دوم مجاهد گفت: تماما علی المحسنین، و لفظ اگر چه واحد است مراد جمع است [126- پ]
و التّقدیر علی الّذین احسنوا، و هکذا هو فی حرف عبد اللّه بن مسعود، چنان که یکی از ما گوید:
أوصی بمالی للّذی حج‌ّ و غزا، ای للغازین و الحاجّین«6»، قال الشّاعر«7»:
شبّوا«8» علی المجد و شابوا [و اکتهل]«9».
و اراد و اکتهلوا، یعنی تا«10» تمام نعمت باشد بر محسنانی که موسی- علیه السّلام- از ایشان بود. ابو عبیده گفت: معنی آن است که علی کل‌ّ من احسن، و معنی اینکه قول ن باشد که ما فضیلت موسی بن محسنان به اینکه کتاب تمام
-----------------------------------
(1). آج، لب: لقوله.
(2). مج: جمله وجوه.
(3). مج، وز، مل: بازپسین. [.....]
(4). مل: گفته.
(5). لت: رسند.
(6). لت: للحاجّین و الغازین.
(7). مج، وز شعر.
(8). آج، لب: شیبوا.
(9). اساس: ندارد، از وز افزوده شد.
(10). آج، لب، آف: با.
صفحه : 95
کردیم یعنی اظهار فضل و تفضیل او به اینکه کتاب کردیم. و «محسنین» بر اینکه قول انبیایی باشند که نه صاحب کتاب باشند«1» و مؤمنان باشند. و قولی دگر آن است که: تماما للّذین احسنوا. و «علی» به معنی «لام» باشد برای آن که مناقض‌اند: و عرب چنان که نظیر حمل کند نقیض بر نقیض حمل کند، یقال: اتم‌ّ علیه، بمعنی اتم‌ّ له، قال الشّاعر«2»:

رعته اشهرا و حلا علیها فطار النّی‌ّ فیها و استغارا
ای حلالها، حسن و قتاده گفتند: اتمام کرامته فی الجنّة علی احسانه فی الدّنیا، تا به آن احسان که در دنیا کرد کرامت او در بهشت تمام کند. ابو مسلم گفت تماما علی الّذی احسن، یعنی ابراهیم حین دعا اللّه لولده فقال: وَ اجعَل لِی لِسان‌َ صِدق‌ٍ فِی الآخِرِین‌َ«3»، حق تعالی منّت نهاد بر ابراهیم به نعمتی که با موسی کرد برای آن که به دعای او بود و صلاح در اجابت آن بود و نصب او بر حال است، و اهل معانی گفتند: علی آن جا برای آن آورد تا بدانند که اینکه نه تمامی است بعد النّقصان انّما هو تمام علی وجه الضّعف و الزّیادة، که زاد و ضاعف با «علی» استعمال کنند و در شاذ خواندند: علی الّذی«4» احسن«5» به رفع علی تقدیر هو احسن. و تفصیلا لکل‌ّ شی‌ء، و تفصیل و تبیین هر چیزی را که موسی- علیه السّلام- و قومش را در شرع ایشان به آن محتاج بودند. وَ هُدی‌ً وَ رَحمَةً، ای بیانا و لطفا و حجّة، و نصب «تماما» و اینکه اسماء دیگر شاید که بر مفعول له باشد. لَعَلَّهُم بِلِقاءِ رَبِّهِم یُؤمِنُون‌َ تا باشد که ایشان را به جزای خدا ایمان آرند و جزا [را]«6» لقا خواند برای تعظیم او را و تفخیم شأن او را برای آن که جزا در سرایی باشد که تولّای آن کار و آن جای به او باشد- جل‌ّ جلاله.
وَ هذا کِتاب‌ٌ: اشاره به «هذا» به قرآن است، گفت: اینکه کتابی است که ما
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل، آج، لب، لت: بودند.
(2). مج، وز، مل شعر.
(3). سوره شعراء (26) آیه 84.
(4). مج، وز، مل، آج، لب: الّذین.
(5). آن: احسنوا.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.
صفحه : 96
فرو فرستادیم مبارک، و اصل برکت ثبوت الخیر و نموّه باشد من بروک البعیر و براکاء القتال موضع الثّبات، منه قال:«1»

و هل ینجی من الغمرات الّا براکاء القتال او الفرار
و قولنا تبارک اللّه«2»: ای یثبت بصفة الالهیّة لم یزل و لا یزال. فاتّبعوه متابعت کنید آن را و بترسی«3» از خدا و از معاصی او اجتناب کنید«4» تا باشد که مستحق‌ّ رحمت او شوی«5»، و اند«6» جای بیان کردیم که «لعل‌ّ» را معنی ترجّی باشد و اینکه امید راجع باشد با مکلّف نه با خدای تعالی، و گفتند: لعل‌ّ به معنی «کی» باشد و گفته«7» «لعل‌ّ» و «عسی» از خدای واجب باشد، و اصل قول اوّل است که کلمه با آن بر ظاهر خود باشد و مکلّف بین الخوف و الرّجا بود چنان که تکلیف اقتضا می‌کند. قوله: تَقُولُوا، عامل در انزلناه باشد و تقدیر آن که: انزلنا الکتاب لئلّا تقولوا، ما اینکه کتاب را برای آن فرستادیم تا شما نگویی که کتاب یعنی تورات و انجیل بر دو طایفه یعنی جهودان و ترسایان پیش ما فرو [127- ر]
فرستادند.
و او را مثله بسیار است من قوله: یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم أَن تَضِلُّوا«8» وَ أَلقی فِی الأَرض‌ِ رَواسِی‌َ أَن تَمِیدَ بِکُم«9» أَن تَقُولُوا یَوم‌َ القِیامَةِ إِنّا کُنّا عَن هذا غافِلِین‌َ، و زجّاج در اینکه جمله مواضع گفت، تقدیر آن است که: کراهیة ان تضلّوا و ان تقولوا، و ان تمید، حق تعالی به اینکه آیت حجّت بر کافران عرب گرفت و گفت: من اینکه کتاب قرآن برای آن فرستادم تا عرب نگویند اهل کتاب را کتاب دادند و ما را ندادند. اگر به ما خیر خواستندی ما را نیز کتاب دادندی، چه همان تکلیف که ایشان را هست ما را هست.
-----------------------------------
(1). مج، وز شعر. [.....]
(2). سوره اعراف (7) آیه 54.
(3). مج، وز، آج، لب، آف: بترسید.
(4). لت: اجتناب کنی.
(5). مج، وز، آج، لب، آف: شوید.
(6). آج، لب، آف: اندر.
(7). مج، وز، لت: گفته‌اند.
(8). سوره نساء (4) آیه 176.
(9). سوره لقمان (31) آیه 10.
صفحه : 97
وَ إِن کُنّا عَن دِراسَتِهِم لَغافِلِین‌َ و [اگر چه]«1» ما از درس ایشان کتابهای خود را غافل بوده‌ایم.
و گفتند: «ان» به معنی «ما» ی نافیه است و ما غافل نبودیم«2» از درس ایشان، و اولیتر آن باشد که «ان» مخفّفه باشد از ثقیله برای «لام» کی که«3» در خبرش آمد.
أَو تَقُولُوا لَو أَنّا أُنزِل‌َ عَلَینَا الکِتاب‌ُ لَکُنّا أَهدی مِنهُم و تا شما نگویی«4» اگر کتابی بر ما انزله کرده بودندی ما از ایشان مهتدیتر بودیمی«5» و مشرعتر«6» به استدلال به آن و استخراج ادلّه از آن جا و تمسّک کردن به آن، و از حق‌ّ او«7» آن است که از پی او فعل آید و اگر جایی بود که از پی او اسم باشد«8»، تأویل فعل بود چنان که اینکه جا«9» هست و التّقدیر: لو انزل علینا الکتاب، برای آن که «لو» حرف شرط باشد و ذوات موجوده باقیه شرط نتواند بودن، و مثله قولهم: لو ذات سوار لطمتنی، ای لو لطمتنی ذات سوار لطمتنی، اوّل بیفگند اعتمادا علی الثّانی و مثله قوله الشّاعر:

لو غیرکم علق«10» الزّبیر بحبله ادّی الجوار الی بنی العوّام
خدای تعالی گفت: قد جاءکم بیّنة من ربّکم، آمد از خدای به شما بیّنتی«11» و حجّتی و دلالتی و بیانی و لطفی، و ادلّه مؤدّی با حق و مراد به «هدی» اینکه جا بیان و لطف«12» باشد، آنگه گفت: کیست ظالمتر از آن کس- یعنی ظالمتر بر خود از آن کس- که به دروغ دارد آیات خدای را و از آن عدول کند و اعراض
-----------------------------------
(1). اساس، بم، آف، لت، آن: ندارد، از مج، افزوده شد.
(2). مج، وز، مل، لت: نبوده‌ایم.
(3). مج، آج، لب، لت: برای لام که.
(4). مج: و یا شما بگویید وز، آف: و تا شما نگویید، آج، لب: تا نگویید شما.
(5). مج، وز، مل، لت: بودمانی.
(6). مج، لت: مسرعتر، وز: مسوعتر مل: مسوعدتر آج، لب، آن: مشروع‌تر. [.....]
(7). اساس و همه نسخه بدلها چنین است چاپ شعرانی (5/ 97): لو، که ظاهرا بر نسخه‌ها مرجّح است.
(8). مج، وز، مل، آج، لب، لت بر.
(9). آج، لب، بم، آف، لت، آن: آن جا.
(10). اساس، بم، آف، آن: علی، با توجّه به مج، و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(11). آج، لب: آیتی.
(12). آج، لب، آن: بیان لطف.
صفحه : 98
نماید و در آن اندیشه نکند و به آن استدلال نکند؟ اگر گویند: چگونه گفت کس از اینکه چنین مردم«1» ظالمتر نباشد و ما دانیم که اگر قتل نفس و غصب مال به آن ضم کنند ظالمتر باشد، جواب آن است که گوییم«2»: اینکه بر طریق مبالغه است، یعنی از هر ظلمی که در جهان هست کفر بتر«3» باشد و کافر ظالمتر باشد، چنان که گفت: إِن‌َّ الشِّرک‌َ لَظُلم‌ٌ عَظِیم‌ٌ«4»، آنگه گفت: سَنَجزِی«5»، پاداشت«6» دهیم آنان را که از آیات ما اعراض کنند به بتر عذابی به آن عدول و اعراض که کرده باشند. اگر گویند:
چون بر قاعده شما آن است که اینکه که کرد با اینکه گروه برای قطع عذر کرد تا ایشان را حجّت نباشد بر خدای، پس آنان که پیش اینان بودند که کتاب به ایشان نرسید و ایشان رسول را در نیافتند، عذر ایشان مقطوع نباشد و ایشان را بر خدای حجّت بود، گوییم: خلاف اینکه است برای آن که ایشان را ادلّه باشد و الطاف در معلوم خدا که با ایشان«7» کرده بود که قایم باشد مقام اینکه را از ادلّه عقل و کتب پیغامبران«8» پیشین و شرع ایشان، و اینان را نیز اگر خدای تعالی صلاح در آن شناختی که بر شرع پیغامبران«9» مقدّم رها کند مستغنی بودندی در باب لطف از اینکه کتاب و لکن چون خدای تعالی دانست که مصلحت اینکه مکلّفان مختلف شد به اختلاف اوقات و اشخاص، اینان را کتابی دگر داد و بیانی نو کرد [127- پ]
و اگر در حق‌ّ ایشان دانستی که اینکه یا مثل اینکه مصلحت است، هم نفرمودی.
چون نکرد دانستیم که مصلحت ایشان نبود.

[سوره الأنعام (6): آیات 158 تا 165]

[اشاره]

هَل یَنظُرُون‌َ إِلاّ أَن تَأتِیَهُم‌ُ المَلائِکَةُ أَو یَأتِی‌َ رَبُّک‌َ أَو یَأتِی‌َ بَعض‌ُ آیات‌ِ رَبِّک‌َ یَوم‌َ یَأتِی بَعض‌ُ آیات‌ِ رَبِّک‌َ لا یَنفَع‌ُ نَفساً إِیمانُها لَم تَکُن آمَنَت مِن قَبل‌ُ أَو کَسَبَت فِی إِیمانِها خَیراً قُل‌ِ انتَظِرُوا إِنّا مُنتَظِرُون‌َ (158) إِن‌َّ الَّذِین‌َ فَرَّقُوا دِینَهُم وَ کانُوا شِیَعاً لَست‌َ مِنهُم فِی شَی‌ءٍ إِنَّما أَمرُهُم إِلَی اللّه‌ِ ثُم‌َّ یُنَبِّئُهُم بِما کانُوا یَفعَلُون‌َ (159) مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَه‌ُ عَشرُ أَمثالِها وَ مَن جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجزی إِلاّ مِثلَها وَ هُم لا یُظلَمُون‌َ (160) قُل إِنَّنِی هَدانِی رَبِّی إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ دِیناً قِیَماً مِلَّةَ إِبراهِیم‌َ حَنِیفاً وَ ما کان‌َ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ (161) قُل إِن‌َّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحیای‌َ وَ مَماتِی لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (162)
لا شَرِیک‌َ لَه‌ُ وَ بِذلِک‌َ أُمِرت‌ُ وَ أَنَا أَوَّل‌ُ المُسلِمِین‌َ (163) قُل أَ غَیرَ اللّه‌ِ أَبغِی رَبًّا وَ هُوَ رَب‌ُّ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ وَ لا تَکسِب‌ُ کُل‌ُّ نَفس‌ٍ إِلاّ عَلَیها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری ثُم‌َّ إِلی رَبِّکُم مَرجِعُکُم فَیُنَبِّئُکُم بِما کُنتُم فِیه‌ِ تَختَلِفُون‌َ (164) وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُم خَلائِف‌َ الأَرض‌ِ وَ رَفَع‌َ بَعضَکُم فَوق‌َ بَعض‌ٍ دَرَجات‌ٍ لِیَبلُوَکُم فِی ما آتاکُم إِن‌َّ رَبَّک‌َ سَرِیع‌ُ العِقاب‌ِ وَ إِنَّه‌ُ لَغَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (165)
-----------------------------------
(1). آج، لب: از ین مردم.
(2). آج، لب، بم: گویم.
(3). وز: کفرتر.
(4). سوره لقمان (31) آیه 13.
(5). مج، وز، مل، لت ما.
(6). مل، آف: پاداش.
(7). مج، وز، مل، لب: بایشان.
(9- 8). مل، آج، لب، آف، لت: پیغمبران. [.....]
صفحه : 99

[ترجمه]

هیچ نگرند«1» مگر بیاید شان فرشتگان یا بیاید فرمان خدای یا بیاید بعضی«2» از حجّتهای خدای تو! آن روز که بیاید برخی از حجّتهای خدای تو نه منفعت کند«3» هیچ تنی ایمان«4» که نگشته باشد مؤمن از آن پیش«5» یا کسب کرده باشد در ایمان او نیکی! بگو که چشم دارید«6» که ما چشم همی داریم«7».
و آن کسان که جدا شدند از دین خویش و بودند گروهی گروه«8» نیستی«9» از ایشان اندر چیزی که کار ایشان با خداست. پس آگاه کند ایشان را بدانچه بودند می‌کردند.
هر که بیاید به نیکی«10» باشد او را ده چندان«11» و هر که بیاید به بدی«12» نیابد پاداشت«13» مگر همچند آن«14» و بر ایشان نه ستم کنند«15».
بگوی که مرا راه نمود [خدای من]«16» سوی راه راست دینی استوار و ملّت«17» ابراهیم پاکیزه، و نبود از کافران.
-----------------------------------
(1). آج، لب، لت: چشم می‌دارند.
(2). لت: بهری.
(3). مج، وز، لت: سود ندارد، آج، لب: سود نکند.
(4). مج، وز، لت: هیچ کس را ایمانش که ایمان نیاورده باشد از پیش.
(6- 5). لت: چشم داری.
(7). مج، وز، لت: که ما نیز چشم می‌داریم، آج، لب: که ما نیز چشم داریده‌ایم.
(8). مج، وز، لت: گروه گروه.
(9). مج، وز، لت تو.
(10). مج، وز، لت: آرد نیکی.
(11). مج، وز، آج، لب، لت: ده مانند آن.
(12). مج، وز، لت: آرد بدی.
(13). وز، لت: پاداشت نکند، مج: پاداش نکند.
(14). مج، وز، لت: جز مانند آن.
(15). مج، وز، لت: بیداد نکنند. [.....]
(16). اساس، آف، آن: ندارد، از مج افزوده شد. 17. آج، لب: کیش.
صفحه : 100
بگو که نماز من و عبادت«1» من و زندگانی من و مردن من خدای راست خداوند جهانیان.
نیست انباز او را و بدین«2» فرمودند مرا و منم اوّل مسلمانان.
بگو جز از خدای خواهم«3» خدایی! و اوست خداوند هر چیزی و نکند کار هر تنی مگر«4» که بر او باشد و نگیرد گناه دیگری به دیگری پس باشد با خدای شما بازگشت شما آگاه کنندتان بدانچه بودید اندر آن خلاف همی کردید.
و اوست که کرد شما را خلیفتان«5» زمین و برداشت برخی از شما را روی برخی پایگاهها«6» تا بیازمایدتان اندر آنچه بداد شما را که خدای تو زود عقوبت«7» است و او آمرزگار«8» و بخشاینده است.
قوله تعالی: هَل یَنظُرُون‌َ، «هل» از حروف استفهام است و نظر در آیت به معنی انتظار است، گفت: چه گوش می‌دارند و چه انتظار می‌کنند«9» و توقّع می‌کنند«10» ایشان الّا آن که فرشتگان به ایشان آیند و معنی، تقریع [و]«11» انکار و ملامت است بر کافرانی که عند نزول اینکه آیات و ظهور بیّنات ایمان نیاورند.
-----------------------------------
(1). مج، وز، لت: زهد.
(2). مج، وز، لت: به آن.
(3). مج، وز، لت: بجویم.
(4). مج، وز، لت: نه اندوزد هر نفسی.
(5). مج، وز، لت: خلیفگان.
(6). مج، وز، لت: بهری را از شما بالای بهری پایها.
(7). مج، وز، لت: زود عقاب.
(8). مج، وز، لت: آمرزنده.
(10- 9). لت: انتظار می‌کنید.
(11). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.
صفحه : 101
حمزه و کسایی خواندند: تَأتِیَهُم‌ُ المَلائِکَةُ، به «تا» برای تأنیث لفظ، و باقی قرّاء خواندند به « یا » لتقدّم الفعل ان یأتیهم الملائکة، تا فرشتگان از آسمان فرود آیند به خرق عادت به حسب اقتراح ایشان، و گفته‌اند: فرشتگان برای قبض ارواح ایشان فرود آیند پس ایشان منتظر مرگ خوداند، اینکه قول قتاده و سدّی است. أَو یَأتِی‌َ رَبُّک‌َ، یا خدای تو آید. در اینکه دو قول گفتند: یکی آن که مراد استبعاد«1» است یعنی مگر انتظار محال می‌کنند که آنچه ممکن نیست«2» با ایشان کرده شود، قولی دگر آن است که: (او یأتی امر ربک و حکمه و عذابه)«3»، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، کقوله تعالی: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«4»، وَ جاءَ رَبُّک‌َ«5»، إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُؤذُون‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ«6»، و قولی دگر آن است که: او یأتی ربّک ببعض آیاته او بعظیم«7» آیاته علی حذف المفعول به. أَو یَأتِی‌َ بَعض‌ُ آیات‌ِ رَبِّک‌َ یا «8» بعضی آیات خدا بیاید. یَوم‌َ یَأتِی بَعض‌ُ آیات‌ِ رَبِّک‌َ، آن روز که آید بعضی آیات او:
لا یَنفَع‌ُ نَفساً إِیمانُها لَم تَکُن آمَنَت مِن قَبل‌ُ، هیچ نفس را آن روز ایمان سود ندارد که ایمان نیاورده باشد پیش از آن و یا در ایمان خود خیری و طاعتی نکرده باشد و آن آیاتی باشد مانع از قبول توبه، و مفسّران در آن سه قول گفتند: حسن بصری گفت مراد آن شش چیز است«9» که رسول- علیه السّلام- گفته است«10»:
11» بادروا بالاعمال ستّا طلوع الشّمس من مغربها و الدّابّة و الدّجال و الدّخان و خویصة« احدکم، یعنی موته و امر العامّة
، گفت: بشتابی«12» به عمل صالح پیش از شش چیز: آن که آفتاب از مغرب بر آید و خروج دابّة الارض و خروج دجّال و دودی که پدید آید«13»
-----------------------------------
(1). مج، وز: استعباد.
(2). مج، وز، مل: است. [.....]
(3). آج، لب، آن: حکمت و هدایت.
(4). سوره یوسف (12) آیه 82.
(5). سوره فجر (89) آیه 22.
(6). سوره احزاب (33) آیه 57.
(7). مج، وز: یعظم.
(8). وز: با، مل: تا.
(9). مج، وز: آن خبر است.
(10). آج، لب: گفت.
(11). اساس و همه نسخه بدلها: حریضه، با توجه به کتب لغت و منابع تفسیری تصحیح شد.
(12). مج، وز، آف: بشتابید.
(13). مج، وز از.
صفحه : 102
بین السّماء و الارض و آن که مرگ به یکی از شما رسد. و امر العامّة یعنی قیامت.
عبد اللّه مسعود گفت: سه چیز باشد آن که آفتاب از مغرب بر آید و دجّال و دابّة الارض قول سه‌ام«1» بر [آمدن]«2» آفتاب از مغرب و بس.
عبد الرّحمن الاعرج روایت کرد از ابو هریره که رسول- علیه السّلام-«3» گفت:
قیامت بر نخیزد تا آفتاب از مغرب بر نیاید، چون آفتاب از مغرب بر آید و مردمان بینند«4» هیچ کس نماند و هیچ کس نبود که ایمان نیارد و لکن ایمانش سود ندارد، و اینکه آیت بخواند: یَوم‌َ یَأتِی بَعض‌ُ آیات‌ِ رَبِّک‌َ لا یَنفَع‌ُ نَفساً إِیمانُها لَم تَکُن آمَنَت مِن قَبل‌ُ- الایة.
مقاتل حیّان«5» روایت کرد از عکرمه از عبد اللّه عبّاس که رسول- علیه السّلام-«6» گفت: هر شب که آفتاب فرود شود خدای تعالی آن«7» را به آسمان هفتم برد در سرعت آن که فرشتگان برند در زیر عرش بدارد«8». چون وقت طلوعش نزدیک رسد، دستوری خواهد گوید: بار خدایا چه فرمایی از مشرق برآیم یا از مغرب!
همچنین باشد تا آن وقت که خدای زده است برای قبول توبه بندگان که از آن وقت درگذشت«9» آن«10» اعلام قبول توبه نباشد و آن آنگه باشد که معاصی در زمین بسیار شود«11» و معروف منکر شود، کس به او امر نکند و منکر فاش شود کس از او نهی نکند. چون چنین باشد آفتاب بر عادت چون [128- پ]
به زیر عرش آید و مقدار ساعات شب بگذرد«12» از خدای تعالی دستوری خواهد گوید بار خدایا چه فرمایی! از مشرق برآیم یا از مغرب! هیچ جواب ندهند«13» او را که ساعتی باشد
-----------------------------------
(1). آج، لب: سوم، آف: سیوم، لت: سوم، مل، آن: سیم.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(6- 3). مج، وز، لت: صلّی اللّه علیه و علی آله. [.....]
(4). لت: ببینند.
(5). مج، وز: مقاتل بن حیّان.
(7). مج: او را
(8). مج، آج، لب: بدارند.
(9). اساس: در گزشت، با توجّه به مج تصحیح شد.
(10). مج، وز، مل: با وجود آن.
(11). آج، لب: شده باشد.
(12). اساس: بگزرد، با توجّه به مج تصحیح شد.
(13). آج، لب، چاپ شعرانی: ندهد.
صفحه : 103
ماه را بر«1» آفتاب آرند و باز دارند، دیگر باره به یک جای دستوری خواهند جواب ندهند«2» تا مقدار سه شبانه روز بگذرد، طول آن شب کس نداند مگر آنان که عادت دارند که به نماز شب برخیزند و آن گروهی اندک باشند در آن«3» روزگار پوشیده و خوار و مهین آن شب بر عادت نخسبند، چون به«4» وقت نماز رسد برخیزند و نماز شب بکنند و در آسمان نگرند تا صبح بر آمد ستارگان بر جای خود باشند با خود گویند: مگر شب غلط کردیم و یا نماز سبک کردیم، دیگر«5» باره با سر نماز و تسبیح شوند تا چند بار چنین کنند و ستاره هم بر جای خود بینند، بترسند از آن و خائف شوند و یکدیگر را آواز دهند و به مسجدی که در محلّشان باشد حاضر آیند اینکه حال با یکدیگر بگویند و بگریند و جزع کنند، چون مقدار سه شب بگذرد حق تعالی جبریل را بفرستد تا آفتاب و ماه«6» را گوید خدای«7» می‌فرماید شما را که: هر دو به یک جای از مغرب برآیی«8» آنگه بفرماید تا نور ایشان بستانند، ایشان بکایی«9» و جزعی«10» کنند و مراد آن فرشتگان باشند که بر آفتاب و ماه موکّل‌اند از فزع و هول قیامت چنان که اهل آسمانها و سرادقات عرش بشنوند و از آن«11» گریه ایشان بگریند، آنگه آفتاب و ماه را بیارند نور از ایشان بستده، بمانند«12» دو جرم سیاه، و از مغرب برآرند«13» آن متهجّدان«14» و نمازکنان که آن بینند بگریند و جزع کنند و آنان که غافل باشند چون مردگان از گورها برخیزند، فذلک قوله: وَ جُمِع‌َ الشَّمس‌ُ وَ القَمَرُ«15»، و قوله: إِذَا الشَّمس‌ُ کُوِّرَت«16».
-----------------------------------
(1). مج، وز: برابر.
(2). مج، وز آن را.
(3). مج، روز.
(4). مج، وز: ندارد.
(5). مج، وز، آج، لب، لت، آف: دگر. [.....]
(6). مج، وز: ماهتاب.
(7). مج، وز تعالی.
(8). مل، آج، لب: برآیند.
(9). مج، وز: بکاء.
(10). مج، وز: جزع.
(11). مج، وز، مل: ندارد.
(12). مج، وز: بماننده.
(13). مج، وز: برآیند.
(14). مج، لب: مجتهدان.
(15). سوره قیامت (75) آیه 9. 16. سوره تکویر (81) آیه 1.
صفحه : 104
و اهل دنیا با یکدیگر بنالند و مدهوش شوند و مادران از فرزندان مشغول شوند و شیر دهندگان، کودکان شیر خواره رها کنند و آبستنان، بچّه بیندازند امّا صالحان را گریه سود دارد و طالحان و کافران را گریه سود ندارد. چون آفتاب و ماه«1» به میان آسمان رسند، جبریل بیاید و«2» ایشان را برگرداند و با مغرب برد و به در توبه فرو برد.
یکی از صحابه گفت: یا رسول اللّه در توبه چه باشد! رسول- علیه السّلام- گفت: بدان که خدای تعالی از ورای مغرب دری آفرید بر او دو مصراع از زر سرخ مکلّل به انواع جواهر از مصراع تا مصراع چهل ساله راه است سواری نیک‌رو«3» را و آن در تا خدای آفرید«4» گشاده است تا به آن روز که آفتاب از مغرب بر آید پیش [از آن]«5» هیچ بنده نباشد که توبه نصوح کند و الّا توبه او به آن در [به]«6» آسمان برند و بر خدای رفع کنند.
معاذ جبل گفت: یا رسول اللّه توبه نصوح کدام باشد! گفت: آن که گناه کار بر گناه پشیمان شود، عذر خواهد با خدای و نیز«7» با سر گناه نشود چنان که شیر با پستان نشود جبریل ماه و آفتاب را با«8» در فرو برد و حق تعالی بفرماید تا آن در فراز کنند و بر هم دوزند«9» چنان که هیچ شکافی نباشد«10» آن جا چون آن در بستند«11» پس از آن قبول توبه هیچ تائب نباشد و پس از آن هیچ کافر را ایمان سود ندارد و هیچ مؤمن را طاعت سود ندارد الّا آنچه پیش از آن کرده باشند، فذلک قوله- عزّ و علا:
لا یَنفَع‌ُ نَفساً إِیمانُها لَم تَکُن آمَنَت مِن قَبل‌ُ أَو کَسَبَت فِی إِیمانِها خَیراً.
ابی‌ّ کعب گفت: یا رسول اللّه، احوال آفتاب و ماه و احوال مردمان آن روز
-----------------------------------
(1). مج، وز: ماهتاب.
(2). مج، وز: ندارد.
(3). آف، آن: بیک رو، مل: نیک دو. [.....]
(4). مج: بیافرید، مل: آفریده است، مج، وز آن را.
(6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به مج. وز افزوده شد.
(7). مج: ندارد.
(8). مج، وز، مل، آج، لب، لت: به آن.
(9). آج، لب، بم، آف، آن: بر هم زنند.
(10). مج، وز، مل، لت: نماند.
(11). مج، وز، آج، لب، بم: ببستند.
صفحه : 105
چگونه باشد«1»! گفت: یا ابی‌ّ خدای تعالی نور به آفتاب و ماه دهد تا بر می‌آیند«2» و فرو می‌شوند بر عادت [129- ر]
چنان که امروز هست و مردمان بعضی با سر کارها روند، و در دگر خبر چنان است که: از اینکه وقت تکلیف بردارند و دنیا اندکی ماند و خدای تعالی بفرماید«3» تا صور بدمند.
و در خبر است از حذیفة بن اسید و براء بن عازب«4» که«5» گفتند: روزی ما همه به هم«6» نشسته بودیم، احوال و اشراط«7» قیامت همی گفتیم، رسول علیه السّلام- در آمد، گفت: شما در چه‌ای«8»! گفتیم: یا رسول اللّه حدیث قیام ساعت می‌کنیم، گفت: قیامت بر نخیزد تا پیش از آن ده علامت پیدا نشود«9»: دود، و دابّة الارض، خسفی به مشرق و خسفی به مغرب و خسفی به جزیره عرب و دجّال و یأجوج و مأجوج و آتشی که از قعر عدن بر آید و نزول عیسی از آسمان و برآمدن آفتاب از مغرب و گفته‌اند اینکه آیات متتابع شود به هر یک سال و دو سال، یکی پیدا می‌شود. و در خبری هست که رسول را- علیه السّلام- پرسیدند که: از میان آن که آفتاب از مغرب برآید تا نفخ صور چند باشد! گفت: چندانی که مردی اسبی را بر مادیانی افکند کرّه بیارد، [هنوز کرّه]«10» آن جا نرسیده باشد که بر توان نشستن، و عبد اللّه عمر گفت: پس از آن که آفتاب از مغرب برآید صد و بیست سال جهان بماند و مردم کشت و کار کنند و غرس نشانند، و اینکه خبر موافق اخبار ماست و اینکه چیزها«11» که به اشراط و اعلام ساعات کرده است در اینکه خبر اشراط و اعلام خروج صاحب الزّمان باشد«12» و اینکه علامات بر وجهی پیدا شود«13» که مردم ملجأ
-----------------------------------
(1). آج، لب: بود.
(2). مج، وز: تمامی برآیند.
(3). مج، وز، مل، لت: فرماید.
(4). اساس: بر إبن عاذب.
(5). مج، وز: ندارد.
(6). مج، وز، مل، لت: با هم.
(7). وز: شرایط. [.....]
(8). آج، لب: چه آید، مج، وز: چه می‌گفتند.
(9). مج، وز: پیدا شود.
(10). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(11). مج، وز: خبرها.
(12). آج، لب: است.
(13). آف: پیدا شوند.
صفحه : 106
نشوند و تکلیف تباه نشود و توبه بر نخیزد و مردم از حدّ اختیار بنروند، و اینکه معنی پیش از اینکه طرفی گفته شده است و به جای دیگر که لایق باشد طرفی دیگر گفته شود- ان شاء اللّه تعالی. قوله: أَو کَسَبَت فِی إِیمانِها خَیراً، معنی آن است که آن روز که ایمان نه سود دارد و نه طاعت، و اینکه محمول بود بر آن که اینکه وقتی باشد که خدای تعالی خواهد تا تکلیف بردارد و اعلامی ملجئ پیدا کند و آنگه عن قریب فرماید تا صور بدمند، و گفته‌اند: عقیب آن«1» صور اوّل بدمند و از میان صور اوّل تا دوم چهل روز باشد و از دوم تا سیوم«2» چهل سال، و در او تکلیف نبود و هرج و مرج باشد و جملة الأمر آن است که آنچه موافق اصول و ادلّه عقل است آن است که مادام تا خدای تعالی تکلیف کند اسباب الجاء دور دارد از مکلّف و اسباب ملجئه، آنگه فرماید پیدا کردن که تکلیف منقطع باشد:
قُل‌ِ انتَظِرُوا إِنّا مُنتَظِرُون‌َ، بگوی ای محمّد که منتظر باشی«3» اتیان ملایکه را بر سبیل عذاب که ما نیز«4» منتظرانیم، لکن تا وقت نباشد که خدای تعالی صلاح داند نفرستد ایشان را.
قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ فَرَّقُوا دِینَهُم، حمزه و کسایی خواندند: «فارقوا» به «الف» و اینکه قراءت امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- است. باقی قرّاء خواندند بی «الف» فرّقوا به تشدید «راء»، اوّل از بنای مفاعله باشد و دوم بنای تفعیل، و معنی اوّل آن باشد که: آنان که مفارقت کردند از دین‌شان و از دین جدا«5» شدند و از دین بیرون آمدند، و معنی قراءت دوم آن باشد که: آنان که دین خود«6» پراگنده بکردند. و از روی معنی متقارب باشند، برای آن که دین با«7» هیچ دو درست نماند. وَ کانُوا شِیَعاً، ای فرقا مختلفة و فرقتها، مختلف شدند و در اصل او خلاف کردند، بعضی گفتند: اصل
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل، لت: اینکه.
(2). بم، لت، آن: سیم.
(3). مج، وز، آج، لب، آف: منتظر باشید.
(4). مج، وز هم.
(5). مج، وز: جدای.
(6). آف را.
(7). مج، وز: ما.
صفحه : 107
او از شیوع است و آن ظهور باشد من قولهم: شاع الخبر«1» فهو شایع و زجّاج گفت: اصل او«2» از اتّباع است من شایعه علی کذا و شیّعه اذا اتّبعه. و در آن که مراد کیستند به اینکه چند قول گفتند: یکی آن که مراد جهودان و ترسایان‌اند«3» که ایشان معاونت مشرکان می‌کردند به«4» اختلاف دین ایشان و جانب ایشان را مراعات [129- پ]
می‌کردند علی المسلمین و اینکه قول مجاهد است، قتاده گفت: جهودان و ترسایان‌اند که بعضی تکفیر و تضلیل بعضی می‌کردند، حسن بصری گفت:
مراد جمله مشرکان‌اند. باقر- علیه السّلام- گفت و ابو هریره از رسول- علیه السّلام- روایت کرد که: مراد به آیت اهل بدعت و ضلالت‌اند از اینکه امّت و اهل شبهات.
لَست‌َ مِنهُم فِی شَی‌ءٍ، تو از ایشان در چیزی نه‌ای«5» یعنی ایشان به کار تو باز نیایند و بر دعوت تو راست نشوند و اینکه بر سبیل قطع طمع رسول [گفت]«6»- علیه السّلام- از ایشان از ایمان و هدایتشان و اجابت ایشان دعوت رسول را.
در خبر می‌آید از ابان بن تغلب از فضیل بن عبد الملک از زاذان«7» که گفت:
بنزدیک امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- نشسته بودم در مسجد که نگاه کردم رأس الجالوت را و جاثلیق را می‌آورند بعنف و برایشان استخفاف می‌کردند، او گفت:
(ارفقوا بهما)
، مدارا کنی«8» با ایشان، ایشان را در پیش او بر پای بداشتند او با رأس الجالوت نگرید گفت:
یا رأس الجالوت؟
دانی که امّت موسی از پس او بر چند فرقت شدند! گفت: ندانم، انظر فی کتابی و اقول، در کتاب نگرم و بگویم.
گفت:
9» لعن اللّه [من]« رئیس قوم اذا اتوک فی حلالهم و حرامهم قلت انظر فی کتابی و اقول أ رایت لو احترق الکتاب او سرق
، گفت: لعنت بر او باد از رئیس قومی چون به تو
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل: الخیر. [.....]
(2). مج، وز: آن.
(3). مل: ترسایانند.
(4). مج، تا، مل، لت: با.
(5). مج، وز، مل، لت: نیستی.
(9- 6). اساس: ندارد، با توجّه به مج وز افزوده شد.
(7). اساس: زادان، با توجّه به مل تصحیح شد.
(8). مج، وز، مل، آج، لب، آف: کنید.
صفحه : 108
آیند در حلال و حرامشان گویی که در کتاب نگرم، چه گویی اگر کتاب سوخته شود یا بدزدند تو در کجا نگری! آنگه روی با جاثلیق کرد و گفت: دانی که ترسایان از پس عیسی بر چند فرقت شدند! گفت: بر چهل و چهار فرقت شدند گفت: دروغ می‌گویی،
و اللّه انّی اعلم بالتّوراة منه و بالانجیل منک
، به خدا که من تورات به از او دانم و انجیل به از تو دانم. امّت موسی پس از موسی بر هفتاد و یک فرقه شدند، هفتاد هالک‌اند و یکی ناجی و آن آنانند که خدای تعالی در حق‌ّ ایشان گفت: وَ مِن قَوم‌ِ مُوسی أُمَّةٌ یَهدُون‌َ بِالحَق‌ِّ«1»، و امّت عیسی از پس او بر هفتاد و دو فرقت شدند یکی از ایشان ناجی است و باقی هالک و آن آنانند که خدای تعالی گفت: وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنزِل‌َ إِلَی الرَّسُول‌ِ تَری أَعیُنَهُم تَفِیض‌ُ مِن‌َ الدَّمع‌ِ مِمّا عَرَفُوا مِن‌َ الحَق‌ِّ«2»، و امّت مصطفی- علیه السّلام- بر هفتاد و سه فرقه شوند«3» یکی از ایشان ناجی است و باقی هالک و آن آنانند که حق تعالی گفت: وَ مِمَّن خَلَقنا أُمَّةٌ یَهدُون‌َ بِالحَق‌ِّ«4»، آنگه روی به من کرد و مرا گفت: یا زاذان یا با عمرو دانی«5» که امّت در حق‌ّ من بر چند گروه شوند! گفت یا امیر المؤمنین در تو نیز مختلف شوند! گفت بلی بر دوازده فرقت شوند«6» در من«7» یکی ناجی باشد و باقی هالک تو از آن ناجیانی یا با عمرو و ای عجب اگر در اینکه خبر اندیشه کنی تو را پیدا شود که فرقه ناجیه کدام است از هر ملّتی نبینی که در حق‌ّ جهودان گفت: وَ مِن قَوم‌ِ مُوسی أُمَّةٌ یَهدُون‌َ بِالحَق‌ِّ، و در حق‌ّ ترسایان گفت: مِمّا عَرَفُوا مِن‌َ الحَق‌ِّ، و در حق‌ّ مسلمانان گفت: وَ مِمَّن خَلَقنا أُمَّةٌ یَهدُون‌َ بِالحَق‌ِّ، اگر جهودی است و اگر ترسایی و اگر مسلمانی نجات به حق است و با حق به یک جای است، اکنون در مسلمانی حق کجا باشد! آن جا که رسول- علیه السّلام- نشان داد که:
الا ان‌ّ
-----------------------------------
(1). سوره اعراف (7) آیه 159.
(2). سوره مائده (5) آیه 83.
(3). مج، وز، مل: شدند.
(4). سوره اعراف (7) آیه 181.
(5). مج، وز، مل: دانید.
(6). مج: شدند.
(7). مج، وز، اینکه. [.....]
صفحه : 109
الله‌الحق‌ّ مع علی‌ّ و علی‌ّ مع الحق‌ّ یدور معه حیثما دار. انّما امرهم الی اللّه،}
کار ایشان با خداست. سدّی و جماعتی مفسّران گفتند: اینکه آیت منسوخ است به آیت قتال برای آن که اینکه سوره مکّی است و قتال به مدینه آمد و روا باشد«1» که گویند: آیت محکم است برای آن که تنافی نیست [130- ر]
میان معنی آیت و آیت قتال اینکه را که گفت: إِنَّما أَمرُهُم إِلَی اللّه‌ِ، مراد آن باشد فی التّوفیق و الخذلان و الهدایة و التوکیل«2» و الثّواب و العقاب لا الیک، اینکه چیزها به خدای تعلّق دارد به تو هیچ تعلّق ندارد.
آنگه گفت: ثُم‌َّ یُنَبِّئُهُم بِما کانُوا یَفعَلُون‌َ، پس خبر دهد ایشان را به آنچه کرده باشند و اینکه بر سبیل تهدید و وعید گفت، یعنی تا جزا دهد ایشان را بر حسب عمل ایشان.
مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ، بعضی مفسّران گفتند: مراد به «حسنه» کلمه اخلاص است گفتن لا اله الّا اللّه، و بعضی دگر گفتند: مراد هر فعلی حسن«3» که طاعت باشد سواء اگر واجب باشد«4» اگر«5» مندوب. حق تعالی گفت: هر که او حسنه‌ای«6» بیارد او را ده حسنه باشد مانند آن، یعنی هر که او«7» کاری نیکو بکند«8» به ده چندان که آن را مزد باشد او را مزد دهند. مذهب بیشتر اهل علم«9» آن است که: یکی از آن مستحق باشد و نه تفضّل و مذهب بعضی دگر آن است که: هر ده به استحقاق باشد و اینکه وعده است«10» که خدای تعالی داد بر سبیل مقاربه چنان که به خاطر ما نزدیک باشد گفت آنچه تو تقدیر کرده باشی«11» که ثواب طاعتی است ده چندان باشد برای آن که ما را اطّلاعی نیست و طریقی به کمّیّت اجزاء ثواب و عقاب، و یعقوب خواند: فَلَه‌ُ عَشرُ أَمثالِها، به تنوین و رفع امثال، ای فله عشر حسنات امثالها، و برای
-----------------------------------
(1). مج، وز: بود.
(2). مج، وز، آج، لب، آن: التوکّل.
(3). مج، وز، مل است، لت: حسنی است.
(4). مج، وز، مل، لت: بود.
(5). مج، وز، مل، لت: اگر.
(6). مج، وز، مل، لت: حسنتی.
(7). آج، لب: ندارد.
(8). مج، وز، لت: نکو بکند.
(9). مج، وز، مل، لت: عدل، که بر متن رجحان دارد.
(10). مج، وز، مل، آج، لب، لت: وعده‌یست.
(11). آج، لب: بکرده باشی.
صفحه : 110
اینکه «عشر امثالها» گفت و عشره نگفت با آن که مثل مذکّر«1» است که مراد اینکه بود که فله عشر«2» حسنات او عشر«3» درجات. وَ مَن جاءَ بِالسَّیِّئَةِ، بعضی گفتند: شرک است اینکه سیّئه، و بیشتر مفسّران گفتند مراد همه سیّئه است. فَلا یُجزی إِلّا مِثلَها، گفت: هر که سیّئتی آرد، او را الّا مانند آن مکافات نکنند«4» چه اگر بیش از آن مکافات کنند ظلم باشد و روا بود که «لام» در حسنه و سیّئه تعریف عهد را باشد و لکن مقصور نبود بر یک حسنه یا یک سیّئه، انّما مراد آن باشد که بالحسنة المأمور بها علی الوجه الّذی امر بها و السّیئة المنهی‌ّ عنها علی الوجه الّذی نهی عنها.
معرور بن سوید«5» روایت کرد از أبو ذرّ الغفّاری‌ّ- رحمة اللّه علیه- که او گفت مرا حدیث کرد الصّادق المصدّق آن راست گوی«6» که به او«7» دروغ نگفتند، یعنی رسول- علیه السّلام- که او گفت: خدای تعالی
8» الحسنة عشر او أزید و السّیّئة واحدة او اغفر فالویل لمن غلبت« آحاده اعشاره و من لقینی بقراب الارض خطیئة ثم‌ّ لا یشرک بی شیئا جعلت له مثلها مغفرة
، گفت: خدای تعالی یک حسنه را ده بدهم یا بیشتر و یک سیّئه را یک جزا دهم یا بیامرزم، پس وای بر آن که آحاد و«9» و اعشارش را غلبه کند یعنی سیّآت او حسناتش«10» را غلبه«11» شود«12»، و هر کس«13» که زمین پر از گناه به من آرد و در آن میانه شرک نباشد«14»، مانند آن مغفرت و آمرزش به او دهم. عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر گفتند: اینکه آیت مخصوص است به اهل بدو و اعراب که ایشان را معرفت به شرع کمترک«15» باشد.
-----------------------------------
(1). آن: مذکور.
(3- 2). آج، لب، بم، آف، آن: عشرة.
(4). مج، وز: نکند. [.....]
(5). مل، لت: مغرور بن سوید.
(6). مج، وز، مل، لت: راستیگر.
(7). مج: با آن، آج، لب: به آن، وز، لت: با او.
(8). اساس، آن: غلیت، با توجّه به مج تصحیح شد.
(9). وز، مل، آج، لب، لت: او.
(10). مج، وز: حسنات.
(11). مج، وز، مل، لت: غالب.
(12). آج، آف: کند.
(13). مج، وز: هر که.
(14). آج، لب: نبود.
(15). مل: کمتر.
صفحه : 111
فامّا اهل شهرها را که ایشان با علما مخالطه«1» کنند و بر احکام شرع واقف باشند در حق‌ّ ایشان اینکه است که: وَ إِن تَک‌ُ حَسَنَةً یُضاعِفها وَ یُؤت‌ِ مِن لَدُنه‌ُ أَجراً عَظِیماً«2»، و کمینه یکی را هفتصد باشد من قوله: مَثَل‌ُ الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ کَمَثَل‌ِ حَبَّةٍ أَنبَتَت سَبع‌َ سَنابِل‌َ فِی کُل‌ِّ سُنبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّه‌ُ یُضاعِف‌ُ لِمَن یَشاءُ«3» مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَه‌ُ عَشرُ أَمثالِها. رسول- علیه السّلام- گفت: بار خدایا بیفزای برای من. حق تعالی آیت فرستاد: مَثَل‌ُ الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ«11»، گفت: بار خدایا بیفزای، خدای تعالی آیت فرستاد: مَن ذَا الَّذِی یُقرِض‌ُ اللّه‌َ قَرضاً حَسَناً فَیُضاعِفَه‌ُ لَه‌ُ أَضعافاً کَثِیرَةً«12»، گفت: رب‌ّ زد«13» امّتی، گفت: بار خدایا بیفزای امّت مرا، خدای تعالی
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل: مخالطت.
(2). سوره نساء (4) آیه 40.
(11- 3). سوره بقره (2) آیه 261. [.....]
(4). مل: خدای تعالی.
(5). مج، وز، مل، آج، لب، لت: ده.
(6). مج، وز، مل، لت: بدهند.
(7). مج، وز، مل، لت: باشد.
(8). مج، وز: حسنتی. بم: حسنه‌ای.
(9). مج، وز: سیّئتی، آج، لب: سیّئه‌ای.
(10). مج، وز، مل، لت و.
(12). سوره بقره (2) آیه 245.
(13). آج، لب، آف: زدنی.
صفحه : 112
آیت فرستاد: إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُون‌َ أَجرَهُم بِغَیرِ حِساب‌ٍ«1»، و اینکه اخبار کاشف است از معنی اینکه آیت. وَ هُم لا یُظلَمُون‌َ، ای لا ینقصون، و بر ایشان هیچ ظلم نکنند، از حق‌ّ ایشان هیچ باز نگیرند و آنچه بالای استحقاق ایشان باشد از عقاب بر ایشان ننهند، آنچه حق‌ّ ایشان باشد از ثواب من بدهم یکی را ده، یکی به استحقاق و نه به تفضّل«2»، و آنچه حق‌ّ من است بر ایشان رها کنم جمله به فضل یا بهری«3» رها کنم به رحمت یا جمله«4» بستانم به عدل، آنچه حق‌ّ اوست ذرّه‌ای کم نکنم و آنچه حق‌ّ من است ذرّه‌ای بیش نستانم که آنگه«5» ظلم باشد«6»، و ظلم از فعل من نیست و در قضیّه من روا نیست، سخت‌تر چیزی که از من بر بندگان من آید عدل است آنچه از جهت من ترسند«7» عدل باشد و آنچه از من امید دارند فضل است.
قُل إِنَّنِی هَدانِی رَبِّی إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ، بگو ای محمّد که خدای تعالی مرا هدایت داد به معنی بیان و الطاف و توفیق به ره راست که ره ایمان است و اسلام. دِیناً قِیَماً، در نصب او چند قول گفتند: یکی آن که بدل صراط مستقیم است به معنی و هدی متعدّی باشد به دو مفعول، یک بار به خود نحو قولک:
هدیت القوم الطّریق و قوله: اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیم‌َ«8»، و یک بار به مفعول دوم به حرف جرّ رسد مثالش چنان بود که اینکه آیت، پس جار و مجرور در جای مفعول دوم است و محل‌ّ او نصب است آنچه از او بدل کرد بر معنی«9» نصب کرد آن را بر محل‌ّ او. زجّاج گفت: نصب او بر معنی هدانی است برای آن که در معنی هدانی معنی عرّفنی هست، ای عرّفنی ربّی دینا قیما. قول سیم«10» آن است که: بر فعل مقدّر، و المعنی اعلموا و اعرفوا دینا. چهارم: علی الاغراء، و التّقدیر: الزموا دینا قیما.
-----------------------------------
(1). سوره زمر (39) آیه 10.
(2). مج، وز، مل، آج، لب: تفضّل.
(3). اساس: بهدی، با توجّه به مج تصحیح شد.
(4). آف: ندارد.
(5). مل: آنگاه. [.....]
(6). مل: ظالم باشم.
(7). لت: پرسند.
(8). سوره حمد (1) آیه 6.
(9). اساس، آف، لت، آن: بعضی، با توجّه به مج تصحیح شد.
(10). مج، وز: سه‌ام، آف، لت: سیوم.
صفحه : 113
إبن عامر و اهل کوفه خواندند: «قیما» به کسر «قاف» و فتح « یا » مخفّف علی وزن فعل، و باقی قرّاء به فتح «قاف» و کسر «یای» مشدّد. و امّا قراءت عامّه قرّاء وزن او فعیل باشد من قام یقوم و آن بناء مبالغه باشد، ای بلیغ الاستقامة و کذلک القیّوم«1» و القیّام، و امّا قراءت کوفیان «قیّم» علی وزن فعل باشد [131- ر]
از بناء مصادر است کالشّبع و العوج، و عوج نقیض قیم باشد و حمل النّقیض علی النّقیض دور نباشد، جز آن است که بر اصل نیامد به «واو» چون عوج و حول و عوض و مخالف قیاس آمد، کما قالوا: جیاد فی جمع جواد و الاصل جواد کالطّوال. مِلَّةَ إِبراهِیم‌َ، بدل دینا قیما است، و «حنیفا» نصب او بر حال است و معنی او گفته شده است چند جای، و «ملّت» شریعت باشد و اشتقاق او من الاملال و الاملاء باشد که رسول- علیه السّلام- املا کند آنچه به سمع توان دانستن از شرایع تا از او بنیوشند«2» یا یادگیرند و برای آن تخصیص کرد ابراهیم را- علیه السّلام- تا عرب راغبتر باشند اجابت و متابعت او که ایشان از فرزندان ابراهیم بودند. و فرق میان دین و ملّت آن است که دین عامتر است از ملّت، برای آن که آن در عقلیّات و شرعیّات استعمال کنند و اینکه در شرعیّات باشد دون عقلیّات چنان که بیان کردیم من الاملال، و از آن جا گویند: دینی دین الملائکة و لا یقال ملّتی ملّة الملایکة. و اصل حنف میل باشد، و الحنیف المایل الی الاسلام میلا لازما.
قال الزّجّاج و قیل الاستقامة، و احنف هم مایل الاصابع باشد و هم آن که جمله پای او به زمین ننشیند. وَ ما کان‌َ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ، یعنی ابراهیم- علیه السّلام- از جمله مشرکان نبود. آنگه گفت: بگوی ای محمّد که نماز من. وَ نُسُکِی، در او سه قول گفتند: سعید جبیر و مجاهد و قتاده و سدّی و ضحّاک گفتند مراد ذبیحه است که برای حج و عمره کشی«3» و حسن بصری گفت: مراد دین است. زجّاج و جبّایی گفتند: عبادتی، و قول اوّل از روی لغت قریبتر است و بر توسّع در دگر
-----------------------------------
(1). اساس، آج، لب: الیقوم.
(2). مج، وز، مل، لت: بنویسد.
(3). مج، وز، مل، آج، لب، لت: کشتی.
صفحه : 114
عبادات استعمال کنند، و عابد را ناسک گویند و برای آن«1» تخصیص نماز کرد که در او انواع تقرّب است و خضوع از رکوع و سجود و تنزیه و تسبیح، اهل مدینه خواندند: محیای به اسکان «یاء». ابو علی گفت: اینکه قراءت شاذّ است، برای آن که در او التقای ساکنین است علی غیر حدّه، و باقی قرّاء بفتح «یاء» خواندند. و محیای و مماتی دو مصدراند علی وزن مفعل، و اینکه بر سبیل تفویض امر گفت با او و براءت از حول و قوّت خود و گریختن با حول و قوّت او، و برای آن جمع کرد میان اینکه چیزها با اختلاف جهان آن و آن که بعضی عبارت است از فعل او و بعضی از فعل خدای تعالی تا باز نماید که آن افعال خالص او را می‌کند بی اشراک غیری در آن، و مرگ و زندگانی برای عموم احوال و استغراق او جمله حالات مرد را چون آن تسلیم کرده باشد به خدای تعالی هیچ بنماند از او که نه خدای را باشد، چه حال از اینکه دو برون«2» نبود و اینکه به منزله قسمت متردّد«3» است بین النّفی و الاثبات، و مورد او«4» مورد خشوع و خضوع و تسلیم و تفویض است با خدای تعالی. لا شَرِیک‌َ لَه‌ُ«5»، در محل‌ّ نصب است بر حال آنگه روا بود که از فاعل بود، و تقدیر آن که موحّدا معتقدا لوحدانیّته، و روا بود که از مفعول و هو اللّه- جل‌ّ جلاله- ای واحدا لا ثانی معه فی القدم و الالهیّة.
وَ أَنَا أَوَّل‌ُ المُسلِمِین‌َ، حسن بصری گفت معنی آن است که: من اوّل مسلمانانم«6» از اینکه امّت، و قتاده هم اینکه گفت و مورد آیت بر آن که تا تنبیه باشد بر وجوب اتّباع او در باب مسلمانی. آنگه گفت: بگو [131- پ]
اینکه کافران را بر سبیل انکار و تقریع که چون جز خدای گیرم و او جز آن که خدای من است خدای همه چیز است. و اینکه بر سبیل احتجاج فرمود که بگو روا باشد در حجّت عقول که من عبادت خدای رها کنم که خدای همه چیز است و مربوب نیست
-----------------------------------
(1). آج، لب که.
(2). مج، وز، مل، لت، آن: بیرون.
(3). مج، وز، آج، لب، لت: متردده.
(4). آف: اینکه.
(5). مج، وز، آج، لب که.
(6). آج، لب: مسلمانم. [.....]
صفحه : 115
حاصل بر صفت کمال و عبادت معبودانی کنم که ایشان سزای پرستش نه‌اند، برای آن که مصنوع و مربوبند تا به هر حال جواب ایشان آن باشد که نه روا باشد، أعنی در جواب آن استفهامی که به معنی تقریر است.
قوله: قُل أَ غَیرَ اللّه‌ِ أَبغِی رَبًّا، و وجوه اختلاف معانی «رب» در فاتحة الکتاب گفته شده است، و آن جا مراد مالک و متصرّف و قادر بر آن باشد و گرداننده آن، و اصل او از تربیت است و پرورش. وَ لا تَکسِب‌ُ کُل‌ُّ نَفس‌ٍ إِلّا عَلَیها، و هیچ نفس«1» چیزی نکند الّا بر او باشد، یعنی جزا و وبال آن بر او باشد، بر دیگری نباشد. وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری، و هیچ نفس بار دیگر [ی]«2» بر نگیرد، [و اینکه بر سبیل مثل است، چنان که گفتند: کل‌ّ شاة برجلها ستناط، و معنی آن که:
هیچ نفس را به گناه دیگری نگیرند]«3» و اصل «وزر» ثقل باشد، و از آن«4» جا سلاح را أوزار الحرب گویند، و منه قوله: وَ وَضَعنا عَنک‌َ وِزرَک‌َ«5».
آنگه گناه را وزر خواند، برای آن که بر پشت و گردن بار گران«6» باشد بر سبیل تشبیه، و «وزر» ملجأ باشد، قال اللّه تعالی: کَلّا لا وَزَرَ«7»، أی لا ملجأ، و در آیت دلیل است از دو وجه بر بطلان مذهب مجبّره، یکی از آن جا که گفت: وَ لا تَکسِب‌ُ کُل‌ُّ نَفس‌ٍ إِلّا عَلَیها، و یکی آن که گفت: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری. آنگه گفت: مرجع و مآل و بازگشت شما با اوست، خبر دهد شما را با آنچه«8» در آن خلاف«9» کرده باشید«10»، یعنی جزا دهد شما را بر آنچه«11» کرده باشی«12»، و اینکه نیز دلیل است بر صحّت مذهب عدل و بطلان مذهب جبر.
-----------------------------------
(1). آج: نفسی.
(3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). مج، وز، مل، مت: اینکه.
(5). سوره انشراح (75) آیه 2.
(6). لب: باران گران.
(7). سوره قیامت (75) آیه 11.
(9). لب: بدانچه.
(10). آف: اختلاف.
(11- 8). مل: باشند، لت: باشی/ باشید.
(12). آج. لب: باشید.
صفحه : 116
و«1» قوله: وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُم خَلائِف‌َ الأَرض‌ِ، حق تعالی به اینکه آیت منّت نهاد بر اهل زمین، گفت: او آن خدای است که شما را به خلیفه کرد در زمین، یعنی اهل هر عصری خلیفه و قایم مقام اهل آن عصر باشند که پیش ایشان باشند و گذشته باشند«2»، و برای آن [ایشان را]«3» خلیفه ایشان خواند«4» که خلف«5» ایشان باشند، یعنی از پس ایشان آیند، یقال: خلفه«6» یخلفه اذا صار خلیفة له، قال اللّه تعالی و حکایة عن موسی- علیه السّلام: هارُون‌َ اخلُفنِی فِی قَومِی«7»، قال الشّمّاخ:

یصیبهم و یخطینی المنایا و أخلف فی ربوع عن ربوع
و واحد خلایف خلیفه [باشد]«8»، کصحیفه و صحایف و ظعینه و ظعاین و وصیفه و وصایف، اینکه قول حسن بصری و سدّی است، و بعضی دگر گفتند:
[شما را بخلیفه جان‌ّ کرد که از پیش آدم بودند، چنان که در حق‌ّ آدم- علیه السّلام- گفت: إِنِّی جاعِل‌ٌ فِی الأَرض‌ِ خَلِیفَةً«9». بعضی دگر گفتند]«10»: خطاب با امّت رسول ماست- علیه السّلام- که ایشان را خلیفه سایر امم کرد و شرع همه پیغامبران به شرع او منسوخ کرد تا پیغامبرشان خلیفه بود از همه پیغامبران، یعنی آخرین انبیا بود. و وصی و خلیفه او خاتم الاوصیاء بود و ائمّه«11» فرزندان او خلفا عن سلف آخر خلفا بودند تا چنان که بدایت ملک زمین به خلافت کرد، ختم هم به خلافت باشد. بدایت به خلافت آدم که: إِنِّی جاعِل‌ٌ فِی الأَرض‌ِ خَلِیفَةً«12»، و ختم به خلافت آخر الخلفاء صاحب الزّمان که: لَیَستَخلِفَنَّهُم فِی الأَرض‌ِ کَمَا استَخلَف‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم«13» و الامور بخواتیمها، و قوام کار در عواقب و خواتم باشد، لا جرم رسول اللّه- علیه السّلام- گفت:
المنکر لآخرنا کالمنکر لأوّلنا [231- ر]
، و گفتند: اینکه
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل: ندارد.
(2). مج، وز، مل، لت: گذشته شده باشند. (10- 8- 3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(4). آج، لب: خوانند. [.....]
(5). آج، لب: خلیف.
(6). مج، وز، مل: خلف، آج، بم. آف، لت: خلفه.
(7). سوره اعراف (7) آیه 142.
(12- 9). سوره بقره (2) آیه 30.
(11). آج، لب و.
(13). سوره نور (24) آیه 55.
صفحه : 117
صادق گفت:- علیه السّلام- و روا باشد که سخن او باشد و اولیتر آن که مرفوع باشد و اگر چه او تصریح رفع نکند به رسول- علیه السّلام- چه ایشان- علیهم السّلام از خود هیچ نگفتند و روا نداشتند گفتن. وَ رَفَع‌َ بَعضَکُم فَوق‌َ بَعض‌ٍ دَرَجات‌ٍ، و بعضی را بر بعضی رفعت داد به درجات و پایه‌ها، اگر آن کس که وضیع الدّرجه باشد از ایشان به استحقاق پایه«1» خلافت دارد، آن کس که رفیع الدّرجه باشد از ایشان اولی و احری«2» که لفظا و معنی اسما و حقیقة سزای خلافت باشد و اهلیّت آن دارد، و مفسّران خلافت کرده‌اند که اینکه رفعت درجه است«3» و مراد به او چیست! بعضی گفتند فی الخلقة، چنان که گفت: [یزید فی الخلق ما یشاء«4» بعضی گفتند: فی القوّه، چنان که گفت: وَ زادَکُم فِی الخَلق‌ِ بَصطَةً«5»، بعضی گفتند چنان که گفت]«6»: وَ اللّه‌ُ فَضَّل‌َ بَعضَکُم عَلی بَعض‌ٍ فِی الرِّزق‌ِ«7»، و در نصب درجات چند قول گفتند: یکی آن که در جای مصدر افتاد«8» چنان که گویند:
ضربته سوطا کأنّه قال رفعة فوق رفعة، و دگر آن که: به حذف حرف الجرّ کأنّه قال الی درجات فلمّا حذف حرف الجرّ وصل الفعل فعمل، اولیتر آن است که مفعول دوم باشد کما یقال: رقّیته منزلة من باب کسوته ثوبا باشد، و وجه حکمت در آن که تفضیل داد خلقان را بعضی بر بعضی، ابتداء بی استحقاقی مصالحی بود که او دانست که متعلّق است از باب الطاف که دانست که هر کس به چه وجه به صلاح نزدیک باشند و از فساد دور، یکی را مصلحت توانگری باشد و یکی را درویشی و یکی را ضعف و یکی را قوّت و یکی را مال بسیار و یکی«9» آن که هیچ
-----------------------------------
(1). مج، وز، آج، لب: نام.
(2). اساس و همه نسخه بدلها: اخری، با توجّه به مفهوم عبارت تصحیح شد.
(3). مج، وز، لت: درجه به چیست.
(4). سوره فاطر (35) آیه 1.
(5). سوره اعراف (7) آیه 69.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(7). سوره نحل (16) آیه 71.
(8). مل: باشد. [.....]
(9). مج، وز، مل، لت را.
صفحه : 118
مال ندارد و یکی را خلقت بر وجهی و یکی را بر خلاف آن وجه تا چنان که مصلحت شناخت کرد آنگه اینکه را به «لام» غرض بیان کرد و گفت: اینکه برای ابتلا و امتحان کردم تا ابتلا کنم هر کس را در آنچه او را داده باشم از نیک و بد و ضیق و سعت«1» و صحّت و سقم، و امتحان را تفسیر داده‌ایم در چند جای و تکلیف صورت امتحان دارد و بیان اینکه آیت:«2» خَلَق‌َ المَوت‌َ وَ الحَیاةَ لِیَبلُوَکُم أَیُّکُم أَحسَن‌ُ عَمَلًا«3»، و الّا حقیقت ابتلاء بر خدای«4» روا نباشد که او عالم الذّات است و امتحان آن کند که نداند تا بداند جز آن است که حق تعالی در تکلیف، معامله آنان می‌کند که امتحان کنند تا آنچه ندانند بدانند پس صورت صورت امتحان دارد و معنی تکلیف. آنگه وصف کرد خود را به آن که سریع العقاب است با«5» آن که موصوف است به حلم و آن که تعجیل نکند به عقاب تا باز نماید که کل‌ّ ما هو آت قریب، که هر چه آن آمدنی است نزدیک است، و مثله قوله: وَ ما أَمرُ السّاعَةِ إِلّا کَلَمح‌ِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَب‌ُ«6». دگر آن که: روا بود که آن«7» عقوبت که ایشان مستحق‌ّ آنند در دنیا بکند، پس سریع العقاب باشد و اینکه برای آن گفت تا ایمن نباشند از عقاب او حالا بعد حال. آنگه گفت: با آن که سریع العقاب‌ام و اگر خواهم زود بگیرم و سخت بگیرم. لَغَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، آمرزنده و بخشاینده‌ام. در برابر عقاب، مغفرت و رحمت گفت و ثواب نگفت تا بهتر دعوت کند مکلّفان را با«8» امتناع از فعلها که بر آن مستحق‌ّ عقاب باشند.
-----------------------------------
(1). مج، وز: و وسعت.
(2). مج، وز، لت قوله، مل: قوله تعالی.
(3). سوره ملک (67) آیه 2.
(4). مج، وز، لت تعالی.
(5). اساس: به، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(6). سوره نحل (16) آیه 77.
(7). آج، لب: از.
(8). مج: یا ، لت: تا.
صفحه : 119

‌سورة الأعراف‌

قتاده گفت: اینکه سورت مکّی است جمله و بعضی دگر گفتند: مکّی است الّا قوله: وَ سئَلهُم عَن‌ِ القَریَةِ الَّتِی کانَت حاضِرَةَ البَحرِ«1»، تا به آخر سورت که آن مدنی است و بعضی مفسّران گفتند: همه محکم است. و در او هیچ [132- پ]
منسوخ نیست، بعضی گفتند: دو کلمت در«2» او منسوخ است.
و اینکه سورت دویست و شش آیت است در عدد اهل کوفه و پنج در عدد اهل مدینه و بصره و سه هزار و سیصد و بیست و پنج کلمت است و چهارده هزار و سیصد و ده حرف است، و روایت است از ابو امامه از ابی‌ّ کعب که گفت رسول خدای گفت- صلّی اللّه علیه و آله،: هر که سوره اعراف بخواند، خدای تعالی میان او و میان ابلیس حجابی پدید آرد، و آدم روز قیامت برای او شفاعت کند. قوله عزّ و علا.

[سوره الأعراف (7): آیات 1 تا 25]

[اشاره]

بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
المص (1) کِتاب‌ٌ أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ فَلا یَکُن فِی صَدرِک‌َ حَرَج‌ٌ مِنه‌ُ لِتُنذِرَ بِه‌ِ وَ ذِکری لِلمُؤمِنِین‌َ (2) اتَّبِعُوا ما أُنزِل‌َ إِلَیکُم مِن رَبِّکُم وَ لا تَتَّبِعُوا مِن دُونِه‌ِ أَولِیاءَ قَلِیلاً ما تَذَکَّرُون‌َ (3) وَ کَم مِن قَریَةٍ أَهلَکناها فَجاءَها بَأسُنا بَیاتاً أَو هُم قائِلُون‌َ (4)
فَما کان‌َ دَعواهُم إِذ جاءَهُم بَأسُنا إِلاّ أَن قالُوا إِنّا کُنّا ظالِمِین‌َ (5) فَلَنَسئَلَن‌َّ الَّذِین‌َ أُرسِل‌َ إِلَیهِم وَ لَنَسئَلَن‌َّ المُرسَلِین‌َ (6) فَلَنَقُصَّن‌َّ عَلَیهِم بِعِلم‌ٍ وَ ما کُنّا غائِبِین‌َ (7) وَ الوَزن‌ُ یَومَئِذٍ الحَق‌ُّ فَمَن ثَقُلَت مَوازِینُه‌ُ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ (8) وَ مَن خَفَّت مَوازِینُه‌ُ فَأُولئِک‌َ الَّذِین‌َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظلِمُون‌َ (9)
وَ لَقَد مَکَّنّاکُم فِی الأَرض‌ِ وَ جَعَلنا لَکُم فِیها مَعایِش‌َ قَلِیلاً ما تَشکُرُون‌َ (10) وَ لَقَد خَلَقناکُم ثُم‌َّ صَوَّرناکُم ثُم‌َّ قُلنا لِلمَلائِکَةِ اسجُدُوا لِآدَم‌َ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبلِیس‌َ لَم یَکُن مِن‌َ السّاجِدِین‌َ (11) قال‌َ ما مَنَعَک‌َ أَلاّ تَسجُدَ إِذ أَمَرتُک‌َ قال‌َ أَنَا خَیرٌ مِنه‌ُ خَلَقتَنِی مِن نارٍ وَ خَلَقتَه‌ُ مِن طِین‌ٍ (12) قال‌َ فَاهبِط مِنها فَما یَکُون‌ُ لَک‌َ أَن تَتَکَبَّرَ فِیها فَاخرُج إِنَّک‌َ مِن‌َ الصّاغِرِین‌َ (13) قال‌َ أَنظِرنِی إِلی یَوم‌ِ یُبعَثُون‌َ (14)
قال‌َ إِنَّک‌َ مِن‌َ المُنظَرِین‌َ (15) قال‌َ فَبِما أَغوَیتَنِی لَأَقعُدَن‌َّ لَهُم صِراطَک‌َ المُستَقِیم‌َ (16) ثُم‌َّ لَآتِیَنَّهُم مِن بَین‌ِ أَیدِیهِم وَ مِن خَلفِهِم وَ عَن أَیمانِهِم وَ عَن شَمائِلِهِم وَ لا تَجِدُ أَکثَرَهُم شاکِرِین‌َ (17) قال‌َ اخرُج مِنها مَذؤُماً مَدحُوراً لَمَن تَبِعَک‌َ مِنهُم لَأَملَأَن‌َّ جَهَنَّم‌َ مِنکُم أَجمَعِین‌َ (18) وَ یا آدَم‌ُ اسکُن أَنت‌َ وَ زَوجُک‌َ الجَنَّةَ فَکُلا مِن حَیث‌ُ شِئتُما وَ لا تَقرَبا هذِه‌ِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِن‌َ الظّالِمِین‌َ (19)
فَوَسوَس‌َ لَهُمَا الشَّیطان‌ُ لِیُبدِی‌َ لَهُما ما وُورِی‌َ عَنهُما مِن سَوآتِهِما وَ قال‌َ ما نَهاکُما رَبُّکُما عَن هذِه‌ِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَن تَکُونا مَلَکَین‌ِ أَو تَکُونا مِن‌َ الخالِدِین‌َ (20) وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِن‌َ النّاصِحِین‌َ (21) فَدَلاّهُما بِغُرُورٍ فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَت لَهُما سَوآتُهُما وَ طَفِقا یَخصِفان‌ِ عَلَیهِما مِن وَرَق‌ِ الجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَم أَنهَکُما عَن تِلکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُل لَکُما إِن‌َّ الشَّیطان‌َ لَکُما عَدُوٌّ مُبِین‌ٌ (22) قالا رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسَنا وَ إِن لَم تَغفِر لَنا وَ تَرحَمنا لَنَکُونَن‌َّ مِن‌َ الخاسِرِین‌َ (23) قال‌َ اهبِطُوا بَعضُکُم لِبَعض‌ٍ عَدُوٌّ وَ لَکُم فِی الأَرض‌ِ مُستَقَرٌّ وَ مَتاع‌ٌ إِلی حِین‌ٍ (24)
قال‌َ فِیها تَحیَون‌َ وَ فِیها تَمُوتُون‌َ وَ مِنها تُخرَجُون‌َ (25)

[ترجمه]

دفتری فرو فرستادند«3» به«4» تو نبادا در دل تو تنگی از او«5» تا بترسانی«6» به
-----------------------------------
(1). سوره اعراف (7) آیه 163.
(2). لت: از.
(3). مج، وز، لت، آج، لب: فرو فرستاده شد.
(4). آج، لب: سوی.
(5). آج، لب: آن. [.....]
(6). آج، لب: بیم نمایی.
صفحه : 120
او و یاد کردی«1» گروندگان«2» را.
پسروی کنی«3» آن را که فرستاده شد«4» به شما از خدایتان و پسروی مکنید از فرود«5» او دوستانی را، اندک اندیشه می‌کنی.«6»
و بس«7» از شهر که ما هلاک کردیم، آمد به ایشان هلاک«8» ما به شب یا «9» ایشان خفته بودند [به گرمگاه]«10»
نبود گفت«11» ایشان چون آمد به ایشان عذاب ما الّا آن که گفتند ما بیداد«12» کار بودیم«13».
بپرسیم«14» آنان را که فرستادند به ایشان و بپرسیم«15» پیغامبران را.
قصّه کنیم بر ایشان به دانش و نبودیم غایب«16».
و سختن«17» آن روز حق باشد هر که را«18» گران بود ترازوهای او ایشان ظفر یافتگانند«19».
-----------------------------------
(1). مج، وز: یادگیری، آج، لب: موعظتی.
(2). آج، لب: اهل ایمان، آف: گرویدگان.
(3). مج، وز: پسروی کنید، آج، لب: متابعت نمایید.
(4). مج: فرستاده‌اند، وز، لت: فرستادند.
(5). آج، لب: غیر خدای.
(6). مج، وز، آف: می‌کنید.
(7). آج، لب، آف: بسا.
(8). آج، لب: سختی عذاب ما.
(9). اساس: و، با توجّه به لت تصحیح شد.
(10). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(11). آج، لب: تضرّع و گفتار.
(12). آج، لب: ستمکار.
(13). مج، وز: بوده‌ایم. [.....]
(14- 15). اساس: بپرسن، با توجه به مج وز تصحیح شد.
(16). مج، وز، ما غایب نیستیم. 17. آج، لب: وزن.
(18). مج، وز: ندارد. 19. مج، وز باشند.
صفحه : 121
و هر که سبک بود«1» ترازوهای او ایشان آنان باشند که زیان کنند خود را به آنچه به آیتهای ما ستم کرده باشند«2».
و ما تمکین کردیم«3» شما را در زمین و بکردیم شما را در اینکه«4» جا زندگانیها«5» اندکی شکر نکنی«6».
و بدرستی«7» که بیافریدیم شما را پس نگاریدیم«8»، پس گفتیم فرشتگان را [133- ر]
سجده کنی«9»، آدم را سجده کردند مگر ابلیس«10»، نبود از سجده کنندگان.
گفت چه منع کرد تو را که سجده نکردی چون بفرمودم«11» تو را، گفت من بهترم از او بیافریدی«12» مرا از آتش و بیافریدی او را از گل.
گفت فرو شو«13» از آن«14» جا که نیست تو را که تکبّر کنی در آنجا برو که تو از ذلیلانی.
گفت مهلت ده مرا تا به آن روز که زنده کنی«15» ایشان را.
-----------------------------------
(1). آج، لب: آید.
(2). آج، لب: جهود می‌نمودند.
(3). آج، لب: جای دادیم، آف: تمکّن.
(4). آج، لب: آن.
(5). آج، لب: اسباب معیشت.
(6). مج، وز: شکر می‌کنید، آج، لب: سپاس داری می‌نماید، لت: می‌کنی.
(7). آج، لب: بحقیقت.
(8). مج، وز، لت: بنگاریدیم، آج، لب: مصوّر گردانیدیم.
(9). مج، وز: سجود کنید، آج، لب: سجده برید، آف: سجده کنید. [.....]
(10). مج، وز که.
(11). مج، وز: فرمودم، آف: بفرمودیم.
(12). مج، وز، لت: آفریدی.
(13). آج، لب: فرو آی.
(14). مج، وز، لت: اینکه.
(15). لت: زنده کنند.
صفحه : 122
گفت تو از فرو گذاشتگانی«1».
گفت«2» به«3» آنچه مرا گمراه کردی«4» بنشینم برای ایشان به راه راست.
پس بیایم«5» به ایشان از پیش ایشان«6» و از پس ایشان«7» و از [دست]«8» راست ایشان و از [دست]«9» چپ ایشان و نیابی بیشتر ایشان را شکر کننده.
گفت برو از آن«10» جا خوار کرده و عیب کرده آنان که پسروی تو کنند«11» از ایشان پر«12» کنم دوزخ را از شما همه.
و ای آدم بنشین«13» تو و جفت«14» تو در بهشت بخوری«15» از آن جا«16» که خواهی«17» و نزدیک مشوی«18» به اینکه درخت که باشی«19» از ستمکاران.
وسوسه
-----------------------------------
(1). اساس: فرو گذشتگانی.
(2). آج، لب ابلیس.
(3). آج، لب به سبب، آف: با.
(4). آج، لب: گردانیدی.
(5). مج، وز، آج، لب، لت: آیم.
(6). مج، وز، لت: پیششان.
(7). مج، وز، لت: پسشان.
(9- 8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. [.....]
(10). مج، وز: اینکه.
(11). مج، وز: پی‌روند ایشان، آج، لب: متابعت نمایند تو را.
(12). مج، وز بار.
(13). آج، لب: ساکن شو.
(14). آج، لب: زن.
(15). مج، وز، آج، لب، آف: بخورید.
(16). مج، وز، آج، لب، لت: هر کجا. 17. مج، وز، آف: خواهید.
(18). مج، وز: مگردید، لت: مگردید، آج، لب، آف: مشوید. 19. مج، وز، آج، لب: باشید.
صفحه : 123
کرد«1» ایشان را دیو تا پیدا کند«2» ایشان را«3» آنچه پنهان کرده«4» از ایشان از عورتهای ایشان، گفت: نهی«5» نکرد شما را خدای شما از اینکه درخت مگر که باشی«6» شما دو فرشته یا باشی«7» از همیشگان.
سوگند خورد با«8» ایشان که من هستم شما را از نصیحت کنندگان«9».
فرو گذاشت ایشان را به فریفتن چون بچشیدند«10» از آن درخت پدید آمد«11» ایشان را عورتهاشان«12» باستادند«13» می‌دوختند«14» بر خود«15» از برگ«16» بهشت ندا کرد ایشان را خدایشان«17» نه من نهی«18» کردم شما را از اینکه درخت [133- پ]
و نگفتم شما را که دیو شما را دشمنی آشکار است؟
گفتند ربّنا«19» ستم کردیم بر خود و اگر نیامرزی ما را و رحمت نکنی«20» بر ما، باشیم از زیانکاران.
-----------------------------------
(1). آج، لب: مکرّر.
(2). اساس: پیدا کند، با توجه به مج، وز، تصحیح شد.
(3). مج، وز دیو.
(4). مج، وز، لت: پنهان باز کرده، آج، لب: مستوری می‌بود. [.....]
(5). آج، لب: منع.
(7- 6). مج، وز، آج، لب: باشید.
(8). مج، وز: به.
(9). لت: نصیحت کنان، آج، لب: اهل اخلاص.
(10). مج، وز: بچشند.
(11). مج، وز، لت: پیدا شد، آج، لب: ظاهر شد.
(12). لت: عورتهایشان.
(13). آج، لب: در ایستادند.
(14). آج، لب: وصل می‌کردند.
(15). مج: بر هر دو.
(16). لت: برق. 17. مج، وز، پروردگارشان.
(18). آج، لب: منع. 19. مج، وز، لت: خدای ما. [.....]
(20). آج، لب: نبخشایی.
صفحه : 124
گفت فرو شوی«1» بهری از شما«2» بهری را دشمنی«3» و شما را در زمین قرارگاهی«4» باشد و بر خورداری‌تان«5» به وقتی«6».
گفت در آن جا زندگانی کنی«7» و در آن جا بمیری«8» و از آن جا برانگیزند«9» شما را.
قوله تعالی: المص، آنچه در حروف مقطّع گفته‌اند در اوّل [سورة البقره گفتیم وجهی نباشد اعاده کردن]«10»، امّا آنچه اینکه جا گفته‌اند، علی‌ّ بن ابی طلحه گفت از عبد اللّه عبّاس: اینکه سوگندی است که خدای تعالی یاد کرد. ابو صالح گفت از عبد اللّه عبّاس: نامی است از نامهای خدا. و گفته‌اند: از جمله نامهای قرآن است و گفته‌اند نام سوره«11» است. ابو الضّحی گفت: انا«12» اللّه افضل، من خدای حاکمم، شعبی گفت معنی آن است: انا اللّه الصّادق«13»، من خدای راست گویم«14». محمّد بن کعب القرظی‌ّ گفت: الف ابتداء نام اوست [اوّل و آخر و «لام» اوّل، نام اوست لطیف، و «میم» اوّل نام اوست مجید و ملک، و «صاد» اوّل نام اوست]«15» صمد و صادق الوعد و صانع مصنوعات، و در بعضی تفسیرها آمد«16» که معنی المص [آن]«17» است که:
أَ لَم نَشرَح لَک‌َ صَدرَک‌َ«18»، نه ما دل تو روشن کردیم، و گفته‌اند: حروف نام مهترین«19» است،
-----------------------------------
(1). مج، وز، آف: فرو شوید.
(2). مج، وز، لت: ندارد.
(3). مج، وز: دشمن.
(4). مج، وز: خوار کاهی، آج، لب: قرارجاهی.
(5). آج، لب: و تمتعی.
(6). آج، لب: تا هنگام اجل.
(7). مج، وز، آف: کنید. آج، لب: در زمین بزنید.
(8). مج، وز، آف: بمیرید، آج، لب: دفن کنید.
(9). آج، لب: بیرون آرند.
(10). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(11). مج، وز، مر، آف: سوره‌ای.
(12). آج، لب: آن.
(13). لب: صادقین. [.....]
(14). مج، وز: راست گیرم، لت: راستی گرم.
(15). اساس: ندارد، با توجّه به مج، افزوده شد. 16. لت: آمده.
(17). اساس: ندارد، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. 18. سوره انشراح (94) آیه 1.
(19). لب، آف: بهترین.
صفحه : 125
و بعضی نحویان گفتند: او را محلّی نیست از اعراب و «کتاب» مرفوع است به خبر مبتداء محذوف، کانّه قال: هذا کتاب، و بعضی«1» گفتند: محل‌ّ او از اعراب«2» رفع است بر ابتدا و خبر او کتاب است، و بعضی دیگر گفتند: در کلام تقدیم و تأخیری«3» هست، و التّقدیر انزل کتاب، و اینکه قول بعیدتر است لمخالفة«4» الظّاهر.
و بهترینه اقوال آن است که خبر مبتدای محذوف است با آن که المص نام سوره است و محل‌ّ او رفع است، ای هذه السّورة کتاب منزل الیک، گفت: اینکه کتابی است از خدای به تو فرو فرستاده، نباید که از او در دل تو تنگی«5» باشد، و معنی آن که: نگر تا دل تنگ نکنی. و در «فاء» دو وجه گفتند: یکی آن که تعقیب راست، یعنی پس از آن که شناختی که کتاب از خداست چرا باید که«6» تو را دل تنگ بود؟ دوم آن که در جای جواب بود و معنی آن باشد که کتاب از خدای تو آمد، پس نباید که تو را دل تنگ باشد و معنی إذا بود. و در معنی دلتنگی به قرآن چند قول گفتند: یکی حسن بصری گفت مراد آن است که خاطر و فکرت پراکنده مدار به او، بل باید که همه خاطر تو آن بود که چگونه جد نمایی به انذار به او. دوم عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و سدّی گفتند مراد شک‌ّ است، یعنی نگر تا شک نکنی در او که اینکه کتاب برای انذار فرستادند به تو. قول سه‌ام«7» آن که فراء گفت مراد آن است که دل تنگ مکن به تکذیب مکذّبان و اصرار کافران لقوله: فَلَعَلَّک‌َ باخِع‌ٌ نَفسَک‌َ عَلی آثارِهِم إِن لَم یُؤمِنُوا بِهذَا الحَدِیث‌ِ أَسَفاً«8». و قوله: لِتُنذِرَ، بیشتر اهل علم گفتند: چون فرّا و زجّاج و جز ایشان که در کلام تقدیم و تأخیری هست«9»، و تقدیر آن است که: (انزل الیک لتنذر به فلا یکن فی صدرک حرج منه،) «لام«10»» تعلّق
-----------------------------------
(1). مل، لت دگر.
(2). آج، لب: ندارد.
(3). آج، لب: تأخیر.
(4). مج، وز، مل، لت: بمخالفته.
(5). آج، لب: شکی.
(6). لت تا.
(7). مل، بم، آن: سیم: آف: سیوم.
(8). سوره کهف (18) آیه 6. [.....]
(9). آج، لب: تأخیرست.
(10). لب: که لام.
صفحه : 126
به انزال دارد، و بعضی دگر گفتند: [134- ر]
«لام» تعلّق دارد به «انذار» و معنی آن است: فلا یکن فی صدرک حرج منه لا نذار النّاس به، نباید که در دل تو تنگی باشد برای انذار اینکه، یعنی انذار به اینکه کتاب علی انشراح صدر و فسحة قلب.
وَ ذِکری لِلمُؤمِنِین‌َ، و یاد دادن و تذکیر مؤمنان. و «ذکری» مصدر «ذکّر» باشد، قال اللّه تعالی: وَ ذَکِّر فَإِن‌َّ الذِّکری تَنفَع‌ُ المُؤمِنِین‌َ«1». و در موضع او سه قول گفتند:
نصب علی تقدیر انّه مفعول له و التّقدیر لتنذر و تذکیرا کما تقول«2» جئتک«3» لتحسن الی‌ّ و شوقا الیک، دوم به رفع بر تقدیر مبتدای محذوف، المعنی و هو ذکری، سیم«4» جرّ علی تقدیر لتنذر به و للذّکری ای للانذار و الذّکر، و رمّانی گفت: اینکه وجه ضعیف است برای آن که اسم صریح را بر فعلی که در تقدیر مصدر باشد با آن عطف نکنند بی اعادت حرف جرّ، چنان که بگویند: مررت به و زید الّا بعد ان یقال و یزید.
اتَّبِعُوا ما أُنزِل‌َ إِلَیکُم مِن رَبِّکُم، متابعت کنی«5» اینکه کتاب را که خدای تعالی فرستاد به شما، خطاب است با جمله مکلّفان و امر است از خدای تعالی ایشان را به متابعت قرآن، یقال تبعت کذا، و اتبعته و اتّبعته بمعنی واحد اتبعت زیدا عمرا، متعدّی باشد به دو مفعول، قال اللّه تعالی: وَ أَتبَعناهُم فِی هذِه‌ِ الدُّنیا لَعنَةً«6»، و در عموم اینکه لفظ، واجب و مندوب و مباح و قبیح در آید در اعتقاد مکلّف در هر یک علی ما هو به، مأمور به متابعت کردن بر وجه وجوب و ندب و منهی عنه اجتناب کردن لوجه قبحه و در مباح به حسب اختیار و مصلحت بودن و کار بستن. وَ لا تَتَّبِعُوا مِن دُونِه‌ِ أَولِیاءَ، نهی است از خدای تعالی متابعت معبودان و مقتدایان کفّار که بدون خدای آن«7» را ولی خواندند. ولی یار باشد و دوست و اولی
-----------------------------------
(1). سوره ذاریات (51) آیه 55.
(2). اساس آج، لب: یقول، با توجّه به لت تصحیح شد.
(3). اساس: حسنتک، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(4). مج، وز، لت: سه‌ام، آف: سیوم.
(5). مج، وز: متابعت کنید.
(6). سوره قصص (28) آیه 42.
(7). آج، لب: خدای‌اند.
صفحه : 127
باشد و اصل کلمه از آن جاست و نقیضه العدوّ. آنگه بر سبیل تقریع و ملامت و مذمّت گفت: قَلِیلًا ما تَذَکَّرُون‌َ، اندک تفکّر می‌کنید«1» و ما مصدریّه است ای قلیلا تذکّرکم«2»، و نصب «قلیلا» بر حال باشد، و گفته‌اند: «ما» زیادت است و نصب «قلیلا» بر اینکه وجه به تذکّرون باشد و بنای تفعّل تکلّف باشد و تعسّف، و حمزه و کسائی خواندند: تذکرون«3» به تخفیف «ذال» به یک «تا» من الذّکر، یقال: ذکرته اذکره، و إبن عامر خواند: قلیلا ما تتذکّرون، آنگه «تاء» تفعّل بیفکند دون «تاء» مضارعة برای آن که او برای معنی آمده است تا«4» دو «تا» و حرفی که به«5» او قریب است مجتمع نباشد.
وَ کَم مِن قَریَةٍ أَهلَکناها، «کم» اسمی است و او را دو معنی باشد: یکی خبر و یکی استفهام، و چون خبر را باشد معنی او تکثیر بود و نقیض او «رب‌ّ» باشد که آن تقلیل را بود جز که رب‌ّ حرف جرّ است و «کم» اسم است، تقول«6»:
کم رجل لقیته و کم رجال رأیتهم، قال الفرزدق«7»:

کم عمّة لک یا جریر و خالة فدعاء قد حلبت علی‌ّ عشاری
و موضع او رفع باشد به ابتدا و خبرش «اهلکناها» و چون خبر باشد «ما» بعد او مجرور باشد بمنزلة الالف و المائة اذا قلت: کم رجل جاء نی فهو بمنزلة قولک الف رجل جاءنی او مائة رجل جاءنی«8»، و جمع بر معنی باشد و توحید بر
-----------------------------------
(1). اساس، آج، لب، آف، لت: می‌کنند، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(2). اساس، آج، لب: تذکیرکم، با توجّه به لت تصحیح شد.
(3). اساس، آج، لب: یذکّرون، با توجّه به لت تصحیح شد.
(4). آف. با.
(5). آج، لب، آف: با. [.....]
(6). آج، لب، آن: یقول.
(7). مج، وز، مل شعر.
(8). مج، وز، مل، لت: فهو بمنزلة قولک عشرة رجال جاءونی، آج، لب، مل، چاپ شعرانی (5/ 117): فهو بمنزلة قولک الف رجل جاءنی او مائة رجل جاءنی و کم رجال جاءونی و جاءنی أیضا بمنزلة قولک عشرة رجال جاءونی و جمع.
صفحه : 128
لفظ، و چون استفهام بود ما بعد او منصوب باشد، بر تمیز، کقولهم: کم رجلا عندک بمنزلة قولک أ عشرون رجلا عندک ام ثلاثون. و چون خبری باشد بیشتر با «من» استعمال کنند چنان که در آیت هست. و آیت وارد است مورد ایعاد و تهدید و ترهیب کافران را، گفت: بس شهر و بس ده که«1» ما«2» هلاک کردیم ایشان را به کفر و گناهشان. فَجاءَها بَأسُنا، ای عذابنا، [عذاب ما به ایشان آمد، و «فا» برای آن آمد تا تفصیل اینکه جمله باشد که «اهلکناها» است و گفتند: خود مجرّد عطف است]«3»، چنان که: زرتنی فأکرمتنی، و فرّاء [134- پ]
گفت: «فا» به معنی «واو» است.
بَیاتاً، أی لیلا، به شب. و «بیات» ایقاع المکروه باللّیل باشد، و شبیخون را بیات گویند، و نصب او بر ظرف است. أَو هُم قائِلُون‌َ، یا ایشان«4» خفته در وقت گرمگاه. و اصل کلمه از راحت است، [چه]«5» خفتن در آن وقت آسایش را باشد، و منه الاقالة فی البیع لأنّه الاراحة، و روا بود که از قول باشد جز که «الف» ازاله را باشد، کأن‌ّ الاقالة ازالة و قطع لما یجری من القول و الاختلاف بین المتبایعین«6»، و بر قول اوّل همزه تعدیه را باشد- چنان که بیان کرده شد- و برای آن تخصیص کرد«7» اینکه اوقات را که عذاب در وقت آسایش سخت‌تر«8» بود«9».
فَما کان‌َ دَعواهُم، حق تعالی در اینکه آیت بیان کرد که آن کافران متمرّدان را در وقت آن که عذاب به ایشان آمد همه دعوی و گفتار ایشان جز اعتراف نبود به آن که گفتند: ما ظالم بوده‌ایم و ستمکاره«10» نفس خود، و اینکه عذاب به استحقاق به ما رسید. و البأس العذاب الشّدید، و کذلک البؤس شدّة الفقر، و البئیس الشّدید و
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل، لت: دیه که.
(2). مج، وز، مل بیران و.
(5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(4). مج، وز: بایشان/ به ایشان.
(6). اساس: المتتابعین، مج، وز، لت: المتابعین، با توجّه به مل تصحیح شد.
(7). مج، وز و.
(8). مل، لت: سختر.
(9). آج، لب قوله.
(10). مل: ستمکار، آف: ستمکاره بر.
صفحه : 129
هو الشّجاع ایضا لشدّته، و قوله: إِلّا أَن قالُوا، در جای اسم کان است، و دَعواهُم در جای خبر «کان»، کقوله: ما کان‌َ حُجَّتَهُم إِلّا أَن قالُوا«1»، و الدّعاء ایضا، و قال سیبویه یقول العرب: اللّهم اشرکنا فی دعوی المسلمین، أی فی دعائهم، قال الشّاعر«2»:

و ان مذلت رجلی دعوتک اشتقی بدعواک من مذل بها فتهون
و مذلت رجله، أی خدرت«3».
فَلَنَسئَلَن‌َّ الَّذِین‌َ أُرسِل‌َ إِلَیهِم، به «فا» عطف کرد جمله را بر جمله، و «فا» برای تقریب حال آورد و اگر چه مدّتی متراخی باشد میان عمل و عامل و جزاء و سؤال او به قیامت، و لکن لتقریب الحال «فا» آورد و «ثم‌ّ» نگفت، چنان که فرمود:
وَ ما أَمرُ السّاعَةِ إِلّا کَلَمح‌ِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَب‌ُ«4» فَوَ رَبِّک‌َ لَنَسئَلَنَّهُم أَجمَعِین‌َ عَمّا کانُوا یَعمَلُون‌َ«5»، رسولان را از تبلیغ بپرسند و امّتان را از عمل، و اگر چه قدیم تعالی را«6» به اینکه سؤال حاجت نباشد چه او عالم الذّات است، و لکن آیت وارد است مورد وعید و تهدید، و رمّانی گفت: حقیقت سؤال طلب الجواب باشد به ادات او در کلام.
فَلَنَقُصَّن‌َّ عَلَیهِم، خبری دگر است مؤکّد به قسمی مضمر، گفت: نیز به حق‌ّ من که قصّه کنم بر ایشان، و «نون» برای خطاب الملوک آورد، و گفتند: برای آن که بعضی از آن«7» فرشتگان کنند. عبد اللّه عبّاس گفت معنی آن است که: بر او
-----------------------------------
(1). سوره جاثیه (45) آیه 25.
(2). مج، وز، مل شعر. [.....]
(3). اساس، لب، بم: دارت، با توجّه به آج تصحیح شد.
(4). سوره نحل (16) آیه 77.
(5). سوره حجر (15) آیه 92 و 93.
(6). مج، وز: قدیم را تعالی.
(7). مج، وز: ندارد.
صفحه : 130
آریم«1» و خوانیم آنچه در نامه عمل او باشد، و در خبر است که رسول- علیه السّلام- گفت:
(ان الله یسأل کل احد بکلامه لیس بینه و بینه ترجمان)
، گفت:
خدای تعالی هر کس را که سؤال کند به کلام خود سؤال کند و به خودی خود با او خطاب کند، میان ایشان ترجمانی نبود.
و قصّه، کلامی باشد بعضی بر اثر بعضی، من قولهم: قص‌ّ أثره إذا اتّبعه، و منه القصاص لأنّه یتلوا الجنایة، و منه القص‌ّ الّذی هو القطع لأنّه قطع علی وجه التّتابع کقص‌ّ الأظقار، و منه القصّة للطّرّة لأنّها مقطوعة علی وتیرة واحدة.
و قوله: بِعِلم‌ٍ، در او دو قول گفتند: یعنی آنچه ما به ایشان گوییم از سر عالمی گوییم، و مراد به علم عالمی است، و قول دوم آن است که: مراد به علم معلوم است، کقوله تعالی: وَ لا یُحِیطُون‌َ بِشَی‌ءٍ مِن عِلمِه‌ِ إِلّا بِما شاءَ«2». آنگه سؤال مؤمنان بر وجه تذکیر و تنبیه باشد. و سؤال کافران [135- ر]
بر وجه توبیخ و تقریع تا به مقدار آن که کافران را غم و وحشت [بود]«3» مؤمنان را سرور و بهجت بود. آنگه سؤال پیغامبران هم بر وجه تقریع و ملامت کافران بود، چنان که در قصّه عیسی- علیه السّلام- برفت فی قوله: أَ أَنت‌َ قُلت‌َ لِلنّاس‌ِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَین‌ِ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ«4»، دگر آن که قومی منکر باشند پیغامبران را فی قوله: ما جاءَنا مِن بَشِیرٍ وَ لا نَذِیرٍ«5»، و اینکه وجه ضعیف است برای آن که معنی آیت آن است: (لئلا یقولوا ما جاءنا من بشیر و لا نذیر).
اگر گویند: چگونه جمع کنی از میان اینکه دو آیت، و مناقضه چگونه زایل کنی میان ایشان- اعنی هذه الایة و قوله: وَ لا یُسئَل‌ُ عَن ذُنُوبِهِم‌ُ المُجرِمُون‌َ«6»، در یک آیت نفی سؤال کرد و در دگر آیت اثبات سؤال کرد- و اینکه مناقضه باشد!
یک جواب آن است که: نفی سؤال از مجرمان نفی سؤال استعلام و استرشاد
-----------------------------------
(1). اساس: بر آوریم، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(2). سوره بقره (2) آیه 255.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(4). سوره مائده (5) آیه 116.
(5). سوره مائده (5) آیه 19.
(6). سوره قصص (28) آیه 78.
صفحه : 131
است، نه نفی سؤال تقریع و توبیخ، از آن وجه ایشان را سؤال نباشد از اینکه وجه باشد.
جواب دیگر آن است که: نفی سؤال مراد قطع سؤال است بر ایشان عند حصول ایشان در دوزخ، بر وجهی دگر آن است که: نفس سؤال از بعضی است (استخفافا بهم و قلة مبالاة و اکتراث بهم،) و اثبات سؤال در حق بیشتر.
و سؤال در کلام عرب بر چهار وجه باشد: سؤال استخبار و استعلام، چنان که: من عندک و أین زید! و اینکه بر خدای تعالی روا نباشد برای آن که اینکه کسی پرسد که نداند تا بداند و او عالم الغیب است، و دوّم سؤال توبیخ و تقریع باشد، چنان که گویند: الم احسن الیک، [أ لم]«1» انعم الیک فکفرت نعمتی و جحدت حقّی، و منه قوله: أَ لَم أَعهَد إِلَیکُم یا بَنِی آدَم‌َ«2»، و قوله: أَ لَم یَأتِکُم رُسُل‌ٌ مِنکُم«3»، و قوله: أَ فَلَم تَکُن آیاتِی تُتلی عَلَیکُم«4»، و منه قول الشّاعر«5»:

الستم خیر من رکب المطایا و اندی العالمین بطون راح
اینکه سؤال تقریع است منکران فضل ایشان را، و قال العجّاج«6»: أطربا و أنت قنّسری و اینکه ملامت است خویشتن را که چگونه طرب می‌کنی با پیری؟ سیم«7» سؤال تحضیض باشد و در او معنی امر باشد، کقولک: الّا تقوم و هلّا فعلت کذا، ای قم و افعل کذا، و چهارم: سؤال تقریر باشد، کقولهم: هل تعرف الغیب، و هل تعلم ما یکون غدا، و هل تقدر ان تمشی علی الماء و ان تطیر فی الهواء، و منه قول الشّاعر«8»:

هل یصلح العطّار ما أفسد الدّهر
اینکه همه برای آن است تا سایل مقر آید و بگوید که: نه، روا نیست و چنین
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(2). سوره یس (36) آیه 60.
(3). سوره انعام (6) آیه 130. [.....]
(4). سوره مؤمنون (23) آیه 106.
(8- 5). مج، وز شعر.
(6). مج، وز شعر.
(7). مج، وز: سه‌ام، مل: سیوم.
صفحه : 132
نباشد [پس آیاتی که در قرآن هست که بعضی متضمّن نفی سؤال است و بعضی متضمّن اثبات، جواب]«1» از او اینکه وجوه باشد که گفته شد، و کذلک قوله: [یوم]«2» لا یَنطِقُون‌َ، وَ لا یُؤذَن‌ُ لَهُم فَیَعتَذِرُون‌َ«3» وَ أَقبَل‌َ بَعضُهُم عَلی بَعض‌ٍ یَتَساءَلُون‌َ«4»، و: یَتَلاوَمُون‌َ«5»، جواب از او هم اینکه وجوه باشد، چون سؤال کنند که در اینکه آیات یک بار اثبات نطق می‌کند، و یک بار نفی و در قرآن و کلام عرب از اینکه بسیار است، ألا تری الی قول الشّاعر«6»:

فأصبحت و اللّیل لی ملبس و أصبحت الإرض بحرا طما
هر که در اینکه بیت نگرد صبح و شب به یک جای بیند گمان برد که مناقضه است، و خلاف اینکه است برای آن که مراد به «أصبحت» نه صبح است، و انّما المعنی‌ّ بقوله: أصبحت، أی أوقدت المصباح، چراغ بر افروختیم، و قوله:
وَ ما کُنّا غائِبِین‌َ،«7» و ما غایب نبوده‌ایم از آن به معنی عالمی، و آن که چیزی بر او پوشیده نشود بمنزله حاضری باشد که غایب نشود. و حضور و غیبت بر حقیقت بر خدای روا نباشد که آن از صفات اجسام است.
وَ الوَزن‌ُ یَومَئِذٍ الحَق‌ُّ، اینکه جمله‌ای است از مبتدا و خبر، و ظرفی در میان«8» افتاده حشو، حق تعالی گفت: وزن آن روز درست«9» باشد و حق بود، یعنی روز قیامت.
و در وزن و میزان [135- پ]
خلاف کردند علما بر چهار قول حسن بصری گفت:
ترازو«10» قیامت«11» را دو کفّه باشد یکی کفّه حسنات«12» و یکی کفّه سیّئات«13»، و آنچه سنجند«14» به آن صحایف اعمال باشد چنان که در اخبار آمد. و عبید بن عمیر گفت:
-----------------------------------
(2- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(3). سوره مرسلات (77) آیه 35 و 36.
(4). سوره طور (52) آیه 25.
(5). سوره قلم (68) آیه 30.
(6). مج، وز شعر.
(7). سوره اعراف (7) آیه 7.
(8). مج، وز، مل آن.
(9). اساس، بم: در بیخت، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(10). وز، آج، لب: ترازوی.
(11). مج، وز، مل آن. [.....]
(13- 12). مج، وز باشد.
(14). مل: بسنجند.
صفحه : 133
آدمی را سنجند«1» تا مردی را بیارند عظیم الجثّه که گمان چنان برند که او را ثقلی عظیم باشد، او را در ترازو نهند، چندان«2» برآید که پشّه«3»، مردم از آن متعجّب بمانند. و مردی نحیف«4» بیارند در ترازو نهند به وزن کوهی«5» گران برآید«6».
ابو علی‌ّ الجبّایی گفت: ترازوی قیامت را کفّه‌ها باشد، یکی را کفّه حسنات گویند و یکی را کفّه سیّئات. کفّه سیّئات از حسنات به علامتی منفصل شود«7» که خدای تعالی نهاده باشد که مردم بینند بدانند. مجاهد گفت و دگر علما- ابو القاسم بلخی و بیشتر متکلّمان که: اینکه مجاز و کنایت است از عدل که خدای تعالی به قیامت با بندگان حساب به حق خواهد کردن و جزا به عدل و داستان دادن«8»، چنان که آن کس که او چیزی به ترازو سنجد رها نکند که کفّه [ای بر کفّه‌ای]«9» بچربد و تفاوت کند، و اینکه نیکوتر وجههاست.
امّا حکمت در اینکه با آن که خدای تعالی عالم است به مقادیر و تفاصیل مستحقّات از ثواب و عقاب تا مکلّفان را زجری و وعظی باشد و تهدید و وعیدی و الطاف و مصالح باشد ایشان را در تکلیف. و در «یومئذ» هم اعراب روا باشد هم بنا، بیانه قوله: مِن عَذاب‌ِ یَومِئِذٍ، بالفتح [علی]«10» النباء و «یومئذ» بالجرّ علی الاضافة فی قراءة من قرء بالجرّ. و «حق» وضع چیزی باشد به موضع خود بر وجهی که حکمت اقتضا کند و هم مصدر باشد و هم صفت. و «وزن» در لغت مقابله چیزی [باشد]«11» به چیزی، منه وزن المتاع و وزن الشعر علی وجه التّشبیه، و منه کلام موزون و وزنت الشّی‌ء بالشّی‌ء یعدل به، قال الاخطل«12».
-----------------------------------
(1). مل: بسنجند.
(2). آج، لب وزن.
(3). مج، وز: که پر سرشکی.
(4). مج، وز را.
(5). آج، لب: کوه.
(6). مج: گرانتر آید.
(7). آج، لب: باشد.
(8). اساس: دادسان داد، آج، لب: دادشان داد، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (11- 10- 9). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(12). مج، وز شعر.
صفحه : 134

و اذا وضعت أباک فی میزانهم رجحوا علیک و شلت«1» فی المیزان
فَمَن ثَقُلَت مَوازِینُه‌ُ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ، گفت: هر که ترازوی او به حسنات و طاعات گرانبار بود، یعنی هر که او را طاعت بسیار باشد، ایشان رستگاران و ظفر یافتگان باشند به ثواب خدای. و «ثقل» عبارت باشد از اعتماد لازم سفلی، و «خفّت» عبارت باشد از اعتماد لازم علوی«2».
و هر که را ترازوی حسنات و طاعات سبک باشد، یعنی طاعت اندک بود، ایشان آنان باشند که خود را زیان کرده باشند به استحقاق عقاب ابد به آن کفر و جحود که به آیات ما کرده باشند. و «موازین» جمع میزان بود، و اصل [او]«3» واو است «موزان»، قلب واو«4» کردند با « یا »، برای سکونش و انکسار ما قبله، و کذلک المیعاد و المیقات. و در «خوان» و «صوان» قلب نکردند برای آن که «واو» متحرّک بود. و «خسران» ذهاب رأس المال باشد و سر همه سرمایه‌ها«5» تن و جان باشد، چون مرد کافر شود به قیامت تن و جان زیان کند به عذاب دوزخ.
وَ لَقَد مَکَّنّاکُم فِی الأَرض‌ِ، حق تعالی در اینکه آیت منّت نهاد بر مکلّفان به تمکین، گفت: ما ممکّن بکردیم شما را در زمین از آمد و شد و انواع تصرّف. و تمکین، دادن چیزها«6» باشد که به آن، فعل توان کردن با ارتفاع موانع، برای آن که فعل چنان که محتاج است به قدرت، محتاج است با آلت و دلالت و اسباب و ارتفاع موانع. تمکین عبارت بود«7» از حصول اینکه جمله، و «لام» در «أرض»، «لام» تعریف عهد است، یعنی اینکه زمین که ما در اوییم و می‌بینیم. وَ جَعَلنا لَکُم«8» وَ مَن خَفَّت مَوازِینُه‌ُ- الایة. [.....]
(3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(4). مج، وز، لت: قلب او.
(5). آج، لب: سر همه مایها/ ... همه مایه‌ها.
(6). مج، وز: چیزهایی.
(7). مج، وز، لت: باشد.
(8). اساس، آف، آن: لهم، با توجّه به مج، وز و ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
صفحه : 135
معاش«1» ساختیم. و رمّانی حدّ معیشت نهاد به آن که او وصلت باشد از جهت کسب به طعام و شراب و لباس«2» مر آن محل که در او حیات بود. و خارجه روایت کند از نافع: «معائش» [136- ر]
به همزه، و نیز از أعمش روایت کرد از او از عبد الرّحمن أعرج، و باقی قرّاء بی‌همزه خوانند به « یا »، و جمله نحویان حکم کردند به آن که همزه خطاست اینکه جا برای آن که کلمه من ذوات الیاست من عاش یعیش عیشا و معیشة، و المعیشة ایضا اسم لما یعاش به، و وزن او مفعله باشد و جمع او معایش، و در اصل معیشة بوده است کمسیلة و مسایل، و اصل او مسیله. و مقام و مقاوم اصله مقوم، قال الشّاعر«3»:

و إنّی لقوّام مقاوم لم یکن جریر و لا مولی جریر یقومها
و اینکه «جعل» به معنی خلق باشد برای آن که متعدّی است به یک مفعول و چون متعدّی باشد به دو مفعول به معنی تصییر باشد، حق تعالی گفت: من در زمین روزی تو بیافریدم«4» و پدید کردم و تو را تمکین کردم از تناول آن و نیل آن، آنگاه با اینکه همه شکر من نمی‌کنی«5». قَلِیلًا ما تَشکُرُون‌َ، اندک شکر من می‌کنی«6»، و معنی آن است که: هیچ شکر نمی‌کنی«7»، چنان که گویند: قل‌ّ ما رأیت مثله، و آن دو وجه از «ما» ی مصدری و «ما» ی زیاده که در آیت اوّل گفتیم، من قوله: قَلِیلًا ما تَذَکَّرُون‌َ«8»، اینکه جا«9» بتوان گفتن. و «شکر» اعتراف به نعمت باشد با ضربی«10» تعظیم و آنچه در حمد و شکر گفته‌اند، و فرق میان ایشان در اوّل کتاب برفت، وجهی نباشد اعادت آن را.
وَ لَقَد خَلَقناکُم، اینکه خطاب است از خدای تعالی جمله خلقان را که فرزندان آدم‌اند، گفت: ما بیافریدیم شما را. و «خلق» اخراج الشّی‌ء من العدم الی
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل، لت: معیشت.
(2). مج، وز، مل: ما.
(3). مج، وز شعر.
(4). مج، وز: نیافریدم. (7- 6- 5). مل، آف: نمی‌کنید.
(8). سوره اعراف (7) آیه 3.
(9). بم، آف، لت، آن: آن جا.
(10). وز، مل از. [.....]
صفحه : 136
الوجود باشد، علی ضرب من التّقدیر، بی زیادتی که به اسراف رساند یا تقصیری که به نقصان آرد آن را، و برای اینکه فعل ما را خلق نخوانند و ما را خالق نخوانند بر اطلاق که افعال ما مقدّر نباشد«1» اینکه تقدیر، بل بیشتر بر گزاف«2» باشد، انّما یقال:
(خلقت الادیم نعلا)، و کلام در اینکه باب مستقصی رفته است.
ثُم‌َّ صَوَّرناکُم، «تصویر» (جعل الشی‌ء علی صورة) باشد، و صورت بنیتی باشد مقوّم بر هیأتی«3» ظاهر، حق تعالی گفت: ما آفریدیم شما را و از کتم عدم به حیّز وجود ما آوردیم، و رقم هستی بر قالب شما ما کشیدیم، و اینکه صورت به اینکه لطیفی ما نگاشتیم. فِی ظُلُمات‌ٍ ثَلاث‌ٍ«4»، در ظلمت شب«5» و ظلمت شکم و ظلمت رحم، و هر مصوّر که باشد از تاریکی احتراز کند تا نگاشته او تباه نشود، و از آب احتراز کند تا نقش او متفشّی«6» نگردد، حق تعالی در اینکه سه تاریکی صورت تو بر آب نگاشت تا بدانی که چنان که او با خلقان نماند، فعل او با فعل دیگران نماند.
ثُم‌َّ قُلنا لِلمَلائِکَةِ اسجُدُوا لِآدَم‌َ، آنگه فرشتگان را گفتیم که آدم را سجده کنید«7». سجده تعظیم نه سجده عبادت- چنان که بیان کردیم در سورة البقره، و در آیت دلیل است بر تفضیل انبیاء علی«8» الملائکة از آن وجه که رفت.
اگر گویند چگونه گفت: ثُم‌َّ قُلنا لِلمَلائِکَةِ اسجُدُوا لِآدَم‌َ، پس ما پس از خلق شما گفتیم فرشتگان را که: آدم را سجده کنید«9» و سجده فرشتگان آدم را پیش از خلق ما بود- گوییم از اینکه چند جواب است: یکی آن که حسن«10» و ابو علی جبّایی گفتند: مراد به خلق و تصویر ما خلق و تصویر پدر ماست آدم، یعنی ما آدم را بیافریدیم و بنگاشتیم، آنگاه فرشتگان را گفتیم که: او را سجده کنید.«11».
-----------------------------------
(1). مل بر.
(2). مج، لب، بم: گذاف.
(3). اساس و همه نسخه بدلها بجز آج: هیئتی.
(4). سوره زمر (39) آیه 6.
(5). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، در روایات معتبر لفظ «مشیمه» آمده است.
(6). مج، متنقشی، مل، بم: منقّشی. (11- 9- 7). لت: کنی.
(8). مج، وز، لت: بر.
(10). مج، وز، مل، لت: حسن بصری.
صفحه : 137
و اینکه چنان باشد که خطاب جماعتی به معاملتی که به اسلاف ایشان رفته باشد، چنان که در حدیث بنی اسرائیل بیان برفت فی آیات کثیرة قوله تعالی: وَ إِذ فَرَقنا بِکُم‌ُ البَحرَ«1»، و قوله: وَ إِذ نَجَّیناکُم مِن آل‌ِ فِرعَون‌َ یَسُومُونَکُم سُوءَ العَذاب‌ِ،«2» و اینکه جمله با پدران ایشان رفت.
زجّاج گفت معنی «خلقناکم» آن است که: ابتدأنا خلقکم بخلق آدم، ثم‌ّ تصویره، ثم‌ّ قلنا للملائکة.
وجه دوم عبد اللّه عبّاس و مجاهد و ربع و قتاده و سدّی گفتند، معنی آن است که: خلقنا آدم ثم‌ّ صوّرناکم فی ظهره ثُم‌َّ قُلنا لِلمَلائِکَةِ [136- پ]
ما آدم را بیافریدیم و شما را در پشت او بیافریدیم خلق تقدیر و تصویر و تقریر، آنگه فرشتگان را گفتیم که: آدم را سجده کنید«3».
وجه سیم«4» آن است که: ما بیافریدیم شما را و بنگاشتیم، پس خبر دادیم شما را که ما گفتیم فرشتگان را که آدم را سجده کنید«5».
و وجه چهارم آن است که أخفش گفت: «ثم‌ّ» به معنی «واو» است، چنان که گفتیم: ثُم‌َّ اللّه‌ُ شَهِیدٌ عَلی ما یَفعَلُون‌َ«6»، و مثله قوله: ثُم‌َّ کان‌َ مِن‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا«7»، و قوله: استَغفِرُوا رَبَّکُم ثُم‌َّ تُوبُوا إِلَیه‌ِ،«8» علی احد الاقوال، و قال الشّاعر«9».

سألت ربیعة من خیرها أبا ثم‌ّ امّا فقالوا لمه
بعضی دگر گفتند معنی آن است که: بیافریدیم شما را در پشت پدر، پس بنگاشتیم شما را در رحم مادر. بعضی دگر گفتند: خلقناکم خلق تقدیر، ما شما را و صورت شما را به تقدیر در آوردیم دون خلق ایجاد، آنگه فرشتگان را امر
-----------------------------------
(1). سوره بقره (2) آیه 50.
(2). سوره بقره (2) آیه 49، مج، وز، مل الایات.
(5- 3). لت: کنید.
(4). مج، وز: سه‌ام، مل، آج، لب، آف: سیوم، لت: سئوم.
(6). سوره یونس (10) آیه 90. [.....]
(7). سوره بلد (90) آیه 17.
(8). سوره هود (11) آیه 90.
(9). مج، وز، مل شعر.
صفحه : 138
کردیم به سجده آدم، سجده کردند جمله فرشتگان که مأمور«1» بودند به سجده آدم، مگر ابلیس که از جمله ساجدان نبود.
قال‌َ ما مَنَعَک‌َ أَلّا تَسجُدَ إِذ أَمَرتُک‌َ، خدای تعالی گفت ابلیس را که: چه منع کرد تو را از سجده آدم چون من تو را فرمودم! و «ما» استفهامی است، و در «لا» سه قول گفتند فی قوله: أَلّا تَسجُدَ، یکی آن که صله است و زیاده بر سبیل تأکید، چنان که گفت: لِئَلّا یَعلَم‌َ أَهل‌ُ الکِتاب‌ِ«2»، و معنی آن که: لیعلم، و کقوله:
لا أُقسِم‌ُ بِیَوم‌ِ القِیامَةِ«3»، و کقوله: فَلا أُقسِم‌ُ بِمَواقِع‌ِ النُّجُوم‌ِ«4»، و کما قال الشّاعر«5»:

أبی جوده لا البخل و استعجلت به نعم من فتی لا یمنع الجود نائله
یعنی أبی جوده البخل، و أبو عمرو بن العلا روایت کرد: لا البخل، به جرّ، و تفسیر کرد «لا» را به کلمه، أی کلمة البخل، «لا» را اسم کرد و بخل را صفت او، برای آن که «لا» را به کلمه بخل باشد الّتی هی لا، کأنّه قال أبی جوده ان یقول لا.
دوم آن که: ما دعاک الی أن لا تسجد، چه دعوت کرد تو را به آن که سجده نکردی.
سیم«6» آن که: ما اخرجک الی ان لا تسجد. فرّاء گفت: چون منع متضمّن نفی بود، مؤکّد کرد آن را به «لا»، چنان که: «ما» ی نفی به «ان» نافیه تأکید کنند، یقال: ما ان رأیت مثله، قال الشّاعر«7»:

ما إن رأینا مثلهن‌ّ لمعشر سود«8» الرّؤس فوالج و فیول
اگر گویند، چگونه گفت: ما مَنَعَک‌َ، و ابلیس ممنوع نبود از سجده!
گوییم: آنچه صارف بود او را از سجده از اعتقادات باطل آن را مانع خواند بر توسّع، چنان که داعی را حامل و باعث خوانند. آنگه حکایت جواب ابلیس باز کرد که او گفت: مانع و صارف من آن بود که از او بهترم، برای آن که مرا از آتش
-----------------------------------
(1). اساس، بم، آف، آن به، که زاید می‌نماید.
(2). سوره حدید (57) آیه 29.
(3). سوره قیامه (75) آیه 1.
(4). سوره واقعه (56) آیه 75.
(7- 5). مج، وز شعر.
(6). مج، وز، مل: سه‌ام، لب، آف: سیوم.
(8). اساس، بم: سواد، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
صفحه : 139
آفریدی و او را از گل، و اینکه خطاست هم در اصل و هم در علّت، برای آن که عبادت خدای را باشد، و تبع مصلحت باشد، و قدیم تعالی برای مصلحت بنده فرماید، او را نرسد که اعتراض کند از آن جا که مصلحت نداند، و آنگه نیز مخطی بود در تعلیل تفضیل خود بر آدم، برای آن که هر دو را خدای آفرید به حسب مصلحت، یکی را از آتش و یکی را از گل، و هیچ دو را در آن اختیاری و فعلی نبود، و خیریّت و تفضیل به چیزی باشد از جهت بنده، نبینی که گفت: إِن‌َّ أَکرَمَکُم عِندَ اللّه‌ِ أَتقاکُم«1».
دگر آن که مسلّم نیست که آتش بهتر از خاک است، برای آن که خیریّت را در اینکه مواضع مراد به او کثرت منافع باشد، چه کثرت ثواب صورت نبندد«2». و منافع در خاک بیشتر است از آن که در آتش، چه زمین مستقرّ آدمی و جمله حیوان است، و منزل و مأوای ایشان است، و جای متصرّف و گشتنگاه ایشان است مرده و زنده، چنان که گفت: أَ لَم نَجعَل‌ِ الأَرض‌َ کِفاتاً [137- ر]
أَحیاءً وَ أَمواتاً،«3» دگر جای رزق و روزی حیوانات است، و تخم کارند در او، یکی را هفتصد«4»، و کمتر و بیشتر بر دهد، و شاعر گفت«5»:

فالارض معقلنا و کانت امّنا فیها معایشنا و منها نخرج
ثعلبی- امام اصحاب الحدیث- در تفسیر گفت که عبد اللّه عبّاس گفت:
اوّل من قاس ابلیس فأخطأ القیاس فمن قاس الدّین بشی‌ء من رأیه قرنه اللّه مع ابلیس. اگر گویند: چرا ابلیس اعتراض کرد بر خدای تعالی با آن که او دانست که خدای تعالی جز حکمت و صواب نفرماید! جواب گوییم: بنزدیک ما چنان است که ابلیس خدای شناس نبود، و در وقت آن که خدای را عبادت می‌کرد منافق بود، برای آن که ارتداد باطل است از وجوهی که بیان کردیم فیما مضی، و
-----------------------------------
(1). سوره حجرات (49) آیه 13.
(2). اساس، مج، وز، بم: نه بندد/ نبندد.
(3). سوره مرسلات (77) آیه 25 و 26.
(4). مج، وز، مل، لب، لت، آن: هفصد. [.....]
(5). مج، وز، مل شعر.
صفحه : 140
لقوله تعالی: وَ کان‌َ مِن‌َ الکافِرِین‌َ«1»، و بر اینکه مذهب سؤال ساقط باشد.
و قومی استدلال کردند به آیت بر آن که امر بر وجوب باشد، برای آن که خدای تعالی ابلیس را مذمّت و ملامت و لعنت کرد بر مخالفت امر«2»، و اگر امر بر ندب بودی بر مخالفت مطلق لعنت نفرمودی. و بنزدیک سیّد«3»- رحمه اللّه ظاهر اوامر قرآن بر وجوب باشد و اوامر لغت«4» بر توقّف، تا دلیل ره نماید که بر وجوب است یا بر ندب.
آنگه حق تعالی چون ابلیس نافرمانی کرد، او را لعنت کرد و براند، و گفت: برو و از اینکه جا فرو شو به زمین که اینکه جا جای«5» پاکان است: قال‌َ فَاهبِط مِنها، گفت از اینکه آسمان هبوط کن و فرو شو، و «هبوط» نزول باشد و انتقال من علو الی سفل«6»، قال الشّاعر«7»:

کل‌ّ بنی حرّة مصیرهم قل‌ّ و ان اکثروا من العدد

ان یغبطوا یهبطوا و ان أمروا یوما فهم للفناء و النّفد
و در ضمیر «منها» خلاف کردند، بعضی گفتند: راجع است با آسمان، و ابو علی گفت: راجع است با بهشت. اگر گویند: ابلیس از کجا شناخت که اینکه قول او را خدای گفت! گوییم: ازین دو جواب است، یکی آن که: اینکه [بر]«8» زبان بعضی از ملایکه گفت که او دانست که ایشان دروغ نگویند، دوم آن که: او را خدای گفت اینکه کلام مقرون با علم معجزی. فَما یَکُون‌ُ لَک‌َ أَن تَتَکَبَّرَ، تو را نرسد و نباشد که در«9» آسمان یا در بهشت تکبّر کنی، و تکبّر اظهار کبر نفس باشد بر سبیل تفضیل خود بر«10» چیزهای دیگر، و تفعّل بنای تکلّف باشد، و اینکه در آدمی
-----------------------------------
(1). سوره ص (38) آیه 74.
(2). مج، وز، لت خدای تعالی.
(3). مل: سیّد مرتضی علم الهدی.
(4). اساس، آج، لب: لغت.
(5). مج، وز، مل، لت: که اینکه جای.
(6). مج، وز: اسفل.
(7). مج، وز شعر.
(8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(9). مج، وز، مل، لت: بر.
(10). مج: و.
صفحه : 141
و جمله مخلوقات صفت ذم باشد، و در خدای تعالی صفت مدح، نحو قوله:
الجَبّارُ المُتَکَبِّرُ،«1» آنگه او را براند بر وجه استخفاف و گفت: برو که تو از جمله ذلیلان و خوارانی«2»؟ و «الصّغار» المذلّة، و اصله من صغر الجرم، یقال: صغر الشّی‌ء صغرا و صغر صغرا و صغارا إذا ذل‌ّ، و من الأوّل صغیر و من«3» الثّانی صاغر، قال اللّه تعالی: حَتّی یُعطُوا الجِزیَةَ عَن یَدٍ وَ هُم صاغِرُون‌َ«4»، و تصاغرت الیه نفسه اذا ذلّت.
عند اینکه حال ابلیس«5» آیس شد از رحمت خدای تعالی و عزم اصرار بر کفر کرد«6» با آدم و آدمی دشمنی پیشه گرفت به انداخت«7» آن در آمد تا آدمی«8» چگونه چون خود کند، گفت: بار خدایا؟ أَنظِرنِی إِلی یَوم‌ِ یُبعَثُون‌َ، مرا امهال کن و مهلت ده و تأخیر کن و وقت مرگ من باز پس دار تا به روز قیامت. و إنظار، افعال باشد من النّظر الّذی هو الإنتظار، یعنی مرا مادام منتظر وقت مرگ و اجل خود کن که مادام تا منتظر بود مرگ به او نرسیده باشد که چیزی«9» ناآمده را توقّع و انتظار کنند، چون بیامد انتظار منقطع شود [137- پ]. اینکه از باب احفرت«10» زیدا بئرا باشد، و وجوه و معانی نظر پیش از اینکه گفته‌ایم، وجهی ندارد اعادت کردن. إِلی یَوم‌ِ یُبعَثُون‌َ، از میان جمله اسماء جز ظروف که اضافت کنند«11» با جمله، اگر فعلی باشد و اگر اسمی، و جز ظروف را هیچ اسم را اضافت نکنند با جمله، تقول: جئتک اذ طلعت الشّمس، و یوم قدم فلان و اذا الخلیفة عبد الملک«12» و ما اشبه ذلک، تا آن روز که بعث کنند و برانگیزند ایشان را به قیامت، و خدای تعالی
-----------------------------------
(1). سوره حشر (59) آیه 23.
(2). آج، لب: خورانی.
(3). اساس، بم، آف: مثل، با توجه به مج، وز تصحیح شد. [.....]
(4). سوره توبه (9) آیه 29.
(8- 5). مج، وز چون.
(6). مل و.
(7). آج، لب: تا انداخت.
(9). مج، وز، آج، لب: چیزی.
(10). اساس: احضرت، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(11). اساس: کنند، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(12). اساس: عند الملک، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
صفحه : 142
اینکه حکایت باز کرد از ابلیس تا بدانند که ابلیس با عظم ارتکاب معصیت و خطیئت آیس نبود از اجابت خدای تعالی تا بندگان آیس نشوند و طمع نبرند از رحمت او.
خلاف کردند در آن که خدای تعالی دعای ابلیس بر وفق سؤال او اجابت کرد یا نکرد. سدّی گفت: نکرد، برای آن که او زندگانی تا به روز بعث«1» خواست، و روز بعث روز نشر باشد نه روز مرگ، و لکن تا به وقتی مهلت داد او را که خدای تعالی صلاح داند چنان که گفت: إِلی یَوم‌ِ الوَقت‌ِ المَعلُوم‌ِ«2».
قولی دگر آن است که: انظار و تأخیر عقوبت خواست تا«3» روز قیامت خدای تعالی اجابت فرمود و تأخیر عقوبت او کرد تا قیامت و تعجیل نفرمود در باب عقاب او، و قول دوم بهتر است برای آن که نشاید که خدای تعالی اعلام کند مکلّفی جایز الخطا را که او را انظار و امهال کرد مدّت دراز، برای آن که اغراء باشد به قبیح و از حکیم نیکو نبود، و بر قول [اوّل]«4» تأویل آن است که: خدای تعالی به معلوم خود تعلیق کرد اینکه را و او را وقتی معیّن نزد، و چون چنین باشد هیچ وقت ایمن نباشد که آن وقت معلوم است که خدای تعالی زد اجل او را، پس او را در اینکه باب همچون ما باشد [که اجل خود ندانیم و مغری نباشد به قبیح، و اگر چه غرض ابلیس در انظار و امهال خواستن از خدای تعالی آن بود]«5» تا اضلال و اغوای بندگان خدای کند، غرض خدای تعالی در امهال او آن بود تا تعریض کند او را منزلت ثواب و وقت توبه، و اعتذار بر او موسّع کند. امّا آن که او اختیار توبه و ایمان نکند [از خدای نباشد از او باشد به سوء اختیار او، امّا علم خدای تعالی به آن که او اختیار توبه و ایمان]«6» نخواهد کردن مانع نباشد خدای را تعالی از اینکه فعل برای اینکه غرض، و حامل و باعث او نبود بر آن، چه علم تعلّق
-----------------------------------
(1). مج: بعثت.
(2). سوره حجر (15) آیه 38 و سوره ص (38) آیه 8.
(3). مج، وز، مل به. (6- 5- 4). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
صفحه : 143
دارد بالشّی‌ء علی ما هو به، و او را بر وجهی و صفتی نگرداند، و از باب تکلیف «من علم اللّه انّه یکفر» باشد، و کلام در اینکه معنی در دگر جای مستقصی رفته است.
امّا آن که خدای تعالی شاید تا اجابت دعای کافر کند، در او خلاف کردند. ابو علی جبّائی گفت: نشاید، برای آن که در اینکه معنی تعظیم او باشد، خدای«1» تعظیم نکند کافر را. إبن الأخشید«2» گفت: روا باشد که دعای کافر اجابت کند چون در اجابت او مصلحتی داند او را یا بعضی مکلّفان را، و اینکه قول درست‌تر است. حق تعالی گفت: من انظار تو کردم تا به وقت مصلحت، یا تأخیر عذاب تو کردم تا به روز قیامت.
قال‌َ فَبِما أَغوَیتَنِی،«3» آنگه حق تعالی حکایت کرد از ابلیس آنچه او گفت عند اینکه حال گفت ابلیس«4» گفت: بار خدایا؟ با اینکه اغواء که مرا کردی، و در اینکه «با»«5» چند قول گفتند، یکی آن که: به معنی «مع» است، کقولهم: اخذه برمّته، [أی مع رمّته]«6» و اشتریت الدّار بآلاتها، أی مع الاتها، و معنی آن که: بار خدایا؟ با آن که مرا اغوا کردی من چنین کنم، و قولی دگر آن است که: «با» به معنی «لام» است، یعنی برای آن که مرا اغوا کردی من بنشینم. و سیم«7» آن که: «با» قسم است، أی بحق‌ّ اغوائک ایّای، بحق‌ّ اغوای تو مرا، و وجه بهترین آن است که: اینکه «با» بدل است، یعنی به بدل آن که تو مرا اغوا کردی من چنین کنم، [138- ر]
من قول الشّاعر«8»:

فلئن فلّت«9» هذیل شباه لبما کان هذیلا یفل‌ّ
و اینکه وجه را بیان کرده‌ایم پیش از اینکه در نظایر اینکه آیت. و در معنی
-----------------------------------
(1). مج، وز: و خدای تعالی.
(2). مج، وز، مل، آج، لب، لت: إبن الاخشاد. [.....]
(3). اساس و همه نسخه بدلها: قال‌َ رَب‌ِّ بِما أَغوَیتَنِی سوره حجر (15) آیه 39، با توجه به ضبط قرآن مجید و آیه مورد بحث تصحیح شد.
(5- 4). اساس و همه نسخه بدلها: باب، با توجه به مورد بحث و اشاره به قراین بعدی، تصحیح شد.
(6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز و سیاق عبارت افزوده شد.
(7). مج، وز، لت: سه‌ام، آج، لب، آف: سیوم.
(8). مج، وز شعر.
(9). اساس، مج، مل، آف، لت: قلت، با توجه به وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 144
«اغوا» چند قول گفتند، جبّائی و بلخی‌ّ گفتند: معنی او در آیت تخییب است و نومید کردن، چنان که شاعر گفت«1»:

فمن یلق خیرا یحمد النّاس أمره و من یغو لا یعدم علی الغی‌ّ لائما
ای من کان غنیّا یحمد النّاس امره و من کان خایبا من المال لا یزال یجد لائما یلومه«2» علی فقره. عبد اللّه عبّاس و إبن زید گفتند معنی آن است که: چنان که حکم کردی به ضلال و غوایت من، و سیم«3» بعضی دگر گفتند: مراد به «اغوا» اهلاک است من قوله: فَسَوف‌َ یَلقَون‌َ غَیًّا«4»، أی هلاکا. و وجه بهترین آن است که«5»:
ابلیس مع کفره قدری بود، اینکه که گفت بر مذهب جبر گفت و نسبت کرد اغوا و اضلال را با خدای تعالی چنان که مجبّران کنند«6»، و اینکه ظاهر آیت است و حمل کردن آیت را بر ظاهر و عذر ابلیس ناکردن اولیتر باشد، چه اینکه کلام محکی است از او، و از او پیش از اینکه در وجود آمد تا اینکه قدر به او گمان نبردند که در حق‌ّ خدای روا دارد اطلاق اینکه کردن، ای عجب اگر آدمی نسبی آدم مذهب باش؟ چرا طریقت آدم رها کرده‌ای«7» فی الاعتراف بالذّنب فی قوله: رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسَنا«8»، و طریقت ابلیس گرفته فی قوله: رَب‌ِّ بِما أَغوَیتَنِی«9»، دگر مجبّر چون اندیشه کنی اسوء حالا من ابلیس است، برای آن که ابلیس تنها غوایت خود به خدا حوالت کرد و غوایت همه غاویان به خود حوالت کرد که: لَأُغوِیَنَّهُم أَجمَعِین‌َ«10»، پس آن که یک کفر با خدای حوالت کند، نه چنان باشد که آن کس که همه کفرها با خدای حوالت کند. و قوله: لَأَقعُدَن‌َّ لَهُم، آن که گفت «با» قسم است، برای آن گفت که «لام» به
-----------------------------------
(1). مج، وز شعر.
(2). مج، وز: یلزمه.
(3). مج، وز: سه‌ام، لت: سئوم.
(4). سوره مریم (19) آیه 59.
(5). وز چنان که.
(6). اساس، مل، آف، آن: گفتند، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(7). مل: چرا طریقت ابلیس گرفته‌ای.
(8). سوره اعراف (7) آیه 23. [.....]
(10- 9). سوره حجر (15) آیه 39.
صفحه : 145
جواب قسم باز آمد، و آن که گفت «با» قسم نیست، گفت: اینکه «لام» جواب قسم مضمر است، گفت: بر ره راست تو بنشینم برای ایشان و ایشان را از راه برگردانم و با راه کژ برم به اغراء و اغواء و وسوسه و دعوت. و نصب «صراط» بر ظرف متّسع است، ظرف در جای مفعول به نهاد و در کلام حرف جرّ مقدّر است و التّقدیر: علی صراطک المستقیم، فلمّا حذف حرف الجرّ وصل الفعل فعمل فیه، کما قال الشّاعر«1»:

[لدن بهزّ الکف‌ّ یعسل متنه فیه کما عسل الطّریق الثّعلب]«2»
[أی کما عسل الثّعلب فی الطّریق، و قال آخر]«3»:

کأنّی اذا اسعی لاظفر طائرا مع النّجم فی جوّ السّماء یصوب
أی لأظفر علی طائر.
ثُم‌َّ لَآتِیَنَّهُم، پس به ایشان شوم از جمیع جهات احاطت از پیش ایشان و از پس و از راست و چپ ایشان، و مفسّران در اینکه چند قول گفتند. عبد اللّه عبّاس گفت«4» و ابراهیم و حکم و سدّی«5»: من قبل دنیا هم و آخرتهم و من جهة حسناتهم و سیّئاتهم، گفتند: اینکه کنایت است، پیش و پس عبارت است از دنیا و آخرت، چپ«6» و راست کنایت است از سیّئه و حسنه«7». مجاهد گفت: یعنی از آن جا که نبینند برای آن که مردم از پیش بینند و از پس نبینند. بلخی و جبّائی گفتند:
من جمیع جهات الحیلة، اینکه کنایت است از انواع حیلت.
عبد اللّه عبّاس را پرسیدند که: چرا فوق و تحت رها کرد«8» از جمله جهات!
جواب داد که: جهت فوق جای نزول رحمت خداست، دانست که او از رحمت بر بنده راه نیابد و از زیر قدم آمدن وحشت آرد انس ندهد. باقر- علیه السّلام- گفت:
-----------------------------------
(1). مج، وز شعر.
(3- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(4). مج، وز، مل: عبد اللّه عباس و قتاده.
(5). مج، وز، مل گفتند.
(6). مج، وز: و چپ.
(7). اساس: از حسنه و سیّئه، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(8). مج: رها کردی.
صفحه : 146
معنی آن که: لَآتِیَنَّهُم مِن بَین‌ِ أَیدِیهِم، یعنی کار آخرت بر چشم و دل ایشان خوار گردانم. وَ مِن خَلفِهِم، یعنی بفرمایم تا جمع مال کنند و به آن بخل کنند و در حق‌ّ خدای و حقهای دگر بندهند تا به وارثان ایشان بماند از پس مرگ ایشان. وَ عَن أَیمانِهِم، کار [دینشان]«1» بر ایشان تباه گردانم و شبهه در دل ایشان مقرّر کنم [138- پ]. وَ عَن شَمائِلِهِم، و لذّات بر ایشان محبّب کنم و به ایشان مقرّب گردانم.
زجّاج گفت: مِن بَین‌ِ أَیدِیهِم، اغوا کنم ایشان را از پیش روی، یعنی وسواس کنم ایشان را تا بعث و نشور دروغ دارند. وَ مِن خَلفِهِم، و از پس اغوا کنم، یعنی تا اخبار امّتان گذشته دروغ دارند، و برای آن در اوّل «من» گفت و در دوم «عن» که «من» ابتدای غایت باشد، آغاز آمدن از پیش روی ایشان کنم و آنگه از پس پشت، و آنگه «عن» آورد که در او معنی عدول و انحراف است، یعنی از آن روی بگردم و با راست و چپ ایشان شوم، و امّا دخول «ثم‌ّ» برای آن است که بیان کند که اینکه قصد از اینکه جهات پس از قعود باشد بر راه ایشان برای آن که اوّل بیاید و بنشیند و آنگه در قصد به اضلال و اغوا گیرد، و بعضی دگر گفتند معنی آن است که: ثم‌ّ اقول، پس می‌گویم من«2» چنین کنم.
وَ لا تَجِدُ أَکثَرَهُم شاکِرِین‌َ، و چنان سازم که بیشترشان«3» را شاکر نیابی. اگر گویند: چگونه خبر داد از غیب و اینکه از کجا شناخت که ایشان بیشتر طاعت او بخواهند داشت«4»، و کفران نعمت خدای«5» کردن! گوییم از اینکه دو جواب است:
یکی آن که پیش از آن دانست از قول فرشتگان به اعلام خدای تعالی ایشان را، دوم آن که حسن بصری گفت: از ظن‌ّ خود خبر داد چنان که خدای تعالی گفت:
وَ لَقَد صَدَّق‌َ عَلَیهِم إِبلِیس‌ُ ظَنَّه‌ُ فَاتَّبَعُوه‌ُ إِلّا فَرِیقاً مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ«6»، برای آن که چون
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(2). مج، وز: ندارد.
(3). مج، وز، مل: بیشترینه ایشان.
(4). مج، وز، مل: خواهند داشتن.
(5). مل تعالی.
(6). سوره سبأ (34) آیه 20. [.....]
صفحه : 147
او قصد آدم کرد به وسوسه«1» مقصودش از او حاصل شد دانست که فرزندان او در قوّت و ثبات قدم از او ضعیف‌تر باشند.
خدای تعالی«2» بعد از اینکه حکایت آن بکرد که او را چه گفت و چگونه براند و لعنت کرد، گفت: اخرُج مِنها، از آن جا برو. مَذؤُماً«3»، عبد اللّه عبّاس گفت:
ملوما، ملامت و سرزنش کرده. إبن زید گفت: یعنی مذموما، یقال: ذأمه و یذأمه، ذأما و ذامه یذیمه ذیما اذا عابه و الذّیم اشدّ العیب، قال الشّاعر«4»:

صحبتک إذ عینی علیها غشاوة فلمّا انجلت قطّعت نفسی أذیمها
و قال امیّة بن ابی الصّلت«5»:

و قال لإبلیس رب‌ّ العباد اخرج دحیرا لعینا مذموما«6»
و قال الاعشی:«7»

و قد قالت قتیلة اذ رأتنی و اذ لا تعدم الحسناء ذاما«8»
مَدحُوراً، ای مدفوعا علی وجه الهوان، رانده و دفع کرده بر وجه استخفاف و مهانت، و قیل: هو الطّرد، یقال: دحره یدحره دحرا و دحورا. مجاهد و سدّی گفتند: «مدحور» رانده باشد. لَمَن تَبِعَک‌َ مِنهُم، اینکه «لام» جواب قسم محذوف است، یعنی هر که از ایشان که آدمیان‌اند تو«9» را که ابلیسی متابعت کنند. لَأَملَأَن‌َّ جَهَنَّم‌َ مِنکُم أَجمَعِین‌َ، دوزخ را از شما و ایشان پر بار کنم، و برای آن خطاب اوّل بر واحد کرد که خطاب با ابلیس بود، چون به جزا رسید غاوی و مغوی را«10» ضال‌ّ و مضل‌ّ را و داعی و مجیب را به یک بار در جزا«11» آورد بر عموم گفت: منکم، از شما
-----------------------------------
(1). وز: وسوسه‌ای.
(2). مج، وز، مل جل‌ّ جلاله.
(3). مج، وز، مل، آج، لب: مذموما. (7- 5- 4). مج، وز شعر.
(8- 6). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها: چاپ شعرانی (5/ 130): ذؤما.
(9). مج، وز، آن.
(10). مج، وز، مل و.
(11). مج، وز، آج، لب: در خیر.
صفحه : 148
همه تا در باب زجر وعید بلیغتر باشد، و «لام» در «لأملئن‌ّ» هم جواب قسم است، و روایتی«1» کردند شاذّ از عاصم که او خواند که: لمن تبعک، به کسر «لام»«2» بر تقدیر حذف مبتدا، و تقدیر آن که: لمن تبعک النّار. و «اجمعین» از توابع تأکید باشد.
آنگه چون قصد ابلیس گفته بود و طرد و لعن او، گفت آدم را گفتم: یا آدم تو و جفت تو در بهشت بنشینی«3». خلاف کردند که کدام بهشت بود، بعضی گفتند«4»: بهشت خلد بود برای آن که [139- ر]
اینکه لفظ چون اطلاق کنند معرّف به «لام» تعریف عهد جز اینکه بهشت معروف نباشد چنان که: السّماء و الارض، از او جز آسمان و زمین که ما می‌بینیم و معهود است نشناسند دون«5» سقف البیت و قوایم العرش. و زن را زوج و زوجه گویند چون در کلام قرینه باشد که بدانند که مراد به زوج زن است، «تا» ی تأنیث نیارند، چه آن برای فرق می‌باید، پس اینکه جا به اضافت از تأنیث مستغنی‌اند برای آن که جفت مرد معلوم است که مرد نباشد و جز زن نبود، و صاحب المنزل را ساکن«6» الدّار گویند و اگر چه وقتها از آن جا حرکت کند و برود علی التّغلیب، برای آن که اوقات بیشتر آن جا باشد، و گویند:
فلان ساکن اوست چون مستأجر او باشد در سرای و دکّان او، اینکه هم بر اینکه«7» وجه باشد.
و بهر دگر«8» گفتند: بستانی بود از جمله بستانهای [نه]«9» بهشت خلد بود، چه اگر بهشت خلد بودی او را از آن جا بیرون نیاوردندی که از بهشت خلد کس برون نیاید، و اینکه قول ضعیف است برای آن که از بهشت خلد آن کس برون نیاید
-----------------------------------
(1). اساس: روایت، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(2). اساس: لا، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(3). آج، لب: بنشینید.
(4). مل: گفتند بعضی که.
(5). اساس: چون، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(6). مل، آج، لب: صاحب. [.....]
(7). مج، وز، مل: بر آن.
(8). مج، وز: و بهری دگر.
(9). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
صفحه : 149
که بر سبیل ثواب آن جا باشد، و امّا آن که بر سبیل تفضّل و مصلحت آن جا باشد و در آن جا مکلّف بود تا مصلحت اقتضا کند آن جاش می‌دارند، چون مصلحت بگردد به بعضی اسباب از آن جاش به در آرند.
قوله: فَکُلا مِن حَیث‌ُ شِئتُما، لفظ امر است و مراد اباحت. خدای تعالی جمله بهشت آدم را مباح کرد و حوّا را که در بهشت هر کجا خواهند باشند و هر چه خواهند خورند جز یک درخت که ایشان را امر کرد به لفظ نهی بر وجه ندب که گرد آن نگردند و از آن نخورند. اختلاف اقوال در آن درخت گفتیم، و بنزدیک ما تناول درخت بر ایشان حرام نبود، و اگر چه لفظ نهی است مراد به اینکه لفظ امر است بر سبیل استحباب برای آن که نهی آنگه حقیقت باشد که ناهی کاره باشد منهی‌ّ عنه را و حکیم«1» کاره نباشد الّا قبیح را، و پیغمبران- علیهم السّلام- ارتکاب قبایح نکنند و اخلالی بواجب نکنند برای آن که منفّر باشد از قبول قول ایشان، و هر چه منفّر باشد واجب بود که ایشان از آن منزّه باشند تا غرض قدیم تعالی منتقض نشود به بعثت«2» ایشان، چه غرض به بعثت ایشان قبول و امتثال است، هر چه در قبول و امتثال قدح کند باید تا مصروف باشد از ایشان به لفظی که آن را عصمت خوانند، و اینکه دو لفظ، اعنی: امر و نهی متداخل باشند، و ایشان را صیغتی مخصوص نباشد که در او اشتراک و احتمال نبود، بل امر کنند به لفظ«3» نهی، و نهی کنند به لفظ امر برای تداخل معانی ایشان از آن جا که در امر ترغیب بود در فعل و تزهید بود در ترک، و در نهی عکس اینکه باشد، تزهید بود و در فعل و ترغیب در ترک. و در معنی امر به چیز روا باشد«4» که نهی بود از ضدّش بر سبیل
-----------------------------------
(1). اساس: حکم، با توجه به مج، وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). اساس: بعث، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(3). اساس: لفظی، با توجه به مج، وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). کذا: در اساس، مج، وز، لب، بم، آف، لت، آن، مل: و در بعضی امر مخیّر روا نباشد، آج: در معنی امر بخیر روا بود.
صفحه : 150
مجاز، نبینی که قایل چون گوید: أمرتک بمواصلة زید، معنی آن باشد که: نهیتک عن هجرانه، و کذلک نهیتک عن هجر زید امرتک بمواصلته باشد.
و در معصیت آدم خلاف کردند، بعضی گفتند: کبیره بود، و آن حشویانند و اصحاب [الحدیث]«1»، و معتزله«2» [گفتند]«3»: معصیتی بود صغیره، و نظّام و جعفر بن مبشّر گفتند: بر سبیل سهو و غفلت بود، و جبّائی گفت: بر سبیل تأویل بود که آدم گمان برد که او را نهی از درختی معیّن کردند، و نهی متناول بود جنس را، و بنزدیک ما چنان است که خدای تعالی آدم را مندوب کرد به ترک تناول، اگر تناول نکردی او را در آن ثواب بسیار بودی، امّا بر تناول او را ذمّی و عقابی نبود، و همچنین گوییم در سایر آنچه حوالت است بر انبیاء- علیه السّلام- و آیاتی و اخباری که متضمّن چیزی است از اینکه معنی حکم اینکه باشد.
فَتَکُونا مِن‌َ الظّالِمِین‌َ، اولیتر آن است که گویند جواب نهی است [139- پ]
برای آن «نون» بیفتاد که منصوب است، و بعضی گفتند: مجزوم است عطفا علی قوله:
«و لا تقربا» و «لا تکونا»، و قول اوّل بهتر است. و معنی «ظلم» در آیت بخس«4» و نقصان است من قوله تعالی: آتَت أُکُلَها وَ لَم تَظلِم مِنه‌ُ شَیئاً«5»، أی لم تنقص منه شیئا، و معنی آن که حظّ نفس خود از ثواب نقصان کرده باشی، و لا بدّ است معتزله را که هم اینکه تأویل کنند برای آن که ایشان نگویند که آدم- علیه السّلام- چیزی کرد که مستحق‌ّ عقاب«6» شد، بل گویند معصیت او صغیره بود، و صغیره آن باشد که عقاب او مکفّر بود به اجتناب کبایر، پس [به]«7» معنی هم [اینکه]«8» قول باشد.
قوله: فَوَسوَس‌َ لَهُمَا الشَّیطان‌ُ، آنگه حق تعالی بیان می‌فرماید که: ابلیس چه تلبیس کرد تا آدم و حوّا را از بهشت برون«9» آورد، گفت: فَوَسوَس‌َ لَهُمَا الشَّیطان‌ُ،
-----------------------------------
(8- 7- 3- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(2). مج، وز،. مل: معتزلیان.
(4). مج، وز: بخسر.
(5). سوره کهف (18) آیه 33.
(6). مل: عذاب.
(9). مج، وز، آج، لب: بیرون، مل: به در.
صفحه : 151
گفت: وسوسه کرد ایشان را- یعنی آدم«1» و حوّا را. و «وسوسه» دعوت باشد به کاری«2» به صورت خفی، و مثله: الهینمة، قال رؤبة«3»:

وسوس یدعو مخلصا رب‌ّ الفلق سرّا و قد أوّن تأوین العقق
و قال الاعشی«4»:

تسمع للحلی وسواسا إذا انصرفت کما استعان بریح عشرق زجل
و مراد به شیطان ابلیس است، برای آنش شیطان خواند که او دور است از خیر و رحمت، من شطن اذا بعد. لِیُبدِی‌َ لَهُما، «ابداء» اظهار باشد، حق تعالی باز نمود که: غرض ابلیس در آن وسوسه چه بود تا ایشان را از لباس بهشت برهنه کند«5» و عورت ایشان که پوشیده بود به جامه‌های بهشت پیدا گرداند«6»، و «موازات»، ستر باشد و تواری اذا استتر و واریته سترته، و ضدّ «ابداء» اخفاء باشد، و ابداء و اظهار جعل الشّی‌ء بحیث یصح‌ّ ان یدرک باشد، چیزی را چنان کنی که ادراک او توان کردن. و عورت را برای آن سوأة خوانند که در ظهورش مساءة صاحبش باشد.
و در خبر چنین است که: چون ایشان از آن درخت تناول کردند، بادی بر آمد و تاج از سر ایشان بربود، و بادی برآمد و حلّه از تن ایشان برون کرد«7»، و عورت ایشان ظاهر شد«8». آدم که [آن]«9» دید برمید و گریختن گرفت، حق‌ّ تعالی گفت:
یا آدم فرارا منّی
، از من می‌گریزی! گفت:
لا بل حیاء منک
، نه بار خدایا بل شرم می‌دارم از تو. آنگه ابلیس وسوسه اینکه کرد که خدای تعالی حکایت می‌کند از او که او گفت با سوگند که بخورد که«10» خدای شما را از اینکه درخت نهی
-----------------------------------
(1). مل را. [.....]
(2). مج، وز، مل: با کاری.
(4- 3). مج، وز، مل شعر.
(5). مل: کرد.
(6). مل: پیدا کند.
(7). مج، وز، مل: بیرون کرد.
(8). آج: ظاهر کرد.
(9). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(10). مج، وز: سوگند بخور که، آج، لب: با سوگند که بخورید که، مل: گفت تا سوگند بخورد که.
صفحه : 152
نکرد«1» الّا تا شما دو فرشته نباشی«2» یا «3» در آن جا«4» مخلّد نمانی«5»، و اینکه چنان نمود که بر وجه نصیحت می‌گویم.
و در آن که چگونه به ایشان رسید، سه قول گفتند، حسن«6» گفت: بعدی بود میان ایشان، ابلیس به زمین بود و ایشان به آسمان در بهشت بودند، به قوّتی که خدای داده بود، ابلیس،«7» از زمین ایشان را وسوسه کرد، و ابو علی گفت: ایشان را برون«8» بهشت گفت که ایشان هر وقت برون آمدندی. إبن الأخشاد گفت: ایشان در بهشت بودند و او برون«9» بهشت بود، و قوله: إِلّا أَن تَکُونا مَلَکَین‌ِ، گفت تقدیر آن است که: لئلّا تکونا ملکین، و زجّاج گفت: کراهة ان تکونا ملکین. یحیی بن ابی کثیر خواند و یعلی بن حکیم: الّا ان تکونا ملکین به کسر «لام» لقوله: هَل أَدُلُّک‌َ عَلی شَجَرَةِ الخُلدِ وَ مُلک‌ٍ لا یَبلی«10»، و جمله قرّاء به فتح «لام» خواندند.
اگر گویند: چگونه ایهام کرد بر ایشان که به خوردن درخت مرد [م]«11» را از«12» صورت انسانیّت انقلاب افتد [140- ر]
به صورت و طبع ملکی و فرشته!
گوییم از اینکه دو جواب است: یکی آن که چنان نمود ایشان را که اینکه در حکم خداست که هر که از اینکه درخت بخورد فرشته شود و مرا اینکه معلوم شده به علمی سابق، و جواب دوم آن که: شما به منزله دو فرشته شوی«13» در رفعت و منزلت و علوّ مرتبت، و جماعتی، به اینکه آیت تمسّک کردند بر آن که: فرشتگان به از پیغمبران«14» باشند، نبینی که او پیغامبر«15» بود و به غرور درجه فرشتگی و پایه ایشان
-----------------------------------
(1). مج، وز: نهی کرد.
(2). مج، وز، آج، لب: نباشید.
(3). اساس، آج، لب: تا، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(4). وز، مل: اینکه جا.
(5). مج، وز: نمایند، مل: نباشند.
(6). مل: حسن بصری. [.....]
(7). مل: که خدای تعالی ابلیس را داده بود.
(9- 8). مج، وز، مل: بیرون.
(10). سوره طه (20) آیه 120.
(11). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(12). مج، وز: در.
(13). مج، وز، مل: شوید.
(14). مج، وز، مل: پیغامبران.
(15). مج، وز، مل: پیغمبر.
صفحه : 153
تمنّای آن کرد و خواست تا فرشته باشد تناول درخت کرد، جواب آن است که در آیت ذکر ثواب و قلّت و کثرت او نیست، معلوم است که غرض از اینکه [آن]«1» باشد که آن به بود که ثوابش بیشتر باشد، و اینکه در آیت نیست و انّما بر ایشان تلبیس کرد که شما از اینکه درخت منهی نه‌ای«2»، مگر آنگه که فرشته بوده‌ای«3» چون فرشته نه‌ای«4» [منهی نه‌اید]«5»، یعنی فرشته باشد که منهی باشد از چنین«6» درخت، چون شما را فرشته نه‌ای«7» تا بدانی که«8» رواست شما را از اینکه درخت خوردن. و بر قول آن کس که گفت که: أن تکونا، به معنی «لئلّا تکونا» ست«9»، سؤال ساقط باشد.
وَ قاسَمَهُما، و با«10» ایشان سوگند خورد که غرض من به اینکه گفتار نصیحت شماست، و اینکه«11» از باب مفاعله است که میان دو کس نباشد، مثل قولهم:
طارقت النّعل و عاقبت اللّص‌ّ، و عافاه اللّه، و قال الهذلی‌ّ«12»:

و قاسمها باللّه جهدا لأنتم ألذّ من السّلوی إذا ما نشورها
چون سوگند بخورد«13» شبهه ایشان قوی شد از آن جا که ظن‌ّ ایشان چنان بود که هیچ کس دلیری نیارد کردن [بر سوگند]«14» به دروغ و از جمله دواعی شد ایشان را در تناول درخت، و «لام» تأکید را موضع صدر کلام باشد، نحو قولک:
لزید منطلق، مگر در خبر «إن‌ّ» که نخواستند که جمع کنند بین «ان‌ّ» و «لام»، إذ هما للتّأکید، دو حرف تأکید، در یک جای جمع نکردند، لا یقال: إن‌ّ لزیدا منطلق، بل چون «إن‌ّ» باشد، «لام» در خبر آرند، یقال: ان‌ّ زیدا لمنطلق، و کذلک یقال: انّی لک لناصح، و لا یقال: أنا لک لناصح، انّما یقال: ناصح بغیر «لام». و
-----------------------------------
(14- 5- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(2). مج، وز، مل: نه‌اید.
(3). آج، لب: بوده‌اید، مج، وز: بودیتان.
(4). مج، وز، مل، آج، لب: نه‌اید.
(6). وز، آج، لب: از اینکه.
(7). مج، وز، آج، لب: نه‌اید. [.....]
(8). مج، وز، مل، آج، لب: بدانید که.
(9). مل، تکونا گوید.
(10). مج، وز: و به.
(11). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (5/ 134): و اینکه نه.
(12). وز شعر.
(13). مج، وز، مل: بخوردند، آج، لب: خورد.
صفحه : 154
«من» تبیین را باشد، و شاید که تبعیض بود، و المعنی انا لکما بعض النّاصحین.
فَدَلّاهُما، یعنی ارسلهما، تشبیه کرد ایشان را به کسی که بر ارتفاعی باشد، از آن پایه فرود آید، گفت: به غرور و فریفتن ایشان را منزلت [بلند]«1» بر زمین پست فرود آورد، من قولهم: أدلیت الدّلو اذا ارسلتها فی البئر، و تدلیه«2» برای مبالغت فرمود، و تدلّی فلان الی الشّرّ اذا أهوی الیه، و لا یقال: تدلّی الی الخیر، برای ان که شرّ سافل باشد، و خیر عالی. و اصل غرور من الغرّ باشد و هی طی‌ّ الثّوب الی«3» عیوبه، قال الشّاعر«4»:

کأن‌ّ غرّمتنه اذ تجنبه سیر صناع فی ادیم تکلبه
و الغرّ زق‌ّ الطّائر فرخه لما فیه من الخلفاء من فیه الی فیه، و الغرّ الّذی لم تحتنکه التّجارب، و بیع الغرر بیع الشّی‌ء المستور جزافا، و الغرارة الوعاء لخفاء ما فیها، و الغرّة بیاض فی جبهة الفرس لأنّها تغرّک بحبّها.
فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ، چون از آن درخت بخوردند، عورت ایشان ظاهر شد. و اینکه نه بر وجه عقوبت بود، و اگر چه عند تناول درخت بود، برای آن که سلب لباس و تفویت المنافع از باب عقاب نباشد و انّما عقاب ضرری باشد مستحق‌ّ مقرون به استخفاف و اهانت، و اگر اخراج از بهشت و سلب لباس و تفویت منافع عقوبت بودی، پیغامبران و اولیای خدای ما دام معاقبت بودندی. دگر آن که عقوبت با استخفاف [140- پ]
و اهانت باشد، و چگونه شاید که آن کس که خدای، ما را در حق‌ّ ایشان تکلیف کرده است بغایت اجلال و نهایت تعظیم از خدای و ما، مستخف‌ّ و مهان باشند و نفس کدام عاقل ساکن باشد با قبول قول مستخفی‌ّ مهان القدری، و اینکه معنی روا ندارد بر پیغامبران خدای الّا آن کس که قدر ایشان نداند و منزلت ایشان نشناسد. چون ایشان از درخت تناول کردند و در معده ایشان قرار گرفت، جامه از ایشان برون کردند«5».
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(2). چاپ شعرانی (5/ 134): و دلّیه.
(3). مج، وز، مل: علی.
(4). مج، وز شعر.
(5). مج، وز، مل: برکندند.
صفحه : 155
قتاده گفت: جامه ایشان از ناخن بود، چون از آن درخت بخوردند خدای تعالی از ایشان فرو کشید و عورتهای ایشان پیدا شد. وَ طَفِقا، أی أقبلا و جعلا، یقال: طفق یفعل و جعل یفعل و اخذ یفعل کذا، باستادند و برگ درختان بهشت بر هم می‌دوختند و بر عورت می‌پوشیدند.
مفسّران گفتند: برگ انجیر بود، حق تعالی به لفظ «خصف»«1» گفت برای آن که چون دوختن«2» نعلین می‌دوختند تا عورت بپوشیدند. عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند خدای تعالی گفت: یا آدم؟ نه همه بهشت تو را مباح بکرده بودم! گفت:
بلی. گفت«3»: از اینکه یک درخت گزیر نبود! گفت: بار خدایا، من گمان نبردم که کسی سوگند خورد به تو و نام تو به دروغ؟ حق تعالی گفت: اینکه عیش بر خویشتن تباه کردی.
محمّد بن قیس گفت: ابلیس اینکه وسوسه القا کرد به مار، مار القا کرد به حوّا، حوّا با آدم گفت. اوّل حوّا تناول کرد، خدای تعالی آدم را گفت: چرا خوردی!
گفت: حوّا گفت مرا، حوّا را گفت: چرا گفتی! گفت: مار گفت مرا. مار را گفت: چرا گفتی! گفت]«4». ابلیس گفت مرا، آدم را گفت: امّا شما را به زمین فرستم، و بعضی دشمن بعضی باشی«5». شیطان دشمن شما باشد و شما دشمن او، و مار دشمن شما باشد و شما نیز دشمن او تا هر یکی از اینان چون از صاحبش فرصتی یابد به جانش گزند کند. حوّا را گفت:«6» چنان که درخت خون آلود کردی«7»، هر ماهت خون آلود کنم. و مار را گفت: پایهات«8» بستانم و پرهات«9» تا بر شکم روی،
-----------------------------------
(1). اساس: احضف، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(2). مج، وز: چون درختی، آج، لب: چون دوختند.
(3). آج، لب چرا. [.....]
(4). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(5). مج، وز، مل: باشید، آج، لب: باشند.
(7). مج، وز: چنان که خون پالود کردی، مل: چنان که درخت را خون آلود کردی، آج، لب: چنان که درخت خون کردی.
(8- 6). مج: پایهایت.
(9). مج، وز، مل: پرهایت.
صفحه : 156
و هر که تو را بیند باید تا بر تو«1» دست یابد سرت بکوبد«2». ابلیس را گفت: تو از اینکه جا برو ملعون و مدحور، و آدم را گفت: به زمین رو پس از آن که در بهشت روزی من می‌خوردی، هنیئا مریئا رغدا، اکنون در زمین جز به کدّ و رنج نخوری.
چون آدم به زمین آمد، او را گرسنه شد، از«3» خویشتن حالتی یافت که پیش از آن نیافته بود، نشیش کنشیش الذّرّ بین جلده و لحمه، گفت: مرا حالتی است که از آن عبارت نمی‌دانم کرد. جبرئیل آمد و گفت: اینکه درد را نام جوع است و دوا او را طعام است. تو گرسنه‌ای و به طعام سیر شوی، گفت: طعام از کجا آرم! گفت: من تو را از بهشت آنچه سبب«4» آفت و اخراج تو بود از آن- و آن گندم است- آورده‌ام، و گندم در پیش او بنهاد تا راحتت هم از آن جا بود که رنجت بود. خواست تا آن گندم بخورد، جبرئیل- علیه السّلام- گفت: اینکه همچنین که بینی خوردنی نیست، اینکه می‌بباید کشتن تا خدای«5» برکت کند در اینکه، گفت:
کشتن چه«6» باشد! گفت: منت بیاموزم، و اینکه به آلت توانی کردن. گفت: آلت از کجا آرم«7»! گفت: منت بیاموزم، آلت کردن، آنگه او را آهن آورد و چوب و آتش، و او را آهنگری و درودگری بیاموخت تا او را آلت برزگری بساخت. چون آلت تمام کرده بود، گفت: اینکه گندم بر زمین بفشان«8» و زمین بر شیوان«9» و دانه به خاک بپوش، همچنان کرد. چون [اینکه]«10» قراح زمین بکشت به آن«11» قراح شد اینکه رسته بود.
[141- ر]
چون آن«12» دیگر برست، آن پیشین رسیده بود. چون آن دیگر برسید، آن اوّل خشک شده بود و به درو آمده.
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل، آج، لب: تو را بیند و بر تو.
(2). مج، وز، مل و.
(3). آج، لب: در.
(4). اساس و، با توجه به مج، وز و مفهوم عبارت زاید می‌نماید.
(5). مل، آج، لب تعالی.
(6). آج، لب: چگونه.
(7). آج، لب: آورم.
(8). مج، وز: فشان، آج، لب: بیفشان.
(9). وز: برشیون. [.....]
(10). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد، مل: او.
(11). مج، وز: باز شد.
(12). مل قراح.
صفحه : 157
چون زمین تمام بکشت و تخم در آن افگند«1» و از کشتن بپرداخت همه رسیده بود، به یک بار خواست تا بخورد، جبرئیل- علیه السّلام- گفت: اینکه بنشاید«2» خوردن چنین اینکه بدرو، بدروید. خواست تا بخورد، گفت: گرد کن«3» و بر خرمن نه. چون جمع کرد خواست تا بخورد، گفت: نه، در پای گاو«4» خرد کن«5»، خرد کرد«6». خواست تا بخورد، گفت: نه، بر باد ده تا دانه از کاه جدا شود. بر باد داد و پاک کرد. خواست تا بخورد گفت: که: نه، آس کن تا آرد شود، در آسیا آس کرد تا آس شد. خواست تا بخورد، گفت: نه، عجین کن، عجین کرد. خواست تا بخورد.
گفت: نه، بپز، به آتش تنور کرد و به آتش بپخت. چون از تنور برآمد، گفت: اکنون بتوان خوردن که به حدّ خوردن رسید. آدم دست دراز کرد و لقمه‌ای از آن بشکست و در دهن نهاد، هنوز گرم بود، دهنش بسوخت. جبرئیل گفت: تعجیل کردی، رها بایست کردن«7» تا سرد شود تا بدانی که هرکس که در«8» در کام خود گامی برداد، هزار گامش به ناکامی«9» بر باید داشت، چون مقصود حاصل کند و به چنگ آرد خواهد تا در دهن نهد پیش از وقت کامش بسوزد، تا بدانی که راحت دنیات«10» به رنج«11» آمیخته است. اینکه نه سرای خلوص است و نه جای خلاص است، اینکه جات راحت خالص نباشد«12»:

حلاوة دنیاک مسمومة فلا تأکل الشّهد الّا بسم‌ّ

همومک بالعیش مقرونة فلا تقطع العیش الّا بهم‌ّ

اذا تم‌ّ امر دنا نقصه توقّع زوالا اذا قیل تم‌ّ
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل: تخم در افگند.
(2). وز: می‌نشاید.
(3). مج، وز: نه کن، مل، لت: نه گرد کن.
(4). مج: کاف.
(5). مل، آن: خورد کن.
(6). لت: چون خرد کرد، آن: خورد کرد.
(7). مج، وز: کرد.
(8). آج، لب، آف، آن: به.
(9). مج، وز: به ناکام.
(10). مج: دنیاییت.
(11). مج، وز، مل، لت: با رنج. [.....]
(12). مج، وز شعر.
صفحه : 158
و قال سوید بن عامر«1»:

و الخیر و الشّرّ مقرونان فی قرن بکل‌ّ ذلک یأتیک الجدیدان
چون«2» آدم با پایه و منزلت او تا اینکه همه رنج نبرد یک لقمه حلال در دهن ننهاد، تو می‌خواهی تا بی رنج حلال به دست آری؟ به رنج به دست آید و مجاهدت و مکابدت، که: طلب الحلال جهاد. آنگه در حال«3» پدرت آدم اندیشه نکنی«4» که به یک ترک مندوب موجب خروج او شد از بهشت، تو می‌پنداری که ترک چندین واجبات و ارتکاب چندین مقبّحات موجب دخول تو خواهد بود«5» به بهشت؟ اینت اندیشه خطا«6» که تو کرده‌ای، بیتهای محمود ورّاق همانا گفته شده است یا نه! آن که می‌گوید:

یا ناظرا ترنو«7» بعینی راقد
و مشاهدا للأمر غیر مشاهد

منّتک نفسک ضلّة فأبحتها سبل الرّجاء و هن‌ّ غیر قواصد

تصل الذّنوب الی الذّنوب و ترتجی درک الجنان بها و فوز العابد

و نسیت أن‌ّ اللّه اخرج ادما منها الی الدّنیا بترک واحد
و اگر در اینکه دفتر فصلی مکرّر شود به سهو یا بیتی، عیب نباید کردن که خدای تعالی در قرآن قصّه هر پیغامبری اند بار مکرّر کرد«8» با آن که کتاب یکی است، و اینکه دفتر مجلّدات بسیار است، باشد که همه مجلّدات به یک بار حاضر نباشند«9»، تا«10» نویسنده معذور دارند در اینکه معنی.
وَ ناداهُما رَبُّهُما، خدای تعالی ایشان را ندا کرد بر سبیل عتاب: نه من شما را نهی کردم از اینکه درخت؟ و نه بگفتم که شیطان شما را دشمنی است آشکارا
-----------------------------------
(1). مج، وز شعر.
(2). مج، وز، مل، لت: پدرت.
(3). مج، وز، مل: آنگاه حال.
(4). مل: آدم یاد نکنی.
(5). مج، وز، لت: خواهد بودن.
(6). آج، لب: خطای.
(7). مل: ترنوا.
(8). مج، وز، مل: کرده.
(9). مج، وز، مل، لت: نباشد.
(10). اساس: یا ، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
صفحه : 159
ظاهر عداوت؟ چون بدانستند که بد کردند و زیان به خود کردند، و اعتراف دادند و مقرّ آمدند و گفتند: رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسَنا، بار خدایا؟ ما بر خود ظلم کردیم و نقصان حظّ ثواب خود کردیم [141- پ]
و به اینکه مندوب که رها کردیم، چه اگر رها نکرده بودمانی«1» ما را ثواب بسیار بودی و ظلم ایشان بر خود اگر نه بر ظلم لغوی که معنی او نقصان باشد حمل کنند و الّا آیت از معنی بشود و اینکه لفظ مفید«2» نباشد، چه ظلم اصطلاحی مصوّر نباشد میان مرد و نفس خود، و معتزله را هم نیز اینکه تفسیر باید کرد برای آن که صغیره نزدیک ایشان حظّ او نقصان ثواب باشد نه استحقاق عقاب.
اگر گویند: بر اینکه قاعده لازم آید که پیغامبران را ظالم شاید خواند که ایشان خالی نباشند از ترک مندوبات و آن نقصان ثواب آرد، جواب گوییم: روا بودی اگر نه آنستی که اینکه اسم به عرف مختص است به ذم‌ّ و اسم ذم‌ّ است و بر اطلاق از او جز بر«3» فاعل ضرری بر آن وجه که حد نهادیم ظلم را ندانند، پس اطلاق روا نداریم، امّا مقیّد روا داریم که کسی که گوید: ایشان ظالم نفس خوداند به آن معنی که نقصان حظّ ثواب می‌کنند امّا به آن معنی که ضرری می‌رسانند به کسی به ناواجب که جامع باشد آن شرایط را که حدّ ظلم شامل است آن را آن نه.
وَ إِن لَم تَغفِر لَنا وَ تَرحَمنا، و اگر ما را نیامرزی و بر ما«4» رحمت نکنی، ما از جمله زیانکاران باشیم. و مورد اینکه کلام از ایشان مورد خضوع و خشوع و استکانت و با خدای گریختن است و اظهار رغبت کردن و مذلّت عرضه کردن و به او پناه گرفتن و کسر نفس خود کردن، و اینکه نوعی عبادت باشد که پیغامبران و ائمّه- علیه السّلام- با عصمتشان در حق‌ّ خود بگویند و به اینکه انقطاع کنند با خدای تعالی، و توبه ایشان بر اینکه وجه باشد تا مستحق‌ّ ثواب تایبان باشند. امّا آن
-----------------------------------
(1). اساس: کرده بودیمی، مج، وز، لت: کرده بودمانی، آج، لب: نکرده بودمی، با توجه به نسخه مل تصحیح شد.
(2). مج، وز: مقید.
(3). مج، وز، مل: ندارد. [.....]
(4). مج: ما را.
صفحه : 160
که«1» توبه ایشان از معصیت باشد صغیر یا کبیر امّا هذا فلا، اینکه معنی در حق‌ّ ایشان صورت نبندد از ادلّه عقلی و قرآن که مقرّر شده است بر عصمت ایشان- علیهم السّلام.
قال‌َ اهبِطُوا بَعضُکُم لِبَعض‌ٍ عَدُوٌّ، حق تعالی خطاب کرد به اینکه آیت به آدم و حوّا و ابلیس بر قول«2» سدّی و جبّائی و إبن الاخشاد، و ابو صالح گفت: خطاب ما راست نیز چنان که حکایت کردیم از محمّد بن قیس. و حسن بصری قولی«3» گفت دور، و آن آن است که گفت: نیز خطاب است با وسوسه و اینکه بعید است. و «بعض»«4» جزوی باشد از جمله نامعیّن، و «عدوّ» ضدّ ولی باشد و اصل او از عدوان و تعدّی است، و رمّانی گفت: عدوّ آن باشد که نصرت خود از تو دور دارد در وقت حاجت، ولی«5» بعکس اینکه باشد. وَ لَکُم فِی الأَرض‌ِ مُستَقَرٌّ، و شما را در زمین قرارگاهی باشد، اینکه قول أبو العالیة است. بعضی دگر گفتند: مصدر است، یعنی شما را در زمین قراری«6» باشد، و فعل چون مزید باشد و متعدّی بود، لفظ مصدر و مفعول و موضع از او یکی باشد، چنان که: أَنزِلنِی مُنزَلًا مُبارَکاً«7»، اینکه مصدر است، و قوله: رَب‌ِّ أَدخِلنِی مُدخَل‌َ صِدق‌ٍ وَ أَخرِجنِی مُخرَج‌َ صِدق‌ٍ«8»، اینکه محتمل مصدر است. و موضع«9» هذا مغتسل بارد«10»، اینکه موضع است. و «متاع» أی تمتّع و استمتاع، و آن انتفاع باشد به چیزی که در او لذّتی عاجل باشد، و «حین» وقت باشد سواء اگر کوتاه بود و اگر دراز، و اینکه جا مراد روزگار [142- ر]، [دراز است]«11». حق تعالی گفت: اکنون به زمین روی«12» بعضی«13» دشمن
-----------------------------------
(1). آج، لب: آنان که.
(2). آج، لب: به قول.
(3). مل دیگر.
(4). اساس: بعضی، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(5). مج، وز، مل، لت: و ولی.
(6). آج، لب، آن: قرار گاهی.
(7). سوره مؤمنون (23) آیه 29.
(8). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 80.
(9). مج، وز، مل و.
(10). سوره ص (38) آیه 42.
(11). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(12). مل، آج، لب، آف، آن: روید.
(13). مج: بر بعضی، وز، مل: و بعضی. [.....]
صفحه : 161
بعضی. اینکه جمله در محل‌ّ حال است، أی متعادین، به اینکه که رفت از میان شما که: من زمین را به«1» قرارگاه شما کردم و به جای تمتّع و برخورداری شما«2» تا روزگاری و وقتی که من دانم. بعضی مفسّران گفتند: مراد به «حین» اوقات آجال ایشان«3» است،«4» و بعضی دگر گفتند: مراد قیامت است.
آنگه گفت: فِیها تَحیَون‌َ، شما را حیات و زندگانی در زمین دنیا باشد و مرگ در زمین باشد و شما را«5» از زمین بر انگیزند و زنده کنند روز قیامت.
إبن ذکوان و حمزه و کسایی و خلف و یعقوب خواندند: «تخرجون» به فتح «تا» و ضم‌ّ «را» علی اضافة الفعل الیهم، و شما روز قیامت از زمین بیرون آیی«6» نظرا الی قوله تعالی: ثُم‌َّ إِذا دَعاکُم دَعوَةً مِن‌َ الأَرض‌ِ إِذا أَنتُم تَخرُجُون‌َ«7»، و باقی قرّاء بر ما لم یسم‌ّ فاعله «تخرجون» خواندند بضم‌ّ التّاء و فتح الرّاء، شما را بیرون آرند از آن جا، چنان که در دگر آیت گفت: مِنها خَلَقناکُم وَ فِیها نُعِیدُکُم وَ مِنها نُخرِجُکُم تارَةً أُخری«8».
قوله تعالی:

[سوره الأعراف (7): آیات 26 تا 36]

[اشاره]

یا بَنِی آدَم‌َ قَد أَنزَلنا عَلَیکُم لِباساً یُوارِی سَوآتِکُم وَ رِیشاً وَ لِباس‌ُ التَّقوی ذلِک‌َ خَیرٌ ذلِک‌َ مِن آیات‌ِ اللّه‌ِ لَعَلَّهُم یَذَّکَّرُون‌َ (26) یا بَنِی آدَم‌َ لا یَفتِنَنَّکُم‌ُ الشَّیطان‌ُ کَما أَخرَج‌َ أَبَوَیکُم مِن‌َ الجَنَّةِ یَنزِع‌ُ عَنهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوآتِهِما إِنَّه‌ُ یَراکُم هُوَ وَ قَبِیلُه‌ُ مِن حَیث‌ُ لا تَرَونَهُم إِنّا جَعَلنَا الشَّیاطِین‌َ أَولِیاءَ لِلَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ (27) وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدنا عَلَیها آباءَنا وَ اللّه‌ُ أَمَرَنا بِها قُل إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَأمُرُ بِالفَحشاءِ أَ تَقُولُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ (28) قُل أَمَرَ رَبِّی بِالقِسطِ وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُم عِندَ کُل‌ِّ مَسجِدٍ وَ ادعُوه‌ُ مُخلِصِین‌َ لَه‌ُ الدِّین‌َ کَما بَدَأَکُم تَعُودُون‌َ (29) فَرِیقاً هَدی وَ فَرِیقاً حَق‌َّ عَلَیهِم‌ُ الضَّلالَةُ إِنَّهُم‌ُ اتَّخَذُوا الشَّیاطِین‌َ أَولِیاءَ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ وَ یَحسَبُون‌َ أَنَّهُم مُهتَدُون‌َ (30)
یا بَنِی آدَم‌َ خُذُوا زِینَتَکُم عِندَ کُل‌ِّ مَسجِدٍ وَ کُلُوا وَ اشرَبُوا وَ لا تُسرِفُوا إِنَّه‌ُ لا یُحِب‌ُّ المُسرِفِین‌َ (31) قُل مَن حَرَّم‌َ زِینَةَ اللّه‌ِ الَّتِی أَخرَج‌َ لِعِبادِه‌ِ وَ الطَّیِّبات‌ِ مِن‌َ الرِّزق‌ِ قُل هِی‌َ لِلَّذِین‌َ آمَنُوا فِی الحَیاةِ الدُّنیا خالِصَةً یَوم‌َ القِیامَةِ کَذلِک‌َ نُفَصِّل‌ُ الآیات‌ِ لِقَوم‌ٍ یَعلَمُون‌َ (32) قُل إِنَّما حَرَّم‌َ رَبِّی‌َ الفَواحِش‌َ ما ظَهَرَ مِنها وَ ما بَطَن‌َ وَ الإِثم‌َ وَ البَغی‌َ بِغَیرِ الحَق‌ِّ وَ أَن تُشرِکُوا بِاللّه‌ِ ما لَم یُنَزِّل بِه‌ِ سُلطاناً وَ أَن تَقُولُوا عَلَی اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ (33) وَ لِکُل‌ِّ أُمَّةٍ أَجَل‌ٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُم لا یَستَأخِرُون‌َ ساعَةً وَ لا یَستَقدِمُون‌َ (34) یا بَنِی آدَم‌َ إِمّا یَأتِیَنَّکُم رُسُل‌ٌ مِنکُم یَقُصُّون‌َ عَلَیکُم آیاتِی فَمَن‌ِ اتَّقی وَ أَصلَح‌َ فَلا خَوف‌ٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ (35)
وَ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ استَکبَرُوا عَنها أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ النّارِ هُم فِیها خالِدُون‌َ (36)

[ترجمه]

ای پسران آدم فرستادیم بر شما جامه‌ای که باز پوشد عورتهای شما«9» و زینتی و جامه پرهیزگاری، آن بهتر است آن از آیتهای خداست تا همانا ایشان اندیشه کنند.
-----------------------------------
(1). آج، لب: ندارد.
(2). لت کردم.
(3). مج، وز: ندارد.
(4). آج، لب و بعضی دگر گفتند: اوقات الصّلات ایشان است.
(5). مج، وز، مل، لت: زندگانی در زمین باشد و شما را.
(6). مج، وز، مل، آج، لب، آف: آیید.
(7). سوره روم (30) آیه 25.
(8). سوره طه (20) آیه 55.
(9). آج، لب را.
صفحه : 162
ای پسران آدم نباید تا به فتنه آرد شما را دیو چنان که«1» بیرون آورد مادر و پدر شما را از بهشت، بیرون می‌کرد از ایشان جامشان«2» تا به ایشان نماید عورتهای ایشان که او بیند شما را«3» و جنس او از آن جا که شما نبینی«4»، ما کردیم دیوان را دوستان آنان که ایمان نیارند.
و چون بکنند زشتی«5»، گویند: یافتیم بر اینکه«6» پدران خود را و خدا بفرمود ما را«7» بگو که خدا نفرماید به زشتی، می‌گویی«8» بر خدا آنچه ندانی«9».
بگو فرمود خدای من به عدل«10» و راستی کنی«11» رویهایتان بنزدیک هر مسجدی و بخوانی«12» او را خالص کرده برای او طاعت چنان که ابتدا کرد شما را باز آیی«13».
گروهی را راه دهد و گروهی را درست شود برایشان گمراهی، ایشان گرفته‌اند دیوان را دوستان [142- پ]
از فرود خدای و می‌پندارند که ایشان راه یافتگانند.
-----------------------------------
(1). مج، وز، آج، لب: چنانچه.
(2). کذا در اساس: جامشان/ جامه‌شان، مج، وز: جامه ایشان، آج، لب: پوشش ایشان، لت: جامه‌شان.
(3). مج، وز، لت او.
(4). مج، وز: نه بینید.
(5). وز: زشتیی. [.....]
(6). مج، وز، لت: بر آن.
(7). مج، وز، لت به آن.
(8). مج، وز، آج، لب، آف، آن: می‌گویید.
(9). مج، وز: ندانید، آج، لب: نمی‌دانید.
(10). مج، وز، لت: فرمود مرا خدای به داد.
(11). مج، وز، آف، آن: کنید.
(12). مج، وز، آف، آن: بخوانید.
(13). مج، وز، آف، آن: باز آیید.
صفحه : 163
ای پسران آدم فراگیری«1» زینتتان بنزدیک هر مسجدی و بخوری«2» و بیاشامی«3» و اسراف مکنی«4» که خدا دوست ندارد اسراف کنندگان را.
بگوی که حرام کرد زینت خدا آن که بیرون آورد برای بندگانش و چیزهای پاکیزه از روزی! بگو آن آنان راست که ایمان آوردند«5» در زندگانی دنیا خالص«6» روز قیامت، همچنین گزارش دهیم آیات را برای آن گروه که دانند.
«7»
بگوی حرام کرد خدای من زشتیها آنچه پیداست [از آن]«8» و آنچه ناپیداست و بزه و بیدادی بناحق و آن که انباز گیری«9» به خدا [آنچه]«10» نفرستاد به آن حجّتی و آن که گویی«11» بر خدا آنچه ندانی«12».
و هر گروهی را وقت مرگی هست چون آید وقت مرگشان باز پس نایستد [یک ساعت]«13» و نه فرا پیش شود.
ای پسران آدم [اگر]«14» آید به شما رسولانی از
-----------------------------------
(1). مج، وز: بگیرید، آج، لب، آف، آن: فرا گیرید.
(2). مج، وز، آف، آن: بخورید.
(3). مج، وز: باز خورید، آج، لب، آف، آن: بخورید.
(4). مج، وز: و بی اندازه مکنید.
(5). مج، وز، لت: ایمان آرند.
(6). مج، وز، لت: زندگانی نزدیکتر ویژه. [.....]
(7). اساس: ندارد، با توجه به دیگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید افزوده شد. (14- 13- 10- 8). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(9). مج، وز، آف، آن: گیرید.
(11). مج، وز: گویید.
(12). مج، وز، آف، آن: ندانید.
صفحه : 164
شما که می‌گویند بر شما آیتهای من، هر که بترسد و نیکی کند نیست ترسی بر ایشان و نه ایشان اندوهگن شوند.
و آنان که«1» دروغ داشتند حجّتهای ما و بزرگواری نمودند [از آن]«2»، ایشان اهل دوزخند ایشان آن جا باشند همیشه.
قوله: یا بَنِی آدَم‌َ قَد أَنزَلنا عَلَیکُم لِباساً، حق تعالی به اینکه آیت منّت نهاد بر بنی آدم که ایشان را جامه داد که با آن عورت پوشند و تجمّل کنند و زینت سازند، و در «انزلنا» و در معنی انزال خلاف کردند. بعضی گفتند: مراد «خلقنا» و «جعلنا» ست، چنان که گفت: وَ أَنزَل‌َ لَکُم مِن‌َ الأَنعام‌ِ ثَمانِیَةَ أَزواج‌ٍ«3»، أی خلق، و بعضی دگر گفتند: مراد آن است آنچه اصل آن است از نبات به باران پرورده می‌شود، باران از آسمان فرو می‌آید، و وجهی دگر آن که گفتند که«4»: برکات را نسبت به آسمان باشد و آن از جمله خیرات و برکات و روزی است برای آن که منفوع به است و روزی در آسمان است، قال اللّه تعالی: وَ فِی السَّماءِ رِزقُکُم«5»- الایة. «لباس» فعال باشد به معنی مفعول یعنی ملبوس، کالکتاب بمعنی المکتوب، و الحساب بمعنی المحسوب. یُوارِی، که باز [143- ر]
پوشد عورات شما را صلاحیت پوشش دارد از جامه و آلات فرش و بسط داخل است تحت اینکه، و «لباس» در«6» اینکه جا مصدر باشد، یقال: لبست الثّوب لبسا و لباسا، و اللّبس الملبوس أیضا، قال الشّاعر«7».

فلمّا کشفن«8» اللّبس عنه مسحنه بأطراف طفل زان غیلا موشّما
-----------------------------------
(1). آج، لب به.
(2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(3). سوره زمر (39) آیه 6.
(4). مج، وز، لت: آن گفتند که، مل: آن که گفتند.
(5). سوره ذاریات (51) آیه 22.
(6). مج، وز، مل، لت: در جز.
(7). مج، وز شعر.
(8). اساس: کشف، مج: کشفنا، با توجه به وز، لت: تصحیح شد.
صفحه : 165
اراد الثّوب و السّتر. وَ رِیشاً، أی ما لا، در قول عبد اللّه عبّاس و مجاهد و ضحّاک و سدّی، یقول العرب: تریّش الرّجل إذا تموّل. إبن زید گفت: «ریش» جمال باشد، ابو عمرو بن العلاء گفت: کسوت و جهاز باشد، و گفته‌اند: هر چه از باب تجمّل و متاع خانه باشد از فرش و بسط«1»، و منه ریش الطّایر برای آن که جمال و ساز او در پرهاش«2» باشد اگر پر او بکنند«3» بی‌جمال شود، و انشد سیبویه«4»:

و ریی منکم و هوای معکم و ان کانت زیارتکم لماما
معبد الجهنّی گفت: الرّیاش المعاش، سلمی‌ّ و عطاردی و قتاده در شاذّ خواندند: «و ریاشا» به جمع، مثل ذئب و ذئاب و قدح و قداح. قطرب گفت:
الرّیش و الرّیاش واحد کلبس و لباس و حل‌ّ و حلال و حرم و حرام.
وَ لِباس‌ُ التَّقوی، اهل مدینه و إبن عامر و کسائی خواندند: «و لباس» منصوب عطفا علی قوله: لباسا و ریشا، و عامل در او «انزلنا» باشد، و باقی قرّاء «و لباس» به رفع خواندند، و رفع او بر ابتدا باشد. و «ذلک» بدل باشد، و «خیر» خبر مبتدا باشد، و بر قراءت آن کس که به نصب خواند، «ذلک» مبتدا باشد و «خیر» خبر او باشد.
و در لباس تقوا مفسّران خلاف کردند. زید بن علی گفت: لباس تقوا درع باشد و مغفر و آنچه ساعد و ساق به آن بپوشند از آن برای آنش لباس تقوا خواند که یتّقی بذلک فی الحرب. قتاده و سدّی گفتند و إبن جریح: لباس تقوا ایمان است. معبد الجهنّی گفت: حیاست، و شاعر در اینکه معنی گفته«5»:

انّی کأنّی اری من لا حیاء له و لا امانة وسط النّاس عریانا
عطیّة«6» گفت از عبد اللّه عبّاس: عمل صالح است و به روایتی دیگر از
-----------------------------------
(1). آج: بساط. [.....]
(2). بم، آف، آن: پرهایش.
(3). مج، وز: برونی، مل: برود، لت: بچینند، آن: برکنند.
(4). مج، وز شعر.
(5). لب است، مج، وز، مل شعر.
(6). اساس، آج، لب، بم، آف، آن: عتبه، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
صفحه : 166
عبد اللّه عبّاس: سیمای صلاح است بر روی و نیکو طریقتی. حسن بصری گفت:
عثمان عفّان را«1» دیدم بر منبر رسول وعظ می‌کرد پیراهنی گویی«2» پوشیده و گوی گریبان گشاده«3»، مردم را می‌گفت: سگان را بکشی«4» و به کبوتر بازی مکنی«5»، آنگه گفت: از خدای بترسی«6» در سرّ که از رسول خدای شنیدم که او گفت: هیچ بنده نباشد که او عملی کند در سرّ و الّا خدای تعالی از آن عمل ردایی بر او پوشاند اگر خیر باشد و اگر شرّ. آنگه اینکه آیت بر خواند: وَ رِیشاً وَ لِباس‌ُ التَّقوی، و گفت: لباس تقوا نیکو طریقتی باشد.
عروة بن الزّبیر گفت: ترس خدای باشد، جبّایی گفت: مراد جامه پارسایان است از صوف و جامه خشن و آنچه لباس زهّاد و عبّاد باشد. حسین بن علی‌ّ المغربی‌ّ گفت: مراد [به]«7» لباس تقوا لباس اهل بهشت است، گفت: دلیلش آن که: ذلِک‌َ خَیرٌ گفت، و «ذلک» اشارت به غایبی دور باشد. مجاهد گفت: برای آن منّت نهاد به جامه عورت پوش بر ما که عرب برهنه طواف کردندی گرد خانه مکشوف العورة جز قریش، و بعضی دگر گفتند: برای آن که از اصناف خلق کس جامه پوش نباشد مگر بنی آدم. ذلِک‌َ مِن آیات‌ِ اللّه‌ِ لَعَلَّهُم یَذَّکَّرُون‌َ، اینکه از آیات و دلایل خداست تا همانا آدمیان و مکلّفان از ایشان اندیشه کنند و تفکّری کنند.
آنگه بنی آدم را وعظ کرد [و]«8» یاد داد [از]«9» آنچه شیطان با پدر ایشان کرد، گفت: ای پسران آدم؟ و مراد فرزندان آدمند- مردان و زنان، و لکن لفظ پسران بر تغلیب گفت مردان را بر زنان، نباید تا شما را به فتنه آرد شیطان و مفتون کند و
-----------------------------------
(1). اساس رضی اللّه عنه.
(2). کذا: در اساس، آج، لب، آف، لت، مج، وز: کوتهی، مل، بم، آن: کوهی، چاپ شعرانی (5/ 141): گویی، و در زیر نویس متن توضیح داده است که «دکمه دار»، نیز لغت نامه ذیل «کوهی» آورده است: قوهی، و آن نام پارچه و جامه‌ای است (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نیز گوی: تکمه و گوی گریبان را گویند.
(3). آج، لب: گشوده.
(4). مج، وز، آج، لب: بکشید.
(5). مج، وز، آج، لب: مکنید.
(6). مج، وز، آج، لب: بترسید. (9- 8- 7). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
صفحه : 167
بفریبد چنان که با پدرتان کرد آدم که او را به وسوسه و اغواء و اضلال از بهشت بیرون آورد. یَنزِع‌ُ عَنهُما لِباسَهُما، اینکه فعل مضارع در جای حال است، أی نازعا عنهما، بر کشید از مادر و پدرتان که آدم و حوّا بودند جامشان«1» [143- پ]
برای آن تا کشف سوأت و عورت ایشان کند، و اضافت اخراج و نزع«2» لباس ایشان با شیطان برای آن کرد و اگر چه بر حقیقت از«3» فعل خداست که عند اغراء و اغواء او بود، چنان که در سورت گفت: زادَتهُم إِیماناً«4»، فَزادَتهُم«5»فیها از فیها از إِلَی رِجسِهِم«7» إِنَّه‌ُ یَراکُم هُوَ وَ قَبِیلُه‌ُ مِن حَیث‌ُ لا تَرَونَهُم، گفت:
ابلیس و لشکر او و جنس و قبیل او شما را بینند از آن جا که شما ایشان را نبینی«8»، إبن زید گفت: قبیلش نسل او باشند«9» مجاهد گفت: ابلیس گفت ما را چند چیز دادند: نری و لا نری، ما بینیم«10» آدمیان را و ایشان ما را نبینند«11». و نخرج من تحت الثّری، و از زیر زمین بر آییم، و یعود شیخنا فتی، و پیر ما جوان شود پس از آن که پیر شده باشد.
مالک دینار گفت: دشمنی که او تو را بیند و تو او را نبینی عظیم المؤنة بود و«12» شدید المحنة، الّا من عصمه اللّه، الّا آن را که خدای نگاه دارد. یحیی بن معاذ«13» گفت: شیطان قدیم است و تو حدیث، و شیطان محتال است و تو سلیم
-----------------------------------
(1). کذا در اساس: جامشان/ جامه‌شان، مج، وز: جامه‌یشان، لت: جامه‌اشان.
(2). اساس: نزاع، با توجه به مج، وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(3). مج، وز، مل: آن.
(4). سوره انفال (8) آیه 2.
(5). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط قرآن مجید. فزادتهم.
(6). اساس: احسانا، با توجه به نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(7). سوره توبه (9) آیه 125.
(8). مج، وز: نه بینید/ نبینید.
(9). مج، مل، آج، لب: باشد.
(10). مج، آج، لب: می‌بینیم.
(11). مج: نه می‌بینند/ نمی‌بینند.
(12). مج، وز: ندارد.
(13). مج، وز، مل: یحیی معاذ.
صفحه : 168
جانب، شیطان تو را بیند و تو او را نبینی«1»، و شیطان تو را فراموش نکند و تو او را فراموش کرده‌ای«2»، و او را از تو بر تو بار«3» است و تو را بر او هیچ بار نیست، و رسول- علیه السّلام- گفت: شیطان از بنی آدم چنان رود که خون در تن، دل تو مسکن اوست و عروق تو رهگذار«4» او«5»، پس با او مقاومت نتوان کرد«6» الّا بعون اللّه، و شاعر گوید در اینکه معنی:

و لا اراه حیث ما یرانی و عند ما انساه لا ینسانی

فسیّدی ان لم یغث«7» سبانی کما سبی ادم من جنان
ذو النّون مصری گفت: اگر [او]«8» تو را بیند«9» از آن جا که تو او را نبینی، خدای او را بیند و او خدای را نبیند، از او به خدای استعانت کن که کید او ضعیف باشد. امّا علّت آن که ما ایشان را نبینیم آن است که: ما را شعاع اندک است، و ایشان را جسم«10» شفّاف است، پس هر دو منع است از دیدن. اگر خدای تعالی شعاع زیادت کند، ممکن باشد ایشان را دیدن، چنان که فرشتگان را عند حضور الموت و یا اجسام ایشان کثیف کند.
ابو الهذیل و أبو بکر بن الأخشاد گفتند: روا باشد که خدای تعالی ایشان را ممکّن بکند تا خویشتن را کثیف بکنند در بعضی احوال تا ما ایشان را ببینیم، و شیخ ابو جعفر الطّوسی‌ّ اینکه قول اختیار کرد.
إِنّا جَعَلنَا الشَّیاطِین‌َ، ما کردیم دیوان را دوستان آنان که ایمان ندارند، یعنی کافران. و معنی «جعلنا» اینکه جا حکم و تسمیه باشد چنان که گفت:
-----------------------------------
(1). اساس، مج، وز: نه بینی/ نبینی.
(2). مل: فراموش کنی.
(3). اساس: یار، با توجه به مج، وز تصحیح شد. [.....]
(4). مج، وز، مل: رهگذر.
(5). اساس: تو، با توجه به مج، وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). مج، وز: کردن.
(7). مج، وز: تغث.
(8). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(9). مج: نه بیند/ نبیند.
(10). مج، وز، مل: چشم.
صفحه : 169
وَ جَعَلُوا المَلائِکَةَ الَّذِین‌َ هُم عِبادُ الرَّحمن‌ِ إِناثاً«1»، أی سمّوهم بذلک و حکموا به.
وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً، چون فاحشه کنند. مفسّران گفتند: فاحشه ایشان [آن]«2» بود که گرد خانه طواف کردندی برهنه و عورت گشاده، و گفتندی: ما«3» به خانه خدای چنان طواف کنیم که خدای آفرید ما را و در جامه‌ای که در او گناه کرده باشیم در آن طواف نکنیم، و زنان چیزی از دوال بافته چندان که عورت پوش بودی در میان بستندی، تا در خبر است که زنی از بنی عامر طواف می‌کرد و می‌گفت:

الیوم یبدوا بعضه أو کلّه و ما بدا منه فلا احلّه
و حسن بصری و أبو علی گفتند«4»: اینکه فاحشه شرک است چون به خدای تعالی شرک آرند، و بعضی دگر گفتند: مراد جمله فواحش است، أی فاحشة من الفواحش. و «فاحشه» قبیحی باشد شنیع القبح و ظاهر القبح، و صغیره را فاحشه نگویند آنان که به صغیره گویند. و در کلام محذوفی هست و آن آن است«5»: و اذا نهوا عنها او عوتبوا قالوا وجدنا علیها آباءنا، چون ایشان را از آن نهی کنند یا بر آن عتاب کنند، گویند: ما پدران [144- ر]، [خود را]«6» بر اینکه«7» یافتیم که اینکه می‌کردند. وَ اللّه‌ُ أَمَرَنا بِها، و ما را خدای فرموده است، و اینکه برای آن گفتند که ایشان مذهب جبری«8» گفتندی، گفتند«9»: اگر خدای تعالی نخواستی ما را بگردانیدی از اینکه و ما را اکراه کردی بر خلاف اینکه، فهذا معنی قولهم: وَ اللّه‌ُ أَمَرَنا بِها، و اینکه قول برابر قول مجبّران است که ایشان گفتند: اگر خدای نخواهد ما
-----------------------------------
(1). سوره زخرف (43) آیه 19.
(2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). اساس: گفتند تا، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(4). مج، وز: گفت.
(5). آن که.
(6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(7). مج: آن. [.....]
(8). مج، وز، مل: جبر.
(9). مج، وز: گفتندی.
صفحه : 170
نکنیم، و اگر نخواستی ما نکردیمی«1». و مشرکان گفتند: اگر خدای نفرمودی ما نکردیمی«2»، و امر بی ارادت آمر نباشد پس در اینکه باب امر و ارادت یکی باشد، نبینی که فرق نباشد میان آن که کسی غلامش را گوید: افعل کذا، و میان آن که گوید: ارید منک ان تفعل کذا، که مقتضی هر دو لفظ ایقاع«3» و ایجاد فعل است، حق تعالی گفت بگو ای محمّد: إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَأمُرُ بِالفَحشاءِ، خدای تعالی کار زشت نفرماید و چنان که نفرماید نکند و نخواهد، چه فرق نباشد میان آن که خواهد و میان آن که فرماید، چون گفت: نفرمایم، دلیل آن کند که نخواهد، برای آن که امر جز به ارادت آمر نباشد. آنگه گفت بر سبیل انکار و تقریع: أَ تَقُولُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ، بر خدای چیزی می‌گویی که نمی‌دانی«4»، و آیت دلیل بطلان مذهب مجبّره می‌کند از اینکه وجه که گفتیم و دلیل بطلان مذهب اصحاب معارف«5» فی قوله: أَ تَقُولُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ، و دلیل بطلان مذهب قایلان تقلید«6» آن جا که گفت از ایشان بر سبیل انکار: قالُوا وَجَدنا عَلَیها آباءَنا. آنگه بیان کرد آنچه خدای تعالی فرمود، گفت بگو: قُل أَمَرَ رَبِّی بِالقِسطِ، بگو خدای من عدل فرمود و جز عدل نفرماید. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به «قسط»، «لا اله الّا اللّه» است. ضحّاک گفت: توحید است، مجاهد و سدّی گفتند: مراد به «قسط» عدل است، مفسّران اطباق«7» کردند بر آن که امر خدای تعالی به عدل و توحید تعلّق دارد، پس محال است که عدل و توحید فرماید و جبر و تشبیه خواهد، برای آن که حکیم آنچه فرماید خواهد، و در کلام محذوفی هست و تقدیر آن است«8»: و قال لکم اقیموا وجوهکم عند کل‌ّ مسجد، و گفت: شما را که روی به قبله آرید بنزدیک هر مسجدی، یعنی در هر وقت هر نمازی. مجاهد و سدّی و إبن زید گفتند: معنی
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل، لت: نکردمانی، آج، لب: نکردمی.
(2). مل: نکردمانی، آج، لب: نکردمی.
(3). مج، وز: ارتفاع.
(4). مج، وز، مل، آف، آن: می‌گویید که نمی‌دانید.
(5). مج، آج، لب می‌کند، وز، مل می‌کنند.
(6). مج، لت می‌کند، وز می‌کنند.
(7). اساس: در بالای کلمه افزوده است «اتّفاق».
(8). مل که.
صفحه : 171
آن است که هر کجا باشی«1» در هر مسجدی به نماز روی به کعبه«2» آری«3» چنان که گفت«4»: وَ حَیث‌ُ ما«5»وَ ادعُوه‌ُ مُخلِصِین‌َ لَه‌ُ الدِّین‌َ، و بخوانی«13» او را خالص کرده عبادت برای او«14»، و «اخلاص» اخراج بود هر چه شوب باشد [از]«15» میان چیزی که آن را آمیخته دارد و آلوده. و «دین» اینکه جا به معنی طاعت است. کَما بَدَأَکُم تَعُودُون‌َ، چنان که ابتدا کرد«16» شما را همچنان شوی«17» باز. عبد اللّه عبّاس گفت و حسن و مجاهد و قتاده و إبن زید، معنی آن است که: چنان که معدوم بودی«18» پیش از خلق، پس از فنا همچنان معدوم شوی«19». قولی دیگر آن است که عبد اللّه عبّاس گفت به روایتی دیگر و جابر عبد اللّه انصاری که: خدای تعالی خلقان را همچنان بر انگیزد که بر آن مرده باشند، مؤمن را بر ایمان و کافر را بر کفر. قولی دیگر آن است که: همچنان بر انگیزد
-----------------------------------
(1). آج، لب، آف، آن: باشید.
(2). لت: قبله.
(3). آج، لب، آف، آن: آرید.
(4). مج، وز، آج، لب: ندارد. [.....]
(5). اساس، مج، وز، مل، آن: و اینما، آج، لب، آف: فأینما، با توجه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(6). سوره بقره (2) آیه 144 و 150.
(7). مج، وز، آف: باشید.
(8). مج، وز: بکنید، آف: کنید، لت: بکنی.
(9). مج، وز، آف: مگویید.
(11- 10). مج، وز: چون بکنیم.
(12). آف: کنید.
(13). مج، وز، مل، آف: بخوانید.
(14). لت: عبادت او را.
(15). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(16). مج، وز، لت: بکرد.
(19- 17). مج، وز، آف: شوید. 18. آف: بودید.
صفحه : 172
ایشان را برهنه که زادند، چنان که گفت: وَ لَقَد جِئتُمُونا فُرادی کَما خَلَقناکُم أَوَّل‌َ مَرَّةٍ وَ تَرَکتُم ما خَوَّلناکُم وَراءَ ظُهُورِکُم«1»، و رسول [144- پ]- علیه السّلام- گفت: یحشر النّاس عراة حفاة غرلا، کما بدأنا اوّل خلق نعیده و عدا علینا انّا کنّا فاعلین«2». ابو العالیة گفت: عادوا الی علمه فیهم، با آن شوند که [او]«3» از شان«4» داند بر حسب عمل و نیّتشان. محمّد بن کعب گفت: الی ما کانوا من السّعادة و الشّقاوة، همچنان که بوده باشند و بر آن که بوده باشند در دنیا از سعادت و شقاوت. بعضی دگر گفتند: تعودون احیاء«5»، همچنان که زنده بودند در دنیا زنده گردانم ایشان را در قیامت«6». قتاده گفت: چنان که از خاکشان آفریدیم، باز با خاکشان برم«7» چنان که گفت: مِنها خَلَقناکُم وَ فِیها نُعِیدُکُم«8»- الآیة.
فَرِیقاً هَدی وَ فَرِیقاً حَق‌َّ عَلَیهِم‌ُ الضَّلالَةُ، گروهی را هدایت دهد و گروهی را ضلالت واجب شود بر ایشان، یعنی گروهی را راه نماید به بهشت و ثواب که مستحق‌ّ آن باشند و گروهی را از راه بهشت گمراه کند که مستحق‌ّ آن باشند، نظیره قوله: فَرِیق‌ٌ فِی الجَنَّةِ وَ فَرِیق‌ٌ فِی السَّعِیرِ«9»، و ذکر «فریق» اینکه جا بهتر است از ذکر نفر و جماعت و قوم برای آن که در «فریق» ذکر مباینت و مفارقت است. و نصب «فریقا» بر مفعول به است از هدی، و دوم عطفا علیه و عامل در او معنی حَق‌َّ عَلَیهِم‌ُ الضَّلالَةُ، و التّقدیر: و فریقا اضل‌ّ، چنان که گفت: یُدخِل‌ُ مَن یَشاءُ فِی رَحمَتِه‌ِ وَ الظّالِمِین‌َ أَعَدَّ لَهُم عَذاباً أَلِیماً«10». فرّاء گفت: «فریقا» نصب بر حال است و عامل در او «تعودون«11»».
-----------------------------------
(1). سوره انعام (6) آیه 94. [.....]
(2). سوره انبیاء (21) آیه 104.
(3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(4). مج، وز، مل، لت: از ایشان، آج، لب: ایشان.
(5). اساس، مل، آج، لب، لت: احیاهم، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(6). مل: در آخرت.
(7). آج، لب: بریم.
(8). سوره طه (20) آیه 55.
(9). سوره شوری (42) آیه 7.
(10). سوره دهر (76) آیه 31.
(11). اساس، آج، لب، آف: یعودون، با توجه به مج، وز و ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
صفحه : 173
و «هدی» و «ضلال» محتمل است در آیت چهار وجه را: یکی هدایت ثواب«1» و ضلال از آن بر حسب استحقاق- چنان که گفتیم. و یکی حکم به هدایت مهتدیان بر سبیل مدح«2» و حکم به ضلالت ضالّان، و تسمیه ایشان به اینکه نام بر سبیل مذمّت. سیم«3» آن که «هدی» به معنی بیان و لطف باشد، و «ضلال» به معنی خذلان بر سبیل عقوبت علی کفرهم المقدّم«4». و چهارم هم«5» به معنی شرح صدر به بیان یا ضیق او هم بر اینکه وجه، و اینکه وجه مقارب وجه سیم«6» است در معنی، و وجه اوّل لا یقتر است اینکه جا برای آن که در آیت ذکر قیامت است من قوله: کَما بَدَأَکُم تَعُودُون‌َ«7»، و نیز آنچه ما بعد اوست بر سبیل تعلیل، دلیل اینکه می‌کند من قوله: إِنَّهُم‌ُ اتَّخَذُوا الشَّیاطِین‌َ أَولِیاءَ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، و تقدیر آن است که:
لأنّهم اتّخذوا الشّیاطین، یعنی اینکه ضلال بر ایشان [از]«8» آن جا واجب شد که ایشان شیاطین را به اولیای خود گرفتند و دوستان و یاران ساختند بدون خدای«9»، و نیز لایق باشند به خذلان علی وجه العقوبة. و «اتّخاذ» اعداد«10» الشّی‌ء لأمر من الامور باشد، و افتعال بود از «اخذ». چون ایشان اعداد شیاطین کردند برای نصرت بدون خدای، حق‌ّ تعالی گفت: ایشان شیاطین را به دوست و یار گرفتند و به دست بنهادند و عدّه و ساز خود کردند، و از اینکه همه بدتر«11» آن که می‌پندارند که ایشان مهتدی و راه یافته‌اند. و «حسبان»، ظن‌ّ و گمان باشد.
قوله تعالی: یا بَنِی آدَم‌َ خُذُوا زِینَتَکُم عِندَ کُل‌ِّ مَسجِدٍ، مفسّران گفتند:
سبب نزول آیت آن بود که بنی عامر عادت داشتند که برهنه گرد خانه طواف
-----------------------------------
(1). لت: به ثواب.
(2). آج، لب، آف: قدح.
(3). آج: سؤم، لب: سیوم.
(4). مج، وز: المتقدّم. [.....]
(5). مج، وز، مل، لت: ندارد.
(6). آف، لب: سیوم.
(7). اساس: یعودون، با توجه به مج و ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(8). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(9). مج، وز، مل تعالی.
(10). مج، وز: اعداد.
(11). مج، وز: اینکه همه نیز.
صفحه : 174
کردندی، مردان به روز و زنان به شب. و چون به مسجدی از مساجد رسیدندی، جامه بینداختندی و برهنه شدندی و در مسجد شدندی، و اگر کسی با جامه طواف کردی او را بزدندی و جامه‌اش بیرون کردندی«1»، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و امر کرد فرزندان آدم را- زنان و مردان را- [145- ر]
که: زینت خود از لباس بنزدیک هر مسجدی برگیرند، پس مراد به زینت جامه است. مجاهد گفت:
از جامه آنچه عورت به آن بپوشند فریضه است، و اگر عبایی باشد. باقر«2»- علیه السّلام- گفت«3»: مراد جامه نو است و پاکیزه«4» در روزهای عید و روزهای آدینه که به مسجد جامع و مصلّی«5» شوند. عطیّه و أبو روق گفتند: مراد به زینت آن است که چون به مسجد خواهد شدن موی به شانه کند. قاضی تنوخی گفت:
زینت دست برداشتن باشد در نماز، و تمسّک کرد به خبری از رسول- علیه السّلام- که گفت:
ان‌ّ لکل‌ّ شی‌ء زینة و زینة الصّلاة رفع الایدی منها فی ثلاثة مواطن إذا تحرّمت للصّلاة و إذا رکعت و اذا رفعت رأسک من الرّکوع.
و مفسّران در آن که عرب کردندی از طواف برهنه در مسجدها شدن«6» برهنه دو وجه گفتندی: یکی آن که گفتندی اینکه جامه‌ها مدنّس است به معصیت، دوم آن که به فال«7» کردندی به آن که ما از گناه برهنه خواهیم شد [ن]«8» چون برهنه طواف کنیم.
وَ کُلُوا وَ اشرَبُوا، کلبی گفت: سبب آن بود که بنو عامر در ایّام حج طعام نخوردندی الّا مقدار آن که رمق بداشتندی به آن و چربو«9» نخوردندی تعظیم حجّشان را. مسلمانان گفتند: یا رسول اللّه؟ ما اولیتریم به اینکه«10»، خدای تعالی
-----------------------------------
(1). مج، وز: بکندندی.
(2). مل: حضرت امام محمّد باقر.
(3). مل: فرمود.
(4). مج، وز: باکره.
(5). مج، وز: مصلّا.
(6). آج، لب: شدندی.
(7). مج، وز، لت: که تفأّل. [.....]
(8). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(9). آج، لب، لت: چربی.
(10). مج، وز: بدین.
صفحه : 175
آیت فرستاد که اینکه را به حج تعلّقی نیست، طعام و شراب می‌خوری«1» و اسراف مکنی«2» در آن. و بعضی دگر از مفسّران گفتند: مراد به «اسراف»، تعدّی است از حلال به حرام، از حلال به حرام تعدّی مکنی«3». عبد اللّه عبّاس گفت: هر چه خواهی بخوری«4» و هر چه خواهی در پوشی«5» مادام تا در خوردن اسراف نباشد و در لباس تکبّر، مجاهد گفت: «اسراف» آن باشد که در حق‌ّ خدای تقصیر باشد، چه اگر به وزن کوه احد در طاعت خدای خرج کند«6» مسرف نباشد«7»، و اگر یک درم در معصیت خرج کند«8» مسرف باشد«9».
کلبی گفت: معنی «اسراف» آن است که آنچه خدای تعالی حلال کرد حرام نکنی«10» از طعام«11» و چیزهای پاک حلال. و گفته‌اند: تعدّی مکنی«12» در اکل و شرب از منفعت به مضرّت، یعنی تا به حدّ خود باشد نافع بود، چون از حدّ خود بگذرد مضرّت آرد و اگر همه داروی سود کننده باشد، چنان که شاعر پارسی گفت:«13»

که پا زهر زهر است چون افزون«14» شود از اندازه خویش بیرون شود
گفتند: رشید را طبیبی بود ترسا حاذق، علی‌ّ بن حسین واقد«15» را گفت: در کتاب شما از علم طب چیزی هست یا نه! و علم دواست: علم ابدان و علم ادیان. علی‌ّ بن حسین«16» گفت: خدای تعالی جمله طب در نیم آیت جمع کرد، فی قوله: کُلُوا وَ اشرَبُوا وَ لا تُسرِفُوا. گفت: از پیغامبر شما هیچ طب روایت کرده‌اند!
-----------------------------------
(1). مج، وز، آف: می‌خورید. (12- 3- 2). مج، وز، آج، آف: مکنید.
(4). مج، وز: خواهی بخور، آج، لب: خواهی بخورید، آف: خواهید بخورید.
(5). آج، لب، آف: خواهید در پوشید.
(8- 6). مل: کنند.
(7). مل: نباشند.
(9). مل: باشند.
(10). مج، وز، مل: مکنید.
(11). مج، وز، مل، لت: طیّبات.
(13). مج، وز شعر.
(14). مج، وز: کافرون، مل: که افزون. [.....]
(15). مج، وز: علی‌ّ بن حسین بن واقد.
(16). مج، وز، آج، لب: علی‌ّ بن الحسین.
صفحه : 176
گفت: بلی، جمله طب در کلمتی چند جمع کرده‌اند فی
قوله- علیه السّلام:1» المعدة بیت الأدواء و الحمیة رأس کل‌ّ دواء و اعط کل‌ّ نفس ما عوّدته«
، گفت: معده خانه درد است و پرهیز کردن سر همه داروهاست و نیز نفس را آن باید داد که عادت کرده باشد. ترسا گفت: بر کتابتان و پیغامبران به سرمایه طب جالینوس فرود آمد«2».
قوله: قُل مَن حَرَّم‌َ زِینَةَ اللّه‌ِ- الایة، إبن زید گفت: سبب نزول آیت آن بود که جماعتی از عرب چون به حج رفتندی یا به عمره، گوسپند«3» و آنچه از او بودی از گوشت و پیه و شیر بر خویشتن«4» حرام کردندی. خدای تعالی گفت بگوی ای محمّد که: که حرام کرده است زینت خدای تعالی که بر بندگان خود برون آورد از انواع لباس حلال و جامه‌های پوشیدنی وَ الطَّیِّبات‌ِ مِن‌َ الرِّزق‌ِ، و روزیهای حلال پاکیزه از انواع طعام! عبد اللّه عبّاس گفت: مراد آن چیزهاست که اهل جاهلیّت بر خود حرام کردند از بحیره و سائبه و وصیله و حام.
قُل هِی‌َ لِلَّذِین‌َ آمَنُوا فِی الحَیاةِ الدُّنیا خالِصَةً یَوم‌َ القِیامَةِ، عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آیت آن است که [145- پ]
امروز در دنیا مشرکان با مؤمنان مشارک‌اند در طیّبات و لذّات از مأکول و مشروب و ملبوس و منکوح، فردا در قیامت«5»، اینکه جمله خالص مؤمنان را باشد و کافران را در آن هیچ نصیب«6» نبود. و تقدیر آیت آن است«7»: (قل هی للذین امنوا مشترکة فی الدنیا خالصة یوم القیمة). و نافع خواند«8»: «خالصة» به رفع، و در شاذّ عبد اللّه عبّاس و قتاده همچنین خواندند، و رفع بر خبر مبتدا باشد، و لِلَّذِین‌َ آمَنُوا، در جای خبر او باشد، ای: قل هی کائنة
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (5/ 147): عودتها.
(2). مج، وز: فرو آمد.
(3). مج، وز: گوسپندی، مل، آج، لب، آف، لت: گوسفند.
(4). مج، وز: خود.
(5). مج و دیگر نسخه بدلها: فردای قیامت.
(6). لت: نصیبی.
(7). آن، لت که.
(8). مج، وز: گفت.
صفحه : 177
للّذین امنوا خالصة یوم القیامة، نصب او بر ظرف است من قوله: خالِصَةً.
کَذلِک‌َ نُفَصِّل‌ُ الآیات‌ِ لِقَوم‌ٍ یَعلَمُون‌َ، ما تفصیل آیات چنین کنیم که دیدی«1» برای آنان که دانند و اگر چه تفصیل برای دانا و نادان است و لکن چون انتفاع دانایان را بود دون نادانان، ایشان را تخصیص کرد«2» به ذکر«3»:
قُل إِنَّما حَرَّم‌َ، بگوی ای محمّد که خدای تعالی حرام کرد«4» فواحش و قبایح را آنچه ظاهر است از آن و آنچه باطن است. قدیم تعالی«5» چون مشرکان را تعییر کرد به تحریم«6» محلّلات که چیزها که در عقل و شرع حلال بود ایشان را از رأی خود به اعتقادات فاسد بر خود حرام کردند، نیز تعییر کرد ایشان را به تحلیل محرّمات«7» که بعضی در عقل حرام بود و بعضی در شرع، که«8» در هر دو مخطی‌اند:
هم در استحلال حرام و هم در تحریم حلال. قولی آن است که: به ظاهر و باطن فواحش، طواف ایشان خواست برهنه گرد خانه خدا، مردان به روز [اینکه ظاهر بود]«9» و زنان به شب، و آن باطن بود. و بیان کردیم که «انّما»، لإثبات الشّی‌ء و نفی ما سواه، و معنی آن باشد که: ما حرّم ربّی الّا الفواحش«10»، خدای من هیچ چیز«11» از اینکه چیزها که شما تحریم می‌کنی حرام نکرده است مگر فواحش و قبایح. و «تحریم» منع باشد از فعل باقامة الدّلیل بر وجوب اجتنابش، و ضدّ او «تحلیل» باشد و آن اطلاق فعل باشد به بیان از جواز تناول او. و اصل تحریم از «حرمان» باشد و آن منع بود«12» که ضدّ «رزق» باشد، یقال: حرم فلان کذا اذا منع
-----------------------------------
(1). آف: دیدید.
(2). مج، وز، لت: کردند.
(3). بم: تخصیص کردند. که.
(4). مج، وز، لت، مل: به حرام کرد. [.....]
(5). مج، وز، مل، لت: جل‌ّ جلاله.
(6). اساس، بم، آف، آن: تحلیل، با توجه به مج، و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). مج، وز، لت: محرماتی.
(8). آج، لب، آن، آف، لت: و باز نمود که.
(9). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.
(10). مج، وز، مل: ربّی الفواحش.
(11). همه نسخه بدلها بجز آن: هیچ چیز.
(12). مج، وز: باشد.
صفحه : 178
ایّاه، و حرّمت الشّی‌ء تحریما و احرمت بالحج‌ّ احراما و تحرّم بطعامه تحرّما و استحرمت الماعزة اذا طلبت الفحل و الحرم، الحرام و الحرم، اسم للإحرام و الحرام، طلب الماعزة الفحل و الحرم: مکّة و ما والاها، و الاشهر الحرم: ذو قعدة و ذو الحجّة و المحرّم و رجب، واحد فرد و ثلثة سرد و حرمة الرّجل زوجته و المحرم، القرابة الّتی«1» لا یحل‌ّ نکاحها، و حریم الدّار: ما کان من حقوقها. و اصل همه «منع» است، و فواحش جمع «فاحشه» باشد و آن قبایح کبایر باشد، و بعضی مفسّران گفتند: «ما ظهر» آن است که ایشان آشکارا کردندی. و «ما بطن»، زنا«2» است که پنهان کردندی، و اختلاف اقوال در اینکه باب برفت. وَ الإِثم‌َ، بعضی مفسّران گفتند: «اثم» خمر است من قول الشّاعر.

شربت الاثم حتّی ضل‌ّ عقلی کذاک الاثم یذهب بالعقول
بعضی دگر گفتند: «إثم» نامی است جمله معاصی را بر عموم، و فرّاء گفت:
«اثم» هر گناهی بود که در او حدّ نبود. و «بغی» تطاول باشد بنا حق بر مردمان و طلب ریاست بنا حق، و اصل او طلب باشد جز که به عرف مخصوص شد به طلبی که ناواجب باشد. و البغاء، الزّنا، و البغی، الطّلب، و البغیة، المطلوب و بغی کذا و ابتغی اذا طلب، و قوله: بِغَیرِ الحَق‌ِّ، همچنان است که: وَ یَقتُلُون‌َ النَّبِیِّین‌َ بِغَیرِ الحَق‌ِّ«3»، آن وجوه که آن جا گفتیم«4» اینکه جا مطّرد باشد، و معنی آن که «بغی» جز بناحق نباشد.
و وجهی دگر اینکه جا محتمل است که آن جا نبود، و آن آن است که: بغی را حمل کنند بر بغی لغوی که مجرّد طلب باشد [146- ر]
آنگه بر اطلاق حرام نبود تا بنا حق نباشد، پس فایده «بغیر الحق‌ّ» اینکه بود، و روا بود که برای تأکید باشد«5».
وَ أَن تُشرِکُوا بِاللّه‌ِ، و نیز از جمله آنچه حرام کرد شرک است و با خدای«6»
-----------------------------------
(1). مج: ندارد.
(2). اساس، بم، آج، لب، آف، آن: زنان، با توجه به مج، و فحوای عبارت تصحیح شد.
(3). سوره بقره (2) آیه 61.
(4). مل: که ما گفتیم.
(5). آج، لب: بود.
(6). مج، وز، مل تعالی. [.....]
صفحه : 179
انباز گرفتن آنچه خدای به آن حجّتی فرو نفرستاد. و «سلطان» برهان و حجّت باشد از آن جا که مسلّط بود بر شبهت، و بیان و فرقان و حجّت و دلیل همه نظایر است.
و نیز از جمله آنچه حرام کرد آن است که: بر خدای چیزی گویی که ندانی«1»، و در آیت دلیل است بر بطلان تقلید که مقلّد بر خدای چیزی گفته باشد که ندانسته بود، و خدای اینکه حرام کرده است. پس در تحریم اینکه، تحریم تقلید باشد.
قوله: وَ لِکُل‌ِّ أُمَّةٍ أَجَل‌ٌ، «امّت» جماعتی باشند«2» از مردمان و اصل«3» من امّة اذا قصده. و اقسام و معانی او گفته شده است پیش از اینکه. و «أجل» وقت باشد، و دین مؤجّل، أی موقّت. حق تعالی گفت: هر امّتی را و گروهی را و قرنی را اجلی هست، یعنی وقت مرگ و وقت هلاکی و وقت نفاد«4» عمری هست چون آن اجل در آید یک ساعت تقدیم و تأخیر نکنند. و استقدم و تقدّم بمعنی، و کذلک استأخر بمعنی تأخّر، و کلام در اجل برفت بر استقصاء در سورت انعام فی قوله:
قَضی«5»یا بَنِی آدَم‌َ إِمّا یَأتِیَنَّکُم رُسُل‌ٌ مِنکُم- الایة، خطاب است اینکه آیت با جمله مکلّفان فرزندان آدم، گفت: ای پسران آدم اگر آیند«7» به شما پیغامبران«8» هم از شما که آدمیانی«9». و اصل «امّا»، «إن ما» بوده است، «نون» در «میم» ادغام کردند لقرب«10» المخرج عند الکوفیی و عند البصریّین«11»، قلبت میما ثم‌ّ ادغمت
-----------------------------------
(1). گویی که ندانی/ گویید که ندانید.
(2). مل: باشد.
(3). اساس: اصل، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(4). مج، وز: نفاذ/ نفاد.
(5). مج، وز، مل، لت: ثم‌ّ قضی.
(6). سوره انعام (6) آیه 2.
(7). اساس، بم، آف، آن: گویند، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). مج، وز، مل، آج، لب: پیغمبرانی.
(9). مج، وز: آدمیانید.
(10). اساس: بقرب، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(11). اساس: عند الکوفین و عند البصرین، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
صفحه : 180
فی المیم. و «ان» حرف شرط است و برای آن که «ما» در او شد، «نون» تأکید در فعل آورد فی قوله: یَأتِیَنَّکُم، چه اگر او نبودی نشایستی گفتن: ان یأتینّکم، برای آن که به ما در حکم ناواجب می‌آید بمنزلت آنچه نباشد، پس «نون» تأکید در او آوردند«1» تا سامع بداند که خواهد بود [ن]«2» و بودنش به «نون» تأکید مؤکّد است.
یَقُصُّون‌َ عَلَیکُم آیاتِی، در محل‌ّ رفع است به آن که صفت رسل است، می‌خوانند و قصّه می‌کنند بر شما آیتهای من، و جواب آن محتمل است که دو چیز باشد: یکی اینکه جمله شرطی که: «فمن اتّقی و اصلح» است تا اینکه جمله‌های شرط و جزا در محل‌ّ جزای شرط اوّل باشد، و مثال او از کلام چنین بود: یا بنی تمیم ان أتیکم رسولی فمن سمع له و اطاعه فله کذا. و وجه دوم آن است که: جواب آن محذوف باشد، و تقدیر آن است که: فأطیعوهم، اگر پیغامبرانی به اینکه صفت به شما آیند طاعت داری«3» ایشان را انقیاد کنی«4» اوامر ایشان را. آنگه گفت: هر که متّقی و پرهیزگار باشد و از معاصی من اجتناب کند، و مصلح«5» و خداوند عمل صالح باشد«6»، بر ایشان که به اینکه صفت باشند خوفی و ترسی و حزنی نبود«7»، در جایهای خوف و حزن ایمن باشند و شادمانه آن جا که دیگران خائف باشند و محزون.
و آیت«8» اگر«9» بر اطلاق حمل کنند و عموم در نفی خوف و حزن، در «من اتّقی» حمل بر عموم باید کرد نیز«10»، تا معنی آن بود که: هر که از جمله معاصی اجتناب کند و جمله واجبات به جای آرد«11»- و اینکه صفت معصومان باشد- بر او هیچ خوفی و اندوهی نبود بر قطع. و امّا آن کس که جایز الخطا بود و از بعضی معاصی
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل، آج، لب: درآوردند.
(2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(3). مل، آف: دارید. [.....]
(4). مل، آف: کنید.
(5). مج، وز، مل، لت باشد.
(6). مج، وز، مل، لت: ندارد.
(7). مل: است.
(8). آج، لب: و اینکه آیت.
(9). لت چه.
(10). مج، وز، مل، لت: کردن.
(11). آج، لب: آورد.
صفحه : 181
اجتناب کند و بعضی را ارتکاب کند و بی توبه با پیش خدای شود، کار او موقوف باشد بر مشیّت خدای تعالی، اگر خواهد عفو کند او را و اگر خواهد عقوبت کند.
چون ذکر مؤمنان و متّقیان بگفت و آنچه پاداشت ایشان است، ذکر کافران و مکذّبان و متکبّران [146- پ]
و جزای ایشان«1» بگفت بر عادتی که فرموده است من اتباع الوعد الوعید و الجمع بین التّرغیب«2» و التّرهیب تا«3» مکلّف به هر دو طریق به فعل واجب نزدیک بود و از فعل قبیح منزجر، گفت: وَ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیاتِنا«4»، آنان که تکذیب ایات ما کنند و دروغ دارند حجج و بیّنات ما را و استکبار کنند از آن و بزرگواری نمایند، ایشان اهل دوزخ‌اند و ملازم باشند آن جا و مخلّد و مؤبّد مانند آن جا. و «استکبار»، تکبّر و ترفّع باشد به باطل، و در جمله مخلوقات صفت ذم‌ّ است، بخلاف«5» آن که تواضع«6» صفت مدح است«7».
قوله تعالی:

[سوره الأعراف (7): آیات 37 تا 51]

[اشاره]

فَمَن أَظلَم‌ُ مِمَّن‌ِ افتَری عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً أَو کَذَّب‌َ بِآیاتِه‌ِ أُولئِک‌َ یَنالُهُم نَصِیبُهُم مِن‌َ الکِتاب‌ِ حَتّی إِذا جاءَتهُم رُسُلُنا یَتَوَفَّونَهُم قالُوا أَین‌َ ما کُنتُم تَدعُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ قالُوا ضَلُّوا عَنّا وَ شَهِدُوا عَلی أَنفُسِهِم أَنَّهُم کانُوا کافِرِین‌َ (37) قال‌َ ادخُلُوا فِی أُمَم‌ٍ قَد خَلَت مِن قَبلِکُم مِن‌َ الجِن‌ِّ وَ الإِنس‌ِ فِی النّارِ کُلَّما دَخَلَت أُمَّةٌ لَعَنَت أُختَها حَتّی إِذَا ادّارَکُوا فِیها جَمِیعاً قالَت أُخراهُم لِأُولاهُم رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِم عَذاباً ضِعفاً مِن‌َ النّارِ قال‌َ لِکُل‌ٍّ ضِعف‌ٌ وَ لکِن لا تَعلَمُون‌َ (38) وَ قالَت أُولاهُم لِأُخراهُم فَما کان‌َ لَکُم عَلَینا مِن فَضل‌ٍ فَذُوقُوا العَذاب‌َ بِما کُنتُم تَکسِبُون‌َ (39) إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ استَکبَرُوا عَنها لا تُفَتَّح‌ُ لَهُم أَبواب‌ُ السَّماءِ وَ لا یَدخُلُون‌َ الجَنَّةَ حَتّی یَلِج‌َ الجَمَل‌ُ فِی سَم‌ِّ الخِیاطِ وَ کَذلِک‌َ نَجزِی المُجرِمِین‌َ (40) لَهُم مِن جَهَنَّم‌َ مِهادٌ وَ مِن فَوقِهِم غَواش‌ٍ وَ کَذلِک‌َ نَجزِی الظّالِمِین‌َ (41)
وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ لا نُکَلِّف‌ُ نَفساً إِلاّ وُسعَها أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ هُم فِیها خالِدُون‌َ (42) وَ نَزَعنا ما فِی صُدُورِهِم مِن غِل‌ٍّ تَجرِی مِن تَحتِهِم‌ُ الأَنهارُ وَ قالُوا الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنّا لِنَهتَدِی‌َ لَو لا أَن هَدانَا اللّه‌ُ لَقَد جاءَت رُسُل‌ُ رَبِّنا بِالحَق‌ِّ وَ نُودُوا أَن تِلکُم‌ُ الجَنَّةُ أُورِثتُمُوها بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (43) وَ نادی أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ أَصحاب‌َ النّارِ أَن قَد وَجَدنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَل وَجَدتُم ما وَعَدَ رَبُّکُم حَقًّا قالُوا نَعَم فَأَذَّن‌َ مُؤَذِّن‌ٌ بَینَهُم أَن لَعنَةُ اللّه‌ِ عَلَی الظّالِمِین‌َ (44) الَّذِین‌َ یَصُدُّون‌َ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ یَبغُونَها عِوَجاً وَ هُم بِالآخِرَةِ کافِرُون‌َ (45) وَ بَینَهُما حِجاب‌ٌ وَ عَلَی الأَعراف‌ِ رِجال‌ٌ یَعرِفُون‌َ کُلاًّ بِسِیماهُم وَ نادَوا أَصحاب‌َ الجَنَّةِ أَن سَلام‌ٌ عَلَیکُم لَم یَدخُلُوها وَ هُم یَطمَعُون‌َ (46)
وَ إِذا صُرِفَت أَبصارُهُم تِلقاءَ أَصحاب‌ِ النّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجعَلنا مَع‌َ القَوم‌ِ الظّالِمِین‌َ (47) وَ نادی أَصحاب‌ُ الأَعراف‌ِ رِجالاً یَعرِفُونَهُم بِسِیماهُم قالُوا ما أَغنی عَنکُم جَمعُکُم وَ ما کُنتُم تَستَکبِرُون‌َ (48) أَ هؤُلاءِ الَّذِین‌َ أَقسَمتُم لا یَنالُهُم‌ُ اللّه‌ُ بِرَحمَةٍ ادخُلُوا الجَنَّةَ لا خَوف‌ٌ عَلَیکُم وَ لا أَنتُم تَحزَنُون‌َ (49) وَ نادی أَصحاب‌ُ النّارِ أَصحاب‌َ الجَنَّةِ أَن أَفِیضُوا عَلَینا مِن‌َ الماءِ أَو مِمّا رَزَقَکُم‌ُ اللّه‌ُ قالُوا إِن‌َّ اللّه‌َ حَرَّمَهُما عَلَی الکافِرِین‌َ (50) الَّذِین‌َ اتَّخَذُوا دِینَهُم لَهواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتهُم‌ُ الحَیاةُ الدُّنیا فَالیَوم‌َ نَنساهُم کَما نَسُوا لِقاءَ یَومِهِم هذا وَ ما کانُوا بِآیاتِنا یَجحَدُون‌َ (51)

[ترجمه]

کیست ستمکارتر از آن کس که فرا بافد«8» بر خدای دروغی«9» یا به دروغ دارند«10» ایات او«11» ایشان را برسد به ایشان برخ«12» ایشان از کتاب«13» چون آیند به ایشان پیغامبران ما جان بردارند ایشان را، گویند: کجاست آنچه می‌خواندی«14» از جز
-----------------------------------
(1). آج، لب: جز ایشان.
(2). آج، لب: بین الرّغبة.
(3). اساس، مل، بم: با (بدون نقطه) مج، وز، آن، آف: با.
(4). مج، وز، مل گفت.
(5). مج، وز، مل: و خلاف.
(6). مج، مل است واو. [.....]
(7). مل و اللّه اعلم.
(8). مج، وز: فرو بافد.
(9). مج، وز، آج، لب: دروغ.
(10). مج، وز: دارد.
(11). مج، وز را.
(12). مج، وز: نصیب، آف: برخی.
(13). مج، وز تا.
(14). مج، وز، آج، لب: می‌خواندید.
صفحه : 182
خدا«1»، گویند: گم شدند از ما و گواهی دهند بر خود که ایشان کافر بودند.
گویند«2» در آیی«3» در گروهی که گذشتند از پیش شما از جن و انس«4» در دوزخ«5» هر گه که در شوند گروهی لعنت کنند صاحب آن«6» را تا چون گرفتار شوند در آن جا [همه]«7» گویند باز پسینان ایشان پیشینگان را خدایا ما را اینان گمراه کردند«8» بده ایشان را عذابی دو چندان از دوزخ«9»، گویند: همه را دو بهره است و لکن شما نمی‌دانی«10».
و گویند پیشینیان«11» ایشان باز پسینیان«12» را: نیست شما را بر ما [فزونی]«13» بچشی«14» عذاب به آنچه کردی«15».
آنا [ن]
که دروغ دارند حجّتهای ما را و بزرگواری کنند از آن، نگشایند ایشان را درهای آسمان و نروند«16» در بهشت تا در شود شتر در سراخ«17» سوزنی«18»، و همچنین پاداشت دهیم گناهکاران را.
-----------------------------------
(1). مج، وز: فرود خدای.
(2). کذا: در اساس، بم، مج، وز، آج، لب: گوید.
(3). مج، وز: در شوید، آف: در آیید.
(4). مج، وز: از دیوان و آدمیان.
(9- 5). مج: در آتش.
(6). مج، وز: صاحبشان. [.....]
(13- 7). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(8). وز: خدای، گمراه کردند ما را.
(10). مج، وز، آف: نمی‌دانید.
(11). مج، وز: پیشینگان.
(12). مج، وز: باز پسین ایشان.
(14). مج، آج، لب: پس بچشید، وز، آف: بچشید.
(15). مج، وز، آف: کردید، آج، لب: کسب می‌کردید.
(16). مج، وز: نشوند.
(17). کذا: در اساس و آن، مج، وز، آج، لب: سوراخ. 18. مج، وز: سوزن.
صفحه : 183
ایشان را باشد از دوزخ ترسی«1» و از زور«2» ایشان پوشش، همچنین پاداشت دهیم کافران را«3».
«4»
و آنان که بگرویدند و کار [147- ر]
نیکو کردند تکلیف نکنیم هیچ نفسی را مگر طاقت او«5»، ایشان اهل بهشتند، ایشان در آن جا همیشه باشند.
و بکنیم«6» آنچه در دلهای ایشان بود از کینه، می‌رود از زیر ایشان جویها و گویند شکر«7» خدای را آن که راه داد ما را به اینکه و ما راه نیافتیمی«8» اگر نه راه دادی ما را خدای، پیغامبران خدای ما به راستی و ندا کردند«9» ایشان را که آن بهشت«10» به میراث داده‌اند شما را به آنچه کردی«11».
و آواز دهند«12» اهل بهشت اهل دوزخ را که ما یافتیم آنچه وعده داد«13»
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس، بم، آف، آن، مج، وز، آج، لب، لت: بستری، (لغت نامه: ذیل کلمه «نرسی» آورده است که: تصحیف شده فرش است).
(2). مج، وز: و بر بالای، آج، لب: و از زیر.
(3). مج، وز، آج، لب، آف: ستمکاران را.
(4). در نسخه اساس، برگ 147- پ به صورت بیاض و نانویس می‌باشد، لکن دنباله مطلب در برگ 144- ر آمده است. [.....]
(5). آج، لب: مگر آنچه طاقت او باشد.
(6). لب: و بیرون کشیم.
(7). مج، وز، آج، لب: سپاس.
(8). مج: و ما راه نیافتمانی.
(9). آج، لب: و آواز دهند.
(10). آج، لب: که اینتان بهشت است.
(11). مج، وز: کردید.
(12). مج: و ندا کنند.
(13). مج، وز: نوید داد.
صفحه : 184
ما را خدای ما بدرستی، هیچ یافتی«1» شما آنچه وعده داد خدای شما بدرستی!
گویند: آری آواز دهد آواز دهنده میان ایشان که لعنت خدای«2» بر ظالمان«3» باد.
آنان که باز دارند از راه خدا و جویند آن را کژی و ایشان به آخرت«4» کافر باشند.
و میان ایشان حجاب بود«5» و بر بلندیها مردانی باشند که بشناسند همه را به علامتشان«6»، آواز دهند اهل بهشت که سلام بر شما، در نشوند [در آن جا]«7» و ایشان طمع می‌دارند.
چون برگردنند«8» چشمهاشان برابر اهل دوزخ، گویند: خدای ما مکن ما را با گروه بیداد کاران.
و ندا کنند [اهل]«9» بلندیها مردانی را که شناسند ایشان را به نشان«10» [ایشان]«11»، گویند سود نکرد از شما جمعتان«12» و آنچه بودی«13» که می‌کردی«14» از بزرگواری.
-----------------------------------
(1). وز: یافتید.
(2). آج، لب: نفرین خدای.
(3). مج، وز، آج، لب: بر ستمکاران.
(4). مج، وز: به سرای بازپسین، لت: برای بازپسین.
(5). آج، لب: پرده‌ای است. [.....]
(6). آج، لب: هر یک را به نشان روی ایشان.
(7). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(8). اساس: برگردند، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(11- 9). اساس: ندارد، با توجه به وز، بم، آف افزوده شد، لت: خداوندان.
(10). آج، لب: بنشان روی ایشان، لت: بنشانشان.
(12). آج، لب: گرد کردن شما.
(13). آف: بودید.
(14). مج، وز، آف: می‌کردید.
صفحه : 185
، ایشان آنان‌اند«1» که سوگند خوردی«2» شما [که]«3» نرساند به اینان خدای رحمت را! در شوی«4» در بهشت هیچ ترس«5» نیست بر شما و نه شما دلتنگ شوی«6».
و آواز دهند اهل دوزخ اهل بهشت را که بریزی«7» بر ما از آب یا از آنچه روزی کرد شما را خدای، گویند آن را حرام کرد خدای [148- ر]
بر کافران.
آنان که گرفتند دینشان را هزل و بازی و بفریفت ایشان را زندگانی دنیا، امروز فراموش کنیم«8» ایشان را چنان که فراموش کردند«9» امروز را و آنچه ایشان به آیات ما کافر بودند«10».
قوله«11»: فَمَن أَظلَم‌ُ مِمَّن‌ِ افتَری عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً- الایة، خدای تعالی در اینکه آیت بر سبیل استنکار«12» و تعجّب گفت: کیست ظالمتر و بیدادگرتر از آن کس که او فرود بافد بر خدای دروغ، و افتراء و «فریه» دروغی باشد که آن را هیچ اصل«13» نبود، و اصل کلمه من الفری و هو القطع. وجه ظلم را بیان کرده‌ایم پیش از اینکه، یعنی در جهان بر خود از آن کس ظالمتر نبود که بر خدای دروغ سازد و دروغ بر او
-----------------------------------
(1). وز، آج، لب: ایشانند آنان، لت: اینانند آنان.
(2). مج، وز: خوردید.
(3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(6- 4). مج، وز: شوید.
(5). آف: ترسی.
(7). مج، وز، آف: بریزید. [.....]
(8). آج، لب: امروز قیامت ترک کنیم.
(9). مج، وز: کرد دیدن.
(10). اساس: بودن، با توجه به آج، لب و مفهوم عبارت تصحیح شد.
(11). مج، وز تعالی.
(12). مج، وز، مل، آج، لب، لت: استکبار.
(13). مج، وز، مل، آف، لت: اصلی.
صفحه : 186
نهد و به آیات«1» و دلایل او«2» و حجج او را به دروغ دارد، ایشان را برسد نصیب و بهره ایشان از کتاب، یعنی از لوح محفوظ، یعنی [آنچه]«3» در لوح محفوظ در حق‌ّ ایشان نوشته باشند«4» به ایشان رسد [و از ایشان]«5» تخطّی نکند.
حسن و سدّی و ابو صالح گفتند: مراد عذاب است که آن عذاب نصیب ایشان است با ایشان رسد«6». سعید جبیر و مجاهد و عطیّه گفتند: آنچه نوشته باشند ایشان را از سعادت و شقاوت، روایتی دیگر از مجاهد آن است که گفت:
گروهی‌اند که در سابق علم خدای رفته باشد که ایشان اعمالی بکنند، لا محال آن عمل بکنند تا پنداری بر ایشان نوشته‌اند و نصیب ایشان است.
عبد اللّه عبّاس و قتاده و ضحّاک گفتند: یعنی آن عملها که کرده باشند و در نامه و صحیفه ایشان نوشته باشند. ربیع گفت و إبن زید: یعنی اعمال و ارزاق و آجالشان بر حسب آن که نوشته باشند. ربیع گفت و إبن زید: یعنی اعمال و ارزاق و آجالشان بر حسب آن که نوشته باشند به ایشان رسد. بعضی دگر گفتند: نصیب ایشان در دنیا از خیر و شر با ایشان رسد. عطیّه گفت از عبد اللّه عبّاس که: آنچه ایشان را نوشته باشند، به ایشان رسد، و از جمله آنچه ایشان را نوشته‌اند و لا محال نوشته‌اند و لا محال به ایشان رسد، آن است که روی ایشان در قیامت سیاه بود لقوله تعالی: وَ یَوم‌َ القِیامَةِ تَرَی الَّذِین‌َ کَذَبُوا عَلَی اللّه‌ِ وُجُوهُهُم مُسوَدَّةٌ«7».
حَتّی إِذا جاءَتهُم رُسُلُنا، سیبویه گفت: «حتّی» را اماله نشاید کردن برای آن که حرف است و تصرّف در حروف نرود، و کذلک: «أمّا» و لمّا» و «الّا» و «الی»، تا آنگه که فرشتگان و رسولان و فرستادگان ما به ایشان آیند و جان ایشان بردارند، یعنی ملک الموت و اعوان او، و قوله: یَتَوَفَّونَهُم، در محل‌ّ حال است ای متوفّین لهم. و در «توفّی» دو قول است اینکه جا: یکی قبض روح- چنان که گفتیم- و یکی، القبض الی النّار، یعنی چون فرشتگان عذاب ایشان را به دوزخ برند و بیان
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل، لت: نهد یا آیات.
(2). مج، وز، مل: ندارد.
(5- 3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(4). مج، وز، مل: باشد.
(6). مج، وز، مل: برسد.
(7). سوره زمر (39) آیه 60.
صفحه : 187
کردیم پیش از اینکه که: «توفّی» و «استیفاء» تمام بستدن باشد، و «ایفاء» تمام بدادن. اینکه فرشتگان ایشان را گویند: کجا رفتند آن معبودان شما که ایشان را بدون خدای می‌خواندی«1» و عبادت می‌کردی«2»؟ و اینکه بر سبیل توبیخ و تقریع و ملامت گویند ایشان را، و غرض در اینکه باز گفتن و حکایت کردن آن است تا لطف باشد آنان را که بشنوند و اندیشه کنند در آن، کافران جواب دهند که: ایشان از ما گم شدند در وقت آن که«3» ما را حاجت است به فریاد رسی«4»، و آنگه پشیمان شوند و گواهی دهند و اقرار بر خود به آن که کافر بوده‌اند به خدای تعالی در [148- پ]
وقتی که اعتراف و پشیمانی سودی ندارد.
قال‌َ ادخُلُوا فِی أُمَم‌ٍ، خدای تعالی روز قیامت کافران را گوید: شما نیز در جمله امّتانی و جماعتی شوی«5» که ایشان گذشته‌اند«6» پیش«7» شما از جمله جن و انس [و]«8» پری و آدمی در دوزخ، یعنی چون ایشان کافر بودند و به دوزخ شدند شما را حکم اینکه است که به دوزخ شوی«9» که هم طریقت و هم ملّت ایشانی«10»، یعنی فرماید اخلاف را تا با اسلاف لحوق کنند در دوزخ چنان که در دنیا با ایشان اقتدا کردند به کفر. و بعضی اهل معانی گفتند: ذکر قول مجاز است اینکه جا و معنی آن است که: من حکم کردم«11» جمله کافران خلف و سلف ایشان به عذاب دوزخ چون در کفر یارند، در عذاب باید تا یار یار«12» باشند، و ذکر قول اینکه جا چنان است که گفت: فَقال‌َ لَها وَ لِلأَرض‌ِ ائتِیا طَوعاً أَو کَرهاً قالَتا أَتَینا طائِعِین‌َ«13»،
-----------------------------------
(1). مج، وز: می‌خواندید.
(2). مج، وز، مل: می‌کردید. [.....]
(3). آج، لب، بم: در وقتی که.
(4). مج، وز، مل: به فریاد رسید.
(9- 5). مج، وز، مل، آف: شوید.
(6). اساس: گزشته‌اند.
(7). مل از.
(8). اساس: ندارد، با توجه به مج، آج، لب: افزوده شد.
(10). مج، وز، مل: ایشانید.
(11). مج، وز، مل، آج، لب، لت بر.
(12). وز: تا یار به ایشان.
(13). سوره فصّلت (41) آیه 11.
صفحه : 188
و قوله: فَقُلنا لَهُم کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِین‌َ«1»، و معنی «خلت«2»» انتقال چیز باشد از مکان خود که جای خالی کند، و گذشته«3» را برای آن خالی خواندند که جای خالی کرده باشد، و«4» جن‌ّ اینکه جنس حیوان‌اند معروف مستتر از چشم ما، و انس اینکه جنس حیوانند ممیّز به صورت انسانیّت. آنگه حق تعالی حکایت احوال و گفتار ایشان کرد که: هر گه که گروهی از ایشان در دوزخ شوند، خواهر خود را لعنت کنند و مراد به خواهر صاحبند، و برای آن خواهر گفت و برادر نگفت که بر معنی امّت و جماعت برون آورد، و مراد به برادری و خواهری مماثلث است و مشارکت در ملّت، یعنی مشرکان مشرکان را لعنت کنند و جهودان را و ترسایان ترسایان را، و همچنین هر صنفی از اصناف کفّار جنس خود را که ایشان را دعوت کرده باشند با آن دین و طریقت ایشان را لعنت کنند.
و قولی دگر آن است که: مراد به اخت مقدّم ایشان است و داعی ایشان، یعنی دعات و مقدّمان را سفله«5» لعنت کنند و گویند: بار خدایا اینان ما را از راه ببردند، اینان را عذاب مضاعف کن، چنان که در آیت حکایت کرد، آنگه گفت:
حَتّی إِذَا ادّارَکُوا فِیها جَمِیعاً، أی تدارکوا، [تا]«6» آنگه که همه آن جا متدارک و متلاحق شوند و مجتمع و بعضی بعضی را دریابند. و أعمش بر اصل خواند:
حتّی إذا تدارکوا، و نخعی خواند: حتّی إذا ادّرکوا، مشدّد بی «الف» علی وزن افتعلوا من الدّرک، تا همه مجتمع شوند در دوزخ آن جا در مناظره گیرند و ملامت یکدیگر. قالَت أُخراهُم لِأُولاهُم، امّت بازپسین امّت پیشین را گویند:
بار خدایا اینان مقدّمان و پیشروان«7» ما بودند، ما«8» به اینان اقتدا کردیم، اینان را
-----------------------------------
(1). سوره بقره (2) آیه 65.
(2). مج، مل، لب: خلوا.
(3). اساس: گزشته.
(4). اساس و چون، با توجه به مج، وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. [.....]
(5). اساس، آج، لب، بم: به صورت «مقدّمان و اسفله» هم خوانده می‌شود.
(6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(7). مل، آج، لب: پیشوایان.
(8). مج، وز، مل: و ما.
صفحه : 189
عذاب مضاعف کن دو چندانی که«1» عذاب ماست.
مقاتل گفت: أُخراهُم، آنان که بازپسین به دوزخ شوند، گویند آنان را که پیش ایشان شده باشند. سدّی گفت: اهل آخر زمان قوم اوایل را گویند. قولی دیگر آن است که: اذناب و اتباع و سفله، رؤسا و مقدّمان و مقتدایان را گویند:
رَبَّنا، خدای ما پروردگار ما. هؤُلاءِ أَضَلُّونا، اینان ما را گمراه گردند، اینان را عذاب دو چندان ده که عذاب ما، و ضعف الشّی‌ء مثله، و از عبد اللّه مسعود روایت کردند که: مراد به «ضعف» در آیت ماران و کرذمانند«2»، حق تعالی جواب دهد و گوید: همه را [149- ر]
عقاب«3» مضاعف خواهد بودن، یعنی هر کس را آنچه جزای اوست بسزا به قدر استحقاق خواهد رسید«4» و لکن کس نداند که مقادیر آن چند است و قدر استحقاق [آن]«5» چگونه است. و گفته‌اند معنی آن است که: و لکن اینکه گروه ندانند که بدان«6» گروه چه عذاب است هر کس عذاب خود داند. و أبو بکر عن عاصم خواند: وَ لکِن لا تَعلَمُون‌َ، بتاء الخطاب، و لکن شما ندانی«7»، و باقی قرّاء خوانند«8» به « یا » بر خبر عن الغایب.
آنگه آخریان چون اینکه گفته باشند، اوّلینیان«9» جواب دهند که: چرا چنین باشد! شما را بر ما فضلی نیست که عذاب شما کمتر باید و عقاب«10» ما بیشتر، بل هر کسی به گناه خود گرفتار است که اگر ما بر ضلال بودیم شما نیز همچنین بودی«11»، و تقصیر در«12» غفلت و ترک نظر از همه بر یک حدّ بود، چرا باید تا ما را بر شما مزیّت بود! و «اولی» و «اخری» تأنیث اوّل و آخر باشد، و أفعل بر سه
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل، دو چندان که.
(2). مج، وز، مل، آج، لب، آف، آن: کژدمانند.
(10- 3). مج، وز، مل: عذاب.
(4). مج، وز، مل: رسیدن.
(5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(6). مج، وز، مل: بر آن.
(7). مج، وز، مل، آج، لب: ندانید.
(8). مج، وز، مل، آج، لب: خواندند.
(9). مج، وز، مل و پیشینگان.
(11). مج، وز، مل: بودید. [.....]
(12). اساس: و، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
صفحه : 190
ضرب بود: أفعل تفضیل باشد چنین که بینی و تأنیث او «فعلی» بود، کأدون و دونی و أقصی و قصوی أکبر و کبری و أصغر و صغری، و «أفعل» صفت باشد و تأنیث او «فعلاء» بود«1» ممدود نحو: أحمر و حمراء و أصفر و صفراء، و «أفعل» اسم باشد کالأجدل للطّیر و الاسود للحیّة، و تأنیث او أفعله باشد کأجدله و أسوده. آنگه گویند جمله را که: عذاب بچشی«2» و متألّم باشی«3» به آن و مهان و مستخف‌ّ به آنچه کرده‌ای«4».
آنگه گفت: آنان که آیات خدای به دروغ دارند و به آن ایمان نیارند و از آن ترفّع و تکبّر نمایند، لا تُفَتَّح‌ُ لَهُم أَبواب‌ُ السَّماءِ، حمزه و کسائی و خلف خواند [ند]«5»:
«لا یفتح» بالیاء و التّخفیف، برای آن که تأنیث حقیقی نیست، و تخفیف از آن جا که بر بنای ثلاثی نهاد، و ابو عمرو به «تا» خواند و تخفیف، و باقی قرّاء به «تا» ی مشدّد من التّفعیل، درهای آسمان بر نگشایند برای ایشان و برای هوان و استخفاف و وضع قدر ایشان و اگر چه به عذاب درها بگشایند و برای ارواح کافران و اعمال ایشان نگشایند. و باقر- علیه السّلام- گفت: امّا مؤمنان را ارواح و اعمال ایشان به آسمان برند درهای آسمان برای آن بگشایند، امّا کافران و«6» عمل و روح ایشان ببرند، چون به آسمان برند«7» گویند: عمل او به «سجّین» بری«8» و آن وادی است به حضرموت که آن را برهوت گویند.
حسن بصری گفت: درهای آسمان برای دعای ایشان بنگشایند. إبن جریج گفت: درهای آسمان برای ایشان نگشایند«9» تا به بهشت روند. أبو هریره روایت کند از رسول- علیه السّلام- که او گفت: چون فرشتگان به بالین بنده مؤمن حاضر
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل: باشد.
(2). مل، آج، لب، آف: بچشید.
(3). مل، آج، لب، آف: باشید.
(4). مل، آج، لب، آف: کرده‌اید.
(5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(6). مج، وز، مل: ندارد.
(7). مج، وز، مل: رسد.
(8). مج، وز، مل، آج، لب: برید.
(9). اساس: بگشایند، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
صفحه : 191
آیند که اجل او نزدیک رسیده باشد، گویند: ای روح پاک که در تن پاک بودی به فرمان خدای بیرون آی حمیده و پسندیده، و بشارت باد تو را به روح و ریحان و خدای نه غضبان و خشمناک بر تو، آنگه می‌برند آن را تا به آسمان دنیا برند، گویند: در بگشایی«1». خازنان آسمان گویند: اینکه روح کیست! گویند: روح فلان بنده مؤمن است، گویند: مرحبا بالنّفس الطّیّبة الّتی کانت فی الجسد الطّیّب ادخلی حمیدا«2» و أبشری بروح و ریحان و رب‌ّ غیر غضبان، و در بگشایند تا در رود، و همچنین به هر در آسمانی گویند: اینکه روح کیست! گویند: روح فلان بنده مؤمن است، اینکه ترحیب و بشارت بگویند تا به آسمان هفتم برند.
و امّا چون مرد بد«3» باشد، فرشتگان عذاب حاضر آیند و گویند: برون آی ای نفس خبیث از تن خبیث، برون آی ای ذمیم، و بشارت باد به غسّاق و حمیم.
آنگه آن را به آسمان برند و گویند: [در]«4» بگشایی«5». خازنان گویند: روح کیست!
گویند: روح فلان بنده، گویند: لا مرحبا بالنّفس الخبیثة الّتی کانت فی الجسد الخبیث ارجعی ذمیمة فانّه لا یفتح لک ابواب السّماء، بر گرد ای روح پلید از تن [149- پ]
پلید برون آمده، که درهای آسمان بر«6» تو نگشایند. آنگه برگردانند آن را [و]«7» به گور خداوندش فرو کنند، آنگه بر سبیل یأس و بیان استحالت گفت:
اینکه کافران مکذّبان به بهشت نشوند تا شتر به سوراخ سوزن بنشود«8». عکرمه و سعید جبیر خواندند در شاذّ: «الجمّل» به ضم‌ّ «جیم» و تشدید «میم» و اینکه رسن کشتی باشد که آن را قلس خوانند، و اینکه قراءت نسبتی دارد از جهت معنی با سم‌ّ خیاط، جز آن است که در سبع و عشر نخواندند، و عرب را عادت بود که چون
-----------------------------------
(1). آج، لب: بگشایید.
(2). اساس و همه نسخه بدلها: حمیدا، چاپ شعرانی (5/ 156): حمیدة.
(3). وز: چون مرتد.
(7- 4). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. [.....]
(5). آج، لب: بگشایید.
(6). مج، وز، مل، آج، لب: برای.
(8). مل، آج، لب: نشود.
صفحه : 192
خواهد«1» تا نفی کاری کند«2» نفی کلّی، اگر چه آن کار صحیح بود آن را تعلیق کند«3» به محالی تا همچنان محال شود، یعنی چنان که محال است که شتر به سوراخ سوزن برود، محال است که ایشان به بهشت روند، و مانند اینکه است قول شاعر«4»:

اذا شاب الغراب اتیت اهلی و صار القار کاللّبن الحلیب
گفت: چون کلاغ سیاه سفید شود و قیر چون شیر شود، من با خانه آیم، یعنی هرگز نیایم، و مثله«5»:

فانّک سوف تحلم او تناهی اذا ما شبت أو شاب الغراب
و مثله«6»:

فرجّی الخیر و انتظری إیابی إذا ما القارظ العنزی‌ّ آبا«7»
و مانند اینکه بسیار است. و عبد اللّه مسعود را کسی پرسید از اینکه آیت، گفت:
«جمل» نمی«8» شناسی یعنی هو زوج النّاقة، او جفت شتر ماده باشد. و حسن بصری را یکی از پارسی زبانان پرسید «جمل» چیست در اینکه آیت! گفت: شتر به پارسی، و «سم‌ّ الخیاط»، سوراخ سوزن باشد در قول عبد اللّه عبّاس و مجاهد و حسن و سدّی و عکرمه، و از آن جا زهر را «سم‌ّ» خوانند که در مسام‌ّ مرد گذر کند، پنداری سوراخ کند و می‌رود تا بنیت بیران کند، و هر ثقبی لطیف که در تن باشد آن را «سم‌ّ» و «سم‌ّ» گویند به فتح «سین» و ضم‌ّ او، و جمعش سموم باشد.
قال الفرزدق«9»:

فنفّست عن سمیه حتّی تنفّسا و قلت له لا تخش شیئا و رائیا
[یعنی ثقبی أنفه]«10»،، و جمع «سم‌ّ» زهر سمام باشد، و خیاط و مخیط سوزن باشد، چنان که لحاف و ملحف و قناع و مقنع و ازار و میزر و قوام و مقوم.
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل: خواهند.
(3- 2). مج، وز، مل: کنند.
(5- 4). مج، وز، مل شعر.
(9- 6). مج، وز شعر.
(7). اساس: ایاب، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(8). اساس: می، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(10). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
صفحه : 193
وَ کَذلِک‌َ نَجزِی المُجرِمِین‌َ، و همچنین جزا دهیم گناهکاران را. روا باشد که مجرمان کافران باشند و لکن نوعی دگر از کفّار که نه متکبّران«1» باشند تا عطف الشی‌ء علی نفسه نباشد، چه کفر من اعظم الجرم باشد صاحبش را روا بود که مجرم خوانند و روا باشد که مراد گناهکاران باشند، و لکن تشبیه به عذاب باشد و نفی فتح ابواب آسمان دون دخول بهشت بر سبیل عموم بتخصیص ادلّه عقلی که دلیل کرده است بر آن که مؤمن را بر ایمان ثواب ابد باشد و احباط باطل است، پس لا محال باید تا او را به ثواب ایمان به بهشت برند.
لَهُم مِن جَهَنَّم‌َ مِهادٌ، آنگه گفت: اینکه کافران متکبّران مکذّبان«2» [را]«3» از دوزخ بسترها باشد از آتش و از بالای«4» سرشان سایه بانها باشد از آتش چنان که گفت: لَهُم مِن فَوقِهِم ظُلَل‌ٌ مِن‌َ النّارِ وَ مِن تَحتِهِم ظُلَل‌ٌ«5». و «جهنّم» نامی است از نامهای دوزخ، و محل‌ّ او جرّ است جز که لا ینصرف است برای تأنیث و علمیّت، و اشتقاق او گفته‌اند از جهومت است و آن غلظت باشد، و رجل جهم«6» الوجه أی غلیظ الوجه. و «مهاد» بستر گسترده باشد و خوار کرده، و منه مهد الصّبی‌ّ و أمر ممهّد و مهّدت له الامر تمهیدا. و غواشی جمع غاشیه باشد و هو ما یغشاهم، و آن چیزی بود که باز پوشد ایشان را، و منه غاشیة السّرج«7». محمّد بن کعب گفت:
غواشی مراد با او«8» چادر شب است، و اینکه قولی است قریب برای آن که چون بستر گفت، به مناسبت آن چادر شب گفت و اینکه بر سبیل تهکّم باشد [150- ر]، چنان که گفت: فَبَشِّرهُم بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ«9». و تنوین در «غواش» سیبویه گفت:
بدل « یا » ی محذوف است و از علامت تنکیر است، و حکم غواشی«10» در اعراب؟
-----------------------------------
(1). مج، وز، لت: مستکبران.
(2). مج، وز، لت: مکذّبان مستکبران.
(3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(4). مج، وز: و آن بالای، لب: و از پای. [.....]
(5). سوره زمر (39) آیه 16.
(6). مج، آج: جهیم.
(7). مج، وز، لت و.
(8). مج، وز: باو.
(9). سوره آل عمران (3) آیه 21.
(10). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (5/ 158): غواش.
صفحه : 194
حکم قاضی«1» باشد.
وَ کَذلِک‌َ نَجزِی الظّالِمِین‌َ، و ظالمان را همچنین«2» جزا دهیم، و مراد به ظالم هم کافر است من قوله: إِن‌َّ الشِّرک‌َ لَظُلم‌ٌ عَظِیم‌ٌ«3». و اصحاب وعید را به اینکه«4» تمسّک نیست برای آن که باتّفاق ما و ایشان تخصیص عموم قرآن به ادلّه عقل و آیات قرآن روا باشد، و ادلّه عقل و آیات ارجاء مخصّص اینکه آیت است و مانند اینکه.
وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، حق تعالی چون ذکر کافران و مکذّبان بگفت و آنچه جزا و سزای ایشان است، در عقب آن ذکر صالحان و مؤمنان گفت و آنچه ثواب ایشان است تا جمع کرده باشد هر دو لطف مکلّف را بطرفی التّرغیب و التّرهیب، تا به ایمان و طاعت نزدیکتر باشد، گفت: آنان که بگروند و عمل صالح کنند. اینکه آیت و هر چه مانند اینکه است دلیل می‌کند بر آن که عمل صالح از ایمان نباشد و الّا عطف الشّی‌ء علی نفسه باشد، بمثابت قوله: «امنوا» و «امنوا». و خبر وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا، آن جمله است که: أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ است. و قوله: لا نُکَلِّف‌ُ«5»وَ لَمَن صَبَرَ وَ غَفَرَ إِن‌َّ ذلِک‌َ لَمِن عَزم‌ِ الأُمُورِ«1»، ای ان‌ّ ذلک [منه]«2» و اینکه نیز وجهی است قریب، و التّقدیر: و الّذین امنوا و عملوا الصّالحات غیر مکلّفین منّا الّا بقدر وسعهم. و أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ، جمله مستأنف باشد«3». وَ هُم فِیها خالِدُون‌َ، جمله دیگر«4» باشد، گفت: آنان که موصوف باشند [150- پ]
به صفت ایمان و عمل صالح، ایشان اهل بهشت باشند و آن جا مخلّد و مؤبّد باشند.
وَ نَزَعنا ما فِی صُدُورِهِم مِن غِل‌ٍّ، نزع و قلع و إزعاج، رفع الشّی‌ء عن مکانه باشد إمّا بتحویل و إمّا باعدام، و مراد در آیت تصفیة الطّباع باشد به اسقاط وساوس و به دادن هر چه آرزوی او باشد«5» تا تمنّای حال غیری نکند. و الغل‌ّ الحقد، و آن حقدی باشد که به لطافت به صمیم دل رسد، و غلول از آن«6» جاست برای آن که وصول باشد. به حیلت الی دقیق الخیانة، و منه الغل‌ّ للجامع بین الیدین و العنق لانغلاله بها«7»، و الغلل الماء الجاری بین الاشجار لانغلاله فیها، و الغلّة، العطش لوصوله الی الکبد، و الغلّة، الدّخل لوصوله الی صاحبها، و سینه و دل را برای آن صدر خوانند که تدبیر از او صادر باشد«8»، و پیشگاه مجلس را صدر خوانند. حق تعالی وصف اهل بهشت کرد که چون ایشان را در بهشت حاضر آرم، آنچه در دل ایشان [بوده باشد]«9» از غل‌ّ و حقد و غیظ«10» و حسد [بر]«11» یکدیگر از دلهای ایشان برکنم و برون آرم.
در خبر می‌آید که: آن را که از او کمتر ملک و ملک نباشد در بهشت، ملکش از همه ملک«12» دنیا بیش بود، و چنان گمان برند که آنچه او راست کس را
-----------------------------------
(1). سوره شوری (42) آیه 43. [.....] (11- 9- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(3). آج، لب: باشند.
(4). مج، وز، لب: دگر.
(5). مج: هر چه در آرزو باشد.
(6). مج، وز، مل، لت: از اینکه.
(7). مج، وز، مل، لت: فیها.
(8). آج، لب: شود.
(10). مج، وز، مل: غبط.
(12). مج، وز، لت، آن: از ملک همه.
صفحه : 197
نیست. و حسن علی«1» روایت کرد که امیر المؤمنین«2» گفت: آیت در ما آمد که اهل بدریم. سدّی گفت در اینکه آیت که: اهل بهشت چون به در بهشت رسند، درختی باشد«3» آن جا از اصل ساق او دو چشمه«4» برون«5» می‌آید، از یک چشمه باز خورند هر چه غل‌ّ و غش‌ّ و حقد و حسد باشد از دل ایشان برود و آن شراب طهور بود، و از دیگر غسل کنند تا نضارت بهشت و غضاضت نعیم بر ایشان پیدا شود، هرگز پس از آن اشعث و أغبر نشوند و گونه رویشان بنگردد«6».
أبو نضره روایت کرد که: اهل بهشت را بر در بهشت باز دارند تا میان ایشان مقاصّه کنند در ظلامات، تا چون به بهشت شوند کسی را بر کسی ظلامه نمانده باشد به مقدار قلامه«7» ناخنی، و همچنین کنند با اهل دوزخ پیش«8» از آن که به دوزخ شوند، و اینکه استیفاء اعواض است که ما گفتیم که ایشان را بر یکدیگر باشد. آنگه گفت: منازل ایشان چنان بود که در زیر کوشکهای ایشان جویها روان«9» باشد، ایشان چون نعمت ظاهر بینند گویند: الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی هَدانا لِهذا، سپاس خدای را که ما را هدایت داد به اینکه. وَ ما کُنّا لِنَهتَدِی‌َ لَو لا أَن هَدانَا اللّه‌ُ، و ما به اینکه راه نیافتیمی«10» اگر نه خدای تعالی ما را راه نمودی و تمکین کردی«11»، یقال:
هدیته لکذا و الی کذا. سفیان ثوری گفت: معنی آن است که سپاس«12» خدای را که ما را توفیق داد تا عملی کردیم که اینکه ثواب و جزای آن است. و در خبر است که رسول- علیه السّلام- گفت: چون اهل بهشت در بهشت قرار گیرند و اهل دوزخ در دوزخ، خدای تعالی حجاب از میان ایشان«13» بردارد تا یکدیگر را
-----------------------------------
(1). آج، لب: و امام المعصوم حسن بن علی علیهم السّلام.
(2). مج، وز، مل علی، آج، لب، بم: آن علیه السّلام.
(3). مل: ببینند.
(4). مل آب.
(5). مج، وز: بیرون. [.....]
(6). مج، وز، مل، لت: بنه گردد.
(7). مج، وز: قلامه‌ای یعنی سر.
(8). مل: پیشتر.
(9). مج: روا.
(10). مج، وز، مل، لت: راه نیافتمانی.
(11). مج، وز، لت: کردندی.
(12). مج، وز: اسپاس.
(13). مج، وز، مل، لت: خدای تعالی میان ایشان حجاب.
صفحه : 198
بینند«1» و آنچه ایشان در آن باشند از منازل و مقامات از«2» درجات و درکات، اهل دوزخ گویند: لو هدانا اللّه، اینکه، حسرت ایشان باشد. و اهل بهشت گویند: لَو لا أَن هَدانَا اللّه‌ُ، اینکه، شکر ایشان باشد. آنگه گفت: هیچ مؤمن و کافر«3» نباشد و الّا او را در بهشت و دوزخ جایی باشد و منزلی«4»، چون به جای خود برسند و حجاب بردارند جای او در بهشت به او نمایند، و او را گویند: اینکه قصور و درجات و منازل می‌بینی«5» تو را بود«6» [151- ر]
برای تو آفریده بودند«7» اگر ایمان آوردی و طاعت کردیی«8» و بهشتی را گویند: آن درکات و عقوبات بینی تو را بودی«9»، اگر تو نیز همان کردیی که ایشان کردند از کفر و معاصی آن که کردند«10»، اینکه بمیراث به شما ارزانی داشتم«11» از ایشان به آن عمل که کردی. و آن جایها به استحقاق که لایق حال ایشان است [و]«12» ایشان را شاید به ایشان دادم«13» و قسمت کردم«14» میان شما و ایشان، آنگه منادی ندا کند که: ای اهل بهشت؟ تندرستی است شما را که با آن بیماری نباشد، و برنایی که با آن پیری نباشد، و زندگانی که با آن مرگ نباشد، و خلودی که با آن فنا نباشد، و نعمتی که با آن شدّت نباشد«15»، ایشان گویند: اینکه آن است که رسولان خدای به ما آمدند و ما را گفتند، ما تصدیق کردیم و باور داشتیم، لا جرم اینکه ندا بشنیدیم که اینکه بهشت به میراث به شما دادیم به آنچه کردی«16» در دنیا از ایمان و طاعات، فهذا معنی قوله تعالی: وَ نُودُوا أَن تِلکُم‌ُ الجَنَّةُ أُورِثتُمُوها بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ. إبن عامر خواند: ما کنّا
-----------------------------------
(1). لت: به بینند/ ببینند.
(2). مج، وز: آن.
(3). آج، لب: مؤمنی و کافری.
(4). مج، وز: و دوزخ منزلی و جایی نباشد.
(5). مج، وز، مل: آن قصور و منازل و درجات بینی.
(6). مج، وز، لب، لت و. [.....]
(7). مج، وز، لت: آفریدند.
(8). مج، وز، مل، آج، آف، لت، آن: کردی.
(9). مج، وز: بود که.
(10). مج، وز آن که کردند.
(11). مل، آن: داشتیم.
(12). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(13). مل، آن: دادیم.
(14). لب: کردیم.
(15). مج: شدّتی نباشد. 16. آج، لب: کردید.
صفحه : 199
لنهتدی«1»، بلا واو، و در مصاحف اهل شام «واو» نیست، گفتند: برای آن که اینکه جمله ملتبس است به آن جمله از «واو» مستغنی‌اند، چنان که گفت: سَیَقُولُون‌َ ثَلاثَةٌ رابِعُهُم کَلبُهُم«2»، و باقی قرّاء به «واو» خواندند و گفتند: دو جمله است، یکی بر یکی معطوف«3» از «واو» گریز نباشد، و اینکه بهتر است چه آیت سورة الکهف التباس صفت و موصوف دارند و اینکه جا آن التباس نیست الّا علی تعسف، و ابو عمر و خواند: اورثّموها«4» به ادغام «تا در ثا»«5» برای آن که دو حرف ممهوس‌اند و متقارب المخرج.
وَ نادی أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ، آنگه حق تعالی حکایت کرد از گفتار که«6» میان اهل بهشت و اهل دوزخ رود، [ندا کنند اهل بهشت اهل دوزخ را]«7». و برای آن به لفظ ماضی گفت و اگر چه معنی در مستقبل خواهد بود ایذانا و اعلاما بأن‌ّ ذلک لا محالة واقع کائن فکأن قد، برای آن که تا باز نماید که از قوّت آن«8» را که اینکه لابد بخواهد بود«9»، گفت: پنداری که ببود«10»، گفت آواز دهند بهشتیان دوزخیان را و گویند: ما آنچه خدای«11» ما را وعده داد یافتیم بدرستی و حقّی شما یافتی«12» آنچه خدای شما را وعده داد بدرستی«13»، و اینکه بر سبیل تهکّم و استهزاء و شماتت گویند. ایشان جواب دهند که: «نعم» آری یافتیم و حق و صدق است.
کسائی خواند اینکه جا و در «شعراء» و «الصّافّات»: «نعم» به کسر «عین»،
-----------------------------------
(1). اساس، آج، لب، آف: بما کنّا نهتدی، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(2). سوره کهف (18) آیه 22.
(3). مج، وز، مل، لت: دو جمله است معطوف یکی بر یکی.
(4). اساس و دیگر نسخه بدلها بجز وز: اورثتموها، با توجه به وز تصحیح شد. [.....]
(5). مج: «ثا» در «تا»، وز: «ثا» در «ثا».
(6). مل: گفتاری که.
(7). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(8). مج، وز کاد.
(9). مج، وز: نخواهد بودن.
(10). مج، وز: پندار که نبود.
(11). مج، وز، لت ما.
(12). مج، وز، آج، لب، آف: یافتید.
(13). وعده دادند رستید.
صفحه : 200
و باقی قرّاء به فتح «عین» و اینکه دو لغت است. چون اینکه گفته باشند و جواب شنیده، در میان ایشان آواز دهنده‌ای آواز دهد که: لعنت خدای بر ظالمان باد، چنان که هر دو گروه بشنوند. مؤمنان خرّم شوند و کافران اندوهگن«1» و لعنت خدای خشم و عقاب خدای باشد. و اصل او طرد و راندن باشد، و اصل «تأذین» و «ایذان» اعلام باشد و هو الایقاع فی الاذن، یقال: أذنت لکذا إذا استمعت له، و آذنته بکذا اذا اوقعته فی اذنه، و منه الاذان لأنّه اعلام بالصّلاة.
نافع و اهل بصره و عاصم و إبن مجاهد عن قنبل خواندند: «أن لعنة اللّه» به تخفیف «نون»«2» و رفع لعنة«3» بر آن که «أن مخفّفه باشد از ثقیله، و اینکه تخفیف نکنند الّا به اضمار شأن و قصّه، و تقدیر آن باشد که: أنّه لعنة اللّه علی الظالمین، و مثله قوله: وَ آخِرُ دَعواهُم أَن‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ«4»، التّقدیر: أنّه الحمد للّه رب‌ّ العالمین، ای الشّأن و القصّة ان«5» الحمد للّه رب‌ّ العالمین، و مثله قول الاعشی«6»:

فی فتیة کسیوف الهند لا قد علموا أن هالک کل‌ّ من یحفی [151- پ]
و ینتعل
المعنی أنّه هالک، أی أن‌ّ الامر و الشأن هالک کل‌ّ حاف و ناعل، و باقی قرّاء مشدّد خواندند بر اصل.
آنگه وصف کرد آن ظالمان را که مستحق‌ّ لعنت خدااند«7» با آن که ایشان منع کنند از راه خدا، یعنی از دین خدا«8». و یَصُدُّون‌َ، شاید تا از «صدود» باشد و آن اعراض و عدول بود، و شاید تا از «صدّ» بود و آن منع باشد، کقوله: هُم‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُم عَن‌ِ المَسجِدِ الحَرام‌ِ«9»، و اگر بر اوّل حمل کنند ظلم نفس باشد به
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل: دژم.
(2). مج، وز: النّون.
(3). مج، وز، مل، لت: اللّعنة.
(4). سوره یونس (10) آیه 10.
(5). کذا در اساس و دیگر نسخه بدلها، با توجّه به متن زائد به نظر می‌رسد. [.....]
(6). مج، وز، مل شعر.
(7). مج، وز: خدای‌اند، لت، خدایند.
(8). مج، وز: خدایی.
(9). سوره فتح (48) آیه 25.
صفحه : 201
برگشتن از ره خدای تعالی، و اگر بر اینکه حمل کنند ظلم غیر باشد از اضرار به غیر به منع او از ره خدای. و فرق میان ایشان به مصدر پیدا شود، مصدر لازم «صدود» [باشد«1»]
و مصدر متعدّی «صدّ». وَ یَبغُونَها عِوَجاً، و طلب آن کنند تا آن را به شبهت و تلبیس کژ کنند و نمایند مردمان را که اینکه راهی است کژ. «و العوج» بالکسر فی الدّین و الامر، «و العوج» بالفتح فی العصا و امثالها، و قیل: العوج ما کان خلقة بالفتح، و بالکسر ما اعوج‌ّ و لم یکن کذلک، و نصبش محتمل باشد دو وجه را:
یکی مفعول به و یکی مصدر، أی یطلبون هذا النّوع من الطّلب، کقولهم: رجع القهقری و قعد القرفصاء، وَ هُم بِالآخِرَةِ کافِرُون‌َ، و ایشان به قیامت ایمان ندارند.
وَ بَینَهُما حِجاب‌ٌ، یعنی میان اهل بهشت و اهل دوزخ حجابی باشد، و حجاب هر حاجزی باشد که منع کند از نفوذ شعاع و جز آن، و ضریر را برای آن محجوب گویند، و الحاجب الّذی یحجب النّاس عن الدّخول. وَ عَلَی الأَعراف‌ِ رِجال‌ٌ، جمع «عرف» باشد و آن بلندی باشد از زمین چون باره و مانند آن، و منه عرف الدّیک و عرف العادة و هو فعل بمعنی مفعول، و قال الشّمّاخ:

و ظلت باعراف تعالی کأنّها رماح نحاها وجهة الّریح راکز
و قال آخر:«2»

کل‌ّ کناز لحمه نیاف کالعلم الموفی علی الاعراف
مفسّران گفتند: باره‌ای باشد میان بهشت و دوزخ چنان که گفت: فَضُرِب‌َ بَینَهُم بِسُورٍ لَه‌ُ باب‌ٌ باطِنُه‌ُ«3»، اینکه قول مجاهد و سدّی است، و سدّی گفت: برای آنش «أعراف» خوانند که مردمان او مردم را شناسند. و حسن بن الفضل گفت:
مراد به «أعراف» صراط است.
مفسّران خلاف کردند در اینکه«4» مردان که بر اعراف باشند و برای چه آن جا باشند. عبد اللّه عبّاس و حذیفة بن الیمان گفتند: گروهی باشند که سیّئات و
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(2). مج، وز، مل شعر.
(3). سوره حدید (57) آیه 13.
(4). مج، وز، مل: در آن.
صفحه : 202
حسنات ایشان یکسان بود، سیّئاتشان قاصر بود از دوزخ و حسناتشان به حدّ وصول به بهشت نبود، خدای تعالی ایشان را آن جا بدارد. چون حساب خلایق بکنند ایشان را به رحمت به بهشت فرستد، ایشان آخرین کسانی باشند که به بهشت شوند. ایشان از آن که بر بلند«1» باشند، اهل بهشت و اهل دوزخ را شناسند.
خدای تعالی چون خواهد که ایشان را به بهشت برد، بفرماید تا ایشان را به جویهایی آرند که«2» آن را «نهر الحیاة«3»» گویند، کنارهای آن جوی از قصبهای زر«4» باشد مکلّل به مروارید، خاکش مشک باشد ایشان را آن جا بشویند، اندام ایشان پاکیزه شود، خالی سپید بر نحر ایشان پدید آید که ایشان را بدان بشناسند، خدای تعالی گوید: تمنّا کنید. ایشان [آنچه]«5» خواهند تمنّا کنند تا هر چه آرزو باشد ایشان را بخواهند. چون تمنّای ایشان برسد، حق تعالی گوید: شما راست هر چه تمنّا کردی«6» هفتاد ضعف آن. چون به بهشت شوند [اهل بهشت]«7» ایشان را به آن خال بشناسند، ایشان را مساکین الجنّة خوانند.
عبد اللّه مسعود گفت: خدای تعالی به قیامت حساب خلقان بر آرد، هر کس را که حسناتش بر سیّآت بیفزاید- و اگر همه به یک حسنه بود- خدای تعالی بفرماید تا او را به بهشت برند، و هر کس را که سیّئاتش از حسنات به یک«8» سیّئه زیادت بود [152- ر]
بفرماید تا او را به دوزخ برند، آنگه برخواند: فَمَن ثَقُلَت مَوازِینُه‌ُ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ، وَ مَن خَفَّت مَوازِینُه‌ُ فَأُولئِک‌َ الَّذِین‌َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم«9»، آنگه گفت: ترازو به مثقال حبّه‌ای بچربد و بر او پیدا شود، و هر که سیّئات و
-----------------------------------
(1). مل: بلندی.
(2). مج، وز: به جوی دارند که، مل: ایشان را به زیر آرند به جوی که.
(3). مج، وز، مل: بحر الحیاة.
(4). مج، وز: قضیها از زر.
(7- 5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(6). مج، وز، آج، لب، لت: کردید. [.....]
(8). مج، وز: به یکی.
(9). سوره اعراف (7) آیه 8 و 9، نیز سوره مؤمنون (23) آیه 102 و 103.
صفحه : 203
حسناتش یکسان بود او از اصحاب اعراف باشد، ایشان را بر صراط بدارند و آن نور که بر ایشان بود از ایشان بستانند.
مردی روایت کند از بنی هلال که گفت پدرم از رسول- علیه السّلام- پرسید که: اصحاب الاعراف که‌اند! گفت: مردمانی که در سبیل خدا جهاد کرده باشند و پدران ایشان از ایشان خشنود نباشند، ایشان را در سبیل خدای کشته باشند، از اینکه جهت از آتش دوزخ آزاد باشند و به عصیان و آزار پدر از بهشت ممنوع باشند، ایشان آخرین اهل بهشت باشند به دخول«1».
شرحبیل بن سعد گفت: جماعتی باشند که بی‌رضای پدر به غزا شده باشند. مجاهد گفت: قومی باشند از صالحان«2» فقها و علما. سلیمان التّیمی‌ّ و ابو مجلز گفتند: جماعتی فرشتگان باشند. ابو مجلز را گفتند: خدای «رجال» می‌فرماید، گفت: پس فرشتگان زنان نیستند. عبد اللّه عبّاس گفت: جماعتی باشند که گناه بسیار دارند و طاعات گران، و روایتی دیگر از او که گفت: اولاد الزّنا باشند. أبو العالیة گفت: جماعتی باشند که طمع دارند که به بهشت روند و خدای تعالی اینکه طمع نیفگنده باشد ایشان را الّا برای کرامت ایشان. مجاهد گفت:
جماعتی باشند که پدران از ایشان خشنود باشند و مادران نباشند، یا مادران خشنود«3» باشند و پدران نباشند، خدای تعالی ایشان را به رضای پدر یا مادر از دوزخ آزاد کند و به ناخشنودی پدر یا مادر از بهشت منع کند، ایشان«4» آن جا باز داشته باشند تا خدای«5» حساب خلقان بکند آنگه ایشان را به بهشت فرستد.
عبد العزیز بن یحیی الکنانی‌ّ گفت: آنان باشند که در فترت بین النّبیّین بمرده باشند و دین را بدل نکرده باشند. و منجوبی«6» در تفسیرش گفت: فرزندان
-----------------------------------
(1). آج، لب: به داخل شدن در بهشت.
(2). اساس: طالحان، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(3). مج: خشنود.
(4). مج، وز، مل، آف را.
(5). مج، وز، مل، آج، لب، لت تعالی.
(6). کذا: در اساس، مج. ممنونی، وز: محنونی، مل، لت: منحنونی، آج، لب: شحونی، آف، آن: منحونی.
صفحه : 204
مشرکان باشند، بعضی دگر گفتند: جماعتی باشند که ایشان طاعات و اعمال صالحه کرده باشند مشوب و آمیخته با ریا، و ثعلبی امام اصحاب الحدیث در تفسیرش آورد به اسناد از جویبر بن«1» سعید از ضحّاک از عبد اللّه عبّاس که گفت در اینکه آیت: اعراف جایهای باشد بلند از صراط و اینکه مردانی که بر آن«2» اعراف باشند حمزة بن عبد المطّلب بود و عبّاس و علی‌ّ بن ابی طالب و جعفر الطیّار ذو الجناحین، دوستان خود را از دشمنان بشناسند به علامت، و علامت آن بود که دوستان ایشان سپید روی باشند و دشمنانشان سیاه روی.
باقر- علیه السّلام- گفت: آن مردان ائمّه معصوم باشند و پیغامبر- علیه السّلام- در میان ایشان بود. صادق- علیه السّلام- گفت: اعراف کثبان و بهشتهایی باشد میان بهشت و دوزخ، هر پیغامبری«3» و خلیفه‌ای او را آن جا بدارند با گناهکاران امّتش چنان که امیر لشکر را با لشکر بدارند. آنان که محسنان امّت باشند سبق برند و به بهشت شوند، خلیفه رسول آن گناهکاران را گوید: بنگری«4» به برادران شما از محسنان که سبق بردند«5» به بهشت. اینان بر ایشان سلام کنند، و ذلک قوله: وَ نادَوا أَصحاب‌َ الجَنَّةِ أَن سَلام‌ٌ عَلَیکُم، آنگه حق تعالی«6» خبر داد که اینکه گناهکاران به بهشت نشده باشند هنوز و طمع دارند که به بهشت شوند به شفاعت پیغامبر و امام، و ذلک قوله: لَم یَدخُلُوها وَ هُم یَطمَعُون‌َ.
آنگه اینکه گناهکاران از اعراف به اهل دوزخ نگرند پناه با خدای دهند و دعا کنند: رَبَّنا لا تَجعَلنا مَع‌َ القَوم‌ِ الظّالِمِین‌َ«7» [و ذلک قوله: و اذا صرفت أبصارهم تلقاء أصحاب النّار قالوا ربّنا لا تجعلنا مع القوم الظّالمین«8»]«9»، آنگه انبیا و خلفا
-----------------------------------
(1). مل: جبیر بن سعید، آج، لب، آف: جویبر بن سعید، لت: جریر بن سعید، چاپ شعرانی (5/ 164): حبر بن سعید.
(2). مج، وز: بر اینکه.
(3). آج، لت را.
(4). مج، وز، مل، آف: بنگرید.
(5). مج، وز، آج، لب، آف: برند.
(6). آج، لب گفت و. [.....]
(8- 7). سوره اعراف (7) آیه 47.
(9). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز، و ضبط قرآن مجید افزوده شد.
صفحه : 205
روی به اهل دوزخ کنند و ایشان را بر سبیل تقریع و ملامت گویند: ما أَغنی عَنکُم جَمعُکُم وَ ما کُنتُم تَستَکبِرُون‌َ«1»، آنگه اشارت به اینکه مستضعفان کنند و گویند:
اینان آنان‌اند که شما در دنیا سوگند می‌خوردی«2» که خدای بر اینان رحمت نکند!، و ذلک قوله: أَ هؤُلاءِ الَّذِین‌َ أَقسَمتُم لا یَنالُهُم‌ُ اللّه‌ُ بِرَحمَةٍ [152- پ]، آنگه اینکه مستضعفان را از خدای بخواهند و ایشان را گویند: ادخُلُوا الجَنَّةَ لا خَوف‌ٌ عَلَیکُم وَ لا أَنتُم تَحزَنُون‌َ«3»، و آنچه مؤکّد اینکه حدیث است حدیث عمرو بن شیبه و دیگر راویان از صحابه و تابعین در آن که امیر المؤمنین علی«4» قسمت کننده باشد بین الجنّة و النّار، و عمرو بن شیبه روایت کند که رسول- علیه السّلام- امیر المؤمنین را گفت:
( یا علی کأنی بک یوم القیمة و بیدک عصا عوسج تسوق قوما الی الجنة و آخرین الی النار)
، گفت: پنداری که در تو می‌نگرم که فردای قیامت عصایی از چوب عوسج به دست گرفته باشی و گروهی را به بهشت می‌رانی و گروهی را به دوزخ و با دوزخ مقاسمه می‌کنی که:
(هذا لی و هذا لک خذیه فإنه من اعدائی و ذریه فانه من اولیائی)
، آن را«5» دار که از دشمنان است و اینکه را دست بدار که از دوستان است. آنگه گفت: و اللّه که آتش علی را مطیعتر باشد از آن که بنده سیّدش را، و شاعر گوید:«6»

علی‌ّ حبّه جنّة قسیم النّار و الجنّة وصی‌ّ المصطفی حقّا امام الانس و الجنّة
قوله: یَعرِفُون‌َ کُلًّا بِسِیماهُم، همه را به سیما و علامت بشناسند از دوستان و دشمنان، [که دوستان سپید روی و سیاه چشم باشند و دشمنان]«7» سیاه روی و ازرق چشم باشند. در خبر است که حارث همدانی امیر المؤمنین- علی علیه السّلام- را گفت: یا امیر المؤمنین؟ من از دو حالت می‌ترسم: یکی از وقت نزع و
-----------------------------------
(1). سوره اعراف (7) آیه 48.
(2). مج، وز، مل، آج، لب: می‌خورید.
(3). سوره اعراف (7) آیه 49.
(4). آج، لب، آف علیه السّلام.
(5). مج، وز: او را.
(6). مج، وز شعر.
(7). اساس، آج، لب، بم، آف: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
صفحه : 206
یکی از صراط و سر دو راه. امیر المؤمنین او را گفت: مترس که دوستان ما آن جا ایمن باشند که هر کس از دوستان و دشمنان ما مرا آن جا بینند و من ایشان را، بینم«1» و بشناسم و ایشان مرا بینند و«2» بشناسند، آنگه اینکه بیتها بگفت«3»:

یا حار همدان من یمت یرنی
من مؤمن او منافق قبلا

یعرفنی طرفه و اعرفه بنعته و اسمه و ما فعلا

و انت عند الصّراط معترضی فلا تخف عثرة و لا زللا

اقول للنّار حین توقف لل عرض: ذریه لا تقربی الرّجلا

ذریه لا تقربیه ان‌ّ له حبلا بحبل الوصی متّصلا
و در وزن «سیما» دو قول گفتند: یکی «فعلا» من سام«4» ابله یسومها«5» اذا ارسلها فی المرعی معلّمة و هی السّائمة، و الثّانی و زنه «عفلی» مقلوب من وسمت نقلت الواو الی موضع العین، کما قالوا«6» له فی النّاس جاه، أی وجه، ألا تری أنّهم یقولون: لذی الجاه وجیه«7» و کذا جذب و جبذ و اضمحل‌ّ و امضحل‌ّ. و «سیما» مقصور باید، و «سیماء»«8» ممدود، قال الشّاعر:«9»

غلام رماه اللّه بالحسن یافعا له سیمیاء لا تشق‌ّ علی البصر
وَ نادَوا أَصحاب‌َ الجَنَّةِ، و ندا کنند یعنی اصحاب اعراف و مستضعفان ایشان اهل بهشت را: أَن سَلام‌ٌ عَلَیکُم، که سلام بر شما باد؟ اهل بهشت را گویند:
-----------------------------------
(1). آج، لب: ندارد.
(2). مج، وز، مل، آج، لب، بم، لت: «بینند و» را ندارد.
(9- 3). مج، وز شعر.
(4). در معاجم لغت «سام» در اینکه مورد از ثلاثی مجرد نیامده بلکه از ثلاثی مزید آمده است.
(5). مج، وز، آج، لب: تسونها. [.....]
(6). مج، وز: کما قال.
(7). مج، وز: یوجیه.
(8). کذا: در اساس آج، لب، بم، آف، آن، مل: سیمیاء، عبارت در تفسیر طبری (8/ 197) چنین است: «و فیها لغات ثلاث. سیماء مقصوره، و سیماء ممدودة، و سیماء بزیادة یاء اخری بعد المیم فیها، و مدّها علی مثال الکبریاء». و بعد بیت مورد استشهاد را آورده است.
صفحه : 207
لَم یَدخُلُوها، و اینان هنوز در بهشت نشده باشند- یعنی اصحاب اعراف و طمع دارند که به بهشت شوند علی قول إبن عبّاس و إبن مسعود و الحسن و قتاده. و ابو مجلز گفت: راجع است اینکه طمع به اهل بهشت فی قوله: وَ نادَوا أَصحاب‌َ الجَنَّةِ، که اینکه جماعتی باشند که هنوز به بهشت نشده باشند، و سعید بن جبیر گفت: برای آن طمع دارند که چون منافقان را نور بستانند، نور ایشان بنستانند، ایشان طمع برندارند. و بعضی اهل معانی گفتند: «طمع» اینکه جا یقین است چنان که ابراهیم- علیه السّلام- [گفت]«1»: وَ الَّذِی أَطمَع‌ُ أَن یَغفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوم‌َ الدِّین‌ِ«2»، و برای آن به لفظ طمع«3» گفت که عیش متوقّع نعمت در میان نعمت عظیم چون او در نعیم باشد و توقّع دیگر می‌کند خوشتر باشد، و اینکه قول حسن«4» و جبّائی و بیشتر مفسّران است.
قوله: وَ إِذا صُرِفَت أَبصارُهُم، مراد اهل اعرافند، گفت: چون چشمهای ایشان با جانب و جهت اصحاب دوزخ گردانند، ایشان پناه با خدای دهند و دعا کنند و گویند: بار خدایا؟ ما را با جمله و زمره گروه ظالمان و ستمکاران مکن.
«صرف»، عدول باشد به چیزی از جهتی با جهتی، و «تلقاء» جهت لقا باشد [153- ر]، اعنی جهت مقابله، تفعال من اللّقاء و از«5» ظروف مکان باشد، و مثله:
حذاک«6» و إزاک و قبالتک. و «أبصار» جمع بصر باشد و آن حاسّه بود که مبصر به آن«7» ادراک مدرکات کند، و «بصر» در جای علم به کار دارند، یقال: فلان بصیر بهذا الامر، أی عالم به، و بصر به و ابصره اذا راه. و اصحاب الصّحراء ملازمان صحرا باشند، و رمّانی حدّ آتش نهاد به آن که جسمی لطیف باشد که در او حرارت و روشنایی بود، و از شأن او احراق و سوختن باشد، و چنین چیزها را حدّ ننهادن
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(2). سوره شعراء (26) آیه 82.
(3). اساس، آج، لب، آف، آن: جمع، با توجه به مج، و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). مج، وز، مل، لت، آن، حسن بصری.
(5). مج. وز: و آن.
(6). مج، وز: خداک.
(7). مج، وز: مبصریان به آن.
صفحه : 208
اولیتر باشد برای آن که غرض به تحدید کشف و تمیز«1» محدود باشد از نا محدود و آن جا«2» محدود از حدّ روشنتر است، پس حوالت اولیتر باشد و فایده در اینکه دعا- با آن که دانند که خدای نکند- آن باشد که خواهند که در زی‌ّ شاکران خدای را خضوع و خشوع نمایند، و ایشان را به اینکه دعا مسرّتی حاصل شود چنان که از خدای تعالی نعیم و بهشت«3» خواهند نکو باشد آن جا که گفت: رَبَّنا أَتمِم لَنا نُورَنا«4»، همچنین نکو باشد که استدفاع مضرّت کنند و پناه با خدای دهند از عذاب.
وَ نادی أَصحاب‌ُ الأَعراف‌ِ رِجالًا، و ندا کنند اصحاب اعراف مردانی را از اهل دوزخ از جمله رؤسا و جبابره و کفّار و منافقان که ایشان را بشناسند به سیما و علامت از سیاهی روی و زرقت چشم بر سبیل تهکّم و ملامت، ایشان را گویند: ما أَغنی عَنکُم جَمعُکُم، آن جمع که کردی«5» از اموال و لشکر و اتباع شما را سودی نداشت و غنایی نکرد و نگزیرانید شما را از عذاب خدای، و به عدد و عدّت و آلت شما را نجاتی نبود، و نه نیز شما را سودی داشت آن استکبار و بزرگواری که کردی«6» و گردن کشی از فرمان خدای و انقیاد و اجابت پیغامبران خدای.
أَ هؤُلاءِ الَّذِین‌َ أَقسَمتُم، بیشتر مفسّران برآنند که اینکه هم از کلام اصحاب اعراف است که گویند دوزخیان را و اشارت کنند به مستضعفان مؤمنان که:
اینان‌اند که شما گفتید«7» و سوگند خوردید«8» که خدای بر ایشان«9» رحمت نکند. کلبی گفت: ندا کنند کافران را و منافقان را به اسمائشان و اسماء آبای ایشان«10» یا ولید بن المغیره و یا با جهل بن هشام و یا فلان و یا فلان؟ أ هؤلاء، اینان یعنی
-----------------------------------
(1). مج، وز، لت: تمییز.
(2). مج، وز، لت: اینکه جا.
(3). مج: نعیم بهشت.
(4). سوره تحریم (66) آیه 8. [.....]
(6- 5). مل، آج، لب: کردید.
(7). لت: گفتی/ گفتید.
(8). لت: خوردی/ خوردید.
(9). مج، وز، لت: براینان.
(10). وز، لت: آبایشان.
صفحه : 209
سلمان«1» و أبو ذرّ و مقداد و خبّاب و اینکه ضعفا آنان هستند که شما سوگند خوردی«2» که خدای رحمت با ایشان نرساند، و اینکه آیت دلیل می‌کند [بر آن]«3» که اصحاب اعراف خداوندان مراتب و منازل رفیعه باشند از پیغامبران و امامان که از سر دلال و وثاقت به پایه [و]«4» قدر خود اینکه توانند گفتن، و الّا آن اقوال مختلف که حکایت کرده شد ایشان را از کار خود و فروماندگی و خوف چندان بود که پروای آن ندارند که بر کافران تهکّم کنند و از سر بطر«5» سخریّت کنند، و از همه اقوال آن خبر که از صادق«6»- علیه السّلام- روایت کردیم بهتر است برای مطابقت آن ظواهر آیات که مقدّم و مؤخّر اینکه آیت است، و آنگه خبر عبد اللّه عبّاس در حمزه و جعفر و امیر المؤمنین [علی]«7» برای آن که حق تعالی به لفظ «رجال»«8» گفت و در دگر آیت هم ایشان را به اینکه لفظ خواند فی قوله: مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ رِجال‌ٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّه‌َ عَلَیه‌ِ فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَه‌ُ«9»، یعنی عبیدة بن الحارث و حمزة بن عبد [المطّلب]«10» و جعفر بن أبی طالب. وَ مِنهُم مَن یَنتَظِرُ«11»، علی‌ّ بن أبی طالب- علیه السّلام.
و بعضی دگر گفتند: کلام خداست مبتدأ نه حکایت، و قول اوّل درست‌تر است و قول بیشتر مفسّران آن است. ادخُلُوا الجَنَّةَ، بر قول اوّل هم کلام اصحاب اعراف است، و در کلام قول مضمر است و تقدیر آن است که: یقولون للمستضعفین، گویند آن ضعفا را که اشارت «أ هؤلاء» به ایشان است بر رغم آن جبابره دوزخیان که در بهشت شوی که«12» بر شما خوفی«13» و اندوهی نیست، و بر قولی دیگر کلام
-----------------------------------
(1). اساس، مل، آج، لب، آف، آن: مسلمانان، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(2). مج، وز، مل، آج، لب: خوردید. (10- 4- 3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(5). مج، وز و.
(6). مل: از حضرت امام جعفر صادق.
(7). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد، آج، لب علیه السّلام.
(8). اساس، بم، لت: حال، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(11- 9). سوره احزاب (33) آیه 23.
(12). مج، وز، مل: شوید که. [.....]
(13). مج، وز و ترسی.
صفحه : 210
خدای باشد اصحاب اعراف را که در بهشت شوید«1». مقاتل [153- پ]
گفت:
فرشتگان گویند اصحاب اعراف را که در بهشت شوی«2» بلا خوف و لا حزن.
قوله: وَ نادی أَصحاب‌ُ النّارِ أَصحاب‌َ الجَنَّةِ، حق تعالی چون حدیث مؤمنان و متّقیان و اهل بهشت و اصحاب اعراف و پیشوایان و مقتدایان و اهل منازل و درجات و مقام و سیلت و شفاعت بگفت، حدیث اهل دوزخ کرد که چون فرومانند آن جا و خدای تعالی میان ایشان حجاب بر دارد تا اهل بهشت اهل دوزخ را بینند تا رد مسرّت و فرحشان بیفزاید، و اهل دوزخ اهل بهشت را ببینند و منازل و غرفات ایشان تا در غم و حسرتشان بیفزاید، و اهل بهشت اهل دوزخ را گویند: فَهَل وَجَدتُم ما وَعَدَ رَبُّکُم حَقًّا«3»، بر سبیل شادکامی. اهل دوزخ نیز اهل بهشت را گویند: أَفِیضُوا عَلَینا مِن‌َ الماءِ، از آن آب که می‌خوری«4» و در زیر درختا«5» و کوشکهای شما می‌رود ما را شربتی بدهی«6»، و افاضت اجراء الماء من العلو إلی سفل باشد، و أفاض القوم فی الحدیث اذا خاضوا فیه، و أفاض القوم من عرفات الی مزدلفة اذا صاروا الیها.
رمّانی حدّ آب نهاد به آن که جسمی باشد سیّال که تشنه را سیر آب کند نه از غذای حیوان حاصل شده، و آن جوهری است عظیم الرّطوبة، منفعت او بر همه مایعات زیادت است، و اینکه حدّ نیز مزیّف است به آنچه در باب آتش گفتیم محدود از [اینکه]«7» حد بسیار روشنتر است، و غرض به تحدید آن باشد که محدود به حد روشن کنند.
أَو مِمّا رَزَقَکُم‌ُ اللّه‌ُ، یا از آن طعامها که خدای تعالی شما را روزی کرده است. اهل بهشت جواب دهند که: خدای تعالی طعام و شراب ما بر شما حرام
-----------------------------------
(1). لت: شوی/ شوید.
(2). مج، وز، آج، لب: شوید.
(3). سوره اعراف (7) آیه 44.
(4). مج، وز: می‌خورید، آج، لب، آف: می‌خورید.
(5). کذا: در اساس: درختا، همه نسخه بدلها: درختان.
(6). مج، وز، آج، لب، آن: بدهید.
(7). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.
صفحه : 211
کرده است، تحریم منع و حرمان نه تحریم عبادت. و اهل بهشت را با نیک مردی و لطافت طبع دلشان بر کافران نرم نشود از آن جا که خدای تعالی در طبع ایشان مرکوز بکرده است«1» دوستی دوستان خود و دشمنی از دشمنان خود أبو الجوزاء گفت عبد اللّه عبّاس را پرسیدم که: کدام صدقه فاضلتر است! گفت: شربت آب به تشنه دادن. گفتم: از کجا! گفت: نبینی که اهل دوزخ چون درمانند«2» از نعیمهای بهشت، اوّل آب می‌خواهند و اینکه نعمتی است که خدای تعالی کرده است که قدر آن بیشتر مردم ندانند تا از او«3» باز نمانند؟ و یک قول در اینکه آیت آن است: ثُم‌َّ لَتُسئَلُن‌َّ یَومَئِذٍ عَن‌ِ النَّعِیم‌ِ«4»، قیل: عن النّعیم«5»، قیل: عن الماء البارد، یعنی از آب سرد پرسند ایشان را تا شکر آن گزاردند«6» یا نه، از آن جا گفت امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- آن کس را که او را پرسید: ما طعم الماء! قال طعم الحیاة، پرسید که: آب چه طعم دارد! گفت: طعم زندگانی دارد، [و نیز طبع زندگانی دارد]«7» (عند من اثبت الطبع).
آنگه وصف کرد آنان را که کافرانند و در دوزخ گرفتاراند، گفت: آن کافرانی که دین خود را فسوس و بازی گرفته باشند. و «الّذین» در محل‌ّ جرّ است علی صفة الکافرین، و شاید که محل‌ّ او رفع باشد بر ابتدا. و قوله: فَالیَوم‌َ نَنساهُم«8»، جمله‌ای باشد در جای خبر«9». و فرق میان «لهو» و «لعب» آن است که لهو بازی جوانان باشد از نشاط و ملاهی و معازف و تعاطی آن، و لعب بازی کودکان باشد، هر دو هزل بود، گویند: طعام و شراب بهشت نشاید کافرانی را که دین خدای به بازی گرفته باشند و لهو و هزل و زندگانی دنیا ایشان را مغرور کرده باشد و فریفته. فَالیَوم‌َ نَنساهُم، امروز فراموش کنیم ایشان را از ثواب چنان که [ایشان]«10» اینکه روز را«11»
-----------------------------------
(1). مج، وز، لب: نکرده است.
(2). مج، وز، لت: درمی‌مانند.
(3). آج، لب: از آن.
(5- 4). سوره تکاثر (102) آیه 8.
(6). مج، وز: آن کردند، مل: آن کرده‌اید.
(10- 7). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. [.....]
(8). بم امروز فراموش کنیم ایشان را از ثواب چنان که.
(9). اساس: جزا، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(11). مج، وز، آج، لب، لت: ندارد.
صفحه : 212
فراموش کردند از عمل، و نسیان بر خدای روا نباشد.
و اینکه آیت را دو تأویل است: یکی آن که نسیان از ایشان حقیقت باشد و از خدای تعالی مجاز بر سبیل ازدواج، چنان که گفت: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثلُها«1»، و قوله: فَمَن‌ِ اعتَدی عَلَیکُم فَاعتَدُوا عَلَیه‌ِ«2»، و قوله: وَ إِن عاقَبتُم [154- ر]
فَعاقِبُوا بِمِثل‌ِ ما عُوقِبتُم بِه‌ِ«3».
دوم آن است که: نسیان از هر دو جانب ترک باشد، خدای تعالی گفت:
ایشان طاعت«4» رها کردند، من نیز ثواب ایشان رها کردم. و وجه سیم«5» آن که: با ایشان در دوزخ معامله منسیّان و فراموشان رود تا ایشان آن جا مخلّد و مؤبّد باشند چون کسی که فراموش کنند. و در شاهد کسی را که در زندان مخلّد خواهند داشت«6» تا بمیرد، گویند: او«7» او را به زندان فراموشان برند«8». وجه چهارم در او آن است که: اهل بهشت ایشان را فراموش کنند از آن جا که به لهو و بطر خود مشغول باشند، و اینکه نسیان را خدای تعالی با خود اضافت کرد برای آن که سبب نسیان اهل بهشت به اشتغال«9» به لهوات و شهوات از جهت«10» خدای باشد، و امّا علی طریق«11» قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُؤذُون‌َ اللّه‌َ«12»، أی یؤذون اولیاء اللّه، و اینکه وجوه همه نیک است و محتمل در تاویل است آیت را«13». و مراد به «دین» در آیت ملّت و طریقت است، و اقسام او در سورة الفاتحة گفته شده است.
و اصل «لهو» از انصراف بود و هو صرف الهم‌ّ بما لا یحسن به صرفه، و
-----------------------------------
(1). سوره شوری (42) آیه 40.
(2). سوره بقره (2) آیه 194.
(3). سوره نحل (16) آیه 126.
(4). مج، وز من.
(5). مج، وز: سه‌ام، آج: سوم، لب: سیوم.
(6). مج، وز، مل، لت: خواهند داشتن.
(7). مج: آن.
(8). مج: بردند.
(9). اساس، آج، لب، بم آف: استشغال، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(10). مج، وز، مل: از قبل.
(11). آج، لب: طریقة. [.....]
(12). سوره احزاب (33) آیه 57.
(13). مج، وز، لت: محتمل در تأویل آیت.
صفحه : 213
منه قولهم: اذا استأثر اللّه بشی‌ء فاله عنه، أی انصرف. و أبو روق گفت: مراد به «دین»«1» در آیت روز عید است که روز عید، مسلمانان را روز عبادت باشد، ایشان اینکه روز را روز لهو و بازی گرفتند بر خلاف فرمان خدای و به دنیا مغتر شدند«2» چون آلت غرور دنیا بود«3» خدای تعالی [فعل]«4» با او حوالت کرد و فعل از او بر حقیقت درست نیاید که حیات دنیا فعل نتواند کردن.
کَما نَسُوا لِقاءَ یَومِهِم هذا، چنان که استعداد و ساز اینکه روز«5» رها کردند.
قوله: وَ ما کانُوا بِآیاتِنا یَجحَدُون‌َ، و محل‌ّ «ما» جرّ است اینکه جا عطفا علی قوله:
کَما نَسُوا، و: ما کانُوا. و «ما» در هر دو جا مصدری است، أی کنسیانهم و کجحودهم بآیاتنا، و چنان که به آیات و حجج و دلایل من جحود و انکار کردند.
قوله تعالی:

[سوره الأعراف (7): آیات 52 تا 58]

[اشاره]

وَ لَقَد جِئناهُم بِکِتاب‌ٍ فَصَّلناه‌ُ عَلی عِلم‌ٍ هُدی‌ً وَ رَحمَةً لِقَوم‌ٍ یُؤمِنُون‌َ (52) هَل یَنظُرُون‌َ إِلاّ تَأوِیلَه‌ُ یَوم‌َ یَأتِی تَأوِیلُه‌ُ یَقُول‌ُ الَّذِین‌َ نَسُوه‌ُ مِن قَبل‌ُ قَد جاءَت رُسُل‌ُ رَبِّنا بِالحَق‌ِّ فَهَل لَنا مِن شُفَعاءَ فَیَشفَعُوا لَنا أَو نُرَدُّ فَنَعمَل‌َ غَیرَ الَّذِی کُنّا نَعمَل‌ُ قَد خَسِرُوا أَنفُسَهُم وَ ضَل‌َّ عَنهُم ما کانُوا یَفتَرُون‌َ (53) إِن‌َّ رَبَّکُم‌ُ اللّه‌ُ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ فِی سِتَّةِ أَیّام‌ٍ ثُم‌َّ استَوی عَلَی العَرش‌ِ یُغشِی اللَّیل‌َ النَّهارَ یَطلُبُه‌ُ حَثِیثاً وَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ وَ النُّجُوم‌َ مُسَخَّرات‌ٍ بِأَمرِه‌ِ أَلا لَه‌ُ الخَلق‌ُ وَ الأَمرُ تَبارَک‌َ اللّه‌ُ رَب‌ُّ العالَمِین‌َ (54) ادعُوا رَبَّکُم تَضَرُّعاً وَ خُفیَةً إِنَّه‌ُ لا یُحِب‌ُّ المُعتَدِین‌َ (55) وَ لا تُفسِدُوا فِی الأَرض‌ِ بَعدَ إِصلاحِها وَ ادعُوه‌ُ خَوفاً وَ طَمَعاً إِن‌َّ رَحمَت‌َ اللّه‌ِ قَرِیب‌ٌ مِن‌َ المُحسِنِین‌َ (56)
وَ هُوَ الَّذِی یُرسِل‌ُ الرِّیاح‌َ بُشراً بَین‌َ یَدَی رَحمَتِه‌ِ حَتّی إِذا أَقَلَّت سَحاباً ثِقالاً سُقناه‌ُ لِبَلَدٍ مَیِّت‌ٍ فَأَنزَلنا بِه‌ِ الماءَ فَأَخرَجنا بِه‌ِ مِن کُل‌ِّ الثَّمَرات‌ِ کَذلِک‌َ نُخرِج‌ُ المَوتی لَعَلَّکُم تَذَکَّرُون‌َ (57) وَ البَلَدُ الطَّیِّب‌ُ یَخرُج‌ُ نَباتُه‌ُ بِإِذن‌ِ رَبِّه‌ِ وَ الَّذِی خَبُث‌َ لا یَخرُج‌ُ إِلاّ نَکِداً کَذلِک‌َ نُصَرِّف‌ُ الآیات‌ِ لِقَوم‌ٍ یَشکُرُون‌َ (58)

[ترجمه]

آوردیم به ایشان کتابی«6» گزارده کردیم«7» در دانش و بیان رحمت گروهی«8» را که ایمان دارند.
هیچ نگران می‌باشند مگر تاویل آن را! روزی که آید تأویلش گویند آنان که فراموش کرده باشند از پیش آن آمدند رسولان خدای ما به راستی، هستند ما را شفیعانی [که]«9» شفاعت کنند برای ما یا
-----------------------------------
(1). اساس، بم، آف: به اینکه، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(2). آج، لب: شوند.
(3). اساس، آج، لب: بشود، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(4). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(5). اساس: رها، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(6). مج، وز که.
(7). مج، وز، لت: کردیم آن را بر.
(8). مج، وز رحمت است گروهی.
(9). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
صفحه : 214
با دنیا برند«1» ما را [تا]«2» بکنیم جز آن که کرده باشیم! زیان کردند به خود«3» و گم شد از ایشان آنچه فر [ا]«4» یافته بودند.
خدای شما خدایی است«5» آن که بیافرید«6» آسمانها و زمین در شش روز پس مستولی شد بر عرش، می‌پوشاند شب را در«7» روز، می‌جوید او را به شتاب، و آفتاب و ماه و ستارگان نرم کرده به فرمان او، او راست آفرینش و فرمان، باقی است خدای که خدای جهانیان است.
«8»
بخوانید خدایتان را به زاری«9» و پوشیدگی که او دوست ندارد ظالمان را.
و تباهی مکنید در زمین پس نیکی آن و بخوانی«10» او را به ترس و امید که رحمت خدای نزدیک است از نیکوکاران.
«11»
«12»، و او آن خدایی است که بفرستد بادهای«13» پراگنده پیش
-----------------------------------
(1). مج: دنیاورزند، وز: دنیاورند.
(4- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(3). مج، وز: بر خود، لت: خود را. [.....]
(5). مج، وز: خداست.
(6). مج: بیافریند.
(7). مج: به.
(8). اساس: خیفة، با توجه به مج، وز و ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(9). مج، وز: به لا به.
(10). مج، وز: و بخوانید.
(11). اساس: لعلّهم، با توجه به مج، وز و ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(12). اساس: یذکّرون، با توجه به مج، وز و ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(13). وز: بادها را.
صفحه : 215
بارانش تا چون برگیرد ابرها را گرانی«1» برانیم آن را بر«2» بیابانی مرده فرو آریم به [او]«3» آب، برون آوریم ما به او از همه میوه‌ها«4»، همچنین برون آریم مردگان را تا باشد که اندیشه کنند.
و زمین پاک برون آید نبات او به فرمان خدایش و آن که پلید باشد برون نیاید مگر اندک، همچنین بگردانیم حجّتها برای گروهی که شکر کنند.
قوله: وَ لَقَد جِئناهُم بِکِتاب‌ٍ، حق تعالی در اینکه آیت خبر می‌دهد که: ما کتابی آوردیم به ایشان. و «جاء» فعل لازم باشد، و لکن به «با» متعدّی شد و جار و مجرور در محل‌ّ نصب است علی انّه مفعول به، و مجئ و جیئة و إتیان انتقال باشد به حضرت مذکور، و ذهبت به به عکس جئت به، و«5» مراد به «کتاب» قرآن است بلا خلاف، و اصل کتاب صحیفه باشد که در او نوشته بود و گفته‌اند: فعال است به معنی مفعول، کالحساب، بمعنی المحسوب. و فَصَّلناه‌ُ عَلی عِلم‌ٍ، که مفصّل باز کردیم مشروح و مبیّن بر علم، ما عالم بودیم به آنچه کردیم یعنی به کمال عالمی لبس و اشتباه از او زایل کردیم. هُدی‌ً وَ رَحمَةً، بیانی و لطفی کردیم مؤمنان را و رحمتی و نعمتی بر ایشان. و قوله: هُدی‌ً وَ رَحمَةً محتمل است سه وجه را از اعراب: نصب و قراءت بر آن است و وجه او امّا حال باشد و امّا مفعول له، و محتمل است رفع را علی انّه خبر مبتداء محذوف، و جرّ را«6» علی صفة کتاب. و قرآن اگر چه بیان و دلیل و حجّت است کافران را هم بر آن حدّ که مسلمانان را، و لکن نگویند قرآن هدی کافران است تا ایهام نیفتد که ایشان
-----------------------------------
(1). مج: ابرها گرانبار.
(2). اساس: و، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(4). اساس: میوها/ میوه‌ها.
(5). مج، وز باشد. [.....]
(6). آج، لب، بم، آف: ندارد.
صفحه : 216
مهتدی‌اند«1» به آن.
قوله: هَل یَنظُرُون‌َ إِلّا تَأوِیلَه‌ُ، آنگه حق تعالی گفت اینکه کافران چه انتظار می‌کنند و چه توقّع می‌کنند و گوش چه می‌دارند«2» که با اینکه همه آیات و بیّنات و حجج و ادلّه ایمان نمی‌آرند؟ همانا انتظار هیچ چیز«3» نمی‌کنند مگر آمدن تأویل اینکه آیات. ابو علی گفت: انتظار اگر چه مضاف است به ایشان«4» بر حقیقت نه فعل ایشان است، چه ایشان به آن ایمان ندارند چگونه انتظار کنند آن را! معنی آن است که مؤمنان به ایشان گوش چه می‌دارند الّا تأویل اینکه آیات! و بر اینکه تفسیر که ما دادیم به اینکه تعسّف حاجت نیست و از ظاهر عدول کردن، برای آن که حرف استفهام چون به معنی تقریع بود معنی نفی دهد معنی آن است که ما ینظرون، و دلیل بر آن که چنین است به استثناست به «الّا» در عقب او تا آنچه به «هل»«5» نفی کرد به «الّا» اثبات کند یعنی، چه انتظار می‌کنند و انتظار نمی‌کنند ایشان مگر تأویل او را. و تأویل [155- ر]
علی قول الحسن و قتاده و مجاهد جزا و عقوبت ایشان است یعنی انتظار نمی‌کنند الّا عذاب و عقوبت خدای را. و اصل تأویل ما یؤل الیه عاقبة الشّی‌ء من الاول، و هو الرّجوع. ابو علی گفت:
تأویل مراد به او بعث و نشور و حساب و کتاب است معنی متقارب است. آنگه گفت: یَوم‌َ یَأتِی تَأوِیلُه‌ُ، آن روز که تأویل او آید از حساب و عقاب ایشان را ایمان سود ندارد و توبه قبول نکنند گویند آنان که اینکه روز را فراموش کرده باشند، قَد جاءَت رُسُل‌ُ رَبِّنا بِالحَق‌ِّ، رسولان خدای ما به ما آمدند و حق بیاوردند«6» یعنی آن روز، روز قیامت«7»، ایمان آرند و معترف شوند و اقرار دهند به نبوّت انبیا و حقّی«8» رسولان و آنچه آوردند از کتابها و شرایع. و حق‌ّ آن باشد که عقل
-----------------------------------
(1). آج، لب: مهتدااند.
(2). آج، لب: گوش می‌دارند.
(3). مج، هیچ چیزی، آج، لب: هیچیز.
(4). مج، وز، مل، لت: با ایشان.
(5). مج، وز، آج، لب: بعمل.
(6). مج، وز: نیاوردند.
(7). مل: یعنی اینکه روز قیامت.
(8). آن: حق‌ّ.
صفحه : 217
یا «1» دلیل دیگر به صحّت آن گواهی دهد و نقیض او باطل بود و آن«2» آن بود که عقل یا «3» دلیل دیگر از ادلّه به فساد آن گواهی دهد. آنگه گویند بر سبیل تمنّا: فَهَل لَنا مِن شُفَعاءَ هیچ شفیع خواهد بود«4» ما را تا برای ما شفاعت کند! و هیچ ممکن است«5» که ما را کسانی شفاعت کنند! یا ممکن باشد که ما را با دنیا برند تا عملی«6» کنیم به خلاف آن که کردیم از ایمان و عمل صالح! آنگه حق تعالی خبر داد که ایشان خویشتن را هلاک کنند به اصرار کفر و معاصی در دنیا، و آن تمنّا که کنند در قیامت ایشان را سود ندارد و اگر حال ایشان با حال بازرگانی«7» قیاس کنند از آن تجارت بر خسارت و زیانکاری حاصل آید و گم شود«8» از ایشان آن دروغ که فرا بافته بودند از نام نهادن اصنام و اوثان خدایان و معبودان و پرستیدن ایشان آن را«9». و در آیت دلیل است بر فساد قول آنان که «نظر» در سورة القیامة فی قوله:
وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ«10»، بر رؤیت حمل کردن«11» و حق تعالی اینکه جا «نظر» گفت به معنی انتظار و همچنین در آیات بسیار، منها قوله: وَ إِنِّی مُرسِلَةٌ إِلَیهِم بِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ بِم‌َ یَرجِع‌ُ المُرسَلُون‌َ«12»، ای منتظرة، و منها قوله: فَنَظِرَةٌ إِلی مَیسَرَةٍ«13»، قیل انتظار الی یسار له. دگر در آیت دلیل است بر فساد قول مجبّره آن جا که گفتند بنده«14» بر ایمان و طاعت قادر نیست، اگر قادر نبودی آن جا تمنّا نکردی که او را با دنیا آرند تا خیر«15» کند که بر آن قادر نباشد. دگر دلیل است بر آن که«16» در قیامت الجاء باشد و تکلیف نبود و قبول توبه نبود و الّا خود هم آن جا
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل، آج، لب، آن: با.
(2). آج، لب: واو.
(3). مج، وز، مل، آن: با.
(4). مج، وز، مل، لت: بودن.
(5). مج، وز، مل: باشد، عکس مج که در اختیار ماست. [.....]
(6). آج، لب: عمل.
(7). وز: بزرگانی.
(8). آج، لب، بم، آف، آن: شد.
(9). آج، لب: ایشان را.
(10). سوره قیامت (75) آیات 23- 22.
(11). وز، لت، آن: کردند.
(12). سوره نمل (27) آیه 35.
(13). سوره بقره (2) آیه 280.
(14). وز: بنده.
(15). وز: خیری، مل، بم، لت، آن: چیز. 16. وز کی.
صفحه : 218
ایمان آوردندی و توبه کردندی و تمنّای رجوع با دنیا نکردندی.«1» ابو علی گفت: معنی آن که خَسِرُوا أَنفُسَهُم، آن است که منع کنند ایشان را از انتفاع به خویشتن و آن که چنین باشد ممنوع بود از آن که به خود انتفاع برگیرد او تن و جان خود زیان کرده بود.
قوله: إِن‌َّ رَبَّکُم‌ُ اللّه‌ُ الَّذِی خَلَق‌َ، خدای تعالی در اینکه آیت تذکیر کرد خلق را بعضی نعمتهای او بر ایشان و تنبیه کرد ایشان را بر آن. گفت: إِن‌َّ رَبَّکُم‌ُ اللّه‌ُ، خدای شما آن خداست که بیافرید آسمانها و زمین را در شش روز. مجاهد گفت: آن شش روز اوّلش یک شنبه بود تا پنج شنبه چون آدینه بود خدای تعالی خلق آسمان و زمین را جمع کرده بود، لذلک سمّی جمعة. و آن به شش روز آفرید با آن که توانست که به یک لمحه بیافریند، در او چند قول گفتند: سعید جبیر گفت: تا خلقان را تأنّی بیاموزد در کارها و رفق و تثبّت. بعضی دگر گفتند: تدبیر انشاء حوادث در ساعات و اوقات چیزی از پی چیزی«2» برای آن کرد تا دلیل بود بر آن که فاعلش عالم است و مدبّر و مصرّف«3» بر مشیّت و ارادت خود. ابو علی گفت:
برای اعتبار فرشتگان کرد تا ایشان را لطف باشد چون چیزی از پس چیزی همی بینند که در وجود می‌آید. رمّانی گفت برای آن که دانست که در ان اخبار به اینکه لطف باشد جماعتی مکلّفان را و اینکه خبر صدق نبود تا«4» مخبر چون خبر نبود. ثُم‌َّ استَوی عَلَی العَرش‌ِ، در او اقوال متفاوت [155- پ]
متقارب المعنی گفتند در فساد، چون صعد و استقرّ«5». و اینکه از صفات اجسام باشد- تعالی عن ذلک علوّا کبیرا. آنچه تفسیر درست است دو قول است: یکی اقبل علی خلقه و عمد، کقوله تعالی: ثُم‌َّ استَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِی‌َ دُخان‌ٌ«6»، ای عمد و قصد. امّا آن که به «علی» تعدیه فرمود در اینکه معنی «اقبل» بهتر باشد برای آن که لا یقال عمد علیه،
-----------------------------------
(1). وز و.
(2). مل، از پس چیزی.
(3). آج، لب: متصرّف. [.....]
(4). مل: با.
(5). اساس، لب، بم، آف، آن: صعدوا و استقرّوا، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(6). سوره فصّلت (41) آیه 11.
صفحه : 219
انّما یقال: عمد و قصد الیه، و یقال: اقبل علیه، ای اخذ فی خلقه و ابتدأ پس یک تأویل «اقبل» باشد و یک تأویل «استولی» و «غلب» و لم یعجزه ذلک لعظمته و قال بغیث«1»:

قد استوی بشر علی العراق من غیر سیف و دم مهراق
حسن بصری گفت: استوی امره بمعنی ثبت و استقرّ، فرمان او ثابت شد و مستقرّ بر خلق عرش یعنی قرار بر آن افتاد که عرش آفریند، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه. و اینکه وجهی دگر باشد در تأویل آیت و بعضی متکلّمان گفتند ممتنع نباشد که «استوی» نامی باشد مختص به خلق و فعل عرش و آسمان در اینکه دو چیز. حق تعالی اینکه لفظ گفت و در دگر جا نگفت، جز که اینکه معنی از لغت شاهدی ندارد و تخصیص نشاید«2» من غیر دلیل مخصّص«3». و در اینکه معنی از مشایخ اقوال و روایاتی کرده‌اند متفاوت که از او هیچ معنی حاصل نیست. جز عبارات خالیه و الفاظ فارغه عن المعانی برای آن نیاوردیم که در او طایلی نیست. امّا در «عرش» دو قول گفتند: یکی آن که چیزی است که خدای بیافرید آن را به شکل سریری. و در خبر است که جبریل- علیه السّلام- خواست تا«4» طول عرش بداند، از خدای تعالی دستوری خواست چند سالها می‌پرید تا ضعیف شد و [مانده گشت، از خدای تعالی مدد قوّت خواست حق تعالی قوّت و پرهاش مضاعف کرد. بیش از آن مدت بپرید، هم ضعیف شد]«5» خدای تعالی قوّتش زیاده کرد تا چند بار. چون ملالش آمد«6» گفت: بار خدایا بیشتر پریدم یا بیشتر مانده است! گفت: یا روح من؟ چندین هزار سال است تا می‌پری، هنوز یک قایمه از قوایم عرش نپریده‌ای و اگر همه عمر دنیا در اینکه به سر بری،
-----------------------------------
(1). اساس، آج، لب، بم، آف، آن: المغیث، با توجه به وز و تفسیر تبیان (4/ 422) تصحیح شد.
(2). آج، لب، بم، آف، آن: باشد.
(3). آج، لب: مختص‌ّ.
(4). آج، لب: که.
(5). اساس: افتادگی دارد، از وز افزوده شد.
(6). مل: گرفت.
صفحه : 220
جبرئیل- علیه السّلام- گفت:
سبحان من لا یعلم کیفیّة خلقه الّا هو.
و العرش فی اللّغة هو الملک، و قیل لا یسمّی السّریر عرشا الّا اذا کان سریر الملک، قال زهیر«1»:

تدارکتما عبسا و قد ثل عرشه و ذبیان قد زلّت بأقدامها النّعل
و قال اخر«2»:

رأوا عرشی تثلّم جانباه فلمّا ان تثلّم أفردونی
یُغشِی اللَّیل‌َ النَّهارَ، شب به سر روز می‌در آرد«3» و شب را در روز می‌پوشاند، یقال: غشّیته کذا، «غشیت» متعدّی باشد به یک مفعول، و «غشّیت» متعدّی باشد به دو مفعول، و «أغشیته کذا» هم اینکه معنی دارد، قال اللّه تعالی:
فَأَغشَیناهُم ...«4»، مفعول دوم محذوف است، یعنی اغشیناهم العمی. یَطلُبُه‌ُ حَثِیثاً، طلب می‌کند او را زود، یعنی شب روز را. و قیل: کل‌ّ واحد منهما صاحبه، و «یطلبه»«5» برای آن گفت که به دنبال یکدیگر می‌روند چون کسی که طالب کسی باشد، و الحثیث السّریع من حثّه علی الامر، فعیل به معنی مفعول، یعنی بلا فتور و تراخی بل سیری مستمرّ علی وتیرة واحدة به حساب راست کرده، به تقدیر مقدّر کرده. شب و روز بیست و چهار ساعت، هر چه از اینکه بکاهد در آن افزاید و هر چه از آن بکاهد در اینکه افزاید. و نصب او بر حال است.
قوله: وَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ وَ النُّجُوم‌َ مُسَخَّرات‌ٍ بِأَمرِه‌ِ، و آفتاب و ماه و ستارگان مسخّر بکرد به فرمان او، و نصب او بر تقدیر «جعل» باشد، أی و جعلها مسخّرات بأمره. إبن عامر خواند: وَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ وَ النُّجُوم‌َ مُسَخَّرات‌ٍ، هر چهار مرفوع بر ابتدا و خبر. الا له الخلق و الامر. «الا» استفتاح کلام را باشد [156- ر].
«خلق» اختراع مقدور باشد از خدای تعالی علی نوع من التّقدیر، حق تعالی گفت: خلق بر اطلاق یا بر وجه اختراع مراست و جز من بر اختراع قادر نیست، و
-----------------------------------
(2- 1). مل شعر.
(3). اساس: می‌دارد، با توجه به وز تصحیح شد.
(4). سوره یس (36) آیه 9.
(5). اساس، مل، آج، لب، بم، آف: طالبه، با توجه به وز تصحیح شد.
صفحه : 221
یا جز مرا«1» خالق نشاید خواندن بر اطلاق- چنان که بیان کردیم-«2» و امر مراست، مرا رسد که فرمان دهم فرمانی که حکمت و مصلحت به آن مقرون باشد، و هر کس که دون من«3» فرمان دهد به امر من تواند داد«4» و بی‌امر من نرسد او را بر کسی فرمان دادن.
در خبر است که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او حمد خدای نکند بر عملی صالح که بکند و حمد خود کند، شکر او اندک باشد و عمل او محبط.
و هر که او دعوی کند که خدای تعالی بندگان را چیزی از امر و فرمان داده است، او کافر باشد بدانچه خدای تعالی بر پیغمبران«5» انزله کرده، لقوله: أَلا لَه‌ُ الخَلق‌ُ وَ الأَمرُ، و قال محمود الورّاق«6»:

الی اللّه کل‌ّ الامر فی کل‌ّ خلقه و لیس إلی المخلوق شی‌ء من الأمر
تبارک اللّه، ضحّاک گفت: تعظّم. خلیل احمد گفت: تمحّد، قتیبی گفت:
تفاعل من البرکة، حسین بن الفضل گفت: تبارک فی ذاته و بارک فی خلقه، و قیل: تبارک، أی تعالی فی دوام الصّفة. و اشتقاق او بیان کردیم که من بروک البعیر باشد و هو الثّبات من قول الشّاعر«7»:

و لا ینجی من الغمرات الّا براکاء القتال أو الفرار
ادعُوا رَبَّکُم تَضَرُّعاً وَ خُفیَةً، گفت: خدای را خوانی«8» به لا به و تذلّل و استکانت در سرّ. راوی خبر گوید: رسول- علیه السّلام- در عزّاتی«9» بود به وادی سهمناک رسیدند، صحابه«10» آواز«11» به تکبیر و تهلیل بلند کردند. رسول- علیه السّلام- گفت:
(اربعوا علی انفسکم)
، به خود باز ایستی«12»، نه شما کری را می‌خوانی«13» یا
-----------------------------------
(1). مل: و جز من مرا. [.....]
(2). مل: کرده‌ایم.
(3). مل: و هر که بجز از من.
(4). وز، مل: دادن.
(5). وز: پیغامبران.
(7- 6). مل شعر.
(8). مل، آج، خوانید.
(9). وز، آج، لب، آف: غزایی.
(10). مل بهم.
(11). آج را.
(12). وز، مل، آج، آف: باز ایستید.
(13). وز، مل، آج، آف: می‌خوانید.
صفحه : 222
غایبی را، خدای را می‌خوانی«1» سمیع«2» قریب که با شماست از شما غایب نیست.
حسن بصری گفت: میان دعای سرّ و دعای علانیه هفتاد ضعف است، آنگه گفت: مرد بودی که«3» همه قرآن حفظ کردی و همسایه او آواز او نشنیدی، و مرد«4» بودی که بسیار فقه یاد گرفتی شدی و مردم ندانستندی، مرد«5» بودی که در خانه خود همه شب نماز کردندی و مهمان او از آن خبر نداشتی، و ما پیش از اینکه گروهی را دیدیم که هر عملی که«6» ممکن بودی که به سرّ توانستندی«7» کردن به علانیه نکردندی، و مسلمانانی بودند که در تضرّع و دعا«8» اجتهاد کردندی و آواز ایشان الّا همسی و آواز اندک نشنیدندی«9». راز او میان او بودی و خدای تعالی، برای آن که خدای تعالی چنین فرمود:
ادعُوا رَبَّکُم تَضَرُّعاً وَ خُفیَةً، نبینی که خدای تعالی ذکر آن بنده صالح کرد و فعل او پسندیده«10» گفت: إِذ نادی رَبَّه‌ُ نِداءً خَفِیًّا«11». أبو بکر خواند: «خفیة» بکسر الخاء اینکه جا و در سورة الانعام، و هما لغتان. و «دعا» طلب فعل باشد به طریقه «اللّهم افعل،» و به طریقه: غفر اللّه له و وفّقه للخیرات»، و آن اوّل صیغه امر است و اینکه دگر«12» صیغه خبر، جز آن است که چون دعا باشد قایل دون المقول له باشد فی الرّتبة، به عکس امر. و نیز به طریقه « یا اللّه یا رحمن یا رحیم» باشد. و «تضرّع» تفعّل باشد من الضّراعة و هی الذّل‌ّ و ضرع الرّجل یضرع ضرعا اذا مال بأصبعه یمینا و شمالا من الذّل‌ّ، و ضرع الشّاة، از اینکه جا باشد برای آن که شیر او را بجنباند. و مضارعه مشابهت باشد، لأنّه یمیل الی مشابهة، و الضّریع من
-----------------------------------
(1). وز، مل، آج، آف: می‌خوانید.
(2). مل و.
(3). مل، آج، بم، آف: مردی بود که. [.....]
(5- 4). مل، آج، آف: مردی.
(6). وز مل: هر عمل که، آج کردی.
(7). وز: نتوانستندی، آج: توانستی.
(8). وز: که در دعا و تضرّع، مل: که در دعا تضرّع و.
(9). وز: بشنیدندی، مل: نبودی.
(10). وز، بم: بپسندید.
(11). سوره مریم (19) آیه 3.
(12). اساس، وز، بم، آف: کلمه به صورت «ذکر» هم خوانده می‌شود، مل: دیگر.
صفحه : 223
الشّوک لتدلّیه،«1» و میله الی الارض. و «خفیة» سرّ باشد فی قول إبن عبّاس و الحسن. ابو علی گفت: برای آن گفت تا دعا از ریا دور دارند.«2» إِنَّه‌ُ لا یُحِب‌ُّ المُعتَدِین‌َ، محبّت خدای بنده را ارادت نفع و ثواب باشد به او، و «اعتدا» تجاوز حدّ باشد. ابو مجلز گفت: مراد آن است که [156- پ]
دوست ندارد کسانی را که در دنیا چیزها برون از عرف و عادت خواهند و در آخرت منازل انبیا خواهند.
عطیّة العوفی‌ّ گفت که«3»: آنان باشند که نفرین به ناحق کنند مسلمانان را.
إبن جریج گفت: مراد آواز بلند برداشتن است به دعا.
وَ لا تُفسِدُوا فِی الأَرض‌ِ، گفت: در زمین فساد مکنید به شرک و معصیت.
حسن بصری گفت: به خون ناحق و ظلم کردن. بَعدَ إِصلاحِها، پس اصلاح خدای تعالی به بعث«4» انبیا و امر به حلال و نهی از حرام. و هر زمین که در او طاعت خدای نباشد، آن زمین تباه باشد و خراب باشد. و زمین بصلاح زمینی باشد که در او عبادت کنند و اهلش طاعت خدای دارند. عطیّه گفت: معنی آن است که معصیت مکنی«5» که پس خدای تعالی به شومی معصیت شما باران از آسمان بازگیرد و زمین تباه و خراب کند.
وَ ادعُوه‌ُ، خدای را خوانی«6» به خوف و طمع، ای خوفا من عقابه و طمعا فی رحمته و ثوابه. ربیع گفت: رغبا و رهبا، و گفتند: خوف العاقبة و طمع الرّحمة.
إبن جریج گفت: خوف العدل و طمع الفضل. عطا گفت: خوفا من النّیران و طمعا فی الجنان. ذا النّون«7» مصری گفت: خوف الفراق و طمعا فی التّلاق.
إِن‌َّ رَحمَت‌َ اللّه‌ِ قَرِیب‌ٌ مِن‌َ المُحسِنِین‌َ، رحمت خدای به نیکوکاران نزدیک است، از روی نحو «قریبة» می‌باید که فعیل به معنی فاعل باشد مؤنّث را «تا» در
-----------------------------------
(1). وز: التدلیه.
(2). مل: باشد.
(3). مل: ندارد.
(4). آج، لب: بعثت.
(5). وز، مل، آج: مکنید.
(6). وز، مل: خوانید، آج: بخوانی. [.....]
(7). وز، مل، آج، بم: ذو النّون.
صفحه : 224
آرند و مذکّر را «تا» نباشد، و چون به معنی مفعول بود، مذکّر و مؤنّث یکسان باشد، یقول«1»، امرأة قتیل و کف‌ّ خضیب و لحیة دهین بلاهاء.
در اینکه چند وجه گفتند: سعید جبیر گفت: اینکه لفظ محمول است بر معنی، مراد به اینکه رحمت ثواب است. أخفش گفت: مراد مطر است، و مثله قوله: وَ إِذا حَضَرَ القِسمَةَ أُولُوا القُربی وَ الیَتامی وَ المَساکِین‌ُ فَارزُقُوهُم مِنه‌ُ«2»، و لم یقل «منها» لأنّه ذهب الی المیراث او المال.
وجهی دگر آن است که: اینکه فعیل را به آن فعیل«3» تشبیه کرد که به معنی مفعول باشد، فینزع منه التّاء. و وجهی دگر آن است: ذهب به الی المصدر أعنی الرّحم، و مصدر فعل باشد و الفعل لا یؤنّث. وجهی دگر آن است که خلیل گفت: قریب و بعید از میان اسماء«4» مختص‌اند به اینکه حکم که یستوی فیه التّثنیة و الجمع و التّذکیر و التّأنیث، و احتج‌ّ بقول الشّاعر«5».

کفی حزنا أنّی مقیم ببلدة أخلّای عنّی بارحون بعید
و قال اخر«6»:

کانوا بعیدا فکنت آملهم حتّی إذا ما تقاربوا غدروا
و قال آخر«7»:

فالدّار منّی قریب غیر نازحة لکن‌ّ نفسی ما کادت تواتینی«8»
و قال عروة بن حزام:

عشیّة لا عفراء منک قریبة فتدنو و لا عفراء منک بعید
سیبویه گفت: برای آن که اضافتش با مذکّر کردند، تذکیر کرد او را چنان که به عکس اینکه گفتند: خربت سور المدینة، لإضافته الی المؤنّث، و کما قال الشّاعر:
-----------------------------------
(1). آج: تقول.
(2). سوره نساء (4) آیه 8.
(3). آج: ندارد.
(4). اساس: شما، با توجه به وز، مل تصحیح شد.
(5). وز شعر.
(7- 6). وز، مل شعر.
(8). اساس، بم، آف، آن: مواباتی، مج، وز: مواناتی، آج: مواتی، لت: مواتانی، با توجّه به مل تصحیح شد.
صفحه : 225

ذا ذهب بعض اصابعه.
کسائی گفت تقدیر آن است که: إن‌ّ رحمة اللّه مکانها قریب، چنان که حق تعالی گفت: وَ ما یُدرِیک‌َ لَعَل‌َّ السّاعَةَ تَکُون‌ُ قَرِیباً«1»، أی لعل‌ّ السّاعة إتیانها قریب، و نضربن شمیل گفت: ذهب به مذهب المصدر، کقوله تعالی: فَمَن جاءَه‌ُ مَوعِظَةٌ مِن رَبِّه‌ِ فَانتَهی«2»، و کقول الشّاعر«3»:

ان‌ّ السّماحة و المروّة ضمنا قبرا بمرو علی الطّریق الواضح
و لم یقل: «ضمّنتا» لأنّهما مصدران. ابو عمرو بن العلاء گفت: «قریب» در لغت بر دو ضرب است، یکی در قرابة النّسب است [157- ر]
و یکی من قرب المسافة، آنچه از قرابت باشد، «تا» ی تأنیث در او شود، یقول«4»: هی قریبة منک من جهة النّسب، و هی قریب منک بمعنی المسافة، و قال امرؤ القیس«5»:

له الویل ان أمسی و لا ام‌ّ هاشم قریب و لا البسباسة ابنة یشکرا
ابو عبیده گفت: اگر بنا بر فعل کنی«6» تذکیر و تانیث در او شود، و اگر فعل با او نباشد مذکّر و مؤنّث یکسان بود، یقول«7»: قرب فهو قریب، و قربت فهی قریبة فاذا«8» قلت هی قریب ام بعید بغیر فعل لم یدخل«9» تاء التّأنیث علیهما، و اینکه وجوه معتمد است و از لغت و شعر شواهد دارد- چنان که بینی.
قوله«10»: وَ هُوَ الَّذِی یُرسِل‌ُ الرِّیاح‌َ بُشراً بَین‌َ یَدَی رَحمَتِه‌ِ، إبن کثیر و کسائی و حمزه و خلف خواندند: «الرّیح» بر واحد«11»، و باقی قرّاء به جمع «ریاح» خواندند. آن که بر واحد«12» خواند، گفت: جنس است و «لام» در او تعریف جنس باشد اینکه جا و در سورة النّمل و در سورة الرّوم و در سورت فاطر، و عاصم خواند: «بشرا» بالباء و سکون الشّین و ضم‌ّ الباء، و نافع خواند به «نون» و ضم‌ّ
-----------------------------------
(1). سوره احزاب (33) آیه 63.
(2). سوره بقره (2) آیه 275.
(5- 3). مج، وز، مل شعر.
(4). آج: تقول.
(6). مل: کنید.
(7). مج، وز، آج، لت: تقول. [.....]
(8). مج: فانّما.
(9). مل، لت: تدخل.
(10). مل تعالی.
(12- 11). مج، وز، لت: بر وحدان.
صفحه : 226
«نون» و سکون «شین»: «نشرا»، و حمزه و کسائی و خلف خواندند: به «نون» مفتوح و سکون شین «نشرا»، و اینکه ما یجوز است که در مصاحف هست، و باقی قرّاء به «نون» مضموم و شین «مضموم» «نشرا»، و اینکه قراءت اهل حجار و اله بصره«1» است، و کذلک فی الفرقان و النّمل. و اختلاف قرّاء بر اینکه جمله است که گفتیم.
ابو علی گفت: «ریح» اگر چه بر وزن فعل است، « یا » در او «واو» است بدلالة قولهم: أرواح فی الجمع القلیل، و فی الکثیر. «ریاح»، و الاصل رواح الّا أنّها قلبت «یاء» لکسرة«2» ما قبلها، و کذلک فی «ریح» قال:«3»

اذا هبّت الارواح من نحو جانب به ال می‌ّ هاج شوقی هبوبها
امّا آن که«4» «بشرا» خواند، استدلال کرد«5» بقوله: ... الرّیاح مبشّرات«6»، و آن که «بشرا» خواند، گفت: جمع «بشیر» باشد کنذیر و نذر، و آن که «نشرا» خواند، گفت: معنی او بوی خوش باشد، من قول امرؤ القیس«7»:

کان‌ّ المدام و صوب الغمام و ریح الخزامی و نشر القطر
و آن که «نشرا» خواند، گفت: جمع «نشور» باشد- مثل: صبور و صبر و کفور و کفر و شکور و شکر، و آن بادی باشد که از همه جهات جهد، فمعنی قوله «نشرا» أی متفرّقة من کل‌ّ جانب. و ابو زید گفت: «نشرا» من قولهم: انشر اللّه الموتی، أی احیاها فنشروا أی حیّوا، و انشر اللّه الرّیح أحیاها کانّه شبّه رکودها بالموت و هبوبها بالحیاة، قال و الدّلیل علیه قول المرّار الفقعسی‌ّ«8»:

و هبّت له ریح الجنوب و احییت له ریدة یحیی الممات نسیمها
و الرّیدة و الرّیدانة«9»، الرّیح، قال الشّاعر«10»:

زرت«11» به ریدانة بصرصر«12».
-----------------------------------
(1). مج، وز، لت: اهل الحجاز و اهل البصرة.
(2). آج، لب، لت: بالکسرة.
(3). مج، وز، مل شعر.
(4). لت: آن کس که.
(5). مج، وز: خواند گفت جمع استدلال توان کرد.
(6). سوره روم (30) آیه 46. (10- 8- 7). مج، وز شعر.
(9). مج، وز: الزبدة و الزبدرانه، لت، آن: الزبدة و الزبدانها.
(11). لت، آن: ازول.
(12). بم، لت، آن، آف: تصرصر. [.....]
صفحه : 227
و عرب باد را وصف کند به موت و حیات بر آن تشبیه که گفتیم، قال الشّاعر«1»:

انّی لارجو«2» ان تموت الرّیح فاقعد الیوم و استریح
و امّا «نشرا» بضم‌ّ شین و النّون«3» محتمل است دو وجه را: یکی جمع نشور، ای ناشر«4» بمعنی حی‌ّ من قول الاعشی«5»:

یا عجبا للمیّت النّاشر
و محتمل است که به معنی «منشر» باشد یعین محیی، کقولهم: ماء طهور أی مطهّر. و محتمل است که جمع ناشر باشد کشاهد و شهد و نازل و نزل و قایل و قیل«6»، و قال الاعشی:

نّا لامثالکم یا قومنا قتل«7»
امّا قراءت من قرء: «نشرا» بضم‌ّ النّون و اسکان الشّین، محتمل است که جمع فاعل و فعول باشد، عین الفعل را تخفیف کردند، کما خفّفوا فی کتب و رسل، یا جمع فاعل باشد کبازل و بزل و عایط و عوط«8». و امّا آن که نشرا خواند به فتح «نون» و سکون «شین» [157- پ]
محتمل باشد دو وجه را: یکی آن که مصدری باشد در جای حال، چون چنین باشد محتمل بود دو معنی را: یکی از «نشر» که ضدّ «طی‌ّ» باشد رکودش مشبّه باشد به طی‌ّ و هبوبش به «نشر»، کانّها فی حال هبوبها ثوب منشور، و اینکه لایق باشد به تأویل ابو عبیده که گفت: متفرّقة فی وجوهها«9» و مهابّها، و دگر آن که از نشر حیات بود«10» من، انشر اللّه الموتی و نشرهم اذا احیاهم نشرا و نشرواهم«11» نشورا. پس بر اینکه وجه مصدری باشد در
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل شعر.
(2). مل: لارجوا.
(3). مج، وز، مل، آف: بضم‌ّ النون و التّین 4. آن: نشرا.
(5). مج، وز شعر.
(6). آج: قاتل و قتل.
(7). آج: قتل.
(8). مج، آج: غایط و غوط.
(9). مج، وز: وجهها.
(10). مل: خواهد.
(11). مل: نشرواهم.
صفحه : 228
جای فاعل منصوب بر حال، کقولهم: اتانا رکضا ای رکضا«1»، و قوله: قُل أَ رَأَیتُم إِن أَصبَح‌َ ماؤُکُم غَوراً،«2» ای غایرا. و روا باشد که در جای مفعول باشد [نشرا]«3»، ای منشورة محیاة، و شاید که نصب او خود بر مصدر بود لا من لفظ الفعل و عامل در او ارسل باشد. من باب قولهم: اعجبنی حبّا شدیدا. و قوله: صُنع‌َ اللّه‌ِ«4»، برای آن که ارسل در او معنی نشر باشد. امّا قراءت عاصم، «بشرا» جمع بشیر باشد، و فعل جمع فعیل و فعال و فعول باشد ککتاب و کتب و رسول و رسل و نذیر و نذر. حق«5» تعالی اینکه آیت را عطف کرد به «واو» نسق بر آیت اوّل، و از جمله نعمتهای خود بر بندگانش مضاف با دگر نعمتها که در آیات اوّل رفت من قوله:
خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ وَ ما بَینَهُما فِی سِتَّةِ أَیّام‌ٍ ثُم‌َّ استَوی عَلَی العَرش‌ِ-«6» الایة، بر شمرد که او آن خداست که بفرستاد بادها را پراکنده یا زنده کرده یا زنده کننده یا افلاخته«7» یا بشارت دهنده بر اینکه اختلاف معانی از اختلاف قراءات. رمّانی گفت:
ارسال اطلاق باشد لتحمیل معنی، کسی را فرستادن«8» برای کاری، من قولهم:
ارسلت رسولا ای حمّلته رسالة، چون خدای تعالی بادها بفرستاد محتمل بشارت به باران، او را تشبیه کرد به رسولی که او را پیغامی داده باشند«9» تا بگزاد. و اصل «نشر» خلاف «طی‌ّ» باشد منه نشر الموتی احیاهم، برای آن که تا مرده باشند چون پیخته باشند«10»، چون زنده شوند افلاخته«11» شوند. و منه نشر الخشب بالمنشار، برای آن که چوب تا درست«12» باشد به نامه و جامه در پیخته«13» ماند و چون به منشار
-----------------------------------
(1). اساس، بم، لت، آن: رکضا و راکضا، با توجه به مج، تصحیح شد.
(2). سوره ملک (67) آیه 30.
(3). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....]
(4). سوره نمل (27) آیه 88.
(5). مل سبحانه و.
(6). سوره سجده (32) آیه 4.
(7). مل، آج: افراخته.
(8). اساس، آج، بم، لت: فرستادند، با توجه به مج تصحیح شد.
(9). مل: باشد.
(10). آج: پیچیده باشند.
(11). مج، وز، مل، آج، افراخته.
(12). وز: چون نادرست.
(13). آج: در پیچیده.
صفحه : 229
نشر کنند به آن ماند که جامه یا نامه بر افلاختند«1». و «نشر» پراکندن باشد و آشکارا کردن خبر و بر اولاختن«2» جامه و نامه و زنده کردن مرده را و بریدن چوب به منشار.
و «نشر» در باب حیات هم لازم است و هم متعدّی به مصدر فرق پیدا شود.
مصدر لازم «نشور» باشد و مصدر متعدّی «نشر» و نشر که بوی خوش باشد لانتشاره فی الآفاق باشد، فکانّه ینشر نفسه.
بَین‌َ یَدَی رَحمَتِه‌ِ، از پیش رحمت او. خلافی نیست میان مفسّران در آن که مراد به رحمت اینکه جا باران است و از جمله اقسام رحمت در قرآن یکی باران است و در خبر است که رسول- صلّی اللّه علیه و«3» آله- چون بادی سخت برآمدی اندیشه ناک شدی و خایف می‌بودی و متوقّع، چون از پی آن باد باران آمدی ساکن شدی و گفتی: (جاءت الرحمة)، آمد رحمت، آنگه گفتی: از چنین بادها بترسی اینکه از اعلام قیامت و علامت عذاب باشد چون باران بر اثر او باشد رحمت باشد. و رحمت امان بود از عذاب و آن خبر که روایت کردند که در عهد بعضی از صحابه«4» مردی را گرفته بودند تا بکشند. امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- برسید. گفت:
اینکه مرد چه گناه کرده است! گفتند: اینکه چند کلمه کفر گفته است«5» و بر آن اصرار می‌کند و از آن توبه نمی‌کند. گفت: آن چیست! گفتند: اینکه چند کلمه کفر گفته است«6» و بر آن اصرار می‌کند و از آن توبه نمی‌کند. گفت: آن چیست! گفت: می‌گوید نا دیده گواهی دهم«7» و فتنه دوست دارم و از رحمت بگریزم. امیر المؤمنین گفت«8»: اگر گناه و کفر او اینکه است اینکه همه ایمان و طاعت است و من نیز همچنان کنم که او، و لکن شما نمی‌دانی«9». گفتند: چگونه! گفت: «آنچه گفت نادیده گواهی دهم«10»» بر
-----------------------------------
(1). مج: بر افلا چند، وز: بر اقلا جند، آج: برافراختند، بم: بر افلاختند.
(2). مج، وز، مل، آج: برافراختن، لت: بر افلاختن.
(3). وز علی.
(4). مج، وز، مل، لت: بعضی صحابه، آج: یکی از صحابه. [.....]
(6- 5). مج، وز، لت: گفت.
(7). مج، وز: می‌دهم.
(8). مج: علی گفت، آف: امیر المؤمنین علی علیه السّلام گفت.
(9). مج، وز، آج، آف، مل، آن: نمی‌دانید.
(10). اینکه عبارت در اساس مغشوش است و به صورت «نادیده گواهی دهد» آمده است، متن با توجه به مج تصحیح شد.
صفحه : 230
هستی خدای گواهی دهد، [158- ر]
و او خدای را دیده نیست«1». گفتند: نکو گفتی: گفت: امّا آنچه گفته که«2»: «فتنه دوست دارم» [آن خواست]«3» که مال و فرزند«4» را دوست دارم، من قوله تعالی: أَنَّما أَموالُکُم وَ أَولادُکُم فِتنَةٌ«5». و آنچه گفت:
«از رحمت بگریزم»«6» آن خواست که از باران بگریزم، من قوله: أَرسَل‌َ الرِّیاح‌َ بُشراً بَین‌َ یَدَی رَحمَتِه‌ِ.«7»
حَتّی إِذا أَقَلَّت، ای حملت و منه القلّة لأنّها تقل‌ّ«8» بالأیدی، ای تحمل.
و اقل‌ّ بکذا و استقل‌ّ اذا نهض به و اطاقه. تا برگیرد. سَحاباً، ابرها را. اینکه لفظ هم واحد باشد و هم جمع و اینکه جا جمع است آن که گفت جمع است، گفت: واحدش «سحابه» باشد، و آن که گفت واحد است، گفت جمع است، گفت: واحدش «سحابه» باشد، و ان که گفت واحد است، گفت: جمعش «سحب» باشد و اشتقاق او از «سحب» و کشیدن باشد، و سمی‌ّ سحابا لانسحابه فی السّماء، و دلیل بر آن که اینکه جا جمع است آن است که وصف او به لفظ جمع کرد من قوله «ثقالا»، و او جمع «ثقیل» باشد و ثقیل«9» جسمی بود که در او اعتماد لازم«10» سفلی بود، و «ثقل» عبارت باشد از اینکه، و بعضی متکلّمان گفتند: راجع باشد با تزاید اجزاء. و بعضی دگر گفتند: مرجعش با کیفیّت تألیف باشد از تجمّع اجزاء چون زر و آهن و اسراب، یعنی اینکه بادها بر دارد ابرها را به آب باران گران.
سُقناه‌ُ لِبَلَدٍ مَیِّت‌ٍ، ما برانیم آن را به زمینی مرده و «سوق» راندن باشد، و هو حث‌ّ الشّی‌ء فی السّیر حتّی یقع الاسراع، یقال: سقته فانساق و ساق الابل و استاقها بمعنی، و السّیقة ما استاقه العدوّ من الدّواب‌ّ. و مراد به «بلد» بیابان است،
-----------------------------------
(1). مل، لت: ندیده است، آج: ندیده.
(2). مج، وز، مل، لت، آن: گفت.
(3). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.
(4). مج، وز: فرزندان.
(5). سوره تغابن (64) آیه 15.
(6). آج: می‌گریزم.
(7). سوره فرقان (25) آیه 48.
(8). مج، وز: یقل‌ّ.
(9). اساس، آف، آن: ثقل، با توجه به مج تصحیح شد. [.....]
(10). مج و.
صفحه : 231
و عرب بیابان«1» را بلد خوانند،«2» الا تری الی قول الشّاعر«3»:

و بلدة لیس بها انیس الّا الیعافیر و الّا العیس
و زمین مرده آن باشد که آب به او«4» نرسد و در او نبات نباشد و از او انتفاع نبود چون مرده باشد. فَأَنزَلنا بِه‌ِ الماءَ، ضمیر راجع است با لفظ سحاب، و کذلک فی قوله: سُقناه‌ُ، و گفته‌اند: ضمیر در «به» راجع است با «بلد» یا به اینکه ابر یا به اینکه جای آب فرود آریم از ابر یعنی آب باران. و قوله:
فَأَخرَجنا بِه‌ِ، برون«5» آریم به او از همه میوه‌ها. ضمیر در «به» محتمل است که راجع باشد با «آب» و شاید که راجع باشد با «بلد». و «من» روا باشد«6» که تبعیض را باشد«7» و روا باشد که«8» تبیین جنس را باشد«9». کَذلِک‌َ نُخرِج‌ُ المَوتی، یعنی چنان که از اینکه زمین مرده به اینکه باران فرود آورده نبات برون«10» آریم، همچنین مردگان را زنده کنیم و از خاک برون«11» آریم، و غرض از اینکه تفصیل دادن اینکه تشبیه است تا مکلّفان را تنبیه باشد بر آن که خدای تعالی قادر است بر احیای موتی، و چنان که بر او متعذّر نیست که زمین مرده را«12» به نبات زنده کند، همچنین بر او متعذّر نیست مرده زنده کردن، و خود بیان کرد در آیت که: غرض من آن است تا شما اندیشه کنید [فی]«13» قوله: لَعَلَّکُم تَذَکَّرُون‌َ، أی لکی تتفکّروا و تتذکّروا و تعتبروا، برای آن تا شما اندیشه کنی«14» و عبرت برگیری«15»
-----------------------------------
(1). مج، وز، بیابانی.
(2). مج، وز: خواند.
(3). مج، مل شعر.
(4). وز، مل، لت: بدو.
(5). همه نسخه بدلها: بیرون. (8- 7- 6). مج، وز، مل: بود.
(9). مل: بود.
(11- 10). مج، وز، مل، لت، آج: بیرون.
(12). مج، وز: ندارد.
(13). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(14). مج، وز، مل، آج، لب: کنید.
(15). مج، وز، مل، آج، لب: برگیرید.
صفحه : 232
و بدانی«1» که آن خدایی که قادر باشد بر آن که از زمین خشک به آب باران نبات بر آرد و آن نبات را بپروراند«2» و درخت گرداند و آن درخت خشک بشکافد و از او شکوفه برون آرد«3» و شکوفه بشکافد و از او میوه برون آرد«4»، قادر باشد بر آن که مرده را زنده کند و حیات در او آفریند، و چنان که اینکه ممکن است و مستبعد نیست، اینکه نیز هم چنین است. و ابو القاسم بلخی [به آیت]«5» استدلال کرد بر اثبات«6» طبع بقوله: فَأَخرَجنا بِه‌ِ مِن کُل‌ِّ الثَّمَرات‌ِ، خدای«7» گفت: من میوه به باران برون«8» می‌آورم، شاید که در باران طبعی بود که آن خدای آفریده باشد که به آن طبع نبات رویاند، گفت: اینکه منکر نیست، منکر آن باشد که طبع قدیم گویند یا طبع را فاعل گویند، و اینکه چیزی نیست برای آن که طبع خود معقول نیست و طریق نیست فرا«9» اثبات او و گفتن که در باران طبعی هست که نبات رویاند دعوی باشد مجرّد از حجّت و برهان. اوّل اثبات طبع باید کردن به دلیل، آنگه آن را اثر نهادن.
[158- پ]
[و]«10» درست آن است که خدای می‌رویاند نبات را مبتدءا عند نزول باران به عادت.
ابو بکر عیّاش [گفت]: هیچ قطره باران از آسمان به زمین نیاید و الّا هر چهار باد در او اثر باشد به فرمان خدای تعالی. باد صبا ابر بر انگیزد و شمال جمع کند و جنوب باران برون آرد و دبور بپراگند.
أبو هریره و عبد اللّه عبّاس گفتند: چون مردمان در نفخه اوّل بمیرند، خدای تعالی چهل سال«11» باران بر ایشان«12» باراند مانند آب مردان«13» از آبی که در زیر
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل، آج، لب: بدانید. [.....]
(2). مج، وز: پروراند.
(4- 3). مل، آج، لب، لت: بیرون آرد.
(10- 5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(6). مل به آن.
(7). آج، لب، بم، آف تعالی.
(8). مج، وز، مل، آج، لب، بم، لت، آن: بیرون.
(9). مج، وز: ها.
(11). لت: چهل شبانه روز.
(12). مج باران.
(13). وز: مردانی.
صفحه : 233
عرش هست که آن را ماء الحیوان خوانند، ایشان در گور به آن باران برویند چنان که در رحم برویند و چنان که زرع به آب بروید، تا آنگه که تنهای ایشان تمام خلق شود. خدای تعالی بفرماید تا روح در ایشان دمند، آنگه خواب بر ایشان افگند تا خواب ببرد ایشان را به نفخ دیگر زنده شوند و ایشان طعم خواب در دماغ خود یابند چون مردم که از خواب بیدار شوند عند آن گویند: یا وَیلَنا مَن بَعَثَنا مِن مَرقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحمن‌ُ«1»- الایة.
قوله: وَ البَلَدُ الطَّیِّب‌ُ یَخرُج‌ُ نَباتُه‌ُ بِإِذن‌ِ رَبِّه‌ِ، عبد اللّه عبّاس و حسن و مجاهد و قتاده و سدّی گفتند: اینکه مثلی است که خدای تعالی بزد برای مؤمن و کافر، تشبیه کرد مؤمن را در ایمان و طاعات و افعال و انتفاع به اوامر و نواهی خدای به ایتمار و انزجار به زمین خوش مستعدّ صالح نبات [را]«2» که چون باران بر او آید و او صلاحیت و استعداد دارد، انواع نبات بر او پدید آید به فرمان خدای. و تشبیه کرد کافر«3» را در کفر [و]«4» آنچه کند«5» از معصیت به زمین سبخه شوره که اگر چه بسیار باران بر او آید، چون او صلاحیت و استعداد ندارد هیچ نبات نرویاند، یعنی آن مؤمن که [او]«6» دل«7» رقیق دارد و ریاضت کرده باشد«8» به نظر و تفکّر و به آداب عبودیّت متأدّب شده، چون امری از اوامر خدای بشنود یا وعظی از مواعظ رسول او«9» در دل او جایگیر شود و ثبات کند و بیخ زند«10» و شاخ کشد، چون نبات در زمین پاک و کافر چون دل قاسی«11» دارد از اندیشه و رقّت دور عهد، و عادت نداشته به نظر، و تربیت نیافته به تفکّر چون مرده شده از کفر و معصیت اگر چه بسیاری مواعظ از خدا و رسول بر او خوانند هیچ اثر نکند«12»، چنان که باران
-----------------------------------
(1). سوره یس (36) آیه 52. (6- 4- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(3). آج، لب: کافران.
(5). مل: کنند. [.....]
(7). مج، وز، مل، لت: ولی.
(8). مج، وز: ندارد.
(9). مج، وز، مل، لت: آن.
(10). اساس، آج، لب، بم، آف، آن: زندگانی، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(11). مج، وز: قانتی.
(12). مج، وز، مل بر او.
صفحه : 234
بر زمین شوره انتفاع نبات نیارد. وَ الَّذِی خَبُث‌َ، صفت موصوفی محذوف است، و تقدیر آن است که: و البلد الّذی خبث لا یخرج الّا نکدا، «نکد» مرد عسر قلیل الخیر ممتنع عطاء«1» بخیل باشد، یقال: نکد ینکد نکدا و نکدا فهو نکد و نکد کحذر و یقظ و یقظ، قال الشّاعر:«2»

لا تنجز الوعد ان وعدت و ان أعطیت اعطیت تافها نکدا
و قال الازهری‌ّ:

کد العطاء اذا قلّله و حقّره،
قال الشّاعر:«3»

و اعط ما اعطیته طیّبا لا خیر فی المنکود و النّاکد
و النّکد الشّی‌ء القلیل، و النّکد الرّجل القلیل الخیر أیضا، و ابو جعفر خواند: «الّا نکدا» بفتح الکاف و هما لغتان. و زجّاج گفت: «نکدا» بضم‌ّ النّون و سکون الکاف هم لغت است و لکن نخوانده‌اند، و فرّاء گفت:
قیاس اقتضاء «فعل» بفتح الفاء و ضم‌ّ العین می‌کند کندس و یقظ، و نیز نخوانده‌اند.
کَذلِک‌َ نُصَرِّف‌ُ الآیات‌ِ لِقَوم‌ٍ یَشکُرُون‌َ، گفت: ما تصریف آیات چنین کنیم و چنین گردانیم آیات را برای قومی که [ایشان]«4» شاکر نعمت ما باشند. و تصریف توجیه چیزی باشد در دو جهت، یعنی اینکه آیات و دلایل و عبر متضمّن اینکه نعمتهای عاجل از روی انتفاع و آجل از روی اندیشه و تفکّر تا صاحبش را به علم رساند که در آن نجات قیامت باشد ما می‌گردانیم و پیدا می‌کنیم حالا بعد حال، برای آن که تا شما در او اندیشه کنید«5» [159- ر]
و بدانید«6» که اینکه همه نعمت از من
-----------------------------------
(1). مل: ممتنع العطاء.
(3- 2). مج، وز شعر.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(5). لت: کنی/ کنید.
(6). لت: بدانی/ بدانید.
صفحه : 235
بر شماست«1» و اعتراف دهی«2» به او و تعظیم کنی«3» منعم را تا شاکر باشی«4» نعمت مرا تا من نعمت بر شما زیادت«5» کنم، که الشّکر قید النّعمة و الشّاکر یستحق‌ّ المزید.
قوله تعالی:

[سوره الأعراف (7): آیات 59 تا 93]

[اشاره]

لَقَد أَرسَلنا نُوحاً إِلی قَومِه‌ِ فَقال‌َ یا قَوم‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ ما لَکُم مِن إِله‌ٍ غَیرُه‌ُ إِنِّی أَخاف‌ُ عَلَیکُم عَذاب‌َ یَوم‌ٍ عَظِیم‌ٍ (59) قال‌َ المَلَأُ مِن قَومِه‌ِ إِنّا لَنَراک‌َ فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ (60) قال‌َ یا قَوم‌ِ لَیس‌َ بِی ضَلالَةٌ وَ لکِنِّی رَسُول‌ٌ مِن رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (61) أُبَلِّغُکُم رِسالات‌ِ رَبِّی وَ أَنصَح‌ُ لَکُم وَ أَعلَم‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ (62) أَ وَ عَجِبتُم أَن جاءَکُم ذِکرٌ مِن رَبِّکُم عَلی رَجُل‌ٍ مِنکُم لِیُنذِرَکُم وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّکُم تُرحَمُون‌َ (63)
فَکَذَّبُوه‌ُ فَأَنجَیناه‌ُ وَ الَّذِین‌َ مَعَه‌ُ فِی الفُلک‌ِ وَ أَغرَقنَا الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیاتِنا إِنَّهُم کانُوا قَوماً عَمِین‌َ (64) وَ إِلی عادٍ أَخاهُم هُوداً قال‌َ یا قَوم‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ ما لَکُم مِن إِله‌ٍ غَیرُه‌ُ أَ فَلا تَتَّقُون‌َ (65) قال‌َ المَلَأُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن قَومِه‌ِ إِنّا لَنَراک‌َ فِی سَفاهَةٍ وَ إِنّا لَنَظُنُّک‌َ مِن‌َ الکاذِبِین‌َ (66) قال‌َ یا قَوم‌ِ لَیس‌َ بِی سَفاهَةٌ وَ لکِنِّی رَسُول‌ٌ مِن رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (67) أُبَلِّغُکُم رِسالات‌ِ رَبِّی وَ أَنَا لَکُم ناصِح‌ٌ أَمِین‌ٌ (68)
أَ وَ عَجِبتُم أَن جاءَکُم ذِکرٌ مِن رَبِّکُم عَلی رَجُل‌ٍ مِنکُم لِیُنذِرَکُم وَ اذکُرُوا إِذ جَعَلَکُم خُلَفاءَ مِن بَعدِ قَوم‌ِ نُوح‌ٍ وَ زادَکُم فِی الخَلق‌ِ بَصطَةً فَاذکُرُوا آلاءَ اللّه‌ِ لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ (69) قالُوا أَ جِئتَنا لِنَعبُدَ اللّه‌َ وَحدَه‌ُ وَ نَذَرَ ما کان‌َ یَعبُدُ آباؤُنا فَأتِنا بِما تَعِدُنا إِن کُنت‌َ مِن‌َ الصّادِقِین‌َ (70) قال‌َ قَد وَقَع‌َ عَلَیکُم مِن رَبِّکُم رِجس‌ٌ وَ غَضَب‌ٌ أَ تُجادِلُونَنِی فِی أَسماءٍ سَمَّیتُمُوها أَنتُم وَ آباؤُکُم ما نَزَّل‌َ اللّه‌ُ بِها مِن سُلطان‌ٍ فَانتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُم مِن‌َ المُنتَظِرِین‌َ (71) فَأَنجَیناه‌ُ وَ الَّذِین‌َ مَعَه‌ُ بِرَحمَةٍ مِنّا وَ قَطَعنا دابِرَ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ ما کانُوا مُؤمِنِین‌َ (72) وَ إِلی ثَمُودَ أَخاهُم صالِحاً قال‌َ یا قَوم‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ ما لَکُم مِن إِله‌ٍ غَیرُه‌ُ قَد جاءَتکُم بَیِّنَةٌ مِن رَبِّکُم هذِه‌ِ ناقَةُ اللّه‌ِ لَکُم آیَةً فَذَرُوها تَأکُل فِی أَرض‌ِ اللّه‌ِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَیَأخُذَکُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (73)
وَ اذکُرُوا إِذ جَعَلَکُم خُلَفاءَ مِن بَعدِ عادٍ وَ بَوَّأَکُم فِی الأَرض‌ِ تَتَّخِذُون‌َ مِن سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنحِتُون‌َ الجِبال‌َ بُیُوتاً فَاذکُرُوا آلاءَ اللّه‌ِ وَ لا تَعثَوا فِی الأَرض‌ِ مُفسِدِین‌َ (74) قال‌َ المَلَأُ الَّذِین‌َ استَکبَرُوا مِن قَومِه‌ِ لِلَّذِین‌َ استُضعِفُوا لِمَن آمَن‌َ مِنهُم أَ تَعلَمُون‌َ أَن‌َّ صالِحاً مُرسَل‌ٌ مِن رَبِّه‌ِ قالُوا إِنّا بِما أُرسِل‌َ بِه‌ِ مُؤمِنُون‌َ (75) قال‌َ الَّذِین‌َ استَکبَرُوا إِنّا بِالَّذِی آمَنتُم بِه‌ِ کافِرُون‌َ (76) فَعَقَرُوا النّاقَةَ وَ عَتَوا عَن أَمرِ رَبِّهِم وَ قالُوا یا صالِح‌ُ ائتِنا بِما تَعِدُنا إِن کُنت‌َ مِن‌َ المُرسَلِین‌َ (77) فَأَخَذَتهُم‌ُ الرَّجفَةُ فَأَصبَحُوا فِی دارِهِم جاثِمِین‌َ (78)
فَتَوَلّی عَنهُم وَ قال‌َ یا قَوم‌ِ لَقَد أَبلَغتُکُم رِسالَةَ رَبِّی وَ نَصَحت‌ُ لَکُم وَ لکِن لا تُحِبُّون‌َ النّاصِحِین‌َ (79) وَ لُوطاً إِذ قال‌َ لِقَومِه‌ِ أَ تَأتُون‌َ الفاحِشَةَ ما سَبَقَکُم بِها مِن أَحَدٍ مِن‌َ العالَمِین‌َ (80) إِنَّکُم لَتَأتُون‌َ الرِّجال‌َ شَهوَةً مِن دُون‌ِ النِّساءِ بَل أَنتُم قَوم‌ٌ مُسرِفُون‌َ (81) وَ ما کان‌َ جَواب‌َ قَومِه‌ِ إِلاّ أَن قالُوا أَخرِجُوهُم مِن قَریَتِکُم إِنَّهُم أُناس‌ٌ یَتَطَهَّرُون‌َ (82) فَأَنجَیناه‌ُ وَ أَهلَه‌ُ إِلاَّ امرَأَتَه‌ُ کانَت مِن‌َ الغابِرِین‌َ (83)
وَ أَمطَرنا عَلَیهِم مَطَراً فَانظُر کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ المُجرِمِین‌َ (84) وَ إِلی مَدیَن‌َ أَخاهُم شُعَیباً قال‌َ یا قَوم‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ ما لَکُم مِن إِله‌ٍ غَیرُه‌ُ قَد جاءَتکُم بَیِّنَةٌ مِن رَبِّکُم فَأَوفُوا الکَیل‌َ وَ المِیزان‌َ وَ لا تَبخَسُوا النّاس‌َ أَشیاءَهُم وَ لا تُفسِدُوا فِی الأَرض‌ِ بَعدَ إِصلاحِها ذلِکُم خَیرٌ لَکُم إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ (85) وَ لا تَقعُدُوا بِکُل‌ِّ صِراطٍ تُوعِدُون‌َ وَ تَصُدُّون‌َ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ مَن آمَن‌َ بِه‌ِ وَ تَبغُونَها عِوَجاً وَ اذکُرُوا إِذ کُنتُم قَلِیلاً فَکَثَّرَکُم وَ انظُرُوا کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ المُفسِدِین‌َ (86) وَ إِن کان‌َ طائِفَةٌ مِنکُم آمَنُوا بِالَّذِی أُرسِلت‌ُ بِه‌ِ وَ طائِفَةٌ لَم یُؤمِنُوا فَاصبِرُوا حَتّی یَحکُم‌َ اللّه‌ُ بَینَنا وَ هُوَ خَیرُ الحاکِمِین‌َ (87) قال‌َ المَلَأُ الَّذِین‌َ استَکبَرُوا مِن قَومِه‌ِ لَنُخرِجَنَّک‌َ یا شُعَیب‌ُ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا مَعَک‌َ مِن قَریَتِنا أَو لَتَعُودُن‌َّ فِی مِلَّتِنا قال‌َ أَ وَ لَو کُنّا کارِهِین‌َ (88)
قَدِ افتَرَینا عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً إِن عُدنا فِی مِلَّتِکُم بَعدَ إِذ نَجّانَا اللّه‌ُ مِنها وَ ما یَکُون‌ُ لَنا أَن نَعُودَ فِیها إِلاّ أَن یَشاءَ اللّه‌ُ رَبُّنا وَسِع‌َ رَبُّنا کُل‌َّ شَی‌ءٍ عِلماً عَلَی اللّه‌ِ تَوَکَّلنا رَبَّنَا افتَح بَینَنا وَ بَین‌َ قَومِنا بِالحَق‌ِّ وَ أَنت‌َ خَیرُ الفاتِحِین‌َ (89) وَ قال‌َ المَلَأُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن قَومِه‌ِ لَئِن‌ِ اتَّبَعتُم شُعَیباً إِنَّکُم إِذاً لَخاسِرُون‌َ (90) فَأَخَذَتهُم‌ُ الرَّجفَةُ فَأَصبَحُوا فِی دارِهِم جاثِمِین‌َ (91) الَّذِین‌َ کَذَّبُوا شُعَیباً کَأَن لَم یَغنَوا فِیهَا الَّذِین‌َ کَذَّبُوا شُعَیباً کانُوا هُم‌ُ الخاسِرِین‌َ (92) فَتَوَلّی عَنهُم وَ قال‌َ یا قَوم‌ِ لَقَد أَبلَغتُکُم رِسالات‌ِ رَبِّی وَ نَصَحت‌ُ لَکُم فَکَیف‌َ آسی عَلی قَوم‌ٍ کافِرِین‌َ (93)

[ترجمه]

بفرستادیم نوح را به قومش، گفت: ای قوم من بپرستی«6» خدای را نیست شما را خدایی جز از او«7»، من می‌ترسم بر شما«8» عذابی«9» روزی بزرگ.
گفتند بزرگان از قوم او: ما می‌بینیم تو را در گمراهی روشن.
گفت: ای قوم نیست به من گمراهی و لکن من فرستاده‌ام از پروردگار جهانیان.
می‌رسانم شما را پیغامهای خدایم و نصیحت می‌کنم شما [را]«10» و می‌دانم از خدای آنچه شما ندانی«11».
عجب داشتی«12» که آمد به شما یاد کردنی«13» از خدای شما بر
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل: اینکه همه نعمت است از من بر شما.
(2). مج، وز، مل، آج، لب: دهید.
(3). مج، وز، مل، آج، لب، آف: کنید. [.....]
(4). مج، وز، مل، آج، لب، آف: باشید.
(5). اساس بم، آف، آن: زیاد، با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(6). مج، وز، آف: بپرستید.
(7). مج، وز: خدای جز او.
(8). آج، لب از.
(9). مج، وز، آف، لت: عذاب.
(10). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(11). مج، وز، آف: نمی‌دانید، آج، لب: نمی‌دانند.
(12). مج، وز، آج، لب، آف: عجب داشتید.
(13). مج: به شما پندی.
صفحه : 236
مردی از شما! تا بترساند شما را و بپرهیزی«1» تا بود که بر شما رحمت کنند.
به دروغ داشتند او را، برهانیدیم او را و آنان که با او بودند در کشتی و غرقه کردیم«2» آنان را که به دروغ داشتند آیات ما را، ایشان بودند گروهی کوران.
[و]«3» به عاد برادرشان را هود«4» گفت: ای قوم من بپرستی«5» خدای را نیست شما را«6» خدایی جز او، نترسی«7» شما!
گفتند آن بزرگان که«8» کافر شدند از قوم او: ما می‌بینیم تو را در سبکساری و ما می‌پنداریم تو را از دروغگویان«9».
گفت: ای قوم«10» نیست به من«11» سبکساری و لکن«12» رسولم از خدایی«13» جهانیان.
می‌رسانم به شما پیغامهای خدای من و من شما را نصیحت کننده‌ام استوار«14»«15».
-----------------------------------
(1). مج: بترسید که، وز: بترسید و، لت: بترسی.
(2). مج، وز، لت: و غرق بکردیم.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(4). مج، لت: برادرشان هود را، وز را. [.....]
(5). مج، وز، آف، آن: بپرستید.
(6). مج، وز، آف، لت از.
(7). مج، وز: نترسید، آف: امّا پس نمی‌ترسید.
(8). مج، وز، لت: آن گروه که.
(9). وز: دروغیان، لت: دروغزنان.
(10). مج، وز: ای مردمان من.
(11). مج، وز، لت: در من.
(12). مج، وز من.
(13). مج، آج، لب: از پروردگار، بم، لت: از خدای.
(14). آج، لت: نصیحت کننده‌ام با امانت.
(15). اساس و همه نسخه بدلها: بسطة، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
صفحه : 237
عجب می‌آید شما را که آید«1» به شما یاد کردنی از خدای شما بر مردی از شما تا بترساند«2» شما را! و یاد کنی«3» چون کرد شما را خلیفه‌تان از پس قوم نوح، و بیفزود شما را در آفرینش زیادتی، یاد کنی«4» نعمتهای خدای«5» تا همانا ظفریابی«6» [159- پ].
گفتند: آمده‌ای«7» به ما تا بپرستیم خدای را تنها و رها کنیم آنچه پرستیدندی پدران ما! بیار به ما آنچه وعده می‌دهی ما را اگر از جمله راست گویانی«8».
گفت: افتاد بر شما از خدایتان عذابی و خشمی، جدل می‌کنی«9» با من در نامهایی که نهادی«10» آن را شما و پدران شما! فرو نفرستاد خدای«11» به آن از حجّتی. گوش داری«12» که من وا شما«13» از گوش دارندگانم.
برهانیدیم او را و آنان که با او بودند به رحمتی از ما و ببریدیم اصل آنان که به دروغ داشتند آیات ما [را]«14» و نبودند مؤمنان«15».
-----------------------------------
(1). مج، وز: که آمد.
(2). مج: تا بیم کند.
(4- 3). مج، وز: یاد کنید. [.....]
(5). آج، لب را.
(6). مج، وز: یابید.
(7). آج، لب: ای آمده.
(8). مج، وز: رستیگرانی، لت: راستگرانی.
(9). مج، وز، آف: می‌کنید.
(10). مج، وز، آف: نهادید.
(11). مج، وز، آف، آج، لب: خدایتان.
(12). مج، وز، آج، لب، آف: گوش دارید.
(13). مج، وز، آج، لب، آف، لت: با شما.
(14). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(15). مج، وز: گرویدگان، لت: گروندگان.
صفحه : 238
، و به ثمود برادرشان صالح گفت: ای قوم بپرستی«1» خدای را نیست شما را از خدایی«2» جز او، آمد به شما حجّتی از خدایتان اینکه شتر خدای شما را علامتی [است]«3»، رها کنی«4» او را تا می‌خورد در زمین خدای و دست میارید به او به بدی که بگیرد شما را عذابی دردناک.
و یاد کنی«5» چون کرد شما را خلیفه‌تان از پس قوم عاد و جای کرد«6» شما را در زمین می‌گیری«7» از زمینهای سهل آن کوشکها و می‌تراشی«8» کوهها را خانه‌ها«9»، یاد کنی«10» نعمتهای خدای«11» و فساد مکنی«12» در زمین«13».
گفتند بزرگان آن که«14» تکبّر کردند از قوم او آنان را که ضعیف بودند آنان«15» را که بگرویدند از ایشان می‌دانی«16» که صالح فرستاده است از خدای«17»! گفتند: ما با آنچه فرستادند او را به آن گرویده‌ایم.
گفتند آنان که تکبّر کردند«18»
-----------------------------------
(1). مج، وز: بپرستید.
(2). مج، وز، آج، لب، آف، لت، آن: خدای.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. [.....]
(4). مج، وز، آج، لب، آف: رها کنید.
(10- 5). مج، وز، آج، لب: یاد کنید.
(6). آج، لب: جای داد.
(7). مج، وز، آج، لب: می‌گیرید.
(8). مج، وز، آج، لب: می‌تراشید.
(9). اساس، مج، وز، آج، لب: خانها/ خانه‌ها، آج، لب پس.
(11). مج، وز را.
(12). مج، وز، آج، لب: مکنید.
(13). مج، وز تباهی کننده، آج، لب فساد کردنی، بم مفسدان.
(14). مج، وز: آن اشراف که.
(15). اساس: آن با توجّه به مج، وز تصحیح شد.
(16). مج، وز، آج، لب: می‌دانید. 17. مج، وز: خدایش.
(18). آج، لب: بزرگی نمودند. [.....]
صفحه : 239
ما با آن که«1» شما ایمان آوردی«2» کافرانیم.
پی بکردند شتر را و عاصی شدند از فرمان خدای شان، و گفتند:
ای صالح بیار به ما«3» آنچه وعده می‌کنی ما را اگر هستی تو از پیغامبران.
بگرفت«4» ایشان را زمین لرزه، در روز آمدند در سراهاشان مرده.
برگردید از ایشان [و]«5» گفت: ای قوم برسانیدم به شما پیغام خدای خود و نصیحت کردم شما را و لکن شما دوست نداری«6» نصیحت کنندگان را.
و لوط چون گفت [قوم]«7» خود را می‌آری«8» زشتی که سبق نبرده است شما را به آن کسی از جهانیان!
«9»
شما«10» می‌شوی«11» به مردان به شهوت از جز زنان بلکه«12» شما قومی اسراف کننده [اید].«13»
و نبود جواب قومش الّا آن که گفتند برون کنی«14» ایشان را از شهر شما که«15»
-----------------------------------
(1). مج: به آنچه.
(2). وز، آج، لب: ایمان آوردید.
(3). مج، وز: به ما آر.
(4). آج، لب: پس بگرفت. (13- 7- 5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(6). مج، وز: ندارید.
(8). مج، وز: می‌آرید.
(9). اساس و همه نسخه بدلها: أ ئنّکم/ أ ءنّکم، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(10). آج، لب: ای بدرستی که.
(11). مج، وز: می‌شوید.
(12). اساس: بلک، مج، وز: بل.
(14). مج، وز: بیرون کنید.
(15). مج، وز: از شهر به آن که.
صفحه : 240
ایشان مردمانی‌اند که پاکیزگی«1» می‌کنند.
برهانیدیم او را و اهلش را مگر زنش را که بود از جمله گذشتگان«2».
و ببارانیدیم«3» بر ایشان بارانی، بنگر«4» چگونه بود«5» عاقبت گناهکاران.
و به مدین برادرشان شعیب«6» گفت:
ای قوم بپرستی«7» خدای را نیست شما را از خدای جز او، آمد به شما حجّتی از خدایتان تمام بدهی«8» پیمودن و ترازو«9» و کم مدهی«10» مردمان را چیزهاشان و تباهی مکنید«11» در زمین پس«12» صلاحش، آن بهتر باشد شما را اگر شما را از گرویدگانی«13».
و منشینی«14» بر هر راهی می‌ترسانی«15» و باز می‌داری«16» از راه خدای آن را که ایمان دارد به او و می‌جویید آن را کژی«17» و یاد کنی«18» چون بودی«19» اندک به بسیار کرد
-----------------------------------
(1). مج، وز: پاکیزه، آج، لب: پاکی. [.....]
(2). مج، وز: گذشتگان، آج، لب: باقی ماندگان.
(3). مج، وز: ببارانیم.
(4). مج، وز که.
(5). مج، وز، لت: بوده است.
(6). وز را.
(7). مج، وز، آج، لب، آف، بپرستید.
(8). مج، وز، آف: بدهید.
(9). آج، لب: پیمانه را و ترازو را.
(10). مج، وز: کم مدهید.
(11). لت: مکنی.
(12). آج، لب از.
(13). مج، وز: اگر ایمان دارید، لت: اگر ایمان داری.
(14). مج، وز، آج، لب: و منشینید.
(15). مج، وز، آج، لب: می‌ترسانید. [.....] 16. مج، وز، آج، لب: باز می‌دارید.
(17). مج، بم: کجی. 18. مج، وز، آج، لب: یاد کنید.
(19). مج، وز، آف: چون بودید.
صفحه : 241
شما را و بنگر [ی]«1» که چگونه بود عاقبت مفسدان.
و اگر چه طایفه‌ای از شما ایمان آوردند به آن که فرستاد [ند مرا]«2» به آن و طایفه‌ای ایمان نیاورند صبر کنی«3» تا حکم کند خدای میان [ما]«4» و او بهترین حکم کنندگان است.
گفتند آن گروه«5» که بزرگواری کردند از قوم او: ما بیرون کنیم تو را ای شعیب و آن را که ایمان آوردند با تو از شهر ما یا بازآیی با دین ما. گفت: همانا ما کاره باشیم!
یافته باشیم بر خدای دروغی اگر باز آییم«6» با دین شما پس آن که«7» برهانید خدای ما از آن، و نباشد ما را که باز آییم در آن مگر که خواهد خدای پروردگار ما و فراخ [است]«8» خدای ما بر همه چیزی به علم، بر خدای توکّل کردیم. خدای ما؟ حکم کن میان ما و میان قوم«9» ما بدرستی، و تو بهترین حکم کنندگانی.
و گفتند آنان«10» که کافر شدند از قوم [او]«11»: اگر پس روی کنید شعیب را شما پس
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجه به لت افزوده شد، مج، وز: و بنگرید.
(4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.
(3). مج، وز: صبر کنید.
(5). مج، وز، آج، لب اشراف.
(6). مج، وز: باز آیید، آج، لب: باز گردیم.
(7). مج، وز، آج، لب: پس از آن که.
(8). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد، آج، لب: محیط است.
(9). آج، لب: گروه.
(10). مج، وز، لت: آن گروه، آج، لب: اشرافی.
(11). اساس: ندارد، از مج، افزوده شد. [.....]
صفحه : 242
زیان کاران هستی«1».
بگرفت ایشان را زمین لرزه در روز آمدند در سر ایشان مرده،
آنان که دروغ داشتند شعیب را پنداری نبودند«2» در آن جا آنان که بدروغ داشتند شعیب را، بودند ایشان زیان کاران.
برگردید«3» از ایشان و گفت ای قوم من: برسانیدم به شما پیغامهای خدایم و نصیحت کردم شما را، چگونه دلتنگ شوم بر قوم کافران«4»؟
قوله تعالی: لَقَد أَرسَلنا نُوحاً إِلی قَومِه‌ِ، خدای- جل‌ّ جلاله- در اینکه آیت تذکیر نعمت کرد بر مکلّفان و باز نمود که ما نوح را به قوم خود فرستادیم، و هو نوح اینکه لمک بن متوشلخ بن اخنوخ و هو ادریس النّبی‌ّ بن مهلاییل بن برد بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم- علیه السّلام. و نوح- علیه السّلام- اوّل پیغامبری بود که خدای تعالی او را فرستاد از پس ادریس و چون خدای تعالی او را به پیغامبری فرستاد او را پنجاه سال بود، و گفتند درودگر بود و مادرش قینوش بنت راکیل بن فحوییل«5» بن اخنوخ بود. خدای تعالی او را به فرزندان قابیل [فرستاد]«6» و آنان که از فرزندان شیث متابع ایشان بودند. عبد اللّه عبّاس گفت دو بطن بودند از فرزندان آدم: یکی در سهل و یکی در جبل. آنان که در کوهستان بودند مردانشان نکو روی و زنانشان دمیم الخلق، و مردان که در سهل بودند دمیم الخلق بودند و
-----------------------------------
(1). مج، وز: تا شما زیان کار نباشید، آج، لب: باشید در دین ما در دنیا هر آینه زیان کار.
(2). آج، لب: پنداری که مقیم نشدند.
(3). آج، لب: پس روی بگردانید.
(4). مج، وز: گروهی ناگرویدگان.
(5). آج، لب: قحوهل، بم، آن: فحویل.
(6). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.
صفحه : 243
زنان نکو روی. ابلیس بنزدیک مردی آمد از اهل سهل در صورت غلامی«1»، گفت:
مرا کسی«2» می‌باید تا خدمت او کنم. مرد گفت«3»: خواهی پیش من آی و خدمت من کن تا مزدت می‌دهم«4». گفت«5»: نیک آید و پیش او رفت و خدمت او می‌کرد و گوسپندان«6» او می‌چرانید. روزی بایستاد و نی بساخت- اعنی یراع و پیش او«7» کس ساخته نبود«8»- و بزد«9». مردم آوازی«10» شنیدند که هرگز نشنیده بودند«11». هر روز جماعتی بر او«12» آمدندی و سماع آن نی کردندی و خبر به اهل جبل رسید که مردی هست در سهل که چیزی بساخته است که از آن جا آوازی خوش می‌آید.
ایشان را عیدی بودی که هر سال یک بار به آن عید از شهر بیرون شدندی و زنان خود را بیاراستندی و مردان به تماشا و نظاره برون رفتندی«13» بر عادتی که ایشان را بود. در اینکه عید تنی چند از اهل کوهستان بیامدند تا نظاره عید کنند [161- ر]
و آواز اینکه نی بشنوند، آن زنان را دیدند و«14» جمال ایشان، تعجّب«15» فروماندند«16».
برفتند و اهل کوهستان را خبر دادند از جمال زنان ایشان، جماعتی بیامدند و به اینکه زمین انتقال کردند و با ایشان اختلاط و صحبت کردند و زنان با ایشان مایل شدند از جمالشان فاحشه در میان ایشان آشکارا شد«17»، و هو«18» قوله تعالی: وَ لا تَبَرَّجن‌َ تَبَرُّج‌َ الجاهِلِیَّةِ الأُولی«19». عبد اللّه عبّاس گفت«20»: آدم وصیّت کرده بود
-----------------------------------
(1). آج، لب و.
(2). مج، وز، مل: کس.
(3). مل اگر.
(4). آج، لب: من دهم.
(5). مل: ابلیس- علیه اللعنه- گفت.
(6). مل، آن، آج، لب، آف: گوسفندان.
(7). مل: پیش از وی.
(8). مل: نساخته بود. [.....]
(9). مل: آن نی بزد.
(10). آن: آوز او.
(11). مج، وز، لت: شنیده نبودند.
(12). مج، وز: برو.
(13). مل، آج، لب، آف، لت: بیرون.
(14). مج، وز، لت از، مل صورت.
(15). مج، وز، مل: به تعجّب. 16. مج، وز، لت و.
(17). آج، لب: پیدا شد. 18. مل: و هی.
(19). سوره احزاب (33) آیه 33. 20. مج، وز، مل، لت که.
صفحه : 244
فرزندان شیث را که با فرزندان قابیل مناکحه نکنند. فرزندان شیث آدم را در غاری بنهاده بودند«1» و بر او نگاهبانانی برگماشته تا رها نکنند که از فرزندان قابیل کسی آن جا رود«2»، و جماعتی گفتند: اگر«3» برویم و احوال بنی عم‌ّ«4» ما- فرزندان قابیل- بنگریم تا چه می‌کنند، روا باشد؟ و اینکه مردان نکو روی بودند. صد مرد بیامدند بنزدیک فرزندان قابیل. زنان که ایشان را بدیدند در ایشان آویختند و ایشان را برخود بازگرفتند و رها نکردند تا بروند. جماعتی خویشان اینان گفتند: برویم و بنگریم تا برادران ما و بنو اعمام ما در چه‌اند؟ صد مرد دیگر بیامدند هم نیز بازگرفتند ایشان را و چندان که می‌آمدند تا مختلط شدند و مناکحه«5» کردند و فساد آشکار شد در میان ایشان و بنو قابیل بسیار شدند و اقطار زمین از ایشان پر شد و فساد آشکارا کردند. خدای تعالی نوح را با ایشان«6» فرستاد- و او را پنجاه سال بود- و در میان ایشان هزار سال کم پنجاه سال مقام کرد، و ایشان را دعوت می‌کرد و به خدای می‌ترسانید«7» و تهدید و وعید می‌کرد به عقاب خدای و هیچ فایده‌ای نکرد. و هر چند بر آمد ایشان طاغی تر و باغی تر بودند چنان که خدای تعالی گفت: وَ قَوم‌َ نُوح‌ٍ مِن قَبل‌ُ إِنَّهُم کانُوا هُم أَظلَم‌َ وَ أَطغی«8»، و چندان که بیش دعوت کرد ایشان بیش رمیدند، چنان که گفت: فَلَم یَزِدهُم دُعائِی إِلّا فِراراً«9». ضحّاک گفت از عبد اللّه عبّاس که: نوح را چندانی بزدندی که از هوش بشدی«10» و آنگه در نمدی پیچیده«11» او را به خانه بردندی بر آن که بمرد. بامداد برون آمدی و با سر دعوت رفتی«12». هم بر اینکه سیرت هزار سال کم پنجاه سال می‌بود. مردی«13» بیامدی از ایشان پیر شده
-----------------------------------
(1). مل: پنهاده بودند.
(2). مج، وز، مل، لت: شود. [.....]
(3). مج، وز، مل، لت ما.
(4). مل: بنی عمّان.
(5). مج، وز، مل، آج، لب: مناکحت.
(6). آج، لب: بایشان.
(7). مل عزّ و جل.
(8). سوره نجم (53) آیه 52.
(9). سوره نوح (71) آیه 6.
(10). مل: برفتی.
(11). مج، وز، مل، لت: پیختندی.
(12). مل: شدی.
(13). اساس: مرد، با توجه به مج، و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 245
و کودک خود را بیاوردی و گفتی: ای پسر؟ اینکه مرد را می‌بینی«1»! من پیر شدم و اینکه مردی جا دوست، اگر مرا وفاتی باشد نباید که اینکه مرد تو را بفریبد، زینهار«2» تا پیرامن او نگردی و سخن او نشنوی؟ کودک عصا از دست پدر بستدی و آهنگ نوح کردی و خواستی تا او را به عصا بزند. نوح عند آن بر ایشان دعا کرد: فَقال‌َ یا قَوم‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ«3». اینکه حکایت دعوت نوح است که نوح قوم را گفت: یا قوم، و المراد یا قومی، «یاء» بیفگنند«4» و به کسره «میم» اکتفا کردند«5». گفت ای قوم من:
اعبُدُوا اللّه‌َ، خدای را پرستی«6». و عبادت غایت خضوع باشد به دل در برابر نعمتی که از بالای آن نعمت نباشد و آن اصول نعم«7». برای اینکه عبادت کس را نرسد و سزاوار نبود مگر خدای را- تعالی. آنگه گفت: عبادت شما باید تا خاص بود و خالص خدای را تعالی چه با او خدایی نیست شما را. و «من» برای تأکید نفی آورد، لقولهم: ما فی الدّار من رجل لکن«8» رجلان مناقضه باشد. و کسائی و ابو جعفر خواندند: غیره، بالجرّ صفة لاله و کسر «هاء» به اشباع، هر کجا باشد و دگر [161- پ]
مقریان به رفع «راء» و ضم‌ّ «هاء» و اشباع به «واو». و حجّت آنان که به رفع خواندند آن است که گفتند: بدل است از اسمی که محل‌ّ او رفع است و هو قوله: ما لَکُم مِن إِله‌ٍ، و المعنی لا اله لکم. آنگه اگر «الّا» آری آن اسم که از پس «الّا» آید جز مرفوع نباشد، کقوله: وَ ما مِن إِله‌ٍ إِلَّا اللّه‌ُ«9»، جار و مجرور در محل رفع است و آنچه ما بعد «الّا» ست مرفوع است، علی انّه بدل منه، کقولک: ما جاءنی الّا زید«10». آنگه حکم «غیر» حکم الاسم الواقع بعد الّا باشد
-----------------------------------
(1). آف: می‌بینید.
(2). مج، وز، مل، لت، آج، لب: زنهار.
(3). سوره اعراف (7) آیه 59. [.....]
(4). مج، وز، مل، لت: بیفگند.
(5). مج، وز، مل، لت: کرد.
(6). مج، وز، مل، آج، لب، آف: پرستید.
(7). مج، وز، مل، لت است.
(8). آج، لب، لیکن.
(9). سوره آل عمران (3) آیه 62.
(10). اساس، مج، وز: زیدا، با توجّه به دیگر نسخه بدلها و سیاق جمله تصحیح گردید.
صفحه : 246
در اعراب، چون «غیر» استثنا بود، یقول: ما جاءنی رجل غیر زید و ما رأیت رجالا غیر زید و ما مررت برجل غیر زید، چنان که گویی: الّا زیدا و الّا زیدا و الّا زید بر بدل. و چون صفت باشد تابع موصوف بود در اعراب. آنگه ایشان را گفت: إِنِّی أَخاف‌ُ عَلَیکُم عَذاب‌َ یَوم‌ٍ عَظِیم‌ٍ، من بر شما می‌ترسم از عذاب روز بزرگ- و آن روز قیامت است- و «عذاب»، المی مستمر باشد و باشد که بحق باشد و باشد که نباشد. امّا «عقاب» جز مستحق نباشد، و «خوف» اگر چه اصل او ظن باشد، اینکه جا علم است چنان که به معنی علم نیز استعمال کنند و خوف با علم باشد و اگر چه با ظن‌ّ بیشتر بود، چنان که یکی از ما از مرگ و گور و قیامت ترسد، اگر چه اینکه همه یقین داند.
قال‌َ المَلَأُ مِن قَومِه‌ِ، گفتند جماعتی قوم او. در «ملأ» دو قول گفتند: یکی آن که جماعت باشد از مردان خاصّة دون زنان، کالقوم و النّفر و الرّهط. و برای آنشان ملأ خواند که محافل و مجامع مملو بکنند. و قولی دیگر آن است:«1» ملأ اشراف و رؤسا باشند، لانّهم یملؤون العیون و القلوب هیبة و جلالة. و از آن جاست قول رسول- علیه السّلام- بعضی انصاریان را روز بدر، چون گفت:
(ما رأینا الا عجایز صلعا)،
ما مردمانی«2» پیر اصلع را دیدیم. رسول- علیه السّلام- گفت:
(اولئک الملأ من قریش)
، ایشان سادات و اشراف قریش‌اند. و «قوم» جماعت مردان باشند بی‌زنان، لقیامهم الامور دون النّساء، و منه قوله تعالی: الرِّجال‌ُ قَوّامُون‌َ عَلَی النِّساءِ«3»- الایة. و بیان اینکه قوله: لا یَسخَر قَوم‌ٌ مِن قَوم‌ٍ عَسی أَن یَکُونُوا خَیراً مِنهُم وَ لا نِساءٌ مِن نِساءٍ«4»، قوم را در برابر زنان نهاد به بدل رجال اینکه جماعت از قوم او گفتند: إِنّا لَنَراک‌َ فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ«5»، ما تو را در ضلال و خسار و گمراهی ظاهر می‌بینیم. و در «نراک» سه قول گفتند: یکی آن که رؤیت به معنی علم است، دوم آن که به معنی ابصار
-----------------------------------
(1). مج، وز، مل، لت که.
(2). آف: مردانی.
(3). سوره نساء (4) آیه 34.
(4). سوره حجرات (49) آیه 11.
(5). سوره اعراف (7) آیه 60.
صفحه : 247
است من رؤیة البصر، و سه‌ام«1» آن که از رأی است و هو الظّن، فکأنّهم قالوا: انّا لنظنّک. و مراد به «ضلال» اینکه جا«2» عدول از«3» صواب است. و «مبین» از فعل لازم است، ای بیّن ظاهر. نوح- علیه السّلام- جواب داد که ای قوم: لیس بی ضلالة«4»، مرا ضلالتی و گمراهی و عدولی نیست از راه«5» راست، و برای آن «بی» گفت و نگفت «فی‌ّ» که ایشان حوالت کردند که اینکه کاری حادث است که در او پدید آمده است چون علّتی و بیماری و جنونی«6» و اینکه معانی با «باء» استعمال کنند، یقال: به جنّة و به لمم و طیف و به سقم و حمّی، و لا یقال: به معرفة، لأن‌ّ هذه من اللّازم و تلک من العوارض، کما یقال: به جوع و عطش و لا یقال فیه:
وَ لکِنِّی رَسُول‌ٌ مِن رَب‌ِّ العالَمِین‌َ، و لکن من رسولی‌ام فرستاده. و فعول اینکه جا به معنی مفعل باشد، رسول به معنی مرسل باشد و حقیقت او در شرع شخصی باشد که او را تکلیف کنند قیام کردن به اعباء نبوّت و رسالت و تحمّل پیغامها از خدای به خلقان که به آن مستحق‌ّ [162- ر]
ثواب عظیم شود از خدای تعالی و از [ما]«7» مستحق‌ّ«8» اجلال و اعظام«9». و اصل «لکنّی»، لکنّنی بوده است به دو «نون» و لکن یک «نون» بیفگندند تا سه «نون» مجتمع نباشد که یک حرف مشدّد دو حرف باشد. و در إنّی و أنّی و کانّی و لکنّی هم اینکه حکم باشد، و در لعل‌ّ همچنین هر دو وجه روا باشد، لعلّی و لعلّنی لقرب اللّام من النّون من جهة المخرج. فامّا «لیتنی» جز با «نون» عماد نشاید برای آن که آن علّت که آن جا هست اینکه جا نیست و «من» ابتدای غایت«10» است، ای صادرة«11» من قبل اللّه.
-----------------------------------
(1). آف: سیوم.
(2). آن، بم: آن جا. [.....]
(3). وز، مل ره.
(4). سوره اعراف (7)، آیه 61.
(5). لت: ره.
(6). مل: حزنی.
(7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.
(8). وز، مل، لت غایت.
(9). مل: تعظیم.
(10). آج، لب: عامل.
(11). اساس، آف، آن: صادرات، با توجه به مج تصحیح شد.
صفحه : 248
أُبَلِّغُکُم رِسالات‌ِ رَبِّی، هم حکایت قول«1» نوح است- علیه السّلام- که با قوم می‌گوید، گفت: می‌رسانم«2» به شما پیغامهای خدای، ابو عمرو تنها خواند:
ابلغکم به تخفیف «لام» من الابلاغ و باقی قرّاء به تشدید «لام»«3» من التّبلیغ، و هر دو به یک معنی باشد جز که در تبلیغ مبالغتی باشد زیادت. و «بلغ» فعلی باشد متعدّی به یک مفعول چون «همزه» یا «4» تضعیف العین در او آرند متعدّی شود به دو مفعول. و قرآن به ابلاغ و تبلیغ ناطق است فی قوله تعالی: فَإِن تَوَلَّوا فَقَد أَبلَغتُکُم«5»، و قوله: یا أَیُّهَا الرَّسُول‌ُ بَلِّغ«6». و ابلاغ ایصال چیزی باشد که در او بیان و افهام بود و بلاغت از اینکه جاست و اینکه ایصال«7» معنی باشد به دل«8» در نکو«9» صورتی از لفظ، و بلیغ منشی‌ء بلاغت باشد. و رسلات جمع رسالت باشد، و برای آن جمع کرد آن را که در او انواع و ضروب باشد از ترغیب و تحذیر و وعده«10» و وعید و مواعظ و زواجر و حلال و حرام و حدود و احکام. وَ أَنصَح‌ُ لَکُم، و نصیحت می‌کنم شما را، و نصیحت اخلاص نیّت باشد از شایب فساد من قولهم: ابیض ناصع، ای خالص، لقرب مخرج «الحاء» من «العین» و النّصوع و النّصوح، الخلوص، و النّصح، خلاف الغش‌ّ. و قوله: وَ أَعلَم‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ«11»، و من از خدای آن دانم که شما ندانی«12». اینکه بر سبیل تحریض«13» است ایشان را برای طاعت«14» و زجر از معصیت، برای آن که گفت: من عالمم به عواقب طاعت و معصیت باعلام اللّه تعالی ایّای، من دانم که خدای تعالی با مطیعان چه خواهد کردن و عاصیان را
-----------------------------------
(1). مل: قوم.
(2). مل: من رسانم.
(3). آن خواندند.
(4). وز، مل، لت: با.
(5). سوره هود (11) آیه 57. [.....]
(6). سوره مائده (5) آیه 67.
(7). وز: اتّصال.
(8). وز: بدل.
(9). مل، لت: نیکوتر.
(10). وز، مل، لت: وعد.
(11). سوره اعراف، آیه 62.
(12). آج، لب: ندانید.
(13). لب، بم: تحریص.
(14). وز، مل، آج، لب: بر طاعت.
صفحه : 249
و کافران را چه پاداشت«1» خواهد دادن، از اینکه روی نصیحت می‌کنم شما را و ترغیب می‌کنم به ایمان و طاعت و تحذیر می‌کنم از کفر و معصیت.
أَ وَ عَجِبتُم، صورت اینکه کلام استفهام است و معنی تقریع و ملامت، گفت:
عجب می‌داری«2» شما که مردی هم از شما به شما آید و ذکری و وعظی به شما آرد؟ رمّانی گفت: تعجّب، تغییر نفس باشد به چیزی که سببش پوشیده باشد و از عادت خارج بود، و «ذکر» حضور المعنی للنّفس باشد، و «علی» برای آن گفت که «جاء» متضمّن است به معنی انزل، یعنی چه جای تعجّب و انکار است از آن که خدای ذکری و بیانی و نوعی از اوامر و نواهی و شرایع که مصالح مکلّفان به آن متعلّق باشد فرو فرستد بر مردی که هم از شما باشد، یعنی آدمی باشد و فرشته نباشد و از شهر و نسب شما باشد«3»، غریب نباشد و غرض او آن باشد«4» تا شما را به آن بترساند. و انذار، اعلام با تخویف باشد، و تا شما از معاصی او بپرخیزی«5» و اجتناب کنی«6» و تا باشد که بر شما رحمت کنند«7».
و در آیت دلیل است بر بطلان قول مجبّره که گفتند: خدای تعالی از کافر کفر و معصیت می‌خواهد و از ایشان ایمان و تقوا نمی‌خواهد. و خدای گفت:
غرض من به فرستادن نوح آن است تا قوم او به انذار او متّقی شوند و از کفر و معاصی بپرهیزند«8»، من بر ایشان رحمت کنم.
فَکَذَّبُوه‌ُ، اینکه خبر است [162- پ]
که خدای تعالی از قوم نوح می‌دهد که ایشان نوح را تکذیب کردند و به دروغ داشتند، و چندان که او دعوت بیش کرد ایشان بیش رمیدند«9». چون هیچ سود نداشت وعظ و دعوت او ایشان را، ما برهانیدیم
-----------------------------------
(1). آف: پاداش.
(2). وز، مل، آف: می‌دارید.
(3). مل و.
(4). آج، لب که.
(5). آن: پرهیزی، وز، مل: بپرهیزید، آج، لب، آف: پرخیزید. [.....]
(6). وز، مل، آج، لب: کنید.
(7). وز، آف، لت: کنم.
(8). آج، لب، بم: به پرهیزند و.
(9). مل: می‌رمیدند.
صفحه : 250
نوح را و آنان را که با او بودند. اسحاق گفت سه پسرش بودند: سام و حام [و یافث]«1» و زنان ایشان بودند و شش کس دیگر که در اینکه مدّت دراز از هزار سال کم پنجاه سال به او ایمان آورده بودند. کلبی‌ّ گفت: هشتاد کس بودند، چهل مرد و چهل زن. دگر مفسّران گفتند: جمله هفتاد کس بودند. فِی الفُلک‌ِ، در کشتی، و اینکه لفظ صالح است یکی را و جماعتی را. و اصل کلمه و اشتقاق او از «دور» است، و منه فلکة المغزل و الفلک لدورانه، و کذلک: فلکة الثّدی ثدی المرءة لاستدارته. وَ أَغرَقنَا الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیاتِنا، و غرق کردیم آنان را که به آیات ما تکذیب کردند، و اصل «غرق» غوص در آب باشد بر وجه هلاک، و منه قولهم: اغرق فی نزع القوس إذا تجاوز الحدّ، برای آن که چون از اندازه برود شکسته شود. و اغرق فی الأمر اذا بلغ فیه، و استغرق الشّی‌ء اذا عم‌ّ. إِنَّهُم کانُوا قَوماً عَمِین‌َ، اینکه بر طریق تعلیل فرمود، حق تعالی گفت: برای آن غرق کردیم ایشان را که گروهی نابینا بودند از راه راست، یعنی بمنزلت نابینا بوده‌اند در آن که ره حق و رشد [و]«2» صواب ندیدند و اندیشه نکردند. ضحّاک گفت: کنایت است از کفر، بعضی دگر گفتند:
کنایت است از جهل. حسین بن الفضل گفت، عرب گوید: رجل عم عن الحق‌ّ و أعمی البصر.
وَ إِلی عادٍ أَخاهُم هُوداً، یعنی و ارسلنا الی عاد، حرف جرّ تعلّق دارد به فعلی«3» محذوف که آن فعل گذشته بر حذف او دلیل می‌کند، و نیز بفرستادیم به عاد برادر ایشان در نسب هود را- علیه السّلام. امّا عاد، فهو عاد بن عوص«4» بن ارم بن سام بن نوح، و اینکه عاد اوّل است. و امّا محمّد بن اسحاق گفت: هو هود بن سلفح«5» بن ارفخشد بن سام بن نوح.
قال‌َ یا قَوم‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ، گفت: ای قوم من خدای را پرستی«6» که شما را جز او
-----------------------------------
(2- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.
(3). آج، لب: فعل.
(4). آج، لب، لت: عاد بن عوج.
(5). لت: هود بن شالخ.
(6). وز، مل، آج، لب: پرستید.
صفحه : 251
خدایی نیست. أَ فَلا تَتَّقُون‌َ، از وی نمی‌ترسی«1». و هود بر حقیقت برادر ایشان نبود، نه از مادر و نه از پدر، إنما از قبیله ایشان بود، قربت نسبت داشت، خدای تعالی به هم نسبی او را برادر ایشان خواند، و برادر دین نبود باتّفاق، و علی هذا حمل
قول امیر المؤمنین«2»- علیه السّلام- فی اهل الجمل و صفّین و نهروان: اخواننا بغوا علینا، یعنی اخواننا فی النّسب.
قال‌َ المَلَأُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن قَومِه‌ِ، گفتند آن رؤسا و اشراف قوم او از کافران:
ما تو را در سفاهت می‌بینیم، و سفاهت خفّت حلم باشد. و ثوب سفیه اذا کان رقیقا خفیفا مؤرّج گفت: «سفه» جنون باشد به لغت حمیر، یعنی ما تو را سفیه و سبکسار می‌بینیم و تو را از جمله دروغزنان می‌پنداریم. حسن بصری گفت:
«ظن‌ّ» در آیت بر حقیقت خود است برای آن که ایشان را علمی نبود به صدق و کذب او، و اینکه قول بهتر است از قول آن کس که گفت: «ظن‌ّ» به معنی علم است.
هود- علیه السّلام- جواب داد، گفت: یا قَوم‌ِ لَیس‌َ بِی سَفاهَةٌ، مرا سفاهتی نیست و خفّت حلمی، و لکن من رسولم از خدای جهانیان به شما.
أُبَلِّغُکُم رِسالات‌ِ رَبِّی، پیغامهای«3» خدای تعالی به شما می‌رسانم و می‌گزارم«4» و من شما را نصیحت کننده‌ام امین و استوار بر ادای رسالت. کلبی‌ّ گفت معنی آن است که: من پیش از اینکه در میان شما امین و استوار بودم، چون از خدای تعالی به رسالت بیامدم نا«5» امین گشتم؟ أَ وَ عَجِبتُم، همزه استفهام راست«6» و «واو» عطف را«7» و معنی تقریع و ملامت، گفت [163- ر]: عجب می‌داری«8» که مردی از شما به شما آید با ذکری
-----------------------------------
(1). وز، مل، آج، لب: نمی‌ترسید.
(2). آف، آن: امیر المؤمنین علی.
(3). آج، لب: پیغام.
(4). وز، مل، آج، لب، لت، آن: می‌گذارم.
(5). مل، لب، بم، لت، آن: تا. [.....]
(6). اساس: است، با توجه به وز، مل تصحیح شد.
(7). آج: عطف است.
(8). وز، آج، لب، آف: می‌دارید.
صفحه : 252
و بیانی و وعظی از خدای تعالی فرود آمده تا شما را به آن بترساند! وَ اذکُرُوا إِذ جَعَلَکُم، ایشان را نعمت خدای یاد می‌دهند«1»، گفت: یاد کنید«2» چون خدای تعالی شما را خلیفه کرد از پس قوم نوح. و خلیفه کسی باشد که قایم مقام دیگری باشد از پس او، لأنّه یخلف صاحبه المتقدّم، أی یجی‌ء خلفه، و جمع اینکه لفظ بر مذکّر کرد برای آن که مراد به آن مذکّر است، کظریف و ظرفاء، و اگر جمع بر مؤنّث کردی خلایف بودی ککریمة و کرائم و فضیلة و فضائل. وَ زادَکُم فِی الخَلق‌ِ بَصطَةً«3»، و بیفزود«4» شما را در خلق و آفرینش بسطت و گستردگی.
بعضی گفتند: قوّت«5» خواست، و بعضی دگر گفتند: طول قامت خواست. رمّانی و زجّاج گفتن«6»: آن که کوتاهترین ایشان بود شصت گز [بودی و درازترین ایشان صد گز. و باقر- علیه السّلام- گفت: هر یکی از ایشان به بالای نخلی خرمایی«7» بود دراز و به قوّت چنان]«8» بودند«9» که مردی از ایشان بیامدی و دست در رعن کوه زدی و به قوّت بجنبانیدی و سنگ از کوه بکندی.
عبد اللّه عبّاس گفت: هر یکی هشتاد گز بودند. أبو حمزة الثّمالی‌ّ«10» گفت:
هفتاد گز، مقاتل گفت: دوازده گز، وهب گفت: سر هر یکی از ایشان بر مثال قبّه‌ای بود و به شکلی بود که در چشم خانه و بینی درّه و استخوان«11» سرهای ایشان سباع خانه ساختندی و بچه‌زادندی. فَاذکُرُوا آلاءَ اللّه‌ِ، یاد کنی«12» نعمتهای خدای تعالی، واحدها «ألی» و «إلی» و «إلی»، مثل: قفا و معی و
-----------------------------------
(1). مل، لت، آن: می‌دهد.
(2). لت: یاد کنی/ یاد کنید.
(3). اساس و همه نسخه بدلها: بسطة، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(4). آج، لب: و می‌فزود.
(5). آج، لب، بم، آن: فوق، آف: فرق.
(6). کذا: در اساس، بم، آن (گفتن/ گفتند)، دیگر نسخه بدلها: گفتند.
(7). لت: خرما بنی.
(8). اساس: ندارد، با توجه به وز، مل افزوده شد.
(9). مل: بودی.
(10). اساس: ابو حمزه عامی، با توجه به مج، وز تصحیح شد.
(11). آج، لب: بینی و در استخوان. [.....]
(12). مج، وز، مل، آج، لب: یاد کنید.
صفحه : 253
حسی«1»، و نظیره: آناء اللّیل واحدها انی و انی و انی، قال الشّاعر«2»:

أبیض لا یرهب الهزال و لا یقطع رحما و لا یخون إلی
أی نعمة. لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ، تا همانا ظفریابی«3» و بقا و زندگانی و به ثواب خدای برسی«4» و نعیم دایم.
ایشان بر سبیل انکار و تعجّب گفتند: أَ جِئتَنا لِنَعبُدَ اللّه‌َ وَحدَه‌ُ، تو بیامده‌ای به ما تا ما خدای را پرستیم و آنچه پدران ما پرستیدندی از بتان رها کنیم! و بیان کردیم که از اینکه فعل جز مستقبل استعمال نکرده‌اند و امر و نهی که از مضارع مأخوذ است، از او بنای ماضی و مصدر و فاعل و مفعول نیاید اعنی قوله: وَ نَذَرَ.
فَأتِنا بِما تَعِدُنا، بیار آنچه ما را وعده می‌دهی از عذاب اگر راست می‌گویی«5». و اینکه برای آن گفتند [که]«6» هیچ گونه اعتقاد نکرده بودند که او راست می‌گوید یا آن را اصلی هست.
هود- علیه السّلام- جواب داد ایشان را«7»، گفت:
قَد وَقَع‌َ عَلَیکُم مِن رَبِّکُم رِجس‌ٌ وَ غَضَب‌ٌ، گفت: واقع شد و بیفتاد«8» واجب شد بر شما از خدای شما عذابی. و مراد به «رجس» عذاب است و خشمی. و الرّجز و الرّجس واحد، بمعنی العذاب. و «وقوع» حدوث باشد و مراد آن است عذاب نزدیک شد و سایه بر شما افگند«9»، بس«10» نماند میان شما و نزول عذاب. و رجز و رجس«11» به معنی عذاب آمد و «سین» را از «ز»«12» بدل کردند، لقرب المخرج، چنان که «تا» را از «سین» فی قول الشّاعر:«13»
-----------------------------------
(1). آج، در حاشیه افزوده است: و جمعه الاحساء.
(2). مج، وز شعر.
(3). مج، وز، مل، آف: یابید.
(4). مج، وز، مل، آف: برسید.
(5). مج: می‌گویید.
(6). اساس: ندارد، با توجه به مج، افزوده شد.
(9- 7). مج، وز، مل، لت و.
(8). وز، مل: بیوفتاد.
(10). آج، لب: بسی.
(11). وز، مل واحد.
(12). وز، مل: بازا.
(13). مل شعر.
صفحه : 254
الا لحی اللّه بنی السّعلات عمرو بن یربوع لئام النّات
ای النّاس:
یسوا باعفاف«1» و لا اکیات «2» ای، اکیاس. و غضب ارادت عقاب باشد به مستحقّش، و غضب و رضا از باب ارادت باشد و رضا ارادتی باشد که مرادش در وجود آید و کراهتی متعقّب«3» او نباشد و اطلاق هر دو کنند بر خدای تعالی. أَ تُجادِلُونَنِی، با من جدل می‌کنی«4» در نامهایی که شما نهادی«5»! یعنی خالی و فارغ از معنی جز نام که شما نهادی«6» به زور«7». بر اینکه بتان هیچ نیست دگر از معنی الهیّت و استحقاق عبادت چیزی«8» نیست در ایشان و اینکه آیت دلیل می‌کند از دو وجه بر آن که اسم دگر باشد و مسمّی دگر، یکی آن که گفت: أَ تُجادِلُونَنِی فِی أَسماءٍ، با من جدل و خصومت می‌کنی«9» در نامهایی که نهادی«10» شما و پدران شما [163- پ]
اگر اسم و مسمّی یکی بودی ایشان را رسیدی که گفتندی که: ما با تو در اسماء جدل نمی‌کنیم. در مسمّی جدل می‌کنیم و لکن تو اینکه مسأله نمی‌دانی یا همانا بر تو پوشیده است که اسم و مسمّی یکی باشد. چون هود«11» فرق کرد میان اسم و مسمّی و خواجه جمع می‌کند، یا تو مخطی باشی یا او. و الخطاء الیق بک و اقرب الیک. دگر آن که اگر اسم مسمّی بودی، واجب کردی که آن بتان اله بودندی بحقیقت، برای آن که ایشان نام اله اطلاق و اجرا می‌کردند بر آن بتان اگر نام و نام نهاده یکی بودی چو«12» ایشان اله گفتندی اله شدندی، و خلاف اینکه معلوم است، و مقالتی که ----------------------------------- (1). اساس، آف، آن: باعیاف و لااکتاب، با توجه به مج، وز تصحیح شد. [.....]
(3- 2). آج، لب: بعقب، بم، آف، آن: منفعت. (4). مج، وز، مل: می‌کنید. (5). مج، وز، مل، آف: نهادید. (10- 6). مج، وز، مل، آف: نهادید. (7). مج، وز، مل: بردر. (8). وز، مل: هیچ. (9). مج، وز، مل، آف: می‌کنید. (11). اساس، آج، مل: هر دو، با توجه به مج تصحیح شد. (12). مل، آج، لب، بم: چون. صفحه : 255 ادا کند به اینکه فساد نه مقالتی معتمد باشد. ما نَزَّل‌َ اللّه‌ُ بِها مِن سُلطان‌ٍ، خدای تعالی به آن حجّتی و بیّنتی نفرستاد که دلیل صحّت آن کند، و «بها» کنایت«1» اسماء است. فَانتَظِرُوا، انتظار و توقّع عذاب کنی«2» که من نیز انتظار می‌کنم نزول عذاب را به شما، و مثله قوله: قُل تَرَبَّصُوا فَإِنِّی مَعَکُم مِن‌َ المُتَرَبِّصِین‌َ«3». فَأَنجَیناه‌ُ، ما برهانیدیم هود را و آنان را که با او بودند از اهل دین او که به او ایمان آورده بودند، و «انجاء» تخلیص باشد و اصل او از «نجوه» است و هو«4» الارض المرتفعة، برای آن که هلاک شده چون«5» افتاده باشد در هوّة«6» و نشیبی، چون از آن جا خلاص یابد خلاص او بر آمدن او از آن هوّة باشد چون بر آمد بر نجوه زمین باشد. و النّجا، السّرعة لأنّه ارتفاع [فی]«7» السّیر. بِرَحمَةٍ مِنّا، یعنی آن نجات که من دادم ایشان را به رحمت دادم. رمّانی گفت. وَ قَطَعنا دابِرَ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا، و ببریدیم اصل و بیخ آنان که آیات ما به دروغ داشتند. رمّانی گفت: قطع، افراد چیزی باشد از غیری از آنچه بر تقدیر اتّصال بود، و در «دابر» دو قول گفتند: یکی آن که استیصال کردیم ایشان را از آخرشان، یعنی هیچ کس را از ایشان رها نکردیم تا آخر کس را هم هلاک کردیم، و قولی دگر آن است که اصل ایشان و نسل ایشان ببریدیم. و «دابر» چیزی باشد از پی چیزی، و نقیض او «قابل» بود، و قابل أخذ الشّی‌ء من قبل وجهه باشد، و قوله: وَ اللَّیل‌ِ إِذ أَدبَرَ«8»، یعنی جاء بعد النّهار، یقال: دبره یدبره بمعنی خلفه یخلفه، و مثله قوله: فَقُطِع‌َ دابِرُ القَوم‌ِ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا وَ الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ«9». وَ ما کانُوا مُؤمِنِین‌َ، و ایشان ایمان نداشتند، چه اگر مؤمن بودندی«10» ----------------------------------- (1). مل از. (2). مج، مل، آف: کنید. (3). سوره طور (52) آیه 31. (4). مج، وز: و هی. (5). مج، وز، لت: چو. [.....]
(6). اساس، آج، لب: هوی، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (7). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (8). سوره مدّثّر (73) آیه 33. (9). سوره انعام (6) آیه 45. (10). مج، وز، لت: بدندی. صفحه : 256 هلاک نشدندی. امّا قصّه عاد و هلاک ایشان به روایت محمّد بن اسحاق و السّدّی‌ّ و جز ایشان از مفسّران، و اهل تواریخ گفتند: عاد به زمین یمن بودند«1» به جایی که آن را أحقاف گفتند، و ذلک قوله تعالی: وَ اذکُر أَخا عادٍ إِذ أَنذَرَ قَومَه‌ُ بِالأَحقاف‌ِ«2»، و آن رمالی بود که بعضی را از آن رمل «عالج» خواندندی و بعضی را «دهناء» و بعضی را «یبرین» از میان عمان تا به حضرموت، آنگه در زمین فاش شدند و شایع گشتند و قهر کردند مردمان را به فضل قوّتی که خدای داده بود ایشان را، و خدای تعالی ایشان را قوّتی عظیم داده بود و ایشان بت‌پرست بودند و بتانی داشتند هر قبیله‌ای، نام یکی «صداء» بود و نام یکی «صمود» و نام یکی «هبّار«3»»، و هو قوله تعالی: أَ تُجادِلُونَنِی فِی أَسماءٍ سَمَّیتُمُوها أَنتُم وَ آباؤُکُم، خدای تعالی هود را به پیغامبری«4» به ایشان فرستاد و او در میان ایشان«5» حسیب‌تر و نسیب‌تر بود. او بیامد و ایشان را دعوت کرد با خدای تعالی و نهی کرد«6» از عبادت اصنام و ظلم کردن بر مردمان. ابا کردند و قبول نکردند و او را«7» دروغ داشتند و گفتند: مَن أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً«8»، کیست که از ما قوّت بیش دارد! و بناها و مصانع کردن گرفتند و مردمان و ضعیفان«9» را که فرود ایشان بودند در قوّت بگرفتندی و قهر کردندی و رنجه داشتندی، و چنان که خدای تعالی گفت: وَ تَتَّخِذُون‌َ مَصانِع‌َ لَعَلَّکُم تَخلُدُون‌َ«10»، وَ إِذا بَطَشتُم بَطَشتُم جَبّارِین‌َ«11». چون فساد و ظلم از حدّ ببردند خدای تعالی باران از ایشان [164- ر]
باز گرفت. سه سال پیوسته ایشان مجهود و رنجور شدند. و عادت ایشان چنان ----------------------------------- (1). مج، وز: بود. (2). سوره احقاف (46) آیه 21. (3). آج: هباء. (4). آج، لب، لت، آن: پیغمبری. (5). مج، وز، مل، لت از همه، در اساس «همه» با قلمی متفاوت از متن در حاشیه افزوده شده است. (6). آج، لب ایشان. (7). آج، لب به. (8). سوره توبه (9) آیه 69. (9). مج، وز، مل، لت: ضعفا. [.....]
(10). سوره شعراء (26) آیه 129. (11). سوره شعراء (26) آیه 130. صفحه : 257 بودی«1» که چون ایشان را رنجی رسیدی و خواستندی تا دعا کنند و خلاص جویند از آن، به مکّه آمدندی به بیت الحرام و آن جا دعا کردندی. مسلمانان و مشرکان همه به مکّه جمع شدندی مختلف آراء او«2» دیانات و مختلف زبان و لغات«3». دعا کردندی و همه خانه خدای را به مکّه تعظیم کردندی اعنی مکان خانه و شهر مکّه را. و مکّه در اینکه عهد عمالقه داشتند«4» و برای آن ایشان را عمالیق خواندند که پدر ایشان«5» عملیق بن«6» لاود بن«7» سام بن نوح بود. و سیّد و مهتر ایشان«8» در آن وقت مردی بود نام او معاویه بن بکر و مادر او کلهده«9» بنت الحدری«10» بود از فرزندان عاد. چون باران از ایشان منع کردند و ایشان را قحط رسید، گفتند«11»: وفدی باید ساخت به مکّه تا برای ما باران خواهند. جماعتی را نامزد کردند، منهم قیل بن عنز«12» و لقیم بن هزال بن هزیل«13» و عقیل«14» بن ضدّ بن عاد الاکبر و مرثد بن سعد بن عفیر- و اینکه مرد مسلمان بود اسلام پنهان داشتی- و جلهمة بن«15» الخیبری‌ّ خال«16» معاویة بن بکر. آنگه«17» لقمان بن عاد را بفرستادند با اینکه گروه و هر یکی از اینان قومی با خود ببردند از قبیله و عشیره خود تا عدد ایشان به هفتاد رسید. چون ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: چنان بود. (2). کذا در اساس، بم، آف، لت، آن، مج: مختلف ازو، آج، لب: آراء و، تواند بود که «او» صورت دیگری باشد از «و» عطف که در متون قدیم به همین شکل وجود دارد، یا «او» حرف ربط عربی باشد و به معنی « یا ». (3). مج، وز، مل، لت و. (4). وز، مل: داشتندی. (5). وز: پدرانشان، آن: پدران ایشان. (6). آن: عمالقة بن. (7). مج، وز، مل: ولاد بن. (8). آج، لب: و سیّد ایشان و مهتر. (9). اساس، بم، آن، آف: کلنده، با توجه به مج تصحیح شد، آج، لب: کلیده. (10). کذا در اساس، آج، لب، بم، آف، دیگر نسخه بدلها: الخیبری. (11). لت: گفتندی. (12). مج، وز: عبر. [.....]
(13). مج، وز، مل، لت: هذیل. (14). مج، وز، لت: عتیل. (15). آج، بم، آف، آن: حلیمة بن، لب: حلیمة بن. 16. لت بن. (17). مل: آنگاه. صفحه : 258 به مکّه شدند«1» بنزدیک معویة بن بکر فرود آمدند- و او به ظاهر مکّه بود خارج حرم- ایشان را فرود آورد و اکرام کرد چه ایشان اخوال و اصهار او بودند. ایشان را یک ماه مهمانداری کرد و نکو می‌داشت و ایشان بنزدیک او خمر می‌خوردند. و اینکه معویه دو کنیزک مطربه داشت ایشان را «جرادتان» گفتند. ایشان سماع«2» کردندی و اینان خمر«3» خوردندی. به عیش و عشرت مشغول شدند و قوم خود را و جهد و رنج و قحط ایشان فراموش کردند و هر روزنامه و دو و بیشتر و کمتر«4» می‌رسید به معویة بن بکر و شکایت از سختی حال. و معویه شرم داشت آن سخن گفتن و نامها«5» عرض کردن. گفت نباید که به بخل نسبت کنند که اینان مهمان من‌اند. آخر بیتی چند گفت«6» و تلقین کرد اینکه کنیزکان را و گفت: فردا چون اینکه جماعت به لهو مشغول شوند«7»، اینکه بیتها بغنا بر ایشان خوانی تا باشد که ایشان را انتباهی شود، و بیتها اینکه است: الا یا قیل ویحک قم فهینم«8» لعل‌ّ اللّه یصبّحنا غماما فیسقی ارض عاد ان‌ّ عادا قد امسوا ما یبینون الکلاما من العطش الشّدید فلیس نرجوا به الشّیخ«9» الکبیر و لا الغلاما و قد کانت نسائهم بخیر فقد امست نسائهم غیامی«10» و ان‌ّ الوحش تأتیهم«11» جهارا و لا تخشی«12» لعادی‌ّ سهاما و انتم ههنا فیما اشتهیتم نهارکم و لیلکم التّماما فقبّح وفدکم من وفد قوم و لا لقّوا التّحیّة و السّلاما ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب، لت: رسیدند. (3- 2). مج، وز، مل، لت می. (4). مج، وز، مل، لت: کمتر و بیشتر. (5). نامها/ نامه‌ها. (6). مج: بگفت. (7). مج: شدند. (8). مج: فهینک. (9). آج: بشیخهم، لب: بشیخ. (10). آج: ایامی. [.....]
(11). مل، آج، بم، آف، آن: یأتیهم. (12). مل: و لا یحشی. صفحه : 259 چون جرادتان«1» اینکه غنا بگفتند، ایشان گفتند: قوم ما ما را به کاری فرستادند«2» و ایشان در رنج و ما«3» به طرب مشغول شدیم اینکه که ما کردیم خطاست، فراد ما برویم بامداد«4» در اینکه حرم شویم«5» و دعا کنیم تا باشد که خدای ما ما را و قوم ما را بارانی فرستد. مرثد بن سعد بن عفیر که مسلمان بود و اسلام پوشیده می‌داشت، ایشان را گفت: ای قوم شماره استسقاء خطا کرده [اید]«6» به دعای ما و شما باران نیاید؟ اگر خواهی«7» که خدای بر ما و شما رحمت کند و باران فرستد ما را، بیایی«8» تا برویم و به هود ایمان آریم که اینکه باران جز به دعای او نیاید، و بر هود ثنا گفت و اظهار اسلام کرد. چون ایشان اینکه سخن بشنیدند، جلهمة بن الخیبری‌ّ خال معاویه به انکار او اینکه بیتها بگفت:«9» ابا سعد فانّک من قبیل ذوی کرم و امّک من ثمود فانّا لن نطیعک ما بقینا و لسنا فاعلین لما ترید أ تأمرنا لنترک دین رفد و رمل و آل ضدّ و العبود و نترک دین آباء کرام ذوی رأی و نتبع دین هود آنگه معاویة بن بکر را گفت: مرثد بن سعد را بر خود باز دار تا با ما نباشد که او بر دین ما نیست، بر دین هود است. و اینکه مرثد مردی حسیب و محتشم بود، [164- پ]
رها کرد تا ایشان برفتند. آنگه برخاست و روی به مکّه نهاد و به مکّه آمد، و ایشان هنوز هیچ دعا نکرده بودند، بیامد و بر گوشه‌ای بایستاد و گفت: بار خدایا تو دانی که من از وفد عاد نه‌ام؟ بار خدایا حاجت من در آنچه مراد من است روا کن و مراد در وفد و جمله ایشان مکن؟ بار خدایا حاجت من در آنچه مراد من است روا کن و مرا در وفد و جمله ایشان مکن؟ بار خدایا قیل را بده آنچه بخواهد از تو. و لقمان بن عاد نیز از اینکه وفد و جماعت ----------------------------------- (1). مج، وز: جراداتان. (2). لب: فرستادن. (3). مج، وز، مل اینکه جا. (4). مج، وز، آج، لب: فردا بامداد برویم. (5). مل: رویم، آج، لب: برویم در حرم. (6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها بجز لت: خواهید. (8). وز، آج، لب: بیایید. (9). مج، وز، مل شعر. صفحه : 260 باز پس استاده بود و در دعای ایشان نشد، به کناره رفت و گفت: بار خدایا، من تنها آمده‌ام به تو در حاجتی که مرا هست، با وفد عاد نه‌ام. قیل بن عیر برخاست«1» و گفت: بار خدایا، من نه برای بیماری آمده‌ام تا دوا کنم او را و نه برای اسیری«2» تا«3» فدیه دهم او را. بار خدایا عاد را بده آنچه خواهی داد و پیش از اینکه داده‌ای؟ بار خدایا اگر هود پیغامبر است ما را باران ده که هلاک شدیم؟ خدای تعالی سه ابر پیدا کرد: یکی سپید و یکی سیاه و یکی سرخ، آنگه از میان«4» ابر«5» هاتفی آواز داد و گفت: یا قیل، اختیار کن برای خود و قومت از اینکه سه ابر یکی؟ او گفت: ابر سیاه اختیار کردم که آن را آب بیش باشد. منادی آواز داد و گفت«6»: اخترت«7» رمادا رمدا«8» لا یبقی من آل عاد احدا لا والدا یترک و لا ولدا الّا جعلتهم همّدا لّا بنو اللّوذیّة المهتدی «9» و بنو اللّوذیّه رهط لقیم«10» بن هزال بودند و از ساکنان مکّه بودند با خالیان خود، و با عاد نبودند به زمین ایشان و اینان عاد آخر بودند و خدای تعالی بفرمود تا آن ابر سیاه را به ایشان راندند به زمین عاد از وادی بر آمد بر ایشان که آن را مغیث گفتندی. ایشان چون ابر دیدند شادمانه شدند، گفتند: هذا عارض ممطرنا، اینکه ابری است که ما را باران خواهد داد. حق تعالی گفت: خطا کردی«11» بَل هُوَ مَا استَعجَلتُم بِه‌ِ رِیح‌ٌ فِیها عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ، تُدَمِّرُ کُل‌َّ شَی‌ءٍ بِأَمرِ رَبِّها ...«12»، اینکه آن است که شما به ----------------------------------- (1). اساس، آج، لب: برخواست، با توجه به مج، وز و رسم الخط رایج تصحیح شد. (2). مج، وز: شتری، مل: شتری. (3). دو. [.....]
(4). مج، وز آن. (5). آج، لب: ابرها. (6). مج، وز شعر. (7). مج، احترق، وز: اخترق. (8). اساس و همه نسخه بدلها رمدا. (9). لت: المعدّی. (10). اساس و دیگر نسخه بدلها بجز مل: القیم، با توجه به مل تصحیح شد. (11). آج، لب: کردید. (12). سوره احقاف (46) آیه 24 و 25. صفحه : 261 آن شتافتی«1» از عذاب. بادی است که در او عذابی سخت است، هلاک [کند]«2» هر چیزی را که بر او گذر کند. اوّل کسی که آن بدید و بشناخت زنی بود از عاد که او را مهدد«3» گفتند. چون اثر عذاب بدید نعره بزد و بیفتاد و بی‌هوش شد. چون از آن درآمد، او را گفتند: تو را چه بود! گفت: بادی دیدم در او پاره‌های آتش، در پیش آن باد مردانی که آن را به زمامها می‌کشیدند. عمر بن شعیب روایت کند از پدرش از جدّش که: چون خدای تعالی باد را فرمود که برو تا قوم هود را هلاک کنی- یعنی عاد را- خازنان باد گفتند: بار خدایا، از اینکه باد عقیم چه مقدار بیرون کنیم! حق تعالی گفت بر سبیل امتحان چندانی که بینی«4» گاوی برود. گفتند: بار خدایا، تو عالمتری و دانی که ما طاقت آن نداریم و آن نگاه نتوانیم داشت«5» و عالم خراب کند. حق تعالی گفت: چندان که به انگشتری برود، آن مقدار از باد عقیم رها کردند«6»، هفت شب و هشت روز پیاپی بر ایشان مسلّط شد چنان که فرمود: سَخَّرَها عَلَیهِم سَبع‌َ لَیال‌ٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیّام‌ٍ حُسُوماً فَتَرَی القَوم‌َ فِیها صَرعی«7». بر هر چه گذر کرد آن را هلاک کرد، به مردان و شتران ایشان بگذشتی، با بار گران گرفتی و ایشان را در هوا بردی و بین السّماء و الارض بینداختی و پست کردی«8». چون چنان دیدند در خانه‌ها رفتند و درها ببستند، باد در آمدی و در و دیوار خانه خراب کردی و ایشان را برگرفتی و در هوا بردی و بینداختی و پست کردی. در چاهها شدند و بنشستند، باد در چاه رفتی و ایشان را از چاه برآوردی و بر زمین زدی و پست کردی، و هود- علیه السّلام- و قومش به صحرا آمدند و حظیره‌ای ساختند از کله«9»، آن باد که به ایشان رسیدی نرم شدی ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب: شتافتید. (2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (3). مج، وز: ممهدد. (4). مل، لت: به بینی. (5). مج، وز، مل، لت: داشتن. [.....]
(6). مج، وز، مل، لت: بیرون کردند. (7). سوره حاقّه (69) آیه 7. (8). بم، آف، آن: پستی کردی. (9). مل: بساختند از نی، آن: از کلر. صفحه : 262 [165- ر]
و نسیمی گشتی با راحت، و چون به عاد رسیدی چنان سخت شدی که شتر با هودج و مردم در او نشسته برگرفتی و بر هوا بردی و بینداختی و بر زمین زدی و هلاک کردی. چون خدای تعالی ایشان را هلاک کرده بود، مرغانی سیاه را بفرستاد تا ایشان را برگرفتند و در دریا انداختند. إبن کیسان گفت: چون خدای تعالی باد عقیم بفرستاد به عاد، هفت مرد بقوّت که از ایشان بقوّت‌تر نبود، و مهتر ایشان مردی بود نام او خلجان، گفت: بیایی«1» تا به کنار وادی رویم و اینکه باد را رد کنیم و باز گردانیم. به کنار وادی آمدند، بادی در آمد«2» و یک یک را بر«3» هوا می‌برد و بر زمین می‌زد و خرد می‌کرد و درختان عظیم قدیم«4» [را]«5» از بن و بیخ می‌کند و سراها«6» و خان و مانشان«7» بیران کرد«8» و ایشان را چون درختان خرما«9» برکنده بر آن صحرا بیفگند، چنان که حق تعالی گفت: کَأَنَّهُم أَعجازُ نَخل‌ٍ خاوِیَةٍ«10»، تا از ایشان کس نماند الّا خلجان بیامد و پناه با جانب کوهی داد و اینکه بیتها بگفت«11»: لم یبق الّا الخلجان نفسه مالک«12» من یوم دهانی أمسه بثابت«13» الوطی‌ء شدید وطسه لو لم یجئنی جئته أحسّه هود- علیه السّلام- بیامد و گفت: ویحک یا خلجان؟ أسلم تسلم، اسلام آر تا سلامت یابی. گفت: اگر اسلام آرم، خدای تو ما را«14» چه دهد! گفت: بهشت. گفت: اینان که‌اند که من ایشان را در ابر می‌بینم، پنداری که اشتران ----------------------------------- (1). آج، لب: بیایید. (2). مج، وز: بر آمد. (3). مج، وز: در. (4). مج، وز: قدیم عظیم. (5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (6). مج، وز: سرایها. (7). مج، وز: خانمان. (8). آج، لب: ویران کرد. (9). مل بیران کرده و. (10). سوره حاقّه (69) آیه 7. [.....]
(11) مج، وز شعر. (12). اساس: یا لک، مل: بالک، با توجه به مج تصحیح شد. (13). مج، وز، آج، لب، بم: بشائب، چاپ شعرانی (5/ 202): بشابت. (14). مج، وز، مل، آج، لب: مرا. صفحه : 263 بختی‌اند! گفت: آن فرشتگان خدای من‌اند، گفت: اگر من اسلام آرم، خدای تو قصاص قوم من از ایشان باز خواهد و انتقام کشد برای من! گفت: و ویحک، هیچ پادشاه«1» را دیدی که از لشکر خود انتقام کشد! گفت: اگر نیز بکند هم خشنود نشوم. باد در آمد و او را بربود و بر آن کوه زد و پاره پاره کرد و به اصحاب«2» خود لاحق شد. ابو امامة الباهلی‌ّ روایت کند که: گروهی از اینکه امّت همه شب مقام کنند بر طعام و شراب و لهو«3»، در روز آیند خوک و بوزینه«4» گشته، خدای تعالی ایشان را خسف کند و به زمین فرو برد«5»، و باد عقیم که عاد را هلاک کرد بر ایشان گمارد، با آن که خمر خواره«6» و رباخواره«7» باشند و زنان مطرب«8» دارند و جامه حریر پوشند و رحم ببرند، و از عاد کس نماند الّا آن گروه که به مکّه بودند، از مکّه بیرون آمدند و با نزدیک معاویة بن بکر آمدند. و مردی برسید بر شتری نشسته در شب سیم«9» از هلاک عاد و خبر داد ایشان را به حدیث عاد و هلاک ایشان، گفتند: هود را کجا رها کردی«10»! گفت: به ساحل دریا. ایشان را شکّی پدید آمد در گفت او، ایشان را هذیله بنت بکر گفت: صدق و رب‌ّ مکّة، و مرثد بن سعد را و لقمان عاد و قیل بن عیر«11» را گفتند چون به مکّه دعا کردند، و گفتند: بار خدایا ما را آرزویی که هست بده؟ منادی ایشان را ندا کرد که خدای دعای شما«12» اجابت کرد، اکنون حاجت بخواهی«13» و آرزوی خود بگویی«14». ----------------------------------- (1). مل: پادشاهی. (2). مج، وز، لت: با صحابان. (3). آج، لب و لعب. (4). مج، وز، لت: بوزنه. (5). مج: فرود برد. (7- 6). لت: خاره. (8). لت: مطربه. (9). مج، وز: سه‌ام. (10). مج، وز: کردندی. (11). مل: قیل بن عتر. [.....]
(12). وز را. (13). مج، وز، مل، آج، لب: بخواهید. (14). مج، وز، مل: بگویید. صفحه : 264 امّا مرثد بن سعد گفت: اللّهم اعطنی برّا و صدقا، بار خدایا مرا برّی و صدقی بده، بدادند او را آنچه خواست. قیل گفت: من آن خواهم که به قوم من رسید، گفتند: هلاک رسید به ایشان، گفت: روا باشد، لا حاجة لی فی البقاء بعدهم، مرا پس از ایشان«1» زندگانی نمی‌یابد، باد در آمد و او را هلاک کرد. لقمان بن عاد گفت: بار خدایا، مرا عمری دراز بده«2». گفتند: چه مقدار خواهی! گفت: عمر هفت کرکس«3»، چون کرکس از خایه برآمدی«4» او برگرفتی«5» و می‌پروریدی«6» تا بمردی«7» و نر«8» اختیار کردی برای قوتش تا به مردن، آنگه دیگری را برگرفتی و می‌پروریدی تا به مردن، همچنین تا«9» نوبت به هفتم رسید، و گفتند: هر کرکسی را پانصد سال عمر باشد، و گفتند: هشتاد سال چون کرکس به هفتم رسید، پسر برادری بود او را، گفت یا عم؟ عمر تو همین«10» یک کرکس مانده است، او گفت: هذا لبد، و «لبد» به زبان ایشان دهر بود [165- پ]
یعنی همیشه، گفت: اینکه همیشه بخواهد ماند«11». چون عمر لبد به سر آمد، آن روز بامداد«12» کرکسان دیگر بپریدند و لبد بیفتاد«13» و بر نتوانست خاست«14». [چون لبد برنخاست]«15» لقمان بیامد تا بنگرد تا لبد را چه شده«16» است؟ در خود فتوری یافت که پیش از آن نیافته بود، لبد را گفت: إنهض یا لبد، برخیز یا لبد، و خواست تا او را بر انگیزد، لبد بر نتوانست ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، آج، لب: مرا پس ایشان. (2). مج، وز: ده. (3). چاپ شعرانی (5/ 203) گفتند دادند. (4). مج، وز: کرکس خایه برآوردی. (5). مج، وز آن را. (6). مج، وز، آج: می‌پروردی. (7). مج، وز، مل، لت: تا به مردن. (8). اساس، بم: و پر، آج: دیگر، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (9). لت چون. (10). مج، وز، لت: هم اینکه. (11). وز: نخواهد ماند، مل: نخواهد ماندن. [.....]
(12). مج، وز: بامدادان. (13). لت: بیوفتاد. (14). اساس: خواست، با توجّه به مج تصحیح شد، مل، لت، آن: خاستن. (15). اساس: ندارد، با توجّه به مل، لت افزوده شد. 16. مج، وز، مل، لت: چه بوده. صفحه : 265 خاستن«1» و بیفتاد«2» و بمرد، و لقمان عاد نیز بمرد، و حدیث او و [حدیث«3»]
لبد مثل شد«4»، و گفتند: أتی أبد علی لبد، یعنی الفناء علی هذا النّسر، و قال النّابغة:«5» اضحت قفارا و أضحی اهلها احتملوا اخنی علیها الّذی اخنی علی لبد محمّد بن اسحاق گفت: مرثد بن سعد چون حدیث هلاک عاد بشنید اینکه بیتها بگفت«6»: عصت عاد رسولهم فامسوا عطاشا ما تبلّهم السّماء لکفر هم بربّهم جهارا علی آثار عادهم العفاء ألا نزع الاله حلوم عاد فان‌ّ قلوبهم قفر هواء من الرّب المهیمن اذ عصوه و ما تغنی النّصیحة و الشّفاء«7» فنفسی و ابنتای و ام‌ّ ولدی لنفس نبیّنا هود فداء أتانا و القلوب مصمّدات علی ظلم و قد ذهب الضّیاء لنا صنم یقال له صمود یقابله صداء و الهباء فأبصره الّذین له أنابوا و ادرک من یکذّبه الشّقاء«8» و انّی سوف الحق آل هود و اخوته اذا جن‌ّ المساء آنگه برخاست«9» و بنزدیک هود آمد و با هود می‌بود مؤمن به او- ما شاء اللّه- آنگه فرمان یافت. و هود- علیه السّلام- چون فرمان یافت عمر او صد و پنجاه سال بود. أبو الطّفیل عامر بن واثله گفت از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- شنیدم که او می‌گفت مردی را از حضر موت: آن کثیب سرخ دیده‌ای پیرامن آن درختان ----------------------------------- (1). اساس: خواستن، با توجّه به مج، وز تصحیح شد، مج، وز: نتوانست برخاستن. (2). مج، وز: بیوفتاد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مل، لت افزوده شد. (4). مج: گشت. (6- 5). مج، وز شعر. (7). اساس: و النفشاء، مج، وز: و العناء، با توجّه به مل و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). مج، وز، مل، آن: یلزمه الشفاء. (9). اساس، آج، لب، بم: برخواست، با توجّه به ضبط مج، وز تصحیح شد. صفحه : 266 اراک و سدر است به فلان ناحیه از حضرموت! گفت: آری یا امیر المؤمنین، و اللّه که تو وصفی می‌کنی آن را وصف کسی که دیده باشد. گفت: ندیده‌ام، و لکن شنیده‌ام. حضرمی«1» گفت: یا امیر المؤمنین آن چه جایی است! گفت: گور هود است- علیه السّلام. عطاء بن السّائب روایت کرد از عبد الرّحمن بن سابط که او گفت: میان رکن و مقام و زمزم گور نود و نه پیغامبر نهاده است، و گور هود شعیب و صالح و اسماعیل- علیهم السّلام- آن جاست. و در روایتی آمد که: هر پیغامبری که قوم او را هلاک کردند به مکّه آمدی با آن که بلاوه‌گر«2» با او بودندی و آن جا عبادت می‌کردی تا با«3» پیش خدای شدی. قوله: وَ إِلی ثَمُودَ أَخاهُم صالِحاً، تقدیر هم آن است که در اوّل بود، وَ لَقَد أَرسَلنا إِلی ثَمُودَ أَخاهُم صالِحاً«4»، و به ثمود فرستادیم برادرشان را صالح- یعنی در نسب- و هو ثمود بن عاثر بن ارم بن سام بن نوح، و او برادر جدّش«5» بود. و مراد به ثمود در آیت قبیله است. ابو عمرو بن العلاء گفت: ثمود برای آن خواندند ایشان را که ایشان را آب کم بود، من الثّمد و هو الماء القلیل، قال النّابغة«6»: الی حمام سراع وارد الثّمد و مسکن ایشان، در حجر میان حجاز و شام تا به وادی القری. و امّا نسب صالح: هو صالح بن عبید بن آصف بن«7» ماشح بن عبید بن جادر بن ثمود و «ثمود» را در او صرف و ترک صرف روا باشد، ترک صرف چنان که در اینکه آیت هست، [و صرف]«8» کقوله تعالی: أَلا إِن‌َّ ثَمُودَ [166- ر]
کَفَرُوا رَبَّهُم أَلا بُعداً لِثَمُودَ«9»، اوّل را ----------------------------------- (1). آج: حضر موتی. [.....]
(2). مل، وز، مل: با آنان که. (3). مج، وز، بم او. (4). سوره نمل (27) آیه 45. (5). مج، وز: جدیس، لت: جدیش. (6). مج، وز شعر. (7). مج، وز، لت: آسف بن. (8). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (9). سوره هود (11) آیی 68. صفحه : 267 صرف کرد و دوم را صرف نکرد، آن که صرف کرد تفسیر بر آن داد که اسم «حی‌ّ» است و حی‌ّ مذکّر باشد، و آن که صرف نکرد، گفت: اسم قبیله است، و قبیله مؤنّث باشد و سبب دیگر عجمه. قال‌َ یا قَوم‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ، گفت: ای قوم خدای را پرستی«1» که شما را خدایی دیگر نیست جز او. و در «غیر» قراءت به جرّ و رفع رواست چنان که در آیت اوّل برفت، و در عربیّت نصب روا باشد بر استثناء یا بر حال- و نخوانده‌اند. قَد جاءَتکُم بَیِّنَةٌ مِن رَبِّکُم، به شما آمد از خدایتان بیّنتی و حجّتی و معجزی. هذِه‌ِ ناقَةُ اللّه‌ِ لَکُم آیَةً، اینکه ناقه خدای است که شما را آیتی و علامتی و دلالتی است، «هذه» اشارت است به ناقه، و اضافت او با خدای تعالی اضافت تخصیص است«2» برای آن که حق تعالی او را«3» خلاف آن آفرید که دیگر شتران را، از اینکه کار او را به خود اضافت کرد. و وجهی دگر در او آن است که: چون او را به معجز صالح کرد تا صدق قول او به آن معجز پیدا شود، و در صدق قول او صحّت دین خدای باشد، آن را ناقه خود خواند. و وجهی دگر آن است که: مالکی دگر نبود آن را جز خدای تعالی. و «ناقه» شتر ماده باشد و جمع او نوق باشد، و «أینق» جمع قلیلش باشد، و «أیانق» جمع جمعش باشد، و اصل او توطئه«4» باشد من قولهم: بعیر منوّق، أی مذلّل موطّأ، و تنوّق فی العمل اذ أحسن«5» فیه. و نصب «آیة» بر حال باشد و عامل در او یا تنبیه باشد که در «ها» است یا اشارت که در «ذا» هست، کأنّه قال: انبّه علیها ایة و اشیر الیها ایة، و مثله قوله تعالی: هذا بَعلِی شَیخاً«6»، و آیت در او آن بود که او از سنگی ملسا بیرون آمد پس از آن که پنداشتی که آن سنگ ----------------------------------- (1). مج، وز، لت: پرستید. (2). آج، لب از. (3). مج، وز، مل، لت به. (4). اساس: طوطیه، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (5). اساس و همه نسخه بدلها: اذا حسن. (6). سوره هود (11) آیه 72. [.....]
صفحه : 268 شتری آبستن است به او، بزاد چنان که مادر به بچّه بزاید. و نیز او را شربی بود از آب روزی، و بر دگر روز هم چندان که آب خورده بودی شیر بدادی- چنان که در قصّه بیاید. فَذَرُوها تَأکُل فِی أَرض‌ِ اللّه‌ِ، رها کنی«1» اینکه شتر را تا در زمین خدا می‌خورد و می‌چرد، و جزم «تأکل» به جواب امر است و در عربیّت رفع روا باشد «تأکل» أی آکلة فی موضع الحال. وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ، و دست به اینکه شتر دراز مکنی«2» به بدی و او را بدی مرسانی«3». فَیَأخُذَکُم، که پس بگیرد شما را عذابی به درد آرنده. و نصب فَیَأخُذَکُم، بر جواب نهی است به «فا» به اضمار «أن»، و مراد به «سوء» عقر است یا نحر، و حمل او بر عموم اولیتر باشد. وَ اذکُرُوا إِذ جَعَلَکُم خُلَفاءَ مِن بَعدِ عادٍ، و یاد کنی«4» چون شما را خلیفه کرد در زمین از پس عاد، یعنی زمین از عاد بستد و به شما داد تا شما مالک زمین شدی«5» پس از ایشان. وَ بَوَّأَکُم فِی الأَرض‌ِ، و شما را به ساکن زمین کرد و در زمین متمکّن کرد«6» از منازلی و مساکنی که به آن جا می‌شدی«7»، من قولهم: باء إذا رجع، و المبوّء المنزل الّذی یباء الیه ای یرجع الیه، یقال بوّأته المنزل فتبوّء، قال«8»: و بوّأت فی صمیم معشرها فتم‌ّ فی قومها مبوّءها تَتَّخِذُون‌َ مِن سُهُولِها قُصُوراً، «تتّخذون» در جای حال است، أی متّخذین من سهولها، جمع سهل من الارض، و آن زمین نرم باشد و خلاف او حزن باشد و جبل، تا از زمینهای سهل کوشکها می‌سازی«9». وَ تَنحِتُون‌َ الجِبال‌َ بُیُوتاً، و از کوهها خانه‌ها می‌گیری«10». و حسن بصری خواند: «تنحتون» بفتح الحاء، برای حرف ----------------------------------- (1). مج، وز، مل: رها کنید. (2). مج، وز، مل: مکنید. (3). مج، وز، مل: مرسانید. (4). مج، وز، مل: یاد کنید. (5). مج، وز، مل: شدید. (6). مج، وز، مل: ممکّن کرد. (7). آف: می‌شدید. (8). مج، وز، مل شعر. (9). مج، وز: می‌سازید. (10). مج، وز، مل: می‌گیرید. صفحه : 269 حلق و آن آن بود که ایشان در کوه«1» خانه‌ها از سنگ بکندندی، و کوشک را برای آن قصر خوانند که مقصور بود بر حدودی که او را بود، و القصر الحبس و هذا قصر الامیر و قصیراه و قصاراه أی غایته و اقصر عن کذا إذا کف‌ّ [166- پ]
و امتنع منه، و قصر الشّی‌ء خلاف طال لأنّه کالمقصور علی ذلک القدر، و قصّر فی الامر إذا افرط فیه تقصیرا کأنّه قصّر یده عنه.«2» فَاذکُرُوا آلاءَ اللّه‌ِ، یاد کنی«3» نعمتهای خدای که بر شما کرد. وَ لا تَعثَوا فِی الأَرض‌ِ مُفسِدِین‌َ، و در زمین فساد مکنی«4». و العیث و العثوّ أشد الفساد، یقال: عثی یعثی عثوّا، و عاث یعیث عیثا و هو من المقلوب. و «مفسدین» در جای حال است. قال‌َ المَلَأُ الَّذِین‌َ استَکبَرُوا مِن قَومِه‌ِ، گفتند آن گروه سادات و اشراف قوم او که متکبّران و مستکبران بودند آنان را که ضعفای قوم بودند از جمله مؤمنان، و قوله: لِمَن آمَن‌َ مِنهُم، بدل بعض است از کل، برای آن که همه مستضعفان مؤمن نبودند، و مثله قولهم: مررت بالقوم ثلثیهم، ایشان را گفتند بر سبیل استنطاق: أَ تَعلَمُون‌َ، می‌دانی«5» شما که صالح پیغامبر خداست و فرستاده و گماشته است از قبل او! و اینکه مؤمنان مستضعف گفتندی که: ما ایمان داریم به او و به آنچه او را به آن فرستادند، و برای آن که پنداشتندی که«6» اینان مؤمن‌اند و از سر حقیقت می‌گویند. اینکه مستکبران و کافران گفتندی: ما به آنچه شما ایمان داری«7» کافریم. فَعَقَرُوا النّاقَةَ، اینکه مستکبران«8» کافران شتر را پی‌کردند، و اصل «عقر» جراحتی باشد که بر اصل نفس آید، و هو من عقر الحوض و عقره، قال الشّاعر«9»: ازاء الحوض أو عقره . ----------------------------------- (1). مج، وز، مل: بر کوهها. (2). مل قوله. (3). مج، وز، مل: یاد کنید. (4). مج، وز، مل: مکنید. [.....]
(5). مج، وز، مل: می‌دانید. (6). مج، وز، مل: پنداشتی که. (7). مج، وز، مل: دارید. (8). مل و. (9). مج، وز، مل شعر. صفحه : 270 و منه العقار لأنّه اصل المال. وَ عَتَوا عَن أَمرِ رَبِّهِم، و عتوّ کردند از فرمان خدای، و «عتوّ» غلوّ باشد در عصیان، و منه قولهم: جبّار عات العتوّ علوّ السّن‌ّ، و منه قوله: قَد بَلَغت‌ُ مِن‌َ الکِبَرِ عِتِیًّا«1»، یعنی سر بکشیدند از فرمان خدای و تعدّی کردند در طغیان و عصیان، و گفتند: ای صالح بیار آنچه ما را به آن وعده می‌دهی از عذاب اگر پیغامبری؟ فَأَخَذَتهُم‌ُ الرَّجفَةُ، بگرفت ایشان را رجفه، یعنی صیحه و زلزله. و اصل «رجفه» حرکتی باشد سخت با آواز، قال الاخطل«2»: اما ترینی حیاة الشّیب«3» من کبر کالنّسر ارجف و الانسان مهدود فَأَصبَحُوا فِی دارِهِم جاثِمِین‌َ، أی مقیمین میّتین، در سراها بر جای بماندند یعنی مرده، و برای آن «دارهم» موحّد گفت- و اگر چه جمع بود- که مراد بلد و شهر است و آن یکی بود. و وجهی دگر آن است که: بر طریق جنس گفت، و لفظ جنس صالح باشد واحد را و جمع را و اصل «جثوم» البروک علی الرّکب باشد، به زانو در آمدن باشد و فروختن مرغ باشد. [قال جریر- شعر. عرفت المنتأی و عرفت منها مطایا القدر کالحدء الجثوم]«4» فَتَوَلّی عَنهُم، صالح- علیه السّلام- چون از ایشان آن دید و آن شنید از ایشان، آیس شد و روی از ایشان بگردانید و اعراض کرد از ایشان و گفت: یا قوم، من پیغام خدای به شما رسانیدم و بر پیغامبر همین باشد، و نصیحت کردم شما را و لکن شما نصیحت کنندگان را دوست نداری«5». قوله: فَتَوَلّی عَنهُم، یعنی چون وقت نزول عذاب بود از میان ایشان به در آمد، و شاید تا کنایت بود از یأس و قطع طمع از ایمان ایشان. ----------------------------------- (1). سوره مریم (19) آیه 8. (2). مج، وز، مل شعر. (3). التبیان (4/ 485): امّا ترینی حنانی الشّیب. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). مج، وز، مل: ندارید. صفحه : 271 قصّه ثمود و صالح و کشتن ناقه و هلاک ایشان روایت کرد محمّد بن اسحاق و سدّی و وهب و کعب الأحبار که: عاد چون خدای تعالی ایشان را هلاک کرد و روزگار بر ایشان به سر آمد، ثمود را از پس ایشان در زمین خلیفه کرد و تمکین کرد و عمر دراز داد و عدد ایشان بسیار شد، و مردی«1» از ایشان«2» سرای بکردی از درازی عمر او سرای ویران«3» [شدی]«4»، [167- ر]
و عمر او به سر آمده نبودی، ایشان باستادند«5» و از کوه خانه‌ها«6» و جایها بساختند و سنگ ببریدند و بتراشیدند، و خداوندان قوّت و مال و تمکین بودند، و در زمین طاغی شدند و فساد آشکارا کردند، خدای تعالی صالح را با ایشان فرستاد به پیغامبری. و ایشان از عرب بودند و صالح- علیه السّلام- از ایشان حسیب‌تر و نسیب‌تر بود و جوانی«7» بود، در میان ایشان مقام کرد و ایشان را با خدای تعالی می‌خواند تا پیر شد. پس کس به او ایمان نیاورد الّا جماعتی اندک از جمله مستضعفان ایشان. چون صالح- علیه السّلام- بر ایشان الحاح کرد در دعوت و اعذار و انذار و تخویف به عقاب خدای، گفتند: یا صالح ما را آیتی باز نمای که به آن صدق تو بدانیم، گفت: چه آیت خواهی«8»! گفتند: ما را عیدی خواهد بودن، با ما به آن عید برون«9» آی و ما خدایان و معبودان خود را برون آریم و ایشان را بخوانیم، تو نیز خدای خود را بخوان«10»، اگر خدای تو تو را اجابت کند ما به تو ایمان آریم، و اگر خدایان ما ما را اجابت کنند تو متابعت کنی؟ گفت: روا باشد، و بر اینکه قرار دادند. ----------------------------------- (1). آج، لب که. (2). مج، وز: ندارد. (3). مج، وز: بیران، مل: بمیراث. (4). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. [.....]
(5). مج، وز، مل: باستاندی. (6). اساس: خانها/ خانه‌ها. (7). مج، وز، مل، آج، لب: جوان. (8). مج، وز، مل: خواهید. (9). مج: بیرون. (10). مج، وز: بخوانی. صفحه : 272 چون عید در آمد، ایشان بتان را برون آوردند«1» و بنهادند و ایشان را بخواندند و تضرّع کردند و گفتند: ای خدایان ما دعای ما اجابت کنید«2» و دعای صالح اجابت نکنی«3». و ایشان را رئیسی بود نام او جندع بن عمرو بن جوّاس، گفت: یا صالح اگر تو پیغامبری از اینکه سنگ- و اشارت کرد به سنگی مفرد از کوه جدا- ناقه‌ای برون«4» آور برای ما از جنس شتران بختی، شکم بزرگ پر موی. اگر اینکه بکنی، ما به تو ایمان آریم و تو را به راست داریم. صالح- علیه السّلام- به ایشان عهد کرد که چون او از خدای در خواهد و خدای اجابت کند ایمان آرند و خلاف نکنند. عهد بکردند و سوگندان«5» بخوردند بر اینکه. صالح- علیه السّلام- دو رکعت نماز بکرد و به عقب آن خدای را بخواند و از خدای درخواست آنچه ایشان خواسته بودند. خدای تعالی اجابت کرد و شکم آن«6» سنگ به مانند شتر آبستن کرد و بچّه در او جنبیدن گرفت،«7» و سنگ بنالید چنان که شتر بنالد در وقت زادن و شکافت«8»، شتری از آن جا برون«9» آمد عشراء، بزرگ شکم، بسیار موی، چنان که ایشان خواسته بودند. آنگه هم در حال بچّه در شکم او به جنبش آمد و شتر به ناله آمد و در حال بار بنهاد به شتر بچّه‌ای بر شکل او. در خبر دیگر آمد که: چون صالح دعا کرد، سنگ بر خود بجنبید و بشکافت و ناقه سر از او برون آورد«10». صالح- علیه السّلام- زمامی بخواست و در بینی او کرد و او را از آن سنگ بتدریج بیرون آورد. گفتند: ما ایمان نیاوریم«11» تا اینکه شتر آبستن نشود و بچّه نزاید هم بر شکل«12» و رنگ خود. صالح دعا کرد، خدا اجابت کرد. ناقه در حال بار برگرفت و در حال بار بنهاد به فصیل«13»- چنان که ایشان اقتراح کرده بودند. ----------------------------------- (1). مج، وز: بیرون بردند. (2). لت: کنی/ کنید. (3). مج، وز، مل: نکنید. (4). مج، وز: بیرون. (5). آف: سوگند. (6). مج، وز: اینکه. (7). مج، وز، لت آن. (8). آف، لت: بشکافت. [.....]
(10- 9). مج، وز، مل، لت: بیرون کرد. (11). مج، وز، مل، لت: نیاریم. (12). آن، مل او. (13). مج، مل، لب، آف، آن: بفصل، وز، لت: تفصیلی، آج: بتفصیل. صفحه : 273 جندع بن عمرو که آن دید به صالح ایمان آورد. او و گروهی از قوم و اشراف ثمود خواستند تا ایمان آرند. ذؤاب بن عمرو بن لبید و حباب- که صاحب اوثان ایشان بودند- ایشان را نهی کردند، و مردی دگر از اشراف ثمود نام او ریاب بن صمعر«1» و او از آن جمله«2» بود. و جندع را پسر عمّی بود او را شهاب بن خلیفة بن مخلات بن لبید گفتند. او نیز خواست تا اسلام آرد، ایشان نهی کردند او را. مردی از جمله ثمود در اینکه باب گفت«3»: و کانت عصبة من آل عمرو إلی دین النّبی دعوا شهابا عزیز ثمود کلّهم جمیعا فهم‌ّ بأن یجیب و لو أجابا لأصبح صالح«4» فینا عزیزا و ما عدلوا بصاحبهم ذؤابا و لکن‌ّ الغواة من آل حجر [761- پ]
تولّوا بعد رشدهم ریابا چون ناقه از سنگ بیرون آمد، صالح گفت: هذِه‌ِ ناقَةٌ لَها شِرب‌ٌ وَ لَکُم شِرب‌ُ یَوم‌ٍ مَعلُوم‌ٍ«5»، گفت: اینکه ناقه‌ای است، اینکه«6» نصیبی باشد از آب و شما را نصیبی. ناقه به صحرای حجر با بچّه چرا می‌کرد«7»، و ایشان را چشمه‌ای آب بود. ناقه به روز«8» نوبت او [بامداد]«9» بیامدی و دهن بر آن چشمه آب نهادی و جمله آب باز خوردی تا یک قطره رها نکردی، آنگه باستادی تا مردم می‌آمدندی و از او شیر می‌دوشیدندی، تا همچند آن که آب باز خورده بودی شیر به عوض بدادی. روزی دیگر که نوبت ایشان بودی، شتر گرد آب نگردیدی تا ایشان بیامدند و آبها برگرفتندی و باز خوردندی و ذخیره کردندی برای فردا. در خبر است که: ناقه بامداد که به آب خوردن رفتی شعبی«10» بود و فجّی، ----------------------------------- (1). آج، لب: صمعیر. (2). مج، وز، مل، آج، لب: و او از جمله اشراف ثمود. (3). مج، وز شعر. (4). مل: صالحا. (5). سوره شعراء (26) آیه 155. (6). آج، لب: واو را. (7). مج، وز: چره می‌کرد. (8). آج، لب: روزی که. (9). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (10). مج، وز: سعتی. [.....]
صفحه : 274 به آن راه برفتی، چون باز خوردی به آن راه نتوانستی باز آمدن، جز«1» راه دگر باز آمدی از بزرگی شکمش. أبو موسی اشعری‌ّ گفت: من به زمین ثمود رسیدم، آن راه که ناقه بر او برفتی و باز نتوانستی آمدن بپیمودم، شصت گز بود. و ناقه در تابستان بر پشت وادی چرا کردی، و در زمستان در شکم وادی، و هر چه بودی از انعام و چهارپای از شتر و گاو و گوسپند از او بترسیدندی، و آن جا که او بودی چره نیارستی کردن. به رنج افتادند و لاغر شدند، خدای تعالی اینکه بر سبیل ابتلاء و امتحان کرد با ایشان. ثمود را از اینکه«2» خوش نیامد و گفتند: اینکه شتر ما را بلاست، تدبیر آن باید کردن که او«3» را بکشیم تا چهارپایان ما را خوار و آسان«4» باشد. و زنی بود در ثمود که او را عنیزه«5» بنت غیم«6» گفتند: زن دؤاد بن«7» عمرو بود، و زنی بود مسنّه سالخورده«8»، و دختران نکو داشت و مال بسیار داشت از گاو و گوسپند. و زنی دیگر بود صدوف«9» بنت المحیا نام او بود«10»، و او زنی جوان بود ذات جمال«11». اینکه زنان هر دو به هم«12» بنشستند و گفتند: کار ما و مال ما تباه شد از صالح و ناقه او. تدبیر آن باید کردن«13» که ناقه را بکشیم. و صدوف به حکم پسر خالی از آن خود بود، نام او صنتم«14» بن هراوة بن سعد الغطریف، و او مردی مسلمان بود و مال اینکه زن در دست شوهر بودی. او آن مال صرف می‌کردی بر مسلمانان قوم صالح. چون زن خبر بداشت«15» بر او انکار کرد و گفت: تو ندانی که من مسلمانم و مالی که مرا باشد بر ایشان صرف کنم؟ زن در او عاصی شد و ----------------------------------- (1). آج، لب: از. (2). مل حال. (3). مج، وز، مل: شتر. (4). مل: خوار خوار، آج، لب: ما را آبخور و چرا آسان. (5). وز: غیره: مج: عنیره، آج، لب، آف: عبیره. (6). آج، لب، آف، لت، آن: غنم. (7). بم، لت، آن: داود بن. (8). مج، وز: سالخورد. (9). مج: صدف، آج، لب، آف: صدوق. (10). مج، وز: نام بود او را. (11). آج، لب: الجمال. (12). مج، وز، مل، لت: با هم. (13). آج، لب: بباید کردن. (14). مج، وز: صینم، مل: صبتم. [.....]
(15). وز: بدانست، آج، لب: نداشت. صفحه : 275 کودکان او را از او باز گرفت«1». و اینکه مرد، مردی عزیز و منیع در قوم خود بود به عزّت و منعت کودکان را از او بستد. آنگاه اینکه هر دو زن تدبیر آن ساختن گرفتند که«2» ناقه را چگونه بکشند؟ صدوف«3» مردی را بخواند از ثمود و خویشتن بر او عرض کرد و گفت«4»: تو را اینکه ناقه بباید کشتن«5»، او اجابت نکرد. پسر عمّی بود اینکه زن را نام او مصدع بن مهرج او را بخواند و خویشتن بر او عرضه کرد. او اجابت کرد. عنیزه«6» مردی را بخواند نام او قدار بن سالف و او را گفت: از اینکه دختران من«7» آن را که تو خواهی به تو دهم اگر تو اینکه ناقه را بکشی. و اینکه قدار سالف مردی بود کوتاه، سرخ موی، ازرق چشم. حوالت کردند که حرام زاده بود و پدر او را نپذیرفت. آنگه اینکه هر دو مرد بیامدند و یار طلب کردند، هفت مرد دیگر را با خویشتن یار کردند، و ذلک قوله تعالی: وَ کان‌َ فِی المَدِینَةِ تِسعَةُ رَهطٍ یُفسِدُون‌َ فِی الأَرض‌ِ وَ لا یُصلِحُون‌َ«8». سدّی گفت و جماعتی دیگر که: خدای تعالی وحی کرد به صالح که اینکه قوم ناقه را بکشتند. صالح گفت خدای تعالی مرا اعلام کرد که: شما اینکه ناقه را بکشی«9»، و اگر اینکه ناقه را بکشی«10» عذاب خدای به شما فرود آید. ایشان گفتند: حاشا که اینکه باشد؟ صالح گفت: خدای می‌گوید مرا که کشنده ناقه [168- ر]
امسال از مادر بزاید. ایشان گفتند که: هر کودک نرینه که ما را آید او را بکشیم. ----------------------------------- (1). آج، لب: از او بستد. (2). مج، وز: تدبیر آن ساختن کردند که، آج، لب، بم: تدبیر آن ساختند که. (3). مل، آج، لب، بم، آف: صدوق، چاپ شعرانی (5/ 210): سدوف. (4). مج، وز: و او را گفت. (5). مج، وز: نمی‌باید کشتن، لت: همی باید کشتن. (6). مج: عنیره، وز: غیره، لب، آف، لت: عبیره. (7). مج، وز: خود. (8). سوره نمل (27) آیه 48. (9). مج: نکشید، وز، آف: بکشید. (10). مج، مل، آج، لب: بکشید. صفحه : 276 ده کس از زنان آبستن بودند، هر ده پسران«1» آوردند. نه پسران خود را بکشتند، دهمین سالف بود که پدر قدار بود که ناقه را او کشت. او فرزند را بنکشت«2». چون روزگار بر آمد و آن غلام بزرگ شد، هر گه که اینکه مردمان او را دیدندی، گفتند«3»: نه اگر فرزندان ما زنده چندان بودندی چندان بودند که اینکه غلام هست. بر آن پشیمان شدند و تأسّف خوردند، و آن بر صالح به حقدی کردند. آنگه گفتند: ما را تدبیر آن باید کردن که صالح را بکشیم، و صالح- علیه السّلام- در میان ایشان نبودی. او را مسجدی بود، آن را مسجد صالح خواندند. آن جا بودی و بر«4» ره آن مسجد غاری بودی. ایشان بینداختند با خود و گفتند: ما را چنان باید نمود که ما به سفر«5» می‌رویم و در اینکه غار یک هفته متواری بودن«6»، آنگه یک شب بیرون آمدن«7» و صالح را کشتن که کس بر ما گمان نبرد پندارند که ما به سفریم، و ذلک قوله تعالی: قالُوا تَقاسَمُوا بِاللّه‌ِ لَنُبَیِّتَنَّه‌ُ وَ أَهلَه‌ُ ثُم‌َّ لَنَقُولَن‌َّ لِوَلِیِّه‌ِ ما شَهِدنا مَهلِک‌َ أَهلِه‌ِ وَ إِنّا لَصادِقُون‌َ، بیامدند و در آن غار متواری شدند. چون شب در آمد، خدای تعالی آن غار بر ایشان فرود آورد و ایشان در آن جا پست شدند. جماعتی که بر سرّ ایشان مطّلع بودند، بیامدند تا حال ایشان بنگرند. ایشان را دیدند در زیر سنگ پست شده. با شهر آمدند و گفتند: ای قوم؟ بس نبود که صالح فرزندان ما را بکشت و ما به قول او ایشان را بکشتیم تا اکنون مردان ما را بکشت؟ اهل شهر مجتمع شدند بر کشتن ناقه. محمّد بن اسحاق گفت اینکه تدبیر پس از آن کردند که ناقه را کشته بودند و صالح ایشان را وعده عذاب داده بود. گفتند: صالح را بکشیم، اگر در اینکه وعده راست می‌گوید ما او را کشته باشیم به عوض خود، و اگر دروغ می‌گوید از بلای او برهیم. پس«8» بر ره صالح کمین کردند تا او را بکشند. فرشتگان فرود آمدند و ایشان را به سنگ ----------------------------------- (1). مج، وز، لت: پسر. (2). اساس، مج، وز: بنه کشت/ بنکشت. (3). مج، وز، مل: گفتندی. [.....]
(4). مج، وز: در. (5). مج، وز: سفری. (6). اساس: بودن، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (7). مج، وز: آمدند. (8). وز، مج، مل، لت، آن: بشب. صفحه : 277 بکشتند. قوم، صالح را گفتند: تو کشتی ایشان را! گفت: ایشان خواستند تا مرا کشند، خدای«1» ایشان را کشت«2» و قوم صالح صالح را حمایت کردند و گفتند: رها کنی«3» اینکه مرد را که او گفته است که از پس سه روز عذاب خواهد آمدن، اگر راست می‌گوید اینکه در باب عذاب سخت‌تر«4» باشد و به خشم خدای نزدیکتر، و اگر دروغ می‌گوید فایت نخواهد شدن. ایشان برفتند. سدّی گفت: چون قدار بن«5» سالف بزاد از مادر«6» و دیگران فرزندان را بکشتند و او ببالید و مترعرع شد، روزی با جماعتی نشسته بود و به شراب مشغول بودند، ایشان را به آبی حاجت بود«7» که شراب به آن ممزوج کنند- و آن روز نوبت شرب ناقه بود- برفتند قطره‌ای نیافتند. سخت آمد بر ایشان«8». گفتند ما را اینکه ساعت آب می‌باید شیر«9» را چه خواهیم کردن؟ اینکه ناقه ما را بلایی است. اینکه ناقه را«10» بباید کشتن تا آب بر ما فراخ شود و بر چهارپایان و کشتزارهای ما. قدار بن«11» سالف گفت: من تولّای اینکه کار بکنم و اینکه رنج کفایت کنم. کعب الاحبار گفت: سبب کشتن ناقه آن بود که زنی بود که پادشاه ثمود بود«12» نام او «ملکا». چون جماعتی بسیار به صالح ایمان آوردند و روی به او کردند آن«13» زنک را سخت آمد، زنی بود نام او «قطام»«14» معتوقه«15» قدار بن«16» سالف بود و دیگری نام او «قبال»«17»، معتوقه«18» مصدع«19» بود. اینکه ملکا ایشان را ----------------------------------- (1). لت، آن تعالی. (2). وز، مج، مل: بکشت. (3). مل، آج، لب، آف: کنید. (4). مل، لم، آف، آن: سختر. (16- 11- 5). آف: غدّار بن. (6). آج، لب، بم: از مادر بزاد. (7). وز، مج، مل، لت: حاجت آمد. (14- 8). وز، مج، مل، لت و. (9). آج، لب، بم، آف، آن: شتر. [.....]
(10). آج، لب: او را. (12). آج، لب، بم که. (13). وز، مل، لت: اینکه. (18- 15). وز، مج، مل، آج، لب، لت، آن: معشوقه. (17). بم، آف، لت، آن: قیال. (19). اساس: مصرع، با توجه به مج تصحیح شد. صفحه : 278 [168- پ]
بخواند، گفت: شما را برای من کاری می‌باید کرد«1». گفتند: آن چیست! گفت: چون به وقت شراب با اینکه مردمان بنشینی ایشان را از خود تمکین مکنی«2» الّا آنگه که«3» عهد کنند که ناقه صالح را بکشند. چون به شرب بنشستند و بر عادت ایشان مراودت کردند، اینان امتناع کردند و گفتند: ما را حاجتی هست«4» ما تمکین نکنیم شما را تا ناقه صالح را نکشی. گفتند: همچنین کنیم. آنگه بیامدند و بر ره ناقه بنشستند و هر یکی در پس سنگی بنشستند کمین کردند تا چون ناقه از آبشخور باز گشت از قدار«5» تیری بینداخت و هر دو ساق ناقه«6» بدوخت. و آن زنان که پیش از اینکه ذکر ایشان برفت در روایت محمّد بن اسحاق- ام‌ّ غنم«7» و غنیزه-«8» دختران را بیارستند«9» و برون آوردند«10» و بر قدار و مصدع عرض کردند. قدار«11» حریص تر شد به کشتن ناقه، تیغ بر آهیخت و ناقه را پی کرد. ناقه بیفتاد و آوازی کرد بلند که بچّه آوازش«12» بشنید بدانست که ایشان غدری کرده‌اند با ناقه، بگریخت و با کوه شد و ایشان بیامدند و ناقه را بکشتند و اهل شهر برون آمدند«13» و گوشت او با شهر بردند و بپختند و بخوردند و بچه او با کوهی بلند گریخت که آن را «صنو»«14» خواندند«15»، و گفتند: نام آن کوه «قاره»«16» بود،- و اینکه حدیث روایت از شهر بن حوشب از رسول خدای است«17»- خبر کشتن ناقه به صالح رسید، صالح از شهر برون«18» آمد و مردمان از او عذر می‌خواستند«19»، ----------------------------------- (1). وز، مج، مل، لت، آن: کردن. (2). وز، مج، مل، آج، لب، آف: مکنید. (3). وز، مج، آج، لب: الّا آن که. (4). آج، لب گفتند. (11- 5). وز، مج، مل بن سالف، لت سالف، آف: غدّار. (6). آج، لب را. (7). وز، مج، مل: غیم. (8). وز، مج: غیره. [.....]
(9). کذا: در اساس و بم، دیگر نسخه بدلها: بیاراستند. (10). وز، مج، مل، آج، لب، بم، آف، لت: بیرون. (12). آج، لب: بچه‌اش آواز. (13). آف: رفتند. (14). مل: صنوا. (15). آج، لب: خوانند. (16). وز: فار، مج: قار. 17. آج، لب که چون. (18). وز، مج، مل، لب، لت: بیرون. 19. وز، مج، آج، لب، لت و. صفحه : 279 می‌گفتند: یا نبی‌ّ اللّه؟ ما را گناهی نیست، ناقه را فلان و فلان کشتند. صالح گفت: بنگری«1» تا بچه اینکه شتر را دریابی«2»، چه اگر او را دریابی و با دست آری«3» همانا عذاب نیاید شما را. ایشان برفتند فصیل بر کوهی بلند بود آهنگ کردند چندان که می‌شدند کوه درازتر می‌شد تا باعنان آسمان«4» برسید«5» چنان که مرغ به او نپریدی. صالح- علیه السّلام- بیامد. چون فصیل صالح را بدید بگریست و سه بانگ کرد و کوه بشکافت و فصیل فرو شد و کس او را ندید. دگر محمّد بن اسحاق گفت: از آنان که ناقه را کشتند چهار کس از پی«6» فصیل برفتند و او را دریافتند و بکشتند و از کوه به زیر انداختند و گوشت او با گوشت مادر قسمت کردند. صالح- علیه السّلام- بیامد و گفت: یا قوم حرمت خدای انتهاک«7» کردی«8»، اکنون عذاب خدای را مستعد باشی«9». بر طریق استهزا صالح را گفتند: کی خواهد بودن اینکه عذاب که می‌گویی! گفت: نزدیک است و هر اجلی را وعده‌ای است و اینکه وعده‌ای است«10» راست، ذلِک‌َ وَعدٌ غَیرُ مَکذُوب‌ٍ«11». و نامهای روزهای هفته در میان ایشان بخلاف اینکه بود که اکنون هست. یک شنبه را «اوّل» گفتند و دوشنبه را «اهون» و سه شنبه را «جبار» و چهارشنبه را «دبار» و پنجشنبه را «مونس» و آدینه را «عروبه» و شنبه را «شیار»، و شاعر ایشان در اینکه معنی گفت:«12» اؤمّل ان أعیش و أن‌ّ یومی . لأوّل او لأهون أو جبار أو التّالی دبار أو فیومی بمونس«13» أو عروبة أو شیار ----------------------------------- (1). وز، مج، آج، لب، آف: بنگرید. (2). وز، مج، آج، لب، آف: دریابید. (3). وز، مج، مل، آج، لب، آف: آرید. (4). آج، لب: کوه. [.....]
(5). اساس با قلمی دیگر «بررسید» کرده است. (6). مج، وز، مل، لت: از پس. (7). مج، مل: انتهال. (8). وز، مج، مل، آج، لب، آف: کردید. (9). مج، وز، مل، آج، لب، آف: باشید. (10). آف، لت، آن: هست. (11). سوره هود (11) آیه 65. (12). مج، وز شعر. (13). مج، وز، مل: لمونس. صفحه : 280 و ایشان ناقه را روز چهارشنبه کشتند. صالح- علیه السّلام- [ایشان را]«1» گفت: وعده شما سه روز است و روز سیم«2» عذاب خدای به شما آید و علامت آن است که فردا روز پنجشنبه- که [آن را]«3» مونس خواندند- بامداد که برخیزی«4» رویهاتان زرد باشد، و روز عروبه- یعنی آدینه- رویهاتان سرخ باشد، و روز شنبه رویهاتان سیاه باشد. ایشان [آن]«5» شب بخفتند [169- ر]، بامداد برخاستند«6» رویهاشان زرد بود، پنداشتی به خلوق رنگ کرده«7»، کوچک و بزرگ و زن و مرد ایشان چنین بودند، بیقین بدانستند«8» که صالح راست گفته است. طلب صالح کردند«9» تا بکشند او را. صالح بگریخت و به حمایت بطنی شد از ثمود که ایشان را عزّتی و منعتی بود، ایشان را بنو غنم گفتند، و به سرای سیّد ایشان فرود آمد و نام او نفیل بود و کنیت او أبو هدب. ایشان او را پناه دادند کافران مسلمانان قوم او را می‌گرفتند و عذاب می‌کردند و می‌گفتند: ما را راه‌نمایی«10» به صالح. چون از حد برفت، یکی بیامد و گفت: یا رسول اللّه اینکه کافران ما را در عذاب کشیدند، روا باشد که راه نماییم به«11» تو! گفت: روا باشد. ایشان گفتند: ما را چه عذاب می‌کنی؟ صالح فلان جای است. ایشان بیامدند و نفیل را گفتند: صالح را به ما«12» ده. گفت«13»: لا و لا کرامة لکم، شما را بر صالح راهی نیست صالح به حمایت من است، و ایشان قوّت او«14» نداشتند، صالح را رها کردند روی به محنت و مصیبت خود نهادند و با یکدیگر می‌گفتند: از وعده روزی گذشت«15». روز دوم که روز آدینه بود برخاستند«16» رویهاشان سرخ بود پنداشتی که ----------------------------------- (5- 3- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز: سه‌ام. (4). مج، وز، مل: برخیزید. (6). اساس: برخواستند، با توجه به مج، وز تصحیح شد، وز و. (7). مج، وز: به خلوق فرشته‌اند، مل، لت: به خلوق بربسته‌اند. [.....]
(8). اساس: بدانستن، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (9). مج، وز: صالح را طلب کردند. (10). مج، وز: راه‌نمای، مل: راه نمایید. (11). مج، وز، مل: بر. (12). مج، وز، مل، لت: با ما. (13). مل: نفیل گفت. (14). آف: آن. (15). اساس: گزشت/ گذشت. (16). اساس، آج، لب، بم، آن: برخواستند. صفحه : 281 به خون رنگ کرده‌اند«1». ایشان را یقین زیادت شد به هلاک. روز سه‌ام«2» برخاستند رویهاشان سیاه بود پنداشتی که به قار رنگ کرده‌اند«3» و ذلک قوله تعالی: فَقال‌َ تَمَتَّعُوا فِی دارِکُم ثَلاثَةَ أَیّام‌ٍ ذلِک‌َ وَعدٌ غَیرُ مَکذُوب‌ٍ. چون روز سه‌ام«4» بود صالح- علیه السّلام- از میان ایشان برون«5» رفت و آنان که امّت و اتباع او بودند از جمله مسلمانان، با او به شام آمدند به رملة و فلسطین«6» فرود آمدند. چون روز یکشنبه روز پدید آمد«7» و ایشان سیاه روی شدند و با هم بنشستند و بگریستند و کفن در پوشیدند«8» و حنوط بر خود کردند- و حنوط ایشان صبر بود و کفن ایشان مشک- و بنشستند، و در آسمان می‌نگریدند و منتظر عذاب خدای و یک بار به زمین«9» می‌نگریدند و ندانستند که عذاب خدای از کدام راه به ایشان خواهد آمدن«10». چون روز به چاشتگاه رسید، آوازی از آسمان بیامد که در او هر آوازی که در جهان باشد بود و هر صاعقه. دلهای ایشان از ترس در بر پاره پاره شد و همه بر جای بمردند و از ایشان هیچ کس نماند از خرد«11» و بزرگ الّا دخترکی مقعد که او را باد بنشانده بود«12»، نام او ذریعه«13» بنت سلق، و او نیز کافر«14» بود و دشمن صالح بود. خدای تعالی آن رنج از پای او برگرفت تا او برخاست«15» و بدوید و به وادی القری آمد- و آن حدّی است«16» میان شام و حجاز- ایشان را خبر کرد به آنچه دیده بود، آنگه آب خواست از خدای تعالی، او را آب داد از آب باران باز خورد و بمرد. جابر بن عبد اللّه انصاری روایت کند که رسول- علیه السّلام- در غزات ----------------------------------- (3- 1). مج، وز، مل، لت: برشته‌اند. (2). مج، وز، مل، آف، لت: سیوم، بم: سیم. (4). آج، لب، لت: سیوم، بم: سیم. (5). مل، آف، لت: بیرون. (6). مج، وز، مل، لت: برملة فلسطین. [.....]
(7). بم، آف: بدید، آن: بدیدند. (8). اساس، بم، آن: در پوشیدن، با توجه به مج، تصحیح شد. (9). آف: بر زمین. (10). مل: می‌آید، آج، لب، بم، آف: خواهد آمد. (11). آج، لب، لت: خورد. (12). آج، لب، بم، آف، آن: او را بنشانده بودند. (13). مج، وز، مل: دریعه. (14). آج، لب، بم، آف: کافره. (15). اساس، آج، لب، بم: برخواست. (16). مج به. صفحه : 282 تبوک به حجر بگذشت، اصحاب«1» را گفت: هیچ کس در آن جا مشوی«2» و از آب اینکه ده مخوری«3» و بگریی«4» خوف آن را که مبادا«5» که شما را مثل آن رسد که ایشان را. آنگه گفت از رسول خود به اقتراح آیات مخواهی«6» نبینی که قوم صالح از صالح [169- پ]
ناقه خواستند. چون بداد، کفران«7» کردند تا خدای تعالی«8» عذاب کرد، آنگه رسول- علیه السّلام- اشارت کرد و گفت: ناقه به اینکه راه بیامدی و به آن راه باز پس رفتی، و اشارت کرد به آن راه که فصیل به آن راه بر کوه شد. ایشان طغیان کردند و ناقه را بکشتند. خدای تعالی هر کس را از ایشان که بر پشت زمین بود هلاک کرد در مشارق و مغارب زمین، الّا یک مرد که او را أبو رغال«9» خواندند. به روایتی دگر ابو ثقیف گفتند که«10»: در حرم خدای بود، خدای تعالی به حرمت حرم او را هلاک نکرد، چون از حرم به در آمد، هم صیحه‌ای«11» که به ثمود رسید به او رسید و او را هلاک کرد او [را]«12» بیفگندند«13» و شاخی زر با او دفن کردند«14». رسول«15»- علیه السّلام- اشارت کرد به گور او. صحابه بشتافتند و گور او باز کردند و آن زر برگرفتند. آنگه رسول- علیه السّلام- جامه در سر کشید و بشتاب برفت تا از آن وادی در گذشت. اهل علم گفتند: صالح را- علیه السّلام- به مکّه وفات آمد، و او را پنجاه و هشت سال بود، و او انتقال کرد«16» پس«17» هلاک قومش از شام با مکّه و ----------------------------------- (1). مج، وز، لت: اصحابان. (2). مج، وز، مل، آج، لب، آف: مشوید. (3). مج، وز، مل، آج، لب، آف: مخورید. (4). مج، وز، مل: نگرید، آج، لب، آف: بگریید. [.....]
(5). مج، وز، لت: نبادا. (6). مج، وز، مل، آج، لب، آف: مخواهید، آن: بخواهی. (7). آج، لب آن. (8). مج، وز، مل، لت ایشان را. (9). مج، وز، مل: بود عال. (10). مج، وز، مل، لت او. (11). مج، وز، مل، لت: هم آن صیحت. (12). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد، آج، لب: گور او. (13). مج، وز: بفگندند، مل: پیکندند، آج، لب: بکندند، بم، آف، آن: بنکندند. (14). مج: کفن کردند. (15). مج، وز: و رسول. (16). مج، وز: انتقام کرد. 17. مل از. صفحه : 283 خدای را عبادت می‌کرد تا وفاتش آمد، و در میان قوم خود هشت سال مقام کرد. راوی خبر گوید که: رسول- علیه السّلام- امیر المؤمنین علی را گفت: 1» ( یا علی أ تدری من اشقی الاولین)« ، دانی تا شقی ترین اوّلینان کیست! گفت: (الله و رسوله اعلم)، خدای و پیغامبر«2» عالمتر. گفت: آن که ناقه صالح را کشت. دانی تا شقی‌ترین آخریان«3» کیست! گفت: خدای و پیغامبر«4» عالمتر. گفت کشنده تو باشد ای«5» علی. در خبر است که: عبد الرّحمن ملجم بنزدیک امیر المؤمنین آمد. چون او بیعت مردمان کوفه می‌گرفت تا بیعت کند، سه بار پیش او آمد او را رد کرد. عبد الرّحمن گفت: یا امیر المؤمنین چرا مرا رد می‌کنی و بیعت نمی‌ستانی! گفت: از تو چیزی بپرسم، مرا به راستی خبر دهی! گفت: آری«6». گفت: در راه که می‌آمدی سواری بر آمد بر اینکه شکل و بر اینکه نشان و تازیانه به سینه تو باز نهاد و تو را گفت: تنح‌ّ یا شقیق عاقر النّاقة ، دور شو ای برادر کشنده ناقه صالح! گفت: آری. گفت: خدای بر تو که چون در کتّاب بودی کودکان تو را إبن راعیة الکلاب خواندندی! گفت: آری، گفت: به خدای بر تو نه بر سینه تو نشانی برصی: و پیسی هست گفت: آری. گفت: به خدای بر مادرت تو بر تو نه بر سنه تو نشان برصی«7» و پیسی هست! گفت: آری. گفت: به خدای بر تو مادرت تو را خبر داد در وقت آن که پدرت با او مواقعه کرد که به تو بزاد او حایض بود! گفت: اگر چیزی پنهان کردمی اینکه پنهان کردمی. همچنین گفت مرا. گفت: دست مراده. یک بار بیعت او فرا گرفت«8» و برفت. چون پاره‌ای بشد باز خواند او را و دگر باره بیعتش بستند و عهد و میثاق مجدّد کرد و سوگند داد که غدر نکند و بیعت را خلاف نکند. سوگند خورد و برفت. بار سه دیگرش«9» ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. [.....]
(4- 2). مل: و رسول او. (3). مج، وز، مل، آج، لب، لت: آخرینان. (5). مل، آج، لب: یا . (6). آج، لب گفت آری، گفت آری. (7). مج، وز، لت: سینه تو لکّه برص. (8). مج، وز، مل، لت: ها گرفت. (9). آج، لب، آن: بار دیگرش، آف: بار سیوم دیگرش. صفحه : 284 باز خواند و بیعتش بستد، او گفت: یا امیر المؤمنین با کس اینکه نکردی که با من کردی؟ گفت: با اینکه همه عهد و پیمان، نمی‌پندارم که تو وفا کنی به اینکه که کردی، لا أراک تفی بما قلت. چون پسر ملجم- لعنه اللّه- پشت بر کرد، امیر المؤمنین- علیه السّلام- اینکه بیتها انشاء کرد«1»: 2»3» اشدد حیازیمک للموت فان‌ّ الموت لا قیک« و لا تجزع من الموت اذا حل‌ّ بوادیک« معلّی بن زیاد روایت کند که: عبد الرّحمن ملجم بیامد [170- ر]
تا بیعت کند، بیعت کرد. آنگه گفت: یا امیر المؤمنین احملنی، مرا چهارپایی«4» ده. امیر المؤمنین گفت: تو عبد الرّحمن هستی«5»! گفت: آری. گفت: پسر ملجم! گفت: بلی، گفت: مرادی! گفت: آری«6»، گفت: یا غزوان إحمله علی اشقرها، اینکه را بر آن اسب اشقر نشان. چون او پشت بر کرد، علی- علیه السّلام- می‌گفت«7»: 8» أرید حیاته و یرید قتلی عذیرک من خلیلک من مرادی« و چون دلش تنگ شدی، محاسن به دست گرفتی و گفتی: 9» ما یحبس« اشقاها ان یخضبها من فوقها بدم، چه منع می‌کند آن شقی‌ترین امّت را که بیاید و اینکه محاسن [را]«10» از خون اینکه سر خضاب کند. و روایت محمّد بن اسحاق آن است که: قدار بن سالف ناقه صالح [را]«11» برای آن«12» زنکی«13» کشت نام او قطام، و عبد الرّحمن ملجم امیر المؤمنین را برای زنکی کشت نام او هم قطام، که امیر المؤمنین- علیه السّلام- پدر ----------------------------------- (1). مج، مل شعر. (2). آج: لاقیکا. (3). آج: بوادیکا. (4). مج، وز، لب: چهارپای. (5). مج، وز، مل، لت: تو عبد الرّحمنی، آج، عبد الرّحمن نیستی. (6). آج، لب: بلی. (7). مج، وز: می‌گفت علی- علیه السّلام- شعر، مل: امیر المؤمنین اینکه بیت بگفت. [.....]
(8). مج، وز، آج، لت: مراد. (9). مج، وز: ما تحبس. (11- 10). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (12). مج، وز، مل: ندارد. (13). مل: زنی، آج، لب: زنک. صفحه : 285 وی را«1» و برادر او را در نهروان کشته بود- و قصّه آن معروف است«2» در کتب ما و مخالفان مشروح که: اینکه ملعون خطبه کرد و اینکه ملعونه را خواست. او گفت: مهر من گران است. گفت: چند است! گفت: سه هزار درم و غلامی و کنیزکی و کشتن علی أبو طالب«3» است. گفت: اینکه همه آسان است، کشتن علی دشوار«4» است، اینکه چگونه تواند بود«5»! گفت: مقصود خود آن است، و اگر درم و غلام و کنیزک نباشد، هم روا باشد آن جا«6» که اینکه مقصود حاصل بود. گفت: من خود به اینکه شهر به اینکه کار آمده‌ام و بر اینکه کار مراقبت و محافظت می‌کرد تا شب نوزدهم ماه رمضان امیر المؤمنین به مسجد جامع آمد به نماز بامداد«7»، و او همه شب رصد کرده بود. چون او در نماز ایستاد«8» و الحمد بخواند و از سورة الأنبیاء یازده آیت، او«9» تیغ بزد بر مقدّم سر او و جراحتی عظیم کرد. امیر المؤمنین- علیه السّلام- نماز سبک بکرد و سلام باز داد و گفت: 10» فزت و رب‌ّ« الکعبة ، به خدای کعبه که ظفر یافتم، و شاعر در اینکه معنی گوید:«11» فلم أر مهرا ساقه«12» ذو سماحة کمهر قطام من فصیح و أعجم ثلاثة الاف و عبد و قینة و قتل علی‌ّ بالحسام المصمّم فلا مهر أغلی من علی‌ّ و إن غلا و لا فتک إلّا دون فتک بن ملجم قوله: وَ لُوطاً إِذ قال‌َ لِقَومِه‌ِ:، عامل در نصب او هم فعلی مقدّر است، و آن محتمل است دو وجه را: یکی آن که عطف باشد علی ما مضی من قوله: لَقَد أَرسَلنا«13»، یعنی و ارسلنا أیضا لوطا، و وجه دوم: و اذکر لوطا اذ قال لقومه، و ----------------------------------- (1). مج، وز: او را. (2). مج، وز و. (3). مج، وز، مل، لت، آن: علی‌ّ بن ابی طالب. (4). مج، وز، مل: دشوار. (5). مج، وز: تواند بودن. (6). مج، وز، مل: روا باشد ایدی. (7). مج، وز، به نماز آمد بامداد. (8). بم، آن: استاد. (9). آج، لب: اینکه. [.....]
(10). آج، لب: برب‌ّ. (11). مج، مل شعر. (12). اساس، مج، وز: شاقة. (13). سوره اعراف (7) آیه 59. صفحه : 286 یاد کن ای محمّد لوط را چون گفت قومش را: شما فاحشه و منکری و قبیحی می‌کنی«1» که کس شما را به آن سبق نبرده است از جهانیان. أخفش گفت: اولیتر آن است که فعلی دگر تقدیر کنند اینکه جا و عطف نکنند بر «ارسلنا»، برای آن که در آن آیتهای دیگر «الی» گفته است که دلیل تقدیر «ارسلنا» می‌کند و اینکه جا نیست، پس باید گفت که«2»: «و اذکر» مقدّر است، و اینکه جا جز «ارسلنا» نشاید به قرینه «الی». و لوط با آن که اسمی اعجمی است و علم، و از حق‌ّ او آن است که منصرف نبودی برای اینکه دو منع را، جز آن که او اسمی خفیف است [بر]«3» سه حرف ساکن الأوسط خفّتش در برابر سببی«4» افتاد، اسم بر یک سبب بماند ممتنع نشد از صرف، و قول آنان که گفتند: اشتقاق [170- پ]
«لوط» من اللّوط است نشد از صرف، و قول آنان که گفتند: اشتقاق [170- پ]
«لوط» من اللّوط است و هو اللّصوق، و «نوح» مشتق است از نیاحت«5» معتمد نیست برای آن که اینکه دو اسم اعجمی است، و برای آن علّت که گفتیم منصرف است، و اعجمی را اشتقاق نباشد از کلام عرب. و «سبق» وجود چیزی باشد پیش وجود چیزی دیگر. و بیشتر مفسّران و اهل علم برآنند که لواط پیش از قوم لوط کس نکرده بود. ابتدا ایشان کردند، و اینکه ظاهر آیت است. أبو القاسم بلخی‌ّ گفت: روا باشد که عالمی زمانهم خواست، چنان که گفت: وَ أَنِّی فَضَّلتُکُم عَلَی العالَمِین‌َ«6». بعضی دگر گفتند: کس ایشان را از جهانیان سبق نبرده بود بر اینکه کار بر وجه قهر و غلبه چنان که ایشان کردندی. امّا لوط: فهو لوط بن هاران بن تارخ«7»، و او پسر برادر ابراهیم بود- علیه السّلام- و قوم او اهل سدوم بودند، و آن چنان بود که لوط با عمّش«8» ابراهیم ----------------------------------- (1). مج، وز: می‌کنید، آج، لب: مکنید، مل: مکنید. (2). مج، وز، مل: باید گفتن که. (3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز: نسبتی. (5). مج، وز، مل: من النّیاحة. (6). سوره بقره (2) آیه 47 و 122. (7). اساس، آج، لب، آف، آن، مج، وز: تاراخ، با توجه به مل تصحیح شد. (8). آج، لب: قومش. صفحه : 287 - علیهما السّلام- از زمین بابل بیامدند تا به شام رود«1». ابراهیم به فلسطین فرود آمد و لوط را به اردن فرود آورد. خدای تعالی او را به اهل سدوم فرستاد. و میان علما خلاف افتاد که قبح لواط«2» به عقل دانند«3» یا به شرع. ابو القاسم بلخی‌ّ گفت: به عقل دانند برای قبح انقطاع نسل و استنکاف از آن که مردی مفعول باشد«4». و درست آن است که قبح او به شرع دانند و عقل را به اینکه طریقی نیست. إِنَّکُم لَتَأتُون‌َ الرِّجال‌َ شَهوَةً، شما به مردان می‌شوی«5» به شهوت دون زنان، شما مسرف مردمانی«6» متجاوز الحدّ. إتیان کنایت باشد از جماع«7»، یقال: أتیت المرءة اذا جامعتها. اهل مدینه و حفص خواندند: «انّکم» علی الخبر به همزه واحده، و مذهب حفص در همه قرآن چنین است که چون دو استفهام باشد برهم، در اوّل«8» همزه استفهام بیارد و دوم بیفگند، و کسایی هم چنین کند مگر در قصّه لوط، و باقی قرّاء به دو همزه خوانند، اوّل مفتوح و دوم مکسور. و إبن عامر و کوفیان تخفیف همزه دوم کنند مگر حفص، و حلوانی عن هشام فصل کند میان ایشان به الفی، و ابو عمرو همچنین کند«9» جز که همزه اوّل را تخفیف کند و دوم را تلیین، و کذلک إبن کثیر. محمّد بن اسحاق گفت: سبب اینکه آن بود که اینکه مردمان اهل میوه و درختان و رزان بسیار بودندی«10»، و غربا از نواحی آمدندی از نواحی آمدندی و ایشان را رنجه داشتندی. ابلیس بیامد بر صورت پیری و ایشان را گفت: اگر خواهی«11» که شما از اینکه مردمان برهی«12» شما را چنین«13» معامله باید کردن«14» با ایشان، گفتند: ----------------------------------- (1). آج، لب، آف: روند. (2). مل، لب: لواط. [.....]
(3). مل: می‌دانند. (4). مج، وز، مل، لت: مفعول به باشد. (5). مج، وز، آج، لب، آف، آن: می‌شوید. (6). مج، وز، آج، لب: مردمان، مل، آف: مردمانید. (7). مج: اجماع. (8). آن: بر اوّل. (9). اساس، آج، لب: کنند، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (10). همه نسخه بدلها: بودند. (11). همه نسخه بدلها بجز بم: خواهید. (12). همه نسخه بدلها بجز بم: برهید. (13). آج، لب: اینکه. (14). آج، لب: کرد. صفحه : 288 بکنیم«1». چون مردم از حدّ ببردند«2»، ایشان گفتند: بیازماییم هر کجا در میان آن قوم غلامی یا کودکی صبیح الوجه بودی با او اینکه معامله می‌کردندی«3» تا معتاد شدند بر اینکه: حسن بصری گفت: ایشان اینکه معنی جز با غریبان نکردندی. کلبی گفت: ایشان را اینکه عمل ابلیس آموخت که بیامد بر صورت امردی و ایشان را با خود استدعا کرد تا ایشان اینکه معنی بکردند و دلیر شدند بر دیگران. چون اینکه معنی در میان ایشان بسیار شد آسمان و زمین عجیج کرد با خدای تعالی و عرش نیز، خدای تعالی بر ایشان از آسمان سنگ فرستاد و ایشان را به زمین فرو برد، و «شهوت» مطالبت نفس باشد به چیزی که در او لذّت بود. و «ارادت» دعوت کند با فعل از جهت حکمت. و شهوت فعل خدای باشد و ارادت فعل ما. و نصب او بر تمیز باشد، یقال: شهیت أشهی شهوة، قال الشّاعر:«4» و أشعث یشهی النّوم قلت له ارتحل اذا ما النّجوم اعرضت و اسبکرّت [171- ر]
فقام یجرّ البرد لو أن‌ّ نفسه یقال له خذها بکفّیک«5» خرّت بَل أَنتُم قَوم‌ٌ مُسرِفُون‌َ، «بل» برای إضراب باشد از اوّل با چیزی دگر، گفت آن خود رها کن، در شرک و لواط و دگر معاصی متجاوز الحدّ و مخلوع العذاری. و «إسراف» تعدّی باشد از حدّ خود. وَ ما کان‌َ جَواب‌َ قَومِه‌ِ، چون لوط بر ایشان انکار کرد، ایشان جواب اینکه دادند و جواب دیگر نداشتند که به آن دفع لوط و ردّ سخن او کنند، جز آن که گفتند: اینان را از شهر خود بیرون کنی«6» که اینان مردمانی‌اند متطهّر و متنزّه«7» و متکلّف طهارت و نزاهت عن إتیان الرّجال فی أدبارهم. و نصب «جواب» بر خبر ----------------------------------- (1). لت: نکنیم. (2). مج، وز، لت: ببرد. [.....]
(3). مج، وز، لت: اینکه معنی کردند. (4). مج، وز شعر. (5). اساس و همه نسخه بدلها: کفّک، با توجه به ضبط شعر در مآخذ شعری تصحیح شد. (6). مل، آج، لب، آف، آن: بیرون کنید. (7). مج، وز: ندارد، لب: مبرز، بم، آف، آن: متبرّز. صفحه : 289 «کان» است و برای آن که ما بعد «الّا» در جای ایجاب افتاد او را اسم کرد از آن که چون ما قبل «الّا» نفی باشد ما بعد او ایجاب بود، و اگر ما قبل «الّا» ایجاب بود، ما بعد او نفی باشد. و مراد به قوم او کافران امّت اواند«1»، و تقدیر آن که: (فما کان جواب قومه له اخرجوهم) و«2» در «هم»«3» دو قول گفتند: یکی [آن که]«4» مراد اوست و دخترانش، و قولی آن است که: او و اهل دینش را و اینکه اولیتر است. و «إخراج»، نقل الشّی‌ء عن محیط (تبیان) باشد. و اصل «قریه» من قریت الماء فی الحوض باشد اذا جمعته، برای آن که مردمان در او مجتمع باشند و به عرف مخصوص شده است به دیه و سواد [و]«5» رستاق و الّا در اصل شهرها را قری خواندند، الا تری إلی قوله تعالی: أُم‌َّ القُری«6»، و أراد بها مکّه. و مکّه شهر است و دیه نیست، و از اینکه جا گفت [ابو]«7» عمرو بن العلاء: ما رأیت قرویّین بأفصح من الحسن و الحجّاج و مراد دو مرد شهری«8» است که نه بدوی باشند نه روستاقی«9»، و مراد متطهّر، متکلّف پاکیزه باشد کالمتعزّز. فَأَنجَیناه‌ُ وَ أَهلَه‌ُ إِلَّا امرَأَتَه‌ُ، گفت: ما برهانیدیم او را و اهلش را. مراد به اهلش دو دختر اویند علی قول بعض المفسّرین، و نام یکی زعورا بود و نام یکی مریثا«10»، و دگر مفسّران گفتند: مراد مؤمنان‌اند به او. إِلَّا امرَأَتَه‌ُ، بر قول اوّل استثنای متّصل باشد و بر قول دوم منقطع- مگر زنش که از جمله غابران بود. و «غابر» هم ماضی باشد و هم باقی. اگر بر ماضی تفسیر دهند ظاهر باشد و سؤال نیست بر او، و اگر بر باقی تفسیر دهند ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب، آف: اویند. (2). اساس و بعضی از نسخه بدلها: گفتند: لوط و قومش، با توجّه به معنی عبارت و چغاپ شعرانی (5/ 218) تصحیح شد. (3). اساس و دیگر نسخه بدلها: قوم، با توجه به معنی عبارت و چاپ شعرانی (5/ 218) تصحیح شد. (4). اساس: ندارد، با توجه به لت افزوده شد. (7- 5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (6). سوره انعام (6) آیه 92 و سوره شوری (42) آیه 7. (8). آج: و مراد مردم شهری، بم، آف، آن: مراد دوم شهری. (9). اساس: روستاق، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (10). مج، وز، مل: ریثا، آج، لب: مرتبا. [.....]
صفحه : 290 سؤال کنند، گویند: لازم آید که زن هلاک نشده باشد، گوییم از اینکه چند جواب گفتند، یکی آن که حسن و قتاده گفتند: من الباقین فی عذاب اللّه، از جمله آنان بود که«1» در عذاب خدای بماندند، و جوابی دیگر آن است که بعضی مفسّران گفتند: من الّذین بقی و عمّر، از جمله معمّران و عجایز بود و با اقران و همسالان خود نمرده بود تا به اینکه هلاک شد که قوم شدند. و «غبور» باقی ماندن باشد، و «غبر» بقیّه شیر باشد در پستان، و «غبرة» لونی باشد که با سیاهی زند و آن رنگ بنشود. و «غبار» گرد باشد لرکوده فی الهواء، و شاید که غبار را از غابر ماضی اشتقاق کنند، قال الشّاعر فی الغابر بمعنی الماضی«2». و أبی الّذی فتح البلاد بسیفه فاذلّها لبنی أبان الغابر«3» و قال اخر:«4» فغبرت بعدهم بعیش ناصب و إخال أنّی ناصب مستتبع«5» وَ أَمطَرنا عَلَیهِم مَطَراً، ببارانیدیم بر ایشان«6» بارانی از سنگ، یقال«7»: مطرت السّماء مطرا و امطرها اللّه إمطارا. و بعضی دگر گفتند: فرق میان«8» «مطر» و «أمطر» آن باشد که مطر در رحمت بود و أمطر در عذاب. خدای تعالی پس از آن که آن دههای ایشان بر گردانید سنگ بر ایشان ببارید«9»، و قصّه آن بتمامی در جای دیگر بیاید-«10» إن شاء اللّه تعالی و به الثّقة. گفتند: عبد الملک مروان نامه نوشت به قاضی حمص ابو خلیف و از او پرسید که حدّ لوطی چه باشد! او جواب نوشت که: رجم باید کرد او را که خدای تعالی هم اینکه کرد با قوم لوط فی قوله: وَ أَمطَرنا عَلَیهِم مَطَراً. ----------------------------------- (1). اساس: آنان که بود، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (4- 2). مج، وز شعر. (3). چاپ شعرانی (5/ 219) فی الغابر بمعنی الباقی. (5). اساس: مستبتع، مج، وز: متتبّع، با توجه به مل و آف تصحیح شد. (6). مج، ببارانیم ایشان را. (7). اساس: فقال، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (8). لت: میانه. (9). آن: ببارانید. (10). مج، وز: در جای خود بیاید. صفحه : 291 اهل علم اینکه را استحسان کردند. [171- پ]
عکرمه روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که عمل قوم لوط کند فاعل را و مفعول را بکشی«1»، و خالد ولید در عهد عمر به او نوشت که: من در بعضی نواحی عرب مردی را یافتم که تمکین می‌کند مردان را از خویشتن و من نمی‌دانم که حکم او چیست! صحابه رسول را جمع کن و از ایشان بپرس که با او چه باید کرد! او همچنان کرد، رأی ایشان بر آن مجتمع شد که او را بباید سوختن، [بسوختند او را]«2». و یک روایت آن است که: در عهد أبو بکر کسی را که اینکه کار کرده بود او را بکشتند«3» و بسوختند«4»، و بنزدیک ما حدّ آن کس که لواطه کند، اگر ایقاب کند قتل بر او واجب است، و امام مخیّر است خواهد او را به تیغ فرماید کشتن و اگر خواهد دیواری بر او افگند، و اگر خواهد او را از بالایی بیفگند. و اگر دون ایقاب باشد، اگر محصن بود رجم بر او واجب شود و اگر محصن نباشد حدّ باید زدن او را صد تازیانه. و شافعی را دو قول است: یکی آن که حکم او حکم زانی است، اگر محصن بود رجم، و اگر نا محصن بود حدّ، و اینکه قول زهری است و حسن بصری و ابو یوسف و محمّد و قولی دیگر شافعی را آن است که: بکشند او را علی کل‌ّ حال اگر محصن باشد و اگر نامحصن، و اینکه قول موافق قول ماست، و ابو حنیفه گفت: حدّ نباشد بر او بیش از تعزیر نباشد«5». دلیل صحّت قول ما اخبار بسیار که آمد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: (من عمل عمل قوم لوط فاقتلوا الفاعل و المفعول به). و در خبر است که: در عهد امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- غلامی را پیش او آوردند، گفتند: اینکه غلام خواجه خود را بکشته است، و گواهان گواهی دادند. امیر المؤمنین گفت: یا غلام چه می‌گویی! گفت: یا امیر المؤمنین ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، آف: بکشید. (2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (3). اساس: بکشتن، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (4). مج، وز: و آنگه بسوختند او را. (5). مج، وز، لت: نیست. [.....]
صفحه : 292 من کشتم او را. گفت: چرا! گفت: برای آن که مرا اکراه می‌کرد بر فساد یعنی لواطه. من بسیاری«1» مدافعه کردم، در میانه مؤدّی شد با قتل او«2». من قصد نکردم قتل او را قصد دفع کردم، فایده نداشت«3». بر من قهر کرد و با من فساد کرد. من از سر رشک او را بکشتم. امیر المؤمنین گفت: تو را گواه باید بر اینکه که می‌گویی. گفت: من گواه از کجا آرم«4»! مردی در سرای خود در شب تاریک، من در ملک او و دست او. امیر المؤمنین گفت: چون او را زخم زدی، از او هیچ لفظ توبه شنیدی! گفت: نه، گفت: اللّه اکبر، همین ساعت پیدا شود که تو راست می‌گویی یا دروغ. آنگه [گفت]«5»: بروی«6» و سر گور او بازکنی«7»، اگر او در گور است اینکه غلام دروغ می‌گوید، قصاص کنی«8» او را، و اگر در گور نباشد غلام راست می‌گوید. رهاش کنی«9». قومی گفتند: عجب کاری است؟ اینکه علی تا به امروز در زندگان«10» حکم می‌کرد، اکنون در مردگان حکم می‌کند. آنگه برفتند و سر گور باز کردند، مرد«11» را در گور نیافتند، باز آمدند و خبر دادند، گفت: غلام را رها کنی«12» که راست می‌گوید، گفتند: یا امیر المؤمنین از کجا گفتی! گفت: از رسول- علیه السّلام- شنیدم که«13»: هر که [او]«14» عمل قوم لوط کند و بی توبه از دنیا برود، خدای تعالی او را بنزدیک قوم لوط برد تا آن جا با ایشان باشد و حشرش با ایشان کنند. قوله: وَ إِلی مَدیَن‌َ أَخاهُم شُعَیباً، تقدیر هم آن است که: و«15» ارسلنا الی مدین اخاهم شعیبا، هو مدین بن ابراهیم خلیل الرّحمان، و ایشان اصحاب الأیکة ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، آف: بسیار. (2). مج، وز: و. (4- 3). مج، وز و. (14- 5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (6). مج، وز، مل: بروید. (7). مج، وز، مل: بازکنید. (12- 9- 8). مج، وز: کنید. (10). مج، وز: زندگانی. (11). مل: مرده. (13). لت او گفت. (15). اساس: ما، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. صفحه : 293 بودند. قتاده گفت [شعیب را دو بار بفرستادند: یک بار به مدین و یک بار به اصحاب الأیکة. «أخاهم»، برادرشان را من جهة النّسب]«1»، شعیب را و هو شعیب بن یوبب فی قول قتاده، و عطا گفت: هو شعیب بن یوبة بن مدین بن ابراهیم. محمّد بن اسحاق گفت: هو شعیب بن میکیل بن یشجر بن مدین بن ابراهیم. محمّد بن اسحاق گفت: هو شعیب بن میکیل بن یشجر بن مدین بن ابراهیم، و نام او به سریانی یثروب بود، و شعیب را خطیب الانبیاء خواندند از فصاحت و نیکو«2» سخنی که او را بود، و بعضی اهل سیر گفتند: شعیب نابینا بود، [172- ر]
از آن جا گفتند قوم او«3»: وَ إِنّا لَنَراک‌َ فِینا ضَعِیفاً«4»، قیل: ضریرا. و قوم او اصحاب الأیکة بودند، و أیکه درخت بسیار باشد به هم در شده«5» چون بیشه، و قوم شعیب کافر بودند و از خصال زشت ایشان آن بود که سنگ کم داشتندی«6» و پیمانه کم داشتند، و آنچه دادندی کم دادندی، و خدای تعالی ایشان را رزقی و نعمتی فراخ داده بود. شعیب ایشان را گفت: ای«7» قوم شرک رها کنی«8» و خدای را پرستی و بدانی«9» که شما را خدایی و معبودی باستحقاق نیست جز او. قَد جاءَتکُم بَیِّنَةٌ مِن رَبِّکُم، بیّنتی به شما آمد از خدای تعالی و حجّتی، یعنی شعیب- علیه السّلام. فَأَوفُوا الکَیل‌َ وَ المِیزان‌َ، آنچه می‌پیمایی«10» تمام پیمایی«11»، و ترازو راست داری«12». و «ایفاء» تمام به دادن باشد، و «کیل» تقدیر«13» چیزی به مکیال تا مقدارش پیدا شود، و «وزن» تقدیر او باشد به ترازو تا کمّیّتش پیدا شود. وَ لا تَبخَسُوا النّاس‌َ أَشیاءَهُم، و چیزی که به مردمان دهی«14» به کیل و ترازو کم مدهی«15». و «بخس» ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (2). وز، نیک، آج، لب: شیرین. (3). آج، لب را. [.....]
(4). سوره هود (11) آیه 91. (5). مج، وز، لت: درهم پخته شده که به اساس مرجّح می‌نماید. (6). مج، وز، مل، لت: داشتند. (7). مج، وز: یا . (8). مج، وز، مل، لت: رها کنید. (9). مج، وز، مل، آج، لب: پرستید و بدانید. (10). مج، وز، مل: پیمایید. (11). اأف، آن: بپیمایید. (12). مج، وز، مل: دارید. (13). آج، لب، لت هر. (14). مج، وز، آف: دهید. (15). مج، وز، مل، آف: مدهید. صفحه : 294 نقصان باشد، و بخس متعدّی باشد به دو مفعول و همچنین نقص و«1» زیادت، یقال: بخسه حقّه، أی نقصه، و فی المثل: تحسبها حمقاء و هی باخس. وَ لا تُفسِدُوا فِی الأَرض‌ِ بَعدَ إِصلاحِها، نهی دگر است«2» از شعیب ایشان را، می‌گوید: فساد مکنی و تباهی«3» در زمین پس از آن که خدای آن را اصلاح کرد به امر و نهی و بعث«4» انبیا- علیهم السّلام- و تعریف مصالح خلق کرد با ایشان عقلا و شرعا. و «افساد» چیزی به حدّی«5» رسانیدن باشد که به او انتفاع نتوان گرفتن. «ذلکم» اشارت است به آن جمله که رفت من عبادة اللّه«6» وحده و نفی الأنداد عنه و ایفاء النّاس حقوقهم و ترک البخس و النّقصان و ترک الفساد و افساد الارض بعد ما کانت صالحة. اینکه جمله گفت شما را بهتر باشد اگر در خود دانی«7» و اگر مؤمنی«8» و به خدای ایمان داری«9»، و برای آن به ایمان تعلیق کرد که اگر ایمان نباشد اینکه«10» هیچ فعل و ترک نافع نباشد، و در او هیچ خیر نباشد«11»، و گفتند معنی آن است که: ایمان آری«12» تا بدانی«13» که شما را آن«14» بهتر است، چه«15» بی ایمان نتوانی«16» دانست که«17» صلاح دین شما در اینکه فعلهاست. وَ لا تَقعُدُوا بِکُل‌ِّ صِراطٍ تُوعِدُون‌َ، و منشینی«18» بر سر هر راهی تا مردمان را تهدید کنی و منع کنی«19» ایشان را از راه من و باز داری«20» از ایمان، و اینکه آن بود ----------------------------------- (1). مج، وز، مل همچنین. (2). آج، لب، بم، آن: نهی کرده است. [.....]
(3). مج، وز، مل: فساد و تباهی مکنید. (4). مج، وز، لت: بعثت. (5). مج، وز: چیز به حد، مل: چیزی به چیزی. (6). اساس: عباد اللّه، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (7). مج: اگر خود دانی، آج، لب: اگر در خود آیید، آف: اگر در خود دانید. (8). مل، آف: مؤمنید. (9). مل، آج، لب، آف: دارید. (10). مج: دین. (11). وز، مل: نبود. (12). وز: آورید، مل، آج، لب: آرید. (13). وز، مل، آج، لب، آف: بدانید. (14). مج، وز، مل: اینکه. (15). آج، لب: که. (16). مج، وز، مل، آف: نتوانید، آج، لب: نتوان. [.....]
17. مج، وز، مل: دانستن که. (18). وز، مل: منشینید. 19. مج، وز، مل، آج، لب، آف: تهدید کنید و منع کنید. (20). مج، وز، مل: باز دارید. صفحه : 295 که ایشان بیامدندی و بر سر راهها بنشستندی«1» و مردمان را منع و نهی کردندی«2» از شعیب و می‌گفتندی: زینهار تا حدیث شعیب گوش نداری«3» که او دروغزن است. و ایشان را تهدید می‌کردندی و می‌گفتندی: اگر به شعیب ایمان آری«4» ما شما را عذاب کنیم، و آ [نا]«5» ن را که مؤمن بودند به او گفتند: ما شما را برنجانیم و بزنیم و بکشیم. سدّی گفت: به طریق عشّاری«6» و باژ استانی«7» بر راهها بنشستندی. إبن زید گفت: برای راه زدن بنشستندی، یقال: قعد«8» بمکان کذا و فی«9» مکان کذا و قعد عن کذا، اینکه را معانی مختلف بود: امّا قعد«10» بمکان کذا به معنی «أقام» باشد، و قعد علی مکان کذا آنگه گویند که بر بلندی بنشینند کقعود الرّاصد، و قعد فی مکان کذا آنگه [گویند]«11» که در محاطی باشد چنان که قعد فی الدّار و فی المسجد، او قعد عن کذا اذا اقصر«12» فیه و لم یفعله. «ایعاد»«13» اخبار باشد به ایقاع مکروهی، و اسم او وعید باشد. و «صدّ» منع است اینکه جا، و قوله: وَ تَبغُونَها عِوَجاً، «ها»، ضمیر راه است. یعنی طلب کژی«14» و ناراستی که ایشان می‌کنی«15» و ایشان را از ره راست باز می‌داری«16» و ره بر ایشان کژ می‌کنی«17»، و اینکه کنایت باشد از إضلال. آنگه تذکیر نعمت خدای کرد بر ایشان«18»، گفت: یاد کنی«19» چون شما اندک بودی«20»، من عدد شما بسیار بکردم. وَ انظُرُوا کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ المُفسِدِین‌َ، و بنگری ----------------------------------- (1). آج، لب: بنشستی. (2). وز، مل: را نهی می‌کردندی. (3). مج، وز، مل، آج، لب: ندارید. (4). مج، وز، مل، آج، لب: آرید. (11- 5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (6). آج: عیّاری. (7). مج، وز: باج ستانی، مل: باج استانی. (10- 8). اساس، آج، لب: قصد، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (9). مج: و علی، وز و علی مکان کذا. (12). مج، وز: قصر، مل، آن: اذا قصّر. [.....]
(13). لب، بم، آف: ای یعاد. (14). مل: کجی. (15). مج، وز: مکنید، مل: می‌کنید. (16). مج، وز، مل: می‌دارید. (17). مج، وز: می‌کنید. 18. مل: تذکیر نعمت خدای تعالی بر ایشان کرد و. (19). مج، وز، مل: یاد کنید. 20. مج، وز، مل، آف: بودید. صفحه : 296 که«1» عاقبت کار مفسدان [172- پ]
به چه رسید و آنان که پیش شما بودند چون فساد کردند و ره صلاح رها کردند من ایشان را چگونه هلاک کردم. و در خبر است که«2» رسول- علیه السّلام- گفت: شب معراج چوبی دیدم بر راهی«3» فرو زده، هیچ کس از آن جا نمی‌گذشت و الّا جامه او از آن می‌درید و شاخی از شاخهای آن چوب در او می‌افتاد«4»، من گفتم: ای جبرئیل اینکه چه چوب است«5» که جامه هر کس که بدو می‌رسد می‌بدرد«6»! گفت: اینکه مثل عشّار و باژ استان«7» است و راهزن که هیچ کس به او بنگذرد و الّا برنجاند او را و چیزی از او بستاند، آنگه بر خواند: وَ لا تَقعُدُوا بِکُل‌ِّ صِراط تُوعِدُون‌َ- الآیة. قوله: وَ إِن کان‌َ طائِفَةٌ مِنکُم آمَنُوا، شعیب- علیه السّلام- گفت ایشان را که: اگر گروهی از شما به من [ایمان]«8» آورده‌اند [و گروهی ایمان نیاورده‌اند]«9» صبر کنی«10» تا خدای تعالی میان ما حکم کند، چه او بهترین حکم کنندگان است. «طایفه»، جماعتی باشند از مردمان و اصل او از «طوف» است و هذا من الصّفات الغالیة کالدّابة. و بیان کردیم که «صبر» حبس النّفس عمّا تنازع الیه باشد، و اصل «حکم» و «حکمت» منع باشد، و منه حکمة اللجام لأنّها تمنع الدّابّة عن التّعدّی، و منه قول الشّاعر«11»: بنی حنیفة احکموا سفهائکم أی امنعوهم، و برای آن خدای تعالی را «خیر الحاکمین» گفت که از همه حاکمان به داند و حکم او از میل و محابات و رشوت دور باشد. آنگه حکایت آن کرد که قوم شعیب او را گفتند. قال‌َ المَلَأُ، گفتند آن«12» ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، آج، لب: و بنگرید که. (2). مج، وز، مل: و در خبر معراج هست که. (3). اساس: راه، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (4). مج، وز، آج، لب، لت: می‌فتاد. (5). مج، وز، مل: اینکه چوب چیست. (6). اساس: او می‌درد، با توجه به مج، وز تصحیح شد. [.....]
(7). مج، وز: باج ستان، مل: باج استان. (9- 8). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (10). مج، وز، مل: صبر کنید. (11). مج، وز شعر. (12). مج، وز: اینکه. صفحه : 297 جماعت اشراف قوم او که متکبّران و مترفّعان بودند: لَنُخرِجَنَّک‌َ یا شُعَیب‌ُ، ما تو را برون کنیم«1» یا شعیب و آنان را که به تو ایمان آورده‌اند«2» از اینکه شهر ما تا«3» با دین ما آیی«4». اگر گویند: چگونه گفتند«5» شعیب را که با دین ما آیی«6»، و اینکه آن کس را گویند که وقتی«7» بر دین ایشان برده بوده باشد! گوییم از اینکه چند جواب است: یکی آنکه ایشان اعتقاد کرده بودند که شعیب بر دین ایشان بود، و اگر چه اینکه اعتقاد جهل بود. و دگر آنکه اگر [چه]«8» شعیب بر دین ایشان نبود، قوم شعیب بر دین ایشان بودند، اینکه بگفت بر وجه تغلیب. دگر آن که زجّاج گفت: عرب اینکه لفظ گویند و اگر چه بر سبیل ابتدا باشد، یقول احدهم عاد علیه مکروه، و اگر چه پیش از آن مکروه نبوده باشد، چنان که شاعر گفت«9»: لئن تکن الأیام أحسن‌ّ مرّة إلی فقد عادت لهن‌ّ ذنوب أراد بدت و ظهرت، و اصل العود الرّجوع، و الاعادة الرّجع، و منه العادة لأنّها تعود«10»، و منه العید لأنّه یعود. شعیب- علیه السّلام- جواب داد: أَ وَ لَو کُنّا کارِهِین‌َ، و اگر چه ما کاره باشیم رجوع ما با دین شما ما را قهر و اجبار کنی«11» بر آن. «الف» استفهام است و «واو» عطف و «لو» حرف شرط، یعنی ما به طوع و رغبت خویش به«12» دین شما نیاییم از آنچه بطلان آن شناخته‌ایم، مگر که ما را به قهر و جبر بر کراهت ما با دین خود بری«13». آنگه گفت: قَدِ افتَرَینا عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً- الایة، ما بر خدای«14» دروغ نهاده ----------------------------------- (1). مل، آج، لب، آف، لت: بیرون کنیم. (2). مج: آوردند. (3). مل: یا . (4). مل: آیید. (5). اساس، آج، لب: گفت، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (6). آف: آیید. (7). مج، آج، لب که. (8). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (9). مج، وز، مل شعر. [.....]
(10). وز: لأنّه یعود. (11). مج، وز، مل، آج، لب: کنید. (12). مج، وز، مل، لت: خویشتن با. (13). مج، وز، مل، آج، لب، آف: برید. (14). مل تعالی. صفحه : 298 باشیم اگر با دین شما آییم پس از آن که خدای ما را [از آن]«1» برهانید. و اصل کلمه از «فریه»«2» باشد، و آن قطع باشد. و وجه دروغ بر خدای«3» از آن جاست که اگر با ملّت ایشان شوند باید گفتن که اینکه حلال حرام است و آن حرام حلال. آنگه نسبت باید کردن با خدای تعالی، و اینکه دروغ بر خدای«4» باشد- و «ملّت» دینی باشد که قومی بر او مجتمع شوند و بر او عمل کنند، و اصل او تکرار باشد من قولهم: طریق ملیل اذا تکرّر سلوکه فمل‌ّ، و منه الملال، و منه الملال، و الملّة الرّماد الحارّ، و منه الملیلة للحمّی الحارّة، و الملّة لتکرار العمل فیها، و قوله: بَعدَ إِذ نَجّانَا اللّه‌ُ مِنها، پس از آن که [173- ر]
خدای ما را از آن برهانید باقامة الدّلیل و الحجج، به آن که نصب ادلّه کرد بر بطلان آن. وَ ما یَکُون‌ُ لَنا أَن نَعُودَ فِیها، و ما را نباشد که با آن«5» دین آییم الّا که خدای ما خواهد. اگر گویند: نه آن آیت«6» دلیل صحّت قول مجبّره می‌کند که ایشان گفتند: کفرو ایمان به مشیّت خدای«7» باشد و اگر نه چنین بودی، شعیب- علیه السّلام- شدن به ملّت ایشان که کفر بود به مشیّت خدای تعالی«8» باز نبستی! گوییم از اینکه چند جواب است: یکی آن که مراد به «ملّت» عبادات شرعی است در آیت دون اصولی«9» که صحّت و فساد«10» آن به ادلّه عقل دانند، و شرعیّات شاید که عبادت به او مختلف شود به نسخ و تخصیص، برای آن که آن تابع مصالح بود و مصلحت به اوقات و اشخاص مختلف شود. و معنی آیت بر اینکه تأویل آن باشد که: ما را نبود که با شرعی آییم که خدای تعالی آن از ما«11» منسوخ بکرده است، مگر که خدای«12» ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز، مل، لت: فری. (12- 4- 3). مل تعالی. (5). مل: به اینکه. (6). مج، وز، مل: نه اینکه آیت. (7). مج، وز، مل تعالی. (8). اساس، بم، آف، آن: مشیّت ایشان، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (9). آج، لب، آف، آن: اصول. (10). آج، لب: و ثبات. [.....]
(11). مل: آن را. صفحه : 299 خواهد که ما را با آن برد، یعنی با مثل آن به آن که ما را به مثل آن متعبّد کند. جواب دوم از اینکه آن است که: معنی آیت آن است که اینکه هرگز نباشد، و ما هرگز با ملّت شما نیاییم. آنگه چون خواست که اینکه بر طریق تأبید بدارد، آن را تعلیق کرد به چیزی که هرگز نباشد و جاری مجرای مستحیل«1» بود و آن ارادت خداست کفر و قبیح«2» را، و اینکه جاری مجرای آن است که خدای تعالی گفت: وَ لا یَدخُلُون‌َ الجَنَّةَ حَتّی یَلِج‌َ الجَمَل‌ُ فِی سَم‌ِّ الخِیاطِ«3»، و چنان که قایل گوید: انا لا افعل ذلک حتّی یبیض‌ّ«4» القار و یشیب الغراب، أی لا افعل ذلک ابدا، و چنان که شاعر گفت:«5» و حتّی یؤوب القارظان کلاهما و ینشر فی القتلی کلیب لوائل و مانند اینکه از نظم و نثر بسیار است. جواب سه‌ام از اینکه آن است که قطرب بن المستنیر گفت: در کلام تقدیم و تأخیری هست، و تقدیر آن است که: لنخرجنّک یا شعیب و الّذین آمنوا معک من قریتنا الّا أن یشاء اللّه أو لتعودن‌ّ«6» فی ملّتنا، پس استثنا در کلام کفّار باشد نه در کلام شعیب، و خبر منسوب به کفّار بود نه به شعیب. آنگه کلام شعیب حکایت کرد«7»: وَ ما یَکُون‌ُ لَنا أَن نَعُودَ فِیها. جواب چهارم آن است که: «ها» راجع است با «قریه» نه به«8» «ملّت»، برای آن که ذکر قریه همچنان رفته است که ذکر ملّت، و تقدیر کلام آن باشد که: ما از شهر شما برویم و دگر بر«9» شهر شما نیاییم مگر آن که خدای خواهد که ما را بر شما ظفر دهد تا ما بر سبیل فتح«10» بیاییم و شما را قهر کنیم و شهر بستانیم از شما. ----------------------------------- (1). مل، بم، آف: مستحلی. (2). آج، لب، آن: قبح. (3). سوره اعراف (7) آیه 40. (4). مج، وز، مل، آج، لب، لت: تبیض‌ّ. (5). مج، وز، مل شعر. (6). مج: او تعود، وز، مل، لت: أن تعود. (7). مج، مل که. (9- 8). مج، وز، مل: با. (10). مج، وز، مل، لت و ظفر. صفحه : 300 جواب پنجم از او آن است که: الّا که خدای خواهد که شما را با دین ما آرد تا دین ما و شما یکی شود، پس تلخیص کلام آن باشد که الّا که خدای خواهد که ما بر یک ملّت باشیم و آن ملّت مسلمانی است، و اگر کلام بر ظاهر خود گیرند همین معنی دارد که ملّت ایشان یکی شود. اگر گویند: اینکه جواب اقتضای آن می‌کند که خدای نمی‌خواهد که ایشان با ایمان آیند، گوییم: خدای تعالی از ایشان ایمان و رجوع به«1» ایمان می‌خواهد، الّا آن است که بر سبیل اجبار«2»، و شعیب- علیه السّلام- در«3» خواست که الّا که خدای خواهد که جبر کند شما را بر ایمان، و اینکه جاری مجرای آن باشد که خدای تعالی گفت: وَ لَو شاءَ رَبُّک‌َ لَآمَن‌َ مَن فِی الأَرض‌ِ کُلُّهُم جَمِیعاً«4»- الآیة. جواب ششم از اینکه آن است که: الّا که خدای خواهد که شما را تمکّنی کند از آن که بر ما اکراه کنی«5» و ما را با اکراه«6» با دین خود آری«7»، آنگه [ما]«8» با اظهار دین شما آییم مکره«9» نه مخیّر، گفت و بیانش قوله: أَ وَ لَو کُنّا کارِهِین‌َ. جواب هفتم از اینکه آن است که: [173- پ]
الّا که خدای تعالی خواهد که ما را متعبّد بکند به اظهار کلمه کفر و اخفای کلمه ایمان علی وجه التّقیّة و دفع المضرّة علی«10» النّفس و الأهل. اگر گویند: اینکه در حق‌ّ پیغامبران روا باشد! گوییم: [اگر]«11» چه کلام، شعیب می‌گوید، مراد باستثناء او نباشد قوم او باشند. و قوله: أَ وَ لَو کُنّا کارِهِین‌َ، نیز تقویت اینکه جواب کند. پس به اینکه اجوبه جواب ساقط بود. وَسِع‌َ رَبُّنا کُل‌َّ ----------------------------------- (1). مج، وز: با. (2). مج، وز، مل: اختیار، لب: اخبار. (3). مج، وز، مل: اینکه. (4). سوره یونس (10) آیه 99. [.....]
(5). آج، لب: کنید. (6). مج، وز، لت: بکره. (7). آج، لب، آف: آرید. (11- 8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (9). آج: مکرهین، لب: مکرهه. (10). کذا در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (5/ 225): عن. صفحه : 301 شَی‌ءٍ عِلماً، و خدای ما واسع است از روی علم به همه چیزی، و معنی آن است که خدای تعالی عالم است به جمیع معلومات بر هر وجه که صحیح باشد که معلوم باشد، و نصب «علما» بر تمیز است. عَلَی اللّه‌ِ تَوَکَّلنا، بر سبیل تفویض و استکانت به خدای، گفت: بر خدای توکّل کردیم تا خدای شرّ شما از ما کفایت کند. آنگه گفت بر سبیل دعا و تضرّع: رَبَّنَا افتَح، بار خدایا حکم کن میان ما و قوم ما بحق. عبد اللّه عبّاس گفت. من نمی‌دانستم که معنی «فتح» در اینکه آیت چیست، تا دختر سیف ذو الیزن«1» را دیدم که می‌گفت شوهرش را: تعالی افاتحک أی اقاضک، بیاتا با تو مفاتحه کنم«2»، یعنی محاکمه. و فرّاء گفت: اهل عمّان قاضی را فتّاح خوانند، یقولون بینی و بینک الفتّاح، أی القاضی، و قال«3»: ألا أبلغ أبا عصم رسولا فإنّی عن فتاحتکم غنی‌ّ و جبّائی گفت: معنی«4» او آن است که بار خدایا ما را برهان و اینکه کافران را هلاک گردان«5». وَ قال‌َ المَلَأُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن قَومِه‌ِ، گفتند آن گروه«6» اشراف قوم شعیب از کافران: اگر شما متابعت شعیب کنی«7» و در دین او شوی«8» زیانکار باشی«9». و «إذا» در اینکه جای که هست ملغاست برای آن که در میان مبتدا و خبر افتاده است، عمل نصب نمی‌تواند کردن، چه او آن جا معمل«10» باشد که جواب باشد و در عمل نصب نمی‌توان کردن، چه او آن جا معمل«11» باشد که جواب باشد و در فعل مضارع شود، چنان که کسی گوید: انا آتیک، تو گویی: اذا اکرمک. فَأَخَذَتهُم‌ُ الرَّجفَةُ فَأَصبَحُوا فِی دارِهِم«12» فَأَخَذَهُم عَذاب‌ُ یَوم‌ِ الظُّلَّةِ ...«7»، فَأَصبَحُوا فِی دِیارِهِم جاثِمِین‌َ«8». محمّد بن مروان گفت: هر کجا در قرآن «دارهم» است مراد شهر است و هر کجا «دیارهم» است مراد لشکرگاه است. محمّد بن اسحاق گفت: مردی از اهل مدین نام او [174- ر]
عمرو بن کلما«9» چون آن ابر دید و در او عذاب، بشناخت که آن نه ابر رحمت است ابر عذاب است، اینکه بیتها بگفت«10»: یا قوم ان‌ّ شعیبا مرسل فذروا عنکم سمیرا و عمران بن شدّاد انّی أری غیمة یا قوم قد طلعت تدعوا بصوت علی ظمّاءة الوادی و انّه لن تروا فیها ضحی غدکم الّا الرّقیم یمشّی بین«11» أمجاد ----------------------------------- (1). آج، لب: همی، تیمی، آن: سمی، چاپ شعرانی (5/ 226): حمیی. (2). اساس: خانها/ خانه‌ها. (3). مل، بم، آف: منقطع شد. (4). مج، وز، مل: بفرستاد. (5). مج، آج، لب، لت: خورد. (6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (7). سوره شعراء (26) آیه 189. (8). سوره هود (11) آیه 94. (9). مج، وز، مل، لت: عمرو بن کلها، چاپ شعرانی (5/ 226) عمرو بن جلهم. (10). مج، وز، مل شعر. [.....]
(11). مج، وز: بهن‌ّ. صفحه : 303 سمیر و عمران شدّاد دو کاهنی«1» بودند و رقیم نام سگی بود از آن ایشان. و ابو عبد اللّه البلخی‌ّ«2» گفت: أبو جاد و هوّز و حطّی و کلمن و سعفص و قرشت نامهای پادشاهان مدین بود- و پادشاهی در روزگار«3» شعیب کلمن را بود- چون هلاک شدند، خواهر او بر او می‌گریست و نوحه می‌کرد و می‌گفت«4»: کلمون هدّ رکنی هلکه وسط المحلّة سیّد القوم أتاه الحتف نار وسط ظلّة علت نارا علیهم دارهم کالمضمحلّة الَّذِین‌َ کَذَّبُوا شُعَیباً، خدای تعالی از ایشان باز گفت که: آنان که شعیب را تکذیب کردند و او را دروغ داشتند و به او کافر شدند، کَأَن لَم یَغنَوا فِیهَا، پنداشتی در آن سرایها و شهرها و منازل نبوده‌اند و مقام نکرده‌اند، من قولهم: غنی بالمکان، یعنی اذا أقام. و المغنی المنزل و جمعه المغانی، و قال لبید«5»: و قال حاتم:«6» غنینا زمانا للتّصعلک و الغنی فکلا سقاناه بکأسیهما«7» الدّهر فما زادنا بغیا علی ذی قرابة غنانا و لا أزری بأحسابنا الفقر و قال رؤبة:«8» عهد مغنی دمنة ببلقعا خدای تعالی بر سبیل«9» تشبیه بر وجه مبالغه کنایت کرد از استیصال، ایشان، گفت: خود پنداری ایشان در آن دیار نبودند و آن جا مقام نداشتند، از آن که ایشان را رسم و اثر نماند، چنان که گفت: کَأَن لَم تَغن‌َ بِالأَمس‌ِ«10»، و کما قال الشّاعر«11»: ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت، آف: کاهن. (2). مج، وز، مل، لت: ابو عبد اللّه البجلی. (3). آج، لب: زمان. (4). مج، وز، مل شعر. (11- 8- 6- 5). مج، وز، مل شعر. (7). لت: بکأسهما. (9). مج، وز، آج، لب، بم: بر وجه. (10). سوره یونس (10) آیه 24. صفحه : 304 کأن لم یکن بین الحجون إلی الصّفا أنیس و لم یسمر بمکّة سامر بلی نحن کنّا اهلها فأبادنا صروف اللّیالی و الجدود العواثر الَّذِین‌َ کَذَّبُوا شُعَیباً، حق تعالی اینکه لفظ تکرار فرمود تغلیظا للحال فی تکذیب شعیب و تأکیدا و تعظیما للشّأن فی ذالک، کانُوا هُم‌ُ الخاسِرِین‌َ، ایشان بودند که زیانکار بودند نه دیگران، و اینکه جواب آنان است که گفتند: لَئِن‌ِ اتَّبَعتُم شُعَیباً إِنَّکُم إِذاً لَخاسِرُون‌َ«1». و «هم» فصل است و کوفیان عماد خوانند اینکه را. و بیان کرده‌ایم که چرا فصل خوانند تا فاصل باشد بین الصّفة و الخبر. آنگه حق تعالی گفت: چون شعیب از ایشان آیس شد، روی از ایشان برگردانید و گفت: یا قوم، من پیغامهای خدای به شما بگزاردم«2» و نصیحت بکردم شما را و بر من بیش از اینکه نیست، چه اندوه خواهم خوردن بر گروهی«3» کافران. محمّد بن اسحاق گفت: خود را تعزیت و تسلیت می‌دهد بر ایشان پس از آن که دلتنگ بود بر ایشان، یقال: أسی یأسی أسی اذا حزن، قال الشّاعر:«4» انحبطت عیناه من فرط الأسی و قال امرء القیس«5»: قولون لا تهلک أسا و تحمّل «6» و أسوت الکلم آسوه أسوا إذا داویته. و الآسی الطبیب و اسیت علیه اذا حزنت علیه، و الأسی الحزن، و الأسی الصّبر، و أسّیت المصاب أؤسّیه تأسیة اذا عزّیته کانّک أزلت أساه، أی حزنه. قوله تعالی [174- پ]:

[سوره الأعراف (7): آیات 94 تا 102]

[اشاره]

وَ ما أَرسَلنا فِی قَریَةٍ مِن نَبِی‌ٍّ إِلاّ أَخَذنا أَهلَها بِالبَأساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُم یَضَّرَّعُون‌َ (94) ثُم‌َّ بَدَّلنا مَکان‌َ السَّیِّئَةِ الحَسَنَةَ حَتّی عَفَوا وَ قالُوا قَد مَس‌َّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ فَأَخَذناهُم بَغتَةً وَ هُم لا یَشعُرُون‌َ (95) وَ لَو أَن‌َّ أَهل‌َ القُری آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَیهِم بَرَکات‌ٍ مِن‌َ السَّماءِ وَ الأَرض‌ِ وَ لکِن کَذَّبُوا فَأَخَذناهُم بِما کانُوا یَکسِبُون‌َ (96) أَ فَأَمِن‌َ أَهل‌ُ القُری أَن یَأتِیَهُم بَأسُنا بَیاتاً وَ هُم نائِمُون‌َ (97) أَ وَ أَمِن‌َ أَهل‌ُ القُری أَن یَأتِیَهُم بَأسُنا ضُحًی وَ هُم یَلعَبُون‌َ (98) أَ فَأَمِنُوا مَکرَ اللّه‌ِ فَلا یَأمَن‌ُ مَکرَ اللّه‌ِ إِلاَّ القَوم‌ُ الخاسِرُون‌َ (99) أَ وَ لَم یَهدِ لِلَّذِین‌َ یَرِثُون‌َ الأَرض‌َ مِن بَعدِ أَهلِها أَن لَو نَشاءُ أَصَبناهُم بِذُنُوبِهِم وَ نَطبَع‌ُ عَلی قُلُوبِهِم فَهُم لا یَسمَعُون‌َ (100) تِلک‌َ القُری نَقُص‌ُّ عَلَیک‌َ مِن أَنبائِها وَ لَقَد جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَیِّنات‌ِ فَما کانُوا لِیُؤمِنُوا بِما کَذَّبُوا مِن قَبل‌ُ کَذلِک‌َ یَطبَع‌ُ اللّه‌ُ عَلی قُلُوب‌ِ الکافِرِین‌َ (101) وَ ما وَجَدنا لِأَکثَرِهِم مِن عَهدٍ وَ إِن وَجَدنا أَکثَرَهُم لَفاسِقِین‌َ (102)

[ترجمه]

و ما لرسلنا فی قریة من نبی‌ّ الّا أخذنا اهلها بالبأساء و الضّراء لعلّهم یضّرّعون، و نفرستادیم ما در شهری«7» هیچ پیغامبری الّا ----------------------------------- (1). سوره اعراف (7) آیه 90. (2). مج، وز، مل: گزاردم، آج، لب: رسانیدم. (3). آج، لب: گروه. (5- 4). مج، وز، مل شعر. (6). مل: تجمّل، آج: تجلّد. [.....]
(7). آج، لب: در هیچ دیهی. صفحه : 305 بگرفتیم اهل آن شهر را به بیماری و سختی تا باشد که اینان زاری کنند«1». پس بدل کردیم به جای بدی نیکویی تا بسیار شدند و گفتند: برسید به پدران ما سختی بد و نیک«2»، بگرفتیم ایشان را ناگاه و ایشان ندانستند. و اگر اهل شهرها بگرویدندی و پرهیزگار شدندی، بگشادیمی«3» بر ایشان برکاتی از آسمان و زمین و لکن دروغ داشتند، بگرفتیم ایشان را به آنچه کرده بودند. ایمن شدند«4» اهل شهرها که به ایشان آید عذاب ما به شب و ایشان خفته!. ]«5» [ یا ایمن شدند«6» اهل شهرها که به ایشان آید عذاب ما]«7» چاشتگاه و ایشان بازی می‌کنند! ایمن شده‌اند از عذاب خدای! ایمن نشود از عذاب خدای مگر گروه زیانکاران. نه بیان کرد خدای آنان را که به میراث گرفتند«8» زمین«9» از پس اهلش اگر خواستیمی بگرفتیمی«10» ایشان را به گناهانشان و مهر ----------------------------------- (1). مج، وز: لابه کنند. (2). مج: بدی نیکی، آن، آف: بدی و نیکویی. (3). مج، وز: بگشادمانی. (4). آج: ای پس ایمن شدند، لب: یا ایمن شدند. (5). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج، وز و ضبط قرآن مجید افزوده شد. (6). آج، لب: ای پس ایمن شدند. (7). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (8). مج، وز، لت: برگرفتند. (9). آج، لب را. (10). مج، وز، لت: و اگر ما خواستمانی بگرفتمانی. صفحه : 306 بر نهادیمی«1» بر دلهاشان تا نشنوند!. آن شهرهاست که قصّه می‌کنیم بر تو از خبرهای او و بدرستی که آمد به ایشان پیغامبرانشان به حجّتهای ایشان، ایمان نیاوردند با آنچه دروغ داشتند از پیش اینکه«2» چنین مهر بر نهاد خدای بر دلهای کافران. نیافتیم«3» بیشتر ایشان را از عهدی، و«4» یافتیم [بیشترین]«5» ایشان را برون از فرمان خدای. قوله: وَ ما أَرسَلنا فِی قَریَةٍ مِن نَبِی‌ٍّ، حق تعالی گفت که: من هیچ پیغامبر را به هیچ شهر نفرستادم الّا و اهل آن شهر را به بأساء و ضرّاء بگرفتم بر سبیل امتحان و اختبار«6» تا باشد که دلهای ایشان نرم شود و با خدای گریزند و در او تضرّع و زاری کنند«7». «من» فی قوله: مِن نَبِی‌ٍّ، زیادت است برای تأکید نفی. و در «بأساء و ضرّاء» سه قول گفتند: بعضی گفتند: «بأساء» رنجی«8» و سختی باشد که به تن ایشان رسد، و «ضرّاء» آنچه به مال ایشان رسد از نکبات تا درویش شوند. حسن گفت: «بأساء» گرسنگی باشد و «ضرّاء» بیماری. سدّی [175- 1]
گفت: «ضرّاء» درویشی باشد و «بأساء» گرسنگی، و برای آن لفظ «لعل‌ّ» آورد که حق تعالی با ایشان معامله مختبران و آزمایش کنندگان فرمود، ----------------------------------- (1). مج، وز: مهر نهادمانی. (2). آن: از پیش از اینکه. (3). مج، وز، آج، لب: و نیافتیم. [.....]
(4). اساس اگر، با توجه به مج، وز زاید می‌نماید. (5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (6). اساس: اعتبار، با توجه به مج، وز و سیاق عبارت در جملات بعدی تصحیح شد. (7). مج، وز: و لابه کنند. (8). آج، لب: رنج. صفحه : 307 پس لفظ ترجّی آورد تا ملایم آن بود، و گفتند: «لعل‌ّ» به معنی «لام کی» است، و قوله: یَضَّرَّعُون‌َ، یتضرّعون بوده است، ادغام کرده‌اند «تا» را در «ضاد» لقرب المخرج تا چنین شده است. آنگه حق تعالی گفت هم بر سبیل امتحان و اختبار بر وجه استدراج ایشان را چنان که به محنت امتحان کردم به نعمت امتحان کردم تا هیچ عذر نماند ایشان را، و هیچ نباشد که به ایشان کرده نباشیم«1». آن شدّت [را]«2» به نعمت بدل کردیم«3» و آن بیماری را به تندرستی و آن درویشی را به توانگری«4» و آن تنگی را به فراخی تا ایشان به جهل و قلّت اندیشه پنداشتند که آن خود به استحقاق است با ایشان، و مغرور شدند. حَتّی عَفَوا، تا بسیار شدند، یقال: عفا«5» النّبت إذا کثر. و اصل کلمه ترک است من قوله تعالی: فَمَن عُفِی‌َ لَه‌ُ مِن أَخِیه‌ِ شَی‌ءٌ«6». و اگر خواهند تا جمع کنند میان هر دو معنی درست باشد، برای آن که «عفا النّبت» آن باشد که تا جمع کنند میان هر دو معنی درست باشد، برای آن که «عفا النّبت» آن باشد که رها کنند و گرد آن نگردند تا بسیار شود. حسن بصری گفت: تا فربه شدند. إبن زید گفت: تا بسیار شدند، قال الشّاعر«7»: و لکنّا یعض‌ّ السّیف منها بأسوق عافیات الشّحم کوم و قال اخر«8»: عفوا من بعد اقلال و کانوا زمانا لیس عندهم بعیر و منه قوله- علیه السّلام: أحفوا الشّوارب و اعفوا اللّحی. و الإحفاء المبالغة فی القص‌ّ، و الاعفاء التّرک حتّی یکثر. عبد اللّه عبّاس گفت: تا عدد ایشان بسیار شد. قتاده گفت: تا خرّم شدند. مقاتل حیّان گفت: تا بطر گرفت ایشان را و از سر غفلت و جهالت گفتند: چه باک اگر ما را ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، آج، لب، لت: نباشم. (2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (3). مج، وز، مل: کردم. (4). مج، وز، مل، آج، لب، آف، لت، آن: توانگری. (5). اساس: عفی، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (6). سوره نساء (2) آیه 178. (8- 7). مج، وز، مل شعر. صفحه : 308 پیش«1» از اینکه رنجی رسید از بیماری و درویشی و سختی. پدران ما همچنین بودند، گاه در شدّت«2» و گاه در نعمت. اکنون ما را نیز شدّت رفت و نعمت آمد. حق تعالی گفت: چون ایشان ایمن شدند و آسوده و فربه بنشستند، من ایشان را ناگاه بگرفتم به عذاب و هلاک کردم از آن جا که ایشا [ن]«3» ندانستند و توقّع نکردند، چنان که در مثل گفتند: من مأمنه یؤتی الحذر، مرد حذر کننده را از جایی گیرند که او از آن جا ایمن باشد. اگر حال حذر اینکه باشد، حال غافل چه باشد؟ و البغت الفجأة، یقال: بغته یبغته بغتا، أو بغتة و بغت الرّجل فهو مبغوت، و قال الشّاعر«4»: أنکأ شی‌ء حین یفجؤک البغت و الشّعر، العلم بدقیق الامور، قیل: انّه من الشّعر، و اینکه علمی باشد محدث، یقال: شعرت بکذا، آگاه شدم به اینکه کار، برای اینکه«5» در حق‌ّ خدای تعالی استعمال نکنند. وَ لَو أَن‌َّ أَهل‌َ القُری آمَنُوا، آنگه حق تعالی بر وجه ترغیب و تقریب و استدعا گفت: اگر اهل اینکه شهر [ها]«6» ایمان آوردندی و از من بترسیدندی و از معاصی من اجتناب کردندی، من درهای خیر و برکت«7» بر ایشان گشاده کردمی از آسمان و زمین، از آسمان به باران و از زمین به نبات، و گفتم که«8»: اصل برکت ثبات«9» باشد من بروک البعیر، و گفته‌اند: برکات آسمان إجابت دعا باشد، و برکات زمین إنجاح الحوائج، و لکن خلاف اینکه کردند و رسولان مرا به دروغ داشتند، تا لا جرم بگرفتیم ایشان را به آنچه کردند. ----------------------------------- (1). مل: پیشتر. (2). مج، وز بودند. [.....]
(3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز، مل شعر. (5). اساس: آنک، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (7). مج، وز، مل: برکات. (8). وز، مل: بگفتیم. (9). آج، لب، بم: نبات. صفحه : 309 آنگه گفت: أَ فَأَمِن‌َ أَهل‌ُ القُری، ایمن شدند اهل اینکه شهرها که عذاب ما با ایشان آید«1» و ایشان خفته! و «بیات» شبیخون باشد به عرف [175- پ]، و «بیات» و «بیتوته» کاری سگالیدن باشد به شب. وَ هُم نائِمُون‌َ، و ایشان خفته باشند«2». «واو» حال [ر]«3» است، و «بیاتا» در جای «لیلا» نهاده است. أَ وَ أَمِن‌َ، «الف» در هر دو جای استفهام است و مراد تقریع، و «واو» عطف است بر قراءت آن که «واو» مفتوح خواند. اهل مدینه و إبن عامر خواندند: به سکون «واو»، چنان که «أو» باشد بمعنی حرف الشک‌ّ، یا «4» ایمن شده‌اند اهل اینکه شهرها که عذاب ما به ایشان آید و به«5» چاشتگاه، و محل‌ّ او نصب بود بر ظرف به معنی«6» ضحی. وَ هُم یَلعَبُون‌َ، و ایشان بازی می‌کنند، و «واو» هم حال راست. و اصل «بأس» و «بؤس»، شدّت باشد، و در آیت مراد عذاب است. امّا «نوم» حدّ او سهوی [بود]«7» که به حیوان رسد با«8» فتور اعضاء بی علّتی. رمّانی گفت: حدّ خواب سهوی باشد که دل را و چشم را بپوشد و حسن ضعیف بکند و منافات علم کند، یقال: نام الرّجل نوما فهو نائم و الجمع نیام، و رجل نومة کثیر النّوم. و مراد به شهرها، شهرهاست که«9» اهل آن اصرار کرده باشند بر کفر و اقامت بر معصیت. و اصل «ضحی» من ضحا«10» یضحو ضحوا اذا ظهر باشد، و مورد آیت مورد امر است به حزم و انتباه و ترک غفلت آن که ایمن نباشند از عذاب خدای تعالی نه به شب و نه به روز. آنگه گفت: أَ فَأَمِنُوا مَکرَ اللّه‌ِ، ایشان از مکر خدای ایمن شده‌اند! و مکر خدای عذاب خدای باشد، جز آن است که هر عذابی را مکر نخوانند مگر آن ----------------------------------- (1). آج، لب: آمد. (2). مل: ایشان خفتگان. (7- 3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز: تا، چاپ شعرانی (5/ 231): آیا. (5). مج، وز، مل، آج، لب: ندارد. (6). مج، وز، مل، لت: ظرف اعنی. (8). اساس: یا ، با توجه به مج، وز تصحیح شد. [.....]
(9). مل، آف، آن: شهرهایی است. (10). اساس: ضحی، با توجه به مج، وز تصحیح شد. صفحه : 310 عذابی را«1» که صورت مکر دارد بر سبیل استدراج، کما قال اللّه تعالی: سَنَستَدرِجُهُم مِن حَیث‌ُ لا یَعلَمُون‌َ«2»، و معنی آن بود که خدای تعالی برای استظهار حجّت چندان که بنده گناه بیشتر کند«3»، او را نعمت و تندرستی بیش دهد تا او پندارد که آن خود چنان می‌باید. آنگه ناگاهی«4» عذاب فرستد او را و هلاکش کند، و اینکه با مکر ماند. و اصل «مکر» پیچیدگی«5» بود، و مکّار پیچنده«6» باشد و کارش پوشیده، و منه ساق ممکورة، أی محکمة الخلق، قال ذو الرّمّة«7»: عجزاء ممکورة خمصانة قلق عنها الوشاح و تم‌ّ«8» الجسم و القصب و خلیل گفت: مکر الرّجل اذا التف‌ّ تدبیره علی مکروه صاحبه. فَلا یَأمَن‌ُ مَکرَ اللّه‌ِ، از عذاب خدای ایمن نباشند«9» مگر زیانکاران. و رفع او بر فاعلیّت است، و «الّا» از روی اعراب به مثابت لغو است. اگر گویند«10»: پیغامبران خدای از عذاب خدای ایمن باشند و خاسر نه‌اند، چرا گفت: فَلا یَأمَن‌ُ مَکرَ اللّه‌ِ إِلَّا القَوم‌ُ الخاسِرُون‌َ! جواب گوییم: یک وجه آن است که ایشان نیز از عذاب خدای ایمن نباشند«11» در حق‌ّ کافران و عاصیان و در حق‌ّ خود برای آن ایمن باشند که ایشان چون مأمون الخطأ و الزّلل باشند و عقاب بر گناه باشد و در حق‌ّ ایشان گناه صورت نبندد، از آن جا ایمن باشند. وجه دگر آن که: از عذاب خدای ایمن نباشند بر وجه جهل به حکمت«12» خدای الّا گروه زیانکاران، و امن ایشان از جهل باشد، و امن انبیا و اولیاء از ایمن بکردن خدای باشد ایشان را چون خدای تعالی ایشان را ایمن بکرد از آن وجه ایمن ببودند«13». ----------------------------------- (1). مج، وز: عذاب را. (2). سوره اعراف (7) آیه 182. (3). مج، وز، مل، لت: بیش کند. (4). آج، لب: ناگاه. (5). مج، وز، مل: پیختگی، آج، لب: بیخته‌گی. (6). مج، وز، مل: بیحنده. (7). مج، وز شعر. (8). مل، آف، آن: ثم‌ّ. (9). اساس: نباشد، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (10). مج، وز نه. (11). آج، لب، بم و. (12). مج، وز: به حکم. [.....]
(13). مج، وز: شدند. صفحه : 311 قوله: أَ وَ لَم یَهدِ، در فاعل «یهدی»«1» دو قول گفتند: یکی آن که اللّه مضمر است در او، و التّقدیر: او لم یهد اللّه، نه خدای«2» هدایت کرد [176- ر]، یعنی بیان. و آنچه قوّت اینکه قول کند، قراءت آن کس است که او «نهد» خواند به «نون» علی ما ذکره الزّجّاج، قول دوم آن که: أَن لَو نَشاءُ، در جای فاعل اوست، و تقدیر آن است که: او لم یهد لهم مشیّتنا باصابة«3» المذنبین بذنوبهم- نه راه نمود ایشان را آن که اگر ما خواهیم هلاک کنیم گناهکاران را به گناهشان و تا عبرت و موعظت شوند؟ حق تعالی گفت: نه خدای تعالی هدایت داد و بیان کرد و باز گفت آنان را که زمین به میراث [بر]«4» گرفتند پس هلاک اهلشان از جماعاتی«5» و امّتانی که ما ایشان را هلاک کردیم چون: قوم نوح و هود و صالح و شعیب و لوط [که]«6» اگر ما خواستیمی«7» که ایشان را نیز هلاک کردیمی«8» به گناهانی«9» که کردند و مهر نهادیم«10» بر دل ایشان تا چیزی نمی‌شنوند. اینکه حدیثی مستأنف است معطوف علی قوله: أَصَبناهُم، تا داخل نباشد تحت مشیّت. و دلیل بر اینکه آن است که اینکه مستقبل است و آن ماضی، و از حکم عطف [آن]«11» است که معطوف وفق معطوف علیه باشد. اگر آن که اگر عطف کنند«12»، «نطبع» را علی أصبناهم لازم آید که اینکه مهر بر دل ایشان و نفی سماع از ایشان از پس هلاک ایشان بود، و اینکه خروج باشد از اجماع و قادح بود در حکمت خدای تعالی، چه مهر بر دل مرده نهادن لایق حکمت نبود و عبث باشد. اینکه تفسیر آیت است بر تقدیر اوّل که فاعل «یهد» ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، آج، لب، آف، لت: یهد. (2). مل تعالی. (3). مج، وز، مل، لت: اصابة. (11- 6- 4). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (5). مج: جماعتانی. (7). مج، وز، مل، لت: خواستمانی، آج، لب: خواستمی. (8). مج، وز، مل، لت: کردمانی، که بر اساس مرجّح می‌نماید. (9). مج، آج، لب، بم، آف: گناهان. (10). مج، وز، مل: مهر نهادند. (12). اساس: کند، با توجه به مج، وز تصحیح شد. صفحه : 312 خدای باشد- جل‌ّ جلاله. امّا بر قول دوم که فاعل «یهد» مشیّت هلاک مستحقّان باشد، در کلام محذوفی بود. و «هدایت» به معنی دلالت بود، و آن محذوف مفعول دوم «یهد» باشد و تقدیر اینکه چنین بود، نه راه نمود«1» [و]«2» دلیل کرد و عبرت گشت آنان را که ایشان زمین به میراث دارند از هلاک شدگان امّت سلف، آنگه آن که اگر ما خواستیمی«3» که ایشان را هلاک کنیم«4» به گناهانشان«5» چنان که با امّت«6» پیشین«7» کردیم، أعنی هدایت کرد و دلیل کرد بر آن که مثل قول و فعل ایشان نباید گفتن [و کردن]«8» تا هلاک نشوند چون ایشان، محذوف اینکه است، أعنی هدایت کرد و دلیل کرد بر آن که گفتیم، و آنچه گفتیم آن که اگر ما خواستیمی«9» فاعل است، [و]«10» بر هو دو قول «نطبع» کلامی مستأنف باشد«11» غیر معطوف علی قوله: أَصَبناهُم، از آن وجوه که بیان کردیم که مؤدّی است با چند فساد، و اینکه قول فرّاء و زجّاج و جبّایی و بیشتر اهل علم است. و اگر نه چنین گویند، معنی آیت مستقیم نشود. امّا معنی «طبع»«12» در او دو قول گفتند: یکی حکم به آن که او مذموم است ابدا از آن جا که در معلوم آن است که ابدا ایمان نیارد«13» به مثابت کسی که بر دل مهر دارد. و «سماع» به معنی قبول باشد، یعنی ایشان هرگز قبول ایمان نکنند کالمطبوع علی قلبه، پس اینکه بر سبیل حکم باشد به مذمّت و ملامت و لعنت«14» ایشان. و غرض قطع طمع رسول بود- علیه السّلام- از ایمان ایشان. ----------------------------------- (1). مل: نمودیم. (2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (9- 3). مج، وز، مل، لت: خواستمانی، که بر اساس مرجّح می‌نماید. [.....]
(4). مج، وز، مل، لت: هلاک کردمانی، که بر اساس مرجّح می‌نماید. (5). مج، وز، مل، لت: گناهشان. (6). مج، وز، مل، لت: امّتان. (7). لت: پیشتر. (10- 8). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (11). مل و. (12). مل: نطبع. (13). آج، لب: نیارند. (14). مل: و به لعنت. صفحه : 313 و وجه دوم در معنی «طبع» ن است که: به معنی سمت و علامتی باشد بر دلهای ایشان از نشانی و سوادی که فرشتگان به اینکه«1» علامت که ایشان ایمان نخواهند آورد،«2» در لعنت و تبرّای ایشان بیفزایند. و اینکه طبع و مهر بر دو وجه که گفتیم مانع«3» نباشد از ایمان برای آن حکم حاکم تبع«4» محکوم باشد علی ما هو به، و محکوم را بر وجهی نکند، و نیز سمت«5» و علامت منع نباشد، بیانش قوله تعالی: بَل طَبَع‌َ اللّه‌ُ عَلَیها بِکُفرِهِم فَلا یُؤمِنُون‌َ إِلّا قَلِیلًا«6». و اگر مانع بودی از ایمان، اندک و بسیار را مانع بودی، چون اندک را مانع نیست بسیار را هم مانع نبود. و ابو القاسم بلخی‌ّ وجهی گفت در اینکه آیت، و آن آن است که: طبع را تفسیر به طبع [176- پ]
زنگار داد«7»، گفت: خدای تعالی کفر را در دل کافر به زنگار تشبیه کرد که بر روی آیینه«8» و شمشیر باشد، برای آن که تاریک و مظلم بود. و ایمان را به جلای آن تشبیه کرد، برای آن که در او نور و ضیاء است. آنگه آن زنگار را با خود [حوالت کرد، چنان که زیادت ایمان و کفر را با سورت«9»]«10» حوالت کرد فی قوله: زادَتهُم إِیماناً«11» فَزادَتهُم«12»هذه ما «14» است آن گروه بازماندگان را بر ایمان و طاعت و تحذیر ----------------------------------- (1). مج، وز: به آن، آج، لب: بدین. (2). مج، وز، مل، لت: آوردن، لب، آف و. (3). اساس: نافع، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (4). آج، لب، آف: طبع. (5). مج، وز: و سمت. [.....]
(6). سوره نساء (4) آیه 155. (7). وز، بم، آف، آن: دارد. (8). مج، وز، مل، آج، لب، بم، آن: آینه. (9). آج، لب، بم، لت: با خود. (10). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (11). سوره انفال (8) آیه 2. (12). ضبط قرآن کریم: فزادتهم. (13). سوره توبه (9) آیه 125. (14). اساس: تعریض، با توجه به مج، وز تصحیح شد. صفحه : 314 کردن ایشان از کفر و معصیت تا مانند آن که به ایشان رسید به اینان نرسد، و نیز بیان کردن که جماعتی هستند که هرگز ایمان نخواهند آورد [ن]«1» به اختیار بد خود، کالمطبوع علی قلبه. آنگه خدای تعالی گفت: تِلک‌َ القُری، اینکه شهرها که ما آن را هلاک کردیم و قصّه و اخبار آن با تو بگفتیم، از«2» شهرهای قوم نوح و عاد و ثمود و شعیب و لوط و آن قوم که ذکر ایشان در آیت مقدّم برفت، آنگه بیان کرد که: آنچه به سر«3» ایشان آمد از عذاب پس آن بود که من بر ایشان حجّت گرفتم به بعثت انبیاء- علیهم السّلام- و اظهار معجزات بر دست ایشان و بیان ادلّه و حجج و طرایق«4» علم، گفت: رسولان ایشان بیّنات و حجج به ایشان بردند، ایشان ایمان نیاوردند به هیچ وجه با آنچه پیش از آن کافر«5» شده بودند و تکذیب کرده، یعنی استنکاف و تکبّر و«6» قلّت تأمّل و نظر رها نکرد ایشان را که با آنچه کافر بودند از وحدانیّت خدای تعالی و آنچه ارکان شرع است ایمان آرند. آنگه گفت: کَذلِک‌َ یَطبَع‌ُ اللّه‌ُ، خدای چنین مهر نهد«7» بر دل کافران. از اینکه آیت معلوم می‌شود که خدای تعالی به مهر و طبع منع نکند کس را«8» از ایمان، برای آن که اشارت کرد به اموری که همه ادلّه و حجج و بیان است و داعی به ایمان، از قصّه [هلاک]«9» اوایل و فرستادن رسل- علیه السّلام- و آوردن ایشان معجزات و بیّنات را، و آن که ایشان به اختیار بد«10» خود ایمان نیاوردند. آنگه گفت: کَذلِک‌َ یَطبَع‌ُ اللّه‌ُ، خدای تعالی مهر چنین نهد بر دل کافران نه چنان که مجبّران گمان بردند که من منع کنم کافران را از ایمان به طبع و مهر. امّا اضافت رسل با ایشان با آن که پیغامبران خدای بودند، ----------------------------------- (9- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز: آن. (3). مج، وز: پس. (4). مل: به طریق. (5). مل: از ایشان کافر. [.....]
(6). مج، وز: او، مل: از. (7). مج، وز: مهر نهاد. (8). مج: کسی را. (10). مج، آن: بر، مل: ندارد. صفحه : 315 از آن جاست که چون مرسل الیهم ایشان بودند و انتفاع و اهتدا به رسولان ایشان را بود، خدای تعالی اضافت کرد«1» به ایشان، و عرب اضافت کند بأدنی الملابسه، چنان که آن جا که به دو کس چوبی بر خواهند گرفت«2»، هنوز بر نگرفته«3» آن یکی دیگر«4» را گوید: خذ بطرفک، طرف خود برگیر، یعنی طرفی که ملاقی تو است. و قوله: فَما کانُوا لِیُؤمِنُوا، اینکه «لام» برای تأکید نفی است، چنان که بسیار جایها شرح دادیم. مجاهد گفت: هم آن معنی دارد که: وَ لَو رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنه‌ُ«5»، یعنی ما ایشان را هلاک نکردیم و الّا دانستیم که هرگز ایمان نیارند«6». حسن«7» و جبّایی گفتند: معنی آن است که کفر ایشان رها نکند ایشان را که ایمان آرند، و اینکه معنی قول أخفش است که گفت: «ما» مصدریّه است، أی لم یؤمنوا«8» بتکذیبهم، و التّقدیر: لتکذیبهم، و اینکه هر دو قول مضطرب است، و«9» معنی از روی ظاهر آن است که: ایشان تصدیق نکنند آن را که تکذیب کرده بودند [177- ر]
پیش از اینکه، و ایمان نیارند به چیزی که کافر بودند از آن پیش، و معنی آن که: بر کفر مصرّ خواهند بود [ن]
تا به مردن- و اللّه اعلم. قوله: وَ ما وَجَدنا لِأَکثَرِهِم مِن عَهدٍ، آنگه حق تعالی گفت: ما بیشترین«10» ایشان را عهدی نیافتیم، یعنی وفا به عهد، چنان که در شاهد آن را که بر عهد ثبات نکند و به عهد وفا نکند گویند: لا عهد له، او را عهدی نیست. نفی وفا را نفی عهد خوانند. و مراد به عهد، عهدی است که ایشان با پیغامبران بستند. و «عهد» و «عقد» و «میثاق» و «یمین» نظایر باشد، و «وجدان» و «الفاء» و «ادراک» و «مصادفه» ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: اضافتشان کرد. (2). مج، وز، لت: برخواهند گرفتن. (3). آج، لب باشند. (4). آج، لب: دیگری. (5). سوره انعام (6) آیه 28. (6). اساس: نیارد، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (7). مج، وز، مل: حسن بصری. (8). مج، وز: لم تؤمنوا. (9). مج، وز اینکه. (10). مج، وز، مل، لت: بیشترینه. [.....]
صفحه : 316 نظایر باشد. و «من» فی قوله: مِن عَهدٍ، تأکید نفی راست، چنان که نظایر او بسیار«1» برفت. وَ إِن وَجَدنا، «إن» مخفّفه است از ثقیله، و التّقدیر: انّا«2» وجدنا، أو انّه وجدنا، علی ان‌ّ الضّمیر للشّأن«3» و الامر، و علامت آن که «إن» مخففّه از ثقیله «لام» است در خبر او، و ما بیشتر«4» ایشان را فاسق یافتیم و خارج از فرمان خدای تعالی به ایشان، و کار چنان افتاد که ما بیشتر«5» ایشان را فاسق یافتیم. و «فسق» هم کفر باشد و هم سایر معاصی. و اصل او خروج الشّی‌ء عن الشّی‌ء باشد، و اگر چه در عرف غالب بر او آن است که مادون کفر را فسق خوانند، و در آیت هر دو رواست. اگر گویند چگونه گفت که: بیشتر را فاسق یافتیم، و ایشان همه فاسق بودند! گوییم از اینکه دو جواب است: یکی آن که کافران هم بر دو وجه بودند. بعضی در ملّت و کیش خود متدیّن و متحرّج بودند، و بعضی متهتّک و خلیع«6» العذار«7»، آن که چنان بودند کمتر بودند، و آن که چنین بودند بیشتر بودند. و جواب دوم از او آن است که: حق تعالی اکثر کنایت کرد از همه، چنان که گویند: قل‌ّ ما رأیت مثله، و مراد آن باشد که: ما رأیت مثله لا«8» قلیلا و لا«9» کثیرا، و مثله قوله: فَقَلِیلًا ما یُؤمِنُون‌َ«10». قوله تعالی:

[سوره الأعراف (7): آیات 103 تا 126]

[اشاره]

ثُم‌َّ بَعَثنا مِن بَعدِهِم مُوسی بِآیاتِنا إِلی فِرعَون‌َ وَ مَلائِه‌ِ فَظَلَمُوا بِها فَانظُر کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ المُفسِدِین‌َ (103) وَ قال‌َ مُوسی یا فِرعَون‌ُ إِنِّی رَسُول‌ٌ مِن رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (104) حَقِیق‌ٌ عَلی أَن لا أَقُول‌َ عَلَی اللّه‌ِ إِلاَّ الحَق‌َّ قَد جِئتُکُم بِبَیِّنَةٍ مِن رَبِّکُم فَأَرسِل مَعِی‌َ بَنِی إِسرائِیل‌َ (105) قال‌َ إِن کُنت‌َ جِئت‌َ بِآیَةٍ فَأت‌ِ بِها إِن کُنت‌َ مِن‌َ الصّادِقِین‌َ (106) فَأَلقی عَصاه‌ُ فَإِذا هِی‌َ ثُعبان‌ٌ مُبِین‌ٌ (107) وَ نَزَع‌َ یَدَه‌ُ فَإِذا هِی‌َ بَیضاءُ لِلنّاظِرِین‌َ (108) قال‌َ المَلَأُ مِن قَوم‌ِ فِرعَون‌َ إِن‌َّ هذا لَساحِرٌ عَلِیم‌ٌ (109) یُرِیدُ أَن یُخرِجَکُم مِن أَرضِکُم فَما ذا تَأمُرُون‌َ (110) قالُوا أَرجِه وَ أَخاه‌ُ وَ أَرسِل فِی المَدائِن‌ِ حاشِرِین‌َ (111) یَأتُوک‌َ بِکُل‌ِّ ساحِرٍ عَلِیم‌ٍ (112) وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرعَون‌َ قالُوا إِن‌َّ لَنا لَأَجراً إِن کُنّا نَحن‌ُ الغالِبِین‌َ (113) قال‌َ نَعَم وَ إِنَّکُم لَمِن‌َ المُقَرَّبِین‌َ (114) قالُوا یا مُوسی إِمّا أَن تُلقِی‌َ وَ إِمّا أَن نَکُون‌َ نَحن‌ُ المُلقِین‌َ (115) قال‌َ أَلقُوا فَلَمّا أَلقَوا سَحَرُوا أَعیُن‌َ النّاس‌ِ وَ استَرهَبُوهُم وَ جاؤُ بِسِحرٍ عَظِیم‌ٍ (116) وَ أَوحَینا إِلی مُوسی أَن أَلق‌ِ عَصاک‌َ فَإِذا هِی‌َ تَلقَف‌ُ ما یَأفِکُون‌َ (117) فَوَقَع‌َ الحَق‌ُّ وَ بَطَل‌َ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ (118) فَغُلِبُوا هُنالِک‌َ وَ انقَلَبُوا صاغِرِین‌َ (119) وَ أُلقِی‌َ السَّحَرَةُ ساجِدِین‌َ (120) قالُوا آمَنّا بِرَب‌ِّ العالَمِین‌َ (121) رَب‌ِّ مُوسی وَ هارُون‌َ (122) قال‌َ فِرعَون‌ُ آمَنتُم بِه‌ِ قَبل‌َ أَن آذَن‌َ لَکُم إِن‌َّ هذا لَمَکرٌ مَکَرتُمُوه‌ُ فِی المَدِینَةِ لِتُخرِجُوا مِنها أَهلَها فَسَوف‌َ تَعلَمُون‌َ (123) لَأُقَطِّعَن‌َّ أَیدِیَکُم وَ أَرجُلَکُم مِن خِلاف‌ٍ ثُم‌َّ لَأُصَلِّبَنَّکُم أَجمَعِین‌َ (124) قالُوا إِنّا إِلی رَبِّنا مُنقَلِبُون‌َ (125) وَ ما تَنقِم‌ُ مِنّا إِلاّ أَن آمَنّا بِآیات‌ِ رَبِّنا لَمّا جاءَتنا رَبَّنا أَفرِغ عَلَینا صَبراً وَ تَوَفَّنا مُسلِمِین‌َ (126)

[ترجمه]

‌پس بفرستادیم ‌از ‌پس [ایشان]«11» موسی ‌را ‌به آیات ‌ما ‌به فرعون و اصحابش«12»، کافر شدند ‌به ‌آن. بنگر چگونه«13» ‌بود عاقبت مفسدان. ----------------------------------- (1). اساس ‌او بسیار، ‌با توجه ‌به مج، وز زاید می‌نماید. (2). مج، وز، لت، ‌آن: و انّا. (3). مج، وز، لت: للشّأن. (5- 4). مج، وز، مل، لت: بیشترینه. (6). مج، وز، مل، لت: مخلوع. (7). اساس: العذاب، ‌با توجه ‌به مج، وز تصحیح شد. (9- 8). مج، وز: إلّا. (10). سوره بقره (2) آیه 88. (11). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به مج، وز افزوده شد. (12). مج، وز: اصحابانش ‌پس. (13). مج: ‌که چگونه. صفحه : 317 ‌گفت«1» موسی: ای فرعون، ‌من«2» فرستاده [ام]«3» ‌از خدای جهانیان. سزاوار ‌بر ‌آن ‌که نگویم ‌بر خدای الّا راستی آوردم ‌به ‌شما حجّتی ‌از خدایتان، بفرست ‌با ‌من فرزندان یعقوب ‌را. ‌گفت ‌اگر آورده‌ای حجّتی، بیار ‌آن ‌را ‌اگر تو ‌از جمله راست گویانی. بینداخت«4» عصایش ‌که دیدی«5» اژدهایی ‌بود ظاهر. و بکشید«6» دستش ‌که دیدی«7» ‌آن سپید ‌بود نگرندگان ‌را. [177- پ]، گفتند جماعت ‌از قوم فرعون«8» ‌اینکه«9» جادویی ‌است دانا. می‌خواهد ‌که بیرون کند ‌شما ‌را ‌از زمین ‌شما«10»، چه فرمایی«11»! گفتند باز دار ‌اینکه ‌را و برادرش ‌را و بفرست ‌در شهرها جمع کنندگان ‌را. «12» ‌تا ‌به تو آرند ‌هر جادویی دانا ‌را. ----------------------------------- (1). مج: و ‌گفت. (2). مج، وز، لت ‌رسول و. (3). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به مج، وز افزوده شد. [.....]
(4). آج، لب: ‌پس بینداخت. (5). مج، وز: بدیدید. (6). مج، وز: و بکند. (7). مج، وز: دیدید. (9- 8). مج، وز ‌که. (10). مج: زمینتان. (11). مج، وز: فرمایید، آج، لب: می‌فرمایید. (12). مج، آج، لب: سحّار. صفحه : 318 «1» و آمدند ساحران ‌به فرعون، گفتند ‌ما راست«2» مزدی«3» ‌اگر ‌ما غلبه کنیم! ‌گفت: آری و ‌شما ‌از نزدیکان باشی«4». «5» گفتند«6» ای موسی تو بیفگنی و یا «7» ‌ما باشیم فگنندگان. ‌گفت بیفگنی«8»، چون بیفگندند بفریفتند چشمهای مردمان و بترسانیدند ‌ایشان ‌را و آوردند جادویی بزرگ. و وحی کردیم ‌به موسی ‌که بیفگن عصای تو ‌که دیدی ‌آن فرود«9» می‌برد آنچه کرده بودند ‌به دروغ. بیفتاد«10» حق و باطل شد [آنچه]«11» ‌ایشان کرده بودند. غلبه کردند ‌ایشان ‌را ‌آن جا و باز گردیدند«12» ذلیل و خوار. و بیفگندند جادوان ‌را سجده کننده. گفتند: ایمان آوردیم ‌به خدای جهانیان. خدای موسی و هارون. ----------------------------------- (1). اساس، آج، لب: أئن‌ّ، ‌با توجه ‌به مج، وز و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (2). مج، وز: ‌ما ‌را هست، آج، لب: ای بدرستی ‌که ‌ما راست ‌هر آینه. (3). مج: مژدی. (4). مج، وز، آج، لب: باشید. (5). اساس، آج، لب: ‌قال، ‌با توجّه ‌به دیگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (6). اساس: ‌گفت، ‌با توجه ‌به مج، وز تصحیح شد. [.....]
(7). وز: ‌تا. (8). مج، وز، آف، ‌آن: بیفگنید. (9). مج، وز، آج، لب، آف: فرو. (10). مج، وز: بیوفتاد. (11). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به مج، وز افزوده شد. (12). مج، وز، لت: برگردیدند. صفحه : 319 ‌گفت فرعون ایمان آوردی«1» ‌به ‌او ‌از پیش ‌آن ‌که دستوری دادم«2» ‌شما ‌را، ‌اینکه مکری ‌است ‌که کردی«3» ‌در شهر ‌تا برون کنی«4» ‌از ‌اینکه جا اهلش ‌را، زود بدانی«5». ببرم دستهاتان و پایهاتان«6» ‌از خلاف، ‌پس بردار کنم ‌شما ‌را جمله«7». گفتند ‌ما ‌با خدای ‌خود می‌گردیم. چه انکار کردی«8» ‌از ‌ما الّا ‌آن ‌که ‌ما ایمان آوردیم [به آیات]«9» خدای«10» چون ‌به ‌ما آمد، خدای ‌ما بزیر«11» ‌بر ‌ما صبر و جان بردار ‌ما ‌را مسلمان. ‌قوله- عزّ و جل‌ّ: ثُم‌َّ بَعَثنا«12» مِن بَعدِهِم، ‌از ‌پس ‌ایشان، ‌یعنی ‌از ‌پس نوح و هود و صالح و شعیب و لوط ‌که ذکر ‌ایشان برفت. بِآیاتِنا، «با» ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب: ایمان آوردید. (2). مج، آج، لب، آف: دستوری دهم. (3). مج، وز، آف: کردید. (4). مج، وز، لب، آف، لت: بیرون کنید. (5). مج، ‌پس ‌شما بدانید. (6). مج، وز: پایهایتان. (7). مج، وز، آج، لب، لت: همه. (8). آج، لب: چه چیز عیب می‌کنی تو. [.....]
(9). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به مج، وز افزوده شد. (10). مج، وز، لت ‌ما. (11). وز: برریز. (12). مج، آف: بعثناهم. (13). مج، وز، لت: آیات. (14). لب ‌را. (15). مج، وز، لت: اسمی ‌است اعجمی. صفحه : 320 ‌به معنی «مع» ‌است، چنان ‌که: اشتریت الدّار بآلاتها، أی ‌مع آلاتها- بآیات و بیّنات و حجج و دلایل [ما]«1». فَظَلَمُوا بِها، أی جحدوا بها و کفروا. و «ظلم» ‌اینکه جا ‌به معنی کفر ‌است«2» و جحود ‌است، دلیلش «باء»، ‌لا یقال «ظلم ‌به» انّما یقال «ظلمه»، و لکن چون ‌به معنی کفر آمد تعدیه کرد ‌او ‌را ‌به حرفی ‌که کفر و جحود ‌را ‌به ‌آن تعدیه کنند، و مثله ‌قوله: لِلَّذِین‌َ یُؤلُون‌َ مِن نِسائِهِم«3»، ‌لا یقال: آلی ‌منه ‌به معنی حلف«4»، و انّما یقال: آلی ‌علیه و لکنّه لمّا ضمّنه معنی التّبرّی و التّعدیة«5» عدّاه بمن. بعضی دگر گفتند: «با» بمنزله «با» ی آلت ‌است، چنان ‌که ضرب بالسّیف و قطع بالسّکیّن، ‌یعنی آلت ظلم ‌خود ساختند ‌اینکه آیات ‌را و ظالم شدند ‌از جهت ‌اینکه آیات. و ‌به ‌هر حال باید گفتن ‌که ‌به کفر [به]«6» آیات ظالم شدند، ‌پس معنی راجع [باشد]«7» ‌با قول اوّل بی«8» ‌اینکه همه تعسّف. ‌اینکه قول ضعیف ‌است. بعضی دگر گفتند معنی ‌آن ‌است ‌که: بدّلوا بها، أی بدّلوا الکفر بها بدلا ‌من الایمان، ‌برای ‌آن ‌که ظلم وضع الشّی‌ء ‌فی ‌غیر موضعه ‌باشد ‌در ‌او معنی تبدیل حاصل ‌است، و ‌اینکه قول قریب ‌است. فَانظُر کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ المُفسِدِین‌َ، ‌اینکه «نظر» ‌به معنی فکر ‌است، اندیشه کن و تأمّل و بنگر ‌به چشم دل ‌تا عاقبت ‌آن مفسدان ‌به کجا رسید و چگونه ‌بود. و ‌ما ‌با ‌ایشان چه کردیم؟ وَ قال‌َ مُوسی یا فِرعَون‌ُ، موسی ‌گفت: ای فرعون؟ و نام ‌او قابوس ‌بود ‌بر قول اهل کتاب، و وهب ‌گفت: نام ‌او ولید ‌بن مصعب ‌بود، و ‌از جمله قبطیان ‌بود و عمرش بالای چهار صد سال ‌بود. [و]«9» چنان ‌که ‌در اخبار آمد: ‌در ‌اینکه مدّت ‌او ‌را تبی و بیماری نبود، و گفتند: ‌او ‌را ‌به ‌هر«10» چهل روز یک بار حاجت بودی، و ‌او ‌را ----------------------------------- (9- 7- 6- 1). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز، لت: ندارد. (3). سوره بقره (2) آیه 226. (4). مج، وز، مل، لب: خلف. (5). مج، وز، مل، لب، لت: و التّبعید. (8). مج: ‌با. (10). مج، وز: ندارد. [.....]
صفحه : 321 سعال و مخاطی و چیزی نبودی، و ‌اگر بودی ‌بر مردم پوشیده داشتی. و بیشتر طعام ‌او موز بودی ‌تا ثفلی«1» نباشد ‌آن ‌را. و ‌او دعوی خدایی کرد، و ‌آن جماعت ‌به ‌او ایمان آوردند. موسی و هارون ‌را- علیهما السّلام- خدای ‌به ‌ایشان فرستاد، بیامدند و ‌بر ‌در سرای فرعون مدّتی مقام کردند. ‌ایشان ‌را راه ندادند ‌به فرعون ‌برای ‌آن ‌که مردمانی«2» درویش«3» و خلق جامه و رث‌ّ الهیئة«4» بودند. ‌در خبر ‌است ‌که: موسی- ‌علیه السّلام- جامه«5» پشمین داشت ‌از پلاس و کلاهی«6» پشمین و رسنی ‌در میان بسته بودی و نعلینی ‌در پای کرده و عصا ‌به دست گرفته، و هارون همچنین. ‌تا یک روز مسخره‌ای ‌بود فرعون ‌را و کس پیش فرعون حدیث ‌ایشان نیارست کردن و گفتن ‌که: دو مرد ‌به ‌اینکه صفت دعوی پیغامبری می‌کنند. ‌اینکه مسخره روزی ‌در میان حدیث ‌گفت: [اینکه حدیث]«7» هزار بار ‌از ‌آن«8» منکرتر و ناراست‌تر ‌است ‌که دو مرد گدا«9» بیامده‌اند ‌بر ‌در ‌اینکه سرای، مدّتی ‌است ‌که می‌گردند و می‌گویند: ‌ما پیغامبرانیم«10»، خدای ‌ما ‌را ‌به فرعون و قومش فرستاده ‌است ‌تا ‌به ‌ما ایمان آرند و تبع ‌ما باشند. فرعون ‌گفت: ‌اینکه چه حدیث ‌است ‌که تو می‌گویی، و«11» بجدّ می‌گویی یا ‌به هزل! ‌گفت: هزل چه ‌باشد؟ حقیقت ‌است، و ‌اینکه ساعت ‌که ‌در آمدم«12» ‌بر ‌در سرای بودند«13»، مرا گفتند: بگوی فرعون ‌را ‌که ‌ما رسولان«14» خداییم ‌به تو، راه ده ‌ما ‌را ‌به ‌خود. فرعون چون ‌اینکه بشنید، بترسید و گونه رویش«15» بگشت«16» و ‌گفت: ‌در آری«17» ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، ‌آن: ثقل. (2). لب: مردمان. (3). بم، آف: دروش. (4). اساس: الهیبة، ‌با توجه ‌به مج، وز تصحیح شد. (5). وز، مل، لت: جامه/ جامه‌ای. (6). لب: کلاه. (7). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به مج، وز تصحیح شد. (11- 8). مج، وز، لت: ندارد. (9). مج: دو گدا مرد. (10). مج، وز، مل، لت: ‌ما پیغامبران خداییم. (12). اساس و، ‌با توجّه ‌به مج، وز زاید می‌نماید. (13). اساس: بودم، ‌با توجه ‌به مج، وز تصحیح شد. (14). مج، وز: ‌رسول. (15). مج: رنگش. [.....]
(16). لب: زرد شد. 17. مج، وز، مل، لب، آف: ‌در آرید. صفحه : 322 اینان ‌را ‌تا چه مردمانند. کس آمد و ‌ایشان ‌را ‌در سرای برد. چون ‌در آمدند و«1» پیش فرعون بایستادند، فرعون روی ‌به موسی کرد و ‌گفت: ‌من انت، تو کیستی! ‌گفت: إِنِّی رَسُول‌ٌ مِن رَب‌ِّ العالَمِین‌َ، ‌من پیغامبری«2» فرستاده خدایم ‌به تو ‌که خدای جهانیان ‌است. آنگه میان ‌ایشان [178- پ]
آن مناظره رفت ‌که خدای ‌تعالی ‌در ‌سورة الشّعراء حکایت کرد ‌از ‌ایشان و چون ‌آن جا رسیم گفته- شود- إن‌ّ شاء اللّه ‌تعالی و ‌به الثّقة. فرعون ‌گفت: حقیقت می‌گویی یا هزل! موسی- ‌علیه السّلام ‌گفت: حَقِیق‌ٌ عَلی أَن لا أَقُول‌َ عَلَی اللّه‌ِ إِلَّا الحَق‌َّ، ‌گفت: سزاوار ‌است ‌که ‌من ‌بر خدای جز حق و راستی نگویم. و «حقیق» فعیل ‌باشد ‌من الحق‌ّ، و ‌هم ‌به معنی فاعل ‌باشد و ‌هم ‌به معنی مفعول ‌برای ‌آن ‌که حقیق سزاوار ‌بود، و ‌اینکه ‌هر دو معنی ‌در ‌او ‌بود. امّا ‌قوله: عَلی أَن لا أَقُول‌َ، ‌قیل محقوق ‌علی ‌ان ‌لا اقول. و حقیق و محقوق ‌به یک معنی ‌باشد، کانّه حق‌ّ ‌علیه ‌ان ‌لا یقول ‌علی اللّه الّا الحق‌ّ، ‌بر ‌اینکه وجه ‌به معنی مفعول ‌باشد. و فرّاء ‌گفت. «علی» ‌به معنی «با» ست، یقول العرب: جاء فلان بحال حسنة و ‌علی حال حسنة، و ‌علی ‌هذا ‌قوله: وَ لا تَقعُدُوا بِکُل‌ِّ صِراطٍ تُوعِدُون‌َ«3»، أی ‌علی کل‌ّ صراط. ‌بر ‌اینکه قول معنی ‌آن ‌باشد ‌که سزاوارم ‌به ‌آن ‌که ‌بر خدای ‌تعالی جز حق و راستی نگویم. ‌گفت دلیل ‌بر ‌اینکه، قراءت اعمش ‌است ‌که خواند: حقیق بأن ‌لا اقول، و ‌عبد اللّه مسعود خواند: حقیق ‌ان ‌لا اقول. ‌أبو عبیده ‌گفت معنی ‌آن ‌است ‌که: حریص ‌علی ‌ان ‌لا اقول، حریصم ‌بر ‌آن ‌که ‌بر خدای جز حق نگویم، و نافع خواند: حقیق علی‌ّ، واجب ‌است ‌بر ‌من ‌که ‌بر خدای جز حق نگویم، و ابو ‌علی فارسی ‌گفت ‌که: «حقیق» ‌از حق‌ّ ‌باشد، و حق‌ّ ‌به «علی» تعدیه کنند، ‌قال اللّه ‌تعالی: فَحَق‌َّ عَلَینا قَول‌ُ رَبِّنا«4»، و ‌قال: وَ حَق‌َّ«5» قَد جِئتُکُم بِبَیِّنَةٍ مِن رَبِّکُم، ‌من ‌از خدای حجّتی آورده‌ام ‌به ‌شما، ‌یعنی عصا و ید بیضاء. فَأَرسِل مَعِی‌َ بَنِی إِسرائِیل‌َ، [بنی اسرائیل ‌را]«2» و فرزندان یعقوب ‌را ‌که ‌به بندگی گرفته‌ای ‌با ‌من ‌به بیت المقدّس فرست. وهب ‌گفت: سبب استعناد«3» فرعون بنی اسرائیل ‌را ‌آن ‌بود ‌که فرعون موسی، فرعون یوسف ‌بود. چون یوسف ‌را وفات آمد و أسباط منقرض شدند و نسل فرعون و خویشان ‌او بسیار شدند«4»، ‌بر بنی اسرائیل غلبه کردند و ‌ایشان ‌را ‌به بندگی گرفتند«5». خدای ‌تعالی ‌ایشان ‌را ‌از دست فرعون ‌به موسی برهانید. و ‌از ‌آن روز ‌که یوسف- ‌علیه السّلام- ‌در مصر شد ‌تا ‌آن روز ‌که موسی- ‌علیه السّلام- ‌در مصر شد، چهار صد سال ‌بود. فرعون موسی ‌را ‌گفت: إِن کُنت‌َ جِئت‌َ بِآیَةٍ، ‌اگر آیتی آورده‌ای بیار ‌اگر راست می‌گویی. فَأَلقی عَصاه‌ُ، موسی- ‌علیه السّلام- عصا ‌از دست بیفگند. و اصل «عصا» ‌من العصیان الّذی ‌هو الامتناع ‌باشد، ‌برای ‌آن ‌که ‌تا چوبی سخت خشک نباشد ‌آن ‌را عصا نکنند ‌از چوب خرما و سنجد و عوسج، ‌قال الشّاعر:«6» تصف السّیوف و غیرکم یعصی«7» بها یابن القیون و ذاک فعل الصّیقل یقال: عصی بالسّیف ‌إذا«8» اخذه بیده اخذ العصاء، و ‌قیل بل یقال عصوته بالعصار و عصیته بالسّیف اذا ضربته ‌به. و إلقای عصا ‌در آیت حقیقت ‌است، و ‌در دگر جا«9» آید ‌به معنی کنایت ‌از ترک سفر، چنان ‌که شاعر ‌گفت«10»: فالقت عصاها و استقرّ بها النّوی ‌کما قرّ عینا بالایاب المسافر ----------------------------------- (1). اساس: واجب، ‌با توجه ‌به مج، وز تصحیح شد. (2). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به مج، وز افزوده شد. (3). مج، وز، مل، لب: استعباد. (4). مج، مل، لت: شد. (5). مج، وز، مل: ‌به بنده گرفتند. (10- 6). مج، وز شعر. [.....]
(7). اساس: یعصا، ‌با توجه ‌به مج، وز تصحیح شد. (8). اساس، وز، بم: اذ، ‌با توجه ‌به مج تصحیح شد. (9). مج: جای، وز: جایی. صفحه : 324 بعضی دگر گفتند: «عصا» مشتق نیست ‌از عصیان، ‌برای ‌آن ‌که «الف» [او]«1» منقلب ‌است ‌از «واو»، و «الف» ‌اینکه منقلب ‌است ‌از « یا »، یقال: عصی یعصی عصیانا و معصیة، و یقال: عصا و عصوان و عصوته بالعصا، ‌قال الشّاعر«2»: فجاءت بنسج العنکبوت کانّه ‌علی عصویها سابری‌ّ مشبرق و اصل «إلقاء» ‌من اللّقاء ‌باشد ‌به معنی اتّصال، و «الف» ازالت ‌را ‌بود و المعنی ازال الأتّصال الّذی ‌بین ‌ذلک الملقی و ‌بین یدیه [179- ر]. و ‌از وجوه افعل یکی ازالت ‌باشد، کقولهم: اعجمت الکتاب ازلت عجمته و عربت معدته اذا فسدت و اعربتها اصلحتها، أی ازلت فسادها. فَإِذا هِی‌َ، ‌اینکه ‌را «اذا» ی مفاجات گویند، کقولهم: فتحت الباب فاذا زید بالباب، و دخلت ‌علی فلان فاذا زید عنده. و ‌در قرآن ‌از ‌اینکه بسیار ‌است. و «ثعبان» مار بزرگ ‌باشد. فرّاء ‌گفت: ماری بزرگ نر ‌باشد، و اصل ‌او ‌من ثعبت الماء اثعبه اذا فجّرته و انثعب الماء أی انفجر، و المثعب موضع انفجار الماء. و ناودان ‌را ‌برای ‌آن«3» مثعب خوانند ‌که آلت انفجار آب ‌بود، و ‌برای آنش ثعبان خوانند ‌که ‌به مانند سیلاب«4» رود، ‌قال الشّاعر«5»: علی نهج کثعبان العرین و «مبین»، بیّن ظاهر ‌من ابان الشّی‌ء اذا تبیّن و ظهر، ‌یعنی ‌بر حقیقت اژدها شد«6» ظاهر ‌که می‌دیدند و ‌در ‌او شبهتی نبود. وهب ‌گفت: چون فرعون موسی ‌را ‌گفت بیار ‌تا چه حجّت داری، ‌او عصا ‌از دست بینداخت ‌در حال اژدهایی شد عظیم. ‌عبد اللّه عبّاس و سدّی گفتند: اژدهای بزرگ نر موی ناک و دهن باز کرده«7» و یک زفر ‌بر زیر کوشک فرعون نهاده، و دگر زفر ‌بر بالای کوشک«8». خواست ‌تا کوشک ‌را ‌با ‌هر ‌که ‌در اوست فرو برد. آنگه آهنگ فرعون کرد. فرعون بگریخت و ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز، مل شعر. (3). مج، وز، مل: ‌اینکه. (4). مج، وز: سیل آب. (5). مج، وز شعر. (6). مج: اژدهایی شد. (7). مج، وز، مل: برکرد. (8). مج، وز، مل: شرف. صفحه : 325 ‌در خانه شد و ‌او ‌را حدث افتاد ‌از بیم ‌تا ‌آن روز چهل نوبت بنشست. ‌پس ‌از ‌آن ‌که ‌به چهل روز یک نوبت نشستی و فریاد خواست ‌از موسی و ‌گفت: ‌به حرمت رضاع و تربیت ‌که ‌اینکه ‌را ‌از ‌من دور کنی ‌تا ‌به تو ایمان آرم و بنی اسرائیل ‌را ‌با تو بفرستم و ‌هر چه خواهی بکنم. ثعبان ‌از دگر سوی حمله برد ‌بر مردمان و لشکر. مردم همه ‌بر ‌هم افتادند ‌تا جماعتی بسیار کشته شدند. چون فرعون بسیار زاری کرد«1» و فریاد خواست و ‌گفت: یا موسی ‌اینکه ‌را ‌از ‌من بازدار ‌تا ایمان آرم، و ‌هر التماس ‌که کنی ‌به جای آرم، موسی- ‌علیه السّلام- دست کرد و برگرفت ‌آن ‌را عصا شد همچنان ‌که ‌بود. فرعون ‌با جای ‌خود آمد و بنشست و موسی ‌را ‌گفت: آیتی دگر داری! ‌گفت: بلی، ‌گفت: بیار. دست ‌در گریبان کرد و ‌از گریبان بیرون آورد سپید«2» ‌به مانند برف. ‌از ‌او نوری می‌تافت مانند آفتاب«3». فرعون ‌گفت: ‌اینکه دست تو ‌است! موسی- ‌علیه السّلام- دگر باره دست ‌در گریبان کرد و برون«4» آورد، نوری ‌از ‌او بتافت ‌تا ‌به عنان آسمان چنان ‌که چشمها ‌را غلبه کرد. فرعون ‌به ‌او نتوانست نگریدن، متحیّر فرو ماند. موسی- ‌علیه السّلام- دگر باره دست ‌در گریبان کرد و برون«5» آورد چنان ‌که ‌در اصل خلقت ‌بود. فرعون خواست ‌تا ایمان آورد، هامان برخاست و پیش ‌او آمد و ‌گفت: دعوی خدایی کرده‌ای و عالمی مسخّر تواند و تو ‌را می‌پرستند. ‌به بنده‌ای ایمان خواهی آوردن ‌تا تبع ‌او باشی، ‌اینکه زشت کاری ‌باشد. فرعون ‌گفت: مرا مهلتی«6» ده ‌تا فردا. موسی- ‌علیه السّلام- ‌گفت: روا ‌باشد و برگشت و خدای ‌تعالی وحی کرد ‌به موسی ‌که: فرعون ‌را بگوی ‌که ‌اگر [به ‌من]«7» ایمان آری ‌اینکه ملک ‌بر تو رها کنم و جوانی و قوّت ‌با تو دهم. فرعون ‌گفت: یک امروز مرا مهلت ده. موسی- ‌علیه السّلام- برفت. هامان ‌در آمد. فرعون ‌گفت: یا هامان؟ چه گویی! موسی چنین ----------------------------------- (1). مج، وز، مل: لابه کرد. (2). آج: سپیدی، لب: سفیدی. (3). مج، وز، مل: می‌تافت چون شعاع آفتاب. [.....]
(5- 4). مج، وز، مل، آج، لب: بیرون. (6). مج، وز، مل، مهلت. (7). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به مج، وز افزوده شد. صفحه : 326 می‌گوید، و ‌اگر ‌اینکه چنین ‌باشد کاری عظیم ‌بود. هامان ‌گفت: ‌او مردی جادوست روا ‌بود ‌که بکند، امّا یک روز ‌که ‌اینکه قوم تو ‌را پرستند ‌به ملک همه دنیا برنیاید و فرعون ‌را ‌از سر ‌آن ‌بر ‌بود«1» و ‌گفت: حدیث جوانی ‌که ‌گفت ‌با تو دهم، ‌من چاره بسازم ‌که تو جوان شوی و مویت سیاه شود. آنگه بفرمود ‌تا وسمه بیاوردند و ‌او ‌را بفرمود ‌تا ‌به ‌آن خضاب کرد و مویش سیاه شد. موسی- ‌علیه السّلام- ‌بر دگر روز باز آمد، فرعون ‌را یافت موی سیاه ‌شده، عجب ماند«2» ‌از ‌آن؟ خدای ‌تعالی وحی کرد ‌به ‌او ‌که: چه اندیشه کنی، ‌که«3» ‌اینکه خضابی مزوّر ‌است. روزی چند ‌بر آید برود، همچنان شود ‌که ‌بود. و ‌در بعضی [179- پ]
روایات آمد ‌که: چون موسی و هارون ‌از نزدیک فرعون برون«4» آمدند، ‌ایشان ‌را باران بگرفت. ‌در راه عجوزی«5» ‌بود، پیرزنی ‌از خویشان مادر موسی«6». موسی و هارون ‌در سرای ‌او شدند و ‌آن شب ‌آن جا مقام کردند، و هامان و لشکر گفتند: چرا اینان ‌را بنگرفتی و محبوس نکردی! ‌او کس فرستاد ‌بر اثر ‌ایشان. چون کسان فرعون ‌آن جا آمدند، ‌ایشان خفته بودند و عجوز«7» بیدار ‌بود، خواست ‌تا ‌ایشان ‌را بیدار کند و بجهاند. عصا ‌بر بالین موسی- ‌علیه السّلام- نهاده ‌بود، دگر باره اژدها گشت«8» و آهنگ ‌ایشان کرد. بگریختند و موسی و هارون ‌را رها- کردند، و چون بیدار شدند عجوز«9» ‌ایشان ‌را خبر داد ‌به آنچه رفت، ‌قوله: وَ نَزَع‌َ یَدَه‌ُ، معنی ‌آن ‌است ‌که دست ‌از گریبان بکشید و برون«10» کرد، و لکن ‌در کلام محذوفی هست، بیفگند لدلالة الکلام ‌علیه، و ‌آن ‌آن ‌است ‌که: نزع یده ‌من جیبها«11» ‌بعد ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، آج، لب: ببرد. (2). مج، وز، بماند، مل: داشت. (3). مج، وز: اندیشه کنی ‌در ‌اینکه. (10- 4). مج، وز، مل: بیرون. (5). مل: عجوزه‌ای. (6). همه نسخه بدلها: ندارد. (7). مل، آج، لب: عجوزه. (8). مل، آج، لب: شد. (9). مل: عجوزه. (11). وز: جنبها، همه نسخه بدلها ‌با اساس مطابق ‌است، ‌در حالی ‌که ‌بر اساس قاعده می‌باید «جیبه» ‌باشد. صفحه : 327 [ما]«1» ادخلها ‌فیه، ‌اینکه بیفگند ‌برای ‌آن ‌که دگر جایها ‌به شرحتر ‌از ‌اینکه ‌گفت ‌فی ‌قوله:قال به وَ أَدخِل یَدَک‌َ فِی جَیبِک‌َ تَخرُج بَیضاءَ مِن غَیرِ سُوءٍ«2»، ‌در ‌اینکه آیت «نزع» ‌گفت«3» و نزع ‌بعد ادخال ‌بود، و ‌در ‌آن دگر آیت ادخال ‌گفت، و خروج«4» بی نزع نباشد، ‌پس آنچه ‌گفت و کلام«5» ‌بر ‌آن دلیل کرد ‌از کلام بیفگند. فَإِذا هِی‌َ بَیضاءُ لِلنّاظِرِین‌َ، «إذا» ‌هم مفاجات ‌است ‌که گفتیم، ‌یعنی عقب نزع و اخراج سپیدی ‌بود«6» نورانی ‌برای نگرندگان، و ‌اینکه نظر تقلیب الحدقة الصّحیحة نحو المرئی‌ّ طلبا لرؤیته ‌باشد، نگرید [ن]«7» ‌به چشم ‌باشد«8» آنچه دیدنی ‌است، و زجّاج ‌گفت: «إذا» ‌اینکه جا ظرف مکان ‌است ‌به معنی «هناک» و «ثم‌ّ»، و دگر جایها ظرف زمان ‌باشد، و تقدیر کلام ‌آن ‌است ‌که: فهی بیضاء للنّاظرین هناک، و ‌در «إذا» مفاجات ‌اینکه تأویل می‌گویند«9» ‌هر جای. و موسی- ‌علیه السّلام- اسمری ‌بود«10» شدید السّمرة، چون دست ‌از گریبان برون«11» کردی ‌با دگر اندامش نماندی ‌از ‌آن«12» جا ‌که معجز خرق عادت ‌بود ‌که کس ‌بر الوان قادر نیست مگر خدای- عزّ و جل‌ّ. قال‌َ المَلَأُ مِن قَوم‌ِ فِرعَون‌َ، ‌آن جماعت اشراف و خواص‌ّ فرعون چون هامان و جز ‌او گفتند: ‌اینکه مردی ساحر و جادوست«13» دانا، و تفسیر «ملأ» پیش ‌از ‌اینکه بگفتم. و «قوم» جماعتی باشند ‌که ‌به کار مردم قیام کنند و ‌به معاونت ‌او برخیزند، ‌برای ‌اینکه نگویند: قوم اللّه، و گویند: عباد اللّه و حزب اللّه، ‌که خدای ‌تعالی ‌را ‌به ----------------------------------- (7- 1). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به مج، وز افزوده شد. [.....]
(2). سوره نمل (27) آیه 12. (3). آج، لب: نزع یده. (4). کلمه «خروج» ‌در اساس خط خورده ‌است ‌در حالی ‌که ‌در همه نسخه بدلها هست. (5). مج، وز، مل: ‌آن چه فحوای کلام. (6). مج، وز، مل: بودی. (8). مج، وز: نگریدن ‌تا ببینند. (9). مج، وز، مل: می‌گوید. (10). مج، وز و. (11). مج، وز، مل: بیرون. (12). مج، وز، مل: ‌اینکه. (13). مج، وز: ساحری و جادوی ‌است. صفحه : 328 قیام و معاونت کس حاجت نیست. و ساحر جادو ‌باشد، و رمّانی ‌گفت: حدّ سحر حیلتی لطیف ‌باشد و ‌در اظهار ‌او«1» اعجوبه ‌که ایهام معجز افگند. و ازهری ‌گفت: سحر صرف چیزی ‌باشد ‌از حقیقت ‌خود ‌با ‌غیر ‌آن، و اصل ‌او ‌از«2» خفا و پوشیدگی ‌باشد- چنان ‌که ‌در ‌سورة البقره بیان کردیم، و ‌منه السّحر للرّیة و السّحر للظّلمة. و بعضی دگر گفتند: سحر ‌من قولهم: سحر المطر الارض یسحرها سحرا اذا قلّبها و قلع شجرها، ‌قال ذو الرّمّة ‌فی صفة السّراب«3»: و ساحرة السّراب ‌من الموامی ترقّص ‌فی نواشرها الاروم ‌پس ‌آن ‌را ‌برای ‌آن سحر خواندند و ‌او ‌را ساحر ‌که گفتند: ‌آن کار ‌به خلاف ‌آن ‌است ‌که ‌او می‌نماید. و عصا ‌به صورت اژدها و أسمر ‌به لون ابیض. یُرِیدُ أَن یُخرِجَکُم مِن أَرضِکُم بِسِحرِه‌ِ«4»، می‌خواهد ‌که«5» ‌شما ‌را ‌که جماعت قبطیانی«6» ‌از زمین مصر بیرون کند ‌به سحر و جادویش. و ‌اینکه ‌برای ‌آن گفتند ‌که ‌او ‌گفت: فَأَرسِل مَعِی‌َ بَنِی إِسرائِیل‌َ«7»، بنی اسرائیل ‌را ‌با ‌من بفرست. گفتند: لشکر می‌خواهد، و می‌خواهد ‌تا جماعتی بسیار [180- ر]
را ‌از ‌ما جدا کند و ‌ایشان ‌را لشکر ‌خود سازد و ‌با ‌ایشان ‌بر ‌ما خروج کند. فَما ذا تَأمُرُون‌َ، [چه فرمایی. موضع «ما» ‌از اعراب محتمل ‌است دو وجه ‌را: یکی رفع چون ‌به معنی الّذی ‌باشد، و التقدیر: فما الّذی تأمرون]«8» ‌به، و نیز محتمل ‌است نصب ‌را ‌علی تقدیر: فأی‌ّ شی‌ء تأمرون ‌به«9»، و ‌در ‌آن ‌که ‌اینکه کلام کیست خلاف کردند. بعضی گفتند: کلام ملأ قوم فرعون ‌است ‌که ‌با یکدیگر گفتند، و ‌اینکه اولیتر و ‌لا یقتر ‌است ‌به ظاهر کلام. و قولی دیگر ‌آن ‌که: کلام فرعون ‌است و ‌در کلام فرعون یُرِیدُ أَن یُخرِجَکُم قول مضمر ‌است. ----------------------------------- (9- 2- 1). مج، وز، مل: ندارد. (3). مج، وز، مل شعر. (4). سوره شعراء (26) آیه 35. [.....]
(5). مج، وز، مل، لت: ‌تا. (6). مج، وز، مل: قبطیانید. (7). سوره اعراف (7) آیه 105. (8). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به وز، مل افزوده شد. صفحه : 329 قالُوا أَرجِه، گفتند ‌آن گروه ‌که مشورت ‌با ‌ایشان برده بودند: باز دار ‌او ‌را و ‌در کار ‌او تأخیری بکن. حمزه و یحیی خواندند: [ارجه]«1» ‌به سکون «ها» بی همزه، و وجه ‌او ‌آن ‌است ‌که ‌در ‌او دو لغت آمد همزه نحو: «ارجأت»، و ترک همزه نحو «ارجیت». همزه ‌از أرجیت گرفت بی‌همزه و «ها» ‌برای استراحت آورد، چنان ‌که ‌در «قه» و «عه» آورد. و بصریان خواندند و داجونی ‌از هشام: «ارجئه» ‌من أرجأت الامر أی اخّرت بالهمزة ‌علی وزن افعله. و ‌إبن کثیر و الحلوانی‌ّ ‌عن هشام همچنین خواندند، جز ‌که ‌ایشان وصل کردند «ها» ی مضموم«2» ‌را ‌به «واو» ی ‌پس ‌او، ‌إبن ذکوان خواند ‌به کسر [ها]«3» بی اشباع: «ارجئه». و ابو جعفر ‌من طریق ‌إبن العلّاف و قالون و المسیّبی‌ّ «ارجه» بی همزه ‌به کسر «ها» بی‌اشباع، و باقی قرّاء و ‌آن کسائی ‌است و خلف و اسماعیل و ورش و ابو جعفر ‌من طریق النّهروانی‌ّ ‌به کسر «ها» بی همزه و اشباع و«4» ‌به «یاء»«5» ‌از ‌پس «ها». و اختلافشان ‌در ‌سورة الشّعراء ‌هم چنین ‌است. و الإرجاء، التّأخیر و همزه لغت قیس ‌است و دیگر عرب، و ترک همزه لغت تمیم [است]«6» و اسد و مرجیان ‌را ‌برای ‌اینکه، خوانند لتأخیرهم ‌هم الوعید و جوازهم العفو. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: اخّره، باز ‌پس دارش، ‌یعنی توقّف کن ‌در کارش، و قتاده ‌گفت: احبسه، باز دارش. وَ أَخاه‌ُ، برادرش«7» ‌یعنی هارون ‌را. وَ أَرسِل فِی المَدائِن‌ِ حاشِرِین‌َ، و ‌در شهرها بفرست کسان ‌را ‌که مردم ‌را و جادوان ‌را جمع کنند، و «حاشرین» مفعول ‌به ‌است. یَأتُوک‌َ، جواب امر ‌است ‌برای ‌آن مجزوم ‌است- ‌تا بیارند ‌به تو ‌هر جادویی دانا ‌را. کوفیان خواندند: «سحّار» مگر عاصم ‌علی فعّال لتکثیر الفعل و الحرفة، و باقی قرّاء «ساحر» ‌علی فاعل. گفتند: رای ‌آن ‌است ‌که ‌در اقطار عالم و شهرها کسان«8» ----------------------------------- (6- 3- 1). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز: مضمومه. (4). مج، وز، لت: ‌او. (5). مج، وز، لت: یابی. (7). مج، وز، لت ‌را. (8). مج، وز، مل: کسانی. صفحه : 330 ‌را بفرستی ‌تا جادوان دانا ‌را جمع کنند ‌تا کار موسی بنگرند، ‌اگر سحر ‌است و جادوی جوابش بدهند ‌به سحری ‌که ‌آن ‌را غالب ‌باشد، و ‌اگر سحر نیست واو صادق ‌است رای ‌در حق‌ّ ‌او بزنند. گفتند: رای ‌آن ‌است ‌که کودکان ‌را بفرستی ‌به دیهی ‌که ‌در ‌آن جا جادوان بودند ‌تا جادوی بیاموزند، و ‌آن دیه«1» ‌را «عرما»«2» خواندند. هفتاد و دو کودک ‌را اختیار کردند، هفتاد ‌از بنی اسرائیل و دو ‌از قبط، و ‌با موسی وعده بکردند«3» و مهلتی بخواستند و موسی- ‌علیه السّلام- مهلت«4» بداد. ‌آن کودکان ‌آن جا رفتند و مدّتها سحر آموختند ‌تا ساحران تمام شدند. ‌ایشان ‌را ‌با پیش فرعون فرستادند و گفتند: ‌ما اینان ‌را سحری آموختیم ‌که ساحران عالم ‌را غلبه کنند ‌از ‌هر سحری ‌که ‌در زمین ‌باشد، الّا ‌که کار سماوی ‌باشد ‌که اینان طاقت ‌آن ندارند. و قولی دیگر ‌آن ‌است ‌که: فرعون کس فرستاد ‌در اقطار جهان ‌تا ‌هر کجا ساحری ‌بود ‌او ‌را بیاوردند. چون پیش فرعون آمدند«5»، قصّه موسی و عصا ‌با ‌ایشان بگفت. ‌ایشان گفتند: ‌اگر ‌اینکه مرد ساحر ‌است، ممکن نیست ‌که ‌ما ‌را غلبه تواند کرد«6» و ‌ما ‌او ‌را غالب باشیم، و ‌اگر جادو نیست و کار ‌او سماوی ‌است ‌ما ‌به ‌او«7» هیچ نتوانیم کرد«8»، و ‌ذلک ‌قوله: وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرعَون‌َ، جادوان پیش فرعون آمدند. ‌از جمله جمعهای فاعل یکی «فعله» ‌باشد کالحفظة و السّفرة، [180- پ]
و البررة و الکتبة. مفسّران ‌در عدد سحره«9» خلاف کردند. مقاتل ‌گفت: هفتاد و دو مرد بودند، هفتاد اسرائیلی و دو قبطی. کلبی‌ّ ‌گفت: هفتاد مرد بودند، بیرون ‌از دو رئیس ‌که ----------------------------------- (1). آج، لب: ده. (2). تفسیر طبری: «فرما» ضبط کرده ‌است. (3). مج، وز: وعده برزدند. (4). مج: مهلتی. [.....]
(5). مج، وز فرعون. (6). آج، لب: تواند کردن. (7). مج، وز: مایان. (8). مج، وز: کردن. (9). اساس: سحر، ‌با توجه ‌به مج، وز تصحیح شد. صفحه : 331 ‌ایشان ‌را بودند، ‌که ‌ایشان دو مرد استاد جلد و زیرک«1» بودند و کبیر بودند و ‌در دهی مسکن داشتند ‌که ‌آن ‌را «نینوی»«2» گفتند. چون مرد فرعون آمد و ‌ایشان ‌را خواند، ‌ایشان بیامدند. عطا ‌گفت: ‌ایشان برخاستند«3» و ‌به سر گور پدر ‌خود شدند و آواز دادند و گفتند: یا ابانا، ای پدران ‌ما«4»؟ فرعون ملک قبط، کس فرستاده ‌است ‌ما ‌را می‌خواند و می‌گوید: مردی آمده ‌است عصایی دارد ‌که هیچ سنگی و آهنی و چوبی رها نمی‌کند الّا«5» فرو می‌برد. ‌ما پیش ‌او رویم«6» یا نرویم! ‌از ‌آن گور«7» آوازی آمد ‌که بروی«8» و جهد کنی«9» ‌تا ‌او ‌را خفته‌یابی«10» آنگه عصای ‌او بدزدی«11»، ‌اگر ساحر ‌است عصا ‌به دست ‌شما افتد و ‌او ‌از کار باز بماند ‌که ساحر خفته سحر نتواند کرد، و ‌اگر ‌او خفته عصا ‌با ‌شما قتال«12» کند ‌او ساحر نیست، پیش ‌او مروی«13» ‌که ‌او غالب آید ‌شما ‌را. ‌ایشان متنکّر«14» بیامدند و حیلت ساختند ‌تا موسی ‌را خفته یافتند و عصا ‌در پیش ‌او ‌به زمین فرو برده«15»، غنیمت شناختند آمدند ‌تا عصا«16» برگیرند. عصا اژدها شد و روی«17» ‌به ‌ایشان نهاد«18». ‌ایشان بگریختند و فرعون ‌را گفتند: ‌اینکه مرد جادو نیست، و ‌اینکه قصّه«19» بگفتند و برفتند و اختیار مقابله«20» موسی نکردند. کعب الاحبار ‌گفت: دوازده هزار مرد بودند. سدّی ‌گفت: سی و اند هزار ----------------------------------- (1). وز: استاد رزرگ جلد. (2). وز: سوی. (3). اساس: برخواستند، ‌با توجّه ‌به ضبط مج، وز تصحیح شد. (4). مج، وز، مل: پدر ‌ما. (5). مل همه، آج، لب، لت ‌که. (6). مل: برویم. (7). مج: گورها. (8). مج، وز، آج، لب: بروید. (9). مج، وز، آج، لب: جهد کنید. [.....]
(10). مج، وز، مل: بیابید، آج، لب: یابید. (11). مج، وز، آج، لب: بدزدید. (12). مج، وز و کارزار. (13). مل، آج، لب: مروید. (14). مل، آج، لب: متفکّر. (15). مج، وز، مل: فروزده. 16. مل ‌را. (17). مج، وز: سر. 18. مج، وز، مل و. (19). مل ‌با ‌او. 20. مج، وز: مقاتله، مل: مقاتلت ‌با. صفحه : 332 مرد بودند. عکرمه ‌گفت: هفتاد هزار مرد بودند. محمّد ‌بن المنکدر ‌گفت: هشتاد هزار مرد بودند، و گفتند قول جامع ‌آن ‌است ‌که: هفتاد هزار مرد بودند ‌که پیش فرعون آمدند ‌از اقطار«1» جهان. فرعون هفت هزار ‌را برگزید همه ساحر«2» ماهر، آنگه ‌از ‌ایشان هفتصد ‌را برگزید. آنگه ‌از ‌ایشان هفتاد ‌را برگزید. مقاتل ‌گفت: رئیس ‌ایشان شمعون نام ‌بود. ‌إبن جریج ‌گفت: یوحنه. عطا ‌گفت: دو برادر بودند، یکی«3» ناقص نام ‌بود و یکی مداین الصّغیر«4»، آنگه فرعون ‌را گفتند: إِن‌َّ لَنا لَأَجراً، ‌ما ‌را مزدی خواهد ‌بود [ن]«5» ‌اگر ‌ما غالب شویم! اهل حجاز و حفص خواندند: «ان‌ّ لنا» ‌به یک «الف» ‌علی الخبر، و ‌إبن عامر و اهل کوفه خواندند [به دو]«6» همز«7» مخفّف: «أ إن‌ّ» یک«8» همزه استفهام و دیگر همزه «ان‌ّ»، مگر حفص ‌که ‌از کوفیان ‌او چنین نخواند، و روح ‌هم خلاف کرد. و ابو عمرو و رویس ‌به همزه«9» اوّل و کسر دوم خواندند، الّا ‌آن ‌است ‌که ابو عمرو ‌از میان دو همز«10» «الفی» ‌در آورد: «آ ان‌ّ لنا» و رویس ‌اینکه فصل نکند. ابو ‌علی فارسی«11» ‌گفت: همزه استفهام ‌اینکه جا بهتر ‌باشد ‌از ‌آن ‌که خبر، ‌برای ‌آن ‌که ‌ایشان قاطع نبودند ‌بر ‌آن ‌که ‌ایشان ‌را مزدی دهند یا ندهند، و ‌در ‌سورة الشّعرا اجماع کردند ‌بر همزه استفهام و ‌گفت: ‌آن«12» جا نیز ‌که همزه استفهام نیاورد و ‌در قراءت حجازیان ‌هم تقدیر همزه استفهام باید کرد«13» [181- ر]، و ‌اگر چه ‌در لفظ نیست- چنان ‌که شاعر ‌گفت:«14» و اصبحت فیهم آمنا ‌لا کمعشر أتونی فقالوا ‌من ربیعة ‌أو مضر ----------------------------------- (1). آج، لب: اطراف. (2). آج، لب: ساحران. (3). آج، لب ‌را. [.....]
(4). مج، وز، مل: مداین الصّغر، بم: مدابر الصغیر. (6- 5). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به مج، وز افزوده شد. (7). آج، لب: همزه. (8). مج، وز، مل، لت، لب، بم: یکی. (9). مج، وز، مل، لت: همز. (10). مج، وز، مل، آج، لب: همزه. (11). مج، وز، مل: ابو ‌علی الفارسی. (12). آج، لب، بم: ‌اینکه. (13). مج: کردن. (14). مج، وز شعر. صفحه : 333 و ‌در کلام محذوفی هست، و التّقدیر: فارسل فرعون ‌فی المدائن حاشرین یحشرون السّحرة فحشروهم فجاء السّحرة فرعون، و لکن بیفگند لدلالة الکلام ‌علیه. گفتند«1»: ‌ما ‌را مزدی و پاداشتی«2» خواهی دادن ‌اگر چنان ‌باشد ‌که ‌ما موسی ‌را غلبه کنیم! و ‌اینکه قول سدّی و ابو العبّاس ‌است، یقال: جئته و جئت الیه. و جئته ‌به معنی قصدته ‌باشد، و جئت الیه أی جعلته غایة لقصدی. و ‌برای ‌آن «فا» ‌در «قالوا» نیاورد ‌که کلام ‌در تقدیر نهاده ‌است ‌که: لمّا جاءوا ‌علیه قالوا. و «اجر» مزد و ثواب ‌باشد ‌به خیر. و «جزا» پاداشت ‌بود ‌به خیر و شرّ. و اسم «ان‌ّ» چون متأخّر شود ‌از خبر «لام» ‌در [او]«3» آرند، و ‌اگر باز ‌پس نه افتد«4»، «لام» ‌در [او]«5» نیارند. ‌تا جمع نکرده باشند ‌بین علامتی التّأکید«6» و هما ان‌ّ و الّام. إِن کُنّا نَحن‌ُ الغالِبِین‌َ، ‌در «نحن» دو قول ‌است«7». یکی ‌آن ‌که: ‌در محل‌ّ رفع ‌است ‌به ‌آن ‌که: تأکید اسم «کان» ‌است، و یکی ‌آن ‌که: ‌او ‌را محلی نیست ‌از اعراب، ‌برای ‌آن ‌که ‌او فصل ‌است. ‌بین المبتدإ و الخبر، و غلبه ابطال مقاومت ‌باشد ‌به قوّت ‌برای ‌اینکه خدای ‌را غالب«8» خوانند. قال‌َ نَعَم، حکایت قول فرعون ‌است ‌که ‌او ‌گفت: آری ‌شما ‌را بنزدیک ‌من مزد و پاداشت ‌به خیر خواهد ‌بود«9» و ‌بر سری، ‌از جمله مقرّبان و نزدیکان ‌من باشی،«10» و پایه ‌شما بنزدیک ‌من رفیع ‌بود و منزلت بلند. و ‌در آیت دلیل ‌است ‌بر ‌آن ‌که فرعون بنده ذلیل«11» محتاج ‌بود ‌اگر ‌ایشان اندیشه کردندی، چه ‌اگر خدای بودی بزعمه ‌او ‌را ‌به سحره حاجت نبودی ‌که آنچه خواستی توانستی«12» کردن. و نیز ‌در آیت دلیل ‌است ‌بر ‌آن ‌که ساحران دروغ گفتند ‌در ‌آن دعوی ‌که کردند، ‌که ‌ایشان ----------------------------------- (1). مج: بگفتند. (2). وز: پاداشی. (5- 3). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز، لت: نیوفتد، مل، آج، لب: نیفتد. [.....]
(6). آج، لب: علامت التّأکید. (7). مج، وز، مل، لت: گفتند. (8). مج، وز، مل، لت و قاهر. (9). مج، وز، مل: بودن، آج، لب: ‌باشد. (10). مج، وز، مل، آج، لب: باشید. (11). مل و. (12). مل، لت: بتوانستی. صفحه : 334 قلب اعیان توانند کردن و حبال و عصی‌ّ ‌با ماران کردن، چه ‌اگر ‌بر ‌آن«1» قادر بودندی کوههای زمین بازر کردندی، و فرعون ‌را ‌با سگی کردندی [و ملک ‌او ‌به دست گرفتندی]«2»، حاجت نبودی ‌ایشان ‌را ‌به آنچه گفتندی: إِن‌َّ لَنا لَأَجراً، مزدی و محقّری بخواستندی ‌از ‌او. چون سحره بیامدند و ‌در مقابله«3» موسی بایستادند، موسی- ‌علیه السّلام- ‌ایشان ‌را دعوت کرد و ‌با خدای خواند، و ‌از خدای سخن ‌گفت و ‌از مآل و مرجع و ثواب و عقاب. ‌ایشان ‌با یکدیگر نگریدند و گفتند: سخن ‌اینکه مرد ‌به سخن ساحران نماند. و ‌آن روز زینت ‌بود ‌که موعد ‌ایشان ‌بود، و ‌آن عیدی و موسمی ‌بود ‌ایشان ‌را. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: اوّل روز ‌بود ‌از سال روز نوروز و اوّل هفته روز شنبه. ‌إبن زید ‌گفت: ‌اینکه مجمع ‌ایشان ‌را ‌به اسکندریّه ‌بود چون موسی عصا بینداخت اژدها شد، دنبال ‌او ‌تا سحره برسید- و ‌از میان ‌اینکه دو جای مسافتی بعید ‌است. چون سحره ‌آن عدد ‌که بودند جمع شدند و«4» فرعون و لشکر ‌به صحرا آمدند«5» و خلایق عالم ‌از جوانب ‌بر ‌آن میعاد جمع شدند. موسی- ‌علیه السّلام- می‌آمد تنها، ‌با ‌او جز هارون- ‌علیه السّلام- نبود. ‌در برابر ‌ایشان بایستاد و ‌بر عصا تکیه کرد. موسی- ‌علیه السّلام- ‌ایشان ‌را ‌در وعظ گرفت و ‌گفت: وَیلَکُم لا تَفتَرُوا عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً«6»، ‌بر خدای دروغ فرا مبافی«7» ‌که ‌پس بیخ ‌شما بکند ‌به عذاب، و دروغزن خایب و نومید ‌بود. ‌ایشان گفتند: ‌اینکه نه سخن جادوان ‌است و ‌از آنگه«8» دو قول شدند، و ‌ذلک [181- پ]
قوله:به به فَتَنازَعُوا أَمرَهُم بَینَهُم وَ أَسَرُّوا النَّجوی«9». آنگه آنچه داشتند ‌از ----------------------------------- (1). مج، وز، مل: ‌اینکه. (2). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به مج، وز افزوده شد. (3). وز، مل، لت: مقابل. (4). وز، مل: ندارد. (5). اساس: آمدن، ‌با توجه ‌به وز، مل تصحیح شد. (6). سوره طه (20) آیه 61. (7). اساس، بم: فرامی‌بافی، ‌با توجه ‌به بم، لت تصحیح شد، وز: فرو مبافید. [.....]
(8). مل: آنگاه. (9). سوره طه (20) آیه 62. صفحه : 335 حبال و عصا ‌در خبر چنان ‌است«1» ‌که: ‌بر چهل شتر نهاده بودند، رسنها ‌بود«2» و عصاهای مار پیکر بکرده«3» و اژدها پیکر، چوبها مجوّف کرده و زیبق ‌در میان ‌آن کرده و رسنها ‌به زیبع اندوده، و انگه زیر زمین مجوّف کرده بودند و ‌در زیر ‌آن آتش ‌بر کرده، و چنان ساختند ‌که وقت چاشتگاه ‌بود عند ارتفاع النّهار، ‌تا آفتاب ‌از بالا تابش«4» و آتش ‌از زیر قوّت کرد، آنگه موسی ‌را گفتند: إِمّا أَن تُلقِی‌َ وَ إِمّا أَن نَکُون‌َ نَحن‌ُ المُلقِین‌َ، اوّل«5» تو بیفگنی عصای ‌خود یا ‌ما آنچه داریم! موسی- ‌علیه السّلام- ‌گفت: أَلقُوا، ‌شما بیفگنی«6» آنچه خواهی فکند«7». ‌ایشان ‌آن چهل خروار چوب و رسن ‌که داشتند بیفگندند«8»- ‌بر ‌اینکه شکل ‌که گفتیم. زیبق ‌را ‌از ‌آن جا ‌که«9» عادت ‌است ‌با گرمای آفتاب و حرارت آتش ساکن بنماند متحرّک شود«10»، چنان [نمود ‌که می‌بخواهد رفتن]«11»، ‌به جنبش ‌در آمدند، چنان ‌که بعضی ‌بر بعضی می‌افتادند. موسی- ‌علیه السّلام- بترسید، نه ‌از ‌آن ترسید«12» ‌که گمان برد ‌که ‌آن ‌را اصلی هست، ‌از ‌آن ترسید ‌که گروهی امعان نظر نکرده باشند، بنگرند گمان برند ‌که ‌اینکه ‌از جنس ‌آن ‌است، ‌ایشان ‌را«13» شبهت حاصل شود. حق ‌تعالی وحی کرد بدو و ‌گفت: مترس ‌که آنچه ‌ایشان نمودند شبهت ‌است و آنچه ‌با تو ‌است حجّت ‌است، و حجّت غالب ‌باشد شبهت ‌را ‌به ‌هر حال. و وحی کرد ‌به موسی ‌که: یا موسی عصا بینداز. موسی- ‌علیه السّلام- عصا ----------------------------------- (1). آج، لب: حکایت ‌است. (2). مل عظیم. (3). وز، مل، لت: ندارد. (4). وز، مل، آج، لب، لت کرد. (5). مل: ای موسی اوّل. (6). وز، مل، آج، لب: بیفگنید. (7). وز: خواهید فگندن. (8). وز، مل: بینداختند. (9). وز، مل، لت جریان. (10). آج، لب: شدند. (11). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به وز، مل افزوده شد. (12). وز: ندارد. [.....]
(13). آج، لب، بم: ‌است و بعضی ‌را. صفحه : 336 بینداخت«1». فَإِذا هِی‌َ، حالی اژدهایی گشت ‌که ‌هر چه ‌ایشان ‌به یک سال ساخته بودند ‌به یک ساعت«2» فرود برد. اژدهای سیاه ‌از شتر بختی مهتر ‌با چهارپای سطبر کوتاه و دنبالی دراز، چون ‌با دنبا [ل]«3» نشستی ‌از بالی باره شهر بودی [قدش]«4» ‌به سر و گردنی. دنبال ‌بر هیچ چیز«5» نزد الّا پست کرد و [پای]«6» ‌بر هیچ چیز ننهاد الّا خرد کرد. ‌از دهنش آتش«7» بیرون می‌آمد و چشمهایش ‌به مانند دو چراغ می‌افروخت«8» و ‌از ‌او آتش بیرون می‌آمد«9». ‌بر گردن«10» مویهای دراز داشت برخاسته ‌به مانند نیزه‌ها«11». و ‌اینکه عصا«12» دو سر ‌بود، ‌آن دو سر دو زفر گشت. ‌اینکه مار ‌را فراخی«13» دوازده گز ‌بود. ‌در ‌او دندانهای بزرگ سطبر. ‌او ‌را آوازی ‌بود ‌از دهن و دمشی«14» ‌از بینی، و ‌به ‌هر آنی ‌از رفتن ‌بر زمین دهن ‌بر نهاد و ‌به یک ساعت«15» ‌آن چهل خروار چوب و رسن فرود برد و زمین ساده کرد ‌از ‌آن، و آهنگ قوم فرعون کرد. ‌ایشان ‌از ‌او بگریختند«16» و برهم افتادند ‌تا ‌از ‌آن ازدحام و مدافعت بیست و پنج هزار مرد بمردند- ‌علی ‌ما ذکره السّدّی و محمّد ‌بن اسحاق. و فرعون ‌به هزیمت برفت«17» عقل و هوش رمیده، و ‌آن روز چهار صد نوبت اطلاق افتاد ‌او ‌را ‌پس ‌از ‌آن ‌که ‌به چهل روز یک بار عادت داشت ‌که ‌به حاجت بنشستی و چنان شد [که]«18» ‌در شبانه روزی [تا]«19» ‌به مردن چهل [بار]«20» اطلاق می‌بود«21» ‌او ‌را. ----------------------------------- (1). مل ‌در ‌آن وقت. (2). وز، آج، لت: ساعته. (20- 19- 18- 6- 4- 3). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به وز، مل افزوده شد. (5). اساس: هیچیز/ هیچ چیز. (7). وز، مل، لت: آتشی. (8). وز: می‌فروخت. (9). آج. لب، آف و. (10). مل: گردنش. (11). اساس: نیزها/ نیزه‌ها. (12). آج، لب ‌را. (13). وز ‌آن. (14). وز، بم، آف: دمش، مل: دمی. (15). وز: ‌به یک ساعته، بم، آف: ‌به یک بار. [.....]
(16). وز، مل، لت: ‌ایشان گریختن گرفتند. (17). اساس: برفتند، ‌با توجه ‌به وز، مل تصحیح شد. 21. آج، لب: اطلاق افتاد. صفحه : 337 حفص خواند ‌عن عاصم: «تلقف» بتخفیف ‌من لقفت الشّی‌ء القفه لقفا ‌از بنای ثلاثی، و باقی قرّاء بتشدید ‌من التّلقّف ‌بر وزن التّفعّل. و تلقّف و تلقّم و التقم و تلهّم ‌به معنی ابتلع«1» ‌باشد، و ‌آن ابتلاعی ‌باشد ‌به سرعت، چنان ‌که شاعر ‌گفت«2»: انت عصا موسی الّذی ‌لم تزل تلقف ‌ما یأفکه السّاحر و دیگری ‌گفت«3»: اذا جاء موسی و القی العصا فقد بطل السّحر و السّاحر و گفتند: تلقّف، اخذ چیزی ‌باشد ‌در هوا. و ‌در آیت محذوفی هست، و تقدیر ‌آن ‌است [که]«4»: فالقی عصاه فصارت ثعبانا. ‌قوله: تَلقَف‌ُ ما یَأفِکُون‌َ«5»، و ‌اینکه «إذا» مفاجات راست چنان ‌که شرحش برفت. و «افک» چیزی بگردانیدن ‌باشد ‌از وجه خویش«6». و «افک» دروغ ‌باشد، فعل ‌به معنی مفعول [182- ر]، کالنّقض«7» و النّقض، و ‌به ‌هر حال معنی ‌آن ‌است ‌که: ‌ما یأفکون«8» ‌فیه، آنچه ‌به ‌آن افک کرده بودند و محل‌ّ افک ‌ایشان ‌بود، دون مصدر ‌که فعل ‌ایشان ‌بود ‌که ‌آن عرض ‌باشد و عرض ‌را تلقّف صورت نبندد. ‌پس ‌به ‌هر حال تقدیر ‌آن ‌باشد ‌که: ‌ما یأفکون ‌فیه و ‌بر ‌اینکه محمول ‌باشد، ‌قوله ‌تعالی: وَ اللّه‌ُ خَلَقَکُم وَ ما تَعمَلُون‌َ«9»، أی و ‌ما تعلمون ‌فیه ‌من الخشب و الحدید و الحجارة الّتی تتّخذونها«10» آلهة و اصناما، ‌که هیچ روایت معنی ندهد جز چنین. فَوَقَع‌َ الحَق‌ُّ، حق حاصل آمد، و اصل وقوع سقوط ‌باشد، کوقوع الطّائر ----------------------------------- (1). اساس، بم: ابتاع، آف: اتباع، آج، لب: ابتلاع، ‌با توجه ‌به وز، مل تصحیح شد. (3- 2). وز، مل شعر. (4). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به وز، مل افزوده شد. (5). اساس، بم: یؤفکون، ‌با توجّه ‌به نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (6). وز، مل، لت: خویشتن. (7). اساس: النّقص، ‌با توجّه ‌به وز، مل تصحیح شد. (8). اساس یوفکون، ‌با توجه ‌به وز، مل تصحیح شد. (9). سوره صافّات (37) آیه 96. (10). آج، لت: تتّخذونها. صفحه : 338 و الحائط. وَ بَطَل‌َ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ، و آنچه ‌ایشان می‌کردند ‌به سالیان دراز باطل شد و نیست گشت. اکنون«1» متکلّمان ‌در ‌آن خلاف کردند ‌که ‌آن حبال و عصا کجا رفت! بعضی گفتند: خدای ‌تعالی اجزای فنا بیافرید ‌تا [اینکه ‌به]«2» ‌آن«3» فنافانی شد، و ‌اینکه مذهب ‌آن کس ‌باشد ‌که فنای بعضی جواهر ‌با بقای بعضی روا دارد. و ‌اینکه مذهب درست نیست ‌برای ‌آن ‌که اختصاص فنا ‌به بعضی جواهر دون بعضی محال ‌است، ‌برای ‌آن ‌که اختصاص عرض ‌به حلول ‌باشد، و فنا ضدّ محل ‌است اختصاص ‌به حلول ‌در ‌او صورت نبندد. و بعضی دگر گفتند: خدای ‌تعالی بقایش بستد ‌تا نیست شد، و ‌اینکه مذهب آ [نا]«4» ن ‌باشد ‌که بقاء معنی گویند«5»، و ‌اینکه مذهب ‌هم درست نیست ‌برای ‌آن ‌که «بقا» استمرار وجود ‌باشد ‌به دلیل ‌آن ‌که ‌آن کس ‌که بقا داند استمرار وجود داند، و چیزی دگر ‌از ‌او معقول نباشد جز استمرار وجود. بعضی دگر گفتند: خدای ‌تعالی ‌آن کون ‌که ‌به ‌او کاین [با]«6» شد بستاند ‌تا ‌او ‌از کاینی برود«7»، چون«8» ‌از کاینی برود ‌از وجود برود، ‌که جوهر موجود نباشد الّا کاین، و ‌اینکه ‌بر مذهب آنان روا ‌باشد ‌که أکوان ‌لا یبقی گویند«9»، گویند: خدای ‌تعالی چون کون نیافریند جوهر ‌از وجود بشود و ‌اینکه مذهب درست نشده ‌است. و سیّد«10» ‌را نظر ‌است و بیشتر محقّقان ‌را ‌در ‌آن ‌که أکوان باقی ‌است یا باقی نیست. آنچه قول«11» درست ‌است ‌در ‌آن، ‌آن ‌است ‌که خدای ‌تعالی اجزای ‌او مفرّق ----------------------------------- (1). مل بدان ‌که. (6- 4- 2). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به وز، مل افزوده شد. [.....]
(3). آج، لب: ‌تا ‌به ‌آن. (5). اساس: گوید، ‌با توجه ‌به وز، مل تصحیح شد. (7). مل، لت: شود. (8). وز: ‌تا. (9). اساس: نگویند، ‌با توجه ‌به وز، مل تصحیح شد. (10). مل: و قبلة الموحّدین و قدوة المحقّقین اعلم الهدی ذو المجدین المرتضی- قدّس اللّه روحه. (11). مل: امّا قولی ‌که. صفحه : 339 کرد ‌تا ‌در هوا هباشد«1» چنان ‌که پیدا نبود، و ‌اینکه وجه«2» ‌از قدوح و اعتراضات دورتر ‌است- و اللّه اعلم. و حقیقت حق و باطل، اند جای بیان کردیم ‌در ‌اینکه کتاب. و «ما» ‌فی ‌قوله: ما کانُوا یَعمَلُون‌َ، محتمل ‌است دو وجه ‌را، یکی ‌آن ‌که: موصوله ‌باشد ‌به معنی الّذی، و التّقدیر: الّذی کانوا یعملون، و دوم ‌آن ‌که: مصدریّه ‌باشد، أی عملهم. فَغُلِبُوا هُنالِک‌َ، مغلوب شدند ‌در ‌آن جایگاه. و غلبه ظفر ‌باشد ‌در بغیه«3» و مراد. و برگشتند ‌از ‌آن جا صاغر و ذلیل، ‌من الصّغر و الصّغار و هما المذلّة، یقال: صغر الشّی‌ء صغارا فهو صغیر و صغر الرّجل ‌من الهوان و الذّل‌ّ صغارا فهو صاغر، و ‌اینکه ‌از صغر منزلت ‌باشد، و نصب ‌او ‌بر حال ‌باشد. وَ أُلقِی‌َ السَّحَرَةُ ساجِدِین‌َ، و ساحران ‌را ‌به روی ‌در آوردند«4». ‌برای ‌آن ‌به لفظ ‌ما ‌لم یسم‌ّ فاعله ‌گفت ‌که چون ‌آن بدیدند مالک نبودند و قادر ‌بر ‌خود، ‌از سرعت ‌آن ‌که ‌ایشان ‌به وهلت اوّل ‌که نظر کردند علم حاصل شد، ‌به روی ‌در آمدند ‌به سجده، پنداشتی ‌که کسی ‌ایشان ‌را ‌به روی ‌در آورد. و وجه دیگر ‌آن ‌است ‌که: چون دلیل دعوت کرد«5» ‌ایشان ‌را ‌به ‌آن، ‌به مثابت ‌آن ‌بود ‌که دلیل ‌ایشان ‌را ‌به روی ‌در آورد ‌به سجده. و نصب «ساجدین» ‌بر حال ‌باشد. قالُوا آمَنّا بِرَب‌ِّ العالَمِین‌َ، گفتند: ایمان آوردیم ‌به خدای جهانیان. و «رب‌ّ» چون«6» ‌به معنی سیّد ‌باشد«7» خدای ‌را ‌به ‌او وصف کنند، فیما ‌لم یزل [182- پ]
و ‌لا یزال. و چون ‌به معنی مالک ‌باشد، ‌در ‌لا یزال وصف کنند یا نکنند؟ رمّانی ‌گفت: نکنند، و ‌اگر مالک ‌را تفسیر ‌بر قادر دهند ‌به ‌اینکه معنی ‌هم رب‌ّ ‌باشد ‌در ازل و ‌لا یزال. ----------------------------------- (1). مل، لت: ‌باشد. (2). اساس: وجهی، ‌با توجه ‌به وز، مل تصحیح شد. (3). وز، مل، لت: ‌باشد ببغیة. (4). وز، مل، لت و. (5). اساس، بم، آف ‌که، ‌با توجّه ‌به وز، مل زاید می‌نماید. (6). مل: ‌خود. (7). وز، مل، لت: ‌بود. [.....]
صفحه : 340 خدای موسی و هارون. ‌برای ‌آن تخصیص کرد ‌ایشان ‌را ‌به ذکر ‌که [تا]«1» گمان نبرند ‌که فرعون ‌را خواستند. و وجه دگر ‌برای شرف و اختصاص ‌ایشان، ‌که ‌ایشان دو پیغامبر دعوت کننده بودند. و امّا ‌آن ‌که وجود دو پیغامبر ‌در یک عصر و بیشتر روا ‌باشد و وجود دو امام روا نباشد، عقل ‌را ‌به ‌اینکه طریقی نیست، و ‌اینکه ‌به سمع دانند و اجماع، چنان ‌که ‌به سمع دانند ‌که ‌در عهد ‌رسول«2»- ‌علیه السّلام- و ‌از ‌پس ‌او هیچ پیغامبر نبود. ساحران چون چنان دیدند، ‌به ادنی مایه نظر ‌که کردند، ‌ایشان ‌را علم حاصل شد ‌که: ‌آن نه ‌از جنس سحر«3» ‌است، و مانند ‌اینکه ‌در مقدور بشر نباشد، چه ‌ایشان سالهای بسیار تعاطی سحره«4» کرده بودند و کیفیّت شناخته«5»، ‌ایشان ‌را علم حاصل شد ‌به ‌آن ‌که ‌آن معجزی«6» ‌است خارق عادت و ‌او پیغامبر ‌است و آنچه می‌گوید راست می‌گوید. ‌به روی ‌در آمدند و سجده کردند و گفتند: ‌ما ایمان آوردیم ‌به خدای جهانیان ‌که خدای موسی و هارون ‌است. و ‌در خبر می‌آید ‌که: ‌در میان ‌ایشان هفتاد و دو مرد بودند پشت خم ‌شده ‌از پیری، و علما و بزرگان ‌ایشان بودند، و گفتند ‌ایشان ‌را چهار رئیس بودند: سابور و عازور و حطحط«7» و مصفی، و اوّل ‌ایشان ایمان آوردند ‌پس دیگران متابعت کردند. فرعون چون ‌آن بدید ‌بر سبیل تجلّد و جبارت«8» ‌گفت: آمَنتُم بِه‌ِ قَبل‌َ أَن آذَن‌َ لَکُم، ایمان آوردی«9» ‌به موسی پیش ‌از ‌آن ‌که ‌من دستوری دادم ‌شما ‌را. ‌اینکه مکری ‌است ‌که ‌شما ‌به یک جای ساخته [اید]«10» ‌در شهر ‌تا اهل ‌اینکه شهر ‌را ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به وز، مل افزوده شد، لت: ‌که ‌ایشان. (2). وز، مل، ‌ما ‌ما. (3). بم، آف: سحره. (4). وز، مل: سحر. (5). وز، مل، لت: شناختند. (6). اساس، آج، لب، ‌آن: معجزه، ‌با توجه ‌به وز، مل تصحیح شد. (7). اساس: حمطحط، ‌با توجه ‌به وز، مل تصحیح شد. (8). وز، مل، لت: جسارت، آج، لب: جباریّت. (9). وز، مل، آج، لب، آف، ‌آن: آوردید. (10). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به وز، مل افزوده شد. صفحه : 341 براندازی«1»، ندانی«2» ‌که ‌با ‌شما چه خواهد رفت«3»؟ آنگه ‌گفت: بفرمایم ‌تا ‌شما ‌را دست و پای ببرند ‌از خلاف، ‌یعنی دست راست و پای چپ. و بفرمایم: ‌تا ‌شما ‌را«4» ‌بر دارها کنند ‌از درختان خرما. حفص و ورش و رویس خواندند: «امنتم ‌به» ‌به یک همزه ‌علی الخبر، باقی ‌به دو همزه [بر]«5» استفهام و کوفیان ‌هر دو همزه ‌را تخفیف کردند مگر حفص و روح. دیگران ‌به تخفیف اوّل و تلیین دوم خوانند«6». و فرعون ‌اینکه قول ‌بر سبیل تهدید ‌گفت و ایهام ‌بر قوم ‌به ‌آن ‌که ‌هر کس ‌که بی‌فرمان پادشاه کاری کند، مستحق‌ّ زجر و عقوبت ‌باشد«7». ‌ایشان گفتند: هیچ باک نیست، ‌هر چه خواهی می‌کن ‌که ‌ما ‌را حق روشن شد. چون بدید ‌که اصرار کردند و ‌بر نمی‌گردند، بفرمود ‌تا همه ‌را دستهای راست و پایهای چپ ببریدند«8» و گفتند ‌که: اوّل کس ‌که ‌اینکه عقوبت فرمود فرعون ‌بود، ‌اینکه قول ‌عبد اللّه عبّاس ‌است. و اشتقاق «صلب» ‌از صلابت گرفته‌اند، و صلب شدّ و بستن ‌باشد ‌بر درخت. آنگه بفرمود ‌تا همه ‌را ‌بر دارها کردند. یا عجب ‌آن قوم بامداد کافر بودند و چاشتگاه ساحر بودند، و ‌در اظهار سحر مبالغت می‌کردند و سوگند می‌خوردند ‌به عزّت فرعون، و نماز پیشین مؤمن بودند و نماز دیگر شهید بودند و نماز شام ‌به بهشت بودند. ‌قوله: وَ ما تَنقِم‌ُ، ‌اینکه [نیز]«9» حکایت قول سحره ‌است ‌که ‌ایشان گفتند فرعون ‌را ‌که: تو ‌از ‌ما چه منکر دیدی و ‌برای چه ‌بر ‌ما منکری! یقال: نقم ینقم، و نقم ینقم، و الأوّل افصح، و النّقمة ضدّ النّعمة. و «انتقام» کینه کشیدن ‌باشد، جز ‌آن ----------------------------------- (1). وز، مل، آج، لب، آف: براندازید. (2). وز، مل، آج، لب: ندانید. (3). وز، مل، لت: خواهد رفتن. (4). آف: ‌شما ‌را ‌تا. [.....]
(5). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به وز، مل افزوده شد. (6). لت: خواندند. (7). وز، مل، لت: شود. (8). بم: ببریدن. (9). اساس: ندارد، ‌با توجه ‌به مج، وز افزوده شد. صفحه : 342 ‌که ‌ما ‌به آیات خدای ایمان آوردیم چون ‌به ‌ما آمدند. آنگه سخن ‌با فرعون منقطع کردند. چون دست و پای بریدن ‌ایشان فرمود و برادر کردن، گفتند: رَبِّنا، خدای ‌ما. أَفرِغ عَلَینا صَبراً، صبر ‌بر ‌ما ریز و ‌ما ‌را جان بردار مسلمان، ‌یعنی ‌ما ‌را توفیق ده و الطاف ‌به پای دار«1» ‌تا ‌بر ایمان ثبات کنیم و مقام ‌تا مرگ ‌به ‌ما آید و ‌ما مؤمن«2» باشیم. ‌قوله ‌تعالی [183- ر]:

[سوره الأعراف (7): آیات 127 تا 141]

[اشاره]


وَ قال‌َ المَلَأُ مِن قَوم‌ِ فِرعَون‌َ أَ تَذَرُ مُوسی وَ قَومَه‌ُ لِیُفسِدُوا فِی الأَرض‌ِ وَ یَذَرَک‌َ وَ آلِهَتَک‌َ قال‌َ سَنُقَتِّل‌ُ أَبناءَهُم وَ نَستَحیِی نِساءَهُم وَ إِنّا فَوقَهُم قاهِرُون‌َ (127) قال‌َ مُوسی لِقَومِه‌ِ استَعِینُوا بِاللّه‌ِ وَ اصبِرُوا إِن‌َّ الأَرض‌َ لِلّه‌ِ یُورِثُها مَن یَشاءُ مِن عِبادِه‌ِ وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقِین‌َ (128) قالُوا أُوذِینا مِن قَبل‌ِ أَن تَأتِیَنا وَ مِن بَعدِ ما جِئتَنا قال‌َ عَسی رَبُّکُم أَن یُهلِک‌َ عَدُوَّکُم وَ یَستَخلِفَکُم فِی الأَرض‌ِ فَیَنظُرَ کَیف‌َ تَعمَلُون‌َ (129) وَ لَقَد أَخَذنا آل‌َ فِرعَون‌َ بِالسِّنِین‌َ وَ نَقص‌ٍ مِن‌َ الثَّمَرات‌ِ لَعَلَّهُم یَذَّکَّرُون‌َ (130) فَإِذا جاءَتهُم‌ُ الحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِه‌ِ وَ إِن تُصِبهُم سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسی وَ مَن مَعَه‌ُ أَلا إِنَّما طائِرُهُم عِندَ اللّه‌ِ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَهُم لا یَعلَمُون‌َ (131) وَ قالُوا مَهما تَأتِنا بِه‌ِ مِن آیَةٍ لِتَسحَرَنا بِها فَما نَحن‌ُ لَک‌َ بِمُؤمِنِین‌َ (132) فَأَرسَلنا عَلَیهِم‌ُ الطُّوفان‌َ وَ الجَرادَ وَ القُمَّل‌َ وَ الضَّفادِع‌َ وَ الدَّم‌َ آیات‌ٍ مُفَصَّلات‌ٍ فَاستَکبَرُوا وَ کانُوا قَوماً مُجرِمِین‌َ (133) وَ لَمّا وَقَع‌َ عَلَیهِم‌ُ الرِّجزُ قالُوا یا مُوسَی ادع‌ُ لَنا رَبَّک‌َ بِما عَهِدَ عِندَک‌َ لَئِن کَشَفت‌َ عَنَّا الرِّجزَ لَنُؤمِنَن‌َّ لَک‌َ وَ لَنُرسِلَن‌َّ مَعَک‌َ بَنِی إِسرائِیل‌َ (134) فَلَمّا کَشَفنا عَنهُم‌ُ الرِّجزَ إِلی أَجَل‌ٍ هُم بالِغُوه‌ُ إِذا هُم یَنکُثُون‌َ (135) فَانتَقَمنا مِنهُم فَأَغرَقناهُم فِی الیَم‌ِّ بِأَنَّهُم کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنها غافِلِین‌َ (136) وَ أَورَثنَا القَوم‌َ الَّذِین‌َ کانُوا یُستَضعَفُون‌َ مَشارِق‌َ الأَرض‌ِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِی بارَکنا فِیها وَ تَمَّت کَلِمَت‌ُ رَبِّک‌َ الحُسنی عَلی بَنِی إِسرائِیل‌َ بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرنا ما کان‌َ یَصنَع‌ُ فِرعَون‌ُ وَ قَومُه‌ُ وَ ما کانُوا یَعرِشُون‌َ (137) وَ جاوَزنا بِبَنِی إِسرائِیل‌َ البَحرَ فَأَتَوا عَلی قَوم‌ٍ یَعکُفُون‌َ عَلی أَصنام‌ٍ لَهُم قالُوا یا مُوسَی اجعَل لَنا إِلهاً کَما لَهُم آلِهَةٌ قال‌َ إِنَّکُم قَوم‌ٌ تَجهَلُون‌َ (138) إِن‌َّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُم فِیه‌ِ وَ باطِل‌ٌ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ (139) قال‌َ أَ غَیرَ اللّه‌ِ أَبغِیکُم إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَکُم عَلَی العالَمِین‌َ (140) وَ إِذ أَنجَیناکُم مِن آل‌ِ فِرعَون‌َ یَسُومُونَکُم سُوءَ العَذاب‌ِ یُقَتِّلُون‌َ أَبناءَکُم وَ یَستَحیُون‌َ نِساءَکُم وَ فِی ذلِکُم بَلاءٌ مِن رَبِّکُم عَظِیم‌ٌ (141)

[ترجمه]

گفتند«3» معروفان قوم فرعون که رها می‌کنی«4» موسی و قومش را تا تباهی کنند در زمین و رها کنند تو را و خدایان تو را! گفت: بکشیم پسرانشان را و زنده مانیم«5» زنانشان را و ما بر«6» بالای ایشان غلبه کننده‌ایم. گفت موسی قومش را: یاری خواهی«7» از خدا و صبر کنی«8» که زمین خدای راست، به میراث دهد آن را که خواهد از بندگانش و انجام پرهیزگاران راست. گفتند رنجه داشتند ما را«9» از پیش آن که تو آمدی و از پس آن که تو آمدی، گفت: امید هست که هلاک [کند]«10» دشمن شما را و خلیفه کند شما را در زمین، بنگرد«11» تا چگونه می‌کنی«12». ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: به پای. (2). اساس: مأمون، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (3). آج، لب، آف: و گفتند. (4). مج، وز: رها کنید، بم: مکنی، آف: رها مکنید. (5). آج، لب: زنده بگذاریم، لت: زنده داریم. (6). مج، وز، لت: ندارد. (7). مج، وز، آف: خواهید. (8). مج، وز، آف: کنید. (9). اساس: ندارد، با توجه به آج، لب افزوده شد. [.....]
(10). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (11). اساس: بنگری، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (12). مج، وز، آج، لب، آف: می‌کنید. صفحه : 343 بگرفتیم«1» آل فرعون را به قحطها و نقصانی از میوه‌ها تا باشد که ایشان اندیشه کنند. چون آید«2» به ایشان نیکی، گفتند: ما راست اینکه، و اگر رسد به ایشان بدی فال بد بر زدند«3» به موسی و آنان که با اواند، الا و فال بد ایشان نزد خداست و لکن بیشتر«4» ایشان نمی‌دانند. و گفتند هر گه به ما«5» آری«6» از آیتی تا بفریبی به آن ما را، ما تو را باور نداریم. بفرستادیم بر ایشان آب«7» و ملخ و شپش«8» و بزغ و خون علامتهای جدا کرده، تکبّر و بزرگواری کردند و بودند گروهی گناهکاران. و چون افتاد بر ایشان عذاب، گفتند: ای موسی بخوان برای ما خدایت [را]«9» با آنچه عهد کرد نزدیک تو اگر برگشایی از ما عذاب ایمان آریم به تو و بفرستیم با تو بنی اسرائیل را. [183- پ]
چون برگشادیم از ایشان عذاب تا به وقتی که ایشان برسیدند به آن که بدیدی«10» عهد می‌شکستند. ----------------------------------- (1). لت ما. (2). لت، آف: آمد. (3). مج، وز: فال بدزنند، آف: فال بد زدند، لت: فال برزنند. (4). مج، وز، لت: بیشترینه. (5). اساس ایمان، با توجه به مج، وز دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (6). مج، وز: آرید. (7). آج، لب: باران. (8). مج، وز، لت: کرهه، آج، لب: کنه. (9). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (10). مج، وز: دیدند. صفحه : 344 [کینه کشیدیم از ایشان]«1»، غرقه کردیم ایشان را در دریا به آن که ایشان به دروغ داشتند آیات ما را و بودند از آن غافلان«2». و به میراث دادیم«3» آن قوم را [که]«4» آنان«5» [را]«6» ضعیف«7» گرفته بودند مشرقهای زمین و مغرب آن«8»، آن که برکت کردیم در آن و تمام شد سخن خدای تو به نیکوتر«9» بر بنی اسرائیل به آن صبر که کردند، و هلاک کردیم آنچه می‌کرد فرعون و گروه او و آنچه می‌کردند از بناها«10». بگذراندیم«11» فرزندان یعقوب را به دریا، آمدند بر گروهی که مقیم بودند ور«12» بتانی که ایشان را بود، گفتند ای [موسی]«13» کن ما را خدایی چنان که هست ایشان را خدایان«14» گفت شما مردمانی نادانی«15». اینان را هلاک کرده است آنچه ایشان در آنند و باطل است آنچه می‌کنند. گفت جز خدای بجویم«16» شما را خدایی! و او تفضیل داد شما را بر جهانیان. ----------------------------------- (6- 4- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. [.....]
(2). مج، وز، بم، آف، لت: غافل. (3). مج، وز، لت: بدادیم. (5). مج، وز، لت: ایشان. (7). مج، وز: ضعف. (8). مج، وز، لت: و مغربهایش. (9). مج، وز، لت: خدای نیکوتر، بم، آف: به نیکویی. (10). مج، وز بلند. (11). مج، وز، لت: بگذارنیدیم. (12). مج، وز: بر، آن: در. (14- 13). مج، وز: خدای، آج، لب: بتانی، لت: خدایانی. (15). مج، وز، آف: نادانید. (16). مج، وز، آف، لت: نجویم. صفحه : 345 و چون برهانیدیم شما را از آل فرعون تا بر شما می‌نهند«1» بدی عذاب و می‌کشند«2» پسران«3» را و زنده رها می‌کنند«4» زنان«5» را و در اینکه«6» بلایی بود و امتحانی از خدایتان بزرگ. قوله: وَ قال‌َ المَلَأُ مِن قَوم‌ِ فِرعَون‌َ- الایة. در اینکه آیت خدای تعالی حکایت [آن]«7» انکار کرد که قوم فرعون و اشراف و معروفان ایشان کردند بر فرعون و گفتند: رها خواهی کردن موسی را و قومش را تا در زمین فساد کنند، یعنی دعوت او خلق را با خلاف«8» تو و عصیان در تو و ایمان به خدای و عبادت تو [و]«9» رها کند«10» تو را و خدایان تو را. حسن بصری گفت: فرعون- علیه اللّعنة- بت پرست بود و با آن که دعوی خدایی کرد بت پرستیدی، پس هم عابد بود و هم معبود، و از اینکه جا گفت: أَنَا رَبُّکُم‌ُ الأَعلی«11»، یعنی به اضافت با بتان. سدّی گفت: او و قوم او پیش از آن که«12» دعوی خدایی کرد گاو پرستیدندی، هر کجا گاوی نکو دیدندی گفتندی اینکه خدا [ست]«13» و او را عبادت کردندی. گفت: برای میل و دوستی ایشان گاو را، سامری از میان همه حیوانات گوساله اختیار کرد. زجّاج گفت: او اصنامی اختیار کرد برای قومش تا آن را پرستندی«14»- تقرّبا الیه- چنان که بت پرستان گفتند: ما نَعبُدُهُم إِلّا لِیُقَرِّبُونا [184- ر]
إِلَی اللّه‌ِ زُلفی ...«15»، و روایت کرد ابو عبیده که حسن بصری را پرسیدند که: فرعون چیزی ----------------------------------- (1). مج، وز: می‌دهند. (2). آج، لب: می‌کشتند. [.....]
(3). مج، وز، لت: پسرانتان، آج، لب: پسران شما. (4). آج، لب: زنده می‌گذاشتند. (5). مج، وز: زنانتان، آج، لب: زنان شما. (6). مج، وز، لت، در آن. (13- 9- 7). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (8). مل: بر خلاف. (10). مل: کنند. (11). سوره نازعات (79) آیه 4. (12). وز او. (14). مج، وز، مل، آج، لب: پرستیدندی. (15). سوره زمر (39) آیه 3. صفحه : 346 پرستدیدی«1»! گفت: کان یعبد تیسا، بز نر بزرگ داشت«2» آن را پرستیدی«3». و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و بکر بن عبد اللّه و شعبی و ضحّاک و إبن ابی اسحاق خواندند: «و یذرک و الهتک«4»»، و اینکه را دو معنی گفتند، یکی آن که: و عبادتک من قولهم: اله یأله الهة، أی عبد، و منه الإله المستحق‌ّ للعبادة تو را رها کند و عبادت [تو]«5»، تو را نپرستد- چنین که دیگران می‌پرستند- و قولی دگر [آن]«6» که: مراد به الهه آفتاب است من قول الشّاعر«7»: تروّحنا من الدّهناء قصرا«8» و اعجلنا الإلهة ان تؤوبا و یروی أن تغیبا«9»، ای الشّمس و برای [آن]«10» به او اضافت کرد که آفتاب پرستدی«11»، فکانّه قال: و یذرک و معبودک. و بعضی دگر گفتند: به «الهة» اله خواست جز که «تا» ی تأنیث در او بود، چنان که ایشان گویند: ولدتی و کوکبتی و هو اهلة ذلک قال الرّاجز«12»: یا مضر الحمراء انت اسرتی و انت ملجاتی و انت ظهرتی فرعون جواب داد که: سَنُقَتِّل‌ُ أَبناءَهُم. اهل حجاز «سنقتل» خواندند به تخفیف من القتل، و باقی قرّاء به تشدید من التّقتیل لکثرة الفعل، و برای آن که قوّت موسی- علیه السّلام- دیده بود و علوّ کلمه او دانسته که«13» به او چیزی نتواند کردن، گفت: هم با سر آن کار شویم که به اوّل می‌کردیم از کشتن پسران بنی اسرائیل و رها کردن دختران، چه آن سالها که او را خبر دادند که در اینکه سال مولودی آید که ملک تو بر دست تو«14» بشود.«15» او بفرمود تا کودکان نرینه را می‌کشتند«16»- چنان که قصّه آن ----------------------------------- (11- 3- 1). مج، وز، مل، لت، آج، لب: پرستیدی. (2). مج، وز: بزی بزرگ داشت، مل، بم: بزی نر داشت. (4). وز، مل، آج، لب: الهتک. [.....]
(10- 6- 5). اساس: ندارد، با توجه به مج، مل وز افزوده شد. (12- 7). مج، وز، مل شعر. (8). آج: عصرا. (9). اساس، آن: یغیبا، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (13). مج، وز، مل: دانست که. (14). مل، آج، لب، لت: دست او. (15). آج، لب: برود. (16). مج، وز، مل: می‌کشند. صفحه : 347 برفت- و برای آن زنان را گفت رها کنیم اینکه جا تا کسانی باشند که ایشان را خدمت کنند، و ایشان از شرّ ایشان ایمن باشند که زنان را شوکت کارزار نباشد. وَ إِنّا فَوقَهُم قاهِرُون‌َ، و ما از بالای ایشان قاهر و غالبیم و ایشان ذلیل و اسیر مااند. قوم موسی با موسی اینکه شکایت کردند، موسی گفت قومش را: استَعِینُوا بِاللّه‌ِ وَ اصبِرُوا، از خدای یاری خواهی«1» و صبر کنی«2» و پناه با او دهی«3». و «استعانت» طلب معونت باشد، و اینکه را «سین» طلب گویند. و «صبر» حبس النّفس علی ما تکره باشد، و خلاف او جزع باشد، قال الشّاعر«4»: فان تصبرا فالصّبر خیر مغبّة و ان تجزعا فالأمر ما تریان إِن‌َّ الأَرض‌َ لِلّه‌ِ، بعضی گفتند«5»: زمین مصر است و حمل او کردن بر عموم اولیتر [باشد]«6». زمین خدای راست به میراث، به آن کس دهد که خواهد از بندگان. و ارث و میراث جعل الشّی‌ء للخلف بعد السّلف باشد، آنچه از مرده باز ماند به زنده [مستحق]«7» ان را ارث و میارث و تراث خوانند، در جز اینکه جای استعمال کنند بر سبیل مجاز کقوله«8»- علیه السّلام- (العلماء ورثة الانبیاء) ، و به معنی تعقیب استعمال کنند، کقولهم: أورثه اکل الطّین صفرة اللّون، أی اعقبه. و «ایراث» به میراث رها کردن باشد. و در معنی آیت دو قول گفتند: یکی تسلیت و دلخوشی دادن ایشان بر آن که دنیا بر کس بنماند«9» که از شأن او انقلاب و انتقال است- چنان که پوشیده نیست- و شعرا در او بسیار گفتند، منها«10»: و حسبک قول النّاس فیما رأیته«11» لقد کان هذا مرّة لفلان ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، آج، لب، آن، آف: خواهید. (2). مج، وز، مل، آج، لب، آن، آف: کنید. (3). مج، وز، مل، آج، لب، آن، آف: دهید. (10- 4). مج، وز، مل شعر. (5). مل، لت مراد. (7- 6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. [.....]
(8). اساس، آف: کقولهم، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (9). اساس: نماند، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (11). مج، وز: ملکته. صفحه : 348 و قولی دگر آن که: ایشان را وعده داد بر قطع و طمع افگند که زمین مصر و ملک فرعون ایشان را خواهد بود [ن]«1» بوعد«2» من اللّه له بذلک. و مشیّت ارادتی باشد در ایقاع«3» فعل [علی]«4» وجه دون [184- پ]
وجه .. وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقِین‌َ، و انجام پرهیزگاران را باشد برای آن که ایشان با ثواب خدای شوند. قوم موسی بر سبیل توجّع و تألّم گفتند: أُوذِینا مِن قَبل‌ِ أَن تَأتِیَنا وَ مِن بَعدِ ما جِئتَنا، أی موسی یا «5» نبی‌ّ اللّه، دانی که اینان ما را رنجور داشتند پیش از آمدن تو و نیز پس از آن که تو بیامدی. چون در هر دو حال ما را در رنج می‌باید بود«6»، آخر فرق چیست میان حضور و غیبت تو«7»: چون با تو و بی تو می«8» به غم باید زیست پس فرق میان وصل و هجران تو چیست و «اذی» رنجی«9» باشد که به تلف نفس نرسد، و ایذای ایشان قوم موسی را آن بود که وهب گفت: قوم فرعون بنی اسرائیل را بنده گرفته بودند. ایشان را کارهای گران فرمودندی«10» چون سنگ کندن از کوه و نقل کردن، و بنای کوشکها«11» و سراها کردن و انواع حرف«12» صناعات از گلی‌گری و آهنگری و درودگری و خشت زدن، و آن کس که نتوانستی کرد«13» و ضعیف بودی، او را ضریبه‌ای«14» بر«15» نهاده بودندی که در ماه و در روز بدادی، و اگر تأخیر کردی و ندادی او را بزدندی و بازداشتندی و جفا کردندی. و زنان را نیز دوک رشتن و جامه بافتن و درزی کردن«16» فرمودندی و کارهایی که لایق ایشان بودی. موسی- علیه السّلام- ایشان را دلخوشی ----------------------------------- (4- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (2). اساس: به وعده، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (3). مج، وز، مل، لت: وقوع. (5). آج، لب: ندارد. (6). مج، وز، مل، لت: بودن. (7). مج شعر، وز، مل بیت. (8). مج، وز، مل، لت: چون بی تو و با توام. (9). اساس: رنج، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (10). مج، وز، مل: فرمودند، بم، آف: فرمودی. (11). مج، وز، مل، لت: و بناها و کوشکها. (12). مج، وز، مل، لت و. [.....]
(13). مج، وز، مل، لت: کردن. (14). اساس: ضربه، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (15). مل سر. (16). مج، وز، لت: در زیان کردن، مل: خیّاطی کردن. صفحه : 349 داد و گفت: عَسی رَبُّکُم أَن یُهلِک‌َ عَدُوَّکُم، امید است که خدای تعالی دشمن [شما]«1» را هلاک کند و شما را در زمین خلیفه کند. ابو علی گفت: خدای تعالی ایشان را خلیفه کرد در زمین مصر از پس موسی، آنگه بیت المقدّس بگشاد برای ایشان بر دست یوشع بن نون«2». آنگه در روزگار داود دگر شهرها بگشاد برای ایشان و در عهد سلیمان ملک زمین به ایشان داد، فذلک قوله: وَ یَستَخلِفَکُم«3» وَ لَقَد أَخَذنا، ما بگرفتیم بدرستی آل فرعون را به سالهای قحط. «لام» تأکید راست، و «قد» لتقریب الماضی من الحال، چنان که کسی را بینی که منتظر رکوب امیر باشد گویی: قد رکب الامیر، یعنی اینکه ساعت بر نشست. و آل مرد«7» خاصّگان او باشند«8» که یؤول امرهم الیه. و گفته‌اند: آل از اهل خاصتر است، لهذا یقال: اهل البلد، و لا یقال آل البلد. و «سنین» جمع سنه باشد و به سنه کنایت کنند از قحط و اینکه را به کثرت استعمال مخصوص کردند به سال قحط تا از او فعل برگرفتند، فقالوا: اسنت القوم اذا دخلوا فی [السّنة، ای فی]«9» القحط، قال الشّاعر:«10» عمرو العلی هشم الثّرید لقومه و رجال مکّة مسنتون عجاف ----------------------------------- (9- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز، لت: یوشع بن النّون. (3). اساس، مل، آج، لب: یستخلفنّکم، با توجه به مج، وز و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (4). مج، وز، مل، لت: خواهید کردن. (5). مل به جای خویش. (6). مل وحده العزیز. (7). مل: مردم. (8). مج، وز، آف، آن: باشد. (10). مج، وز شعر. صفحه : 350 فرّاء گفت: سنین، یعنی سالی از پس سالی قحطناک، یقول العرب: وجدنا البلاد سنین، أی جدوبا، قال«1»: و اموال اللّئام بکل‌ّ ارض تجحفها الجوائح و السّنون و قال آخر«2»: کأن‌ّ النّاس اذ فقدوا علیّا نعام جال فی بلد سنینا [581- ر]
و اهل حجاز و قیس علی هجائین گفتند و در حال رفع به «واو» و در حال نصب و جرّ به « یا » بر نهاد جمع سلامت، و بعضی بنو تمیم در احوال ثلثه«3» به « یا » گفتند، قالوا مضت علینا سنین، أی قحط. و بنو عامر صرف کردند او را و گفتند: اقمنا عنده سنینا کثیرا«4»، و کسائی گفت: لا بدّ علی هجائین و فتح النّون باید که اینکه نوع«5» جمع است، کقلة و قلین و کرة و کرین و عزة و عزین گفت، و بعضی عرب اعراف بر «نون» افگندند و چنان ساختند که «نون» از اصل کلمت است، فقال شاعرهم:«6» سنینی کلّها قاسیت حزنا اقاس مع الصّلادمة الذّکور و قال اخر«7»: و لقد ولدت بنین«8» صدق صادة«9» و لانت بعد اللّه کنت السّیّدا «نون» جمع با اضافت بیاورده است از اینکه وجه که گفتیم. وَ نَقص‌ٍ مِن‌َ الثَّمَرات‌ِ، و نیز امتحان کردیم ایشان را به نقصان میوه‌ها تا باشد که ایشان اندیشه کنند. قتاده گفت: قحط و سنون در بادیه و اهل مواشی بود و نقصان میوه«10» در ----------------------------------- (2- 1). مج، وز، مل شعر. [.....]
(3). مج، وز، مل: فی احوال الثّلاثة. (4). مج، وز، مل، لت: کثیرة. (5). مل، آف، لت: نون. (7- 6). مج، وز شعر. (8). آج، لت: سنین. (9). مل، لت: سادة. (10). آج، لب: میوه‌ها. صفحه : 351 شهرها، و کعب الاحبار گفت: روزگاری«1» در آید بر مردمان که درخت«2» خرمای بزرگ یک خرما آرد«3». فَإِذا جاءَتهُم‌ُ الحَسَنَةُ، چون نعمتی و خصبی و سعتی به ایشان رسیدی، گفتندی: لَنا«4»أَلا إِنَّما طائِرُهُم عِندَ اللّه‌ِ، أی فالهم و زجرهم و خیرهم و شرّهم و نفعهم و ضرّهم، و خیر و شرّ ایشان و نفع و ضرّ ایشان بنزدیک خداست. اگر عقل دارندی خیر از خدای«1» خواستند [ی]«2» و استدفاع شر از او کردندی. و بعضی دگر گفتند: «طائر» به معنی نصیب«3» آمده است و معنی آن که حظّ و نصیب«4» ایشان از خیر و شرّ بنزدیک خداست. أزهری و زجّاج گفتند: مراد به «طائر» عذاب است، یعنی عذاب و عقوبت ایشان که ایشان آن را به شوم می‌دارند بنزدیک خداست و لکن بیشتر«5» ایشان نمی‌دانند، و حسن بصری خواند: الا انّما طیرهم، بی «الف» و معنی یکی است، یقال: جری طیره بخیر او بشر، و قال و کذلک الطّیر تجری«6» بسعود او نحوس، و بعضی عرب گفتند: «طیر» جمع طائر باشد، مثل تاجر و تجر و راکب و رکب. آنگه گفت حق تعالی حکایت کرد از ایشان- اعنی قوم فرعون- که: هر گه [که]«7» آیتی آری به ما و معجزه و دلالتی تا ما را به آن مسحور [185- پ]
و مخدوع کنی و بفریبی، ما به تو ایمان نیاریم و تو را باور نداریم، کوفیان گفتند: مهما «ما [ما]«8»» بوده است، «ما» ی اوّل «ما» ی مجازات است، و «ما» ی دوم «ما» ی زیادت. «ما» ی اوّل نحو قولهم: ما تصنع اصنع، و «ما» ی دوم چو [ن]«9» ما در اذما و حیثما و متی ما«10» شده که کلمات شرطاند، و المعنی ما تأتنا به من آیة، و بصریان گفتند: اصل او «ما» ی مجازات است، «مه» با او ترکیب کردند و معنی «مه» «کف» باشد، معنی آن که: کف‌ّ عمّا تقول و امتنع فانّه ما تصنع اصنع، و اینکه اولیتر است برای آن که کلام با او بر ظاهر است و در او معنی مبالغت است. و «تأتنا» مجزوم است به «مهما» و جواب او «فا» ست. ----------------------------------- (1). مل عزّ و جل‌ّ. (9- 8- 7- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (4- 3). اساس: نصب، با توجّه به مج، مل تصحیح شد. (5). مج، وز: بیشترینه. (6). مج، وز: یجری. (10). متی ما/ متیما. صفحه : 353 فَما نَحن‌ُ لَک‌َ بِمُؤمِنِین‌َ، آنگه حق تعالی بیان آیاتی کرد که خدای تعالی به معجزه موسی بر فرعون و قوم او افگند. عبد اللّه عبّاس گفت: اوّلش طوفان بود، و طوفان سیلی باشد عام که به عموم همه زمین یا بیشتر بگیرد و اشتقاق او از «طوف» و گردیدن باشد، و گفته‌اند: مصدر است کالرّجحان و النّقصان. و أخفش گفت: اسم جمع است و واحدش طوفانه باشد. مفسّران خلاف کردند در معنی. ضحّاک گفت از عبد اللّه عبّاس که: آن غرق است. مجاهد گفت: مرگ بود، و روایتی دیگر از عبد اللّه عبّاس که گفت: فرمانی بود از خدای تعالی که بر ایشان بگشت، و قال الرّاعی«1»: نضحی إذا العیش ادرکنا نکایتها خرقاء یعتادها الطّوفان و الرّود و ابو عبیده گفت: طوفان چون در آب گویند آبی و سیلی عظیم باشد، و چون در مرگ گویند مرگی سخت باشد. و «قمّل»«2»، مجاهد و قتاده گفتند: مراد ملخ خرد است، و روایتی دیگر آن است که «قمّل» شپشه«3» سیاه باشد که در گندم افتد. إبن زید گفت: «قمّل» براغیث باشد، کیک. سعید جبیر و حسن بصری گفتند: جانوری سیاه بود خرد. عطاء خراسانی گفت: شپش«4» بود. حسن بصری «قمل» خواند به فتح «قاف» و سکون «میم». ابو عبیده و أخفش گفتند: نوعی دگر بود از نارد که شتر را بود«5» و آن را حمنان گویند«6»، و قال الاعشی«7»: قوم یعالج قمّلا ابناءهم و سلاسلا اجدا و بابا موصدا ابو العالیه گفت: خدای تعالی اینکه قمّل را مسلّط کرد بر چهارپایان ایشان تا از پای بیفتادند و هیچ کار نتوانستند کردن. بعضی گفتند: مورچه خرد ----------------------------------- (7- 1). مج، وز شعر. (2). ضبط قرآن مجید: وَ القُمَّل‌َ اساس و، با توجّه به مج، وز زاید می‌نماید. (3). مج، وز، لت: سبشه. (4). لت: سبش. (5). مج: نوعی بود در کرهه که در شتر بوده، وز، لت: نوعی بود از کرهه که در شتر بود. [.....]
(6). مج، وز، مل: خوانند. صفحه : 354 بود، قال الشّاعر«1»: ارسل الذّرّ و الجراد علیهم و عذابا فاهلکتهم دمورا وَ الضَّفادِع‌َ، جمع ضفدع باشد، حیوانی است در آب آن را به فارسی«2» بزغ گویند. وَ الدَّم‌َ، و خون. آیات‌ٍ مُفَصَّلات‌ٍ، نصب او بر حال است، من قوله: فَأَرسَلنا. امّا کیفیّت نزول اینکه آیات و وصف آن: عبد اللّه عبّاس و سعید جبیر و قتاده و محمّد بن اسحاق بن یسار روایت کردند- و حدیث بعضی در بعضی داخل است- که: چون سحره ایمان آوردند و فرعون از آن جا برگشت مقهور و مغلوب با آن همه الّا کفر و اصرار بر کفر و بر معصیت بنیفزودند، خدای تعالی ایشان را امتحان کرد به قحط و نقصان ثمرات در سالهای پیاپی«3». چون موسی- علیه السّلام- ایشان را معالجه کرد به اینکه چهار آیت که: «عصا» بود و «ید بیضاء» و «قحط» و «نقصان میوه»- و ایشان هیچ متنبّه نشدند- موسی- علیه السّلام- دعا کرد«4»، گفت: بار خدایا آیتی نمای اینان«5» را که بر اینان نقمتی باشد و قوم مرا پندی باشد، و آنان را که پس ما«6» باشند عبرتی باشد و آیتی. خدای تعالی طوفان فرستاد بر ایشان، و آن آبی بود از آسمان [186- ر]
که«7» بیامد و در خانه‌های«8» ایشان [افتاد]«9» چنان که ایشان در میان آب بودند در خانه‌ها«10» تا به زانو و بر ایشان غلبه کرد و طعام و شراب و متاع بر ایشان تباه شد«11». و خانه‌های«12» اسرائیلیان با خانه‌های«13» قبطیان آمیخته بود دیوار با دیوار و درها بر هم گشاده، در خانه اسرائیلی«14» از آن آب یک قطره نبودی، و سرای«15» قبطی«16» فرو می‌آمد به آب و بناها خراب می‌شد، تا ----------------------------------- (1). مج، وز شعر. (2). مج، وز: پارسی. (3). مج، وز: سالها بستانی. (4). آج، لب: ایشان را دعا کرد و. (5). آج، لب: ایشان. (6). آج، لب را. (7). مج، وز: آبی بود که از آسمان. (13- 12- 10- 8). اساس: خانهاء/ خانه‌های. (9). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (11). آج، لب: کرد. (14). مج، وز، لت: اسرائیلیان. (15). لت: و به سرای. (16). مج، وز، مل، لت: قبطیان. [.....]
صفحه : 355 چندان آب پدید آمد که به سینه ایشان برسید و نیز در باغها و زمینهای ایشان افتاد تا کشت نتوانستند کردن. اینکه حال بر ایشان مسلّط شد، هفت روز از شنبه تا شنبه. به استغاثت و فریاد بر موسی آمدند«1»، گفتند: دعا کن خدایت را تا اینکه عذاب از ما بردارد تا ما ایمان آریم و طاعت تو داریم و بنی اسرائیل [را]«2» با تو بفرستیم. موسی- علیه السّلام- دعا کرد، خدای تعالی آن طوفان برداشت. ایمان نیاوردند و بنی اسرائیل را دست بنداشتند«3»، و از آن که بودند بتر شدند. خدای تعالی آن سال خصبی و گیاهی داد«4» ایشان را که مثل آن ندیده بودند، و کشت و میوه و زرع و ریع بسیار پدید آمد. ایشان گفتند: اینکه آن است که ما تمنّا می‌کردیم و آنچه ما پنداشتیم که عذاب است آن خود نعمت و رحمت بود بر ما، و اگر از اینکه پس باران نیاید بر ما نگزاید«5» ما را. چون یک ماه بر اینکه [بر]«6» آمد و ایشان در نعمت و عافیت ببودند و در کفران نعمت بیفزودند، خدای تعالی ملخ فرستاد ایشان را در افتاد و جمله زرع و میوه و گیاه و برگ و درخت ایشان بخورد و از دشت و صحرا و باغها و خانه‌های«7» ایشان افتاد«8» و درها و دارها و چوبها و آهنها و جامه‌های«9» ایشان می‌خورد و خانه‌هایشان«10» فرو افتاد، و پنداشتی که چندان که بیش می‌خوردند«11» هیچ سیر نمی‌شدند«12». و از آن ملخ یکی در خانه اسرائیلی نرفت و ایشان را نرنجانید. به نفیر بر موسی آمدند و تضرّع کردند و گفتند: زینهار«13» یا موسی خدایت ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت و. (6- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (3). مج، وز، آف: بنه داشتند. (4). آج، لب، بم، آف: می‌داد. (5). اساس، مل، آج، لب، بم، آف: نگراید، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (7). مج، وز: باغها با خانه‌های. (8). مج، وز: فتاد. (9). اساس: جامهای/ جامه‌های. (10). اساس: خانهایشان/ خانه‌هایشان. (11). مج، وز، لت: می‌خورند. (12). مج، وز: نمی‌شوند. (13). مج، وز، مل، آج، لب: زنهار. صفحه : 356 را دعا کن تا«1» اینکه بلا از ما بردارد که ما به هر حال از اینکه بار«2» ایمان آریم و فرمان تو کنیم و دست از بنی اسرائیل بداریم. و عهد و میثاق و پیمان کردند. موسی- علیه السّلام- دعا کرد، خدای تعالی آن برداشت از ایشان- پس از آن که هفت روز مقام کرد با ایشان از شنبه تا شنبه، و گفتند: موسی- علیه السّلام- به دعا کردن به صحرا برون شد. چون دعا بکرد، به عصا اشارت کرد به مشرق و مغرب«3»، آن ملخ از آن جا که آمده بودند بازگشتند و پراگنده شدند چنان که یکی نماندند«4» آن جا. چون ملخ برفت، اینان بیامدند به زرعها و باغهای خود آمدند بقایای«5» اندک مانده بود، گفتند: مصلحت در آن باشد که«6» بر اینکه که«7» مانده است قناعت کنیم و تزجّی«8» روزگار کنیم و دین خود نگاه داریم و رها نکنیم، و به آن عهد نیز وفا نکردند و با سر کار«9» خود رفتند. یک ماه بر اینکه بگذشت و ایشان آن فراموش کردند، خدای تعالی قمّل فرستاد بر ایشان، و کیفیّت حال آن بود که خدای تعالی موسی را گفت: از مصر به در شو به دهی از دههای مصر که آن را عین الشّمس خوانند، آن جا پشته‌ای است ریگ روان، آن جا دعا کن و عصا بر آن پشته زن تا من آیتی دگر باز نمایم. موسی به آن جا آمد و دعا کرد و عصا بر آن پشته ریگ [روان]«10» زد، خدای تعالی با قمّل کرد. از آن جا برخاستند«11» و در آن بقایای زرع و کشت و میوه ایشان افتادند«12» و جمله بخوردند چنان که پوست زمین باز کردند، و آنگه در ایشان [گرفتند]«13» و در جامه و اندام ایشان افتادند و ایشان را می‌کشتند و ایذا می‌کردند ----------------------------------- (1). آج، لب: که. (2). مج، وز: نوبه، آج، لب: پس. [.....]
(3). مج، وز: و به مغرب. (4). مج، وز، لت: نماند. (5). آج، لب: و باغها بقایا. (6). آج، لت: مصلحت آن است که. (7). مج، وز، لت: بر اینکه چه. (8). آج، لب، بم: برخی. (9). مج، وز، مل، لت: کارهای. (13- 10). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (11). اساس، آج، لب، لت: برخواستند، با توجه به ضبط مج، وز تصحیح شد. (12). مج، وز، مل: افتاد. صفحه : 357 و در طعام و شراب ایشان می‌افتادند، و هر چه بنهادندی که با سر آن [186- پ]
شدندی پر شده بودی«1» از قمّل. باستادند«2» و میان سراها«3» ستونها برکشیدند و به گچ و به صاروج«4» بکردند و طعام و شراب بر بالای آن نهادند که به وقت حاجت فرو گرفتندی پر«5» قمّل شده بودی. قتاده گفت: «قمّل» شپشه گندم«6» بود، در گندم ایشان فتاد مغز آن بخوردی و بپرداختی، بیامدی و در ایشان فتادی و در طعام ایشان، تا یکی از ایشان ده جریب گندم«7» به آسیا و«8» بردی که«9» سه قفیز باز آوردی. و آنگه در ایشان و اندام و جامه ایشان افتاد و ایشان را می‌گزید و ایذا می‌کرد تا هر موی که بر سر و اندام ایشان بود بخورد و ابروها«10» و مژه چشمشان«11» نماند و خواب و قرار از ایشان بازداشت. بیامدند و فریاد خواستند از موسی و ضجّه«12» و فزع کردند و سوگند [ان]«13» گران خوردند که از اینکه پس عهد تباه نکنیم و ایمان آریم و بنی اسرائیل را دست بداریم«14» و مراد تو حاصل کنیم. موسی- علیه السّلام- دگر باره دعا کرد. خدای تعالی آفت قمّل از ایشان برداشت«15». پس از آن که به هفت روز بمانده بود بر ایشان از شنبه تا شنبه، چون بلا از ایشان دور شد، گفتند: ما هرگز [از]«16» اینکه جادوتر آدمی ندیدیم«17»، سنگ و ریگ و چوب با حیوان می‌کند؟ به عزّت فرعون که ما به او هرگز ایمان نیاریم. خدای تعالی ایشان را یک ماه دیگر فرو گذاشت، آنگه ضفادع بر ایشان گماشت ----------------------------------- (1). مج: پر شده بودندی. (2). مج، وز، مل: بایستادند. (3). مج، وز: سرای. (4). مج، وز، مل: به صهروح، بگرفتند. [.....]
(5). مج، وز: بر آن، مل، لت: پر از. (6). مج، وز: سبشه گندم. (7). وز: چرب گندم. (8). همه نسخه بدلها بجز بم: آسیا. (9). مج، وز، مل، لت: برده بودی که. (10). مج، وز، مل، لت: ابروهاشان. (11). مج، وز، مل، لت: چشمهاشان، آج، لب: چشمانشان. (12). مج: صیحه، بم، آف: جزع. (16- 13). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (14). آج، لب: دوست از بنی اسرائیل بداریم. (15). آن، لت: بازداشت. 17. آج، لب: گفتند ای جادو هرگز ما تو را نمی‌دیدیم. صفحه : 358 [و آن جمع ضفدع باشد. حیوانی معروف است که در آب«1» بانگ دارد]«2» و آن را به پارسی بزغ گویند. همه سرای و خانه و جای ایشان از آن پر شد، در طعام و شراب هیچ چیز را دست بر ننهادند و الّا در آن جا ضفدع«3» بود، در خان«4» و سفره و کوزه آب و هر اناء که در او چیزی بود یا نبود تا چنان مسلّط شد که یکی از ایشان چون حدیث کردی یکی از آن ضفادع بجستی و در دهنش شدی، و چون دیگ پختندی دیگ از آن پر شدی. چون مرد بخفتی چندان از آن بر اندام و پشت و پهلوی او جمع بودی که اگر خواستی که از اینکه پهلو بر آن پهلو گردد نتوانستی، و اگر کاسه خوردی«5» در پیش نهادی و اگر آرد سرشتی یا دیگ پختی از آن پر شدی. عبد اللّه عبّاس گفتی: ضفدع، بیابانی بود، به حسن طاعت ایشان خدای را در آل فرعون. [خدای تعالی]«6» آن را آبی کرد و با آب الف داد. چون حال چنین بود به رنج عظیم افتادند و دگر باره به فریاد«7» پیش موسی آمدند و بگریستند و جزع کردند و سوگندان مغلّظ«8» یاد کردند که اینکه نوبت خلاف نکنیم. موسی- علیه السّلام- دعا کرد و خدای تعالی کشف کرد پس از آن که یک هفته در آن بودند از شنبه تا شنبه، یک ماه دیگر بر آمد و ایشان از آن کافرتر و طاغی‌تر بودند«9»، خدای تعالی خون بر ایشان گماشت«10» تا آب رود نیل و جمله آبهااشان«11» خون شد خون صرف و جمله«12» آب چاهها خون شد خونی تازه«13» سرخ. به فرعون آمدند و گفتند: ما را از اینکه نوبت محنت عظیمتر است، ما را ----------------------------------- (1). وز، لت باشد و از آب. (6- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج، لت افزوده شد. [.....]
(3). مج، وز، مل، لت: ضفادع. (4). مج، وز، مل: خوان. (5). مج، وز: خوردنی. (7). مج، وز آمدند و. (8). مج، وز، مل، لب، لت، آن: مغلّظ. (9). آج، لب: شدند. (10). مل: بگماشت. (11). مج، وز، مل، آج، لب، آف، لت، آن: آبهای ایشان. (12). مل: و همه. (13). مل تازه و. صفحه : 359 شربه‌ای«1» آب نیست و الّا خون شد. ما از تشنگی می‌میریم و خون نمی‌شاید خورد [ن]«2» فرعون گفت: آن«3» سحر است که او کرده است. گفتند: سحر چه باشد که ما و اسرائیلیان از رود نیل آب می‌گیریم«4»؟ آنچه در اناء و سبوی ماست خون است و آنچه در«5» اناء ایشان است آب است؟ ایشان آب می‌خورند و ما خون. چون کار بر ایشان سخت شد، زنان همسایه از قبطیان بیامدندی و شربتی آب خواستندی از اسرائیلیان. ایشان از سبوی خود آب به ایشان دادندی، آب صافی پاکیزه. تا در سبوی اسرائیلی بود [ی]«6» آب بودی، چون به کوزه قبطی رسیدی خون شدی. ایشان متحیّر بماندند [187- ر]. با فرعون می‌شدند. فرعون می‌شدند. فرعون کس فرستاد، قوم اسرائیلیان را حاضر کرد و انائی بساختند دو جره«7»، تا از یک«8» جانب اسرائیلی آب خورد و از یک جانب قبطی. از یک جای تا هر دو آب می‌خوردند آنچه اسرائیلی خوردی آب بودی آنچه به دهن قبطی رسیدی خون بودی. زن قبطی بیامد [ی]«9» و زن اسرائیلی را گفت: از دهن خود شربتی آب در دهن من کن. او آب از دهن خود در دهن او کردی خون شدی. آب رود نیل چون به زرع بنی اسرائیل شدی آب بودی، چون قبطی از او به دست یا به سبو«10» برگرفتی خون بودی. فرعون- علیه اللّعنة- چنان تشنه شد که پوست درخت تر بیاوردندی تا او از آن جا آبی بمکد«11». آن آب در دهن او خون شدی. هفت روز بر اینکه حالت«12» بماند که هیچ طعام و شراب نخوردند الّا خون. زید أسلم گفت: آن«13» خون که خدای بر ایشان مسلّط کرد خون بینی بود که ----------------------------------- (1). مل، لت: شربتی، آف، آن: شربت. (9- 6- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (3). مج، وز، مل: اینکه. (4). مل: برمی‌گیریم. [.....]
(5). مج، وز، مل کوزه و. (7). آن: جوره. (8). آن: یکی. (10). مل، لت: سبوی. (11). مل، لت، آن: بمکیدی. (12). مج، وز، مل، لت، آن: حال. (13). لت: اینکه. صفحه : 360 بر ایشان مستولی شد. در هیچ حال«1» از اوقات طعام و شراب و خواب و بیداری بازنه استاد«2». و قول اوّل قول عامّه مفسّران است. و معروفتر آن است. چون به فریاد آمدند، موسی- علیه السّلام- دعا کرد و خدای«3» آن«4» برگرفت، ایشان وفا نکردند. نوف البکالی‌ّ گفت: موسی- علیه السّلام- بعد از آن که سحره را غلبه کرد بیست سال با فرعون بماند و مقاسات می‌کرد او را و اظهار آیات می‌کرد، اینکه که خدای تعالی در اینکه آیت بیان فرمود- و ما شرح دادیم- و از ایشان کودکی، اینکه که خدای تعالی در اینکه آیت بیان فرمود- و ما شرح دادیم- و از ایشان کودکی ایمان نیاورد. فَاستَکبَرُوا«5»، تکبّر و تجبّر کردند، و ایشان گروهی بودند مجرمان«6» گناهکاران. وَ لَمّا وَقَع‌َ عَلَیهِم‌ُ الرِّجزُ، چون عذاب بر ایشان افتاد. و «لمّا» در معنی ظرف زمان ماضی باشد، و «اذا» ظرف زمان مستقبل. و نیز«7» «رجز» عذاب است فی قول الحسن و قتاده«8» و مجاهد و إبن زید. سعید جبیر گفت: طاعون بود- و آن عذاب ششم بود، و آن چنان بود که چون خدای تعالی اینکه آیات که ذکر کرد از: طوفان و جراد و قمّل و ضفادع و خون، اینکه پنج آیت و علامت پیاپی«9» بفرستاد و ایشان هیچ بهتر نشدند. موسی- علیه السّلام- گفت: خدای تعالی عذابی و طاعونی خواهد فرستاد [ن]«10» بر قبطیان می‌فرماید اسرائیلیان را که: گوسپندی«11» بکشی«12» و درهای سرای خود به ----------------------------------- (1). مل: وقت، آف: حالی. (2). مج، وز، آج، لب، آف، لت: نه ایستاد. (3). مج، وز، مل تعالی. (4). اساس سر، با توجّه به مج، وز زاید می‌نماید، آن بلا از سر. (5). اساس فی الإرض، با توجّه به نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید زاید می‌نماید. (6). آج، لب و. (7). لب، آن: هر. [.....]
(8). اساس، آج، لب، آف، آن: القتاده، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (9). لت: پشتاپشت. (10). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (11). آج، لب، آف، لت، آن: گوسپندی. (12). مج، وز، مل، آج، لب: بکشید. صفحه : 361 آن«1» خون ملطّخ کنی«2». ایشان همچنان کردند. قبطیان گفتند: چرا چنین می‌کنی«3»! گفتند: خدای تعالی عذابی خواهد فرستاد«4». موسی- علیه السّلام- ما را گفت چنین کنی«5»، گفتند: خدای شما شما را به آن«6» باز شناسد. گفتند: ما را چنین فرموده‌اند، اینکه به فرمان خدا و پیغامبر می‌کنیم. بر دگر روز برخاستند«7» هفتاد هزار آدمی از قوم فرعون به طاعون بمرده بودند چنان که دفن نتوانستند کردن«8». و اصل «رجز» میل باشد، و منه قوله: وَ الرُّجزَ فَاهجُر«9»، أی عبادة الاوثان، برای آن که آن میل باشد از حق. «و الرّجز» ارتعاش فی رجل النّاقة، «و الرّجز» نوع من السّیر السّریع«10»، و قیل: الرّجز الرّجل القصیر، و منه سمّی بحر الرّجز فی الشّعر لقصره، و قبل: لشبهه بذلک النّوع من السّیر و الرّجازة ما یعدل به الحمل اذا مال و هی ایضا صوف احمر یزیّن به الهودج. قالُوا، گفتند، یعنی قبطیان موسی را- علیه السّلام-: ادع‌ُ لَنا رَبَّک‌َ، بخوان برای ما خدایت را. بِما عَهِدَ عِندَک‌َ. ابو العالیه گفت: [به]«11» آنچه تو را وصیّت کرد. عطا گفت: با آنچه تو را خبر داد. مؤرّج گفت: با آنچه تو را اعلام داد. سعید جبیر و مجاهد و إبن محیصن «رجز» خواندند به ضم‌ّ [187- پ]
«را» و هما لغتان، کالعضو و العضو، یعنی دعا کن برای ما به دعواتی که خدای تو را آموخته است. لَئِن کَشَفت‌َ عَنَّا الرِّجزَ، اینکه «لام» جواب قسمی مضمر است، کانّهم قالوا: حقّا لئن کشفت عنّا الرّجز، او حق‌ّ کذا، به فلان قسم که اگر اینکه عذاب و محنت را از ما کشف ----------------------------------- (1). آج، لب: بدان. (2). مج، وز، مل، آف، آن: کنید. (3). مج، وز، آج، لب، آف، آن: می‌کنید. (4). لت: فرستادن. (5). مج، وز، آج، لب، آف: کنید. (6). مج، وز، مل، لت: به اینکه. (7). اساس، آج، لب، بم، آن: برخواستند، با توجّه به ضبط مج، وز تصحیح شد. (8). آف: نتوانستندی کردن. (9). سوره مدّثر (74) آیه 5. [.....]
(10). در معاجم دو معنی اخیر برای اینکه لغت دیده نشد. (11). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 362 کنی و برداری به تو ایمان آریم و تو را تصدیق کنیم و بنی اسرائیل را با تو بفرستیم. موسی- علیه السّلام- می‌خواست تا بنی اسرائیل را از چنگ و عذاب ایشان برهاند. چون موسی- علیه السّلام- دعا کرد و خدای اجابت کرد و عذاب از ایشان برداشت، إِذا هُم یَنکُثُون‌َ، که دیدی ایشان عقیب آن عهد می‌شکستند«1»، و «اذا» مفاجات است که شرح دادیم، و زجّاج گفت: معنی او هناک باشد، ظرف زمان است که در جای ظرف مکان استعمال می‌کنند علی التّوسّع. و قوله: إِلی أَجَل‌ٍ هُم بالِغُوه‌ُ، یعنی تا به وقت عذاب ایشان از غرقی که وقت زده بودیم. و «نکث» نقض عهد باشد تشبیها بنکث الغزل، و آن تاب باز دادن ریسمان باشد، قال اللّه تعالی: کَالَّتِی نَقَضَت غَزلَها مِن بَعدِ قُوَّةٍ أَنکاثاً،«2» و النّکث الغزل المنقوض، و منه قوله- علیه السّلام- لا امیر المؤمنین علی‌ّ: انّک ستقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین. فَانتَقَمنا مِنهُم، حق تعالی گفت: چون چنین کردند من از ایشان انتقام بکشیدم به آن که ایشان را در دریا غرق کردم. و «انتقام» کینه کشیدن باشد، و «یم‌ّ» دریا بود. قال ذو الرّمّة«3»: داویّة و دجی لیل کأنّهما یم‌ّ تراطن فی حافاته الرّوم و قصّه غرق فرعون و قومش رفته است طرفی، و باقی گفته شود در سوره یونس- إن شاء اللّه تعالی. بِأَنَّهُم، «با» مجازات راست، چنان که: فعلت بک کذا بما فعلت، یعنی بجزاء ما فعلت و بعوض«4» ما فعلت، و «أن‌ّ» مع اسمها و خبرها فی موضع المصدر، و المعنی اغرقناهم بتکذیبهم بایاتنا، به دروغ داشتن آیات ما را و غفلت ایشان از آن، و آن که از آن بی خبر بودند و علم به آن حاصل نکردند. و در ضمیر «عنها» خلاف کردند، بعضی گفتند: راجع است به ایات، یعنی غافل بودند از تفکّر و تأمّل در ایات، و بعضی گفتند: از نقمت، یعنی از ----------------------------------- (1). مج، وز، لت: می‌شکافتند. (2). سوره نحل (16) آیه 96. (3). مج، وز شعر. (4). مج، وز: بعض. صفحه : 363 حلول نقمت به ایشان رجوعا الی قوله: فَانتَقَمنا، و قول اوّل قریبتر است. آنگه گفت: وَ أَورَثنَا القَوم‌َ الَّذِین‌َ کانُوا یُستَضعَفُون‌َ، گفت: پس از آن که فرعون و قومش را در دریا هلاک کرده بودیم، میراث ایشان و آنچه از ایشان باز ماند به قوم بنی اسرائیل دادیم که در زمین مستضعف بودند و ضعیف و درمانده بودند از دست فرعون و قومش که ایشان را بندگی گرفته بودند«1» و مقهور و ذلیل کرده به بیگار، و بار بر ایشان، و کشتن فرزندان ایشان، و انواع مذلّت که ذکر آن برفت- مشارق و مغارب زمین به ایشان دادیم. گفتند: جانب شرقی خواست و جانب غربی. حسن بصری گفت: به جانب شرقی مصر خواست و به جانب غربی شام. [و زجّاج گفت: مراد نه موسی است، مراد سلیمان است که او از بنی اسرائیل بود و بر مشارق و مغارب زمین پادشاه شد]«2» و برای آن به لفظ میراث گفت که بازمانده آن هلاک شدگان بودند از عمالقه و فراعنه. وَ تَمَّت کَلِمَت‌ُ رَبِّک‌َ الحُسنی، و تمام شد کلمه نیکوتر از خدای تو«3» بر بنی اسرائیل به آن صبر که کردند، یعنی آن وعده که داد که من زمین به میراث به شما می‌دهم فی قوله: وَ نُرِیدُ أَن نَمُن‌َّ عَلَی الَّذِین‌َ استُضعِفُوا فِی الأَرض‌ِ وَ نَجعَلَهُم أَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُم‌ُ الوارِثِین‌َ«4». و «حسنی» تأنیث أحسن باشد، و او صفت کلمه است، و بعضی [188- ر]
دگر از مفسّران گفتند: مراد به «کلمه» نعمت است، یعنی نعمت خدای تعالی بر بنی اسرائیل تمام شد به هلاک فرعون و قومش. و قوله: بِما صَبَرُوا«5»، «با» مجازات راست و «ما» مصدریّه است، یعنی بصبرهم. وَ دَمَّرنا ما کان‌َ یَصنَع‌ُ فِرعَون‌ُ وَ قَومُه‌ُ، و دمار برآوردیم از آنچه فرعون و قومش می‌کردند از بناها و هلاک کردیم آن را. و «دمار» هلاک بود، و منه قوله: تُدَمِّرُ کُل‌َّ شَی‌ءٍ بِأَمرِ رَبِّها«6»، هر چه ایشان به عمرهای ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: بنده گرفته بودند، آج، لب: به بندگی گرفته بودند. (2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (3). مل: خدای تعالی خدای تو. (4). سوره قصص (28) آیه 5. (5). اساس و، با توجّه به مج، وز زاید می‌نماید. (6). سوره احقاف (46) آیه 25. صفحه : 364 دراز کرده بودند از همه چیزها، به یک ساعت«1» دمار برآوردیم. وَ ما کانُوا یَعرِشُون‌َ، و آن بناهای رفیع که می‌کردند از قصور و دور«2». و اصل العرش الرّفع«3»، و منه العرش للسّریر الرّفیع و الملک العظیم، و گفتند: آنچه ایشان می‌بستند از چفتها«4» و چمنها«5» و در باغها نزهت را، و منه العریش [بلان]«6» مرغان را از اینکه جا عریش خوانند که چون چفته«7» بود،«8» و روا بود که از جهت ارتفاع او را عریش«9» خوانند، و ابو عبیده گفت: عریش بنا باشد، و منه عروش مکّة، أی ابنیتها. و إبن عامر و أبو بکر و عاصم«10» خواندند«11»: «یعرشون» بضم‌ّ الرّاء، و باقی قرّاء، «یعرشون» بکسر الرّاء، و هما لغتان یقال: عرش یعرش، و یعرش، کبطش یبطش و یبطش. وَ جاوَزنا بِبَنِی إِسرائِیل‌َ البَحرَ، حق تعالی در اینکه آیت از بلادت و نکادت و جهالت بنی اسرائیل حکایت کرد، و آنگه خدای تعالی پس از آن که اینکه همه نعمتها کرد با ایشان و ایشان بر کنار دریا گرفتار شدند و فرعون از پی ایشان برفت با لشکرهای گران و«12» ایشان را راه گریز«13» نبود که دریا در پیش بود و قوّت مقاومت فرعون نه، که لشکر و بی‌کرانه بود، فروماندند و گفتند: یا موسی تدبیر ما چیست! خدای تعالی گفت: [ یا ]«14» موسی عصا بر [اینکه]«15» دریا زن. عصا بر دریا زد، دوازده راه خشک در دریا پدید آمد تا هر سبطی به راهی فرو شدند چنان که گرد سم اسپان ایشان از میان دریا در هوا می‌رفت«16». در میان دریا بر موسی ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: ما به یک ساعته. (2). مج، وز، مل: دوور. [.....]
(3). مل، آج، لب: الرّفیع. (4). اساس: چفها، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (5). لت: خیمها/ خیمه‌ها. (6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد، مل، لت: بالان. (7). اساس: چفت، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (8). مج، وز، مل: باشد. (9). اساس: عرش، با توجه به مج، وز تصحیح شد، مج: عرایش. (10). مج، وز، مل، لت: أبو بکر عن عاصم. (11). مج، وز، لت: خواند. (12). آج، لب: که. (13). مج، وز، لت: گریغ، مل: گریزی. (14). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد، آج، لب: موسی را. (15). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. 16. مل: می‌شد. [.....]
صفحه : 365 تحکّم کردند که: یا موسی ما چه دانیم که حال برادران و خویشان ما چیست که ما ایشان را نمی‌بینیم! موسی- علیه السّلام- دعا کرد تا آن آب که به شکل دیوار بود طاق طاق شد تا آنان که به آن«1» طرف بودند می‌نگریدند و اینکه گروه را که به اینکه طرف بودند می‌دیدند. چون اینان همه از دریا بر آمدند و فرعون و قومش در دریا حاصل شدند، خدای تعالی بفرمود تا آن طاقهای آب بر هم زدند و دریا به آب مطبّق شد و ایشان جمله غرق شدند. چون برآمدند، گفتند: یا موسی ما چه ایمن باشیم که فرعون هلاک نشد«2» بجست یا او را برهانیدند و فردا با ما گردد. خدای تعالی فرعون را با چهارصد من آهن سلاح که با خود«3» داشت بر سر آب آورد تا ایشان بدیدند او را. اینکه همه آیات و نعمت خدای دیده«4»، چون بر آمدند بر کنار دریا گروهی را دیدند بت پرستان، بتان در پیش نهاده آن را سجده می‌کردند، موسی را گفتند: یا موسی، ما را نیز خدایی پیدا کن چنان که ایشان را خدایانند، وَ جاوَزنا، [و]«5» بگذرانیدیم«6» بنی اسرائیل را به دریا، یقال: جاوزت بفلان مکان کذا فتجاوز. «بحر» مفعول اوّل است و «بنی اسرائیل» مفعول دوم. فأتوا، آمدند بر گروهی«7» که ایشان عکوف و اقبال کرده بودند بر بتانی که ایشان را بودند«8» گفتند: یا موسی ما را نیز خدایی کن چنان که ایشان را هست [188- پ]. حمزه و کسایی و خلف خواندند: «یعکفون» به کسر «کاف»، و باقی قرّاء «یعکفون» به ضم‌ّ «کاف»، و اینکه دو لغت است، مثل: یفسقون و یفسقون. و اشتقاق و اصل «بحر» از سعت و فراخی باشد، و منه البحر الّذی هو الشّق‌ّ، و منه البحیرة للنّاقة المشقوقة الاذن. و «صنم» آن باشد از بتان که مصوّر باشد، و ----------------------------------- (1). مج: اینکه. (2). مج، وز: نشده باشد، آن یا . (3). مج، وز، مل، لت: بر خود. (4). آج، لب: خدای که بدیدند. (5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (6). اساس: بگزرانیدیم، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (7). مل عَلی قَوم‌ٍ یَعکُفُون‌َ عَلی أَصنام‌ٍ لَهُم (8). مل قالُوا یا مُوسَی اجعَل لَنا صفحه : 366 «وثن» آن که نامصوّر باشد«1». موسی- علیه السّلام- گفت: شما جاهل و نادان مردمانی«2». در خبر است که: یک روز جهودی امیر المؤمنین علی را گفت: ما دفنتم نبیّکم حتّی اختلفتم، پیغامبرتان را دفن نکردی«3» تا به خلاف نکردی،«4» بر سبیل طعن [گفت]«5». امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت: اختلفنا عنه لا فیه ، ما از او خلاف کردیم در او خلاف نکردیم، یعنی در تفسیر کلام او خلاف کردیم نه در نبوّت او، و لکن ما جفّت اقدامکم من البحر حتّی قلتم لنبیّکم. اجعَل لَنا إِلهاً کَما لَهُم آلِهَةٌ، و لکن پای شما از آب دریا خشک ناشده پیغامبرتان را گفتی«6»: ما را خدایی کن چنان که بت پرستان را خدایان‌اند، فکانّما القم حجرا، پنداشتی سنگی«7» در دهن او کوفتند«8». إِن‌َّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُم فِیه‌ِ وَ باطِل‌ٌ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ، اینکه حکایت قول موسی است که خدای تعالی خبر داد که او به جواب ایشان کرد، گفت: اینان آنچه می‌کنند و در میان آنند از بت‌پرستیدن«9» در معرض هلاک است. و «متبّر» مهلک باشد من التّبار و هو الهلاک، و باطل است آنچه می‌کنند. قال‌َ أَ غَیرَ اللّه‌ِ أَبغِیکُم إِلهاً، گفت ایشان را که: من برای شما جز خدای که آفریدگار و منعم شماست خدایی دگر طلب کنم؟ به لفظ استفهام [است]«10» و معنی تقریع و انکار، و بعضی نحویان گفتند تقدیر آن است که: ابغی لکم الها، و حرف جرّ بیفگندند چنان که فی قوله: وَ اختارَ مُوسی قَومَه‌ُ«11»، أی من قومه. و نصب «غیر» بر مفعول به است. و بعضی دگر گفتند: «بغی» متعدّی باشد به دو مفعول، یقال: بغاه الخیر، کقولهم: اعطاه الخیر. و «طلب» متعدّی به یک مفعول ----------------------------------- (1). مل قال إِنَّکُم قَوم‌ٌ تَجهَلُون‌َ (2). مج، وز، مل، آف: مردمانید. (4- 3). مج، وز، مل، آج، لب، آف: نکردید. (10- 5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (6). مج، وز، لت، آج، لب، آف: گفتید. (7). مج، وز، مل: سنگ. [.....]
(8). آج، لب، لت: گرفتند. (9). اساس: پرستیدند، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (11). سوره اعراف (7) آیه 155. صفحه : 367 باشد، و قول اوّل درست‌تر است. و در نصب «الها» دو وجه است: یکی آن که حال باشد. دوم آن که مفعول به باشد و «غیر» را نصب بر حال باشد لأنّه صفة متقدّمة«1» علی الموصوف، و صفت چون بر موصوف متقدّم باشد«2» نصب کنند او را بر حال، کقول الشّاعر:«3» لعزّة موحشا طلل قدیم وَ هُوَ فَضَّلَکُم عَلَی العالَمِین‌َ، و او شما را تفضیل داد«4» بر مردمان روزگارتان به آیاتی و نعمتها«5» که داد شما را. معمر روایت کرد از زهری از ابو واقد اللّیثی‌ّ که گفت: با رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله- بودم«6» پیش غزاة حنین به درختی سدر«7» بگذشتم«8» بزرگ سبز نیکو جماعتی گفتند یا رسول اللّه؟ «اجعل لنا هذه ذات انواط کما للکفّار ذات انواط«9»»، اینکه درخت ما را بذات انواط کن چنان که کافران را ذات انواطی هست، و کافران را درختی بود سدر پر شاخ که آن جا مقام کردندی و سلاحهای خود از آن جا در آویختندی، من النّوط، و النّوط: التّعلیق، یقال ناطة بکذا اذا علّقه فهو منوط. رسول- علیه السّلام- گفت: اللّه اکبر؟ اینکه چنان است که بنی اسرائیل موسی را گفتند: اجعَل لَنا إِلهاً کَما لَهُم آلِهَةٌ [189- ر]
(و ألذی نفسی بیده لترکبن سنن من کان قبلکم) ، به آن خدای که جان [من]«10» به امر اوست که شما بر سنّت آنان بروی«11» که پیش شما بودند، وَ إِذ أَنجَیناکُم، اهل شام خواندند: و اذ انجاکم، علی الخبر من الغایب، و ----------------------------------- (1). آج، لب: مقدّمه. (2). مج، وز، مل: شود. (3). مج، وز، مل شعر. (4). آج، لب، بم: تفضیل داد شما را. (5). مج، وز، مل، لت: نعمتهایی. (6). مج، وز، مل، لت: با رسول علیه السّلام بودیم. (7). آن: ببدر. (8). اساس: بگزشتم، وز، مل: به درختی بگذشتیم. (9). اساس، آج، لب، آن، آف: انوات، که چون معنای محصّلی نداشت با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (11). مج، وز، مل، آف، آن: بروید. [.....]
صفحه : 368 باقی قرّاء به لفظ خبر«1» از خود «انجیناکم» و تفسیر اینکه در سورة البقرة رفته است جز که اشارتی کنیم«2». حق تعالی گفت: یادکنی«3» نعمتهای من چون برهانیدم شما را از آل فرعون که بر شما می‌نهادند، من السّوم. و السّوم: التّکلیف، یقال: سامه خسفا، ای کلّفه ظلما. سُوءَ العَذاب‌ِ، عذاب بد از استعباد و استخدام و آنچه شرح دادیم. یُقَتِّلُون‌َ أَبناءَکُم، می‌کشتند«4» پسرانتان را. نافع خواند تنها: یقتلون، بتخفیف از بناء ثلاثی، من قتل یقتل. و باقی قرّاء بتشدید من التّقتیل لتکثیر الفعل، من کثرة المقتولین، و زنان شما را یعنی دختران را زنده رها می‌کردند. وَ فِی ذلِکُم، و در اینکه معنی که رفت و اشارت به او کرده شد«5» بلایی و نعمتی هست عظیم از خدای شما. و بلا، ابتلا باشد و ابتلا و امتحان هم به نعمت باشد و هم به شدّت«6». قوله تعالی:

[سوره الأعراف (7): آیات 142 تا 153]

[اشاره]


وَ واعَدنا مُوسی ثَلاثِین‌َ لَیلَةً وَ أَتمَمناها بِعَشرٍ فَتَم‌َّ مِیقات‌ُ رَبِّه‌ِ أَربَعِین‌َ لَیلَةً وَ قال‌َ مُوسی لِأَخِیه‌ِ هارُون‌َ اخلُفنِی فِی قَومِی وَ أَصلِح وَ لا تَتَّبِع سَبِیل‌َ المُفسِدِین‌َ (142) وَ لَمّا جاءَ مُوسی لِمِیقاتِنا وَ کَلَّمَه‌ُ رَبُّه‌ُ قال‌َ رَب‌ِّ أَرِنِی أَنظُر إِلَیک‌َ قال‌َ لَن تَرانِی وَ لکِن‌ِ انظُر إِلَی الجَبَل‌ِ فَإِن‌ِ استَقَرَّ مَکانَه‌ُ فَسَوف‌َ تَرانِی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّه‌ُ لِلجَبَل‌ِ جَعَلَه‌ُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمّا أَفاق‌َ قال‌َ سُبحانَک‌َ تُبت‌ُ إِلَیک‌َ وَ أَنَا أَوَّل‌ُ المُؤمِنِین‌َ (143) قال‌َ یا مُوسی إِنِّی اصطَفَیتُک‌َ عَلَی النّاس‌ِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی فَخُذ ما آتَیتُک‌َ وَ کُن مِن‌َ الشّاکِرِین‌َ (144) وَ کَتَبنا لَه‌ُ فِی الأَلواح‌ِ مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ مَوعِظَةً وَ تَفصِیلاً لِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ فَخُذها بِقُوَّةٍ وَ أمُر قَومَک‌َ یَأخُذُوا بِأَحسَنِها سَأُرِیکُم دارَ الفاسِقِین‌َ (145) سَأَصرِف‌ُ عَن آیاتِی‌َ الَّذِین‌َ یَتَکَبَّرُون‌َ فِی الأَرض‌ِ بِغَیرِ الحَق‌ِّ وَ إِن یَرَوا کُل‌َّ آیَةٍ لا یُؤمِنُوا بِها وَ إِن یَرَوا سَبِیل‌َ الرُّشدِ لا یَتَّخِذُوه‌ُ سَبِیلاً وَ إِن یَرَوا سَبِیل‌َ الغَی‌ِّ یَتَّخِذُوه‌ُ سَبِیلاً ذلِک‌َ بِأَنَّهُم کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنها غافِلِین‌َ (146) وَ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ الآخِرَةِ حَبِطَت أَعمالُهُم هَل یُجزَون‌َ إِلاّ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ (147) وَ اتَّخَذَ قَوم‌ُ مُوسی مِن بَعدِه‌ِ مِن حُلِیِّهِم عِجلاً جَسَداً لَه‌ُ خُوارٌ أَ لَم یَرَوا أَنَّه‌ُ لا یُکَلِّمُهُم وَ لا یَهدِیهِم سَبِیلاً اتَّخَذُوه‌ُ وَ کانُوا ظالِمِین‌َ (148) وَ لَمّا سُقِطَ فِی أَیدِیهِم وَ رَأَوا أَنَّهُم قَد ضَلُّوا قالُوا لَئِن لَم یَرحَمنا رَبُّنا وَ یَغفِر لَنا لَنَکُونَن‌َّ مِن‌َ الخاسِرِین‌َ (149) وَ لَمّا رَجَع‌َ مُوسی إِلی قَومِه‌ِ غَضبان‌َ أَسِفاً قال‌َ بِئسَما خَلَفتُمُونِی مِن بَعدِی أَ عَجِلتُم أَمرَ رَبِّکُم وَ أَلقَی الأَلواح‌َ وَ أَخَذَ بِرَأس‌ِ أَخِیه‌ِ یَجُرُّه‌ُ إِلَیه‌ِ قال‌َ ابن‌َ أُم‌َّ إِن‌َّ القَوم‌َ استَضعَفُونِی وَ کادُوا یَقتُلُونَنِی فَلا تُشمِت بِی‌َ الأَعداءَ وَ لا تَجعَلنِی مَع‌َ القَوم‌ِ الظّالِمِین‌َ (150) قال‌َ رَب‌ِّ اغفِر لِی وَ لِأَخِی وَ أَدخِلنا فِی رَحمَتِک‌َ وَ أَنت‌َ أَرحَم‌ُ الرّاحِمِین‌َ (151) إِن‌َّ الَّذِین‌َ اتَّخَذُوا العِجل‌َ سَیَنالُهُم غَضَب‌ٌ مِن رَبِّهِم وَ ذِلَّةٌ فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ کَذلِک‌َ نَجزِی المُفتَرِین‌َ (152) وَ الَّذِین‌َ عَمِلُوا السَّیِّئات‌ِ ثُم‌َّ تابُوا مِن بَعدِها وَ آمَنُوا إِن‌َّ رَبَّک‌َ مِن بَعدِها لَغَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (153)

[ترجمه]

و وعده دادیم موسی را سی شب و تمام کردیم آن را به ده«7»، تمام شد وقت زدن خدای«8» چهل شب و گفت موسی برادرش هارون [را]«9»، خلیفه من باش در قوم من و صلاح کار بند و پی مدار راه فساد کنندگان«10» را. و چون موسی آمد به میقات«11» و سخن گفت با او خدا، گفت: بار خدایا باز نمای ----------------------------------- (1). مج، وز: بر لفظ جزا. (2). مج، وز: گفتیم. (3). مج، وز، مل، آف: کنید. (4). وز: می‌کشند. (5). مج، وز، مل، لت: به او افتاد. (6). مل و اللّه اعلم بالصّواب. (7). مج، وز شب، آج، لب دیگر. (8). مج، وز، لت او. (9). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (10). آج، لب: تباهکاران. (11). آج، لب: وقت تعیین کرده، مج، وز ما. صفحه : 369 مرا تا بنگرم به تو. گفت: نبینی مرا، و لکن در نگر به کوه«1»، اگر بایستد«2» به جای خود پس بینی مرا. چون ظاهر شد نور خدا کوه را بکرد آن را پاره پاره و بیفتاد«3» موسی بیهوش. چون با هوش آمد«4»، گفت: منزّهی تو توبه کردم به تو«5» و من نخستین مؤمنانم. گفت ای موسی؟ من برگزیدم تو را بر مردمان به پیغامهای من و به سخن من، بگیر آنچه دادم تو را و باش از جمله شاکران. و بنوشتیم برای او در لوحها از هر چیزی پندی و جدا کردنی هر چیزی را، بگیر آن را بنیرو و بفرمای قومت را تا فرا گیرند به نیکوترین آن، باز نماییم شما را سرای فاسقان. برگردانم«6» از آیتهای خود آنان را که تکبّر کنند در زمین بناحق، و اگر ببینند هر آیتی ایمان نیارند به آن، و اگر ببینند ره راست، نگیرند آن را راه. و اگر ببینند ره نادانی، گیرند آن راهی. اینکه به آن است که اینان به دروغ می‌دارند«7» آیات ما را، و بودند از آن غافلان. و آنان که بدروغ دارند«8» آیات ما را و آمدن با سرای بازپسین، باطل شد عملهای ایشان پاداشت کنند ایشان را الّا آنچه کرده باشند! ----------------------------------- (1). مج، وز، لت: در کوه، آج، لب سوی کوه. (2). مج، وز، باستد. (3). مج، وز: لت: بیوفتاد. [.....]
(4). آج، لب: بهوش باز آمد. (5). مج، وز، لت: با تو. (6). اساس به صورت: «برگردانیم» هم خوانده می‌شود. (8- 7). مج، وز: دروغ داشته. صفحه : 370 و گرفتند قوم موسی از پس او از حلّی‌شان«1» گوساله تنی که او را آوازی بود. نمی‌بینند که او سخن نمی‌گوید«2» و نمی‌نماید ایشان را راهی که گرفتند و بودند بی‌دادکاران. چون در افتادند در دستهاشان و دیدند که ایشان گمراه شدند، گفتند: اگر نبخشاید ما را خدای ما و نیامرزد ما را، باشیم از جمله زیان‌کاران. و چون باز آمد موسی با قومش خشمناک اندوهگین«3»، گفت: بد خلیفتی کردی«4» مرا از پس من شتاب زدگی کردی«5» فرمان خدایتان را! و بینداخت لوحها را و بگرفت سر برادرش، می‌کشید او را به خود. گفت ای پسر مادر من«6»؟ قوم مرا ضعیف کردند و خواستند که مرا بکشند«7» شاد مکن به من دشمنان را و مکن مرا با گروه ستمکاران«8». گفت: خدای من بیامرز مرا و برادر مرا و درآر ما را«9» در رحمت خود و تو گفت: خدای من بیامرز مرا و برادر مرا و در آر ما را«10» در رحمت خود و تو بخشاینده‌ترین بخشایندگانی. ----------------------------------- (1). اساس: حلیت آن، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (2). مج، وز، لت با ایشان. (3). مج، وز، لت: دژم. (5- 4). کردی/ کردید. (6). مج، وز، لت: ای برادر من. (7). مج، وز، لت: بس نماند که بکشند مرا. (8). مج، وز، لت: بیدادکاران. (10- 9). مج، وز، لت: در بر ما را. صفحه : 371 آنان که گرفتند گوساله، برسد به ایشان خشمی از خدایشان و خواری در زندگانی دنیا و همچنین پاداشت«1» دهیم دروغزنان را. و آنان که کردند بدیها پس توبه کردند از پس آن و ایمان آوردند، خدای تو از پس آن آمرزنده و بخشاینده است [190- ر]. قوله تعالی: وَ واعَدنا مُوسی ثَلاثِین‌َ لَیلَةً، «مواعده» وعده باشد از میان دو کس. و بیان کردیم که وعده خبری باشد متضمّن خیر و سرور که مخبر له متوقّع باشد آن را در مستقبل ایّام. اگر گویند: چرا «لیلة» گفت، «یوما» نگفت! جواب [آن]«2» است که گوییم: حساب عرب بر هلال باشد و اهلّه در شب پیدا شود تا دانند که اینکه سی روز ماهی است از ماههای عرب. اگر گویند: چرا «ثلثین و عشرا» گفت و «أربعین» نگفت به یک بار! گوییم از اینکه چند جواب است: یکی آن که مراد خدای تعالی یک ماه درست بود من اوّله الی آخره، بر تتابع و ده روز بر سری از«3» ماهی دگر، و گفته‌اند: اینکه سی روز ذو العقده«4» بود و آن ده روز تمامی عشر ذی الحجّه، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و إبن جریج و مسروق و بیشتر مفسّران. جواب دوم آن است که: خدای تعالی خود او را چهل روز وعده داد از«5» اصل چنان که در سورة البقرة گفت: وَ [إِذ]«6» فَتَم‌َّ مِیقات‌ُ رَبِّه‌ِ أَربَعِین‌َ لَیلَةً، اینکه ----------------------------------- (1). آج، آف: پاداش. (2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. [.....]
(3). آن: روز از سر. (4). آج، لب: ذی القعده. (5). مج، وز، مل، لت: در. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مل و ضبط قرآن مجید افزوده شد. (7). سوره بقره (2) آیه 51. صفحه : 372 قول حسن بصری است. جواب سه دیگر«1» از آن آن است که: خدای تعالی او را در اینکه سی روز روزه فرمود، [واو]«2» روزه بداشت در آن ده روز عباداتی دیگر و اورادی دیگر فرمود او را، آن ده روز برای آن جدا کرد که عبادت آن جدا بود. جواب چهارم از اینکه آن است که: حق تعالی اینکه یک ماه سی روز بفرمود، آنگه آن عشر که«3» عشر ذی الحجّه است تخصیص فرمودند که«4» برای تفضیل و شرف او را، و از شرف او آن که توریت در آن عشر آمد. جواب پنجم از او آن است که: موسی را- علیه السّلام- روزه فرمودند«5» در اینکه سی روز. چون موسی- علیه السّلام- سی روز روزه داشته بود، بوی دهن او به حسب عادت متغیّر شد«6». اندیشه کرد که به مناجات می‌روم، نباید تا بوی دهن من چنین باشد؟ مسواک برگرفت و دهن پاک کرد. و گفته‌اند: پوست درختی خوشبوی بخایید تا آن رایحه منقطع شد. فرشتگان آمدند و گفتند: ما از دهن تو بوی خوش می‌شنیدیم چون بوی مشک، اکنون بر خویشتن تباه کردی. جبریل آمد و گفت: چرا چنین کردی! ندانستی که بوی دهن روزه دار بنزدیک خدای تعالی از بوی مشک خوشتر باشد! (إن خلوف فم الصایم اطیب عند الله من ریح المسک) ، حق تعالی گفت: اکنون ده روز دگر«7» روزه‌دار تا دهنت همان بوی گیرد«8»، و گفتند: سبب فتنه قوم، آن بود. جواب ششم [از او]«9» آن است که باقر- علیه السّلام- گفت: موسی- علیه السّلام- به سی روز وعده داد تا بر ایشان آسان آید، آنگه چهل روز برفت و ----------------------------------- (1). بم، آن: سیم، آف: سیوم. (9- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (3). مل، لت: عشر را که. (4). آج، لب: فرموده است که. (5). لت: فرمود. (6). لت: شده، آن: شده بود. (7). مج، وز، مل، لت: دیگر. (8). مج: گردد. صفحه : 373 در اینکه خلفی و کذبی نباشد«1» برای آن که سی داخل بود«2» تحت چهل، چون چهل روز برود سی روز رفته باشد و زیادة علیه«3». جواب هفتم از او آن است که ما بیان کردیم که: الفاظ قرآن لطف است و چنان که فهم معنی و استفادت به او از جمله الطاف است، حق تعالی دانست که آنچه گفت مثلا: الم، ذلِک‌َ الکِتاب‌ُ لا رَیب‌َ فِیه‌ِ هُدی‌ً لِلمُتَّقِین‌َ«4»، مکلّفان را در آن«5» [از]«6» لطف آن است که اگر گفتی: الم، هذا القران لا شک‌ّ فیه بیان للمؤمنین، آن لطف نبودی مع اتّفاق المعنی. پس چون چنین است، خدای تعالی از لطف و مصلحت در آن که چهل به دوبار فرماید موسی را، آن لطف شناخت که اگر به یک بار گفتی«7» آن لطف نبودی. و نیز چون با رسول- علیه السّلام- حکایت فرمود، همچنین برای مصلحت«8» دینی کرد که در تفصیل بود که اگر [بر]«9» جمله گفتی آن مصلحت نبودی، و اینکه [190- پ]
جوابی است شافی و شامل بسیار مواضع را و از همه جوابها بهتر و شاملتر فایده را- و اللّه«10» اعلم بما اراد. و «لیلة» در هر دو جا نصب او بر تمییز است، و برای آن «عشر» گفت که «لیله» و «لیالی» مؤنّث است. آنگه حکایت قول موسی کرد که چون به مناجات خواست رفتن چه وصایت کرد برادر را و چگونه خلیفه کرد، گفت«11»: موسی- علیه السّلام- گفت«12» برادرش را«13» هارون را«14» خلیفه من باش در قومم. ای عجب موسی- علیه السّلام- سی روز تا«15» غایت چهل روز می‌برود«16»، بر آن که«17» زود باز آید هارون را به ----------------------------------- (1). مل: نبود. [.....]
(2). آج، لب در. (3). مج، وز، مل و. (4). سوره بقره (2) آیه 1 و 2. (5). مج، وز، مل، لت: در اینکه. (9- 6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (7). مل: بودی. (8). مج، وز، مل، لت: مصلحتی. (10). مج، وز تعالی. (11). آف، لت: ندارد. (12). مل، آج، لب، آن: ندارد. (13). مج، وز، آج، لب: ندارد. (14). مل: ندارد گفت. (15). آن: یا . (16). بم، آف: برد. [.....]
17. مل، لت: تا. صفحه : 374 خلیفتی به جای خود می‌نشاند«1» و می‌گوید خلیفه من باش در قوم«2»، و او را وصایت می‌کند بالاصلاح و ترک الافساد. رسول ما- صلّی اللّه علیه و آله- از دار دنیا رخت به جوار ایزدی برد بکلّی چنان که دانست که رجوعش نخواهد بود [ن]«3» با دنیا خلیفتی فرا نداشت«4» بر امّت و وصایتی نکرد او را؟ اینت سرسری کاری که کار نبوّت و شریعت [او]«5» بود. امّا وصایت او هارون را بقوله: وَ أَصلِح وَ لا تَتَّبِع سَبِیل‌َ المُفسِدِین‌َ، با آن که دانست که او جز آن نکند، چنان بود که در مثل گفتند: ارسل حکیما و لا توصه«6»، رسولی حکیم فرست«7» و وصیّتش مکن«8». دگر آن که: آنچه تکلیف او بود اینکه«9» بود که اینکه بگوید و هارون بشنود، و اگر چه ناگفته همان بودی لعصمته تا ثواب باشد هر دو را کقوله تعالی: قال«10» رَب‌ِّ احکُم بِالحَق‌ِّ. و ابو علی گفت: اینکه نوبت که موسی- علیه السّلام- رفت آن هفتاد مرد بودند که ایشان را موسی برگزیده بود تا کلام خدا بشنوند و جواب سؤال رؤیت. قوله: وَ لَمّا جاءَ مُوسی لِمِیقاتِنا، حق تعالی در اینکه آیت حکایت«11» آن کرد که: موسی- علیه السّلام- به میقات خدای رفت با آن هفتاد مرد گزیده. در تفسیر است که: چون خدای تعالی فرعون را غرقه کرد، موسی را وعده داده بود که او را کتابی دهد تا حجّتی باشد ایشان را و شرفی و ذکری در میان ایشان و اعقاب ایشان. چون وقت آمد قوم تقاضا کردند، خدای تعالی اینکه«12» توریت به موسی فرستاد. ----------------------------------- (1). لت: بمی‌نشاند. (2). مج، وز، لب، لت: قومم. (5- 3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز، لت: فرو نداشت. (6). مج، وز، مل: و اوصیه، بم، آف، آن: و لا توصیه. (7). مج، وز، مل، لت: با آن که رسولی حکیم فرستی. (8). مج، وز، مل: کن. (9). مل: آن. (10). سوره انبیا (21) آیه 112. در اساس: قل، و لکن طبق قراءت مشور «قال» در متن آمد. (11). مل: بیان. (12). مج، وز، مل: ندارد. صفحه : 375 ایشان آن بشنیدند، گفتند: ما چه دانیم که اینکه کلام توست یا کلام بعضی بشر یا کلام جز شما یا کلام خدای! ما را باید تا آن«1» جا که میعاد و میقات و مناجات توست حاضر باشیم و اینکه کلام از خدای بشنویم. موسی- علیه السّلام- گفت: بار خدایا، تو عالمتری به آنچه اینان می‌گویند. حق تعالی گفت: روا باشد. بیار ایشان«2» را تا کلام من بشنوند. موسی- علیه السّلام- بنی اسرایل را گفت: خدای تعالی دستوری داد که آن کس که خواهد از شما با من بیاید [و کلام خدای بشنود]«3»، و ایشان«4» ششصد هزار«5» مرد بودند، مردان تمام که پیران پیر و نورسیدگان در آن شمار نبودند. موسی- علیه السّلام- از ایشان هفتاد هزار«6» اختیار کرد، آنگه [از ایشان]«7» هفت هزار، آنگه [از ایشان]«8» هفتصد، آنگه از ایشان هفتاد و ذلک قوله: وَ اختارَ مُوسی قَومَه‌ُ سَبعِین‌َ رَجُلًا لِمِیقاتِنا«9»، و ایشان را برگرفت و با خود به کوه طور برد«10» موسی- علیه السّلام- غسل بکرد«11» و جامه پاکیزه در پوشید. وهب گفت: موسی را- علیه السّلام- در هفتاد حجاب بردند، و اینکه هفتاد مرد را ورای حجاب بداشتند. خدای تعالی وحی کرد به موسی- علیه السّلام- به کلماتی و کلامی که ذکر آن بیاید بعد از اینکه فی قوله تعالی: وَ کَتَبنا لَه‌ُ فِی الأَلواح‌ِ مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ مَوعِظَةً«12»- الآیة. چون ایشان اینکه بشنیدند، و خدای آنچه وحی خواست کرد [ن]«13» بر موسی- علیه السّلام- وحی کرد، و موسی از حجاب برون آمد، گفت ایشان را: کلام [191- ر]
خدای شنیدی«14»! گفتند: کلامی شنیدیم و ----------------------------------- (1). آج، لب: که آن. (2). مج، وز، مل: اینان. [.....]
(13- 8- 7- 3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (4). اساس: آن، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (5). مج، وز: سیصد هزار. (6). مج، وز، مل، لت مرد. (9). سوره اعراف (7) آیه 155. (10). مج، وز و. (11). اساس: کرد، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (12). سوره اعراف (7) آیه 145. (14). مج، وز، مل: شنیدید. صفحه : 376 ندانیم تا کلام خدای بود یا نه؟ جز که چیزی شنیدیم و ما را هنوز آن شک حاصل است که بود، و اینکه شک‌ّ ما زایل نشود جز که خدای را به معاینه ببینیم«1». تو از خدای در خواه تا خود را معاینه به ما نماید. موسی- علیه السّلام- گفت: [از خدای بترسید که اینکه نشاید گفتن، گفتند: چاره نیست موسی.- علیه السّلام- گفت]«2»: بار خدایا می‌دانی تا اینان چه می‌گویند! و ذلک قوله تعالی: یَسئَلُک‌َ أَهل‌ُ الکِتاب‌ِ أَن تُنَزِّل‌َ عَلَیهِم کِتاباً مِن‌َ السَّماءِ فَقَد سَأَلُوا مُوسی أَکبَرَ مِن ذلِک‌َ فَقالُوا أَرِنَا اللّه‌َ جَهرَةً«3»، و قوله تعالی: لَن نُؤمِن‌َ لَک‌َ حَتّی نَرَی اللّه‌َ جَهرَةً«4». حق تعالی گفت: بگو آنچه ایشان می‌خواهند. موسی- علیه السّلام- گفت: رَب‌ِّ أَرِنِی أَنظُر إِلَیک‌َ، بار خدایا بنمای تا به تو نگرم؟ جواب آمد از قبل رب‌ّ العزّة: لَن تَرانِی، تو نبینی مرا هرگز. وَ لکِن‌ِ انظُر إِلَی الجَبَل‌ِ، و لکن در کوه نگر، و آن کوهی بود که از آن بزرگتر کوه«5» نبود در مدین، آن را زبیر گفتند علی قول السّدّی. و آن آن بود که گفت: چون خدای تعالی گفت من تجلّی خواهم کرد [ن]«6» بر بعضی کوهها. همه کوهها سر برآوردند، مگر کوه زبیر که سر فرو برد و گفت: مرا محل‌ّ آن نباشد که خدای تعالی تجلّی نور خود بر من فکند«7». حق تعالی گفت: به عزّت من که«8» جز بر تو نیفگنم به تواضعت- و اینکه علی طریق التمثیل باشد. اگر اینکه کوه بر جای خود بماند تو مرا بینی، آنگه تجلّی فرمود. و در معنی «تجلّی» خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس گفت: ظهر نوره للجبل، نور او بر کوه طور پیدا شد. ضحّاک گفت: حق تعالی بفرمود تا از آن حجابها چندان نور بتافت که [از]«9» بینی گاوی«10» برون آید. عبد اللّه سلام و کعب الأحبار ----------------------------------- (1). مج، وز، مل: ببینیم به معاینه. (9- 6- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (3). سوره نساء (4) آیه 153. (4). سوره بقره (2) آیه 55. (5). لت: کوهی. [.....]
(7). اساس: کند، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (8). لت: من خدای که. (10). مج، وز، لت: گافی، بم: تنی گاوی. صفحه : 377 روایت کردند که: چندانی نور عرش پیدا کرد که به سوراخ سوزن می‌برود. و اینان«1» به لفظ عظمت گفتند. سدّی گفت: به مقدار سر انگشتی، و مراد انگشت کهین. و رفع کرد اینکه روایت به أنس از رسول- علیه السّلام- که او اینکه آیت می‌خواند، آنگه انگشت مهین بر بند انگشت کهین نهاد و گفت: اینکه مقدار نور خدای تعالی تجلّی فرمود بر کوه، کوه به زمین فرو شد. حسن بصری روایت کرد که: خدای تعالی وحی کرد به کوه«2» که تو طاقت رؤیت من نداری«3». کوه به زمین فرو شد و موسی در او می‌نگرید تا هیچ نماند. اینکه اقوال همه علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، اعنی تجلّی ربّه، أی نور ربّه. و «تجلّی» به معنی ظهر، و قیل: معناه تجلّی ربّه لأهل الجبل، هم«4» بر اینکه طریقه حذف مضاف و اقامت مضاف إلیه به جای او، کقوله تعالی: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«5». و بر اینکه قول «تجلّی» مضاف باشد با نام خدای، و لکن تجلّی [به]«6» برهان و دلیل باشد، برای آن که آنچه به دلیل واضح روشن شود، جاری مجرای ضروری و مدرکات باشد، نبینی که شاعر چه گونه می‌گوید«7»: تجلّی لنا بالمشرفیّة و القنا و قد کان عن وقع الاسنّة نائیا و مراد شاعر آن است که تدبیر امر کارزار بر او دلیل کرد و راه نمود [مردم را]«8» که او مدبّر آن کارزار است با آن که او غایب بود، نبینی که گفت: او از وقع سنانها دور بود، پس مراد به «تجلّی» در بیت ظهور به دلیل است بر تدبیر و رای او. بعضی دگر گفتند تأویل آیت آن است که: فلمّا تجلّی ربّه بالجبل لموسی، برای آن که عرب حروف صفات«9» را به جای یکدیگر بدارند«10»، و معنی آن ----------------------------------- (1). مج، وز: و اینکه. (2). آج، لب: کوهی. (3). مج، وز: داری. (4). اساس: لاهلهم، با توجه به مج، وز تصحیح شد. (5). سوره یوسف (12) آیه 82. (8- 6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (7). مج، وز، مل شعر. (9). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (5/ 273): اضافت. (10). اساس: براند، با توجه به مج، وز تصحیح شد. صفحه : 378 باشد که: ظهر بالجبل، أی اظهر فی الجبل آیة و هو دکّة لموسی- علیه السّلام- دلّت علی انّه تعالی لا یری بالابصار و لا یجوز علیه الرّؤیة. خدای تعالی تجلّی کرد به کوه«1» برای موسی، یعنی در کوه آیتی پیدا کرد که موسی به آن آیت بدانست که رؤیت بصر بر خدای«2» روا نباشد. و قوله«3»: جَعَلَه‌ُ دَکًّا، و «الدّک‌ّ» ابلغ من الّدق‌ّ«4»، کوه را پست کرد [191- پ]. بعضی گفتند: [به زمین فرو شد]«5» چنان که برفت، و بعضی دگر گفتند: ریگ روان شد، و اینکه قول عطیّة العوفی‌ّ است. کلبی گفت: پاره پاره کرد تا کوههای کوچک شد. انس مالک روایت کند از رسول- علیه السّلام- در اینکه آیت که او گفت: چون خدای تعالی تجلّی کرد به کوه، به شش پاره شد شش کوه«6»، سه به مدینه افتاد: احد و ورقان و رضوی، و سه به مکّه افتاد: ثور و ثبیر و حری. و اهل کوفه خواندند مگر عاصم: «جعله دکّاء» به مدّ علی وزن فعلاء، و در سورة الکهف، عاصم نیز موافقت کرد و تفسیر آن باشد که: جعله ارضا دکّاء، أی ملساء، و قیل: شبّهه بالنّاقة الدّکّاء و هی المقطوع السّنام، چون شتری کوهان بریده شد«7». و الدّک‌ّ الدّق‌ّ، و الدّک‌ّ المستوی من الارض. زجّاج گفت: دکّا: أی مدکوکا، آن را کوفته و پست کرده، عبد اللّه عبّاس گفت: خاک شد، و برخی«8» دگر گفتند: «دک‌ّ» به معنی داک‌ّ است مصدر به معنی فاعل، أی یدک‌ّ بعضه بعضا و یدّقه، قال الاغلب«9»: ل غیر غار دک‌ّ غارا فانهدم ----------------------------------- (1). مل: به موسی و به کوه. (2). مل تعالی. [.....]
(3). اساس و، با توجه به مج، وز زاید می‌نماید. (4). مج، وز: من الدّک. (5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (6). آج، لب شد. (7). مج: بریده شده، مل: بریده باشد. (8). مج، وز، مل: بهری. (9). مج، وز، مل شعر. صفحه : 379 و قال حمید: یدک‌ّ ارکان الجبال هزمه یخطر بالبیض الرّقاق بهمه و بیشتر مفسّران برآنند که آن را ریگ روان کرد تا در جهان می‌رود تا به قیامت و بر جای قرار نگیرد. قوله: وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً، موسی بیفتاد بی‌هوش. بیشتر«1» بر این‌اند«2»، و قتاده گفت: میّتا، بمرد، و اینکه قول درست نیست برای ظاهر قرآن که حق تعالی گفت: فَلَمّا أَفاق‌َ، چون باهوش آمد، و اینکه مغشی‌ّ علیه را گویند، و اگر مرده بودی گفتی: فلمّا احیی. کلبی گفت: اینکه سؤال روز پنج شنبه بود- روز عرفه- موسی را- علیه السّلام- روز آدینه که عید نحر بود توریت دادند. وهب گفت: چو [ن]«3» موسی- علیه السّلام- سؤال رؤیت کرد، خدای تعالی ابری و ضبابی فرستاد با رعد و برق و صواعق تا گرد آن کوه در آمد. فرشتگان آسمانها را گفت: بروی«4» و بر موسی اعتراض کنی«5» تا چرا اینکه سؤال کرد. فرشتگان روی به موسی نهادند از چهار سوی کوه تا از جانب چهار فرسنگ بگرفتند. اوّل فرشتگان آسمان دنیا آمدند بر صورت گاوان ورزا«6»، دهن ایشان به تسبیح و تهلیل می‌دمید به آوازهای چون آواز رعد«7». آنگه فرشتگان آسمان دوم آمدند بر صورت شیران، ایشان را جلبه بود و آوازی«8» عظیم بود به تسبیح و تهلیل. موسی- علیه السّلام- بترسید و لرزه بر اندام او افتاد«9» و هر موی که بر اندام او بود برخاست از ترس و گفت: بار خدایا استقالت کردم و پشیمان شدم، مرا از اینکه اهوال به کرم برهان. حبر«10» فرشتگان و رئیسشان ----------------------------------- (1). مج، وز مفسران. (2). مج، وز: برآنند. (3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز، مل: بروید. (5). مج، وز، مل، آج، لب: کنید. (6). مل: ورز. (7). مج، وز، مل سخت. [.....]
(8). مج، وز، مل: جلبه‌ای و آوازی. (9). مج، وز، مل: بترسید و اندام او لرزیدن گرفت. (10). لب: خیر. صفحه : 380 گفت«1»: یا موسی صبر کن؟ پس زود به جزع آمدی آن کس که آن خواهد که تو خواستی ازین صابرتر باشد، تو هنوز چه دیده‌ای از بسیاری اندک دیده«2». آنگه فرشتگان آسمان«3» فرود آمدند بر صورت کرکسان، آواز ایشان به تسبیح و تهلیل بند شده چنان که نزدیک بود که کوه بدرّد، گفتی«4» درفش آتشند به رنگ آتش بودند. آنگه فرشتگان آسمان چهارم فرود آمدند و ایشان با هیچ جانور نماندند، به مانند درفش آتش بودند، به رنگ آتش بودند و به خلقت برف بودند، و آواز به تسبیح و تهلیل برگشاده بیش از فرشتگان پیشین«5». آنگه فرشتگان آسمان پنجم [فرود]«6» آمدند بر هفت لون. موسی- علیه السّلام- نتوانست که در ایشان [نگرد]«7». از«8» شدّت خوف بر جای بماند«9» گریستن گرفت و اندامش مرتعش شد، هم حبر فرشتگان گفت: مکانک: بر جای باش [192- ر]
تا چیزی بینی که طاقت نداری. آنگه فرشتگان [آسمان]«10» ششم آمدند«11» و خدای ایشان را گفت: بروی«12» و بر آن بنده اعتراض کنی«13» که خواست که مرا ببیند. ایشان آمدند بر صورتی و خلقتی عجیب، در دست هر یکی درختی از آتش چند درخت خرما، و لباس ایشان چون درفش آتش. هر گه تسبیح کردند اینکه همه فرشتگان جواب دادندی، و تسبیح ایشان اینکه بود [که می‌گفتند]«14»: سبّوح قدّوس رب‌ّ العزّة ابدا لا یموت. موسی- علیه السّلام- به«15» خوف از حدّ بگذشت و زبان برگشاد با ایشان ----------------------------------- (1). آج، لب، بم: گفتند. (2). بم: دیده‌ای. (3). مج، وز: سه‌ام، مل: سیوم. (4). مج، وز: گویی. (5). مل: پیشتر. (14- 10- 7- 6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (8). مج، وز: اینکه از. (9). مج: بنماند. (11). مل: فرود آمدند. (12). مج، وز، آج، لب: بروید. (13). مج، وز، آج، لب: کنید. [.....]
(15). آج، لب: را. صفحه : 381 به تسبیح و گفت: بار خدایا بنده‌ات را«1»- پسر عمران را- فراموش مکن و با خود رها مکن؟ بار خدایا ندانم که من از اینکه میدان جان به کناره برم یا نه! بار خدایا؟ اگر بروم بسوزم و اگر بایستم بمیرم؟ رئیس فرشتگان گفت: یا موسی صبر کن آن را که خواستی، همانا خوفت بغایت رسید و دلت را قرار نماند. آنگه حق تعالی فرشتگان آسمان هفتم را گفت: حجاب برداری«2» و اندکی از نور عرش من به موسی نمایی«3». ایشان حجاب برداشتند و آن نور عرش- ما شاء اللّه- به موسی نمودند. چون بر کوه تافت، کوه پاره پاره شد و خاک گشت و هر سنگی و درختی که پیرامن او بود پست گشت از عظمت آن اندکی نور عرش، فذلک قوله: فَلَمّا تَجَلّی رَبُّه‌ُ لِلجَبَل‌ِ جَعَلَه‌ُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً. و موسی- علیه السّلام- بیفتاد«4» و بی هوش شد، پنداشتی که روح ندارد«5». و فرشتگان آواز به تسبیح و تهلیل بلند کردند، و حق تعالی آن سنگی که موسی بر آن بود«6» برداشت و بلند کرد تا موسی سوخته نشود، و صاعقه«7» آمد از آسمان آتشی عظیم و آن هفتاد کس را که اینکه خواسته بودند بسوخت، و خدای تعالی به لطف و«8» رحمت موسی را دریافت. چون باهوش«9» آمد، گفت: بار خدایا، توبه کردم و ایمان از سر گرفتم و بدانستم که کس تو را نبیند، و هر که نور تو بیند و فرشتگان [تو را]«10»، دلش در بر بنماند، (فما اعظمک و اعظم ملائکتک)، چه بزرگواری تو و چه بزرگانند فرشتگان تو. انت رب‌ّ الارباب و اله الالهة و ملک الملوک لا یعد لک شی‌ء و لا یقوم لک شی‌ء رب‌ّ تبت الیک الحمد للّه لا شریک لک رب‌ّ العالمین. اینکه خبر، امام اصحاب حدیث ابو اسحاق احمد بن محمّد بن ابراهیم ----------------------------------- (1). آج، لب: بنده‌ات موسی علیه السّلام. (2). مج، وز، مل، آج، لب: بردارید. (3). مج، وز، مل، آج، لب: نمایید. (4). مج، وز، مل، لت: بیوفتاد. (5). مج، وز: پنداشتی که روح از تنش برفت. (6). مل: بوده بود. (7). مل: صاعقه‌ای. (8). مج، وز، مل: و به. (9). مل: باهش. (10). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 382 الثّعلبی‌ّ آورد در کتاب العرایس فی المجالس و یواقیت التّیجان فی قصص القرآن، و من برای آن آوردم که خبری غریب است و در او حجّت است ما را: اوّل آن که او مثبت رؤیت است و آن که سؤال رؤیت را چندین تهویل و تعظیم نهاد. ای عجب موسی- علیه السّلام- از سر امتحان نه از سر ایمان، نه از قبل خود بل از زبان آن گروه نادان سؤال رؤیت کرد، جواب به نص‌ّ قرآن: لَن تَرانِی آمد، و حال بر اینکه جمله که شرح رفت. و موسی بی هوش«1» بیفتاد از اهوال و کوه بر جای نماند تا سفیان گفت: جَعَلَه‌ُ دَکًّا. حق تعالی کوه پاره پاره کرد و از جای برداشت و در دریا انداخت، هنوز فرو می‌شود تا به روز قیامت خواهد شد [ن]«2» و آن جماعت مقترحان به صاعقه بسوختند، ندانم تا آن جا که دیدار حقیقی باشد که«3» بیند و که تواند و که بماند، یا نیز پس از اینکه همه که زهره دارد که اینکه سخن بر زبان راند! أی سبحان اللّه؟ اندیشه نکنی که تسبیح فرشتگان آسمانها در چنین حال نه دلیل تنزیه و تقدیس او کند، از آن که چشم بینندگان او را دریابد و به او«4» برسد؟ و اگر گویی: آن«5» در خبر است، گویم«6»: در خبر تو است از اثر تو است در دفتر تو است، تسبیح موسی در قرآن است [192- پ]، باری سُبحانَک‌َ تُبت‌ُ إِلَیک‌َ، اینکه تنزیه به چه درخور است آن«7» جا! یعنی زن نداری و فرزند نگیری و با کس نمانی و ظلم نکنی، آن«8» جا اینکه لایق نیست، معنی جز اینکه نباشد تا سخن متناسب شود که [تو]«9» منزّهی از آن که چشم بینندگان و ادراک مدرکان و حاسّه بصر و دیدار دیده سر به تو رسد. انت کما اثنیت علی نفسک فی کتابک المنزل علی نبیّک المرسل سیّد الاخیار و إمام الابرار محمّد المختار، لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار«10»، هم در اینکه کتاب آورد. ----------------------------------- (1). مل شد و. (9- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (3). اساس: کی، با توجه به مج، وز تصحیح شد. [.....]
(4). مل: و در او. (5). مل: اینکه. (6). آج، آف، آن: گوییم. (8- 7). مج، وز، مل: اینکه. (10). سوره انعام (6) آیه 103. صفحه : 383 و اقدی گفت: چون موسی- علیه السّلام- بی‌هوش بیفتاد، آن فرشتگان آسمانها گفتند: ما لابن عمران و سؤال الرّؤیة، [پسر عمران تو را با سؤال رویت چه کار]«1»! گر انده دل نه اختیار است تو را با آن که نه کارست چه کار است تو را همانا اگر دستوریش«2» بودی در خلال آن احوال بگفتی که دانستم که اینکه تمنّای محال خود کار کسی بود که کارش نبود هم در اینکه کتاب آورد در تفسیرش که چون موسی- علیه السّلام- بیفتاد«3» بی‌هوش آن فرشتگان می‌آمدند و لگد در او می‌زدند و می‌گفتند: یا إبن النّساء الحیّض اطمعت فی رؤیة رب‌ّ العزّة، ای پسر زنان حیض رسیده طمعت«4» داشتی تا خدای عزیز را ببینی! و اینکه خبر اگر چه بنزد ما واهی و ضعیف است چو«5» از گفته مخالف است برای آن آوردم تا بر او حجّت باشد اگر خطاب فرشتگان با چو«6» موسی پیغامبری کریمی کلیمی مقرّبی نجیبی«7» نجیّی زکیّی اینکه باشد که شنیدی با آن که او حاکی«8» بود- و لیس علی الحاکی حرج. پس جواب آن کس که از میان جان و صمیم اعتقاد و عقد ضمیر گوید چه بود«9»! اگر شکایت حکایتی تا آن جا برسید«10» که می‌شنوی، تا«11» نکایت خواجه تا کجا خواهد رسید«12»! اگر گویند: اینکه آیت دلیل جواز رؤیت می‌کند از آن جا که موسی- علیه السّلام- از خدای بخواست و اگر محال بودی- چنان که شما گفتی، ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد، مج لیت، مل شعر. (2). مج، وز، آن: دستورش، مل: دستوری. (3). وز، مج، لت: بیوفتاد. (4). مج، وز، مل، آج، لب، آف، آن: طمع. (6- 5). بم، آف: چون. (7). مج، وز، مل، لت: محبّی. (8). وز، لب، بم، آن: خاکی. (9). مج، وز، مل، لت: چه خواهد بودن. (10). مج، وز: برسی، مل، آف: برسد. [.....]
(11). اساس، آج، لب، بم، آف: با توجه به مج، و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). مج، وز، مل، لت: رسیدن. صفحه : 384 موسی- علیه السّلام- از آن بزرگتر است که سؤال محال کند. نبینی که از او نکو نیاید که از خدای در خواهد تا اتّخاذ صاحبه و ولد کند یا زن کند و فرزند آرد و بخسبد و ظلم کند؟ اگر اینکه محال [بودی]«1» همچنان نیکو نیامدی در عقل و شرع، گوییم از اینکه چند جواب است. یکی آن که اینکه سؤال نه موسی کرد«2» از تلقاء نفس خود، بل سؤال قوم بود چنان که قرآن بدان ناطق است، و در اخبار مشروح از جمله آیتها که دلیل اینکه قول است، قوله: یَسئَلُک‌َ أَهل‌ُ الکِتاب‌ِ أَن تُنَزِّل‌َ عَلَیهِم کِتاباً مِن‌َ السَّماءِ فَقَد سَأَلُوا مُوسی أَکبَرَ مِن ذلِک‌َ فَقالُوا أَرِنَا اللّه‌َ جَهرَةً«3». و قوله: و قالوا: لَن نُؤمِن‌َ لَک‌َ حَتّی نَرَی اللّه‌َ جَهرَةً«4» دگر آن که صاعقه ایشان را گرفت فی قوله: فَأَخَذَتهُم‌ُ الصّاعِقَةُ بِظُلمِهِم«5»، و قوله: فَلَمّا أَخَذَتهُم‌ُ الرَّجفَةُ«6»، و قوله: أَ تُهلِکُنا بِما فَعَل‌َ السُّفَهاءُ مِنّا«7»، اینکه معنی حوالت با سفیهان کرد و مانند اینکه بسیار است و چون سؤال قوم باشد به او تمسّکی نبود مخالف را. اگر گویند اگر سؤال قوم بودی نگفتی: أَرِنِی أَنظُر إِلَیک‌َ، و نه جواب او را آمدی لَن تَرانِی، گوییم: چنین عادت باشد که آن که سفیر قومی باشد چون با پادشاهی خطاب کند از خود گوید و اگر شفاعت کند منّت بر خود گیرد و بگوید اینکه منّت بر من است و تو اینکه نعمت [193- ر]
با من می‌کنی و تو در من نگر و مانند اینکه الفاظ، برای آن که ایشان را آن قدر نباشد که ذکر ایشان کنند و اینکه ظاهر است. اگر گویند: بر اینکه قاعده شاید که مستحیلات خواهد از زبان«8» قوم چون تجسیم و نزول و صعود و مانند آن«9»، گوییم از اینکه دو جواب است: یکی آن که روا باشد که خواهد چون داند که در جواب که از قبل او- تعالی«10»- صادر شود ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). مج، وز و. (5- 3). سوره نساء (4) آیه 153. (4). سوره بقره (2) آیه 55. (7- 6). سوره اعراف (7) آیه 155. (8). مج: زفان. (9). مج، وز، لت: اینکه. (10). مل: خدای تعالی. صفحه : 385 لطف خواهد بود«1» بعضی مکلّفان را و حسم مادّه شبهت خواهد فتاد«2». و از جمله وجوه که در [جواب]«3» سؤال اوّل گفتند در اصل مسأله یکی اینکه است که موسی- علیه السّلام- اینکه سؤال کرد از خدای تعالی با آن که دانست که اینکه بر خدای محال است و لکن چون دانست که به جواب او شبهت برنخیزد و حسم مادّه شبهت در جوابی باشد که از قبل رب‌ّ العزّة بود سؤال کرد و غرض«4» جنس صدور الجواب عنه- تعالی. و بیان اینکه آن است که در اخبار آمد که بنی اسرائیل گفتند یا موسی: از خدای بپرس تا او بخسبد«5» یا نه! موسی گفت: بروی«6» و محال مگویی«7» که خواب بر خدای تعالی روا نباشد، گفتند: تو بپرس تا چه جواب آید. موسی گفت: بار خدایا؟ دانی چه می‌گویند! حق تعالی وحی کرد به موسی و گفت: اینکه سایلان را بر خود حاضر کند و«8» دو قدح پر آب کن و بر دست گیر تا ایشان را اینکه حال روشن شود. موسی- علیه السّلام- همچنین کرد و بر دست گیر تا ایشان را اینکه حال روشن شود. موسی- علیه السّلام- همچنین کرد که یک ساعت بود خواب بر او غالب شد دستش برهم آمد«9» قدحها بشکست و آب ریخت از خواب درآمد قدحها«10» شکسته بود و آب ریخته. جبریل«11» آمد و گفت: خدای می‌گوید اگر من بخسبم آسمان و زمین که نگه دارد، که تو دو قدح نگه نمی‌توانی داشت«12»؟ ایشان را شفا حاصل شد و شبهت زایل. جواب دیگر از سؤال دوم آن است که فرق است میان سؤال رؤیت و سؤال تجسّم«13» و صاحبه و ولد، برای آن که علم به صحّت سمع ممکن بود با جواز ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: بودن. (2). مج، وز، مل، لت: فتادن. (3). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (4). مج، وز، مل: غرضش. [.....]
(5). مل: خسبد. (6). مج، وز، مل، آن، آف: بروید. (7). مج، وز، مل، آج، لب، آن، آف: مگویید. (8). مج، وز، مل، لت تو. (9). مل: بر هم فتاد. (10). مج، وز، مل، لت: قدح. (11). مل علیه السّلام. (12). مج، وز، مل، لت: تو دو قدح نمی‌توانی داشتن. (13). مج، وز: تحتم، مل: تجسیم. صفحه : 386 رؤیتی که اقتضای تشبیه و تجسیم نکند و با آن خبرها«1» و شک‌ّ در آن صحّت سمع درست نباشد. پس سؤال از آن«2» نشاید تا کند برای آن که جواب شافی نبود چون بداند که او صادق است در اقوالش و کذب و قبح در اقوال او و افعال او روا نباشد. پس اینکه فرق است میان سؤال رؤیت بر وجهی که اقتضای تشبیه نکند از خبرهای دگر که اقتضای تشبیه و تجسیم کند«3». و جواب سیوم«4» در اصل مسأله آن است که: مراد به رؤیت علم ضروری است چنان که ابراهیم- علیه السّلام- گفت: رَب‌ِّ أَرِنِی کَیف‌َ تُحی‌ِ المَوتی«5»، ای اعلمنی ذلک علی وجه لا یتخالج فیه شک. و رؤیت به معنی علم شایع است در قرآن و کلام عرب، قال اللّه: أَ لَم تَرَ کَیف‌َ فَعَل‌َ رَبُّک‌َ بِأَصحاب‌ِ الفِیل‌ِ«6» أَ لَم تَرَ کَیف‌َ فَعَل‌َ رَبُّک‌َ بِعادٍ«7» أَ لَم تَرَ إِلی رَبِّک‌َ کَیف‌َ مَدَّ الظِّل‌َّ«8» أَ لَم تَرَ إِلَی المَلَإِ مِن بَنِی إِسرائِیل‌َ«9»، الی ما لا یحصی کثرة، قال الشّاعر:«10» رایت اللّه اذا سمّی نزارا و اسکنهم بمکّة قاطنینا خدای تعالی جواب داد که آن معرفتی است که در دنیا با تکلیف، حکمت مانع باشد از آن، بر آن وجه مرا در دنیا بدانی، و جز به دلیل به معرفت من راه نباشد. اینکه جوابهاست از سؤال ایشان. امّا آیه جز آن که در او شبهه نیست بر اینکه اثبات رؤیت، در او چند دلیل است بر نفی رؤیت. منها قوله: لَن تَرانِی، و «لن» نفی مستقبل را باشد برای آن که افعال ----------------------------------- (1). مج، مل: چیزها. (2). مج، وز: پس از آن سؤال، آف: پس سؤال از ایشان. (3). تمام عبارت اخیر در مج و وز چنین است: بر وجهی که اقتضای شبیه و تجسیم کند. (4). مج، وز، لت: سه‌ام، آج، بم، آن: سیم. (5). سوره بقره (2) آیه 260. [.....]
(6). سوره فیل (105) آیه 1. (7). سوره فجر (89) آیه 6. (8). سوره فرقان (25) آیه 45. (9). سوره بقره (2) آیه 246. (10). مج، وز، مل شعر. صفحه : 387 منقسم است به اقسام زمان: ماضی و حال و استقبال [193- پ]. و برای هر یکی حرفی نهادند عرب که نفی آن فعل به او کنند «ما» نفی ماضی راست و کذلک «لم» و «لا» نفی حال راست و «لن» نفی مستقبل را به اتّفاق اهل لغت. و چون قیامت مستقبل است حال نیست و ماضی، لا بد باید تا نفی متناول بود او را، و الّا کلمه از فایده بشود. آنگه باز آیند و گویند: چگونه گفتی که «لن» نفی مستقبل را باشد«1» و خدای تعالی می‌گوید: وَ لَن یَتَمَنَّوه‌ُ أَبَداً بِما قَدَّمَت أَیدِیهِم«2»، ایشان هرگز تمنّای مرگ نکنند و آنگه در قیامت تمنّای مرگ می‌کنند فی قوله تعالی حکایة عنهم: وَ نادَوا یا مالِک‌ُ لِیَقض‌ِ عَلَینا رَبُّک‌َ«3»، ای مالک بگو تا خدای تو جان مرا بردارد«4». پس تمنّای مرگ کنند در قیامت با آن که خدای تعالی نفی کرد از ایشان. اینکه معنی به «لن» چرا نشاید که آیت رؤیت همچنین باشد، گوییم: اگر«5» آیت تمنّا ما را با ظاهر رها کردندی همچنین گفتیمی«6»، و لکن قرینه مخصّص«7» است اینکه جا، و آن قوله: بِما قَدَّمَت أَیدِیهِم«8»، گفت با آنچه ایشان کرده‌اند هرگز تمنّای مرگ نکنند ترس آن را که آن جا شوند که ایشان را بر اعمال جزا کنند پس برای اینکه قرینه تخصیص عموم وقت کردیم. به دنیا دون آخرت«9»، و در آیت رؤیت اینکه مخصّص«10» نیست. دگر آن که از کجا که آنان که اینکه گویند: وَ نادَوا یا مالِک‌ُ لِیَقض‌ِ عَلَینا رَبُّک‌َ، اینکه جماعت باشند که خدای خبر داد از ایشان که تمنّای مرگ نکنند؟ چرا نشاید که جز ایشان گروهی دگر باشند؟ اینکه جماعت«11» مخصوص بودند از ----------------------------------- (1). مج، وز، مل: نفی مستقبل راست. (8- 2). سوره بقره (2) آیه 95. (3). سوره زخرف (43) آیه 77. (4). آج، لب، لت و. (5). مج، وز، مل در. (6). مج، وز، مل، لت: گفتمانی. (10- 7). مج، وز: مخصوص. (9). مل: و از آخرت. (11). مج، وز، لت: چه اینکه جماعتی. [.....]
صفحه : 388 جهودان و آن جماعتی کافران و مشرکان‌اند. نبینی که خدای تعالی در عقب آیت گفت: أَم یَحسَبُون‌َ أَنّا لا نَسمَع‌ُ سِرَّهُم وَ نَجواهُم«1»! و اینکه اعتقاد جهودان نباشد که خدای سرّ ایشان نشنود«2» و راز«3» دل ایشان نداند. دلیل دگر از آیت بر نفی رؤیت قوله تعالی: وَ لکِن‌ِ انظُر إِلَی الجَبَل‌ِ فَإِن‌ِ استَقَرَّ مَکانَه‌ُ فَسَوف‌َ تَرانِی«4»، وجه استدلال از او آن است که خدای تعالی گفت: در کوه نگر اگر بر جای بماند مرا بینی، و الّا نبینی، و معلوم است که کوه بر جای نماند بل پاره پاره شد«5» و متلاشی شد و به یک روایت به زمینی فرود شد و به هیچ حال بر جای نماند چنان که بیان کرده شد و هر امری که معلّق بکنند«6» به شرطی، موقوف باشد وجود و عدمش بر آن شرط. اگر شرط حاصل شود مشروط حاصل شود و اگر شرط حاصل نشود مشروط حاصل نشود، تا فرق باشد میان مطلق و مشروط. و طریقی دیگر در اینکه وجه آن است که خدای تعالی نفی قرار کرد از کوه در حالی که مضطرب و متدکدک«7» بود برای آن که نشاید که نفی سکون کند در حالی که ساکن باشد در وجه اینکه کلام معنی ندارد. پس از روی قسمت متردّد جز اینکه نماند که اگر کوه ساکن شود در حال اضطراب و حرکت«8». و بیان اینکه آن است که از دو وجه بیرون نیست: یا «9» آن خواست که کان استقرّ الجبل مکانه فی حال«10» تدکدکه. اگر گویند: اوّل خواست، نه کلام حکیم باشد که گوید اگر ساکن در حال سکون که سکون خود حاصل بود و شرط«11» جز در مستقبل نشود. از روی قسمت متردّد اینکه نماند«12» که اگر قرار گیرد در حال ----------------------------------- (1). سوره زخرف (43) آیه 80. (2). مل: بشنود. (3). مج، وز: راه. (4). مج، وز، مل، لت و. (5). مج، وز، مل، لت: گشت. (6). مج، وز: نکنند. (7). آج، لب: متد کذلک. (8). لت و سکون او در حال تحرّک محال باشد. (9). مج، وز، مل: تا. (10). مج، وز، مل استقراره. (11). مج، وز، آج، لب: مشروط. (12). چاپ شعرانی: بماند. صفحه : 389 تزلزل و تدکدک«1» و آن محال است که جسمی هم ساکن باشد هم متحرّک. پس هر چه بر او موقوف کنند و به او تعلّق کنند هم محال باشد و اینکه روشن است بحمد اللّه و سکون او در حال تحرّک محال باشد، پس آنچه به او تعلیق کنند هم محال باشد. ای عجب هر صحیحی که تعلیق کنند [194- ر]
به محال محال باشد چون محال به محال تعلیق کنند چه شود، حق تعالی گفت: وَ لا یَدخُلُون‌َ الجَنَّةَ حَتّی یَلِج‌َ الجَمَل‌ُ فِی سَم‌ِّ الخِیاطِ«2»، کافران به بهشت نشوند تا شتری به سوراخ سوزنی بنشود، دخول جنّت از کافر مستحیل نیست عقلا چون به محالی بازبست محال باشد رؤیت قدیم تعالی محال است از آن جا که نه جسم است و نه لون و نه صفت اجسام و الوان است، چون به محال«3» باز بندند صحیح خواهد شد! دلیل سدیگر از اینکه آیت قوله تعالی: فَلَمّا تَجَلّی رَبُّه‌ُ لِلجَبَل‌ِ جَعَلَه‌ُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً، چون خدای تعالی تجلّی کرد و نور او یا امر او بر کوه فتاد کوه پاره پاره شد و موسی بی‌هوش بیفتاد، و بر قولی بمرد. اگر به ظهور کمتر جزوی از نور عرش او اینکه بباشد، همانا به ظهور او چشمها را- تعالی علوّا کبیرا- خلایق و بهشت و دوزخ نیست شود. دلیل دیگر قوله: سُبحانَک‌َ، برای آن که تنزیه خدای عقیب اینکه گفتار الّا از اینکه نباشد دون سایر مطاعن تا سخن متناسب بود. دلیل دیگر قول موسی- علیه السّلام: تُبت‌ُ إِلَیک‌َ، اگر رؤیت او و اعتقاد آن ایمان است، پس موسی- علیه السّلام- از ایمان چگونه توبه کرد، و توبه موسی- علیه السّلام- احسن احوالها آن باشد که حمل کنند آن را بر فزع با خدای تعالی با خشوع و استکانت از چیزی که ترکه«4» اولی، و توبه همه پیغامبران بر اینکه وجه باشد، با آن که بنزدیک جمله امّت توبه ایشان از صغیره باشد یا از کبیره، و مثبتان رؤیت ----------------------------------- (1). مج، وز: تدکدکش. (2). سوره اعراف (7) آیه 40. [.....]
(3). مل: محالی. (4). اساس: ترک، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. صفحه : 390 کبیره روا ندارند«1»، و توبه عقیب اینکه معنی محمول نبود«2» الّا بر [او]«3» دون سایر معاصی، پس به هر حال یا کبیره باشد اینکه سؤال [رؤیت]«4» یا صغیره تا توبه از او درست آید. و بنزدیک ایشان و بنزدیک ما از فعلی بود که ترک آن اولیتر بود، و آنچه از باب اعتقاد و دیانت باشد باتّفاق به خلاف اینکه باشد و توبه از او کفر بود. دلیل دیگر از اینکه آیت قوله: وَ أَنَا أَوَّل‌ُ المُؤمِنِین‌َ، و من اوّل مؤمنانم. تفسیر چنین«5» دادند عامّه مفسّران«6» اینکه را از عبد اللّه عبّاس و حسن بصری و قتاده و مجاهد و إبن زید و غیرهم که: من اوّل مؤمنانم از قوم خود به آن که هیچ خلق«7» تو را نخواهد دید [ن]«8». دلیلی دیگر از اینکه قصّه گرفتن صاعقه آنان را که رؤیت، ایشان خواسته بودند بر حقیقت اگر آنان که شاک‌ّ بودند در جواز رؤیت سؤال کردند تا بدانند که رؤیت بر او روا هست یا نه«9» مستحق‌ّ آتش صاعقه شدند آنان که در اعتقاد قاطع باشند بر آن که او مدرک است به حاسّه بصر، همانا مستحق‌ّ ثواب نباشند«10». اینکه وجوهی است در استدلال از آیت بر آن که خدای تعالی مدرک نیست به حاسّه بصر. جنید را پرسیدند که: چگونه گفت موسی من اوّل مؤمنانم و پیش«11» او مؤمنان بودند! گفت: مرادش آن بود که چو آن کس«12» که سؤال رؤیت کرد من بودم و پیش از من کس نکرده بود، اوّل کسی که ایمان آورد بعد از سؤال و سماع ----------------------------------- (1). اساس، و همه نسخه بدلها بجز لت: دارند، با توجه به لت تصحیح شد. (2). آج، لب و. (3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد، چاپ شعرانی (5/ 280): الّا بر سؤال رؤیت. (8- 4). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (5). مج، وز، مل: چنان. (6). اساس که، با توجّه به مج، وز، مل زاید می‌نماید. (7). مج، وز، خلقی. (9). مل، رؤیت رواهست بر او یا نیست. (10). آن: همانا مستحق آتش دوزخ باشند. (11). آج، لب، لت، آن از. (12). مج، وز، مل، لت: چون اوّل کس، آج، لب: چو اوّل آن کس. صفحه : 391 الجواب به آن که خدای تعالی را نتوان دید [ن]«1» منم. عبد اللّه عبّاس گفت: چون موسی به کوه طور شد به میقات، حق تعالی او را گفت: به چه«2» آمده‌ای و چه می‌جویی«3»! گفت: به طلب هدی آمده‌ام. حق تعالی گفت: یافتی ای موسی آنگه موسی گفت: بار خدایا از بندگان که را دوستر«4» داری! گفت: آن که مرا یاد دارد و فراموش نکند. گفت: بار خدایا، کدام بنده تو قاضی‌تر است«5»! [گفت]«6»: آن که حکم به حق کند و متابعت هوا نکند. گفت: بارخدایا، کدام بنده تو عالمتر است! گفت: آن که علم مردمان با علم خود اضافت کند به تعلّم«7»، کلمتی شنود که او را به هدی راه نماید و از هلاک برگرداند. عبد اللّه مسعود گفت: چون خدای تعالی موسی را نزدیک کرد«8»، او برنگرید«9» بنده‌ای را دید در میانه عرش، گفت: بارخدایا آن«10» بنده [194- پ]
کیست! گفت: بنده‌ای که مردمان را«11» حسد نبرد با آنچه خدای«12» به ایشان دهد، و نیکوکار است به مادر و پدر، سخن چینی نکند. گفت: بار خدایا گناهان من گزشته«13» و آمده«14» و آنچه در میان آن است بیامرز و آنچه تو از من به دانی از من. بار خدایا؟ پناه با تو می‌دهم از وسوسه نفس و از سوء عمل«15». حق تعالی گفت: کفایت کردند«16» تو را آن، گفت: بار خدایا کدام عمل دوستر«17» داری [گفت]«18»: ----------------------------------- (18- 6- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. [.....]
(2). آج، لب کار. (3). مج، وز: چه می‌خواهی. (4). مج، وز، مل، آف، لت: دوست‌تر. (5). آج، لب: قاضی تست. (7). مج، وز، مل، آج، لب: به تعلیم. (8). مج، وز، مل: بکرد، آف، آن: بنزدیک کرد. (9). مل: برگردید. (10). مج، وز، مل: اینکه. (11). مل: که بر مردمان. (12). مل، آج، لب تعالی. (13). همه نسخه بدلها: گذشته. (14). مج، وز، مل، لت: آینده. (15). مج، وز، مل، لت: عملم، که بر اساس مرجّح می‌نماید. (16). لت: کرد. [.....]
17. مج، وز، مل: دوست‌تر. صفحه : 392 آن که بنده مرا یاد دارد و فراموش نکند. گفت: بار خدایا از بندگان تو کدام نیکو عملتر«1» باشد، گفت: آن که زبانش دروغزن نباشد و دلش فاجر نباشد، و فرجش زانی نباشد، مؤمنی باشد نیکو خوی. گفت: بار خدایا کدام بنده تو بد عملتر باشد! گفت: فاجر«2» بدخوی«3»، به روز بطّال باشد و به شب مردار. قوله: قال‌َ یا مُوسی إِنِّی اصطَفَیتُک‌َ عَلَی النّاس‌ِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی، حق تعالی گفت اینکه آیت حکایت آن کرد که موسی را گفت«4» چون از مناجات فارغ شد«5» گفت«6» خدای تعالی موسی را گفت: من تو را برگزیدم به رسالت و پیغامهای خود بر مردمان، و تو را تخصیص کردم از همه خلقان جهان در تحمّل رسالت و ادای آن به خلقان. اهل مدینه و روح خواندند: «برسالتی«7»» علی التّوحید، باقی قرّاء «برسالاتی» علی الجمع. فَخُذ ما آتَیتُک‌َ، بستان آنچه به تو دادم و از جمله شاکران باشد بر آن، یعنی توریت و شریعت و بیان کرد. آنچه در او بود«8»، و اینکه آیت بر سبیل منّت فرمود خدای تعالی بر موسی. عبد اللّه عبّاس روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که«9» گفت: چون خدای تعالی موسی را الواح داد، او در الواح نگرید و گفت: بار خدایا کرامتی دادی مرا که کس را ندادی پیش از من. خدای تعالی گفت: إِنِّی اصطَفَیتُک‌َ عَلَی النّاس‌ِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی فَخُذ ما آتَیتُک‌َ وَ کُن مِن‌َ الشّاکِرِین‌َ، آنچه تو را«10» دادم بستان و نگاه دار بجدّ و محافظت و چنان ساز که بر دوستی محمّد با پیش من آیی. موسی- علیه السّلام- گفت: بار خدایا محمّد کیست! گفت: احمد ----------------------------------- (1). مج، وز: کدام عمل نیکوتر. (2). مج، وز، لت: فاجری. (3). مج، وز، لت: بدخو. (4). مل یا موسی. (5). مل: شوی. (6). مل بار خدایا چه می‌فرمایی. (7). مج، لت: برسالاتی. (8). مج، وز، مل، لت: و بیان که در او بود. (9). مل او. (10). مل: فراتو. صفحه : 393 است آن که من نام او بر عرش خود نقش کرده‌ام پیش از آن که آسمان و زمین آفریدم به دو هزار سال، [او]«1» پیغامبر من است و صفی‌ّ و حبیب من است و گزیده من از خلقان من، و او را دوستر«2» دارم از جمله خلقان و جمله فرشتگان. موسی گفت: بار خدایا چون محمّد بنزدیک تو اینکه منزلت دارد هیچ امّت هستند«3» از امّت او فاضلتر! حق تعالی گفت: یا موسی، فضل امّت او بر دیگر امّتان چنان است که فضل من بر خلقانم. موسی- علیه السّلام- گفت: بار خدایا کاشکی«4» تا من ایشان را بدیدمی؟ گفت: یا موسی تو ایشان را نبینی، و اگر خواهی که آواز ایشان بشنوی من تو را بشنوانم. گفت: بار خدایا خواهم. حق تعالی گفت: یا امّت احمد«5». جواب دادند از اصلاب آبا و ارحام امّهات و گفتند: لبّیک اللهم لبّیک، ان‌ّ الحمد و النّعمة لک و الملک لا شریک لک لبّیک. آنگه حق تعالی گفت: ای امّت محمّد«6»؟ (ان رحمتی سبقت غضبی) ، رحمت من سابق شد خشم مرا و عفو من عقاب مرا، بدادم شما را پیش از آن که از من خواستی«7»، و اجابت کردم پیش از آن که مرا بخواندی«8»، و بیامرزیدم شما را پیش از آن که در من عاصی شدی«9». هر که روز قیامت آید و گواهی دهد که من یکی‌ام و محمّد بنده و رسول من است، به بهشت شود اگر چه گناهان او از کف دریا بیش باشد، و ذلک قوله: وَ ما کُنت‌َ بِجانِب‌ِ الطُّورِ إِذ نادَینا«10»- الآیة. سعید بن عبد الرّحمن المعافری‌ّ گفت [195- ر]
از پدرش که: کعب الأحبار روزی حبری را دید از أحبار جهودان که می‌گریست، گفت: چرا ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز، لت: دوست‌تر. (3). لت: هست. [.....]
(4). مج، وز: کاشک. (5). مل، آج، لب: محمّد. (6). مل، آج، لب، لت: احمد. (7). مج، وز، آج، لب: خواستید. (8). مج، وز، آج، لب: بخواندید. (9). مج، وز، آج، لب: شدید. (10). سوره قصص (28) آیه 46. صفحه : 394 می‌گریی! گفت: بعضی کار [ها]«1» یاد آمد مرا، کعب گفت: به آن خدای که تو را آفرید، اگر من تو را بگویم که چرا می‌گریی و تو دانی که چنان است با من راست بگویی«2»! گفت: آری. گفت: به خدای بر تو در توریت یافتی که موسی- علیه السّلام- گفت من در کتاب خود ذکر امّتی می‌یابم که بهترین امّتان باشند«3»، امر«4» معروف کنند و نهی«5» منکر کنند و به کتابهای اوّل و آخر ایمان دارند و با اهل ضلالت قتال کنند تا با دجّال أعور قتال کنند. بار خدایا ایشان را از امّت من کن«6». حق تعالی گفت: ایشان«7» امّت احمداند، حبر گفت: همچنین است. [کعب]«8» گفت: می‌یابی در توریت که موسی گفت: بار خدایا من ذکر جماعتی می‌یابم که ایشان حمد تو کنند و مراقبت آفتاب کنند برای اوقات نماز، و چون بر کاری عزم کنند گویند: فلان کار بکنیم- ان شاء اللّه. بار خدایا ایشان را از امت من کن. حق تعالی گفت: ایشان امّت محمّداند«9». حبر گفت: همچنین است. کعب گفت: می‌یابی در توریت که موسی گفت بار خدایا من ذکر امّتی می‌یابم که ایشان صدقات و کفّارت بخورند و روا باشد ایشان را و امّتان را صدقات و قربات خود بنهادندی تا آتش بسوختی، و موسی- علیه السّلام- از صدقات، بندگان و پرستاران خریدی و آزاد کردی و آنچه بماندی چاهی قعیر«10» بکندی و در آن جا انداختی تا راجع نشود با آن که داده بودندی، و اینکه امّت مستجیب باشند و مستجاب باشند و شافع و مشفوع باشند. بار خدایا ایشان را از امّت من کن؟ حق تعالی گفت: ایشان امّت محمّداند. حبر گفت: همچنین است. کعب گفت: می‌یابی در توریت که امّتی باشند که چون بر بلندی شوند ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز، مل، لب، لت: بگوی. (3). آج، لب که. (4). مل به. (5). مل از. (6). مل: از امّتان من گردان. (7). مج، وز از. [.....]
(8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (9). آج، لب: احمداند. (10). مل، آج، لب: قعر. صفحه : 395 تکبیر کنند، و چون به نشیبی فرو شوند حمد خدای کنند، خاک طهور ایشان باشد و زمین مسجد ایشان، هر کجا باشند از جنابت به خاک طهارت کنند چون آب نیابند، و روز قیامت أغرّ محجّل باشند از آثار وضو. بار خدایا ایشان را امّت من کن. گفت: ایشان امّت احمداند. گفت: بار خدایا در توریت صفت قومی می‌یابم که چون همّت کنند [به]«1» طاعتی ایشان [را]«2» هنوز ناکرده یکی را یکی بنویسند. چون بکنند یکی را ده بنویسند تا به هفتصد«3» چون همّت کنند به سیّئتی و نکنند چیزی بر ایشان ننویسند. چون بکنند، یکی را یکی بنویسند. بار خدایا ایشان را [از]«4» امّت من کن، گفت: ایشان امّت محمّداند«5». گفت: بار خدایا در توریت صفت قومی می‌یابم که ایشان امّت مرحومه باشند ضعیفان باشند، کتاب به میراث برگیرند، بعضی از ایشان ظالم لنفسه باشند و بهری مقتصد، و بهری سابق بالخیرات و جمله ایشان مرحوم باشند. ایشان را از امّت من کن. گفت: ایشان امّت محمّداند. گفت: بار خدایا در کتاب قومی را می‌یابم که مصحفهای ایشان دلهاشان باشد. لباس اهل بهشت پوشند، در نماز صف کشند در مسجدها«6» چون صفهای فرشتگان. آواز ایشان در مساجد به تسبیح و تهلیل چون دوی‌ّ نحل باشد. از ایشان کس به دوزخ نرود«7» که آن جا بماند همیشه ایشان را از امّت من کن. گفت: ایشان امّت احمداند. چون موسی- علیه السّلام- عجب بماند از چیزهایی که خدای نهاده بود امّت محمّد را، گفت: بار خدایا پس مرا از امّت محمّد کن. خدای تعالی اینکه سه آیت داد او را: قال‌َ یا مُوسی إِنِّی اصطَفَیتُک‌َ عَلَی النّاس‌ِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی- الی ----------------------------------- (4- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). مج، وز، مل، آن: هفصد، آج، لب: نهصد. (5). مج، وز: احمداند. (6). آج، لب: مسجد. (7). مج، وز، مل، لت: شود. صفحه : 396 قوله: سَأُرِیکُم دارَ الفاسِقِین‌َ. اینکه دو آیت است، و آیت سدیگر«1»: وَ مِن قَوم‌ِ مُوسی أُمَّةٌ یَهدُون‌َ بِالحَق‌ِّ وَ بِه‌ِ یَعدِلُون‌َ«2». موسی- علیه السّلام- دل خوش گشت. قوله تعالی: وَ کَتَبنا لَه‌ُ فِی الأَلواح‌ِ- الآیة [195- پ]، حق تعالی در اینکه آیت بر سبیل منّت گفت: ما بنوشتیم«3» در الواح برای موسی موعظتی و پندی. إبن جریج گفت: الواح موسی از زمرّد بود. ربیع أنس گفت: از«4» تگرگ بود، بعضی دگر گفتند: خدای تعالی جبریل را فرمود تا از عدن بیاورد. کلبی گفت: از یاقوت سرخ بود. وهب گفت: از سنگی سخت بود که خدای تعالی نرم بکرد برای او تا ببرید به دست خود و بشکافت به انگشتان خود، و موسی- علیه السّلام- صریر قلم آن«5» می‌شنید که بر لوح می‌رفت به کلمات عشر، و اینکه در اوّل ذو القعده بود و طول الواح بر طول موسی بود. مقاتل گفت: کتابت الواح چون نقش نگین بود«6». ربیع أنس گفت: توریت چندان بود که بار هفتاد شتر، یک جزو او«7» به یک سال توانستندی خواند [ن]«8»، و کسی نبود«9» که جمله بر خواندی الّا موسی- علیه السّلام- و یوشع و عزیر و عیسی. حسن بصری گفت اینکه آیت که: وَ کَتَبنا لَه‌ُ فِی الأَلواح‌ِ مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ مَوعِظَةً وَ تَفصِیلًا، در توریت هزار آیت است. وهب و مقاتل گفتند: از آنچه در الواح بود آن«10» بود که: إنّی أنا اللّه الرّحمن الرّحیم. هیچ چیز را به انباز من مکنید در آسمان و زمین که آن همه خلق من است و راه مزنی«11» و سوگند به دروغ مخوری«12» به نام من، که هر که او سوگند دروغ خورد به نام من او را تزکیه نکنم. و خون ناحق مکنید، و زنا مکنی«13» و در مادر و پدر ----------------------------------- (1). مل: سیوم، آج، لب، آن: دیگر. (2). سوره اعراف (7) آیه 159. (3). آج، لب: بنویسیم. (4). لت: آواز. (5). مج، وز، مل، لت: ندارد. (6). آج، لب و. [.....]
(7). مل، آج، لب، بم، آف، آن: یک خروار. (8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (9). آج، لب: نبودی. (10). مج، وز، لت: اینکه. (11). مج، وز، مل: مزنید. (12). مج، وز، مل: مخورید. (13). مج، وز، مل: مکنید. صفحه : 397 عاق و عاصی مشوید. جماعت دگر مفسّران گفتند: معظم آیات الواح اینکه بود و مدار هر شریعت بر اینکه است: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، هذا کتاب من اللّه الملک الجبّار العزیز القهّار لعبده و رسوله موسی بن عمران سبّحنی و قدّسنی لا اله الّا انا فاعبدنی و لا تشرک بی شیئا و اشکر لی و لوالدیک الی المصیر احیک«1» حیاة طیّبة، تسبیح و تقدیس من کن، خدایی نیست جز من، و شرک میار به من چیزی، و شکر من کن و شکر مادر و پدر که بازگشت با من است تا زندگانی خوش دهم تو را، و خون ناحق مریز که بر تو حرام کرده‌ام و الّا آسمان و زمین بر تو تنگ شود، و به نام من سوگند به دروغ مخور که من توفیق ندهم آن را که«2» مرا و نام مرا تعظیم نکند، و گواهی مده الّا با آنچه گوشت شنیده باشد و چشمت دیده و دلت دانسته که فردای قیامت اهل گواهی را بدارم و ایشان را از گواهی بپرسم، و بر مردمان حسد مبر«3» به فضلی که من ایشان را داده‌ام و روزی، که حاسد عدوّ نعمت من باشد و گرفتار«4» در نقمت من، و زنا مکن و دزدی مکن تا روی رحمت از تو باز نگیرم و در آسمانها بر تو نبندم، و برای جز من ذبح مکن که هیچ قربان از زمین بر آسمان نشود که به نام من کشته نباشند و با زن همسایه عذر مکن«5» که مقتی عظیم است بنزدیک من، و به مردمان آن خواه که به خود خواهی. اینکه نسخه ده آیت است که در الواح بود و خدای تعالی اینکه خصال جمع کرد و«6» در هژده آیت از سوره بنی اسرائیل نهاد فی قوله: وَ قَضی رَبُّک‌َ أَلّا تَعبُدُوا إِلّا إِیّاه‌ُ وَ بِالوالِدَین‌ِ إِحساناً«7»- الی قوله: ذلِک‌َ مِمّا أَوحی إِلَیک‌َ رَبُّک‌َ مِن‌َ الحِکمَةِ«8». آنگه جمع کرد اینکه را در سه آیت از«9» سورت أنعام فی قوله: ----------------------------------- (1). اساس: احییک، با توجّه به مج تصحیح شد. (2). آج، لب او. (3). آج، لب: مبرید. (4). اساس: گفتار، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (5). آج، لب: مکنید. (6). مج، وز، مل، لت: ندارد. (7). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 23. [.....]
(8). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 39. (9). مج، وز، مل: در. صفحه : 398 قُل تَعالَوا أَتل‌ُ ما حَرَّم‌َ رَبُّکُم عَلَیکُم«1»- الی قوله: ذلِکُم وَصّاکُم بِه‌ِ لَعَلَّکُم تَتَّقُون‌َ«2». موعظة، مصدر باشد بمعنی الوعظ. وَ تَفصِیلًا [196- ر]
لِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ، و تفصیل هر چیزی از حلال و حرام و حدود و احکام. فَخُذها بِقُوَّةٍ، بستان آن را بقوّت. مقاتل گفت: بجدّ و مواظبة. ضحّاک گفت: بطاعة، و قیل: بجدّ و اجتهاد، و قیل: بصحّة و عزیمة، بجدّ تمام و اجتهاد بلیغ و عزم درست، چه اگر عزمش مصمّم نبود در عمل فاتر باشد. وَ أمُر قَومَک‌َ، و بفرمای قومت را تا نکوتر [ینه]«3» آن فرا گیرند«4» یعنی کار بندند، یعنی نکوترین آنچه ایشان را فرمودند در آن از«5» فرایض و سنن حلالش حلال دارند و حرامش حرام دارند. إبن کیسان گفت: یعنی اوامرش را کار بندند و از نواهی اجتناب کنند. بعضی اهل معانی گفتند: أحسن صله است، یعنی جمله آن بگیرند«6». قطرب گفت: أحسن به معنی «حسن» است و همه«7» حسن بود، چنان که گفت: وَ لَذِکرُ اللّه‌ِ أَکبَرُ«8». حسین بن الفضل گفت: یعنی چون کلمتی را«9» باید متحمل معانی و وجوه را حمل کنند علی احسن الوجوه، بعضی گفتند مراد آن است که: در توریت هم فریضه است و هم سنّت، أخذ بالاحسن«10» آن باشد که جمع کند میان فریضه و سنّت هم سنّت هم سنّت و هم فریضه به کار دارد«11». سَأُرِیکُم دارَ الفاسِقِین‌َ، با شما نمایم سرای فاسقان. مورد آیت مورد«12» و عیدست، چنان که [یکی]«13» از ما گوید [من]«14» با تو نمایم آنچه تو مستحق‌ّ آنی، ----------------------------------- (1). سوره انعام (6) آیه 151. (2). سوره انعام (6) آیه 153. (14- 13- 3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز: ها گیرند. (5). مج، وز: ندارد. (6). مج، وز: نگرند. (7). مج: هم. (8). سوره عنکبوت 29 آیه 45. (9). مج، وز، مل، لت: ندارد. (10). مج، وز: أخذنا الاحسن. (11). مج، وز، مل، لت: «به کار دارد» را ندارد، آج، لب: به کار آرد. (12). وز، مل: ندارد. [.....]
صفحه : 399 و من با تو بگویم، و من با تو کار دارم، و آنچه مانند اینکه باشد از الفاظ، و [اینکه]«1» کنایت باشد از تهدید و وعید. و قوله: دارَ الفاسِقِین‌َ، یعنی دوزخ، و اگر حمل کنند بر حقیقت اولیتر باشد برای آن که دوزخ از جمله دیدنی و نمودنی باشد. مجاهد گفت: یعنی مصیر و مآب«2» فاسقان. قتاده گفت: مراد آن است که شما را به شام برم و منازل و مساکن آن کافران و فاسقان با شما نمایم تا بدانی«3» که با ایشان چه رفت عبرت گیری«4» و مثل آن نکنی«5». عطیّه عوفی گفت: با شما نمایم سرای فرعون و قومش در مصر. عبد اللّه عبّاس خواند: «سأورثکم دار الفاسقین»، به میراث به شما دهم سرای فاسقان. أبو العالیه گفت: خدای تعالی حجاب برداشت تا«6» موسی مصر بدید. سدّی گفت: دار الفاسقین مصارع ایشان است. کلبی گفت: سرای فاسقان آن«7» دیار عاد و ثمود است که ایشان بر آن گزر می‌کردند«8» در سفرهاشان. إبن کیسان گفت: مراد آن است که بیان کنم مرجع و مصیر ایشان، و گفتند: دار الفاسقین دورانشان«9» خواست بر سر آب. حق تعالی فرمان داد تا آب آن قوم فرعون را بر سر آورد و ایشان بر آب می‌گردیدند. به «دار»«10»، دوران ایشان خواست که بنی اسرائیل می‌دیدند و بدان اعتبار می‌گرفتند. قوله تعالی: سَأَصرِف‌ُ عَن آیاتِی‌َ الَّذِین‌َ یَتَکَبَّرُون‌َ فِی الأَرض‌ِ بِغَیرِ الحَق‌ِّ، حق تعالی گفت: برگردانم از آیات خود آنان را که تکبّر کنند در زمین به ناحق. در معنی «صرف» از آیات چند قول گفتند: رمّانی و جبّایی گفتند: معنی آن است که من صرف کنم از خیر آیات خود از عزّ و کرامت که ایشان را کسب رفعت و ثنا کند ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). اساس: مأوی، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (3). مل، آج، لب: بدانید. (4). مج، وز، مل، آج، لب: گیرید. (5). مج، وز، مل، آف: نکنید، آج، لب: مکنید. (6). مج، وز: با. (7). مج، وز: از. (8). مج، وز، مل، آج، لب، بم، آن، لت: گذر می‌کردند. (9). مل، آج، لب، بم، آف، لت، آن: دور ایشان. (10). مج، وز: مدار. صفحه : 400 در دنیا و آخرت، یا صرف کنم ایشان را از ثواب آنان که در آیت تأمّل و نظر کرده باشند، و اینکه طریقه علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه باشد. اینکه وجهی است در تأویل آیت. وجهی دگر آن که: یعنی حکم کنم به انصراف ایشان چون منصرف«1» شوند، چون ایشان برگردند من باز گویم و آشکارا [196- پ]
کنم که ایشان برگشتند، چنان که گفت: ثم‌ّ انصرفوا صرف اللّه قلوبهم«2». وجه سدیگر آن است که: منع کنم ایشان را از آیاتی که من فرستادم در توریت و انجیل و قرآن تا افساد آن نکنند و تغییر و تبدیل نکنند، نبینی که اینکه آیت عقیب«3» آن گفت که در پیش گفته بود: وَ کَتَبنا لَه‌ُ فِی الأَلواح‌ِ مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ. وجه چهارم آن است که: آیات و معجزات و دلالات«4» و حجج باز نمایم ایشان از آن برگرداند، چنان که یکی از ما گوید:«5» من فلان را متحیّر کنم«6»، یعنی از او سؤال کنم که نداند و متحیّر ماند، و فلان را بخیل بکنم یعنی از او چیزی بخواهم تا ندهد بخیل باشد، و فلان را قطع کنم در مناظره یعنی سخنی گویم که عند آن منقطع شود. وجه«7» پنجم آن است که: چون ایشان تمرّد کردند و عصیان نمودند بعد قیام الحجّة علیهم و ظهور الحق‌ّ لهم، و حاضر آمدند و لفظ گفتندی تا مردم را منع کنند از سماع قرآن به انشاد شعر و ذکر سمر، چنان که خدای تعالی از ایشان حکایت کرد: وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لا تَسمَعُوا لِهذَا القُرآن‌ِ وَ الغَوا فِیه‌ِ«8»، خدای تعالی ایشان را منع کرد از حضور، آنگه منع ایشان را از حضور صرف عن الایات خواند ----------------------------------- (1). آج، لب: متصرّف. (2). سوره توبه (9) آیه 127. (3). اساس: عقب، با توجّه به مج، مل تصحیح شد. (4). مج، وز، مل، لت: دلایل. [.....]
(5). اساس: گویند، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (6). مل: گردانم. (7). مج، وز، مل، لت: و وجه. (8). سوره فصّلت (41) آیه 26. صفحه : 401 برای آن که غرض صرف مکیده ایشان بود از آیات. و وجه ششم آن است که: سَأَصرِف‌ُ عَن آیاتِی‌َ الَّذِین‌َ یَتَکَبَّرُون‌َ، من آیات و معجزات برگردانم از آنان که ایشان متکبّر باشند در زمین به ناحق و با ایشان نمایم تا استهزاء نکنند بر آن، و از باب مقلوب باشد، چنان که عرب گوید: استوی العود علی الحرباء، و معنی آن است که: استوی الحرباء علی العود، و عرضت النّاقة علی الماء و انّما یعرض الماء علی النّاقة، و کقول الشّاعر:«1» کانت فریضة ما تقول کما کان الزّناء فریضة الرّجم ای کما کان الرّجم فریضة الزّناء، و کقول الاخر«2»: حسرت کفی‌ّ عن السّربال اخذة فردا یخرّ علی ایدی المفدّینا«3» ای حسرت السّربال عن کفّی، و مانند [اینکه]«4» بسیار است. و وجه هفتم در او آن است که: اینکه عبارت است از وعده خدای تعالی به هلاک ایشان بر سبیل بشارت موسی [را]«5» و قوم او«6» را از مؤمنان و اینکه متضمّن باشد دو وعده را: یکی اظهار آیاتی و بیّناتی که در بصیرت ایشان بیفزاید، و یکی هلاک آن«7» ظالمان، و چون هلاک شده باشند مصروف باشند از آیات به هر حال، و«8» اینکه حکایت است از هلاک«9» ایشان از اینکه وجه که گفتیم، بیانش: ذلِک‌َ بِأَنَّهُم کَذَّبُوا بِآیاتِنا، و «ذلک» اشارت به صرف است، و ایشان به تکذیب آیات او مستحق‌ّ هلاک شوند و مستحق‌ّ عقاب«10». اگر گویند: چگونه گفت آنان که در زمین تکبّر کنند به ناحق‌ّ، و اینکه با آن ----------------------------------- (1). مج، وز، مل شعر. (2). مج، وز شعر. (3). اساس، مج، وز: المفیدینا، لت: المفیدنا، با توجّه به آج تصحیح شد. (5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (6). اساس و قوم او، با توجّه به مج، وز و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (7). مج، وز، مل، لت: اینکه. (8). مج، وز، مل، لت: پس. (9). مج، وز: از هلاک. (10). مج، وز، مل، لت شوند. صفحه : 402 ماند که تکبّری بود که به حق بود، گوییم«1» از اینکه دو جواب است: یکی آن که تکبّر بر دو وجه باشد یکی به حق و یکی به ناحق. فامّا تکبّر به حق، تکبّر مؤمنان و متّقیان باشد و تنزّه«2» ایشان از دنیا«3» و مآثم«4»، و اینکه تکبّر به معنی تحرّج و تأثّم باشد و [به]«5» معنی خویشتن داری و آن که«6» خویشتن از آن بزرگ دارند که خود را به آن آلوده کنند [197- ر]
یقول: أنا اتکبّر عن کذا و أتعظّم و اتنزّه و اتحرّج و أتأتّم بمعنی واحد، أی اکبّر نفسی عنه. و جواب دیگر آن که: اینکه تأکید است آن را و صفتی لازم تا باز نماید که تکبّر جز به ناحق نباشد، چنان که گفت: وَ یَقتُلُون‌َ النَّبِیِّین‌َ بِغَیرِ الحَق‌ِّ«7»، و گفت: وَ مَن یَدع‌ُ مَع‌َ اللّه‌ِ إِلهاً آخَرَ لا بُرهان‌َ لَه‌ُ بِه‌ِ«8» وَ إِن یَرَوا کُل‌َّ آیَةٍ لا یُؤمِنُوا بِها، اگر هر آیت و معجزه که ممکن باشد ببینند هم ایمان نیارند. آنگه گفت: از اینکه بترند اگر سبیل رشد و صلاح بینند آن را به خود نگیرند«9». حمزه و کسائی و خلف خواندند: «سبیل الرّشد» به دو فتحه، و باقی قرّاء خواندند: «رشد«10»» به ضم‌ّ «را» و سکون «شین»، و هما لغتان کالبخل و البخل و السّقم و السّقم و الحزن و الحزن. و اگر ره جهل و عمایت بینند آن را متابعت کنند و ره خود گیرند. اگر گویند: رؤیت در آیت به معنی ادراک بصر است یا به معنی علم، ----------------------------------- (1). اساس: گویم، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. [.....]
(2). اساس: تنزیه، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (3). وز، مل: دنایا. (4). اساس: و اما اثم، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (6). مج، وز، مل، لب: و آنگه، لت: و از آنگه. (7). سوره بقره (2) آیه 61. (8). سوره مؤمنون (23) آیه 117. (9). مج، وز: نگرند. (10). مج، وز: رشدا. صفحه : 403 و اگر رؤیت اوّل را که رؤیت سبیل رشد است حمل کنند بر رؤیت بصر از آن که حمل کنند«1» سبیل رشد را بر آیات و بیّنات و حجج و دلایل، رؤیت دوم را حمل باید کرد [ن]«2» بر علم، برای آن که «سبیل الغی‌ّ» مذاهب و اعتقادات باشد، و آن کس که بداند که آن«3» مذهب و اعتقاد باطل است اختیار آن نکند با علم به آن که عقلا اینکه اختیار نکنند، گوییم از اینکه سه جواب است: یکی آن که هر دو رؤیت، رؤیت بصر باشد و مراد به «سبیل رشد» دلایل و معجزات باشد که مؤدّی بود با طریق حق، و مراد به «سبیل غی‌ّ» مخاریق بود که مبطلا [ن]«4» آن را شبهت سازند، چنان که سحره فرعون کردند. پس بر اینکه وجه هر دو رؤیت از بصر باشد و اینکه شبهت مجال ندارد. و جواب دوم آن است که: هر دو رؤیت به معنی علم باشد الّا آن است که علم متناول نباشد حقّی و درستی آن را و بطلان و فساد اینکه«5» را چنان که بسیار مردمان مذهبهای حق دانند و شنیده باشند و اگر چه اعتقاد نکنند که آن حق است، و مذهبهای باطل دانند و اگر چه اعتقاد نکنند که آن باطل است. نه مخالفان حق بسیاری از مذاهب اهل حق دانند و لکن اعتقاد کرده باشند که آن باطل است، و مذهبهای باطل خود دانند و لکن اعتقاد کرده باشند که آن حق است به شبهتی که ایشان را پیش آمده باشد و امعان«6» نظر نکرده باشند چون بر اینکه وجه حمل کنند سؤال ساقط شود. و جواب سیم«7» از او آن است که: «رؤیت» به معنی علم است، و ایشان عالم‌اند به حقّی حق و بطلان باطل و لکن جحود می‌کنند با علم که حاصل است ایشان را برای حب‌ّ ریاست و طمع حطام دنیا، چنان که بسیار کس کردند ----------------------------------- (1). آج، لب به. (4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). مج، وز، مل: اینکه. (5). مج، وز، مل: آن. (6). اساس: انعام، با توجّه به مج، وز مل تصحیح شد. [.....]
(7). مج، وز، آج، لب: سیوم. صفحه : 404 و می‌کنند و خدای تعالی حکایت کرد از جهودان: و یکتمون«1» الحَق‌َّ وَ هُم یَعلَمُون‌َ«2». ذلِک‌َ بِأَنَّهُم کَذَّبُوا بِآیاتِنا، «ذلک» محتمل است که اشارت باشد بأحد شیئین، امّا به صرف چنانستی که«3» حق تعالی گفت: من اینکه صرف برای آن کردم که ایشان آیات مرا تکذیب کردند و به دروغ داشتند، یعنی آن بر سبیل عقوبت کردم با ایشان [197- پ]. و آنگه صرف محمول بر خذلان و حرمان کرد«4» من زیادة الالطاف عقوبة لهم علی الکفر المتقدّم. دگر آن که اشارت باشد به اتّخاذ «سبیل غی‌ّ» و ترک اتّخاذ سبیل رشد. آنگه باز نمود که: سبب آن که ایشان [ره حق نمی‌پرسند و آن را راه خود نمی‌گیرند و ره باطل و غی‌ّ و ضلالت می‌روند، و آن را راه خود می‌گیرند آن است که ایشان]«5» به آیات من مکذّب‌اند و دروغ می‌دارند. اگر گویند: چون مراد به آیات معجزات و دلایل باشد، تکذیب در او نشود که حقیقت«6» تکذیب در اخبار باشد، گوییم از اینکه دو جواب است: یکی آن که تکذیب گویند در مذاهب و اعتقادات، نبینی که گویند: فلان یکذّب«7» بکذا اذا کان یعتقد بطلانه، و حقیقت او آن باشد که کأن‌ّ قائلا و مخبرا اخبره بذلک و بأنّه حق‌ّ فکذّبه. و دگر آن که: روا باشد که آیات محمول باشد علی الکتب المنزلة، و در آن جا اخبار باشد از گزشته«8» و آینده و تکذیب بر جای خود باشد. وَ کانُوا عَنها غافِلِین‌َ، و ایشان از آن غافل بودند. ----------------------------------- (1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط قرآن مجید: لیکتمون. (2). سوره بقره (2) آیه 146. (3). اساس: چنان نستی که، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (4). مج، وز، مل: صرف محمول بود علی الخذلان و الحرمان. (5). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (6). اساس: صفت، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (7). مج، وز: تکذیب، مل: مکذّب. (8). همه نسخه بدلها: گذشته. صفحه : 405 اگر گویند: چه معنی دارد ذم‌ّ خدای ایشان را بر غفلت، و غفلت بر مذهب شما سهوی باشد که منافات علم ضروری کند و بر ساهی تکلیف نباشد، چگونه ذم‌ّ کنند او را! جواب آن است که گوییم: مراد به سهو اینکه جا مجاز است نه حقیقت، و اینکه بر سبیل تشبیه است اعراض«1» و عدول ایشان را از آیات خدای تعالی و تأمّل در آن و انتفاع به آن، حال ایشان با حال کسی ماند که ساهی و غافل باشد. اینکه اسم بر ایشان اطلاق کرد چنان که گفت: صُم‌ٌّ بُکم‌ٌ عُمی‌ٌ«2»، چنان که«3» مرد کند را گوییم: او مرده است، و نادان را گوییم: خر است- و اللّه ولی‌ّ التّوفیق. قوله: وَ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ الآخِرَةِ حَبِطَت أَعمالُهُم، حق تعالی در اینکه آیت گفت: آنان که تکذیب کنند و آیات من به دروغ دارند و به قیامت و به ثواب و عقاب ایمان ندارند. و پیش از اینکه بیان کردیم که حقیقت «لقاء» و «التقاء» و «ملاقات»، مقابله است یا مقاربه، چنان که إلتقی الجمعان و تلاقت الفئتان«4»، و به پارسی چنین گویند که: دو لشکر بر یکدیگر آمدند، آنگه بر توسّع در ادراک بصر استعمال می‌کنند. و در آیت، مراد حصول و حضور است، یعنی آنان که ایمان ندارند به آن که به قیامت خواهند آمد«5» و آن جا حاضر خواهند شد«6». حَبِطَت أَعمالُهُم، اعمال ایشان باطل و محبط باشد. و مراد به احباط آن است که عمل ایشان واقع نباشد بر وجهی که بر او ثوابی باشد برای آن که بر خلاف مأمور کرده باشند، آنان را که به احباط گویند لا بد است از آن که تفسیر آیت بر اینکه وجه کنند، برای آن که ----------------------------------- (1). اساس: اعتراض، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (2). اساس، آج، لب، بم، آف، آن فَهُم لا یُبصِرُون‌َ سوره بقره (2) آیه 18. (3). مج، وز ما. (4). اساس: الفتیان، با توجّه به آج تصحیح شد. (5). مل، لت: آمدن. [.....]
(6). مل: شدن. صفحه : 406 اتّفاق است ما را با ایشان که کافران را هیچ عملی واقع نباشد تا به چیزی از معصیت محبط شود. چون چنین است هر کجا احباط باشد در قرآن محمول بود بر اینکه وجه، چه اینکه«1» متّفق علیه است و تفسیر قرآن بر وجه متّفق علیه کردن اولیتر باشد از آن که بر مختلف فیه. آنگه بر سبیل تقریع و تنبیه گفت«2»: کس با ایشان چیزی کرد الّا به واجب و استحقاق به جزا و پاداشت«3» عمل ایشان! و آن جزا بود جز بر حسب و وفق«4» کردار ایشان«5» بر سبیل عدل نه بر سبیل ظلم. قوله: وَ اتَّخَذَ قَوم‌ُ مُوسی مِن بَعدِه‌ِ مِن حُلِیِّهِم عِجلًا، حمزه و کسائی خواندند: «من حلیّهم» به کسر «حا» و باقی قرّاء به ضم‌ّ «حا» و یعقوب خواند: «من حلیهم» به فتح «حا» و سکون «لام». و حلی اسم جنس باشد واقع بر قلیل و کثیر و آن که «حلی‌ّ» خواند به ضم‌ّ گفت جمع «حلی» باشد کثدی و ثدی. و آن که «حلی‌ّ» خواند به کسر اتباع کرد کسر«6» را به کسره [198- ر]، أعنی برای کسره «لام»، «حا» را مکسور کرد. و هم جمع حلی باشد کقوس و قسی‌ّ. اهل سیر گفتند: چون موسی- علیه السّلام- از مصر برون«7» خواست آمدن«8» با بنی اسرائیل ایشان را عیدی بود، به آن عید خواستند رفتن«9»، به قبطیان آمدند و جمله حلی ایشان به عاریت بخواستند«10» و اینکه معنی بسیار کردندی به حکم آن که مختلط«11» [بودند]«12» با ایشان. حلی خود به عاریت به ایشان دادند. ایشان از ----------------------------------- (1). آف خبر. (2). مل قوله هل یجزون إلّا ما کانوا یعملون. (3). آف: پاداش. (4). اساس، مج، وز، آج، لب، بم، آف، آن: وقف، با توجّه به مل، لت تصحیح شد. (5). اساس، مج، وز، مل، آج، لب، بم، آف، آن: کرد از ایشان، لت: کرد ازیشان. (6). مج، وز، مل: کسره. (7). مج، وز، مل، آج: بیرون. (8). مل: شدن. (9). مل: بیرون رفتن. (10). اساس: خواستند، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (11). اساس: محیط، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (12). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 407 شهر برون آمدند در شب و برفتند و شهر را«1» رها کردند- چنان که قصّه آن برفت. فرعون از پس ایشان برفت و غرق شد و حلی‌ّ به«2» ایشان بماند. چون موسی- علیه السّلام- به میقات خدای رفت به مناجات، سامری ایشان را گفت: اینکه حلیها«3» به من آری«4» تا من برای شما چیزی سازم که شما به آن شاد شوی«5». و اینکه سامری منافق بود و زرگر بود و به زی‌ّ زهّاد رفتی و در بنی اسرائیل قبولی داشت. ایشان [آن]«6» حلی‌ّ بیاوردند و به او«7» دادند و او از آن«8» گوساله زرّین ساخت و به استادی و چابکی چنان ساخت که مخارق گلوی او چنان بود که چون باد در زیر او دمیدندی از دهن او آوازی بیامدی که خوار را مانستی«9»- بانگ گاو را- چنان که مزامیر و یراع ساخته‌اند که اختلاف آواز ایشان از اختلاف مخارق و مجاری آن است که آواز نی به خلاف آواز نای است، و آن را بیاورد بر مهب‌ّ«10» باد بنهاد در روز باد، و چنان نهاد که چون باد به زیر او در شدی به دهن او برون«11» آمدی آواز گاو را مانستی«12» چون خواری حاصل شدی. اینکه قول رمّانی و جبّایی و بلخی و جماعتی محقّقان است. و حسن بصری و جماعتی دگر از مفسّران گفتند: خاک سم اسپ جبریل برداشت و در او انداخت گوساله شد از گوشت و خون، و او را خواری پدید آمد و آوازی، و قصّه اینکه بتمامی در سوره طه گفته شود- ان شاء اللّه تعالی و به الثّقة. «اتّخاذ» افتعال بود از اخذ، و اصل او ائتخذ بوده است جز که همزه با « یا » کرده‌اند«13» و در «تا» ادغام کرده«14»، و قوله: من بعده، أی من بعد خروجه الی المیقات، پس آن که به میقات خدای رفت. ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: ندارد. [.....]
(2). مج، وز، مل، لت: در دست. (3). مج، وز را. (4). مج، وز، مل، آج: آرید. (5). مج، وز، مل، لب، آف: شوید. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (7). مل: و به سامری. (8). مل حلیها. (12- 9). مج، وز، مل، لت: ماندی. (10). آن: در جهت. (11). مج، وز، مل، آج، لب، لت: بیرون. (13). لت: کردند. (14). مل، لت: کردند. صفحه : 408 «عجل»«1» بچّه گاو«2» باشد: جَسَداً، یعنی جسدی بلا روح، تنی بود بی‌جان. برای آن«3» گفت و بر اطلاق نگفت «عجل»«4» تا ایهام نیفگند که سامری عجل تواند کرد [ن]«5» که آن را تن و جان بود. لَه‌ُ خُوارٌ، و «خوار» بانگ گاو [باشد و اصوات و اسقام باشد«6» بر بنای فعال باشد کالنّبا و الصّراخ و الهناف و العبار و الرّغاء، و فی الأمراض]«7» کالصّداع و الزّکام و الفواق و غیر ذلک. و گفتند: یک بانگ کرد و دیگر نکرد. و گفتند: هر وقت بانگی«8» کردی و لکن نجنبیدی و اینکه محمول باشد علی القولین: بر قول آن که مهب‌ّ باد گفت، گفت: هر وقت که باد آمدی و در او رفتی و ساز آن راست بودی«9» بانگ کردی، و آن که از خاک اثر جبریل گفت، گفت: همان یک بار بانگ کرد. آنگه حق تعالی بر سبیل تنبیه و تقریع گفت: أَ لَم یَرَوا، نمی‌بینند که با ایشان سخن نمی‌گوید و ایشان را هدایت نمی‌کند به راهی که ایشان به راه«10» خود گرفته‌اند، برای آن که جماد است«11»، و آن که جماد باشد اینکه نتواند کرد، صلاحیت الهیّت ندارد بل صلاحیت عبودیّت ندارد. وَ کانُوا ظالِمِین‌َ، و ایشان ظالم بودند در آنچه کردند، یعنی وضع عبادت کردند نه به موضع خود تا ظالم نفس خود بودند به جلب اضرار عقاب به خویشتن به عبادت عجل. وَ لَمّا سُقِطَ فِی أَیدِیهِم، چون«12» ایشان را از دست در افگندند، و اینکه عبارتی است و کنایتی از پشیمانی بر سبیل مبالغت، عرب گوید«13» پشیمانی«14» را ----------------------------------- (1). مج، وز، لت: عجلا. (2). آن: گاو بچه. [.....]
(3). اساس که، با توجّه به مج، وز زاید می‌نماید. (4). مج، وز، مل، لت: عجل نگفت. (7- 5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (6). مل، لت: بیشتر. (8). مج، وز، مل، لت: بانگ. (9). اساس و، با توجّه به مج، وز زاید می‌نماید. (10). آج: برای. (11). مج: جماد باشد. (12). مج، لت: چو. (13). اساس: گویند، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (14). لت: پشیمان، آج: در پشیمانی. صفحه : 409 که سقط فی یده و اسقط [198- پ]
فی یده، پنداری«1» که آنچه مضرّت او در آن است در دست او نهادند، چون بداند که آنچه کرد«2» بد بود پشیمان شود، و اینکه از جمله کنایات ملیح است، و نیز در جای خجالت مستعمل باشد. و به زبان«3» ما نیز چون کسی پشیمان و خجل شود از کاری، گوید: [من]«4» از دست در افتادم که آن دیدم، و در حق‌ّ«5» ایشان هر دو بود: هم پشیمانی هم خجالت. وَ رَأَوا أَنَّهُم قَد ضَلُّوا، اینکه «رؤیت» به معنی علم است، و بدانستند که گمراه شدند به عبادت عجل پس از آن که موسی- علیه السّلام- باز آمد و ایشان را معلوم شد که آن تلبیس«6» سامری کرد بر ایشان، آنگه از سر پشیمانی گفتند: لَئِن لَم یَرحَمنا رَبُّنا، اگر خدای ما بر ما رحمت نکند و ما را بنیامرزد«7»، ما از جمله زیان‌کاران باشیم. حسن بصری گفت: جمله گوساله پرست شدند مگر هارون- علیه السّلام. گفت«8» به«9» دلیل آن که موسی- علیه السّلام- خود را دعا کرد و هارون را، فی قوله: قال‌َ رَب‌ِّ اغفِر لِی وَ لِأَخِی وَ أَدخِلنا فِی رَحمَتِک‌َ وَ أَنت‌َ أَرحَم‌ُ الرّاحِمِین‌َ«10»، و اگر مؤمنی دگر بودی آن جا او را با خود و با هارون شریک کردی در دعا. اهل کوفه خواندند الّا عاصم: لئن لم ترحمنا ربّنا، به «تا» ی خطاب و نصب «ربّنا» علی تقدیر: یا ربّنا. وَ لَمّا رَجَع‌َ مُوسی إِلی قَومِه‌ِ غَضبان‌َ أَسِفاً، چون موسی- علیه السّلام- باز آمد و آن حال دید«11»، دلتنگ شد و خشم گرفت، و گفتند: خدای تعالی او را آن جا ----------------------------------- (1). آج، لب: پندارید. (2). مج، وز، مل، لت: کردند. (3). اساس: زمان، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. [.....]
(4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (5). مج، وز: و بنا حق. (6). مج، وز، مل، لت: تلبیسی است که. (7). مل و یغفر لنا لنکونن‌ّ من الخاسرین. (8). مج: ندارد. (9). مل: بدان. (10). سوره اعراف (7) آیه 151. (11). آج، لب: بدید. صفحه : 410 خبر داد که سامری چه کرد. أبو درداء«1» گفت: «أسف» منزلتی«2» است و رای غضب سختر«3» از غضب. عبد اللّه عبّاس و سدّی گفتند«4»: أسف حزن باشد [حسن بصری گفت: حزن باشد]«5» با غضب. به یک جای روی در ایشان نهاد و ایشان را به زبان ملامت گفت: بِئسَما«6» أَ عَجِلتُم أَمرَ رَبِّکُم، تعجیل کردی«12»، یعنی سبق بردی«13» فرمان خدای را و از پیش او«14» بشدی«15» و نافرمانی کردی«16»!. جبّایی گفت: تعجیل کردی«17» وعده خدای را که شما را داده بود به خیرات و ثواب، یقال: عجلته إذا سبقته و اعجلته إذا حثثته، و «عجله» فعل الشّی‌ء قبل وقته باشد، و «سرعت» فعل الشّی‌ء فی أقرب وقته، برای آن عجله مذموم است و سرعت محمود. وَ أَلقَی الأَلواح‌َ، و الواحی که در دست داشت بینداخت تا شکسته شد بعضی از او. و گفته‌اند: توریت هفت سبع بود ستّة اسباع از او برفت و سبعی بماند، و اینکه درست نیست. وَ أَخَذَ بِرَأس‌ِ أَخِیه‌ِ یَجُرُّه‌ُ إِلَیه‌ِ، و سر برادر در کنار گرفت و او را در ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: ابو الدّرداء. (2). آج، لب: منزلی. (3). مج، وز، لب، آف، آن، لت: سخت‌تر. (4). آج، لب: عبد اللّه عبّاس گفت و سدّی. (8- 5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (6). مج، آج، لب: بئس ما. [.....]
(7). آف: کردید. (9). مج، وز، آج، لب، بم، آف، آن: باز گذاشتگان، مل: باز گذشتگانی. (10). مل: بودید. (11). مج، وز، مل: مرا. (12). مل، آف: کردید. (13). مل، آف: بردید. (14). مج، وز، مل، لت: آن. (15). مل، آف: شدید. (17- 16). مل، آف: کردید. صفحه : 411 برگرفت بر حسب عادت آن که دو برادر چهل روز یکدیگر را ندیده باشند. و قول آنان که حمل اینکه بر آن کردند که او سر و محاسن هارون [بگرفت]«1» از سر غضب بر وجه استخفاف درست نیست، برای آن که اینکه فعل سفیهان و بی‌خردان باشد و موسی- علیه السّلام- دانست که هارون را در آن جرمی نیست. امّا قوله فی سورة طه: لا تَأخُذ بِلِحیَتِی وَ لا بِرَأسِی«2»، چون آن جا رسیم گفته شود- ان شاء اللّه. آنچه در اینکه آیت هست هم اینکه است که سر برادر بگرفت و او را در خود کشید، و اینکه بر تعظیم و معانقه حمل کردن اولی«3» باشد از آن که بر استخفاف و اهانت و جفا، چه به«4» پیغامبران«5» خدای اینکه لایق بود«6» دون آن، و او را بپرسید و گفت: برادر؟«7» به اینکه قوم جهّال چه کردی و چون بودی! گفت: یا إبن ام‌ّ«8»، ای پسر مادر من؟ یعنی ای برادر من. حمزه و کسائی و أبو بکر و إبن عامر خواندند: « یا بن ام‌ّ» به کسر «میم»، و باقی قرّاء خواندند: « یا بن ام‌ّ» به فتح «میم». [199- ر]
آن که به کسر خواند، گفت: [اصل او]«9» یا بن امّی بوده است، « یا » بیفگند و اکتفا کرد به کسره از او. و آن که به فتح خواند، « یا » را بدل کرد به «الف» برای آن که اینکه نداست«10» بر وجه استغاثت، و لغت بعضی عرب آن است که: ایشان از « یا » ی اضافت «الف» بدل کنند گویند: یا غلاما و یا أخا، بمعنی«11» یا غلامی و یا أخی، و علی هذا قوله: یا وَیلَتی أَ عَجَزت‌ُ«12» و: یا حَسرَتی عَلی ما فَرَّطت‌ُ«13»، و قال: ----------------------------------- (9- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). سوره طه (20) آیه 94. (3). مج، وز، مل، لت: اولیتر. (4). بم، آف: بر، آن: از، آج، لب: ندارد. (5). آج، لب را. [.....]
(6). آج، لب: نباشد. (7). مج: برادر را، مل: ای برادر. (8). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط قرآن مجید: قال إبن ام‌ّ. (10). مج: ندایست، وز: ندای است، لت: ندایی است. (11). اساس: یعنی، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (12). سوره مائده (5) آیه 31. (13). سوره زمر (39) آیه 56. صفحه : 412 یا بنة«1» عمّا لا تلومی و اهجعی «2» و بعضی دگر گفتند: مرکّب کرد آن را و بنا کرد بر فتح، کخمسة عشر، گفت: ای برادر بدان که اینکه قوم مرا ضعیف کردند و نزدیک بود که مرا بکشند أی سبحان اللّه؟ اگر در حیات«3» موسی با هارون در غیبت چهل روز اینکه کردند، اینکه همه استضعاف و بیم کشتن بود و او خلیفه موسی بود و وزیر او بر قومش، اگر با هارون رسول از پس وفات او اینکه و مانند اینکه کنند چه عجب باشد. فَلا تُشمِت بِی‌َ الأَعداءَ، دشمنان را به من شاد مکن«4»، یعنی اینکه فعلی که می‌کنی از تقریب و ترحیب، و غرض تو تعظیم من است و تو در خشمی از اینان، از اینکه معنی کم کن که ایشان از بعد فهم و قلّت فطنت ندانند که اینکه که تو می‌کنی تعظیم است، پندارند استخفاف است، شماتت کنند. در شاذّ مجاهد خواند و حمید الأعرج: فَلا تُشمِت بِی‌َ الأَعداءَ، بر فعل لازم من شمت یشمت از فعل ثلاثی، و رفع «اعداء»، یعنی چنان مساز که دشمنان به من شماتت کنند، و اینکه نهی مغایبه باشد چنان که لا یخرج زید، نباید تا زید بشود. وَ لا تَجعَلنِی مَع‌َ القَوم‌ِ الظّالِمِین‌َ، و مرا با قوم ظالمان- که ایشان در اینکه خوض کردند و رضا دادند- مکن، و اینکه بر من تجنّی«5» مکن که من از پس تو نیامدم«6» و تو را خبر نکردم که صلاح نبود که ایشان با حضور من گوساله پرست شدند، در غیبت من همانا بدتر کردندی«7» و عذر به اینکه خواست که: إِنِّی خَشِیت‌ُ أَن تَقُول‌َ فَرَّقت‌َ بَین‌َ بَنِی إِسرائِیل‌َ وَ لَم تَرقُب قَولِی«8». چون موسی- علیه السّلام- براءت ساحت هارون بدانست از تقصیر، ----------------------------------- (1). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط لسان العرب ذیل (عم): یا ابنة. (2). اساس: واسحعی، با توجّه به مل، لت و مأخذ شعری تصحیح شد. (3). اساس و همه نسخه بدلها: حیاة/ حیات. (4). مج، وز، مل، لت: خرّم مکن. (5). مج، لت: تجسنی، چاپ شعرانی (5/ 292): بحثی. (6). اساس، لب، بم: بیامدم، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (7). مج، وز، لت: بتر کردندی. [.....]
(8). سوره طه (20) آیه 94. صفحه : 413 گفت: رَب‌ِّ اغفِر لِی وَ لِأَخِی، بار خدایا مرا بیامرز و برادر مرا. وَ أَدخِلنا فِی رَحمَتِک‌َ، و ما را در رحمت خود بر. و سؤال ایشان مغفرت را نه ا [ز]«1» برای گناهی«2» باشد، بل بر سبیل انقطاع با خدای تعالی و خضوع با او تا بدان تحصیل ثواب و رفعت درجه کنند، و گفتند: اینکه دعا بر سری«3» خود را و برادر را برای آن کرد تا بدانند که آن که«4» با هارون کرد «من أخذه«5» برأسه و جرّه إلیه«6»»، نه بر سبیل استخفاف و غضب بود که آن کس که با کسی چنان معامله کند، عقیب آن او را چنین دعا نکند، و ما را در تحت رحمت خود آر و تو رحیمتر از همه رحیمانی. آنگه گفت: إِن‌َّ الَّذِین‌َ اتَّخَذُوا العِجل‌َ سَیَنالُهُم غَضَب‌ٌ، گفت: آنان که گوساله معبود خود گرفتند و آن را پرستیدند، برسد به ایشان خشمی از خدای و مذلّتی و خواریی. و اینکه «سین» استقبال است که فعل حال را از مستقل جدا کند، چون اینکه «سین» باشد فعل خاص بود«7» به استقبال، یقال: ناله کذا و لحقه و أصابه بمعنی واحد. و «ذلّت» ذل‌ّ باشد و اینکه مقصور نیست بر ایشان تنها، بل هر که اینکه دروغ گوید بر من هم [اینکه]«8» جزا یابد از غضب و مذلّت و خشم و خواری. أبو قلابه گفت: اینکه جزای هر دروغزنی است بر خدای تعالی تا به روز قیامت. و مالک بن أنس گفت: هیچ مبتدع نباشد و الّا از بالای سر خود مذلّتی یابد. آنگه گفت: وَ الَّذِین‌َ عَمِلُوا السَّیِّئات‌ِ ثُم‌َّ تابُوا مِن بَعدِها وَ آمَنُوا، چون وعیدی سخت بگفت گناهکاران و ظالمان و دروغزنان را، خواست [199- پ]
که باز نماید که در توبه بر ایشان بسته نیست- اگر چه بدکردار باشند، چون توبه کنند از ----------------------------------- (8- 1). اساس: ندارد، با توجّه به لت افزوده شد. (2). مج، وز: نه برای گناهی. (3). آج، لب: بر سر. (4). مل: آنچه. (5). آف: أخذ. (6). ضبط قرآن مجید چنین است: و أخذ برأس أخیه یجرّه إلیه. (7). آج، لب: باشد. صفحه : 414 کفر یا از گناه و با سر ایمان و طاعت شوند، خدای تعالی غفور و رحیم است، آمرزنده و بخشاینده است. و «سیّئات» جمع سیّئه«1» باشد و آن خصلتی باشد یسوء صاحبها، خداوندش را اندوهناک کند. و نقیض او حسنه باشد. و حقیقت توبه گفته‌ایم، و اصل او در لغت رجوع باشد. و قوله: مِن بَعدِها، اینکه ضمیر راجع است با سیّئات. اگر گویند: چگونه گفت که توبه کنند و ایمان آرند- و توبه اینکه جا ایمان است برای آن که در عبده عجل آمد! جواب گوییم: اگر چه آیت در حق‌ّ ایشان است، حکم مقصور نیست بر ایشان، بل شامل است جمله کفّار و فسّاق را چون از کفر ایمان آرند و از فسق توبه کنند. و اگر مراد ایشان‌اند، پس چه منع است که ایشان را برون عبادت عجل گناهان دگر«2» باشد که نه معصوم‌اند، تا ایمان از کفر باشد و توبه از معاصی. جواب سیم«3» از او آن است که: اگر هر دو یکی است از روی معنی، چون لفظ مختلف می‌شود روا باشد، چنان که گفت«4»: هند أتی من دونها النّای و البعد بعضی دگر گفتند: تابوا من المعصیة و امنوا بالتّوبة، یعنی ایمان آرند به آن که توبه نافع است و سود خواهد داشت. و گفتند: برای آن لفظ ایمان و توبه جدا کرد که توبه ایشان نه به لفظ بود نه به دل، بل به کشتن بود. ایمان آوردند و تیغ برداشتند و در یک دگر نهادند در ضبابی«5» و ظلمتی که پدید آمد آن جا- چنان که برفت. چون روشن شد، هفتاد هزار مرد کشته شده بود«6». پس ایمان به دل بود و توبه به قتل. چون چنین باشد، تکرار نباشد- و اللّه أعلم بمراده. ----------------------------------- (1). آف: ندارد. (2). مج، وز، مل، لت: دیگر. (3). مج، وز: سه‌ام، مل، آج، لب: سیوم، لت: سؤم. (4). مل شعر. (5). وز: ضبابی. (6). مج، وز: کشته بودند، مل: کشته شده بودند. [.....]
صفحه : 415

[سوره الأعراف (7): آیات 154 تا 163]

[اشاره]


وَ لَمّا سَکَت‌َ عَن مُوسَی الغَضَب‌ُ أَخَذَ الأَلواح‌َ وَ فِی نُسخَتِها هُدی‌ً وَ رَحمَةٌ لِلَّذِین‌َ هُم لِرَبِّهِم یَرهَبُون‌َ (154) وَ اختارَ مُوسی قَومَه‌ُ سَبعِین‌َ رَجُلاً لِمِیقاتِنا فَلَمّا أَخَذَتهُم‌ُ الرَّجفَةُ قال‌َ رَب‌ِّ لَو شِئت‌َ أَهلَکتَهُم مِن قَبل‌ُ وَ إِیّای‌َ أَ تُهلِکُنا بِما فَعَل‌َ السُّفَهاءُ مِنّا إِن هِی‌َ إِلاّ فِتنَتُک‌َ تُضِل‌ُّ بِها مَن تَشاءُ وَ تَهدِی مَن تَشاءُ أَنت‌َ وَلِیُّنا فَاغفِر لَنا وَ ارحَمنا وَ أَنت‌َ خَیرُ الغافِرِین‌َ (155) وَ اکتُب لَنا فِی هذِه‌ِ الدُّنیا حَسَنَةً وَ فِی الآخِرَةِ إِنّا هُدنا إِلَیک‌َ قال‌َ عَذابِی أُصِیب‌ُ بِه‌ِ مَن أَشاءُ وَ رَحمَتِی وَسِعَت کُل‌َّ شَی‌ءٍ فَسَأَکتُبُها لِلَّذِین‌َ یَتَّقُون‌َ وَ یُؤتُون‌َ الزَّکاةَ وَ الَّذِین‌َ هُم بِآیاتِنا یُؤمِنُون‌َ (156) الَّذِین‌َ یَتَّبِعُون‌َ الرَّسُول‌َ النَّبِی‌َّ الأُمِّی‌َّ الَّذِی یَجِدُونَه‌ُ مَکتُوباً عِندَهُم فِی التَّوراةِ وَ الإِنجِیل‌ِ یَأمُرُهُم بِالمَعرُوف‌ِ وَ یَنهاهُم عَن‌ِ المُنکَرِ وَ یُحِل‌ُّ لَهُم‌ُ الطَّیِّبات‌ِ وَ یُحَرِّم‌ُ عَلَیهِم‌ُ الخَبائِث‌َ وَ یَضَع‌ُ عَنهُم إِصرَهُم وَ الأَغلال‌َ الَّتِی کانَت عَلَیهِم فَالَّذِین‌َ آمَنُوا بِه‌ِ وَ عَزَّرُوه‌ُ وَ نَصَرُوه‌ُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنزِل‌َ مَعَه‌ُ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ (157) قُل یا أَیُّهَا النّاس‌ُ إِنِّی رَسُول‌ُ اللّه‌ِ إِلَیکُم جَمِیعاً الَّذِی لَه‌ُ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ یُحیِی وَ یُمِیت‌ُ فَآمِنُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ النَّبِی‌ِّ الأُمِّی‌ِّ الَّذِی یُؤمِن‌ُ بِاللّه‌ِ وَ کَلِماتِه‌ِ وَ اتَّبِعُوه‌ُ لَعَلَّکُم تَهتَدُون‌َ (158) وَ مِن قَوم‌ِ مُوسی أُمَّةٌ یَهدُون‌َ بِالحَق‌ِّ وَ بِه‌ِ یَعدِلُون‌َ (159) وَ قَطَّعناهُم‌ُ اثنَتَی عَشرَةَ أَسباطاً أُمَماً وَ أَوحَینا إِلی مُوسی إِذِ استَسقاه‌ُ قَومُه‌ُ أَن‌ِ اضرِب بِعَصاک‌َ الحَجَرَ فَانبَجَسَت مِنه‌ُ اثنَتا عَشرَةَ عَیناً قَد عَلِم‌َ کُل‌ُّ أُناس‌ٍ مَشرَبَهُم وَ ظَلَّلنا عَلَیهِم‌ُ الغَمام‌َ وَ أَنزَلنا عَلَیهِم‌ُ المَن‌َّ وَ السَّلوی کُلُوا مِن طَیِّبات‌ِ ما رَزَقناکُم وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِن کانُوا أَنفُسَهُم یَظلِمُون‌َ (160) وَ إِذ قِیل‌َ لَهُم‌ُ اسکُنُوا هذِه‌ِ القَریَةَ وَ کُلُوا مِنها حَیث‌ُ شِئتُم وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادخُلُوا الباب‌َ سُجَّداً نَغفِر لَکُم خَطِیئاتِکُم سَنَزِیدُ المُحسِنِین‌َ (161) فَبَدَّل‌َ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا مِنهُم قَولاً غَیرَ الَّذِی قِیل‌َ لَهُم فَأَرسَلنا عَلَیهِم رِجزاً مِن‌َ السَّماءِ بِما کانُوا یَظلِمُون‌َ (162) وَ سئَلهُم عَن‌ِ القَریَةِ الَّتِی کانَت حاضِرَةَ البَحرِ إِذ یَعدُون‌َ فِی السَّبت‌ِ إِذ تَأتِیهِم حِیتانُهُم یَوم‌َ سَبتِهِم شُرَّعاً وَ یَوم‌َ لا یَسبِتُون‌َ لا تَأتِیهِم کَذلِک‌َ نَبلُوهُم بِما کانُوا یَفسُقُون‌َ (163)

[ترجمه]

چون خاموش شد از موسی خشم، فرا گرفت«1» الواح و در نسخه آن بیانی بود و رحمتی آنان را که از خدای [شان]«2» ترسند«3». بر گزید موسی از قومش هفتاد مرد را از برای میقات مرا«4» و چون بگرفت ایشان را از زمین لرزه، گفت: بار خدایا اگر خواستی هلاک کردی ایشان را از پیش اینکه و مرا«5» هلاک می‌کنی ما را با آنچه کردند بی‌خردان از ما! نیست اینکه الّا آزمایش تو، گمراه کنی به آن آن را که خواهی و راه دهی«6» آن را که خواهی، تو خداوند مایی، بیامرز ما را و ببخشای بر ما و تو بهترین آمرزندگانی«7». و بنویس از برای ما در اینکه دنیا«8» نیکویی و در آخرت«9»، ما با تو گریختیمی«10». گفت عذابی برسانم به آن که خواهم، و رحمت من فراخ است بر همه چیز، بنویسم برای آنان که پرهیزگار باشند و بدهند ----------------------------------- (1). مج، وز، لت: ها گرفت. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). مج، وز: ترسیدند. (4). مج، وز: ما. (5). مج، وز و. (6). وز: راه‌نمایی، آج، لب: راه می‌نمایی، لت: راهی نمایی. (7). وز، لت: آمرزگانی. (8). مج، وز، لت: سرای نزدیکتر، آج، لب: جهان. (9). مج، وز، لت: و در سرای بازپسین. (10). وز: ما گریختیم با تو، مج: ما که بخشیم با تو، آج، لب: بدرستی که ما باز گشتیم سوی طاعت تو. صفحه : 416 زکات و آنان که ایشان به آیات ما ایمان آرند«1». آنان که پیروی کنند پیغامبر بزرگوار امّی را«2» آن که می‌یابند او را نوشته بنزدیک ایشان در توریت و انجیل بفرماید«3» ایشان را به نیکویی و نهی کند«4» ایشان را از منکر، و حلال می‌کند بر ایشان«5» چیزهای پاک و حرام می‌کند بر ایشان چیزهای پلید و فرو نهد«6» از ایشان بار گرانشان و آن بندها که بود بر ایشان آنان که بگرویدند به او و حرمت داشتند او را و یاری دادند او را و پی گیری کردند آن نور را که فرو فرستادند به او، ایشان ظفر یافتگانند. بگو ای مردمان من فرستاده خدا ام به شما جمله، آن که او راست پادشاهی آسمانها و زمین، نیست خدایی مگر او، زنده کند و بمیراند. ایمان آری«7» به خدا و پیغامبرش بزرگوار امّی«8» آن که ایمان آرد«9» به خدا و سخنهای او«10»، پی او گیری«11» تا همانا شماره یابی«12». ----------------------------------- (1). مج، وز: به آیتهای من بگروند. (2). اساس: مرا، با توجّه به مج، وز تصحیح شد، آج، لب: آن پیغامبر نانویسنده. (3). مج، آج، لب، لت: می‌فرماید. (4). مج، وز: و باز دارد، لت: و باز می‌دارد. [.....]
(5). مج، وز، لت: برای ایشان. (6). مج، وز: فرو می‌نهد. (7). مج، وز، آج، لب، آف: آرید. (8). مج، وز: پیغمبر او آن پیغمبر نانویسنده. (9). مج، وز، آج، لب: ایمان دارد. (10). مج، وز، آج، لب و. (11). مج، وز، آج، لب، آف: پی‌گیرید او را. (12). مج، وز، آف: ره یابید. صفحه : 417 و از قوم موسی گروهی هستند که ره نمایند به حق و به آن داد دهند. و گروه گروه بکردیم ایشان را دوازده سبط امّتانی، و وحی کردیم به موسی چون آب خواستند از او قوم او که بزن عصات«1» بر سنگ، بر دمید«2» از آن دوازده چشمه، دانستند هر مردمی«3» آب خورش خود، و سایه افگندیم بر ایشان ابر را و بفرستادیم بر ایشان ترنگبین«4» و مرغ بریان کرده«5». بخوری«6» از خوشهای«7» آنچه روزی کنم«8» شما را، و ظلم نکردند بر ما و لکن بر خود ستم کردند. چون گویند«9» ایشان را بنشینی«10» در اینکه شهر و بخوری«11» از آن، آن«12» جا که خواهی«13» و بگویی«14» اینکه کلمه و در شوی«15» به در سجده کننده، بیامرزم«16» شما را گناهانتان«17»، بیفزایم«18» نیکوکاران را. ----------------------------------- (1). آج، لب: عصای تو: لت: عصایت. (2). آج، لب: روان شد. (3). اساس: مردی، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (4). آج، لب: ترجبین، آف: ترانگبین. (5). آج، لب: ترنجبین و سمانه را. (11- 6). مج، وز، آج، لب: بخورید. [.....]
(7). وز: خوش بوهای، آج، لب: حلالها، لت: خوشیها. (8). مج، وز: آنچه ما روزی کردیم. (9). آج، لب: چون گفته شد مر. (10). آج، لب: بنشینید. (12). مج، وز: هر. (13). مج، وز، آج، لب: خواهید. (14). مج، وز، آج، لب، آف: بگویید. (15). مج، وز، آف: در شوید، آج، لب: و در آیید از در. (16). مج، وز، لت: بیامرزیم. (17). مج، وز: گناهانشان، آج، لب: گناهان شما، لت: گناهتان. (18). آج، لب: زیادت گردانم، لت: بیفزاییم. صفحه : 418 بدل کردند«1» آنان که ستم کردند از ایشان گفتاری جز آن که گفتند ایشان را بفرستادیم«2» بر ایشان عذابی از آسمان به آن ظلم که کردند. «3» و بپرس ایشان را از [آن]«4» ده که«5» بود حاضر دریا«6» چون نافرمانی کردند در شنبه چو [ن]«7» به ایشان آمدندی«8» ماهیان [ایشان]«9» روز شنبه‌شان راه برگرفته و«10» روزی که شنبه نکردندی نیامدندی«11» به ایشان، چنین آزمودیم [ایشان را]«12» به آنچه کردند از فسق و نافرمانی. قوله تعالی: وَ لَمّا سَکَت‌َ عَن مُوسَی الغَضَب‌ُ- الایة، حق تعالی بر سبیل توسّع و تجوّز سکون غضب را سکوت نام نهاد و اگر چه خشم کن«13» سخن نگوید، برای آن که مردم خشم رسیده در حال فورت خشم که خشم او می‌جوشد، پنداری خشم او سخن می‌گوید از آنچه در دل و نفس اوست. چون فورت به جای کلام بود، سکون به جای سکون بگفت، و اینکه از لطیف«14» تشبیه است. و سکون و سکوت از یک وادی است من حیث المعنی و من حیث المقاربه، برای آن که «تاء» قریب المخرج [است]«15» به «نون» و سکوت تسکین آلت کلام باشد. چون خشم موسی- علیه السّلام- ساکن شد، آن الواح بیفگنده بر گرفت. ----------------------------------- (1). آج، لب: تغییر کردند. (2). آج، لب: پس فرستادیم. (3). آج، لب، بم، آف، لت: و اسئلهم. [.....]
(15- 12- 9- 7- 4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (5). مج: دیه که، آج، لب: شهر که. (6). آج، لب: نزدیک دریا. (8). آف: آمدند، لت: آمدی. (10). وز، لت آن. (11). آج، لب: نمی‌آمد، لت: نیامدی. (13). مج، وز، آن، لت: ندارد. (14). لت: و اینکه لطف. صفحه : 419 الواح برای آن بینداخت که از قوم در خشم شده بود، و او را الواح برای قوم می‌بایست. چون ایشان را دید که پشت بر مسلمانی کرده بودند و روی به عبادت عجل آورده، از خشم ایشان«1» الواح بر زمین زد. چون ساکن شد از آن خشم، الواح بر گرفت. وَ فِی نُسخَتِها، «واو» حال راست و در نسخه ألواح هدی بود، یعنی بیان و رحمت«2»، معنی آن که«3» هر چه آن را«4» کار بستی به رحمت«5» نزدیک شدی، و اینکه بیان و رحمت آنان را بود که خدای [تعالی ترسند]«6» [201- ر]. نحویان خلاف کردند در دخول «لام» که چرا «لام» در او شد با آن که فعل متعدّی است، یقال: رهبته اذا خفته، قال اللّه تعالی: وَ إِیّای‌َ فَارهَبُون‌ِ«7». کسائی گفت: چون فعل با پس افتاد ضعیف شد از آن که در مفعول عمل کند استعانت کند به حرف جرّ، چنان که گفت: إِن کُنتُم لِلرُّءیا تَعبُرُون‌َ«8». قولی دگر آن است که: اینکه «لام» اختصاص است، یعنی رهبتهم کانت لربّهم لا لغیره، چنان که هو أخ له و أب له. عیسی بن عمر گفت هذا کقوله: رَدِف‌َ لَکُم«9»، و الأصل ردفکم، و کقوله: لا تَنفَع‌ُ الشَّفاعَةُ عِندَه‌ُ إِلّا لِمَن أَذِن‌َ لَه‌ُ«10». قطرب گفت معنی آن است که: من ربّهم من اجل ربّهم، ترس ایشان برای خداست، چنان که را جز گفت:«11» تسمع للجرع إذا استحیرا للماء فی أجوافها خریرا وَ اختارَ مُوسی قَومَه‌ُ، «اختیار» متعدّی باشد به یک مفعول، بیشتر نه، و به ----------------------------------- (1). لت: آن. (2). مج، وز، لت به. (3). مل: یعنی آن که. (4). مل: هر که او را. (5). مل خدای تعالی. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. [.....]
(7). سوره بقره (2) آیه 40. (8). سوره یوسف (12) آیه 43. (9). سوره نمل (27) آیه 72. (10). سوره سبأ (34) آیه 24. (11). مج، وز شعر. صفحه : 420 دگر مفعول حرف جرّ باید او را. حق تعالی گفت: برگزید موسی قومش را هفتاد مرد را، و تقدیر آن است که: من قومه، و لکن چون حرف جرّ بیفگند، فعل به او رسید در او عمل کرد منصوب شد، و قال الّفرزدق«1»: و منّا الّذی اختیر الرّجال سماحة وجودا إذا هب‌ّ الرّیاح الزّعارع أی من الرّجال، و قال آخر«2»: فقلت لها اخترها قلوصا سمینة و نابا«3» علیها مثل نابک فی الحیا أی اختر منها. کوفیان گفتند: برای عدم خافض منصوب شد، و اینکه طریقه معتمد نیست. و روا باشد که «قومه» مفعول به باشد و «سبعین» بدل البعض من الکل‌ّ، چنان که: رأیت القوم ثلثیهم، و «لام» متعلّق است به اختیار، یقال: اخترته لکذا. مفسّران خلاف کردند در سبب اختیار موسی اینکه هفتاد [مرد]«4» را سدّی گفت: سبب آن بود که خدای تعالی گفت گروهی را بیار با خود تا عذر خواهند«5» از عبادت عجل که قومت کردند. او هفتاد مرد را بر گزید، و اینکه قول نیک نیست برای آن که عادت نباشد که آن را که به جای او گناه کرده باشند«6» استدعا کند که به عذر من آی«7». آنگه چون به استدعا بخواند و بیایند، ایشان را بگیرد و عقوبت کند. سدّی گفت: چون آمدند تا بایست که عذر کنند، گفتند: لَن نُؤمِن‌َ لَک‌َ حَتّی نَرَی اللّه‌َ جَهرَةً«8»، ما تو را باور نداریم تا خدای را معاینه نبینیم«9». حق تعالی گفت: اگر به گناهشان«10» مهلت دادم و عقوبت تعجیل نکردم، به عذرشان مهلت نخواهم داد«11» و جز عقوبت معجّل نخواهد بود«12». صاعقه فرستاد، آتشی از ----------------------------------- (1). اساس: لیسمع، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (2). مج، وز شعر. (3). اساس: بابا، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (5). مج: عذر آرند. (6). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها بجز مل، مل: گناه کردن. (7). مل: آیند، شاید بتوان خواند: آیی/ آیید. (8). سوره بقره (2) آیه 55. (9). مج، وز: به بینیم/ ببینیم. [.....]
(10). مل: به گناهان شما، آج، لب: به گناهانشان. (11). مج، وز، نخواهم دادن، مل: نخواهم دادمی. (12). مج، وز، مل، لت: نخواهد بودن. صفحه : 421 آسمان، و هر هفتاد را بسوخت. مجاهد گفت: ایشان را برای تمام وعده اختیار کرد. وهب گفت: جماعتی از بنی اسرائیل گفتند ما را باور نیست که خدای با تو بی واسطه سخن می‌گوید، و اگر چنین بودی همانا تو بنماندی زنده که هیچ آدمی طاقت ندارد که کلام او بشنود. و اگر چنین است، ما را با خود ببر تا ما بشنویم که خدای با تو سخن گوید. موسی- علیه السّلام- اینکه هفتاد مرد را برگزید تا کلام خدای بشنوند. چون بشنیدند«1» گفتند: ما چه ایمن باشیم که اینکه کلام خداست یا کلام شیطان، ما تو را باور نداریم تا خدای را معاینه نبینیم«2». آتشی بیامد و همه را بسوخت. کلبی‌ّ گفت: هفتاد پیر بودند. أبو سعید [201- پ]
الرّقاشی‌ّ گفت: چهل ساله بودند هر یکی از ایشان. بعضی دگر گفتند: خدای تعالی گفت از هر سبطی شش کس را برگزین. چون اختیار کرد هفتاد و دو مرد بر آمدند به عدد. موسی- علیه السّلام- گفت: هفتاد می‌باید، دو بنشینی«3». مشاحّت کردند و هر کسی گفت: ما از آن نباشیم که بنشینیم، تا موسی گفت: هر که بیاید«4» به فرمان من و هر که بنشیند به فرمان من بنشیند، او را ثواب باشد«5» بیش از آن که آن را که بیاید. یوشع بن نون و کالب بن یوفنا گفتند: ما بنشستیم، باقی برفتند و آن محال بگفتند و به حق‌ّ خود برسیدند. فَلَمّا أَخَذَتهُم‌ُ الرَّجفَةُ، «رجفه» زمین لرزه«6» باشد، چون بگرفت ایشان را رجفه. محمّد بن اسحاق و سدّی گفتند: سبب اینکه بود که موسی در حجاب شد و ایشان را ابری بیامد و بپوشید و خدای تعالی با موسی به سخن گفتن آمد از امر و نهی و وعظ و زجر و ایشان می‌شنیدند. چو«7» موسی- علیه السّلام- بیرون آمد، گفت: چگونه شنودی«8» کلام خدای! گفتند: ما تو را باور نداریم تا خدای را نبینیم، ----------------------------------- (1). آج، لب: بشنودند. (2). مل، آف: ببینیم. (3). مج، وز، آج، لب، آف: بنشینید. (4). مج، وز: نیاید. (5). مج، وز: نیاید به فرمان من و بنشیند او را ثواب باشد. (6). مج، مل، لت: لرزه. (7). همه نسخه بدلها: چون. (8). مل، آج، لب، آف، آن: شنودید. صفحه : 422 خدای تعالی زلزله بر آن«1» کوه افگند. چون ایشان اینکه سخن گفتند«2» هر هفتاد بر جای بمردند. عبد اللّه عبّاس گفت: موسی- علیه السّلام- اینکه هفتاد مرد را برگزید تا با موسی دعا کنند. ایشان گفتند: بار خدایا ما را چیزی ده که کس را نداده‌ای حق تعالی اینکه دعا را«3» کاره بود ایشان را رجفه و صاعقه فرستاد، و اینکه قول اگر درست باشد، سبب رجفه و هلاک نه اینکه باشد، بل ایشان به کفر خود مستحق‌ّ آن بوده باشند، جز که عند اینکه«4» خدای عذاب فرستاده بود. و قولی دگر آن است که: در بعض«5» روایات از امیر المؤمنین«6» روایت کردند که سبب آن بود که ایشان حوالت کردند بر موسی- علیه السّلام- که تو هارون را بکشته‌ای، و آن آن بود که: موسی و هارون و پسران هارون شبیر و شبّر- می‌رفتند به دامن کوهی. هارون بخفت آن جا و خدای تعالی او را وفات داد. چون موسی- علیه السّلام- بدید که هارون را فرمان خدای رسید، او را آن جا بشست و دفن کرد و باز آمد. بنی اسرائیل گفتند: هارون را چه کردی! گفت: با جوار رحمت ایزدی شد. گفتند: هارون را ببردی و بکشتی و باز آمدی، و بنی اسرائیل هارون را دوستر«7» از موسی داشتندی موسی- علیه السّلام- گفت: بیایی«8» تا من دعا کنم تا خدای او را زنده کند تا بگوید که من او را نکشتم. گفتند: ما همه نتوانیم آمد [ن]«9» گفت: گروهی را اختیار کن«10». گفتند: تو اختیار کن. او هفتاد مرد اختیار کرد و با خود ببرد از آنان که اینکه حواله کرده بودند بر موسی- علیه السّلام- ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: در آن. (2). اساس: گفتن، با توجّه به مج، وز و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). مج، وز: ندارد. [.....]
(4). آج، لب: جز که اینکه عند اینکه. (5). همه نسخه بدلها: بعضی. (6). مل علی‌ّ بن ابی طالب- علیه السّلام. (7). مج، وز: دوست‌تر. (8). آج، لب، مل، آف، آن: بیایید. (9). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (10). مل، آج، لب: کنید. صفحه : 423 و بیامدند به سر گور هارون آمدند«1». موسی- علیه السّلام- دعا کرد، خدای هارون را زنده کرد. موسی گفت: ای برادر تو را من کشتم! گفت: معاذ اللّه، من به مرگ خود مردم. ایشان خجل گشتند. خدای تعالی رجفه فرستاد و صاعقه، همه بر جای بمردند. امّا آنچه درست است از اینکه اقوال و قول عامّه مفسّران و راویان و اهل علم است آن است که: سبب رجفه و صاعقه سؤال رؤیت بود، و رجفه آن است که گفت: جَعَلَه‌ُ دَکًّا«2». و روایتی دیگر از عبد اللّه عبّاس آن است که: سبب رجفه آن بود که ایشان نهی نکردند بنی اسرائیل را از عبادت عجل، و اگر چه راضی نبود [ند]«3». قتاده و إبن جریح و محمّد بن کعب گفتند: سبب آن بود [202- ر]
که ایشان مفارقت نکردند از بنی اسرائیل چون دیدند که ایشان به عبادت عجل مشغول شدند. وهب گفت: اینکه رجفه مرگ و هلاک نبود، و لکن آن بود که چون ایشان به میقات رفتند با موسی، از هول و هیبت آن مقام ارتعاشی بر ایشان پدید آمد که نزدیک آن بود که مفاصل ایشان از یکدیگر جدا شود. چون موسی- علیه السّلام- آن دید، دعا و تضرّع کرد تا خدای تعالی دلهای ایشان بر جای بداشت و ایشان را آرام داد، و آن ترس و ارتعاش از ایشان برگرفت تا ایشان ساکن شدند و کلام خدای بشنیدند، برای اینکه گفت: رَب‌ِّ لَو شِئت‌َ أَهلَکتَهُم مِن قَبل‌ُ وَ إِیّای‌َ أَ تُهلِکُنا بِما فَعَل‌َ السُّفَهاءُ مِنّا، أی عبدة العجل. سدّی گفت: آن هفتاد کس از آنان بودند که در اتّخاذ عجل، جد نموده بودند، و موسی دانست که«4» ایشان را اختیار کرد چون به میقات شد، خدای تعالی صاعقه فرستاد و ایشان را هلاک کرد. موسی- علیه السّلام- گفت: بار خدایا«5» ----------------------------------- (1). آج، لب، بم، آف، آن: ندارد. (2). سوره اعراف (7) آیه 143. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز: بدانست، لت: ندانست. (5). مج، وز، لت من. صفحه : 424 چگونه با میان بنی اسرائیل روم و هفتا [د]«1» مرد از خیار«2» ایشان با من بیامدند، و اکنون یکی نمانده است. ایشا [ن]«3» مرا کی باور دارند و بر من چه اعتماد کنند پس از اینکه! خدای تعالی گفت: دعا کن تا زنده کنم ایشان را. موسی دعا کرد، خدای تعالی ایشان را زنده کرد تا با موسی بازگشتند. قوله: أَ تُهلِکُنا بِما فَعَل‌َ«4» إِن تُعَذِّبهُم فَإِنَّهُم عِبادُک‌َ«5» الایة. إِن هِی‌َ إِلّا فِتنَتُک‌َ، اینکه نیست الّا امتحان و ابتلاء تو که با مکلّفان کنی در باب تشدید تکلیف و تعبّد به صبر کردن به آنچه فرستادی از رجفه و صاعقه بر آن قوم از سبب سؤال رؤیت تا«6» عقوبتی باشد ایشان را و اعتباری باشد جز ایشان را، و مثله قوله: أَ وَ لا یَرَون‌َ أَنَّهُم یُفتَنُون‌َ فِی کُل‌ِّ عام‌ٍ مَرَّةً أَو مَرَّتَین‌ِ«7»، یعنی به امراض و اسقام در سالی یک دو بار ایشان را فتنه کنم، یعنی امتحان و آزمایش: و کذلک قوله: الم، أَ حَسِب‌َ النّاس‌ُ أَن یُترَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنّا وَ هُم لا یُفتَنُون‌َ، وَ لَقَد فَتَنَّا الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم«8». عبد اللّه عبّاس گفت: ان هی إلا عذابک، اینکه نیست الّا عذاب تو، [و خدای تعالی عذاب را فتنه خواند، فی قوله: یَوم‌َ هُم عَلَی النّارِ یُفتَنُون‌َ«9»، أی یعذّبون نیست اینکه الّا عذاب تو]«10» ایشان را بر کفرشان و معصیتشان و عبادت عجل و ----------------------------------- (10- 3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). آج، لب، آف، لت: اخیار. [.....]
(4). اساس، آن: فعلوا، با توجّه به دیگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (5). سوره مائده (5) آیه 118. (6). اساس: ما (بی نقطه)، مج، وز، مل، آج، لب، آف، آن: یا : با توجّه به لت تصحیح شد. (7). سوره توبه (9) آیه 126. (8). سوره عنکبوت (29) آیه 1 تا 3. (9). سوره ذاریات (51) آیه 13. صفحه : 425 سؤال رؤیت. و «فتنه» به معنی کشف آمد، قال المسیّب بن علس«1»: إذ تستبیک بأصلتی‌ّ ناعم قامت لتفتنه بغیر قناع أی لتکشفه. و بر [ای]«2» آن کشف را «فتنه» خواند که اصل فتنه اختبار«3» باشد، و «اختبار» اداء به کشف کند، و کشف عند اختبار باشد به نام اویش«4» بخواندند«5». تُضِل‌ُّ بِها مَن تَشاءُ، یعنی خذلان کنی آن را که خواهی، تا صبر نکند ثواب صابران را نیابد، اینکه جایش[هذه ما «6» خذلان باشد و آن جایش[هذه ما «7» حرمان. وَ تَهدِی مَن تَشاءُ، یا به عکس[هذه ما «8» من ذلک، آن را که خواهی که به آن فتنه و اختبار هدایت کنی با الطاف و توفیق و تثبیت. أَنت‌َ وَلِیُّنا، تو یار و ناصر مایی و اولی کل‌ّ احد بنا. فَاغفِر لَنا، بیامرز ما را و رحمت کن [202- پ]
بر ما و تو بهترین آمرزندگانی[هذه ما «9». وَ اکتُب لَنا فِی هذِه‌ِ الدُّنیا حَسَنَةً، بنویس برای ما در اینکه سرای نزدیکتر[هذه ما «10» که آن را دنیا می‌خوانی[هذه ما «11» نیکویی، و نیز در آخرت، و معنی «کتب» تحقیق و ایجاب است، یعنی حقّق لنا و أوجب لنا. عرب مرد مسافر را گوید: کتب اللّه علیک السّلامة. وَ فِی الآخِرَةِ، و نیز در آخرت، و مثله قوله: رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنیا حَسَنَةً وَ فِی الآخِرَةِ حَسَنَةً[هذه ما «12»، مراد به حسنه دنیا نعمت است و تن‌درستی و آنچه انواع راحت و مسرّت باشد. و گفته‌اند: مراد به آن توفیق بر عمل صالح است[هذه ما «13» همه حسنه کند هیچ سیّئه نکند و حسنه آخرت ثواب و[هذه ما «14» نعیم بهشت است. إِنّا هُدنا إِلَیک‌َ، أی تبنا، ما توبه کردیم و با تو گریختیم. اینکه قول عبد اللّه عبّاس و سعید جبیر و ----------------------------------- (1). اساس: عیس، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). اساس: اختیار، با توجّه به مل، لت تصحیح شد. (4). مج، وز، مل، لت: اوش. (5). مج، وز، مل، لت: برخواندند. (6). مج، وز، مل، لت: اینکه جاش. (7). مج، وز، مل، لت: آنجاش. (8). مج، وز، مل، لت: تشاء، بالعکس. [.....]
(9). اساس: آمرزنده‌گانی/ آمرزندگانی. (10). مج، وز، مل، آج، لب: نزدیک. (11). مل: بخوانی، آج، لب: می‌خوانند. (12). سوره بقره (2) آیه 201. (13). اساس: یا ، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (14). مج: ندارد. صفحه : 426 ابراهیم و قتاده و مجاهد است. و اصل او از رجوع باشد، یقال: هاد إلیه إذا رجع، و أبو وجرة السّعدی‌ّ خواند در شاذّ: «هدنا»، یقال: هاد یهود و یهید لغتان، قال الشّاعر[هذه ما «1»: قد علمت [سلمی][هذه ما «2» و جاراتها إنّی من الذّنب لها هائد أی تائب إلیها و یقال: [هاد][هذه ما «3» إلیه إذا مال إلیه. و التّهوید التّمکّث و التّرفّق فی السّیر، و ثوب مهوّد أی مرقّع، و یهود از اینکه معنی هیچ نباشد برای آن که یهودی منسوب است با «یهوذا» أحد اولاد یعقوب- علیه السّلام- و لکن عرب «ذال» را با «دال»[هذه ما «4» کردند. قال[هذه ما «5»، گفت، یعنی خدای تعالی: عَذابِی، عذاب من است[هذه ما «6»، آن برسانم به آن کس که خواهم از بندگانم. و «عذابی» محل‌ّ او رفع است بر خبر مبتدای[هذه ما «7» محذوف، و التّقدیر: ذاک عذابی، و روا باشد که اشارت به «ذاک» مضمر به فتنه باشد، یعنی آن فتنه که در آیت مقدّم برفت عذاب من است تا به آن رسانم که من خواهم. و حسن [بصری][هذه ما «8» و إبن السّمیقع در شاذّ خواندند: «أساء[هذه ما «9»» به «سین»، بر فعل ماضی، یعنی عذاب خود به آن رسانم که بدی کند من الإساءة. وَ رَحمَتِی وَسِعَت کُل‌َّ شَی‌ءٍ، اینکه جمله[هذه ما «10» است از مبتدا و خبر و به تقدیر محذوفی[هذه ما «11» حاجت نیست، و رحمت من فراخ است بر همه چیزی و عام است و شامل همه چیز را. و حسن و قتاده گفتند: یعنی رحمت من عام است در دنیا بر مؤمن و کافر و برّ و فاجر، و ذلک قوله[هذه ما «12»: الرَّحمن‌ِ[هذه ما «13»، و خاص است در آخرت بر ----------------------------------- (1). مج، وز شعر. (8- 3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (4). اساس: ذال، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (5). مل عذابی. (6). مل اصیب به من اشاء. (7). مج، وز، مل، لت: ابتدای. (9). مج، وز، مل، لت: من أساء. (10). لت: جمله‌ای. [.....]
(11). اساس: حذف، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (12). مل تعالی. (13). سوره فاتحه (1) آیه 1 و بیش از 50 مورد در دیگر سوره‌ها. صفحه : 427 مؤمنان، و ذلک قوله: الرَّحِیم‌ِ[هذه ما «1». عطیّة العوفی‌ّ گفت: واسع است بر همه کس، جز که به واجب، الّا به متّقیان نرسد[هذه ما «2»، أ لا تری إلی قوله[هذه ما «3»: فَسَأَکتُبُها لِلَّذِین‌َ یَتَّقُون‌َ، أو[هذه ما «4» فساوجبها، و اینکه برای آن است که خدای تعالی در دنیا کافران را به برکت مؤمنان روزی می‌دهد[هذه ما «5» و به طفیل مؤمنا [ن][هذه ما «6» عذاب از ایشان[هذه ما «7» صرف می‌کند. ایشان به منزلت کسانی‌اند که به روشنایی چراغ کسی بنشینند[هذه ما «8»، فردا به قیامت مؤمنان به جانبی بروند و نور و روشنایی و رحمت با ایشان برود، کافر بماند [203- ر]
در ضلال و عذاب و شقاوت و ظلمت. أبو روق گفت: مراد آن جزو رحمت است که در دنیا قسمت کرده است میان خلایق که همه عطف[هذه ما «9» و شفقت و مهربانی[هذه ما «10» از آن رحمت است. إبن زید گفت: رحمتی وسعت کل‌ّ شی‌ء فی التّوریة، و بعضی دگر گفتند: لفظ عام است و معنی خاص. عبد اللّه عبّاس و قتاده و إبن جریج گفتند چون اینکه آیت آمد، ابلیس[هذه ما «11» طمع در رحمت کرد، گفت: من نیز شی‌ءام و چیزی‌ام، خدای تعالی گفت: گو طمع بردار تو و هر که طریقه تو دارد که اینکه رحمت برای متّقیان است. فَسَأَکتُبُها لِلَّذِین‌َ یَتَّقُون‌َ وَ یُؤتُون‌َ الزَّکاةَ وَ الَّذِین‌َ هُم بِآیاتِنا یُؤمِنُون‌َ، جهودان و ترسایان گفتند: چو[هذه ما «12» قاعده اینکه است که رحمت خدای به آن کس [می][هذه ما «13» رسد که او متّقی است و از معاصی اجتناب کند و زکات دهد و به آیات خدای مؤمن باشد، ما چنینیم، رحمت به ما رسد. حق تعالی گفت: گو طمع ----------------------------------- (1، 3). سوره فاتحه (1) آیه 1 و بیش از 90 مورد در سوره‌ها. (2). مل، لب، بم: برسد. (4). همه نسخه بدلها: أی. (5). مج: روزی رسد. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد: مل: طفیل ایشان. (7). مل: از کافران. (8). مل و. (9). اساس و رحمت، با توجه به مج، و دیگر نسخ بدلها زاید می‌نماید. (10). همه نسخه بدلها: مهربانی و شفقت. (11). مل علیه اللّعنة. (12). مل، آج، لب: چون. [.....]
(13). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 428 برداری«1» که اینکه را تخصیص«2» دگر به دنبال است. الَّذِین‌َ یَتَّبِعُون‌َ الرَّسُول‌َ النَّبِی‌َّ الأُمِّی‌َّ، به آنان رسد که متابعت اینکه پیغامبر امّی کنند، یعنی محمّد- علیه السّلام-«3». چون چنین بود، همه امّت طمع«4» رحمت کردند. خدای«5» گفت: اینکه را تخصیصی«6» دگر هست که رسیدن رحمت بر آن موقوف است، و آن متابعت آن مرد است که در آخر آیت او را «نور» خواند، فی قوله: وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنزِل‌َ مَعَه‌ُ، یعنی علی‌ّ بن ابی طالب- علی ما جاء فی تفسیر أهل البیت و أخبارهم. اگر گویند: در حق‌ّ «نور» گفت «انزل» و اینکه به قرآن لایق باشد نه به «علی»، گوییم جواب از اینکه لفظ «مع» است که گفت: با اوش فرو فرستادند چنان که علی نه از آسمان منزل است، رسول نیز منزل نیست از آسمان. پس هر چه مخالف در حق رسول گوید و إنزال او، ما در حق‌ّ علی بگوییم. و نه همه إنزال از آسمان باشد. آنچه از زمین نجد به زمن غور آید آن را إنزال گویند، و رسول- علیه السّلام- از زمین نجد و مکّه فرستاده است، و آن زمینی [است]«7» از [همه]«8» عالم افراشته‌تر و رفیعتر، برای آن عالیه خوانند آن را چون رسول- علیه السّلام- از اینکه زمین مبعوث است و زمین بلند است، و آنچه جز آن است به اضافت با آن غور است. حکم امیر المؤمنین علی«9» هم اینکه است برای آن که از یک وکر«10» و آشیانه‌اند و از یک قبیله و یک بطن‌اند و از یک زمین و یک شهراند، بل از یک خانه‌اند و از یک نسب تا از میان ایشان جز یک پدر مختلف نمی‌شود. دگر آن که روا بود که معنی آن باشد که: انزل معه من أصلاب الطّاهرین ----------------------------------- (1). مل، آج، لب: بردارید. (2). مج، وز، لت: تخصیصی. (3). مج، وز، لت: صلّی اللّه علیه و سلّم. (4). لت در. (5). مل: خدای تعالی. (6). اساس: تخصیص، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (8- 7). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (9). مل: علی‌ّ بن ابی طالب. (10). آف، آن: یک گروه. صفحه : 429 إلی أرحام الطّاهرات، بیانش آن خبر که روایت کردند روات ثقات که: چون رسول«1»- علیه السّلام- در آن بیماری که«2» وفاتش رسید«3»، در میان آن بیماری روزی گفت: ادعوا الی‌ّ قرینی، قرین مرا به من خوانی«4». عایشه گفت: پدر مرا می‌خواهد، او را بخواند چون بیامد و بنشست و رسول در او نگرید و«5» گفت: ادعوا الی‌ّ قرینی، قرین مرا به من خوانی«6». حفصه گفت: پدر مرا می‌خواهد. برفتند و او را بخواندند. چون در آمد، رسول- علیه السّلام- هم اینکه«7» سخن گفت: ام‌ّ سلمه گفت: و اللّه ما عنی [203- پ]
الّا علیّا، به خدای که جز علی را نخواست. برفتند و او را بخواندند و جماعتی بسیار از صحابه حاضر بودند، چون او را بدید گفت: 8»9» هذا قرینی [فی الدّنیا و الاخرة کان قرینی]« فی ظهر آدم فی الجنّة و کان قرینی فی ظهر نوح فی السّفینة و کان قرینی فی ظهر ابراهیم حین القی فی النّار و هذا قرینی فی ظهر اسماعیل حین اضجع للذّبح ثم‌ّ لم نزل ننتقل من أصلاب الطّاهرین إلی أرحام الطّاهرات إلی أن صرنا« إلی ظهر عبد المطّلب فقسّم اللّه تعالی ذلک النّور و النّطفة نصفین فجعل نصفه فی عبد اللّه فجئت منه و نصفه فی أبی طالب فجاء منه علی‌ّ ، گفت: اینکه قرین من است در دنیا و«10» آخرت، قرین من بود در صلب آدم چون آدم در بهشت بود، و قرین من بود در صلب نوح چون نوح در کشتی بود، و قرین من بود در صلب ابراهیم چون او را به آتش انداختند، و قرین من بود در صلب اسماعیل چون او را برای ذبح بخوابانیدند. آنگه همچنین می‌گردیدیم از اصلاب طاهرین به ارحام طاهرات تا به صلب عبد المطّلب رسیدیم، آنگه حق تعالی آن آب را و نور را که ما را از او آفرید به دو«11» قسمت کرد، یک نیمه ----------------------------------- (1). لت را. (2). مج، وز، مل: ندارد. (3). لت: رسول صلّی اللّه علیه و سلّم- بیماری وفات رسید. (6- 4). مج، وز، مل، آج، لب: خوانید. [.....]
(5). مج، وز، آج، لب: ندارد. (7). مج، وز: هم از اینکه. (8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (9). اساس: ضربنا، مج، وز، مل: ضربا، بم، آف: صیّرنا، با توجّه به ضبط آج و لت تصحیح شد. (10). آج، لب: و در. (11). اساس: ند، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. صفحه : 430 از آن به عبد اللّه داد [ازا]«1» او من آمدم، و یک نیمه به ابو طالب داد و از او علی آمد. آنگه او را پیش خواند و با او سرّ [ی]«2» دراز گفت و زبان در دهن او کرد، چون مرغ که بچّه را زقّه کند او را زقّه«3» [می]«4» کرد. چون باز پس آمد، گفتند: ما ذا عهد إلیک! گفت: علّمنی ألف باب من العلم فتح لی من کل‌ّ باب ألف باب ، مرا هزار در علم آموخت«5» که از«6» هر در مرا هزار در گشاد، و از اینکه جاست که در مفاخرت می‌گوید«7»: 8»9» از‌أنا للحرب« الیها و بنفسی أتّقیها« نعمة من خالق العرش بها قد خصّنیها از‌ولی السّبقة فی الاسلام طفلا و وجیها و لی القربة ان قام شریف ینتمیها 10» از‌ولی الفخر علی النّاس بفاطم« و بنیها ثم‌ّ فخری برسول اللّه اذ زوّجنیها 11»12» از‌لی وقعات« ببدر یوم حار النّاس فیها و باحد و حنین ثم‌ّ صولات تلیها« از‌زقنی بالعلم زقا فیه قد صرت فقیها فی ابیات اخر. نوف البکالی‌ّ گفت: چون موسی- علیه السّلام- آن هفتاد مرد را به میقات برد، خدای تعالی کرامت موسی را گفت: من زمین به مسجد و طهور اینان کنم، اگر خواهند تا هر کجا که رسند که آب نباشد تیمّم کنند، و بر هر زمین که رسند نماز کنند الّا به طهارت جای یا گرماوه یا گورستان. و سکینه در دل اینان«13» نهم و چنان سازم که شما توریت می‌خوانی«14» از ظهر«15» دل تا خوار شود«16» بر شما از مردان و زنان و کودکان. گفتند: یا موسی ما نخواهیم؟ ما را آب ----------------------------------- (4- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). اساس: دوقه، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (5). مج، وز، مل، لت: بیاموخت. (6). مج، وز، مل، لت: ندارد. (7). مج، وز شعر. (8). آج: للفخر. (9). مج، وز، آن: اتقیتها. (10). اساس: بفاطم، با توجّه به آج، لب تصحیح شد. [.....]
(11). مج، وز: وقفات، آج، لب: وقفات، آن: وقیفات. (12). اساس: بیلها، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (13). آج، لب: ایشان. (14). مل، آج، لب: می‌خوانید. (15). مل: ظهور. (16). مج، وز: خوار باشد. صفحه : 431 باید در طهور، و نماز جز در کنشت نکنیم، و سکینه در تابوت [باید]«1» تا باشد که ما آن بر نتوانیم گرفتن، و توریت جز در کتاب«2» نخواهیم تا خوانیم. خدای تعالی اینکه نعمت از ایشان بگردانید و به اینکه امّت داد و گفت: فَسَأَکتُبُها«3» هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ، خدای تعالی گفت: من اینکه امّت محمّد را نهادم«4». موسی گفت: ایشان را امّت من کن. گفت: ایشان امّت محمّد باشند گفت: بار خدایا، مرا از ایشان کن. گفت: یا موسی، تو ایشان را در نیابی. گفت: بار خدایا«5»، من آمدم با وفد بنی اسرائیل، وفادت دگران را باشد. حق تعالی [204- ر]
به تسلّی موسی اینکه آیت فرستاد: وَ مِن قَوم‌ِ مُوسی أُمَّةٌ یَهدُون‌َ بِالحَق‌ِّ«6»، حق تعالی گفت: فَسَأَکتُبُها«7»، من اینکه رحمت نصیب جماعتی خواهم کرد [ن]«8» که ایشان از من بترسند و از معاصی من اجتناب کنند و زکات مال بدهند و به آیات من ایمان آرند و تصدیق کنند و متابعت و پسروی کنند اینکه پیغامبر امّی را. علما خلاف کردند در معنی «امّی». عبد اللّه عبّاس گفت: آن«9» امّی پیغامبر ماست که امّی است بر اصل ولادت مادر مانده، ننویسد و نخواند و شمار نگیرد. قال اللّه تعالی: وَ ما کُنت‌َ تَتلُوا مِن قَبلِه‌ِ مِن کِتاب‌ٍ وَ لا تَخُطُّه‌ُ بِیَمِینِک‌َ«10»، و رسول- علیه السّلام- گفت: إنّا امّة امّیّة لا نکتب و لا نحاسب. ی بعضی دگر گفتند: منسوب است با امّت خود و «تا» که بیفگندند از ----------------------------------- (8- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). اساس: کنار، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (3). اساس: فسأجعله، با توجّه به مل، لت و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (4). آج، لب: دادم. (5). اساس با، با توجّه به مج، وز زاید می‌نماید. (6). سوره اعراف (7) آیه 159. (7). اساس و همه نسخه بدلها: فسأجعلها، با توجّه به قرینه مربوط به اینکه آیه در سطور فوق و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (9). مل: ندارد. [.....]
(10). سوره عنکبوت (29) آیه 48. صفحه : 432 تغییرات نسب است، چنان که [بیفگندند]«1» فی مکّی‌ّ و مدنی‌ّ و کوفی‌ّ و بصری‌ّ. بعضی دگر گفتند: برای آن که منسوب است با ام‌ّ القری که مکّه است. الَّذِی یَجِدُونَه‌ُ، آن که می‌یابند نام او را در توریت و انجیل نوشته. و اینکه کتابها بنزدیک ما کس نیاورد و ما را بر آن اطّلاع نبود. از صفت او آن است که«2» امر معروف کند و نهی منکر کند«3» و طیّبات و چیزهای پاکیزه بر ایشان حلال کند و چیزهای پلید بر ایشان حرام کند. وَ یَضَع‌ُ عَنهُم إِصرَهُم، و بار گران و تکلیفهای دشخوار از ایشان فرو نهد. إبن عامر تنها خواند. «آصارهم» أی أثقالهم بر جمع، [و هو جمع]«4» اصر، و الإصر الثّقل. عطاء بن یسار گفت: عبد اللّه بن عمرو بن العاص را دیدم، او را گفتم: مرا خبر ده از صفت رسول- علیه السّلام- در توریت، گفت: اجل و اللّه که او در توریت مذکور است و موصوف چنان که در قرآن. در توریت هست به لغت ایشان آنچه معنی اینکه است: یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ إِنّا أَرسَلناک‌َ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً«5»، و حرزا للأمّیّین«6» أنت عبدی و رسولی سمّیتک المتوکّل لست بفظّ و لا غلیظ و لا صخّاب فی الأسواق، ای پیغامبر ما تو را بفرستادیم گواه بر خلقان و بشارت دهنده و ترساننده و حرزی و معقلی امّیان را- یعنی امّت خود را- تو بنده منی و رسول منی، تو را متوکّل نام نهادم. در دگر آیت هست در صفت او: فظّ و بدخوی و سطبر«7» دل نباشد و بانگ دارنده در بازارها، و اهل بدی را به بدی جزا نکند و لکن عفو کند و در گذارد، و ما او را با جوار رحمت نیاریم تا دین کژ را به او راست نکنیم به آن که اهل روزگارش بگویند: لا اله الّا اللّه، بگشاییم«8» به او دلهای بسته و چشمهای ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، مج، وز: نیفگند، لت بیفگند، با توجّه به مل افزوده شد. (2). مل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر. (3). مل: ندارد و یحل‌ّ لهم الطّیّبات. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (5). سوره احزاب (33) آیه 45. (6). مج، وز: للامنین. (7). مل: ستبر. (8). مج، وز: بگشا. صفحه : 433 نابینا و گوشها کر. عطا گفت: از آن پس کعب الأحبار را دیدم، گفتم«1»: خبر ده مرا به صفت رسول- علیه السّلام- در توریت. هم اینکه گفت«2» حرفی کم نگفت«3»، جز که کعب بیفزود و به لغت ایشان گفت: قلوبا«4» غلوفیا«5» و آذانا صمومیا«6» و أعینا عمومیا«7»، و گفت: مولد او به مکّه باشد و هجرت او به طابه«8» باشد و ملک او به شام باشد و امّت او حمّادان«9» و حمد کنندگان باشند، بر همه حال شکر خدای کنند و دست و پای خود را وضو کنند و جامه از ساق برگیرند و ساق برهنه کنند تا نیمه پاکیزگی را، مراقبت آفتاب کنند برای نماز، و هر کجا نماز دریابد ایشان را آن جا نماز کنند، صف‌ّ ایشان در نماز چنان باشد که صف‌ّ ایشان در قتال، آنگه بر خواند: إِن‌َّ اللّه‌َ یُحِب‌ُّ الَّذِین‌َ یُقاتِلُون‌َ فِی سَبِیلِه‌ِ صَفًّا کَأَنَّهُم بُنیان‌ٌ مَرصُوص‌ٌ«10». و راوی خبر گوید [204- پ]
که: أبا مالک را پرسیدم از صفت رسول- علیه السّلام- در توریت- و او مردی بود که علم توریت دانست- گفت: صفت او در کتاب بنی هارون که مبدّل و مغیّر نیست اینکه است که: احمد از فرزندان اسماعیل بن ابراهیم باشد، و او آخر پیغامبران است، و او پیغامبر عربی است دین ابراهیم دارد و ازار در میان«11» بندد و اطراف خود بشوید، در چشم او سرخی باشد. از میان دو کتف او مهر نبوّت باشد مانند سر پاورنجن«12»، دراز دراز نباشد و کوتاه کوتاه نباشد. گلیم در پوشد و به اندک قناعت کند، و بر خر نشیند و در ----------------------------------- (1). آج، لب که. (2). مج، وز، مل، لت که، آن و. (3). مج، وز، مل، لت: حرفی کم نکنم. (4). اساس: ملوما، آج، لب: فلونا، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (5). اساس: علومنا، آج، لب: علوفنا، و، مل: قلوفیا، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. [.....]
(6). مج، وز: صومیا، مل، لت: صمومیا. (7). مج، وز، مل، لت، آف: عمومیا. (8). مل: طیبه. (9). آج، لب: حامدان. (10). سوره صف (61) آیه 4. (11). آج، لب خوذ. (12). آج، لب: پا برنجن. صفحه : 434 بازار رود و خداوند حرب [و قتل]«1» و سبی و غارت باشد. تیغ بر دوش نهد. به هیچ کس باک ندارد که با او ملاقات کند. با او نمازی باشد که اگر با قوم نوح بودی به طوفان هلاک نشدندی و اگر در عاد بودی به باد هلاک نشد [ند]«2» ی، و اگر در ثمود بودی به صیحه هلاک نشدندی. مولدش به«3» مکّه باشد و منشأش هم آن جا باشد و ابتدای نبوّتش هم آن جا باشد، و سرای هجرتش به یثرب باشد میان حرّه«4» و نخله و سبخه امّی باشد چیزی ننویسد. و حمّاد باشد کثیر الحمد، بر همه حال شکر خدای کند در شدّت و رخا. ملکش به شام باشد، صاحب او از فرشتگان«5» جبرئیل باشد. از قوم خود رنج بسیار بیند [و]«6» او را زجر و جبه عظیم کنند، آنگه او را بر ایشان دست دهند«7» تا ایشان را چنان بدرود که کشت دروند«8». او را وقعاتی باشد به یثرب، بهری او را [و]«9» بهری بر او، و لکن عاقبت او را باشد. جماعتی با او باشند که به مرگ شتابنده‌تر باشند از آن که آب از سر کوه آید. دلهای ایشان دفترهاشان باشد. قربانشان خونها باشد، شیران«10» روز باشند و زاهدان شب، ترس او دشمن را بر یک ماهه«11» راه از او می‌رود، تولّای کارزار«12» کند به نفس خود تا مجروحش بکنند«13»، شرطه ندارد و حرس ندارد، امر کند به معروف- یعنی به ایمان، و نهی کند از«14» منکر- یعنی از شرک. و در اخبار است که در توریت نوشته است: پیغامبری را بدارم«15» در ایشان مانند تو که موسیی«16» و کلام خود در دهن او نهم. هر چه او را وصیّت کنم بگوید ----------------------------------- (9- 6- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). مج، وز: ندارد. (4). لت: حیره. (5). آج، لب و. (7). لت: نهند. (8). مج: دروید. (10). اساس: دشمنان، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. [.....]
(11). مج، وز، مل، آن: راه. (12). مل: کالزار. (13). مج، وز، مل: نکنند. (14). بم، آف: به. (15). آج، لب، آف: برآرم. (16). مل: موسی هستی، لت: موسایی. صفحه : 435 با امّت. امّا پسر پرستار را- یعنی رسول ما [را]«1» که از فرزندان اسماعیل هاجر است بر او برکت کردم سخت سخت، [و]«2» او دوازده بزرگ«3» بزاید، و او را برای امّتی بزرگ باز پس دارم. و در انجیل نام او- علیه السّلام- فارقلیط است. در انجیل است که بشارت می‌دهم شما را به فارقلیط چند جایگاه«4». او چون برون آید، اهل عالم را مقیّد کند و به جمله حق قیام نماید و به کارهای عظیم و اخبار غیب خبر دهد و مدح کند مرا و برای من گوای«5» دهد. یَأمُرُهُم بِالمَعرُوف‌ِ، امر معروف کند امّت را، گفته‌اند: معروف ایمان است و منکر شرک، و گفته‌اند: معروف هر چیز«6» است که در شرع اسلام شناسند، و منکر بر عکس اینکه، آنچه [در شریعت]«7» در نشناسند. عطا گفت: یأمرهم بالمعروف بخلع الانداد و مکارم الأخلاق و صلة الأرحام و ینهاهم عن المنکر عن عبادة الأصنام و قطع الأرحام. و معروف هر فعلی باشد که صحّت او شناسد امّا به عقل و امّا به شرع، و منکر بر عکس اینکه. وَ یُحِل‌ُّ لَهُم‌ُ الطَّیِّبات‌ِ، آن طعامها که حرام کردند در جاهلیّت [205- ر]
از: بحیره و سائبه و وصیله و حام، بر ایشان حلال کند و خبایث و پلیدیها از خون و مردار و گوشت خوک بر ایشان حرام کند. وَ یَضَع‌ُ عَنهُم إِصرَهُم، عبد اللّه عبّاس و حسن و ضحّاک و سدّی گفتند: یعنی عهدها«8» که در توریت بر ایشان نهادند. و الاصر العهد، و قتاده و إبن زید گفتند: یعنی اثقال«9» و تکلیفهایی گران که [بر ایشان بود از نماز پنجاه«10» و روزه همه سال«11». وَ الأَغلال‌َ الَّتِی کانَت عَلَیهِم، هم کنایت است از تکالیف شاق و ----------------------------------- (7- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). مل بزرگ. (4). مج، وز، لت: جایگاهها. (5). مج، وز، مل، لت: گواهی. (6). مج، وز، مل، لت: چیزی. (8). لت: عهدهایی. (9). مج، وز، مل، لت: اثقالی. (10). مل: پنجه. [.....]
(11). مل، لت: نیمه سال. صفحه : 436 عهدهای گران که در]«1» گردن ایشان بود و آن را تشبیه کرد به اغلال که بر گردن نهند، و آن بر گردن بار گران باشد و محیط باشد به گردن چنان که شاعر گفت«2»: و لست«3» کعهد الدّار یا ام‌ّ مالک و لکن أحاطت بالرّقاب السّلاسل و عاد الفتی کالکهل لیس بقائل سوی العدل شیئا فاستراح العواذل اینکه بیتها مردی می‌گوید که او را با زنی عهدی بود پیش از مسلمانی، چون مرد مسلمان شد و بندهای شرعی و اوامر و نواهی بشناخت، او را می‌گوید: آن عهد که ما در آن سرای کردیم بر جای نیست ای ام‌ّ مالک، و لکن سلسله‌ها به گردن ما محیط شد، یعنی اوامر و نواهی شرع [و]
آن را سلاسل می‌خواند بر تشبیه لإحاطته بالرّقاب. فَالَّذِین‌َ آمَنُوا بِه‌ِ، آنان که ایمان آوردند به او، یعنی به رسول- علیه السّلام- و او را تعزیر«4» و توقیر کردند و حرمت داشتند و نصر کردند و متابعت کردند آن نور را که با او فرود آمد، یعنی قرآن علی احد القولین. و قولی دگر آن که گفتیم«5». و روا باشد که اینکه الفاظ اگر چه ماضی است، مراد مستقبل باشد تا معنی اینکه بود که آنان که به او ایمان آرند«6» و او را حرمت دارند و نصرت کنند و متابعت قرآن و امام کنند. أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ، ایشان رستگاران و ظفر یافتگان باشند و دست بردگان به ثواب خدای تعالی. فلاح [فوز]«7» و ظفر باشد و فلاح نیز بقا باشد. آنگه رسول را گفت یا محمّد بگو که: إِنِّی رَسُول‌ُ اللّه‌ِ إِلَیکُم جَمِیعاً، من به ----------------------------------- (7- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز شعر. (3). مج، وز، لت: و لیست، تفسیر قرطبی‌ّ (7/ 301): فلیس. (4). اساس، مج، وز، مل، لت: تعزیر، با توجّه به آج، لب تصحیح شد. (5). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (5/ 307) أعنی علی‌ّ بن ابی طالب امیر المؤمنین- علیه السّلام. (6). اساس: آوردند، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. صفحه : 437 شما همه رسول و پیغام گزارم«1» از خدای«2» که ملک آسمان و زمین او راست و بجز او خدایی نیست در آسمان و زمین که قادر است بر احیا و اماتت، و احیا و اماتت کند، یعنی قادر است بر خلق حیات و ابطال او از آن وجه که درست باشد از نقص«3» بنیه«4» یا خلق موت بر مذهب آن کس که موت«5» معنی گوید. فَآمِنُوا، ایمان آری به خدای تعالی و پیغامبرش، آن پیغامبر امّی که او به خدای ایمان دارد و به کلمات او. قتاده گفت: یعنی کلام و آیات او. مجاهد و سدّی گفتند: مراد عیسی مریم است، و متابعت کنی او را تا همانا مهتدی شوی«6». وَ مِن قَوم‌ِ مُوسی أُمَّةٌ، ای جماعة از قوم موسی- گفت- جماعتی هستند که به حق راه نمایند و بحق عدل و انصاف کنند. عبد اللّه عبّاس گفت و سدّی: ایشان گروهی‌اند و رای صین«7»، از پس شهرهای چین. باقر- علیه السّلام- گفت ایشان از پس زمین ریگ‌اند«8» هیچ تغییر و تبدیل نکردند، و خلاف کردند در آن که دعوت رسول ما با ایشان رسیده است یا نه، بعضی گفتند نرسیده است بعضی گفتند رسیده و ایشان به رسول ما- علیه السّلام- ایمان دارند. و خبری آوردند از رسول- علیه السّلام- که او گفت شب [205- پ]
معراج که مرا به آسمان بردند مرا گزر«9» بر ایشان بود. جبرئیل با من«10» بود ایشان با من سخن گفتند و من با ایشان سخن گفتم. جبرئیل گفت: شما دانی«11» که با که سخن می‌گویی«12»! گفتند: نه. گفت: اینکه محمّد است پیغامبر آخر الزّمان، محمّد نبی‌ّ امّی، ایمان آری به او. ایشان ایمان آوردند و گفتند: موسی- علیه السّلام- ما ----------------------------------- (1). آج، لب، بم، آن، آف: گذارم. (2). مج، وز، لت: پیغام گزار خدایم. (3). مج، وز: نقیض. (4). مج، وز، مل: بینه. (5). مج، وز: ندارد. (6). مج، وز، آج، لب، آف: شوید. (7). آج، لب، آن: چنین. [.....]
(8). مل: از پس پریکند. (9). کذا: در اساس، همه نسخه بدلها: گذر. (10). مج: با ما. (11). مج، وز، آج، مل، لب، آن، آف: دانید. (12). همه نسخه بدلها بجز لت: می‌گویید. صفحه : 438 را وصیّت کرده است که هر که از شما «احمد» را دریابد از منش سلام برسانی«1». رسول- علیه السّلام- گفت: سلام بر موسی باد. آنگه گفت ایشان را ده سورت قرآن بیاموختم و از شرع«2» جز نماز و زکات نیامده بود. ایشان را نماز بیاموختم و زکات، و از شنبه منع کردم و بر آدینه حث‌ّ کردم. سدّی گفت: جماعتی‌اند که میان ما و ایشان جویی از انگبین هست. إبن جریج گفت چون اسباط بنی اسرائیل دست به معصیت دراز کردند و پیغامبران را می‌کشتند و در زمین فساد می‌کردند، سبطی از«3» ایشان گفتند: بار خدایا ما از اینان نه‌ایم و به فعل اینان راضی نه‌ایم از میان ما و اینان جدا کن. خدای تعالی ایشان را راه داد در زمین تا برفتند یک سال و نیم«4» می‌رفتند تا به ورای چین«5» افتادند. ایشان آن جا مقام کردند و مسلمانان‌اند و روی به قبله ما دارند. کلبی‌ّ و ربیع و ضحّاک و عطا گفتند: اینکه قومی‌اند از اهل غرب«6» بر زمینی افتاده‌اند از پس شهرهای چین بر جویی که بر ریگ«7» می‌رود آن را او داف«8» خوانند و مال ایشان مشاع باشد میان ایشان هیچ کس منع نکند درویشی را و محتاجی را از آنچه خواهد که بردارد. به شب باران آید ایشان را و به روز آفتاب و ایشان آن جا کشت و برز کنند«9»، کس از ما به ایشان نرسد و از ایشان کس به ما نرسید و ایشان بر حق‌اند، و بعضی گفتند: یهدون، ای یهتدون، راه یافتگان‌اند و بر راه«10» استقامت«11» و راستی‌اند و بر آن کار کنند و عدل و انصاف یکدیگر دهند. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز بم و لت: برسانید. (2). مج، وز، مل، لت من. (3). مج، وز، مل، لت: از جمله. (4). مج، وز: و هم. (5). مج، وز: صین. (6). همه نسخه بدلها بجز لت: عرب. (7). مج، وز: بر جویی که نزدیک. (8). آف: داف، لت: اودان. (9). آج، لب، لت: بذر کنند. [.....]
(10). مج، لت: ره. (11). اساس، آن: استاقامت خوانده می‌شود، با توجّه به دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 439 وَ قَطَّعناهُم‌ُ اثنَتَی عَشرَةَ أَسباطاً أُمَماً، گفت«1»: بنی اسرائیل را به دوازده سبط«2» بکردیم، و سبط در بنی اسحاق بمنزلت قبیله باشد در بنی اسماعیل، و«3» برای آن که در جای قبیله نهاد«4» تأنیث فرمود او را چنان که قبیله را، قال الشّاعر«5»: و ان‌ّ قریشا کلّها عشر أبطن و أنت بری‌ّ«6» من قبایلها العشر همچنان که شاعر در اینکه بیت بطن را به جای قبیله نهاد، اگر گویند چگونه گفت: أَسباطاً أُمَماً بر جمع، و از حق‌ّ او توحید است برای آن که از ده تا نود و نه موحّد«7» منصوب باشد بر تمییز! گوییم، از او چند جواب است: یکی آن که نصب او بر تمییز نیست، بل بدل است از اثنتی عشرة، و علی ذلک قوله: وَ لَبِثُوا فِی کَهفِهِم ثَلاث‌َ مِائَةٍ سِنِین‌َ«8»، و از حق‌ّ او اگر نه بدل بودی اضافت بودی و توحید. جواب دگر«9» از او آن است که: در کلام تقدیم و تأخیری هست، و التّقدیر: و قطّعنا هم اسباطا امما، و نصب ایشان بر حال باشد. آنگه گفت: اثنتی عشرة علی البدل [206- ر]
و التّقدیر کقولک: جاءنی رجال خمسة و نسوة خمس، و رأیت رجالا اثنی عشر. اینکه قول زجّاج است. و جواب سیم«10» آن است که: جمع برای آن در جای واحد نهاد که هر یکی را از ایشان اسباطی کرد، چنان که گویی: عندی عشرون دراهم، بر تأویل آن که هر قسمتی از آن دراهم است بر جمع چنان، که کثیر گفت«11»: علی‌ّ و الثّلاثة من بنیه هم الأسباط لیس بهم خفاء فسبط سبط ایمان و برّ و سبط غیّبته کربلاء ----------------------------------- (1). مل، لت ما. (2). مل: اسباط. (3). آج، لب: ندارد. (4). مج، وز، مل، لت: نهاده است. (11- 5). مج، وز شعر. (6). مج، لت، آج: بری‌ء. (7). مل و. (8). سوره کهف (18) آیه 25. (9). مج، وز، مل: دیگر. (10). مج، وز: سه‌ام، مل، آف: سیوم، لت: سؤم. صفحه : 440 جعل کل‌ّ واحد منهم سبطا حتّی قال هم الأسباط. جواب چهارم از او آن است که: اینکه صفت«1» موصوف«2» محذوف باشد اثنتی عشرة فرقة ثم، وصفهم فقال: أَسباطاً أُمَماً، و اصل کلمه من السّبوطة و هی السّهولة باشد، من قولهم: شعر سبط أی مسترسل. پنداری جماعتی [بودند]«3» که هر سبطی از ایشان بر سهولت و مسامحت می‌رفتند، و گفته‌اند: اشتقاق او از سبط است و آن نوعی است از درخت آن پدر«4» اعلی را به مثابت درخت کرده است که فرزندان چو«5» اغصان و شاخها از او با دید«6» آمده‌اند. و برای آن دوازده نهاد ایشان را که [از]«7» دوازده فرزند یعقوب بودند. و برای آن جدا کرد ایشان را که رتبت ایشان مختلف بود تا فاضل از مفضول پیدا شود، کما قال اللّه تعالی: وَ جَعَلناکُم شُعُوباً وَ قَبائِل‌َ لِتَعارَفُوا«8»- الایة. وَ أَوحَینا إِلی مُوسی- الایة، و وحی کردیم به موسی چون قوم او از او آب خواستند. و اینکه «سین» طلب را باشد، و گفتیم او را: [که]«9» عصا را بر اینکه سنگ زن. عطا گفت: سنگی مخصوص بود چهار سوی، از هر جانبی سه چشمه می‌آمد برای هر سبطی چشمه‌ای تا ایشان را با یکدیگر خلاف نبود«10»، و چنان می‌آمد که بر روی زمین می‌رفت و قطره‌ای از اینکه با آن مختلط نمی‌شد. و انبجاس و انفجار یکی«11» باشد و آن گشاده شدن آب«12» باشد از چشمه. و برای آن تأنیث کرد که «عین» مؤنّث است لفظا«13» حملا علی عین الجارحة. و ابو عمرو بن العلاء فرقی کرد میان او«14» و انفجار، و گفت: «انبجاس» ----------------------------------- (1). اساس: جمله، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (2). مج، وز، مل، لت: موصوفی. [.....]
(9- 7- 3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز، لت: بذر. (5). مل: چون. (6). مج، وز، لت، آج، لب: پدید. (8). سوره حجرات (49) آیه 13. (10). مج، وز، مل، لت: نباشد. (11). مج، وز یکی. (12). اساس: آن، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (13). مج، وز، مل، لت: مؤنث اللّفظ است. (14). مل: میان انبحاس. صفحه : 441 چون عرقی باشد«1» و «انفجار» سیلان باشد. امّا تا جمع کنند میان ایشان آن است که عطا گفت: چون موسی- علیه السّلام- عصا بر سنگ زدی، از او مانند عرقی پیدا شدی آنگه زیادت می‌گشتی بتدریج تا جویی«2» آب روان شدی. قَد عَلِم‌َ کُل‌ُّ أُناس‌ٍ مَشرَبَهُم، أی کل‌ّ سبط، هر سبط«3» بشناختی که مشرب او و چشمه او کدام است تا با دیگری او را اختلاط و خصومت نبودی، و تفسیر مثل اینکه آیت«4» در سورة البقرة رفته است. وَ ظَلَّلنا عَلَیهِم‌ُ الغَمام‌َ، ما ابر را سایه‌بان ایشان کردیم، یعنی در تیه تا ایشان را از گرمای آفتاب آسایش داد. و من‌ّ و سلوی بر ایشان فرو فرستادیم- چنان که ذکر او برفت- و آن هم قصّه تیه است. کُلُوا مِن طَیِّبات‌ِ ما رَزَقناکُم، أی قلنا لهم، گفتیم ایشان را که: بخوری«5» از اینکه روزیهای پاک که ما دادیم شما را حلال. وَ ما ظَلَمُونا، و ایشان به کفر و ظلم بر ما ظلم نکردند، و لکن بر خود [206- پ]
ظلم کردند. و «ظلم» در کلام عرب هم نقصان بود هم اسراف، امّا از نقصان قوله تعالی: وَ لَم تَظلِم مِنه‌ُ شَیئاً«6»، أی لم تنقض. و امّا از اسراف قولهم: ظلم الوادی إذا بلغ الماء موضعا لم یکن بلغه قبل ذلک، قال الشّاعر أنشده الفرّاء:«7» یکاد یطلع ظلما ثم‌ّ یمنعه علی الشّواهق فالوادی به شرق و بر اینکه قاعده کلمه از اضداد باشد. و بعضی دگر گفتند به دو معنی باشد، به معنی نقصان و وضع الشّی‌ء فی غیر موضعه، و منه قولهم: أظلم من الحیّة، برای آن که سوراخ یربوع به ظلم بگیرد، و قولهم: اظلم من الشّیب، محتمل است هم نقصان را و هم وضع الشّی‌ء فی غیر موضعه را چون با وقت«8» باشد. ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: بود. (2). مج، وز: تا چون. (3). مل: سبطی. (4). مج، وز و قصه اینکه، مل و اینکه قصه. [.....]
(5). مج، وز، مل، آج، لب: بخورید. (6). سوره کهف (18) آیه 33. (7). مج، وز، مل شعر. (8). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (5/ 310): بآفت/ به آفت. صفحه : 442 وَ إِذ قِیل‌َ لَهُم‌ُ اسکُنُوا هذِه‌ِ القَریَةَ، یاد کن ای محمّد چون گفتند اسباط بنی اسرائیل را که بنشینی«1» در اینکه شهر. بعضی مفسّران گفتند: بیت المقدّس بود. بعضی دگر گفتند: زمین شام بود و اینکه برفته است، و از آن جا که خواهی می‌خوری و استغفار می‌کنی و می‌گویی: اللّهم احطط من خطایانا. و به در اینکه شهر که در شوی ساجد در شوی، یعنی چون به در شهر در شوی سجده شکری کنی تا گناهانتان«2» بیامرزم. اهل مدینه و إبن عامر خواندند: تغفر به «تا» و ضم‌ّ، علی الفعل المجهول، تا بیامرزند. و اهل مدینه و یعقوب علی جمع السّلامة و رفع التّاء فی خطیئاتکم«3» [بر مفعول ما لم یسم‌ّ فاعله، و إبن عامر خواند: خطیئکم بر واحد مرفوع هم به اینکه علّت. و ابو عمرو خواند خطایاکم]«4» بر جمع تکسیر و باقی قرّاء «نغفر» خواندند به «نون» علی اضافة الفعل الی اللّه خطیئتکم. بالکسر، علی المفعول به: وَ سَنَزِیدُ المُحسِنِین‌َ، معنی اینکه است که ما بیفزاییم نیکوکاران را نعمت و فضل، جز که مفعول دوم بیفگند از او. فَبَدَّل‌َ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا مِنهُم، بدل کردند ظالمان از ایشان. «من» روا باشد که تبیین باشد و روا بود که تبعیض«5» بود. قولا، سخنی جز آن که ایشان را گفته بودند، یعنی ایشان را گفته بودند بر طریق استغفار بگویی: حطّة، ایشان گفتند: حنطة به استهزا. و قولی دگر آن است که ایشان را توبه و استغفار فرمودند. قولی«6» گفتند دلیل اصرار کرد. فَأَرسَلنا عَلَیهِم رِجزاً، ای عذابا، ما فرو فرستادیم بر ایشان عذابی از آسمان به آن ظلم که کردند یعنی به جزا و بدل آن«7». وَ سئَلهُم عَن‌ِ القَریَةِ الَّتِی کانَت حاضِرَةَ البَحرِ، حق تعالی گفت: بپرس ای محمّد از اینکه جهودان مدینه، سؤال تقریع و توبیخ نه سؤال استفادت از احوال آن ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، آج، لب: بنشینید. (2). مج، وز، آف، لت: گناهانتان، مل، آج، لب: گناهان. (3). مج، وز، آن: خطایاتکم. (4). اساس، بم: افتادگی دارد، از مج افزوده شد. (5). مل را. (6). آج، لب، بم، آن دیگر. (7). مج، وز، مل، لت قوله. صفحه : 443 دیه«1» که بر کنار دریا بود، یعنی احوال مردمان آن ده«2» کما قال: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«3»، نبینی«4» که گفت: إِذ یَعدُون‌َ فِی السَّبت‌ِ، چون روز شنبه تعدّی می‌کردند. مفسّران خلاف کردند در نام آن شهر. عکرمه گفت از عبد اللّه عبّاس که آن شهر «ایله»«5» بود از میان مدین بود و طور. علی‌ّ بن طلحه گفت از عبد اللّه عبّاس که: آن شهری بود میان مصر و مدین بر کنار دریا، آن را «ایله»«6» گفتند. إبن زید گفت: آن دیه«7» را معی‌ّ«8» گفتند میان مدین و عینونا«9». و زهری‌ّ گفت: شهر طبریّه بود. إِذ یَعدُون‌َ فِی السَّبت‌ِ، چون تعدّی کردند در شنبه و از فرمان خدای تعالی تجاوز کردند و إبن نهیک«10» در شاذّ خواند: «إذ یعدّون» به ضم‌ّ [ یا ]«هذه ما «11» و کسر «عین» و تثقیل «دال» من الاعداد، یعنی چون [207- ر]
آلت می‌ساختند«هذه ما «12» می‌نهادند ماهی گرفتن را«هذه ما «13» در روز شنبه«هذه ما «14». إبن السّمیقع در شاذّ خواند: «فی الأسبات» علی الجمع، در روزهای شنبه. إِذ تَأتِیهِم حِیتانُهُم، چون آمد به ایشان ماهیانشان. «حیتان»«هذه ما «15» جمع حوت باشد و اصل در حوت ماهی بزرگ باشد، آنگه عام شد تا جمله ماهی را «حوت» و «نون» خواندند. یَوم‌َ سَبتِهِم، نصب او بر ظرف است، شُرَّعاً، أی ظاهرة علی الماء، بر سر آب ظاهر. و نصب [او]«هذه ما «16» بر حال است [و]«هذه ما «17» ضحّاک گفت: شرّعا، أی متتابعة، پیاپی. وَ یَوم‌َ لا یَسبِتُون‌َ لا تَأتِیهِم، و آن روز که شنبه نکردندی نیامدندی«هذه ما «18»، یقال: ----------------------------------- (1). مج، وز، لت: ده. (2). وز: اینکه دیه. (3). سوره یوسف (12) آیه 82. [.....]
(4). مج، وز، مل، آج، لب، لت: نه بینی. (5). مج، وز، لت: ایکه. (6). مل: ایله. (7). مل: ده. (8). مج، وز، مل، آج، لب: معنی. (9). اساس: عیونا، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (10). مج، وز، مل، لت: ابو نهیک. (17- 16- 11). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (12). مج، وز، لت: می‌بچاردند. (13). لت فی السّبت. (14). مج، وز فی السّبت در روز شنبه. (15). مج، وز، مل، لت: ندارد. (18). اساس: بیامدندی، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. صفحه : 444 سبت یسبت إذا فعل السّبت و جعل یومه سبتا و عمل فیه ما یعمل فی السّبت. و حسن بصری خواند در شاذّ: «لا یسبتون» من الاسبات، من قولهم اسبتنا أی دخلنا فی السّبت و أجمعنا دخلنا فی الجمعة و جمّعنا حضرنا الجمعة«هذه ما «1». فرّاء گفت عرب گوید: اترانا اشهرنا منذلم نلتق، أی مرّ بنا شهر. کَذلِک‌َ نَبلُوهُم بِما کانُوا یَفسُقُون‌َ، همچنین بیازماییم ایشان را به آن فسق که کردند، یعنی تکلیف بر ایشان سخت کنیم. محمّد بن الحسن گفت: از حسین فضل پرسیدم که هیچ حلالی می‌یابی که الّا بر وجه قوّت به مردم نرسید و بیامد به ایشان اندک اندک و حرام که«هذه ما «2» بر ایشان عام و فایض شد«هذه ما «3»! گفت بلی قوله: إِذ تَأتِیهِم حِیتانُهُم یَوم‌َ سَبتِهِم شُرَّعاً وَ یَوم‌َ لا یَسبِتُون‌َ لا تَأتِیهِم. عکرمه گفت: روزی در نزدیک عبد اللّه عبّاس شدم، او را دیدم مصحف در کنار و می‌گریست. گفتم: ای پسر عم‌ّ رسول چرا می‌گریی! گفت: از اینکه آیات«هذه ما «4» که می‌خوانم در سورت اعراف«هذه ما «5». گفتم«هذه ما «6»: آن آیات«هذه ما «7» کدام است! گفت اینکه آیات. آنگه گفت: ایله شناسی! گفتم آری. گفت: بدان که به آن شهر«هذه ما «8» جماعتی جهودان بودند در عهد داود- علیه السّلام- که بر ایشان صید ماهی حرام کرده بودند روز شنبه، و سبب آن بود که جهودان را تعظیم روز آدینه فرمودند و عبادت در او، چنان که شما را فرموده‌اند. خلاف کردند و آن روز به شنبه بدل کردند، خدای تعالی ایشان را امتحان کرد به صید ماهی در روز شنبه به آنچه کردند از تبدیل آدینه به شنبه، و ذلک قوله: کَذلِک‌َ نَبلُوهُم بِما کانُوا یَفسُقُون‌َ، خدای تعالی گفت: چون خلاف کردی«هذه ما «9» فرمان مرا، من اینکه روز بر شما حرام کردم و شما را فرمودم به ----------------------------------- (1). مل: الجمعات. [.....]
(2). اساس: کرد، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (3). مج، وز، مل، لت: فایض و بسیار در آمد. (7- 4). اساس: آیت، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (5). مج، وز، مل: سوره الاعراف. (6). مج، وز، گفت و، مل: گفت. (8). مج، وز، مل در. (9). همه نسخه بدلها بجز بم: کردید. صفحه : 445 تعظیم اینکه روز، هر که اینکه روز معصیت کند و جز به طاعت مشغول باشد او را عذاب کنم، و ایشان را نهی کرد از آن که روز شنبه ماهی گیرند. چون روز شنبه بودی، چندان«هذه ما «1» ماهی پدید آمدی بر روی آب بزرگ و«هذه ما «2» نیکو و«هذه ما «3» فربه با شکمها چون شکمهای شتران«هذه ما «4» آبستن، و بر یکدیگر می‌افتادند از بسیاری چنان که روی آب بپوشیدندی. ایشان آن می‌دیدند [ی]«هذه ما «5» و زهره نداشتندی که یکی را تعرّض رسانند«هذه ما «6». و چون شنبه بگذشتی«هذه ما «7» یک ماهی روی ننمودی در طول هفته تا دیگر«هذه ما «8» روز شنبه آمدی ماهیان همچنان انبوه شدندی. روزگاری بر اینکه بر آمد، شیطان ایشان را وسواس کرد و گفت: ای بیچارگان بی‌تدبیران، شما را نهی از روز شنبه کرده‌اند. پیرامن اینکه دریا حوضها و جایگاهها«هذه ما «9» بکنی و آب دریا«هذه ما «10» را راه«هذه ما «11» بدو«هذه ما «12» کنی«هذه ما «13» روز آدینه تا ماهیان در آن حوضها و جایها«هذه ما «14» شوند«هذه ما «15» روز شنبه، آنگه به آخر روز راه ببندی«هذه ما «16» بر ایشان تا باز پس نتواند شد [ن]«هذه ما «17»، آنگه روز یک شنبه بگیری«هذه ما «18». ایشان«هذه ما «19» گفتند: اینکه چاره‌ای لطیف است. همچنان کردند، روز [207- پ]
آدینه حوضها پر آب کردند و روز شنبه پر از ماهی شد«هذه ما «20»، و آخر روز راه بگرفتند و روز یک شنبه همه را بگرفتند«21»، اینکه معنی پیشه کردند و بر دست گرفتند. ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: چندانی. (3- 2). مج، وز، مل، لت: ندارد. (4). مل: شتر. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (6). مج، وز، مل، لت: تعرّض کنند. (7). اساس: بگزشتی، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (8). مج، وز، مل، لت: تا دگر باره. [.....]
(9). مج، وز: جایها، مل: چاهها، لت: جویها. (10). مج، وز: ندارد. (11). مج، وز: ره. (12). مل: بدان، اساس در بالای کلمه افزوده است: «راه»، با توجّه به مج، وز زاید می‌نماید. (13). مج، وز، مل، آج، لب: کنید. (14). مل: چاهها. (15). مل: روند. (16). مج، وز، مل، آج، لب، آف، آن: ببندید. (18- 17). مج، مل، آج، لب: بگیرید. 19. آج، لب، لت را. (20). اساس و، با توجّه به مج، وز زاید می‌نماید. 21. مل و. صفحه : 446 إبن زید گفت: ایشان را روز شنبه ماهی به اینکه صفت بیامدی و در دگر روزها یکی روی ننمودی، ایشان را ماهی آرزو آمد. مردی بیامد«1» روز شنبه و ماهی بگرفت و رسنی«2» در دنبال او بست دراز و بر کنار دریا میخی بکوفت و رسن«3» در آن میخ بست و ماهی را در آب کرد بر دگر«4» روز بیامد«5» روز یک شنبه«6» و آن ماهی را بگرفت و به خانه«7» برد و بریان کرد. همسایه از سرای او بوی ماهی شنید، گفت: یا فلان، از سرای تو بوی ماهی می‌آید، نباید که ماهی گرفته باشی! گفت: [نه، و]«8» اینکه بوی نه از سرای من است. مرد همسایه در رفت و بدید و دلتنگ شد و گفت: ای مرد از خدای نترسی«9» که اینکه حرام کرده است، و او را وعظ کرد. او نشنید و یک دو روز انتظار عذاب می‌کرد. چون خدای تعالی معاجله نکرد، مرد دلیر شد. بر دگر شنبه دو ماهی بگرفت و به رسن ببست، چنان که بگفتیم«10» روز یک شنبه بگرفت. چون عذاب نیامد، با مردمان بگفت [و]«11» مردم همه به«12» اینکه کار شدند و خویشتن به«13» اینکه کار دادند و بر ماهی گرفتن شنبه دلیر شدند و ماهی بسیار گرفتند و خوردند و یخنی کردند و فروختند و مالهای عظیم از آن جمع کردند، و در آن شهر هفتاد هزار مرد بودند به سه فرقه شدند: گروهی کاره بودند و نهی کردند، و گروهی ظالم بودند و تعدّی کردند و گوش با آن نکردند، و گروهی آن بودند که آن ناهیان را گفتند: لِم‌َ تَعِظُون‌َ قَوماً اللّه‌ُ مُهلِکُهُم أَو مُعَذِّبُهُم عَذاباً شَدِیداً، چنان که خدای تعالی گفت: وَ إِذ قالَت أُمَّةٌ مِنهُم- الایة، اینکه مردمان که کاره معصیت بودند و ناهی منکر، اینکه ظالمان را گفتند: ما با شما در اینکه شهر نباشیم، اینکه شهر با ما ----------------------------------- (1). مج، وز: بیامدی. (3- 2). آج، لب، بم دراز. [.....]
(4). اساس: گرد، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (5). اساس: نیامد، با توجّه به مج، وز تصحیح شد. (6). اساس آمد، با توجّه به مج، وز زاید می‌نماید. (7). مج، وز: با خانه. (11- 8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (9). مج، وز، مل: بترس، مل: از خدای نمی‌ترسی، بترس ای مرد. (10). مج، وز: گفتیم، آج، لب: گفته شد. (13- 12). لت: با. صفحه : 447 ببخشی«1»، شهر ببخشیدند و به دو قسمت کردند«2» و دیواری بلند بر نهادند و در جدا کردند و گفتند: ما یقین دانیم که خدای عذاب فرستد«3» تا باری ما از شما جدا باشیم. چون مدّتی بر اینکه آمد و ایشان الّا اصرار نیفزودند، خدای تعالی ایشان را عذاب فرستاد و همه را خوک و بوزینه گردانید«4». روزی که اینکه مصلحان برخاستند از آن نیمه شهر هیچ آوازی و حسّی«5» نشنیدند و کس«6» برون نیامد و در نگشاد عجب داشتند، گفتند: اینکه مردمان دوش به یک بار مست بودند و امروز هیچ«7» بیدار نشدند. چون روز نیک برآمد نردبانها فرا دیوار«8» نهادند و فرو نگریدند همه اهل آن نیمه«9» شهر خوک و بوزینه«10» شده بودند. قتاده گفت: جوانان بوزینه«11» شدند و پیران خوک. اینکه مردمان در آن شهر شدند آنان را که خویشان و آشنایانی«12» بودند ایشان می‌شناختند و اینان نمی‌شناختند. ایشان می‌آمدند و روی«13» در اینان می‌مالیدند و می‌گریستند«14» و اینان می‌گفتند: نگفتیم«15» شما را که مکنی«16»، که عذاب خدای به شما رسد! ایشان به سر اشارت می‌کردند. سه روز همچنان بودند«17» آنگه بمردند، و هر مسخی چنین باشد. قوله تعالی:

[سوره الأعراف (7): آیات 164 تا 170]

[اشاره]


وَ إِذ قالَت أُمَّةٌ مِنهُم لِم‌َ تَعِظُون‌َ قَوماً اللّه‌ُ مُهلِکُهُم أَو مُعَذِّبُهُم عَذاباً شَدِیداً قالُوا مَعذِرَةً إِلی رَبِّکُم وَ لَعَلَّهُم یَتَّقُون‌َ (164) فَلَمّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِه‌ِ أَنجَینَا الَّذِین‌َ یَنهَون‌َ عَن‌ِ السُّوءِ وَ أَخَذنَا الَّذِین‌َ ظَلَمُوا بِعَذاب‌ٍ بَئِیس‌ٍ بِما کانُوا یَفسُقُون‌َ (165) فَلَمّا عَتَوا عَن ما نُهُوا عَنه‌ُ قُلنا لَهُم کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِین‌َ (166) وَ إِذ تَأَذَّن‌َ رَبُّک‌َ لَیَبعَثَن‌َّ عَلَیهِم إِلی یَوم‌ِ القِیامَةِ مَن یَسُومُهُم سُوءَ العَذاب‌ِ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَسَرِیع‌ُ العِقاب‌ِ وَ إِنَّه‌ُ لَغَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (167) وَ قَطَّعناهُم فِی الأَرض‌ِ أُمَماً مِنهُم‌ُ الصّالِحُون‌َ وَ مِنهُم دُون‌َ ذلِک‌َ وَ بَلَوناهُم بِالحَسَنات‌ِ وَ السَّیِّئات‌ِ لَعَلَّهُم یَرجِعُون‌َ (168) فَخَلَف‌َ مِن بَعدِهِم خَلف‌ٌ وَرِثُوا الکِتاب‌َ یَأخُذُون‌َ عَرَض‌َ هذَا الأَدنی وَ یَقُولُون‌َ سَیُغفَرُ لَنا وَ إِن یَأتِهِم عَرَض‌ٌ مِثلُه‌ُ یَأخُذُوه‌ُ أَ لَم یُؤخَذ عَلَیهِم مِیثاق‌ُ الکِتاب‌ِ أَن لا یَقُولُوا عَلَی اللّه‌ِ إِلاَّ الحَق‌َّ وَ دَرَسُوا ما فِیه‌ِ وَ الدّارُ الآخِرَةُ خَیرٌ لِلَّذِین‌َ یَتَّقُون‌َ أَ فَلا تَعقِلُون‌َ (169) وَ الَّذِین‌َ یُمَسِّکُون‌َ بِالکِتاب‌ِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنّا لا نُضِیع‌ُ أَجرَ المُصلِحِین‌َ (170)

[ترجمه]

چون گفتند گروهی از ایشان چرا پند می‌دهی گروهی را که خدای هلاک کننده ایشان است یا عذاب ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب، آف: ببخشید، مل: قسمت کنید. (2). مل: قسم کردند. (3). مج، وز، لب: فرستاد. (4). مج، وز، مل: بوزنه گردانید. (5). لب: حیّی. (6). مج، وز، مل: کسی. [.....]
(7). مج، وز، آج، لب: ندارد. (8). مج، وز: نردبانها به دیوارها باز، بم، آف: فرا دیوارها. (9). آج، لب، بم، آف، لت: ندارد. (11- 10). مج، وز، مل: بوزنه. (12). مج، وز، مل، آج، لب، بم، آف: آشنایان. (13). مج، وز، مل: و خویشتن. (14). همه نسخه بدلها بجز لت: می‌گریستند. (15). مج، وز: ما گفتیم، مل: نه ما بگفتیم. (16). مل و اینکه طریقه عصیان و شیوه فسق و فجور ترک گیرید. 17. مج، وز، مل: بود. صفحه : 448 کننده ایشان عذابی سخت، گفتند بر سبیل عذر با خدایتان و تا همانا بپرخیزند«1». چون فراموش کردند«2» آنچه یاد دادند ایشان را به آن، برهانیدیم آنان را که نهی کردند از بدی و بگرفتیم آنان را که ظلم کردند به عذابی سخت به آن فسق که کردند. چون طغیان کردند از آنچه نهی کردند ایشان را از آن، گفتیم ایشان را باشی بوزینه‌گان«3» دور کرده. و چون آگاه کرد خدای تو بفرستد بر اینان تا روز قیامت کسی را که تکلیف کند ایشان را عذاب بد، خدای تو زود عقوبت است و او آمرزنده و بخشاینده است. و بپراگندیم ایشان را در زمین امّتانی، از ایشان«4» نیکان و از ایشان فرود آن و بیازمودیم ایشان را به نیکوییها«5» و بدیها تا همانا ایشان باز آیند. بماندند از پس ایشان جماعتی«6» که به میراث گرفتند«7» کتاب می‌گرفتند مال اینکه ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز بم: بپرهیزید. (2). مج، وز: نهی کردندی. (3). مج، وز: بوزنگان. (4). بم، آف به. [.....]
(5). مج، وز: به نیکیها. (6). اساس، بم، آف، آن: درعی، با توجّه به دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). مج، وز: بر گرفتند. صفحه : 449 دنیا و می‌گفتند بیامرزیدند ما را و اگر به ایشان آید مالی مانند آن فرا گیرند آن را، نه فرا گرفتند«1» بر ایشان عهد تورات را که نگویند بر خدا مگر راستی و درس کنند آنچه در اوست و سرای باز پسین بهتر باشد آنان را که بپرهیزند! خرد ندارید شما! و آنان که در آویختند به کتاب و نماز به پای داشتند، ما ضایع نکنیم مزد نیکی کنان«2». قوله: وَ إِذ قالَت أُمَّةٌ مِنهُم، اینکه تمامی قصّه اصحاب السّبت است. حق تعالی گفت: یاد کن ای محمّد چون گفتند گروهی از ایشان، یعنی از اصحاب السّبت، چرا پند می‌دهی قومی را که خدای تعالی ایشان را هلاک خواهد کرد یا عذاب خواهد کرد ایشان را عذابی سخت؟ گفتند اینکه جماعت واعظان که امر معروف و نهی منکر می‌کردند که مَعذِرَةً إِلی رَبِّکُم، ما عذر برانگیخته باشیم بنزدیک خدای تعالی با ایشان. و رفع او بر خبر مبتدا است«3» محذوف، و التّقدیر: موعظتنا معذرة الی ربّهم. حفص خواند عن عاصم [208- پ]
تنها: معذرة به نصب علی انّه مفعول له، و از حق‌ّ او آن است که جواب «لم» را بشاید چنان که گویی: ضربت زیدا، تو را«4» گویند: لم ضربته! گویی: تأدیبا له، و تا باشد که ایشان از اینکه معصیت بپرهیزند. مفسّران خلاف کردند که اینکه گروه که اینکه گفتند که: لِم‌َ تَعِظُون‌َ قَوماً، ایشان نجات یافتند یا نه هلاک شدند؟ گروهی برآنند که: هلاک شدند برای آن که اینکه [بر]«5» سبیل تهکّم گفتند و نهی کردند ناهیان را از نهی منکر و بر ایشان انکار ----------------------------------- (1). مج، وز: نه‌ها گرفتند. (2). مج، وز: نیک کنان، نیکو کنندگان. (3). مج، وز: ابتدایی است. (4). مج، وز: آن را. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 450 کردند بقولهم: لم تعظون قوما، و گروهی گفتند:«1» از جمله ناجیان بودند و اینکه سخن از سر اعتقاد گفتند و برای آن گفتند که دانستند که ایشان بر کفر مصرّاند. و اینکه قول موافق ظاهر است و بیشتر مفسّران براینند«2». و نیز یمان بن الرّیان گفت: «نجت الطّائفتان» دو گروه نجات یافتند، یعنی ناهیان و آنان که گفتند لم تعظون. عکرمه گفت عبد اللّه عبّاس گفت: لیت شعری، کاشکی دانستمی«3» که خدای با آن گروه سدیگر چه کرد؟! من گفتم: جعلت فداک، نباید که اینکه بر تو مشتبه باشد، نبینی که ایشان کاره‌اند آن را و می‌گویند خدای را اینان را عذاب خواهد کرد«4»، و اینکه قول مؤمنان موحّدان باشد. و چندان با او می‌گفتم که معلوم شد او را که ایشان ناجی شدند، حلّه«5» بیاورد و در من پوشید. فَلَمّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا، هم قصّه ایشان است گفت چون فراموش کردند آنچه ایشان را یاد دادند، یعنی اصحاب سبت از عذاب من و از نهی صید ماهی در روز شنبه، برهانیدم«6» آنان را که نهی منکر می‌کردند و ظالمان را بگرفتم«7» به عذابی سخت. قرّاء در اینکه لفظ خلاف کردند، اهل مدینه خواندند: «بیس» به «باء» مکسوره و اسکان « یا » علی فعل، و إبن عامر خواند همچنین، جز آن که او « یا » را همزه کرد و أبو بکر عن عاصم خواند: «بیئس» علی وزن فیعل کصیقل و نیرب، قال الشّاعر«8»: کلاهما کان رئیسا بیئسا یضرب فی الهیّجاء منه القونسا و بعضی قرّای بصره خواندند: بئس علی وزن فعل کحذر«9»، و باقی قرّاء ----------------------------------- (1). مج، وز، مل نه. (2). مج، وز: برآنند. (3). مج: کاشک ما دانستمانی، وز: کاشک ما دانستمی. (4). مج، وز: و می‌گوید خدای اینان را عذاب خواهد کردن. (5). مج، وز: حلّه‌ای. (6). مج، وز، مل: برهانیدیم. [.....]
(7). مج، وز، مل: بگرفتیم. (8). مج، وز، مل شعر. (9). مج: کحذر. صفحه : 451 خواندند: بئیس، علی وزن فعیل أی شدید، قال«1»: اشعث غیر حسن اللّبوس«2» باق علی عیش له بئیس و حسن بصری خواند: بعذاب بئس به کسر «با» و فتح «سین» علی تقدیر«3» العذاب. مجاهد خواند«4»: بعذاب بائس، علی فاعل. نصر بن عاصم خواند: بیّس بِما کانُوا یَفسُقُون‌َ «با» مجازات راست و «ما» مصدری است ای بفسقهم. فَلَمّا عَتَوا عَن ما نُهُوا عَنه‌ُ، چون عتوّ و طغیان کردند و عصیان، و عتا اذا عصا و «عاتی» بلیغتر از «عاصی» باشد، و هو متمّرد شدید اللّجاج باشد در معصیت چون خلاف کردند آن را که ایشان را از آن نهی کردند و ارتکاب آن«5» منهی کردند«6»، گفتیم ایشان را: شوی«7» بوزینه‌گانی«8». خاسِئِین‌َ، أی صاغرین، ذلیل و خوار و رانده. راوی خبر گوید سعید جبیر که: موسی- علیه السّلام- مردی را دید روز شنبه با کله که آلت ماهی گیران باشد، بفرمود تا او را بگرفتند و بکشتند و آن به فرمان خدای بوده باشد. ابو روق گفت: خاسئ آن باشد که سخن نتواند گفت«9». مؤرّج گفت: رانده، چنان که سگ را رانند. مقاتل گفت: هفت روز بماندند پس بمردند و بیشتر مفسّران [209- ر]
برآنند که سه روز بماندند«10». قوله: وَ إِذ تَأَذَّن‌َ رَبُّک‌َ، یاد کن ای محمّد چون اعلام کرد خدای تو، و عرب گوید: تعلّم به معنی اعلم، قال الشّاعر«11»: تعلّم أن‌ّ خیر النّاس حیّا علی جفر الهباءة لا یریم ----------------------------------- (11- 1). مج، وز، مل شعر. (2). چاپ شعرانی (5/ 316): غبر خشن اللبوس. (3). مج، وز بئس. (4). آف: گفت. (5). مج، وز: از. (6). مج، وز، مل ما. (7). مج، وز، مل، آج، لب: شوید. (8). مج، وز: بوزنگان. (9). مج، وز، مل: گفتن. (10). مج: بیشتر مفسران گویند بماندند سه روز. صفحه : 452 و زجّاج گفت: تأذّن ای تألّی و حلف، سوگند خورد خدای تو. عبد اللّه عبّاس گفت: قال ربّک، گفت خدای تو، مجاهد گفت: امر ربّک، فرمود خدای تو. عطا گفت: حکم ربّک. قطرب گفت: وعد ربّک، وعده داد خدای تو. لَیَبعَثَن‌َّ عَلَیهِم، که بر ایشان گمارد و مسلّط کند بر ایشان. مَن یَسُومُهُم«1»، کسی را که بر ایشان نهد عذاب بد و آن رسول است- علیه السّلام- که ایشان را رنجور و معذّب داشت به قتل و سبی و جلا و جزیت و ضمان کرد که اینکه عذاب تا قیامت بر ایشان«2» بماند و در اینکه وعید که ایشان را کرد بشارت مؤمنان بود که ملّت و شرع رسول ما تا قیامت پاینده خواهد بود«3» آنگه گفت: خدای تو ای محمّد سریع العقاب است، کافران را که مستحق‌ّ عقاب«4» باشند. و او غفور و رحیم است بر مؤمنان که مستحق‌ّ رحمت و مغفرت باشند تا او بر ایشان تفضّل کند. وَ قَطَّعناهُم فِی الأَرض‌ِ أُمَماً، آنگه گفت: من بنی اسرائیل را مفرّق بکردم در زمین. امما، جماعاتی. و نصب او بر حال است. آنگه تفضیل«5» داد آن جماعات را گفت: مِنهُم‌ُ الصّالِحُون‌َ، از ایشان بعضی صالحان و نیکان بودند. مجاهد و عطا گفتند: صالحان جهودان آنان بودند که به عیسی- علیه السّلام- و به محمّد- صلّی اللّه علیه و اله- ایمان آوردند. کلبی گفت: صالحانشان«6» آنان‌اند«7» که از ورای جوی اوداف‌اند«8»، که ذکر ایشان برفت. وَ مِنهُم دُون‌َ ذلِک‌َ، و از ایشان بعضی فرود اینکه اند و کم از اینکه اند یعنی کافراند«9» و فاسق‌اند. وَ بَلَوناهُم، بیازمودیم ایشان را به حسنات یعنی به تندرستی و دست فراخی و بسیار نعمتی. و «سیئات»، یعنی قحط و بیماری و تنگدستی و حرمان و ----------------------------------- (1). اساس، بم، آف، آن: «عبارت کسی را که» بر آیه مقدّم آورده‌اند، با توجّه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(2). بر ایشا/ بر ایشان، آف: بر آنان. (3). مج، وز، مل: بودن. (4). مج: عذاب. (5). وز: تفضّل. (6). آف: صالحشان. (7). مج: آنان بودند. (8). مج، وز: او دامند، آن: او داق‌اند. (9). آج، لب: کافرانند. صفحه : 453 آنچه مانند اینکه باد که از قبل خدای تعالی بود«1». آنگه بیان کرد که غرض در اینکه امتحان و ابتلا چیست، گفت: لَعَلَّهُم یَرجِعُون‌َ، تا باشد که رجوع کنند و با حق آیند و با سر امتثال فرمان او شوند. اگر گویند چگونه گفت: لَعَلَّهُم یَرجِعُون‌َ، و ایشان هرگز بر حق نبودند! گوییم از اینکه دو جواب است: یکی آن که مرد مبطل چون مصرّ باشد بر باطل باز آید، لا محال رجوعش با حق باشد. و جواب دیگر آن که: (کل مولود یولد علی فطرة)، همه کس را برای فطرت ولادت باشد، چون از آن برود باز آمدنش با آن رجوع باشد. قوله: فَخَلَف‌َ مِن بَعدِهِم خَلف‌ٌ، حق تعالی گفت: از پس ایشان جماعتی بماندند ناخلف، یعنی فرزندان ایشان و عوض را خلف گویند و آن که از پس کسی از او باز ماند از فرزند و جز او او را خلف گویند چون صالح باشد و خلف گویند چون طالح باشد، یقال: فلان خلف صدق من ابیه و خلف سوء و الخلف الّذی یبقی فی السّقاء من اللّبن الفاسد، و منه خلوف فم الصّائم، قال لبید«2»: ذهب الّذین یعاش فی اکنافهم و بقیت فی خلف کجلد الأجرب و خلف در مدح اندک باشد از جمله آن قول حسّان ثابت است«3»: لنا القدم الاولی الیک و خلفنا لأوّلنا فی طاعة اللّه تابع مجاهد گفت: مراد ترسایانند که از پس جهودان بودند. دیگر مفسّران گفتند: مراد جماعتی جهودان‌اند«4» بد [209- پ]
سیرت بد طریقت که آیند«5» از پس آن گروه اوایل. وَرِثُوا الکِتاب‌َ، به میراث برداشتند کتاب را یعنی تورات را. یَأخُذُون‌َ عَرَض‌َ هذَا الأَدنی، فرا می‌گرفتند«6» مال دنیا را به رشوت بر احکام و حکم به خلاف راستی می‌کردند و مال دنیا«7» برای آن عرض خواند که ماننده«8» ناپاینده ----------------------------------- (1). مج، وز تعالی. (3- 2). مج، وز، مل شعر. (4). مج، آج، لب: جماعتی‌اند از جهودان. (5). مج، وز، مل، لت: آمدند. (6). مج، وز، لت، مل: ها می‌گرفتند. (7). مل، لت را. [.....]
(8). مج، وز، مل، لت: مانند عرض. صفحه : 454 باشد. و برای آن اینکه جا «ادنی» گفت و دیگر جایها«1» دنیا که آن جا به صفت سرای کرد و آن مؤنّث بود و اینکه جا به صفت مذکّری کرد، ای المنزل الادنی و المحل‌ّ الادنی. آنگه باز نمود که«2» اینکه که می‌کنند تمنّای مغفرت و آمرزش می‌کنند و می‌گویند: سَیُغفَرُ لَنا، بیامرزند ما را، یعنی خدای با ما اینکه مناقشه نکند و ما را بیامرزد«3». آنگه بیان کرد که مصرّاند و پشیمان نه‌اند، گفت: اگر عرضی دیگر از اینکه جنس یعنی از متاع«4» دنیا به ایشان آید«5» و ایشان از آن متمکّن آیند«6» بستانند و مبالات نکنند و مراد از اینکه عرض رشوت بر احکام است بر قول عبد اللّه عبّاس و حسن و سعید جبیر و مجاهد و قتاده و سدّی. و حسن بصری گفت: لا یشبعهم شی‌ء، معنی آن است که ایشان به هیچ چیز سیر نمی‌شوند. أَ لَم یُؤخَذ عَلَیهِم مِیثاق‌ُ الکِتاب‌ِ أَن لا یَقُولُوا عَلَی اللّه‌ِ إِلَّا الحَق‌َّ، نه میثاق و عهد توریت بر ایشان گرفته‌اند که بر خدای تعالی الّا حق نگویند یعنی آن که گفتند: سَیُغفَرُ لَنا، بنا حق بی علم گفتند، و برای آن میثاق کتاب گفت و ادلّه عقل نگفت تا اعلام کند ما را که در کتاب ایشان بر ایشان حجّت گرفته است. وَ دَرَسُوا ما فِیه‌ِ، و نیز عهد گرفته‌ایم بر ایشان که درس کنند آن را که در کتاب است یعنی در توریت تا در«7» حال مجدّد باشد ایشان را و اوامر و نواهی بر یاد ایشان بود. و درس تکرار چیز باشد یک بار پس از دیگر«8» تا برخواننده مندرس شود«9»، و منه: دروس الرّسم و المنزل، لأنّه یندرس بمرور الأیّام علیه، و هو تکرّرها. آنگه گفت: ایشان خیر و صلاح خود نمی‌شناسند. ----------------------------------- (1). مج: جایگاهها. (2). لت با، وز به. (3). مج، وز: بیاورد. (4). مج، وز: امتناع. (5). مج، وز: به ایشان‌اند. (6). مج، وز، مل: ممکن شوند و. (7). مج، وز، آج، لب، لت هر. (8). مج، وز: پس او دیگر بار. (9). آج، لب، لت: نشود. صفحه : 455 وَ الدّارُ الآخِرَةُ خَیرٌ، و سرای باز پسین بهتر است آنان را که از خدای بترسند و پرهیزکار باشند اگر عقل کار بندند و اندیشه کنند بدانند که ثواب آخرت و نعیم ابد ایشان را به باشد از اینکه حطام و عرض فانی که آن را ثباتی و بقایی نباشد و باز آن را وبالی و عقابی به دنبال باشد. أَ فَلا تَعقِلُون‌َ، اینان خرد کار نمی‌بندند! وَ الَّذِین‌َ یُمَسِّکُون‌َ بِالکِتاب‌ِ، ابو بکر خواند عن عاصم: «یمسکون» به تسکین المیم من الإمساک، و باقی «یمسّکون» بتشدید من التّمسیک«1». آنگه گفت«2»: آنان که به کتاب تمسّک کنند و دست در کتاب آویزند. بعضی گفتند: مراد به کتاب توریت است و حمل کردن بر عموم اولیتر باشد برای آن که آنچه به او تعلیق کرد«3» من ترک اضاعة اجر المصلحین عام‌ّ است، و نیز نماز به پای دارند و اگر چه اقامت نماز داخل باشد [210- ر]
در تحت تمسّک«4» کتاب، چه کتاب مشتمل باشد بر آن و جز آن، اینکه را تخصیص کرد به ذکر برای شرف و منزلت او را از شرع لقوله- علیه السّلام: موضع الصّلوة من الدّین کموضع الرّأس من الجسد. إِنّا لا نُضِیع‌ُ أَجرَ المُصلِحِین‌َ، ما رنج نکوکاران«5» ضایع نکنیم، و اینکه جمله در محل‌ّ خبر مبتداست که «الّذین» است، و چون خبر مبتدا جمله اسمی باشد آن را لابد «فا» باید، نحو قوله: الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم بِاللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً فَلَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم«6»، و إنّما کان ذلک لتضمّن الکلام معنی الشّرط و الجزاء، و اینکه جا برای آن «فا» نیاورد که متضمّن«7» نیست معنی شرط را، نحو قوله: الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ ثُم‌َّ لا یُتبِعُون‌َ ما أَنفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذی‌ً لَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم ----------------------------------- (1). اساس، آف، بم، لت: تمسک، با توجه به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). مج، وز و. (3). آج، لب، آف: تعلق گیرد. (4). مج، وز به. [.....]
(5). مج، وز، آج، لب: نیکوکاران. (6). سوره بقره (2) آیه 274. (7). آن: مضمر. صفحه : 456 «1»، «فا» نیاورد برای اینکه وجه را«2» که گفتیم «ان‌ّ» آورد فی قوله: إِنّا لا نُضِیع‌ُ أَجرَ المُصلِحِین‌َ، و هذا مذهب الکوفیّین، و بعضی نحویان گفتند: خبر مبتدای محذوف است و «إنّا» در جای تعلیل است، و خبر برای آن بیفگند که تعلیل به جای او بنهاد، و التّقدیر: و الّذین یمسّکون بالکتاب و أقاموا الصّلوة فإنّا نجازیهم بذلک لأنّا لا نضیع اجر المصلحین، و قول اوّل موافق ظاهر است- و اللّه ولی‌ّ التّوفیق«3». تم‌ّ الجزء الثّامن من التّفسیر و یتلوه فی التّاسع، قوله: وَ إِذ نَتَقنَا الجَبَل‌َ«4»- الایة«5». ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آیه 262. (2). مج: ندارد. (3). مج، وز و هو حسبنا و نعم الوکیل. (4). سوره اعراف (7) آیه 171. (5). مج، وز الحمد اللّه رب‌ّ العالمین و الصّلاة علی محمّد و اله اجمعین، آج فی خامس عشر شهر ربیع الثّانی سنة سبع و اربعین و تسعمائة، لب به تاریخ شهر ربیع الثانی 1070. (5). مج، وز الحمد اللّه رب‌ّ العالمین و الصّلاة علی محمّد و اله اجمعین، آج فی خامس عشر شهر ربیع الثّانی سنة سبع و اربعین و تسعمائة، لب به تاریخ شهر ربیع الثانی 1070.

جلد9

[ادامه سوره اعراف]

[بسم اللّه الرّحمن الرّحیم]
به نام خدای بخشاینده مهربان«1» [قوله تعالی:

[سوره الأعراف (7): آیات 171 تا 188]

[اشاره]


وَ إِذ نَتَقنَا الجَبَل‌َ فَوقَهُم کَأَنَّه‌ُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّه‌ُ واقِع‌ٌ بِهِم خُذُوا ما آتَیناکُم بِقُوَّةٍ وَ اذکُرُوا ما فِیه‌ِ لَعَلَّکُم تَتَّقُون‌َ (171) وَ إِذ أَخَذَ رَبُّک‌َ مِن بَنِی آدَم‌َ مِن ظُهُورِهِم ذُرِّیَّتَهُم وَ أَشهَدَهُم عَلی أَنفُسِهِم أَ لَست‌ُ بِرَبِّکُم قالُوا بَلی شَهِدنا أَن تَقُولُوا یَوم‌َ القِیامَةِ إِنّا کُنّا عَن هذا غافِلِین‌َ (172) أَو تَقُولُوا إِنَّما أَشرَک‌َ آباؤُنا مِن قَبل‌ُ وَ کُنّا ذُرِّیَّةً مِن بَعدِهِم أَ فَتُهلِکُنا بِما فَعَل‌َ المُبطِلُون‌َ (173) وَ کَذلِک‌َ نُفَصِّل‌ُ الآیات‌ِ وَ لَعَلَّهُم یَرجِعُون‌َ (174) وَ اتل‌ُ عَلَیهِم نَبَأَ الَّذِی آتَیناه‌ُ آیاتِنا فَانسَلَخ‌َ مِنها فَأَتبَعَه‌ُ الشَّیطان‌ُ فَکان‌َ مِن‌َ الغاوِین‌َ (175)
وَ لَو شِئنا لَرَفَعناه‌ُ بِها وَ لکِنَّه‌ُ أَخلَدَ إِلَی الأَرض‌ِ وَ اتَّبَع‌َ هَواه‌ُ فَمَثَلُه‌ُ کَمَثَل‌ِ الکَلب‌ِ إِن تَحمِل عَلَیه‌ِ یَلهَث أَو تَترُکه‌ُ یَلهَث ذلِک‌َ مَثَل‌ُ القَوم‌ِ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقصُص‌ِ القَصَص‌َ لَعَلَّهُم یَتَفَکَّرُون‌َ (176) ساءَ مَثَلاً القَوم‌ُ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ أَنفُسَهُم کانُوا یَظلِمُون‌َ (177) مَن یَهدِ اللّه‌ُ فَهُوَ المُهتَدِی وَ مَن یُضلِل فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الخاسِرُون‌َ (178) وَ لَقَد ذَرَأنا لِجَهَنَّم‌َ کَثِیراً مِن‌َ الجِن‌ِّ وَ الإِنس‌ِ لَهُم قُلُوب‌ٌ لا یَفقَهُون‌َ بِها وَ لَهُم أَعیُن‌ٌ لا یُبصِرُون‌َ بِها وَ لَهُم آذان‌ٌ لا یَسمَعُون‌َ بِها أُولئِک‌َ کَالأَنعام‌ِ بَل هُم أَضَل‌ُّ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الغافِلُون‌َ (179) وَ لِلّه‌ِ الأَسماءُ الحُسنی فَادعُوه‌ُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِین‌َ یُلحِدُون‌َ فِی أَسمائِه‌ِ سَیُجزَون‌َ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ (180)
وَ مِمَّن خَلَقنا أُمَّةٌ یَهدُون‌َ بِالحَق‌ِّ وَ بِه‌ِ یَعدِلُون‌َ (181) وَ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَستَدرِجُهُم مِن حَیث‌ُ لا یَعلَمُون‌َ (182) وَ أُملِی لَهُم إِن‌َّ کَیدِی مَتِین‌ٌ (183) أَ وَ لَم یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِم مِن جِنَّةٍ إِن هُوَ إِلاّ نَذِیرٌ مُبِین‌ٌ (184) أَ وَ لَم یَنظُرُوا فِی مَلَکُوت‌ِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ ما خَلَق‌َ اللّه‌ُ مِن شَی‌ءٍ وَ أَن عَسی أَن یَکُون‌َ قَدِ اقتَرَب‌َ أَجَلُهُم فَبِأَی‌ِّ حَدِیث‌ٍ بَعدَه‌ُ یُؤمِنُون‌َ (185)
مَن یُضلِل‌ِ اللّه‌ُ فَلا هادِی‌َ لَه‌ُ وَ یَذَرُهُم فِی طُغیانِهِم یَعمَهُون‌َ (186) یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ السّاعَةِ أَیّان‌َ مُرساها قُل إِنَّما عِلمُها عِندَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقتِها إِلاّ هُوَ ثَقُلَت فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ لا تَأتِیکُم إِلاّ بَغتَةً یَسئَلُونَک‌َ کَأَنَّک‌َ حَفِی‌ٌّ عَنها قُل إِنَّما عِلمُها عِندَ اللّه‌ِ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یَعلَمُون‌َ (187) قُل لا أَملِک‌ُ لِنَفسِی نَفعاً وَ لا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللّه‌ُ وَ لَو کُنت‌ُ أَعلَم‌ُ الغَیب‌َ لاستَکثَرت‌ُ مِن‌َ الخَیرِ وَ ما مَسَّنِی‌َ السُّوءُ إِن أَنَا إِلاّ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ لِقَوم‌ٍ یُؤمِنُون‌َ (188)

[ترجمه]

و که برکندیم«2» کوه«3» زبر ایشان چنان که سایه‌بان، و چنان داشتند که آن افتد بر ایشان بگیرید آنچه بدادیم شما را به نیرو«4» و یاد کنید آنچه اندر آن است تا مگر شما بترسید«5».
و چون بگرفت«6» خدای تو از فرزندان آدم از پشتهاشان فرزندانشان و گواه کردشان بر تنهاشان، آیا نیستم خدای شما«7»! گفتند: آری، گواهی دهیم تا گویید روز رستاخیز که ما بودیم از غافلان.
یا گویید که شرک آوردند«8» پدران ما از پیش، و بودیم فرزندان از پس ایشان، همی هلاک کنی ما را بدانچه کردند تباهکاران!
و همچنین فصل کنیم«9» آیتها تا مگر
-----------------------------------
(1). آو: افتادگی دارد از لب، آورده شد.
(2). آج، مج، لب، لت: برداشتیم.
(3). آج، لب طور.
(4). آن: نیروا/ نیرو.
(5). آج، مج، لب، لت: پرهیزگار شوید.
(6). مج، لت: ها گرفت. [.....]
(7). آج، لب: ای نه‌ام من پروردگار شما مج، لت: نه من خدای شمایم.
(8). آو: کافر بودند به قیاس با نسخه لب، آورده شد.
(9). آج، لب: تمیز می‌کنیم.

صفحه : 2
ایشان برگردند.
و برخوان بر ایشان خبر آن که بداده بودیم او را نام [آیتهای]«1» بزرگ ما، بیرون کشید خویشتن از آن متابع او کرد دیو و بود از بی راهان.
و اگر خواهیم برداشتیمی«2» او را بدان و لکن او بست به سوی«3» زمین و متابع شد هوای خویش را، مانند«4» او چون مانند سگ است اگر برنهی«5» چیزی بر وی زبان فرو هلد یا دست بازداری«6» زبان فروهلد، اینکه است مثل«7» اینکه قوم آنان که به دروغ داشتند آیتهای ما، پس بازگوی خبر تا مگر فکر کنند.
بد«8» مثل«9» آن قوم، آن کسانی که به دروغ داشتند حجّتهای [ما را]«10» و بر تنهای خویشان«11» بودند ستمکاران.
هر که راه نماید او را خدای، اوست راه راست یافته، و هر که بی گردد«12» اینانند زیانکاران.
«13»
و بدرستی که بیافریدیم دوزخ را بسیاری از پریان و مردم، ایشان را دلهایی کن که اندر نیابند بدان و ایشان را چشمها نبینند بدان، و ایشان را گوشها که نشنوند به آن، ایشان چون چهارپایان‌اند، بل ایشان گمراهتراند، ایشانند که بی‌خبرانند.
-----------------------------------
(1). آو: ندارد، از آج، افزوده شد.
(2). مج، لت: خواستمانی بلند کردمانی.
(3). مج، لت: ساکن شد در، آج، لب: میل می‌کرد سوی. (9- 7- 4). آج، لب: داستان، مج، لت: مثل.
(5). آج، لب: حمله آری، مج، لت: حمله کنی.
(6). مج: رهاش کنی.
(8). مج، لب: بدا آرزوی.
(10). آو: ندارد، ازلت افزوده شد.
(11). آن: خودشان.
(12). کذا در آو و بم، بی‌گردد/ بگردد (با یای مجهول)، آن: برگردد، مج، لت: را گمراه کند.
(13). اساس تا اینکه جا افتادگی دارد، از آو، آورده شد. [.....]

صفحه : 3
و خدای راست نامهای نیکو، پس بخوانی او را به آن و رها کنی«1» آنان را که میل کنند از راستی در نامهای او، که پاداشت دهند ایشان را به آنچه کرده باشند.
و از آنان که آفریدیم جماعتی هستند که راه نمایند به راستی و به آن داد دهند.
آنان که به دروغ داشتند آیتهای ما را، در نوردیم«2» ایشان را [از]«3» آن جا که ندانند.
و فرو گذارم«4» ایشان را که کید من قوی است.
[1- ر]
[همی نکنند اندیشه]«5» که نیست به صاحب ایشان از دیوانگی، نیست او مگر ترساننده‌ای بیان کننده.
نمی‌نگرند در پادشاهی آسمانها و زمین و آنچه آفرید خدای از چیزی و آن که که باشد«6» که نزدیک رسید وقت مرگ ایشان به کدام حدیث پس«7» او بگروند!
هر که را گمراه کند خدای او را راهنمای نباشد و بگذاردشان«8» در جهالتشان تا متحیّر می‌باشند.
می‌پرسند تو را از قیامت«9» کی باشد وقت بودنش«10»! بگو که: علم آن بنزدیک خدای من است، روشن
-----------------------------------
(1). آو، بم، آن: دست باز داری.
(2). آج، لب: فرا گیریم.
(3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(4). آو، بم، آن: زمان دهیم.
(5). اساس: افتادگی دارد، از قم، آورده شد.
(6). آو، بم، آن: و اگر نباشد که باشد.
(7). آو، بم، آن: از پس.
(8). اساس: رها کنیم ایشان، به قیاس نسخه بم، تصحیح شد.
(9). آو، بم: روستاخیز/ رستاخیز، آن: روختاخیز.
(10). آو، بم: برخاستن آن.

صفحه : 4
باز نکند آن را [مگر او گران شده]«1» در آسمانها و زمین نیاید به شما مگر ناگاه.
می‌پرسند از تو پنداری تو پرسیده‌ای«2» از آن، بگو که: علم آن نزدیک خدای است و لکن بیشتر مردمان ندانند.
بگو که: قادر نباشم«3» برای خود سودی و نه زیانی مگر آنچه خواهد خدای و اگر دانستمی غیب، بسیار کردمی از نیکی و نرسیدی مرا بدی، نیستم من مگر ترساننده و بشارت دهنده گروهی مؤمنان را.
قوله تعالی: وَ إِذ نَتَقنَا الجَبَل‌َ فَوقَهُم- الایة، بیان کردیم که هر کجا «إذ» باشد و در کلام عاملی ظاهر نباشد لا بد عاملی مضمر باید، و تقدیر آن است که: اذکر، یاد کن ای محمّد چون ما برداشتیم کوه را از بالای سر ایشان، کَأَنَّه‌ُ ظُلَّةٌ، پنداشتی سایه بانی است. إبن الاعرابی گفت: النتق، الفتق و الرفع و البسط جمیعا، نتق، برداشتن باشد و شکافتن و گستردن و هر سه معنی محتمل است اینکه جا، قال العجّاج:

نتق انتقا«4» السلیل نتقا،
[یروی: اقتاد السلیل]«5». یعنی، یرفعه علی ظهره و قال آخر:

نتقوا احلامنا الا ثاقلا
و امرأة منتقا و ناتق، کثیرة الولد، قال النّابغة:

لم یحرموا حسن الغذاء و امهم دحقت علیک بناتق مذکار
و النتق «التّحریک بقوّة، یقال: نتقنی الکثیر«6» إذا حرّکه.
ابان بن تغلب گفت: از عربی فصیح شنیدم که غلامش را می‌گفت:
خذ الجوالق فانتقه [2- ر]، ای نکسه، و قولهم: انتق برجلک، مثل: ارکُض بِرِجلِک‌َ«7»، یعنی پای به چهارپای فرو زن«8» تا برود و اصل کلمه جنبانیدن باشد به قوّت، کَأَنَّه‌ُ
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(2). آو، بم، آن: آگاهی آج: دانایی.
(3). آو، بم، آن: نه پادشاهی.
(4). آو، آج، بم: ائتاق. [.....]
(5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(6). آو، بم، مل: المسیر آج، مج: السیر.
(7). سوره ص (38) آیه 42.
(8). آج: فرازن.

صفحه : 5
ظُلَّةٌ، پنداشتی سایه بانی است. عطا گفت: سقیفه باشد. مفسّران گفتند: چون بنی اسرائیل احکام توریت قبول نمی‌کردند و کار نمی‌بستند، خدای تعالی کوهی از جای برکند و بر بالای سر ایشان بداشت به مقدار لشکرگاه ایشان یک فرسنگ در یک فرسنگ به مقدار قامت مردی، گفت: اگر قبول نکنی، اینکه کوه بر شما فگنم«1». حسن بصری گفت: چون بدیدند که کوه بر بالای سر ایشان آمد، به سجده در افتادند بر یک روی، ابروی چپ بر زمین نهادند و به نیمه روی سجده کردند و به نیمه روی در کوه می‌نگریدند ترس آن را که بر ایشان افتد، و ذلک قوله: وَ ظَنُّوا أَنَّه‌ُ واقِع‌ٌ بِهِم و گمان بردند که بر ایشان خواهد افتادن، ازین کار را جهودان همه سجده بر ابروی چپ کنند، و گویند: اینکه سجده‌ای است مبارک آن«2» سجده است که به آن سجده عذاب از ما برداشتند و آن سجده‌ای بود از صدق دل که خدای تعالی بپسندید ازیشان و آن عذاب از ایشان برداشت. خُذُوا ما آتَیناکُم بِقُوَّةٍ، یعنی و قلنا لهم و گفتیم ایشان را، و عرب قول بسیار بیفگنند از کلام چون در کلام دلیل باشد بر او. و گفتیم: ایشان را بگیری آنچه ما دادیم شما را به قوّت، یعنی توریت بجدّ و اجتهاد و عزم عمل بستانی، و گفته‌اند: به نشاط و گشادگی.
مفسّران گفتند: چون موسی- علیه السّلام- آن الواح که توریت بر او نوشته بود اظهار کرد، هیچ سنگی و درختی و کوهی نماند إلّا اهتزاز کرد لا جرم هیچ جهود نباشد که توریت بر او خوانند الّا اهتزاز کند و به نشاط شود و سر بجنباند. وَ اذکُرُوا ما فِیه‌ِ و آنچه در توریت است یاد داری تا همانا متّقی و پرهیزگار باشی و از معاصی مجتنب شوی، عین لطف باشد شما را در ادای واجبات و اجتناب مقبّحات.
قوله: وَ إِذ أَخَذَ رَبُّک‌َ مِن بَنِی آدَم‌َ مِن ظُهُورِهِم ذُرِّیَّتَهُم، جماعتی مفسّران سلف و اصحاب حدیث گفتند که: معنی آیت آن است که، خدای تعالی پشت آدم بمالید و جمله فرزندان او را بیرون آورد بر صورت ذرّ«3»، اعنی مورچه خرد، و خلاف کردند که اینکه کجا بود، بعضی گفتند: به بطن نعمان وادی است در پهلوی عرفات«4»، و گفته‌اند: به دهنا بود از زمین هند. و آن، آن جا بود که آدم آن جا فرود آمد از آسمان. کلبی گفت: از میان مکّه و طایف بود، و سدّی گفت: در آسمان بود که
-----------------------------------
(1). آو، بم، آج، لب، آن: افگنم.
(2). آو، بم، آج، آن، لت: از آن.
(3). آج: ذرّه.
(4). آو، بم، آج، لب، آن: عرافات.

صفحه : 6
خدای تعالی پشت آدم بمالید جانب راست و فرزندان او را از آن جا«1» بیرون آورد چون مروارید سپید و ایشان را گفت: به رحمت من به بهشت شوی، و از جانب چپ، پشتش بمالید و فرزندانی از او بیرون آورد سیاه، و گفت: به دوزخ شوی، و لا ابالی باک ندارم. و با ایشان خطاب کرد و گفت: بدانی که جز من خدای نیست و من خدای شمایم، به من شرک میاری و من پیغامبرانی خواهم فرستادن به شما تا عهد من با یاد دهند و با شما بیان کنند و بر شما کتابها خواهم فرستادن، بگوی«2» تا چه می‌گوی«3»! ایشان گفتند: گوای«4» می‌دهیم که تو خدای مایی«5» و آفریدگار مایی«6»، و ما را خدای نیست جز تو. گروهی آن روز اینکه اقرار دادند بطوع و گروهی بر وجه تقیّه.
خدای تعالی از ایشان بر اینکه عهد بستد«7». آنگه آجال و ارزاق و مصایب ایشان بنوشت. آدم در ایشان نگرید«8»، ایشان را دید مختلف اشکال و الوان و متفاوت الصّور، بعضی نکو و بعضی زشت و بعضی کوتاه و بعضی دراز و بعضی توانگر و بعضی درویش، گفت: بار خدایا؟ چرا اینان را متساوی نیافریدی! گفت: خواستم تا ایشان شکر من زیادت کنند. سدّی گفت: و در میان ایشان پیغامبران بودند به مانند چراغ رخشان. آدم از آن میانه نوری دید بلند، گفت: بار خدایا، اینکه کیست! گفت:
اینکه پیغامبری است از فرزندان تو نام او داود، گفت: بار خدایا؟ عمر او چند است!
گفت: شست«9» سال، گفت [2- پ]: بار خدایا؟ بیفزای. گفت: قلم برفت به آجال«10» بندگان. گفت: بار خدایا؟ از عمر من چهل سال در عمر او فزای«11»، و عمر آدم هزار سال بود، چون چهل سال بدو داد«12» هزار سال«13» کم چهل سال باشد، چون عمر او به نهصد و شست«14» رسید ملک الموت به او آمد. آدم گفت: چه کار را آمده‌ای! گفت:
تا جانت بردارم. گفت: مرا چهل سال عمر مانده است. گفت: نه به داود دادی!
-----------------------------------
(1). آج، لب: جانب.
(2). مل، مج: بگویید.
(3). مل، مج: گویید.
(4). همه نسخه بدلها: گواهی.
(6- 5). اساس، لت: ما ای/ مایی.
(7). آو، آج، بم، آن: بست. [.....]
(8). آج، مج، لب: نگریست.
(9). همه نسخه بدلها: شصت.
(10). آو، بم: با حال.
(11). همه نسخه بدلها، بجز مج: افزای.
(12). همه نسخه بدلها، بجز مل: به داود، مل: بداد.
(13). آن شد.
(14). همه نسخه بدلها: شصت.

صفحه : 7
انکار کرد و جحود پیش آورد و گفت: ندادم، لا جرم فرزندانش جاحد شدند و نسیان افتاد و فراموش کرد عهد خدای تا فرزندانش فراموشکار شدند، و خطا کرد تا فرزندانش مخطی شدند، نعوذ باللّه من مثل هذه المقالات المحالات و التُّرّهات الشّنیعات؟ ملک الموت با پیش خدای آمد و گفت: بار خدایا؟ آدم چهل سال دعوی می‌کند. گفت: برو بگو او را، نه به داود دادی! گفت: بگفتم. جحود می کند.
گفت: برو و جانش بردار و بگو که: آنگه که قلم تر«1» بود بدادی و ما در عمر او نوشتیم، با ما جحود از پیش بنشود«2». حوشی- علیه السّلام- من ذلک، او برفت و آدم را جان برداشت آنگه چون عهد فرزندان آدم بستده بود، ایشان را گفت: با پشت آدم شوی که من قیامت بر نه انگیزم تا از شما یکی مانده باشد تا در وجود نیاید و عمر و روزی خود مستوفی بنستاند. اینکه خبر «ذرّ» است که مخالفان ما و بعضی موافقان از اهل اخبار گفتند و اینکه درست نیست برای مخالفت او دلیل عقل و ظاهر قرآن را. امّا مخالفت او دلیل عقل را از آن جاست که حال اینکه فرزندان که دعوی می‌کنند که خدای تعالی ایشان را بیرون آورد بر صورت ذرّ«3» و با ایشان خطاب کرد و تقریر کرد ایشان را بقوله: أَ لَست‌ُ بِرَبِّکُم از دو بیرون نبود: یا کامل عقل بودند یا نبودند، اگر کامل عقل نبودند، از حکیم نیکو نیاید خطاب با ایشان و تقریر با ایشان، و اگر کامل عقل بودند، لا محال«4» باید تا آن حال یاد دارند و فراموش نکنند که عاقل مثل اینکه حال و کمتر آن در شهرت و نادرگی با کمال عقل فراموش نکند. چون هر دو قسمت باطل است، دلیل کند بر بطلان اینکه قول. اگر گویند طول مدّت و تخلّل مرگ در اینکه میانه از یاد ایشان ببرد، گوییم: طول مدّت اگر نسیان آرد از تفصیل آن باشد، آن«5» جمله به یک بار ناسی نشوند، آنگه همه خلایق به یک بار حالی چنان غریب و نادر«6» رفته و ایشان کامل عقل با کمال عقل چگونه فراموش کنند آن را و امّا تخلّل مرگ را اگر در اینکه تأثیر بودی، بایستی که تخلّل نوم و سکر و جنون و اغماء و زوال عقل را در اینکه اثر بودی، که اینکه جمله مزیل عقل است، و ما دانیم که خفته چون بیدار شود و مغمی علیه چون با هوش آید و مست چون هشیار شود آنچه دانسته باشد
-----------------------------------
(1). آج: تو.
(2). اساس: بنه شود/ بنشود.
(3). آج، آن: ذرّه.
(4). آو، آج، بم، آن، لت: لا محاله.
(5). همه نسخه بدلها: از.
(6). همه نسخه بدلها: نادره.

صفحه : 8
یادش آید و علمش«1» به آن حاصل شود، نبینی که اصحاب الکهف با آن که سیصد و نه سال خفته بودند، چون برخاستند«2»، هر چه دانستند همه را یاد آمد و هیچ خلل نبود و اینکه حال به اوقات و اشخاص مختلف نشود. [دیگر آن که خدای تعالی بیان کرد که: غرض من از اینکه آن است تا فردای قیامت نگویند: إِنّا کُنّا عَن هذا غافِلِین‌َ، و اگر اینکه جا ندانند یا فراموش کرده باشند اولیتر که در قیامت ندانند]«3». اگر گویند نه کودک آنچه کرده باشد در حال طفولیّت یاد ندارد! گوییم: ما از اینکه احتراز کردیم به آنکه گفتیم: عاقل با کمال عقل، و طفل عاقل نباشد. امّا خلاف از ظاهر قرآن را آن است که خدای تعالی گفت: وَ إِذ أَخَذَ رَبُّک‌َ مِن بَنِی آدَم‌َ، و نگفت: من ادم، و گفت: مِن ظُهُورِهِم، و نگفت: من ظهره، و گفت: ذُرِّیَّتَهُم، و نگفت: ذرّیته. دگر آن که گفت: أَن تَقُولُوا یَوم‌َ القِیامَةِ إِنّا کُنّا عَن هذا غافِلِین‌َ، و المعنی لئلّا تقولوا یوم القیامة، تا روز قیامت نگویید که ما از اینکه غافل بودیم، باز نمود که اینکه برای آن کردم تا روز قیامت دعوی غفلت نکنند تا حجّت بر ایشان قایم شود. اگر فراموش کنند و غافل شوند، حجّت ساقط شود از ایشان و اینکه غرض حاصل نباشد.
دیگر آن که گفت: أَو تَقُولُوا إِنَّما أَشرَک‌َ [3- پ]
آباؤُنا مِن قَبل‌ُ تا نگویید که پدران ما مشرک بودند، به شرک پدران عذر نیارند و اینکه در حق‌ّ کسانی صورت بندد که ایشان را پدران مشرک بوده باشند. امّا آنان را که از پشت آدم بیرون آرند«4» ایشان را چگونه گویند: أَشرَک‌َ آباؤُنا مِن قَبل‌ُ وَ کُنّا ذُرِّیَّةً مِن بَعدِهِم، اگر گویند چون تأویل مخالفان و اخباریان باطل بکردی تأویل صحیح چیست آیت را بنزدیک شما!
گوییم: ما را در تأویل آیت دو وجه است یکی آن که: مراد به اینکه جماعتی‌اند از فرزندان آدم که خدای تعالی ایشان را بیافرید و کمال عقل داد و آلات و تمکین و تکلیف کرد ایشان را و بر زبان پیغامبران با ایشان تقریر کرد که: أَ لَست‌ُ بِرَبِّکُم، ایشان از پس نظر در ادلّه و تحصیل علم و معرفت به خدای تعالی گفتند: بلی، و ایشان را بر یکدیگر گواه کرد«5» تا فردای قیامت نگویند که، ما از اینکه غافل بودیم یا تعلیل«6» کنند به شرک پدران، و گویند: ما را پدران مشرک بودند، ما نیز به آن شرک
-----------------------------------
(1). لب، لت: عملش. [.....]
(2). آج، لب، لت: برخواستند.
(3). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.
(4). آج، لب: آمده باشند، أو، بم: آمدند.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و لت: گرفت.
(6). اساس: لعیل، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.

صفحه : 9
آوردیم که ما اطفال بودیم و به ایشان اقتدا کردیم و ایشان را شبهت از آن افتاد که گمان بردند که لفظ «ذرّیّه» متناول نباشد الّا اطفال صغار را و پنداشتند که اشتقاق آن از «ذرّ» است، و اینکه اندیشه‌ای خطاست برای آن که جمله بشر را ذرّیّت آدم خوانند از کوچک و بزرگ و بالغ و نابالغ، قال اللّه تعالی: رَبَّنا وَ أَدخِلهُم جَنّات‌ِ عَدن‌ٍ الَّتِی وَعَدتَهُم وَ مَن صَلَح‌َ مِن آبائِهِم وَ أَزواجِهِم وَ ذُرِّیّاتِهِم«1» ثُم‌َّ استَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِی‌َ دُخان‌ٌ فَقال‌َ لَها وَ لِلأَرض‌ِ ائتِیا طَوعاً أَو کَرهاً قالَتا أَتَینا طائِعِین‌َ«5»، و بر حقیقت نه از خدای تعالی قولی بود و نه از آسمان و زمین، و مثله قوله: شاهِدِین‌َ عَلی أَنفُسِهِم بِالکُفرِ ...«6»، و ما دانیم که هیچ کس به کفر بر خود گوای ندهد، و مراد آن است که فعلی کند که دلیل کفر کند و مانند اینکه قول قایل است: جوارحی تشهد بنعمتک و حالی معترفة باحسانک، و مثله فی التوسّع قول الشّاعر:

فلئن نطقت بشکر بربک جاهدا فلسان حالی بالشکایة انطق
و آنچه روایت کرده‌اند از بعضی خطبا مانند اینکه است: سل الارض من شق انهارک و غرس اشجارک و جنی ثمارک فان لم تجبک حوارا اجابتک اعتبارا، و اینکه بابی واسع است و اینکه را استشهاد بسیار باشد از نظم و نثر. مردی نظام را پرسید«7»:
ما الامور الصّامتة النّاطقة! قال: الدّلایل المخبرة و العبر الواعظة، قوله: وَ إِذ أَخَذَ رَبُّک‌َ
-----------------------------------
(1). سوره مؤمن (40) آیه 8.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل: دلیل اند.
(3). آو، بم، مل، لت: کرد.
(4). اساس: متعرفی، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(5). سوره فصّلت (41) آیه 11.
(6). سوره توبه (9) آیه 17.
(7). اساس: پرسیدند، با توجّه به اتفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.

صفحه : 10
مِن بَنِی آدَم‌َ مِن ظُهُورِهِم، [گفت: یاد کن چون فرا گرفت خدای تو از بنی آدم]«1» از پشتهای ایشان فرزندان ایشان را، و اینکه کنایت باشد از خلق ایشان و ایجاد ایشان و اخراج و نقل ایشان از اصلاب آبا و ارحام امّهات. وَ أَشهَدَهُم عَلی أَنفُسِهِم، و گواه کرد ایشان را بر خود بر آن تفسیر که دادیم تا«2» بعضی را بر بعضی که، هم کَنَفس‌ٍ واحِدَةٍ«3» أَ لَست‌ُ بِرَبِّکُم، تقریری است با عقلا و کاملان، نه من خدای شماام! قالُوا بَلی جواب ایشان است که دادند، و بَلی، جواب استفهامی باشد متضمّن نفی و نعم جواب کلامی مثبت باشد، شَهِدنا، گواه«4» شدیم و گوای دادیم، أَن تَقُولُوا تقدیر آن است که، لئلّا تقولوا او حذرا من ان تقولوا، و اینکه جا مقدّری محذوف«5» باشد، و المعنی: انّما فعلنا ذلک لئلّا تقولوا، و کلام بر نظایر اینکه برفته است، من قوله: یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم أَن تَضِلُّوا ...«6»، و المعنی لئلّا تضلّوا، و قوله: وَ أَلقی فِی الأَرض‌ِ رَواسِی‌َ أَن تَمِیدَ بِکُم ...«7»، و المعنی [4- ر]
لئلّا تمید بکم، او حذرا من أن تمید بکم، أَو تَقُولُوا، عطف است علی قوله: أَن تَقُولُوا، که گویی«8»: ما برای آن شرک آوردیم که پدران ما مشرک بودند، وَ کُنّا ذُرِّیَّةً مِن بَعدِهِم، و ما فرزندان بودیم از پس ایشان. و اشتقاق «ذرّیّة»، من ذرأ اللّه«9» الخلق، ای خلقهم باشد، و وزن او فعلیّه باشد، [و قول آن کس که گفت: اصل او «ذرّووه» است من الذّرو، درست نیست، و ایشان گفتند: فرزند طفل را ذرّیه خوانند تشبیها بالذّر، و اینکه قول درست نیست، لقوله تعالی: وَ مَن صَلَح‌َ مِن آبائِهِم وَ أَزواجِهِم وَ ذُرِّیّاتِهِم«10» ...، و اطفال را به صلاح وصف نکنند.]«11» أَ فَتُهلِکُنا بِما فَعَل‌َ المُبطِلُون‌َ، اینکه نیز دلیل است بر آن که قول به ذرّ باطل است برای آن که بیان کرد که: اینکه آنان گفتند که ایشان را پدرانی مبطل بودند و گویندگان به ذرّ، نخواهند گفتن که ایشان را جز آدم پدری بود یا آدم مبطل بود. أبو الهذیل در بعضی کتب خود گفت: حسن بصری به ذرّ گفتی، و گفتی:
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(2). آو، آج، بم: یا . [.....]
(3). سوره لقمان (31) آیه 28.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: ما گواه.
(5). آو، آج، لب، آن: محذوفی مقدّر.
(6). سوره نساء (4) آیه 176.
(7). سوره نحل (16) آیه 15.
(8). اساس: گویند، با توجه به اتّفاق نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). آو، آج، بم، مل، آن: ذرّ اللّه.
(10). سوره رعد (13) آیه 23.
(11). اساس: ندارد، از نسخه مج، آورده شد.

صفحه : 11
خدای تعالی اطفال را که به بهشت برد به ثواب ایمان ایشان برد در ذرّ، و رمّانی حکایت کرد از إبن الاخشاد«1»، که او به خبر ذرّ گفتی، و لکن نه از آیت از خبر. و از جمله ادلّه بر فساد اینکه قول، قوله تعالی: وَ اللّه‌ُ أَخرَجَکُم مِن بُطُون‌ِ أُمَّهاتِکُم لا تَعلَمُون‌َ شَیئاً«2» ...، گفت: شما را از شکم مادر بیرون آوردم، چیزی ندانستی، اگر آن که از شکم مادر به در«3» آید چیزی نداند آن که از صلب پدر بیرون آید اولی و احری که چیزی نداند.
إبن کثیر و اهل کوفه خواندند: ذرّیّتهم علی التّوحید و باقی قرّاء بر جمع، ذرّیّاتهم. و ذرّیّت لفظی است صالح واحد را و جمع را، و چون واحد باشد او را دو جمع بود، یکی: سلامت و هو ذرّیّات، و یکی: تکسیر و آن ذراری‌ّ است. و ابو عمرو«4» خواند: یقولوا، بالیا فیهما جمیعا خبرا عن الغائب، و باقی قرّاء، به «تا» ی خطاب خواندند.
وَ کَذلِک‌َ نُفَصِّل‌ُ الآیات‌ِ، حق تعالی: گفت: ما تفصیل آیات و بیّنات و ادلّه چنین کنیم. و تفصیل آیات، تمیز و جدا باز کردن آن باشد تا ممکن بود که مستدل‌ّ به آن استدلال کند. آنگه بیان کرد که: غرض من از اینکه آن است تا اینکه گمراهان با راه راست آیند. [وَ لَعَلَّهُم یَرجِعُون‌َ، قیل المعنی لکی یرجعوا، «لعل‌ّ» به معنی «لام» غرض است، و محقّقان گفتند: بر اصل خود است و معنی ترجّی، جز که بر سبیل توسّع. و برای آن به لفظ «لعل‌ّ» گفت تا مبنی باشد از آن که اینکه ادلّه موجب رجوع نیست، بل مقرّب و مسهّل«5» است]«6».
قوله: وَ اتل‌ُ عَلَیهِم نَبَأَ الَّذِی آتَیناه‌ُ آیاتِنا فَانسَلَخ‌َ مِنها- الایة، حق تعالی در اینکه آیت گفت رسول را- صلّی اللّه علیه و آله: بر خوان بر ایشان یعنی بر امّت«7» خبر آن کس که ما آیات خود به او دادیم، او از آن بیرون آمد چون مار که از پوست بیرون آید. خلاف کردند در آن که که بود، عبد اللّه مسعود گفت: بلعم بن ابر«8» بود. عبد اللّه عبّاس گفت از بنی اسرایل بود. علی‌ّ بن ابی طلحه گفت: از کنعانیان بود از مدینه
-----------------------------------
(1). آج، لب: إبن الرّشاد.
(2). سوره نحل (16) آیه 78.
(3). همه نسخه بدلها: برون/ بیرون.
(4). آج، بم، مل، لب: ابو عمر.
(5). اساس: مستهل، به قیاس نسخه لب، تصحیح شد. [.....]
(6). اساس: ندارد، از مج آورده شد.
(7). مج، لب خود.
(8). کذا در اکثر نسخه‌ها، آج، امر، مج: افنر.

صفحه : 12
جبّاران، مقاتل گفت: بلعام بن باعور بن مار بن«1» لوط. مقاتل گفت: از مدینه بلقا بود، و آن شهر را برای آن بلقا خواندند که او را پادشاهی بود نام او بالق و قصّه او به روایت عبد اللّه عبّاس و محمّد بن اسحاق و سدّی آن بود که: چون موسی- علیه السّلام- قصد کارزار جبّاران کرد و به زمین کنعان فرود آمد از زمین شام، قوم بلعم به بلعم آمدند و او مردی مجاب«2» الدّعوه بود و او را گفتند: تو دانی که موسی مردی تیز است و لشکر بسیار دارد و به کارزار ما می‌آید تا مردمان«3» ما را بکشد و زنان ما را به بردگی ببرد و شهر ما به دست فروگیرد و ما را قوّت او نباشد، و تو مردی مجاب«4» الدّعوه‌ای و نام اعظم بنزدیک تو است و پسر عم‌ّ مایی، بیرون آی و دعای کن برای ما تا خدای تعالی او را دفع کند از ما، او گفت: ویلکم، او پیغامبر خدای است و به فرمان خدای می‌آید و مدد او فرشتگان‌اند، من بر او چگونه دعا کنم، و اگر من اینکه کنم دین و دنیا بشود مرا، و من از خدای آن دانم که ندانی شما. الحاح کردند و مراجعت کردند. او گفت: تا من دستوری با خدای برم و به طریقی که او را بود مؤامرت کرد با خدای تعالی، هیچ جواب نیامد. ایشان گفتند: دیدی اگر خدای کاره بودی دعای تو را، تو را نهی کردی، و اینکه که نهی نکرد تو را دلیل آن است که خدای کاره نیست دعای تو را، و چندان«5» تملّق و چاپلوسی کردند تا او را بفریفتند و مفتون کردند. برخاست و بر خری نشست و بر کوهی آمد که از آن جا بر لشکر موسی مطّلع توانستی بود. آن کوه را حسبان«6» گفتند. چون پاره‌ای برفت، خر فرو خفت، فرو آمد و بزد آن چهار پای را بسیار«7»، [برخاست، او بر]«8» نشست [4- ر]
و پاره‌ای دگر برفت، دگر باره فرو خفت.
دگر باره بزد او را، برخاست و پاره‌ای برفت و فرو خفت. به بار سه‌ام«9» خدای تعالی او را به آواز«10» آورد تا با او سخن گفت. گفت: ویحک یا بلعم؟ کجا می‌روی و مرا چه«11» می‌زنی! نمی‌بینی که فریشتگان پر بر روی من می‌زنند! تو خرد رها کرده‌ای می‌روی تا بر پیغامبر خدای دعا کنی. او اینکه بشنید هم متّعظ نشد و خدای تعالی
-----------------------------------
(1). آب، آج، بم، آن: داب بن.
(4- 2). اج، لب: مستجاب.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مج: مردان که به نظر مرجّح می‌رسد.
(5). همه نسخه بدلها: چندانی.
(6). مل: حسان.
(7). مل، لت تا.
(8). اساس: افتادگی دارد، از آو، افزوده شد.
(9). آج، مج، لب: سیوم.
(10). همه نسخه بدلها، بجز مل و لت: سخن.
(11). همه نسخه بدلها: چرا.

صفحه : 13
چون به اینکه معنی بر او حجّت انگیخته بود او را تخلیت کرد تا برفت و بر آن کوه شد و قوم او با او، چون لشکر موسی را دید دست برداشت و دعا کردن گرفت، خواست تا قوم خود را دعا کند و بر موسی و قومش نفرین کند، خدای تعالی زبان او برگردانید تا موسی را دعا کرد و قوم خود را نفرین کرد. قوم او، او را گفتند: یا بلعم؟ اینکه چیست که می‌گوی! ما تو را به اینکه آوردیم تا ما را لعنت کنی و موسی را دعا کنی! گفت:
من نخواستم تا چنین گویم، قصد من خلاف اینکه بود و لکن«1» زبانم چنین رفت که شنیدی، اینکه کاری است خدایی و خدای را غلبه نتوان کردن بر کارش. حق تعالی فرمان داد تا زبانش از دهن بیرون افتاد و بر سینه افتاد، گفت: نه من گفتم که دین و دنیا از من بشود؟ اکنون رفت و هیچ چاره نماند مگر مکر و حیلت. گفتند: چه حیلت سازیم! گفت زنان را بیارایی«2» و متاعها و چیزها به ایشان دهی تا به لشکرگاه موسی برند و خویشتن بر ایشان عرض کنند و اگر کسی مراودت کند ایشان را منع نکنند که«3» اگر یک تن از ایشان زنا کند ایشان را نصرت و ظفر نباشد. ایشان همچنین کردند، زنان را بیاراستند و متاعها«4» در دست ایشان دادند و اینکه وصایت کردند و آن جا فرستادند. چون زنان آن جا رفتند، زنی بجمال نام او گتی«5» بنت صور، به مردی بگذشت از بزرگان بنی اسرائیل نام او زمری بن سلوم و او پسر«6» سبط شمعون بن یعقوب بود، او را بدید از جمال او متعجّب بماند او را استدعا کرد، او اجابت کرد و او دست آن زن گرفت و آورد تا پیش موسی، و گفت: یا موسی؟ دانم تا خواهی گفتن که اینکه زن با اینکه جمال بر ما حرام است. گفت: ای و اللّه؟ حرام است، دست بدار از او. گفت:
لا و اللّه، که هرگز فرمان تو نبرم در اینکه باب و دست او گرفت و او را به خیمه خود برد و با او خلوت کرد و همچنین دیگر مردان با دیگر زنان کنعانیان خلوت کردند و زنا کردند. خدای تعالی طاعونی را فرستاد بر ایشان و مردی بود در لشکر موسی نام او فنحاص بن العیزار«7» بن هارون، او مردی بود قوی و با شوکت و قوّت و اسفهسالار«8»
-----------------------------------
(1). آو، بم، لت بر. [.....]
(2). اساس: بیارای/ بیارایی/ بیارایید.
(3). همه نسخه بدلها: چه.
(4). آو، آج، بم، لب، آن و چیزها.
(5). آو، آج، بم، آن: کستی، مل: ستی، مج: کشتی، لب: کسی.
(6). آو، آج، بم، لب، آن: پسر پسر.
(7). آج: فیحاص بن العزار.
(8). آن: اسپهسالار، مج: اسفهسلار.

صفحه : 14
لشکر موسی بود و در اینکه وقت که زمری اینکه سخن گفت موسی را«1»، او غایب بود، چون باز آمد آن طاعون دید در بنی اسرایل افتاده، گفت: چه رسید اینان را و چه کردند اینان! قصّه با او بگفتند. او بیامد و حربه‌ای برداشت و آمد و حربه او جمله از آهن بود و به خیمه زمری آمد و ایشان را- آن زن را و مرد را- به یک جای خفته دید.
حربه‌ای فرو کرد و هر دو را در هم دوخت و هر دو را برگرفت و بر هوا داشت و در لشکرگاه می‌گردانید و می‌گفت:«2» هذا جزاء من یعصیک، خدای تعالی طاعون از ایشان برداشت.
اصحاب اخبار گفتند از آنگه که طاعون در ایشان افتاد، تا آن گه که فنحاص«3» اینکه عمل کرد با آن فاسق شمردند هفتاد هزار مرد به طاعون هلاک شده بودند و اینکه در یک ساعت از روز بود. از اینکه جاست که بنی اسرایل هنوز عادت دارند و رسم نهاده‌اند که از هر ذبیحه‌ای که بکشند فرزندان فنحاص را نصیبی کنند. خدای تعالی اینکه آیت در بلعم بن باعور انزله کرد و طرفی از حدیث او با رسول بگفت. مقاتل گفت: قصه او چنان بود که پادشاه جبّاران او را بخواند و گفت: بر موسی دعا کن.
گفت: او پیغامبر خدای است. او گفت: اگر نکنی تو را بردار کنم. او را تهدید کرد، او [بیامد و]«4» دعا کرد، گفت: بار خدایا؟ تمکین مکن موسی را از آن که در شهر ما آید. موسی به دعای او در تیه افتاد چهل سال، گفت: [4- پ]
بار خدایا؟ اینکه چه حال است! گفت: تو به دعای بلعم در اینکه جا افتادی. گفت: بار خدایا؟ چنان که دعای او بر من شنیدی، دعای من بر او بشنو. گفت: بگو. گفت: بار خدایا؟ اسم اعظم و ایمان از او بستان. ایمان از سینه او بپرید چنان به مانند کبوتری سپید«5»، فذلک قوله: فَانسَلَخ‌َ مِنها، و اینکه از جمله آن خرافات است که اصحاب حدیث گویند و روا دارند، و اینکه محال است و مخالف عقل و شرع است، و لکن من برای آن آوردم تا مردم مقالات مخالفان و محالات ایشان نیز بشنوند و بدانند. عبد اللّه بن عمرو«6» و سعید بن المسیّب و زید بن اسلم و ابو روق گفتند: آیت در امیّة بن«7» الصّلت
-----------------------------------
(1). آو، بم از.
(2). همه نسخه بدلها اللّهم‌ّ.
(3). آو، بم، آج: فیحاص.
(4). اساس: افتادگی دارد، از آو، افزوده شد.
(5). مج، لب: سفید.
(6). آو، آج، بم، لب، آن: عبد اللّه بن عمر.
(7). مج، لب ابی. [.....]

صفحه : 15
الثّقفی آمد، و او مردی بود که کتب اوایل برخواند«1» و علم حکمت شناخت«2» و در کتب خوانده بود که: خدای تعالی در آن عهد پیغامبری خواهد فرستادن و طمع او داشت که او باشد. او در آن وقت که خدای تعالی پیغامبر را فرستاد بنزدیک بعضی ملوک بود، چون باز آمد به بدر بگذشت و آن کشتگان را دید، گفت: اینان را که کشت! گفتند: محمّد که به پیغامبری آمده است. گفت: اگر او پیغامبر بودی خویشان خود را نکشتی. چون بمرد، خواهرش فارعه بنزدیک رسول آمد، رسول- علیه السّلام- گفت:
اخبرینی عن وفات اخیک،
مرا خبر ده از وفات برادرت. گفت: او شبی از شبها خفته بود و من بر بالین او بودم سقف خانه شکافته شد و دو شخص فرود آمدند و یکی بر بالین او بنشست و یکی بر پایین او. آن که بنزدیک پایین بود، آن را گفت که بر بالین بود: اوعی! قال: وعی، قال: از کی! قال: ابی، گفت: بدانست! گفت:
بلی بدانست گفت: زکی شد! گفت: نه ابا کرد و سر باز زد. از خواب در آمد من او را خبر دادم«3» از آن حال، گفت: خیری بود که از من بگردانیدند«4»، آنگه از هوش بشد، چون با هوش آمد اینکه بیتها بگفت:

کل‌ّ عیش و ان تطاول دهرا صائر امره«5» الی ان یزولا

لیتنی کنت قبل ما قد بدا لی فی قلال الجبال ارعی الوعولا

إن‌ّ [یوم]«6» الحساب یوم شدید شاب فیه الصّغیر یوما ثقیلا
نصب علی تقدیر فعل، کانّه قال: اعنی یوما. رسول- علیه السّلام- او را گفت:
چیزی بخوان از شعر او، گفت:

لک الحمد و النّعماء و الفضل ربّنا و لا شی‌ء اعلی منک جدّا و امجد

ملیک علی عرش السّماء مهیمن لعزّته تعنو الوجوه و تسجد
اینکه قصیده‌ای دراز است تا به آخر بخواند، آنگه قصیده‌ای دیگر بخواند که در او می‌گوید:

یوقف«7» النّاس للحساب جمیعا فشقی‌ّ معدّب و سعید
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، لب، آن: خوانده، مج: خوانده بود.
(2). آو، آج، بم، مج، لب، آن: شناخته.
(3). آو، آج، بم، لب، آن، لت: خبر کردم.
(4). آو، آج، بم، مل، لب، آن: بگردانیدن/ بگردانیدند.
(5). اساس: مرّه، به قیاس با نسخه آج تصحیح شد.
(6). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(7). آو، آج، مل، آن: توقف.

صفحه : 16
آنگه قصیده‌ای دیگر بخواند که در او می‌گوید:

عند ذی العرش یعرضون علیه یعلم الجهر و السّرار الخفیّا

یوم نأتی الرّحمن و هو رحیم انّه کان وعده مأتیّا

یوم نأتیه مثل ما قال فردا ثم‌ّ لا بدّ راشدا او غویّا

ا سعیدا سعادة انا ارجوا ام مهانا بما اکتسبت شقیّا

او اؤاخذ بما اجترمت فانّی سوف القی من العذاب فریّا

رب‌ّ إن تعف فالمعافاة ظنّی او تعاقب فلم تعاقب بریّا
رسول گفت- صلّی اللّه علیه و آله:
امن شعره و کفر قلبه،
گفت: شعرش مؤمن بود و دلش کافر. حق تعالی در او اینکه آیت بفرستاد.
بعضی دگر از مفسّران گفتند: آیت در مردی آمد نام او بسوس«1»، و او مردی بود که او را سه دعای مستجاب دادند و او زنی داشت و از آن زن فرزندان داشت، او را گفت: از اینکه دعاها تو یکی در کار من کن. گفت: روا باشد، یکی در کار تو کردم«2»، چه خواهی! گفت: دعا کن تا خدای تعالی مرا نکوتر زنی کند در بنی اسرایل. دعا کرد، خدای تعالی او را جمالی داد که نکوتر اهل زمانه شد و مردم به او فتنه [5- ر]
شدند، و او چون جمال خود بدید، گفت: تو را نخواهم و از او رغبت نمود، مرد را خشم آمد. خدای را دعا کرد تا او را باز سگی«3» کرد گزنده، بانگ دارنده. دو دعا در کار او شد. فرزندان بیامدند و پدر را ملامت کردند و گفتند: ما را بر اینکه صبر نیست که مادر ما سگی نبّاحه«4» باشد، دعا کن تا خدای تعالی او را با حال اوّل برد. او دعا کرد، خدای تعالی او را با حال اوّل برد. پس هر سه دعا در کار او شد.
سعید بن المسیّب گفت: آیت در ابو عامر بن النّعمان بن الصیفی آمد، و او از جمله زهّاد ترسایان بود، و او آن بود که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- او را فاسق خواند، و او در جاهلیّت زاهد بود و پلاس پوش. برخاست و به مدینه آمد و رسول را- علیه السّلام- گفت: تو به کدام دین آمده‌ای و چه آورده‌ای! گفت: دین ابراهیم و ملّت مسلمانی، گفت: من بر آن دینم. رسول- علیه السّلام- گفت: تو بر اینکه دین نه‌ای
-----------------------------------
(1). آج: یونس آو، بم: پوس آن: نسوس.
(2). همه نسخه بدلها: کنم.
(3). مل، مج: به سگی.
(4). آو، آج، بم، آن: ساخته.

صفحه : 17
که چیزهایی در دین ابراهیم آورده‌ای که از آن نیست، ابو عامر گفت: خدای از میان من و تو آن را که دروغ می‌گوید طرید وحید جان برداراد. آنگه برخاست و به شام شد و کسی فرستاد به منافقان که بچارده و مستعد باشی که من لشکری می‌آرم که با محمّد کارزار کند و برای من مسجدی بنا کنی. آنگه بر قیصر روم رفت و از او لشکری خواست تا محمّد را و اصحابش را از مدینه بیرون کنم«1»، فذلک قوله. وَ إِرصاداً لِمَن حارَب‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ مِن قَبل‌ُ ...«2»، قیصر لشکر نداد او را، و او با شام رفت و آن جا طرید«3» وحید بمرد. عبادة بن الصّامت«4» گفت: آیت در قریش آمد که خدای تعالی کتاب قرآن به ایشان داد از آن منسلخ شدند و قبول نکردند. حسن بصری و إبن کیسان گفتند: آیت در منافقان اهل کتاب آمد که رسول را می‌شناختند چنان که فرزندان خویش و ایمان نیاوردند. عکرمه گفت: آیت عام‌ّ است در حق‌ّ همه کافران.
فتاده گفت: اینکه مثلی است که خدای تعالی بزد در حق‌ّ آنان که هدی بر ایشان عرضه کنند، ایشان اعراض کنند از آن و قبول نکنند آن را. عبد اللّه بن عبّاس و سدّی گفتند:
مراد به آیات نام مهمترین«5» خدای است. روایتی دیگر از او آن است که: کتابی از کتابها به او دادند. فَانسَلَخ‌َ مِنها، ای خرج منها کانسلاخ الحیّة من جلدها.
فَأَتبَعَه‌ُ الشَّیطان‌ُ، یقال: تبعه و اتبعه و اتّبعه بمعنی واحد، و بعضی دیگر گفتند: تبعه و اتبعه، اذا قفاه و اتّبعه اذا اقتدی به. فَکان‌َ مِن‌َ الغاوِین‌َ، و الغی‌ّ ها هنا ضدّ الرّشد، و اینکه، قول آن کس است که گفت: آیت بر سبیل مثل است. از باقر- علیه السّلام- روایت کرده‌اند: فَکان‌َ مِن‌َ الغاوِین‌َ از جمله ضالّان«6» گمراهان جاهلان بود.
وَ لَو شِئنا لَرَفَعناه‌ُ بِها، اگر خواستمانی«7» او را به آن آیت رفیع کردمانی، به معنی«8» به آن آیات اگر در او تأمّل و تدبّر کردی و به آن ایمان آوردی برای آن که رفعت به آیات بر حقیقت نباشد، برای آن که آیات، فعل خدای بود- جل‌ّ جلاله- و خدای به فعل خود کس را رفع نکند، چه اگر چنین بودی اینکه رفعت مبتدا بکردی یا عند
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: کند.
(2). سوره توبه (9) آیه 107.
(3). آو، بم و. [.....]
(4). آو، آج، بم، آن، لت: عبادین الصّامت.
(5). بم، آج، لب: بهترین.
(6). مل، لت و.
(7). همه نسخه بدلها بجز، مل و لت: خواستمی که.
(8). همه نسخه بدلها: یعنی.

صفحه : 18
بعضی دیگر از افعال چون معلّل نخواهد بودن وَ لکِنَّه‌ُ أَخلَدَ إِلَی الأَرض‌ِ، سعید جبیر گفت: رکن. مجاهد گفت: سکن. مقاتل گفت: رضی بالدّنیا، و عرب «مخلد» گویند کسی را که دیر پیر شود. زجّاج گفت: خلّد و اخلد بمعنی واحد، و اصل کلمه از «خلود» باشد و آن دوام است، یقال: اخلد«1» فلان بالمکان اذا اقام«2» به، و منه قول زهیر:

لمن الدّیار غشیتها«3» بالغرقد کالوحی فی حجر المسیل«4» المخلد
یعنی المقیم، و قال مالک بن نویره:

بابناء حی‌ّ من قبائل مالک و عمرو بن یربوع اقاموا فاخلدوا
و لکن او در زمینی«5» مقام کرد، مقام کسی که گمان برد که همیشه بخواهد ماندن، و گفته‌اند: اینکه کنایت است از عمر دراز، کانّه قال: اقام فیها طویلا. وَ اتَّبَع‌َ هَواه‌ُ و به دنبال هوای نفس برفت. ابو روق گفت: [5- پ]
اختیار کرد دنیا را بر آخرت. عطا گفت: طلب الدّنیا و اطاع الشّیطان. یمان گفت: اتّبع هواه، ای امرأته آنگه مشتهی را به شهوت نام کرد، چنان که شاعر گفت:

وای مع الرّکب الیمانین مصعد
ای محبوبی. مجاهد گفت: اینکه مثل کسی است که کتاب خواند و بر آن کار نکند.
انگه حق تعالی، آن را که آیات او ترک کند و از آن عدول و اعراض نماید، او را مثل زد به خسیس‌تر چیزی و پلیدتر چیزی در جمله احوالش، گفت: مثل او، چون مثل سگ است«6» اگر بار بر او نهی و اگر ننهی زبان بیرون افگند«7» فی حالة الرّاحة و الکدّ و العطش و الرّی‌ّ، دگر حیوانات در حال رنج و تشنگی و ماندگی زبان بیرون افگنند مگر سگ که بر جمیع احوال زبان بیرون افگند. و وجه تمثّل و جای شبه«8» آن است که: اگر وعظ کنی، اینکه کافر را سود ندارد، و اگر نکنی همان هر دو به یک مثابت باشد، چون سگ اگر برانیش زبان بیرون کند و اگر رهاش کنی همان کند. و بر اینکه
-----------------------------------
(1). بم: اخلده.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و لت: اذا قام.
(3). آو، بم، آج، لب: عشیشها.
(4). اساس: المسیر، که به قیاس دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها: زمین.
(6). آو، بم، آج، لب، آن، لت که.
(7). همه نسخه بدلها یعنی.
(8). آو، بم، آج، مج، لب، آن: شبهه.

صفحه : 19
قول، تَحمِل عَلَیه‌ِ محمول باشد علی الحملة الّتی هی الصّولة و الطّرد. و وجهی دگر آن که من الحمل باشد، اگر باری بر او نهی، یعنی اگر او را بر کاری حمل کنی که کار او باشد چون رفتن و تاختن و صید کردن لهث کند، و اگر رهایش کنی همان کند.
عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که، اگر کلمت حکمت بر او حمل کنی بر نگیرد و اگر رهایش کنی مهتدی نشود چون سگ که اگر مطرود باشد و اگر رابض، لهث کند و به یک منزلت باشد، حسن بصری گفت: مثل منافق است که اگر دعوت کنی و اگر نه با حق رجوع نکند، و اینکه در معنی مانند آن است که گفت: وَ إِن تَدعُوهُم«1»که که.
ذلِک‌َ، اشارت است به اینکه مثل که زد، گفت: اینکه مثل آن قوم است که آیات ما دروغ داشتند. فَاقصُص‌ِ القَصَص‌َ، تو که محمّدی، قصّه گذشتگان با ایشان بگوی تا باشد که تفکّر کنند. محمّد بن اسحاق گفت، معنی آن است که: خبر اسلاف با اینکه اهل کتاب بگو تا چون بشنوند بدانند که اینکه خبرها موافق کتابهای ایشان است و تو مرد کتاب خوان«3» نه‌ای، باشد که اندیشه کنند و بدانند که اینکه به وحی خدای و پیغام جبریل می‌گوی.
ساءَ مَثَلًا، تقدیر آن است که: ساء المثل مثلا مثل القوم الّذین کذبوا بآیاتنا، و مانند اینکه قول جریر است:

نعم الزاد زاد ابیک زادا
اگر کلام مفسّر و مشروح آمدی چنین بودی که در بیت هست، برای آن که «نعم» و «بئس» و «ساء» از حق‌ّ ایشان آن است که اسنادشان با اسمی کنند که در او «الف» و «لام» جنس باشد، آنگه اسمی دگر باید معرفه که مخصوص بالمدح و الذّم باشد آنگه باشد که آن اسم که در او «لام» جنس باشد بیفگنند و نصب کنند آن را بر تمییز، چنان که اینکه جا هست. و مثله: نعم رجلا زید و بئس غلاما عمرو، و
-----------------------------------
(1). اساس: تدعهم، که با توجه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. [.....]
(2). سوره اعراف (7) آیه 193.
(3). مج: خوانده.

صفحه : 20
اینکه تمیزی باشد بعد تمام الکلام، و تمیز«1» که از اینکه قسمت باشد به لفظ منصوب بود و به معنی مرفوع، کقولهم: طاب زید نفسا و قرّبه عینا و ضاق به ذرعا و تصبّب عرقا، و المعنی طابت نفسه و قرّت عینه و ضاق ذرعه و تصبّب عرقه. و برای آن گفتیم که، مثلی دیگر اضمار باید کردن، برای آن که باید که مخصوص بالمدح و الذّم از جنس آن باشد که «نعم» و «بئس» با آن مسند بود، تا اگر گویی: نعم الرّجل حمار، مستقیم نباشد، پس مضاف را حذف کردند و مضاف الیه به جای او بنهادند کما قال: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«2» ...، وَ جاءَ رَبُّک‌َ«3» أَنفُسَهُم، به یَظلِمُون‌َ است.
مَن یَهدِ اللّه‌ُ فَهُوَ المُهتَدِی، اجماع قرّاء است که در همه قرآن «مهتدی»، اینکه جا به « یا » باید نوشتن و خواندن و دگر جایها بی « یا ». اینکه بر اصل باشد و آن بر تخفیف، اکتفاء بالکسرة عن الیاء. و در آیت سه وجه گفتند از«4» معنی جبّائی گفت: معنی آن است که هر که را هدایت کند خدای تعالی به ثواب و نعیم بهشت، او مهتدی باشد به«5» اسلام و ایمان، بمثابت آن که گفتی: من دخل الجنّة [فهو مؤمن]«6» مطیع، [6- ر]
و هر که را گمراه کنند از ره ثواب و بهشت، ایشان آنانند که خویشتن زیانکار کردند به کفر و حظّ نفس خویشتن بر خود تباه کردند.
ابو القاسم بلخی گفت: معنی آن است که، حق تعالی گفت: «مهتدی» آن باشد که خدای هدایت کند او را به الطاف و تمکین و او قبول هدایت کند و اجابت کند دعوت او را و آن را که خدای اضلال کند بمعنی التّخلیة بینه و بین الضّلال و ترک المنع بالجبر، او خاسر و زیانکار است با آن که روا باشد که چون ضلال عند امتحان و تکلیف خدای باشد او را که نسبت و اضافت با خدای کند، کزیادة الایمان و الکفر الی السورة«7». فی قوله: فَزادَتهُم«8»أبی‌از‌أبی‌از،
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: تمیزی.
(2). سوره یوسف (12) آیه 82.
(3). سوره فجر (89) آیه 22.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مل، مج اینکه.
(5). آو، بم، آج: بر مل، مج، لب، لت: به ره.
(6). اساس: افتادگی دارد از آو، افزوده شد.
(7). آو، بم، آن، لت: السّویّة.
(8). اساس: زادتهم با توجه به متن قرآن مجید اصلاح شد.
(9). سوره توبه (9) آیه 124.

صفحه : 21
وَ أَمَّا الَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ فَزادَتهُم رِجساً إِلَی رِجسِهِم ...«1»، ای، ازدادوا عند نزول السّورة ایمانا او کفرا. و اینکه طریقه را تربیت کرده‌ایم در آیات دیگر.
و وجه سه‌ام«2» در آیت آن است که: هر که را خدای به هدایت او حکم کند مهتدی باشد، و هر که را به ضلال او حکم کند، او خاسر و خایب و زیانکار باشد و تا محکوم چنان نباشد، حاکم به او حکم نکند که حکم حاکم تبع حال محکوم له او علیه باشد. آنگاه گفت: گروهی بسیار هستند که ایشان بر کفر اصرار کردند و با دعوت رسول اصغا نکردند و حجّت عقل را کار نبستند و در سابق علم من چنان بود که، ایشان هرگز ایمان نیارند و جز اختیار کفر نکنند و لا محال از اینکه جهت را مرجع و مآب ایشان دوزخ باشد. پس در حکم چنان بودند که پنداشتی ایشان را در اصل خلقت برای دوزخ آفریدند تا اگر خواهند«3» که ایشان را از آن محیص و معدلی بود، نبود. پس علی سبیل المبالغة فی التّشبیه، «لام» غرض آورد و گفت:
وَ لَقَد ذَرَأنا لِجَهَنَّم‌َ ما بیافریدیم برای دوزخ بسیاری از جنّیان و انسیان، و اینکه «لام» را گروهی مفسّران و متکلّمان، «لام» عاقبت می‌خوانند و تحقیق و اصل او اینکه است که بیان کرده شد تا اصل وضع مراعی باشد و نیز طاعنی را نبود که طعن زند که: عرب، «لام» عاقبت نشناسد، و اینکه را مثالها بسیار است در قرآن و کلام عرب، منها قوله: فَالتَقَطَه‌ُ آل‌ُ فِرعَون‌َ لِیَکُون‌َ لَهُم عَدُوًّا وَ حَزَناً ...«4»، چون مآل کار لا بد با عداوت و حزن خواست بودن، گفت: پنداری که او را برای عداوت و حزن برگرفتند، و منها قوله: إِنَّما نُملِی لَهُم لِیَزدادُوا إِثماً ...«5»، و منها قوله: رَبَّنا إِنَّک‌َ آتَیت‌َ فِرعَون‌َ وَ مَلَأَه‌ُ زِینَةً وَ أَموالًا فِی الحَیاةِ الدُّنیا رَبَّنا لِیُضِلُّوا عَن سَبِیلِک‌َ ...«6»، و مثله قول القائل: أعددت«7» هذه الخشبة لیمیل الحائط فاسنده بها. و «لام» در میل دیوار نه برای [آن]«8» آورد که او مرید باشد میل دیوار را و امّا اشعار بر اینکه هم بسیار آمد، منها قول الشّاعر:

و للموت تغذوا الوالدات سخالها کما لخراب الدّهر تبنی المساکن
-----------------------------------
(1). سوره توبه (9) آیه 125.
(2). آو، بم، لب، آن: سیم، آج: سیوم بل، مج: سوم.
(3). آو، بم، آج، لب، آن، لت: خواهد. [.....]
(4). سوره قصص (28) آیه 8.
(5). سوره آل عمران (3) آیه 178.
(6). سوره یونس (10) آیه 88.
(7). آو، بم، آج، آن: اعدّت.
(8). اساس: ندارد، از آو افزوده شد.

صفحه : 22
و قال آخر:

اموالنا لذوی المیراث نجمعها و دورنا لخراب الدّهر نبنیها
و قال آخر:

و ام‌ّ سمّاک فلا تجزعی فللموت ما تلد«1» الوالدة
و قال آخر:

له ملک ینادی کل‌ّ یوم لدوا للموت و ابنوا للخراب
و قال آخر:

الا کل‌ّ مولود فللموت یولد«2» و لست اری حیّا لحی‌ّ یخلّد
آنگه ایشان را وصف کرد به بلادت و بعد فهم و قلّت فکر و نفی انتفاع به محل‌ّ علم و حواس‌ّ بر وجه مبالغت گفت: لَهُم قُلُوب‌ٌ لا یَفقَهُون‌َ بِها ایشان را دلها هست که به آن چیزی نمی‌دانند و چشمها دارند و به کار نمی‌دارند، و به آن چیزی نمی‌بینند و گوشها دارند و چیزی نمی‌شنوند به آن، و اینکه مانند آن است که گفت:
صُم‌ٌّ بُکم‌ٌ عُمی‌ٌ فَهُم لا یَرجِعُون‌َ«3». چون حواس‌ّ و جوارح هست و انتفاع نیست، به مثابت آن است که نیست. هم چنین در آیت ما چون سماع و ابصار و علم نه بر وجه انتفاع دینی است، انگار که نیست و الّا معلوم است به ضرورت که ایشان می‌دانند و می‌بینند و می‌شنوند، و لکن چون بدیدن و شنیدن و دانستن منتفع نه‌اند، گفت:
هم چنان است که نمی‌بینند و نمی‌شنوند و نمی‌دانند و مانند اینکه، قول مسکین دارمی است:

اعمی اذا ما جارتی خرجت حتّی یواری جارتی الخدر

و یصم‌ّ عمّا کان بینهما سمعی و مالی غیره و قر [6- پ]
چون نمی‌شنود و گوش نمی‌دارد و نگاه نمی‌کند به زنان همسایگان، خود را از آن کور و کر می‌خواند، و قال آخر:

و کلام ساءنی«4» قد و قرت أذنی عنه و ما بی من صمم
-----------------------------------
(1). آو، بم، آج: یلد.
(2). اساس: تولد به قیاس نسخه آو، و اتفاق جمیع نسخ، تصحیح شد.
(3). سوره بقره (2) آیه 18.
(4). اساس، مل، مج: سیئنی که به قیاس با نسخه آج، و معنی بیت تصحیح شد.

صفحه : 23
و قال آخر:

صم‌ّ اذا سمعوا خیرا ذکرت به و ان ذکرت بسوء عندهم أذنوا
و مانند اینکه بسیار است. و بعضی اهل تأویل وجهی گفتند در آیت و اگر چه در او بعدی هست، گفتند: هذا من قولهم: ذریت الطّعام و ذریت الشّعیر اذا حثوته لیتمیّز منه التّبن، و منه المذراة«1» للآلة الّتی یذری بها، و منه قوله: وَ الذّارِیات‌ِ ذَرواً«2»، و منه قوله: ... تَذرُوه‌ُ الرِّیاح‌ُ ...«3»، یعنی ما بسیاری«4» از اهل دوزخ جدا کنیم- از جنّیان و انسیان- از اهل بهشت، چنان که گفت: ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیَذَرَ المُؤمِنِین‌َ عَلی ما أَنتُم عَلَیه‌ِ حَتّی یَمِیزَ الخَبِیث‌َ مِن‌َ الطَّیِّب‌ِ«5»ما «6» او «واو» است و « یا » هم لغت است در او، یقال: ذروته و ذریته اذروه و اذریه و ذریا. و آنچه مهموز باشد تخفیف همزه کنند نه تثقیل. در آیت وجهی دیگر گفتند، و آن وجهی قریب است و آن، آن است که ماضی به معنی مستقبل است و ذرأنا به معنی سنذرأ باشد، چنان که، وَ نادی أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ ...«7»، وَ نادی أَصحاب‌ُ النّارِ ...«8»، وَ نادی أَصحاب‌ُ الأَعراف‌ِ ...«9»، المعنی، سینادی آنگه معنی آن باشد که، در نشأت اخری خدای تعالی اینان را باز آفریند و برای آن باز آفریند ایشان را تا به دوزخ بردشان و عقوبت کند به جزای کفر و معاصی که در دنیا کرده باشند و اعتراض، کثیرا. [و کس را]«10» بر اینکه وجه طعن نباشد برای آن که خدای تعالی بسیاری مستحقّان دوزخ را عفو خواهد کردن. پس اینکه وجهی باشد در آیت از قدح و اعتراض دور«11»، و استعمال ماضی به معنی مستقبل در کلام عرب شایع و جایز است و در قرآن و اشعار بسیار است. امّا آن که «لام»، برای غرض
-----------------------------------
(1). اساس: الذّاره که با توجّه به نسخه آج، تصحیح شد.
(2). سوره ذاریات (51) آیه 1.
(3). سوره کهف (18) آیه 45.
(4). آو، بم، آج، لب، لت را.
(5). سوره آل عمران (3) آیه 179. [.....]
(6). آو، بم، آج، لب، آن: لام الفعل.
(7). سوره اعراف (7) آیه 44.
(8). سوره اعراف (7) آیه 50.
(9). سوره اعراف (7) آیه 48.
(10). اساس: افتادگی دارد از آو، افزوده شد.
(11). مج، لب، لت: در او.

صفحه : 24
باشد بر حقیقت چنان که خدای تعالی ایشان را در اصل خلقت برای دوزخ آفریده باشد و برای آن تا کفر آرند و معصیت کنند تا ایشان را به آن علّت به دوزخ برد و از ایشان کفر و معاصی خواهد، اینکه نشاید برای آن که اینکه قبیح باشد و قدیم«1» از فعل قبیح و ارادت قبیح متعالی است، برای آن که عالم است به قبح قبیح و مستغنی است از فعل قبیح و عالم است به آن که مستغنی است. دگر آن که، فاعل قبیح منقوص باشد و بر صفت نقص حاصل بود. دگر آن که، قرآن سراسر به خلاف اینکه است و هر کجا «لام» غرض گفت بر حقیقت تعلیق کرد به ایمان و طاعت، گفت: وَ ما خَلَقت‌ُ الجِن‌َّ وَ الإِنس‌َ إِلّا لِیَعبُدُون‌ِ«2»، گفت جن و انس را بر عموم جز برای عبادت نیافریدم، دگر گفت: وَ ما أَرسَلنا مِن رَسُول‌ٍ إِلّا لِیُطاع‌َ بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ ...«3»، دگر گفت: وَ لَقَد صَرَّفناه‌ُ بَینَهُم لِیَذَّکَّرُوا ...«4»، دگر گفت: لَقَد«5»ما «6»، دگر آن که: إِنّا أَرسَلناک‌َ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً، لِتُؤمِنُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ«7»- الایة، و مانند اینکه بسیار است اگر اینکه لامها غرض را باشد و آن لام نیز غرض باشد مناقضه باشد و قرآن منزّه است از آن که در او تناقض باشد. آنگه گفت: أُولئِک‌َ کَالأَنعام‌ِ بَل هُم أَضَل‌ُّ اینان، اینان‌اند که تدبّر نکنند و تأمّل نکنند در آیات من و از آن عدول و اعراض نمایند، ایشان به نادانی و قلّت تأمّل و تدبّر با چهار پایان و بهایم مانند که چیزی ندانند و فرق نکنند میان خیر و شر و نیک و بد. آنگه گفت: ایشان از بهایم و چهارپای گمراهتر و نادانتراند برای آن که بهایم به زجر منزجر شوند و به هدایت مهتدی [شوند]«8» و از«9» الهام [7- ر]
اشارت بشناسند و ایشان از کفر و قساوت قلب تا آن جااند که به وعظ متّعظ نمی‌شوند و به زجر منزجر نمی‌شوند و به آیات منتفع نمی‌شوند، پس ایشان از بهایم بتر باشند. آنگه گفت: أُولئِک‌َ هُم‌ُ الغافِلُون‌َ ایشان غافلان‌اند از آیات و حجج و بیّنات و از تأمّل و تدبّر آن.
-----------------------------------
(1). آو، بم، آج، لب، آن، لت: خدای تعالی.
(2). سوره ذاریات (51) آیه 56.
(3). سوره نساء (4) آیه 64.
(4). سوره فرقان (25) آیه 50.
(5). اساس و دیگر نسخه بدلها: و لقد، که با توجّه به متن قرآن مجید «واو» حذف شد.
(6). سوره حدید (57) آیه 25.
(7). سوره فتح (48) آیات 8 و 9.
(8). اساس: افتادگی دارد از آو، افزوده شد. [.....]
(9). همه نسخه بدلها، بجز مج و لب: با.

صفحه : 25
قوله: وَ لِلّه‌ِ الأَسماءُ الحُسنی، چون ذکر کافران و مذمّت و ملامت ایشان بگفت، استدعا کرد مؤمنان را و ترغیب افگند، گفت: خدای راست نامهای نیکو [او را به آن نامها]«1»، بخوانید. و اینکه دلیل است بر آن که اسم جز مسمّی باشد«2»، برای آن که خدای تعالی یکی است و او را نامهای بسیار است تا نود و نه«3» و تا هزار و یک، وَ ذَرُوا الَّذِین‌َ یُلحِدُون‌َ فِی أَسمائِه‌ِ، حمزه خواند: یلحدون [به فتح « یا » و «حا» از بنای ثلاثی از لحد یلحد، و دگر قرّاء یلحدون]«4» من الالحاد، و در سورة النّحل، کسائی و خلف موافقت کنند با حمزه در فتح « یا » و «حا». ابو الحسن اخفش گفت: لحد و الحد، لغتان إلّا آن که الحد در استعمال بیشتر است، قال اللّه تعالی: وَ مَن یُرِد فِیه‌ِ بِإِلحادٍ ...«5»، و اسم فاعل از اینکه بنا و از آن در استعمال شایعتر است، قال الشّاعر:

یس الامام بالشّحیح الملحد
و ابو عبیده گفت عن الاحمر«6» که: لحد اذا مال، و الحد اذا جادل«7»، و معنی کلمه عدول باشد از سنن استقامت، و از اینکه جا گویند: لحد، گور را برای آن که از استقامت و راستی منحرف باشد، و معنی آن که: یُلحِدُون‌َ فِی أَسمائِه‌ِ، یعنی میل می‌کنند در نامهای او از حق و او را به اوصافی وصف می‌کنند که به او لایق نباشد.
إبن جریج گفت: مراد آن است که، ایشان در برابر نام اللّه بتی را «لات» خواندند و در برابر عزیز بتی را «عزّی» خواندند و در برابر منّان«8»، «منات» گفتند. عبد اللّه عبّاس گفت: الحاد ایشان تکذیب ایشان بود. قتاده گفت: شرک ایشان بود. بعضی دگر گفتند: آن بود که بتان را خدای خواندند. اهل معانی گفتند: الحاد در اسماء خدای آن بود که او را به نامی خواند که او خود را به آن نام خوانده نباشد و در کتاب و سنّت آمده نباشد و آیت دلیل است بر آن که، خدای را تعالی جز به نامی نشاید خواندن که سمعی وارد باشد به آن مقطوع به از آیتی و خبری معلوم. سَیُجزَون‌َ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ جزا کنند ایشان را و پاداشت دهند ایشان را به آنچه کرده باشند.
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد از او، افزوده شد.
(2). مج: نباشد.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مج نام.
(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(5). سوره حج (22) آیه 25.
(6). اساس: الاصم، به قیاس با نسخه مل، مج، لب، تصحیح شد آو، بم، آج، آن، لت: العاصم.
(7). آو، بم، آج، لب، آن: عدل.
(8). آو، آج، بم، مل، لب، آن بتی را.

صفحه : 26
مقاتل گفت: سبب نزول آیت آن بود که، بعضی مشرکان عرب شنیدند که [رسول- علیه السّلام- خلق را دعوت می‌کند با خدایی به نام «اللّه». آنگه شنیدند که]«1» او خدای را می‌خواند به «رحمان» و «رحیم». گفتند: نه محمّد دعوی می‌کند که من یک خدای را می‌خوانم و یک خدای را می‌پرستم که اللّه است! اکنون رحمان کیست و رحیم! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: خدای را نامهای نیکوست او را به آن بخوانی. و «حسنی» تأنیث احسن باشد که افعل تفضیل بود، کالکبری و الصّغری فی«2» تأنیث الاکبر و الاصغر.
و ابو هریره روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت:
ان‌ّ للّه تسعة و تسعین اسماء مائة غیر واحد من احصاها کلّها دخل الجنّة
، گفت: خدای را- جل‌ّ جلاله- نود و نه نام است- صد کم یک- هر که آن را بر شمارد و او را به آن بخواند به بهشت شود. اکنون بدان که آن اسماء که خدای را به آن بخوانند، بعضی صفات است و بعضی نه صفات است. آنچه صفات است، چون: قادر است و عالم و حی‌ّ و موجود و مرید و کاره و مدرک، و بعضی [را]«3» مرجع با اینکه صفات است، چون: سمیع و بصیر و حکیم و مالک، که سمیعی و بصیری را مرجع با حی‌ّ است و حکیمی را با عالمی و مالکی را با قادری. و بعضی را صفات افعال گویند یعنی«4» از آن نام صفت فعل را باشد نه او را، و آن چون: خالق و رازق«5» و منعم و متفضّل«6» و محیی و ممیت است.
قوله: وَ مِمَّن خَلَقنا أُمَّةٌ یَهدُون‌َ بِالحَق‌ِّ وَ بِه‌ِ یَعدِلُون‌َ، حق تعالی در اینکه آیت وصف قومی کرد که ایشان راهنمایان به حق و عادلان‌اند، گفت: از آنان که ما بیافریدیم ایشان را، امّتی و گروهی و طایفه‌ای هستند و «من»، تبعیض را باشد، و «من» موصوله است و ضمیری که با «من» عاید باشد محذوف است. و تقدیر آن است که: و ممّن [7- پ]
خلقناهم و از آنان که ما آفریدیم ایشان را. و امّت، اینکه جا فرقت است. یَهدُون‌َ بِالحَق‌ِّ به حق هدایت کنند و راه نمایند. قتاده و إبن جریج
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(2). اساس: و، که با توجّه به نسخه آو، تصحیح شد.
(3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(4). اساس و مل: بعضی، با توجه به ضبط دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مل: خالقی و رازقی. [.....]
(6). همه نسخها بدلها: مفضل.

صفحه : 27
گفتند: روایت کردند ما را که- رسول صلّی اللّه علیه و آله- اینکه آیت بخواند، گفت:
اینکه آیات امّت مراست که ایشان به حق گیرند و به حق دهند و به حق حکم کنند، و از پیش شما قومی بوده‌اند چنین. آنگه اینکه آیت برخواند:
وَ مِن قَوم‌ِ مُوسی أُمَّةٌ یَهدُون‌َ بِالحَق‌ِّ وَ بِه‌ِ یَعدِلُون‌َ«1». ربیع انس گفت، رسول- علیه السّلام- اینکه آیت برخواند و گفت: از امّت من قومی باشند بر حق ثبات کرده و ایستاده باشند تا آنگه که عیسی مریم«2» فرود آید. و رسول- علیه السّلام- گفت:
لا یزال طائفة من امّتی علی الحق‌ّ ظاهرین حتّی یأتی امر اللّه لا یضرّهم من خذلهم و لا من خالفهم،
گفت: زایل نشدند گروهی از امّت من بر حق ایستاده و اظهار کنند تا فرمان خدای آید و ایشان را زیان ندارد خذلان خاذلی یا خلاف مخالفی. عطا گفت:
مهاجر و انصارند، و آنان که به احسان اتباع ایشان‌اند. و در تفسیر اهل البیت- علیهم السّلام- آمد که: آیت مخصوص است به ائمّه معصوم- علیهم السّلام- برای آن که اینکه صفات به ایشان لایق است. یَهدُون‌َ بِالحَق‌ِّ [هدایت کنند به حق، و چون قدیم تعالی اطلاق فرمود هدایت به حق]«3» حمل کردن بر کسانی که مأمون الجانب باشند و مقطوع علی عصمتهم اولیتر باشد. آنگه گفت: وَ بِه‌ِ یَعدِلُون‌َ و عدل کنند در احکام [به حق]«4» و مانند اینکه آیت، قوله: وَ جَعَلناهُم أَئِمَّةً یَهدُون‌َ بِأَمرِنا ...«5»، و استدلال به اینکه آیت نزدیک اجماع اهل هر عصری حجّت است جز چنین نرود که گویند: هیچ عصری خالی نباشد از شخصی که قول او حجّت بود در دین، و امّا از اینکه قاعده گذشته در آیت دلیل نیست بر اینکه برای آن که خدای تعالی گفت: از خلقان ما گروهی هستند که به حق راه نمایند و به آن عدل کنند، و اینکه دلیل نکند بر آن که باید که در هر عصری باشند، چه اگر در یک عصر باشند فایده آیت حاصل بود جز بر آن طریقه که گویند به ادلّه عقل و سمع درست شده است که هیچ عصری خالی نباشد از حجّتی از حجّتان خدای«6».
حق تعالی پس از اینکه گفت: آنان که به آیات من تکذیب کنند و دروغ دارند
-----------------------------------
(1). سوره اعراف (7) آیه 159.
(2). مج: عیسی بن مریم.
(4- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(5). سوره انبیا (21) آیه 73.
(6). آو، بم، آن: حق.

صفحه : 28
من ایشان را استدراج کنم از آن جا که ایشان ندانند«1». عطا گفت: یعنی مکر کنم با ایشان از آن جا که ایشان ندانند. کلبی گفت: اعمال ایشان مزیّن کنم ایشان را تا وقت هلاکشان. ضحّاک گفت: معنی آن است که، هر گه ایشان معصیتی نو کنند من ایشان را نعمتی نودهم. خلیل احمد گفت: عمر ایشان در نوردم بر غفلت ایشان.
ابو عبیده و مؤرّج گفتند: بگیرم ایشان را از آن جا که ایشان ندانند. اهل معانی گفتند:
«استدراج»، طلب درج«2» و«3» در نوشتن باشد یعنی چنان سازم که کار ایشان در خفیه ایشان، اندک اندک پایه پایه می‌درنوردم و مجاهره نکنم با ایشان به عذاب، و اشتقاق او من درج الصّحیفة باشد که اندک اندک نوردند«4». أو من درج المرقاة، که پایه پایه برشوند و فرود آیند. و درج القوم اذا مات بعضهم فی اثر بعض. و درج الصّبی‌ّ اذا قارب بین خطاه. و منه قولهم: کل‌ّ ما دب‌ّ و درج. و اینکه آیت از جمله معجزات است برای آن که اخبار است از غیب در آنچه خواهد بودن در مستقبل ایّام و مخبر بر وفق خبر آمد.
آنگه گفت: وَ أُملِی لَهُم بگذارم ایشان را روزگاری دراز، ای اترکهم ملاوة من الدّهر. و ملاوة، و هی الحین، یقال: تملّیته حینا و دهرا و ایّاما، ای عشت معه ملیّا، قال الشّاعر:

لو تملّتهم عشیرتهم لاقتناء العزّ او ولدوا

هان من بعض الرّزیّة او هان من بعض الّذی اجد
اینکه لفظ هم نزدیک است به معنی استدراج، گفت: فرا«5» گذارم اینان را و مهلت دهم و تعجیل نکنم بر اینان به عقاب، که ان‌ّ اللّه یمهل و لا یهمل خدای تعالی امهال کند و اهمال نکنند مهلت دهد و لکن مهمل فرو نگذارد، حلیم«6» است تعجیل نفرماید، انّما یعجل من یخاف الفوت تعجیل آن کند که ترسد که فایت شود و هیچ چیز از قبضه قدرت او فوت نیست. إِن‌َّ کَیدِی مَتِین‌ٌ، ای عذابی شدید، که عذاب من
-----------------------------------
(1). عبارت مربوط است به معنای آیه شماره 182 در همین سوره وَ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَستَدرِجُهُم الایة.
(2). آو، بم، آج، لب، آن بود.
(3). آو، بم، آج، لب، آن درج.
(4). آو، بم، آج، مج، لب: در نوردند.
(5). آو، بم، آج، لب، آن: فرو گذارم مل، لت: واگذارم.
(6). آو، بم، آج، آن: حکیم.

صفحه : 29
سخت است. [8- ر]
و عذاب بر اینکه وجه استدراج و امهال و انظار و اتراف در ملک و نعمت را کید خواند، برای آن که صورت کید دارد، و دگر جایها عذاب را مکر خواند بر اینکه تأویل. و المتین، القوی و المتانة، القوّة و الشدّة، و منه المتن لجانب الصّلب لمتانته، ای لقوّته، و کذلک سمّی الصّلب لصلابته. و «کید» و «مکر»، قتل باشد یا مکروه در خفیه. و کاد یکید کیدا، نزدیک است، من کاد یکاد کیدودة اذا قارب الشّی‌ء، برای آن که آن را نیز وقت پوشیده است«1». و آنگه گفت: اینکه کافران«2» مکذّبان اندیشه نمی‌کنند که«3» صاحب ایشان را یعنی محمّد را- صلّی اللّه علیه و آله- هیچ اثر دیوانگی نیست به او و صورت استفهام است و معنی تقریع و توبیخ. قتاده گفت: سبب نزول آیت آن بود که، رسول- علیه السّلام- در وقت موسم بر کوه صفا بایستاد و قبایل و بطون و افخاذ«4» قریش را و جز قریش را یک یک را به نام می‌خواند و دعوت می کرد: یا بنی فلان و یا بنی فلان؟ اتّقوا اللّه از خدای بترسی. و ایشان را تخویف و تحذیر می‌کرد. گروهی از ایشان گفتند: ان‌ّ صاحبکم لمجنون یصیح صیاح المجانین اینکه صاحب شما همانا دیوانه است که بانگ می‌دارد چو دیوانگان. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد که: صاحب ایشان یعنی محمّد دیوانه نیست. و الجنّة الجنون، و الجنّة الجن‌ّ، و الجنّة التّرس، و الجنّة البستان. و اصل کلمه از ستر است، و بیان اینکه رفته است. و روا باشد که از قلّت فهم و فکر ایشان، دیوانه ایشان را خوانند چون او شخصی را با حلم و سکینت و وقار و کمال عقل و وفور فضل و اجتماع«5» خصال خیر، او را دیوانه نخوانند«6»، به آن جمع کردند در حق او میان دو وصف متناقض، گاه گفتند: دیوانه است، گاه گفتند:
ساحر است و کاهن. و سحر و کهانت از کسی آید که او به غایت کمال باشد در ذکاء و دهاء، و هیچ عاقل چگونه روا دارد که اینکه دو لفظ به یک جای بگوید و لکن از سر تحیّر گفتند چون اخبار غیب شنیدند از او. گفتند: کاهن است، چون
-----------------------------------
(1). مج او لم یتفکّروا.
(2). آج، لب و. [.....]
(3). آو، بم، آن ما.
(4). لت: احفاد.
(5). اساس: اجتمال به قیاس نسخه آو، و اتفاق نسخه‌ها تصحیح شد.
(6). همه نسخه بدلها: خوانند.

صفحه : 30
معجزات خارق عادت دیدند«1». گفتند«2»: ساحر است، چون نظم قرآن دیدند که عرب و عجم از نظم آن عاجز بودند. گفتند: شاعر است، چون خدای را بی چون، بی چگونه، بی مثل، بی‌مانند، بی‌ضدّ، بی‌ندّ، بی‌جای، بی‌مکان، مخالف اشیاء گفت. گفتند:
دیوانه است، که اینکه که او می‌گوید نتواند بودن. آنگه حق تعالی ردّ بر ایشان گفت:
إِن هُوَ، و المعنی ما هو، «ان» به معنی مای نافیه است نیست او یعنی رسول- علیه السّلام- مگر نذیری و ترساننده‌ای بیان کننده. و «انذار»، اعلام با تخویف باشد.
آنگه گفت: أَ وَ لَم یَنظُرُوا نظر و تفکّر نمی‌کنند! و «نظر»، به معنی فکر است، فِی مَلَکُوت‌ِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، «ملکوت» فعلوت باشد من الملک، و اینکه بنا مبالغت بود، کالجبروت و الرّغبوت و الرّهبوت، گفت: نظر نمی‌کنید در ملک اینکه آسمانها که من چگونه آفریده‌ام آنرا با عظم خلق و ثقل جرمش در هوا معلّق بداشته‌ام بی عمادی و ستونی که از زیر او هست و بی علاقه‌ای که از بالای او هست، و آنگه آن را به زینت ستاره«3» بیاراسته‌ام تا بر حسابی«4» مقدّر که اینکه هفت ستاره را در اینکه دوازده برج می‌گردانم به حسابی راست به سیری متفاوت و در اینکه زمین گسترده با انواع نبات و خلایق و اصناف بدایع از جماد و حیوان. وَ ما خَلَق‌َ اللّه‌ُ، «ما» موصوله است و آنچه آفریده است از چیزی، یعنی از همه چیزی که نام شی‌ء بر او واقع باشد، یعنی هر چه اینکه نام بر اوست آفریده اوست امّا بنفسه و امّا بواسطه. و نیز تفکّر و اندیشه نمی‌کنند در آن که باشد که اجل مرگ ایشان نزدیک رسیده است تا اینکه اندیشه داعی باشد ایشان را با آن که در دین احتیاطی به جای آرند و مآل و مرجع خود را نگرند و از دنیا و حرص بر او دور شوند، و اندیشه با آن صرف کنند که ایشان را عزّ ابدی و فخر جاودانگی«5» بار آرد. آنگه گفت: فَبِأَی‌ِّ حَدِیث‌ٍ بَعدَه‌ُ یُؤمِنُون‌َ پس از اینکه قرآن، به کدام [8- پ]
حدیث ایمان خواهند آوردن اگر فصاحتش گویند و بلاغتش«6» و اسلوبش که معجز است و عالمیان از اتیان به مانند آن عاجزاند از او گذشته به
-----------------------------------
(1). آو، بم، آج، لب، آن: دیدندی.
(2). آو، بم، آن: گفتندی.
(3). آن: ستارگان.
(4). آو، بم، آن: جایی.
(5). آو، بم، آج، لب، آن: جاویدانگی.
(6). آو، بم، آج، لب، آن گویند.

صفحه : 31
کدام حدیث ایمان خواهند آوردن«1»؟ و اینکه دلیل است بر آن که، قرآن محدث است برای آن که اگر قدیم بودی نگفتی، فَبِأَی‌ِّ حَدِیث‌ٍ بَعدَه‌ُ، و تقدیر آن که: فبای‌ّ حدیث بعد هذا الحدیث پس از اینکه حدیث، به کدام حدیث ایمان خواهند آوردن«2»؟ و «حدیث»، ضدّ قدیم باشد، و در آیت دلیل است بر وجوب نظر برای آن که حق تعالی بر سبیل تقریع و ملامت و مذمّت [گفت حدیث آنان که ترک نظر کنند و ملامت و مذمّت]«3» بر ترک واجب باشد و فعل قبیح، و چون آیت حث‌ّ باشد بر وجوب نظر، دلیل بود بر فساد تقلید.
مَن یُضلِل‌ِ اللّه‌ُ فَلا هادِی‌َ لَه‌ُ، گفت: هر که را خدای اضلال کند، او را هادیی نباشد که راه نماید. معنی آن است که، آن را که خدای تعالی به تکلیف امتحان کند تا او عند آن ضال‌ّ شود، او را هادی نباشد، یعنی کسی نباشد که او را دلیلی آرد و برهانی انگیزد به مانند آن ادلّه که خدای نصب کرده است برای او یا مقارب آن یا پیش از آن، و رها کند ایشان را در جهالتشان و نادانی و بی نوایی‌شان تا سر در نهاده می‌روند متحیّر و از«4» آن«5» که ایشان را با خود رها کند و منع نکند ایشان را به قهر و جبر و الطافی که با مؤمنان کرد با ایشان نکند، چه معلوم بود که آن، ایشان را لطف نخواهد بودن. و وجهی دیگر در آیت آن است که، محتمل است که مراد آن بود که آن را که خدای راه ننماید به بهشت بر سبیل استحقاق عقاب بر کفرش، بدون خدای او را راهنمای نباشد و او را رها کند تا در ظلمات قیامت و عرصات موقف متحیّر و متردّد می‌گردد تا فریشتگان عذاب به او رسند که او را به دوزخ برند. و وجه سوم«6» در آیت آن باشد که، آن را که خدای تعالی حکم کند به ضلال او و او را ضال‌ّ خواند در همه عالم کس نباشد که اینکه حکم از او زایل کند و اینکه نام از او بردارد. اهل عراق، حمزه و کسائی و خلف خواندند: و یذرهم، به « یا » و جزم «را» و باقی قرّاء به «نون» خواندند و ضم‌ّ «را». وجه قراءت اوّل آن بود که معطوف است [بر جمله]«7» که محل‌ّ او جزم است به جزای شرط برای آن که تقدیر اینکه است: من یضلل اللّه فلا
-----------------------------------
(1). بم، لب، آن: خواهند آوردند.
(2). همه نسخه بدلها: خواهی آوردن.
(3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(4). آو، آج، مج، لب، لت،، آن: متحیّروار. [.....]
(5). آو، آج، مج، لب، لت: به آن بم: از آنان.
(6). آو، بم، آج، لب، لت، آن: سیم مج: سیوم.
(7). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

صفحه : 32
یهده احد و یذرهم اللّه، و نظیر او قوله: ... لَو لا أَخَّرتَنِی إِلی أَجَل‌ٍ قَرِیب‌ٍ فَأَصَّدَّق‌َ وَ أَکُن مِن‌َ الصّالِحِین‌َ«1» لَو لا أَخَّرتَنِی، و المعنی: هلّا اخّرتنی اصّدّق و اکن و اینکه عطف بر محل باشد. و امّا قراءت آن کسی که به رفع خواند و «نون» در نذرهم بر استیناف حمل کند و اینکه را به جواب لو لا تخصیصی«2» نکند. و «طغیان»، از حد در گذشتن باشد در کفر. و «عمه» تحیّر و تردّد باشد در ضلال و گمراهی.
آنگه گفت، اینکه کافران و منکران بعث و نشور از تو می‌پرسند که: قیامت کی خواهد بودن! یقال: سألته«3» عن کذا به مفعول أوّل متعدّی شود بی«4» حرف جرّ، و به دوم متعدّی شود به حرف جرّ. و «السّاعة»، اسم القیامة«5» بمنزلة العلم لها. «ایّان»، سؤال باشد از زمان به منزله «متی» و نصب او بر ظرف است. مُرساها، ای مثبتها، ای متی وقت قیامها و ثباتها، قال الرّاجز:

ایّان تقضی حاجتی ایّانا اما تری لنجحها ابّانا
و «مرسی» مصدر است اینکه جا، و بیان کردیم که، مفعل مصدر باشد و مفعول باشد و موضع باشد، اینکه جا مصدر است، ای متی وقوعها و ثبوتها کی خواهد بودن که واقع شود و در وجود آید. و ساعت، عبارت باشد از وقت نفخ صور اوّل و دوم که خلایق«6» همه بمیرند و باز همه زنده شوند. حق تعالی گفت: جواب ده ای محمّد و بگو که، علم آن بنزدیک خدای من است. لا یُجَلِّیها لِوَقتِها إِلّا هُوَ آن را اظهار نکند و پدید نیارد در وقت خود جز خدای تعالی. و حکمت در آن که خدای تعالی وقت قیام ساعت از خلقان بپوشید آن است که، تا ایشان مجوّز باشند و روا دارند [9- ر]
که هر وقت و هر روز و هر شب خواهد بودن ایمن نباشند و پشت باز نگذارند و مستعد باشند و بر سر توبه و طاعت باشند چه اگر وقت آن با وقت مرگ و اجل خود معیّن دانستندی به اوّل مغری بودندی به قبیح و به آخر ملجأ بودندی به توبه و طاعت و اینکه هر دو منافی تکلیف است. ثَقُلَت فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، در او دو قول
-----------------------------------
(1). سوره منافقون (63) آیه 10.
(2). آو، بم، آج، آن: مخصّص.
(3). آو، بم، آن: سألت آج: سألتک.
(4). لب: نه.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مج: للقیامة.
(6). آو، بم، آج، لب، آن: خلق.

صفحه : 33
گفتند یکی آن که: علم او بر اهل آسمان و زمین گران است، و دگر آن که: وقوع او بر اهل آسمان و زمین گران است. قول اوّل سدّی گفت و جماعتی مفسّران، و دوم إبن جریح و جماعتی مفسّران. آنگه حق تعالی خبر داد به کیفیّت وقوع آن، گفت:
لا تَأتِیکُم إِلّا بَغتَةً به شما نیاید جز به ناگاه. آنگاه گفت: از تو می‌پرسند مادام تا وقت قیامت، کَأَنَّک‌َ حَفِی‌ٌّ عَنها، در او سه قول گفتند یکی آن که: پنداری تو آن را که اینکه علم داند سؤال بلیغ کرده‌ای و علم تمام حاصل کرده‌ای به اینکه، من قولهم«1»:
احفی فلان فی المسئلة اذا بالغ فیه، و اینکه قول مجاهد است. و دگر آن که: کَأَنَّک‌َ حَفِی‌ٌّ عَنها، ای عالم بها. و اینکه قول را مرجع با قول اوّل است و الّا حفی‌ّ به معنی علم نیامد. قول سه دیگر، کَأَنَّک‌َ حَفِی‌ٌّ عَنها، ای مسرور فرح بسؤالهم من قولهم:
تحفّیت بفلان فی المسئلة اذا سألته سؤالا یظهر فیه المحبّة و المسرّة، قال الشّاعر:

سؤال حفی‌ّ عن اخیه کانّه یذکّره و سنان ام متواسن
و اینکه هم راجع است با قول اوّل، و آن که گفتند: «حفی‌ّ»، مهربان باشد، اینکه قول از آن جاست. و اصل همه من احفی فی المسئلة و تحفّی«2» اذا بالغ فی المسئلة. و مبالغت در مسئله [از]«3» مهربانی باشد. و بعضی دگر گفتند: سؤالی که از سر رقّت قلب و فرط اشتیاق باشد، آن را احفاء و تحفّی گویند، من قولهم: حفیت الدّابّة تحفی حفا، چون بی نعل بسیار برود سمش سوده گردد. و الوحا ابلغ من الحفا، آنگه گفت:
قُل إِنَّما عِلمُها عِندَ اللّه‌ِ، یا محمّد؟ بگو که: علم آن بنزدیک من است که خدایم و لکن بیشتر مردم ندانند که اینکه علم جز خدای نداند، و گمان برند که اینکه علم پیغامبران دانند. اگر گویند: چرا تکرار کرد! فی قوله: إِنَّما عِلمُها عِندَ رَبِّی به اوّل گفت، و«4» دوم بار: عِندَ اللّه‌ِ، جواب گفتند از اینکه که: به اوّل علم وقوع و وقت وجود خواست، و به دوم: علم به کیفیّت و احوال و اهوال آن، چون متعلّق علم مختلف باشد، فایده مختلف بود و تکرار نباشد. قتاده گفت، اینکه سؤال قریش کردند [عبد اللّه عبّاس گفت: جهودان کردند. قتاده گفت روایت کردند]«5» ما را از رسول- علیه السّلام- که او گفت: قیامت برخیزد به ناگاه و مردم هر کسی به شغل خود
-----------------------------------
(1). آو، بم، آج، آن: قوله.
(2). همه نسخه بدلها است.
(3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(4). آو، بم، آج، لب، آن: به.
(5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]

صفحه : 34
مشغول یکی حوض را اصلاح می‌کند و یکی چهار پای را آب می‌دهد و یکی در بازار قیمت«1» متاع می‌کند و یکی میراث برگرفتن«2» را ترتیب«3» می‌کند و جای می‌سازد.
زید ارقم روایت نکرد از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که او گفت: جبریل مرا گفت، قیامت برنخیزد تا سه خصلت پیدا نشود قول بسیار شود و عمل اندک شود و مردم وصیّت نکنند و هر کس به آن که دارد بخل کند و چون مجالسی باشد که آن جا ذکر خدای کنند، گویند: اینکه بدعت است.
که که‌قُل لا أَملِک‌ُ لِنَفسِی نَفعاً وَ لا ضَرًّا، عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آیت آن بود که، اهل مکّه رسول را گفتند: خدای تو، تو را خبر ندهد که نرخ گران کی خواهد بودن و ارزان کی! تا تو در وقت ارزانی برای وقت گرانی بخری تا بر آن سود کنی!
خدای تعالی اینکه آیت فرستاد که، بگو: ای محمّد؟ که من مالک نه‌ام برای نفس خود نفعی و ضرّی را و سودی و زیانی را از خیر و شرّ [و نفع و ضرّ، خیر و شرّ]«4» من و نفع و ضرّ من که«5» به خدای تعلّق دارد، به دست من چیزی نیست،که که إِلّا ما شاءَ اللّه‌ُ، مگر آنچه خدای خواهد که من مالک باشم آن را به تملیک او. به اوّل نفی کرد آن که او مالک باشد هیچ نفع و ضرّ را، آنگه استثناء کرد از آن میانه آن را که او مالک باشد از منافع و مضارّ خود به انواع تصرّف به تملیک«6» و تمکین او،که که وَ لَو کُنت‌ُ أَعلَم‌ُ الغَیب‌َ، اگر من غیب دانستمی که متاعی کی ارزان باشد و کی گران خواهد شدن، خیر بسیار بکردمی خود را در باب تجارت، به آن که ارزان بخریدمی و گران بفروختمی [9- پ]
تا سود و خیرم بسیار شدی و هیچ بدی و زیانی به من نرسیدی و لکن ندانم و مرا به اینکه راه نیست. و وجه اتّصال آیت به آیت مقدّم آن است که، چون آنچه راجع است با منافع و مضارّ عاجل«7» در باب معاش نمی‌دانم الّا باعلام اللّه، احوال قیامت و وقت«8» قیام ساعت از کجا دانم، چون خدای مرا اعلام نکند؟که که إِن أَنَا إِلّا نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ لِقَوم‌ٍ یُؤمِنُون‌َ من نیستم الّا ترساننده و مژده دهنده‌ای آنان را که ایمان دارند و مرا تصدیق کنند و قول من«9» باور دارند. و در آیت، دلیل است بر آن که قدرت قبل الفعل
-----------------------------------
(1). بم، آج، لت: قسمت.
(2). همه نسخه بدلها: بر گرفته.
(3). آو، بم، آج: تربیت.
(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(5). کذا: در اساس، مج، لب، لت مل: که آن.
(6). آو، بم، آج، آن، لت: تملّک.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مج و لت: عاجلا.
(8). آو، بم، آن: وجه.
(9). مج اوّل.

صفحه : 35
است، فی قوله:که که وَ لَو کُنت‌ُ أَعلَم‌ُ الغَیب‌َ لَاستَکثَرت‌ُ مِن‌َ الخَیرِ اگر من غیب دانستمی خیر بسیار کردمی باید تا قادر باشد بر آن چه«1» اگر قدرت مع الفعل بودی اگر نیز«2» غیب دانستی«3» استکثار خیر نتوانستی کردن«4».
[قوله تعالی]«5»:

[سوره الأعراف (7): آیات 189 تا 206]

[اشاره]

هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفس‌ٍ واحِدَةٍ وَ جَعَل‌َ مِنها زَوجَها لِیَسکُن‌َ إِلَیها فَلَمّا تَغَشّاها حَمَلَت حَملاً خَفِیفاً فَمَرَّت بِه‌ِ فَلَمّا أَثقَلَت دَعَوَا اللّه‌َ رَبَّهُما لَئِن آتَیتَنا صالِحاً لَنَکُونَن‌َّ مِن‌َ الشّاکِرِین‌َ (189) فَلَمّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَه‌ُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما فَتَعالَی اللّه‌ُ عَمّا یُشرِکُون‌َ (190) أَ یُشرِکُون‌َ ما لا یَخلُق‌ُ شَیئاً وَ هُم یُخلَقُون‌َ (191) وَ لا یَستَطِیعُون‌َ لَهُم نَصراً وَ لا أَنفُسَهُم یَنصُرُون‌َ (192) وَ إِن تَدعُوهُم إِلَی الهُدی لا یَتَّبِعُوکُم سَواءٌ عَلَیکُم أَ دَعَوتُمُوهُم أَم أَنتُم صامِتُون‌َ (193)
إِن‌َّ الَّذِین‌َ تَدعُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ عِبادٌ أَمثالُکُم فَادعُوهُم فَلیَستَجِیبُوا لَکُم إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (194) أَ لَهُم أَرجُل‌ٌ یَمشُون‌َ بِها أَم لَهُم أَیدٍ یَبطِشُون‌َ بِها أَم لَهُم أَعیُن‌ٌ یُبصِرُون‌َ بِها أَم لَهُم آذان‌ٌ یَسمَعُون‌َ بِها قُل‌ِ ادعُوا شُرَکاءَکُم ثُم‌َّ کِیدُون‌ِ فَلا تُنظِرُون‌ِ (195) إِن‌َّ وَلِیِّی‌َ اللّه‌ُ الَّذِی نَزَّل‌َ الکِتاب‌َ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحِین‌َ (196) وَ الَّذِین‌َ تَدعُون‌َ مِن دُونِه‌ِ لا یَستَطِیعُون‌َ نَصرَکُم وَ لا أَنفُسَهُم یَنصُرُون‌َ (197) وَ إِن تَدعُوهُم إِلَی الهُدی لا یَسمَعُوا وَ تَراهُم یَنظُرُون‌َ إِلَیک‌َ وَ هُم لا یُبصِرُون‌َ (198)
خُذِ العَفوَ وَ أمُر بِالعُرف‌ِ وَ أَعرِض عَن‌ِ الجاهِلِین‌َ (199) وَ إِمّا یَنزَغَنَّک‌َ مِن‌َ الشَّیطان‌ِ نَزغ‌ٌ فَاستَعِذ بِاللّه‌ِ إِنَّه‌ُ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (200) إِن‌َّ الَّذِین‌َ اتَّقَوا إِذا مَسَّهُم طائِف‌ٌ مِن‌َ الشَّیطان‌ِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُم مُبصِرُون‌َ (201) وَ إِخوانُهُم یَمُدُّونَهُم فِی الغَی‌ِّ ثُم‌َّ لا یُقصِرُون‌َ (202) وَ إِذا لَم تَأتِهِم بِآیَةٍ قالُوا لَو لا اجتَبَیتَها قُل إِنَّما أَتَّبِع‌ُ ما یُوحی إِلَی‌َّ مِن رَبِّی هذا بَصائِرُ مِن رَبِّکُم وَ هُدی‌ً وَ رَحمَةٌ لِقَوم‌ٍ یُؤمِنُون‌َ (203)
وَ إِذا قُرِئ‌َ القُرآن‌ُ فَاستَمِعُوا لَه‌ُ وَ أَنصِتُوا لَعَلَّکُم تُرحَمُون‌َ (204) وَ اذکُر رَبَّک‌َ فِی نَفسِک‌َ تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً وَ دُون‌َ الجَهرِ مِن‌َ القَول‌ِ بِالغُدُوِّ وَ الآصال‌ِ وَ لا تَکُن مِن‌َ الغافِلِین‌َ (205) إِن‌َّ الَّذِین‌َ عِندَ رَبِّک‌َ لا یَستَکبِرُون‌َ عَن عِبادَتِه‌ِ وَ یُسَبِّحُونَه‌ُ وَ لَه‌ُ یَسجُدُون‌َ (206)

[ترجمه]

‌او آن است که بیافرید شما را از یک تن و کرد از او جفت او تا ساکن شود با او چون خلوت کرد با او برداشت باری سبک، مستمر شد به او. چون گران شد«6» بخواندند«7» خدای را که خدای ایشان است، اگر بدهی ما را فرزندی نیک، باشیم از جمله شکر کنندگان«8».
چون بداد ایشان را فرزندی نیک، کردند او را انبازان در آنچه دادشان، بزرگوار است خدای [از آنچه او را انباز گیرند]«9» [10- ر].
انباز«10» می‌گردانند«11» آنچه نیافریند چیزی و ایشان را آفرینند!
و نتوانند ایشان را یاری دادن و نه خود را یاری دهند.
و اگر بخوانی ایشان را با راه راست پی شما نگیرند. راست«12» است بر شما اگر بخوانی ایشان یا شما خاموش باشی.
-----------------------------------
(1). مل، مج، آن: آن وجه.
(2). مل: من.
(3). مل، لب، آن: دانستمی.
(4). مل: توانستمی‌کردن.
(5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]
(6). آج، لب، لت: گرانبار شد.
(7). اساس: بخواند به قیاس نسخه مج، تصحیح شد.
(8). آج، لب: سپاس داران.
(9). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(10). آو، آن: هنباز بم: همباز.
(11). اساس: می‌گیری/ می‌گیرید به قیاس با نسخه آج و معنی آیه تصحیح شد.
(12). آو، بم، آج، لب، آن: یکسان.

صفحه : 36
آنان را که می‌خوانی بدون خدای بندگانی‌اند مانند شما، بخوانی ایشان را و بگوی تا اجابت کنند شما را اگر راست می‌گویی.
ایشان را هست پایها که بروند به آن یا هست ایشان را دستهایی که بگیرند به آن یا هست ایشان را [چشمها که ببینند بدان]«1» یا هست ایشان را گوشهایی که بشنوند به آن بگو بخوانی انبازانتان را پس آنگه کید کنی با من و مهلت مدهی مرا.
یار من خدای است آن که بفرستاد کتاب قرآن و او تولّا کند نیکان را«2».
و آنان [را که]«3» می‌خوانی فرود او نتوانند یاری شما و نه خود را یاری کنند.
و اگر بخوانی شان با راه راست نشنوند و بینی ایشان را می‌نگرند به تو و ایشان نمی‌بینند.
بگیر عفو و بفرمای به معروف و بگرد«4» از نادانان.
[11- ر]
و اگر تباه کند تو را از دیو تباهی، پناه جوی [به خدای که او شنوا و داناست]«5».
که آنان که ترسند«6»، چون برسد به ایشان خیالی از دیو، یاد کنند خدای را، چه«7» بینی ایشان را می‌بینند.
و برادرانشان می‌کشند ایشان را در نادانی، پس باز نمی‌استند«8».
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(2). او، بم: یار نیکویان است.
(3). اساس: ندارد از مج، افزوده شد.
(4). آو، بم، آن: برگرد.
(5). اساس: ندارد از مج، افزوده شد.
(6). آو، بم، آن: بپرهیزیدند آج، لب: پرهیزگاری نمودند.
(7). مج: که. [.....]
(8). آو، بم، آن: نه سستی کنند آج، لب: نقصان نمی‌کنند.

صفحه : 37
و چون نیاری به ایشان آیتی گویند: چرا برنگزیدی آن را! بگو که: من پیروی می‌کنم آن را که وحی کنند به من از خدای من، اینکه حجّتهاست«1» از خدایتان و بیان و بخشایش برای گروهی که بگروند.
و چون خوانند قرآن، بشنوی آن را و خاموش باشی
[تا مگر شما را ببخشایند]«2».
[11- پ]
و یاد کن خدای تو را در تنت به لابه و ترس بی‌آواز بلند«3» از گفتار به بامداد و شبانگاه، و مباش از غافلان.
که آنان که بنزدیک خدای تواند تکبّر نکنند«4» از پرستش او و تسبیح کنند او را و او را سجده کنند.
قوله تعالی: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم، قدیم تعالی- جل‌ّ جلاله- در اینکه آیت منّت نهاد بر خلقان و یاد داد ایشان را نعمت خویشتن به خلق او ایشان را از آدم و حوّا، گفت:
او آن خدای است که بیافرید شما را از یک تن، یعنی آدم- علیه السّلام- که پدر ماست. وَ جَعَل‌َ«5» لِیَسکُن‌َ إِلَیها تا آدم به او ساکن شود و آرام گیرد و سکن او باشد. فَلَمّا تَغَشّاها چون خلوت کرد با او. و تغشّی کنایت باشد از جماع، حَمَلَت بار برگرفت حوّا از آدم، حَملًا خَفِیفاً باری سبک برای آن که هنوز آب«6» بود در رحم او. فَمَرَّت بِه‌ِ، ای استمرّت به، مستمرّ گشت به آن حمل و روزگار«7» بر او برآمد، فَلَمّا أَثقَلَت چون گران شد، ای صارت ذات ثقل چنان که: اثمرت الشّجرة ای صارت ذات ثمرة و
-----------------------------------
(1). آو، بم، آن: بیناهاست.
(2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(3). آو، بم، آن: بیرون از آشکارا.
(4). آو، بم، آن: نه گردن کشی کنند.
(5). اساس: خلق که با توجه به متن قرآن مجید تصحیح شد.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مل، مج، لت: آبی.
(7). آج، لب: روزگاری.

صفحه : 38
امرّ الشّی‌ء اذا صارت«1» ذا مرارة، دَعَوَا اللّه‌َ رَبَّهُما خدای را بخواندند، که پروردگار ایشان است، و گفتند: لَئِن آتَیتَنا صالِحاً اگر ما را فرزندی صالح دهی، لَنَکُونَن‌َّ مِن‌َ الشّاکِرِین‌َ، ما از جمله شاکران و معترفان نعمت تو باشیم.
فَلَمّا آتاهُما صالِحاً چون بداد ایشان را [فرزند]«2» صالح [صفت موصوفی محذوف است، ای ولدا صالحا، جَعَلا لَه‌ُ شُرَکاءَ]«3» کردند او را همتایان و انبازان در آنچه داد، فَتَعالَی اللّه‌ُ عَمّا یُشرِکُون‌َ متعالی است خدای ما- جل‌ّ جلاله- از آنچه«4» به او شرک آرند. امّا مخالفان ما آیت را تفسیر چنین دادند که: چون حوّا بار برگرفت، ابلیس پیش او آمد بر صورت مردی، او را گفت: تو دانی که اینکه که در شکم تو است چیست! گفت: [نه، گفت:]«5» چه ایمن باشی که حیوانی باشد نه از جنس شما بل حیوانی باشد از جنس سگ و خرس و خوک و سباع که در زمین می‌بینی نه همه زمین از اینکه مملو است و از [جنس شما کس]«6» نیست! [12- ر]. گفت: پس چه باید کردن! گفت: من مردی‌ام که مرا از خدای من منزلتی هست و دعای مستجاب، اگر من دعا کنم فرزند تو«7» از جنس شما باشد، گفت: پس دعا کن. گفت: نکنم، تا با من شرط کنی که عبد الحارثش نام کنی و ابلیس را نام حارث بود. شرط کردند که چنین کنند، چون بزاد، عبد الحارثش نام کردند، فذلک«8» قوله: فَلَمّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَه‌ُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما، یغنی فی التّسمیة، و اینکه روایت کلبی است.
سدّی گفت: آدم و حوّا را فرزند نمی‌ماند، چند فرزند بزادند، بمرد. یک روز ابلیس بیامد و ایشان را وسوسه کرد و گفت: من درمانی دانم که فرزند شما بماند و هلاک نشود. گفتند: آن چیست! گفت: عبد الحارثش نام کنی تا بماند که اینکه مجرّب است مرا. عبد الحارثش نام نهادند. و روایاتی دگر آوردند که اگر چه در آن جا بعضی اختلاف و کما بیش هست، مرجع با اینکه است که ما گفتیم، و اینکه از جمله فریت«9» عظیم باشد بر آدم و حوّا که حوالت شرک کنند بدیشان که ایشان کافر شدند و مشرک، و دروغ است بر خدای تعالی، [و خدای تعالی]«10» به آیت نه اینکه خواست
-----------------------------------
(1). آو، بم، مج، لب، آن: صار. (6- 5- 3- 2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(4). همه نسخه بدلها، بجز لت: آن که.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مج، مل: فرزندان شما.
(8). آو، بم، آج، لب، آن معنی.
(9). آو، آج، بم، لب، آن، لت: فریه، مل: فریب. [.....]
(10). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

صفحه : 39
که ایشان گمان بردند بل مراد خدای تعالی به آیت آن باشد که مطابق ادلّه عقل است از نفی شرک و سایر معاصی از آدم و جمله پیغامبران- علیهم السّلام. و ما در اینکه کتاب بیان کرده‌ایم که هیچ کبیره و صغیره بر پیغامبران روا نیست از آنجا که مؤدّی بود بانفار طبع از قبول قولشان و استماع وعظشان و امتثال امرشان. و چون صغیره و کبیره منفّر باشند«1»، کفر و شرک چگونه باشد! و کفر در حق‌ّ پیغامبران جز کافر روا ندارد.
امّا تأویل صحیح آیت را آن است که: شرک مضاف است با فرزندان آدم دو«2» جنس یا دو قبیل از جمله ایشان یا با ذکور و اناث ایشان، و به هیچ حال منسوب نباشد با آدم و حوّا. اگر گویند: در آیت ذکری رفته نیست فرزندان آدم را تا ردّ کنایت کنند با ایشان و انّما ذکر آدم و حوّا رفته است، گوییم روا باشد که: [ردّ ضمیر کنند با آن که او را ذکر نرفته باشد، و اینکه طریقی است عرب را که]«3» ضمیر قبل الذّکر گویند، قال اللّه تعالی: حَتّی تَوارَت بِالحِجاب‌ِ«4»، یعنی الشّمس و آفتاب را ذکری نرفته است، [و قال اللّه تعالی: إِنّا أَنزَلناه‌ُ فِی لَیلَةِ القَدرِ«5»، و قرآن را ذکری نرفته است]«6» که اینکه اوّل سورت است، و قال الشّاعر:

لعمرک ما تغنی الثّراء عن الفتی اذا حشرجت یوما و ضاق بها الصّدر
و نفس را ذکری نرفته است.
جوابی دیگر از اینکه سؤال آن است که: ذکر فرزندان آدم رفته است در آیت فی قوله: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفس‌ٍ واحِدَةٍ، و «کم» خطاب است با جمله فرزندان آدم ذکور و اناث. و دگر جای ذکر ایشان رفت، فی قوله: فَلَمّا آتاهُما صالِحاً، و المعنی ولدا صالحا. و ولد، جنس را باشد صالح بود واحد را و جمع را، و چون در کلام ذکر دو مذکور برود آنگه عقیب آن چیزی آید که به یکی از ایشان لایق بود به دیگری لایق نبود ردّش با آن باید کردن که به او لایق بود. چون در کلام ذکر آدم و حوّا رفته است و ذکر فرزندان ایشان، و کفر و شرک لایق نیست به آدم و حوّا، و به اولاد ایشان لایق است ردّ باید کردن با ایشان دون آدم و حوّا. اگر گویند: نظم آیت
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: باشد.
(2). آو، بم، آج، آن: در.
(6- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(4). سوره ص (38) آیه 32.
(5). سوره قدر (97) آیه 1.

صفحه : 40
و معنی او چگونه باشد بر اینکه وجه که گفتی! گوییم: تقدیر کلام اینکه باشد که فَلَمّا آتاهُما صالِحاً، چون خدای تعالی آدم و حوّا را بداد آن فرزند نرینه صالح که خواستند و تمنّا کردند، کفّار«1» اولاد ایشان آن را اضافت کردند با خدای و آنچه مقوّی اینکه تأویل است، قوله تعالی: فَتَعالَی اللّه‌ُ عَمّا یُشرِکُون‌َ، به لفظ جمع گفت، و نگفت: عمّا یشرکان. امّا در تثنیه ضمیر در چند جای از آیت آن است که گفتیم که راجع است با دو جنس از مشرکان اولاد ایشان یا با ذکور و اناث ایشان. و فصیح را عادت بود که انتقال کند از کلامی به کلامی و از خطاب مخاطبی به خطابی دیگری«2» و از کنایتی به کنایتی، قال اللّه تعالی: إِنّا أَرسَلناک‌َ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً، لِتُؤمِنُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ«3» إِنّا أَرسَلناک‌َ، آنگه عدول کرد از خطاب رسول به خطاب مرسل الیهم از امّت او، آنگه گفت: وَ تُعَزِّرُوه‌ُ وَ تُوَقِّرُوه‌ُ وَ تُسَبِّحُوه‌ُ بُکرَةً وَ أَصِیلًا«4» هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفس‌ٍ واحِدَةٍ، به اوّل آیت خطاب کرد با جمله خلقان
-----------------------------------
(1). آج، لب و.
(2). آو، آج، بم، مل، آن: دیگر.
(3). سوره فتح (48) آیات 8 و 9.
(4). سوره فتح (48) آیه 9.
(5). همه نسخه بدلها، بجز، لب و لت: اغفر.
(6). لت: ملولة.

صفحه : 41
مؤمن و کافر و برّ و فاجر، آنگه از او در گذشته تخصیص کرد کافران را و خبر داد از ایشان به آنچه کردند و گفتند، چنان که گفت: هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُم فِی البَرِّ وَ البَحرِ حَتّی إِذا کُنتُم فِی الفُلک‌ِ وَ جَرَین‌َ بِهِم بِرِیح‌ٍ طَیِّبَةٍ«1» حَتّی إِذا کُنتُم فِی الفُلک‌ِ«2» خَلَقَکُم، خطاب است با مشرکان برای آن که همه فرزندان آدم را از حوّا آفریده‌اند، و تقدیر در خَلَقَکُم، آن باشد که خلق کل‌ّ واحد منکم، و نظایر اینکه در قرآن و کلام عرب بسیار بود، قال اللّه تعالی: وَ الَّذِین‌َ یَرمُون‌َ المُحصَنات‌ِ ثُم‌َّ لَم یَأتُوا بِأَربَعَةِ شُهَداءَ فَاجلِدُوهُم ثَمانِین‌َ جَلدَةً«3»فَتَعالَی اللّه‌ُ عَمّا یُشرِکُون‌َ، و خدای متعالی نیست از آن که از او طلب فرزندی کنند پس از دیگر! گوییم، ممتنع نباشد که اینکه کلام منقطع باشد از حکم کلام اوّل و اینکه مستأنف چیزی دیگر باشد و متّصل باشد بما بعده من قوله: أَ یُشرِکُون‌َ ما لا یَخلُق‌ُ شَیئاً وَ هُم یُخلَقُون‌َ، پس حق تعالی تنزیه نفس [خود]«5» کرد از آن که به او شرک آرند چون در کلام لفظ شرک رفت، و اینکه چنان باشد که رسول را- علیه السّلام- از عقیقه پرسیدند، گفت:
امّا انا فلا احب‌ّ العقوقة فمن اراد ان یعق‌ّ عن ولده فلیفعل
چون ذکر عقیقه رفت، ذکر عقوقه کرد برای تجنیس لفظ. اهل مدینه و ابو بکر خواندند و عکرمه و اعرج در شاذّ: «شرکا» به کسر الشّین و اسکان الرّاء علی المصدر. آنگه آن را چند تقدیر بود، یکی آن که: شرک، به معنی شریک بود، کالصّوم بمعنی الصّائم«6»، و الفطر بمعنی المفطر. و تقدیری دیگر آن بود که: ذا شرک، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه
-----------------------------------
(2- 1). سوره یونس (10) آیه 22.
(3). سوره نور (24) آیه 4. [.....]
(4). همه نسخه بدلها، بجز مل: فرزندان مل: فرزندی.
(5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(6). آو، بم، آن: الصّیام.

صفحه : 42
مقامه. آنگه در «له» خلاف کردند با اینکه قراءت«1» بعضی گفتند: جعلا للّه شرکا، ای نصیبا. و قیل جعلا لغیر«2» اللّه شرکا، ای نصیبا. و هر دو را معنی یکی باشد، برای آن که شرک غیری با خدای همان باشد که شرک خدای با غیری. امّا اقوالی که از اینکه پیش گفتیم و اخباری که در اینکه باب مخالفان ما آوردند، بجز آنکه مخالف ادلّه عقل است و هر چه چنین باشد مقبول نبود«3»، مطعون است در سندش برای آن که از قتاده روایت [13- ر]
کرده‌اند«4»، از حسن از سمره- و حسن سمره را ندید و از وی چیزی نشنید- علی قول البغدادیّین. دگر آن که، حسن بخلاف اینکه گفت در روایت عروه از او، نیز از سعید جبیر و عکرمه روایت کردند که: «شرک» منسوب نیست با آدم و حوّا بل منسوب است الی غیرهما من کفّار«5» اولادهما.
قوله: أَ یُشرِکُون‌َ ما لا یَخلُق‌ُ شَیئاً وَ هُم یُخلَقُون‌َ با خدای انباز می‌گردانند«6» آن را که چیزی نتواند آفریدن از اینکه بتان جماد، و آن را آفریدگاری و موجدی و مقدّری می‌باید؟ و مورد کلام استفهام است و معنی تقریع و انکار است بر مشرکان که جماداتی را می‌پرستند که ایشان قادر نه‌اند بر اصول نعم که به آن مستحق‌ّ عبادت شوند و از آن که«7» ایشان عبادت خدای تعالی که قادر الذّات است و بر همه مقدورات قادر است رها کرده‌اند. و عبادت اصنامی می‌کنند که او مخلوق و محدث است و بر هیچ خالق قادر نیست.
آنگه گفت بر سبیل ملامت و تقریع که: ایشان را به چه امید و طمع می‌پرستند و آن بتان ایشان را یاری نمی‌توانند کردن و نه نیز خویشتن را یاری می‌توانند کردن؟ و آن که چونین بود در غایت عجز و مذلّت و مهانت بود، الهیّت را و عبادت را نشاید، قوله: وَ إِن تَدعُوهُم إِلَی الهُدی. در اینکه ضمیر خلاف کردند، بهری گفتند: راجع است با بتان و برای آن «هم» گفت، «ها» نگفت به لفظ کنایت جمادات که کافران آن را معبود ساخته بودند بمنزلة الاحیاء العالمین، چنان که گفت: وَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ رَأَیتُهُم لِی ساجِدِین‌َ«8» وَ سَواءٌ عَلَیهِم أَ أَنذَرتَهُم أَم لَم تُنذِرهُم لا یُؤمِنُون‌َ«2» سَواءٌ عَلَیکُم أَ دَعَوتُمُوهُم أَم أَنتُم صامِتُون‌َ، و نگفت: ام صمت‌م«3»، تا مطابق بودی با سر آیت نگاه داشته بود، که رءوس الآی فی القران بمثابة القوافی فی الشّعر. و آن جا که عذر نباشد هم اینکه مراعات نمی‌کنند، یک بار چنان می‌گویند و یک بار چنین، کما قال الشّاعر:

سواء اذا ما اصلح اللّه امرهم علینا ادثر ما لهم ام اصارم
و قال الآخر:

سواء علیک النّفر ام بت‌ّ لیلة باهل القباب من نمیر بن عامر
إِن‌َّ الَّذِین‌َ تَدعُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ عِبادٌ أَمثالُکُم آنگه خطاب کرد با بت پرستان و ایشان را تقریع و ملامت کرد. گفت آنان را که شما می‌خوانی و عبادت می‌کنی، بندگانند هم چون شما عاجزاند و اسیر و محتاج، و اگر باور نداری ایشان را بخوانی تا اجابت کنند شما را و التماس اجابت کنید اگر راست می‌گویید. و برای آن بتان را «عباد» گفت که اشتقاق عبد و عبودیّت از مذلّت است، یعنی ذلیلان‌اند، من قولهم: طریق معبّد، ای موطّؤ مذلّل، و بعیر معبّد اذا کان مطلیّا بالقطران فهو اذا ذلیل.
و جبّائی گفت: معنی آن است که: ملک خدای‌اند- جل‌ّ جلاله- چنان که بنده ملک مالک باشد، چون می‌دانند«4» که ایشان عبیداند و ممالیک‌اند و مالک نه‌اند، از عقل چگونه روا می‌دارند«5» که ایشان را پرستند«6»، [قال الشّاعر]«7»:

[لا اعبدنّک یوما لا ابتغی منک رفدا]«8» فانت مثلی عبد ففیم اعبد عبدا
و قوله: فَلیَستَجِیبُوا لَکُم، لام امر غایب است، بگویید تا اجابت کنند شما را
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد از آج، افزوده شد.
(2). سوره یس (36) آیه 10.
(3). اساس: صمتم، با توجه به آو، تصحیح شد. [.....]
(4). آو، بم، مل، لب، آن، لت: می‌دانی.
(5). آو، آج، بم، لب، آن، لت: داری.
(6). آو، آج، بم، لب، آن، لت: پرستی.
(7). اساس: ندارد به قیاس با نسخه مل، افزوده شد.
(8). اساس: ندارد از مل، آورده شد.

صفحه : 44
اگر راست می‌گویید چون اجابت خواهید به دعوت و نیابید بدانید که از آن است که نشنوند و نبینند و ندانند [13- پ]
و قادر و عالم نه‌اند، و غنا و کفاف نکنند.
آنگه ایشان را بر وجه دیگر تنبیه کرد، گفت: أَ لَهُم أَرجُل‌ٌ یَمشُون‌َ بِها، گفت:
ایشان پای دارند که به آن بروند؟ أَم لَهُم أَیدٍ یَبطِشُون‌َ بِها یا دست دارند که به آن بگیرند؟ ابو جعفر، «یبطشون» خواند هر کجا باشد، به ضم‌ّ الطّاء، و اینکه هر دو لغت است و کسر فصیحتر است یا چشم دارند که به آن ببینند؟ یا گوش دارند که به آن بشنوند؟ و اینکه جمله را صورت استفهام است و معنی انکار و تقریع، یعنی نه پای رونده و نه دست گیرنده و نه چشم بینا و نه گوش شنوا«1». و آن که جسم«2» باشد، او ادراک چیزها به اینکه حواس کند و فعل به اینکه آلت کند چون دانند که ایشان اینکه آلت ندارند- از آن جا که جماداند- بدانند که قادر نه‌اند و مدرک نه‌اند، و آن که چنین باشد صلاحیّت الهیّت ندارد و سزای عبادت نباشد. و شما را اینکه همه آلات هست و بر اینکه اوصاف حاصل«3»، پس عابد از معبود به باشد. آنگه رسول را- علیه السّلام- می‌گوید: بگو اینکه کافران را تا شریکان خود را بخوانند، یعنی اینکه بتان را که می‌پرستند و دعوی الهیّت ایشان می‌کنند، و آنگه همه یکی شوید و با من کید سازید و در مضرّت من رای زنید و مرا مهلت«4» مدهید و بنگرید تا چه زیان دارد مرا.
حلوانی عن هشام «کیدونی» به « یا » خواند فی حالتی الوصل و الوقف، و یعقوب هم چنین. و ابو عمرو و ابو جعفر و اسماعیل و داجونی عن هشام در وصل موافقت کردند و در وقف « یا » بیفگندند و باقی قرّاء بی « یا » [خواندند در هر دو حال، و یعقوب «تنظرونی» خواند به یا در هر دو حال و باقی قرّاءبی یا ]«5».
ابو علی گفت: رؤوس الایات در باب وقف بمثابت قوافی شعر بود در آن باب که بر او وقف باید کردن، و چون « یا » افتد در اواخر آیات و ابیات می‌بیفگنند، یعنی « یا »«6» ی اضافت [الی نفس المتکلّم]«7». نبینی که شاعر چگونه گفت:

فهل یمنعنّی ارتیاد«8» البلاد من قدر الموت ان یأتین
-----------------------------------
(1). آو، بم، آن: اشنوا.
(2). آو، آج، بم، لب، آن: آنک او را چشم باشد مل، مج: آنک چشم باشد.
(3). همه نسخه بدلها بجز مل: حاصلی.
(4). نسخه اساس: مهللت با توجّه به آو، تصحیح شد.
(5). نسخه اساس ندارد از آو افزوده شد.
(6). مج: باء اضافت.
(7). اساس: ندارد از آج، افزوده شد.
(8). اساس: ارتیادی با توجه به نسخه آو، تصحیح شد.

صفحه : 45
و التّقدیر: أن یأتینی، و آن « یا » که از پس «لام» آید با او هم اینکه معاملت کردند و اگر چه « یا » نه اضافت باشد، چنان که گفت:

یلمس الاحلاس فی منزله بیدیه کالیهودی‌ّ المصل‌ّ
اراد المصلّی.
إِن‌َّ وَلِیِّی‌َ اللّه‌ُ الَّذِی نَزَّل‌َ الکِتاب‌َ، آنگه گفت: بگو ای محمّد که: ولی‌ّ من و اولیتر به کار من و خداوندگار من خدای است، آن که او تولّای کار صالحان کند، و کتاب قرآن او فرستاد و تولّای کار آن باشد که مباشرت آن کنند به نفس خود و با کسی دیگر نگذارند.
وَ الَّذِین‌َ تَدعُون‌َ مِن دُونِه‌ِ و آنان که شما ایشان را می‌خوانید و می‌پرستید بدون خدای- عزّ و جل‌ّ- نصرت شما نتوانند کردن، و نه نیز نصرت خویشتن، از آن جا که جماداند صلاحیّت حیّی و قادری ندارند. و اینکه بر سبیل توبیخ و تقریع می‌گویند ایشان را در پرستیدن چیزها که ایشان چنین عاجز و درمانده و مضطرّاند.
وَ إِن تَدعُوهُم إِلَی الهُدی لا یَسمَعُوا و«1» اگر چنان که ایشان را با هدی و دین مسلمانی و راه راست خوانید، نشنوند از آن که آلت شنیدن ندارند. و گفته‌اند: سماع، به معنی قبول است، یعنی نپذیرند. وَ تَراهُم یَنظُرُون‌َ إِلَیک‌َ وَ هُم لا یُبصِرُون‌َ و بینی ایشان را که در تو می‌نگرند و نمی‌بینند یعنی بر آن جمله که ایشان را کرده‌اند و پیراسته‌اند از آنچه هستند، چشمها درست به شکل کرده«2» و صورت ناظران و نگرندگان دارند و نمی‌بینند، جز آن که لفظ نظر اینکه جا مجاز باشد، برای آن که نظر به چشم تقلیب الحدقة الصّحیحة نحو المرئی‌ّ طلبا لرؤیته باشد و ایشان حدقه صحیح ندارند و نه طالب رؤیت‌اند، و لکن چون شکل ناظران دارند و صورت حدقه درست دارند ایشان را ناظر خواند. پس شکل نظر هست به صورت و ابصار نیست به هیچ وجه. بعضی دگر گفتند: مراد به نظر، مقابله است، یعنی و تریهم یقابلونک باعینهم و هم لا یبصرون، چنان که گفت: اما رأیت الجبل ینظر الیک، و دور بنی فلان متناظرة«3»، ای متقابلة، قال الشّاعر:

اذا نظرت بلاد بنی تمیم لعینی او بلاد بنی صباح
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: گفت و. [.....]
(2). آو، آج، بم: بکرده مج، لت: نکرده.
(3). آو، آج، بم، آن: مناظره.

صفحه : 46
یرید یقابلنی، و قول اوّل درست‌تر است. و گفته‌اند: مراد آن است که، [وَ تَراهُم یَنظُرُون‌َ]، [14- ر]
الیک، کما قال [اللّه]«1» تعالی: وَ تَرَی النّاس‌َ سُکاری وَ ما هُم بِسُکاری«2» وَ تَراهُم، معنی آن است که: و تظنّهم ینظرون الیک. چون رؤیت به معنی ظن باشد، به اینکه تقدیر حاجت نبود. و گفته‌اند: مراد به «هم»، مشرکان‌اند و کنایت از عقلاست، و چون چنین باشد نظر حقیقت باشد. وَ هُم لا یُبصِرُون‌َ، مجاز بود و المعنی: و هم لا یعلمون، برای آن که ایشان بر حقیقت می‌بینند و لکن منتفع نیستند به دیدن چنان که گفت: وَ لَهُم أَعیُن‌ٌ لا یُبصِرُون‌َ بِها«3» رَأَیتُهُم لِی ساجِدِین‌َ«4»خُذِ العَفوَ، حق تعالی در اینکه آیت رسول را- علیه السّلام- می‌فرماید که: عفو بستان. مجاهد گفت: مراد به عفو، مسامحت و مساهلت است در معاملت و معاشرت و مکارم اخلاق کار بستن و ترک تشدید و تعسیر. و معنی «اخذ»، عمل باشد، چنان که گویند: انا اخذ بقولک من قول تو خواهم گرفتن، یعنی بر آن کار خواهم کردن.
عبد اللّه بن عبّاس و سدّی و ضحّاک و کلبی گفتند: مراد آن است که، آنچه به تو دهند از زکات اموال و صدقات برای درویشان و حقوقی که واجب باشد بر ایشان آنچه عفو باشد و سهل، از ایشان بستان و استقصا و مبالغت در تقدیر و تشدید مکن. و گفتند: اینکه، پیش از نزول [آیت]«5» صدقات بود و وجوب زکات چون آیت زکات آمد، اینکه آیت منسوخ شد و چون زکات واجب شد ستدن آن بطوع و کره فرمودند از اینکه کار رسول- علیه السّلام- عمّال را بر گماشت به ستدن آن. وَ أمُر بِالعُرف‌ِ، ای بالمعروف. و اینکه فعل باشد به معنی مفعول، کالخبز بمعنی المخبوز. و عیسی بن عمرو در شاذّ خواند: بالعرف، به دو «ضمّه»، و هو لغة فیه، کالحلم و الحلم و الخلق و الخلق و العرف و العرف و المعروف و العارفة کل‌ّ فعل حسن فی العقل و الشّرع و نقیضه
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(2). سوره حج (22) آیه 2.
(3). سوره اعراف (7) آیه 179.
(4). سوره یوسف (12) آیه 4.
(5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

صفحه : 47
النّکر و المنکر. گفتا«1»: نیز امر به معروف«2» که مردمان را طاعت فرمای از واجبات و مندوبات، و قال الشّاعر فی العرف:

من یفعل الخیر لا یعدم جوازیه لن یذهب العرف بین اللّه و النّاس
عطا گفت: وَ أمُر بِالعُرف‌ِ، یعنی به لا اله الّا اللّه. و روایت کرده‌اند از رسول- علیه السّلام- که گفت: جبرئیل- علیه السّلام- مرا گفت در اینکه آیت که: وَ أمُر بِالعُرف‌ِ، معنی آن است
ان تصل من قطعک و تعطی من حرمک و تصفح عمّن ظلمک
آن که بپیوندی با آن که از تو ببرد، و بدهی آن را که تو را ندهد، و عفو کنی آن را که بر تو ظلم کند پس شاعری آن را نظم کرد و گفت:

[مکارم الاخلاق فی ثلاثة]«3» من کملت فیه فذا کل‌ّ الفتی

اعطاء من تحرمه و وصل من تقطعه و العفو عمّن اعتدی
صادق- علیه السّلام- گفت: خدای تعالی مکارم اخلاق فرمود و در همه قرآن آیتی نیست جامعتر مکارم اخلاق را از اینکه آیت. و رسول- علیه السّلام- گفت:
بعثت لا تمّم مکارم الاخلاق.
و بعضی گفتند«4» زنان رسول گفتند«5». مکارم اخلاق ده چیز است: آن که راست گوید، و مسلمانان را به راست دارد، و سائل را عطا دهد، و مکافات نیکوی کند، و صلت رحم کند، و ادای امانت کند، و همسایه را حرمت دارد، و رفیق را با پناه گیرد، و مهمان را طعام دهد و سر همه مکارم اخلاق شرم است، ابو جعفر القرشی‌ّ گفت:

کل‌ّ الأمور تزول عنک و تنقضی الّا الثّناء فانّه لک باق

و لو انّنی خیّرت کل‌ّ فضیلة ما اخترت غیر مکارم الاخلاق
وَ أَعرِض عَن‌ِ الجاهِلِین‌َ بگرد از جاهلان و با ایشان مخالطت مکن، یعنی با کافران. مفسّران گفتند: ابو جهل را خواست و اصحابش را و اینکه منسوخ کرد به آیة السّیف.
وَ إِمّا یَنزَغَنَّک‌َ، عبد الرّحمن بن زید گفت: چون آیت اوّل آمد خُذِ العَفوَ وَ أمُر بِالعُرف‌ِ وَ أَعرِض عَن‌ِ الجاهِلِین‌َ، رسول- علیه السّلام- گفت: یا رب: با خشم چه
-----------------------------------
(1). آو، آن، لب: گفت.
(2). همه نسخه بدلها کن.
(3). اساس: مصراع دوم همین بیت را به صورت تکرار در مصراع اوّل آورده از آو، آورده شد.
(4). همه نسخه بدلها از.
(5). آو، بم، آن: گفت.

صفحه : 48
کنیم«1»! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ إِمّا یَنزَغَنَّک‌َ، ای یصیبنّک و ینالنّک اگر به تو [14- پ]
رسد از شیطان نزغی و اصل آن حرکت باشد، یقال: نزغه [ینزغه]«2» اذا حرّکه، و نزعه«3» عرقه اذا نبض و هاج. و فیه لغتان: نزغ و نغز، یقال: ایّاک و النّزّاغ و النّغاز، و هو الولوع بالفساد. قال اللّه تعالی: مِن بَعدِ أَن نَزَغ‌َ الشَّیطان‌ُ بَینِی وَ بَین‌َ إِخوَتِی«4»إِن‌َّ الَّذِین‌َ اتَّقَوا إِذا مَسَّهُم طائِف‌ٌ مِن‌َ الشَّیطان‌ِ- الآیة إبن کثیر و کسائی و ابو عمرو خواندند و اهل بصره: طیف بی «الف» و باقی قرّاء طائف به «الف»، و اینکه هر دو لغت است کالمیت و المائت. و بعضی اهل علم فرق کردند ابو زید گفت:
طاف الرّجل اذا اقبل و ادبر، و اطاف یطیف اذا جعل یستدیر بالقوم و یأتیهم من نواحیهم. و طاف الخیال یطیف طیفا اذا الم‌ّ فی المنام. بعضی دگر گفتند: الطّائف ما طاف بک من وسوسة الباطل. طایف آن وسوسه‌ای باشد که تو را در دل آید از باطلی، و طیف دیوانگی باشد، و طیف نیز خیال باشد، قال [الشّاعر]«5»:

مرّ طیف علی الاهوال طرّاق«6».
و قال الاعشی:

و تصبح من غب‌ّ«7» السّری و کأنّما الم‌ّ بها من طائف الجن‌ّ اولق
حق تعالی گفت: آنان که متّقی و پرهیزکار باشند و خدای ترس، چون وسوسه‌ای از شیطان به ایشان رسد یا رنجی که جنس سودا و جنون باشد، تَذَکَّرُوا، خدای را یاد کنند و نام خدای برند. عبد اللّه عبّاس گفت: طایف نزغتی باشد از نزغات شیطان. کلبی گفت: گناهی. مجاهد گفت: خشمی، تَذَکَّرُوا، خدای را یاد
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، چه کنم.
(2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]
(3). اساس: نزغ به قیاس نسخه آو، تصحیح شد.
(4). سوره یوسف (12) آیه 100.
(5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(6). آو، آج، بم، مج، آن: طرّاف.
(7). اساس و دیگر نسخه بدلها: غیب به قیاس با نسخه چاپی مرحوم شعرانی و منابع و شواهد مربوط به شعر و لغت تصحیح شد.

صفحه : 49
بعضی دگر گفتند: تفکّر کنند در آلاء و نعماء خدای. ابو روق گفت: ابتهال و تضرّع کنند با خدای تعالی. سعید جبیر گفت: اینکه مردی باشد که او خشم گیرد خدای را یاد کند و خشم فرو برد. مجاهد گفت: آن مردی باشد که معصیتی خواهد کردن خدای را یاد کند، رها کند آن معصیت. سدّی گفت: چون یاد کند توبه کند.
بعضی دگر گفتند: اندیشه کند در آنچه خلاص او در آن بود، و آن توبه است، و توبه کند، فَإِذا هُم مُبصِرُون‌َ، «اذا» مفاجات راست که نگاه کنی ایشان مبصر و مستبصر باشند، و اینکه عبارت بود از سرعت. و بعضی علما گفتند: المتّقی من یشتهی فینتهی و یبصر فیقصر.
آنگه ذکر کفّار کرد و گفت: وَ إِخوانُهُم یَمُدُّونَهُم فِی الغَی‌ِّ و برادران ایشان، یعنی برادران شیطان، شیطان«1» ایشان را در نادانی و غوایت و جهالت می‌کشند«2».
من المدّ. و بعضی دگر گفتند: یزیدونهم ایشان را در غوایت مدد می‌کنند«3» و زیادت می‌گردانند. و نافع خواند: یمدّونهم من الامداد، و باقی قرّاء یمدّونهم من المدّ. و فرق گفته‌ایم میان مدّ و أمدّ، و در او چند وجه گفتیم«4». ثُم‌َّ لا یُقصِرُون‌َ، آنگه باز نمی‌ایستند«5» چنان که متّقیان باز می‌ایستند«6» از گناه بل که اصرار می‌کنند، اینکه قوله عبد اللّه عبّاس و سدّی و إبن جریج است. قتاده گفت: یعنی«7» شیاطین باز نمی‌استند و اقصار نمی‌کنند از استغواء ایشان، یقال: قصرت عن الشّی‌ء و اقصرت اذا احتبست عنه. و وجه قراءت نافع و عذر او از آن که «امدّ» در خیر گویند و «مدّ» در شرّ، چنان که فرمود: وَ أَمدَدناکُم بِأَموال‌ٍ وَ بَنِین‌َ«8»، أَنَّما نُمِدُّهُم بِه‌ِ مِن مال‌ٍ وَ بَنِین‌َ«9»، و قوله:
وَ یَمُدُّهُم فِی طُغیانِهِم یَعمَهُون‌َ«10»، آن است که توسّع کرد و اینکه معنی در جای آن به
-----------------------------------
(1). کذا در اساس دیگر نسخه بدلها فاقد اینکه کلمه است محتمل است کلمه «شیاطین» یا نوع شیطان مراد باشد.
(2). آج: می‌کشد.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و لب: می‌دهند.
(4). اساس: گفتند به قیاس با آو، تصحیح شد.
(5). آج، مج: استند.
(6). همه نسخه بدلها: باز می‌آیند.
(7). ساس: بعضی به قیاس با آو، تصحیح شد.
(8). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 6.
(9). سوره مؤمنون (23) آیه 55. [.....]
(10). سوره بقره (2) آیه 15.

صفحه : 50
کار داشت چنان که حق تعالی بشارت در عذاب استعمال کرد، فی قوله: فَبَشِّرهُم بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ«1»، و عیسی بن عمرو در شاذّ خواند: یقصرون، من القصر و لغت معروف اقصار است [15- ر]، قال امرؤ القیس:

سمالک شوق بعد ما کان اقصرا و حلّت سلیمی بطن خبث فعرعرا
و قوله: وَ إِذا لَم تَأتِهِم بِآیَةٍ حق تعالی در اینکه آیت با رسول- علیه السّلام- خطاب کرد و گفت: چون آیتی بدیشان نیاری اقتراح کنند و گویند: لَو لا، و المعنی «هلّا» بمعنی تحضیض چرا اجتباء نکردی، یعنی انشا نکردی و ارتجال من قبل نفسک از خویشتن اینکه قول زجّاج و فرّاء است، قال الفرّاء: اجتبیت الکلام، ای اختلقته، و اینکه قول حسن و ضحّاک و قتاده و إبن زید است و یک روایت از عبد اللّه عبّاس، [روایتی دگر از عبد اللّه عبّاس]«2» آن است که: هلّا تلقّیتها و اخذتها من ربّک و سألتها چرا تلقّی نکردی و تقبّل و سؤال از خدای تعالی تا بفرستادی. آنگه گفت: بگو ای محمّد؟ و جواب ده که من متابعت آن کنم که بر من وحی کنند از خدای تعالی، مرا نباشد که اقتراح کنم و سؤال کنم یا اختلاق کنم و فرو بافم دروغ بر خدای تعالی.
ابو زید گفت: لفظ اجتباء در کلام جایی استعمال کنند که کسی کلامی نا- اندیشیده گوید، و اصل اجتباء اختیار بود. آنگه گفت: مبتدا. هذا بَصائِرُ مِن رَبِّکُم اینکه قرآن بصیرتهاست از خدای تعالی. و واحد او «بصیرت» باشد، و آن دلیلی باشد که عند او حق از باطل ببیند و بداند«3»، و البصیرة، التّرس لأنّها تبصر، و البصیرة«4» بقیّة الدّم علی القاتل لأنّها تبصر و تراعی، قال [شعر]«5»:

علی بصائرنا و ان لم تبصر
وَ هُدی‌ً و بیان و حجّت است و رحمتی است جماعتی مؤمنان را برای آن که منتفع ایشان بودند دون کافران، ایشان را تخصیص کردند به ذکر.
وَ إِذا قُرِئ‌َ القُرآن‌ُ عبد اللّه مسعود گفت: سبب نزول آیت آن بود که، در ابتدای شرع در نماز روا بودی که بر یکدیگر سلام کردندی، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و حرام کرد. و ابو هریره گفت: سبب نزولش آن بود که، مردم در نماز سخن گفتندی، اینکه آیت آمد و سخن گفتن در نماز حرام شد. زهری گفت: آیت در مردی انصاری
-----------------------------------
(1). سوره آل عمران (3) آیه 21.
(2). اساس: ندارد از مل، آورده شد.
(3). همه نسخه بدلها: ببینند و بدانند.
(4). آج، مل، مج: تبصروا البصیرة.
(5). اساس: ندارد از مج، آورده شد.

صفحه : 51
آمد که چون رسول- علیه السّلام- در نماز آیتی خواندی، او با رسول- علیه السّلام- می‌خواندی به آوازی بلند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و او را و دیگران را فرمود تا در نماز خاموش باشند و گوش با قراءت امام کنند. بشیر بن جابر روایت کرد که:
روزی در قفای عبد اللّه مسعود نماز می‌کردم، بعضی مردمان قراءت«1» می‌خواندند، چون سلام باز داد، روی در ایشان نهاد و گفت: (اما آن لکم ان تفقهوا اما آن لکم ان تعقلوا) وقت نیامد شما را که فقیه و عاقل شوید! نشنودید«2». که خدای تعالی چگونه گفت: وَ إِذا قُرِئ‌َ القُرآن‌ُ فَاستَمِعُوا لَه‌ُ وَ أَنصِتُوا.
ابو هریره گفت«3»: آیت برای آن آمد که، جماعتی در قفای رسول چون او نماز کردی آواز به قرآن بلند کردندی، خدای اینکه آیت فرستاد. کلبی گفت: چون ذکر دوزخ شنیدندی، جزع«4» کردندی، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. قتاده گفت: در نماز به حوائج خود سخن گفتندی و از یکدیگر پرسیدندی که: نماز چند رکعت کردی! و جواب دادندی، خدای تعالی حرام کرد و اینکه آیت فرستاد. و بیشتر مفسّران و اهل علم بر آنند که، استماع و انصات در نماز فرمود برای آن که اوامر قرآن بر وجوب باشد و اتّفاق است که استماع قرآن جز در نماز واجب نیست. سعید بن المسیّب گفت:
آیت به مکّه آمد چون قریش و کفّار دیگر گفتند: لا تَسمَعُوا لِهذَا القُرآن‌ِ وَ الغَوا فِیه‌ِ«5»هذه ما «7» گفتند: اینکه در خطبه روز آدینه است که امام خواند و در آن جا«8» قوارع قرآن خواند گوش باز [15- پ]
کردن بدان واجب بود و اگر چه قرآن گفت در آیت به سنّت و اجماع معلوم شده است که استماع خطبه واجب است مأموم را، برای آن که دو خطبه به جای دو رکعت نماز است. و مجاهد و عطا گفتند: آن جا که کسی قرآن خواند استماع آن واجب است، و اینکه قول شاذّ است. و
-----------------------------------
(1). آج، لب قرآن.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مج: نشنوی مج: بشنوید.
(3). آج، لب اینکه.
(4). لت: فزع.
(5). سوره فصّلت (41) آیه 26.
(6). آو، آج، لت: القسم بن یحمر.
(7). آو، آج، بم، آن، لت: مسلم بن کبار.
(8). آو، آج، آن، لت: آنچه. [.....]

صفحه : 52
علما جمله برآنند که: استماع سنّت است. سعید جبیر گفت: خطبه روز آدینه است و عیدین، و انصات اصغاء و گوش باز کردن باشد و نگاه داشتن و محافظت کردن، قال الشّاعر:

قال الامام علیکم امر سیّدکم فلم نخالف و انصتنا لما قالا
زجّاج گفت: روا باشد که معنی آن بود که، عمل کنی بدانچه در قرآن هست و از او تعدّی مکنید، من قول القایل«1»: سمع اللّه لمن حمده، ای اجاب اللّه من دعاه، لَعَلَّکُم تُرحَمُون‌َ تا بر شما رحمت کنند.
وَ اذکُر رَبَّک‌َ فِی نَفسِک‌َ، آنگه حق تعالی خطاب کرد با رسول و گفت: یاد کن خدایت را در خویشتن به تضرّع، و نصب او«2» بر مفعول است و شاید که در جای حال بود، و التّقدیر: متضرّعا و خیفة«3»، ای خوفا من عذاب اللّه، و اگر چه خطاب است با رسول، مراد امّت‌اند.
عبد اللّه عبّاس گفت: مراد قراءت در نماز است که مأموم در قفای امام قراءت خواند فیما بینه و بین نفسه، و اینکه محمول باشد بر آن جا که امام به قراءت جهر نکند امّا آن جا که امام جهر کند به قراءت، به اتّفاق استماع واجب است،
لقوله- علیه السّلام-:4» من صلّی خلف امام موافق فقراءة الامام« له قراءة
هر که در قفای امامی موافق نماز کند، قراءت امام قراءت اوست امّا چون امام جهر نکند در قراءت، و حال حال اخفات باشد، مأموم بنزدیک ما الحمد«5» بخواند فیما بینه و بین نفسه نه به جهر و سورت نخواند«6». و اگر به امام نزدیک باشد و همهمه او شنود هم استماع باید کردن. مجاهد و إبن جریح گفتند: خدای تعالی فرمود تا مکلّفان او را یاد کنند در دل و فراموش نکنند و تضرّع کنند در دعا و استکانت و خضوع کنند و به دعا و حاجت که خواهند آواز بر ندارند، چه با کسی می‌گویند که بر او پوشیده نیست احوال ایشان. اهل معانی گفتند: معنی آن است که به قرآن متّعظ شو و به آیاتش معتبر شو و خدای را یاد کن به طاعت در اوامر او به تضرّع و تواضع و تخشّع و تملّق و بر
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، لب، آن قد.
(2). آو، آج، بم، لب، آن، لت: تضرّعا.
(3). اساس: خفیة با توجه به نسخه آو و اتفاق نسخ تصحیح شد.
(4). آو، آج، بم، آن قراءته.
(5). آو، آج، بم، لت: بنزدیک مأموم الحمد.
(6). بم، لت: بخواند.

صفحه : 53
سبیل خوف از عقاب او. و چون قرآن خوانی و دعا کنی جهر مکن و آواز بلند بر- مدار. آنگه وقتش معیّن کرد، گفت: بِالغُدُوِّ وَ الآصال‌ِ بامداد«1» و شبانگاه و «آصال» جمع اصیل باشد:، کایمان و یمین. و اهل لغت گفتند: از نماز دیگر باشد تا نماز شام، آنگه آن را مؤکّد کرد و بند زد بقوله: وَ لا تَکُن مِن‌َ الغافِلِین‌َ گفت از جمله غافلان مباش.
إِن‌َّ الَّذِین‌َ عِندَ رَبِّک‌َ که آنان که بنزدیک خدای توانا از فریشتگان، و مراد به «عند»،: نه قرب مسافت است، بل قرب ایشان است از فضل و رحمت خدای.
استکبار و بزرگواری ننمایند از عبادت و پرستش او، و او را تسبیح و تنزیه می‌کنند و او را سجده می‌کنند. و معنی آیت، حث‌ّ است بندگان خدای را بر طاعت خدای و آن که اخلال نکند در اوامر و امتثال آنچه فریشتگان با رفعت منزلتشان و قرب مقامشان به رحمت او اینکه استکبار و استعظام نکنند و نیارند، بل بنده‌وار به شب و روز تسبیح و تهلیل او می‌کنند و او را سجده و خشوع می‌نمایند، چنان که گفت:
یُسَبِّحُون‌َ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ لا یَفتُرُون‌َ«2» وَ إِذ یَمکُرُ بِک‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا«3»

[سوره الأنفال (8): آیات 1 تا 14]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِیَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الأَنفال‌ِ قُل‌ِ الأَنفال‌ُ لِلّه‌ِ وَ الرَّسُول‌ِ فَاتَّقُوا اللّه‌َ وَ أَصلِحُوا ذات‌َ بَینِکُم وَ أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ (1) إِنَّمَا المُؤمِنُون‌َ الَّذِین‌َ إِذا ذُکِرَ اللّه‌ُ وَجِلَت قُلُوبُهُم وَ إِذا تُلِیَت عَلَیهِم آیاتُه‌ُ زادَتهُم إِیماناً وَ عَلی رَبِّهِم یَتَوَکَّلُون‌َ (2) الَّذِین‌َ یُقِیمُون‌َ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقُون‌َ (3) أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُؤمِنُون‌َ حَقًّا لَهُم دَرَجات‌ٌ عِندَ رَبِّهِم وَ مَغفِرَةٌ وَ رِزق‌ٌ کَرِیم‌ٌ (4)
کَما أَخرَجَک‌َ رَبُّک‌َ مِن بَیتِک‌َ بِالحَق‌ِّ وَ إِن‌َّ فَرِیقاً مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ لَکارِهُون‌َ (5) یُجادِلُونَک‌َ فِی الحَق‌ِّ بَعدَ ما تَبَیَّن‌َ کَأَنَّما یُساقُون‌َ إِلَی المَوت‌ِ وَ هُم یَنظُرُون‌َ (6) وَ إِذ یَعِدُکُم‌ُ اللّه‌ُ إِحدَی الطّائِفَتَین‌ِ أَنَّها لَکُم وَ تَوَدُّون‌َ أَن‌َّ غَیرَ ذات‌ِ الشَّوکَةِ تَکُون‌ُ لَکُم وَ یُرِیدُ اللّه‌ُ أَن یُحِق‌َّ الحَق‌َّ بِکَلِماتِه‌ِ وَ یَقطَع‌َ دابِرَ الکافِرِین‌َ (7) لِیُحِق‌َّ الحَق‌َّ وَ یُبطِل‌َ الباطِل‌َ وَ لَو کَرِه‌َ المُجرِمُون‌َ (8) إِذ تَستَغِیثُون‌َ رَبَّکُم فَاستَجاب‌َ لَکُم أَنِّی مُمِدُّکُم بِأَلف‌ٍ مِن‌َ المَلائِکَةِ مُردِفِین‌َ (9)
وَ ما جَعَلَه‌ُ اللّه‌ُ إِلاّ بُشری وَ لِتَطمَئِن‌َّ بِه‌ِ قُلُوبُکُم وَ مَا النَّصرُ إِلاّ مِن عِندِ اللّه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ (10) إِذ یُغَشِّیکُم‌ُ النُّعاس‌َ أَمَنَةً مِنه‌ُ وَ یُنَزِّل‌ُ عَلَیکُم مِن‌َ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُم بِه‌ِ وَ یُذهِب‌َ عَنکُم رِجزَ الشَّیطان‌ِ وَ لِیَربِطَ عَلی قُلُوبِکُم وَ یُثَبِّت‌َ بِه‌ِ الأَقدام‌َ (11) إِذ یُوحِی رَبُّک‌َ إِلَی المَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُم فَثَبِّتُوا الَّذِین‌َ آمَنُوا سَأُلقِی فِی قُلُوب‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا الرُّعب‌َ فَاضرِبُوا فَوق‌َ الأَعناق‌ِ وَ اضرِبُوا مِنهُم کُل‌َّ بَنان‌ٍ (12) ذلِک‌َ بِأَنَّهُم شَاقُّوا اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ وَ مَن یُشاقِق‌ِ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ فَإِن‌َّ اللّه‌َ شَدِیدُ العِقاب‌ِ (13) ذلِکُم فَذُوقُوه‌ُ وَ أَن‌َّ لِلکافِرِین‌َ عَذاب‌َ النّارِ (14)

[ترجمه]

[‌به نام خدای بخشاینده مهربان]«7»
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(2). اساس: و گفت با توجه به اتفاق نسخ و سیاق عبارت، «واو» حذف شد.
(3). سوره انفال (8) آیه 30.
(4). همه نسخه بدلها: تا به آخر.
(5). آو، آج، بم، مج، لب، آن: رفیع مل، لت: رفع.
(6). مل، آن: صلوات. [.....]
(7). اساس: ندارد از بم، افزوده شد.

صفحه : 55
می‌پرسند تو را از غنیمتها، بگو که غنیمتها خدای راست و رسول را، بترسی از خدای و به اصلاح آری«1» آنچه میان شماست و فرمان بری خدای را و رسول را اگر ایمان آورده‌ای.
[16- پ]
ای«2»، گرویدگان آنان باشند که چون یاد کنند خدای را، بترسد دلهای ایشان و چون بخوانند«3» بر ایشان آیتهای او، بیفزاید ایشان را ایمان و بر خدایشان توکّل کنند.
آنان که به پای دارند نماز و از آنچه روزی داده باشیم ایشان را هزینه کنند«4».
ایشان‌اند که گروندگانند براستی ایشان را پایه‌ها باشد نزدیک خدای ایشان و آمرزشی و روزی با کرامت.
چنان که بیرون آورد تو را خدای تو از خانه تو بدرستی، و گروهی از مؤمنان کاره بودند.
جدل می‌کنند با تو در حق پس از آن که روشن شد، پنداری می‌رانند ایشان را به مرگ و ایشان می‌نگرند.
[17- ر]
[و چون وعده دهد شما را]«5» خدای، یک گروه«6» که آن شما راست و خواستی که جز خداوند سلاح باشد شما را، و می‌خواهد خدای که درست کند حق به سخنهاش، ببرد اصل کافران.
-----------------------------------
(1). آج، لب: به سامان آری.
(2). آج، لب: بدرستی که.
(3). آج، لب: خوانده شود آج، لب: برسد.
(4). آج، لب: نفقه می‌کنند.
(5). اساس: افتادگی دارد از آو، افزوده شد.
(6). آج: یکی از دو گروه.

صفحه : 56
تا درست کند حق را و باطل کند باطل«1» را و اگر چه نخواهند گناهکاران.
چون فریاد می‌خواستی از خدایتان، پاسخ داد شما را که من مدد فرستم«2» شما را به هزار از فریشتگان از«3» پس یکدیگر«4».
نکرد آن را خدای مگر مژدگان تا ساکن بود به آن [دلهای شما]«5» و نیست یاری مگر از نزدیک خدای که خدای بازدارنده«6» محکم کار است [17- پ].
چون در شما پوشید«7» خواب به ایمنی از وی«8» و فرو فرستاد«9» بر شما از آسمان آبی تا پاک کند شما را به وی و ببرد از شما پلیدی دیو و تا باز بندد بر دلهای شما و بر جای دارد به آن پایها«10».
چون وحی کرد«11» خدای تو به فریشتگان که من با شماام بر جای داری آن مؤمنان را، در افگنم«12» در دلهای آنان که کافر شدند ترس، بزنی بالای«13» گردنها و بزنی از ایشان هر«14» سر انگشتی.
آن«15» به آن است که ایشان نا فرمانی کردند خدای را و [رسولش را و هر
-----------------------------------
(1). آج، لب: خلاف راستی.
(2). آج، لب: مدد نماینده‌ام.
(3). آج، لب پی درآوردگان امثال خود را.
(4). مج برنشسته.
(5). اساس: افتادگی دارد از آو، افزوده شد.
(6). همه نسخه بدلها: غالب.
(7). آو، بم، آن: پوشند. [.....]
(8). آج، لب: برای ایمنی از او.
(9). آو، آن: فرستد بم: فرستند آج، لب: می‌فرستد.
(10). آج، لب: قدمها را.
(11). آج، لب: وحی می‌فرستاد.
(12). آج، لب: زود باشد که افگنم.
(13). آج، لب: بالاهای.
(14). آو، بم: همه او، بم، آن انگشتی.
(15). آج، لب عقاب.

صفحه : 57
که]«1» نافرمانی کند خدای را و رسولش را، خدای سخت عقوبت است.
آن را بچشی و کافران راست عذاب دوزخ.
[‌قوله تعالی: یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الأَنفال‌ِ- الآیه]«2» عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آیت آن بود که، رسول- علیه السّلام- گفت: هر که به فلان جای شود وی را از نفل چندین باشد، و هر که کسی را بکشد او را چندین باشد، و هر که اسیری بیارد او را چندین باشد. چون قوم روی به هم آوردند، جوانان بشتافتند و پیران و مردمان معروف با رسول- علیه السّلام- بایستادند در زیر رایت. چون خدای تعالی ظفر داد مسلمانان را بر کافران، آمدند و آنچه رسول گفته بود طلب کردند. پیران و بزرگان که با رسول بودند و با رایت بودند، گفتند: چنین نباشد، ما نه برای آن نشتافتیم که ما را اینکه قوّت و هنر نبود، و لکن ما خدمت رسول و مراعات رایت اولیتر شناختیم چه اگر رسول«3» تنها بودی امن نشایستی بودن که جماعتی مشرکان بر او حمله آوردندی و رنجی به او رسانیدندی و یا رایت بیفگندندی، و ما در اینکه مقام که ایستاده بودیم مدد شما بودیم و مردی«4» ما کمتر از مردی«5» شما نباشد، ما رها نکنیم تا شما غنیمت ببری بی ما. مردی از انصاریان از بنی سلمه برخاست نام او ابو الیسر«6» بن عمرو، و گفت: یا رسول اللّه؟ تو گفتی هر که مردی را بکشد او را چندین غنیمت باشد، و هر که اسیری بیارد او را چندینی باشد، ما هفتاد مرد را کشتیم و هفتاد مرد را اسیر آوردیم. سعد معاذ گفت: یا رسول اللّه؟ آن مزد که ایشان طلب کردند ما را نبایست یا ما از ایشان بد- دلتر بودیم! و لکن ما نخواستیم که صف تو تنها و خالی رها کنیم. رسول- علیه السّلام- در آن کار توقّف کرد، مردم در اینکه گفت و گوی افتادند، سعد گفت: یا رسول اللّه؟ مردم بسیارند و غنیمت کم از مردم است، اگر آنچه وعده داده‌ای اینان را به اینان دهی برای اینکه دگر قوم چیزی نماند و متشکّی شوند. خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد و رسول- علیه السّلام- غنیمت«7» از میان ایشان بسویّت قسمت کرد.
-----------------------------------
(1). اساس: افتادگی دارد از آو، افزوده شد.
(2). اساس: ندارد از لت، افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها را تنها رها کردمانی.
(4). همه نسخه بدلها، بجز لت از.
(5). مل، مج: مردمان آو، بم، آج، لب: مردان.
(6). آو، آج، لب: ابو یسر. [.....]
(7). اساس: قسمت با توجه به آو، و اتّفاق همه نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 58
مکحول روایت کرد از ابو امامه، که او گفت، من عباده صامت را پرسیدم از اینکه آیت، گفت: آیت در اهل بدر«1» آمد، چون ما خلاف کردیم در آن و بدخویی کردیم، خدای تعالی از ما بستد«2» و قسمت آن با رسول افگند، و در اینکه، تقوی بود و طاعت خدای و رسول و صلاح ذات البین. رسول- علیه السّلام- میان ما بسویّت قسمت کرد.
سعد ابو وقّاص گفت: آیت در من آمد، و سبب آن بود که برادرم را بکشتند روز بدر- عمیر را- و من سعید بن العاص بن امیّه را بکشتم و تیغ او را برگرفتم- و آن تیغی نیکو بود معروف آن را «ذوا الکتیفه«3»» گفتند- پیش رسول آوردم و گفتم: یا رسول اللّه؟ اینکه تیغ مرا ده که من خداوندش را بکشتم. گفت: اینکه تیغ مرا نیست و تو را نیست، مسلمانان راست، برو و بر سر غنایم نه. من بیامدم و آن بر سر دگر غنایم نهادم و رنجی عظیم به دل من رسید، گفتم: باشد که آن تیغ به کسی افتد [18- پ]
که اینکه رنج نبرده باشد که من. خدای تعالی آیت [‌اینکه]«4» فرستاد و رسول- علیه السّلام- قسمت غنایم بکرد و آن تیغ با رسول افتاد به من بخشید.
ابو اسید مالک بن ربیعه گفت: روز بدر تیغی گران‌مایه به دست من افتاد که آن را «مرزبان» گفتند. رسول- علیه السّلام- بفرمود تا هر کس که چیزی دارد از غنیمت باز جای آرد، من آن تیغ با سر غنیمت نهادم، ارقم بن ارقم از رسول- علیه السّلام- بخواست، به او بخشید.
إبن جریح گفت: آیت در مهاجر و انصار آمد که بر سه فرقه شدند و [‌در]«5» غنیمت خلاف کردند، خدای تعالی کار آن با رسول افگند تا چنان که صواب داند قسمت کند بسویّه. قوله: یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الأَنفال‌ِ، گفت: تو را می‌پرسند ای رسول من از انفال که، که راست بگو که خدای راست و پیغامبر را. بعضی مفسّران گفتند: «عن»، به معنی «من» است، من تبعیض، ای من الانفال، یعنی بعض الانفال. آنگه سؤال، نه سؤال استفادت باشد، سؤال استماحت باشد. و بعضی دگر گفتند: «عن»، صله است و زیادت، و التّقدیر: یسئلونک الانفال، و قراءت عبد اللّه مسعود بر اینکه است.
-----------------------------------
(1). اساس: بیت با توجه به آو، و اکثر نسخ تصحیح شد.
(2). آو، آج، بم، لب، آن: نپسندید.
(3). آو، آج، بم: ذوی الکثیف.
(5- 4). از آو، افزوده شد.

صفحه : 59
مفسّران در معنی انفال خلاف کردند، بعضی گفتند: مراد آن غنایم است که رسول- علیه السّلام- روز بدر برگرفت، صحابه گفتند: اینکه که راست! خدای تعالی گفت: خدای و پیغامبر راست. و اینکه قول عبد اللّه بن عبّاس است و عکرمه و مجاهد و ضحّاک و قتاده و إبن زید. علی بن صالح بن حی‌ّ«1» گفت: آن انفال سرایاست که رسول- علیه السّلام- سریّتی را، ای جماعتی را، به جایی فرستادی، آمدندی و غنیمتی آوردندی، آنگه پرسیدند که: آن که راست! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت:
خدای راست و پیغامبر را.
عطا گفت: آن چیزی باشد که از«2» مشرکان به دست مسلمانان افتادی بی‌قتالی، از بنده‌ای و پرستاری و اسپی و مانند اینکه، گفت: آن خاص‌ّ پیغامبر را باشد.
روایتی دگر از عبد اللّه عبّاس آن است که: انفال، آن بود که از غنایم فرو افتد از درعی و رمحی و مانند آن. و روایتی دگر آن است که: آن«3» سلب و سلاح و جامه و اسپ که مرد مقتول را باشد، رسول را بودی، به آن«4» دادی که او خواستی.
مجاهد گفت: خمس است، برای آن که مهاجر گفتند: اینکه خمس مال که از ما باز می‌گیرند که را خواهد بودن! خدای تعالی گفت: خدای و پیغامبر را.
امّا آنچه روایت کرده‌اند از باقر و صادق- علیهما السّلام- آن است که، انفال چند چیز است: هر زمینی خراب که آن را اهلی و مستحقّی نباشد، یا اگر باشد بمیرند بجمله و هر زمینی که بی‌قتالی اهلش بسپارند، و سر کوهها و میان رودها و بیشه‌ها و زمینهای موات که بر آن زرع نکرده باشند و آن را ارباب نباشد، و اقطاعهای پادشاهان که در دست ایشان نه بر وجه غصب باشد، و میراث کسی که او را وارث نباشد. از جمله غنایم پیش از قسمت آن کنیزکی نیکو و اسپی قیمتی و جامه گران مایه از آنچه آن را نظیری نباشد در غنیمت از هر جنس متاع. و چون قومی قتال کنند بی‌دستوری امام، هر غنیمت که آرند از آن جا جمله امام را باشد. اینکه جمله آن است که رسول را باشد- علیه السّلام- و از پس او قائم مقام او را که ناظر باشد در کار مسلمانان به فرمان او، چون ظاهر باشد. فامّا در حال غیبت امام شیعه«5» را مرخّص
-----------------------------------
(1). اساس: حیی با توجه به نسخه آو، و اتفاق نسخ تصحیح شد.
(2). اساس: آن با توجه به نسخه آو، تصحیح شد.
(3). مل، مج: از.
(4). لب کس.
(5). همه نسخه بدلها، بجز لت او.

صفحه : 60
کرده‌اند«1» که در آن تصرّف کنند«2» از آنچه ایشان را از آن چاره نباشد از متاجر و مناکح و مساکن. و چون پیغامبر- علیه السّلام- یا امام زمینی از اینکه زمینها به کسی دهد به اجارتی معلوم یا به ربع دخل آن یا به ثلث و کمتر و بیشتر آن«3» مال اجارت بدهد، باقی او را حلال باشد. و در قراءت اهل البیت نیز چنین آمد که قراءت عبد اللّه مسعود است. یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الأَنفال‌ِ از تو می‌خواهند«4» انفال، بگو: انفال خدای راست و پیغامبر را. [و اگر ایشان مستحق آن بودندی، خدای نگفتی: فَاتَّقُوا اللّه‌َ از خدای بترسی]«5»، و انفال، جمع «نفل» باشد، و نفل، در لغت زیادت باشد، و منه النّافلة لأنّها زیادة علی الفرض«6»، قال لبید:

ان‌ّ تقوی ربّنا خیر نفل و باذن اللّه ریثی و العجل [91- ر]
و فرزندزاده را نیز نافله برای آن گویند که زیادت باشد [‌بر فرزند]«7»، قال اللّه تعالی: وَ وَهَبنا لَه‌ُ إِسحاق‌َ وَ یَعقُوب‌َ نافِلَةً«8» وَ اعلَمُوا أَنَّما غَنِمتُم مِن شَی‌ءٍ فَأَن‌َّ لِلّه‌ِ خُمُسَه‌ُ«9»هذه ما «11» حیات او و ائمّه را از پس او که قائم باشند مقام او. آنگه گفت: فَاتَّقُوا اللّه‌َ از خدای بترسی و طاعت او را کار بندید و از معاصی او اجتناب
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز لت: است.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: کند.
(3). همه نسخه بدلها: او.
(4). لت: می‌پرسند. [.....]
(5). اساس: ندارد از آو، آورده شد.
(6). آو، آج، بم، آن: الفرایض.
(7). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(8). سوره انبیا (21) آیه 72.
(9). سوره انفال (8) آیه 41.
(10). لت از.
(11). آو، بم، آج، لب، آن حال.

صفحه : 61
کنید و اصلاح ذات البین کنید. و در معنی او خلاف کردند، قتاده و إبن جریح گفتند: آن خواست که در عهد رسول چون مسلمانی کافری را بکشتی سلب و سلاحش [‌آن]«1» مرد را بودی. چون اینکه آیت آمد، رسول بفرمود تا بعضی [‌بر بعضی]«2» رد می‌کردند بر وجه مصالحت و توسّط. مجاهد گفت: اینکه امر به اصلاح ذات البین در معنی«3» نهی است از آن اختلاف که ایشان کردند روز بدر در غنیمت و اینکه، قول عبد اللّه عبّاس و سفیان و سدّی است. و خلاف کردند در آن که چرا به لفظ تأنیث گفت «ذات» و «بین»«4» مذکّر است؟ بعضی گفتند: ذهب الی الحال الّتی کانت بینهم و حال مؤنّث است، چنان که گویند: جاءنی فلان ذات العشاء، ای السّاعة الّتی فیها العشاء. زجّاج گفت: آن حال خواست که کار مسلمانان به آن به اصلاح آید. و اخفش گفت: اینکه از جمله آن است که، تأنیث او به سماع دانند نه به قیاس، کالدّار و النّار و الدّلو و العصا و غیرها. و اینکه را علّتی نباشد که ایشان گویند، «بیت» مذکّر باشد و «دار» مؤنّث، و «رمح» مذکّر باشد و «عصا» مؤنّث، و آب مذکّر باشد و آتش مؤنّث، و ماه مذکّر باشد و آفتاب مؤنّث. وَ أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ و طاعت خدای دارید و طاعت رسول و اوامر ایشان را امتثال کنید و از نواهی ایشان منتهی شوید اگر از آن که گرویده‌اید و ایمان دارید، که آن به که ایمان دارد به خدای و ثواب و عقاب، ایمان ایشان را حامل و باعث باشد بر طاعت خدای و رسول داشتن.
آنگه درآمد و وصف کرد مؤمنان مخلص مستکمل شرایط ایمان را و اسلام را، گفت: إِنَّمَا، و بیان کردیم که او، لاثبات الشّی‌ء«5» و نفی ما سواه باشد، جز که در اینکه آیت بر وجه مبالغت است نه بر طریق حقیقت. گفت: مؤمنان آنان باشند که، چون ذکر خدای کنند پیش ایشان و نام خدای برند دلهای ایشان بترسد. و در مصحف عبد اللّه مسعود هست که: فرقت قلوبهم، و معنی یکی باشد. الخوف و الخشیة و الوجل و الفرق و الفزع و الروع، همه ترس باشد. وَ إِذا تُلِیَت عَلَیهِم آیاتُه‌ُ و چون آیات او بر ایشان خوانند، ایشان را ایمان بیفزاید و ایشان بر خدای توکّل کنند، و به اینکه آیت تمسّک کردند آنان که گفتند: ایمان زیادت و نقصان پذیرد، و افعال جوارح از جمله ایمان باشد، به آن که گفتند نبینی که خدای تعالی گفت: چون آیات خدای
-----------------------------------
(2- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(3). آو، آج، بم، لب، آن: به معنی.
(4). آو، آج، بم، مل، آن: ذات البین.
(5). آو، بم، آن الا.

صفحه : 62
بر ایشان خوانی، ایشان را ایمان بیفزاید آنگه گفت: نماز به پای دارند و نفقه کنند، و از پس اینکه جمله شرایط و افعال گفت: ایشان مؤمنان‌اند بر حقیقت، دلیل کند بر آن که هر که نه چنین باشد مؤمن نبود، جواب گوئیم: اوّلا گفتن«1» که هر که نه چنین بود مؤمن نبود، قول به دلیل الخطاب باشد و دلیل الخطاب درست نیست بنزدیک محقّقان اهل علم. دگر آن که، خدای تعالی در اینکه آیت وصف افاضل و خیار مؤمنان کرد، و ممتنع نباشد که مؤمنان در طاعات متفاضل باشند و اگر چه در ایمان [19- پ]
متساوی باشند دلیل بر اینکه آن است که، در آیت گفت: وَجِلَت قُلُوبُهُم، و به اجماع امّت و جل«2» القلب در ایمان شرط نیست نه بینی که در دگر آیت گفت: الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ تَطمَئِن‌ُّ قُلُوبُهُم بِذِکرِ اللّه‌ِ«3» الَّذِین‌َ یُقِیمُون‌َ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقُون‌َ، اینکه هر دو، اعنی نماز و انفاق، از فضل ایمان است نه از شرط ایمان. دلیل بر آن که چنین است، آن است که: نماز و انفاق هر یکی از آن مشتمل است بر فریضه و سنّت، و در آیت مطلق است، و گفتن که: اخلال به نماز سنّت و ترک نفقه سنّت، ایمان را خلل و نقصان کند خلاف اجماع باشد، پس به آیت تمسّکی نیست ایشان را از اینکه وجه که گفتیم.
امّا قوله: أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُؤمِنُون‌َ حَقًّا، دلیل نکند بر آن که آنان که نه چنین باشند نه مؤمن باشند حقّا، که اینکه دلیل الخطاب بود و آن باطل بود. و امّا نصب «حقّا»، نصب آن بر مصدر است، کانّه قال: او حق«6» ذلک لهم حقّا، اوحقوا فی ایمانهم
-----------------------------------
(1). مل، لت: گفتی.
(2). آو، آج، بم، لب، آن: وجلت.
(3). سوره رعد (13) آیه 28. [.....]
(5- 4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(6). آو، بم، آن: قال الحق.

صفحه : 63
حقّا، کما تقول: صدقوا صدقا. عبد اللّه عبّاس گفت: یعنی، برئوا من الکفر از کفر بیزار شدند، فهذه حقیقة ایمانهم. مقاتل گفت: معنی آن است که، در ایمانشان شکّی نیست چنان که در ایمان منافقان. قتاده گفت: ایشان مستحق‌ّ نام و حکم ایمانند بحق و درستی. و عبد اللّه عبّاس گفت: هر که منافق نباشد او مؤمن است حقّا.
إبن ابی نجیح گفت: مردی حسن بصری را گفت: تو مؤمن هستی! گفت: ایمان دو است، اگر ایمان به خدای و فریشتگان و کتابها و رسولان و قیامت و بهشت و دوزخ و بعث و نشور و حساب و کتاب و ثواب و عقاب خواستی، من بدین جمله مؤمنم و ایمان دارم و اگر آن خواستی که آیت متضمّن آن است، اعنی قوله: إِنَّمَا المُؤمِنُون‌َ الَّذِین‌َ إِذا ذُکِرَ اللّه‌ُ وَجِلَت قُلُوبُهُم- الایة، من نمی‌دانم«1» که من از ایشان هستم یا نه؟ و اینکه قول از حسن بصری دلیل صحّت مذهب ما می‌کند که به اوّل، مجرّد ایمان خواست که باتّفاق ایمان است، و دوم فضل ایمان خواست و فضیلت او. علقمه گفت«2»: ما در سفری بودیم جماعتی را دیدیم گفتیم ایشان را: شما چه مردمانی!
گفتند: ما مؤمنانیم حقّا، ما ندانستیم که ایشان را چه جواب دهیم، تا عبد اللّه مسعود را دیدیم، گفتیم: چنین حال«3» افتاد، گفت: بایستی گفتن ایشان را که، اگر راست می‌گوی«4» قطع کنی که از اهل بهشتی، که مؤمن حقیقی بهشتی بود لا محال. سفیان ثوری گفت: هر که او گوایی دهد که او مؤمن است حقّا و قطع نکند بر آن که از اهل بهشت است [‌او مؤمن باشد]«5» به نیم آیت و به نیمه دیگر مؤمن نباشد.
و بیشتر مقریان«6» وقف کردند عند قوله: حَقًّا، و بعضی مقریان«7» وقف کردند عند قوله. أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُؤمِنُون‌َ، آنگه ابتدا کردند: حَقًّا لَهُم دَرَجات‌ٌ ای لهم درجات عند ربّهم حقّا. مجاهد گفت: اعمال رفیعة اینکه درجات اعمالی رفیع مقبول است.
عطا گفت: درجات بهشت خواست. هشام بن عروه گفت: مراد آن است که، خدای
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و لت: چه دانم.
(2). آو، آج، بم، آن: فضیل از علقمه گفت فضیل و علقمه گفتند.
(3). همه نسخه بدلها، بجز لت: حالی.
(4). می‌گوی/ می‌گویی/ می‌گویید.
(5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(6). آن: مفسّران.
(7). آو، آج، بم، آن: صوفیان.

صفحه : 64
تعالی برای ایشان بجارده«1» است در بهشت از نعیم و لذّات مآکل«2» و مشارب«3» و هنأت عیش. إبن صخر«4» گفت: لَهُم دَرَجات‌ٌ عِندَ رَبِّهِم ایشان را درجاتی باشد بنزدیک خدای تعالی یعنی در بهشت، و آن هفتاد درجه باشد هر درجتی چندان که اسپ نیکرو هفتاد سال تاختن کند. و اصل درجه، نردبان پایه باشد، و منه التّدریج.
وَ مَغفِرَةٌ و آمرزش گناهان ایشان، [20- ر]
و اینکه دلیل است بر صحّت قول ما که اگر ایشان را گناه نبودی، مغفرت در حق‌ّ ایشان مصوّر نبودی، و اگر ایشان به گناه کافر بودندی یا ناقص ایمان بودندی، مغفرت به ایشان نرسیدی پس دلیل می‌کند ظاهر آیت بر آن که، گناهکار به گناه از آن بنشود«5» که مؤمن باشد«6» حقّا. و آنان که آن مقالت گفتند از معتزله و اصحاب اخبار، گفتند که: گناه کبیره. و بعضی گفتند:
صغیره نیز، و ترک«7» نوافل ایمان را خلل و نقصان کند، و اینکه قولی است ظاهر الفساد چه بر اینکه قاعده هیچ پیغامبر و امام و صدّیق و شهید تمام ایمان نباشند- نعوذ باللّه من مثل هذه المقالات و تجویز هذه المحالات. وَ رِزق‌ٌ کَرِیم‌ٌ و روزی با کرامت. قتاده گفت: بهشت است، و بعضی دگر گفتند: لا حساب علیهم فی ذلک حساب نباشد ایشان را بر آن.
قوله: کَما أَخرَجَک‌َ رَبُّک‌َ مِن بَیتِک‌َ بِالحَق‌ِّ، خلاف کردند مفسّران در اینکه «کاف» تشبیه تا اخراج رسول- علیه السّلام- از خانه‌اش به چه مشبّه است؟ عکرمه گفت وجه تشبیه آن است که: فاتّقوا [اللّه]«8» و اصلحوا ذات بینکم فان‌ّ ذلک خیر لکم کما کان اخراج اللّه محمّدا من بیته بالحق‌ّ خیرا له و لکم و ان کرهتم ذلک، گفت:
از خدای بترسی و اصلاح ذات البین کنی که شما را آن به بود چنان که خدای تعالی رسول را از خانه خود بیرون آورد و او را آن به بود و اگر چه گروهی آن را کاره بود«9»، مجاهد گفت وجه تشبیه آن است که: چنان که خدای تعالی تو را از خانه بیرون آورد
-----------------------------------
(1). لت: بچارده/ بجارده/ پچارده.
(2). مج: ما اکل.
(3). آو، آج، بم، لب، آن: مشرب.
(4). اساس: إبن صحین به نظر می‌رسد کلمه تحریف شده است، لذا با توجّه به نسخه لت، تصحیح شد.
(5). آو، آج، بم، لب، آن: نبوشند. [.....]
(6). آو، آج، بم، لب، آن: باشند.
(7). آو، آج، بم، آن: و نیز ترک.
(8). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(9). آج، لب، لت: بودند.

صفحه : 65
و مسلمانان آن را کاره بودند، همچنین قتال خواهد فرمودن شما را و جماعتی آن را کاره. زجّاج گفت: مردود است، الی قوله: یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الأَنفال‌ِ برای آن که خدای تعالی انفال را تخصیص کرد به خدای و رسول و صحابه آن را کاره، همچنین تو را از خانه بیرون آورد و جماعتی آن را کاره. بعضی دگر گفتند، وجه تشبیه آن است که: یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الأَنفال‌ِ مجادلة کما جادلوک فی اخراج اللّه ایّاک من بیتک تو را بر سبیل مجادله می‌پرسند از انفال، همچنان که جدل کردند با تو آنگه که خدای گفت: از خانه بیرون شو به طلب عیر«1»: و گفتند: ما را نگفتی که ما را کارزار می‌باید کردن تا ما سازکرده بودیمان«2». بعضی دگر گفتند وجه تشبیه در حق‌ّ، آن است [‌که]«3» خدای تعالی گفت: أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُؤمِنُون‌َ حَقًّا ...، کَما أَخرَجَک‌َ رَبُّک‌َ مِن بَیتِک‌َ بِالحَق‌ِّ. مجاهد گفت: کما اخرجک ربّک من بیتک بالحق‌ّ یجادلونک فی الحق‌ّ، یعنی چنان که آن حق بود و در آن جدل کردند، همچنین در حق جدل کنند با تو پس از آن که حق«4» روشن باشد. فرّاء گفت: وجه تشبیه آن است که: چنان که خدای تو را از خانه بیرون آورد و ایشان کاره، تو با کراهت ایشان ننگریدی و بر آن برفتی، [‌هم]«5» در باب غنایم بر فرمان خدای برو و با کراهت ایشان منگر. و کسائی گفت: «ما»، موصوله است و در جای قسم است، و تقدیر آن است که: و الّذی اخرجک من بیتک بالحق [انّهم]«6» یجادلونک فی الحق‌ّ. و در اینکه مخالفت ظاهر است در چند جای، و اینکه قولی بعید است. و ابو عبیده معمر بن المثنّی گفت: «ما» مصدریّه است، ای کاخراجک ربّک من بیتک بالحق‌ّ، و درست آن است که «ما» کافّه است که در «کاف» تشبیه پیوسته است، چنان که «انّما» و «کأنّما»«7». حق تعالی گفت: چنان که بیرون آورد تو را خدای تو از خانه‌یت«8» در مدینه برای عیر«9» قریش. وَ إِن‌َّ فَرِیقاً گروهی از مؤمنان آن را کاره بودند و اینکه قول بیشتر مفسّران است.
-----------------------------------
(9- 1). همه نسخه بدلها، بجز مج: غیر.
(2). آو، آج، بم، مج، لب، آن: بودمانی لت: سامان کرده‌مانی.
(3). اساس: ندارد از لت، افزوده شد.
(4). آو، آج، بم، لب، آن تو.
(6- 5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(7). اساس: کلّما به قیاس با نسخه آو، و اتفاق جمیع نسخه‌ها تصحیح شد.
(8). خانه‌یت/ خانه‌ات آو، آج، بم، لب، آن: خانه تو.

صفحه : 66
یُجادِلُونَک‌َ جدل می‌کردند با تو، فِی الحَق‌ِّ، ای فی القتال، در قول مجاهد و جماعتی مفسّران. و یُجادِلُونَک‌َ، حکایت حال است، ای مجادلین لک فِی الحَق‌ِّ.
و اصل جدل در لغت، سختی باشد، من قولهم: جدلت الحبل اذا احکمت فتله و الاجدل الصّقر لشدّته، و الجدالة الارض لصلابتها، و الجدیل الزّمام من الادیم«1» لشدّته و احکامه. بَعدَ ما تَبَیَّن‌َ پس از آن که روشن شد که آن حق‌ّ است و از قبل خدای است و به فرمان اوست. کَأَنَّما یُساقُون‌َ إِلَی [20- پ]
المَوت‌ِ بغایت کراهت و شدّت مجادلت با کسی مانند که پنداری ایشان را به مرگ می‌رانند، و ایشان در آن می‌نگرند یعنی بکام و ناکام، اگر خواهند و اگر نه، می‌باید رفتن ایشان را چنان که مرد را«2» به ره مرگ بباید رفتن، اگر خواهد و اگر نه.
قوله: وَ إِذ یَعِدُکُم‌ُ اللّه‌ُ إِحدَی الطّائِفَتَین‌ِ یاد کن ای محمّد؟ چون خدای تعالی وعده داد که از اینکه دو طایفه و دو گروه یکی شما رااند امّا عیر و امّا قریش، وَ تَوَدُّون‌َ«3» إِحدَی الطّائِفَتَین‌ِ، در محل‌ّ نصب است بدان که«5» مفعول دوم وعد است، و أَنَّها لَکُم، در محل‌ّ نصب است به آن که بدل احدی الطّائفتین است. وَ تَوَدُّون‌َ أَن‌َّ غَیرَ ذات‌ِ الشَّوکَةِ تَکُون‌ُ لَکُم و شما آن دوست داشتید که شما را آن بود که در او حدّتی و شوکتی و سلاحی نباشد. وددت الشّی‌ء اذا تمنّیته اودّه ودادة، و وددت الرّجل اذا احببته اوده ودّا و مودّة، و هو ودّی و ودیدی، و هر دو معنی محتمل است اینکه جا، هم محبّت و هم تمنّا، و برای آن ذات‌ِ الشَّوکَةِ گفت«6»، صفت احدی الطائفتین«7». و سلاح را شوکت برای تیزی خواند، من الشّوک الّذی هو النّبت تشبیه [‌به خار نبت]«8» و شوکت، کنایت باشد از حدّت، یقال: لفلان شوکة، ای حدّة و الشّوکة
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز لت: الأدم.
(2). آج، لب: مرده را.
(3). اساس: تریدون با توجه به متن قرآن مجید تصحیح شد. [.....]
(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها: به آن که.
(6). همه نسخه بدلها که.
(7). همه نسخه بدلها است.
(8). اساس: ناخواناست از آو، افزوده شد لت: به تیه و خار نبت کرد.

صفحه : 67
و الشّکّة السّلاح، یقال: فلان شاک فی السّلاج و شائک فی السّلاح، و شاک من الشکّة، قال الشّاعر:

فتوهّمونی انّنی انا ذلکم شاک سلاحی فی الحوادث معلم.
وَ یُرِیدُ اللّه‌ُ أَن یُحِق‌َّ الحَق‌َّ، یعنی محمّدا. خدای تعالی می‌خواهد تا حقّی«1» محمّد آشکارا کند و او را ظفر دهد بر دشمن بِکَلِماتِه‌ِ، قیل: بامره، و قیل: بوعده به فرمانی که داد شما را به قتل کفّار یا به وعده‌ای که داد شما را به ظفر. وَ یَقطَع‌َ دابِرَ الکافِرِین‌َ و ببرّد اصل کافران، و استیصال کند ایشان را و نیز تا حق به حق کند یعنی تا حق آشکارا بکند به ادلّه چنان که مردمان بدانند که حق‌ّ است، و باطل به باطل کند، یعنی اظهار دلیل کند بر بطلان باطل و الّا خود حق، حق باشد و باطل باطل نه اینکه به حق باید کردن نه آن به باطل، و اگر چه کافران و گناهکاران آن را کاره باشند.
قصّه آیت آن است که، عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه زبیر و سدّی و إبن یسار روایت کردند که: مردی نام او کرز بن جابر القرشی‌ّ غارت کرد بر گلّه مدینه و براند تا به منزلی که آن را صفرا خوانند. خبر به«2» رسول- علیه السّلام- رسید بر اثر او برفت، او رفته بود، او را در نیافت، باز آمد و آن سال مقام کرد. آنگه خبر آوردند که ابو سفیان از شام می‌آید با کاروانی از آن قریش. عمرو بن عاص با ایشان بود و عمرو بن هشام و مخرمة بن نوفل الزّهری با چهل سوار از بزرگان قریش، و مالی عظیم با خویشتن داشتند از مال و تجارت و مبلغی عطر داشتند. چون بنزدیک بدر رسیدند- و آن نام چاهی است- خبر به«3» رسول رسید از آمدن ایشان. رسول- علیه السّلام- اصحابان«4» را حث‌ّ کرد و خبر داد به قلّت قوم و کثرت مال و گفت: اینک کاروان قریش با مال جهان، بیرون شوید تا باشد که خدای تعالی مال ایشان به غنیمت«5» شما کند. صحابه که اینکه بشنیدند بشتافتند به طمع مال و غنیمت با سلاح و بی سلاح و چنان که اتّفاق افتاد و ایشان را گمان چنان بود که کارزاری«6» نباشد آن جا. چون ابو سفیان بشنید که
-----------------------------------
(1). حقّی/ حق‌ّ، (یای مجهول به جای کسره): بم، مج، آن، لت: حق‌ّ.
(3- 2). همه نسخه بدلها، بجز آو، مل: بر.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مج: اصحاب.
(5). آج: قسمت مل: نعمت.
(6). آو، بم: کارزاری.

صفحه : 68
رسول- علیه السّلام- به راه ایشان آمد، ضمضم بن عمرو الغفاری‌ّ را به مکّه فرستاد تا مکیّان را«1» خبر کرد و بگفت که: محمّد به راه کاروان آمده است و اگر تقاعد و تکاسل کنید مالها ببرند و ایشان توانگر شوند و ما درویش مانیم. و ابلیس«2» بیامد به مکّه بر صورت سراقة بن جعشم و اینکه خبر بداد و گفت: لا غالِب‌َ لَکُم‌ُ الیَوم‌َ مِن‌َ النّاس‌ِ وَ إِنِّی [21- ر]
جارٌ لَکُم«3» فَاذهَب أَنت‌َ وَ رَبُّک‌َ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُون‌َ«3»هذه ما «1» ایشان از پس کاروان روند، قریش از پس ایشان درآید و کاروانیان روی با پس کنند«2» و ایشان را در میان گیرند، و رسول را- علیه السّلام- قریش بایست، از آن جا که دانست که، چون قریش را کشته و اسیر کرده باشد«3»، مال و اموال ایشان جمله او را بود [21- پ]. پس حق تعالی در اینکه آیت خبر داد که: شما که مسلمانانید، آن دوست«4» می‌دارید که کاروان و مال و کار آسانتر و به نفع نزدیکتر«5» شما را باشد و آنچه مراد خدای است، خلاف اینکه است، درست کردن حق‌ّ است و باطل کردن باطل، یعنی ذلیل کردن قریش به کارزار بدر تا مسلمانی«6» ظاهر شود، و رسول- علیه السّلام- قوّت گیرد و کافران مستأصل شوند.
آنگه گفت: إِذ تَستَغِیثُون‌َ رَبَّکُم یاد کنید ای مسلمانان چون استغاثت می‌کردید و فریاد می‌خواستید از خدای تعالی، راوی خبر گوید که: چون رسول- علیه السّلام- به بدر رسید، در نگرید آن«7» کثرت و شوکت و ساز و عدّت مشرکان دید و قلّت مسلمانان- چنان که طرفی شرح داده‌ایم در سورت آل عمران- در عریش شد و روی به قبله کرد و جماعتی صحابه با او، و دست برداشت و می‌گفت:
اللّهم انجز لی ما وعدتنی
بار خدایا؟ به رواکن«8» آنچه مرا وعده دادی؟ بار خدایا؟ تو دانی که اگر اینکه گروه اندک هلاک شوند، تو را در زمین عابدی نباشد که تو را پرستد. چندانی تضرّع بکرد تا ردا از دوشش بیفتاد. یکی از جمله صحابه گفت: یا رسول اللّه؟ مناشدت تو با خدای چنین باشد؟ هیچ اندیشه مدار که خدای تعالی وعده تو را انجاز کند. و استغاثت، طلب غوث باشد و فریاد، و اغاثت فریاد رسیدن باشد، و مستغیث فریاد- خواه باشد، و مغیث فریاد رس، یقال: استغاثه و استغاث به. و در آیت به نفس خود متعدّی است. فَاستَجاب‌َ لَکُم، ای اجاب و استفعل اوّل به معنی طلب الفعل است و دوم به معنی افعل اجابت کرد شما را. أَنِّی، متعلّق باشد به استجاب. و گفتند: تقدیر آن است که، بانّی. و عیسی بن عمرو در شاذّ خواند: انّی، به کسر «الف» علی تقدیر و
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها، باز پس کنند.
(3). آج، مج، لب: باشند.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مج و لت: دوستر/ دوست‌تر.
(5). آو، آج، بم، لب، آن: به نفعتر.
(6). آو، آن: مسلمانانی.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و لت: از.
(8). لت: روا کن.

صفحه : 71
قال: انّی. مُمِدُّکُم، ای زایدکم من شما را مدد فرستم. و امداد، مدد فرستادن باشد.
و اصل کلمه از زیادت است، و «مادّة» و «مدّه» از اینکه جاست و «مدّت» نیز از اینکه جاست و «مدّ» نیز از اینکه جاست که کشیدن باشد. بِأَلف‌ٍ به هزار فریشته، مِن‌َ المَلائِکَةِ، «من»، تبیین است. مُردِفِین‌َ، اهل مدینه و یعقوب خواندند: مردفین، به فتح «دال»، و باقی قرّاء به کسر «دال».
ابو علی گفت: هر که او مردفین خواند به کسر، قراءت او محتمل بود دو وجه را:
یکی آن که، مردفین مثلهم به ردیف برگرفته دیگران را، یقال: أردفت فلانا اذا جعلته ردیفا لک. و وجه دوم آن که: مردفین به معنی تابعین. اخفش گفت، یقول العرب: بنو فلانا یردفوننا ای یجیئون بعدنا. و بر اینکه قول ردفنی و اردفنی واحد، قال الشّاعر:

اذا الجوزاء اردفت الثّریّا ظننت بآل فاطمة الظّنونا
و بیشتر عرب بر آنند که ردفه اذا تبعه، و اردفه [و ردفه]«1» اذا جعله ردیفا تابعا له.
و امّا بر قراءت آن که مردفین خواند [‌به فتح «دال»]«2» معنی آن باشد که: مجعولین ردیفا. و در معنی او سه قول گفتند: عبد اللّه عبّاس گفت: هر فریشته دیگری را ردیف است«3»، جبّائی گفت: فریشته دو هزار بودند، لکن خدای تعالی ردیفان را در اینکه حساب نیاورد. وجه دوم، سدّی و قتاده گفتند: متتابعین«4» از پس یکدیگر می‌آمدند.
قول سه‌ام«5» مجاهد گفت: ممدّین«6» بالارداف مدد داده به توابع، و یقول العرب: هذه دابّة لا تردف و لا ترادف اذا لم تحمل ردیفا. خدای تعالی گفت: یاد کنید چون اندک بودید روز بدر، استغاثت کردید به من و فریاد خواستید، من دعای شما را اجابت کردم و هزار فریشته را به مدد به شما فرستادم«7».
راوی خبر گوید که: روز بدر، جبریل فرود آمد با پانصد فریشته و میکائیل فرود آمد با پانصد فریشته. جبریل با اینکه گروه به میمنه رسول رفت و میکائیل با آن جماعت با میسره رسول رفت، همه با جامه‌های«8» سپید و عمامه‌های سپید دنبال
-----------------------------------
(2- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها: داشت.
(4). آو، آج، بم، مج، آن: متابعین.
(5). بم، آن: سیم مل، مج: سیوم.
(6). اساس: ممتدین، به قیاس نسخه آو، تصحیح شد.
(7). مج: فرو فرستادم. [.....]
(8). اساس: جامها/ جامه‌ها.

صفحه : 72
دستارها میان کتفها فرو گذاشته و کارزار کردند با مشرکان و پیش از آن [22- ر]
نکرده بودند و پس از آن نکردند. و چون فرود آمدندی عدد«1» را مدد کردندی و قتال نکردندی. عبد اللّه عبّاس گفت که«2»: مردی از مشرکان حمله بردی بر مردی از مسلمانان، از بالای سر آن مشرک آواز تازیانه برآمدی، مرد مسلمان که نگاه کردی مشرک افتاده بودی و اثر تازیانه بر سر و روی او پیدا. و مرد کس را ندیدی جز که او را مرده یافتندی. بیامدند و رسول را اینکه حال بگفتند، گفت: راست می‌گویید، آن فریشتگان‌اند که خدای تعالی ایشان را به یاری ما فرستاده است. و امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- پرسید رسول را- علیه السّلام- که: یا رسول اللّه؟ فرق میان کشتگان ما و کشتگان فریشتگان چیست! گفت: آن که کشته شما را خون و جراحت و زخم پیدا باشد و کشته فریشتگان زخم ندارد و اثر جراحتش پیدا نشود. و اینکه روز هفتاد مرد را بکشتند و هفتاد را اسیر کردند، و قوله: إِذ تَستَغِیثُون‌َ، اگر چه به لفظ جمع است، مراد رسول است- علیه السّلام. از قول عمر خطّاب و عبد اللّه عبّاس و سدّی و ابو صالح و روایت باقر- علیه السّلام- حسن بصری گفت: اینکه هزار با آن که در آل عمران گفت، پنج هزار بودند که روز بدر به مدد آمدند. و بعضی دگر گفتند: اوّل سه هزار بودند، آنگه اینکه هزار که اینکه جا گفت و هزار ردیفان ایشان تا جمله پنج هزار شدند. و بعضی دگر گفتند: پنج هزار جدا بودند و سه هزار جدا، جمله هشت هزار بودند- و اللّه اعلم بذلک.
وَ ما جَعَلَه‌ُ اللّه‌ُ نکرد خدای آن را. در ضمیر خلاف کردند که عاید با چیست!
فرّاء گفت: با امداد است، مدد فرستادن. بعضی دگر گفتند: راجع است با اخبار از امداد برای آن که اینکه خبر بر سبیل بشارت متقدّم شده بود. حق تعالی گفت: نکرد خدای آن را مگر بشارت، یعنی آن مدد یا آن خبر که داد بفرستادن مدد نبود الّا بر وجه بشارت، و جعل خلق باشد و به معنی تصییر«3» باشد و بمعنی الحکم باشد، مثال اوّل: وَ جَعَل‌َ الظُّلُمات‌ِ وَ النُّورَ ...«4»، و قوله: وَ جَعَل‌َ مِنها زَوجَها«5» وَ جَعَلُوا المَلائِکَةَ الَّذِین‌َ هُم عِبادُ الرَّحمن‌ِ إِناثاً«3»وَ لِتَطمَئِن‌َّ بِه‌ِ قُلُوبُکُم و تا دلهای شما به آن بیارامد و ساکن شود، و الاطمینان، السّکون، و نقیضه الانزعاج. وَ مَا النَّصرُ إِلّا مِن عِندِ اللّه‌ِ، و نصرت و یاری و ظفر نباشد مگر از نزدیک خدای، یعنی به توفیق و تأیید او، نه به بأس و شدّت شما. و برای آن با خدای اضافت کرد تا گمان نبرند که از جهت فریشتگان بود که اگر نه فرمان خدای بودی فریشتگان فرو نیامدندی، و مؤمنان همیشه منصور باشند [‌من قبل اللّه، اگر غالب باشند و اگر مغلوب چه اگر مغلوب باشند منصور باشند]«4» به حجّت پس یک بار به حجّت منصور باشند و یک بار به قهر و غلبه، و برای آن گفت که: إِلّا بُشری لَکُم«5» فَجَعَلنا عالِیَها سافِلَها«7» إِذ یُغَشِّیکُم‌ُ النُّعاس‌َ أَمَنَةً مِنه‌ُ، إبن کثیر و ابو عمرو خواندند: اذ یغشاکم النّعاس، من غشی یغشی، علی فعل یفعل، و بر اینکه قراءت فعلی ثلاثی بود متعدّی به یک مفعول، و بر قراءت باقی قرّاء، إِذ یُغَشِّیکُم‌ُ النُّعاس‌َ به ضم‌ّ « یا » و تشدید «شین» از افعال مزید باشد، من التّغشیة فعل متعدّی الی مفعولین. معنی قراءت عامه آن است که: یاد کنی چون در شما پوشانید خوابی. و معنی قراءت ابو عمرو و إبن کثیر آن است
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد از مج، افزوده شد.
(2). مل: قسمی.
(3). سوره زخرف (43) آیه 19.
(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(5). سوره آل عمران (3) آیه 126.
(6). آج، مل، لب، آن از.
(7). سوره حجر (15) آیه 74. [.....]
(8). آو، بم، مل، آن، لت: قومی آج، لب: قوم.
(9). آج، مل: می‌گفت.

صفحه : 74
که: یاد کنی چون باز پوشید شما را خوابی، یعنی [22- پ]
چون به شما رسید خوابی، یقال: غشیه الامر اذا أصابه و غشی الرّجل امرأته اذا وطئها، و غشی علی الرّجل اذا اغمی علیه، و الغشیان النّکاح، و الغشاوة الغطاء، و غاشیة السّرج ما یستره، و نعاس ابتدای خواب باشد، و نعس ینعس نعاسا، فهو ناعس و نعسان. أَمَنَةً مِنه‌ُ، مصدر امن باشد، یقال: امن یأمن امنا و امنة و امانا، و نصب او بر مفعول له است.
مفسّران گفتند: خدای تعالی خوابی و نعاسی بر مؤمنان افگند تا از آنچه کافران می‌کردند غافل بودند و خوفی به دل ایشان نرسید. عبد اللّه مسعود گفت: [نعاس]«1» در قتال مؤمنان را امنی باشد از خدای تعالی، و در نماز غفلتی از قبل شیطان. وَ یُنَزِّل‌ُ عَلَیکُم مِن‌َ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُم بِه‌ِ وَ یُذهِب‌َ عَنکُم رِجزَ الشَّیطان‌ِ و فرو فرستاد«2» شما را از آسمان آبی تا شما را به آن آب پاک کند و کید و وسوسه شیطان از شما ببرد و دلهای شما بر جای بدارد و پایهای شما ثابت گرداند و بر جای بدارد. سبب [نزول]«3» اینکه آن بود که، مسلمانان چون برسیدند، مشرکان بر سر چاه بدر فرود آمده بودند و آب به دست گرفته بودند، مسلمانان بر اثر ایشان بر پشته‌ای«4» فرود آمدند از ریگی سرخ که پای بنمی داشت و سم اسپ بر او نمی‌استاد، و آب نداشتند و بعضی را جنابت رسیده بود و بعضی را حدث، و تشنگی غالب شد بر ایشان و شیطان وسواس آورد«5» ایشان را و گفت: شما دعوی می‌کنی که پیغامبر خدای در میان شماست و شما اولیای خدایی و مشرکان شما را بر آب غلبه کردند و شما اینکه جاماندی بر زمین خارکه قرار«6» قدم نیست«7» بر او«8» بعضی جنب و بعضی محدث و تشنه و متحیّر، چگونه اومید داری که شما را بر ایشان ظفر و غلبه باشد؟ خدای تعالی باران فرستاد که چندان سیل خاست از او که وادی مملو شد و مسلمانان آبها«9» برگرفتند و
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(2). اساس: فرو فرستادم به قیاس نسخه مل، تصحیح شد.
(3). اساس: ندارد از مل، افزوده شد.
(4). اساس: تشنه با توجه به آو و اتفاق نسخه‌ها تصحیح شد.
(5). آو، آج، بم، لب، آن: وسوسه کرد.
(6). آو، آج، بم، لب: جای.
(7). آج، لب: نی/ نه.
(8). مل برای آن که.
(9). همه نسخه بدلها، بجز مج و مل: آب.

صفحه : 75
طهارت و غسل بکردند، فذلک [‌قوله]«1»: وَ یُنَزِّل‌ُ«2» وَ یُذهِب‌َ عَنکُم رِجزَ الشَّیطان‌ِ، ای عذابه بوسوسته.
وَ لِیَربِطَ عَلی قُلُوبِکُم و تا دلهای شما ببندد و به آن«3» باران زمین سخت شد تا ثبات قدم ایشان و چهار پایان پدید آمد، فذلک قوله: وَ یُثَبِّت‌َ بِه‌ِ الأَقدام‌َ. و إبن محیصن«4» در شاذّ خواند: رجز [‌به ضم‌ّ «را»]«5»، و هما لغتان، و ابو العالیه رجس خواند به «سین» هم در شاذّ و عرب معاقبه کنند میان «سین» و «زا»، فی قولهم: بسق و رزق«6» و السّراط و الزّراط، و گفتند: ثبات قدم به تأیید و توفیق و صبر کرد که ایشان را داد.
إِذ یُوحِی رَبُّک‌َ، و یاد کن ای محمّد چون وحی کرد خدای
[تو]«7» به فریشتگان که، من با شماام به معاونت و یاری دادن و نصرت، یقال: فلان مع فلان علی عدوّه وحی کرد به ایشان که: مؤمنان را بر جای داری، یعنی به قوّت دل و صحّت عزیمت و نیّت در جهاد کفّار، و گفتند: به حضور با ایشان در کارزار. و گفته‌اند: به معونت ایشان مؤمنان را در حرب ابو روق گفت فریشته‌ای آمد بر صورت مردی و با اصحابان رسول می‌گفت: واثق باشی به فتح و ظفر که ایشان با یکدیگر می‌گویند که، اگر مسلمانان بر ما حمله آرند«8»، از ما کس بر جای بنماند. مسلمانان قوی دل می‌شدند، آنگه بشارتی دیگر اینکه بود که می‌گفت: من ترس در دل کافران افگنم، رسول- علیه السّلام- گفت:
نصرت بالرّعب مسیرة شهر
، [‌گفت:]«9» مرا به ترس یاری دادند یک ماهه راه، آنگه کیفیّت ضرب و تیغ زدن و مبارزت کردن باز آموخت ایشان را، گفت: فَاضرِبُوا فَوق‌َ الأَعناق‌ِ گردنهاشان بزنید. اینکه قول عطیّه و ضحّاک است. و گفتند: «فوق»، صله است و المعنی فاضربوا الاعناق. و بعضی دگر گفتند: «فوق»، به معنی «علی» است. رسول- علیه السّلام- گفت: خدای تعالی مرا نه برای آن فرستاد تا عذاب خدای کنم، انّما«10» عذاب من، ضرب الاعناق و شدّ الوثاق [‌باشد]«11»، یعنی قتل و اسر، دون سوختن به آتش. عبد اللّه [23- ر]
عبّاس
-----------------------------------
(11- 9- 7- 5- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(2). اساس: و انزل، به قیاس با نسخه مل و ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مج و مل: آب. [.....]
(4). اساس: محیص، با توجّه به نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). همه نسخه بدلها، بجز لب: نسق و نزق.
(8). همه نسخه بدلها، بجز مل، و مج: ظفر یابند.
(10). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: و انّما.

صفحه : 76
گفت: معنی آن است که: فاضربوا الاعناق و ما فوقها من الرّؤوس، کقوله: فَإِن کُن‌َّ نِساءً فَوق‌َ اثنَتَین‌ِ«1» وَ اضرِبُوا مِنهُم کُل‌َّ بَنان‌ٍ، عطیّه گفت: کل‌ّ مفصل، مراد هر بند و گشادی«2» است. عبد اللّه عبّاس و إبن جریح و ضحّاک گفتند: مراد اطراف است، و اصل او سر انگشتان دست و پای باشد، و اشتقاق او من ابن‌ّ بالمکان اذا اقام به و لزمه باشد، برای آن که ملازم باشد بر جای خود [ یا ]«3» بر آنچه قبض کند بر او، قال الشّاعر:

الا لیتنی قطّعت منه«4» بنانة و لا قیته فی البیت یقظان حاذرا
یمان بن رباب گفت: فَاضرِبُوا فَوق‌َ الأَعناق‌ِ، کنایت است از صنادید و رؤوس، و کُل‌َّ بَنان‌ٍ، کنایت است از سفله، و اینکه قولی لطیف است. سهل بن حنیف گفت. روز بدر ما تیغ بنزدیک سر کافران می‌بردیم، تیغ بدو نارسیده سر ایشان از تن می‌بیوفتاد، دانستیم که آن کار ما نیست، فریشتگان می‌کنند. عبد اللّه عبّاس گفت: مردی از بنی غفار مرا حکایت کرد، گفت: من و پسر عمّی از آن من روز بدر بیامدیم و بر بالای کوهی شدیم منتظر آن تا دست که را باشد و کجا غارت کنند تا ما«5» چیزی برباییم، گفت: ابری برآمد و نزدیک ما آمد و«6» ما در میان آن ابر خمخمه«7» اسپان شنیدیم و آواز سواران که می‌گفتند: اقدم حیزوم«8». امّا پسر عمّم از آن ترس بر جای بیوفتاد و بمرد، و امّا من تماسک کردم پس از آن که مرا هیچ قوّت نماند و نزدیک بود تا هلاک شوم. عکرمه گفت که، از ابو رافع شنیدم- مولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله- که گفت: من غلام عبّاس عبد المطّلب بودم و اسلام در خانه ما آمده بود، من اسلام آورده بودم و ام‌ّ الفضل زن عبّاس بن عبد المطّلب ایمان آورده بود و عبّاس نیز مایل بود به اسلام و اظهار نمی‌یارست کردن برای قومش که مخالفت ایشان نمی‌خواست چه او را مالی بسیار بر مردمان بود پراگنده و ابو لهب به بدر نرفته بود و بدل خود عاصم بن هشام بن المغیره را بفرستاده بود، و همچنین هر مردی که
-----------------------------------
(1). سوره نساء (4) آیه 11.
(2). همه نسخه بدلها: بند گشایی.
(3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(4). اساس: منّی، به قیاس با نسخه مل تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مج و مل نیز.
(6). اساس: از، با توجه به نسخه آو، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(7). اساس: بدون نقطه آو، آج، مج، لب، آن: خمجمه بم: حمجه مل: جمحمه.
(8). اساس: حزوم به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.

صفحه : 77
نرفته بود، بدلی فرستاده بود. چون خبر آمد که خدای تعالی ظفر داد مسلمانان را بر مشرکان، آن قوم که به مکّه بودند از ابو لهب و جز او ذلیل و مهین و دل شکسته شدند و ما در خویشتن قوّتی و منعتی بیافتیم، و من مردی ضعیف بودم و تیر تراشیدمی و اینکه روز بنزدیک زمزم خیمه‌ای زده بودم«1» و ام‌ّ الفضل در آن خیمه بود و من در کسر«2» خیمه تیر می‌تراشیدم و ما شادمانه بودیم به آن خبر که به ما رسیده بود از ظفر رسول- علیه السّلام- که نگاه کردم«3» ابو لهب بیامد و در پس آن خیمه بنشست و پشت او با پشت من بود [و من در خیمه بودم]«4» خبر آمد که ابو سفیان رسید، گفت: بگوی رنجه شو«5» تا من از او خبری پرسم. او بیامد و«6» بر او بنشست. ابو لهب گفت: یا برادر؟ بگو تا اینکه حال چگونه افتاد! گفت: چه گویم، چندان بود که ما ایشان را بدیدیم پشت به هزیمت دادیم و ایشان تیغ در ما نهادند از ما می‌کشتند و اسیر می‌کردند چنان که خواستند و من مردم را ملامت نمی‌کنم که ما جماعتی را بدیدیم مردانی سپید روی بر اسپانی ابلق«7» از میان آسمان و زمین که کس پیش ایشان نمی‌توانست ایستادن.
ابو رافع گفت: من دامن خیمه برداشتم و گفتم آن فریشتگان بودند. ابو لهب دست برآورد و تپانچه‌ای«8» بر روی من زد، برخاستم در او جستم و او در من آویخت و مرا بر زمین زد و در«9» سر من افتاد و مرا می‌زد. ام‌ّ الفضل از خیمه بیرون آمد و عمودی از عمودهای خیمه به دست گرفت و بزد بر سر ابو لهب و سر او بشکست شجّه‌ای منکر، و گفت: او را زبون گرفته‌ای برای آن که سیّد او غایب است؟ او برخاست و برفت ذلیل و مهین. به خدای که بعد از آن بیشتر از هفت روز زنده نماند تا خدای تعالی طاعونی بر او افگند و او در آن بمرد. و او دو پسر داشت [23- پ]، آن پسران او را در خانه رها کردند و از او بگریختند ترس تعدّی آن طاعون را که ایشان از طاعون سخت ترسیدندی تا در خانه بگندید. مردم ایشان را ملامت کردند، آخر تنی چند را به مزد بستدند تا بیامدند و آبی بر او ریختند از دور و او را بیاوردند و او را در زیر دیواری
-----------------------------------
(1). اساس: بود به قیاس نسخه آج، تصحیح شد.
(2). مل: پس لب: درک. [.....]
(3). آو، آج، بم، لب، آن: کردیم.
(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: تا رنجه شود.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج ذر.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مج و مل بنشسته.
(8). مل: تپنچه آج، لب، مج: طپانچه.
(9). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بر.

صفحه : 78
بنهادند و سنگ بر او انبار کردند. مقسم روایت کند از عبد اللّه عبّاس که گفت: آن مرد که پدر مرا- عبّاس را- به اسیری بگرفت، او را ابو الیسر«1» کعب بن عمرو گفتند از بنو سلمه، و اینکه مردی بود کوتاه بالا، و عبّاس مردی بلند بالا قوی فربه بود. رسول- علیه السّلام- گفت او را: عبّاس را چگونه اسیر گرفتی! گفت: با من یار بود بر اسر«2» او مردی، که آن مرد را پیش از آن ندیده بودم، و نیز دگر ندیدم او را بر اینکه شکل و بر اینکه هیأت. رسول- علیه السّلام- گفت:
لقد اعانک علیه ملک کریم
آن فریشته کریم بوده است که یار تو بود بر اسیر کردن او.
ذلِک‌َ بِأَنَّهُم شَاقُّوا اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ، ذلک اشارت است بدان قتل و اسر. گفت:
آن برای آن بود که ایشان مشاقّت«3» و مخالفت کردند با خدای و پیغامبر. و مشاقّه، مفاعله باشد من الشّق‌ّ و الشّق‌ّ، یعنی ایشان در شقّی بودند و خدای و پیغامبر در شقّی و جانبی دگر از مخالفت ایشان خدای و پیغامبر را، و هر کس که با خدای و پیغامبر مشاقّت و مخالفت کند، خدای تعالی سخت عقوبت است.
ذلِکُم فَذُوقُوه‌ُ، اشارت است به فرمان تعجیل عقوبت از قتل و اسر، گفت:
بچشی اینکه که می‌بینید از کشتن و اسیر کردن در عاجل؟ امّا عامل «ذلکم»، در او دو قول گفتند: یکی آن که، محل‌ّ رفع باشد علی انّه خبر مبتدأ محذوف، و التّقدیر:
الامر ذلکم. زجّاج گفت: نشاید که «ذلکم»، مبتدا باشد و «فذوقوه»، خبر او برای «فا»، چه آنچه از پس «فا» آید نشاید تا خبر مبتدا بود، لا یجوز زید فمنطلق و لا زید فاضربه الّا علی تقدیر هذا زید فاضربه، و کما قال الشّاعر:

و قائلة خولان فانکح فتاتهم و اکرومة الحیّین خلو کماهیا
ای هذه خولان. و وجه دوم آن است که: محل‌ّ او نصب باشد به فعلی مقدّر، چنان که زیدا فاضربه، ای اضرب زیدا فاضربه. و ذوق در باب عذاب توسّع باشد برای آن که متألّم چون ادراک الم کند، بمثابت ذائق باشد و ذوق، طلب ادراک طعم باشد به تناول اندکی از مذوق، و به نفس خود معنی«4» نباشد و ادراک نباشد، برای آن گویند: ذقته فلم اجد له طعما، و برای آن ذوق گفت که، اینکه که در دنیا رفت با ایشان به اضافت آنچه در قیامت خواهد رفتن بمثابت ذوق است مر آکل را، و
-----------------------------------
(1). اساس و مل: ابو البشر دیگر نسخه بدلها: ابو الیسیر با توجّه به کتب رجال تصحیح شد.
(2). آج، لب: اثر.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: مناقشه.
(4). آو، بم، مل، آن: مغنی.

صفحه : 79
معظم طعمه عذاب پس از اینکه خواهد بودن. وَ أَن‌َّ لِلکافِرِین‌َ عَذاب‌َ النّارِ، موضع آن محتمل است دو وجه را از اعراب: یکی، رفع به تقدیر تکریر«1» «ذلکم»، ای ذلکم فذوقوه و ذلکم ان‌ّ للکافرین. و وجه دوم نصب، امّا به فعلی مضمر، چنان که:
فاعلموا ان‌ّ اللّه، و امّا به تقدیر «با» ای، بان‌ّ اللّه، چون «با» بیفگند منصوب بکرد آن را.
[‌قوله تعالی]«2»

[سوره الأنفال (8): آیات 15 تا 35]

[اشاره]


یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا لَقِیتُم‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا زَحفاً فَلا تُوَلُّوهُم‌ُ الأَدبارَ (15) وَ مَن یُوَلِّهِم یَومَئِذٍ دُبُرَه‌ُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتال‌ٍ أَو مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَةٍ فَقَد باءَ بِغَضَب‌ٍ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ مَأواه‌ُ جَهَنَّم‌ُ وَ بِئس‌َ المَصِیرُ (16) فَلَم تَقتُلُوهُم وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ قَتَلَهُم وَ ما رَمَیت‌َ إِذ رَمَیت‌َ وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ رَمی وَ لِیُبلِی‌َ المُؤمِنِین‌َ مِنه‌ُ بَلاءً حَسَناً إِن‌َّ اللّه‌َ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (17) ذلِکُم وَ أَن‌َّ اللّه‌َ مُوهِن‌ُ کَیدِ الکافِرِین‌َ (18) إِن تَستَفتِحُوا فَقَد جاءَکُم‌ُ الفَتح‌ُ وَ إِن تَنتَهُوا فَهُوَ خَیرٌ لَکُم وَ إِن تَعُودُوا نَعُد وَ لَن تُغنِی‌َ عَنکُم فِئَتُکُم شَیئاً وَ لَو کَثُرَت وَ أَن‌َّ اللّه‌َ مَع‌َ المُؤمِنِین‌َ (19)
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ وَ لا تَوَلَّوا عَنه‌ُ وَ أَنتُم تَسمَعُون‌َ (20) وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِین‌َ قالُوا سَمِعنا وَ هُم لا یَسمَعُون‌َ (21) إِن‌َّ شَرَّ الدَّوَاب‌ِّ عِندَ اللّه‌ِ الصُّم‌ُّ البُکم‌ُ الَّذِین‌َ لا یَعقِلُون‌َ (22) وَ لَو عَلِم‌َ اللّه‌ُ فِیهِم خَیراً لَأَسمَعَهُم وَ لَو أَسمَعَهُم لَتَوَلَّوا وَ هُم مُعرِضُون‌َ (23) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا استَجِیبُوا لِلّه‌ِ وَ لِلرَّسُول‌ِ إِذا دَعاکُم لِما یُحیِیکُم وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ یَحُول‌ُ بَین‌َ المَرءِ وَ قَلبِه‌ِ وَ أَنَّه‌ُ إِلَیه‌ِ تُحشَرُون‌َ (24)
وَ اتَّقُوا فِتنَةً لا تُصِیبَن‌َّ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا مِنکُم خَاصَّةً وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ شَدِیدُ العِقاب‌ِ (25) وَ اذکُرُوا إِذ أَنتُم قَلِیل‌ٌ مُستَضعَفُون‌َ فِی الأَرض‌ِ تَخافُون‌َ أَن یَتَخَطَّفَکُم‌ُ النّاس‌ُ فَآواکُم وَ أَیَّدَکُم بِنَصرِه‌ِ وَ رَزَقَکُم مِن‌َ الطَّیِّبات‌ِ لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ (26) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّه‌َ وَ الرَّسُول‌َ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُم وَ أَنتُم تَعلَمُون‌َ (27) وَ اعلَمُوا أَنَّما أَموالُکُم وَ أَولادُکُم فِتنَةٌ وَ أَن‌َّ اللّه‌َ عِندَه‌ُ أَجرٌ عَظِیم‌ٌ (28) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللّه‌َ یَجعَل لَکُم فُرقاناً وَ یُکَفِّر عَنکُم سَیِّئاتِکُم وَ یَغفِر لَکُم وَ اللّه‌ُ ذُو الفَضل‌ِ العَظِیم‌ِ (29)
وَ إِذ یَمکُرُ بِک‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لِیُثبِتُوک‌َ أَو یَقتُلُوک‌َ أَو یُخرِجُوک‌َ وَ یَمکُرُون‌َ وَ یَمکُرُ اللّه‌ُ وَ اللّه‌ُ خَیرُ الماکِرِین‌َ (30) وَ إِذا تُتلی عَلَیهِم آیاتُنا قالُوا قَد سَمِعنا لَو نَشاءُ لَقُلنا مِثل‌َ هذا إِن هذا إِلاّ أَساطِیرُ الأَوَّلِین‌َ (31) وَ إِذ قالُوا اللّهُم‌َّ إِن کان‌َ هذا هُوَ الحَق‌َّ مِن عِندِک‌َ فَأَمطِر عَلَینا حِجارَةً مِن‌َ السَّماءِ أَوِ ائتِنا بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ (32) وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیُعَذِّبَهُم وَ أَنت‌َ فِیهِم وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم یَستَغفِرُون‌َ (33) وَ ما لَهُم أَلاّ یُعَذِّبَهُم‌ُ اللّه‌ُ وَ هُم یَصُدُّون‌َ عَن‌ِ المَسجِدِ الحَرام‌ِ وَ ما کانُوا أَولِیاءَه‌ُ إِن أَولِیاؤُه‌ُ إِلاَّ المُتَّقُون‌َ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَهُم لا یَعلَمُون‌َ (34)
وَ ما کان‌َ صَلاتُهُم عِندَ البَیت‌ِ إِلاّ مُکاءً وَ تَصدِیَةً فَذُوقُوا العَذاب‌َ بِما کُنتُم تَکفُرُون‌َ (35)

[ترجمه]

ای آنان که ایمان آورده‌ای، چون بینی آنان را که کافر شدند جمع شده، مکنی بر ایشان پشتهایتان.
و هر که دهد ایشان را آن روز پشتش [مگر ساز کننده]«3» کارزار را، یا باز شونده با گروهی باز آید به خشمی از خدای، و جای او دوزخ بود و بد جایی«4» آن.
نکشتی شما ایشان«5» و لکن خدای بکشت ایشان را و نه انداختی تو«6» چون انداختی و لکن خدای انداخت تا بیازماید مؤمنان را از وی آزمایش نیکو که خدای شنواست و دانا.
آن برای آن است که خدای ضعیف کننده کید کافران است.
اگر فتح می‌خواستی، آمد به شما فتح و اگر باز استی«7» وی بهتر بود [شما را]«8» و اگر باز آیی«9» ما باز آییم و غنا نکند از شما گروه شما چیزی و اگر چه بسیار بود و خدای با«10» مؤمنان است.
-----------------------------------
(1). اساس: تکوین به قیاس نسخه آو، تصحیح شد. (8- 3- 2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(4). آو، بم، آن است. [.....]
(5). همه نسخه بدلها را.
(6). لب سنگریزه در روی ایشان.
(7). آو، بم، آن: ایستی/ ایستید.
(9). اساس: باز آی.
(10). آو، بم: وا/ با.

صفحه : 80
ای آنان که بگرویدند، طاعت داری خدای را و رسول را و برمگردی از وی و شما می‌شنوی.
و مباشی چنان که آنان که گفتند شنیدیم و ایشان نشنوند.
بترین جانوران بنزدیک خدای، کران‌اند، گنگان‌اند آنان که ندانند.
و اگر دانستی خدای در ایشان خیری بشنوانیدی ایشان را و اگر شنوانیدی [ایشان را]«1» برگردیدندی«2» و ایشان برگشته بودند.
[25- ر]
ای آنان که گرویدی، اجابت کنی خدای را و رسول را [چون بخواند شما را]«3» برای آنچه زنده گرداند شما را و بدانید که خدای تعالی جدایی افگند«4» میان مرد و دل او، و آن که سوی او گرد کنند«5» شما را.
و بترسید و پرهیزید از فتنه‌ای که نرسد آنان را که ستم کردند از شما خاصّه، و بدانید که خدای سخت عقوبت است.
و یاد کنید چون شما اندک بودید ضعیف و سست شمرده در زمین می‌ترسیدید که بربایند«6» شما را مردمان پس جای داد شما را و نیرومند گردانید شما را به نصرت و یاری خویش و روزی کرد شما را از پاکیها«7» تا مگر شما شکر گزارید.
ای
-----------------------------------
(3- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(2). آو، بم، آن: پشت ور کردندی.
(4). لب: حجاب می‌شود.
(5). آو، بم: به او جمع کند.
(6). آو، بم: برانند.
(7). آو، بم، مج: خوشیها.

صفحه : 81
آنان که بگرویدی، خیانت مکنید خدای [را و رسول را]«1» و خیانت مکنید امانتهای شما را، و شما می‌دانید.
و بدانید که خواسته‌های«2» شما و فرزندان شما فتنه است و بدرستی که خدای بنزدیک اوست مزد«3» بزرگ.
ای آنان که بگرویده‌ای اگر بپرهیزید از خدای، کند شما را حجّتی و بپوشاند از شما بدیهای شما و بیامرزد شما را و خدای خداوند فضل و افزونی بزرگ است.
و یاد کن ای محمّد چون می‌سگالیدند«4» تو را از آنان که کافر شدند تا باز دارند تو را یاد بکشند تو را یا بیرون کنند تو را و می‌سگالیدند«5» ایشان و می‌سگالید«6» خدای تعالی و خدای تعالی بهترین سگالندگان«7» است.
[26- ر]
و چون برخوانند بر ایشان آیتهای ما، گویند بدرستی که بشنیدیم اگر خواهیم ما هر آینه بگوییم ما مانند اینکه نیست اینکه مگر افسانه‌های [پیشینیان]«8».
و چون گفتند بار خدای اگر هست اینکه راست و حق از نزدیک تو، فرو باران«9» بر ما«10» سنگها از آسمان یا بیاور به ما عذابی دردناک.
و نه
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(2). اساس: خواستهاء.
(3). لب، مج: مزدی. [.....]
(4). بم، مج، آن: مکر کردند آو: مکر کنند.
(5). آو، بم، مج، آن: مکر می‌کنند آج: فریب می‌نمایند.
(6). آو، بم، آن: مکر می‌کند آج: فریب می‌دهد.
(7). آو، بم، مج، آن: مکر کنندگان آج، لب: جزا دهندگان مکر.
(8). اساس: ندارد از آو، افزوده شد بم، مج: پیشینگان.
(9). آو، بم، مج، لب: بباران.
(10). آو، بم: ورما/ برما.

صفحه : 82
باشد خدای که عذاب کند ایشان را و تو یا محمّد در میان ایشان باشی، و نه باشد«1» خدای سبحانه و تعالی عذاب کننده ایشان، و ایشان آمرزش می‌خواهند.
و چِبُوَد«2» ایشان [را]«3» که عذاب نکند ایشان را خدای تعالی و ایشان می‌بگردانند و می‌بگردند از مزکت«4» حرام«5» و نبودند و نیستند دوستان او، نباشد دوستان او مگر پرهیزکاران و لکن بیشتر ایشان ندانند.
[و نبود]«6» نماز ایشان نزدیک خانه مگر صفیر و دست بر هم زدن، بچشی عذاب به آنچه کافر شدی.
قوله
[تعالی]«7»: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا لَقِیتُم‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا زَحفاً فَلا تُوَلُّوهُم‌ُ الأَدبارَ- الایة-. حق تعالی در اینکه آیت خطاب کرد با مؤمنان و گفت ایشان را: ای گرویدگان و باوردارندگان من و رسولان من؟ چون بینی کافران را که به یک بار«8» به سر شما فرود آیند، نگر تا پشت بر نکنی و به هزیمت نروی. و الزّحف، الزّحمة، و قوله: زحفا، ای مجتمعین متزاحفین«9». و اصل او تدانی و تقارب باشد، قال الاعشی:

لمن«10» الظّعائن سیرهن‌ّ تزاحف عرض الشّفیر«11» اذا تقاعس یحذف«12»
و زحف، مصدر است، برای اینکه تثنیه و جمع نکرد او را، و نصب او محتمل است دو وجه را یکی: مصدر علی تقدیر زاحفین زحفا، و دوم: مصدری در موضع حال ای متزاحمین. فَلا تُوَلُّوهُم‌ُ الأَدبارَ پشتهای خود را به ایشان مدهی، و معنی آن که [به]«13» هزیمت مروی. لفظ دبر برای استقباح حال گفت تا باشد که ایشان استنکاف کنند از آن که بگریزند و همه مبالات نکردند.
-----------------------------------
(1). آو، بم، مج، آن: نکند آج: نسزد.
(2). آج، لب: چیست آو، بم، آن: نباید مج: نباشد. (13- 7- 6- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(4). همه نسخه بدلها: مسجد.
(5). همه نسخه بدلها: مکّه.
(8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: یکبارگی.
(9). آو، بم، آن: مزاحفین آج: مزاحمین به هزیمت. [.....]
(10). اساس: ان‌ّ به قیاس با نسخه آو، و اتفاق نسخه‌ها تصحیح شد.
(11). اساس: عوم السّفین به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(12). اساس: تحذف به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.

صفحه : 83
آنگه گفت: وَ مَن یُوَلِّهِم یَومَئِذٍ دُبُرَه‌ُ و هر که پشت به ایشان دهد بهزیمت جز که به کاری از کارهای کارزار، بر جای خود رها کند تا سازی و آلتی و سلاحی و عدّتی به دست آرد. أَو مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَةٍ یا خواهد تا نزد جماعتی رود که ایشان به او محتاجتر باشند هر که بیرون از اینکه دو وجه صف کارزار رها کند و پشت بر دشمن کند، فَقَد باءَ بِغَضَب‌ٍ مِن‌َ اللّه‌ِ به خشم خدای تعالی باز آید و مستحق‌ّ خشم خدای شود و جای او دوزخ باشد و آن بد جای است. و اصل زحف، تقارب باشد، یقال:
زحف للعدوّ اذا تقارب منه، و منه الزّحف فی الشّعر تقارب الحروف علی وجه یخرج من الطّبع. و امّا «تولیه»، جعل چیزی باشد بحیث یلی غیره، و او متعدّی باشد به دو مفعول، یقال: ولّاه کذا و ولّاه قفاه و ولّاه البلد و غیره. و یَومَئِذٍ، هم اعرابش روا باشد هم بنایش، امّا اعراب و علّت او برای آن که او اسمی است متمکّن بر تقدیر اضافت، و نصب او بر ظرف باشد و امّا بنا، برای آن که دو اسم است مرکّب، کخمسة عشر و معدیکرب و بعلبک‌ّ. و «متحرّف»، و منحرف زایل باشد از جهت استواء و حرف الشّی‌ء حدّه. و الحرفة، الصّنعة لأنّه ینحرف الیها. و الحرفة الحرمان لانحراف الرّزق عنه، و قد حورف الرّجل اذا حرم فهو محارف«1»، و منه حروف الهجاء لأنّها اطراف الکلمة، و حرف الجبل، جانبه، و حرف السّیف حدّه، و الحرف البعیر الضّامر تشبیها بحرف الهجاء، و الحرف«2» البعیر الصّلب، تشبیها بحرف الجبل. و «تحیّز»، طلب چیزی باشد تا در او متمکّن نشود، و انحاز الیه اذا انضم‌ّ الیه، و حاز الشّی‌ء اذا جمعه، و الحیّز، المکان الّذی فیه الجوهر. و «فئة»، جماعتی باشند از مردمان منقطع از دیگران. و گفتند: اشتقاق او من «فاء» اذا رجع باشد، و گفته‌اند: من فأوت رأسه بالسّیف اذا قطعته.
علما خلاف کردند در حکم آیت که خاص‌ّ است به روز بدر، یا عام‌ّ در جمیع مواضع ابو سعید خدری گفت و حسن بصری و قتاده و ضحّاک: اینکه آیت مخصوص است و اینکه حکم به روز بدر، برای آن که در زمین، مسلمانان همان بودند که با پیغامبر حاضر بودند، اگر کسی از آن جا بگریختی او را جای نبودی جز که با مشرکان گریختی، اگر امروز برود هم با جماعت مسلمانان شود اینکه حکم در حق او ثابت نباشد. یزید بن ابی حبیب گفت: اینکه حکم روز بدر بود امّا روز احد چون
-----------------------------------
(1). آج، بم: محارم.
(2). اساس: الحرب به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.

صفحه : 84
بگریختند خدای تعالی عذر خواست [27- ر]
برای ایشان، گفت: إِنَّمَا استَزَلَّهُم‌ُ الشَّیطان‌ُ بِبَعض‌ِ ما کَسَبُوا وَ لَقَد عَفَا اللّه‌ُ عَنهُم«1» الآن‌َ خَفَّف‌َ اللّه‌ُ عَنکُم وَ عَلِم‌َ أَن‌َّ فِیکُم ضَعفاً«2» عَفَا اللّه‌ُ عَنهُم«4» فَقَد باءَ، ای رجع، و باء بکذا اقرّبه، و البواء، الکفو فی الدّم، و قوله: مُتَحَرِّفاً، أَو مُتَحَیِّزاً، نصب ایشان بر حال باشد و روا بود که بر استثنا بود، کانّه قال: الّا رجلا متحرّفا او متحیّزا، آنگه صفت موصوفی محذوف باشد و هر دو وجه محتمل است.
قوله: فَلَم تَقتُلُوهُم وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ قَتَلَهُم، إبن [عامر و]«6» کسائی و حمزه«7» و خلف خواندند: و لکن‌ّ اللّه، به تخفیف «نون» و رفع «اللّه»، برای آن که حرف «ان‌ّ» و «ان‌ّ» و «کأن‌ّ» و «لکن‌ّ»، اینکه هر چهار را چون تخفیف کنند«8» عملشان باطل شود.
حق تعالی در اینکه آیت باز نمود بر سبیل مبالغت که آنچه رفت روز بدر نه به قوّت و
-----------------------------------
(4- 1). سوره آل عمران (3) آیه 155.
(2). سوره انفال (8) آیه 66.
(6- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(5). آو، آج، بم، لب، آن آن کس که گفت- عطا و جز او- که آیت منسوخ است.
(7). اساس و کسائی به قیاس دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید، لذا از متن حذف گردید.
(8). اساس: کند به قیاس آو و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.

صفحه : 85
عزّت و منعت تو بود، بل به فضل و رحمت و تقویت و تأیید و نصرت من بود و تسبیب من [آن را]«1» از مدد فریشتگان، تا مبالغت به حدّی رسانید که از او نفی کرد و با خود حوالت کرد، چنان که یکی از ما چون کسی را به دست یا به حجّت نصرت کند، گوید: خصم را نه تو غلبه کردی، بل من غلبه کردم او را. و اینکه ظاهر و شایع است در استعمال که فعل از متولّی فعل نفی کند و به مسبّب اضافت کند علی سبیل المبالغة فی التّوسّع، چنان که یکی از ما گوید: اینکه کار در قدرت قوّت تو نبود، و اگر نه عنایت من بودی و یاری و نصرت من تو را اینکه کار برنیامدی. و باشد که او در آن کار کلمتی گفته باشد بیان اینکه قول شاعر که گفت:

ذا ردّ عافی القدر من یستعیرها
و العافی بقیّة المرق فی القدر، و یقال: له العفوة و العفاوة، حواله ردّ با بقیّة مرق کرد، و بر حقیبت آن فعل صاحب قدر باشد [و لکن]«2» چون سبب ردّ او بود اضافت با او کرد. و قوله: وَ ما رَمَیت‌َ إِذ رَمَیت‌َ، مفسّران خلاف کردند در اینکه «رمی» که چی بود و کی بود! بعضی گفتند: چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله- به بدر آمد، گفت:
3» هذه« مصارع القوم ان شاء اللّه،
گفت: اینکه فتادنگاههای قوم است- ان شاء اللّه. چون برآمدند، گفت:
هذه قریش تجرّ بخیلائها و فخرها یکذّبون رسولک اللّهم‌ّ انّی اسألک ما وعدتنی،
گفت: اینکه قریش‌اند که جامه به کبر و فخر می‌کشند و رسول تو را به دروغ می‌دارند، بار خدایا؟ من از تو می‌خواهم آنچه مرا وعده دادی. جبریل آمد و گفت: قبضه‌ای خاک بردار«4» و در روی ایشان انداز. چون صفها راست کردند، رسول- علیه السّلام- امیر المؤمنین علی را گفت: پاره‌ای خاک مرا ده. امیر المؤمنین- علیه السّلام- دست کرد«5» و کفی خاک و سنگ ریزه به رسول داد، رسول- علیه السّلام- در روی ایشان انداخت و گفت: شاهت الوجوه، زشت باد اینکه رویها، هیچ مشرک نماند و الّا خدای تعالی از آن خاک و سنگ ریزه پاره‌ای به چشم او رسانید و به دهن و بینی‌اش. آنگه مؤمنان روی فرو نهادند«6» و ایشان را کشتن و اسیرکردن گرفتند. آن سبب هزیمت قوم بود.
-----------------------------------
(2- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(3). اساس: هو به قیاس نسخه آو، تصحیح شد.
(4). همه نسخه بدلها: برگیر. [.....]
(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: فراز کرد.
(6). آو، بم، آج: در ایشان.

صفحه : 86
حکیم بن حزام گفت: چون روز بدر بود، ما از آسمان آوازی شنیدیم که پنداشتیم که آواز سنگ ریزه است [27- پ]
که در تشتی«1» اندازند، و رسول- علیه السّلام- آن قبضه خاک در روی ما انداخت و ما هزیمت شدیم. قتاده و انس و إبن زید گفتند، ما را چنین روایت کردند که: رسول- علیه السّلام- روز بدر سه کف ریگ برگرفت و یکی در میمنه قریش انداخت و یکی در میسره و یکی در قلب، و گفت: شاهت الوجوه زشت باد اینکه رویها، [و]«2» مشرکان [به]«3» هزیمت رفتند.
سعید بن المسیّب گفت: اینکه آیت در قتل ابی‌ّ بن خلف الجمحی‌ّ آمد، و آن، آن بود که: او روزی استخوانی پوسیده پیش رسول آورد و به دست خرد کرد آن را، و گفت:
تو می‌گویی که، خدای اینکه را زنده خواهد کردن؟ و ذلک قوله: وَ ضَرَب‌َ لَنا مَثَلًا وَ نَسِی‌َ خَلقَه‌ُ قال‌َ مَن یُحی‌ِ العِظام‌َ وَ هِی‌َ رَمِیم‌ٌ«4» وَ ما رَمَیت‌َ إِذ رَمَیت‌َ وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ رَمی. پس حق تعالی اضافت اینکه فعل با خود کرد از آن جا که توفیق و تسدید«1» و تسبیب و تأیید از او بود، چنان که مثال گفته شد. بعضی دگر گفتند: برای آن گفت تا ایشان اعجاب نکنند و عجب نیارند و نگویند اینکه ما کردیم و دهن به فخر پر کنند«2».
مجاهد گفت: سبب آن بود که، جماعتی [صحابه]«3» در جماعتی کشتگان خلاف کردند اینکه گفت: من کشتم و آن گفت: من کشتم، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: فَلَم تَقتُلُوهُم وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ قَتَلَهُم. حسین بن الفضل گفت: آنچه شما کردی جراحت بود، اماتت و قبض روح از من بود، و اینکه قول معتمد نباشد. وَ ما رَمَیت‌َ إِذ رَمَیت‌َ نه تو انداختی آنچه انداختی و لکن خدای انداخت، یعنی آن اجزای خاک و سنگ ریزه نه تو رسانیده‌ای به چشمهای ایشان، خدای برسانید و آن تیر که به خیبر انداختی، خدای رسانید، و اینکه بر وجه معجز باشد«4».
محمّد بن اسحاق گفت: آن کسر و هزم ایشان نه به انداختی تو بود، بل به آن بود که خدای ترس تو در دل ایشان افگند.
ابو عبیده گفت: «رمی»، کنایت باشد از نصرت و خذلان، و عرب گوید:
رمی«5» اللّه لک، ای نصرک، و رماک اللّه، ای خذلک. وَ لِیُبلِی‌َ المُؤمِنِین‌َ مِنه‌ُ بَلاءً حَسَناً و تا امتحان کند مؤمنان را به آن امتحان و ابتلایی نکو. و گفته‌اند: تا نعمت کند به آن بر مؤمنان نعمتی نیکو به نصرت و غنیمت و اجر و مثوبت.
محمّد بن اسحاق گفت: معنی آن است تا مؤمنان بدانند که خدای چه نعمت کرد با ایشان در فتح و ظفر و مثل آن حال که ایشان اندک بودند و دشمن بسیار تا شکر اینکه نعمت بگزارند«6». وَ أَن‌َّ اللّه‌َ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ، ای سمیع لأقوالهم، علیم باحوالهم، و قیل: سمیع لاسرارهم، علیم باضمارهم.
ذلِکُم آن، اشارت است [28- ر]
به آن که رفت از قتل و اسر. و او در محل‌ّ رفع
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، مل، آن: تشدید.
(2). آج، بم، مج، لب، آن: برکنند.
(3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(4). آو، آج، بم، لب، آن: رسانید.
(5). اساس: رضی به قیاس با نسخه آو و اتفاق نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). اساس: بگذارد به قیاس نسخه آو، تصحیح شد. [.....]

صفحه : 88
است علی قول الزّجّاج به خبر مبتدای محذوف، التّقدیر: الامر ذلکم کار آن بود که شما دیدی. وَ أَن‌َّ اللّه‌َ، در او دو قول گفتند: زجّاج گفت: محل‌ّ او رفع است به خبر مبتدای محذوف، و التّقدیر: و الامر ان‌ّ اللّه، و دیگران گفتند: محل‌ّ او نصب است به اضمار فعلی مقدّر، و التّقدیر: و اعلموا ان‌ّ اللّه، مُوهِن‌ُ [إبن عامر و حمزه و کسائی و ابو بکر و حفص عن عاصم خواندند: «موهن»]«1»، به تخفیف و به تنوین و نصب «کید»، من الایهان، یقال: اوهنه یوهنه ایهانا. و ابو عمرو و إبن کثیر و نافع خواندند: موهن، مشدّد منوّن من التّوهین به نصب «کید». و حفص عن عاصم خواند به تخفیف و اضافت و جرّ «کید»: مُوهِن‌ُ کَیدِ الکافِرِین‌َ، یقال: و هن الشّی‌ء یهن وهنا، و هو واهن، و اوهنته و وهّنته ایهانا و توهینا، بر قیاس افعال لازم و متعدّی که چون تعدیه خواهی تا کنی به همزه کنی یا به تضعیف عین. و حق تعالی گفت: اینکه برای آن است تا بدانی که خدای تعالی آنچه کرد به آن«2» کرد تا کید و مکر کافران ضعیف کند.
آنگه گفت: إِن تَستَفتِحُوا فَقَد جاءَکُم‌ُ الفَتح‌ُ اگر طلب فتح می‌کنی، فتح آمد شما را. خلاف کردند مفسّران در آن که خطاب با کی است و سبب نزول آیت چه بود بعضی گفتند: سبب آن بود که ابو جهل گفت روز بدر: اللّهم‌ّ ایّنا کان افجر و اقطع للرّحم و اتانا بما لا نعرف فاجبهه الغداة. بار خدایا؟ هر که از ما فاجرتر است و قاطعتر است رحم را و چیزی آورده است [به ما]«3» که ما نمی‌شناسیم او را باز زن فردا، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و دعای ایشان بر ایشان بنشنید«4»: و ابو جهل را دو مرد زدند: نام ایشان عوف و معوّذ«5»- ابناء عفراء، دو برادر بودند- و عبد اللّه مسعودش تمام بکشت«6». سدّی و کلبی گفتند: مشرکان چون از مکّه بیرون می‌آمدند به خانه کعبه آمدند و به آستار«7» کعبه در آویختند، و گفتند: اللّهم انصر اعلی الجندین و اهدی الفئتین و اکرم الحزبین و افضل الدّینین بار خدایا؟ نصرت کن از اینکه دو لشکر آن را که بلندتر است و از اینکه دو گروه آن را که راه یافته‌تر است و از اینکه دو جماعت آن را که گرامیتر است و از اینکه دو دین آن را که فاضلتر است. خدای تعالی رسول را نصرت کرد بر ایشان و اینکه آیت فرستاد.
-----------------------------------
(3- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(2). آو، آج، مل، لب، آن: برای آن.
(4). همه نسخه بدلها: بشنید.
(5). مل، مج، لب: معود آو، آج، بم، آن: مسعود.
(6). آو، آج، بم: تمام کرد.
(7). آو، بم، مل، آن: آستان.

صفحه : 89
عکرمه گفت، گفتند: بار خدایا؟ ما نمی‌دانیم که اینکه دین که محمّد آورده است چه دین است! بار خدایا؟ میان ما و محمّد حاکم تو باش و حکم بکن میان ما بحق. فتح، در آیت به معنی حکم است، و الفتّاح، الحاکم. ابی‌ّ بن کعب و عطا الخراسانی«1» گفتند: اینکه خطاب با اصحاب رسول است، خدای تعالی ایشان را گفت بر سبیل منّت که: اگر فتح می‌خواستی، فتح آمد شما را از خدای. خبّاب بن الأرت گفت، ما پیغامبر را گفتیم: یا رسول اللّه؟ برای ما از خدای فتح نخواهی! روی رسول سرخ شد و گفت: آنان که پیش شما«2» بودند ایشان را انواع عذاب کردند و به دستره«3» به دو نیمه کردند و از دین خود برنگشتند«4» و اعضای ایشان مفصّل«5» می‌کردند و ایشان از دین خود برنگشتند. آنگه چنان شد که سواری از صنعا«6» به حضرموت آمدی آن کس نترسیدی مگر از خدای، و گوسپند از گرگ نترسیدی، شما را تعجیل است به فتح و نصرت، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. آنگه از خطاب مؤمنان عدول کرد به خطاب کافران، و گفت: وَ إِن تَنتَهُوا فَهُوَ خَیرٌ لَکُم اگر باز ایستید از اینکه کفر«7» و تعدّی، شما را به باشد، یقال: نهیته فانتهی، افتعال مطاوع فعل باشد قیاسی مطّرد.
وَ إِن تَعُودُوا نَعُد و اگر شما با حرب محمّد آیید، ما با سر فتح و نصرت او شویم.
وَ لَن تُغنِی‌َ عَنکُم فِئَتُکُم شَیئاً و گروه و جمع شما، از شما اغنایی«8» نکرد و اگر چه بسیار بودند. وَ أَن‌َّ اللّه‌َ مَع‌َ المُؤمِنِین‌َ نافع و إبن عامر و حفص خواندند: و ان‌ّ اللّه به فتح «الف» و علّت آن باشد که گفتند: حرف جرّ مقدّر است اینکه جا و محذوف، و التّقدیر: و لأن‌ّ اللّه مع المؤمنین. و باقی قرّاء خواندند: و ان‌ّ اللّه، به کسر «الف» بر ابتدا و خدای- جل‌ّ جلاله- به نصرت با مؤمنان است.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ آنگه حق [28- پ]
تعالی خطاب کرد با مؤمنان، گفت: ای گرویدگان و ایمان آوردگان؟ طاعت دارید خدای را و پیغامبر را و امتثال فرمان ایشان کنید. وَ لا تَوَلَّوا عَنه‌ُ و از او بر مگردید، وَ أَنتُم تَسمَعُون‌َ و شما
-----------------------------------
(1). خورآسانی/ خراسانی.
(2). پیش شما/ پیش از شما.
(3). آج، لب: دست اره آن: استره.
(4). آو، بم، آن: بنگشتند.
(5). لب: منفصل.
(6). لب: صنعان.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مج: کفران.
(8). همه نسخه بدلها: غنا. [.....]

صفحه : 90
دعوت او می‌شنوید و کلام خدای می‌شنوید، «واو»«1» اوّل عطف است و دوم حال.
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِین‌َ قالُوا سَمِعنا وَ هُم لا یَسمَعُون‌َ و چنان«2» مباشید که آنان که گفتند ما می‌شنویم و نمی‌شنیدند، یعنی به شنیدن منتفع نبودند بمنزلت آنان بودند که نشنوند«3» و «واو» هم حال راست. ابو علی گفت: مراد به نفی سمع، نفی قبول است. بعضی گفتند: مراد منافقان‌اند، و اینکه قول محمّد بن اسحاق است. حسن بصری گفت: مشرکانند، بعضی دگر گفتند: اهل کتاب‌اند- جهودان و ترسایان.
قوله: إِن‌َّ شَرَّ الدَّوَاب‌ِّ عِندَ اللّه‌ِ، گفت: بترین جانوران، و کل‌ّ ما دب‌ّ علی الارض فهو دابّة، و الدّبیب نرم رفتن باشد. اینکه جا کنایت است از جمله جانوران. گفت:
بترین جانوران بنزدیک خدای کرّان [و]«4» گنگان باشند که عقل را کار نبندند و اندیشه نکنند. و مراد به کرّ و گنگ، آنان‌اند که حق نشنوند و نگویند، نه آنان که ایشان را آفتی و خللی باشد در گوش و زبان، چنان که گفت: صُم‌ٌّ بُکم‌ٌ عُمی‌ٌ فَهُم لا یَرجِعُون‌َ«5». و کلام در اینکه معنی به استقصار رفته است.
آنگه گفت: وَ لَو عَلِم‌َ اللّه‌ُ فِیهِم خَیراً لَأَسمَعَهُم و اگر خدای در ایشان خیری دانستی، بشنوانیدی ایشان را، یعنی اگر خدای از ایشان اختیار ایمان خیر و طاعت شناختی با ایشان لطف کردی تا بشنیدندی و کار بستندی و لکن از ایشان اختیار ایشان و اصرار ایشان بر کفران می‌داند که اگر ایشان را بشنواند نشنوند، و لکن از او برگردند و اعراض کنند و کار نبندند. إبن جریح و إبن [زید]«6» گفتند:
لاسمعهم الحجج و المواعظ«7». و ابو علی گفت: سبب نزول آیت آن بود، که ایشان گفتند: ما تو را آنگه باور داریم که جماعتی من«8» قصی‌ّ بن کلاب که سالهاست تا بمرده‌اند ایشان را زنده کنی تا با ما سخن گویند و ما سخن ایشان را بشنویم، خدای تعالی آیت فرستاد که: وَ لَو عَلِم‌َ اللّه‌ُ فِیهِم خَیراً لَأَسمَعَهُم که اگر خدای در ایشان خیری دانستی، یعنی از ایشان ایمان شناختی، لاسمعهم کلام الموتی کلام آن مردگان بشنوانیدی ایشان را، و اگر نیز بشنواند اعراض کنند و برگردند و عدول
-----------------------------------
(6- 1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: آیت.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: چون آنان.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: آن بودند که نشنوند.
(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(5). سوره بقره (2) آیه 18.
(7). آج: الموعظة.
(8). آو، آج، بم، لب، آن: از.

صفحه : 91
نمایند. حسن گفت اینکه اخبار است از علم او، چنان که گفت: وَ لَو رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنه‌ُ«1»یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا استَجِیبُوا لِلّه‌ِ وَ لِلرَّسُول‌ِ- الایه، خدای تعالی در اینکه آیت خطاب با مؤمنان کرد و گفت: ای گرویدگان؟ اجابت کنید خدای و پیغامبر را. و استجابت و اجابت یکی باشد، و آن طلب موافقت داعی باشد در آنچه با آن دعوت کند. و فرق میان امر و دعوت آن است که، رتبت در امر معتبر است و در دعوت معتبر نیست، إِذا دَعاکُم چون شما را دعوت کند یعنی رسول- علیه السّلام- با کاری که شما را زنده کند.
مفسّران خلاف کردند سدّی گفت: لِما یُحیِیکُم، ای للإیمان چون شما را با ایمان دعوت کند. آنگه ایمان را حیات خواندن از دو وجه نیکو باشد یکی آن که، کافر را مرده خوانده فی قوله: إِنَّک‌َ لا تُسمِع‌ُ المَوتی«5» وَ هُوَ مُؤمِن‌ٌ فَلَنُحیِیَنَّه‌ُ حَیاةً طَیِّبَةً«6» وَ لا تَحسَبَن‌َّ الَّذِین‌َ قُتِلُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ أَمواتاً بَل أَحیاءٌ [29- ر]
عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُون‌َ. فَرِحِین‌َ«8» یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا استَجِیبُوا لِلّه‌ِ وَ لِلرَّسُول‌ِ إِذا دَعاکُم لِما یُحیِیکُم، گفت: ندانستم یا رسول اللّه؟ لا جرم از اینکه پس هر گه که مرا بخوانی اجابت کنم تو را، و اگر چه در نماز باشم. آنگه گفت: خواهی که خبر دهم تو را به سورتی که در توریت و انجیل و زبور و قرآن مثل آن سورت نفرستادند! گفت: بلی یا رسول اللّه؟ گفت: از مسجد بیرون نشوم تا تو را خبر ندهم. چون ساعتی برآمد، رسول برخاست تا بیرون شود. چون به در مسجد رسید، ابی‌ّ گفت: یا رسول اللّه؟ آنچه مرا وعده دادی؟ گفت: آری در نماز چه خواندی! گفت: فاتحة الکتاب. گفت: به آن خدای که جان من به امر اوست که مثل اینکه سورت در توریت و انجیل و زبور و قرآن نفرستادند، و آن سبع المثانی است، و خدای تعالی جز به من نداد«1». وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ یَحُول‌ُ بَین‌َ المَرءِ وَ قَلبِه‌ِ، و بدانید که خدای تعالی منع کند میان مرد و دلش. در او چند قول گفتند:
یکی آن که، معنی آن است که خدای منع کند میان مرد و دلش به مرگ یا به جنون و زوال عقل، پس منتفع نباشد به دل خود و به آن تدارک فایت نتواند کردن. و آیت بر وجه تحریص باشد، علی مبادرة التّوبة قبل هذه الحالة به توبه بشتابید پیش از آن که اینکه حال پیدا شود.
و وجهی دیگر آن است که: منع کند به ازالت عقل، و عقل را قلب خواند لما کان فیه. قال اللّه تعالی: إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَذِکری لِمَن کان‌َ لَه‌ُ قَلب‌ٌ«2» وَ نَحن‌ُ أَقرَب‌ُ إِلَیه‌ِ مِن حَبل‌ِ الوَرِیدِ«5»هذه ما «1» خوف تا خایف نباشند و خوفشان به امن بدل کنم، و کافران را ظن‌ّ ظفر و غلبه به ترس و بد دلی بدل کنم.
وجه ششم در او آن است که: من منع کنم میان بنده و دواعی او از آنچه او را دعوت کند با کفر و قبایح به امر و نهی و وعده و وعید، و خلافی نیست که تکلیف حایل است و مانع میان بنده و آنچه خواهد که کند از بسیاری فعلها و مکلّف خدای است- جل‌ّ جلاله- پس حایل او باشد میان دل بنده و دواعی قبایح، و اینکه حیلولت منع و وعظ باشد نه حیلولت قهر و جبر، چنان که عبد اللّه بن قیس الرّقیّات گفت:

حال دون الهوی و دون سری اللّیل مصعب و سیاط علی اکف‌ّ رجال تقلّب
و ما دانیم که اینکه منع به تخویف و ترهیب است نه به الجاء.
وجه هفتم آن است که: خدای تعالی منع کند میان دل مؤمن و ارتداد و کفر به ادلّه و حجج و میان آن، حالا بعد حال از الطاف و آنچه او را بدان تقریب کند، و اینکه وجه مخصوص باشد، بالدّلیل دون القهر و بالکفر دون الایمان. و انّما«2» مجبّره را [29- پ]
در اینکه آیت«3» تمسّکی نیست، برای آن که در آیت آن است که، خدای تعالی حیلولت کند میان بنده و دلش نگفته میان بنده و ایمان، و اگر آیت را ظاهر [ی]«4» بودی که اقتضای اینکه کردی، واجب بودی عدول کردن از او به دلیل، فکیف و لا ظاهر لها یقتضی ما ظنّوه، چه از حکیم نیکو نبود که منع کند میان بنده و آنچه او را فرموده باشند و او را تکلیف کرده که اینکه قبیح بود و قبایح بر او روان نیست.
وَ أَنَّه‌ُ إِلَیه‌ِ تُحشَرُون‌َ و شما را با او حشر و جمع کنند. «ها»، ضمیر شأن و کار
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: آن.
(2). همه نسخه بدلها: امّا.
(3). مل دلیل و.
(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

صفحه : 94
است، و التّقدیر: ان‌ّ الشّأن و الامر انّکم«1» تحشرون الیه.
وَ اتَّقُوا فِتنَةً لا تُصِیبَن‌َّ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا مِنکُم خَاصَّةً، اصل فتنه اختبار و امتحان باشد و آزمایش، و آن بلیّت را که باطن آدمی بدان پیدا شود آن را فتنه خوانند [و خصلتی و حالتی که پدید آید که مردمان بر یکدیگر ظلم کنند، آن را فتنه خوانند]«2».
و در آن که مراد به فتنه چیست در آیت، مفسّران خلاف کردند: عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آیت آن است که خدای تعالی گفت: بر منکر خاموش مباشید و اغضا«3» مکنید و رضا مدهید«4»، عذاب خدای که بیاید ظالم را از ناظالم تمیز نکند، و اینکه قول بیشتر مفسّران است که «فتنه» در آیت عذاب است، پس عذاب چون بیاید ظالمان را بر ظلم«5» باشد، و آنان را که آن ظلم نکرده باشند بر ترک امر معروف و نهی منکر، و آنان را که نامکلّف باشند از اطفال و مجانین و بهایم بر سبیل امتحان.
و تقدیر آیت آن است: و اتّقوا فتنة عامّة غیر خاصّة بالظّالمین.
قوله: لا تُصِیبَن‌َّ، محتمل است دو وجه را: یکی، نفی«6» یکی، نهی غایب بر قول عامّه مفسّران. و عبد اللّه عبّاس گفت: نفی«7» است و در جای صفت فتنه افتاده است. اگر گویند فعل مضارع را که جواب قسم نباشد و شرط نباشد به قرینه ما، نون تأکید در او نشود، لا یقال: رأیت رجلا [لا]«8» تفعلن‌ّ کذا، انّما یقال: و اللّه تفعلن‌ّ«9» کذا، گوییم. امّا فرّاء و کسائی گفتند: کلام متضمّن تحذیر است برای آن نون در آورد، کما قالوا: اتّق الاسد لا یأکلنّک، و در اینکه وجه ضعفی هست برای آن که در اینکه مثال که آورد فعل مضارع در جای جواب امر است نه در جای صفت، و جواب درست از او آن است که: کلام متضمّن شرط و جزاست و تقدیر آن است که: و اتّقوا فتنة لئن لم تتّقوها تصیبنّکم ظالمین و غیر ظالمین بپرهیزید از فتنه و بترسید از عذابی که چون بیاید [به ظالم و ناظالم و به خاص و عام برسد، یعنی از صفت او اینکه باشد که چون بیاید]
-----------------------------------
(1). آج، مل، مج، لب، آن الیه تحشرون.
(8- 2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(3). آو، آج، بم، آن: اصغا.
(4). همه نسخه بدلها که. [.....]
(5). آو، آج، بم، لب، آن: از کردن ظلم.
(6). اساس: نهی به قیاس آو و اتّفاق نسخه‌ها تصحیح شد.
(7). اساس: نصب به قیاس نسخه آو و اتفاق نسخه‌ها تصحیح شد.
(9). اساس: تفعل، با توجّه به نسخه آو، تصحیح شد.

صفحه : 95
عام بود به همه کس برسد چون عذاب استیصال که امّت سلف را بود بر آن تأویل که ذکر کردیم، فلمّا اوقعه موقع الشّرط و الجزاء ادخل علیه نون التّأکید. وجه دیگر آن است که: لا تصیبن‌ّ منهم نهی غایب است و در ظاهر نهی است فتنه را و در معنی مکلّف را، چنان که یکی از ما گوید: لا ارینّک«1» هاهنا نبینما«2» تو را اینکه جا، یعنی نباید تا اینکه جا باشی که من تو را اینکه جا بینم؟ و مثله قوله فی قصّة سلیمان- علیه السّلام: یا أَیُّهَا النَّمل‌ُ ادخُلُوا مَساکِنَکُم لا یَحطِمَنَّکُم سُلَیمان‌ُ وَ جُنُودُه‌ُ«3» وَ اتَّقُوا فِتنَةً، کلامی باشد و، لا تُصِیبَن‌َّ کلامی دیگر، یعنی و اتّقوا فتنة مبهمة غیر موصوفة، و فایده تنکیر آن که: فتنه‌ای که آن را وصف نتوان کردن. آنگه گفت لا تُصِیبَن‌َّ نبادا که آن فتنه به ظالمان رسد خاص، و بر اینکه قول، مغنی بر عکس معنی اوّل باشد، چه اوّل را معنی آن بود که: فتنة عامّة تصیب الظّالم و غیر الظّالم، و بر اینکه وجه آن که: تصیب الظّالم خاصّة دون من لیس بظالم، گفت: بترسید از فتنه عظیم و نبادا که آن فتنه به ظالمان رسد از جمله شما- فسبحان من تحیّر فی نظم کلامه بدایة العقول و ان تعاطی القول فی تفسیره بکل‌ّ سمین و غث‌ّ اهل الفضل و اصحاب الفصول.
بدان که: موقع نون تأکید، اگر ثقیل باشد و اگر خفیف، جایی بود که کلامی بود متوقّع غیر واقع کالامر و النّهی و جواب القسم و الشّرط و الجزاء فی قولک: افعلن‌ّ کذا و لا تفعلن‌ّ کذا، و اللّه لافعلن‌ّ کذا و امّا تفعلن‌ّ کذا افعل و لئن تفعل کذا لافعلن‌ّ بک کذا، جز آن است که شرط را تا «ما» در او نبود، نون تاکید در او نبرند، نحو قوله:
فَإِمّا تَرَیِن‌َّ ...«4» وَ إِمّا تَخافَن‌َّ ...«5» وَ إِمّا تُعرِضَن‌َّ«6» أَنَّما أَموالُکُم وَ أَولادُکُم فِتنَةٌ«4» وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ شَدِیدُ العِقاب‌ِ و بدانی که خدای سخت عقوبت است.
وَ اذکُرُوا إِذ أَنتُم قَلِیل‌ٌ مُستَضعَفُون‌َ فِی الأَرض‌ِ حق تعالی به اینکه آیت خطاب کرد با مهاجر، گفت: یاد کنید چون شما در زمین مکّه اندک عدد بودید و ضعیف قوّت بودید در ابتدای اسلام، تَخافُون‌َ می‌ترسید«3» از آن که مردمان در ربایند«4» شما را، یعنی اهل پارس و روم، فَآواکُم شما را با مدینه برد، وَ أَیَّدَکُم بِنَصرِه‌ِ و دست شما قوی بکرد به نصرت و فتح که داد شما را روز بدر و مدد فریشتگان، وَ رَزَقَکُم و روزی داد شما را از روزیهای حلال پاکیزه، و آن غنیمت است که شما را حلال کرد که پیش از شما حلال نبود امّتان دیگر را، و اینکه برای آن کرد تا شما شاکر نعمت او باشید. قتاده گفت: مراد جمله عرب است که پیش از آمدن رسول- علیه السّلام- از همه جهان ذلیلتر بودند و به شکم گرسنه‌تر و به تن برهنه‌تر و به زندگانی شقی‌تر و به دیانت گمتر«5» تر تا زنده بودند با شقاوت و شدّت بودند و چون بمردند مستحق‌ّ دوزخ بودند، موقوف بودند بر دو دشمن سخت: پارسیان و رومیان، خورده همه جهان بودند و در همه زمین ایشان را چیزی نبود که کسی را بر ایشان به آن حسد آمدی، و در همه زمین از ایشان ذلیلتر کسی نبود تا خدای تعالی رسول [را]«6» بفرستاد و اسلام ظاهر کرد، بدو ممکّن شدند و محترم و فراخ روزی و پادشاه و مسلّط بر مردمان، بر چنین حال شکر باید کردن که اینکه برای آن کرد تا شکر کنید.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّه‌َ وَ الرَّسُول‌َ خدای تعالی، به اینکه آیت خطاب کرد با مؤمنان و بگفت: ای گرویدگان؟ با خدای و پیغامبر خیانت مکنید. عطاء بن ابی رباح گفت از جابر بن عبد اللّه الانصاری‌ّ که گفت: سبب نزول آیت آن بود [30- پ]
که، جبریل آمد و رسول را خبر داد که: ابو سفیان فلان جای فرود آمد با جماعتی مشرکان. و ساز بکنید و خبر پوشیده دارید و ناگاه به سر ایشان شوید. یکی از جمله منافقان نامه‌ای نوشت و خبر داد ابو سفیان را از آمدن مسلمانان، و گفت: بر حذر
-----------------------------------
(3- 1). آج، می‌ترسیدی.
(2). همه نسخه بدلها: پست.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مج و مل: دریابند.
(6- 5). آو: گمراه‌تر.

صفحه : 98
باشید«1» از محمّد و اصحاب او؟ خدای- تعالی- اینکه آیت فرستاد. سدّی گفت: آیت در جماعتی آمد که ایشان سرّی بشنیدندی از رسول- علیه السّلام- [افشا کردندی تا به مشرکان رسیدی. زهری و کلبی گفتند: آیت در ابو لبابه آمد و در هارون بن عبد المنذر الانصاری‌ّ من بنی عوف بن مالک، و اینکه آن‌گاه بود که]«2» جهودان بنی قریظه را حصار می‌داد [رسول- علیه السّلام-]«3» بیست و یک روز. کس فرستادند و طلب صلح کردند بر آنچه بنو النّضیر کرده بودند، و جای خود باز گذارند و به اذرعات و اریحا شوند از زمین شام. رسول- علیه السّلام- گفت: صلح نکنم الّا بر آن که بر حکم سعد معاذ فرود آیید. گفتند: نکنیم تا ابو لبابه را بر ما نفرستی«4» تا با او مشورتی کنیم. رسول- علیه السّلام- ابو لبابه را آن جا فرستاد و او را با ایشان مناصحتی بود برای آن که مال او و فرزندان او در دست ایشان بود. او را گفتند: چه گویی در«5» حدیث سعد معاذ و آن که ما را می‌فرمایند که بر حکم او فرود آیید! گفت: نباید، و اشارت کرد به دست فرا حلق و گفت: ذبح و کشتن باشد. ایشان گفتند: ما فرو نیاییم بر حکم او، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد که: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّه‌َ وَ الرَّسُول‌َ. ابو لبابه گفت:
من هنوز آیت ناشنیده و قدم من از جای خود زایل ناشده که من دانستم که من خیانت کرده‌ام با خدای و رسول، پشیمان شدم و فرود آمدم«6». چون بیامدم، اینکه آیت در باب من آمده بود.
راوی خبر گوید که: ابو لبابه بیامد و خویشتن در ستون مسجد بست و سوگند بخورد که طعام و شراب نخورم تا بمیرم، یا خدای توبه‌ام قبول کند. هفت شبان روز طعام و شراب نخورد تا بیوفتاد و ضعیف شد و بی‌هوش گشت، خدای تعالی توبه او بپذیرفت. او را گفتند: خدای تعالی توبه تو بپذیرفت، گفت: و اللّه که من خود را باز نگشایم جز که رسول مرا باز گشاید. رسول- علیه السّلام- بیامد و او را باز گشود.
ابو لبابه گفت: تمام«7» توبه من آن است که، از زمینی و سرایی که در او اینکه گناه کردم بروم و از جمله مال خود بیرون آیم. رسول- علیه السّلام- گفت: نه ثلثی از مال
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: بجز مج، مل، آن: باش.
(3- 2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(4). مل، مج: فرستی.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج اینکه.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج و بیامدم.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: تمامی. [.....]

صفحه : 99
به صدقه بده تا کفّارت گناهت باشد، و اینکه روایت کرده‌اند از باقر و صادق- علیهما السّلام.
محمّد بن اسحاق گفت: معنی آیت آن است که، اظهار حق مکنید«1» رسول را تا به شما گمان نیک برد آنگه در سرّ مخالفت کنید او را، پس اینکه قول خطاب با منافقان باشد. عبد اللّه عبّاس گفت: با خدای خیانت مکنید به ترک فرایض و با رسول به ترک سنن. قوله: وَ تَخُونُوا أَماناتِکُم، در او دو قول گفتند یکی آن که: «واو» عطف است و محل‌ّ او جزم است علی النّهی، و المعنی لا تخونوا، ایضا اماناتکم وَ أَنتُم تَعلَمُون‌َ، «واو»، حال است و نیز با امانات خود خیانت مکنی و شما دانی که آنچه می‌کنی خیانت است. وجه دیگر آن است که: «واو» جمع است و محل‌ّ او نصب است، و التّقدیر: و ان تخونوا اماناتکم، علی معنی مع ان تخونوا اماناتکم، با آن که خیانت کنی با امانات خود، و مثال او چنان باشد از کلام بر دو وجه که: لا تأکل السّمک و تشرب اللّبن، و تشرب اللّبن، در اوّل نهی باشد از هر دو، و در دوم نهی باشد عن الجمع منهما. قال الشّاعر فی الوجه الثّانی الّذی هو الجمع بینهما:

لا تنه عن خلق و تأتی مثله عار علیک اذا فعلت عظیم
ای، مع ان تأتی مثله.
عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به امانات ایشان، هر چیزی است که از مردمان پوشیده باشد از فرایض خدای، چون: غسل جنابت و روزه و نماز و زکات. إبن زید گفت: معنی امانات، دیانات است اینکه جا، و اینکه خطاب با منافقان است که: در سرّ مداری آنچه به علانیه خلاف آن گویی؟ قتاده گفت: مراد، دین خدای است [31- ر]، یعنی اینکه دین که از خدای به امانت‌داری نگاه‌داری تا با او سپاری که ادای امانت واجب بود. و خیانت در تعارف«2» منع حقّی باشد که ادای آن واجب بود، و او ضدّ امانت باشد، و اصل او در لغت نقصان بود،
قال النّبی- علیه السّلام: ادّ الامانة الی من ائتمنک و لا تخن من خانک
امانت با آن ده که تو را امین دارد و خیانت مکن با آن که با تو خیانت کند.
جبّائی گفت: نهی است از خیانت در غنیمت. و امانت از امن باشد و آن حالتی بود
-----------------------------------
(1). آن: می‌کنی.
(2). اساس: تفاوت، به قیاس نسخه آج و اتّفاق نسخه‌ها، تصحیح شد.

صفحه : 100
که با آن ایمن باشند از منع حق کردن از اداء. وَ أَنتُم تَعلَمُون‌َ، در او دو قول است یکی آن که: تعلمونها امانة و شما دانی که آن امانت است، و دوم آن که: شما دانی که عقاب آن چه باشد، بخلاف آنان که ندانند.
وَ اعلَمُوا أَنَّما أَموالُکُم وَ أَولادُکُم فِتنَةٌ، یعنی آن مالها و فرزندان که بنزدیک بنی قریظه است. گفت: بدانی که آن مالها و فرزندان فتنه و بلای شماست، و بر اینکه قول آیت مخصوص باشد به ابو لبابه و ممتنع نباشد که آیت در حق‌ّ او آمده باشد و دیگران داخل باشند در آن حکم و مراد به آن خطاب. و بیان کردیم که: «فتنه»، اصل او، اختبار و امتحان باشد. و مورد و معنی آیت آن است که: زنهار تا به مال و فرزندان مفتون نشوی که آن سبب فتنه شماست؟ و در اینکه منگری و آن یاد کنی که بنزدیک خدای تعالی مزدی عظیم هست و ثوابی جزیل، آن را که متابعت حق کند در اینکه باب و مخالفت هوا.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا، حق تعالی گفت، در اینکه آیت: ای گرویدگان؟ اگر از خدای بترسی و از معاصی او اجتناب کنی و از خیانت دور باشی، یَجعَل لَکُم فُرقاناً، خدای تعالی شما را [فرقانی]«1» و مفارقتی کند. مجاهد گفت: مخرجا فی الدّنیا و الاخرة، ای مخلصا خدای شما را در دنیا و آخرت خلاص و رستگاری دهد. إبن زید و إبن اسحاق گفتند: هدایت دهد شما را در دلهایتان که به آن فرق کنی میان حق‌ّ و باطل. سدّی گفت: نجات و رستگاری دهد شما را. فرّاء گفت:
فتحا و نصرا شما را فتح و نصرت دهد، کقوله«2»: یوم الفرقان، ای یوم بدر و هو یوم الفتح و الظّفر. جبّائی گفت: فرقی کند میان شما و دشمنان شما در ظاهر و در حکم به نصرت شما و خذلان ایشان به اعزاز شما و اذلال ایشان به ثواب شما و عقاب ایشان.
و «فرقان» مصدر باشد، کالسّبحان و الغفران و الرّجحان. وَ یُکَفِّر عَنکُم سَیِّئاتِکُم و سیّئات شما مکفّر کند و آن تقوی و پرهیزکاری به کفّارت گناهان شما کند، وَ یَغفِر لَکُم و بیامرزد شما را، و خدای تعالی خداوند فضل و نعمت عظیم است.
وَ إِذ یَمکُرُ بِک‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا و یاد کن ای محمّد چون مکر کردند به تو کافران. و المکر الفتل الی جهة الشّر فی خفیة مکر کسی را با جهت شر پیختن
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مج: لقوله.

صفحه : 101
باشد در خفیه و پوشیدگی، من قولهم: امرأة ممکورة، ای مفتولة الخلق محکمته. تا باز دارند تو را یا بکشندت یا از شهر«1» بیرون کنند. و عبد اللّه عبّاس و جماعتی مفسّران گفتند که: چون انصاریان ایمان آوردند و با رسول- علیه السّلام- بیعت کردند، قریش از آن بشکوهیدند«2» و ترسیدند که کار رسول- علیه السّلام- بلند شود«3». مشایخ ایشان مجتمع شدند در سرای ندوه تا مشورتی کنند در کار او. و رؤسای ایشان آن روز عتبه بود و شیبه- پسران ربیع- و ابو جهل و ابو سفیان بود و طعیمة بن عدی‌ّ و النّضر بن الحارث و ابو البختری بن هشام و زمعة بن الاسود و حکیم بن حزام و نبیه و منبّه- پسران حجّاج- و امیّة بن خلف چون، مجتمع شدند و بنشستند ابلیس- علیه اللّعنه- بیامد بر صورت پیری. چون او را دیدند گفتند: تو کیستی! گفت: من مردی از اهل نجد، شنیدم که شما رای خواهید زدن در حق‌ّ اینکه محمّد، خواستم تا من نیز حاضر باشم و رای شما بشنوم و اگر صواب باشد از پیش ببریم و اگر خطا باشد من نیز رای زنم که شما از من نصیحت بینید و شنوید. گفتند: روا باشد.
ابو البختری‌ّ گفت: رای من در او آن است که، او را بگیری و در خانه‌ای محبوس کنی و بند برنهی و در خانه برآری و سوراخی رها کنی که طعامی و شرابی به او می‌دهید، و او را آن جا رها کنید [31- پ]
تا بمردن چنان که با دگر شاعران کردند از زهیر و نابغه. ابلیس بانگ بر او زد و گفت: بد رای است اینکه که دیدی، اینکه با کسی توان کردن که او را اهلی و عشیرتی و عزّتی«4» و منعتی نباشد، امّا محمّد که از بنی هاشم باشد و از قوم خود اتباع دارد و از برون اتباع دارد [اگر]«5» او را یک دو روز محبوس کنید خویشان او بر شما بیرون آیند و مدد خواهند از انصاریان و با شما قتال کنند و او را بیرون آرند و رای شما باطل شود. از سر آن برفتند و گفتند: راست گفت اینکه شیخ نجدی. هاشم بن عمرو من بنی عامر بن لوی‌ّ گفت: رای«6» آن است که اینکه مرد را بیارید و بر شتری نشانید و سر شتر در بیابان نهید«7» و از میان خودش«8» بیرون
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: شهرت.
(2). آو، بم: بشکوهیدن/ بشکوهیدند.
(3). آو، آج، لب، آن: بلند شد.
(4). آو، آج، بم: غوثی آن: دعوتی.
(5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج من.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مج: دهید.
(8). خودش/ خود او را.

صفحه : 102
کنید تا برود و از وی گفتاگوی«1» او برهید. ابلیس گفت: بئس الرّأی ما رأیتم«2» بد رای است اینکه که دیدی؟ مردی به اینکه صفت که اوست با حسن خلق و خلق و حلاوت منطق و ذلاقت لسان و فصاحت تمام از میان شما بشود، هر کجا شود و هر که را دعوت کند اجابت کنند و مفتون شوند، تا نه بس، لشکری جمع کند و بیاید و جهان بر شما تنگ کند و مردانتان را بکشد و زنانتان را آواره کند. گفتند: صدق الشّیخ النّجدی‌ّ. ابو جهل گفت: رای من آن است که، ده مرد را از بطون امّهات«3» قریش اختیار کنند«4» و نصب کنند تا او را بکشند آشکارا، چنان که مردمان دانند که او را که کشته است تا خون او در قبایل متفرّق شود، طلب قصاص نتوانند کردن لا بد به دیت راضی شوند. شیخ گفت: نعم ما رأیت، الرّأی رأیک نیک رای است اینکه که دیدی«5»؟ و روایت دیگر آن است که: اینکه رای ابلیس زد، و اینکه درست‌تر است، همه با رأی او آمدند و گفتند: الرّأی رأی الشّیخ النّجدی‌ّ رای، رای پیر نجدی است، و بر آن اتفاق کردند و ده مرد را از قریش اختیار کردند و نصب کردند بدان کار.
جبریل آمد و اینکه آیت آورد، رسول را- علیه السّلام- خبر داد از آن احوال و گفت، خدای تعالی می‌فرماید که: مضجع خود رها کن و از شهر بیرون شو. رسول- صلّی اللّه علیه و آله- امیر المؤمنین علی را بخواند و گفت: خدای امر فرموده«6» است که: از اینکه شهر برود«7»، تو را امشب بر جای من می‌باید خفتن تا قریش اگر تعرّض من کنند، جای من خالی نبینند که بر سر«8» بر اثر من بیایند، و اگر مکروهی به من خواهند رسانیدن به من نرسد، و جامه خود برکشید و بدو داد و گفت: جامه من درپوش و بر جای من بخسب. امیر المؤمنین- علیه السّلام- همچنان کرد، و رسول- علیه السّلام- از سرای بیرون آمد و اینکه جماعت بر در سرای بودند اینکه آیات می‌خواند: إِنّا جَعَلنا فِی أَعناقِهِم أَغلالًا فَهِی‌َ إِلَی الأَذقان‌ِ فَهُم مُقمَحُون‌َ- الی قوله: فَهُم لا یُبصِرُون‌َ«9» وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یَشرِی نَفسَه‌ُ ابتِغاءَ مَرضات‌ِ اللّه‌ِ«5» وَ إِذ یَمکُرُ بِک‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لِیُثبِتُوک‌َ، ای لیوثقوک، فی قول إبن عبّاس و مجاهد و السّدی. و مقسم«7» گفت: تا بندت برنهند. عطا گفت و عبد اللّه بن کثیر: تا تو را محبوس کنند. ابو حاتم و ابان بن تغلب گفت: لیثخنوک بالجراحات و الضّرب تا [32- ر]
تو را بزنند و مجروح کنند، قال [الشّاعر، شعر]«8»:

فقلت ویحک ماذا فی صحیفتکم قالوا الخلیفة امسی مثبتا وجعا.
ابراهیم النّخعی در شاذ خواند: لیبیّتوک تا بر تو شبیخون آرند، و اینکه قراءت لایق است جز آن است که شاذّ است، و نیز معنی او داخل باشد فی قوله:
أَو یَقتُلُوک‌َ أَو یُخرِجُوک‌َ تا تو را از شهر بیرون کنند- چنان که برفت. وَ یَمکُرُون‌َ وَ یَمکُرُ اللّه‌ُ ایشان مکر می‌کردند«9» و خدای مکر می‌کرد«10». در او چند قول گفتند یکی آن که: جزای مکر ایشان کند«11» آنگه «جزا» را به لفظ مجزی برخواند برای ازدواج
-----------------------------------
(1). آج، لب چه کسانید.
(3- 2). دیگر نسخه بدلها، عبارت «گفت کجاست» را ندارد.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بتنید.
(5). سوره بقره (2) آیه 207.
(6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(7). آج، آن: مقیم.
(8). اساس: ندارد از مل، افزوده شد. [.....]
(9). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: مکر می‌کنند.
(10). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: می‌کند.
(11). آو، آج، لب، آن: می‌کند بم: می‌کنند.

صفحه : 104
را، کقوله: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثلُها«1» فَمَن‌ِ اعتَدی عَلَیکُم فَاعتَدُوا عَلَیه‌ِ بِمِثل‌ِ مَا اعتَدی عَلَیکُم«2» وَ اللّه‌ُ خَیرُ الماکِرِین‌َ و خدای بهترین مکر- کنندگان است برای آن که مکر ایشان بیفتاد و آنچه خدای کرد موافق خواست و رضای او آمد.
وَ إِذا تُتلی عَلَیهِم آیاتُنا قالُوا قَد سَمِعنا لَو نَشاءُ لَقُلنا مِثل‌َ هذا- الایه، حق تعالی در اینکه آیت حکایت کرد از عناد و جحود کافران، گفت: چون آیات ما از قرآن بر ایشان خوانند، گویند: بشنیدیم اینکه قرآن را اگر ما نیز خواهیم مانند اینکه بگوییم، که اینکه نیست الّا فسانه«3» پیشینگان. خدای تعالی تکذیب ایشان کرد به تحدّی«4» تا عاجز شدند، و آنگه خبر داد که: نه عرب تنها، اگر جن‌ّ و انس جمع شوند بر آن که مثل اینکه قرآن بیارند نتوانند آوردن، و اگر چه بعضی را معاونت کنند، فی قوله: قُل لَئِن‌ِ اجتَمَعَت‌ِ الإِنس‌ُ وَ الجِن‌ُّ«5»وَ إِذ قالُوا اللّهُم‌َّ إِن کان‌َ هذا هُوَ الحَق‌َّ مِن عِندِک‌َ- الایة، اینکه آیت«7» در
-----------------------------------
(1). سوره شوری (42) آیه 40.
(2). سوره بقره (2) آیه 194.
(3). آج، لب: افسانه.
(4). آج، مل: به حدّی.
(5). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 88.
(6). اساس: اساطره به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد.
(7). همه نسخه بدلها نیز.

صفحه : 105
النّضربن«1» الحارث آمد، چون گفتند: لَو نَشاءُ لَقُلنا مِثل‌َ هذا اگر ما خواهیم، مثل اینکه بگوییم، و اینکه اساطیر اوّلینان است. عثمان بن مظعون گفت: اتّق اللّه، از خدای بترسی که محمّد حق می‌گوید. گفت: من نیز حق می‌گویم. گفت: محمّد می‌گوید:
لا اله الّا اللّه گفت: من نیز می‌گویم: لا اله الّا اللّه و لکن می‌گویم: هؤلاء بنات اللّه [یعنی]«2» بتان را، و «حق» منصوب است به خبر «کان» و «هو»، عماد است و توکید«3».
آنگه اینکه کافر گفت: بار خدایا؟ اگر چنان که اینکه کلام تو است و حق است و از نزدیک تو است بباران بر ما سنگ از آسمان. ابو عبیده گفت: در رحمت مطر گویند، و در عذاب امطر گویند، قال اللّه تعالی: وَ أَمطَرنا عَلَیهِم حِجارَةً ...«4»،
وَ أَمطَرنا عَلَیهِم مَطَراً فَساءَ مَطَرُ المُنذَرِین‌َ ...«5»، و در حق او آمد: سَأَل‌َ سائِل‌ٌ بِعَذاب‌ٍ واقِع‌ٍ، لِلکافِرین‌َ لَیس‌َ لَه‌ُ دافِع‌ٌ«6» سَأَل‌َ سائِل‌ٌ، ده آیت و بسی«7» از قرآن فرود آمد. سعید جبیر گفت: رسول- علیه السّلام- روز بدر سه کس را بکشت به صبر، و کشتن صبر آن باشد که، کسی را محبوس بکنند و طعامش ندهند و شراب تا بمیرد- مطعم بن عدی‌ّ را و عقبة بن ابی معیط را و نضر بن الحارث را- و نضر، اسیر مقداد بود، چون رسول- علیه السّلام- فرمود تا او را بکشند، مقداد گفت: یا رسول اللّه؟ اسیر من است. رسول- علیه السّلام- گفت: دانی که او در کتاب خدای چه گفت: مقداد دگر باره شفاعت کرد. رسول همان باز گفت: بار«8» سوم رسول- علیه السّلام- گفت:
9» اللّهم اغن« المقداد من فضلک
بار خدایا؟ مدد فضلت از مقداد باز مگیر. مقداد گفت: یا رسول اللّه؟ [32- پ]
من نیز اینکه دعا طمع داشتم.
قوله: وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیُعَذِّبَهُم وَ أَنت‌َ فِیهِم- الایة. مفسّران خلاف کردند محمّد بن اسحاق گفت: اینکه حکایت کلام مشرکان است، و معنی مردود است بر کلام اوّل که از ایشان حکایت کرد که ایشان گفتند: ما از عذاب ایمنیم اگر محمّد
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: نضر بن.
(2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(3). بم: توکیل.
(4). سوره حجرات (15) آیه 74. [.....]
(5). سوره شعراء (26) آیه 173 سوره نمل (27) آیه 58.
(6). سوره معارج (70) آیات 1 و 2.
(7). آو، آج، بم، مج، لب، آن: بیشتر.
(8). همه نسخه بدلها: به بار.
(9). همه نسخه بدلها: اعن.

صفحه : 106
راست می‌گوید که پیغامبر است، برای آن که هیچ امّت را عذاب نکنند و پیغامبران در میان ایشان باشد، و نیز آن که ما استغفار می‌کنیم و تا استغفار کنیم عذاب نیاید.
خدای تعالی بر ایشان رد کرد، بقوله: وَ ما لَهُم أَلّا یُعَذِّبَهُم‌ُ اللّه‌ُ، و بعضی دگر گفتند: اینکه کلامی است مستأنف، و عطف نیست بر کلام مشرکان، و حکایت کلام ایشان نیست، بل خدای تعالی گفت: یا محمّد؟ تو در میان ایشان باشی خدای اینان را عذاب نکند و نیز عذاب نکند اینان را تا استغفار کنند.
آنگه در تأویلش خلاف کردند إبن ابری«1» و ابو مالک و ضحّاک گفتند: خدای تعالی اینکه آیت به مکّه فرستاد و رسول در میان ایشان بود. چون رسول- علیه السّلام- از آن جا بیرون آمد، جماعتی مسلمانان آن جا بماندند، ایشان چاره دیگر ندیدند جز استغفار، استغفار می‌کردند. چون آن جماعت مسلمانان از میان ایشان بیرون آمدند، خدای تعالی ایشان را عذاب کرد به فتح مکّه و قتل و اسر، و ایشان را پراکنده و مستاصل کرد. عبد اللّه عبّاس گفت: هیچ کس را با وجود پیغامبر هلاک نکنند و تا مؤمنان در میان ایشان باشند ایشان را عذاب نیاید. چون پیغامبر و آنان که بدو ایمان دارند بروند، خدای عذاب فرستد، چون رسول بیامد و مؤمنان به مدینه هجرت کردند، خدای تعالی ایشان را روز بدر هلاک کرد.
روایتی دگر از عبد اللّه عبّاس آن است که: استغفار راجع است با مشرکان، و استغفار ایشان آن بودی که ایشان گرد خانه طواف کردندی و گفتندی: لبّیک لبّیک لبّیک لا شریک لک الّا شریک هو لک تملکه و ما ملک غفرانک [اللّهم‌ّ]«2» غفرانک. یزید بن«3» رومان گفت و محمّد بن قیس که، قریش گفتند: چون افتاد اینکه که محمّد را خدای از میان ما اکرام کرد! اللّهُم‌َّ إِن کان‌َ هذا هُوَ الحَق‌َّ مِن عِندِک‌َ فَأَمطِر عَلَینا حِجارَةً مِن‌َ السَّماءِ أَوِ ائتِنا بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ، چون شب در آمد پشیمان شدند از اینکه گفتار و بترسیدند و گفتند: غفرانک اللّهم غفرانک، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. ابو موسی اشعری گفت: دو امان در میان ما بود، یکی: رسول- علیه السّلام- و یکی: استغفار. رسول- علیه السّلام- از میان ما برفت و استغفار ماند. قتاده و سدّی و إبن زید گفتند: معنی آیت آن است که، خدای تعالی عذاب نکند ایشان را تا تو در
-----------------------------------
(1). مل: إبن آمدی.
(2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(3). آو، آج، بم، آن: مرثد بن.

صفحه : 107
میان ایشان باشی، و مادام تا ایشان استغفار کنند اگر کنند جز که استغفار نکردند و نیز نکنند، و اگر کردندی مؤمن بودندی. مجاهد و عکرمه گفتند: مراد به استغفار، اسلام است می‌گوید: اگر اسلام آوردندی ایشان را عذاب نکردندی. و روایتی دگر از عبد اللّه عبّاس آن است که: مراد به استغفار نماز است مادام تا نماز کنند عذاب نیاید. حسن بصری گفت: آیت منسوخ است به آیت دگر که از دنبال آن است، وَ ما لَهُم أَلّا یُعَذِّبَهُم‌ُ اللّه‌ُ، نبینی که ایشان را به حصار مکّه و قحط و قتل در فتح مکّه عذاب کرد، و اینکه درست نیست برای آن که خبر محض است و نسخ در اوامر و احکام شود دون اخبار.
وَ ما لَهُم أَلّا یُعَذِّبَهُم‌ُ اللّه‌ُ و نباشد ایشان را که خدای عذابشان نکند، یعنی نرسد ایشان را، و اینکه منزلت و مرتبت نبود ایشان را که خدای تعالی بر ایشان ابقا کند، و فعل و سیرت ایشان اینکه که خدای تعالی حکایت کرد از ایشان که: وَ هُم یَصُدُّون‌َ، اینکه «واو»، حال است، و حال ایشان آن که مانع بودند رسول را و مؤمنان را از خانه خدای که مسجد الحرام است. بعضی دگر گفتند که: «ان» صله است و زیاده، و تقدیر آن است که: (و ما لهم لا یعذبهم الله) چه بوده ایشان را که خدای ایشان را عذاب نکند، و حال ایشان اینکه حال! و بر اینکه قول «ما» استفهامی باشد، و بر قول اوّل «ما» نفی باشد و «صدّ» منع باشد و صدود اعراض باشد، و صدد معرض [33- ر]
کار باشد و «صدید»، زرداب باشد. وَ ما کانُوا أَولِیاءَه‌ُ ایشان دوستان و خاصّگان خدای نیستند اگر چه دعوی می‌کنند اولیا [اند]«1»، و دوستان خدای جز متّقیان نباشند. باقر- علیه السّلام- گفت و حسن بصری که: ضمیر عاید است با مسجد الحرام، و سبب آن بود که قریش گفتند که: ما اولیای مسجد الحرامیم و والیان آنیم، حق تعالی گفت: دروغ می‌گویند، ولاة و اولیا و اولی النّاس بالمسجد الحرام جز متّقیان نباشند، و اینکه اختیار ابو علی است. اگر گویند بر قول درست که گفتی به آیت اوّل منسوخ نیست چگونه جمع کنی میان اینکه آیت و آیت دیگر که از پس او است که متناقض می‌نماید که در آیت اوّل نفی عذاب کرد و در آیت دوم اثبات عذاب! گوئیم: عذاب آخرت خواست، و تقدیر آن است که: (و ما لهم الا یعذبهم الله فی الاخرة)، تا نفی عذاب در دنیا باشد و اثباتش در آخرت تا مناقضت زایل بود. و
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

صفحه : 108
جواب دوم، آن است که: آن عذاب که نفی کرد در آیت اوّل عذاب استیصال است، و آن که اثبات کرد در دوم، آیت عذاب [قتل]«1» و اسر است. و امّا شرط استغفار، مراد به آن ایمان است برای آن که هر که ایمان ندارد استغفار از او درست نیاید، و چون ایمان آرند عذاب از ایشان ساقط شود در دنیا و آخرت [مادام]«2» تا چیزی نکنند که در آخرت مستحق‌ّ عقاب شوند. وَ لکِن‌َّ أَکثَرَهُم لا یَعلَمُون‌َ و لکن بیشترینه اینان ندانند و اینکه دلیل است بر بطلان قول اصحاب معارف که گفتند: معارف ضروری است.
وَ ما کان‌َ صَلاتُهُم عِندَ البَیت‌ِ إِلّا مُکاءً وَ تَصدِیَةً، حق تعالی در اینکه آیت بیان کرد که: اگر بینید ایشان را- اعنی مشرکان را- که نزدیک خانه خدای نماز می‌کنند، گمان مبرید که آن نماز قربت و عبادت است تا سبب دفع عذاب باشد یا بر سبیل استغفار است، بل نیست نماز ایشان آن جایگاه إِلّا مُکاءً مگر صفیر، یقال:
مکا الطّیر و الرّجل یمکو مکوا و مکاء، قال عنتره:

و حلیل غانیة ترکت مجدّلا تمکو فرایضه«3» کشدق الأعلم
و مکاء، صفیر باشد به دهن. جعفر بن ربیعه گفت: ابو سلمة بن عبد الرّحمن را پرسیدم از اینکه آیت، دستها به هم باز نهاد و باد در او کرد تا از آن جا صفیری بیامد، و گفت: چنین کردندی. عبد اللّه عبّاس گفت: قریش چون گرد خانه طواف کردندی، به دهن صفیر می‌زدندی و دست می‌زدندی. مجاهد گفت: جماعتی از عبد الدّار«4» چون رسول- علیه السّلام- طواف کردی، ایشان بر طریق استهزا از پس او می‌رفتندی و به دهن صفیر می‌زدندی و دست می‌زدندی. مقاتل گفت: چون رسول- علیه السّلام- در مسجد الحرام نماز کردی، دو مشرک«5» بیامدندی بر راست او بایستادندی، و دو بر چپش و صفیر می‌زدندی و دست می‌زدندی تا او را به غلط افگنند و خدای تعالی ایشان را به بدر گرفتار کرد- سدّی گفت: مکاء، صفیری باشد بر لحن مرغی سپید که به حجاز باشد، آن را مکّاء گویند، و به پارسی آن را شبان فریب می‌گویند، قال الشّاعر:

اذا غرّد المکّاء فی غیر روضة فویل لاهل الشّاء و الحمرات
و قال امرؤ القیس، فی جمع هذا الطّائر و قد جمع علی مکاکی‌ّ:
-----------------------------------
(2- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(3). مل: فریصته.
(4). آج، مج، لب: بنی عبد الدّار.
(5). آو، آج: مکوک بم، آن: ملوک.

صفحه : 109

کأن‌ّ مکاکی‌ّ الجواء عدیّة صبحن سلافا من رحیق مفلفل
قوله: و تصدیة، عبد اللّه عبّاس گفت: تصفیقا لإحدی الیدین علی الاخری دست بر دست زدن باشد. سعید جبیر و إبن زید و إبن اسحاق گفتند: تصدیة، صدّ ایشان [بود]«1» و منعشان مؤمنان را از خانه خدای، و بر اینکه تأویل، تصدیه به معنی تصدّی باشد، و تصدّی، به معنی تصدّد. آنگه یک «دال»«2» با « یا » کردند، کقولهم:
تظنّیت، و المعنی تظنّنت، و قول الشّاعر:

قضی البازی اذ البازی کسر
ای تقضّض، و قال الرّاجز:

ضنّت بخدّ و جلت عن خدّ انّی لمن غرو الهوی اصدّی
ای، اصدّد، و قیل معناه: اصدّی، ای اصفّق بیدی تعجّبا، و الغرو، العجب. ابو علی گفت: و مکاء و تصدیة ایشان را به جای دعا و تنبیه یکدیگر بودی، یعنی ایشان به جای نماز آن کردندی [و]«3» برای آن فعل ایشان را نماز خواند که بنزدیک ایشان به جای نماز بود [33- پ]. و مفضّل عن عاصم خواند: و ما کان صلاتهم عند البیت، به نصب «صلاة» بر خبر کان، الّا مکاء و تصدیة به رفع بر اسم کان بر عکس قراءت قرّاء، کقول«4» القطامی‌ّ:

قفی قبل التّفرّق یا ضباعا و لا یک موقف منک الوداعا
فَذُوقُوا العَذاب‌َ، در کلام محذوفی هست، و تقدیر آن است که: فیقال لهم ذوقوا العذاب فردای قیامت«5» گویند ایشان را که: بچشید عذاب بدان کفر که آوردید، و «با» بدل و مجازات راست، و «ما» مصدریّه است، ای ببدل کفرکم، و جزاء علی کفرکم«6».

[سوره الأنفال (8): آیات 36 تا 51]

[اشاره]


إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم لِیَصُدُّوا عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ فَسَیُنفِقُونَها ثُم‌َّ تَکُون‌ُ عَلَیهِم حَسرَةً ثُم‌َّ یُغلَبُون‌َ وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا إِلی جَهَنَّم‌َ یُحشَرُون‌َ (36) لِیَمِیزَ اللّه‌ُ الخَبِیث‌َ مِن‌َ الطَّیِّب‌ِ وَ یَجعَل‌َ الخَبِیث‌َ بَعضَه‌ُ عَلی بَعض‌ٍ فَیَرکُمَه‌ُ جَمِیعاً فَیَجعَلَه‌ُ فِی جَهَنَّم‌َ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الخاسِرُون‌َ (37) قُل لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا إِن یَنتَهُوا یُغفَر لَهُم ما قَد سَلَف‌َ وَ إِن یَعُودُوا فَقَد مَضَت سُنَّت‌ُ الأَوَّلِین‌َ (38) وَ قاتِلُوهُم حَتّی لا تَکُون‌َ فِتنَةٌ وَ یَکُون‌َ الدِّین‌ُ کُلُّه‌ُ لِلّه‌ِ فَإِن‌ِ انتَهَوا فَإِن‌َّ اللّه‌َ بِما یَعمَلُون‌َ بَصِیرٌ (39) وَ إِن تَوَلَّوا فَاعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ مَولاکُم نِعم‌َ المَولی وَ نِعم‌َ النَّصِیرُ (40)
وَ اعلَمُوا أَنَّما غَنِمتُم مِن شَی‌ءٍ فَأَن‌َّ لِلّه‌ِ خُمُسَه‌ُ وَ لِلرَّسُول‌ِ وَ لِذِی القُربی وَ الیَتامی وَ المَساکِین‌ِ وَ ابن‌ِ السَّبِیل‌ِ إِن کُنتُم آمَنتُم بِاللّه‌ِ وَ ما أَنزَلنا عَلی عَبدِنا یَوم‌َ الفُرقان‌ِ یَوم‌َ التَقَی الجَمعان‌ِ وَ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (41) إِذ أَنتُم بِالعُدوَةِ الدُّنیا وَ هُم بِالعُدوَةِ القُصوی وَ الرَّکب‌ُ أَسفَل‌َ مِنکُم وَ لَو تَواعَدتُم لاختَلَفتُم فِی المِیعادِ وَ لکِن لِیَقضِی‌َ اللّه‌ُ أَمراً کان‌َ مَفعُولاً لِیَهلِک‌َ مَن هَلَک‌َ عَن بَیِّنَةٍ وَ یَحیی مَن حَی‌َّ عَن بَیِّنَةٍ وَ إِن‌َّ اللّه‌َ لَسَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (42) إِذ یُرِیکَهُم‌ُ اللّه‌ُ فِی مَنامِک‌َ قَلِیلاً وَ لَو أَراکَهُم کَثِیراً لَفَشِلتُم وَ لَتَنازَعتُم فِی الأَمرِ وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ سَلَّم‌َ إِنَّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِذات‌ِ الصُّدُورِ (43) وَ إِذ یُرِیکُمُوهُم إِذِ التَقَیتُم فِی أَعیُنِکُم قَلِیلاً وَ یُقَلِّلُکُم فِی أَعیُنِهِم لِیَقضِی‌َ اللّه‌ُ أَمراً کان‌َ مَفعُولاً وَ إِلَی اللّه‌ِ تُرجَع‌ُ الأُمُورُ (44) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا لَقِیتُم فِئَةً فَاثبُتُوا وَ اذکُرُوا اللّه‌َ کَثِیراً لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ (45)
وَ أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفشَلُوا وَ تَذهَب‌َ رِیحُکُم وَ اصبِرُوا إِن‌َّ اللّه‌َ مَع‌َ الصّابِرِین‌َ (46) وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِین‌َ خَرَجُوا مِن دِیارِهِم بَطَراً وَ رِئاءَ النّاس‌ِ وَ یَصُدُّون‌َ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ اللّه‌ُ بِما یَعمَلُون‌َ مُحِیطٌ (47) وَ إِذ زَیَّن‌َ لَهُم‌ُ الشَّیطان‌ُ أَعمالَهُم وَ قال‌َ لا غالِب‌َ لَکُم‌ُ الیَوم‌َ مِن‌َ النّاس‌ِ وَ إِنِّی جارٌ لَکُم فَلَمّا تَراءَت‌ِ الفِئَتان‌ِ نَکَص‌َ عَلی عَقِبَیه‌ِ وَ قال‌َ إِنِّی بَرِی‌ءٌ مِنکُم إِنِّی أَری ما لا تَرَون‌َ إِنِّی أَخاف‌ُ اللّه‌َ وَ اللّه‌ُ شَدِیدُ العِقاب‌ِ (48) إِذ یَقُول‌ُ المُنافِقُون‌َ وَ الَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِینُهُم وَ مَن یَتَوَکَّل عَلَی اللّه‌ِ فَإِن‌َّ اللّه‌َ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ (49) وَ لَو تَری إِذ یَتَوَفَّی الَّذِین‌َ کَفَرُوا المَلائِکَةُ یَضرِبُون‌َ وُجُوهَهُم وَ أَدبارَهُم وَ ذُوقُوا عَذاب‌َ الحَرِیق‌ِ (50)
ذلِک‌َ بِما قَدَّمَت أَیدِیکُم وَ أَن‌َّ اللّه‌َ لَیس‌َ بِظَلاّم‌ٍ لِلعَبِیدِ (51)
[ترجمه]
آنان که کافر شدند هزینه می‌کنند خواسته‌هاشان تا باز دارند از راه خدای، هزینه کنند آن را پس باشد بر ایشان دریغی، پس غلبه کنند آنها را و آنان که کافر شدند به دوزخ حشر کنند ایشان را.
-----------------------------------
(3- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]
(2). آج، لب را.
(4). آو، آج، بم، آن: یقول.
(5). آو، آج، بم، آن: فردا دقیامت/ فردا در قیامت.
(6). آو، آج، بم، مل، لب، آن قوله تعالی.

صفحه : 110
[34- ر]
تا جدا کند خدای پلید را از پاک و کند«1» پلید را بهری بر بهری، بر هم نهد آن را جمله پس کند«2» آن را در دوزخ ایشان‌اند که زیانکاران‌اند.
بگو آنان را که کافر شدند، اگر باز ایستند بیامرزند ایشان را آنچه گذشت و اگر باز آیند گذشت طریقه پیشینگان.
کارزار کنی با ایشان تا نباشد فتنه و باشد دین همه خدای را«3» اگر باز ایستند که خدای به آنچه می‌کنند بیناست.
و اگر برگردید بدانید که خدای، خداوند شماست، نیک«4» خدای و نیک«5» یاور است.
[34- پ]
و بدانی که آنچه [به غنیمت برگیری]«6» از چیزی خدای راست پنج یک آن و پیغامبر را و خویشان او و یتیمان و درویشان و راه گذریان را«7»، اگر شما ایمان آری به خدای و آنچه فرو فرستادیم بر بنده ما روز جدای«8» یعنی روز بدر، آن روز که به هم آمدند دو گروه و خدای بر همه چیزی تواناست.
[35- ر]
چون شما
-----------------------------------
(1). آج، لب: گرداند.
(2). آج: گرداند لب: برنشاند.
(3). آج: دین همه آن مر خدای را.
(5- 4). آج، لب: نیکا.
(6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(7). آج: مسافران بی‌زاد را.
(8). آج، لب: روز فرق میان حق و باطل.

صفحه : 111
بودید به کرانه دنیا و ایشان به کناره دورتر و سواران«1» فروتر از شما بودند و اگر وعده کرده بودید با یکدیگر، خلاف کردی در وعده و لکن تا بگزارد خدای کاری که بود کرده«2» تا هلاک شود آن که هلاک می‌شود از حجّتی هویدا [و زنده ماند]«3» آن که زنده ماند«4» از حجّت، و بدرستی که خدای شنوا و داناست.
چون بنمود ایشان را خدای در خواب تو اندک، و اگر به تو نمودی ایشان را بسیار ضعیف شدی و منازعت و خلاف و خصومت کردید در کار و لکن خدای- عزّ و جل‌ّ- سلامت داد، بدرستی که او داناست بدانچه در دلها و سینه‌هاست.
و چون فرا شما نمود ایشان را چون فراهم رسیدید در چشمهای شما اندک، و اندک گردانید شما را در چشمهای ایشان تا بگزارد خدای تعالی کاری که بود کرده«5»، و با خدای«6» تعالی باز گردانید [ه شود]«7» کارها.
[35- پ]
ای آنان که ایمان آوردی [چون]«8» رسید فرا گروهی، بایستی و ذکر کنی خدای را بسیار تا مگر شما رستگاری یاوید«9».
و طاعت دارید«10» خدای را و رسول وی را و خصومت مکنی که بد دل شوید و بشود«11» باد و دولت شما، و شکیبایی کنید، بدرستی که خدای با شکیبایان«12» است.
و مه باشید چون آنان که بیرون آمدند از سرایهای
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، لب، آن: شتر سواران.
(2). آو، مج، آن: خواهد کردن.
(8- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]
(4). آج: زنده شد.
(5). آو، مج، آن: کردنی بود.
(6). آو، مج، آن شود کارها.
(7). اساس: ندارد از آج، افزوده شد.
(9). یاوید/ یابید آو، آن: یابی/ یابید.
(10). آو، آج، مج، لب، آن: فرمان برید.
(11). بم، لب: زایل شود آن: برود.
(12). اساس: شکیبا ان.

صفحه : 112
ایشان«1» دنه گرفتگان و با مردمان ریا کنندگان و باز می‌دارند از راه خدای، و خدای بدانچه می‌کنند داناست.
[36- ر]
و چون بیاراست ایشان را دیو کردارهای ایشان، و گفت نبود غلبه کننده شما را امروز از مردمان، و بدرستی که من همسایه‌ام شما را، پس چون فراهم رسیدند دو گروه برگشت دیو پس پشتهایش«2» و گفت: من بیزارم از شما که من می‌بینم آنچه نمی‌بینید شما، که من می‌ترسم از خدای و خدای سخت عقوبت است.
چون می‌گفتند منافقان و آنان که در دلهای ایشان بیماری شک بود بفریفت اینان را دین ایشان، و هر که توکّل کند بر خدای بدرستی که خدای بی‌همتا و محکم کار است.
و اگر بینی تو چون جان می‌ستانند آنان که کافر شدند فریشتگان می‌زنند رویهای ایشان را و پشتهای ایشان را، و بچشید عذاب آتش سوزان.
اینکه بدان است که فرا- پیش داشت«3» دستهای شما، و آن که خدای نیست بیداد کننده بر بندگان [36- پ].
قوله تعالی: إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم- الایة- حق تعالی در اینکه آیت ذکر آن کافرانی کرد که ایشان مالها خرج کردند تا مردمان را از راه دین خدای برگردانند. سعید بن جبیر و إبن ابی ابزی گفتند: آیت در أبو سفیان حرب آمد که روز احد دو هزار مرد را از احابیش«4» به مزد بستد و به جنگ رسول آورد بیش«5» از آن که از
-----------------------------------
(1). آو، آج، آن: سرایهاشان.
(2). آو، آج، مج، آن: برگردیدند بر پیهایش، بم، لب: بازگشت دیو بر دو پاشنه خود.
(3). آو، آج، مج: در پیش افگند.
(4). اساس: اجد بیش، به قیاس به نسخه آو، تصحیح شد.
(5). آج، مل، مج، لب: بیرون.

صفحه : 113
دیگر عرب جمع کرده بود، و در اینکه معنی کعب بن مالک گفت:

فجئنا إلی موج من البحر وسطه احابیش منهم حاسر و مقنّع

ثلاثة الاف و نحن بقیّة ثلاث مأین ان کثرنا فاربع
الحکم بن عیینه گفت: آیت در ابو سفیان آمد که روز احد چهل اوقیّه زر بر مشرکان خرج کرد، هر اوقیّه‌ای چهل و دو درم. محمّد بن اسحاق گفت: چون روز بدر آن واقعه افتاد قریش را، هزیمتیان با مکّه آمدند و ابو سفیان بیامد و کاروان خود با مکّه آورد. عبد اللّه بن ابی ربیع و عکرمة بن ابی جهل و صفوان«1» بن امیّه با جماعتی از قریش که پدران و برادران ایشان را کشته بودند به بدر بیامدند و ابو سفیان را گفتند- و آنان را که در آن کاروان مالی بود- که: ای جماعت قریش؟ دیدی که محمّد چه کرد و به سر ما چه آورد؟ و از ما کس نیست و الّا از او موتور و کینه رسیده است که مردمان«2» را و عزیزان ما را بکشت، اکنون به اینکه مالی که بجهانیدی از او ما را یاری باید دادن تا باشد که ما کینه خود از او بجوییم. گفتند: همچنین کنیم، و هر کسی نصیبی«3» از مال بدادند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. ضحّاک گفت: مراد اهل بدارند. مقاتل و کلبی گفتند: مراد آنان‌اند که روز بدر مقاتلان را طعام می‌دادند و ساز می‌کردند- و ایشان دوازده مرد بودند: ابو جهل هشام بود و عتبه و شیبه- پسران ربیعه، عبد شمس و نبیه و منبّه- پسران حجّاج، و ابو البختری‌ّ بن هشام و النّضر بن الحارث و حکیم بن حزام و ابی‌ّ بن خلف و زمعة بن«4» الأسود و الحارث بن عامر و العبّاس بن عبد المطّلب- و همه قرشی بودند، هر مردی ده مرد را برگ می‌کردند.
خدای تعالی در ایشان اینکه آیت بفرستاد، خدای تعالی گفت: اینکه مالها که نفقه«5» می‌کنند به امید آن که تا باشد که غالب شوند، و ایشان را دستی و ظفری باشد. آنگه چون بر خلاف مراد ایشان بود مال از دست بشده باشد و نفقه کرده آن برایشان حسرت شود، و آنگه که بنگری مغلوب و مقهور شوند، و اینکه آیت از جمله اعلام معجزات است، برای آن که خبر است از غیب و مخبر بر وفق خبر آمد. آنگه گفت اینکه خود
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، آن: ضرار بن امیّه. [.....]
(2). آو، آج، بم، مج، لب، آن: مردان.
(3). آج، لب را.
(4). اساس: ربیعة بن، به قیاس نسخه آو، تصحیح شد، مل: ربیعة بن.
(5). آو، آج، بم، لب، آن: به نفقه می‌کنند.

صفحه : 114
حسرت دنیاست تا فردا که عقاب آخرت بود، وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا إِلی جَهَنَّم‌َ یُحشَرُون‌َ، آنان را که کافر شوند حشر و جمع ایشان در دوزخ کنند. و جهنّم اسمی علم است دوزخ را، و گفته‌اند: نام درکتی از درکات دوزخ است.
لِیَمِیزَ اللّه‌ُ، «لام» غرض است تا خدای تعالی تمیز کند و جدا باز کند پلید را از پاک یعنی مؤمن را از کافر، مؤمن را به بهشت برد و کافر را به دوزخ.
کلبی گفت: یعنی عمل نیک را از عمل بد، تا اینکه عمل را مزکّی گرداند و زیادت کند و آن عمل را تزکیت نکند و جزا دهد آن را به دوزخ.
إبن زید گفت: یعنی نفقه حلال پاکیزه را که در سبیل خدای کنند از نفقه خبیث که در ره کفر و ضلالت و باطل کنند. بعضی دگر گفتند: تا مؤمنان را جدا کند به حکم از کافران. و خبیث، هر چیزی بد باشد، و خبیث نقیض طیّب بود، و منه: خبث الحدید و خبث الفضّة، و خبث الشّی‌ء خبثا«1» فهو خبیث. و طیّب، پاک بود و طعام لذیذ را طعام طیّب گویند، و طیّب نیز حلال باشد و طیب فرزند حلال زاده بود. وَ یَجعَل‌َ الخَبِیث‌َ بَعضَه‌ُ عَلی بَعض‌ٍ، آنگه چون پلید از پاک جدا کرده باشد آن پلید را جمع کند و بر یکدیگر فگند، چنان که متاع بد که به هیچ [37- ر]
کار، ها باز نیاید، کالقماش«2» الذی یرمی به، و اینکه کنایت باشد از استرذال او. فَیَرکُمَه‌ُ، آن«3» را بر هم نشاند، یعنی بهری بر سر بهری فگنده، و منه قوله فی صفة السّحاب. ثُم‌َّ یَجعَلُه‌ُ رُکاماً«4»هذه ما «5» کرده‌اند که در کفر و معصیت و آزار صرف کرده‌اند.
آنگه فرمود رسولش را که، بگو اینکه کافران را که: اگر باز ایستید و امساک کنید از کفر و اصرار نکنید بر او آن گذشته بیامرزم«6» شما را، و از اینکه جا گفت«7»- علیه السّلام:
الاسلام یجب‌ّ ما قبله،
اسلام ببرد آن را که پیش او باشد. و اجماع امّت است که: خدای تعالی، کفر و جمله معاصی به توبه بیامرزد، و توبه از کفر به
-----------------------------------
(1). بم، مج: خبیثا.
(2). او، آج، بم، آن: کالفراش.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: آنان.
(4). سوره نور (24) آیه 43.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: زیادت.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بیامرزد.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج رسول.

صفحه : 115
ایمان باشد و از معاصی به ندم و عزم- چنان که بیان کرده شده است. و الانتهاء، الکف‌ّ عن الشّی‌ء، و هو مطاوع النّهی، یقال: نهیته فانتهی، و سلف ای مضی. یقال:
سلف الشّی‌ء یسلف سلوفا اذا تقدّم، و منه: السّلف فی البیع، و اسلف اذا باع الشّی‌ء سلفا و استسلف اذا اشتری سلفا، و السّالف الماضی و السّالفتان صفحتا العنق، و السّلاف الخالص من الخمر لأنّه اوّل ما اعتصر منها، و السّلفان، المتزوّجان باختین. و شاعری اینکه برگرفته است و نظم کرده می‌گوید:

یستوجب العفو الفتی اذا اعترف بما انتهی ممّا اتاه و اقترف

لقوله: قل للّذین کفروا ان ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف
وَ إِن یَعُودُوا«1»، و اگر باز آیند«2»، یعنی با معصیت. گفته‌اند: عود، اینکه جا به معنی اصرار است، و گفته‌اند: برای آن عود گفت که، در اوّل آیت انتها گفت: یعنی اگر از کفر باز آیند«3» باز دگر باره با سر دین و طریقه اوّل شوند«4». فَقَد مَضَت، «فا»، برای جواب شرط است، سنّت و طریقت و عادت ما«5» گذشته و رفته است در نصرت مؤمنان و خذلان کافران.
آنگه خطاب کرد با مؤمنان و رسول- علیه السّلام- داخل در آن خطاب، گفت کارزار کنید با اینکه کافران، گفت: وَ قاتِلُوهُم حَتّی لا تَکُون‌َ فِتنَةٌ، تا آنگه که فتنه بنماند و فتنه نباشد، یعنی کفر«6». و فتنه، در اینکه آیت کفر است، و نیز فی قوله تعالی: وَ الفِتنَةُ أَشَدُّ مِن‌َ القَتل‌ِ«7» وَ یَکُون‌َ الدِّین‌ُ کُلُّه‌ُ لِلّه‌ِ، و دین همه خدای را بود، یعنی دین اسلام، و هیچ شیطان را نبود. و روا باشد که دین در آیت به معنی طاعت بود، یعنی تا خلقان همه خدای را فرمانبردار شوند. و در آیت، دلیل است بر بطلان مذهب مجبّره که گفت: دین همه خدای را باشد اگر کفر کافر هم خدای آفریند دین او نیز خدای را باشد، و اینکه خلاف آیت بود، یعنی همه جهان متدیّن به دین خدای باشند و گردن نهاده فرمان او را.
فَإِن‌ِ انتَهَوا، اگر اینکه کافران باز آیند و باز ایستند از اینکه اصرار«1» بر کفر، خدای تعالی به اعمال و احوال ایشان بصیر و داناست، جزا دهد ایشان را بر وفق عملشان و به حسب نیّتشان.
و اگر چنان که بر گردند و روی برگردانند از اسلام، بدانید که اعتماد شما بر ایشان نیست، خداوند شما و ولی نعمت شما و اولیتر«2» به شما خدای است- جل‌ّ جلاله. و گفته‌اند: مولی، ناصر است اینکه جا، یعنی اعتماد نصرت بر خدای کنید که ناصر شما بر حقیقت اوست، و «فا» فی قوله: فَاعلَمُوا، برای جواب شرط آمد، و اقسام مولی گفته‌ایم در سورة المائده و شرح داده. نِعم‌َ المَولی [37- پ]، التّقدیر: نعم المولی هو و نعم النّصیر هو، نیک خداوندگار است او، و نیک یار است او، مخصوص بالمدح از لفظ بیفگند در آیت لدلالة الکلام علیه. و امّا قول آن کس که آیت را تأویل بر ناصر داد، اعنی لفظ مولی را، در آیت تکرار باشد برای آن که نصیر، ناصر باشد، و تا حمل توان کردن بر معنی مستأنف [مستقل‌ّ]«3» حمل نباید کردن بر تکرار، چه اینکه جا آن ضرورت نیست«4» که در او قول شاعر گفت:

هند اتی من دونها النّأی و البعد
لاختلاف اللّفظین، برای آن که اینکه جا دگر معنی احتمال نکند، و در آیت به خلاف اینکه است لفظ مولی، پس مولی در آیت حمل باید کردن بر اولی، تا معنی مختلف شود، و هر لفظ به فایده خود مستقل گردد، و اینکه آیت نیز از شواهد قول رسول شود- علیه و آله السّلام- که گفت:
من کنت مولاه فعلی‌ّ مولاه
، چه بر هر معنی که حمل کنند مرجع معنی با اولی بود چنان که شرح داده شده است- و اللّه ولی‌ّ التّوفیق.
-----------------------------------
(1). آو: اضرار.
(2). آج، لب: اولی.
(3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مل، مج، لب: است.

صفحه : 117
وَ اعلَمُوا أَنَّما غَنِمتُم مِن شَی‌ءٍ- الایة، آنگه حق تعالی خطاب کرد با مؤمنان، گفت: بدانی، و «واو» واو عطف است علی قوله: فَاعلَمُوا، که هر غنیمت که گیری از چیزی، و غنیمت مال اهل حرب باشد از کفّار که مسلمانان به قتال برگیرند، و آن هبه‌ای است از خدای تعالی مسلمانان را.
علما خلاف کردند در غنیمت و فی‌ء، بعضی گفتند: هر دو یکی باشد، و اینکه قول قتاده است و جز او، و«1» گفتند: اینکه آیت ناسخ آن آیت است که در سورة الحشر گفت: ما أَفاءَ اللّه‌ُ عَلی رَسُولِه‌ِ مِن أَهل‌ِ القُری فَلِلّه‌ِ وَ لِلرَّسُول‌ِ وَ لِذِی القُربی وَ الیَتامی وَ المَساکِین‌ِ وَ ابن‌ِ السَّبِیل‌ِ«2» ما أَفاءَ اللّه‌ُ عَلی رَسُولِه‌ِ مِن أَهل‌ِ القُری فَلِلّه‌ِ وَ لِلرَّسُول‌ِ وَ لِذِی القُربی وَ الیَتامی وَ المَساکِین‌ِ وَ ابن‌ِ السَّبِیل‌ِ«10» وَ الیَتامی وَ المَساکِین‌ِ وَ ابن‌ِ السَّبِیل‌ِ]«11»، بدل اضافت است، کانّه قال: و لیتاماهم و مساکینهم«12» و ابناء سبیلهم، برای آن که [به اتفاق]«13»،
-----------------------------------
(1). مل، آن: ندارد.
(2). سوره حشر (59) آیه 7.
(3). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]
(4). همه نسخه بدلها، بجز مل: کردند.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج
(6). مل: اولیتر که دارد، مج: اولیتر دارد، لب: که بر او آرد.
(7). آج، لب، إبن السّبیل.
(8). همه نسخه بدلها رسول.
(9). همه نسخه بدلها، بجز آو: علیه السلام.
(10). سوره حشر (59) آیه 7.
(13- 11). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(12). آو، آن: و لمساکینهم.

صفحه : 118
«لام»، در ذی القربی به جای اضافت است، و التّقدیر: و للرّسول و لذی قرباه«1»، و کما قال الشّاعر«2»:
[................]«3»
و امّا قول آن کس که گفت منسوخ است، درست نیست، برای آن که تنافی نیست میان هر دو آیت و جمع میانشان صحیح است. دگر آن که بر نسخ آیت دلیل«4» نیست، و حکم کردن به نسخ قرآن بی‌دلیلی محال باشد.
امّا فرق میان فی‌ء و غنیمت، از آن وجه باشد که گفتیم، و مذهب درست«5» در اینکه مسأله موافق مذهب ماست، و قوله: مِن شَی‌ءٍ، «من» برای تأکید تنکیر آورد«6»، فایده او استغراق باشد. مفسّران گفتند: حتّی الخیط و المخیط برای آن گفت، تا هیچ چیز از او بیرون نشود، تا رشته و سوزن. فَأَن‌َّ لِلّه‌ِ خُمُسَه‌ُ، اکنون غنیمت«7» باشد که از سرای حرب به قتال برگیرند به پنج قسمت باید کردن، یک خمس از او جدا کردن و اربعة اخماس او قسمت کردن میان مقاتله، آنان که قتال کرده باشند و به قتال حاضر باشند، سوار را دو سهم و پیاده را یک سهم، و اگر مردی باشد که اسبان بسیار دارد او را دو اسبه«8» بیشتر ندهند، یک سهم او را زیادت باشد. و اگر گروهی برسند به یاری اینکه مسلمانان، پیش«9» قسمت غنیمت، ایشان نیز در قسمت باشند، و اگر بعد الفراغ من القسمة باشد، ایشان را چیزی نرسد. آنگه آن خمس به شش قسمت کنند [38- ر]
چنان که خدای تعالی فرمود، یک سهم خدای را باشد، و یک سهم رسول را، و یک سهم خویشان رسول را- اعنی قایم مقام او را- که متولّی کار باشد از پس او از اقربای او، و قسمتی یتیمان«10» ایشان را، و قسمتی مسکینان ایشان را، و قسمتی ابناء السّبیل ایشان را خاص. و اینکه، مذهب اهل البیت است و روایت«11»
-----------------------------------
(1). آج، مج، لب و بیان اینکه آن است که به اتفاق «لام»، تعریف، و رسول به جای اضافت است و التقدیر: فللّه و لرسوله، و کذلک فی باقی الاسماء.
(2). کذا در اساس، آو، مل، ان، لکن پس از عبارت قال الشّاعر، بیتی ذکر نشده است.
(3). داخل قلاب بیتی است که ظاهرا از نسخه‌ها ساقط شده است
(4). مل: دلیلی.
(5). همه نسخه بدلها: شافعی. [.....]
(6). همه نسخه بدلها، آمد.
(7). آو، آج، بم، لب، آن آن.
(8). همه نسخ بدلها، بجز مل و مج: سهم.
(9). پیش/ پیش از.
(10). همه نسخه بدلها، بجز مج: یتامی.
(11). همه نسخه بدلها از.

صفحه : 119
زین العابدین و باقر و صادق- علیهم السّلام.
امّا از پس رسول، سه سهم که سهم خدای و رسول و ذوی القربی است، خاص امام را باشد که نایب مناب رسول بود، و از پس او، آن که به جای او بود. و سه سهم دیگر که سهم اینکه [نام]«1» بردگان است از: یتامی و مساکین و ابناء سبیل، بنی هاشم را باشد بنزدیک اهل البیت- علیهم السّلام- و ایشان فرزندان علی باشند و عبّاس و جعفر و عقیل. و چون تلخیص کنی، دو گروه را باشد: طالبیان را و عبّاسیان را. و از فرزندان عبد المطّلب، جز هاشم معقب نبوده است برای آن که حارثیان را و لهبیان را عقب نیست، امّا مطّلبه«2» من اولاد«3» عبد مناف بنزدیک اهل البیت ایشان را از خمس چیزی نرسد و بنزدیک بیشتر علما. و شافعی گفت: ایشان نیز با بنی هاشم در اینکه باب قسمت گیرند. عبد اللّه عبّاس و ابراهیم و قتاده و عطا گفتند: خمس به پنج قسمت کنند، قسمت خدای و پیغامبر یکی کردند. و بعضی دگر گفتند: به چهار قسمت کنند. سهمی بنو هاشم را باشد، و سه سهم یتیمان و مسکینان و ابناء سبیل مسلمانان را علی العموم، و اینکه مذهب شافعی است. و اهل عراق گفتند ابو حنیفه و اصحابش و إبن ابی لیلی و إبن شبرمه: خمس، به سه قسمت کنند، آن سه قسمت که سهم خدای و رسول و ذوی القربی باشد، آن یک قسمت است، برای آن که صحابه در عهد خود صرف آن با«4» سلاح و کراع غازیان کردند، و سه قسمت به اینکه موسومان من افناء النّاس«5». و مذهب مالک آن است که، علی ما ذکره اللّه جز که متصرّف امام باشد به حسب مصلحت قسمت می‌کند، و اینکه قریب است به مذهب ما.
و ابو العالیه گفت- و او مردی است صالح از تابعین: بر شش سهم قسمت کنند، چنان که خدای فرمود، جز که او گفت: سهم خدای کعبه را باشد و تأویل چنین کرد: فَأَن‌َّ لِلّه‌ِ خُمُسَه‌ُ، ای لبیت اللّه، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، و ما نیز هم اینکه طریقت گفتیم: لرسول اللّه و لذی القربی.
عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند: ذو القربی بنو هاشم‌اند: و اینکه مذهب ماست و روایت اهل البیت. حسن و قتاده گفتند: سهم خدای و رسول و ذو القربی امام را باشد
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(2). اساس: مطلب به قیاس نسخه آج، تصحیح شد.
(3). اساس: من الاولاد به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(4). همه نسخه بدلها، بجز، مل و مج: در.
(5). آج: من النّاس.

صفحه : 120
که قایم مقام پیغامبر بود، و اینکه در معنی مثل مذهب ماست.
و جبیر بن مطعم خبری روایت کرد که: فرزندان هاشم و مطّلب را باشد، و اینکه اختیار شافعی«1» است. و بنزدیک ما خمس واجب باشد برون کردن«2» از بیست و پنج جنس«3» غنیمت که در سرای حرب یابند«4» و در ارباح تجارات و زراعات و مکاسب، پس از آن که مؤنث او و عیال«5» از آن جا بشود، و هر چه از معدن بیرون آرند از جمله معادن از زر و سیم و آهن و روی و مس و برنج و ارزیز«6» و نمک و نفط«7» و کبریت و هر چه نام معدن بر او آید، از زرنیخ و مومیا و کنزی که کسی یابد از زر و درم، و در عنبر و در انواع آنچه به غوص از دریا برآرند از: مروارید و یاقوت و زمرّد و بلخش«8» و فیروزه و هر مالی که حرام با حلال آمیخته بود و تمیز نتوان کردن، و نیز در اینکه قسمت شود مالی که به میراث یابند از کسی که کسب او حرام و حلال بوده باشد، و اینکه جمله آن است که به دست هر که افتد، آن را در عرف غنیمت خوانند برای آن که غنیمت نامی است شامل هر فایده‌ای را که به مردم رسد، و به عموم آیت«9» استدلال توان کردن بر وجوب اخراج خمس از اینکه جمله، برای آن که لفظ عموم متناول است آن را امّا در حال ظهور امام و تمکّن او از تصرّف در آنچه [38- پ]
خواهد او اینکه«10» شش سهم برد، و قسمت کند، یک قسمت او بردارد که سهم خدای و رسول و ذو القربی باشد، و سه سهم به مستحقّان آن دهد از یتامی و مساکین و ابناء سبیل بنی هاشم. و امّا در حال قصور دست امام از تصرّف، آن را که خمس واجب باشد در مالش، آن سه قسمت جدا کند و بنهد برای امام، اگر عمرش کناره شود، وصایت کند، و وصی نیز وصایت کند تا آنگه که به او رسد، و آن سه سهم دیگر ببخشد میان اینکه سه گروه. و بنزدیک ما، اینکه عوضی است که حق تعالی نهاد آل محمّد را و بنی هاشم را در مالهای ما عوض آن که ایشان را صیانت کرد از صدقات اموال و زکوات که آن غساله مال باشد تا آنچه به ایشان رسد بر وجه اعزاز و اکرام بود.
-----------------------------------
(1). اساس رضی اللّه عنه.
(2). مل: در کردن.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: چیز. [.....]
(4). همه نسخه بدلها، بجز مج: باشد.
(5). آج، بم، مل، لب او.
(6). آن: ارژیز.
(7). نفط نفت.
(8). آو، آج، بم، مل: بدخش آن: برخش مج: ببخش.
(9). آج، لب، آن: او.
(10). آو، آج، بم، آن: از اینکه.

صفحه : 121
و تفسیر یتیم و مسکین و إبن السّبیل پیش از اینکه رفته است، فلا وجه لإعادته. و گفته‌اند: همه حیوان از قبل مادر یتیم باشد، مگر آدمی که از قبل پدر یتیم باشد. و إبن السّبیل غریب منقطع به باشد«1»، و اگر چه در شهر خود توانگر باشد.
و قوله: فَأَن‌َّ، در فتح آن، دو وجه گفتند یکی آن که: عطف است بر اوّل من قوله: أَنَّما غَنِمتُم مِن شَی‌ءٍ، و دوّم: به حذف حرف الجر، و التّقدیر: فعلی ان‌ّ للّه خمسه. و ما فی قوله: أَنَّما غَنِمتُم، جز است، و «فا»، به جواب شرط آمد، و قوله: إِن کُنتُم آمَنتُم بِاللّه‌ِ، مورد او تقریع و توبیخ است«2»، چنان که ما می‌گوییم: نماز بر تو واجب است اگر مسلمانی. مراد نه آن است که بر کافران واجب نیست، مراد آن است که: تو کافر سیرتی در ترک نماز. وَ ما أَنزَلنا، «ما» موصوله است به معنی الّذی و آنچه ما انزله کردیم بر بنده ما یعنی محمّد- صلّی اللّه علیه و آله- از قران«3»، و قیل:
من الفتح و الظّفر و امداد الملائکة. یَوم‌َ الفُرقان‌ِ، روز فرقان یعنی روز بدر که خدای تعالی فرق کرد میان مؤمن و کافر و حق و باطل. و زجّاج گفت: روا باشد که إِن کُنتُم آمَنتُم بِاللّه‌ِ، تعلّق دارد به قوله: فَاعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ مَولاکُم بدانی که خدای مولای شماست، اگر به خدای ایمان داری و آنچه بفرستاد روز بدر به رسولش آن روز که آن دو جمع روی به بهم آوردند و متلاقی و متقابل شدند، و آن روز آدینه بود، هفدهم«4» ماه رمضان. و گفته‌اند: نوزدهم ماه رمضان سال دوّم از هجرت رسول- علیه السّلام- و اینکه روایت از صادق ابو عبد اللّه جعفر بن محمّد است- علیهما السّلام. وَ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ و خدای بر همه چیزی قادر است پس عاجز نباشد از جزای هر کسی«5» بر وجه و وفق استحقاق بدادن.
إِذ أَنتُم بِالعُدوَةِ الدُّنیا، إبن کثیر و ابو عمرو «عدوة» خوانند«6» بکسر العین، و باقی قرّاء «عدوة» بضم‌ّ العین، و هما«7» لغتان قال الرّاعی فی الکسر.
-----------------------------------
(1). آج، لب: منقطع نباشد مل، آن: منقطع باشد.
(2). اساس با خطی متفاوت از متن افزوده است: متعلّق به محذوف دل‌ّ علیه و اعلموا، ای ان کنتم امنتم باللّه فاعلموا انّه جعل الخمس لهؤلاء فسلموا الیهم و اقتنعوا بالاخماس الاربعة بیضاوی: و بهذا ظهر ان‌ّ ما فی قوله ما غنمتم للجزاء (رک: تفسیر بیضاوی، جزء 2، ص 267).
(3). آو، آج، بم، آن: و آن قرآن بود.
(4). آو، بم: هودهم/ هفدهم.
(5). همه نسخه بدلها: هر کس.
(6). همه نسخه بدلها: خواندند.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: لهما. [.....]

صفحه : 122

و عینان حمر مآقیهما کما نظر العدوة الجؤذر
و قال اوس بن حجر فی الضّم:

و فارس لا یحل‌ّ الحی‌ّ عدوته ولّوا سراعا و ما همّوا باقبال
و «عدوه» کناره رود باشد، و عدوتا الوادی شفیراه و جانباه، برای آن که چون از رود گذشته باشی«1» تعدّی کرده، کنا [ر]
ه بود. فالعدوة و العدوة، من العدو الّذی هو التّعدی. و بصریان گفتند: کسر بیشتر است. و احمد بن یحیی گفت: ضم‌ّ بیشتر است، و گروهی گفتند: متساوی‌اند. و «دنیا» تأنیث ادون«2» باشد، و «قصوی»، تأنیث اقصی، و فعلی تأنیث افعل تفضیل باشد. حق تعالی گفت: یاد کنی چون شما به کناره وادی بودی آن که به مدینه نزدیکتر بود و ایشان یعنی مشرکان به کناره دیگر که از مدینه دورتر بود. و گفته‌اند«3»: از مکّه دورتر بود، یعنی شما به خانه خود نزدیک«4» بودی و قریش از خانه خود دور، وَ الرَّکب‌ُ أَسفَل‌َ مِنکُم و شترنشینان یعنی أبو سفیان و اهل کاروان فروتر از شما بودند به ساحل دریا. و تقدیر آن است که: و الرّکب فی مکان اسفل منکم. صفت موصوفی محذوف است و برای آن مفتوح است که لا ینصرف است. رسول- علیه السّلام- بأعلی الوادی فرود آمده بود و مشرکان باسفل الوادی [39- ر]
و أبو سفیان کاروان را بر کنار دریا برد تا به مکّه آرد، وَ لَو تَواعَدتُم لَاختَلَفتُم فِی المِیعادِ و اگر شما را به یکدیگر یعنی مسلمانان را و مشرکان را با یکدیگر میعادی بودی ممکن بودی که راست نیامدی و مختلف شدی، و لکن خدای تعالی اینکه التقا و اینکه کار به اتّفاق راست برآورد بی‌تواعد و بی آن که شما را میعادی و و عدی بود، و لکن تا خدای تعالی کاری که کردنی بود قضا کند و تمام کند و از پیش ببرد. و محمّد بن اسحاق گفت: معنی آن است که: اگر میان شما میعادی بودی ممکن بودی که آن میعاد مختلف شدی از جهت شما. چون شما بشنیدی خبر کثرت ایشان و قلّت شما و ساز و اهبت«5» ایشان و بی‌سازی شما و لکن خدای تعالی باتّفاق نیک از لطف و کرمش آن کار برآورد تا کاری که کردنی بود کرده شود. و اصل
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و.
(2). کذا: در اساس و جمیع نسخه بدلها و چاپ مرحوم شعرانی (!) از لحاظ لغوی، «ادنی» صحیح است.
(3). آو، بم که.
(4). آج، لب: نزدیکتر.
(5). آج: ابّهت.

صفحه : 123
القضاء، الاتمام، و منه قوله: فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَه‌ُ«1» فَوَکَزَه‌ُ مُوسی فَقَضی عَلَیه‌ِ«2» وَ إِن‌َّ اللّه‌َ لَسَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ و خدای تعالی شنوا و داناست به اقوال و احوال ایشان.
إِذ یُرِیکَهُم‌ُ اللّه‌ُ فِی مَنامِک‌َ قَلِیلًا و یاد کن ای محمّد چون خدای تعالی ایشان را به تو نمود در خواب اندک. گفتند: پیش از آن رسول- علیه السّلام- در خواب دید قریش را که به او کارزار می‌کردند و به عدد اندک بودند و اصحابان خود را خبر داد، دل خوش شدند و قوی دل شدند. و قولی دگر آن است که: فی موضع منامک ای فی عینک در جای خواب تو یعنی در چشم تو خدای تعالی به چشم رسول ایشان را محقّر و مقلّل«4» کرد، آنگه گفت: وَ لَو أَراکَهُم کَثِیراً و اگر ایشان را بسیار با تو نمودی، لَفَشِلتُم بد دل و ضعیف شدیتان و منازعت و خصومت کردید با یکدیگر، و لکن خدای تعالی سلامت داد شما را از اینکه آفت یعنی آفت منازعت، که او عالم است به اسرار دلها. و اسرار دلها را، ذات الصّدور خواند، برای آن که در دل باشد پنداری خداوندان دل‌اند. و پیش از اینکه حدّ نوم گفته‌ایم که، سهوی باشد که بیشترینه احساس به او زایل شود. و گفته‌اند که: سهوی باشد به استرخای اعضا، بی‌بیماری.
-----------------------------------
(1). سوره احزاب (33) آیه 23.
(2). سوره قصص (28) آیه 15.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج چنان که گفت.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: قلیل مل: مذلّل.

صفحه : 124
وَ إِذ یُرِیکُمُوهُم و نیز یاد کنید چون با شما نمود ایشان را به وقت ملاقات و مقابله در چشمهایتان اندک، و شما را نیز در چشم ایشان اندک کرد. و حکمت در اینکه، آن بود تا مسلمانان در فصل اوّل که ایشان را اندک بینند، بد دل نشوند و قوی دل باشند. مقاتل گفت: برای آن که رسول- علیه السّلام- ایشان را در خواب دید که اندک بودند با صحابه بگفت، خدای تعالی نخواست تا خواب رسول- علیه السّلام- خلاف شود. عبد اللّه مسعود گفت: در چشم ما چنان آمدند که من گفتم یکی را از جمله ما که اینان همانا«1» هفتاد مرد باشند، گفت: تا به پانصد«2» مرد، وَ یُقَلِّلُکُم فِی أَعیُنِهِم و شما را در چشم ایشان اندک کرد تا اهبت و ساز نکنند و جدّ و جهد و مبالغت نکنند و تواکل و تجادل کنند تا سبب ظفر مسلمانان باشد و خذلان ایشان.
سدّی گفت: چنان اندک آمدند«3» مسلمانان [39- پ]
در چشم کافران، که یکی از ایشان گفت: بیای«4» تا برگردیم که کاروان به سلامت رفت. ابو جهل گفت: نرویم و تا اینان را استیصال«5» نکنیم. آنگه گفت: هیچ«6» سلاح مگیری«7»، اینان را به دستگیر بگیری و به رسنها«8» ببندی تا با خود ببریم که برای اینان سلاح گرفتن کرا نکنند.
کلبی گفت: برای آن بود تا هر یکی از دو لشکر دلیر شوند بر صاحبش تا خدای تعالی حکمی که خواست کردن بکند. اگر گویند، روا باشد که خدای تعالی ایشان را در چشم بینندگان کم نماید، با آن که ایشان می‌بینند، نه اینکه مؤدّی بود با آن که ادراک معنی بود تا وثاقت برخیزد به مشاهدات! گوییم: آن، دیدنی حقیقی نباشد، و ایشان در دیدن و حزر«9» استقصا نکرده باشند. و روا باشد که موانعی باشد آن جا از رؤیت، چون: گرد و ضباب و استتار بعضی به بعضی، و نیز روا باشد که خدای تعالی قطع شعاع کند میان رائی و بعضی مرئیّات«10» بر سبیل معجز، و اینکه جمله وجوه آن است که توجیه«11» توان کرد در اینکه باب تا ادا نکند با اینکه فساد که گفتی.
-----------------------------------
(1). آو، بم تا.
(2). مل، مج، لب: تا بصد.
(3). اساس: آمدند و به قیاس آو، و اتّفاق نسخه‌ها تصحیح شد.
(4). بیای/ بیایی/ بیایید.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: مستأصل. [.....]
(6). همه نسخه بدلها کس.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: برمگیری.
(8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج و لب: دستها.
(9). لب، آن: جزر.
(10). همه نسخه بدلها، بجز مل: مرئیان.
(11). اساس: توجه به قیاس نسخه مل، تصحیح شد.

صفحه : 125
وَ إِلَی اللّه‌ِ تُرجَع‌ُ الأُمُورُ و بازگشت همه کارها با خدای است، چون صدور از او باشد، بازگشت بازو«1» باشد، و ملک همه ملّاک زایل شود و حکم همه حکّام باطل، حکم خاص او را باشد در قیامت در جمله کارها، برای اینکه گفت: وَ إِلَی اللّه‌ِ تُرجَع‌ُ الأُمُورُ، و کلام در اینکه معنی مستقصی برفته است در سورة البقرة.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا لَقِیتُم فِئَةً فَاثبُتُوا- الایة، ایزد تعالی در اینکه آیت امر کرد مؤمنان را که: چون گروهی را از کافران بینید، بر جای بایستید و بنگریزید و پناه با خدای و ذکر خدای دهید و دعا و تضرّع کنید تا همانا فلاح و ظفر یابید. و فلاح، نجاح باشد و بقا باشد و ظفر باشد. قتاده گفت: خدای تعالی بندگان را فرمود در حالی که به خود مشغول باشند، ذکر او کنند تا بدانند که در هیچ حال رخصت نیست ایشان را که ذکر او رها کنند.
قوله: وَ أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ، و گفت: طاعت خدای داری و فرمان پیغامبر بری و منازعت و مخالفت و خصومت مکنی که پس بد دل شوید و ضعیف شوی. وَ تَذهَب‌َ رِیحُکُم و بداتان بشود، مجاهد گفت: نصرکم. مقاتل گفت: حدّتکم تیزی شما بشود. عطا گفت: جلدکم سختی شما بشود. یمان گفت: غلبتکم. نضر بن شمیل گفت: قوّتکم. اخفش گفت: دولتکم. إبن زید گفت: باد«2» نصرت خواست که خدای تعالی هیچ وقت نصرت نکرد مؤمنان را و الّا بادی فرستاد که خاک بر روی و چشم کافران کرد. الا تری الی قوله تعالی: فَأَرسَلنا عَلَیهِم رِیحاً وَ جُنُوداً لَم تَرَوها«3» وَ اصبِرُوا إِن‌َّ اللّه‌َ مَع‌َ الصّابِرِین‌َ و صبر کنی که خدای با صابران است. حق تعالی در اینکه آیت مؤمنان را صبر و تثبّت و پای بر جای فرمود و ترک منازعت و اختلاف، چه هر کجا اختلاف آمد، رحمت برخاست، ا لا تری الی
قوله [04- ر]- علیه السّلام: الجماعة رحمة و الفرقة عذاب.
مجاهد گفت: وهنی که روز احد پیدا شد نبود الّا از جهت منازعت و اختلاف.
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِین‌َ خَرَجُوا مِن دِیارِهِم بَطَراً، در اینکه آیت نهی کرد مؤمنان را از آن که چنان باشند که آن گروه که بیرون«2» آمدند نه برای خدای، بل برای بطر. و نصب بطر و رئاء، بر مفعول له باشد، و روا باشد که مصدر باشد در جای حال، ای بطرین مرائین، نبینی که: وَ یَصُدُّون‌َ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، [که عطف است بر او در جای حال است، و تقدیر آن است که: یبطرون و یراؤون و یصدّون]«3»، و نیز مردم را منع کنند از ره خدای و ایمان به او و جهاد در راه او. و مفسّران گفتند: مراد اهل مکّه‌اند، و سبب نزول آیت آن بود که، چون أبو سفیان کاروان ببرد، کس فرستاد به اهل مکّه که: برگردی که کفایت شد و ما کاروان بیاوردیم. اینکه جماعت قریش را به جحفه دیدند، گفتند، أبو سفیان می‌گوید: برگردی که من کاروان به سلامت بیاوردم.
ابو جهل گفت: لا و اللّه؟ که باز نگردیم تا به بدر نرویم- و آن جای موسم بود که هر وقت عرب آن جا شدندی- و«4» آن جا مقام کنیم و شتر کشیم و خمر خوریم و مطربان برای ما غنا گویند و مردم را طعام دهیم و مهمان کنیم، و عرب ذکر ما بشنوند و عزّت و منعت ما بدانند. چون به بدر آمدند، به جای مهمانی و کشتن شتران، خود را کشتند، و به جای کأس خمر، کأس مرگ خوردند، و به جای مطربان، نوحه‌گران بر
-----------------------------------
(1). اساس: تثبت با توجه به نسخه آو، تصحیح شد.
(2). آو، آج، بم، آن: از کوه برون.
(3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مج: تا مل: ما.

صفحه : 127
ایشان نوحه کردند، و به جای طمع عزّت و منعت، ذلّت و خواری یافتند.
حق تعالی گفت: اهل مکّه بر اینکه وجه بیرون آمدند، شما که مؤمنانی چنین«1» بیرون مشوی. و «بطر»، خروج باشد از موجب شکر نعمت با کفرانش، و اصل او شق‌ّ و شکافتن باشید، و منه البیطار، و بیطار از اینکه جا باشد که گوشت بشکافد به نیشتر، و یقال: بطر الانسان یبطر بطرا و ابطره الغنی«2» ابطارا، و «ریا»، اظهار کار نیکو باشد تا مردمان ببینند با آن که کار بد«3» پنهان کرده باشد. و «صدّ»، منع بود و بعضی فرق کردند میان صدّ و منع، گفتند: منع، آن باشد که فعل با او متعذّر بود، و «صدّ»، آن باشد که دعوت کند با ترک فعل. وَ اللّه‌ُ بِما یَعمَلُون‌َ مُحِیطٌ، و خدای تعالی عالم است به آنچه ایشان می‌کنند، و عالمی او به آن محیط«4». و روا بود که گویند:
قادر است بر ایشان، و ایشان از قبضه قدرت او بیرون نیند«5». پس بمنزلت آن است که محیط است به ایشان.
وَ إِذ زَیَّن‌َ لَهُم‌ُ الشَّیطان‌ُ أَعمالَهُم گفت: یاد کنی چون بیاراست ابلیس برای ایشان عملهای ایشان. و سبب آن بود به روایت عبد اللّه عبّاس و محمّد بن اسحاق و سدّی و کلبی که: قریش چون خواستند که از مکّه بیرون آیند، یاد آمد ایشان را که میان ایشان و بنی بکر بن عبد مناث«6» بن کنانه کارزاری هست«7» و کینه‌ای قدیم، گفتند: نباید که اینکه کنانیان ما را تعرّض کنند، و ما را دو فرقه باید شدن و دو خصم پیش باشد ما را با دو گروه جنگ باید کردن. توقف نمودند تا در اینکه کار اندیشه کنند. ابلیس بیامد با لشکری بر صورت سراقة بن مالک بن جعشم«8» الشّاعر الکنانی‌ّ ثم‌ّ المدلجی‌ّ- و او از جمله اشراف و رؤسای بنی کنانه بود، و گفت قریش را: لا غالِب‌َ لَکُم‌ُ الیَوم‌َ مِن‌َ النّاس‌ِ امروز از همه آدمیان کس شما را غالب نشود، وَ إِنِّی جارٌ لَکُم و من همسایه و پناه شماام، و الجار المجیر، قال الشّاعر:

یا ظالمی انّی تروم ظلامتی
و اللّه من کل‌ّ الحوادث جاری
-----------------------------------
(1). آج، لب: بر اینکه وجه. [.....]
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: ابطر فی المغنی.
(3). لب ر/ را.
(4). همه نسخه بدلها است.
(5). اساس: نیاند/ نیند/ نه‌اند.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: مناف.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بود.
(8). اساس: حصم به قیاس آج، تصحیح شد.

صفحه : 128
ای، مجیری. چون ایشان اینکه بشنیدند، گفتند: ما از بنی کنانه ایمن شدیم به«1» سراقة بیرون آمدند و روی به بدر نهادند و شیطان با ایشان بود. راست که دو لشکر روی به هم آوردند و مدد فریشتگان از آسمان برسیدند«2»، ابلیس دنبال درکش گرفت. نَکَص‌َ عَلی عَقِبَیه‌ِ، اینکه عبارت باشد عن الرّجوع و الهرب، او بگریخت و گفت: من بیزارم از شما که من آن می‌بینم که شما نمی‌بینی.
کلبی گفت: دست در دست حارث بن هشام نهاده بود، در صف مشرکان بر صورت سراقه، چون فریشتگان را بدید، دست از دست او بگرفت و پشت [40- پ]
به هزیمت داد. حارث گفت: یا سراقه؟ کجا می‌روی- در مثل اینکه حال! شرم نداری که ما را رها می‌کنی در چنین حال؟ گفت: تو آنچه من می‌بینم نمی‌بینی، و به هزیمت برفت و قوم به هزیمت او هزیمت گرفتند. چون به«3» مکّه آمدند، گفتند:
سبب هزیمت، سراقه بود، و مردم را او هزیمت کرد. خبر به سراقه رسید، گفت:
شنیدم که شما که قریشی می‌گویید، من سبب هزیمت شما بودم، به خدای که من از رفتن شما خبر نداشتم و از قتال شما، و هزیمت شما به من رسید و من خود شما را ندیدم. گفتند: فلان روز نه تو آمدی و ما را وعدها دادی و غرور و گفتی: لا غالِب‌َ لَکُم‌ُ الیَوم‌َ مِن‌َ النّاس‌ِ وَ إِنِّی جارٌ لَکُم. سوگند خورد که: من از اینکه بی‌خبرم. چون جماعتی از ایشان پس از آن اسلام آوردند، بدانستند که آن ابلیس بوده است، و اینکه روایت صادق و باقر است«4»- علیهما السّلام. قوله: نَکَص‌َ عَلی عَقِبَیه‌ِ، ضحّاک گفت: ولّی مدبرا. نضر بن شمیل گفت: رجع القهقری. قطرب گفت و ابان بن تغلب که: هم از آن راه که آمد برفت، قال الشّاعر:

نکصتم علی اعقابکم یوم جئتم ترجّون«5» أثقال«6» الخمیس العرمرم
و قال عبد اللّه بن رواحه:

فلمّا رأیتم رسول الاله نکصتم ورائکم هاربینا
و قال زهیر:
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، لب، آن: پس.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل، مج: در رسیدند.
(3). همه نسخه بدلها: با.
(4). همه نسخه بدلها بجز مل: باقر و صادق است مل: امام محمّد باقر و جعفر صادق است.
(5). اساس: تزجون به قیاس نسخه مج، تصحیح شد.
(6). مل، لب: انفال.

صفحه : 129

هم یضربون حبیک البیض اذ لحقوا لا ینکصون اذا ما استلحوا و حموا
إِنِّی أَری ما لا تَرَون‌َ، حسن بصری گفت: جبریل را دید«1» پیاده در پیش شتر رسول ایستاده و عنان او به دست گرفته، ابلیس او را بشناخت از او بترسید و بگریخت.
خلاف کردند در ظهور شیطان تا ایشان او را بدیدند ابو علی گفت و جماعتی گفتند از متکلّمان که: خدای تعالی صورت او بگردانید به معجزه حضرت رسول- علیه السّلام- و تشدید تکلیف بر مکلّفان و سبب خذلان کافران و نصرت مؤمنان، و اینکه وجهی درست است، و صحّت اینکه، قول باقر و صادق«2» است- که از پیش برفت.
ابو القاسم بلخی و جماعتی دگر گفتند: به ظهور نبود به وسوسه بود و قول اوّل در اخبار ظاهرتر است، و بعضی انصار در مفاخرت اینکه روز می‌گفت:

و شفیر«3» بدر اذ نردّ وجوههم جبریل تحت لوائنا و محمّد
قتاده گفت و محمّد بن اسحاق، ابلیس چون گفت: إِنِّی أَری ما لا تَرَون‌َ، راست گفت که او فریشتگان را می‌دید، و اینکه که گفت: إِنِّی أَخاف‌ُ اللّه‌َ«4» إِنِّی أَخاف‌ُ اللّه‌َ«6» إِنِّی أَعلَم‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ«7» إِنِّی أَخاف‌ُ عَلَیکُم«8» وَ وَعَدتُکُم فَأَخلَفتُکُم ...«1»، و اگر قایلان اینکه اقوال اینکه احتیاط در حق‌ّ پیغمبران و عصمت ایشان کردندی اولیتر بودی.]«2» وَ اللّه‌ُ شَدِیدُ العِقاب‌ِ، اینکه، کلام خدای است، حکایت نیست از کلام ابلیس. خدای تعالی عقیب«3» اینکه حکایت گفت: خدای سخت عقوبت است، سزاوار باشد که ابلیس و جز ابلیس از عقاب او بترسند. بعضی دگر گفتند از مفسّران: اینکه هم حکایت کلام شیطان است و اینکه به نسق کلام نماند«4».
راوی خبر گوید طلحة بن عبید اللّه که، رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: هیچ روزی شیطان از آن ذلیلتر و صاغر«5» تر نباشد که روز عرفه. و آن برای آن بود که، رحمت بی‌قیاس بیند«6» که به گناهکاران امّت من فرود می‌آمد، الّا روز بدر که چون در نگرید جبریل را دید که در پیش فریشتگان می‌آمد آن روز بغایت ذلیل شد.
نَکَص‌َ عَلی عَقِبَیه‌ِ [41- ر]
وَ قال‌َ إِنِّی بَرِی‌ءٌ مِنکُم إِنِّی أَری ما لا تَرَون‌َ- الایة.
إِذ یَقُول‌ُ المُنافِقُون‌َ، روا بود که عامل در «اذ»، دو چیز بود یکی: ذاک، اذ یقول، ای کان ذاک و وقع ذلک وقت قول المنافقین. و وجه دیگر آن که: «اذکر»، یاد کن ای محمّد چون گفتند منافقان و آنان که در دل ایشان بیماری بود یعنی شرک و شک‌ّ و نفاق، و آن جماعتی بودند از منافقان در مکّه که یقینی«7» نبود ایشان را، با رسول هجرت نکردند به علّت آن که خویشان ما، ما را رها نمی‌کنند. چون قریش به بدر رفتند، با قریش به بدر آمدند چون قلّت مسلمانان و کثرت کافران دیدند. شکّشان زیادت شد به یکبارگی مرتّد شدند و روی به قتال رسول نهادند، و ایشان جماعتی بودند، منهم: قیس بن الولید بن المغیرة، و ابو قیس بن العاد«8» بن المغیره، و الحارث بن
-----------------------------------
(1). سوره ابراهیم (14) آیه 22.
(2). اساس: ندارد از آج، افزوده شد.
(3). لب: عقب.
(4). اساس: به ماند، به قیاس نسخه بم، خوانده شد آو، آج، مل، مج، لب: به ماند آن: ماند.
(5). مل: صغیرتر آو، آج، بم، آن: عاجزتر.
(6). آو، مج: بینند.
(7). اساس: بقیتی آو، آج، بم، لب، آن: یقین مل، مج: یقینی، با توجه به دو نسخه اخیر تصحیح شد. [.....]
(8). مل: القادر لب: العادر در نسخه‌ها ظاهرا تصحیف و تحریفی صورت گرفته است. در برخی از تفاسیر از نوع: مجمع البیان شیخ طبرسی، و نیز در حاشیه تبیان شیخ طوسی ابو قیس بن فاکه نقل شده است. مرحوم شعرانی، متن را بر اساس سیره إبن هشام به الفاکه تصحیح کرده است.

صفحه : 131
ربیعة«1» بن الاسود بن المطّلب، و علی‌ّ بن امیّة بن خلف، و العاص بن منبّه بن الحجّاج، و الولید بن عتبه، و عمرو بن امیّه، چون در میان معرکه افتادند فریشتگان بر روی و پشت ایشان می‌زدند، فذلک قوله: وَ لَو تَری إِذ یَتَوَفَّی الَّذِین‌َ کَفَرُوا المَلائِکَةُ یَضرِبُون‌َ وُجُوهَهُم وَ أَدبارَهُم.
غَرَّ هؤُلاءِ، می‌گفتند در آن حال که به بدر حاضر آمدند که: بفریفته است و مغرور بکرده اینان را، یعنی مؤمنان را و صحابه رسول را دینشان. و غرور، اظهار نصیحت باشد با آن که غشّی در دل دارد. آنگه حق تعالی گفت ردّا علیهم: وَ مَن یَتَوَکَّل عَلَی اللّه‌ِ هر که توکّل بر خدای کند و اعتماد، خدای تعالی عزیز است و غالب و قاهر، هیچ چیز او را غالب نباشد و حکیم است، اینکه قهر و غلبه جز به حکمت و صواب نکند.
آنگه گفت بر سبیل تعجّب: وَ لَو تَری و اگر تو بینی یا محمّد؟ إِذ یَتَوَفَّی الَّذِین‌َ کَفَرُوا المَلائِکَةُ، آن وقت و آن حال که فریشتگان جان از«2» کافران برمی‌داشتند، یَضرِبُون‌َ وُجُوهَهُم، در جای حال است. و بیان کردیم که «توفّی» و «استیفاء» تمام بستدن باشد و «ایفاء، تمام دادن«3» در آن حال بر رویها و پشتهای ایشان می‌زدند، و اینکه کنایت باشد عن جمیع الجسد، ای ما اقبل منهم و ما ادبر، و اینکه قول سعید جبیر است و مجاهد و إبن جریح.
عبد اللّه عبّاس گفت: مشرکان چون روی به مسلمانان کردندی، مسلمانان تیغ بر رویهایشان می‌زدندی، و چون پشت به هزیمت دادندی، فریشتگان در ایشان رسیدندی پشتهای ایشان به مقامع و سیاط می‌زدندی.
حسن بصری روایت کرد که، مردی گفت: یا رسول اللّه؟ من بر پشت ابو جهل اثر ضرب تازیانه دیدم، گفت: ذاک من ضرب الملائکة، گفت: آن زخم فریشتگان بوده است.
حسین بن الفضیل گفت: ضرب الوجوه، عقوبت کفرشان بود و ضب الادبار، عقوب معاصیشان«4». وَ ذُوقُوا، ای و یقولون لهم ذوقوا. و می‌گفتند ایشان را، یعنی
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها: ظاهرا در اینکه مورد هم تصحیف و تحریفی صورت گرفته است در برخی تفاسیر و سیره‌ها، حارث بن زمعة، آمده است.
(2). همه نسخه بدلها: آن.
(3). همه نسخه بدلها: بدادن.
(4). بم: معصیتهاشان، آو، آج، لب، آن: معصیتشان.

صفحه : 132
فریشتگان کافران [را]«1»: بچشی عَذاب‌َ الحَرِیق‌ِ عذاب دوزخ سوزنده. و فعیل، به معنی مفعل«2» است، ای النّار المحرقة، و اینکه در آخرت باشد. حسن بصری گفت:
اینکه، خزنه دوزخ گویند و در بعضی تفاسیر آمد که: فریشتگان مقامع آهنین داشتن«3»، هر گه«4» بر ایشان زدندی از جراحات ایشان آتش برافروختی، فذلک قوله: وَ ذُوقُوا عَذاب‌َ الحَرِیق‌ِ، و «ذوق»، کنایت باشد از مقاسات و مکابده«5»، [قال الشّاعر]«6»:

فذوقوا کما ذقنا غداة محجّر من الغیظ فی اکبادنا و التّحوّب
و «ذوق»، در جای امتحان و اختبار استعمال کنند، یقول العرب: ارکب هذا الفرس و ذقه، و یقال: جرّبت فلانا و ذقت طعمته«7» و یقال: کلّمت فلانا فذقت ما عنده، قال الشّماخ فی وصف قوس:

فذاق فاعطته«8» من اللّین جانبا کفی«9» و لها ان یغرق السّهم حاجز
و اصل او ذوق به دهن است، و هو ادراک الطّعم«10» باللّهوات و اللّسان، و جواب «لو»، محذوف است لدلالة الکلام علیه و مثله: لو رأیت فلانا و السّیاط تأخذه، و التّقدیر:
لرأیت منظرا هائلا، و حذف بلیغتر است اینکه جا از ذکر، برای آن که با حذف وجوه بسیار مظنون باشد [41- پ]، و با ذکر یک وجه باشد.
قوله: ذلِک‌َ بِما قَدَّمَت أَیدِیکُم، «ذلک»، اشارت است به عذاب، گفت: اینکه عذاب که دیدند و چشیدند، به ظلم نیست، بِما قَدَّمَت، به آن است که دستهای شما تقدیم کرد. و اضافت فعل با آلت برای تحقیق اضافت فعل است با «ما»، برای آن که محال است که کسی فعل کند به آلت غیری، و علی هذا قولهم فی المثل: یداک اوکتا وفوک نفخ. و مراد به تقدیم فعل گذشته است، ای بما فعلت و کسبت و جعلته مقدّما له حتّی یقدم علیه للجزاء، و «با» برای مجازات است و بدل، [و ما]«11»، موصوله است به معنی الّذی، و شاید که موصوفه باشد، ای باعمال قدّمتها، ایدیکم، و شاید که مصدری باشد، ای ذلک بتقدیم ایدیکم افعالها و معاصیها.
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(6- 2). آو، آن: مفعال آج: مفاعل.
(3). همه نسخه بدلها: داشتند.
(4). آو، آج، بم، لب، آن که.
(5). اساس: مکایده به قیاس نسخه آو، تصحیح شد.
(7). آو، آج، بم: طعیمه.
(8). اساس: اعطاه به قیاس نسخه آو، تصحیح شد.
(9). اساس: بدی به قیاس نسخه آو و اتفاق نسخه‌ها، تصحیح شد.
(10). آو، آج، بم، لب، آن الطعم. [.....]
(11). اساس: ندارد از مل، افزوده شد.

صفحه : 133
وَ أَن‌َّ اللّه‌َ لَیس‌َ بِظَلّام‌ٍ لِلعَبِیدِ، «واو»، عطف است و معنی آن است که: و بان‌ّ اللّه، و نیز برای آن که خدای بیدادگر نیست بر بندگان، برای آن که جزای عمل دادن بر وفق استحقاق عدل«1» باشد، ظلم نباشد یعنی، تا بدانی که خدای به اینکه که کرد با ایشان، بر ایشان ظلم نکرد«2».

[سوره الأنفال (8): آیات 52 تا 66]

[اشاره]


کَدَأب‌ِ آل‌ِ فِرعَون‌َ وَ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم کَفَرُوا بِآیات‌ِ اللّه‌ِ فَأَخَذَهُم‌ُ اللّه‌ُ بِذُنُوبِهِم إِن‌َّ اللّه‌َ قَوِی‌ٌّ شَدِیدُ العِقاب‌ِ (52) ذلِک‌َ بِأَن‌َّ اللّه‌َ لَم یَک‌ُ مُغَیِّراً نِعمَةً أَنعَمَها عَلی قَوم‌ٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنفُسِهِم وَ أَن‌َّ اللّه‌َ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (53) کَدَأب‌ِ آل‌ِ فِرعَون‌َ وَ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم کَذَّبُوا بِآیات‌ِ رَبِّهِم فَأَهلَکناهُم بِذُنُوبِهِم وَ أَغرَقنا آل‌َ فِرعَون‌َ وَ کُل‌ٌّ کانُوا ظالِمِین‌َ (54) إِن‌َّ شَرَّ الدَّوَاب‌ِّ عِندَ اللّه‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا فَهُم لا یُؤمِنُون‌َ (55) الَّذِین‌َ عاهَدت‌َ مِنهُم ثُم‌َّ یَنقُضُون‌َ عَهدَهُم فِی کُل‌ِّ مَرَّةٍ وَ هُم لا یَتَّقُون‌َ (56)
فَإِمّا تَثقَفَنَّهُم فِی الحَرب‌ِ فَشَرِّد بِهِم مَن خَلفَهُم لَعَلَّهُم یَذَّکَّرُون‌َ (57) وَ إِمّا تَخافَن‌َّ مِن قَوم‌ٍ خِیانَةً فَانبِذ إِلَیهِم عَلی سَواءٍ إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُحِب‌ُّ الخائِنِین‌َ (58) وَ لا یَحسَبَن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُم لا یُعجِزُون‌َ (59) وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَ مِن رِباطِ الخَیل‌ِ تُرهِبُون‌َ بِه‌ِ عَدُوَّ اللّه‌ِ وَ عَدُوَّکُم وَ آخَرِین‌َ مِن دُونِهِم لا تَعلَمُونَهُم‌ُ اللّه‌ُ یَعلَمُهُم وَ ما تُنفِقُوا مِن شَی‌ءٍ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ یُوَف‌َّ إِلَیکُم وَ أَنتُم لا تُظلَمُون‌َ (60) وَ إِن جَنَحُوا لِلسَّلم‌ِ فَاجنَح لَها وَ تَوَکَّل عَلَی اللّه‌ِ إِنَّه‌ُ هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ (61)
وَ إِن یُرِیدُوا أَن یَخدَعُوک‌َ فَإِن‌َّ حَسبَک‌َ اللّه‌ُ هُوَ الَّذِی أَیَّدَک‌َ بِنَصرِه‌ِ وَ بِالمُؤمِنِین‌َ (62) وَ أَلَّف‌َ بَین‌َ قُلُوبِهِم لَو أَنفَقت‌َ ما فِی الأَرض‌ِ جَمِیعاً ما أَلَّفت‌َ بَین‌َ قُلُوبِهِم وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ أَلَّف‌َ بَینَهُم إِنَّه‌ُ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ (63) یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ حَسبُک‌َ اللّه‌ُ وَ مَن‌ِ اتَّبَعَک‌َ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ (64) یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ حَرِّض‌ِ المُؤمِنِین‌َ عَلَی القِتال‌ِ إِن یَکُن مِنکُم عِشرُون‌َ صابِرُون‌َ یَغلِبُوا مِائَتَین‌ِ وَ إِن یَکُن مِنکُم مِائَةٌ یَغلِبُوا أَلفاً مِن‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِأَنَّهُم قَوم‌ٌ لا یَفقَهُون‌َ (65) الآن‌َ خَفَّف‌َ اللّه‌ُ عَنکُم وَ عَلِم‌َ أَن‌َّ فِیکُم ضَعفاً فَإِن یَکُن مِنکُم مِائَةٌ صابِرَةٌ یَغلِبُوا مِائَتَین‌ِ وَ إِن یَکُن مِنکُم أَلف‌ٌ یَغلِبُوا أَلفَین‌ِ بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ وَ اللّه‌ُ مَع‌َ الصّابِرِین‌َ (66)

[ترجمه]

چون خوی آل فرعون و آنان که پیش ایشان بودند کافر شدند به آیات خدای، بگرفت ایشان را خدای به گناههای ایشان که خدای قادر«3» و سخت عقوبت است.
آن به آن است که خدای نباشد بگرداننده نعمتی را که کرده باشد بر قومی تا بگردانند آنچه به ایشان باشد، و بدرستی که خدای شنوا و داناست.
[42- ر]
چون خوی آل فرعون و آنا [ن که]«4» از پیش ایشان بودند دروغ«5» داشتند به آیات خدایشان«6»، هلاک کردیم ایشان را به گناهانشان و غرقه کردیم آل فرعون را و همه بودند ستمکاران.
بدرستی که بترین جانوران«7» نزدیک خدای، آنانند که کافر شدند، پس ایشان ایمان نیارند.
آنان که پیمان بستدی از ایشان، پس می‌شکنند«8» پیمان خویش را در هر باری، و ایشان نمی‌ترسند.
اگر یابی
-----------------------------------
(1). اساس: عذاب به قیاس آو، و اتفاق نسخه‌ها، تصحیح شد.
(2). آو، آج، بم، لب، آن قوله تعالی.
(3). آج، لب: بنیروست.
(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(5). آو، آج، بم، لب، آن: به دروغ.
(6). آو، بم پس.
(7). آو، بم، آن: چهارپایان مج: روندگان آج، لب: جنبندگان.
(8). آو، مج: می‌بشکافتند.

صفحه : 134
ایشان را در کارزار به ایشان را که پس ایشان باشند تا بود که ایشان اندیشه کنند.
[42- پ]
و اگر نترسی از [قومی خ]«1» یانتی بینداز به ایشان بر راستی«2»، بدرستی که خدای دوست ندارد خیانت کنندگان را.
«3»
و گمان مبر [ند]«4» آنان که کافر شدند که سبق برده‌اند که ایشان عاجز نکنند.
[و]«5» بسازید«6» برای ایشان آنچه توانید از نیرو و از بازبستن اسپان بترسانی به آن دشمن خدای را و دشمن شما را و دیگران از فرود ایشان ندانید ایشان را، خدای داند ایشان را و آنچه نفقه کنید از چیزی در راه خدای تمام بدهند شما را و بر شما بیداد نکنند.
و اگر میل کنند به صلح«7» میل کن به آن و توکّل کن بر خدای که او شنواست و داناست.
[43- ر]
و اگر خواهند که بفریبند
[تو را]«8»، بدرستی که بس باشد تو را خدای، او آن خدای است«9» قوّت کرد تو را به یاری او«10» و به مؤمنان.
و جمع کرد«11» میان دلهای ایشان اگر نفقه کنی تو آنچه در زمین است بجمله، جمع نتوانستی کردن«12» میان دلهای ایشان، و لکن
-----------------------------------
(8- 5- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(2). آج، لب: بر آشکارا همواری.
(3). اساس و جمیع نسخ: تحسبن‌ّ به قیاس قرآن مجید تصحیح شد.
(4). به قیاس با معنی کلمه، آورده شد.
(6). آو، بم، مج، آن: ساز کنی/ ساز کنید. [.....]
(7). آج، لب: سوی آشتی.
(9). مج که.
(10). آج، لب: خود.
(11). آج، لب: پیوستگی افگند.
(12). آج، لب: نتوانستی پیوستن.

صفحه : 135
خدای جمع کرد«1» میان ایشان، که او غالب«2» است، محکم کار است.
ای پیغامبر؟ بس است تو را خدای و آنان که پسر و تو باشند از مؤمنان.
[43- پ]
ای پیغامبر گرم بکن مؤمنان را بر کارزار اگر باشند از شما بیست مرد صبر کنندگان غلبه کنند دویست را، و اگر از شما«3» صد، غلبه کنند هزار را از آنان که کافر شدند، به آن که ایشان گروهی‌اند که نمی‌دانند«4».
اکنون تخفیف کرد«5» خدای از شما و دانست که در شما ضعیفانند«6» اگر باشند از شما صد صابر، غلبه کنند دویست را، و اگر باشند از شما هزار، غلبه کنند دو هزار را به فرمان خدای، و خدای با صابران است.
قوله: کَدَأب‌ِ آل‌ِ فِرعَون‌َ«7»، محل‌ّ «کاف»، رفع است به آن که خبر مبتدا«8» ست، و تقدیر آن است که: دأبهم کدأب آل فرعون، ای عادتهم مثل عادت آل فرعون. و «دأب»، عادت و طریقت باشد، یقال: ما زال ذلک دأبه و دینه و دیدنه، ای عادته و طریقته. عبد اللّه عبّاس گفت: کفعل آل فرعون. ضحّاک گفت: کصنعهم. مجاهد و عطا گفتند: کسنّتهم. یمان گفت: کمثالهم، یعنی اهل بدر همان کردند و همچنان کردند که آل فرعون، لا جرم با ایشان همان کردند که با آل فرعون کردند از عذاب و نکال. کسائی گفت: کشأن آل فرعون، یعنی چنان که ایشان کفر آوردند و جحود کردند، اینان همان کردند. اخفش و مؤرج گفتند: کعادة آل فرعون، و قال خداش بن زهیر العامری:

و ما زال ذاک الدّأب حتّی تخاذلت هوازن و ارفضّت سلیم و عامر
-----------------------------------
(1). آج، لب: پیوستگی افگند.
(2). آج، لب: استوارکار.
(3). لب باشد.
(4). آج، لب: اندر نیابند.
(5). آو، بم، لب، آن: سبک کرد.
(6). آج، لب: سستی است.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مل الایه.
(8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: که مبتداست.

صفحه : 136
و آل فرعون، قوم او و اهل دین او بودند، برای آن که آل خواند ایشان را که، امرهم کان یؤل الیه ای یرجع من آل اذا رجع. و گفته‌اند: اهل باشد، «ها» را بدل کردند به «الف»، و اینکه از جمله ابدال است. وَ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم و آنان که پیش ایشان«1» بودند از جمله کافران، به آیات خدای کافر شدند، فَأَخَذَهُم‌ُ اللّه‌ُ بِذُنُوبِهِم خدای ایشان را به گناه ایشان بگرفت چنان که اینان را به گناه«2» اینان که خدای
[تعالی]«3» قادر است و سخت عقوبت.
ذلِک‌َ بِأَن‌َّ اللّه‌َ لَم یَک‌ُ مُغَیِّراً، «ذلک»، اشارت است بدان عذاب و نقمت که فرمود با قریش در غزات بدر گفت آن، و ذلِک‌َ، اشارت است [44- ر]
به دورتر و «ذاک» به نزدیکتر. آن، به سبب آن بود که خدای تعالی هیچ نعمت که بر قومی کرده باشند بنگرداند و به نقمت بدل نکند مگر آنگه که ایشان نیّت و فعل گردانند.
کلبی گفت: اهل مکه را خواست که ایشان را نعمت چنین فرمود که: ... أَطعَمَهُم مِن جُوع‌ٍ وَ آمَنَهُم مِن خَوف‌ٍ«4» ذلِک‌َ، در محل‌ّ رفع است به ابتدا و بِأَن‌َّ اللّه‌َ، در جای خبر اوست و خبر [بر]«7» حقیقت محذوف است، و تقدیر آن است که: ذلک واقع کائن بان‌ّ اللّه لم یک.
«نون»، در حال جزم از کان بیفگنند و از اخوات او چون، صان یصون، و خان یخون نیفگنند برای کثرت استعمال را، و برای آن که کان از امّهات افعال است، چون کان به معنی وقع و حدث باشد، هیچ فعل نبود و الّا در او معنی وقوع و حدوث باشد، نبینی که قام و قعد و اکل و شرب- همه را- معنی آن است که: حدث قیام و قعود و أکل و شرب، و دیگر افعال چنین نیست، برای اینکه گویند: لم یک، و نگویند: لم یص و لم یخ فی لم یصن و لم یخن. حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنفُسِهِم، حق تعالی
-----------------------------------
(1). پیش ایشان/ پیش از ایشان. [.....]
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: گناهان.
(7- 3). اساس: ندارد به قیاس آو و اتفاق نسخ افزوده شد.
(4). سوره قریش (106) آیه 4.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج نعمت.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مج: نقل.

صفحه : 137
در اینکه آیت بیان عدل خود کرد و رد کرد بر جمله مجبّران و قدریان، گفت: من که خدایم، نعمتی [که]«1» مبتدا کرده باشم بر سبیل تفضّل با بندگان خود، از کرم خود روا ندارم که آن نعمت بر ایشان بگردانم و بدل کنم تا آن که ایشان حال بر خود بگردانند، و به جای شکر نعمت، کفران کنند و به جای اعتراف جحود. و آن خدای که از کرم روا ندارد که ناواجب نامستحق از بنده بگرداند الّا عند جحود و کفر او تا از او باشد، کی روا دارد که بنده را به گناه ناکرده یا به فعلی که آفریده باشد یا به چیزی که بنده را در آن صنعی نباشد بگیرد و عقوبت کند؟ و اینکه آیت دلیل فضل و عدل اوست«2»- تعالی عن الظّلم علوّا کبیرا. وَ أَن‌َّ اللّه‌َ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ و خدای تعالی شنوا و داناست.
کَدَأب‌ِ آل‌ِ فِرعَون‌َ وَ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم کَذَّبُوا بِآیات‌ِ رَبِّهِم چون عادت و طریقت و صنیع«3» آل فرعون و آنان که پیش از او بودند که به آیات ما تکذیب کردند از انواع کفّار، ما ایشان را هلاک کردیم به گناهشان«4»، بهری را به آب و بهری را به آتش و بهری را به خسف و [بهری را به نسخ و]«5» بهری را به مسخ و بهری را به رجفه و بهری را به باد و بهری را به صیحة و بهری را به تیغ. وَ أَغرَقنا آل‌َ فِرعَون‌َ و آل فرعون را غرق کردیم. وَ کُل‌ٌّ کانُوا ظالِمِین‌َ و همه ظالم و بیدادگر بودند، و اینکه آیت نیز دلیل عدل است دو جای یکی آن که گفت: فَأَهلَکناهُم بِذُنُوبِهِم ما ایشان را به گناه ایشان هلاک کردیم، و اینکه جزا بر عمل باشد و عقاب به استحقاق، و دگر: وَ کُل‌ٌّ کانُوا ظالِمِین‌َ، گفت: همه ظالم بودند، چون حق تعالی ظلم از خود نفی کرد و حوالت به کافران«6» و ظالمان کرد، از ایشان«7» کافرتر و ظالم‌تر آن بود که از ایشان نفی کند و به خدای حوالت کند.
إِن‌َّ شَرَّ الدَّوَاب‌ِّ «شرّ» نقیض خیر«8» باشد، و گفته‌اند: «شرّ»«9»، مضرّتی«10» باشد عظیم و خیر هر«11» منفعتی باشد تمام. و اصل شرّ، اظهار بود و قیل الشّرّ الرّمی
-----------------------------------
(5- 1). اساس: ندارد به قیاس نسخه آو، افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها و قد.
(3). همه نسخه بدلها، بجز آج و لب: صنع.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مج: گناهانشان.
(6). همه نسخه بدلها کرد.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: و ظالمان ایشان.
(8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: نقیض الخیر.
(9). همه نسخه بدلها هر.
(10). آو، آج، بم، لب، آن: ضرری مل: ضرّی. [.....]
(11). اساس: به هر به قیاس نسخه مل، تصحیح شد.

صفحه : 138
بالمکاره کشرر النّار، و اصل او نیز اظهار باشد برای آن که شرر آتش چون از او می‌جهد ظاهر می‌شود، و منه قول الشّاعر:

و]«1» حتّی اشرّت بالأکف‌ّ المصاحف
ای، اظهرت و نشرت، و حق تعالی گفت: بترین جانوران بنزدیک خدای تعالی، کافرانند. و برای آن دواب‌ّ خواند ایشان را که، ایشان بمثابت چهارپایانند، فی قوله: أُولئِک‌َ کَالأَنعام‌ِ بَل هُم أَضَل‌ُّ«2»الَّذِین‌َ عاهَدت‌َ مِنهُم آنان که تو با ایشان عهد کردی از جمله اینکه کافران پس عهد تو می‌شکافند«3» هر باری و از خدای نمی‌ترسند در نقض عهد. مفسّران گفتند که:
آیت در بنی قریظه آمد که با رسول عهد کردند که بازو«4» قتال نکنند و کس را بر او یاری ندهند، عهد او بشکستند یکبار و مشرکان مکّه را به سلاح یاری دادند. چون رسول کس فرستاد به ایشان و ملامت کرد ایشان را«5»، گفتند: ما را فراموش بود.
دگر باره روز خندق عهد بشکافتند«6» و به مکّه آمدند و با مشرکان همدست شدند و با رسول کارزار کردند، خدای تعالی گفت: ثُم‌َّ یَنقُضُون‌َ عَهدَهُم فِی کُل‌ِّ مَرَّةٍ.
آنگه حق تعالی گفت: فَإِمّا تَثقَفَنَّهُم فِی الحَرب‌ِ اگر ایشان را در کارزار بیایی«7» و ملاقات باشد تو را با ایشان و به دست تو افتند، فَشَرِّد بِهِم مَن خَلفَهُم.
عبد اللّه عبّاس گفت: نکل بهم من خلفهم ایشان را به نکال دیگران کن. سعید جبیر گفت: انذر بهم به ایشان بترسان آنان را که از پس ایشان باشند. و بعضی دگر گفتند: فرّق بهم بپراگن به ایشان، کاری کن که دیگران از تو پراگنده شوند و بگریزند. عطا گفت: اثخن فیهم القتل قتل در ایشان شایع کن تا دیگران عبرت گیرند. قتّیب«8» گفت: سمّع بهم بشنوان به ایشان، یعنی کاری کن با ایشان که باز گویند، و انشد«9»:
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(2). سوره اعراف (7) آیه 179.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: شکستند.
(4). بازو/ باز او/ با او.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مج ایشان.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بشکستند.
(7). مل، مج: بیابید.
(8). آج: قبطی.
(9). مل: قال الشّاعر.

صفحه : 139

اطوّف فی الأباطح کل‌ّ یوم مخافة ان یشرّد بی حکیم
و «تشرید»، تطرید باشد و تفریق و تبدید، و ناقة شرود، ای نفور. و عبد اللّه مسعود خواند به «ذال» معجم، و گفتند: معنی یکی باشد. و قطرب گفت: به «ذال»، تنکیل باشد و به «دال» تطرید و تفریق، [مَن خَلفَهُم]،«1» آنان را که از پس ایشان آیند. و اعمش خواند در شاذّ: فشرّد بهم من خلفهم، بر آن که «من» حرف جرّ باشد، و مفعول از کلام محذوف بود. المعنی شرّد اعداک من خلفهم، لَعَلَّهُم یَذَّکَّرُون‌َ، ای یتذکّرون تا باشد که اندیشه کنند اینان [و]«2» نقض عهد نکنند.
وَ إِمّا تَخافَن‌َّ اگر ترسی«3» تو یا محمّد؟ وجه خوف گفتیم و باز نمودیم که از باب ظن‌ّ است اگر گمان برید، و گفته‌اند: اینکه ظن، به معنی علم است، و فعل مضارع را با نون تأکید بنا کنند بر فتح چون فعل مذکّری باشد و اگر جمع مذکّر باشد بر ضم‌ّ بنا کنند و اگر فعل مؤنّثی مخاطب باشد بر کسره. اگر ترسی که قومی خیانتی کنند از نقض عهد به امارتی که تو را پیدا شود چنان که بنو قریظه کردند و خیانت نقض عهد باشد در آنچه امین کرده باشند«4» او را بر آن، یقال: خانه یخونه خونا و خیانة و اختانه، ایضا و: خوّنه اذا نسبه الی الخیانة. فَانبِذ إِلَیهِم عهد ایشان [با ایشان]«5» انداز و «نبذ»، انداختن باشد، و منه: النبیذ فعیل بمعنی مفعول لأنّه ینبذ فی الحب‌ّ. ای«6» یطرح، قال«7»:

نبذک نعلا اخلقت من نعالکا
علی سواء بر راستی. در او دو قول گفتند: یکی: علی استواء، تا ایشان نیز دانند که تو حرب ایشان می‌سگالی، گمان نبرند که تو بر عهدی و تو بر حرب باشی. آنگه ساز نکنند، اینکه مانند عذری باشد. و اینکه سویّت در علم باشد، یعنی تا ایشان از تو آن دانند که تو از ایشان دانی بر سویّت. و قولی دیگر آن است که: عَلی سَواءٍ، ای علی عدل، قال الرّاجز:

فاضرب وجوه الغدّر الاعداء حتّی یجیبوک الی السّواء
-----------------------------------
(5- 2- 1). اساس: ندارد به قیاس نسخه آو و اتفاق نسخ افزوده شد.
(3). اساس: ترسند به قیاس نسخه آو و اتفاق نسخ تصحیح شد.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مج و لب: ایمن کرده باشد.
(6). مل: و. [.....]
(7). مل شعر.

صفحه : 140
ای، الی العدل. و میانه کار را «سواء» گویند، لاستوائه الی الطّرفین، قال اللّه تعالی: فِی سَواءِ الجَحِیم‌ِ«1»، ای فی وسطها، و قال حسّان:

یا ویح انصار النّبی‌ّ و رهطه
بعد المغیّب فی سواء الملحد
ای، فی وسط الملحد و «سوی» و «سوی» لغتان فی سواء، قال اللّه تعالی: مَکاناً سُوی‌ً«2»هذه ما «4» و الفزر [45- ر]
ولید مسلم«5» گفت: علی مهل بر آهستگی، و اینکه لغت معروف نیست. اگر گویند، چگونه روا باشد که اینکه نقض عهد رسول- علیه السّلام- بر ظن‌ّ و خوف بود!
گوییم: بر قول آن که ظن را بر علم تفسیر کرد، اینکه سؤال لازم نباشد، و بر قول آن که ظن گفت: لا بد ظنّی باشد عن امارة صحیحة. و آنچه راجع باشد با منافع و مضارّ، ظن قایم مقام علم باشد در او، چون از ایشان فعلی بیند که دلیل نقض عهد و خیانت کنند تا«6» تا امارات آن باشد روا باشد او را و جز او را نبذ عهد کردن عقلا و شرعا. إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُحِب‌ُّ الخائِنِین‌َ که خدای تعالی خیانت کنندگان را دوست ندارد و مرید نفع و ثواب ایشان نباشد، چه ایشان مستحق‌ّ عقاب و اهانت و استخفاف باشند. و اینکه آیت در بنی قریظه فرود آمد. و واقدی گفت: در بنی قینقاع آمد و به اینکه آیت رسول- علیه السّلام- به زبر«7» حصن ایشان رفت و بازیشان«8» قتال کرد.
وَ لا یَحسَبَن‌َّ«9» الَّذِین‌َ، و الّذین فاعل او باشد و مفعول اوّل مقدّر باشد، ای لا یحسبن‌ّ الّذین کفروا و انفسهم سابقین لنا نباید تا کافران پندارند خود را که از ما سبق توانند بردن.
و وجهی دیگر در او آن است که: فاعل در او مضمر باشد«10»، تقدیر آن باشد که:
-----------------------------------
(1). سوره صافّات (37) آیه 55.
(2). سوره طه (20) آیه 58.
(3). مل شعر.
(4). اساس: غیلان به قیاس نسخه آو، تصحیح شد.
(5). مل، مج: ولید بن مسلم.
(6). لب: یا .
(7). مل، مج: به زیر آو، آج، بم، لب، آن: بر.
(8). بازیشان/ باز ایشان/ با ایشان.
(9). اساس و دیگر نسخه بدلها: تحسبن‌ّ با توجه به متن قرآن مجید تصحیح شده نیز رک: آیه 59 و زیر نویس آن از همین سوره.
(10). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج و.

صفحه : 141
لا یحسبن‌ّ النّبی‌ّ و المؤمنون الکافرین سابقین لنا، فاعل مقدّر باشد، و کافرین مفعول اوّل، و سابقین مفعول دوم.
و وجهی دیگر آن است که: «ان»، تقدیر کنند و هی المخفّفة«1» من الثّقیله، و تقدیر «ان‌ّ» باشد، و لا یحسبن‌ّ الّذین کفروا ان سبقوا، ای انّهم سبقونا. و هر کجا «ان‌ّ» با اسم و خبر در جای مفعول [حسب و اخوات او افتد]«2»، قایم مقام هر دو مفعول او باشد، یقول: حسبت ان‌ّ زیدا منطلق- و اخوات او«3»، و المعنی حسبت زیدا منطلقا«4»، و مثله قوله: الم، أَ حَسِب‌َ النّاس‌ُ أَن یُترَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنّا«5» الَّذِین‌َ، مفعول اوّل باشد و سَبَقُوا مفعول دوم. گفت: مپندار و گمان مبر که آنان که کافر شدند مرا سبق توانند بردن یا از من بتوانند گریخت«6»، و مفعول محذوف است، لدلالة الکلام علیه، و التّقدیر: سبقوا اللّه، و مثله فی اللّفظ و المعنی قوله: أَم حَسِب‌َ الَّذِین‌َ یَعمَلُون‌َ السَّیِّئات‌ِ أَن یَسبِقُونا ساءَ ما یَحکُمُون‌َ«7»إِنَّهُم لا یُعجِزُون‌َ، جمله قرّاء، إِنَّهُم خوانند به کسر همز«8» علی الابتداء و الاستیناف. و اهل شام خواندند: «انّهم» بالفتح«9» گفتند: «لا»، صله است و تقدیر آن باشد: انّهم یعجزون، ای یعجزون اللّه، و اینکه«10»، بدل سبقوا باشد، ای لا یحسبن‌ّ الکافرین سابقین اللّه معجزین له. و مورد آیت، وعید و تهدید است، گفت: گمان مبر که اینکه کافران از پیش من بشوند یا مرا عاجز کنند یا از قبضه قدرت من بیرون توانند شد، بل اسیر و گرفته من‌اند و در ملک و ملک من‌اند و از من فایت نه‌اند، هر گه که خواهم ایشان را گرفتار توانم کردن و جزا دادن«11» ایشان را بر وفق عمل ایشان. و حسبان، ظن‌ّ باشد و حسبان حساب باشد، یقال«12»: حسبت الشّئ احسبه و احسبه
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: هی آن المخفّفه.
(2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(3). عبارت «و اخوات او»، در هیچ یک از نسخه‌ها نیامده است. [.....]
(4). اساس: مطلقا، به قیاس نسخه آو، تصحیح شد.
(5). سوره عنکبوت (29) آیه 1 و 2.
(6). همه نسخه بدلها، گریختن.
(7). سوره عنکبوت (29) آیه 4.
(8). اساس: هم به قیاس نسخه آو، تصحیح شد آج، بم، لب، آن: همزه.
(9). آو: به فتح همز آج، بم، لب، آن: به فتح همزه و.
(10). آو، آج، بم، آن: ان.
(11). آو، آج، بم، لب، آن: داد.
(12). عبارت پس از یقال، در نسخه‌های مختلف متفاوت است. متن با تقدّم و تأخّر کلمات منظم شد.

صفحه : 142
حسبانا و محسبة و محسبة، و حسبت الحساب احسبه حسابا و حسبا و حسبانا. حسن بصری گفت: لا یُعجِزُون‌َ، ای لا یفوتون اللّه از خدای فایت نباشد«1».
آنگه مؤمنان را گفت: وَ أَعِدُّوا لَهُم ساز کنی از برای ایشان از آلات کارزار از آنچه بتوانی و اسبان و آنچه حاجت باشد به آن در کارزار. و استطاعت معنیی باشد که جوارح به آن متطاول باشد فعل را«2» با زوال موانع. و اصل او، طاعت باشد، و قوله:
مِن قُوَّةٍ قیل: اراد من رمی. ذکره الفرّاء و رواه عقبة بن عامر عن النّبی‌ّ- علیه السّلام- [ذ]«3» کره الطّبری، گفتند: تیر انداختن است. عکرمه گفت: مراد حصنهاست. وَ مِن رِباطِ الخَیل‌ِ، گفتند: «رباط»، بستنی است«4» خوارتر از عقد، و «رباط»، مرابطه باشد. و «رباط»، نام آن رسن باشد که اسب را دو ببندند و «رباط» نام [45- پ]
آن جای باشد که ایشان«5» را آن جا ببندند، و «رباط»، مصدر است اجرا کنند بر اسبان، قال الشّاعر:

[و]«6» ان‌ّ الرّباط النکد من آل داحس ابین«7» فما«8» یفلحن یوم رهان
تُرهِبُون‌َ بِه‌ِ عَدُوَّ اللّه‌ِ وَ عَدُوَّکُم که به آن بترسانی دشمن خدای را و دشمن خود را، و الرّهب و الرّهبة: الخوف، الارهاب و التّرهیب: الاخافة، و الاسترهاب، الارهاب«9» ایضا. وَ آخَرِین‌َ مِن دُونِهِم و جماعتی دیگر را که جز ایشانند، که شما«10» ایشان را ندانی، خدای داند ایشان را، و اینکه عطف است علی: عَدُوَّ اللّه‌ِ وَ عَدُوَّکُم، و در آن که مراد به اینان کیستند پنج قول گفتند:
مجاهد گفت: بنی قریظه‌اند. سدّی گفت: اهل پارس‌اند. حسن بصری گفت و إبن زید: منافقانند. طبری گفت: جنّیانند. جبّائی گفت: بر عموم است، یعنی هر دشمنی که تو دشمنی او ندانی و خدای داند که او دشمن شماست. و «علم»، به
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: نباشند.
(2). مل: کردن فعل را.
(3). از آو، افزوده شد.
(4). آو، آج، بم، لب، آن: بستن باشد.
(5). مل، مج: اسبان. [.....]
(6). هیچ کدام از نسخه‌ها ندارد به قیاس متن چاپی مرحوم شعرانی و مآخذ دیگر آورده شد.
(7). اساس و دیگر نسخه بدلها: کنون به قیاس متن چاپی مرحوم شعرانی و مآخذ دیگر آورده شد.
(8). اساس: کما به قیاس نسخه آو، تصحیح شد.
(9). اساس و دیگر نسخه بدلها: الرّهب متن با توجّه به منابع لغت و تفسیر تصحیح شد.
(10). اساس و دیگر نسخه بدلها: تو به قیاس با مفهوم آیه و معنی آن در صفحات گذشته تصحیح شد.

صفحه : 143
معنی معرفت است، قال الشّاعر:

فان‌ّ اللّه یعلمنی و وهبا و انّا سوف یلقاه کلانا
و برای آن گفتیم که «علم» به معنی معرفت است که متعدّی است به یک مفعول. وَ ما تُنفِقُوا مِن شَی‌ءٍ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ [ «ما»، جزای است و آنچه هزینه کنی از چیزی، یعنی از مالی. و چیز آن جا مال است. فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ]«1» در راه خدای تعالی. یُوَف‌َّ إِلَیکُم ثواب آن تمام به شما دهند و هیچ ظلمی و نقصانی نکنند شما را.
قوله: وَ إِن جَنَحُوا لِلسَّلم‌ِ فَاجنَح لَها، گفت: و اگر چنان باشد که اینکه ناقضان عهد از بنی قریظه و جز ایشان میل کنند با صلح، تو نیز میل با صلح کن. و سلّم و سلّم، لغت است، و سلّم هم لغت است در او، و کسر، قراءت ابو بکر عن عاصم است، و فتح قراءت باقی قرّاء است، و به فتح «سین» و «لام» هیچ مقری نخواند، جز که لغت است و معنی هر سه مسالمه و مصالحه باشد. برای اینکه تأنیث کرد آن را، و گفت: فَاجنَح لَها، قال الشّاعر فی السّلم بمعنی المصالحه:

انائل انّنی سلّم لاهلک فاقبلی سلمی
ای صلحی، و سلّم سلف باشد، و سلام استسلام باشد. و سلّم، درختی است در بادیة، الواحده سلمه. و الجنوح، المیل، یقال: جنح الیه یجنح جنوحا، و منه:
الجناح، ای المیل الی الإثم. و منه، الجناح. کجناح الطّائر، لأنّه یمیل به الی جانب. و در آیت دلیل نیست بر آن که چون کفّار صلح کنند رسول را یا امام را واجب است اجابت کردن، بل روا بود که مصلحت در خلاف صلح باشد. و بر اینکه قول امر حمل نباید کردن بر وجوب و اگر چه ظاهر اوامر قرآن حمل باید کردن بر وجوب. از اینکه قاعده عدول باید کردن به دلیل، و آن اجماع اهل البیت است، یا باید گفتن که: آیت مخصوص است به بنی قریظه، و اینکه حکم مطرّد نیست اعنی وجوب صلح در همه طالبان«2» صلح بل ما«3» راه النّبی‌ّ و الامام المعصوم. و بعضی مفسّران گفتند: آیت منسوخ است بقوله: فَاقتُلُوا المُشرِکِین‌َ حَیث‌ُ وَجَدتُمُوهُم«4» فَاقتُلُوا المُشرِکِین‌َ، سوره توبه (9) آیه 5.

صفحه : 144
حق‌ّ اهل کتاب است از بنی قریظه و النّضیر، دگر آن که: فَاقتُلُوا المُشرِکِین‌َ«1» در سنه تسع فرو آمده است و پس از آن با اهل نجران صلح کرد بر دو هزار حلّه، که هزار در صفر بدهند و هزار در رجب، پس در آیتین تنافی نیست و آنچه در او دعوی نسخ کردند، ناسخ پیش از منسوخ فرود آمد و اینکه هر دو معنی مانع باشد از نسخ. و نسخ قول حسن بصری است و قتاده. وَ تَوَکَّل عَلَی اللّه‌ِ و اعتماد بر خدای کن و کار بازو«2» گذار، إِنَّه‌ُ هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ که او خدای شنوا و داناست شنواست دعای دعاکنان را، و عالم است به مصالح ایشان.
وَ إِن یُرِیدُوا أَن یَخدَعُوک‌َ و اگر خواهند تا بفریبند تو را بنی قریظه به اظهار صلح و خدیعت اظهار امری محبوب باشد برای حصول مراد خود با ابطان«3» خلاف آن، و اصل او تباهی باشد من قول الشّاعر:

یّب الرّیق اذا الرّیق خدع
ای فسد. فَإِن‌َّ حَسبَک‌َ اللّه‌ُ بس است تو را خدای- عزّ و جل‌ّ- یعنی، دل از آن تنگ مدار و به نصرت [46- ر]
ایشان چشم مدار و از خذلان و خدع ایشان اندیشه مکن که خدای- جل‌ّ جلاله- ناصر تو بس باشد. هُوَ الَّذِی أَیَّدَک‌َ بِنَصرِه‌ِ وَ بِالمُؤمِنِین‌َ او آن خدای است که تو را قوّت داد به یاری و نصرت خود و متابعت مؤمنان- من الاید، و هو القوّة.
وَ أَلَّف‌َ بَین‌َ قُلُوبِهِم جمع کرد«4» میان دلهای ایشان و اگر تو هر چه در زمین خرج کنی و کردی نتوانستی میان دلهای ایشان جمع کردن و لکن خدای تعالی جمع کرد و الف«5» داد. بیشتر مفسّران گفتند: مراد آن عداوت است که میان اوس و خزرج بود و در وقعه سمیر«6». خدای تعالی به برکت رسول- علیه السّلام- برداشت آن از میان ایشان به اسلام، و مودّت پدید آورد و چون برادران شدند چنان که فرمود:
فَأَصبَحتُم بِنِعمَتِه‌ِ إِخواناً«7» فَاقتُلُوا المُشرِکِین‌َ. سوره توبه (9) آیه 5.
(2). بازو/ باز او/ با او.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل، مج، لب: ابطال.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مج: و جمع کرد.
(5). آج، مل، لب: الفت. [.....]
(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج حاطب.
(7). سوره آل عمران (3) آیه 103.
(8). همه نسخه بدلها: باشد.

صفحه : 145
الفت از قبل خدای باشد و ما را در آن صنعی«1» نیست، إِنَّه‌ُ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ او غالب است و محکم کار.
یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ حَسبُک‌َ اللّه‌ُ وَ مَن‌ِ اتَّبَعَک‌َ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ، آنگه خدای تعالی بر جمله رسول را تسلیت داد و تقویت دل به اینکه آیت، گفت: از روی نصرت من تو را کفایت کنم«2» و از مؤمنانی که پسروان تواند. و در تفسیر اهل البیت- علیهم السّلام- آمد که: مراد به آیت، امیر المؤمنین علی است- علیه السّلام- و ظواهر اخبار و سیر شاهد اینکه قول است برای آن که مستفاد آیت نصرت است، و آن نصرت که بعد تأیید اللّه تعالی، رسول را و دین خدای را از امیر المؤمنین بود از کس نبود، بدیع نبود که آیت خاص باشد به او.
و در معنی آیت و اعراب مَن‌ِ دو قول گفتند یکی آن که: محل‌ّ او رفع بود عطفا علی اسم اللّه تعالی و اینکه اعراب بر اینکه معنی آید«3» که گفتیم. و قولی دیگر، گفتند آن که: محل‌ّ او نصب است عطفا علی محل‌ّ الکاف، و محلّه منصوب بوقوع الفعل [علیه]«4»، و ان کان فی الظّاهر مجرورا بالاضافة، و التّقدیر: حسبک اللّه و حسب من اتّبعک، علی معنی یکفیک اللّه و یکفی من اتّبعک، و مثله قوله: إِنّا مُنَجُّوک‌َ وَ أَهلَک‌َ«5»یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ حَرِّض‌ِ المُؤمِنِین‌َ عَلَی القِتال‌ِ، آنگه خطاب کرد با رسول- علیه السّلام- و او را فرمود: تا حث‌ّ کند و ترغیب افگند [مؤمنان را بر قتال و کارزار.
و اصل کلمه از «حرض» باشد، و هو الهلاک، یعنی حث‌ّ کند]«7» او را و حمل بر کاری که اگر او خلاف آن کند نماید او را که هلاک خواهی شدن«8»، من قوله تعالی: حَتّی تَکُون‌َ حَرَضاً أَو تَکُون‌َ مِن‌َ الهالِکِین‌َ«9» إِن یَکُن مِنکُم «کان» تامّه است اینکه جا، و المعنی: ان یحصل و یوجد منکم و اگر از شما بیست مرد صابر باشند عِشرُون‌َ صابِرُون‌َ یَغلِبُوا مِائَتَین‌ِ«1» باید تا دویست مرد را غلبه کنند از کافران، و اگر [از]«2» شما صد مرد باشند«3» باید تا هزار مرد را غلبه کنند، هر مردی با ده مرد. و اینکه در بدایت اسلام بود که مسلمانان را عدد اندک بود«4»، و گفتند: آیت در روز بدر آمد. و «صبر»، حبس نفس باشد، بر آنچه«5» منازع آن بود، و ضدّش جزع باشد، قال الشّاعر:

و ان«6» تصبر فالصّبر خیر مغبّة و ان تجزعا فالامر ما تریان
بِأَنَّهُم قَوم‌ٌ لا یَفقَهُون‌َ که ایشان قومی‌اند که ندانند، یعنی قتال که می‌کنند بر جهالت و عمیا می‌کنند نه چون شما که بر بصیرت می‌کنی و امید بهشت. و بعضی دیگر گفتند: ایشان استحقاق ثواب نمی‌دانند بر آن که می‌کنند، چنان که شما می‌دانی«7»، و هر دو قول متقارب است به معنی. و اینکه آیت اگر چه ظاهر او خبر است، معنی او امر است برای آن که آیت منسوخ الحکم است باتّفاق و اگر خبر محض بودی نسخ در او نشدی.
دگر، قوله تعالی: الآن‌َ خَفَّف‌َ اللّه‌ُ عَنکُم و تخفیف، آزرم باشد از مشقّت تکلیف. چون مدتی برآمد و مسلمانان را عدد بسیار شد، خدای تعالی«8» فضل بسیار کرد و کرم بی‌شمار و تخفیف اینکه تکلیف کرد بر ایشان و اینکه آیت فرستاد. و حکم آیت اوّل به او منسوخ کرد [46- پ]، و حکم آیت اوّل آن بود که: اگر مردی مسلمان از ده مرد [کافر]«9» روی بگردانیدی فاسق بودی و مستحق‌ّ ذم‌ّ و عقاب. و خدای تعالی تخفیف کرد و ده با دو آورد، گفت: اکنون خدای سبک بکرد از شما و دانست که در میان شما ضعیفانند. اکنون، حکم آن است که اگر از شما که مؤمنانی صد مرد صابر باشند، باید تا دویست مرد [کافر]«10» را غلبه کنند، و اگر هزار مرد باشند باید تا دو
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد به قیاس معنی عبارت، از مل، افزوده شد.
(2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(3). اساس: باشد، به قیاس نسخه مل و قرینه در جمله قبلی، تصحیح شد. [.....]
(4). آج، لب: مسلمانان عدد اندک بودند.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج نفس.
(6). اساس: فان به قیاس نسخه آو، تصحیح شد.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: شما دانی.
(8). آج، بم، مج، لب، آن آیت فرستاد.
(10- 9). اساس: ندارد به قیاس نسخه آو و اتّفاق نسخ افزوده شد.

صفحه : 147
هزار مرد کافر را غلبه کنند به فرمان خدای تعالی. اینکه آیت بلا خلاف ناسخ است و رافع حکم آیت اوّل را، و اینکه حکم ثابت است و مستقرّ، و هر که امروز از دو کافر در جهاد روی برگرداند او فاسق بود و مستحق‌ّ ذم‌ّ و عقاب باشد. وَ اللّه‌ُ مَع‌َ الصّابِرِین‌َ و خدای تعالی به معنی«1» نصرت با صابران است، یعنی آنان که بر ثبات و جهاد و مقاسات آن صبر کنند.
[قوله تعالی]«2»:

[سوره الأنفال (8): آیات 67 تا 75]

[اشاره]


ما کان‌َ لِنَبِی‌ٍّ أَن یَکُون‌َ لَه‌ُ أَسری حَتّی یُثخِن‌َ فِی الأَرض‌ِ تُرِیدُون‌َ عَرَض‌َ الدُّنیا وَ اللّه‌ُ یُرِیدُ الآخِرَةَ وَ اللّه‌ُ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ (67) لَو لا کِتاب‌ٌ مِن‌َ اللّه‌ِ سَبَق‌َ لَمَسَّکُم فِیما أَخَذتُم عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ (68) فَکُلُوا مِّا غَنِمتُم حَلالاً طَیِّباً وَ اتَّقُوا اللّه‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (69) یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ قُل لِمَن فِی أَیدِیکُم مِن‌َ الأَسری إِن یَعلَم‌ِ اللّه‌ُ فِی قُلُوبِکُم خَیراً یُؤتِکُم خَیراً مِمّا أُخِذَ مِنکُم وَ یَغفِر لَکُم وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (70) وَ إِن یُرِیدُوا خِیانَتَک‌َ فَقَد خانُوا اللّه‌َ مِن قَبل‌ُ فَأَمکَن‌َ مِنهُم وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ (71)
إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ الَّذِین‌َ آوَوا وَ نَصَرُوا أُولئِک‌َ بَعضُهُم أَولِیاءُ بَعض‌ٍ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ لَم یُهاجِرُوا ما لَکُم مِن وَلایَتِهِم مِن شَی‌ءٍ حَتّی یُهاجِرُوا وَ إِن‌ِ استَنصَرُوکُم فِی الدِّین‌ِ فَعَلَیکُم‌ُ النَّصرُ إِلاّ عَلی قَوم‌ٍ بَینَکُم وَ بَینَهُم مِیثاق‌ٌ وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیرٌ (72) وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بَعضُهُم أَولِیاءُ بَعض‌ٍ إِلاّ تَفعَلُوه‌ُ تَکُن فِتنَةٌ فِی الأَرض‌ِ وَ فَسادٌ کَبِیرٌ (73) وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ الَّذِین‌َ آوَوا وَ نَصَرُوا أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُؤمِنُون‌َ حَقًّا لَهُم مَغفِرَةٌ وَ رِزق‌ٌ کَرِیم‌ٌ (74) وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا مِن بَعدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُم فَأُولئِک‌َ مِنکُم وَ أُولُوا الأَرحام‌ِ بَعضُهُم أَولی بِبَعض‌ٍ فِی کِتاب‌ِ اللّه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ (75)

[ترجمه]

نباشد هیچ پیغامبری را که باشند او را اسیران«3» تا مبالغت کند در کشتن«4» در زمین، می‌خواهی مال دنیا و خدای می‌خواهد آخرت، و خدای داناست و محکم کار.
اگر نه کتابی است«5» از خدای سابق شده، برسیدی«6» شما را در آنچه گرفتی عذابی بزرگ.
بخوری از آنچه غنیمت گرفتی حلال پاکیزه«7»، و بترسی از خدای که خدای آمرزنده و بخشاینده است.
[47- ر]
ای پیغامبر بگو آنان«8» را که در دست شمااند از اسیران«9» اگر داند خدای در دلهای شما ایمان«10» بدهد شما را بهتر از آن که فرا گرفتند«11» از شما و بیامرزد شما را و خدای آمرزنده و بخشاینده است.
و
-----------------------------------
(1). کذا در اساس و همه نسخه بدلها.
(2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(3). آج، لب: بندیان.
(4). آج، لب: تا خسته نکردی کافران را.
(5). آج، لب: نبشته بودی.
(6). آج، لب: برسیدستی.
(7). آج: پاکیزک لب: پاکیزه ک.
(8). آج، لب: آن کسها. [.....]
(9). آج لب: بندیان.
(10). آج، لب: نیکی، یعنی مسلمانی.
(11). آو، بم، آن: فراگرفت.

صفحه : 148
اگر خواهند خیانت تو، بدرستی که خیانت«1» کردند با خدای از پیش، تمکین کرد از ایشان و خدای داناست و محکم کار.
[47- پ]
آنان که ایمان آوردند و هجرت کردند و جهاد کردند به مالهاشان و جانهاشان در راه خدای و آنان که پناه دادند و یاری کردند، ایشان بهری [اولیتراند]«2» به بهری و آنان که ایمان آوردند و هجرت نکردند نیست شما را از ولایت«3» ایشان از چیزی تا«4» هجرت کنند و اگر یاری خواهند از شما در دین، بر«5» شماست یاری مگر بر قومی که میان شما و میان ایشان پیمانی باشد، و خدای بدانچه می‌کنی بیناست.
و آنان که کافر شدند بعضی ایشان دوستان بعضی‌اند«6»، اگر نکنی باشد فتنه‌ای«7» در زمین و تباهی بزرگ.
و آنان که بگرویدند و هجرت کردند و جهاد کردند در راه خدای، و آنان که پناه دادند و یاری کردند، ایشان مؤمنان‌اند بدرستی، ایشان را بود آمرزش و روزی [با کرامت]«8». [48- ر].
و آنان که ایمان آوردند از آن پس و هجرت کردند و جهاد کردند با شما، ایشان از شمااند و خویشان نسب، بهری اولیترند بر بهری در کتاب«9» خدای، که خدای به همه چیزی داناست.
-----------------------------------
(1). آج، لب: ناراستی.
(8- 2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(3). آج، لب: نگهداشت.
(4). آو، بم که.
(5). آو، بم، آن: ور/ بر.
(6). آو، بم، مج، آن: بهری از ایشان اولیتراند به بهری.
(7). آج، لب: آشوبی.
(9). آج، لب: نامه.

صفحه : 149
قوله تعالی: ما کان‌َ لِنَبِی‌ٍّ أَن یَکُون‌َ لَه‌ُ أَسری- الایة. عبد اللّه مسعود گفت: سبب نزول آیت آن بود که، چون روز بدر اسیران بدر را آوردند، رسول در حق‌ّ ایشان با صحابه مشورت کرد، گفت: چه گویید«1» در باب اینکه اسیران!
ابو بکر گفت: یا رسول اللّه؟ قومک قوم تواند و خویشان تواند، استبقاء باید کردن اینان را و رها کردن، باشد که خدای لطف کند با اینان تا ایمان آرند، از ایشان فدیه بستان و اینان را رها کن و آنچه بستانی، به ساز و عدّت کارزاری دیگر کن، که باشد که تو را بود با دشمنان.
عمر گفت: یا رسول اللّه؟ اینان کافرانند و آنان«2» که تو را تکذیب کردند و از خانه خودت بیرون کردند، اینان را رحمت نباید کردن و بباید کشتن، و عقیل را به دست علی بازده تا او را بکشد و فلان را به دست من بازده- مردی بود از خویشان او- تا گردنش بزنم.
عبد اللّه رواحه گفت: رای من آن است که، بفرمای تا اینان جمله را در وادی جمع کنند و خار و هیزم بسیار گرد ایشان در آری«3» و آتش در اندازی و همه را بسوزی.
عبّاس گفت: قطع رحم خواهد کردن. پس رسول- علیه السّلام- هیچ جواب نداد و برخاست و در حجره شد، مردمان هر کسی چیزی بگفتند«4». یکی گفت: رای ابو بکر گیرد، و یکی گفت: با رای عمر شود، و یکی گفت: با رای عبد اللّه رواحه کار کند.
رسول- علیه السّلام- بیرون آمد، و گفت: خدای تعالی بعضی دلهای مردمان نرم کند تا از شیر نرمتر باشد، و دلهای بعضی سخت کند تا از سنگ سخت‌تر باشد.
آنگه روی به اسیران کرد، و گفت: امروز کار شما از دو بیرون نیست: یا اسلام آرید، یا گردن بزنند شما را، یا فدیه کنید خود را. عبد اللّه مسعود گفت: الّا سهیل بن بیضاء را، که من از او کلمه اسلام شنیدم. رسول- علیه السّلام- هیچ نگفت. عبد اللّه گفت: من بترسیدم سخت تا گمان بردم که سنگ از آسمان به من فرود آید تا چرا
-----------------------------------
(1). اساس که به قیاس نسخه آو و اتّفاق نسخه‌ها حذف گردید.
(2). همه نسخه بدلها: آنانند.
(3). آو، آج، بم، لب، آن: جمع کنی. [.....]
(4). آو، آج، بم، لب، آن: می‌گفتند.

صفحه : 150
مداخله کردم در حدیث رسول، تا رسول- علیه السّلام- گفت:
الّا سهیل بن بیضاء.
چون دگر روز بود، باز آمدم رسول را دیدم که دلتنگ نشسته بود و ابو بکر می‌گریست، من گفتم: یا رسول اللّه؟ چه حادثه افتاد! مرا بگوی تا من نیز بگریم، و اگر گریه نیاید مرا تکلّف کنم. گفت: بر اصحاب شما می‌گریم که خدای ایشان را عذاب خواست فرستادن، و عذاب به ایشان چنان نزدیک بود [48- پ]
که اینکه درخت به ما، و بنزدیک ما درختی بود. و خدای تعالی اینکه آیت فرستاده بود: ما کان‌َ لِنَبِی‌ٍّ أَن یَکُون‌َ لَه‌ُ أَسری بصریان خواندند: «ان تکون»، به «تا»، و باقی قرّاء به « یا » ی معجمه من تحت. حجّت قراءت بصریان، آن است که: اسری، جمع است و جمع مؤنّث باشد. و حجّت قراءت آنان که به « یا » خوانند«1»، آن است که، فعل مقدّم است و تأنیث نه حقیقی است، و فصلی هست میان فعل و فاعل بقوله: لَه‌ُ. و اخفش اینکه اختیار کرد. ابو جعفر تنها خواند: اساری، و باقی قرّاء خوانند«2». أَسری. ابو علی گفت: «اسری»، بر قیاس مطرّدتر است در جمع فعیل، و نظیره: جریح و جرحی، و قتیل و قتلی، و عقیر و عقری، و لدیغ و لدغی، اینکه جمله فعلی است به معنی مفعول. و همچنین- چون مصاب«3» فی بدنه باشد هم اینکه آید«4»، کمریض و مرضی، و احمق و حمقی، و سکران و سکری، و اساری در جمع اسیر خلاف قیاس است و انّما شبّهوه بکسلان و کسالی. و ابو الحسن فرق کرد میان «اسری» و «اساری»، گفت: اسری، اسیران بی‌بند باشند و اساری، اسیران با بند باشند. و ازهری گفت: اسری، جمع اسیر است و اساری جمع اسری، فهو اذا جمع الجمع. و اصل کلمه شدّت«5» باشد، و اسیر مشدود بود، فعیل به معنی مفعول، و منه قوله: وَ شَدَدنا أَسرَهُم«6» حَتّی یُثخِن‌َ فِی الأَرض‌ِ، اثخان، مبالغت در قتل باشد و تغلیظ حال من الثّخانة و هی الغلظة و الکثافة. حق تعالی اینکه آیت بر آن فرستاد که، هوای صحابه رسول الّا من شذّ عنهم«7» بر آن بود که، اسیران را نکشند و فدیه ستانند چه ایشان را میل به مال بود و آنچه خدای دانست.
-----------------------------------
(2- 1). همه نسخه بدلها: خواندند.
(3). اساس: مضاف به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(4). اساس: اینکه آیت آمد ظاهرا روی کلمه آیت خط کشیده شده است متن به قیاس با نسخه مل، تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها: شدّ.
(6). سوره انسان (76) آیه 28.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: عندهم.

صفحه : 151
مصلحت در کشتن ایشان صحابه ندانستند، متّفق شدند که اینان را فدیه باید ستدن و رها کردن. خدای تعالی اینکه آیت«1» به عتاب به ایشان فرستاد و اگر چه خطاب با رسول است و حوالت اسیران و اضافت ایشان با رسول عتاب با قوم است، فی قوله: تُرِیدُون‌َ«2» وَ اللّه‌ُ یُرِیدُ الآخِرَةَ، و خدای تعالی آخرت می‌خواهد، یعنی برای شما ثواب آخرت و نعیم ابد که آن را انقطاع نبود و با تعظیم و تبجیل مقرون. و او خدای عزیز و غالب است و حکیم و محکم‌کار، و در آیت دلیل است بر بطلان مذهب مجبّره، برای آن که خدای تعالی در آیت ارادت«6» خود از ارادت«7» ما منفصل بکرد، گفت: ارادت شما به دنیاست، یعنی به عمل و مال دنیا، و ارادت من به عمل آخرت از طاعات. و مذهب مجبّره آن است که: هر چه مراد ماست، مراد خدای است، بل واجب باشد که جمله مرادات مراد او بود. بر هر دو مذهب، اعنی مذهب نجّار و مذهب اشعری، که اینکه مرید الذّات«8» گوید خدای را، و او مرید به ارادت قدیم، و بر هر دو وجه، واجب باشد که جمله مرادات مراد او بود پس چون چنین بود، فصل کردن«9» میان مراد ما و مراد او
-----------------------------------
(1). آج، لب را.
(2). اساس: یریدون، به قیاس با قرآن مجید تصحیح شد.
(3). لب: عقاب.
(4). آو، آج، بم، آن: عقاب.
(5). همه نسخه بدلها: عتاب.
(6). آو، آج، لب: ارادات.
(7). بم، مل، لب: ارادات. [.....]
(8). آو، آج، بم: لذاته.
(9). اساس: فصل باید کردن به قرینه نسخه آو، و اتفاق نسخه‌ها و سیاق عبارت لفظ «باید» زاید می‌نماید.

صفحه : 152
محال بود.
لَو لا کِتاب‌ٌ مِن‌َ اللّه‌ِ اگر نه نوشته‌ای است از خدای سابق شده. عبد اللّه عبّاس گفت: غنایم بر امّتان دیگر حرام بود، خدای تعالی چنان فرمود ایشان را که: آنچه حاصل شود از غنایم، در وجه قربان کنند، [49- ر]
پس خدای تعالی در«1» لوح محفوظ بنوشت که: غنیمت و اسیران«2» حلال‌اند امّت محمّد را- صلّی اللّه علیه و آله. چون روز بدر بود مسلمانان حرص نمودند بر غنیمت و فداء اسیران. خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد و گفت: اگر نه آنستی که در لوح محفوظ بنوشته است«3» که حلال است شما را غنیمت، به شما رسیدی بدانچه کردید عذابی عظیم«4». حسن و مجاهد گفتند و سعید جبیر: اگر نه آنستی که خدای تعالی بنوشت در لوح محفوظ که عذاب نکند اهل بدر را. إبن جریج گفت: اگر نه آنستی که من بنوشته‌ام که اینان را که مهتدی شدند اضلال نکنم، و ذلک قوله: وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیُضِل‌َّ قَوماً بَعدَ إِذ هَداهُم حَتّی یُبَیِّن‌َ لَهُم ما یَتَّقُون‌َ«5»فَکُلُوا مِمّا غَنِمتُم حَلالًا طَیِّباً، گفت: بخورید از آنچه به غنیمت برگرفتید حلال پاک«6».
ابو هریره روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که گفت: خدای تعالی غنیمت حلال نکرد بر آنان که پیش ما بودند و بر ما حلال کرد، از آن جا که ضعف و
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم: از.
(2). اساس: اسبان ظاهرا تحریفی در کلمه پدید آمده به قیاس نسخه آو، و اتّفاق نسخ، تصحیح شد.
(3). همه نسخه بدلها: بنوشته‌ام.
(4). مل قوله: فِیما أَخَذتُم عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ
(5). سوره توبه (9) آیه 115.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: پاکیزه: مل، مج: طیّب.

صفحه : 153
عجز ما دید. عبد اللّه عبّاس گفت، رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: خدای تعالی مرا پنج چیز داد که هیچ پیغامبر را نداد پیش از من.
زمین را مسجد«1» و طهور من کرد تا هر کجا رسم نماز کنم و هر گه که آب نیابم به خاک تیمّم کنم، و هیچ پیغامبر را نماز روا نبودی مگر در محرابش.
و مرا ترس دادند در دلهای دشمنان تا هر کجا من روم«2»، یک ماهه راه ترس من از پیش من می‌شود.
سدیگر آن که: خدای تعالی پیغامبران را به خاصّه و قوم خود فرستاد جز من که مرا به جن‌ّ و انس فرستاد.
و پیغامبران دیگر، خمس از مال«3» جدا کردندی تا آتش بیامدی و بخوردی آن را و مرا فرمودند تا بر قوم خود قسمت کنم.
پنجم: هر پیغامبری را مرادی بدادند، و حاجت من شفاعت من کرد [ند]«4» ذخیره برای امّت من.
فَکُلُوا، لفظ او، امر است و مراد اباحت است، «من»، شاید تا تبعیض بود و شاید که تبیین بود و «ما»، موصوله است بمعنی الّذی. حَلالًا طَیِّباً، نصب او بر حال است از مفعول، یعنی در آن حال که حلال و پاکیزه است. وَ اتَّقُوا اللّه‌َ از خدای بترسید که خدای تعالی غفور و رحیم است، آمرزنده و بخشاینده است.
یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ قُل لِمَن فِی أَیدِیکُم مِن‌َ الأَسری، آنگه امر کرد رسول را- علیه السّلام- گفت، بگو اینکه اسیران را که در دست تواند که: اگر خدای تعالی در دل شما خیری داند، یعنی ایمان، و گفتند: مراد نیّت و عزم بر خیر و طاعت است، و حمل کردن بر عموم افعال قلوب از باب خیر اولیتر باشد.
ابو عمرو خواند و ابو جعفر«5»: من الاساری، باثبات الالف بین السّین و الرّاء، و باقی قرّاء خواندند: مِن‌َ الأَسری.
یُؤتِکُم خَیراً، شما را بدهد به از آن که [از]«6» شما گرفته باشند«7» و بر سری
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز مج: زمین بمسجد.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل: می روم.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج خود.
(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: ابو حفص.
(6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]
(7). اساس: باشید به قیاس آو، تصحیح شد.

صفحه : 154
بیامرزد شما را.
مفسّران گفتند: آیت در اسیران بدر آمد. عبّاس«1» عبد المطّلب گفت:
آیت در من آمد و در اصحاب من، و عبّاس از جمله آن ده مرد بود که ضمان طعام اهل بدر کرده بودند از کافران، و آن روز نوبت عبّاس بود، و عبّاس برای آن روز و خرج او بیست اوقیّه زر داشت تا صرف کند. کارزار رود در پیوست و او به آن نرسید و قوم کشته و اسیر و منهزم شدند، و آن بیست اوقیه زر از عبّاس بستدند در کارزار. وقت آن که او را با پیش رسول آوردند، رسول- علیه السّلام- بر او سه کار عرضه کرد: از اسلام و، قتل و، فدا. او گفت: از من بیست اوقیّه زر بستده‌اند در اینکه کارزار، بفرمای تا به فدیه از من برگیرند. رسول- علیه السّلام- گفت: زری که از تو بستده‌اند که تو آورده بودی که بر کارزار ما خرج [49- پ]
کنی در حساب فدا چگونه باشد؟ محال مگو و فداء خود و آن برادرزادگانت بده- عقیل و نوفل بن الحارث- گفت: از کجا آرم!
گفت: از آن زر که به ام‌ّ الفضل دادی وقت آن که بیرون آمدی از مکّه، گفت«2»: آن برای تو است و برای فرزندانم- عبد اللّه و عبید اللّه و فضل و قثم، [گفت:]«3» و اگر آن بدهم مرا و عیال مرا سؤال باید کردن از مردمان، تو روا داری! و لکن تو را که خبر داد از آنچه من به ام‌ّ الفضل دادم! گفت: خدای و آن به وزن چندین بود، [و کیفیّت]«4» و کمیّت آن بگفت. عبّاس اندیشه کرد و گفت: اینکه حدیث راست است و اینکه نتوان«5» دانستن جز به وحی از خدای. گفت: یا محمّد؟ راست می‌گویی و اینکه سرّی بود میان من و ام‌ّ الفضل و کس را بر آن اطلاع نبود، «و انا اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّک رسول اللّه» و اسلام آورد. اینکه یک روایت است، و یک روایت آن است که: برای آن تا فدیه نباید دادن او را اظهار اسلام کرد و در دل نداشت و برخاست و گفت: یا رسول اللّه؟ اکنون دستور باش«6» تا بروم و ام‌ّ الفضل را و کودکان را بیارم! گفت: برو.
چون از مدینه به در آمد در دل گفت که به مکّه شود و آن جا مقام کند و بر سر کفر
-----------------------------------
(1). مل: عبّاس بن.
(2). کذا: در اساس و جمیع نسخ، گفت/ گفتی حذف یای ضمیر به قرینه.
(3). اساس: ندارد از آج، افزوده شد.
(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مل، مج: بنتوان.
(6). آج، لب: باشد.

صفحه : 155
باشد و نیز با مدینه نیاید. جبریل آمد و او را از سرّ او«1» خبر داد. رسول- علیه السّلام- کس فرستاد تا او را باز آوردند«2»، و او را گفت: یا عبّاس. یا عم‌ّ؟ چون به فلان جایگاه رسیدی نیّت بگردانیدی و گفتی: با مکّه روم و نیز روی به«3» مدینه نکنم.
اینکه جا محبوس می‌باش تا ایمان آری، ایمانی درست، یا فدا کنی خود را. عبّاس اندیشه کرد، گفت: اگر آن سرّی بود«4» میان من و ام‌ّ الفضل، اینکه سرّی بود میان من و خدای و کس را بر دلها اطّلاع نباشد مگر خدای را. گفت: یا محمّد؟ مرا درست شد که به حقیقت تو پیغامبر خدایی و تو را از آسمان وحی می‌آید به غیب و اسرار دلها.
دست مرا ده تا ایمان آرم ایمانی درست. آنگه ایمان آورد و ایمان او درست شد و اسلامش نکو. پس خدای تعالی در حق‌ّ او«5» و آن جماعت اینکه آیت بفرستاد، و گفت:
اگر خدای تعالی از دل شما حقیقت ایمان داند، به عوض اینکه که از شما بستدند، شما را عوض به از آن و بیش از آن باز دهد. عبد اللّه عبّاس گفت، پدرم گفت«6»:
صدق اللّه فیما اخبر راست گفت خدای تعالی در آنچه گفت، از من بیست اوقیّه زر ببردند، خدای تعالی مرا به عوض«7» چندان مال و نعمت داد که بیست غلام بخریدم و هر یکی را مال بسیار دادم تا به تجارت رفتند برای من، کمینه غلام بیست هزار دینار«8» در سرمایه داشت، آنگه گفت: بر خدای کس زیان نکنند مال را که ببردند، به اضعاف آن عوض یافتم و مغفرت بر سری، که: وَ یَغفِر لَکُم و بیامرزد شما را برای آن که او آمرزنده و بخشاینده است.
قتاده گفت، روایت کردند ما را که: رسول را- علیه السّلام- غنیمتی رسید از بحرین هشتاد هزار دینار و رسول- علیه السّلام- وضوی نماز کرده بود تا نماز پیشین کند، نماز نکرد تا جمله ببخشید و تفریق بکرد هیچ ساکت وسایل را رها نکرد که عطا نداد. آنگه عبّاس را گفت: اینکه بخش و تفرقه می‌کن، او گفت: چنان که خاک فشانند من آن زر می‌فشاندم. آنگه گفت: اینکه بیش از آن و به از آن است که
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، آن: و از سرّ او رسول را.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: باز خواند.
(3). همه نسخه بدلها: با.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج از.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: در او.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: عباس گفت.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مج آن. [.....]
(8). همه نسخه بدلها: درم.

صفحه : 156
از من بستدند روز بدر و مغفرت و آمرزش بر سری، و نیز زمزم بر سری، که من به عوض آن جمله مال اهل مکّه نستانم.
وَ إِن یُرِیدُوا خِیانَتَک‌َ حق تعالی گفت: اگر اینکه اسیران یا بعضی از ایشان خیانتی در دل گیرند با تو. نگر تا از آن دل، تنگ نکنی که پیش از اینکه با خدای خیانت کرده‌اند یعنی افعالی کرده‌اند که صورت خیانت دارد یا گمان برده‌اند که آن از خدای پوشیده است آن را خیانت نام کرده‌اند، یا با لشکر خدای و اولیای خدای خیانت کرده‌اند لا جرم به آن خیانت که کردن خدای تعالی تمکین کرد از ایشان و ایشان را به بدر گرفتار کرد تا بهری کشته شدند و بهری اسیر و بهری منهزم. نیز اگر با تو خیانت کنند و نقض عهد تو کنند و با تو در باطن کاری سگالند که در ظاهر خلاف آن دارند، خدای تعالی نیز تمکین کند تو را از ایشان. [وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ]«1» و خدای تعالی عالم است و محکم کار، عالم است به اسرار ایشان، و حکیم است بدانچه فرماید در باب ایشان، یک بار [50- ر]
از امهال و یک بار از تعجیل عقوبت.
إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ هاجَرُوا آنگه چون ذکر کافران بکرد و آنچه ایشان کردند و آنچه در حق ایشان فرمود، عقیب آن ذکر مؤمنان«2» مهاجران«3» مجاهدان کرد، گفت:
آنان که ایمان آوردند و بگرویدند به خدای و رسول، و آنچه تصدیق آن واجب است و هجرت کردند و از مکّه به مدینه آمدند در موافقت تو، و خانه خود رها کردند و نیز در سبیل من جهاد کردند و جان و مال خرج کردند و جان بذل کردند، اینان مهاجران اصحاب رسول بودند، وَ الَّذِین‌َ آوَوا وَ نَصَرُوا اینان که ایوا کردند تو را و اصحاب تو را، یعنی تو را جای کردند و با خود گرفتند و با خانه بردند و نصرت و یاری کردند یعنی انصاریان که اهل مدینه بودند، أُولئِک‌َ ایشان آنانند که برخی«4» دوستان برخی«5» اند، یعنی ایشان دوستان یکدیگرند، و از روی معنی و حکم ایمان و احکام اسلام همه یکی‌اند.
و امّا آنان که ایمان آوردند و هجرت نکردند«6» با تو. عبد اللّه عبّاس گفت و حسن و قتاده و سدّی که: مراد آن است که، ایشان اولیای یکدیگرند در میراث، و اینکه
-----------------------------------
(5- 1). اساس: ندارد از مل، افزوده شد.
(3- 2). آج، لب و.
(4). همه نسخه بدلها: بهری.
(6). اساس: کردند، به قیاس نسخه آو، و اتفاق نسخه‌ها تصحیح شد.

صفحه : 157
آن بود که در بدایت اسلام میراث به ایمان گرفتندی و هجرت، تا آنان که هجرت نکرده بودند ایشان را از میراث مهاجریان چیزی نرسیدی و اگر چه خویشان بودندی و مؤمن بودندی برای آن که هجرت نکرده بودند. آنگه آیت اولوا الارحام آن را منسوخ کرد، و هو قوله: وَ أُولُوا الأَرحام‌ِ بَعضُهُم أَولی بِبَعض‌ٍ فِی کِتاب‌ِ اللّه‌ِ«1» وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ لَم یُهاجِرُوا ما لَکُم مِن وَلایَتِهِم مِن شَی‌ءٍ، یعنی ولایت المیراث چنان که بیان کردیم که مؤمنان هجرت ناکرده را از میراث مهاجریان چیزی نرسیدی تا هجرت نکردندی.
حمزه خواند: ما لکم من ولایتهم، به کسر «واو»، و باقی قرّاء به فتح «واو».
بعضی گفتند: دو لغت است، فتح و کسر به یک معنی. و بعضی دگر گفتند: ولایة، مصدر باشد کالسّماحة و الظّرافة. و، ولایة، به کسر صناعت باشد کالصّیاغة و الحیاکة.
ابو عبیده گفت: به فتح، مصدر مولی باشد، یقول: هذا مولی بیّن الولایة، و به کسر، من ولیت الشّی‌ء ولایة، و اخفش گفت: فتح واو از ولایت، تولّای چیزی باشد، و کسر ولایت سلطان«2» بود. ابو علی گفت: فتح، اولیتر است اینکه جا از کسر، و اینکه ولایت در دین باشد.
باقر- علیه السّلام- گفت: به موأخات اوّل که پیغامبر میان ایشان داد میراث گرفتندی. بعضی دگر گفتند: مراد ولایت، یکدستی است، و آن که حکم ایشان یکی باشد فرق کرد میان اینان و ایشان، چه ایشان را ایمان و هجرت بود و اینکه قوم دیگر را ایمان بود بی هجرت، گفت: حکم ایشان دگر است، که ایشان بمثابت یک تن‌اند، و ایشان«3» را آن پایه نیست که از ایشان باشند، [وَ إِن‌ِ استَنصَرُوکُم فِی الدِّین‌ِ فَعَلَیکُم‌ُ النَّصرُ إِلّا عَلی قَوم‌ٍ بَینَکُم وَ بَینَهُم مِیثاق‌ٌ وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیرٌ]«4» آنگه گفت: اگر چنان باشد که ایشان به شما استعانت کنند و از شما طلب نصرت کنند، مبذول دارید که بر شما واجب است نصرت ایشان الّا بر قومی که از میان شما و ایشان عهدی و میثاقی باشد که اگر چه ایشان استنصار کنند شما را بر ایشان، شما را نصرت ایشان نباید کردن بر اینان برای آن تا نقض عهد نکرده باشید و خدای- جل‌ّ جلاله- به هر چه شما کنید دانا و بیناست.
-----------------------------------
(1). سوره احزاب (32) آیه 6.
(2). آو، آج، بم، آن: شیطان.
(3). همه نسخه بدلها: شما.
(4). اساس: ندارد از مل، افزوده شد.

صفحه : 158
وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا و آنان که کافر شدند بهری اولیای بهری‌اند ولایت نصرت که همدست باشند بر آنان که نه ملّت ایشان دارند. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد، ولایت میراث است که کافران مادام تا اهل یک ملّت باشند میراث گیرند از یکدیگر. سدّی گفت آیت در مردی آمد، که او گفت: احوال میراث ما با«1» مشرکان چه باشد! ما از ایشان و ایشان از ما میراث گیرند یا نه! خدای تعالی اینکه آیات بفرستاد. إبن زید گفت: مؤمن نامهاجر از مؤمن مهاجر میراث نگرفتی و اگر چه برادران بودندی تا رسول- علیه السّلام- مکّه بگشاد آنگه هجرت برخاست و حکم او زایل شد، میراث به خویشی و رحم افتاد. قتاده گفت: سبب نزول آیت آن بود که، مردی بیامدی و میان هر دو لشکر فرود آمدی، گفتی: [اگر]«2» اینان را دست باشد از اینانم، و اگر ایشان را دست باشد از ایشانم؟ حق تعالی اینکه آیات«3» فرستاد و بیان کرد که: از مؤمنان آنگه باشد که مؤمن بود«4»، بقوله: أُولئِک‌َ بَعضُهُم أَولِیاءُ بَعض‌ٍ، و از کافران آنگه باشد که از ایشان بود [50- پ]
بقوله: وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بَعضُهُم أَولِیاءُ بَعض‌ٍ تا آن کس را حکمی نباشد که نه از اینان باشد نه از ایشان. إِلّا تَفعَلُوه‌ُ اگر نکنی اینکه.
عبد الرّحمن بن زید گفت: اگر رها کنی تا میراث هم بر قاعده اوّل باشد چنان که بود فتنه‌ای بود در زمین و فسادی بزرگ. عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که، اگر میراث نه چنان بخشی که من فرمودم فتنه‌ای باشد. إبن جریج گفت: اگر معاونت و نصرت نکنی یکدیگر را، فتنه و فسادی عظیم«5» پدید آید، و جمله آن است که، ضمیر فی قوله: إِلّا تَفعَلُوه‌ُ، راجع است با معنی آنچه در آیات اوّل رفت، یعنی آنچه در آیات اوّل رفت اگر آن را کار نبندید فتنه‌ای باشد و فسادی بزرگ. و قوله:
تَکُن فِتنَةٌ فِی الأَرض‌ِ، کان«6» تامّه است، و المعنی تحدث، فتنه‌ای پدید آید در زمین و فسادی عظیم. آنگه گفت: آنان که ایمان دارند و مهاجر باشند و مجاهد در راه خدای- جل‌ّ جلاله- و ایوا و نصرت کنند، در اینکه آیت در هم پیخت«7» مهاجر و انصار را و
-----------------------------------
(1). آج، لب: و.
(2). اساس: ندارد به قیاس نسخه آو، و اتفاق نسخه‌ها افزوده شد.
(3). مل، آن: آیت.
(4). آو، آج، بم، لب: آنگه میراث یابند که مؤمن باشند.
(5). مل را. [.....]
(6). اساس: کار به قیاس نسخه آو، تصحیح شد.
(7). آو، آج، بم، آن: درهم آمیخت.

صفحه : 159
گفت: جمله مؤمنان‌اند بر حقیقت. إبن کیسان گفت: ایشان- یعنی مهاجر«1»- ایمان خود محقّق کردند به هجرت و جهاد در ره خدای به بذل جان و مال، و انصاریان به ایوا و نصرت و مجاهدت به جان و مال خود محقّق کردند، لا جرم جمله یک حکم«2» شدند در ایمان و در ثواب و استحقاق او. حق تعالی گفت: ایشان را آمرزش گناه بود و روزی کریم، و آن بهشت است.
علما خلاف کردند در آن که حکم هجرت برخاست«3» امروز یا نه! بعضی گفتند: هجرت نیست امروز،
لقوله- علیه السّلام: لا هجرة بعد الفتح،
از پس فتح مکّه هجرت نباشد، و درست آن است که حک هجرت بر جای است و ثواب او آن را که در سرای حرب ایمان آرد و خان و مان و مال و اسباب و املاک رها کند و به سرای اسلام آید، حکم او حکم مهاجران باشد و ثواب او ثواب ایشان، چه او همان کرد که صحابه رسول کردند از انتقال از مکّه با مدینه. امّا
قوله- علیه السّلام: لا هجرة بعد الفتح
چون فتح به مکّه مخصوص است، نفی هجرت و حکم او به اهل مکّه مخصوص باشد، برای آن که هجرت آن بود که از سر اختیار خانه رها کند و از سرای حرب با سرای سلّم آید- و بعد فتح مکّه سرای اسلام بود- بمثابت آن باشد که مردی را دو سرای باشد از سرای با سرای«4» آید.
قوله: وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا مِن بَعدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُم، گفت: آنان که ایمان آوردند و هجرت کردند و جهاد کردند و در دین خدای، یعنی پس از آن که شما هجرت کرده باشید. قوله: مِن بَعدُ، مضاف الیه از او بیفگند و آن را بنا کرد بر ضم‌ّ. و کوفیان اینکه را رفع علی الغایة گویند، و المعنی من بعد هجرتکم، اگر«5» چه با شما پی در پی نبودند از پس شما بودند مادام تا بر پی شما بودند و به اختیار خود سرای حرب و اسباب و خویشان خود را رها کردند و از پس شما بیامدند و با شما در جهاد کافران موافقت نمودند ایشان از شمااند، نه برای آن که روزی چند پس از شما آمدند نه از شمااند در وجوب موالات و مودّت و بذل نصرت و وجوب میراث. آنگه گفت:
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم: مهاجران.
(2). مج: حرف.
(3). آو، آج، بم، لب، آن: بر جای هست.
(4). مل: سرایی.
(5). اساس: اگه/ اگر (!) به قیاس نسخه آو، تصحیح شد.

صفحه : 160
وَ أُولُوا الأَرحام‌ِ و خداوندان رحمها، خویشیها«1»، بهری از بهری اولیتراند یعنی در باب میراث هر چه نزدیکتر باشند به متوفّی«2» اولیتر باشند، چون جهت استحقاق میراث قرابت است و مساس رحم. هر چه قرابت قریبتر باشد«3» و رحم ماسّتر، مرد به میراث اولیتر باشد. و اینکه آیت دلیل است بر آن که میراث به قرابت باشد اگر عَصَبَه باشد و اگر نباشد و اگر تسمیه باشد او را و اگر نباشد، برای آن که تسمیه را حکم نباشد با قرابت قریب، و آنان که با ما موافقت کردند در توریث ذوی الارحام از فقها عصبه را استثنا کردند و ذو و السّهام، و ما اینکه استثنا نکردیم برای آن که دلیلی نیست موجب استثنا، و اینکه آیت ناسخ است حکم میراث را به نصرت و هجرت چنان که بیان کردیم در آیات«4» اوّل و آن که ایشان اعرابی را از مهاجر میراث ندادندی. و آنان که گفتند: ولایت در آیت اوّل، ولایت نصرت است [51- ر]
دون ولایت میراث، گفتند: هر دو آیت محکم است و آیت اوّل منسوخ نیست به اینکه آیت.
عبد اللّه زبیر گفت: سبب نزول آیت آن بود که در جاهلیّت دو مرد با هم دوستی کردندی، با یکدیگر شرط کردندی که هر کس را که از ایشان وفات رسد«5» صاحبش میراث او برگیرد، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد و آن حکم باطل کرد. فِی کِتاب‌ِ اللّه‌ِ، زجّاج گفت: فی اللّوح المحفوظ، من قوله تعالی: ما أَصاب‌َ مِن مُصِیبَةٍ فِی الأَرض‌ِ وَ لا فِی أَنفُسِکُم إِلّا فِی کِتاب‌ٍ مِن قَبل‌ِ أَن نَبرَأَها«6» فِی کِتاب‌ِ اللّه‌ِ، ای فی حکم اللّه، از حکمی که خدای فرمود.
و قولی دیگر آن است که: فِی کِتاب‌ِ اللّه‌ِ ای فی القران در قرآن چنان که در سورة النّساء شرح داد. و «اولوا»«7» از لفظ خود واحد ندارد، واحدش «ذو» باشد و در حال رفع به «واو» باشد و در حال نصب و جرّ به « یا ». و قوله: فَأُولئِک‌َ، اینکه «فا» برای آن آمد که کلام متضمّن شرط و جزاست، کانّه قال: کل‌ّ من کان کذلک فله هذا الحکم، کما یقول القائل: الّذی دخل داری فله درهم، لأن‌ّ معناه: من دخل
-----------------------------------
(1). آج، بم، آن: و خویشان.
(2). همه نسخه بدلها: به میراث.
(3). اساس: باشند به قیاس نسخه آو، تصحیح شد.
(4). آو، آج، بم، آن: در باب.
(5). همه نسخه بدلها: باشد.
(6). سوره حدید (57) آیه 22.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: اولوا الارحام. [.....]

صفحه : 161
داری فله درهم، و مثله قوله: الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم بِاللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً فَلَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم«1»إِن‌َّ اللّه‌َ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ، خدای تعالی به همه چیز عالم و داناست، و اینکه سورت بیشتر در غزات بدر آمد در هفدهم ماه رمضان، هژده«2» ماه از هجرت رفته- و اللّه ولی‌ّ التّوفیق و به الحول و القوّة«3».
-----------------------------------
(1). سوره بقره (2) آیه 274.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: هجده.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج و الاعتصام.

صفحه : 162

[‌سورة التّوبة[

«1»]«2» اینکه سورت را سورة التّوبة نیز«3» گویند، و آن صد و بیست و نه آیت است در کوفی، و سی در بصری و مدنی.
قتاده و مجاهد و عثمان گفتند: مدنی است، و اینکه آخر سورتی است که به مدینه فرود آمد بر رسول- صلّی اللّه علیه.
و کلماتش چهار هزار و نود و هشت کلمت است، و حروفش ده هزار و چهار صد و هشتاد و هشت حرف است.
حذیفة بن الیمان گفت: اینکه سورت را چگونه سورت توبه می‌خوانند و اینکه سورت، سورت عذاب است؟ سعید جبیر گفت: عبد اللّه عبّاس را گفتم در معنی سورت توبه، گفت: اینکه سورت فاتحه فاضحه است و رسوا کننده، چندانی در اینکه سورت بیامد: و منهم و منهم، تا ما ترسیدیم که هیچ کس را رها نکنند.
راوی خبر گوید که، رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: قرآن بر من انزله بود آیت آیت«4»، مگر سورة التّوبة و سورة الانعام«5» که جمله فرود آمد با هر یکی هفتاد هزار فریشته بودند، می‌گفتند: یا محمّد؟ بگو تا وصیّت خیر کنند به سورتی که در او نسبت خدای است، یعنی سورة الاخلاص.
عبد اللّه عبّاس گفت، عثمان عفّان را پرسیدم، گفتم: سورة الانفال از مثانی است و سورت براءت از مئین است، چرا جمع کردی میان ایشان، و براءت از سبع طوال است، سورة الانفال چرا در اینکه میانه آوردی! و چرا
-----------------------------------
(1). آج، لب: براءة.
(2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(3). با توجه به لفظ «نیز» در مقدمه، ظاهرا عنوان سوره در نسخه‌ها «براءة» بوده است.
(4). همه نسخه بدلها: بر من آیات آیات آمد.
(5). اساس، مل، مج، آن: الاخلاص در آو، بم، لب، با قلمی مشابه متن، کلمه اخلاص به الانعام تبدیل شده متن به قیاس با نسخه آج و مآخذ و منابع دیگر تصحیح شد.

صفحه : 163
بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ ننوشتی«1» در اوّل او! گفت: برای آن که، چون آیتی«2» چند«3» آمدی رسول- علیه السّلام- کاتب را بگفتی: اینکه آیت در فلان سورت بنویس و اینکه آیت در فلان سورت بنویس، سورة الانفال و سورة التّوبه هر دو به مدینه فرود آمد و در هر دو ذکر عهد بود«4» و ما را مشتبه شد و بیانی نیافتیم از رسول- علیه السّلام- در آن میان، بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ ننوشتیم که ندانستیم تا کجاست، آخر آن سورت و اوّل اینکه سورت. مبرّد گفت، و سفیان بن عیینه: برای آن که بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ آیت رحمت و امان«5» است و سورت براءت به تیغ فرود آمد در حق مشرکان و منافقان، و ایشان را امان و رحمت نیست برای اینکه ننوشتند.
[قوله تعالی]«6»:

[سوره التوبة (9): آیات 1 تا 16]

[اشاره]


بَراءَةٌ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ إِلَی الَّذِین‌َ عاهَدتُم مِن‌َ المُشرِکِین‌َ (1) فَسِیحُوا فِی الأَرض‌ِ أَربَعَةَ أَشهُرٍ وَ اعلَمُوا أَنَّکُم غَیرُ مُعجِزِی اللّه‌ِ وَ أَن‌َّ اللّه‌َ مُخزِی الکافِرِین‌َ (2) وَ أَذان‌ٌ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ إِلَی النّاس‌ِ یَوم‌َ الحَج‌ِّ الأَکبَرِ أَن‌َّ اللّه‌َ بَرِی‌ءٌ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ وَ رَسُولُه‌ُ فَإِن تُبتُم فَهُوَ خَیرٌ لَکُم وَ إِن تَوَلَّیتُم فَاعلَمُوا أَنَّکُم غَیرُ مُعجِزِی اللّه‌ِ وَ بَشِّرِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ (3) إِلاَّ الَّذِین‌َ عاهَدتُم مِن‌َ المُشرِکِین‌َ ثُم‌َّ لَم یَنقُصُوکُم شَیئاً وَ لَم یُظاهِرُوا عَلَیکُم أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَیهِم عَهدَهُم إِلی مُدَّتِهِم إِن‌َّ اللّه‌َ یُحِب‌ُّ المُتَّقِین‌َ (4) فَإِذَا انسَلَخ‌َ الأَشهُرُ الحُرُم‌ُ فَاقتُلُوا المُشرِکِین‌َ حَیث‌ُ وَجَدتُمُوهُم وَ خُذُوهُم وَ احصُرُوهُم وَ اقعُدُوا لَهُم کُل‌َّ مَرصَدٍ فَإِن تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُم إِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (5)
وَ إِن أَحَدٌ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ استَجارَک‌َ فَأَجِره‌ُ حَتّی یَسمَع‌َ کَلام‌َ اللّه‌ِ ثُم‌َّ أَبلِغه‌ُ مَأمَنَه‌ُ ذلِک‌َ بِأَنَّهُم قَوم‌ٌ لا یَعلَمُون‌َ (6) کَیف‌َ یَکُون‌ُ لِلمُشرِکِین‌َ عَهدٌ عِندَ اللّه‌ِ وَ عِندَ رَسُولِه‌ِ إِلاَّ الَّذِین‌َ عاهَدتُم عِندَ المَسجِدِ الحَرام‌ِ فَمَا استَقامُوا لَکُم فَاستَقِیمُوا لَهُم إِن‌َّ اللّه‌َ یُحِب‌ُّ المُتَّقِین‌َ (7) کَیف‌َ وَ إِن یَظهَرُوا عَلَیکُم لا یَرقُبُوا فِیکُم إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً یُرضُونَکُم بِأَفواهِهِم وَ تَأبی قُلُوبُهُم وَ أَکثَرُهُم فاسِقُون‌َ (8) اشتَرَوا بِآیات‌ِ اللّه‌ِ ثَمَناً قَلِیلاً فَصَدُّوا عَن سَبِیلِه‌ِ إِنَّهُم ساءَ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ (9) لا یَرقُبُون‌َ فِی مُؤمِن‌ٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُعتَدُون‌َ (10)
فَإِن تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ فَإِخوانُکُم فِی الدِّین‌ِ وَ نُفَصِّل‌ُ الآیات‌ِ لِقَوم‌ٍ یَعلَمُون‌َ (11) وَ إِن نَکَثُوا أَیمانَهُم مِن بَعدِ عَهدِهِم وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُم فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الکُفرِ إِنَّهُم لا أَیمان‌َ لَهُم لَعَلَّهُم یَنتَهُون‌َ (12) أَ لا تُقاتِلُون‌َ قَوماً نَکَثُوا أَیمانَهُم وَ هَمُّوا بِإِخراج‌ِ الرَّسُول‌ِ وَ هُم بَدَؤُکُم أَوَّل‌َ مَرَّةٍ أَ تَخشَونَهُم فَاللّه‌ُ أَحَق‌ُّ أَن تَخشَوه‌ُ إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ (13) قاتِلُوهُم یُعَذِّبهُم‌ُ اللّه‌ُ بِأَیدِیکُم وَ یُخزِهِم وَ یَنصُرکُم عَلَیهِم وَ یَشف‌ِ صُدُورَ قَوم‌ٍ مُؤمِنِین‌َ (14) وَ یُذهِب غَیظَ قُلُوبِهِم وَ یَتُوب‌ُ اللّه‌ُ عَلی مَن یَشاءُ وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ (15)
أَم حَسِبتُم أَن تُترَکُوا وَ لَمّا یَعلَم‌ِ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ جاهَدُوا مِنکُم وَ لَم یَتَّخِذُوا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ وَ لا رَسُولِه‌ِ وَ لا المُؤمِنِین‌َ وَلِیجَةً وَ اللّه‌ُ خَبِیرٌ بِما تَعمَلُون‌َ (16)

[ترجمه]

بیزاری از خدای و پیغامبرش به آنان که پیمان کردی از مشرکان«7» [51- پ].
بروی در زمین چهار ماه و بدانی که شما عاجز نکنی خدای را و خدای هلاک کننده کافران است.
و آگاهی از خدای و رسول وی به مردمان روز حج مهتر«8»، که خدای بیزار است از مشرکان«9» و پیغامبرش، اگر توبه کنی آن بهتر شما را و اگر برگردی بدانی که شما عاجز نکنی خدای را، و مژده ده آنان را که کافر شدند به عذابی سخت«10».
[52- ر]
مگر آنان که پیمان کردی از مشرکان پس نقصان نکردند شما را چیزی و یاری ندادند بر
-----------------------------------
(1). آو، آن: ننویشتی.
(2). آج، بم، لب: آیت.
(3). آو، آج، بم، لب، آن: جنگ.
(4). آو، آج، بم، لب، آن: عهد ذکر کرد.
(5). آو، آج، بم، لب، آن: رحمت است و امانی.
(6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]
(9- 7). آج، لب: انبازگیران.
(8). آج، لب: بزرگترین آو، بم، آن: بزرگتر.
(10). آو، آج، بم، لب، آن: دردناک.

صفحه : 164
شما کسی را، تمام کنی با ایشان پیمان ایشان تا به وقتشان که خدای دوست دارد پرهیزگاران را.
چون برود«1» ماههای حرام، بکشی مشرکان را هر جا که یابی ایشان را، و بگیریدشان«2» و بازداری‌شان«3» و بنشینی برای ایشان بر هر راهی، اگر توبه کنند و به پای دارند نماز و بدهند زکات، رها کنی«4» ره ایشان، که خدای آمرزنده و بخشاینده است.
و اگر کسی از مشرکان پناه جوید«5»، پناهش ده«6» تا بشنود سخن خدای، پس برسان او را به امن گاهش، آن برای آن است که ایشان گروهی‌اند که ندانند«7».
[52- پ]
چگونه باشد مشرکان را پیمانی بنزدیک خدای و بنزدیک رسولش مگر آنان را که پیمان کردی نزدیک مسجد«8» حرام مادام تا ایشان راست باشند شما را راست باشی ایشان را که خدای دوست دارد متّقیان«9» را.
چگونه«10» اگر دست یابند بر شما نگاه ندارند در شما عهدی و نه حرمتی خشنود می‌دارند شما را به دهنهاشان و کاره است دلهاشان و بیشترینه ایشان فاسق‌اند«11».
-----------------------------------
(1). آج، لب: بیرون شود.
(2). آو، بم، آن: بگیری ایشان را.
(3). آو، بم: باز دارید ایشان را آج، لب: به حصار اندر کنیدشان.
(4). آج، لب: دست بدارید.
(5). آج، لب: زنهار خواهد.
(6). آج، لب: زنهار دهش.
(7). اساس: نه دانند/ ندانند.
(8). آج، لب: منزلت، محتمل است «مزگت».
(9). همه نسخه بدلها: پرهیزگاران.
(10). آو، بم، مج، آن و.
(11). آج، لب: بی‌فرمانان‌اند. [.....]

صفحه : 165
بخریدند به آیات خدای بهایی اندک، باز داشتند از راه او که ایشان بد بود آنچه کردند.
[53- ر]
نگاه نمی‌دارند در مؤمنی عهدی و نه حرمتی، ایشان‌اند که گذرندگان‌اند از حد.
اگر توبه کنند و به پای دارند نیز نماز و بدهند زکات برادران شمااند در دین و تفصیل دهیم«1» آیتها برای قومی که بدانند.
و اگر بشکافند«2» سوگندشان از پس عهدشان و طعنه زنند«3» در دین شما کارزار کنی با امامان کفر که ایشان سوگندشان نباشد، تا همانا ایشان باز استند«4».
کارزار نکنی«5» با گروهی که بشکنند«6» سوگندشان و همّت کردند«7» به بیرون کردن پیغامبر؟ و ایشان آغاز کردند نخست بار، می‌ترسی از ایشان؟ خدای سزاوارتر که ترسید از او اگر گرونده‌ای [53- پ].
کارزار کنی با ایشان تا عذاب کند ایشان را خدای به دست«8» شما و هلاک کند«9» ایشان [را]«10» و یاری دهد شما را بر ایشان و شفا دهد دلهای گروهی مؤمنان را.
-----------------------------------
(1). آج، لب: پیدا همی‌کنیم.
(2). آو، آج، بم، لب، آن: بشکنند.
(3). آج، لب: عیب کنند.
(4). استند/ ایستند.
(5). آج، لب: چرا کارزار نکنی آو، بم، آن: نکنی کارزار.
(6). آج، لب: بشکستند.
(7). آج، لب: آهنگ کردند.
(8). آج، لب: به دستهای.
(9). آج، لب: رسوا کند.
(10). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

صفحه : 166
و ببرد خشم دلهای ایشان، و توبه پذیرد خدای بر آن که خواهد، و خدای دانا و محکم کار است.
است.
یا پنداری«1» که رها کنند«2» شما را و ندانسته«3» خدای آنان که جهاد کنند از شما و نگرفته باشند از جز خدای و نه رسولش و نه مؤمنان دوستی، و خدای داناست به آنچه می‌کنی [54- ر].
[قوله]«4»: بَراءَةٌ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ رفع براءت، محتمل است دو وجه را: یکی آن که، خبر مبتدای محذوف باشد، و التّقدیر: هذه براءة و دوم آن که، مبتدا باشد علی نیّة التّأخیر عن الخبر، و التّقدیر: إِلَی الَّذِین‌َ عاهَدتُم مِن‌َ المُشرِکِین‌َ براءة، و وجه اوّل بهتر است. بَراءَةٌ، یقال: برئت من الرّجل أبرأ براءة و براء، و انا بری‌ء و برأت من المرض أبرؤ برءا و بریت ایضا و بریت القلم بریا اذا قطعته، و برأه اللّه، ای خلقه.
و البری التّراب، و ابریت البعیر اذا جعلت لانفه برة. و اصل هذه الکلمة، القطع لأن‌ّ البرة فعله، بمعنی مفعول«5».
حق تعالی در اینکه آیت گفت: اینکه سورت بیزاری است از خدای و رسولش، یعنی خدای و رسول بیزارند از آنان که شما عهد بستی با ایشان از جمله مشرکان، و مِن، ابتدای غایت است، و الی، انتهای غایت، کأن‌ّ البراءة صدرت من اللّه و وصلت و انتهت الیهم اینکه بیزاری«6» از خدای آمد و به ایشان رسید به آن مشرکانی که شما با ایشان عهد بستی، و حق تعالی نبذ عهد ایشان با ایشان برای آن کرد«7» که ایشان عهد بستند و وفا نکردند و اندبار بشکافتند و هر شرط که کردند، خلاف کردند. و روا باشد که مشروط«8» باشد چون شرط به جای نیاوردند واجب نبود وفا کردن و روا بود که عهدی بود تا مدّتی معلوم، چون مدّت به سر آمد، ایشان«9» بینداختند.
-----------------------------------
(1). آج، لب: پنداشتید.
(2). آو، بم: رها کند.
(3). آو، بم: ندانستند.
(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]
(5). اساس: مفعوله به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(6). آج، آو، بم، لب است که.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: عهد ایشان کرد به ایشان برای آن.
(8). آج، بم، آن: مشرط.
(9). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: ایشان عهد.

صفحه : 167
و اشراک، اثبات شریکی باشد با خدای- جل‌ّ جلاله- من باب اقبره و اکفره، و مفعول بیفگند از عاهَدتُم، و اگر کلام به شرح آوردی، گفتی: الی الّذین عاهدتموهم«1» من المشرکین باللّه. مِن‌َ. تبیین را باشد اینکه جا.
فَسِیحُوا فِی الأَرض‌ِ، از خبر با خطاب آمد، گفت: بروی ای مشرکان در زمین چهار ماه، و «سیح» رفتن به آسانی باشد، یقال: ساح الماء یسیح سیحا و سیاحا و سیاحة و سیوحا و سیحانا و انساح«2» ایضا، و سیّحته تسییحا. حق تعالی گفت: اینکه چهار ماه که ماههای حرام است. عبد اللّه عبّاس گفت: سه ماه از آن جمله حرام بود، و یک ماه حلال. امّا چهار ماه: شوّال بود، و ذو القعده، و ذو الحجّه«3» و المحرّم. [شوّال، ماه حلال بود و سه ماه از پس آن حرام.]«4».
و محمّد بن اسحاق گفت: اینکه اجل چهار ماه برای آن بود که جماعتی بودند ایشان را با رسول عهدی بود تا کمتر از چهار ماه، حق تعالی ایشان را برای ابلاغ حجّت را«5» چهار ماه تمام مهلت داد. و گروهی دگر آن بودند که ایشان را عهدی نبود، ایشان را [نیز]«6» در اینکه اجل آورد تا اندیشه کنند و رای زنند و اختیار کنند برای خود«7» آنچه دانند که صلاح ایشان است، اگر بعد از«8» چهار ماه تمام ایمان نیارند، قتل و اسر و حبس و مانند اینکه باشد. و اوّل مدّت، یوم الحج‌ّ الاکبر بود تا دهم ربیع الاخر«9»، آنان را که عهد نبود، پنجاه روز مدّت مهلت ایشان بود تا تمامی ماههای حرام بسر آمدن بیست روز از ذو الحجّه«10» و یک ماه تمام محرّم. و زهری گفت: سورت، اوّل شوّال فرود آمد، و اوّل مدّت آن بود تا آخر محرّم، چنان که از عبد اللّه عبّاس حکایت کردیم. کلبی گفت: مهلت چهار ماه آنان را بود که ایشان را عهدی نبود برای حجّت، و امّا آنان را که عهدی بود تا به مدّتی عهد ایشان مراعی بود تا تمام مدّت فی قوله: فَأَتِمُّوا إِلَیهِم عَهدَهُم إِلی مُدَّتِهِم«11» وَ قاتِلُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ الَّذِین‌َ یُقاتِلُونَکُم ...«1»،
و رسول- علیه السّلام- آنگه قتال نکردی الّا با کسی که با او قتال کردی، و دست از معاهدان کوتاه داشتی، حق تعالی گفت: اکنون اینان را چهار ماه مهلت ده تا نظر و اندیشه کنند و پس از آن مهلت نیست [54- پ]
اگر ایمان آرند و الّا، فَأذَنُوا بِحَرب‌ٍ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ ...«2»، و هر که بعد از چهار ماه در اسلام نیاید، خون و مال او حلال بود رسول را.
محمّد بن اسحاق و مجاهد و قومی دیگر از مفسّران گفتند: آیت در اهل مکّه آمد که با رسول- علیه السّلام- عهدی بستند عام الحدیبیه. تا ده سال برای آن تا مردمان ایمن باشند بیایند و بشوند«3». و بنو خزاعه در عهد رسول بودند و بنو بکر در عهد قریش، میان اینکه دو قبیله خصومتی افتاد. قریش معاهدان خود را از بنی بکر مدد کردند به سلاح و قوّت، ایشان از خزاعه اصابتی کردند و نکبتی«4» رسانیدند. چون خزاعه بدیدند که قریش عهد بشکستند و به یاری بنو بکر آمدند و معاهدان رسول را دست درازی کردند، عمرو بن سالم الخزاعی بیامد و به مدینه آمد و پیش رسول بایستاد و گفت:

یا رب‌ّ انّی ناشد محمّدا
حلف ابینا و ابیه الاتلدا

[کنت لنا ابا و کنّا الولدا ثمّت اسلمنا فلم ننزع یدا]«5»

[فانصر هداک اللّه نصرا عتّدا]«6» و ادع عباد اللّه یأتوا مددا

فیهم رسول اللّه قد تجرّدا ابیض مثل الشّمس تنموا صعدا«7»
-----------------------------------
(1). سوره بقره (2) آیه 190.
(2). سوره بقره (2) آیه 279.
(3). مج، آن: بشنوند.
(4). مل: بلیّتی.
(6- 5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(7). نسخه آج، با قلمی متفاوت از متن ضمن آوردن اینکه ابیات از سیرة النبویّه، مصراع دوم اینکه بیت را چنین نقل می‌کند: ان‌ّ سیم خسفا وجهه تربّدا.

صفحه : 169

ان سیم خسفا وجهه تربّدا فی فیلق کالبحر یجری مزیدا«1»

ان‌ّ قریشا اخلفوک الموعدا و نقضوا میثاقک المؤکّدا

و زعموا ان لست تدعو«2» احدا و هم اذل‌ّ و اقل‌ّ عددا

هم بیّتونا بالحطیم«3»، هجّدا و قتلونا رکّعا و سجّدا
رسول- علیه السّلام- گفت:
لا نصرت ان لم انصرکم
مرا یاری مکنادا«4» اگر شما را یاری نکنم. و برخاست و ساز کرد و به جانب مکّه رفت و مکّه بگشاد و اینکه سال هشتم بود از هجرت. و پیش از آن رسول- علیه السّلام- به غزات تبوک بود و منافقان اراجیف افگنده بودند، قریش از آن جا دلیری کردند و عهدی که میان ایشان و رسول- علیه السّلام- بود بشکستند، حق تعالی فرمود تا رسول عهد ایشان بیندازد و خبر دهد ایشان را به کارزار، و ذلک قوله: وَ إِمّا تَخافَن‌َّ مِن قَوم‌ٍ خِیانَةً فَانبِذ إِلَیهِم عَلی سَواءٍ«5»هذه ما «2» پدید آمد در کار حج. چون ما را بدید، علی را گفت: چه کار را آمده‌ای! گفت: رسول- علیه السّلام- مرا گفت، اینکه آیات بستان از تو«3»، و تمامی سورت مرا داد و گفت: تو بر مشرکان خوان و عهد ایشان بینداز. گفت: مرا چه فرمود رسول! گفت: تو را گفت: مخیّری، خواهی با من بیای و خواهی با پیش او روی. ابو بکر برگشت، پیش رسول شد و گفت:
یا رسول اللّه اهّلتنی لامر طالت الاعناق الی‌ّ لاجله فلمّا صرت ببعض الطّریق عزلتنی، قال: ما فعلت و لکن‌ّ اللّه فعل، قال: نزل فی‌ّ شی‌ء. قال: لا، و لکن نزل جبریل و قال: ان‌ّ اللّه یقول:
(لا یؤدیها عنک الا انت او رجل منک) [55- ر].
ای رسول اللّه؟ مرا اهل کاری کردی که از آن سبب گردنها در من دراز شد، چون به بعضی راه رسیدم«4»، مرا معزول کردی، گفت: من نکردم، خدای کرد. گفت: در باب من آیتی آمد! گفت: نه، و لکن جبریل آمد و گفت: اینکه آیات از تو ادا نکند الّا تو یا مردی از تو، من علی را بفرستادم که از من است.
امیر المؤمنین«5» بیامد و عرب بر سر آن بودند که هر سال بودندی از حج، چون روز عید بود، در موسم بایستاد و خطبه کرد و مردم را خبر داد و سورت براءت بر مشرکان خواند و عهد قریش بینداخت و خبر داد ایشان را به آنچه خدای فرموده بود.
محرز بن ابی هریره گفت: پدرم با امیر المؤمنین علی بود آن سال، چون امیر المؤمنین خسته شدی و آوازش گران شدی پدرم به نیابت«6» آواز می‌دادی و مردم جمع می‌کردی، شعبی گفت، من او را گفتم: چه می‌گفتی! و به چه ندا می‌کردی!
گفت، به چهار چیز: یکی آن که پس از اینکه هیچ کس برهنه طواف نکند گردخانه، و هر که را عهدی هست تا به مدّتی بیش از مدّت او، او را مهلت نیست، اگر ایمان آورد و الّا گردنش بزنند. و هیچ کس به بهشت نخواهد شدن الّا مؤمنی یا مؤمنه‌ای، و پس از امسال«7» هیچ مشرک را اینکه جا کاری نیست گرد مسجد الحرام نگردد و حج
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: رغائی.
(2). لب: بدائی آو، آج، بم، آن: بدایتی.
(3). آو، آج، بم، لب، آن: از تو بستانم مج: از تو بستان.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: پاره‌ای از راه برفتیم.
(5). آج، لب علی.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج او.
(7). آو، آج، بم، آن: اینکه سال.

صفحه : 171
نکند مگر ایمان آرد. مشرکان گفتند ما از عهد تو و عهد پسر عم‌ّ تو بیزاریم و عهد ما تیغ و نیزه است، و امیر المؤمنین آن ادا بکرد و حج بگزارد و با مدینه آمد و رسول- علیه السّلام- سال دیگر و آن سنه عشر بود من الهجرة، به حج‌ّ رفت و حج‌ّ وداع بکرد و با مدینه آمد و بقیة ذو الحجّة و المحرّم و صفر و روزی چند از شهر ربیع الاوّل ببود و با جوار رحمت ایزدی شد- صلّی اللّه علیه و آله الطّاهرین«1».
قوله: وَ اعلَمُوا أَنَّکُم غَیرُ مُعجِزِی اللّه‌ِ، خطاب است با مشرکان، می‌گویند:
بدانی که شما خدای را عاجز نتوانی کردن و غالب نشوی خدای را. و «معجزین» بوده است، «نون» جمع برای اضافت بیوفتاد برای آن که او بدل تنوین است، و تنوین و اضافت به یک جای نباشد. وَ أَن‌َّ اللّه‌َ مُخزِی الکافِرِین‌َ، و نیز بدانی که خدای کافران را به خزی و لعنت و هلاک در آرد، یقال: خزاه اللّه و اخزاه اذا اهلکه و لعنه، و خزی الرّجل اذا استحیا.
وَ أَذان‌ٌ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ، عطف است علی قوله: بَراءَةٌ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ، و اعلامی است از خدای تعالی و پیغامبرش، یقال: اذن بکذا اذا علمه و اذنه به، ای اعلمه به إیذانا، و الاذان، اسم للایذان، و منه الاذان، الإعلام بالصّلوة، و اصل کلمه از اذن باشد، کقولک«2»: اذّنته، ای اوقعت فی اذنه، عطیّة العوفی گفت: اذان من اللّه، بیست و هشت آیت است از فاتحه سورت براءت الی قوله: وَ إِن خِفتُم عَیلَةً«3» یَوم‌َ الحَج‌ِّ الأَکبَرِ روز حج‌ّ بزرگتر. خلاف کردند در او مجاهد گفت و عطا و طاووس و جحیفه گفتند: روز عرفه بود و اینکه روایت عکرمه است از عبد اللّه عبّاس. و ابو الصّهباء روایت کرد از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- که او گفت: روز عرفه است، و نیز از عمر خطّاب«4» هم اینکه روایت کردند که روز عرفه است. و سعید بن المسیّب هم اینکه گفت و عبد اللّه زبیر هم اینکه گفت، و اینکه مذهب ابو حنیفه است، و روایت دیگر از رسول- علیه السّلام- و از امیر المؤمنین و عبد اللّه عبّاس آن است، و سعید بن جبیر و عبد اللّه بن ابی اوفی و ابراهیم و مجاهد و شعبی و سدّی و إبن
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج و سلّم تسلیما.
(2). آج، آن: فقولک.
(3). سوره توبه (9) آیه 28.
(4). اساس رضی اللّه عنه. [.....]

صفحه : 172
زید و باقر و صادق- علیهما السّلام- گفتند: روز عید است، و او را برای آن حج‌ّ اکبر خواندند که مسلمانان و مشرکان آن روز به حج‌ّ حاضر بودند و پس از آن مشرکان حج‌ّ نکردند. و یحیی بن الجزّار گفت: امیر المؤمنین علی را دیدم روز عید بر شتری سپید نشسته به مصلّی می‌رفت، مردی بیامد و لگام«1» شترش بگرفت [55- پ]
و گفت: روز حج‌ّ اکبر کدام است! گفت: اینکه روز که تو در وی ای«2»، دست بداشت«3». عبد اللّه بن اوفی را پرسیدند از روز حج‌ّ اکبر، گفت: سبحان اللّه؟ روز عید باشد که در او خون ریزند و موی سرباز کنند و حرام در او حلال شود، و دلیل روشنتر در او آن است که، اتّفاق است که امیر المؤمنین سورت براءت بر مشرکان روز عید خواند، و خدای تعالی گفت: وَ أَذان‌ٌ، ای«4» اعلام مِن‌َ اللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ إِلَی النّاس‌ِ یَوم‌َ الحَج‌ِّ الأَکبَرِ، و اینکه اعلام در روز عید بود. سفیان ثوری گفت: یوم الحج‌ّ الاکبر، مراد به او ایّام حج‌ّ است، نه یک روز، چنان که گویند: یوم الجمل و یوم صفّین و یوم بعاث مراد حین و زمان و ایّام باشد.
و نیز خلاف کردند که چرا اینکه روز را روز حج‌ّ اکبر خواندند حسن بصری گفت: برای آن که مسلمانان و مشرکان در اینکه روز حج‌ّ کردند، و عبد اللّه بن نوفل بن الحارث گفت: روز حجّة الوداع بود که مسلمانان و مشرکان حاضر بودند [و عیدی بود جهودان و ترسایان را به آن سبب ایشان نیز حاضر بودند]«5» و پیش از آن و پس از آن جمع نبود.
خلاف کردند در حج‌ّ اکبر و حج‌ّ اصغر، مجاهد گفت: حج‌ّ اکبر حج‌ّ قارن باشد، و حج‌ّ اصغر حج‌ّ مفرد. زهری و شعبی و عطا گفتند: حج‌ّ اکبر حج‌ّ است و حج‌ّ اصغر عمره است، و عمره را برای آن حج‌ّ اصغر خواند [ند]«6» که عملش ناقص است از حج‌ّ اکبر. أَن‌َّ اللّه‌َ بَرِی‌ءٌ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ وَ رَسُولُه‌ُ یعنی اعلام کن ایشان را که خدای بیزار است از مشرکان و رسولش نیز، و خبر مبتدا حذف کرد از جمله دوم، برای آن که مستغنی بود از او به ذکر آن در جمله اوّل، و التّقدیر: و رسوله«7» ایضا بری‌ء، و اینکه
-----------------------------------
(1). آج، لب، آن: لجام.
(2). آو، آن: وی آج: ویی.
(3). همه نسخه بدلها: دست بدار.
(4). آو، بم، آن و.
(5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(7). آج، مج، لب، آن: رسول.

صفحه : 173
چنان نیست که شاعر گفت:

فمن یک امسی بالمدینة رحله فانّی و قیّار«1» بها لغریب
برای آن که اینکه جا «غریبان» بایست، بر استقامت کلام عرب«2» گفت، بر تأویل آن که: کل‌ّ واحد منّا غریب، و در آیت، «بریئان» نشاید برای آن که «اللّه» خبر خود دارد، و انّما حذف خبر از جمله دوم کردند. و حسن بصری در شاذ خواند: و رسوله به جرّ علی القسم. و چنین گفتند که: کسی اینکه آیت می‌خواند بر قراءت حسن: أَن‌َّ اللّه‌َ بَرِی‌ءٌ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ وَ رَسُولُه‌ُ، به جر، اعرابیی«3» بشنید، گفت:
اگر خدای از پیغامبرش بیزار است من نیز بیزارم، گمان برد که «واو» عطف است و جرّ برای آن است که عطف کرد به مشرکین، او را بگرفتند و پیش حاکم وقت بردند، او بگفت که: من چه«4» شنیدم، او مردم«5» را نهی کرد از اینکه قراءت موهم شاذّ، و امر کرد ایشان را به آموختن نحو و عربیّت. فَإِن تُبتُم فَهُوَ خَیرٌ لَکُم [گفت: اگر چنان باشد که توبه کنی شما را که مشرکانی و از کفر باز آیی و رجوع کنی فَهُوَ خَیرٌ لَکُم]«6» شما را به باشد و توبه از کفر به ایمان باشد اگر ایمان آری به خدای و پیغامبر شما را بهتر بود. وَ إِن تَوَلَّیتُم و اگر برگردی و اعراض نمایی و پشت بر اینکه کار کنی، بدانی که شما خدای را عاجز نتوانی کردن«7» و از او فایت نباشی و سابق نشوی او را و از قبضه قدرت او بیرون نتوانی شدن. وَ بَشِّرِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا و تو ای محمّد؟ بشارت ده و مژده ده«8» کافران را به عذابی أَلِیم‌ٍ مولم. اینکه جا انذار می‌باید که بشارت می‌فرماید، جز که بشارت در جای انذار بگفته است علی ضرب من التّوسّع، بر سبیل تهکّم و سخریّت بر ایشان، یعنی شما اینکه عبادت اصنام به امید خیر و نفع می‌کنی، اکنون بشارت ده ایشان را، و لکن [به جای]«9» خیر و نفع عذاب است تا بدانند که از آن جا که بشارت توقّع می‌کنند ایشان را عذاب خواهد آمدن.
آنگه استثنا کرد از ایشان گروهی را گفت:
-----------------------------------
(1). اساس: قیارا به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل: غریب.
(3). همه نسخه بدلها: اعرابی.
(4). مل: چنان.
(5). آو، آج، بم: مرد.
(6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(7). مل فاعلموا انّکم غیر معجزی اللّه. [.....]
(8). مژدده/ مژده، همه نسخه بدلها: مژده، نیز محتمل است: مژده ده، مژده ده (!).
(9). اساس: ندارد از آج، افزوده شد.

صفحه : 174
إِلَّا الَّذِین‌َ عاهَدتُم مگر آنان که شما با ایشان عهد بستی و پیمان کردی و ایشان بر عهد شما ثبات کردند و هیچ نقصان نکردند شما را و هیچ خلل نیاوردند در عهد شما و کس را بر شما یاری«1» ندادند و با دشمنان شما همدست نشدند و ایشان را به عددی و مددی و سلاحی و کراعی معاونت نکردند و نیز از میان شما و ایشان عهدی بود تا مدّتی آن عهد نگاه داری و آن مدّت را مراقبت کنی و آن اوقات مستغرق کنی و رها کنی«2» تا مدّت تمام به سر آید که خدای تعالی پرهیزکاران را دوست دارد.
قوله: إِلَّا الَّذِین‌َ [56- ر]، خلاف کردند در آن که اینکه استثنا از چیست و مستثنایان«3» که‌اند زجّاج گفت: استثنا از براءت خدای و رسول است«4»، یعنی خدای و رسول از همه مشرکان بیزار است«5»، مگر از مشرکانی که اینکه صفت دارند. فرّاء گفت: استثنای است منقطع، و مراد جماعتی‌اند از بنی کنانه که از آجل ایشان نه ماه مانده بود، خدای تعالی فرمود که ایشان را تا به انقضای مدّتشان مهلت ده، و به«6» چهار ماه با ایشان خطاب مؤاخذت مکن، بر اینکه قول استثنا باشد من قوله: فَسِیحُوا فِی الأَرض‌ِ أَربَعَةَ أَشهُرٍ. مجاهد گفت: قومی بودند از خزاعه و مدلج. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد هر معاهدی است که میان او و رسول- علیه السّلام- عهدی بود تا به مدّتی، و آن عهد پیش از نزول اینکه سورت بود و مراد عبد اللّه عبّاس از اینکه قول، قومی‌اند که رسول را مخالفت نکردند و دشمنان را معاونت نکردند، و نیز گروهی از اهل ذمّت که رسول را با ایشان عهد هدنه‌ای بود و مصالحتی«7» بر خراجی و جزیتی برای آن که رسول- علیه السّلام- چون به تبوک می‌رفت در آن راه با جماعتی بسیار عهد هدنه و مصالحت کرد، چون اهل هجر«8» و اهل بحرین و اهل ایله و دومة الجندل و اهل اذرح و مقنا، و اینان جماعتی بودند از جهودان و برای ایشان صلح نامه‌ها نوشت و جزیتی بر ایشان نهاد و ایشان را در ذمّت گرفت و ایشان بر عهد ثبات کردند تا [رسول]«9» از دنیا برفت و رسول- علیه السّلام- با ایشان بر عهد بود لا جرم عهد با
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز آن: یاوری.
(2). آو، آج، بم، آن: نکنی.
(3). آو، بم، آن به آن.
(4). آو، آج، بم، مل، آن: و رسولش.
(5). همه نسخه بدلها: بیزارند.
(6). آو، آج، بم، لب، آن: تا.
(7). آج، لب: مصلحتی.
(8). اساس: هجرت، به قیاس نسخه آو، تصحیح شد.
(9). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

صفحه : 175
ایشان بر جای است تا به روز قیامت مادام تا شرط ذمّت به جای می‌آرند.
و «نقصان»، حطّ بعضی باشد از عدد، و نقیض او زیادت بود و آن اضافت چیزی باشد با چیزی از معدود و جز معدود، و معنی آن است که: لم ینقصوکم من شروط العهد شیئا، و از شرایط عهد هیچ نقصان نکنند و مظاهرت معاونت باشد من الظهر. و ظاهر علیه و اعان علیه خلاف ظاهره و اعانه باشد، چون علیه گوید یار دشمن باشد بر او.
قتاده گفت: اینکه جماعتی مشرکان«1» بودند که عام الحدیبیه با رسول عهدی کرده بودند تا مدّتی، و از مدّت ایشان چهار ماه مانده بود از روز عید اضحی، خدای تعالی گفت: آن مدّت تمام باید کردن و مدّت زمانی طویل الفسحه باشد. و اشتقاق او من المدّ باشد. و قول آن کس که گفت: نبذ عهد مشرکان به مکّه بود، باطل است برای آن که فتح مکّه در سنه ثمان بود و در اینکه سال مکّه دار الاسلام گشت و نبذ عهد در سنه تسع بود.
قوله: فَإِذَا انسَلَخ‌َ الأَشهُرُ الحُرُم‌ُ، «انسلاخ»، خروج الشّی‌ء ممّا«2» لا بسه باشد، و اصل او«3» من سلخت الشّاة فانسلخت.
و در ماههای حرام دو قول گفتند یکی آن که: ذو القعده و ذو الحجّة و محرّم است و رجب واحد فرد و ثلاثة سرد. و قولی دیگر آن که: چهار ماه است، إمّا از اوّل شوّال تا به آخر محرّم و إمّا از عید نحر تا ده روز از ربیع الاخر شده- علی اختلاف الاقوال فیه علی ما مضی- چنان که بیان کردیم. حق تعالی در اینکه آیت [فرمود]«4» که: چون اینکه چهار ماه بگذرد و به گذشتن او«5» ماههای حرام برسد، پس از آن مشرکان را هر کجا یابی بکشی. فرّاء گفت: مراد آن است که هر گه که باشد و هر جای که باشد اگر در حل‌ّ بود و اگر در حرم، و اگر در حصون باشد«6» و اگر در صحرا و اگر در شهرها، و اگر«7» ماه حلال باشد و اگر«8» ماه حرام. وَ خُذُوهُم، و بگیری ایشان را و باز داری. و الحصر، المنع، و منه: الحصار و احصره المرض اذا منعه من السّیر.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج، آن: مردان.
(2). آج، لب: من ما.
(3). آج، مج، لب: اصله. [.....]
(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها اینکه.
(6). آو، بم، آن: باشند.
(8- 7). مج، آن در.

صفحه : 176
و حصره العدوّ، و حصر فی کلامه اذا عیی فیه، و الحصر احتباس البطن، و الحصر.
العدّ ایضا لأن‌ّ المعدود بالعدّ ینحصر. وَ اقعُدُوا لَهُم کُل‌َّ مَرصَدٍ و بنشینی برای ایشان بر سر هر راهی. و «مرصد»، جای رصد باشد، آن جا که بازوان«1» بنشیند، و اصل رصد، حفظ باشد، و باژ«2» را رصد برای آن خوانند که باژوان«3» آن را مراقبت کند و نگاه دارد، و منه قوله [56- پ]: إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَبِالمِرصادِ«4»، و قوله: کُل‌َّ مَرصَدٍ، نصب او بر ظرف است، و کوفیان گفتند: به حذف حرف الجر، کما قال الشّاعر:

نغالی اللّحم للأضیاف نیّا و نرخصه اذا نضج القدور
ای، باللّحم، و مرصد، موضع الرّصد باشد، کالمذهب و المجمع، قال:

ن‌ّ المنیّة للفتی بالمرصد
فَإِن تابُوا اگر توبه کنند از کفر، و ایمان آرند و نماز به پای دارند و زکات مال بدهند و شرایط اسلام به جای آرند، فَخَلُّوا سَبِیلَهُم ره ایشان بگشایی، یعنی دست از ایشان بداری که خدای غفور و رحیم است. و گروهی به اینکه آیت استدلال کردند بر آن که تارک نماز را به قتل واجب باشد چون قصد کند، برای آن که خدای تعالی فرمود که: مشرکان را بکشی مگر که ایمان آرند و نماز کنند، چنان که ایمان به سبب حقن خون ایشان کرد همچنین نماز و زکات را، پس تارک اینکه بمنزلت تارک آن بود قتلش واجب باشد. و آنچه به آن معنی تعلّق دارد گفته شده است پیش از اینکه.
علما خلاف کردند در حکم اینکه آیت، اعنی قوله: فَاقتُلُوا المُشرِکِین‌َ حَیث‌ُ وَجَدتُمُوهُم. حسین بن الفضل گفت: اینکه آیت ناسخ است هر آیتی را که در آن جا ذکر عفو و اعراض و فداست. ضحّاک گفت: اینکه آیت منسوخ است بقوله: فَإِمّا مَنًّا بَعدُ وَ إِمّا فِداءً«5» وَ خُذُوهُم، و «اخذ» اسر باشد، و اسیر را باشد که فدا کند خود را، و دلیل بر اینکه حدیث عطاست که گفت: مردی را پیش رسول آوردند اسیر، او را ابو امامه گفتند، سیّد یمامه بود. رسول- علیه السّلام- او را
-----------------------------------
(1). آو، بم، آن: بادبان آج، لب: باجبان مل، مج: با جوان.
(2). همه نسخه بدلها: باج.
(3). آو، آج، بم، آن: باجبان مل، مج: با جوان.
(4). سوره فجر (89) آیه 14.
(5). سوره محمّد (47) آیه 4.

صفحه : 177
گفت: یا اسلام آر یا خویشتن باز خر، یات بکشم«1» یا آزادت کنم«2»، گفت: یا محمّد؟ اگر بکشی، مردی بزرگ را کشته باشی، و اگر فدا ستانی بزرگی را ستده باشی، و اگر آزاد کنی همچنین، و امّا اسلام نخواهم. رسول- علیه السّلام- گفت: بزرگی«3»، آزادت کردم. چون او اینکه بشنید، گفت: اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّک رسول اللّه. کرم تو دلیل می‌کند که تو پیغامبر خدایی«4»، و برخاست و با یمامه شد و طعام مکّه را مادّه از یمامه باشد، و طعام از اهل مکّه منع کرد، گفت: طعام ندهم شما را تا ایمان نیاری و ایشان هنوز با رسول به جنگ بودند، نامه‌ای نوشتند به شکایت او به«5» رسول- علیه السّلام. رسول گفت: یا ابا امامه؟ طعام از ایشان منع مکن، او به قول رسول ایشان را طعام داد.
قوله: وَ إِن أَحَدٌ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ استَجارَک‌َ فَأَجِره‌ُ، حق تعالی گفت: اگر کسی از جمله مشرکان به تو پناه جوید، پناهش ده. و به جوار تو آید او را با جوار گیر. وَ إِن، از حق‌ّ او آن باشد که از پس او فعل باشد برای آن که شرط است، و شرط در افعال شود. و اگر چنان که از پس او اسم آید، بر تقدیر اضمار فعل باشد، کقول الشّاعر:

لا تجزعی ان منفس«6» اهلکته و اذا هلکت فعند ذلک فاجزعی
التّقدیر: ان اهلکت منفسا اهلکته، و فی الایة: ان استجارک احد من المشرکین استجارک، و لکن اوّل«7» بیفگند، اعتمادا علی الثّانی. استَجارَک‌َ، در موضع جزم است به «ان»، علی قول الفرّاء، فَأَجِره‌ُ جواب اوست، و الاجارة، الادخال فی الجوار در جوار و پناه خود گیر او را، حَتّی یَسمَع‌َ کَلام‌َ اللّه‌ِ تا کلام خدای بشنود و حجّت بر او متوجّه«8» شود، اگر اسلام آرد نجات دنیا و آخرت یافت و الّا او را به امن‌گاه خود برسان که حمایتی«9» تو است، اینکه همه برای آن می‌باید که ایشان گروهی‌اند که نمی‌دانند، تعجیل مکن بر ایشان تا باشد که بدانند، قوله: حَتّی یَسمَع‌َ کَلام‌َ اللّه‌ِ، اینکه
-----------------------------------
(1). مل: الابکشمت آو، آج، بم: بکشند.
(2). مل، مج: کنمت آو، آج، بم: کنند.
(3). همه نسخه بدلها: برو.
(4). آو، آج، بم، آن: پیغمبری خدای را.
(5). آج، لب، آن: بر. [.....]
(6). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها مطابق قانون باب اشتغال «منفسا» مرجّح است.
(7). آو، آج، بم، آن: اذا.
(8). آج: موجّه.
(9). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: حمایت.

صفحه : 178
دلیل است بر آن که کلام حرف و صوت باشد، و کلام خدای تعالی همان«1» قبیل حرف و صوت است برای آن که سماع در«2» حرف و صوت صورت بندد«3» و تعلّق ندارد به آن معنی که دعوی کردند که به ذات متکلّم قایم باشد.
قوله: کَیف‌َ یَکُون‌ُ لِلمُشرِکِین‌َ عَهدٌ عِندَ اللّه‌ِ وَ عِندَ رَسُولِه‌ِ، «کیف»، سؤال عن حال باشد و موضوع او [57- ر]
استفهام راست و در آیت بر وجه تعجّب آمد و نفی، گفت: چگونه باشد مشرکان را عهدی بنزدیک خدای و پیغامبر، یعنی نباشد ایشان را عهدی، چنان که یکی از ما گوید: کیف احتمل هذا منک، ای لا احتمل چگونه احتمال کنم اینکه حدیث از تو، یعنی نکنم. و مثله قول الشاعر:

هل انت الّا اصبع دمیت و فی سبیل اللّه ما لقیت
آنگه استثنا کرد، گفت: إِلَّا الَّذِین‌َ عاهَدتُم عِندَ المَسجِدِ الحَرام‌ِ مگر«4» آنان که عهد با ایشان بنزدیک خانه خدای کردی. خلاف کردند در ایشان، عبد اللّه عبّاس گفت: قریش‌اند. قتاده و إبن زید گفتند: اهل مکّه‌اند که با رسول عهد کردند«5» عام الحدیبیه. مجاهد گفت: خزاعه‌اند. إبن اسحاق گفت قومی‌اند از بنی کنانه. و مسجد جای سجود باشد، مصلّی را مسجد خواند برای آن که معظم نماز سجود باشد.
فَمَا استَقامُوا لَکُم، اینکه را «ما» ی امد«6» گویند و محل‌ّ او نصب باشد بر ظرف، مادام تا ایشان بر عهد می‌باشند و استقامت می‌کنند تو نیز و قوم تو با ایشان بر استقامت و راستی باشی. ایشان استقامت نکردند و نقض عهد کردند و معاونت بنی بکر کردند بر خزاعه، رسول- علیه السّلام- ایشان را با چهار ماه مهلت داد تا اندیشه کنند در کار خود یا اسلام آرند یا بروند و حرم باز گذارند و به شهری دیگر شوند.
إبن اسحق و کلبی گفتند: اینکه جماعتی بودند از بنی بکر و بنی خزیمه«7» و بنی مدلج و بنو ضمره و بنو دئل، و اینان در عهد قریش بودند، روز حدیبیه تا آن مدّت که رسول- علیه السّلام- زد ایشان را، قریش عهد بشکستند و اینکه جماعت بر عهد بودند، خدای تعالی گفت: تا ایشان با شما بر عهد باشد شما نیز بر عهد باشی. و گفتند:
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: هم از.
(2). آج، لب: در جز.
(3). همه نسخه بدلها بجز مل و مج: صورت نبندد.
(4). آو، آج، بم: دیگر.
(5). مل در.
(6). مل: لمه مج: مد.
(7). آو، بم، آن: حزیمه.

صفحه : 179
اینان آنان‌اند که خدای گفت: إِلَّا الَّذِین‌َ عاهَدتُم مِن‌َ المُشرِکِین‌َ ثُم‌َّ لَم یَنقُصُوکُم شَیئاً- الایة. و اولیتر آن باشد که اینان گروهی دگر باشند تا حدیث مکرّر نباشد.
إِن‌َّ اللّه‌َ یُحِب‌ُّ المُتَّقِین‌َ خدای تعالی متّقیان و پرهیزکاران را دوست دارد.
قوله: کَیف‌َ وَ إِن یَظهَرُوا عَلَیکُم- الایة در کلام حذفی هست که معنی آن را تقاضا می‌کند، و تقدیر آن است که: کیف یکون لهم عهد و کیف لا تقتلونهم، او کیف ترقبون الّا و ذمّة. از اینکه معنی ایشان را چگونه عهدی باشد یا «1» چون نکشی ایشان را، یا «2» چگونه مراقبت عهد و حرمت ایشان کنی! و لکن بیفگندند لدلالة الکلام علیه. حق تعالی گفت: چگونه باشد اینکه احوال و اگر چنان بود«3» که ایشان بر شما ظفر یابند، در حق‌ّ شما مراقبت هیچ عهد و خویشی و حرمت نکنند، پس شما چگونه مراقبت کنی و چگونه ایشان را نکشید، و اگر دست یابند ایشان شما را زنده رها نکنند، و اینکه و امثال اینکه از کلام بسیار حذف کنند، چون در کلام دلیلی باشد بر او و مثله قول جمیل«4»:

یقولون لی اهلا و سهلا و مرحبا و لو ظفروا بی ساعة قتلونی

فکیف و لا توفی دماؤهم دمی و لا مالهم ذو کثرة فیدونی
المعنی، فکیف یقتلوننی، و قال آخر:

و خبّر«5» تمانی انّما الموت فی القری فکیف و هذا«6» هضبة و قلیب
ای، کیف مات هذا المرثی‌ّ المتوفّی و لم یکن فی القری، و قال الخطیئة:

فکیف و لم«7» اعلمهم خذلوکم علی معظم و لا ادیمکم قدّوا
ای، کیف تلوموننی«8» علی مدح قوم لیس بینکم و بینهم عداوة. و نظایر اینکه را حدّی نباشد چون در کلام دلیلی بود حذف نکوتر بود از اثبات. وَ إِن یَظهَرُوا عَلَیکُم.
یقال: ظهر«9» علیه و ظفر علیه بمعنی. لا یَرقُبُوا فِیکُم لا یحفظوا فیکم، و مراقبت، مراعات باشد. إِلًّا وَ لا ذِمَّةً، در معنی «الّا»، شش قول گفتند مجاهد و إبن زید
-----------------------------------
(2- 1). اساس: تا به قیاس نسخه آو، تصحیح شد.
(3). آج، لب: بودی.
(4). آج، لب: حمید. [.....]
(5). اساس: خیر به قیاس با نسخه بم، تصحیح شد.
(6). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، محتمل است: هانا، به قیاس با دیگر تفاسیر و مآخذ بیت.
(7). اساس: و کیف لا به قیاس نسخه آج، تصحیح شد.
(8). همه نسخه بدلها: یلوموننی.
(9). اساس: ظفر به قیاس نسخه او، تصحیح شد.

صفحه : 180
گفتند: عهد باشد و لکن برای آن که لفظ مختلف است تکرار کرد، کقول الشّاعر:

الفی قولها کذبا و مینا
عبد اللّه عبّاس و ضحّاک گفتند: قرابت باشد. یمان گفت: رحم«1» باشد و معنی یکی بود، قال حسّان بن ثابت:

لعمرک ان‌ّ الّک من قریش کإل‌ّ السّقب من رأل النّعام [75- پ]
و قال إبن مقبل:

افسد النّاس خلوف حلفوا قطعوا الإل‌ّ و اعراق«2» الرّحم
و قال آخر فی الال‌ّ بمعنی العهد:

وجدناهم کاذبا إلهم و ذوا الإل‌ّ و العهد لا یکذب
ابو عبیده«3» گفت: سوگند و پیمان باشد. حسن بصری گفت: جوار باشد.
ابو مجاهد«4» گفت و مجاهد در یک روایت: الأل‌ّ، هو اللّه- عزّ و جل‌ّ. و عبید بن عمیر:
جبر ال‌ّ- به تشدید- یعنی عبد اللّه«5».
و در خبر هست که: قومی از قوم مسیلمه در عهد ابو بکر به مدینه آمدند، ابو بکر گفت: چیزی بخوانی از آورده او. ایشان بخواندند. ابو بکر گفت: هذا الکلام لم یخرج من إل‌ّ، ای من اللّه. و قراءت عکرمه آن است: ایلا، بالیاء و الایل، هو اللّه- عزّ و جل‌ّ- و منه: جبریل و میکایل، و اصل کلمه من الالیل، و هو البریق باشد، یقال: أل‌ّ، یؤل‌ّ، اذا لمع، و منه: الالّة، للحربة للمعانها، و اذن مؤلّلة مشبّهة بالحربة«6» فی حدّتها.
و لا ذمّة، قیل: عهدا، و قیل: حرمة، و جمعها و ذمم. یُرضُونَکُم بِأَفواهِهِم خشنود می‌دارند شما را به دهن، یعنی به زبان و گفتار، و دل ایشان کاره است و قائل نیست آن را که به زبان می‌گویند تا هم کافر باشند و هم منافق چه باطن خلاف ظاهر داشتن«7» سیرت منافقان بود. و بیشترینه ایشان فاسق‌اند. گفتند: مراد جمله‌اند و لکن به اکثر عبارت کرد از کل‌ّ، چنان که گویند: قل‌ّ ما رأیت مثله [ای ما رأیت
-----------------------------------
(1). اساس: حرز، به قیاس نسخه آو، و اتّفاق نسخه‌ها تصحیح شد.
(2). آج، لب: اعراف.
(3). اساس: ابو عبید به قیاس نسخه آج، تصحیح شد.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مل، آن: ابو مجلز آن: ابو محلی.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج بنده خدا.
(6). آج، لب للمعانها.
(7). اساس: داشتی به قیاس نسخه آو، تصحیح شد آج، لب: داشتند.

صفحه : 181
مثله]«1» اصلا، و اینکه عکس آن است. و بعضی دگر گفتند: لفظ «اکثر» بر جای خود است، و مراد آن است که: بیشتر با کفر و نفاق فاسق‌اند از ارتکاب فجور. إبن الاخشاد«2» گفت: بیشتر متمرّداند در کفر و همه به اینکه صفت متمرّد و طاغی نبودند.
آنگه وصف کرد ایشان را، گفت: اشتَرَوا بِآیات‌ِ اللّه‌ِ، ای اخذوا عوض آیات اللّه. و اشترای معاوضه باشد. به عوض آیات خدای، بهای اندک بستده‌اند، یعنی آیتهای خدای رها کرده‌اند. و گفته‌اند: اشتری، به معنی باع است، یعنی آیات]«3» خدای به بهای اندک و برگ بفروخته‌اند. گفته‌اند: [آیت]«4». در شأن أبو سفیان آمد که کافران را طعام می‌داد و برگ می‌کرد تا به محمّد ایمان نیارند. و گفتند: حلفای قریش را طعام می‌داد و حلفای رسول را نمی‌داد. عبد اللّه عبّاس گفت: حلفای طایف‌اند که ایشان را مدد می‌فرستادند از آن جا که به ساز خود کنند و با رسول کارزار کنند. جبّائی گفت: مراد متمرّدان«5» اند که عهد رسول بشکستند به حطامی اندک و طعمه‌ای که ایشان را بود از سفله، و برای آن قلیل خواند آن را که در خود قلیل بود و اگر چه در صورت کثیر بودی به اضافت آنچه ایشان خود را فوت کرد از ثواب آخرت قلیل بودی. فَصَدُّوا عَن سَبِیلِه‌ِ مردم را باز داشتند از راه خدای. و «ها»، راجع است با نام خدای تعالی. إِنَّهُم ساءَ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ ایشان بد کاری بود آنچه می‌کردند. و «ما»، نکره موصوفه است، و محل‌ّ او نصب است علی التّمیز، کقوله:
ساءَ مَثَلًا«6»لا یَرقُبُون‌َ فِی مُؤمِن‌ٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً، برای آن تکرار کرد که اینکه آیت در حق‌ّ آنان است که، ایشان به آیات خدای«8» عوض اندک ستانند و از راه خدای و دین مسلمانی مردمان را منع کنند. و آیت اوّل که«9» در حق‌ّ جمله ناقضان عهد است. جبّائی گفت:
اینکه آیت در حق جهودان است، و آن در حق‌ّ ناقضان عهد نبینی«10» که حکم نیز
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد به قیاس نسخه آو، افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: إبن الاخشید. [.....]
(4- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها: جهودان.
(6). سوره اعراف (7) آیه 177.
(7). آج، لب، مل، مج: معروف.
(8). اساس: خود به قیاس نسخه آو، و اتفاق نسخه‌ها تصحیح شد.
(9). کذا: در اساس دیگر نسخه بدلها: اوّل در.
(10). آج، لب: نبی.

صفحه : 182
مختلف شد، از پس توبه در حق‌ّ ایشان گفت: فَخَلُّوا سَبِیلَهُم ره ایشان باز دهی تا با شما مخالطت کنند و شما ایشان را ببینید و بدانید اگر سیرت و طریقت ایشان پسندیده آید شما را، فَإِخوانُکُم فِی الدِّین‌ِ ایشان برادران شمااند در دین. آنگه گفت: وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُعتَدُون‌َ ایشان ظالمان و متعدّیان‌اند از طور خود و متجاوزان از قدر خود و حدّی که ایشان را نهادند در تکلیف.
آنگه گفت: اگر چنان که توبه کنند و نماز پنج«1» اقامت کنند و شرط اسلام در ادای زکات به جای آرند، ایشان در دین برادران شمااند، برای آن که [58- ر]
توبه از کفر ایمان«2» باشد، و نماز و زکات از شرایط اسلام است، چگونه برادرانشان نباشند و هم مؤمن باشند و هم مسلمان! و رفع فَإِخوانُکُم، بر خبر مبتدای محذوف است، و التّقدیر: فهم«3» اخوانکم فی الدّین. آنگه گفت: ما تفصیل و بیان آیات و حجج می‌دهیم برای قومی که بدانند. و اینکه بیان، عام است برای جمله، و لکن اینان را تخصیص کردند چنان که گفت: إِنَّما أَنت‌َ مُنذِرُ مَن یَخشاها«4» ... هُدی‌ً لِلمُتَّقِین‌َ«5»، و بیان اینکه طریقت رفته است.
قوله: وَ إِن نَکَثُوا أَیمانَهُم مِن بَعدِ عَهدِهِم، ای نقضوا و اگر چنان که بشکافند سوگندشان و خلاف کنند آن را که بدان عهد کرده باشند. و اصل «نکث» در غزل باشد که ریسمان تاب باز داده را تاب باز پس دهند تا شکافته شود، قال اللّه تعالی:
وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَت غَزلَها مِن بَعدِ قُوَّةٍ أَنکاثاً ...«6»، و «نقض»، عامتر است از «نکث»، چه نکث در حبل و رسن و غزل باشد، و در«7» توسّع در عهد به کار دارند، و نقض همچنین، یقال: نقض البناء و الحبل و العهد. وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُم و در دین شما طعن زنند و عیب و قدح کنند. فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الکُفرِ، قتال و کارزار کنید با امامان کفر. عبد اللّه عبّاس گفت: ائمّه کفر ابو سفیان حرب است و الحارث بن هشام و سهیل إبن عمرو و عکرمة بن ابی جهل و دیگران از رؤسای قریش که عهد رسول بشکافتند، و ایشان بودند که همّت کردند تا رسول را از مکّه بیرون کردند. مجاهد گفت: اهل
-----------------------------------
(1). مل: پنجگانه آن: وقت.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: به ایمان.
(3). آو، آج، بم، آن: فهذا.
(4). سوره نازعات (79) آیه 45.
(5). سوره بقره (2) آیه 2 دیگر نسخه بدلها، بجز مل و مج: للمؤمنین که صورت اخیر در قرآن نیست.
(6). سوره نحل (16) آیه 92.
(7). همه نسخه بدلها: بر. [.....]

صفحه : 183
پارس و روم‌اند. حذیفة بن الیمان گفت: اهل اینکه آیت هنوز نیستند- در عهد خود گفت- خواهند بودن پس از اینکه، و با ایشان قتال کند ولیّی از اولیای خدای. کوفیان خواندند: ائمّة الکفر، به دو همزه محقّق علی وزن افعله فی جمع فعال کمثال و امثلة و عماد و اعمدة. و باقی قرّاء به تلیین همزه خواندند تخفیف را. و إبن عامر به روایت هشام فصل کرد بین الهمزتین به «الف». إِنَّهُم لا أَیمان‌َ لَهُم که ایشان را سوگند نباشد. اگر گویند: چه معنی دارد گفتن که ایشان را سوگند نباشد و در اوّل آیت گفت سوگند را خلاف کردند! گوییم: مراد نه آن است که ایشان سوگند نخورند، مراد آن است که ایشان به سوگند وفا نکنند، ایشان حرمت سوگند ندارند و بر آن ثبات نکنند از آن که اعتقاد ندارند به خدای، و قدر حرمت نشناسند. و قطرب گفت: لا ایمان لهم، ای لا وفاء لهم، و استشهد بقول الشّاعر:

و ان حلفت لا ینقض النّأی عهدها فلیس لمخضوب البنان یمین
ای، وفاء بالیمین. و سوگند را برای آن «یمین» خوانند که در وقت سوگند دست راست سوگند خوار بگیرند. و إبن عامر خواند: لا ایمان لهم، و حسن و عطا در شاذّ همچنین به کسر همزه گفت: ایمان نباشد«1»، ائمّه کفر را و اگر عوام‌ّ کفّار را که کفر به تقلید سرسری شناسند ایشان را ایمان نباشد، ائمّه کفر را که در کفر خود شبهات آرند و دست آویز جویند ایشان را چگونه ایمان باشد؟ قولی دگر گفتند در اینکه قراءت که:
لا أَیمان‌َ لَهُم، ای لا امان لهم«2»، اگر کسی را امان دهند وثاقت ندارد بر ایشان که وفا کنند به آن امان. و بر اینکه قول، «ایمان»، ایمن گردانیدن باشد. لَعَلَّهُم یَنتَهُون‌َ تا همانا باز ایستند و منزجر شوند از بعضی از«3» اینکه کفر و عناد.
آنگه گفت: أَ لا تُقاتِلُون‌َ قَوماً نَکَثُوا أَیمانَهُم کارزار نکنی با قومی که سوگند بشکافتند و همّت کردند به آن که پیغامبر خدای را از مکّه بیرون کردند، و ایشان ابتدا کردند به کارزار با شما روز بدر! و بیشتر مفسّران گفتند: ایشان ابتدا کردند به قتال بنی خزاعه که حلفای رسول بودند. أَ تَخشَونَهُم از ایشان می‌ترسی که از قتال ایشان مکروهی به روی شما آید! خدای اولیتر که از عقاب او بترسی در«4» ترک قتال ایشان. و مورد آیت مورد تحریض است [58- پ]
و ترغیب و تشجیع بر قتال ایشان.
-----------------------------------
(1). مج مگر.
(2). آج، مج، لب، آن یعنی.
(3). آو، آج، بم، آن: در.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مل، مج، لب: از.

صفحه : 184
آنگه بر سبیل بشارت و معجزه در باب اخبار از غیب گفت: قاتِلُوهُم، کارزار کنی با ایشان تا خدای ایشان را به دست شما کشته گرداند. و عذاب در آیت، مراد قتل است و اسر. بعضی کشته شوند و بعضی اسیر. وَ یُخزِهِم و ذلیل کند ایشان را به قهر و اسر. وَ یَنصُرکُم عَلَیهِم و نصرت کنند شما را بر ایشان و شفا دهد دل گروه مؤمنان را. مجاهد و سدّی گفتند: مراد خزاعه‌اند حلفای رسول و در آیت معجزه‌ای«1» هست از معجزات رسول- علیه السّلام- برای آن که اینکه خبر است از غیب و آنکه مخبر بر وفق خبر آمد و اینکه نباشد الّا به وحیی«2» از خدای تعالی.
وَ یُذهِب غَیظَ قُلُوبِهِم و ببرد خشم دلهای ایشان، برای آن که چون ثار خود دریابند و انتقال خود بکشند از دشمنان خود و تشفّی حاصل کنند دلشان خوش گردد، وَ یَتُوب‌ُ اللّه‌ُ، به رفع «با» بر استیناف باشد برای آن که جواب قاتِلُوهُم را نشاید چه، صورت ندارد«3» که گویند: پذیرفتن خدای توبه ایشان را موقوف بود بر قتال کافران لا سیّما، و قوله: مَن یَشاءُ، مراد آن کافران‌اند که ایمان آوردند از آنان که در آیت اوّل ذکرشان برفت که کافر بودند، چون عکرمة بن ابی جهل و سهیل«4» بن عمرو. و در شاذّ اعرج و عیسی و إبن ابی اسحاق خواندند: و یتوب اللّه، به نصب «با» علی الصّرف علی تقدیر: مع ان یتوب اللّه. «واو» جمع را باشد، مثالش: إیت زیدا یأتک و یکرمک، ای مع ان یکرمک، و خدای تعالی توبه آن کس که خواهد از ایشان بپذیرد چون توبه کنند به شرایطش. و در خبر، بشارت است به آن که بعضی از ایشان ایمان خواهند آوردن، و نیز: معجزی باشد رسول را- علیه السّلام- که خبر دهد از غیب و مخبر بر وفق خبر باشد، دگر آن که، تا بدانند که قتال با ایشان مانع نخواهد بودن ایشان را از ایمان. وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ و خدای داناست به توبه ایشان چون توبه کنند، و حکیم است در امر کردن به قتال ایشان پیش از توبه.
أَم حَسِبتُم أَن تُترَکُوا، «ام» اینکه جا استفهامی است که در میان کلام افتد، عرب آن استفهام به «ام» کنند تا فرق باشد میان آن و میان استفهامی که در اوّل کلام افتد که آن به «هل» باشد، یا به همزه، چنان که یکی از ما گوید در میانه سخن: یا چه می‌پنداری تو در خود! و بعضی دگر گفتند: «میم» صله است
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: معجزی.
(2). همه نسخه بدلها: به وحی.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مج: نبندد.
(4). اساس: سهل به قیاس نسخه آو، تصحیح شد.

صفحه : 185
و التّقدیر: أ حسبتم، حق تعالی گفت: یا می‌پنداری که شما را رها خواهند کردن! و ترک، در لغت آن باشد که فعل را ابتدا نکند و تعرّض نکند، کقوله: وَ تَرَکَهُم فِی ظُلُمات‌ٍ لا یُبصِرُون‌َ«1». و در اصطلاح متکلّمان «ترک»، ضدّی باشد که منافات کند فعل مبتدا را در محل‌ّ قدرت بر او. وَ لَمّا یَعلَم‌ِ اللّه‌ُ رها کنند شما را و خدای ندانسته که از میان شما مجاهد کیست! و معنی آن که: شما هنوز جهاد ناکرده تا خدای شما را مجاهد داند، چه تا ایشان مجاهد نباشد، خدای ایشان را مجاهد نداند در حال و اگر چه فیما لم یزل، عالم بود به سایر معلومات. و العلم بان‌ّ الشّی‌ء سیوجد علم«2» بوجوده اذا وجد، تا کسی گمان نبرد که: علم بعد ان لم یعلم، و علم تعلق دارد بالشّی‌ء علی ما هوبه، و او را علی ما هو به نگرداند. پس نفی علم به جای نفی معلوم بنهاد برای آن که: لَمّا نفی را باشد، نفی فعل بعد طمع فی وقوعه، و المعنی: ام حسبتم ان تترکوا و لمّا لم تجاهدوا«3». و گفتند: معنی آن است که خدای تعالی با شما معاملت آنان نکرد که ایشان به اختیار و امتحان استخراج احوال غیری کنند که ندانند تا بدانند چون تکلیف اینکه صورت دارد اینکه عبارت بر او اجرا کرد، و اینکه در معنی جاری [مجرای]«4» آن است که گفت: الم، أَ حَسِب‌َ النّاس‌ُ أَن یُترَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنّا وَ هُم لا یُفتَنُون‌َ«5»، و اینکه هر دو وجه معتمد است و نکو. و وجهی دگر گفتند در آیت: و آن، آن است که، «علم» به معنی رؤیت است، چنان که بسیار جایها رؤیت به معنی علم آمد [59- ر]
ای و لمّا یر اللّه المجاهدین منکم و الّذین لم یتّخذوا من دون اللّه. و به هر حال تا مرئی [و]«6» موجود نباشد، خدای تعالی نبیند آن را، چه رؤیت معدوم محال است، و اینکه وجهی ملیح است. وَ لَم یَتَّخِذُوا، و ایشان هنوز نا گرفته، یعنی المجاهدین، یعنی خدای از ایشان نادانسته که از خدای و پیغامبر و مؤمنان دوستی درونی«7» خالص گرفتند، یعنی خدای از شما جهاد نادانسته و شما خدای و پیغامبر و مؤمنان را دوست ناگرفته. و وَلِیجَةً، دخیلة باشد، من ولج«8» اذا دخل، و آن دوست را که بر دخله کار و باطن سرّ تو مطّلع باشد، او را ولیجه خوانند، و
-----------------------------------
(1). سوره بقره (2) آیه 17.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج باشد.
(3). همه نسخه بدلها، بجز لب: لمّا تجاهدوا.
(6- 4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(5). سوره عنکبوت (29) آیات 1 و 2.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: از وی. [.....]
(8). آج، لب: ولجه.

صفحه : 186
نظیره: البطانه و الدّخیله، و اصل او از ولوج باشد، و هو الدّخول. و خانه آهو را تولج خوانند لولوجه فیه، قال العجّاج:

تّخذا منها«1» الکناس تولجا
و قال طرفة:

فان‌ّ القوا فی یتّلجن موالجا تضایق عنه ان تولّجه«2» الإبر
و قال ابان بن تغلب:

فبئس الولیجة للهاربین و للمعتدین و اهل الرّیب
قتاده گفت: ولیجة، ای خیانة. و ضحّاک گفت: خدیعة. حسن گفت: کفرا و نفاقا. بر اینکه اقوال فرّاء گفت، معنی آن است که: و لمّا یعلم اللّه المجاهدین منکم و انّکم لم تتّخذوا من دون اللّه خیانة، او خدیعة و کفرا و نفاقا و جماعة تفشون الیهم سرّکم. و «ولیجه»، گفتیم کسی باشد که تو سرّ خود با او گویی، و خدای نادانسته که مجاهد کیست از شما و آن که شما بدون خدای و رسول دوستان درونی می‌گیری بر سبیل کفر و نفاق و خدیعت و خیانت. جبّائی گفت: معنی آیت نهی است از نفاق. حسن گفت: نهی است از کفر و نفاق، و از اینکه دو معنی که در آیت گفتیم معنی باز پسین بهتر است، لقوله: مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، و اگر من اللّه بودی بر معنی اوّل مطرّد بودی، و تلخیص الایة علی هذا المعنی: و لمّا یعلم اللّه المجاهدین منکم و انّکم غیر متّخذین ولیجة من دون اللّه و رسوله و المؤمنین، و اعتماد معنی آیت بر اینکه است، و بر اینکه قول باید گفتن: دون صله است، و اینکه قول با او ظاهر با«3» سلامت است. وَ اللّه‌ُ خَبِیرٌ بِما تَعمَلُون‌َ، و خدای به آنچه شما می‌کنی دانا و با خبر است.
[قوله تعالی]«4»:

[سوره التوبة (9): آیات 17 تا 27]

[اشاره]


ما کان‌َ لِلمُشرِکِین‌َ أَن یَعمُرُوا مَساجِدَ اللّه‌ِ شاهِدِین‌َ عَلی أَنفُسِهِم بِالکُفرِ أُولئِک‌َ حَبِطَت أَعمالُهُم وَ فِی النّارِ هُم خالِدُون‌َ (17) إِنَّما یَعمُرُ مَساجِدَ اللّه‌ِ مَن آمَن‌َ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ وَ أَقام‌َ الصَّلاةَ وَ آتَی الزَّکاةَ وَ لَم یَخش‌َ إِلاَّ اللّه‌َ فَعَسی أُولئِک‌َ أَن یَکُونُوا مِن‌َ المُهتَدِین‌َ (18) أَ جَعَلتُم سِقایَةَ الحاج‌ِّ وَ عِمارَةَ المَسجِدِ الحَرام‌ِ کَمَن آمَن‌َ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ وَ جاهَدَ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ لا یَستَوُون‌َ عِندَ اللّه‌ِ وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الظّالِمِین‌َ (19) الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم أَعظَم‌ُ دَرَجَةً عِندَ اللّه‌ِ وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الفائِزُون‌َ (20) یُبَشِّرُهُم رَبُّهُم بِرَحمَةٍ مِنه‌ُ وَ رِضوان‌ٍ وَ جَنّات‌ٍ لَهُم فِیها نَعِیم‌ٌ مُقِیم‌ٌ (21)
خالِدِین‌َ فِیها أَبَداً إِن‌َّ اللّه‌َ عِندَه‌ُ أَجرٌ عَظِیم‌ٌ (22) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُم وَ إِخوانَکُم أَولِیاءَ إِن‌ِ استَحَبُّوا الکُفرَ عَلَی الإِیمان‌ِ وَ مَن یَتَوَلَّهُم مِنکُم فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الظّالِمُون‌َ (23) قُل إِن کان‌َ آباؤُکُم وَ أَبناؤُکُم وَ إِخوانُکُم وَ أَزواجُکُم وَ عَشِیرَتُکُم وَ أَموال‌ٌ اقتَرَفتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخشَون‌َ کَسادَها وَ مَساکِن‌ُ تَرضَونَها أَحَب‌َّ إِلَیکُم مِن‌َ اللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ وَ جِهادٍ فِی سَبِیلِه‌ِ فَتَرَبَّصُوا حَتّی یَأتِی‌َ اللّه‌ُ بِأَمرِه‌ِ وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الفاسِقِین‌َ (24) لَقَد نَصَرَکُم‌ُ اللّه‌ُ فِی مَواطِن‌َ کَثِیرَةٍ وَ یَوم‌َ حُنَین‌ٍ إِذ أَعجَبَتکُم کَثرَتُکُم فَلَم تُغن‌ِ عَنکُم شَیئاً وَ ضاقَت عَلَیکُم‌ُ الأَرض‌ُ بِما رَحُبَت ثُم‌َّ وَلَّیتُم مُدبِرِین‌َ (25) ثُم‌َّ أَنزَل‌َ اللّه‌ُ سَکِینَتَه‌ُ عَلی رَسُولِه‌ِ وَ عَلَی المُؤمِنِین‌َ وَ أَنزَل‌َ جُنُوداً لَم تَرَوها وَ عَذَّب‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ ذلِک‌َ جَزاءُ الکافِرِین‌َ (26)
ثُم‌َّ یَتُوب‌ُ اللّه‌ُ مِن بَعدِ ذلِک‌َ عَلی مَن یَشاءُ وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (27)

[ترجمه]

نباشد مشرکان را که عمارت کنند مسجدهای خدای را گوای دهنده بر خود به کفر، ایشان را باطل است کردارهای ایشان و در دوزخ ایشان همیشه باشند.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: فیه.
(2). آو، آج، بم، آن: یولجه ضبط منابع شعری به صورت: عنها ان تولّجها ...
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بر.
(4). اساس: ندارد به قیاس نسخه آو و اکثر نسخ، افزوده شد.

صفحه : 187
[59- پ]«1»
آبادانی کند مسجدهای خدای را آن کس که ایمان آرد به خدای و به روز باز پسین و به پای دارد نماز را و بدهد زکات«2» و نترسد مگر از خدای، همانا ایشان باشند از راه«3» یافتگان.
کردی آب دادن حاجیان و آبادان کردن مسجد حرام چون آن کس که ایمان آرد به خدای و روز باز پسین و جهاد کند در راه خدای! راست نباشند بنزدیک خدای، و خدای راه ننماید گروه بیدادکاران را.
[60- ر]
آنان که بگرویدند و هجرت کردند«4» و جهاد کردند در راه خدای به مالها و جانهاشان، بزرگترند به پایه نزدیک خدای، و ایشان رستگاران‌اند.
مژده«5» می‌دهد ایشان را خدای ایشان به رحمتی از او و خشنودی و بهشتهایی که ایشان را در آن جا نعمتی باشد پاینده.
جاویدان باشند در وی همیشه که خدای بنزدیک اوست مزدی بزرگ.
ای آنان که بگرویدید مگیرید«6» پدرانتان را و برادرانتان را دوستان اگر اختیار کنند کفر«7» بر ایمان، و هر که تولّا کند به ایشان از شما ایشان بیداد کاران‌اند.
-----------------------------------
(1). آج، بم، لب بدرستی که.
(2). آج، لب را.
(3). آج، لب راست.
(4). آج: ببریدند از اوطان خود.
(5). آج، لب: مژدگانی.
(6). اساس: مه گیرید آج، لب: فرا مگیرید.
(7). آج، لب: ناگرویدگان را.

صفحه : 188
[60- پ]
بگو اگر باشد پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و زنانتان و خویشانتان و مالهایی که اندوخته‌ای و بازارگانیی که ترسی از کساد«1» آن و خانه‌هایی که پسندی آن را دوست‌تر«2» به شما از خدای و رسول او، و جهاد در راه او، انتظار کنی«3» تا بیارد خدای فرمانش و خدای راه ننماید گروه فاسقان را.
بدرستی یاری کرد شما را خدای در جایهای بسیار و روز حنین چون تعجب آورد شما را بسیاریتان بنگزیرانید«4» از شما چیزی، و تنگ شد بر شما زمین با فراخیش، پس برگردیدی پشت بداده.
[61- پ]
پس فرو فرستاد خدای آرامش بر پیغامبرش و بر مؤمنان و بفرستاد لشکرها که ندیدی شما وی را و عذاب کرد آنان را که کافر شدند، و آن پاداشت کافران است.
پس توبه پذیرد خدای از پس آن بر آن که خواهد، و خدای آمرزنده و بخشاینده است.
قوله: ما کان‌َ لِلمُشرِکِین‌َ أَن یَعمُرُوا مَساجِدَ اللّه‌ِ شاهِدِین‌َ- الایة، عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آیت آن بود که، چون عبّاس را به اسیری بگرفتند روز بدر، مسلمانان روی در نهادند و او را ملامت کردن گرفتند به کفر و قطعیت رحم و سخن درشت گفتند«5» و را. عبّاس گفت: چون است که مَساوی ما می‌گویی و محاسن فراموش کرده‌ای! امیر المؤمنین علی گفت: چه محاسن است شما را! گفت:
عمارت مسجد حرام و حجابت کعبه و سقایة الحاج‌ّ و فک‌ّ الاسری. خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد ردّ بر عبّاس، گفت: ما کان‌َ لِلمُشرِکِین‌َ، نباشد مشرکان را که مساجد
-----------------------------------
(1). آج، لب: ناروایی.
(2). آج، لب: دوست داشته‌تر. [.....]
(3). آج، لب: پس چشم دارید.
(4). آج، لب: سود ندارد بم، مج: بنگریزاند.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: گفتن.

صفحه : 189
خدای را عمارت کنند در آن حال که ایشان بر خود گوای«1» می‌دهند به کفر، یعنی افعالی می‌کنند که دلیل کفر ایشان کند تا بمنزلت آن باشد که بر خود گوای داده باشند. و نصب «شاهدین»، بر حال باشد. و إبن کثیر و ابو عمرو خواندند: مسجد اللّه [بر واحد]«2»، علی ان‌ّ المراد به المسجد الحرام. و باقی قرّاء: مَساجِدَ اللّه‌ِ خواندند بر جمع، و آن دو معنی را محتمل بود یکی آن که: جمله مساجد باشد بر عموم، و یکی آن که: مراد مسجد الحرام بود. آنگه هر بقعه‌ای از او مسجدی کرده است برای شرفش را، و برای آن که مردم در او از چهار جهت نماز کنند روی به چهار جهت«3» کعبه کرده، و در هیچ مسجد اینکه نباشد. و مراد از آیت آن است که: ایشان را نرسد که خویشتن را از عمّار مسجد خوانند، و ایشان بر کفر اصرار کرده. و قوله: شاهِدِین‌َ عَلی أَنفُسِهِم بِالکُفرِ، در او چند قول گفتند:
یکی آن که: یفعلون«4» ما یدل‌ّ علی کفرهم، و اینکه قول حسن بصری است. دگر آن که سدّی گفت: خود مراد تصریح شهادت و خبر است، چنان که جهود بگوید«5» که من جهودم، و ترسا بگوید«6» که من ترسایم، و ایشان می‌گفتند که: ما مشرکیم، و اینکه صریح گوای«7» باشد بر خود بر کفر. کلبی گفت، معنی آن است که: گوای«8» می‌دهند بر رسول ما- علیه السّلام- به کفر، و چون بر او گوای«9» دهند، بر خود گوای«10» داده باشند، چه او از ایشان بود فی قوله: لَقَد جاءَکُم رَسُول‌ٌ مِن أَنفُسِکُم ...«11»،
ضحّاک گفت از عبد اللّه عبّاس که: گوای«12» ایشان بر خود بر کفر، سجده ایشان بود بتان را، با آن که می‌گفتند: بتان مخلوق‌اند، خدای تعالی گفت: أُولئِک‌َ حَبِطَت أَعمالُهُم ایشان آنان‌اند که اعمالشان باطل است، و مراد نه آن است که ایشان را عملی بود واقع، آنگه باطل گشت بل مراد آن است که: ایشان را هیچ عمل«13» واقع نبود و ایشان در دوزخ همیشه باشند. إبن السّمیفع در شاذّ خواند: انّما یعمر، از اعمار
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز آو: گواهی.
(2). اساس: ندارد به قیاس نسخه آو، و اتفاق نسخه‌ها افزوده شد.
(3). آو، آج، مل، مج، لب: جانب.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج کنتم تفعلون.
(6- 5). اساس: نگوید به قیاس نسخه مل و اتفاق نسخه‌ها تصحیح شد معنی متن نیز به صورت استفهام انکاری نادرست به نظر نمی‌آید. (12- 10- 9- 8- 7). همه نسخه بدلها: گواهی.
(11). سوره توبه (9) آیه 128.
(13). همه نسخه بدلها، بجز مج: عملی.

صفحه : 190
به ضم‌ّ « یا » و کسر «میم»، و او را دو معنی باشد، یکی آن که: یجعلها عامرا، برای آن که «عمر» هم لازم است و هم متعدّی، و چون عمر لازم انگارد، اعمر از او متعدّی کند قیاسا علی سائر اخواته. و وجهی دگر آن بود«1»: ان«2» یعینوا علی عمارتها، که بر عمارت آن یاری کنند عمارت کنندگان را.
إِنَّما یَعمُرُ مَساجِدَ اللّه‌ِ، آنگه به لفظ «انّما» که اثبات الشّی‌ء و نفی ما عداه باشد [61- پ]، گفت: عمارت مسجدهای خدای آن کس کند که به خدای ایمان دارد و نماز به پای دارد و زکات مال دهد، ایشان همانا از جمله راه یافتگان باشند.
عبد اللّه عبّاس و حسن گفتند: «عسی» از خدای واجب باشد، و بعضی دگر گفتند:
برای آن لفظ «عسی» آورد تا تکیه نکنند و بر حذر باشند از معاصی، و از جمله عمارت مسجد، تعهّد او باشد«3» به نماز، چه مسجد به نماز جماعت و انبوه نمازکنان آبادان باشد. ابو سعید خدری روایت کرد که، رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: چون بینی که مرد«4» آمد و شد مسجد [به نماز]«5» به پای می‌دارد، گواهی دهی«6» بر ایمان او و برای آن که چون خدای- جل‌ّ جلاله- می‌گوید: إِنَّما یَعمُرُ مَساجِدَ اللّه‌ِ مَن آمَن‌َ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ- الایة.
أَ جَعَلتُم سِقایَةَ الحاج‌ِّ، مفسّران و اهل سیر در سبب نزول اینکه آیت خلاف کردند نعمان بن بشیر گفت: من بنزدیک منبر رسول- علیه السّلام- نماز می‌کردم، مردی می‌گفت: من باک ندارم از آن که هیچ عمل نکنم پس از آن که حاجیان را آب می‌دهم«7»، و دیگری می‌گفت: من باک ندارم که هیچ عمل نکنم«8» پس از آن که عمارت خانه خدای می‌کنم«9»، و دیگری گفت: جهاد در سبیل خدای از همه فاضلتر است. عمر گفت: بانگ مداری و خصومت مکنی بنزدیک منبر، [رها کنی تا]«10» رسول- علیه السّلام- بیرون آید، من از او بپرسم تا بگوید که کدام فاضلتر است از اینکه
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: آن که.
(2). آج، لب: اذ آن: از.
(3). اساس: به عهد او باشند به قیاس نسخه آو، تصحیح شد. [.....]
(4). آج، لب: مردی.
(5). اساس: ندارد، به قیاس نسخه آو، افزوده شد.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: ده.
(7). مج: دهم.
(8). اساس: کنم به قیاس با نسخه مل، تصحیح شد.
(9). مج: بکنم.
(10). اساس: ندارد از مج، افزوده شد.

صفحه : 191
هر سه. چون رسول- علیه السّلام- [از حجره]«1» بیرون آمد، به حکومت پیش او رفتند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
علی‌ّ بن ابی طلحه روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که: سبب نزول [آیت]«2» آن بود که عبّاس گفت جماعتی سابقان«3» مهاجر را: اگر شما ما را به اسلام و هجرت سبق«4» بردی، ما شما را سبق«5» بردیم به سقایة الحاج‌ّ و عمارة المسجد الحرام، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد ردّا علیه«6».
عطیّة العوفی روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که: سبب نزول آیت آن بود که، جماعتی مشرکان گفتند: سقایة الحاج‌ّ، حاجیان را آب دادن و عمارت خانه کعبه و مسجد الحرام کردن بهتر است از ایمان به خدای و جهاد در راه او، خدای تعالی ردّ برایشان اینکه آیت بفرستاد و ایشان را همه افتخار آن بود که اهل حرم بودند و خدمت و عمارت خانه و مسجد کردندی، خدای آیت فرستاد و باز نمود که: آن سود ندارد بی‌ایمان به خدای.
إبن سیرین و مرّة الهمدانی گفتند: سبب [نزول آیت]«7» آن بود که امیر المؤمنین علی، عمّش را- عبّاس را- گفت: چرا هجرت نکنی! چرا موافقت پسر عمّت«8» نکنی و در صحبت او به مدینه نیایی! گفت: اینکه که من در آنم از سقایة الحاج‌ّ و عمارت مسجد الحرام، بهتر است از هجرت، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد.
حسن بصری و شعبی و محمّد بن کعب القرظی‌ّ گفتند: آیت در شأن امیر المؤمنین علی آمد و سبب نزولش آن بود که: یک روز عبّاس عبد المطّلب و طلحة بن شیبه با یکدیگر خلاف کردند، عبّاس گفت: من بهترم که سقایة الحاج‌ّ به دست من است و حاجیان آب از دست من خورند. طلحة بن شیبه گفت«9»: من بهترم که کلید خانه به دست من است و عمارت آن به من تعلّق دارد و اگر من خواهم، به شب همه شب در خانه کعبه توانم بودن. چون گفتا گفت«10» دراز شد، گفتند: بیایی«11»
-----------------------------------
(8- 7- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(3). آو، بم، آن: سبقت.
(5- 4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: علیهم.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مج، لب: برادرت.
(9). همه نسخه بدلها بل.
(10). آو، بم، مل، آن: گفت و گوی مج: گفتاگوی. [.....]
(11). مل: بیایید.

صفحه : 192
تا اوّل کس که از اینکه راه برآید وی را حاکم کنیم و از او بپرسیم. گفتند: روا باشد.
نگه کردند، امیر المؤمنین علی بر آمد، گفتند: اللّه اکبر؟ به از اینکه حاکم نیاید ما را. او را دست گرفتند و بنشاندند و قصّه با او بگفتند. او گفت:
الا ادلّکما علی خیر منکما
راه نمایم شما را بر کسی که از شما هر دو بهتر است، گفتند: کیست آن!
گفت:
من ضرب هامکما بالسّیف حتّی قادکما الی الاسلام،
آن که تیغ از سر شما باز نگرفت تا شما را به اسلام آورد«1». گفتند: همانا از خود کنایت می‌کنی! گفت:
بلی؟ و چه منع کند مرا از آن که اینکه گویم و من بیرون آن که صاحب جهاد دین«2» خدایم، به دو قبله با رسول نماز کرده‌ام مدّتهای دراز پیش از مردمان دیگر. ایشان را خصومت خود فراموش شد، روی به او کردند و گفتند: خصومت ما با تو افتاد، بیای«3» تا پیش رسول خدای [62- ر]
شویم به حکومت، پیش رسول رفتند و گفتند: یا رسول اللّه؟ اینکه کودک را بینی که بر ما تفاخر می‌کند؟ رسول گفت: چگونه! قصّه با او بگفتند، رسول- علیه السّلام- هیچ نگفت انتظار وحی را، تا کسی نگوید مراعات جانب علی کرد. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: أَ جَعَلتُم سِقایَةَ الحاج‌ِّ وَ عِمارَةَ المَسجِدِ الحَرام‌ِ- الایة، حق تعالی گفت: أَ جَعَلتُم سِقایَةَ الحاج‌ِّ کردی سقایة الحاج‌ّ را، و سقایة فعاله باشد، و فعاله، فعلی را گویند که بسیار بکنند تا صنعت گردد، کالخیاطة و الحیاکة و الصّیاغة«4». و فعاله به فتح، مصدر باشد کالسّماحة و الظّرافة، و مصدر از اینکه فعل «سقی» بود، یقال: سقیته سقیا، و اینکه جا برای آن فعاله آورد که اینکه کار صاحبش را بمثابت صناعت بود، و گفتند: خود مصدر است، کالرّعایة و الحمایة، و ضحّاک در شاذّ خواند: سقایة، به فتح «سین». حق تعالی گفت: آب دادن حاجیان و عمارت خانه خدای کردن«5» چون کسی که ایمان دارد به خدای و پیغامبر و روز باز پسین و جهاد کند در سبیل خدای، و معنی آیت آن است که: أ جعلتم سقایة الحاج‌ّ و عمارة المسجد الحرام کایمان«6» من امن باللّه علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، چنان که گویند: السّخاء حاتم و الشّجاعة عمرو، و معنی آن که: السّخاء، سخاء حاتم و الشّجاعة شجاعة عمرو، قال الشّاعر:
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: در آورد.
(2). مج: به دین.
(3). همه نسخه بدلها: بیا.
(4). آو، بم، آن: الصّباغة.
(5). اساس: کرده‌ای به قیاس نسخه آو، تصحیح شد.
(6). آج: کمن.

صفحه : 193

حسبت بغام راحلتی عناقا و ما هی ویب غیرک بالعناق
ای، صوت«1» عناق، و قال آخر:

لعمرک ما الفتیان ان تنبت اللّحی و لکنّما الفتیان کل‌ّ فتی ندی
و اینکه طریقت را ترتیب«2» کرده‌ایم چند جای از اینکه کتاب. و وجهی دگر در آیت آن بود که: اسم فاعل به جای آن، مصدر بنهند گویند تقدیر آن است که: أ جعلتم ساقی«3» الحاج‌ّ و عامر المسجد الحرام کمن امن باللّه، آب دهنده حاجیان را و عمارت کننده مسجد را چون مؤمنی کرده‌اید«4» به خدای و روز قیامت و چون مجاهدی در سبیل خدای، و دلیل اینکه تأویل قراءت عبد اللّه زبیر است و ابو وجزة السّعدی‌ّ در شاذّ، که خواندند: أ جعلتم سقاة الحاج‌ّ و عمرة المسجد الحرام، فی جمع ساق و عامر. آنگه گفت: لا یَستَوُون‌َ عِندَ اللّه‌ِ بر«5» خدای راست نباشد. وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الظّالِمِین‌َ و خدای تعالی هدایت ندهد گروه ظالمان را، یعنی الطاف زیادت نکند. و گفتند:
ره بهشت ننماید.
آنگه وصف کرد آنان را که اینکه تفضیل داد ایشان را بر عبّاس و شیبه«6» که ایشان آنانند که ایمان دارند و هجرت کرده‌اند و جهاد کرده‌اند در ره خدای به جان و به مال، و اگر چه: الَّذِین‌َ آمَنُوا، در محل‌ّ رفع است بر ابتدا، و أَعظَم‌ُ، خبر اوست و بدان ماند که اینکه جمله‌ای است بیگانه از آن آیت، ممتنع نبود که مراد هم او باشد، گفت: ایشان به درجه و پایه بنزدیک خدای بزرگترند. وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الفائِزُون‌َ و ایشان رستگاران و ظفر یافتگان‌اند، و اینکه جمله دیگر است از مبتدا و خبر. و اگر گویند: دو خبر مختلف است از یک مخبر فصل کرده میان او به «واو» عطف هم روا باشد، و چه منع است از آن که گویند: مراد به اینکه آیت امیر المؤمنین علی است و آنچه به آن از او خبر داد به او لایق
[تر]«7» است از آن که بجز او، امّا قوله: أَعظَم‌ُ دَرَجَةً عِندَ اللّه‌ِ، ملایم است که: لا یَستَوُون‌َ عِندَ اللّه‌ِ. دگر آن که، رسول- علیه السّلام- گفت:
ان‌ّ احب‌ّ النّاس الی اللّه یوم القیامة و ادناهم مجلسا امام عادل
، گفت:
-----------------------------------
(1). مل: ضربت.
(2). همه نسخه بدلها: تربیه.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: سقایة.
(4). آج، لب: گرویده‌ای.
(5). آو، بم، آج، لب: نزد.
(6). آو، بم، آن: إبن شیبه آج: اینکه شیبه.
(7). اساس: ندارد به قیاس نسخه آو، و اتفاق نسخه‌ها افزوده شد. [.....]

صفحه : 194
دوسترین خلقان بنزدیک خدای تعالی روز قیامت و نزدیکتر به مجلس، امامی عادل باشد، و اینکه لایق اوست.
و امّا قوله: وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الفائِزُون‌َ. جابر عبد اللّه انصاری روایت کرد و جز او که، رسول- علیه السّلام- گفت:
علی‌ّ و شیعته هم الفائزون
ظ علی و شیعه او فایزان و ظفر- یافتگان باشند نبینی که آن سیّد را- علیه الصّلوة و السّلام- چون آن ضربت زدند اوّل کلمه از او اینکه شنیدند که گفت:
فزت و رب‌ّ الکعبة
به خدای کعبه که ظفر یافتم.
قوله: یُبَشِّرُهُم رَبُّهُم بِرَحمَةٍ مِنه‌ُ بشارت می‌دهد ایشان را خدای ایشان به رحمتی از او و خشنودی، بشارت چیزی باشد متضمّن نفع و سرور که اثر آن بر بشره پیدا شود، و «رضوان»، [62- پ]
مصدر باشد. وَ جَنّات‌ٍ و بهشتهایی که ایشان را در آن جا نعیمی مقیم دایم خالد باشد که آن را انقطاع نبود که واصفان وصف آن ندانند کردن، فیها ما لا عین رأت و لا أذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر آن باشد آن جا که هیچ چشم چنان دیده نباشد و هیچ گوش چنان نشنیده و بر خاطر هیچ بشر چنان نگذشته.
خالِدِین‌َ فِیها أَبَداً در آن جا همیشه باشند. و نصب او بر حال است، أَبَداً، نصب او بر ظرف است، و فِیها، ضمیر بهشت است. إِن‌َّ اللّه‌َ عِندَه‌ُ أَجرٌ عَظِیم‌ٌ خدای- عزّ و جل‌ّ- بنزدیک او مزدی هست بزرگ. و «ابد» در عرف [عرب]«1» کنایت باشد عن الزّمان المستقبل لا الی آخر. و قطّ، عبارت باشد عن الزّمان الماضی لا الی اوّل تقول«2»: ما فعلت ذلک قطّ، و لا افعل ذلک، ابدا. و تقول«3»: لا افعل ذلک ابد الابید، و جمع الابد: آباد و ابود، و تأبّد المنزل اذا اتی علیه الابد فتوحّش. و الآبدة، الدّاهیة الغریبة، و الأوابد الوحش سمّیت بذلک لطول اعمارها. و چنین گفته‌اند که:
کس«4» وحش مرده ندیده است که به مرگ خود بمرده باشد الّا به آفتی. آنگه عرب، [لفظ]«5» «ابد» در مدّتی از روزگار استعمال کنند و اگر چه مراد نه همیشه باشد، قال البعیث:

اهاج علیک الشّوق اطلال دمنة بنا صفة البردین او جانب الهجل«6»
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد به قیاس نسخه آو و اتفاق نسخه‌ها تصحیح شد.
(3- 2). همه نسخه بدلها: یقول.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: کسی.
(5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
(6). اساس: العجل به قیاس با نسخه مل، تصحیح شد.

صفحه : 195

اتی ابد«1» من دون حدثان عهدها و جرّت علیه کل‌ّ نافجة شمل
و قال صفیّة بنت عبد المطّلب فی جمع الابد:

و خالجت آباد الدّهور علیکم و اسماء لم تشعر بذلک ایّم

فلو کان زبر مشرکا لعذرته و لکن‌ّ زبرا یزعم النّاس مسلم
و از جمله ادلّه بر آن که «ابد» همیشه نباشد آن است که: همیشه را جمع نکنند، و دگر می‌گوید«2»:

تأبّد الرّبع اذا مرّ علیه قطعة من الدّهر
قال لبید:

منی تأبّد غولها فرجامها
و قال مزاحم العقیلی:

اتعرف بالعرین«3» دارا تأبّدت من الحی‌ّ و استقّت«4» علیها العواصف
امّا خلود، هم بر عموم همیشگی نباشد و او نیز هم عبارت باشد از مدّتی زمان، قال الشّاعر:

الّا رمادا هادما دفعت«5» عنه الرّیاح خوالید سحم
اراد الاثافی‌ّ، و اینکه ابیات در خالد و ابد برای آن گفته شد تا اگر در آیتی اصحاب وعید به ظاهر آن تمسّک کنند، معلوم باشد که ظاهر اینکه دو لفظ دلیل همیشگی نمی‌کند در کلام عرب.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُم وَ إِخوانَکُم أَولِیاءَ- الایة، مجاهد گفت: اینکه آیت متّصل است به آن آیات که پیش«6» او هست که در قصه عبّاس و طلحة بن شیبه آمد، و آن که ایشان هجرت نمی‌کردند. جویبر گفت از ضحّاک، از عبد اللّه عبّاس که: چون خدای تعالی فرمود مؤمنان را که هجرت کنی با رسول- علیه السّلام- و از مکّه به مدینه شوی پیش«7» فتح مکّه و ایشان را فرمود که: به ترک پدران و برادران و خویشان بگویی، چون ایشان کافران‌اند و بر دین شما نه‌اند.
-----------------------------------
(1). اساس: ابدا به قیاس نسخه آو، تصحیح شد. مل: اربد.
(2). مل شعر.
(3). آج: بالعزیر.
(4). مج: و استنّت.
(5). آج: رفعت.
(6). مل از.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج از.

صفحه : 196
مسلمانان گفتند: یا رسول اللّه؟ اگر ما را تبرّا می‌باید کردن از کافران، پس ما را از پدر و برادر و جمله خویشان تبرّا باید کردن، و مالهای ما و تجارتهای ما تباه شود و سراهای ما ویران شود، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد. کلبی گفت: از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس که: چون خدای تعالی رسول را و مؤمنان را فرمود که هجرت کنند و از مکّه با مدینه شوند«1»، مرد بیامدی و زن را و فرزند را و برادر را و خویشان را گفتی که:
من به مدینه می‌روم، اگر با من بیایی و الّا چون من رفته باشم میان من و شما خویشی نباشد، و اگر پس از اینکه آن جا آیی من با شما التفاتی نکنم. کس بودی که رغبت کردی و هجرت کردی، و کس بودی که گفتی: نیایم، و کس بودی که در«2» آویختی و گفتی: رها نکنم که تو بروی، مرد آن جا باز ایستادی شفقت بر اهل و عیال و هجرت رها کردی. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد [63- ر].
مقاتل گفت: آیت در آن نه مرد آمد که مرتد گشتند و از مدینه با مکّه شدند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و نهی کرد مؤمنان را که با ایشان دوستی کنند، گفت:
ای آنان که ایمان آورده‌ای و بگرویده‌ای؟ پدرانتان را و فرزندانتان را به دوست مگیری و با ایشان اختلاط و دوستی مکنی، اگر چنان باشد که ایشان ایمان نیارند و اختیار کفر کنند بر ایمان.
و استحباب، طلب محبّت باشد، و گفته‌اند: استحب‌ّ، به معنی احب‌ّ است«3»، وَ مَن یَتَوَلَّهُم مِنکُم و هر که از شما با ایشان موالات و دوستی کند و تولّا کند به ایشان، ظالم باشد.
آنگه گفت ایشان را: بگو ای محمّد که، اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و زنانتان و خویشانتان، و ابو بکر عن عاصم و یعقوب خواندند: «و عشیراتکم» به جمع، و دگر قرّاء بر واحد «عشیرتکم». واو، فعلیه باشد به معنی مفاعله از عشره و معاشرة، یعنی همساز او باشد. و گفته‌اند: عشیره، جماعتی باشند که مرجع ایشان با یک عقد بود، کعقد العشرة، و العشر واحدة من العشرة، و العشرة المعاشرة، و العشیر
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج و.
(2). آو، آج، بم، مل او. [.....]
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل چنان که استجاب و اجاب. اساس در اینکه جا عبارت «و تولّا کند به ایشان ظالم» را اضافه دارد. که زاید و مربوط به سطر بعدی است.

صفحه : 197
الخلیط، و العشار النّوق اللّواتی [اتی]«1» علی حملها عشرة اشهر«2». و المعشر، الجماعة من النّاس، و جمعه معاشر، و اصل کلمه از جمع است و اجتماع. وَ أَموال‌ٌ اقتَرَفتُمُوها و مالهایی که آن را کسب کرده‌ای. و القرف الکسب، و القرف القشر، و اصل اینکه است. آنگه مبالغت در کسب را قرف گویند، چنان که به زبان ما گویند:
فلان کس فلان کار را پوست می‌بکند چون مبالغت کند در کردن او آن کار را، و القرفة القشرة و القرف القذف ایضا. و مرجع او هم با قشر بود که از آن عبارت کنند به آن که پوستین او می‌درد. وَ تِجارَةٌ تَخشَون‌َ کَسادَها و تجارتی که از کساد آن ترسی، و کساد خلاف نفاق باشد، و اصل کساد وقوف باشد چنان که اصل نفاق خروج باشد. وَ مَساکِن‌ُ تَرضَونَها، جمع مسکن باشد، و آن سرای نشست بود که شما آن را بپسندی. أَحَب‌َّ إِلَیکُم، نصب او بر خبر «کان» است و جمله تا اینکه جا تمام است، یعنی اگر اینکه چیزها که بر شمرد از خویشان و مال و تجارت و خانه بنزدیک شما دوست‌تر است از خدای و رسول و جهاد کردن و غزات در راه دین او، فَتَرَبَّصُوا توقف کنی و انتظار. و «فا»، برای جزای شرط آمد که جزای شرط چون به امر باز آید از «فا» چاره نباشد. حَتّی یَأتِی‌َ اللّه‌ُ بِأَمرِه‌ِ تا خدای تعالی کاری که خواهد کردن بکند. مجاهد گفت: مراد بِأَمرِه‌ِ، اینکه جا فتح مکّه است، و حسن بصری گفت: مراد عقوبتی است عاجل یا آجل، و اینکه امر اینکه جا لا محال فعل است. قول نیست، و آن که مراد می‌شناسد از او بی‌قراین دلیل کند بر آن که اینکه لفظ حقیقت است در فعل چنان که در قول. و چون درست شد که حقیقت به ظاهر استعمال دانند، اینکه لفظ در فعل مستعمل«3» و شایعتر است از آن که در قول در قرآن و اشعار و کلام عرب. وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الفاسِقِین‌َ و خدای تعالی راه ننماید به بهشت به دلیل آن که ایشان را به ایمان راه نموده است، فی قوله: وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَیناهُم فَاستَحَبُّوا العَمی عَلَی الهُدی«4».
قوله: لَقَد نَصَرَکُم‌ُ اللّه‌ُ فِی مَواطِن‌َ کَثِیرَةٍ، آنگه حق تعالی در تذکیر نعمت خود گرفت بر ایشان، گفت: و خدای تعالی شما را نصرت کرد و یاری داد در بسیار
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد به قیاس نسخه آو، و اتّفاق نسخه‌ها افزوده شد.
(2). اساس: اسهم به قیاس با نسخه آو و اتفاق نسخه‌ها تصحیح شد.
(3). همه نسخه بدلها تر.
(4). سوره فصّلت (41) آیه 17.

صفحه : 198
جایها. وَ یَوم‌َ حُنَین‌ٍ، و نصب او بر فعلی مقدّر باشد که فعل حاصل بر او دلیل است، و التّقدیر: و نصرکم ایضا یوم حنین. و روا بود که محذوف، اذکروا باشد، یعنی یاد کنی روز حنین- و آن نام وادی است میان مکّه و طایف- و اینکه قول قتاده است، و عروة بن الزّبیر گفت: وادی است در پهلوی ذی المجاز، و برای آن صرف کرد آن را که نام وادی است میان مکّه و طایف، و اگر تأویل کنند علی البقعة تا علمیّت و تأنیث در او باشد صرف نباید کردن آن را چنان که شاعر گفت:

نصروا نبیّهم و شدّوا ازره بحنین یوم تواکل الابطال
[63- پ]
و قصّه حنین، علی ما ذکره المفسّرون- چنان که مفسّران گفتند- به الفاظ مختلف و معانی متّفق آن بود که: چون رسول- علیه السّلام- فتح مکّه بکرد در ماه رمضان- چند روز از او مانده- آنگه از مکّه بیرون آمد و روی به حنین نهاد برای قتال هوازن. قتاده گفت: آن روز دوازده هزار مرد با رسول بودند از مهاجر و انصار و دو هزار مرد از جمله طلقاء«1». مقاتل گفت: یازده هزار و پانصد بودند. کلبی گفت: ده هزار بودند و از آن بیشتر، جمع که آن روز بود هرگز نبود، و مشرکان چهار هزار مرد بودند از هوازن و ثقیف- و رئیس هوازن مالک بن عوف النّصری بود، و رئیس ثقیف کنانة بن عبد یا لیل بن عمرو بن عمرو الثّقفی- چون به یکدیگر رسیدند، ابو بکر گفت:
چون جمع لشکر رسول چنان دید«2»، گفت: لن نغلب الیوم من قلّة ما را امروز غلبه نکنند از اندکی. و گفتند: اینکه سخن رسول- علیه و آله السّلام- گفت، و گفتند: مردی گفت نام او سلمة بن سلامة«3». گویند: چون رسول- علیه و آله السّلام- اینکه بشنید خوش نیامد او را، و ذلک قوله: وَ یَوم‌َ حُنَین‌ٍ إِذ أَعجَبَتکُم کَثرَتُکُم فَلَم تُغن‌ِ عَنکُم شَیئاً. آنگه کارزار«4» درآویختند. مسلمانان بر مشرکان زدند و ایشان را ببردند«5» و پراگنده کردند و به غنیمت مشغول شدند، مشرکان گفتند یکدیگر را: ای«6» حماة السّوء ای حمایت داران بد کجا می‌روی و زنان در دست ایشان رها می‌کنی! رجعت کردند و باز آمدند- و قوم به غنیمت مشغول بودند مستعدّ نبودند- بر مسلمانان زدند و ایشان را آمدند- و قوم به غنیمت مشغول بودند مستعدّ نبودند- بر مسلمانان زدند و ایشان را
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، لب: طالقان.
(2). آو، آج، بم، لب: دیدند.
(3). آو، آج، بم، لب: سلام.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مل: به کارزار.
(5). مل و هزیمت.
(6). همه نسخه بدلها: یا .

صفحه : 199
ببردند. قتاده گفت: سبب هزیمت از طلقاء«1» بود. کلبی گفت: آن روز با پیغامبر سیصد [مرد]«2» بیش نماندند، باقی به هزیمت شدند. بیشتر راویان روایت کردند که:
جمله لشکر هزیمت شدند و با رسول- علیه السّلام- کس نماند الّا ده کس، نه از بنی هاشم و دهم ایشان أیمن بن أم‌ّ أیمن- مردی انصاری- او را بکشتند و آن نه مرد ملازمت کردند با رسول- علیه السّلام- آنگه که جماعتی بنزدیک او آمدند و آن نه مرد که با رسول- علیه السّلام- بایستادند از بنی هاشم، امیر المؤمنین علی بود در پیش رسول و عبّاس بن عبد المطّلب [بر راست رسول بود و فضل بن العبّاس بر چپش بود و ابو سفیان بن الحارث بن عبد المطّلب]«3» از پس پشتش بود و نوفل بن الحارث بود و ربیعة بن الحارث و عبد اللّه بن الزّبیر بن عبد المطّلب، و عتبه و معتّب- پسران ابو لهب- اینکه نه مرد پیرامون رسول بودند گرد او در آمده و دیگران جمله گریخته بودند، و در اینکه معنی مالک بن عبادة العانقی«4» گوید اینکه روز:

لم یواس النّبی‌ّ غیر بنی ها شم عند السّیوف یوم حنین

هرب النّاس غیر تسعة«5» رهط فهم یهتفون بالنّاس أین

ثم‌ّ قاموا مع النّبی‌ّ علی المو ت فأتوا زینا لنا غیر شین

و ثوی امین الامین«6» من القو م شهیدا فاعتاض قرّة عین
و عبّاس بن عبد المطّلب- رحمة اللّه علیه- گفت هم در اینکه مقام:

نصرنا رسول اللّه فی الحرب تسعة و قد فرّ من قد فرّ منه فاقشعوا
و قولی اذا ما الفضل کرّ بسیفه«7» علی القوم اخری یا بنی‌ّ فترجع«8» و عاشرنا لا قی الحمام بنفسه لما ناله فی اللّه لا یتوجّع«9» یعنی ایمن بن ام‌ّ ایمن. چون رسول- علیه السّلام- دید که قوم هزیمت شدند، عبّاس را گفت: آوازی در اینان ده، و عبّاس مردی جهوری‌ّ بلند آواز بود. و از بلندی آواز او آن بود که روایت ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: طالقان. (3- 2). اساس: ندارد به قیاس نسخه آو، و اتّفاق نسخ افزوده شد. (4). آو، آج، بم: العالقی مل، مج، لب: العاتقی. [.....]
(5). مل من. (6). آو، آج، بم: ذا الایمن. (7). اساس: بنفسه به قیاس با نسخه آو و اکثر نسخ تصحیح شد. (8). مج: فیرجع. (9). اساس: تتوجّع به قیاس با نسخه آو، و اتّفاق. دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 200 کردند، روزی در مکّه غارتی بود عبّاس آواز برداشت گفت: وا صباحاه؟ هیچ«1» آبستن نبود که آواز او بشنید و الّا«2» کودک بینداخت. عبّاس«3» ندا کرد با رفع صوت: یا اهل بیعة الشّجرة؟ یا اصحاب سورة البقرة، الی اینکه تفرّون اذکروا العهد الّذی عاهدکم علیه رسول اللّه، گفت: یا اهل بیعة شجره و ای اصحاب سورة البقره کجا می‌گریزی! [64- ر]، [یاد کنی]«4» آن عهد که رسول خدای با شما کرد. و اینکه هزیمت در شب بود و رسول- علیه السّلام- در میان وادی بود و مشرکان از شعاب و جنبات و مضایق وادی کمین بگشاده بودند و به تیغ و نیزه و تیر و عمود به دنبال مسلمانان در نهاده و می‌زدند و می‌کشتند و می‌فگندند. رسول- علیه السّلام- در آن شب تاریک به نیمه روی باز نگرید چندانی نور از روی او بتافت که همه وادی روشن شد، پنداشتی ماه برآمد در شب بدر و [به]«5» آوازی بلند مسلمانان را گفت: اینکه ما عاهدتم اللّه علیه کجا شد آن عهد که با خدای کردی«6»؟ همه قوم را اینکه حدیث بشنوانید، هیچ کس نبود که آواز رسول بشنید و او روی در هزیمت نهاده بود، الّا روی باز پس کرد و با دشمن در کارزار آمد«7». راوی خبر گوید: مردی می‌آمد از هوازن بر شتری سرخ موی نشسته و رایتی سیاه به دست گرفته بر سر نیزه‌ای دراز کرده در پیش قوم ایستاده، چون ظفری یافتی از مسلمانی«8» و فرصتی، به سر او در افتادی«9» و بزدی«10» و بکشتی و بیفگندی، و چون فرصت نیافتی رایت بیفراشتی و جماعتی در دنبال او فتادندی و به قفای هزیمتیان می‌رفتندی، و او را اینکه بیت می‌گفت: انا ابو جرول لا براح حتّی نبیح القوم او نباح امیر المؤمنین«11»- علیه السّلام- آهنگ او کرد به دنبال او برسید ضربتی زد او را بر ----------------------------------- (1). مل زنی. (2). مل: در حال. (3). مل چون رسول- علیه السّلام- فرموده بود. (5- 4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (6). آو، آج، بم، لب خدای تعالی. (7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: ایستاد. (8). آو، آج، بم: بر مسلمانان لب: از مسلمانان. (9). آو، آج، بم، لب: در شدی. (10). آو، آج، بم او را. [.....]
(11). آج، مل، لب علی.
صفحه : 201 شتر آمد شتر بیفتاد و مرد بر زمین آمد، تیغی زد او را و به دوزخ رسانید او را، آنگه گفت- علیه السّلام: قد علم القوم لدی الصّباح انّی فی الهیجاء ذو نصاح سبب هزیمت مشرکان به کشتن ابو جرول بود و مسلمانان با هم افتادند وصف برکشیدند و روی به دشمن کردند، و رسول- علیه السّلام- گفت: 1» اللّهم‌ّ انّک [ا]« ذقت اوّل قریش نکالا فاذق آخرهم نوالا ، بار خدایا اوّل قریش را نکال چشانیدی آخرشان را نوال و عطا بچشان. زهری گفت، چنین رسید به من که شیبة بن عثمان گفت: در آن وقت که رسول- علیه السّلام- تنها باز ماندی و تنی چند با او بودند، من خواستم که او را بکشم به عوض بردارم طلحة بن عثمان و پدرم عثمان بن طلحه- که ایشان را در احد علی کشته بود. حق تعالی رسول را از اینکه خبر داد، برگردید و روی با من کرد و دست بر سینه من نهاد و مرا گفت: یا شیبة اعیذک باللّه ممّا هممت به پناه با خدای می‌دهم از آنچه همّت کردی، به آن، گفت: مرا دست بلرزه افتاد و دانستم که خدای تعالی او را اطّلاع داد بر سرّ دل من. در روی رسول نگریدم، به چشم من چنان آمد که پنداشتم از جان و چشمم دوست‌تر است، گفتم: اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّک رسول اللّه و ان اللّه قد اطلعک علی ما فی نفسی. محمّد بن اسحاق گفت، من براء بن عازب را پرسیدم، گفتم: روز حنین رسول- علیه السّلام- به هزیمت برفت! گفت: لا و اللّه، که رسول- علیه السّلام- هرگز به هزیمت نرفت و لکن«2» قوم به هزیمت شدند و عبّاس آواز در ایشان داد و باز آمدند و کارزار در پیوستند از سری«3». رسول- علیه السّلام- در رکاب بر پای خاست و گفت: الان حمی الوطیس اکنون تنور گرم شد یعنی کارزار، و گفت آنگه: 4» از‌انا النّبی‌ّ لا کذب« انا إبن عبد المطّلب و پاره خاک و ریک برگرفت و در روی مشرکان انداخت و گفت: شاهت الوجوه زشت باد اینکه رویها، هزیمت گرفتند و حدّتشان کند شد و شوکتشان بشکست. یزید بن عامر گفت: من در جمله مشرکان بودم، پنداشتی که هیچ کس از ما ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل چون. (3). آو، آج، بم، لب: از سر مل: از شتری. (4). اساس: اکذب به قیاس نسخه آو تصحیح شد.
صفحه : 202 نماند و الّا از آن خاکی که رسول بینداخت پاره‌ای به چشم او رسید و پنداشتی کور شد. سعید جبیر گفت: اینکه روز خدای تعالی پنج هزار فریشته را به مدد فرستاد. حسن گفت: هشت هزار بودند. عطا گفت: شانزده هزار بودند. سعید بن المسیّب گفت: یکی از جمله مشرکان مرا حکایت کرد که، روز حنین چون ما را ملاقات افتاد [64- پ]
با مسلمانان، بر ایشان زدیم و ایشان را پراگنده می‌کردیم تا بنزدیک خداوند شتر سپید رسیدیم یعنی رسول- علیه السّلام. پیرامون او مردانی را دیدیم نکو روی، سپید جامه. چون ما را دیدند گفتند: شاهت الوجوه، و به دنبال ما در نهادند«1» و ما را هزیمت کردند. راوی خبر گوید که مردی از جمله ایشان مرا گفت: آن مردان نکو روی سپید جامه بر اسپان ابلق که با ما کارزار می‌کردند کجا رفتند ما«2» به دست ایشان کشته شدیم. من رسول را گفتم: یا رسول اللّه؟ ما ایشان را ندیدیم که«3» بودند! گفت: فریشتگان بودند، و ذلک قوله: وَ أَنزَل‌َ جُنُوداً لَم تَرَوها. راوی خبر گوید: چون امیر المؤمنین جرول«4» را بکشت و کافران دل شکسته شدند، در گرفت و می‌کشت تا چهل مرد را بکشت. از آن جا مشرکان هزیمت شدند و مسلمانان تیغ در نهادند و از مشرکان می‌کشتند تا روز نیک برآمد. منادی رسول- علیه السّلام- ندا کرد که رسول- علیه السّلام- می‌فرماید که: اسیران را مکشی. مردم دست بداشتند. و در ایّام فتح مکّه، بنی هذیل مردی را به جاسوسی فرستادند او را إبن الاکوع گفتند، او را روز حنین [اسیر]«5» گرفتند. عمر خطّاب بگذشت او را دید، انصاری را گفت: دانی تا اینکه کیست! اینکه، آن است که ایّام فتح جاسوس بود بر ما، بکش اینکه دشمن خدای را انصاری او را بکشت. رسول را از آن خشم آمد و گفت: نشنیدی منادی من که ندا می‌کرد هیچ اسیر را مکشی! مردی دیگر را بکشتند نام او جمیل بن معمر، رسول کس فرستاد و گفت: نه من گفته‌ام که اسیران را مکشی! چرا کشتی اینکه اسیران را! [گفتند:]«6» ما به قول عمر کشتیم و از آن عذر خواستند و ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: در افتادند. (2). اساس: تا به قیاس نسخه آو و اتفاق نسخه‌ها تصحیح شد. (3). مل ایشان. (6- 5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها: ابو جرول.
صفحه : 203 مشرکان از آن جا بگریختند و به اوطاس آمدند. رسول- علیه السّلام- مردی را نامزد کرد از اشعریان نام او ابو عامر گفتند، و لشکری به او داد تا برفت و ایشان را بپراگند و امیرشان بگریخت«1» و از آن جا اسیر بسیار آوردند، و اینکه مرد را که ابو عامر نام بود بکشتند و امیر مشرکان که مالک بن عوف النّصری بود به طایف گریخت و آن جا در حصن شد. رسول- علیه السّلام- بر اثر ایشان به طایف شد و طایف را حصار داد«2» و شوّال تا سر«3» کارزار کرد. چون ذو القعده درآمد که ماه حرام بود باز ایستاد، از آن جا بازگردید و به منزلی آمد که آن را جعرانه گویند، و آن جا احرام گرفت به عمره. و سبی و مال و غنایم حنین و اوطاس قسمت کرد و نصیبی تمام داد مؤلّفة قلوبهم را، چون ابو سفیان حرب را و عکرمه ابو جهل را و صفوان امیّه را و حارث بن هشام را و سهیل بن عمرو را و زهیر بن«4» امیّه را و عبد اللّه بن ابی امیّه را و معاویة بن ابی سفیان را و هشام بن المغیره را و اقرع بن حابس را و عیینة بن حصن«5» را، و امثال اینان را هر یکی را از پنجاه شتر تا صد بداد و انصاریان را نصیبی اندک داد از چهار و پنج و مانند اینکه. انصاریان را سخت آمد و در آن گفتی«6» بکردند، یکی گفت: ایمن شد در ماش هیچ روی نمی‌یابد، و یکی گفت: غنیمت به قوم خود داد همه و ما را محروم کرد، و یکی گفت: تیغ ما زدیم«7»، غنیمت کافران بردند، و عبّاس بن مرداس السّلمی‌ّ در اینکه معنی گفت: أ تجعل نهبی و نهب العبید بین عیینة و الاقرع فما کان حصن و لا حابس یفوقان مرداس«8» فی مجمع و ما کنت دون امرئ منهما و من تضع الیوم لا یرفع اینکه حدیث به رسول- علیه السّلام- رسید، بفرمود تا ندا کردند که: رسول- علیه السّلام- می‌فرماید تا انصاریان مجتمع شوند و جایی بنشینند و کسی دیگر با ایشان نباشد که از ایشان نبود. ایشان مجتمع شدند و بنشستند و رسول- علیه السّلام- ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: امیرانشان بگریختند. (2). آج، لب: کرد. (3). مل: تمامت مج: تا به سر آو، آج، بم، لب ماه. (4). لب ابی. [.....]
(5). اساس: حصین به قیاس نسخه آو و ضبط اکثر نسخ تصحیح شد. (6). مل: گفتگوی. (7). همه نسخه بدلها، بجز مل و. (8). اساس و همه نسخه بدلها: جدّی، با توجه به ضبط همین بیت در ص 276 همین مجلّد و دیگر منابع تصحیح شد.
صفحه : 204 بیامد و علی با او بود تا در میان ایشان بنشست. آنگه گفت: شما را چیزی بپرسم جواب دهی مرا! گفتند: بگو ای رسول اللّه؟ گفت: نه شما ضال‌ّ بودی، خدای تعالی شما را به من هدایت داد! گفتند: بلی و للّه المنّة و لرسوله. گفت: نه شما بر کناره دوزخ [65- ر]
بودی، خدای تعالی شما را به من برهانید! گفتند: بلی و للّه المنّة و لرسوله. گفت: نه شما اندک بودی، خدای تعالی شما را به من بسیار بکرد! گفتند بلی و للّه المنّة و لرسوله. گفت: نه شما دشمنان یکدیگر بودی، خدای تعالی میان دلهای شما الفت داد به من! گفتند: بلی و للّه المنّة و لرسوله. آنگه خاموش شد ساعتی، آنگه گفت: جواب بدهی مرا به آنچه نزدیک شماست. گفتند: جواب دادیم به آنچه دانستیم و سپاس داری کردیم و گفتیم که: منّت و فضل خدای راست و آنگه تو را رسول- علیه السّلام- گفت: اگر خواهی تا جواب دهی توانی گفتن: و انت قد کنت جئتنا طریدا فاویناک و کنت خائفا فامّنّاک و مکذّبا فصدّقناک و تو نیز به ما آمدی و قوم تو، تو را برانده بودند ما تو را با خود گرفتیم و خایف بودی، ما ایمنت کردیم، و تو را دروغزن داشتند ما تو را به راست«1» داشتیم. انصاریان که اینکه بشنیدند، دست در گریه و زاری بردند و برخاستند و دست و پای رسول«2» بوسه دادند و گفتند: ای رسول اللّه؟ تن و جان ما فدای تو باد و هر مال که ما را هست به حکم تو است؟ اگر خواهی بر قوم خود تفرقه کن و جوانان ما که اینکه سخن گفتند، برای آن گفتند که پنداشتند که آن را برای وضع قدر ایشان است، اکنون عذر می‌خواهند و استغفار می‌کنند، برای ایشان استغفار کن. رسول- علیه السّلام- گفت: اللّهم‌ّ اغفر للانصار و لابناء الانصار و لابناء ابناء الانصار یا رب بیامرز انصاریان را و فرزندان ایشان را و فرزندزادگان ایشان«3» را 4» یا معشر الانصار اما ترضون ان ینصرف النّاس بالشّاء و النّعم [و]« ترجعون انتم و فی سهمکم رسول اللّه راضی نباشی که مردمان برگردند و نصیب ایشان گوسپند و شتر بود و در نصیب شما رسول خدای باشد گفتند: بلی؟ رضینا باللّه و عنه و برسوله و عنه ما به خدای و پیغامبر راضی‌ایم و از خدای و پیغامبر راضی‌ایم. رسول گفت: الانصار کرشی و عیبتی لو سلک النّاس وادیا و سلک الانصار شعبا لسلکت شعب الانصار انصاریان صاحب سرّ من‌اند و ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب گویی. (2). آو، آج، بم، لب: او را. (3). آو، آج، بم، لب: فرزندان انصار. (4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
صفحه : 205 خواص‌ّ من‌اند و اگر مردمان به یک وادی فرو شوند و انصار به راهی فرو شوند من به راه انصار فرو شوم. آنگه عبّاس مرداس را پیش خواند و گفت تو گفته‌ای: أ تجعل نهبی و نهب العبید بین الاقرع و عیینة ابو بکر گفت: یا رسول اللّه؟ بابی انت و امّی لست بشاعر مادر و پدر من فدای تو باد شاعر نه‌ای، او نه چنین گفته است، گفت: چگونه گفته است! گفت: بین عیینة و الاقرع آنگه علی را گفت: یا علی‌ّ قم فاقطع لسانه برخیز و زبان اینکه ببر. عبّاس گفت: و اللّه که اینکه کلمه بر من سخت‌تر آمد که آن روز که دشمنان ما پس«1» ما آمدند در سرای ما علی دست من گرفت و مرا ببرد، و اگر من دانستمی که کسی باشد که مرا از او بستاند فریاد خواستمی از او، و لکن دانستم که کسی نباشد که پای در پیش او نهد. چون مرا پاره‌ای ببرد من گفتم: یا علی؟ زبان مرا بخواهی بریدن! گفت: مرا آنچه فرموده‌اند در حق‌ّ تو بخواهم کردن و هر ساعت که مرا بیشتر بردی من گفتمی: یا علی؟ زبان من بخواهی بریدن! او جواب دادی که: آنچه مرا گفته‌اند در حق‌ّ تو بخواهم کردن. مرا آورد تا بنزدیک شتر غنیمت، آنگه مرا گفت: رسول«2» تو را چند«3» فرموده است از شتر! من گفتم: چهار، گفت: اکنون برو از چهار تا به صد«4» بشمار که تو راست. من گفتم: یا علی؟ رسول خدای به زبان برید من اینکه خواست! گفت: آری؟ گفتم: بابی انتم و امّی ما اکرمکم و اعلمکم و احلمکم«5» پدر و مادر من فدای شما باد، چه کریمی و حلیمی«6» و عالمی؟ آنگه گفتم: مرا مشورت کن تا چه صواب باشد مرا! گفت: صواب در آن باشد که چون رسول- علیه السّلام- تو را جهار داد و از اهل چهار«7» کرد، تو نیز چهار بستانی و از اهل آن باشی، یعنی انصاریان را چندین داد و مهاجر را هم مثل اینکه داد. زهری گفت که، سعید بن المسیّب گفت: اینکه روز شش هزار برده بیاوردند. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: به سر. (2). مل علیه السلام مرا فرموده که از شتران من چهار به تو دهم. رسول- علیه السّلام- چهار گفت، اکنون برو ... (3). اساس: چه به قیاس آو، و اکثر نسخ تصحیح شد. (4). همه نسخه بدلها، بجز مج: پانصد. (5). آو، آج، بم: احکمکم. (6). آو، آج، بم: حکیمی. [.....]
(7). مل، مج: جهاد.
صفحه : 206 انس گفت رسول- علیه السّلام- گفت: [65- پ]
هر کس که برده‌ای دارد که آبستن است با او نزدیکی نکند، و هر چه آبستن نیست خویشتن از او دور دارد تا آنگه که استبرا کند او را به حیضی، آنگه جماعتی از هوازن بیامدند و به طوع اسلام«1» آوردند و گفتند: یا رسول اللّه؟ تو بهتر و کریمتر هر چه در جهانی و زنان و فرزندان ما و مالهای ما برگرفتی و بیاوردی و ما امروز مسلمانیم«2»، بفرمای تا با ما دهند. رسول- علیه السّلام- گفت: آن غنیمت است، و لکن از طریق مسامحت زنان و فرزندان خواهی که با شما دهم یا مال! گفتند: یا رسول اللّه؟ ما بر حسب«3» نگزینیم، بفرمای تا زنان و فرزندان ما را با ما دهند. رسول- علیه السّلام- گفت: هر چه در نصیب من افتاد و نصیب اهل البیت من، و جمله بنی هاشم، من با ایشان دادم، کیست که مرا موافقت کند! جمله گفتند: ما موافقت کنیم، و هر چه در دست ایشان بود از زنان و فرزندان ایشان همه باز جای دادند. رسول- علیه السّلام- گفت: اینکه قرض است بر من تا جای دیگر غنیمتی افتد، من آن را عوض بدهم و هر که نخواهد که رها کند حق‌ّ خویش، از هر زنی پنجاه اشتر فدا بستاند. گفتند: یا رسول اللّه؟ ما راضی شدیم و فدا نخواهیم. رسول- علیه السّلام- مرد را بفرستاد«4» تا به در خیمه‌ها بگردید و اینکه بگفت و از همه رضا بستد، و همه رد کردند مگر صفوان بن امیّة که او زنی داشت و آن زن از او بارداشت، به علّت حمل با ایشان نداد. راوی خبر گوید که: چون رسول- علیه السّلام- غنایم چنین ببخشید، مردی بیامد دراز، گندم گون، پشت دو تا بکرده، بر روی و پیشانی او اثر سجده بود، گفت: بدیدم که چه کردی به اینکه غنایم! گفت: چه کردم! گفت: عدل نکردی«5». رسول را خشم آمد، گفت: ویلک؟ چون عدل بنزدیک من نبود، بنزدیک که بود؟ مسلمانان گفتند: یا رسول اللّه؟ دستور باش تا گردنش بزنیم«6»، گفت: دعوه فانّه سیکون له اتباع یمرقون من الدّین کما یمرق السّهم من الرّمیّة یقتلهم اللّه علی ید احب‌ّ الخلق الیه، گفت: رها کنی که باشد که او را اتباعی باشند که از دین بیرون شوند چنان که تیر از نشانه بشود، و خدای تعالی ایشان ----------------------------------- (1). آج، لب: ایمان. (2). آو، آج، بم، لب: مسلمانانیم. (3). همه نسخه بدلها: هیچ. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: مرد بفرستاد. (5). اساس: کردی به قیاس نسخه آو، و اتفاق نسخ تصحیح شد، اساس نیز به صورت استفهام انکاری بدور از معنی نیست. (6). مل رسول علیه السّلام.
صفحه : 207 را بر دست مردی بکشد که از همه خلقان او را دوست‌تر دارد«1»، بر دست امیر المؤمنین علی کشته شد در نهروان در جمله خوارج، قوله: إِذ أَعجَبَتکُم کَثرَتُکُم، یقال: اعجبه کذا اذا«2» اسرّه تعجّب او را«3» فلان چیز [یعنی]«4» چنان خرّم شد به او که متعجب شد از او و عجب آمد او را از آن، یعنی شما به بسیاری خود بنازیدی و عجب کردی و بزرگ آمد شما را بسیاری شما [آنگه حق تعالی خواست که با ایشان نماید که کثرت از ایشان غنا نکند، فتح]«5» و ظفر ایشان [را]«6» نه به کثرت بود، و انّما خدای تعالی دهد، گفت: فَلَم تُغن‌ِ عَنکُم شَیئاً و آن کثرت از شما هیچ کفایتی نکرد و سود نداشت، یقال: هذا الامر لا یغنی عنک شیئا، ای لا ینفعک شیئا، قال اللّه تعالی: ما أَغنی عَنِّی مالِیَه«7»، و قال تعالی: إِنَّهُم لَن یُغنُوا عَنک‌َ مِن‌َ اللّه‌ِ شَیئاً«8». وَ ضاقَت عَلَیکُم‌ُ الأَرض‌ُ بِما رَحُبَت، «ما» مصدری است، و «با» بمعنی مع، ای مع رحبها و زمین بر شما تنگ شد با فراخیش. ثُم‌َّ وَلَّیتُم مُدبِرِین‌َ و آنگه پشت بدادی، و مفعول از کلام محذوف است، کأنّه قال: ولّیتم أدبارکم، و لکن بیفگند برای آن که «مدبرین» خواست گفت«9»، و نصب «مدبرین» بر حال است. ثُم‌َّ أَنزَل‌َ اللّه‌ُ سَکِینَتَه‌ُ عَلی رَسُولِه‌ِ وَ عَلَی المُؤمِنِین‌َ پس خدای تعالی سکینه بر ایشان فرو فرستاد، یعنی پس از آن که به هزیمت برفتند و رسول را تنها رها کردند، خدای تعالی سکینه، یعنی رحمتی که ایشان به آن ساکن شدند و ثبات قدم یافتند. و گفتند: مراد طمأنینه و ساکنی است و امنی است از خوف. حسن گفت: سکینه، وقار باشد، قال الشّاعر: للّه قبر غالها ماذا یجن ن لقد أجن‌ّ سکینة و وقارا و خدای تعالی اینکه سکینه و وقار بگفت که بر رسول فرو فرستادم و بر مؤمنان، و اگر حمل کنند بر آن جماعت اندک که به هزیمت نرفتند و از خدمت رسول جدا نشدند بعید نباشد. وَ أَنزَل‌َ جُنُوداً لَم تَرَوها [66- ر]
و فرو فرستاد لشکرهایی که شما ----------------------------------- (1). مل عاقبت. (2). اساس: اذ به قیاس نسخه آو، تصحیح شد. (3). آو، آج، بم: تعجّب آورد. (6- 5- 4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (7). سوره حاقّه (69) آیه 28. (8). سوره جاثیه (45) آیه 19. (9). همه نسخه بدلها: گفتن. [.....]

صفحه : 208 ندیدی ایشان را. و «جند»، لشکر گرد کرده باشد، و «اجناد»، جمع قلیلش باشد، و «جنود» جمع کثیرش. جبّائی گفت: روز حنین فریشتگان به مدد تشجیع و تقویت دل آمدند، و کارزار نکردند الّا روز بدر. وَ عَذَّب‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا و عذاب کرد کافران را به قتل و اسر و سلب اموال و إذلال و صغار. آنگه گفت: اینکه جمله جزا و پاداشت کافران باشد. ثُم‌َّ یَتُوب‌ُ اللّه‌ُ مِن بَعدِ ذلِک‌َ عَلی مَن یَشاءُ پس خدای تعالی توبه بپذیرد بر آن که خواهد از جمله مؤمنان تائبان. در اینکه دو قول گفتند، یکی آن که: مراد آن است که، توبه مؤمنان بپذیرفت«1» از آن که رسول را رها کردند و بگریختند، و ما بیان کردیم که فرار از زحف، معصیت باشد، از او توبه کردن واجب باشد. و قولی دگر آن است که: توبه از«2» کافران بپذیرفت«3» که از کفر توبه کردند پس از کارزار حنین، و اینکه که گفت: عَلی مَن یَشاءُ، دلیل آن می‌کند که قبول توبه بر خدای تعالی واجب نیست، چه آنچه واجب بود موقوف نبود بر مشیّت، چنان که ثواب بر طاعت و اعواض آلام در هیچ جای موقوف نیست بر مشیّت از آن جا که واجب است. وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ و خدای«4» آمرزنده و بخشاینده است، و ذکر غفور و رحیم، عند قبول توبه هم به دلیل آن باشد که قبول توبه بر خدای واجب نباشد، بل به آن متفضّل است. [قوله تعالی]«5»:

[سوره التوبة (9): آیات 28 تا 37]

[اشاره]


یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِنَّمَا المُشرِکُون‌َ نَجَس‌ٌ فَلا یَقرَبُوا المَسجِدَ الحَرام‌َ بَعدَ عامِهِم هذا وَ إِن خِفتُم عَیلَةً فَسَوف‌َ یُغنِیکُم‌ُ اللّه‌ُ مِن فَضلِه‌ِ إِن شاءَ إِن‌َّ اللّه‌َ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ (28) قاتِلُوا الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ لا بِالیَوم‌ِ الآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُون‌َ ما حَرَّم‌َ اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ وَ لا یَدِینُون‌َ دِین‌َ الحَق‌ِّ مِن‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ حَتّی یُعطُوا الجِزیَةَ عَن یَدٍ وَ هُم صاغِرُون‌َ (29) وَ قالَت‌ِ الیَهُودُ عُزَیرٌ ابن‌ُ اللّه‌ِ وَ قالَت‌ِ النَّصاری المَسِیح‌ُ ابن‌ُ اللّه‌ِ ذلِک‌َ قَولُهُم بِأَفواهِهِم یُضاهِؤُن‌َ قَول‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن قَبل‌ُ قاتَلَهُم‌ُ اللّه‌ُ أَنّی یُؤفَکُون‌َ (30) اتَّخَذُوا أَحبارَهُم وَ رُهبانَهُم أَرباباً مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ وَ المَسِیح‌َ ابن‌َ مَریَم‌َ وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِیَعبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ سُبحانَه‌ُ عَمّا یُشرِکُون‌َ (31) یُرِیدُون‌َ أَن یُطفِؤُا نُورَ اللّه‌ِ بِأَفواهِهِم وَ یَأبَی اللّه‌ُ إِلاّ أَن یُتِم‌َّ نُورَه‌ُ وَ لَو کَرِه‌َ الکافِرُون‌َ (32) هُوَ الَّذِی أَرسَل‌َ رَسُولَه‌ُ بِالهُدی وَ دِین‌ِ الحَق‌ِّ لِیُظهِرَه‌ُ عَلَی الدِّین‌ِ کُلِّه‌ِ وَ لَو کَرِه‌َ المُشرِکُون‌َ (33) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِن‌َّ کَثِیراً مِن‌َ الأَحبارِ وَ الرُّهبان‌ِ لَیَأکُلُون‌َ أَموال‌َ النّاس‌ِ بِالباطِل‌ِ وَ یَصُدُّون‌َ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ الَّذِین‌َ یَکنِزُون‌َ الذَّهَب‌َ وَ الفِضَّةَ وَ لا یُنفِقُونَها فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ فَبَشِّرهُم بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ (34) یَوم‌َ یُحمی عَلَیها فِی نارِ جَهَنَّم‌َ فَتُکوی بِها جِباهُهُم وَ جُنُوبُهُم وَ ظُهُورُهُم هذا ما کَنَزتُم لِأَنفُسِکُم فَذُوقُوا ما کُنتُم تَکنِزُون‌َ (35) إِن‌َّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّه‌ِ اثنا عَشَرَ شَهراً فِی کِتاب‌ِ اللّه‌ِ یَوم‌َ خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ مِنها أَربَعَةٌ حُرُم‌ٌ ذلِک‌َ الدِّین‌ُ القَیِّم‌ُ فَلا تَظلِمُوا فِیهِن‌َّ أَنفُسَکُم وَ قاتِلُوا المُشرِکِین‌َ کَافَّةً کَما یُقاتِلُونَکُم کَافَّةً وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ مَع‌َ المُتَّقِین‌َ (36) إِنَّمَا النَّسِی‌ءُ زِیادَةٌ فِی الکُفرِ یُضَل‌ُّ بِه‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا یُحِلُّونَه‌ُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَه‌ُ عاماً لِیُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّم‌َ اللّه‌ُ فَیُحِلُّوا ما حَرَّم‌َ اللّه‌ُ زُیِّن‌َ لَهُم سُوءُ أَعمالِهِم وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الکافِرِین‌َ (37)

[ترجمه]

ای آنان که بگرویده‌ای بدرستی که مشرکان پلیداند. نزدیک مه آیند«6» به مسجد حرام پس از سه سال ایشان اینکه سال، و اگر می‌ترسید شما از درویشی، پس زود بود که بی‌نیاز کند شما را خدای تعالی از فضل خویش اگر خواهد، بدرستی که خدای- عزّ و جل‌ّ- داناست و با حکمت«7». ----------------------------------- (1). مج: بپذیرفت. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل: آن. (3). آو، بم، مل، مج: بپذیرفت. (4). همه نسخه بدلها تعالی. (5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (6). آج، لب: نزدیکی نکنید. (7). آو، بم، مج: محکم کار آج، لب: درست کار درست گفتار.
صفحه : 209 [66- پ]
کارزار کنید با آنان که بنگرویده‌اند به خدای تعالی و نه به روز واپسین، و حرام ندارند آنچه حرام کرد خدای و پیغامبرش، و دین ندارند دین حق و راستی از آن که«1» دادندشان کتاب توریت تا بدهند گزیت از دست، و ایشان در آن حال خواران«2» باشند. و گفتند جهودان که، عزیز پسر خداست، و گفتند ترسایان«3»: عیسی بن مریم پسر خدای است، آن گفتار ایشان است به دهنهای ایشان مانندگی می‌کنند گفتار آنان که کافر شدند از پیش، بکشاد ایشان را خدای که از کجا مصروف می‌شوند از حق«4». [67- ر]
گرفتند عالمشان«5» را و زاهدشان«6» را خدایان بجز«7» خدای و عیسی پسر مریم را و نفرمودند ایشان را مگر تا بپرستند خدای را یکی، نیست خدای مگر او پاک است او از آنچه بت را همباز«8» او می‌گویند«9». می‌خواهند که بنشانند«10» نور خدای به دهنهای ایشان و ابا می‌کند خدای تعالی مگر آن که تمام گرداند نورش را و اگر کراهیت دارند کافران. اوست آن که بفرستاد پیغامبر خویش را- علیه السّلام- به راه راست و دین راست تا غلبه دهد او را بر دینها همه و اگر چه نخواهند مشرکان. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: از آنان که. (2). آو، بم، مج: ذلیل آج، لب: بر صفت خواری. (3). اساس: ترساان ترسایان. (4). اساس: که چگونه دروغ می‌گویند ایشان با توجه به ترجمه نسخه آج، تصحیح شد آو، بم: دروغ می‌گردانند. (5). آو، بم، مج: عالمانشان. (6). آو، بم، مج: زاهدانشان. (7). آو، بم: از جز. [.....]
(8). آو، بم، مج: انباز. (9). آو، بم، مج: می‌گیرند. (10). آج، لب: فرو نشانند.
صفحه : 210 [67- پ]
ای آنان که بگرویده‌ای به درستی که بسیاری از دانشمندان جهودان و زاهدان ترساان«1» می‌خورند خواسته‌های مردمان به ناحق و باز می‌دارند از ره خدای، و آنان که گنج می‌نهند زر و سیم و نفقه نمی‌کنند وی را«2» در راه خدای«3»، مژده ده ایشان را به عذابی دردناک. روزی که گرم گردانند«4» بر آن در آتش دوزخ، داغ کنند به آن پیشانیهاشان و پهلوهاشان و پشتهایشان، اینکه آن گنج است که نهادی«5» برای خود، پس بچشی آنچه نهاده بودی گنج. [68- ر]
عدد«6» ماهها نزدیک خدای دوازده ماه است در کتاب خدای آن روز که آفرید آسمانها و زمین از آن، چهار ماه حرام«7». اینکه است دین راست ظلم مکنی در اینکه ماهها بر خود و کارزار کنید با مشرکان جمله چنان که کارزار می‌کنند با شما جمله، و بدانید که خدای با پرهیزگاران است. بدرستی که تأخیر کردن«8» ماه حرام با ماههای دیگر افزونی است در کفر، گمراه می‌شوند بدان آنان که کافر شدند، حلال می‌گردانند آن را سالی، و حرام می‌کنند او را سالی تا موافق باشند«9» عدد آنچه حرام کرد خدای، پس حلال ----------------------------------- (1). ترساان/ ترسایان. (2). همه نسخه بدلها: آن را. (3). آج، لب پس. (4). بم، مج: بتابند. (5). آو، بم: می‌نهادی. (6). آج، لب: بدرستی که عدد. (7). آج، لب رجب، ذو القعده، ذو الحجّه و محرّم. (8). آو، مج: باز پس داشتن. (9). آو، بم، مج: آید.
صفحه : 211 کنند آنچه حرام کرد خدای، بیاراستند ایشان را بدی کردارهای ایشان، و خدای راه ننماید گروه کافران را. قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِنَّمَا المُشرِکُون‌َ نَجَس‌ٌ«1»، حق تعالی به اینکه آیت با مؤمنان خطاب کرد و اعلام کرد ایشان را که: مشرکان پلیداند، آنان که با خدای انباز گویند. و نجس، مصدر است و عرب اسم را به مصدر وصف کنند برای مبالغت، فقالوا: رجل صوم و عدل و فطر و رضا، ای عادل و صائم و مفطر و مرضی‌ّ. و چون وصف به مصدر باشد واحد و تثنیه و جمع و تذکیر و تأنیث به یک لفظ باشد، یقال: رجل نجس به فتح الجیم، و رجلان نجس و رجال نجس و امرأة نجس و امرأتان نجس و نساء نجس. امّا چون نجس گویند که وصف باشد به کسر «جیم» تثنیه و جمع [68- پ]
و تذکیر و تانیث مراعات باید کردن. امّا نجس به کسر «نون» و اسکان «جیم» مفرد نگویند الا با رجس به یک جای، یقال: هذا رجس نجس. پس در اینکه لفظ چهار لغت است: نجس، و اینکه لفظ قرآن است و نجس و اینکه اسم و صفت است. و کذلک: نجس ککبد و کبد و کرش و کرش و کذب و کذب و ضحک و ضحک. و نجس بضم‌ّ الجیم، کندس و یقظ«2» و جنب. و در معنی او خلاف کردند ابو عبیده و ضحّاک گفتند: قذر«3». إبن الانباری گفت: خبیث. عبد اللّه عبّاس گفت: ما المشرکون الّا رجس خنزیر أو کلب. خلاف است میان ما و فقها در آن که کافر نجس العین است یا نجس الحکم. نزدیک شافعی و دیگر فقها آن است که کافر نجس الحکم است، چون جنب و حائض. و نزدیک ما چنان است که کافر نجس العین و نجس الحکم است. و آیت به ظاهر دلیل آن می‌کند که نجس العین است، و هیچ مانع نیست از آن که گویند هم نجس العین است و هم نجس الحکم، برای آن که میان ایشان تنافیی نیست که مانع باشد من الجمع بینهما. و مراد ما به نجس العین آن است که: هر چه کافر آن را مماسّه کند پلید شود و پلیدی او متعدّی باشد، و اگر نجاست او مقصور بودی علی الحکم دون العین تعدّی نکردی چنان که [جنابت]«4» از جنب و حکم حیض از حائض. پس معلوم شد که کافر به خلاف جنب و حائض است، و مراد به آن که ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: لب الایة. (2). آو، آج، بم: نطف. [.....]
(3). آو، آج، بم، مل، مج: جدر لب: حذر. (4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
صفحه : 212 نجس الحکم است آن است که: به ایمان حکم نجاست از او زایل شود، پس او از یک وجه [کالکلب و الخنزیر است، و البول و الغایط فی تعدّی النّجاسة. و از یک وجه]«1» کالجنب و الحائض [است. و فرقی دیگر آن است که: نجس العین با آب پاک نشود کالبول و الغایط و الکلب و الخنزیر، و نجس الحکم به آب پاک شود کالجنب و الحایض و غیرهما.]«2» و حدیث عبد اللّه عبّاس صحّت قول ماست. و مذهب ما آن است که: حکم جهودان و ترسایان و سایر اصناف کفّار، حکم مشرکان است. در اینکه مسأله هر چه ایشان دست بر او نهند و از دو خایه«3» یکی تر باشد و اگر خشک باشد، یرش‌ّ«4» بالماء«5» رشّا آب بر او باید زدن و در اوّل به آب بباید شستن، [و اگر کسی مصافحه کند با ایشان و دست یکی تر باشد، بباید شستن]«6» و اگر خشک باشد به خاک بباید مالیدن. حسن بصری گفت: من صافح مشرکا فلیتوضّأ، و اخبار بسیار است بر اینکه اصحاب ما را، و اینکه آن است که: بر اینکه اخبار مخالفان نیز موافقت کردند. فَلا یَقرَبُوا المَسجِدَ الحَرام‌َ نهی غایب است نباید تا پیرامن«7» مسجد الحرام گردند. بعضی فقها گفتند اینکه نهی است از دخول مسجد حرام چنان که گفت: وَ لا تَقرَبا هذِه‌ِ الشَّجَرَةَ«8» بَعدَ عامِهِم هذا پس از امسال، بعضی گفتند: مراد آن سالی است که رسول حجّة الوداع کرد، و درست آن است که: آن سال خواست که امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- سورت براءت بر ایشان خواند و عهد ایشان بینداخت، و آن سال نهم بود از هجرت. و آیت عام است در سایر اصناف کفّار که ایشان را در هیچ مسجد نشاید شدن و مسلمانان باید تا رها نکنند ایشان را و ----------------------------------- (2- 1). اساس: ندارد از آج افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها: دوگانه. (4). اساس: یرد به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (5). آو، آج، بم: الماء. (9- 6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (7). آو، بم: پرامن. (8). سوره بقره (2) آیه 35.
صفحه : 213 تمکین نکنند از دخول مساجد، و همچنین است دیگر مسجدها که نه مسجد الحرام است. و ابدا نشاید ایشان را پس از نزول آیت، و آن سال در هیچ مسجد شدن الّا پس از آن که ایمان آرند. و اینکه مذهب اهل البیت است و قول جابر عبد اللّه انصاری و قتاده و عمر عبد العزیز و جز ایشان. وَ إِن خِفتُم عَیلَةً، ای فقرا«1» و اگر ترسی از درویشی. و العیلة و العالة، الفقر، و عال الرّجل اذا افتقر و اعال اذا کثر«2» عیاله، قال الشّاعر: فلا یدری الفقیر متی غناه و لا یدری الغنی‌ّ متی یعیل مفسّران گفتند: سبب نزول آیت آن بود که: مشرکان آمدندی از راههای دور و انواع متاع و طعام آوردندی، چون خدای تعالی اینکه آیت فرستاد گفتند: یا رسول اللّه؟ ما رنجور شویم«3» چون ایشان نیابند و طعام بر ما تنگ شود و تجارت منقطع شود، و بازار کاسد و مرافق و منافع ما فایت شود. [69- ر]
خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: اگر چنان است که شما از درویشی می‌ترسی، خدای شما را از فضل و رحمت و نعمت خود مستغنی کند. و در مصحف عبد اللّه مسعود چنین است: و ان خفتم عائلة، ای خصلة تعول علیکم، ای تشق‌ّ علیکم. عکرمه گفت: خدای تعالی ایشان را توانگر کرد به بارانهای پیاپی تاخیرها«4» و نباتها بسیار شد. مقاتل گفت: سبب توانگریشان ان بود که: اهل جزیره«5» و صنعا و جرش ایمان آوردند، و از یمن طعام می‌آوردند بر پشت چهارپای«6». کلبی گفت: خدای تعالی در زمین تباله و جرش خصبی و فراخیی بداد که اهل مکّه از آن توانگر شدند. ضحّاک گفت: خدای تعالی ایشان را توانگر کرد به جزیت اهل ذمّت، و قوله: [إِن شاءَ]«7» اگر خواهد به مشیّت باز بست برای دو کار یکی آن که: بعضی بودند از ایشان که به آن وقت و آن خیر نرسیدند، دگر آن که: تا مکلّفان با خدای فزع کنند و با او گریزند و امید در او بندند، کما قال تعالی: لَتَدخُلُن‌َّ المَسجِدَ الحَرام‌َ إِن شاءَ اللّه‌ُ«8». ----------------------------------- (1). اساس: قهرا، که با خطی متفاوت اصلاح شده است آو، بم: مقرا مل، مج، لب: فقرا. (2). آو، بم: اذا اکثر. (3). آو، بم: شدیم. (4). آو، آج، بم، مل: چیزها. (5). همه نسخه بدلها: جدّه. [.....]
(6). آو، آج، بم، لب: چهار پایان. (7). اساس: ندارد به قیاس نسخه آو، اتفاق نسخه‌ها افزوده شد. (8). سوره فتح (48) آیه 27.
صفحه : 214 إِن‌َّ اللّه‌َ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ خدای عالم است به مصالح شما در تکلیف«1»، و حکیم است در منع مشرکان از مسجد الحرام. قوله: قاتِلُوا الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ، حق تعالی در اینکه آیت رسول را- علیه السّلام- و مسلمانان را فرمود که: با اهل کتاب از جهودان و ترسایان قتال کنید. مجاهد گفت: اینکه آیت آنگه آمد که رسول را فرمودند که: به غزات«2» روم رو. رسول- علیه السّلام- بعد نزول اینکه آیت به غزات«3» تبوک شد. کلبی گفت: در بنی قریظه و بنی النّضیر آمد آیت. رسول- علیه السّلام- به قتال ایشان رفت، ایشان مصالحه کردند و آن اوّل جزیتی«4» بود در اسلام و اوّل ذلّی بود که به اهل کتاب رسید. حق تعالی به اینکه آیت وصف کرد جهودان و ترسایان را به آن که، ایشان به خدای ایمان ندارند، اگر چه خدای گویانند، خدای دانان«5» نه‌اند برای آن که خدای را فرزند روا می‌دارند و آن که در حق‌ّ خدای اینکه روا دارد به خدای ایمان ندارد. و نیز گفت: به قیامت ایمان ندارند، و اگر چه ایشان معتقد اینکه چیزها باشند مؤمن نباشند، برای آن که اعتقاد آنگه ایمان باشد که علم باشد و از سر دلیل بود و اینکه موافق مذهب ماست در حق‌ّ همه مقلّدان و معتقدان باطل. و دگر وصف آن است که: ایشان آنچه خدای و رسول حرام کرد ایشان رحام ندارند برای آن که به شرع رسول ما که ناسخ شرایع است ایمان ندارند. وَ لا یَدِینُون‌َ دِین‌َ الحَق‌ِّ و ایشان دین حق ندارند، و اینکه آیت دلیل است بر آن که جهودی و ترسایی حق نیست و باطل است. بعضی دگر مفسّران گفتند: حق، در آیت نام خدای است- جل‌ّ جلاله- که از نامهای خدای یکی حق است، یعنی که: ایشان دین خدای ندارند و معنی نزدیک است به یکدیگر. و اقسام دین گفته‌ایم، و اصل او طاعت باشد، قال الشّاعر: لئن حللت بواد یا بنی«6» اسد فی دین عمرو و حالت بیننا فدک ای، فی طاعة عمرو. مِن‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ، «من» تبیین راست از آنان که ایشان را کتاب دادند، برای آن که اینکه اوصاف که گفت جامع است سایر کفّار را، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: تکالیف. (3- 2). همه نسخه بدلها: غزای. (4). بم: حربی. (5). آو، بم: دانایان. (6). کذا: در همه نسخه بدلها: ضبط مصراع، در منابع لغت: بجّو فی بنی.
صفحه : 215 و آنگه به «من» بیان کرد که اهل کتاب‌اند. حَتّی، انتهای غایت را باشد، گفت: با ایشان قتال می‌کنید«1» تا آنگه که جزیت بدهند. حکم اهل کتاب و اهل ذمّت آن است که: اوّل ایشان را دعوت کنند، اگر قبول کنند فهو المراد، مسلمانانند و برادران مااند، و اگر قبول نکنند جزیت بر ایشان عرضه کنند، و شرایط ذمّت اگر قبول کنند بر آن قرار دهند ایشان را، و اگر قبول نکنند با ایشان کارزار کنند تا آنگه که ایمان آرند یا جزیت بپذیرند. و در آیت، دلیل است بر آن که: قتال اهل کتاب حلال است، بل واجب است چون جزیت قبول نکنند تا آنگه که جزیت بدهند از دست خود به پیغامبر و امام. وَ هُم صاغِرُون‌َ، «واو» حال راست در آن حال که ذلیل و صاغر باشند. و جزیه فعله من الجزاء لنوع من الخراج علی کفرهم. و فعله، هیأت را باشد، کالجلسة [69- پ]، و المشیة و الرّکبة«2». و برای آن گفت: عَن یَدٍ، تا بدانند که ایشان می‌دهند و از ایشان نمی ستانند به کره. و عَن تعلّق دارد به محذوفی، و التّقدیر: اخراجا عن الید. ابو علی گفت: معنی آن است که: باید که به دست خود دهند و روا نباشد که در اینکه معنی نایب فرو دارند«3» تا مذلّت و صغارشان پیدا شود. و بعضی دگر گفتند، معنی آن است که: عن نقد، چنان که گویند: بعت هذا یدا بید، ای نقدا. و بعضی دگر گفتند: عن ید لکم علیهم از دست نعمتی که شما را باشد بر ایشان به قبول جزیه و تبقیت«4» ایشان. و مغربی گفت: [به معنی قهر است]«5»، عن قهر و غلبة، و اینکه قول زجّاج است. و «صغار»، مذلّتی باشد که قدر صاحبش صغیر«6» بکند. و گفته‌اند، معنی «صغار» در آیت آن است که: حالت جزیت دادن باید تا بر پای ایستاده باشند به مقام مذلّت، و آن کس که می‌گیرد نشسته باشد بر مرتبه خود. قتیبی گفت: عرب چیزی که مبتدا دهند نه بر سبیل مجازات، آن را اعطاه عن ید خوانند. بنزدیک ما جزیه از سه گروه گیرند: از جهودان و ترسایان و گبرکان. و امّا صابیان بنزدیک ما از ایشان جزیت نگیرند، و حکم ایشان حکم دیگر کفّار باشد، و ابو سعید«7» اصطخری من اصحاب الشّافعی هم اینکه گفت، و جمله فقها خلاف کردند. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: می‌کنند. (2). آج: الکربة. (3). آو، آج، بم، لب: فرا دارند. (4). آج: سلیقه. (5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (6). مل: حقیر. [.....]
(7). اساس: ابو سعد به قیاس نسخه آو و اتفاق نسخه‌ها تصحیح شد.
صفحه : 216 و امّا در گبرکان، خلاف کردند علما در آن که ایشان اهل کتاب‌اند یا نه. بعضی گفتند: اهل کتاب نه‌اند، و لکن حکم ایشان در اعطای جزیت حکم اهل کتاب باشد. و شافعی را در او دو قول است یکی آن که: ایشان را کتاب نبود، و یکی آن که: ایشان را کتاب بود، خدای تعالی باز گرفت از ایشان. و ابو حنیفه بر آن است که: ایشان را کتاب نبود، و از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- روایت کردند که: ایشان را پیغامبری بود و کتابی، پیغامبر را بکشتند و کتاب بسوختند. و جزیت را بنزدیک ما حدّی محدود نیست، بل امام چندان که مصلحت داند بر ایشان نهد امّا بر سرشان و امّا بر زمینشان، و جمع نکنند میان هر دو. و ثوری موافقت کرد ما را در آن که حدّی محدود نیست آن را، و شافعی گفت: چون دیناری بدهد از او قبول کنند سواء اگر توانگر بود و اگر درویش و اگر متوسّط. و مالک گفت: کمتر از چهار دینار نباشد بر آنان که زر دهند، و اگر درم دهند، چهل و هشت درم. ابو حنیفه گفت: جزیت درویش«1» دوازده درم باشد، و جزیت متوسّط بیست و چهار درم، و جزیت توانگر چهل و هشت درم. امّا آن کس که او مالی ندارد و کسی نباشد او را، بر او جزیت نیست، و ابو حنیفه هم اینکه گفت. و شافعی را در او دو قول است: چون سال برگردد و جزیت واجب شود بر ذمّی، آن که بمیرد یا اسلام آرد، ابو حنیفه گفت: جزیت بیفتد، و شافعی گفت: نیوفتد. و بنزدیک ما به اسلام بیوفتد و به مرگ بنیوفتد، و مذهب مالک هم چنین است روا نباشد که هیچ ذمّی را رها کنند که در حرم شود«2» به هیچ حال نه برای کاری نه به رهگذر«3»، و شافعی هم اینکه گفت، و ابو حنیفه گفت: روا باشد چون محتاج باشند یا مجتاز«4». اگر اهل ذمّت از دینی به دینی انتقال کند چنان که جهود باشد ترسا شود یا گبر باشد جهود شود او را بر آن جزیت رها کنند، ابو حنیفه هم اینکه گفت. و شافعی را دو قول است اهل ذمّت مادام تا بر شرایط ذمّت باشند از آن که اظهار نکاح محرّمات نکنند و شرب خمر و زنا و ربا ایشان بر ذمّت باشند جزیت قبول کنند از ایشان و اگر اظهار چیزی از اینکه معنی کنند از ذمّت بیرون باشند و قتال ایشان حلال شود، و اگر چیزی کنند که در شرع ما یا شرع ایشان موجب ----------------------------------- (1). آو، بم: دروش. (2). آو، آج، بم، مج: شوند. (3). آو، آج، بم، لب: رهگذری. (4). آج، بم: مختار.
صفحه : 217 حدّ باشد حدّ بزند امام ایشان را«1» تمام. و جمله فقها خلاف کردند و گفتند: بر ایشان حدّ نباشد تعزیر باشد. از دیوانه مطبق«2» جزیت نستانند، و اگر وقتی باشد و وقتی نباشد حکم اغلب را باشد، و ابو حنیفه هم اینکه گفت. و شافعی گفت: جزیت از او ساقط باشد علی کل‌ّ حال از شیوخ و رهبان«3» و اصحاب صوامع جزیت نستانند. و شافعی را در او دو قول است: روا باشد اهل ذمّت را که [70- ر]
دستار بر سر نهد«4» و ردا بر دوش و شافعی هم اینکه گفت، و ابو حنیفه و احمد حنبل گفتند: رها نکنند ایشان را تا ممیّز«5» باشند. اگر گویند: چه گوی در جزیت اهل کتاب، طاعت است یا معصیت! اگر معصیت است خدای نشاید تا معصیت فرماید، و اگر طاعت است ایشان را باید تا بدان مستحق‌ّ ثواب باشند جواب گوییم: امّا ستدن امام طاعت است، و امّا دادن ایشان نه طاعت است نه معصیت، بل بر سبیل فدیه و دفع قتل است از نفس خود. و جزیت، از جزا مشتق است، و جزا را وصف نکنند به آن که طاعت است یا معصیت. قوله: وَ قالَت‌ِ الیَهُودُ عُزَیرٌ ابن‌ُ اللّه‌ِ، عاصم خواند و کسائی و عبد الوارث«6» عن ابی عمرو: «عزیز» به تنوین، و باقی قرّاء بی تنوین. امّا آنان که بی‌تنوین خواندند، سه وجه گفتند: اینکه قراءت را یکی آن که: إبن، اینکه جا صفتی است میان دو اسم علم افتاده و چون چنین باشد تنوین نباید در او تا فرق بود میان او چون صفت و یا خبر باشد، یقال: جاءنی زید بن عمرو، و رأیت زید بن عمرو، و مررت بزید بن عمرو، و گفت خبر محذوف است از کلام، تقدیر آن است: عزیر إبن اللّه، معبودنا او نبیّنا. وجه دوم آن است که: اسم لا ینصرف است برای آن که علم است و اعجمی، و تصغیر را جاری مجرای نا«7» مصغّر کرد، تنوین از او بستد به علّت«8» منع صرف. وجه سوم آن است که: تنوین برای جمع ساکنین بیفگند«9» بر سبیل تشبیه به حرف لین چنان که در قاض و داع کردند، و علی هذا [قراءة من قرأ: قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ، اللّه‌ُ ----------------------------------- (1). آو، آج، بم امّا. (2). مل: مطق. (3). آو، بم: رهابین. (4). همه نسخه بدلها: نهند. (5). مج: مهین. (6). آو، آج، بم، لب: عبد الرزّاق مل: عبد الورّاق. (7). آو، بم، مل: ما مج: یا آج: تا. (8). اساس: علم به قیاس نسخه آو، تصحیح شد. (9). آج: بیفگنند. [.....]

صفحه : 218 الصَّمَدُ«1»هذه ما «3» و نعمان بن اوفی و شأس بن قیس و مالک بن الصّیف، و اینکه چنان باشد که گویند: خوارج به تعذیب اطفال گویند، و اینکه مقالت از ایشان گروهی گفتند که ایشان را ازارقه گویند. عبید بن عمیر گفت: اینکه مقالت از جهودان یک شخص گفت نام او فنحاص بن عازورا، و او آن بود که گفت: ان‌ّ اللّه فقیر و نحن اغنیاء. و سبب آن که جهودان اینکه گفتند، آن بود که: عطیّة العوفی گفت از عبد اللّه عبّاس که: عزیر، از جمله اکابر و بزرگان بنی اسرایل بود، و بعضی گفتند: پیغامبر بود و توریت در میان قوم بود و از عزّت او را جای او تابوت بود. و مردم بعضی یاد داشتند چون به معصیت مشغول شدند و ظلم و عدوان پیشه گرفتند، خدای تابوت از میان ایشان برگرفت. چون فساد زیادت کردند خدای تعالی- توریت از دلهاشان برگرفت و از یاد ایشان برفت. مدّتی بر اینکه بر آمد، ایشان پشیمان شدند و آن عقوبتی شناختند ----------------------------------- (1). سوره اخلاص (112) آیات 1 و 2. (2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (3). آو، آج، بم: یشکر.
صفحه : 219 توبه کردند، و فزع کردند با عزیر، و عزیر دعا کرد و تضرّع کرد و از خدای تعالی درخواست تا توریت [با]«1» یاد او دهد. خدای تعالی دعای او اجابت کرد و نوری در دل او نهاد، توریت یاد او آورد«2» جمله. او، بیامد و قوم را بشارت داد که خدای تعالی توریت با یاد من داد و توریت خواندن گرفت و بر ایشان می‌خواند، ایشان بهری اعتماد کردند و بهری نکردند تا آنگه که خدای تعالی تابوت با ایشان داد، آنچه از او نوشته و یاد گرفته بودند با آن نسخه که در تابوت بود مقابله کردند، حرفی زیادت و نقصان نبود، [70- پ]
گفتند: اینکه تخصیص عزیر را برای آن بود که او پسر خدای است،- تعالی عمّا یقول الظّالمون علوّا کبیرا«3». و سدّی گفت، سبب آن بود که: چون عمالقه بر بنی اسرایل مسلّط شدند و ایشان را می‌کشتند و می‌رنجانیدند، ایشان بگریختند و متواری شدند و در عالم پراگنده شدند و نسختهای توریت که داشتند در کوهها پنهان کردند، و عزیر نیز بگریخت و در بعضی کوهها خدای را عبادت می‌کرد و از کوه فرو نیامدی الا روز عید. روزی از روزهای عید فرود آمد، زنی را دید بر سر گوری ایستاده و می‌گفت: وا مطعماه«4» وا کاسیاه؟ و عزیر در دعا و تضرّع بسیار می‌گفت: بار خدایا؟ بنی اسرایل را بی‌عالم رها کردی، عزیر فراز شد و آن زن را وعظ کرد و گفت: از خدای بترس- و گمان چنان برد که آن گور شوهر اوست- یا زن؟ تو چنان دانی که روزی تو به دست شوهرت بود، روزی تو بر خدای است، تو را و شوهرت را و جمله خلایق را. زن گفت: چنان که می‌دانی«5» که روزی از خدای است و همه جهان را روزی او می‌دهد و هیچ خلق را بی‌روزی رها نکند، نمی‌دانی که علم عالمان ازوست و بنو اسرایل را بی‌عالم رها نکند! عزیر گفت: راست گفتی، و لکن تو کیستی! گفت: من دنیاام آمده‌ام تا تو را بشارتی دهم بدان که از نمازگاه تو چشمه آب پدید خواهد آمدن و درختی بر کنار آن چشمه بخواهد رستن، تو از میوه آن درخت بخور و از آن چشمه آب باز خور و از آن جا وضو کن و دو رکعت نماز بکن که خدای تو را چیزی«6» خواهد دادن. چون از آن جا برفت و با نمازگاه خود رفت بر دگر ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). آو، آج، بم: داد. (3). محتمل است اشاره مفسّر به سوره بنی اسرائیل (17) آیه 43 (... تَعالی عَمّا یَقُولُون‌َ عُلُوًّا کَبِیراً. (4). اساس: وا معظماه به قیاس نسخه آو، تصحیح شد. (5). آو، آج، بم: لب: چون می‌دانی. (6). لب: خیری.
صفحه : 220 روز چشمه آب از جای سجده او بر دمید و درختی پیدا شد، او از آن میوه بخورد و از آن آب باز خورد، چون نگاه کرد پیری می‌آمد، بر او فراز آمد و او را گفت: دهن باز کن، او دهن باز کرد، چیزی در دهن او نهاد و گفت: فرو بر. او فرو برد. آنگه او را گفت: در اینکه چشمه رو و هم اینکه جا در برو«1» تا به قومت رسی. همچنان کرد و در آن چشمه آب برفت. چندان که بیشتر می‌رفت علمش زیادت می‌شد تا به قوم خود رسید و جمله توریت یادش آمده بود، قوم را گفت: بروی و قلمی چند بیاری«2». برفتند و چند قلم بیاوردند. او هر انگشتی را قلمی بربست و به جمله قلمها توریت نوشتن گرفت تا جمله برنوشت. ایشان چون آن دیدند، برفتند و آن نسختهای توریت که در کوهها پنهان کرده بودند بیاوردند و معارضه کردند با آن که او نوشته بود«3»، یک«4» حرف تفاوت نبود، گفتند: توریت به اینکه بزرگی و مشکلی مقدور کس نبود که یاد گیرد و علم آن در دل او بماند«5»، اینکه خصوصیّت برای آن است که عزیر پسر خدای است. کلبی گفت: برای آن گفتند که چون بخت نصّر، بیت المقدس ویران«6» بکرد و بنی اسرایل را بکشت و آواره کرد، گفت: در میان شما کیست که توریت داند! گفتند: عزیر، برفتند و او را بیاوردند- و او کودکی بود کوچک- بخت نصّر باور نداشت که او با صغر سنّش توریت را یاد دارد، چون عزیر برفت از آن جا و از کار او آن بود که خدای تعالی از او حکایت کرد در سوره البقرة: أَو کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَریَةٍ«7»هذه ما «4»: عیسی پسر خداست. بعضی دگر گفتند: برای آن گفتند اینکه که، او را مادر و پدر نبود، خدای را به پدر او کردند از جهل و کفرشان- تعالی عن ذلک«5». ذلِک‌َ قَولُهُم بِأَفواهِهِم، حق تعالی در اینکه آیت، گفت، جهودان گفتند: عزیر پسر خدای است، و ترسایان گفتند: عیسی پسر خدای است، اینکه حکایت است از ایشان. آنگه گفت: ذلِک‌َ قَولُهُم بِأَفواهِهِم اینکه سخن است که ایشان می‌گویند«6» به دهنهاشان، و اینکه کنایت باشد از قولی که آن را اصلی نباشد، چنان که یکی از ما گوید: فلان از سر زبان چیزی می‌گوید و حدیثی از دهن به در«7» می‌اندازد. و عرب هر کجا حدیثی باشد که آن را حقیقتی نبود، به دهن باز بندند«8» چنان که گفت: یَقُولُون‌َ بِأَفواهِهِم ما لَیس‌َ فِی قُلُوبِهِم«9»، و قوله: یَقُولُون‌َ بِأَلسِنَتِهِم ما لَیس‌َ فِی قُلُوبِهِم ...«10»، و قوله: کَبُرَت کَلِمَةً تَخرُج‌ُ مِن أَفواهِهِم إِن یَقُولُون‌َ إِلّا کَذِباً«11». قوله: یُضاهِؤُن‌َ قَول‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن قَبل‌ُ، مانندگی می‌کنند در اینکه سخن با کافرانی که پیش از اینکه بودند. و مضاهات، مشابهت باشد، یقال: ضاهاه و باهاه و باراه، اذا شابهه و عارضه، و منه: امرأة ضهیاء الّتی«12» لم تحض لأنّها تشبه الرّجال. و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مج: انسی. (2). آو، آج، بم، لب سه مقالت. (3). آو، آج، بم، لب: کشش. (4). همه نسخه بدلها: گفتند. (5). همه نسخه بدلها، بجز مل علوّا کبیرا. (6). مل خاک. (7). آج، لب: بیرون آو، بم: برون. (8). آو، آج، بم، لب: ببندند. (9). سوره آل عمران (3) آیه 167. (10). سوره فتح (48) آیه 11. (11). سوره کهف (18) آیه 5. [.....]
(12). مج، لب: للّتی.
صفحه : 223 عاصم خواند: یضاهئون، به همز«1». و بر اینکه قراءت ضاهأته باشد، و بر قراءت عامّه [قرّا]«2» ضاهیته. قَول‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن قَبل‌ُ، قتاده و سدّی گفتند مراد آن است که: ترسایان [71- پ]
در اینکه قول مشابهت می‌کنند با جهودان که گفتند: عُزَیرٌ ابن‌ُ اللّه‌ِ. مجاهد گفت: جهودان و ترسایان مضاهات می‌کنند در اینکه قول با قول مشرکان که گفتند: فریشتگان دختران خدای‌اند. حسن بصری گفت: وجه شبه کفر است، یعنی اینان به اینکه گفتار کافر شدند، چنان که دگر کافران به مقالات کفر کافر شدند. و اینکه چنان است که مشرکان را [گفت]«3»: کَذلِک‌َ قال‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم مِثل‌َ قَولِهِم تَشابَهَت قُلُوبُهُم ...«4»، قتیبی گفت، مراد آن است که: جهودان و ترسایان عصر«5» رسول همان گفتند که اسلاف ایشان که پیش از اینکه بودند قاتَلَهُم‌ُ اللّه‌ُ، عبد اللّه عبّاس گفت: لعنهم اللّه، قال ابان بن تغلب: قاتلها اللّه تلحانی و قد علمت انّی لنفسی افسادی و اصلاحی و إبن جریج گفت: قتلهم اللّه خدای بکشا [د]«6» ایشان را. بعضی دگر گفتند: ایشان در اینکه گفتار چون مقاتل و مخاصم‌اند خدای را- جل‌ّ جلاله، خدای نیز مقاتل ایشان باد و به خصم ایشان. أَنّی یُؤفَکُون‌َ چگونه می‌برگردانند ایشان را به افک و دروغ، و اینکه بر سبیل تعجّب و مبالغت می‌فرماید، و جای تعجّب آن است که با چندین ادلّه قاهره و حجج ظاهره، چگونه از حق‌ّ می‌برگردند. و أَنّی بر سه معنی است در کلام عرب: به معنی «کیف» «اینکه» و «متی»، و اینکه جا مراد «کیف» است، قال الشّاعر: نّی الم‌ّ بک الخیال یطیف و قال الکمیت: نّی و من اینکه نابک«7» الطّرب قوله: اتَّخَذُوا أَحبارَهُم وَ رُهبانَهُم أَرباباً مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، «احبار»، جمع حبر ----------------------------------- (1). آج، لب: همزه. (6- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (4- 2). سوره بقره (2) آیه 118. (5). اساس عصمت به قیاس نسخه آو، و اتّفاق نسخ تصحیح شد. (7). اساس: ابک آو، آج، بم: انّک با توجه به معنی بیت و به قیاس با چاپ مرحوم شعرانی تصحیح شد.
صفحه : 224 باشد، و حبر، عالمی بود که صناعت او تحبیر و تحسین اشیا باشد. و «احسان»، به معنی علم استعمال می‌کنند، عرب یقولون: فلان یحسن کذا، چون نیک داند. و «رهبان» جمع راهب باشد، و آن زاهد ترسایان را گویند. و اشتقاق او از رهبت باشد، و آن خوف بود. حق تعالی به مذمّت و منقصت جهودان و ترسایان اینکه آیت فرستاد و گفت: ایشان، اعنی جهودان و ترسایان عالمان و زاهدان خود را خدایان گرفته‌اند. به قول ایشان حرام حلال می‌دارند و حلال حرام. مصعب بن سعد«1» روایت کرد از عدی‌ّ بن حاتم [که]«2» گفت: من ترسا بودم و بنزدیک رسول آمدم و صلیبی از زر در گردن داشتم، مرا گفت: یا عدی‌ّ؟ اینکه بت از گردن بیرون کن. من از گردن بر آوردم و بینداختم. آنگه رسول- علیه السّلام- سورت براءت خواندن گرفت به اینکه آیت رسید که: اتَّخَذُوا أَحبارَهُم وَ رُهبانَهُم أَرباباً مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، می‌گفتم: ما ایشان را نپرستیم«3». گفت: نه«4»، به قول ایشان حرام به حلال می‌داری و حلال حرام! گفتم: آری. گفت: اینکه عبادت ایشان بود احبار و رهبان را. و مانند اینکه روایت کردند از باقر و صادق- علیهما السّلام. عطا گفت از ابو البختری‌ّ در اینکه آیت که: ایشان عبادت نکردند احبار و رهبان را به معنی نماز و روزه، و لکن قبول [قول]«5» ایشان کردند در حلال و حرام بی حجّتی. ربیع گفت، ابو العالیه را گفتم: اینکه ربوبیّت احبار و رهبان چگونه بود! گفت: در توریت و انجیل احکام حلال و حرام دیدند، گفتند: ما سبق نبریم علما و احبارمان را، آن کنیم که ایشان گویند. ایشان به خلاف توریت و انجیل بگفتندی، از ایشان قبول کردندی، و ذلک قوله: نَبَذَ فَرِیق‌ٌ مِن‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ کِتاب‌َ اللّه‌ِ وَراءَ ظُهُورِهِم کَأَنَّهُم لا یَعلَمُون‌َ«6». بعضی اهل معانی گفتند: معنی آن است که: اتّخذوهم کالارباب فی وجوب الطّاعة ایشان را چون خدایان گرفته‌اند در وجوب طاعت، چنان که گفت: ----------------------------------- (1). آو، بم: سعید. (5- 2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (3). آو، بم: نپرستدیم آج، لب: نپرستیدیم. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: تو. (6). سوره بقره (2) آیه 101.
صفحه : 225 حَتّی إِذا جَعَلَه‌ُ ناراً ...«1»، ای کالنّار، و قال عبد اللّه بن المبارک: و هل بدّل الدّین الّا الملوک و احبار سوء و رهبانها وَ المَسِیح‌َ ابن‌َ مَریَم‌َ و نیز عیسی مریم را، فی قولهم: إِن‌َّ اللّه‌َ ثالِث‌ُ ثَلاثَةٍ ...«2»، «واو»، عطف است بر احبار و رهبان: وَ ما أُمِرُوا إِلّا لِیَعبُدُوا إِلهاً واحِداً و نفرمودند ایشان را که پرستند مگر یک خدای را. حق تعالی به اینکه کلمه رد کرد بر ایشان و اعتقاد ایشان در عیسی و رهبان و احبار، آنچه در حق‌ّ خدای تعالی واجب باشد. لا إِله‌َ إِلّا هُوَ نیست بجز او خدایی که سزاوار عبادت باشد، و او را توان [72- ر]
پرستیدن. سُبحانَه‌ُ، منزّه است او از آن که با او انباز گیرند. یُرِیدُون‌َ أَن یُطفِؤُا نُورَ اللّه‌ِ بِأَفواهِهِم می‌خواهند تا نور خدای بنشانند و تاریک کنند به دهنهاشان، و اینکه مثلی است، یعنی می‌خواهند تا دین خدای باطل کنند به گفتار بی حجّت. کلبی گفت: مراد آن است که، قرآن را تکذیب می‌کنند به زبان و قبول نمی‌کنند. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد جهودان و ترسایان‌اند که می‌خواهند نام الهیّت و سمت عبادت بر احبار و رهبان نهند، و نور خدای که توحید اوست و اصل دین او بنشانند به اقوال باطل که بر من«3» می‌گویند. ضحّاک گفت: تمنّای مرگ رسول ما می‌کنند و هلاک دین او. بعضی اهل معانی گفتند: اینکه بر طریق مثل است، یعنی ایشان در تمنّای محال که کردند که به گفتار بی حجّت دین خدای باطل کنند، با کسی مانند که خواهد که نور آفتاب به باد دهن بنشاند، چنان که یکی از ما چراغ بنشاند به باد دهن. یعنی می‌پندارند که اینکه دینی است که به گفتار ایشان باطل شود چون چراغی ضعیف که به بادی از دهن کشته شود. و سدّی گفت: نور خدای اسلام است. و حسن گفت: قرآن است، و بعضی دگر گفتند: دلیل و برهان است، و وجه تشبیه آن است که: به او راه یابند چنان که به نور و روشنایی. وَ یَأبَی اللّه‌ُ إِلّا أَن یُتِم‌َّ نُورَه‌ُ و خدای تعالی امتناع کرده است و نمی‌خواهد که باشد الّا تمامی نور او. ایشان می‌خواهند که بنشانند و خدای من‌خواهد تا تمام کند، و مراد خدای به وجود اولیتر از مراد ایشان. و «ابا»، منع باشد و امتناع، قال الشّاعر: ----------------------------------- (1). سوره کهف (18) آیه 96. (2). سوره مائده (5) آیه 73. (3). آج، لب، مل، مج، به دهن. [.....]

صفحه : 226 و ان ارادوا ظلمنا ابینا و فلان یأبی الظّلم، ای یمنع، و فلان أبی‌ّ اذا کان مانعا من الظّلم. وَ لَو کَرِه‌َ الکافِرُون‌َ و اگر چه کافران آن را کارهند و نمی‌خواهند که دین خدای ظاهر باشد. آنگه گفت: هُوَ الَّذِی او آن خداست که پیغامبرش را، یعنی محمّد را- صلّی اللّه علیه و آله- بفرستاد بِالهُدی، عبد اللّه عبّاس گفت: به قرآن، و بعضی دگر گفتند: به بیان ادلّه و حجج و بیّنات، وَ دِین‌ِ الحَق‌ِّ دین مسلمانی. لِیُظهِرَه‌ُ تا ظاهر گرداند آن را و ظفر دهد اینکه دین را بر همه دینها و اگر چه مشرکان کاره باشند آن را. امّا معنی آیت، مفسّران در او خلاف کردند عبد اللّه عبّاس گفت: «ها» راجع است با رسول- علیه السّلام- و معنی آن است که: لیطلعه علی شرائع الاسلام تا او را بر شرایع اسلام مطّلع گرداند تا هیچ بر او پوشیده نماند. دیگر مفسّران گفتند: «ها» راجع است با دین حق. ابو هریره و ضحّاک گفتند: معنی آن است که، تا دین حق را اظهار کند بر همه دینها و اینکه عند نزول عیسی باشد از آسمان، و سدّی گفت: عند خروج مهدی باشد- علیه السّلام- که همه دینها یکی شود و هیچ کس نماند که نه در اسلام آید امّا به طوع و امّا به کره، یا گردن نهد جزیت را، و اینکه دو روایت متقارب است برای آن که نزول عیسی از آسمان با خروج مهدی به یک جای باشد، چنان که در اخبار مخالف و مؤالف آمده است، و اینکه قول روایت کرده است از باقر و صادق و جمله اهل البیت- علیهم السّلام. کلبی گفت: تأویل اینکه آیت پدید نیامد [ه است]«1» و هنوز خواهد بودن، و قیامت بر نخیزد تا بنباشد. مقداد اسود روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: 2» لا یبقی علی ظهر الارض بیت وبر و لا مدر الّا ادخله اللّه کلمة الاسلام امّا بعزّ عزیز او بذل‌ّ ذلیل امّا ان یعزّهم فیجعلهم من اهله فیعزّوا به و امّا ان یذلّهم فیدینون« له ، گفت: بر پشت زمین«3» خانه سفری و حضری بنماند«4» و الا خدای تعالی کلمه اسلام در او برد، امّا به عزّی عزیز یا به ذلی ذلیل، امّا خدای تعالی ایشان را به توفیق اسلام عزیز کند تا به طوع ایمان آرند و از اهل اینکه شوند و به آن عزیز ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از مل، افزوده شد. (2). اساس: فدینون به قیاس با نسخه آو، و اتفاق نسخه‌بدلها تصحیح شد. (3). همه نسخه بدلها هیچ. (4). اساس: بنه ماند/ بنماند.
صفحه : 227 گردند و امّا ذلیل کند ایشان را تا گردن نهند حق را به عنف. و ابو سلمه، روایت کند از عایشه که گفت، رسول- علیه السّلام- گفت: روزگار به سر نشود«1» تا مردمان لات و عزّی نپرستند، گفت، من گفتم: یا رسول اللّه؟ [72- پ]
من نپنداشتم که اینکه باشد پس از آن که خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد: لِیُظهِرَه‌ُ عَلَی الدِّین‌ِ کُلِّه‌ِ وَ لَو کَرِه‌َ المُشرِکُون‌َ، گفت: اینکه باشد مدّتی چندان که خدای خواهد، آنگه خدای تعالی بادی خوش بفرستد و هر کس را که در دل او مثقال ذرّه‌ای خیر باشد او را قبض کند تا نمانند الّا آنان که در دل ایشان خیری نباشد و مردم برگردند و با دین پدران شوند. بعضی دگر گفتند: معنی آن است تا اینکه دین را بر همه ادیان اظهار کند و قوّت و ظفر دهد به حجّت و دلیل، و حجّت اینکه دین ظاهرتر باشد و دلیل او روشنتر. بهری دگر گفتند: مراد اعزاز اسلام است، تا اسلام چنان عزیز کند که بر هیچ مسلمانی صغار و مذلّتی نرود چنان که بر اهل ذمّت می‌رود از هوان و بذل جزیت. بعضی دگر گفتند: تا اینکه دین را غلبه دهد بر ادیانی که پیرامن رسول بود از شرک و جهودی و ترسایی و دینها [ی]«2» ایشان منسوخ و مقهور کند. و از صادق- علیه السّلام- روایت کردند که: تأویل آیت فرو نیامد هنوز و فرو نیاید تا مهدی‌ّ امّت بیرون نیاید. قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا، اینکه آیت خطاب است با مؤمنان، گفت: ای گرویدگان؟ بسیاری از احبار که علما [ی]«3» جهودانند و رهبان که زاهد [ان]«4» ترسایانند، می‌خورند مالهای مردمان به باطل و ناحق و ناواجب به رشوت گرفتن در حکمها و تحریف کتاب خدای می‌کنند بر مراد و هوای ایشان تا بر آن جعلی و طعمه‌ای بستانند اینکه قول حسن است و جبّائی: و بعضی اهل معانی گفتند: اکل اموال النّاس بالباطل، کنایت است از کسب از وجوه حرام. و مراد به اکل، تملّک است، برای آن که غرض از تملّک اکل باشد. و وجهی دیگر آن است که: برای آن اکل گفت که آن مالها ثمن مأکول بود، پس مال را مأکول خواند چنان که شاعر گفت: ذر الاکلین الماء لوما فما اری ینالون خیرا بعد اکلهم الماء ای ثمن الماء. بعضی دیگر گفتند: آن خواست که در سوره البقره گفت: ----------------------------------- (1). مل: چنان شود. (4- 3- 2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
صفحه : 228 فَوَیل‌ٌ لِلَّذِین‌َ یَکتُبُون‌َ الکِتاب‌َ بِأَیدِیهِم«1»- الایة به دست خود چیزی بستدند که بر دل عامّه خوش آمدی، و گفتندی: اینکه توریت است و بر آن چیزی بستندی از عوام‌ّ و سفله. وَ یَصُدُّون‌َ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ و مردم را از راه خدای و دین او منع می‌کنند، و رها نمی‌کنند تا مردمان در اسلام آیند، و غرض«2» آیت منع مسلمانان است از صحبت و مجالست ایشان و تحذیر از آن که با ایشان مجالست کنند. آنگه گفت: وَ الَّذِین‌َ یَکنِزُون‌َ الذَّهَب‌َ وَ الفِضَّةَ و آنان که ایشان زر و سیم گنج نهند. محمّد بن ابراهیم بن عرفه- که او را نفطویه خوانند- گفت: زر را برای آن ذهب خوانند که ذاهب باشد و مقیم نبود. و سیم را برای آن فضّه خوانند که منفض‌ّ شود و متفرّق. و علما خلاف کردند در معنی کنز عبد اللّه عمر گفت: هر مال که آن را زکات بدهند آن کنز نباشد و اگر چه در زیر زمین بود. و«3» آنچه آن را زکات نداده باشند آن کنز«4» باشد، و اگر چه بر بالای زمین بود و اینکه روایت است از عبد اللّه عبّاس و ضحّاک و سدّی. و جابر عبد اللّه انصاری گفت: چون زکات مال بدهی گنج نباشد و آنچه شرّ او بود«5» به زکات از او بسود. سعید بن المسیّب گفت: مردی به نزدیک عمر خطّاب آمد«6» و گفت: ملکی بفروخته‌ام بهای آن چه کنم! گفت: برو نگاه‌دار در زیر بسترت در زیر زمین کن. گفت: پس نه گنج باشد! گفت: چون زکاتش داده باشی گنج نباشد. و از امیر المؤمنین- علیه السّلام- روایت کردند که: هر مال که از چهار هزار درم بیفزاید آن گنج بود اگر زکاتش بدهی و اگر نه. ابو الجعد روایت کرد از ثوبان که، رسول- صلّی اللّه علیه و آله- چون اینکه آیت فرود آمد گفت: 7» تبّا للذّهب« تبّا للفضّة ؟ اینکه حدیث سه بار تکرار کرد. اصحاب رسول را- صلّی اللّه علیه و آله- سخت آمد، گفتند: یا رسول اللّه؟ ما کدام مال [73- ر]
بگیریم و سرمایه گیریم! گفت: لسانا ذاکرا و قلبا شاکرا و زوجة مؤمنة تعین احدکم علی دینه زفانی«8» ذاکر و دلی شاکر و زنی مؤمنه که یکی از شما را«9» بر دینش یار بود. أبو ذرّ غفاری- رحمة اللّه علیه- ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آیه 79. (2). همه نسخه بدلها از. (3). مل هر. (4). بم: گنج. (5). مل: شرا بوده. (6). اساس رضی اللّه عنه. (7). مل و. (8). زفافی/ زمانی. [.....]
(9). آو، آج، بم، مل: که آن شما را.
صفحه : 229 روایت کرد، گفت: بنزدیک رسول شدم- علیه السّلام- و او در سایه کعبه نشسته بود- چون نزدیک او رسیدم، گفت: هم الاخسرون اعمالا ایشان به عمل زیانکارتراند. مرا سخت آمد، ترسیدم و گفتم مگر از من حادثه‌ای آمده است؟ گفتم: یا رسول اللّه؟ کیستند ایشان! گفت: 1» الاکثرون الّا من قال بالمال هکذا و هکذا« عن یمینه و شماله و خلفه و قلیل ما هم گفت: بیشترین مردمان الّا آن کس که مال خود از جوانب خرج می‌کند در رضای خدای- عزّ و جل‌ّ- از چپ و راست و پس، و ایشان اندک باشند. قتاده گفت که ما را روایت کردند از أبو ذر و ابو هریره که: هر که مال که صاحبش بند بر آن زند از زر و سیم، آن گنج باشد تا آنگه که بردارد«2» آن را. شریح روایت کرد از أبو ذرّ الغفاری‌ّ- رحمة اللّه علیه- که گفت: هر که او ده هزار درم بگذارد آن«3» داغ گردانند برای او. و ابو هریره گفت: هر که او ده هزار درم رها کند، آن را صفایح گردانند و او را به آن عذاب کنند تا خدای تعالی از حکومت خلقان بپردازد. عمّار یاسر گفت: قوم عیسی- علیه السّلام- مائده خواستند، چون مائده‌شان آمد کافر شدند به آن و قوم صالح، ناقه خواستند چون بدادندشان کافر شدند بدان و شما را نهی کردند از آن که زر و سیم گنج نهی و منتهی«4» نشدی، گنج می‌نهی. مردی گفت: گنج می‌نهیم! گفت: بلی، و برای آن یکدیگر را می‌کشی. شعبه گفت: ابو هریره شمشیری داشت که نعل آن سیم بود، أبو ذرّ غفاری او را از آن نهی کرد و فرمود: تا سیم از او بر گرفت و گفت، از رسول- علیه السّلام- شنیدم که: هر که او سیمی رها کند داغ کنند او را بدان روز قیامت. شهر بن حوشب روایت کرد از ابو امامه که: مردی از اصحاب صفّه فرمان یافت: در جامه او دیناری یافتند، پیغامبر- علیه السّلام- گفت: کیّة اینکه داغی است او را. دیگری فرمان یافت، در جامه او دو دینار یافتند، رسول- علیه السّلام- گفت: کیّتان دو داغ است اینکه دو دینار او را، و قول اوّل به صواب نزدیکتر است برای آن که وعید بر منع زکات است نه بر جمع مال از وجه حلال، و دلیل بر اینکه، قول رسول است- علیه السّلام- که گفت: من ادّی زکوة ماله فقد ادّی ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج و هکذا. (2). آو، آج، بم، مج، لب: بپردازد. (3). همه نسخه بدلها: او بمیرد و زر و سیم بسیار رها کند آن را. (4). آو، آج، بم: منهی. 1»
صفحه : 230 الله‌الحق‌ّ الّذی علیه« فی ذلک و من زاد فهو خیر له گفت: هر که زکات مال بدهد آن حق که بر اوست داده باشد، و آن کس که بیفزاید بر زکات، او را بهتر بود. رسول- علیه السّلام- گفت: 2»3» نعم« المال« الصّالح للرّجل الصّالح نیک چیزی است مال نیک، مرد نیک را. دگر آن که عبد اللّه عمر را پرسیدند از اینکه آیت، گفت: هر که زر و سیم گنج نهد و زکاتش ندهد وای بر او؟ و هر که زکات بدهد، بر او باکی نیست. آنگه گفت: من باک ندارم از آن که مرا به وزن کوه احد زر باشد و من عدد آن دانم و زکاتش بدهم و در طاعت خدای صرف کنم. و کنز، در کلام عرب مالی باشد مجموع بر هم نهاده، اگر در زیر زمین بود و اگر بر بالای زمین دلیل است«4» بر قول شاعر: لا درّ درّی ان اطعمت نازلهم قرف«5» الحتّی و عند [ی]«6» البرّ مکنوز ای مجموع و الحتی‌ّ سویق المقل. و در شاذّ یحیی بن یعمر خواند: «یکنزون» بضم‌ّ النّون، و جمله قرّاء به کسر خواندند، و اینکه هر دو لغت است. و مثله: یعکفون و یعرشون«7» در آن که به ضم و کسر روا باشد، و «اکتناز» اجتماع باشد، و جوز مکتنز آن بود که مغز در او بسیار بود. وَ لا یُنفِقُونَها فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ و آن را به نفقه نکنند [در راه خدای]«8»، و برای آن گفت: یُنفِقُونَها- و مذکور در پیش دو است از زر و سیم- و ینفقونهما نگفت تا ضمیر عاید باشد با هر دو برای چند«9» وجه را: قطرب گفت: «ها» عاید است با کنوز و اموال و اعیان [73- پ]
زر و سیم، و اینکه رجوع ضمیر باشد با معنی برای آن که زرها و سیم‌های بسیار در دست مردمان بسیار گنجها باشد. وجهی دیگر آن است که گفتند: «ها» راجع است با زکات، و معنی انفاق، اخراج باشد، علی ما بیّنّاه فیما تقدّم- و زکات از آن [بیرون]«10» نکنند که ----------------------------------- (1). اساس: نعما به قیاس با نسخه آو و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). اساس و به قیاس با نسخه آو، حذف شد. (3). مل، مج: بالمال. (4). همه نسخه بدلها: دلیلش. (5). اساس: فرق به قیاس با چاپ مرحوم شعرانی و مآخذ و منابع شعر و لغت، تصحیح شد. (10- 8- 6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (7). آو، آج، بم، لب: یعکفون. (9). آو، آج، بم: سه.
صفحه : 231 آنچه وعید به آن تعلّق دارد منع زکات است«1» نه جمع مال، و اینکه وجهی لطیف است، المعنی: و لا یخرجون الزّکوة بل یمنعونها. وجهی دیگر آن است که، فرّاء گفت: ضمیر با فضّه برد و اکتفا کرد به یکی دیگر، چنان که گفت: وَ إِذا رَأَوا تِجارَةً أَو لَهواً انفَضُّوا إِلَیها ...«2» و لم یقل: الیهما، و چنان که گفت: وَ استَعِینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ ...«3» و لم یقل: و انّهما، و مثله قول الشّاعر: نحن بما عندنا و انت بما عندک راض و الرّأی مختلف و لم یقل: راضیان او راضون، و قال آخر: رمانی بامر کنت منه و والدی بریئا و من جول الطّوی‌ّ رمانی و لم یقل: بریئین، و قال آخر: ان‌ّ شرخ الشّباب و الشّعر الاس ود ما لم یعاص کان جنونا و لم یقل: ما لم یعاصیا. اگر گویند: ضمیر چرا با فضّه برد دون ذهب، گوییم: ایشان را فی ردّ الضّمیر الی احد المذکورین دو طریق است: یکی آن که، ردّ کنند الی اقرب المذکورین، چنان که در آیت ما هست که فضّه به ضمیر نزدیکتر است از آن که ذهب، وَ لا یُنفِقُونَها یعنی الفضّة. و امّا آن که ردّ به آن کنند که نظر به او باشد، کقوله: وَ إِذا رَأَوا تِجارَةً أَو لَهواً ...«4» نظر در آن جا و همّت«5» به تجارت بود. و «لهو» کار کمترینه مردمان بود، و قوله: بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها ...«6» هم اقرب المذکورین است و هم اهم‌ّ است. إبن الانباری گفت: برای آن با فضّه برد که فضّه عامتر باشد و بیشتر. فَبَشِّرهُم بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ بشارت ده ایشان را به عذابی مولم. و بشارت گفت در جای انذار بر سبیل توسّع و مجاز برای آن که هر دو پیدا شود بر بشره اثر آن و اینکه [را]«7» شرح دادیم. یَوم‌َ یُحمی عَلَیها فِی نارِ جَهَنَّم‌َ عامل در نصب «یوم»، عذاب«8» باشد، ای بشّرهم بان یعذّبوا بها یوم القیمة، گفت: بشارت ده ایشان را به عذاب در روزی که اینکه سیمها و زرهای ایشان بتابند در آتش دوزخ. و «ها» رواست که راجع بود با ----------------------------------- (1). اساس: الش (!) به قیاس با نسخه آو و اتفاق نسخ تصحیح شد. [.....]
(4- 2). سوره جمعه (62) آیه 11. (3). سوره بقره (2) آیه 45. (5). آو، آج، بم، لب: همه. (6). سوره بقره (2) آیه 45. (7). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها، بجز مج: فبشّرهم.
صفحه : 232 کنوز و اعیان اموال یا با فضّه بر آن اقوال که گفتیم، یقال: حمی الحدید فی النّار و احمیته انا احماء و برای آن گفت: عَلَیها و فیها نگفت، که در زیر آتش کنند و آتش بر سر آن کنند. فَتُکوی بِها جِباهُهُم داغ کنند به آن پیشانیهای ایشان. و «کی‌ّ»، داغ کردن«1» باشد، یقال: کوی«2» یکویه کیّا. و مکواة«3»، داغ باشد که آلت کی‌ّ بود، قال الشّاعر فی المثل: لعیر یضرط و المکواة فی النّار در مثل هست که: اخر الدّاء الکی‌ّ، و روایت دیگر: آخر الدّواء الکی‌ّ آخر درد داغ باشد، یعنی آخر درد بدان انجامد که لا بد داغ باید نهادن. اینکه مثل در آن جا گویند که: مدارا و رفق سود ندارد، گویند: داغ باید تا درد بر دارد، که آخر درد داغ باشد. و معنی روایت دیگر آن است که: آخر دارو داغ بود، یعنی تا به دیگر داروها دوا توان کرد«4» به داغ نباید کردن که داغ آنگه کنند که از همه داروها«5» فرو مانند. اینکه مثل آن جا زنند که گویند: تا ممکن باشد مدارا باید کردن، چون ضرورت شود ادّاء به درشتی و ایذا کند، آنگه آن پیش باید گرفت، چنان که شاعر گفت در اینکه معنی: و قارب اذا ما لم یکن لک حیلة و صمّم«6» اذا ایقنت انّک عاقر حق تعالی گفت: روزی خواهد بودن که آن زر و سیم ایشان داغها کنند و بر پیشانیهای ایشان کنند«7» و بر پهلوهاشان و پشتهاشان. عبد اللّه مسعود را از اینکه آیت پرسیدند، گفت: و اللّه که اینکه دینارها و درمها که داغ کنند هیچ بر جای یکدیگر ننهند، و لکن خدای تعالی پوستهای ایشان فراخ کند تا یک دینار و یک«8» درم را داغگاهی باشد علی حدة. ابو بکر ورّاق را پرسیدند که: چرا تخصیص کرد پیشانی و پهلو و پشت! گفت: برای آن که اوّل چون سایل را بینند گره بر پیشانی زنند آنگه پهلو [74- ر]
از او در گردانند، آنگه پشت بر او کنند. محمّد بن علی التّرمذی‌ّ گفت: برای آن که به شادی گشاده پیشانی باشند و پهلو آور و قوی پشت. احنف بن قیس گفت: به مدینه آمدم در میان حلقه نشسته بودم، از قریش ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: به داغ کردن. (2). همه نسخه بدلها: گواه. (3). همه نسخه بدلها: و المکواة. (4). آو، آج، بم: توان کردن. (5). همه نسخه بدلها: دوا. (6). آج: تمّم. (7). همه نسخه بدلها، بجز آج: پیشانیهاشان نهند. (8). همه نسخه بدلها، بجز مج: هر یک دینار را و هر یک. [.....]

صفحه : 233 مردی را دیدم خشن جامه، درشت خوی«1»، درشت اندام که بیامد و آن جا بایستاد«2» و گفت: بشارت باد آنان را که از شما مال جمع کنند و بر هم نهند که حق تعالی فردای قیامت از آن داغی سازد که چون بر پستان مرد نهند به کتفش بیرون آید، و چون بر کتفش نهند به پیشانیش«3» بیرون آید، و به آن داغ، پیشانی و پهلو و پشت ایشان داغ کنند، گفت: آن همه قوم سر در پیش افگندند و کس با او نگاه نکرد و او را جوابی نداد، او از ایشان برگردید و برفت و به بر ستونی«4» بنشست، من نزد او فرا شدم گفتم: ای شیخ؟ اینکه سخن که تو گفتی اینکه قوم را خوش نیامد، گفت: ایشان عاقل نیستند، من پرسیدم که: اینکه مرد کیست! گفتند: اینکه أبو ذرّ غفاری [است]«5». هذا ما کَنَزتُم لِأَنفُسِکُم و اینکه از جمله آن جایهاست که قول از او حذف کردند، و التّقدیر: یقال لهم: هذا ما کَنَزتُم لِأَنفُسِکُم اینکه آن گنج است که برای خود نهادی، بچشی آن گنج که نهادی؟ و مانند اینکه در قرآن بسیار است از حذف قول از کلام. علما خلاف کردند در آن که آیت در حق‌ّ که آمد! زید بن اسلم گفت: عبد اللّه عمر را از اینکه آیت پرسیدند«6» گفت: اینکه پیش از آن بود که آیت زکات آمد، چون خدای تعالی آیت زکات بفرستاد، زکات را به طهر اموال کرد. مجاهد گفت از عبد اللّه عبّاس که: چون اینکه آیت آمد و مسلمانان بشنیدند، سخت آمد بر مسلمانان و گفتند: چگونه توان کردن که یکی از ما برای فرزندان ضعیف کوچک چیزکی بنهد که ایشان را مرجعی باشد! آنگه پیش رسول آمدند و گفتند: یا رسول اللّه؟ اینکه آیت بر ما سخت می‌آید. رسول- علیه السّلام- گفت: ندانی که خدای تعالی زکات واجب نکرد الّا برای آن که مالهای شما پاکیزه کند به آن، چون زکات داده باشی آن باقی پاکیزه است، و مواریث فرض کرد در مالهای شما که باز ماند. آنگه گفت: خبر دهم شما را به بهترین کنزی که مرد نهد«7» خود را! گفتند: بلی یا رسول اللّه؟ گفت: زنی«8» صالح که چون در او نگرد شاد شود، و چون کاریش فرماید طاعتش دارد، و چون غایب شود از او حفظ الغیب او کند. بعضی صحابه گفتند: آیت در حق‌ّ اهل کتاب ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: روی. (2). آو، بم: بیستاد. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل: پستانش. (4). آو، آج، بم: استون. (5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: پرسیدم. (7). همه نسخه بدلها: بنهد. (8). آو، آج، بم، لب: زن.
صفحه : 234 آمد خاصّه. سدّی گفت: در«1» مانعان زکات آمد از اهل قبله. ضحّاک گفت: عام‌ّ است در مسلمانان و مشرکان هر کس که مالی حلال به دست آرد و حق‌ّ خدای از آن جا بندهد آن گنج باشد و اگر چه اندکی بود و بر بالای زمین باشد. و آنچه حق‌ّ خدای از آن بدهد«2» آن گنج نباشد و اگر چه بسیار بود و در زیر زمین بود. زید بن وهب گفت: به ربذه بگذشتم أبو ذرّ غفاری را دیدم آن جا، او را گفتم: یا با ذرّ«3»؟ تو را به اینکه منزل چه فرود آورد! گفت: به شام بودم مرا با معاویه گفتاگوی رفت«4» در اینکه آیت، او گفت: آیت در اهل کتاب است. من گفتم: آیت در تو است و امثال تو و از آن جا با مدینه آمدم، نامه‌ای به عثمان بنوشت به شکایت من، مردم روی در من نهادند به ملامت، پنداشتی مرا ندیده‌اند هرگز، من به شکایت به عثمان برفتم«5» گفت: مردمان اینکه شهر را با تو خوش نیست، تو را از اینکه جا بباید رفتن. مدینه رها کردم و اینکه جا آمدم. و بعضی دگر گفتند: آیت مختص‌ّ است به مانعان زکات، و دلیل اینکه قول آن است که عبد العزیز روایت کرد از سهیل از پدرش از ابو هریره از رسول- صلّی اللّه علیه [و آله]«6»- که او گفت: هیچ صاحب کنزی نباشد که او زکات مال بندهد و الّا آن زر و سیم او در آتش دوزخ بتابند و به صحیفها«7» کنند و به آن پیشانی و پهلو و پشت او داغ کنند تا خدای تعالی کار بندگان بگزارد در روزی که مقدار آن پنجاه هزار سال باشد از سالهای شما. چون خدای تعالی کار بندگان گزارده باشد و حساب ایشان فصل کرده، آنگه بنگرد«8» تا مرد اهل چیست. اگر اهل بهشت بود به بهشتش برند، و اگر اهل دوزخ باشد به دوزخش برند و اگر مرد صاحب شتر باشد و زکات نداده بود خدای تعالی بفرماید تا او را بر آن صحرا بر روی افگنند [74- پ]
و آن شتران بر سر او بروند«9» هر گاه که آخرشان بگذرد اوّلشان باز آید تا آنگه که خدای تعالی حکم«10» فصل کند میان اهل موقف در روزی که مقدارش پنجاه هزار سال بود از سالهای شما. و آن که صاحب گوسپند«11» بود، او را بیارند و در آن صحرا بر روی افگنند و آن گوسپندان او ----------------------------------- (1). مل شأن. (2). آو، آج، بم، لب: آن جا بدهند. (3). آو، آج، بم، لب: اباذر. (4). آو، آج، بم، لب: گفت و گویی برفت. (5). همه نسخه بدلها: رفتم. (6). اساس: ندارد از مج، افزوده شد. [.....]
(7). مل: صفحتها. (8). مل، مج: بنگرند. (9). آو، آج، بم، لب: می‌روند. (10). مل کرده مج: حساب. (11). آج، مل، لب: گوسفند.
صفحه : 235 را به پای و لگد و سرو«1» می‌زنند تا آنگه که خدای تعالی حساب فصل کند میان خلقان در روزی که مقدار آن پنجاه هزار سال باشد، و ندانم با«2» حدیث گاو«3» گفت یا نگفت. ثوبان روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه«4»- گفت: هر که او کنزی بنهد و زکات آن نداده باشد، حق تعالی از آن گنج او ماری آفریند که او را دو نقط«5» سیاه باشد بر بالای چشم تا با او می‌رود، هر کجا که او می‌رود گوید: ویلک؟ تو کیستی که ملازم من شده‌ای! گوید: من آن گنج‌ام که تو نهادی، با توام تا تو را خرد بشکستن و فرو بردن. آنگه بیازد و دستش در دهان گیرد و بشکند و فرو برد و همچنین اندامش یک یک تا همه اندامش فرو برد. قوله تعالی: إِن‌َّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّه‌ِ اثنا عَشَرَ شَهراً فِی کِتاب‌ِ اللّه‌ِ- الایه، حق تعالی در اینکه آیت گفت: عدد ماههای سال دوازده است. جمله قرّا «عشر» خوانند«6» به فتح «عین»«7» مگر ابو جعفر که او خواند: اثنا عشر به سکون «عین»، و نهروانی از او روایت کرد حذف «الف»، تا جمع ساکنین نباشد «اثنعشر». و نصب شَهراً بر تمیز است بعد تمام الاسم، و آن از یازده«8» باشد تا نود و نه، و معنی تمام است. اینکه جا آن است«9» که اسم و [در]«10» تقدیر تنوین«11» است برای آن که تقدیر آن است [که]«12» اثنان و عشر چون ترکیب کردند بنا کردند و در اصل منوّن بوده است. و تمام اسم به چهار چیز باشد: اضافت و تنوین و نون تثنیه و نون جمع، چه هر یکی از اینکه چهار چون در اسمی افتد منع کند او را از آن که اضافت کنند او را، چه اینکه چیزها با اضافت به یک جای ممکن نباشد. و آن دوازده ماه، مراد ماههای تازیان است، و هی: المحرّم و صفر، شهر ربیع الاوّل و شهر ربیع الاخر، جمادی الاولی، جمادی الاخرة، رجب، شعبان، شهر ----------------------------------- (1). آج، لب: سروی. (2). آو، آج، بم، مل، لب: که. (3). مج: گاف/ گاو. (4). مج و سلّم. (5). مل، مج: نقطه. (6). آو، آج، بم، لب: خواندند. (7). به فتح «عین»، مراد به عین الفعل است. (8). اساس زیاده، با توجه به آط تصحیح شد. (9). آو، آج، بم: و معنی تمام است آن جاست مل: و معنی تمام اینکه جا آن است. [.....]
(12- 10). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (11). آو، آج، بم، مل: نون تثنیه.
صفحه : 236 رمضان، شوّال، ذو القعده، ذو الحجّة. اما محرّم را برای آن محرّم خوانند که: عرب حرام داشت در آن ماه قتال کردن«1». و صفر را برای آن صفر خوانند که: مکّه در اینکه ماه خالی بودی از مردمان. و گفتند: برای آن که در اینکه ماه وبایی پدید آمد که ایشان را رویها زرد شد، و ابو عبیده گفت: برای آتش صفر خوانند که: در اینکه ماه مشکهای ایشان از شیر خالی شدی. و اینکه دو ماه را برای آن ربیع خوانند که: در اینکه ماهها نبات زمین بسیار شدی، و گفتند، برای آن ربیع خوانند که: ارتبعوا«2» فی مساکنهم، ای اقاموا. و دو ماه را جمادی برای آن خوانند که: آب در او بیفسردی. و رجب را برای آن [رجب]«3» خوانند که: ایشان را ترجیب و تعظیم کردندی، و یقال: رجبته و رجّبته، ای عظّمته به تخفیف و تشدید، قال الکمیت: و لا غیرهم ابغی لنفسی جنّة و لا غیرهم ممّن اجل‌ّ و ارجب [و یروی: ارجب]«4» و گفته‌اند: برای آن رجب خوانند او را که: در اینکه ماه قتال نکردندی من قولهم: رجل ارجب اذا کان اقطع لا یمکنه العمل. «ارجب»، دست بریده باشد که کاری نتوان کردن«5». و در خبر آورده‌اند که: رسول- علیه السّلام- را پرسیدند از رجب، گفت: نام جویی است در بهشت از شیر سپیدتر و از انگبین شیرینتر. هر که روزی از اینکه ماه روزه دارد، خدای تعالی او را از آن جوی آب دهد. و شعبان را برای آن شعبان خوانند«6» که: قبایل در اینکه ماه منشعب«7» و متفرّق شدی. و انس روایت کرد که، رسول- علیه السّلام- گفت: برای آن که اینکه ماه را شعبان خوانند که حسنات در او منشعب«8» شود. و هم از رسول- علیه السّلام- روایت کردند که گفت: برای آن که ارزاق مؤمنان در او منشعب شود. و اختلاف اقوال در ماه رمضان برفته است در سورة البقره، [75- ر]، و از جمله اقوال یکی آن است که: اشتقاق او از «رمضاء» است، و آن ریگ گرم باشد. و ----------------------------------- (1). اساس: حرام کردن، به قیاس نسخه آو، و اتفاق نسخه‌ها، تصحیح شد. (2). اساس: اربعوا به قیاس با نسخه آو، و اتفاق نسخه‌ها تصحیح شد. (4- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (7- 5). آو، آج، بم، لب: نتواند کرد. (6). همه نسخه بدلها: خواندند. (8). آج، لب: متشعّب.
صفحه : 237 قولی دیگر آن که: ترمض الذّنوب، ای تحرقها و گناهان«1» را بسوزد. و یکی آن که نامی است از نامهای خدای تعالی، برای آن شهر با او مقرون کنند. و شوّال را برای آن«2» خواندند که شتران آبستن«3» در اینکه ماه شیر ایشان با بالا شدی، و گفتند برای آن که: شتران دنبال برداشتندی در رفتن، و اینکه کنایت باشد از سفر ایشان. و ذو القعده برای آن که قعود کردندی از قتال و کارزار، و ذو الحجّه«4» برای آن که در اینکه ماه حج کردندی. بعضی بلغای عرب را پرسیدند که: اینکه ماهها را چرا به اینکه نامها خواندند! گفت: لأن‌ّ العرب اذا رأت السّادات قد ترکوا العادات و حرّموا الغارات قالوا: محرّم. و اذا ضعفت ارکانهم و مرضت ابدانهم و اصفرّت الوانهم قالوا: صفر. و اذا زهرت البساتین و ظهرت الرّیاحین و ارتبعت«5» المساکین قالوا: ربیعان. و اذا قل‌ّ النّماء و امسکت السّماء و جمد الماء، قالوا: جمادیان«6». و اذا ماجت البحار و جرت الانهار و ترجّبت الاشجار قالوا: رجب. و اذا تفرّقت الوصایل و تباینت الحبایل و تشعّبت القبایل، قالوا: شعبان. و اذا دفئت الفضاء و حمیت الرّمضاء، قالوا: رمضان. و اذا انقشع السّحاب و کثر التّراب و انشالت من الابل الاذناب قالوا: شوّال. و اذا رأوا عامّة التّجار قعدوا عن الاسفار، قالوا: ذو القعده. و اذا قصدوا نحو الحج‌ّ، مِن کُل‌ِّ فَج‌ٍّ عَمِیق‌ٍ«7»، و اسمعوا ضجیج العج‌ّ و اظهروا علامات الثّج‌ّ«8» قالوا: ذو الحجّة. و اینکه فصل را برای آن به تازی نوشتم تا سجع«9» تباه نشود و معنی به آن نزدیک است که به پارسی گفتیم. و برای آن سال را بر دوازده ماه نهاد«10» عرب که: عجم نیز [سال بر]«11» دوازده ماه نهاده بودند به نزول شمس به اینکه دوازده برج، پس قیاسا علی ذلک ایشان نیز سال بر ----------------------------------- (1). مج: گناهانشان. (2). همه نسخه بدلها، بجز مج شوّال. (4- 3). همه نسخه بدلها، بجز مج را. (5). آو، بم: و ارتعت آج: و اربعت. (6). اساس: جمادان به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (7). مأخوذ از سوره حج (22) آیه 27. [.....]
(8). همه نسخه بدلها: الشّج. (9). همه نسخه بدلها: سجعش. (10). همه نسخه بدلها: نهادند. (11). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
صفحه : 238 دوازده ماه نهادند جز که«1» ماههای عجم بر آفتاب باشد و ماههای عرب بر هلال ماه که نو می‌شود، قال اللّه تعالی: الشَّمس‌ُ وَ القَمَرُ بِحُسبان‌ٍ«2». و اشتقاق شهر از شهرت کار اوست در آنچه مردم محتاج باشند در آن به او در محاسبات و معاملاتشان و محل‌ّ دیونشان و حج‌ّ و روزه و عباداتی که محتاج باشند در آن به ماه. فِی کِتاب‌ِ اللّه‌ِ در کتاب خدای. گفتند: در لوح محفوظ، و گفتند: در قضای و حکمی که کرد آن روز که آسمان و زمین آفرید، و گفتند: در کتابهایی که بر پیغامبران فرو فرستاد. یَوم‌َ خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ آن روز که آسمان و زمین [آفرید]«3» تعلّق دارد به عند اللّه، یعنی اینکه حکم بنزدیک خدای آن روز تقریر افتاد که، خدای تعالی آسمان و زمین آفرید، و عامل در او آن معنی است که: در عِندَ اللّه‌ِ هست از استقرار ای، استقرّ هذا الحکم عند اللّه یَوم‌َ و او عمل کرده است در هر دو ظرف، ظرف مکان و ظرف زمان. مِنها أَربَعَةٌ حُرُم‌ٌ از آن، یعنی ماهها چهار«4» حرام‌اند. واحد فرد و ثلثة سرد یکی تنها و آن: رجب است. و سه پیوسته و آن: ذو القعده و ذو الحجّه و محرّم است. و برای آن حرام خواند«5» آن را [که حرام کرد آن را]«6»، برای حرمتش، و گفتند: برای آن حرام خواند اینکه ماهها را که انتهاک حرمات در اینکه ماههای«7» عظیمتر بود، و عرب اینکه ماهها را حرمت داشتندی و تعظیم کردندی تا اگر مرد قاتل پدر و برادر خود را دیدی در اینکه ماه، او را تعرّض نکردی«8» از حرمت اینکه ماهها. و قولی آن است که: رجب را، از اینکه ماههای حرام، برای آن اصم‌ّ خوانند که در او آواز سلاح نشنیدندی. در جاهلیّت چندین حرمت بود اینکه ماهها را، و چون اسلام آمد اینکه ماهها را جز حرمت و فضیلت نیفزود، و علی الخصوص ماه رجب که حق تعالی از ماههای اینکه چهار ماه برگزید، و از چهار ماه، ماه رجب برگزید. و ابو سعید خدری روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که گفت: الا ان‌ّ رجبا شهر اللّه الاصم‌ّ و انّما سمّی الاصم‌ّ لانفراده من الاشهر الحرم. و ابو رجاء العطاردی‌ّ گفت: اینکه ماه را در جاهلیّت منصل [75- پ]
الاسنّة و مضر الاسنّة گفتندی، هیچ آهنی بر رمحی رها نکردندی و الّا بگرفتندی«9». ----------------------------------- (1). آج، مل، لب: چرا که. (2). سوره الرّحمن (55) آیه 5. (6- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها ماه. (5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: خواندند. (7). همه نسخه بدلها: ماهها. (8). همه نسخه بدلها: نرسانیدی. (9). مل: برگرفتندی مج: نگرفتندی.
صفحه : 239 و اخبار در فضل رجب و روزه او و قیام«1» شبهای او بی‌اندازه است، منها از آن جمله آنچه روایت کردند از حسین- علیه السّلام«2»- که گفت: هر آن که یک روز از رجب روزه دارد، خدای صد هزار حسنه«3» بنویسد او را، و هر که دو روز روزه دارد، صد هزار گناه از او بسترد، و هر که سه روز روزه دارد، صد هزار درجه ترفیع کند او را. و هر که پنج روز از او روزه دارد«4»، هفت در دوزخ بر او ببندند«5» و هشت در بهشت بر او بگشایند«6» تا به هر کدام [در]«7» که خواهد در بهشت رود و هر که نیمه رجب روزه دارد منادی ندا کند که: کردار با سر گیر که آنچه گذشت بیامرزیدند تو را. و صادق- علیه السّلام- گفت: هر که او یک روز از رجب روزه دارد خدای از او خشنود شود و هر که دو روز از اینکه ماه روزه دارد، خدای از او خشنود شود و او را خشنود کند و هر که سه روز روزه دارد از اینکه ماه، خدای از او خشنود شود و او را خشنود کند و خصمانش ر«8» خشنود کند و هر که هفت روز روزه دارد، هفت در آسمان برای روح او بگشایند تا به ملکوت اعلی رسد و هر که هشت روز روزه دارد، هشت در بهشت بر او بگشایند و هر که پانزده روز روزه دارد، خدای تعالی جمله حاجات او را روا کند«9» الّا حاجتی که در [آن]«10» مأثمی«11» [خواهد]«12» یا در قطیعت رحمی. و صادق- علیه السّلام- گفت: هر که او یک روز روزه دارد«13» در رجب در اوّلش بهشت واجب شود او را. و هر که یک روز در میانه او روزه«14» دارد شفاعت او قبول کند در مثل عدد ربیعه و مضر و هر که روزی روزه دارد از آخر اینکه ماه، خدای تعالی او را از جمله پادشاهان بهشت کند و شفاعت او قبول کند در جمله خویشان او. و امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت: هر که او روزی از رجب روزه دارد از اوّل یا میانه یا آخر، خدای تعالی گناه گذشته و آینده او بیامرزد و رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او ----------------------------------- (1). مج در. (2). همه نسخه بدلها، بجز مج و مل: حسین بن علی- علیهما السّلام. [.....]
(3). مل به برکت آن روز. (4). مل خدای تعالی. (5). مل: ببندد. (6). مل: بگشاید. (12- 10- 7). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل از او. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: قبول کند. (11). اساس: مأثم به قیاس نسخه آو و اتفاق نسخ، تصحیح شد. (13). همه نسخه بدلها: از. (14). همه نسخه بدلها، بجز مل: میانه اینکه ماه روزه مل: در میانش روزه.
صفحه : 240 یک روز از رجب روزه دارد«1»، خدای تعالی دیواری پدید آرد میان او و میان دوزخ عرض و کثافت او چندان که«2» از مشرق تا به مغرب، و روزه یک ماهه«3» بنویسد او را، و وجبت له الجنّة البتّة، و بهشت واجب شود او را به قطع [و در فضایل رجب کتابهای مفرد کرده‌اند و اینکه قدر کفایت است اینکه جا. ذلِک‌َ الدِّین‌ُ القَیِّم‌ُ ای]«4» الحساب المستقیم. «دین» به معانی مختلف آمد، از وجوه [او]«5» یکی: حساب است و منه قوله- علیه السّلام: الکیّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت ای حاسب نفسه، ای عجب، عدد ماهها که صلاح معاش تو به او متعلّق است، خدای تعالی با تو نگذاشت گفت: عند اللّه فی کتاب اللّه عدد امامان که صلاح معاد و دین تو با اوست با تو گذارد! اگر اینکه عدد که عدد شهور است، من عند اللّه و فی کتاب اللّه است عدد آن ماههای دین اولی و احری«6» که از نزدیک او باشد و در کتاب او باشد آنچه اینکه عدد است و مثل اینکه عدد است و به منزلت از امامت فروتر است، از نزدیک اوست عدد نقیبان بنی اسرایل مفوّض به بعث اوست: وَ بَعَثنا مِنهُم‌ُ اثنَی عَشَرَ نَقِیباً ...«7»، و اگر چشمه‌های«8» آب بود که بر دست موسی- علیه السّلام- ظاهر شد، فَانفَجَرَت مِنه‌ُ اثنَتا عَشرَةَ عَیناً ...«9» به فرمان او خرق عادت از جهت او. و اگر نجات موسی و قومش را راههای دریا بود، هم دوازده از لطیف«10» صنع او و کمال فضل او آنچه نجات و خلاص بهترین امّت به آن باشد [و صلاح معاد و معاش به او منوط بود، همانا با رای تو نگذارند تا آن بر تو باشد و]«11» از کتاب تو خوانند آنچه«12» برای تو باشد نه برای تو باشد به صلاحدید من باشد«13». اینکه دوازده ماه، از او چهار حرام کرد. از اینکه دوازده امام، چهار را به یک نام برآورد، چنان که آن را نام در حرامی یکی است، و ذلک قوله- علیه السّلام: الائمّة من بعدی اثنا عشر اوّلهم علی‌ّ و رابعهم علی‌ّ و ثامنهم علی‌ّ و عاشرهم علی‌ّ و آخرهم مهدی‌ّ گفت: [76- ر]
امامان از پس من دوازده‌اند ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب از اول یا میانه یا آخر. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: چنان که. (3). همه نسخه بدلها: ساله. (11- 5- 4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]
(6). همه نسخه بدلها، بجز مل: اخوی. (7). سوره مائده (5) آیه 12. (8). اساس: چشمها/ چشمه‌ها. (9). سوره توبه (2) آیه 60. (10). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: لطف. (12). مل، خلاص و نجات برای دین من باشد، به صلاح دین من باشد. (13). آو، آج، بم، لب، مج: آنچه برای دین من باشد، به صلاح دین من باشد.
صفحه : 241 اوّلشان: علی، و او مرتضی است. و چهارمشان: علی، و آن سیّد عباد و اصفیاست. و هشتمشان: علی، و آن علی‌ّ بن موسی الرّضا است. و دهمشان: علی‌ّ بن محمّد التّقی«1» که او زین اتقیاست. و آخرشان مهدی، که باز پسین خلفاست. چون عدد تمام کردی اطلاق کن و بر خوان و: ذلِک‌َ الدِّین‌ُ القَیِّم‌ُ اینکه دین قویم و صراط مستقیم است، فَلا تَظلِمُوا فِیهِن‌َّ أَنفُسَکُم در او دو قول گفتند یکی آن که: ضمیر راجع است با چهار ماه حرام، و تخصیص او برای حرمت اوست که امتناع از ظلم اگر چه همیشه واجب است تأکیدش در اینکه ماه ماههای حرام چهارگانه بیشتر است. دگر آن که: او قریبتر است، و ردّ الکنایة الی اقرب المذکورین اولیتر باشد. و قولی دگر آن است که: با جمله ماهها می‌شود برای عمومش را گفتند، اینکه اولیتر است برای آن که چون بر اینکه حمل کنند چهار ماه در دوازده باشد، و چون بر چهار حمل کنند، هشت ماه از او خارج بود«2»، و مفسّران بیشتر بر قول اوّلند. حق تعالی گفت: در اینکه ماهها بر خود ظلم مکنید«3». در او دو قول است یکی آن که: هیچ گناه مکنید«4» که هر گاه که کنی ظلم بر خود باشد از آن جا که اضرار به خود باشد. و قول«5» دیگر آن است که: بر یکدیگر ظلم مکنید که هر ظلم که بر برادرت کنی بر خود کرده باشی که جنس یکی است، (و المؤمنون کنفس واحدة). وَ قاتِلُوا المُشرِکِین‌َ و با مشرکان کارزار کنی، کَافَّةً ای جمیعا عامّة مؤتلفین مجتمعین علی وجه یکف‌ّ بعضکم بعضا و یزاحم بعضکم بعضا. و اشتقاقه من الکف‌ّ الّذی هو المنع، برای آن که چون جمله باشند [و]«6» مجتمع، مزدحم باشند. و چون مزدحم باشند«7» میان ایشان مکافّت و مدافعت و ممانعت بود. کَما یُقاتِلُونَکُم کَافَّةً چنان که ایشان با شما کارزار می‌کنند مجتمع کلمة واحدة«8»، بی اختلافی و تکاسلی که هست و از ایشان کمتر مباشی اگر بیشتر نباشی، و نصب هر دو بر حال است. وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ مَع‌َ المُتَّقِین‌َ و بدانی که خدای تعالی با متّقیان است و پرهیزگاران. و علما خلاف کردند در آن که قتال ماههای حرام، حرام است هنوز یا منسوخ ----------------------------------- (1). آج، بم، لب: النّقی. (2). همه نسخه بدلها: باشد. (4- 3). آو، آج، بم، لب: مکنی/ مکنید. (5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: قولی. (6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (7). اساس: باشد به قیاس نسخه آو، تصحیح شد. (8). آج: کلمه واحده. [.....]

صفحه : 242 شد قتاده و عطاء خراسانی«1» گفتند: قتال در ماههای حرام حرام است، کاری عظیم بود، لقوله: قُل قِتال‌ٌ فِیه‌ِ کَبِیرٌ ...«2» پس منسوخ شد بقوله: فَاقتُلُوا المُشرِکِین‌َ حَیث‌ُ وَجَدتُمُوهُم ...«3» و بقوله: وَ قاتِلُوا المُشرِکِین‌َ کَافَّةً. زهری گفت: حرام بود قتال در ماههای حرام تا خدای تعالی سورت براءت بفرستاد منسوخ کرد آن را. ابو اسحاق گفت از سفیان ثوری پرسیدم، گفت: اوّل حرام بود، اکنون منسوخ است و حجّت آورد به آن که رسول- علیه السّلام- قتال کرد با هوازن به حنین«4» و با ثقیف به طایف در شوّال و بعضی ذو القعده. إبن جریج گفت: عطاء بن ابی رباح را پرسیدم که: اینکه حکم منسوخ هست یا نه! یعنی قتال در ماه حرام. سوگند خورد که منسوخ نیست و بر حکم خود است. و درست آن است که منسوخ نیست، برای آن که دلیلی قاطع نیست بر نسخ او و اینکه آیتها که آورد، در او دلیل نسخ اینکه حکم نیست برای آن که در او ذکر توقیت و تعیین نیست. و مقاتل حیّان گفت: اینکه«5» آیت ناسخ است هر آیتی را که در او رخصتی هست. قوله تعالی: إِنَّمَا النَّسِی‌ءُ زِیادَةٌ فِی الکُفرِ ابو جعفر و إبن فرج عن البزّی«6» خواندند: انّما النّسی‌ّ بالتّشدید، بی همز، قلب همز کرد«7» «با» « یا »، پس ادغام کرد « یا » در « یا ». و باقی قرّاء، به همز خواندند. و بر هر دو قراءت وزن او فعیل باشد، و روا باشد که مصدر بود، کالحریق و السّعیر، و اینکه اسم مصدر بود. و گفتند: فعیل است به معنی مفعول، کالجریح و القتیل، ای الشّهر المؤخّر. شبلی«8» روایت کرد از إبن کثیر: «نسی» علی وزن «تسع»، و نسأ، تأخیر باشد، یقال: نسأت الابل عن الحوض و نسأتها عن ظمئها یوما، او یومین اذا اخّرتها انسأها نسأ، و یقول: نسأ اللّه فی اجله و أنسأ [76- پ]
اللّه اجله، و منه: النّسیئة لما یؤخّر ثمنها، و منه المنسأة العصا لأن‌ّ بها تؤخّر. قال اللّه تعالی: تَأکُل‌ُ مِنسَأَتَه‌ُ«9». امّا معنی نسی‌ء و ابتدای او، علما در او چند قول گفتند قتاده گفت: در جاهلیّت ----------------------------------- (1). آو: خوراسانی. (2). سوره بقره (2) آیه 217. (3). سوره توبه (9) آیه. (4). مج: لب: خیبر. (5). آو، آج، بم، آیت. (6). مل: النّوفی. (7). مج: کردند. (8). آو، بم: شبل مل: سدّی. (9). سوره سبأ (34) آیه 14.
صفحه : 243 جماعتی کفّار در ماه حرام زیادتی کردند، یک سال منادی در موسم ندا کردی که: خدایان شما محرّم را حرام کردند، حرام دارید ان را. و دگر سال ندا کردی که: خدایان شما صفر را حرام کردند، حرام دارید آن را، و آن را صفرین خواندندی. و جماعتی علما و مفسّران گفتند«1» بالفاظ مختلفة و معان متّفقه که: عرب اینکه چهار ماه«2» حرام داشتند از عهد ابراهیم و اسماعیل- علیهما السّلام- و کار عرب، حرب و غارت بودی، سخت می‌آمد بر ایشان که سه ماه پیوسته امساک کنند از حرب و غارت، گفتند: ما را کار اینکه است و ما به توالی اینکه ماههای پیاپی رنجور می‌شویم و نخواستند که استحلال کنند، به یک بار نسئ کردند، اعنی تأخیر کردند ماه حرام را از محرّم با«3» صفر، تا مدّتی بر اینکه بودند که: صفر حرام می‌داشتند و محرّم حلال، و آن را احد الصّفرین خواندند. و بعضی اهل تأویل قول رسول را- علیه السّلام- که گفت: لا صفر بر اینکه تفسیر داد، آنگه ایشان را حاجت افتاد که از صفر تأخیر کردند تا ربیع، و از آن ماه نیز تأخیر کردند تا بر«4» دوازده ماه بگردیدند«5»، تا چون اسلام در آمد به حسابی که ایشان نهاده بودند که هر سال یک ماه تأخیر کردندی ماه حرام با محرّم افتاده«6» بود، و اینکه از پس روزگار دراز بود. مجاهد گفت: عرب هر دو سال حج در ماهی از ماههای حرام کردندی دو سال در ذو القعده و دو سال در ذو الحجّه و دو سال در محرّم و دو سال در صفر، اینکه نسی‌ء ایشان بود تا اتّفاق چنان افتاد که آن سال که رسول- علیه السّلام- سورت براءت فرستاد، حج در ذو القعده کردند، پس سال دیگر که رسول- علیه السّلام- حجّة الوداع کرد، حج با ذو الحجّه افتاده بود و خدای تعالی اینکه سورت فرستاد و نسی‌ء حرام کرد. و رسول- علیه السّلام- در حجّة الوداع خطبه کرد، و در آن جا گفت: 7» الا ان‌ّ الزّمان قد استدار کهیئة یوم خلق [اللّه]« السّموات و الارض السّنة اثنا عشر شهرا منها اربعة حرم ثلث متوالیات ذو القعدة و ذو الحجّة و المحرّم و رجب مضر الّذی بین جمادی و شعبان روزگار بگردید همچنان که آن روز که خدای تعالی آسمان و زمین آفرید، سال ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: گفتندی. (2). آج، لب را. (3). آج، لب: تا. (4). مل: هر. (5). آو، آج، بم، مج، لب: بگردید مل: بکردند. [.....]
(6). همه نسخه بدلها، بجز مج: افتاد. (7). اساس: ندارد به قیاس با نسخه مج، افزوده شد.
صفحه : 244 دوازده ماه، از آن«1» چهار ماه حرام است، سه پیاپی ذو القعده و ذو الحجّه و المحرّم، و رجب که مضر گویند آن را آن که بین جمادی و شعبان است، مراد آن بود که ماههای حرام با جای خود افتاد«2»، و حج با ذو الحجّه افتاد و نسی‌ء باطل شد. و خلاف کردند در آن که اوّل کسی که قتال کرد که بود! عبد اللّه عبّاس و قتاده و مجاهد و ضحّاک گفتند: اوّل کس که نسأ کرد، بنو مالک بن کنانه بود و از پس ایشان ابو ثمامه«3»، جنادة بن عوف بن امیّة الکنانی هر سال به موسم در آمدی بر خری نشسته گفتی: انّی لا اعاب و لا اجاب و لا مردّ لما اقول انّا حرّمنا المحرّم و اخّرنا صفرا مرا عیب نکنند و جواب ندهند و آنچه من می‌گویم آن را مردّی نباشد، ما محرّم را حرام کردیم و صفر را تأخیر کردیم. سال دیگر بیامدی و گفتی: انّا حرّمنا صفرا و اخّرنا المحرّم ما صفر حرام کردیم و محرّم باز پس داشتیم. کلبی گفت: اوّل کس که اینکه کرد مردی بود از بنی کنانه، نام او نعیم بن ثعلبه، و او امیر بودی بر موسم، و وقت آن که عرب باز خواستندی گشتن خطبه کردی ایشان را و گفتی: لا مردّ لما امرت انا الّذی لا اعاب و لا اجاب، مشرکان گفتندی او را: لبّیک. آنگه از او در خواستندی تا نسأ کند یک ماه. او گفتی: امسال محرّم حرام است، ایشان سنانها از سر نیزه بکندندی و آهنها از بن نیزه بکندندی«4» و تیغها با نیام کردندی تا محرّم بگذشتی، و اگر گفتی امسال صفر حرام است و محرّم حلال، سنانها با سر نیزه کردندی و سلاحها [77- ر]
به دست گرفتندی و بنهادندی به دست«5». و از پس نعیم بن ثعلبه، مردی بود نام او جنادة بن عوف، و او آن بود که رسول- علیه السّلام- او را دریافت. جویبر روایت کرد از ضحّاک از عبد اللّه عبّاس که: اول کسی که نسأ کرد عمرو بن یحیی بن قمعة بن خندف«6» بود. عبد الرّحمن بن زید بن اسلم گفت: مردی بود از بنی کنانه که او را قلمّس گفتند در جاهلیّت، و در جاهلیّت«7» اینکه ماههای حرام را عظیم حرمت داشتندی، چون مهمّی پیش آمدی و قتال و قتلی و کاری که در ماه حرام عادت نبود که کردندی، اینکه قلمّس گفتیدی«8»: من امسال ماه حرام با صفر افگندم هما صفران ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها جمله. (2). همه نسخه بدلها: بجز مل و مج: با جایهای خود افتد. (3). همه نسخه بدلها: بجز مل و مج: امامة. (4). آو، آج، بم، لب: بگرفتند. (5). همه نسخه بدلها: سلاحها به دست بنهادندی. (6). آو، آج، بم: جندف مل، مج: جندب. (7). آو، آج، بم: اهل عرب. (8). همه نسخه بدلها: بجز مل: گفتی.
صفحه : 245 امسال صفر دو است، سال دیگر آن را قضا کنیم تا محرّم دو باشد، و شاعرشان گفت: منّا ناسی‌ء الشّهر القلمّس و قال الکمیت: و نحن النّاسئون علی معدّ شهور الحل‌ّ نجعلها حراما فذلک قوله: إِنَّمَا النَّسِی‌ءُ زِیادَةٌ فِی الکُفرِ حق تعالی«1» گفت: اینکه نسی‌ء که اینان کردند زیادتی است در کفر برای آن که کافران کردند، و ایشان خود کافر بودند، به اینکه که کردند کفرشان بیفزود. یُضَل‌ُّ بِه‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا کوفیان خواندند الّا ابو بکر «یضل‌ّ» به ضم‌ّ « یا » و فتح «ضاد» علی ما لم یسم‌ّ فاعله، و یعقوب خواند «یضل‌ّ» به ضم‌ّ « یا » و کسر «ضاد» و باقی قرّاء خواندند: «یضل‌ّ» به فتح « یا » و کسر «ضاد» من الثّلاثی، گفت: به اینکه نسأ و تأخیر، کافران ضال‌ّ و گمراه باشند یا گمراه بکنند ایشان را. یُحِلُّونَه‌ُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَه‌ُ عاماً، سالی حلال دارند و سالی حرام- چنان که بیان کردیم- به حلال می‌کنند آنچه خدای به حرام کرد یعنی محرّم که ایشان حلال می‌کنند با دگر ماه می‌افگنند یا با دگر سال، لِیُواطِؤُا ای، لیوافقوا تا مراعات کنند عدد ماههای حرام را که چهار است، و اگر چه در تعیین، تغییر و تبدیل می‌کنند [زُیِّن‌َ لَهُم سُوءُ أَعمالِهِم]«2» بیاراسته‌اند برای ایشان اعمال بدشان. در مزیّن، خلاف کردند بهری گفتند: شیطان بود، و بهری گفتند: رؤسا و مهتران ایشان بودند، و بهری گفتند: از روی شهوت بود. وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الکافِرِین‌َ، و خدای تعالی هدایت نکند و ندهد و راه ننماید به بهشت کافران را. [قوله تعالی]«3»

[سوره التوبة (9): آیات 38 تا 57]

[اشاره]


یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا ما لَکُم إِذا قِیل‌َ لَکُم‌ُ انفِرُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ اثّاقَلتُم إِلَی الأَرض‌ِ أَ رَضِیتُم بِالحَیاةِ الدُّنیا مِن‌َ الآخِرَةِ فَما مَتاع‌ُ الحَیاةِ الدُّنیا فِی الآخِرَةِ إِلاّ قَلِیل‌ٌ (38) إِلاّ تَنفِرُوا یُعَذِّبکُم عَذاباً أَلِیماً وَ یَستَبدِل قَوماً غَیرَکُم وَ لا تَضُرُّوه‌ُ شَیئاً وَ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (39) إِلاّ تَنصُرُوه‌ُ فَقَد نَصَرَه‌ُ اللّه‌ُ إِذ أَخرَجَه‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا ثانِی‌َ اثنَین‌ِ إِذ هُما فِی الغارِ إِذ یَقُول‌ُ لِصاحِبِه‌ِ لا تَحزَن إِن‌َّ اللّه‌َ مَعَنا فَأَنزَل‌َ اللّه‌ُ سَکِینَتَه‌ُ عَلَیه‌ِ وَ أَیَّدَه‌ُ بِجُنُودٍ لَم تَرَوها وَ جَعَل‌َ کَلِمَةَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا السُّفلی وَ کَلِمَةُ اللّه‌ِ هِی‌َ العُلیا وَ اللّه‌ُ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ (40) انفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِأَموالِکُم وَ أَنفُسِکُم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ ذلِکُم خَیرٌ لَکُم إِن کُنتُم تَعلَمُون‌َ (41) لَو کان‌َ عَرَضاً قَرِیباً وَ سَفَراً قاصِداً لاتَّبَعُوک‌َ وَ لکِن بَعُدَت عَلَیهِم‌ُ الشُّقَّةُ وَ سَیَحلِفُون‌َ بِاللّه‌ِ لَوِ استَطَعنا لَخَرَجنا مَعَکُم یُهلِکُون‌َ أَنفُسَهُم وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ إِنَّهُم لَکاذِبُون‌َ (42) عَفَا اللّه‌ُ عَنک‌َ لِم‌َ أَذِنت‌َ لَهُم حَتّی یَتَبَیَّن‌َ لَک‌َ الَّذِین‌َ صَدَقُوا وَ تَعلَم‌َ الکاذِبِین‌َ (43) لا یَستَأذِنُک‌َ الَّذِین‌َ یُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ أَن یُجاهِدُوا بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِالمُتَّقِین‌َ (44) إِنَّما یَستَأذِنُک‌َ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ وَ ارتابَت قُلُوبُهُم فَهُم فِی رَیبِهِم یَتَرَدَّدُون‌َ (45) وَ لَو أَرادُوا الخُرُوج‌َ لَأَعَدُّوا لَه‌ُ عُدَّةً وَ لکِن کَرِه‌َ اللّه‌ُ انبِعاثَهُم فَثَبَّطَهُم وَ قِیل‌َ اقعُدُوا مَع‌َ القاعِدِین‌َ (46) لَو خَرَجُوا فِیکُم ما زادُوکُم إِلاّ خَبالاً وَ لَأَوضَعُوا خِلالَکُم یَبغُونَکُم‌ُ الفِتنَةَ وَ فِیکُم سَمّاعُون‌َ لَهُم وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِالظّالِمِین‌َ (47) لَقَدِ ابتَغَوُا الفِتنَةَ مِن قَبل‌ُ وَ قَلَّبُوا لَک‌َ الأُمُورَ حَتّی جاءَ الحَق‌ُّ وَ ظَهَرَ أَمرُ اللّه‌ِ وَ هُم کارِهُون‌َ (48) وَ مِنهُم مَن یَقُول‌ُ ائذَن لِی وَ لا تَفتِنِّی أَلا فِی الفِتنَةِ سَقَطُوا وَ إِن‌َّ جَهَنَّم‌َ لَمُحِیطَةٌ بِالکافِرِین‌َ (49) إِن تُصِبک‌َ حَسَنَةٌ تَسُؤهُم وَ إِن تُصِبک‌َ مُصِیبَةٌ یَقُولُوا قَد أَخَذنا أَمرَنا مِن قَبل‌ُ وَ یَتَوَلَّوا وَ هُم فَرِحُون‌َ (50) قُل لَن یُصِیبَنا إِلاّ ما کَتَب‌َ اللّه‌ُ لَنا هُوَ مَولانا وَ عَلَی اللّه‌ِ فَلیَتَوَکَّل‌ِ المُؤمِنُون‌َ (51) قُل هَل تَرَبَّصُون‌َ بِنا إِلاّ إِحدَی الحُسنَیَین‌ِ وَ نَحن‌ُ نَتَرَبَّص‌ُ بِکُم أَن یُصِیبَکُم‌ُ اللّه‌ُ بِعَذاب‌ٍ مِن عِندِه‌ِ أَو بِأَیدِینا فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَکُم مُتَرَبِّصُون‌َ (52) قُل أَنفِقُوا طَوعاً أَو کَرهاً لَن یُتَقَبَّل‌َ مِنکُم إِنَّکُم کُنتُم قَوماً فاسِقِین‌َ (53) وَ ما مَنَعَهُم أَن تُقبَل‌َ مِنهُم نَفَقاتُهُم إِلاّ أَنَّهُم کَفَرُوا بِاللّه‌ِ وَ بِرَسُولِه‌ِ وَ لا یَأتُون‌َ الصَّلاةَ إِلاّ وَ هُم کُسالی وَ لا یُنفِقُون‌َ إِلاّ وَ هُم کارِهُون‌َ (54) فَلا تُعجِبک‌َ أَموالُهُم وَ لا أَولادُهُم إِنَّما یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیُعَذِّبَهُم بِها فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ تَزهَق‌َ أَنفُسُهُم وَ هُم کافِرُون‌َ (55) وَ یَحلِفُون‌َ بِاللّه‌ِ إِنَّهُم لَمِنکُم وَ ما هُم مِنکُم وَ لکِنَّهُم قَوم‌ٌ یَفرَقُون‌َ (56) لَو یَجِدُون‌َ مَلجَأً أَو مَغارات‌ٍ أَو مُدَّخَلاً لَوَلَّوا إِلَیه‌ِ وَ هُم یَجمَحُون‌َ (57) [77- پ]

[ترجمه]

ای آنان که بگرویده‌ای؟ چه بوده است شما را چون گویند شما را بیرون آیی در راه خدای گران شوی«4» در زمین، خشنود شدی به ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب در اینکه آیت. (2). اساس: ندارد به قیاس با نسخه آو و معنی عبارت از قرآن مجید افزوده شد. (3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (4). آج، لب: گرانی نمایید. [.....]

صفحه : 246 زندگانی دنیا از آخرت، نیست«1» برخورداری به زندگانی دنیا در آخرت مگر اندکی. اگر بنروی، عذاب کند شما را عذابی دردناک، و بدل گیرد«2» گروهی جز شما و زیان مکنی«3» او را چیزی، و خدای بر هر چیزی تواناست. [78- ر]
اگر یاری نکنی او را، بدرستی که یاری داد«4» او را خدای، چون بیرون کردند او را آنان که کافر شدند دوم دو«5» چون بودند در غار چون می‌گفت رفیقش را اندوه مدار که خدای با ماست، فرو فرستاد خدای سکونش«6» بر وی و قوّت کرد او را به لشکرها که شما ندیدی آن را، و کرد سخن آنان که کافر شدند فروتر«7»، و سخن خدای آن است که برتر است و خدای عزیز و حکیم است. بیرون شوی سبک و گران و جهاد کنی به مالتان و جانهاتان در راه خدای، آن بهتر است شما را اگر دانی. اگر بودی مالی نزدیک و سفری میانه از پس تو بیامدندی و لکن دور شد بر ایشان راه دور و سوگند خوردند به خدای اگر توانیم بیرون آییم«8» با شما، به هلاک می‌کنند جانهاشان و خدای داند که ایشان دروغزن‌اند. [78- پ]
عفو کناد خدای از تو، چرا«9» دستوری دادی«10» ایشان را تا پیدا شود تو را آنان. ----------------------------------- (1). آج، لب: پس نیست. (2). آج، لب: عوض آرد. (3). آج، لب: گزند نرسانید. (4). اساس: یاری کند به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. (5). آج، لب: یکی از دو تن. (6). آج، لب: آرامش خود را. (7). آج، لب: زیرتر. (8). آج، لب: اگر توانستیمی هر آینه بیرون آمدیمی. (9). آو، بم: چون. (10). آج، لب تو.
صفحه : 247 که راست گفتند و بدانی دروغزنان را. دستوری نخواهند از تو آنان که ایمان آوردند به خدای و روز باز پسین که جهاد کنند به مالهاشان و تنهاشان، و خدای داناست به پرهیزگاران. [بدرستی که]«1» دستوری خواهند از تو آنان که ایمان ندارند به خدای و روز قیامت، به شک افتاد«2» دلهاشان، ایشان در شکّشان می‌آیند و می‌شوند. [79- ر]
و اگر خواهند رفتن«3» بساختند برای او سازی، و لکن نخواست خدای برخاستن«4» ایشان، گران بکرد ایشان را و گفتند: بنشینی با نشستگان. اگر بیرون آیند«5» با شما نیفزایند«6» شما را مگر فساد و بشتابند«7» در میان شما، طلب می‌کنند برای شما فتنه و در شما جاسوسند ایشان را، و خدای داناست به ظالمان. طلب کردند فتنه پیش از اینکه و برگردانیدند برای تو کارها تا آمد حق و پیدا شد فرمان خدای و ایشان ناخواهنده باشند. و از ایشان کس هست که گوید دستوری ده مرا و به فتنه میفگن مرا، الا در فتنه افتادند، و دوزخ گرد بر آمده«8» است به کافران. [79- پ]
اگر به تو رسد نیکویی دژم بکند ایشان را و اگر به تو رسد ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آج، افزوده شد. (2). آج، لب: به گمان است. (3). آج، لب: خواستندی بیرون را. (4). آج، لب: خروج. [.....]
(5). آج، لب: بیرون آمدندی. (6). آج، لب: نفزودندی. (7). آج، لب: به شتاب راندندی شتران را. (8). آج، لب: گرد در آینده.
صفحه : 248 مصیبتی گویند فرا گرفتیم کار ما از پیش و بر گردند و ایشان بطرکنان«1» باشند. بگو نرسد به ما الّا آنچه نوشته باشد خدای ما را، اوست بار خدای«2» ما، و بر خدای توکّل کنند مؤمنان. بگو گوش می‌داری«3» به ما مگر یکی از دو نیکویی و ما گوش می‌داریم«4» به شما آنچه برساند شما را خدای به عذاب از نزدیک او یا به دستهای ما، گوش داری«5» که ما با شما گوش می‌داریم«6». بگو نفقه کنی به رغبت یا به کراهت، نپذیرد«7» از شما که شما بودی گروهی فاسقان. [80- ر]
و چه منع کرد ایشان را که بپذیرند از ایشان نفقاتشان الّا آن است که ایشان کافر شدند به خدای و به رسولش، و نیایند به نماز الّا و ایشان کسلان باشند«8» و نفقه نکنند الّا و ایشان کاره باشند. به عجب میاراد«9» تو را مالهاشان و نه فرزندانشان«10»، می‌خواهد خدای که عذاب کند ایشان را به آن در زندگانی دنیا و باطل شود جانهاشان و ایشان کافر [انند]«11». و سوگند می‌خورند به خدای که ایشان از شمااند، و نیستند ایشان از شما و لکن ایشان ----------------------------------- (1). آج، لب: شادان. (2). آو، بم، مج: خداوند آج، لب: خداوندگار. (4- 3). آج، لب: چشم می‌دارید. (5). آج، لب: چشم دارید. (6). آج، لب: چشم دارندگانیم. (7). آج، لب: هرگز قبول کرده نشود. (8). آج، لب: با کسل‌اند. (9). آج، لب: پس باید که به شگفت نیاورد. (10). آج، لب بدرستی که. (11). اساس: ندارد از مج، افزوده شد. [.....]

صفحه : 249 گروهی‌اند که ترسند«1». اگر یابند پناهگاهی یا جایی که فرو شوند یا جایی که در او شوند برگردند بر او«2» و ایشان سرکشی می‌کنند [80- پ]. قوله تعالی یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا ما لَکُم إِذا قِیل‌َ لَکُم‌ُ انفِرُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ- الایه، حق تعالی در اینکه آیت خطاب کرد با مؤمنان و توبیخ کرد ایشان را بر تثاقلی«3» و تکاسلی که نمودند [از جهاد]«4». چون رسول- علیه السّلام- به حرب تبوک خواست رفتن، از حرب طایف برگشته بود و مردم پاره‌ای رنجور بودند و روزگار تنگی و عسرت بود، و در آن زمین«5» قحطی بود و وقت دخل نزدیک بود و میوه‌ها«6» برآمده بود«7» مردم را دل نمی‌داد که وطن رها کنند و به غزات روند به تبوک تقاعدی«8» و تکاسلی کردند. رسول- علیه السّلام- کم بودی که به جایی خواستی رفتن که اظهار کردی الّا کنایت«9» کردی و خواستی تا مردمان احوال او ندانند تا او ناگاه به سر دشمن رود، مگر غزوه تبوک که رسول- علیه السّلام- تصریح می‌کرد تا مردم ساز تمام بکنند، چه راه دور بود و دشمن بسیار. مردم از اینکه اسباب تهاون«10» می‌کردند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت ایشان را: ای گرویدگان؟ [ما لَکُم]«11» چه بوده است شما را! [و]«12» «ما» استفهامی است، و اینکه کلمت عتاب است، صورت استفهام دارد و معنی تقریع و توبیخ است چون گویند شما را: انفِرُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ النّفر، ضدّ الهدوء، یقال: نفر الی العدوّ و نفر الی الثّغر و ینفر نفرا«13» و نفیرا. و «نفر» جز در مکروه نباشد تشبیها بنفور البهیمة عمّا تخاف او بنفار الطّبع عمّا یکره، و نفرت الدّابّة تنفر نفورا و نفارا، و نفر الحاج‌ّ من منی ینفر نفرا. و «نفر» هم مصدر باشد و هم جماعت که از آن جا بیایند، کالرّکب و الشّرب للرّاکبین و الشّاربین. فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ ای فی الجهاد، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بجز مل: می‌ترسند. (2). آو، بم: بدون مج: با او. (3). آج، لب: تغافل. (12- 11- 4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: زمان. (6). اساس: میوها/ میوه‌ها. (7). مل و مج: به برآمده بود. (8). آو، آج، بم، لب: تقاعد. (9). مج و توریت. (10). اساس: تهاونه به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد آو، بم: تهاقب. (13). آو، آج، بم نفورا.
صفحه : 250 و جهاد را برای آن راه خدای خوانند که راه دین خدای به او آسان شود، و اینکه لفظ، اعنی فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، کنایتی معروف است از جهاد. اثّاقَلتُم، اصله تثاقلتم، «تا» را اسکان کردند و در «ثا» ادغام کردند و همزه وصل در آوردند لیعمد«1» اللّسان علیها«2» فی النّطق فصار اثّا قلتم، و کذلک قوله: ادّا رکوا«3» و اطیّرنا«4» و ازّیّنت، و قال الشّاعر: تولی الضّجیع اذا ما استافها«5» خصرا عذب المذاق اذا ما اتّابع القبل ای، تتابع. و تثاقل، اظهار ثقل باشد در نفس، کالتّمارض، و التّغافل، و مثله، التّباطی، و وجهی از وجوه تفاعل اینکه باشد، و خلافه«6» التّسرّع. و در معنی او دو قول گفتند یکی آن که: به زمین خود مقام کردی و اختیار رفتن نکردی، و یکی آن که: برای آن که وقت میوه و دخل بود، رغبت نکردی«7» و تنعّم کردی، کقوله: ... أَخلَدَ إِلَی الأَرض‌ِ ...«8»، آنگه بر سبیل ملامت گفت ایشان را که: راضی شدی به حیات دنیا از نعیم آخرت، و «من» بدل راست. آنگه ذم‌ّ دنیا کرد، گفت: فَما مَتاع‌ُ الحَیاةِ الدُّنیا فِی الآخِرَةِ، «ما»، نفی راست نیست زندگانی سرای دنیا در جنب آخرت و اضافت با او الّا اندکی. آنگه تهدید کرد ایشان را و وعید [و]«9» زجر نمود، گفت: اگر بنروی«10»، عذاب کنند شما را عذابی سخت به درد آرنده، و شما را ببرد و به جای شما قومی را بیارد جز شما، و شما با او هیچ مضرّت نتوانی کردن و هیچ گزند نتوانی رسانیدن. در «ها»«11» خلاف کردند بعضی گفتند: راجع است با نام خدای- جل‌ّ جلاله، و بهری گفتند: راجع است با رسول- علیه السّلام- و «الّا» در آیت «ان لا» بوده است، «نون» در «لام» ادغام کرده‌اند و «نون» جمع به جزم «ان» بیوفتاده است. و یُعَذِّبکُم و یَستَبدِل و لا یضرّکم، همه جزای شرط است، و آنگه گفت: خدای بر همه چیز«12» قادر است، بر عذاب شما و استبدال شما و نصرت رسولش بی‌شما. ----------------------------------- (1). مج: لیعتمد. (2). آو، آج، بم: الیها. (3). آو، آج، بم، لب: ادراک. [.....]
(4). آو، آج، بم: اطّیر. (5). آو، آج، بم: ما استابها. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: و هو خلاف. (7). آج، لب: نکردندی. (8). سوره اعراف (7) آیه 176. (9). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (10). اساس: بنه روی/ نبروی. (11). چاپ شعرانی لا تضرّوه. (12). اج، لب: چیزی.
صفحه : 251 آنگه حالی یاد ایشان آورد [و گفت:]«1» او را با نصرت من به نصرت شما چه«2» حاجت است، اگر شما او را نصرت نکنی، خدای- جل‌ّ جلاله- نصرت کرد او را شب غار. إِذ أَخرَجَه‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا آنگه که کافران او را از مکّه بیرون کردند. چنان که قصه آن برفت فی قوله: وَ إِذ یَمکُرُ بِک‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لِیُثبِتُوک‌َ أَو یَقتُلُوک‌َ أَو یُخرِجُوک‌َ«3». ثانِی‌َ اثنَین‌ِ دوم دو، و نصب او بر حال است، یقال: خرجنا ثانی اثنین و خرجت احد اثنین و ثالث ثلاثة و رابع اربعة و ثانی ثلاثة و ثالث اربعة، اینکه هر دو گونه گویند، اوّل بر تقدیر آن که: او دوم است صاحبش را چون به یک جان باشند، و وجه دوم آن که: او دوم یکی باشد، و اینکه خود [81- ر]
حقیقت است. و خلاف نیست که آن دو کس که در غار بودند: رسول بود- صلّی اللّه علیه و آله- و ابو بکر«4». إِذ هُما فِی الغارِ، «اذ» ظرف الماضی من الزّمان. آنگه [که]«5» ایشان هر دو در غار بودند، إِذ یَقُول‌ُ لِصاحِبِه‌ِ آنگه می‌گفت صاحبش را- یعنی ابو بکر را- و صاحب رفیق است اینکه جا: لا تَحزَن اندوه مدار که خدای با ماست به معنی نصرت. و گفته‌اند: حزن او ترس و خوف بود، و گفتند: چون او با پیغامبر بود، او می‌گفت: یا رسول اللّه؟ اگر مرا بکشند، من یک مردم و اگر- و العیاذ باللّه- تو را مکروهی رسد، امّت هلاک شوند. انس مالک روایت کرد که، ابو بکر گفت: یا رسول اللّه؟ اگر اینان یک تن در پای خود نگرد، ما را ببیند. رسول گفت: هیچ اندیشه مدار که خدای با ماست. مجاهد گفت: رسول- علیه السّلام- در غار سه روز بماند. عروه گفت: ابو بکر را گوسپندی چند بود، عامر بن فهیره نماز شام آن گوسفندان«6» با در آن غار راندی و ایشان از شیر آن گوسپندان می‌خوردند. و قتاده گفت: عبد الرّحمن بن ابی بکر بامداد و شبانگاه طعامی با آن جا آوردی پوشیده، چون خواستند تا بروند دو شتر بیاورد«7» تا یکی رسول بر نشست و یکی ابو بکر، و چون برفتند چهار کس بودند: رسول بود و ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). اساس: چی/ چه. (3). سوره انفال (8) آیه 30. (4). اساس رضی اللّه عنه. (5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]
(6). آو، گوسپند مج: گوسپندان. (7). همه نسخه بدلها، بجز مج: بیاوردند.
صفحه : 252 ابو بکر صدّیق و عامر بن فهیر [ه]«1» و عبد اللّه بن اریقط اللّیثی. زهری گوید«2»: چون رسول- علیه السّلام- در غار رفت- و نام آن غار ثور بود- حق تعالی بر در آن غار ثمام برویانید و عنکبوت را الهام داد تا آن جا خانه کرد، از کرد«3» او کبوتر«4» بیامد و آن جا خایه نهاد. چون سراقة بن مالک آن جا رسید- و او پی‌گیری هول بود- گفت: تا اینکه جا پی است از اینکه جا یا به آسمان رفته است یا به زمین فرو شده است یا در اینکه غار رفته است، و در غار رفتن مصوّر نیست برای آن که خانه عنکبوت بر جای است و دریده شده نیست و خایه کبوتر شکسته شده نیست و ثمام را پای بر نهاده نیست. راوی خبر گوید که: چون ابو بکر را حزنی می‌بود، رسول- علیه السّلام- او را تسلّی می‌داد و می‌گفت: ما ایشان را می‌بینیم و ایشان ما را نمی‌بینند. آنگه یکی از ایشان خواست تا اراقتی کند، روی به غار کرد رسول- علیه السّلام- روی بگردانید و گفت: یا ابا بکر؟ دیدی«5» اگر ما را دیدندی اینکه نکردندی و رسول- علیه السّلام- دعا می‌کرد«6»: اللّهم‌ّ اعم ابصارهم عنّا بار خدایا؟ چشمهایشان کور گردان از ما. حق تعالی شرّ ایشان صرف کرد از رسول- علیه السّلام- و همه کوه«7» می‌گردیدند و در غار نشدند. محمّد بن سیرین گوید که: جماعتی در عهد عمر خطّاب«8» به حضور او سخنی می‌گفتند که در آن سخن، تفضیلی می‌دادند عمر را بر ابو بکر. عمر گفت: غرض از اینکه سخن آن است که، مرا تفضیل می‌دهی بر ابو بکر؟ و اللّه که آن [یک]«9» شب از«10» ابو بکر که شب غار بود که او در صحبت رسول بود بهتر بود از همه عمر عمر، و یک روز از او بهتر بود از آل عمر. او آن شب با رسول به غار رفت، گاه در پیش رسول بودی«11»، گاه باز پس استادی، رسول- علیه السّلام- او را گفت: یا ابا بکر؟ چرا ساعتی ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). مج: گفت. (4- 3). همه نسخه بدلها، بجز مج: کرا و کبوتر مج: از کرا کبوتر. (5). مل که ما را نمی‌بینند. (6). مل، مج که. (7). همه نسخه بدلها، بجز مج: کور. (8). اساس رضی اللّه عنه. (9). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (10). اساس: که به قیاس با نسخه آو، و اتّفاق نسخه‌ها تصحیح شد. (11). همه نسخه بدلها: بجز مج و.
صفحه : 253 از پیش بروی و ساعتی باز پس استی«1»! گفت: آن ساعت«2» که از پیش بروم اندیشه کنم که نبادا که کسی در اینکه راه کمین کرده باشد«3»، تا اگر از کمین بیرون آید یا چیزی بیندازد بر من آید، بر تو نیاید یا مرا گیرد. و چون باز پس ایستم«4» اندیشه‌ام آن باشد که«5» اگر کسی به دنبال ما بیاید به من رسد و من سپر تو باشم. چون به غار رسید، رسول- علیه السّلام- خواست تا در غار رود، رها نکرد گفت: یا رسول اللّه؟ بر جای باش تا من بنگرم نباید که کسی کمین کرده باشد. در غار رفت و گرداگرد برگردید«6» و بنگرید چون کسی را نیافت، رسول را گفت: درآی. آنگه عمر گفت: آن شب از ابو بکر به بود که همه عمر آل عمر«7». و در اینکه شب ابو بکر صدّیق«8» اینکه ابیات می‌گفت: قال النّبی‌ّ و لم اجزع فوقّرنی و نحن فی سدف من ظلمة الغار لا تخش شیئا فان‌ّ اللّه ثالثنا و قد تکفّل لی منه باظهار و انّما کید من یخشی بوادره کید الشّیاطین قد کادت لکفّار«9» و اللّه مهلکهم طرّا بما صنعوا و جاعل المنتهی منهم الی النّار [18- پ]
فَأَنزَل‌َ اللّه‌ُ سَکِینَتَه‌ُ عَلَیه‌ِ خدای تعالی سکینه و وقار و طمأنینه خود به رسول- علیه السّلام- فرستاد«10». اینکه قول بیشتر مفسّران است، و قول بعضی آن است که: ضمیر عاید است با ابو بکر، برای آن که سکینه از رسول- علیه السّلام- جدا نبود هرگز، و دگر آن که: خوف و حزن ابو بکر را بود نه رسول را، او به سکینه محتاجتر بود. و دگر مفسّران گفتند: ضمیر عاید است با«11» رسول- علیه السّلام- برای آن که جمله کنایات که در«12» آیت هست«13» همه راجع است با رسول، من قوله تعالی: إِلّا تَنصُرُوه‌ُ فَقَد نَصَرَه‌ُ اللّه‌ُ إِذ أَخرَجَه‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا ثانِی‌َ اثنَین‌ِ إِذ هُما فِی الغارِ إِذ یَقُول‌ُ ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ایستی. (2). لب: ساعتی. [.....]
(3). لب: بود. (4). آج، لب: آیم. (5). آو، آج، بم، لب: اندیشه کنم که. (6). آو، آج، بم، لب: گرد غار بر آمد. (7). اساس: آل عمره به قیاس با نسخه آو و اتفاق نسخه بدلها تصحیح شد. (8). اساس رضی اللّه عنه. (9). اساس: الکفّار به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد مل: بکفّار. (10). آو، آج، بم، لب: فرو فرستاد. (11). آو، آج: بر. (12). آو، آج، بم، لب جمله. (13). مل: در او هست.
صفحه : 254 لِصاحِبِه‌ِ ...، چون در اینکه چهار جای کنایت راجع با رسول است در آن جا همچنان باید که باشد، دگر آن که: خدای تعالی در مثل اینکه آیت تصریح کرد به سکینه«1» بر رسول- علیه السّلام- فی قوله: ثُم‌َّ أَنزَل‌َ اللّه‌ُ سَکِینَتَه‌ُ عَلی رَسُولِه‌ِ وَ عَلَی المُؤمِنِین‌َ وَ أَنزَل‌َ جُنُوداً لَم تَرَوها ...«2»، بلا خلاف اینکه ضمیر عاید جز با رسول- علیه السّلام- نیست، چون کنایات از اوّل آیت تا به آخر همه راجع با رسول است- علیه السّلام- آن یکی از میانه نباید که راجع باشد با جز رسول، آنگه گفت: وَ أَیَّدَه‌ُ بِجُنُودٍ لَم تَرَوها و قوّت [داد]«3» او را به لشکرهایی که شما ندیدی ایشان را، یعنی فریشتگان. وَ جَعَل‌َ کَلِمَةَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا السُّفلی وَ کَلِمَةُ اللّه‌ِ هِی‌َ العُلیا و کلمت آنان که کافر بودند فروتر کرد و کلمت خدای است که بلندتر است، و کلمت کنایت است از شأن و کار. حق تعالی گفت: من کار کافران فرو نهادم و سافل و مقهور و مغلوب کردم. و کلمت خدای، یعنی دین او و شرع رسول او همیشه بلند بوده است. و کَلِمَةُ اللّه‌ِ، مرفوع است به ابتدا، و العُلیا، خبر اوست، و هِی‌َ فصل است بنزدیک بصریان. و کوفیان عماد خوانند اینکه را. عبد اللّه عبّاس گفت: کلمه کفّار کفر است و شرک، و کلمه خدای تعالی کلمه ایمان است، گفتن: لا اله الّا اللّه. وَ اللّه‌ُ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ و خدای تعالی عزیز است او را به نصرت کس حاجت نیست، و رسول را نه از سر«4» عجز به غار فرستاد، بل از جهت حکمت. انفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا، ابو الضّحی گفت: اوّل آیت از سورت براءت که فرود آمد اینکه آیت بود. مجاهد گفت: سبب نزول آیت آن بود که: [چون]«5» رسول- علیه السّلام- صحابه را استنفار کرد به جهاد، تعلّل کردند و گفتند: در میان ما ثقلاء و خداوندان صنعت و حاجت و اشتغال بسیارند و پراگنده روزگار، خدای
[تعالی]«6» اینکه آیت فرستاد، گفت: به هر حال اگر خفیفی و اگر ثقیلی«7»، نفر«8» باید کردن و به جهاد برون باید آمدن، و گفت: اینکه نه عذر باشد. مفسّران خلاف کردند در معنی خفاف و ثقال انس و ضحّاک و مجاهد و قتاده ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: سکینه را. (2). سوره توبه (9) آیه 26. (6- 5- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]
(4). آو، آج، بم، لب: بهر. (7). همه نسخه بدلها: ثقیل. (8). آج: نصر.
صفحه : 255 و عکرمه و شمر بن«1» عطیّه و مقاتل بن حیّان گفتند: شیوخا و شبابا اگر پیری و اگر جوان. و حسن گفت: اگر مشغولی و اگر نه. ابو صالح گفت: خفافا من المال او ثقالا منه اگر از مال سبکی و اگر گران، یعنی اگر درویشی و اگر توانگر. إبن زید گفت: مراد به ثقال، خداوندان حرفت و صنعت‌اند که ایشان را گران آید«2» از سر کار خود برفتن و آنان که بیکار باشند سبک باشند. عبد اللّه عبّاس گفت: اگر بنشاطی و اگر نه ای. عطیّه گفت: رکبانا و مشاة اگر سواری و اگر پیاده. مرّة الهمدانی گفت: اگر اصحّاء و مرضی اگر تندرستی و اگر بیمار. یمان گفت: عزّابا و متأهّلین اگر عزبی و اگر متأهّل. و بعضی دگر گفتند: اگر گرانی از سلاح و اگر سلاح نداری. و گفته‌اند: خفافا، بی‌اندیشه و ثقالا و اندیشه کرده. و گفته‌اند: خفافا، بی‌حاشیه و ثقالا با حاشیه. و خفاف، جمع خفیف«3» باشد. و ثقال جمع ثقیل باشد. و فعال، جمع«4» فعیلی که به معنی فاعل بود قیاسی مطرّد است، و نصب ایشان بر حال است. گفت: بهر حال که هستی از اینکه حالات بروی و انگیخته شوی. وَ جاهِدُوا بِأَموالِکُم وَ أَنفُسِکُم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ و در ره خدای به جان و مال جهاد کنی، [نه]«5» که مال بذل کنی و به جان بخل کنی. ذلِکُم خَیرٌ لَکُم اینکه بهتر باشد یعنی جهاد شما اگر دانی. انس روایت کند که: [82- ر]
ابو طلحه اینکه سورت می‌خواند، به اینکه آیت رسید فرزندان خود را گفت: یا بنی‌ّ جهّزونی جهّزونی مرا به ساز بکنی و ببجاری. پسران او را گفتند: تو با رسول غزا کردی و با ابو بکر و عمر جهاد کردی و اکنون پیر شدی ما از تو نیابت می‌داریم، گفت: نه مرا ساز کنی تا بروم. او را ساز کردند به غزات دریا برفت و در کشتی بمرد و هفت روز در کشتی مرده بود نهاده که راه نیافتند به خشک که او را دفن کنند، و او را هیچ تغیّری«6» نبود پس از هفت روز به ساحل رسیدند و او را دفن کردند. زهری گفت: سعید بن المسیّب به غزا رفت و یک چشم«7» او برفته بود، او را گفتند: اینکه بر تو نیست که تو مردی پیری، و بر تو نیست جهاد کردن. گفت: ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: شهر بن مج: شم بن. (2). آو، آج، بم، لب: آمد. (3). مج: خفیفه. (4). همه نسخه بدلها: در جمع. (5). اساس و دیگر نسخه بدلها: ندارد از چاپ شعرانی، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها، بجز آو، لب: تغییری. (7). آو، آج، بم، لب: و او را یک چشم.
صفحه : 256 نه، مرا نیز بفرموده‌اند به اینکه آیت که: انفِرُوا خِفافاً [وَ ثِقالًا]«1» اگر چه کارزار نتوانم کردن سواد مسلمانان بسیار کنم و متاعشان نگاه دارم. آنگه در آنان که از غزات تبوک باز پس ایستادند از جمله منافقان خدای تعالی اینکه آیت انزله کرد: لَو کان‌َ عَرَضاً قَرِیباً، اسم «کان» مضمر است، ای لو کان ما تدعوهم الیه عرضا قریبا اگر اینکه که تو دعوت می‌کنی ایشان را با آن عرضی بودی نزدیک، یعنی غنیمتی عاجل. و عرض، مال دنیا باشد برای آنش عرض خواند که سریع الزّوال باشد، کالعرض الّذی لا یبقی بقاء الاجسام. وَ سَفَراً قاصِداً و سفری میانه. و القاصد هیهنا ذو قصد، من باب تامر و لابن. و قصد، میانه کارها باشد، نه اسراف و نه تقصیر، یعنی اگر راهی بودی نه دور. لَاتَّبَعُوک‌َ متابعت کردندی تو را و با تو در خدمت تو بیامدندی. وَ لکِن بَعُدَت عَلَیهِم‌ُ الشُّقَّةُ و لکن راه و مسافت بر ایشان دور است. و اهل لغت گفتند: شقّه راهی باشد دور که یشق‌ّ رکوبها علی صاحبها، از مشقّت گرفته باشد بر خداوندش مشقّت باشد سلوک آن راه. وَ سَیَحلِفُون‌َ بِاللّه‌ِ، اینکه «سین» استقبال است، خدای تعالی گفت پیش از آن که ایشان آمدند و سوگند خوردند که: اینکه بازماندگان خواهند آمدن تا سوگند خورند که اگر ما توانستمانی آمدن بیامدمانی با تو، و اینکه خبر بود از غیب، و مخبر بر وجه خبر آمد، و اینکه بر سبیل معجز بود، همچنین بود [ایشان]«2» آمدند و سوگند خوردند که: ما اگر توانستیمانی«3» بیامدمانی با شما. حق تعالی گفت: یُهلِکُون‌َ أَنفُسَهُم خود را هلاک می‌کنند به اینکه تخلّف که می‌کنند و دروغ که می‌گویند و سوگند دروغ می‌خورند. وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ إِنَّهُم لَکاذِبُون‌َ و خدای داند که ایشان دروغ می‌گویند. در خبر می‌آید که: چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله- عزم غزات تبوک کرد- و آن مسافتی بود دور تا به حدّ روم- منافقان طمع کردند که چون رسول- علیه السّلام- برود و صحابه و لشکر بروند و مدینه خالی ماند، ایشان نکایتی کنند و بر خانه رسول و صحابه زنند و چیزی که یابند ببرند و زنان و کودکان را برده کنند. خدای تعالی جبریل را فرستاد و از اینکه حال رسول را- علیه السّلام- خبر داد. رسول- علیه السّلام- گفت: پس چه رای است و چه باید کردن! جبریل گفت: خدایت سلام می‌کند و ----------------------------------- (1). اساس: ندارد به قیاس با متن قرآن مجید و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (3). آج، مل، مج، لب: توانستمانی.
صفحه : 257 می‌گوید در اینکه غزات که می‌روی تیغ نمی‌باید زدن، بل صلحی باشد میان تو و ایشان. فرمان من آن است که علی را بر جای خود بداری و محراب و منبر به او سپاری تا هم اینکه«1» را نیابت کند هم مدینه را حمایت کند، و نیز بدانند که چون با حیات تو صلاحیت نیابت تو و ولایت عهد تو او دارد پس از وفات تو اولی و احری که او باشد که آن را بشاید. رسول- علیه السّلام- علی را بر جای خود بنشاند و مدینه به او سپرد. منافقان چون آن دیدند، بدانستند که کید ایشان باطل شد. چون رسول- علیه السّلام- از مدینه یک منزل برفت، زبان طعن در علی دراز کردند و گفتند: الا ان‌ّ محمّدا قد قلی علیّا الا تراه قد خلّفه مع النّساء و الصّبیان محمّد، علی را ببرید«2»، نبینی که او را با زنان و کودکان رها کرد. امیر المؤمنین- علیه السّلام- اینکه بشنید، سخت آمد او را، برخاست و برنشست و سلاح در پوشید و شمشیر حمایل کرد [82- پ]
و از پس رسول- علیه السّلام- برفت. نماز دیگر به او رسید، و رسول- علیه السّلام- از خیمه بیرون آمده بود و به ره نگاه می‌کرد، در نگرید علی را بشناخت، گفت: آری؟ شمایل علی، شمایل علی می‌بینم. چون نزدیک رسید، رسول گفت: یا علی‌ّ ما حملک علی الخروج چه حمل کرد تو را بر آن که از مدینه بیرون آمدی! گفت: طعنه منافقان و آن که چنین گفتند. رسول- علیه السّلام- گفت: یا علی‌ّ اما ترضی بانّک وزیری و وصیّی و خلیفتی و قاضی دینی و منجز وعدی لحمک لحمی و دمک دمی و انت منّی بمنزلة هرون من موسی الّا انّه لا نبی‌ّ بعدی گفت: راضی نباشی به آن که تو وزیر منی و وصی‌ّ منی و خلیفت منی و قاضی دین منی و منجز وعد منی، گوشتت گوشت من است و خونت خون من است، و تو را از من آن منزلت است که هارون را از موسی، الّا آن که از پس من پیغامبر نیست. امیر المؤمنین گفت: رضیت رضیت رضیت، راضی شدم- آنگه برگردید و اینکه بیتها می‌گفت: 3» الا باعد اللّه اهل النّفاق و اهل الاراجیف و الباطل یقولون لی قد قلاک الرّسول فخلّاک فی الخالف الخاذل و ما ذاک الّا لأن‌ّ النّبی‌ّ جفاک و ما کان بالفاعل فسرت و سیفی علی عاتقی الی الرّاحم الحاکم« الفاضل ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، مل: دین. [.....]
(2). همه نسخه بدلها، بجز مج: به دشمن گرفت. (3). آج: العالم. 1»2»
صفحه : 258 الله‌فلمّا رآنی هفا قلبه و قال مقال الاخ السّائل ام‌ّ إبن عمّی« فأنبأته بارجاف ذی الحسد الدّاغل فقال اخی انت من دونهم کهرون« موسی و لم یأتل آنگه حق تعالی رسول را گفت: عَفَا اللّه‌ُ عَنک‌َ لِم‌َ أَذِنت‌َ لَهُم بعضی گفتند: خبر دادن است [و اذن]«3» و دستوری رسول ایشان را گناهی صغیره بود. خدای تعالی گفت: عفو بکرد تو را خدای تا چرا دستور دادی ایشان را! و درست آن است که: کلام وارد است مورد تعطّف و تلطّف و الافتتاح بالدّعاء، چنان که یکی از ما گوید: عفا اللّه عنک یا عافاک اللّه و غفر اللّه لک و رحمک اللّه لم فعلت کذا و الّا تفعل کذا، و اینکه هیچ خبر«4» نیست، و همه دعاست در آن حال که اینکه می‌گوید باشد که بر دل او گذر نکند که آن را که به اینکه کلام خطاب می‌کند گناهی هست یا نیست، و غرضش از اینکه اکرام و الطاف باشد، که گفتیم. آنگه حق تعالی بیان کرد که چرا ایشان را دستوری دادی دستوری نبایست دادن، گفت: حَتّی یَتَبَیَّن‌َ لَک‌َ الَّذِین‌َ صَدَقُوا تا پیدا شود تو را آنان که راست گویند از آنان که نگویند، چه اینکه فعل و مانند اینکه صورت امتحان دارد، به او«5» صادق در دعوی پیدا شود از کاذب. جماعتی منافقان که ایشان را اعتقادی درست نبود با یکدیگر«6» گفتند: چه مهم‌ّ است ما را برخاستن و به ثغر روم رفتن در موافقت محمّد! آنگاه اگر چنان باشد که دست ایشان را بود یکی از ما جان به کناره نیاورد، تدبیر آن است که، هر یکی بهانه‌ای نهیم و علّتی جوییم که به آن تعلّل تخلّف کنیم و نرویم. آنگه می‌آمدند و دستوری می‌خواستند و می‌گفتند: ما ساز نداریم و برگی نکرده‌ایم و عدّتی نیست ما را. اگر ما را دستور باشی«7» تا روزی چند مقام کنیم و برگی بسازیم و از پس تو بیاییم. حق تعالی از نهان نفاق ایشان رسول را- علیه السّلام- خبر داد و گفت: لا یَستَأذِنُک‌َ الَّذِین‌َ یُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ أَن یُجاهِدُوا بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم دستوری نخواهند آنان که به خدای و قیامت ایمان ----------------------------------- (1). اساس و دیگر نسخه بدلها: لی به قیاس با چاپ شعرانی، تصحیح شد. (2). اساس: کهرون من به قیاس با نسخه آو، و با توجه به وزن بیت، لفظ «من» حذف شد. (3). اساس: ندارد به قیاس با نسخه مل، افزوده شد. (4). آج: چیز. (5). آو، آج، بم: تا. (6). مل: اعتقادی درست با یکدیگر بود. (7). آج، بم، لب: دستور باشد.
صفحه : 259 دارند در آن که جهاد کنند به مالها و جانهاشان، برای آن که چون بینند که تو جهاد می‌کنی و ساز رفتن به جنگ دشمنان خدای، و ایشان دانند که آن بر ایشان واجب است، به دستوری خواستن چه حاجت باشد؟ پس اگر دستوری خواستن در آمدن نه کار مؤمنان باشد دستوری خواستن در نیامدن چگونه کار مؤمنان بود؟ آنگه حق تعالی گفت: اینکه اشراط و اعلام برای تو می‌باید تا اینان را بشناسی و الّا من به احوال ایشان جمله و تفصیل و نهان و آشکارا و نیک و بد علمم. وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِالمُتَّقِین‌َ [83- ر]
و خدای عالم است به متّقیان و پرهیزگاران که کیست که«1» تقوی دارد و کیست که ندارد. آنگه گفت: دستوری در اینکه معنی آنان خواهند که، به خدای و قیامت ایمان ندارند و دل ایشان شاک‌ّ و مرتاب باشد، ایشان در شک‌ّ و عمیا متردّد باشند و متحیّر، و اینکه صفت منافقان است چنان که در دگر آیت گفت ایشان را: مُذَبذَبِین‌َ بَین‌َ ذلِک‌َ لا إِلی هؤُلاءِ وَ لا إِلی هؤُلاءِ ...«2»، و رسول- علیه السّلام- گفت: مثل المنافق کمثل الشّاة العائرة بین الغنمین. و آیت، دلیل است بر بطلان قول اصحاب معارف که گویند: معارف جمله ضروری است، و خدای تعالی اینان را وصف کرد به آن که دلهای ایشان شاک‌ّ است، و ایشان در شک‌ّ متردّداند. و اینکه صفت عالم به علم ضروری نباشد. آنگه حق تعالی گفت: اگر اینان در اوّل بر عزم بیرون آمدن بودندی، ساز او کرده بودندی. ساز ناکردن، دلیل آن بوده است که اینان بر عزم خروج نبوده‌اند و در دل نداشتند که بیرون آیند. وَ لکِن کَرِه‌َ اللّه‌ُ انبِعاثَهُم انبعاث، مطاوع بعث باشد، یقال: بعثه فانبعث، و آن انطلاق باشد به سرعت، و لکن خدای نخواست که ایشان از جای برخیزند. اگر گویند از اینکه آیت دلیل آن می‌کند که خدای تعالی کاره باشد بعضی چیزها را که فرماید برای آن که ایشان مأمور بودند به انبعاث، و خدای گفت: وَ لکِن کَرِه‌َ اللّه‌ُ انبِعاثَهُم جواب گوییم: خدای تعالی کاره نبود انبعاث ایشان را بر وجه مأمور، و کاره بود آن را بر وجه معلوم، که خدای را معلوم بود که ایشان اگر برون شوند جز فساد و تخلیط و تضریب نکنند میان مسلمانان و القاء شر و فتنه، و هیچ خیری و راحتی نیاید«3» از ایشان چنان که در آیت دیگر گفت: لَو خَرَجُوا فِیکُم ما زادُوکُم إِلّا خَبالًا، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها در دل. (2). سوره نساء (4) آیه 143. (3). آو، آج، بم: نباشد.
صفحه : 260 لا جرم چون چنین بود، فَثَبَّطَهُم خدای ایشان را مثبّط و گران بکرد. و التّثبیط، ضدّ الاسراع و الحث‌ّ، تا آنچه در دل داشتند از خبال و فساد بکنند«1». وَ قِیل‌َ اقعُدُوا مَع‌َ القاعِدِین‌َ و گفتند ایشان را که: بنشینی با نشستگان. در اینکه دو قول گفتند یکی آن که: [اینکه]«2» گویندگان اصحابان ایشان بودند که ایشان را نهی کردند از آن که با پیغامبر- علیه السّلام و الصّلوة- برون شوند. دگر آن که: گویند اینکه قول رسول باشد- علیه السّلام- بر وجه تهدید نه بر وجه امر«3»، و اگر اینکه با خدای نسبت کنند هم بر وجه تهدید و وعید باشد، کما قال الشّاعر: اقعد فانّک انت الطّاعم الکاسی و اینکه بر سبیل توبیخ و تقریع می‌گوید«4» نه آن که امر می‌کنند«5» مخاطب را به قعود. مَع‌َ القاعِدِین‌َ ای مع النّساء و الصّبیان و الزّمنی و المرضی با زنان و کودکان و بیماران و مبتلایان. محمّد بن اسحاق گفت: آنان که اینکه دستوری خواستند، رؤسا و اشراف منافقان بودند، چون: عبد اللّه [بن]«6» ابی‌ّ سلول و جند بن قیس و رفاعة بن التّابوت و اوس بن قبطی، و کذلک ذکره مجاهد. آنگه حق تعالی آفت و فساد نیّت ایشان باز گفت، و گفت: همان به باشد که نیایند با شما، چه اگر بیایند جز خبال و فساد نیفزایند شما را. و خبال، فساد باشد و مرگ باشد و اضطراب امر باشد. وَ لَأَوضَعُوا خِلالَکُم و در میان شما اسراع کنند، و اینکه کنایت باشد از نمیمه و سعی به فساد، قال الشّاعر: ارانا موضعین لامر غیب و نسحر بالطّعام و بالشّراب«7» یقال: اوضع اذا اسرع و وضع لغة فیه، قال الشّاعر: یا لیتنی فیها جذع اخب‌ّ فیها واضع یَبغُونَکُم‌ُ الفِتنَةَ ای یبغون لکم«8» الفتنة. و قال«9» ایضا: بغیته الخیر و الشّرّ، ای له ----------------------------------- (1). مج، لب: نکنند. (6- 2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]
(3). اساس: زجر به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (4). همه نسخه بدلها: می‌گویند. (5). همه نسخه بدلها: می‌کنند. (7). اساس: الشّراب، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (8). اساس: بکم به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (9). همه نسخه بدلها: یقال.
صفحه : 261 برای شما طلب فتنه می‌کنند. ضحّاک گفت: فتنه، کفر است اینکه جا و کلبی گفت: فساد و شر و نمیمه است. وَ فِیکُم سَمّاعُون‌َ لَهُم و در میان شما جاسوسانند از ایشان. و گفتند: مراد آن است که، در میان شما اتباعند ایشان را سمیع و مطیع که از ایشان بشنوند و کار بندند. وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِالظّالِمِین‌َ، راوی خبر گوید: سبب نزول آیت آن بود که: چون رسول- علیه السّلام- لشکرگاه بزد- بثنیّة الوداع- عبد اللّه ابی‌ّ«1» لشکرگاه خود با جمع«2» منافقان [83- پ]
به ذی حدّه بزد- فروتر از ثنیّة الوداع- و لشکر او کم از لشکر رسول نبودند- چون رسول- علیه السّلام- از آن منزل برگرفت و پیشتر شد«3»، ایشان برنخاستند و با رسول بنرفتند«4»، رسول- علیه السّلام- دلتنگ شد. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد به تسلّی رسول. لَقَدِ ابتَغَوُا الفِتنَةَ مِن قَبل‌ُ آنگه حق تعالی گفت: اینکه همیشه کار ایشان بوده است، پیش از اینکه مطلب فتنه شما کردند و آن که شما را از دین خدای و از جهاد باز دارند به انواع مکر و حیلت و خدیعت، چنان که عبد اللّه أبی‌ّ کرد روز احد- و فصل آن«5» برفت. وَ قَلَّبُوا لَک‌َ الأُمُورَ و کارها برگردانیدند و زیر و زبر کردند، حَتّی جاءَ الحَق‌ُّ تا حق آمد، یعنی نصرت و ظفر، وَ ظَهَرَ أَمرُ اللّه‌ِ و کار خدای پیدا شد، یعنی دین خدای و قوّت مسلمانی. وَ هُم کارِهُون‌َ و ایشان کاره بودند آن«6» را. وَ مِنهُم مَن یَقُول‌ُ ائذَن لِی وَ لا تَفتِنِّی آنگه گفت: از ایشان، یعنی از منافقان بعضی هستند و «من»، نکره موصوفه است، و آیت در جدّ بن قیس آمد- و او از رؤوس منافقان یکی بود- که چون رسول- علیه السّلام- به غزات«7» تبوک خواست رفتن، او را گفت: 8»9» یا ابا وهب هل لک فی جهاد« بنی الاصفر تتّخذ منهم سراری‌ّ« و وصفاء افتد تو را که با بنی الاصفر کارزار کنی، یعنی رومیان و از ایشان سرّیّت و وصیفتان آری! و رومیان را برای آن بنو الاصفر خواندند که، حبشه بر روم غالب شدند و از ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، مل، مج: عبد اللّه أبی سلول. (2). آج، لب: جمیع. (3). آو، آج، بم، مج، لب: پیش شد مل: پیش رفت. (4). اساس: بنه رفتند/ بنرفتند. (5). آو، آج، بم: و قصّه آن مل: و ذکر قصّه آن در پیش برفت. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل: آنان را. (7). آو، آج، بم، لب: غزای. (8). اساس: جلاد به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. [.....]
(9). اساس: سواری به قیاس با نسخه مج، تصحیح شد.
صفحه : 262 ایشان برده آوردند و فرزندان آمد ایشان را از حبشه. پس سواد حبشه و بیاض روم بر ایشان جمع شد زرد بام«1» بودند. چون رسول- علیه السّلام- او را اینکه گفت، او جواب داد و گفت: یا رسول اللّه؟ قوم من دانند که من به زنان مولع باشم«2» و می‌ترسم که نباید که زنان رومیان را ببینم، از ایشان نشکیبم؟ مرا به فتنه«3» بد میفکن و دستور باش«4» مرا تا بنشینم. رسول- علیه السّلام- روی از او بگردانید و به خشم او را گفت: دستوری دادم هر کجا خواهی رو خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، و گفت: از ایشان بعضی هستند که می‌گویند: ائذَن لِی دستوری ده مرا و مرا در فتنه میفگن، یعنی به زنان روم. قتاده گفت: لا تفتنی، ای لا تؤثمنی«5» مرا در اثم و حرج و گناه میفگن. أَلا فِی الفِتنَةِ سَقَطُوا ایشان در فتنه افتادند، یعنی در کفر. فتنه دوم«6» کفر است، حق تعالی گفت: بر سبیل تعجّب: اینکه نیک مرد را نگر که می‌ترسد که در حرج نظر رومیان افتد، و آن خود در دریای کفر غرق«7» شده است، آن را فتنه می‌شناسد، و کفر را«8» فتنه نمی‌شناسد. وَ إِن‌َّ جَهَنَّم‌َ لَمُحِیطَةٌ بِالکافِرِین‌َ و دوزخ به کافران محیط است و گرد بر آمده. چون اینکه آیت آمد، رسول- علیه السّلام- بنو سلمه را گفت: من سیّدکم یا بنی سلمة! سیّد شما کیست یا بنی سلمه! گفتند: جدّ بن قیس است، جز آن است که او بخیل و بد دل است. رسول- علیه السّلام- گفت: و ای‌ّ داء ادوی من البخل و کدام درد است بی‌درمانتر از بخل! بل سیّدکم الفتی الابیض الجعد بشر بن البراء بن معرور بل سیّد شما اینکه جوان سخی‌ّ کریم است بشر بن براء بن معرور. حسّان بن ثابت الانصاری در اینکه معنی گفت: و قال رسول اللّه و القول لا حق بمن قال منّا من تعدّون سیّدا فقلنا له جدّ بن قیس«9» علی الّذی نبخّله فینا و ان کان انکدا ----------------------------------- (1). مل: زردفام. (2). آو، آج، بم، لب: نباشم. (3). لب: در فتنه. (4). آج، لب: دستوری باش. (5). اساس مرا در فتنه میفگن، یعنی به زنان روم. قتاده گفت به قیاس با نسخه آو و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید و تکراری، لذا از متن حذف شد. (6). آو، آج، بم: روم. (7). آو، آج، بم: غرقه. (8). اساس: واو به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (9). اساس: جند بن قیس به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
صفحه : 263 فقال [و]«1» ای‌ّ الدّاء ادوی من الّذی رمیتم بها«2» جدّا و عالا بها یدا و سوّد بشر بن البراء لجوده و حق‌ّ لبشر ذی النّدی ان یسوّدا اذا ما اتاه الوفد انفد«3» ماله و قال خذوه انّه عائد غدا قوله: إِن تُصِبک‌َ حَسَنَةٌ تَسُؤهُم آنگه وصف کرد افعال و نیّت ایشان را در حق‌ّ مؤمنان، گفت: اگر خیری و نعمتی و نصرتی [84- ر]
و غنیمتی به تو رسد دلتنگ شوند به خیر شما دژم باشند، و اگر مصیبتی رسد به تو از قتلی و وهنی و هزیمتی، گویند، ما کار خود بکرده‌ایم و حذر«4» خود فرا گرفته‌ایم«5» و حزم و احتیاط بکرده‌ایم که اینکه جا حاضر نیامده‌ایم و به خانه بنشستیم. وَ یَتَوَلَّوا وَ هُم فَرِحُون‌َ و برگردند شادی کنان. «واو» حال است و جمله از مبتدا و خبر در محل‌ّ حال. آنگه حق تعالی گفت: بگو ایشان را ای محمّد؟ قُل لَن یُصِیبَنا به ما نرسد الّا آنچه خدای نبشته«6» باشد ما را. و در مصحف عبد اللّه [مسعود]«7» چنین است: قل هل«8» یصیبنا الّا ما کتب اللّه لنا«9»، یعنی کتب اللّه لنا فی اللّوح المحفوظ. آن که در لوح محفوظ برای ما بنوشت. حسن بصری گفت: معنی آن است که، کار ما مهمل نیست، بل راجع است با مدبّری حکیم که کار ما به تدبیر و حکمت اوست. آنچه خواهد بودن از نیک و بد، در لوح محفوظ بنویسد تا اعلام باشد فریشتگان را و لطف و اعتبار. قولی دگر جبّائی گفت و زجّاج: معنی آن است که، إِلّا ما کَتَب‌َ اللّه‌ُ لَنا فی عاقبة الأمر من النّصر و الظّفر نرسد به ما الّا آنچه خدای نوشته باشد برای ما در عاقبت کار از نصرت و ظفر، و اینکه بر سبیل تسلّی و تشفّی باشد. هُوَ مَولانا او خداوند ماست و مدبّر کار ما و ما بندگان اوییم. قولی دیگر آن است که: او متولّی حیاطت و حراست ماست و دفع مضرّت او کند از ما. وَ عَلَی اللّه‌ِ فَلیَتَوَکَّل‌ِ المُؤمِنُون‌َ و بر خدای باید تا توکّل کنند مؤمنان، نه بر نصرت و نجدت«10» منافقان. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). اساس و دیگر نسخه بدلها: به. (3). اساس: انهب به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (4). مل: جزای. [.....]
(5). مل، مج: ها گرفته‌ایم. (6). لب: نوشته. (7). اساس: ندارد از آج، افزوده شد. (8). اساس: لن، با توجّه به نسخه آج تصحیح شد. (9). آج، مج، لب بگو ای محمّد رسد به ما، بر سبیل استفهام و معنی جحد، یعنی نرسد. و هر دو قراءت به معنی یکی است. (10). مل: یاری.
صفحه : 264 آنگه گفت: بگو ای محمّد؟ قُل هَل تَرَبَّصُون‌َ بِنا إِلّا إِحدَی الحُسنَیَین‌ِ شما انتظار می‌کنی به ما الّا یک کار نیکو از دو کار«1»: امّا ظفر و غنیمت، و امّا قتل و شهادت، برای آن که حال کارزار کننده«2» از اینکه دو بیرون نباشد، یا دست او را باشد یا بر او بود. گفت: اگر دست ما را باشد یک حسنی«3» است که ظفر باشد و غنیمت، و اگر دست بر ما باشد و ما کشته شویم، نه ما را بهشت و درجه شهادت خواهد بودن؟ ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت که: خدای ضمان کرده است آن را که در سبیل او شود«4» از سر ایمان به خدای و رسول که، یا شهادت روزی کند او را یا باز گرداند او را با اهل و خانه [خود]«5»، آمرزیده«6»، با مغفرت و ظفر و غنیمت. هذا معنی قوله: إِلّا إِحدَی الحُسنَیَین‌ِ. و لکن ما نیز متربّصیم و منتظر به شما«7» احدی السّوءتین از دو بدی یکی، امّا عذاب خدای تعالی در قیامت اگر از تیغ ما بجهند، ای بِأَیدِینا یا به دست ما کشته شوند. و گفتند: مراد به عذاب من عنده، انواع عذاب است که به امّت سلف رسید از صواعق و جز آن، أَو بِأَیدِینا یا به دست ما، یعنی شما آن نفاق که در دل داری اظهار کنی تا خون شما ما را حلال گردد و به دست ما کشته شوی. اکنون شما انتظار کنی آن را که شیطان وعده داد شما را از غرور و اباطیل و وهن اسلام به مرگ رسول- علیه السّلام- که ما نیز بر سر انتظاریم وعدهای خدای را در اظهار دین او و نصرت رسول او. قُل أَنفِقُوا طَوعاً أَو کَرهاً آنگه گفت: شما مال نفقه می‌کنی«8» بطوع و رغبت یا بکراهت، که از شما هیچ مقبول نخواهد بودن«9» برای آن که شما فاسقانی، یعنی کافرانی، و چون اعتقاد درست ندارید، عمل بی‌ایمان و اعتقاد هیچ نفع نکند، یعنی که آفت ردّ صدقات و نفقات شما، و آن که به موقع قبول نمی‌افتد همه نه آن است که به کره نفقه می‌کنی که اگر هر چه در زمین مال است بطوع و رغبت خرج کنی از شما مقبول نباشد، برای آن که ایمان نداری. ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب را. (2). آو، آج، بم، لب: قتال کننده. (3). مل: حسنت. (4). همه نسخه بدلها: بیرون شود. (5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (6). مل: زنده. (7). مل: شما را. (8). مج: نفقه کنید. [.....]
(9). مل إِنَّکُم کُنتُم قَوماً فاسِقِین‌َ
صفحه : 265 آنگه اینکه علّت مهمل و پوشیده رها نکرد تا بیان کرد که چرا نفقات ایشان به موقع قبول نمی‌افتد، گفت: وَ ما مَنَعَهُم و «ما»، روا باشد که نفی را باشد و معنی آن بود که: هیچ منع نیست از قبول صدقات ایشان الّا آن که ایشان کافرند به خدای و پیغامبر. و روا باشد که استفهامی بود، و معنی آن باشد که: چه منع می‌کند ایشان را از آن که صدقات ایشان به موقع قبول افتد الّا کفرشان به خدای و پیغامبر. و نافع و عاصم و حمزه و کسائی و خلف خواندند: ان یقبل به « یا »، برای آن که فعل مقدّم است [84- پ]. باقی قرّاء [به «تا»]«1»، برای تأنیث لفظ صدقات. آنگه خبر داد از سرّ ایشان، [گفت: وَ لا یَأتُون‌َ الصَّلاةَ إِلّا وَ هُم کُسالی اینکه اتیان نه آمدن است، از آن باب است که عرب گوید: اتیت الامر اذا فعلته]«2» و آنگه [گفت:]«3» اینکه نماز که ایشان می‌کنند نه بطوع و طبع می‌کنند، گفت: نماز نکنند و الّا ایشان کسلان باشند. «واو»، حال راست و جمله در محل‌ّ نصب بر حال و اینکه علامت نفاق باشد. در خبر است که مردی بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ من می‌ترسم که نباید که من منافق باشم. رسول- علیه السّلام- گفت: یا هذا که تنها باشی هیچ نماز کنی! گفت: آری. گفت: برو که منافق نه‌ای. و در تاریخ هست که بعضی زندیقان«4» را دیدند که نماز نیکو می‌کرد، او را گفتند: اینکه چیست که می‌کنی! و اینکه مباین طریقت تو است، گفت: «عادة البلد و ریاضة الجسد و حمایة الاهل و الولد. وَ لا یُنفِقُون‌َ إِلّا وَ هُم کارِهُون‌َ و هیچ نفقه نکنند الّا و ایشان کاره باشند آن را. و «واو» نیز حال است. آنگه گفت: یا محمّد؟ فلا تعجبک به عجب میاراد تو را مالهای ایشان و نه فرزندان ایشان، آن نه برای کرامت ایشان است، إِنَّما یُرِیدُ اللّه‌ُ خدای می‌خواهد که ایشان را بر«5» مال و فرزندان در دنیا عذاب کند: در اینکه چند قول گفتند عبد اللّه عبّاس و قتاده و مجاهد و سدّی گفتند: در آیت تقدیم و تاخیری هست، و تقدیر آن است که: فلا تعجبک اموالهم و لا اولادهم فی الحیوة الدّنیا إِنَّما یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیُعَذِّبَهُم بِها فی الاخرة، گفت: به عجب«6» میاراد تو را مالها و فرزندان اینکه کافران در دنیا. خدای ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (3- 2). اساس: ندارد از آج، افزوده شد. (4). آو، آج، بم، لب: زنادقه. (5). همه نسخه بدلها: به اینکه. (6). آو، آج، مج: تعجّب.
صفحه : 266 می‌خواهد تا ایشان را در قیامت به آن عذاب کند. بر اینکه قول، حیاة دنیا، ظرف«1» اموال و اولاد باشد، نه ظرف عذاب. و مثله فی التّقدیم و التأخیر، قوله: فَأَلقِه إِلَیهِم ثُم‌َّ تَوَل‌َّ عَنهُم فَانظُر ما ذا یَرجِعُون‌َ«2»، و التّقدیر: فالقه الیهم فانظر ماذا یرجعون ثم‌ّ تول‌ّ عنهم، برای آن که اگر بیامده«3» باشد«4» از آن جا نداند که ایشان چه جواب دهند. و اینکه اختیار فرّاء است. وجهی دیگر إبن زید گفت: خدای می‌خواهد تا ایشان را در دنیا به آن عذاب کند از جمع آن و حفظ آن و مصائب در آن و حرمان از انتفاع«5» به آن، یعنی ایشان چو پاسبانان‌اند آن مال را و ایشان را به آن انتفاع«6» نیست از بخل و لؤم و خساست طبعشان«7». وجه سه‌ام«8» جبّائی گفت، معنی آن است که: خدای تعالی می‌خواهد تا به مال و فرزندان ایشان، ایشان را عذاب کند تا عند کارزار شما مال غنیمت شما شود و فرزندان سبی و غارت شما، منفعت آن شما را بود و در دست ایشان از آن جز حسرت«9» نماند. وجه چهارم، بلخی و زجّاج گفتند، معنی آن است که: اینکه مال و فرزندان وبال‌اند بر ایشان، برای آن که خدای تکلیف کرده است ایشان را که مال به خرج کنند و فرزندان را رها کنند تا به جهاد روند، آنگه می‌باید کردن ایشان را اینکه معنی، شاؤا، ام ابوا اگر خواهند و اگر نه، چه اگر نکنند مستحق کشتن شوند، پس اینکه انفاق بر ایشان غرامت است و حسرت و نیز ایمان ندارند به ثواب آخرت تا ایشان را تسلّی بودی. وجه پنجم آن است که: خدای تعالی اینکه مال و فرزندان بداد ایشان را تا ایشان ممتّع شدند«10» به آن روزی چند آنگه ایشان را از سر آن به مرگ برد«11» تا حسرت ایشان ----------------------------------- (1). آو، آج، بم به. (2). سوره نمل (27) آیه 28. (3). مل، مج: نیامده. (4). اساس: باشند به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (5). آج: انقطاع. (6). آج: انقطاعی. (7). مج اینکه عذابی باشد ایشان را که مشقّت کسب و حفظ بر ایشان باشد و انتفاع دیگران یابند. (8). آو، بم: سیم آج، مل، مج، لب: سیوم. [.....]
(9). مل و ندامت. (10). آو، آج، بم: شوند. (11). آو، آج، بم، مل، مج: ببرد.
صفحه : 267 عظیمتر باشد از حسرت آنان که آن ندارند. آنگه ایشان را امید مآل«1» و عاقبت نباشد، که اینکه امید مؤمنان را بود. و نصب فعل مضارع به اضمار «ان» است. قوله: وَ تَزهَق‌َ أَنفُسُهُم [وَ هُم کافِرُون‌َ]«2» و جانهاشان هلاک شود و ایشان کافر. «واو»، حال راست، و الزّهق«3» الهلاک و البطلان، قال اللّه تعالی: وَ قُل جاءَ الحَق‌ُّ وَ زَهَق‌َ الباطِل‌ُ«4» ای، بطل الباطل. ابو علی گفت: خدای می‌خواهد که ایشان را با خود رها کند و مخذول گرداند عقوبة علی کفرهم المتقدّم. قوله: وَ یَحلِفُون‌َ بِاللّه‌ِ آنگه حق تعالی ناپاک داری ایشان و جرأت ایشان بر خدای باز گفت، گفت: سوگند می‌خورند به خدای تعالی که ایشان از شمااند، می‌گویند: ما از شماایم و بر دین شماایم، و حق تعالی تکذیب ایشان می‌کند و می‌گوید: دروغ می‌گویند، وَ ما هُم مِنکُم که ایشان از شما نه‌اند«5»، و لکن [85- ر]
گروهی‌اند که از شما می‌ترسند، اینکه برای خوف«6» می‌گویند، الفرق، الخوف، و رجل فروقة، ای جبان، و الهاء للمبالغة. آنگه گفت: لَو یَجِدُون‌َ مَلجَأً اگر اینکه منافقان حرزی و پناهی یافتندی، أَو مَغارات‌ٍ جمع مغارة، و یا غاری در کوهی، و آن جایی باشد که بدو فرو شوند من غار الماء، و غارت عینه غورا، و الغور الارض المنخفضة، و النّجد خلافه. و عبد الرّحمن عوف در شاذّ خواند: او مغارات، به ضم‌ّ «میم» او به مفعل کرده است من اغار، ای موضع غور«7»، قال الشّاعر: فعدّ طلابها و تعدّ عنها بحرف قد تغیر اذا تبوع أَو مُدَّخَلًا موضع دخول مفتعل باشد از دخول تا جایی که در او شدندی. مجاهد گفت: محرزا. قتاده گفت: سربا. کلبی گفت: نفقا کنفق الیربوع. ضحّاک گفت: مأوی یأوی الیه. حسن گفت: وجها یتوجّه الیه، اینکه جمله متقارب است از روی معنی. إبن کیسان گفت: مدّخلا، ای دخلاء دوستانی اندرونی که ایشان را ----------------------------------- (1). اساس: ماال/ مآل. (2). اساس: ندارد به قیاس با قرآن مجید و نسخه مل، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل: و الزّهوق. (4). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 81. (5). مل و لکنّهم قوم یفرقون. (6). اساس: خود به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (7). اساس: غرور به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
صفحه : 268 حمایت کنند. لَوَلَّوا إِلَیه‌ِ روی بدو نهادندی و عدول کردندی با او. [وَ هُم]«1»

[سوره التوبة (9): آیات 58 تا 70]

[اشاره]



وَ مِنهُم مَن یَلمِزُک‌َ فِی الصَّدَقات‌ِ فَإِن أُعطُوا مِنها رَضُوا وَ إِن لَم یُعطَوا مِنها إِذا هُم یَسخَطُون‌َ (58) وَ لَو أَنَّهُم رَضُوا ما آتاهُم‌ُ اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ وَ قالُوا حَسبُنَا اللّه‌ُ سَیُؤتِینَا اللّه‌ُ مِن فَضلِه‌ِ وَ رَسُولُه‌ُ إِنّا إِلَی اللّه‌ِ راغِبُون‌َ (59) إِنَّمَا الصَّدَقات‌ُ لِلفُقَراءِ وَ المَساکِین‌ِ وَ العامِلِین‌َ عَلَیها وَ المُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم وَ فِی الرِّقاب‌ِ وَ الغارِمِین‌َ وَ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ ابن‌ِ السَّبِیل‌ِ فَرِیضَةً مِن‌َ اللّه‌ِ وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ (60) وَ مِنهُم‌ُ الَّذِین‌َ یُؤذُون‌َ النَّبِی‌َّ وَ یَقُولُون‌َ هُوَ أُذُن‌ٌ قُل أُذُن‌ُ خَیرٍ لَکُم یُؤمِن‌ُ بِاللّه‌ِ وَ یُؤمِن‌ُ لِلمُؤمِنِین‌َ وَ رَحمَةٌ لِلَّذِین‌َ آمَنُوا مِنکُم وَ الَّذِین‌َ یُؤذُون‌َ رَسُول‌َ اللّه‌ِ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (61) یَحلِفُون‌َ بِاللّه‌ِ لَکُم لِیُرضُوکُم وَ اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ أَحَق‌ُّ أَن یُرضُوه‌ُ إِن کانُوا مُؤمِنِین‌َ (62)أَ لَم یَعلَمُوا أَنَّه‌ُ مَن یُحادِدِ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ فَأَن‌َّ لَه‌ُ نارَ جَهَنَّم‌َ خالِداً فِیها ذلِک‌َ الخِزی‌ُ العَظِیم‌ُ (63) یَحذَرُ المُنافِقُون‌َ أَن تُنَزَّل‌َ عَلَیهِم سُورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِما فِی قُلُوبِهِم قُل‌ِ استَهزِؤُا إِن‌َّ اللّه‌َ مُخرِج‌ٌ ما تَحذَرُون‌َ (64) وَ لَئِن سَأَلتَهُم لَیَقُولُن‌َّ إِنَّما کُنّا نَخُوض‌ُ وَ نَلعَب‌ُ قُل أَ بِاللّه‌ِ وَ آیاتِه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ کُنتُم تَستَهزِؤُن‌َ (65) لا تَعتَذِرُوا قَد کَفَرتُم بَعدَ إِیمانِکُم إِن نَعف‌ُ عَن طائِفَةٍ مِنکُم نُعَذِّب طائِفَةً بِأَنَّهُم کانُوا مُجرِمِین‌َ (66) المُنافِقُون‌َ وَ المُنافِقات‌ُ بَعضُهُم مِن بَعض‌ٍ یَأمُرُون‌َ بِالمُنکَرِ وَ یَنهَون‌َ عَن‌ِ المَعرُوف‌ِ وَ یَقبِضُون‌َ أَیدِیَهُم نَسُوا اللّه‌َ فَنَسِیَهُم إِن‌َّ المُنافِقِین‌َ هُم‌ُ الفاسِقُون‌َ (67) وَعَدَ اللّه‌ُ المُنافِقِین‌َ وَ المُنافِقات‌ِ وَ الکُفّارَ نارَ جَهَنَّم‌َ خالِدِین‌َ فِیها هِی‌َ حَسبُهُم وَ لَعَنَهُم‌ُ اللّه‌ُ وَ لَهُم عَذاب‌ٌ مُقِیم‌ٌ (68) کَالَّذِین‌َ مِن قَبلِکُم کانُوا أَشَدَّ مِنکُم قُوَّةً وَ أَکثَرَ أَموالاً وَ أَولاداً فَاستَمتَعُوا بِخَلاقِهِم فَاستَمتَعتُم بِخَلاقِکُم کَمَا استَمتَع‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِکُم بِخَلاقِهِم وَ خُضتُم کَالَّذِی خاضُوا أُولئِک‌َ حَبِطَت أَعمالُهُم فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الخاسِرُون‌َ (69) أَ لَم یَأتِهِم نَبَأُ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم قَوم‌ِ نُوح‌ٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوم‌ِ إِبراهِیم‌َ وَ أَصحاب‌ِ مَدیَن‌َ وَ المُؤتَفِکات‌ِ أَتَتهُم رُسُلُهُم بِالبَیِّنات‌ِ فَما کان‌َ اللّه‌ُ لِیَظلِمَهُم وَ لکِن کانُوا أَنفُسَهُم یَظلِمُون‌َ (70)

[ترجمه]

و از ایشان کسی هست که عیب می‌کند تو را در زکات اگر بدهندش از آن خشنود شود و اگر ندهندش از آن چون«3» ایشان خشم می‌گیرند. [85- پ]
و اگر ایشان راضی شوند بدانچه داده باشد ایشان را خدای و پیغامبر او، و گویند: بس است ما را خدای- عزّ و جل‌ّ- زود بود که بدهد ما را خدای از فضل خویش و پیغامبر او، که ما به خدای رغبت می‌کنیم«4». زکات درویشان راست و آنان که فروتر باشند از ایشان و کارداران بر آن و آنان که دلهای ایشان به دست آرند و در بردگان«5» و وامداران و در راه خدای و برگذری«6» فریضه‌ای«7» از خدای، و خدای داناست و محکم کار. و از ایشان آنانند که می‌رنجانند رسول را و می‌گویند: او گوشی«8» است، بگو گوش نیک است«9» شما را ایمان دارد به خدای و [باور]«10» دارد مؤمنان را، و رحمتی است آنان را که مؤمن شدند از شما [و آنان که]«11» می‌رنجانند رسول خدای را ایشان ----------------------------------- (1). اساس: ندارد به قیاس با قرآن مجید و نسخه آو، افزوده شد. (2). آو، آج، بم، الشّاعر لب: الشّاعر و هو مهلهل. (3). مج: چون بگیری. (4). آو، آج، بم: رغبت کنندگانیم. [.....]
(5). آو، بم: بستگان. (6). آو، آج، بم، مج، لب: رهگذری. (7). مج: فریضه است. (8). آج: تصدیق کننده است هر چیزی را که می‌شنود. (9). آج، آب: او شنونده به نیکی است. (11- 10). اساس: ندارد از مج، افزوده شد.
صفحه : 269 را عذابی دردمند بود [86- ر]. سوگند می‌خورند به خدای شما را تا خشنود کنند شما را، و خدای و پیغامبرش سزاوارتر که خشنود کنند او را که«1» هستند«2» مؤمنان. نمی‌دانند که هر که ممانعت کند با خدای و پیغامبرش، او را بود آتش دوزخ، جاوید باشد در آن جا آن هلاکت«3» بزرگ. می‌ترسند منافقان که فرو فرستند«4» بر ایشان سورتی که خبر دهد ایشان را بدانچه در دلهای ایشان است، بگو افسوس دارید«5» که خدای بیرون آرنده«6» آنچه ترسید از آن. [86- پ]
و اگر بپرسی ایشان را، گویند که ما بودیم می‌فروشدیم«7» و بازی [می‌کنیم]«8» بگو [ای به خدای]«9» و آیتهای او و پیغامبر او بودی شما افسوس می‌داشتی. «10»«11» عذر مخواهید بدرستی که کافر شدی پس از ایمان شما اگر عفو کنیم«12» از گروهی از شما عذاب کنیم«13» گروهی به آن که ایشان بودند گناهکاران. ----------------------------------- (1). آو، لب: اگر. (2). آج، لب: هستید. (3). آو، بم: مج: هلاکی است. (4). آج، لب: فرو فرستاده شود. (5). آو، بم: فسوس می‌داری. (6). آج، لب: ظاهر کننده است. (7). آج، لب: شروع می‌کردیم. (8). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]
(9). اساس: ندارد از آج، افزوده شد. (10). اساس: یعف به قیاس با قرآن مجید تصحیح شد. (11). اساس: تعذّب به قیاس با قرآن مجید، تصحیح شد. (12). اساس: عفو کنند به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. (13). اساس: کنند به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
صفحه : 270 مردان منافق و زنان منافق برخی از ایشان از برخی می‌فرمایند به زشتی و منکر و نهی می‌کنند از معروف و فرو گرفته‌اند«1» دستهاشان، فراموش کردند خدای را فراموش کرد ایشان را، منافقان ایشانند فاسقان. [87- ر]
نوید داد خدای مردان و زنان منافق را و کافران را آتش دوزخ همیشه باشند در آن، آن بس است ایشان را و نفرین کرد ایشان را خدای و ایشان راست عذابی مقیم«2». چنان که بودند از پیش شما بودند سخت تر از شما به قوّت. و بیشتر به خواسته و فرزندان برخوردار شدند به بهره ایشان و برخوردار شدی شما به نصیب شما چنان که برخوردار شدند آنان که از پیش شما بودند به نصیب خود، و در شدید«3» چنان که در شدند«4» ایشان راست باطل کارهای ایشان در دنیا و در آخرت و ایشانند زیانکاران. [87- پ]
نه آمد«5» به ایشان خبر آنان که از پیش ایشان بودند گروه نوح و عاد و قوم صالح و گروه ابراهیم و خداوندان شهر مدین و زمینهای برگردیده«6»؟ آوردندشان«7» پیغامبران به حجّتها، نکرد خدای بر ایشان هیچ ظلمی و لکن آنان بر خود ستم کردند. ----------------------------------- (1). آج، لب: فراهم می‌آورند. (2). آج، لب: ایستاده. (3). آو، بم: فرو شوی. (4). آو، بم: فرو شدند. (5). آج، لب: ای نیاید آو: بیامد. (6). آو، بم: برگشته. (7). آو، بم: آمدند به ایشان.
صفحه : 271 قوله تعالی: وَ مِنهُم مَن یَلمِزُک‌َ فِی الصَّدَقات‌ِ- الایه، حق تعالی گفت: وَ مِنهُم از ایشان، یعنی از منافقان مَن یَلمِزُک‌َ، «من» نکره موصوفه است، و التّقدیر: رجل او انسان کس هست که عیب می‌کند تو را در صدقات. ابو سعید خدری گفت و عبد اللّه عبّاس که: رسول- علیه السّلام- غنائم هوازن قسمت می‌کرد، مردی برخاست که او را إبن ذی الخویصر [ه]«1» گفتند از بنی تمیم نام او حرقوص بن زهیر و او سر خوارج بود، گفت: عدل کن ای رسول اللّه؟ رسول- علیه السّلام- گفت: ویلک اگر من عدل نکنم در جهان، که عدل کند؟ یکی از صحابه گفت: دستور باش«2» تا او را بکشم«3» یا رسول اللّه؟ رسول- علیه السّلام- گفت: رها کن که او را اصحابی باشند که یکی از شما نماز و روزه خود در جنب نماز و روزه ایشان هیچ ندارد، و لکن از دین چنان به در آیند«4» که تیر از نشانه. آنگه در پرّ آن تیر نگرند هیچ نباشد و در چوبش نگرند هیچ نباشد و در نصل و پیکانش نگرند هیچ نباشد، و در پی او نگرند هیچ نباشد، و اینکه جمله کنایت است از آن که ایشان را«5» دینی و اعتقادی نباشد. سر ایشان مردی باشد که او را در جای یک دست پاره‌ای گوشت دارد چون پستان زنان«6». بیرون آیند در وقت فترتی، چون ایشان بیرون آیند بکشید ایشان را. پس بکشید و پس بکشید ایشان را«7». بترین خلقان باشند و ایشان را بهترین خلقان بکشند. ابو سعید خدری گوید: گوای«8» دهم و سوگند خورم که اینکه از رسول- علیه السّلام- شنیدم و سوگند خورم که با امیر المؤمنین علی بودم در نهروان که اینان را بکشت، یعنی خارجیان را. و آنگه اینکه مرد را طلب می‌کرد و می‌گفت: و اللّه ما کذبت و ما کذبت به خدای که من دروغ نگفتم و با من دروغ نگفتند، تا او را از زیر کشتگان بیرون کشیدند هم بر آن نشان که رسول- علیه السّلام«9»- گفته بود، و امیر المؤمنین او را گردن بزد. خدای تعالی اینکه آیت در او فرستاد. کلبی گفت: آیت در منافقان آمد، که چون رسول- علیه السّلام- قسمتی می‌کرد، ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: رها کن. [.....]
(3). همه نسخه بدلها: تا گردنش بزنم. (4). آو، بم: به دراند. (5). همه نسخه بدلها هیچ. (6). آو، بم برون. (7). همه نسخه بدلها که. (8). آج، مج، لب: گواهی. (9). آو، آج، بم، لب داده بود و.
صفحه : 272 منافقی نام او ابو الجوّاظ گفت: اینکه قسمت نه به سویّت کردی؟ خدای تعالی: اینکه آیت بفرستاد. یعقوب خواند: «یلمزک» به ضم‌ّ «المیم» و باقی قرّاء به کسر «میم»، و هر دو لغت است، یقال: لمزه، یلمزه و یلمزه [88- ر]
اذا عابه. و لمز، عیبی باشد بر وجه پوشیدگی، و همز و لمز و غمز، قریب المعنی‌اند، و هر سه لغت«1» در مستقبل او ضم‌ّ و کسر آمده است، قال الشّاعر: اذا لقیتک تبدی لی مکاشرة و ان تغیّبت کنت الهامز اللّمزة قال رؤبه: قاربت بین عنقی و جمزی فی ظل‌ّ عصری باطلی و لمزی منه قوله: وَیل‌ٌ لِکُل‌ِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ«2». مجاهد گفت: یَلمِزُک‌َ تو را می‌آزماید«3». عطا گفت: غیبت می‌کند«4» تو را. قتاده گفت: طعن می‌زند تو«5» را. إبن زید گفت: اینکه قوم که اینکه گفتند، منافقان بودند چون رسول- علیه السّلام- قسمت صدقات کردی ایشان را توقّع بودی که رسول- علیه السّلام- چیزی بدیشان دهد و رسول- علیه السّلام- ندادی، که ایشان اهل آن نبودند، ایشان را سخت آمدی طعن زدندی و گفتندی که: محمّد چیزی که می‌دهد به هوا می‌دهد و به آنان می‌دهد که دلش خواهد. خدای تعالی، اینکه آیت بفرستاد در ایشان، و گفت: بعضی از اینکه منافقان آنند«6» که قسمت صدقات بر تو عیب می‌کنند و در آن بر تو طعن می‌زنند، اگرشان چیزی بدهی راضی شوند، و اگر ندهی خشم کنند و نمی‌دانند که شرایطی هست استحقاق صدقه را: اوّل، ایمان است«7»، آنگه صلاح است و ظاهر ستری، و آنگه درویشی است. ایشان کافر و فاسق و توانگر بودند و چشم صدقه می‌داشتند. و خلاف کردند در آن توانگری«8» که باز«9» آن صدقه حرام باشد بعضی گفتند: هر کس که او نصابی دارد که بر آن زکات واجب بود بیست دینار یا دویست ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب را. (2). سوره همزه (104) آیه 1. (3). آو، آج، بم، مل، لب: می‌آزمانید. (4). همه نسخه بدلها: می‌کنند. (5). آو، آج، بم، مل: می‌زنند بر تو. (6). آج، لب: آنان‌اند. (7). همه نسخه بدلها و. [.....]
(8). آو: تونگری. (9). همه نسخه بدلها: با.
صفحه : 273 درم، زکات بدو نشاید داد«1». بعضی دیگر گفتند: هر که او را مادّتی باشد از دخلی یا کشتی«2» اگر مالک نصاب باشد یا نباشد، صدقه حرام است او را. و بنزدیک ما، هر که«3» هفتصد درم دارد و بدان تصرّف نداند کرد«4»، زکات بدو شاید دادن. و آن که هفتاد درم دارد و تصرّف داند کرد«5»، زکات بدو نشاید داد«6». آنگه گفت: اگر ایشان [به حکم قضای خدا رضا دادندی، ایشان را به بودی، گفت: وَ لَو أَنَّهُم رَضُوا و اگر ایشان]«7» رضا دادندی و خرسند بودندی بدانچه خدای تعالی و پیغامبر- علیه السّلام- بدیشان دادی«8»، و گفتندی: حَسبُنَا اللّه‌ُ ما را خدای بس است، و از سر حسن اعتقاد و وثاقت بر خدای گفتندی: سَیُؤتِینَا اللّه‌ُ مِن فَضلِه‌ِ خدای تعالی ما را خود از فضل و رحمت روزی بدهد، و نیز رسولش که ما رغبت کرده‌ایم و امید بسته در او، آنگه جواب «لو»«9» بیفگند لدلالة الکلام علیه و اقتضائه له، برای آن که کلام بر او دلیل می‌کند و تقاضای او می‌کند، و التّقدیر: لکان خیرا لهم، ایشان را به بودی اگر چنین کردندی و چنین گفتندی. آنگه گفت: من قسمت صدقات و زکات پیدا کنم و مستحقّان«10» را معیّن گردانم تا هر کس طمع نکند، گفت: إِنَّمَا و بیان کردیم که اینکه لفظ برای اثبات چیز«11» باشد و نفی ما سواه، یعنی زکات اینان راست لا غیر. الصَّدَقات‌ُ، به اتّفاق مراد بدین صدقات اینکه جا زکات است، و اینکه دو لفظ متداخلند، زکات به معنی صدقه آمد، و صدقه به معنی زکات. حق تعالی گفت: صدقات نیست مگر فقرا و مساکین را. و خلاف کردند در معنی فقیر و مسکین و فرق میان ایشان عبد اللّه عبّاس و حسن بصری و جابر بن یزید و زهری و مجاهد گفتند: فقیر آن باشد که او سؤال نکند. و مسکین آن باشد که او سؤال کند. و ابو هریره روایت کرد که، رسول- علیه السّلام- گفت: مسکین نه آن باشد که او را یک لقمه یا دو لقمه نان باز گرداند، یا یک خرما یا دو خرما، و لکن مسکین آن باشد که او را غنایی و کفافی نباشد که بدان مستغنی ----------------------------------- (6- 1). مل، مج، لب: دادن. (2). مج: کسبی. (3). آو، بم، مل، مج، لب: آن کس که. (5- 4). همه نسخه بدلها: کردن. (7). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (8). آج، لب: دادندی. (9). همه نسخه بدلها، بجز لب: او. (10). همه نسخه بدلها آن. (11). لب: چیزی آو، آج، مل، مج: خیر.
صفحه : 274 باشد از مردمان و از مردمان سؤال نتواند کردن و نداند کردن. قتاده گفت: فقیر مرد«1» زمن محتاج باشد، و مسکین محتاج تندرست باشد. و بعضی اهل لغت گفتند: فقیر آن باشد که چیزی ندارد، و مسکین آن باشد که او را چیزکی بود و لکن کفایت نبود او را بدان. بعضی دگر بر عکس اینکه گفتند، و قومی گفتند: هر دو به یک معنی باشد، قال الشّاعر: امّا الفقیر الّذی کانت حلوبته وفق العیال فلم یترک له سبد اینکه بیت دلیل آن می‌کند که فقیر آن باشد که او را بلغه‌ای«2» از عیش بود، و حجّت آنان که گفتند اینکه صفت مسکین است، قوله تعالی: أَمَّا السَّفِینَةُ [88- پ]
فَکانَت لِمَساکِین‌َ ...«3»، و کشتی دریای مبلغی ارزد، خدای تعالی صاحب آن را مسکین می‌خواند. ضحّاک و ابراهیم نخعی گفتند: فقرا، درویشانی بودند که هجرت کردند، و مسکین درویشی بود که نه مهاجر بود. عکرمه گفت: فقیر از مسلمانان باشد و مسکین از اهل ذمّت. فرّاء گفت: فقرا، اهل صفّه بودند که ایشان را مأوی و منزلی نبود، و مسکین آنان بودند که ایشان را جای بود. و محمّد بن مسلمه«4» به عکس اینکه گفت، فقیر آن باشد که او را مسکنی بود که در او بنشیند و کسی که او را خدمت کند و او را احتیاجی باشد، و هر محتاجی«5» را فقیر خوانند، نبینی که خدای تعالی می‌گوید:أن به یا أَیُّهَا النّاس‌ُ أَنتُم‌ُ الفُقَراءُ إِلَی اللّه‌ِ ...«6»، و مسکین آن باشد که اینکه هیچ نباشد او را، نبینی که خدای تعالی چگونه تحریص کرد بر اطعام او، چند جای گفت: عَلی طَعام‌ِ المِسکِین‌ِ«7»، و طعام کفّارات گفت بدو دهید و هیچ حاجت عظیمتر از حاجت به سدّ جوعت نباشد، و مرد منقطع الحیله را مسکین خوانند، من قوله- علیه السّلام:8» مسکین مسکین رجل لا زوجة له و مسکینة مسکینة امرأة لا زوج« لها، و فی الحدیث «مساکین اهل النّار» و قال الشّاعر: مساکین اهل الحب‌ّ حتّی قبورهم علیها تراب الذّل‌ّ بین المقابر ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مج: مردی. (2). آو، آج، بم: بلغتی. (3). سوره کهف (18) آیه 79. [.....]
(4). آو، آج، مل: محمّد بن مسلم. (5). مج: و نیز محتاج. (6). سوره ملائکه (35) آیه 15. (7). سوره حاقّه (69) آیه 34 سوره فجر (89) آیه 18 سوره ماعون (107) آیه 3. (8). اساس: زوجه به قیاس نسخه آو، تصحیح شد.
صفحه : 275 و فقیر، فعیل باشد به معنی مفعول، یعنی مفقور، و هو مکسور فقار الظّهر من قولهم: فقره [اذا اصاب فقرا ظهره. و اصل فقیر پشت شکسته باشد، و مسکین، مفعیل باشد من السّکون]«1»، پنداری که از حرکت نشاط ساکن است، و سخت ساکن است. وَ العامِلِین‌َ عَلَیها و آنان که بر آن عمل می‌کنند، یعنی آنان که سعی کنند در آن و جبایت کنند و آن بستانند و جمع کنند ایشان را نصیبی باشد. و در مقدار سهم او خلاف کردند مجاهد گفت و ضحّاک: ثم‌ّ آنچه حاصل باشد او را دهند، و مقدار سهم او خلاف کردند مجاهد گفت و ضحّاک: ثم‌ّ آنچه حاصل باشد او را دهند، و عبد اللّه بن عمر«2» گفت و حسن و إبن زید که: بر قدر عمل دهند او را مزد، و اینکه مذهب شافعی است و ابو ثور و روایت عبد اللّه عبّاس و عمر خطّاب و حذیفة بن الیمان و عطا و ابراهیم و سعید جبیر است. و قول صادق و باقر«3»، آن است که: مفوّض باشد به امام با آنچه صلاح داند بدهد و همچنین قول مالک«4» است و فقهای اهل عراق. وَ المُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم خلاف است«5» در او، قتاده گفت: جماعتی بودند از عرب که رسول- علیه السّلام- دل ایشان را به مال«6» نرم می‌کرد و استمالت می‌کرد ایشان را تا باشد که ایمان آرند. مفضّل بن عبد اللّه گفت: زهری را پرسیدم از المُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم گفت: آنان بودند که اسلام آوردند از جهودان و ترساان، گفتم: و اگر چه توانگر باشد! گفت: و اگر چه توانگر باشند. عبد اللّه عبّاس گفت: قومی بودند قریب العهد به اسلام، آمدندی بر رسول و از رسول چیزی خواستندی، اگر چیزی بدادی ایشان را، گفتندی: اینکه دینی نیک است؟ بر آن مقام کردندی، و اگر ندادی برکشتندی. إبن کیسان گفت: جماعتی بودند از«7» شجاعان از جمله کافران، رسول- علیه السّلام«8»- ایشان را در خواست تا بدیشان با دیگر قوم کارزار کند، حق تعالی ایشان را [نصیبی نهاد]«9». کلبی گفت: جماعتی بودند از اشراف قبایل عرب که روز ----------------------------------- (9- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل: عبد اللّه بن عمرو. (3). آو، آج، بم، لب علیهم السّلام. (4). همه نسخه بدلها: و اینکه مذهب مالک. (5). همه نسخه بدلها: خلاف کردند. (6). آو، آج، بم، مل، لب: ایشان بر ایمان. (7). مل اشراف. (8). مل روز حنین.
صفحه : 276 حنین رسول- علیه السّلام- نصیب او فراز غنیمت بدیشان داد- چنان که برفت آن قصّه در ذکر حرب حنین- و آن که عبّاس بن مرداس السّلمی گفت، و اینکه ابیات رفته است و لکن در اینکه روایت زیادتی هست، [برای آن باز گفتم]«1»: أ تجعل نهبی و نهب العبید بین عیینة و الاقرع فما کان حصن و لا حابس یفوقان مرداس فی مجمع و قد کنت فی الحرب ذا تدرء فلم اعط شیئا و لم امنع الّا افائل [لی]«2» اعطیتها عدید قوائمها الاربع و کانت نهابا تلافیتها بکرّی علی النّاس بالاجرع و ایقاظی الیوم«3» لم یرقدوا اذا هجع النّاس لم اهجع و ما کنت دون امرئ منهما و من تضع الیوم«4» لا یرفع رسول- علیه السّلام- عبّاس بن مرداس را صد اشتر فرمود«5» و حکیم بن حزام را هفتاد. حکیم [إبن حزام]«6» گفت: یا رسول اللّه؟ چرا در حق‌ّ من تقصیر افتاد! بفرمود تا ده دیگر«7» بدادند، آنگه ده دیگر، آنگه ده دیگر تا تمام صد اشتر«8». گفت: یا رسول اللّه؟ مرا اینکه بهتر است یا آن که اوّل تو دادی! [89- ر]
گفت: آن که اوّل من دادم. گفت: و اللّه که جز آن نستانم و سی شتر رد کرد. راوی خبر گوید: مات و هو اکثر مالا، چون بمرد مالی عظیم بماند او را. راوی خبر گوید، صفوان بن امیّه گفت که: رسول- علیه السّلام- مرا عطا می‌داد و در همه جهان از او دشمنتر نبود بر دل من تا چندانی مرا که از او دوست‌تر بر روی زمین کس را نداشتم، فهذا معنی قوله: وَ المُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم. خلاف کردند در آن که مؤلّفة قلوبهم«9» در عهد رسول بود«10» یا در هر عهدی باشند. شعبی و حسن بصری گفتند: اینکه در عهد رسول بود، پس از رسول نبودند ایشان، و اینکه معنی در عهد ابو بکر منقطع شد، و اینکه مذهب فقهای عراق است ابو حنیفه و اصحابش و إبن ابی لیلی و إبن شبرمه. و بیشتر اهل علم گفتند: المُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم در همه عهد ----------------------------------- (6- 2- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]
(3). آو، آج، بم، مل، مج، لب: القوم. (4). اساس: تخفض الیوم، آو، بم، مج، مل: یخفض القوم آج: یحفظن القوم با توجه به ضبط همین بیت در ص 203 همین مجلد و دیگر منابع بیت، تصحیح شد. (5). آو، آج، بم: بیفزود. (7). همه نسخه بدلها: دیگرش. (8). همه نسخه بدلها: شد. (9). آو، آج، بم، لب: مؤلّفه قلوب. (10). مل، مج، لب: بودند.
صفحه : 277 [باشند]«1»، جز که موقوف باشد بر جهاد و وجود امامی عادل نزدیک ما، و ابو علی جبّائی همین گفت. و به مذهب شافعی آن است که، ایشان بر دو ضرب‌اند: مشرکانند و مسلمانان، امّا مشرکان ساقطند، و امّا مسلمانان سهم ایشان بر جای است. و ابو ثور موافقت کرد ما را در اینکه مسأله. وَ فِی الرِّقاب‌ِ، المعنی و فی فک‌ّ الرّقاب علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، و سهمی صرف کنند در فک‌ّ رقاب. آنگه در آن خلاف کردند، بیشتر فقها گفتند: مکاتبان باشند که خویشتن باز خریده باشند و از بهای خود بعضی داده یا نداده سهمی از زکات بر ایشان صرف کنند تا گردن خود آزاد کنند از بندگی، و اینکه مذهب شافعی است و لیث بن سعد. و روایت کردند که: یک روز ابو موسی اشعری بر منبر خطبه می‌کرد، مکاتبی بر- پای خواست و گفت: حث‌ّ النّاس علی‌ّ مردمان را بگوی تا در حق‌ّ من سعی کنند. او گفت: اینکه غلام مکاتب است و می‌خواهد تا خود را باز خرد، او را یاری دهید بر آن. مردم زرّ و جامه و انگشتری«2» بسیار در او انداختند. ابو موسی گفت: جمع کنی، جمع کردند و پیش او بردند. او بهای غلام بداد از آن جا و باقی صرف کرد هم در«3» بهای بردگان و آزادشان کرد. عبد اللّه عبّاس گفت و حسن بصری: مراد به رقاب، بندگانند، سهمی از زکات به ایشان دهند و بردگان خرند و آزاد کنند، و اینکه مذهب مالک است و احمد و اسحاق و ابو ثور و ابو عبید. سعید جبیر و ابراهیم نخعی گفتند: از سهم رقاب برده تمام نخرند«4»، و لکن بعضی از بهای او بدهند تا مکاتب شود و از باقی بهای مکاتبی بدهند تا آزاد شود، و اینکه مذهب ابو حنیفه است و ابو یوسف. و محمّد زهری گفت: سهم رقاب به دو نیمه باید کردن: یک نیمه در بهای [مکاتبان کنند و یک نیمه در بهای]«5» بندگان که مسلمان باشند و نماز کن. و مذهب ما آن است که: امام یا نایب او یا آن که صاحب مال باشد در وقتی که امام متصرّف نباشد«6»، مخیّر است اگر خواهد اینکه سهم [جمله]«7» در فک‌ّ رقاب کند از بردگان و مکاتبان اگر بر جمع خواهد«8» اگر بر ----------------------------------- (7- 5- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). لب: انگشترین آو، بم: انگشتر. (3). مج: بر. (4). اساس: خرند به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (6). اساس: باشد به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (8). آج، لب: خواهند.
صفحه : 278 انفراد، و لفظ صالح است هر دو را و جامع هر دو فایده را، اینکه سهم به بندگانی و مکاتبانی دهند که در رنج باشند و گردن ایشان آزاد کنند. وَ الغارِمِین‌َ و وام داران به شرط آن که وام که ستده باشند در معصیت و اسراف صرف نکرده باشند، و اینکه قول قتاده است. مجاهد گفت: غارم آن باشد که غرامت زده شده باشد از آن وجه که یا خانه‌اش سوخته باشد یا مالش سیل ببرده باشد، یا وام گرفته باشد برای عیال. و باقر- علیه السّلام- گفت: غارمان آنان باشند که، وام ستده باشند و صرف کرده نه بر معصیت، امام از بیت المال«1» وام ایشان بگزارد. إبن زید گفت: غارم، صاحب غرامت باشد از هر چه باشد. شافعی گفت: غارمان دو نوع باشند یکی آن که وامی ستده باشد و در مصلحت خود و عیال صرف کرده نه بر وجه اسراف و معصیت، آنگه قضا نتواند کردن و عاجز باشد از آن. و صنفی دیگر آنان باشند که، وامی ستده باشند و در دینی«2» و غرامتی و اصلاح ذات البینی و معروفی صرف کرده، و ایشان را متاعی باشد [89- پ]
که اگر بفروشند احوال ایشان مختل«3» شود، اینکه هر دو گروه را از اینکه سهم نصیب کنند. و شرط هر دو قول آن است که: وام که ستده باشند در معصیت صرف نکرده باشند. و اصل غرامت، خسران و نقصان بود، و منه الحدیث فی الرّهن: 4» له غنیمته« و علیه غرمه «5»، و عذاب را از اینکه جا «غرام» خوانند، قال اللّه تعالی: إِن‌َّ عَذابَها کان‌َ غَراماً«6»، و الغرام، العشق لقولهم: فلان مغرم بالنّساء، ای مولع بهن‌ّ. و غارم من باب تامر و لابن باشد، ای ذو غرامة. وَ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، جهاد باشد و اصحاب او از غزات و مرابطان چون محتاج باشند و درویش، اگر درویش نباشد در او خلاف کردند مذهب ابو حنیفه و ابو یوسف و محمّد، آن است که: اگر محتاج و منقطع به نباشند، چیزی به ایشان نشاید دادن. و شافعی گفت و مالک و اسحاق و ابو ثور و ابو عبید: نصیبی از آن به غازیان رسد«7» اگر توانگر باشند و اگر درویش، و مذهب ما هم چنین ----------------------------------- (1). آو، بم: بیت مال. [.....]
(2). آج، مج، لب: دیتی. (3). آو، آج، بم، لب: مختلف. (4). اساس: غنمه به قیاس با نسخه مل، تصحیح شد. (5). آج: عزمته. (6). سوره فرقان (25) آیه 65. (7). همه نسخه بدلها: دهند.
صفحه : 279 است که درویشی اعتبار نیست در غزات، قوله: وَ ابن‌ِ السَّبِیل‌ِ مسافر مجتاز«1»، و هر که ملازم چیزی باشد او را إبن آن چیز گویند، چنان که مرغابی را إبن الماء گویند، و مرد کارزاری را إبن الحرب گویند، قال الشّاعر: انا إبن الحرب ربّتنی ولیدا الی ان شبت«2» و اکتهلت لداتی نصیبی از زکات مرد غریب منقطع به را باشد و محتاج، و اگر چه در شهر خود خداوند مال بسیار باشد، اینکه قول مجاهد است و زهری، و مالک گفت و فقهای عراق«3»- ابو حنیفه و اصحابش«4»: حاجیان منقطع به باشند. شافعی گفت: کسانی باشند که به سفر خواهند شدن و برگ ندارند- سفری که نه معصیت باشد. و قتاده گفت: مهمان باشد. فَرِیضَةً مِن‌َ اللّه‌ِ، نصب او بر حال است، من قوله: لِلفُقَراءِ، ای هذه الصّدقات ثابتة کائنة لهؤلاء المذکورین فَرِیضَةً مِن‌َ اللّه‌ِ، امّا در عهد رسول- علیه السّلام- و نایبان او، شرط آن بود که پیش او برند تا او قسمت کند علی ما یری چنان که صلاح داند، و امّا عند غیبت امام و قصور ید امام«5» از تصرّف، صاحب مال قسمت کند بر پنج قسمت، بنزدیک ما، فقرا و مساکین و رقاب و غارمین و إبن السّبیل، برای آن که عاملان ساقط شوند از آن جا که عاملان و جبات از قبل امام باشند، و چون امام ایشان را نصب نکرده باشد به اینکه کار، ایشان را نصیبی نباشد. وَ المُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم، از توابع جهاد است، و جهاد را وجوبش بر وجود امام موقوف است، تا امام نباشد جهاد واجب نبود، و همچنین فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ که اسباب و آلات جهاد است. اما آن که نصیب هر یکی چند باشد، او مخیّر است خواهد جمله به یکی صنف دهد و خواهد به یکی شخص دهد و خواهد«6» تفرقه کند«7» میان ایشان بسویّت یا به تفاوت چنان که مصلحت بیند، جز که یک شرط معتبر است، و آن آن است که: کمتر از نصیب یک نصاب به یک کس ندهد، امّا نیم دینار اگر زر باشد ----------------------------------- (1). مل باشد. (2). اساس: شئت به قیاس با نسخه چاپی مرحوم شعرانی، تصحیح شد. (3). آو، آج، بم، لب: مجاهد است و زهری و مالک و فقهای عراق. (4). آو، آج، بم، لب: ابو حنیفه و اصحابش گفتند. (5). همه نسخه بدلها: او. (6). مل: اگر خواهد. (7). اساس: کنند با توجّه به اتفاق نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 280 یا پنج درم اگر درم«1» باشد پس از آن نصاب دوم عشر دیناری یا یک درم«2». و مذهب شافعی آن است که: بر هفت قسمت بنهد که قسمت مؤلفة قلوبهم«3» ساقط است امروز، و یا بر شش قسمت اگر او تولّای قسمتش کند، آنگه اینکه شش قسمت هر مستحقّی را از اینکه اصناف«4» نصیبی دهد و هیچ کس را از ایشان محروم نکند مادام تا در شهر یابد ایشان را. و از شهر خود به شهر دیگر نفرستد مادام تا در شهر خود مستحق‌ّ یابد. و نصیب آنان که در شهر نیابد ایشان را صرف کند با«5» آنان که در شهر باشند، و اینکه قول عمر عبد العزیز است و عکرمه و زهری. [وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ]«6» و خدای تعالی عالم است به مصالح شما، و حکیم است در آنچه فرماید و ایجاب کند. آنگه با ذکر منافقان آمد، گفت: وَ مِنهُم‌ُ از ایشان، یعنی از منافقان، الَّذِین‌َ یُؤذُون‌َ النَّبِی‌َّ آنان‌اند که می‌رنجانند پیغامبر را. مفسّران گفتند: آیت در حزام بن خالد آمد، و جلاس بن سوید، و ایاس بن قصیر، و مخشی‌ّ بن خویلد، و سماک بن مرثد«7»، و عبید بن هلال، و رفاعة بن زید، و رفاعة بن عبد المنذر و عبیدة بن مالک که ایشان رسول را- علیه السّلام- رنجانیدندی [90- ر]. وَ یَقُولُون‌َ هُوَ أُذُن‌ٌ گفتند: او گوشی«8» است. نافع، تنها خواند: هو اذن، به سکون الذّال، و باقی قرّاء به ضم‌ّ «ذال»، و نافع اختیار تخفیف کرد، و تخفیف فعل الی فعل قیاسی مطرّد است، کعنق و عنق، و ظفر و ظفر، و خلق و خلق. مفسّران در معنی أُذُن‌ٌ، در آیت خلاف کردند بعضی گفتند: اینکه جماعت منافقان رسول را ناسزا گفتندی، آنگه یکی از ایشان گفت: در غیبت او چنین چیزها مگوی«9» که نباید که به سمع او رسد، در ما افتد. گفتند: ما اکنون هر چه خواهیم می‌گوییم اگر به او رسد برویم و عذر بخواهیم و انکار کنیم که او را از ما بشنود که او اذن است گوش است یعنی هر چه بگویند او را قبول کند، چون گوش که هر چه ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: سیم. [.....]
(2). آو، آج، بم، لب و اللّه علیم حکیم. (3). چاپ شعرانی مؤلّفة قلوب. (4). اساس: انصاف به قیاس با نسخه آو، و اتّفاق جمیع نسخه‌ها تصحیح شد. (5). همه نسخه بدلها: بر. (6). اساس: ندارد از قرآن مجید، با توجّه به نسخه مل، افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها: سماک بن یزید. (8). اساس: گوش به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (9). آو، آج، بم، مج، لب: مگویید.
صفحه : 281 گویند بشنود. محمّد بن اسحق بن یسار و جماعتی دیگر از مفسّران گفتند: آیت در مردی آمد از منافقان، نام او نبتل بن الحارث، و او مردی بود سیاه کالیده موی، مویها در هوا شده، سرخ چشم مشوّه الخلق، دمیم الوجه«1»، و او آن بود که رسول- علیه السّلام- گفت: من اراد ان ینظر الی الشّیطان فلینظر الی نفیل بن الحارث گفت هر که او خواهد که در شیطان«2» نگرد، یعنی ابلیس، گو در نبتل«3» بن الحارث نگر. و او حدیث رسول- علیه السّلام- با منافقان نقل کردی، او را گفتند: اینکه مکن که اگر محمّد بر اینکه واقف شود تو را ملامت رسد، گفت: انّما هو اذن سامعة او مردی است شنونده، قبول کننده، هر چه بگویند بشنود و قبول کند، و اگر قبول نکند سوگند بخوریم«4» تا باور دارد. خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد و رسول را از گفتار ایشان خبر داد. خلیل گفت: روا باشد که، مرد را به جارحه وصف کنند، گویند: فلان عین ناظره، چون نیک بین باشد، و اذن سامعه، چون همه حدیثی بشنود و قبول کند، چنان که ناب گویند شتر را چون به نه سال رسد، برای آن که نابش، اعنی دندانش سخت شود. و از اینکه لفظ فعل«5» بر انگیختند، فقالوا: اذن لکذا یأذن اذنا، اذا استمع الیه، و منه قوله- علیه السّلام: لا یأذن اللّه لشی‌ء کاذنه لنبی‌ّ یتغنّی بالقران، و یروی: کاذنه لعبد یقرء القران، اذن له، آن باشد که گوش با او کرد، و قال الشّاعر: فی سماع یأذن الشّیخ له و حدیث مثل ما ذی‌ّ مشار و قال عدی‌ّ: ایّها القلب تعلّل بددن ان‌ّ همّی فی سماع و أذن و قال الاعشی: صم‌ّ اذا سمعوا خیرا«6» ذکرت به و ان ذکرت بسوء عندهم اذنوا حق تعالی گفت: جواب ده ایشان را و بگو که: أُذُن‌ُ خَیرٍ لَکُم بگو که: او گوش خیر است خیر نشنود و قبول کند و شرّ قبول نکند. و قولی دیگر آن است که: او گوشی است بهتر شما را، یعنی آن که او بشنود و تصدیق کند شما را به از آن باشد که چون بشنود تکذیب کند و باور ندارد. یُؤمِن‌ُ بِاللّه‌ِ، ای یصغی الی الوحی فیصدّق، ----------------------------------- (3). اساس و نسخه بدلها: نفیل، با توجّه به مآخذ تاریخی و دیگر تفسیرها، تصحیح شد. (1). همه نسخه بدلها: ذمیم الوجه. (2). آو، آج، بم، لب: دیو. (4). آو، آج، بم، لب: بخورم. (5). اساس: فعیل به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (6). اساس: خیر به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. [.....]

صفحه : 282 یعنی گوش با وحی خدا کند و باور دارد آن را. وَ یُؤمِن‌ُ لِلمُؤمِنِین‌َ و تصدیق کند مؤمنان را دون منافقان. و گفتند: «لام»، مقحم«1» است کقوله: رَدِف‌َ لَکُم ...«2»، و المعنی ردفکم. و قوله: ... لِرَبِّهِم یَرهَبُون‌َ«3»، ای یرهبون ربّهم. و بعضی دگر گفتند، معنی آن است که: یؤمن للمؤمنین من الامان او مؤمنان را امن«4» گرداند. وَ رَحمَةٌ لِلَّذِین‌َ آمَنُوا مِنکُم، جمله قرّاء، رَحمَةٌ خواندند به رفع علی انّه خبر للمبتدا عطفا علی قوله: أُذُن‌ُ خَیرٍ لَکُم، ای هو اذن خیر و هو رحمة. و حمزه خواند: رحمة، عطفا علی قوله: خیر، ای اذن خیر و رحمة او رحمتی است مؤمنان را یا «5» گوش رحمتی است مؤمنان را از شما. آنگه گفت: و آنان که رسول را ایذاء کنند و رنج نمایند، ایشان را عذابی الیم خواهد بودن، مولم، دردناک. یَحلِفُون‌َ بِاللّه‌ِ لَکُم لِیُرضُوکُم، قتاده و سدّی گفتند: جماعتی منافقان، منهم جلاس بن سوید و ودیعة بن ثابت«6» رسول را ناسزا گفتند«7»، و گفتند: اگر اینکه که محمّد می‌گوید حق‌ّ است، پس ما از خر بتریم. کودکی انصاری بشنید اینکه حدیث، خشم گرفت و گفت: بلی همچنین است آنچه محمّد می‌گوید حق‌ّ است و شما از خر بتری. بیامد و رسول را خبر داد، رسول- علیه السّلام- ایشان را بخواند و از اینکه حال بپرسید، انکار کردند و سوگند خوردند که اینکه غلام [90- پ]
دروغ گفت. رسول- علیه السّلام- برای سوگند ایشان را باور داشت، غلام دلتنگ شد- و نام او عامر بن قیس بود- سر سوی آسمان کرد و گفت: اللّهم‌ّ صدّق الصّادق و کذّب الکاذب بار خدایا راست و دروغ اینکه حدیث پیدا کن تا معلوم شود که راست که گفت و دروغ که گفت. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و آن کودک را راست گوی کرد. و منافقان را دروغزن. مقاتل و کلبی گفتند: آیت در جماعتی منافقان آمد که از غزات تبوک تخلّف کردند، چون مؤمنان باز آمدند تعلّل کردند و عذر خواستند و سوگند خوردند تا رضای ایشان بجویند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: اینکه منافقان سوگند می‌خورند برای آن تا شما را که صحابه رسول ارضاء«8» کنند و خشنود گردانند. وَ اللّه‌ُ وَ ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: مفخم. (2). سوره نمل (27) آیه 72. (3). سوره اعراف (7) آیه 154. (4). آج، مل، مج، لب: ایمن. (5). مل: تا. (6). آو، آج، بم: ردیعة بن ثابت. (7). مل: رسول را علیه السلام امین امی گفتند. (8). مل: راضی.
صفحه : 283 رَسُولُه‌ُ أَحَق‌ُّ، و خدای و رسول سزاوارتراند به آن که ایشان را خشنود گردانند. و آنگه ردّ ضمیر به لفظ واحد کرد با آن که مذکور دو است: «و الله و رسوله احق ان یرضوهما» نگفت، برای چند وجه را یکی آن که: ضمیر رد کرد الی اقرب المذکورین و هو النّبی- علیه السّلام- برای آن که در ارضای رسول- علیه السّلام- ارضای خدا باشد- جل‌ّ جلاله- پس حصول او متضمّن است به رضای باری- جل‌ّ جلاله- همچنان است که، یرضوهما گفته. وجهی دیگر آن که: [ردّ]«1» کنایت کرد الی کل‌ّ واحد منهما کانّه قال: و اللّه احق‌ّ ان یرضوه و الرّسول ایضا احق‌ّ ان یرضوه، فاکتفی باحدهما عن الاخر. و وجه سه‌ام«2»، آن است که: تعظیما للّه تعالی، ضمیر نام او را ضمیر«3» نکرد با ضمیر نام غیری، و اینکه جاری مجرای آن باشد که مردی می‌گفت به حضرت رسول- علیه السّلام: من اطاع اللّه و رسوله فقد فاز و من عصاهما فقد غوی. رسول- علیه السّلام- او را گفت: بئس الخطیب انت بد خطیبی تو؟ هلّا قلت و من عصی اللّه و رسوله و هر که در خدای و پیغامبر عاصی شود، مراد آن که چرا ضمیر نام خدای با ضمیر من بپیوستی؟ إِن کانُوا مُؤمِنِین‌َ اگر ایمان دارند. أَ لَم یَعلَمُوا نمی‌دانند اینکه منافقان که هر کس که محادّت و مضادّت کند با خدای و پیغامبر خدای. و محادّه، ممانعت باشد من الحدّ و هو المنع«4»، و معنی مخالفت و عصیان است. و گفتند: محادّه، مجاوزة الحدّ باشد، و قوله: أَ لَم یَعلَمُوا«5»، مخرج او مخرج تقریع و تنبیه است استبطاء لعلمهم«6» و تقریعا«7» لهم علی جهلهم. فَأَن‌َّ لَه‌ُ نارَ جَهَنَّم‌َ، چو«8»، «فا» جواب شرط است، او را باشد بواجب و استحقاق آتش دوزخ و همیشه باشد [او در آن جا. ذلِک‌َ الخِزی‌ُ العَظِیم‌ُ]«9» اینت خزی و عذابی عظیم، و عامل در «ان‌ّ» أَ لَم یَعلَمُوا باشد. و زجّاج گفت: اگر «ان‌ّ» به کسر گویند روا باشد در عربیّت بر استیناف جز آن که نخوانده‌اند. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). آو، بم: سیم آج، مل، لب: سیوم. (3). آج، مل، مج، لب: ضم‌ّ. (4). اساس: المعنی به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (5). اساس: تعلموا به قیاس با قرآن مجید و نسخه آو، تصحیح شد. (6). آج: بعلمهم. [.....]
(7). اساس: تفریفا به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (8). مل: چرا. (9). اساس: ندارد از آج، افزوده شد.
صفحه : 284 آنگه حق تعالی گفت از سرّ منافقان«1»: [یَحذَرُ المُنافِقُون‌َ]«2» می‌ترسند از آن که سورتی فرود آید به ایشان که در آن جا کشف سرّ و هتک ستر ایشان باشد، و خبر دهنده بود آن سورت از ضمیر دل ایشان. آنگه بر سبیل تهدید گفت: [بگوی]«3» ای محمّد؟ اینکه منافقان را که شما استهزا می‌کنی که: خدای تعالی سرّ شما پوشیده نخواهد داشتن جز که بر صحرا نهد و آشکارا کند، و شما را از آنچه می‌ترسی در«4» افتی. قتاده گفت: اینکه سورت را «فاضحه» گفتند، یعنی رسوا کننده، و «مثیره» از خاک بیرون آورنده، و «مبعثره»«5» از گور بیرون آورنده از آن جایی که در او کشف اسرار است، فی قوله تعالی: إِن‌َّ اللّه‌َ مُخرِج‌ٌ ما تَحذَرُون‌َ. إبن کیسان گفت: آیت در شأن دوازده کس آمد از منافقان که در شب بر راه رسول- علیه السّلام- کمین کردند بر عقبه در شبی تاریک تا رسول را- علیه السّلام- بکشند، بر اشترش«6» برمانند تا او را بیفگند. و گفتند: بیست و هشت مرد بودند، با اینکه همه خایف بودند از آن که خدای تعالی رسول را خبر دهد و ایشان را رسوا کند، و رسول- علیه السّلام- بی خبر بود از اینکه حال تا جبریل آمد و رسول را خبر داد. رسول- علیه السّلام- امیر المؤمنین را گفت: تو امشب در پیش ناقه من برو، او بیامد و زمام ناقه به دست [91- ر]
گرفت و به یک دست تیغ داشت و حذیفة بن الیمان را فرمود تا سائق بود، چون به آن جا رسید که ایشان کمین کرده بودند، رسول- علیه السّلام- آواز داد یک یک را به نام: یا فلان؟ و یا فلان؟ چون ایشان بدانستند که، رسول- علیه السّلام- بر سرّ ایشان مطّلع شد، پیش دویدند. رسول گفت: چه حمل کرد شما را بر آن که ما را رها کردی و از پیش«7» بیامدی! گفتند: ای رسول اللّه؟ اینکه جای«8» است مخوف و کمین گاه دشمن، بیامدیم تا اینکه جایگاه بنگریم تا اگر دشمنی باشد او را برانیم و راه پاک کنیم. و رسول- علیه السّلام- گفت: خلاف اینکه است و خدای ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: حق تعالی از سرّ منافقان رسول را خبر داد و گفت: (2). اساس: ندارد، با توجه به متن قرآن مجید از آج، افزوده شد. (3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (4). مل آن. (5). آج، مج، لب: مشیره مل: منزه. (6). آو، آج، بم، لب: یا شترش را مل، مج: به اشترش. (7). آو، آج، بم، لب ما. (8). مج: جایی.
صفحه : 285 مرا خبر داد که: برای چه آمده‌ای و از سرّ بد و خبث نیّت شما مرا آگاه کرد. امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- گفت: یا رسول اللّه؟ دستور باشی«1» تا همه را گردن بزنم. گفت: نخواهم که مردمان گویند که، محمّد قوم خود را و صحابه خود را می‌کشد، خدای تعالی کار ایشان مرا کفایت کند به دبیله. گفتند: یا رسول اللّه؟ دبیله چه باشد! گفت: درفشی از دوزخ که خدای بر دل ایشان زند تا جانشان از آن نیست شود. وَ لَئِن سَأَلتَهُم لَیَقُولُن‌َّ- الایه«2». عبد اللّه عمر، و قتاده، و زید بن اسلم، و محمّد بن کعب، گفتند: مردی از جمله منافقان در غزات«3» تبوک گفت: ما ندیده‌ایم از قرّای ما شکم بزرگتر و دروغزن‌تر و بد دل‌تر بنزدیک کارزار. یعنی اصحاب رسول. عوف بن مالک بشنید، بانگ برآورد و او را گفت: دروغ می‌گویی ای منافق. آنگه بیامد و رسول را خبر داد. آن مرد منافق بیامد و رسول- علیه السّلام- برنشسته بود و در رکاب رسول می‌رفت و عذر می‌خواست و می‌گفت: إِنَّما کُنّا نَخُوض‌ُ وَ نَلعَب‌ُ ما بازی می‌کردیم و بر سبیل هزل و مزاح سخنی می‌گفتیم، و قوله: نَخُوض‌ُ، ای نخوض فی الحدیث، یعنی ما در میان حدیث رفته بودیم، چون از هر جنسی حدیث رود عرب گویند«4»: خاض فی الحدیث، و خاض فی الماء اذا دخل فیه و اینکه جا عبارت است از آن که هر گونه سخن می‌رفت. قُل أَ بِاللّه‌ِ، و رسول- علیه السّلام- می‌گفت: أَ بِاللّه‌ِ وَ آیاتِه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ کُنتُم تَستَهزِؤُن‌َ به خدای و کتاب خدای و رسول خدای استهزا می‌کردی«5»؟ قتاده گفت: سبب نزول آیت آن بود که، در غزات تبوک جماعتی منافقان در پیش رسول می‌رفتند به مسافتی دور و با یکدیگر می‌گفتند: اینکه مرد گمان می‌برد که حصون شام و قصورش گشاده خواهد شدن، او را اینکه ظنّی خطا«6» و تمنّایی محال، هیهات هیهات؟ دور است اینکه کار؟ خدای تعالی رسول را خبر داد از اینکه و از گفتار ایشان. رسول- علیه السّلام- گفت: بروی و باز داری ایشان را. برفتند و باز داشتندشان. رسول- علیه السّلام- گفت: چیزی گفتی«7» در اینکه راه! گفتند: خیر. ----------------------------------- (1). آج، بم، لب: دستوری باشد. در موارد مشابه «دستور باش» به کار می‌برد. رک: واژه‌نامه. (2). مج اگر بپرسی از ایشان. (3). مل، مج: غزای. [.....]
(4). آو، آج، بم، لب: گوید. (5). مل: می‌کنید و تا غایت افسوس می‌داشتی. (6). آو، آج، بم، لب: خطاست. (7). همه نسخه بدلها: چه می‌گفتی/ چه می‌گفتید.
صفحه : 286 گفت: دروغ می‌گویی، که چنین می‌گفتی«1»، گفتند: یا رسول اللّه؟ إِنَّما کُنّا نَخُوض‌ُ وَ نَلعَب‌ُ ما در میانه حدیث و بازی بودیم. مجاهد گفت، مردی از منافقان با جماعتی هم از ایشان می‌گفت: نبینی اینکه محمّد را خبر می‌دهد که، ناقه فلان که گم شده است به فلان وادی است، او چه داند غیب می‌گوید. خدای تعالی رسول را خبر داد از گفتار ایشان بیامدند و عذر خواستند و گفتند: إِنَّما کُنّا نَخُوض‌ُ وَ نَلعَب‌ُ ما بازی می‌کردیم. و ضحّاک گفت: آیت در«2» عبد اللّه ابّی سلول آمد که به مسلمانان و به رسول استهزا کردیدی«3» چون خدای تعالی خبر داد، گفتند: إِنَّما کُنّا نَخُوض‌ُ وَ نَلعَب‌ُ. حق تعالی گفت: بگو اینکه منافقان را: لا تَعتَذِرُوا عذر خواهی که کافر شدی به اینکه گفتار پس از ایمانتان، یعنی اظهار شما ایمان را، برای آن که کفر کفر«4» پس از ایمان درست نیاید بر اصل ما چنان که بیان کردیم پیش از اینکه، چه اگر چنین باشد مؤدّی بود با احباط، و معنی آن است که: مظهر کفر شدی پس از آن که مظهر ایمان بودی، یعنی کافر شدی پس از آن که منافق بودی. إِن نَعف‌ُ«5» إِن نَعف‌ُ عَن طائِفَةٍ مِنکُم و: نُعَذِّب طائِفَةً علی اضافة الفعل الی اللّه تعالی بلفظ الجمع تفخیما و تعظیما، اگر جماعتی را عفو کنیم، [91- پ]
جماعتی را عذاب کنیم. مفسّران گفتند: مراد به طایفه اوّل، یک مرد است نام او مخشی‌ّ بن حمیّر الاشجعی‌ّ که هر وقت که ایشان از اینکه«8» معنی چیزی گفتندی، بر ایشان انکار کردی و معاونت نکردی ایشان را بر آن و مفارقت کردی از ایشان، چون اینکه آیت آمد، پیش رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ خدا داند که هر گه که آیتی آمدی در شأن منافقان، من دانستمی که من از آن جمله‌ام، پوست من بر تن من بلرزیدی و دل من از آن ----------------------------------- (1). مل آن جماعت. (2). مل در شأن. (3). همه نسخه بدلها: کردی. (4). کذا: اساس دیگر نسخه بدلها: کفر. (5). اساس: یعف به قیاس با قرآن مجید و نسخه آج، تصحیح شد. (6). اساس: یا به قیاس با نسخه مج، تصحیح شد. (7). آو، آج، بم: دو لفظ و فتح و جزم علی الفعل. (8). آو، آج، بم: در اینکه.
صفحه : 287 بجستی«1». بار خدایا؟ ایمان آوردم، ایمانی درست. بار خدایا؟ وفات من قتل کن در سبیل تو بر شهادت، چنان که کس نگوید: منش شستم، و منش کفن کردم، و منش دفن کردم. روز یمامه‌اش بکشتند و چندان که جستند او را نیافتند. و بعضی مفسّران گفتند: معنی آیت آن است که: اگر بعضی را عفو بکنند به توبه، بعضی را عذاب کنند به اصرار ذلک«2» بِأَنَّهُم کانُوا مُجرِمِین‌َ اینکه برای آن است که ایشان کافران و منافقان‌اند. [قوله تعالی: المُنافِقُون‌َ وَ المُنافِقات‌ُ بَعضُهُم مِن بَعض‌ٍ یَأمُرُون‌َ بِالمُنکَرِ وَ یَنهَون‌َ عَن‌ِ المَعرُوف‌ِ]«3»، آنگه گفت: منافقان از یکدیگرند به منزلت یک نفس، بهری به بهری«4» تولّا کنند، امر به منکر کنند و نهی کنند از معروف، بر عکس آن که در عقل و شرع واجب است. و معروف، عبارت باشد از: همه خیری و طاعتی و منکر، عبارت است از جمله معاصی. وَ یَقبِضُون‌َ أَیدِیَهُم دست ببسته‌اند از خیرات و صدقات، و اینکه عبارت است از بخل. و مرد بخیل را ممسک گویند و قابض الید و جعد الکف‌ّ و کدّ«5» الانامل، و سخی‌ّ را منبسط الید«6» و سبط البنان، الا تری الی قول الشّاعر: و کاتب حاسب ان رحت ملتمسا ما فی یدیه اذا ما جئت مجتدیه اضاف تسعین تقفوها ثلاثتها الی ثلاثة آلاف و تسع مائة نَسُوا اللّه‌َ فَنَسِیَهُم ای ترکوا طاعة اللّه فترک اللّه ثوابهم«7» ایشان دست از اطاعت«8» بداشتند، خدای تعالی ایشان را از ثواب رها کرد. و وجهی دیگر آن است که: ایشان خدای را فراموش کردند، خدای تعالی جزای ایشان از آن فراموشی بداد. وجهی دیگر آن است که: عاملهم معاملة النّاسی فعل ایشان بر حقیقت نسیان باشد، و فعل خدای تعالی بر سبیل ازدواج. إِن‌َّ المُنافِقِین‌َ هُم‌ُ الفاسِقُون‌َ که منافقان به حقیقت از فرمان خدای تعالی بیرون باشند. آنگه گفت: [وَعَدَ اللّه‌ُ المُنافِقِین‌َ وَ المُنافِقات‌ِ وَ الکُفّارَ نارَ جَهَنَّم‌َ خالِدِین‌َ ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: بخستی. (2). مل: آن که. [.....]
(3). اساس: ندارد از مل، افزوده شد. (4). آو، آج، بم: بهری، بهری را. (5). آو، آج، بم: لدّ مل: کنز. (6). آو، آج، بم، لب: مبسوط الید. (7). آج، طاعته فترک ثوابهم. (8). آو، آج، بم، لب خدای.
صفحه : 288 فِیها]«1» خدای وعده داد مردان و زنان منافق را و نیز کافران را که کفر آشکارا دارند آتش دوزخ. و وعده، متناول باشد خیر و شرّ را، امّا وعید جز در شرّ نگویند. خالِدِین‌َ فِیها همیشه باشند آن جا، و نصب او بر حال است. هِی‌َ حَسبُهُم آن بس است ایشان را یعنی دوزخ. وَ لَعَنَهُم‌ُ اللّه‌ُ و خدای تعالی لعنت کرد ایشان را و از رحمت خود دور کرد. و لعن، طرد و ابعاد باشد. وَ لَهُم عَذاب‌ٌ مُقِیم‌ٌ و ایشان را عذابی باشد دایم. کَالَّذِین‌َ مِن قَبلِکُم، یعنی همان کرده‌ای که آنان که پیش شما بودند از کفر و معصیت تا همان دیدی که ایشان دیدند که از پیش شما بودند، جز که ایشان را قوّت بیش از شما بود، و مال و فرزندان بیش از شما داشتند، ایشان ممتّع«2» شدند و مغرور به نصیب خود از دنیا، و شما نیز هم مغرور و فریفته و ممتّع«3» شدی به نصیب شما چنان که ایشان ممتّع«4» شدند که پیش شما بودند به نصیب ایشان از دنیا. و خلاق، نصیب باشد. ابو هریره و حسن گفتند: بخلاقهم، ای بدینهم به دین و طریقتشان. وَ خُضتُم کَالَّذِی خاضُوا و خوض کردی در باطل چنان که ایشان خوض کردند در باطل و کفر و تکذیب رسولان و استهزاء به مؤمنان. و «الّذی» به معنی الّذین است، جاری مجری «من» است که واحد را و جمع را بشاید، و مثله قوله: مَثَلُهُم کَمَثَل‌ِ الَّذِی استَوقَدَ ناراً ...«5»، ثم‌ّ قال: ذَهَب‌َ اللّه‌ُ بِنُورِهِم وَ تَرَکَهُم فِی ظُلُمات‌ٍ لا یُبصِرُون‌َ و قال الشّاعر: و ان‌ّ الّذی حانت بفلج دماؤهم هم القوم کل‌ّ القوم یا ام‌ّ خالد و بعضی دگر گفتند: «الّذی»، در آیت جاری مجری «ما» ی مصدریّه است، ای خضتم کخوضهم، و خوض کردی چنان که خوض ایشان. أُولئِک‌َ حَبِطَت أَعمالُهُم ایشان را [92- ر]
عملهاشان باطل شد، یعنی واقع نشد به موقع خود چنان که عمل مؤمنان که بر آن ثوابی باشد. و مراد به حبوط عمل در دنیا آن است که: خدای تعالی افشای سرّ ایشان کرد تا عملی که ایشان می‌کنند که به آن حکم توان کردن بر ایمان و اسلام صاحبش. ایشان را آن نیست شود به اطلاع خدای تعالی پیغامبر را بر سرّ و نفاق ایشان. و امّا در آخرت آن است که، بر آن«6» ثوابی نخواهد ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از مل، افزوده شد. (4- 3- 2). آو، آج، بم، لب: متمتّع. (5). سوره بقره (2) آیه 17. (6). آو، آج، لب: آن را.
صفحه : 289 بودن. وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الخاسِرُون‌َ و ایشان زیانکاران باشند. ابو هریره روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که او گفت: لتأخذن‌ّ کما اخذت الامم من قبلکم ذراعا بذراع و شبرا بشبر و باعا بباع حتّی لو ان‌ّ احدا من اولئک دخل جحر ضب‌ّ لدخلتموه گفت: شما همان طریقت گیری که آنان که پیش شما بودند رش«1» به رش«2» و بدست به بدست، و ور به ور«3» تا اگر [یکی]«4» از ایشان در سوراخ سوسماری شده باشد شما نیز همچنان کنی. آنگه ابو هریره مصداق اینکه حدیث را گفت و اگر خواهی تا صحّت اینکه بدانی برخوانی قول خدای تعالی: کَالَّذِین‌َ مِن قَبلِکُم کانُوا أَشَدَّ مِنکُم قُوَّةً وَ أَکثَرَ أَموالًا وَ أَولاداً ... الایه. گفتند: یا رسول اللّه؟ چنان که پارسیان و رومیان و اهل کتاب! گفتند«5»: نیستند اینکه مردمان مگر از جنس ایشان؟ عبد اللّه عبّاس گفت در اینکه آیت: ما اشبه اللّیلة بالبارحة گفت: اینکه بنی اسرائیل‌اند که ما را به ایشان تشبیه کردند. و عبد اللّه مسعود گفت: شما ماننده‌ترین مردمانی به بنی اسرائیل به سمت و هدی و طریقت، متابع عمل ایشانی چنان که پای نعل با پای نعلم ماند و پر تیر با پر تیر، الّا آن است که نمی‌دانم که شما گوساله می‌پرستی یا نه؟ و حذیفة بن الیمان گفت: منافقان شما بترند از منافقان عهد رسول، گفتیم: چگونه! گفت: برای آن که ایشان نفاق پوشیده داشتند و شما انفاق آشکارا بکردی. أَ لَم یَأتِهِم نیامد به ایشان، یعنی همانا نرسید به ایشان یعنی به منافقان خبر آنان که پیش ایشان بودند. آنگه تفصیل«6» داد آن جمله را، گفت: قوم نوح، مجرور بر بدل الّذین قوم نوح بودند«7» که من ایشان را به طوفان غرق کردم و عاد و قوم هود که ایشان را به باد هلاک کردم، [و ثمود و قوم صالح که ایشان را به رجفه و صیحه هلاک کردم و قوم ابراهیم را- علیه السّلام- از نمرود و اتباعش که ایشان را به سراسک ----------------------------------- (2- 1). همه نسخه بدلها: ارش. (3). آو، آج، بم: بار به بار مل: ور به ود مج: و در هون. (4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها، بجز مل: گفت. [.....]
(6). آو، آج، بم، مل، مج: تفضیل. (7). اساس: گفت قوم بر بدل قوم نوح بودند به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
صفحه : 290 هلاک کردم.]«1» و مؤتفکات، یعنی زمینهای برگشته از شهرهای قوم لوط که من آن را برگردانیدم«2» پیغامبرانشان به ایشان آمدند با معجزات. خدای تعالی بر ایشان ظلم نکرد، بل ایشان بر خویشتن ظلم کردند که کافر شدند در خداوند خود تا به جزای آن، خدای ایشان را هلاک کرد. پس خدای عدل کرده باشد و ایشان بر خویشتن ظلم به فعل آنچه به آن مستحق‌ّ ضرر عقاب شدند. [قوله تعالی]«3»:

[سوره التوبة (9): آیات 71 تا 89]

[اشاره]



وَ المُؤمِنُون‌َ وَ المُؤمِنات‌ُ بَعضُهُم أَولِیاءُ بَعض‌ٍ یَأمُرُون‌َ بِالمَعرُوف‌ِ وَ یَنهَون‌َ عَن‌ِ المُنکَرِ وَ یُقِیمُون‌َ الصَّلاةَ وَ یُؤتُون‌َ الزَّکاةَ وَ یُطِیعُون‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ أُولئِک‌َ سَیَرحَمُهُم‌ُ اللّه‌ُ إِن‌َّ اللّه‌َ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ (71) وَعَدَ اللّه‌ُ المُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِین‌َ فِیها وَ مَساکِن‌َ طَیِّبَةً فِی جَنّات‌ِ عَدن‌ٍ وَ رِضوان‌ٌ مِن‌َ اللّه‌ِ أَکبَرُ ذلِک‌َ هُوَ الفَوزُ العَظِیم‌ُ (72) یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ جاهِدِ الکُفّارَ وَ المُنافِقِین‌َ وَ اغلُظ عَلَیهِم وَ مَأواهُم جَهَنَّم‌ُ وَ بِئس‌َ المَصِیرُ (73) یَحلِفُون‌َ بِاللّه‌ِ ما قالُوا وَ لَقَد قالُوا کَلِمَةَ الکُفرِ وَ کَفَرُوا بَعدَ إِسلامِهِم وَ هَمُّوا بِما لَم یَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاّ أَن أَغناهُم‌ُ اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ مِن فَضلِه‌ِ فَإِن یَتُوبُوا یَک‌ُ خَیراً لَهُم وَ إِن یَتَوَلَّوا یُعَذِّبهُم‌ُ اللّه‌ُ عَذاباً أَلِیماً فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ وَ ما لَهُم فِی الأَرض‌ِ مِن وَلِی‌ٍّ وَ لا نَصِیرٍ (74) وَ مِنهُم مَن عاهَدَ اللّه‌َ لَئِن آتانا مِن فَضلِه‌ِ لَنَصَّدَّقَن‌َّ وَ لَنَکُونَن‌َّ مِن‌َ الصّالِحِین‌َ (75) فَلَمّا آتاهُم مِن فَضلِه‌ِ بَخِلُوا بِه‌ِ وَ تَوَلَّوا وَ هُم مُعرِضُون‌َ (76) فَأَعقَبَهُم نِفاقاً فِی قُلُوبِهِم إِلی یَوم‌ِ یَلقَونَه‌ُ بِما أَخلَفُوا اللّه‌َ ما وَعَدُوه‌ُ وَ بِما کانُوا یَکذِبُون‌َ (77) أَ لَم یَعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ یَعلَم‌ُ سِرَّهُم وَ نَجواهُم وَ أَن‌َّ اللّه‌َ عَلاّم‌ُ الغُیُوب‌ِ (78) الَّذِین‌َ یَلمِزُون‌َ المُطَّوِّعِین‌َ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ فِی الصَّدَقات‌ِ وَ الَّذِین‌َ لا یَجِدُون‌َ إِلاّ جُهدَهُم فَیَسخَرُون‌َ مِنهُم سَخِرَ اللّه‌ُ مِنهُم وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (79) استَغفِر لَهُم أَو لا تَستَغفِر لَهُم إِن تَستَغفِر لَهُم سَبعِین‌َ مَرَّةً فَلَن یَغفِرَ اللّه‌ُ لَهُم ذلِک‌َ بِأَنَّهُم کَفَرُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الفاسِقِین‌َ (80) فَرِح‌َ المُخَلَّفُون‌َ بِمَقعَدِهِم خِلاف‌َ رَسُول‌ِ اللّه‌ِ وَ کَرِهُوا أَن یُجاهِدُوا بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ قالُوا لا تَنفِرُوا فِی الحَرِّ قُل نارُ جَهَنَّم‌َ أَشَدُّ حَرًّا لَو کانُوا یَفقَهُون‌َ (81) فَلیَضحَکُوا قَلِیلاً وَ لیَبکُوا کَثِیراً جَزاءً بِما کانُوا یَکسِبُون‌َ (82) فَإِن رَجَعَک‌َ اللّه‌ُ إِلی طائِفَةٍ مِنهُم فَاستَأذَنُوک‌َ لِلخُرُوج‌ِ فَقُل لَن تَخرُجُوا مَعِی‌َ أَبَداً وَ لَن تُقاتِلُوا مَعِی‌َ عَدُوًّا إِنَّکُم رَضِیتُم بِالقُعُودِ أَوَّل‌َ مَرَّةٍ فَاقعُدُوا مَع‌َ الخالِفِین‌َ (83) وَ لا تُصَل‌ِّ عَلی أَحَدٍ مِنهُم مات‌َ أَبَداً وَ لا تَقُم عَلی قَبرِه‌ِ إِنَّهُم کَفَرُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ وَ ماتُوا وَ هُم فاسِقُون‌َ (84) وَ لا تُعجِبک‌َ أَموالُهُم وَ أَولادُهُم إِنَّما یُرِیدُ اللّه‌ُ أَن یُعَذِّبَهُم بِها فِی الدُّنیا وَ تَزهَق‌َ أَنفُسُهُم وَ هُم کافِرُون‌َ (85) وَ إِذا أُنزِلَت سُورَةٌ أَن آمِنُوا بِاللّه‌ِ وَ جاهِدُوا مَع‌َ رَسُولِه‌ِ استَأذَنَک‌َ أُولُوا الطَّول‌ِ مِنهُم وَ قالُوا ذَرنا نَکُن مَع‌َ القاعِدِین‌َ (86) رَضُوا بِأَن یَکُونُوا مَع‌َ الخَوالِف‌ِ وَ طُبِع‌َ عَلی قُلُوبِهِم فَهُم لا یَفقَهُون‌َ (87) لکِن‌ِ الرَّسُول‌ُ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا مَعَه‌ُ جاهَدُوا بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم وَ أُولئِک‌َ لَهُم‌ُ الخَیرات‌ُ وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ (88) أَعَدَّ اللّه‌ُ لَهُم جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِین‌َ فِیها ذلِک‌َ الفَوزُ العَظِیم‌ُ (89) [92- پ]

[ترجمه]

و مردان گرویده و زنان بهری دوستان بهری‌اند می‌فرمایند به نیکی و نهی می‌کنند از نابایست و به پای می‌دارند نماز و می دهند زکات و فرمان می‌برند خدای را و پیغامبرش را، ایشان آنانند [که]«4» رحمت کند بر ایشان خدای که غالب و محکم کار است. و نوید داد خدای مردان مؤمن را و زنان مؤمنه را بهشتهایی که می‌رود از زیر آن جویهایی، همیشه باشند در وی و جایهای خوش در بهشتهای مقام و خشنودی، از خدای بزرگتر است، آن دستی«5» و ظفری بزرگ است. ای پیغمبر جهاد کن با کافران و منافقان و درشتی کن بر ایشان، و جای ایشان دوزخ است و بد جای است آن [93- ر]: ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد مل و اصحاب مدین و قوم شعیب که ایشان را به عذاب روز ظله هلاک کردم، و المؤتفکات اتتهم رسلهم بالبیّنات فما کان اللّه لیظلمهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون. (2). مج اتتهم رسلهم. (4- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (5). آو، بم: دستنی لب: پیروزی.
صفحه : 291 سوگند می‌خورند به خدای که نگفتند و بگفتند«1» سخن کفر و کافر شدند پس از«2» اسلامشان، و همّت کردند به آنچه نرسند و چه انکار کردند مگر آن که توانگر بکرد ایشان را خدای و رسولش از فضل او، اگر توبه کنند بهتر باشد ایشان را، و اگر برگردند عذاب کند ایشان را خدای عذابی دردناک در دنیا و آخرت، و نباشد ایشان را در زمین از یاری و نه یاوری. و از ایشان کس هست که عهد کرد با خدای، اگر بدهد ما را از فضل و روزی‌اش صدقه دهیم و از جمله نیکان باشیم. [93- پ]
چون بداد ایشان را از فضلش«3»، بخل کردند به آن و برگردیدند و ایشان برگشته بودند. پیدا کردشان«4» نفاق در دلهاشان تا آن روز که با پیش او شوند به آنچه خلاف کردند با خدای آنچه وعده دادند او را و به آنچه«5» دروغ گفتند. نمی‌دانند که خدای داند سرّ ایشان و راز ایشان، و خدای دانای نهانیهاست«6». آنان که عیب می‌کنند تفضّل کنندگان«7» را از مؤمنان در صدقات و آنان که نه نیابند الّا طاقتشان فسوس می‌دارند«8» از ایشان، فسوس می‌دارد«9» خدای از ایشان، و ایشان راست عذابی دردمند. [94- ر]
آمرزش خواه برای ایشان یا مخواه آمرزش برای ایشان، گر آمرزش خواهی برای ایشان هفتاد بار ----------------------------------- (1). آج، لب: و بحقیقت گفتند. (2). اساس: با به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (3). آو، بم: روزی‌اش. (4). آج، لب: پس از پی در آورد ایشان را. (5). آو، بم بودند. (6). آو، بم: پنهاهاست. (7). آج، لب: متبرّعان. (8). آو، بم: می‌کنند. [.....]
(9). آو، بم: کند.
صفحه : 292 نیامرزد خدای ایشان را، اینکه برای آن است که ایشان کافر شدند به خدای و رسولش و خدای ننماید ره بهشت به گروه فاسقان. خرّم شدند باز پس گذاشتگان بنشستشان بر خلاف پیغامبر خدای و نخواستند که جهاد کنند به مالهاشان و جانهاشان در راه خدای، و گفتند: مروی در گرما، بگو که: آتش دوزخ سختر«1» است از گرما اگر دانند«2». بگو تا بخندند اندک و بگریند بسیار پاداشت به آنچه کرده بودند«3». [94- پ]
اگر باز برد تو را خدای با«4» گروهی از ایشان دستوری خواهند از تو بیرون شدن را بگو که بیرون میایی«5» با من هرگز و کارزار مکنی با من با دشمنی، شما راضی شدی بنشستن نخست بار بنشینی با زنان و کودکان«6». و نماز مکن بر«7» یکی از ایشان که بمیرد هرگز، و مایست«8» بر گور [ش]«9» که ایشان کافرند به خدای و رسولش و بمردند و ایشان فاسق بودند. تعجّب میاراد تو را مالهای ایشان و فرزندان ایشان، می‌خواهد خدای که عذاب کند ایشان را به آن در دنیا و برود جانهاشان و ایشان کافراند [95- ر]. ----------------------------------- (1). سختر/ سخت‌تر. (2). اساس: دانید به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (3). مج از کردارها. (4). آو، بم: وا/ با. (5). آو، بم: برون نا آیی مج: بروید میایید. (6). آج، بم، لب: بازماندگان. (7). آو، بم: ور/ بر. (8). اساس: مه ایست. (9). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
صفحه : 293 چون بفرستند سورتی که ایمان آری به خدای و جهاد کنی با رسول«1» وی دستوری خواهند از تو خداوندان مال از ایشان و گویند رها کن ما را تا باشیم با نشستگان. راضی شدند به آن که باشند با بازماندگان و مهر نهادند بر دلهاشان، ایشان نمی‌دانند. لکن پیغامبر و آنان که بگرویدند با او جهاد کردند به مالهاشان و جانهاشان، ایشان را باشد نیکیها و ایشان ظفر یافتگان باشند. ساخته است«2» خدای ایشان را بهشتهایی که می‌رود از زیر آن جویهای، جاویدان باشند در آن جا، آن ظفری است بزرگوار [95- پ]. قوله: وَ المُؤمِنُون‌َ وَ المُؤمِنات‌ُ بَعضُهُم أَولِیاءُ بَعض‌ٍ- الآیه. قدیم- جل‌ّ جلاله- بر عادت کریمش چون ذکر منافقان بکرد و اوصاف ایشان بگفت و سیرت و طریقت ایشان به خلقان نمود، عقیب«3» آن ذکر مؤمنان کرد و صفت ایشان گفت و خلال«4» خیر ایشان و طریقت پسندیده ایشان با خلقان باز گفت، وَ المُؤمِنُون‌َ وَ المُؤمِنات‌ُ گفت: زنان و مردان مؤمنان بهری دوستان بهری‌اند، و بهری به بهری اولیتراند، اولیای مودّت‌اند و اولیای نصرت‌اند و اولیای ولایت‌اند، به یکدیگر تولّا کنند و از یکدیگر باشند، امر«5» به معروف کنند و نهی منکر کنند و فرمان خدای و پیغامبر برند. جریر بن عبد اللّه گفت: از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- شنیدم که [گفت]«6»: مهاجر و انصاریان از من«7» بهری اولیای بهری‌اند، امر معروف«8» می‌کنند یعنی به ایمان و خیر و نهی منکر می‌کنند یعنی آنچه در شریعت و سنّت نشناسند. ابو العالیه گفت: ----------------------------------- (1). آو، بم: وا پیغامبرش. (2). آو، بم: ببجارده است مج: بجارده است آج، لب: آماده کرده است. (3). آو، آج، بم، لب: عقب. (4). آو، آج، بم، مل: حلال. [.....]
(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: و امر. (6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها، بجز مل: مهاجر و انصاریان من. (8). مل: به معروف.
صفحه : 294 هر کجا در قرآن امر معروف است آن دعوت است از کفر به ایمان، و هر کجا نهی منکر است منع است از عبادت اوثان و شیطان و فرایض نماز به جای آرند و واجبات زکات بگزارند و اوامر خدای و رسول را انقیاد نمایند. أُولئِک‌َ سَیَرحَمُهُم‌ُ اللّه‌ُ ایشان آنان باشند که خدای بر ایشان رحمت کند«1»، که خدای عزیز است، هیچ چیز او را غالب نیاید، و حکیم است آنچه کند به حکمت و مصلحت کند. آنگه گفت: آنان که متحلّی باشند به اینکه حیلت و متّسم به اینکه سیما و اینکه نام و اینکه حکم دارند، خدای ایشان را وعده و نوید می‌دهد چه از مردان و چه از زنان، جَنّات‌ٍ و بهشتها که درختان آن زمین آن را بپوشیده باشد، در زیر آن درختان جویهای روان باشد، و ایشان در آن جا خالد و مخلّد و مؤبّد باشند، و نیز وعده می‌دهد ایشان را مسکنها و جایهای خوش. حسن بصری گوید از ابو هریره و عمران بن الحصین پرسیدم که: اینکه که خدای تعالی می‌گوید: وَ مَساکِن‌َ طَیِّبَةً در اینکه چیزی«2» شنیدی«3» از رسول- علیه السّلام! گفتند: علی الخبیر سقطت بر دانا«4» فتادی، ما رسول را از اینکه پرسیدیم، گفت: کوشکی باشد در بهشت به یک پاره از لؤلؤ، در او هفتاد سرای باشد از یاقوت سرخ، در هر سرای هفتاد خانه از زمرّد سبز، در هر خانه هفتاد سریر و بر هر سریری هفتاد بستر از هر لونی بر هر بستری جفتی از حور العین، در هر خانه هفتاد [خوان نهاده، بر هر خوانی هفتاد لون طعام، در هر خانه هفتاد]«5» وصیفت، حق تعالی بنده مؤمن را چندانی قوّت و شهوت و نهمت دهد که به یک بامداد بر همه بگردد از طعامها و فراشها. فِی جَنّات‌ِ عَدن‌ٍ در بهشتهای مقام و جای ایستادن و خلود، یقال: عدن بالمکان اذا اقام به، و منه: المعدن، و قال الشّاعر: و ان تستضیفوا الی حکمه«6» تضافوا الی راجح قد عدن و رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: عدن، بهشتی است خاص‌ّ از بهشتهای خدای، هیچ چشم مثل آن ندیده است و بر خاطر هیچ بشر چنان نگذشته است. در آن جا نباشد جز سه گروه: پیغامبران و صدّیقان و شهیدان. حق تعالی گوید: خنک آن ----------------------------------- (1). مل إِن‌َّ اللّه‌َ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ (2). آو، آج، بم: خبری. (3). مل: شنیدید/ شنیدی. (4). مل: دانایان. (5). اساس: ندارد از آج، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها: حمله.
صفحه : 295 را که در اینکه جا شود؟ عبد اللّه مسعود گفت: هی بطنان الجنّة، ای وسطها آن میانه بهشت است، آن جا که از آن به، جای نباشد. عبد اللّه عبّاس از کعب الاحبار پرسید که: جنّات عدن، چه باشد! گفت: عدن، به سریانی رز باشد و انواع انگور. عبد اللّه بن عمر«1» گفت: جنّات عدن، عدن کوشکی است در بهشت پیرامن او بروج و مروج است، یعنی«2» کوشکها و مرغزارها، او را پنج هزار در است، بر هر دری خیمه‌ای، در آن جا نشود الّا پیغامبری یا صدّیقی یا شهیدی. حسن بصری گفت: جنّات عدن، و ما ادریک ما جنّات عدن، کوشکی است از زر«3»، در او نشود الّا به پیغامبری یا صدّیقی یا شهیدی یا حاکمی عدل«4». ضحّاک گفت: عدن، شهرستان بهشت است و در آن جا پیغامبران و امامان و شهیدان باشند، و مردمان پیرامون ایشان باشند و بهشتها پیرامن آن باشد. عطاء بن السّایب گفت: عدن، جویی است [96- ر]
در بهشت، درختان بر کنارهای او، و مقاتل و کلبی گفتند: عدن، بلندتر درجه است در بهشت، و چشمه تسنیم در اوست و بهشتها پیرامن آن است، و از آنگه«5» که خدای تعالی آفرید«6»، پوشیده است، کشف نفرمایند«7» از او تا اهلش فرو نیایند«8»، و اهل او، انبیا و صدّیقان و شهیدان و صالحان باشند«9» و آنان که خدای خواهد، و فیها قصور الدّرّ و الیاقوت و در او کوشکهاست از درّ و یاقوت و زر. بادی خوش از زیر عرش می‌جهد«10» بر پشته‌های«11» مشک سپید، و آن را در آن کوشکها می‌برد. عطاء الخراسانی«12» گفت، فی قوله: وَ مَساکِن‌َ طَیِّبَةً فِی جَنّات‌ِ عَدن‌ٍ«13»، کوشکها ----------------------------------- (1). اساس: عمرو به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (2). اساس: هیچ به قیاس با نسخه آو، و اتّفاق نسخه‌ها تصحیح شد. (3). لب: رز. (4). مل: بعدل مج: یا عادلی. [.....]
(5). مل: و از آن وقت باز. (6). همه نسخه بدلها، بجز مج: آفریده. (7). آو، آج، بم، لب: نفرماید. (8). آو، آج، بم، مج، لب: نیاید. (9). آو، آج، بم: از. (10). مل: و بادی خوش بجهد از زیر عرش. (11). اساس و دیگر نسخه بدلها: پشتها/ پشته‌ها. (12). آو: خورسانی آج، لب: الخوراسانی. (13). اساس گفت به قرینه با نسخه آو، حذف شد.
صفحه : 296 باشد از زبرجد و درّ و یاقوت، بوی او می‌دهد از پانصد ساله راه، و جَنّات‌ِ عَدن‌ٍ قصبه بهشت است و سقف آن عرش خداست. وَ رِضوان‌ٌ مِن‌َ اللّه‌ِ أَکبَرُ و رضای خدای تعالی از ایشان، ایشان را از بهشت بهتر و مهتر باشد. ابو سعید خدری، روایت کند از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که گفت: چون اهل بهشت در بهشت قرار گیرند، خدای تعالی گوید: ( یا اهل الجنة)، ای اهل بهشت؟ ایشان گویند: لبّیک ربّنا و سعدیک. گوید: (هل رضیتم) راضی شدی! گویند: ربّنا و ما لنا الا نرضی بار خدایا؟ و چگونه راضی نشویم، تو بدادی ما را آنچه کسی را نداده‌ای. حق تعالی گوید: من شما را به از اینکه بدهم. گویند: بار خدایا؟ به از اینکه چه باشد! گوید: رضا و خشنودی من از شما. وَ رِضوان‌ٌ مِن‌َ اللّه‌ِ أَکبَرُ رضای که پس از آن هرگز سخط نبود. ذلِک‌َ هُوَ الفَوزُ العَظِیم‌ُ اینکه ظفری بزرگ است. قوله: یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ آنگه حق تعالی با رسول خود خطاب کرد و گفت: ای پیغامبر برکشیده«1» رفیع المنزلة«2»؟ جهاد کن با کافران به تیغ و با منافقان. مفسّران در جهاد با منافقان خلاف کردند که چگونه باشد عبد اللّه مسعود گفت: جهاد با ایشان به دست باشد، اگر نتواند به زبان و اگر نتواند«3» به دل، و بر وی به دل منکر و مبغض باشد ایشان را، و روی«4» ترش دارد بر ایشان. عبد اللّه عبّاس گفت: به زبان جفا کند ایشان را و رفق و مدارا نکند با ایشان. و ضحّاک و إبن جریج گفتند: بتغلیظ الکلام، سخن درشت گوید با ایشان. حسن و قتاده گفتند: باقامة الحدود علیهم حدهای خدای بر ایشان براند. و روایتی دیگر از عبد اللّه عبّاس آن است که: جهاد منافقان به وعظ و تخویف باشد و در قراءت اهل البیت آمده است: (جاهد الکفار بالمنافقین) به منافقان با کافران جهاد کن. و جهاد و مجاهده به یک معنی باشد، و اشتقاقه من الجهد الّذی هو المشقّة، و الجهد الطّاقة. و مجاهده، ممارست کاری باشد سخت. وَ اغلُظ عَلَیهِم و درشت باش بر ایشان. و آن رفق و لطف و خوش خوی«5» و زفان«6» خوش که تو را با مؤمنان باشد، با ایشان مکن، درشت خوی و درشت سخن و ترش روی باش بر ایشان، چه جای ایشان دوزخ است و آن ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: برگزیده. (2). آو، آج، بم، لب: رفیع منزلت. (3). مل، مج: نتوانند. (4). آو، آج، بم: به روی. (5). همه نسخه بدلها: خوی خوش. [.....]
(6). همه نسخه بدلها: زبان.
صفحه : 297 بد جای«1» است بازگشتن را. و مأوی و مصیر، هر دو یکی باشد من اوی الیه و صار الیه اذا رجع الیه. یَحلِفُون‌َ بِاللّه‌ِ ما قالُوا مفسّران خلاف کردند در سبب نزول آیت عبد اللّه عبّاس گفت: رسول- علیه السّلام- در سایه حجره نشسته بود، اصحابان«2» را گفت: اینکه ساعت مردی به شما آید و در شما نگرد به چشم«3» شیطانی، چون بیاید با او هیچ سخن مگوی. در ساعت مردی آمد«4» ازرق چشم. رسول او را بخواند و گفت: چرا دشنام می‌دهی مرا تو و اصحابت! مرد برفت و اصحابش را بیاورد و سوگند خوردند که ما نگفتیم، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. ضحّاک گفت: جماعتی منافقان با رسول- علیه السّلام- به غزات«5» تبوک شدند، چون به خلوت با یکدیگر بنشستندی، رسول را- علیه السّلام- ناسزا گفتندی. روزی حذیفة بن الیمان حدیث ایشان بشنید و نقل کرد با رسول- علیه السّلام، رسول ایشان را بخواند و ملامت کرد. ایشان سوگند خوردند که: نگفتند: خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: یَحلِفُون‌َ بِاللّه‌ِ ما قالُوا. کلبی [96- پ]
گفت و عروه و محمّد بن اسحق که: آیت در جلاس بن سوید آمد، و سبب آن بود که: یک روز رسول- علیه السّلام- به«6» تبوک خطبه‌ای کرد«7»، و در آن جا ذکر منافقان کرد و ایشان را رجس خواند. اینکه جلاس گفت: اگر محمّد در اینکه که گوید راست می‌گوید، ما از خر بتریم«8». جوانی انصاری بشنید نام او عامر بن قیس، گفت: و اللّه که محمّد راست می‌گوید، و شما از خر بتری، و بیامد و رسول را خبر داد. رسول- علیه السّلام- [او را بخواند و آن حدیث مجاری«9» رفت، او انکار کرد. رسول علیه السّلام-]«10» گفت: سوگند خوری! گفت: بلی. آنگه هر دو را بنزدیک منبر آورد پس از آن که نماز دیگر گزارده بود. او سوگند خورد که عامر دروغ گفت، سوگندی مغلّظ به خدای. عامر نیز برخاست و سوگند خورد به خدای که، من ----------------------------------- (1). آو، بم، مج: جایی. (2). همه نسخه بدلها، بجز مج: اصحاب. (3). آج، لب: خشم. (4). آو، بم، مل، لب: بیامد مج: برآمد. (5). آو، آج، بم، لب: غزای. (6). آو، آج، بم: در. (7). آو، آج، بم، لب: می‌کرد. (8). مل و کمتریم. (9). بم: بخاری. مجاری/ مجارا، مجاراة (!). (10). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.
صفحه : 298 راست گفتم و او دروغ گفت. آنگه دست برداشت و گفت: اللّهم‌ّ انزل علی نبیّک الصّادق الصدق منّا، رسول- علیه السّلام- و مؤمنان گفتند: آمین. در حال جبریل آمد و اینکه آیت آورد: یَحلِفُون‌َ بِاللّه‌ِ ما قالُوا وَ لَقَد قالُوا کَلِمَةَ الکُفرِ. رسول- علیه السّلام- اینکه آیت بر جلاس خواند. چون به ذکر توبه رسید که: فَإِن یَتُوبُوا یَک‌ُ خَیراً لَهُم جلاس گفت: یا رسول اللّه؟ خدای تعالی در اینکه آیت توبه بر من عرض کرد، عامر راست گفت و من دروغ گفتم، و توبه کرد«1» و اسلام آورد«2»، و حسن اسلامه و توبته. قتاده گفت، سبب نزول آیت آن بود که: دو مرد با یکدیگر خصومت کردند، یکی غفاری و یکی جهینی«3»، و جهینی«4» از حلفای انصار بود، غفاری بر جهینی«5» غلبه کرد. عبد اللّه بن ابی‌ّ گفت: انصرو اخاکم فو اللّه ما مثلنا و مثل محمّد الّا کما یقال: سمّن کلبک یأکلک سگت را فربه کن تا تو را بخورد. آنگه گفت: لئن رجعنا الی المدینة لیخرجن‌ّ الاعزّ منها الاذل‌ّ، اینکه حدیث به رسول- علیه السّلام- نقل افتاد، رسول- علیه السّلام- عبد اللّه ابی‌ّ را بخواند، گفت: اینکه سخنها تو گفته‌ای! سوگند خورد که: نگفته‌ام. خدای تعالی، اینکه آیت فرستاد. قدیم- جل‌ّ جلاله- گفت: سوگند می‌خورند که نگفتند آن سخن که بر ایشان حوالت است، به اینکه سوگند دروغ که می‌خورند که نگفتند: کلمت کفر می‌گویند، که سوگند به دروغ از مؤمن فسق باشد، و از کافر و منافق کفر باشد که او اعتقاد ندارد. وَ هَمُّوا بِما لَم یَنالُوا و همّت کردند به چیزی که«6» نرسند. مجاهد گفت: آن منافق که آن سخن گفته بود، چون بدانست که مؤمنی بشنید و نقل کند خواست تا او را بکشند تا نقل نکند. سدّی گفت: مراد آن بود که، گفتند: ما چون به«7» مدینه رویم تاجی بپیراییم«8» و بر سر عبد اللّه ابی‌ّ نهیم، یعنی او را ریاست دهیم بر رغم رسول و مسلمانان. حق تعالی گفت: چیزی در دل دارند که به آن نرسند. کلبی گفت: آیت در پانزده کس آمد که عهد کردند که شب عقبه رسول را بکشند. چون رسول- علیه السّلام- مطّلع شد بر احوال ایشان، سوگند خوردند که ما از اینکه معنی هیچ نگفتیم و نسگالیدیم، آنگه گفت: در اینکه معنی همّت به چیزی کردند از کشتن رسول- علیه السّلام- که به آن ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: کردم. (2). آو، آج، بم، لب: آوردم. (5- 4- 3). چاپ مرحوم شعرانی جهنی. [.....]
(6). آو، آج، بم، مل، لب آن. (7). آو، آج، بم، لب: با. (8). آج، مل، مج، لب: بپراییم.
صفحه : 299 نرسند. عبد اللّه عبّاس گفت: مردی بود از قریش که همّت کرد که رسول را بکشد، نام او ابو الاسود، آنگه گفت: وَ ما نَقَمُوا، چه انکار کردند بر خدای و رسول الا آن که خدای تعالی ایشان را مستغنی کرد از فضل و کرمش. و سبب اینکه، آن بود که: مولای از آن جلاس را بکشتند، اعنی، پسر عمّی را. رسول- علیه السّلام- دیت او از قاتل بستد دوازده هزار درم، و به جلاس داد تا او توانگر شد پس از آن که درویش بود. کلبی گفت ایشان پیش از آن که رسول- علیه السّلام- به مدینه آمد، در سختی و جهد و رنج و درویشی بودند. خدای تعالی: ایشان را به غنایم و انفال غنی کرد، و اینکه از مثل مشهور است که گفت«1»: اتّق شرّ من احسنت الیه از شرّ آن کس بترس که با او احسان کرده باشی. آنگه حق تعالی گفت: فَإِن یَتُوبُوا یَک‌ُ خَیراً لَهُم اگر توبه کنند ایشان را به باشد که در دنیا از اینکه مذلّت و عار و سمت زشت برهند [97- ر]
و در قیامت از عذاب دوزخ. وَ إِن یَتَوَلَّوا، و اگر برگردند و اعراض کنند از ایمان، خدای تعالی عذاب کند ایشان را در دنیا به قتل و خزی، و در آخرت به دوزخ، و ایشان را در زمین یاری و یاوری نباشد که ایشان را حمایت کند. قوله: وَ مِنهُم مَن عاهَدَ اللّه‌َ- الایه. ابو امامة الباهلی‌ّ گفت: سبب نزول اینکه آیت آن بود که، ثعلبة بن حاطب الانصاری بیامد و رسول را- علیه السّلام- گفت: یا رسول اللّه؟ خدای را دعا کن تا مرا مالی دهد. رسول- علیه السّلام- گفت: ویحک یا ثعلبة؟ برو قناعت«2» کن به اینکه که داری، که اندکی را که شکرش کنند به باشد از بسیاری که آن را شکر نکنند. روزی چند برفت، باز آمد، دگر باره گفت: یا رسول اللّه؟ از خدای بخواه«3» تا مرا مالی بدهد، [رسول- علیه السّلام- گفت: تو را به من اقتدا نیست که اگر من بخواهم، به عزّ عزّ خدای که کوههای زمین زر و سیم شود برای من برفت، پس از آن باز آمد، گفت: یا رسول اللّه؟ از خدای تعالی بخواه تا مرا مالی بدهد]«4» که من حق‌ّ خدای از او بدهم و حقها بگزارم و به او صله رحم کنم. رسول- علیه السّلام- گفت: بار خدایا؟ ثعلبه را مالی بده، و ثعلبه گوسپندی چند داشت، خدای تعالی زیادت در او نهاد تا چنان که مورچه فزاید آن می‌فزود«5»، چون ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: گفتند. (2). آو، آج، بم، مل، لب: برو و قناعت. (3). همه نسخه بدلها: در خواه. (4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (5). مل: گوسفند او می‌فزود.
صفحه : 300 مالش بسیار شد«1»، خویشتن با تعهّد و مراعات«2» مال داد«3». پس از آن که پنج نماز در مسجد با رسول- علیه السّلام- کردی، چنان شد که جای«4» بساخت بیرون از مدینه که گوسپندش«5» آن جا بودی و نماز پیشین و دیگر با رسول می‌کردی و نماز بامداد و شام و خفتن آن جا کردی. گوسپند زیادت شد، پیشتر رفت و وادی دیگر بزرگ بود از مدینه دور، آن جا رفت و جای ساخت و هر پنج نماز از مسجد ببرد، و آن جا بماند و از مسجد و نماز جماعت و اقتدا به رسول- علیه السّلام- باز ماند، آدینه‌ها«6» بیامدی و نماز آدینه به مسجد آوردی. چون مال بیشتر شد، از نماز آدینه نیز باز ماند و آن جا«7» مقیم شد، و اگر کسی آن جا بگذشتی، احوال مدینه از او بپرسیدی. رسول- علیه السّلام- گفت: ثعلبه چه کرد! گفتند: یا رسول اللّه؟ ثعلبه چندان«8» گوسپند دارد که در هیچ وادی نمی‌گنجد، به فلان وادی رفته است و آن جا جای ساخته و مقام کرده آن جا رسول- علیه السّلام- گفت: یا ویح ثعلبة یا ویح ثعلبة یا ویح ثعلبة ای وای ثعلبه؟ سه راه«9». چون خدای تعالی آیت صدقه فرو فرستاد، رسول- علیه السّلام- مردی را از جهینه بخواند و یکی را از بنی سلیم و برای ایشان احکام و اسنان«10» صدقه بفرمود نوشتن، و گفت: بروی و از ثعلبه حق‌ّ خدای بستانی، و به فلان مرد سلمی روی- و او شتر بسیار دارد- و از او نیز زکات بستانی. ایشان بیامدند و نامه رسول- علیه السّلام- بر ثعلبه خواندند و از او زکات خواستند، او گفت: اینکه جزیت چیست! اینکه نیست الّا مانند«11» جزیتی، بروی به جای دگر که خواهی رفتن، تا چون باز آیی من رای خود ببینم. ایشان برفتند و بنزدیک آن مرد سلمی رفتند و نامه رسول بر او خواندند. او گفت: سمعا و طاعة لامر اللّه و حکم رسول اللّه سمیع و مطیعم فرمان خدای را و فرمان رسول خدای را. آنگه در میان شتران افتاد و آنچه رسول نوشته بود از اسنان شتر بگزید خیار و بهترین آن. اینکه ساعیان گفتند: ما را نفرمودند که، خیار مال ستانیم، و انّما از ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: زیادت شد. (2). آو، آج، بم، لب: رعایت. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: داشت. (4). آج، مل: جایی. (5). مل: گوسفندانش. (6). اساس: آدینها/ آدینه‌ها. [.....]
(7). مل مقام کرد و. (8). مل: چندانی. (9). آو، آج، بم، لب: بار. (10). مل: اسباب. (11). آج خبر.
صفحه : 301 عرض مال بده آنچه می‌دهی. گفت: حاشا که من جز خیار و گزیده مال به خدای و پیغامبر بدهم؟ ایشان آن بستدند و باز آمدند بنزدیک ثعلبه و گفتند: چه می‌دهی بده تا برویم. او دگر باره همان مقالت گفت«1» که: اینکه جزیت است و مانند جزیت است، بروی جایهای دیگر و چون از همه پرداخته باشی با نزدیک من آیی. ایشان برفتند و صدقات بستدند و با نزدیک ثعلبه آمدند. او گفت: اینکه نامه مرا دهی که داری. نامه بستد و دگر باره بر خواند و گفت: اینکه جزیت است، شما بروی تا من رای خود در اینکه معنی ببینم، ایشان با پیش رسول آمدند و اینکه حال بگفتند. رسول- علیه السّلام- گفت: یا ویح ثعلبة«2»، یا ویح ثعلبة«3»؟ آنگه سلمی را دعا کرد به خیر، و خدای تعالی [در حق‌ّ ثعلبه]«4» اینکه آیت بفرستاد: وَ مِنهُم مَن عاهَدَ اللّه‌َ لَئِن آتانا مِن فَضلِه‌ِ لَنَصَّدَّقَن‌َّ وَ لَنَکُونَن‌َّ مِن‌َ الصّالِحِین‌َ. فَلَمّا آتاهُم مِن فَضلِه‌ِ بَخِلُوا بِه‌ِ وَ تَوَلَّوا وَ هُم مُعرِضُون‌َ. [97- پ]
فَأَعقَبَهُم نِفاقاً فِی قُلُوبِهِم إِلی یَوم‌ِ یَلقَونَه‌ُ بِما أَخلَفُوا اللّه‌َ ما وَعَدُوه‌ُ وَ بِما کانُوا یَکذِبُون‌َ چون اینکه آیت«5» در حق‌ّ ثعلبه بیامد و رسول- علیه السّلام- بر صحابه خواند، مردی از خویشان ثعلبه حاضر بود، آن بشنید، برخاست و بنزدیک ثعلبه آمد و گفت: ویحک یا ثعلبه؟ خدای تعالی در حق‌ّ تو سه آیت قرآن بفرستاد. ثعلبه برخاست و بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ من صدقه بیارم چنان که فرمایی. رسول- علیه السّلام- گفت: بعد از آن که گفتی«6» آنچه گفتی، خدای مرا فرموده است که: صدقه تو قبول نکنم. او برخاست و خاک بر سر کرد و فریاد کردن گرفت. رسول- علیه السّلام- گفت: اینکه آن است که من تو را گفتم و تو فرمان نبردی. او برخاست و بازگشت و با جای خود شد و رسول- علیه السّلام- در آن مدّت با جوار رحمت ایزدی شد و صدقه او قبول نکرد. در عهد ابو بکر بیامد و گفت: صدقه من قبول کن. گفت: رسول صدقه تو قبول نکرد، من نیز قبول نکنم. چون عمر به خلافت بنشست، بیامد و درخواست تا صدقه بیارد. عمر نیز قبول نکرد. [در عهد عثمان بیامد، ----------------------------------- (1). مج: مقالت کرد. (2). مل سه بار گفت. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل ای وای ثعلبه. (4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (5). مل، مج، لب: آیات. (6). آو، بم که اینکه جزیت است آج، لب اگر جزیت است.
صفحه : 302 او نیز قبول نکرد]«1»، و او در آخر عهد عثمان از دنیا برفت. عبد اللّه عبّاس و سعید و جبیر و قتاده گفتند: ثعلبه به مجلسی از مجالس انصار آمد و گفت: من شما را گواه می‌کنم که اگر خدای مرا مالی بدهد، من از او حقها بگزارم و صدقه دهم و صله رحم کنم«2». او را پسر عمّی بود، مالی بسیار داشت فرمان یافت. و [آن مال]«3» به او رها کرد. او به آنچه گفته بود وفا نکرد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. مقاتل گفت: ثعلبه اینکه حدیث در مجمعی از انصار بکرد و اینکه عهد، گفت: با خدای عهد می‌کنم که اگر خدای مرا مالی دهد، من صدقه دهم از آن و در صلاح خرج کنم. کسی از خویشان عمر پسر عمّی«4» را از آن او بکشت. رسول- علیه السّلام- دیت بستد و به او داد و او توانگر شد، و به عهد خدای وفا نکرد. حسن گفت: آیت در ثعلبه آمد و معتّب بن قشیر«5»، گفت که: ایشان عهد بکردند، چون مال به دست آمد وفا نکردند. کلبی گفت: آیت در حاطب بن ابی بلتعه آمد که او را مالی به شام بود و مدّتی به آن بر آمد و به او نمی‌رسید. او عهد کرد با خدای تعالی که: اگر آن مال به او رسد، او صدقه دهد و خیرات کند. چون مال به او رسید، وفا نکرد بدانچه پذیرفته بود. حق تعالی آیت فرستاد. وَ مِنهُم و از ایشان، یعنی از منافقان. مَن عاهَدَ اللّه‌َ کس هست که عهد می‌کند با خدای. و عهد و نذر با خدای«6» یکی باشد، و بنزدیک ما فرقی نباشد میان آن که کسی گوید: عاهدت اللّه، او نذرت اللّه فی کذا، در آن که وفا واجب بود، و اگر نکند بر او کفّارت واجب بود. خلاف است میان اصحاب ما که بعضی گفتند: نذر و عهد را اگر مطلق باشد و اگر مقیّد، وفا واجب بود، و سیّد- رحمة اللّه علیه- گفت: عهد و نذر آنگه منعقد شود که مشروط بود چنان که: عاهدت اللّه ان«7» کان کذا فعلت کذا با خدای عهد کردم که اگر چنین باشد، من چنین کنم، و نذرت اللّه ان افعل کذا ان قدمت من سفری او ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). آج، لب آنگه. (3). اساس: ندارد از مل، افزوده شد. [.....]
(4). آو، آج، بم: عم پسری. (5). اساس: معتّب إبن قیس به قیاس نسخه آو، و اتّفاق نسخه‌ها تصحیح شد. (6). آو، آج، بم، لب: هر دو. (7). آج، مج، لب: لئن.
صفحه : 303 وصلت الی اهلی، او برئت من مرضی نذر کردم که فلان کار کنم اگر با خانه شوم از اینکه سفر یا از اینکه بیماری به شوم. و للّه علی‌ّ کذا ان کان کذا و اگر فلان کار بباشد، خدای را بر من فلان چیز است از روزه و صدقه و حج و مانند اینکه. اگر اینکه عهد و نذر را خلاف کند، بر او کفّارت باشد، برده‌ای آزاد کند یا شست«1» مسکین«2» را طعام دهد، یا دو ماه پیوسته روزه دارد. لَئِن آتانا مِن فَضلِه‌ِ گفت: کس هست از اینکه منافقان که عهد می‌کند که: اگر خدای او را مالی دهد. و مراد به فضل، در آیت مال است. لَنَصَّدَّقَن‌َّ ما صدقه دهیم، و تقدیر آن است که: لنتصدّقن‌ّ«3»، آنگه «تا» در «صاد» ادغام کردند«4» [لقرب المخرج، و بصریان گفتند: «تا» را «صاد» کرد، و «صاد» در «صاد» ادغام کرد]«5» چنان که بیان کردیم در ادّارکوا«6» و اثّاقلتم و اطّیّرنا. وَ لَنَکُونَن‌َّ مِن‌َ الصّالِحِین‌َ و از جمله صالحان باشیم. فَلَمّا آتاهُم مِن فَضلِه‌ِ چون خدای تعالی بداد ایشان را آنچه خواسته بودند از مال، بَخِلُوا بِه‌ِ [98- ر]
بخل کردند به آنچه گفته بودند، قوله: بَخِلُوا بِه‌ِ بخل، منع سایل باشد چیزی را که خواهد برای مشقّت اعطا و در شرع عبارت است از: منع واجب، برای آن بخل، اسم ذم‌ّ است و بخیل مذموم باشد. و بر ترک تفضّل«7» کس را ذم‌ّ نشاید کردن، امّا عرب که اطلاق می‌کنند بر آن کس«8» که طعام«9» به مهمان ندهد«10» و عطا به سایل و صله به شاعر. و زهیر می‌گوید: ان البخیل ملوم حیث کان و ل کن‌ّ الجواد علی علّاته هرم برای آن است که ایشان اعتقاد کرده‌اند که اینکه جمله واجب است، برای آن ذم‌ّ می‌کنند تارک او را. وَ تَوَلَّوا و برگردید [اند]«11» و پشت برکردند. وَ هُم مُعرِضُون‌َ «واو»، حال راست در آن حال که اعراض کرده بودند. آنگه گفت: فَأَعقَبَهُم نِفاقاً، خلاف کردند در ضمیر مستکن‌ّ که فاعل اعقب ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: شصت. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: درویش. (3). اساس: لیتصدّقن‌ّ به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (4). آو، آج، بم، لب: کرد. (5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (6). آو، آج، بم، مل، لب: ادای زکات. (7). آو، آج، بم: تفضیل. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بخل آن کس. (9). کلمه «طعام» در اساس، مکرّر شده است. (10). اساس: دهد به قیاس با نسخه او، تصحیح شد. [.....]
(11). اساس: ندارد به قیاس با نسخه آو، و اتّفاق نسخه‌ها افزوده شد.
صفحه : 304 چیست، مجاهد گفت: اعقبهم اللّه نفاقا، ای جازاهم، یقال: اعقبه اللّه- بطاعته کذا، ای اثابه و اعقبه بمعصیة کذا، ای عاقبه به«1». و قال النّابغة: فمن اطاع فاعقبه بطاعته کما اطاعک و ادلله علی الرّشد آنگه معنی آن باشد که: خدای تعالی اظهار نفاق کرد که در دل ایشان بود و اعلام کرد رسول را- علیه السّلام- که: ایشان بر کفر خواهند مردن و توبه نخواهند کردن، و آن را«2» اعقاب«3» و جزا برای آن خواند که، به عقب آن فعل بود که ایشان کردند از بخل و خلف وعد«4». و نِفاقاً مفعول دوم است و ضمیر «هم» مفعول اوّل. إِلی یَوم‌ِ یَلقَونَه‌ُ تا آن روز که ایشان را ملاقات باشد با خدای. و اینکه آیت ابطال می‌کند تمسّک آنان را که تعلّق کردند به آن که «لقاء»، رؤیت باشد، برای آن که خدای تعالی در حق‌ّ منافقان اطلاق کرد، و گفت: تا آن روز که ایشان را با خدای ملاقات باشد، و به اتّفاق، منافقان خدای را نبینند، پس معلوم شد از اینکه جا که «لقاء»، دیدار نباشد. و تفسیر اینکه لفظ«5» آن جا که آید، بر حسب اقتضای معنی یا بر ثواب کنند یا بر عقاب یا بر رجوع و صیرورت با خدای تعالی. و اینکه جا، معنی آن است که: تا به آن روز که با پیش خدای شوند و حاصل«6» آیند جایی که«7» آن جا حکم جز او را نبود، و فرمان جز او را نباشد، و علی هذا قوله- علیه السّلام: من احب‌ّ لقاء اللّه احب‌ّ اللّه لقاءه و من کره لقاء اللّه کره اللّه لقاءه هر که لقای خدای دوست دارد، خدای لقای او دوست دارد [و هر که لقای خدای تعالی را دوست ندارد، خدای تعالی لقای او را دوست ندارد.]«8» و معنی آن است که: هر که خواهد و دوست دارد که با جوار خدای و ثواب خدای شود، خدای خواهد که او را با جوار و ثواب خود برد، و هر که نخواهد که با جوار خدای شود، خدای نخواهد که او را با جوار و ثواب خود برد، چه اگر نه چنین باشد و لقاء را بر دیدار تفسیر دهند، معنی آن باشد که: هر که کاره باشد دیدار خدای را، خدای کاره باشد دیدار او را، و خدای نتواند کردن که او را نبیند با حصول ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: ای عاقبه. (2). مل: ایشان را. (3). مج، مل: عقاب. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: وعده. (5). آو، آج، بم: الفاظ. (6). آج: حاضر. (7). مل، مج، لب در. (8). اساس: ندارد از مل، افزوده شد.
صفحه : 305 شرایط رؤیت. پس قدیم را تعالی«1» او را همیشه باید دیدن به آن که کاره باشد دیدار او را بر کراهت خود، و اینکه فاسد است. آنچه ادّا کند با اینکه«2» هم فاسد باشد. و قولی دیگر آن است که: ضمیر فاعل در اعقب که ضمیر مرفوع مستکن‌ّ بخل است، و المعنی: فاعقبهم بخلهم نفاقا، و معنی اعقاب، بر اینکه قول ایراث و تخلیف باشد من قولهم: اعقبه اکل الطّین صفرة اللّون، ای اورثه ذلک. و اشتقاق او را از عقب و تعقیب باشد، یعنی آن بخل و خلف وعد«3» ایشان را به آن جا رسانید و به سر«4» ایشان آورد نفاقی در دلهای ایشان. و چون تحقیق کنی اینکه قول هم«5» راجع باشد با معنی قول اوّل، برای آن که بخل نتواند کردن هم لا بد تفسیر بر آن باید دادن که، خدای تعالی عند بخل ایشان اینکه جزا داد ایشان را، یا باید گفتن: بخل ایشان، ایشان را ادّا به نفاق کرد تا از بخل منافق شدند. إِلی یَوم‌ِ یَلقَونَه‌ُ، بر اینکه قول ضمیر عاید باشد با بخل، و معنی جزا بر بخل تا آن روز که جزای بخل خود پیش آید ایشان را. و بر اینکه قول در آیت دو جایگاه مجاز باشد، و بر قول [98- پ]
اوّل مجاز یک جای باشد در فَأَعقَبَهُم و در یَلقَونَه‌ُ نباشد، و تقدیر حذف مضاف نباید کردن لأن‌ّ التّقدیر علی هذا القول یلقون«6» جزاء بخلهم و یصلون الیه فحذف الجزاء و اوقع«7» اللّقاء«8» علی البخل [پس قول اوّل اولیتر است- و اللّه اعلم بمراده من کلامه. بِما أَخلَفُوا اللّه‌َ ما وَعَدُوه‌ُ اینکه «با» مجازات است به آنچه خلاف کردند وعده خدای را. و «ما» هر دو جای مصدریه است، ای باخلافهم وعد اللّه. و شاید که «ما» ی دوم موصوله باشد، بمعنی الّذی، ای الوعد الّذی وعدوه.]«9» وَ بِما کانُوا یَکذِبُون‌َ، اینکه «ما»، مصدریه است نیز، ای و بکذبهم«10»، و به آن دروغ که گفتند. معبد بن ثابت گفت: اینکه معنی در دل داشتند و به زبان نگفتند، نبینی که حق تعالی گفت: أَ لَم یَعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ یَعلَم‌ُ سِرَّهُم وَ نَجواهُم و نمی‌دانند ایشان که خدای تعالی داند سرّ ایشان! یعنی آنچه در دل دارند و با کس نگویند. وَ نَجواهُم و آنچه ----------------------------------- (1). مل: قدیم- جل‌ّ جلاله. (2). همه نسخه بدلها: به اینکه. (3). آج، لب: وعده. (4). مل، مج: پس. (5). همه نسخه بدلها را. [.....]
(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: یلقونه. (7). آو، آج، بم: و وقع مل: واقع. (8). اساس: القیا به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (9). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (10). مل: کذّبهم.
صفحه : 306 به راز با یکدیگر گویند. و سرّ، اخفاء الحدیث فی النّفس«1» باشد، و نجوی، القاء«2» حدیث باشد الی من یأمن الافشاء من جهته، برای آن که اشتقاق او از نجات است«3»، کان‌ّ المناجی یعرف النّجاة من جانبه و یأمن الافشاء. و گفته‌اند سرّ و نجوی، یکی باشد و لکن تکرار کرد برای اختلاف لفظ، کقوله«4»: هند اتی من دونها النّأی و البعد و قال ذو الرّمّه: لمیاء فی شفتیها حوّة لعس و فی اللّثات و فی انیابها شنب و اللّمی و اللّعس، سواد فی الشّفة. و گفته‌اند: سرّ نیز آن باشد که با کسی گوید، یقال: اسرّ الیه. قال [اللّه تعالی]«5»: وَ إِذ أَسَرَّ النَّبِی‌ُّ إِلی بَعض‌ِ أَزواجِه‌ِ حَدِیثاً ...«6»، و یقال«7»: سارّه مسارّة و سرارا و اسرّ فی نفسه اسرارا. وَ أَن‌َّ اللّه‌َ عَلّام‌ُ الغُیُوب‌ِ، و خدای تعالی عالم است به غیبها و نهانیها. و مورد آیت، مورد توبیخ و تقریع است، گفت: نمی‌دانند، یعنی آن که«8» واجب است که بدانند. مسروق روایت کرد از عبد اللّه بن عمر«9» که، رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: 10» اربع من کن‌ّ فیه فهو منافق و من کانت فیه خصلة [من هذه]« کانت فیه خصلة من النّفاق، اذا حدّث کذب، و اذا وعد اخلف، و اذا عاهد غدر، و اذا خصم فجر، گفت: چهار خصلت«11» است که هر که را از اینکه چهار خصلت در او باشد، منافق باشد، و هر که را یک خصلت از اینکه خصال در او باشد، در او خصلتی از نفاق باشد: چون حدیث گوید«12»، دروغ گوید، و چون وعده دهد خلاف کند، و چون عهد کند غدر کند، و چون دست یابد فجور کند. و حسن بصری روایت کند از رسول- علیه السّلام- که او گفت: ثلاث من کن‌ّ ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: فی نفسه. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل و لب: نجوی اللّقاء الحدیث. (3). آو، آج، بم، مل: از آن جاست. (4). مج شعر. (5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (6). سوره تحریم (66) آیه 3. (7). اساس: قال به قیاس نسخه آو، و اتّفاق نسخه‌ها، تصحیح شد. (8). آو، آج، بم، مج، لب: و معنی آن که مل: و سعی نمی‌کنند که آنچه. (9). آو، آج، لب: عبد اللّه بن عمرو. [.....]
(10). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (11). همه نسخه بدلها، بجز مل آن. (12). همه نسخه بدلها: حدیث کند.
صفحه : 307 الله فیه فهو منافق و ان صلّی و صام و زعم انّه مؤمن: اذا حدّث کذب، و اذا وعد اخلف، و اذا اؤتمن خان.} عبد اللّه مسعود گفت: اعتبروا«1» المنافق بثلاث: اذا حدّث کذب، و اذا وعد اخلف، و اذا عاهد غدر، و تصدیق ذلک فی کتاب اللّه: وَ مِنهُم مَن عاهَدَ اللّه‌َ ... الی قوله: وَ بِما کانُوا یَکذِبُون‌َ. و اینکه حدیثها را ظاهر او موافق اصول نیست، لا بدّ تخصیص باید کردن او را یا تأویل نهادن«2». بکیر بن معروف«3» گفت از«4» مقاتل حیّان، گفت: من«5» بر قضای سمرقند بودم، اینکه حدیث خواندم [از]«6» ابو سعید مقبری از ابو هریره، گفت، که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: ثلاث من کن‌ّ فیه فهو منافق: اذا حدّث کذب، و اذا اؤتمن خان، و اذا وعد اخلف ، گفت: اینکه حدیث بر من سخت آمد، و گفتم: که باشد که از اینکه خالی بود! و از اینکه حدیث بر خود بترسیدم و بر جمله مردمان. قضا رها کردم و از سمرقند به بخارا آمدم و از علمای بخارا بپرسیدم، از ایشان فرجی ندیدم. به مرو آمدم و از علمای مرو بپرسیدم، هیچ راحت ندیدم. به نیشابور«7» آمدم، هیچ فرج ندیدم. شنیدم که شهر بن حوشب به جرجان است، آن جا رفتم و اینکه حال بر او عرض کردم، از او بپرسیدم، مرا گفت: من هم چون تو از اینکه حدیث خایفم، و لکن سعید جبیر به ری متواری است، آن جا رو و آن جا طلب کن و از او بپرس باشد که او در اینکه چیزی شنیده باشد که تو را و مسلمانان را در آن فرجی باشد. گفت: به ری آمدم و سعید جبیر را طلب کردم و اینکه حدیث بر او عرضه کردم و معنی خبر از او بپرسیدم، گفت: تو را بر حسن بصری [99- ر]
باید رفتن که در اینکه خبر چیزی نمی دانم گفت. برخاستم و به بصره رفتم. حسن بصری را از اینکه حدیث بپرسیدم، و قصّه با او بگفتم، گفت: رحم اللّه شهرا و سعیدا، از اینکه حدیث نیمه‌ای«8» به ایشان رسید و نیمه‌ای«9» نرسید، و آن چنان بود که: چون رسول- علیه السّلام- اینکه حدیث بگفت، صحابه دل ----------------------------------- (1). لب: اعتبر. (2). مل: باید نهادن. (3). همه نسخه بدلها، بجز مج: بکر بن معروف. (4). آو، آج، بم، لب: که. (5). مل: بکر بن معروف روایت کند که از مقاتل شنیدم که من. (6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (7). آو، آج، بم، لب: نشابور. (9- 8). آو، آج، بم، لب: نیمی.
صفحه : 308 مشغول شدند و نیارستند تا از رسول- علیه السّلام- بپرسند. به حجره فاطمه- علیها السّلام- آمدند، و گفتند: یا بنت رسول اللّه؟ پدرت امروز حدیثی گفت که ما از آن سخت اندیشناکیم، اکنون تفضّل کن و برای ما«1» بپرس که معنی آن خبر چیست! خاص است یا عام! مراد، بعضی مردمان‌اند یا جمله! فاطمه- علیها السّلام- بیامد و از رسول- علیه السّلام- بپرسید، و اینکه حال بر او عرضه کرد و بگفت که: صحابه سخت دل مشغول شده‌اند از اینکه حدیث. رسول- علیه السّلام- سلمان را فرمود که«2» آواز داد که: الصّلاة جامعة، تا مردم در مسجد جمع شدند. آنگه به منبر بر آمد و خطبه کرد، آنگه گفت: ای مردمان؟ من گفتم شما را که سه خصلت هست که هر کس را که آن سه خصلت در او باشد منافق بود«3»: در حدیث دروغ گوید، و در امانت خیانت کند، و وعده را خلاف کند. به اینکه حدیث شما را نخواستم، منافقان را خواستم امّا آنچه گفتم: اذا حدث کذب، در حدیث دروغ گوید، منافقان را خواستم که بنزدیک من آمدند و گفتند: ما به تو ایمان داریم و به نبوّت تو مقرّیم، [من]«4» ایشان را باور داشتم، خدای تعالی آیت فرستاد در حق ایشان: إِذا جاءَک‌َ المُنافِقُون‌َ قالُوا نَشهَدُ إِنَّک‌َ لَرَسُول‌ُ اللّه‌ِ وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ إِنَّک‌َ لَرَسُولُه‌ُ وَ اللّه‌ُ یَشهَدُ إِن‌َّ المُنافِقِین‌َ لَکاذِبُون‌َ«5». امّا آنچه گفتم: اذا اوتمن خان چون امینش دارند خیانت کند، آن امانت نماز است. و شرایط دین، ایشان در آن خیانت کردند و خدای تعالی در«6» ایشان بفرستاد: إِن‌َّ المُنافِقِین‌َ یُخادِعُون‌َ اللّه‌َ وَ هُوَ خادِعُهُم وَ إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا کُسالی یُراؤُن‌َ النّاس‌َ وَ لا یَذکُرُون‌َ اللّه‌َ إِلّا قَلِیلًا«7». و قال: فَوَیل‌ٌ لِلمُصَلِّین‌َ. الَّذِین‌َ هُم عَن صَلاتِهِم ساهُون‌َ. الَّذِین‌َ هُم یُراؤُن‌َ«8». و امّا آنچه گفتم«9»: اذا وعد اخلف، آن بود که ثعلبة بن مالک بیامد و گفت: یا رسول اللّه؟ ان‌ّ لی غنیمات، و انّی لمولع«10» بالسّائمة من گوسپندکی چند دارم و من مولع باشم به چهارپای، دعا کن خدای را تا مرا ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج اینکه حدیث. (2). همه نسخه بدلها: تا. (3). مل و آن سه کدام‌اند. اول آن که. [.....]
(4). اساس ندارد به قیاس نسخه آو، و اتّفاق نسخه‌ها افزوده شد. (5). سوره منافقون (63) آیه 1. (6). مل شأن. (7). سوره نساء (4) آیه 142. (8). سوره ماعون (107) آیات 4 و 5 و 6. (9). آو، آج، لب: گفتیم. (10). آو، آج، بم: مولع مل: لی مولع.
صفحه : 309 برکه‌ای«1» دهد که من حق‌ّ خدای و حقهای دیگر بواجبی بگزارم. من دعا کردم، خدای او را گوسپندی بی‌مر داد. چون وقت صدقه آمد، کس فرستادم، بخل کرد و وعده خلاف کرد. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ مِنهُم مَن عاهَدَ اللّه‌َ لَئِن آتانا مِن فَضلِه‌ِ لَنَصَّدَّقَن‌َّ وَ لَنَکُونَن‌َّ مِن‌َ الصّالِحِین‌َ. فَلَمّا آتاهُم، الی قوله: وَ بِما کانُوا یَکذِبُون‌َ. صحابه رسول دل خوش شدند و مالی عظیم به صدقه دادند. و اینکه خبر بر وجهی دگر روایت کردند محمّد بن محرم گفت، از حسن بصری شنیدم که گفت، رسول- صلّی اللّه علیه و آله گفت: ثلاث من کن‌ّ فیه فهو منافق و ان صام و صلّی و زعم انّه مسلم اذا وعد اخلف، و اذا حدّث کذب، و اذا اؤتمن خان، من گفتم: یا ابا سعید؟ اگر کسی را بر من دینی باشد و تقاضا کند مرا و من ترسم که مرا محبوس کند و رنجور شوم، گویم: سر ماه تو را گسیل کنم، آنگه وفا نتوانم کردن منافق باشم! گفت: اینکه حدیث چنین آمد. آنگه گفت، عبد اللّه بن عمر«2» گفت: پدرم را چون وفات نزدیک آمد، وصایت کرد و گفت: دختر مرا به فلان دهی که من او را وعده داده‌ام، نخواهم که وعده را خلاف کنم که پس با پیش خدای شوم به ثلثی نفاق. گفتم: یا ابا سعید؟ و مردی باشد که ثلثی از او منافق بود و دو ثلث مؤمن! گفت: حدیث چنین آمد. من از آن جا به حج رفتم، عطاء بن ابی رباح را دیدم، اینکه قصّه با او بگفتم و آنچه میان ما رفت«3». مرا گفت: چرا حسن را نگفتی! چه گوی در برادران یوسف! نه پدر را وعده دادند در حق‌ّ یوسف و خلاف کردند، و با او حدیث کردند و دروغ گفتند، و پدر ایشان را امین کرد [و]«4» خیانت کردند، منافق بودند! نه یک روایت آن است که ایشان پیغامبر بودند و پدر و جدّ [99- پ]
ایشان پیغامبر بود! من گفتم: یا محمّد؟ پس مرا معنی اینکه حدیث بگو و اینکه مشکل حل کن. گفت: جابر«5» عبد اللّه انصاری روایت کرد که: رسول- علیه السّلام- اینکه حدیث در حق‌ّ منافقان گفت که: با رسول حدیث کردند و دروغ گفتند، و رسول ایشان را بر بعضی اسرار امین کرد، خیانت کردند و او را وعده دادند که با او جهاد کنند، خلاف کردند. و گفت: ابو سفیان از مکّه بیرون آمد، جبریل رسول را خبر داد که ابو سفیان به ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: برکتی. (2). اساس: عمرو به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (3). همه نسخه بدلها: رفته بود. (4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (5). آج، بم، مل، لب: جابر بن.
صفحه : 310 فلان منزل فرود آمد، لشکر به سر او فرست. رسول- علیه السّلام- بگفت با صحابه، و گفت: پوشیده داری. منافقان نامه نوشتند و او را اعلام کردند. خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّه‌َ وَ الرَّسُول‌َ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُم ...«1»، و اینکه آیت نیز بفرستاد در منافقان: وَ مِنهُم مَن عاهَدَ اللّه‌َ لَئِن آتانا مِن فَضلِه‌ِ لَنَصَّدَّقَن‌َّ، الی قوله: وَ بِما کانُوا یَکذِبُون‌َ. چون حسن را بینی از منش سلام برسان و بگوی که: اصل اینکه حدیث اینکه است. گفت: چون بنزدیک حسن رسیدم، گفتم: یا ابا سعید؟ برادرت عطا تو را سلام می‌کند و اینکه حدیث با او بگفتم. حسن دست من گرفت و مرا به اصحاب خود نمود و گفت: یا اهل العراق؟ عاجز«2» آمدی از آن که چنان باشی که اینکه مرد حدیثی شنید از ما که او را موافق نیامد، صبر نداشت تا برخاست و رحلت کرد و اصل و معنی آن حدیث به دست آورد. عطا«3» راست گفت، اصل اینکه حدیث در منافقان است و ممکن باشد که شبهه‌ای که حسن را افتاد در آن که فاسق منافق است اصل او از اینکه حدیث بوده باشد. و نیز ممکن است اینکه حدیث را تأویل کردن از وجهی دگر، و آن چنان باشد که گویند: ممتنع نبود که رسول- علیه السّلام- به اینکه حدیث آن خواست که هر که اینکه سه خصلت را کار بندد با اعتقاد«4» جواز و حسن، او منافق بود. قوله تعالی: الَّذِین‌َ یَلمِزُون‌َ المُطَّوِّعِین‌َ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ فِی الصَّدَقات‌ِ مفسّران گفتند: سبب نزول آیت آن بود که، رسول- علیه السّلام- صحابه را حث‌ّ کرد بر صدقات. عبد الرّحمن عوف آمد و چهار هزار درم آورد و گفت: یا رسول اللّه؟ من هشت هزار درم داشتم، چهار هزار برای عیال باز گرفتم و چهار هزار صدقه کردم. رسول- علیه السّلام- او را دعا کرد به برکه«5»، گفت: بارک اللّه لکن فیما اعطیت و فیما امسکت، خدای تعالی او را چندان مال داد که چون او را وفات آمد ثمن مال او میان ایشان قسمت کردند صد و شست«6» هزار درم برآمد هر زنی را هشتاد هزار درم برسید. و هم آن روز عاصم بن عدی‌ّ بن العجلان بیامد و صد و شست«7» وسق خرما بیاورد برای صدقه رسول- علیه السّلام- ببخشید. و مردی نام او ابو عقیل الانصاری‌ّ بیامد و صاعی ----------------------------------- (1). سوره انفال (8) آیه 27. (2). مل: عاجز. [.....]
(3). مل: عطاء بن ابی رباح. (4). آو، آج، بم، لب: یا اعتقاد کند. (5). مل: برکت. (7- 6). همه نسخه بدلها: شصت.
صفحه : 311 خرما بیاورد و گفت: یا رسول اللّه؟ دی همه روز، کار کرده‌ام دو صاع خرما مرا دادند، یکی برای عیال باز گرفتم و یکی برای صدقه آوردم. رسول- علیه السّلام- گفت: برو بر سر خرمای صدقه کن. طعن زدند منافقان، و گفتند: عبد الرّحمن و عاصم آنچه دادند به ریا دادند، و خدای تعالی مستغنی است از صاعی خرما که ابو عقیل بیارد، و لکن خواست تا نام او در متصدّقان باشد، خدای تعالی آیت فرستاد: الَّذِین‌َ یَلمِزُون‌َ المُطَّوِّعِین‌َ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ فِی الصَّدَقات‌ِ، بیان کردیم که «لمز» چه باشد، و اختلاف اقوال در او. حق تعالی گفت: آنان که عیب کنند و غمز و چشم شکنند بر سبیل سخریّت بر آنان که تبرّع کنند از مؤمنان در صدقات. و اصل مطّوّعین، متطوّعین بوده است، «تا» در «طا» ادغام کرده‌اند لقرب المخرج چنان که در نظایر او برفت، یعنی عبد الرحمن و عاصم. وَ الَّذِین‌َ لا یَجِدُون‌َ إِلّا جُهدَهُم و آنان را نیز عیب کنند که ایشان جز طاقت خود نیابند و مال بسیار ندارند، یعنی ابو عقیل. و بعضی اهل لغت گفتند: جهد و جهد، هر دو لغت است، کالوجد و الوجد. و شعبی گفت: الجهد فی العمل، و الجهد فی القوت. و قتیبی گفت: الجهد الطّاقة، و الجهد المشقّة. فَیَسخَرُون‌َ مِنهُم فسوس می‌دارند از ایشان، [خدای از ایشان فسوس دارد، یعنی جزای سخریّت ایشان]«1» بدهد. آنگه جزا به لفظ مجازی بر خواند برای ازدواج، کما قال تعالی: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثلُها ...«2»، و قوله: فَمَن‌ِ [100- ر]
اعتَدی عَلَیکُم فَاعتَدُوا عَلَیه‌ِ بِمِثل‌ِ مَا اعتَدی عَلَیکُم ...«3»، و قولهم فی المثل: کما تدین تدان، و قول الشّاعر: نّاهم کما دانوا وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ. ایشان را عذابی مولم، موجع باشد. ابو الشّلیل، روایت کند که: مردی روزی بیامد و در قبیله ما بایستاد و گفت: حدّثنی ابی او عمّی، گفت: پدرم یا عمّم، مرا حدیث کرد که، رسول- علیه السّلام- گفت: هر که امروز صدقه‌ای دهد، من فردای قیامت برای او گوای«4» دهم به آن، و گفت، پدرم گفت: من عمامه‌ای داشتم، خواستم تا از سر آن پاره‌ای بدرم و به صدقه بدهم، آنگه مرا از آن شرم آمد و بشریّت رها نکرد مرا، مردی بیامد که در همه بقیع از او درازتر نبود و از او ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). سوره شوری (42) آیه 40. (3). سوره بقره (2) آیه 194. (4). همه نسخه بدلها: گواهی.
صفحه : 312 سیاهتر و کریه خلقتر و زمام ناقه‌ای آبستن به دست گرفته که از آن نکوتر ناقه‌ای نبود در همه بقیع، و گفت: یا رسول اللّه؟ اینکه ناقه و بچّه که در شکم دارد صدقه است. منافقان با یکدیگر گفتند: اینکه ابله را نگر که شتر«1» چنین به صدقه می‌دهد؟ اینکه شتر به است از«2» او. رسول- علیه السّلام- بشنید، گفت: لا بل او بهتر است از تو و هر چه جنس تو باشد، تا سه بار اینکه«3» تکرار می‌کرد. خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد. آنگه گفت: استَغفِر لَهُم، صورت امر است و مراد تخییر و معنی نهی استغفار کن برای اینکه منافقان یا مکن، یعنی راست است استغفار تو برای ایشان و ترک«4» استغفار. خواهی استغفار کن و خواهی مکن، چه اگر استغفار کنی برای ایشان مثلا هفتاد بار که خدای تعالی ایشان را نیامرزد. و آیت وارد است مورد نومیدی دادن از مغفرت ایشان، و تخصیص هفتاد بار برای آن کرد که: اینکه عدد بنزدیک عرب غایتی مستقصی است. و گفته‌اند: برای آن که، او جمع هفت است، و هفت عدد اغلب خلق است چون آسمانها و زمینها و کوهها و دریاها و اقالیم و اعضا. و در بعضی تفاسیر آمد که: تخصیص هفتاد بار برای آن کرد که، رسول- علیه السّلام- بر حمزه هفتاد تکبیر بکرد، حق تعالی گفت: اگر به عدد تکبیرات حمزه برای منافقان استغفار کنی که هم فایده‌ای نبود و ایشان را نیامرزند«5». ضحّاک گفت: چون خدای تعالی اینکه آیت فرستاد رسول- علیه السّلام- گفت: بار خدایا؟ اگر استغفار بر هفتاد«6» بیفزایم ایشان را نیامرزی«7»! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: سَواءٌ عَلَیهِم أَستَغفَرت‌َ لَهُم أَم لَم تَستَغفِر لَهُم لَن یَغفِرَ اللّه‌ُ لَهُم ...«8»، و گفتند: آیت در عبد اللّه ابی‌ّ سلول آمد که گفت: لا تُنفِقُوا عَلی مَن عِندَ رَسُول‌ِ اللّه‌ِ حَتّی یَنفَضُّوا ...«9»، الی قوله: وَ لکِن‌َّ المُنافِقِین‌َ لا یَعلَمُون‌َ«10». پس بیامد و گفت: استغفر لی یا رسول اللّه؟ برای من استغفار کن. حق تعالی گفت: اگر خواهی استغفار کن یا مکن، که خدای تعالی نیامرزد اینکه منافقان را. ذلِک‌َ بِأَنَّهُم کَفَرُوا بِاللّه‌ِ وَ ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: اشتری. (2). مل: که. (3). مل لفظ. (4). آو، آج، بم، لب: ترکش. (5). آو، آج، بم، لب: نیامرزم. (6). آو: استغفاری هفتاد. [.....]
(7). آو، آج، بم: بیامرزی. (8). سوره منافقون (63) آیه 6. (9). سوره منافقون (63) آیه 7. (10). سوره منافقون (63) آیه 8.
صفحه : 313 رَسُولِه‌ِ برای آن که اینان به خدای و پیغامبر کافرند، و خدای تعالی هدایت نکند به ره بهشت فاسقان و منافقان و کافران را. قوله: فَرِح‌َ المُخَلَّفُون‌َ بِمَقعَدِهِم خِلاف‌َ رَسُول‌ِ اللّه‌ِ، حق تعالی در اینکه آیت ذکر آنان کرد که ایشان در غزات تبوک از رسول- علیه السّلام- باز پس استادند، گفت: آن مخلّفان، باز پس گذاشتگان«1»، شادمانه‌اند به خلاف و مخالفت رسول و اینکه قول قطرب و مؤرّج است، و نصب او بر مفعول له باشد، ابو عبیده گفت: بعد رسول اللّه و انشد قول الشّاعر: عقب الرّبیع«2» خلافهم فکانّما بسط الشّواطب بینهن‌ّ حصیرا ای، بعدهم. و دلیل اینکه قول قراءت عمر بن میمون است در شاذّ «خلف»، و نصب او بر ظرف است. وَ کَرِهُوا و نخواستند که جهاد کنند به مال و جانشان در سبیل خدای تعالی. و گفتند یکدیگر را که: در گرمای گرم بیرون مشوی، و غزای تبوک در فصل تابستان بود و گرمای عظیم بود، ایشان به گرما تعلّل کردند، خدای تعالی گفت: بگو که آتش دوزخ گرمتر است اگر با اینکه صبر نمی‌داری، با آن چگونه داری اگر در خود دانی. آنگه گفت: بگو اینکه منافقان را که، اندک خندی که بسیار خواهی گریستن در قیامت. و لفظ، لفظ امر غایب است و مراد نهی، یعنی مخندی و اگر«3» جای تعجّب و خنده باشد هم اندک خندی، و قوله: وَ لیَبکُوا«4»، [100- پ]
لفظ امر است و مراد خبر است از آینده، و المعنی: فسیبکون«5» کثیرا. جَزاءً، و نصب او بر مفعول‌له است، یعنی بسیار خواهی گریستن چون عقاب خدای بینی و از آن سبب بگریی بسیار. و خنده، تفتّحی باشد که در روی و دهن پدید آید عند آن که عجبی«6» بیند یا شنود یا فرحی. و گریه، تشنّجی باشد که در روی پیدا شود عند غمی با جریان آب«7» چشم، و ----------------------------------- (1). مل: باز پس گشتگان. (2). آو، بم: عفت الدّیار. (3). مل چه. (4). اساس: فلیبکوا به قیاس با قرآن مجید و نسخه مل، تصحیح شد. (5). آو، آج، بم: سیکون مل، لب: فستکون. (6). آو، آج، بم، لب: تعجّبی. (7). مل از.
صفحه : 314 از فعل ما نیست به دلالت آن که موقوف بر اختیار ما نیست، عند قصد و دواعی«1» ما حاصل نیاید و عند کراهت و صوارف«2» ما منتفی«3» نشود، و چون چنین بود«4» تکلیف متناول نبود آن را، و انّما نهی از اسباب خنده باشد از لهو و بطر و مانند آن. و قوله: جَزاءً دلیل آن می‌کند که وَ لیَبکُوا«5»، امری است به معنی خبر، چه اگر نه چنین باشد، «جزا» در اینکه جا«6» معنی ندهد، یعنی بگریند«7» عند معاینه عذاب«8» بر گناهانی که کسب کرده باشند. قتاده روایت کرد از انس مالک، که رسول- صلّی اللّه علیه و آله«9»- گفت: لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم«10» کثیرا، گفت«11»: اگر آنچه من می‌دانم شما دانستمی«12» اندک خندیدی و بسیار گریستی. قوله: فَإِن رَجَعَک‌َ اللّه‌ُ إِلی طائِفَةٍ مِنهُم، رجع، هم لازم باشد و هم متعدّی مصدر لازم رجوع باشد، و مصدر متعدّی رجع باشد«13»، یقال: رجعته فرجع. گفت: اگر چنان که خدای تعالی تو را با نزدیک گروهی از ایشان برد، و طائفه، جماعتی باشند که: یطوفون فی الامور، آنگه عام شد تا نشستگان را نیز طایفه خواندند«14». آنگه ایشان از تو دستوری خواهند تا با تو به جهاد بیرون«15» آیند. ایشان را تمکین مکن، بگو که: شما هرگز با من نروی و با من نیایی و هرگز با من جهاد نکنی با دشمنی، از دو وجه: یکی آن که، از شما اینکه نیاید که شما منافقی و اعتقاد وجوب جهاد نداری. و دگر آن که، چون من از شما اینکه دانم، شما را تمکین نکنم از اینکه معنی، چون چنین باشد تا شما باشی با من برون نیایی و جهاد نکنی با هیچ دشمن، چرا«16»: إِنَّکُم رَضِیتُم ----------------------------------- (1). اساس داعی به قیاس نسخه آو، و اتفاق نسخه‌ها تصحیح شد. (2). آو، بم، آج، لب: عند صوارف و کراهت. (3). مل: منتهی. [.....]
(4). آج، لب: باشد. (5). اساس: فلیبکوا با توجه به قرآن مجید، تصحیح شد. (6). آو، بم، آج، لب: آن جا. (7). اساس: نگویند به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (8). آو، بم، آج، لب و. (9). آو، بم، آج، لب، مل: علیه السلام. (10). آو، بم: لیبکو. (11). آو، بم، آج، مل: ندارد. (12). آو، آج، بم، لب: دانستی مل: دانستتانید. (13). آو، بم، آج، لب، مل: ندارد. (14). آو، بم، آج، لب، مل، مج: خوانند. (15). آو، بم، آج، لب: برون. (16). مل قوله تعالی.
صفحه : 315 بِالقُعُودِ أَوَّل‌َ مَرَّةٍ برای آن که شما راضی شدی نخست بار به نشستن«1». بنشینی با خالفان«2»، در او خلاف کردند بعضی گفتند: مع النّساء و الصّبیان با زنان و کودکان. و بعضی دگر گفتند: مع المرضی و الزّمنی با بیماران و زمنان. و بعضی گفتند: مع المتخلّفین«3»، یقال: خلف و تخلّف«4»، به معنی باز پس استادگان. قوله: وَ لا تُصَل‌ِّ عَلی أَحَدٍ مِنهُم مات‌َ أَبَداً، مفسّران گفتند به روایات مختلف که: سبب نزول آیات آن بود، که عبد اللّه ابی‌ّ سلول در بیماری کس فرستاد و رسول را به بالین خود حاضر کرد. رسول- علیه السّلام- به بالین او شد و او را گفت: اهلکک حب‌ّ الیهود دوستی جهودان تو را هلاک کرد. گفت: [ یا رسول اللّه؟ من تو را تکلیف حاضر آمدن نکردم، من از تو استغفار خواستم، برای من استغفار کن]«5» و مرا آرزوست که پیراهن خود در کفن من کنی و بر من نماز کنی. چون عبد اللّه ابی‌ّ بمرد پسرش پیش رسول آمد و او را گفت: یا رسول اللّه؟ حاضر آی. رسول- علیه السّلام- او را گفت: نام تو چیست! گفت: الحباب بن عبد اللّه. گفت: نه، بل عبد اللّه بن عبد اللّه، ان‌ّ الحباب هو الشّیطان حباب، دیو است، تو عبد اللّه بن عبد اللّهی. آنگه رسول- علیه السّلام- برفت. دو روایت است: یکی آن است که، او را کفن کرد در پیراهن خود و نماز کرد بر او، و یک روایت آن است که، کفن نکرد در پیرهن خود، و لکن خواست تا برای«6» او نماز کند، جبریل آمد و جامه رسول گرفت و او را با پس آورد و اینکه آیت بر او خواند: و لا تصل‌ّ علی احد منهم مات ابدا و لا تقم علی قبره، گفت: بر هیچ کس از اینکه منافقان که بمیرند نماز مکن و بر سر گور او مایست«7». و روایتی است که: رسول- علیه السّلام- خواست تا نماز کند بر او. عمر بن الخطّاب گفت: یا رسول اللّه؟ یاد داری که او فلان روز چه گفت، و فلان روز چه کرد! رسول را کردار و گفتار بد او یاد می‌داد، و رسول- علیه السّلام- تبسّم می‌کرد. چون بسیار بگفت، رسول گفت: یا عمر؟ چندین«8» خواهی گفتن! خدای مرا مخیّر بکرد در استغفار ایشان، گفت: اگر خواهی استغفار کن برای ایشان، و خواهی ----------------------------------- (1). آج، لب پس. [.....]
(2). آج، لب: مخالفان. (3). مل: مستخلفین. (4). آو، آج، بم: یخلف. (5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها: بر. (7). اساس: مه ایست/ مایست. (8). همه نسخه بدلها: چند.
صفحه : 316 [101- ر]
مکن. و اگر من دانستمی که اگر استغفار برای ایشان بر هفتاد بیفزودمی، خدای ایشان را بیامرزیدی بیفزودمی، و آنگه نماز کرد بر او و دفن کرد او را، عقیب آن جبریل آمد و رسول را- علیه السّلام- از نماز بر منافقان نهی کرد و اینکه آیت آورد، و لا تصل‌ّ علی احد منهم مات ابدا و لا تقم علی قبره یعنی به دفن او حاضر میای، من قولهم: قام فلان علی فلان اذا قام بامره. و در نماز مرده خلاف کردند، بعضی گفتند: نماز نیست، دعاست علی عرف اللّغة، برای آن که در او طهارت شرط نیست. و قراءت نیست علی خلاف بینهم، و رکوع و سجود نیست، و اینکه مذهب اهل البیت است، و بنزدیک اهل البیت قراءت مکروه است و اینکه مذهب ابو حنیفه است و ابو یوسف و محمّد و ثوری و مالک و اوزاعی. و شافعی گفت: لا بدّ است از قراءت الحمد، چه نماز به آن منعقد شود، گفت: اگر نماز بر مرده به روز کند به قراءت الحمد اخفاف کند، و اگر به شب باشد به قراءت الحمد جهر کند، حملا«1» علی صلوات اللّیل و النّهار. و مذهب احمد. حنبل همین است. اما تکبیرات در او پنج است، بنزدیک ما یک تکبیر بکند و از پس او شهادتین بگوید، و دوم تکبیر بکند و از پس او صلات«2» بر محمّد و آل محمّد بگوید، و سوم«3» تکبیر بکند و دعا کند مؤمنین و مؤمنات را، و چهارم تکبیر بکند و دعا کند مرده را اگر مؤمن باشد و لعنت کند اگر منافق باشد، و تکبیر پنجم بکند و نماز به او ختم کند. و شافعی گفت: تکبیر اوّل بکند و الحمد بخواند، و دوم«4» بکند و شهادتین و صلات«5» و دعای مؤمنان بگوید، و تکبیر سه‌ام«6» بکند و دعای مرده بگوید، و تکبیر چهارم بکند و سلام باز دهد. و به مذهب ما، سلام بازدادن نیست در نماز مرده. و جمله فقها در اینکه خلاف کردند و میان ایشان خلاف است که: سلام در او فریضه است یا سنّت. امّا طهارت در او شرط نیست، و اگر چه اولیتر طهارت باشد، و اگر تیمّم نکند نیز روا باشد، برای آن که او نماز نیست دعاست- چنان که گفتیم. و شافعی گفت: نماز است و بی طهارت درست نباشد و تا آب یابد، تیمّم درست نباشد در او. و باو حنیفه گفت: طهارت باید و اگر آب یابند، و اگر نیابند تیمّم روا بود. قوله: إِنَّهُم کَفَرُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ خارج است مخرج تعلیل برای آن که، ایشان به ----------------------------------- (1). اساس: جملا به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (2). لب: صلوات. (3). آو، بم: سیم مل، لب: سیوم. (4). آج، مل، لب تکبیر. (5). همه نسخه بدلها: صلوات. (6). آو، بم: سیم مل، لب: سیوم.
صفحه : 317 خدای و پیغامبر کافراند. وَ ماتُوا وَ هُم فاسِقُون‌َ و آنگه که مرده‌اند، بر فسق مرده‌اند، یعنی کفر، و در آیت دلیل است بر بطلان قول آنان که گفتند که: ایمان، اقرار به زبان و عمل به ارکان [باشد]«1»، چه اگر چنین بودی منافقان را دو ثلث ایمان بودی، خدای تعالی نگفتی: إِنَّهُم کَفَرُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ، با آن که بنزدیک ایشان، ایمان زیادت و نقصان پذیرد. قوله: وَ لا تُعجِبک‌َ أَموالُهُم وَ أَولادُهُم- الایه. تفسیر مثل اینکه آیت برفت، وجهی ندارد اعادت کردن، امّا وجه حسن تکرار ابو علی گفت: ممتنع نباشد که«2» اینکه دو آیت برای دو گروه از منافقان آمده باشد در دو وقت، و چون آیت وارد است مورد مذمّت نفاق و اهلش، و وعظ مؤمنان و تحذیر ایشان از آن که چشم دارند به مال و فرزندان، و غبطت کنند بر آن منافقان را، و معلوم است که آنچه چنین باشد از وعظ و تحذیر و تذکیر، تکرار در او نیکو باشد. وَ إِذا أُنزِلَت سُورَةٌ، حق تعالی گفت: چون سورتی فرو فرستد«3» و در آن جا امر باشد به ایمان و ثبات بر ایمان، و امر باشد به جهاد کافران، آنان که توانگران و خداوندان طول و استطاعت و مال باشند دستوری خواهند از تو و گویند: ما را رها کن تا با نشستگان باشیم با آنان که اهل جهاد نباشند از زنان و کودکان و بیماران و پیران. رَضُوا بِأَن یَکُونُوا مَع‌َ الخَوالِف‌ِ، گفت: راضی شده‌اند به آن که با خوالف باشند، و خوالف گفتند: زنان و کودکان و پیران و بیماران و خداوند عاهت باشند که به آن معذور باشند در تخلّف از جهاد. و خوالف، جمع خالفه باشد بر قیاس، و جمع خالف علی غیر قیاس فی حروف شاذّة غیر مقیسة، نحو: هالک و هوالک، و فارس و فوارس، و غارب لا علی الموج و غوارب [101- پ]، وَ طُبِع‌َ«4» بَل طَبَع‌َ اللّه‌ُ عَلَیها بِکُفرِهِم ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]
(2). آو، آج، لب اگر. (3). آو، آج، بم، مج، لب: فرو فرستند. (4). اساس و همه نسخه بدلها اللّه به قیاس با قرآن مجید و نظر بر مورد آیت، تصحیح شد.
صفحه : 318 فَلا یُؤمِنُون‌َ إِلّا قَلِیلًا«1». و اگر مانع بودی همه را مانع بودی. وجه دیگر آن که، معنی آن باشد که: ایشان از آن که ایمان در دل«2» خود راه نمی‌دهند و هیچ اندیشه و نظر در ره معرفت ایزد- عزّ اسمه- و اعتقادات علم و عزم بر کارهای خیر و افعالی«3» از طاعات که به دل توان کردن نمی‌کنند، به مثابت آنان‌اند که بر دل مهر دارند، و اینکه بر سبیل مذمّت و ملامت گفت ایشان را و بر سبیل مبالغت و خبر دادن از آن که، ایشان در باب ایمان نیاوردن«4» چون مختوم علی قلوبهم‌اند و نمی‌دانند. لکِن‌ِ الرَّسُول‌ُ و لکن رسول خدای و مؤمنان جهاد می‌کنند به مال و جان. وَ أُولئِک‌َ لَهُم‌ُ الخَیرات‌ُ ایشان را خیرات باشد، یعنی حسنات. مبرّد گفت: النّساء الحسان زنان نیکو هنرمند«5» باشند، من قول الشّاعر: و لقد طعنت مجامع الرّبلات ربلات هند خیرة الملکات و اینکه واحد خیرات است، بیانه قوله: فِیهِن‌َّ خَیرات‌ٌ حِسان‌ٌ. وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ«6» و ایشان ظفر یافتگان به نجاح رسیدگان باشند و مراد یافتگان«7». أَعَدَّ اللّه‌ُ خدای تعالی برای ایشان معدّ کرده است و ببچارده«8» بهشتهای که در او جویها می‌رود، یعنی زیر درختان او، و ایشان در آن جا مخلّد«9» مؤبّد باشند، چنان که در خبر است که: حق تعالی چون اهل بهشت در بهشت قرار گیرند و اهل دوزخ در دوزخ، منادی را بفرماید تا ندا کند: یا اهل الجنّة خلود فلا موت ابدا و یا اهل النّار خلود فلا موت ابدا ای اهل بهشت؟ جاودانیی است شما را که با آن مرگ نباشد، و ای اهل دوزخ جاودانیی است شما را که با آن مرگ نباشد. ذلِک‌َ الفَوزُ العَظِیم‌ُ آن، رستگاری و ظفر«10» و مراد یافتن بزرگوار است- جعلنا اللّه منهم بفضله و رحمته. تمّت المجلّدة التّاسعة [و یتلوه]«11» المجلّدة العاشرة من المجلّدات العشرین. [102- ر]. ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آیه 155. (2). اساس: دخول به قیاس با نسخه آو، و اتّفاق جمیع نسخ، تصحیح شد. (3). آج، افعال. (4). آو: بیاوردن. (5). مل: نیکوی بهرمند. (6). سوره رحمن (55) آیه 70. (7). مل باشند. (8). آو، آج، مج: بیجارده. (9). آو، آج و. (10). آو، آج: ظفری. (11). اساس: نا خواناست، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد مج ان شاء اللّه تعالی آو، مج: فی العاشرة قوله تعالی: وَ جاءَ المُعَذِّرُون‌َ مِن‌َ الأَعراب‌ِ [.....]
[.....]



جلد10

[ادامه سوره توبه]

بسم الله الرحمن الرحیم‌

[سوره التوبة (9): آیات 90 تا 100]

اشاره

وَ جاءَ المُعَذِّرُون‌َ مِن‌َ الأَعراب‌ِ لِیُؤذَن‌َ لَهُم وَ قَعَدَ الَّذِین‌َ کَذَبُوا اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ سَیُصِیب‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِنهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (90) لَیس‌َ عَلَی الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَی المَرضی وَ لا عَلَی الَّذِین‌َ لا یَجِدُون‌َ ما یُنفِقُون‌َ حَرَج‌ٌ إِذا نَصَحُوا لِلّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ ما عَلَی المُحسِنِین‌َ مِن سَبِیل‌ٍ وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (91) وَ لا عَلَی الَّذِین‌َ إِذا ما أَتَوک‌َ لِتَحمِلَهُم قُلت‌َ لا أَجِدُ ما أَحمِلُکُم عَلَیه‌ِ تَوَلَّوا وَ أَعیُنُهُم تَفِیض‌ُ مِن‌َ الدَّمع‌ِ حَزَناً أَلاّ یَجِدُوا ما یُنفِقُون‌َ (92) إِنَّمَا السَّبِیل‌ُ عَلَی الَّذِین‌َ یَستَأذِنُونَک‌َ وَ هُم أَغنِیاءُ رَضُوا بِأَن یَکُونُوا مَع‌َ الخَوالِف‌ِ وَ طَبَع‌َ اللّه‌ُ عَلی قُلُوبِهِم فَهُم لا یَعلَمُون‌َ (93) یَعتَذِرُون‌َ إِلَیکُم إِذا رَجَعتُم إِلَیهِم قُل لا تَعتَذِرُوا لَن نُؤمِن‌َ لَکُم قَد نَبَّأَنَا اللّه‌ُ مِن أَخبارِکُم وَ سَیَرَی اللّه‌ُ عَمَلَکُم وَ رَسُولُه‌ُ ثُم‌َّ تُرَدُّون‌َ إِلی عالِم‌ِ الغَیب‌ِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (94)
سَیَحلِفُون‌َ بِاللّه‌ِ لَکُم إِذَا انقَلَبتُم إِلَیهِم لِتُعرِضُوا عَنهُم فَأَعرِضُوا عَنهُم إِنَّهُم رِجس‌ٌ وَ مَأواهُم جَهَنَّم‌ُ جَزاءً بِما کانُوا یَکسِبُون‌َ (95) یَحلِفُون‌َ لَکُم لِتَرضَوا عَنهُم فَإِن تَرضَوا عَنهُم فَإِن‌َّ اللّه‌َ لا یَرضی عَن‌ِ القَوم‌ِ الفاسِقِین‌َ (96) الأَعراب‌ُ أَشَدُّ کُفراً وَ نِفاقاً وَ أَجدَرُ أَلاّ یَعلَمُوا حُدُودَ ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ عَلی رَسُولِه‌ِ وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ (97) وَ مِن‌َ الأَعراب‌ِ مَن یَتَّخِذُ ما یُنفِق‌ُ مَغرَماً وَ یَتَرَبَّص‌ُ بِکُم‌ُ الدَّوائِرَ عَلَیهِم دائِرَةُ السَّوءِ وَ اللّه‌ُ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (98) وَ مِن‌َ الأَعراب‌ِ مَن یُؤمِن‌ُ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ وَ یَتَّخِذُ ما یُنفِق‌ُ قُرُبات‌ٍ عِندَ اللّه‌ِ وَ صَلَوات‌ِ الرَّسُول‌ِ أَلا إِنَّها قُربَةٌ لَهُم سَیُدخِلُهُم‌ُ اللّه‌ُ فِی رَحمَتِه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (99)
وَ السّابِقُون‌َ الأَوَّلُون‌َ مِن‌َ المُهاجِرِین‌َ وَ الأَنصارِ وَ الَّذِین‌َ اتَّبَعُوهُم بِإِحسان‌ٍ رَضِی‌َ اللّه‌ُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنه‌ُ وَ أَعَدَّ لَهُم جَنّات‌ٍ تَجرِی تَحتَهَا الأَنهارُ خالِدِین‌َ فِیها أَبَداً ذلِک‌َ الفَوزُ العَظِیم‌ُ (100)

[ترجمه]

[و]«1» آمدند عذرخواهان از عرب تا دستوری دهند ایشان را و بنشستند«2» آنان که دروغ گفتند با خدای و پیغامبرش، برسد«3» به آنان که کافر شدند از ایشان عذابی دردناک.
نیست بر ضعیفان و نه بر بیماران و نه بر آنان که نیابند،«4» آنچه خرج کنند تنگیی چون نصیحت کنند خدای را و پیغامبرش را نیست بر نیکوکاران از راهی«5»، و خدای آمرزنده بخشاینده است.
[102- پ]
و [نه]«6» بر آنان که چون آیند به تو تا بر نشانی ایشان را گویی«7» نمی‌یابم«8» چیزی که بر نشانم«9» شما را
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(2). اساس: بنشیند، به قیاس با نسخه آو، و با توجّه به معنی، تصحیح شد.
(3). آج، لب: زود بود که رسد.
(4). آج، لب: نمی‌یابند.
(5). آج، لب: طریق عتابی.
(6). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(7). اساس: گویید، به قیاس با نسخه آو، و با توجه به معنی، تصحیح شد.
(8). اساس: نمی‌یابیم، به قیاس با نسخه آو، و با توجه به معنی، تصحیح شد.
(9). اساس: برنشانیم، به قیاس با نسخه آو، و با توجه به معنی، تصحیح شد.

صفحه : 2
بر وی، برگردند و چشمهای ایشان می‌رود از آب چشم به غم آن که ندارند«1» چیزی که خرج کنند.
که«2» راه بر آنان که دستوری خواهند از تو، و ایشان توانگران باشند خشنود شدند به آن که باشند با زنان و کودکان و مهر نهاد خدای بر دلهای ایشان، ایشان ندانند«3».
[103-/]
عذر می‌خواهند از شما چون باز شوی با ایشان، بگو عذر مخواهی، باور نداریم«4» شما را، خبر داد ما را خدای از خبرهای شما و بیند«5» خدای کار شما و پیغامبرش، پس باز گردانند«6» شما را با داننده نهان و آشکارا، خبر دهد«7» شما را به آنچه کرده باشید«8».
سوگند خورند«9» به خدای برای شما چون بازگردید از ایشان تا بگردید از ایشان، بگردید از ایشان که ایشان پلیداند و جای ایشان دوزخ است پاداشت به آنچه کرده‌اند.
سوگند می‌خورند برای شما تا راضی شوید ازیشان«10»، اگر راضی شوید از ایشان بدرستی که خدای خشنود نشود از گروه کافران«11»
-----------------------------------
(1). آو، بم: نیابند، آج، لب: نمی‌یابند.
(2). آج، لب: بدرستی که.
(3). آج، لب: نمی‌دانند.
(4). آو، مج: ما راست نداریم.
(5). آج، لب: زود بود که ظاهر کند. [.....]
(6). آج، لب: بازگردانیده شوند.
(7). آج، لب: پس بیاگاهاند.
(8). آو، بم: کرده باشی/ کرده باشید.
(9). آج، لب: زود بود که سوگند خوردند.
(10)- آج، لب پس بدرستی که.
(11). آج، لب که بیرون آمده‌اند از طاعت.

صفحه : 3
عربیان«1» سخت‌ترند به کفر«2» و نفاق و سزاوارتر که نه بدانند حدهای آنچه فرو فرستاد خدای بر رسولش و خدای دانا و محکم کار [است]«3».
[103. پ]
و از عربیان«4» که«5» هست که فرا گیرد آنچه نفقه کند غرامت«6» و چشم می‌دارد به شما مصیبتها«7» برایشان گردش بد و خدای شنوا [و]«8» داناست.
و از عربیان«9» کس هست که ایمان دارد به خدای و به روز آخرت و فراگیرد آنچه نفقه کند«10» نزدیکیها نزدیک خدای و دعاهای رسول، آن نزدیکی است ایشان را، در برد«11» ایشان را خدای در رحمتش، که خدای آمرزنده و بخشاینده است.
سبق برندگان«12» پیشینگان«13» از مکیان و مدنیان و آنان که پسروی کردند ایشانرا به نیکوی، خشنود است خدای از ایشان و خشنوداند از او، و نهاده است«14» ایشان را بهشتها که می‌رود در زیر آن جویها، جاویدان باشند در آن، آن ظفری بزرگ است [104- ر].
قوله: وَ جاءَ المُعَذِّرُون‌َ، یعقوب [خواند از جمله قرّاء، و در شاذّ، عبد اللّه]«15» عبّاس و ابو عبد الرّحمن و ضحّاک و قتیبه و مجاهد خواندند: المعذرون به اسکان
-----------------------------------
(1). آو، بم: عربان، آج، لب: همه ادیان اهل بادیه.
(2). آج، لب: ناگرویدن.
(8- 3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(4). آو، بم: عربان، آج، لب: اهل بادیه.
(5). مج: کس.
(6). آج، لب: تاوانی.
(7). آج، لب: گردشهای روزگار، مج: گردش بد.
(9). بم: عربان، آج، لب: اهل بادیه. [.....]
(10). آج، لب سبب.
(11). آج، لب: زود بود که درآرد.
(12). آو، بم: سبق بردگان.
(13). آج، لب: نخستیان.
(14). آو، بم: ببجارده است.
(15). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

صفحه : 4
«عین» من الاعذار، و یقال: اعذر اذا اتی بعذر و اعذر صار ذا عذر، یعنی آمدند عذر خواهندگان از جمله اعراب، و قراءت باقی قرّاء به تشدید «ذال»، و آن را دو وجه بود: یکی معتذرون بوده باشد در اصل، آنگه ادغام کردند «تا» را در «ذال» چنان که: تذکرون، و الاصل تتذکرون. و وجه دویم آن است که: من عذر باشد اذا غبب و مرض، یعنی تقصیر کنندگان. «من» تبین راست. لِیُؤذَن‌َ لَهُم، تا دستوری دهند ایشان را، و زجاج گفت: روا باشد که، معذرون«1» معتذران باشند، نمایند که ما را عذری هست و ایشان را عذر نباشد. و معذر که بر تقصیر حمل کنند هم معتذر باشد و لکن عذر خواهنده تقصیر باشد«2». حسن گفت: اعتذروا بالکذب، عذر به دروغ می‌خواهند، و از اینکه جاست
قول علی- علیه السلام«3»: المعاذیر اکثرها اکاذیب
، عذرها بیشتر دروغ باشد«4». و رسول- علیه السلام- گفت:
ایاک و ما یعتذر منه
، دور باش از آنچه از او عذر باید خواستن. ضحّاک گفت: اینان رهط عامر بن الطفیل بودند روز غزات تبوک، بیامدند و گفتند: یا رسول الله؟ اگر با تو بیاییم، اعراب طی‌ّ قبیله ما را و فرزندان«5» ما را تعرّض رسانند ما را دستور باش«6» تا مقام کنیم. رسول- علیه السلام- گفت: خدای تعالی مرا خبر داد از اخبار و اسرار شما: ... قَد نَبَّأَنَا اللّه‌ُ مِن أَخبارِکُم«7».
وَ قَعَدَ الَّذِین‌َ کَذَبُوا اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ، و بنشستند از جهاد آنان که با خدای و پیغمبر دروغ گفتند، یعنی منافقان در اظهار ایمان و ابطان کفر. محمّد بن اسحاق گفت:
آیت در بنی غفار«8» بن خفاف بن ایماء آمد که ایشان خویشتن را بر رسول- علیه السلام- عرض می‌کردند، و عرض ایشان آن بود که تا رسول- علیه السلام- ایشان را دستوری دهد در تخلّف تا با پس«9» ایستند، و می‌گفتند: ما به جهاد می‌آییم و در دل نداشتند و عاقبت وفا نکردند و بنشستند و به جهاد نرفتند. آنگه گفت:
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: معذران.
(2). اساس: باشند، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(3). همه نسخه بدلها که گفت.
(4). مل: به دروغ بود.
(5). همه نسخه بدلها: زنان.
(6). آو، آج، بم، لب: دستوری ده.
(7). سوره توبه (9) آیه 94.
(8). اساس: بنی عفان، به قیاس نسخه آو، تصحیح شد. [.....]
(9). همه نسخه بدلها: باز پس.

صفحه : 5
سَیُصِیب‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِنهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ، به کافران رسد از جمله ایشان عذابی مولم دردناک، و برای آن منهم گفت که، آنان که تخلّف کردند از جهاد همه کافر نبودند، بعضی کافر [ان]«1» بودند عذر به دروغ انگیختند«2»، بعضی مؤمنان بودند معذور بودند که ساز نداشتند و برگ نبود ایشان را، لا جرم حق تعالی برای ایشان عذر بخواست گفت: لَیس‌َ عَلَی الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَی المَرضی، [نیست]«3» بر ضعیفان که قوّت ندارند و نه بر بیماران که بنیت«4» و صحّت ندارند. وَ لا عَلَی الَّذِین‌َ لا یَجِدُون‌َ ما یُنفِقُون‌َ حَرَج‌ٌ، و نه بر آنان که نیابند آنچه نفقه کنند بی‌برگ و بی‌ساز باشند حرجی و ضیقی و تنگی و بزه‌ای، برای آن که اینکه جمله معذور«5» باشند. إِذا نَصَحُوا لِلّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ، چون نصیحت کنند اینان خدای و رسول را. و معنی نصح در آیت اخلاص عمل است از غش، یقال: نصح فی عمله نصحا، و منه: التوبة النصوح، و فلان ناصح الجیب اذا کان خالص النیة و الاعتقاد. ما عَلَی المُحسِنِین‌َ مِن سَبِیل‌ٍ، بر نیکوکاران راهی نیست، یعنی کس را با ایشان کاری نیست و ملامت و مذمّت را بدیشان راهی نیست.
وَ لا عَلَی الَّذِین‌َ، و نه نیز بر آنان حرجی است که بر تو آیند تا تو ایشان را برداری، یعنی بر نشانی، تو گویی: من چیزی ندارم که شما را بر آن نشانم، ایشان برگردند گریان و چشمهای ایشان آب می«6» ریزد از اندوه بر«7» آن که چیزی ندارند که خرج کنند و با توبه جهاد آیند. و «حمل» در آیت عبارت است از برنشاندن بر چهارپای، یقال: حملته«8» علی دابّتی. و قوله: وَ أَعیُنُهُم، «واو» حال راست، و «من» تبیین است. حَزَناً، نصب بر تمیز است، و «ان» مع الفعل در محل نصب است بقوله:
حزنا علی حذف الحرف الجارّ، ای حزنا علی ان لا یجدوا. چون حرف جرّ بیفگند فعل بدو رسید و عمل کرد [در او]«9»، و محل‌ّ او نصب آمد، علی أنه مفعول له. و حزن،
-----------------------------------
(9- 1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو. افزوده شد.
(2). آو، آج، بم، لب و.
(3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مج: قوّت.
(5). مل: از آن که از جمله بیمارانند.
(6). آو، آج، بم، لب: همی.
(7). مل: برای.
(8). او، آج، بم: حمل.

صفحه : 6
المی باشد در دل به فوت کاری [104- پ]
مأخوذ من حزن الارض و هی الارض الغلیظة.
مجاهد گفت: آیت در جماعتی از مزینه آمد. محمّد بن کعب القرظی و محمّد بن اسحاق گفتند: در هفت کس آمد از قبایل مختلف. واقدی گفت: هفت مرد انصاری بودند، چون بگریستند و مردمان رغبت ایشان در جهاد بشناختند«1»، عثمان دو مرد را بر- نشاند و عبّاس دو را«2»، و یامین بن کعب بن النضر سه کس را. واقدی گفت سی هزار مرد با رسول- علیه السلام- به تبوک حاضر بودند.
إِنَّمَا السَّبِیل‌ُ عَلَی الَّذِین‌َ، آنگه حق تعالی چون عذر معذوران بخواست و بگفت:
ما عَلَی المُحسِنِین‌َ مِن سَبِیل‌ٍ، باز نمود که: آنان که بر ایشان سبیل است به دست و زبان و مذمّت، ایشان کیستند! گفت: راه بر آنان است، یعنی ملامت«3» به«4» آنان راه یافته است که از تو دستوری می‌خواهند و ایشان توانگرند. «واو»، حال راست، ایشان راضی‌اند بدان که با خوالف از زنان و کودکان و بازماندگان و بیماران بنشینند، و خدای توفیق از ایشان باز گرفته است، و مهر بر دلهای ایشان نهاده، بر آن تفسیر که دادیم، ایشان چیزی نمی‌دانند. آنگه حق تعالی از غیب خبر داد، گفت:
آن معذران«5» متخلفان باز پس ماندگان متوانیان از جهاد، چون شما باز آیید، بیایند و از شما عذر خواهند و تعلّل کنند و چاره جویند در ارضای شما، نگر؟ عذر ایشان نپذیرید، بگو ایشان را که: عذر مخواهید که خدای تعالی خبرهای شما با ما داد. و اعتذار، اظهار چیزی باشد که اقتضای عذر کند. و فرق میان توبه و اعتذار آن است که: توبه، رجوع باشد از سیّئتی که واقع شود، و اعتذار اظهار آن باشد که اقتضای آن کند که آن سیّئه واقع نبود، برای آن که توبه با خدای درست بود و اعتذار درست نبود. و قبول عذر بعضی علما گفتند واجب باشد چون صاحبش بر حق بود، و قال الشاعر:

فان یک ذنبی کل ذنب فانه محا الذنب کل المحو من جاء تائبا
قال آخر:
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، لب: بدانستند.
(2). آو، آج، بم، لب: دو مرد را.
(3). مج و ملامت.
(4). همه نسخه بدلها: بر.
(5). مج، لب: اینکه معذوران. [.....]

صفحه : 7

اذا اعتذر الجانی محا العذر ذنبه و کل امرء لا یقبل العذر مذنب
[و اینکه مذهب اصحاب وعید است که گفتند: قبول توبه بر خدای واجب است حملا علی وجوب قبول العذر، گوییم: که تسلیم کند که قبول عذر واجب است! و چه طریق است به وجوب آن! و در عقل و شرع دلیل نیست، و چگونه واجب بود؟
و المعاذیر اکثرها اکاذیب
، پس مذهب درست آن است که: خدای تعالی و یکی از ما به قبول توبه و عذر متفضّل است]«1». وَ سَیَرَی اللّه‌ُ عَمَلَکُم وَ رَسُولُه‌ُ، رؤیت، به معنی علم است اینکه جا. خدای تعالی گفت: خدای می‌داند عمل شما و پیغمبر«2» نیز می‌داند و مورد اینکه کلمه«3» وعید است. ثُم‌َّ تُرَدُّون‌َ، آنگه شما را با خدای برند، یعنی با جایی که حکم جز خدای را نباشد، خدای که نهان چنان داند که آشکارا. آنگه خبر دهد شما را بدانچه کرده باشید از نیک و بد، و اینکه جمله کنایات«4» است از وعید.
آنگه گفت: آن«5» جماعت متخلّفان آمدند«6» تا سوگند خورند برای شما تا«7» از سر ایشان بگردید«8» و ایشان را ملامت نکنید و رها کنید ایشان را از توبیخ و سرزنش، و اینکه هم از جمله معجزات رسول است- علیه السلام- برای آن که خبر است از غیب و مخبر«9» بر وفق خبر آمد.
آنگه حق تعالی امر کرد رسول را و صحابه را که: از ایشان بگردید و اعراض کنید و رها کنید ایشان را از ملامت، اعراض استخفاف و اهانت، نه اعراض صفح و عفو چنان که یکی از ما گوید: دعه الی لعنة اللّه و حرّ سقره. إِنَّهُم رِجس‌ٌ، که ایشان پلیدند عینا و حکما، چنان که در حق مشرکان بیان کردیم. وَ مَأواهُم جَهَنَّم‌ُ، و جای ایشان دوزخ است و بازگشت ایشان با آن جاست جزاء بدانچه کرده باشند و پاداشت بدانچه اندوخته باشند از عمل. و در آیت، دلیل است بر آن که: حکم منافق، حکم کافر است و نیز دلیل است بر بطلان قول مجبر [ه]
که گفتند: جزا بر
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(2). آو، بم: پیغامبرش.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مج: کلام.
(4). همه نسخه بدلها بجز مج: کنایت.
(5). همه نسخه بدلها: اینکه.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مج: خواهند آمد.
(7). همه نسخه بدلها شما.
(8). همه نسخه بدلها، بجز مج: بگذری، بگذرید.
(9). آو، در حاشیه آورده: معجز.

صفحه : 8
عمل«1» نیست.
قوله: یَحلِفُون‌َ لَکُم لِتَرضَوا عَنهُم، آنگه حق تعالی بیان کرد که: غرض ایشان در اینکه سوگند خوردن چیست«2»، گفت: ایشان- یعنی منافقان- باز ایستاده‌اند از جهاد، سوگند خورند برای شما تا شما از ایشان«3» راضی شوید و گمان برید که ایشان در آن سوگند راست گویند. اگر شما راضی شوید«4» که احوال و نهان و دخلت و نیّت ایشان ندانید، خدای از ایشان راضی نشود که ایشان فاسق‌اند و خارج از فرمان خدای. [105- ر]
و مراد به فاسق، کافر است اینکه جا.
آنگه گفت: الأَعراب‌ُ أَشَدُّ کُفراً وَ نِفاقاً، اینکه اعراب، و اینکه، جمع عرب است، و عرب جنس بود، و واحد او عربی بود، به یای نسبت، اینکه « یا » دلیل وحدت باشد، کرومی و روم، و زنجی و زنج و یهودی و یهود و مجوسی و مجوس. آنگه اعراب جمع جمع بود، گفت: اینکه اعراب اجلاف جفات که ایشان را تربیت در بادیه و بیابان بوده است، و ایشان سخت‌تراند به کفر و نفاق. و نصب آن بر تمییز است، گفت: برای آن که ایشان را اختلاطی نبوده باشد با مردمان حضر که در میان ایشان علما و فقها و اهل خبرت و بصیرت باشند، و گفتند: مراد جماعتی اعراب‌اند که ایشان پیرامن مدینه بودند از اسد و غطفان، و ایشان در کفر و نفاق سخت‌تر بودند، و تقول«5»: رجل عربی، اذا کان منسوبا الی العرب و ان سکن البلاد. و اعرابی، اذا کان من سکان البادیة.
وَ أَجدَرُ، و ایشان سزاوارتر باشند بدان که حدود و قرآن«6» و احکام سنت و شرایط شرع ندانند از آن که ایشان را نشو و تربیت در بیابان بوده باشد.
روایت کردند که: زید بن صوحان را«7» در کارزار یمامه دست چپش بیفگندند، یک روز نشسته بود با جماعتی و اخبار روایت همی کرد. اعرابیی بیامد و آن جا بنشست و گوش با حدیث او کرد، آنگه گفت: ان حدیثک لیعجبنی، و ان یدک
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، لب قول مجبره.
(2). اساس: است، به قیاس نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(3). همه نسخه بدلها به آن سوگند.
(4). مج گمان برید.
(5). آو، بم، لب: یقول. [.....]
(6). همه نسخه بدلها: حدود قرآن.
(7). آو رحمه اللّه، آج، لب رضیه اللّه.

صفحه : 9
لتریبنی، حدیث تو مرا به تعجب«1» همی آرد، یعنی نیکو می‌آید مرا، و لکن دست تو مرا به شک می‌افگند. گفت: چرا! گفت: برای آن که گمان می‌برم که«2» در دزدی بریده باشند؟ گفت: یا اعرابی؟ اینکه دست چپ است. گفت: پس چه باشد! گفت:
دزد را دست راست برند، گفت: ندانم من تا کدام دست برند، راست یا چپ! زید گفت: صدق الله حیث یقول: الأَعراب‌ُ أَشَدُّ کُفراً وَ نِفاقاً وَ أَجدَرُ أَلّا یَعلَمُوا حُدُودَ ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ عَلی رَسُولِه‌ِ وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ، و خدای تعالی عالم است به احوال ایشان، حکیم است در اجرای احکام برایشان«3» حق تعالی گفت: اعراب نیز بر دو قسمت‌اند: بعضی از ایشان آنانند که: یَتَّخِذُ ما یُنفِق‌ُ مَغرَماً، که آنچه نفقه کنند در سبیل خدای غرامت و تاوان«4» شمارند. و «من» در اوّل آیت تبعیض راست، و «مغرم» مصدر است بمعنی الغرامة، و «غرم» و «غرامت» لزوم نایبه‌ای«5» باشد در مال بی‌جنایتی و منه قوله: ... إِن‌َّ عَذابَها کان‌َ غَراماً«6»، ای لازما، و الغرام الحب اللازم، و قال«7»:

إن غرامی فوق کل غرام
و الغریم، کل واحد من المتداینین، و الجمع غرماء، و غرمته، ای الزمته فی ماله.
وَ یَتَرَبَّص‌ُ بِکُم‌ُ الدَّوائِرَ، و تربص، انتظار عاقبت چیزی باشد، و گوش آن می‌دارند تا دایره‌ای از دوایر بد بر شما گردد. و دوایر، عواقب مذمومه باشد. فرّاء و زجاج گفتند: انتظار مرگ یا قتل ایشان می‌کردند. آنگه حق تعالی گفت: آنچه بر ایشان می‌اندازند بر خود برند«8» و آنچه بدیشان می‌خواهند به خود بینند. عَلَیهِم دائِرَةُ السَّوءِ، برایشان دایره بد باشد. إبن کثیر و ابو عمرو خواندند: علیهم دائرة السوء، به ضم «سین»، و باقی قرّاء به فتح «سین». و چون به فتح خوانی به معنی مصدر باشد، نحو قوله: وَ ظَنَنتُم ظَن‌َّ السَّوءِ ...«9»، و چون به ضم‌ّ خوانی، اسم باشد، و دایره خود بد
-----------------------------------
(1). آو، مج: به عجب.
(2). همه نسخه بدلها نباید که.
(3). همه نسخه بدلها آنگه.
(4). همه نسخه بدلها بجز مج: تابان.
(5). مج: تایبه.
(6). سوره فرقان (25) آیه 65.
(7). مج شعر.
(8). سوره فتح (48) آیه 12.
(9). آج، لب: می‌برند.

صفحه : 10
باشد، چه. معنی اضافت کردن با سوء گفتند چنان است که گویند: رأیته بعین«1» رأسی و هو کشمس النهار. وَ اللّه‌ُ سَمِیع‌ٌ لأقوالهم، عَلِیم‌ٌ باحوالهم.
آنگه پس از اینکه ذکر قسمت دیگر کرد از جمله اعراب، و از جمله اعراب کس«2» هست. و مِن‌َ، در هر دو آیت نکره است موصوفه، کقول الشاعر:

ب من أنضجت غیظا صدره
که ایمان دارد به خدای و روز باز پسین، یعنی روز قیامت که از پس او دگر شب نباشد، و آنچه نفقه می‌کنند در سبیل خدای آن را قربات و جای تقرب می‌شناسند.
زجاج گفت: در قربات سه وجه رواست: ضم را و سکون او، و فتح او، و لکن قراء جز به ضم نخوانده‌اند. و معنی قربت، ادای فعل باشد علی الوجه ألذی امر طلبا لرضاء الله و ثوابه. و فعل بر اینکه وجه نزدیک گرداند بنده را به رحمت. وَ صَلَوات‌ِ [105- پ]
الرَّسُول‌ِ، ای: دعوات«3» الرسول، اعنی دعای رسول ایشان را [نیز]«4» قربات گرفته‌اند و دعای رسول تقربی می‌شناسند، و عبد اللّه عباس گفت و حسن:
استغفار رسول ایشان را قربتی می‌شناسند، قتاده گفت: صلوات، دعا به خیر و برکت باشد، چنان که اعشی گفت:

تقول بنتی و قد قربت مرتحلا یا رب جنب«5» ابی الاوصاب و الوجعا

علیک مثل ألذی صلیت فاغتمضی«6» یوما«7» فان لجنب المرء«8» مضطجعا«9»
آنگه گفت: أَلا إِنَّها قُربَةٌ لَهُم، یعنی، صلوات رسول و دعوت و استغفار او ایشان را قربتی و ثوابی است. آنگه گفت بر سبیل وعده و بشارت: سَیُدخِلُهُم‌ُ اللّه‌ُ،
-----------------------------------
(1). اساس: بعینی، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(2). همه نسخه بدلها: گفت که از جمله ایشان کس.
(3). آج، لب: دعوة. [.....]
(4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(5). اساس: تجنب، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(6). اساس: فاغمضی، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(7). مج، لب: نوما.
(8). اساس: الارض، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(9). همه نسخه بدلها، بجز مج: عبارت «و عبد اللّه عباس گفت و حسن: استغفار رسول ایشان را قربتی می‌شناسند» که در فوق ابیات آمده، پس از ابیات نقل کرده‌اند.

صفحه : 11
خدای ایشان را در رحمت خود برد که خدای آمرزنده گناه است و بخشاینده گناهکار. ضحّاک گفت: اینکه آیت در عبد اللّه ذو البجادین آمد و قوم او. کلبی گفت:
در بنی اسلم و غفار و جهینه آمد.
و قوله: وَ السّابِقُون‌َ الأَوَّلُون‌َ، رفع سابقون، به ابتداست، و خبر او رَضِی‌َ اللّه‌ُ عَنهُم، گفت: از پیش روندگان پیشینان«1» آنان که از جمله اوّلینان سبق بردند به ایمان از جمله مهاجران که خانه و مال و ملک رها کردند و از مکه با رسول به مدینه هجرت کردند، و نیز انصار که در مدینه یاران رسول بودند، و او را یاری کردند، و اینکه گروهی بودند که پیش از هجرت به دو سال ایمان آورده بودند. و یعقوب خواند:
و الانصار، به رفع عطفا علی قوله: وَ السّابِقُون‌َ الأَوَّلُون‌َ. و روایت کردند که: بعضی صحابه روزی می‌خواندند: و الانصار الَّذِین‌َ اتَّبَعُوهُم بِإِحسان‌ٍ، به رفع «را» و حذف «واو» (الّذین)«2». أبی‌ّ، ردّ کرد و خطا باز داد، با قول أبی آمد. وَ الَّذِین‌َ اتَّبَعُوهُم بِإِحسان‌ٍ، و آنان که متابعت ایشان کردند و بر ره ایشان رفتند در ایمان و هجرت و نصرت. و بر قراءت آن کس که به رفع خواند، انصار از جمله سابقان اوّلان نباشند. و بر قراءت آن کس که به جر خواند، انصار در اینکه جمله باشند. و ثعلبی امام اصحاب الحدیث در تفسیر آورد که: آن صحابی که و الانصار خواند، عمر خطاب بود«3». ابی«4» او را گفت: و الانصار، به جرّ باید خواندن. وَ الَّذِین‌َ اتَّبَعُوهُم، «واو» از او حذف نباید کرد«5». عمر، قول او نمی‌شنید و قبول نمی‌کرد تا عمر سه بار بخواند: و الانصار، الَّذِین‌َ اتَّبَعُوهُم، و ابی‌ّ گفت: وَ الأَنصارِ وَ الَّذِین‌َ اتَّبَعُوهُم، بالجر، و الواو. به بار چهارم عمر را گفت: چرا از من نشنوی؟ و الله لقد قرأت علی رسول الله: وَ الأَنصارِ وَ الَّذِین‌َ اتَّبَعُوهُم، و أنت تبیع القرط ببقیع الغرقد، گفت: آنگه که من بر پیغامبر اینکه خواندم«6» تو به بقیع غرقد قرط می‌فروختی، عمر گفت: صدقت، راست می‌گویی، حفظتم و نسینا و تفرغتم و شغلنا و شهدتم و غبنا، شما یاد داشتی و ما فراموش کردیم، و شما فارغ بودید و ما مشغول بودیم، و شما حاضر بودید و ما غایب بودیم. آنگه گفت:
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، مج: پیشینگان.
(2). همه نسخه بدلها: واو، از و الّذین.
(3). اساس رضی اللّه عنه.
(4). همه نسخه بدلها: أبی کعب.
(5). همه نسخه بدلها: نباید کردن.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مج: می‌خواندم.

صفحه : 12
یا أبی«1»؟ انصار را خدای در جمله سابقان گرفت! گفت: آری، و با خطاب و پسرانش مشورت نکرد. عمر گفت: من پنداشتم«2» در اینکه آیت ما را رفعتی دادند که [کس با]«3» ما [در آن]«4» مشارک«5» نیست، گفت: خلاف آن است که تو پنداشتی، و مصداق اینکه در اوّل سورة الجمعه است فی قوله: وَ آخَرِین‌َ مِنهُم لَمّا یَلحَقُوا بِهِم وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ«6»، و در وسط سورة الحشر: وَ الَّذِین‌َ جاؤُ مِن بَعدِهِم یَقُولُون‌َ رَبَّنَا اغفِر لَنا وَ لِإِخوانِنَا الَّذِین‌َ سَبَقُونا بِالإِیمان‌ِ«7» وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا مِن بَعدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُم فَأُولئِک‌َ مِنکُم«8».
و اهل علم در سابقان اول خلاف کردند: أبو موسی الاشعری و سعید بن- المسیب و قتاده و إبن سیرین گفتند: آنان بودند که، به دو قبله با رسول- علیه السلام- نماز کردند. عطاء بن ابی رباح گفت: آنان که به بدر حاضر [آمدند، شعبی گفت:
آنان‌اند که به بیعت رضوان حاضر]«9» بودند.
و خلاف کردند در آن که اوّل کس که به رسول- علیه السلام- ایمان آورد که بود از پس خدیجه، چه در خدیجه خلاف نکردند که اوّل او بود. عبد اللّه عبّاس و زید أرقم و جابر بن عبد اللّه الانصاری‌ّ و محمّد بن المنکدر و ربیعه و ابو حازم المدنی‌ّ و جمله اهل البیت گفتند که: امیر المؤمنین علی بود [106- ر]
اوّل کس که به رسول ایمان آورد و نماز کرد. کلبی گفت امیر المومنین ایمان آورد و او را نه سال بود. مجاهد و محمّد اسحاق گفتند: ده ساله بود، و محمّد بن اسحاق گفت، عن عبد اللّه بن ابی نجیح، عن مجاهد، که او گفت: از چیزها که خدای تعالی به علی بن ابی طالب- علیه السلام- خواست، آن بود که سالی قریش را قحطی رسید و أبو طالب عیال بسیار داشت. رسول- علیه السلام- عمش را عباس گفت: یا عم؟ قحطی عظیم است، و أبو طالب از سبب عیال رنجور می‌باشد، بیا«10» تا برویم و از وی تخفیفی کنیم. گفت:
-----------------------------------
(1). اساس: ابا، به قیاس با نسخه آو و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(2). همه نسخه بدلها که. [.....] (9- 4- 3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(5). اساس: مشاورت، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(6). سوره جمعه (63) آیه 3.
(7). سوره حشر (59) آیه 10.
(8). سوره انفال (8) آیه 74.
(10). همه نسخه بدلها: بیایی.

صفحه : 13
صواب باشد. برفتند و به نزدیک أبو طالب شدند، و رسول- علیه السلام- او را گفت: یا عم؟ ما آمده‌ایم تا از عیال تو بعضی را از تو ببریم. گفت: عقیل را به من رها کنید و دیگران را شما دانید تا چه کنید. رسول- صلی اللّه علیه و آله- گفت: من علی را بردارم، و عبّاس، جعفر را برگرفت، و علی با رسول بود تا آن که رسول را خدای تعالی نبوّت داد، و علی اوّل کس بود که به او ایمان آورد و با او نماز کرد، و جعفر با عبّاس می‌بود تا آنگه اسلام آورد از عباس مستغنی شد.
اسماعیل بن ایاس بن عفیف روایت کرد از پدرش عفیف که گفت: من مردی بازارگان بودم به مکه آمدم و به نزدیک عباس عبد المطلب فرود آمدم، و عباس دوست من بود، به یمن آمدی و عطر خریدی و در موسم باز فروختی. گفت: یک روز با عباس نشسته بودم در مکه، در وقت زوال آفتاب نگاه کردم جوانی نیکو روی را دیدم که بیامد و در قرصه«1» آفتاب نگاه کرد، آنگه روی به کعبه کرد و گفت: الله اکبر، کودکی بیامد و بر دست راست او بایستاد و تکبیر کرد، و زنی بیامد و در قفای هر دو بایستاد و تکبیر کرد. ساعتی بود آن جوان به رکوع شد، ایشان [نیز]«2» به رکوع شدند، چون سر برداشت ایشان [نیز]«3» سر برداشتند، [آنگاه جوان«4» به سجده شد، ایشان نیز به سجده شدند. چون سر برداشت، ایشان نیز سر برداشتند]«5». من عباس را گفتم: امر عظیم، کاری عظیم است؟ آن چیست که اینان می‌کنند! گفت: نمی‌دانی اینکه جوان پسر برادر من است- محمّد بن عبد الله بن عبد المطلب- و آن زن خدیجه است- بنت خویلد زن محمّد است، و محمّد دعوی می‌کند که: خدای مرا بدین«6» دین بفرستاده است، و الله ما اعلم علی ظهر الارض احدا علی هذا الدین غیر هؤلاء الثلاثة، و به خدای که من بر اینکه دین کس را نمی‌شناسم بر همه پشت زمین جز اینکه سه گانه را. عفیف گفت: در دل من اوفتاد که کاشکی تا من چهارم اینان بودمی. اینکه حدیث«7» روایت کرد«8» پس از آن که اسلام آورده بود.
-----------------------------------
(1). آج، لب: قرصت.
(3- 2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(4). مل: چون.
(5). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.
(6). همه نسخه بدلها: به اینکه.
(7). آو، آج، بم، لب: از او.
(8). آو، آج، بم، لب: کردند.

صفحه : 14
و در خبر است که ابو طالب، علی«1» را گفت: اینکه دین چیست که تو برویی«2»!
گفت: ایمان به خدا و رسول است و نماز برای خدای. وی گفت: اما محمّد تو را جز با خیر دعوت نکند، با او ملازمت کن و او را مطاوعت نمای. و انس بن مالک روایت کند که، رسول- صلی اللّه علیه و آله- گفت:
3» صلت الملائکة علی و علی علی‌ّ سبع سنین لانه لم یرفع الی السماء شهادة ان لا اله الا هو« الّا منّی و من علی‌ّ،
فریشتگان صلوات فرستادند هفت سال بر من و بر علی برای ان که در اینکه هفت سال گفت: لا إِله‌َ إِلَّا اللّه‌ُ«4»، و گوای«5» وحدانیّت و تصدیق به نبوّت بر آسمان نبردند الّا از من و از علی.
عباد بن عبد اللّه روایت کرد که، از امیر المومنین«6» شنیدم که می‌گفت بر منبر:
7»8» انا عبد اللّه و اخو رسوله و لا یقولها« بعدی الّا کذاب و لقد صلیت قبل النّاس سبع« سنین
، گفت: من بنده خدایم و برادر رسول او. پس از من کس نگوید اینکه مگر دروغزنی، و من نماز کرده‌ام با رسول- علیه السلام- هفت سال پیش از همه مردمان.
معاذة العدویة گفت: از امیر المؤمنین علی شنیدم بر منبر بصره که می‌گفت:
انا الصدیق الاکبر امنت قبل ان یؤمن أبو بکر و اسلمت قبل ان یسلم،
گفت: من صدّیق اکبرم، ایمان آوردم پیش از آن که أبو بکر ایمان آورد، و اسلام آوردم پیش از او«9».
ابو نخیله«10» روایت کرد، گفت: من و عمّار به حج رفتیم به ربذه فرو آمدیم، به نزدیک أبو ذر. به نزدیک او«11» سه روز مقام کردیم، چون بخواستیم آمدن، من گفتم: یا اباذرّ؟ اختلاطی پدید آمد در میان مردم، چه باید کردن ما را! گفت:
12» الزم [601- پ]
کتاب الله و علی بن ابی طالب فاشهد علی رسول الله« أنه قال: علی اوّل من آمن بی و اوّل من یصافحنی یوم القیامة و هو الصدّیق الاکبر و الفاروق بین الحق و الباطل و إنّه
-----------------------------------
(1). مل علیه السلام. [.....]
(2). همه نسخه بدلها: اویی.
(3). همه نسخه بدلها: اللّه.
(4). سوره صافات (37) آیه 35، سوره محمّد (47) آیه 19.
(5). همه نسخه بدلها: گواهی.
(6). آو، آج، لب: علی، مل: علی- علیه السلام.
(7). آج: یقالها.
(8). آج، بم، مج، مل: بسبع.
(9). آو، آج، بم، لب: از آن که او اسلام آورد.
(10). آو، آج، بم: ابو الخیله، لب: ابو النخیله.
(11). آو، آج، بم: بر او.
(12). آو، آج، بم صلی اللّه علیه و آله.

صفحه : 15
الله‌یعسوب المؤمنین و المال یعسوب الظلمة،}
گفت: علی اوّل کس است که به من ایمان آورد، و اول کس است که دست در دست من نهد روز قیامت، و او صدّیق اکبر است، و فرق کننده است میان حق و باطل، و او پیشوای مؤمنان است، و مال پیشوای ظالمان. و اخبار در اینکه معنی بسیار است، و از او روایت کرده‌اند اینکه بیتها:
1»2» انا اخو المصطفی لا شک فی نسبی [معه]« ربیت و سبطاه هما ولدی جدّی و جد رسول الله منفرد و فاطم زوجتی لا قول ذی فند صدقته و جمیع النّاس فی بهم من الضلالة و الاشراک و النکد فالحمد للّه شکرا لا شریک له البر« بالعبد و الباقی بلا أمد
و خزیمة بن ثابت ذو الشّهادتین گوید:

ما کنت احسب ان الامر«3» منصرف«4» عن هاشم ثم منها عن ابی الحسن«5»

الیس اوّل من صلّی لقبلتهم و اعرف النّاس بالآثار و السنن

و آخر النّاس عهدا بالنبی‌ّ و من جبریل عون له فی الغسل و الکفن

من فیه ما فیهم لا یمترون«6» به و لیس فی القوم ما فیه من الحسن

ماذا ألذی ردّکم عنه فنعرفه«7» ها إن‌ّ بیعتکم من أغبن الغبن
و مخالفان [ما]«8» اگر چه روایت کرده‌اند که: از جمله سابقان أبو بکر بود و زید إبن حارثه، تسلیم کنند که امیر المؤمنین برایشان سابق بود در ایمان، جز آن که گفتند که علی کودک بود و أبو بکر پیر، و ایمان علی را آن موقع نبود که ایمان أبو بکر را، گوییم: ایمان علی لا جرم لا عن کفر باشد، و ایمان جز او ایمان عن کفر باشد. و اگر مراد به موقع و نفی موقع قبول است، محال باشد اینکه دعوی کردن برای آن که تا رسول دعوت نکرد علی غیب ندانست که ایمان آوردن بدو واجب است. و اگر رسول- علیه السلام- علی را از روی صغر سن«9» بدان جا ندانست که او را دعوت
-----------------------------------
(8- 1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(2). اساس: الیس، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(3). آو، آج، بم، مل، لب: هذا الامر. [.....]
(4). آو، آج، بم: منصرفا.
(5). همه نسخه بدلها: أبی حسن.
(6). آو، آج، بم، مج: یمترون.
(7). آو، آج، بم: فیعلمه، مج: فنعلمه.
(9). اساس: صغرش، به قیاس نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.

صفحه : 16
باید کردن و آنگه دعوت کرد او را، اینکه تابان«1» و طعن بر رسول است- علیه السلام. و اگر مراد به موقع کثرت ثواب است و قلّت او، اتّفاق است که هیچ پیغامبر را و هیچ فریشته را بدین طریق«2» نیست، و اگر تعلّل به صغر سن است، اعتبار در اینکه معنی به سن نیست، بل به کمال عقل است اگر منکر و مبتدع«3» نیست که عیسی یک ساعته در گهواره پیغامبر باشد، و می‌گوید:
4» ... إنی عبد اللّه آتنی الکتاب و جعلنی نبیّا، و جعلنی مبارکا اینکه ما کنت و اوصانی بالصلاة و الزکوة ما دمت حیّا«،
و یحیی را می‌گوید«5» ... وَ آتَیناه‌ُ الحُکم‌َ صَبِیًّا«6»، ای النبوة، علی نمی‌شاید که یا «7» نه ساله یا ده ساله یا به روایتی دوازده ساله مؤمن باشد و ایمان او به موقع باشد. دیگر، آن«8» دعوی کردن خروج است از اسلام، برای آن که اتّفاق است که، علی جز یک بار ایمان نه آورد«9» که معروف است از او، و دگر روایت نکردند از او که او وقتی تجدید«10» اسلام و ایمان کرد. و اگر آن را وقعی نبود و به دیگر وقت آن را تدارک نبود، او خود مؤمن نبوده باشد، چه در حیات رسول و چه بعد عثمان که امامت کرد. و آن که اینکه روا دارد در حق او مقطوع علی کفره باشد، دگر«11» نه روایت کردند مخالفان عن طرق مختلفة از رسول- علیه السلام- که او گفت:
لو وزن ایمان علی بایمان امتی. و فی روایة: و ایمان امتی. لرجح ایمان علی علی ایمان امتی الی یوم القیامة،
اگر ایمان علی با ایمان جمله امّت من برسنجند، ایمان علی بر«12» ایمان امّت من بچربد تا روز قیامت. و اخبار در اینکه معنی بسیارست، امّا ما سواه آنان که جز اواند، اخبار در ایشان مختلف است و ذکر آن در تواریخ هست.
فأما سابقان انصار- علی ما جاء فی الاخبار- اهل بیعت بر عقبه بودند، بیعت اول، و آن هفت کس بودند. و در بیعت دوم هم بر عقبه هفتاد کس بودند. [107- ر]
و
-----------------------------------
(1). مل: تاوان.
(2). مل: بر اینکه اطلاع.
(3). آو، آج، بم، مج، لب: مستبدع.
(4). سوره مریم (19) آیات 30 و 31.
(5). اساس: می‌گویند، به قیاس نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(6). سوره مریم (19) آیه 12.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مل: تا.
(8). همه نسخه بدلها: اینکه.
(9). نه آورد/ نیاورد. [.....]
(10). آو، آج، بم، لب: به تجدید.
(11). آج، مج، لب: و گر.
(12). همه نسخه بدلها جملة.

صفحه : 17
آن، آنگه بود که أبو زرارة، و مصعب بن عمیر بن هاشم بن عبد الدّار به نزدیک ایشان رفت و ایشان را قرآن بیاموخت. و او اوّل کس بود که در مدینه نماز جماعت کرد. و از آن پس سعد«1» معاذ و عمرو بن الجموح و بنو عبد اللّه الأشهل«2» ایمان آوردند و جماعتی بسیار از زنان و جوانان. و مصعب بن عمیر صاحب رایت رسول بود روز بدر و احد، و چون مردم به هزیمت بشدند روز احد، او با رسول- علیه السلام- مقام کرد تا شهید شد. رسول- علیه السلام- در حق‌ّ او گفت: از او شریفتر مرد«3» ندیدم، او را به مکّه دیدم، دو برد قیمتی پوشیده و نعلینی در پای کرده شراکش از زر، و دو غلام بر راست و دو غلام بر چپ، و هر یکی از ایشان قعبی حیس در دست گرفته و مردمان را می‌دادند، و رسول- علیه السلام- چون کسی چیزی از طرایف بهدیه پیش او آوردی، آن برای مصعب بن عمیر نگاه می‌داشتی، و خدای تعالی در حق او فرستاد: وَ أَمّا مَن خاف‌َ مَقام‌َ رَبِّه‌ِ وَ نَهَی النَّفس‌َ عَن‌ِ الهَوی، فَإِن‌َّ الجَنَّةَ هِی‌َ المَأوی«4». او را برادری بود«5»- ابو عزیز بن عمیر- گفتند«6»: روز بدر او را به اسیری بگرفتند، برای حرمت مصعب دست از او بداشتند، و گفتند: برو که راهت گشاده است. گفت: کجا روم؟ اگر شما مرا رها کنی، دگر قوم مرا بگیرند. اینکه قوم او را بگرفتند و با خانه بردند و بند بر ننهادند«7» و طعام آوردند او را از نان و خرما، دست به نان نکرد و خرما بخورد برای آن که اهل مکه را نان بیش باشد از خرما، و اهل مدینه را خرما غالب بود بر نان. اینکه جماعت مصعب را گفتند: برادرت را بگرفته‌ایم به اسیری و بند ندارد برای حرمت تو، گفت: لا و لا«8» کرامة له، بندی گران بر«9» نهی تا اسلام آرد یا فدیه کند که آن حلی که مادر او دارد، در همه مکه کس ندارد. او را بند بر نهادند، چون خود را فدیه کرد و برفت روز احد برادر را دید- مصعب را- گفت: و اللّه که من کشم اینکه را، و قوام او می‌داشت تا فرصت یافت و او را بکشت. خدای تعالی در حق او بفرستاد.
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم: سعید بن.
(2). همه نسخه بدلها، بجز لب: عبد الأشهل.
(3). آو، آج، بم: مردم، لب: مردی.
(4). سوره نازعات (79) آیه 40 و 41.
(5). آو، بم او را.
(6). آو، آج، بم، لب: گفتندی.
(7). اساس: برنهادند، به قیاس با نسخه مج و مفهوم عبارت در عبارات بعدی، تصحیح شد.
(8). آو، آج، بم، لب: و الله.
(9). همه نسخه بدلها او.

صفحه : 18
فَأَمّا مَن طَغی، وَ آثَرَ الحَیاةَ الدُّنیا، فَإِن‌َّ الجَحِیم‌َ هِی‌َ المَأوی«1»، اینت عجب برادری در ایمان به اینکه منزلت؟ و برادری در کفر به آن پایه، که برادر را بکشد، یکی مؤمن و یکی کافر، یکی قاتل و یکی مقتول، یکی سعید و یکی شقی، [شعر]«2»:

سری و دلی«3» دیده باشی مشاکل سعید و شقی دیده باشی«4» برادر
نسب یکی و فعل مختلف، اصل یکی و فرع متباین، [شعر]«5»:

علی‌ّ کاسمه ابدا علی و عیسی ساقط وسخ«6» دنی

هما ثمران من شجر و لکن علی مدرک و اخوه نی«7»
نه ایمان آن، اینکه را سود دارد، و نه کفر او آن را زیان دارد.

لا ینفع الرجس من قرب الزکی‌ّ و لا علی الزکی‌ّ لقرب الرّجس من ضرر
وَ الَّذِین‌َ اتَّبَعُوهُم بِإِحسان‌ٍ.، گفت«8» آنان بودند که از پس سابقان ایمان آوردند از مهاجر و انصار«9»، گفتند: آنان بودند که در عهد صحابه پس از رسول ایمان آوردند.
در عرف آنان را که در عهد رسول در خدمت بودند و در صحبت او بودند، ایشان را صحابه گفتند، و آنان را که پس از عهد رسول بودند تابعین، و آنان که پس از ایشان بودند اتباع تابعین. آنگه حق تعالی جمع کرد از میان همه در رضای خود گفت:
رَضِی‌َ اللّه‌ُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنه‌ُ، خدای تعالی راضی است ازیشان، و ایشان از خدای راضی‌اند. وَ أَعَدَّ لَهُم جَنّات‌ٍ تَجرِی تَحتَهَا الأَنهارُ، بجارده«10» است برای ایشان بهشتهایی که در زیر درختان آن جویها می‌رود. و اهل حجاز: من تحتها خواندند، و در مصاحف ایشان «من» نوشته است، و «من» ابتدای غایت را باشد، و «تحتها» ظرف باشد. خالِدِین‌َ فِیها، در آن جا همیشه باشند، و نصبش بر حال است. ذلِک‌َ الفَوزُ العَظِیم‌ُ، آن«11» رستگاری بزرگ«12» و ظفری بزرگ است [107- پ].
-----------------------------------
(5- 1). سوره نازعات (79) آیه 37 و 38 و 39.
(2). اساس: ندارد، به قیاس نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]
(3). آو، آج، بم، لب: گردنی، مل، مج: و دنی.
(4). آو، آج، بم، لب: باشد.
(6). آج، لب: و سخی.
(7). آو، آج، بم، لب: نبی‌ّ.
(8). همه نسخه بدلها: گفتند.
(9). مل، مج و.
(10). مل، لب: بچارده.
(11). آو. آج، بم اینکه.
(12). همه نسخه بدلها: رستگاری و ظفری.

صفحه : 19
[قوله تعالی]«1»:

[سوره التوبة (9): آیات 101 تا 118]

اشاره

وَ مِمَّن حَولَکُم مِن‌َ الأَعراب‌ِ مُنافِقُون‌َ وَ مِن أَهل‌ِ المَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفاق‌ِ لا تَعلَمُهُم نَحن‌ُ نَعلَمُهُم سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَین‌ِ ثُم‌َّ یُرَدُّون‌َ إِلی عَذاب‌ٍ عَظِیم‌ٍ (101) وَ آخَرُون‌َ اعتَرَفُوا بِذُنُوبِهِم خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَی اللّه‌ُ أَن یَتُوب‌َ عَلَیهِم إِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (102) خُذ مِن أَموالِهِم صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم وَ تُزَکِّیهِم بِها وَ صَل‌ِّ عَلَیهِم إِن‌َّ صَلاتَک‌َ سَکَن‌ٌ لَهُم وَ اللّه‌ُ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (103) أَ لَم یَعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ هُوَ یَقبَل‌ُ التَّوبَةَ عَن عِبادِه‌ِ وَ یَأخُذُ الصَّدَقات‌ِ وَ أَن‌َّ اللّه‌َ هُوَ التَّوّاب‌ُ الرَّحِیم‌ُ (104) وَ قُل‌ِ اعمَلُوا فَسَیَرَی اللّه‌ُ عَمَلَکُم وَ رَسُولُه‌ُ وَ المُؤمِنُون‌َ وَ سَتُرَدُّون‌َ إِلی عالِم‌ِ الغَیب‌ِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (105)
وَ آخَرُون‌َ مُرجَون‌َ لِأَمرِ اللّه‌ِ إِمّا یُعَذِّبُهُم وَ إِمّا یَتُوب‌ُ عَلَیهِم وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ (106) وَ الَّذِین‌َ اتَّخَذُوا مَسجِداً ضِراراً وَ کُفراً وَ تَفرِیقاً بَین‌َ المُؤمِنِین‌َ وَ إِرصاداً لِمَن حارَب‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ مِن قَبل‌ُ وَ لَیَحلِفُن‌َّ إِن أَرَدنا إِلاَّ الحُسنی وَ اللّه‌ُ یَشهَدُ إِنَّهُم لَکاذِبُون‌َ (107) لا تَقُم فِیه‌ِ أَبَداً لَمَسجِدٌ أُسِّس‌َ عَلَی التَّقوی مِن أَوَّل‌ِ یَوم‌ٍ أَحَق‌ُّ أَن تَقُوم‌َ فِیه‌ِ فِیه‌ِ رِجال‌ٌ یُحِبُّون‌َ أَن یَتَطَهَّرُوا وَ اللّه‌ُ یُحِب‌ُّ المُطَّهِّرِین‌َ (108) أَ فَمَن أَسَّس‌َ بُنیانَه‌ُ عَلی تَقوی مِن‌َ اللّه‌ِ وَ رِضوان‌ٍ خَیرٌ أَم مَن أَسَّس‌َ بُنیانَه‌ُ عَلی شَفا جُرُف‌ٍ هارٍ فَانهارَ بِه‌ِ فِی نارِ جَهَنَّم‌َ وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الظّالِمِین‌َ (109) لا یَزال‌ُ بُنیانُهُم‌ُ الَّذِی بَنَوا رِیبَةً فِی قُلُوبِهِم إِلاّ أَن تَقَطَّع‌َ قُلُوبُهُم وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ (110)
إِن‌َّ اللّه‌َ اشتَری مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ أَنفُسَهُم وَ أَموالَهُم بِأَن‌َّ لَهُم‌ُ الجَنَّةَ یُقاتِلُون‌َ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ فَیَقتُلُون‌َ وَ یُقتَلُون‌َ وَعداً عَلَیه‌ِ حَقًّا فِی التَّوراةِ وَ الإِنجِیل‌ِ وَ القُرآن‌ِ وَ مَن أَوفی بِعَهدِه‌ِ مِن‌َ اللّه‌ِ فَاستَبشِرُوا بِبَیعِکُم‌ُ الَّذِی بایَعتُم بِه‌ِ وَ ذلِک‌َ هُوَ الفَوزُ العَظِیم‌ُ (111) التّائِبُون‌َ العابِدُون‌َ الحامِدُون‌َ السّائِحُون‌َ الرّاکِعُون‌َ السّاجِدُون‌َ الآمِرُون‌َ بِالمَعرُوف‌ِ وَ النّاهُون‌َ عَن‌ِ المُنکَرِ وَ الحافِظُون‌َ لِحُدُودِ اللّه‌ِ وَ بَشِّرِ المُؤمِنِین‌َ (112) ما کان‌َ لِلنَّبِی‌ِّ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا أَن یَستَغفِرُوا لِلمُشرِکِین‌َ وَ لَو کانُوا أُولِی قُربی مِن بَعدِ ما تَبَیَّن‌َ لَهُم أَنَّهُم أَصحاب‌ُ الجَحِیم‌ِ (113) وَ ما کان‌َ استِغفارُ إِبراهِیم‌َ لِأَبِیه‌ِ إِلاّ عَن مَوعِدَةٍ وَعَدَها إِیّاه‌ُ فَلَمّا تَبَیَّن‌َ لَه‌ُ أَنَّه‌ُ عَدُوٌّ لِلّه‌ِ تَبَرَّأَ مِنه‌ُ إِن‌َّ إِبراهِیم‌َ لَأَوّاه‌ٌ حَلِیم‌ٌ (114) وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیُضِل‌َّ قَوماً بَعدَ إِذ هَداهُم حَتّی یُبَیِّن‌َ لَهُم ما یَتَّقُون‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ (115)
إِن‌َّ اللّه‌َ لَه‌ُ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ یُحیِی وَ یُمِیت‌ُ وَ ما لَکُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ مِن وَلِی‌ٍّ وَ لا نَصِیرٍ (116) لَقَد تاب‌َ اللّه‌ُ عَلَی النَّبِی‌ِّ وَ المُهاجِرِین‌َ وَ الأَنصارِ الَّذِین‌َ اتَّبَعُوه‌ُ فِی ساعَةِ العُسرَةِ مِن بَعدِ ما کادَ یَزِیغ‌ُ قُلُوب‌ُ فَرِیق‌ٍ مِنهُم ثُم‌َّ تاب‌َ عَلَیهِم إِنَّه‌ُ بِهِم رَؤُف‌ٌ رَحِیم‌ٌ (117) وَ عَلَی الثَّلاثَةِ الَّذِین‌َ خُلِّفُوا حَتّی إِذا ضاقَت عَلَیهِم‌ُ الأَرض‌ُ بِما رَحُبَت وَ ضاقَت عَلَیهِم أَنفُسُهُم وَ ظَنُّوا أَن لا مَلجَأَ مِن‌َ اللّه‌ِ إِلاّ إِلَیه‌ِ ثُم‌َّ تاب‌َ عَلَیهِم لِیَتُوبُوا إِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ التَّوّاب‌ُ الرَّحِیم‌ُ (118)

[ترجمه]

و از آنان که پیرامن شمااند از عرب«2»، منافقانی هستند و از اهل مدینه سخت شدند«3» بر منافقی، تو ندانی ایشان را، ما دانیم ایشان را«4»، عذاب کنیم ایشان را دوبار پس باز برندشان«5» به عذابی بزرگ.
و دیگران مقرّ آمدند«6» به گناهشان«7»، در آمیختند کرداری نیک، و دیگری بد«8»، باشد که خدای توبه پذیرد ایشان را، که خدای آمرزگار است بخشاینده.
[108- ر]
بگیر از خواسته‌هاشان«9» زکات تا پاک کنی«10» ایشان را، و زیادت گردانی به آن، نماز کن«11» بر ایشان که نماز و دعای تو آرامشی بود ایشان را، و خدا شنوا و داناست.
نمی‌دانند«12» که خدای، اوست که بپذیرد توبه از بندگان وی«13»، و فرا گیرد«14» صدقه‌ها«15»، و خدای اوست توبه دهنده«16»، بخشاینده است.
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، به قیاس آو، و دیگر نسخه بدلها. افزوده شد.
(2). آج، لب: اهل بادیه.
(3). آج، لب: مصراند.
(4). آو، آج، بم زود بود که.
(5). آج، لب: بازگردانیده شوند. [.....]
(6). آج، لب: اقرار دادند.
(7). همه نسخه بدلها: گناهانشان.
(8). مج باشد.
(9). اساس: خواستهاشان/ خواسته‌هاشان، آج، لب: مالهای اینکه با بیان حق خدای را برای استحقاق که.
(10). آج، لب: پاک گردانیم.
(11). آج، لب: رحمت خواه.
(12). آج، لب: ای ندانستید.
(13). مج: بندگانش، آج، لب: بندگان خود.
(14). مج: ها گیرد، آج، لب: قبول می‌کند.
(15). اساس: صدقها/ صدقه‌ها، آج، لب: حقوق مالی را.
(16). آج، لب: توبه پذیرنده.

صفحه : 20
بگو بکنی، که داند«1» خدای کردار شما و رسولش و مؤمنان، و باز برند«2» شما را با دانای«3» نهان و آشکارا. خبر دهد شما را بدانچه کرده باشی.
و دیگران باز پس داشته‌اند برای فرمان خدای، یا عذاب کند ایشان را، و یا توبه پذیرد برایشان، و خدای داناست و محکم کار.
[108- پ]
و آنان که گرفتند مسجد به زیانی«4» و کافری«5» و جدا کردن میان مؤمنان، و نگهداشتن«6» راه برای آنان که کار زار کنند«7» با خدای و رسولش پیش از«8» اینکه، و سوگند می‌خورند که ما نمی‌خواهیم مگر نیکوی، و خدای گواهی می‌دهد که ایشان دروغ می‌گویند.
مه ایست«9» در آن جا هرگز، مسجدی که بنا کنند بر پرهیزگاری از نخست روز سزاوارتر که بایستی در وی، در او مردانی هستند که دوست دارند که پاک باشند و خدای دوست دارد پاکیزگان را.
[109- ر]
آن کس که بنا نهد بنای وی بر ترس از خدای و خشنودی بهتر باشد [ یا آن کس که بنا
-----------------------------------
(1). آج، لب: زود بود که بیند.
(2). آج، لب: زود بود که باز گردانند.
(3). آو، بم: واداننده. [.....]
(4). آج، لب: مسجدی برای مضرّت مسلمانان.
(5). آج، لب: برای کفر، آو، مج: و کفر.
(6). آج، لب: و برای سازدادن.
(7). آج، لب: آن کس که حرب کرد.
(8). آج، لب: پیش از بنای مسجد.
(9). مه ایست/ مایست.

صفحه : 21
نهد]«1» بنای وی بر کرانه چاهی رزیده«2»، در افتد [به آن]«3» در آتش دوزخ، و خدای راه ننماید گروه ستمکاران را.
زایل«4» نباشد«5» بنایی که ایشان، آن که بنا کردند شکّی در دلهای ایشان، مگر که پاره پاره شود دلهای ایشان و خدای داناست و محکم کار.
که خدای بخرید از مؤمنان جانهای«6» ایشان و مالهای ایشان به آن که«7» باشد ایشان را بهشت، کار زار کنند در راه خدای، بکشند ایشان، و بکشندشان و عده‌ای بر او واجب در توریت و انجیل و قرآن، و کیست وفا کننده‌تر به پیمان وی از خدای!
شادمانه باشی به بیعی«8» به آن که بیعت کرد [ی]«9» به وی، و اینکه اوست رستگاری بزرگ [109- پ].
توبه کنندگان خدای پرستان شکر کنندگان در راه داران رکوع کنان سجود کنان فرمایندگان به نیکوی باز دارندگان از نابایست«10» و نگاه دارندگان حدهای خدای، و مژده ده مؤمنان [را]«11».
-----------------------------------
(1). اساس: افتادگی دارد، از آو، افزوده شد.
(2). آج، لب: رودی که اصلش از سیل ویران شده، مج: کناره رزیده، بم: و کناره ریزنده.
(11- 3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(4). مج: به زایل.
(5). آو، مج بنایی که ایشان کردند.
(6). آو، بم: تنهای، آج، لب: ارواح.
(7). آج، لب: به بدل آن که.
(8). آو، بم، مج: به بیعتان. آج، لب: به خریدن و فروختن شما. [.....]
(9). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد، آج، لب: مبایعت کردید.
(10). آو، بم، مج: ناشایست، آج، لب: ناکردن.

صفحه : 22
نباشد«1» پیغمبر را و آنان را که ایمان آرند«2» که آمرزش خواهند برای هنبازگیران، و اگر چه باشند خداوندان نزدیکی از پس آن که روشن شد ایشان را که ایشان اهل دوزخ‌اند.
[110- ر]
و نبود آمرزش خواستن ابراهیم برای پدرش الا از وعده‌ای، وعده داد«3» وی را چون پیدا شد وی را که وی دشمن خدای است، بیزار شد از وی که ابراهیم توبه کننده‌ای بردبار است.
و نبود خدای که گمراه کند گروهی را پس از آن که راه داد ایشان را تا بیان کند ایشان را آنچه پرهیزند«4» که خدای به هر چیزی داناست.
که خدای او راست پادشاهی آسمانها و زمین، زنده کند و بمیراند و نیست شما را از جز خدای از دوستی و نه یاری«5».
«6» [110- پ]
توبه پذیرفت«7» خدای بر پیغامبر و یاران او- مکی و مدنی- آنان که پی او گرفتند در وقت دشخواری«8» از آن پس که نزدیک بود که بچسبد«9» دلهای گروهی ازیشان پس توبه پذیرفت«10» برایشان که وی بدیشان مهربان و بخشاینده است.
-----------------------------------
(1). آج، لب: نسزد.
(2). آو، بم: آوردند.
(3). آج، لب: که وعده دادند.
(4). آو، بم، مج: بپرهیزند.
(5). آج، لب: خدای هیچ دوستی و نه هیچ یاری دهنده.
(6). اساس: تزیغ، به قیاس با قرآن مجید، تصحیح شد.
(7). آج، لب: به حقیقت بازگشت و توبه داد خدای.
(8). آج، لب: دشواری.
(9). آو، بم: بخنبد، آج، لب: میل کند.
(10). آج، لب: بازگشت.

صفحه : 23
و بر آن سه کس آنان که باز پس افگندند«1» ایشان را آنگه که تنگ شد برایشان زمین با فراخی آن و تنگ شد برایشان تنهای ایشان، و پنداشتند که پناه نیست از خدای مگر به او، پس توبه پذیرفت«2» ازیشان تا توبه کنند که خدای توبه پذیرنده و بخشاینده است.
قوله: وَ مِمَّن حَولَکُم مِن‌َ الأَعراب‌ِ، حق تعالی چون طرفی ذکر نیکان و بزرگان صحابه از مهاجر و انصار بکرد و آنچه ایشان را خواهد بودن، ذکر جماعتی از منافقان کرد که بعضی در مدینه بودند و بعضی بیرون مدینه بر پیرامن. مفسّران گفتند: مراد به منافقان بیرونی چند قبیله‌اند: مزینه و جهینه و اسلم و اشجع و غفار، و اینکه جماعت پیرامن مدینه بودند. وَ مِن أَهل‌ِ المَدِینَةِ مَرَدُوا، در کلام حذفی هست و اختصاری و تقدیر آن است که: و من اهل المدینة قوم، او منافقون مردوا علی النفاق، و نیز در مدینه قومی هستند یا منافقانی هستند که ایشان مارداند«3» بر نفاق، یعنی طاغی و باغی، یقال: مرد یمرد مرودا، فهو مارد و مرید، و منه: الشیطان المرید، و اصل کلمه از ملاست است، و منه: الامرد و منه: الصّرح الممرد، ای المملس، و ارض جرداء مرداء لا تنبت شیئا. و المرداء«4»، الصّخرة الملساء، و نسبت آن کلمه به اینکه از آن جا باشد کانّه لا خیر فیه، پنداری او را از همه خیری ساده بکرده‌اند. إبن زید گفت:
مردوا، ای اقاموا علیه و لم یتوبوا. و أنشد أبان بن تغلب:

مرد القوم علی جنتهم اهل بغی و ضلال و اشر
ای، اصروا«5» علیه. إبن اسحاق گفت: لجّوا فیه، لجاج بردند در او. فرّاء گفت:
مرنوا علیه، خوگوار و معتاد شدند بر آن. زجّاج گفت: در کلام تقدیم و تأخیری هست، و التقدیر: و ممّن حولکم من الاعراب منافقون مردوا علی النفاق و من اهل المدینة کذلک. حق تعالی گفت: از اینان که پیرامن شمااند [111- ر]
منافقانی هستند، و
-----------------------------------
(1). آج، لب: باز گذاشته بودند.
(2). آج، لب: بازگشت [.....]
(3). اساس: تمارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(4). آو، آج، بم، مج، لب: المرادة.
(5). آج، لب: اصبروا.

صفحه : 24
نیز [از]«1» اهل مدینه جماعتی متمرّد، طاغی، مصر بر کفر و نفاق، تو ایشان را ندانی ای محمّد؟ ما دانیم ایشان را، برای آن که نفاق«2» اظهار ایمان باشد با ابطان«3» کفر، و ایشان کفر در باطن دارند و عالم به باطن منم، تو ظاهر شناسی و بس. آنگه«4» گفت:
سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَین‌ِ، ما ایشان را دوبار عذاب کنیم. قتاده گفت: در اینکه آیت چه«5» بوده است گروهی را که در حق مردمان زبان دراز کرده‌اند و می‌گویند: فلان از اهل بهشت است و فلان از اهل دوزخ است. چون ایشان را گویی تو کیستی!«6» گوید:
ندانم، آن کس که احوال خود نداند، احوال دیگران کمتر داند. در اینکه باب تکلّف چیزی می‌کنی که پیغامبران نکردند، نبینی که نوح- علیه السلام- می‌گوید: ... وَ ما عِلمِی بِما کانُوا یَعمَلُون‌َ«7». و شعیب- علیه السلام- می‌گوید: [... وَ ما أَنَا عَلَیکُم بِحَفِیظٍ«8»، و حق تعالی می‌گوید با رسول علیه السلام«9»]«10» که: لا تَعلَمُهُم نَحن‌ُ نَعلَمُهُم.
اما قوله: سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَین‌ِ، مفسّران در اینکه دو عذاب خلاف کردند، بعضی گفتند، و آن روایت سدی است از ابو مالک از عبد اللّه عباس که: یک عذاب آن بود که، رسول- صلی اللّه علیه و آله- روز آدینه‌ای بر منبر خطبه می‌کرد، برخاست و اشارت کرد و گفت: یا فلان؟ برون شو از مسجد که تو منافقی؟ و یا فلان و یا فلان؟ و جماعتی را نام برد، و ایشان را به نفاق گواهی داد و از مسجد بیرون کرد و رسوا کرد ایشان را. اینکه فضیحت یک عذاب است، و عذاب دوم عذاب گور است.
مجاهد گفت: عذاب اوّل قتل و سبی است و عذاب دوم عذاب گور است.
قتاده گفت: عذاب اوّل دوبیله است و دوم عذاب گور. إبن زید گفت: عذاب اول مصائب است در اموال و اولاد، و دوم عذاب دوزخ است.
-----------------------------------
(10- 1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(2). آو، آج، بم، لب و.
(3). مج: من ابطان.
(4). همه نسخه بدلها: پس آنگه.
(5). آو، آج، بم: حثّه.
(6). همه نسخه بدلها: چیستی.
(7). سوره شعراء (26) آیه 112.
(8). سوره انعام (6) آیه 104، و هود (11) آیه 86.
(9). آج، لب منع غیبت گفتن.

صفحه : 25
عبد اللّه عباس گفت: عذاب اول زکات مال ستدن است از ایشان بر کره ایشان، و دوم عذاب گور. محمّد بن اسحاق گفت: عذاب اول آن است که، ایشان را به تیغ در اسلام آورد«1» بر رغم ایشان بی آن که ایشان را در آن خیری و نفعی مأمول است. دوم عذاب گور. سه‌ام«2» عذاب دوزخ.
بعضی دگر گفتند: عذاب اوّل آن است که فریشتگان بر روی و پشت ایشان می‌زدند عند قبض روحشان، دوم عذاب گور و گفتند: تفسیر او در سوره النّحل است، فی قوله: ... زِدناهُم عَذاباً فَوق‌َ العَذاب‌ِ«3».
مقاتل بن حیّان گفت: عذاب اوّل تیغ بود برایشان روز بدر، و عذاب دوم بنزدیک مرگ.
حسن بصری گفت: عذاب اول قوله: مَلعُونِین‌َ أَینَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقتِیلًا«4».
و عذاب دوم عذاب گور.
عطا گفت: عذاب اول امراض و محن دنیاست بر سبیل عقوبت بی عوض، و بیانش آن که، در آخر سورت گفت: أَ وَ لا یَرَون‌َ أَنَّهُم یُفتَنُون‌َ فِی کُل‌ِّ عام‌ٍ مَرَّةً أَو مَرَّتَین‌ِ«5» ...، و المعنی: یعذبون بالامراض. آنگه گفت: ایشان را در آن لطفی و اعتباری نبود، بیانش: ... ثُم‌َّ لا یَتُوبُون‌َ وَ لا هُم یَذَّکَّرُون‌َ«6»، بل لطف دیگران را بود.
ضحّاک گفت: عذاب اوّل عذاب گور است، و عذاب دوم عذاب دوزخ.
و گفتند: عذاب اوّل به احراق مسجدی که کرده بودند، رسول- علیه السلام- بفرمود تا بسوختند، و دوم عذاب دوزخ.
و گفتند: عذاب اوّل مال خرج کردن در طاعت تو، و عذاب دوم خویشان و دوستان را کشتن به فرمان تو. ثُم‌َّ یُرَدُّون‌َ إِلی عَذاب‌ٍ عَظِیم‌ٍ، آنگه ایشان را در قیامت با عذابی بزرگ برند، و آن عذاب دوزخ است.
قوله: وَ آخَرُون‌َ اعتَرَفُوا بِذُنُوبِهِم، مفسّران گفتند: آیت در جماعتی آمد که ایشان از رسول- علیه السلام- باز پس استادند در غزات تبوک. چون رسول برفت، پشیمان
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، مل، لب: آوردند.
(2). آو، بم: سیم، آج، مل، مج، لب: سیوم. [.....]
(3). سوره نمل (16) آیه 88.
(4). سوره احزاب (33) آیه 61.
(5). سوره توبه (9) آیه 126.
(6). سوره توبه (9) آیه 126.

صفحه : 26
شدند گفتند: ما در سایه و راحت و آسایش، و رسول خدای و صحابه او در جهاد و شدّت و رنج سفر؟ به خدای تعالی که ما خویشتن را در استونهای مسجد بندیم و خود را بازنگشاییم تا رسول ما را باز نگشاید«1» و توبه ما قبول نکند«2» و عذر ما نپذیرد«3».
همچنین کردند، چون رسول- علیه السلام- درآمد، گفت: اینان کیستند و چرا خویشتن را در اینکه جا بسته‌اند! گفتند: اینان آنان‌اند که با تو [111- پ]
به غزات نیامدند«4»، سوگند خورده‌اند که، خویشتن باز نگشایند تا تو ایشان را بازگشایی«5»، گفت: من نیز سوگند می‌خورده‌ام«6» که ایشان را باز نگشایم تا مرا نفرمایند«7». اینان تنعّم کردند و از من باز ایستادند و از صحبت من و از جهاد رغبت نمودند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد بر«8» رسول- علیه السلام- بفرمود: تا ایشان را باز گشادند. ایشان بیامدند و گفتند: یا رسول اللّه؟ مالهای ما فدای تو است، بفرمای تا بردارند و به صدقه بده برای ما تا کفّارت گناه ما باشد و برای ما استغفار کن. رسول- علیه السلام- گفت: مرا نفرموده‌اند که از مال شما چیزی بردارم، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: خُذ مِن أَموالِهِم صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم وَ تُزَکِّیهِم بِها.
خلاف کردند در عدد ایشان که چند کس بودند، روایت کرده‌اند از امیر المؤمنین علی و عبد اللّه عبّاس که: ده کس بودند، از جمله ایشان ابو لبابة الانصاری. سعید حبیر گفت و زید اسلم که: هشت کس بودند، ازیشان هلال بود و أبو لبابة و [کردم و مرداس و أبو قیس. قتاده و ضحّاک گفتند: هفت کس بودند، از جمله ایشان جدّ بن قیس بود و ابو لبابه]«9» و حرام و اوس جمله از انصار بودند. عطیّه گفت از عبد اللّه عبّاس که: پنج کس بودند، یکی از ایشان أبو لبابة بود. و بعضی دگر گفتند: آیت در ابو لبابه آمد خاص. مجاهد گفت: آیت در ابو لبابه آمد آنگه که قریظه
-----------------------------------
(1). مل، مج: بازگشاید.
(2). همه نسخه بدلها: کند.
(3). همه نسخه بدلها: بپذیرد.
(4). مل و.
(5). مل رسول- علیه السلام.
(6). آو، آج، بم، مج، لب: سوگند می‌خورم، مل: سوگند خورده‌ام.
(7). مل: بفرمایند.
(8). همه نسخه بدلها: لفظ «بر» را ندارند.
(9). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

صفحه : 27
را گفت: اگر بر حکم سعد معاذ فرود آیی ذبح و کشتن باشد چنان که در سورة الانفال برفت. زهری گفت: آیت در أبو لبابة آمد چون به غزات تبوک نرفت پس پشیمان شد خویشتن به ستون مسجد باز بست و گفت«1»: طعام و شراب نخورم تا بمیرم: یا خدای توبه‌ام بپذیرد. هفت شبان روز هیچ نخورد تا بیوفتاد و هوش و قوّت از او برفت، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد و توبه او قبول کرد. و رسول- علیه السلام- به نفس خود بیامد و او را باز گشاد. ابو لبابه گفت: یا رسول اللّه؟ آن سرای که در وی اینکه گناه کردم به جایگاه رها کنم، و آن مال که به دوستی او تو را رها کردم از آن به در آیم. رسول- علیه السلام- گفت: جمله مال نه و لکن یک ثلث. حق تعالی گفت:
وَ آخَرُون‌َ یعنی: و آخرون من المتخلفین. و جماعتی دیگر از جمله باز ایستادگان از غزات تبوک آنان‌اند که: اعتراف دادند به گناهشان. خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً، عملی صالح در آمیختند با عمل بد. عَسَی اللّه‌ُ أَن یَتُوب‌َ عَلَیهِم، مفسّران گفتند: عسی از خدای تعالی واجب باشد، و ما بیان کردیم که: «لعل» و «عسی» را چه تفسیر باشد از خدای تعالی، و برای آن گفت: تا مکلّف قطع نکند، بل متردّد می‌باشد بین الخوف و الطمع، همانا خدای توبه ایشان بپذیرد که خدای تعالی غفور و رحیم است، آمرزنده گناهان و بخشاینده بر بندگان.
آنگاه گفت: خُذ مِن أَموالِهِم، فراگیر ای محمّد از مالهای ایشان. و من تبعیض راست برای آن مال ایشان جمله برنگرفت به صدقه. بعضی گفتند:
زکات است، بعضی دگر گفتند: ماننده کفّارت است، بعضی گفتند: صدقه تطوّع است. تُطَهِّرُهُم وَ تُزَکِّیهِم، ایشان را پاکیزه بکنی به آن و مزکی بکنی ایشان را به آن و دو«2» قول است، یکی آن که: هر دو به یک معنی است، و لکن عطف کرد یکی را بر دیگر«3» لاختلاف اللفظین کالنّای و البعد و الکذب و المین. و قولی دیگر آن است: تزکیهم تزیدهم«4» و تنمیهم«5» تا مالهاشان برکت در او پدید آید«6»، من الزکاء و هو النماء و الزیادة. و تُطَهِّرُهُم، به رفع و محل‌ّ او نصب است بر حال، ای مطهّرا لهم
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها هیچ. [.....]
(2). آو، آج، بم، مل، لب: دراو
(3). همه نسخه بدلها: دیگری.
(4). اساس: تزینهم، به قیاس با نسخه او، تصحیح شد.
(5). اساس: تمنّیهم، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(6). آو، آج، بم، لب: تا مالشان بیفزاید و برکت دهد.

صفحه : 28
و مزکیا. و اگر بها در آیت نبودی، محل‌ّ او رفع«1» بودی بر صفت صدقه، ای: صدقة مطهرة مزکیة، و لکن بها ضمیر صدقه است نشاید«2» تا فعل او بود و جواب نیست تا محل‌ّ او جزم باشد، و مثله قوله تعالی: فَهَب لِی مِن لَدُنک‌َ وَلِیًّا، یَرِثُنِی«3» ...، به رفع، و مثله قول الشّاعر:

متی تأته تعشو«4» الی ضوء ناره تجد خیر نار عندها خیر موقد
ای: متی تأته عاشیا. و مسلمة بن محارب«5» در شاذّ خواند: تطهّرهم و تزکهم به جزم به جواب امر، و گفته‌اند: معنی آن است که: تصلحهم، که ایشان را به آن باصلاح آری. و گفتند: [112- ر]
ترفع منازلهم، منزلت ایشان رفیع بکنی از منازل منافقان، وَ صَل‌ِّ عَلَیهِم، دعا کن ایشان را، و الصّلاة فی اللغة الدعاء، کقول الاعشی:

صلی علی دنها و ارتسم
«6».
ای، دعا لها، و منه
قول النّبی- علیه السلام:7»8» اذا دعی احدکم الی طعام« فلیجب فان کان مفطرا فلیاکل و ان کان صائما فلیصل«،
ای: فلیدع له، گفت: چون یکی را از شما دعوت کنند با طعام«9»، باید تا اجابت کند«10»، اگر روزه‌دار نباشد طعام بخورد، و اگر روزه‌دار باشد دعا کند آن کس را، إِن‌َّ صَلاتَک‌َ سَکَن‌ٌ لَهُم، کوفیان خواندند:
صلاتک بر واحد، و باقی قرّاء خواندند: ان‌ّ صلواتک بر جمع سلامت و کسر «تا». در قراءت اول به نصب «تا». ابو عبید اختیار وحدان«11» کرد و گفت: صلاة اگر چه واحد است از جمع سلامت بیش باشد. برای آن که جنس است و مصدر است، و مصدر بر جمع افتد، نبینی که خدای تعالی جمله مکلّفان عالم را به لفظ واحد نماز
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها و چاپ مرحوم شعرانی، براساس قواعد نحوی محلّی از اعراب دارد و محل آن تابع موصوفش است، بنابر اینکه محل «تطهرهم» نصب است گرچه لفظ آن مرفوع می‌باشد.
(2). آو، بم: شاید.
(3). سوره مریم (19) آیه 5 و 6.
(4). اساس: تعشوا، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(5). اساس: محارم، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(6). آج: وارتشم.
(7). اساس: طعامه، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(8). آو، آج، بم: فلیصلی.
(9). همه نسخه بدلها: طعامی. [.....]
(10). آو، آج، بم، لب: کنند.
(11). مل: جمع.

صفحه : 29
فرمود بقوله: وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ«1» ...، و در جمع گویند: خمس صلوات الی عشر، و اینکه جمع قلیل«2» باشد، و ابو حاتم اختیار جمع کرد و گفت: آن کس که ظن برد که واحد«3» از جمع بلیغتر است غلط افتاد او را، الا تری الی قوله: ما نَفِدَت کَلِمات‌ُ اللّه‌ِ«4»، و قوله: وَ صَدَّقَت بِکَلِمات‌ِ رَبِّها«5»، حق تعالی گفت: دعای تو ایشان را سکونی و طمأنینتی باشد. عبد اللّه عباس گفت: رحمة لهم. قتاده گفت:
وقار«6» لهم. کلبی گفت: طمأنینة لهم بان الله قبل منهم، دلهاشان ساکن شود به آن که خدای تعالی [از ایشان]«7» قبول کرد، و گفتند«8»: صلاة آن است که، والی چون مال بستاند بگوید: آجرک الله فیما اعطیت و بارک«9» لک فیما ابقیت، آنچه دادی خدایت به مزد کناد، و آنچه رها کردی خدای بر آن برکت کناد.
عبد الله بن ابی أوفی روایت کرد که: چون کسی صدقه‌ای پیش رسول آوردی، او گفتی:
اللهم صل علی ال فلان.
روزی پدرم صدقه‌ای بنزدیک رسول برد علیه السلام، گفت:
اللهم‌ّ صل‌ّ علی ال ابی اوفی.
عکرمه گفت: اینکه صدقه فرض است، و حسن گفت: کفّارت است، و ابو علی جبّائی گفت: واجب است بر هر ساعیی که دعا کند متصدّق را چنان که رسول- علیه السلام- گفت«10»: و اللّه سمیع علیم، و خدای تعالی می‌شنود گفتار ایشان و می‌داند کردار ایشان.
أَ لَم یَعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ هُوَ یَقبَل‌ُ التَّوبَةَ عَن عِبادِه‌ِ وَ یَأخُذُ الصَّدَقات‌ِ، عکرمه گفت: سبب نزول آیت آن بود که، چون خدای تعالی توبه ایشان بپذیرفت و اینان را با منازل و درجات خود برد، منافقان طعنه زدند و گفتند: اینان همان قوم‌اند که دیروز«11» با ایشان حدیث نمی‌شایست کردن«12» و مسالمه«13» و مکالمه با ایشان روا نبود، و اکنون
-----------------------------------
(1). سوره بقره (2) آیه 43.
(2). آو، آج، بم، لب: قلّت.
(3). آو، آج، بم، لب او.
(4). سوره لقمان (31) آیه 27.
(5). سوره تحریم (66) آیه 12.
(6). اساس: وقارا، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(7). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(8). اساس: گفت، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(9). آو، آج، بم، لب اللّه.
(10). آو، آج، بم، لب: کرد.
(11). اساس: دی روز، آو، بم: دین روز.
(12). آو، آج، بم، لب: نمی‌یاریست گفتن. [.....]
(13). آو، بم: مسأله.

صفحه : 30
با پایه خود رفتند، چه افتاد ایشان را! خدای تعالی بیان کرد که: سبب، توبه و صدقه ایشان بود که توبه ایشان به موقع قبول افتاد و صدقه ایشان به جای حق«1» و اینکه آیت فرستاد: أَ لَم یَعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ هُوَ یَقبَل‌ُ التَّوبَةَ عَن عِبادِه‌ِ وَ یَأخُذُ الصَّدَقات‌ِ، گفت:
آن خدای است که توبه قبول کند از بندگانش و صدقات بستاند، أَ لَم یَعلَمُوا«2»، نمی‌دانند اینکه منافقان که اینکه طعن می‌زنند که قبول توبه به خدای است- جل جلاله- صدقات او ستاند و او گیرد. و معنی اخذ، قبول باشد و ایقاع آن به موقع استحقاق ثواب.
ابو هریره گوید، از رسول- علیه السلام- شنیدم که گفت: به آن خدای که جان من به امر اوست که هیچ بنده‌ای نباشد که صدقه‌ای دهد از کسبی حلال، و خدای تعالی جز حلال و پاک نپذیرد، و بر آسمان نشود الّا صدقه پاک، و الّا آن صدقه در دست کرم خدای می‌نهد خدای ازو بستاند آن را و می‌پروراند چنان که یکی از شما اسب کره«3» را پروراند، یک لقمه که برای خدای داده باشد مانند کوهی عظیم شود. آنگه اینکه آیت برخواند: أَ لَم یَعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ هُوَ یَقبَل‌ُ التَّوبَةَ عَن عِبادِه‌ِ وَ یَأخُذُ الصَّدَقات‌ِ.
وَ أَن‌َّ اللّه‌َ هُوَ التَّوّاب‌ُ الرَّحِیم‌ُ، و تواب، رجّاع باشد که بنای مبالغت کثیر الرّجوع باشد، در صفت بنده آن باشد که، بسیار توبه کند و با در خدای شود، و در صفت خدای تعالی آن باشد که، بسیار قبول توبه کند [112- پ]
و رحمت با سر بنده آرد، و رحیم و بخشاینده است.
قوله: وَ قُل‌ِ اعمَلُوا، حق تعالی در اینکه آیت امر کرد مکلّفان را به طاعت، گفت:
بکنی آنچه شما را فرموده‌اند بر آن وجه که فرموده‌اند، و روا بود که: اعمَلُوا، بر سبیل تهدید گفت، چنان که گفت: اعمَلُوا ما شِئتُم«4»، آنچه خواهی می‌کنی که لا محال عمل شما را عرض«5» خواهد افتادن بر خدای و بر پیغامبر و امامان، امّا قوله:
فَسَیَرَی اللّه‌ُ عَمَلَکُم، «سین» برای خلوص فعل آمد به استقبال و اخراج او از معنی
-----------------------------------
(1). آج، لب: ایشان به موقع اجابت استحقاق قبول افتاد.
(2). آو، بم او، آج، لب: ای.
(3). آج، لب: کره اسبی.
(4). سوره فصلت (41) آیه 40.
(5). آو، آج، بم، لب: عوض.

صفحه : 31
حال، که خدای تعالی عملهای شما بخواهد دیدن. آنگاه در «یری»، دو قول گفته‌اند:
یکی آن که، به معنی علم و معرفت است، و یکی آن که به معنی رؤیت بصر است، و درست آن است که، به معنی رؤیت بصر است برای آن که متعدّی است به یک مفعول، و اگر به معنی علم بودی، متعدّی بودی به دو مفعول، و از اینکه عذر خواستند [به]«1» آن که گفتند«2»، چنان که رؤیت بر دو ضرب است، یکی به معنی ابصار و یکی به معنی علم. علم همچنین بر دو ضرب است، یکی به معنی معرفت و یقین و آن یتعدی الی مفعول واحد، کقولک: علمت زیدا، یعنی عرفت شخصه، و آن که متعدّی باشد به دو مفعول، به معنی ظن‌ّ بود، چنان که: علمت زیدا فاضلا، یعنی ظننته فاضلا، و چون علم اینکه جا به معنی معرفت است و متعدّی به یک مفعول است.
و بر اینکه قول اعتراضی دیگر هست، و آن آن است که: فَسَیَرَی اللّه‌ُ عَمَلَکُم، خدای ببیند، اگر بر علم تفسیر دهند لازم آید که خدای تعالی عالم بود به علمی محدث، برای آن که «سین»، استقبال راست چنان که بگفتیم معنی آن باشد که: خدای بداند یا بخواهد دانستن چنان که آن جا معنی«3» آن است که: خدای تعالی عمل شما بخواهد دیدن به آن معنی که بر او عرض خواهد افتادن. پس معنی آیت آن است که:
خدای تعالی اما بر سبیل حث‌ّ و ترغیب امر فرمود که طاعت کنی و محرّض و باعث اینکه کرد که گفت: عمل شما بر خدای و رسول عرض خواهد افتادن تا مکلّفان را داعی باشد به آن که طاعت کنند، و اما بر سبیل تهدید، گفت: آنچه خواهی می‌کنی که عمل شما عرض خواهد افتادن بر خدای و رسول و مؤمنان. و اینکه عرض و وقت او را در او دو قول است: یکی آن که به قیامت باشد، و یکی آن که در اخبار آمده است که: اعمال امّت هر شب دو شنبهی«4» و پنج شنبه بر رسول- علیه السلام- عرض کنند و بر ائمه. و مراد به مؤمنان امامان«5» معصوم باشد برای آن که، معطوف‌اند بر خدای و رسول چنان که فرمود در آیت ولایت:
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(2). اساس: گفت، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(3). آو، آج، بم، لب: به معنی.
(4). اساس: دوشنبه‌ای، آو، آج، بم، لب: دوشنبه.
(5). اساس: امام، به قیاس نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.

صفحه : 32
إِنَّما وَلِیُّکُم‌ُ اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا«1»- الایة، و قوله: ... فَإِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ مَولاه‌ُ وَ جِبرِیل‌ُ وَ صالِح‌ُ المُؤمِنِین‌َ ...«2»، و قوله:
... أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُوا الرَّسُول‌َ وَ أُولِی الأَمرِ مِنکُم ...«3»، و مانند اینکه بسیار است.
وَ سَتُرَدُّون‌َ، و شما را باز گردانند با خدای که داناست. علم غیب داند و به نهان«4» و آشکارا عالم باشد. فَیُنَبِّئُکُم، خبر دهد خدای شما را به آنچه کرده باشی«5»، خبر دادن کنایت است از جزا و پای داشت«6» و عقوبت، چنان که یکی از ما گوید: خبر به تو رسد، و اینکه خبر«7» به تو آید و با تو بگویند و من با تو بگویم، و آنچه مانند اینکه باشد.
وَ آخَرُون‌َ مُرجَون‌َ لِأَمرِ اللّه‌ِ، مدنیان خواندند و حمزه و کسائی و خلف و حفص، و کسائی راوی عن ابی بکر: مرجون، بی همزه، و باقی قرّاء خواندند: مرجئون، به همز علی وزن «مفعلون» و وزن قراءت اوّل «مفعون» باشد برای آن که «لام» است که از او بیفتاده است از«8» همزه ساقط«9». بر قراءت«10» اول«11» أرجیت باشد«12»، بر قراءت دوم ارجات، و علی هذا قری‌ء: ارجه و اخاه، و أرجئه [و]«13» أخاه و الارجاء، التأخیر. و اصل همزه است و قراءت اوّل محمول است علی تخفیف الهمزه. حق تعالی گفت:
وَ آخَرُون‌َ، گروهی دیگر هستند مؤخر و باز پس داشتند«14» برای فرمان خدای، و کار ایشان در مشیّت است. اما عذاب کند ایشان را اگر خواهد و امّا توبه ایشان بپذیرد.
مفسّران گفتند: اینکه جماعت آن سه کس بودند که در حق ایشان آمد: وَ عَلَی الثَّلاثَةِ الَّذِین‌َ خُلِّفُوا«15»- الایة، و قصّه آن بیاید در جای خود- إن شاء اللّه. و ایشان آنان بودند [113- ر]
که از غزات تبوک باز استادند«16» لا عن نفاق و لکن از توانی و تقصیر و آنگه قوله: آن اجتهاد و مبالغه نکردند در توبه که ابو لبابه و اصحابش کردند،
-----------------------------------
(1). سوره مائده (5) آیه 55.
(2). سوره تحریم (66) آیه 4.
(3). سوره نساء (4) آیه 59. [.....]
(4). آو، بم، مل، لب: به پنهان.
(5). آو، آج، بم، مل، لب و.
(6). همه نسخه بدلها: پاداشت.
(7). همه نسخه بدلها: حدیث.
(8). همه نسخه بدلها: آن.
(12- 9). همه نسخه بدلها و.
(10). مج: و وزن قراءت.
(11). آو، آج، بم، لب از.
(13). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(14). همه نسخه بدلها: باز پس داشته.
(15). سوره توبه (9) آیه 118.
(16). آو، بم، مل، مج: ایستادند.

صفحه : 33
رسول- علیه السلام- بفرمود تا ایشان را براندند و هجران کردند از ایشان، و فرمود صحابه را: تا با ایشان سخن نگویند، ایشان مهجور و متروک شدند و کس با ایشان سلام و صباح و مکالمت و مخالطت نکرد. زنان ایشان بیامدند و گفتند: یا رسول اللّه، ما از خانه ایشان بیرون آییم! گفت: نه، و لکن ایشان را تمکین مکنی از مقاربت.
ایشان بر اینکه قاعده پنجاه روز بماندند با حزن و گریه و خوف و اضطراب و قلق، آنگه قبول توبه‌شان آمد، حق تعالی گفت: کار«1» ایشان به خدای است، اگر خواهد عذاب کند ایشان را، و اگر خواهد عفو بکند ایشان را. و اینکه آیت دلیل است بر آن که، خدای را باشد که قبول توبه نکند [و]«2» او به قبول آن متفضّل است، چه اگر واجب بودی موقوف نبودی بر مشیّت، چه آنچه واجب باشد، بر مشیّت موقوف نبود، و فاعلش را از آن که کردن«3» محیص نباشد. و اما در کلام عرب لوقوع احد الشّیئین [باشد]«4»، یقال: فعلت اما هذا و اما ذاک. و در امر تخییر را باشد، افعل امّا هذا و امّا ذاک، و خدای تعالی عالم است [به آنچه خواهد کردن، اینکه ابهام بر مکلّفان کرد تا مغری نشوند به قبیح«5» و از میان خوف و رجاء باشند. و خدای تعالی عالم است]«6» به مصالح بندگان و آنچه ایشان را با صلاح آرد، و حکیم است آنچه فرماید به حکمت و مصلحت فرماید قوله:
وَ الَّذِین‌َ اتَّخَذُوا مَسجِداً ضِراراً- الآیه، مفسران گفتند: بنو عمرو بن عوف مسجد قبا به نمازگاه خود گرفتند و رسول را- علیه السلام- آن جا بردند تا یک روز نماز جماعت کرد. بنو اعمام«7» ایشان را حسد آمد بر ایشان، گفتند: ما نیز مسجدی کنیم«8» در پهلوی مسجد ایشان و از رسول در خواهیم تا آن جا نماز کند به ما، و چون ابو عامر الرّاهب آید از شام، او را به امام آن مسجد کنیم. و اینکه ابو عامر از ایشان بود، و پدر حنظله بود- که او را غسیل الملائکه گفتند«9». روز احد او را بکشتند و در معرکه او
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج توبه. (6- 4- 2). اساس: ندارد، به قیاس آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]
(3). آج، مج، لب: آن کردن.
(5). آج، لب: به قبح.
(7). همه نسخه بدلها: بنی اعمام.
(8). مل: بکنیم.
(9). همه نسخه بدلها، بجز مج: گفتندی.

صفحه : 34
را شسته یافتند، رسول را بگفتند، گفت: من دیدم فریشتگان را که از غسل او پرداخته بودند با ابریق زرّین با آسمان می‌شدند، و اینکه ابو عامر ترسا بود و راهب بود در جاهلیّت، چون رسول- علیه السلام- بیامد و به پیغامبری«1»، بنزدیک رسول آمد و او را گفت: اینکه دین چیست که آوردی! رسول- علیه السلام- گفت: دین حنیفی است، دین ابراهیم، گفت: من بر آن دینم. رسول او را گفت: تو بر آن دین نه‌ای. او گفت:
اینکه دین ابراهیم است و لکن تو چیزی در آورده‌ای«2» که از آن نیست.
رسول- علیه السلام- گفت: نه چنین است که تو گفتی،
و لکن جئت بها بیضاء نقیة،
و لکن دینی است پاکیزه روشن که آورده‌ام. ابو عامر گفت: امات الله الکاذب منا«3» طریدا وحیدا غریبا، آن را که از ما دروغ می‌گوید، خدای او را بمیراناد غریب، تنها، رانده. پیغامبر- علیه السلام- گفت: آمین؟ و او را ابو عامر الفاسق خواندی«4». چون اینکه برفت، گفت: هیچ قوم را نیابم که با تو کارزار کنند و الا«5» با ایشان باشم بر تو، در احد، و چند غزات«6» در میان کافران با رسول و لشکر رسول کارزار کردی تا روز حنین. چون روز حنین بود و هوازن بگریختند، او نیز بگریخت و به شام شد و کس فرستاد به منافقان که: چندانی که توانی ساز و سلاح به دست بنهی و برای من مسجدی بنا کنی که من بنزدیک قیصر روم می‌شوم«7» تا از او لشکری بستانم و بیایم با محمّد کارزار کنم و ایشان را از مدینه بیرون کنم. اینکه جماعت بیامدند- و دوازده مرد بودند: ثعلبة بن خاطب بود و معتب بن قشیر، و ابو حبیبة بن الازعر، و عباد بن حنیف برادر سهل بن حنیف، و حارثة بن عامر«8» و پسرانش مجمع، و زید، و نبتل بن الحارث«9»، و بجاد بن عثمان، و بخدج، و ودیعة بن ثابت، و مسجدی بنا کردند در پهلوی مسجد قبا. و مجمع بن حارثه امام مسجد بود، چون فارغ شدند بیامدند و رسول
-----------------------------------
(1). مل: بیامد به پیغمبری، دیگر نسخه بدلها: بیامد پیغامبری.
(2). مج: در او آورده‌ای.
(3). آو، آج، بم، لب: عنا.
(4). همه نسخه بدلها: خواندندی.
(5). آو، آج، بم، لب: الّا و من.
(6). مل: کرّات.
(7). آو، آج، بم، مل: می‌روم.
(8). آو، آج، بم، مل: حارث بن عامر، چاپ مرحوم شعرانی: جاریة بن عامر.
(9). اساس: نفیل بن الحارث، به قیاس با نسخه مج، تصحیح شد. [.....]

صفحه : 35
را گفتند: یا رسول الله؟ یک روز آن جا آی«1» و نماز کن آن جا برای ما، و اینکه آن وقت بود که رسول- علیه السلام- ساز آن می‌کرد تا به غزات تبوک شود.
رسول- علیه السلام- گفت: من مشغولم، چون باز آیم آنگاه بگویم که چگونه باید کردن«2». چون رسول- علیه السلام- بازگشت، ایشان آمدند و گفتند: ما می [113- پ]
خواهیم تا به مسجد ما آیی و آن جا نماز کنی و دعا کنی ما را به برکت. رسول به در«3» مدینه بود هنوز در شهر نرفته بود، پیراهنی«4» بخواست تا در پوشد و آن جا رود. جبریل آمد- علیه السلام- و اینکه آیات«5» آورد: وَ الَّذِین‌َ اتَّخَذُوا مَسجِداً ضِراراً وَ کُفراً وَ تَفرِیقاً بَین‌َ المُؤمِنِین‌َ، گفت: آنان که بگیرند مسجدی، یعنی بنا کنند و بسازند«6» مسجدی برای ضرار و مضرّت. و ضرار، مضارّه باشد و نصب او بر مفعول له است. و کُفراً، عطف است بر ضرار. و تَفرِیقاً، و برای تفریق و پراگندن میان مؤمنان. وَ إِرصاداً، انتظار، و انتظار و راه پاییدن آن کس که او کارزار کرده است با خدای و پیغامبرش پیش از اینکه، یعنی ابا عامر الرّاهب تا از شام بیاید و از روم لشکر آرد.
آنگه باز گفت کفر و نفاق ایشان که: ایشان سوگند می‌خورند«7» که ما الا خیر و نیکویی نمی‌خواهیم. و «حسنی»، تأنیث احسن باشد، و از«8» آن بود که ایشان را رسول گفت: چرا خود به مسجد من نیایی به نماز کردن! گفتند: ما اینکه مسجد برای بیماران و پیران و ضعیفان کرده‌ایم که نتوانند به مسجد تو آمدن، و برای شبهای زمستان و روزهای باران. و بر اینکه سوگند خوردند که: غرض ما در اینکه باب جز خیر و صلاح نیست، حق تعالی تکذیب کرد ایشان را گفت: وَ اللّه‌ُ یَشهَدُ إِنَّهُم لَکاذِبُون‌َ، خدای گواهی«9» می‌دهد که ایشان دروغزن‌اند.
آنگاه نهی کرد رسول را، گفت: لا تَقُم فِیه‌ِ أَبَداً، هرگز آن جا مرو و آن جا مه‌ایست«10»، و نهی به ظاهر رسول راست و به معنی رسول را و جمله مؤمنان را که در آن
-----------------------------------
(1). مل: آیی.
(2). آو، آج، بم، لب: چه باید کرد.
(3). همه نسخه بدلها: و رسول- علیه السلام- بر در.
(4). آو: پرهن، آج، بم، مل، مج، لب: پیرهن.
(5). مل: آیت.
(6). مل مسجد را بنا کردند و بسازیدند.
(7). مل، مج: می‌خوردند.
(8). آو، آج، بم، مج، لب: آن.
(9). آو، آج، بم، مل، لب: گواهی، مج: گوایی.
(10). مه‌ایست/ مایست.

صفحه : 36
مسجد ضرار شوند. آنگه مدح کرد مسجد دیگر را، رسول- علیه السلام- چون اینکه آیات«1» آمد، مالک بن الدخشم را- و او از بنی عوف بود- و معن بن عدی‌ّ را و عامر بن البکیر«2» را گفت: بروی و به مسجد اینکه ظالمان شوی و ویران«3» بکنی و بسوزی. برفتند، تا آن جا رسیدند. و مالک بن الدخشم را آن جا قبیله‌ای بود، برفت و پاره‌ای آتش آورد، و آتش در او نهادند و کسانی که آن جا بودند بگریختند. و گفتند: بعضی اهل آن«4» مسجد مقام کردند آن جا [تا]«5» آتش به ایشان رسید و بعضی را از ایشان بسوخت، و مسجد ویران«6» شد. و رسول- علیه السلام- فرمود تا: به خاک افگن کردند و مزبله‌ای شد آن. و ابو عامر الرّاهب به شام بمرد غریب، وحید، تنها«7». و کعب بن مالک در حق‌ّ او می‌گوید:

معاذ اللّه من فعل خبیث کسعیک«8» فی العشیرة عند«9» عمرو

و قلت بان‌ّ لی شرفا و ذکرا فقدما بعت ایمانا بکفر
و در خبر هست که: مجمّع بن حارثه که امام آن مسجد بود. در عهد عمر خطاب«10» بیامد و از او امامت مسجد قبا خواست، گفت: لا و لا کرامة، نه تو امام مسجد ضرار بودی؟ گفت: مهلا یا امیر المؤمنین، لا تعجل علی، ساکن باش و تعجیل مکن بر من ای امیر المؤمنین؟ و اللّه که من جوان بودم و ایشان پیران بودند و من قرآن دانستم و ایشان ندانستند، و من بر احوال ایشان مطّلع نبودم و اگر احوال ایشان و آنچه در دل داشتند من دانستمی، یک ساعت با ایشان مقام نکردمی. عمر او را معذور داشت، و امامت مسجد قبا بفرمود او را.
و عطا روایت کند که در عهد عمر خطاب«11» شهرها که گشاده می‌شد مسلمانان
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، لب: آیت.
(2). آو، آج، بم، مج، لب: عامر بن السّکر، مل: عامر بن السّکیر.
(6- 3). مل، مج: بیران.
(4). آو، آج، بم از. [.....]
(5). اساس: ندارد، به قیاس نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(7). آو، آج، بم، لب: و طرید.
(8). آو، آج، بم، لسعیک.
(9). مل، مج: عبد.
(11- 10). اساس رضی اللّه عنه.

صفحه : 37
را او می‌فرمود تا آن جا مسجدها بنا [می]«1» کردند، و نهی کرد ایشان را که رها کنند که کسی مسجدی در بر«2» مسجدی بنا کند، یا پهلوی مسجدی بر سبیل حسد و ضرار و منازعت.
آنگه حق تعالی فرمود رسول را که: در آن مسجد مقام مکن«3»، آنگه مدح مسجدی دیگر کرد و گفت: لَمَسجِدٌ أُسِّس‌َ عَلَی التَّقوی، مسجدی را که بنا بر تقوی و پرهیزگاری کرده باشند از اول روز در آن جا سزاوارتر باشد که باستی«4»، در آن جا مردانی هستند که دوست دارند پاکیزگی«5»، و خدای تعالی پاکیزگان را دوست دارد.
مفسّران خلاف کردند در آن که آن مسجد کدام است، عبد اللّه عمر«6» و زید بن ثابت و ابو سعید الخدری‌ّ گفتند: مسجد رسول است در مدینه. ابو سلمه گفت، از عبد الرّحمن بن«7» ابی سعید الخدری پرسیدم، [114- ر]
گفتم: از پدر«8» چه شنیدی در اینکه مسجد که خدای تعالی گفت: أُسِّس‌َ عَلَی التَّقوی مِن أَوَّل‌ِ یَوم‌ٍ، گفت، از پدر«9» شنیدم که گفت: یک روز رسول- علیه السلام- در حجره بعضی زنان بود. من در نزدیک او شدم، گفتم: یا رسول اللّه؟ آن مسجد کدام است که خدای تعالی گفت آن را: أُسِّس‌َ عَلَی التَّقوی مِن أَوَّل‌ِ یَوم‌ٍ، مشتی سنگ ریزه بر گرفت و بینداخت و اشارت کرد به مسجد خود، گفت:
مسجد کم هذا مسجد المدینة،
گفت: اینکه مسجد شماست مسجد مدینه، هم ابو سعید الخدری‌ّ روایت کرد گفت: یک روز مردی از بنی خدره و مردی از بنی عوف با یکدیگر خصومت کردند در باب اینکه مسجد تا اینکه مسجد که بنا کرده بر تقوی کدام است! خدری‌ّ گفت: مسجد رسول است. عوفی گفت: مسجد قباست. پیش رسول آمدند به حکومت، رسول- علیه السلام- گفت:
مسجد مدینه است. إبن بریده و إبن زید و عروة بن الزّبیر گفتند: مسجد قباست، و
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، به قیاس نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها: برابر.
(3). همه نسخه بدلها: قیام مکن.
(4). آو، آج، بم، مل، لب: بایستی، مج: بائستی.
(5). آو، آج، بم، مج، لب: دوست دارنده پاکیزی‌اند.
(6). مل: عبد اللّه عوف.
(7). اساس: عبد اللّه بن، به قیاس نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(8). مل، مج، لب: پدرت.
(9). همه نسخه بدلها: پدرم. [.....]

صفحه : 38
اینکه روایت علی‌ّ بن ابی طلحه است از عبد اللّه عباس. قوله: من اوّل یوم احق، «من»، ابتدای غایت است، و گفته‌اند: «من» در امکنه باشد و «مذ» در ازمنه، و لکن توسّع کرد چنان که زهری گفت:

لمن الدّیار بقنّة«1» الحجر اقوین من حجج و من شهر
قوله: أَحَق‌ُّ أَن تَقُوم‌َ فِیه‌ِ، سزاوارتر و حق‌تر آن است که اینکه جا باشی با آن که آن جا بودن قبح«2» و معصیت است بر معنی آن که، اگر قیام در آن مسجد حق بودی هم آن اولیتر بودی که [در مسجد]«3» اینکه جات مقام کردی، و علی هذا قولهم: فعل الواجب اولی من ترکه، و فعل الندب خیر من فعل القبیح. و اگر چه در قبیح و ترک واجب خیری و صلاحی نباشد. و گفته‌اند علی ظاهر الحال، پیش از آن که حال ایشان در آن ظاهر شد و پرده نفاق ایشان دریده شد آن مسجدی بود و عبادتگاهی فی القیام فیه«4» خیر و صلاح و قیل علی ظنّهم و اعتقادهم ان‌ّ لهم فیما«5» فعلوه خیرا، برای آن که ایشان برای ظن‌ّ و اعتقاد خیر و صلاح می‌کردند، و اگر چه ظن‌ّ خطا بود و اعتقاد جهل، و علی هذا قوله: أَ ذلِک‌َ خَیرٌ نُزُلًا أَم شَجَرَةُ الزَّقُّوم‌ِ«6»، و قوله: ... أَ ذلِک‌َ خَیرٌ أَم جَنَّةُ الخُلدِ الَّتِی وُعِدَ المُتَّقُون‌َ«7».
قوله: فِیه‌ِ فِیه‌ِ رِجال‌ٌ، اوّل ظرف قیام است و دوم ظرف کون الرّجال. و قوله:
یُحِبُّون‌َ أَن یَتَطَهَّرُوا، در جای صفت مردان«8» است، ای محبون للتطهر. وَ اللّه‌ُ یُحِب‌ُّ المُطَّهِّرِین‌َ، ای المتطهرین، آنگه ادغام کرد چنان که در نظایر او برفت.
قوله: أَ فَمَن أَسَّس‌َ بُنیانَه‌ُ، قرّاء خلاف کردند، نافع خواند و إبن عامر: اسّس، به ضم‌ّ همز«9» و کسر «سین» علی ما لم یسم‌ّ فاعله بُنیانَه‌ُ به رفع. باقی قرّاء، أَسَّس‌َ، به فتح همزه «و سین» علی الفعل المستقیم، بُنیانَه‌ُ به نصب علی المفعول به. و در شاذّ عماره خواند: آسس علی وزن آمن. و افعل و فعّل در تعدیه یکی باشند«10» بر قراءت آن
-----------------------------------
(1). اساس: نقیّة، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(2). آو، آج، بم، مل، مج: قبیح.
(3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(4). آو، آج، بم، مج، لب: فیها.
(5). آو، آج، بم: فیها.
(6). سوره صافات (37) آیه 62.
(7). سوره فرقان (25) آیه 15.
(8). اساس: مراد، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(9). همه نسخه بدلها: همزه.
(10). آو، مل، لب: باشد.

صفحه : 39
کس که بر فعل مستقیم خواند، اسّس معنی آن باشد که: آن کس که بنای خود یعنی بنای مسجد بر تقوی و پرهیزگاری نهد و رضای خدای تعالی، بهتر باشد یا آن که بنای بنیت خود بر کرانه چاهی«1» ویران«2» یا چاله‌ای ویران نهد که فرو شود و یا [او]«3» را با خود به دوزخ فرو برد. و قراءت آن کس که بر فعل مجهول خواند، معنی همان باشد برای آن که، اگر چه او تولّای بنا کند بر نفس خود یا دیگران کنند هم برای او کنند و به امر او کنند، و اینکه جا تقدیر محذوفی بباید کردن تا معنی روشن شود، و تقدیر آن باشد که: افمن اسّس بنیانه له، آن کس بهتر باشد که بنا برای او که کنند بر تقوی و رضوان کنند، یا آن که بنای«4» شَفا جُرُف‌ٍ نهند، یا تقدیر بر حذف مضاف باید کردن و اقامة المضاف الیه مقامه، و التقدیر: ابناء من اسس بنیانه علی تقوی [من الله و رضوان خیر]«5» گفت: بنای آن کس که بنای او بر تقوی کنند به باشد یا بنای آن کس که بر خلاف اینکه باشد! و بر هر دو قراءت اینکه تقدیر مطّرد باشد و معادله«6» و مساوات روا بود که بین البانیین باشد [علی ظاهر الکلام. و روا باشد که بین البنائین«7» باشد]«8» علی هذا التّقدیر. و همزه در اوّل آیت استفهام راست به معنی انکار. و «اس‌ّ»، قاعده و بنیاد دیوار باشد، و کذلک الاساس. و جمع لأس، اساس.
و بنیان مصدر است، چون: سبحان و غفران، و واحدش بنیانة«9» باشد، کضرب و ضربة، قال أوس:

کبنیانة القری‌ّ موضع رحلها«10» و آثار نسعیها من الدّف ابلق
[114- پ]
ابو علی گفت اینکه، و گفت: روا نباشد که «بنیان» جمع «بنا» باشد که آن جمع که بر وزن فعلان باشد، کقضبان و زغفان واحدش«11» بر فعیل باشد، کقضیب و رغیف، و «تا» ی وحدان در او نشود چنان که شاعر گفت: در بنیانة، و
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، لب یا گوی.
(2). آو، آج، بم، مج: بیران.
(8- 3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(4). آو، آج، بم، مل، مج او. [.....]
(5). اساس: ندارد، به قیاس دیگر نسخه بدلها و با توجّه به قرآن مجید، افزوده شد.
(6). مل: معادات.
(7). آج: بنانین.
(9). مل: بنیت.
(10). آو، آج، بم: رجلها.
(11). اساس: جمعش، به قیاس با نسخه لب، تصحیح شد.

صفحه : 40
انما در مصادر باشد، کضرب و ضربة، و قطع و قطعة، و قال أبو زید: بنیت ابنی بنیا و بنیانا و بناء و بنیة، و جمعها«1» بنی، و انشد«2»:

بنی السماء فسوّیها ببنیتها و لم تمدّ باطناب و لا عمد
پس، بنا و بنیة، مصدر است و برای اینکه بنا در برابر فراشا نهاد، فی قوله: جَعَل‌َ لَکُم‌ُ الأَرض‌َ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً«3» ...، و البنیة البقعة المبنیة، فعیلة«4» بمعنی مفعول«5»، و تسمی«6» الکعبة بنیة، و بناء وضع آلت باشد بعضی بر بعضی به وجه«7» التزاق، و اس‌ّ الحایط حیفته«8» باشد. و قوله: عَلی تَقوی مِن‌َ اللّه‌ِ وَ رِضوان‌ٍ، جار و مجرور است در محل حال است، و التقدیر: افمن اسس بنیانه متقیا مرضیّا للّه تعالی. و کذلک قوله:
عَلی شَفا جُرُف‌ٍ هارٍ، و التّقدیر: مخاطرا، مجارفا، مغرّرا، ملقیا نفسه و بناه فی الخطر.
و رضوان مصدر است، و مراد به او رضای خدای است- جل جلاله. و لفظ «خیر» و «شر»، صالح باشد دو معنی را: یکی تفضیل و یکی بلا تفضیل را. و در آیت تفضیل«9» راست، هر کجا قرینه «من» باشد معنی تفضیل بود، [یقال]«10»: هذا خیر من ذلک و فلان شر من فلان. و آن جا که «من» نباشد، تفضیل نباشد، چنان که شاعر گفت:

و الخیر«11» و الشر مقرونان فی قرن فالخیر متبع و الشر محذور
اما قوله تعالی: وَ افعَلُوا الخَیرَ«12» ...، محتمل است هر دو را: الفعل الخیر، و الافضل من الافعال. و شَفا، کرانه چاه باشد، یقال: شفا البئر، و شفیر الوادی و ضفة النهر. و حافة الشی‌ء و جانبه«13». و حد الدّار و حاشیة الکتاب و طرة الثوب. و التثنیة شفوان، و «الف» او منقلبه«14» است از «واو»، به دلالت تثنیه [که]«15» گفتیم. و در جُرُف‌ٍ، دو قول گفتند، یکی: «بئر لم تطو»، چاهی ناپیراسته و به سنگ برنیاورده.
-----------------------------------
(1). اساس: جمعا، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(2). مج شعر.
(3). سوره بقره (2) آیه 22.
(4). اساس: فعیل، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها: مفعولة.
(6). آو، آج، بم، مل، لب: یسمّی.
(7). همه نسخه بدلها: بر وجه.
(8). مل، لب: جنبه، لب: حینه. [.....]
(9). مل: بلا تفضیل.
(15- 10). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(11). آو، آج، بم: فالخیر.
(12). سوره حج (22) آیه 77.
(13). آو، آج، بم، لب: الشّی‌ء جانبه.
(14). آو، آج، بم، لب: منقلب.

صفحه : 41
و الجرف، ایضا: الهوة، چاله‌ای باشد کنارها به باران ویران شده«1»، و اصله من اجتراف الشی‌ّء و اقتلاعه، یقال: جرف السیل الارض و اجترفه، آن باشد که زمین بکند و خاک از و ببرد. [و منه: المجرفة لآلة الجرف.]«2» و قوله: هار، از مقلوب است، و اصله: هائر من هار یهور هورا، فهو هائر و تهوّر تهورا و انهار«3» انهیارا، و یقال ایضا: هار یهار، کهاب یهاب، و خاف یخاف. و «الف» او، منقلبه است از «واو» و معناه سقط. و الهائر السّاقط، و مثله فی القلب من قول«4» الشّاعر:

لم یعقنی عن هواها عاق
ای عائق، و قوله ایضا [شعر]«5».

اث به الأشاء و العبری
ای، لائث، ای دائر مطیف، و الاشاء«6» النخل، و العبری‌ّ السّدر ألذی علی شاطی«7» الانهار. و منه قولهم: شاکی السّلاح و شائک السّلاح، ای تام«8» السّلاح. فَانهارَ بِه‌ِ، ای سقط بصاحبه و اوقعه من الانهیار«9»، و آن کناره حوض و جوی بریهیدن«10» باشد صاحبش را و بنا کننده‌اش را در آتش دوزخ افگند و فرو [شود]«11» آن با صاحبش به آتش دوزخ.
روایت کرده‌اند از جابر عبد اللّه الانصاری‌ّ که او گفت: آن جا بگذشتم دود دیدم که از آن جا می‌برآمد«12». روایت«13» کردند که: مردی بقعه‌ای از آن جا بر کند دود از او بر آمد.
خلف بن یاسین الکوفی‌ّ گوید: با پدرم به حج رفتم به آن مسجد رفتم که پیغامبر- علیه السلام-«14» به دو قبله در او نماز کرد«15»، و محراب او به جانب بیت المقدس بود و
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: بیران شده.
(2). اساس: ندارد، به قیاس آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها: و انهارا.
(4). همه نسخه بدلها: القلب قول.
(5). اساس: ندارد، از مج، افزوده شد.
(6). اساس: الاشیاء، به قیاس به نسخه مج، تصحیح شد.
(7). اساس: ساق، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(8). مج: تمام. [.....]
(9). بم: الانهار.
(10). آو، بم: ریهیدن، آج، لب: رهیدن.
(11). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(12). آو، آج: بر می‌آمد.
(13). همه نسخه بدلها: و روایت.
(14). مل در او بود.
(15). مل: کرده بود.

صفحه : 42
اینکه در روزگار بنی امیّه بود. چون کار با ابو جعفر المنصور«1» افتاد، بفرمود تا قبله بگردانیدند، گفت«2»: نباید«3» که«4» کسی که نداند«5» به آن قبله نماز کند یعنی مسجد قبا، و اینکه عمارت که امروز هست آن است که منصور کرد بر دست عبد الصّمد بن علی گفت: و مسجد ضرار دیدم ویران شده«6» و دود از وی بر آمد و امروز مزبله است. وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الظّالِمِین‌َ، خدای راه ننماید به بهشت کافران را.
لا یَزال‌ُ بُنیانُهُم‌ُ الَّذِی بَنَوا رِیبَةً فِی قُلُوبِهِم، حق تعالی باز نمود در اینکه آیت که: کردن آن مسجد علامتی است ایشان را بر نفاق [115- ر]
و کفرشان، و کردن آن بنا در دل ایشان شکّی و نفاقی شده است ثابت که زایل نشود تا دل ایشان بر جای باشد مگر دلهاشان پاره پاره کنند، و اینکه خبر باشد از آن که: ایشان بر کفر میرند«7» و رجوع و نزوع نکنند از کفر. بعضی گفتند، مراد آن است که: ایشان مولع بودند بر آن کردن و پنداشتند که می‌کنند چنان که قوم موسی را گمان بود در عبادت عجل. اینکه قول عبد اللّه عباس است و إبن زید. کلبی گفت: حسرة و ندامة«8»، برای آن که ایشان پشیمان شدند بر آن بنا کردن، نه پشیمانی توبه، پشیمانی آن که رنجشان ضایع شد و مال تلف و مقصود ناحاصل. سدی گفت و مبرد و حبیب: لا یزال هدم بنیانهم ریبة، ای حزازة و غیظا، ویران کردن«9» آن بنا در دلهاشان خشمی و اندوهی گشت ثابت، دایم و مقیم که زایل نشود از دلهای ایشان. إِلّا أَن تَقَطَّع‌َ قُلُوبُهُم، إبن عامر و حمزه و حفص و ابو جعفر و یعقوب، به فتح «تا» خواندند، بر آن که فعل دل را باشد باسناد الفعل اللّازم الی القلوب، و الاصل: الا ان تتقطع«10»، به «تائین»، الّا که دلهای ایشان پاره پاره شود، و باقی قرّاء به ضم‌ّ «تا» خواندند بر فعل مجهول اسناد کرده با مفعول:
إِلّا أَن تَقَطَّع‌َ قُلُوبُهُم، الّا که دلهای ایشان پاره پاره کنند پس آن زایل شود به زوال القلوب. و براین وجه که تفسیر دادیم استثنای متّصل باشد، و اگر تفسیر بر آن نهند
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، لب: ابو جعفر منصور.
(2). همه نسخه بدلها: گفتند.
(3). آو، آج، بم، مل: بیاید.
(4). آو، آج، بم، لب: تا.
(5). آو، آج، بم، لب: باز نداند.
(6). آو، آج، بم، مل، مج: بیران.
(7). لب: می‌بمیرند. [.....]
(8). آو، آج، بم: حسرت و ندامت.
(9). همه نسخه بدلها: بیران کردن.
(10). اساس: تقطّع، به قیاس نسخه آو، تصحیح شد.

صفحه : 43
که: الا ان یموتوا«1»، الّا که بمیرند. و قوّت اینکه قول، قراءت ابی است: فی قلوبهم حتّی الممات، و قوله: تَقَطَّع‌َ قُلُوبُهُم، عبارت باشد از آن که بمیرد و دلهاشان بپوسد و بریزد. بر اینکه وجه«2»، استثنای منقطع باشد، و اگر به جای«3» إِلّا در اینکه آیت که به معنی استثناست «الی» بنهند، معنی«4» همان باشد برای آن که «الی» انتهای غایت را بود، و استثنا اینجا از زمان مستقبل باشد، و زمان مستقبل را نهایت به او رسد، و مثله قولهم«5»: لالزمنّک او تعطینی حقی. معنی«6» محتمل است هر دو وجه را، الی ان تعطینی و الا أن تعطینی حقی. وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ، و خدای تعالی داناست به آنچه در دلهای ایشان است، حکیم است در آنچه فرمود از هدم و احراق مسجد ضرار.
قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ اشتَری مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ أَنفُسَهُم وَ أَموالَهُم بِأَن‌َّ لَهُم‌ُ الجَنَّةَ، خدای- جل جلاله- چون حدیث کافران و منافقان بکرد و باز نمود که ایشان به آنچه می‌کنند مستحق‌ّ کشتن‌اند، مسلمانان را ترغیب کرد بر جهاد ایشان، گفت: إِن‌َّ اللّه‌َ اشتَری، خدای بخرید از مؤمنان جانها و مالشان به آن که به بها بهشت بدهد.
محمّد بن کعب القرظی‌ّ گفت: سبب نزول آیت آن بود که، چون انصاریان لیلة العقبه با رسول اللّه بیعت کردند به مکه- و ایشان هفتاد مرد بودند- عبد اللّه رواحه گفت: یا رسول اللّه؟ شرطی که خدای را با ما هست و شرطی که تو را هست با ما بگو، گفت:
امّا شرط خدای من آن است که: [او را پرستی و به او شرک نیاری و انباز نگیری. و شرط من آن است که:]«7» آنچه جان و مال خود را از آن حمایت کنی مرا از آن حمایت کنی. گفتند: کردیم یا رسول اللّه؟ فما لنا، ما را چیست! گفت: الجنة، بهشت شما راست. گفتند: ربح البیع لا نقیل و لا نستقیل، ما قیله نکنیم و قیله نخواهیم، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
اهل اشارت گفتند: قیمت متاع به سه چیز پیدا شود: به مشتری و دلّال و بها.
-----------------------------------
(1). مل، مج: تموتوا.
(2). آو، بم: دو وجه.
(3). آو، آج، بم، لب اینکه.
(4). آو، آج، بم، لب: به معنی.
(5). اساس: قوله، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(6). آو، آج، بم، لب: به معنی.
(7). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

صفحه : 44
چون مشتری جلیل«1» بود و دلّال نبیل بود و بها جزیل بود، لا جرم متاع نفیس شد پس از آن که خسیس بود. جلیل«2» شد پس از آن که ذلیل بود، کثیر شد پس از آن که یسیر بود، کبیر شد پس از آن که صغیر بود، رفیع شد پس از آن که وضیع بود، مالک شد پس از آن که هالک بود، شریف شد پس از آن که ضعیف بود، کامل شد پس از آن که خامل بود، عظیم شد پس از آن که ذمیم«3» بود، علی‌ّ شد پس از آن که دنی بود، ثمین شد پس از آن که مهین بود، اینکه اوصاف نفس مؤمن است و مالش. إِن‌َّ اللّه‌َ اشتَری، [خدای]«4» خریدار است و دلّال محمّد مختار است، و بها بهشت دار القرار است، به آن«5» مشتری و دلال و بها، متاع قیمتی شد«6».
بعضی اهل [115- پ]
اشارت گفتند: نعم المشتری المولی، و نعم الدلال المصطفی، و نعم الثمن جنة المأوی، نعم المشتری رب‌ّ البریة، و نعم الدلال خیر البریة، و نعم الثّمن عیشة رضیة، نعم المشتری الملک الجبّار، و نعم الدّلال سید الابرار، و نعم الثّمن دار القرار، نعم المشتری الرب«7» الرحیم، و نعم الدلال الرّسول الکریم، و نعم الثمن جنة النعیم.
سؤال کردند که: چرا نگفت که بهشت می‌فروشم، گفت: بنده می‌خرم، گفتند: برای آن که آن کس که چیزی فروشد یا از حاجت فروشد یا برای سود، و اینکه هیچ دو بر خدای روا نیست. گفت: مرا بهشت بهای نیست و لکن بنده در خور است. پس او بنده خراست از آن کش بنده در خور است. دگر آن که، اگر گفتی من بهشت می‌فروشم، که زهره داشتی که گفتی من بهشت می‌خرم، یا من بهای بهشت دارم؟ بهشت ناخریده ماندی و بنده از اینکه خیر بریده، پس یأس پدید آمدی و افلاس پیدا شدی. قوله: مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ، گفت: مرا اینکه مبایعت و مشارات با مؤمنان است که کافر مرا نشناسد، و آن که کسی را نشناسد چیزی قیمتی از او به بهای اندک بخرد.
دگر آن که، کافر را آن منزلت ننهم که با او مبایعت کنم. تا از تو متابعت نباشد از او
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز مج: خلیل.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: خلیل.
(3). آو، آج، بم: دمیم.
(4). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. [.....]
(5). همه نسخه بدلها: به اینکه.
(6). مل، لب: باشد.
(7). آو، آج، بم، لب: الولی.

صفحه : 45
مبایعت نباشد، چون تو از متابعت«1» فرمان او استنکاف کنی، او از مبایعت مال و جان تو رغبت نماید. دگر آن که [اینکه]«2» مبایعت در سرای شرع می‌رود و شارع در اینکه میانه دلّال است، آن که به اینکه سرای حاضر نیاید و به اینکه دلالت«3» معرفت ندارد، اینکه دلّال او را کی رسد که مبایع ما باشد نه مبایع ما نبود تا متابع«4» ما نبود، فَاتَّبِعُونِی یُحبِبکُم‌ُ اللّه‌ُ ...«5»، دعوی دوستی او می‌کنی کمر خدمت ما بر میان بند تا از او به جزا«6» محبت یابی. قُل إِن کُنتُم تُحِبُّون‌َ اللّه‌َ فَاتَّبِعُونِی یُحبِبکُم‌ُ اللّه‌ُ«7»، آن که خواهد که چیزی خرد اوّل به دلّال شود تا دلّالش دلالت کند، و آن که چیزی بهایی دارد، به دلّال تسلیم کند تا دلّال عرض کند تا که را [رغبت]«8» ثابت باشد. کافر را جان و مال بهای«9» نیست، لا جرم بر اینکه درگاهش«10» روای«11» نیست. و آن جان و مال که به اینکه بها بهای نیست در خود بس«12» بهای نیست. هر که چیزی با بها دارد در اینکه درگاه پر بها دارد، پس اول از تو معرفت باید تا از دلالت شفقت بود که: ... وَ کان‌َ بِالمُؤمِنِین‌َ رَحِیماً«13». تا از مشتریت«14» صفقه [بود]«15» که: إِن‌َّ اللّه‌َ اشتَری مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ، تا تو بیگانه باشی او را چه کرا«16» کند که با تو شراء کند، و چون آشنا شدی او را چه منع کند از آن که با تو بیع کند. پس اوّل قدم در نه، دست بیعت«17» بده تا به نوبت دوم به صفقه بیع دست بر دست زنند، پای در نه و دست بده و جان و مال از دست بده تا چو مالت نباشد، مآلت باشد، و چون جانت نباشد جنانت باشد. تا تو مالک خودی، تو را جز مالک مالکی نباشد، و آن را که مالک، مالک بود«18» به غایت هالک بود. چو«19» از
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم و. (15- 8- 2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها: دلّال.
(4). اساس: تو، به قیاس با نسخه مل، تصحیح شد.
(7- 5). سوره آل عمران (3) آیه 31.
(6). آو، آج، بم، لب: از او جزای.
(9). آو، آج، بم، لب: بهایی.
(10). آو، آج، بم: دکانش.
(11). آو، آج، بم، لب: روایی.
(12). آو، بم، لب: او را بر خودش.
(13). سوره احزاب (33) آیه 43. [.....]
(14). بم: مشتری.
(16). کرا/ کری.
(17). آو، آج، بم، لب: دست به بیعت.
(18). اساس: نبود، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(19). همه نسخه بدلها، بجز مج: چون.

صفحه : 46
ملک خود بیزار شدی، به ملک من در آمدی لا جرم فردا مالک را با ملک و ملک [من]«1» کار نبود و بر مملوکان راه نبود که: ... ما عَلَی المُحسِنِین‌َ مِن سَبِیل‌ٍ«2».
قوله: أَنفُسَهُم، تنها و جانهای ایشان. نفس مؤمن با مدینه‌ای ماند یا شهرستانی است«3» و جوارح او سواد و رستاق«4» آن است، و عروقش مجاری میاه و جویهای آن است، و حواسّی«5» که بر روی اوست«6»، بروج آن است و آن شهرستانی است خوش و آبادان، نزه و جامع. قال اللّه تعالی: وَ البَلَدُ الطَّیِّب‌ُ یَخرُج‌ُ نَباتُه‌ُ بِإِذن‌ِ رَبِّه‌ِ«7».
آنگه اینکه مدینه را چهار حدّ است: یکی، با آدم«8» ابو البشر است: خَلَقَکُم مِن نَفس‌ٍ واحِدَةٍ«9» ...، و یکی با ابراهیم: مِلَّةَ أَبِیکُم إِبراهِیم‌َ«10»، یکی با محمّد مصطفی:
لَقَد جاءَکُم رَسُول‌ٌ مِن أَنفُسِکُم«11» ...، یکی با پدرت: ادعُوهُم لِآبائِهِم هُوَ أَقسَطُ عِندَ اللّه‌ِ«12».
و اینکه مدینه را چهار در است: یکی، بر توحید و شهادت گشاده، و دیگر به راه صدق«13» و زهادت نهاده، و یکی با اخلاص و طاعت، و یکی با جمعه و جماعت. ای عجب اگر مدینه خربه تو را چهار در می‌باید«14»، علم رسول را یکی«15» نباید!
نیز مالت را چهار حدّ است: یکی با زکات، یکی«16» با صدقات، یکی«17» با نفقات، چهارم با صلات.
بعضی اهل علم گفتند: اشتری، به معنی اختار«18» است، چنان که گفت:
أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ اشتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالهُدی«19» ...، ای اختاروا الضلالة علی الهدی، گفت: نفس مؤمن اختیار کردم که او مرا اختیار کرد، و او را [116- ر]
خواستم که
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(2). سورة توبه (9) آیه 91.
(3). آو، آج، بم، لب: با شهرستانی و.
(4). آج، لب: روستاق.
(5). آج، مل، مج، لب: حواشی.
(6). آو، بم: بروی است، آج، لب: بر او بست.
(7). سوره اعراف (7) آیه 58.
(8). آو، آج، بم، لب که.
(9). سوره نساء (4) آیه 1. [.....]
(10). سوره حج (22) آیه 78.
(11). سوره توبه (9) آیه 128.
(12). سوره احزاب (33) آیه 5.
(13). آو، آج، بم، لب: مصدّق، مل، مج: راه به صدق.
(14). همه نسخه بدلها مدینه.
(15). همه نسخه بدلها: یک در.
(17- 16). همه نسخه بدلها: دیگر.
(18). همه نسخه بدلها، بجز مل: اختیار.
(19). سوره بقره (2) آیه 16 و 175.

صفحه : 47
او مرا خواست، منافق مرا نخواست، نخواستمش، وَ لکِن کَرِه‌َ اللّه‌ُ انبِعاثَهُم فَثَبَّطَهُم«1» ...، چون مالش مرا نشایست، گفتمش: [قُل أَنفِقُوا طَوعاً أَو کَرهاً لَن یُتَقَبَّل‌َ مِنکُم«2» ...]«3»، مؤمن چون مرا اختیار کرد، منش اختیار کردم. هُوَ اجتَباکُم«4» ...، و مال برای چون من دارد«5» من بستدم از او، وَ یَأخُذُ الصَّدَقات‌ِ«6» ...، نه هر درختی بستان را شاید، نه هر نباتی ریحان باشد، و نه هر تنی و مالی درگاه ما را شاید.
اشارة اخری: عزیز مصر یوسف را بخرید و خواص‌ّ اهلش را به خدمت او مشغول کرد و اهلش را گفت: أَکرِمِی مَثواه‌ُ«7» ...، همچنین حق تعالی چون تو را بخرید ملائکه ملکوت را به خدمت تو مشغول کرد تا بهری حافظان تواند، و بهری دبیران تواند. و بهری خازنان تواند، و بهری پایمردان و و کیل دران«8» و عذر خواهان تواند، ... وَ یَستَغفِرُون‌َ لِلَّذِین‌َ آمَنُوا«9». اشارة اخری: زلیخا یوسف را بخرید و به خانه برد و همه دل بدو داد و او را به منزل کرامت و لطافت فرود آورد و آنگه محبوسش کرد، آنگه مملکت بدو«10» افتاد بعد الحبس حق تعالی همچنین تو را بخرید، به انواع اکرام و اعزاز بنواخت، وَ لَقَد کَرَّمنا بَنِی آدَم‌َ«11» ...، در دنیات بازداشت که.
الدّنیا سجن المؤمن.
آنگه در زندان با توبه راز«12» درآمد، از سر ناز با تو راز کرد که:
13»14» من دعانی اجبته، و من سألنی اعطیته، و من اطاعنی« شکرته، و من عصانی سترته، و من قصدنی ابقیته«، و من عرفنی حیرته، و من احبّنی ابتلیته، و من احببته قتلته، و من قتلته فعلی
-----------------------------------
(1). سوره توبه (9) آیه 45.
(2). سوره توبه (9) آیه 53.
(3). اساس: ندارد، به قیاس نسخه آو، از قرآن مجید افزوده شد.
(4). سوره حج (22) آیه 78.
(5). همه نسخه بدلها: چون برای من داد. [.....]
(6). سوره توبه (9) آیه 104.
(7). سوره یوسف (12) آیه 21.
(8). مل: وکیلداران.
(9). سوره مؤمن (40) آیه 7.
(10). مج: با او.
(11). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 70.
(12). اساس: برانوا، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(13). آج، لب: اعطانی.
(14). مل: ابغته.

صفحه : 48
الله‌دیته، و من علی دیته فأنا دیته}
، گفت هر که مرا بخواند اجابت«1» کنم، و هر که از من بخواهد بدهمش، و هر که طاعت من دارد شکرش کنم، و هر که در من عاصی شود بپوشم«2» او را، و هر که قصد من کند«3» مقصودش در کنار«4» نهم، و هر که مرا شناسد متحیّرش«5» کنم، و هر که مرا دوست دارد به بلاش«6» ابتلا کنم، و هر که را دوست دارم او را بکشم، و هر که را«7» من کشم دیت من دهم، و آن را که دیت من دهم، دیت او من باشم، قال الشّاعر:

و لقد هممت بقتلها من حبّها کیما تکون خصیمتی فی المحشر

طمعا یطول علی الصراط وقوفنا فتلد عینی من فنون المنظر

فنکون اول عاشقین تحاکما یوم القیامة و الخلایق حضّری
آنگه پس از حبس و قتل، پادشاهی به دست تو دهد که: وَ إِذا رَأَیت‌َ ثَم‌َّ رَأَیت‌َ نَعِیماً وَ مُلکاً کَبِیراً«8».
اشارة أخری: تو را بخرید تا ابلیس طمع بردارد و بداند که تو ملک اویی، گرد تو نگردد، پس اگر ابلهی از جمله شما با او بیعی«9» کند«10»، بیع او باطل باشد که بیع بر«11» بیع باطل باشد«12» چنانستی که حق تعالی گفت: تو را نفسی هست و مالی و هر دو محنت و آفت تو است، نفس دشمن تو است و مال فتنه تو و مرا بهشتی است که مرا از آن به«13» چیزی نیست، و لکن مرا به کار نیست. آن آفت بیار و به اینکه نعمت«14» بدل کن، جان بده«15» و جنان«16» بستان، و مال بده و رضای خدای رحمن بستان.
اشارة اخری: آن رفوگر جامه خلق بخرد، و آن رایض اسب توسن بخرد، و آن
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز بم: اجابتش.
(2). همه نسخه بدلها: باز پوشم.
(3). همه نسخه بدلها: هر که به من آید.
(4). آو، آج، بم، لب: کنارش.
(5). آو، آج، بم، لب: والهش. [.....]
(6). آو، آج، بم، مج، لب: به بلایش.
(7). آو، آج، بم، مج، لب: آن را که، مل آن که را.
(8). سوره انسان (76) آیه 20.
(9). آو، آج، بم، لب: بیعتی.
(10). همه نسخه بدلها آن.
(11). همه نسخه بدلها سر.
(12). همه نسخه بدلها اشارة اخری.
(13). آو، آج، بم، مل، لب: بهتر.
(14). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: اینکه نعمت ببر.
(15). اساس: بدیه، به قیاس نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد، همه نسخه بدلها: تن بده.
(16). مل: جان.

صفحه : 49
صاحب بصیرت متاع بد بخرد، چه گویند ایشان را چه خواهی کردن«1»! گویند:
اصلاح«2» اینکه به دست ما راست شود، آنگه آن را به ریاضت و اصلاح به حد صلاح برند. همچنین حق تعالی بنده بر عیب بخرید و او را بپسندید و عیبها بر او بپوشید و گناهش«3» بیامرزید.
اشارة اخری: پادشاه چون ضیعتی ویران«4» بخرد چون به دست او افتد، معماران برگمارد و آن را تیمار بدارد و به حال عمارت باز آرد تا هر که ببیند باز نشناسد.
همچنین حق تعالی بنده‌ای بر عیب«5» بخرید و او را به توفیق موفّق کرد و به تأیید مؤید و به تسدید مسدّد کرد، و بر جمله«6» مکرّم کرد تا آثار رحمت و حسن نظر او بر آن پیدا شد.
اشارة اخری: در خبر است که جابر روایت کرد که: در بعضی سفرها«7» با رسول- علیه السلام- بودیم«8». مردی شتری داشت ضعیف بد مرد بازو«9» درمانده بود نمی‌رفت و تکلیف مرد شده بود«10» و کس نمی‌خرید و کاری نمی‌کرد. بر رسول آمد و بازو«11» شکایت کرد«12». رسول- علیه السلام- گفت: مرا فروش«13» [116- پ]
گفت: یا رسول اللّه چه خواهی کردن آن را! آن به هیچ کار نیاید، گفت: رواست.
رسول- علیه السلام- آن را«14» بخرید. در خبر است که چون از ملک آن مرد با ملک رسول افتاد، قوّت گرفت و به نشاط شد و در لشکر از پیش همه اشتران بودی«15». اگر حسن«16» ملکت رسول بر شتری پیدا شد، حسن ملکت مالک الملوک«17» بر بنده عاصی پیدا شد چه عجب«18».
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، لب اینکه، مل، مج اینکه را.
(2). همه نسخه بدلها: صلاح.
(3). همه نسخه بدلها: گناهانش. [.....]
(4). همه نسخه بدلها: بیران.
(5). مج: پر عیب.
(6). همه نسخه بدلها: به رحمت.
(7). آو، آج، بم: سفر.
(8). همه نسخه بدلها، بجز مج: بودم.
(9). آو، آج، لب: با او، مل: به آن، مج، تا او.
(10). مج: نشده بود.
(11). مل، مج: با او.
(12). مج: استکانت کرد.
(13). مل: به من فروش اینکه را.
(14). همه نسخه بدلها: او را.
(15). آو، آج، بم، لب: رفت.
(16). مج: حق‌ّ.
(17). مج، لب اگر. [.....]
(18). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج بود.

صفحه : 50
جابر بن عبد اللّه الانصاری می‌گوید: اینکه شتر پیش من«1» بود و رسول آن را به من سپرد، به بدر حاضر آمد و به احد حاضر آمد و به حدیبیّه حاضر آمد. رسول- علیه السلام- او را به من بخشید، من داشتم او را تا پیر شد تا در عهد عمر خطاب«2». آنگه در پیش عمر شدم، گفتم: چه گویی شیخی را که به بدر و احد و حدیبیه با ما حاضر بود، و امروز از او کاری نمی‌آید! گفت: آن کیست! گفتم: اینکه شتر رسول است، آن را از من به بهای گران بخرید و آزاد کرد و در میان شتر صدقه کرد تا می‌چرید و کس را بر او سبیل«3» نبود، اگر خریده رسول و آزاد کرده عمر، کس را بر او راه نبود«4»، تو خریده خدایی و امید است که آزاد کرده او باشی، همانا در دنیا شیطان را بر تو راه نبود و در قیامت نیران را.
اشارة اخری: کسی چیزی خرد معیوب«5» و او عیب [آن]«6» نداند در شرع او را بود که به عیب او را رد کند چون عالم باشد به عیب آن پیش از عقد بیع او را نرسد که به عیب رد کند، حق تعالی تو را بخرید و عالم بود به عیوب تو، اشتراک«7» علام الغیوب بسائر العیوب، امید آن است که چون تو را با همه عیب قبول کرد، به گناهت رد نکند تا در بندگی او بمانی که تو را بندگی او به از آزادی دیگران- شعر:

آزاد مکن ز بندگی هیچ مرا کاین«8» بندگی از هزار آزادی به
اشارة اخری: مردی بنده‌ای خرد«9» و آنگه او را به نام آزاد«10» بخواند«11»، بنزدیک بعضی فقها آن است که آن عتق«12» است، [به آن آزاد شود]«13». حق تعالی تو را بخرید و به نام خود [ت]«14» برخواند، او را نام مؤمن است. تو را مؤمن خواند، امید آن است که همنام خود را از آتش دوزخ آزاد کند.
اشارة اخری: بو بکر ورّاق«15» گفت: بنده را هیچ نباشد که بدان تقرّب کند به
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز مل: بر من.
(2). اساس رضی اللّه عنه.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مج: سبیلی.
(4). لب: نبودی.
(5). همه نسخه بدلها: معیب. (14- 13- 6). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(7). مل: اشتری.
(8). مج: آن.
(9). آج، لب: خرید.
(10). آو، آج، بم، مل، لب: آزادان، مج: آزان.
(11). مل، مج: برخواند.
(12). آج: عتیق.
(15). همه نسخه بدلها: أبو بکر ورّاق. [.....]

صفحه : 51
خدای جز مال و جان، حق تعالی گفت: هر دو به من فروش تا آن طاعت که بدان هر دو کنی بدو معجب نشوی که تصرّف در ملک غیری کرده باشی، عجبت نرسد تا عجب تو طاعت تو را حقیر نکند،
1»2» لو لم« تذنبوا فخشیت« علیکم ما هو اشد من ذلک العجب العجب.
اشارة اخری: نفس و مال از تو بخرید تا بدان با مردم خصومت نکنی، نگویی:
مالی و حالی و احوالی و جمالی، و فی ارتقاء المنازل جلالی و افراسی و جمالی و شائی«3» و غنمی و ماشیتی و مالی و نعمی و جودی بها و کرمی، برای آن که کس برای کس با مردمان«4» خصومت نکند تا از اینکه دردسر مسلّم باشی و بر مردمان عزیز و مکرم باشی.
اشارة اخری: تن و مال از تو بخرید تا از هر دو به [در]«5» آیی، تو مانی و دل، به دل تا بر او ناز کنی، و به دل باز و«6» راز کنی از دل بر او ذل کنی، دلت بدو متطلّع«7» باشد و او بر دلت مطّلع باشد.
اشارة اخری: هر که او بنده‌ای خرد و بنده را مالی باشد، مال و بنده سیّد را باشد جز که سیّد مال بر حال خود رها کند تا بنده آزاد شود مال او را باشد، حق تعالی گفت: مرا به مال تو حاجت نیست، وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ فَلِأَنفُسِکُم ... وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ یُوَف‌َّ إِلَیکُم«8» ...، إِن أَحسَنتُم أَحسَنتُم لِأَنفُسِکُم«9» ...، [گفت]«10»: مال مبتذل دار که تو راست و من با تو رد کرده‌ام، و نفس عزیزدار که مراست.
اشارة اخری: اینکه کرم نگر؟ بنده بنده او، و مال مال او، و بهشت بهشت او، [و مالک او]«11» و ملک او و بها از نزدیک او، بنده خود و مال خود از بنده خود به بهشت خود بخرید، هم او صاحب، هم او مالک، هم او مشتری.
-----------------------------------
(1). اساس: اولم، به قیاس با نسخه او، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(2). همه نسخه بدلها: لخشیت.
(3). آج، مج: شاتی.
(4). آو، آج، بم، لب: برای آن کس که برای مال مردمان با کسی، مل، مج: برای آن که کس برای مال دیگران با مردمان. (11- 10- 5). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(6). همه نسخه بدلها: بر او.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مج و لب: مطّلع.
(8). سوره بقره (2) آیه 272.
(9). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 7.

صفحه : 52
فیک الخصام و انت الخصم و الحکم اشارة اخری: مردی بنده‌ای خرد به بهای اندک یا بسیار، و او را کاری فرماید یا خوار یا دشخوار، و او را اجرت نباید دادن برای آن که او بها بداد یک بار، کرم او نگر که بنده خود به مال خود بخرید آنگه او را [117- ر]
کاری فرمود که به مصلحت او باز گردد، آنگه می‌گوید بنده من مزدت بر من است، رنجت ضایع نیست، إِنّا لا نُضِیع‌ُ أَجرَ المُصلِحِین‌َ«1»، إِنّا لا نُضِیع‌ُ أَجرَ مَن أَحسَن‌َ عَمَلًا«2».
اشارة اخری: هر«3» که بنده‌ای خرد برای کاری، از دو کار خرد: یا باز فروشد یا آزاد کند. اگر مرد محتاج بود بفروشد، و اگر کریم باشد با احتیاج هم بنه فروشد«4»، پس حاجت بر من روا نیست و من اکرم الاکرمین ام، چه منع است از آن که تو را آزاد کنم؟ اشارة اخری: مخلوقان بنده برای آن خرند«5» تا ایشان را نگاه دارد، بنده من؟ تو را بخریدم تا تو را نگاه دارم.

کل یرید رجاله لحیوته یا من یرید حیاته لرجاله در سایر احوالت نگاه می‌دارد، در خواب و بیداری و تنهایی و سفر و حضر«6».

یا نائما و الخلیل یحرسه
من کل سوء یدب‌ّ فی الظلم

کیف تنام العیون عن ملک یاتیک منه فوائد النّعم
قُل مَن یَکلَؤُکُم بِاللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ مِن‌َ الرَّحمن‌ِ«7».
اشارة اخری: عادت چنان رفتست«8» که، آن کس که بنده خرد و فرزند ندارد و خویشی و وارثی، چیزی که دارد به نام او بکند«9». حق تعالی گفت: صورت حال من با تو اینکه«10» است تو بنده منی و مرا خویش و پیوند نیست و زن و فرزند نیست، هر چه مراست به حکم تو است، الَّذِین‌َ یَرِثُون‌َ الفِردَوس‌َ هُم فِیها خالِدُون‌َ«11».
-----------------------------------
(1). اساس: اجر المحسنین با توجه به آج و ضبط قرآن مجید تصحیح شد: سوره اعراف (7) آیه.
(2). سوره کهف (18) آیه 30.
(3). همه نسخه بدلها کس.
(4). بنه فروشد/ بنفروشد.
(5). آو، آج، بم، لب: بخرند. [.....]
(6). همه نسخه بدلها شعر.
(7). سوره انبیاء (21) آیه 42.
(8). رفتست/ رفته است.
(9). آو، آج، بم، لب: نام آن بنده بکند.
(10). آو، آج، بم، لب: آن.
(11). سوره مؤمنون (23) آیه 11.

صفحه : 53
اشارة اخری: بنده«1» هر چه آفریدم با فنا برم از دنیا، آنگه به آخرت«2» باز آرم و بهشت باز آفرینم که تو از آن منی و بهشت از آن تو، و دوزخ باز آفرینم که به نام دشمنان تو است تا چندان که تو اینکه جا منعّم باشی ایشان آن جا معذّب باشند، تا توبه مراد من باشی و ایشان به کام تو.
اشارة اخری: در شرع کسی«3» کنیزکی خرد چون از او بار بر گرفت، فروخت«4» از او برخاست برای حرمت حمل«5». بنده من؟ تو از من بار امانت داری، باری که آسمان و زمین بر نگرفت و کوه قوّت آن نداشت، وَ حَمَلَهَا الإِنسان‌ُ«6» ...، تا امانت حلیت تو است بیع بر تو حرام است آمن«7» باش که از ملک خودت بیرون نکنم.
اشارة اخری: آن که بار دارد تا بار نبینند«8» و ندانند که حملی حقیقی بوده است، او را مادر فرزند نخوانند تو نیز آنگه بدین مثابت باشی که بر اینکه بمانی، امانت که داری نگاه داری، در امانت خیانت نکنی، چه اگر نه چنین کنی هر چه کرده باشی که صورت فرمان برداری دارد و به معنی بی‌فرمانی باشد، یک ره باد عدل بر او فرستم تا چون خرمن خاک بروبد«9»، باد جایی که آب نباشد در آتش ریزد، وَ قَدِمنا إِلی ما عَمِلُوا مِن عَمَل‌ٍ فَجَعَلناه‌ُ هَباءً مَنثُوراً«10».
قوله تعالی: بِأَن‌َّ لَهُم‌ُ الجَنَّةَ، بدان که«11» بهشت ایشان را باشد. قتاده گفت: بها کرد با ایشان و بها«12» گران کرد. حسن بصری گفت: بنگرید بدان«13» بیع و بیعت که بیعی سودمند است که خدای تعالی با هر مؤمنی کرد [ه‌ا]«14» ست به خدای که هیچ مؤمن نماند که در اینکه بیع نه آمد«15». در خبر است که اعرابیی به رسول بگذشت و
-----------------------------------
(1). مل و.
(2). آو، آج، بم، مل، لب تو را.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج که.
(4). آو، آج، بم، لب: فروختن.
(5). آو، آج، بم، لب: حمله.
(6). سوره احزاب (33) آیه 72.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مل: ایمن، مل: امیدوار.
(8). آو، بم، مل، مج، لب: ننهد، آج: بنهد. [.....]
(9). مل، مج: بروز، آج: برود.
(10). سوره فرقان (25) آیه 23.
(13- 11). همه نسخه بدلها: به آن که.
(12). آو، آج، بم: بهای.
(14). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(15). آو، آج، بم، لب: نیامد، مل، مج: نیاید.

صفحه : 54
رسول اینکه آیت می‌خواند، گفت: اینکه کلام کیست! گفتند«1»: کلام خدای. گفت:
بیع و اللّه مربح لا نقیله و لا نستقیله. آنگه با رسول- علیه السلام- به غزات رفت، بازنگشت تا شهید شد«2». اصمعی انشا [د]«3» کرد اینکه بیتها، [و گفت: صادق راست- علیه السلام]:«4»

أثافی من بالنفس النفیسة ربّها فلیس لها فی الخلق کلهم ثمن

بها نشتری الجنّات ان انا بعتها بشی‌ء سواها ان‌ّ ذلکم غبن

اذا ذهبت نفسی بدنیا اصبتها فقد ذهب الدنیا و قد ذهب البدن«5»
و گفت، صادق- علیه السلام- گفتی: یا «6» دون همّت؟ تو خود را نمی‌شناسی، نگر که خویشتن جز به بهشت نفروشی که بهای تو بهشت است، بِأَن‌َّ لَهُم‌ُ الجَنَّةَ، و انشد الحسین بن عاصم الکوفی:

من یشتری قبة فی الخلد عالیة فی ظل‌ّ طوبی رفیعات مبانیها

دلالها المصطفی و اللّه بائعها ممن اراد و جبریل منادیها
قوله: یُقاتِلُون‌َ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، در جای حال است، یعنی مقاتلین فی سبیل اللّه. در آن حال که ایشان مقاتلت و کارزار کنند در سبیل خدای، یعنی جهاد با کافران.
فَیَقتُلُون‌َ وَ یُقتَلُون‌َ، می‌کشند ایشان دشمن را و نیز ایشان را می‌کشند و جای هر دو حال است [117- پ]، ای قاتلین و مقتولین در حال که کشنده باشند و کشته، بعضی کشنده و بعضی کشته و روا بود که یک مرد هم کشنده باشد به اول و هم او به آخر کشته. و اما بر قراءت حمزه و کسائی و خلف که به عکس خواندند: فیقتلون و یقتلون، علی تقدیم المقتولین علی القاتلین، هم اینکه معنی درست آید، برای آن که «واو» ایجاب ترتیب نکند. و وجهی دیگر از او آن است که: ایشان را بکشند و آنگاه آن باقی مسلمانان کشنده«7» ایشان را بکشند. وَعداً عَلَیه‌ِ حَقًّا، نصب او، در وجه را
-----------------------------------
(1). مل: گفت.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل: شهید نشد.
(3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مل، افزوده شد.
(4). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(6). آو، آج، بم، لب: ای.
(5). همه نسخه بدلها: الثمن.
(7). آو، آج، بم، لب: کشندگان، مج: کشتندگان.

صفحه : 55
محتمل بود«1». یکی مصدر را«2» لا من لفظه«3»، و هو قوله: اشتَری، لأن‌ّ فیه [معنی]«4» الوعد، کانّه [قال:]«5» اشتری وعدا کما یقال: اعجبنی الشی‌ء حبّا شدیدا. و دیگر آن که، «وعد» در کلام مقدر باشد، ای وعد ذلک وعدا واجبا علیه الوفاء به، و از دو وجه وفا کردن بدو واجب است: یکی آن که«6» جزاست بر عمل و ثواب بر جهاد، و اینکه واجب است. و دگر«7» انجاز وعد است و خلف وعد«8» قبیح باشد، و اینکه مشتمل بود ثواب و عوض را، ثواب بر یقتلون، و عوض بر یقتلون. فِی التَّوراةِ وَ الإِنجِیل‌ِ وَ القُرآن‌ِ.
زجّاج گفت: آیت دلیل می‌کند بر آن که جهاد واجب بوده است بر قوم موسی و عیسی چنان که بر امت محمّد- صلی اللّه علیه و آله و علیهم. فَاستَبشِرُوا بِبَیعِکُم‌ُ، شادمانه باشید«9» به بیعی که کردی که در [او]«10» همه سود است و هیچ زیان نیست. و لفظ بیع و شری در آیت مجاز است و تشبیه، یعنی حق تعالی در اینکه آیات با شما آن می‌کند که معامل«11» کند با معامل، از آن که چیزی بستاند و چیزی بدهد، و مثله قوله:
مَن ذَا الَّذِی یُقرِض‌ُ اللّه‌َ قَرضاً حَسَناً«12» ...، چون صورت قرض دارد آنچه می‌ستاند تا بیشتر و بهتر و نیکوتر باز جای دهد، آن را قرض خواند. وَ ذلِک‌َ هُوَ الفَوزُ العَظِیم‌ُ، آن فلاح و ظفر«13» بزرگوار است که چیزی در مقابله آن نیوفتد«14».
آنگه وصف کرد اینکه مؤمنان را که اینکه مبایعت می‌کنند، گفت: التّائِبُون‌َ، و رفع او بر خبر مبتدای محذوف است، و التّقدیر: هم التّائبون، ایشان توبه کارانند و با درگاه من آیندگانند و با طاعت رجوع کنندگان. و وجهی دیگر در رفع او آن است که: مبتدا باشد و خبرش به آخر مقدّر، و هو قوله: لَهُم‌ُ الجَنَّةَ. و وجه سوم«15» آن است که: روا بود که رفع او بر فاعلیّت بود بدل ضمیر فاعل آن فی قوله: یُقاتِلُون‌َ. کأن سائلا سأل و قال من هم! فقال: التّائبون. و در مصحف ابی و عبد اللّه مسعود جمله منصوب است بر
-----------------------------------
(1). آج، بم، لب: بر دو وجه است. [.....]
(2). همه نسخه بدلها: مصدری.
(3). همه نسخه بدلها: لا من لفظ الفعل.
(10- 4). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(6- 5). همه نسخه بدلها: از آن جا که.
(7). همه نسخه بدلها، بجز آج آن که.
(8). آو، لب است، و خلف وعد.
(9). آو، بم، لب: باشی.
(11). بم: معامله، مل: معاملی با معامل
(12). سوره بقره (2) آیه 245.
(13). همه نسخه بدلها: ظفری.
(14). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: نیفتد.
(15). آو، آج، بم، لب: سیم، مل، مج: سیوم.

صفحه : 56
« یا » و «نون»، بر آن که صفت مؤمنان است، و نصب او بر مدح باشد کأنّه قال:
اعنی التّائبین، یا در محل‌ّ جرّ علی صفة المؤمنین. العابِدُون‌َ، خدای پرستانند، و اصل عبادت بگفتیم که تذلّل باشد من قولهم: طریق معبد، ای مذلّل موطوء.
الحامِدُون‌َ، شکر گزارندگان نعمت او باشند. السّائِحُون‌َ، در او خلاف کردند:
مؤرج گفت: روزه داران باشند به لغت هذیل. و اعمش از ابو صالح روایت کرد از«1» رسول- علیه السلام-«2» گفت:
سیاحة امّتی الصّوم،
سیاحت و رفتن امّت من روزه باشد، چنان که زهد و عبادت سلف آن بود که در زمین رفتندی، عبادت امّت من به جای آن سیاحت، روزه است، و اینکه قول عبد اللّه مسعود است، و عبد اللّه عباس و سعید جبیر و مجاهد«3» و حسن گفتند«4»: آنانند که روزه فرض دارند. و بعضی دگر گفتند:
آنانند که صایم الدّهر باشند. سعید جبیر گفت: دلیل بر آن که سائح، صایم باشد آن است که: آن جا که ذکر سائح کرد، ذکر صایم نکرد، و آن جا که صایم گفت، سائح نگفت تا تکرار نباشد. سفیان بن عیینه گفت: روزه‌دار را برای آن سائح خواند که او عادت خود رها کرده باشد از طعام و شراب و نکاح، قال الشّاعر:

تراه یصلّی لیله و نهاره یظل‌ّ کثیر الذکر للّه سائحا
حسن بصری گفت: آنان باشند که از حلال روزه دارند و از حرام امساک کنند و مردمان عهد ما از حلال روزه می‌دارند و از حرام امساک نمی‌کنند.
بعضی علما گفتند: برای آن روزه‌دار را سائح خواند که، در خبر می‌آید که، فردای قیامت اهل بهشت را- هر کس«5» را- منزلتی«6» [118- ر]
و درجه و جای معیّن باشد، مگر روزه‌دار را که خدای تعالی او را گوید: تو در بهشت می‌گرد و سیاحت می‌کن تا آن جا فرود آی که تو را دل خوش آید.
عطا گفت: سائحان، غازیان و مجاهدان باشند. عکرمه گفت: سائحان، طالبان علم‌اند که ایشان بروند و سیاحت کنند در طلب علم. الرّاکِعُون‌َ السّاجِدُون‌َ، رکوع
-----------------------------------
(1). آو، بم، مج، لب: که.
(2). آج، مل که او. [.....]
(3). آو، آج، بم، لب است.
(4). همه نسخه بدلها: گفت.
(5). همه نسخه بدلها: کسی.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: منزلی.

صفحه : 57
کنندگان و سجود کنندگان باشند، یعنی نماز بسیار کنند. الآمِرُون‌َ بِالمَعرُوف‌ِ، امر«1» معروف کنندگان و نهی منکر کنندگان مردمان را به طاعت فرمایند و از معصیت باز دارند. وَ الحافِظُون‌َ لِحُدُودِ اللّه‌ِ، و حدهای خدای نگاه دارند و از آن تعدّی نکنند و اوامر و نواهی خدای را مراعات کنند، اوامر او را امتثال کنند و از نواهی اجتناب نمایند. وَ بَشِّرِ المُؤمِنِین‌َ، بشارت و مژده ده ای محمّد مؤمنان را.
قوله: ما کان‌َ لِلنَّبِی‌ِّ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا أَن یَستَغفِرُوا لِلمُشرِکِین‌َ، بعضی مفسران گفتند، سبب نزول آیت آن بود که: چون أبو طالب را وفات نزدیک رسید، رسول- علیه السلام- به بالین او آمد او را گفت:
یا عم‌ّ إنّک اعظم النّاس علی‌ّ حقّا و احبّهم الی،
گفت: ای عم‌ّ؟ در همه جهان آن حق که تو راست بر من کس را نیست، و آن دوستی که تو را در دل من است کس را نیست، و حق تو بر من از حق‌ّ پدرم بیشتر است، مرا به کلمتی یاری ده، یعنی کلمه«2» شهادت. أبو جهل حاضر بود و عبد اللّه بن امیّه، گفتند: ترغب عن ملة عبد المطّلب! ابو طالب گفت: انا علی دین عبد المطلب.
و به روایتی دیگر آن است که، او را گفتند: یا با طالب؟ نه ما از تو همه عمرت شنیدیم که تو گفتی من بر ملّت ابراهیم‌ام! گفت: گفتم، و امروز همین می‌گویم و من بر ملّت ابراهیم‌ام«3». رسول- علیه السلام- گفت: لا جرم استغفار می‌کنم برای تو، پس رسول- علیه السلام- استغفار می‌کرد برای او اینکه آیت آمد، و اینکه باطل است از آن جا که اتّفاق است که اینکه سورت [به آخر]«4» عهد رسول آمد و آخر عمر او، و أبو طالب در ابتدای اسلام فرمان یافت اینکه هر [د]«5» و اتّفاق است، دیگر آن که: اگر اینکه حدیث درست باشد، اینکه دلیل ایمان ابو طالب کند نه دلیل کفر او، برای آن که چون گفت من بر دین عبد المطّلبم، عبد المطّلب بنزدیک ما و در اخبار و روایات ما و مخالفان نیز آن است که مسلمان بود. در«6» حدیث ابرهه صباح آمد که: چون عبد المطّلب بنزدیک او حاضر آمد، او گمان برد که او آمده است تا او را شفاعت کند تا از آن جا برگردد، او گفت: ای ملک؟ من برای آن آمده‌ام که کسهای«7» تو شتران من گرفته‌اند، بفرمای
-----------------------------------
(1). مل به.
(2). مل: به کلمه.
(3). لب: ابراهم‌ام.
(5- 4). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(6). همه نسخه بدلها: نه در.
(7). آو، آج، بم، لب: کسان.

صفحه : 58
تا به جای باز دهند، او گفت: من پنداشتم خردی داری، من از راه دراز«1» آمده‌ام با لشکرهای«2» گران و با پیلان تا اینکه خانه که شرف شماست- قدیما و حدیثا-«3» در اوست ویران«4» کنم. تو در شتری چند گرگن حدیث می‌کنی، گفت: چنین است، مرا با شتر خود کار است، از حدیث خانه اندیشه ندارم«5» که: ان‌ّ للبیت ربّا یحفظه، خانه را خدای هست که نگاه دارد و اینکه نباشد«6» الّا سخن مؤمنان و موحّدان، جز جاهلی نباشد ابلهی که اینکه حدیث روایت کند، آنگه گوید: فرقی نیست در کفر میان ایشان که به خراب خانه آمده بودند و میان عبد المطّلب که آن گفت. [و امّا به روایت دیگر که گفت:]«7» من بر ملّت ابراهیم‌ام، آن کس که گوید گوینده اینکه کلمت کافر باشد، کافر او باشد برای آن، که رسول- علیه السلام- [را]«8» می‌فرماید«9»: وَ اتَّبَع‌َ مِلَّةَ إِبراهِیم‌َ حَنِیفاً«10» ...، و رسول می‌گوید:
انا علی ملّة ابراهیم.
و از یوسف علیه السلام- حکایت اینکه است: وَ اتَّبَعت‌ُ مِلَّةَ آبائِی إِبراهِیم‌َ وَ إِسحاق‌َ وَ یَعقُوب‌َ«11» ...، دگر آن که پیغامبر گفت: برای او استغفار می‌کنم و استغفار می‌کرد، و مسلمانان نیز در رسول نگاه کردند برای پدران مشرک خود استغفار می‌کردند تا خدای تعالی آیت فرستاد و نهی کرد. اگر اینکه روایت درست است، استغفار رسول- علیه السلام- برای أبو طالب- رحمة اللّه علیه- من ادل الدلیل علی ایمانه باشد، برای آن که، رسول- علیه السلام- که قبله و قدوه همه عالم است در علوم دین چگونه شاید که اینکه مایه نداند از اصول دین که برای مشرکان مصرّ بر کفر، استغفار نشاید کرد که او را واجب آن است که از او تبرّا کند و در امّت او کمتر کس اینکه هر دو مسأله«12» داند«13»، اینکه طعن بر رسول است، آنگه اگر درست شود، هم آیت را و هم روایت را، تفسیری [118- پ]
ظاهر و تأویلی در خور است. اما روایت ممتنع نباشد که رسول- علیه السلام- برای أبو طالب استغفار کرد. و
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، لب: دور.
(2). آو، آج، بم، لب: لشکری.
(3). آو، آج، بم، لب: قدیمان و حدیثان.
(4). آو، آج، بم: بیران. [.....]
(5). آو، آج، بم، لب: نمی‌دارم.
(6). اساس: باشد، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(8- 7). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(9). همه نسخه بدلها: می‌فرمایند.
(10). سوره نساء (4) آیه 125.
(11). سوره یوسف (12) آیه 38.
(12). آو، آج، بم: ملّت.
(13). آو، آج، بم، مل، مج: دانند که.

صفحه : 59
آنان«1» که دیدند از رسول- علیه السلام- ایشان را ایمان أبو طالب معلوم نبود، گمان بردند که رسول- علیه السلام- برای مشرکی استغفار می‌کند، ایشان برای مشرکان استغفار کردند، خدای تعالی آیت فرستاد و ایشان را تنبیه کرد. بر گمان بد و ظن‌ّ خطا که بر رسول بردند، گفت: ندانی که پیغامبر را نباشد«2» که برای مشرکان استغفار کند. و اما تفسیر آیت آن است که: اینکه نهی نیست، بل نفی است چنان که گفت: ما کان‌َ لَکُم أَن تُنبِتُوا شَجَرَها«3» ...، و قوله: وَ ما کان‌َ لِنَفس‌ٍ أَن تَمُوت‌َ إِلّا بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ«4» ...، وَ ما کان‌َ لِنَفس‌ٍ أَن تُؤمِن‌َ إِلّا بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ«5» ...، و محال است گفتن که، اینکه آیات را معنی نهی است برای آن که، انبات درخت و مرگ مقدور ما نیست، ما را از آن چگونه نهی کند و حدیث ایمان ما را به آن امر کرده‌اند نه نهی، پس اینکه آیت ما را و آن آیات را معنی نفی باشد، یعنی نباشد و نکند و روا ندارد پیغامبر و هیچ مؤمنی که استغفار کند برای مشرکان به علّت خویشی، پس از آن که روشن شده باشد که ایشان را- یعنی پیغامبر را- و مؤمنان را- که ایشان اهل دوزخ‌اند.
آنگه بیان کرد حدیث ابراهیم- علیه السلام- که او برای عمّش چرا استغفار کرد.
و علّت حسن آن پیدا کرد آنان را که ندانستند، گفت: وَ ما کان‌َ استِغفارُ إِبراهِیم‌َ لِأَبِیه‌ِ إِلّا عَن مَوعِدَةٍ وَعَدَها إِیّاه‌ُ، گفت: نبود استغفار ابراهیم برای پدرش- یعنی برای عمّش آزر- چنان که بیان کردیم در آیاتی که رفت- در سورة البقره و سورة الانعام- که: آزر عم‌ّ ابراهیم بود و پدرش تارخ نام بود. خلاف از میان راویان در «حا» و «خا» افتاد که: تارح به «حا» ی نامعجمه است یا به «خا» ی معجمه؟ الّا از وعده‌ای«6» داد او را به ایمان ابراهیم- علیه السلام- عمّش را دعوت کرد با ایمان. او وعده داد ابراهیم را و گفت: ایمان خواهم آوردن. ابراهیم- علیه السلام- برای او استغفار کرد، استغفار مشروط، و شرط اگر چه در ظاهر لفظ نیست، لابد در نیّت باشد که نشاید که ابراهیم- علیه السلام- عالم نباشد به اینکه مسأله، او«7» استغفار چنین کرده
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، لب: اینان.
(2). مل: نشاید.
(3). سوره نمل (27) آیه 60.
(4). سوره آل عمران (3) آیه 145.
(5). سوره یونس (10) آیه 100.
(6). آو، آج، بم، لب که. [.....]
(7). آو، آج، بم: و.

صفحه : 60
باشد که: اللهم اغفر لابی اذا آمن.
و روایتی دگر آن است که: او اظهار ایمان کرد بر ابراهیم و گفت: من مؤمنم.
ابراهیم- علیه السلام- برای او استغفار کرد، چنان که گفت: وَ اغفِر لِأَبِی إِنَّه‌ُ کان‌َ مِن‌َ الضّالِّین‌َ«1»، گفت: بیامرز پدرم را که او از جمله ضالان بود، نگفت از جمله ضالّان است.
و بعضی دگر گفتند: وعده ابراهیم داد پدرش را به استغفار، و اینکه قول نیک نیست برای آن که خلاف ظاهر قرآن است، و اینکه قول مقتضی آن باشد که ابراهیم- علیه السلام- استغفار نکرد بل وعده استغفار داد، و حق تعالی نه چنین گفت، بل گفت: نبود استغفار ابراهیم پدرش را الّا از وعده‌ای که داد او را پس استغفار و حسن او معلل‌ّ بکرد به وعده. و اگر وعده وعده استغفار بودی، معلّل بودی به نفس خود، و الشّی‌ء لا یعلل بنفسه. و قوله: وَعَدَها إِیّاه‌ُ، در وعد ضمیر مرفوع مستکن‌ّ است، و ضمیر پدر باشد و «ها» ضمیر منصوب متّصل است برای آن که مفعول اول وعده است و رجوع [او]«2» با موعده است، و إِیّاه‌ُ، ضمیر منصوب منفصل است بر مفعول دوم وعده. آنگه بیان دیگر در آن که وعده از پدر بود به ایمان، آن است که گفت: فَلَمّا تَبَیَّن‌َ لَه‌ُ أَنَّه‌ُ عَدُوٌّ لِلّه‌ِ تَبَرَّأَ مِنه‌ُ، چون پیدا شد ابراهیم را- علیه السلام- که او دشمن خدای است و آن وعده خلاف است و آن اظهار«3» ایمان نفاق است [از]«4» او تبرّا کرد و بیزار شد. و بعضی مفسّران گفتند: اینکه علم ابراهیم و اینکه بیان روز قیامت باشد که او پندارد که عمّش مؤمن بود و آن وعده حق بود و در آید و گوید: اللهم ابی اللهم‌ّ ابی، بار خدایا پدرم پدرم؟ حق تعالی گوید: بیارید او را، بیارندش بر صورت کفتاری، [ابراهیم]«5» گوید: بار خدایا: اینکه کیست! گوید: اینکه عم‌ّ تو است آزر بت تراش، و او بر کفر بود با تو دروغ گفت و منافق بود. عند آن حال ابراهیم از او تبرّا کند إِن‌َّ إِبراهِیم‌َ لَأَوّاه‌ٌ حَلِیم‌ٌ، که ابراهیم اوّاه بود و بردبار.
در معنی اوّاه، چند قول گفتند: شهر بن حوشب روایت کرد به روایتی مرسل که، رسول- علیه السلام- گفت: چون او را پرسیدند از اوّاه گفت:
الاوّاه، الخاشع
-----------------------------------
(5- 4- 1). سوره شعراء (26) آیه 86.
(2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(3). بم: ظاهر.

صفحه : 61
الله‌المتضرّع}
، [119- ر]
گفت: لابه کننده باشد.
انس روایت کند که: زنی بنزدیک رسول- علیه السلام- سخنی گفت که رسول را از آن کراهتی حاصل شد، عمر«1» بانگ بر او زد«2»، رسول- علیه السلام- گفت:
3» دعوها« فانّها اوّاهة،
رها کنی او را که او اوّاهه است، گفتند: یا رسول اللّه؟ اواهه چه باشد! گفت: خاشعه.
کعب الاحبار را پرسیدند از معنی اوّاه، گفت: آن باشد که چون ذکر دوزخ شنود«4» آه«5» کند.
عبد اللّه مسعود و عبید بن عمیر گفتند: اوّاه، دعاء باشد، بسیار دعا. عطا گفت:
هو الجامع«6» الدّعاء، مرد جمع کننده«7» دعا کننده باشد. از عبد اللّه مسعود پرسیدند، گفت: اوّاه، رحیم باشد، و قتاده هم اینکه گفت و حسن بصری نیز. عبد اللّه عبّاس گفت: اوّاه توّاب باشد، توبه کار. مجاهد گفت: اوّاه، موقن«8» باشد. عکرمه گفت:
مستیقن«9» باشد به لسان الحبشه، گفت: نبینی که چون حبشی را چیزی گویند او بداند که آن چیست، گوید: [آوه؟]«10» یعنی عرفت.
إبن ابی نجیح گفت: مؤتمن باشد. کلبی گفت: اوّاه، مرد تسبیح کننده باشد در بیابان«11» خالی وحش«12». عقبة بن عامر گفت: مردی باشد که ذکر خدای بسیار کند. و حکم روایت کرد از حسن بن مسلّم که: مردی بود که ذکر خدای بسیار کردی و روزگار خود بر تسبیح و تهلیل مستغرق کرده بودی، حدیث او پیش رسول- علیه السلام- می‌کردند، گفت: او اوّاه است، و گفته‌اند: اوّاه، آن باشد که قرآن بسیار خواند.
-----------------------------------
(1). اساس رضی اللّه عنه.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مج: بر آورد.
(3). اساس: دعوه، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(4). مل: رود.
(5). آو، آج، بم، لب: واه.
(6). مل مع.
(7). مل با.
(8). مج: مؤمن.
(9). اساس: مستقین، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(10). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد، آج، مج: آواه. [.....]
(11). آو، آج، بم: بیان.
(12). آج، لب: خشن.

صفحه : 62
عبد اللّه عبّاس گفت در عهد رسول- علیه السلام- مردی بود قرآن بسیار می‌خواندی، او را وفات رسید. رسول- علیه السّلام- بر او نماز کرد و او را دفن کرد، آنگه گفت:
رحمک اللّه انّک کنت لأوّاها،
خدای بر تو رحمت کناد که تو اواه بودی، یعنی قرآن بسیار خواندی. و گفته‌اند«1»: آن باشد که آواز بلند بردارد به ذکر خدای و دعا و قرآن، و در آن میانه آه بسیار گوید: و در خبر است که ابراهیم- علیه السّلام- [بسیار]«2» گفتی:
3» آه من النّار قبل ان لا تنفع«
آه، آه از دوزخ پیش از آن که آه سود ندارد.
شعبه روایت کرد از ابو یونس که او گفت: در مدینه قاضیی بود، او روایت کرد از أبو ذر که، أبو ذر گفت: مردی بود که گرد خانه طواف کردی و در میانه دعا گفتی:
آوه آوه«4»؟ ابو ذرّ، رسول را گفت: یا رسول اللّه؟ نیک است اینکه که اینکه مرد می‌کند.
رسول- علیه السّلام- گفت:
دعه فانّه اوّاه
، گفت: رها کن او را که او اوّاه است.
گفت شبی بیرون آمدم رسول را دیدم که او را به دست خویش به چراغ دفن می‌کرد.
نخعی گفت: اوّاه، فقیه باشد. فرّاء گفت: آن باشد که از گناه آه کند. سعید جبیر گفت: معلم خیر باشد. عطا گفت: تایب باشد از جمله معاصی که خدای تعالی آن را کاره بود. ابو عبیده گفت: آن باشد که از سر ترس آه بسیار گوید و از سر نفس«5» تضرّع کند و ملازم طاعت باشد. زجاج گفت: اینکه قول جامع است هر چیزی را که در اوّاه«6» گفتند: و اصل او از تأوّه است، و آن آه گفتن باشد«7» از درد دل و فعل از او تأوه آید یتأوه«8» آید، و أوّه یأوه تأویها، قال المثقب العبدی:

اذا ما قمت ارحلها بلیل تأوه آهة الرّجل الحزین
و قال الرّاجز:

أوه الرّاعی و ضوضا کلبه
-----------------------------------
(1). آو، بم: گفته‌ان.
(2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها: ینفع.
(4). آج: اوّاه اوّاه.
(5). همه نسخه بدلها: یقین.
(6). آو، آج، بم: در واه.
(7). در اساس، عبارت: هر چیزی را ... آه گفتن باشد، تکرار شده است.
(8). دیگر نسخه بدلها: تأوّه تیأوّه.

صفحه : 63
و یقول العرب: اوه«1» من کذا، قال الشاعر:

فأوه«2» لذکراها اذا ما ذکرتها و من بعد ارض دونها و سماء
و عرب، أوه گوید، و ثلاثی مجرّد نیامده است از او، و اگر آمده بودی، آه یؤوه«3» علی وزن قال یقول. و الحلیم«4»، بردباری باشد که شتاب نکند به عقاب و مهلت دهد مستحق را به مقتضی حکمت با آن که قادر باشد بر تعجیل عقوبت.
قوله: وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیُضِل‌َّ قَوماً بَعدَ إِذ هَداهُم- الایة، مجاهد گفت: وجه اتّصال آیت به آیت مقدّم«5» آن است که خدای تعالی چون مسلمانان را نهی کرد از آن که برای کافران استغفار کنند آنان که پیش از آن استغفار کرده بودند، گفتند: یا رسول اللّه؟ پس حکم ما چیست که ما ندانستیم که نشاید«6»، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: خدای اضلال نکند گروهی را پس از آن که هدایت داد ایشان را، یعنی حکم نکند به ضلال ایشان پس از آن که توفیق ایمان داد ایشان را، و با ایشان الطاف [119- پ]
کرد که ایشان عند آن اختیار ایمان و طاعت کردند تا بیان کند ایشان را آنچه ایشان را واجب است از آن اجتناب کردن، پس مجاهد گفت: اینکه آیت خاص‌ّ است در استغفار برای مشرکان، و عام‌ّ است در سایر معاصی.
مقاتل و کلبی گفتند: سبب نزول آیت آن بود که، خدای تعالی احکامی در شرع بفرمود از: قبله«7»، فرایض و جز آن. جماعتی مسلمانان یاد گرفتند و کار بستن گرفتند آن را و غایب شدند بر آن، خدای تعالی آن احکام منسوخ بکرد. چون از سفرها باز آمدند، رسول- علیه السّلام- و صحابه بر خلاف آن عمل می‌کردند، گفتند: یا رسول اللّه؟ حکم ما چیست در آن که عمل کردیم بر آن و ندانستیم که منسوخ است!
خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: من اضلال هیچ قوم نکنم پس از هدایت یعنی ابطال عمل ایشان نکنم که بر منسوخ عمل کرده باشند نه به قصد، بل از سر نادانی تا
-----------------------------------
(1). اساس: أوّه، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(2). اساس: فأوّه، آو، آج، بم: تأوه، با توجه به قرینه فوق: یقول العرب، تصحیح شد.
(3). آو، آج، بم: یؤه.
(4). مل: و حلیم. [.....]
(5). همه نسخه بدلها، بجز مج: اوّل.
(6). آو، بم، لب: نباید کرد.
(7). همه نسخه بدلها و.

صفحه : 64
بیان کند برای ایشان احکام ناسخ را و اضلال، به معنی ابطال عمل آمد، فی قوله:
وَ الَّذِین‌َ قُتِلُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ فَلَن یُضِل‌َّ أَعمالَهُم«1»، ای فلن یبطل اعمالهم. ضحّاک گفت: معنی آن است که، خدای تعالی عذاب نکند و اضلال نکند هیچ قوم را از ره بهشت تا بیان نکند برای ایشان و حلال از حرام جدا نکند، و اینکه آیت جاری مجرای آن باشد که گفت: ... وَ ما کُنّا مُعَذِّبِین‌َ حَتّی نَبعَث‌َ رَسُولًا«2».
إِن‌َّ اللّه‌َ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ، خدای تعالی به همه چیز عالم است، مصالح او داند، بیان«3» می‌کند به حسب مصلحت.
إِن‌َّ اللّه‌َ لَه‌ُ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، وجه اتّصال اینکه آیت به آیات متقدّم«4» آن است که، خدای تعالی چون احکام کفّار با اختلافش در آیات اوّل بگفت و حدیث مسجد ضرار و مانند آن، [گفت]«5» تا«6» اینکه احکام مفوّض به خدای است از آن جا که ملک آسمان و زمین او راست، خلقا و ایجادا و حکما و تغییرا«7». و ملک اتّساع مقدّر«8» باشد آن را که سیاست و تدبیر او را رسد«9». و تصرّف بر حقیقت خدای راست- جل‌ّ جلاله- که او قادر است بر احیاء و اماتت، مرده را او زنده کند و زندگان را او بمیراند و شما را که خلقانی بدون او یاری و یاوری نیست، بل ولی و والی و متولّی«10» و اولی به شما و کار شما خدای است- جل جلاله- و یاری دهنده به کارهای شما را خدای است«11»- جل‌ّ جلاله. و فعیل، بنای مبالغت باشد از آن جا که قیاس فاعل اقتضا- کند، چون سمیع و علیم و بصیر.
قوله: لَقَد تاب‌َ اللّه‌ُ عَلَی النَّبِی‌ِّ- الایة، حق تعالی گفت: توبه پذیرفت«12» خدای تعالی از پیغامبر- صلی اللّه علیه و آله- و بر اصحاب او از مهاجر و انصار- رضی اللّه عنهم- از آنان که متابع او بودند، بدان که بنزدیک ما توبه پیغامبران
-----------------------------------
(1). سوره محمّد (47) آیه 4.
(2). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 15.
(3). مل آن.
(4). آج، لب: مقدّم.
(5). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(6). اساس: با، دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(7). آو، آج، بم: تغیّرا.
(8). مل، مج: مقدور.
(9). آو، آج، بم، لب: باشد.
(10). آو، آج، بم، لب: متوالی.
(11). آو، آج، بم، لب: بر کارهای شما خداست. [.....]
(12). آو، بم: بپذیرفت.

صفحه : 65
- صلوات اللّه علیهم- نه از گناه باشد، چه گناه برایشان روا نیست«1» نه صغیره و نه کبیره به هیچ وجه، و بنزدیک ما توبه را اثر نبود در اسقاط عذاب«2»، و انّما اسقاط عقاب خدای کند- جل‌ّ جلاله- عند توبه به تفضّل و حظّ توبه در تحصیل ثواب باشد و قبول توبه از خدای تعالی به معنی ضمان ثواب بود بر او. و توبه، طاعتی است از طاعات، و حظّ طاعت«3» ثواب بود نه اسقاط عقاب، و توبه پیغامبران- علیهم السّلام- بر سبیل خشوع و خضوع و اخبات و انقطاع بود با خدای تعالی، و توبه معصومان هم بر اینکه وجه باشد، امّا توبه مهاجر و انصار آن«4» که از ایشان عصمت او درست شود توبه او هم بر اینکه وجه بود، و توبه دیگران چون توبه ما باشد از گناه از کبیره و صغیره.
و حقیقت توبه بیان کردیم که چه باشد، و در لغت رجوع باشد، و تاب اللّه علی العبد، آن باشد که رحمت بسر او آرد«5»، آنگه وصف کرد یاران رسول را از مهاجر و انصار و گفت: آنان‌اند که متابع اویند در وقت عسرت و آن ساعت دشخواری«6» بود و تنگی طعام و شراب و نایافت چهار پای در غزات تبوک.
جابر بن عبد اللّه الانصاری‌ّ گفت، سه عسرت بود: عسرت آب، و عسرت زاد، و عسرت چهار پای. مردم گرسنه و تشنه، پیاده مانده بود«7» به حدّی که ده مرد«8» را یک شتر بود، به مراوحه بر او نشستندی به نوبت و فرو می‌آمدندی و زاد ایشان خرمای بد«9» و جو بود«10» و روغن گاو طعم بگردانیده، یک خرما از مزاده [120- ر]
بگرفتندی و مردی در دهن نهادی و یک دو بار بمژیدی تا«11» به صاحبش دادی تا بر هر ده بگردیدی، آنگه با استخوان آمده [بودی]«12» آنگه جرعه آب بر سر آن باز خوردی«13».
عبد اللّه عبّاس گفت: بی آبی و سختی صحابه در غزات تبوک به جایی رسید
-----------------------------------
(1). آو، بم: بر ایشان راه نیست.
(2). همه نسخه بدلها: عقاب.
(3). آو، آج، بم: توبه.
(4). آو، آج، بم، مل، لب: آنان.
(5). آج: با سر آورد.
(6). مج: دشواری.
(7). آو، آج، بم، مل، مج، لب: بودند.
(8). همه نسخه بدلها: به ده مرد.
(9). آو، بم، مج، لب: خرمای بد بود.
(10). مل: خوید، آو، آج، بم، مج: جوید.
(11). همه نسخه بدلها: بمزیدی و.
(12). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(13). مل: باز خوردندی. [.....]

صفحه : 66
که، ما یک روز به منزلی فرود آمدیم به گرمگاه، و تشنگی بر ما غالب شد چنان که نزدیک بود که نفس ما منقطع شود، مرد بود که شتر را می‌کشت و آن آبی و [تر]«1» ی که در شکم شتر بود از آن می‌خورد. صحابه نزدیک رسول آمدند و گفتند: یا رسول اللّه؟ ما از تشنگی هلاک می‌شویم و ما دانیم که خدای تعالی دعای تو رد نکند، چرا برای ما دعا نکنی تا خدای تعالی ما را آبی دهد. رسول- علیه السّلام- دست برداشت و دعا کرد، خدای تعالی بارانی عظیم بفرستاد و آبی و سیلی بسیار«2» در آمد و ما آبها بر گرفتیم که از لشکرگاه بیرون رفتیم همه زمین خشک بود و اینکه باران جز به لشکرگاه ما نیامده بود، مِن بَعدِ ما کادَ یَزِیغ‌ُ قُلُوب‌ُ فَرِیق‌ٍ مِنهُم، حمزه و حفص خواند [ند]«3» یزیغ به « یا »، دگر قرّاء به «تا»، و در مصحف عبد اللّه مسعود «کادت» نوشته است، و حمزه گفت: چون، «کاد» می‌خوانم، یزیغ به « یا » بخوانم برای آن که فعل مقدّم است و تأنیث نه حقیقی است، و در فاعل «کاد» سه وجه گفتند: یکی آن که، شأن و امرست، و التّقدیر: کاد الشّأن و الامر. ابو علی گفت اینکه در «کاد» روا باشد، در «عسی» روا نباشد، برای آن که خبر در «کاد» ملازم بود در بیشتر احوال، و در «عسی» نه چنین باشد، بل فاعل «عسی» بیشتر مفرد باشد، نحو: عسی ان یخرج زید، و قوله: وَ عَسی أَن تَکرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَکُم ...«4»، و وجه دوم آن است که: فاعل کاد قلوب باشد، و کلام در تقدیم و تأخیر بود، و التّقدیر: من بعد ما کاد قلوب فریق منهم تزیغ، و مثله: تقدیم خبر کان علی اسمها نحو قوله:
... وَ کان‌َ حَقًّا عَلَینا نَصرُ المُؤمِنِین‌َ«5». و وجه سوم«6» آن است که: در او ضمیر آنان باشد که ذکر ایشان رفته است از رسول- علیه السّلام- و صحابه او آن که ایشان را چون یک قبیل و یک جنس کرده«7» است برای آن که فعل موحّد گفت که ایشان را به منزلت یک شخص فرود آورد، حق تعالی گفت پس از آن که در شدت و سختی کار به جایی رسید که نزدیک بود که بچسبد«8» و میل کند دل گروهی از ایشان، یعنی از راه بشود. و زیغ، میلی باشد بر جهت فساد، قال اللّه تعالی:
-----------------------------------
(3- 1). اساس ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(2). آو، آج، بم، لب بسیار.
(4). سوره بقره (2) آیه 216.
(5). سوره روم (30) آیه 47.
(6). مل، لب: سیوم.
(7). آو، آج، بم، مل، مج: بچسبند.
(8). در اساس، لفظ «کرده»، تکرار شده است.

صفحه : 67
فَلَمّا زاغُوا أَزاغ‌َ اللّه‌ُ قُلُوبَهُم ...«1»، و قال: رَبَّنا لا تُزِغ قُلُوبَنا بَعدَ إِذ هَدَیتَنا ...«2»، گفتند سبب نزول آیت آن بود که: مردی بود در جمله صحابه، او را ابو خیثمه عبد اللّه بن خیثمه گفتند. او از رسول- علیه السّلام- باز پس استاد در غزات تبوک ده روز. و اینکه مرد دو زن داشت یک روز به گرمگاه در آمد، اینکه زنان هر یکی عریشی ساخته بودند و برفته و آب زده و جامه فگنده و آب سرد نهاده و طعامی ساخته. او در آمد ایشان پیش او رفتند و او در عریش آمد و بنشست جایی بود خنک و آبی سرد و طعامی«3»، و زنان به خدمت او ایستاد [ه]«4». با خویشتن اندیشه کرد و گفت: من روا دارم که من اینکه جا بنشینم بر چنین حال«5» و رسول خدای و صحابه او سلاح در گردن«6» در گرما و سرما و باد و باران در رنج؟ و اللّه که من با اینکه زنان حدیث نکنم تا ساز نکنم و از قفای رسول بنشوم.
آنگاه برگ بساخت و زنان با او حدیث می‌کردند و او جواب نمی‌داد، و شتر پیش آورد و زادی که داشت و برگی بر او بست و بر نشست و برفت تا به رسول- علیه السّلام- رسید به تبوک. مردم گفتند: یا رسول اللّه؟ سواری می‌آید از راه. رسول- علیه السّلام- گفت:
کن ابا خیثمه
، ابو خیثمه باشد«7» که پیش آمد، ابو خیثمه بود.
رسول- علیه السّلام- گفت: چگونه افتاد که از من باز پس ایستادی و اکنون بیامدی!
گفت: یا رسول اللّه؟ قصّه چنین افتاد و گفت و آنچه رفته بود«8» حکایت بکرد با رسول- علیه السّلام. خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد و گفت از پس آن که دل گروهی بر«9» ابو خیثمه و مانند او جماعتی که باز ماندند از صحبت رسول. آنگه مدد توفیق ایشان را دریافت تا برفتند و رضای رسول دریافتند و توبه کردند و خدای تعالی توبه ایشان قبول کرد، و ذلک قوله: ... ثُم‌َّ تاب‌َ عَلَیهِم لِیَتُوبُوا«10». و بعضی دگر گفتند: من بعد ما کاد یزیغ قلوب فریق منهم، مراد آنانند که [120- پ]
ایشان را فی ساعة العسرة، از بی زادی و بی آبی و بی برگی رنج رسید تا نزدیک بود که دل ایشان از راه حق میل-
-----------------------------------
(1). سوره صف (61) آیه 5.
(2). سوره آل عمران (3) آیه 8.
(3). مل نیکو.
(4). اساس: ندارد، از مل، افزوده شد.
(5). مل: حسن حال.
(6). همه نسخه بدلها افگنده.
(7). آو، مج، مل: باش. [.....]
(8). آو، آج، بم، مج، لب: آنچه رفت.
(9). همه نسخه بدلها: چون.
(10). سوره توبه (9) آیه 118.

صفحه : 68
کند و برگردد. آنگه حق تعالی ایشان را به توفیق و لطف مدد کرد تا ثبات کردند، توبه کردند، و خدای توبه ایشان بپذیرفت«1». چون توبه کردند از آن خطرات وساوس.
إِنَّه‌ُ بِهِم رَؤُف‌ٌ رَحِیم‌ٌ، رأفت بلیغ‌تر باشد از رحمت، و فیه لغتان: رءوف علی وزن فعول«2»، قال کعب بن مالک الانصاری‌ّ:

نطیع نبیّنا و نطیع ربّا هو الرّحمن کان بنا رءوفا
و رءوف، علی وزن فعل، [قال]«3»:

تری للمسلمین علیک حقا کفعل الوالد الرؤف الرّحیم
قوله: وَ عَلَی الثَّلاثَةِ الَّذِین‌َ خُلِّفُوا- الایة، گفت: و بر آن سه کس که ایشان را باز پس افگندند و باز پس گذاشتند. و در معنی اینکه دو وجه باشد«4»، یکی آن که: فعل را حوالت به خدای بود به معنی خذلان و منع لطف. و افعال ما لم یسم فاعله، بسیار حواله باشد به خدای تعالی، نحو قوله: عُلِّمنا مَنطِق‌َ الطَّیرِ ...«5»، و وجه دیگر آن که:
حوالت تخلیف و ترک به صحابه رسول باشد که برفتند و ایشان را با پس«6» رها کردند.
و عکرمه خواند: خلفوا، به فتح «خا» و «لام» و به تخفیف، ای قعدوا خلف رسول اللّه و بعد خروجه، کما قال: فَرِح‌َ المُخَلَّفُون‌َ«7»- الایة. و از صادق- علیه السّلام- روایت کردند که او خواند: خالفوا به «الف». و اینکه سه مرد یکی کعب بن مالک [الشاعر بود و مرارة بن الربیع و هلال بن امیه، و هر سه انصاری بودند. روای خبر گوید:
عبد الرحیم بن عبد اللّه بن کعب بن مالک]«8» که او گفت، جدّم گفت: من هرگز از رسول- علیه السّلام- باز نه استادم«9» در بدر و [احد و]«10» حنین و جز آن تا که غزات تبوک آمد. رسول- علیه السلام- ساز رفتن می‌کرد و گرمای گرم«11» بود و اوان میوه بود، من نیز دو شتر را ساز راست کردم«12» و من تندرست بودم و به قوّت هیچ عذر نبود مرا. چون
-----------------------------------
(1). آو، بم، مل: بپذرفت.
(2). اساس: فعیل، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(10- 3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(4). مل: گفتند.
(8- 5). سوره نمل (27) آیه 16.
(6). آج، مل: باز پس.
(7). سوره توبه (9) آیه 81.
(9). نه استادم/ ناستادم.
(11). مج: گرم گرما.
(12). آو، آج، بم: دو شتر داشتم راست کردم.

صفحه : 69
صحابه برگ خود بساختند و مرا وقت خوش می‌آمد و میوه و سایه، و عزم داشتم که نروم و چیزکی چند بود از جمله ساز که به دست نبود، هر روز گفتمی: بخرم، دگر باره گفتمی: نتوان خریدن، تا رسول- علیه السّلام- بیرون شد، من هر روز گفتمی:
امروز بخرم و فردا بروم بر اثر رسول. هر روز که به بازار رفتمی، نیافتمی تا رسول- علیه السّلام- برفت و مرا میسر نشد و از آن صحبت باز ماندم. چون ایشان دور برفتند و من [و]«1» اینکه دو مرد دیگر باز ماندیم، مرا پشیمانی سخت پدید آمد از آن جا که چندان که در مدینه می‌گشتم از بازماندگان جنس خود کس را نمی‌دیدم، جماعتی منافقان بودند و جماعتی بیماران و اصحاب«2» الأعذار و الأمراض، و زنان«3» و کودکان، و عدد ایشان جمله هشتاد و اند کس بودند و از آن که مردم بسیار بودند با رسول- علیه السّلام- نظر وی به هر یک«4» نرسید«5»، مرا یاد نکرد تا که به تبوک جمله رسید، گفت: ما فعل کعب بن مالک، [کعب مالک]«6» چه کرد! یکی از جمله ما گفت: او را تنعّم منع کرده است و خویشتن داری. معاذ جبل گفت: خلاف آن است که تو گفتی، ای رسول اللّه؟ ما از او الّا خیر ندانیم. ایشان در اینکه بودند که ابو خیثمه برسید که قصّه او گفته شد. چون رسول- علیه السّلام- غزات تبوک تمام کرد و آنچه مقصود بود حاصل کرد«7»، برگشت از آن جا روی به مدینه نهاد. من با خویشتن اندیشه کردم، و گفتم:
چه عذر آرم و چه بهانه سازم! چنان که«8» اندیشه کردم مرا به از آن نیامد که راست گویم چون رسول- علیه السّلام- در مدینه آمد اوّل به مسجد رفت و دو رکعت نماز کرد و عادت او چنین بودی که، چون از سفر در آمدی ابتدا به مسجد کردی«9»، دو رکعت نماز کردی، مردمان باز مانده می‌رفتند و هر یکی عذری به دروغ می‌خواستندی و رسول- علیه السّلام- از ایشان قبول می‌کرد و برای ایشان استغفار می‌کرد. من در پیش رسول شدم، در روی من تبسّمی کرد با خشم و مرا گفت: نه چهار پای خریده بودی تا بیایی! من گفتم: یا رسول اللّه؟ اگر به جای تو دیگر کس بودی، من با او عذرها
-----------------------------------
(6- 1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. [.....]
(2). همه نسخه بدلها: من اصحاب.
(3). آو، آج، بم، لب: مردمان.
(4). آو، آج، بم، لب: به هر کس.
(5). آو، آج، بم، مل، لب: نمی‌رسید.
(7). آو، آج، بم، لب: حاصل شد.
(8). همه نسخه بدلها: چندان که.
(9). همه نسخه بدلها و.

صفحه : 70
آوردمی که از من قبول کردی، و لکن با تو جز راست«1» نتوانم گفتن، چه اگر جز راستی«2» گوییم تو را به وحی معلوم کنند و من با تو جز راست نتوانم گفتن، مرا هیچ عذر نبود جز توانی و تکاسل، و امید می‌دارم که برای آن که من با تو دروغ نگفتم خدای تعالی توبه من قبول کند. [121- ر]
و مرا عفو کند. رسول- علیه السّلام- روی به قوم کرد [و گفت:]«3»
امّا هذا فقد صدقکم
الحدیث، امّا اینکه مرد راست بگفت.
آنگاه مرا گفت: بر خیز و برو تا خدای را در تو چه حکم است. من برخاستم و از مسجد بیرون آمدم، قوم من روی در من نهادند به ملامت و مرا گفتند: چرا عذر نخواستی که پیغامبر از تو قبول کردی چنان که از دیگران، و برای تو استغفار«4» کردی و چندانی بگفتند که من بر آن گفتن پشیمان شدم، و خواستم تا بروم و خویشتن را دروغزن کنم و از آن قول باز آیم. دگر باره گفتم: علی [کل]«5» حال، راست به از دروغ باشد، و اگر در دروغ نجاتی بود در راست بهتر بود و از آن جا برفتم. رسول- علیه السّلام- صحابه را گفت: با ایشان هیچ سخن مگویید«6» و اختلاط مکنی و از آن«7» هجران«8» نمایی، کس گرد ما نگشت و با ما سخن نگفت و جواب سخن ما باز نداد. من سخت دلتنگ شدم و چنان دانستم که جهان تاریک و متغیّر است و پنداشتم خانه‌ها«9» و منازل نه آن است که بود، و من به نماز در مسجد می‌شدم و رسول- علیه السّلام- به گوشه چشم به من«10» نگریدی و روی بگردانیدی، و زنان ما از ما هجران کردند و من و اصحابان من در دلتنگی و گریه و جزع ماندیم تا من شبی برخاستم و به بام سرای پسر عمّم فرو شدم از دلتنگی و بر او سلام کردم، مرا جواب نداد و چندان که با او سخن گفتم«11» جوابم نداد [او را گفتم: به خدای بر تو، تو نمی‌دانی که من خدای و رسول را دوست دارم؟ جواب نداد تا]«12» دوم بار، سه‌ام بار«13»
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، مج: راستی.
(2). آو، آج، بم: راست.
(12- 3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(4). آو، آج: استغفاری.
(5). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مج، افزوده شد.
(6). مل، مج: نگوی.
(7). همه نسخه بدلها: ایشان. [.....]
(8). آج، مج، لب: هجرت.
(9). اساس: خانها/ خانه‌ها.
(10). آو، آج، بم، لب: در من.
(11). آو، آج، بم، لب پاسخ نکرد و.
(13). آو، آج، بم، لب: دو سه بار.

صفحه : 71
باز گفتم و سوگند دادم، گفت: خدای به داند«1». از آن جا به در آمدم، بر دگر روز در بازار مدینه نشسته بودم، مردی ترسا، نبطی، از اهل شام در بازار آمد و می‌گفت: کعب بن مالک کدام است! او را به من راه نمودند. بیامد نامه‌ای مرا داد از آن ملک غسّان«2»، و در آن جا نوشته بود: امّا بعد چنین گفتند مرا که، صاحبت تو را جفا کرده است و برانده و چون تو مرد ضایع نماند، برخیز و بنزدیک من آی تا آنچه مراد تو است حاصل کرده شود. با خود گفتم: اینکه تمام محنتی«3» است؟ آن نامه«4» بسوختم.
چون چهل روز بر اینکه بگذشت، رسول مرا گفت: از زن دور شو، گفتم: یا رسول اللّه؟ طلاقش دهم! گفت: نه، و لکن نزدیکی مکن با او. من به خانه رفتم، او را گفتم خیز و به«5» خانه خود رو، و آن دو کس را نیز هم اینکه فرمود. اما هلال بن امیّه، مردی پیر بود، زن او بیامد و گفت: یا رسول اللّه؟ هلال بن امیّه مردی پیر است و او را اربی نباشد«6» به زنان، و نمی‌گزیرد او را از خدمتگاری، دستور باشی تا من پیش او باشم و او را خدمت می‌کنم! گفت: روا باشد. بر اینکه کار مدّت پنجاه روز بر آمد، من بر بام سرای خود نماز بامداد می‌کردم که از سر کوه سلع«7» ندایی شنیدم که:
بشارت باد تو را ای کعب مالک؟ من به روی در افتادم به شکر و دانستم که خدای فرج فرستاد. همان ساعت سواری می‌تاخت و بشارت می‌آورد مرا، من آن جامه‌ها«8» که داشتم به او دادم و برخاستم و به مسجد رفتم. چون از در مسجد در شدم، طلحة بن عبید اللّه بر پای خاست و مرا در کنار گرفت و گفت: مبارک باد که خدای تعالی توبه شما پذیرفت. من بیامدم و رسول را سلام کردم و روی رسول- علیه السّلام- از بشر و بشاشت روشنایی می‌داد، مرا گفت: بشارت باد تو را به بهتر روزی که در همه عمر تو بوده است تا از مادر زادی؟ گفتم: یا رسول اللّه: امن عندک أم من عند اللّه! از نزدیک تو یا از نزدیک خدای! گفت:
لا بل من عند اللّه،
بل از نزدیک خدای، و اینکه
-----------------------------------
(1). مل: بهتر داند.
(2). آو، بم، مل: غان.
(3). آو، آج، بم، لب: محنت.
(4). آج، مج، لب بگرفتم، مل از وی بستدم و.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مج: با.
(6). آو، آج، بم، لب: حاجتی کم باشد.
(7). اساس: تلع، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(8). آج، لب: من از جامه‌هایی.

صفحه : 72
آیت برخواند: لَقَد تاب‌َ اللّه‌ُ عَلَی النَّبِی‌ِّ وَ المُهاجِرِین‌َ وَ الأَنصارِ- الی قوله: ... وَ کُونُوا مَع‌َ الصّادِقِین‌َ«1».
من گفتم: یا رسول اللّه؟ از توبه من آن باد که عهد می‌کنم که جز راست نگویم، و آن که از جمله مال خود بیرون آیم و صدقه کنم. رسول- علیه السّلام- گفت: جمله نباید صدقه کردن، بعضی بده و بعضی باز گیر. گفتم: همچنین کنم. آنگه گفت: از اینکه حال که رفت ما را بر من هیچ از آن خوشتر نیامد که من با پیغامبر خدای دروغ نگفتم. و نیز آن دو صاحب من هر دو راست گفتند و خدای تعالی به برکت آن صدق«2»، ما را توبه کرامت کرد و توبه از ما قبول کرد، و امید چنان است که در باقی عمر ما را نگاهدارد، از آن که دروغ گوییم. پس اینکه سه کس آن بودند که از رسول- علیه السّلام- تخلّف کردند نه از نفاق، و لکن از تکاسل، و توانی [121- پ]. آنگه حق تعالی وصف کرد حال ایشان، گفت: حَتّی إِذا ضاقَت عَلَیهِم‌ُ الأَرض‌ُ بِما رَحُبَت، گفت: تا زمین فراخ برایشان تنگ شد. «با»، به معنی مع است، و «ما» مصدر [یّه]«3» است، و تقدیر آن است که: مع رحبها. وَ ضاقَت عَلَیهِم أَنفُسُهُم، نفس ایشان برایشان تنگ شد، یعنی ایشان را از خود ملال آمد و دلهای ایشان از غم و اندوه تنگ گشت. وَ ظَنُّوا أَن لا مَلجَأَ مِن‌َ اللّه‌ِ إِلّا إِلَیه‌ِ، و گمان بردند، یعنی بدانستند و متیقّن شدند که: از خدای تعالی پناهی نیست به کس مگر به او، و اینکه ظن‌ّ اینکه جا به معنی یقین است، و مانند اینکه در قرآن و اشعار بسیار است، منها قوله: إِنِّی ظَنَنت‌ُ أَنِّی مُلاق‌ٍ حِسابِیَه«4»، و قوله: وَ ظَن‌َّ أَنَّه‌ُ الفِراق‌ُ«5»، و قوله: وَ ظَن‌َّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاه‌ُ«6». و قال الشّاعر:

فقلت لهم ظنّوا بألفی مدجّج سراتهم فی الفارسی المسرّد
یقین شناختند که ایشان را ملاذی و مفرّی و ملجایی نیست از خدای مگر به او.
ثُم‌َّ تاب‌َ عَلَیهِم لِیَتُوبُوا، آنگه توبه داد ایشان را تا توبه کردند، یعنی توفیق توبه داد و الطافی
-----------------------------------
(1). سوره توبه (9) آیه 119. [.....]
(2). اساس: بر کردن صدقه، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(4). سوره حاقّه (69) آیه 20.
(5). سوره قیامت (75) آیه 28.
(6). سوره ص (38) آیه 24.

صفحه : 73
کرد با ایشان که عند آن اختیار توبه کردند، و اینکه چنان بود که در دعا گویند: تاب اللّه علیک، ای وفّقک اللّه للتّوبة«1». وجهی دگر آن است که: قبول توبه ایشان کرد تا در مستقبل بر آن مقام کنند و به آن تمسّک کنند، لِیَتُوبُوا، ای لیرجعوا«2» [به]«3» و یحتجوا به عند اللّه، تا فردا آن توبه مقبول ایشان را حجّتی باشد اذا رجعوا الی اللّه.
و وجهی دگر آن است که: توبه ایشان قبول کرد تا همچنان شدند که بودند، و اینکه وجه نیکوست و هو
کقوله- علیه السّلام: التائب من الذّنب کمن لا ذنب له.
إِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ التَّوّاب‌ُ الرَّحِیم‌ُ، که خدای توبه پذیرنده است و بخشاینده، و اینکه از شأن و کار اوست تا چنان پنداری که او را صنعت است. و فعّال و فعیل بنای مبالغت باشد.
[قوله تعالی]«4»:

[سوره التوبة (9): آیات 119 تا 129]

اشاره

یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‌َ وَ کُونُوا مَع‌َ الصّادِقِین‌َ (119) ما کان‌َ لِأَهل‌ِ المَدِینَةِ وَ مَن حَولَهُم مِن‌َ الأَعراب‌ِ أَن یَتَخَلَّفُوا عَن رَسُول‌ِ اللّه‌ِ وَ لا یَرغَبُوا بِأَنفُسِهِم عَن نَفسِه‌ِ ذلِک‌َ بِأَنَّهُم لا یُصِیبُهُم ظَمَأٌ وَ لا نَصَب‌ٌ وَ لا مَخمَصَةٌ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ لا یَطَؤُن‌َ مَوطِئاً یَغِیظُ الکُفّارَ وَ لا یَنالُون‌َ مِن عَدُوٍّ نَیلاً إِلاّ کُتِب‌َ لَهُم بِه‌ِ عَمَل‌ٌ صالِح‌ٌ إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُضِیع‌ُ أَجرَ المُحسِنِین‌َ (120) وَ لا یُنفِقُون‌َ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً وَ لا یَقطَعُون‌َ وادِیاً إِلاّ کُتِب‌َ لَهُم لِیَجزِیَهُم‌ُ اللّه‌ُ أَحسَن‌َ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ (121) وَ ما کان‌َ المُؤمِنُون‌َ لِیَنفِرُوا کَافَّةً فَلَو لا نَفَرَ مِن کُل‌ِّ فِرقَةٍ مِنهُم طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّین‌ِ وَ لِیُنذِرُوا قَومَهُم إِذا رَجَعُوا إِلَیهِم لَعَلَّهُم یَحذَرُون‌َ (122) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِین‌َ یَلُونَکُم مِن‌َ الکُفّارِ وَ لیَجِدُوا فِیکُم غِلظَةً وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ مَع‌َ المُتَّقِین‌َ (123)
وَ إِذا ما أُنزِلَت سُورَةٌ فَمِنهُم مَن یَقُول‌ُ أَیُّکُم زادَته‌ُ هذِه‌ِ إِیماناً فَأَمَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا فَزادَتهُم إِیماناً وَ هُم یَستَبشِرُون‌َ (124) وَ أَمَّا الَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ فَزادَتهُم رِجساً إِلَی رِجسِهِم وَ ماتُوا وَ هُم کافِرُون‌َ (125) أَ وَ لا یَرَون‌َ أَنَّهُم یُفتَنُون‌َ فِی کُل‌ِّ عام‌ٍ مَرَّةً أَو مَرَّتَین‌ِ ثُم‌َّ لا یَتُوبُون‌َ وَ لا هُم یَذَّکَّرُون‌َ (126) وَ إِذا ما أُنزِلَت سُورَةٌ نَظَرَ بَعضُهُم إِلی بَعض‌ٍ هَل یَراکُم مِن أَحَدٍ ثُم‌َّ انصَرَفُوا صَرَف‌َ اللّه‌ُ قُلُوبَهُم بِأَنَّهُم قَوم‌ٌ لا یَفقَهُون‌َ (127) لَقَد جاءَکُم رَسُول‌ٌ مِن أَنفُسِکُم عَزِیزٌ عَلَیه‌ِ ما عَنِتُّم حَرِیص‌ٌ عَلَیکُم بِالمُؤمِنِین‌َ رَؤُف‌ٌ رَحِیم‌ٌ (128)
فَإِن تَوَلَّوا فَقُل حَسبِی‌َ اللّه‌ُ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ عَلَیه‌ِ تَوَکَّلت‌ُ وَ هُوَ رَب‌ُّ العَرش‌ِ العَظِیم‌ِ (129)

[ترجمه]

ای آنان که بگرویدی بترسی از خدای و باشی با راستیگران«5».
[122- ر]
نباشد اهل مدینه«6» را و آنان را که پیرامن ایشان‌اند از اعراب که باز پس استند از پیغامبر خدای و رغبت نکنند به تن خود از تن او، اینکه به آن است که تا نرسد به ایشان تشنگی و نه رنجی و نه گرسنگی در راه خدای، و ننهند پای بر جای«7»، به خشم آرد کافران را، و نیابند از دشمن دریافتنی مگر بنویسند«8» ایشان را به آن کرداری نیک، که خدای ضایع نکند مزد نیکوکاران«9».
-----------------------------------
(1). اساس: التّوبه، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(2). اساس: ارجعوا، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(4- 3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(5). آو، آج، بم، لب: راستگویان.
(6). آج، لب: نسزد مر کسان مدینه.
(7). آج، لب: و نسپردند پی سپردنی که.
(8). آج، لب: نوشته شود.
(9). آج، لب را.

صفحه : 74
و نفقه نکنند نفقه کوچک و نه بزرگ، و نبرند«1» وادی«2»، الّا بنویسند«3» ایشان را تا پای داشت«4» دهد ایشان را خدای، نیکوتر آنچه کرده باشند.
[122- پ]
و نباشد«5» مومنان«6» که بروند جمله، چرا نروند از هر گروهی از ایشان جماعتی تا فقه آموزند در دین و بترسانند گروه خود را چون باز شوند باز ایشان تا باشد که بپرخیزند«7».
ای آنان که بگرویدی، کارزار کنی با آنان که بنزدیک شمااند از کفّار، و باید تا یابند در شما درشتی، و بدانی که خدای با پرهیزگاران است.
و چون بفرستد«8» سورت«9»، از ایشان کس باشد که گوید: کدام را از شما بیفزود اینکه سورت ایمان«10»، فامّا آنان که ایمان دارند، بیفزاید ایشان را ایمان«11»، و ایشان شادمانه باشند«12».
[123- ر]
و اما آنان که در دلهای ایشان بیماری است، بیفزاید ایشان را کفر با کفر«13»، و بمیرند«14»، و ایشان کافر باشند.
-----------------------------------
(1). اساس: نه برند. [.....]
(2). آج، لب: مسافت هیچ رودخانه.
(3). آج، لب: نوشته شد.
(4). آو، بم: پاداشت، آج، مج، لب: پاداش.
(5). اساس: نه باشد.
(6). آو، بم: نباشند مؤمنان را.
(7). همه نسخه بدلها: بپرهیزند.
(8). آج، لب: فرو فرستاده شود.
(9). آو، بم، مج: سورتی.
(11- 10). آو، بم: ایمانی.
(12). اساس: باشد، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد، آج، لب: مژده یابند.
(13). آج، لب: خبثی با خبث، آو، بم: و اکفرشان.
(14). آو، آج، بم، لب: بمردند.

صفحه : 75
نبینی«1» که ایشان را بیازمایند در هر سالی یک بار یا دو بار، آنگه توبه نکنند و نه«2» نیز عبرت گیرند.
و چون بفرستد«3» سورتی، بنگرند بهری«4» با بهری، می‌بینند«5» شما را از کسی! پس برگردند، بر گرداند خدای دلهایشان، به آن که«6» گروهی‌اند که نمی‌دانند.
[123- پ]
آمد به شما پیغامبری از شما سخت بر او و آنچه کفر آری، حریص است بر شما«7»، به مؤمنان [مهربان و]«8» بخشاینده است.
اگر برگردند، بگو: بس مرا خدای، نیست خدای مگر او، بر او«9» اعتماد کردم، و او خداوند ملک«10» بزرگوار است.
قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‌َ، خدای تعالی در اینکه آیت خطاب کرد با مؤمنان و ایشان را امر کرد به آن که از خدای تعالی بترسند و با صادقان و راستیگران«11» باشند. نافع گفت مع محمّد و اصحابه. إبن جریج گفت: مع المهاجرین، دلیلش قوله: لِلفُقَراءِ المُهاجِرِین‌َ، الی قوله: هُم‌ُ الصّادِقُون‌َ«12». ضحّاک گفت: مع النّبیین و الصدیقین، گفت: امروز با اینان باش تا فردا با ایشان باشی، ... فَأُولئِک‌َ مَع‌َ الَّذِین‌َ أَنعَم‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِم مِن‌َ النَّبِیِّین‌َ وَ الصِّدِّیقِین‌َ«13». بعضی دگر گفتند: مراد آنانند
-----------------------------------
(1). آج، لب: ای نمی‌بینند، مج: نبینید.
(2). آو، آج، بم، لب ایشان. [.....]
(3). آج، لب: فرو فرستاده شود.
(4). آو، آج، بم، لب از ایشان.
(5). آج، لب: هیچ بینند.
(6). آج، لب: به سبب آن که.
(7). آو، بم: ور شما، آج: آنچه رنج کشیده باشید در آن، یا رنج کشیدن شما حریص است بر کار شما.
(8). اساس: لفظ «بخشاینده» تکرار شده، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(9). آو، بم: ور او.
(10). آج، لب: پروردگار عرش.
(11). آو، آج، بم، لب: راستگویان، مل، مج: راستگیران.
(12). سوره حشر (59) آیه 8
(13). سوره نساء (4) آیه 69.

صفحه : 76
که در دگر آیت ذکر ایشان کرد فی قوله: رِجال‌ٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّه‌َ عَلَیه‌ِ فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَه‌ُ وَ مِنهُم مَن یَنتَظِرُ ...«1»، آنان که قضای نحب کردند: عبیده حارث بود و حمزه«2» عبد المطلب و جعفر بن ابی طالب. و آن کس که منتظر بود امیر المؤمنین علی است. کلبی گفت از أبو طالب از عبد اللّه عباس که او گفت: ای مع علی بن ابی طالب و اصحابه، گفت: با علی أبو طالب باشی و اصحابان او. جابر إبن عبد اللّه انصاری روایت کرد از ابو جعفر الباقر- علیه السّلام- که گفت:
3» مع الصادقین [ای]« مع آل محمّد
، با آل محمّد باشی. یمان بن ریّان گفت: راستگوی باشی چنان که آن سه کس بودند که خدای تعالی ذکر ایشان گفت: وَ عَلَی الثَّلاثَةِ الَّذِین‌َ خُلِّفُوا- الایة.
عبد اللّه عبّاس گفت: با آنان باشی که ایشان صادق النّیة، خالص العمل، مستقیم القلوب باشند، راست نیّت، خالص عمل، راست دل، آنان که با رسول به تبوک شدند دون آنان که نشدند. عبد اللّه مسعود گفت: و کونوا من الصادقین، و اینکه قراءت اوست و قراءت عبد الله عباس.
عبد الله مسعود گفت: از دروغ هیچ جدی و هزلی راست نشود به آن«4» قدر که پدر فرزندش را چیزی وعده دهد آنگه«5» وفا نکند«6»، اگر خواهی بخوانی: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‌َ وَ کُونُوا مَع‌َ الصّادِقِین‌َ، هیچ در قرآن«7» رخصت می‌بینی در دروغ گفتن؟ و در خبر می‌آید که: بنده راست می‌گوید،
لا یزال یصدق حتی یکتب عند الله صدیقا
، تا نزدیک خدای تعالی نام او در جریده صدیقان بنویسند.
و ان‌ّ العبد لا یزال یکذب حتی یکتب عند اللّه کذابا
، و همچنین بنده دروغ می‌گوید تا چندان دروغ بگوید که بنزدیک خدای نام او در میان«8» دروغزنان بنویسند. و در خبر است که
-----------------------------------
(1). سوره احزاب (33) آیه 23.
(2). اساس: حمزه و، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(3). اساس: ندارد، از مل، افزوده شد. [.....]
(4). آو، آج، بم: نه آن، مل، لب: نه با آن، مج: نه تا آن.
(5). اساس: آن کس، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(6). مل: وفا کند.
(7). اساس: دروغ، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(8). آو، آج، بم، مل، لب: جریده.

صفحه : 77
رسول- علیه السّلام- گفت:
علیکم بالصّدق فان‌ّ الصّدق یهدی الی البرّ و ان‌ّ البرّ یهدی الی الجنّة، و ایّاکم و الکذب فان‌ّ الکذب یهدی الی الفجور و ان‌ّ الفجور یهدی الی النّار،
گفت: بر شما باد که راست گویی که صدق راه نماید به برّ، و برّ راه نماید به بهشت، و دور باشی از دروغ که دروغ راه نماید به فجور و فجور راه نماید به دوزخ.
و در خبر است که: یک روز ابو ذرّ غفاری‌ّ- رحمة اللّه علیه- حدیثی روایت می‌کرد از رسول- علیه السّلام- جماعتی صحابه او را به دروغ می‌داشتند و تصدیق او نمی‌کردند. چون رسول- علیه السّلام- در آمد او شکایت با رسول کرد، رسول- علیه السلام- گفت:
ما اظلّت الخضراء و لا اقلت الغبراء [421- ر]
اصدق لهجة من ابی ذرّ،
گفت: آسمان سایه بر کس نیفگند و زمین کس را بر نگرفت راستیگرتر«1» از آن بو ذر. چون اینکه می‌گفت، امیر المؤمنین علی از در مسجد می درآمد، رسول گفت:
الّا هذا الرّجل المقبل فانّه الصّدّیق الاکبر و الفاروق الاعظم.
قوله: ما کان‌َ لِأَهل‌ِ المَدِینَةِ وَ مَن حَولَهُم مِن‌َ الأَعراب‌ِ أَن یَتَخَلَّفُوا عَن رَسُول‌ِ اللّه‌ِ، گفت: نباشد اهل مدینه را: ظاهر او نفی است و معنی نهی، چنان که گفت:
وَ ما کان‌َ لَکُم أَن تُؤذُوا رَسُول‌َ اللّه‌ِ ...«2»، یعنی نشاید و حرام است اهل مدینه را و آنان را که پیرامن مدینه‌اند از اعراب جهینه و مزینه و اسلم و اشجع و بنی غفار که از پیغامبر- علیه السّلام- باز پس استند در غزواتی که او رود. و «ان»، مع الفعل در تأویل مصدر است در محل‌ّ رفع بر اسم کان. وَ لا یَرغَبُوا بِأَنفُسِهِم عَن نَفسِه‌ِ، و نه آن که رغبت نمایند به خویشتن و تن و جان خود از او، و از تن و جان او، یعنی جان خود را صیانت کنند و جان او را ابتذال و تن و جان خود به فدای او نکنند، یقال: رغب فیه اذا اراده، و رغب عنه اذا لم یرده. ذلِک‌َ بِأَنَّهُم، اینکه بر سبیل تعلیل«3» گفت، اینکه برای آن است که: لا یُصِیبُهُم ظَمَأٌ، نرسد به ایشان تشنگی، یقال: ظمی یظمأ ظما، فهو ظمی و ظمآن و اظمأته انا اظماء. و لا نصب، و نه رنجی. و النّصب و الوصب و التّعب واحد، یقال: نصب ینصب نصبا، فهو نصب و ناصب«4»، و قال النّابغة:

کلینی لهم یا امیمة ناصب و لیل اقاسیه بطی‌ء الکواکب
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، مل، لب: راستگوتر، مج: راستگیرتر.
(2). سوره احزاب (33) آیه 53.
(3). آو، بم: تعلّل.
(4). اساس الکواکب، با توجه به دیگر نسخه‌ها و معنی عبارت زائد تشخیص داده شد.

صفحه : 78
وَ لا مَخمَصَةٌ، و نه گرسنگی، و اصل اینکه کلمه من ضمور البطن باشد، یقال:
رجل خمیص البطن و امرأة خمصانة. فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، ای فی جهاد الاعداء و قتال المشرکین، در راه خدای که غزات است و جهاد با مشرکان. وَ لا یَطَؤُن‌َ مَوطِئاً، و پای بر هیچ جای ننهد و هیچ قدمی بر ندارد که در آن کافران را غیظی و خشمی باشد.
وَ لا یَنالُون‌َ مِن عَدُوٍّ نَیلًا، و از دشمنان هیچ اصابتی نکند از قتلی و جراحتی«1» و آنچه ایشان رنجور شوند و دلتنگ از غارت و سبی و مالی و جز آن. إِلّا کُتِب‌َ لَهُم، الّا و ایشان را به آن، عمل صالح بنویسند، حق تعالی اینکه آیت بر سبیل ترغیب فرمود مؤمنان را بر جهاد، و باز نمود که: هیچ حالتی از حالات و نه خطوتی از خطوات و هیچ رنجی و اندک و بسیار به ایشان نرسد، و الّا ایشان را به آن حسنتی بنویسند، و خدای- جل‌ّ جلاله- از عدل او آن است که: رنج نکوکاران ضایع نکند«2». و اینکه آیت، از جمله آن آیات است که، دلیل می‌کند بر عدل خدای تعالی، و آن که عمل هیچ عامل به اندک و بسیار بر او فرو نشود.
مفسّران در حکم آیت خلاف کردند، قتاده گفت: اینکه حکم خاص‌ّ است به رسول- علیه السّلام. چون او به نفس خود به جهاد رفتی، هیچ کس را از مسلمانان نبودی که از او تخلّف کردی، امّا آنان که از بعد او بودند از ائمّه، واجب نیست بر جمله مسلمانان که با ایشان مساعدت کنند، و اینکه موافق مذهب ماست در آن که جهاد فرض بر کفایت است، چون جماعتی که با ایشان غنا و کفاف باشد، به آن قیام کنند از باقی بیفتد«3». و او زاعی گفت و عبد اللّه بن المبارک و الفزاری‌ّ و الشّعبی‌ّ«4» و ابو جابر و سعد بن عبد العزیز، گفتند: آیت عام‌ّ است جمله امّت را اول و آخر ایشان را. إبن زید گفت: اینکه آنگاه بود که در مسلمانان قلّتی بود، فامّا چون مسلمانان بسیار شدند آیت منسوخ شد بقوله تعالی: وَ ما کان‌َ المُؤمِنُون‌َ لِیَنفِرُوا کَافَّةً«5»- الایة، و اینکه قول
-----------------------------------
(1). اساس: جراحی، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(2). آو، آج، بم، لب: ضایع نگزارد.
(3). آو، آج، بم، لب: بیوفتد.
(4). اساس: و السعی، آج، لب: الشیعیی، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(5). سوره توبه (9) آیه 122. [.....]

صفحه : 79
صحیح است از آن جا که درست شد که، جهاد از فرض«1» کفایات است، و اگر حکم آیت منسوخ نبودی جهاد از فروض اعیان بود [ی]«2».
قوله تعالی: وَ لا یُنفِقُون‌َ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً، عطف است بر آیت اوّل، گفت:
و نفقه نکنند نفقه اندک و بسیار، و کوچک و بزرگ. و لا یقطعون وادیا، و قطع هیچ مسافت نکنند از اینکه سر که روند و از آن سر که باز آیند. إِلّا کُتِب‌َ لَهُم، الّا برای ایشان بنویسند، تا به وقت جزا خدای تعالی ایشان را پاداشت«3» دهد بیشتر و بهتر از آن که کرده باشند.
جماعتی [124- پ]
بسیار روایت می‌کنند از رسول- علیه السّلام- چون:
امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- و ابو الدرداء، و ابو هریره، و ابو امامة الباهلی‌ّ، و عبد اللّه بن عمر، و جابر بن عبد اللّه، و عمران بن حصین که، رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او نفقه بفرستد برای غازیان و او به خانه بنشیند، به هر درمی هفتصد درم بنویسند او را، و هر که او به نفس خود غزا کند، به هر درمی که در آن خرج کند خدای تعالی او را روز قیامت هفتصد [هزار]
درم عوض بدهد، آنگه اینکه آیت برخواند: ... وَ اللّه‌ُ یُضاعِف‌ُ لِمَن یَشاءُ«4».
قوله: وَ ما کان‌َ المُؤمِنُون‌َ لِیَنفِرُوا کَافَّةً، کلبی گفت از عبد اللّه عبّاس که، سبب نزول آیت آن بود که: چون رسول- علیه السّلام- به غزا رفتی هیچ کس از مسلمانان باز نماندی«5» از او الّا منافقان و معذوران از اصحاب بلایا. چون خدای تعالی در حق منافقان آیات فرستاد و عیب و نفاق ایشان آشکارا کرد. چون از غزات تبوک تخلّف کردند، مسلمانان گفتند: ما از اینکه پس هرگز باز نه استیم«6» از رسول- علیه السّلام- اگر او رود و اگر سریّتی را فرستد چون پس از آن رسول- علیه السّلام- سریّتی را نامزد کرد به غزاتی، جمله مسلمانان برون رفتندی و رسول را تنها رها کردندی در مدینه، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد:
-----------------------------------
(1). آو، بم، مل، مج، لب: فروض.
(2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(3). مج، لب: پاداش.
(4). سوره بقره (2) آیه 261.
(5). مل، مج: نماندندی.
(6). نه استیم/ ناستیم/ نایستیم.

صفحه : 80
وَ ما کان‌َ المُؤمِنُون‌َ لِیَنفِرُوا کَافَّةً، گفت: مؤمنان نباید تا جمله بروند، رسول- علیه السّلام- را تنها رها کنند، و قوله: کافة. نصب او بر حال باشد، و او عبارت باشد از جمله و عموم، و اصل او از «کف» باشد که منع بود، برای آن که چون همه باشند، مزاحمت کنند، و بهری بهری را منع کنند، فَلَو لا نَفَرَ، ای وهلا، چرا از هر طایفه گروهی بنروند و گروهی با رسول- علیه السّلام- مقام نکنند تا از او فقه آموزند و قوم خود را که رفته باشند به غزا، چون باز آیند بیاموزند و وعظ و زجر کنند ایشان را، و [اینکه]
قول عبد اللّه عباس است و ضحّاک و اختیار جبّائی.
[مجاهد گفت: آیت در حق]«1» گروهی آمد از صحابه رسول که ایشان به قبایل و احیای عرب رفته بودند به بادیه«2» تا ایشان را فقه آموزند. چون عتاب [معاتبان از متخلفان]«3» غزات تبوک بشنیدند، بترسیدند، پس از آن هر سریّت که رفت، ایشان آن کار رها کردند و با ایشان برفتند، [خدای تعالی اینکه آیت]«4» بفرستاد و گفت: چرا به عوض آن که با سریّت [می‌روی]«5»، به نزد رسول نیایی و از او فقه نیاموزی تا چون بنزدیک قوم خود باز شوی [ایشان را بیاموزی]«6» و ایشان را وعظ و زجر کنی تا از معاصی بپرخیزند«7» و حذر کنند.
و کلبی گفت: آیت در بنی اسد آمد که ایشان را قحطی [رسید برخاستند]«8» و بجمله زنان و کودکان را برگرفتند و با مدینه آمدند و گفتند: ما آمده‌ایم تا فقه آموزیم از رسول- علیه السّلام- [سعرها گران بکردند]«9» و راهها پلید می‌داشتند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، گفت: نه نیک کردند، چرا گروهی از ایشان نیامدند و فقه [نیاموختند تا چون با قوم]«10» خود رجوع کردندی و ایشان را وعظ و تذکیر گفتندی تا ایشان حذر کردندی.
و حسن بصری گفت: مراد به اینکه [فرقت جماعت نافره‌اند]«11»، و معنی آیت آن است که: چرا از هر قومی گروهی به غزا نرفتند تا مستیقن و مستبصر شدندی به نظر و اعتبار و در [احوال کفّار و نصرت خدای]«12» تعالی مسلمانان را و خذلان او کافران را
-----------------------------------
(12- 11- 10- 9- 8- 6- 5- 4- 3- 1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(2). آو، آج، بم، لب: پیاده.
(7). همه نسخه بدلها: بپرهیزند.

صفحه : 81
تا چون با قوم خود شدندی از کافران ایشان را تحذیر کردندی و [بترسانیدندی تا ایشان]«1» از کفر باز آمدندی«2» تا ایشان را مثل آن نرسد که ایشان«3» را رسید.
و باقر- علیه السّلام- آن قول گفت که از عبد اللّه عبّاس [و ضحّاک حکایت کردیم]«4» چون مسلمانان بسیار شدند، خدای تعالی گفت: به مناوبه جهاد کنی، چون جماعتی بروند جماعتی با رسول مقام کنند [تا فقه بیاموزند، دگر]«5» نوبت اینان بروند و ایشان مقام کنند. و گروهی استدلال کردند به اینکه آیت بر وجوب عمل به خبر واحد، گفتند: خدای [تعالی حث‌ّ کرد طایفه‌ای]«6» را بر تفقّه تا چون به نزد قوم خود روند انذار کنند ایشان را و فقه آموزند. و طایفه اسمی است واقع بر جماعتی اندک [125- ر]
که عدد ایشان به حدّ تواتر نباشد، بل جاهی«7» بود که عبارت بود از یک کس، فی قوله: وَ لیَشهَد عَذابَهُما طائِفَةٌ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ«8»، و اگر یک کس حاضر«9» باشد هم روا بود، و اگر قوم ایشان را از ایشان قبول کردن«10» واجب نبودی در انذار و اعلام ایشان قوم خود را هیچ فایده نبودی، جواب اینکه، آن است که ما گوییم:
آنچه ظاهر آیت اقتضا می‌کند، بیش از اینکه وجوب نفر نیست بر هر طایفه‌ای از هر جماعتی برای تفقّه، مستفاد آیت وجوب تفقّه باشد و وجوب طلب او، و تسلیم«11» نکنیم که طایفه واقع‌اند«12» بر گروه اندک، بل روا بود که طایفه اسمی باشد که بر عددی افتد که ایشان به حدّ تواتر باشند، و خبر ایشان [ایجاب]«13» علم کند، و اگر تسلیم کنیم که اینکه یکی باشد یا جماعتی اندک از آن جا که چون انذار براینان واجب بود قبول بر ایشان واجب بود که می‌شنوند پیش آن که نظر کنند و بحث کنند. و خدای تعالی عند انذار منذران بر شنوندگان ایجاب حذر کرد و حذر قبول نباشد، بل روا بود که حذر«14» بعد البحث عن ذلک باید کردن، نبینی که چون خاطر فراز آید، مکلّف«15» را عند
-----------------------------------
(13- 6- 5- 4- 1). اساس: افتادگی دارد، از آو، افزوده شد.
(2). آو، آج، بم: استادندی.
(3). آو، آج، بم، لب: اینان.
(7). همه نسخه بدلها: جایی.
(8). سوره نور (24) آیه 2. [.....]
(9). همه نسخه بدلها: و اگر یکی حاضر.
(10). آو، آج، بم، مل، لب: کردند.
(11). آو، بم: مسلّم، آج، لب: حکم.
(12). همه نسخه بدلها: باشد.
(14). اساس، عذر به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(15). لب: متکلف.

صفحه : 82
خطور الخاطر واجب نیست او را که آنچه به دل او بگذرد«1» اعتقاد کند، انّما واجب بر او نظر است تا چون نظر کند«2» علم حاصل کند خود را، آنکه موافق ادلّه باشد قبول واجب بود بر او. همچنین ممتنع نباشد که بر اینکه مستمعان«3» انذار بحث و نظر و اجتهاد واجب باشد تا از آن اقوال، قبول آن کنند که موافق ادلّه باشد- و اللّه اعلم بالصّواب.
قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِین‌َ یَلُونَکُم مِن‌َ الکُفّارِ، حق تعالی به اینکه آیت خطاب کرد با مؤمنان و گفت: ای گرویدگان؟ هر گروهی از شما کارزار کنی با آنان که«4» به شما نزدیکترند و متعلّق‌اند از خویشان و همسایگان و نزدیکان، و اینکه در معنی جاری مجرای آن است که خدای تعالی گفت: وَ أَنذِر عَشِیرَتَک‌َ الأَقرَبِین‌َ«5»، و چنان که رسول- علیه السّلام- گفت:
6» الجار احق‌ّ بصقبه«.
و آیت دلیل است بر آن که واجب است بر اهل هر [ثغری قتال کردن با]«7» آن کافران که در نواحی و ولایت ایشان باشند بر سبیل دفاع از خویشتن و از بیضه اسلام چون بر او خائف باشند [و اگر چه امام حاضر]
نباشد و آن کس که او اقرب را رها کند«8» و با ابعد کار زار کند، اگر به اذن امام کند مصیب باشد و اگر [نه به اذن امام کند]«9» مخطی باشد. وَ لیَجِدُوا فِیکُم غِلظَةً، اینکه امر غایب است و باید تا در شما درشتی یاوند«10» و با ایشان رفق [و لین نکنی. و مفضّل عن]«11» عاصم خواند: غلظة، بفتح الغین.
ابو الحسن اخفش گفت: من فتح نشناسم، و زجّاج گفت در او سه لغت است: فتح، و ضم‌ّ [و کسر، و کسر فصیح‌تر است]«12»، یعنی درشت باشی با ایشان که چون چنین
-----------------------------------
(1). اساس: بگذرد و، به قیاس با نسخه آو، و جمیع نسخ، تصحیح شد.
(2). اساس: نظر کنند، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(3). اساس: مستعمان، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(4). اساس: تا از آن، به قیاس با نسخه آو. و دیگر نسخه بدلها. تصحیح شد.
(5). سوره شعراء (26) آیه 214.
(6). اساس: ناخواناست (نصفصه)، آو، بم: یصفه، آج، مل: یصفیه، لب: یصفیه، با توجّه به منابع لغت و حدیث تصحیح گردید. (12- 11- 9- 7). اساس: بریدگی دارد، از آو، افزوده شد.
(8). آو، بم: نکند. [.....]
(10). آو، بم: باشد، مج: یابند.

صفحه : 83
باشی، ایشان شما را چنین یابند برای آن که واجد، موجود در اعلی«1» ما هو به [یابد.
وَ اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ]«2» وَ إِذا ما أُنزِلَت [سورة، بعضی نحویان گفتند: «ما»]«4» زیادت است.
بعضی دگر گفتند: برای آن آورد تا «اذا» بر جزا مسلّط شود تشبیها باذ ما و حیثما، و از اینکه جا در جواب او [ «فا» باز آمد، فی قوله: فمنهم]«5». و ضمیر راجع است با منافقان در قول حسن و زجّاج. حق تعالی گفت چون سورتی انزال کنند و از آسمان به زمین فرستند، [از منافقان کس]«6» باشد که گوید بعضی بعضی را گوید: ایّکم زادته هذه ایمانا، اینکه سورت که را ایمان بیفزود، بر سبیل تهکّم و سخریّت. [یعنی ما را به نزول اینکه سورت]«7» هیچ ایمان نیفزود. حق تعالی جواب داد ایشان را و گفت: امّا مؤمنان را اینکه سورت ایمان بیفزود، و ایشان به نزول اینکه [سورت شادند«8»، و حقیقت]«9» آن است که: ایشان عند نزول سورت ایمان نیفزایند، و لکن چون اینکه زیادت عند نزول سورت بود، آن را به سورت اضافت [کرد. ضحّاک گفت: از عبد اللّه]«10» عبّاس: مراد به سورت، سورتی است محکم که در او احکام و حلال«11» و حرام باشد.
وَ أَمَّا الَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ، و اما [آنان که در دل ایشان بیماری باشد«12»]
[125- پ]
یعنی شک‌ّ و نفاق سورت ایشان را رجس باز به رجس«13» فزاید، یعنی کفر با سر کفر، یعنی ایشان عند نزول سورت کفر بیفزایند و حوالت با سورت هم از اینکه طریق است که گفته شد، و مثله
قوله- علیه السّلام: کفی بالسّلامة داء،
تو را درد تندرستی بس است، یعنی تندرستی درد است برای آن که درد عند آن حاصل آید و سلامت ادا به درد کند، و قال الشّاعر:

اری بصری قد رابنی بعد صحّة و حسبک داء ان تصح‌ّ و تسلما
-----------------------------------
(1). کذا در اساس، او، اج، بم، لب: موجود را علی. (12- 10- 9- 7- 6- 5- 4- 2). اساس: بریدگی دارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(3). کذا: در اساس (!) همه نسخه بدلها: ... باشد که از معاصی او اجتناب کنند.
(8). مل، مج: شادمانه‌اند.
(11). همه نسخه بدلها: احکام حلال.
(13). همه نسخه بدلها: رجس بر رجس.

صفحه : 84
وَ ماتُوا وَ هُم [کافِرُون‌َ]«1»، «واو» اوّل، عطف است و دوم حال، و بمیرند ایشان و کافر باشند، یعنی علی کفرهم، بر کفر میرند.
امّا کلام در زیادت و نقصان ایمان: سلف بر آنند که، ایمان زیادت و نقصان پذیرد، و از صحابه روایت کرده‌اند و حدیث رسول- علیه السّلام- که گفت:
لو وزن ایمان علی بایمان اهل الارض لرجح ایمان علی،
و مثل اینکه، عمر خطّاب [گفت]
در حق ابو بکر صدیق. و از امیر المؤمنین روایت کرده‌اند که او گفت:
الایمان یبدو لمظة بیضاء فی القلب فکلما ازداد الایمان عظما ازداد ذلک البیاض حتی یبیض القلب کله، و ان النّفاق یبدو لمظة سوداء فی القلب فکلّما ازداد النّفاق ازداد ذلک السّواد حتی یسودّ القلب کلّه،
گفت: ایمان پاره سپیدی باشد [که]«2» در دل پدید آید، چندان که ایمان زیادت می‌شود آن سپیدی زیادت می‌شود تا همه دل سپید شود، و نفاق پاره سیاهی باشد که در دل پدید آید، چندان که نفاق می‌فزاید آن سیاهی می‌افزاید تا همه دل سیاه شود، آنگه گفت: و ایم اللّه، به خدای که اگر دل مؤمن بشکافی سپید یابی، و اگر دل منافق بشکافی سیاه یابی. و از تابعین مانند اینکه حدیثها روایت کردند، و حقیقت او آن است که: آنچه زیادت گردد از ایمان، ادلّه و طرایق آن باشد که هر گاه که ناظر در دلیلی دگر نظر کند او را علمی دگر به مدلول حاصل شود، و یا «3» آن کس که او ایمان به علم جمله داند، چون به تفصیل بداند، علم او زیادت شود چنان که یکی از ما چون عدد سورتهای قرآن برنداند«4» جز که ایمان دارد که جمله قرآن حق‌ّ است و صدق است و کلام خدای و وحی و تنزیل اوست آنگه«5» سورتهای قرآن یک یک می‌آموزد و می‌شناسد و به هر یک ایمان زیادت«6» می‌کند و از هر یکی وجه استدلال طلب می‌کند و دلیل می‌انگیزد بر آن که، نه کلام مخلوقان است و کلام خدای است زیادت در ایمان بر اینکه وجه باشد. امّا، آن که
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، از قرآن مجید افزوده شد.
(2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(3). آو، آج، بم: انّما.
(4). همه نسخه بدلها: قرآن نداند.
(5). مل: آنگاه.
(6). همه نسخه بدلها: تازه.

صفحه : 85
ایمانی باشد ناقص، اینکه نه برای آن که«1» ایمان عبارتی است از جمله علوم توحید و عدل، و از علوم عدل، [علم]«2» نبوّت و امامت و وعد و وعید که تا مجتمع نبود ایمان نخوانند آن را، پس بعضی از اینکه علوم ایمان نباشد و اگر چه علم باشد.
قوله: أَ وَ لا یَرَون‌َ أَنَّهُم، «الف» استفهام راست و «واو»، عطف را و «لا»«3» نفی را، و«4» مراد به استفهام تقریع و ملامت است، و گفت: نمی‌بینند! جمله قرّاء به « یا » خواندند [علی الخبر من الغائب. و حمزه و یعقوب، به «تا» خواندند]«5» خطابا للمؤمنین، گفت: نمی‌بینی شما که مؤمنانی! که ایشان را، یعنی منافقان را به سالی در یک دو بار امتحان و ابتلا کنند به بیماری و اوجاع، و اینکه قول عطیّه است. مجاهد گفت: به قحط [و]«6» شدّت. قتاده گفت: به غزو و جهاد، و گفتند: به دشمن، و گفتند:
ایشان را امتحان کنند نا یک بار معترف شوند و یک بار منکر، و اینکه سیرت منافقان باشد. مرة الهمدانی‌ّ گفت: فتنه اینکه جا کفر است، و اینکه بعید است. مقاتل حیّان گفت: ایشان را رسوا کنند به اظهار نفاق، یمان گفت: به نقض عهد، و اولیتر حمل او باشد بر عموم. مرّة او مرّتین، نصب او بر مصدر بود، کانّه قال: فتنة او فتنتین. ثُم‌َّ لا یَتُوبُون‌َ وَ لا هُم یَذَّکَّرُون‌َ، آنگه ایشان نه توبه کنند و نه اندیشه کنند، نه با درگاه من آیند، و نه اندیشه باز آمدن کنند، و نه در آیات و عبر من تأمّل و تفکّر کنند، و الاصل یتذکرون.
وَ إِذا ما أُنزِلَت سُورَةٌ نَظَرَ بَعضُهُم إِلی بَعض‌ٍ، حق تعالی در اینکه آیت هم ذکر منافقان کرد و غمز و لمز ایشان، و اظهار نفاق ایشان گفت: چون سورتی فرو فرستد«7»، بهری از اینکه منافقان با بهری نگرند یعنی با یکدیگر نگرند. هَل یَراکُم مِن أَحَدٍ، [در او اختصاری هست، و التّقدیر: و قالوا هل یریکم من احد]«8» و گویند: کس شما را می‌بیند«9»! یعنی [126- ر]
هیچ کس را از مؤمنان به ما نظر هست، اگر کسی را به
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز مل: اندک/ اندکه. [.....] (6- 5- 2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(3). اساس: لام، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(4). اساس و واو، که به قیاس با آو و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نمود و حذف شد.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مل: فرو فرستند.
(8). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(9). آو، بم: می‌بینند.

صفحه : 86
ایشان نظر باشد، بنشینند و بر جای نباشند. و اگر مسلمانان به خویشتن مشغول باشند، برخیزند و بروند و باز گردند تا آن نشنوند ترس آن را که نباید که در حق‌ّ ایشان بود. و بعضی دگر گفتند: ثُم‌َّ انصَرَفُوا، عن العمل بذلک، آنگه دعا کرد بر ایشان [و گفت:]«1» صَرَف‌َ اللّه‌ُ قُلُوبَهُم، خدای دل ایشان بر گرداناد از رحمت خویشتن عقوبة لهم علی کفرهم و نفاقهم، بیانش: بِأَنَّهُم [قَوم‌ٌ]«2» لَقَد جاءَکُم رَسُول‌ٌ مِن أَنفُسِکُم، حق تعالی گفت: آمد به شما پیغامبری هم از شما نه مجهولی که شما او را نشناسی و حسب و نسب او و نفس و اصل او و دیانت و صیانت«4» او. سدی گفت: من العرب من بنی اسمعیل، از عرب از فرزندان اسمعیل. عبد اللّه عباس گفت: در عرب هیچ قبیله نیست و الّا در نسب رسول افتد از مضری و ربیعی و یمامی. صادق- علیه السّلام- گفت: از ولادت جاهلیّت چیزی به او نرسید، یعنی از پدران او هیچ کافر نبودند. ابو الحویرث روایت کند از عبد اللّه عباس که گفت، رسول- صلی اللّه علیه و آله- گفت:
ما ولدنی من سفاح اهل الجاهلیة شی‌ء ما ولدنی الّا نکاح کنکاح اهل الاسلام
، گفت: مرا نزاد از سفاح اهل جاهلیّت چیزی، و نزاد مرا الّا نکاحی چون نکاح اهل اسلام، و اینکه هم دلیل است که از پدران او هیچ کافر نبودند. و در اخبار آمد که بعضی انبیاء بودند و بعضی اوصیا و بعضی ملوک، و جمله قراء خواندند: مِن أَنفُسِکُم، فی جمع نفس، و در شاذ عبد اللّه عبّاس [و إبن عتیبه]«5» و عبد اللّه بن قسیط المکی‌ّ«6» و زهری و إبن محیص«7»، و نیز روایت کرده‌اند از فاطمه زهرا- علیها السّلام- که خواندند: من انفسکم به فتح «فا» بر
-----------------------------------
(1). اساس ندارد، از آو، افزوده شد.
(2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، از قرآن مجید افزوده شد.
(3). آو، آج، بم، لب: تأخیر باشد، مل: خبر باشد و دعا، مج: خبر باشد.
(4). آو، بم: وصایت.
(5). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد، مل: إبن عمر.
(6). اساس: بسیط المکی، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(7). مج: إبن محیصن.

صفحه : 87
افعل تفصیل از نفاست، به شما آمد پیغامبری از محتشمترین و نفیسترین شما. قتاده گفت: او را از شریفترین ایشان کرد تا حسد نبرند بر او به نبوّت. یمان گفت: عالی نسبتر، عَزِیزٌ عَلَیه‌ِ«1»، سخت است بر او، چنان که گویند: عزیز علی، ای شق‌ّ علی‌ّ.
ما عَنِتُّم، «ما» مصدری است، ای عنتکم«2» ای کفرکم و ضلالکم، سخت می‌آید بر او کفر و ضلال شما. ضحاک و کلبی گفتند: اثم و بزه و گناه شما. قتیبی گفت:
رنج شما و زیان شما. عبد اللّه عبّاس گفت: ضلال شما. إبن الانباری‌ّ گفت: هلاک شما. حَرِیص‌ٌ عَلَیکُم، حریص است بر شما، یعنی بر ایمان و صلاح شما. قتاده گفت: حریص است بر ضلال شما تا ایمان آرید. فراء گفت«3»: بخیل است به شما که در دوزخ شوی بِالمُؤمِنِین‌َ رَؤُف‌ٌ رَحِیم‌ٌ، به مؤمنان مهربان و بخشاینده است.
حسین بن الفضل گفت: هیچ پیغامبر را خدای تعالی به دو نام خود بر نخواند الّا رسول ما را که او را گفت: رَؤُف‌ٌ رَحِیم‌ٌ در اینکه آیت، و خود را گفت: ... إِن‌َّ اللّه‌َ بِالنّاس‌ِ لَرَؤُف‌ٌ رَحِیم‌ٌ«4».
یحیی بن جعده گفت: عمر هر کس که او آیتی آوردی از قرآن ثبت نکردی تا دو گواه گواهی ندادی«5» مگر اینکه آیت که اینکه دو آیت مردی بیاورد. چون بیاورد بنوشت و گفت: گواه نخواهم، کان و اللّه کذلک، به خدای که رسول خدای چنین بود. و گفتند: اینکه آخر آیتی است که از قرآن آمد و اینکه سورت آخر سورتی است که تمام فرود آمد از قرآن.
قتاده گفت: آخر القرآن عهدا بالسّماء«6» الایتان فی خاتمة براءة. و در خبر است که: صلاح صالح مردی در خواب دید رسول را- علیه السّلام- که نشسته بود، و جماعتی صحابه با او نشستند«7». مردی از جمله آشنایان در آمد و خواست تا بنشیند. رسول-
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: عزّ. [.....]
(2). اساس: عنتم، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(3). همه نسخه بدلها یعنی.
(4). سوره حج (22) آیه 65.
(5). مل، مج: ندادندی.
(6). اساس: با بم، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(7). آو: نشسته بودند، آج، مل، لب: نشسته بود، مج: نشسته.

صفحه : 88
علیه السّلام- او را دست گرفتش و با بالای صحابه نشاندش«1»، مردمان گفتند: یا رسول اللّه؟ اینکه کیست که او را رفعت دادی بر بزرگان صحابه! گفت: اینکه مردی است که در عقب هر نمازی خاتمه سوره براءت بخواند، لَقَد جاءَکُم رَسُول‌ٌ مِن أَنفُسِکُم- الی آخره«2».
فَإِن تَوَلَّوا، اگر برگردند و پشت بر کنند و اعراض کنند از تو و ایمان به تو، فَقُل حَسبِی‌َ اللّه‌ُ، بگو بس است [126- پ]
مرا خدای و با نصرت او و معاونت او، مرا به کس حاجت نیست، لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، به جز او خدای دیگر نیست، عَلَیه‌ِ تَوَکَّلت‌ُ [وَ هُوَ رَب‌ُّ العَرش‌ِ العَظِیم‌ِ]«3»، بر او اعتماد کردم و توکل کردم، و او خداوند عرش بزرگوار«4» است، و آنچه در عرش آمده است از اقوال و اخبار [گفته]«5» شده است، فلا وجه لإعادته«6».
-----------------------------------
(1). آو، آج، لب: دست گرفت و بالای دست صحابه بنشاند، مل، مج: دست گرفت بر بالای صحابه نشاند.
(2). همه نسخه بدلها: تا آخر سورت.
(3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، از قرآن مجید افزوده شد.
(4). مج: بزرگ.
(5). اساس: ندارد، از مج، افزوده شد.
(6). آج تمت المجلدة التاسعة و یتلوه فی المجلّدة العاشره، قوله تعالی عزّ و علا فی اوّل سورة یونس- علیه السّلام، و قد جعل المص المفسر قدّس سره فی اصل تصنیفه و تألیفه الاولی مختتمة بآیة: أَعَدَّ اللّه‌ُ لَهُم جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ ...و الثانیة مبتداة به آیة: وَ جاءَ المُعَذِّرُون‌َ مِن‌َ الأَعراب‌ِ... و نحن جعلنا هما کما تری توفیقا بین آخر الکتاب و تنصیفا له فی الکتابة لدی الکتاب بل ذوی الالباب لتسهیل الحفظ و تحمیل العدلین فی کل‌ّ باب وفق اللّه تعالی. و بورک له فی الدّنیا و نفع له فی المرجع و المآب و ادیم لصاحبه و وفق لاتمامه العبد الضعیف النحیف المذنب الرّاجی بالعمر السّعید و العیش الرّغید بمحمّد و آله الطّاهرین الشّافعین یوم الحساب، رحمة ربّه الروف الباری عبد الغفّار بن عبد الواحد بن کمال الدّین عبد اللّه القرشی‌ّ، فی تاریخ ثالث شهر ربیع الأول سنة تسع و اربعین و تسعمائة من الهجرة النّبویة، اللّهم‌ّ اغفر لصاحبه و ساعیه و کاتبه و قاریه و سامعه و مطالعه و ناظره بمحمّد و آله الطیّبین الطّاهرین. نیز نسخه لب، پس از عبارت: فی کل باب وفّق اللّه تعالی، افزوده است: اللهم‌ّ اغفر لصاحبه و ساعیه و کاتبه و قاریه، بصاحبه و سامعه و مطالعه و ناظره بمحمد و آله الطیّبین الطاهرین. تحریرا فی تاریخ بیست و پنجم شهر جمادی الاوّل سنة هزار و هفتاد به اتمام رسید سنه 1070. تمّت و وفق لاتمامه الکاتب العبد الضّعیف النحیف المذنب الرّاجی، میرزا علی کتاب نویس ولد درویش محمّد مشهدی.

صفحه : 89

[‌سورة یونس]

«1» اینکه سورت صد و نه آیت است و هزار و هشتصد«2» و سی و دو کلمت است، و هفت هزار و پانصد و شست«3» و هفت حرف است.
روایت است از ابو امامه از ابی کعب که رسول خدای- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: هر که او سورت یونس بخواند، خدای تعالی به عدد هر کس که ایمان داشتی«4» به یونس، و آن که نداشت، و با عدد آنان که با فرعون غرق شدند، ده حسنتش«5» بنویسد«6».

[سوره یونس (10): آیات 1 تا 11]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
الر تِلک‌َ آیات‌ُ الکِتاب‌ِ الحَکِیم‌ِ (1) أَ کان‌َ لِلنّاس‌ِ عَجَباً أَن أَوحَینا إِلی رَجُل‌ٍ مِنهُم أَن أَنذِرِ النّاس‌َ وَ بَشِّرِ الَّذِین‌َ آمَنُوا أَن‌َّ لَهُم قَدَم‌َ صِدق‌ٍ عِندَ رَبِّهِم قال‌َ الکافِرُون‌َ إِن‌َّ هذا لَساحِرٌ مُبِین‌ٌ (2) إِن‌َّ رَبَّکُم‌ُ اللّه‌ُ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ فِی سِتَّةِ أَیّام‌ٍ ثُم‌َّ استَوی عَلَی العَرش‌ِ یُدَبِّرُ الأَمرَ ما مِن شَفِیع‌ٍ إِلاّ مِن بَعدِ إِذنِه‌ِ ذلِکُم‌ُ اللّه‌ُ رَبُّکُم فَاعبُدُوه‌ُ أَ فَلا تَذَکَّرُون‌َ (3) إِلَیه‌ِ مَرجِعُکُم جَمِیعاً وَعدَ اللّه‌ِ حَقًّا إِنَّه‌ُ یَبدَؤُا الخَلق‌َ ثُم‌َّ یُعِیدُه‌ُ لِیَجزِی‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ بِالقِسطِ وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَهُم شَراب‌ٌ مِن حَمِیم‌ٍ وَ عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ بِما کانُوا یَکفُرُون‌َ (4)
هُوَ الَّذِی جَعَل‌َ الشَّمس‌َ ضِیاءً وَ القَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَه‌ُ مَنازِل‌َ لِتَعلَمُوا عَدَدَ السِّنِین‌َ وَ الحِساب‌َ ما خَلَق‌َ اللّه‌ُ ذلِک‌َ إِلاّ بِالحَق‌ِّ یُفَصِّل‌ُ الآیات‌ِ لِقَوم‌ٍ یَعلَمُون‌َ (5) إِن‌َّ فِی اختِلاف‌ِ اللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَق‌َ اللّه‌ُ فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یَتَّقُون‌َ (6) إِن‌َّ الَّذِین‌َ لا یَرجُون‌َ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالحَیاةِ الدُّنیا وَ اطمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِین‌َ هُم عَن آیاتِنا غافِلُون‌َ (7) أُولئِک‌َ مَأواهُم‌ُ النّارُ بِما کانُوا یَکسِبُون‌َ (8) إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ یَهدِیهِم رَبُّهُم بِإِیمانِهِم تَجرِی مِن تَحتِهِم‌ُ الأَنهارُ فِی جَنّات‌ِ النَّعِیم‌ِ (9)
دَعواهُم فِیها سُبحانَک‌َ اللّهُم‌َّ وَ تَحِیَّتُهُم فِیها سَلام‌ٌ وَ آخِرُ دَعواهُم أَن‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (10) وَ لَو یُعَجِّل‌ُ اللّه‌ُ لِلنّاس‌ِ الشَّرَّ استِعجالَهُم بِالخَیرِ لَقُضِی‌َ إِلَیهِم أَجَلُهُم فَنَذَرُ الَّذِین‌َ لا یَرجُون‌َ لِقاءَنا فِی طُغیانِهِم یَعمَهُون‌َ (11)

[ترجمه]

‌به نام ایزد بخشاینده بخشایشگر
آن«7» آیتها کتاب محکم است.
بود«8»
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد، مج: سوره یونس علیه السّلام.
(2). مج: هفصد. [.....]
(3). همه نسخه بدلها: شصت.
(4). آو، بم، مل، مج: هر کسی که ایمان داشت.
(5). آج، لب: ده حسنه در نامه اعمال او.
(6). اساس: بنویسند، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد، مل و اللّه اعلم بالصواب.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مج: اینکه.
(8). آج، لب: آیا بود.

صفحه : 90
مردمان«1» را عجبی که وحی کردیم به مردی از ایشان که بترسان«2» مردمان را و بشارت ده«3» آنان را که بگرویدند«4» که ایشان راست سابقه اخلاص نزدیک خدای ایشان، گفتند کافران: اینکه جادوی است روشن.
[127- ر]
بدرستی که خدای شما، خدای است آن که بیافرید آسمانها و زمین در شش روز، پس مستولی شد بر عرش، تدبیر می‌کند کار را، نیست شفاعت خواهی مگر از پس فرمان او، آن خدای است خداوند شما، بپرستی [او را]،«5» اندیشه نمی‌کنید«6»؟
با اوست«7» بازگشت شما جمله«8»، وعده خدای است بدرستی. که او ابتدا کند خلق را آنگه باز آفریند تا پاداشت دهد آنان را که ایمان دارند«9» و عمل صالح کنند به راستان و آنان که کافر شدند ایشان را بود شرابی از آبی گرم«10» و عذابی دردناک به آنچه کافر شده باشند.
[127- پ]«11»
او آن خدای است که کرد آفتاب را روشنای«12» و ماه را روشنای«13» و بینداخت«14» آن را جایها تا بدانید عدد سالها و شمار، نیافرید خدای آن مگر براستی،
-----------------------------------
(1). آو، بم: مردمانش.
(2). آو، آج، بم، لب: بیم کن.
(3). همه نسخه بدلها: مژده ده.
(4). آو، آج، بم، لب، بگرویده‌اند.
(5). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(6). مج: نمی‌کنند.
(7). آو، وا اوست.
(8). مج: همه. [.....]
(9). مج: ایمان آرند.
(10). آج، لب: شراب آب گرم.
(11). اساس: نفصل، به قیاس با قرآن مجید تصحیح شد.
(13- 12). آج، لب: روشن.
(14). آو، بم: به اندازه کرد، آج، لب: به اندازه.

صفحه : 91
تفصیل دهد«1» آیتها را برای قومی که بدانند.
بدرستی که در گردش شب و روز و آنچه آفرید خدای در آسمانها و زمین دلیلهایی«2» هست گروهی را که بترسند.
آنان که امید ندارند ثواب ما، و راضی شدند به زندگانی دنیای نزدیکتر و ساکن شدند«3» به آن، و آنان که ایشان از آیات ما غافل‌اند.
ایشان«4» جایهای ایشان در دوزخ بود به آنچه کرده باشند [128- ر].
آنان که ایمان دارند و کار نیکو کنند، ثواب دهد ایشان را خدای ایشان به ایمانشان، می‌رود در زیر آن جویها در بهشتها«5» نعمت.
دعوی ایشان در آن جا، منزّها خدایا که توی، و تحیّت ایشان در آن جا درود باشد، و باز پسین دعوی ایشان آن بود که گویند، سپاس خدای را«6» خداوند جهانیان.
و اگر تعجیل کند خدای برای مردمان بدی تعجیل کردن ایشان [به]«7» نیکی تا فراز رسد«8» به ایشان اجل ایشان، رها کنیم آنان را که امید ندارند ثواب ما را در گمراهی ایشان تا متحیّر شوند«9».
-----------------------------------
(1). اساس: تفصیل دهیم (با توجه به: نفصّل)، با توجه به معنی آیه شریفه قرآن، آورده شد.
(2). آو، بم، لب و آیتها.
(3). آج، لب: بیارامیدند، آو، بم: بیارامند.
(4). آو، بم: اوشان.
(5). آو، آج، بم، لب: پر.
(6). آج، لب: مر خدای را.
(7). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(8). آو، بم، مج، لب: بگزارند، آج: بگذارند.
(9). همه نسخه بدلها: کفرشان می‌گردند. [.....]

صفحه : 92
قوله تعالی: الر، [الر]«1» آیتی نشمرند کوفیان [چنان که]«2»: (الم و طه)، برای آن که اینکه«3» ملایم سر آیت نیست و آن دو هست. و إبن کثیر و نافع و ابو جعفر«4»، الر به تفخیم خوانند، و حمزه و کسائی و ابو عمرو و إبن عامر، به امالت خواندند. و از عاصم خلاف است، هبیر«5» از او امالت«6» روایت کند و [دیگران تفخیم.
آنچه در حروف]«7» [128- پ]
مقطّع آمده است گفته شد در سورة البقره. عکرمه و سعید جبیر و شعبی گفتند: الر و حم و ن«8» چون جمع کنی، الرّحمن باشد. قتاده گفت: من اسماء القرآن، ابو روق گفت: فاتحة السّورة، و گفتند: عزائم اللّه، و گفتند:
قسم و سوگند است. مجاهد و قتاده گفتند: مراد به آیات [آیات]«9» توریت و انجیل و کتابهای پیشین است، برای آن که، تلک، اشارت باشد به مؤنثی غایب. و دیگر مفسران گفتند: مراد به آیات، قرآن است و کتاب قرآن است، و حکیم و محکم«10» است و اینکه به قرآن لایق است، و دگر آن که ذکری نرفته است توریت و انجیل را، و قرآن را ذکر می‌رود و، تلک، مانع نیست از آن که اشارت باشد به حاضر چنان که گفت: الم، ذلِک‌َ الکِتاب‌ُ ...«11»، و مراد قرآن است. پس تلک، اینکه جا به معنی هذه باشد، و: ذلک آن«12» جا به معنی هذا، چنان که رفته است. و حکیم، و محکم«13» باشد به حلال و حرام و حدود و احکام. مقاتل گفت: [محکم است]«14» از باطل، در او هیچ دروغ نیست، و اینکه فعیل باشد به معنی مفعل، کقول الاعشی فی وصف قصیدته:

و غریبة تأتی الملوک حکیمة قد قلتها لیقال من ذا قالها
و گفته‌اند: مراد حاکم است فعیل به معنی فاعل، دلیله قوله: وَ أَنزَل‌َ مَعَهُم‌ُ الکِتاب‌َ بِالحَق‌ِّ لِیَحکُم‌َ بَین‌َ النّاس‌ِ فِیمَا اختَلَفُوا فِیه‌ِ ...«15»، حسن گفت:
حکیم، ای حاکم بِالعَدل‌ِ وَ الإِحسان‌ِ وَ إِیتاءِ ذِی القُربی«16»، و بالنهی عن الفحشاء
-----------------------------------
(9- 7- 2- 1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(3). آو، آج، بم، لب لام.
(4). آو، آج، بم، لب: جعفر.
(5). لب: هبیره، آو، آج، بم، مل، مج: میسره.
(6). مج: به امالت.
(8). اساس: نون، با توجه به مج و ضبط قرآن مجید، اصلاح شد.
(10). همه نسخه بدلها: حکیم محکم.
(11). سوره بقره (2) آیه 1 و 2.
(12). اساس: اینکه، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(13). همه نسخه بدلها: و حکیم محکم.
(14). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آج، افزوده شد.
(15). سوره بقره (2) آیه 213.
(16). مأخوذ از سوره نحل (16) آیه 60.

صفحه : 93
و المنکر و البغی و بالجنة لمن اطاعه و بالنّار لمن عصاه، گفت: قرآن کتابی است حکم کننده«1» به عدل و احسان [عطا]«2» و دادن خویشان و نهی کردن از کارهای زشت«3» و منکر، و ظلم کردن و وعده بهشت آن را که طاعت دارد، و وعید دوزخ آن را که نافرمان باشد. عطا گفت: حاکم است به ارزاق و آجال بر وفق ارادت، آو بر حسب مصلحت.
أَ کان‌َ لِلنّاس‌ِ عَجَباً، عبد اللّه عباس گفت: سبب نزول آیت آن بود که، چون رسول- علیه السّلام- بیرون آمد به دعوی پیغامبری، کافران گفتند: خدای از آن بزرگتر است که او را از آدمیان پیغامبری«4» باشد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت مردمان را- یعنی اهل مکّه را: عجب می‌آید آن که«5» ما وحی کردیم به مردی از ایشان یعنی محمّد- صلّی اللّه علیه و آله. أن، مع الفعل در تأویل مصدر است در محل رفع [به]«6» اسم کان، و عجبا، نصب است بر خبر کان، و التّقدیر: ا کان [ایحاؤنا]«7» الی رجل منهم عجبا، وحی کردن ما به مردی از ایشان عجب است؟ و قوله: أَن أَنذِرِ النّاس‌َ، آن مع الفعل در محل‌ّ نصب است [به]«8» آن که مفعول اوحیناست و در جای مصدر است، ای اوحینا الیه انذار«9» النّاس و تبشیرهم، گفت: مردمان را بترسان، یعنی کافران مکّه را [و]«10» مژده ده مؤمنان را که ایشان را بنزدیک خدای ایشان قدم صدق است. و ان مع اسمها و خبرها، در محل‌ّ نصب است بوقوع البشارة علیه.
عبد اللّه عباس گفت: معنی قدم صدق، مزدی است نکو به اعمالی«11» صالح که تقدیم کردند. ضحّاک گفت: ثواب صدق، مجاهد گفت: اعمال صالح باشد. علی إبن ابی طلحه گفت از عبد اللّه عبّاس: آنچه سابق شده باشد ایشان را از سعادت در ذکر اوّل. قتاده گفت: سلف صدق. زید بن اسلم گفت: شفاعت رسول است- صلّی اللّه علیه و آله. یمان گفت: ایمان ایشان است. عطا گفت: مقام صدق بود که
-----------------------------------
(1). اساس: حکم کند، به قیاس آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. [.....]
(10- 2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(3). مج: بنیت.
(4). همه نسخه بدلها: پیغامبر.
(5). مل: از آن که. (9- 8- 7- 6). اساس: انذر، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(11). همه نسخه بدلها: اعمال.

صفحه : 94
آن را زوال نبود و در او سختی نبود، بل نعمتی مقیم باشد و خلودی که با آن مرگ نبود. حسن گفت: عملی که تقدیم کرده باشند صالح بر آن قدوم کنند. ابو حاتم گفت: منزل صدق، نظیره قوله: رَب‌ِّ أَدخِلنِی مُدخَل‌َ صِدق‌ٍ وَ أَخرِجنِی مُخرَج‌َ صِدق‌ٍ ...«1»، عبد العزیز بن یحیی گفت: معناه فی قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ سَبَقَت لَهُم مِنَّا الحُسنی ...«2»، زجاج گفت: منزلتی رفیع باشد، و گفته‌اند: تقدیم«3» خداست- سبحانه و تعالی- اینکه امّت را بر دگر امّتان در بعث و نشور روز قیامت، و هو من
قوله- علیه السّلام: نحن الاخرون السّابقون یوم القیامة.
و قدم مقدّم، فعل به معنی مفعول، کالقبض و النّقض. آنگه اضافت کرد او را با صدق، و آن [از]«4» صفت است، کمسجد الجامع و حب الحصید. إبن الاعرابی‌ّ گفت: القدم المتقدّم فی الشّرف، مرد پیشرو باشد در شرف، قال العجاج:

زل«5» بنو العوام«6» عن آل الحکم و ترکوا الملک لملک ذی قدم
ای، ذی اقدام، [او]«7» ذی تقدّم«8».
ابو عبیده و کسائی گفتند: هر [129- ر]
سابقی در خیر و شرّ او بنزدیک عرب قدم باشد، یقال: لفلان قدم فی الاسلام«9»، و له عندی قدم صدق و قدم سوء، و اینکه لفظ مؤنث‌ّ است حملا علی قدم الجارحة، یقال قدم حسنة و قدم صالحة«10»، قال حسّان بن الثّابت:

لنا القدم العلیا الیک و خلفنا لأوّلنا فی طاعة اللّه تابع
و قال ذو الرمّة:

لکم قدم لا ینکر النّاس انّها مع الحسب العادی طمّت علی البحر
و قال آخر:
-----------------------------------
(1). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 80.
(2). سوره انبیا (21) آیه 101.
(3). آو، آج، بم: قدیم.
(4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(5). مل: قل.
(6). آج، مل، مج، لب: العرام.
(7). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد، آج، مج: ای.
(8). آو، بم: مقدم. [.....]
(9). آو، بم: امساک
(10). اساس: صالح، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.

صفحه : 95

قعدت«1» بهم«2» قدم الفخار و عودرت انسابهم منفضة«3» من خالف
قال الکافرون، کافران گفتند: اینکه سحری است روشن، و «هذا» اشارت باشد به قرآن که ذکر او رفت فی قوله:«4» تِلک‌َ آیات‌ُ الکِتاب‌ِ الحَکِیم‌ِ، و کوفیان خواندند: إِن‌َّ هذا لَساحِرٌ مُبِین‌ٌ، بر وزن فاعل. بر اینکه«5» قراءت، «هذا» اشارت باشد به رسول- علیه السّلام- حاشاه من ذلک.
قوله: إِن‌َّ رَبَّکُم‌ُ اللّه‌ُ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ فِی سِتَّةِ أَیّام‌ٍ، حق تعالی گفت: خداوند شما آن خدای است که آسمانها و زمینها بیافرید در شش روز، به اینکه مدت انشا کرد و اختراع آن را«6» با چندین انواع بدایع و عجایب. و بیان کردیم که لفظ «رب» در حق‌ّ خدای تعالی مطلق گویند، و در حق‌ّ جز خدای مقیّد. ثُم‌َّ استَوی عَلَی العَرش‌ِ، و بر عرش مستولی شد، و مثل اینکه آیت در«7» سورة الاعراف ذکر برفت، و در خلق آسمان و زمین در اینکه مدّت، با آن که قادر بود که به یک طرفة العین بیافریند، در او دو قول گفتند: یکی آن که، دانست که فریشتگان را در آن لطفی و اعتباری باشد، و روا بود که دیگر«8» مکلّفان را چون بشنوند هم لطف باشد. و وجه دوم آن که: بتدریج آفرید، چنان که آدمی را بتدریج می‌رساند از حال به حال تا دورتر باشند از ایهام«9» اتّفاق و دعوی طبع و ایجاب و آنچه ملحدان و مبطلان گفتند فی قوله«10»: یُدَبِّرُ الأَمرَ، کارها به تدبیر و تقدیر می‌فرماید. و ابو القاسم گفت: روا باشد که خلق آسمان و زمین به اینکه مدّت راست شود، و مقدور نبود به یک ساعت آفریدن، کالجمع بین الضدّین و ان یکون الحرکة الّا فی محل‌ّ. و اینکه چیزی نیست برای آن که اینکه اختراع جواهر است، و جواهر در وجود موقوف نیست بر وقتی دون وقتی، پس هیچ وقت نباشد و الّا قادر الذات قادر باشد بر آن که چندان که خواهد بیافریند مادام تا در ازل نباشد، و نه چنین است جمع ضدّین و احتیاج حرکت به«11» محل‌ّ، آنگه گفت:
-----------------------------------
(1). آو، بم، فعدت، آج: فقدت، لب: قعدت.
(2). آو، آج، بم، به.
(3). اساس: مرفضة، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(4). آج، مل، مج، لب الر.
(5). همه نسخه بدلها: و بر اینکه.
(6). آو، آج، بم، لب: آنان را.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مل تفسیر.
(8). آج: ذکر.
(9). آج، بم: ابهام.
(10). مل، مج: و قوله، آو، آج، بم، لب: قوله.
(11). آو، آج، بم، لب: در.

صفحه : 96
ما مِن شَفِیع‌ٍ، هیچ شفیعی نیست الا از پس فرمان او، یعنی تا او فرمان ندهد، کسی را شفاعت نرسد. و شفیع، سائل باشد در«1» باب اسقاط مضارّ از غیری، و اصحاب وعید گفتند: سائل باشد در حق‌ّ غیری زیادتی منافع. حق تعالی بیان کرد که: کس را شفاعت نباشد الّا به فرمان خدای تعالی تا آنان که گفتند از مشرکان: ... هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه‌ِ«2»، اینکه بتان ما را شفیع باشند بنزدیک خدای، طمع بردارند و بدانند که اینکه شفاعت نرسد ایشان را و نه هیچ کس را تا خدای دستوری ندهد.
و عرش محتمل است در لغت سه معنی را: یکی، به معنی ملک آمد، چنان که شاعر گفت:

أوا عرشی نئلم جانباه
دگر به معنی بناء، من قوله: ... وَ مِمّا یَعرِشُون‌َ«3»، و منه العریش«4». دگر به معنی سریر فی قوله: وَ لَها عَرش‌ٌ عَظِیم‌ٌ«5»، و عرش خدای تعالی که آن را عرش عظیم خواند از قسمت سیم«6» باشد، ذلِکُم‌ُ اللّه‌ُ رَبُّکُم، او خدای شماست که از شما مستحق‌ّ عبادت است به«7» نعمتهای که با شما کرد از اصول نعم که نعمت منعمان بی آن تمام نشود از حیات و قدرت و شهوت و نفرت و کمال عقل، فَاعبُدُوه‌ُ، او را پرستی که سزاوار پرستش اوست به فعل اینکه نعمتها، أَ فَلا تَذَکَّرُون‌َ، اندیشه نمی‌کنی؟ إِلَیه‌ِ مَرجِعُکُم جَمِیعاً، حق تعالی به طریق تذکیر نعمت خلق را دعوت کرد در آیت اول، باز در اینکه آیت به طریق ترهیب و تخویف و تحذیر گفت: مرجع و بازگشت شما برای جزا با اوست، و «جمیعا» نصب او بر حال است، ای مجتمعین.
وَعدَ اللّه‌ِ، نصب او بر مصدر است، ای وعد اللّه وعدا حقا، و قیل: وعد اللّه وعدا، و حق ذلک الوعد حقا، و روا بود که نصب او، «حقا» بر حال بود. إِنَّه‌ُ یَبدَؤُا الخَلق‌َ ثُم‌َّ یُعِیدُه‌ُ، ابتدای خلق او کند و انشا و آغاز از عدم و هیچ نابوده باز اعادت کند پس از آن که [129- پ]
نیست کرده باشد، و مراد به خلق، مخلوق است. و جمله قرّاء انّه
-----------------------------------
(1). اساس حق غیری زیادت، به قرینه نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، چون زاید می‌نمود، حذف شد. [.....]
(2). سوره یونس (10) آیه 18.
(3). سوره نحل (16) آیه 68.
(4). اساس: العرش، به قیاس با نسخه مج، تصحیح شد.
(5). سوره نمل (27) آیه 23.
(6). آج: سوم، مل، لب: سیوم، مج: سه‌ام.
(7). مج: با.

صفحه : 97
خواندند به کسر همزه علی الابتداء، مگر ابو جعفر که خواند: «انّه» به فتح همزه، علی تقدیر: لأنّه او بأنه، کما قال الشاعر:

أ حقّا عباد اللّه ان لست لاقیا بثینة او یلقی الثریا رقیبها
فرّاء گفت: فتح «الف» بر آن«1» باشد مفعول حقّا بود، ای حقّا انه، چنان که در بیت هست. لِیَجزِی‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ بِالقِسطِ، تا خدای- جل‌ّ جلاله- آنان را که ایمان آورده باشند و عمل صالح کرده، جزا و پاداشت دهد به عدل و داستان«2» چنان که از حق‌ّ ایشان هیچ نقصان نکند، آنگه ابتدای کلامی دیگر کرد [و گفت]«3»: وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَهُم شَراب‌ٌ مِن حَمِیم‌ٍ، اما کافران را، ایشان را، شرابی باشد از حمیم، یعنی محموم، تافته، فعیل به معنی مفعول [باشد]«4»، و عرب هر چه بجوشانند«5» آن را حمیم خوانند، قال المرقّش«6»:

و کل یوم لها مقطرة فیها کباء معدّة و حمیم
وَ عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ، و نیز ایشان را عذابی بود سخت مولم به درد آرنده بواجب و استحقاق به آن کفر که آورده باشند.
قوله: هُوَ الَّذِی جَعَل‌َ الشَّمس‌َ ضِیاءً، او آن خدای است که آفتاب«7» سبب«8» روشنای روز ساخت، و ماه«9» سبب روشنای شب. ابو علی گفت: ضیاء، از دو وجه بیرون نیست، یا جمع ضوء باشد کسوط و سیاط، یا مصدر ضاء یضوء [ضیاء]«10» باشد، کقام«11» قیاما، و عاذ عیاذا«12». کلبی گفت: روی آفتاب و ماه اهل هفت آسمان را روشنای می‌دهد و پشتشان اهل هفت زمین را، و گفته‌اند: ضیاء، بلیغتر از نور باشد، برای آن آفتاب را ضیاء گفت و قمر را نور، و یقال: أضاء النّهار و انار اللّیل و لا یقال:
اضاء اللّیل، و حق تعالی در آفتاب و ماه [د]«13» و علامت و دلالت نهاد در گردانیدن
-----------------------------------
(1). آو، بم: نه آن.
(2). کذا در اساس و آج و آز و مل.
(3). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.
(4). اساس: ندارد، از مل، افزوده شد.
(5). اساس: بجوشاند، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(6). اساس: امر القیس، به قیاس نسخه مل، و منابع لغت و شعر، تصحیح شد.
(9- 7). آو، آج، بم، لب را.
(8). مل: به سبب. [.....]
(13- 10). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(11). آج، لب یقوم.
(12). آو، آج، بم، مج، لب: عاد، عیادا، مل: اعاد اعیادا.

صفحه : 98
ایشان در هوا معلّق بی دعامه‌ای از زیر و علاقه‌ای از بالا، آنگه هر دو را به سیر مقدرّ کرد در اینکه بروج«1» با ستارگان دیگر که آن را وصف کرد: ... بِالخُنَّس‌ِ، الجَوارِ الکُنَّس‌ِ«2»، و سیر اینان چنان نهاد که راجع نشود«3»، و قوله: وَ قَدَّرَه‌ُ مَنازِل‌َ لِتَعلَمُوا، گفتند: قدّر، به معنی جعل کرد برای آن متعدّی کرد آن را به دو مفعول. و بعضی دگر گفتند«4»: آن خواست، و قدّر له منازل، و آن را تقدیر کرد منازلی«5». بعضی دگر گفتند: ضمیر راجع با قمر است، برای آن که او اقرب المذکورین است، و نیز برای آن که اعتنا به شأن او بیشتر«6» است از آن که ماههای عرب بر اوست«7» از محرّم تا به ذو الحجّة و معاملات و مداینات و آجال«8» دیون و جز آن بر ماههایی است که علامت آن«9» اهلّه باشد. و منازل، بیست و هشت منزل است بر عدد شبهای ماه، جز آن دو شب [که]«10» در سرار«11» در باشد که نبینند او را، و گفته‌اند: در نور آفتاب بود از وقت اجتماع تا به آن وقت که دوازده درج یا کما بیش [از]«12» او باز پس افتد، علی خلاف بینهم فی ذلک، هر شب به یک منزل باشد از اینکه منازل، و نامهای منازل اینکه است:
الغفر، الزّبانی، الاکلیل، القلب، الشّولة، النّعایم، البلدة، سعد الذّابح، سعد بلع، سعد السعود، سعد الاخبیة، فرغ الدّلو المقدّم، فرغ الدّلو المؤخّر، بطن الحوت، الشّرطان«13»، البطین، الثّریّا، و الدّبران، الهقعة، الهنعة، الذّراع، النّثرة، الطّرفه، الجبهة، الزّبرة، الصّرفة، العوّاء، السّماک، و اینکه اسماء کواکب است که منازل قمر باشد، و گفتند: اراد و قدّرهما، یعنی برای آفتاب و ماه منازلی تقدیر کرد، و لکن اکتفا کرد به ذکر یکی از دگر«14»، و چنان که گفت: وَ اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ أَحَق‌ُّ أَن یُرضُوه‌ُ ...«15»، و چنان که شاعر گفت:
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: اینکه دوازده برج.
(2). سوره تکویر (81) آیه 15 و 16.
(3). آو، بم، مل، مج: نشوند.
(4). اساس: گفت، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(5). آج، لب: منازل.
(6). مل: اعتبارشان بیشتر، آو، آج، بم، مج، لب: اعتنا بشأن او بیشتر.
(7). آج، لب: بروی است.
(8). اساس: اوجال، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(9). مل عدد.
(12- 10). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(11). اساس: سرا، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. [.....]
(13). آج، مل، لب: الشرطین.
(14). اساس: ذکر دو، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(15). سوره توبه (9) آیه 62.

صفحه : 99

رمانی بأمر کنت منه و والدی بریئا و من جول الطّوی رمانی
و منازل شمس با قمر«1» و زهره و مشتری و مرّیخ و زحل و عطارد که جمله هفت‌اند، اینکه دوازده است که آن را بروج خوانند، و آن: حمل است و، ثور و، جوزا و، سرطان و، اسد و، سنبله و، میزان و، عقرب و، قوس و، جدی و، دلو، و حوت.
آنگه از تقدیر او- جل‌ّ جلاله- آن است که: مقام اینکه کواکب در اینکه بروج مختلف ساخت، مقام ماه در هر برجی دو روز و نیم«2» باشد، و فلک به یک ماه«3» ببرّد، و مقام [130- ر]
آفتاب در هر برجی یک ماه باشد، و فلک به یک سال ببرد، و مقام عطارد در هر برجی پانزده«4» روز باشد، و فلک به شش ماه ببرد، و مقام زهره در هر برجی بیست و پنج«5» روز باشد و فلک«6» ببرّد، و مقام مرّیخ در هر برجی چهل و پنج روز باشد و فلک«7» ببرد، و مقام مشتری در هر برجی یک سال باشد و فلک به دوازده سال ببرد، و مقام زحل در هر برجی دو سال و نیم باشد و فلک به سی سال ببرد.
و گفته‌اند: آفتاب چند صد و شصت بار ربع«8» زمین است، و ماه از زمین«9» مهتر است به سی و نه بار، و آفتاب از ماه مهتر است به هزار و ششصد و چهل و چهار بار علی ما زعم اهل الحساب و اللّه اعلم بتحقیق ذلک.
آنگه بیان کرد که اینکه چرا کردم، گفت: لِتَعلَمُوا عَدَدَ السِّنِین‌َ وَ الحِساب‌َ، تا شما عدد سالها بدانی و حساب بشناسی برای آن که حساب از دو گونه است: یکی حساب تازیان است، و آن بر ماه است، و یکی حساب پارسیان است، [و آن بر آفتاب است]«10»، اینکه بر فصول باشد و آن بر اهله.
آنگه گفت: اینکه همه بحق‌ّ آفریدم نه بباطل. بحکمت آفریدم نه ببازی، یُفَصِّل‌ُ«11» یُفَصِّل‌ُ، به « یا » ردّا علی اسم اللّه تعالی، و باقی قرّاء به «نون» علی اخبار اللّه تعالی من«2» نفسه علی سبیل التّعظیم، و قوله: ما خَلَق‌َ اللّه‌ُ ذلِک‌َ، اینکه اشارت است به خلق دون اعیان، چه اگر اشارت به اعیان بود [ی]«3» تلک گفتی«4».
إِن‌َّ فِی اختِلاف‌ِ اللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ، در اختلاف شب و روز، در اینکه سه قول گفتند:
یکی آن که، اختلاف آمد شد«5» باشد، برای آن که بر خلاف یکدیگر باشند چه قطع مسافت باشد در جهات مختلف، و اکوان«6» به اختلاف جهات متضادّ شوند فصل«7» بر اختلاف، یقال: اختلفت الی فلان مدة، آمد شد«8» کردم بنزدیک فلان مدّتی، یعنی شب می‌آید و روز می‌شود. و روز می‌آید و شب می‌شود. و قولی«9» دیگر آن است که:
مختلف‌اند و با یکدیگر نمانند در شکل، چه یکی روشن و نورانی است و یکی تاریک و مظلم، پس از اینکه وجه به خلاف یکدیگرند. و قول سه ام«10» آن است که:
مختلف اند در طول و قصر، گاه روز دراز است و شب کوتاه، و گاه شب دراز است و روز کوتاه، هر چه«11» از شب بکاهد«12» در روز افزاید، و هر چه از روز بکاهد«13» در شب افزاید. و در سال دو روز باشد که شب و روز برابر باشد: یکی آن که، آفتاب به سر حمل فرود آید، و یکی که«14»، آفتاب به میزان فرود آید. وَ ما خَلَق‌َ اللّه‌ُ فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، و آنچه خدای تعالی در آسمان و زمین آفریده است. در آسمان: از ماه و آفتاب و ستارگان و بروج منازل و کواکب ثوابت و سیّاره و انواع فرشتگان و عرش و
-----------------------------------
(1). ترجمه همه نسخه‌ها با توجّه به کلمه نفصل، می‌باشد. متن ترجمه قرآن مجید، «تفصیل دهد» است (رک: متن ترجمه آیه 5 در همین سوره).
(2). همه نسخه بدلها: عن.
(3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(4). مج: بودی.
(5). بم، مل: آمد و شد.
(6). اساس: و اگر آن، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(7). کذا در اساس و آو، آج، بم، مج، آز، آل، مل: به دو فصل.
(8). بم: آمد و شد.
(9). آو، آج، بم، آز: در قولی.
(10). آو، بم: سیم، آج، مل، مج، لب: سیوم.
(11). آو، آج، مل، مج، از: و هر چه، بم: تا هر چه.
(13- 12). لب: بکاهاد.
(14). لب، آز: دیگر آن که، آو، آج، بم، مل: یکی آن که.

صفحه : 101
کرسی و لوح و قلم و بهشت، و آنچه در زمین آفرید«1» از انواع: حیوان و جماد از کوهها و دریاها و آدمیان و جنّیان و بهایم و سباع و وحوش و طیور، آنچه تفصیل آن جز او نداند. لَآیات‌ٍ، در اینکه جمله آیاتی هست و دلالاتی و بیّناتی آنان را که متّقی باشند و از عقاب او بترسند و از معاصی او اجتناب کنند.
عبد اللّه عباس گفت: سبب نزول آیت آن بود که، کافران گفتند: ای محمّد؟ آیتی بیار ما را تا ما به تو ایمان آریم. حق تعالی، اینکه آیت«2» بفرستاد و گفت: اینکه همه، آیات و بیّنات و حجج و دلایل است بر الهیّت و وحدانیّت من، و لکن کسی را آیات باشد [که]«3» در او نگرد.
آنگه گفت: إِن‌َّ الَّذِین‌َ لا یَرجُون‌َ لِقاءَنا، آنان که«4» ثواب ما امید ندارند و از عقاب ما نترسند و ایمان ندارند به بعث و نشور، و آن که ایشان را با نزد ما می‌باید آمدن و ملاقات«5» حساب و کتاب. وَ رَضُوا بِالحَیاةِ الدُّنیا، و [به]«6» زندگانی دنیا که نزدیکتر است راضی شده‌اند«7» و همّت«8» ایشان از آن برتر نمی‌شود«9». وَ اطمَأَنُّوا بِها، و با دنیا ساکن شده‌اند و پشت به او باز داده و اعتماد کرده بر او، و آنان که از آیات و ادلّه و حجج ما غافل‌اند، بی‌خبراند.
عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به آیت ما«10»، قرآن است و محمّد [علیه السّلام]«11» و حمل آن بر عموم کردن اولیتر باشد. و بعضی اهل لغت«12» گفتند: رجاء، در آیت به معنی خوف است، چنان که هذلی گفت [130- پ]:

اذا لسعته النّحل لم یرج لسعها و خالفها فی بیت نوب«13» عواسل«14»
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، لب، آز: آفریده است. [.....]
(2). آو، آج، بم، لب، آز: آیات.
(6- 3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(4). آو: آنا که/ آنان که.
(5). مل و.
(7). مل: راضی شدند.
(8). اساس: همه، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(9). اساس: نمی‌شوند، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(10). آج: آیات یا .
(11). اساس: ندارد، از مل، افزوده شد.
(12). آو، آج، بم، لب: اهل علم.
(13). اساس: نور، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(14). اساس و دیگر نسخه بدلها: عوامل، به قیاس با منابع لغت و شعر، و چاپ مرحوم شعرانی، تصحیح شد.

صفحه : 102
و علی ذلک فسّر قوله تعالی: ما لَکُم لا تَرجُون‌َ لِلّه‌ِ وَقاراً«1»،- ای لا تخافون للّه عظمته. و تفسیر لقاء، پیش از اینکه مستقصی برفته است.
أُولئِک‌َ مَأواهُم‌ُ النّارُ، آنان که به اینکه صفت باشند از کافران، ایشان را مأوا و جای دوزخ است به آنچه کرده باشند، و اینکه هم از [آن]«2» آیات«3» است که دلیل می‌کند بر عدل خدای تعالی و آن که جزا بر عمل باشد.
إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، [گفت: آنان که بگرویدند و عمل صالح کردند، و اینکه آیت و امثال اینکه جمله دلیل است بر آن که عمل صالح از ایمان نباشد.]«4» یَهدِیهِم رَبُّهُم بِإِیمانِهِم، خدای تعالی ایشان را هدایت دهد به ایمانشان.
هدی، در آیت به معنی ثواب است، یعنی ثواب دهد ایشان را به ایمانشان، نظیره قوله: ... وَ الَّذِین‌َ قُتِلُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ فَلَن یُضِل‌َّ أَعمالَهُم، سَیَهدِیهِم وَ یُصلِح‌ُ بالَهُم«5»، ای سیثیبهم، برای آن که پس از کشتن و شهادت، هدایت به ایمان نباشد، و اگر شرح دهند بر هدایت به ره بهشت«6» هم به معنی ثواب باشد. تَجرِی مِن تَحتِهِم‌ُ الأَنهارُ، در زیر ایشان جویها می‌رود و ایشان در بهشتهای نعیم«7» باشند.
مجاهد گفت: یهدیهم بالنّور علی الصّراط، کما قال [اللّه]«8» تعالی: ... وَ یَجعَل لَکُم نُوراً تَمشُون‌َ بِه‌ِ«9».
در خبر است که رسول- صلی اللّه علیه و آله- جبریل را گفت:
کیف تجوز امتی الصّراط،
امت من بر صراط چگونه گذرند«10»! برفت و باز آمد و گفت:
خدایت سلام می‌کند و می‌گوید:
انّک تجوز الصّراط بنوری و علی‌ّ بن ابی طالب یجوز الصّراط بنورک و امّتک تجوز الصّراط بنور علی‌ّ، فنور امّتک من نور [علی‌ّ، و نور علی‌ّ من نورک، و نورک من نور اللّه
، گفت: تو بر صراط به نور]«11» من گذری و علی‌ّ بن
-----------------------------------
(1). سوره نوح (71) آیه 13. (11- 4- 2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. [.....]
(3). اساس: آیت، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(5). سوره محمّد (47) آیه 4 و 5.
(6). مل، مج: بر بهشت.
(7). آو، آج، بم: مقیم، آز: در بهشت مقیم.
(8). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.
(9). سوره حدید (57) آیه 28.
(10). همه نسخه بدلها: بجز مل، گذارند.

صفحه : 103
ابی طالب بر صراط به نور تو گذرد، و امّت تو بر صراط به نور علی گذرند، و نور امّت تو از نور علی باشد، و نور علی از نور تو، و نور تو از نور خدای.
و در خبر است که رسول- صلی اللّه علیه و علی آله- گفت: چون بنده سر از گور بردارد، عمل صالحش پیش او آید بر نکوترین صورتی و هیأتی«1»، او گوید: تو کیستی که من تو را بس نکو روی بینم و نکو سیرت و نکو طریقت مردی بینم! گوید: من عمل صالح توام، آنگه نور او شود و قاید او به بهشت. و کافر، چون سر از گور بردارد و عمل بد او در صورتی زشت و هیأتی زشت پیش او آید، او گوید: تو کیستی که من تو را مردی زشت روی و زشت سیرت می‌بینم! گوید: من عمل بد توام، [و با توام و]«2» از تو مفارقت نکنم تا تو را به دوزخ سپارم، و اینکه، بر سبیل مثل گفته است.
و بعضی دیگر گفتند: یهدیهم ربهم بایمانهم، الی الاعمال الصّالحة، ای جعل ایمانهم لطفا لهم فی الطّاعات«3» و الاعمال الصّالحات«4»، خدای تعالی به برکت ایمان ایشان را هدایت داد و لطف کرد تا عمل صالح کردند به ثواب، به بهشتی«5» رسیدند که: تَجرِی مِن تَحتِهِم‌ُ الأَنهارُ، که در آن جا جویها روان باشد از زیر ایشان، یعنی از زیر کوشکها و سریرها و بستانهای ایشان. و گفتند: مراد [آن]«6» است که: تجری من دونهم و بین ایدیهم، مراد نه آن است که در زیر ایشان رود و ایشان زور«7» آن، مراد آن است که، در پیش ایشان می‌رود تا ایشان را نزهت باشد. و بعضی اهل معانی گفتند: در کلام حذفی و اختصاری هست، و تقدیر آن است که: یهدیهم ربّهم بایمانهم الی مکان او الی جنّة، تَجرِی مِن تَحتِهِم‌ُ الأَنهارُ.
و در اخبار هست که: جویهای بهشت در اخادید و شقوق نرود، بل بر روی زمین رود و خدای تعالی بقدرت آن را راست می‌دارد«8».
و در خبر است که: هر چهار جوی، به یک جای می‌رود از آب و می و شیر و
-----------------------------------
(1). آو، بم، آز: بنیتی.
(2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(3). آج، لب، آز: فی الطّاعة.
(4). آج، مل، مج، لب، آز: الصّالحة.
(5). همه نسخه بدلها: به ثواب بهشتی.
(6). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(7). آج، بم، لب، آز: زبر. [.....]
(8). همه نسخه بدلها، بجز مل: می‌راند.

صفحه : 104
انگبین، و با یکدیگر آمیخته نشود. و بعضی دگر گفتند: مراد آن است که، تجری من تحت امرهم و فی تصرّفهم، چنان که گفت: ... قَد جَعَل‌َ رَبُّک‌ِ تَحتَک‌ِ سَرِیًّا«1»، و معلوم است که جوی در زیر مریم نبود، و انّما در حکم او بود و در تحت امر و فرمان او، و مثله قوله تعالی حکایة عن فرعون: أَ لَیس‌َ لِی مُلک‌ُ مِصرَ وَ هذِه‌ِ الأَنهارُ تَجرِی مِن تَحتِی ...، ای فی حکمی و تحت تصرفی.
قوله: دَعواهُم فِیها سُبحانَک‌َ اللّهُم‌َّ، ای قولهم و کلامهم، سخن ایشان و گفتار ایشان در آن بهشتها آن بود که گویند«2»: سُبحانَک‌َ اللّهُم‌َّ، پاکی و منزّهی از هر چه نقص باشد و عیب راه برد«3». طلحة بن عبید اللّه«4» گفت، از رسول- علیه السّلام- پرسیدند که: تفسیر سبحان اللّه چه باشد! گفت:
هو تنزیه اللّه من کل‌ّ سوء
تنزیه خدای باشد از همه بدی [131- ر]. إبن الکوّا از امیر المؤمنین علی پرسید که:
سبحان اللّه چه باشد! گفت:
5» کلمة رضیها اللّه« لنفسه
، کلمتی است که خدای تعالی برای خود پسندیده است. مفسّران گفتند: اینکه کلمه، علامتی باشد میان اهل بهشت و خدم ایشان در باب طعام، چون ایشان را آرزوی طعام و شراب باشد، گویند:
سبحانک اللّهم‌ّ ...، ایشان طعام و شراب حاضر کنند بر خوانی نهاده، طول آن میلی در میلی بود، بر آن جا انواع طعام«6». چون از طعام و شراب فارغ شوند، شکر خدای بگزارند، فذلک قوله: وَ آخِرُ دَعواهُم أَن‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ. و مراد نه آن است که اینکه آخر سخن باشد [که پس از آن دگر سخن نگویند، یا اینکه سخن دگر نگویند، و لکن به اضافت به اوّل اینکه آخر باشد]«7» و حقیقت دعوی قولی باشد که به آن دعوت کنند با کاری. و تحیّت، تکرمت باشد به حال نیکو، و از اینکه جا ملک را تحیّت خوانند، و قال عمرو بن معدی کرب:
-----------------------------------
(1). سوره مریم (19) آیه 24.
(2). اساس: گوید، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(3). مل: عیب را بدان راه بود.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: عبد اللّه.
(5). مل: رضی اللّه.
(6). مل و شراب بود.
(7). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.

صفحه : 105

ازور بها ابا قابوس حتّی انیخ علی تحیّته بجند
ای علی ملکه، و قال زهیر«1»:

من کل‌ّ ما نال الفتی قد یلته الّا التّحیّة
و سلام«2» و خطاب نکو را تحیّت از آن جا خوانند که، معنی او راجع است الی قولهم: احیاک اللّه حیاة طیّبة و حیّاک اللّه ایضا. و تحیّت اهل بهشت، سلام باشد، یعنی به سلامت رسیدی، بر یکدیگر سلام کنند چنان که در اینکه آیت گفت، و فریشتگان بر ایشان سلام کنند چنان که گفت: وَ المَلائِکَةُ یَدخُلُون‌َ عَلَیهِم مِن کُل‌ِّ باب‌ٍ، سَلام‌ٌ عَلَیکُم ...«3»، و خدای بر ایشان سلام کند چنان که گفت: سَلام‌ٌ قَولًا مِن رَب‌ٍّ رَحِیم‌ٍ«4»، و إبن کیسان گفت: افتتاح کلام به توحید و عدل کنند و اختتام به شکر و حمد، و قوله: أَن‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ، «ان» مخفّفه است از ثقیله«5»، و التّقدیر: انّه الحمد للّه، و «ها» ضمیر شأن و کار باشد، کقول الشّاعر:

فی فتیة کسیوف الهند قد علموا ان هالک کل‌ّ من یحفی و ینتعل
و در شاذّ بلال«6» بن ابی برده و إبن محیص خواندند بتثقیل: ان‌ّ الحمد للّه«7».
قوله: وَ لَو یُعَجِّل‌ُ اللّه‌ُ لِلنّاس‌ِ [الشَّرَّ استِعجالَهُم بِالخَیرِ، در آیت حذفی و اختصاری هست، و معنی آن است و تقدیر: و لو یجعل«8» اللّه للنّاس]«9» اجابة دعائهم فی الشّرّ کاستعجاله لهم«10» بالاجابة فی الخیر لقضی الیهم اجلهم، ای لفرغ«11» من هلاکهم و عجّل هلاکهم. حق تعالی در اینکه آیت باز نمود که، آنچه از باب خیر باشد من به تو معجّل دارم«12»، و آنچه از باب شرّ باشد در آن تعجیل ننمایم، بل تأخیر کنم، گفت: اگر خدای تعالی تعجیل کردی در دعای آدمیان خود را یا یکدیگر را به شرّ، اجابت آن چنان که در باب خیر کرده است [و می‌کند]«13» زود هلاک بر آمدی ایشان را، و اجل
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: زهیر بن حباب الکلبی.
(2). اساس: و السّلام، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(3). سوره رعد (13) آیه 23 و 24.
(4). سوره یس (36) آیه 58.
(5). اساس: ثقیل، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(6). اساس: هلال، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. [.....]
(7). آج، لب، آز رب‌ّ العالمین.
(8). آج، لب، از: یعجل.
(13- 9). اساس: افتادگی دارد، از آو، افزوده شد.
(10). همه نسخه بدلها، بجز لب: کاستعجالهم.
(11). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: یفرغ.
(12). همه نسخه بدلها: تعجیل دارم.

صفحه : 106
مرگ به ایشان رسیدی.
مجاهد گفت: اینکه، آن باشد که مرد در وقت ضجارت بر خود و اهل و مال و ولد خود نفرین کند و گوید: لا بارک اللّه فیک و عجّل اللّه هلاکک و دمر اللّه علیک، و آنچه بدین ماند خدای تعالی گفت: من اینکه دعا به تعجیل اجابت نکنم که دانم که اینکه دعا نه از دل کند«1»، به وقت دوم پشیمان باشد و قتاده هم اینکه گفت.
شهر بن حوشب گفت: در بعضی کتب خوانده‌ام که، خدای تعالی فریشتگان موکّل را گوید: آنچه بنده من در حال ضجارت گوید، بر او منویسی [و مثله فی المعنی قوله: وَ یَدع‌ُ الإِنسان‌ُ بِالشَّرِّ دُعاءَه‌ُ بِالخَیرِ وَ کان‌َ الإِنسان‌ُ عَجُولًا«2»]«3»، و قوله: لَقُضِی‌َ إِلَیهِم أَجَلُهُم، عامّه قرّاء خواندند: لَقُضِی‌َ إِلَیهِم، بر فعل مجهول، و رفع [اجل، مگر إبن عامر و یعقوب، و در شاذّ عوف و عیسی که ایشان خواندند: لقضی الیهم]«4» اجلهم، بر فعل مستوی، اسنادا الی اسم اللّه تعالی، و نصب اجل بوقوع الفعل علیه«5». و اعمش خواند: لقضینا الیهم اجلهم، و در مصحف عبد اللّه مسعود چنین است. و بعضی مفسّران گفتند: آیت در نضر بن الحارث آمد آن جا که دعا کرد:
اللّهُم‌َّ إِن کان‌َ هذا هُوَ الحَق‌َّ مِن عِندِک‌َ فَأَمطِر عَلَینا حِجارَةً مِن‌َ السَّماءِ«6»- الایة، و «لام» فی قوله: لَقُضِی‌َ، جواب «لو» است، و «لو» چون در اثبات شود و جوابش هم اثبات باشد به معنی امتناع چیزی بود از برای امتناع چیزی دیگر، چنان که در آیت هست، و قوله: استِعجالَهُم، نصب او بر مصدری است لا من لفظ الفعل، و اضافت مصدر با مفعول است، و مثله قولهم«7»: ضربته«8» ضرب زید عمرو، ای ضربا مثل ضرب عمرو زیدا، و قوله: إِلَیهِم، برای آن گفت که در قضی معنی فرغ مضمر کرد و او را به الی«9» تعدیه کنند، و مثله قوله: لِلَّذِین‌َ یُؤلُون‌َ مِن نِسائِهِم ...«10»، برای آن که در اینکه«11» «ایلاء»، معنی تبعید است، چون اینکه معنی در او تضمین کرد تعدیه کرد
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم: کنند.
(2). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 11.
(4- 3). اساس: افتادگی دارد، از آو، افزوده شد.
(5). آو، آج، بم، مج، آز: الیه.
(6). سوره انفال (8) آیه 32.
(7). اساس: قوله، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(8). همه نسخه بدلها: ضربه.
(9). آو، آج، بم، آز: علی. [.....]
(10). سوره بقره (2) آیه 226.
(11). همه نسخه بدلها: آن.

صفحه : 107
او را به حرفی که بعد را به آن تعدیه کنند. بعضی دگر گفتند: «لام» [و]«1» «الی»، متعاقب باشد«2» در باب تعدیه فعل به او، تقول«3» العرب [131- پ]: قضیت الیه، و الاصل: قضیت له، کما یقال: اوجبت له، و الاصل: اوجبت الیه، قال اللّه تعالی:
بِأَن‌َّ رَبَّک‌َ أَوحی لَها«4»، و یقال: فرغت الی فلان و لفلان، و قوله«5» تعالی: سَنَفرُغ‌ُ لَکُم أَیُّه‌َ الثَّقَلان‌ِ«6». و قضا«7» در مثل اینکه موضع«8»، بن در آوردن باشد و تمام بستدن، یقال: قضیت الامر فانقضی، ای اتممته فتم‌ّ، و منه قوله تعالی: فَوَکَزَه‌ُ مُوسی فَقَضی عَلَیه‌ِ ...«9»، یعنی اجل به ایشان آن جا آمد«10» و بن اجل ایشان بر آرند، و مرگ به ایشان رسانند. فَنَذَرُ الَّذِین‌َ لا یَرجُون‌َ لِقاءَنا، «فا»، تعقیب راست، و از پس رها کنیم آنان را که امید لقاء ما ندارند، یعنی به قیامت ایمان ندارند و امید ثواب من«11» ندارند و از عقاب ما نترسند تا در جهل و تعدّی و طغیان خود متحیّر [و]«12» متردّد می‌گردند و می‌آیند و می‌شوند، و اینکه کنایت است از خذلان بر سبیل عقوبت بر«13» کفر متقدّم و تخلیت خدای تعالی میان ایشان و میان خود، سخطا علیهم بکفرهم، و قوله:
یَعمَهُون‌َ، در محل حال است، و العمه التّحیّر و التّردّد.
[قوله تعالی]«14»:

[سوره یونس (10): آیات 12 تا 21]

[اشاره]


وَ إِذا مَس‌َّ الإِنسان‌َ الضُّرُّ دَعانا لِجَنبِه‌ِ أَو قاعِداً أَو قائِماً فَلَمّا کَشَفنا عَنه‌ُ ضُرَّه‌ُ مَرَّ کَأَن لَم یَدعُنا إِلی ضُرٍّ مَسَّه‌ُ کَذلِک‌َ زُیِّن‌َ لِلمُسرِفِین‌َ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ (12) وَ لَقَد أَهلَکنَا القُرُون‌َ مِن قَبلِکُم لَمّا ظَلَمُوا وَ جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَیِّنات‌ِ وَ ما کانُوا لِیُؤمِنُوا کَذلِک‌َ نَجزِی القَوم‌َ المُجرِمِین‌َ (13) ثُم‌َّ جَعَلناکُم خَلائِف‌َ فِی الأَرض‌ِ مِن بَعدِهِم لِنَنظُرَ کَیف‌َ تَعمَلُون‌َ (14) وَ إِذا تُتلی عَلَیهِم آیاتُنا بَیِّنات‌ٍ قال‌َ الَّذِین‌َ لا یَرجُون‌َ لِقاءَنَا ائت‌ِ بِقُرآن‌ٍ غَیرِ هذا أَو بَدِّله‌ُ قُل ما یَکُون‌ُ لِی أَن أُبَدِّلَه‌ُ مِن تِلقاءِ نَفسِی إِن أَتَّبِع‌ُ إِلاّ ما یُوحی إِلَی‌َّ إِنِّی أَخاف‌ُ إِن عَصَیت‌ُ رَبِّی عَذاب‌َ یَوم‌ٍ عَظِیم‌ٍ (15) قُل لَو شاءَ اللّه‌ُ ما تَلَوتُه‌ُ عَلَیکُم وَ لا أَدراکُم بِه‌ِ فَقَد لَبِثت‌ُ فِیکُم عُمُراً مِن قَبلِه‌ِ أَ فَلا تَعقِلُون‌َ (16)
فَمَن أَظلَم‌ُ مِمَّن‌ِ افتَری عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً أَو کَذَّب‌َ بِآیاتِه‌ِ إِنَّه‌ُ لا یُفلِح‌ُ المُجرِمُون‌َ (17) وَ یَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ ما لا یَضُرُّهُم وَ لا یَنفَعُهُم وَ یَقُولُون‌َ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه‌ِ قُل أَ تُنَبِّئُون‌َ اللّه‌َ بِما لا یَعلَم‌ُ فِی السَّماوات‌ِ وَ لا فِی الأَرض‌ِ سُبحانَه‌ُ وَ تَعالی عَمّا یُشرِکُون‌َ (18) وَ ما کان‌َ النّاس‌ُ إِلاّ أُمَّةً واحِدَةً فَاختَلَفُوا وَ لَو لا کَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّک‌َ لَقُضِی‌َ بَینَهُم فِیما فِیه‌ِ یَختَلِفُون‌َ (19) وَ یَقُولُون‌َ لَو لا أُنزِل‌َ عَلَیه‌ِ آیَةٌ مِن رَبِّه‌ِ فَقُل إِنَّمَا الغَیب‌ُ لِلّه‌ِ فَانتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُم مِن‌َ المُنتَظِرِین‌َ (20) وَ إِذا أَذَقنَا النّاس‌َ رَحمَةً مِن بَعدِ ضَرّاءَ مَسَّتهُم إِذا لَهُم مَکرٌ فِی آیاتِنا قُل‌ِ اللّه‌ُ أَسرَع‌ُ مَکراً إِن‌َّ رُسُلَنا یَکتُبُون‌َ ما تَمکُرُون‌َ (21)

[ترجمه]

چون برسد به مردم سختی بخواند ما را بر پهلویش یا نشسته یا ایستاده، چون برگشاییم از او سختیش، برود پنداری که نخواند ما را تا رنجی که رسید به او، همچنین بیاراستند«15» برای اسراف کنندگان آنچه می‌کردند ایشان.
-----------------------------------
(14- 12- 1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(2). مج: باشند.
(3). آو، آج، بم، مل: یقول.
(4). سوره زلزله (99) آیه 5.
(5). آو، بم، مج: قال، آج، لب، آز: قال اللّه.
(6). سوره رحمن (55) آیه 31.
(7). مل: قضی.
(8). آو، آج، بم: معنی.
(9). سوره قصص (28) آیه 15.
(10). مل، مج، لب: انجامند، آو، آج، بم: برآرند.
(11). همه نسخه بدلها: ما.
(13). آو، آج، بم: و. [.....]
(15). آو، بم: بیارسته‌اند.

صفحه : 108
[132- ر]
بدرستی هلاک کردیم ما جماعات را از پیش شما چون ستم کردند و آمد به ایشان پیغامبرانشان به حجّتها و ایمان نیاوردند، همچنین پاداشت«1» دهیم گروه کافران را.
پس کردیم شما را خلیفتان در زمین از پس ایشان تا بنگریم که چگونه می‌کنی.
و چون بخوانند بر ایشان آیتهای ما روشن، گویند آنان که امید ندارند دیدار ما«2» بیار قرآنی جز اینکه یا بدل [کن]«3» آن را، بگو:
نباشد مرا که بدل کنم آن را از بر خود، من پیروی نمی‌کنم مگر آن را که وحی کند«4» به من، من می‌ترسم اگر عاصی شوم در خدایم عذاب روزی بزرگ.
بگو اگر خواستی خدای«5»، نخواندمی«6» آن را بر شما«7» و نه بیاگاهانیدی«8» شما را به آن باستادم در شما عمری از پیش اینکه، خرد نداری.
[132- پ]
کیست ستمکارتر از آن که فرو بافد«9» بر خدای دروغی یا دروغ دارد آیات او را که او ظفر نیابند گنهکاران.
و می‌پرستند از فرود خدای آنچه زیان نکند به ایشان و سود نکند ایشان را، و می‌گویند اینان شفاعت خواهان ما«10» اند بنزدیک خدای، بگو: خبر می‌دهی«11» شما
-----------------------------------
(1). آج، لب: پاداش.
(2). آو، آج، بم، لب: ثواب ما.
(3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(4). آو، آج، بم، مج: وحی می‌کنند.
(5). آو، آج، لب: خواهد خدای.
(6). اساس: نخواندی، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد
(7). آو: ور شما، آج: در شما.
(8). آو، آج، بم: بیاگاهانیدمی.
(9). آو: فرابافند.
(10). آو، آج، لب: شفیعان ما.
(11). آج، لب: چه خبر می‌دهید.

صفحه : 109
خدای را به آنچه او نداند در آسمانها و نه در زمین، منزّه است او و بزرگوار از آنچه انباز می‌گیرند.
و نبودند مردمان مگر یک گروه، خلاف کردند«1» و اگر نه سخنی است سابق شده از خدای تو، حکم کردند«2» میان ایشان در آنچه در آن خلاف می‌کردند«3».
[133- ر]
و می‌گویند چرا فرو نفرستادند بر او آیتی از خدایش«4» بگو که: غیب خدای راست، گوش داری که من با شما از گوش دارندگانم.
و چون بچشانیم مردمان را رحمتی«5» از پس سختی که رسد ایشان را چون بنگری ایشان را مکری بو [د]«6» در آیات [ما]«7» بگو خدای زود عقابتر«8» است، و«9» پیغامبران ما، یعنی فریشتگان می‌نویسند آن مکر که شما می‌کنی.
قوله تعالی: وَ إِذا مَس‌َّ الإِنسان‌َ الضُّرُّ دَعانا لِجَنبِه‌ِ، حق تعالی در اینکه آیت جزع آدمی و قلّت صبر او بیان کرد و باز نمود که: چون ادنی«10» مایه رنجی به او رسد [در درگاه من آید و خویشتن با دعا و تضرّع دهد علی الحالات، گفت: چون آدمی را رنج رسد]«11» از بیماری و درویشی و هر رنجی که مردم را رسد. و ضرّ، بر درویشی و بیماری بیشتر حمل کنند، در دعا گیرد و ما را خواندن گیرد در سایر احوال«12» اگر بر
-----------------------------------
(1). آو، آج، لب: اختلاف کردند.
(2). آو، آج، لب: حکم کردندی. [.....]
(3). آو، آج، لب، خلاف می‌کنند.
(4). اساس: خدایشان، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(5). آو: بخشایش، آج، مج، لب: بخشایشی.
(7- 6). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(8). آو، آج، لب: زود عذابتر.
(9). آو، آج، لب: که.
(10). همه نسخه بدلها، بجز مج: به آدمی.
(11). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(12). همه نسخه بدلها: احوالش.

صفحه : 110
پهلو خفته باشد و اگر بر جای نشسته باشد و اگر بر پای استاده باشد، از برای کشف ضرّ و بلا را، و غرض او آن باشد نه طلب ثواب آخرت. و قوله: لِجَنبِه‌ِ، ای مضطجعا لجنبه، یقال: فلان مضطجع لجنبه و علی جنبه، و سقط لجنبه و علی جنبه و خرّ علی وجهه و علی وجهه، و نصب همه بر حال است. آنگه«1» ما کشف ضرّ او کنیم و رنج از او برداریم و از بیماری او را شفا دهیم و درویشی و تنگدستی از او ببریم. مرّ، ای استمرّ علی طریقته الاولی، با سر طریقه اوّل شود باز«2» دعا رها کند و آن بلا فراموش کند و با سر غفلت و معصیت شود، کَأَن لَم یَدعُنا، «کاف» تشبیه است و «ان‌ّ» مخّففه است از ثقیله و هر چه امثال اینکه است من قوله تعالی: کَأَن لَم یَغنَوا فِیهَا ...«3»، و: کَأَن لَم تَغن‌َ بِالأَمس‌ِ ...«4»، و: کَأَن لَم یَلبَثُوا ...«5»، همه اینکه حکم دارد و ضمیر شأن و کار در او مضمر بود، و التّقدیر: کأنّه لم یدعنا، و قال الشّاعر:

کان لم یکونوا حمی متقی اذا النّاس اذ ذاک من عزّ بزّ
ای، کانهم لم یکونوا، پنداری هرگز ما را نخوانده است الی ضرّ، ای لضرّ، برای محنتی که به او رسید و او را پیش آمده. و «الی»، اینکه جا به جای «لام» است، چنان که بیان کردیم که اینکه دو حرف متعاقب«6» باشند. آنگه گفت: کَذلِک‌َ زُیِّن‌َ، همچنین بیارایند برای مسرفان«7» و متعدّیان عمل ایشان. و «ما» مصدریّه است، و معنی آن که: عمل ایشان بر چشم ایشان نکو باشد از آن جا که اندیشه نکرده باشند و ندانسته، چنان که گفت: ... وَ هُم یَحسَبُون‌َ أَنَّهُم یُحسِنُون‌َ صُنعاً«8»، و اضافت فعل ممکن است [133- پ]
که با شیطان حوالت باشد به اغراء و اغواء، و رواست که با خدای بود به خلق شهوت، چه خلاف نیست که شهوت به قبایح خدا آفریند، آنگه یاد دارد«9» خلقان را هلاک آن ظالمان و کافران که پیش ایشان بودند.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها که.
(2). اساس: از، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(3). سوره اعراف (7) آیه 92.
(4). سوره یونس (10) آیه 24.
(5). سوره یونس (10) آیه 45. [.....]
(6). آو، آج، بم: معاقب.
(7). اساس: مشرکان، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(8). سوره کهف (18) آیه 104.
(9). همه نسخه بدلها: یاد داد.

صفحه : 111
وَ لَقَد أَهلَکنَا القُرُون‌َ مِن قَبلِکُم لَمّا ظَلَمُوا، به حقیقت«1» و درست ما هلاک کردیم آن جماعت را. و قرون، جمع قرن باشد، و اهل هر عصر را قرنی خوانند. لَمّا ظَلَمُوا، چون بیدادی«2» کردند. چه به کفر و معصیت و ظلم بر خود، و چه به تعدّی بر دیگران به انواع عذاب«3» و نکال و استیصال. وَ جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَیِّنات‌ِ، و پیغامبران با ایشان آمدند با معجزات. «با»، روا بود که تعدّی را باشد و روا بود که به معنی مع بود، کقولهم: اشتریت الدّار بآلاتها، ای مع آلاتها. عبد اللّه عبّاس گفت قرنی هشتاد سال باشد. وَ ما کانُوا لِیُؤمِنُوا، ایشان ایمان نیاوردند«4» و از اهل ایمان نبودند، و اینکه «لام» برای تأکید نفی است، کقولهم: ما کنت لافعل کذا، من از آنان نه ام که اینکه کار کنم، چون خواهند«5» که مبالغت کنند«6» در نفی. کَذلِک‌َ نَجزِی القَوم‌َ المُجرِمِین‌َ، ما چنین پاداشت دهیم گروه گناهکاران را.
حق تعالی گفت: من ایشان را به گناهشان هلاک کردم و شما را از پس ایشان در زمین خلیفه کردم. و خلیفه، فعیله باشد به معنی مفعّله باشد، یعنی باز گذاشته. و «ها» در او مبالغت را باشد، کعلامه و نسّابه. و هر که از پس دیگری باشد او را خلیفه خوانند چنان که آدم را چون از پس جان بود. آنگه بیان غرض کرد، گفت: اینکه استخلاف و ایشان را بردن و شما را بر جای ایشان رها کردن برای آن است تا بنگرم«7» که چه خواهی کردن، و اینکه بر سبیل تنبیه و زجر و وعظ است، یعنی دیدم که ایشان چه کردند، اکنون بنگرم تا شما چه خواهی کردن، و معنی آن که: نگر؟ آن نکنی که ایشان کردند تا آن نبینی که ایشان دیدند از عذاب و نکال.
آنگه با حکایت احوال قوم رسول آمد، گفت: وَ إِذا تُتلی عَلَیهِم آیاتُنا بَیِّنات‌ٍ، چون آیات ما بر ایشان خوانند در آن حال که روشن و مبیّن باشد و در او هیچ اشتباه و التباس«8» نباشد. و نصب بَیِّنات‌ٍ، بر حال است. قال‌َ الَّذِین‌َ لا یَرجُون‌َ لِقاءَنَا،
-----------------------------------
(1). مل: به تحقیق.
(2). همه نسخه بدلها: ظلم و بیداد می‌کردند.
(3). مل: عقاب.
(4). اساس: آوردن، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها: خواهد.
(6). همه نسخه بدلها: کند.
(7). آج، لب، آز: مگر.
(8). اساس: قیاس، با توجه نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.

صفحه : 112
گویند آنان که به بعث و نشور و ثواب و عقاب و جزاء و لقاء ایمان ندارند، امید«1» ثواب ندارند و ترس عقاب، گویند: ائت بقران غیر هذا، قرآنی دگر بیار جز از اینکه یا بدل کن آن را به قرآنی دگر، جواب ده ای محمّد ایشان را و بگوی که: مرا نباشد که آن را بدل کنم از بر خود، و اصل تلقاء، جهت برابر باشد، و مراد آن است که:
من عند نفسی. إِن أَتَّبِع‌ُ إِلّا ما یُوحی إِلَی‌َّ. «ان»، به معنی «ما» ی نفی است، بگو که من متابعت نکنم الا آن را که به من وحی کرده باشند، یعنی که من [جز]«2» از وحی نگویم و از تلقاء نفس خود هیچ نگویم، چه اگر چنین کنم ایمن نباشم از عذاب روزی عظیم، یعنی روز قیامت. و آن کس که بدین آیت تمسّک کرد در آن که نسخ قرآن به سنّت نشاید کردن برای آن که رسول می‌گوید: مرا نباشد که آن را بدل کنم از خود، او را گوییم: اینکه مسلّم است که رسول را اینکه نباشد و جز به وحی نگوید، و لکن آنچه او گوید از سنّت که قرآن بدان نسخ کنند، نه از او باشد، از خدای تعالی بود، چه او از خویشتن هیچ چیزی نگوید مگر به وحی، بیانه: وَ ما یَنطِق‌ُ عَن‌ِ الهَوی، إِن هُوَ إِلّا وَحی‌ٌ یُوحی«3»، پس استدلال به اینکه آیت در اینکه باب بعید است.
آنگه تنبیه کرد ایشان را بر نبوّت خود و صحّت [قول]«4» خود گفت: بگو ای محمّد: [قُل]«5» وَ لا أَدراکُم بِه‌ِ، و نه خدای شما را به آن اعلام کردی، یقال: ذریت کذا و
-----------------------------------
(1). مل: و امید.
(4- 2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]
(3). سوره نجم (53) آیه 3 و 4.
(5). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مل، از قرآن مجید افزوده شد.
(6). همه نسخه بدلها: تعرض مثل اینکه.
(7). همه نسخه بدلها اکنون.

صفحه : 113
بکذا، و أدرانی فلان، ای اعلمنی«1». سیبویه گفت: با [ یا ]«2» فصیح‌تر است، برای آن که لغت قرآن بر اینکه است، و حسن بصری خواند در شاذ: و لا ادرأتکم به، [ای]«3»، و لا اعلمتکم به، و اینکه لغت بنی عقیل است که ایشان با «الف» گردانند، و همچنین لغت طی‌ّ یقولون: اعطأت و لبّأت، بمعنی اعطیت و لبّیت للجاریة«4» و النّاصیة جاراة و ناصاة، و انشد المفضّل [134- ر]:

الّا اذنت اهل الیمامة طی‌ّء بحرب کناصاة الاغرّ المشهّر
قالوا: بقی و رضی و نهی، بمعنی بقی و رضی و نهی، قال زید الخیل«5»:

لعمرک ما اخشی التّصعلک ما بقا علی الارض قیسی یسوق«6» الاباعرا
و قال آخر:

لزجرت قلبا لا یزیغ لزاجر ان‌ّ الغوی‌ّ اذا نهی لم یعتب
ای، اذا نهی. و بزّی روایت کرد عن ابی کثیر«7»: و لأدریکم، بر اثبات و ایجاب، [ای]«8» و لأعلمکم اللّه به، اگر خدای خواستی من نخواندمی بر شما، [بل]«9» خدای اعلام کردی شما را. عبد اللّه عبّاس خواند: و لا انذرتکم به، من الانذار، و من شما را به آن نترسانیدمی. آنگه بر اینکه قول حجّت آورد، گفت: فقد لبثت فیکم عمرا من قبله، گفت: من پیش از اینکه عمری [در میان]«10» شما زندگانی کردم و آن چهل سال بود، که اتفاق است که: خدای تعالی رسول را به چهل سالگی فرستاد- و به مکّه ده«11» سال مقام کرد و به مدینه سیزده سال«12» و چون با جوار رحمت ایزدی شد شست«13» و سه سال بود او را، از اینکه جا گویند: چهل سال عمری باشد اگر اینکه کاری بود [ی]«14» ساخته و انداخته من پیش از اینکه بر من اثر [ی]«15» بودی. أَ فَلا تَعقِلُون‌َ، عقل
-----------------------------------
(1). آج، آز: علّمنی. (15- 14- 3- 2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(4). اساس: للحاره، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(5). آو، آج، بم، لب: زید بن الخیل.
(6). اساس: یسوی، به قیاس با نسخه مج، تصحیح شد.
(7). آج، مل، مج، لب، آز: إبن کثیر. (10- 9- 8). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(12- 11). کذا در جمیع نسخ، ظاهرا مدّت توقف نبی اکرم (ص) در مکّه 13 سال و در مدینه 10 سال بوده است. در کشف الاسرار و عدّة الابرار (ج 4 ص 264) آمده است. قال إبن عباس: نبی رسول اللّه و هو إبن اربعین سنة و اقام بمکة ثلث عشرة سنة و بالمدینة توفّی و هو إبن ثلث و ستین سنة.
(13). همه نسخه بدلها: شصت.

صفحه : 114
نداری شما یا عقل را کار نمی‌بندی! و صورت استفهام است و مراد تقریع است و ملامت.
آنگه گفت بر سبیل تعجّب و ملامت: فَمَن أَظلَم‌ُ، ظاهر استفهام است و معنی توبیخ و تقریع، گفت: کیست بیداد گرتر«1» و ظالمتر از آن کس که او بر خدای دروغ فرو بافد؟ و افتراء، اختراع دروغ باشد از خویشتن که کس نگفته باشد، و دروغ ایشان بر خدای آن بود که، با او انباز کنند«2» و او را زن و فرزند گفتند، و در او جبر گفتند که: لَو شاءَ اللّه‌ُ ما أَشرَکنا وَ لا ...«3»، به بدل عدل و توحید، جبر و تشبیه گفتند: أَو کَذَّب‌َ بِآیاتِه‌ِ، [ یا ]«4» به آیات او تکذیب کند و آن را دروغ دارد از محمّد و قرآن که معجز اوست و دیگر معجزات او. آنگه گفت: انّه، و [ها]«5»، ضمیر شأن و کار راست، یعنی شأن و کار چنین افتاد«6» که گناهکاران یعنی کافران فلاح و ظفر و نجات نیابند.
وَ یَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، آنگه وصف کرد ایشان را، گفت: می پرستند«7» بدون خدای تعالی یعنی جز او. [و]«8» گفتند: فرود او بتانی را. و «ما»، نکره موصوفه است و صالح بود لفظ او واحد و تثنیه و جمع را، و التّقدیر: و یعبدون من دون اللّه شیئا، او اشیاء، که از صفت او آن است که: هیچ مضرّت نکند ایشان را از آن جا [که]«9» قادر نباشد بر آن، و هیچ منفعت نکند از آن که نتواند. و آنگه«10» چون ایشان را از آن بپرسند که چرا پرستی اینان را! گویند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه‌ِ، اینان شفیعان مااند نزد خدای تعالی، و سبب آن بود که ایشان گفتند: عبادات ما خدای را بنشاید، ما از جمله آفریده‌های او چیزی اختیار کنیم و توجیه عبادت کنیم به او تا ما را به او نزدیک کند و شفیع ما باشد پیش او. [و]«11» اینکه اعتقادی باطل است که عقل و شرع مخالف است اینکه را، و ظنّی خطاست که ایشان بردند که عبادت غیر او [را بشاید و]«12» ایشان را نافعتر بود از آن که عبادت او. حسن گفت: آن خواستند که اینان
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، لب: بیداد کارتر. [.....]
(2). همه نسخه بدلها: بجز مل: گفتند، مل: گرفتند.
(3). سوره انعام (6) آیه 148. (12- 11- 9- 8- 5- 4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(6). آو: افتا/ افتاد.
(7). اساس: می‌پرستیدند، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(10). مل: آنگاه.

صفحه : 115
شفیعان مااند در اصلاح معاش ما که ایشان به بعث و نشور ایمان نداشتند و سخن ایشان اینکه بود که، خدای تعالی حکایت کرد: وَ أَقسَمُوا بِاللّه‌ِ جَهدَ أَیمانِهِم لا یَبعَث‌ُ اللّه‌ُ مَن یَمُوت‌ُ ...«1»، آنگه رسول را فرمود که بگو ایشان را بر سبیل الزام: أَ تُنَبِّئُون‌َ اللّه‌َ، شما آمده‌ای تا خدای را خبر دهی از چیزی که او نداند، و آن شفاعت اصنام است، و اینکه چیزی است که در علم خدای نیست، از آن جا که اینکه را اصلی نیست و اگر اینکه را اصلی بودی خدای دانستی، پس شما آمده‌ای تا خدای را چیزی بیاموزی که خدای نمی‌داند، و اینکه بر سبیل الزام می‌گوید بر طریق تهکّم و سخریّت. آنگه تنزیه کرد خود را و گفت: سُبحانَه‌ُ وَ تَعالی عَمّا یُشرِکُون‌َ، منزّه است و پاکیزه از آن که با او انباز گیرند.
قوله: وَ ما کان‌َ النّاس‌ُ إِلّا أُمَّةً واحِدَةً فَاختَلَفُوا، حق تعالی در اینکه آیت خبر داد که: مردمان همه یک امت بودند، و امّت جماعتی باشند مجتمع بر امری و مستمرّ بر طریقتی«2»، و اصل او از أم‌ّ باشد، و آن قصد است، و مراد در آیت آن است که:
مردمان پیش از اختلاف بر یک دین و طریقت بودند.
مفسّران خلاف کردند که آن چه دین بود، بعضی گفتند: دین آدم بود- علیه السّلام- و خلاف نبود، پس خلاف پدید آمد چون قابیل هابیل را بکشت.
حسن بصری گفت: آن دین شرک بود، چنان که خدای [134- پ]
تعالی گفت: کان‌َ النّاس‌ُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَث‌َ اللّه‌ُ النَّبِیِّین‌َ مُبَشِّرِین‌َ وَ مُنذِرِین‌َ ...«3»، و قول اوّل، قول مجاهد و سدّی است.
عبد اللّه عبّاس گفت: میان آدم و نوح- علیهما السّلام- ده قرن بودند همه بر حق‌ّ و دین و شریعت و میان ایشان خلاف نبود، در عهد نوح خلاف کردند و گفتند: خدای تعالی نوح را به ایشان فرستاد. و بعضی دگر گفتند: یک قول بودند روز میثاق، و اینکه قول آن کس باشد که به ذرّ گوید، و بیان کردیم که اینکه معتمد نیست در سورة الاعراف.
بعضی دگر گفتند به اینکه «ناس»، آنان را خواست که در سفینه نوح از غرق
-----------------------------------
(1). سوره نحل (16) آیه 38.
(2). آو، بم، مل، مج، آز: طریقی.
(3). سوره بقره (2) آیه 213.

صفحه : 116
برستند و در همه دنیا جز ایشان آدمی نبود، ایشان همه یک قول و یک ملّت بودند بر شریعت نوح- علیه السّلام. عطا گفت: در عهد ابراهیم- علیه السلام- مردم همه یک ملّت شدند پس از هلاک نمرود و بر دین ابراهیم«1» بودند تا عمرو بن لحی‌ّ«2» خلافی بکرد و تفریقی در میان مردم افگند. کلبی گفت پیش از ابراهیم«3» مجتمع بودند بر کفر، خدای تعالی ابراهیم«4» را بفرستاد، مختلف شدند و بعضی ایمان آوردند و بعضی بر کفر باستادند. زجّاج گفت: مراد عرب است که بر کفر بودند پیش مبعث رسول- علیه السّلام. چون رسول- علیه السّلام- بیامد، مختلف شدند بعضی ایمان آوردند و بعضی کافر ماندند. و در حرف [مصحف]«5» عبد اللّه مسعود آن است که: وَ ما کان‌َ النّاس‌ُ إِلّا أُمَّةً واحِدَةً (علی هدی فاختلفوا عنه)، و اینکه قراءت، قول آنان را که گفتند: ملّت اسلام بود تقوی«6» کند، و اینکه خبر نیز به قوّت اینکه قول توان بردن«7» که رسول- علیه السّلام- گفت:
کل‌ّ مولود یولد علی الفطرة فابواه یهوّدانه و ینصّرانه و یمجّسانه.
چون«8» جمله مردمان در وقت خلقت بر فطرت اسلام باشند تا مضل‌ّ و اغراء کننده بر کفر، مادر و پدر باشند، دلیل آن کند که مردم بر اسلام بوده باشند، پس از آن به دخول شبهات و قلّت فکر و نظر و دعوت مادر و پدر، و حب‌ّ«9» نشوت«10» و عادت تقلید«11» و مانند«12» اینکه اسباب کافر شده باشند، قوله: فَاختَلَفُوا، اختلاف، ذهاب باشد در دو جهت یا بیشتر از جهات، و حدّ مختلفین اینکه بود که: یکی قایم مقام صاحبش نباشد«13» فیما یرجع الی ذاته، چون سواد و بیاض و علم و جهل. وَ لَو لا کَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّک‌َ، اگر نه کلمتی است سابق شده از خدای تعالی که بندگان را در دنیا به تعجیل عقوبت نکند، اینکه قول کلبی است. ابو روق گفت: کلمت سابق آن است که، خدای تعالی دنیا را مدّتی کرده است، و آن مدّت را اجل نهاده است. بعضی
-----------------------------------
(4- 3- 1). اساس: ابراهیم.
(2). آو، بم، لب، آز: عمرو بن یحیی، مل: عمرو بن لحم.
(5). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(6). لب: بقوی.
(7). مج: توان بودن، آو، آج، بم، آز: توان برد. [.....]
(8). آج، مل، مج، لب، آز: چون.
(9). اساس: واجب، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(10). اساس: نشود، به قیاس با نسخه مل، تصحیح شد.
(11). آو، آج، بم، آز: تکلیف.
(12). اساس: تایید، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(13). آو، آج، بم، آز: بود، لب: نبود.

صفحه : 117
دگر گفتند: آن کلمت آن است که، خدای تعالی بگفته است که هیچ کس را عقاب نکند الّا بعد اقامة الحجة علیه، چنان که گفت: ... وَ ما کُنّا مُعَذِّبِین‌َ حَتّی نَبعَث‌َ رَسُولًا«1».
حسن گفت: کلمت آن است که، در سابق حکم او رفته است، که حکم نکند میان ایشان در آنچه در آن خلاف می‌کنند به ثواب و عقاب الّا روز قیامت. لَقُضِی‌َ بَینَهُم فی الدّنیا، میان ایشان حکم کرده شدی و کارگزارده هم در دنیا تا مؤمن به بهشت شد [ی و]«2» کافر به دوزخ.
و ابو روق گفت: لَقُضِی‌َ بَینَهُم، یعنی قیامت برانگیختی بر ایشان، و گفتند:
لفرغ من هلاکهم، هلاک بکردندی«3» ایشان را و از ایشان فارغ شدندی. و عیسی بن عمر خواند: لقضی بینهم، بر فعل مستقیم اسنادا الی اسم اللّه تعالی، حکم کردی خدای تعالی میان ایشان در آنچه ایشان در آن خلاف می‌کنند. و بر قراءت عامّه، حکم کردندی«4» میان ایشان بر فعل مجهول، و معنی یکی باشد، برای آن که آن حکم [نیز]«5» با خدای تعالی مسند بود.
وَ یَقُولُون‌َ لَو لا أُنزِل‌َ عَلَیه‌ِ آیَةٌ مِن رَبِّه‌ِ، آنگه حق تعالی از تحکّم و تعنّت کافران حکایت کرد که، ایشان گفتند: لولا انزل، ای هلا انزل، چرا انزله«6» نمی‌کند خدای بر محمّد آیتی و دلالتی و علامتی، و مراد ایشان علامتی بود که ایشان عند آن مضطرّ و ملجأ گردند به معرفت، و مرادشان نه معجز بود چه، معجزات رسول- علیه السّلام- بی‌اندازه بود«7».
ابو علی گفت: آیتی خواستند بیرون قرآن، خدای تعالی گفت بگو ای محمّد:
إِنَّمَا الغَیب‌ُ لِلّه‌ِ، غیب خدای راست و او داند که مصلحت مکلّفان در چیست از اظهار آیات و ابراز«8» معجزات و مکلّفان عند کدام«9» [آیات]«10» به صلاح نزدیکتر باشند،
-----------------------------------
(1). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 15. (10- 5- 2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(3). مل: نکردندی.
(4). مج: کردی.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مج: انزال.
(7). مل: انذار نبود.
(8). اساس: آنرا از، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(9). آو، آج، بم، آز: کرام. [.....]

صفحه : 118
پس شما را نرسد که اقتراح کنی [135- ر]
که باشد که در آن مصحلت نبود، اینکه با خدای تفویض باید کردن که او عالم الذّات است و عالم به مصالح مکلّفان.
آنگه گفت، بگو ایشان را که: آنچه خدای وعده داده اس آن را منتظر باشی از نصرت مؤمنان و ظفر ایشان که من نیز نگرانم«1» و با شما به یک جای منتظرم. امّا لو لا، به دو معنی آید: یکی امتناع الشّی‌ء لوجود غیره، نحو قوله: فَلَو لا أَنَّه‌ُ کان‌َ مِن‌َ المُسَبِّحِین‌َ، لَلَبِث‌َ فِی بَطنِه‌ِ إِلی یَوم‌ِ یُبعَثُون‌َ«2». و قول عمر: «لولا علی‌ّ لهلک عمر»، و دگر به معنی تحضیض آید، چنان که در اینکه آیت هست.
قوله: وَ إِذا أَذَقنَا النّاس‌َ رَحمَةً مِن بَعدِ ضَرّاءَ مَسَّتهُم، حق تعالی در اینکه آیت خبر داد که: چون بچشانیم مردمان را، یعنی کافران را و اینکه عموم [را]«3» تخصیص است به قرینه می‌باید کردن«4»، من قوله: إِذا لَهُم مَکرٌ فِی آیاتِنا، برای آن که اینکه جز به حال کفّار لایق نباشد. «رحمتی»، یعنی نعمتی و خصبی. مِن بَعدِ ضَرّاءَ، از پس«5» قحط«6» و تنگی و درویشی و سوء حالی«7» و بیماری که به ایشان رسیده باشد. إِذا لَهُم مَکرٌ فِی آیاتِنا، اینکه «اذا» ی دوم«8»، جواب «اذا» ی اوّل است، و اینکه را «اذا» ی مفاجات گویند، و برای آن صالح است که جواب او«9» باشد که از سر او جمله می‌آید متضمّن فعل برای آن که «اذا» ی اوّل ظرف است، و ظرف را چاره نباشد از عاملی، و عامل در او جواب او باشد، و اینکه جواب فعل باید«10» یا چیزی که در او معنی فعل بود، چنان که در آیت هست من قوله: لَهُم مَکرٌ فِی آیاتِنا، و التّقدیر: و اذا اذقنا النّاس رحمة بعد الضّرّاء مکروا«11» فی آیاتنا، و لکن در معنی فرقی بسیار باشد میان آن که فعل صریح گفتی و میان اینکه که جمله‌ای گفتی«12» از مبتدا و خبر، برای آن که اینکه جا مبالغتی هست که آن جا نیست، چه اینکه جا معنی آن است که: اذا لهم مکر ثابت
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: نگران آنم.
(2). سوره صافّات (37) آیه 143 و 144.
(3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(4). آو، آج، بم، لب: عموم را تخصیص به قرینه می‌باید کرد.
(5). اساس: از سر، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(6). همه نسخه بدلها: قحطی.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مج: سوء حال.
(8). آز: دؤم.
(9). اساس: لو، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(10). آج، لب، از: می‌باید.
(11). مج: مکر.
(12). اساس: گفتند، به قیاس با نسخه مل، تصحیح شد.

صفحه : 119
حاصل مستقر لا یزول، و آنگه آن معنی که: در «اذا» مفاجات«1» هست از سرعت و فجأت، و معنی آن که: چون ما چنین کنیم به عوض آن که باید«2» که ایشان شکر کنند و در حمد فزایند که بنگری ناگاه و نا اندیشیده ایشان را در آیات ما مکری باشد.
مجاهد گفت: مراد به مکر، استهزاء و تکذیب است. مقاتل بن حیّان گفت:
اینکه مکر آن است که، ایشان عند اینکه حال نگفتند«3» که: اینکه خیر روزیی است که خدای تعالی به ما داد، گفتند: سقینا بنوء کذا«4»، ما را به نوء عقرب و سرطان و حوت [و]«5» مانند اینکه آب دادند و باران. فرستادن باران«6» با نجوم حوالت کردندی و نوء، بر آمدن ستاره‌ای باشد یا «7» فروشدنش که ایشان گویند عند آن باران آید، و علی هذا قوله: وَ تَجعَلُون‌َ رِزقَکُم أَنَّکُم تُکَذِّبُون‌َ«8».
قُل‌ِ اللّه‌ُ أَسرَع‌ُ مَکراً، ای محمّد«9»؟ تو جواب ده و بگوی که: خدای تعالی سریع مکرتر است، یعنی زود عقوبت‌تر است، و مکر از خدای تعالی عقوبت باشد، و برای آن مکر خواند آن را که در برابر مکر ایشان بود، بر ازدواج آن را مکر نام نهاد. و وجهی دیگر آن است که: برای آن مکر خواند آن را که، صورت مکر«10» دارد از امهال و از استدراج، نحو قوله: ... سَنَستَدرِجُهُم مِن حَیث‌ُ لا یَعلَمُون‌َ«11». و قوله: ... إِنَّما نُملِی لَهُم لِیَزدادُوا إِثماً وَ لَهُم عَذاب‌ٌ مُهِین‌ٌ«12».
آنگه گفت: إِن‌َّ رُسُلَنا یَکتُبُون‌َ ما تَمکُرُون‌َ، رسولان ما، یعنی آن فریشتگان که موکّلند بر بنی آدم از نویسندگان، می‌نویسند آنچه ایشان می‌کنند و می‌گویند از باب
-----------------------------------
(1). مل: آن معنی که دارد از مفاجا هست.
(2). آج، لب، از: می‌باید. [.....]
(3). آو، بم: گفتندی، آج، لب، آز: گفتند، مل: بگفتندی.
(4). اساس: بنو کلبی، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(5). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(6). همه نسخه بدلها: باران فرستادند، آن.
(7). اساس: تا، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(8). سوره واقعه (56) آیه 82.
(9). مل: محمّدا.
(10). اساس: صورت مکر مکر، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(11). سوره اعراف (7) آیه 182.
(12). سوره آل عمران (3) آیه 178.

صفحه : 120
مکر از کفر و استهزاء و حوالت افعال خدای تعالی با نجوم و جز آن. جمله قرّاء [به]«1» «تا» ی خطاب خواندند: تَمکُرُون‌َ، مگر روح، که او یمکرون خواند به « یا ». و نیز از یعقوب روایت کردند، و در شاذّ حسن و مجاهد و قتاده- ردّا علی قوله: إِذا لَهُم مَکرٌ فِی آیاتِنا.

[سوره یونس (10): آیات 22 تا 36]

[اشاره]


هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُم فِی البَرِّ وَ البَحرِ حَتّی إِذا کُنتُم فِی الفُلک‌ِ وَ جَرَین‌َ بِهِم بِرِیح‌ٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتها رِیح‌ٌ عاصِف‌ٌ وَ جاءَهُم‌ُ المَوج‌ُ مِن کُل‌ِّ مَکان‌ٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُم أُحِیطَ بِهِم دَعَوُا اللّه‌َ مُخلِصِین‌َ لَه‌ُ الدِّین‌َ لَئِن أَنجَیتَنا مِن هذِه‌ِ لَنَکُونَن‌َّ مِن‌َ الشّاکِرِین‌َ (22) فَلَمّا أَنجاهُم إِذا هُم یَبغُون‌َ فِی الأَرض‌ِ بِغَیرِ الحَق‌ِّ یا أَیُّهَا النّاس‌ُ إِنَّما بَغیُکُم عَلی أَنفُسِکُم مَتاع‌َ الحَیاةِ الدُّنیا ثُم‌َّ إِلَینا مَرجِعُکُم فَنُنَبِّئُکُم بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (23) إِنَّما مَثَل‌ُ الحَیاةِ الدُّنیا کَماءٍ أَنزَلناه‌ُ مِن‌َ السَّماءِ فَاختَلَطَ بِه‌ِ نَبات‌ُ الأَرض‌ِ مِمّا یَأکُل‌ُ النّاس‌ُ وَ الأَنعام‌ُ حَتّی إِذا أَخَذَت‌ِ الأَرض‌ُ زُخرُفَها وَ ازَّیَّنَت وَ ظَن‌َّ أَهلُها أَنَّهُم قادِرُون‌َ عَلَیها أَتاها أَمرُنا لَیلاً أَو نَهاراً فَجَعَلناها حَصِیداً کَأَن لَم تَغن‌َ بِالأَمس‌ِ کَذلِک‌َ نُفَصِّل‌ُ الآیات‌ِ لِقَوم‌ٍ یَتَفَکَّرُون‌َ (24) وَ اللّه‌ُ یَدعُوا إِلی دارِ السَّلام‌ِ وَ یَهدِی مَن یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ (25) لِلَّذِین‌َ أَحسَنُوا الحُسنی وَ زِیادَةٌ وَ لا یَرهَق‌ُ وُجُوهَهُم قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ هُم فِیها خالِدُون‌َ (26)
وَ الَّذِین‌َ کَسَبُوا السَّیِّئات‌ِ جَزاءُ سَیِّئَةٍ بِمِثلِها وَ تَرهَقُهُم ذِلَّةٌ ما لَهُم مِن‌َ اللّه‌ِ مِن عاصِم‌ٍ کَأَنَّما أُغشِیَت وُجُوهُهُم قِطَعاً مِن‌َ اللَّیل‌ِ مُظلِماً أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ النّارِ هُم فِیها خالِدُون‌َ (27) وَ یَوم‌َ نَحشُرُهُم جَمِیعاً ثُم‌َّ نَقُول‌ُ لِلَّذِین‌َ أَشرَکُوا مَکانَکُم أَنتُم وَ شُرَکاؤُکُم فَزَیَّلنا بَینَهُم وَ قال‌َ شُرَکاؤُهُم ما کُنتُم إِیّانا تَعبُدُون‌َ (28) فَکَفی بِاللّه‌ِ شَهِیداً بَینَنا وَ بَینَکُم إِن کُنّا عَن عِبادَتِکُم لَغافِلِین‌َ (29) هُنالِک‌َ تَبلُوا کُل‌ُّ نَفس‌ٍ ما أَسلَفَت وَ رُدُّوا إِلَی اللّه‌ِ مَولاهُم‌ُ الحَق‌ِّ وَ ضَل‌َّ عَنهُم ما کانُوا یَفتَرُون‌َ (30) قُل مَن یَرزُقُکُم مِن‌َ السَّماءِ وَ الأَرض‌ِ أَمَّن یَملِک‌ُ السَّمع‌َ وَ الأَبصارَ وَ مَن یُخرِج‌ُ الحَی‌َّ مِن‌َ المَیِّت‌ِ وَ یُخرِج‌ُ المَیِّت‌َ مِن‌َ الحَی‌ِّ وَ مَن یُدَبِّرُ الأَمرَ فَسَیَقُولُون‌َ اللّه‌ُ فَقُل أَ فَلا تَتَّقُون‌َ (31)
فَذلِکُم‌ُ اللّه‌ُ رَبُّکُم‌ُ الحَق‌ُّ فَما ذا بَعدَ الحَق‌ِّ إِلاَّ الضَّلال‌ُ فَأَنّی تُصرَفُون‌َ (32) کَذلِک‌َ حَقَّت کَلِمَةُ رَبِّک‌َ عَلَی الَّذِین‌َ فَسَقُوا أَنَّهُم لا یُؤمِنُون‌َ (33) قُل هَل مِن شُرَکائِکُم مَن یَبدَؤُا الخَلق‌َ ثُم‌َّ یُعِیدُه‌ُ قُل‌ِ اللّه‌ُ یَبدَؤُا الخَلق‌َ ثُم‌َّ یُعِیدُه‌ُ فَأَنّی تُؤفَکُون‌َ (34) قُل هَل مِن شُرَکائِکُم مَن یَهدِی إِلَی الحَق‌ِّ قُل‌ِ اللّه‌ُ یَهدِی لِلحَق‌ِّ أَ فَمَن یَهدِی إِلَی الحَق‌ِّ أَحَق‌ُّ أَن یُتَّبَع‌َ أَمَّن لا یَهِدِّی إِلاّ أَن یُهدی فَما لَکُم کَیف‌َ تَحکُمُون‌َ (35) وَ ما یَتَّبِع‌ُ أَکثَرُهُم إِلاّ ظَنًّا إِن‌َّ الظَّن‌َّ لا یُغنِی مِن‌َ الحَق‌ِّ شَیئاً إِن‌َّ اللّه‌َ عَلِیم‌ٌ بِما یَفعَلُون‌َ (36)
[135- پ]

[ترجمه]

‌او آن است که رواند«2» شما را در خشک و در دریا تا چون«3» باشی در کشتی و براند به ایشان به بادی خوش و شادمانه شوند به آن، بیاید به ایشان بادی سخت و آمد به ایشان موج از هر جای و گمان برند که ایشان را گرد در گرفته‌اند به ایشان، بخوانند خدای را خالص بکرده او را طاعت، که اگر برهانی ما را از اینکه، باشیم از شکر کنندگان.
چون برهانید«4» ایشان را که«5» بنگری ایشان ظلم می‌کنند در زمین بنا حق، ای مردمان ظلم شما بر خود [است]«6» برخورداری«7» زندگانی دنیا، پس با ما«8» باشد بازگشت«9» شما، خبر دهیم شما را به آنچه کرده باشی«10».
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(2). آو، آج، لب: می‌راند، مج: می‌رواند.
(3). آو، آج، لب شما.
(4). آو، آج، لب: برهاند. [.....]
(5). آو، آج، لب: چون.
(6). اساس: ندارد، از مج، افزوده شد، آو، آج: بر تنهای شماست.
(7). مج: برخوردارید.
(8). آو: و اما.
(9). آو، بم: و از گشت.
(10). آو، آج، لب: می‌کنید، مج: کرده باشیم.

صفحه : 121
[136- ر]
مثل زندگانی دنیا چون آبی است که ما«1» فرود آریم از آسمان آمیخته«2» به آن گیاه زمین از آنچه خورند مردمان«3» و چهار پایان«4». تا چون بگیرد زمین زینت خود و آراسته شود«5»، [و]«6» گمان برند اهلش که ایشان توانا شوند«7» بر آن آید به ایشان فرمان ما به شب یا به روز، کنیم آن را دروده، پنداری که نبوده است دی«8» همچنین، تفصیل دهیم آیتها را برای گروهی [که]«9» اندیشه کنند.
و خدای می‌خواند با سرای سلامت، و راه نماید آن را که خواهد با راه راست.
و آنان را که نیکوی کنند نیکوتر باشد و بیشتر، و نرسد به روی ایشان گردی و نه خواری، ایشان اهل بهشت‌اند، ایشان در آن جا همیشه باشند [136- پ].
و آنان که اندوختند بدیها، پاداشت بدی باشد«10» بمانند آن، و برسد به ایشان خواری، نیامد«11» ایشان را از خدای از نگاهداری، پندا [ر]
ی«12» بپوشیدند رویهاشان«13» پاره‌ها«14» از شب تاریک، ایشان اهل دوزخ [اند]«15» ایشان در آن جا همیشه باشند.
-----------------------------------
(1). اساس: کما/ که ما.
(2). همه نسخه بدلها: آمیخته شود.
(3). آو، آج، بم، لب: مردم.
(4). آو، آج، بم، لب: چهار پای.
(5). آو، آج، بم، لب: بیاراید. (15- 12- 9- 6). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(7). همه نسخه بدلها: توانا شدند.
(8). آو، بم: دین. [.....]
(10). آو، آج، بم، لب: یابند.
(11). همه نسخه بدلها: نباشد.
(13). همه نسخه بدلها: رویهای ایشان.
(14). اساس: پارها/ پاره‌ها.

صفحه : 122
و آن روز که [گرد]«1» کنیم ایشان را جمله، پس گوییم آنان را که انباز گرفتند بر جای خود باشید شما و انبازان شما. جدا کردیم میان ایشان [و]«2» گفتند انبازان ایشان ما را نپرستی«3».
بس است خدای گواه میان ما و میان شما اگر«4» ما از پرستش شما غافل شدیم.
[137- ر]
آن جا بیازماید هر کسی آنچه در پیش او افگنده بود، و باز برند ایشان را با خدایی که خداوند ایشان«5» است بدرستی، و گم شود از ایشان آنچه فرا بافته باشند.
بگو کیست که روزی می‌دهد شما را از آسمان و زمین، یا کیست که قادرست بر گوشها و چشمها، و کیست که بیرون آرد زنده از مرده، و بیرون آرد مرده را از زنده، و کیست که تدبیر کند کار را، گویند خدای بگو که نمی‌ترسی شما.
آن خدای است خداوند شما براستی، چیست پس«6» حق مگر گمراهی کجا می‌گردانند شما را!
همچنین واجب شد عذاب خدای تو بر«7» آنان که فاسق شدند که ایشان ایمان نمی‌آرند.
[137- پ]
بگو که هستند از انبازان شما کسی [که]«8»
-----------------------------------
(2- 1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(8- 3). اساس: آنچه ما را می‌پرستید، که با توجّه به ترجمه مجدد همین آیه در متن تصحیح شد. آو، بم: می‌پرستدندی، آج، لب: می‌پرستیدند.
(4). کذا در اساس، آو، آج، بم، مج، لب.
(5). آو، آج، بم: با خدای آن که خدای ایشان.
(6). آو، بم از.
(7). آو، بم: ور.

صفحه : 123
ابتدا کند خلق«1» و آنگه باز آفریند! بگو خدای است که ابتدا کند خلق را پس آنگاه باز آفریند [ایشان را]«2» چگونه می‌گردانند شما را.
بگو هستند از انبازان [شما]«3» کسی [که]«4» راه نماید به حق! بگو که خدای راه نماید به حق آن که او راه نماید به حق سزاوارتر که او را پی‌گیر کنند«5» یا آن کس که راه ننماید«6» مگر که راهش نمایند! چه بوده است شما را چگونه حکم می‌کنی؟
و پی‌گیری نمی‌کنند بیشتر ایشان مگر گمان را که گمان بنگزیراند«7» از حق چیزی که خدای داناست به آنچه«8» می‌کنی«9».
قوله تعالی: هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُم- الایة، قدیم- جل‌ّ جلاله- در اینکه آیت تذکیر نعمت خود کرد با بندگان، گفت: او آن خدای است که برد شما را در دریا و خشک«10»، یقال: سار و سیّرته، برفت و من بروانیدمش«11»، و آن به تمکین باشد و اقدار و اعداد آلات، فِی البَرِّ، در زمین بیابان«12» [138- ر].
إبن عامر و ابو جعفر خواند [ند]«13»: ینشرکم«14»، به «نون» و «شین» من النّشر«15»، او آن [است]«16» که شما را می‌پراگند در زمین خشک و دریا. ابو علی گفت حجّت اینان که [اینکه]«17» خواندند، قوله تعالی: وَ بَث‌َّ مِنهُما رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً ...«18»، و بث‌ّ، از تفریق باشد، [و]«19» قوله تعالی: فَانتَشِرُوا فِی الأَرض‌ِ ...«20»، ... ثُم‌َّ إِذا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُون‌َ«21». و حجّت باقی قرّاء که یُسَیِّرُکُم خواندند، به «سین» و « یا » من التّسییر،
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها را. (19- 17- 13- 4- 3- 2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(5). آو، آج، بم، لب: پی‌گیرند، مج: پی‌گیری کنند.
(6). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، در معنی لازم کلمه به مفهوم «راه نیابد». [.....]
(7). آج، مج، لب: بنگریزاند.
(8). همه نسخه بدلها شما.
(9). «می‌کنی» ترجمه مناسب «تفعلون» به صیغه خطاب است که ضبط برخی از نسخه بدلهای ماست.
(10). آج، لب، از: و در خشکی.
(16- 11). مل: بردمش.
(12). آو، بم، لب: خشک.
(14). اساس: نشیر، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(15). اساس: الشر، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(18). سوره نساء (4) آیه 1.
(20). سوره جمعه (62) آیه 10.
(21). سوره روم (30) آیه 20.

صفحه : 124
قوله تعالی: قُل سِیرُوا فِی الأَرض‌ِ ...«1»، و هر دو معنی به یکدیگر نزدیکتر است«2»، حق تعالی منّت نهاد بر ما به تمکین او ما را از آن که در زمین او می‌رویم آنچه محل‌ّ قدرت است از دست و پای و جوارح خلق اوست و قدرت که فعل به او توان کردن، از فعل اوست. چهار پای که بر پشت او سفر توان کردن از خلق اوست، و راه چنان ساختن که در او بتوان رفتن از فعل اوست. ستاره که به آن راه توان بردن از خلق اوست عقل، که به آن هدایت توان کردن در راه بردن از فعل اوست، برای آن«3» نکوست که گوید: شما را من می‌برم در برّ و بحر، و اگر چه سیر فعل ماست. و برّ، زمین خشک باشد و بیابان«4» فراخ که از میان دو شهر«5» باشد. و «برّ»، نیکوی باشد. و «برّ»، گندم باشد، و اهل اشتقاق گفتند: اصل کلمه از سعت و فراخی است، و «بر»، [و «برّ»]«6» هم از فراخی چیز«7» است. و بحر مستقرّ آبی باشد فراخ، و اشتقاق او هم از فراخی است، و منه البحر الّذی هو الشّق، و البحیرة الابل الّتی«8» تشق‌ّ آذانها«9»، و جمع قلیل بحر، ابحر باشد«10» و جمع کثیرش بحور باشد«11». و مرد فراخ عطا را از اینکه جا به بحر تشبیه کنند، و مرد بسیار علم را. حَتّی إِذا کُنتُم فِی الفُلک‌ِ، «حتّی»، انتهای غایت را بود، تا چون حاصل آمدی در کشتی. «کان»، روا بود که تامّه بود به معنی حصلتم، اولیتر است که ناقصه باشد و جار و مجرور در محل‌ّ«12» خبر او، و تقدیر [ه]«13» راکبین فی الفلک حاصلین فیها. و فلک کشتیها باشد، اسم جنس است و اشتقاق او از فلک است و فلکة المغزل، برای دوران او در آب، و فلک را برای گردش، و بادریسه«14» دوک را برای گردش، و اینکه لفظ [هم]«15» واحد باشد و هم جمع، آن جا که
-----------------------------------
(1). سوره انعام (6) آیه 11.
(2). همه نسخه بدلها: نزدیک است.
(3). آو، آج، بم که. [.....]
(4). مج خشک.
(5). اساس: دشمن، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(15- 6). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(7). مج، لب: خیر.
(8). آو، آج، بم، لب، آز: الّذی.
(9). آو، آج، بم: یشق اذنها.
(10). آو، آج، بم، لب، آز: و ابحر جمع قلّت باشد.
(11). آو، آج، بم، لب، آز: و بحور جمع کثرت.
(12). آج، آز نصب.
(13). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مل، افزوده شد، آو، آج، بم، آز: تقدیر آن که.
(14). آج، آز: با ریسه.

صفحه : 125
واحدست فی قوله: ... فِی الفُلک‌ِ المَشحُون‌ِ«1». و اینکه جا«2» جمع است لقوله: وَ جَرَین‌َ بِهِم بِرِیح‌ٍ، حق تعالی اوّل آیت بر عموم نهاد و خطاب کرد با راکب برّ و بحر، آنگه تخصیص کرد راکب بحر را، گفت: حَتّی إِذا کُنتُم فِی الفُلک‌ِ وَ جَرَین‌َ بِهِم، و عدول کرد از خطاب با غیاب. و کشتیها ببرد ایشان را بِرِیح‌ٍ طَیِّبَةٍ، به بادی خوش، و چون باد نرم باشد کشتی خوش رود و راست و آسان رود. وَ فَرِحُوا بِها، اهل کشتی و سکّان او شادمانه شوند به آن باد و گمان برند که همچنان خواهد بودن. جاءَتها رِیح‌ٌ عاصِف‌ٌ، بادی سخت برآید و دریا آشفتن گیرد و موجها خاستن گیرد، وَ جاءَهُم‌ُ المَوج‌ُ مِن کُل‌ِّ مَکان‌ٍ، از هر جای، و ایشان فرو مانند و بترسند و گمان برند که عذاب خدای به ایشان محیط شد و وقت هلاک نزدیک آمد. دَعَوُا اللّه‌َ، در دعا گیرند و دل با خدای راست کنند، و اخلاص کار بندند، و دست به دعا بردارند و گویند: بار خدایا؟ اگر ما را برهانی از اینکه جا، ما از جمله شاکران و شکر کنندگان باشیم.
فَلَمّا أَنجاهُم، چون خدای تعالی ایشان را برهاند از آن ورطه، إِذا هُم یَبغُون‌َ، ایشان را بینی که بغی کنند و ظلم و تعدّی کردن گیرند در زمین. آنگه گفت: از«3» بغی انسان مرا چه زیان است؟ ای مردمان ظالم باغی؟ بر خویشتن بغی«4» می‌کنی و به جای خود بد می‌کنی«5». وَ جَرَین‌َ بِهِم، «نون»، ضمیر فلک است که جمع نهاد آن را، و «با»، تعدیه راست فی بهم، و فی قوله بِرِیح‌ٍ، آلت«6» راست چنان که: کتبت بالقلم، و ریح، مؤنّث است برای آن گفت: طَیِّبَةٍ، و بیان کردیم در سورة الاعراف که: عرب بسیار عدول کنند از مخاطبه به مغایبه، و از مغایبه به مخاطبه، منها قول الشّاعر:

باتت تشکّی الی‌ّ النّفس مجهشة و قد حملتک سبعا بعد سبعینا
آغاز به مغایبه کرد و آنگاه با خطاب رجوع کرد، و در آیت همچنین کرد. و قوله:
-----------------------------------
(1). سوره شعراء (26) آیه 119.
(2). آج، لب، آز: آن جا که.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل: آن. [.....]
(4). مل: ظلم.
(5). آج فی قوله، مج، لب، آز قوله.
(6). اساس: بر حاله، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.

صفحه : 126
فَرِحُوا بِها، ضمیر راجع است با باد، [و]«1» جاءَتها، «ها» ضمیر فلک است که به جمع کرد آن را، و عاصف، از اوصاف مخصوصه است، برای آن «تا» ی تأنیث در او نیاورد فی قول الکوفیّین: کحایض و طالق و طاهر و طامث، چون اینکه اوصاف مختص است به زنان و مشترک نیست بین الرّجال و النّساء، به [تا]«2» ی تأنیث [138- پ]
حاجت نبود تا فرق کند بین المذکّر و المؤنّث. و بصریان گفتند: اینکه علّت مطّرد نیست و انّما بر سبیل نسبت است، ای ذات حیض و طهر و طلاق و ریح ذات عصف«3»، و العصف شدّة الرّیح و لا یستعمل الّا فی الرّیح، قال الشّاعر:

حتی اذا عصفت ریح مزعزعة فیها«4» قطار و رعد صوته رجل
وَ جاءَهُم‌ُ المَوج‌ُ، «هم» ضمیر راکبان دریاست، و موج اسم جنس است و قوله:
أُحِیطَ بِهِم، کنایت است از هلاک، و منه قول اللّه تعالی«5»:إن به وَ اللّه‌ُ مِن وَرائِهِم مُحِیطٌ«6»، ای مهلک لهم«7». دَعَوُا اللّه‌َ، جواب «اذا» است، و عامل در او. و مُخلِصِین‌َ، نصب بر حال است. و «دین»، طاعت است و نصب او بر مفعول به است، و قوله: لَئِن أَنجَیتَنا، در کلام حذفی و اختصاری هست، و التّقدیر: یقولون لئن انجیتنا. و عرب حذف بسیار کنند چنان که بسیار جای نظایر آن برفت. و هذِه‌ِ، راجع است با حالت یا شدّت و محنت، و «لام» اوّل در لَئِن«8» جواب قسمی مضمر است، و در دوم، لَنَکُونَن‌َّ، جواب «ان» است. و «نون» تأکید راست، و «من»، تبیین راست و تبعیض نیز محتمل است.
آنگه حق تعالی در آیت دیگر گفت: وفا نکردند به آنچه گفتند، چون با حال سلامت و نجات افتادند با سر بغی و ظلم رفتند. و نجات، رستگاری باشد، و انجیته و نجّیته به معنی واحد باشد، و نجوت به همچنین. و قوله: إِذا هُم، مفاجات راست، که بنگری ایشان در زمین بغی می‌کنند بنا حق. آنگه گفت: اینکه ظلم که بر یکدیگر
-----------------------------------
(2- 1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(3). اساس: عاصف، به قیاس با نسخه مج، تصحیح شد.
(4). آو، آج، بم، آز: منها.
(5). همه نسخه بدلها بجز بم و آز قوله تعالی.
(6). سوره بروج (85) آیه 20.
(7). آو، آج، لب، آز: ای مهلکهم لهم.
(8). اساس: اینکه، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.

صفحه : 127
می‌کنی، بر خود می‌کنی از آن جا که وبال آن راجع با شماست، [... وَ لا یَحِیق‌ُ المَکرُ السَّیِّئ‌ُ إِلّا بِأَهلِه‌ِ«1» ... وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِن کانُوا أَنفُسَهُم یَظلِمُون‌َ«4»، و قوله: فَمَن«5» مَتاع‌َ الحَیاةِ الدُّنیا، حفص خواند: متاع الحیوة الدّنیا، به نصب «عین» علی التّحذیر، چنان که الاسد، و المعنی: احذر الاسد، و وجهی دگر آن که: [به فعلی مضمر منصوب باشد، کانّه قال: تبغون متاع الحیوة الدّنیا، مفعول به باشد. و وجهی دگر آن که مفعول له باشد، لقوله: إِنَّما بَغیُکُم عَلی أَنفُسِکُم مَتاع‌َ الحَیاةِ الدُّنیا. و وجهی دگر آن که]«7» نصب او بر مصدری محذوف الفعل باشد، کأنّه قال:
تمتّعون متاع الحیوة الدّنیا. و باقی قرّاء، به رفع خواندند بر خبر مبتدای محذوف، کأنّه قال: ذاک متاع الحیوة الدّنیا. آنگه گفت: ثُم‌َّ إِلَینا مَرجِعُکُم، پس بازگشت شما با ماست، و ما خبر دهیم شما را به آنچه کرده باشی. مورد«8» اینکه، مورد وعید است و تهدید، و خبر دادن کنایت است از جزا دادن- و اینکه را بیان رفت.
مقاتل گفت: یَبغُون‌َ فِی الأَرض‌ِ، بغی«9» ایشان را در«10» زمین به بت پرستیدن بود، و دیگران گفتند: هر چند ما ایشان را نعمت بیش دادیم، ایشان مؤمنان را غوایل بیشتر جستند.
آنگه مثل زد دنیا [را]«11» و تشبیه کرد او را به آنچه مردم را از آن رغبت ببرد، گفت: إِنَّما مَثَل‌ُ الحَیاةِ الدُّنیا، و [مثل«12» و]«13» مثل یکی باشد، کشبه و شبه. و دنیا تأنیث ادنی باشد، افعل تفضیل، و آن صفت حیات است. و اینکه را برای آن حیات دنیا خواند که پس از اینکه حیاتی دیگر خواهد بودن در عقبی. آنگه گفت: با چه
-----------------------------------
(1). سوره ملائکه (35) آیه 43.
(2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، از قرآن مجید افزوده شد.
(3). اساس: ندارد، از مل، افزوده شد.
(4). سوره بقره (2) آیه 57. [.....]
(5). اساس: و من، به قیاس با قرآن مجید، تصحیح شد.
(6). سوره فتح (48) آیه 10.
(7). اساس: افتادگی دارد، به قیاس با نسخه آج، افزوده شد.
(8). اساس: یعنی، به قیاس با نسخه مج، لب، بم، مل تصحیح شد.
(9). همه نسخه بدلها: و مورد.
(10). همه نسخه بدلها: ایشان در.
(13- 11). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(12). مج: مثال.

صفحه : 128
ماند! کَماءٍ، چون آبی است که ما از«1» آسمان فرود آریم، و حدّ مثل قولی سایر باشد که به او تشبیه کنند حال مذکور دوم را به حال مذکور اوّل. فَاختَلَطَ بِه‌ِ نَبات‌ُ الأَرض‌ِ، نبات و گیاه زمین به آن آمیخته شود. و برای آن گفت که: نبات با آب آمیخته شود، یعنی آب از او جدا نباشد و مادام آب با او باشد، تا نبات نیکوتر و سیرابتر باشد. آنگه تفصیل داد آن نبات را که از هر نوعی باشد. آنچه مردم خورند و آنچه چهار پای خورند. آنچه مردم خورند، چون: بقول و حبوب و فواکه، و آنچه انعام خورد در«2» سایر انواع گیاه و حشیش. حتّی، تا آنگه که در تمامی بغایت رسد و زمین زینت خود بگیرد و آراسته شود، اهل زمین«3» گمان برند که: آن در دست و ملک و تصرّف ایشان حاصل شد و ایشان را مستخلص شد. ناگاهی فرمان ما بیاید به شب و یا به روز، و آن را حصید و دروده کند، کَأَن لَم تَغن‌َ بِالأَمس‌ِ، تا چنان شود که پنداری دی نبوده«4» است، من قولهم: غنی بالمکان اذا اقام به، و المغنی المنزل، و المغانی المنازل، قال النّابغه:

غنیت بذلک إذ هم لک جیرة منها بعطف رسالة و تودّد
آنگه خلاف کردند که اینکه تشبیه چیست و از کجاست! بعضی اهل معانی گفتند: تشبیه به آب است چون از آسمان فرود آید اوّل پاکیزه باشد و صافی و بسیار و خوش طعم، آنگه با نبات مختلط شود و طعم بگرداند [139- ر]
و بر خاک زمین آید تیره شود، و چون مدّتی در غدیر و آبگیر بماند نضوب کند و خشک شود، متاع«5» دنیا با اینکه ماند و حیات دنیا.
و بعضی دگر گفتند: تشبیه به نبات است که، اوّل چون بر آید در اوان خود و وقت ربیع که هوا به اعتدال باشد و بارانهای پیاپی باشد، نبات بروید تازه و طری‌ّ و مونق و معجب، تا روزی«6» چند بر آید و هوا گرم باشد«7» باران باز ایستد گیاه زرد شود و خشک شود، چنان که در دگر آیت فرمود:
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز آز: که آن را.
(2). همه نسخه بدلها: از.
(3). همه نسخه بدلها: و اهل آن زمین.
(4). اساس: بوده، به قیاس با نسخه مل، تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مج: و متاع.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مج: باز روزی. [.....]
(7). همه نسخه بدلها: گرم شود.

صفحه : 129
... کَمَثَل‌ِ غَیث‌ٍ أَعجَب‌َ الکُفّارَ نَباتُه‌ُ ثُم‌َّ یَهِیج‌ُ فَتَراه‌ُ مُصفَرًّا ثُم‌َّ یَکُون‌ُ حُطاماً«1».
بعضی [دگر]«2» گفتند: حیات دنیا در قلّت لبث«3» و بقا، به بقای آن آب و گیاه تشبیه کرد، و آنچه ظاهر حال است به آن، به ماند«4» که تشبیه به گیاه و نبات است- و اللّه اعلم بمراده، کَذلِک‌َ نُفَصِّل‌ُ الآیات‌ِ، ما چنین تفصیل دهیم آیات را برای قومی که اندیشه کنند، و بیان و تفصیل برای همه مکلّفان است و لکن اینکه قوم را تخصیص کرد«5» به ذکر که ایشان منتفع باشند.
قوله: وَ اللّه‌ُ یَدعُوا إِلی دارِ السَّلام‌ِ- الایة، حق تعالی رسول را گفت: یا محمّد؟ ادع‌ُ إِلی سَبِیل‌ِ رَبِّک‌َ ...«6»، خلقان را با راه من دعوت کن و به اینکه کار قیام نمای که اینکه کار تو است، دعوت با شریعت و بیان ملّت و طریقت حوالت اینکه دعوت به تو است، از آن که در او رنج است چون نوبت به دعوت دار السّلام [رسد]«7» که همه گنج است بی«8» رنج، همه راحت است بی«9» محنت، همه کرامت است بی«10» اهانت، گفت: تو خاموش باش تا اینکه میزبانی من بکنم، وَ اللّه‌ُ یَدعُوا إِلی دارِ السَّلام‌ِ، چون سرای، سرای من است و مهمان«11» مهمان من است و میزبان منم، همان اولیتر که دعوت من کنم، بنده«12»؟ دعوتی به تو است و اجابتی به من، و دعوتی به من است و اجابتی به تو. آن دعوت که به تو است، دعای شب تو است تا من به اجابت مقرون کنم، ادعُونِی أَستَجِب لَکُم«13»، آن دعوت که به من است و اجابت«14» به تو، اینکه دعوت است و اجابت قوله تعالی: استَجِیبُوا لِلّه‌ِ وَ لِلرَّسُول‌ِ إِذا دَعاکُم لِما یُحیِیکُم«15»، أَجِیبُوا داعِی‌َ اللّه‌ِ«16»، وَ مَن أَحسَن‌ُ قَولًا مِمَّن دَعا إِلَی اللّه‌ِ ...«17»، لکن«18» داعی اللّه نکو باشد که داعی، اللّه باشد چگونه باشد! اهل لسان گفتند: ان‌ّ السّلام
-----------------------------------
(1). سوره حدید (57) آیه 20.
(2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(3). آو، آج، مج: قلّت لبث.
(4). لب: بماند.
(5). همه نسخه بدلها، بجز آو: کردند.
(6). سوره نحل (16) آیه 125.
(7). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد، مج: رسید. (10- 9- 8). لب: پی.
(11). آو: میهمان.
(12). آج، لب، آز: بنده من.
(13). سوره مؤمن (40) آیه 60.
(14). مل، مج، لب: اجابتش.
(15). سوره انفال (8) آیه 24. [.....]
(16). سوره احقاف (46) آیه 31.
(17). سوره فصّلت (41) آیه 33.
(18). آو، آج، مل، مج، لب، آز: اگر.

صفحه : 130
دعا الانام من دار الملام الی دار السّلام، فمن ابی فدخولها علیه حرام و من لبّی فله الاکرام و الانعام، آخر: ان‌ّ المجید دعا العبید من الوعید الی المزید، فمن ابی فهو طرید، و من لبّی فهو للحق‌ّ مرید«1»، ان‌ّ الوهاب دعا الاحباب من الحجاب الی الثّواب، فمن ابی خلد«2»، للعقاب، و من لبی اهل للعتاب و یبقی الودة ما بقی العتاب، یدعو من دار الی دار، و من قرار الی قرار، و من دنیا الی عقبی، و من دنیا دنیّة الی عیشة رضیّة، و من دار التّکلیف الی دار التّشریف، و من دار البلوی الی جوار المولی، و من دار الفناء الی دار البقاء، و من دار العناء الی دار الغناء، و من دار الزّوال الی دار النّوال، و من دار اصلها مدر، و وعدها غرر«3»، و نفعها ضرر الی دار اصلها درر، و فرشها سرر، و اهلها غرر«4»، من دار اوّلها بکاء، و اوسطها عناء، و آخرها فناء الی دار اوّلها عطاء، و اوسطها غناء، و آخرها بقاء.
حق تعالی گفت: خدای می‌خواند با سرای سلام. مفسّران در معنی او خلاف کردند، قتاده گفت: الی دار السّلام للّه«5» با سرای خود می‌خواند، و سلام از جمله نامهای اوست، السّلام المؤمن، سرای سرای او، بنده در فنای او، در سرای بقای او در تشریف عطای او، در وعده لقای او، در اومید لقای او، نعم الدّار و نعم الحال«6» و نعم الجوار و نعم المیزان«7». زجّاج گفت: دار السّلامة، مراد به سلام، سلامت است و آن دو لغت [اند: کالرّضاع و الرّضاعة، و اللّذاذ و اللّذاذة، و قال الشّاعر]«8»:

تحیّی بالسّلامة ام‌ّ بکر و هل لک بعد قومک من سلام
ای، من سلامة. برای آتش سرای سلامت خواند که در او با سلامت باشند از آفات و عاهات و نکبات و بلیّات از اعراض و امراض و صدود و اعراض از سکرت«9» موت و حیرت فوت، قال اللّه تعالی: ادخُلُوها بِسَلام‌ٍ آمِنِین‌َ«10»، گفتند: مراد به سلام،
-----------------------------------
(1). آز: حق‌ّ المرید.
(2). اساس: خالد، به قیاس با نسخه آو، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(3). همه نسخه بدلها: غدر.
(4). همه نسخه بدلها، بجز آو، بم و.
(5). همه نسخه بدلها: الی دار اللّه
(6). همه نسخه بدلها: الجار.
(7). همه نسخه بدلها: المزار.
(8). اساس: افتادگی دارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(9). آو، آج، بم، مل، آز: سکر.
(10). سوره حجر (15) آیه 46.

صفحه : 131
تحیّت است، برای آنش سرای سلام«1» خواند که اهلش به آن جا که رسیدند به سلام رسیدند، بافشاء السّلام و اطعام الطّعام و صلة الارحام [من
قوله- علیه السّلام:2» افشوا السّلام و اطعموا الطّعام و صلوا الارحام]« و صلّوا باللّیل و النّاس نیام تدخلوا الجنّة بسلام، ای بسلامة.
و چون در شوند به سلام در شوند، ادخُلُوها بِسَلام‌ٍ ...«3»، و فریشتگان در ایشان [139- پ]
به سلام در شوند«4» ... وَ المَلائِکَةُ یَدخُلُون‌َ عَلَیهِم مِن کُل‌ِّ باب‌ٍ، سَلام‌ٌ عَلَیکُم«5»، و تحیّت ایشان در آن جا سلام بود،: تَحِیَّتُهُم یَوم‌َ یَلقَونَه‌ُ سَلام‌ٌ ...«6»، و طیب عیش ایشان به سلام بود: لا یَسمَعُون‌َ فِیها لَغواً وَ لا تَأثِیماً، إِلّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً«7»، و از خدای تعالی بر ایشان سلام بود: سَلام‌ٌ قَولًا مِن رَب‌ٍّ رَحِیم‌ٍ«8».
اهل اشارت گفتند: سلام برای آن کند خدای بر ایشان که، ایشان از حقارت گناهکاری خود به عظمت بزرگواری او نگرند نیارند انبساط کردن، حق تعالی بر ایشان سلام کند تا مستأنس«9» شوند.
جابر«10» عبد اللّه انصاری روایت کرد که، رسول گفت- علیه السّلام: در خواب دیدم که جبریل بر بالین من بودی و میکایل بر پایین من، با یکدیگر می‌گفتندی که برای او مثلی بزن، آنگه گفت: بشنو که گوشت شنوا باد، و بدان که دلت دانا باد، مثل تو و مثل امّت تو، چون«11» پادشایی«12» است که سرایی بنا کند و در آن سرای خانه‌ای سازد و در آن خانه خوانی«13» نهد، آنگه رسولی فرستد و قومی را به دعوت خواند، بعضی اجابت کنند و بعضی نکنند. پادشاه خدای است، و سرای اسلام است«14»، و خانه
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، لب، آز: سلامت. [.....]
(2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(3). سوره حجر (15) آیه 46.
(4). آو، آج، بم، لب: در شدند، مل: فریشتگان برایشان سلام کننده شوند.
(5). سوره رعد (13) آیه 23 و 24.
(6). سوره احزاب (33) آیه 44.
(7). سوره واقعه (56) آیه 25 و 26.
(8). سوره یس (36) آیه 58.
(9). آج، مج، لب، آز: مستانش.
(10). مل: جابر بن.
(11). همه نسخه بدلها، بجز مل مثل.
(12). همه نسخه بدلها، بجز آج: پادشاهی.
(13). آو، بم: خانی.
(14). آو، آج، لب: سراسرای سلام است، بم، آز: سراسرای سلامت.

صفحه : 132
بهشت است، و تو که محمّدی رسولی. هر که تو را اجابت کند به اسلام درآید، و هر که به اسلام در آید به سرای سلام در آید، و هر که به سرای سلام در آید به طعام حاضر آید و به آن ممتّع«1» شود.
یحیی معاذ گفت: یا بن آدم؟ خدای«2» تو را به سرای سلام دعوت می‌کند، بنگر تا او را از کجا اجابت کنی. اگر از دنیاش اجابت کنی، به بهشت روی و اگر از گور اجابت کنی ممنوع شوی و محروم مانی. وَ یَهدِی مَن یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ، حمل توان کردن علی معنیین، بر دو معنی: یکی آن که، چون دعوت کرد لطف کند با آن که او خواهد تا مهتدی شود به راه راست، و حمل توان کردن بر ره بهشت، راه نماید به ره بهشت آن را که خواهد.
اهل اشارت گفتند: دعوت«3» عام کرد برای اظهار حجّت، و هدایت خاص‌ّ کرد برای استغنای او از خلقش، دعوت عام کرد که طریق است به نعمت، و هدایت خاص کرد که طریق است به منعم.
قوله: لِلَّذِین‌َ أَحسَنُوا الحُسنی وَ زِیادَةٌ- الایه، گفت: آنان را که کارهای نکو کنند از طاعات و ایمان ایشان، را ثواب و جزا از آن«4» نکوتر باشد. و حسنی، تأنیث احسن بود [و زیادت، حسنی که در برابر احسان است به استحقاق بود، و زیادت مراد به تفضّل]«5» یعنی قوله تعالی: مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَه‌ُ عَشرُ أَمثالِها ...«6»، و قوله:
مَثَل‌ُ الَّذِین‌َ یُنفِقُون‌َ أَموالَهُم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ کَمَثَل‌ِ حَبَّةٍ أَنبَتَت سَبع‌َ سَنابِل‌َ فِی کُل‌ِّ سُنبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ«7»- الایة، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است، و گفت: لِلَّذِین‌َ أَحسَنُوا الحُسنی، مراد به احسان، گفت: ... لا إِله‌َ إِلَّا اللّه‌ُ«8»، است، و به «حسنی»، بهشت است، و به «زیادة»، آنچه وعده داد«9» یکی را ده و یکی را هفتصد.
-----------------------------------
(1). مل: متمتّع. [.....]
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل تعالی.
(3). آو، آج، لب، آز: دعوتی.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: جزا آن.
(5). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(6). سوره انعام (6) آیه 160.
(7). سوره بقره (2) آیه 261.
(8). سوره محمّد (47) آیه 19.
(9). مج به او.

صفحه : 133
امیر المؤمنین علی گفت- علیه السّلام: «حسنی»، بهشت است و «زیادة»، غرفه‌ای است از یک دانه مروارید، آن را چهار در است.
مجاهد گفت: حسنی، آن است که حسنه«1» به حسنتی، و «زیادة»، مغفرت و رضوان است.
إبن زید گفت: «حسنی»، بهشت است و «زیادة» آنچه ایشان را داد در دنیا از نعمت و انواع خیرات که ایشان را بر آن حساب نخواهد.
بعضی دگر گفتند: «زیادة»، [آن]«2» است که، چون در بهشت قرار گیرند ابری بر آید بر ایشان، هر چه مشتهای«3» ایشان بود برایشان ببارد، امّا قول آنان که گفتند:
مراد به «زیادة»، دیدار خدای است، باطل است برای ادلّه عقل و سمع که برخاسته است«4» برای آن که اینکه معنی بر خدای تعالی روا نیست. امّا در آیت چند دلیل است بر آن که نشاید که مراد رؤیت باشد.
یکی آن که: حق تعالی اینکه «حسنی» و «زیادة» را به جزای ایمان و عمل کرد، گفت آنان را که احسان کنند: حسنی باشد و زیادة. و بنزدیک آنان که اینکه معنی بر خدای روا دارند، جزا بر عمل نبود. پس تفسیر آیت دادن بر وجهی که اصلی«5» از اصول ایشان نقض کنند، وجهی ندارد، پس«6» واجب بود رجوع کردن از یکی از آن دو.
دگر آن که: «زیادة»، بر چیزی هم از جنس آن چیز باشد، چنان که یکی از ما چیزی خرد چون استزاده کند و زیاده خواهد، گوید: «زدنی»، زیادتی بده هم از آن جنس دهد، برای آن که مفهوم از او«7» اینکه باشد.
وجه سه دیگر آن که: «زیادة»، بر چیز کم از آن چیز باشد که اصل بود، نبینی که آن کس که از عطّار پاره‌ای آب گل«8» خرد نکو نباشد که او را گوید: مرا به زیادت
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: حسنتی.
(2). اساس: ندارد: به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(3). مل: مشتهیّات.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مل: برخاست، مل: برخاست.
(5). اساس: کاصلی/ که اصلی.
(6). همه نسخه بدلها: چه. [.....]
(7). آو، بم: ازدیاد.
(8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: گلاب.

صفحه : 134
بر سر اینکه نافله‌ای مشک ده، و نیز آن که [از]«1» بقّال پاره‌ای برنج خرد قمطره‌ای«2» شکر [140- ر]
بر سر آن زیادت نخواهد«3». پس معلوم شد که حسنی به استحقاق باشد و زیادت به تفضّل. وَ لا یَرهَق‌ُ وُجُوهَهُم قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ، الرّهق الغشیان، یقال: رهقه مکروه اذا غشیه و لحقه و رهقه دین اذا رکبه، و منه: غلام مراهق اذا قارب«4» البلوغ، و ارهقته کذلک«5» اذا غشّیته«6» ایّاه، قال اللّه تعالی: ... فَخَشِینا أَن یُرهِقَهُما طُغیاناً وَ کُفراً«7». و القتر، الغبار، واحدها قترة، و القتار رائحة المرق، و الاقتار التضییق«8» فی المعیشة، و إبن قترة نوع من الحیّات«9» سمّیت بذلک لاغبرارها بالتّراب، قال الشّاعر:

متوّج برداء الملک یتبعه موج«10» تری«11» فوقه الرّایات و القترا
[حق تعالی گفت: نرسد به رویهای ایشان گردی و مذلّتی. عبد اللّه عبّاس و قتاده]«12» گفتند: سیاهی روی خواست، بعضی [دگر]«13» گفتند: کأبة«14» و کسوف گرفتگی و دژمی. و حسن بصری خواند: قتر، بسکون التّاء«15»، و هما لغتان، کالقدر و القدر، و نیز مذلّتی و صغاری به ایشان نرسد. أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ، ایشان اهل بهشت باشند و در آن جا همیشه باشند و مخلّد«16» باشند.
قوله: وَ الَّذِین‌َ کَسَبُوا السَّیِّئات‌ِ، و آنان که ایشان کسب سیّئات و بدی کنند، حق تعالی بر عادت او در باب ترغیب و ترهیب و وعد و وعید چون ذکر مؤمنان و مطیعان و جزای ایشان بگفت، عقیب آن ذکر کافران و عصاة و پاداشت ایشان گفت، آیت اوّل در بیان«17» فضل خود کرد بر مؤمنان، و در اینکه آیت بیان عدل خود
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها: قمطری.
(3). اساس: خواهد، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(4). آج، آز: اذا اقارب.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مج و لب: ارهقه کذا، مج، لب: ارهقته کذا.
(6). آو، آج، بم، مج، آز: غشیه.
(7). سوره کهف (18) آیه 80.
(8). آو، آج، بم، آز: التضیق.
(9). اساس: الحیوان، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(10). اساس: هوج، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(11). آج، آز: یری.
(13- 12). اساس: افتادگی دارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. [.....]
(14). آو، آج، بم، لب، آز: کاابه.
(15). اساس: بسکون تا الثا، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(16). همه نسخه بدلها: همیشه و مخلّد.
(17). همه نسخه بدلها: در آیت اوّل.

صفحه : 135
کرد، آن جا که گفت: آنچه حق‌ّ تو است بدهم و زیادت، از آن جا که حق دادن عدل است و زیادت دادن فضل، تا هم عدل را کار بسته باشد«1» و هم فضل. در اینکه آیت گفت: آنان که ایشان بدی کنند، چون جزای ایشان دهم یکی را بیش از یکی پاداشت ندهم تا عدل کرده باشم، چه اگر آن زیادت که آن جا دادم اینکه جا بدهم، ظلم کرده باشم، جزاء«2» مثلا بمثل، سر بسر بر وفق عمل بی‌زیادت، و اگر نقصان کنم فضل کرده باشم چه حق‌ّ من است و قبض [و]«3» استیفاء به من«4» است و در اسقاط آن اسقاط حق‌ّ غیری نیست اگر همه اسقاط کنم«5» اولی و افضل و احسن و اجمل، جز که حکمت اقتضای آن کردش که«6» عقاب کفّار اسقاط نکنم و قرینه اینکه آیت«7»: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثلُها ...«8»، دلیل آن است که زیادت در آیت اوّل فضل است و اکرام، و زیادت بر قدر مستحق، تا معنی هر دو آیت ملایم شود، بر«9» اینکه وجه که بیان کردیم، چه اگر نه چنین باشد اینکه دو آیت را به یکدیگر نسبت نبود. و «کسب»، هر فعلی بود که به آن جرّ منفعت یا دفع مضرّت کنند، و برای آن فعل سیّئات«10» را کسب خواند که، فاعلش پندارد که به خود«11» سود می‌کند، و سیّئه فعلی باشد که یسوء صاحبها، صاحبش را دژم«12» بکند. و رفع جزا را دو وجه باشد، یکی آن که: مبتدا بود و خبرش [مقدّر]«13» مقدّم بود، و التّقدیر: فلهم جزاء سیّئة، تا مطابق آیت اوّل بود فی قوله: لِلَّذِین‌َ أَحسَنُوا الحُسنی. وجه دوم آن که: او مبتدا بود و خبرش فی قوله: بِمِثلِها، و التّقدیر: کاین [حاصل]«14» بمثلها. وَ تَرهَقُهُم، ای تغشاهم. ذِلَّةٌ، ای مذلّة، و به ایشان رسد مذلّتی و مهانتی تمام، و برای آن تنکیر کرد تا ابهام کند بر
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: باشم.
(2). اساس: جز، مل: چه، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. (14- 13- 3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(4). مل: آن من.
(5). اساس: کنی، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(6). آج، مل، مج، لب، آز: کرد شرعا که.
(7). همه نسخه بدلها فی قوله.
(8). اساس: بمثلها، به قیاس با نسخه آج، با توجه به متن قرآن مجید، تصحیح شد، سوره شوری (42) آیه 40.
(9). اساس: و، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(10). همه نسخه بدلها، بجز مج: سیّئه. [.....]
(11). اساس: به خوف، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(12). آو، آج، بم، لب، آز: اندوهگن.

صفحه : 136
مخاطب تعظیم و تهویلش را، پنداری گفت: ذلّتی که آن را وصف ندانند، بر عکس آیت اوّل. ما لَهُم مِن‌َ اللّه‌ِ مِن عاصِم‌ٍ، ایشان را از خدای عاصمی و باز دارنده‌ای نباشد«1» و پناه دهنده‌ای نباشد«2». کَأَنَّما أُغشِیَت وُجُوهُهُم، پنداری که رویهای ایشان را در پوشیده‌اند پاره‌هایی«3» از شب سیاه به تاریک، یعنی رویهاشان سیاه باشد. و قوله: مُظلِماً، در نصب او دو وجه است، یکی آن که: حال بود از شب، کانّه قال:
من اللّیل المظلم، چون «الف» و «لام» از او بیفگند، نصب کرد او را بر حال، چنان که: جاء زید راکبا، و المعنی زید الرّاکب«4». و وجهی دگر آن است که: صفت قطعا باشد، و برای آن مظلمة نگفت که تأنیث نه«5» حقیقی است و نیز فاصله‌ای هست میان صفت و موصوف، چنان که شاعر گفت:

لو ان‌ّ مدحة حی‌ّ منشرا احدا احیا ابا کن‌ّ یا لیلی الامادیح
و قطّع، جمع قطعه، و إبن کثیر و کسائی خواندند: قطع به تسکین«6» «طا» و هما لغتان. ابو عبیده گفت: القطع ساعة من اللّیل، یقال: اتانا لقطع«7» من اللّیل، ای فی ساعة من اللّیل، قال الشّاعر:

م علینا من قطع لیل بهیم
و بر اینکه قراءت، مُظلِماً، صفت باشد لا غیر، کقوله: وَ هذا کِتاب‌ٌ أَنزَلناه‌ُ مُبارَک‌ٌ«8».
أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ النّارِ هُم فِیها خالِدُون‌َ، ایشان اهل دوزخ باشند [140- پ]
و ملازمان او بر سبیل تأیید و تخلید.
وَ یَوم‌َ نَحشُرُهُم جَمِیعاً، [ «یوم»، منصوب است بر اضمار فعلی مقدّر کانّه«9»: اذکر یوم نحشرهم جمیعا،]«10» یاد کن ای محمّد چون ما حشر کنیم ایشان را جمله، و نصب
-----------------------------------
(1). اساس: باشد، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(2). دیگر نسخه بدلها: و پناه دهنده‌ای.
(3). مل: از پاره‌ای.
(4). اساس: زیدا الراکب، به قیاس با نسخه مل، تصحیح شد.
(5). اساس: تأنیثه، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(6). آو، آج، بم، لب، آز: به سکون.
(7). اساس: اتانا القطع، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(8). سوره انعام (6) آیه 92.
(9). مج، لب قال.
(10). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

صفحه : 137
جَمِیعاً، بر حال باشد از مفعول. و حشر جمع«1» باشد از هر جانبی، و حشر گویند مردم جمع کرده را از هر نوعی، فعل به معنی مفعول. و محشر، مجمع مردمانی باشند«2» گرد کرده بر اینکه وجه. آنگه گوییم مشرکان را: مَکانَکُم، نصب او بر اضمار فعلی باشد مقدّر که حذف آن مستمرّ است در کلام ایشان، و التّقدیر: الزموا مکانکم، بر جای خود باشی، قال الشّاعر:

اقول لنفسی حین حوذر الّها مکانک لمّا تشفقی حین مشفق

مکانک حتّی ینطوی«3» الغم‌ّ تنجلی غمامة«4» هذا العارض المتألّق
أَنتُم وَ شُرَکاؤُکُم، قوله: أَنتُم، ضمیر مرفوع منفصل است بدل از ضمیر مرفوع متّصل که در فعل محذوف است، من قوله: الزموا، أَنتُم وَ شُرَکاؤُکُم، بر جای«5» باشی شما و انبازان شما، یعنی معبودان شما، یعنی تا میان شما حکم کنیم«6». آنگه گفت:
فَزَیَّلنا بَینَهُم، ای فرّقنا بینهم، میان ایشان جدا کنیم، یقال: زال الشّی‌ء عن مکانه و ازلته انا، و زیّلته«7» للمبالغة، و لفظ ماضی است و مراد مستقبل، چنان که نظایر او برفت در بسیار جای و وجهش گفته شد. وَ قال‌َ شُرَکاؤُهُم، و آن معبودان شما ایشان«8»، گویند شما را: ما را نپرستی«9». در او چند قول گفتند، مجاهد گفت:
خدای تعالی بتان را به آواز آرد تا گویند، ما خبر نداریم از عبادت شما ما را، و قولی دیگر آن است که: اینکه شیاطین«10» گویند. آنگه گویند: اینکه را دو تأویل باشد، یکی آن که: شما ما را نپرستی«11» عبادتی که به آن اعتداد«12» و انتفاع باشد، و دگر آن که: در حال دهش و تحیّر گویند چنان که کودک مذعور گوید. جبّائی گفت: عبادت شما ما را نه [به]«13» امر و اختیار و خواست ما بود، و برای آن اینکه تأویل باید کردن که بیان
-----------------------------------
(1). آج، لب، آز: جمیع.
(2). مج، لب، آز: باشد. [.....]
(3). مج، لب، آب: تنطوی.
(4). اساس: عمایة، به قیاس با نسخه مج، تصحیح شد.
(5). آج، لب، آز خود.
(6). آو، آج، بم، لب، آز: حکم کنم.
(7). آو، آج، بم، مج، لب، آز انا و زیّلته.
(8). همه نسخه بدلها: معبودان ایشان.
(9). آو، آج، بم، لب، آز: شما ما را نپرستیدی، مل: ما نپرستیدی، مج: ما را نپرستید.
(10). آو، آج، بم، لب، آز را.
(11). آو، بم: شما را نپرستیدی، مج: شما ما را بپرستید.
(12). آج، آز: اعتذار.
(13). اساس: ندارد، آز آو، افزوده شد.

صفحه : 138
کردیم که: روا نباشد که اهل قیامت دروغ گویند، چه ایشان ملجأ باشند به ترک«1» قبایح از آن جا که دانند به ضرورت که اگر خواهند تا کنند، ... حِیل‌َ بَینَهُم وَ بَین‌َ«2»فَکَفی بِاللّه‌ِ شَهِیداً بَینَنا وَ بَینَکُم، اینکه حکایت گفتار«4» شرکاء مشرکان است و معبود ایشان که گویند: خدای بس گواه میان ما و شما که ما از عبادت شما غافل بوده‌ایم«5». فَکَفی بِاللّه‌ِ، «با» زیادت است، و المعنی کفی اللّه، و نصب شَهِیداً، بر حال باشد، برای آن گفت: بَینَنا وَ بَینَکُم، تا شامل بود آن را که شاهدا لنا و علیکم.
و بعضی دگر گفتند: نصب شهیدا، بر تمیز است، و قوله: إِن کُنّا، مخفّفه است از ثقیله، برای آن «لام» در خبر او باز آمد. و زجّاج گفت: إِن، به معنی «ما» ی نافیه است و «لام» به معنی الّا کأنّه قال: ما کنّا عن عبادتکم الّا غافلین. اینکه خبر راست است، برای آن که جمادات و بسیار احیاء بی خبر بوده‌اند از عبادت مبطلان ایشان را.
هُنالِک‌َ تَبلُوا کُل‌ُّ نَفس‌ٍ ما أَسلَفَت، «هنالک» ظرف مکان است، یعنی آن جایگاه بیازماید و مقاسات کند هر کسی آنچه کرده باشد و در پیش افگنده. و اهل کوفه خوانند، مگر عاصم: «تتلوا»، به «تا»، یعنی آن جایگاه برخواند«6» هر نفسی آنچه کرده باشد«7»، یعنی نامه نوشته او به اعمالش حجّت عامّه«8» در قراءت «با»«9» [قوله]«10» وَ بَلَوناهُم بِالحَسَنات‌ِ وَ السَّیِّئات‌ِ ...«11»، و حجّت آنان که به «تا» خوانند«12»، قوله: فَأُولئِک‌َ یَقرَؤُن‌َ کِتابَهُم ...«13»، و قوله: اقرَأ کِتابَک‌َ«14»، و قوله:
-----------------------------------
(1). اساس: نزدیک، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(2). همه نسخه بدلها ذلک.
(3). سوره سبأ (34) آیه 54. [.....]
(4). اساس: کفار، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(5). آو، آج، بم، لب، آز: بودیم.
(6). آو، آج، بم، لب: برخوانند.
(7). آج، مج، لب: باشید.
(8). آج، مج، آز: عاصم.
(9). اساس: ما، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(10). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(11). سوره اعراف (7) آیه 168.
(12). همه نسخه بدلها، بجز آو: خواندند.
(13). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 71.
(14). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 14.

صفحه : 139
... إِن‌َّ رُسُلَنا یَکتُبُون‌َ ما تَمکُرُون‌َ«1».
و گفتند: معنی «تتلوا»، تتبّع باشد، و معنی آن که: تجازی«2» علی حسب عمله من تلوت الرّجل اتلوه تلوّا، ای تبعته. وَ رُدُّوا إِلَی اللّه‌ِ مَولاهُم‌ُ الحَق‌ِّ، و ایشان را با خدای برند که خداوند ایشان«3» است بدرستی و راستی و آنچه ایشان آن را پرستیده باشند به دروغ و افترا از ایشان گم شود و غنا«4» و کفافی نکند ایشان را.
قوله: مَن یَرزُقُکُم مِن‌َ السَّماءِ وَ الأَرض‌ِ، آنگه حق تعالی رسول را- علیه السّلام- بیاموخت طریقت مجادله با ایشان، گفت از طریق مناظره با ایشان بگوی که:
کیست که شما را روزی می‌دهد از آسمان و زمین! از آسمان به باران و از زمین به نبات. و گفتند: از آسمان به تقدیر، و از زمین به تسبیب. أَمَّن یَملِک‌ُ السَّمع‌َ وَ الأَبصارَ، یا کیست که او مالک سمع و بصر شما است که قادر است بر آن و آفریدن آن و درست داشتن آن و صرف [141- ر]
آفات و عاهات از او، و خلق آن بر وجهی که به او بینند و شنوند«5»!
در خبر می‌آید که: خدای را تعالی بر چشم ما موکّلان‌اند از فریشتگان که شیاطین را از چشمهای ما باز می‌رانند چنان که یکی از ما مگس را از انگبین باز راند. وَ مَن یُخرِج‌ُ الحَی‌َّ مِن‌َ المَیِّت‌ِ، و کیست که زنده از مرده بیرون آرد و مرده را از زنده بیرون آرد! بر آن وجوه که تفسیر دادیم در سوره آل عمران. وَ مَن یُدَبِّرُ الأَمرَ، و کیست که او تدبیر کارها کند در آسمان و زمین! آنگه جواب اینکه هیچ نباشد آن را که اندیشه کند و انصاف بدهد، الّا آن که گوید: خدای.
حق تعالی خبر داد که ایشان عند اینکه حال تسلیم کنند و گویند: اللّه‌ُ، خدای است که اینکه کند و بر اینکه قادر باشد. فَقُل أَ فَلا تَتَّقُون‌َ، بگو که شما نترسی از او که چون او را نشناسی و عبادت نکنی و شکر نعمت او نکنی که نعمت بر شما منقطع کند و شما را مؤاخذت کند عاجلا و آجلا.
آنگه گفت:از که فَذلِکُم‌ُ اللّه‌ُ رَبُّکُم‌ُ الحَق‌ُّ، آن که موصوف است به اینکه صفات، و
-----------------------------------
(1). سوره یونس (10) آیه 21.
(2). آج، لب، آز: نحاذی، مل: تجازی.
(3). اساس: شما، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. [.....]
(4). آج، مج، لب: غنایی.
(5). همه نسخه بدلها: بشنوند.

صفحه : 140
فاعل اینکه افعال است، خداوند شماست بدرستی و سزای خداوندی و مستحق‌ّ عبادت.
چون درست شد که حق‌ّ اوست، از پس حق چه باشد جز ضلال و گمراهی؟از که فَأَنّی تُصرَفُون‌َ، چگونه می‌برگردانند«1» شما را، و معنی آن که: چگونه می‌گردی از او و معرفت و عبادت او با چندین آیات و دلالات و عبر و عجایب؟ آنگه برای آن به لفظ ما لم یسم‌ّ فاعله گفت از قوّت آن [که]«2» به هیچ وجه از آن انصراف و عدول و نفه«3» نمی‌کنند تا پنداری در آن مختار نه اند«4». و مورد آیت مورد انکار است، و اگر فعل او بودی، هیچ کس بر فعل خود منکر نشود، پس در آیت دلیل است بر آن که انصراف ایشان و کفر ایشان به فعل و مشیّت خدای نیست.
قوله: کَذلِک‌َ حَقَّت کَلِمَةُ رَبِّک‌َ، اهل مدینه و إبن عامر خواندند اینکه جا و در آخر اینکه سورت و در سورة المؤمن: «کلمات» علی الجمع، و دگر قرّاء بر وحدان«5» خواندند: کَلِمَةُ رَبِّک‌َ. معنی کلمه، آن خبر است که خدای داد به آنچه در لوح بنوشت از آنچه در سابق علم او رفته بود که: ایشان ایمان نیارند. و آن که بر جمع خواند، گفت: آن«6» جمله کلمات باشد تا«7» کلامی از او حاصل آید، و هم اینکه معنی در کلمه که لفظ واحد است برود برای آن که ایشان قصیده‌ای را و خطبه‌ای را کلمه خوانند، و اگر چه لفظ واحد بود بر جنس حمل کنند صالح بود واحد را و جمع را، قوله: کَذلِک‌َ، محل‌ّ «کاف» نصب است، و تقدیر آن است مثل افعالهم جازاهم.
[در آن که]«8» مشبّه به فی کَذلِک‌َ چیست دو قول گفتند، یکی آن که: لیس بعد الحق‌ّ الّا الضّلال. آنگه«9» اینکه حق‌ّ است کلمه عذاب را و وجوب آن را بر ایشان در حقّی و درستی«10» نسبت«11» کرد به آن. دوم آن که: آنچه رفت پیش [از اینکه]«12» از عصیان ایشان جزا بر آن حق است و واجب. همچنین کلمت و حکم کردن به کفر بر اینان
-----------------------------------
(1). مل: می‌گردانند. (12- 8- 2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها: تعدّی.
(4). آو، آج، بم، آز: مختارند.
(5). مل: واحد آن.
(6). مل، مج: از.
(7). مل، مج: یا .
(9). همه نسخه بدلها، بجز آو، مل و مج: آن که.
(10). آج، لب، آز: در حقّی و راستی.
(11). همه نسخه بدلها: تشبیه.

صفحه : 141
واجب است، از آن جا که معلوم آن است که بر کفر میرند و هیچ اختیار ایمان نکنند.
و فسق، خروج باشد از فرمان خدای تعالی، و فاسق خارج باشد از فرمان خدای تعالی، و مراد به فسق اینکه جا کفر است، و روا بود که مراد به کلمه، کلمه عذاب باشد و تقدیر آن بود که: وجبت«1» علیهم کلمة العذاب بأنّهم لا یؤمنون، کلمت عذاب بر ایشان واجب شد به«2» آن که ایشان ایمان نخواهند آوردن و از ایشان کفر معلوم است. جبّائی گفت: معنی آن است که، آن که شما ایشان را بر کفر مصرّ یا بی دلیل آن است که، [آنچه]«3» خدای تعالی گفت در حق‌ّ ایشان که ایمان ندارند، حق‌ّ است و صدق.
قُل هَل مِن شُرَکائِکُم، آنگه گفت هم از اینکه طریق«4» مجادله، گفت، بگو«5» اینکه مشرکان را که: کس هست از اینکه انبازان شما، یعنی از اینکه معبودان شما که آن را انباز کرده‌ای با خدای که ابتدای خلق تواند کردن، و آنگه اعادت اختراع کند چنان که خدای تعالی می‌کند! آنگه«6» از پس آن چون با فنا شده باشند باز آفریند، اگر ایشان جواب دهند و تسلیم کنند و گویند: خدای است، فهو المراد، و الّا هم تو جواب ده«7» و بگو که: خدای است که ابتدا خلق کند و بر اعادت عین قادر باشد، از آن جا که قادر الذّات است. و قوله: فَأَنّی تُؤفَکُون‌َ، هم آن معنی دارد که:از که ... فَأَنّی تُصرَفُون‌َ«8». و انّی را اینکه جا دو معنی باشد: کیف، و اینکه. معنی [141- پ]
کیف، چنان باشد که«9».
کَیف‌َ تَکفُرُون‌َ بِاللّه‌ِ ...«10»، و معنی اینکه، چنان که گفت: فَأَین‌َ تَذهَبُون‌َ«11». و الافک، الصّرف و القلب، و زمین قوم لوط [را]«12» برای آن مؤتفکات خواند که، شهرها منقلب بود. و افک، دروغ باشد برای آن که مصروف بود از وجه خود، [فعل]«13» به معنی مفعول.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: وجب.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: با. [.....] (13- 12- 3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(4). مل، مج: آنگه هم از طریق، آو، آج، بم، لب، از: آنگه گفت هم از طریق.
(5). آو، آج، بم، لب، آز: مجادله که بگو.
(6). آو، آج، بم، لب: آن که.
(7). اساس: خواند، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(8). سوره یونس (10) آیه 32.
(9). آو، آج، بم، لب، آز گفت.
(10). سوره بقره (2) آیه 28.
(11). سوره تکویر (81) آیه 26.

صفحه : 142
قُل هَل مِن شُرَکائِکُم مَن یَهدِی إِلَی الحَق‌ِّ- الایة، آنگه حق تعالی هم از طریق محاجّت و مجادلت رسول را گفت: بگو ایشان را که، از [اینکه]«1» شریکان [شما]«2» کس هست که او کسی را به حق راه نماید. کوفیان خواندند، مگر عاصم: یهدی به فتح « یا » و سکون «ها» و تخفیف «دال». و اهل مدینه مگر ورش«3»: به فتح « یا » و سکون «ها» و تشدید «دال»«4». و إبن کثیر و إبن عامر و ابو عمرو: به فتح « یا » و «ها» و تشدید «دال». و یعقوب و حفص و اعشی و برجمی خواندند: به کسر « یا » و «ها» و تشدید «دال» یهدّی. و اینکه اختلاف فی قوله تعالی: أَمَّن لا یَهِدِّی، آن دگر بر جای خود است.
حق تعالی گفت: بگو اینکه کافران را که، از اینکه معبودان شما هیچ هست که هدایت مدلّه کند«5» کسی را به حق! اگر جواب دهند به انصاف، بگویند: نه، بل«6» اللّه‌ُ یَهدِی لِلحَق‌ِّ، خدای باشد که به حق هدایت کند، [و]«7» اگر ایشان نگویند و انصاف ندهند، تو بگو: قُل‌ِ اللّه‌ُ یَهدِی لِلحَق‌ِّ. آنگه گفت بر طریق حجاج و صورت استفهام و معنی جحد و تقریع که: أَ فَمَن یَهدِی إِلَی الحَق‌ِّ، آن کس که او راه نماید به حق، او اولیتر که متابعتش کنند به«8» آن که: لا یَهِدِّی، اینکه اختلاف قرّاء [از]«9» اینکه جاست بر قراءت آنان که: یهدّی و یهدّی و یهدّی، اینکه هر سه قراءت را معنی یهتدی باشد، ادغام کردند «تا» را در «دال»، تا «دال» مشدّد شد«10». [امّا]«11» بر قراءت آن کس که اسکان «ها» کرد و تشدید «دال»، آن نه اختیار است برای آن که جمع ساکنین«12» است علی غیر حدّه، و آن که یهدّی خواند به فتح « یا » و «ها» و تشدید «دال»، مراد یهتدی است، و آن کس که یهدّی خواند«13»، «ها» را مکسور بکرد حملا علی المجزوم فانّه یحرّک الی الکسر، از التقای ساکنین بگریخت با کسر
-----------------------------------
(11- 9- 2- 1). اساس، ندارد، از آو افزوده شد.
(3). اساس: و درس، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(4). مل یهدی.
(5). همه نسخه بدلها: هدایت کند.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مل، لب: قل. [.....]
(7). اساس: ندارد، از مل، افزوده شد.
(8). همه نسخه بدلها، بجز آج، مل، از: یا .
(10). اساس: شد و شدا، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(12). اساس: ساکن، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(13). آو، آج، بم، مل، لب، آز و.

صفحه : 143
گریخت و«1» « یا » را مکسور بکرد بر اتباع «ها» اتبع الکسرة الکسرة. و گفته‌اند: هو علی لغة من قال: نعبد و نستعین، و اینکه لغتی ضعیف است، و آنان که اینکه لغت گویند در افعل و نفعل و تفعل گویند، در یفعل که به « یا »«2» باشد نگویند تا دو کسره حاصل نشود و معنی بر اینکه«3» قراءتهای مشدّد الدّال [آن]«4» باشد [که:]«5» آن کس سزاوارتر بود که متابعت کنند او را [که او]«6» به حق راه نماید یا آن که برای خود به حق راه نبرد الّا«7» که او را راه نماید، یعنی او در نفع خود به خود مستقل نباشد، پس آن که بر نفع خود قادر نباشد دیگری را چون نفع کند! و بر قراءت آن کس که یهدی خواند، معنی آن باشد که: متابعت آن اولیتر باشد که به حق هدایت کند«8» یا آن که هدایت نکند و نتواند الّا که او را هدایت کنند، پس فرق اینکه است که: با تشدید، فعل لازم«9» باشد، [و]«10» با تخفیف متعدّی«11»، یقال: هدیته فاهتدی، و مضارع یهتدی، آنگه [به]«12» ادغام یهدّی شد چنان که بیان کرده شد. و ابو عمرو به اختلاس«13» برخواند بین بین، اعنی بین الحرکة و السّکون فی «الها»، و نیز قراءت اهل کوفه را حمل توان کردن بر معنی یهتدی«14»، برای آن که بعضی عرب گفتند: هدیته فهدی، ای اهتدی، کما یقال: نقصته فنقص، و زدته فزاد، و جبرته فجبر. و اینکه طریقه در فعلی برود«15» که هم لازم باشد و هم متعدّی، چون: زاد و نقص و جبر، اگر هدی به هر دو معنی آمده باشد اینکه مطّرد«16» بود و الّابنه رود«17». آنگه شرکاء را اگر به رؤسای ضلال«18» و ائمّه ضلال حمل کنند، بر او سؤال نیاید در باب هدایت و اهتداء، و چون بر اصنام حمل کنند بر او اینکه سؤال بیاید که چگونه گفت«19» اصنام جماد را، که ایشان مهتدی نشوند تا
-----------------------------------
(1). مل، لب: اگنین بگریخت و.
(2). مل: تا.
(3). همه نسخه بدلها: حاصل شود و معنی بر اینکه. (12- 10- 6- 4). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(5). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.
(7). آج، لب، آز آن.
(8). آو، بم، مج: کنند.
(9). آج، لب، آز: فعلی متعدّی لازم.
(11). آج، آز: لازم. [.....]
(13). اساس: اختلاف، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(14). لب: تهتدی.
(15). اساس: نرود، با توجّه به نسخه مج و لب تصحیح شده.
(16). آج، لب، آب: مطرود.
(17). بنه رود/ بنرود.
(18). مل: خلال، 19. اساس: حکومة گفتند، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.

صفحه : 144
هدایت نکنند ایشان را، و اصنام را اگر هدایت کنند [و اگر نکنند]«1» مهتدی نشوند و نه هدایت کسی توانند کردن، جواب از اینکه آن است که گوییم: چون مشرکان ایشان را به جای معبود نهادند و توجیه عبادت کردند با آن«2»، حق تعالی از ایشان به کنایت احیاء عقلا خبر داد و گفت: إِن تَدعُوهُم لا یَسمَعُوا دُعاءَکُم وَ لَو سَمِعُوا مَا استَجابُوا لَکُم وَ یَوم‌َ القِیامَةِ یَکفُرُون‌َ بِشِرکِکُم ...«3»، و قوله تعالی: ... لا یَستَطِیعُون‌َ لَهُم نَصراً وَ لا أَنفُسَهُم یَنصُرُون‌َ«4». وَ إِن تَدعُوهُم إِلَی الهُدی لا یَسمَعُوا وَ تَراهُم یَنظُرُون‌َ إِلَیک‌َ وَ هُم لا یُبصِرُون‌َ«5». و اینکه جاری مجری آن است که گفت [142- ر]: ... فَظَلَّت أَعناقُهُم لَها خاضِعِین‌َ«6»، و کذلک قوله: ... إِنِّی رَأَیت‌ُ أَحَدَ عَشَرَ کَوکَباً وَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ رَأَیتُهُم لِی ساجِدِین‌َ«7». چون خضوع و سجده از کار عقلا باشد، به کنایت عقلا از او کنایت«8» کرد و نگفت: خاضعة و ساجدة، و جوابی دیگر از او آن است که: هدی، به معنی حمل آمده است، یقال: هدیته، ای حملته، و علی هذا قول الشّاعر:

للفتی عقل یعیش به حیث یهدی ساقه قدمه
ای، حیث یحمل، و معنی آن بود که: نتوانند«9» رفتن الّا که ایشان را برگیرند، [و]«10» منتقل نشوند الّا که نقل کنند ایشان را، جز که«11» اینکه«12» لغتی است نامعروف و تفسیر قرآن بر اینکه لغت حمل نتوان کردن. فَما لَکُم کَیف‌َ تَحکُمُون‌َ، چه بوده است شما را و چگونه حکم می‌کنی! و مورد آیت، مورد تجهیل و تضلیل رای ایشان است که با کمال عقل چگونه روا می‌داری تسویت کردن در عبادت میان اینکه جمادات و میان خدای تعالی که او اقدر القادرین است.
وَ ما یَتَّبِع‌ُ أَکثَرُهُم إِلّا ظَنًّا، آنگه گفت: اینکه کافران که عبادت اصنام می‌کنند، جز متابعت ظن‌ّ و گمان نمی‌کنند، و نیز ظنّی است لا عن امارة، که آن را حکمی
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مج، افزوده شد.
(2). آو، بم، مل، مج: به آن
(3). سوره ملائکه (35) آیه 14.
(4). سوره اعراف (7) آیه 192.
(5). سوره اعراف (7) آیه 198.
(6). سوره شعراء (26) آیه 4.
(7). سوره یوسف (12) آیه 4. [.....]
(8). آج، لب، آز، کفایت.
(9). اساس: توانند، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(10). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(11). آز: چرا که.
(12). آج، لب، آز معنی.

صفحه : 145
نباشد، برای آن که سر از تقلید«1» پدران و متابعت رای ایشان می‌کنند، چنان که خدای تعالی از ایشان حکایت کرد که: ... إِنّا وَجَدنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ«2»- الایة. آنگه گفت:
إِن‌َّ الظَّن‌َّ لا یُغنِی مِن‌َ الحَق‌ِّ شَیئاً، ظن‌ّ و گمان از حق‌ّ بنگزیراند«3»، یعنی آن جا که علم باید، چون معرفت خدای تعالی و صفات او و جهت استحقاق و عبادت را و اصول دیانات از عقلیّات، جز علم به کار نیاید آن جا، و ظن‌ّ هیچ غنا نکند و انّما ظن‌ّ آن جا به کار آید که علم آن جا ممکن نباشد، چون علم حاکم به صدق مدّعی عند اقامة بیّنه«4» یا «5» صدق مدّعی علیه عند یمین، چون آن جا علم ممکن نیست، ظن‌ّ قایم بود«6» مقام علم [را]«7»، و هر جا که علم ممکن باشد«8»، با امکان علم، ظن‌ّ را حکمی نبود، و انّما ظن‌ّ را آن جا حکم بود که صادر بود از آن امارات«9» معروف: از عادت یا خبر یا ردّ او«10» کردن با«11» نظیرش نزدیک آن کس که قیاس از ادلّه به شرع«12» گوید. إِن‌َّ اللّه‌َ عَلِیم‌ٌ بِما یَفعَلُون‌َ، خدای تعالی عالم است به آنچه ایشان می‌کنند، و اینکه بر سبیل تهدید و وعید گفت، یعنی«13» عالمم به آن و بر من هیچ از آن پوشیده نیست تا هر کسی را بحسب استحقاق او جزا دهیم«14» از ثواب و عقاب.
[قوله تعالی]

[سوره یونس (10): آیات 37 تا 56]

[اشاره]


وَ ما کان‌َ هذَا القُرآن‌ُ أَن یُفتَری مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ وَ لکِن تَصدِیق‌َ الَّذِی بَین‌َ یَدَیه‌ِ وَ تَفصِیل‌َ الکِتاب‌ِ لا رَیب‌َ فِیه‌ِ مِن رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (37) أَم یَقُولُون‌َ افتَراه‌ُ قُل فَأتُوا بِسُورَةٍ مِثلِه‌ِ وَ ادعُوا مَن‌ِ استَطَعتُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (38) بَل کَذَّبُوا بِما لَم یُحِیطُوا بِعِلمِه‌ِ وَ لَمّا یَأتِهِم تَأوِیلُه‌ُ کَذلِک‌َ کَذَّب‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم فَانظُر کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ الظّالِمِین‌َ (39) وَ مِنهُم مَن یُؤمِن‌ُ بِه‌ِ وَ مِنهُم مَن لا یُؤمِن‌ُ بِه‌ِ وَ رَبُّک‌َ أَعلَم‌ُ بِالمُفسِدِین‌َ (40) وَ إِن کَذَّبُوک‌َ فَقُل لِی عَمَلِی وَ لَکُم عَمَلُکُم أَنتُم بَرِیئُون‌َ مِمّا أَعمَل‌ُ وَ أَنَا بَرِی‌ءٌ مِمّا تَعمَلُون‌َ (41)
وَ مِنهُم مَن یَستَمِعُون‌َ إِلَیک‌َ أَ فَأَنت‌َ تُسمِع‌ُ الصُّم‌َّ وَ لَو کانُوا لا یَعقِلُون‌َ (42) وَ مِنهُم مَن یَنظُرُ إِلَیک‌َ أَ فَأَنت‌َ تَهدِی العُمی‌َ وَ لَو کانُوا لا یُبصِرُون‌َ (43) إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَظلِم‌ُ النّاس‌َ شَیئاً وَ لکِن‌َّ النّاس‌َ أَنفُسَهُم یَظلِمُون‌َ (44) وَ یَوم‌َ یَحشُرُهُم کَأَن لَم یَلبَثُوا إِلاّ ساعَةً مِن‌َ النَّهارِ یَتَعارَفُون‌َ بَینَهُم قَد خَسِرَ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّه‌ِ وَ ما کانُوا مُهتَدِین‌َ (45) وَ إِمّا نُرِیَنَّک‌َ بَعض‌َ الَّذِی نَعِدُهُم أَو نَتَوَفَّیَنَّک‌َ فَإِلَینا مَرجِعُهُم ثُم‌َّ اللّه‌ُ شَهِیدٌ عَلی ما یَفعَلُون‌َ (46)
وَ لِکُل‌ِّ أُمَّةٍ رَسُول‌ٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُم قُضِی‌َ بَینَهُم بِالقِسطِ وَ هُم لا یُظلَمُون‌َ (47) وَ یَقُولُون‌َ مَتی هذَا الوَعدُ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (48) قُل لا أَملِک‌ُ لِنَفسِی ضَرًّا وَ لا نَفعاً إِلاّ ما شاءَ اللّه‌ُ لِکُل‌ِّ أُمَّةٍ أَجَل‌ٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُم فَلا یَستَأخِرُون‌َ ساعَةً وَ لا یَستَقدِمُون‌َ (49) قُل أَ رَأَیتُم إِن أَتاکُم عَذابُه‌ُ بَیاتاً أَو نَهاراً ما ذا یَستَعجِل‌ُ مِنه‌ُ المُجرِمُون‌َ (50) أَ ثُم‌َّ إِذا ما وَقَع‌َ آمَنتُم بِه‌ِ آلآن‌َ وَ قَد کُنتُم بِه‌ِ تَستَعجِلُون‌َ (51)
ثُم‌َّ قِیل‌َ لِلَّذِین‌َ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذاب‌َ الخُلدِ هَل تُجزَون‌َ إِلاّ بِما کُنتُم تَکسِبُون‌َ (52) وَ یَستَنبِئُونَک‌َ أَ حَق‌ٌّ هُوَ قُل إِی وَ رَبِّی إِنَّه‌ُ لَحَق‌ٌّ وَ ما أَنتُم بِمُعجِزِین‌َ (53) وَ لَو أَن‌َّ لِکُل‌ِّ نَفس‌ٍ ظَلَمَت ما فِی الأَرض‌ِ لافتَدَت بِه‌ِ وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا العَذاب‌َ وَ قُضِی‌َ بَینَهُم بِالقِسطِ وَ هُم لا یُظلَمُون‌َ (54) أَلا إِن‌َّ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ أَلا إِن‌َّ وَعدَ اللّه‌ِ حَق‌ٌّ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَهُم لا یَعلَمُون‌َ (55) هُوَ یُحیِی وَ یُمِیت‌ُ وَ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ (56)
«15»

[ترجمه]

و نبود اینکه قرآن که فرو بافند«16» از فرود خدای و لکن راستی آنچه پیش اوست و تفصیل کتابی که شک نیست در وی از خدای جهانیان.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: از سر تقلید.
(2). سوره زخرف (43) آیه 23.
(3). لب: بنگریزاند، مل: بنگریزد.
(4). مل: اقامه بیّنات.
(5). آو، آج، بم، آز: با، مل: تا.
(6). آج، لب، آز: قایم مقام علم بود.
(7). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مل، افزوده شد.
(8). آج، آز: نباشد.
(9). همه نسخه بدلها، بجز بم: از امارات. [.....]
(10). مج: به او.
(11). همه نسخه بدلها، بجز مل: یا ، مل: تا.
(12). همه نسخه بدلها: ادلّه شرع.
(13). همه نسخه بدلها چون.
(14). همه نسخه بدلها: جزا دهم.
(15). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(16). آو، آج، بم: فرا بافند.

صفحه : 146
یا گویند«1» فرو بافت«2» آن را بگو بیاری سورتی مانند او و بخوانی آن را که توانی از جز خدای اگر شما راستیگری.
[142- پ]
بل به دروغ داشتند به آنچه محیط نشدند به علم آن«3»، و نیامد به ایشان تأویل او، چنین دروغ«4» داشتند آنان که از پیش ایشان بودند، بنگر چگونه بود عاقبت بیداد کاران؟
و ازیشان کس هست که ایمان دارد به آن، و کس هست که ایمان ندارد به آن، و خدای تو داناتر است به تباهی کنندگان.
و اگر دروغ دارند تو را، بگو مراست عمل من و شما راست عمل شما، شما بیزاری از آنچه من می‌کنم و من بیزارم از آنچه شما می‌کنی.
[143- ر]
و از ایشان کس هست که گوش با تو می‌کنند«5» تو بشنوانی کران را! و اگر چه«6» عاقل نباشند.
و ازیشان کس هست که می‌نگرد به تو، تو راه نمایی کوران را! و اگر چه نبینند ایشان.
که خدای ستم نکند [بر]«7» مردمان چیزی و لکن مردمان بر خود ظلم کنند.
«8»
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم: می‌گویند.
(2). آو، آج، بم: فرا بافت.
(3). آو، آج، بم: به آن.
(4). آو، آج، بم: به دروغ.
(5). اساس: می‌کند، به قیاس با نسخه مج، تصحیح شد.
(6). آو، آج، بم، مج ایشان.
(7). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. [.....]
(8). اساس و دیگر نسخه بدلها: نحشرهم، به قیاس با ضبط قرآن مجید، تصحیح شد.

صفحه : 147
و آن روز که حشر کند«1» ایشان را پنداری که کمتر ناستادند مگر ساعتی از روز آشنایی بدهند میان ایشان، زیان کردند آنان که دروغ«2» داشتند ثواب خدای را و نبودند راه یافتگان.
و اگر«3» با تو نماییم بهری«4» آنچه نوید«5» می‌دهیم ایشان را یا جان برداریم تو را، با ماست بازگشت ایشان، پس خدای گواه است«6» بر آنچه کنند ایشان.
[143- پ]
و هر گروهی را پیغامبری هست، چون آید پیغامبرشان، حکم کنند میان ایشان به داستان«7» و بر ایشان ظلم نکنند.
و گویند«8»: کی باشد اینکه وعده اگر شما راستیگری«9».
بگو که: من نتوانم برای خود زیانی و نه سودی الّا آنچه خدای خواهد، هر امّتی را وقتی هست چون آید وقتشان، باز پس ندارند«10» یک ساعت و نه فرا پیش«11» دارند.
بگو بینی اگر آید به شما عذاب او به شب یا به روز چه شتاب می‌کند«12» از او گناهکاران.
«13»
پس چون بیفتد«14»،
-----------------------------------
(1). اساس و دیگر نسخه بدلها: حشر کنیم، با توجّه به ضبط کلمه به صورت «نحشرهم» و اصلاح آن به «یحشرهم»، تصحیح شد.
(2). آو، آج، بم: به دروغ.
(3). آو، آج، بم، مج ما.
(4). مج را.
(5). اساس: نوبه، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(6). مج: گواست.
(7). آو، آج، بم، آز: به عدل، مج: به راستی.
(8). آو، آج، بم، لب، مج: می‌گویند.
(9). آو، آج، بم: راست گویید.
(10). مج: پس باز ندارند ایشان را.
(11). آو، بم، با پیش، آج: باز پیش، مج: ها پیش.
(12). آو، آج، بم، لب، مج: می‌کنند.
(13). آو، آج، بم، آز، مج: الان. [.....]
(14). آو، مج: بیوفتد، آج، آز: بتوقیع.

صفحه : 148
ایمان آری به آن اکنون، [و]«1» بودی به آن شتاب می‌کردی.
[144- ر]
پس گویند آنان را که ظلم کنند«2» بچشی عذاب جاودانی؟ جزا کنند شما را الّا به آنچه کرده باشی!
«3»
خبر می‌پرسند از تو که درست است آن! بگو: آری؟ به خدای من که آن درست است و نیستی شما عاجز کننده.
و اگر آن که هر نفسی«4» بود که ظلم کرده باشد آنچه در زمین هست فدیه کند به آن، و آشکارا می‌کنند«5» پشیمانی، چو«6» بینند عذاب و حکم کنند میان ایشان به داستان«7» و بر ایشان ظلم نکنند.
خدای راست آنچه در آسمانها و زمین است، الا که نوید خدای درست است و لکن بیشترین ایشان ندانند«8».
او زنده کند و بمیراند و با او شوید«9».
قوله تعالی: وَ ما کان‌َ هذَا القُرآن‌ُ أَن یُفتَری مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ«10»، خدای تعالی در اینکه آیت نفی کرد که اینکه قرآن مفتری و مختلق و دروغی فرا بافته باشد و نه خدای گفته باشد و فرستاده. و أَن مع الفعل در تأویل مصدر است، و محل‌ّ او نصب است بر خبر کان، ای مفتری‌ّ. و اصل کلمه [144- پ]
من الفری باشد، و هو القطع، یقال: انّه لیفری الفری‌ّ، ای لیأتی بالعجب حتّی کانّه یقطعه، و قوله: مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، یعنی چنان
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(2). آو، آج، بم، مج: ظلم کردند.
(3). آو، بم، مج: ای.
(4). آو، آج، بم، مج را.
(5). آج، لب: کند.
(6). آو، آج، بم، مج، لب: چون.
(7). آو، آج، بم: به عدل، مج: براستی.
(8). مج: نمی‌دانند.
(9). آج، لب: باز شوند.
(10). آو، آج، بم، مج، لب، آز الایة.

صفحه : 149
که مضاف نباشد با خدای تعالی، و دُون‌ِ، اینکه جا به معنی غیر باشد، یقال: قطعت«1» هذا الامر دون زید، ای من غیر«2» زید و لم یکن لزید فیه صنع. وَ لکِن تَصدِیق‌َ الَّذِی بَین‌َ یَدَیه‌ِ، و لکن تصدیق اینکه کتاب که پیش آن بوده است، و مراد کتب است و لکن به لفظ جنس گفت، یعنی اینکه کتاب باور دارنده [است]«3» کتب اوایل را از: توریت و انجیل و زبور و صحف، و قرآن نامی است علم اینکه کتاب را، و گفته‌اند: مراد به ما بَین‌َ یَدَیه‌ِ، آن است که در پیش دارد از بعث و نشور و حساب و کتاب و ثواب و عذاب«4». وَ تَفصِیل‌َ الکِتاب‌ِ، و بیان کتاب از معانی که در او التباس و اشتباه باشد، و نظیر او تمییز و تقسیم«5» باشد، و نقیض او تلبیس و تخلیط باشد. لا رَیب‌َ فِیه‌ِ، شکّی نیست [در او]«6»، مِن رَب‌ِّ العالَمِین‌َ، «من» ابتدای غایت راست، و گفته‌اند: مراد به تفصیل الکتاب، تفصیل احکام شرعی است، و فرّاء گفت، معنی قوله: وَ ما کان‌َ هذَا القُرآن‌ُ أَن یُفتَری، ای لا ینبغی لهذا القرآن ان یکون مفتری، یعنی نشاید و ممکن نباشد که چنین کتاب و چنین کلام مفتری باشد، چنان که گفت: وَ ما کان‌َ لِنَبِی‌ٍّ أَن یَغُل‌َّ وَ مَن یَغلُل یَأت‌ِ بِما غَل‌َّ«7»- الایة.
أَم یَقُولُون‌َ افتَراه‌ُ، «ام»، تقریر«8» حجّتی است بعد حجّت«9»، یا گویند، و گفتند، معنی آن است که: بل اگر گویند، و گفتند: «میم»، صله است، و تقدیر آن است که: ایقولون، گویند بر سبیل استفهام که: محمّد اینکه قرآن فرو بافته است، تو در جواب ایشان بگوی که: فَأتُوا بِسُورَةٍ مِثلِه‌ِ، اگر دعوی می‌کنی که اینکه قرآن کلام بشر است، و گفته و بافته و ساخته من است«10»، شما نیز هم از عربی«11» و فصیحان بیاری«12» قرآنی همچنین بافته و ساخته، اگر بتوانی«13» سورتی بیاری همچنین بر اینکه نظم و بر اینکه
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: فعلت.
(2). آو، آج، بم، آز: ای غیر.
(6- 3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]
(4). همه نسخه بدلها: عقاب.
(5). مل: تبیین.
(7). سوره آل عمران (3) آیه 161.
(8). آو، آج، بم، آز: بقوته.
(9). همه نسخه بدلها: حجّتی.
(10). آو، بم، مج: انداخته من است، مل: انداخته تو است.
(11). همه نسخه بدلها، بجز مج: عربان، مج: عربید.
(12). و فصیحانید، بیارید.
(13). همه نسخه بدلها، بجز بم: نتوانی.

صفحه : 150
ترتیب، و هر کس را که خواهی بیاری، در خواهی و بخوانی و [بدو]«1» استغاثت و استعانت کنی، اگر هیچ راست می‌گوی؟ امّا قوله: فَأتُوا بِسُورَةٍ [مِثلِه‌ِ]«2»، و لم یقل:
مثلها، در او دو وجه گفتند، یکی آن که: راجع است با قرآن، و آن«3» قول اولیترست، و قولی دیگر آن که: فَأتُوا بِسُورَةٍ مِثلِه‌ِ، مثل سورت، و اینکه قول هم بر تأویل آن باشد که حمل کنند سورت را بر معنی، و سورت، منزلتی باشد محیط به آیات خدای تعالی چون احاطت سور که باره«4» شهر [باشد]«5» به شهر.
آنگه حق تعالی باز نمود که: ایشان چرا تکذیب کردند اینکه کتاب را، گفت:
برای آن که ندانستند، به دروغ داشتند، و در مثل گفته‌اند: النّاس اعداء ما جهلوا، مردم دشمن آن باشند که ندانند، و در قرآن بسیار چیزهاست«6» که هر کس نتواند بدانستن، الّا، مگر که«7» اندیشه کند یا رجوع کند با رسول- علیه السّلام- برای آن که، قرآن بهری محکم است که مراد از او به ظاهر بدانند، و بهری متشابه است که معنی از او به ظاهر ندانند، بل محتاج باشند به دلیلی و مفسّری که بیان مراد کند، کالصّلوة و الزّکوة و الصّوم و الحج‌ّ و غیر ذلک. وَ لَمّا یَأتِهِم تَأوِیلُه‌ُ، و تأویل آن هنوز به ایشان نیامد، و تأویل آن باشد که یؤول الیه عاقبة الامر. بعضی مفسّران گفتند: مراد به تأویل، تفسیر است، و ضحّاک گفت: آنچه عاقبت با آن شود از ثواب و عقاب.
آنگه گفت: همچنین تکذیب کردند و دروغ داشتند آنان که پیش ایشان بودند، یعنی نه اوّل مکذّب اینانند«8» رسولان را- علیهم السّلام- پیش از اینان مکذّبان بوده‌اند، و لکن بنگر تا عاقبت ایشان کجا رسید از هلاک و عذاب استیصال، عاقبت اینان که عمل ایشان بر دست دارند هم اینکه بود، و اینکه بر سبیل تهدید و وعید فرمود«9».
کَیف‌َ، در محل‌ّ نصب است به خبر کان، و «انظر» در او عمل نکند، برای آن که
-----------------------------------
(5- 1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، از قرآن مجید افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها: اینکه.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مج: باروی.
(6). آج، آز: خبرهاست. [.....]
(7). آو، بم، مج: الا مگر کسی که، آج، لب، آز: الّا کسی که.
(8). لب و.
(9). همه نسخه بدلها و.

صفحه : 151
استفهام را صدر کلام بود.
آنگه بیان کرد که: از اینکه مکذّبان بعضی آن باشند«1» که به اینکه کتاب ایمان آرند، و بعضی آن باشند که ایمان نیارند، و «من»، تبعیض راست، فی قوله: وَ مِنهُم مَن یُؤمِن‌ُ بِه‌ِ، و «من»، نکره موصوفه است و صالح باشد واحد را و جمع را، یعنی قوم یؤمنون به. وَ رَبُّک‌َ أَعلَم‌ُ بِالمُفسِدِین‌َ، و خدای تو عالمتر است به آنان«2» که اصرار کنند بر کفر، و به صلاح و ایمان نزدیک نشوند. و قوله: أَعلَم‌ُ، مراد نه کثرت علوم است، مراد آن است که: معلومات او را نهایت نیست، و او را در عالمی«3» ذات کفایت است«4»، محتاج نیست به چیزی دیگر از معنی که بدان عالم باشد.
آنگه گفت: یا محمّد؟ اگر چنان باشد که تو را تکذیب کنند و به دروغ دارند، بگو که: عمل من مراست، و عمل شما شما راست، یعنی کفر شما مرا زیان ندارد، و ایمان و طاعت من شما را سود ندارد، و اگر«5» بد است بر قول شما، هم شما را زیان ندارد، و اینکه همچنان است که گفت: لَکُم دِینُکُم وَ لِی‌َ دِین‌ِ«6»، و چنان که در مثل گویند: کل‌ّ شاة برجلها ستناط [145- ر]. أَنتُم بَرِیئُون‌َ مِمّا أَعمَل‌ُ، شما بیزارید«7» از آنچه من می‌کنم، و من بیزارم از آنچه شما می‌کنی، چنان که گفت: قُل یا أَیُّهَا الکافِرُون‌َ، لا أَعبُدُ ما تَعبُدُون‌َ«8».
آنگه گفت: از اینکه کافران بعضی آنند که گوش با سخن تو می‌کنند و لکن اندیشه نمی‌کنند، لا جرم منتفع نمی‌شوند، بمثابت آنانند که کر باشند، گفت: تو توانی که کران را چیزی بشنوانی، و اگر چه عاقل نباشند؟ و اینکه بر سبیل قطع طمع گفت رسول را [علیه السّلام]«9» از ایمان ایشان، تا بداند که ایشان ایمان نخواهند آوردن، و در باب نفی ایمان، اینان بمثابت آنانند که از ایشان مستحیل باشد، و به
-----------------------------------
(1). اساس: باشد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مج: با آنان.
(3). مج: عالم.
(4). آج، لب، آز و.
(5). آو، آج، بم، لب، آز نیز.
(6). سوره کافرون (109) آیه 6.
(7). مل: بیزاری.
(8). سوره کافرون (109) آیه 1 و 2.
(9). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مل، افزوده شد.

صفحه : 152
نفی عقل کنایت«1» کرد از قلّت فهم و جهل.
آنگه گفت بر طریقی دیگر هم اینکه معنی: وَ مِنهُم مَن یَنظُرُ إِلَیک‌َ، و از اینان جماعتی هستند که در تو می‌نگرند، و لکن بمثابت کورانند که چیزی نبینند«2»، از آن جا که آنچه بینند بدان منتفع نشوند«3». آنگه گفت بر سبیل یأس رسول از ایمان ایشان که: تو کوران را راه توانی نمودن، و اگر چه ایشان چیزی نبینند«4».
آنگه نفی ظلم کرد از خویشتن بر سبیل تمدّح، گفت: إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَظلِم‌ُ النّاس‌َ شَیئاً، خدای تعالی ظلم نکند بر مردمان به هیچ وجه، و لکن مردمان بر خود ظلم کنند، یعنی کفر و معاصی ایشان کنند که بدان مستحق‌ّ ضرر عقاب شوند، پس بمثابت آن باشند که«5» ظلم ایشان کرده باشند بر خود، چون جلب مضرّت ایشان کرده باشند به خود، به اختیار خود. و در آیت، دلیل است بر آن که خدای تعالی ظلم نکند اندک و بسیار، برای آن که بر لفظ تنکیر گفت: شَیئاً، و بر سبیل تمدّح گفت. و وجه دلالت از اینکه آیت بر نفی ظلم از او- تعالی- بر آن طریقت باشد که بیان کردیم در نفی رؤیت فی قوله: لا تُدرِکُه‌ُ الأَبصارُ وَ هُوَ یُدرِک‌ُ الأَبصارَ ...«6»، اگر گویند: چرا نشاید که ظلم کند و بدان ظالم نباشد، چنان که علم کند و بدان عالم غیری باشد، و فعل هلک«7» کند و بدان هلک«8» غیری باشد! گوییم: اینکه طریقتی«9» مطّرد است«10»، آن که فعل کند از او اسم فاعل اشتقاق کنند، چون ضارب و قاطع و قاتل«11»- الی ما لا یحصی. امّا، عالم آن باشد که حاصل بود بر صفتی که از برای آن صفت از او صحیح باشد که فعل محکم«12» کند، و اینکه صفت در شاهد از برای آن معنی«13» باشد، و باشد که آن معنی فعل عالم باشد، و باشد که از فعل خدای بود در او، چون معنی حاصل آید،
-----------------------------------
(1). مج: کفایت.
(2). اساس: نه بینند/ نبینند. [.....]
(3). آج، لب، آز: نمی‌شوند.
(4). اساس: نه بینند/ نبینند، همه نسخه بدلها، بجز مج: نمی‌بینند.
(5). همه نسخه بدلها: باشد که.
(6). سوره انعام (6) آیه 103.
(7). اساس: ملک، به قیاس با نسخه آو و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). اساس: مالک، به قیاس با نسخه آو و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). مج: طریقی.
(10). همه نسخه بدلها که.
(11). آج، لب، آز: قائل.
(12). آو، آج، بم، لب، آز: بحکم.
(13). همه نسخه بدلها: برای معنی.

صفحه : 153
ایجاب صفت کند از آن جا که علّت است، سواء اگر فعل او باشد یا فعل غیر او، پس قدیم- جل‌ّ جلاله- علم نکند الّا در محل‌ّ برای احتیاج علم به محل‌ّ، و چون در محل‌ّ باشد، مختص شود به محل‌ّ، ایجاب صفت آن جمله ادا کند«1» که محل‌ّ علم بعضی از او باشد، و کذلک الکلام فی الهلک، برای آن که در غیری کند آن هلاک، پس اگر چه اسم فاعل بر اینکه وزن اشتقاق نکنند«2»، قدیم را تعالی هالک و عالم نگویند به خلق علم و هلک در غیری، او را معلم و مهلک گویند، و اختلاف اینکه بنا به وضع لغت تعلّق دارد و عبارت است که مختلف می‌شود- و لا مشاحّة فیه«3».
وَ یَوم‌َ یَحشُرُهُم«4»، معنی آن است که: اذکر یوم نحشرهم، یاد کن ای محمّد آن روز که ما ایشان را حشر کنیم. جمله قرّاء به «نون» خواندند، مگر حفص که خواند:
یَحشُرُهُم به « یا »، اضافة الی اسم اللّه تعالی فی قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَظلِم‌ُ النّاس‌َ شَیئاً.
و روا بود که، عامل در او یَتَعارَفُون‌َ باشد، و آنگه نصب او بر ظرف باشد. و روا بود که، معنی کَأَن لَم یَلبَثُوا، عامل باشد در او، ای شبّه حالهم بحال من«5» یلبث ساعة من النّهار یوم نحشرهم. و قوله: کَأَن لَم یَلبَثُوا، در محل‌ّ او سه قول گفتند، یکی آن که: صفت یوم است، و یکی آن که: صفت مصدری است محذوف، ای حشرا مشبّها، و یکی آن که: حال است، و اینکه اولیتر است، و تقدیر چنان بود که: و یوم نحشرهم مشبّها حالهم حال من یلبث ساعة من النّهار. حق تعالی تشبیه کرد حال ایشان را بر حال کسی که یک ساعت از روز مقام کرده باشد«6» جایی، و اینکه مبالغت باشد در وصف قلّت لبث ایشان در دنیا و قلّت بقاء و حیات ایشان آن جا، و گر چه عمری دراز بوده باشد ایشان را در«7» آن جا که مصیر و مرجع با فنا بوده باشد باضافت الی ما لا یتناهی«8» عمر که ایشان را در آخرت خواهد بودن، آن حیات را به ساعتی از روز تشبیه کرد. و بعضی دگر گفتند: کَأَن لَم یَلبَثُوا فی قبورهم، إِلّا ساعَةً مِن‌َ النَّهارِ،
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، مل، مج: آن جمله را کند، لب، آز: جمله‌ای را کند.
(2). آج، آز: بکنند.
(3). همه نسخه بدلها: فیها، لب ای لا نزاع. [.....]
(4). اساس و دیگر نسخه بدلها: نحشرهم، به قیاس با ضبط قرآن مجید، تصحیح شد.
(5). آج، لب، آز لم.
(6). لب، آز در.
(7). آو، آج، بم، مج، لب، آز: از.
(8). آج، آز: ما یتناهی.

صفحه : 154
پندارند که ایشان را در گور یک ساعت مقام بوده است، و نظیره قوله: ... إِذ یَقُول‌ُ أَمثَلُهُم طَرِیقَةً إِن لَبِثتُم إِلّا یَوماً«1».
یَتَعارَفُون‌َ بَینَهُم، یکدیگر را بشناسند و آشنایی«2» بدهند با یکدیگر بمنزلت دو کس که مدّتی یکدیگر را ندیده باشند، چون بینند آشنایی بدهند و یکدیگر را بشناسند، و تفاعل از میان جماعت«3» باشد چنان که مفاعله از میان دو کس باشد، یقال: تقابل«4» القوم و تضاربوا. آنگه گفت: قَد خَسِرَ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّه‌ِ، زیان کنند آنان که به بعث و نشور و ثواب و عقاب ایمان ندارند، وَ ما کانُوا مُهتَدِین‌َ، و مهتدی و راه یافته به راه بهشت و ثواب نباشند.
وَ إِمّا نُرِیَنَّک‌َ، بدان که: «نون» تأکید در شرط نشود جز که «ما» با او باشد، چنان که «اذ» و «حیث» عمل جزم نکنند«5» تا «ما» با ایشان نباشد، تقول: حیثما«6» تجلس اجلس، و: اذما تخرج اخرج. و «نون» تأکید در امر شود و نهی و استفهام و عرض و جواب قسم و جزا مشتبه«7» است به آن. و رؤیت در آیت رؤیت عین است، چه اگر رؤیت قلب بودی، متعدّی بودی به سه مفعول«8». حق تعالی گفت: یا محمّد؟ اگر ما با تو نماییم بعضی از آنچه ایشان را وعده داده‌ایم از عذاب آجلا«9»، یا تو را با جوار رحمت بریم و قبض روح کنیم. و توفّی استیفای خیر باشد علی الکمال. فَإِلَینا، «فا» جواب شرط است، مرجع و مآب ایشان با ماست، و اینکه بر طریق تهدید و وعید باشد، کما قال اللّه تعالی: إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَبِالمِرصادِ«10»، خدای تو بر راه ایشان است.
آنگه گفت: ثُم‌َّ اللّه‌ُ، یعنی بیرون از اینکه و پس از اینکه، خدای تعالی بر آنچه ایشان می‌کنند گواست«11»، یعنی بعد ذلک و وراء ذلک، یعنی بدین قناعت نیست که مرجع ایشان با ماست، پس از آن نیز گوای«12» من است بر افعال ایشان. و بعضی نحویان
-----------------------------------
(1). سوره طه (20) آیه 104.
(2). آو: واشناسی.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مج: جماعتی.
(4). مل، مج، لب: تقاتل، آو، بم: یقاتل، آج، آز: یقابل.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مج: نکند.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: حیث ما.
(7). آو، مل، مج: مشبّه.
(8). آو، آج، بم، آز: به مفعول.
(9). آو، آج، بم، آز: عاجل، مل، مج، لب: عاجلا. [.....]
(10). سوره فجر (89) آیه 14.
(11). مل، لب: گواه است.
(12). همه نسخه بدلها، بجز مل: گواهی.

صفحه : 155
گفتند: ثُم‌َّ، در آیت به معنی «واو» است، برای آن که معنی العطف یجمعها«1». و مورد آیت، تسلیت رسول است- علیه السّلام- اگر آنچه در حق‌ّ ایشان موعود است از [عذاب و]«2» نکال، اگر تو بمانی تا ببینی و اگر تو را وفات آید تا نبینی از ایشان فوت نخواهد شدن، مرجعشان«3» با من است، به هیچ حال محیص نیست ایشان را از آن.
وَ لِکُل‌ِّ أُمَّةٍ رَسُول‌ٌ، گفت: هر جماعتی و امّتی و قرنی«4» و اهل روزگاری را پیغامبری باشد، چون پیغامبر ایشان بدیشان آید و حجّت برایشان گیرد، خدای تعالی میان ایشان حکم کند به عدل و داد«5» و راستی، و القسط العدل، و القسط، النّصیب بالعدل و السّویّة«6»، و الاقساط العدل و القسط الجور، و اصلهما واحد لأن المقسط، هو العادل الی الحق‌ّ، و القاسط العادل عن الحق‌ّ، و قیل: قسط اذا جارّ، و اقسط اذا ازال الجور [145- پ]
وَ هُم لا یُظلَمُون‌َ، و بر ایشان ظلم نکنند و از حق‌ّ ایشان هیچ نقصان نکنند.
آنگه حق تعالی حکایت کرد استبطای ایشان قیامت را و دوزخ را و آنچه ایشان را وعده داد از بعث و نشور، و گفت، می‌گویند ایشان- یعنی اینکه کافران: مَتی هذَا الوَعدُ، اینکه وعده کی خواهد بودن که«7» تو می‌گویی از بعث و نشور و حساب و کتاب و ترازو و بهشت و دوزخ! و «متی» سؤال باشد از وقت، و «وعد» خبری«8» باشد متضمّن نفع و راحت، و قوله: إِن کُنتُم صادِقِین‌َ، شرط تعلّق دارد به محذوفی، و التّقدیر: فأتوا به ان کنتم صادقین، بیاری اگر راست می‌گویید«9»، و «وعید»، خلاف «وعد» باشد، خبری بود متضمّن مضرّت و مساءت، و روا بود که محذوف فعل وعد باشد، و تقدیر چنان بود که: متی هذا الوعد الّذی وعدتموه ان کنتم صادقین فیما وعدتم«10»، کجاست آن وعده که گفتید«11» اگر راست گفتید«12» در آن وعده [که
-----------------------------------
(1). آج، مل: بجمعها.
(2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها: که مرجع ایشان.
(4). آو، آج، بم، لب، آز: فرقی.
(5). همه نسخه بدلها: داستان.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مل: و التّسویه.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: اینکه که.
(8). مل: چیزی.
(9). آو، آج، بم، لب، آز: می‌گویی.
(10). اساس: وعدتموه، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(11، 12). همه نسخه بدلها بجز مج: گفتی، مج: گفتند. [.....]

صفحه : 156
دادی]«1». و صدق خبری باشد که مخبرش علی ما هو به باشد.
قُل لا أَملِک‌ُ لِنَفسِی ضَرًّا وَ لا نَفعاً إِلّا ما شاءَ اللّه‌ُ، در اینکه آیت حق تعالی رسول را فرمود تا: براءت کند از حول و قوّت خود، و به خلقان نماید، و ایشان را اعلام کند که خیر و شرّ و نفع و ضرّ او به دست او نیست و به امر او نیست«2»، از آنچه به خدای تعالی تعلّق دارد از مرگ و زندگانی و بیماری و تندرستی و قبض و بسط روزی و جدب و خصب زمان و ثواب و عقاب، بل اینکه جمله به خدای تعلّق دارد، و آنچه او بر آن مالک است و قادر«3»، به تملیک«4» و اقدار اوست، که هر تصرّف که ما توانیم کرد به«5» حیات و قدرت توانیم کردن، و حیات و قدرت از اوست- جل‌ّ جلاله.
پس، هر چه ما می‌کنیم از آن که افعال ماست و تصرّفات ما، هم به واسطه«6» ملک اوست، و اگر او نخواهد ما نتوانیم کردن، بدان معنی که او آلت ندهد و تمکین نکند، و قوله: إِلّا ما شاءَ اللّه‌ُ، مشیّت خدای تعالی تعلّق دارد به جمله افعال، که او هیچ فعل نکند که«7» نه آن را مرید باشد. و امّا افعال ما هر چه مأمور است بدان از جهت او آن را مرید باشد، و آنچه منهی است از قبل او از آن آن را«8» کاره باشد، و آنچه جز اینکه است«9» از مباحات و قبایح، آن را مرید نباشد، و قبایح را کاره باشد، و مباح را نه مرید باشد و نه کاره، برای آن که جاری مجرای عبث بود. آنگه گفت: لِکُل‌ِّ أُمَّةٍ أَجَل‌ٌ، هر امّتی را و جماعتی را، بل هر نفسی را اجلی و وقت وفاتی هست. و بیان کردیم که اجل وقت مضروب باشد، حق تعالی گفت: چون وقت وفاتشان در آید، آن وقت که من زده باشم و نهاده، از آن وقت ایشان را یک ساعت تقدیم و تأخیر نکنند. و استقدام و استئخار، طلب تقدّم و تأخّر«10» باشد، و به معنی تقدیم و تأخیر آید«11» همچنین. و نفع، لذّت باشد یا سرور یا آنچه مؤدّی باز آن«12» یا با یکی از آن، و ضرر غم
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(2). آج، لب، آز: نی.
(3). آج، مل، مج، لب، آز بر آن.
(4). مل: به تملّک.
(5). آج، آز: از.
(6). آو، آز و.
(7). مل او.
(8). آج، لب، آز: از قبل او آن را.
(9). آو، آج: آنچه حرام است.
(10). آو، آج، بم، مج، لب، آز: تقدیم و تأخیر.
(11). آو، آج، بم، لب، آز: آیت.
(12). همه نسخه بدلها، بجز مل: به آن، مل: با آن.

صفحه : 157
بود یا الم یا آنچه مؤدّی بود باز آن«1» یا با یکی از آن، و معنی استثناء آن است که: الّا ما شاء اللّه ان«2» یملّکنی.
قُل أَ رَأَیتُم إِن أَتاکُم عَذابُه‌ُ بَیاتاً أَو نَهاراً، حق تعالی گفت رسولش را: بگو اینکه کافران را که استعجال می‌کنند عذاب خدای را: أَ رَأَیتُم، می‌بینید«3»، و المعنی علمتم، می‌دانید«4» که اینکه«5» کافران گناهکاران به چه می‌شتابند از عذاب، اگر عذاب ما بدیشان آید به شب یا به روز؟ یعنی شما چه دانید که آن چه آفت و بلاست، آن عذاب که ایشان بدان استعجال می‌کنند و می‌خواهند تا به زودی بدیشان رسد، اگر بیاید آن عذاب به شب یا به روز، و در کلام تقدیم و تأخیری هست تا معنی مستقیم شود، و آن آن است که: أ علمتم ماذا یستعجل [منه]«6» المجرمون من العذاب ان اتیکم العذاب بیاتا او نهارا. و رؤیت، به معنی علم است برای آن که در جمله استفهامی شده است، یعنی می‌دانید که چه آفت است که ایشان می‌خواهند که به سر ایشان آید از عذاب خدای اگر به شب آید یا به روز! و عذاب، المی باشد مستمر، و منه: عذبة«7» اللّسان لاستمراره فی الکلام«8»، و: ماء عذب«9» اذا کان مستمرّا فی الحلق. و البیات و البیتوتة، الایقاع باللّیل«10»، و اینکه جایگاه در جای ظرف نهاد«11»، ای لیلا و نهارا، و اشتقاق او از فراخی باشد سمی‌ّ بذلک لاتّساع الضّیاء فیه، و منه النّهر لاتّساعه، و استنهر الفتق اذا اتّسع. ما ذا یَستَعجِل‌ُ مِنه‌ُ، اینکه استفهام«12» به معنی انکار است. زجّاج گفت: موضع «ما» رفع است به ابتدا و «ذا»، به معنی الّذی است، ای ما الّذی یَستَعجِل‌ُ مِنه‌ُ المُجرِمُون‌َ، و گفت: روا باشد«13» و «ماذا»، یک اسم باشد، و التّقدیر: ای‌ّ شی‌ء یستعجل منه المجرمون، چیست آن عذاب که بدان استعجال
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز مل: به آن، مل: با آن.
(2). آو، آج، بم، آز: از. [.....]
(3). آو، آج، بم، لب، آز: می‌بینی.
(4). آو، آج، بم، لب، آز: می‌دانی.
(5). آج، لب، آز: ای.
(6). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، از قرآن مجید افزوده شد.
(7). آج، آز: عذابة.
(8). همه نسخه بدلها: فی استمراره علی الکلام.
(9). آو، آج، بم، مج، لب، آز: عذاب.
(10). مل: فی اللّیل.
(11). آو، بم، لب، آز: نهاده.
(12). آو، بم، آز: استفهامی.
(13). لب که.

صفحه : 158
می‌کنند؟ و منه، ضمیر او جایز است که راجع باشد با خدای و جایز است که راجع باشد با استعجال.
قوله: أَ ثُم‌َّ، همزه استفهام در حرف عطف برده است، و استفهام بر حقیقت از وقوع عذاب است. و طبری گفت: ثم‌ّ را، معنی هنا لک است، و اینکه غلط است برای آن که آن «ثم‌ّ» باشد به فتح، و برای آن همزه استفهام در حرف عطف برد تا بدانند که اینکه را نیز صدر کلام می‌رسد چنان که جمله اوّل را که در آیت هست و عامل در ... اذا، امنتم است«1»، و «ما» صله است، یعنی امنتم«2» به وقت وقوع العذاب. و قوله: الن«3»، همزه استفهام«4» در ظرف شده است و بر حقیقت در فعلی می‌باید که آن جا مضمر است من قوله: الن امنتم، و التّقدیر: امنتم الن، و «قد»، برای تقریب الفعل الماضی باشد من الحال، و معنی آیت آن است که، خدای تعالی گفت بر سبیل توبیخ و ملامت بر استعجال عذاب: پس چون عذاب فرود آید«5»، ایمان خواهید آوردن به آن! آنگه شما را گویند: اکنون ایمان می‌آرید که عذاب فرود آمد، و اینکه ایمانی است که هیچ نفع نکند در چنین وقت، چه وقت نزول عذاب و وقت الجاء باشد، و ایمان در آن وقت سود نکند. و در آیت حذفی هست، و اینکه از جمله آن است که گفتیم: عرب قول بسیار حذف کنند. و تقدیر آن است که: اذا ما وقع العذاب امنتم به«6»، فیقال«7» لکم الن تؤمنون، گویند شما را: اکنون ایمان می‌آرید که عذاب بدیدید، و پیش از اینکه استعجال می‌کردید به عذاب؟ ثُم‌َّ قِیل‌َ، آنگه گویند آن ظالمان کافران را: بچشید عذاب جاودانه، و اینکه ثم‌ّ، که حرف عطف است، بدو«8» عطف کرد اینکه فعل را بر آن«9» فعل محذوف که گفتیم که قول است: ثم‌ّ قیل لهم بعد ما قیل لهم الان، یعنی عند آن که ایشان ایمان آرند در حال الجاء، ایشان را گویند: اینکه نه ایمان است بر آن وجه که شما را فرمودند،
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، آز: در اذا استمرار است، مل: در اذا، اسم است.
(2). آو، آج، بم، آز: استمرّ.
(3). همه نسخه بدلها: الآن. [.....]
(4). آو، بم، آز است.
(5). مل: فرود آمد.
(6). آو، بم: استمرّ به، آج، آز: استئمن به.
(7). آو، آج، بم، لب، آز: فقال.
(8). همه نسخه بدلها: حرف عطف بدو.
(9). لب، آز: به آن.

صفحه : 159
برای آن که آن در حال اختیار بایست«1»، چون به حال الجاء و اضطرار رسید، ایمانی است نه واقع به موقع خود. بر اینکه هیچ ثواب نباشد و اینکه را هیچ حکم نباشد، اکنون عذاب بچشید بر آن کفر متقدّم«2» که اینکه ایمان آن کفر را بر نداشت.
آنگه گویند ایشان را بر سبیل تقریع و تعزیر«3»: شما را جزا کردند و پاداشت دادند الّا بر آنچه شما کرده بودید! یعنی هیچ ظلمی و حیفی بر شما کردند و یا شما را بر نا کرده«4» عقوبتی کردند؟ و عجب آن که«5» او جبر گوید و جزا نه بر عمل گوید با چنین آیتها. و «ذوق»، طلب طعم باشد به دهن، ابتدا تشبیه کرد عذاب را بدان برای آن که ذائق را احساس بیش بود که همّت او آن باشد که طعم بداند«6»، و روا باشد که: اینکه بر سبیل تهکّم می‌گوید، یعنی به عوض آن که طمع داشتید که طعمهای لذیذ چشید چون آن عمل نه گردید«7» که مستحق‌ّ آن باشید، اکنون اینکه بچشید به بدل آن؟ و اینکه جاری مجرای آن باشد که گفت: ... فَبَشِّرهُم بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ«8».
آنگه گفت ای محمّد: وَ یَستَنبِئُونَک‌َ، ای و یستخبرونک، از تو می‌پرسند که اینکه عذاب که خدای در آیات مقدّم«9» وعده داد حق‌ّ است، و درست است! تو جواب ده و بگو: إِی وَ رَبِّی، آری، به حق‌ّ خدای من که آن حق‌ّ است و شما را قوّت ممانعت قدیم [146- ر]
تعالی نباشد، و بدین قدرت که شما راست خدای را عاجز نتوانید کردن تا عذاب فرود نیارد به شما و از قبضه قدرت او بیرون نتوانید شدن.
وَ لَو أَن‌َّ لِکُل‌ِّ نَفس‌ٍ ظَلَمَت، حق تعالی در اینکه آیت بر سبیل مبالغت در تهدید و وعید و قطع طمع ایشان از خلاص و نجات از عذاب و طریق رشوت و قبول فدیت گفت: اگر هر نفسی ظالم کافر را هر چه در روی زمین او را باشد، از مال و ملک فدا کند تا خویشتن را از عذاب باز خرد بدهد و دلش خوش باشد از سختی و عظم و هول عذاب. و برای آن ان‌ّ را از پس «لو» مفتوح بکرد«10» که، لو اقتضای فعل کند،
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، آز: اختیار است.
(2). همه نسخه بدلها: مقدّم.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل: تقریر.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مل: را نا کرده.
(5). همه نسخه بدلها: از آن که.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مج: نداند.
(7). نه کردید/ نکردید.
(8). سوره توبه (9) آیه 34. [.....]
(9). همه نسخه بدلها، بجز مل: متقدّم.
(10). همه نسخه بدلها: بکردند.

صفحه : 160
پس لا محاله از پی «لو«1»» فعلی تقدیر باید کردن، و چون فعل آمد، «ان‌ّ» باید. و «فدا» و «فدیه» و «افتدا»، چیزی در بدل«2» چیزی نهادن باشد تا بدان رفع«3» مکروه کنند از او، یقال: فداه یفدیه و افتداه، و فاداه. و فدّاه ای قال«4» له جعلت فداک و تفادی القوم بینهم. وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا العَذاب‌َ، در او دو قول گفتند: یکی آن که: چون عذاب بینند«5» پشیمانی پنهان کنند«6» تا شماتت نباشد بر ایشان، و گفته‌اند:
رؤسا، پشیمانی پنهان دارند از سفله تا زفان«7» ملامت دراز نکنند بدیشان. و ابو عبیده گفت: اسرار، اظهار باشد و کلمه از اضداد است، و ازهری گفت: اینکه غلط است از او، برای آن که اسرار، اخفا«8» و پنهان داشتن باشد، و اشرار به «شین» معجم اظهار باشد. وَ قُضِی‌َ بَینَهُم [بِالقِسطِ]«9»، و میان ایشان حکم کنند به راستی و داد«10»، و بر ایشان هیچ ظلمی نکنند در حکم و قضیّت و نه در عذاب و عقوبت، [برای آن که آن]«11» بر ایشان از فعل ایشان آمد. و از رسول- علیه السّلام- پرسیدند که ایشان را چه سود دارد پشیمانی پوشیده داشتن. گفت: ترس شماتت اعدا.
[قوله]«12»: أَلا إِن‌َّ لِلّه‌ِ، «الا» کلمتی«13» است که عرب بدان استفتاح کلام کند، و معنی او تنبیه باشد، و اصل او «لا» ست، همزه استفهام در او شد برای تقریر و تأکید، و از پس او «ان‌ّ» مکسوره آید تا بدانند که ما بعد او مبتدا باشد و از پس او امر و دعا باشد، چنان که امرؤ القیس گوید:

الا انعم«14» صباحا ایّها الطّلل البالی«15» و هل ینعمن«16» من کان فی العصر الخالی
و وجه اتّصال آیت بما قبلها آن است که: چون گفت اگر ظالم همه مال و
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، مل، لب، آز: او.
(2). مج دیگر.
(10- 3). همه نسخه بدلها: دفع.
(4). مج: قالت.
(6- 5). آو، آج، بم، آز: کند.
(7). همه نسخه بدلها: زبان.
(8). آو، آج، بم، مل، لب، آز: اسرار و اخفاء.
(9). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، از قرآن مجید افزوده شد.
(11). همه نسخه بدلها: داستان.
(12). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(13). اساس: کلمه، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(14). آو، آج، بم، آز: العم. [.....]
(15). آو، آج، بم، آز: العالی، مج: التالی.
(16). مج: یتعمن.

صفحه : 161
ملک زمین او را باشد به«1» فدیه خود کند. در اینکه آیت باز نمود که: او را خود چیزی نباشد«2» تا فدیه کند برای آن که ملک آسمان و زمین خدای را باشد. و سماوات، جمع سماء باشد، و اصل او از سموّ بود، و آن رفعت است. آنگه گفت: أَلا إِن‌َّ وَعدَ اللّه‌ِ حَق‌ٌّ، و وعده خدای حق و صدق باشد هر چه گوید. و اینکه جا مراد به وعده، عذاب«3» است کافران را، و لکن بیشتر کافران ندانند از آن جا که ایشان خدای را ندانند، و ندانند که بر خدای چه روا باشد و چه روا نباشد.
آنگه گفت: هُوَ یُحیِی وَ یُمِیت‌ُ، او آن خدای است که زنده کند آن مرده را که در او حیات نباشد به خلق حیات در او، و مرده کند زنده را به نفی حیات از او، و بدان که«4» بنیت حیات از او ویران«5» کند و از آن ببرد که حیات در او تواند بودن، پس حیات منتفی شود بعدم«6» ما یحتاج الیه. وَ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ، و شما را به عاقبت باز او«7» برند، یعنی با جایی که کس را در او حکم«8» نباشد مگر او را.
[قوله تعالی]

[سوره یونس (10): آیات 57 تا 70]

[اشاره]


یا أَیُّهَا النّاس‌ُ قَد جاءَتکُم مَوعِظَةٌ مِن رَبِّکُم وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدی‌ً وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنِین‌َ (57) قُل بِفَضل‌ِ اللّه‌ِ وَ بِرَحمَتِه‌ِ فَبِذلِک‌َ فَلیَفرَحُوا هُوَ خَیرٌ مِمّا یَجمَعُون‌َ (58) قُل أَ رَأَیتُم ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ لَکُم مِن رِزق‌ٍ فَجَعَلتُم مِنه‌ُ حَراماً وَ حَلالاً قُل آللّه‌ُ أَذِن‌َ لَکُم أَم عَلَی اللّه‌ِ تَفتَرُون‌َ (59) وَ ما ظَن‌ُّ الَّذِین‌َ یَفتَرُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ الکَذِب‌َ یَوم‌َ القِیامَةِ إِن‌َّ اللّه‌َ لَذُو فَضل‌ٍ عَلَی النّاس‌ِ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَهُم لا یَشکُرُون‌َ (60) وَ ما تَکُون‌ُ فِی شَأن‌ٍ وَ ما تَتلُوا مِنه‌ُ مِن قُرآن‌ٍ وَ لا تَعمَلُون‌َ مِن عَمَل‌ٍ إِلاّ کُنّا عَلَیکُم شُهُوداً إِذ تُفِیضُون‌َ فِیه‌ِ وَ ما یَعزُب‌ُ عَن رَبِّک‌َ مِن مِثقال‌ِ ذَرَّةٍ فِی الأَرض‌ِ وَ لا فِی السَّماءِ وَ لا أَصغَرَ مِن ذلِک‌َ وَ لا أَکبَرَ إِلاّ فِی کِتاب‌ٍ مُبِین‌ٍ (61)
أَلا إِن‌َّ أَولِیاءَ اللّه‌ِ لا خَوف‌ٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ (62) الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُون‌َ (63) لَهُم‌ُ البُشری فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ فِی الآخِرَةِ لا تَبدِیل‌َ لِکَلِمات‌ِ اللّه‌ِ ذلِک‌َ هُوَ الفَوزُ العَظِیم‌ُ (64) وَ لا یَحزُنک‌َ قَولُهُم إِن‌َّ العِزَّةَ لِلّه‌ِ جَمِیعاً هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ (65) أَلا إِن‌َّ لِلّه‌ِ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ مَن فِی الأَرض‌ِ وَ ما یَتَّبِع‌ُ الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ شُرَکاءَ إِن یَتَّبِعُون‌َ إِلاَّ الظَّن‌َّ وَ إِن هُم إِلاّ یَخرُصُون‌َ (66)
هُوَ الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم‌ُ اللَّیل‌َ لِتَسکُنُوا فِیه‌ِ وَ النَّهارَ مُبصِراً إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یَسمَعُون‌َ (67) قالُوا اتَّخَذَ اللّه‌ُ وَلَداً سُبحانَه‌ُ هُوَ الغَنِی‌ُّ لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ إِن عِندَکُم مِن سُلطان‌ٍ بِهذا أَ تَقُولُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ (68) قُل إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَفتَرُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ الکَذِب‌َ لا یُفلِحُون‌َ (69) مَتاع‌ٌ فِی الدُّنیا ثُم‌َّ إِلَینا مَرجِعُهُم ثُم‌َّ نُذِیقُهُم‌ُ العَذاب‌َ الشَّدِیدَ بِما کانُوا یَکفُرُون‌َ (70)
«9»

[ترجمه]

ای مردمان؟ آمد به شما پندی از خدایتان و شفای آن را که در دلهاست و بیانی و رحمتی برای مؤمنان.
بگو به فضل خدای و به بخشایش او بدان تا خرّم شوند، اوست بهتر از آنچه گرد می‌کنید.
«10»
بگو: دیدید«11» آنچه فرو فرستاد خدای برای شما از روزی! کردید از او حرام و حال، بگو: خدای دستوری داد شما را، یا بر خدای
-----------------------------------
(1). لب: و.
(2). اساس: نه باشد/ نباشد.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: خدا.
(4). همه نسخه بدلها: به آن که.
(5). همه نسخه بدلها، بجز بم: بیران، بم: بیرون.
(6). همه نسخه بدلها: لعدم.
(7). همه نسخه بدلها: با او.
(8). همه نسخه بدلها: در آن جا حکم.
(9). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(10). مج: اللّه.
(11). آو، آج، بم، لب: ببینی/ ببینید.

صفحه : 162
دروغ می‌گویید! [146- پ]
و چه گمان است آنان را که می‌گویند بر خدای دروغ روز قیامت«1»، که خدای، خداوند نعمت است بر مردمان، و لکن بیشترین ایشان شکر نمی‌کنند«2».
و نباشی تو در کاری و نخوانی«3» از آن، از قرآنی و نکنید از کاری«4» مگر که باشیم بر شما گواهان«5»، چون در شوید در او و فرو نشود از خدای تو از مقدار مورچه‌ای«6» در زمین و نه در آسمان و نه کمتر از آن و نه مهمتر مگر در نوشته‌ای«7» روشن است.
[147- ر]
بدرستی که دوستان خدای«8» ترسی نیست بر ایشان، و نه ایشان دلتنگ شوند.
آنان که ایمان آورند و بودند ترسکار.
ایشان راست بشارت در زندگانی دنیا و در آخرت، بدل نیست گفتها خدای را، آن آن است رستگاری بزرگ.
و دلتنگ مکناد«9» تو را گفتار ایشان، که عزّت خدای راست همه«10»، که اوست شنوا دانا.
-----------------------------------
(1). مج: رستخیز. [.....]
(2). مج: شکر نکنند.
(3). آج، لب: نخوانید.
(4). آج، مج، لب: هیچ کاری.
(5). همه نسخه بدلها: گواه.
(6). آو، آج، بم، لب خرد، مج: خورد.
(7). آو، آج، بم، لب: کتاب.
(8). آو، آج، بم، لب را.
(9). آو: بمکناد.
(10). آو، آج، بم، لب: جمله.

صفحه : 163
که خدای راست هر که در آسمانهاست«1» و هر که در زمین است و چه پسر وی«2» می‌کنند«3» آنان را که می‌خوانند«4» از فرود خدای انبازان! پسر وی«5» نمی‌کنند مگر گمان را، و نمی‌گویند الّا دروغ.
[147- پ]
او آن«6» است«7» که کرد برای شما شب را تا بیارامید در او، و روز را بینا، در آن دلایلی«8» است گروهی را که بشنوند.
گفتند: فرا گرفت خدای فرزندی، منزّه است او، او بی‌نیاز است، او راست آنچه در آسمانهاست«9» و آنچه در زمین است، نیست نزدیک شما از حجّتی به اینکه، می‌گویید بر خدای آنچه ندانید«10»!
بگو: آنان که فرابافند«11» بر خدای دروغ، ظفر و بقا نیابند.
برخورداری است در دنیا، پس با ما باشد بازگشت ایشان، پس بچشانیم ایشان را عذاب سخت بدانچه بودند که کفر آوردند«12» [148- ر].
قوله«13»: یا أَیُّهَا النّاس‌ُ قَد جاءَتکُم«14»، حق تعالی در اینکه آیت خطاب کرد با مردمان از مؤمن و کافر، گفت: ای مردمان؟ بحقیقت به شما آمد پندی و وعظی، و
-----------------------------------
(1). اساس: آسمان است، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(5- 2). همه نسخه بدلها: پیروی.
(3). اساس: می‌کند، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(4). مج: می‌خواهند.
(6). آو، آج، مج، لب خدا. [.....]
(7). آج، لب: سزاوار خداست.
(8). آج، لب: در اینکه دلالتی.
(9). اساس: آسمان، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(10). آو، بم: هیچ ندانی.
(11). مج: فرو بافند.
(12). آو، آج، بم، لب: سخت به آن کفر که آورده باشند، مج: بودند که کافر شدند.
(13). مج تعالی.
(14). آو، آج، بم، لب، آز موعظة من ربّکم- الایة.

صفحه : 164
آن امری باشد که دعوت کند باصلاح، و زجر کند از قبیح بدانچه«1» متضمّن باشد از رغبت و رهبت، و دعوت کند با زهد و خشوع، و صرف کند از عصیان و فسوق، و مراد بدو«2» قرآن است. وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ، و شفای آنچه در دلهاست از درد جهل. و دل را برای آن صدر خوانند که، جای او صدر است، و قرآن را برای آن شفا خواند«3» که درد جهل، دردی است که آن را دوا جز به علم نباشد، و قرآن مایه«4» علم است. وَ هُدی‌ً، و بیانی است و رحمت مؤمنان را، و رحمت، نعمتی باشد بر محتاج برای آن که آن کس که«5» جوهری به پادشاهی دهد، نگویند او را«6» رحمت کرد بر او، و مؤمنان را برای آن تخصیص کرد که ایشانند که منتفع شدند بدان.
قُل بِفَضل‌ِ اللّه‌ِ وَ بِرَحمَتِه‌ِ، بگو ای محمّد، به فضل و رحمت خدای شادمانه شوند«7».
مفسّران خلاف کردند در معنی فضل و رحمت در اینکه آیت، بو سعید خدری گفت: فضل اللّه، قرآن است، و رحمت او آن است که: ما را از اهل قرآن کرد. بنی هلال بن یسار«8» و مجاهد و قتاده گفتند: فضل اللّه، قرآن«9» است، و رحمت ایمان«10» است. عبد اللّه عمر گفت: فضل اللّه، اسلام است، و رحمت او تزیین«11» اسلام است در دلهای مسلمانان. خالد بن معدان گفت: فضل اللّه، اسلام است و رحمتش ستر است که به ما فرو پوشید. کیالی«12» گفت: فضل اللّه، نعمت ظاهر است، و رحمت نعمتهای باطن، بیانش قوله: وَ أَسبَغ‌َ عَلَیکُم نِعَمَه‌ُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً ...«13»، ابو بکر الورّاق گفت: فضل اللّه، النّعماء و هو ما اعطی و حبا و رحمته الالاء و هو ما صرف و زوی. إبن عیینه«14» گفت: فضل اللّه، التّوفیق، و رحمته العصمة، و هر دو از باب لطف است، آن لطف که مکلّف عند آن طاعت بکند آن را توفیق خوانند، و آنچه عند آن از
-----------------------------------
(1). آز: یا آنچه.
(2). همه نسخه بدلها: به او.
(3). آج، بم، لب، آز: خوانند.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: نامه.
(5). همه نسخه بدلها او.
(6). مل، مج که. [.....]
(7). آو، بم: بشوی.
(8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: هلال بن سفیان.
(9). همه نسخه بدلها: ایمان.
(10). آج، مل، مج، لب، آز: قرآن.
(11). مج: تزیّن.
(12). مل: کسائی، مج: کتابی.
(13). سوره لقمان (31) آیه 20.
(14). مل، مج: ابو عیینه.

صفحه : 165
معاصی امتناع کند، آن را عصمت خوانند. سهل بن عبد اللّه گفت: فضل اللّه، اسلام است و رحمته، توفیق اختیار مذهب حق. حسین بن الفضل گفت: فضل«1» ایمان است، و رحمت بهشت است. ذو النّون مصری گفت: فضل اللّه بهشت و جنان است، و رحمت نجات و رستگاری از دوزخ و نیران است. عمرو بن عثمان الصدفی‌ّ گفت:
فضل اللّه رسانیدن است به نعمت، و رحمت دایم داشتن آن نعمت. و باقر گفت- علیه السّلام«2»:
فضل اللّه، الاقرار برسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله- و رحمته، الاقرار بولایة علی‌ّ بن ابی طالب- علیه السّلام.
فبذلک، ذلک اشارت است به فضل و رحمت و«3» هر یکی از ایشان، گفت: بدان باید تا خرّم باشند«4»، و ابو علی گفت: تکرار «فا» برای تأکید است، چنان که شاعر گفت«5»:

اذا هلکت فعند ذلک فاجزعی
و بعضی دیگر گفتند: دوم زیادت است. ابو جعفر المدنی‌ّ خواند: فلتفرحوا، و رویس همچنین. و روایت کرده‌اند اینکه قراءت از ابی‌ّ کعب، و کذلک قوله: ممّا تجمعون«6»، به «تا» ی معجم من فوق، و آن«7» لغت بعضی عرب است که [با]«8» لام مخاطب را امر کنند، و یعقوب در فَلیَفرَحُوا موافقت کرد. و جمله قرّاء به « یا » خواندند برای آن که «لام» امر غایب را باشد، و «تا» خطاب را، و جمع میان ایشان درست نباشد، و ابو علی گفت: هذا اصل مرفوض، اینکه اصلی است رها کرده و متروک. هُوَ خَیرٌ مِمّا یَجمَعُون‌َ، او بهتر است از آنچه شما جمع می‌کنید از اموال و حطام دنیا. اگر گویند: نه خدای تعالی ما را نهی کرد از فرح، و فرح، را ذم‌ّ کرد در چند آیت، منها قوله: ... لا تَفرَح إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُحِب‌ُّ الفَرِحِین‌َ«9»، و قوله: إِنَّه‌ُ لَفَرِح‌ٌ فَخُورٌ«10». و قوله: فَرِح‌َ المُخَلَّفُون‌َ بِمَقعَدِهِم خِلاف‌َ رَسُول‌ِ اللّه‌ِ ...«11»، جواب از اینکه، آن
-----------------------------------
(1). آج، مل، لب، آز فضل اللّه.
(2). مل: حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام.
(3). همه نسخه بدلها به.
(4). آو، آج، لب، آز: شاد باشد.
(5). آج، لب، آز مصرع.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مل هر دو جا. [.....]
(7). آج، لب، آز: و اینکه.
(8). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(9). سوره قصص (28) آیه 76.
(10). سوره هود (11) آیه 10.
(11). سوره توبه (9) آیه 81.

صفحه : 166
است که: آن فرح که آن مذموم است و ما را از آن نهی کرده‌اند بطر و اشر است که به اختیار ماست، و امّا آنچه نه بقصد و داعی ما باشد از سرور عند سببی، امر و نهی و تکلیف آن را متناول نباشد، دیگر آن که: آن جا که مطلق گفت مذموم است، و آن جا که مقیّد گفت به قرینه مدح ممدوح است [کقوله: فَرِحِین‌َ بِما آتاهُم‌ُ اللّه‌ُ مِن فَضلِه‌ِ ...«1»، و آنچه مقیّد است به قرینه ذم«2» کقوله: فَرِح‌َ المُخَلَّفُون‌َ بِمَقعَدِهِم خِلاف‌َ رَسُول‌ِ اللّه‌ِ ...«3»، و از جمله آنچه به قرینه مدح آمد و ممدوح است]«4» قوله تعالی:
یَومَئِذٍ یَفرَح‌ُ المُؤمِنُون‌َ، بِنَصرِ اللّه‌ِ ...«5»، و قوله: فَلَمّا جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَیِّنات‌ِ فَرِحُوا بِما عِندَهُم مِن‌َ العِلم‌ِ«6».
قُل أَ رَأَیتُم ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ لَکُم مِن رِزق‌ٍ- الایة، حق تعالی بدین آیت خطاب کرد«7» با مشرکان عرب بر زفان«8» رسول- علیه السّلام- گفت: أ علمتم، بدانسته‌اید«9» آنچه خدای تعالی [148- پ]
بفرستاد برای شما از روزی شما، از آن جا حرام و حلال کردید، یعنی خدای تعالی برای شما ارزاقی پدید کرد، شما از«10» خویشتن آن را حرام کردید بی حجّتی و بیّنتی از خدای تعالی، چون: بحیره و سائبه و وصیله و حام.
آنگه گفت: یا محمّد؟ بپرس از ایشان و بگو ایشان را که: خدای دستوری داد شما را! استفهامی است بر سبیل تقریع و ملامت- یعنی بی‌دستوری خدای می‌کنید أَم عَلَی اللّه‌ِ تَفتَرُون‌َ، یا دروغ بر خدای می‌نهید! چون قسمت اوّل باطل شد، [قسمت]«11» دوم درست شد، و مورد آیت انکار و تقریع است بر آنان که از خویشتن تحلیل و تحریم کردند.
آنگه تهدید کرد ایشان را [که]«12»: وَ ما ظَن‌ُّ الَّذِین‌َ یَفتَرُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ الکَذِب‌َ یَوم‌َ القِیامَةِ، گفت: چه گمان می‌برند آنان که دروغ بر خدای نهادند که، روز
-----------------------------------
(1). سوره آل عمران (3) آیه 70.
(2). آو، آز: دوم.
(3). سوره توبه (9) آیه 81.
(5). سوره روم (30) آیه 4.
(12- 4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مج، افزوده شد.
(6). سوره مؤمن (40) آیه 83. ظاهرا اینکه آیه برای مورد مدح که مؤلف اراده کرده است، مناسب نمی‌نماید.
(7). آو، آج، بم، لب، آز: حکایت کرد.
(8). همه نسخه بدلها: زبان.
(9). آو، آج، بم، مل، آز: ندانسته‌اید. [.....]
(10). لب: بهره.
(11). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.

صفحه : 167
قیامت با ایشان چه خواهد رفتن؟ همانا گمان رحمت و ثواب نبرند«1»، چه«2» گمان عقاب و عقوبت نباید«3» تا برند. و وجهی دیگر در معنی آیت آن است که: کجا گمان ایشان به تفصیل آن رسد که خدای تعالی اعداد«4» کرده باشد برای ایشان از عقاب.
آنگه گفت: خدای تعالی، خداوند فضل و افضال و نعمت است بر خلقان و آنچه بر ایشان آمد از وبال و عقوبت هم از فعل ایشان و از کرد«5» ایشان، و لکن بیشتر مردمان اینکه ندانند از آن جا که اندیشه نکرده باشند و شکر نعمت او نکنند از اینکه وجه را.
قوله: وَ ما تَکُون‌ُ فِی شَأن‌ٍ- الایة، حق تعالی در اینکه آیت تهدید کرد مکلّفان را.
گفت: و تو ای محمّد؟ و مراد امّت و جمله مکلّفان- نباشی در کاری. و شأن، کاری باشد که آن را قدر و منزلتی باشد، و الشّأن و الحال«6» و البال«7» نظائر، در هیچ کاری نباشی و هیچ قرآنی بر اینان نخوانی و هیچ عملی و کاری نکنی الّا ما«8» بر شما گواه باشیم. چون در آن جا شوی«9» و خوض کنی برای آن گفت، تا مکلّفان متنبّه و متّعظ باشند و غافل و بی‌خبر نباشند، و بدانند که بر ایشان رقیبان و نگاهبانانند، فساد از سر فرو فکنند«10» و گزافکاری پیش نگیرند، و قوله: وَ لا تَعمَلُون‌َ مِن عَمَل‌ٍ، اینکه «من» اینکه جایگاه زیادت است و برای تأکید نفی آورد، چنان که: ما جاءنی من رجل. قوله: وَ ما یَعزُب‌ُ، دور«11» نشود و غایب نشود و فرو نشود بر خدای تعالی. جمله قرّاء خواندند:
یعزب بضم‌ّ الزّا، مگر کسائی که او خواند: و ما یعزب بالکسر، و هما لغتان. و قوله:
مِنه‌ُ مِن قُرآن‌ٍ، اینکه ضمیر راجع است با قرآن، و او ضمیر قبل الذّکر است علی شریطة التّفسیر، و اینکه برای تفخیم شأن قرآن گفت. و قوله: مِن قُرآن‌ٍ، شاید که تبیین بود و شاید که زیادت بود، و قوله: شُهُوداً، جمع شاهد، یقال: شهد علیه، و هو نقیض شهد له، و قوله: إِذ تُفِیضُون‌َ فِیه‌ِ، یقال: افاض فی العمل و افاض فی الحدیث
-----------------------------------
(1). آج، آز: می‌برند.
(2). آو، آج، بم، لب، آز: جز.
(3). مل: باید.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مج: اعتداء.
(5). آو، آج، بم، لب، آز: کردار.
(6). اساس: فی الحال، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(7). اساس: و المال، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(8). همه نسخه بدلها: و ما.
(9). همه نسخه بدلها در او.
(10). همه نسخه بدلها: فرو نکنند.
(11). آو، آج، بم، لب، آز: و دور.

صفحه : 168
اذا دخل فیه و تفاوضنا«1» الحدیث، و اصله من فاض الماء اذا سال، و افضته أنا کأنّه یسیل«2» الحدیث و یصبّه. وَ ما یَعزُب‌ُ، ای [و]«3» ما یبعد، و منه العزب للرّجل الّذی لا زوجة له. و عبد اللّه عبّاس گفت: لا یعزب، ای لا یغیب. و قوله تعالی: مِن مِثقال‌ِ ذَرَّةٍ، «من»، زیادت است مؤکّد نفی، و «مثقال» مفعال باشد من الثّقل، یعنی مقدار ذرّة و بثقلها«4». و ذرّ«5»، مورچه خرد«6» باشد، الواحدة ذرّة، اینکه حقیقت اوست، و آنگه در هر محقّری و اندکی استعمال کنند تا گفته‌اند«7»: آنچه در روشنایی آفتاب پیدا شود چون آفتاب در کوّی«8» جهد آن را ذرة خوانند، حق تعالی بر سبیل مبالغت گفت: آن مقدار از من و از علم و مراقبت و محافظت من فرو نشود، و نظیره قوله: فَمَن یَعمَل مِثقال‌َ ذَرَّةٍ خَیراً یَرَه‌ُ، وَ مَن یَعمَل مِثقال‌َ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَه‌ُ«9».
وَ لا أَصغَرَ مِن ذلِک‌َ وَ لا أَکبَرَ، نه کهتر از آن و نه نیز مهتر از آن و الّا آن در نوشته مبین«10» ثبت کرده‌اند و بنوشته، و آن لوح محفوظ است. حمزه و خلف و یعقوب خواندند: و لا اصغر من ذلک و لا اکبر، به رفع در هر دو لفظ عطفا علی المحل، برای آن که جار و مجرور در محل‌ّ [149- ر]
رفع است، و معنی آن که: و ما یعزب عن ربّک مثقال ذرّة، و باقی قرّاء: خواندند و لا اصغر من ذلک و لا اکبرّ عطفا علی اللّفظ، اعنی علی قوله: مِن مِثقال‌ِ ذَرَّةٍ، و اگر چه مفتوح است در لفظ، در حکم مجرور است و لکن جرّ بر او ظاهر نشد از آن که لا ینصرف است.
آنگه حق تعالی پس از آن که وعظ امّت بگفت، بشارت داد دوستان خود را، گفت: أَلا إِن‌َّ أَولِیاءَ اللّه‌ِ، گفت: الا؟ و فایده [او]«11» استفتاح کلام باشد و تنبیه سامع تا با خبر باشد از خطاب مخاطب، دوستان خدای را، بر ایشان نه ترسی باشد و نه ایشان اندوهگن«12» شوند.
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، مل، آز: تفاوضیا. [.....]
(2). آو: یفیض.
(11- 3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(4). آو، آج، بم، یثقلها، مل: و ثقلها.
(5). آو، مج، لب: ذرّ.
(6). مل، مج، لب: خورد.
(7). آو، آج، بم، لب، آز: گویند.
(8). همه نسخه بدلها: کوّه.
(9). سوره زلزله (99) آیه 7 و 8.
(10). همه نسخه بدلها: روشن.
(12). مج، آج، آز: اندوهگین.

صفحه : 169
اهل علم خلاف کردند در آن که که باشد که استحقاق اینکه نام دارد، و سعید بن جبیر گفت، از رسول- علیه السّلام- پرسیدند که: من اولیاء اللّه، دوستان خدای کیستند! گفت: آنانند که چون مردمان ایشان را بینند«1»، خدای را یاد کنند دیدار ایشان مردم را لطف باشد در ذکر خدای، و راوی خبر گوید که، از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- شنیدم که می‌گفت: خدای را بندگانی هستند که نه پیغامبرانند و نه شهیدانند، پیغامبران و شهیدان را بر ایشان غبطت باشد روز قیامت به مکان ایشان از خدای، گفتند: یا رسول اللّه؟ [کیستند]«2» ایشان و عمل ایشان چه باشد! ما را بگو تا ما نیز ایشان را دوست داریم، گفت: قومی باشند که با یکدیگر دوستی کنند برای خدای بی آن که میان ایشان رحمی و خویشی باشد و بی مالی که به یکدیگر دهند، و اللّه که رویهای ایشان به نور تابنده بود و ایشان بر منبرهای نور باشند، چون مردمان ترسند ایشان نترسند، و چون مردمان دژم باشند ایشان نباشند، آنگه برخواند: أَلا إِن‌َّ أَولِیاءَ اللّه‌ِ لا خَوف‌ٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ، و امیر المؤمنین علی را گفتند: از وصف اولیای خدا چیزی بگوی، گفت:
3» عمش« العیون من السّهر، صفر الوجوه من العبر، خمص البطون من الوی، یبس الشّفاه من الظّما
، گفت: چشمهاشان از بی‌خوابی آب ریزد و رویهاشان زرد باشد از عبرتها که بینند، شکم باریک دارند از گرسنگی، لب خشک دارند از تشنگی. إبن کیسان گفت: آنان باشند که خدای تعالی کار ایشان به خود تولّا کند از الطاف و توفیق و بیان و ابراز برهان، و ایشان تولّا کنند به کار خدای- عزّ و جل‌ّ- از عبادات و دعا.
و روشنتر وصف آن است که، خدای تعالی هم در اینکه آیت گفت: الَّذِین‌َ آمَنُوا، گفت: مؤمنان باشند، وَ کانُوا یَتَّقُون‌َ، به من ایمان دارند و از من ترسکار«4» باشند، و چون به اجماع امّت اینکه دو خصلت در امیر المؤمنین علی بر وجه مزیّت و تفضیل حاصل بود، او را ولی‌ّ اللّه گفتند، امّا ایمان او سابق بود«5» و در تقوی مقتدا، تا
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز مل: ببینند.
(2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل: حمش.
(4). مج: ترسکارتر. [.....]
(5). آج، مل، مج، لب، آز در او.

صفحه : 170
اوّل المؤمنین گفتند او را و امام المتّقین. و اهل لغت گفتند: خوف«1»، انزعاج القلب باشد لما یتوقّع من المکروه، و الحزن غلظ الهم‌ّ مأخوذ من الحزن، و هو الارض الغلیظة«2».
آنگه گفت آنان که چنین باشند: لَهُم‌ُ البُشری، ایشان را بشارت بود در دنیا و آخرت، عبادة صامت گفت«3»، از رسول- علیه السّلام- پرسیدم که: اینکه بشارت چیست که ایشان را باشد! گفت:
4» الرّؤیا الصّالحة یراها المسلم« او تری له
، خواب نیک باشد که مرد مسلمان بیند یا در حق‌ّ او بینند، اینکه بشارت دنیا باشد، و بشارت آخرت بهشت بود. ابو الدّرداء، روایت کرد که، اینکه حدیث از رسول- علیه السّلام- پرسیدم، گفت: کس مرا از اینکه نپرسید، و آنگه جواب هم اینکه«5» گفت که گفتیم. ابو هریره روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که او گفت: چون قیامت نزدیک رسد، خواب مرد مسلمان خطا نکند«6»، و خواب آن کس راست‌تر بود که، سخن او راست‌تر بود.
آنگه گفت: خواب سه گونه باشد، یکی: بشارت بود از خدای تعالی، و یکی:
از حدیث نفس مرد باشد از آنچه در دل او بود، و سیّم«7»: خوابی که شیطان نماید. و خواب، جزوی است از چهل و شش جزو از پیغامبری، چون یکی از شما چیزی بیند که از آن کراهتی باشد او را، باید تا باز نگوید و برخیزد«8» دو رکعت نماز کند، آنگه گفت: من قید دوست دارم در خواب و غل را کاره باشم، چه قید ثبات در دین بود.
زهری و قتاده گفتند: مراد [149- پ]
بشارت است که بنده را دهند«9» در مرگ. حسن بصری گفت: بشارت است به ثواب و بهشت که قرآن بدان ناطق است که گفت:
وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ ...«10»، وَ بَشِّرِ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ أَن‌َّ لَهُم جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ ...«11»، و ضحّاک گفت: آن است که، مؤمن را بنمایند و اعلام کنند
-----------------------------------
(1). اساس: چون، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(2). اساس: الغلیظ، به قیاس با نسخه مل، تصحیح شد.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل: گوید.
(4). اساس: السّلام: به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مل: چنین.
(6). آو، آج، بم، مل، لب، آز: کم خطا کند.
(7). مل، لب، آز: سیوم.
(8). همه نسخه بدلها و.
(9). همه نسخه بدلها در.
(10). سوره فصّلت (41) آیه 30.
(11). سوره بقره (2) آیه 25.

صفحه : 171
که جای او کجاست. عطا گفت: فریشتگان رحمت به وقت نزع روح بنده مؤمن بیایند و او را بشارت دهند، چنان که خدای تعالی گفت: تَتَنَزَّل‌ُ عَلَیهِم‌ُ المَلائِکَةُ أَلّا تَخافُوا وَ لا تَحزَنُوا وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ ...«1»، و قال اللّه تعالی: الَّذِین‌َ تَتَوَفّاهُم‌ُ المَلائِکَةُ طَیِّبِین‌َ«2»- الایة. إبن کیسان گفت: بشارت دنیا آن است که، در کتابهای پیغامبران است از وعده ثواب و بهشت، و بشارت آخرت آن است که در نامهای ایشان بود از طاعت که به آن به بهشت شوند. لا تَبدِیل‌َ لِکَلِمات‌ِ اللّه‌ِ، ای لا خلف لوعد اللّه، وعده خدای را تغییر و تبدیل نباشد و در او خلاف نرود، و ذلِک‌َ هُوَ الفَوزُ العَظِیم‌ُ، اینکه ظفری بزرگوار است.
نافع گفت: روزی حجّاج خطبه می‌کرد. خطبه‌ای دراز بکرد، عبد اللّه عمر سر بر کنار من نهاد، حجّاج گفت که: عبد اللّه زبیر کتاب خدای را تبدیل کرد، عبد اللّه عمر گفت: نه تو توانی کردن و نه او، لا تَبدِیل‌َ لِکَلِمات‌ِ اللّه‌ِ، حجّاج گفت: لقد اوتیت علما، تو را علم داده‌اند و از سر آن حدیث برفت.
وَ لا یَحزُنک‌َ قَولُهُم، نباید تا تو را دلتنگ کند سخن ایشان، ظاهر او نهی است و معنی تسلیت رسول- علیه السّلام. و نهی در ظاهر به حزن تعلّق دارد و در معنی به اسباب او، یعنی التفات مکن با قول ایشان و اعتداد مکن [به]«3» سخن ایشان تا تو را دلتنگی نیارد، و مثله قولهم: لا ارینّک«4» هاهنا، نباید تا من تو را اینکه جا بینم، در ظاهر نهی است خود را از رؤیت، و معنی آن که: نگر تا اینکه جا نباشی که من تو را اینکه جا بینم؟ آنگه ابتدا کلامی دگر کرد و گفت: إِن‌َّ العِزَّةَ لِلّه‌ِ جَمِیعاً، عزّت جمله خدای را باشد که [هر که]«5» عزیز شود به او عزیز شود، و عزّت همه او را باشد و او را رسد، و او شنواست به اقوال ایشان و عالم به احوال ایشان تا جزا کند ایشان را به سزای ایشان.
أَلا إِن‌َّ لِلّه‌ِ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ مَن فِی الأَرض‌ِ، آنگه گفت: خدای راست هر که در آسمانها و زمین است، همه او را اند به ملک و ملک، بندگان و پرستاران
-----------------------------------
(1). سوره فصّلت (41) آیه 30.
(2). سوره نحل (16) آیه 32. [.....]
(4- 3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(5). اساس: لارینک، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.

صفحه : 172
وی اند«1»، و «من» عقلا را باشد و «ما» لما لا یعقل، و قوله: وَ ما یَتَّبِع‌ُ الَّذِین‌َ، «ما» محتمل است دو وجه را، یکی آن که: استفهامی باشد، یعنی اینکه مشرکان را که با او انباز گرفته‌اند چه چیز را متابعت می‌کنند، و صورت استفهام باشد و مراد تقریع و تقریر، یعنی هیچ چیز را متابعت نمی‌کنند که آن را اصلی باشد. و وجهی دگر آن که: «ما» نفی را باشد، یعنی متابعت نمی‌کنند اینکه مشرکان شریکانی را که ایشان بر حقیقت شریکان خدایند، جز که ایشان به تسمیه نا واجب نا مستحق‌ّ ایشان را آله و معبودان خود می‌خوانند و اعتقاد می‌کنند، بیانش: إِن یَتَّبِعُون‌َ إِلَّا الظَّن‌َّ، «ان» به معنی «ما» ی نافیه است، متابعت نمی‌کنند الّا ظن‌ّ و گمان را و بر هیچ علمی حاصل نشده‌اند- و هر دو وجه به یکدیگر نزدیک است. وَ إِن هُم إِلّا یَخرُصُون‌َ، و ایشان جز دروغ نمی‌گویند، و معنی آیت تحریص و تقدیر«2» مکلّفان است بر توحید و اخلاص عبادت خدای را تعالی، و آن که با او شرک نیارند که آنان که شرک آرند«3» حاصلند علی [لا]«4» شی‌ء و لا بصیرة.
هُوَ الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم‌ُ اللَّیل‌َ، تا آنگه«5» چون خلقان را به توحید و عبادت دعوی می‌کردند«6» ایشان را تنبیه کرد بر ادلّه‌ای که به آن توصّل توان کردن به توحید او، و آن افعالی است که قدیم تعالی مختص است به قدرت بر آن، گفت: او آن خدای است که شب را به لباس و جامه خواب شما کرد تا در او بیارامی، یعنی چنان که جامه مرد را«7» و عیبهای اندام او پنهان کند شب همچنین است، به تاریکی بر خلقان و احوال ایشان پردگی کند و پوشیدگی آرد، از اینکه جا گفت شاعر:

اللّیل للعاشقین ستر یا لیت او قاته تدوم و قیل: اللّیل اخفی للویل. آنگه گفت: بیرون از آن که پرده و پوشش تو است، جای آرام اوست«8»، آرامگاه تو است تا تو از رنجهای [ر]«9» وز و تاختن و رفتن و سعی
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: او اند.
(2). همه نسخه بدلها: تقریر.
(3). آو، آج، بم، مج، لب، آز: آوردند، مل: آورند.
(9- 4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(5). مل: آنگاه.
(6). همه نسخه بدلها: دعوت کرد.
(7). آو، آج، بم، لب، آز: مردم را.
(8). همه نسخه بدلها: تو است.

صفحه : 173
کردن در حوایج برآسایی [150- ر]، چه اگر شب«1» روشنای به حدّ روز بودی، حرص تو را رها نکردی که از عمل و سعی و کاری«2» و رنج بر آسودی، چنان که در شبهای روشن بیشتر مردمان کنند«3» وَ النَّهارَ مُبصِراً، و روز را بینا کرد [ه است و]«4» شب از جهت تاریکی بمثابت نابینایی کرد، و روز را چو«5» بینایی، و هذا من باب لیل نایم و نهار صایم، ای ینام فیه و یصام، و مثله قوله: فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم ...«6»، ای فما ربحوا فی تجاراتهم«7»، آنگه بر مجاز و توسّع فعل را با روز داد و با تجارت بر طریق مبالغت، و علی هذا بیت جریر:

لقد لمتنا یا ام‌ّ غیلان فی السّری و نمت و ما لیل المطی‌ّ بنائم
و قال رؤبة:

نام لیلی و تجلّی همّی
و قال آخر:

هدا اذا ما نام لیل الهوجل
و اینکه جعل، به معنی خلق است، برای آن متعدّی است به یک مفعول، و چون به معنی نصب باشد [متعدّی بود به دو مفعول، چنان که گفت: وَ جَعَلنَا اللَّیل‌َ لِباساً، وَ جَعَلنَا النَّهارَ مَعاشاً«8»]«9». إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یَسمَعُون‌َ. در اینکه که گفت، از جعل شب و روز به اینکه صفت، آیاتی است و علاماتی و دلالاتی گروهی را که ایشان بشنوند و اندیشه کنند و معتبر شوند.
قالُوا اتَّخَذَ اللّه‌ُ وَلَداً، آنگه حکایت کرد از شنیعی«10» قول مشرکان و آنان که خدای را فرزند گفتند، گفتند: خدای فرزند گرفته است، خدای تعالی به اینکه آیت رد کرد بر سه گروه: یکی مشرکان که گفتند: الملائکة بنات اللّه، و فریشتگان دختران
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها در.
(2). همه نسخه بدلها: کار.
(3). اساس: کند، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. [.....]
(5). آو، آج، بم: چون.
(6). سوره بقره (2) آیه 16.
(7). همه نسخه بدلها: تجارتهم.
(8). سوره نبأ (78) آیه 10 و 11.
(9). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مل، افزوده شد.
(10). مل: تشنیع، مج: شنیع.

صفحه : 174
خدایند، و جهودان که گفتند: عُزَیرٌ ابن‌ُ اللّه‌ِ ...«1»، و ترسایان که گفتند: المَسِیح‌ُ ابن‌ُ اللّه‌ِ ...«2»، و چنان که حقیقت اینکه بر خدای محال است، مجازش هم بر خدای روا نیست از تبنّی و به پسری گرفتن، برای آن که پسر و دختر بر حقیقت آن را باشد که از باب«3» او آفریده باشد و پسری کرده که آن گیرد که او محتاج باشد. آنگه نفی کرد آن را از خود و گفت: او منزّه است و بی‌عیب و دور از آن که در«4» گمان برند، یعنی او منزّه است از حقیقت اینکه حدیث که اداء به جسمیّت کند، و غنی و بی‌نیاز از مجاز اینکه که تبنّی باشد و اداء به آن کند که او را به فرزند حاجت باشد برای اعانتی و چیزی مانند اینکه. لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ، هر چه در آسمان و زمین او راست، و آن که همه آسمان و زمین ملک و ملک او باشد او را چه حاجت بود به فرزند؟ آنگه گفت:
إِن عِندَکُم، و المعنی ما عندکم مِن سُلطان‌ٍ، ای من حجّة. بِهذا، ای بهذا القول، شما را بر اینکه که می‌گویی حجّتی و برهانی نیست، چون چنین است، أَ تَقُولُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ، روا می‌داری که بر خدای چیزی گویی«5» که ندانی؟ قُل إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَفتَرُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ الکَذِب‌َ، بگو ای محمّد و اعلام کن اینان را که: آنان که بر خدای تعالی دروغ می‌نهند و فرو می‌بافند«6» آن را، و گفتیم که: اصل فری، قطع باشد، و فعل و افتعال اینکه جا به یک معنی است، یقال: فریت الشّی‌ء و افتریته، و فریت الحدیث مثل فریت الادیم، چه ادیم چون ببرد از او نعلی سازد، آن کس نیز که دروغ می‌گوید از آن مقصودی می‌رساند«7» خود را. لا یُفلِحُون‌َ، ایشان ظفر نیابند و ایشان را بقای و فلاحی نباشد. کلبی گفت، معنی آن است که: لا یؤمنون، ایمان نیارند، و گفتند: رستگاری نیابند.
و قوله: مَتاع‌ٌ فِی الدُّنیا، مرفوع است به آن که خبر مبتدای محذوف است، ای هو متاع، یعنی آن دروغ که بر خدای می‌نهند«8» متاعی است و برخورداری در دنیا، و
-----------------------------------
(2- 1). سوره توبه (9) آیه 30.
(3). آو، بم، مج: آب، آج، لب، آز: آل، مل: آن.
(4). همه نسخه بدلها او.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مل: می‌گویی.
(6). آو، آج، بم، لب، آز: فرا می‌بافند.
(7). همه نسخه بدلها: می‌سازد.
(8). اساس: می‌نهد، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.

صفحه : 175
اینکه بر سبیل تحقیر و تقلیل«1» گفت، یعنی اینکه زود بگذرد. آنگه گفت: مرجع و بازگشت ایشان با ما باشد، پس آنگه بچشانیم ایشان را عذاب سخت به آن کفر که آورده باشند، و مورد آیت مورد تهدید و وعید است«2» و تحذیر از کفر«3» و دروغ بر خدای- جل‌ّ جلاله- و آن که اینکه را عاقبتی ذمیم خواهد بودن از عذاب دوزخ.
[قوله تعالی]«4»:

[سوره یونس (10): آیات 71 تا 92]

[اشاره]


وَ اتل‌ُ عَلَیهِم نَبَأَ نُوح‌ٍ إِذ قال‌َ لِقَومِه‌ِ یا قَوم‌ِ إِن کان‌َ کَبُرَ عَلَیکُم مَقامِی وَ تَذکِیرِی بِآیات‌ِ اللّه‌ِ فَعَلَی اللّه‌ِ تَوَکَّلت‌ُ فَأَجمِعُوا أَمرَکُم وَ شُرَکاءَکُم ثُم‌َّ لا یَکُن أَمرُکُم عَلَیکُم غُمَّةً ثُم‌َّ اقضُوا إِلَی‌َّ وَ لا تُنظِرُون‌ِ (71) فَإِن تَوَلَّیتُم فَما سَأَلتُکُم مِن أَجرٍ إِن أَجرِی‌َ إِلاّ عَلَی اللّه‌ِ وَ أُمِرت‌ُ أَن أَکُون‌َ مِن‌َ المُسلِمِین‌َ (72) فَکَذَّبُوه‌ُ فَنَجَّیناه‌ُ وَ مَن مَعَه‌ُ فِی الفُلک‌ِ وَ جَعَلناهُم خَلائِف‌َ وَ أَغرَقنَا الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَانظُر کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ المُنذَرِین‌َ (73) ثُم‌َّ بَعَثنا مِن بَعدِه‌ِ رُسُلاً إِلی قَومِهِم فَجاؤُهُم بِالبَیِّنات‌ِ فَما کانُوا لِیُؤمِنُوا بِما کَذَّبُوا بِه‌ِ مِن قَبل‌ُ کَذلِک‌َ نَطبَع‌ُ عَلی قُلُوب‌ِ المُعتَدِین‌َ (74) ثُم‌َّ بَعَثنا مِن بَعدِهِم مُوسی وَ هارُون‌َ إِلی فِرعَون‌َ وَ مَلائِه‌ِ بِآیاتِنا فَاستَکبَرُوا وَ کانُوا قَوماً مُجرِمِین‌َ (75)
فَلَمّا جاءَهُم‌ُ الحَق‌ُّ مِن عِندِنا قالُوا إِن‌َّ هذا لَسِحرٌ مُبِین‌ٌ (76) قال‌َ مُوسی أَ تَقُولُون‌َ لِلحَق‌ِّ لَمّا جاءَکُم أَ سِحرٌ هذا وَ لا یُفلِح‌ُ السّاحِرُون‌َ (77) قالُوا أَ جِئتَنا لِتَلفِتَنا عَمّا وَجَدنا عَلَیه‌ِ آباءَنا وَ تَکُون‌َ لَکُمَا الکِبرِیاءُ فِی الأَرض‌ِ وَ ما نَحن‌ُ لَکُما بِمُؤمِنِین‌َ (78) وَ قال‌َ فِرعَون‌ُ ائتُونِی بِکُل‌ِّ ساحِرٍ عَلِیم‌ٍ (79) فَلَمّا جاءَ السَّحَرَةُ قال‌َ لَهُم مُوسی أَلقُوا ما أَنتُم مُلقُون‌َ (80)
فَلَمّا أَلقَوا قال‌َ مُوسی ما جِئتُم بِه‌ِ السِّحرُ إِن‌َّ اللّه‌َ سَیُبطِلُه‌ُ إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُصلِح‌ُ عَمَل‌َ المُفسِدِین‌َ (81) وَ یُحِق‌ُّ اللّه‌ُ الحَق‌َّ بِکَلِماتِه‌ِ وَ لَو کَرِه‌َ المُجرِمُون‌َ (82) فَما آمَن‌َ لِمُوسی إِلاّ ذُرِّیَّةٌ مِن قَومِه‌ِ عَلی خَوف‌ٍ مِن فِرعَون‌َ وَ مَلائِهِم أَن یَفتِنَهُم وَ إِن‌َّ فِرعَون‌َ لَعال‌ٍ فِی الأَرض‌ِ وَ إِنَّه‌ُ لَمِن‌َ المُسرِفِین‌َ (83) وَ قال‌َ مُوسی یا قَوم‌ِ إِن کُنتُم آمَنتُم بِاللّه‌ِ فَعَلَیه‌ِ تَوَکَّلُوا إِن کُنتُم مُسلِمِین‌َ (84) فَقالُوا عَلَی اللّه‌ِ تَوَکَّلنا رَبَّنا لا تَجعَلنا فِتنَةً لِلقَوم‌ِ الظّالِمِین‌َ (85)
وَ نَجِّنا بِرَحمَتِک‌َ مِن‌َ القَوم‌ِ الکافِرِین‌َ (86) وَ أَوحَینا إِلی مُوسی وَ أَخِیه‌ِ أَن تَبَوَّءا لِقَومِکُما بِمِصرَ بُیُوتاً وَ اجعَلُوا بُیُوتَکُم قِبلَةً وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ المُؤمِنِین‌َ (87) وَ قال‌َ مُوسی رَبَّنا إِنَّک‌َ آتَیت‌َ فِرعَون‌َ وَ مَلَأَه‌ُ زِینَةً وَ أَموالاً فِی الحَیاةِ الدُّنیا رَبَّنا لِیُضِلُّوا عَن سَبِیلِک‌َ رَبَّنَا اطمِس عَلی أَموالِهِم وَ اشدُد عَلی قُلُوبِهِم فَلا یُؤمِنُوا حَتّی یَرَوُا العَذاب‌َ الأَلِیم‌َ (88) قال‌َ قَد أُجِیبَت دَعوَتُکُما فَاستَقِیما وَ لا تَتَّبِعان‌ِّ سَبِیل‌َ الَّذِین‌َ لا یَعلَمُون‌َ (89) وَ جاوَزنا بِبَنِی إِسرائِیل‌َ البَحرَ فَأَتبَعَهُم فِرعَون‌ُ وَ جُنُودُه‌ُ بَغیاً وَ عَدواً حَتّی إِذا أَدرَکَه‌ُ الغَرَق‌ُ قال‌َ آمَنت‌ُ أَنَّه‌ُ لا إِله‌َ إِلاَّ الَّذِی آمَنَت بِه‌ِ بَنُوا إِسرائِیل‌َ وَ أَنَا مِن‌َ المُسلِمِین‌َ (90)
آلآن‌َ وَ قَد عَصَیت‌َ قَبل‌ُ وَ کُنت‌َ مِن‌َ المُفسِدِین‌َ (91) فَالیَوم‌َ نُنَجِّیک‌َ بِبَدَنِک‌َ لِتَکُون‌َ لِمَن خَلفَک‌َ آیَةً وَ إِن‌َّ کَثِیراً مِن‌َ النّاس‌ِ عَن آیاتِنا لَغافِلُون‌َ (92)
[150- پ]

[ترجمه]

بخوان«5» بر ایشان خبر نوح- علیه السّلام- چون گفت قومش را ای گروه من اگر بزرگ شد«6» بر شما مقام من و یاد دادن من به آیات خدای بر خدای توکّل کردم بیاری«7» کارتان و انبازتان، پس نباید تا باشد کار شما بر شما پوشیده، پس کار من تمام کنی و مرا مهلت مدهی.
اگر برگردی شما نخواستم از شما از مزدی نیست مزد من مگر بر خدای و فرمودند مرا که باشم از مسلمانان.
دروغ داشتند او را، برهانیدیم [او را]«8» و آنان که با او بودند در کشتی و کردیم ایشان را خلیفتان و غرق بکردیم آنان را که دروغ داشتند آیات ما را، بنگر که چگونه بوده است عاقبت آ [نا]«9» ن را که بترسانیدند [151- ر].
-----------------------------------
(1). اساس: تحقیقی، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. [.....]
(2). آج، لب، آز از عذاب دوزخ.
(3). اساس: آن که، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (9- 8- 4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(5). آو، آج، بم، لب: و بخوان.
(6). آو، آج، بم، لب: باشد.
(7). آج، لب: فراهم کنید، مج: بسازید.

صفحه : 176
پس بفرستادیم از پس او پیغامبرانی به قومشان، آوردند به ایشان حجّتها، نیاوردند ایمان به آنچه دروغ داشتند به آن از پیش ایشان«1»، همچنین مهر نهیم بر دلهای کافران«2».
پس بفرستادیم از پس ایشان موسی را و هرون را به فرعون، و اشراف قومش به حجّتهای ما تکبّر کردند و بودند گروهی گنهکاران.
چون آمد به ایشان حق از نزدیک ما، گفتند اینکه جادوی است روشن.
گفت موسی می‌گوی حق را چون آمد به شما که جادوی است اینکه! و نه ظفر یابند جادوان.
[151- پ]
گفتند آمدی«3» به ما تا برگردانی«4» ما را از آنچه یافتیم بر آن پدران ما را و باشد شما را«5» بزرگواری در زمین! و ما نیستیم شما را باور دارنده«6».
گفت فرعون به من آری هر جادوی دانا را.
چون آمدند جادوان، گفت ایشان را موسی: بیندازی آنچه شما می‌اندازی.
چون بینداختند، گفت موسی آنچه آوردی جادوی است که خدای باطل کند آن را که خدای نیک بنه کند«7» کار مفسدان.
-----------------------------------
(1). مج: آن.
(2). کذا: در همه نسخه بدلها، از حدود گذرندگان.
(3). مج: آمدید/ امدی.
(4). آو، آج، بم، لب: بر کارگردانی.
(5). آو، آج، بم، لب: شما دو را.
(6). آو، آج، بم، لب: باور دارندگان.
(7). بنه کند/ بنکند.

صفحه : 177
و درست کند خدای حق را به کلمات خود و اگر چه نخواهند کافران.
[152- ر]
ایمان نیاوردند به موسی مگر فرزندانی از قومش بر ترس از فرعون و قومشان که به فتنه افگند ایشان را، فرعون بزرگواری کرد در زمین و او از مسرفان بود.
و گفت موسی: ای قوم؟ اگر ایمان آورده‌ای به خدای، بر او توکّل کنی اگر مسلمانی.
گفتند بر خدای«1» توکّل کردیم، خدای ما مکن ما را فتنه برای قوم بیداد کاران«2».
برهان«3» ما را به رحمت تو از قوم کافران.
وحی کردیم به موسی و برادرش که بگیری برای قومتان به مصر خانه‌ها«4» و کنی خانه‌هایتان«5» قبله و به پای داری نماز و بشارت ده مؤمنان را.
«6»
[152- پ]
و گفت موسی خدای [ما]«7» که تو دادی فرعون را و قومش زینتی و مالها«8» در زندگانی دنیا، خدای ما؟ گمراه«9» شوند از راه تو، خدای ما؟ هلاک کن بر مالهای ایشان و بند زن بر دلهاشان که ایمان نیارند تا بینند عذاب سخت دردناک.
-----------------------------------
(1). آو، بم: ور خدای. [.....]
(2). آو، آج، بم، لب: بیدادگران.
(3). آو، آج، بم، لب: و برهان.
(4). اساس: خانها/ خانه‌ها.
(5). اساس: جانهایتان/ خانه‌هایتان.
(6). آج، بم، لب: ملائه.
(7). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد، مج: خدای را.
(8). آو، آج، بم، لب: خواستها/ خواسته‌ها.
(9). آو، بم: تا گمراه.

صفحه : 178
گفت پاسخ دادند دعای شما [را]«1»، راست باشی و پیروی مکنی راه آنان را که ندانند.
و بگذرانیدیم به فرزندان یعقوب در دریا«2»، بر پی ایشان برفت فرعون و لشکرش بنا حق و ظلم تا دریافت [او را]«3» غرق، گفت: ایمان آوردم«4» که نیست خدای مگر آن که گرویدند بدو پسران یعقوب، و من از جمله مسلمانانم.
«5» [153- ر]
اکنون! و بی فرمانی کردی پیش از اینکه، و بودی از جمله مفسدان.
امروز برهانیم«6» تو را به تنت تا باشی آنان را که از پس تو آیند علامتی، و بسیاری از مردمان از آیات ما غافلند.
قوله- عزّ و علا: وَ اتل‌ُ عَلَیهِم نَبَأَ نُوح‌ٍ- الایة، حق تعالی رسول خود را می‌فرماید که: بر خوان بر ایشان، یعنی بر اینکه کافران منکران خبر نوح- علیه السّلام- و قصّه او چون گفت قومش را. و تلاوت قراءت«7» باشد، و اصل او از تتابع است که در قراءت حروف را تتابع«8» باید کردن. و النّبأ، الخبر، و قوم خود را بگفت: یا قوم، ای قوم؟ الاصل، یا قومی، « یا » ی اضافت بیفگند و اکتفا کرد به کسره، و اگر چنان که بر شما بزرگ است یعنی گران است بر شما مقام من و بودن و استادگی«9» [من]«10» در
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از مج، افزوده شد، آو، آج، بم، لب: شما دو را.
(2). آو، آج، مج، لب: دریا را.
(10- 3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(4). آو، آج، بم، مج، لب: گرویدم.
(5). آو، آج، بم، مج، لب: الان.
(6). اساس: برهانیدیم، به قیاس با نسخه مج، تصحیح شد. [.....]
(7). اساس: قرآن، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(8). آو، آج، بم، آز: تابع.
(9). آو: ایستاد، آج، آز: استادن، بم، مج: ایستادن، لب: ستادن.

صفحه : 179
میان شما و شما را یاد دادن به آیات خدای، من بر خدای توکّل کردم، و اینکه عند آن بود که ایشان گفتند: ما تو را بکشیم از آنچه ایشان را ملال آمد از آن که نوح- علیه السّلام- به بامداد«1» و شبانگاه و وقت و بی وقت بر سر ایشان ایستاده بود«2» و ایشان را دعوت می‌کردی و به خدای می‌ترسانیدی و عقاب خدای یاد می‌دادی و تحذیر می‌کردی، ایشان او را می‌زدندی و [می‌راندندی]«3» جفا می‌کردندی و هیچ باز نمی‌استاد«4» از آن، گفتند: تدبیر آن است که ما او را بکشیم، گفتند: یا نوح؟ از پس کار خود برو«5»، یا نه ما تو را بکشیم. نوح- علیه السّلام- عند اینکه حال اینکه بگفت: ای قوم؟ اگر چنان است که مقام من در میان شما و وعظ من شما را به آیات خدای بر دل شما گران شد و قصد کشتن من می‌کنی، من توکّل کردم بر خدای. فَأَجمِعُوا أَمرَکُم، شما کار خود بسازی و بسگالی. جمله قرّاء خواندند: به قطع «الف» من- الاجماع، و هو الازماع و الاعداد، قال اللّه تعالی: وَ ما کُنت‌َ لَدَیهِم إِذ أَجمَعُوا أَمرَهُم ...«6»، و قال الشّاعر:

یا لیت شعری و المنی لا تنفع
هل اغدون یوما و امری مجمع
ای معدّ، مگر نافع در روایت اصمعی، و در شاذّ اعرج و جحدری که ایشان خواندند: فاجمعوا، به «الف» وصل و فتح «میم»، من الجمع، کار خود جمع کنی، و معنی هم آن است، جز آن که آن لفظ در اینکه باب معروفتر است و مستعملتر است.
ابو معاذ گفت: جمع و اجمع، به یک معنی آمد، چنان که أبو ذؤیب گفت:

و کأنّها بالجزع جزع نبایع و اولات ذی العرجاء نهب مجمع
ای مجموع. و قوله: شُرَکاءَکُم، به قراءت آن کس که خواند: فاجمعوا، به همزه موصوله من الجمع «واو» عطف باشد، و کلام بر ظاهر خود و به محذوفی حاجت«7» نباشد، و معنی آن که: کار خود و شأن خود را جمع کنی. و بر قراءت آن کس که به قطع همزه خواند، من الاجماع- و آن قراءت عامّه قرّاست- در او دو وجه باشد، یکی آن که: «واو»، عطف نباشد، بل به معنی مع بود چنان که:
-----------------------------------
(1). آج، بم، آز: بیامد.
(2). بم، مج، لب، آز: بودی.
(3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(4). آو: نمی‌ایستادند، آج، لب: نمی‌استادند.
(5). آو، آج، مج، لب، آز: بروی.
(6). سوره یوسف (12) آیه 102.
(7). آو، آج، بم، آز: خاص.

صفحه : 180
استوی الماء و الخشبة، و جاء البرد و الطّیالسة و لو ترکت النّافة و فصیلها«1» لرضعها، ای مع الخشبة و مع الطّیالسة و مع فصیلها، و معنی آن باشد که: شما [و]«2» معبودان شما به یک جای بنشینی و دست یکی کنی و کار خود بسگالی و بسازی. و وجه دگر آن که: فعلی«3» را اضمار باید کردن که حال اقتضای او کند، من قولک: و ادعوا شرکاء کم. و در مصحف ابی‌ّ همچنین است، و حذف اینکه فعل در اینکه جای روا باشد برای آن که در کلام دلیل است بر حذف او، چنان که شاعر گفت:

لّفتها تبنا و ماء باردا
ای، [و]«4» سقیتها ماء باردا، برای آن که تعلیف در باب آب دادن مستعمل نباشد، و قال«5» آخر [153- پ]:

رّاب البان و تمر و اقط
و شرب، جز در لبن«6» نبود در تمر و اقط نباشد، و تقدیر باید کردن که: اکّال تمر و اقط، [و اینکه طریقی است که در دگر جای تقریر]«7» کرده‌ایم و جمله قرّاء، شُرَکاءَکُم، به نصب خواندند عطفا علی قوله: أَمرَکُم یا به «واو»«8» مع، یا به تقدیر فعلی مضمر چنان که گفته شد. و یعقوب خواند در شاذّ [و]«9» حسن بصری و عیسی و سلّام و اینکه ابی اسحاق: و شرکاؤکم، [به رفع عطفا علی الضّمیر فی قوله: فاجمعوا، و التّقدیر: فاجمعوا امرکم انتم و شرکائکم]«10» و معنی آن که: شما [و]«11» معبودان شما به یک جای اعداد کنی و بسازی کار خود را. زجّاج گفت: اینکه روا نبودی اگر نه آنستی«12» که در میان ایشان اسمی در اوفتاد که مفعول است، و الّا روا نبودی عطف کردن اسم ظاهر را بر مضیر متّصل که الّا با ضمیر منفصل باز آرند، و همچنین در ضمیر مستکن‌ّ، چنان که حق تعالی گفت: إِنَّه‌ُ یَراکُم هُوَ وَ قَبِیلُه‌ُ ...«13»، و قال: اسکُن أَنت‌َ وَ زَوجُک‌َ«14»الّذین الّذین، فَاذهَب أَنت‌َ وَ رَبُّک‌َ ...«16».
-----------------------------------
(1). اساس: فصلها، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (11- 10- 9- 7- 4- 2). اساس: ندارد، آز آو، افزوده شد.
(3). آو، آج، بم، لب، آز: فعل.
(5). آو، آج، بم، لب، آز: قول. [.....]
(6). آو، آج، بم، لب، آز: آب.
(8). همه نسخه بدلها، بجز مل به معنی.
(12). آو، آج، بم، مل، لب، آز: ندانستی.
(13). سوره اعراف (7) آیه 27.
(14). اساس: زوجک، به قیاس با نسخه آو، با توجّه به متن قرآن مجید، تصحیح شد.
(15). سوره بقره (2) آیه 35.
(16). سوره مائده (5) آیه 24.

صفحه : 181
ثُم‌َّ لا یَکُن أَمرُکُم عَلَیکُم غُمَّةً، ای مظلما ملتبسا، پس نباید تا کار شما بر شما پوشیده باشد، من قولهم: غم‌ّ الهلال علی النّاس إذ اشتبه، و قال طرفه:

لعمرک ما امری علی‌ّ بغمّة نهاری و لا لیلی علی‌ّ بسرمد
و غم‌ّ، از اینکه جاست که دل را بپوشد، و غمام از اینکه جا گویند ابر را که آسمان را بپوشد، و الغمّة و الغمّاء، الظّلام و السّتر، قالت الخنساء:

و ذی کربة ارخی إبن عمرو«1» خناقه و عمّته عن وجهه فتجلّت
ثُم‌َّ اقضُوا إِلَی‌َّ، آنگه برانی بر من آنچه در دل داری. و القضاء، الفراغ من الامر، یقال: قضی فلان اذا مات«2» و قضی دینه اذا فرّغ منه. ضحّاک گفت: انهضوا الی‌ّ، به کار من قیام کنی تا مرا از خود باز داری، و فرّاء حکایت کرد از بعضی قرّاء که خواند: ثم‌ّ افضوا الی‌ّ، به «فا»، و قطع «الف» من الافضاء، ای توجّهوا حتّی تصلوا الی‌ّ، یقال: افضیت«3» الخلافة الی فلان اذا وصلت«4» الیه. وَ لا تُنظِرُون‌ِ، و مرا مهلت مدهی و تأخیر مکنی. و فایده آیت آن است که خدای تعالی از نوح حکایت کرد که او به اصرار قومش بر کفر و اضرار ایشان او را، به نصرت خدای تعالی«5» واثق بود و از کید قوم آمن«6» به وعد خدای او را و اعلام او که ایشان او را زیان و گزند نتوانند کردن. و در او، تسلیه رسول است- علیه السّلام- و تقویت دل او.
قوله: فَإِن تَوَلَّیتُم، اینکه هم حکایت قول نوح است که، نوح گفت قوم را: اگر برگردی از من و وعظ«7» نشنوی و پند من نپذیری، من بر اینکه دعوت که شما را می‌کنم اجری و مزدی و جعلی طمع ندارم، اجر من و مزد«8» من و ثواب من بر خدای است- جل‌ّ جلاله- و مرا فرموده‌اند تا: از جمله مسلمانان باشم و متابعت رای شما نکنم. و معنی آیت، اظهار غنی است از ایشان و آن که باز می‌نماید که: مرا در اینکه دعوت، غرض نفع شماست نه منفعت خود، و اگر مرا پاداشتی بودی«9» جز بر خدای تعالی نیست
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، آز: عمّی.
(2). مج: فات.
(3). اساس: افضت، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(4). اساس: واصلت، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مل، مج و ثواب.
(6). همه نسخه بدلها: ایمن.
(7). همه نسخه بدلها: بجز مل، مج من. [.....]
(8). مج: مژد.
(9). اساس: بودمی، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.

صفحه : 182
آنگه خدای تعالی باز نمود که: قوم او با او چه کردند و او چه کرد، گفت:
فَکَذَّبُوه‌ُ، قوم او او را به دروغ داشتند و باور نداشتند او را، فَنَجَّیناه‌ُ، ما او را برهانیدیم و آن قوم را که با او در کشتی بودند، و ایشان را در زمین خلیفه«1» کردیم، یعنی بازمانده و قایم مقام آن هلاک شدگان و آن کافران را که به آیات ما تکذیب کردند به طوفان غرق کردیم، بنگر تا عاقبت کار آنان که ما انذار کردیم ایشان را و ایشان نترسیدند و وعظ قبول نکردند به کجا رسید از بوار و هلاک؟ آنگه حق تعالی گفت: ما پس از نوح پیغامبر [ان]«2» فرستادیم به قوم خود، هر پیغامبری را به قومی، ایشان بیامدند و قوم خود را بترسانیدند و آیات و بیّنات و دلایل و حجج بیاوردند، ایشان نیز همان کردند که قوم نوح کردند از کفران و تکذیب، و ایمان نیاوردند به آنچه ایشان تکذیب کرده بودند به آن یعنی کافران پیشین. و «ما»، عبارت است از هر چه ایشان به آن ایمان نیاوردند، از آنچه واجب بود که به آن ایمان آرند از خدای و رسولان او و کتابهای او، و «ما» موصوله است به معنی الّذی. و قوله: مِن قَبل‌ُ، ای من قبلهم، و لکن چون مضاف الیه بیفگند، اسم را بنا کرد بر ضم‌ّ بنای عارض، کقوله تعالی: لِلّه‌ِ الأَمرُ مِن قَبل‌ُ وَ مِن بَعدُ«3»، و کوفیان اینکه را رفع علی الغایه خوانند. کَذلِک‌َ نَطبَع‌ُ، ای نختم، ما چنین مهر نهیم بر دلهای آنان که ظلم کنند و تعدّی، [و]«4» از راه حق و فرمان [او]«5» بگذرند و تجاوز کنند و بیان تأویل اینکه لفظ کرده‌ایم در سورة الاعراف [154- ر]، فلا وجه لإعادته.
آنگه گفت: از پس [آن]«6» پیغامبران موسی و هارون را بفرستادیم به فرعون و قومش، استکبار کردند و ترفّع نمودند و پای از حدّ بنهادند و مجرم و گناهکار شدند به کفر و عصیان. آنگه«7» بعضی از قصّه موسی و فرعون گفتن گرفت، و بیان کردیم که وجه تکرار چه باشد در قرآن و به جایهای دیگر بیان شافی کرده شود- ان شاء اللّه و به الثّقة.
گفت: فَلَمّا جاءَهُم‌ُ، چون به ایشان آمد یعنی به فرعون و قومش
-----------------------------------
(1). آز: خلیف. (6- 5- 4- 2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(3). سوره روم (30) آیه 4.
(7). اساس گفت، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، زاید می‌نماید، لذا حذف شد.

صفحه : 183
الحَق‌ُّ مِن عِندِنا، حق از نزدیک ما، یعنی امر به ایمان و پیغامبر و کتاب، و عموم بر همه ادلّه برافتد که خدای تعالی داد موسی را تا بر فرعون و قومش عرض کرد از عصا و ید بیضا و آیات دیگر چون بدیدند هیچ دفع نداشتند آن را جز آن که گفتند: اینکه سحری است ظاهر و روشن. و سحر ایهام معجز باشد بر وجه حیلت و تلبیس، و بیان بلیغ را به او تشبیه«1» کنند چنان که رسول- علیه السّلام [گفت]«2»:
ان‌ّ من البیان لسحرا،
و کما قال الشّاعر:

و حدیثها السّحر الحلال لو انّه لم یجن قتل المسلم المتحرّز
و آن ساحر که سحر کند، متقد صحّت آن را کافر بود، و آن که اعتقاد صحتش نکند«3» فاسق باشد.
موسی- علیه السّلام- ایشان را گفت آنچه خدای تعالی از او حکایت کرد:
أَ تَقُولُون‌َ لِلحَق‌ِّ لَمّا جاءَکُم، صورت استفهام است و مراد تقریع، می‌گویی حق‌ّ را چون به شما آمد که سحر است اینکه؟ و در تکرار «الف» استفهام فی قوله: أَ سِحرٌ، پس از آن که بیامد فی قوله: أَ تَقُولُون‌َ، چند قول گفتند، یکی آن که: برای تقریر استفهام و تأکید تقریع گفت، و تقدیر کلام آن«4» است: أ تقولون للحق‌ّ انّه سحر، ثم‌ّ قال: أَ سِحرٌ هذا، بر اینکه قول مفعول أ تقولون محذوف باشد، و قوله: أَ سِحرٌ، از کلام موسی بودی«5» نه از کلام فرعون و قومش. و قولی دیگر آن است که [بر]«6» تکرار گفت برای تاکید را، چنان که گویند: أ تقولون لی أ عندک مال، و غرض از اینکه قوّت استفهام است و تأکید او«7». قولی دیگر آن است که: اینکه دو استفهام است، یکی از موسی- علیه السّلام- و یکی از فرعون و قومش. آن که از موسی است: استفهامی است بر سبیل تقریع، و آن استفهام قول است، یعنی شما چنین می‌گویی، و اینکه قولی منکر باشد که حق را سحر گویند، پس معنی«8» انکار باشد. و استفهام دوم«9»: بر حقیقت
-----------------------------------
(1). آو، آج، بم، لب، آز: تشبیه.
(2، 6). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(3). مل، لب، آز: بکند.
(4). همه نسخه بدلها: اینکه.
(5). آو، آج، بم: بود، مج، لب، آز: بودند.
(7). آج، مل، لب، آز: آن.
(8). همه نسخه بدلها، بجز مل او.
(9). همه نسخه بدلها: قوم. [.....]

صفحه : 184
خود باشد، از آن جا که ایشان چیزی دیدند خارق عادت من قلب العصاحیة، بر سبیل سؤال گفتند: اینکه که تو می‌کنی سحر است، یا آن را حقیقتی است! و قوله: أَ سِحرٌ، حکایت باشد از موسی که اینکه حکایت کرد کلام ایشان را، آنگه کلامی«1» مستأنف از سر گرفت، گفت: وَ لا یُفلِح‌ُ السّاحِرُون‌َ، و ساحران فلاح و ظفر و نجات نیابند.
آنگه حکایت کرد آنچه قوم فرعون گفتند موسی را: قالُوا، گفتند، یعنی فرعون و قومش. أَ جِئتَنا. خطاب است از ایشان با موسی- علیه السّلام: توبه ما آمده‌ای. و صورت استفهام و مراد تقریع، تا ما را برگردانی از آنچه ما پدران خود را بر آن یافتیم از دین و اعتقاد و طریقت، یقال: لفته یلفته لفتا، و اللّفت، الصّرف فالتفت، قال رؤبه:

لفّت لفّات لها خضاد
«2» وَ تَکُون‌َ، عطف است علی قوله: لِتَلفِتَنا، و «لام» که نصب فعل مضارع کند به اضمار أن [کند]«3»، و نیز تا باشد شما را خطاب است با موسی و هارون، کبریا و بزرگواری در زمین گمان بردند که غرض ایشان طلب پادشاهی و جبّاری است در زمین چنان که ایشان را در دل بود، و هر کس از اعتقاد خود به مردمان نگرد.
آنگه گفتند: ما شما را باور نداریم و تصدیق نکنیم و دین پدران رها نکنیم، آنگه فرعون در آن استاد«4» تا جواب موسی دهد چون گمان برد که آن سحر است- و روزگار ساحران بود- برای«5» فرعون را اینکه خیال قوی شد، کس فرستاد در اقطار ممالک خود و گفت: هر کجا ساحری و جادوی دانا هست«6» به من آری. کوفیان خواندند، مگر عاصم: بکل‌ّ سحّار علیم، وزن فعّال للمبالغه. و باقی قرّاء: بِکُل‌ِّ ساحِرٍ، علی وزن فاعل، و اینکه طلب سحر و سحره از فرعون پیش از آن بود که او بدرست ندانست که موسی با حق«7» است و آنچه می‌نماید معجز است، و موسی او را گفت: ... لَقَد عَلِمت‌َ ما أَنزَل‌َ هؤُلاءِ إِلّا رَب‌ُّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ بَصائِرَ«8».
-----------------------------------
(1). آج، بم، لب، آز: حکایت.
(2). کذا، در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط لسان العرب: لفتن‌ّ لفتات لهن‌ّ خضاد.
(3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(4). آو، آج، بم، لب، آز: در استاد، مل: در ایستاد.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مج آن.
(6). همه نسخه بدلها او را.
(7). همه نسخه بدلها: بر حق.
(8). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 102.

صفحه : 185
و فرعون، اسمی است اعجمی علم لا ینصرف، و منع صرف او از اینکه دو سبب است، یکی عجمه، و یکی: علمیّت. و وزن فعلول کفر دوس، و «واو» زاید است. و در کلام محذوفی هست آن جا که گفت: فَلَمّا جاءَ السَّحَرَةُ، و آن، آن است که دگر جای ذکر کرد: فارسل فرعون و جاء بالسّحرة فحضروا«1» فلمّا جاءوا قال لهم فرعون، کس فرستاد [154- پ]
و ساحران را از هر جایی جمع کرد و حدیث موسی با ایشان بگفت، ایشان برفتند و حبال و عصا و رسنها و چوبها مار پیکر و اژدها پیکر بکردند و مزبّق بکردند- چنان که قصّه آن برفت- و برابر موسی آمدند موسی ایشان را گفت: بیندازی آنچه خواهی انداختن، و اینکه صورت امر دارد. و معنی اینکه دو وجه دارد، تا نکو بود و الّا القاء ایشان باتّفاق قبیح بود، و امر به قبیح، قبیح باشد.
یک وجه آن است که: اینکه لفظ صورت امر است و مراد تحدّی، چنان که گفت: فَأتُوا بِسُورَةٍ ...«2»، و چنان که یکی از ما گوید خصمش را، با آن که داند که او بیّنت ندارد: هات حجّتک و اعرض علینا بیّنتک، و غرض او تخجیل او باشد.
و وجه دوم آن که: اینکه امر باشد مشروط، یعنی بیفگنی اگر محقّی، چنان که گفت: وَ ادعُوا شُهَداءَکُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ«3»، ایشان آنچه داشتند بینداختند. چون موسی- علیه السّلام- بدید آن، دانست که آن سحر است گفت: ما جِئتُم بِه‌ِ السِّحرُ. «ما» موصوله است، به معنی الّذی، گفت: آنچه شما آوردی«4» سحر است و جادوی. إِن‌َّ اللّه‌َ سَیُبطِلُه‌ُ، خدای تعالی آن را باطل کند. و ابو عمرو خواند: ما جئتم به السّحر، علی تقدیر: ما جئتم به السّحر، ام لیس سحر به«5». ما جِئتُم بِه‌ِ، در جای ابتدا بود، و السّحر، در جای خبر او، و «ما» هم موصوله بود.
و وجهی دگر آن است که «ما» استفهامی باشد و تقدیر آن بود که: ای‌ّ شی‌ء جئتم به السّحر هذا ام لیس بالسّحر، و اینکه در باب تکرار بر استفهام آن باشد که، یکی از ما گوید: کم مالک أ عشرون ام ثلاثون، پس «ما» مبتدا بود و جئتم به خبر او باشد، چنان که: ما اکلت و ما فعلت و ما قلت، ای ای‌ّ شی‌ء اکلک و قولک و فعلک. و بر قراءت عامّه، ما جِئتُم صله و موصول در محل‌ّ ابتدا بود، و السّحر خبر او
-----------------------------------
(2- 1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: و حضروا.
(3). سوره بقره (2) آیه 23.
(4). آج، مل، لب، آز آن.
(5). همه نسخه بدلها: لیس بسحر.

صفحه : 186
باشد. آنگه گفت: إِن‌َّ اللّه‌َ سَیُبطِلُه‌ُ، خدای آن را به باطل کند. «سین»، برای خلوص فعل است استقبال را. إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُصلِح‌ُ عَمَل‌َ المُفسِدِین‌َ، خدای تعالی عمل مفسدان را باصلاح نیارد و اصلاح نکند.
قوله: وَ یُحِق‌ُّ اللّه‌ُ الحَق‌َّ، اینکه عطف است علی قوله: سَیُبطِلُه‌ُ و یحق، یعنی باطل به باطل کند و حق به حق، یعنی دلیل نصب کند و پیدا کند بر بطلان«1» باطل و درستی حق. بِکَلِماتِه‌ِ، به کلامش«2». در او سه قول گفتند، حسن بصری گفت: به وعده او موسی را. قول دوم ابو علی گفت: به بیان او«3» معانی آیات را که برای موسی بیان کرد. سیم«4»: به آنچه سابق شد در لوح محفوظ از نوشته او به آنچه خواهد بدن«5» که خلاف آن را روا نبود«6». وَ لَو کَرِه‌َ المُجرِمُون‌َ، و اگر چه کافران آن را کاره باشند.
فَما آمَن‌َ لِمُوسی، ایمان نیاوردند به موسی الّا فرزندانی از قوم او، یعنی قوم موسی- یعنی مؤمنان بنی اسرایل.
عبد اللّه عبّاس گفت ششصد هزار مرد بودند، و گفت: یعقوب- علیه السّلام- با هفتاد و دو مرد در مصر آمد، آنگه نسل ایشان و فرزندان ایشان ششصد«7» هزار شدند.
مجاهد گفت: مراد به فرزندان، قوم موسی اند که موسی را به ایشان فرستادند، پدران بمردند ایمان نیاورده«8» فرزندان ایشان ایمان آوردند. بعضی دگر گفتند: اینکه جماعتی بودند«9»، مادران ایشان از بنی اسرایل بودند و پدران از قبط. بعضی دگر گفتند: «ها» راجع است با فرعون، و آن جماعتی اندک بودند از قوم فرعون. و دختر آسیه بود، و حزبیل بود مؤمن آل فرعون، و ماشطه دختر فرعون، و دختر او، و زن خازن فرعون. و برای آن ذرّیّة خواند ایشان را که، فرزندان کافران بودند و ایشان مستقل نبودند، بل منسوب و مضاف بودند با پدران. عَلی خَوف‌ٍ مِن فِرعَون‌َ وَ مَلَائِهِم، بر خوف و ترس از فرعون و اشراف قوم او.
-----------------------------------
(1). آج، بم، مج، لب، آز: به آن معنی که نصب دلیل کند بر بطلان.
(2). همه نسخه بدلها: به کلماتش. [.....]
(3). آج، بم، لب، آز و.
(4). آج، مل، لب، آز: سیوم، مج: سه‌ام.
(5). آج، بم، لب، آز: بود، مل، مج: بودن.
(6). اساس: بود با توجه به آج، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(7). مل: سیصد.
(8). آج، لب، آز: نیاوردند.
(9). مج و.

صفحه : 187
و ضمیر در ملائهم در او دو قول گفتند، یکی آن که: راجع است با فرعو [ن و قو]«1» مش و یکی آن که: راجع است با ذرّیّه، که ایشان فرزندان قبطیان بودند بر قولی. و قولی«2» سه دیگر آن است که: راجع است با فرعون علی لفظ الملوک لانّهم یقولون: قدم الملک فنزلوا«3» من موضع کذا، ای هو و اصحابه. آنگه گفت: أَن یَفتِنَهُم«4»، بر لفظ واحد برای آن که حکم فرعون را بود و قوم او تبع او بودند و به رای«5» او.
در«6» «فتنه»، چند قول گفتند، یکی آن که: یصرفهم عن دینهم، که ایشان را از دین خود بر گرداند، یکی آن که: یعذّبهم، ایشان را هلاک«7» کند و یکی آن که یقتلهم، بکشد ایشان را. وَ إِن‌َّ فِرعَون‌َ لَعال‌ٍ فِی الأَرض‌ِ [155- ر]، و فرعون در زمین متکبّری و جبّاری بود و از جمله مسرفان و متجاوزان بود از حدّ و قدر و اندازه خود.
آنگه حکایت آن کرد که، موسی- علیه السّلام- قومش را گفت از تسلیت و تقویت دل و استمالت، گفت«8»: یا قوم؟ و الاصل، یا قومی، اگر چنان که ایمان آوردی به خدای، توکّل بر او کردی«9» اگر مسلمانی، برای آن که از حق‌ّ مؤمنان و مسلمانان آن بود که، بر خدای توکّل کنند در کارها، و من توکّل علیه کفاه، هر که توکّل بر خدای کند مهمّاتش کفایت کند. و فایده در تقدیم جارّ و مجرور بر فعل آن است که: توکّلوا علیه لا علی غیره، چنان که گفت: إِیّاک‌َ نَعبُدُ«10»، و المعنی، نعبدک و لا نعبد سواک.
ایشان جواب دادند هم«11» بر اینکه طریق که: عَلَی اللّه‌ِ تَوَکَّلنا، بر خدای توکّل کرده‌ایم لا غیر، آنگه دعا کردند و تضرّع کردن گرفتند، بقولهم«12»:
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آج، افزوده شد.
(2). آج، بم، لب، آز: قول.
(3). اساس: فتزلوا، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(4). اساس: ان یعینهم الله، به قیاس با نسخه آج، و دیگر نسخه بدلها، و با توجه به متن قرآن مجید تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها: بر رأی.
(6). آو، بم، مج: و در.
(7). همه نسخه بدلها: عذاب. [.....]
(8). آج، لب: گفته.
(9). همه نسخه بدلها، بجز مج: کنید.
(10). سوره فاتحه (1) آیه 5.
(11). آو، بم: و عندهم.
(12). اساس: قولهم، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.

صفحه : 188
رَبَّنا لا تَجعَلنا فِتنَةً لِلقَوم‌ِ الظّالِمِین‌َ، بار خدایا؟ ما را فتنه ظالمان مکن«1». ابو مجلز«2» و ابو الضّحی«3» گفتند:
معنی آن است که، ایشان را بر ما دست مده که پس گمان برند که ایشان بهتر از مااند، مفتون ما شوند، ما فتنه ایشان باشیم. عطیّه گفت: لا تسلّطهم علینا، ایشان را بر ما مسلّط مگردان که گمان برند که آن ظفری و فتحی است بر ما مفتون شوند.
مجاهد گفت: ایشان را از ما و عذاب ما تمکین مکن و ما را به گناه ما یعلم ایشان عذاب مکن.
آنگه گویند: اگر اینان بر حق بودندی، ایشان را عذاب نکردندی، و به رحمت و فضل خود ما را از اینکه کافران برهان.
وَ أَوحَینا إِلی مُوسی وَ أَخِیه‌ِ، آنگه حق تعالی حکایت کرد آن وحی را که بر موسی و هارون کرد و [آنچه]«4» ایشان را فرمود، گفت: وحی کردیم به موسی و برادرش«5» هارون که برای قوم خود در مصر خانه بسازی، یقال: تبوّأت المنزل و بوّأته، ای اتّخذته منزلا. و اصل آن«6» رجوع باشد، من باء اذا رجع. مبوّء و مبوّا«7»، منزل باشد که رجوع مرد با آن بود. و بعضی اهل لغت فرقی کردند، گفتند:
تبوّأ المنزل لنفسه و بوّأ [لغیر]
ه«8»، و قیل: بوّأته المنزل لغیره فتبوّأ. وَ اجعَلُوا بُیُوتَکُم قِبلَةً، بیشتر مفسّران گفتند: سبب آن بود که، خدای تعالی بنی اسرایل را فرمود که: جز در مسجدها نماز نکنند، و مسجد نمازگاه ایشان بود، چون فرعون مسلّط شد بفرمود تا مسجدها و عبادتگاههای ایشان خراب کردند و ایشان را منع کرد [ند]«9» از نماز در مساجد. حق تعالی گفت: اکنون رخصت است شما را که در خانه‌ها نماز کنی.
وَ اجعَلُوا بُیُوتَکُم قِبلَةً، خانه‌ها قبله سازی، یعنی مصلّی و نمازگاه، اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و ابراهیم و ربیع و إبن زید و ابو مالک و عکرمه. مجاهد گفت: ایشان در
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: مکنی.
(2). اساس: ابو مجاز، به قیاس با نسخه مج، تصحیح شد، آو، آج، بم، آز: ابو محلی، مل: ابو مخلن.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: ابو ضحی.
(4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(5). اساس: بر او و برادرش، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، «براوو» حذف شد.
(6). آج، مج، لب، آز: از.
(7). اساس: مبوّ، به قیاس با نسخه مل، تصحیح شد.
(8). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آج، افزوده شد.
(9). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. [.....]

صفحه : 189
کنایس نماز کردندی. چون از فرعون خایف شدند خدای تعالی فرمود تا: در خانه‌ها نماز کنند و روی به کعبه کنند، و حسن هم اینکه گفت. و لفظ مصر، لا ینصرف است برای آن که اعجمی است و مؤنّث، و گفتند: برای آن که علم است و مؤنّث لأنّه البلدة و البقعة، و اگر برای خفّت صرفش کنند روا باشد، کهند و دعد و هود و لوط.
و سعید جبیر گفت: وَ اجعَلُوا بُیُوتَکُم«1». یقابل«2» بعضه بعضا، و خانه‌ها برابر یکدیگر بسازی. وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ، و نماز به پای داری و مواظبت کنی بر آن و مژده ده مؤمنان را.
قوله: رَبَّنا إِنَّک‌َ آتَیت‌َ فِرعَون‌َ وَ مَلَأَه‌ُ زِینَةً، حق تعالی از موسی حکایت کرد: بار خدایا؟ تو فرعون را و اشراف قومش را مال دادی و زینت، یعنی متاع و اثاث«3» و لباسهای فاخر و حلیهای«4» گران مایه. بار خدایا تا از ره تو گمراه شوند«5»، بار خدایا؟ مالهای ایشان مطموس گردان و بند بر دلهای ایشان نه تا ایمان نیارند«6» تا آنگه که عذاب الیم بینند.
اگر گویند: ظاهر اینکه آیت دلیل قول مجبّران می‌کند که خدای تعالی بنده را آلت و تمکین برای ضلالت و گمراهی دهد و او مرید«7» باشد [آن را]«8» از او. دگر آن که: دلهای ایشان را بند کن تا ایمان نیارند، شاید که موسی- علیه السّلام- اینکه گوید، و اینکه، خلاف مذهب شماست، جواب گوییم: در اینکه آیت چند وجه گفتند، اهل عدل و توحید که هر یک آیت را از آن ببرد که در او شبهت باشد. وجهی آن که:
معنی آن است که، لئلّا یضلّوا، بار خدایا؟ تو به آل فرعون اینکه همه برای [آن]«9» کردی تا ضال‌ّ نشوند. بار خدایا؟ ضال‌ّ شدند، و اینکه را امثله بسیار است، منها قوله:
یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم أَن تَضِلُّوا«10»، و المعنی لئلّا تضلّوا، و قوله [155- پ]: وَ أَلقی فِی الأَرض‌ِ رَواسِی‌َ أَن تَمِیدَ بِکُم«11»، و المعنی لئلّا تمید بکم، و منها قوله:
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز مل قبلة، ای.
(2). مج: تقابل.
(3). آج، لب، آز: اساس.
(4). آج، آز: حله‌های.
(5). آو، آج، بم، آز: شدند.
(6). آج، مج، لب، آز: بیارند.
(7). مج: مرتد.
(9- 8). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(10). سوره نساء (4) آیه 176.
(11). سوره نحل (16) آیه 15.

صفحه : 190
أَن تَقُولُوا یَوم‌َ القِیامَةِ ...«1»، و المعنی لئلّا تقولوا«2» یوم القیامة، معلوم است که خدای تعالی بیان برای نفی ضلال«3» کند نه برای ضلال، و کوهها برای آن بر زمین نهاد تا بنه خسبد نه برای آن تا بخسبد«4» اگر گویند: اینکه آیات وزان آن نیست برای آن که [در آن آیات «لام» و «لا» محذوف است، و در اینکه آیت «ان» و «لا»، جواب گوییم:
«لا» در هر دو آیت محذوف است که]«5» تغیّر معنی به او متعلّق است. و امّا لام کی و «ان»«6» به یک معنی باشد، نبینی که متعاقب‌اند فی قول القائل: جئتک لتکرمنی، و جئتک ان تکرمنی، چون چنین باشد مطابقه ظاهر شد میان آیت که ما«7» در اوئیم و میان آیات استشهاد«8». و وجه دوم، آن است که: «لام»، «لام» عاقبت است بر آن شرح که داده‌ایم پیش از اینکه، و معنی آن که: بار خدایا؟ تا با فرعون [و]«9» قوم او اینکه همه نعمت بکردی، و تو را معلوم بود که عاقبت کار ایشان کفر و ضلال بود، امثله اینکه «لام» از آیات و ابیات مستقصی در سورة الاعراف و دیگر جای گفتیم، من قوله:
فَالتَقَطَه‌ُ آل‌ُ فِرعَون‌َ لِیَکُون‌َ لَهُم عَدُوًّا وَ حَزَناً ...«10»، و قال الشّاعر:

دوا للموت و ابنوا للخراب
و وجهی دیگر آن که گفتند: ممتنع نبود که در قوم فرعون جماعتی بودند«11» که مذهب جبر داشتند، خدای تعالی اینکه آیت بگفت ردّا علیهم علی سبیل التّهکّم، یعنی چنین کرده‌ایم«12» عندکم و علی زعمکم و دعواکم و اعتقادکم الباطل و ظنّکم الکاذب.
وجه چهارم آن که: اینکه بر وجه استفهام باشد، و حرف او که همزه است از کلام ساقط بود و تقدیر آن بود [که]«13» ءاتیت فرعون و ملاه زینة، بار خدایا تو فرعون و قومش را مال و زینت برای آن دادی«14» تا ضال‌ّ شوند! و اینکه وجه ضعیف است برای آن که عرب حرف استفهام آن جا بیفگند که در کلام از او عوضی باشد، و اینکه جا عوضی
-----------------------------------
(1). سوره اعراف (7) آیه 172.
(2). اساس: یقولوا، به قیاس با نسخه مج، تصحیح شد.
(3). آو، آج، بم، لب، آز: ضلالت.
(4). آز: بجنبد. [.....] (13- 9- 5). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(6). آج، آز: «لام» و «ان»، آو، بم: «لام» که «آن».
(7). آج، لب، آز: آن که.
(8). آو، آج، بم، آز: تو.
(10). سوره قصص (28) آیه 8.
(11). همه نسخه بدلها: بوده باشند.
(12). همه نسخه بدلها: کرده‌ام.
(14). لب که.

صفحه : 191
نیست، چه اگر نه چنین باشد استفهام به خبر مشتبه شود، و آن جا که به عوض بیفگنند«1» نیکوست، آن جا که شاعر گفت:

لعمرک ما ادری و ان کنت داریا بسبع رمین الجمر ام بثمان
و تقدیر آن است که: أ بسبع، و لکن همزه استفهام بیفگند«2» برای آن که «ام»، بر حذف او دلیل می‌کند، و «ام» معادله همزه«3» استفهام باشد. قوله رَبَّنَا اطمِس عَلی أَموالِهِم، اینکه نفرین«4» است که موسی- علیه السّلام- کرد بر فرعون و قومش، گفت:
بار خدایا؟ طمس کن مالهای اینان، و طمس بردن«5» اثر باشد، و کاریز آب که انباشته شود آن را مطموس می‌گویند در مبالغت، یعنی اثر نماند آن را. و قوله: فَإِذَا النُّجُوم‌ُ طُمِسَت«6»، ای اذهب نورها«7»، و قال«8» تعالی: مِن قَبل‌ِ أَن نَطمِس‌َ وُجُوهاً ...«9».، یذهب عنها الراحر«10» اثر الانف و الشّفة و العین، قال کعب بن زهیر:

من کل‌ّ نضّاخة الذّفری اذا عرقت عرضتها طامس الاعلام مجهول
قتاده و ابو صالح و إبن زید گفتند: خدای تعالی دعای موسی در ایشان اجابت کرد و مالهای ایشان جمله سنگ کرد، تا در خبر است که: تماثیل و شکر«11» و انواع حبوبشان جمله سنگ شد. [زر و سیم و هر چه بود ایشان را از صامت و ناطق و چهار پای و جز آن همه سنگ شد.]«12» قوله: وَ اشدُد عَلی قُلُوبِهِم، در او چند قول گفتند، یکی آن که: بار خدایا؟ دلهای ایشان سخت بکن و به جای«13» بدار تا ایشان با آن که مالشان مطموس شده باشد هلاک نشوند تا هر روز، هر«14» وقت، به آن مال
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: بیفکندند.
(2). آج، لب: آز از.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل: حرف.
(4). اساس: تقدیر، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(5). آو، آج، بم، مل، لب: ببردن، مج، آز: بیرون.
(6). سوره مرسلات (77) آیه 8. [.....]
(7). همه نسخه بدلها، بجز مج: بنورها.
(8). آو، آج، بم، لب، آز اللّه.
(9). سوره نساء (4) آیه 47.
(10). کذا در اساس (!)، همه نسخه بدلها: ندارد.
(11). مل: پیکر، آو، آج، بم، لب، آز: تماثیل شکر.
(12). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد.
(13). همه نسخه بدلها: بر جای.
(14). آو، بم، مج: هر روز و هر، آج، لب، آز: هر روز و همه.

صفحه : 192
فرو می‌نگرند و غم بر غم و حسرت بر حسرت می‌فزاید«1» ایشان را. و وجهی دیگر در او آن است که: فَلا یُؤمِنُوا جواب و اشدد نیست، و انّما عطف است علی قوله:
لِیُضِلُّوا، و تقدیر آن است که: آتیتهم«2» مالا و ذرّیّة«3» لیضلّوا فلا یؤمنوا حتّی یروا العذاب الالیم، ربّنا اطمس علی اموالهم، و در کلام تقدیم و تأخیری بود چنان که بینی، آنگه آن وجوه که در لِیُضِلُّوا گفته شد، اینکه جا مطّرد باشد، برای«4» آن که لِیُضِلُّوا، در معنی همان باشد که فلا یؤمنوا، و وجهی دگر آن است که، گفته‌اند:
که «لا» بمعنی «لن» است و تقدیر آن که فانّهم لن یؤمنوا، و آیت«5» در معنی چنان بود که نوح- علیه السّلام- گفت: ... رَب‌ِّ لا تَذَر عَلَی الأَرض‌ِ مِن‌َ الکافِرِین‌َ دَیّاراً، إِنَّک‌َ إِن تَذَرهُم یُضِلُّوا عِبادَک‌َ«6»- الایة، فکأنّه قال: ربّنا اطمس علی اموالهم و اشدد علی قلوبهم فانّهم لن یؤمنوا ابدا. و «نون» را بدل کرد به «الف»، چنان که اعشی گفت:

و صل‌ّ علی حین العشیّات و الضّحی و لا تحمد المثرین و اللّه فاحمدا اراد فاحمدن، و ابدل النون الخفیفه«7» من الالف، و قال عمر بن«8» ابی ربیعه [156- ر]
و قمیر بدا«9» إبن خمس و عشر ین له قالت الفتاتان قوما اراد: قومن«10». و قوله- علیه السّلام: لن یلدغ المؤمن من حجر مرّتین، مؤمن را از یک سوراخ مار دو بار نزند. اگر چه اینکه ظاهر خبر است، معنی نهی است برای آن که اگر خبر باشد دروغ بود که ما مؤمنان را بیشتر به خلاف اینکه می‌یابیم، [و به اینکه کردن از ایمان و حکم مؤمنی بنروند. و ابو علی گفت قومی نحویان گفتند]«11»: فلا یؤمنوا، جواب حقیقی نیست اینکه را که: ربّنا اطمس علی اموالهم و اشدد علی قلوبهم، و لکن چو«12» در جای خبر افتاد مجزوم شد، چنان که قائل گوید: انظر الی الشّمس تغرب، در آفتاب نگر تا فرو شود، ----------------------------------- (1). آج، مل، لب، آز: افزاید. (2). اساس: آتاهم، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (3). همه نسخه بدلها: زینة. (4). آج، لب، آز: از برای. (5). آو، آج، بم، لب، آز: اینکه. (6). سوره نوح (71) آیه 26 و 27. [.....]
(7). همه نسخه بدلها: فأبدل الالف من النون الخفیفة. (8). اساس: عمرو بن که با توجّه به نسخه بدلها و ضبط مجدّد آن در ص 278 همین جلد تصحیح شد. (9). اساس: ممر بنا، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (10). آو، آج، بم، لب، آز: قومی. (11). اساس ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (12). همه نسخه بدلها، چون. صفحه : 193 و معلوم است که غروب الشّمس«1» موقوف نباشد بر نظر ناظر، و لکن چون بر جای جواب افتاد مجزوم شد. و ابو مسلم محمّد بن بحر الاصفهانی‌ّ در اینکه آیت وجهی غریب گفت و نکو، و آن، آن است که گفت: «لام»«2» غرض است، و خدای تعالی آن مال که ایشان«3» را داد بر سبیل عقوبت و عذاب داد، علی کفرهم المتقدّم، و از آن که دانست که در مستقبل ایّام بر کفر اصرار کنند، و اینکه آیت جاری مجرای آن آیت باشد که گفت: فَلا تُعجِبک‌َ أَموالُهُم وَ لا أَولادُهُم إِنَّما یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیُعَذِّبَهُم بِها فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ تَزهَق‌َ أَنفُسُهُم وَ هُم کافِرُون‌َ«4». پس موسی- علیه السّلام- گفت [: بار خدایا؟ مرا معلوم است که تو اینکه مال و نعمت نه برای کرامت به اینان داده‌ای بل بر سبیل عقوبت در دنیا مفتون شوند و در قیامت از ره بهشت گمراه]«5». بار خدایا؟ اکنون اینکه مالها مطموس گردان و از اینان بستان تا حسرت شود در«6» دلهاشان، و دلهاشان سخت کن تا بر اینکه حال مکروه میرند، که در سابق علم تو آن است که: اینان ایمان نیارند مگر به قیامت که عذاب ببینند و ملجأ شوند، و اینکه«7» ایمانی بود که سود ندارد، و اینکه جوابی قریب است [به صواب]«8»- و اللّه اعلم بمراده. حق تعالی گفت: دعای شما که موسی و هارونی به اجابت مقرون شد، قَد أُجِیبَت دَعوَتُکُما، اکنون شما به استقامت مشغول باشی. و بعضی دگر گفتند: خطاب با موسی است تنها، و عرب به لفظ تثنیه خطاب کند یک کس را علی عادتهم المستمرّة، برای آن که ایشان در بیشترین احوال در اسفار سه کس باشند: راکبی، و سایقی«9»، و قایدی. پس مادام هر یکی از ایشان با دو کس خطاب کند، و از اینکه جا همه اشعار ایشان بدین لفظ است: خلیلی‌ّ و یا صاحبی‌ّ و قفا«10» و اسمعا و بلّغا و مانند اینکه، و شاعر گفت: فقلت لصاحبی لا تعجلانا بنزع اصوله و اجتزّ شیحا ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: غروب شمس. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: لا. (3). اساس: کایشان/ که ایشان. (4). سوره توبه (9) آیه 55. (8- 5). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (6). آو، بم: ور. (7). همه نسخه بدلها: آن. (9). آو، آج، بم، آز: سابق. [.....]
(10). اساس: و افقا، به قیاس با نسخه آو، و تصحیح شد، مل: بعا، مج: فقا. صفحه : 194 استقامت کنی و در اوامر راست باشی و بر سر دعوت و ادای رسالت باشی. و اگر حمل کنند بر ظاهر اولیتر بود برای آن که ممتنع نبود که اینکه دعا موسی و هارون کرده باشند. و در خبر چنین می‌آید که: چون موسی دعا کردی، هارون آمین گفتی، از اینکه جا گفت: أُجِیبَت دَعوَتُکُما. و دعوت، طلب فعل باشد به صیغت امر، چنان که گفت: اللّهم‌ّ اغفر لنا و ارحمنا و عافنا و اعف عنّا، و نیز به لفظ ماضی آید«1»: غفر اللّه لک و عفا عنک. وَ لا تَتَّبِعان‌ِّ، و به هیچ وجه متابعت مکنی ره جاهلان را که ایشان چیزی ندانند. و اینکه «نون» تأکید است مثقّل. و إبن عامر، به «نون» خفیف خواند و اسکان «تا» ی دوم من التّبع. وَ جاوَزنا بِبَنِی إِسرائِیل‌َ البَحرَ، خدای تعالی در اینکه آیت خبر داد که: ما بنی اسرایل را چگونه به دریا گذر دادیم، گفت: ما بگذرانیدیم ایشان را به دریا. فَأَتبَعَهُم فِرعَون‌ُ وَ جُنُودُه‌ُ، فرعون و لشکرش به دنبال ایشان بیامدند، و از«2» آن بود که اهل سیر روایت کردند به الفاظ مختلفه و معانی متّفقه که: چون خدای تعالی خواست تا فرعون را هلاک کند، موسی را فرمود تا بنی اسرایل را گفت تا برفتند و جمله حلی‌ّ و جواهر قبطیان بستدند و گفتند: ما را عروسی هست. قبطیان جمله حلی‌ّ خود به ایشان دادند و ایشان آن شب برخاستند و از شهر بیرون شدند، و خدای تعالی شب«3» دراز بکرد و خواب بر قبطیان غالب شد تا هیچ از رفتن ایشان خبر نداشتند. و موسی- علیه السّلام- ایشان را ببرد، و ایشان سیصد«4» هزار مرد بودند«5» و بیست هزار مرد بودند، و هر که هفتاد ساله بود در اینکه شمار نبود، و هر که بیست ساله بود در اینکه عدد نبود، و آن شب هیچ سرای نبود از آن قبطیان که در آن سرای کودکی«6» و دو سه«7» نمرد. ایشان بر دگر روز برخاستند و به تجهیز و دفن ایشان مشغول شدند، و کس با ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، مج، لب، آز چنان که، مل: چنان که گفت. (2). همه نسخه بدلها: آن. (3). آج، لب، آز: آن شب را، آو، بم، مل، مج: آن شب. (4). آو، بم: شصد، مل: شصت، آج، مج، لب، آز: ششصد. (5). آو، آج، بم، مل، لب، آز: هزار و (6). آج، لب، آز: کودک. (7). آو، بم، لب، آز: دو و سه، مل: دو سه. صفحه : 195 کس نپرداخت و از بنی اسرایل یاد نکردند تا شب بدان مشغول بودند، به شب بخفتند«1»، بر دگر روز برخاستند«2» انتظار می‌کردند«3» تا بنی اسرایل به خدمت ایشان روند بر عادت، کس نمی‌رفت، [156- پ]
و کس«4» از ایشان پدید نبود، بر خاستند و سرایهای ایشان بدیدند کس در«5» نبود، جمله«6» برفته بودند، برفتند و فرعون را خبر دادند«7»، از آن بیاشفت و گفت: إِن‌َّ هؤُلاءِ لَشِرذِمَةٌ قَلِیلُون‌َ«8»- الایات«9». آنگه بفرمود: تا لشکر جمع شدند، و فرعون بر نشست با هزار هزار و ششصد«10» هزار مرد. محمّد بن کعب گفت: در لشکر او صد هزار اسب سیاه بودند بیرون از دگر شیات، و آن جماعت که خاصّه فرعون بودند برای آن که او شعار و جامه سیاه داشت. اینکه صد هزار مرد جمله با جامه‌های«11» سیاه و اسبان سیاه و با رایاتهای«12» سیاه بودند، و هارون- علیه السّلام- بر مقدّمه لشکر بنی اسرایل بود و موسی- علیه السّلام- بر ساقه بود، چون موسی و بنی اسرایل به کنار دریا رسیدند، مقدّمه لشکر فرعون به ایشان رسیده بودند«13» هفتصد«14» هزار مرد، هر مردی با اسبی تا زنده و خودی بر سر نهاده و حربه‌ای به دست گرفته، چون قوم موسی ایشان را بدیدند، گفتند: یا موسی؟ چه چاره است! از پیش دریاست و از پس لشکر فرعون؟ اگر در دریا رویم«15» غرق بباشیم«16»، و اگر مقام کنیم بر دست اینان کشته شویم. موسی- علیه السّلام- گفت: کَلّا إِن‌َّ مَعِی رَبِّی سَیَهدِین‌ِ«17». آنگه خدای تعالی وحی کرد به موسی که: عصا بر دریا زن، او همچنان کرد. خدای تعالی دوازده راه خشک در دریا پیدا کرد به عدد اسباط بنی اسرایل تا هر ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب، آز: بودند نخفتند. (2). آو، آج، بم، لب، آز و. (3). آج، لب، آز: انتظار می‌بردند. (4). مل، لب، آز: کسی. (5). همه نسخه بدلها او. (6). آج، لب، آز: و جمله. [.....]
(7). همه نسخه بدلها، بجز آز فرعون. (17- 8). سوره شعراء (26) آیه 54. (9). آج، لب، آز: الایه. (10). آو، بم، مل: شصد. (11). اساس: جامها/ جامه‌ها. (12). همه نسخه بدلها، بجز مل: رایات، مل: رایت. (13). همه نسخه بدلها، بجز مج: بود. (14). آو، آج، بم، مج، لب: هفصد. (16- 15). آو، آج، بم، لب: آز: شویم. صفحه : 196 سبطی به راهی فرو شوند«1». چون پاره‌ای برفتند گفتند: ما خبر بنی اعمام خود نداریم«2» و نباید تا«3» غرق شده باشند. خدای تعالی فرمان داد تا آن«4» کوههای آب طاق طاق شد«5» تا ایشان یکدگر را می‌دیدند. چون ایشان جمله در دریا«6» آمدند، فرعون به کناره دریا رسید با لشکر خود. چون دریا دید«7» بر آن جمله بترسید، و دانست که آن از آیات خدای است. لشکر گفتند: فرو باید رفتن. او گفت: نشاید رفتن، و در اینکه باب گفتی بکردند. جبریل- علیه السّلام- بیامد بر مادیانی نشسته و در پیش اسب فرعون راند تا به کناره دریا، و اسب در دریا راند. اسب فرعون اسبی فحل بود، از پی مادیان در رفت و فرعون«8» باز نتوانست داشتن. و میکایل- علیه السّلام- بر ساقه لشکر فرعون می‌آمد تا همه را به دریا فرو کرد«9». چون اینان جمله در دریا آمدند، و ایشان جمله از دریا برآمدند، خدای تعالی آن طاقها«10» بر هم زد و دریا پر آب شد. فرعون بدید که غرق نزدیک رسید، گفت: امنت، ایمان آوردم به خدای بنی اسرایل. جبریل- علیه السّلام- پاره‌ای از گل دریا بگرفت«11» و در دهن او زد و گفت: الن«12» و قد عصیت قبل. کعب الاحبار گفت: روزی جبریل- علیه السّلام- بیامد بر صورت مردی به فرعون. و او را گفت: من از راه دور آمدم«13» و مرا فتوی هست، از تو می‌بپرسم، مرا فتوی کن، گفت: چیست آن! گفت: چه گویی در بنده‌ای که او را خداوندی باشد منعم بر او بر«14» انواع نعمت، چون نعمت او بر او از حدّ و اندازه برود به بدل شکر، کفران آرد و گوید: خداوند منم، سزای او چه باشد! گفت: سزای او آن باشد که به دریاش غرق کنند، گفت: بر نویس. او بر نوشت بر«15» خطّ خود، یقول ابو العبّاس ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب، آز: شدند. (2). آو، آز، بم، لب، آز: نمی‌داریم. (3). همه نسخه بدلها: شاید که. (4). مل همه. (5). آج، لب، آز: شدند. [.....]
(6). مل: در آب در. (7). مل: دریا را بدید. (8). آج، لب، آز او را. (9). آو: فرود کرد. (10). همه نسخه بدلها، بجز مل ی آب. (11). همه نسخه بدلها: بر گرفت. (12). اساس: الان. (13). همه نسخه بدلها: آمده‌ام. (14). همه نسخه بدلها: به. (15). همه نسخه بدلها بجز آز: به. صفحه : 197 الولید بن مصعب بن الرّیّان: جزاء«1» العبد الخارج علی سیّده ان یغرق فی البحر، جبریل آن نوشته بستد تا آن روز که او در دریا گرفتار شد بر او عرضه کرد، گفت: اینکه خطّ تو هست! گفت: آری؟ گفت: اینکه صفت«2» تو هست! گفت: آری؟ گفت: بر فتوای خود بر فعل خود گرفتار آمدی اینکه جا. چون جبریل- علیه السّلام- موسی را خبر داد به هلاک فرعون، موسی- علیه السّلام- قوم را خبر داد به هلاک فرعون، گفتند: ما را از کجا معلوم شود که فرعون غرق شد! خدای تعالی فرعون را با جمله سلاحها که پوشیده داشت بر سر آورد«3» تا مرده بر سر آب می‌گردید و موج او را بر ساحل انداخت، و بنی اسرایل او را مرده بدیدند گفتند: از آن وقت باز آب هیچ مرده را فرو نبرد، قوله تعالی: وَ جاوَزنا بِبَنِی إِسرائِیل‌َ البَحرَ، ما بگذرانیدیم بنی اسرایل را، یعنی فرزندان یعقوب را به دریا. فَأَتبَعَهُم، یقال: تبعه و اتبعه و اتّبعه بمعنی فهو تابع و متبع و متّبع. قوله: بَغیاً وَ عَدواً، ای ظلما و عدوانا و تجاوزا عن المقدار. و نصب ایشان بر تمیز باشد. حسن بصری در شاذّ خواند: و عدوّا، علی فعول. حَتّی إِذا [157- ر]
أَدرَکَه‌ُ [الغَرَق‌ُ]«4»، تا غرق او را دریافت، یعنی فرعون را. قال، گفت، یعنی فرعون، او«5» جواب «اذا» است و عامل در او امنت ایمان آوردم. أَنَّه‌ُ«6»، کوفیان خوانند«7» مگر عاصم، «انّه» به کسر همزه، و باقی قرّاء به فتح. آن که به کسر خواند از صله «قال»، گفت که: هر چه [از پس]«8» «قال» آید، کلامی مبتدا بود، و در کلام مبتدا «ان‌ّ» باید به کسر، و آن که «ان‌ّ» خواند، گفت: از صلت امنت باشد. بر قول اوّل، اینکه هه یک کلام باشد، و بر اینکه قراءت دو کلام باشد، ایمان آوردم«9» بدان خدای که بنو اسرایل به او ایمان دارند«10»، و ----------------------------------- (1). اساس: حری، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (2). مل: صورت. (3). آج، لب، آز: بر سر آب انداخت. (4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، از قرآن مجید افزوده شد. [.....]
(5). آو، آج، بم، لب: از، آز: آن. (6). اساس: آنگه، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، از قرآن مجید افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها، بجز مج: خواندند. (8). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (9). آو، بم: آورد. (10). همه نسخه بدلها بجز مج: آوردند. صفحه : 198 من از جمله مسلمانانم. او را گفتند: الن«1»، اکنون می‌گویی! و پیش از اینکه عاصی و مفسد بودی. ابو جعفر من«2» طریق النّهر و انّی و نافع و الّا«3» ابا طاهر عن اسمعیل و احمد بن صالح عن قالون و الحلوانی‌ّ عن قالون من طریق الحمامی‌ّ«4»: در دو جایگاه «الان» به القاء حرکت همزه بر «لام». ابو علی گفت: «لام» تعریف را چون پیش او همزه بود و خواهند که تخفیف همزه کنند، به دو طریق باشد، یکی آن که: همزه بیفگنند اصلا از اینکه، و حرکت او بر «لام» افگنند چنان که گویند: الحمر«5» فی الاحمر، و دوم آن که: حرکت همزه اصل بر «لام» تعریف افگنند، گویند: الحمر، و انشد الکسائی. فقد کنت تخفی حب‌ّ سمراء حقبة فبح لان منها بالّذی انت بائح اراد فبح الان، و اینکه شاهد طریقه اوّل است. خلاف کردند در آن که اینکه قول که گفت بر دو قول. بعضی گفتند: جبریل، و بعضی دگر گفتند: قول خدای است- جل‌ّ جلاله- بر وجه اهانت و توبیخ. قوله: فَالیَوم‌َ نُنَجِّیک‌َ بِبَدَنِک‌َ، حق تعالی گفت: ما امروز تو را برهانیم به تن تو. یعقوب و قتّیبه خواندند: ننجیک، به تخفیف من الانجاء، و باقی قرّاء، به تشدید من التّنجیة. گفتند، معنی آن است که: ما تو را بر نجوت«6» و بلندی اندازیم از زمین تن بی روح تو، تا عبرتی و علامتی و آیتی گردی آنان را که از پس تو آیند. و اشتقاق اینکه کلمه من نجوة الارض باشد، و هو المرتفع منه«7» قال اوس بن حجر: فمن بنجوته کمن بعقوته و المستکن‌ّ کمن یمشی بقرواح آی حیث لا ماء و لا مطر، مراد آن است که گفتیم که«8»: بنی اسرایل شک‌ّ کردند در هلاک فرعون، خدای تعالی او را برانداخت از زمین تنی بی روح تا بنی اسرایل«9» را شک‌ّ برخاست در هلاک او«10». آنگه گفت: و بسیاری مردمان از آیات ----------------------------------- (1). اساس: الان، چاپ مرحوم شعرانی: الئن/ ءالئن. (2). آو، آج، بم، لب، آز: عن، مل: بر. (3). همه نسخه بدلها: الا. (4). آج، لب، آز از اینکه سورت، مل در اینکه سورت. (5). همه نسخه بدلها: لحمر. (6). مل، لب: نجوتی. (7). همه نسخه بدلها: منها. (8). لب: یا . [.....]
(9). آو، آج، بم، لب، آز: بنی اسرائیلیان. (10). همه نسخه بدلها، بجز بم، مل: فرعون. صفحه : 199 ما غافلند. و غفلت، ذهاب المعنی عن النّفس«1» باشد، و اینکه بر سبیل تنبیه«2» گفت تا مردمان را و مکلّفان را از خواب غفلت بیدار کند. و بعضی دگر گفتند: مراد به بدن درع است و «با» به معنی «مع» است، المعنی مع درعک الحدید، تا معجزی دگر باشد که آهن بر سر آب نیاید.

[سوره یونس (10): آیات 93 تا 109]

[اشاره]


وَ لَقَد بَوَّأنا بَنِی إِسرائِیل‌َ مُبَوَّأَ صِدق‌ٍ وَ رَزَقناهُم مِن‌َ الطَّیِّبات‌ِ فَمَا اختَلَفُوا حَتّی جاءَهُم‌ُ العِلم‌ُ إِن‌َّ رَبَّک‌َ یَقضِی بَینَهُم یَوم‌َ القِیامَةِ فِیما کانُوا فِیه‌ِ یَختَلِفُون‌َ (93) فَإِن کُنت‌َ فِی شَک‌ٍّ مِمّا أَنزَلنا إِلَیک‌َ فَسئَل‌ِ الَّذِین‌َ یَقرَؤُن‌َ الکِتاب‌َ مِن قَبلِک‌َ لَقَد جاءَک‌َ الحَق‌ُّ مِن رَبِّک‌َ فَلا تَکُونَن‌َّ مِن‌َ المُمتَرِین‌َ (94) وَ لا تَکُونَن‌َّ مِن‌َ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیات‌ِ اللّه‌ِ فَتَکُون‌َ مِن‌َ الخاسِرِین‌َ (95) إِن‌َّ الَّذِین‌َ حَقَّت عَلَیهِم کَلِمَت‌ُ رَبِّک‌َ لا یُؤمِنُون‌َ (96) وَ لَو جاءَتهُم کُل‌ُّ آیَةٍ حَتّی یَرَوُا العَذاب‌َ الأَلِیم‌َ (97) فَلَو لا کانَت قَریَةٌ آمَنَت فَنَفَعَها إِیمانُها إِلاّ قَوم‌َ یُونُس‌َ لَمّا آمَنُوا کَشَفنا عَنهُم عَذاب‌َ الخِزی‌ِ فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ مَتَّعناهُم إِلی حِین‌ٍ (98) وَ لَو شاءَ رَبُّک‌َ لَآمَن‌َ مَن فِی الأَرض‌ِ کُلُّهُم جَمِیعاً أَ فَأَنت‌َ تُکرِه‌ُ النّاس‌َ حَتّی یَکُونُوا مُؤمِنِین‌َ (99) وَ ما کان‌َ لِنَفس‌ٍ أَن تُؤمِن‌َ إِلاّ بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ وَ یَجعَل‌ُ الرِّجس‌َ عَلَی الَّذِین‌َ لا یَعقِلُون‌َ (100) قُل‌ِ انظُرُوا ما ذا فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ ما تُغنِی الآیات‌ُ وَ النُّذُرُ عَن قَوم‌ٍ لا یُؤمِنُون‌َ (101) فَهَل یَنتَظِرُون‌َ إِلاّ مِثل‌َ أَیّام‌ِ الَّذِین‌َ خَلَوا مِن قَبلِهِم قُل فَانتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُم مِن‌َ المُنتَظِرِین‌َ (102) ثُم‌َّ نُنَجِّی رُسُلَنا وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا کَذلِک‌َ حَقًّا عَلَینا نُنج‌ِ المُؤمِنِین‌َ (103) قُل یا أَیُّهَا النّاس‌ُ إِن کُنتُم فِی شَک‌ٍّ مِن دِینِی فَلا أَعبُدُ الَّذِین‌َ تَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ وَ لکِن أَعبُدُ اللّه‌َ الَّذِی یَتَوَفّاکُم وَ أُمِرت‌ُ أَن أَکُون‌َ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ (104) وَ أَن أَقِم وَجهَک‌َ لِلدِّین‌ِ حَنِیفاً وَ لا تَکُونَن‌َّ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ (105) وَ لا تَدع‌ُ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ ما لا یَنفَعُک‌َ وَ لا یَضُرُّک‌َ فَإِن فَعَلت‌َ فَإِنَّک‌َ إِذاً مِن‌َ الظّالِمِین‌َ (106) وَ إِن یَمسَسک‌َ اللّه‌ُ بِضُرٍّ فَلا کاشِف‌َ لَه‌ُ إِلاّ هُوَ وَ إِن یُرِدک‌َ بِخَیرٍ فَلا رَادَّ لِفَضلِه‌ِ یُصِیب‌ُ بِه‌ِ مَن یَشاءُ مِن عِبادِه‌ِ وَ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِیم‌ُ (107) قُل یا أَیُّهَا النّاس‌ُ قَد جاءَکُم‌ُ الحَق‌ُّ مِن رَبِّکُم فَمَن‌ِ اهتَدی فَإِنَّما یَهتَدِی لِنَفسِه‌ِ وَ مَن ضَل‌َّ فَإِنَّما یَضِل‌ُّ عَلَیها وَ ما أَنَا عَلَیکُم بِوَکِیل‌ٍ (108) وَ اتَّبِع ما یُوحی إِلَیک‌َ وَ اصبِر حَتّی یَحکُم‌َ اللّه‌ُ وَ هُوَ خَیرُ الحاکِمِین‌َ (109)

[ترجمه]

[و]«3» جای باز کردیم فرزندان یعقوب را جای راستی، و روزی کردیم ایشان را از پاکیها، خلاف نکردند تا آمد به ایشان علم، خدای تو حکم کند میان ایشان روز قیامت در آنچه ایشان در آن خلاف کرده باشند [157- پ]. اگر بودی در شک‌ّ از آنچه ما انزله کردیم بر تو، بپرس آنان را که خوانند کتاب از پیش تو، آمد به تو حق از«4» خدای تو، مباش از جمله شک کنندگان. و مباش از آنان که دروغ داشتند آیات خدای را که باشی از جمله زیانکاران. آنان که درست شد بر ایشان سخن خدای تو، ایمان نیارند. و اگر آید به ایشان هر دلیلی تا بینند عذاب دردناک. [158- ر]
چرا اهل ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب، آز: البطن. (2). اساس: تشبیه، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (4). آج، لب نزدیک. صفحه : 200 شهری ایمان نیاوردند تا سود کردی«1» ایمانشان مگر قوم یونس که چون ایمان آوردند برداشتیم از ایشان عذاب هلاک در زندگانی دنیا، و برخورداری دادیم [ایشان را]«2» تا به وقت مرگ. و اگر خواستی«3» خدای تو، ایمان آوردی هر که«4» در زمین [است]«5» همه به یک بار، تو اکراه کنی مردمان را تا باشند مؤمن! و نیست هیچ کس را که ایمان آرد مگر به فرمان خدای، و کند پلیدی«6» بر آنان که خرد ندارند«7». بگو بنگری تا چیست در آسمانها و زمین، و چه گزیراند«8» آیتها و پیغامبران از قومی که نیارند ایمان! [158- پ]
گوش می‌دارند ایشان مگر مانند روزگار آنان که گذشتند از پیش ایشان! بگو گوش داری که من با«9» شما [ام]«10» از گوش دارندگان. پس برهانیدیم پیغامبران [ما]«11» را و آنان را که ایمان دارند«12»، همچنین واجب است بر ما که برهانیم مؤمنان را. بگو ای مردمان اگر بودی«13» در شک‌ّ از دین من، نپرستم«14» آنان را که شما می‌پرستی از فرود ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب ایشان را. (11- 10- 5- 2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. (3). آو، آج، بم، لب: خواهد. (4). اساس: هر چه، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). آو، آج، بم، لب را. (7). آو، آج، بم، لب: خرد را کار نبندند. (8). مج: گریزاند. (9). آو، بم: وا/ با. [.....]
(12). آو، آج، بم، لب: آوردند. (13). آو، آج، بم، لب: هستی/ هستید. (14). اساس: نه پرستیم/ نپرستیم. صفحه : 201 خدای، و لکن بپرستم خدای را آن که جان بردارد شما را، و فرمودند مرا که باشم از مؤمنان. و آن که راست کن«1» رویت برای دین«2» مسلمانی و مباش از مشرکان. [159- ر]
و مخوان از فرود خدای آنچه سودت نکند و زیانت نکند، اگر کنی تو آنگه از بیدادگران باشی. و اگر برساند تو را خدای به آفتی، نباشد گشاینده آن را مگر او، و اگر خواهد تو را نیکی، نباشد باز زننده‌ای«3» فضل او را، برساند به آن که خواهد از بندگان او«4»، و او آمرزنده و بخشاینده است. بگو ای مردمان آمد به شما حق از خدایتان، هر که راه یابد بدرستی که راه یافت برای«5» خود، و هر که گمراه شود، گمراه شود بر آن، و نیستم بر شما نگاهبان مال«6». و پسر وی کن آن را که وحی می‌کنند«7» به تو و شکیبایی کن تا حکم کند خدای، و او بهترین حاکمان است [159- پ]. قوله تعالی: وَ لَقَد بَوَّأنا بَنِی إِسرائِیل‌َ«8»، حق تعالی در اینکه آیت بیان کرد و گفت: ما جای ساختیم فرزندان یعقوب و فرزند زادگان او را، مُبَوَّأَ صِدق‌ٍ، جای راستی. ----------------------------------- (1). اساس: راست کرد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (2). مج پاک. (3). آو، آج، بم، لب: باز دارند. (4). مج: خود. (5). آو، آج، بم، مج، لب: راه یابد، راه یابد برای. (6). همه نسخه بدلها: شما نگاهبان. (7). آج، لب: وحی کنند. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج الایة. صفحه : 202 خلاف«1» کردند که مراد چیست، بعضی گفتند: یعنی مصر، و اینکه [پس]«2» از هلاک فرعون بود که حق تعالی فرعون را هلاک کرد و مصر به بنی اسرایل داد به میراث، و گفتند: زمین اردن و فلسطین بود، و آن زمین مقدّسه«3» است که خدای تعالی به ابراهیم داد و فرزندانش. ضحّاک گفت: زمین مصر و زمین شام است. مُبَوَّأَ صِدق‌ٍ، ای منزل صدق، یعنی پایه‌ای و منزلتی که آن را بدل نبود، چون [سخن]«4» راست که آن را تغییر و تبدیل نبود، و گفتند: مراد آن است که، پایه تفضیل و تعظیم چنان که سخن«5» راست معظم باشد، و گفتند: پایه‌ای بسزا و تحقیق، نه بگزاف، و نه به ناواجب. وَ رَزَقناهُم مِن‌َ الطَّیِّبات‌ِ، و ایشان را روزی کردیم از خوشیها«6». در «طیّبات»، دو قول گفتند، یکی: ملاذّ و مشتهیات، و یکی: حلالهای پاکیزه. فَمَا اختَلَفُوا، خلاف نکردند اینکه جهودان که فرزند زادگان یعقوب بودند، حَتّی جاءَهُم‌ُ العِلم‌ُ، یعنی البیان و الادلّة، تا علم به ایشان آمد، و آن ادلّه و حجج است که دلیل صحّت نبوّت رسول- علیه السّلام- می‌کند. و گفتند: مراد به «علم»، معلوم است، چنان که مخلوق را خلق گویند، و هذا الدّرهم ضرب الامیر، ای مضروبه، قال اللّه تعالی: هذا خَلق‌ُ اللّه‌ِ ...«7»، ای مخلوقه، و اینکه معلوم، محمّد است- صلّی اللّه علیه و آله- یعنی تا آنگه که محمّد- صلّی اللّه علیه و آله- به پیغامبری بیرون آمد، برای آن که ایشان پیش خروج [او]«8»، او را شناختند و نبوّت او دانستند از توریت و انجیل. و در معنی فَمَا اختَلَفُوا دو قول گفتند: حسن گفت: بر کفر بودند یک قول«9»، و خلاف نکردند تا آنگه که رسول- علیه السّلام- بیامد و«10» قرآن و ادلّه و معجزات بیاورد، آنگه مختلف شدند، بعضی ایمان آوردند و بعضی بر کفر و جحود مقام کردند. و بعضی دگر گفتند: پیش از خروج رسول- علیه السّلام- متّفق بودند بر آن که پیغامبری بیاید از عرب، من صفته کذی و کذی«11»، همچنان که رسول بود- علیه السّلام- و مبعث ----------------------------------- (1). مل: در او خلاف. (8- 2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. (3). مج: مقدّس. [.....]
(4). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد، مج: سحر. (5). مج: سحر. (6). آج، آز: خورشها. (7). سوره لقمان (31) آیه 11. (9). مل: یکی قول. (10). همه نسخه بدلها کتاب. (11). همه نسخه بدلها: کیت و کیت. صفحه : 203 او مکّه باشد و مهاجر او مدینه بود. چون بیامد، در او خلاف کردند. آنگه حق تعالی گفت: خدای تو میان ایشان حکم کند در آن که ایشان در آن خلاف می‌کنند، و اینکه بر سبیل تهدید و وعید باشد. قوله: فَإِن کُنت‌َ فِی شَک‌ٍّ، حدّ شک، توقّف مرد باشد در آنچه بر دل او«1» بگذرد از اعتقاد کردن آن که چنان است یا نه چنان است. حق تعالی گفت: اگر در شکّی از آنچه ما بر تو انزله«2» کردیم، خطاب با رسول است و مراد امّت، و گفتند: مراد مخاطبی مبهم است، چنان که یکی از ما گوید: یا هذا و یافتی و یا فلان؟ و ایّها السّامع. مقاتل گفت و جماعتی مفسّران: سبب نزول آیت آن بود که کفّار«3» قریش گفتند: اینکه قرآن بر محمّد شیطانی القا می‌کند که او را [ربی]«4» می‌گویند. جماعتی کفّار و جز ایشان به شک افتادند، خدای تعالی خطاب با شاکّان کرد، نبینی«5» که گفت دگر جای: یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ إِذا طَلَّقتُم‌ُ النِّساءَ ...«6»، خطاب با رسول و مراد امّت. و بعضی دگر گفتند: خطاب با رسول است و «ان» به معنی «ما» ی نفی است، یعنی: فما کنت [فی شک‌ّ]«7» ممّا انزلنا الیک، شاک«8» نبودی در آن که ما بر تو انزال می‌کنیم، جز که با اینکه قول: فَسئَل‌ِ الَّذِین‌َ یَقرَؤُن‌َ، موقع«9» خود ندارد، و رمّانی از اینکه جواب گفت که معنی آن است که: با آن که تو شاک«10» نه ای، بپرس تا تو را بصیرت زیادت شود، [چنان که ابراهیم گفت]«11»: وَ لکِن لِیَطمَئِن‌َّ قَلبِی ...«12»، تا دلم«13» بیارامد و اینکه وجه هم قریب باشد. بعضی دگر گفتند: خدای تعالی دانست که رسول- علیه السّلام- شاک‌ّ نیست، و لکن خواست تا او بگوید: لا [ا]«14» شک‌ّ فی هذا و ما کنت شاکّا، مرا شک نیست و نبود در اینکه معنی چنان که عیسی را- علیه السّلام- ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب، آز: او را بر دل. (2). آج، لب، آز: انزال. (3). اساس: گفتار، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (7- 4). اساس: ندارد، از، آو، افزوده شد. (5). لب، آز: شاکّان نبی کرد. (6). سوره اطلاق (65) آیه 1. (8). همه نسخه بدلها، بجز مج: تو شاک. [.....]
(9). مل: موضع. (10). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: به شک. (14- 11). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (12). سوره بقره (2) آیه 260. (13). اساس را، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، زاید می‌نماید، لذا حذف شد. صفحه : 204 گفت بر سبیل تقریر: أَ أَنت‌َ قُلت‌َ لِلنّاس‌ِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَین‌ِ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ ...«1»، و غرض آن [که]«2» تا [او]«3» بگوید: ... سُبحانَک‌َ ما یَکُون‌ُ لِی أَن أَقُول‌َ ما لَیس‌َ لِی بِحَق‌ٍّ- الآیة. فرّاء گفت: اینکه چنان است که یکی از ما گوید: ان کنت ابنی فلا تعصنی«4»، و غلامش را گوید: ان کنت غلامی فاطعنی، و او شاک‌ّ نباشد در پسر خود و غلام خود. اگر گویند چه فایده است در اینکه که گفت: فَسئَل‌ِ الَّذِین‌َ یَقرَؤُن‌َ الکِتاب‌َ مِن قَبلِک‌َ، بپرس از آنان که پیش«5» تو کتاب خوانده‌اند از جهودان و ترسایان، و قول ایشان حجّت نباشد و دلیل را نشاید که رفع شک کند! جواب گوییم: حق تعالی رسول را فرمود که: جهّال اهل کتاب تو را خلاف می‌کنند«6» [160- ر]
و می‌گویند: اینکه کتاب نه از نزدیک خدای است، تو علمای ایشان را بپرس چون: عبد اللّه سلام و بحیرای راهب و جز او تا اقرار دهند و بگویند که: اینکه کتاب از نزدیک خدای است، و تسلیم خصم و اقرار او به حق مخاصمش را حجّت باشد، اینکه نه منزله گواهی است تا گویند ایشان«7» نه«8» اهل گواهی‌اند برای کفرشان، اینکه اقرار است و اقرار عاقل بر نفسش«9» مقبول و مسموع باشد، اگر مؤمن بود، اگر کافر. دگر آن که: اینکه جماعت اهل علم، مقتدایان بودند، چون مقتدایان و مفتیان تسلیم کنند و اقرار دهند، به خلاف عامّه اعتبار نبود. بعضی دگر گفتند، معنی آن است که: اگر کسی را شکّی هست در تو و کتاب تو، و تو را از آن دل تنگ می‌شود، بر آن صبر کن و از اهل کتاب بپرس که پیغامبران پیشین چه رنجها کشیدند و چه محنتها دیدند و چه صبر و شکیبایی کردند. سؤال«10» از اهل کتاب اینکه است، و اینکه چیزی نباشد که ایشان در آن دروغ گویند اینکه بر وجهی بود در جواب«11» سؤال. آنگه گفت: لَقَد جاءَک‌َ الحَق‌ُّ مِن رَبِّک‌َ، حق از خدای تو«12» به تو آمد از جمله شاکّان نباشی تو، و ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آیه 116. (3- 2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (4). آو، آج، بم، آز: تعصینی. (5). مل پیش از. (6). همه نسخه بدلها بجز مل: خلاف کردند. (7). لب، آز: گویندشان. (8). همه نسخه بدلها از. (9). اساس: امش، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (10). آو، آج، بم، مج: سؤالی. [.....]
(11). مل: جواز. (12). اساس: بر تو، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد، مج: می‌تو. صفحه : 205 قوله: فَلا تَکُونَن‌َّ مِن‌َ المُمتَرِین‌َ، هم خطاب با رسول است و مراد غیری، چنان که گفت: یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ اتَّق‌ِ اللّه‌َ وَ لا تُطِع‌ِ الکافِرِین‌َ وَ المُنافِقِین‌َ ...«1»، مراد نه رسول است اگر چه خطاب با اوست، نبینی که گفت: ... فَإِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیراً«2»، خطاب با امّت او کرد. و وجهی دگر در آیت آن است که: حق تعالی «ان» گفت و «ان» حرف شرط باشد و [مشروط موقوف بود بر شرط، چون شرط نباشد]«3» مشروط هم نباشد. در مثل گویند: اگر بکشند«4» برست«5»، لا جرم رسول- علیه السّلام- چون اینکه آیت آمد گفت: ما کنت شاکّا و لا أشک‌ّ، گفت: من شاک‌ّ نیم، لا جرم نخواهم از ایشان [چیزی]«6» پرسیدن، و اینکه وجه بهتر از همه وجوه است که با او تعسّفی نیست و ظاهر بر جای خود است. و الامتراء، الشّک، و کذلک: المریة، و اصله من المری، و هو مسح ضرع النّاقة لیعلم أ بها لبن ام لا، او نیز چون شک کند پستان شتر بمالد تا شیر دارد یا نه؟ ثم‌ّ کثر، آنگه در استعمال بسیار شد تا آن جا ببینی«7» که شک نباشد کسی پستان شتر بمالد تا شیر دوشد مریت گویند، آنگه گفت«8»: مری، استخراج باشد، یعنی استخراج اللّبن من الضّرع، و اصل آن است که گفتیم. وَ لا تَکُونَن‌َّ مِن‌َ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیات‌ِ اللّه‌ِ فَتَکُون‌َ مِن‌َ الخاسِرِین‌َ، و مباش از جمله آنان که آیات ما دروغ دارند، که پس، از جمله زیانکاران باشی. و «من»، در هر دو جای تبعیض است، و اگر در دوم گویند تبیین است هم روا باشد، قوله: فتکون، منصوب است به «فا» به جواب نهی به اضمار «ان». و «نون» تأکید راست در نهی، و آیت نیز خطاب است با رسول و مراد جز او، چنان که گفت: لَئِن أَشرَکت‌َ لَیَحبَطَن‌َّ عَمَلُک‌َ ...«9»، و هم اینکه وجه که در آیت اوّل گفتیم، اینکه جا توان گفتن، و نیز در آیت استشهاد«10» برای آن که خدای تعالی نهی می‌کند رسول را تا از جمله مکذّبان نباشد، و واجب نبود که نهی آن را کنند که او آن فعل منهی‌ّ عنه ----------------------------------- (1). سوره احزاب (33) آیه 1. (2). سوره نساء (4) آیه 128. (6- 3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (4). مج، آز: نکشند. (5). آو، آج، بم، مج: بر دست، لب: نروست، آز: بروست. (7). همه نسخه بدلها: نیز. (8). مل: آنگاه گفتند. (9). سوره زمر (39) آیه 65. (10). آو، آج، بم، لب، آز: استشهادی، مل: استفهام. صفحه : 206 می‌کند تا از«1» حال او معلوم باشد که آن خواهد کردن، نبینی که آن مرد که فرزند صالح را وصیّت کند، همه او را آن گوید که به مصالح او«2» باز گردد، و اگر چه معلوم از حال او آن بود که او خود آن کند«3» و نهی کند او را از انواع فساد و اگر چه معلوم از حال او آن بود که نکند، و لکن از شرط وصیّت اینکه است. اینکه جا همچنین قرآن وعظ است و از شرط واعظ آن است که، برّ و فاجر را وعظ کند، چه«4» باشد که وعظ او برّ«5» تقی‌ّ را نافعتر بود از آن که فاجر عاصی را و قوله: لَئِن أَشرَکت‌َ ...«6»، شرط است هر جواب که«7» باز پس در آیت اوّل گفتیم اینکه جا بشاید«8». آنگه گفت: اگر کنی از جمله زیانکاران باشی، حال او را تشبیه کرد به حال بازرگان«9» که او سعی«10» کند و کدّ و رنج برد«11» به طمع سود، و آنگه چون به ره هلاک شود، آن کس که به آن عالم باشد او را گوید: نگر؟ آن راه نروی که بیرون آن که سود نکنی سرمایه زیان بود تو را، و آیت وارد است مورد وعظ رسول را- علیه السّلام- و جز رسول را، و او به آن متّعظ و متقبّل. و امّت بعضی، و بیشتر عاصی و ناشنونده و ناپذیرنده، آنگه بر سبیل قطع طمع رسول- علیه السّلام- تا او دل عزیز خود در بند انتظار ندارد، که: الیأس احدی الرّاحتین. گفت: [إِن‌َّ الَّذِین‌َ حَقَّت- الایة]«12»، آنان که کلمت ما در عذاب بر ایشان واجب شد، ایشان هرگز ایمان نیارند از آن جا که در سابق علم ما آن است که، اختیار نکنند تا تو دل در بند ایشان نداری. و حَقَّت، ای وجبت علیهم و ثبتت«13». و اختلاف قرّاء در کلمه و کلمات برفت و وجه«14» آن. آنگه«15» در آن [160- پ]
کلمه خلاف ----------------------------------- (1). مل برای. (2). مل: خود. (3). آو، بم: نکند. [.....]
(4). اساس: صبر، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (5). مل: مرد. (6). سوره زمر (39) آیه 65. (7). آو، بم: مر جواب که، مل: مر جواب را که. (8). اساس: نشاید، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (9). مل: بازارگان. (10). آو، آج، بم، لب، آز: بیع. (11). مج: و اگر در رنج بود. (12). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مل: از قرآن مجید افزوده شد. (13). مج، آز: یثّبت. (14). آج، لب، آز: وجهی. (15). آج، لب، آز: آن که. صفحه : 207 کردند، بعضی گفتند: لعنت اوست کافران را، بعضی گفتند: سخط اوست بر مستحقّان سخط. عبد اللّه عبّاس گفت: قول اوست و گفت او در لوح محفوظ که: فلان لا یؤمن، آز آن جا که از او کفر معلوم باشد. بعضی دگر گفتند: کلمه آن است که با ابلیس گفت: لَأَملَأَن‌َّ جَهَنَّم‌َ مِنک‌َ وَ مِمَّن تَبِعَک‌َ مِنهُم أَجمَعِین‌َ«1». قوله: وَ لَو جاءَتهُم کُل‌ُّ آیَةٍ مشروط اینکه شرط از پیش رفته است، و هو قوله: لا یُؤمِنُون‌َ، و معنی آن که: ایمان نیارند ایشان، و اگر همه آیت و دلالت در جهان با ایشان آید، و انّما قال: وَ لَو جاءَتهُم، به تأنیث، و اگر چه فعل مسند با مذکّر است و آن کل‌ّ است که اینکه اسم که مسند الیه مضاف است با مؤنّثی و هی«2» الایه، و مثله قولهم: خربت سور المدینة و ذهبت بعض اصابعه، حق تعالی گفت: اینها ایمان نیارند و اگر چه جمله آیات با ایشان آید، ایشان را لطف نخواهد بودن. و وجه حسن تکلیف«3» ایشان هم آن است که وجه حسن تکلیف من علم اللّه انّه یؤمن، و آن تعریض ثواب است، از خدای تعریض هست، از آن که«4» از او قبول نباشد، اتی علیه من قبل نفسه، گناه او باشد بر خدای تابان«5» نبود. حَتّی یَرَوُا العَذاب‌َ الأَلِیم‌َ، تا آنگه که عذاب الیم بینند، آنگه ایمان آرند چنان که فرعون آورد، و آن ایمانی باشد که سود ندارد در آن وقت. قوله: فَلَو لا کانَت قَریَةٌ آمَنَت- الایه، «لولا» اینکه جا به معنی «هلّا» است، و هلّا را، دو معنی بود، یکی: تحضیض، و یکی: توبیخ. تحضیض چنان که گفت«6»: هلّا تأتی زیدا لحاجتک، و توبیخ چنان که: هلّا امتنعت من الفساد«7» اذا دعیت«8» الیه، و اینکه بیت یک جای برفت- و هو: تعدّون عقر النیب افضل مجدکم بنی ضوطری لولا الکمی‌ّ المقطّرا ای، هلّا عقرتم الکمی‌ّ المقطّر، و هو الشّجاع الّذی [القی]«9» علی احد قطریه، ای ----------------------------------- (1). سوره ص (38) آیه 85. (2). اساس: هو، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. [.....]
(3). آو، آج، بم، لب، آز به. (4). مج، آز: آنگه. (5). آج، مل، مج، لب، آز: تاوان. (6). همه نسخه بدلها: گویی. (7). مج: النّساء. (8). رغبت. (9). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. صفحه : 208 جنبیه. و در مصحف عبد اللّه و ابی‌ّ، «هلّا» نوشته«1» است، و معنی تحضیض متضمّن باشد معنی نفی را، برای آن که هلّا فعلت کذا، آن کس را گویند که آن کار نکرده باشد، تا توان گفتن او را که چرا چنین نکردی. و قوله: قَریَةٌ، مراد اهل قریه‌اند علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، کقوله: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ ...«2»، و قول آن کس که گفت: إِلّا قَوم‌َ یُونُس‌َ، استثنای منقطع است از آن جا که قوم مستثناست از قریه، و آن چنین«3» نیست«4»، غلط کرد، برای آن که قوم از قریه مستثنا نیست، و هم از«5» قوم مستثناست، برای آن که آن جا مضاف محذوف است چنان که بیان کردیم. و بعضی دگر گفتند: منقطع است از آن جا که استثنای منقطع است، ناجیان را از مهلکان استثنا کرد، و اینکه را جاری مجرای آن کرد که نابغه گفت«6»: [وقفت فیها اصیلا لا اسائلها عیّت جوابا]«7» و ما بالرّبع من احد الّا أواری‌ّ [لأیاما ابیّنها و النّؤی کالحوض بالمظلومة الجلد]«8» و اگر استثنای متّصل گویند هم روا باشد که منصوب بود برای آن که: ما جاءنی احد الّا زید و الّا زیدا رواست، و اگر چه بدل نباشد«9» اینکه جا از استثنا. و در یونس، چند لغت است. ضم‌ّ «نون» و آن لغت مشهور است، و کسر «نون» و آن قراءت طلحة بن مصرّف است و اعمش و جحدری و عیسی در شاذّ، و بعضی عرب گفتند: به فتح «نون». و ابو زید الانصاری‌ّ حکایت کرد از بعضی عرب هم اینکه کلمه مع الفتحة و الضّمة و الکسرة، و معنی آیت آن است: ما کانت قریة امنت، هیچ اهل شهری نبودند که ایمان آوردند در وقت معاینه عذاب، که ایشان را ایمان سود داشت«10» [مگر قوم یونس که ایشان عند معاینه علامات عذاب]«11» ایمان آوردند و خدای ----------------------------------- (1). آو، بم، آز: نبشته. (2). سوره یوسف (12) آیه 82. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل: جنس. (4). اساس: است، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (5). مل و همه. (6). اساس و دیگر نسخه بدلها و ما بالرّبع من احد الّا اواری‌ّ. (8- 7). اساس و دیگر نسخه بدلها: فاقد شاهد شعری است، تنها نسخه آج، در حاشیه با قلمی متفاوت از متن اینکه دو بیت را از نابغه آورده، به قیاس با اینکه نسخه و چاپ مرحوم شعرانی افزوده شد. [.....]
(9). اساس: باشد، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (10). اساس: نداشت، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (11). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. صفحه : 209 تعالی عذاب کشف کرد از ایشان و ایشان را مهلت داد و تأخیر کرد تا به وقت دیگر. و قصّه اینکه«1» چنان بود که: عبد اللّه مسعود و سعید جبیر و سدّی و وهب و دیگر راویان گفتند که: قوم یونس [به نینوا]«2» بودند بدان«3» زمین موصل، خدای تعالی یونس را به ایشان فرستاد و ایشان را دعوت کرد، ابا کردند و ایمان نیاوردند. یونس با خدای شکایت کرد. خدای تعالی گفت: بگو ایشان را که از امروز تا سه روز عذاب به ایشان آید که ایمان نیارند. یونس- علیه السّلام- ایشان را اینکه بگفت و از میان ایشان برفت. آن روز که وعده بود از بامداد آثار و علامات«4» عذاب پیدا شد، و آن ابری بود در او پاره‌های«5» آتش، گرد شهر ایشان در آمد. مقاتل گفت: به بالای سر ایشان آمد به مقدار میلی. عبد اللّه عبّاس گفت: کمتر از میلی بود. وهب گفت: [161- ر]
ابری سیاه با او دودی سیاه بود که بر شهرهای ایشان«6» افتاد همه در و بام ایشان سیاه کرد. چون آن بدیدند بنزدیک پادشاه دویدند، او را گفتند: چه رای است«7»! او گفت: بدانی که یونس مردی است راستیگر«8»، و ما هرگز از او دروغی نشنودیم«9»، و آنچه ظاهر حال است، آن است که: اینکه علامت عذاب است، و لکن بروی و او را طلب کنی اگر در میان ماست آمن«10» باشی که اینکه عذاب نیست، و اگر برفته است یقین دانی که عذاب است. برفتند و بجستند، او را نیافتند. باز آمدند و گفتند: رفته است. پادشاه مردی عاقل بود، گفت: چون او رفته است اینکه لا محال«11» علامت عذاب است، و لکن من یونس را برای آن طلب می‌کردم تا به او ایمان آرم، و شما نیز ایمان آری، تا باشد که خدای اینکه عذاب را از ما بردارد، اکنون چون او رفته است و غایب شده«12»، خدای او غایب نیست، بیایی و مجتمع شوی تا به صحرا بیرون رویم. آنگه بفرمود: تا ----------------------------------- (1). مل: او. (2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها: از. (4). اساس: علامت، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (5). اساس: پاره‌های/ پاره‌های. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: شهر ایشان. (7). اساس: راست، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (8). آو، آج، بم، مل، لب، آز: راستگو، مج: راستگیر. (9). آو، مج: نشنیدیم، آج، آز، لب: نشنیده‌ایم. (10). همه نسخه بدلها: ایمن. (11). همه نسخه بدلها، بجز مج: لا محال اینکه. [.....]
(12). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: غایب است. صفحه : 210 جمله اهل شهر- زن و مرد و کودک و پیر و جوان و خرد و بزرگ- بیرون آمدند و چهار پای و بهایم را بیرون آوردند«1» و به صحرا بیرون شدند، و بفرمود: تا کودکان را از مادران«2» جدا کردند، و بچّگان چهار پایان را از مادیان«3» جدا کردند، و او جامه ملوکانه بکند و پلاسی در پوشید، و مردمان را بفرمود تا به یک بار بانگ برآوردند و گریه و ضجّه برگرفتند، و چهار پایان به ناله آمدند، و کودکان به گریه آمدند«4»، و آوازها بلند شد به دعا و تضرّع، و ملک سر برهنه کرد و پای برهنه کرد«5» و روی بر خاک نهاد و گفت: ای خدای یونس؟ ما خواستیم تا یونس را وسیلت سازیم، اکنون یونس به شوم«6» گناه ما از میان ما برفت، ما به درگاه تو آمدیم و تن تسلیم کرده و فرمان تو را گردن نهاده و به تو ایمان آورده. بار خدایا؟ به رحمت تو بر بندگانت و به قدر [و]«7» منزلت یونس بر تو که اینکه عذاب از ما برداری. خدای تعالی از ایشان صدق نیّت شناخت، عذاب از ایشان برداشت. عبد اللّه مسعود گفت: از صدق توبه قوم یونس آن بود که، ردّ مظالم کردند با یکدیگر تا اگر مردی از آن کسی سنگی«8» برگرفته بود و در بنایی بسته«9»، بیامد و آن سنگ بر کند و با در سرای آن کس برد. صالح المرّی‌ّ روایت کرد عن ابی عمران الجونی‌ّ«10» عن ابی الجلد که او گفت: چون عذاب به سر قوم یونس آمد، بدویدند [به پیری]«11» از بقیّه علما که در میان ایشان بود گفتند: یا شیخ ما و عالم ما؟ عذاب نزدیک رسید«12»، چه کنیم! گفت: ایمان آری، و خدای را به اینکه نامها بخوانی: یا حی‌ّ یا قیّوم؟ یا حی‌ّ حین لا حی‌ّ یا حی‌ّ محیی الموتی، یا حی‌ّ لا اله الّا انت. خدای را بدین کلمات بخواندند، خدای ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بیرون بردند. (2). آج، بم، لب، آز: مادر. (3). همه نسخه بدلها: مادران. (4). مل: به گریه افتادند. (5). آو، آج، بم، لب، آز: سر و پای برهنه کرد. (6). آو، آج، بم، مل، لب، آز: به شومی. (7). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (8). آج، لب، آز: حتی اگر کسی سنگی از کسی. (9). آو، آج، بم، لب، آز: به کار برده، مل، مج: داشته. (10). آو، آج، بم، لب، آز: الجوینی، مل: الحوی. (11). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مل، افزوده شد. (12). آو، آج، بم، لب، آز: است. صفحه : 211 - عزّ و جل‌ّ- [عذاب]«1» از ایشان برداشت. اگر آنان که سالیان بر کفر بودند، خدای را به کلمه توحید بخواندند اجابت آمد و عذاب به رحمت بدل شد، اولیتر که چون مؤمنی خدای را به اینکه نامها بخواند در حاجات دین و دنیا به اجابت مقرون شود، چون خدای تعالی عذاب از ایشان برداشت«2»، گفتند: یونس را طلب کنی تا ایمان آریم. یونس- علیه السّلام- از آن جا برفت چند روز چون آن مدّت«3» بگذشت و یونس بی‌خبر بود از احوال قوم، برخاست و به سر کوه [بر]«4» آمد و فرو نگرید شهر بر جای بود، گمان برد که شهر بر جای است و مردم«5» هلاک شدند، چون نگاه کرد شبانی از شهر بیرون می‌آمد«6» و گوسپند«7» بسیار از شهر بیرون آورد و بر کوه آمد به کوسپند چرانیدن. یونس او را گفت: مردمان نینوا را چگونه رها کردی! گفت: فی خیر و سلامة، به خیر و سلامت‌اند. گفت: هیچ عذاب و آفت و هلاک نرسید ایشان را! گفت: نه. یونس گفت: بار خدایا؟ اینان هرگز مرا به دروغی ندیدند، مرا تکذیب کردند. اکنون چون مرا به دروغ بیازمودند قول من کی باور دارند! از آن جا برفت و روی در بیابان نهاد- و ذلک قوله: وَ ذَا النُّون‌ِ إِذ ذَهَب‌َ مُغاضِباً«8»- الایة، به کنار دریا رسید، جماعتی در کشتی می‌نشستند، با ایشان در کشتی نشست و کشتیها بسیار بود همه برفت، اینکه بماند، هیچ بنه رفت«9» پیری در آن کشتی گفت: در میان ما بنده گریخته هست، تا او اینکه جا باشد اینکه کشتی بنه رود«10». و یک روایت آن است که: چون یونس در کشتی نشست، دریا آشفتن گرفت و موجها متلاطم«11»، کشتیبان گفت: در میان ما بنده گریخته هست. یونس گفت: آن بنده گریخته منم، اگر خواهی تا شما سلامت یابی، مرا به آب اندازی. [161- پ]
گفتند: حاشا؟ ما بر تو اثر بندگان گریخته نمی‌بینیم، تو سیمای صالحان داری. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]
(2). همه نسخه بدلها ایشان. (3). آج، لب، آز: از آن مدّت، مل: از مدت. (4). همه نسخه بدلها. (5). آو، آج، بم، لب، آز: مردمان. (6). همه نسخه بدلها: بیرون آمد. (7). آو، آج، بم، لب، آز: گوسپندان. (8). سوره انبیا (21) آیه 87. (9). بنه رفت/ بنرفت، آج، لب، آز: نمی‌رفت. (10). بنه رود/ بنرود. (11). مل بخاست. صفحه : 212 گفت: من گفتم، شما به دانی. گفتند: ما تو را به دریا نیفگنیم تا احوال تو نیک بنه دانیم«1». قرعه بیاوردند و بر انداختند«2»، چند بار به نام یونس بر آمد، مردمان کشتی گفتند: اینکه جای تعجّب است؟ او را بر گرفتند تا به دریا افگنند، خدای تعالی «نون» را گفت: دریاب بنده مرا یونس؟ که من شکم تو روزی چند زندان او خواهم کردن و او طعمه تو نیست، نگر؟ تا هیچ«3» پوست و استخوان او را نیازاری. نون، بتاختن از اقصای دریا بیامد، چون او را به کنار کشتی آوردند، سر برداشت و دهن باز کرد، گفتند: اگر ان کان«4» و لا بدّ است که اینکه مرد صالح را به دریا می‌باید انداختن، به دهن ماهی نه اندازیم«5»، او را از آن جانب به دیگر جانبش«6» بردند، دگر باره ماهی بیامد و دهن باز کرد، تا به هر چهار«7» جانب«8» بگردانیدند، گفتند: مگر در زیر اینکه سرّی هست، او را بینداختند و ماهی او را فرو برد. و در خبر هست که: ماهیی بیامد و آن ماهی را فرو برد، و ماهی دیگر بیامد و آن ماهی را فرو برد، او در شکم سه ماهی محبوس گشت و خدای تعالی شکم آن ماهیان«9» بر او چون آبگینه کرد تا آن ماهی هفت دریا بگردید و او عجایب هفت دریا بدید. چون او را به قعر دریا رسانیدند، تسبیح اهل دریا بشنید«10»، او نیز موافقت کرد گفت: ... لا إِله‌َ إِلّا أَنت‌َ سُبحانَک‌َ إِنِّی کُنت‌ُ مِن‌َ الظّالِمِین‌َ«11». و اینکه قصّه به تمامی در جای خود بیاید- ان شاء اللّه. و او چهل شبان روز«12» در شکم ماهی بماند، چون مّت«13» بگذشت، خدای تعالی ماهی را فرمود تا او را به صحرا برانداخت، چنان که گفت: ----------------------------------- (1). بنه دانیم/ بندانیم، آو، آج، بم، لب، آز: بدانیم. (2). آو، آج، بم، لب، آز: بزدند. (3). آج: به هیچ. (4). مل، مج: آن کار. [.....]
(5). نه اندازیم/ ناندازیم/ نیندازیم. (6). آو، آج، بم، لب، آز: به دگر جای، مل: به جانب دیگر. (7). مج: چار. (8). آو، آج، بم، مل، لب، آز: تا به هر جانیش که. (9). مل، لب: ماهی. (10). اساس: باشد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (11). سوره انبیاء (21) آیه 87. (12). آو، آج، بم، مج، لب، آز: شبانه روز. (13). آج، لب، آز: مدتی. صفحه : 213 فَنَبَذناه‌ُ بِالعَراءِ وَ هُوَ سَقِیم‌ٌ«1». آنگه خدای تعالی درخت کدو«2» برو«3» یانید تا زود بر آمد و سایه افگند- و از اینکه جاست که درخت کدو سریع النّبات باشد- و«4» در سایه آن درخت می‌بود، و خدای تعالی بزی«5» کوهی را بفرستاد تا او را شیر می‌داد. چون روزی چند بر آمد، درخت کدو آب نیافت بخوشید«6»، یونس دلتنگ شد، خدای تعالی به او وحی کرد و گفت: برای درخت کدو که خشک شد دلتنگ می‌شوی؟ [از برای صد هزار مرد و زیادت که هلاک شدندی دلتنگ نمی‌شوی؟]«7» و او را اعلام کرد«8» که: ایشان ایمان آورده‌اند و در طلب [و]«9» آرزوی تواند. یونس- علیه السّلام- بیامد، چون به در شهر رسید شبانی را دید. شبان او را گفت: تو چه مردی! گفت: من یونس متّی‌ام. گفت: پادشاه اینکه شهر و مردمان اینکه شهر آرزومند دیدار تواند، چرا در شهر نروی! گفت: نمی‌روم، و لکن چون تو با شهر شوی پادشاه را سلام من برسان. و بگو«10» که: یونس تو را سلام می‌کند. شبان گفت: تو عادت پادشاه و مردمان اینکه شهر دانی که هر کس که بر او دروغی بینند«11» او را بکشند اگر بیّنت از من خواهند من چه گویم! گفت: اینکه درخت و اینکه سنگ گواه تواند. شبان برفت و پادشاه را گفت: مردی بر اینکه شکل و بر اینکه هیأت مرا گفت، من یونس متّی‌ام، سلام من به پادشاه برسان، و او برفت. پادشاه گفت: یا کذّاب؟ ما مدتی دراز«12» است تا یونس را طلب می‌کنیم و او را نمی‌یابیم، تو او را از کجا یافتی! گفت: من او را فلان جایگاه یافتم«13»، و بر اینکه دو گواه دارم، گفت: کیستند آن گواهان! گفت: سنگی است و درختی. پادشاه عجب داشت، وزیر را با جماعتی معروفان گفت: بروی و بپرسی و بنگری صحّت اینکه حدیث، اگر راست می‌گوید با«14» ----------------------------------- (1). سوره صافّات (37) آیه 145. (2). آج، لب را، آو، بم: کدوا. (3). آو، بم، مل برو. (4). همه نسخه بدلها: او. (5). مل: بز. [.....]
(6). آو، آج، بم، لب، آز: خشک شد. (9- 7). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (8). مل: الهام کرد. (10). آو، آج، بم، لب، آز: برسانی و بگویی. (11). آو، آج، بم، لب، آز: هر کس که دروغی بگوید. (12). آج، لب، آز: مدید. (13). همه نسخه بدلها: دیدم. (14). آج، لب، آز: باز. صفحه : 214 پیش منش آری، و اگر دروغ گوید«1» گردنش بزنی. و یونس- علیه السّلام- آن جا که آن مرد را پیغام داد، با درخت و سنگ تقریر کرد که: چون او آید [و]«2» گواهی خواهد بر حضور من، برای او گواهی دهی. و ایشان تقبّل کردند، شبان بیامد با کسان پادشاه بنزدیک آن سنگ و آن درخت، و ایشان را گفت: آن گواهی که مرا بنزدیک شماست سوگند می‌دهم بر شما نه یونس اینکه جا حاضر آمد و مرا پیغام داد به ملک! درخت و سنگ گواهی بدادند. مردمان پادشاه باز آمدند و ملک را خبر دادند. پادشاه دست شبان گرفت و او را بر جای خود بنشاند و گفت: اینکه جای به تو سپردم نگه دار و پادشاهی«3» تو راست، و او برخاست«4» به طلب یونس، بگردید و او را بیافت و عمر در خدمت او سر برد. عبد اللّه مسعود گفت: آن شبان چهل سال پادشاهی آن شهر کرد، و ابو عبیده گفت: الّا در آیت به معنی «واو» عطف است، و تقدیر آن است«5»: «و قوم یونس لما آمنوا کشفنا» [162- ر]، چنان که شاعر گفت: و کل‌ّ اخ مفارقه اخوه لعمر ابیک الّا الفرقدان ای، و الفرقدان. جبّائی گفت: مراد به قریه، شهر قوم صالح است و ثمود«6». و معنی آن است: فهلا قریة امنت فنفعها ایمانها کما نفع قَوم‌َ یُونُس‌َ [لَمّا آمَنُوا]«7»، تا نفع کردی ایشان را چنان که ایشان«8» را کرد. و حسن بصری گفت، معنی آیت آن است که گفت: در روزگار گذشته هیچ شهر نبود که اهلش به جمله ایمان آوردند چنان که یکی از ایشان نماند که ایمان نیاورد«9» الّا قوم یونس، فهلّا کانت، چرا مردمان دگر شهرها چنان نکردند که ایشان، تا منفوع شدندی به ایمان چنان که قوم یونس. ----------------------------------- (1). آو، بم، مل، مج: می‌گوید. (2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. (3). آج، لب، آز کن که. (4). همه نسخه بدلها و. (5). آج، لب، آز که. (6). آز: و ثمود. [.....]
(7). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، از قرآن مجید افزوده شد. (8). آو، آج، بم، لب، آز: اینان. (9). آو، آج، بم، لب: نیاوردند. صفحه : 215 و آنان که خواندند: یونس و یوسف به «کسر»، خواستند تا اسم را تازی«1» کنند من الایناس و الایساف، فعل مستقبل باشد از او. اگر گویند: چگونه خدای تعالی عند نزول عذاب ایمان قوم یونس قبول کرد، و نزول عذاب ملجی‌ء باشد، و اینکه آیت نه مناقض آن آیت است که گفت: فَلَم یَک‌ُ یَنفَعُهُم إِیمانُهُم لَمّا رَأَوا بَأسَنا ...«2»، جواب آن است که گوییم: واجب نبود که عذاب فرود آمده باشد به«3» ایشان بر وجهی که ملجا شوند، و انّما آثار و اعلام عذاب پیدا شد آن جا و آنچه دلالت عذاب بود، چنان که: علیل مدنف [که]«4» او [به]«5» خود گمان مرگ برد و علامات مرگ پیدا شود بر او«6» نه آن علامات که ملجی‌ء باشد از دیدن فریشته، توبه [کند، توبه]«7» او قبول کند خدای تعالی، و لکن چون ظن‌ّ یقین شود و فریشته فرو«8» آید و او را بیند و جان به حنجر رسد و او منخنق«9» شود به مرگ توبه از او قبول نکنند، و مثله قوله: وَ کُنتُم عَلی شَفا حُفرَةٍ مِن‌َ النّارِ فَأَنقَذَکُم مِنها ...«10»، و اینکه آیت را معنی نه آن است که: ایشان بر حقیقت بر کنار دوزخ [بودند]«11»، بل معنی آن است که: از فعل قبیح و اصرار بر کفر بمنزلت کسی بودند که بر کنار دوزخ باشد، خدای تعالی به ادلّه و الطاف و بیان، ایشان را از آن برهانید. همچنین، در آیت ما ممتنع نباشد که کشف عذاب کند«12» و اگر چه عذاب فرو نیامده بود، بل علامات و امارات بود [و ایشان عذاب ندیده باشند، و لکن چون مستحق بودند]«13» و عذاب نزدیک شد به ایشان، آن را در حکم نازل خواند، و جمله آن که لفظ عذاب مجاز باشد و انّما کشف امارات و علامات کرد- و اللّه اعلم بمراده. قوله تعالی: وَ لَو شاءَ رَبُّک‌َ لَآمَن‌َ مَن فِی الأَرض‌ِ کُلُّهُم جَمِیعاً، حق تعالی چون ذکر ایمان قوم یونس بکرد و آن که ایشان بعد ظهور علامات العذاب ایمان آوردند و ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب، آز: به تازی. (2). سوره مؤمن (40) آیه 85. (3). همه نسخه بدلها، بجز مج: بر. (5- 4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مل، افزوده شد. (6). مل: تو را. (13- 11- 7). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: فرود. (9). آو، آج، بم، لب، آز: مستحق، مج: متحقّق. (12). همه نسخه بدلها: گفت. (10). سوره آل عمران (3) آیه 103. صفحه : 216 نجات یافتند، خواست تا باز نماید که، آنان که ایمان نیاوردند، نه از طریق تعجیز و توهین قدیم تعالی بود و از سر فرط قوّت [و]«1» مغالبت و ممانعت باری- عزّ اسمه- گفت: اگر خدای تو خواستی هر چه در زمین ایمان آوردندی مشیّت اکراه و اجبار، نه مشیّت اختیار، و دلیل اینکه قرینه لفظ اکراه است در آیت که گفت: أَ فَأَنت‌َ تُکرِه‌ُ النّاس‌َ حَتّی یَکُونُوا مُؤمِنِین‌َ، تو اکراه خواهی کردن مؤمنان را بر ایمان! یعنی تو نتوانی اینکه اکراه کردن، خدای تواند. و معنی آیت، اخبار است از قدرت خدای تعالی بر خلق«2» ایمان در ایشان و حمل ایشان بر ایمان بر سبیل اجبار و اکراه. و اینکه آیت در معنی جاری مجری آن است که گفت: إِن نَشَأ نُنَزِّل عَلَیهِم مِن‌َ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّت أَعناقُهُم لَها خاضِعِین‌َ«3». قوله: أَ فَأَنت‌َ تُکرِه‌ُ النّاس‌َ حَتّی یَکُونُوا مُؤمِنِین‌َ، معنی آن است که: تو اکراه خواهی کردن مردم را بر ایمان! تو نتوانی و خدای تعالی [که]«4» تواند نمی‌کند، برای آن که منافی حکمت و تکلیف باشد. و مورد آیت، مورد تسلیت رسول است از دلتنگی که او را می‌بود بر کفر ایشان، و حرصی که داشت بر ایمان ایشان و مجبّره چنان گمان بردند که ایشان را از روی شبهت به اینکه آیت متعلّقی هست، و جواب از شبهت ایشان آن است که گفتیم در شرح معنی آیت، و در آیت دلیل است بر بطلان قول ایشان از آن جا که خدای تعالی گفت: وَ لَو شاءَ رَبُّک‌َ لَآمَن‌َ، اگر خدای خواستی و اینکه دلیل بر آن که نخواست و نمی‌خواهد. و چون بعضی مرادات باشد که نه مراد او باشد، او نه مرید الذّات باشد و نه مرید به ارادت قدیم، چنان که اگر گوید«5»: لو قدر اللّه علی کذا و لو علم اللّه کذا، لازم آید که خدای تعالی قادر نباشد بر آن چیز، و عالم نباشد به آن چیز از آن جا که اقتضای اینکه کند، همچنین در مسأله ما. وَ ما کان‌َ لِنَفس‌ٍ أَن تُؤمِن‌َ إِلّا بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ، حق تعالی در اینکه آیت باز نمود که ایمان به امر و اذن من است و به اطلاق من. و «اذن» به اینکه دو معنی باشد، یقال: اذنت له فی کذا اذا اطلقت له ذلک، یعنی هیچ کس را نباشد که ایمان آرد بی تمکین و ----------------------------------- (4- 1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. [.....]
(2). آج، لب، آز از. (3). سوره شعرا (26) آیه 4. (5). مل: گویند. صفحه : 217 تخلیه و آلت من، و به معنی امر باشد [162- پ]
و هر دو [معنی]«1» محتمل است در آیت. و نیز، به معنی علم باشد، یقال: آذنته بکذا اذا اعلمته«2» به، و بر اینکه وجه معنی آیت آن بود که: هیچ کس نباشد که ایمان آرد و الّا خدای تعالی از او ایمان داند. وَ یَجعَل‌ُ الرِّجس‌َ، ابو بکر خواند الّا الاعشی و البرجمی‌ّ: به «نون» علی اخبار المتکلّم عن نفسه علی عادة الملوک، و باقی قرّاء به « یا » خواندند«3» ردّا الی اسم اللّه تعالی. گفت: و رجس بر آنان کند که عاقل نباشند، یعنی عقل را کار نبندند. عبد اللّه عبّاس گفت: رجس«4»، سخط است در آیت. دگر مفسّران گفتند: عذاب است و معنی متقارب است، و فرّاء گفت: رجز عذاب باشد، و رجس همان بود، «زا» به «سین» بدل کردند. و رجز به معنی بت آمد، فی قوله: وَ الرُّجزَ فَاهجُر«5»، و مراد آن که عبادت او اداء کند به عذاب. قُل‌ِ انظُرُوا ما ذا فِی السَّماوات‌ِ، مراد به نظر در آیت فکر و اندیشه است. حق تعالی گفت: بگو ای محمّد اینکه کافران را که: در نگری و اندیشه کنی تا چیست در آسمانها و زمین از آیات و علامات و دلایل، و غیر از آنچه آن را حدّی و اندازه‌ای نیست از گردش شب و روز و ماه و آفتاب و ستاره و انواع نبات و حیوان و زروع و ثمار«6»، آسمان در هوا معلّق بی عمادی و زمین مطبّق بی سنادی تا بدانند که به فعل و صنع من است. آنگه گفت: وَ ما تُغنِی الآیات‌ُ وَ النُّذُرُ، و چه غنا کند و گزیرش آیات و دلالات از قومی که ایمان نیارند چون در او نظر کنند«7» و تفکّر نکنند که علم از نظر متولّد شود، چون نظر نباشد علم نبود. و «ما» روا بود که استفهامی«8» را بود، و روا بود که نفی را بود، و معنی هر دو یکی باشد. و «نذر»، جمع نذیر، و [هو]«9» المنذر، فعیل به معنی مفعل. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، به قیاس: با نسخه آو، افزوده شد. (2). اساس: اعلمت، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (3). اساس: خوانند، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (4). اساس: رجز، به قیاس با نسخه مل، تصحیح شد. (5). سوره مدّثّر (74) آیه 5. (6). همه نسخه بدلها و. (7). آو، آج، بم، مل، لب، آز: نظر نکنند. (8). همه نسخه بدلها: استفهام. (9). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. صفحه : 218 آنگه گفت: فَهَل یَنتَظِرُون‌َ، انتظار می‌کنند«1» ایشان را، إِلّا مِثل‌َ روزگار آنان که رفتند پیش ایشان، یعنی الّا مثل آن عذاب که بر ایشان رفت از عذاب استیصال و خسف و مسخ و صاعقه و طوفان و مانند آن. و اینکه استفهام«2» بر سبیل تقریع است، و معنی نفی، و المعنی: ما ینتظرون الّا العذاب، یعنی هیچ نماند از آیات و ادلّة و براهین که به ایشان نیامد، اکنون عذاب مانده است. قُل فَانتَظِرُوا، بگو ایشان را که منتظر باشی که من با شما از جمله منتظرانم«3» آن را که خدای وعده داد. ثُم‌َّ نُنَجِّی رُسُلَنا، [در کلام محذوفی هست، و آن آن است که: فاذا جاء العذاب فانّا نهلک الکافرین ثم‌ّ ننجّی رسلنا]«4». چون عذاب فرو فرستادیم، کافران را هلاک کنیم و پیغامبران را برهانیم و مؤمنان را. یعقوب خواند و کسائی راوی«5» عن ابی بکر: ننجی به تخفیف، و باقی قرّاء به تشدید، یقال: نجا فلان ینجو«6» او انجیته انا و نجّیته، و هر دو به یک معنی باشد. حق تعالی گفت: من عذاب به مستحق رسانم اگر چه عذابی عام باشد، پیغامبران و مؤمنان را که با ایشان ایمان دارند از عذاب«7» برهانم. آنگه گفت: حق است و واجب بر ما که مؤمنان را برهانیم. و نصب حقّا، بر صفت مصدری محذوف باشد، ای نجاة حقّا، ای«8» قولا حقّا، او حق‌ّ علینا«9» هذا [الانجاء حقّا]«10». [قوله]«11»: قُل یا أَیُّهَا النّاس‌ُ، حق تعالی در اینکه آیت امر کرد رسول را که: بگو مردمان را و مکلّفان را که، اگر شما در شکّی از دین من و نمی‌دانی که من چه اعتقاد و طریقت دارم، بدانی که بر طریقت و دین شما نه ام، اینکه معبودان را که شما بدون ----------------------------------- (1). اساس: می‌کند، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (2). آو، بم: استفهامی. [.....]
(3). اساس: منتظرانند، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (11- 10- 4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (5). اساس: روای، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (6). آج، آز: ینجی. (7). آو، آج، بم، لب، آز: عقاب. (8). همه نسخه بدلها: او. (9). اساس: علیک، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. صفحه : 219 خدای می‌پرستی از بتان و جز آن«1» نپرستم، و لکن آن خدای را پرستم که شما را جان بردارد«2»، و مرا فرموده‌اند که: از جمله مؤمنان باشم. اگر گویند: چگونه گفت، اگر شما در شکّی از دین من، و ایشان مذهب و اعتقاد او دانستند، گوییم، از اینکه چند جواب است، یکی آن که: اینکه بر سبیل تقدیر گفت اگر شما را شکّی هست در دین و اعتقاد من [آن شک بردارم به بیان، آنگه بگویم که: دین و اعتقاد من]«3» چیست. جواب دیگر آن که: روا باشد که ایشان با آن که دانستند اوقاتی ایشان را شک فراز«4» آمدی از آیات و معجزات که می‌دیدند مضطرب شدندی و متزلزل. سیم«5» آن که: روا باشد که در میان ایشان شاکّان بوده باشند، و لکن توجیه«6» خطاب کرد با جمله علی التّغلیب. اگر گویند: فلا اعبد، جواب إِن کُنتُم فِی شَک‌ٍّ را نشاید، گوییم: در کلام محذوفی هست«7». [و]«8» جواب آن است بر حقیقت، و آن اینکه است که: فانّی اشرح لکم و ابیّن«9» لکم و اکشف عن دینی الی ما اشبه ذلک، تا جواب به موقع خود باشد برای آن که، بت ناپرستیدن او- علیه السّلام- موقوف نخواهد بودن بر شک‌ّ ایشان، [که او]«10» خود به هر حال معبود ایشان [را]«11» نپرستد«12» اگر ایشان شک‌ّ کنند«13» و اگر نه. امّا تخصیص اینکه فعل از جمله افعال خدای تعالی که: الَّذِی یَتَوَفّاکُم، برای اذلال و قهر ایشان گفت که: من آن خدای را می‌پرستم که دمار از شما بردارد«14» و جان از تن«15» بیرون آرد [163- ر]. قوله: وَ أَن أَقِم، اینکه آیت معطوف است علی ما قبلها از جهت معنی دون اللّفظ، چه اگر از جهت لفظ معطوف بودی بایستی تا ان اقیم بودی عطفا علی ان اکون، و لکن بر معنی امرت«16» عطف کرد، و التّقدیر: و قیل لی اقم، و مرا گفتند: رویت ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها من. (2). آج، لب: داد، آز: داده، مج: برداد. (3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (4). آو، آج، بم، لب، آز: فراتر. (5). آج، لب، آز: سیوم، مج: سه‌ام. (6). او، بم: توجّه. (7). مل: نیست. [.....]
(11- 10- 8). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. (9). مل: اتبیّن. (12). اساس: نپرستند، به قیاس با نسخه آو تصحیح شد. (13). اساس: کند، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (14). همه نسخه بدلها، بجز مج: بر آرد. (15). آو، آج، بم، مج، لب، آز: تنتان، مل: تنشان. (16). آو، آج، بم، آز: اقوم. صفحه : 220 راست دار به دین«1» مسلمانی، و نصب حنیفا بر حال است، و در معنی او دو وجه گفتند، یکی آن که: روی با دین و کار دین کن از ادای رسالت و قیام به اعباء نبوّت، و جمله آن را باش چنان که آن کس که روی بر کاری کند و جملگی آن را باشد که چون روی به او باشد جمله تن [و]«2» دل با او باشد، و [همه]«3» همّت با او مصروف بود. و دگر آن که: [روی]«4» در نماز«5» به جانب کعبه آر که از شعار دین حنیفی است، و از جمله مشرکان مباشی«6». و «من» للتّبعیض، و وجوهی که در حنیف گفته‌اند از پیش برفت. وَ لا تَدع‌ُ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، نهی است از عبادت اصنام رسول را و جمله امّت را، گفت: مخوان بدون خدای تعالی آنچه تو را منفعت و مضرّت نکند از آن که جمادی است. فَإِن فَعَلت‌َ فَإِنَّک‌َ إِذاً مِن‌َ الظّالِمِین‌َ، اگر کنی از جمله ظالمان باشی«7». و اینکه [از]«8» آن جا [یها]«9» ست که، اذا، در او ملغی«10» باشد برای آن که در میان مبتدا و خبر افتاد. و در وَ لا تَدع‌ُ«11»، دو قول گفتند: یکی آن که: ایشان را به نام خدای بر مخوان و نام اله«12» بر ایشان اجرا مکن چنان که کافران می‌کنند. دگر آن که: چنان که خدای را خوانی در حاجات و اجابت دعوات، و بر وجه عبادات و قرابات«13» ایشان را مخوان، و گفت: ما لا یَنفَعُک‌َ وَ لا یَضُرُّک‌َ، با آن که اگر نفع و ضرّ توانستندی کردن هم قبیح بودی عبادت ایشان، فکیف که از ایشان نفع و ضرّ نیاید، فهو اقبح و اشنع. و وجهی دیگر گفتند: آنچه تو را نفعی و ضرّی نکند. چنان که خدای کند، و مراد به ظالم ----------------------------------- (1). اساس: نربی، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (9- 8- 4- 3- 2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (5). آو، آج، بم، آز: نجات. (6). همه نسخه بدلها: مباش. (7). همه نسخه بدلها، بجز مل پس. (10). اساس: مبلغی، مل، لب، آز: ملقی، مج: طغی، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (11). اساس: فلا تدع، به قیاس با نسخه آو، و با توجّه به متن قرآن مجید، تصحیح شد. [.....]
(12). مل: الهه. (13). اساس: عبادت و قربات، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. صفحه : 221 جالب«1» مضرّة العقاب الی نفسه است به عبادت اصنام. آنگه بیان کرد که: چرا ایشان را که اصنام‌اند«2»، پرستیدن روا نیست که قادر نه‌اند بر نفع و ضرّ! نیز«3» اگر خدای تو را ضرّی و بلیّتی و آفتی رساند از بیماری و نکبتی، ایشان کشف نتوانند کردن، و کس در جهان کشف نکند مگر خدای- جل‌ّ جلاله. و اگر او خیری خواهد به تو، ایشان و جز ایشان نتوانند تا آن خیر و فضل از تو بگردانند. و معنی مس‌ّ، اصل او لمس«4» باشد، و حقیقت آن بر خدای روا نباشد، و لکن [چون به «با» متعدّی بکرد، به منزلت آن باشد گفت: امسّه کذا، و معنی او اصابت بود]«5» قوله«6»: وَ إِن یُرِدک‌َ بِخَیرٍ، ای یقصدک، اگر تو را«7» خیری خواهد، و به هر دو وجه توان گفتن، یقال: اراده بخیر و اراد به خیرا. و مراد به فضل، اینکه است که بر او واجب نباشد از نعمت و احسان، یُصِیب‌ُ بِه‌ِ مَن یَشاءُ مِن عِبادِه‌ِ، با آن کس رساند آن فضل که او خواهد از بندگانش، برای آن که او [را]«8» مستحقّی نیست معیّن، فاعلش مخیّر«9» بود آن که آن را خواهد که«10» حکمت اقتضا کند. آنگه گفت: او آمرزنده است و بخشاینده به رحمت کردن بر بندگانش. یا أَیُّهَا النّاس‌ُ، آنگه خطاب کرد با مکلّفان جمله، گفت: ای مردمان؟ حق به شما آمد از خدای تعالی، و حق آن باشد که هر که بر او کار کند نجات یابد، و نقیض او باطل بود. و مراد به حق، اینکه جا قرآن است و شرع رسول- علیه السّلام. فَمَن‌ِ اهتَدی، هر که راه یابد به او به«11» آن که نظر کند در دلیل، و طلب علم و هدایت کند به آن، آن اهتدا برای خود کرده باشد، نفع آن راجع نبود جز به او، و هر که گمراه شود ضلال و گمراهی او بر او بود، یعنی کس را زیان ندارد جز او را. و من بر شما و کیل ----------------------------------- (1). اساس: حال، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (2). آج، لب، آز: اصنام گفته اندوبت. (3). آو، آج، بم، لب، آز: و نیز آن که، مل: نبینی. (4). مج: لس‌ّ. (5). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (6). آج، مل، لب، آز: و قوله. (7). همه نسخه بدلها به. (8). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. (9). اساس: محی، مل: مجیر، مج: مخبر، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (10). همه نسخه بدلها: به آن که. (11). مج: بر. صفحه : 222 نیستم تا تکفل کنم منافع [و]«1» دفع مضارّ شما را، چنان که و کیل مرد قایم باشد به خیر و شرّ. و آنگه رسول را«2» خطاب کرد. و مراد او امّت بود، گفت: متابعت کن آن چیز را که بر تو وحی می‌کنند. «ما» موصوله است به معنی الّذی و از آن تعدّی«3» مکن و صبر و شکیبایی بیشتر«4» کن، و جزع ترک کن. و صبر، حبس نفس باشد علی ما تکره«5»، تا خدای تعالی حکم کند میان بندگان و حق‌ّ مظلوم از ظالم بستاند. و گفتند: تا خدای حکم کند برای تو به هجرت و جهاد به وقت خود. و گفتند: آیت منسوخ است به آیت جهاد، صبر کن تا آنگه که خدای حکم کند به هلاک اینکه کافران و مشرکان روز بدر و دیگر روزهای قتال، و او بهترین حاکمان است برای آن که حکّام را در شاهد درجات باشد به علم و عمل، و او حاکمی است که بر ظاهر و باطن حکم کند، او راست نباشد تا آن که بر ظاهر حکم کند دون باطن- و اللّه ولی‌ّ التّوفیق. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. [.....]
(2). آو، آج، بم، لب، آز علیه السّلام. (3). اساس: انوری، به قیاس: با نسخه آو، تصحیح شد. (4). همه نسخه بدلها: پیشه. (5). اساس: تکرم، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. صفحه : 223 سورة هود- علیه السّلام [163- پ]
مکّی«1» است من«2» قول قتاده و مجاهد، و اینکه سورت صد و بیست و سه آیت است به عدد کوفیان، و بیست و دو به عدد مدنیان، و بیست و یک به عدد بصریان. و هزار و هفتصد و پانزده کلمت است، و هفت هزار و پانصد و بیست«3» و هفت حرف است. ابو جحیفه«4» روایت کند که، رسول را گفتند:- صلّی اللّه علیه و آله: اسرع الیک الشّیب، پیری به تو شتافت، گفت: شیّبتنی سورة هود و اخواتها ، سورت هود و اخواتش مرا پیر بکرد، و اخوات او: «الحاقّة»«5» و «الواقعة»«6» و «عم‌ّ یتساءلون»«7» و «هل اتیک حدیث الغاشیة»«8». زید بن ابان گفت: رسول را- علیه السّلام در خواب دیدم، سورت هود بر او خواندم تا ختم کردم، مرا گفت: یا زید؟ بخواندی گریه کجاست«9»!

[سوره هود (11): آیات 1 تا 16]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ الر کِتاب‌ٌ أُحکِمَت آیاتُه‌ُ ثُم‌َّ فُصِّلَت مِن لَدُن حَکِیم‌ٍ خَبِیرٍ (1) أَلاّ تَعبُدُوا إِلاَّ اللّه‌َ إِنَّنِی لَکُم مِنه‌ُ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ (2) وَ أَن‌ِ استَغفِرُوا رَبَّکُم ثُم‌َّ تُوبُوا إِلَیه‌ِ یُمَتِّعکُم مَتاعاً حَسَناً إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی وَ یُؤت‌ِ کُل‌َّ ذِی فَضل‌ٍ فَضلَه‌ُ وَ إِن تَوَلَّوا فَإِنِّی أَخاف‌ُ عَلَیکُم عَذاب‌َ یَوم‌ٍ کَبِیرٍ (3) إِلَی اللّه‌ِ مَرجِعُکُم وَ هُوَ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (4) أَلا إِنَّهُم یَثنُون‌َ صُدُورَهُم لِیَستَخفُوا مِنه‌ُ أَلا حِین‌َ یَستَغشُون‌َ ثِیابَهُم یَعلَم‌ُ ما یُسِرُّون‌َ وَ ما یُعلِنُون‌َ إِنَّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِذات‌ِ الصُّدُورِ (5) وَ ما مِن دَابَّةٍ فِی الأَرض‌ِ إِلاّ عَلَی اللّه‌ِ رِزقُها وَ یَعلَم‌ُ مُستَقَرَّها وَ مُستَودَعَها کُل‌ٌّ فِی کِتاب‌ٍ مُبِین‌ٍ (6) وَ هُوَ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ فِی سِتَّةِ أَیّام‌ٍ وَ کان‌َ عَرشُه‌ُ عَلَی الماءِ لِیَبلُوَکُم أَیُّکُم أَحسَن‌ُ عَمَلاً وَ لَئِن قُلت‌َ إِنَّکُم مَبعُوثُون‌َ مِن بَعدِ المَوت‌ِ لَیَقُولَن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا إِن هذا إِلاّ سِحرٌ مُبِین‌ٌ (7) وَ لَئِن أَخَّرنا عَنهُم‌ُ العَذاب‌َ إِلی أُمَّةٍ مَعدُودَةٍ لَیَقُولُن‌َّ ما یَحبِسُه‌ُ أَلا یَوم‌َ یَأتِیهِم لَیس‌َ مَصرُوفاً عَنهُم وَ حاق‌َ بِهِم ما کانُوا بِه‌ِ یَستَهزِؤُن‌َ (8) وَ لَئِن أَذَقنَا الإِنسان‌َ مِنّا رَحمَةً ثُم‌َّ نَزَعناها مِنه‌ُ إِنَّه‌ُ لَیَؤُس‌ٌ کَفُورٌ (9) وَ لَئِن أَذَقناه‌ُ نَعماءَ بَعدَ ضَرّاءَ مَسَّته‌ُ لَیَقُولَن‌َّ ذَهَب‌َ السَّیِّئات‌ُ عَنِّی إِنَّه‌ُ لَفَرِح‌ٌ فَخُورٌ (10) إِلاَّ الَّذِین‌َ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ أُولئِک‌َ لَهُم مَغفِرَةٌ وَ أَجرٌ کَبِیرٌ (11) فَلَعَلَّک‌َ تارِک‌ٌ بَعض‌َ ما یُوحی إِلَیک‌َ وَ ضائِق‌ٌ بِه‌ِ صَدرُک‌َ أَن یَقُولُوا لَو لا أُنزِل‌َ عَلَیه‌ِ کَنزٌ أَو جاءَ مَعَه‌ُ مَلَک‌ٌ إِنَّما أَنت‌َ نَذِیرٌ وَ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ وَکِیل‌ٌ (12) أَم یَقُولُون‌َ افتَراه‌ُ قُل فَأتُوا بِعَشرِ سُوَرٍ مِثلِه‌ِ مُفتَرَیات‌ٍ وَ ادعُوا مَن‌ِ استَطَعتُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (13) فَإِلَّم یَستَجِیبُوا لَکُم فَاعلَمُوا أَنَّما أُنزِل‌َ بِعِلم‌ِ اللّه‌ِ وَ أَن لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ فَهَل أَنتُم مُسلِمُون‌َ (14) مَن کان‌َ یُرِیدُ الحَیاةَ الدُّنیا وَ زِینَتَها نُوَف‌ِّ إِلَیهِم أَعمالَهُم فِیها وَ هُم فِیها لا یُبخَسُون‌َ (15) أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ لَیس‌َ لَهُم فِی الآخِرَةِ إِلاَّ النّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِیها وَ باطِل‌ٌ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ (16)

[ترجمه]

‌به نام ایزد بخشاینده بخشایشگر [دفتری که محکم ----------------------------------- (1). آو، بم: سورة هود- علیه السّلام مکّی، آج، مل، لب، آز: اینکه صورت مکّی. (2). همه نسخه بدلها: بر. (3). آج، مج: آز: شصت. (4). آج، لب، آز: ابو حنیفه. (5). سوره 69. (6). سوره 56. (7). سوره نبأ (78) آیه 1. (8). سوره غاشیه (88) آیه 10. (9). لب و اللّه اعلم بالصّواب؟ مج قوله عزّ و جل‌ّ. صفحه : 224 بکردند آیتهای او«1»، پس مبیّن«2» بکردند از نزدیک خدای محکم کار دانا]«3». [که مپرستی مگر خدای را که من شما را از او ترساننده]«4» و مژده دهنده«5» [ام]«6». [164- ر]
و آمرزش خواهی از خدایتان پس توبه کنی به او تا بر خورداری دهد شما را دادنی نیکو تا به وقتی نام کرده«7» و بدهد هر خداوند فضلی را فضل«8» او را و اگر برگردید که من می‌ترسم بر شما عذاب روزی بزرگ. با خدای است بازگشت شما و او بر همه چیزی تواناست. ایشان بر می‌گردانند سینه‌ها«9» را تا پنهان شوند از او آنگه که ایشان می‌پوشند جامه‌ها«10» شان داند آنچه پنهان دارند«11» و آنچه آشکار دارند، او داناست به آنچه در دلهاست. و نیست از جانوری در زمین مگر بر خدای است روزی‌اش«12» و داند قرارگاهش و ودیعت گاهش همه در نوشته‌ای روشن. [164- پ]
و او آن خدای است که بیافرید آسمانها و زمین در شش روز، و بود عرش او بر آب تا بیازماید شما را که کدامین از ----------------------------------- (1). آج، لب را. [.....]
(2). آج، لب: تعیین. (6- 4- 3). اساس: افتادگی دارد، از آو، افزوده شد. (5). آج، لب: مژدگانی دهنده، آو: مژدگان دهنده‌ام. (7). آو، آج، بم، مج، لب: نام نهاده. (8). آو، آج، بم، مج، لب: فضلش. (9). آو، آج، بم، لب: دلهاشان. (10). اساس: جامها/ جامه‌ها. (11). اساس: پنهان داری، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (12). آو، آج، بم، لب: روزی او، مج: روزی آن. صفحه : 225 شما نکوکارتر است و اگر گویی شما را زنده کنند از پس مرگ، گویند آنان که کافرانند«1»، نیست اینکه مگر جادوی روشن. و اگر باز پس داریم از ایشان عذاب تا به روزگاری شمرده، گویند چه باز می‌دارد آن را«2» آن روز که آید به ایشان بر نگردد از ایشان و برسد به ایشان آنچه بودند به آن فسوس می‌دارند. اگر بچشانیم مردمان را از ما رحمتی پس بر کنیم آن را از او، [او]«3» نومید شود و کافر. [165- ر]
اگر بچشانیم او را نعمتی از پس محنتی«4» که به او رسد، گوید: برفت بدیها از من، او خرّم«5» فخر آرنده بود. مگر آنان که صبر کنند«6» و کار نیکو کنند«7»، ایشان را بود آمرزشی و مزدی«8» بزرگ. همانا«9» تو رها می‌کنی بهری از آنچه وحی کنند«10» به تو و تنگ می‌شود به آن دلت که می‌گویند: اگر«11» فرو نیاید بر او گنجی یا نیاید«12» به او«13» فریشته تو ترساننده‌ای و خدای بر همه چیز و کیل است. ----------------------------------- (1). آج، بم، لب: کافراند. (2). اساس آن را، به قیاس با آو و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نمود و حذف شد. (3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مج، افزوده شد. (4). آج، بم، لب: سختی. (5). آج، بم، لب: شاد کام و. [.....]
(6). آج، بم: صبر کردند. (7). آج، بم: عمل صالح کردند. (8). مج: مژدی. (9). آج، بم که. (10). مج: می‌کنند. (11). آج، بم، لب، آز: چرا. (12). بم: آید، مج: بیاید، لب: نیاید. (13). بم: وا او. صفحه : 226 یا گویند فرو بافت«1» آن را، بگو: بیاری ده سورت مانند آن فرو بافته«2» و بخوانی آن را که توانی از فرود خدای اگر راست می‌گویی [165- پ]. «3» اگر اجابت نکنند شما را، بدانی که فرو فرستادند به علم خدای، و نیست خدایی مگر او، هستی«4» شما مسلمانان«5»؟ هر که خواهد زندگانی نزدیکتر و آرایش او، تمام بدهیم به ایشان کردارشان در آن جا، [و]«6» ایشان را در آن جا نقصانی نکنند. ایشان آنانند که نیست ایشان را در آخرت مگر دوزخ و باطل شود آنچه کرده باشند در آن«7» جا، و باطل بود آنچه کرده باشند. قوله تعالی: الر کِتاب‌ٌ أُحکِمَت آیاتُه‌ُ، اقوال مفسّران گفتیم در اوّل سورة البقره در حروف مقطّع، و قول درست‌تر آن است که: نام سورت است، و بعضی نحویان گفتند: الر، در محل‌ّ رفع است به ابتدا، و گفتند: نام قرآن است، تقدیر چنان بود«8»: هذا القرآن کِتاب‌ٌ أُحکِمَت آیاتُه‌ُ، اینکه کتابی است که آیات او محکم بکرده‌اند. عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که، اینکه را منسوخ بنکنند به کتابی دگر چنان که دگر کتب را. ثُم‌َّ فُصِّلَت، ای بیّنت بالحلال و الحرام و الشّرایع و الاحکام. حسن بصری گفت: اینکه کتاب«9» محکم بکردند [به امر و نهی و تفصیل دادند او را به ثواب ----------------------------------- (1). آج، بم: فرابافت. (2). آج، لب: فرا بافته. (3). اساس و دیگر نسخه بدلها: فان لم، به قیاس با متن قرآن مجید تصحیح شد. (4). مج: اگر هستید. (5). مج: مسلمانان. (6). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آج، افزوده شد. [.....]
(7). آج، بم: اینکه. (8). آج، مل، لب، آز که. (9). مل را. صفحه : 227 و عقاب. قتاده گفت: محکم بکردند]«1» اینکه کتاب را از باطل، و آنگه تفصیل دادند به حلال و حرام. مجاهد گفت: آیاتش بر جمله محکم بکردند آنگه آن را تفصیل دادند آیت آیت. و احکام، منع فعل باشد از آن که فساد به او راه یابد. مِن لَدُن حَکِیم‌ٍ خَبِیرٍ، ای من عند رب‌ّ حکیم علیم. و لَدُن، در او چند لغت است: لدن«2» ولدی ولد، و معنی او عند باشد، و چون اضافت کنند او را الی ما بعده [166- ر]
مضاف الیه مجرور شود چنان که در اینکه آیت هست. امّا قولهم لدن غدوة، سیبویه گفت: لدن را با غدوة حالی هست که با هیچ اسم نیست«3»، و آن آن است که: اینکه «نون» را تشبیه کرده‌اند به تنوین در اسم فاعل تا«4» ما بعد از او منصوب بکرده‌اند، چنان که: هذا ضارب زیدا، و اینکه شاذّ است بر آن قیاس نکنند. و مِن، تعلّق دارد به فصّلت، و معنی او ابتدای غایت است، ای من عند اللّه الحکیم العلیم در آیت دلیل است بر آن که قرآن محدث است برای آن که احکام از صفات فعل بود، یقال: فعل محکم و احکمت الفعل احکاما. قوله: أَلّا تَعبُدُوا إِلَّا اللّه‌َ، «ان»، تعلّق دارد به فصّلت علی احد وجهین بان لا تعبدوا، و قیل: لئلّا تعبدوا، با آن که تا نپرستی، یا برای آن که تا نپرستی. و سقوط «نون»، محتمل است نصب را و جزم را، مثال نصب: قولک کتبت الیه ان لا یخرج، و: کتبت الیه ان لا یخرج بالجزم، در جمله اینکه تفصیل آن است که: نپرستی مگر خدای را، آنگه ابتدا کلامی دیگر گفت خبر از خویشتن: إِنَّنِی لَکُم مِنه‌ُ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ، که من شما را از خدای- جل‌ّ جلاله- ترساننده و مژده دهنده‌ای ام که شما را بشارت دهم به ثواب و بترسانم به«5» عقاب. وَ أَن‌ِ استَغفِرُوا رَبَّکُم، و آن که آمرزش خواهی از خدای و پس توبه کنی، با او گریزی و با درگاه او شوی. اگر گویند: چگونه عطف کرد توبه را بر استغفار، و در معنی هر دو یکی باشد، و الشّی لا یعطف علی نفسه لا سیّما [بحرف]«6» التّراخی! گوییم: از اینکه چند جواب است: ----------------------------------- (6- 1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آج، افزوده شد. (2). مج: لدی. (3). آج، بم، لب، آز: که هیچ اسم نماند. (4). آج، بم، مل، لب، آز: یا (5). آج، لب، آز: از. صفحه : 228 یکی آن که گفت: طلب مغفرت کنی و آن«1» را نشانه و مقصد سازی، آنگه توسّل بدان به توبه کردن. پس، از روی معنی در کلام تقدیم و تأخیری باشد، یعنی توبه کنی تا به آن توبه به مغفرت رسی. وجهی دگر آن است که: استَغفِرُوا، ای اسئلوه التّوفیق«2» للتّوبة، ثُم‌َّ تُوبُوا إِلَیه‌ِ، برای آن که توفیق بر فعل پیش از فعل باشد. وجهی دگر آن که: به زفان«3» استغفار کنی تا ثواب یابی بر آن، و توبه کنی تا خدای تعالی عند آن اسقاط عقاب کند از شما علی ما وعد به. وجه چهارم آن که: اینکه خطاب با مشرکان است، یعنی از شرک آمرزش خواهی. آنگه به طاعت با در«4» او شوی، کانّه قال: ارجعوا عن الکفر ثم‌ّ ارجعوا الیه بالطّاعة. وجه دگر آن که: استَغفِرُوا، ای توبوا، و تُوبُوا، ای اقیموا علی التّوبة. وجه ششم آن که: استغفروا عن ذنوبکم الماضیة ثم‌ّ توبوا، ای اعزموا علی ان لا تعودوا«5» فی المستقبل، برای آن که توبه به اینکه هر دو درست شود پشیمانی بر گذشته و عزم بر آینده، پس برای آن که«6» دو معنی است، به دو عبارت بگفت. [یمتّعکم]«7»، جواب امر است برای آن که مجزوم است، تا شما را ممتّع و برخوردار گرداند تا به وقتی مسمّی، که در، خبر است که: استغفار، مال و عمر بیفزاید. متاعا حسنا، نصب او بر مصدری است لا من بناء الفعل، چنان که گفت: وَ اللّه‌ُ أَنبَتَکُم مِن‌َ الأَرض‌ِ نَباتاً«8»، و المعنی انباتا. الی، انتهای غایت باشد، و اجل، وقت باشد، و مراد به اجل وقت مرگ و آخر عمر است. وَ یُؤت‌ِ کُل‌َّ ذِی فَضل‌ٍ فَضلَه‌ُ، و بدهد هر خداوند فضلی را فضلش، یعنی هر نفسی مستحق‌ّ را اجراست«9»، محتمل است نعمت و رزق دنیا را، و جزا و ثواب قیامت را. اوّل بر وفق مصلحت و حکمت، و دوم بر حسب استحقاق ----------------------------------- (1). آج، بم، آز، لب: آنان. (2). آج، بم، مل: اسئلوا التّوفیق. (3). مل، لب، مج: زبان، آج، بم، آز: بر آن. (4). مل: با سر، مج: تا در. (5). آو، آج، بم، آز: یعودوا. (6). آو، آج، بم، لب، آز در او. [.....]
(7). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، از قرآن مجید افزوده شد. (8). سوره نوح (71) آیه 17. (9). همه نسخه بدلها: جزایش. صفحه : 229 و معدلت. وَ إِن تَوَلَّوا، اگر چنان که برگردی و روی برگردانی از من، فَإِنِّی أَخاف‌ُ عَلَیکُم، من می ترسم بر شما«1» عذاب روزی بزرگ«2» یعنی روز قیامت، و تقدیر آن است که: تتولّوا، و لکن برای اجتماع دو «تا» را، یکی بیفگند. إِلَی اللّه‌ِ مَرجِعُکُم، بازگشت و رجوع شما با خداست بر حسب عملتان«3»، اگر کفر و معصیت باشد با عقاب، و اگر ایمان و طاعت باشد [با]«4» ثواب، و او بر اینکه و بر همه چیزی قادر است. عبد اللّه مسعود گفت: هر که او سیّئتی بکند، یکی سیّئه بنویسند او را، و هر که حسنتی بکند، او را ده حسنه بنویسند، اگر بر آن سیّئه که کرده باشد او را در دنیا عقوبتی کنند، ده حسنه او را بماند«5» مستخلص، و اگر نکنند«6» یک حسنه برابر یک سیّئه برود«7»، و نه حسنه بماند او را. آنگه گفت: هلک من غلب آحاده اعشاره، و اینکه حدیث بر مذهب ما درست نیاید، برای آن که در او معنی احباط است. و امّا قوله: هلک [166- پ]
من غلب آحاده اعشاره، ای سیّئاته«8» حسناته. و عبد اللّه عبّاس گفت: هر که را حسنات بر سیّئات بیفزاید، به بهشت شود، و هر که را سیّئات بر حسنات بیفزاید به دوزخ شود، و هر که را حسنات و سیّئات به هم راست بود، از اهل اعراف باشد، مدّتی آن جا باز دارندش، آنگه به بهشت شوند«9». ابو العالیه گفت: هر که را طاعت بسیار بود در دنیا، درجاتش در بهشت رفیع بود، برای آن که درجات، به حسب اعمال باشد. مجاهد گفت: عام‌ّ است در هر قولی که بنده به زبان بگوید، یا عملی که به جوارح بکند، یا چیزی که از مالش به صدقه و نفقه کند، بر آنش جزا دهد«10» علی حسب ذلک. قوله: أَلا إِنَّهُم یَثنُون‌َ صُدُورَهُم، «الا» برای تنبیه آورد، گفت: اینان دلهاشان ----------------------------------- (1). آج، بم، لب، آز از. (2). اساس: بود که، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (3). آو، آج، بم، آز: عمل به آن. (4). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. (5). مج: نماید. (6). آج، مل، آز: بکند. (7). همه نسخه بدلها، بجز مج: بود. (8). اساس: سیّئه، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (9). همه نسخه بدلها: شود. (10). همه نسخه بدلها: دهند. صفحه : 230 می برگردانند. عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که: آنچه در دل از عداوت و شحناء و بغضاء پوشیده می‌دارند. و گفتند«1»: آیت در اخنس بن شریق آمد، و او مردی بود شیرین«2» منظر و شیرین«3» سخن. چون رسول را دیدی، همه سخن نیکو گفتی و به مراد او و به حسب رای او گفتی، و در دل نه آن داشتی که به زفان می‌گفتی. سدّی گفت: دل می‌برگردانند، من قولهم: ثنیت عنانی، ای صرفت. عبد اللّه شدّاد«4» گفت: آیت در بعضی از منافقان آمد که هر گه که به رسول بگذشتی«5»، در پیختی«6» و منحرف شدی تا پیغامبر را نبیند و سر در پیش افگندی و روی بپوشیدی تا پیغامبر نیز او را ندیدی. مجاهد گفت: دلها می برگردانند«7» از روی شک و نفاق برای آن که شاک‌ّ و منافق‌اند. لِیَستَخفُوا مِنه‌ُ، الاستخفاء، طلب الخفاء، تا طلب آن کنند که کار خود پوشیده گردانند. قتاده گفت: یثنون صدورهم، معنی آن است که سینه می‌برگردانند، یعنی اعراض و عدول می‌کنند تا سخن تو نشنوند و قرآن نشنوند که به آن ایمان نمی‌دارند. إبن زید گفت: اینکه آنگه بود که بعضی با بعضی مناجات کردندی و سرّ گفتندی در باب رسول- علیه السّلام. چون کسی به«8» ایشان در آمدی، خویشتن به هم بر آوردندی تا آن گفته و آنچه در آن بودندی بپوشیدندی. مجاهد گفت: خواستندی تا از خدای بپوشند اگر ممکن بود«9» ایشان را. الا حین، اینکه آنگاه بودی که: یَستَغشُون‌َ ثِیابَهُم، ای اتّخذوها غاشیة لرؤسهم، آنگه که سر در جامه کشیدندی و سر در گلیم پیختندی«10»: قتاده گفت: اینکه جمله برای آن جمع کرد به یک جای که، آدمی آنگه پوشیده‌تر باشد که به اینکه صفت بود. حسن بصری گفت: صفت«11» عاید ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: گفت. [.....]
(3- 2). آو، آج، بم، لب، آز: خوش. (4). اساس: سراد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (5). آو، آج، بم، مل، آز: که رسول برگذشتی. (6). آو، بم، مل، مج: سینه در پیخستی، آج، لب، آز: سینه در پیچیدی. (7). اساس: می برگرداند، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (8). آو، آج، بم، مل، مج: بر. (9). همه نسخه بدلها: بودی. (10). همه نسخه بدلها، بجز مل: پیچیدندی. (11). همه نسخه بدلها: منه. صفحه : 231 است با نام خدای تعالی، و مجاهد هم اینکه بگفت. عبد اللّه شدّاد گفت: راجع است با«1» رسول- علیه السّلام، و عامل در «حین» که ظرف است قوله: یعلم، یعنی در آن [حال]«2» که ایشان به جهد و جهید«3» خویشتن پوشیده می‌دارند، و سر در گلیم کشیده‌اند، و خویشتن از مردم پنهان کرده و سرّ در دل بداشته، و خدای می‌داند که ایشان در دل چه دارند و چه آشکارا کرده‌اند، که او عالم است و دانا به اسرار دلها. و عبد اللّه عبّاس خواند: یثنونی صدورهم، علی وزن یحلولی، ای تلتوی صدورهم، به ضم‌ّ «را» علی اسناد الفعل الیه. قوله: وَ ما مِن دَابَّةٍ فِی الأَرض‌ِ، نیست هیچ جانور«4» رونده بر زمین، یقال: دب‌ّ و درج اذا مشی مشیا خفیفا، هر چه بر روی زمین برود او را دابّه خوانند. و بعضی علما گفتند: هر چه طعامی خورد او را دابّه خوانند تا مناسب باشد با اینکه که گفت: إِلّا عَلَی اللّه‌ِ رِزقُها، هیچ جانوری نیست الّا روزیشان و قوت و غذای ایشان بر خدای است- جل‌ّ جلاله. بعضی دگر گفتند: «علی»، به معنی «من» است، و معنی آن است که: من اللّه رزقها، روزی ایشان از خزاین رحمت او صادر است، و معنی متقارب است، اینکه قول مجاهد است گفت: برای آن گفتم که آن روزی که خدای تقدیر کرده باشد برسد، و بود که نرسد از آن جا که او تقدیر نکرده باشد تا مرد به گرسنگی بمیرد. وَ یَعلَم‌ُ مُستَقَرَّها، و مأوی و منزل و قرارگاه او داند به شب و روز از سرا«5» و خانه و منزل. وَ مُستَودَعَها، و آن جا که او را دفن کنند هم داند. عبد اللّه عبّاس گفت: [مستتقرها]، یعنی آن‌جا که با او شود، و مُستَودَعَها، یعنی گور او. مجاهد گفت:]«6» مُستَقَرَّها فی الرّحم، وَ مُستَودَعَها فی الصّلب، یعنی به ودیعت به صلب پدر داده‌اند. ربیع گفت: مستقرّش [167- ر]
در ایّام حیات و مستودعش«7» چون در خاک نهند او را. بعضی دگر گفتند: مستقرّ او در بهشت یا در دوزخ، بیانش قوله تعالی فی ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز مل و مج نام. (2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (3). آو، بم، مل، لب: جهد جهید، مج: جد جهید، آج، آز: جهد خویشتن. (4). آو، آج، بم، لب، آز: جانوری. (5). مج: سرای. [.....]
(6). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مل، افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها: مستودع. صفحه : 232 اهل الجنّة«1»: ... حَسُنَت مُستَقَرًّا وَ مُقاماً«2»، و«3»: ... ساءَت مُستَقَرًّا«4» مُستَقَرَّها، آنچه عمل او بر آن«6» قرار گیرد، وَ مُستَودَعَها، و آن جا که بازگشت او باشد با آن. و قوله: کُل‌ٌّ فِی کِتاب‌ٍ مُبِین‌ٍ، همه در نوشته«7» روشن ثبت کرده‌اند، یعنی لوح محفوظ. و حق تعالی آنچه در لوح محفوظ فرمود نوشتن«8» با آن که او عالم الذّات است برای آن کرد تا فریشتگان را لطفی بود که بینند تا آنان را که شنوند از جمله مکلّفان. وَ هُوَ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ، او آن خدای است که بیافرید آسمانها و زمین«9» در شش روز، با آن که توانست که به یک طرفة العین بیافریند تا بدانند که: از بدایت خلق، کار او بر نسق است، و از آن جا که در آن مصلحتی شناخت مکلّفان را چون بینند یا شنوند. و مراد به شش روز [آن]«10» است که: به تقدیر شش روز«11»، برای آن که روز عبارت باشد من طلوع الشّمس الی غروبها و آنگه آفتاب نبود. و گفتند: تا خلقان بدانند که تأنّی در کارها پسندیده است دون تعجیل. وَ کان‌َ عَرشُه‌ُ عَلَی الماءِ، و عرش او بر آب بود پیش از آن که آسمان و زمین آفرید، و آب بر باد بود. کعب الاحبار گفت: حق تعالی یاقوتی سبز بیافرید«12»، به او نگرید بهیبت بگداخت و آبی شد لرزان، آنگه عرش بیافرید و بر آن آب نهاد. و ضمره«13» گفت: خدای تعالی عرش بیافرید بر سر آب مانند کشتی می‌رفت، و آنگه لوح و قلم بیافرید و بفرمود تا: کاینات و هر چه خواست بودن بنوشت، آنگه آن نبشته خدای را تسبیح کرد و هزار«14» سال پیش از آن که حق تعالی موجودات آفرید. لِیَبلُوَکُم، تا بیازماید شما را تا کدام نیکو عملتر است. و نصب عَمَلًا بر تمیز است، و بیان معنی ابتلا و امتحان از خدای تعالی باز نمودیم و آن که معنی آن است که: او در تکلیف معامله ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز آو، بم، مل و النّار. (2). سوره فرقان (25) آیه 76. (3). لب فی اهل النّار، آو، آج، بم، آز: فی النّار. (4). آو، آج، بم، آز الی. (5). سوره فرقان (25) آیه 66. (6). آج، لب، آز: بدان. (7). مل: نبشته. (8). مل: نبشتن، آج، فرمود نوشتند، آز: فرموده نوشتند. (9). آج، لب، آز فِی سِتَّةِ أَیّام‌ٍ (10). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (11). آج، لب، آز از. (12). همه نسخه بدلها آنکه. [.....]
(13). آو، آج، بم، لب، آز: حمزه، مج: ضمیره. (14). همه نسخه بدلها بجز آز: کرد هزار. صفحه : 233 متخبّران«1» کرد با مکلّفان که چیزی ندانند تا بدانند، و صورت تکلیف و صورت امتحان است. عبد اللّه عمر گفت: از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- در اینکه آیت که: لِیَبلُوَکُم أَیُّکُم أَحسَن‌ُ عَمَلًا ، ای اروع«2» عن محارم اللّه و اسرع فی طاعة اللّه، یا «3» کیست که او«4» ورعتر است از معصیت و کار کننده‌تر است بر طاعت. عبد اللّه عبّاس گفت: تا که مطیع‌تر است. مقاتل گفت: تا که متّقی«5» تر است. حسن گفت: تا هر که زاهدتر است و قویتر است بر ترک دنیا. وَ لَئِن قُلت‌َ إِنَّکُم مَبعُوثُون‌َ مِن بَعدِ المَوت‌ِ، و اگر گویی که شما را از پس مرگ زنده خواهند کرد، کافران گویند: اینکه نیست مگر جادوی روشن، آشکارا. هذا، اشارت است به قول و بر قراءت آن کس که خواند ساحر«6»، اشارت به رسول باشد- علیه السّلام. وَ لَئِن أَخَّرنا عَنهُم‌ُ العَذاب‌َ إِلی أُمَّةٍ مَعدُودَةٍ، آنگه حق تعالی گفت: اگر ما عذاب باز پس داریم از ایشان، یعنی از آن کافران که اینکه مقالت می‌گویند تا به مدّتی معلوم. و امّت به معنی مدّت است و حین، و کذا قوله: ... وَ ادَّکَرَ بَعدَ أُمَّةٍ«7»، ای بعد حین، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده. زجّاج گفت و فرّاء«8» و جبّائی، گفتند: الی امّة«9»، الی جماعة، تا«10» جماعتی که از پس اینان آیند که در تکلیف امتثال اوامر نکنند، حکمت اقتضای آن کند که ایشان را هلاک کند و قیامت بر انگیزد. و خلاصه اینکه قول آن است که: اگر ما تأخیر عذاب کنیم تا آنگه که آن امّت اندک شمارده آید«11». رمّانی گفت: ای الی جماعة معلومة انّه«12» لیس فیها [من]«13» یؤمن، یعنی تأخیر عذاب کند تا جماعتی که معلوم از حال ایشان«14» بود که ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: مختبران. (2). همه نسخه بدلها: اورع. (3). آج، لب، آز: یعنی. (4). آو، آج، بم، لب، آز با. (5). اساس: منتقم، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (6). آو، آج، بم: ساحرا. (7). سوره یوسف (12) آیه 45. (8). همه نسخه بدلها: زجّاج و فرّاء. (9). آو، آج، بم، لب، آز ای. (10). همه نسخه بدلها، بجز مج: با. (11). همه نسخه بدلها، بجز مل: آیند، مل: اند. (12). مج: انّها. [.....]
(13). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (14). همه نسخه بدلها آن. صفحه : 234 ایمان نیارند تا عذاب بر ایشان واجب شود. ایشان عند اینکه تأخیر گویند: چه منع [می‌کند]«1» اینکه عذاب را که محمّد می‌گوید! آنگه«2» حق تعالی گفت: آن روز که عذاب به ایشان آید کس صرف و دفع آن نتواند کردن، ای یأتیهم العذاب لیس العذاب مصروفا عنهم و حاق بهم، به ایشان رسد آنچه ایشان از آن فسوس داشتندی«3». وَ لَئِن أَذَقنَا الإِنسان‌َ، بگفتیم که اینکه، «لام» جواب قسمی مضمر است، ای و اللّه لئن، گفت: به خدای که اگر ما بچشانیم آدمی را از ما و خزاین ما رحمتی، آنگه آن رحمت و نعمت از او نزع کنیم و باز گیریم آیس شود و نومید و کافر نعمت. اینکه وصف آدمی است با آن که او با هیچ حال- نه حال نعمت و نه حال شدّت [167- پ]
به قاعده«4» نباشد، در نعمت شاکر نبود و بر محنت صابر نبود، تا اگر ما بر او نعمتی کنیم به تفضّل، آنگه آن نعمت از او باز استانیم، او از رحمت ما نومید شود«5». وَ لَئِن أَذَقناه‌ُ نَعماءَ، و اگر [ش]«6» نعمتی بچشانیم پس از محنتی و شدّتی، گوید: محنت از من برفت و بطر و فخر کردن پیشه گیرد، و مثله قوله: إِن‌َّ الإِنسان‌َ خُلِق‌َ هَلُوعاً، إِذا مَسَّه‌ُ الشَّرُّ جَزُوعاً، وَ إِذا مَسَّه‌ُ الخَیرُ مَنُوعاً«7». آنگه استثنا کرد از اینکه وصف جماعتی را، گفت: إِلَّا الَّذِین‌َ صَبَرُوا، مگر آنان که صابر باشند و صبر پیشه گیرند و عمل صالح کنند از اداء واجبات و مندوبات و اجتناب مقبّحات، که ایشان به اینکه صفت نباشند«8» ایشان را به ثواب و جزای اینکه آمرزش گناه بود و مزدی و ثوابی بزرگوار. آنگه با رسول- علیه السّلام- خطاب کرد بر سبیل ملامت و تقریع کفّار، گفت: فلعلّک، همانا تو ای محمّد بعضی از اینکه قرآن را که بر تو وحی می‌کنند رها خواهی کردن و دلت تنگ خواهد شدن به محالی و هرزه‌ای که ایشان می‌گویند، و آن آن ----------------------------------- (6- 1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (2). لب: آن که. (3). آو، آج، لب، آز: فسوس می‌دارند. (4). مل: تقاعد. (5). مج: برهیده شود، مل: نا اومید شود. (7). سوره معارج (70) آیات 19، 20، 21. (8). آو، آج، بم، لب، آز: باشند. صفحه : 235 است که می‌گویند: چرا گنجی فرو نمی‌آید با او یا فریشته‌ای با او به زمین نمی‌آید، نمی‌دانند که تو دعوی پادشاهی و فریشته‌ای نمی‌کنی تا تو را گنجی باشد [ یا فریشته‌ای]«1» قرین و ملازم و معین تو باشد. إِنَّما أَنت‌َ نَذِیرٌ، تو پیغام بگزاری«2» و ترساننده‌ای ایشان را از عقاب«3» خدای، و خدای بر همه چیز«4» قادر و و کیل است که کارها به او مفوّض باشد. و مورد آیت، حث‌ّ است رسول را- علیه السّلام- بر ادای رسالت و آن که التفات و اکتراث نکند با گفتار ایشان در محالی که می‌گویند«5»، تو بر سر کار خود باش که به ایشان و گفتار ایشان هیچ اعتبار نیست- الکلب ینبح و القوافل تعبر«6». أَم یَقُولُون‌َ افتَراه‌ُ، یا می‌گویند«7» اینکه قرآن فرا بافته تو است. و «ام» اینکه جایگاه معادله اینکه معنی است که از استفهام متضمّن است فی قوله: فَلَعَلَّک‌َ در آیت اوّل [و]«8» منقطعه است، [تو]«9» جواب ده بگوی که شما نیز بیاری مانند اینکه حدیث ده سورت فرو بافته«10» و بخوانی و بیاری، در خواهی هر کس را که توانی بدون«11» خدای از معبودان و همکاران خود را اگر راست می‌گویی در آن که ما معارضه اینکه قرآن خواهیم آوردن. و آیت متضمّن تحدّی است، و صورت تحدّی امر باشد و مراد تخجیل و تعجیز متحدّی«12». و در آیت دلیل است بر اعجاز قرآن و صحّت نبوّت رسول- علیه السّلام- برای آن که رسول ما- علیه السّلام- مردی بود از عرب من اعلاهم«13» و اشرفهم نسبا، در میان ایشان زاده و پرورده، و هرگز پیش استادی و مؤدّبی و معلّمی نرفته، و چیزی نیاموخته و کتابی نخوانده، و اینکه معنی تعاطی نکرده، و مردی امّی بود بر اصل ولادت مادر مانده، و چهل سال بر اینکه طریقت و سیرت می‌بود، آنگه بیامد و دعوی نبوّت کرد، از او معجز خواستند گفت: معجز من کلامی است از جنس کلام شما که شما دانی و ----------------------------------- (9- 8- 1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: گزاری. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل: عذاب. (4). همه نسخه بدلها: چیزی. (5). همه نسخه بدلها گفت. [.....]
(6). اساس: العیر، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (7). اساس: می‌گوید، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (10). آو، آج، بم، لب، آز: فرا بافته. (11). آو، آج، بم، لب، آز: برون. (12). همه نسخه بدلها باشد. (13). آو، بم: اعلامهم. صفحه : 236 شناسی الفاظ آن و معانی آن، و چون بشنوی گمان بری که مانند آن بتوانی گفتن، آنگه چون قصد کنی از شما متأتّی نشود. ایشان گفتند: اینکه ممکن باشد و ما فصحای عربیم و امرای کلامیم و زمام آن به دست ما است چنان که ما خواهیم بگردانیم گاه خطبه و گاه شعر و گاه مثال«1» از نظم و نثر بر حسب مراد ما، چون خواستند تا بگویند نتوانستند، اینکه دلیل اعجاز قرآن است. امّا آن که از چه وجه معجز است، مسلمانان خلاف کردند، بعضی گفتند: اعجاز او از فرط فصاحت است و آن که در درجه علیاست از فصاحت، و هیچ کلام«2» فصیح به اینکه پایه نرسد. و بعضی دگر گفتند«3»: وجه اعجاز در او اینکه اسلوب مخصوص است که با شعر نماند و با خطبه نماند و با هیچ نوع از انواع کلام نماند. بعضی دگر گفتند: از آن جا که متضمّن اخبار غایبان است. بعضی دگر گفتند: وجه اعجاز صرفه است، و آن که خدای تعالی صرف کرد عرب را از آن که مانند آن قرآن آرند، و سلب علم کرد از ایشان با آن که پیش از اینکه توانستند، و اینکه در باب اعجاز بلیغتر باشد، و مذهب محقّقان متأخّران اینکه است و سیّد مرتضی علم الهدی- رحمه اللّه علیه-«4» اینکه اختیار کرد و شرح و بسط اینکه اقاویل و وجوه او در کتب اصول مشروح است. رسول- علیه السّلام- بیامد [و گفت]«5»: اگر حوالت می‌کنی که اینکه کلام من است، شما از زمین منی و از جنس و قبیل و قبیله منی، اینکه را معارضه‌ای و مناقضه‌ای بیاری چنان که شعر را«6» با یکدیگر [168- ر]
معارضه و مناقضه آورده‌اند از: امرؤ القیس و عبید و لبید و طرفه و زهیر قدیما و حدیثا. چون نمی‌توانی [آوردن]«7»، و دانی که [نمی‌توانی، بدانی که]«8»: اینکه کلام خدای است که امّا«9» از فصاحت ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، مل، لب، آز: مثل. (2). آج، بم، لب، آز: کلامی. (3). آج، لب، آز که. (4). آو، آج، بم، لب، آز: قدس اللّه روحه. (8- 5). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها، بجز لب: شعرا. (7). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مل، افزوده شد. (9). مل: انّما. [.....]
صفحه : 237 بعضی اینکه کلام را نظم«1» داد که علم شما به آن جا نرسید«2» و نرسد. و امّا اگر شما را علمی بود به آن سلب کرد [و]«3» باز ستد، و علی الوجهین جمیعا معجز باشد. آنگه تمامی دلیل در دگر آیت بگفت: فَإِلَّم«4» فَاعلَمُوا، بدانی که اینکه به علم خدای است، انزال اینکه قرآن، یعنی خدای تعالی به کمال عالمی خود انزله کرد«5». نیز از روی تفکّر و اندیشه بدانی که بجز خدای خدایی نیست، چه اگر خدای دیگر بودی، خدای منفرد نبودی به مثل اینکه کلام، و چون روا بودی که [از]«6» جز او متأتّی بودی از شما نیز متأتّی بودی. و روا بود که وجه اتّصال آن باشد که، چون بدانستی که در وسع شما نیست که اینکه را معارضه آری، بدانی که نه اینکه کلام مخلوقان و محدثان است، لابد کلام خدای است به«7» خلاف خلقان، چون کلام خدای باشد دلیل صحّت نبوّت محمّد کند و دلیل صدق او در جمله دعاوی و مقالات، و از جمله«8» دعاوی یکی آن است که: لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، جز او خدایی نیست. فَهَل أَنتُم مُسلِمُون‌َ، شما به هیچ وجه اسلام نخواهی آوردن و گردن نهادن و انقیاد نمودن؟ آنگه گفت: اینان ایمان نیارند که اینان بس حریص و راغب شده‌اند بر زندگانی دنیا و بر زینت او، و هر کس که آن خواهد، ما آن از او دریغ نداریم، و جزای عمل او تمام دهیم، و هیچ نقصان نکنیم او را. قتاده گفت، معنی آن است که: هر کس که همّت او و قصارای کار او طلب دنیا باشد، ما از او دریغ نداریم، ما دنیا به او دهیم، او به دنیا مشغول شود، برای قیامت و زاد آن عملی نکند، فردا به قیامت او را ثوابی و جزایی نبود جز آن که در دنیا [به]«9» او رسیده باشد. و اگر وقتی کاری کند که صورت خیر و حسنه دارد، هم در دنیا عوض مکافات آن بدو دهیم تا فردا او را بر ما حقّی نباشد، و نه چنین باشد مؤمن برای ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب، آز: نظام. (2). اساس: رسید، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آج، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها: فان لم. (5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: انزال کرد. (9- 6). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (7). آو، آج، بم، لب، آز: بر. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل او. صفحه : 238 آن که حسنات او را یکی را ده و یکی را هفتصد«1» پاداشت می‌دهیم تا اندکی از آن در دنیا به او رسد و باقی ذخیره باشد برای قیامت، بیانش قول رسول- علیه السّلام- که او گفت: 2» من احسن فقد وقع اجره علی اللّه فی عاجل الدّنیا و آجل« الاخرة، گفت: هر که نیکویی کند، مزد او بر خدای واقع شود در عاجل دنیا و آجل آخرت. مفسّران و اهل علم خلاف کردند در آن که مراد به آیت کیست! بعضی گفتند: کافران‌اند، برای آن که مؤمن طالب دنیا و آخرت باشد، و ارادت آخرت غالب بود او را بر ارادت دنیا، بیان اینکه قوله: أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ لَیس‌َ لَهُم فِی الآخِرَةِ إِلَّا النّارُ- الایة. مجاهد گفت: اصحاب الرّیاءاند. ماتع«3» الاصبحی‌ّ گفت: در مدینه شدم مردی را دیدم که خلق بسیار بر او جمع شده بود و او حدیث می‌کرد از رسول- علیه السّلام- و مردم از او می‌شنیدند، گفتم: اینکه مرد کیست! گفتند: ابو هریره است. من پیش او بنشستم تا فارغ شد، و مردم برفتند. گفتم: من مردی غریبم، مرا حدیثی گو«4» از رسول- علیه السّلام- که تو از او شنیده باشی و یاد گرفته«5». گفت: همچنین کنم، حدیثی گویم تو را که از لب و دندان رسول شنیدم در اینکه خانه و جز من«6» نشنید، چه آن ساعت من با رسول بودم و کسی دیگر نبود. آنگه گفت: حدّثنی حبیبی رسول اللّه، اینکه بگفت و گریه بر او افتاد و ساعتی بگریست. دگر باره گفت: حدّثنی رسول اللّه، دگر باره گریه بر وی غالب شد. به بار سیم«7» چون نام رسول برد از هوش برفت و ساعتی همچنان بود، چون با هوش آمد گفت: مرا حدیث کرد که، روز قیامت باشد و خلایق را در زمین قیامت بدارند، حق تعالی خلقان را به حکومت خواند، و خلقان«8» در زانو افتاده چنان که متحاکمان باشند. اوّل گروه که ایشان را پیش خدای برند سه کس باشند: مردی که قرآن حفظ ----------------------------------- (1). مج، لب: هفصد. (2). اساس: الاجل، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (3). اساس: مسع، آو، آج، بم، مل، لب، آز: مانع، مج: ماتع، به قیاس با نسخه مج، تصحیح شد. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: کن. (5). همه نسخه بدلها و دانسته. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل کس. [.....]
(7). آج، بم: سیوم. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل را. صفحه : 239 کرده باشد، و مردی که او را در سبیل خدای کشته باشند، و مردی که او را مالی داده باشند«1» او بذل کرده باشد«2». صاحب قرآن را گوید: نه من تو را توفیق دادم تا قرآن بیاموختی و یاد گرفتی؟ گوید: بلی، خداوند و مولای من؟ گوید: چه کردی با آن«3»، چگونه عمل کردی بر آن! [168- پ]
گوید: بار خدایا؟ به آن قیام کردم اناء اللّیل و اطراف النّهار، حق تعالی گوید: بلی؟ کردی و لکن نه برای من کردی، برای آن کردی تا مردمان گویند: فلان قاری است، تو کردی و ایشان گفتند، و مقصود تو حاصل شد، تو را بر من حقّی نیست. آنگه صاحب مال را بیارند، حق تعالی گوید: نه من تو را مال بسیار دادم در دنیا؟ با آن مال چه کردی! گوید: بار خدایا؟ نفقه و صدقه کردم«4»، حق تعالی گوید: کردی، و لکن برای آن کردی تا مردمان گویند که: فلان جواد است و سخی است، تو کردی و ایشان گفتند، تو را نصیبی نیست پیش من. آنگاه بفرماید تا آن شهید را بیارند، گوید: نه من تو را قوّت و شجاعت و جرأت و دلیری دادم؟ چه کردی به آن در دنیا! گوید: بار خدایا؟ در سبیل تو جهاد کردم تا مرا بکشتند، گوید: کردی و لکن برای آن کردی تا بگویند که: فلان شجاع است، تو کردی و ایشان گفتند، و تو را بیش از آن«5» نصیبی نیست، آنگه بفرماید تا هر سه را به دوزخ برند. آنگه دست بر زانوی من زد رسول- علیه السّلام- و گفت: یا با هریره«6»؟ ایشان اوّل کس باشند که خدای تعالی دوزخ به ایشان بتابد. عقبة بن مسلم گفت: إبن ماتع اینکه حدیث کرد از ابو هریره، آنگاه اینکه آیت بر خواند: مَن کان‌َ یُرِیدُ الحَیاةَ الدُّنیا وَ زِینَتَها، الی قوله: ... وَ باطِل‌ٌ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ. آنگه حق تعالی گفت: آن که او زینت دنیا خواهد. و زینت بر وزن «فعله» باشد، و فعله، هیأت را بود، کالرّکبة و القعدة و الجلسة و المشیة، یقال: زانه یزینه زینا، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل: بوده باشد. (2). آو، بم، مل، مج آن را. (3). همه نسخه بدلها و. (4). همه نسخه بدلها: نفقه کردم و صدقه دادم. (5). همه نسخه بدلها: پیش من. (6). همه نسخه بدلها: بجز مل: ابا هریره. صفحه : 240 و نقیضه: شانه یشینه شینا. و البخس النّقصان، یقال: بخسه حقّه اذا نقصه، و هو یتعدّی الی مفعولین. آنگه گفت: أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ لَیس‌َ لَهُم فِی الآخِرَةِ إِلَّا النّارُ، ایشان آنان‌اند که ایشان را در آخرت جز دوزخ نبود. وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا، آنچه کرده باشند«1» در دنیا محبط بود ایشان را، یعنی واقع بود بر وجهی که بر او هیچ ثواب نباشد از آن جا که علی خلاف ما امر به ایقاع«2» کرده باشند«3»، و چون چنین بود وقوعی«4» ندارد و بر آن استحقاق ثوابی نبود. آنگه آن را بر توسّع حبوط خواند، و اینکه«5» تفسیر هر لفظی است«6» در قرآن و اخبار آید که احباط باشد یا آنچه معنی احباط دارد، و آنچه کرده باشند باطل بود از اینکه وجه که گفتیم نه از طریق احباط، که ما بطلان احباط در اینکه مجموع بیان کردیم چند جایگاه- و اللّه ولی‌ّ التّوفیق.

[سوره هود (11): آیات 17 تا 49]

[اشاره]


أَ فَمَن کان‌َ عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّه‌ِ وَ یَتلُوه‌ُ شاهِدٌ مِنه‌ُ وَ مِن قَبلِه‌ِ کِتاب‌ُ مُوسی إِماماً وَ رَحمَةً أُولئِک‌َ یُؤمِنُون‌َ بِه‌ِ وَ مَن یَکفُر بِه‌ِ مِن‌َ الأَحزاب‌ِ فَالنّارُ مَوعِدُه‌ُ فَلا تَک‌ُ فِی مِریَةٍ مِنه‌ُ إِنَّه‌ُ الحَق‌ُّ مِن رَبِّک‌َ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یُؤمِنُون‌َ (17) وَ مَن أَظلَم‌ُ مِمَّن‌ِ افتَری عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً أُولئِک‌َ یُعرَضُون‌َ عَلی رَبِّهِم وَ یَقُول‌ُ الأَشهادُ هؤُلاءِ الَّذِین‌َ کَذَبُوا عَلی رَبِّهِم أَلا لَعنَةُ اللّه‌ِ عَلَی الظّالِمِین‌َ (18) الَّذِین‌َ یَصُدُّون‌َ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ یَبغُونَها عِوَجاً وَ هُم بِالآخِرَةِ هُم کافِرُون‌َ (19) أُولئِک‌َ لَم یَکُونُوا مُعجِزِین‌َ فِی الأَرض‌ِ وَ ما کان‌َ لَهُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ مِن أَولِیاءَ یُضاعَف‌ُ لَهُم‌ُ العَذاب‌ُ ما کانُوا یَستَطِیعُون‌َ السَّمع‌َ وَ ما کانُوا یُبصِرُون‌َ (20) أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم وَ ضَل‌َّ عَنهُم ما کانُوا یَفتَرُون‌َ (21) لا جَرَم‌َ أَنَّهُم فِی الآخِرَةِ هُم‌ُ الأَخسَرُون‌َ (22) إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ وَ أَخبَتُوا إِلی رَبِّهِم أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ هُم فِیها خالِدُون‌َ (23) مَثَل‌ُ الفَرِیقَین‌ِ کَالأَعمی وَ الأَصَم‌ِّ وَ البَصِیرِ وَ السَّمِیع‌ِ هَل یَستَوِیان‌ِ مَثَلاً أَ فَلا تَذَکَّرُون‌َ (24) وَ لَقَد أَرسَلنا نُوحاً إِلی قَومِه‌ِ إِنِّی لَکُم نَذِیرٌ مُبِین‌ٌ (25) أَن لا تَعبُدُوا إِلاَّ اللّه‌َ إِنِّی أَخاف‌ُ عَلَیکُم عَذاب‌َ یَوم‌ٍ أَلِیم‌ٍ (26) فَقال‌َ المَلَأُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن قَومِه‌ِ ما نَراک‌َ إِلاّ بَشَراً مِثلَنا وَ ما نَراک‌َ اتَّبَعَک‌َ إِلاَّ الَّذِین‌َ هُم أَراذِلُنا بادِی‌َ الرَّأی‌ِ وَ ما نَری لَکُم عَلَینا مِن فَضل‌ٍ بَل نَظُنُّکُم کاذِبِین‌َ (27) قال‌َ یا قَوم‌ِ أَ رَأَیتُم إِن کُنت‌ُ عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی وَ آتانِی رَحمَةً مِن عِندِه‌ِ فَعُمِّیَت عَلَیکُم أَ نُلزِمُکُمُوها وَ أَنتُم لَها کارِهُون‌َ (28) وَ یا قَوم‌ِ لا أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ مالاً إِن أَجرِی‌َ إِلاّ عَلَی اللّه‌ِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِین‌َ آمَنُوا إِنَّهُم مُلاقُوا رَبِّهِم وَ لکِنِّی أَراکُم قَوماً تَجهَلُون‌َ (29) وَ یا قَوم‌ِ مَن یَنصُرُنِی مِن‌َ اللّه‌ِ إِن طَرَدتُهُم أَ فَلا تَذَکَّرُون‌َ (30) وَ لا أَقُول‌ُ لَکُم عِندِی خَزائِن‌ُ اللّه‌ِ وَ لا أَعلَم‌ُ الغَیب‌َ وَ لا أَقُول‌ُ إِنِّی مَلَک‌ٌ وَ لا أَقُول‌ُ لِلَّذِین‌َ تَزدَرِی أَعیُنُکُم لَن یُؤتِیَهُم‌ُ اللّه‌ُ خَیراً اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِما فِی أَنفُسِهِم إِنِّی إِذاً لَمِن‌َ الظّالِمِین‌َ (31) قالُوا یا نُوح‌ُ قَد جادَلتَنا فَأَکثَرت‌َ جِدالَنا فَأتِنا بِما تَعِدُنا إِن کُنت‌َ مِن‌َ الصّادِقِین‌َ (32) قال‌َ إِنَّما یَأتِیکُم بِه‌ِ اللّه‌ُ إِن شاءَ وَ ما أَنتُم بِمُعجِزِین‌َ (33) وَ لا یَنفَعُکُم نُصحِی إِن أَرَدت‌ُ أَن أَنصَح‌َ لَکُم إِن کان‌َ اللّه‌ُ یُرِیدُ أَن یُغوِیَکُم هُوَ رَبُّکُم وَ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ (34) أَم یَقُولُون‌َ افتَراه‌ُ قُل إِن‌ِ افتَرَیتُه‌ُ فَعَلَی‌َّ إِجرامِی وَ أَنَا بَرِی‌ءٌ مِمّا تُجرِمُون‌َ (35) وَ أُوحِی‌َ إِلی نُوح‌ٍ أَنَّه‌ُ لَن یُؤمِن‌َ مِن قَومِک‌َ إِلاّ مَن قَد آمَن‌َ فَلا تَبتَئِس بِما کانُوا یَفعَلُون‌َ (36) وَ اصنَع‌ِ الفُلک‌َ بِأَعیُنِنا وَ وَحیِنا وَ لا تُخاطِبنِی فِی الَّذِین‌َ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُغرَقُون‌َ (37) وَ یَصنَع‌ُ الفُلک‌َ وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیه‌ِ مَلَأٌ مِن قَومِه‌ِ سَخِرُوا مِنه‌ُ قال‌َ إِن تَسخَرُوا مِنّا فَإِنّا نَسخَرُ مِنکُم کَما تَسخَرُون‌َ (38) فَسَوف‌َ تَعلَمُون‌َ مَن یَأتِیه‌ِ عَذاب‌ٌ یُخزِیه‌ِ وَ یَحِل‌ُّ عَلَیه‌ِ عَذاب‌ٌ مُقِیم‌ٌ (39) حَتّی إِذا جاءَ أَمرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلنَا احمِل فِیها مِن کُل‌ٍّ زَوجَین‌ِ اثنَین‌ِ وَ أَهلَک‌َ إِلاّ مَن سَبَق‌َ عَلَیه‌ِ القَول‌ُ وَ مَن آمَن‌َ وَ ما آمَن‌َ مَعَه‌ُ إِلاّ قَلِیل‌ٌ (40) وَ قال‌َ ارکَبُوا فِیها بِسم‌ِ اللّه‌ِ مَجراها وَ مُرساها إِن‌َّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (41) وَ هِی‌َ تَجرِی بِهِم فِی مَوج‌ٍ کَالجِبال‌ِ وَ نادی نُوح‌ٌ ابنَه‌ُ وَ کان‌َ فِی مَعزِل‌ٍ یا بُنَی‌َّ ارکَب مَعَنا وَ لا تَکُن مَع‌َ الکافِرِین‌َ (42) قال‌َ سَآوِی إِلی جَبَل‌ٍ یَعصِمُنِی مِن‌َ الماءِ قال‌َ لا عاصِم‌َ الیَوم‌َ مِن أَمرِ اللّه‌ِ إِلاّ مَن رَحِم‌َ وَ حال‌َ بَینَهُمَا المَوج‌ُ فَکان‌َ مِن‌َ المُغرَقِین‌َ (43) وَ قِیل‌َ یا أَرض‌ُ ابلَعِی ماءَک‌ِ وَ یا سَماءُ أَقلِعِی وَ غِیض‌َ الماءُ وَ قُضِی‌َ الأَمرُ وَ استَوَت عَلَی الجُودِی‌ِّ وَ قِیل‌َ بُعداً لِلقَوم‌ِ الظّالِمِین‌َ (44) وَ نادی نُوح‌ٌ رَبَّه‌ُ فَقال‌َ رَب‌ِّ إِن‌َّ ابنِی مِن أَهلِی وَ إِن‌َّ وَعدَک‌َ الحَق‌ُّ وَ أَنت‌َ أَحکَم‌ُ الحاکِمِین‌َ (45) قال‌َ یا نُوح‌ُ إِنَّه‌ُ لَیس‌َ مِن أَهلِک‌َ إِنَّه‌ُ عَمَل‌ٌ غَیرُ صالِح‌ٍ فَلا تَسئَلن‌ِ ما لَیس‌َ لَک‌َ بِه‌ِ عِلم‌ٌ إِنِّی أَعِظُک‌َ أَن تَکُون‌َ مِن‌َ الجاهِلِین‌َ (46) قال‌َ رَب‌ِّ إِنِّی أَعُوذُ بِک‌َ أَن أَسئَلَک‌َ ما لَیس‌َ لِی بِه‌ِ عِلم‌ٌ وَ إِلاّ تَغفِر لِی وَ تَرحَمنِی أَکُن مِن‌َ الخاسِرِین‌َ (47) قِیل‌َ یا نُوح‌ُ اهبِط بِسَلام‌ٍ مِنّا وَ بَرَکات‌ٍ عَلَیک‌َ وَ عَلی أُمَم‌ٍ مِمَّن مَعَک‌َ وَ أُمَم‌ٌ سَنُمَتِّعُهُم ثُم‌َّ یَمَسُّهُم مِنّا عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (48) تِلک‌َ مِن أَنباءِ الغَیب‌ِ نُوحِیها إِلَیک‌َ ما کُنت‌َ تَعلَمُها أَنت‌َ وَ لا قَومُک‌َ مِن قَبل‌ِ هذا فَاصبِر إِن‌َّ العاقِبَةَ لِلمُتَّقِین‌َ (49) [169- ر]

[ترجمه]

‌آن کس که باشد بر حجّتی از خدایش و از پس او می‌رود گواهی«7» هم از او و از پیش اینکه کتاب توریت موسی پیش روی و رحمتی! ایشان ایمان دارند به آن و هر که کافر شود به آن از جماعت، دوزخ وعده گاه او«8»، مباش در شک، از آن که آن حق‌ّ است از خدای تو و لکن بیشتر مردمان ایمان ندارند«9». و کیست ستمکارتر از آن کس که فرو بافد«10» بر خدای دروغی، ایشان [را]«11» عرض کنند«12» بر ----------------------------------- (3- 1). اساس: باشد، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (2). آج، لب، آز: ابقاع. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: وقوع. (5). اساس: اینکه هر، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، «هر» زاید می‌نماید و حذف شد. (6). همه نسخه بدلها: که. (7). اساس: گواهم، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. [.....]
(8). آو، آج، بم، لب: اوست. (9). آو، آج، بم، مج، لب: ایمان نمی‌آرند. (10). آو، آج، بم، لب، فرابافد. (11). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. (12). آو، بم، مج: عرضه کنند، آج، لب: عرضه دارند. صفحه : 241 خدایشان، و گویند گواهان: اینان آنانند که دروغ گفتند بر خدایشان، لعنت خدای بر ستمکاران باد. آنان که باز دارند از راه خدای و جویند آن را کژی«1» و ایشان به قیامت کافر باشند. [169- پ]
ایشان نبودند عاجز کننده در زمین و نبود ایشان را بیرون از خدای«2» از دوستانی حمایت کنندگانی مضاعف کنند ایشان را عذاب، نمی‌توانستند شنیدن و نمی‌دیدند. ایشان آنانند که زیان کردند خود را«3» و گم شد از ایشان آن دروغ که می‌گفتند. هر آینه که ایشان در آخرت زیانکارتر باشند«4». آنان که بگرویدند و کردار نکو کردند و تواضع کنند«5» با خدایشان، ایشان اهل بهشت‌اند، ایشان در آن جا همیشه باشند. مثل دو گروه چون نابینا است و کر و بینا و شنوا، راست باشند ایشان از روی مثل، اندیشه نمی‌کنید! بفرستادیم ما نوح را به قومش که من شما را ترساننده‌ام بیان کرده«6». [170- ر]
که مه پرستی«7» مگر خدای را که من می‌ترسم بر شما«8» عذاب روزی دردناک. ----------------------------------- (1). آج: کچی، لب: کنجی. (2). آو، آج، بم، لب: را از فرود خدای. (3). آو، آج، بم، لب: به تنهای خود. (4). اساس: باشد، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (5). آو، آج، بم، مج، لب: تواضع کردند. (6). آو، آج، بم، لب: روشن، مج: بیان کن. (7). مه پرستی/ مپرستی. (8). آج، مج، لب از. صفحه : 242 گفتند اشراف قوم او آنان که کافرند«1» از قومش: ما نمی‌بینیم تو را مگر آدمی مانند ما، و ما نمی‌بینیم که پسر و شد«2» تو را مگر آنان که ایشان فرومایگان [ما]«3» اند به اوّل رأی، [و]«4» نمی‌بینیم شما را بر ما از فزونیی، بل می‌پنداریم شما را دروغزن«5». گفت ای قوم دیدی اگر من باشم بر حجّت«6» از خدای من، و بدهد«7» مرا رحمتی از نزدیک او، پوشیده شده است بر شما، الزام کنیم شما را و شما آن را ناخواهنده«8» باشی. [170- پ]
ای قوم نمی‌خواهم از شما بر آن مالی«9» نیست مزد من مگر بر خدای، و نیستم من براننده آنان که ایمان آرند«10» که ایشان ببینند [ه]«11» ثواب خدای باشند، و لکن من بینم«12» شما را گروهی نادان. ای قوم که یاری می‌کند مرا از خدای، اگر برانم ایشان را اندیشه نمی‌کنی؟ و نمی‌گویم شما را که نزدیک من است خزانه‌های«13» خدای، و ندانم ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: کافر بودند. [.....]
(2). آو، آج، بم، مل: پیرو شدند. (11- 4- 3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (5). آو، آج، بم، لب: دروغزنان. (6). آو، آج، بم: حجّتی. (7). آو، آج، بم، لب: آید. (8). آو، آج، بم، لب: کاره. (9). آو، آج، بم: خواسته. (10). آو، آج، بم، لب: آوردند. (12). اساس: خزانهای/ خزانه‌های، آو، آج، بم، مج، لب: خزینها/ خزینه‌ها. (13). آو، آج، بم، لب: می‌بینم. صفحه : 243 غیب، و نمی‌گویم که من فریشته‌ام و نگویم آنان را که حقیر می‌دارند چشمهای شما، ندهد ایشان را خدای نیکی، خدای داناتر به آنچه در دلهای ایشان است که من آنگه از جمله بیدادکاران باشم. [171- ر]
گفتند، ای نوح؟ با ما جدل کردی و بسیار بکردی جنگ با ما، بیار به ما از آنچه وعده می‌دهی ما را اگر تو از جمله راستگویانی. گفت خود آرد به شما آن خدای«1» اگر خواهد، و نیستی شما عاجز کننده«2». سود ندارد شما را نصیحت من اگر من خواهم که به آن نصیحت کنم شما«3»، اگر خدای خواهد که نومید کند شما را، او خدای شماست و با او«4» برند شما را. یا می‌گویند فرو بافت«5» آن را، بگو اگر فرو بافتم«6» آن را بر من است«7» گناه من، و من بیزارم از آنچه گناه می‌کنی شما. وحی کردند به نوح که ایمان نیارند«8» از قوم تو مگر آنان«9» که ایمان آوردند«10»، در سختی مباش از آنچه ایشان می‌کنند. [171- پ]
بکن کشتی به چشم ما و وحی ما و خطاب مکن با من در آنان که ظلم کردند که ایشان را غرق خواهند کردن«11». ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، مج، لب: شما به آن خدای. (2). آج، لب من. (3). آو، آج، بم، مج را. (4). آو، بم: وا او. [.....]
(5). آو، آج، بم، لب: فرا بافت. (6). آو، آج، بم، لب: فرابافم. (7). آو، آج، بم: ور من بود. (8). آو، بم: نیارد. (9). آو، آج، بم، لب: آن که. (10). آو، آج، بم، لب: ایمان آورد. (11). آو، آج، بم، لب: غرقه خواهند کرد. صفحه : 244 و می‌کرد کشتی و هر گه بگذشت«1» بر او گروهی از قوم او، فسوس داشتند«2» از او، گفت: اگر فسوس داری«3» از ما، ما فسوس داریم از شما چنان که فسوس داری«4». زود بود که بدانی هر که که«5» آید بدو عذابی«6»، هلاک کند او را، و حلال شود بر او عذابی ایستاده. تا آنگه که آمد فرمان ما و بر جوشید تنور، گفتیم ما: بر گیر«7» در آن جا از هر دو جفت دو را و اهلت را الّا آنان که سابق شد بر او«8» گفتار، و آن که ایمان آورد و ایمان نیاورد با او مگر اندک. «9» و گفت: در نشینی در«10» کشتی به نام خدای راننده و استوار کننده«11» که خدای من آمرزگار و بخشاینده است [172- ر]. و آن«12» می‌رفت با ایشان در موجی چون کوهها، و آواز داد نوح پسرش را- و بود در دوری- ای پسرک من؟ در نشین با ما«13» در کشتی و مباش با کافران. گفت باز شوم«14» با کوهی که نگاه ----------------------------------- (1). آج، لب: هر گه که بگذشتند. (2). آو، آج، بم، لب: فسوس می‌داشتند. (3). آو، بم: می‌داری. (4). آو، بم، لب: شما فسوس می‌داری. (5). آو، آج، بم، مج، لب: هر که. (6). آو، آج، بم، لب ایستاده. (7). اساس: برگیریم، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. [.....]
(8). آو، بم: براشان. (9). اساس: مجریها، به قیاس با متن قرآن مجید، تصحیح شد. (10). آو، آج، بم، لب آن. (11). آو، بم: براننده آن، آج، لب: برآرنده. (12). آو، آج، بم، لب کشتی. (13). آو، بم: و اما. (14). آو، آج، بم، لب: پناه دهم. صفحه : 245 دارد مرا از آب، گفت باز دارنده نیست امروز از فرمان خدای الّا آن را که او ببخشاید و بازداشت میان ایشان موج و بود از جمله غرق شدگان. و گفتند: ای زمین فرو بر آبت را، و ای آسمانها بازگیر و فرو بردند آب و باز گزاردند کار، و راست شد بر«1» کوه جودی، و گفتند هلاک باد گروه بیداد کاران را. [172- ر]
آواز داد نوح خدایش را، گفت ای خدای من، پسر من است از اهل من، و وعده تو راست است، و تو حاکمتر حاکمانی. گفت ای نوح او نیست از اهل تو که او را کاری است نه نیک، مخواه از من آنچه نیست تو را به آن دانشی، من پند می‌دهم تو را که باشی از جمله جاهلان؟ گفت: خدای من؟ که من پناه با تو می‌دهم که خواهم از تو آنچه نیست مرا به آن دانشی و الّا نیامرزی مرا و نبخشایی بر من، باشم از جمله زیانکاران. [173- ر]
گفتند: ای نوح فرو شو«2» به سلامت از ما و برکتها«3» بر تو و بر جماعاتی از آنان که با تواند و گروهانی«4» که ما ایشان را ممتّع کنیم پس برسد به ایشان از ما عذابی دردناک. آن از اخبار غیب است، وحی می‌کنیم آن را به تو«5»، ----------------------------------- (1). آو، بم: ور. (2). آج، بم، لب: برو. (3). آج، بم، لب: برکتهای ما. (4). آج، لب، گروهان. (5). آج، لب: بر تو. صفحه : 246 تو ندانستی آن را تو و نه قوم تو از پیش اینکه، صبر کن که عاقبت متّقیان«1» راست. قوله [تعالی]«2»: أَ فَمَن کان‌َ عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّه‌ِ- الآیة، حق تعالی در اینکه آیت استفهام کرد بر سبیل تقریر، گفت«3»: أَ فَمَن کان‌َ عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّه‌ِ، گفت: آن کس که او بر بیّنت و حجّت و بیان باشد از خدای تعالی، یعنی رسول- علیه السّلام. وَ یَتلُوه‌ُ شاهِدٌ مِنه‌ُ، و بر پی او می‌رود گواهی هم از او. مفسّران خلاف نکردند«4» در آن که آن کس که بر بیّنت، رسول است- علیه السّلام- و انّما خلاف در شاهد کردند. عبد اللّه عبّاس و علقمه و ابراهیم نخعی و مجاهد و ضحّاک و ابو صالح و ابو العالیه و عکرمه گفتند: مراد جبریل است- علیه السّلام. بعضی دگر گفتند [و آن حسن و قتاده‌اند که: مراد زبان رسول است- علیه السّلام. بعضی گفتند]«5»: مراد صورت رسول است و شمایل او، برای آن که هر کس که رسول را دید- صلّی اللّه علیه و آله-«6» گواهی داد که: او رسول خدای است که جاحد و معاند نبود، چه صورت و شمایل او گواهی داد بر نبوّت او، و اینکه بر سبیل توسّع باشد. حسین بن الفضل گفت: اینکه شاهد، قرآن است و نظم و اعجاز او. و إبن جریج و مجاهد گفتند: فریشته بود که او را نگاه داشتی و تأیید و تسدید«7» او کردی. بعضی دگر گفتند: مراد رسول است- علیه السّلام. و اینکه اقوال اگر چه حوالت است بر مفسّران، اقوالی مضطرب و فاسداند«8» برای آن که مخالف ظاهر است، چه حق تعالی گفت: وَ یَتلُوه‌ُ شاهِدٌ مِنه‌ُ، گفت: از پی او می‌رود گواهی هم از او. در اینکه معنی سه چیز اعتبار باید کردن، یکی: تلو«9» و تباعت، و دوم: گوای«10» [و]«11» شهادت و صحّت معنی او، سیم«12»: لفظ منه، و آن که کنایت راجع لا بدّ با رسول است، و هر قول که ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: پرهیزگاران. (2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]
(3). آج، بم، لب، آز عاقبت مر پرهیزگاران را بود. (4). همه نسخه بدلها، بجز لب: خلاف کردند. (11- 5). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (6). مج: و علی آله و اصحابه و سلّم. (7). لب، مل: تشدید. (8). آو، بم، مل، مج: ناسدید، آج، لب، آز: ناسدید است. (9). آو، آج، بم، آز: یتلو. (10). همه نسخه بدلها: گواهی. (12). آج، بم، مج، لب: سیوم. صفحه : 247 ایشان گفتند مناقض ظاهر قرآن است. امّا آن که گفت: مراد جبریل است یا فریشته‌ای که او را تأیید کردی، اینکه قول منتقض است بقوله تعالی: مِنه‌ُ، از او. و جبریل و آن فریشته از او نباشد، چه ایشان قبیلی دیگراند و رسول- علیه السّلام- قبیلی دیگر. و امّا قول آن کس که گفت: [مراد قرآن است، منتقض باشد به یَتلُوه‌ُ و به مِنه‌ُ، برای آن که قرآن از رسول نیست و نیز پسر و او نباشد، بل رسول- علیه السّلام- پسر و او باشد]«1». [امّا قول آن کس که گفت]«2»: مراد زبان رسول است، منتقض باشد به یَتلُوه‌ُ و شاهِدٌ، برای آن که زبان او تبع او نباشد، و نیز گوای«3» را نشاید«4»، که زبان مرد گواه مرد نباشد بر صحت دعوی او. و امّا قول آن کس که گفت: مراد رسول است، خارج است از آن که«5» کلام را معنی بود [چه]«6» منتقض«7» است به یَتلُوه‌ُ و به شاهِدٌ و به مِنه‌ُ، به هر سه منتقض است. و انّما معتمد آن است که، روایت کرده‌اند به اسانید«8» مخالف و مؤالف که: مراد به صاحب «بیّنت»، رسول است- صلّی اللّه علیه و آله- و به «شاهد»، امیر المؤمنین علی- علیه السّلام. دلیل بر اینکه، آن است که: ظاهر را و معنی را و نظم را با اینکه قول خلل نیست، و با آن اقوال خللها است- چنان که گفتیم. امّا اخبار من طریق العامّه: ثعلبی امام اصحاب الحدیث در تفسیر بیارد به اسناد از کلبی از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس«9»، گفت: أَ فَمَن کان‌َ عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّه‌ِ، رسول اللّه، وَ یَتلُوه‌ُ شاهِدٌ مِنه‌ُ علی‌ّ بن ابی طالب. هم او آورد به اسناد از حبیب بن یسار از«10» زاذان«11»، گفت: از امیر المؤمنین«12» شنیدم که می‌گفت: و الّذی فلق الحبّة و برأ النّسمة ----------------------------------- (6- 2- 1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها، بجز مج: گواهی. (4). آو، آج، بم، مل، لب: بنشاید. (5). اساس: دلیل، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (7). اساس: متصل، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. [.....]
(8). همه نسخه بدلها مختلف. (9). همه نسخه بدلها که. (10). همه نسخه بدلها: عن. (11). آو، آج، بم، مل: رادان، مج: زادان، لب، آز: راوان. (12). آج، بم، لب، آز علی. 1»2»3» صفحه : 248 الله لو ثنیت لی وسادة، او قال کسرت فاجلست علیها« لحکمت بین اهل التّوریت بتوریتهم و اهل الانجیل بانجیلهم، و اهل الزّبور بزبورهم، و اهل القران بقرآنهم، و الّذی [371- پ]
فلق الحبّة و برأ النّسمة ما من رجل من قریش جرت علیه المواسی، الّا و انا اعرف له [ایة]« تسوقه الی جنّة او تقوده الی نار«. فقام رجل فقال: ما ایتک یا امیر المؤمنین الّتی نزلت فیک! قال: أَ فَمَن کان‌َ عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّه‌ِ وَ یَتلُوه‌ُ شاهِدٌ مِنه‌ُ ، گفت: به آن خدای که در زیر زمین دانه شکافد و در رحم صورت نگارد که اگر مخدّه‌ای دولا«4» بکنند، یا برگردانند و مرا بر آن جا نشانند، حکم بکنم اهل توریت را به توریت، و اهل انجیل را به انجیل، و اهل زبور را به زبور، و اهل قرآن را به قرآن، به آن خدای که در زیر زمین دانه شکافد و در رحم صورت نگارد که هیچ مرد نیست از قریش که استره بر سر او برود و الّا من دانم در حق‌ّ او آیتی که او را به بهشت برد یا به دوزخ. مردی برخاست و گفت: آیت تو کدام است یا امیر المؤمنین؟ گفت- علیه السّلام: أَ فَمَن کان‌َ عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّه‌ِ وَ یَتلُوه‌ُ شاهِدٌ مِنه‌ُ ، رسول خدای است«5» که او بر بیّنت است، و من آن گواهم که از او ام و پسر و اوام. و در کتاب فصیح الخطب«6» [بیارد]«7» به اسناد که: یک روز امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت: بر منبر کوفه: سلونی قبل ان تفقدونی فان‌ّ العلم یفیض بین جنبی‌ّ فیضا لو وجد مستفاضا الا و انّکم لن تسألونی عن فئة باغیة و اخری هادیة الّا اخبرتکم بهادیها و باغیها و سائقها و قائدها الی یوم القیامة، گفت: بپرسی مرا از پیش آن که مرا نیابی، که علم از میان پهلوهای من موج می‌زند اگر راه یابد، و الا«8» مرا نپرسی از هیچ گروهی باغی و دیگری هادی، و الا خبر دهم شما را به هادی ایشان و باغی ایشان و سایق ایشان و قاید ایشان تا به روز قیامت. إبن الکوّا بر پای خاست، گفت: ما ادّعی مثله نبی‌ّ و لا وصی‌ّ، چنین دعوی هیچ پیغامبر نکرد و هیچ وصی‌ّ پیغامبر. امیر المؤمنین گفت: ----------------------------------- (1). آج، بم، لب، آز: علیه. (2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها، بجز مج: الی النّار. (4). آو، آج، بم، آز: دو تا. (5). آو، آج، بم، لب، آز: خدا گفت. (6). آو، آج، بم، مل، آز: فصیح الخطیب. (7). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: الاو. صفحه : 249 [غرض تو علم نیست، تعنّت است، گفت: دستور باش تا سؤال کنم! گفت]«1»: سل تفقّها و لا تسأل تعنّتا ، چیزی که پرسی بر سبیل تفقّه بپرس و بر سبیل تعنّت مپرس. و سل عما یعنیک، و چیزی بپرس که تو را به کار آید، گفت: جز چیزی نمی‌پرسم که مرا به کار است«2»، گفت: بپرس. گفت: اخبرنی ما ... الذّارِیات‌ِ ذَرواً!«3» قال: تلک الرّیاح. خبر ده مرا از ذاریات، گفت: بادهاست، گفت: ... فَالحامِلات‌ِ وِقراً«4» چیست! گفت: ابر است، گفت: ... فَالجارِیات‌ِ یُسراً«5» [چیست!]«6» گفت: کشتیهاست، گفت: فَالمُقَسِّمات‌ِ أَمراً«7» که اند! گفت: فریشتگان‌اند. گفت: خبر ده مرا از بیت المعمور، گفت: خانه‌ای است در آسمان هر روز هفتاد هزار فریشته در او شوند که تا قیامت نوبت به اوّلینان نرسد. گفت: مرا خبر ده از ذو القرنین تا پیغامبر بود یا پادشاه! گفت: نه پیغامبر بود نه پادشاه، و لکن بنده صالح بود، خدای را دوست داشت و خدای او را«8»، و برای خدای خلقان را نصیحت کرد. گفت: خبر ده مرا از قرنهای او تا زر بود یا سیم! گفت: نه زر بود نه سیم، و لکن او بیامد و قومش را با خدای خواند، بر یک جانب سرش بزدند برفت، دگر باره باز آمد و قوم را دعوت کرد، بر دگر جانبش بزدند، و در میان شما ماننده‌ای هست او را. گفت: مرا خبر ده تا اینکه آیت در حق‌ّ که انزله«9» کرده بود که گفت: أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ بَدَّلُوا نِعمَت‌َ اللّه‌ِ کُفراً ... «10» ، گفت: هما الافجران من قریش بنو امیّة و بنو المغیرة ، گفت: آن دو قبیله فاسق‌اند از قریش یکی بنو امیّه و دیگر بنو المغیره. گفت: خبر ده مرا من قوله تعالی: قُل هَل نُنَبِّئُکُم بِالأَخسَرِین‌َ أَعمالًا«11»، گفت: اهل حروراءاند«12»، یعنی خارجیان. ----------------------------------- (6- 1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: به کار آید. (3). سوره ذاریات (51) آیه 1. (4). سوره ذاریات (51) آیه 2. (5). سوره ذاریات (51) آیه 3. (7). سوره ذاریات (51) آیه 4. (8). همه نسخه بدلها دوست داشت. (9). آو، آج، بم، آز: انزال. (10). سوره ابراهیم (14) آیه 28. (11). سوره کهف (18) آیه 103. (12). آو، آج، بم، آز: حروفند، مل: جبرویزید، مج: حروراند. صفحه : 250 گفت: خبر ده مرا از مجرّة، قال:1»2» اشراج« السّماء و منها« هبط الماء المنهمر. گفت: خبر ده مر از قوس«3» قزح، گفت: قزح مگو که آن نام دیو است، و قل قوس اللّه و هی امان من الغرق، گفت: آن را قوس قزح مگو که قزح نام دیو است، قوس خدای گو آن را، و آن امان است از غرق. گفت: مرا خبر ده از انمحاق قمر، اینکه آیت [بر خواند]«4»: وَ جَعَلنَا اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ آیَتَین‌ِ فَمَحَونا آیَةَ اللَّیل‌ِ وَ جَعَلنا آیَةَ النَّهارِ مُبصِرَةً «5». قال: اخبرنی عن اصحاب رسول اللّه، مرا خبر ده از اصحاب رسول. گفت: از کدام اصحاب خبر دهم تو را! گفت: از عبد اللّه مسعود. گفت: قرء القرآن ثم‌ّ وقف عنده، قرآن بخواند و بنزدیک قرآن باستاد«6». گفت: اخبرنی عن ابی ذرّ، گفت: خبر ده مرا از أبو ذر، گفت: عالم شحیح علی علمه، عالمی بود بخیل بر علم خود، یعنی علم جز به اهل نیاموختی. گفت«7»: خبر ده مرا [174- ر]
از سلمان، گفت: ادرک علم الاوّل و الاخر و هو بحر لا ینزح و من لک بلقمان الحکیم و هو منّا اهل البیت ، گفت: سلمان علم اوّل و آخر دریافت، و او دریایی است که بنه رسد«8» و که ضمان کند تو را به لقمان حکیم، یعنی او مثل لقمان حکیم است، و او از ماست اهل البیت. گفت: مرا خبر ده از حذیفة بن الیمان، گفت: 9» کان عرّافا بالمنافقین و سأل رسول اللّه- صلّی اللّه علیه- عن المعضلات و ان سألتموه وجدتموه بها خبیرا« ، گفت: منافقان را نیک شناخت و رسول را پرسید از مشکلات، و اگر بپرسی او را به آن عالم یابی. گفت: مرا خبر ده از عمّار یاسر، گفت: خالط الاسلام لحمه و دمه و هو محرّم علی النّار ، گفت: ایمان با گوشت و خون او آمیخته شده است، و او حرام است بر ----------------------------------- (1). مل: ابراح. (2). آو، آج، بم، لب، آز: السّماء منها. (3). آج، آز و. (4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. [.....]
(5). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 12، همه نسخه بدلها، بجز مج الایة. (6). مل، مج: بایستاد. (7). آو هذا. (8). بنه رسد/ بنرسد. (9). آج، لب، آز: خبیرا بها. صفحه : 251 دوزخ، کیف ما زال الحق‌ّ زال معه، هر کجا حق یافتی«1» او را با حق رفتی. گفت: اخبرنی عن نفسک، مرا از خود خبر ده، گفت: قال اللّه تعالی: فَلا تُزَکُّوا أَنفُسَکُم ...«2»، خدای تعالی گفت: خویشتن را تزکیه مکنی، و لکن هم او گفت: وَ أَمّا بِنِعمَةِ رَبِّک‌َ فَحَدِّث«3»، به نعمت خدای حدیث کن«4»، کنت اوّل داخل و آخر خارج و کنت اذا سألت اعطیت و اذا سکت‌ّ ابتدیت و بین جوانحی علم جم‌ّ، گفت: اوّل داخل من بودمی و آخر خارج من بودمی، و چون بخواستمی بدادندی، و چون نخواستیم ابتدا کردندی، و میان پهلوهای من علمی بسیار هست. گفت: از قرآن در حق‌ّ تو چه آمد! گفت: در سورت هود نمی‌خوانی: أَ فَمَن کان‌َ عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّه‌ِ وَ یَتلُوه‌ُ شاهِدٌ مِنه‌ُ، آن که بر بیّنت بود از خدای تعالی رسول بود، و من آن گواهم که از اویم و در پی اویم. إبن الکوّا گفت: و حقّک لا اتّبعت احدا بعدک، به حق‌ّ تو که از پی«5» کس نروم مگر از پی تو، و اخبار در اینکه معنی بسیار است من طریق الخاصّة و العامّة. وَ مِن قَبلِه‌ِ، و از پیش او، ضمیر راجع است [با رسول- علیه السّلام]«6» و هو «من»، فی قوله: أَ فَمَن کان‌َ. کِتاب‌ُ مُوسی، یعنی توریت. إِماماً وَ رَحمَةً، پیشرو و مقتدای و رحمت، و نصب او بر حال بود، و عامل در او یکی باشد از اینکه دو، امّا آنچه در ظرف«7» مقدّر است فی قوله: وَ مِن قَبلِه‌ِ، برای آن که لابد در [او]«8» مقدّری باشد من قوله: ثبت او حصل، ای ثبت او حصل کتاب موسی من قبله اماما«9»، یا آنچه شاهد بر او دلیل می‌کند، برای آن که تقدیر چنین که: و یشهد«10» مِن قَبلِه‌ِ کِتاب‌ُ مُوسی إِماماً وَ رَحمَةً، و در کلام محذوفی هست، و التّقدیر: أَ فَمَن کان‌َ عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّه‌ِ وَ یَتلُوه‌ُ شاهِدٌ مِنه‌ُ ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: رفتی. (2). سوره نجم (53) آیه 32. (3). سوره ضحی (93) آیه 11. (4). مل: حدیث کند. (5). همه نسخه بدلها: پس. (8- 6). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (7). اساس: طریق، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (9). آج، لب، آز رحمة. (10). آو: اشهد. [.....]
صفحه : 252 کمن لا بیّنة له و لا شاهد، و مثله قوله: أَمَّن هُوَ قانِت‌ٌ آناءَ اللَّیل‌ِ ساجِداً وَ قائِماً یَحذَرُ الآخِرَةَ وَ یَرجُوا رَحمَةَ رَبِّه‌ِ ...«1»، کمن لیس کذلک، و ایشان مانند اینکه حذف کنند لدلالة الکلام علیه، الا تری الی قول الشّاعر: و اقسم لوشئی اتانی رسوله سواک و لکن لم نجد عنک مدفعا و التّقدیر: لدفعت و لکن لم نجد لک مدفعا، و انشد الفرّاء: فما ادری اذا یمّمت«2» وجها ارید الخیر ایّهما یلینی أ الخیر الّذی انا ابتغیه ام الشّرّ الّذی هو یبتغینی و تقدیر آن است که: ارید الخیر و احترز من الشّرّ، اینکه بیفگند برای آن که ایّهما بر هر دو«3» دلیل کرد، و تمام الشّرح فی البیت الثّانی. أُولئِک‌َ یُؤمِنُون‌َ بِه‌ِ، ایشان به آن ایمان دارند. وَ مَن یَکفُر بِه‌ِ مِن‌َ الأَحزاب‌ِ، و آن که کافر شود به او از جمله احزاب. «من»، تبیین راست، و مراد به احزاب، کفّاراند. فرّاء گفت: کل‌ّ کافر حزب، و احزاب عبارت است از کفّار. فَالنّارُ مَوعِدُه‌ُ، وعده گاه او دوزخ است، و ایشان را برای آن احزاب خواندند«4» که تحزّبوا علی عداوة رسول اللّه، ای اجتمعوا. سعید جبیر روایت کند از ابو موسی الاشعری‌ّ که او گفت: از رسول- علیه السّلام- شنیدم که می‌گفت: هیچ جهود و ترسا نباشد که نام من شنود و به من ایمان نیارد، و الّا جای او دوزخ بود. من با خویشتن اندیشه کردم [گفتم رسول- علیه السّلام- اینکه از قرآن گوید، طلب باید کردن تا کجاست، اندیشه کردم تا]«5» اینکه آیت«6» یاد آمد که: وَ مَن یَکفُر بِه‌ِ مِن‌َ الأَحزاب‌ِ فَالنّارُ مَوعِدُه‌ُ، گفت: صدق اللّه و صدق رسوله. آنگه رسول را گفت: فلا تک فی مریة ، نگر؟ در شک نباشی که اینکه حق‌ّ است از خدای تو، خطاب با رسول است و مراد امّت. و روا بود که رسول- علیه السّلام- داخل بود تحت مراد بر آن تفسیر که گفتم که: واجب [174- پ]
نکند که نهی آنرا کنند که او تعاطی آن قول«7» می‌کند، و لکن بیشتر مردمان ایمان نیارند و باور ندارند. ----------------------------------- (1). سوره زمر (39) آیه 9. (2). آو، مل: تمّمت. (3). همه نسخه بدلها: بر او. (4). آو، آج، بم، لب، آز: خوانند. (5). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مل، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها: آیتم. (7). همه نسخه بدلها: فعل. صفحه : 253 آنگه گفت: وَ مَن أَظلَم‌ُ، کیست ظالمتر و بیدادگرتر از آن کس که او بر خدای دروغ فرو بافد«1» از آنان که او را زن گفتند و فرزند گفتند، و ظلم و دروغ و قبایح بر او حوالت کردند ایشان ظالمتر همه جهان‌اند بر خویشتن، و معنی ظلم ایشان بر خویشتن بر هر سه معنی ظلم حمل توان کردن، یکی: چون جلب مضرّت ایشان می‌کند«2» به خود ظالم نفس خود باشند. دگر، چون نقصان و تفویت ثواب ایشان می‌کند از خود ظالم نفس خود باشد«3»، یعنی باخس حظّ خود از خیر. و ظلم، در لغت نقصان بود. دگر آن که: وضع اینکه حوالات«4» نه به جای خود کرده‌اند، پس واضع‌اند چیز«5» را نه در جای خود، و اینکه را بر توسّع، اهل لغت ظلم می‌خوانند. أُولئِک‌َ یُعرَضُون‌َ عَلی رَبِّهِم، ایشان را بر خدای عرض کنند. وَ یَقُول‌ُ الأَشهادُ، و گویند گواهان، یعنی فریشتگان حفظه و کتبه که: اینان آنان‌اند که بر خدای دروغ نهادند. آنگه گفت: أَلا لَعنَةُ اللّه‌ِ عَلَی الظّالِمِین‌َ، لعنت خدای بر ظالمان باد؟ روا بود که اینکه از کلام فریشتگان بود، و اولیتر آن که از کلام خدای بود، لقوله: الا، که «الا» استفتاح کلام باشد. آنگه وصف کرد ایشان را گفت: الَّذِین‌َ یَصُدُّون‌َ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، آنان که منع کنند مردمان را از راه خدای به اغراء و اغواء و دعوت باضلال و کفر. وَ یَبغُونَها عِوَجاً، و طلب کژی آن کنند تا آن را کژ کنند و ایشان به قیامت ایمان ندارند. آنگه گفت: أُولئِک‌َ لَم یَکُونُوا مُعجِزِین‌َ فِی الأَرض‌ِ، ایشان در زمین خدای [را]«6» عاجز نتوانند کردن و از خدای نتوانند [گریختن]«7» و از او فایت نباشند، بل در قبضه قدرت اویند و در تحت بند«8» قهر اویند که هر گه که خواهند بگیرد ایشان را. وَ ما کان‌َ لَهُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ مِن أَولِیاءَ، و نباشد ایشان را از فرود خدای از دوستانی و حمایت کنندگانی که تولّای کار ایشان کنند، و من اوّل ابتدای غایت راست برای آن که تعلّق دارد به «اولیاء»، چنان که شاعر گوید: نّی لکل‌ّ امرء من جاره جار ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: لب، آز: فرابافد. (2). آو، بم، مل، مج: می‌کنند. (3). همه نسخه بدلها: باشند. (4). آو، آج، بم، لب، آز: حوالت. (5). آج، مل، لب، آز: چیزی. (7- 6). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (8). چاپ مرحوم شعرانی: تخته بند. [.....]
صفحه : 254 ای، جار اجیره و احمیه من جار«1» السّوء، یعنی: من الشّرّ الوارد من جهته، و مِن دوم صله است مؤکّد نفی. یُضاعَف‌ُ لَهُم‌ُ العَذاب‌ُ مضاعف بکنند«2» ایشان را عذاب. در او دو قول گفتند، یکی: به حسب تضاعیف گناه، چنان که ایشان گناه مضاعف می‌کنند، ایشان را عذاب مضاعف می‌کنند، و قولی دگر آن که: هر گه که ضعفی برود ضعفی دگر به دنبال او بود«3»، و مراد به ضعف بر اینکه قول مقدار باشد، و قوله: ما کانُوا یَستَطِیعُون‌َ السَّمع‌َ، یعنی بر ایشان گران می‌آید شنیدن و دیدن حق، چنان که یکی از ما گوید: فلان [لا]«4» یستطیع ان ینظر الی‌ّ، یعنی یشق‌ّ علیه، فلان در من نمی‌تواند نگریدن، یعنی گران و دشخوار می‌آید بر او، [و]«5» مراد به نفی استطاعت، [نه]«6» نفی قدرت است، چه اگر چنین بودی و ایشان را قدرت نبودی تکلیفشان نکو نبودی. و فرّاء گفت، معنی آن است که: یُضاعَف‌ُ لَهُم‌ُ العَذاب‌ُ بما کانوا یستطیعون السّمع فما«7» سمعوا و ما کانوا ابصروا، عذاب بر ایشان مضاعف کنند به آنچه توانستند که بشنوند و ببینند، نشنیدند و ندیدند. و «با» بیفگنند«8» چنان که بیفگندند فی قولهم: جزیته بما عمل و ما عمل«9»، و قال تعالی: لَنَجزِیَنَّهُم أَحسَن‌َ الَّذِی کانُوا یَعمَلُون‌َ«10»، و قال: ... وَ لَنَجزِیَنَّهُم أَجرَهُم بِأَحسَن‌ِ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ«11»، و آیت در معنی جاری مجرای آن بود که گفت: ... وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ بِما کانُوا یَکذِبُون‌َ«12»، و «ما»، در اینکه وجه«13» موصوله باشد و در وجه اوّل نافیه. و سمع، ادراک صوت باشد به آنچه حی‌ّ به آن سمیع بود، و ابصار، ادراک مرئی باشد به آنچه حی‌ّ به آن مبصر بود. أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم، گفت: اینان آنان‌اند که«14» خویشتن زیان کرده‌اند، یعنی چیزی کرده‌اند که مستحق عقاب شده‌اند و هلاک به خویشتن ----------------------------------- (1). اساس: جاره، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (2). اساس: بکند، به قیاس با نسخه آو و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (3). آو، آج، بم، مج، لب، آز: آن برود. (6- 5- 4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزده شد. (7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: فیما. (8). اساس: بیفگندند، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (9). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی: ما عمل ای بما عمل. (10). سوره عنکبوت (29) آیه 7. (11). سوره نحل (16) آیه 97. (12). سوره بقره (2) آیه 10. (13). آج، بم، لب، آز: صورت. (14). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج به. صفحه : 255 آورده‌اند، و چون ایشان را در دنیا به منزلت بازرگان بنهاد، آنچه خیر ایشان بود به مثابت ربح بنهاد، و تن و جان ایشان به جای سرمایه. چون کاری کردند که تن و جان به هلاک دادند، گفت: جان [را]«1» زیان کردند که سرمایه است. وَ ضَل‌َّ عَنهُم ما کانُوا یَفتَرُون‌َ [175- ر]، و گم شد از ایشان آن دروغ که می‌گفتند. در او دو قول گفتند، یکی آن که: [اینکه]«2» منفعت که ایشان را در دروغ بودی فایت شد، چنان که در دنیا به دروغ منتفع بودندی که در قیامت نباشد، و قولی دگر آن که: مراد به آنچه افترا کردند بتان‌اند، یعنی گم شوند«3» از ایشان آن بتان که ایشان را به دروغ خدای می‌خواندند. قوله: لا جَرَم‌َ، زجّاج گفت: «لا» نفی است، آن را که ایشان ظن بردند که ایشان را سود خواهد داشتن از شفاعت اصنام. آنگه گفت: جرم ای کسب ذلک الفعل لهم الخسران. و بعضی دگر نحویان گفتند: معنی لا جرم، لا بدّ و لا محاله«4» باشد، و گفته‌اند: معنی لا جرم حقّا باشد. و اصل جرم، قطع و کسب [بود]«5»، من قول الشّاعر: و لقد طعنت ابا عیینة طعنة جرمت فزارة بعدها ان یغضبوا«6» ای کسبت«7» الطّعنة لهم الغضب، و قیل قطعتهم الی الغضب و ادّتهم الیه لا جرم، ای لا کسب لهم فعلهم الخیر. أَنَّهُم فِی الآخِرَةِ هُم‌ُ الأَخسَرُون‌َ، یعنی لا جرم ایشان در قیامت زیان کارتر باشند از دیگران، و «هم»، روا بود که فصل بود و روا باشد که مبتدای دوم باشد. إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، گفت: آنان که ایمان آرند و عمل صالح کنند، وَ أَخبَتُوا«8»، ای خشعوا و خضعوا، و خشوع و خضوع [و]«9» تواضع کنندها«10» ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه- مل، افزوده شد. (2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]
(3). آو، آج، بم، لب، آز: شدند. (4). آج، آز: لا محال. (5). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مل، افزوده شد. (6). آو، آج، بم، لب، آز: تغضبوا. (7). اساس: کسب، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج الی ربّهم. (9). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (10). آو: وا، آج، بم، لب، آز: با، مج: را. صفحه : 256 خدای- عزّ و جل‌ّ- و قیل: معناه استقاموا لربّهم من الخبت، و هو الارض المطمئن‌ّ المستوی«1». و گفته‌اند: اخبات، استقامت باشد، و گفته‌اند: انابت باشد، با خدای گریزند، اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. مجاهد گفت: اطمأنّوا الیه، با خدای ساکن شوند و آرام ایشان به ذکر خدای باشد. قتاده گفت: خشعوا الی ربّهم، مذلّت و خواری نمایند خدای را. أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ هُم فِیها خالِدُون‌َ، ایشان اهل بهشت‌اند و ایشان آن جا همیشه باشند. آنگه گفت: مَثَل‌ُ الفَرِیقَین‌ِ، مثل اینکه دو گروه یعنی کافر و مسلمان، چون مثل [دو کس است]«2»: یکی نابینا و یکی بینا، و یکی شنوا و یکی ناشنوا، راست باشد«3» با یکدیگر؟ صورت، استفهام است و مراد تقریر و جحد، یعنی راست نباشد«4»، یعنی مؤمن و کافر در حسن حال و سوء حال با بینا«5» و نابینا مانند، کافر از روی مثل چون کور و کر است، و مؤمن چون بینا و شنوا، که اینکه را حاسّه باشد که به آن منتفع باشد، و آن دیگر حاسّه ندارد. و مثل، قولی باشد سایر که در وی تشبیه بود حال اوّل را به حال دویم«6»، و امثال به صورت خود باید که باشد، چنان که تحسبها حمقاء و هی باخس، و نگفت هی باخسة، و اگر اینکه مثل در حق مردی گویی، همچنین باید گفتن، و کذلک قولهم: لو ذات سوار لطمتنی اگر بر مذکّر«7» رانی اینکه مثل، هم اینکه«8» لفظ باید گفتن. و عمی و صمم«9»، عبارت باشد از فساد حاسّه بصر و حاسّه سمع، و بنزدیک ما معنی نیست، و اشعری گفت: دو«10» معنی است از قبیل ادراک. آنگه بر سبیل تشبیه«11» و تذکیر و تقریع و ملامت گفت: أَ فَلا تَذَکَّرُون‌َ، خود هیچ اندیشه نکنی؟ ----------------------------------- (1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها و چاپ شعرانی به صیغه مذکّر. (2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها: باشند. (4). همه نسخه بدلها: نباشند. (5). آو: وابینا. (6). همه نسخه بدلها: دوم. [.....]
(7). همه نسخه بدلها: مذکّری. (8). همه نسخه بدلها: به اینکه. (9). آز: صم. (10). مل: در او. (11). همه نسخه بدلها: تنبیه. صفحه : 257 آنگه آغاز قصّه نوح کرد، گفت: وَ لَقَد أَرسَلنا، «واو»، عطف است و «لام»، تأکید، و «قد»، تحقیق، گفت: بدرستی که ما بفرستادیم نوح را به قومش. إِنِّی لَکُم نَذِیرٌ مُبِین‌ٌ. نافع و إبن عامر و عاصم و حمزه خواند [ند]«1»: «انّی» به کسر همزه بر حذف قول، چنان که دگر جایها بیان کردیم که عرب قول بسیار حذف کنند و التّقدیر فقال«2» لهم: إِنِّی لَکُم نَذِیرٌ مُبِین‌ٌ، گفت ایشان را که: من شما را ترساننده‌ام بیان کننده، و باقی قرّاء به فتح همزه خواندند علی تقدیر أَرسَلنا نُوحاً بانّی«3» لکم، و در اینکه عدول باشد از مغایبه با خبر از خویشتن، و اگر کلام بر وجه خود راندی گفتی: انه لکم نذیر مبین، و مانند اینکه بسیار است، قال اللّه تعالی: وَ کَتَبنا لَه‌ُ فِی الأَلواح‌ِ ...، ثم قال: فَخُذها بِقُوَّةٍ ...«4»، زجّاج گفت: بر اینکه قراءت تقدیر آن باشد که: أَرسَلنا نُوحاً بالانذار، برای آن که «ان‌ّ»، مع اسمها و خبرها در تأویل مصدر باشد، الا تری الی قوله: بلغنی ان‌ّ زیدا منطلق، المعنی بلغنی الانطلاق. و «مبین»، شاید تا ظاهر بود و شاید تا مظهر«5» بود، برای آن که «ابان»، هم لازم است و هم متعدّی، معنی لازم آن باشد که: من پیغامبری ام آشکارا غیر مدفوع و لا خاف، و معنی متعدّی آن باشد که من بیان کننده‌ام، و اینکه قول بهتر است. أَن لا تَعبُدُوا إِلَّا اللّه‌َ، «ان»، تعلّق دارد به قوله: نَذِیرٌ مُبِین‌ٌ [175- پ]
شاید که به نذیر تعلّق دارد، و معنی آن بود که: من انذار می‌کنم شما را و تحذیر از آن که خدای را نپرستی«6»، و روا بود که به «مبین»«7» تعلّق دارد، و معنی آن بود که: من بیان می‌کنم شما را تا نپرستی جز خدای را، و روا بود که تعلّق دارد به أَرسَلنا، یعنی ارسلنا نوحا الی قومه بان لا تعبدوا الا الله، ما نوح را به اینکه فرستادیم که تقریر توحید کند، و گوید: جز خدای را مپرستی. آنگه بر سبیل شفقت گفت: من می‌ترسم بر شما عذاب روزی مولم به درد آرنده، یعنی روز قیامت چون شما فرمان ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه او، افزوده شد. (2). آو، آج، بم، لب، آز: یقال. (3). مج: بان‌ّ. (4). سوره اعراف (7) آیه 145. (5). آو، آج، بم، آز: مضمر. (6). اساس: پرستی، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (7). اساس: تمیر، به قیاس با نسخه مل، تصحیح شد. صفحه : 258 خدای را مخالفت می‌کنی جای آن است که در حق‌ّ شما خایف باشند از عذاب آخرت. و «الیم»، به جرّ، صفت یوم است برای آن که عذاب در او واقع بود، و نصب روا باشد در عربیّت جز که هیچ مقری نخوانده است. فَقال‌َ المَلَأُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن قَومِه‌ِ، حق تعالی در اینکه آیت حکایت قوم نوح کرد که: ملأ و اشراف ایشان چه گفتند، [گفتند]«1»: ما تو را نمی‌بینیم الّا آدمی همچون ما، و ایشان را مستبدع«2» می‌آمد که آدمی پیغامبر باشد، گفتند: از روی خلقت تو را بر خود مزیّتی نمی‌بینیم، و اینان که اتباع تواند ما ایشان را نمی بینیم الّا اراذل ما، جمع [ارذال و هی جمع رذل«3»، فهو اذا جمع الجمع، و رذل«4» قیل: خسیس و حقیر باشد و روا باشد که جمع جمع باشد، بر وجهی دگر]«5»: رذل [و ارذل]«6» و اراذل، ککلب و اکلب و اکالب. و رؤیت هر دو جای به معنی علم باشد. بادی الرّأی، ابو عمیر«7» و نصیر به همز خواندند، و باقی قرّاء بی همز. آن که به همز خواند من البدء باشد و هو الابتداء، یعنی اوّل الرّأی، معنی آن که: ما به اوّل رأی که می‌بینیم و اندیشه می‌کنیم چنین می‌بینیم [و می‌دانیم. و آن که بی همز خواند من بدی اذا ظهر باشد، ما به ظاهر رأی تو را چنین می‌بینیم و]«8»، نصب او بر حال است و عامل در او اتّبعک. ابو علی الفارسی‌ّ گفت و زجّاج گفت«9»: معنی آن است که [آنان که]«10» تو را متابعت کرده‌اند به ظاهر رأی کرده‌اند یا «11» به اوّل رأی کرده‌اند نه رأی سدید، بل«12» رأی بی اندیشه. بر اینکه قول، حال باشد از متابعان او، و گفته‌اند: حال است از نریک، ای ما نریک اوّل الرّأی. وَ ما نَری لَکُم عَلَینا مِن فَضل‌ٍ، و ما شما را بر خویشتن فضلی و افزونی نمی‌بینیم، بل شما را دروغزن می‌پنداریم. قال‌َ یا قَوم‌ِ، نوح- علیه السّلام- قوم را جواب داد و گفت: أ رأیتم، نبینی شما که اگر من از خدای خود بر حجّتی و بیّنتی و بصیرتی باشم و خدای مرا رحمتی داده باشد ----------------------------------- (8- 6- 5- 1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (2). آو، آج، بم، لب، آز: مبتدع. [.....]
(3). آج، لب: رذال. (4). آج، لب: الجمع رذل و ارذل و راذول. (7). همه نسخه بدلها: ابو عمرو. (9). آو، آج، بم، لب، آز: ابو علی الفارسی و زجّاج گفتند. (10). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (11). مج: تا. (12). اساس: بلی، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. صفحه : 259 از نزدیک او و آن نبوّت است و لکن آن بر شما پوشیده باشد. حمزه و کسائی و حفص خواندند: فعمّیت، به ضم‌ّ العین و تشدید المیم علی ما لم یسم‌ّ فاعله، و معنی آن که: بر شما بپوشانیده‌اند من التّعمیة، یقال: عمی الرّجل، نابینا شد مرد، و اعمیته انا و عمّیته. و تشدید برای مبالغت باشد. باقی قرّاء، به تخفیف خوانند من العمی، نظیره قوله: فَعَمِیَت عَلَیهِم‌ُ الأَنباءُ«1». أَ نُلزِمُکُمُوها، ما الزام کنیم شما را از مضطر و ملجا گردانیم شما را به آن به جبر و اکراه! بر آن داریم شما را و شما آن را کاره [باشی]«2». «واو» حال راست یعنی که اینکه روا نباشد و تکلیف از اینکه منع کند، اینکه وجهی است در معنی اینکه لفظ. و وجهی دیگر آن بود که، معنی آن است که: ممکن باشد که ما شما را الزام کنیم، ما«3» توانیم کردن بر سبیل اضطرار به معرفت، [بر]«4» بیشتر از بیان و استدلال و ایضاح نباشد، فامّا معرفت ضروری امّا«5» بر آن قادر نباشیم، آن کار خداست- جل‌ّ جلاله- و بر هر دو وجه معنی استفهام تقریر و جحد باشد. و در اینکه فعل سه ضمیر است: ضمیر متکلّم، و ضمیر مخاطب، و ضمیر غایب«6». و حق تعالی، بترتیب فرمود نهادن، ابتدا به ضمیر متکلّم کرد و آنگه به ضمیر مخاطب و آنگه به ضمیر غایب، و مثله قوله«7»: الزمتکه و لا یقال الزمتهوک، و ضمیر متّصل توان گفتن منفصل نشاید، یقال: ضربتک، و لا یقال: ضربت ایّاک. و فرّاء روا می‌دارد: ا نلزمکموها، به جزم «میم»، نحو: عضد و کبد، و بصریان روا ندارند نقل حرکت در جای اعراب، و انّما در امثال اینکه روا دارند در شعر، که امرؤ القیس گفت«8»: فالیوم اشرب غیر مستحقب اثما من اللّه و لا واغل و کقول الآخر: و ناع یخبّرنا«9» بمهلک سیّد تقطّع من وجد علیه الانامل ----------------------------------- (1). سوره قصص (28) آیه 66. (4- 2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (3). مل: تا، آو، آج، بم، لب، آز: یا . (5). اساس: امّا، به قیاس با نسخه آو و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (6). آج، لب، آز: مغایب. (7). آو، آج، بم، لب، آز: قولهم. (8). مج شعر. [.....]
(9). اساس: نحرنا، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. صفحه : 260 وَ یا قَوم‌ِ لا أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ مالًا، اینکه حکایت قول نوح است- علیه السّلام- که او گفت با قوم بر سبیل ترغیب ایشان«1» در ایمان و تقریب [ایشان به آن: ای قوم من؟ بر اینکه ادای رسالت و دعوت شما به]«2» ایمان از شما مالی طمع ندارم و اجرتی و مزدی نمی‌خواهم، مزد من [176- ر]
و ثواب من جز بر خدای نیست. وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِین‌َ آمَنُوا، سبب اینکه گفتن آن بود که، کافران گفتند: ما را استنکاف باشد از آن که ما به تو ایمان آریم تا ما را برابر اینکه اراذل بباید نشستن، ما را اینکه برگ نباشد، اینکه اوباش را از پیش خود بران تا ما به تو ایمان آریم. او گفت: من بنه رانم«3» آنان را که به من ایمان آورده‌اند برای وعده‌ای که شما می‌دهی که باشد وفا کنی و باشد که نکنی، چنان که کفّار قریش با رسول ما- علیه السّلام- گفتند، تا خدای تعالی آیت فرستاد: وَ لا تَطرُدِ الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ رَبَّهُم بِالغَداةِ وَ العَشِی‌ِّ«4»- الایة إِنَّهُم مُلاقُوا رَبِّهِم، ایشان را با خدای ملاقات خواهد بودن و در جوار رحمت او خواهند بودن، او را بنشاید راندن، و لکن من شما را سخت جاهل می‌بینم و اینکه هر چه می‌کنی به جهل [می‌کنی]«5» و می‌گوی. وَ یا قَوم‌ِ مَن یَنصُرُنِی مِن‌َ اللّه‌ِ، هم نوح- علیه السّلام- می‌گوید به تأکید کلام اوّل گفت: مرا از خدای تعالی که نصرت کند و با پناه گیرد، اگر ایشان را برانم، اینکه اندیشه نکنی! یقال: نصرته من فلان اذا منعته منه و«6» اجرته علیه. آنگه گفت: وَ لا أَقُول‌ُ لَکُم عِندِی خَزائِن‌ُ اللّه‌ِ، گفت: من نمی‌گویم که خزاین خدای تعالی بنزدیک من است، و اینکه برای آن گفت که ایشان او را به درویشی و قلّت ذات الید طعنه زدند، گفت: من دعوی توانگری نمی‌کنم و نیز نمی‌گویم که من غیب دانم، و اینکه برای آن گفتند که چون [او]«7» خبر دادی از بعضی غایبات به اعلام خدای تعالی، گفتندی: تو دعوی غیب می‌کنی و فلان چیز ما را خبر ده و فلان احوال ما را بگوی. وَ لا أَقُول‌ُ إِنِّی مَلَک‌ٌ، و من نمی‌گویم که من فریشته‌ام، ----------------------------------- (1). آو: ایشا/ ایشان. (7- 5- 2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (3). بنه رانم/ بنرانم، مج: پنداشتم. (4). سوره انعام (6) آیه 52. (6). مل: و لا. صفحه : 261 و سبب آن بود که ایشان اعتقاد کرده بودند که پیغامبر باید تا فریشته باشد، گفتند: چون دعوی نبوّت می‌کنی، دعوی فریشته [ای]«1» کرده باشی، او گفت: من اینکه نمی‌گویم، و نیز نمی‌گویم که آنان را که چشم شما ایشان را حقیر می‌دارد، و ایشان«2» در چشم شما نمی‌آیند از قوم من که ایمان آورده‌اند، نگویم که خدای ایشان را چیزی نخواهد دادن برای آن که من درون ایشان و باطن ایشان ندانم، خدای عالمتر است به آنچه در دل ایشان است، اگر ایمان و نیّت خیر در دل دارند، ایشان را خیر و ثواب دهد، و اگر کفر و معصیت در دل دارند، به حسب آنچه مستحق‌ّ باشند با ایشان کار کند. إِنِّی إِذاً لَمِن‌َ الظّالِمِین‌َ، چه اگر من چنین کنم، از جمله ظالمان و ستمکاران باشم. ایشان به جواب در آمدند و گفتند: ای نوح؟ با ما جنگ و جدال آغاز کردی و از حد و اندازه ببردی جدل با ما. و اصل جدل و اشتقاق او من الجدالة باشد، و هی الارض، یقال: جادلته فجدلته، ای صارعته فصرعته علی الجدالة ما به تو ایمان نخواهیم آوردن، آنچه ما را وعده می‌دهی از عذاب بیار اگر چنان که راست می‌گوی. نوح- علیه السّلام- جواب می دهد«3» که: آن به دست من نیست، إِنَّما یَأتِیکُم بِه‌ِ اللّه‌ُ إِن شاءَ، آن، به فرمان خداست، بیارد هر گه که خواهد و شما نتوانی دفع آن کردن و در زمین عاصی شدن«4» و خدای را عاجز کردن و غالب شدن. آنگه گفت: وَ لا یَنفَعُکُم نُصحِی، نصیحت من شما را سود ندارد چون من خواهم که شما را نصیحت کنم، اگر خدای خواهد که شما را غاوی کند. اگر گویند: نه ظاهر اینکه آیت دلیل می‌کند بر آن که نصیحت پیغامبر سود ندارد آن را که خدای تعالی غوایت او خواهد- و اینکه به خلاف مذهب شماست- جواب گوییم: در اینکه آیت اهل توحید و عدل را چند جواب است: یکی آن که: اوّلا در ظاهر«5» آیت نیست که خدای تعالی غوایت کرده است یا خواسته، در آیت بیش از اینکه نیست اگر خدای غوایت کند یا خواهد نصح پیغامبر سود ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو افزوده شد. (2). آو، ایشا/ ایشان. (3). همه نسخه بدلها: جواب داد. (4). همه نسخه بدلها: عاصی باز ایستادن. (5). آج، لب، آز: آن که از. صفحه : 262 ندارد، و ما نیز همچنین گوییم، جز آن است که، خدای تعالی خود اینکه نخواهد از آن جا که منافی حکمت است و قبیح است، و قبیح جاهل کند یا محتاج، و اینکه از آن «اگر» هاست که در مثل گویند: نکشند«1» برست، و به اینکه، قطع مادّه [سؤال]«2» باشد. جواب دیگر آن است که: مراد به غوایت در آیت، خیبت است و حرمان ثواب، و بیانش قول شاعر که گفت: فمن یلق خیرا یحمد النّاس امره و من یغولا یعدم علی الغی‌ّ لا یما و غوایت در قرآن به معنی عقاب آمد فی قوله: ... فَسَوف‌َ یَلقَون‌َ غَیًّا«3»، ای عقابا، [176- پ]
و معنی آیت آن بود که، خدای- تبارک و تعالی- گفت: اگر خدای خواهد که شما را عقوبت کند به کفرتان، شما را سود ندارد نصیحت هیچ پیغامبر به اصرار شما بر کفر، الّا که توبه کنی و ایمان آری. و جواب سیم«4» از اینکه آن است که: خدای تعالی جزای غی را به غی بر خواند، چنان که گفت: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثلُها ...«5»، و معنی آن باشد که: نصح ناصح سود ندارد، اگر خدای خواهد تا شما را عقاب کند به جزای اغوا و اضلال شما خلق را. و جواب چهارم از او آن است که: در قوم نوح جماعتی بودند که جبر می‌گفتند و اعتقاد ایشان اینکه بود که، کفر ایشان به مشیّت و اراده خدای است، خدای تعالی از نوح اینکه باز گفت که نوح ایشان را گفت بر سبیل انکار که: اگر«6» بر اینکه جمله که شما گفتی که کفر کافر به فعل خدای است یا به خواست او، پس نصیحت من شما را هیچ سودی ندارد، یعنی به خلاف اینکه است. جواب پنجم از او آن است که، حسن بصری گفت: معنی آیت آن است که، نصیحت من شما را سود ندارد عند آن که خدای تعالی هلاک شما خواهد، برای آن که ایمان عند نزول عذاب نافع نباشد و توبه مقبول نبود، برای آن که بنده ملجأ باشد ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، مج: بکشتند، چاپ شعرانی: اگر بکشتند. (3). سوره مریم (19) آیه 59. (2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. [.....]
(5). سوره شوری (42) آیه 40. (4). آج، مج، لب: سیوم، آز: سؤم. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل کار. صفحه : 263 به توبه و ایمان، و نصخ، اخلاص العمل من الفساد باشد، و نقیض او غش‌ّ باشد، و درزی را از آن جا ناصح گویند که او دریده دوز بود«1» و به اصلاح آرد. و اصل غی‌ّ، خیبت [باشد]«2»- چنان که گفتیم. [و در ضدّ رشد استعمال کنند و در جای عذاب و عقوبت به کار دارند، چنان که گفتیم]«3»، یقال: غوی الرّجل یغوی اذا جهل«4» و خاب ایضا، و غوی الفصیل«5» یغوی اذا اتّخم من شرب اللّبن. هُوَ رَبُّکُم وَ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ، چه او خداوند و پروردگار شماست و مرجع و مال شما با اوست. أَم یَقُولُون‌َ افتَراه‌ُ، خلاف کردند در آن که اینکه گویندگان چه«6» بودند و اینکه مفتری کیست! عبد اللّه عبّاس گفت: قوم نوح بودند که گفتند: او اینکه که می‌گوید، نوعی دروغ و افتراست. مقاتل گفت: قریش گفتند، رسول ما را که او اینکه قرآن فرو می‌بافد از خویشتن. آنگه گفت: جواب ده و بگوی که اگر اینکه افترا من می‌کنم و اینکه نه کلام خدای است گناه اینکه و بزه اینکه بر من است، و من بیزارم از آنان که جرم کنند، و اصل جرم کسب باشد، یقال: اجرم الرّجل اذا اذنب و جرم ایضا معناه کسب الذّنب، قال النّمری‌ّ: طرید عشیرتی و رهین ذنبی«7» بما جرمت یدی و جنی لسانی آنگه حق تعالی گفت: از قبل من«8» بر نوح وحی کردند که طمع بردار از ایمان اینان که بیش از اینکه که ایمان آوردند نخواهند آوردن. فَلا تَبتَئِس، در بؤس و سختی و رنج مباش به آنچه ایشان می‌کنند، و هو الافتعال من البؤس، و البؤس الشّدّة، و کذلک البأس، و منه قوله: ... بِعَذاب‌ٍ بَئِیس‌ٍ«9»، ای شدید. چون نوح- علیه السّلام- از ایمان ایشان آیس شد، بر ایشان دعا کرد: ... رَب‌ِّ لا تَذَر عَلَی الأَرض‌ِ مِن‌َ الکافِرِین‌َ دَیّاراً«10» الایات. ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب، آز: بدوزد. (3- 2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (4). آو، بم: عمل. (5). اساس: العصل، به قیاس با نسخه مل، تصحیح شد. (6). همه نسخه بدلها: که. (7). همه نسخه بدلها: ذنبی. (8). آو، آج، بم، لب، آز برمن. (9). سوره اعراف (7) آیه 165. (10). سوره نوح (71) آیه 26. صفحه : 264 آنگه حق تعالی گفت: تو ساز کشتی کن، وَ اصنَع‌ِ الفُلک‌َ بِأَعیُنِنا وَ وَحیِنا، بکن کشتی، و فعل«1» و صنع و عمل نظایراند، و محترف را صنّاع گویند، و صانع«2» و صنعت حرفت باشد که به آن کسب کنند. و فلک جمع است و واحد نیز، و گفتند: جمع است و واحد فلک، کاسد و اسد، و عرب و عرب، و عجم و عجم، سمّیت بذلک لاستدارتها، و منه: فلکة«3» المغزل. بِأَعیُنِنا، به چشمهای ما، یعنی به دیدار ما و چنان که ما بینیم«4»، و بر سبیل مبالغت اعین گفت به مثابت چیزی که آن به چشمها بینند. وَ وَحیِنا، و به فرمان«5» ما. وَ لا تُخاطِبنِی فِی الَّذِین‌َ ظَلَمُوا، و با من هیچ سخن مگو در باب اینکه کافران که ایشان را غرق خواهند کردن. آنگه حکایت آن باز کرد که او کشتی می‌کرد و آن قوم که آن می‌دیدند و بر او می‌گذشتند سخریّت می‌کردند. وَ یَصنَع‌ُ الفُلک‌َ، حکایت حال است، او کشتی می‌کرد و هر گه که قومی بر او بگذشتند [ی]«6»، از او فسوس داشتندی و استهزاء کردندی. عبد اللّه عبّاس گفت: نوح- علیه السّلام- کشتی به دو سال بکرد و طول کشتی سیصد گز بود، و عرضش پنجاه گز، و بالا سی گز در هوا، و از چوب ساج بود، و سه طبقه داشت. در طبقه زیرین سباع و وحوش و هوام‌ّ بود، و در طبقه میانین دواب‌ّ و انعام و بهایم بود، و در طبقه بالایین«7» نوح بود- علیه السّلام- و قومی که با او بودند، و چیزی که ایشان را به کار بود [177- ر]
از طعام و شراب. رسول- علیه السّلام- گفت: نوح در میان قوم هزار سال کم پنجاه سال مقام کرد، و قوم را با خدای خواند«8»، به آخر کار خدای تعالی فرمود: تا درختی بکاشت«9» و آن درخت بزرگ شد و سطبر گشت، حق تعالی فرمود او را تا آن ببرید، و از او کشتی می‌ساخت، و ایشان بر او می‌گذشتند و می‌گفتند: نوح خانه‌ای می‌سازد برای زمستان تا سردش نباشد، و یکی می‌گفت: ----------------------------------- (1). اساس: وقع، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (2). آو: صنایع. [.....]
(3). لب، آز: فلک. (4). همه نسخه بدلها، بجز مج: می‌بینیم. (5). همه نسخه بدلها و اشارت. (6). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (7). آز، لب: بالای، آج، بم: بالایی. (8). اساس: خوانند، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (9). همه نسخه بدلها، بجز مج: بکشت. صفحه : 265 نهانخانه‌ای می‌سازد، و یکی می‌گفت: انبار خانه‌ای می‌سازد، و می‌گفتند: تا بدانی که اینکه مرد دیوانه است، کشتی می‌سازد بر زمین ساده، اینکه جا دریای نیست، کشتی بر زمین خشک چگونه خواهد رفتن؟ از اینکه معنی چیزها می‌گفتند، فهذا معنی قوله: کُلَّما مَرَّ عَلَیه‌ِ مَلَأٌ مِن قَومِه‌ِ سَخِرُوا مِنه‌ُ، یکی می‌گفت: ای نوح؟ پس«1» آن که دعوی نبوّت می‌کردی، درودگری بیرون آمدی. رمّانی گفت: سخریّت، اظهار خلاف باطن باشد به قولی یا به فعلی که متضمّن باشد استضعاف عقل را، و تسخیر، تذلیل«2» باشد. حق تعالی نوح را گفت: بگو اگر شما امروز از ما افسوس«3» می‌داری، ما از شما افسوس«4» داریم، چنان که شما افسوس می‌داری و بدانی چون به شما رسد«5». مَن یَأتِیه‌ِ عَذاب‌ٌ یُخزِیه‌ِ، «من»، در او موصوله است، به معنی الّذی، آن را که عذاب به او آید و به او رسد، هلاک بکند او را. و گفتند: به معنی «ای» است، و تقدیر آن است که: فسوف تعلمون ایّنا یأتیه عذاب یخزیه«6». بدانی که از ما و شما که باشد که عذاب به او رسد و او را هلاک کند، [و قوله]«7»: یُخزِیه‌ِ، در«8» جای صفت عذاب است و محل‌ّ او رفع است. راوی خبر گوید: چون طوفان پدید آمد و آب عالم بگرفت، مردم سر با کوهها نهادند تا آب به بالای کوهها بر رفت. زنی بود و کودکی داشت، و آن کودک را سخت دوست داشتی و بر او مهربان بود. آن کودک را بربر گرفت«9» و بر کوه رفت. چون آب بر سینه او برسید، کودک را بر سر نهاد. چون آب بنزدیک سر او رسید، کودک را بر داشت، آب در آمد و هر دو را ببرد. رسول- علیه السّلام- گفت: اگر خدای تعالی بر کسی از ایشان رحمت خواستی کردن، بر آن کودک رحمت کردی. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها از. (2). اساس: تذلیلی، به قیاس با نسخه آو تصحیح شد. (4- 3). آو، آج، بم، آز: فسوس. (5). آج: رسید. (6). اساس: عبارت فوق را از «من» در او موصوله است ... تا یخزیه، تکرار کرده است که به قرینه با نسخه آو، حذف شد. (7). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (8). آج، بم، لب، آز دین. [.....]
(9). آو، آج، بم، مل، لب، آز: برگرفت. صفحه : 266 علی‌ّ بن زید بن جذعان روایت کرد عن یوسف بن مهران عن إبن عبّاس«1» که: یک روز حواریّان گفتند عیسی را- علیه السّلام: ما را کسی بایستی که سفینه نوح دیده بودی تا حکایت آن با ما بگفتی. عیسی- علیه السّلام- ایشان را ببرد به پشته‌ای خاک. آنگه کفی از آن خاک برگرفت و گفت: دانی تا اینکه خاک چیست! گفتند: خدای و رسولش عالمتر [اند]«2». گفت: اینکه کعب«3» حام بن نوح است، آنگه عصا بران خاک زد و گفت: قم باذن اللّه، برخیز به فرمان خدای. مردی از آن جا برخاست و خاک از سر می‌فشاند. و سر او سپید بود. عیسی- علیه السّلام- او را گفت: تو نه جوان بودی چون بمردی! گفت: بلی، و لکن چون آواز تو به گوش من آمد که گفتی: قم باذن اللّه«4»، گمان بردم که قیامت است، از هول و فزع روز قیامت پیر گشتم، و ذلک قوله: ... یَوماً یَجعَل‌ُ الوِلدان‌َ شِیباً«5». گفت: مرا حدیث سفینه نوح بگو، گفت: طولش هزار و دویست گز بود، و عرضش ششصد گز بود، و سه طبقه«6». در یک طبقه طیور بودند، و در یک طبقه آدمیان بودند. چون سرگین چهار پای بسیار شد و مردم را از آن رنج می‌بود، خدای تعالی او را فرمود تا دنبال پیل برپیخت«7»، خدای تعالی خوک از او پدید کرد. یک جفت در حال بگردیدند و همه پلیدیها بخوردند. و چون موش مردم را رنج می‌داد، خدای تعالی گفت: بینی شیر بمال. او بمالید، گربه از او بیرون آمد و آهنگ موش کرد. عیسی- علیه السّلام او را گفت: نوح چگونه دانست که شهرها جمله«8» خراب شده است! گفت: کلاغ را بفرستاد تا برود و خبری بیارد. او برفت و به مرداری مشغول شد«9»، دیر بماند. کبوتر را بفرستاد، او برفت و بگشت و باز آمد و بر پای و منقار او اثر گل بود، او را دعا کرد به الف، برای آن مألوف است و با مردمان ----------------------------------- (1). اساس از عبد اللّه، به قیاس با نسخه آو: «عن عبد اللّه عبّاس»، لفظ «از عبد اللّه» در اساس زاید می‌نماید، لذا حذف شد. (2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مل، افزوده شد. (3). آو، آج، بم، آز، لب: گور. (4). آج، بم، مج، لب، آز بر خیز به فرمان خدای. (5). سوره مزّمّل (73) آیه 17. (6). همه نسخه بدلها داشت. (7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بر پیچید. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: همه. (9). آج، بم، لب، آز و. صفحه : 267 الف می‌دارد، و کلاغ را دعای بد کرد تا از مردم نافر شد، برای اینکه مأوای او در خراب باشد و با مردم الف ندارد«1». حواریّان عیسی را گفتند: بگو تا با ما بیاید و با شهر آید و برای ما حدیث می‌کند. عیسی- علیه السّلام- گفت: چگونه آید با شما آن کس [177- پ]
که او را در زمین روزی نیست؟ آنگه گفت: عد باذن اللّه، به فرمان خدای همچنان شو که بودی، هم [چنان]«2» خاک شد. محمّد بن اسحق روایت کرد از ابو عمیر«3» اللّیثی‌ّ که: نوح- علیه السّلام- بیامدی قوم را دعوت کردی، گلوی او بگرفتندی و بیفشردندی تا بیفتادی بی هوش، و نفسش منقطع شدی، چون با هوش آمدی گفتی: اللّهم‌ّ اغفر لقومی فانّهم لا یعلمون، بار خدایا بیامرز اینان را که نمی‌دانند، تا کار سخت شد و مدّت دراز گشت«4» و بلیّت عظیم شد و قرن از پس قرن می‌آمدند«5» و هر قرنی که از پس«6» آمد بتر بود، تا مرد«7» پیر بیامدی و«8» دست کودک طفل گرفته و او را بیاوردی و نوح را به او نمودی [و]«9» گفتی: یا پسر؟ اینکه مرد را بینی، مردی دیوانه است و جادو«10». اگر من مرده باشم و اینکه تو را دعوت کند، نگر تا اجابت نکنی؟ تا کار به اینکه جا رسید، او شکایت کرد با خدای تعالی، فی قوله: قال‌َ رَب‌ِّ إِنِّی دَعَوت‌ُ قَومِی لَیلًا وَ نَهاراً«11»- الایة، خدای تعالی گفت: وَ اصنَع‌ِ الفُلک‌َ بِأَعیُنِنا وَ وَحیِنا، نوح- علیه السّلام- اسباب آن پیش گرفت از چوب و آهن و رسن و قیر، و ایشان بر او افسوس«12» می‌کردند و خدای تعالی سه سال پیاپی رحمهای زنان عقیم کرد تا هیچ زن نزاد. و جبریل- علیه السّلام- بیامد و نوح را بیاموخت که، کشتی چگونه کن«13»، گفت: به قیر بیندای بیرون و درون، چون کرده بود گفت: در او شو و بنشین، و آن آنگه بود که فرمان خدای آمد به بیرون آمدن آب از تنور. فی قوله: ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، آز، لب: الف نگیرد. (9- 2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها، بجز مج، آز: ابو عمرو، مج، آز: ابو عمر. (4). آج، بم، لب، آز: دراز کشید. [.....]
(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: می‌آمد. (6). آج، بم، لب، آز می. (7). مل: مردی. (8). آج، بم، لب، آز: تا مرد را که پسر بیامدی. (10). مل، مج: جادوست، آو، آج، بم، لب، آز: جادوگر. (11). سوره نوح (71) آیه 5. (12). آو، مج: فسوس. (13). همه نسخه بدلها: چگونه کند. صفحه : 268 فلما«1» جاء امرنا و فار التنور«2»، گفت: چون آمد فرمان ما و بر جوشید تنور، یعنی آب از او بر آمد. بعضی گفتند: از روی زمین آب پدید آمد، و عرب روی زمین را تنّور خوانند، اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و عکرمه و زهری و إبن عیینه. و روایت کرده‌اند از امیر المؤمنین علی‌ّ بن ابی طالب، که او گفت: فارَ التَّنُّورُ ، ای طلع الفجر، یعنی صبح بر آمد، و تنّور، گفت: عبارت است از صبح، کانّه تفعول«3» من النّور«4». حسن بصری و دگر مفسّران گفتند: مراد تنور است که به او نان پزند، گفتند: آن تنور حوّا بود- علیها سلام- و از سنگ بود و به میراث به نوح رسیده بود، خدای تعالی او را گفت: هر گه که بینی که آب از اینکه تنور بر جوشد، تو و قومت در کشتی نشین«5». آب«6» از تنور بر آمد، زن نوح بدید. او را خبر داد، اینکه روایت مجاهد است. در جای او خلاف کردند، مجاهد گفت: در سواد کوفه بود، و سدّی گفت: شعبی بر اینکه سوگند خورد و گفت: نوح- علیه السّلام- کشتی در مسجد کوفه کرد، تنور«7» که آب از او بر آمد، بر دست راست بود از جانب در کنده«8»، و حق تعالی بر آمدن آب از تنور بعلامت«9» کرده بود نوح را- علیه السّلام- بر هلاک قومش. مقاتل گفت: تنور آدم بود و به شام بود به جایی که آن را «عین ورده» گویند. عبد اللّه عبّاس گفت: اینکه تنور به زمین هند بود. قُلنَا احمِل فِیها، خدای تعالی در اینکه آیت حکایت کرد آن«10» امر که کرد نوح را- علیه السّلام- به آن که از هر حیوانی جفتی با خود در کشتی نشاند، گفت، ما گفتیم نوح را که: برگیر در اینکه کشتی از هر جفتی دو، هر آن نری و ماده‌ای که ایشان را از یکدیگر بنگریزد«11»، ایشان را زوجین خوانند، و زوجین دو باشد برای آن که هر یکی از آن جفت صاحبش بود، و هر یکی را از نر و ماده زوج گویند- بی «ها» ی تأنیث- یقول العرب: عندی زوجا حمام، و علی التّشبیه ----------------------------------- (1). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، متن قرآن مجید: حتّی اذا. (2). نیز: سوره مؤمنون (23) آیه 27. (3). آج، بم، آز: یفعلون. (4). آو، آج، بم، لب، آز: التّنّور. (5). آج، بم، مل، لب، آز: نشینید. (6). آج، بم، لب، آز: چون آب. [.....]
(7). همه نسخه بدلها بجز مج: تنوری. (8). آو، آج، بم، لب، آز: کنده بود. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل، و مج: علامت. (10). آج، بم، لب، آز: به آن. (11). آو، بم: بنگزیرد. صفحه : 269 زوجا خف‌ّ، و زوجا نعل، و زوجا قید. و زن را نیز زوج گویند، برای آن که جمع زوجه زوجات باشد، و قال [اللّه تعالی: عَسی رَبُّه‌ُ إِن طَلَّقَکُن‌َّ أَن یُبدِلَه‌ُ أَزواجاً«1»، و هی جمع زوج، و قال اللّه]«2» تعالی: أَمسِک عَلَیک‌َ زَوجَک‌َ«3»، و قال: وَ خَلَق‌َ مِنها زَوجَها«4»، و نیز ماده را زوجه گویند، و بصریان برآنند که: «ها» نباید، و الزّوج، الصّنف«5» ایضا قال اللّه تعالی: سُبحان‌َ الَّذِی خَلَق‌َ الأَزواج‌َ کُلَّها«6»، و قال الاعشی: و کل‌ّ زوج من الدّیباج یلبسه ابو قدامة محبوّ بذاک معا و حفص خواند: مِن کُل‌ٍّ، به تنوین، ای من کل‌ّ حیوان و من کل‌ّ«7» جنس. زَوجَین‌ِ اثنَین‌ِ، مفعول «احمل» باشد، و اثنین تأکید او. و بر اینکه قراءت، « یا » [فی قوله: زَوجَین‌ِ اثنَین‌ِ]«8» علامت نصب بود، و بر قراءت عامه قرّاء علامت جرّ، [اعنی فی زوجین، و امّا اثنین نصب بود بر مفعول به]«9». وَ أَهلَک‌َ، عطف است علی قوله: زَوجَین‌ِ اثنَین‌ِ، ای و احمل اهلک ایضا، و نیز اهل خود را یعنی اهل دین خود را [178- ر]
برگیر و متّصلانی که هستند. إِلّا مَن سَبَق‌َ عَلَیه‌ِ القَول‌ُ، استثنا کرد بعضی را از او«10»، اگر چه بظاهر اهل بودند، به معنی نااهل بودند و آن زن او بود واعله و پسرش بود کنعان. وَ مَن آمَن‌َ، محل‌ّ «من» هم نصب است عطفا علی ما تقدّم، یعنی و احمل ایضا مَن آمَن‌َ، و هر کس را که ایمان آورده است برگیر. آنگه حق تعالی گفت: وَ ما آمَن‌َ مَعَه‌ُ إِلّا قَلِیل‌ٌ، و با او جز اندکی ایمان نیاورده بودند. و در عددشان خلاف کردند، قتاده و حکم و إبن جریج و محمّد بن کعب القرظی‌ّ گفتند: در سفینه الّا نوح نبود و زنی مؤمنه که داشت و سه پسر: و آن سام و حام و یافث بودند، و سه زن از آن اینکه پسران، اینکه جمله هشت کس بودند. و اعمش ----------------------------------- (8- 1). سوره تحریم (66) آیه 5. (9- 2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (3). سوره احزاب (33) آیه 37. (4). سوره نساء (4) آیه 1. (5). اساس: الضعف، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (6). سوره یس (36) آیه 36. (7). اساس: کان به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (10). همه نسخه بدلها که. صفحه : 270 گفت: هفت کس بودند: نوح بود و سه پسر او، و سه زن از آن ایشان. و گفتند، نوح پسران را گفت: در کشتی خلوت مکنی، حام مخالفت کرد و با زن قربت«1» کرد، نوح دعا کرد گفت: اللّهم‌ّ غیر نطفته، بار خدایا نطفه‌یش«2» بگردان. خدای تعالی نطفه او را در رحم اهلش سیاه کرد، فرزند که آمد از او سیاه بود«3». و از نسل او همه سیاهان بودند، از اینکه جا حام را ابو السّودان گویند، پدر سیاهان. محمّد بن اسحاق گفت: ده کس بودند جز زنان: نوح بود، و اینکه سه پسر، و شش مرد دیگر از آنان که به او ایمان داشتند، امّت همان بودند. مقاتل گفت: امّت نوح هفتاد و دو کس بودند، و سه پسر او و زنان ایشان جمله هفتاد و هشت بودند بی نوح«4»، نیمه‌ای«5» زنان و نیمه‌ای«6» مردان. عبد اللّه عبّاس گفت: هشتاد کس بودند، یکی از ایشان جرهم بود. مقاتل گفت: نوح- علیه السّلام- تن آدم با خویشتن در کشتی برد، صیانة له عن الغرق. و آن را حایلی کرد بین الرّجال و النّساء، و چون آب پدید آمد جمله حیوان زمین سر«7» به نوح نهادند- علیه السّلام- که: ما را با خود برگیر، نوح- علیه السّلام- گفت، مرا فرموده‌اند که: از هر جنسی دو را در کشتی بر«8» که جفت باشند، چه جای بیش از اینکه ندارم، و حق تعالی اینکه برای آن کرد تا حیوانات را نسل بریده نشود. عبد اللّه عبّاس گفت: اوّل چیز«9» که نوح در کشتی برد، مورچه خرد بود، و آخر چیزی خر بود. چون خر خواست که در کشتی شود«10»، ابلیس در دنبال او آویخت، چندان که خواست که برود نتوانست. و نوح می‌گفت: در رو، و چون چند بار بگفت، نوح گفت- علی زعمهم فی هذه الرّوایة: ادخل و ان کان الشّیطان معک، از سر ضجارت خر در کشتی رفت و ابلیس با او. چون نوح نگاه کرد، ابلیس را دید گفت: تو به دستوری که آمدی در اینکه جا! گفت: به دستوری تو. گفت: کی! گفت: نه ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: مقاربت. [.....]
(2). همه نسخه بدلها: نطفه‌اش. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: فرزندانی که از او آمدند سیاه بودند. (4). همه نسخه بدلها: که نوح ایشان را در آن سفینه برد. (6- 5). مج: نیمی، آو، آج، بم، لب، آز: نیمه. (7). آو، بم، روی. (8). همه نسخه بدلها: برم. (9). همه نسخه بدلها، بجز آو، بم: چیزی. (10). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: رود. صفحه : 271 خر را گفتی: ادخل و ان کان الشیطان معک؟ من با خر بودم آن ساعت، به آن آواز در کشتی آمدم. گفت بیرون رو یا عدوّ اللّه، ای دشمن خدای«1»؟ جزع کرد و زاری و گفت: مرا بیرون مکن. نوح- علیه السّلام- او را بر پشت کشتی کرد. و در تفسیر مالک بن سلیمان می‌آید که: مار و گزدم«2» بیامدند، نوح را گفتند: ما را در کشتی بر. گفت: نبرم که شما جهت مضرّتی. گفتند: ما را در کشتی بر که ما با تو عهد کنیم که گزند نکنیم آن را که نام تو برد«3». نوح به اینکه شرط ایشان را در کشتی نشاند، اکنون هر کس که از مار و گزدم«4» ترسد، بخواند: سَلام‌ٌ عَلی نُوح‌ٍ فِی العالَمِین‌َ، إِنّا کَذلِک‌َ نَجزِی المُحسِنِین‌َ، إِنَّه‌ُ مِن عِبادِنَا المُؤمِنِین‌َ«5». هیچ مار و گزدم«6» او را گزند نکند. وَ قال‌َ ارکَبُوا فِیها، حق تعالی از نوح حکایت کرد که او گفت آنان را که با او بودند و به پناه او آمدند، و او ایشان را در کشتی می‌نشاند، گفت ایشان را«7»: در اینکه کشتی نشینی، بِسم‌ِ اللّه‌ِ مَجراها وَ مُرساها، به نام خدای است راندن و استادن اینکه کشتی، اگر برود به نام او رود، و اگر بایستد به نام او بایستد. و حمزه و کسائی خواندند: مَجراها وَ مُرساها، به فتح «میم» از مجری، و ضم‌ّ «میم» دوم، و اینکه هم مصدر باشد، چنان که مفعل، یقال: ذهب مذهبا و دخل مدخلا و ضرب مضربا، قال [الشاعر]«8»: تجاوزت احراسا علیها و معشرا علی‌ّ حراصا لو یسرّون مقتلی ای قتلی، و مفعل در مزید به«9» ثلاثی، به معنی مصدر قیاسی مطّرد است. و ابو رجاء [178- پ]
العطاردی‌ّ در شاذّ خواند: بسم اللّه مجریها و مرسیها، علی الفاعل من اجری و ارسی تا صفت نام خدای باشد، به نام خدایی که براننده«10» و بدارنده اینکه کشتی است. و إبن محیص خواند هم در شاذّ: مَجراها«11» بِسم‌ِ اللّه‌ِ اجراؤها«4» و ارساؤها، به نام خدای است راندن و بداشتن آن. ابو علی‌ّ الفارسی‌ّ گفت: روا بود که بِسم‌ِ اللّه‌ِ، در محل‌ّ حال باشد من ارکَبُوا، او فیها، و التّقدیر: ارکبوا«5» متبرّکین بسم اللّه فی حالتی الاجراء«6» و الارساء. و برای آن گفت: ارکَبُوا فِیها که در او دو معنی حاصل است، یکی: علوّ و ارتفاع، کرکوب الفرس، و فی، برای آن گفت که در او قعری هست که فی لایق باشد در ظرفیّت آن. [و]«7» «با» فی بِسم‌ِ اللّه‌ِ، متعلّق باشد به یکی از چند چیز: امّا ارکبوا، و امّا متبرّکین بِسم‌ِ اللّه‌ِ، چنان که گفتیم و امّا مَجراها وَ مُرساها، و بر اینکه قول باز پسین«8» محل‌ّ او رفع باشد بر خبر ابتداء. و مفسّران گفتند و اهل اخبار که: چون خدای تعالی اینکه بگفت، نوح- علیه السّلام- اینکه نام را به کشتیبان کرد، هر گه که خواست که کشتی برود گفت: بِسم‌ِ اللّه‌ِ، برفت و چون خواست که بایستد، گفت: بِسم‌ِ اللّه‌ِ، باستاد. و مجری، اجرا [باشد]«9» فی قول لبید: و عمرت حینا قبل مجری داحس لو کان للنّفس اللّجوج خلود و، رسا یرسوا، اذا ثبت، قال عنترة: فصبرت«10» نفسا عند ذلک حرّة ترسوا اذا نفس الجبان تطلّع و مرسا ارسا باشد، اعنی مصدر، قال اللّه تعالی: یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ السّاعَةِ أَیّان‌َ مُرساها«11». إِن‌َّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، که خدای من آمرزنده و بخشاینده است. وَ هِی‌َ تَجرِی بِهِم فِی مَوج‌ٍ کَالجِبال‌ِ، حق تعالی آن کشتی ایشان را می‌برد ----------------------------------- (1). اساس: انّما، با توجّه به نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (2). آج، لب، آز: بر مصدر. (3). همه نسخه بدلها: امّا. (4). آج، لب، آز: اجراها، آو، بم، مل، مج: اجراءها. (5). همه نسخه بدلها: فیها. (6). آج، لب، آز: الارجاء. (9- 7). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: آخرین. (10). اساس: فصرت، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (11). سوره انفال (7) آیه 187. [.....]
صفحه : 273 [در]«1» موجی فِی مَوج‌ٍ، اراد فی امواج، لفظ واحد گفت و مراد جمع، برای آن که جنس خواست، نبینی که تشبیه کرد آن را به جبال- به کوهها، بر جمع و باید تا مشبّه با مشبّه [به]«2» ماند. و موج، آبی عظیم متراکم باشد، و بیشتر عند باد سخت بود. حق تعالی وصف و شدّت آن حال کرد و رفتن کشتی در آن امواج، هر موجی چند کوهی. وَ نادی نُوح‌ٌ ابنَه‌ُ، و ندا کرد نوح پسرش را، و آواز داد او را، وَ کان‌َ فِی مَعزِل‌ٍ، و گفتند«3»: نام اینکه پسر کنعان بود، و گفتند: یام بود و دور بود از او و با او در کشتی نبود«4». یا بنی‌ّ، ای پسرک من؟ تصغیر إبن باشد. عاصم خواند: یا بنی‌ّ: به فتح « یا » و باقی قرّاء خواندند: به کسر « یا ». ابو علی گفت: در بنی‌ّ سه « یا » هست«5»: « یا » ی اصلی«6» لام الفعل است، « یا » ی منقلبه از «واو» که لام الفعل است، و « یا » ی تصغیر و « یا » ی اضافت و اختیار کسر است، برای آن که چون « یا » ی اضافت بیفگند کسره رها کند تا دلیل « یا » باشد، چنان که: یا عباد«7»، و فهو المهتد«8»، چنان که چون «الف» بیفگندند، فتحه رها کردند تا دلیل حذف «الف» باشد، فی نحو قول الشّاعر: فلست بمدرک ما فات عنّی بلهف و لا بلیت و لا لو انّی اراد: یا لهفا، و قال: یا لهف نفسی کان جدّة خالد- البیت. گفت: ای پسرک من؟ با ما در اینکه کشتی نشین و با کافران مباش. قال‌َ سَآوِی إِلی جَبَل‌ٍ یَعصِمُنِی مِن‌َ الماءِ، گفت: من با کوهی گریزم تا مرا از آب نگاهدارد. و عصمت [، حفظ باشد و منع، معصوم و محفوظ از مکروه، و در دین، عصمت]«9» لطفی«10» باشد که مکلّف عند آن امتناع کند از معاصی، و معصوم ممنوع ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آج، افزوده شد. (3). اساس: گفت، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (4). اساس: بود، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (5). اساس: گفتست، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (6). همه نسخه بدلها که. (7). آج، لب، آز: عبادی. (8). اساس: و فهو المهتدی، به قیاس با نسخه مل، تصحیح شد، آو، آج، بم، لب، آز: و هذا المهتد. (9). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (10). اساس: لفظی، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. صفحه : 274 باشد به لطف«1» از قبایح نه بر وجه حیلولت. نوح جواب داد و گفت: لا عاصِم‌َ الیَوم‌َ مِن أَمرِ اللّه‌ِ، امروز عاصم و مانع«2» نیست از فرمان خدای. إِلّا مَن رَحِم‌َ. در او چند قول گفتند، یکی آن که: استثنای منقطع است، و معنی آن است که: لا عاصِم‌َ الیَوم‌َ مِن أَمرِ اللّه‌ِ إِلّا مَن رحمه [به معنی لکن من رحمة]«3» اللّه فله من اللّه عاصم. و وجهی دیگر آن که: لا عاصِم‌َ الیَوم‌َ مِن أَمرِ اللّه‌ِ، عاصم به معنی معصوم است، چنان که: ... عِیشَةٍ راضِیَةٍ«4»، ای مرضیه، التّقدیر: لا معصوم الیوم من امر اللّه الّا من رحمه اللّه، بر اینکه قول، استثنای متّصل باشد. قولی دگر آن است که: لا عاصِم‌َ الیَوم‌َ مِن أَمرِ اللّه‌ِ إِلّا مَن رحمنا بنجاتنا، یعنی لا عاصِم‌َ الیَوم‌َ مِن أَمرِ اللّه‌ِ إِلّا اللّه الّذی رحمنا«5» و نجّانا من الغرق، ایشان در [اینکه]«6» مناظره [179- ر]
بودند که موج بر آمد و میان ایشان حایل شد و پسر غرق گشت«7». اگر گویند: چگونه گفت نوح پسرش را که، با ما در کشتی آی با آن که خدای تعالی او را نهی کرد که کافران را در کشتی برد! گوییم: از اینکه دو جواب است، یکی آن که: اینکه، به شرط ایمان گفت، گفت: ایمان آر و در کشتی آی تا نجات یابی. جواب دوم آن که: او منافق بود، به ظاهر ایمان گفتی با نوح، او گمان برد که او مؤمن است. اگر گویند: پسر نوح چگونه ملجأ نشد«8» به ایمان [با آن]«9» احوال هایل که می‌دید! جواب آن است که گوییم: پسر نوح به آن حال نرسیده بود که ملجأ شود، و ملجأ آن کس شود که او را علم«10» ضروری حاصل شود، به آن که اگر خواهد که آن فعل کند منع کنند او را، یا مضرّتی عظیم به او رسد از هلاک و تلف، و امّا نفعی عظیم عاجل، چنان که [کسی را]«11» گویند: نعم بگوی [در جایی]«12» که تو را زیان ندارد و ملک همه دنیا بستان، و پسر نوح ندانست«13» آن ساعت که هلاک خواهد شدن، ----------------------------------- (1). مل: لفظ. (2). اساس: نافع، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (11- 6- 3). سوره حاقّه (69) آیه 21. (4). آو، آج، بم، لب، آز: شد. [.....]
(5). اساس: یرحمنا، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (7). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مل، افزوده شد. (8). اساس: باشد، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (12- 9). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (10). آو، بم: عاصم. (13). آو، بم: بدانست. صفحه : 275 تبینی که می‌گوید: سَآوِی إِلی جَبَل‌ٍ یَعصِمُنِی مِن‌َ الماءِ، اومید نجات می‌داشت و روا می‌داشت که آن از جمله عجایب جهان است، پس از اینکه وجه ملجأ نشد. آنگه چون مدّت بر آمد- و گفتند: چهل روز بود- و گفتند: چهل روز از آسمان آب می‌آمد و در هوا معلّق می‌استاد، و چهل شبان روز آب از زمین می‌برآمد آنگه: ... فَالتَقَی الماءُ عَلی أَمرٍ قَد قُدِرَ«1»، آنگه هر دو به هم آمد«2»، چون همه عالم آب بگرفت، و گفتند: از کوهی که از آن بلندتر نبود در زمین، چهل گز بگذشت، و همه عالم خراب شد و همه کافران هلاک شدند، و خدای تعالی از ایشان انتقام کرد و کینه بکشید و نوح متسلّی«3» شد و قضای خدای- جل‌ّ جلاله- برفت، وحی کرد بر زمین و آن بر سبیل توسّع باشد بقوله: وَ قِیل‌َ یا أَرض‌ُ ابلَعِی ماءَک‌ِ، گفتند: ای زمین آب خود فرو بر، و ای آسمان آب باز گیر. و بلع، به گلو«4» فرو بردن باشد، و اقلاع باز استادن باشد، یقال: اقلع المطرو السّحاب اذا امسک. وَ غِیض‌َ الماءُ، و آب بکاهانیدن«5» و بزمین فرو بردن«6»، وَ استَوَت عَلَی الجُودِی‌ِّ، و کشتی نوح بر کوه جودی راست شد و باستاد، و گفتند: هلاک باد گروه ظالمان را. مجاهد گفت: کوهها متطاول شدند تا آب به ایشان نرسد، مگر کوه جودی که او سر فرو برد بر سبیل تواضع، [آب]«7» از بالای همه کوهها برفت و به جودی نرسید، و اینکه بر سبیل تمثّل«8» باشد و چون رمزی، تنبیها علی التّواضع و ترک التّرفع‌ّ. در خبر است که: رسول- علیه السّلام- گفت: نوح- علیه السّلام- اوّل روز از رجب«9» در کشتی نشست، و به روایتی: روز دهم از رجب نوح- علیه السّلام- با جمله قومش آن روز روزه داشتند، و کشتی ایشان را شش ماه می‌گردانید، در اواخر ذو الحجّة«10» بر جودی باستاد. و در اخبار اهل البیت آمد که: هژدهم«11» ذو الحجّة«12» بود، ----------------------------------- (1). سوره قمر (54) آیه 12. (2). آو، آج، بم، لب، آز: بر هم آمدند. (3). آج، مج، لب، آز: مبتلا. (4). گلوا/ گلو. (5). مل: بکاهانید، مج: بکاهانیدند. (12- 6). مل: فرو برد، مج: فرو بردند. (7). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (8). آز: تمثیل. [.....]
(9). آج، لب، آز: روز رجب. (10). همه نسخه بدلها: ذی الحجّة. (11). آج، آز: هشتدهم، لب: هیجدهم. صفحه : 276 آن روز نیز بشکر روزه داشتند، و قوله: بُعداً، نصب او بر مصدر است، ای بعد القوم بعدا، و قیل: ابعدهم اللّه بعدا، علی مصدر محذوف الزّواید. وَ نادی نُوح‌ٌ رَبَّه‌ُ، و ندا کرد و بخواند نوح- علیه السّلام- خدای را و گفت: بار خدایا؟ إِن‌َّ ابنِی مِن أَهلِی، پسر من«1» از اهل من است. و وعده تو حق‌ّ است، یعنی آن وعده که دادی که: وَ أَهلَک‌َ، که تو را و اهلت را نجات دهم، و تو حاکمتر و داورتر«2» از همه داورانی. حق تعالی جواب داد و گفت: یا نُوح‌ُ إِنَّه‌ُ لَیس‌َ مِن أَهلِک‌َ، او از اهل تو نیست که او را عملی است نه صالح، از من مخواه چیزی که تو را بدان علمی نیست، و من تو را پند می‌دهم از آن که از جمله جاهلان باشی«3»؟ اگر سؤال کنند و گویند: نه در اینکه آیت تکذیب نوح است، که نوح می‌گوید: إِن‌َّ ابنِی مِن أَهلِی، خدای تعالی می‌گوید: إِنَّه‌ُ لَیس‌َ مِن أَهلِک‌َ، دیگر گفت: فَلا تَسئَلن‌ِ ما لَیس‌َ لَک‌َ بِه‌ِ عِلم‌ٌ، از من مخواه چیزی که«4» ندانی، و نیز آن که گفت: من تو را پند می‌دهم تا از جمله جاهلان نباشی، جواب از اینکه چیست! گوییم: از اینکه سؤال چند جواب است، یکی آن که گفت: إِنَّه‌ُ لَیس‌َ مِن أَهلِک‌َ، مراد آن است که او نه از آن اهل است که من تو را وعده دادم به نجات ایشان، بل از آنان است که استثنا کردم«5» به «الّا» فی قوله: إِلّا مَن سَبَق‌َ عَلَیه‌ِ القَول‌ُ، اگر اینکه وعده مطلق بودی، اینکه ایهام افگندی [179- پ]
نوح- علیه السّلام- پنداشت که او از جمله آنان است که موعود است به نجات ایشان فی قوله: قُلنَا احمِل فِیها مِن کُل‌ٍّ زَوجَین‌ِ اثنَین‌ِ وَ أَهلَک‌َ، پس نوح- علیه السّلام- به اهل، آن خواست که فرزند من است و از پشت من است، و خدای تعالی آن خواست که نه از آن اهل است که وعده نجات بدیشان متعلّق است، پس خدای نفی کرد«6» آنچه او اثبات کرد، بر اینکه وجه تناقضی و تنافیی نباشد میان اینکه دو خبر«7»، و اینکه تأویل روایت کرده‌اند از عبد اللّه عبّاس و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها است و. (2). آو، آج، بم، لب، آز: داد ورتر. (3). مج: نباشی. (4). آو تو را به آن علمی نیست، و من تو را پند می‌دهم از آن از جمله جاهلان باشی. اگر سؤال کنند. (5). همه نسخه بدلها، بجز مل او را. (6). آو، آج، بم، لب، آز بر اینکه وجه. (7). همه نسخه بدلها، بجز مج: چیز. صفحه : 277 جماعتی مفسّران. جواب دیگر از او آن است که: لَیس‌َ مِن أَهلِک‌َ، ای لیس علی دینک، او بر دین تو نیست، و اهل تو آن باشد که بر دین تو باشد، پس کفر او، او را به در آورد از آن که او را حکم اهل باشد، و بیان اینکه وجه آن است که گفت: إِنَّه‌ُ عَمَل‌ٌ غَیرُ صالِح‌ٍ، بر سبیل تعلیل برای آن که گفت: او عملی«1» است نه صالح، و بدین تعلیل روشن می‌شود که مراد نه نفی نسبت است، نفی دین است، و اینکه تأویل نیز روایت کرده‌اند از جماعتی مفسّران. و وجهی دیگر گفتند: مراد نفی نسبت«2» است، و آن که بر حقیقت فرزند تو نیست، و انّما بر فراش تو زاده است، و اینکه وجه روایت کرده‌اند از حسن و إبن جریج و مجاهد، و اینکه وجه نیک نیست برای آن که منافی ظاهر قرآن است، برای آن که حق تعالی اطلاق کرد و گفت: وَ نادی نُوح‌ٌ ابنَه‌ُ، اطلاق کرد بر او نام بنوّت، و اگر نوح مطلّع نبود بر اینکه خدای دانست«3»، اگر بر حقیقت پسر او نبودی، نگفتی: ابنَه‌ُ، و آنان که اینکه قول گفتند، خیانت زن نوح و زن لوط را تفسیر بر فجور و زنا کردند، فی قوله: فَخانَتاهُما ...«4»، اینکه معتمد نیست، برای آن که خدای تعالی باید تا ایشان را [از]«5» اینکه منزّه دارد که اینکه منفرّ است غایت تنفیر. و عبد اللّه عبّاس تفسیر اینکه خیانت بر آن داد که: زن نوح قوم نوح را خبر دادی به آن که او دیوانه است، و زن لوط قوم لوط را خبر دادی به مهمانان، پس اینکه وجه معتمد نیست، و آن دو وجه اوّل معتمد است. امّا قوله: إِنَّه‌ُ عَمَل‌ٌ غَیرُ صالِح‌ٍ بعضی مفسّران گفتند که: اینکه «ها» راجع است با سؤال، یعنی سؤال«6» تو مرا چیزی که تو را بدان علم نباشد عملی است نه صالح، و اینکه قول نیک نیست، بل «ها» راجع است با پسر نوح، یعنی اینکه پسر تو عملی است نه صالح. آنگه آنها که بنّوت حقیقی نگفتند ولادت فراش گفتند«7»، معنی آن است که: ----------------------------------- (1). آج را. (2). آو، آج، بم، مل: نسب. (3). آو، آج، بم، لب، آز: داناست. (4). سوره تحریم (66) آیه 10. [.....]
(5). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل مکن. (7). مج گفتند. صفحه : 278 انّه من عمل«1» غیر صالح، یعنی الفجور، و اینکه وجه سدید نیست از آن وجوه که گفتیم پس معنی آن است که: انّه ذو عمل غیر صالح، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، چنان که خنساء گفت: ما ام‌ّ سقب علی بوّ تطیف به قد ساعدتها علی التّحنان اظار ترتع ما رتعت حتّی اذا ادّکرت فانّما هی اقبال و ادبار ای ذو«2» اقبال و ادبار. امّا بر قراءت آن کس که خواند [: انّه عمل غیر صالح]«3» علی الفعل [معنی«4» ظاهر باشد که مراد اینکه است، بر اینکه معنی که ما گفتیم و مراد آن باشد که]«5»: انّه عمل عملا غیر صالح، علی حذف الموصوف و اقامة الصّفة مقامه. و عرب چنین بسیار کنند، چنان که عمر بن«6» ابی ربیعة المخزومی‌ّ گفت: ایّها القائل غیر الصّواب اخّر النّصح و اقلل عتابی و کقول الاخر: کم من ضعیف العقل منتکث القوی ما ان له نقض و الا ابرام اگر گویند: چون معنی بر اینکه وجوه است که گفتید، چرا گفت: فَلا تَسئَلن‌ِ ما لَیس‌َ لَک‌َ بِه‌ِ عِلم‌ٌ إِنِّی أَعِظُک‌َ أَن تَکُون‌َ مِن‌َ الجاهِلِین‌َ! و نوح چرا گفت: رَب‌ِّ إِنِّی أَعُوذُ بِک‌َ أَن أَسئَلَک‌َ ما لَیس‌َ لِی بِه‌ِ عِلم‌ٌ- الایة! جواب گوییم: نه ما بیان کردیم چند«7» جای که واجب نباشد که نهی آن را کنند که او مباشر بود فعل منهی‌ّ عنه [را]«8»، و از اینکه جای است که ما گوییم: رسول- علیه السّلام- داخل است در نواهی قرآن و نهی متعلّق است بدو، و او را در آن لطف است و اگر چه آن است«9» که هرگز او ارتکاب آن نکرده است، و معلوم از حال او آن است که نکند، و لکن چون ----------------------------------- (1). آج، آز: از من عملی. (2). همه نسخه بدلها: ذات. (5- 3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (4). مج هذا. (6). آو، آج، بم، آمل، آز: عمرو بن. (7). آو، بم، مج: اند، آج، لب، آز: اندر جایی. (8). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل و لب: دانست. صفحه : 279 خدای تعالی داند که او را در آن لطف است اینکه نهی بکند«1» تا آن لطف حاصل شود. و همچنین در معنی استعاذت نوح واجب نکند که او پناه با خدای از آن دهد که او تعاطی کرده باشد آن را، بل روا بود که پناه با خدای دهد [از چیزی که هرگز نکرده باشد، چنان که یکی از ما پناه با خدای دهد]«2» از جذام و جنون و علتهای دیگر، و اگر چه هرگز او را از آن معنی چیزی«3» نبوده باشد. قوله: قِیل‌َ یا نُوح‌ُ اهبِط بِسَلام‌ٍ مِنّا وَ بَرَکات‌ٍ- الایة، حق تعالی در اینکه [180- ر]
آیت گفت: نوح را گفتند- و اینکه قول یا خدا گفته باشد یا فریشتگان به فرمان خدای: اهبِط، از کشتی فرود آی، چون کشتی بمنزلت مرکوبی نهاد، نزول او را هبوط خواند از آن، چون کسی که از بلندی فرود آید. بِسَلام‌ٍ، ای بسلامة. منّا، یعنی در حالی که حال سلامت بود«4». و روا بود که «با» به معنی «مع» باشد. وَ بَرَکات‌ٍ عَلَیک‌َ، و برکاتی بر تو، جمع برکت باشد، یعنی ثبات خیر و منافع، من بروک البعیر و هو ثباته و مقامه. وَ عَلی أُمَم‌ٍ مِمَّن مَعَک‌َ، و بر امّتانی که با تواند. و «من» تبیین را باشد. وَ أُمَم‌ٌ سَنُمَتِّعُهُم، و امّتانی و گروهی [که]«5» از فرزندان اینان باشند و از پس اینان آیند که ما ایشان را ممتّع و برخوردار خواهیم گردانیدن از جمله کافران«6» که در دنیا باشند، آنگه«7» از ما ایشان را عذابی الیم، دردناک، مولم رسد. و جماعتی مفسّران گفتند: اینکه سلام متناول است آنان را که در کشتی بودند«8» و فرزندان ایشان را از مؤمنان تا به دامن قیامت. و همچنین در مثل آن عذاب خواهند بودن هر چه از فرزندان آن قوم بودند از کافران تا به دامن قیامت. امّا قول آن کس که گفت: آن عذاب همه را بر سبیل عقوبت بود بالغ را و طفل را، قول او خطاست، برای آن که عذاب اگر چه عام‌ّ بود، و جهش مختلف بود، عقلا را و کفّار را بر سبیل عقوبت بود بر کفر ایشان«9»، و اطفال و مجانین و بهایم را و آنان را ----------------------------------- (1). اساس: نکند، به قیاس با نسخه آو، و اتّفاق جمیع نسخ، تصحیح شد. (5- 2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (3). آو، آج، بم، لب، آز: او را آن علّتها. [.....]
(4). همه نسخه بدلها: باشد. (6). مل، لب ایشان‌اند. (7). مل: آنگاه. (8). همه نسخه بدلها با او. (9). آو، آج، بم، لب، آز: عقلا را بر سبیل عقوبت بود و کفّار را بر کفرشان. صفحه : 280 که عاقل و مکلّف نبودند بر سبیل امتحان باشد، و اعتبار آنان که آن شنوند و در برابر آن اعواض عظیم باشد ایشان را. و عذاب مشتمل باشد بر عقوبت و بر امتحان. قوله: تِلک‌َ مِن أَنباءِ الغَیب‌ِ، «تلک»«1»، اشارت است بدان قصص و آیات و اخبار، و «من» تبعیض راست. نُوحِیها إِلَیک‌َ، ما آن را وحی می‌کنیم به تو. ما کُنت‌َ تَعلَمُها أَنت‌َ وَ لا قَومُک‌َ مِن قَبل‌ِ هذا، که تو و قوم تو از پیش اینکه ندانستید، صبر کن ای محمّد که عاقبت نیک، متّقیان و پرهیزگاران را خواهد بودن. و در آیت تنبیه است بر معجزه رسول- علیه السّلام- و آن که او خبر داد قوم را از غیب و اخبار گذشتگان، و خبر مطابق مخبر عنه بود«2»، و معنی وحی اینکه جا القاء و انزال است از آسمان بر او. [قوله تعالی]«3»

[سوره هود (11): آیات 50 تا 68]

[اشاره]


وَ إِلی عادٍ أَخاهُم هُوداً قال‌َ یا قَوم‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ ما لَکُم مِن إِله‌ٍ غَیرُه‌ُ إِن أَنتُم إِلاّ مُفتَرُون‌َ (50) یا قَوم‌ِ لا أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ أَجراً إِن أَجرِی‌َ إِلاّ عَلَی الَّذِی فَطَرَنِی أَ فَلا تَعقِلُون‌َ (51) وَ یا قَوم‌ِ استَغفِرُوا رَبَّکُم ثُم‌َّ تُوبُوا إِلَیه‌ِ یُرسِل‌ِ السَّماءَ عَلَیکُم مِدراراً وَ یَزِدکُم قُوَّةً إِلی قُوَّتِکُم وَ لا تَتَوَلَّوا مُجرِمِین‌َ (52) قالُوا یا هُودُ ما جِئتَنا بِبَیِّنَةٍ وَ ما نَحن‌ُ بِتارِکِی آلِهَتِنا عَن قَولِک‌َ وَ ما نَحن‌ُ لَک‌َ بِمُؤمِنِین‌َ (53) إِن نَقُول‌ُ إِلاَّ اعتَراک‌َ بَعض‌ُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ قال‌َ إِنِّی أُشهِدُ اللّه‌َ وَ اشهَدُوا أَنِّی بَرِی‌ءٌ مِمّا تُشرِکُون‌َ (54) مِن دُونِه‌ِ فَکِیدُونِی جَمِیعاً ثُم‌َّ لا تُنظِرُون‌ِ (55) إِنِّی تَوَکَّلت‌ُ عَلَی اللّه‌ِ رَبِّی وَ رَبِّکُم ما مِن دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها إِن‌َّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ (56) فَإِن تَوَلَّوا فَقَد أَبلَغتُکُم ما أُرسِلت‌ُ بِه‌ِ إِلَیکُم وَ یَستَخلِف‌ُ رَبِّی قَوماً غَیرَکُم وَ لا تَضُرُّونَه‌ُ شَیئاً إِن‌َّ رَبِّی عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ حَفِیظٌ (57) وَ لَمّا جاءَ أَمرُنا نَجَّینا هُوداً وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا مَعَه‌ُ بِرَحمَةٍ مِنّا وَ نَجَّیناهُم مِن عَذاب‌ٍ غَلِیظٍ (58) وَ تِلک‌َ عادٌ جَحَدُوا بِآیات‌ِ رَبِّهِم وَ عَصَوا رُسُلَه‌ُ وَ اتَّبَعُوا أَمرَ کُل‌ِّ جَبّارٍ عَنِیدٍ (59) وَ أُتبِعُوا فِی هذِه‌ِ الدُّنیا لَعنَةً وَ یَوم‌َ القِیامَةِ أَلا إِن‌َّ عاداً کَفَرُوا رَبَّهُم أَلا بُعداً لِعادٍ قَوم‌ِ هُودٍ (60) وَ إِلی ثَمُودَ أَخاهُم صالِحاً قال‌َ یا قَوم‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ ما لَکُم مِن إِله‌ٍ غَیرُه‌ُ هُوَ أَنشَأَکُم مِن‌َ الأَرض‌ِ وَ استَعمَرَکُم فِیها فَاستَغفِرُوه‌ُ ثُم‌َّ تُوبُوا إِلَیه‌ِ إِن‌َّ رَبِّی قَرِیب‌ٌ مُجِیب‌ٌ (61) قالُوا یا صالِح‌ُ قَد کُنت‌َ فِینا مَرجُوًّا قَبل‌َ هذا أَ تَنهانا أَن نَعبُدَ ما یَعبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفِی شَک‌ٍّ مِمّا تَدعُونا إِلَیه‌ِ مُرِیب‌ٍ (62) قال‌َ یا قَوم‌ِ أَ رَأَیتُم إِن کُنت‌ُ عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی وَ آتانِی مِنه‌ُ رَحمَةً فَمَن یَنصُرُنِی مِن‌َ اللّه‌ِ إِن عَصَیتُه‌ُ فَما تَزِیدُونَنِی غَیرَ تَخسِیرٍ (63) وَ یا قَوم‌ِ هذِه‌ِ ناقَةُ اللّه‌ِ لَکُم آیَةً فَذَرُوها تَأکُل فِی أَرض‌ِ اللّه‌ِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَیَأخُذَکُم عَذاب‌ٌ قَرِیب‌ٌ (64) فَعَقَرُوها فَقال‌َ تَمَتَّعُوا فِی دارِکُم ثَلاثَةَ أَیّام‌ٍ ذلِک‌َ وَعدٌ غَیرُ مَکذُوب‌ٍ (65) فَلَمّا جاءَ أَمرُنا نَجَّینا صالِحاً وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا مَعَه‌ُ بِرَحمَةٍ مِنّا وَ مِن خِزی‌ِ یَومِئِذٍ إِن‌َّ رَبَّک‌َ هُوَ القَوِی‌ُّ العَزِیزُ (66) وَ أَخَذَ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا الصَّیحَةُ فَأَصبَحُوا فِی دِیارِهِم جاثِمِین‌َ (67) کَأَن لَم یَغنَوا فِیها أَلا إِن‌َّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُم أَلا بُعداً لِثَمُودَ (68)

[ترجمه]

و به عاد برادر ایشان هود را گفت: ای قوم«4»؟ بپرستید خدای را، نیست شما را از خدای«5» جز او، نیستید شما مگر دروغزنان. ای قوم نمی‌خواهم از شما بر او«6» مزدی، نیست مزد من مگر بر آن که آفرید مرا، خردمند نه اید؟ [180- پ]
و ای قوم«7» آمرزش خواهید از خدایتان، پس توبه کنید با او«8» تا بفرستد باران بر شما پیاپی«9»، و زیادت کند شما را قوّتی با«10» قوّت شما، و پشت بر نگردانید«11» گناهکاران. ----------------------------------- (3- 1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: مخبر بود. (4). مج من. (5). لب: هیچ خدایی. (6). آو، آج، بم، مج، لب: آن. (7). مج: مردمان. (8). آو، آج، بم، لب: و او. (9). مج: برنده. (10). آو، بم: وا. [.....]
(11). اساس: پشت برنگردانیدند، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. صفحه : 281 گفتند ای هود نه آوردی«1» ما را [به]«2» حجّتی و نه‌ایم«3» رها کننده خدایان خود را از گفتار تو، و نه ایم به تو باور دارنده. نگوییم«4» مگر که رسانید«5» تو را برخی«6» خدایان ما به بدی، گفت که من گواه می‌گیرم خدای را و گواه باشید که من بیزارم از آنچه شما انباز«7» گیرید. از فرود او«8» کید کنید با من جمله پس مهلت مدهید مرا. [181- ر]
که من توکّل کردم بر خدای، خدای من و خدای شما نیست از جنبنده‌ای«9» مگر او فرا گرفت«10» موی پیشانی او، بدرستی که خدای من بر راهی راست است. اگر برگردید«11» برسانیدم به شما آنچه فرستادند مرا بدو«12» به شما، و خلیفه کند خدای من قومی را جز شما، و زیان مکنید«13» او را چیزی که خدای من بر همه چیزی نگاهبان است. و چون آمد فرمان ما برهانیدیم هود را و آنان را که ایمان آوردند با او«14» به رحمتی از ما، و برهانیدیم ایشان را از عذابی سطبر«15». ----------------------------------- (1). آو، بم، مج، لب، آز: نیاوردی. (2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (3). آو، آج، بم، لب: و ما نه‌ایم. (4). آو، آج، بم، مج، لب: ما نمی‌گوییم. (5). آو، آج، بم، مج، لب: برسانند. (6). آو، آج، بم، مج، لب: بهری. (7). آو: انبازان. (8). آو، آج، بم، لب: جز او. (9). آو، مج: رونده، آج، بم، لب: دونده. (10). آو، آج، بم، لب: فرا گرفته است، مج: ها گرفته است. (11). آو، آج، بم، لب: برگردند. (12). آو، آج، بم، لب: به آن. (13). آو، آج، بم، مج، لب شما. [.....]
(14). آو: وا او. (15). آو، آج، بم، لب: درشت. صفحه : 282 آن عاد است که منکر شدند به آیتهای خدایشان و عاصی شدند در پیغامبرانش، و پسر وی«1» کردند فرمان هر جبّاری ستیزه کش«2» را. [181- پ]
و در پی«3» ایشان داشتند در اینکه دنیا لعنت و روز قیامت که قبیله عاد کافر شدند در خدای ایشان«4»، دور باد«5» عاد را که قوم هود بودند. و به ثمود فرستادیم«6» برادرشان را صالح گفت: ای قوم؟ بپرستی خدای را، نیست شما را از خدای جز او، پیدا کرد«7» شما را از زمین و عمارت کننده کرد«8» شما را در آن«9» آمرزش خواهید از او، پس توبه کنید با او«10» که خدای من نزدیک و پاسخ کننده است. گفتند: ای صالح بودی تو در ما«11» امید داشته پیش از اینکه، باز می‌داری«12» ما را که بپرستیم آنچه می‌پرستیدند پدران ما! و ما در شکّی ایم از آنچه می‌خوانی ما را باز آن«13» در گمان«14» افگننده. [182- ر]
گفت: ای قوم؟ دیدید«15» اگر باشم من بر حجّتی از خدای من، و دهد مرا از او بخشایشی که یاری کند مرا از خدای اگر عاصی شوم در او نه افزایید«16» مرا جز زیانکاری. ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: پیروی، مج: پی‌گیری. (2). مج: ستیزه کن. (3). آو، آج، بم، لب: پس. (4). آو، آج، بم، لب: به خدایشان. (5). آو، آج، بم، مج، لب: هلاک باد. (6). همه نسخه بدلها: ندارد. (7). آو، آج، بم، مج، لب: بیافرید. (8). آو، آج، بم، لب: انعام کرد. (9). آو، آج، بم، لب جا. (10). آو: وا او. (11). آو، آج، بم، لب: در میان ما. (12). آو، آج، بم، لب: نهی می‌کنی. [.....]
(13). آو، آج، بم، مج، لب: به آن. (14). آو، آج، بم، لب: شک. (15). آج، لب: بدیدید که. (16). آو، آج، بم، مج، لب شما. صفحه : 283 «1» و ای قوم«2»؟ اینکه شتر خدای است، شما را معجزی، رها کنید او را تا می‌خورد«3» در زمین خدای، و مرسانید او را به بدی که بگیرد شما را عذابی نزدیک. پی بکردند او را گفت: برخورداری گیرید«4» در سرایهاتان سه روز که آن وعده‌ای است نه دروغ. چون آمد فرمان ما، برهانیدیم صالح را و آنان را که ایمان آوردند با او به بخشایشی از ما و از هلاک آن روز که خدای تو اوست، توانا و عزیز است. [182- پ]
و بگرفت آنان را که ستم کردند بانگ، در روز آمدند در سرایهاشان ایستاده. پنداری«5» که نبودند در آن جا، بدرستی که ثمود کافر شدند در خدایشان، هلاک باد ثمود را. قوله: [تعالی]«6» وَ إِلی عادٍ، تقدیر آن است که: و کذلک ارسلنا الی عاد، عطفا علی قوله: أَرسَلنا نُوحاً إِلی ...«7»، قوله: «الی»، تعلّق دارد بدین فعل محذوف، و هُوداً هم بدین«8» فعل منصوب«9» است، و قوله: أَخاهُم، یعنی اخوّت نسب نه اخوّت دین، برای آن که از یک قبیله بودند و خویشان بودند، چنان که رسول- علیه السّلام- از قریش«10» بود و او را بدیشان فرستادند. او چون بدیشان آمد گفت: یا قوم؟ خدای را ----------------------------------- (1). آج، لب: تاکل. (2). مج: گروه من. (3). آج، لب: تا بخورد. (4). آو، آج، بم، لب: برخوردار باشی. (5). آو: نپنداری. (6). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (7). سوره هود (11) آیه 25. (8). آج، آز: و هود اسم به اینکه. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: محذوف. (10). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: قومش. [.....]
صفحه : 284 پرستید که شما را جز او خدای نیست. غیره و غیره خوانده‌اند، و بیان اینکه برفت، و آن که هر یکی که خواند آن که به جرّ خواند بر صفت مجرور کرد، و آن که به رفع خواند گفت: استثناست من غیر موجب، برای آن که ما نفی است و من زیادت است، و اینکه امر باشد به توحید، یعنی اعبدوا اللّه و وحّدوه«1». آنگه ایشان را گفت: شما در آنچه می‌گویید جز دروغ و افترا و فرا بافتن نمی‌کنید، یعنی در دعوی الهیّت کردن در حق‌ّ بتان. و خدای تعالی هود را به عاد فرستاد، و مسکن ایشان میان شام و یمن بود، جایی که آن را احقاف خوانند، و ایشان خداوندان باغ و بستان و زروع و اشجار بودند. هود ایشان با خدای خواند و با عبادت خدای. اجابت نکردند و کفران کردند و او را دروغزن«2» داشتند، خدای تعالی ایشان را به باد هلاک کرد، چنان که در بینیهای«3» ایشان می‌رفت و به زیر ایشان بیرون می‌آمد و احشا و امعای ایشان پاره پاره می‌کرد- و قصّه اینکه برفت«4». قوله: یا قَوم‌ِ لا أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ أَجراً، خدای تعالی در اینکه آیت حکایت قول هود- علیه السّلام- یاد«5» کرد که، او قوم خود را چه گفت، گفت: ای قوم من؟ بر اینکه ادای رسالت که من می‌کنم از شما هیچ مزد نمی‌خواهم و هیچ جعلی طمع نمی‌دارم، و مزد و ثواب من نیست مگر بر آن خدای که مرا آفرید، و اجر و اجرت مزد عمل باشد، و فطر آفریدن باشد و شکافتن و خمیر فرا کردن باشد و اصل شکافتن است، قال اللّه تعالی: إِذَا السَّماءُ انفَطَرَت«6»، و قوله: ... هَل تَری مِن فُطُورٍ«7»، ای من شقوق، و آن نیز که به معنی خلق است هم از اینکه جاست برای آن که بدان ماند که مقدوره«8» معدوم در کتم عدم است، حق تعالی آن را می‌بشکافد و از او بیرون می‌آرد علی سبیل التّوسّع و التّشبیه. و نیز آن که خمیر فرا کردن است هم در او معنی شق‌ّ است، و فطیر فعیل باشد از او به معنی مفطور«9». و آنگه بر سبیل تقریع و ملامت گفت ایشان را: ----------------------------------- (1). آج، بم، آز: وحده. (2). همه نسخه بدلها: به دروغ. (3). آو، آج، بم، مل، لب، آز: تنهای، مج: سینه‌ها. (4). همه نسخه بدلها: رفته است. (5). همه نسخه بدلها: باز. (6). سوره انفطار (82) آیه 1. (7). سوره ملک (67) آیه 3. (8). همه نسخه بدلها: مقدرو. (9). همه نسخه بدلها، بجز مج: مفعول. صفحه : 285 أَ فَلا تَعقِلُون‌َ، خرد ندارید شما؟ یعنی خرد کار نمی‌بندید که اندیشه کنید، که آن کس که او بی‌طمع«1» کاری کند و شما را با چیزی دعوت کند، بباید دانستن که غرض او نفع شماست، نه نفع خود، او را اجابت باید کردن و مخالفت نباید کردن«2». آنگه گفت: وَ یا قَوم‌ِ استَغفِرُوا رَبَّکُم، ای قوم و ای جماعت؟ استغفار کنید و از خدای تعالی آمرزش خواهید، آنگه توبه کنید با او. و آن وجوهی که در جواب اینکه سؤال گفتند که: چرا تکرار کرد استغفار و توبه به یک جای، بگفت«3» و مراد از هر دو [183- ر]
یکی است، در اوّل سورت برفت فی قوله: وَ أَن‌ِ استَغفِرُوا رَبَّکُم ثُم‌َّ تُوبُوا إِلَیه‌ِ«4». یُرسِل‌ِ السَّماءَ عَلَیکُم مِدراراً، تا باران را فرود آرد بر شما [پیاپی]«5». و عرب باران«6» را سماء خواند برای آن که هر چه بالای مردم«7» باشد و او را سایه کند آن را سماء می‌خوانند. و باران را سماء خواند برای آن که عرب چیز«8» را به نام چیز«9» بخواند چون میان ایشان أدنی ملابستی باشد یا سببی«10». و قوله: یُرسِل‌ِ، در محل‌ّ جزم است برای جواب امر، و کسر او برای جمع«11» ساکنین است که لا بدّ تحریک بایست کردن، و المجزوم اذا حرّک حرّک بالکسر. و قوله: مِدراراً، مفعال باشد من الدّرّ، و اصله اللّبن، یقال: درّ درّه، ای کثر لبنه و سأل و درّ اذا سأل و مطر. درور، و مدرار هر دو بنای مبالغت است، قال: اجادت و بل«12» مد جنة فدرّت علیهم صوب ساریة درور و نصب او بر حال است. وَ یَزِدکُم قُوَّةً إِلی قُوَّتِکُم، و ایشان را استدعا به باران برای آن کرد که ایشان اصحاب زروع و بساتین و اشجار بودند، و نیز بیفزاید شما را قوّتی«13» با قوّتتان. برای آن گفت که ایشان را قوّتی عظیم بود، و باز گفته بودند به قوّت ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، مل: از بی طمعی. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: مخالفت نا کردن. (3). مل: بگفتیم. (4). سوره هود (11) آیه 3. (5). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]
(6). همه نسخه بدلها، بجز مل: ابر. (7). همه نسخه بدلها: مرد. (9- 8). آج، لب، آز: چیزی. (10). آج، لب، آز: مناسبتی. (11). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: برای التقای. (12). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی: اجاد بوبل. (13). آج، بم، لب، آز: قوّت. صفحه : 286 و جسامت، و مردمان«1» بغایت طویل و عریض و قوی بودند. وَ لا تَتَوَلَّوا مُجرِمِین‌َ، و اعراض مکنید از من و عدول از دعوت من در آن حال که مجرم باشید و گناهکار. و نصب او بر حال است. قالُوا یا هُودُ ما جِئتَنا، ایشان جواب دادند«2» گفتند: [ای هود]«3» تو بیّنتی و حجّتی به ما نیاوردی تا ما را گردن باید نهادن تو را و طاعت داشتن، و دروغ گفتند که او آیات و بیّنات و معجزات و براهین آورد، جز که ایشان گفتند: سحر است و شعبده. وَ ما نَحن‌ُ بِتارِکِی آلِهَتِنا عَن قَولِک‌َ، و ما خدایان خود را به قول تو رها نکنیم. و بعضی کوفیان گفتند: «عن»، به معنی «با» است، و بدین تعسّف حاجت نیست برای آن که کلام با اینکه ظاهر که هست معنی دار است. عَن قَولِک‌َ، یعنی از سبب گفتار تو، و ما تو را باور نداریم و تصدیق نکنیم به اینکه که تو می‌گوی«4». إِن نَقُول‌ُ إِلَّا اعتَراک‌َ، «ان» به معنی «ما» ی نافیه است، ما نمی‌گوییم در حق‌ّ تو الّا آن که بعضی خدایان ما تو را بدی رسانیده است«5»، و مراد بِسُوءٍ در آیت، جنون«6» است، یعنی از آن سبب که تو ایشان را دشنام می‌دهی و می‌گویی«7»: خدایان نیستند ایشان تو را دیوانه بکرده‌اند، اینکه دانستند«8» که دیوانگی به خدای تعلّق دارد، و جز خدای تعالی قادر نباشد بر ازالت عقل، اینکه اندیشه نکردند که اینکه بتان جمادند و اینکه نتوانند کردن و نه کمتر از اینکه، و برای آن ایشان پیغامبران را با جنون نسبت کردند که ایشان را بدیع آمد که پیغمبری باشد از بشر، و استبعاد و استبداع که آمد ایشان را، پنداشتند که آن حدیث از حدّ عقل بیرون است، از اینکه جا قدیم- جل‌ّ جلاله- گفت: وَ ما صاحِبُکُم بِمَجنُون‌ٍ«9». هود- علیه السّلام- گفت به جواب ایشان: إِنِّی أُشهِدُ اللّه‌َ، من خدای را گواه می‌کنم و شما نیز گواه باشید که من بیزارم از آنان که شما ایشان را به انباز خدای کرده‌اید از بتان بدون«10» خدای تعالی و از آنان که از ----------------------------------- (1). آو، بم، مل، مج: مردمانی. (2). همه نسخه بدلها و. (3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (7- 4). می‌گوی/ می‌گویی. (5). همه نسخه بدلها: رسانیده‌اند. (6). همه نسخه بدلها و دیوانگی. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: ندانستند. [.....]
(9). سوره تکویر (81) آیه 22. (10). آو، آج، بم، لب، آز: دون. صفحه : 287 فرود اویند اگر گویند، چگونه گفت: خدای را به گواه کردم، و شما گواه باشید، و چه نسبت باشد میان گوای«1» ایشان و گوای«2» خدای! جواب آن است که: أُشهِدُ اللّه‌َ، برای مبالغت گفت، و نیز گوای«3» ایشان که چون خصم گواه باشد، اگر گوای«4» بدهد تسلیم کرده باشد و اعتراف داده«5». آنگه باز نمود که: خدای تعالی یار اوست و صرف کید ایشان کند، گفت: فَکِیدُونِی جَمِیعاً، همه مجتمع شوید و به یکبار با من کید کنید و مرا مهلت مدهید، و گر چه صورت او امر است، مراد نهی است و تهدید، نحو قوله تعالی: اعمَلُوا ما شِئتُم ...«6»، و انظار، امهال باشد من قوله: ... رَب‌ِّ فَأَنظِرنِی إِلی یَوم‌ِ یُبعَثُون‌َ«7»، و معنی آن است که: اجعلنی ناظرا، ای منتظرا لحلول الاجل بالمهل و لا تعجل علی‌ّ. همزه تعدید را باشد، و اصل او از نظر باشد به معنی انتظار. و بعضی مقریان وقف کردند علی قوله: مِمّا تُشرِکُون‌َ، و آن را آیتی گفتند. آنگه ابتدا کردند: مِن دُونِه‌ِ [183- پ]
فَکِیدُونِی، و معنی آن که شما اگر توانید بدون خدای با من کید کنید، یعنی کید شما بر من کارگر نیاید، چون خدای تعالی با من باشد با شما نباشد، و خدای را در آن کید که شما کنید صنعی«8» نباشد، یعنی من از کید شما نه اندیشم چون خدای به من خیر خواهد. آنگه گفت که سبب امن من و پناه و التجاء من با کیست: إِنِّی تَوَکَّلت‌ُ عَلَی اللّه‌ِ رَبِّی وَ رَبِّکُم، من بر خدای توکّل کرده‌ام و پشت به او دادم«9» که خدای من است و خدای شما، برای آن که هیچ جانور نیست الّا«10» ناصیه او به دست قدرت اوست. و ناصیه، موی پیشانی باشد، و اصل کلمه من المناصاة است، و آن اتّصال بود، یقال: مفازة تناصی اخری، ای تتّصل«11» باخری، قال الرّاجز«12»: ----------------------------------- (3- 1). مل، لب، آز: گواهی. (2). مل: گواهی. (4). همه نسخه بدلها: گواهی. (5). همه نسخه بدلها، بجز مج: اعتراف آورده. (6). سوره فصّلت (41) آیه 40. (7). سوره حجر (15) آیه 36. (8). آج، لب، آز: صنعتی. (9). آو، بم، مج: باز داده، آج، مل، لب، آز: باز داده‌ام. (10). همه نسخه بدلها: و الّا. (11). مل: یتّصل. (12). مل، مج شعر. صفحه : 288 قی‌ّ تناصیها بلاد قی‌ّ و نصوته انصوه نصوا اذا اتّصلت به، قال ذو الرّمّة: تنصوها«1» الجماهیر«2» و قال ابو النّجم: ان یمس رأسی اشمط العناصی کانّما فرّقه مناصی ای مجاذب. و تخصیص ناصیه برای آن کرد که، اینکه عبارت باشد بنزدیک ایشان از اذلال و قهر خصم، و آن را که ناصیه او بگرفتند او بغایت مذلّت و مقهوری باشد. فرّاء گفت: عبارة عن القدرة، اینکه عبارتی است از آن که او مالک ایشان است و قادر بر ایشان، چنان که گویند: بیده ازمّة الامور. و إبن جریر گفت: عبارت است از قهر و اذلال، نبینی که عرب آن را که به اسیری بگیرند او را موی پیشانی ببرند و در آن مذلّتی دانند، و اینکه خواست شاعر آن جا که گفت: ان لم أناجزها فجزّوا لمّتی و قوله: إِن‌َّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ، کنایت است از عدل و راستی«3»، یعنی بنه گردد«4» و بنه چسبد«5»، و از اینکه کار ظالم را جائر خوانند که او بگردد و برگردد. و جار اذا عدل باشد من العدول، یعنی خدای من از عدل و راستی«6» عدول نکند کالمارّ«7» علی سواء السّبیل لا یعدل یمینا و لا شمالا. بعضی دیگر گفتند: در کلام اضماری هست، و التّقدیر: ان‌ّ ربّی یهدی الی صراط مستقیم او یحث‌ّ علی صراط مستقیم، و اینکه وجه ضعیف است برای آن که در کلام دلیلی نیست بر اینکه محذوف. و معنی آیت آن است که: خدای من اگر چه قادر است بر همه چیزها از خیر و شر و نیک و بد، جز فعل حسن و اختیار عدل و خیر نکند. و قوله: فَإِن تَوَلَّوا، در او خلاف کردند، بعضی مفسّران گفتند: هم از جمله حکایت کلام هود است- علیه السّلام- که او گفت قومش را: اگر شما تولّی و عدول ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: ینصوها. [.....]
(2). آج: الحمائر، آز: الحمامر. (3). مج: داستان. (4). بنه گردد/ بنگردد. (5). آو، آج، بم، لب، آز: نپیچد. (6). آو، بم، مج، مل، لب: داستان، مج: راستان. (7). آج، لب: کالماء. صفحه : 289 و اعراض کنید از من و از اجابت دعوت من، فَقَد أَبلَغتُکُم، من به شما رسانیدم آنچه مرا بدان فرستاده‌اند. زجّاج گفت: اینکه خطاب رسول است که می‌گوید با قوم خود: فَإِن تَوَلَّوا، و التّقدیر: فان تتولّوا، اگر شما اعراض و عدول کنید. و یک «تا» بیفگند«1» چنان که عادت ایشان است در حذف «تا» ی تفعّل. آنگه اضماری باشد، و آن آن بود که: فقل لهم قد ابلغتکم، تو بگو ای محمّد؟ که من به شما رسانیدم آنچه مرا بدان فرستاده بودند«2». آنگه کلامی دیگر مستأنف آغاز کرد برای آن که «فا» در جواب آن برفت، برای آن فعل مستقبل مرفوع است، و التّقدیر: فان‌ّ«3» ربّی یستخلف قوما غیرکم، خدای من خلیفه کند قومی دیگر جز شما [را]«4»، یعنی شما را ببرد [و]«5» گروهی دیگر«6» بیارد. وَ لا تَضُرُّونَه‌ُ شَیئاً، و شما خدای را هیچ مضرّت و گزند نتوانید کردن که خدای [من]«7» بر همه چیز نگهبان است. آنگه گفت: چون مدّت آن کافران به سر آمد و وقت هلاک ایشان در آمد«8»، فرمان دادیم به هلاک ایشان، هود را گفتیم: از میان ایشان بیرون شو«9»، که تا تو اینکه جا باشی من هلاک نفرستم، و حق تعالی هیچ امّت را هلاک نکرد و پیغامبر ایشان در میان ایشان بود. وَ لَمّا«10» وَ نَجَّیناهُم، و برهانیدیم ایشان را از عذابی غلیظ، درشت و سطبر، و اینکه عبارت است از عظم و شدّت عذاب. آنگه باز نمود که: آن عذاب و هلاک، ایشان را به ظلم نبود، بل به عدل و استحقاق بود، گفت: وَ تِلک‌َ عادٌ، آن قبیله عاد است. عاد، نام مردی بوده است آنگه نام قبیله شد، و از جمله آن اسماء است که در او مخیّر باشند بین الصّرف [184- ر]
و ----------------------------------- (1). آج، لب: بیفگنند. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: فرستاده‌اند. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: و ان. (7- 5- 4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (6). مل، مج را. (8). همه نسخه بدلها، بجز مج ما. (9). همه نسخه بدلها: ایشان برو. (10). اساس و دیگر نسخه بدلها: فلمّا، به قیاس با متن قرآن مجید، تصحیح شد. [.....]
(11). آو، آج، بم، آز: به او، مج، لب: با او. صفحه : 290 ترکه برای خفّتش، کنوح و لوط و هند و دعد، و در شعر آمده است غیر منصرف و منصرف«1»، گفت: آن عاد بودند که جحود کردند به آیات خدای و کافر شدند به معجزات انبیا، و عاصی شدند در پیغام از خدای«2»، و متابعت کردند فرمان هر جبّاری، ظالمی، متکبّری، عنیدی، ستیزه کشی را. و عنید و عنود ستیزه کش باشد من العنود و العند، و هما مصدران، قال«3»: نّی کبیر لا اطیق العنّدا آنگه حق تعالی گفت: وَ أُتبِعُوا فِی هذِه‌ِ الدُّنیا لَعنَةً، گفت: در دنیا بدانچه ایشان کردند لعنت در دنبال ایشان داشتند، و نصب لعنت بر مفعول دوم اتبعوا است. وَ یَوم‌َ القِیامَةِ، و نیز در روز قیامت، و نصب او بر ظرف است. آنگه گفت: أَلا إِن‌َّ عاداً، عاد به خدای خود کافر شدند، و التّقدیر: بربّهم، جز آن است که چون حرف جرّ بیفگند«4» فعل برسید«5» و عمل بکرد، چنان که گفت: وَ اختارَ مُوسی قَومَه‌ُ سَبعِین‌َ رَجُلًا ...«6» و التّقدیر: من قومه، و کقوله: وَ لا تَعزِمُوا عُقدَةَ النِّکاح‌ِ ...«7»، ای علی عقدة النّکاح. [و]«8» روا بود که حمل کرده باشند«9» بر معنی، و المعنی جحدوا ربّهم و انکروه، که کفر به معنی جحود باشد. أَلا بُعداً، ای هلاکا کما یقال: سحقا له و بعدا، هلاک باد او را، دعاء علیهم«10» است به هلاک، و نصب او بر مصدر است. قوله: وَ إِلی ثَمُودَ أَخاهُم صالِحاً، گفت: و به ثمود فرستادیم برادر ایشان را صالح، هم آن تقدیر است که بیان کردیم من تقدیر: وَ لَقَد أَرسَلنا إِلی ثَمُودَ أَخاهُم صالِحاً ...«11»، او همان گفت قوم خود را که هود گفت قومش را، گفت: ای قوم؟ خدای را پرستید که شما را جز او«12» خدایی دیگر نیست، و کلام در غیره و غیره رفت، آنگه جهت استحقاق عبادت او باز گفت که: از کجا«13» واجب است شما را پرستیدن او. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، غیر مصروف. (2). مل شعر. (3). آو، آج، بم، لب، آز: پیغامبران، مل، مج: پیغامبران خدای. (4). آو، بم، لب، آز: بیفگندند. (5). مج: برسیدن. (6). سوره اعراف (7) آیه 155. (7). سوره بقره (2) آیه 235. (8). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها: کرده باشد. (10). آو، آج، بم، آز: عظیم. (11). سوره نمل (27) آیه 45. (12). مج خدا. (13). آج، لب، آز: آن جا. [.....]
صفحه : 291 هُوَ أَنشَأَکُم مِن‌َ الأَرض‌ِ، او آفرید شما را از زمین، و مراد خلق آدم است- علیه السّلام- از خاک، و او پدر ایشان و جز ایشان بود. و بعضی دیگر گفتند: مِن، به معنی «فی» است، و المعنی خلقکم فی الارض، و اینکه قول ضعیف است. وَ استَعمَرَکُم فِیها، ای جعلکم عمّارها و مکّنکم من عمارتها، و شما را عمّار«1» زمین و ساکنان زمین کرد، و تمکین کرد شما را از عمارت آن. و استعمار، طلب عمارت باشد از کسی. مجاهد گفت: کلمه از عمر است، ای استبقاکم فیها، شما را در زمین معمّر کرد و عمر دراز رها کرد. و بر اینکه قول استفعل به معنی فعّل باشد، ای عمّرکم فیها، و در آیت دلیل است بر فساد قول آن کس که تحریم مکاسب گفت، چه اگر حرام بودی خدای تعالی منّت ننهادی بر بندگانش بدین معنی، و اینکه تمام نشود بی مکاسب و اشتغال بدو. فَاستَغفِرُوه‌ُ، از او آمرزش خواهید و با«2» در«3» او گریزید، و کلام در او برفت که خدای تعالی نزدیک است از روی رحمت و اجابت دعوت، و به معنی عالمی و پاسخ«4» کننده دعاست، یعنی دعای داعیان زود بشنود، و به حسب مصلحت اجابت کند. و گفتند: بلاد ثمود به وادی القری بود میان مدینه و شام، و عاد به یمن بودند. آنگه حق تعالی حکایت کرد از جواب«5» که ثمود دادند صالح را. گفت، گفتند قوم صالح او را که: ای صالح؟ تو در میان ما مردی بودی که ما به تو امیدها داشتیم از باب خیر و صالح و چیزهایی که راجع باشد با منافع ما، و ما را از تو اینکه توقّع نبود که«6» ما را نهی کنی از عبادت معبودانی که پدران ما آن را پرستیده‌اند. برای آن«7» گفتند که: به تو امید خیر داشتیم، از آن که او را تربیت در میان ایشان بود، و به همه نوع او را آزموده بودند، او«8» را امین و استوار و پارسا و جامع یافته بودند خصال خیر را. و خدای ----------------------------------- (1). آو، بم، مج: بعمّار، آج، لب، آز: معمار، مل: به عمارت. (2). آج، مج، آز: یا . (3). بم: درگاه (4). آج، مل، آز: ناسخ. (5). آو، آج، بم، مج، لب، آز: آن جواب. (6). همه نسخه بدلها تو. (7). اساس: با خطی متفاوت از متن «آن» را در حاشیه آورده است، آو، آج، بم، لب: اینکه. (8). آو، آج، بم، لب، آز: واو. صفحه : 292 - جل‌ّ جلاله- به هر قومی پیغامبری که فرستاد، آن«1» فرستاد که ایشان بر احوال او مطّلع بودند، او را شناختند و نسب او دانستند، و سیرت و طریقت و صلاح و سداد او معلوم ایشان بود تا به وقت آن که«2» دعوت کند«3» قریبتر باشد«4» به اجابت دعوت او. و الرّجاء و الامل و الطّمع نظایر. آنگه از آن نکو سیرتی او، ایشان را بدیع آمد که او کاری نو مستبدع کرد«5». به صورت استفهام در معنی تقریع گفتند: أَ تَنهانا، ما را نهی می‌کنی به اینکه معنی که توقّع بود ما را از تو که تو ما را از دین پدران خود منع کنی؟ آنگه گفتند: ما از آن که تو ما را به آن می‌خوانی در شکّیم، و اینکه برای آن گفتند که: ایشان را اوّل از دین او و آنچه او خلق را به آن دعوت کرد خبری نبود. چون او دعوی کردی و معجز«6» و بیّنت ابراز کردی، ایشان«7» [184- پ]
نظر نکردندی«8»، تا علم حاصل شدی ایشان را آن ندیدند«9» و در آنچه بر آن بودند و از پدران به میراث یافته بودند متردّد شدند، شک‌ّ پدید آمد ایشان را. آنگه وصف کرد شک‌ّ را به آن که مریب«10» است، و الرّیب«11» التّهمة، شکّی ایهام افگننده، یعنی شکّی که تهمت می‌افگند«12» ما را در کار تو، و اینکه بر سبیل مبالغت باشد. صالح- علیه السّلام- جواب داد ایشان را و گفت: یا قَوم‌ِ أَ رَأَیتُم، ای قوم؟ بینی«13»، یعنی چه گویی«14» و چه رای بینی! چنان که یکی از ما گوید: ارایت لو کنت صادقا فیما اقول و انت تکذّبنی الیس یلحقک العتب و الملامة، چه گویی«15» اگر من صادقم در اینکه دعوی، و تو مرا تکذیب می‌کنی نه مستحق‌ّ ملامت باشی؟ معنی اینکه لفظ اینکه ----------------------------------- (1). آج، لب، آز: آن را. (2). آو، آج، بم، مج، آز او. (3). آو، بم: دعوی کند، آج، آز: دعوتی کند، لب: ایشان را دعوت کند. (4). آج، لب، آز: باشند. (5). همه نسخه بدلها: مستبدع آرد. (6). همه نسخه بدلها نمود. [.....]
(7). لب را. (8). کذا: در اساس، آو، بم، مج: نکردند، آج، لب، آز: بکردند، که بر متن مرجّح می‌نماید. (9). کذا: در اساس، دیگر نسخه بدلها: بدیدند، که بر متن مرجّح می‌نماید. (10). همه نسخه بدلها، بجز مج: ریب. (11). همه نسخه بدلها: الرّیبة. (12). اساس: می‌کند، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (13). مج: ببینید، آج، لب، آز: نبینید. (15- 14). اساس: چه گوی. صفحه : 293 است: هر کجا آمد و خواهد آمدن، و در اینکه چنین«1»، [جای]«2» مفعول او«3» محذوف بود حذفا لازما، و التّقدیر: ارایت الرّأی [ان کنت علی بیّنة من ربّی]«4» اگر چنان که من بر بیّنت و حجّت و برهان باشم از خدای خود. و خدای تعالی مرا از نزدیک خود رحمتی داده است، یعنی نبوّت و پیغامبری. و دگر جای، نبوّت«5» را رحمت خواند، [فی قوله]«6»: أَ هُم یَقسِمُون‌َ رَحمَت‌َ رَبِّک‌َ«7»- الایة. فَمَن یَنصُرُنِی مِن‌َ اللّه‌ِ، اینکه «فا» جواب شرط است فی قوله: إِن کُنت‌ُ عَلی بَیِّنَةٍ. و «آتینی»، عطف است بر شرط و اینکه جمله که: فَمَن یَنصُرُنِی است در جای جزای شرط اوّل افتاد. و من، استفهامی است و مراد نفی و جحد، المعنی فلا ناصرلی و لا ینصرنی احد من اللّه. و قوله: إِن عَصَیتُه‌ُ، شرطی دگر است و جزای او هم مثل اینکه باشد که رفت. من«8» قوله: فَمَن یَنصُرُنِی، و لکن دوم بیفگند«9» اتّکالا علی الاوّل لدلالته علیه، گفت: اگر چنان که من بر حق باشم، و اینکه نبوّت من از جهت«10» خدای است- جل‌ّ جلاله- آنگه من در او عاصی شوم برای شما و نگاهداشت جانب شما، و اینکه رسالت ادا نکنم، کیست که او مرا از خدای با پناه گیرد و یاریی کند! آنگه گفت: فَما تَزِیدُونَنِی غَیرَ تَخسِیرٍ، آنگه شما مرا نیفزایی جز خسارت و زیانکاری [به]«11» اینکه حجّت که شما داری از اقتدا به پدران«12»، و در دین به تقلید طریقه ایشان سپردن، اینکه قول مجاهد است. حسن گفت: معنی آن است که«13»، اگر من اینکه کنم به مثابت کسی باشم که او زیان کند یک بار از پس دیگر تا زیانش بر زیان بیفزاید بر سبیل مبالغت. بعضی دگر گفتند: معنی آن است که، شما نیفزایی مرا مگر ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، آز: در خبر، لب: و در اینکه خبر. (2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مج، افزوده شد. (3). اساس محذوفی، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها زاید به نظر می‌رسد، و حذف شد. (4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، از قرآن مجید افزوده شد. (5). اساس: سورت، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (11- 6). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. [.....]
(7). سوره زخرف (43) آیه 32. (8). آج، لب، آز: فی. (9). آج، لب، آز: بیفگندند. (10). آو، آج، بم، لب: نبوّت مرا رحمت. (12). آج، لب، آز خود. (13). مل شما بیفزایید. صفحه : 294 نسبت من شما را با خسار«1»، یعنی مرا اگر فرمان خدای رها کنم و فرمان شما برم در دست من فردا هم«2» اینکه ماند که شما را خاسر خوانم به آنچه مرا گفته باشی، و هذا من باب کفّرته [و فسّقته]«3» و فجّرته، ای حکمت بکفره و فسقه و فجوره و سمّیته ذلک. آنگه در آمد و حدیث ناقه گفت، پس از آن که«4» ایشان اقتراح کردند و درخواستند و گفتند: ما را ناقه‌ای باید از اینکه کوه بر اینکه صفت و بر اینکه شکل- چنان که قصّه او در سورت اعراف برفت- گفت«5»: اینکه ناقه خدای است، و اینکه را اضافت تخصیص گویند، اگر چه همه عالم ملک و ملک خدای است و همه شتران را خدای آفرید، و لکن آن را به خود اضافت کرد برای آن کرد که چنان که آن ناقه را آفرید- مخترع به خرق عادت- دیگر شتران را نیافرید. و بعضی دگر گفتند: آن به خود حوالت و اضافت کرد که آن را مالکی دیگر نبود چنان که دگر نوق را مالکی باشد، و جهت استحقاق ملکی دارند. بعضی دگر گفتند: برای آنش به خود اضافت کرد که در او آیتی و برهانی و معجزه‌ای بود از جهت او مر صالح را- علیه السّلام- گفت: اینکه شتری است خدای را، و آیتی است و معجزه‌ای شما را، و نصب او بر حال است، و عامل در او«6» آن فعل که «ها» ی تنبیه یا «ذا» ی«7» اشارت متضمّن است آن را، و التّقدیر: انبّه علیها و اشیر الیها [آیة]«8» و اینکه حال باشد از مفعول، کقولک ضربته مجردّا من ثیابه«9». فَذَرُوها، رها کنی اینکه شتر را تا در زمین خدای می‌خورد و می‌چرد از آب و گیاهی که خدای تعالی مباح کرده است. و تأکل و تأکل به جزم و رفع خواندند، جزم بر جواب امر و رفع بر حال، و التّقدیر: فذروها آکلة، و مثله [قوله]«10»: ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب، آز: خاسر. (2). اساس: فراد هم، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (4). آو، آج، بم، لب، آز: پس آنان که. (5). چاپ مرحوم شعرانی هذِه‌ِ ناقَةُ اللّه‌ِ (6). اساس: او و، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (7). اساس: که هذا، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (10- 8). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]
(9). آج، لب، آز: ثیاب. صفحه : 295 وَ لا تَمنُن تَستَکثِرُ«1»، فی قراءة من رفع، و التّقدیر: مستکثرا. [و تَستَکثِرُ فی قراءة من جزم علی جواب النّفی]«2» وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ، و آن را دست دراز مکنی به بدی، و رنج مرسانی بدو از پی کردن و کشتن و نگه داشتن«3»، یقال: مسسته«4» بکذا، ای اذا اصبته به«5»، [185- ر]
و مسّه کذا من العاهة«6» اذا اصابه. و «با»، تعدیه راست. فَیَأخُذَکُم، نصب او بر جواب به «فا» است به اضمار «ان» که او جواب نهی است. و «فا» در جواب شش چیز نصب کند به اضمار «ان»«7»، و آن امر است و نهی و استفهام و عرض و جحد و تمنّی، که پس بگیرد شما را عذابی نزدیک. به اینکه التفات نکردند و اینکه امر را امساک«8» نکردند، بکشتند اینکه شتر را. فَعَقَرُوها، پی بکردند اینکه شتر را، صالح- علیه السّلام- گفت: تَمَتَّعُوا فِی دارِکُم ثَلاثَةَ أَیّام‌ٍ، در سرایهایتان سه روز متمتّع«9» و بر خوردار باشی، یعنی بیش از سه روز شما را زندگانی مانده نیست،«10» و اینکه وعده‌ای است نه دروغ. و عقر، قطع رگی باشد از پای که در او تلف نفس بود، و گفته‌اند: عقر، در جای نحر به کار دارند. و تمتّع، تلذّذ باشد و انتفاع به مشتهیات از«11» مدرکات. و در دارکم، دو قول گفتند، یکی: فی دیارهم«12» المسکونة، دوم، فی دار الدنیا. و قوله: ثَلاثَةَ أَیّام‌ٍ، و الاصل: ایوام فی جمع یوم، کقوم و اقوام، الّا آن است که: «واو» را برای مجاورت « یا » قلب کردند با « یا » آنگه ادغام کردند « یا » را در « یا ». و قوله: وَعدٌ غَیرُ مَکذُوب‌ٍ. ای [غیر]«13» مکذوب فیه، برای آن که «وعد» خبر باشد، یقال: کذبته الحدیث، متعدّی باشد به دو مفعول. ----------------------------------- (1). سوره مدّثّر (74) آیه 6. (2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها: رنجه داشتن. (4). مل: مسته. (5). آو، بم، لب، آز: بکذا اذا امسته به، آج: اذا مسّه به. (6). آو، آج، بم، لب، آز: الهامة. (7). اساس که او جواب نهی است، و «فا» در جواب شش چیز نصب کند، به قیاس با دیگر نسخه بدلها زاید می‌نمود و حذف شد. (8). مل: امساک بکردند، دیگر نسخه بدلها: امتثال نکردند. (9). آو، آج، بم، مل، لب، آز: ممتّع. (10). آج، لب، آز: نمانده است. (11). آو، آج، بم، لب، آز: باشد به مشتهیات و انتفاع از. (12). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: دارکم. (13). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]
صفحه : 296 فَلَمّا جاءَ أَمرُنا، [چون]«1» فرمان ما بیامد و موجب هلاک ایشان از طغیان و عصیان بغایت رسید [و]«2» شتر را بکشتند، ما صالح را گفتیم: از میان اینان برو و نیز [آن]«3» مؤمنان را که با او بودند، و خلاص و نجات دادیم ایشان را [به رحمت خود و برهانیدیم ایشان را]«4» از خزی و نکال و هلاک آن روز. و قرّاء مدینه- الّا اسماعیل و کسائی و برجمی و شمونی- خواندند: یومئذ به فتح «میم»، و باقی قرّاء: یَومِئِذٍ، به جرّ «میم» اینکه جا و در سورة المعارج. امّا آن که مجرور خواند، گفت: یوم، اسمی است معرب مضاف الیه آنچه به او اضافت کردند آن را مجرور دارند، فی قوله: مِن عَذاب‌ِ یَومِئِذٍ ...«5» و: مِن خِزی‌ِ یَومِئِذٍ، و: مِن فَزَع‌ٍ یَومَئِذٍ ...«6»، و آنان که به فتح «میم» خواندند، مبنی‌ّ کردند یوم را لاضافته«7» الی اسم مبنی، و گفتند: کما ان‌ّ المضاف یکتسی«8» من المضاف الیه التّعریف و التّنکیر و معنی الاستفهام و الجزاء فی قولهم: غلام من یضرب، و غلام من تضرب اضرب، فکذلک یکتسی«9» منه الاعراب و البناء اذا کان من الاسماء الشّایعة المبنیّة، نحو: اینکه و کیف، و اذا کان المضاف مخصوصا نحو: رجل و غلام [لم]«10» یکتس منه البناء، و اینکه بیت بر هر دو وجه روایت کردند که شاعر گفت: علی حین«11» عاتبت المشیب علی الصّبا و قلت المّا اصح و الشّیب وازع و اینکه از جمله ظرف متّسع است، کقوله تعالی: بَل مَکرُ اللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ ...«12»، برای آن که مکر در شب و روز واقع بود از شب و روز واقع نبود. همچنین خزی و عذاب و فزع در روز واقع باشد از او«13» واقع نبود، و مثله قوله: یا سارق اللّیلة اهل الدّار ----------------------------------- (10- 4- 3- 2- 1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (5). سوره معارج (70) آیه 11. (6). سوره نمل (27) آیه 89. (7). اساس: الااضافته، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (9- 8). آج، آز: یکتسبی. (11). اساس معا، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (12). سوره سبا (34) آیه 33. (13). همه نسخه بدلها: از روز. صفحه : 297 المعنی فی اللّیلة، و اینکه را شرح رفته باشد«1» همانا در فاتحة الکتاب، فی قوله: مالِک‌ِ یَوم‌ِ الدِّین‌ِ«2»، که آن نیز هم در ظرف متّسع است«3». إِن‌َّ رَبَّک‌َ هُوَ القَوِی‌ُّ العَزِیزُ، که خدای تو قوی‌ّ و قاهر است و عزیز و غالب، کس او را غلبه نتواند کردن. آنگه بیان کرد که ایشان را [چگونه]«4» هلاک کرد، گفت: ایشان را بگرفت صیحت، و آن آوازی عظیم باشد خارج از دهن حیوانی. گفتند: جبریل- علیه السّلام- بانگ بر ایشان زد،- یک بانگ در آخر شب- همه بر جای بمردند، و هو قوله: فَأَصبَحُوا فِی دارِهِم جاثِمِین‌َ«5»، ای خامدین میّتین. و گفته‌اند: جثوم، بر روی در افتادن باشد، من قولهم: جثم الطّائر، چون سینهبر زمین نهد. و گفته‌اند: جثوم قعود باشد، و در آیت به معنی مرگ است، تا«6» چنان شدند که پنداشتی نبودند، و وجود و مقام و تصرّف ایشان در آن جا و آمد شد ایشان در آن جا نبود خود، من قولهم: غنی بالمکان«7» اذا اقام به. آنگه گفت: نه به ظلم رفت با ایشان، چه ایشان در خدای خود کافر شدند، بعد و هلاک باد ثمود را- علی وجه الدّعاء علیهم [185- پ].

[سوره هود (11): آیات 69 تا 83]

[اشاره]


وَ لَقَد جاءَت رُسُلُنا إِبراهِیم‌َ بِالبُشری قالُوا سَلاماً قال‌َ سَلام‌ٌ فَما لَبِث‌َ أَن جاءَ بِعِجل‌ٍ حَنِیذٍ (69) فَلَمّا رَأی أَیدِیَهُم لا تَصِل‌ُ إِلَیه‌ِ نَکِرَهُم وَ أَوجَس‌َ مِنهُم خِیفَةً قالُوا لا تَخَف إِنّا أُرسِلنا إِلی قَوم‌ِ لُوطٍ (70) وَ امرَأَتُه‌ُ قائِمَةٌ فَضَحِکَت فَبَشَّرناها بِإِسحاق‌َ وَ مِن وَراءِ إِسحاق‌َ یَعقُوب‌َ (71) قالَت یا وَیلَتی أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعلِی شَیخاً إِن‌َّ هذا لَشَی‌ءٌ عَجِیب‌ٌ (72) قالُوا أَ تَعجَبِین‌َ مِن أَمرِ اللّه‌ِ رَحمَت‌ُ اللّه‌ِ وَ بَرَکاتُه‌ُ عَلَیکُم أَهل‌َ البَیت‌ِ إِنَّه‌ُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ (73) فَلَمّا ذَهَب‌َ عَن إِبراهِیم‌َ الرَّوع‌ُ وَ جاءَته‌ُ البُشری یُجادِلُنا فِی قَوم‌ِ لُوطٍ (74) إِن‌َّ إِبراهِیم‌َ لَحَلِیم‌ٌ أَوّاه‌ٌ مُنِیب‌ٌ (75) یا إِبراهِیم‌ُ أَعرِض عَن هذا إِنَّه‌ُ قَد جاءَ أَمرُ رَبِّک‌َ وَ إِنَّهُم آتِیهِم عَذاب‌ٌ غَیرُ مَردُودٍ (76) وَ لَمّا جاءَت رُسُلُنا لُوطاً سِی‌ءَ بِهِم وَ ضاق‌َ بِهِم ذَرعاً وَ قال‌َ هذا یَوم‌ٌ عَصِیب‌ٌ (77) وَ جاءَه‌ُ قَومُه‌ُ یُهرَعُون‌َ إِلَیه‌ِ وَ مِن قَبل‌ُ کانُوا یَعمَلُون‌َ السَّیِّئات‌ِ قال‌َ یا قَوم‌ِ هؤُلاءِ بَناتِی هُن‌َّ أَطهَرُ لَکُم فَاتَّقُوا اللّه‌َ وَ لا تُخزُون‌ِ فِی ضَیفِی أَ لَیس‌َ مِنکُم رَجُل‌ٌ رَشِیدٌ (78) قالُوا لَقَد عَلِمت‌َ ما لَنا فِی بَناتِک‌َ مِن حَق‌ٍّ وَ إِنَّک‌َ لَتَعلَم‌ُ ما نُرِیدُ (79) قال‌َ لَو أَن‌َّ لِی بِکُم قُوَّةً أَو آوِی إِلی رُکن‌ٍ شَدِیدٍ (80) قالُوا یا لُوطُ إِنّا رُسُل‌ُ رَبِّک‌َ لَن یَصِلُوا إِلَیک‌َ فَأَسرِ بِأَهلِک‌َ بِقِطع‌ٍ مِن‌َ اللَّیل‌ِ وَ لا یَلتَفِت مِنکُم أَحَدٌ إِلاَّ امرَأَتَک‌َ إِنَّه‌ُ مُصِیبُها ما أَصابَهُم إِن‌َّ مَوعِدَهُم‌ُ الصُّبح‌ُ أَ لَیس‌َ الصُّبح‌ُ بِقَرِیب‌ٍ (81) فَلَمّا جاءَ أَمرُنا جَعَلنا عالِیَها سافِلَها وَ أَمطَرنا عَلَیها حِجارَةً مِن سِجِّیل‌ٍ مَنضُودٍ (82) مُسَوَّمَةً عِندَ رَبِّک‌َ وَ ما هِی‌َ مِن‌َ الظّالِمِین‌َ بِبَعِیدٍ (83)

[ترجمه]

آمدند رسولان ما به ابراهیم به بشارت، گفتند: سلام بر تو، گفت: سلام بر شما بنه استاد«8» که آورد گوساله بریان کرده. «9» چون دید دستهاشان نمی‌رسد به آن منکر شد«10» ایشان را و یافت ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مج: رفته است. (2). سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 4. (3). آو، آج، بم، آز: از ظرف است. (4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (5). سوره اعراف (7) آیه 78. (6). آو، آج، بم: یا . [.....]
(7). آو، آج، بم، لب، آز: المکان. (8). بنه استاد/ بناستاد، آو، آج، بم، لب: درنگ نکرد. (9). اساس: رأی. (10). اساس: منکرند، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. صفحه : 298 از ایشان ترسی، گفتند: مترس که فرستاده‌اند ما را به قوم لوط. وزن او ایستاده بود، بخندید. بشارت دادیم او را به اسحاق، و از پس اسحاق یعقوب. گفت: ای وای؟ من بزایم و من«1» پیرم و اینکه شوهر من پیر است، اینکه چیزی«2» عجب؟ [186- ر]
گفتند: عجب می‌داری از کار خدای! رحمت خدای و برکاتش بر شما اهل بیت که او ستوده و بزرگوار است. چون بشد از ابراهیم ترس، و آمد بدو مژده، مجادله کرد با ما در قوم لوط. که ابراهیم بردباری [است آوه]«3» کننده و توبه کننده است. ای ابراهیم بگرد از اینکه که او آمد فرمان خدای تو و بدیشان خواهد آمدن عذابی نه مدفوع. و چون آمد«4» رسولان ما به لوط، دژم«5» شد بدیشان و تنگ«6» شد بدیشان از رش و گفت: اینکه روزی سخت است. [186- پ]
آمد بد و گروه او می‌شتافتند به او و از پیش بودند«7» می‌کردند بدیها، گفت: ای گروه اینان دختران من«8»، ایشان پاکترند شما را، بترسید از خدای و ----------------------------------- (1). آو، بم من. (2). آو، آج، بم، مج، لب باشد. (3). اساس: ندارد، به قیاس، با نسخه آو، افزوده شد. (4). آو، آج، بم، مج، لب: آمدند. (5). آو، بم: اندوهگن، آج، لب، اندوهگین. (6). آو، آج، بم، مج، لب: دلتنگ. (7). آو، آج، بم، لب که. (8). آو، آج، بم، لب: ای قوم اینکه دختران منند. صفحه : 299 شرمسار مکنید مرا در مهمانان«1» من، نیست از شما مردی صالح! گفتند: بدرستی که دانی تو«2» نیست ما را در دختران تو از حقّی و تو می‌دانی آنچه خواهیم«3». گفت: اگر مرا باشد به شما قوّتی یا پناه باز دهم با جانبی«4» سخت. گفتند: ای لوط؟ ما رسولان خدای تو«5»، نرسند ایشان به تو، ببر«6» اهلت را به پاره‌ای از شب، و باز پس منگرید«7» از شما یکی، مگر زن تو که او را برسد آنچه برسید«8» بدیشان که وعده ایشان صبح است، نیست صبح«9» نزدیک؟ [187- ر]
چون آمد فرمان ما، کردیم بالای آن را زیرش«10»، و ببارانیدیم بر ایشان سنگها از سنگ گل بر هم نهاده. نشان بر کرده نزدیک خدای تو، نیست آن از ستمکاران«11» دور. قوله: وَ لَقَد جاءَت رُسُلُنا إِبراهِیم‌َ بِالبُشری- الایة، حق تعالی از اینکه پس در قصّه ابراهیم و آمدن فریشتگان بنزدیک او به بشارت گرفت، گفت: وَ لَقَد جاءَت، بدرستی که آمدند. «واو» عطف است جمله را بر جمله، و «لام» تأکید را، و «قد» تحقیق و تقریب الفعل الماضی من الحال [را]«12». رسولان ما- یعنی فریشتگان- ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: مهمانی. (2). آو، آج، بم، لب: دانستی تو که. [.....]
(3). آو، آج، بم، لب: آنچه ما را می‌باید. (4). آو، بم: یا باز شوم وا پناهی. (5). آو، آج، بم، لب: توایم. (6). آو، آج، بم، لب به شب. (7). آو، بم: منگر: آج، لب: ننگرد. (8). آو، آج، بم، مج، لب: برسد. (9). آو، آج، بم: نه صبح، مج: آیا نیست صبح. (10). آو، بم: با بالای آن زیرش. (11). آو، بم: نیست و از بیداد گران. (12). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. صفحه : 300 گفتند: جبریل و میکایل و اسرافیل بودند، و گفتند: جبریل بود با دو فریشته دیگر به ابراهیم آمدند. بِالبُشری، به بشارت، و اینکه از جمله بناهای مصدر است، و اینکه آنگاه بود که ابراهیم را- علیه السّلام- از ساره فرزند نمی‌آمد از آن که او پیر شده بود، و ابراهیم را دل در بند فرزند بود، او را کنیزکی بود- اعنی ساره را- نام او هاجر، کنیزکی«1» جوان و پاکیزه بود، برای نگاهداشت دل ابراهیم او را به ابراهیم داد. ابراهیم- علیه السّلام- با زو«2» خلوت کرد، خدای تعالی او را اسماعیل بداد و چون اسماعیل حاصل آمد و نور محمّدی در پیشانی او بود، ساره را از آن رشک آمد. حق تعالی گفت: اکنون اینکه را از اینکه جا ببر تا ساره ایشان را نبیند«3». او ایشان را به مکّه برد، چنان که برفت، و آن جا بنهاد، و برگردید. حق تعالی خواست تا ساره را بدان احسان که کرد مکافات کند و آن رنج که به دل او رسید از آمدن اسماعیل هاجر را، بر آن«4» مرهمی کند، جبریل را فرستاد با چند فریشته بدین بشارت، و با هلاک قوم لوط، ایشان بیامدند و ابتدا به ابراهیم کردند و بشارت او. چون در آمدند، به رسم سنّت و نهاد شریعت و نگاهداشت او«5» بر حسب عادت گفتند: سَلاماً، و التّقدیر: نسلّم سلاما، و اینکه مصدری باشد محذوف الزّواید، برای آن که مصدر سلّمت، تسلیما باشد. عبد اللّه عبّاس گفت: جبریل و میکایل و اسرافیل بودند«6». ضحّاک گفت: نه کس بودند، سدّی گفت: یازده کس«7» بودند از فریشتگان بر صورت امردانی پاکیزه، در آمدند و گفتند: سَلاماً، علی تقدیر نسلّم سلاما. و گفتند: بایقاع القول علیه، ای قالوا هذه الکلمة. و سلام تحیّت باشد، و سلام سلامت باشد، و سلام نامی است از نامهای خدای تعالی فی قوله: السَّلام‌ُ المُؤمِن‌ُ المُهَیمِن‌ُ«8». و سلام، درختی است فی قوله: الاسلام و حرمل«9»، و کذلک قوله: ... ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل: کنیزک. (2). همه نسخه بدلها: با او. (3). اساس: نه بیند/ نبیند. (4). آو، آج، بم، مل، مج، آز: آن را، لب: او را. [.....]
(5). همه نسخه بدلها: ادب. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل: بود. (7). اساس کس، به قیاس با آو، و دیگر نسخه بدلها، زاید می‌نمود و حذف شد. (8). سوره حشر (59) آیه 23. (9). آج، لب، آز: حرمک، مل: حرمت لی. صفحه : 301 وَ إِذا خاطَبَهُم‌ُ الجاهِلُون‌َ قالُوا سَلاماً«1»، و اینکه چنان بود که شنوی که کسی گوید: ... لا إِله‌َ إِلَّا اللّه‌ُ ...«2»، تو گویی: حقّا، ای حقّا قلت. فرّاء گفت: بعضی عرب می‌گویند: سلام علیکم«3»، و بعضی دیگر می‌گویند: السّلام علیکم به «لام» تعریف. و بعضی دیگر گفتند: سلام علیکم، بی «لام» و بی تنوین لکثرة الاستعمال، کقولهم: لم یک و لا ادر«4»، قال‌َ سَلام‌ٌ. حمزه و کسائی خواندند: قال سلّم، و باقی قرّاء خواندند: قال‌َ سَلام‌ٌ. امّا بر قراءت حمزه و کسائی «سلّم» دو معنی دارد، یکی: هم به معنی سلام باشد کقولهم: حل‌ّ و حلال، و حرم و حرام، و انشد الفرّاء: وقفنا فقلنا آیه«5» سلّم فسلّمت کما اکتّل«6» بالبرق الغمام اللّوایح و یروی: کما انکل‌ّ«7»، و یک معنی آن که به معنی الصّلح«8». و بر قراءت عامّه، قال‌َ سَلام‌ٌ [187- پ]
خود جواب سلام«9» است. و امّا رفع بر چند وجه بود: امّا علی تقدیر سلام علیکم و امّا علی تقدیر قولی سلام و شأنی سلام«10». فرّاء گفت: چون ایشان را بدید و بشناخت، ایشان را گفت: سلام او سلّم، مرادش آن بود که: امرنا [سلام ای]«11» سلامة- ان شاء اللّه. فَما لَبِث‌َ أَن جاءَ، گفتند: محل‌ّ «ان» مع الفعل نصب است، یعنی فما لبث ابراهیم حتّی جاء، او بان جاء، چون حرف جرّ بیفگند«12» فعل در او عمل کرد و فرّاء گفت: روا باشد که محل‌ّ او رفع باشد علی فاعل لبث، ای ما ابطأ حتّی جاء ابراهیم او خدمه. بِعِجل‌ٍ حَنِیذٍ.، یعنی دیر نماند تا ابراهیم- علیه السّلام- بر عادت خود در اکرام مهمان گوساله‌ای بیاورد، و آن را برای آن عجل خواند لتعجیل امره«13» بقرب میلاده. و عجّول لغة فی العجل و جمعه عجاجیل«14». و حنیذ ----------------------------------- (1). سوره فرقان (25) آیه 63. (2). سوره صافّات (37) آیه 35 و سوره محمّد (47) آیه 19. (3). آو، آج، بم، لب، آز منکرا. (4). آج، آز: یدری. (5). آج، بم: ابه. (6). مج: کما اکیل. (7). آج، بم، کما اکتل‌ّ، مج: کما اکمل‌ّ، آز: کما اتمل‌ّ. (8). همه نسخه بدلها: باشد. (9). اساس: سلامت، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. [.....]
(10). آو، بم، لب: سلّم. (11). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (12). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بیفگندند. (13). لب و. (14). آو، آج، بم، لب، آز: عجاجل. صفحه : 302 را در او خلاف کردند، بعضی گفتند: بریان باشد، فعیل به معنی مفعول، کقتیل و جریح و طبیخ، و گفته‌اند: آن«1» باشد که بر سنگ بریان کنند، و گفته‌اند: آن باشد که یقطر ماؤه و دسمه، هنوز نیک بریان«2» نشده«3» باشد، آب و روغن از او می‌چکد. و گفته‌اند: آن باشد که نیک بریان شده باشد، الا تری الی قول الشّاعر: اذا ما اعتبطنا اللّحم للطّالب القری حنذناه حتّی یمکن«4» اللّحم آکله ای شویناه و انضجناه. در خبر است که: اینکه فریشتگان فراز آمدند به نزد ابراهیم- علیه السّلام- بر صورت آمردانی«5» که چشمها مانند ایشان ندیده بود، و سلام کردند با خوی خوش و با بوی خوش و با روی نیکو، و گفتند: یا خلیل اللّه؟ مهمان خواهی! گفت: چگونه نخواهم؟ ایشان«6» را بر گرفت و به خانه برد و بنشاند، و ساره را گفت: مرا امروز مهمانان«7» آمده‌اند که در عمر خویش از ایشان نکو روی‌تر و نکو خوی‌تر و خوش سخن‌تر ندیده‌ام، برای ایشان طعامی بساز«8». او گفت: وقت را هیچ«9» طعام حاضر نیست و هیچ گوشت نیست اینکه جا. آنگه گفت: مرا عجلی هست که آن را می‌پرورم«10» چنان که عادت آن کس باشد که او را فرزند نباشد، او«11» را دست حنّاء در بسته«12» بود و زنگ و مهرک«13» بر گردن بسته، برای دل ابراهیم- علیه السّلام- آن را بفرمود تا بکشتند و بریان کردند بر تعجیل و پیش ایشان بردند. ابراهیم- علیه السّلام- بر عادت خود بنشست و سر در پیش افگند و گمان برد که ایشان طعام می‌خورند، و ایشان خود طعام نمی‌خوردند. ساره از پس پرده نگاه می‌کرد، ابراهیم را- علیه السّلام- بخواند، گفت: اینکه مهمانان تو طعام می نخورند«14»، بیامد و ----------------------------------- (1). آو، بم ران. (2). مل: برشته. (3). اساس: نه شده/ نشده. (4). آو، آج، بم: تملک، لب، آز: یملک. (5). آو، آج، بم، لب، آز: آن مردانی. (6). آو: ایشا/ ایشان. (7). آو، آج، بم، لب: مهمانانی، آز: مهمانی. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بیار. (9). آج، لب، آز: اینکه وقت هیچ. [.....]
(10). آج، لب، آز: پرورده‌ام. (11). همه نسخه بدلها: آن. (12). مل: دست در حنّاء بسته. (13). آج، لب، آز: مهره. (14). آو، آج، بم، لب، آز: نمی‌خورند، مل، مج: نمی‌خوردند. صفحه : 303 گفت: چرا طعام نمی‌خورید! گفتند: تو کار خویش کن«1» که ما [کار]«2» خود می‌کنیم. ابراهیم با سر طعام شد، ایشان هم نمی‌خوردند«3». ابراهیم- علیه السّلام- عند آن حال از ایشان بترسید و گمان برد که ایشان با زو کیدی و مکری در دل دارند، منکر شد آن را، و ذلک قوله: فَلَمّا رَأی أَیدِیَهُم لا تَصِل‌ُ إِلَیه‌ِ نَکِرَهُم، چون دید که دست ایشان به طعام نمی‌رسد، انکار کرد«4» بر ایشان، و ضمیر در الیه راجع است با عجل. و گفته‌اند: نکره«5» و انکار به یک معنی باشد، و یقال: نکره و انکره بمعنی. و گفته‌اند: نکر، بلیغتر باشد از انکار، و قال الاعشی- و قد جمع بین اللّغتین: و انکرتنی و ما کان الّذی نکرت من الحوادث الّا الشّیب و الصّلعا وَ أَوجَس‌َ مِنهُم خِیفَةً، ای احس‌ّ و وجد، در دل خود از ایشان ترسی یافت از آن وجه که گفتیم: ایشان چون بدیدند که ابراهیم- علیه السّلام- از اینکه معنی اندیشه ناک«6» شد، گفتند: لا تَخَف، مترس که ما فریشتگانیم و ما را به قوم لوط فرستاده‌اند. اگر گویند: ابراهیم- علیه السّلام- چگونه باور داشت ایشان را بدان که ایشان فریشته‌اند، گوییم: لا بدّ است از آن که علمی«7» به معجز مقرون باشد بدین که او عند آن بداند که ایشان«8» در آن دعوی صادق‌اند. و گفتند، معجز اینکه بود که: ایشان دعا کردند تا خدای تعالی آن عجل را زنده کرد به رفتن و چره کردن در آمد. اهل اشارت گفتند: اشارتی دیگر در اینکه آن بود، تا ساره یقین داند که آن خدای که قادر است که مرده زنده کند، قادر است که او را با پیری و عقیمی فرزند دهد. دگر اشارت آن بود که: چون او عجلی که محبوب او بود بکشت برای رضای ابراهیم، حق تعالی گفت: تو اینکه [188- ر]
به هوس فرزند می‌کردی، و آن را به جای ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب، آز: کار خود راست دار. (2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل: هم دگر بار ایشان طعام نخوردند. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل: انکار برفت. (5). آو، بم، مل، مج، لب: نکر. (6). آج، مل، لب، آز: اندیشناک. (7). مل: عملی. (8). آو: ایشا/ ایشان. صفحه : 304 فرزند می‌داشتی، چون ایثار کردی، من تو را عوضی به از آن بدهم، و نیز آن را زنده گردانم تا اینت عاجل باشد و آن آجل؟ اگر گویند: شاید که ابراهیم- علیه السّلام- طعام در پیش فریشتگان نهد با آن که داند که ایشان طعام نخورند! گوییم: از اینکه دو جواب است، یکی آن که: ابراهیم- علیه السّلام- اینکه پیش از آن کرد که دانست«1» که ایشان فریشته‌اند، برای آن که ایشان بر صورت بشر«2» بودند. و جواب دیگر آن که: اینکه معنی به عقل نتوان دانستن«3»، روا بود که او را اعلام نکرده بودند هنوز که فریشتگان طعام نخورند. اگر گویند: شاید که فریشتگان به صورت آدمیان باشند با آن که ایشان لطیف‌اند و اینان کثیف! گوییم: بعضی گفتند«4» ابراهیم را چنان نمود که ایشان بشراند، چنان که سراب چنان نمایند که آب است- با آن که آب نباشد- و اینکه چیزی نیست، جواب معتمد از او آن است که: خدای تعالی کرد بر سبیل معجزه و در اینکه استبداعی نیست. قوله: وَ امرَأَتُه‌ُ قائِمَةٌ فَضَحِکَت، و ساره بر پای ایستاده بود بخندید- و هی ساره بنت هارون«5» بن ناحور«6» بن ساروع بن ارعواء بن فالغ«7» بن غایر، و هو هود النّبی- علیه السّلام- و او دختر عم‌ّ ابراهیم بود. قائِمَةٌ، ایستاده بود، از پس پرده حدیث ایشان می‌شنید، بخندید. و در آن که چرا خندید، چند قول گفتند، قولی آن است که: او را خنده از آن آمد که، ابراهیم بترسید از سه کس با آن که در عزّ و منعت بود و خدم و حشم بسیار، و اینکه قول کلبی و مقاتل است. بعضی دیگر گفتند: از غفلت قوم لوط بخندید، و آن که هلاک ایشان نزدیک بود، و اینکه قول قتاده است. بعضی دیگر گفتند: از آن بخندید که، او را عجب آمد از طعام نخوردن ایشان با ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: ندانست. [.....]
(2). مل، مج: پسر. (3). آو که ایشان فریشته‌اند. (4). همه نسخه بدلها: گفته‌اند. (5). همه نسخه بدلها، بجز آز: هاران. (6). مج: ناخور. (7). آو، آج، بم، مج، لب: فالع، مل، آز: قالع. صفحه : 305 آن همه اکرام و اعزاز. عبد اللّه عبّاس گفت: از آن تعجّب بخندید که او را به پیری بشارت دادند به فرزند، و بعضی دیگر گفتند: به خرّمی امن بخندید، چون بدانست که ایشان نه به مکری و مکروهی آمده‌اند. مجاهد و عکرمه گفتند: ضحکت، ای حاضت، تقول«1» العرب: ضحکت الارنب اذا حاضت، و قال الشّاعر: و ضحک الارانب فوق الصّفا کمثل دم الجوف یوم اللّقاء فَبَشَّرناها بِإِسحاق‌َ، ما بشارت دادیم او را به اسحاق و از پس اسحاق به یعقوب که فرزند زاده بود. عبد اللّه عبّاس و شعبی گفتند: الوراء، ولد الولد. و مقریان«2» خلاف کردند در اعراب یعقوب، إبن عامر و عاصم، و یعقوب خواندند. و گفتند: محل‌ّ او نصب است به نزع حرف الجرّ، ای بیعقوب، و گفته‌اند: به اضمار فعلی، و التّقدیر: وهبنا له یعقوب، و باقی قرّاء به رفع خواندند به«3» ابتدا. و من وراء در جای خبرش باشد جار و مجرور. چون بشارت بشنید به فرزند و فرزند زاده، تپنچه«4» بر روی زد و گفت: یا ویلتی؟ اینکه کلمه‌ای است که عرب گویند عند الامر الفظیع، و حرف ندا برای آن در او شد که پنداری او شخصی است که اینکه مرد او را می بخواند و می‌گوید: ای ویل؟ بیا که جای تو است. و امّا «الف» در آخر او محتمل است دو وجه را: شاید تا ندبه را بود چنان که«5»: وا زیدا، و وا عمرا«6»؟ و شاید که منقلب بود از «یای» اضافت، و التّقدیر: یا ویلی. أَ أَلِدُ، استفهام است بر سبیل تعجّب، ای کیف یمکن هذا. وَ أَنَا عَجُوزٌ، و «واو» حال است، و من پیری ام بدین حال«7» رسیده. و عجوز، فعول باشد از عجز بنای مبالغت. محمّد بن اسحاق گفت: نود و دو سالش بود، مجاهد گفت: نود و سه سالش بود. وَ هذا بَعلِی شَیخاً، [و]«8» اینکه«9» شوهر من است هم پیر«10». شوهر را برای آن بعل خوانند ----------------------------------- (1). آج، لب، آز: کقول، مل: یقول. (2). آج، لب، آز: مفسّران. (3). آو، آج، بم: بر. (4). آج، لب، آز: طپانچه. (5). آو، آج، بم، لب، آز: چنانچه. (6). آج، لب، آز: عمروا. (7). مل، مج، لب: سال. (8). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]
(9). همه نسخه بدلها که. (10). همه نسخه بدلها است. صفحه : 306 که او قایم باشد به کار زن، چنان که مالک چیزی را بعل خوانند. و آن صنم بزرگ را برای آن بعل خواندند که، اعتقاد کرده بودند که در او غنای«1» هست، و کشتی و درختی که آن به آب باران مستغنی باشد از آب کاریز و آب رود، گویند: سقی بعلا. و نصب «شیخا» بر حال است و عامل در او «هذا» است، چنان که بیان کردیم. و گفتند: ابراهیم را صد سال بود، اینکه قول محمّد بن اسحاق است. إِن‌َّ هذا لَشَی‌ءٌ عَجِیب‌ٌ، اینکه کاری سخت عجب«2» است. فریشتگان او را جواب دادند [188- پ]
و گفتند: أَ تَعجَبِین‌َ مِن أَمرِ اللّه‌ِ، عجب می‌داری از کار خدای! صورت استفهام است و معنی نفی و جحد، یعنی عجب نباشد از کار خدای تعالی. آنگه دعا کرد ایشان را و گفت: رحمت خدای و برکات او بر شما باد که اهل البیت ابراهیم‌اید، که او«3» خدایی است ستوده و بزرگوار. و خلاف کردند در حمید، بعضی گفتند: فعیل است به معنی مفعول، و بعضی گفتند: به معنی فاعل، یعنی یحمد«4» المؤمنین من عباده، و المجید، الکریم فی قول الحسن. فَلَمّا ذَهَب‌َ عَن إِبراهِیم‌َ الرَّوع‌ُ، آنگه حق تعالی حکایت حال ابراهیم کرد که چون ابراهیم آمن گشت و ترس از او برفت. روع، خوف باشد، و روع اخافت باشد، یقال: راعه اذا افزعه، و راعه اذا اعجبه، و هو عجب«5» بصاحبه«6» الفزع من کثرة التّعجب، قال عنترة: ما راعنی الّا حمولة معبد«7» وسط الدّیار تسف‌ّ حب‌ّ الخمخم وَ جاءَته‌ُ البُشری، و بشارت فرزند بدو آمد، یُجادِلُنا، اینکه در جای جواب «لولا»«8» افتاده است و بر حقیقت جواب «لولا» محذوف است، و التّقدیر: جعل یجادلنا. و اخفش گفت: جواب خود اوست الّا آن که لفظ مستقبل است و معنی ماضی، و التّقدیر، جادلنا. و بعضی دیگر نحویان گفتند: یُجادِلُنا، در جای حال است ----------------------------------- (1). آج، آز: عنایتی. (2). مج، لب: عجیب. (3). آج، لب، آز پیغمبر. (4). آج، لب، آز: محمّد. (5). آو، آج، بم، آز: عحبت. (6). آز: لصاحبه. (7). مل: اهلها. (8). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها و چاپ شعرانی، با توجّه به نقل تفسیر تبیان (6/ 35) «لمّا» مرجح می‌نماید. صفحه : 307 و التّقدیر: جاءته البشری فی حالة جداله رسلنا. آنگه جواب «لولا»«1» تقدیر کنند فی احد«2» الموضعین، یکی آن که«3» فی قوله: إِن‌َّ إِبراهِیم‌َ، و التّقدیر: قلنا ان‌ّ ابراهیم، او فی قوله: یا ابراهیم، و التّقدیر: نادیناه یا ابراهیم. فقوله«4»: یُجادِلُنا، محتمل است دو معنی را، یکی آن که: با رسولان ما مجادله کرد یعنی با فریشتگان، و اینکه قول حسن است. دوم آن که: یسألنا، و سؤال را مجادله خواند از آن جا که مجادله سؤال و جواب باشد و برای حرص«5» او بر آن سؤال و تردّد او در گفتار آن را جدل خواند، چه لوط- علیه السّلام- خواهر زاده او بود و بیان مجادله و سؤال و جواب ایشان آن جاست که گفت: قال‌َ إِن‌َّ فِیها لُوطاً قالُوا نَحن‌ُ أَعلَم‌ُ بِمَن فِیها«6»- الایة، و گفتند«7»: معنی مجادله آن است که او پرسید که اینکه عذاب عام‌ّ است یا خاص‌ّ! و لا محال واقع خواهد بودن یا باشد که خدای رحمت کند و بگرداند، و لوط را کجا فرمودند که رود! آنگه ابراهیم را مدح کرد، گفت: ابراهیم حلیم است و بردبار و ناشتاب کننده«8». و أَوّاه‌ٌ بسیار تأوّه باشد، و اینکه کلمه را به استقصا معنی برفت، و منیب است یعنی تائب و با درگاه ما آمده«9» و با«10» ما گریخته. قوله: یا إِبراهِیم‌ُ أَعرِض عَن هذا، آیت دلیل آن می‌کند که ابراهیم- علیه السّلام- تعرّض کرد دستوری خواستن آن را که در حق‌ّ ایشان شفاعتی کند یا دعایی کند، تا فریشتگان اینکه جواب دادن که: ای ابراهیم از سر اینکه برو و از«11» اینکه در گذر و عدول و اعراض کن که اینکه فرمانی است حتم واجب، و اینکه عذاب آمدنی است و اینکه را مردّی نیست. و در بعضی تفسیرها می‌آید که، مجادله ابراهیم آن بود که گفت: اگر در اینکه شهرهای لوط پنجاه مرد مسلمان باشند، ایشان را نیز هلاک کنید! گفتند: نه، گفت: اگر چهل باشند! گفتند: نه، گفت: اگر سی باشند! ----------------------------------- (1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها و چاپ شعرانی، با توجّه به نقل تفسیر تبیان (6/ 35) «لمّا» مرجح می‌نماید. (2). آج، لب، آز: احدی. (3). همه نسخه بدلها: امّا. (4). همه نسخه بدلها: و قوله. [.....]
(5). آج، بم، آز: حث‌ّ. (6). سوره عنکبوت (29) آیه 32. (7). آج، لب، آز: گفت. (8). آج، لب، آز: شتاب ناکننده. (9). آو، آج، بم، لب، آز: آینده. (10). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج درگاه. (11). مج سر. صفحه : 308 گفتند: نه. گفت اگر ده باشند، و همی آمد تا با یکی آمد، گفتند: نه، گفت: پس نه لوط در میان ایشان است! جواب دادند که: نَحن‌ُ أَعلَم‌ُ بِمَن فِیها لَنُنَجِّیَنَّه‌ُ وَ أَهلَه‌ُ ...«1»، إبن جریج گفت: در آن شهرهای قوم لوط چهار هزار هزار مرد بود. وَ لَمّا جاءَت رُسُلُنا لُوطاً سِی‌ءَ بِهِم، گفت چون رسولان ما به لوط آمدند سِی‌ءَ بِهِم، ای احزن بهم، یقال: ساءه یسوءه، و بعضی اهل لغت گفتند: «سی‌ء» اینکه جا مطاوع ساء است، و نظیره: شغلته فشغل و اینکه چیزی نیست برای آن که، شغلته فاشتغل مطاوع او باشد. و ساء فعل متعدّی است، چه از لازم فعل نیاید به هیچ وجه. وَ ضاق‌َ بِهِم ذَرعاً، ای ضاق بهم ذرعه. بعضی مفسّران گفتند: ضاق قلبه، دلش تنگ شد بدان قوم، و بعضی دیگر گفتند، معنی آن است که: دستش به تنگ رسید، و اینکه عبارتی است از آن که چاره ندانست و حیلت نیافت و در آن کار دست نتوانست زدن، و نصب او بر ظرف است، و او برای آن دلتنگ شد که ایشان بر صورت امر- دانی بودند که در زمین کس به جمال ایشان نبود، و لوط- علیه السّلام- خبث عمل قوم خود [189- ر]
شناخت، بر ایشان بترسید از آن ظالمان. عمرو بن دینار گفت: پیش از قوم لوط هیچ مرد با مرد مواقعه نکرد، و در حیوانات گفته‌اند: هیچ نیست که نر با نر قربت کند. قتاده و سدّی گفتند: آن فریشتگان- علیهم الصّلوة و السّلام- از نزد ابراهیم بیامدند و روی به شهرهای قوم لوط نهادند، و آن پنج دیه«2» بود: سدوم، و غاضورا«3»، و داد و ما، و صواهم. اینکه چهار ده کافر بودند، و دیه پنج صعد بود، و اهل او به لوط ایمان داشتند آن«4» را هلاک نکردند، چون بیامدند لوط را در زمینی از آن خود یافتند که کاری می‌کرد، بر او فراز شدند و او ایشان را نشناخت که در«5» صورت بشر بودند و او را گفتند: ما به مهمانی«6» تو آمده‌ایم. او چون ایشان را دید و حسن و جمال ایشان، دلتنگ شد برایشان از جهت قوم خود که او قوم خود را شناخت، و قوم با او شرط کرده بودند که هیچ غریب را به مهمان«7» به خانه نیارد تا مهمانی ایشان کنند، و آن معنی از ----------------------------------- (1). سوره عنکبوت (9) آیه 32. (2). همه نسخه بدلها: ده. (3). آو، آج، بم، آز: عاصورا، مج، لب: عاضورا. (4). آو، آج، بم، لب، آز، آنان. (5). همه نسخه بدلها: بر. (6). آو، بم، مهمانان، آج، لب، آز: مهمان. (7). آج، لب، آز: مهمانی. [.....]
صفحه : 309 فاحشه ایشان را روان شد«1». لوط ایشان را در قفا گرفت، و خدای تعالی ایشان را گفته بود تا لوط چهار بار برایشان گواهی ندهد ایشان را هلاک مکنید. چون در راه می‌رفتند لوط با ایشان نگرید، گفت: نیک می‌دانید که اینکه دیهها«2» و شهرها چه جایگاه است! گفتند: چه جای است! گفت: بترین جای«3» است که در زمین هست به فساد اهلش، و در همه زمین از اینکه مردمان پلیدتر و مفسدتر نیست، اینکه معنی چهار بار باز گفت. لوط ایشان را بیاورد به راهی که کس ایشان را ندید به بی وقتی، و در خانه برد، و کس ندانست مگر مردمان سرای لوط«4». زن لوط چون ایشان را بدید، بیرون آمد و قوم را گفت: خبر دارید که در سرای لوط مهمانانی آمده‌اند که چشمهای آدمی به جمال ایشان ندیده«5» است! ابو حمزة الثّمالی‌ّ گفت: علامت از میان زن لوط و قوم لوط در دلالت بر اضیاف آن بود که، کس«6» فرستادی و قوم را گفتی: هیّئوا لنا علجا، برای ما علجی بسازید. و علج خروحش«7» باشد- اینکه کنایت بود بنزدیک ایشان از دعوت با فاحشه، و اینکه کنایت تا امروز مانده است به زبانی که میان اینکه قوم باشد آن را که بازو«8» اینکه معاملت می‌رود او را علج می‌خوانند. در خبر می‌آید که: مسخها اللّه علجا، خدای او را مسخ کرد و با خری کرد او را. و به روایتی دیگر آن است که: دختر لوط- علیه السّلام- از سرای«9» بیرون آمد تا آب گیرد«10»، چون [از شهر به در آمد آن فریشتگان را دید بر صورت امردان، به جمال، بترسید از آن حال برفت و پدر را خبر داد، لوط- علیه السّلام- بیامد و ایشان را به خانه آورد. چون]«11» قوم خبر یافتند از احوال ایشان بیامدند و به در سرای لوط آمدند و لوط- علیه السّلام- چون خبر یافت از حال ایشان گفت: اینکه، آن است که من می‌ترسیدم ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: باشد. (2). همه نسخه بدلها: دهها. (3). همه نسخه بدلها، بجز مج: بدترین جایها. (4). همه نسخه بدلها راست که. (5). آو، آج، بم: ندیده‌اند، لب، آز: به جمال او ندیده. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: کسی را. (7). همه نسخه بدلها: خروحشی. (8). همه نسخه بدلها: با او. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: از خانه. (10). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: آب بر کشد. (11). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. صفحه : 310 از آن و دلتنگ می‌بودم از آن، و ذلک قوله تعالی حکایة عنه: وَ قال‌َ هذا یَوم‌ٌ عَصِیب‌ٌ، ای شدید من العصب و هو الشّد، و منه العصابة لما یعصّب بالرّأس، و قال الشّاعر: شدّی«1» علی‌ّ العصب ام‌ّ کهمس و عصیب فعیل به معنی مفعول، و یجوز ان یکون بمعنی فاعل کشدید. قال عدی‌ّ بن زید: و کنت لزاز خصمک لم اعرّد و قد سلکوک فی یوم عصیب و قال آخر«2»: یوم عصیب یعصب الابطالا عصب القوی‌ّ السّلم الطّوالا و قال آخر: فإنّک ان لم«3» ترض بکر بن وائل یکن لک یوم بالعراق عصیب و تقول«4» العرب للیوم الشّدید: هذا یوم عصیب و عصبصب«5». چون قوم بشنیدند، آهنگ سرای لوط کردند و گرد سرای بگرفتند، و لوط- علیه السّلام- در سرای ببست و ذلک قوله: وَ جاءَه‌ُ قَومُه‌ُ یُهرَعُون‌َ إِلَیه‌ِ، و در معنی او خلاف کردند، بعضی گفتند: یسرعون الیه. و الاهراع، الاسراع، و کذلک الاهطاع. عبد اللّه عبّاس و قتاده و سدّی گفتند: یهرولون، به هروله می‌رفتند. مجاهد گفت: یسرعون. ضحّاک گفت: یسعون. سمر بن عطیّه گفت: یمشون بین العدو و المشی، یقول العرب: اهرع الرّجل یهرع اذا ارعد«6» من برد او غضب، قال مهلهل: فجاؤا یهرعون و هم اساری یقودهم علی رغم الانوف و قال الرّاجز: معجلات نحوها مهارع «7» وَ مِن قَبل‌ُ کانُوا یَعمَلُون‌َ السَّیِّئات‌ِ، و پیش از آن سیّئات می‌کردند، یعنی از فواحش که ایشان بدان مشغول بودندی بیامدند و بر لوط«8» الحاح کردند که اینها را از ----------------------------------- (1). مج: سدی. (2). همه نسخه بدلها: الرّاجز. (3). مل: لا. [.....]
(4). همه نسخه بدلها: یقول. (5). آو، آج، بم: عصیب. (6). آج، لب، آز: اذا رعد. (7). آو، آج، بم، مل، آز: اهارع. (8). آج، لب، آز: و لوط را. صفحه : 311 سرای بیرون کن. [189- پ]
او ایشان را لابه می‌کرد«1» که برگردید«2» و مرا بی‌حرمت مکنید. یا قَوم‌ِ، ای قوم اینان دختران من اند. هُن‌َّ أَطهَرُ لَکُم، دو وجه را محتمل است، یکی آن که: دو جمله باشد از مبتدا و خبر، هؤُلاءِ بَناتِی یک جمله، و: هُن‌َّ أَطهَرُ [لکم]«3»، جمله دیگر. و روا بود که هؤُلاءِ مبتدا بود، و بَناتِی بدل باشد از او، و هُن‌َّ فصل باشد، و أَطهَرُ«4» خبر مبتدا باشد. آنگه در وعظ گرفت ایشان را و گفت: از خدای بترسید و مرا اذلال و اهانت مکنید و رسوا مکنید مرا در مهمانان من، یقال اخزاه یخزیه اذا اذلّه، و اخزاه اذا فعل به فعلا یخزی منه ای یستحیی«5»، یقال: خزی یخزی خزایة اذا استحیا، قال ذو الرّمّة: خزایة ادرکته بعد جولته من جانب الدّف مخلوطا به الغضب«6» أَ لَیس‌َ مِنکُم رَجُل‌ٌ رَشِیدٌ، ای صالح، در میان شما هیچ مردی صالح نیست، محمّد بن اسحاق گفت، معنی آن است که: در میان شما هیچ مردی نیست که امر معروف کند و نهی از منکر! اگر گویند چگونه گفت: هؤُلاءِ بَناتِی هُن‌َّ أَطهَرُ لَکُم، و او دو دختر داشت- چنان که در اخبار و تواریخ مذکور است- و ایشان جماعت«7» بسیار بود! [گوییم]«8» ازین دو جواب است، یکی آن که: ایشان«9» دو مهتر بودند دو رئیس«10» مطاع که پیشوای کار بودند، دیگران اتباع بودند و در تحت رایت ایشان بودندی و از فرمان ایشان بیرون نیامدندی«11»، خواست تا ایشان را ارضاء کند تا بدیشان دفع شرّ دیگران کند. و جواب دیگر آن که: مراد بقوله: بَناتِی، دختران خود را خواست و دختران امّت خود را، چه او ایشان را بمنزلت پدر بود چنان که زنان رسول ما را بمنزلت مادرانند«12». ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب، آز: را خواهش کرد. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل: بروی/ بروید. (3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، از قرآن مجید افزوده شد. (4). آج، لب، آز لکم. (5). مل: یستحی. (6). اساس معنی آن است که، که به قیاس با دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (7). همه نسخه بدلها: جماعتی. (8). اساس: ناخواناست، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها، بجز مج را. [.....]
(10). آو، آج، بم، آز: در زمین. (11). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج او. (12). آو، آج، بم، آز: مادر بودند. صفحه : 312 اگر گویند: شاید که او دختران خود را به نکاح عرضه کند بر کافران! گوییم: از اینکه هم دو جواب است، یکی آن که: به شرط اسلام گفت، اوّل دعوت با اسلام کرد ایشان را و آنگه تعرّض«1» نکاح. و جواب دیگر آن است که: روا بود که در شرع او مناکحت با کافران روا بودی چنان که در پیش اسلام رسول- علیه السّلام- دو دختر خود را به کافران داد، یکی را به عتبة بن ابی لهب و یکی را به ابو العاص بن الرّبیع. و لوط- علیه السّلام- دو دختر داشت، یکی را نام زعوراء«2» بود و یکی را ریثاء«3»، و بعضی گفتند: عرثیاء«4». لوط- علیه السّلام- به انواع تضرّع و شفاعت با ایشان می‌گفت و ایشان از بیرون سرای ابا می‌کردند و قبول نمی‌کردند و نکاح دختران عرضه می‌کرد و نمی‌پذیرفتند و گفتند: لَقَد عَلِمت‌َ ما لَنا فِی بَناتِک‌َ مِن حَق‌ٍّ، ای من رغبة و ارب، ما را به دختران تو هیچ رغبت و حاجت نیست. وَ إِنَّک‌َ لَتَعلَم‌ُ ما نُرِیدُ، و تو دانی که مطلوب ما چیست و ما را چه می‌باید. او چون از آن«5» فرو ماند و بدانست که شفاعت قبول نخواهند کردن، گفت: لَو أَن‌َّ لِی بِکُم قُوَّةً أَو آوِی، اگر چنان که مرا به شما قوّتی و زوری باشد و شما را منع توانم کردن، بکنم. و اینکه جواب «لو» است و از کلام محذوف است، و التّقدیر: لو ان‌ّ لی بکم قوّة لدفعتکم. و عرب، جواب «لو» و «لولا» بسیار حذف کنند، قال اللّه تعالی: وَ لَو أَن‌َّ قُرآناً سُیِّرَت بِه‌ِ الجِبال‌ُ أَو قُطِّعَت بِه‌ِ الأَرض‌ُ أَو کُلِّم‌َ بِه‌ِ المَوتی بَل لِلّه‌ِ الأَمرُ ...«6»، و تقدیر آن است: لکان هذا القرآن، و قال الشّاعر«7»: فلو انّها نفس تموت«8» کریمة«9» و لکنّها نفس تساقط انفسا و التّقدیر: لتقضّت«10» و فنیت«11». أَو آوِی إِلی رُکن‌ٍ شَدِیدٍ، یا با رکنی قوی گریزم. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل: بعرض. (2). آو، آج، بم، آز: عورا، مل: رغورا. (3). آو، بم، آز: زیبا، آج: رنپا، مج، لب: رشا. (4). مل، مج، لب: عرسا، آز: عرسا. (5). مج او. (6). سوره رعد (13) آیه 31. (7). آج، مج، لب، آز شعر. (8). آج، آز: یموت. (9). آو، آج، بم، مج، آز: بموته، مل، لب: سویّة. (10). آج، آز: لبغضت. (11). آج، آز: قتلت. [.....]
صفحه : 313 [فریشتگان که اینکه بشنیدند، گفتند: اویت الی رکن شدید، با رکنی قوی گریخته‌ای]«1». فریشتگان چون جزع لوط دیدند و درماندگی او و تعزّز«2» و«3» تغلّب آن ظالمان، گفتند: یا لوط؟ رها کن میان ما و میان ایشان، که ما رسولان خداییم، [ایشان]«4» به تو نرسند و به تو هیچ«5» نتوانند کردن. لوط- علیه السّلام- در بگشاد و ایشان آهنگ آن فریشتگان کردند، جبریل- علیه السّلام- از خدای دستوری خواست در عذاب و هلاک ایشان، و دستوری یافت، برخاست- بر آن صورت که او هست- و پرها برافراخت«6» و او دو پر دارد«7» منظوم به انواع جواهر و یواقیت، و او روشن دندان، پهن پیشانی، بزرگ سر، سپید روی، سبز پای بود- علی ما جاء فی التّفسیر- و یک پر بر روی ایشان زد همه را کور کرد، و ذلک قوله: فَطَمَسنا أَعیُنَهُم ...«8»، ایشان بانگ داران از آن سرای بیرون آمدند با چشمهای کور، و هیچ گونه راه نمی‌دیدند، می‌گفتند: ای لوط؟ با ما مدارا کن تا«9» ما فردا کار سازیم تو را. قومی جادوان را در سرای آورده‌ای تا ما را به سحر کور کردند، ما تو را کار سازیم فردا. لوط گفت: اینان مرا رنجه دارند، [190- ر]
فریشتگان گفتند: ما ایشان را بدان نگذاریم که تو را برنجانند، گفت: موعد هلاک اینان کی است! گفتند: وقت صبح. گفت: دیر باشد، گفتند: أَ لَیس‌َ الصُّبح‌ُ بِقَرِیب‌ٍ، صبح نزدیک است و تو ای لوط برو و اهلت را ببر به شب، و ذلک قوله: فَأَسرِ بِأَهلِک‌َ، اهل حجاز به «الف» وصل خواندند: فاسر باهلک، بر اینکه قراءت «با» تعدیه را باشد، و باقی قرّاء به «الف» قطع خواندند. آنگه آن را دو وجه بود: یا «الف» تعدیه را بود و «با» زیادت، یا سری و اسری به یک معنی باشد هر دو لازم و «با» تعدیه را باشد، و روا بود که «با» به معنی «مع» باشد، و اینکه بر قراءت اهل حجاز برود«10»، یعنی اسر«11» ----------------------------------- (4- 1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (2). آج، آز: تعذّر، مج، مل، لب: تعزّر. (3). آو، آج، بم، آز: او. (5). آو، آج، بم، لب، آز بدی. (6). مل: بر افلاخت. (7). همه نسخه بدلها: داشت. (8). سوره قمر (54) آیه 37. (9). همه نسخه بدلها فردا. (10). آج، مج، لب، آز: بود. (11). آو، آج، بم، لب، آز: اسری. صفحه : 314 و اهلک معک، و مثله [قوله]«1»: تَنبُت‌ُ بِالدُّهن‌ِ«2». بِقِطع‌ٍ مِن‌َ اللَّیل‌ِ، در پاره‌ای از شب گذشته«3»، یقال: خرجنا فی قطع من اللّیل و فی قطعة من اللّیل، و وهن و موهن و طایفة من اللّیل و [فی]«4» هزیع«5» من اللّیل بمعنی«6». ضحّاک گفت: ببقیّة من اللّیل، قتاده گفت: بعد ما مضی صدره. اخفش گفت: بعد جنح من اللّیل، و قیل: بعد هدء من اللّیل، و معانی متقارب است، یعنی از پاره شب«7» گذشته، تو برو و اهلت را ببر. وَ لا یَلتَفِت مِنکُم أَحَدٌ، و نباید که کسی از شما باز پس نگرد. بعضی مفسّران گفتند، اینکه حقیقت است، و ایشان منهی بودند از آن که باز پس نگرند. و بهری گفتند: مجاز است و کنایت از آن که اندیشه ایشان مداری و بر ایشان و هلاک ایشان دل تنگ مداری، إِلَّا امرَأَتَک‌َ، مگر زن تو. إِنَّه‌ُ مُصِیبُها ما أَصابَهُم، که آنچه به ایشان رسد به او نیز خواهد رسیدن، که او کافر است همچون کافران«8». قرّاء خلاف کردند در اعراب امراتک، إبن کثیر و ابو عمرو خواندند: الّا امراتک به رفع، استثناء عن غیر موجب، کقولهم: لا یخرج احد الّا زید. و باقی قرّاء به نصب خواندند: الّا امراتک استثناء عن موجب عن قوله: فَأَسرِ بِأَهلِک‌َ بِقِطع‌ٍ مِن‌َ اللَّیل‌ِ الّا امراتک، [کانّه قال: احمل اهلک معک الّا امراتک]«9»، اینان گفتند: زن مستثناست در باب خروج از اهل، و ایشان [گفتند]«10»: مستثناست در التفات، و او منهی نبود از التفات. و گفتند: لوط- علیه السّلام- چون از شهر بیرون آمد، زن را با خویشتن بیرون آورد، علی هذه القراءة و علی هذا القول. و بر قول«11» باقی قرّاء که به نصب خواندند، زن را رها کرد آن جا و بیرون نیاورد. آنگه قوم را گفت: نگر تا باز پس ننگری که جبریل مرا گفت: بگو«12» تا کس باز پس ننگرد، چه آن که باز پس نگرد ----------------------------------- (10- 9- 4- 1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (2). سوره مؤمنون (23) آیه 20. (3). آج، لب، آز: گذشت. (5). آو، آج، بم، آز: هریع، مل: تقریع، مج: هرنع. [.....]
(6). همه نسخه بدلها واحد. (7). همه نسخه بدلها: از شب پاره‌ای. (8). همه نسخه بدلها: ایشان. (11). آو، بم، آج، لب، آز: قراءت. (12). آو، بم، لب، آز: نگر. صفحه : 315 عذاب به او رسد. و ایشان برفتند چون از شهر بیامدند پاره‌ای، هدّه‌ای عظیم بشنیدند، کس باز پس ننگرید [مگر زن لوط که او باز پس نگرید]«1» و گفت: وا قوماه؟ و بر ایشان تأسّف خورد، سنگی بیامد و بر سر او آمد و او را هلاک کرد. و درست‌تر آن است که: لوط- علیه السّلام- زن را با خود بیرون نیاورد، چه دانست که او کافره است و لابد هلاک شود و لوط اینکه حمایت نتواند کردن. آنگه فریشتگان گفتند: موعد عذاب ایشان وقت صبح است، چون لوط استبطاء کرد، ایشان گفتند: چه تعجیل است، صبح نزدیک نیست؟ چون صبح بر آمد و فرمان خدای در آمد، جَعَلنا عالِیَها سافِلَها، اینکه دیهها«2» را زیر و زبر کردیم جبریل را امر کرد، به اهلاک آن«3»، او«4» بیامد و گوشه پر فرو کرد و اینکه پنج شهرستان«5»، و به روایت دیگر آن هفت شهرستان بود«6»، از بیخ بکند و بر پر گرفت و در هوا چندانی ببرد تا آواز مرغان و سگان ایشان اهل آسمان دنیا بشنیدند، آنگه برگردانید و بریخت، فذلک قوله تعالی: فَجَعَلنا عالِیَها سافِلَها ...«7»، برای آن، آن شهرها را مؤتفکات خواندند. و روایت کرده‌اند که: رسول- علیه السّلام- جبریل را گفت: خدای تعالی تو را به اوصافی وصف کرد فی قوله: ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی العَرش‌ِ مَکِین‌ٍ، مُطاع‌ٍ ثَم‌َّ أَمِین‌ٍ«8»، مرا خبر ده از قوّت خود و تمکین و طاعت خود و از امانت خود. گفت: امّا قوّت، خدای تعالی مرا فرمود: تا هفت شهرستان قوم لوط از بیخ بر کندم و بر پر گرفتم و در هوا چندان ببردم که آواز مرغانشان اهل آسمان دنیا بشنیدند، و آنگه آنرا برگردانیدم و زبر و زیر کردم. و امّا مکانت و طاعت من در آسمان چنان است که، اگر من گویم رضوان را و مالک را به هر وقت که خواهم که در بهشت و دوزخ بگشایی، مرا خلاف نکنند و بگشایند. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (2). مل، مج: دهها. (3). مل: ایشان. (4). اساس: از آو، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، لفظ «از» زاید می‌نماید و حذف شد. (5). آو، آج، بم، لب، آز را. (6). مل: بودند. (7). سوره حجر (15) آیه 74. (8). سوره تکویر (81) آیه 20 و 21. صفحه : 316 و امّا امانت من تا آن جاست که، خدای تعالی هر پیغامبری را که فرستاد هیچ کس را بر وحی ایشان امین نداشت الّا مرا. وَ أَمطَرنا عَلَیها [190- پ]
حِجارَةً، و بر ایشان بارانیدیم سنگها مِن سِجِّیل‌ٍ، یقال: مطر فی الرّحمة و فی العذاب امطر«1»، قال اللّه تعالی: أُمطِرَت مَطَرَ السَّوءِ ...«2»، گفتند: خدای تعالی پس از آن بفرمود تا سنگ بر ایشان ببارید، و بعضی دگر گفتند: سنگ بر ایشان نبارید و انّما سنگ بر آنان آمد که ایشان به شهرها و سفرها و راهها رفته بودند، تا در خبر است که: مقاتل سلیمان گفت، از مجاهد پرسیدم که: از قوم لوط کس نماند! گفت: نه مگر یک مرد که او چهل روز بماند، گفت: چگونه: گفت: در حرم بود به مکّه سنگی بیامد تا بر او آید، فریشتگان رد کرد [ند]«3» و گفتند: برو که او در حرم است، و آن که در حرم بود آمن«4» بود سنگ برفت و بیرون حرم در هوا بیستاد«5» تا مرد از پس چهل روز بیرون آمد سنگ بر او آمد و او را بکشت. ابو سعید الخدری‌ّ گفت: آنان که عمل قوم لوط کردند سی و اند مرد بودند، به چهل نرسیدند، خدای تعالی چهار هزار هزار مرد را هلاک کرد برای آن که امر معروف و نهی منکر نکردند، و رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: 6»7»8» لتأمرن‌ّ« بالمعروف و لتنهون« عن المنکر او لیعمّنّکم« العقوبة جمیعا ، گفت: اگر امر معروف و نهی منکر کنی و الّا خدای تعالی عقوبتی عام فرستد شما را. ابو بکر عیّاش گفت، باقر را- علیه السّلام- پرسیدم که: خدای تعالی زنان را به گناه مردان بگرفت«9» در عهد لوط! گفت: نه«10»، چنان که مردان به مردان مشغول بودند«11»، زنان به زنان مشغول بودند«12». قوله: حِجارَةً مِن سِجِّیل‌ٍ، مفسّران در او خلاف کردند، بعضی گفتند: سنگی ----------------------------------- (1). مل، مج، لب، آز: و امطر فی العذاب. [.....]
(2). سوره فرقان (25) آیه 40. (3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها: ایمن. (5). آو، آج، بم، مل، مج: بایستاد، لب، آز: باستاد. (6). مل: لیأمرون، آو، آج، بم، مج، لب، آز: لتأمرون (7). مل: لینهون. (8). آو، آز: لیعلمنّکم. (9). مل: نگرفت. (10). مل و لکن. (12- 11). مل: شدند. صفحه : 317 بود، اوّلش سنگ بود و آخرش گل، و اینکه قول مجاهد است. عبد اللّه عبّاس و وهب و سعید جبیر گفتند: لفظ معرّب است، یعنی سنگ و گل«1». قتاده و عکرمه گفتند: گل بود، بیانش قوله: لِنُرسِل‌َ عَلَیهِم حِجارَةً مِن طِین‌ٍ«2». حسن گفت: اصل او طین بود و گل، خدای تعالی سنگ گردانید آن را. ضحّاک گفت: آجر بود. إبن زید گفت: سجّیل، نامی است از نامهای آسمان، یعنی من السّماء، و عکرمه گفت: نام دریایی است در هوا معلّق میان آسمان و زمین، و سنگ از آن جا فرود آمد. و اهل لغت گفتند: سجّیل و سجّین، از ابدال است، «لام» را به «نون» بدل کردند لقرب المخرج، کالمدح و المده، قال إبن مقبل. ربا تواصت به الابطال سجّینا ای شدیدا صلبا، و عرب میان «لام» و «نون» معاقبه کنند، تقول: هتلت العین و هتنت اذا بکت، و قیل: هو فعّیل به معنی مفعل، من قولهم: اسجلته اذا ارسلته و منه السّجل للدّلو، و قیل: هو من سجلت له سجلا اذا اعطیته عطیّة، پنداری آن عذاب به ایشان دادند و آن نیز هم از سجل«3» باشد، و هو الدّلو العظیم، قال العبّاس بن عبد المطّلب: من یساجلنی یساجل ماجدا یملأ الدّلو الی عقد الکرب مَنضُودٍ، عبد اللّه عبّاس گفت: متتابع. قتاده گفت: بهری بر بالای بهری. عکرمه گفت: مصفوف«4»، به هم باز نهاده. ابو بکر هذلی‌ّ گفت: معدّ و اصل او من نضد المتاع باشد، و هو وضع بعضه علی بعض. مُسَوَّمَةً، علامت بر کرده و فرّاء گفت: نصب او بر حال است. قتاده و عکرمه گفتند: مطوّقة، طوق در گردانیده، گفتند: بر آن جا«5» علامتی بود. از حمزه، إبن جریج گفت: بر او سیمایی بود که دگر سنگها را نبود. حسن و سدّی گفتند: مختوم بود و مهر بر نهاده، و گفته‌اند: یعنی مشهورة. ربیع گفت: بر هر سنگی نام صاحبش بر نوشته بود، عِندَ رَبِّک‌َ، یعنی معلوم و معروف و مشهور بود بنزدیک خدای تعالی. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: سنگ گل. (2). سوره ذاریات (51) آیه 33. (3). آو، آج، بم، آز: سجیل. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: مصفوق. [.....]
(5). آو، آج، بم: برای. صفحه : 318 وَ ما هِی‌َ مِن‌َ الظّالِمِین‌َ بِبَعِیدٍ، و آن از ظالمان دور نیست. در او دو قول گفتند، یکی آن که: مراد ظالمان قوم لوط اند، دگر آن که: مراد ظالمان امّت رسول مااند. و آیت تهدید است قریش را. انس روایت کرد که، رسول- علیه السّلام- گفت: من جبریل را پرسیدم از اینکه آیت گفت: مراد ظالمان امّت تواند، هیچ ظالم نیست از ظالمان امّت تو و الّا او بر عرض سنگی از سنگهاست تا که فرود آید به او [191- ر]. [قوله تعالی]«1»:

[سوره هود (11): آیات 84 تا 95]

[اشاره]


وَ إِلی مَدیَن‌َ أَخاهُم شُعَیباً قال‌َ یا قَوم‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ ما لَکُم مِن إِله‌ٍ غَیرُه‌ُ وَ لا تَنقُصُوا المِکیال‌َ وَ المِیزان‌َ إِنِّی أَراکُم بِخَیرٍ وَ إِنِّی أَخاف‌ُ عَلَیکُم عَذاب‌َ یَوم‌ٍ مُحِیطٍ (84) وَ یا قَوم‌ِ أَوفُوا المِکیال‌َ وَ المِیزان‌َ بِالقِسطِ وَ لا تَبخَسُوا النّاس‌َ أَشیاءَهُم وَ لا تَعثَوا فِی الأَرض‌ِ مُفسِدِین‌َ (85) بَقِیَّت‌ُ اللّه‌ِ خَیرٌ لَکُم إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ وَ ما أَنَا عَلَیکُم بِحَفِیظٍ (86) قالُوا یا شُعَیب‌ُ أَ صَلاتُک‌َ تَأمُرُک‌َ أَن نَترُک‌َ ما یَعبُدُ آباؤُنا أَو أَن نَفعَل‌َ فِی أَموالِنا ما نَشؤُا إِنَّک‌َ لَأَنت‌َ الحَلِیم‌ُ الرَّشِیدُ (87) قال‌َ یا قَوم‌ِ أَ رَأَیتُم إِن کُنت‌ُ عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی وَ رَزَقَنِی مِنه‌ُ رِزقاً حَسَناً وَ ما أُرِیدُ أَن أُخالِفَکُم إِلی ما أَنهاکُم عَنه‌ُ إِن أُرِیدُ إِلاَّ الإِصلاح‌َ مَا استَطَعت‌ُ وَ ما تَوفِیقِی إِلاّ بِاللّه‌ِ عَلَیه‌ِ تَوَکَّلت‌ُ وَ إِلَیه‌ِ أُنِیب‌ُ (88) وَ یا قَوم‌ِ لا یَجرِمَنَّکُم شِقاقِی أَن یُصِیبَکُم مِثل‌ُ ما أَصاب‌َ قَوم‌َ نُوح‌ٍ أَو قَوم‌َ هُودٍ أَو قَوم‌َ صالِح‌ٍ وَ ما قَوم‌ُ لُوطٍ مِنکُم بِبَعِیدٍ (89) وَ استَغفِرُوا رَبَّکُم ثُم‌َّ تُوبُوا إِلَیه‌ِ إِن‌َّ رَبِّی رَحِیم‌ٌ وَدُودٌ (90) قالُوا یا شُعَیب‌ُ ما نَفقَه‌ُ کَثِیراً مِمّا تَقُول‌ُ وَ إِنّا لَنَراک‌َ فِینا ضَعِیفاً وَ لَو لا رَهطُک‌َ لَرَجَمناک‌َ وَ ما أَنت‌َ عَلَینا بِعَزِیزٍ (91) قال‌َ یا قَوم‌ِ أَ رَهطِی أَعَزُّ عَلَیکُم مِن‌َ اللّه‌ِ وَ اتَّخَذتُمُوه‌ُ وَراءَکُم ظِهرِیًّا إِن‌َّ رَبِّی بِما تَعمَلُون‌َ مُحِیطٌ (92) وَ یا قَوم‌ِ اعمَلُوا عَلی مَکانَتِکُم إِنِّی عامِل‌ٌ سَوف‌َ تَعلَمُون‌َ مَن یَأتِیه‌ِ عَذاب‌ٌ یُخزِیه‌ِ وَ مَن هُوَ کاذِب‌ٌ وَ ارتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُم رَقِیب‌ٌ (93) وَ لَمّا جاءَ أَمرُنا نَجَّینا شُعَیباً وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا مَعَه‌ُ بِرَحمَةٍ مِنّا وَ أَخَذَت‌ِ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا الصَّیحَةُ فَأَصبَحُوا فِی دِیارِهِم جاثِمِین‌َ (94) کَأَن لَم یَغنَوا فِیها أَلا بُعداً لِمَدیَن‌َ کَما بَعِدَت ثَمُودُ (95)

[ترجمه]

‌به مدین برادرشان [را]«2» شعیب [را]«3» گفت: ای قوم بپرستی خدای را نیست شما را از خدای جز او، مکاهی از پیمانه و ترازو که من می‌بینم شما را به خیر و نیکی، و من می‌ترسم بر شما«4» عذاب روزی گرد در آمده. و ای قوم؟ تمام بدهی پیمانه و ترازو به داستان«5»، و کم مدهی مردمان را چیزهاشان و تباهی مکنی در زمین فساد کننده. مانده خدای بهتر باشد شما را اگر ایمان داری، و نیستم من بر شما نگاهبان. [191- ر]
گفتند ای شعیب؟ نماز تو می‌فرماید تو را که رها کنیم«6» آنچه می‌پرستیدند پدران ما، یا بکنیم در مالهای ما آنچه خواهیم که تو بردباری، صالحی. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها. افزوده شد. (3- 2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (4). مج از. (5). آو، آج، بم، مج، لب: راستان. (6). آو، آج، بم، لب: که ما دست به داریم. صفحه : 319 گفت: ای قوم؟ بینی«1» که اگر من باشم بر حجّتی از خدایم و روزی دهد مرا از او روزی نیکو، و من نمی‌خواهم که خلاف کنم شما را با آنچه نهی می‌کنم شما را از آن من نمی‌خواهم«2» مگر نیکی تا توانم، و نیست توفیق من مگر به خدای، بر او توکّل کردم و با او شوم. ای قوم؟ گناهکار نکند شما را بی‌فرمان«3» من که برسد به شما مانند آنچه رسید به قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح، و نیست قوم لوط از شما دور. [192- ر]
و آمرزش خواهی از خدایتان، پس توبه کنی با او«4» که خدای من آمرزنده و دوست دارنده است. گفتند ای شعیب؟ ما ندانیم بسیاری از آنچه تو می‌گویی، و ما می‌بینیم تو را در میان ما بی قوّت، و اگر نه قومت بودندی سنگسار کردمانی«5» تو را، و نیستی تو بر ما عزیز. گفت ای قوم؟ قوم من عزیزترند بر شما از خدای! و گرفتی او را از پس پشت شما که خدای من [به]«6» آنچه شما می‌کنی عالم است«7». ای قوم؟ بکنی بر توانایتان«8» که من کننده‌ام، زود بود که بدانی شما هر آن کس که آید بدو عذابی که ذلیل بکند او ----------------------------------- (1). آو، بم: دیدی/ دیدید. (2). اساس: می‌خواهم، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (3). آو، آج، بم، لب: نافرمانی. (4). آو، بم: وا او توبه کنی. (5). آو، آج، بم، لب: کردیمی. (6). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (7). آج، لب: گرد آرنده است. (8). توانایتان/ تواناییتان. [.....]
صفحه : 320 را، و آن را که او دروغزن باشد گوش داری که من با شما منتظر [م]«1». [192- پ]
و چون آمد فرمان ما، برهانیدیم شعیب را و آنان که مؤمن بودند باو به رحمتی از ما و بگرفت آنان را که ظلم کردند بانگ به آن که در روز«2» آمدند در سرایهاشان مرده. پنداری نبودند در آن جا، هلاک باد مدین را چنان که هلاک شدند ثمود. قوله تعالی: وَ إِلی مَدیَن‌َ أَخاهُم شُعَیباً، همان تقدیر است که در آیات اوّل من العطف علی قوله: وَ لَقَد أَرسَلنا ...«3»، إِلی مَدیَن‌َ. گفتند: مدین، نام قبیله‌ای است. و گفته‌اند: هو مدین بن ابراهیم، [اخاهم فی النّسب، برادرشان را در نسب شعیب را، و هو شعیب بن یثرون بن نویب بن مدین بن ابراهیم]«4». او گفت: ای قوم؟ خدای را پرستی که شما را جز او خدای نیست، و پیمانه و ترازو کم مداری. و ایشان را عادت بود که سنگ کم و پیمانه کم می‌داشتند، خدای تعالی نهی کرد ایشان را، و اینکه نیز هم از ظرف متّسع است برای آن که بر حقیقت منقوص متاع باشد نه مکیال و میزان، و تقدیر آن است که: فی المکیال و المیزان. إِنِّی أَراکُم بِخَیرٍ، من شما را با خیر می‌بینم، اعنی با مال بسیار و رخص اسعار و غنی و یسار«5» و خفض العیش. و اینکه اختلاف الفاظ مفسّران است، تحذیر می‌کند ایشان را از زوال نعمت و غلاء و گرانی و بدل شدن خصب و فراخی به قحط و تنگی، یعنی شما اینکه مکنی که شما را به اینکه حاجت نیست و نباید تا آفت اینکه به شما برسد و بال اینکه به شما باز گردد. وَ إِنِّی أَخاف‌ُ عَلَیکُم، و من بر شما می‌ترسم از عذاب روزی که آن روز محیط شود به شما و گرد شما در آید، و آن عبارت است از آن که روزی خواهد بودن که شما را از آن ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (2). آج، لب: بامداد. (3). سوره هود (11) آیه 25. (4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (5). مل: غنای بسیار. صفحه : 321 روز و عذاب آن روز محیصی و خلاصی نباشد تا پنداری که آن روز بر شما محیط و مشتمل شود چون حصاری. آنگه به امر معروف کردن در آمد و می‌گوید: ای قوم؟ ترازو تمام داری«1» و پیمانه تمام داری. و ایفاء، تمام بدادن باشد، و اینکه نیز هم از ظرف متّسع است چنان که بیان کردیم، برای آن که ایشان پیمانه و ترازو نمی‌دادند، [و آن]«2» متاع بود که ایشان را فرمود به ایفای آن بِالقِسطِ، به داستان و راستی. و قسط، عدل باشد و نصیب را قسط از اینکه جا گویند که در او زیادت و نقصان نباشد [وَ لا تَبخَسُوا النّاس‌َ أَشیاءَهُم]«3»، و چیزی که به مردمان دهی کم مدهی، و اینکه فعل به دو مفعول متعدّی باشد، یقال: بخسته حقّه وَ لا تَعثَوا فِی الأَرض‌ِ مُفسِدِین‌َ، و عثوّا و عیث، فساد بلیغ باشد. و نصب مُفسِدِین‌َ بر حال است، و فساد مکنی در آن حال که مفسد باشی، اوّل نهی«4» است از فساد، و دوم نهی است از آن که فساد پیشه«5» مکنی تا به منزلت حال و صفت شما گردد. بَقِیَّت‌ُ اللّه‌ِ خَیرٌ لَکُم، بقیّت خدای یعنی آنچه خدای تعالی برای شما باقی بگذاشته است از حلال، شما [را]«6» آن بهتر است اگر هیچ ایمان داری، و من بر شما حفیظ و نگاهبان نه ام. و اینکه برای آن گفت که او را قتال«7» نفرموده بودند، یعنی بر من جز بلاغ و رسانیدن نیست و خدای است که نگاهبان«8» اعمال بندگان است. ایشان گفتند شعیب را بر سبیل تهکّم و سخریّت«9» که: نماز تو«10» می‌فرماید تو را، و اینکه برای آن گفت که او بسیار نماز بود، که ما [193- ر]
رها کنیم معبودانی را که پدران ما آن را می‌پرستیدند از اصنام. اعمش گفت: مراد به صلات، قراءت«11» است، ----------------------------------- (1). مل: ترازو راست داری. (2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مل، افزوده شد. (3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، از قرآن مجید افزوده شد. (4). آو، آج، بم، آز: نفی. (5). اساس: بیشتر، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (6). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (7). اساس: افعال، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (8). آج، لب، آز به. (9). همه نسخه بدلها: استهزاء. [.....]
(10). آو، آج، بم، لب، آز: نماز کن. (11). همه نسخه بدلها: قرآن. صفحه : 322 و او کتب و علوم بسیار خواندی، یا آن که ما با مال خود آن کنیم که خواهیم. و بعضی قرّاء خواندند: ما تشاء، به «تا»، یا ما با مال خود آن کنیم که تو خواهی. بعضی مفسّران گفتند: از جمله آنچه شعیب ایشان را از آن نهی کرد، یکی آن بود که: ایشان زر و درم درست می‌بریدند، شعیب بر ایشان انکار کرد، فرمان نبردند و آن سخن بگفتند، و خدای تعالی ایشان را به اینکه سبب عذاب فرستاد. آنگه بر سبیل تهکّم و سخریّت گفت:«1»: آری؟ تو مردی حلیمی، رشیدی، عاقل و بردبار، و بر صلاح. او جواب داد و گفت: ای قوم؟ أ رأیتم، بینی و دانی! بر صورت استفهام«2» و مراد تنبیه و تقریر، اگر من بر حجّت و بیّنت و بصیرت باشم از خدای خود، و خدای مرا روزی دهد روزی نیکو. بهری گفتند: یعنی حلال پاکیزه بی آن که مرا بخسی و تطفیفی باید کردن. بعضی دگر گفتند: مراد علم و معرفت است. و گفته‌اند: مراد نبوّت است. و گفته‌اند: ایمان و هدایت است، برای آن که به اعلام و تمکین و تسبیب اوست. وَ ما أُرِیدُ أَن أُخالِفَکُم إِلی ما أَنهاکُم عَنه‌ُ، و من نمی‌خواهم تا خلاف کنم شما را با آن که شما را نهی می‌کنم از آن، یعنی من نمی‌خواهم تا شما را چیزی فرمایم و آن نکنم یا «3» شما را از چیزی نهی کنم و آن را ارتکاب کنم، چنان که شاعر گفت: لا تنه عن خلق و تأتی مثله عار علیک اذا فعلت عظیم إِن أُرِیدُ، و المعنی ما ارید، من نمی‌خواهم الّا خیر و صلاح و رشد تا توانم، یعنی همیشه تا زنده باشم، و اینکه بر سبیل تمدّح می‌گوید، و به پیغامبران خود اینکه لایق باشد، چون به پیغامبر جز اینکه لایق نباشد به خدای تعالی که مرسل و مسدّد پیغامبر است، جز اینکه چگونه لایق باشد؟ وَ ما تَوفِیقِی إِلّا بِاللّه‌ِ، و توفیق من نیست مگر به خدای و توفیق، هر آن لطفی باشد که مکلّف عند آن اختیار طاعت کند. عَلَیه‌ِ تَوَکَّلت‌ُ، بر او توکّل و اعتماد کردم و با درگاه او گریختم و رجوع با او کردم. قوله: وَ یا قَوم‌ِ لا یَجرِمَنَّکُم، حسن و قتاده گفتند: لا یحملنّکم. زجّاج گفت: لا یکسبنّکم. شقاقی، ای مشاقّتی و مباعدتی عنکم. أَن یُصِیبَکُم، «ان» مع الفعل ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مج: گفتند: 2. آو، آج، بم، لب، آز است. (3). آو، بم، مج، لب، آز: تا. صفحه : 323 در محل‌ّ نصب است علی المفعول به، گفت: عداوت من با شما و مباعدت من از شما برای کفرتان، و عداوت شما با من از آن جا که من شما را دعوت می‌کنم با خدای تعالی و منع می‌کنم از تطفیف و تبخیس، شما را بر آن ندارد که به شما رسد عذابی مانند آن که به قوم نوح رسید از طوفان، یا به قوم هود رسید از باد، یا به قوم صالح رسید از صیحت. وَ ما قَوم‌ُ لُوطٍ مِنکُم بِبَعِیدٍ، و قوم لوط از شما دور نه اند، یعنی بس«1» عهدی نیست که قوم لوط هلاک شدند، و شما دیار ایشان می‌بینی و بر آن می‌گذری. و بر قول زجّاج که، جرم را بر کسب [تفسیر کرد]«2» معنی آن باشد که: نه مباعدت و مشاقّت من است که شما را کسب عذاب کند و جلب عذابی چون عذاب اینکه گروه که ذکر ایشان برفت. آنگه بر سبیل وعظ و نصیحت گفت ایشان را که: استغفار کنی و آمرزش خواهی از خدای، و توبه کنی با او و یا در او گریزی که خدای من بخشاینده است و دوست دار«3» مطیعان. و فعیل و فعول، فی قوله: رَحِیم‌ٌ وَدُودٌ، به معنی فاعل است. ایشان جواب دادند که: ای شعیب؟ ما ندانیم بسیاری از آنچه تو می‌گویی، و اینکه عبارتی است از قطع سخن کسی و قطع طمع او از آن که شنونده قبول قول او خواهد کردن، و ما تو را در میان خود ضعیف و بی یار می‌بینیم. وَ لَو لا رَهطُک‌َ، اگر نه قوم تواندی که خویشان تواند- و ما را از ایشان شرم می‌آید- تو را رجم کردمانی و سنگسار، و تو بر ما بس عزیز نه ای. او جواب داد و گفت: ای قوم؟ رهط و قبیله من بر شما عزیزتراند از خدای- عزّ و جل‌ّ- و شما خدای را با پس پشت انداخته‌ای؟ و مراد به وراء، خلف است در آیت. و ظهری‌ّ، منسوب است با ظهر، و کسر «ظا» از تغییرات نسب«4» است، و عرب کار متروک را گوید: جعلت ذلک تحت قدمی و دبر اذنی و وراء ظهری، و جعلته ظهریّا و ظهرا، ایضا قال الشّاعر: تمیم بن قیس لا تکونن‌ّ«5» حاجتی یظهر و لا یعیا علی‌ّ جوابها ----------------------------------- (1). مل، مج، لب، آز: پس. (2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (3). آو، بم: دوستار. (4). مل، مج: نسبت. (5). آج، مل: یکونن‌ّ. صفحه : 324 که خدای من به آنچه شما می‌کنی عالم است. آنگه گفت: ای قوم؟ آنچه توانی و در مقدور و امکان شماست بکنی که من نیز بکنم آنچه توانم کردن. آنگه بدانی پس از اینکه آن را که، عذاب به او فرود آید [193- پ]، عذابی که او را به خزی و هوان آرد«1». و مَن، به معنی «الّذی»«2» است موصوله، و داند نیز آن کس را که او دروغزن است. و فرّاء گفت که: روا بود که من استفهامی باشد و محل‌ّ او رفع، و التّقدیر: تعلمون ایّهم ینزل به العذاب المخزی و ایّهم الکاذب. و چون موصوله گویی، محل‌ّ او نصب باشد. امّا هُوَ، فی قوله: وَ مَن هُوَ کاذِب‌ٌ، فرّاء گفت: برای آن است که ایشان گویند: من قام و من یقوم و من القائم، و نگویند«3»: من قائم و من قاعد، چون استفهام بر اینکه وجه باشد الّا در معرفه یا در فعل نشود، هو در«4» آوردند تا هر دو اسم به جای فعل باشد، و در شعر آمده است«5» بی «هو»، قال الشّاعر: من شارب مربح بالکأس نادمنی لا بالحصور و لا فیها بسوّار وَ ارتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُم رَقِیب‌ٌ، و انتظار کنی که من با شما هم«6» منتظرم، کما قال اللّه تعالی: قُل فَانتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُم مِن‌َ المُنتَظِرِین‌َ«7». وَ لَمّا جاءَ أَمرُنا نَجَّینا شُعَیباً، حق تعالی گفت: چون فرمان ما آمد، برهانیدیم شعیب و آن مؤمنانی را«8» که با او بودند به رحمت و بخشایش از ما. وَ أَخَذَت‌ِ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا الصَّیحَةُ، و صیحت و بانگ بگرفت آنان را که ظالم بودند، یعنی کافر. فَأَصبَحُوا، در روز آمدند در سراهای«9» خود مرده، تا چنان نیست و بی نام و بی خبر و اثر شدند که پنداشتی هرگز نبودی«10». أَلا بُعداً، الا هلاک باد مدین را چنان که ثمود را بود- که قوم صالح بودند؟ ----------------------------------- (1). مل: دارد. (2). آج، لب، آز: الّذین. (3). اساس: نگوید، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (4). آو، آج، بم، لب، آز او در، مل او. [.....]
(5). همه نسخه بدلها منکّر. (6). آج، لب، آز: من هم با شما. (7). سوره یونس (10) آیه 102. (8). آو، مؤمنا را/ مؤمنان را. (9). آو، بم، مج: سرایهای. (10). همه نسخه بدلها: نبودند. صفحه : 325 [قوله تعالی]«1»:

[سوره هود (11): آیات 96 تا 123]

[اشاره]


وَ لَقَد أَرسَلنا مُوسی بِآیاتِنا وَ سُلطان‌ٍ مُبِین‌ٍ (96) إِلی فِرعَون‌َ وَ مَلائِه‌ِ فَاتَّبَعُوا أَمرَ فِرعَون‌َ وَ ما أَمرُ فِرعَون‌َ بِرَشِیدٍ (97) یَقدُم‌ُ قَومَه‌ُ یَوم‌َ القِیامَةِ فَأَورَدَهُم‌ُ النّارَ وَ بِئس‌َ الوِردُ المَورُودُ (98) وَ أُتبِعُوا فِی هذِه‌ِ لَعنَةً وَ یَوم‌َ القِیامَةِ بِئس‌َ الرِّفدُ المَرفُودُ (99) ذلِک‌َ مِن أَنباءِ القُری نَقُصُّه‌ُ عَلَیک‌َ مِنها قائِم‌ٌ وَ حَصِیدٌ (100) وَ ما ظَلَمناهُم وَ لکِن ظَلَمُوا أَنفُسَهُم فَما أَغنَت عَنهُم آلِهَتُهُم‌ُ الَّتِی یَدعُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ مِن شَی‌ءٍ لَمّا جاءَ أَمرُ رَبِّک‌َ وَ ما زادُوهُم غَیرَ تَتبِیب‌ٍ (101) وَ کَذلِک‌َ أَخذُ رَبِّک‌َ إِذا أَخَذَ القُری وَ هِی‌َ ظالِمَةٌ إِن‌َّ أَخذَه‌ُ أَلِیم‌ٌ شَدِیدٌ (102) إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً لِمَن خاف‌َ عَذاب‌َ الآخِرَةِ ذلِک‌َ یَوم‌ٌ مَجمُوع‌ٌ لَه‌ُ النّاس‌ُ وَ ذلِک‌َ یَوم‌ٌ مَشهُودٌ (103) وَ ما نُؤَخِّرُه‌ُ إِلاّ لِأَجَل‌ٍ مَعدُودٍ (104) یَوم‌َ یَأت‌ِ لا تَکَلَّم‌ُ نَفس‌ٌ إِلاّ بِإِذنِه‌ِ فَمِنهُم شَقِی‌ٌّ وَ سَعِیدٌ (105) فَأَمَّا الَّذِین‌َ شَقُوا فَفِی النّارِ لَهُم فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیق‌ٌ (106) خالِدِین‌َ فِیها ما دامَت‌ِ السَّماوات‌ُ وَ الأَرض‌ُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّک‌َ إِن‌َّ رَبَّک‌َ فَعّال‌ٌ لِما یُرِیدُ (107) وَ أَمَّا الَّذِین‌َ سُعِدُوا فَفِی الجَنَّةِ خالِدِین‌َ فِیها ما دامَت‌ِ السَّماوات‌ُ وَ الأَرض‌ُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّک‌َ عَطاءً غَیرَ مَجذُوذٍ (108) فَلا تَک‌ُ فِی مِریَةٍ مِمّا یَعبُدُ هؤُلاءِ ما یَعبُدُون‌َ إِلاّ کَما یَعبُدُ آباؤُهُم مِن قَبل‌ُ وَ إِنّا لَمُوَفُّوهُم نَصِیبَهُم غَیرَ مَنقُوص‌ٍ (109) وَ لَقَد آتَینا مُوسَی الکِتاب‌َ فَاختُلِف‌َ فِیه‌ِ وَ لَو لا کَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّک‌َ لَقُضِی‌َ بَینَهُم وَ إِنَّهُم لَفِی شَک‌ٍّ مِنه‌ُ مُرِیب‌ٍ (110) وَ إِن‌َّ کُلاًّ لَمّا لَیُوَفِّیَنَّهُم رَبُّک‌َ أَعمالَهُم إِنَّه‌ُ بِما یَعمَلُون‌َ خَبِیرٌ (111) فَاستَقِم کَما أُمِرت‌َ وَ مَن تاب‌َ مَعَک‌َ وَ لا تَطغَوا إِنَّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیرٌ (112) وَ لا تَرکَنُوا إِلَی الَّذِین‌َ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُم‌ُ النّارُ وَ ما لَکُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ مِن أَولِیاءَ ثُم‌َّ لا تُنصَرُون‌َ (113) وَ أَقِم‌ِ الصَّلاةَ طَرَفَی‌ِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِن‌َ اللَّیل‌ِ إِن‌َّ الحَسَنات‌ِ یُذهِبن‌َ السَّیِّئات‌ِ ذلِک‌َ ذِکری لِلذّاکِرِین‌َ (114) وَ اصبِر فَإِن‌َّ اللّه‌َ لا یُضِیع‌ُ أَجرَ المُحسِنِین‌َ (115) فَلَو لا کان‌َ مِن‌َ القُرُون‌ِ مِن قَبلِکُم أُولُوا بَقِیَّةٍ یَنهَون‌َ عَن‌ِ الفَسادِ فِی الأَرض‌ِ إِلاّ قَلِیلاً مِمَّن أَنجَینا مِنهُم وَ اتَّبَع‌َ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا ما أُترِفُوا فِیه‌ِ وَ کانُوا مُجرِمِین‌َ (116) وَ ما کان‌َ رَبُّک‌َ لِیُهلِک‌َ القُری بِظُلم‌ٍ وَ أَهلُها مُصلِحُون‌َ (117) وَ لَو شاءَ رَبُّک‌َ لَجَعَل‌َ النّاس‌َ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا یَزالُون‌َ مُختَلِفِین‌َ (118) إِلاّ مَن رَحِم‌َ رَبُّک‌َ وَ لِذلِک‌َ خَلَقَهُم وَ تَمَّت کَلِمَةُ رَبِّک‌َ لَأَملَأَن‌َّ جَهَنَّم‌َ مِن‌َ الجِنَّةِ وَ النّاس‌ِ أَجمَعِین‌َ (119) وَ کُلاًّ نَقُص‌ُّ عَلَیک‌َ مِن أَنباءِ الرُّسُل‌ِ ما نُثَبِّت‌ُ بِه‌ِ فُؤادَک‌َ وَ جاءَک‌َ فِی هذِه‌ِ الحَق‌ُّ وَ مَوعِظَةٌ وَ ذِکری لِلمُؤمِنِین‌َ (120) وَ قُل لِلَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ اعمَلُوا عَلی مَکانَتِکُم إِنّا عامِلُون‌َ (121) وَ انتَظِرُوا إِنّا مُنتَظِرُون‌َ (122) وَ لِلّه‌ِ غَیب‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ إِلَیه‌ِ یُرجَع‌ُ الأَمرُ کُلُّه‌ُ فَاعبُده‌ُ وَ تَوَکَّل عَلَیه‌ِ وَ ما رَبُّک‌َ بِغافِل‌ٍ عَمّا تَعمَلُون‌َ (123)

[ترجمه]

و بفرستادیم موسی را به آیاتها و معجزات ما و حجّتی روشن. به فرعون و قومش، پی گیری«2» کردند فرمان فرعون را و کار فرعون صلاح«3» نبود. در پیش قوم خود باشد«4» روز قیامت، بیارد ایشان را به دوزخ، و بد جای است که فرو شدند«5». بر«6» پی ایشان داشتند در اینکه سرای لعنت و روز قیامت بد عطایی است داده [194- ر]. آن از خبرهای شهرهاست که ما قصّه کنیم«7» بر تو از آن ایستاده و دروده. و ما بیداد نکردیم بر ایشان و لکن ایشان بر خود ظلم کردند، نگزیرانید«8» از ایشان خدایان ایشان آن که می‌خوانند بدون خدای از«9» چیزی، چون آمد فرمان خدای تو و نیفزود«10» ایشان را جز هلاک کردن. و همچنین باشد گرفتن«11» خدای تو چون بگیرد شهرها را، و ایشان ظالم باشند، گرفتن او دردناک و سخت بود. در آن دلیلی هست آن را که بترسد از عذاب سرای«12» باز پسین، آن ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (2). آو، آج، بم، مج، لب: پیروی. (3). آو، آج، بم، لب: به صلاح. (4). آو، بم: باشند. (5). آو، آج، بم، مج، لب: فرو شوند آن جا. (6). آو، آج، بم، لب: و در. (7). آو، آج، بم، مج، لب: قصّه می‌کنیم. (8). آو، آج، لب: بی نیازی نکرد، مج: نگریزانید. [.....]
(9). مج: هیچ. (10). کذا: در اساس، بم، آج، آل، مج: نفرودند. (11). آو، آج، بم، لب: بگرفتن. (12). آو روز. صفحه : 326 روزی باشد که جمع کند«1» در او«2» مردمان را، و آن روزی باشد که با او حاضر آیند. باز پس نمی‌داریم [آن را]«3» الّا برای وقتی شمرده. [194- پ]
آن روز که آید سخن نگوید کس الّا به فرمان او، از ایشان بدبخت و نیکبخت باشد. امّا آنان که بدبخت باشند در دوزخ ایشان را در آن جا آوازهای«4» منکر باشد. همیشه باشند در آن جا تا بماند«5» آسمانها و زمین، الّا آنچه خواهد خدای تو، که خدای تو کننده است آنچه خواهد. و امّا آنان که نیکبخت باشند، در بهشت همیشه باشند در آن جا تا بماند«6» آسمانها و زمین الّا آنچه خواهد خدای تو عطایی نابریده. مه باش«7» در شک از آنچه می‌پرستند اینان نمی‌پرستند الّا چنان که می‌پرستیدند«8» پدران ایشان از پیش اینکه، و ما تمام بدهیم بهره ایشان ناکاسته«9». [195- ر]
و بدرستی که بدادیم موسی را ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، مج، لب: جمع کنند. (2). آو مر. (3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مج، افزوده شد. (4). مج: ناله. (5). آو، آج، بم، لب: باشد. (6). اساس: سعدوا، به قیاس با ضبط قرآن مجید اصلاح شد. (7). مه باش/ مباش. (8). اساس: می‌پرستد، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (9). مج: ناکاست. صفحه : 327 توریت، خلاف کردند در او و اگر نه سخنی سابق شدی«1» از خدای تو، حکم کردندی میان ایشان، و ایشان در شکّی اند از او به تهمت آرنده. «2» همه را تمام بدهد خدای تو کارهاشان، او به آنچه می‌کنند داناست. راست باش چنان که فرمودند تو را و هر که توبه کند با تو از اندازه مگذری که او به آنچه شما می‌کنی بیناست. ساکن مشوی با آنان«3» که ظلم کنند که به شما رسد دوزخ«4»، و نباشد شما را بجز«5» خدای از یارانی، پس یاری نکنند شما را. [195- پ]
و به پای دار نماز را در دو کناره روز و ساعاتی از شب که نیکیها ببرد بدیها را، آن یاد کردی«6» است یاد کنندگان را. و صبر کن که خدای ضایع نکند مزد«7» نیکوکاران«8». چرا آنان«9» که بودند از جماعات پیش از شما خداوندان بقیّت، نهی نکردندی از فساد در زمین مگر اندکی که ما برهانیدیم از ایشان، و پیروی کردند آنان که ظلم کردند آنچه ایشان را از نعمت در آن رها کردند، و بودند ایشان بیداد کاران«10». ----------------------------------- (1). مج: سابق باشد. [.....]
(2). اساس: تعملون، به قیاس با متن قرآن مجید، تصحیح شد. (3). اساس: آن که، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (4). مج: آتش. (5). آو، آج، بم، لب: از جز. (6). آج، بم، لب: یاد کردنی. (7). مج: مزد. (8). آو، آج، بم، لب را. (9). آو، آج، بم، لب: یا مر آنان. (10). آو، آج، بم، لب: بیدادگران، مج: گناهکاران. صفحه : 328 خدای«1» تو هلاک نکند شهرها را به بیداد و اهل آن شهرها نیک باشند. و اگر خواستی خدای تو کردی مردمان را یک گروه، پیوسته خلاف می‌کنند. [196- ر]
الّا آن که ببخشاید خدای تو، و برای آن آفرید ایشان را، و تمام شد سخن خدای تو که پر باز«2» کنم دوزخ از جنّیان«3» و مردمان جمله. و همه را قصّه می‌کنیم بر تو از خبرهای پیغامبران آنچه بر جای بداریم به آن دلت، و آمد به تو در اینکه درستی و پندی و یاد کردی«4» برای مؤمنان. و بگو آنان«5» که ایمان نیارند، بکنی بر توانایی خود که من کننده‌ام«6». و گوش داری که ما گوش می‌داریم«7». و خدای راست نهانی آسمانها و زمین، و با او شود«8» کار همه، بپرست او را و توکّل کن بر او، نیست خدای تو بی خبر از آنچه ایشان می‌کنند«9» [196- پ]. قوله تعالی: وَ لَقَد أَرسَلنا مُوسی بِآیاتِنا، حق تعالی در اینکه آیت بیان کرد که: ما موسی را بفرستادیم به آیات و حجج و دلایل ما. و «با» به معنی «مع» باشد، و ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: و خدای، و مج: و نبود خدای. (2). آج، بم، مج، لب: پر بار. (3). آو، آج، بم، لب: پری. (4). آو، آج، بم، لب: یاد کردنی. (5). آو، مج را. [.....]
(6). آو، آج، بم: ما کننده‌ایم. (7). آج، بم، لب: گوش دارنده‌ایم. (8). آج، بم، لب: با اوست باز گشت. (9). آج، بم، لب: شما می‌کنید. صفحه : 329 سلطانی و حجّتی روشن، و اگر چه معنی آیات و سلطان«1» حجّت باشد برای آن مکرّر کرد که لفظ مختلف است. گروهی فرق کردند میان حجّت و سلطان و گفتند: سلطان از حجّت بلیغتر است، برای آن که حجّت عام‌ّ باشد همه جای و سلطان«2» در حجّتی به کار دارند که بر سبیل قهر و غلبه باشد. و گفته‌اند سلطان حجّت قویتر است از سلطان مملکت، که اینکه را زوال و قهر باشد و آن را نباشد. زجّاج گفت: حجّت را برای آن سلطان خوانند که مردم به روشنایی او راه برند«3»، و اشتقاق او از سلیط است که روغن زیت باشد که از او چراغ افروزند، و گفته‌اند: من السّلاطة، و هی ذلاقة اللّسان، از تیزی و گذرندگی باشد، و منه المرأة السّلیطة. إِلی فِرعَون‌َ وَ مَلَائِه‌ِ، «الی» متعلّق است به أَرسَلنا، و ملأ اشراف قوم باشند که یملؤون«4» عیون النّاس هیئة و صدورهم هیئة. فَاتَّبَعُوا أَمرَ فِرعَون‌َ، آن جماعت و ملأ متابعت فرمان فرعون کردند و فرمان خدای و پیغامبرش رها کردند. آنگه گفت: کار فرعون رشید نبود«5»، بر رشد و صلاح نبود و داعی با خیر و مصلحت و راه راست نبود. و امر، ممکن است که فعل باشد و ممکن است که قول، و بر هر دو حمل توان کردن. اگر بر قول حمل کنند فرمان باشد، و اگر بر فعل حمل کنند افعالی باشد که او کردی که ایشان به آن اقتدا کردند. آنگه وصف فرعون کرد به آن که: یَقدُم‌ُ قَومَه‌ُ یَوم‌َ القِیامَةِ، که او فردای قیامت پیشرو قوم [خود]«6» باشد تا به دوزخ، ایشان را به دوزخ فرو برد، بد جایگاه فرو شدن«7» است دوزخ؟ یقال: قدم فلان من سفره اذا رجع قدوما، و قدمه یقدمه اذا تقدّمه و اقدم علیه اذا ورد علیه اوّل کل‌ّ احد اقداما، و تقدّم القوم تقدّما و قدّم غیره تقدیما، و قدم یقدم [اذا کان]«8» قدیما«9» و دخل فی الامر قدما ای متقدّما. و برای آن گفت: فَأَورَدَهُم‌ُ النّارَ، بر لفظ ----------------------------------- (1). اساس و، به قیاس با نسخه آو، حذف شد. (2). آج، لب، آز را. (3). آو، آج، بم، آز: راه برد، مل: راه روند. (4). آو، آج، بم، آز: تملؤون. (5). آو، آج، بم، لب، آز یعنی، مل، مج و. (8- 6). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (7). آو، آج، بم، مج، لب، آز: فرو شدنی. (9). اساس: قدوما، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. صفحه : 330 ماضی- با آن که قیامت نیامده«1» است- که در اوّل آیت یَقدُم‌ُ گفته بود در او دلیل بود بر آن که مراد به آن ماضی مستقبل است. و وجهی دیگر در اینکه معنی لطیفتر از اینکه آن است که: چون احوال قیامت لا محال بودنی است و خواهد بودن- علی وجه لا شک‌ّ فیه- آنچه هنوز نبوده است، به مثابت بوده و گذشته بنهاده«2» فکان قد وجد. امّا قوله: بِئس‌َ«3»وَ أُتبِعُوا فِی هذِه‌ِ لَعنَةً، و بر پی ایشان ببرند در اینکه سرای دنیا لعنتی. وَ یَوم‌َ القِیامَةِ، نصب او بر ظرف است و عطف است علی قوله: فِی هذِه‌ِ، برای آن که جار و مجرور در محل‌ّ نصب است علی الظّرف«7»، و لعنت منصوب است بر مفعول دوم أُتبِعُوا، و مفعول اوّل ضمیر مرفوع متّصل است برای آن که اتباع، به دو مفعول متعدّی باشد، یقال: اتبع زید عمروا خالدا، و اتبع زید«8» عمرا مثال«9» اینکه است. حق تعالی گفت: در دنیا و آخرت لعنت به دنبال ایشان برند«10»، و لعنت و عذاب خدای از ایشان مفارقت نکند نه در دنیا و نه در آخرت. بِئس‌َ الرِّفدُ المَرفُودُ، یعنی بئس العطاء ----------------------------------- (1). اساس: نهاده، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (2). همه نسخه بدلها که. [.....]
(3). اساس: من، به قیاس با نسخه مل و با توجّه به متن قرآن مجید اصلاح شد. (4). مل: جایی، مج: آن آب. (6- 5). اساس: ندارد، از آو افزوده شد. (7). آو، آج، بم، مج، لب، آز المکان. (8). اساس: زیدا، به قیاس با نسخه مل، تصحیح شد. (9). آج، مج، لب، آز: و امثال. (10). همه نسخه بدلها: می‌برند. صفحه : 331 المعطی اللّعنة، بد عطایی داده است لعنت. و الرّفد، العون. زجّاج گفت: هر چیزی که به عماد و دعامه چیزی کنی آن را رفد خوانند، و هر عطایی که بر سبیل معاونت باشد تا مرد به کاری قوی شد«1» آن را [197- ر]
رفد گویند، یقال: رفده بکذا اذا اعانه به، و رفده اذا اعطاه علی وجه المعاونة. ذلِک‌َ، اشارت است با آن خبر و کلام و گفتار که پیش از اینکه برفت. مِن أَنباءِ القُری، «من» تبعیض راست، گفت«2»: آنچه«3» رفت بعضی است و طرفی از انباء و اخبار شهرها. و نبأ، خبری عظیم فظیع باشد که ما بر تو قصّه می‌کنیم و با تو می‌گوییم، و اصله«4» من قص‌ّ اثره. مِنها، از آن شهرها. قائِم‌ٌ وَ حَصِیدٌ، یعنی بر پای مانده است و بعضی ویران«5» و فتاده چون کشت درو ده. و گفتند: «قائم»، عبارت است از عمران، و «حصید» از خراب. و گفته‌اند: «قائم» آن است که بعضی بناهای او بر جای باشد، و حصید«6» افتاده تشبیها بالزّرع الحصید، ای المحصود، فعیل به معنی مفعول، یقال: حصده«7» بالسّیف اذا قتله به، فکأنّه عبارة عن استیصال«8». وَ ما ظَلَمناهُم، آنگه باز نمود که: اینکه عذاب و هلاک که بر ایشان رفت از امّت سلف، نه بظلم رفت بل به استحقاق رفت و بواجب، چه ما بر ایشان ظلم نکردیم، ایشان بر خود ظلم کردند و جلب مضرّت کردند به خود، به اصرار بر کفر و بر فسق. آنگه آن معبودان ایشان از ایشان غنای نکردند با آن که ایشان را خوانده بودند و عبادت کرده و پرستیده بودن خدای- عزّ و جل‌ّ- و هیچ دستگیری و فریاد رسی نکردند، چون فریاد رسی نکردند فرمان ما در آمد: وَ ما زادُوهُم، و ایشان را نیفزودند«9» مگر خسارت و زیان [و التّباب]«10»، الخسران، و التّباب، الهلاک، قال اللّه تعالی: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: شود. (2). آو، آج، بم، لب که، مل به. (3). آو، آج، بم، لب که. (4). اساس: امثله، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (5). همه نسخه بدلها: بیران. (6). اساس: حقیقت، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (7). آو، آج، بم، مج، آز: حصیده. [.....]
(8). همه نسخه بدلها: الاستیصال. (9). اساس: نیفزود، با توجه به آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (10). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. صفحه : 332 تَبَّت یَدا أَبِی لَهَب‌ٍ ...«1»، ای خسرت- و نیفزودند آن معبودان مر«2» عابدان خود را الّا زیانکاری و هلاک. و «زاد»، متعدّی به دو مفعول باشد، مفعول اوّل «هم» است، و دوم «غیر»، و قوله: مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، «من» شاید تا ابتدای غایت بود، علی تقدیر: من منزلة ادنی من منزلة عبادة اللّه، و شاید که زیادت بود و التّقدیر: دون اللّه، ای غیر اللّه یقال: خذها«3» دون ذلک. و قوله: مِن شَی‌ءٍ زیادت است، و قال جریر فی التّباب: عرابة«4» من بقیّة قوم لوط الا تبّا لما فعلوا تبابا وَ کَذلِک‌َ أَخذُ رَبِّک‌َ، و همچنین باشد گرفتن خدای تو چون بگیرد شهرها را، یعنی اهل آن را و ساکنان آن شهرها را. وَ هِی‌َ ظالِمَةٌ، «واو»، حال راست، گفت: همچنان بگیرد به عذاب ظالمان شهرها را که آن قوم را گرفت که پیش ایشان بودند. إِن‌َّ أَخذَه‌ُ أَلِیم‌ٌ شَدِیدٌ، که گرفتن او مولم«5»، سخت باشد. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً، در اینکه معنی که رفت آیتی هست و دلالتی و حجّتی و علامتی آن را که از عذاب قیامت بترسد، و اگر دیگران را نیز دلالت باشد و حجّت، ایشان [را]«6» تخصیص کرد بذکر که برای آن که ایشان منتفع باشند به آن. ذلِک‌َ یَوم‌ٌ مَجمُوع‌ٌ لَه‌ُ النّاس‌ُ، آن روزی است که جمع کنند مردمان را برای آن روز. و «ناس» مرفوع است به عمل المفعول فیه، ای یجمع له النّاس کما یقول: زید مضروب غلمانه و مکرّم جیرانه و معظّم«7» اخوانه. وَ ذلِک‌َ یَوم‌ٌ مَشهُودٌ، و آن روزی که حاضر آیند به او. وَ ما نُؤَخِّرُه‌ُ، و ما تأخیر نمی‌کنیم آن روز را الّا برای اجلی و وقتی که مشتمل باشد بر ایّامی و ساعاتی و اوقاتی، مَعدُودٍ«8»، شمرده. یَوم‌َ یَأت‌ِ، إبن عامر خواند و کوفیان مگر کسائی: یأت به حذف « یا » اکتفاء ----------------------------------- (1). سوره مسد (111) آیه 1. (2). اساس: هر، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (3). آو، آج، بم، مج، لب: هذا. (4). چاپ مرحوم شعرانی: عداوة. (5). همه نسخه بدلها، بجز مل و آز و. (6). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (7). اساس: عظم، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (8). آو، آج، بم، لب: معدودة. صفحه : 333 بالکسرة عن الیاء، کقوله: فَهُوَ المُهتَدِ ...«1»، و کقوله: ... وَ لَم یَک‌ُ«2» شیئا«3»، و قوله: وَ اللَّیل‌ِ إِذا یَسرِ«4»، و لا ادر. و گفتند: اینکه لغت هذیل است، و ایشان همه جای روا دارند که اینکه « یا » حذف کنند، قال شاعر هم: کفّاک کف‌ّ لا تلیق«5» درهما جودا و اخری تعط«6» بالسّیف دما « یا » از تعطی«7» بیفگند و موجبی نیست حذف او را، و باقی قرّاء که خواندند به « یا » بر اصل خواندند. گفت: آن روز که آید آن روز مشهود، و التّقدیر: حین یأتی، و ظروف من بین الاسماء اضافت کنند با جمل، اگر [جمله فعلی باشد و اگر]«8» جمله اسمی، برای مناسبتی که میان ایشان هست از احتیاج تا وقتی که واقع آید در او. و هم، آن قیام«9» دارد که فعل دارد از ماضی و حال و استقبال، و آن که او بنیاید چنان که افعال بیشتر بنیاید بیش از یک وقت، و نصب او بر ظرف است از یأتی، [و در یأتی ضمیر مرفوع مستکن است، التّقدیر: هو، ای یأتی]«10» ذلک الیوم الموصوف المشهود. لا تَکَلَّم‌ُ نَفس‌ٌ، و التّقدیر: لا تتکلّم نفس، یک«11» «تا» بیفگند استثقالا لاجتماعهما«12»، و روا بود که عامل در «یوم» لا تکلّم باشد، هیچ نفس سخن نیارد گفتن جز به فرمان او. در خبر است که: فردای قیامت«13» چون خلایق را در صعید سیاست بدارند از قبل رب‌ّ العزّه، [197- پ]
ندا کنند، همه انبیا و اولیا و صدّیقان و شهیدان حاضر، فریشتگان صفها کشیده، گوید: من عبدنی حق‌ّ عبادتی ، کیست که او مرا پرستیده است حق‌ّ پرستیدن! هیچ کس زهره ندارد که جواب دهد، یا «14» اینکه دعوی یا رد کردن. ----------------------------------- (1). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 97. (2). اساس و همه نسخه بدلها: اک، به قیاس، ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. (3). سوره مریم (19) آیه 67. [.....]
(4). سوره فجر (89) آیه 4. (5). آو، آج، بم، مج، لب: یلیق. (6). آو، آج، بم، مج، لب: یعط. (7). همه نسخه بدلها: یعطی. (10- 8). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (9). اساس: اقسام، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. (11). اساس: که، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (12). همه نسخه بدلها: لاجتماعها. (13). آو، بم: فردا دقیامت. (14). همه نسخه بدلها: به. صفحه : 334 دگر باره«1» باز گوید، آن فریشتگانی که ایشان همه عمر خود از بدایت خلق عالم تا نهایت فنای او همه عمر خود در یک طاعت به سر برده باشند آواز بردارند و به زبان عجز و مذلّت اقرار دهند و گویند: سبحانک ما عبدناک حق‌ّ عبادتک ، منزّها خدایا که تویی؟ ما تو را نپرستیدیم چنان که ببایست حق‌ّ پرستیدن تو. اینکه سخن آن فریشتگان گویند که همه عمر خود در یک رکوع و یک سجده و یک تسبیح به سر برده باشند«2»، و در وصف ایشان قرآن مجید می‌گوید که: یُسَبِّحُون‌َ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ لا یَفتُرُون‌َ«3». اگر گویند، چگونه گفت در اینکه آیت: لا تَکَلَّم‌ُ نَفس‌ٌ إِلّا بِإِذنِه‌ِ، و در دگر آیت گفت: یَوم‌َ تَأتِی کُل‌ُّ نَفس‌ٍ تُجادِل‌ُ عَن نَفسِها ...«4»، و در آیتی گفت: وَ قِفُوهُم إِنَّهُم مَسؤُلُون‌َ«5»، و در آیت دیگر گفت: فَیَومَئِذٍ لا یُسئَل‌ُ عَن ذَنبِه‌ِ إِنس‌ٌ وَ لا جَان‌ٌّ«6»، نه اینکه آیات متناقض است! چنان که می‌بینی که در یکی گفت: سخن نگوید، در دگر آیت گفت: هر نفسی مجادله کند از خود، و در آیتی گفت: مردم را بخواهند«7» پرسیدن، و در دگر آیت گفت: کس را نخواهند پرسیدن، اینکه مناقضه باشد، گوییم، از اینکه چند جواب گفتند، یکی آن که: در اینکه آیت نفی کلام نکرد از ایشان نفی عام، و انّما، استثنا کرد در او و گفت: إِلّا بِإِذنِه‌ِ، و آن مجادله و مدافعه از خویشتن به اذن او باشد، بی اذن او نباشد. و بر اینکه وجه مناقضه زایل بود. [و معنی هر دو آیت مطابق بود، چنان است که گفت: کس سخن نیارد گفتن در اینکه روز الّا آن که من دستوری دهم، چون دستوری دادم، به مجادله در آید و از خویشتن خصومت کند تا باشد که حجّتی آرد که عذاب از او دفع شود، و نشود. و جواب دیگر از او آن است که: آن روز، روزی دراز باشد و در او مواقف باشد. و اهل روز مختلف باشند: بهری گویند و بهری نگویند، و بهری مأذون باشند در گفتار و بهری نباشند، و بهری را سؤال کنند و بهری را نکنند، و در جایی سخن گویند و در جایی نگویند، و همچنین در سؤال. و بر اینکه وجه هم مناقضه زایل ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بار دیگر. (2). اساس: باشد، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (3). سوره انبیا (21) آیه 20. (4). سوره نحل (16) آیه 111. [.....]
(5). سوره صافّات (37) آیه 24. (6). سوره رحمن (55) آیه 39. (7). آو، بم: مردم نخواهند، مج، لب، آز: مردم را نخواهند. صفحه : 335 شود«1»]«2». جواب دیگر از او آن است که: نفی کلام اگر چه بر اطلاق کرد در اینکه آیت، و فی قوله: ... یَوم‌ُ لا یَنطِقُون‌َ«3»، مراد آن است که: کلامی نگویند که از ایشان مقبول و مسموع باشد و ایشان را در آن نفعی بود، و چون چنین بود، به مثابت آن باشد که نگفته باشند که گفتاری که صاحبش را سود ندارد و غنا نکند از او، و فعلی که آن را ثمرتی نباشد، به منزلت نیست باشد، چنان که یکی«4» از ما چون در مناظره و مجادله چیزی گوید که نه جواب [خصم]«5» باشد او را، گویند: ما قلت شیئا و ما تکلّمت بشی‌ء و لا اوردت«6» شیئا، و اگر چه او نوبتی دراز داشته باشد و کلام بسیار گفته. و همچنین، آن کس که فعلی کند که از او مقصودی حاصل نبود، او را گویند: ما فعلت شیئا و لا قطعت شعرة، چیزی نکردی و مویی نبریدی، و آنچه مانند اینکه بود. آنگه گفت: مردمان در اینکه روز بر دو ضرب باشند، بهری شقی‌ّ و بدبخت، و بهری سعید و نیکبخت. و مراد به شقی‌ّ کافر و عاصی است که به فعل خود شقی شده باشد، و [به]«7» سعید، مؤمن«8» مطیع که سعادت یافته باشد به اختیار نیک خود. آنگه بیان کرد که: آنان«9» که شقی باشند به کفر و عصیان، ایشان اهل دوزخ باشند و ایشان در دوزخ باشند و ایشان را در دوزخ زفیر و شهیق باشد. اهل لغت گفتند: «زفیر»، اوّل بانگ خر باشد، و «شهیق» آخر بانگ او، قال رؤبة: حشرج فی الجوف صهیلا«10» او شهق حتّی یقال«11» ناهق و ما نهق و اصل زفیر از شدّت بود من قولهم: للشّدید«12» الخلق«13» مزفور. و الزّفر، الحمل علی الظّهر، و الزّفر، السّیّد لأنّه یطیق حمل الثّقیل. و الزّفیر، صوت النّار اذا التهبت«14» بشدّة. ----------------------------------- (1). مج: باشد. (7- 5- 2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (3). سوره مرسلات (77) 35. (4). آج، لب، آز را. (6). آو، آج، بم، آز: اردت. (8). آو، آج، بم، لب، آز و. (9). اساس: آن را، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (10). آو، آج، بم، لب، آز: صهلا، لسان العرب و منابع شعر و لغت و تفسیر: سهیل. (11). آو، آج، بم، آز: یقول. (12). همه نسخه بدلها، بجز مل: للشدید. (13). لب: الحلق. [.....]
(14). آو، آج، بم، آز: اذا لهبت. صفحه : 336 و الشّهیق، صوت فظیع یخرج من الجوف بمدّ النّفس، و اصل او طول مفرط باشد من قولهم: جبل شاهق، ای ممتنع«1» لطوله. خالِدِین‌َ فِیها، در آن جا همیشه باشند. ما دامَت‌ِ السَّماوات‌ُ وَ الأَرض‌ُ، تا آسمان و زمین دایم باشد. اگر گویند: چگونه خلود اهل بهشت و اهل دوزخ معلّق بکرد«2» به دوام آسمان و زمین، و آسمان و زمین فانی شوند! گوییم«3»: مراد از اینکه تمثیل است، و اینکه طریقی است عرب را معروف، یقولون: لا افعل«4» ذلک ما دامت السّموات و ما ثبتت«5» الارض، و ما لاح کوکب، و ما لاح الجدیدان، و ما اطّرد الخافقان، و ما اضاء فجر، و ما ادلهم ظلام، [198- ر]
و ما اختلف اللّیل و النّهار، و ما بل‌ّ بحر صوفة، و ما لا لأالغفر [له]«6» الی امثال ذلک. و غرض از اینکه، آن باشد که [الی]«7» ابد الدّهر، برای آن که تا جهان باشد اینکه باشد. چون بسیار شد مستعمل شد تا در اینکه جای نیز به کار داشت حق تعالی، و غرض همه«8» تخلید و تأیید. جواب دیگر از اینکه آن است که: روز قیامت نیز آسمان و زمین باشد. که کل‌ّ ما کان فوقک فاظلّک فهو سماء، و کل‌ّ ما کان تحتک فأقلّک فهو ارض، هر چه تو را سایه کند آسمان تو باشد، و هر چه تو را بردارد زمین تو باشد، چنان که بیان کردیم اینکه طریقت را در جای دیگر از اینکه کتاب بر اینکه وجه و بر اینکه ترتیب«9» تعلیق درست باشد و اینکه دوام بر آن دوام شاید تا موقوف بود. فامّا قوله: إِلّا ما شاءَ رَبُّک‌َ، الّا آنچه خدای خواهد. در اینکه استثنا چند قول گفتند، یکی آن که: الّا به معنی سوی است، و مراد بدو استثنای نیست که اخراج البعض من الجمله«10» باشد، و تقدیر اینکه است که: الّا ما شاء ربّک من الزّیادة علی ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، آز: منیع. (2). مج: بگردید. (3). لب، آز: گویم. (4). آو، آج، بم: لأفعل. (5). آو، بم، مج، لب، آز: ثبت، آج: تنبت. (7- 6). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: هم. (9). همه نسخه بدلها: تفسیر اینکه. (10). آو، آج، بم، لب، آز: الکل‌ّ. صفحه : 337 دوام السّموات و الارض، و مثال اینکه چنان بود که کسی گوید که: [لی]«1» علیک الالف الّا الفین الّذی«2» اقرضتکها«3» وقت کذا، مرا هزار دینار بر تو است الّا آن دو هزار، یعنی جز آن دو هزار را که به قرض به تو دادم فلان وقت، و لا بدّ است از اینکه تأویل برای آن که استثنا بیشتر از کمتر درست نباشد، و اینکه جواب اختیار فرّاء است و جماعتی مفسّران. وجهی دیگر آن است که: مراد به استثناء، آن اوقات است که ایشان در دنیا باشند و در برزخ و«4» موقف قیامت، پیش از آن که به بهشت یا به دوزخ شوند، برای آن که چون ذکر خلود کرد در حق‌ّ ایشان- و اینکه از خلود بیرون است- به استثنا بایست کردن که داخل نیست در آن جمله. و وجه سه ام [آن است]«5» که: مراد به الّا «واو» عطف است، [و المعنی: و ما]«6» شاء ربک من الزّیادة علیه، و از جمله استشهادات از اینکه وجه، قول شاعر است: و کل‌ّ اخ مفارقه اخوه لعمر ابیک الّا الفرقدان یعنی و الفرقدان، و قول الآخر«7»: و اری لها دارا باغدرة السّی دان لم یدرس لها رسم الّا رمادا هامدا دفعت«8» عنه الرّیاح خوالد سحم مراد به الّا در اینکه بیت اگر «واو» نبود، کلام متناقض باشد برای آن که گفت: رسم سرای مندرس شده است الّا رمادی که مانده است به دفع«9» سنگهای دیگ پایه بادها را از او. اگر الّا استثناء باشد کلام متناقض بود آنگه راست بدی که گفته بودی که: رسم مندرس شده است تا «الّا» به جای خود بود«10». و وجه چهارم آن است که: اینکه استثناء [از]«11» دوام«12» آسمان و زمین نباشد، و انّما ----------------------------------- (11- 6- 5- 1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: الّا الالفین الّذین. (4- 3). همه نسخه بدلها: و در. (7). همه نسخه بدلها، بجز مج: قال آخر. [.....]
(8). همه نسخه بدلها، بجز لب: رفعت. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل: رفع. (10). مل: بودی. (12). اساس: دوم، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. صفحه : 338 از زفیر و شهیق باشد، و آن [دو]«1» نوع عذاب است، و معنی آن که: ایشان را زفیر و شهیق باشد الّا ما شاء ربّک من انواع العذاب، جز آنچه خدای خواهد به ایشان از انواع عذاب. و در اینکه وجه «الّا» به معنی سوی باشد. و وجه پنجم آن است که: اینکه استثناء، نه به معنی نقصان باشد از مدّت خلود، و انّما تنبیه بود بر آن که، آنچه باشد از عذاب و ترک عذاب به مشیّت و ارادت و اختیار خدای باشد، چنان که یکی از ما گوید: و اللّه لأضربنّک الّا ان اری غیر ذلک، و او را همه عزم ضرب او باشد و لکن معنی آن بود که: اگر خواهم که نزنم«2» [تو را توانم]«3» و متمکّنم از آن، و معنی آیت آن بود که: من عذاب کنم ایشان را مگر خواهم که نکنم، چه من از آن متمکّنم و بر آن قادر، و آیت عبارت از قدرت و نفاذ مشیّت بود. و وجه ششم«4» آن است که: مراد به استثناء به مشیّت آن است که تا خلود مؤکّد و مؤبّد کند، نه آن که نقصان کند و اخراج کند چیزی از او، و انّما تعلیق می‌کند آن را به جاری مجرای محال تا محال شود، برای آن که خدای تعالی نخواهد الّا تخلید و تأبید ایشان در ثواب و عقاب، و مثال«5» چنان بود که کسی گوید: و اللّه لاهجرنّک«6» الّا ان یشیب الغراب و یبیض‌ّ القار، یعنی هرگز با تو وصلت نکنم، تعلیق کرد به آنچه معلوم است که نباشد. و وجه هفتم آن است که: آیت اوّل خاص‌ّ«7» بود به فسّاق اهل صلات که ایشان مستحق‌ّ عقاب باشند [بر معاصی و مستحق‌ّ ثواب باشند بر ایمان و طاعت. پس ایشان در دوزخ مخلّد باشند]«8»، یعنی طویل المدّة«9»، الّا ما شاء ربّک من اخراجهم الی الجنّة للثّواب علی ایمانهم و طاعاتهم«10»، و روا باشد که گویند: مراد به آیت«11»، عموم است و آیت عام‌ّ است در کفّار و فسّاق الّا ما شاء ربّک من اخراج من اخرجه ----------------------------------- (8- 3- 1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مل: بزنم. (4). مل: شیشم. (5). مل: حال. (6). آو، آج، بم، مج، لب، آز: لاهجرتک. (7). اساس: خلوص، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (9). همه نسخه بدلها باشند. (10). آج، لب، آز: طاعتهم. (11). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: آیات. صفحه : 339 للثّواب، یا آن که «ما»«1» گویند به معنی [198- پ]
«من» است، و المعنی الا من شاء ربک، لقرب معنی احدهما من الاخر. فامّا در اهل بهشت مراد آن ایّام متقدّم«2» و روزگار گذشته باشد که ایشان در آن ایّام در دوزخ باشند، و تقدیر اینکه باشد که مخلّد باشند ایشان الّا آن ایّام که خدای خواهد که ایشان را در دوزخ معذّب دارد. پس بر اینکه وجه شقی‌ّ و سعید هر دو یک قوم باشند در آن حال که در دوزخ باشند [شقی باشند]«3» و در آن حال که در بهشت باشند سعید باشند تا حال شقاوت از سعادت مستثنی بود و حال سعادت از شقاوت. و ابو روق روایت کند از ضحّاک از عبد اللّه عبّاس که او گفت: مراد به استثناء در آیت قومی‌اند مخصوص از اهل توحید که خدای تعالی ایشان را به دوزخ برد و به مقدار گناهشان عقوبت کند، و آنگه فرماید تا: با بهشت آرند ایشان را، پس ایشان در حالی شقی باشند و در حالی سعید، و اینکه آن قول است که ما معنی او بگفتیم در وجه آخر- و اللّه اعلم بمراده. إِن‌َّ رَبَّک‌َ فَعّال‌ٌ لِما یُرِیدُ، که خدای تو همه آن کند که او خواهد، و او را هیچ مانع منع نکند از فعل آنچه خواهد. وَ أَمَّا الَّذِین‌َ سُعِدُوا«4» خالِدِین‌َ فِیها، همیشه باشند آن جا. و نصب او بر حال است از عامل مقدّر در ظرف من قوله: فَفِی الجَنَّةِ، و قوله: ما دامَت‌ِ السَّماوات‌ُ وَ الأَرض‌ُ، «ما» در او امد راست و اینکه را «ما» ی امد خوانند و «ما» ی مدّت إِلّا ما شاءَ رَبُّک‌َ، الّا آن مقدار که خدای خواهد بر آن تأویل که رفت. عَطاءً غَیرَ مَجذُوذٍ، عطای نابریده بل مخلّد و مؤبّد، و نصب او بر مصدر باشد از فعلی مقدّر، کأنّه قال: فی الجنّة خالدین فیها و یعطون عطاء. و الجذّ، القطع، و کذلک: الجذّ و الجزّ وا [الجزّ و الجزم«5»]«6». و الخذّ، الشق‌ّ«7»، و هو من باب القطع ایضا. فَلا تَک‌ُ فِی مِریَةٍ، آنگه رسول را- علیه السّلام- نهی کرد از آن که شاک‌ّ باشد و شک کند در بطلان عبادت اصنام، و مراد رسول است و امّت به یک جای. و هؤُلاءِ، اشارت است به آن بت پرستان. آنگه [گفت]«8»: ما یَعبُدُون‌َ، اینان نمی‌پرستند اینکه اصنام«9» الّا چنان که پدرانشان پرستیدند علی العمی و الجهالة و التّقلید، و وجدان الاباء علیها بطریقة الاقتداء، نه بر رشدی و بصیرتی. وَ إِنّا لَمُوَفُّوهُم، و ما بحق به ایشان برسیم و نصیب ایشان از عقاب تمام بدهیم بی نقصانی، و آیت مشتمل است بر نهی از عبادت اصنام و مذمّت و ملامت ایشان و تهدید و وعید مر ایشان را. ----------------------------------- (8- 1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (2). آو، آج، بم: سعدوا و اسعید، آز: سعدوا و اسعدوا. (3). اساس: آن که، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (4). اساس: باشد، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (6). مج: و الجزم و الحزم. (7- 5). آو، آج، بم، آز: العشق. (9). آج، مل، لب، آز را. صفحه : 341 وَ لَقَد آتَینا مُوسَی الکِتاب‌َ، بدرستی که ما دادیم کتاب به موسی. و«1» خلاف کردند، یعنی در کتاب او، و مراد به کتاب توریت است، و مراد به خلاف تکذیب. ایشان است آن را. و مورد آیت تسلیت رسول است- صلّی اللّه علیه و آله- تا بداند که اوّل«2» صادق که او را تکذیب کردند و در صحّت قول و نبوّت او خلاف کردند نه او بود، بل پیش«3» او امّتان دیگر خلاف کردند در کتب اوایل. وَ لَو لا کَلِمَةٌ، و اگر نه سخنی است که سابق [199- ر]، شده است از خدای- جل‌ّ جلاله- و آن، آن است که گفت: عذاب مستحقّان تأخیر کنم تا قیامت برای صلاح تکلیف را، حکم بکردندی میان ایشان و کار بگزاردندی. و جزای هر کس«4» بر وفق عمل او در کنار او کردندی«5»، و لکن مصلحت اقتضای تأخیر حساب و جزا و ثواب و عقاب می‌کند. آنگه گفت: ایشان در شکّی اند از اینکه کار که تو ایشان را به آن خبر می‌دهی. مُرِیب‌ٍ، در شک افگننده«6»، و الرّیب ابلغ من الشّک، یقال را به یریبه، و ارابه یریبه. و فی المثل: دع ما یریبک الی مالا یریبک. قوله: وَ إِن‌َّ کُلًّا لَمّا لَیُوَفِّیَنَّهُم رَبُّک‌َ أَعمالَهُم، قرّاء خلاف کردند دران و لما. إبن کثیر و نافع خواندند: به تخفیف «ان» و «لما» جمیعا، و إبن عامر و حفص عن عاصم خواندند: به تشدید هما معا «و ان‌ّ کلّا لمّا». ابو بکر عن عاصم خواند: به تخفیف اوّل و تشدید دوم، و ابو عمرو و کسائی«7» به تشدید اوّل و تخفیف دوم. و در معنی «لمّا» به تشدید چند وجه گفتند، فرّاء گفت: [تقدیر او «لممّا» بوده است و]«8» اصل او «لمن ما» بوده است، «نون» را برای ادغام «میم» کردند، سه میم حاصل آمد یکی بیفگندند و آنگه دو بماند ادغام کردند، و مثله قول الشّاعر: و انّی لمّا«9» اصدر الامر وجهه اذا هو اعیی بالسّبیل مصادره ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، مل، لب، آز: در او. [.....]
(2). اساس: کاول/ که اول. (3). مل از. (4). همه نسخه بدلها: کسی. (5). مل: نهادندی. (6). آج، لب، آز: شک افگنده. (7). آج، مل، مج خواندند. (8). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (9). چاپ مرحوم شعرانی: لممّا، ایضا: تفسیر طبری (15/ 494). صفحه : 342 و بر اینکه وجه معنی آن بود که: همه کس از اینکه مذکوران یا «1» مختلفان از آنانند که خدای تعالی جزای ایشان بتمامی بخواهد دادن. وجهی دگر زجّاج گفت: «لمّا» به معنی «الّا» است، کقولهم: سألتک لمّا فعلت و نشدتک لمّا فعلت کذا، و المعنی الّا فعلت کذا، و مثله قوله: إِن کُل‌ُّ نَفس‌ٍ لَمّا عَلَیها حافِظٌ«2»، و بر اینکه وجه «ان» به معنی «ما» ی نافیه باشد، و التّقدیر: ما کلهم«3» الّا و اللّه یوفّیهم الجزاء، هیچ کس نخواهد بودن الّا و خدای جزای او بدهد. بر اینکه وجه طعن کرد و گفت: اینکه روا نباشد مگر در قسم، چه اگر روا بودی صحیح بودی گفتن: جاءنی القوم لمّا زیدا، بمعنی الّا زیدا، و اینکه نشاید بلا«4» خلاف. [دیگر آن که: «ان» به معنی «ما» ی نافیه نصب اسم نکند الّا علی قول شاذّ غیر معروف]«5». وجه سه ام«6» مازنی«7» گفت: ان«8» مخفّف بوده است مشدّد کردند برای تأکید، و بر اینکه وجه «ما» زیادت بود، و معنی آن بود که: و ان کلّا لما لیوفّینّهم الجزاء، و بر اینکه وجه چون «ما» صله کنند، «لام» مشکل ماند- اعنی «لام» لمّا. وجه چهارم: زجّاج گفت: لمّا، من «لممت الشّی‌ء» اذا جمعته باشد، آنگه آن را بنا کردند علی فعلی، و آن را لا ینصرف کردند چون تتری، و معنی آن باشد: و ان کلّا جمیعا لیوفّینّهم، ما همه را جزا بدهیم، و اینکه وجه متعسّف است. وجه پنجم، قراءت زهری: و ان کلّا لمّا- به تنوین، هم از اینکه اشتقاق که لم‌ّ است«9» به معنی جمع و معنی همان باشد «و ان کلّا جمیعا»، و خلاف در قراءت باشد در معنی موافق بود آن قول را [که]«10» پیش از اینکه از زجّاج حکایت کردیم. امّا بر قراءت آن کس که «لما» مخفّف خواند، در «لام» چند وجه گفتند، یکی آن که: «لام» قسم است که در «ما»«11» تأکید شد، و شاید که «لام» ابتدا بود که در «ما» ی موصوله شده باشد، و مثله قوله: وَ إِن‌َّ مِنکُم لَمَن لَیُبَطِّئَن‌َّ ...«12»، و کما ----------------------------------- (1). آج، مل، مج، لب، آز: با. (2). سوره طارق (86) آیه 4. (3). مل: کل‌ّ قوم. (4). مل: و لا. (10- 5). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (6). آج، مل، مج، لب، آز: سیوم، آو، بم: سیم. [.....]
(7). اساس: مازن، به قیاس، با نسخه آو و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). مج: اینکه. (9). آو، آج، بم، لب، آز: راست. (11). مج: در اینکه جا. (12). سوره نساء (4) آیه 72. صفحه : 343 حکی عن العرب: انّی لیحمد اللّه لصالح. ابو علی گفت: امّا آن کس که او خواند به تشدید «ان‌ّ» و تخفیف «لما» وجه قراءت او ظاهر است برای آن که «کلّا» منصوب است به «ان‌ّ»، و آن که «لام» ابتدا برای خبر ان‌ّ شد و لام دیگر که در فعل شد جواب قسمی مضمر است، چون دو «لام» ملتقی شدند یکی برای خبر ان‌ّ«1» و یکی برای جواب قسم، فصل کردند میان ایشان به «ما»«2» گفت: دلیل بر آن که «لام» دوم قسم راست آن است که، «نون» تأکید در آخر فعل آمد«3»، و معنی آن که: همه را، به خدای که جزا دهد خدای. و امّا بر قراءت آن کس که «ان» مخفّف خواند و «لمّا» به تشدید، ان مخفّفه باشد از ثقیله و با«4» تخفیف عمل دادند او را، چنان که شاعر گفت: و وجه مشرق النّحر کأن ثدییه حقّان [و سیبویه گفت: سمعت عمّن اثق به من العرب ان عمرا لمنطلق. و اهل مدینه خواندند]«5»: و ان کلا لما جمیع لدینا محضرون«6»، با تخفیف «ان» نصب کردند، گفت: و وجه عمل او با تخفیف آن است که، او در عمل نایب فعل است و فعل با حذف عمل کند. و امّا بر قول«7» آن کس که «ان‌ّ» مشدّد خواند [ یا مخفّف و «لمّا» به تشدید خواند]
قراءت هر دو مشکل است برای آن که «ان» که مخفّفه باشد از ثقیله باشد با «لمّا» مشدّد [معنی]«8» نگیرد برای آن که «لمّا» به معنی «الّا» بود، و اینکه چنان بود که گویی: ان زیدا الّا منطلق، و اینکه معنی ندارد، امّا قول العرب: نشدتک اللّه لمّا فعلت و الّا فعلت، خلیل گفت معنی آن است که: اقسمت علیک لتفعلن‌ّ، و انّما الّا و لمّا برای آن در او شد تا اینکه معنی دهد ما اسئلک الّا فعل کذا، و اگر [چه]«9» حرف نفی در لفظ نیست در معنی هست و در اینکه آیت اینکه معنی [199- پ]
صورت نمی‌بندد آن در«10» قراءت مشکل است، اینکه جمله [ای است]
از آنچه شیخ ابو علی‌ّ الفارسی‌ّ«11» در کتاب حجّت ذکر کرد، و تضعیف کرد ----------------------------------- (1). آج، لب، آز: آن. (2). مل و. (3). آو، آج، بم، لب، آز: در آمد. (4). آو، آج، بم، لب، آز: به ما، مج: ما. (9- 8- 5). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، افزوده شد. (6). سوره یس (36) آیه 32. (7). آو، آج، بم، مل، لب، آز: قراءت. (10). آو، آج، بم، مل، لب، آز: دو. (11). همه نسخه بدلها، بجز مل: ابو علی فارسی، مل: ابو علی پارسی. [.....]
صفحه : 344 شیخ ابو علی اینکه وجه را که از فرّاء حکایت کردیم اوّلا، به آن که«1» گفت: در اینکه سورت«2» «میم» ها بیش از اینکه مجتمع شد که هیچ را حذف نکردند، یعنی آن قول که گفت: اصل «لمن ما»«3» بوده است، «نون» را «میم» کرده‌اند برای ادغام، و سه «میم» جمع شده است که«4» نه چهار «میم» جمع شد در اینکه سورت«5» فی قوله: ... وَ عَلی أُمَم‌ٍ مِمَّن مَعَک‌َ«6»، و هیچ نیفگندند. و از کسائی حکایت کردند که او گفت- من وجه تثقیل: «لما» در اینکه آیت نمی‌شناسم، و شیخ ابو علی [گوید: کسائی اینکه که گفت دور نگفت از صواب و شیخ ابو علی]«7» گفت: اگر چنان که «ان» را تخفیف کردند«8» و «لمّا» را تثقیل، و آن را بر «ما» ی نفی تفسیر دهند و تفسیر آیت چنین گویند: و ما کل‌ّ الّا لیوفّیهم اللّه الجزاء، چنان که دگر جای گفت: ... وَ إِن کُل‌ُّ ذلِک‌َ لَمّا مَتاع‌ُ الحَیاةِ الدُّنیا«9»، یعنی، ما کل‌ّ ذلک الّا متاع الحیوة الدّنیا، روشن بودی در معنی، امّا نصب کلّا مشکل باشد با اینکه معنی- و اللّه اعلم بمراده. و اینکه جمله نحو، اینکه جا برای آن گفته شد که، خواستم تا معنی آیت بر قراءات«10» روشن شود و قراءت صحیح و معترض پیدا شود، و الّا در پارسی اطناب در نحو شرط نیست، و بر جمله معنی آیت آن است که: خدای تعالی همه کس را جزای عمل بتمامی بدهد، یا هیچ کس نباشد و الّا او را جزای عمل بتمامی بدهد«11»، و معنی از اینکه دو بیرون نیست بر اینکه اختلاف قراءات و وجوه که ذکر کرده شد. إِنَّه‌ُ بِما یَعمَلُون‌َ«12» وَ لا تَطغَوا، و طغیان مکنی و تجاوز، حدّ«5» و اندازه کارها و حدود شرع نگاه داری که خدای تعالی به احوال شما دانا و بیناست. عبد اللّه عبّاس گفت: هیچ آیت بر رسول- علیه السّلام- نیامد از اینکه آیت سخت‌تر، و برای آن گفت اصحابان را آنگه که او را گفتند: یا رسول اللّه؟ اسرع الیک الشّیب، پیری به تو شتافت، گفت: شیّبتنی سورة هود، سوره هود مرا پیر بکرد، و فی روایة: و اخواتها. وَ لا تَرکَنُوا، آنگه گفت: ای مکلّفان از بندگان و پرستاران؟ پناه با ظالمان مدهی و با ایشان ساکن مشوی، و با ایشان دوستی مکنی که پس آنگه شما را دوزخ برسد و آتش«6» عذاب او به شما رسد. عبد اللّه عبّاس گفت: لا تمیلوا الیهم، میل مکنی به ظالمان. ابو العالیه گفت: لا ترضوا باعمالهم، به عمل ایشان راضی مباشی. قتاده گفت: لا تلحقوا بهم، با ایشان مشوی. سدّی و إبن زید گفتند: یعنی مداهنت مکنی با ظالمان، بل حق بگوی«7». إبن کیسان گفت: لا تسکنوا الیهم، با ایشان آرام مگیری که پس آتش دوزخ به شما رسد، و شما را بدون خدای- یعنی جز خدای- [هیچ]«8» یاری نباشد و شما را نصرت نکند«9». ----------------------------------- (2- 1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]
(3). آو، آج، بم: کار بخواهد کردن. (8- 4). همه نسخه بدلها، بجز مل تو. (5). آج، لب: از حدّ. (6). همه نسخه بدلها، بجز لب: و. (7). آج، مل، مج، لب، آز: بگویید. (9). مج: نکنند. صفحه : 346 در خبر است که: چون روز قیامت باشد، منادی از قبل رب‌ّ العزّة ندا کند، گوید: اینکه الظّلمة و اعوان الظّلمة، کجااند ظالمان و اعوانان«1» ظالمان؟ جمع کنند«2» ایشان را، حتّی من الاق لهم دواة او بری لهم قلما، تا آن کس که برای ایشان دواتی سیاه کرده باشد یا قلمی تراشیده باشد. آنگه همه را در تابوتی کنند از آتش، و به روایتی دیگر در تابوتی از آهن و در قعر دوزخ اندازند، و قوله: فَتَمَسَّکُم‌ُ النّارُ، برای آن منصوب است که جواب نهی است به «فا»، و «ما» نفی است و «من» زیادت است مؤکّد نفی. وَ أَقِم‌ِ الصَّلاةَ طَرَفَی‌ِ النَّهارِ، آنگه گفت: نماز بر پای دار«3» در دو طرف روز، یعنی نماز بامداد و نماز شام، اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. مجاهد گفت: نماز بامداد و نماز خفتن، تا پنج نماز داخل باشد در او. و قرظی‌ّ گفت: نماز بامداد [200- ر]
خواست و پیشین و دیگر. ضحّاک گفت: نماز بامداد و نماز دیگر خواست. مقاتل گفت: در یک طرف روز نماز بامداد و نماز پیشین بکن، و در طرف دیگر [نماز دیگر و]«4» نماز شام بکن. وَ زُلَفاً مِن‌َ اللَّیل‌ِ، در پاره‌ای از شب نماز خفتن بکن، و اینکه قول قریبتر است از همه. حسن بصری گفت: زُلَفاً مِن‌َ اللَّیل‌ِ، یعنی نماز شام و نماز خفتن. اخفش«5» گفت: زلف اللّیل ساعاته«6»، واحدتها زلفه، ساعات شب باشد، یکی را زلفه گویند و اصل زلفه منزلت و قربت باشد، و مزدلفه از اینکه جاست که آن منزلی است از پس عرفات نزدیک به او، قال العجّاج: ناج طواه الأین ممّا و جفا طی‌ّ اللّیالی زلفا فزلفا ماوة الهلال حتّی احقوقفا و ابو جعفر خواند: زلفا، اتبع الضّمّة الضّمّة، و إبن محیص خواند: زلفا، بسکون اللّام. مجاهد خواند: و زلفی، به وزن قربی. إِن‌َّ الحَسَنات‌ِ یُذهِبن‌َ السَّیِّئات‌ِ، در حسنات خلاف کردند، بیشتر مفسّران گفتند: نماز پنج«7» است. مجاهد گفت: قول ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: اعوان. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: جمع کنید. (3). آج، لب، آز: بر پای دارید. (4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (5). اساس: حسن، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (6). اساس: ساعته، به قیاس با نسخه آو، تصحیح شد. (7). آج، لب، آز: پنجگانه. صفحه : 347 سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر است. بعضی مفسّران گفتند: آیت در مردی آمد نام او ابو الیسر«1» عمرو بن عربة«2» الانصاری‌ّ- و او خرما فروختی- زنی بیامد تا از او خرما خرد، زن بجمال بود«3»، گفت: اینکه خرما نیک نیست که اینکه جا هست، به خانه بهتر ازین هست اگر خواهی به خانه من آی. زن با او به خانه رفت، او زن را در آویخت«4» و در برگرفت و بوسه داد. زن گفت: اتّق«5» اللّه، از خدای بترس؟ مرد بترسید و پشیمان شد، بیامد گفت: یا رسول اللّه: چه گویی در مردی که او در زنی آویزد و از او مراد خود حاصل کند مگر جماع! رسول- علیه السّلام- هیچ جواب نداد تا وحی آمد، یکی از جمله صحابه گفت: خدای بر تو پوشیده بود اگر تو بر خویشتن«6» بپوشیدی. وقت نماز دیگر در آمد، رسول- علیه السّلام- نماز بگزارد و جبریل آمد و اینکه آیت آورد رسول- علیه السّلام- گفت: ابو الیسر«7» کجا است! او پیش آمد، و گفت: با ما نماز کردی! گفت: آری ای رسول اللّه؟ گفت: خدای تعالی اینکه نماز را به کفّارت گناهت کرد و آیت فرستاد که: إِن‌َّ الحَسَنات‌ِ یُذهِبن‌َ السَّیِّئات‌ِ. بعضی دگر مفسّران گفتند: مراد به حسنات توبه است و به اذهاب اسقاط اللّه تعالی عقاب السّیئات عندها تفضّلا. بعضی دگر [از اهل]«8» اصول گفتند که: دوام بر ادای واجبات و نوافل دعوت کند مکلّف را با ترک سیّئات پس به منزلت اذهاب باشد آن را مقارنة«9» و تشبیها، و اینکه وجهی است نیکو و معتمد در تأویل آیت. و امّا قول آن کس که به اینکه آیت استدلال کرد بر احباط درست نیست کما دلّت«10» الادلّة علی فساد الاحباط عقلا و شرعا. ذلِک‌َ ذِکری لِلذّاکِرِین‌َ، و اینکه یاد- کردی«11» است یاد کنندگان را. وَ اصبِر، آنگه گفت: یا محمّد؟ صبر و شکیبایی پیشه کن که خدای تعالی رنج نیکوکاران ضایع نکند. و «صبر»، حبس نفس بود بود علی ما یکره«12»، و نقیضه الجزع، ----------------------------------- (7- 1). آو، آج، بم، مج، لب، آز: ابو الیسیر، مل: ابو البشیر. [.....]
(2). مل: عربیة. (3). همه نسخه بدلها، بجز مج او. (4). آو، آج، بم، مج، لب، آز: در زن آویخت، مل: با زن در آویخت. (5). آو، بم: اتّقوا. (6). آو: خوشتن. (8). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (9). آو، بم، مج: مقاربة، آج، لب، آز: مفارقة. (10). آو، آج، بم، مج، لب، آز: لما دلالة. (11). آو، آج، بم، لب، آز: یاد کردنی. (12). مج: تکره. صفحه : 348 قال الشّاعر: فان تصبرا فالصّبر خیر مغبّة و ان تجزعا فالامر ما تریان قوله: فَلَو لا کان‌َ مِن‌َ القُرُون‌ِ مِن قَبلِکُم، المعنی: فهلّا کان، و لم«1» کان، چرا نبودند از قرون و امّتان گذشته از پیش شما که من ایشان را به هلاک کردم به گناهشان، از عاد و ثمود، خداوند یقین از عدل«2» و دین که امر به معروف کردندی و نهی منکر کردندی تا من ایشان را هلاک نکردمی به گناهشان«3». آنگه استثنا کرد از ایشان مؤمنان را و اتباع انبیا را، گفت: إِلّا قَلِیلًا مِمَّن أَنجَینا مِنهُم، مگر اندکی از آنان که ما ایشان را برهانیدیم از جمله ایشان. و «کان» تامّه است و فاعل او أُولُوا بَقِیَّةٍ است. و «اولوا»، جمع «ذو» باشد علی غیر لفظه«4»، یعنی چون بود که از آن امّتان سلف هیچ بقیّتی نماند که امر به معروف کردندی و نهی کردندی از فساد در زمین؟ آنگه استدراک کرد، گفت: اندکی بودندی که من ایشان را از [هلاک برهانیدم. آنگه گفت: وَ اتَّبَع‌َ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا، و پیروی کردند]«5» ظالمان آن مال و نعمت را و لذّت و تنعّم را که در آن رها کرده بود«6» ایشان را. و المترف، المبقّی«7» فی الملک و النّعمة. و أُترِفُوا، نعّموا. فِیه‌ِ وَ کانُوا مُجرِمِین‌َ، و ایشان خود در اصل مجرم و گناهکار و کافر بودند. آنگه بیان کرد که: من اینکه شهرها که هلاک کردم از جمله قوم نوح و عاد و ثمود، [200- پ]
و قوم شعیب و قوم لوط که من ایشان را عذاب کردم، نه بر سبیل ظلم بود که من از آنان نباشم که کسی را هلاک کنم بظلم، و او مصلح و نکوکار باشد. و «واو» فی قوله: وَ أَهلُها مُصلِحُون‌َ، «واو» حال است. و قوله: وَ لَو شاءَ رَبُّک‌َ لَجَعَل‌َ النّاس‌َ أُمَّةً واحِدَةً، آنگه گفت: اگر خدای خواستی مردمان همه را یک امّت کردی. وَ لا یَزالُون‌َ مُختَلِفِین‌َ، و لکن ایشان به زایل نمی‌باشند مختلف، با یکدیگر خلاف می‌کنند. ----------------------------------- (1). اساس: لمن، با توجّه به آو، و دیگر نسخه‌ها بدلها، تصحیح شد. (2). مل: یعنی از عقل. (3). همه نسخه بدلها، مجز مل و مج: گناهانشان. (4). لب، آز: لفظ. [.....]
(5). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها: بودند. (7). مل: المنقی، چاپ مرحوم شعرانی: المبغی. صفحه : 349 إِلّا مَن رَحِم‌َ رَبُّک‌َ، الّا آن را که خدای بر او رحمت کند. وَ لِذلِک‌َ خَلَقَهُم، و برای آن آفرید ایشان را. و در اینکه آیت چند سؤال است، یکی آن که گفت: اگر خدای خواستی مردم یک ملّت بودندی، یعنی همه مسلمان بودندی، چون نبودند دلیل آن کند که نخواست. دگر آن که گفت: وَ لِذلِک‌َ خَلَقَهُم، و ایشان را برای آن آفرید، از دو بیرون نیست: یا اشارت به «ذلک» راجع است با «رحمت»، یا به «اختلاف». اگر با «رحمت» راجع بودی «تلک» بایستی در کنایت از او، چه «رحمت» مؤنّث است و «ذلک» اشارت به مذکّر باید«1»، یا «2» با اختلاف شود، و اینکه به خلاف مذهب شماست که خدای تعالی خلقان را برای اختلاف آفریند. دگر آن که: اگر رحمت را به رقّت قلب تفسیر کنند، لایق نباشد به خدای، و اگر به غفران و اسقاط عقاب تفسیر کنند هم بر مذهب شما راست نیست، برای آن که خلقان را خدای تعالی [نه]«3» برای اینکه آفرید. امّا، جواب از سؤال اوّل [در باب]«4» مشیّت، گوییم: خدای تعالی به اینکه مشیّت، مشیّت قهر و غلبه و إلجاء و اکراه خواست، گفت: اگر من خواستمی مردمان همه را یک امّت کردمی و همه را بر ایمان حمل کردمی [و قهر کردمی]«5»، یعنی من بر آن قادرم و ایشان بر اینکه کفر که کردند مرا اعجاز [نکردندی]«6»، و مانند اینکه در قرآن بسیار است، و اینکه طریقت مستقصی رفته است جایهای دیگر. امّا اشارت به لفظ «ذلک» راجع است با رحمت دون اختلاف برای دلالت عقل و شهادت لفظ. امّا دلالت عقل از آن جا که در عقل مقرّر است که نیکو نبود که حق تعالی خلقان را برای اختلاف آفریند، و غرض او در«7» خلق ایشان اختلاف باشد، ----------------------------------- (1). مل: باشد. (2). اساس: تا، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (6- 5- 4- 3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (7). همه نسخه بدلها، بجز مج: از. صفحه : 350 چه حق تعالی نهی کرده است از اختلاف و کاره است آن را، و امر کرده است به اتّفاق و وعده ثواب داده بر آن و بر آن وعید کرده. و امّا شهادة اللّفظ از آن جاست که، کنایت به لفظ رحمت نزدیکتر است از آن که به لفظ اختلاف و ردّ الکنایة الی اقرب المذکورین اولی. امّا سؤال سایل بر اینکه که: اگر راجع بودی با رحمت، تلک بایستی که رحمت مؤنّث است، از او چند جواب است: یکی آن که: تأنیث رحمت نه حقیقی است، و چون تأنیث نه حقیقی باشد از او به لفظ تذکیر و تأنیث کنایت کنند و وصف کنند، الا تری الی قوله تعالی: ... إِن‌َّ رَحمَت‌َ اللّه‌ِ قَرِیب‌ٌ مِن‌َ المُحسِنِین‌َ«1»، و لم یقل: قریبة. جواب دگر آن که: عرب را عادت است که کنایت یک بار با لفظ دهد«2» و یک بار با معنی. و معنی «رحمت»، فضل و انعام باشد، و گویند: سرّنی کلمتک یعنون کلامک، قال اللّه تعالی: هذا رَحمَةٌ مِن رَبِّی ...«3»، اراد هذا فضل من ربّی، قالت الخنساء: فذلک یا هند الرّزیّة فاعلمی و نیران حرب حین شب‌ّ وقودها ارادت الرّزاء، و قال امرؤ القیس. برهرهة رخصة رؤدة کخرعوبة البانة المنفطر و لم یقل منفطره، لأنّه ردّ الی معناه، و هو الغصن«4»، و قال زیاد الاعجم: ان‌ّ السّماحة و الشّجاعة ضمّنا قبرا بمرو علی«5» الطّریق الواضح و لم یقل ضمّنتا«6»، برای آن که مصدر را تأنیث نکنند، و اگر گویند: ردّ کرد با معنی و اراد الجود و البأس«7» هم نیک باشد. و جواب دیگر آن است که: ردّ کنایت با لفظ فعل کرده است، و لفظ الفعل مذکّر ----------------------------------- (1). سوره اعراف (7) آیه 56. (2). آو، آج، بم: کنند، مل، مج، لب، آز: دهند. (3). سوره کهف (18) آیه 98. (4). همه نسخه بدلها: و منفطره نگفت، برای آن که رد کرد با معنی و آن غصن باشد. (5). چاپ مرحوم شعرانی: فی. (6). لب: ضمّنا. (7). اساس: النّاس، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. [.....]
صفحه : 351 و مراد به لفظ فعل قوله: رَحِم‌َ«1» وَ لِذلِک‌َ، و المعنی، و لان یرحمهم«2» خلقهم. جواب دیگر از اصل مسأله آن است که: «ذلک»، راجع نیست با لفظ و معنی «رحمت»، و نه نیز با «اختلاف»، بل راجع است الی کونهم أُمَّةً واحِدَةً مجتمعین علی الایمان، و اینکه وجهی لایق است برای آن که اتّفاق است که: خدای تعالی خلقان را [201- ر]
برای ایمان و طاعت آفرید، فی قوله: وَ ما خَلَقت‌ُ الجِن‌َّ وَ الإِنس‌َ إِلّا لِیَعبُدُون‌ِ«3». بعضی دگر از اهل تأویل گفتند: مراد آن است که، اگر من خواهم همه خلقان را یک امّت کنم، یعنی همه را به بهشت برم تا همه در اینکه باب یک امّت و یک جبلّت و یک جنس باشند، و اینکه جاری مجرای آن آیت بود که گفت: وَ لَو شِئنا لَآتَینا کُل‌َّ نَفس‌ٍ هُداها ...«4»، و مراد به اینکه «هدی» راه بهشت«5»، و لا محال خدای ایشان را لابدّ برای ایمان و طاعت آفریده است. وَ لا یَزالُون‌َ مُختَلِفِین‌َ، و اینان به زایل نباشند«6»، اختلاف می‌کنند و مختلف می‌شوند. مراد اختلاف در دین است و آن که از ره دین می‌بشوند«7». و ابو مسلم محمّد بن بحر گفت: مراد به اختلاف آن است که، یخلف خلفهم [سلفهم]«8» فی الکفر، که خلف ایشان در کفر به دنبال سلف می‌شوند، و منه قولهم: ما اختلف الجدیدان و المعصران، ای جاء کل‌ّ واحد منهما بعقب صاحبه و خلفه، و مثله قولهم: اقتتلوا«9»، و المعنی: قتل بعضهم بعضا. امّا «رحمت»، رقّت قلب نباشد چنان که سایل گفت، و لکن فعل احسان و نعمت باشد به دلیل آن که [اگر]«10» رقیق القلب«11» احسان و فضل«12» نکند او را وصف ----------------------------------- (1). آو، بم: الّا من رحمه، آج، مج، لب، آز: الّا من رحم. (2). آو، آج، بم، لب، آز: برحمتهم. (3). سوره ذاریات (51) آیه 56. (4). سوره سجده (32) آیه 13. (5). همه نسخه بدلها، بجز مج است. (6). همه نسخه بدلها: نمی‌باشند. (7). اساس: نشوند، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (10- 8). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (9). آج، آز: اقتلوا. (11). همه نسخه بدلها: القلبی. (12). آج، لب، آز: فضلی. صفحه : 352 نکنند به رحمت، و ایشان- اعنی عرب- وصف کنند آن را که انعام و افضال کند، به آن که رحیم است و اگر چه از او رقّت دل«1» ندانند، پس معنی رحمت به فضل و احسان قریبتر است از آن که به رقّت قلب، نبینی که خدای تعالی قرآن را وصف کرد به آن که رحمت است، و رقّت قلب در قرآن صورت نبندد و آنان را که اینکه گفتند، غلط از آن جا افتاد که در بیشتر احوال در حق‌ّ ما اینکه نعمت و احسان مصاحب باشد رقّت قلب را، که یکی«2» از ما بر کسی دلش رقیق شود بر او نعمتی کند گمان بردند«3» که رحمت از«4» رقّت قلب است، چنان که گروهی را شهوت به ارادت ملتبس شد برای آن که عند شهوت بیشتر احوال محبّت باشد، و رحمت مختص نیست به عفو و اسقاط عقاب، بل عام‌ّ است فی ضروب النّعم و الاحسان، نبینی که منعم را بر کسی راحم و رحیم خوانند و اگر [چه]«5» هیچ اسقاط مضرّتی نکرده باشد. حق تعالی در اینکه آیت چنین فرمود«6»: اگر خدای تعالی خواستی خلقان عالم جمله را بر ایمان داشتی و قهر کردی، و لکن نکرد و ایشان را با اختیار خود رها کرد تا ایشان هر کسی سر به رهی نهادند و به مختلف«7» شدند و بر سر آن اختلاف می‌بودند. آنگه خواست«8» تا استثنا کند گروهی را، گفت: إِلّا مَن رَحِم‌َ رَبُّک‌َ، الّا آن کس را که خدای بر او رحمت کرده بود، که به رحمت و لطف خدای تعالی از آن اختلاف امتناع کند و نظر کند و ایمان تحصیل کند، و خدای تعالی خلقان را خود برای رحمت آفریده است. وَ تَمَّت کَلِمَةُ رَبِّک‌َ لَأَملَأَن‌َّ جَهَنَّم‌َ، و تمام شد سخن خدای تعالی که گفت: پر باز«9» کنم دوزخ از جن‌ّ و انس، از پری و آدمی. و مورد اینکه کلمه تهدید و تحذیر است خلقان را، از آن که از آنان باشند که خدای تعالی دوزخ«10» به ایشان پر باز«11» کند، و تمام کلمه وقوع مخبر خبر باشد علی ما اخبر عنه. و انّما اراد قوله: ----------------------------------- (1). مج: قلب. (2). آو، آج، بم، مل، مج، آز را. (3). چاپ مرحوم شعرانی: برند. [.....]
(4). آو، آج، بم، آز: آن، مل: او. (5). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (6). آج، مل که. (7). همه نسخه بدلها: و مختلف. (8). اساس: خواستند، به قیاس با نسخه آو، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (11- 9). آج، آز: پربار. (10). آج، آز را. صفحه : 353 فَالحَق‌ُّ وَ الحَق‌َّ أَقُول‌ُ، لَأَملَأَن‌َّ جَهَنَّم‌َ ...«1»، و اینکه «لام» جواب قسمی مضمر است، و التّقدیر: قسما لأملأن‌ّ و یمینا لا ملان‌ّ، و به جای «لام» گفتند: «أن» بشاید«2» اینکه جا و هر کجا تأویل آن باشد که: بلغنی او انتهی الی‌ّ، او قیل لی یقول بدا لی لأضربنّک، و بدا لی ان اضربک، و اینکه قول کوفیان است و همانا مطرد نبود همه جای- و اللّه اعلم. قوله: وَ کُلًّا نَقُص‌ُّ عَلَیک‌َ، التّقدیر: و کل‌ّ القصص نقصّه علیک. و نصب او بر مفعول به«3» باشد، ما همه قصّه«4» پیغامبران با تو می‌گوییم. و «من»، تبیین را باشد«5». ما نُثَبِّت‌ُ بِه‌ِ فُؤادَک‌َ، بر اینکه قول بدل باشد از او، بدل البعض من الکل‌ّ. و گفته‌اند: اینکه «ما» مفعول به است، و «کلّا» مصدر است چنان که: قصصت کل‌ّ القصص و حکیت کل‌ّ الحکایة و حق‌ّ الحکایة و ما اشبه ذلک. و «انباء»، جمع نبأ باشد، و نبأ خبری بود که در او شأنی بزرگ بود، یقولون: لهذا الامر نبأ و شأن و خطب بمعنی«6». قوله: ما نُثَبِّت‌ُ بِه‌ِ فُؤادَک‌َ، آنچه به آن دل تو بر جای داریم. در او دو قول گفتند، یکی آن که: به تسکین و تقویت، و دویم«7»: به دلالت و حجّت و الطافی که تو را در آن بود از نفی شبهت. قوله: وَ جاءَک‌َ فِی هذِه‌ِ الحَق‌ُّ، و حق به تو آمد در اینکه. عبد اللّه عبّاس و حسن و مجاهد گفتند: یعنی در اینکه سورت، و جبّائی گفت: [201- پ]
فی هذه الانباء و الاخبار. زجّاج گفت: فی هذه الازمان و الایّام. قتاده گفت: یعنی فی هذه الدنیا، و قول اوّل درست تر است. وَ مَوعِظَةٌ، و حق را برای آن تعریف کرد که یکی است، و تنکیر مَوعِظَةٌ وَ ذِکری برای آن است که، موعظة انواع باشد، حق تعالی نوعی از آن انواع خواست، و«8» پندی و یاد کردی«9» و یاد دادنی«10» است مؤمنان را. وَ قُل لِلَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ اعمَلُوا، و بگو ای محمّد اینکه کافران مصرّ بر کفر را: ----------------------------------- (1). سوره ص (38) آیه 84 و 85. (2). اساس: نشاید، آج، بم، آز: شاید، به قیاس با نسخه مج، تصحیح شد. (3). آج، بم، آز: مفعول، مل: مفعول له. (4). همه نسخه بدلها: قصّه‌های. (5). چاپ مرحوم شعرانی «ما» فی قوله. (6). آج، آز: معنی. (7). آج، بم، مل، مج، آز: دوم. [.....]
(8). همه نسخه بدلها: در او. (9). آج، آز: یاد کردنی. (10). مج: یاد دادی. صفحه : 354 اعمَلُوا عَلی مَکانَتِکُم، برکنی«1» بر تمکین«2» و توانایی خود، یعنی مکنی«3» آنچه توانی کردن، و اینکه بر سبیل تهدید و وعید است، و مراد نهی است یعنی مکنی، و مثله قوله: ... اعمَلُوا ما شِئتُم«4». إِنّا عامِلُون‌َ، که ما بخواهیم«5» کردن با شما آنچه سزای شماست، و اینکه اخبار است از آنچه خواهد کردن با ایشان. وَ انتَظِرُوا إِنّا مُنتَظِرُون‌َ، و انتظار کنی که ما منتظریم، یعنی شما انتظار کنی آن خبر را که ما می‌دهیم که ما منتظریم آن را که شما می‌گویی و تهدید می‌کنی. و گفتند، معنی آیت آن است که گفت: شما هر چه خواهی [کنید]«6» که ما ایمان طاعت خدای خواهیم کردن، و توقّع کنی و انتظار و پای داشت آن را که کرده باشی که ما منتظریم جزای عمل خود را. وَ لِلّه‌ِ غَیب‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، و خدای راست غیب آسمانها و زمین، یعنی هر چه در آسمانها و زمینها پوشیده باشد خدای داند، و مورد اینکه هم وعید است. وَ إِلَیه‌ِ یُرجَع‌ُ الأَمرُ کُلُّه‌ُ، و کارها همه با او شود و مرجع و مآل آن با او باشد. فَاعبُده‌ُ، او را پرست و توکّل کن بر او، امر است از خدای تعالی به عبادت و پرستش او، و توکّل«7» و اعتماد کردن«8» بر او. وَ ما رَبُّک‌َ بِغافِل‌ٍ عَمّا تَعمَلُون‌َ، و خدای تو غافل نیست و ساهی از آنچه ایشان می‌کنند. اهل مدینه و إبن عامر و حفص و یعقوب خواندند: «تعملون» بالتّاء علی الخطاب، از آنچه شما می‌کنی، و باقی قرّاء به « یا » خواندند علی الخبر عن الغائب. و نیز خلاف کردند در آن که خدای«9» گفت: وَ إِلَیه‌ِ یُرجَع‌ُ«10». جمله قرّاء خواندند: یرجع، به فتح « یا » و کسر «جیم»، مگر نافع و حفص که ایشان خواندند: به ضم‌ّ ----------------------------------- (1). آج، مل، مج، آز: بکنید. (2). آج، آز: تمکّن. (3). همه نسخه بدلها: بکنید. (4). سوره فصّلت (41) آیه 40. (5). آج، مج، آز: نخواهیم. (6). اساس: ندارد، آج، آز: هر چه می‌خواهید می‌کنید، مل: هر چه می‌کنید، کنید، به قیاس با نسخه مج، افزوده شد. (7). مل: و توکّل علیه. (8). مل: اعتماد کن. (9). همه نسخه بدلها، بجز مج تعالی. (10). همه نسخه بدلها الامر. صفحه : 355 « یا » و فتح «جیم» علی ما لم یسم‌ّ فاعله. قراءت اوّل: من رجع یرجع باشد، و قراءت دوم: من رجع یرجع«1» و رجع هم لازم است و هم متعدّی، و به مصدر فرق او پیدا شود که مصدر لازم رجوع باشد و مصدر متعدّی رجع باشد. کعب الاحبار گفت: خاتمت توریت خاتمت سورت هود است، یعنی اینکه آیت- و اللّه اعلم و احکم«2». تمّت المجلّدة العاشرة من«3» المجلدات العشرین و تتلوها سورة یوسف- علیه السّلام«4» [202- ر]. ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، مل، آز باشد. [.....]
(2). مل بالصّواب. (3). آو، آج، بم، مج، لب: تم الجزو العاشر من التّفسیر و یتلوه فی الحادی عشر قوله سورة یوسف- علیه السّلام. (4). مل انشاء اللّه وحده العزیز، مج الحمد للّه رب العالمین و الصّلوة و السلام علی خیر خلقه محمّد و الطیّبین الطّاهرین اجمعین قد وقع الفراغ من تحریر هذا التفسیر فی یوم الجمعة خامس و العشرین من شهر صفر سنة ثمان و خمسین و الف، به خط اضعف عباد اللّه غلام علی، اللهم اغفر لصاحبه و لکاتبه و لقارئه و لمن نظر فیه بفضلک و بکرمک و برحمتک یا ارحم الرّاحمین، تم‌ّ. (4). مل انشاء اللّه وحده العزیز، مج الحمد للّه رب العالمین و الصّلوة و السلام علی خیر خلقه محمّد و الطیّبین الطّاهرین اجمعین قد وقع الفراغ من تحریر هذا التفسیر فی یوم الجمعة خامس و العشرین من شهر صفر سنة ثمان و خمسین و الف، به خط اضعف عباد اللّه غلام علی، اللهم اغفر لصاحبه و لکاتبه و لقارئه و لمن نظر فیه بفضلک و بکرمک و برحمتک یا ارحم الرّاحمین، تم‌ّ.



جلد11

[جلد یازدهم]

بسم اللّه الرحمن الرحیم و به نستعین‌

‌سورة یوسف‌

‌- علیه السلام بدان که«1» اینکه سورت مکّی است و عدد آیات او صد و یازده است و هزار و هفتصد و هفتاد و شش کلمت است و هفت هزار و صد و شصت«2» و شش حرف است.
و روایت است از ابو امامه از ابی‌ّ کعب«3»، گفت که: رسول - صلّی اللّه علیه و آله - گفت: بندگانتان را سورت یوسف بیاموزی که هر مسلمانی که اینکه سورت یوسف بخواند و اهلش را بیاموزد و زیر دستانش را، خدای تعالی سکرات مرگ و جان کندن بر او آسان کند و او را توفیق دهد تا هیچ مسلمان را حسد نبرد.

[سوره یوسف (12): آیات 1 تا 21]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
الر تِلک‌َ آیات‌ُ الکِتاب‌ِ المُبِین‌ِ (1) إِنّا أَنزَلناه‌ُ قُرآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُم تَعقِلُون‌َ (2) نَحن‌ُ نَقُص‌ُّ عَلَیک‌َ أَحسَن‌َ القَصَص‌ِ بِما أَوحَینا إِلَیک‌َ هذَا القُرآن‌َ وَ إِن کُنت‌َ مِن قَبلِه‌ِ لَمِن‌َ الغافِلِین‌َ (3) إِذ قال‌َ یُوسُف‌ُ لِأَبِیه‌ِ یا أَبَت‌ِ إِنِّی رَأَیت‌ُ أَحَدَ عَشَرَ کَوکَباً وَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ رَأَیتُهُم لِی ساجِدِین‌َ (4)
قال‌َ یا بُنَی‌َّ لا تَقصُص رُؤیاک‌َ عَلی إِخوَتِک‌َ فَیَکِیدُوا لَک‌َ کَیداً إِن‌َّ الشَّیطان‌َ لِلإِنسان‌ِ عَدُوٌّ مُبِین‌ٌ (5) وَ کَذلِک‌َ یَجتَبِیک‌َ رَبُّک‌َ وَ یُعَلِّمُک‌َ مِن تَأوِیل‌ِ الأَحادِیث‌ِ وَ یُتِم‌ُّ نِعمَتَه‌ُ عَلَیک‌َ وَ عَلی آل‌ِ یَعقُوب‌َ کَما أَتَمَّها عَلی أَبَوَیک‌َ مِن قَبل‌ُ إِبراهِیم‌َ وَ إِسحاق‌َ إِن‌َّ رَبَّک‌َ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ (6) لَقَد کان‌َ فِی یُوسُف‌َ وَ إِخوَتِه‌ِ آیات‌ٌ لِلسّائِلِین‌َ (7) إِذ قالُوا لَیُوسُف‌ُ وَ أَخُوه‌ُ أَحَب‌ُّ إِلی أَبِینا مِنّا وَ نَحن‌ُ عُصبَةٌ إِن‌َّ أَبانا لَفِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ (8) اقتُلُوا یُوسُف‌َ أَوِ اطرَحُوه‌ُ أَرضاً یَخل‌ُ لَکُم وَجه‌ُ أَبِیکُم وَ تَکُونُوا مِن بَعدِه‌ِ قَوماً صالِحِین‌َ (9)
قال‌َ قائِل‌ٌ مِنهُم لا تَقتُلُوا یُوسُف‌َ وَ أَلقُوه‌ُ فِی غَیابَت‌ِ الجُب‌ِّ یَلتَقِطه‌ُ بَعض‌ُ السَّیّارَةِ إِن کُنتُم فاعِلِین‌َ (10) قالُوا یا أَبانا ما لَک‌َ لا تَأمَنّا عَلی یُوسُف‌َ وَ إِنّا لَه‌ُ لَناصِحُون‌َ (11) أَرسِله‌ُ مَعَنا غَداً یَرتَع وَ یَلعَب وَ إِنّا لَه‌ُ لَحافِظُون‌َ (12) قال‌َ إِنِّی لَیَحزُنُنِی أَن تَذهَبُوا بِه‌ِ وَ أَخاف‌ُ أَن یَأکُلَه‌ُ الذِّئب‌ُ وَ أَنتُم عَنه‌ُ غافِلُون‌َ (13) قالُوا لَئِن أَکَلَه‌ُ الذِّئب‌ُ وَ نَحن‌ُ عُصبَةٌ إِنّا إِذاً لَخاسِرُون‌َ (14)
فَلَمّا ذَهَبُوا بِه‌ِ وَ أَجمَعُوا أَن یَجعَلُوه‌ُ فِی غَیابَت‌ِ الجُب‌ِّ وَ أَوحَینا إِلَیه‌ِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمرِهِم هذا وَ هُم لا یَشعُرُون‌َ (15) وَ جاؤُ أَباهُم عِشاءً یَبکُون‌َ (16) قالُوا یا أَبانا إِنّا ذَهَبنا نَستَبِق‌ُ وَ تَرَکنا یُوسُف‌َ عِندَ مَتاعِنا فَأَکَلَه‌ُ الذِّئب‌ُ وَ ما أَنت‌َ بِمُؤمِن‌ٍ لَنا وَ لَو کُنّا صادِقِین‌َ (17) وَ جاؤُ عَلی قَمِیصِه‌ِ بِدَم‌ٍ کَذِب‌ٍ قال‌َ بَل سَوَّلَت لَکُم أَنفُسُکُم أَمراً فَصَبرٌ جَمِیل‌ٌ وَ اللّه‌ُ المُستَعان‌ُ عَلی ما تَصِفُون‌َ (18) وَ جاءَت سَیّارَةٌ فَأَرسَلُوا وارِدَهُم فَأَدلی دَلوَه‌ُ قال‌َ یا بُشری هذا غُلام‌ٌ وَ أَسَرُّوه‌ُ بِضاعَةً وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِما یَعمَلُون‌َ (19)
وَ شَرَوه‌ُ بِثَمَن‌ٍ بَخس‌ٍ دَراهِم‌َ مَعدُودَةٍ وَ کانُوا فِیه‌ِ مِن‌َ الزّاهِدِین‌َ (20) وَ قال‌َ الَّذِی اشتَراه‌ُ مِن مِصرَ لامرَأَتِه‌ِ أَکرِمِی مَثواه‌ُ عَسی أَن یَنفَعَنا أَو نَتَّخِذَه‌ُ وَلَداً وَ کَذلِک‌َ مَکَّنّا لِیُوسُف‌َ فِی الأَرض‌ِ وَ لِنُعَلِّمَه‌ُ مِن تَأوِیل‌ِ الأَحادِیث‌ِ وَ اللّه‌ُ غالِب‌ٌ عَلی أَمرِه‌ِ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یَعلَمُون‌َ (21)

[ترجمه]

‌اینکه آیتهای دفتر بیان«4» کننده است.
ما فرو فرستادیم قرآنی به تازی تا همانا شما بدانی.
ما قصّه کنیم«5» بر تو نکوترین قصّه‌ها به آن وحی که
-----------------------------------
(1). قم، آو، بم سورت یوسف- علیه السّلام.
(2). قم: شست.
(3). قم، آو، بم که رسول- علیه السّلام- گفت.
(4). قم: پیدا.
(5). آو، بم: می‌کنیم.

صفحه : 2
کردیم«1» بر تو اینکه کتاب را و بدرستی که بودی تو از پیش اینکه از جمله نیاگاهان«2».
چون گفت یوسف پدرش را ای پدر من، من دیدم یازده ستاره و آفتاب و ماه را، دیدمشان که مرا می سجده کردند«3».
گفت ای پسرک من قصّه مکن خوابت را بر برادرانت که بکنند با تو حیلتی که دیو مر مردم را دشمنی است آشکارا.
و همچنین برگزیند تو را خدایت و بیاموزد تو را از تأویل خواب و تمام کند نعمتش بر تو و بر آل یعقوب، چنان که تمام کرد آن را بر دو پدرت از پیش اینکه ابراهیم و اسحاق که خدای تو دانا و محکم کار است.
بود«4» در یوسف و برادرانش دلیلهایی پرسندگان را.
چون گفتند که یوسف و برادرش دوست‌تر است به پدر از ما و ما گروهی‌ایم پدر ما در گمراهی است روشن.
بکشی یوسف را یا بیندازی او را به زمینی [تا خالی شود شما]«5» را روی پدرتان را و باشی از پس او گروهی نیکان.
گفت گوینده‌ای از ایشان: مکشی یوسف را و در اندازی او را در قعر [چاه تا بر آرد او را بهری]«6» رهگذریان، اگر شما خواهی کردن.
-----------------------------------
(1). قم: به آنچه وحی کردیم، آو، بم: به آنکه وحی کردیم.
(2). قم: غافلان.
(3). قم: مرا سجده می‌کردند، آو، بم: مرا سجده کردند.
(4). قم: بدرستی که بود.
(6- 5). اساس، زیر برش صحافی رفته، از قم، افزوده شد.

صفحه : 3
گفتند: [ای پدر]«1» ما چه بوده است تو را که ایمن نمی‌داری ما را بر یوسف، و ما او را نصیحت کنیم«2» [1- پ].
«3»
بفرست او را با ما فردا تا بچرد و بازی کند و ما او را نگاهداریم«4».
گفت دژم کند«5» مرا آن که ببری شما او را و ترسم که بخورد او را گرگ و شما از او بی خبر باشی.
گفتند: اگر بخورد او را گرگ- و ما جماعتی‌ایم- ما آنگه زیان کاران باشیم.
چون ببردند او را و عزم کردند«6» که کنند او را در قعر چاه، و وحی کردیم به او که خبر دهی«7» تو ایشان را به کارشان اینکه، و ایشان نمی‌دانند.
آمدند به پدرشان شبانگاه می‌گریستند.
گفتند: ای پدر ما، ما برفتیم«8» و سبق می‌بردیم و رها کردیم یوسف را بنزدیک متاع ما، بخورد او را گرگ و تو باور نداری«9» ما را و اگر چه ما راستیگرایم«10».
آوردند بر پیرهن خونی دروغ، گفت: بل بیاراست
-----------------------------------
(1). اساس، زیر برش صحافی رفته، از قم، افزوده شد. [.....]
(2). قم: کنندگانیم.
(3). اساس، قم، آو: نرتع و نلعب، که با توجّه به قرآن مجید تصحیح شد.
(4). قم: نگاهداران‌ایم.
(5). آو، بم: اندوهگن کند.
(6). آو، بم، آج: گرد آمدند.
(7). آو، بم، آج: خبر کردی.
(8). آو، بم: بشدیم.
(9). قم: نیستی تو بباور دارنده.
(10). قم: هستیم ما راست گویان، آو، بم، آج: راست گویان‌ایم.

صفحه : 4
برای شما تنهای شما کاری، صبری نیکو، و از خدای یاری در خواسته است«1» بر آنچه وصف می‌کنی.
آمدند رهگذریانی بفرستادند پیشرو«2» ایشان را، فرو گذاشت دلوش، گفت: ای مژده من؟ اینکه غلامی است، و پنهان کردند«3» او را برای بضاعت، و خدای عالم است«4» به آنچه کردند ایشان.
بفروختند او را به بهای اندک، درمی چند«5» شمرده، بودند در او از زاهدان«6» ناخواهان«7».
گفت آن که بخرید او را از مصر زنش را: گرامی دار مقام او، باشد«8» که سود دارد ما را، یا گیریم او را فرزند«9» همچنین تمکین کردیم یوسف را در زمین و تا بیاموزیم او را از تأویل حدیثها«10»، و خدای غالب است بر کارش و لکن بیشتر مردمان ندانند«11»
قوله تعالی: الر، اختلاف اقوال مفسّران رفت«12» در حروف مقطّع که در اوایل سور است. فاما، «الر»، بعضی مفسّران گفتند: چو«13» اوّل اینکه سورت را ضم کنی با «حم»«14» و «نون»، الرحمن باشد. و قول بعضی مفسّران آن است که نام سورت است. تِلک‌َ، اشارت است بآیات«15»، و الر، بر قول آن که«16» گفت نام سورت است، در
-----------------------------------
(1). قم: و خدای است که از او یاری خواهند.
(2). قم: به آب آینده.
(3). آو، بم: کردن.
(4). قم، آو، بم، آج: داناست.
(5). آو، بم، آج: به سیمها. [.....]
(6). قم: ندارد.
(7). آو، بم، آج: ندارد.
(8). قم: شاید.
(9). قم: به فرزند، آو، بم، آج: فرزندی.
(10). آو، بم، آج: خواب.
(11). قم، آو، بم، آج: نمی‌دانند.
(12). آو، بم، آج، آز: برفت.
(13). قم، آو، بم، آج، آز: چون.
(14). قم: حا و میم.
(15). آو: با آیات.
(16). قم، آو، بم، آج، آز، آن کس که.

صفحه : 5
محل‌ّ رفع است به ابتدا، و تقدیره: هذه السّورة. تِلک‌َ، مبتدای دوم است و آیات‌ُ خبر اوست، و الر آیتی نیست باتّفاق برای آن که مضاهی رؤوس آیات نیست بخلاف «طه»، که آن آیتی است برای آن که [2- ر]
مطابق رؤوس آیات است، و آیات‌ُ، دلالات و حجج باشد و روا بود که مراد آیات«1»، قرآن است و مراد به الکِتاب‌ِ، قرآن است بلا خلاف، و المُبِین‌ِ، محتمل است دو معنی را: [یکی روشن]
یکی بیان کننده برای آن که «ابان» هم لازم باشد و هم متعدّی، یقال: ابان الشی‌ء«2» و ابنته اذا بیّنته.
مجاهده و قتاده گفتند: «مبین» را معنی آن است که بیان کننده حلال و حرام است و قضایا و احکام است.
إِنّا أَنزَلناه‌ُ ما فرو فرستادیم اینکه کتاب قرآن. قُرآناً، نصب او بر حال است از ضمیر مفعول به. و بیان کردیم که اشتقاق قرآن من قرأت الشّی‌ء اذا جمعته باشد.
عَرَبِیًّا، صفت قرآن است و « یا » نسبت است یعنی به لغت عرب. لَعَلَّکُم تَعقِلُون‌َ، تا همانا شما بدانی و تعقّل کنی و در فهم معانی و اغراض او عقل کار بندی. و «عقل» عبارت است از مجموع علومی که ممکن بود«3» که به آن استدلال کنند به شاهد«4» بر غایب، و فرق کنند به آن میان حسن و قبیح«5». آنگه بر توسّع بر دگر علمها اجرا می‌کنند، و در آیت دلیل است بر حدوث قرآن برای آن که خدای تعالی وصف کرد آن را به آن که منزل است و مجموع است و منسوب است با لغت عرب. [و اتّفاق است که لغت]«6» به مواضعه«7» شناسد و مواضعه«8» قدیم نیست پس در آیت سه دلیل است بر حدوث قرآن:
یکی قوله: أَنزَلناه‌ُ، و دگر: قُرآناً، و سدیگر«9»: عَرَبِیًّا از اینکه وجه که گفتیم که منزل قدیم نباشد، و قرآن جمع بود و مجموع، بعضی بر بعضی مقدّم بود و قدیم را
-----------------------------------
(2)
(1). قم، آو، بم، آج، آز: به آیات.
(6). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. [.....]
(2). قم، آو، بم، آج، آز اذا تبیّن.
(3). قم: باشد.
(4). قم: از شاهد، آو، بم: به شاهدی.
(5). آز: حسن و قبح.
(8- 7). قم: مواضعت.
(9). آج: دیگر، آز: سیئم.

صفحه : 6
چیزی بر او مقدّم نباشد و آنچه منسوب بود با عرب و لغت ایشان، و عرب و لغت ایشان محدّث«1»، محال بود که منسوب با آن قدیم، باشد.
نَحن‌ُ نَقُص‌ُّ عَلَیک‌َ، ما قصّه خواهیم کردن بر تو و اصل قصّه و اشتقاق او، من قص‌ّ أثره إذا اتّبعه باشد، و منه: القصاص لأنّه اتّباع القاتل للقود، و منه: القصّة للشّعر لتتابع«2» بعضه بعضا علی النّسق. أَحسَن‌َ القَصَص‌ِ، نکوترین قصّه‌ها. و خلاف کردند در آن که خدای تعالی اینکه قصّه را چرا نکوترین قصّه‌ها خواند. بعضی گفتند:
«أحسن» به معنی حسن است تا لازم نیاید که کلام خدای را- جل‌ّ جلاله- در باب حسن بعضی را بر بعضی مزیّتی و تفاضلی هست«3»، چنان که گویند: هذا اولی بک، چیزی را که جز او«4» والی نباشد آن را و مالک، و مثله قوله: وَ هُوَ أَهوَن‌ُ عَلَیه‌ِ ...«5»، أی هیّن، و قول الشّاعر:

عمرک ما ادری و انّی لاوجل،
ای و جل. و قول الشّاعر:

ان‌ّ الّذی سمک السّماء بنا«6» لنا بیتا دعائمه أعزّ و أطول
أی عزیزة«7» طویلة.
بعضی دگر گفتند: بر ظاهر خود است علی التفضیل. آنگه در وجه آن«8» خلاف کردند: مقاتل روایت کرد از سعید جبیر، که او گفت اصحاب رسول- علیه السّلام«9»- بر سلمان رفتند، گفتند: برای ما از توریت حدیثی گوی که توریت را قصّه‌های نیکو در وی است«10». خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و بیان کرد که: قصّه‌های قرآن نیکوتر است از قصص توریت. بعضی دگر گفتند: برای آنش «أحسن القصص» خواند که چندان«11» عبر و عجایب که در اینکه قصّه است، در هیچ قصّه نیست. و از اینکه جا گفت:
لَقَد کان‌َ فِی یُوسُف‌َ وَ إِخوَتِه‌ِ آیات‌ٌ لِلسّائِلِین‌َ«12»، و گفت: لَقَد کان‌َ فِی قَصَصِهِم
-----------------------------------
(1). قم بود، آو، بم، آج، آز: و آنچه منسوب بود با عرب و لغت ایشان محدث.
(2). آز: لتبلیغ.
(3). آو، بم، آج، آز، باشد.
(4). بم: جزای او.
(5). سوره روم (30) آیه 27.
(6). قم، بم: ندارد.
(7). آو، بم، آج، آز: عزیز.
(8). قم: و حد آن. [.....]
(9). قم: صلّی اللّه علیه.
(10). قم: نیکو است.
(11). قم، آو، آج: چندانی.
(12). سوره یوسف (12) آیه 7.

صفحه : 7
عِبرَةٌ لِأُولِی الأَلباب‌ِ«1»لا تَثرِیب‌َ عَلَیکُم‌ُ الیَوم‌َ«2»بِما أَوحَینا إِلَیک‌َ هذَا القُرآن‌َ، «با» متعلّق است به «نقص‌ّ»«4»، و «ما» مصدریّه است، أی بوحینا، به وحی کردن ما و القای ما بر تو اینکه قرآن را. وَ إِن کُنت‌َ مِن قَبلِه‌ِ لَمِن‌َ الغافِلِین‌َ، و بدرستی که«5» پیش از اینکه تو از اینکه قصّه و اخبار غافل بوده‌ای«6» و بی علم. و «غفلت»، سهو«7» باشد، و او عبارت بود از نفی علم، و اگر معنی بودی ضدّ علم بودی.
إِذ قال‌َ یُوسُف‌ُ، عامل در ظرف فعلی«8» مقدّر است، و التّقدیر: اذکر یا محمّد، یاد کن ای محمّد، چون گفت یوسف. و «یوسف» نامی است أعجمی و برای آن لا ینصرف است که هم أعجمی است و هم علم، و هما السّببان المانعان من الصّرف. و از بعضی علما پرسیدند که: یوسف چه باشد! گفت: «أسف»«9»، حزن باشد و «أسیف» بنده باشد، و هر دو در یوسف حاصل بود، یعنی اشتقاق می‌کنم آن را، إمّا از أسف، و إمّا أسیف، و قول اوّل درست‌تر است. أبو هریره روایت کرد«10» که رسول- صلّی اللّه علیه و آله«11»- گفت:
الکریم بن الکریم بن الکریم بن الکریم یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم- علیه السّلام.
و یوسف به کسر السّین، لغة فیه، و بر اینکه
-----------------------------------
(1). سورة یوسف (12) آیة 111.
(2). سوره یوسف (12) آیه 92.
(3). آو، بم، آج، آز: حیلت.
(4). آو، بم، آج، آب: ندارد.
(5). قم: و اگر، آو، بم، آج، آز: و اگر چه.
(6). قم، آو، بم، آز، بودی.
(7). آو، بم، آج: و سهو.
(8). آو، بم، آج، آز: فعل.
(9). آز: ندارد.
(10). قم، آو، بم، آج، آز: کند. [.....]
(11). قم، آو، آج، آز: علیه السّلام.

صفحه : 8
لغت ممکن بود که به تازی نزدیک‌تر بود. آنگه سبب منع صرف، علمیّت باشد و وزن فعل«1»، که اینکه لفظ بر وزن یفعل باشد«2».
یاد کن چون گفت یوسف پدرش را- یعقوب: یا أَبَت‌ِ، ای پدر من؟ إبن عامر و ابو جعفر خواندند اینکه جا و در همه قرآن: یا أبت، به فتح التّا«3»، و دگر قرّاء به کسر «تا» خواندند اینکه جا و در همه قرآن: و إبن کثیر بر «ها» وقف کرد، « یا أبه». امّا اینکه «تا»، بیشتر نحویان گفتند: بدل است از « یا » ی اضافت الی نفس المتکلّم، و بعضی گفتند: به منزله«4» «ها» ی طلحه و حمزه است، و بعضی دگر گفتند: عوض«5» است از «واو» ساقط برای آن که اصل «آب» ابو بوده است به دلالت قولک أبوان فی التّثنیة و لذلک«6» لزمت الإسم حتّی صارت کانّها من نفس الکلمة«7» لأنّها عوض«8» حرف أصل. امّا از آنان که«9» به کسر «تا» خواندند، گفتند، «تا» دلیل باشد بر آن که بدل است از اضافت. و بعضی دگر گفتند: چون مستعمل شد و بسیار شد استعمال او، صار کنفس الکلمة حذف منها «یاء» الإضافة«10» و بقی الکسر«11» لیدل‌ّ«12» علی حذف یاء الإضافة. و آنان که مفتوح خواندند، گفتند: اصل کلمه « یا ابتا»«13» بوده است چنان که شاعر گفت«14»:

یا أبتا علّک«15» أو عساکا
و اینکه الف بدل « یا » ی اضافت است چون «الف» بیفگندند فتحه «تا» را دلیل حذف «الف» کردند، ای پدر من: إِنِّی رَأَیت‌ُ، من دیدم، من الرّؤیا. یقال: رأیت، علی ثلاثة معان: من رؤیة العین، و رأی القلب و رؤیا المنام، اینکه از رؤیای«16» خواب
-----------------------------------
(1). آو، بم، آج: سبب منع صرف و وزن فعل باشد، آز: سبب منع صرف وزن فعل باشد.
(2). قم: و وزن فعل اینکه لفظ، یفعل باشد.
(3). آو، بم، آج، آز: به فتح تا.
(4). قم، آو، بم، آج، آز: به منزلت.
(5). قم: عوضی.
(6). قم: کذلک.
(7). قم: من ینسی الظلمة.
(8). قم، آو، آج، بم، آز عن.
(9). آو، بم، آج، آز: آن که.
(10). آو، بم، آج، آز: منها بالاضافة.
(11). آج: الکسرة.
(12). آو، بم، آج، آز: لتدل‌ّ.
(13). بم: یا ابتاه. [.....]
(14). آج شعر.
(15). بم: علیک.
(16). قم: اینکه رؤیا.

صفحه : 9
است«1». اهل علم سیر گفتند: ابتدای قصّه یوسف و یعقوب آن بود که در سرای یعقوب«2» درختی بود هر گه که یعقوب را پسری آمدی از آن درخت شاخی بر آمدی و با آن پسر می‌بالیدی. چون پسر بزرگ شدی شاخ بزرگ شده بودی و قوی گشته، پدر آن«3» بگرفتی و به او دادی گفتی: اینکه چوب تراست و عصای تو است«4» که با تو زاد و رست و ببالید«5». تا آنگه که یوسف آمد او را از آن«6» هیچ شاخ نرست.
چون یوسف- علیه السّلام«7»- بزرگ شد و برادران او هر یک چوبی و عصایی داشتند- و ایشان ده بودند و یوسف یازدهمین بود و بنیامین«8» دوازدهمین- یوسف پدر را گفت: ای پدر [3- ر]
برادران من هر یکی را چوبی هست و مرا نیست چرا چنین آمد! از خدای برای من چوبی بخواه از بهشت. یعقوب دعا کرد خدای تعالی جبریل را فرستاد با عصایی از چوب بهشت، گفت: اینکه به یوسف ده. یوسف- علیه السّلام- آن چوب بستد و آن چوبی بود از زبرجد سبز. شبی یوسف- علیه السّلام- در خواب دید که آن عصای خود«9» به زمین فرو زدی«10» و برادران او بیامدندی و عصاهای خود در پیرامن آن«11» به زمین فرو زدندی«12». عصای او بلند شدی و برگ بیاوردی و شاخها بکشیدی و سایه«13» بگستردی و سر در اعنان«14» آسمان بکشیدی و عصاهای«15» برادرانش بر حال خود بماندی آنگه بادی برآمدی و عصاهای برادران از بیخ برکندی و در دریا انداختی و عصای او بر جای بماندی او از خواب در آمد ترسیده. پدر گفت: چه بود تو را ای فرزند من و ای قرّة العین من! او اینکه حدیث با پدر گفت. برادران بشنیدند از او حقد و کینه در دل گرفتند و گفتند: ای«16» پسر راحیل عجب خوابی دیده‌ای؟ همانا تو سیّد خواهی بودن و ما بندگان تو و کار تو بلند شود و غالب شود بر کار ما«17».
-----------------------------------
(1). بم: جواب است.
(2). قم علیه السّلام.
(3). آج: آن را.
(4). آو، بم، آج، آز: اینکه چوب و عصای تو است.
(5). قم: بالید.
(6). قم، آو، بم، آج، آز درخت.
(7). آو، بم بر، آز نیز.
(8). قم: إبن یامین.
(9). قم را.
(10). آو، بم، آج: فرو برد، آز: فرود برد.
(11). آو، بم، آج: در بر آن، آز: در برابر آن. [.....]
(12). آج: فرو بردندی.
(13). آو، بم، آج، آز: برگ.
(14). قم، آج: عنان.
(15). آو، بم، آج، آز: عصای.
(16). آو، بم، آج: اینکه.
(17). آو، بم، آز، آج: کارهای ما.

صفحه : 10
وهب گفت: یوسف چون«1» اینکه خواب دید، او را هفت سال بود و چون خواب آفتاب و ماه و ستاره دید او را دوازده سال بود. و یعقوب- علیه السّلام- چنان که در اخبار آمد یوسف«2» را از چشم فرو نگذاشتی یک ساعت، پیوسته پیش او بودی و پیش او خفتی.
شبی از شبها پیش از خفته بود- و گفتند: شب«3» آدینه بود- در خواب دید که یازده ستاره و ماه و آفتاب از قطب آسمان جدا شدی و پیش او سجده کردندی. او از خواب در آمد و گفت: ای پدر خوابی دیدم عجب؟ گفت: چه دیدی! گفت: در خواب دیدم که درهای آسمان گشاده شدی و نوری عظیم پدید آمدی چنان که همه جهان بگرفتی و کوهها و صحرا روشن شدی از او و دریاها موج زدی و ماهیان دریا به انواع لغات تسبیح کردندی و مرا جامه‌ای پوشانیدندی که«4» دنیا از نور و حسن آن«5» نور گرفتی«6» و پنداشتمی که کلید گنجهای زمین پیش من بنهادندی و پنداشتمی که یازده ستاره و ماه و آفتاب«7» مرا سجده کردندی، و ذلک قوله: إِنِّی رَأَیت‌ُ أَحَدَ عَشَرَ کَوکَباً.
ابو جعفر خواند تنها: أحد عشر، به سکون «عین» إلی تسعة عشر، جمله به سکون «عین» گوید کَوکَباً، نصب او بر تمییز است بعد تمام الاسم، و تمام اسم اینکه جا تقدیر تنوین است، لأن‌ّ الاصل«8» أحد و عشر، من باب قولهم: قدر راحة سحابا و ثلاثة رطل عسلا. رَأَیتُهُم لِی ساجِدِین‌َ، دیدم که مرا سجده همی کردندی«9». برای آن گفت که: رأیتهم لی ساجدین و لم یقل رأیتها لی ساجدة، برای آن که سجده که«10» کار عقلاست و از شأن ایشان«11» است چون اسناد آن با کواکب کرد آنان را جاری مجرای عقلا داشت.
سدّی روایت کند از عبد الرّحمن بن سابط«12» از جابر بن عبد اللّه الانصاری‌ّ که او
-----------------------------------
(1). قم: چون یوسف- علیه السّلام.
(2). قم علیه السّلام.
(3). قم: آن شب.
(4). آو، بم، آب، آز، آج در.
(5). قم: او.
(6). آو، بم، آب، آز، آج: بگرفتی.
(7). قم: آفتاب و ماه.
(8). آو، بم، آب، آز، آج: ان‌ّ الاصل. [.....]
(9). قم: همی کردند.
(10). آو، بم، آب، آز، آج: سجده کردن.
(11). آج: آن است که.
(12). آو، بم، آب، آز، آج: سلیط.

صفحه : 11
گفت: مردی جهود بنزدیک رسول آمد، گفت: یا محمّد؟ مرا خبر ده تا نام آن ستاره‌ها چه بود که یوسف را سجده کردند! رسول- علیه السّلام- سر در پیش افگند به انتظار وحی. جبریل«1» آمد و رسول را خبر داد از نامهای ایشان. رسول- علیه السّلام- جهود را گفت: اگر تو را خبر دهم به نامهای ایشان و تو دانی که چنان است، اسلام آری!
گفت: آری«2» گفت: نامها«3» اینکه بود: جریان و طارق و ذیال ذو الکتفاف«4» و ذو القرع و ذناب و عموران«5» و قابس و ضروح و مصبح و فلیق«6». چنان دید که در هوا«7» او را سجده می‌کردندی، سجده حقیقی که معروف و معهود است. و بعضی دگر گفتند [3- پ]
مراد به سجده خضوع و خشوع است. و گفته‌اند: میان آن خواب که یوسف- علیه السّلام- دید در معنی عصا و میان اینکه خواب هفت سال بود آنگه اینکه خواب بدید و با پدر بگفت. یعقوب- علیه السّلام- او را گفت: یا پسرک من«8» نگر تا اینکه خواب با برادرانت«9» نگویی که با تو کیدی کنند و مکری سازند و حیلتی، چه دیو، مردم را دشمنی است آشکارا. گفتند یعقوب- علیه السّلام- او را گفت: اینکه خواب با کس مگو، و یعقوب برفت و با زن خود بگفت و با او عهد کرد«10» که با کس نگوید. راست که او برفت و فرزندان یعقوب در آمدند آن زن با ایشان بگفت ایشان را حسد زیادت شد. و گفتند: اینکه غلام سر پادشاهی می‌دارد گاهی خوابش چنان باشد که در عصا او دید«11». گاهی خواب چنین می‌بیند که ماه و آفتاب و ستاره او را می‌سجده برد«12». به هر حال ماه و آفتاب مادر و پدر«13» باشد و یازده ستاره ما یازده برادریم، و بر سری پدر او را دوست‌تر«14» از ایشان داشت. گفتند: با اینکه کیدی باید کردن، چنان که خدای تعالی
-----------------------------------
(1). قم علیه السّلام.
(2). قم: آرم، بقیه نسخه‌ها اینکه جا بیش از یک سطر افتادگی دارد.
(3). آو، بم، آب، آز، آج: یا محمّد نامهای ایشان.
(4). آو، بم، آب، آج: ذو الکقفات، آز: ذو الکعفات.
(5). قم: عمروان، آو، بم، آب، آز، آج: عمودان.
(6). قم: فیلق.
(7). آو، بم، آب، آز، آج: در خواب.
(8). قم: ای پسرک من، آو، بم، آب، آز، آج: ای پسر من.
(9). آو، بم، آب، آز، آج: اینکه خواب برادرانت را.
(10). قم: و از او عهد ستد. [.....]
(11). قم: در عصا دید.
(12). قم: سجده می‌کند، آب، آز، آج: سجده می‌برد.
(13). قم: آفتاب و ماه، پدر و مادر.
(14). آو، بم، آج: دوستر.

صفحه : 12
حکایت کرد که یعقوب گفت: فَیَکِیدُوا لَک‌َ کَیداً، «نون» برای آن بیفتاده است که جواب نهی است به «فا»«1»، و محل‌ّ او نصب است و عمل به اضمار «أن» کند. و کسائی خواند- الّا به روایت ابو الحارث- و قتیبه و إبن البریدی«2» و العبسی«3»:
«رؤیاک» به اماله، و باقی قرّاء به تفخیم. و قوله: یا بُنَی‌َّ، در او سه « یا » است:
« یا » ی اصلی و « یا » ی تصغیر و « یا » ی اضافت. آنگه « یا »«4» ی اضافت بیفگندند و قناعت کردند از او به کسره، و یک « یا » را در دیگر ادغام کردند. و امّا کسر « یا » و فتح او دو لغت است، یقال: یا بنی‌ّ و یا بنی‌ّ، کسر برای آن تا دلیل حذف « یا » ی اضافت کند، و فتح لکونه أخف‌ّ الحرکات«5»، أو لما ذکرنا فی قوله: یا أبت بالفتح. و «کید» طلب أذی و رنج باشد از صاحب غیظ مر غیری را. آنگه حق تعالی حکایت کرد از یعقوب که او بر سبیل مثل در میان قصّه گفت إِن‌َّ الشَّیطان‌َ، که دیو مر آدمی را دشمنی است آشکارا. و اینکه «لام» اضافت است یقال: هو أب لک و أخ لک و ولی‌ّ لک و عدوّ لک. و معنی «لام» اضافت آن است که چون اینکه «لام» بیفگنی اضافت حاصل باشد«6»، آنگه در معنی او دو وجه بود: یکی آن که شیطان ایشان را إغرا کند به کید با تو که شیطان دشمنی است آشکارا آدمی را، و وجه«7» دگر آن که مراد خود ایشان‌اند ایشان را شیطان او خواند چون با او فعل شیطان کردند و از شیاطین انس بودند. کمال قال: شَیاطِین‌َ الإِنس‌ِ وَ الجِن‌ِّ«8» قوله: وَ کَذلِک‌َ یَجتَبِیک‌َ رَبُّک‌َ- الآیه، اجتباء و اصطفاء و اختیار«9» هر سه«10» یکی باشد. اینکه هم حکایت است از یعقوب- علیه السّلام- که او می‌گوید در تعبیر خواب یوسف که خدای تعالی تو را برگزیند و تو را تأویل احادیث در آموزد، و اصل «اجتباء» من جبایة الخراج باشد، إذا اخلصته لنفسک او لغیرک، و مراد تعبیر خواب است بقول: وَ یُعَلِّمُک‌َ مِن تَأوِیل‌ِ الأَحادِیث‌ِ، فی قول مجاهد و قتاده. و إبن زید
-----------------------------------
(1). آو، بم، آب، آز، آج: ندارد.
(2). قم: إبن الزّبدی.
(3). آز، العیسی.
(4). قم: و « یا » ی.
(5). آو، بم، آب، آز، آج: من الحرکات.
(6). آج، لب: آید.
(7). آو، بم، آب، آز، آج، لب: وجهی.
(8). سورة انعام (6) آیه 112.
(9). قم: ندارد.
(10). قم: هر دو. [.....]

صفحه : 13
گفت«1»: در عهد او تاویل و تعبیر خواب به از او کس ندانست. زجّاج گفت: مراد تأویل آیات است در ادلّه توحید و جز از آن از علوم دین«2». تأویل آن باشد که معنی با او گردد، من الاول و هو الرّجوع، و گفت: نیز اینکه خواب دلیل آن می‌کند که خدای تعالی نعمت خود بر تو و بر آل یعقوب تمام کند چنان که بر پدرانت تمام کرد، ابراهیم و اسحاق و آن که ایشان را برگزید و دو پیغامبر«3» مرسل کرد، آنگه گفت:
خدای محکم کار و داناست آنچه کند به حکمت و مصلحت کند. إبن اسحاق گفت: خدای تعالی هر فصلی«4» و حالی از احوال یوسف [4- ر]
برای غرضی«5» صحیح با رسول- علیه السّلام- حکایت کرد، و غرض از اینکه فصل«6» آن بود«7» تا رسول- علیه السّلام- متسلّی شود از کید و حسد قوم او بر او که پیش از اینکه برادران یوسف بر یوسف حسد بردند و با او کید کردند.
قوله: لَقَد کان‌َ فِی یُوسُف‌َ وَ إِخوَتِه‌ِ آیات‌ٌ لِلسّائِلِین‌َ، آنگه حق تعالی گفت: در یوسف و برادرانش آیاتی و علاماتی و عبرتی و دلالاتی«8» هست مر پرسندگان را. و برادران یوسف یازده بودند و نامهای ایشان اینکه است: روبیل- و او برادر مهتر است«9»- و شمعون، و لاعون«10»، و یهودا، و ریالون و یسجر و مادر او، لیّا- بنت لیان بود- و او دختر خاله«11» یعقوب بود و چهار پسر دیگر او را آمدند«12» از دو سرّیّه«13»: نام یکی زلفه و نام یکی بلهه«14»، دان و تقتالی«15» و حاد«16». و اشر«17» آنگه لیّا را وفات آمد یعقوب خواهرش«18» راحیل«19» بزنی کرد از او یوسف آمد او را و بنیامین. پس جمله فرزندان
-----------------------------------
(1). قم: گفتند.
(2). آو، بم، آز، آب، آج، لب، اینکه جا قریب یک سطر افتادگی دارد.
(3). بم: پیغمبر.
(4). بم، آج، لب: فضلی.
(5). آو، بم، آب، آز، آج، لب: غرض.
(6). بم، آج، لب: فضل.
(7). آو، بم، آب، آز، آج، لب: آن است.
(8). آج، لب: دلالتی.
(9). قم: بود.
(10). همه نسخه بدلها: لاوی.
(11). آو، بم، آز، آب، آج، لب: خال.
(12). آو، بم، آب، آز، آج، لب: آمد.
(13). قم، آب، آز: سریت.
(14). قم بود و، آو، بم، آب، آز، آج، لب و. [.....]
(17- 15). کذا: در اساس و بسیاری از نسخه بدلها.
(16). آج، لب: جاد.
(18). جمیع نسخه بدلها را.
(19). آو، بم، آب، آز، آج، لب را.

صفحه : 14
یعقوب دوازده بودند«1» و آنان که در آن کار بودند و با یوسف آن کید کردند، ده بودند.
و اهل مکّه خواندند: «آیة للسّائلین» بر واحد، و باقی قرّاء بر جمع. و برای آن گفت:
«للسّائلین» که جهودان رسول را- علیه السّلام- پرسیدند از قصّه یوسف، او ایشان را خبر داد همچنان که در توریت بود. ایشان عجب بماندند و گفتند: یا محمّد؟ اینکه از کجا دانستی! گفت: از وحی خدای تعالی. و بعضی دگر گفتند: معنی آن است که: آیات للسّائلین و لمن لم یسئل. چنان که شاعر گفت«2»:

ما أدری أرشد طلابها
و إنّما المعنی«3»: أرشد طلابها أم غی‌ّ. و از آیات یوسف- علیه السّلام- آن بود که حق تعالی او را تخصیص کرد به بهره‌ای از حسن که از أهل عصر خود ممیّز شد به آن. و گفته‌اند خدای تعالی حسن قسمت کرد میان آدمیان دو ثلث به یوسف داد و ثلثی به همه جهان و گفته‌اند: ثلثی به او داد و دو ثلث به همه جهان«4».
و أبو سعید خدری روایت کرد«5» از رسول- علیه السّلام- که او گفت: شب معراج«6» چون مرا به آسمان بردند، یوسف را دیدم جبریل را گفتم: اینکه کیست!
گفت: اینکه یوسف است. گفتند: یا رسول اللّه چگونه دیدی او را! گفت: چنان که ماه در شب چهارده«7».
و أنس مالک روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: یوسف را و مادرش را نیمه حسن بدادند. اسحاق بن عبد اللّه بن أبی فروه گفت: یوسف- علیه السّلام به جمال تانجا«8» بود که او در کویهای«9» مصر می‌گذشتی«10» نور روی او بر دیوارها می‌تافتی چنان که نور آفتاب.
کعب الاحبار گفت: خدای تعالی صورت پیغامبران«11» به آدم نمود تا او یک یک
-----------------------------------
(1). آج، لب: بود.
(2). لب: گوید.
(3). قم: و المعنی، آز: انّا المعنی.
(4). اینکه جمله اخیر در هیچ کدام از نسخه بدلها نیست.
(5). آو، بم: بکرد.
(6). قم، آو، بم، آب، آز: که.
(7). قم: ماه شب چهارده.
(8). کذا: در اساس و قم، آو، بم، با آن جا، آب، آز، آج، لب: تا آن جا.
(9). آز: کوچه‌ها.
(10). آو: می‌گزشتی. [.....]
(11). بم، آج، لب: پیغمبران.

صفحه : 15
را بدید. در طبقه ششم یوسف را به نمود، تاج و قار بر سر«1» نهاده، و پیرهن«2» بهاء پوشیده و قضیب«3» ملک به دست گرفته و ردای کرامت بر دوش نهاده«4»، بر راست او هفتاد هزار فریشته«5» و بر چپ او هفتاد هزار فریشته«6» و جماعتی از امّت پیغامبران«7» در پی او، و ایشان را زجلی و آوازی بود به تسبیح و تهلیل و در پیش او درختی که آن را درخت سعادت می‌خواندند، هر کجا او می‌رفت با او می‌رفت. آدم گفت: بار خدایا: اینکه کیست از فرزندان من! گفت: یا آدم؟ اینکه مردی است محسود بر آنچه من به او خواهم دادن. گفت: بار خدایا؟ او را چه خواهی دادن! گفت: حظّی تمام از حسن. آدم او را در بر گرفت و بوسه بر چشم او داد و گفت:
لا تأسف یا بنی‌ّ و إنّه یوسف.
پس اوّل کس که او را یوسف خواند آدم بود«8».
و در خبر هست که: او بر صورت آدم بود و بر حسن و بهاء و نور او پیش از آن که«9» از درخت بخورد، چون از درخت بخورد آن نور و بها، از او برفت، و خدای تعالی به یوسف داد. و گفته‌اند: [4- پ]
یوسف را چندان نور و بهاء بود که نور روی او در شب چنان بودی که شبه«10»، و سپید لون بود و نکو روی بود و جعد موی بود، فراخ چشم بود راست خلق، ستبر«11» ساق و ستبر«12» ساعد«13»، میان باریک«14»، تیزبینی«15»، خرد دندان، بر«16» روی راست خالی«17» سیاه داشت و بر میان دو چشم علامتی سپید داشت پنداشتی که ماه تابان است، چون بخندیدی یا سخن گفتی نور از دندانهای او می‌تافتی. و هیچ وصّاف وصف او ندانستی کردن. و گفتند: او حسن به میراث از جدّش اسحاق یافت و اسحاق از مادرش ساره و خدای تعالی ساره را بر صورت حور العین آفریده بود و لکن صفای حور نداشت جز آن که یوسف از صفای لون و رقّت و لطافت اندام به آن جا«18» بود که اگر از اینکه
-----------------------------------
(1). آج، لب او.
(2). جمیع نسخه بدلها: پرهن.
(3). آو، بم، آب، آز، آج: قصب.
(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: افگنده.
(6- 5). آو، بم، آج، لب: فرشته.
(7). آج، لب به آدم نمود تا او یک یک را بدید.
(8). آو، بم، آج، لب علیه السّلام.
(9). جمیع نسخه بدلها: پیش از آن که.
(10). کذا در نسخه اساس، قم، آو، آب، بم، آز: روز، آج، لب: روزی.
(12- 11). آج، لب: سطبر. (15- 14- 13). آب، آز، آج، لب و.
(16). آو، آب، بم، آز، اج، لب جانب.
(17). آج، لب: خالی. [.....]
(18). آج، لب: تا آن جا.

صفحه : 16
خضر چیزی بخوردی سبزی آن در پوست او پیدا بودی که به گلوش«1» فرو می‌شدی«2». و ساره حسن از حوّا یافت به میراث«3».
عبد اللّه مسعود روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: جبریل آمد و مرا گفت خدای«4» می‌گوید من حسن یوسف از نور کرسی دادم و حسن تو از نور عرش. و بعضی علما را گفتند: یوسف نکوتر«5» بود یا محمّد! گفت: در اوّلینان«6» یوسف نکوتر بود و در آخرینان«7» محمّد- صلّی اللّه علیه و علی آله«8»- و نیز از آیات یوسف- علیه السّلام- علم تعبیر خواب بود که هر خواب که از او پرسیدند«9» او تعبیر آن بگفتی و همچنان بودی که او بگفتی«10».
قوله تعالی: إِذ قالُوا لَیُوسُف‌ُ وَ أَخُوه‌ُ أَحَب‌ُّ إِلی أَبِینا مِنّا- الآیة عامل در «إذ» آن فعلی مضمر است، نحو: اذکر. و روا بود که عامل در او «کان» باشد، فی قوله: لَقَد کان‌َ فِی یُوسُف‌َ وَ إِخوَتِه‌ِ آیات‌ٌ لِلسّائِلِین‌َ. «اذ قالوا» اینکه ظرف آن فعل باشد، و «کان» تامّه بود به معنی حصل و حدث، چون گفتند برادران یوسف. «لیوسف» «لام» ابتداست و گفتند: جواب قسمی مقدّر است، و التّقدیر: و اللّه لیوسف و أخوه، یوسف و برادرش بنیامین، أَحَب‌ُّ إِلی أَبِینا مِنّا، دوست‌تر«11» است از ما بنزدیک پدر ما، وَ نَحن‌ُ عُصبَةٌ، و ما جماعتی‌ایم، ده کس بودند، و «عصبه» از سه باشد تا به ده و گفتند از میان ده تا چهل، و او را از لفظ خود واحدی نیست، کالقوم و الرّهط، و النّفر«12»، پدر ما در ضلالی است روشن. و مراد به ضلال ذهاب است از ره صواب و رای و تدبیر، و ضلال از دین نخواستند. و گفتند: مراد ایشان به ضلال فرط محبّت یعقوب بود یوسف را.
آنگه با یک دیگر بنشستند و رایی«13» زدند و تدبیر کردند و گفتند چاره‌ای باید تا
-----------------------------------
(1). آو، آب، بم، آز، آج، لب: به گلویش.
(2). آج، لب: می‌رفتی.
(3). آو، آب، بم، آز، آج، لب: میراث یافت.
(4). آج، لب تعالی.
(5). قم، آو، بم، آج، لب: نیکوتر.
(6). آو، بم، آج، لب: اوّلیان.
(7). آج، لب: آخریان.
(8). آو، آب، بم، آز، آج، لب: علیه السّلام.
(9). جمیع نسخه بدلها: پرسیدندی.
(10). جمیع نسخه بدلها: گفتی.
(11). آو، آب، بم، آز، آج، لب: دوستر.
(12). آب، بم، آج، لب: و النّضر.
(13). جمیع نسخه بدلها: رای. [.....]

صفحه : 17
ما او را از پدر دور کنیم، یکی گفت از ایشان: اقتُلُوا یُوسُف‌َ أَوِ اطرَحُوه‌ُ أَرضاً، یوسف را بکشی یا او را به زمین افگنی دور که روی پدر، شما را خالی و صافی و مستخلص شود. خلاف کردند در آن که اینکه گوینده که بود: بهری گفتند، شمعون گفت.«1» اینکه قول وهب است. کعب گفت: دان بود که اینکه گفت، و آنگه از پس او یعنی از پس کشتن او گروهی صالح نیک باشی تایب. مقاتل گفت: صالح ما بینکم و بین أبیکم، کار میان شما و پدر سره شود چون او را بکشی.
قال‌َ قائِل‌ٌ مِنهُم، یکی از ایشان گفت. و بیشتر مفسّران برآنند که اینکه گوینده روبیل بود«2»- و او پسر خاله یوسف بود و در حق‌ّ یوسف نکو رای«3» بود و برادر مهین بود و ایشان در حکم او بودند- گفت: لا تَقتُلُوا یُوسُف‌َ، یوسف را مکشی که کشتن برادر عظیم باشد وَ أَلقُوه‌ُ فِی غَیابَت‌ِ الجُب‌ِّ، و او را در چاه افگنی. بعضی«4» گفتند: مراد به «غیابة الجب‌ّ» طاقی باشد که در چاه بود پیش از آن که به آب رسد. حسن گفت:
غیابت چاه قعر چاه باشد«5». بعضی دگر گفتند ظلمت و تاریکی چاه باشد، و بعضی دگر گفتند آن جا که خیر«6» غایب شود. و اصل «غیابت»«7» از غیبت و غیبوبت باشد و اهل مدینه «غیابات» خواندند«8» علی الجمع [5- ر]
و باقی «غیابت» علی الواحد. و «جب‌ّ» چاهی باشد ناپیراسته و به سنگ بر نیاورده. قتاده گفت: چاه بیت المقدّس است. وهب گفت: به زمین اردن بود. کعب گفت: میان مصر و مدین بود. مقاتل گفت: بر سه فرسنگی خانه یعقوب بود، یَلتَقِطه‌ُ بَعض‌ُ السَّیّارَةِ، تا بهری«9» رهگذریان«10» باشد که او را بر آرند. جمله قرّاء خواندند: «یلتقطه» به « یا » برای آن که مسند است با «بعض» و حسن بصری تلتقطه به «تا» خواند برای آن که «بعض» مضاف است با مؤنّث. و گفت: خبر«11» از «بعض»«12» چون خبر«13» از جمله باشد چنان که شاعر گفت:
-----------------------------------
(1). آو، آب، بم، آز، آج، لب و.
(2). آج، لب: روبیل بود گوینده اینکه.
(3). آج، لب: نیکو رای.
(4). قم دگر.
(5). همه نسخه بدلها: بود.
(6). کذا در نسخه اساس، قم، بم، آج، لب: خبر، آو، آب: حبر.
(7). آو، بم، آج، لب: غایب.
(8). آو، آب، بم، آز، آج، لب: خوانند.
(9). آج، لب: بعضی.
(10). قم: راهگذریان، آو: رهگزریان
(13- 11). کذا در اساس، چاپ شعرانی: جزء.
(12). همه نسخه بدلها: بعضی.

صفحه : 18

أری مرّ السّنین أخذن منّی کما أخذ السّرار من الهلال
و قال آخر:

إذا مات منهم سیّد قام سیّد فدانت له أهل القری و الکنایس
و «تا» در «سیّارة» برای مبالغت است کعلّامة و نسّابة. و گفتند: صفت موصوفی محذوف است، نحو: العصبة و الطّایفة و الفرقة و الجماعة. إِن کُنتُم فاعِلِین‌َ، اگر لا بدّ اینکه بخواهی کردن.
حسن بصری را گفتند: مؤمن حسد برد! گفت: ای سبحان اللّه؟ برادران یوسف را فراموش کردی! و از اینکه جا گفتند: الأب جلّاب و الأخ سلّاب، پدر جمع کننده باشد و برادر رباینده. آنگه گفتند: به هر حال حیلتی باید که میان او و پدر جدا کنیم.
آنگه گفتند: او را از پدر بباید خواستن تا با ما به چراگاه«1» آید، دگر باره گفتند: پدر ما را بر او استوار ندارد و او را به ما ندهد، تدبیر آن است که او را بگوییم. اوّل بیامدند و پیش او با یک دیگر کشتی گرفتند«2» و انواع بازیها از جستن و سنگ دستی«3» و سلاح بازی کردن، او گفت: هر روز به چره‌گاه«4» چنین کنی! گفتند: از اینکه بیشتر و خوشتر، و لکن«5» تو را دل خواهد که با ما بیایی«6» تا آن جا نظاره ما کنی و تو نیز ساعتی بازی کنی و او را مشوّق کردند تا او راغب شد. آنگه جمله بجمع بیامدند و پیش پدر بر پای ایستادند- و اینکه عادت ایشان بود چون حاجتی بودی«7»- ایشان را پدر گفت«8»: چه حاجت است شما را و چه کار را آمده‌ای! گفتند: یا أَبانا، ای پدر ما، ما لَک‌َ چه بوده است تو را!- و «ما» استفهامی است- لا تَأمَنّا عَلی یُوسُف‌َ، که ما را مأمون نمی‌داری بر یوسف، جمله قرّاء به ادغام خواندند و اشمام«9» رفع در «نون»، و ابو جعفر خواند: «لا تأمننا»«10» به جزم «نون» اوّل. و یحیی بن وثّاب«11»
-----------------------------------
(4- 1). آج، لب: چراگاه.
(2). آو، بم: گرفتن. [.....]
(3). قم: سنگ انداختن، لب: سبک دستی.
(5). جمیع نسخه بدلها: و اگر.
(6). قم بیای.
(7). آج، لب: داشتند.
(8). آو، آب، بم، آز، آج، لب: پدر ایشان را گفت.
(9). اساس: اتمام، با توجه به اتّفاق نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). آو، آب، بم، آز، آج، لب: لا تأمننا خواند.
(11). قم: روبان. [بی نقطه]

صفحه : 19
در شاذّ«1» لا تیمّنا، علی لغة من قال من تعلم و نعلم«2». وَ إِنّا لَه‌ُ لَناصِحُون‌َ، و ما او را نصیحت گریم و بدو خیر خواهیم و با او خیانت نکنیم، و النّصح ضدّ الغش‌ّ، و أصل او اخلاص عمل باشد از خیانت، و منه: التّوبة النّصوح، الخالصة. و نصح اخلاص«3» باشد، و منه: النصاحة للخیاطة.
أَرسِله‌ُ مَعَنا، یوسف را با ما بفرست«4»، فردا. یَرتَع وَ یَلعَب«5»، إبن کثیر و أبو عمرو إبن عامر خواندند: «نرتع و نلعب» به «نون» در هر دو فعل و کسر«6» «عین» من الارتعاء، افتعال من الرّعی، و جزم که باشد به حذف « یا » باشد برای جواب أمر، و أهل الحجاز- إلّا المالکی‌ّ و العطّار عن الزّینبی‌ّ- خواندند به اثبات « یا » در حال وصل«7» و وقف.
و نافع خواند: «یرتع و یلعب» بالیاء فیهما، حکایة عن یوسف- علیه السّلام- بفرست او را تا با ما چره کند و بازی کند، و یعقوب خواند: «نرتع و یلعب» اوّل به «نون» دوّم به « یا »، چنان که «رتع» را اضافت با ایشان باشد که بزرگان بودند و بازی را اضافت کردند«8» با یوسف«9» که کودک بود. و باقی قرّا «نرتع و نلعب» به «نون» و جزم هر دو فعل من الرّتع«10» و هو الرّعی. وَ إِنّا لَه‌ُ لَحافِظُون‌َ، و ما او را نگاه داریم. [5- پ]«11».
قال‌َ إِنِّی لَیَحزُنُنِی أَن تَذهَبُوا بِه‌ِ، گفت مرا دلتنگ بکند آن که شما او را ببری. «أن» مع الفعل در محل‌ّ رفع است، علی أنّه فاعل «یحزننی»، و «نی» ضمیر منصوب متّصل است، علی انّه مفعول به. وَ أَخاف‌ُ أَن یَأکُلَه‌ُ الذِّئب‌ُ، و ترسم که او را گرگ بخورد، وَ أَنتُم عَنه‌ُ غافِلُون‌َ، و شما از او غافل و بی خبر«12» باشی. خلاف کردند در آن که«13» یعقوب- علیه السّلام- چگونه گفت ایشان را که او را گرگ بخورد و اینکه
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها خواند.
(2). قم، لب، آز: قال، تعلم و نعلم، آو، بم، آج: قال یعلم و تعلم، آب: قال نعلم و نعلم.
(3). آو، آب، بم، لب، آز، آج: اصلاح.
(4). قم غدا.
(5). اساس، قم، آو، آب، بم، آز: نرتع و نلعب، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.
(6). قم «تا» و. [.....]
(7). بم، لب، آج: وصف.
(8). آز: کردن.
(9). قم: اضافت با یوسف- علیه السّلام- کرد.
(10). لب: من ارتع.
(11). نسخه اساس از اینکه جا یک برگ افتادگی دارد.
(12). آو، آب، لب، بم، آز، آج: بی خبر و غافل
(13). آو، آب، لب، بم، آز، آج: در آیت که.

صفحه : 20
غیب است اگر به وحی تقریر کرد و به فرستادن«1» گوییم، از اینکه چند جواب گفته‌اند«2»: یکی آن که زمین مسبعه بود و گرگ بسیار بود آن جا، برای اینکه گفت.
وجهی دیگر آن است که بر دل او بگذشت و بر زبان او براند«3» خدای تعالی، تا وقت احتجاج و اعتلال [ایشان]«4» را دست افزار«5» نباشد. بعضی دگر گفتند: در خواب دید که او را گرگ خورده بود، و گفتند: در خواب دید که ایشان او را ببردند و باز نیاوردند و چون پرسید که او را کجا بردی! گفتند: او را گرگ بخورد، و گفتند: در خواب دید که ده گرگ گرد یوسف- علیه السّلام- در آمده بودند و او را تعرّض می‌کردند و بر او حمله می‌کردند«6» و یکی از آن جمله از او ذب‌ّ و دفع می‌کرد و زمین بشکافت و یوسف به زمین فرو شد و از آن جا بر نیامد إلّا از پس سه روز. چون یعقوب اینکه خواب بدید او را از برادران نگاه می‌داشت، چون استدعا کردند گفت: وَ أَخاف‌ُ أَن یَأکُلَه‌ُ الذِّئب‌ُ.
عبد اللّه عمر«7» روایت کرد از رسول- علیه السّلام«8»- که او گفت مردمان را دروغ تلقین مکنی«9» که فرزندان یعقوب ندانستند که گرگ آدمی را خورد«10» چون یعقوب بگفت: وَ أَخاف‌ُ أَن یَأکُلَه‌ُ الذِّئب‌ُ، ایشان«11» بیاموختند و آن را دست افزار خود کردند و گفتند: فَأَکَلَه‌ُ الذِّئب‌ُ. و اینکه آن است که در مثل گفتند: أذکرتنی الطّعن و کنت ناسیا.
پدر را گفتند: لَئِن أَکَلَه‌ُ الذِّئب‌ُ، اگر چنان که گرگ او را بخورد و ما، ده مرد«12» با او، پس ما زیانکار باشیم، و «لام» جواب قسمی مضمر است فی قوله: لَئِن، و «واو» حال راست، فی قوله: وَ نَحن‌ُ عُصبَةٌ، و إِذاً ملغاست، لوقوعه بین المبتدأ و الخبر.
فَلَمّا ذَهَبُوا بِه‌ِ- الآیة، در کلام حذفی و اختصاری هست، تقدیره: فأجابهم إلی ملتمسهم و أرسله معهم، فلمّا ذهبوا به. یعقوب- علیه السّلام- ایشان را اجابت کرد و
-----------------------------------
(1). آو، آب، لب، آز، آج: تقریر باشد به فرستادن او، بم: تقدیر باشد به فرستادن او.
(2). آو، آب، لب، بم، آز، آج: جواب است.
(3). بم: بر آمد.
(4). قم: ندارد، از آو افزوده شد.
(5). آو، لب، آج: به اقرار، آز: اقرار.
(6). لب، آج: می‌بردند.
(7). آو، بم رضی اللّه عنهما. [.....]
(8). آب، آز: صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.
(9). آو، آب، لب، بم، آز: مکن، آج: نکن.
(10). آو، آب، بم، آز، آج: آدمی خورد.
(11). آو، لب، بم، آز، آج از او.
(12). بم: ده برادر.

صفحه : 21
یوسف را با ایشان بفرستاد.
راویان اخبار گویند سدّی و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و کعب الاحبار و حسن بصری به اختلاف الفاظ و اتّفاق معانی، که: چون برادران یوسف را از پدر بخواستند«1» به حیلت و دستان، و پدر ایشان را گفت: من ترسم که او را گرگ بخورد، ایشان گفتند: گرگ او را چگونه بخورد؟ و نحن عصبة، و ما، ده مرد با اوایم و شمعون با ماست. و او مردی بود که چون خشم گرفتی نعره‌ای بزدی«2» هیچیز«3» نبودی از حیوانات که آواز او بشنیدی نه بیوفتادی«4»، و اگر آبستنی«5» بودی بچّه بیفگندی- و یهودا در میان ماست و او چون خشم گرفتی«6» شیر را بدریدی از هم«7».
چون یعقوب- علیه السّلام- از ایشان چون«8» اینکه سخن بشنید ساکن شد، یوسف- علیه السّلام- بیامد و پیش پدر بایستاد و گفت: ای پدر مرا با برادران بفرست، یعقوب گفت: تو را می‌باید! گفت: آری.
گفت: دستوری دادم. چون روز دیگر«9» بود، یوسف- علیه السّلام- جامه در پوشید و کمر بر بست و قضیب به دست گرفت و بیرون شد با برادران. یعقوب- علیه السّلام- سلّه‌ای بگرفت و آن بندی که ابراهیم زاد اسحاق- علیهما السّلام- در آن جا نهادی و چند گونه طعام«10» برای یوسف در آن جا نهاد«11» و فرزندان را وصایت خیر کرد به یوسف و گفت: ای فرزندان من؟ اینکه پسرک من یوسف امانت است از من به شما، از خدای بترسی و در او هیچ خیانت مکنی. به خدای بر شما که اگر گرسنه شود طعامش دهی و اگر آب خواهد«12» آبش دهی و بر او شفقت و مهربانی کنی«13» و او را رها مکنی و از چشم فرو مگذاری«14» و در رفتن بر او رنج منهی. گفتند: یا پدر او ما را برادر است و ما
-----------------------------------
(1). آو، آب، بم و.
(2). آو، آب، بم، لب، آز، آج و نعره زدی.
(3). همه نسخه بدلها: هیچ چیز.
(4). همه نسخه بدلها: و الّا بیفتادی.
(5). همه نسخه بدلها: آبستن.
(6). همه نسخه بدلها: گیرد.
(7). همه نسخه بدلها: شیر را از هم بدرد.
(8). همه نسخه بدلها: ندارد.
(9). همه نسخه بدلها: دگر روز. [.....]
(10). همه نسخه بدلها: برای یوسف چند گونه طعام.
(11). آو، بم ببجارد، آب، آز بجارد.
(12). آج، لب: تشنه باشد.
(13). همه نسخه بدلها: به جای آری.
(14). آو: نگزاری، آب، آز: نگزارید.

صفحه : 22
را بر او شفقت برادران است«1» و یکی از ماست بل مفضّل است بر ما برای دوستی تو او را، یعقوب- علیه السّلام- با ایشان به صحرا پاره‌ای بیرون رفت و ایشان را به خدای سپرد و یوسف را در بر گرفت و بوسه بر چشم«2» داد و گفت: تو را به خدای و برادران سپردم و عهد وثیقت«3» کردم با آن که ترسم که تو را ضایع می‌کنم و برگردید. ایشان او را به صحرا بیرون بردند تا پدر با ایشان بود و به چشم پدر بودند او را بر دوش گرفته بودند و اکرام می‌کردند. چون پاره‌ای نیک برفتن و او را به بیابان فرو بردند و دور شدند از شهر، سخن بگردانیدند و او را جفا کردن«4» و زدن گرفتند، و هر گه که برادری او را بزدی او به استعانت به دیگری شدی او نیز او را بزدی و آن طعامی که پدر برای او ساخته بود چیزی بخوردند و چیزی به سگان دادند و او را چیزی ندادند و او را پیاده می‌تاختند گرسنه و تشنه«5» و می‌زدند، او می‌گریست و می‌گفت پدر را: بی‌خبری که با یوسف تو چه می‌کنند؟ عند آن حال فریشتگان بگریستند«6» به رحمت بر یوسف- علیه السّلام.
اینکه حال نیک با حال«7» حسن و حسین- علیهما السّلام- ماند که تا رسول- صلّی اللّه علیه و آله«8»- در حال حیات«9» بود برای تقرّب او ایشان را اکرام می‌کردند تا آن روز که از حظیره بنی النّجّار«10» ایشان را می‌آورد بر دوش گرفته، یک یک به تقرّب می‌رفتند که یکی را به ما ده، رسول- علیه السّلام- می‌گفت:
نعم المطیّة انا و نعم الرّاکبان هما و أبوهما خیر منهما.
چون رسول- علیه السّلام- با جوار رحمت ایزدی شد یکی را«11» به زهر بکشتند و یکی را«12» به تیغ.
چون خواستند که او«13» را بکشند و رای ایشان بر اینکه درست شد، یهودا«14»- و او
-----------------------------------
(1). آو، بم، آب، آز، آج، لب: برادری است.
(2). آج، لب: بر سرو چشمش.
(3). اصل متن: شفقت، با توجّه به همه نسخه بدلها و فحوای عبارت تصحیح شد.
(4). آو، آب، آز، آج، لب: کردند.
(5). آج، لب: پیاده و گرسنه و تشنه می‌تاختند.
(6). آو: بگرستند، آز: بکاء بستند.
(7). همه نسخه بدلها: ماند به حال.
(8). همه نسخه بدلها، بجز آج و لب: علیه السلام.
(9). همه نسخه بدلها: در حیات. [.....]
(10). همه نسخه بدلها رسول.
(11). همه نسخه بدلها: اینکه را.
(12). همه نسخه بدلها: و آن را.
(13). همه نسخه بدلها: یوسف را.
(14). آو، بم را، آج، لب که.

صفحه : 23
پسر خاله یوسف بود- گفت: نه با من عهد کرده‌ای که یوسف را نکشی! گفتند: بلی عهد کرده‌ایم اکنون چه کنیم او را! گفت: او را در چاهی افگنی که«1» رهگذر کاروان است، باشد که از اینکه رهگذریان«2» کسی او را بر آرد.
و ذلک قوله: فَلَمّا ذَهَبُوا بِه‌ِ وَ أَجمَعُوا أَن یَجعَلُوه‌ُ، «لمّا» در جای ظرف افتد«3» و «با» تعدیت راست و «ها» ضمیر یوسف است و إجماع«4» عزم باشد. یقال: أجمع علی کذا و أزمع، و عزم بمعنی، و بی حرف جر نیز«5» گویند، یقال: أزمع و أجمع أن یفعل کذا. وَ أَوحَینا إِلَیه‌ِ، در اینکه وحی خلاف کردند، بعضی گفتند: وحی پیغامبری بود و خدای تعالی عند آن حال او را پیغامبری داد و جبرئل آمد و او را خبر داد و بشارت بآنچه«6» خواست بودن و او را تسلیت داد، و بعضی دگر گفتند: القاء القلب«7» است، در دل او افگند خدای تعالی. و قول اوّل قول حسن بصری است و جماعتی مفسّران و اینکه ظاهر آیت است. و قوله: لَتُنَبِّئَنَّهُم، که خبر دهی ایشان را به کار ایشان و آنچه با تو می‌کنند. و مورد اینکه کلمه تهدید و وعید است. وَ هُم لا یَشعُرُون‌َ، «واو» حال است، یعنی در حالی که ایشان ندانند. عبد اللّه عبّاس و حسن و إبن جریج گفتند:
یعنی ندانند که او یوسف است. مجاهد و قتاده گفتند: یعنی ایشان ندانند که او را وحی آمده است. و «شعور» إدراک علم دقیق بود، مشبّه بالشّعر. و دو قول گفتند در جواب «لمّا»: یکی آن که محذوف است و تقدیر آن است که: و لمّا ذهبوا به و أجمعوا أن یجعلوه فی غیابت الجب‌ّ عظمت فتنتهم و کبر ما قصدوا له. و بعضی دگر گفتند: «أوحینا» جواب «لمّا» ست و «واو» صله است و التّقدیر: لمّا ذهبوا به أوحینا إلیه، تا جواب را بشاید«8»]«9»، چه اگر «واو» بود عطف باشد و جواب نتواند بودن، و اینکه مذهب کوفیان است. و گفتند: مانند اینکه بیت امرؤ القیس است.

فلمّا أجزنا ساحة الحی‌ّ و انتحی بنا بطن خبت ذی قفاف«10» عقنقل
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بر.
(2). آو: رهگزریان.
(3). همه نسخه بدلها: افتاد.
(4). بم: اجتماع.
(5). بم: جزم و نیز.
(6). آو، بم: با آنچه.
(7). آو، آج، لب: القاه فی القلب، بم: القاه القلب، آب، آز: القیناه فی القلب.
(8). بم: نشاید.
(9). نسخه اساس تا اینکه جا افتادگی دارد، از قم آورده شد. [.....]
(10). قم: حقاف، آج: قفاق.

صفحه : 24
و التقدیر: انتحی. و قال آخر:

حتّی إذا ثملت بطونکم و رأیتم أبناءکم شبّو«1»

و قلبتم ظهر المجن‌ّ لنا إن‌ّ اللّئیم لعاجز خب‌ّ
التّقدیر: قلبتم، و بصریان روا نمی‌دارند«2».
چون یوسف را به کنار چاه آوردند پیرهن«3» از او بر کردند«4»- و اینکه چاهی بود میان اردن و مصر«5». و گفتند: تا به خانه یعقوب از آن جا سه فرسنگ بود و بر ره کاروان بود و چاهی بود تاریک و وحش«6» و سر او تنگ«7»، تنگ بود و بن چاه فراخ«8» و برای آن کردند«9» تا بر نتواند آمدن«10». و گفتند: آب اینکه«11» چاه شور بود، و سام بن نوح کنده بود آن چاه«12» پس دستهایش ببستند و پیراهنش بکندند. گفت: ای برادران؟ پیراهن«13» با من دهی تا عورت پوش من باشد در حیات من و کفن من باشد در مماتم«14»، و دستم بگشایی تا هوام‌ّ زمین را از خود باز دارم. به«15» او گفتند: آن یازده ستاره را و ماه و آفتاب را که تو را در خواب سجده می‌کردند بخوان تا دستهای تو«16» بگشایند و پیرهن«17» با تو دهند«18». آنگه رسنی در میان او بستند و او را فرو گذاشتند«19» چون به نیمه رسید رسن ببریدند و او را در چاه افگندند. خدای تعالی از میان آن آب سنگی بر آورد بزرگ و لیّن تا یوسف بر آن سنگ آمد و رنج«20» نرسید او را. و در روایتی دیگر آمد که خدای تعالی جبریل را گفت: دریاب یوسف را، به یک پر زدن به زمین آمد و یوسف
-----------------------------------
(1). قم، لب: شبّوا.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم: روا ندارند.
(3). قم: پیراهن، آو، بم: پرهن.
(4). قم: برکشیدند، آو، بم، آز، آج، لب: به در کردند، آب: از بر او به در کردند.
(5). آج، لب: مصر و اردن.
(6). آب، آز: وحشی، آج، لب: موحش.
(7). همه نسخه بدلها، بجز قم: سر تنگ.
(8). آو، بم، آج، لب: بن فراخ، آب، آز: بن او فراخ.
(9). آو: کردن.
(10). قم: آمد، آو، آب، آز، آج، لب: بر نتوان آمدن، بم: بر نتواند آمدند.
(11). همه نسخه بدلها بجز قم: آن.
(12). قم، آب، آز، آج، لب را.
(13). آو، بم، آج، لب: پرهن. [.....]
(14). قم، آو، آز، آج، لب: ممات من.
(15). قم، آو، بم، آب، آز: او را.
(16). همه نسخه‌ها بجز قم: دستهایت.
(17). آو، بم، آج، لب: پرهن، آز: پیراهن.
(18). آو، بم: دهد.
(19). آو، بم: گزاشتند.
(20). قم: رنجی.

صفحه : 25
را در میان چاه گرفت و بآسانی بر آن سنگ نهاد و او را تسلیت داد و احوالی که بر سر او«1» خواست رفتن با او بگفت. چون ایشان آواز وقع او نشنیدند او را آواز دادند، او جواب داد. گفتند: او زنده است هنوز، خواستند تا او را سنگسار کنند یهودا رها نکرد و گفت: نه عهد شما با من آن است که او را نکشی! رها کردند.
در خبر است که: چون یوسف را- علیه السّلام- به چاه افگندند چاه تاریک بود روشن شد و آبش شور بود خوش شد و او از آن آب می‌خورد، آن آب او را به جای طعام و شراب بود، خدای تعالی فریشته‌ای را بفرستاد تا أنیس او شد تا مستوحش نباشد و آن بندها از او بر گرفت و پیرهنی«2» از حریر بهشت فرستاد خدای تعالی تا در او پوشانیدند«3».
و روایتی دیگر آن است که: چون ابراهیم را به آتش انداختند او را برهنه بکردند و بند بر دست و پای او نهادند آتش بندهای او بسوخت و جبریل آمد و پیرهنی«4» از حریر بهشت بیاورد و در او پوشانید. او به میراث به اسحاق رها کرد و اسحاق به یعقوب و یعقوب آن خواست که به یوسف رسد در تعویذی نهاد و بر گردن او بست. آن فریشته آن تعویذ بشکافت، آن پیرهن«5» بگرفت و در او پوشانید.
و روایتی دگر آن است که اینکه فریشته او را«6» بهی بیاورد تا او بخورد. چون شب درآمد فریشته خواست تا برود. یوسف گفت- علیه السّلام: اگر تو بروی من تنها مانم و مستوحش شوم«7» گفت: من تو را دعایی بیاموزم که چون بخوانی وحشت از تو برود.
بگو:
8» یا صریخ المستصرخین یا غوث المستغیثین یا مفرّج کرب المکروبین قد تری مکانی و تعرف حالی و لا یخفی علیک شی‌ء من أمری«.
یوسف- علیه السّلام- اینکه بگفت. خدای تعالی هفتاد«9» فریشته را بفرستاد تا گرد او در آمدند و او را انس
-----------------------------------
(1). آو، بم، آب، آز، آج، لب. با او.
(2). آو، بم، آج، لب: پرهنی، آز: پیراهنی.
(3). آج: پیرهنی از حریر بهشت بیاورد و در او پوشید، لب: پرهنی از حریر بهشت بیاورد و در او پوشانید، آو، بم، آب: پرهنی از حریر بهشت فرستاد تا در پوشید.
(5- 4). آو، بم، آج، لب: پرهن، آز: پیراهن.
(6). همه نسخه بدلها از بهشت.
(7). همه نسخه بدلها بجز قم: ندارد.
(8). آج، لب برحمتک یا رب. [.....]
(9). همه نسخه بدلها هزار.

صفحه : 26
می‌دادند و یهودا هر روز بیامدی و طعام و شراب بیاوردی و به چاه فرو گذاشتی.
[6- ر].
چون سه روز در چاه بود روز چهارم جبرئیل آمد و گفت: تو را که در اینکه چاه افگند! گفت: برادرانم گفت: چرا! گفت: بر من حسد کردند برای دوستی پدر مرا.
گفت: خواهی تا از اینکه چاه بر آیی«1»! گفت: آری. گفت، بگو:
2»3» « یا صانع کل‌ّ مصنوع، و یا جابر کل‌ّ کسیر، و یا حاضر کل‌ّ ملا، و یا شاهد کل‌ّ نجوی، و یا قریبا غیر بعید، و یا مونس کل‌ّ وحید و یا غالبا غیر مغلوب، و یا حیّا لا یموت، و یا محیی الموتی، یا لا إله إلّا أنت، اللّهم‌ّ إنّی أسئلک بان‌ّ لک الحمد لا إله إلّا أنت بدیع السّموات و الإرض ذو الجلال و الإکرام أن تصلّی علی محمّد و آل محمّد و أن تجعل لی من أمری فرجا و مخرجا، و أن ترزقنی« من حیث لا أحتسب«.
یوسف- علیه السّلام- اینکه کلمات بگفت خدای تعالی او را فرج داد از چاه و ملک مصر به او داد از آن جا که او اندیشه نکرد. مجاهد گفت: یوسف«4» از پدر جدا شد شش ساله بود چون با پدر رسید چهل ساله بود.
قوله: وَ جاؤُ أَباهُم عِشاءً یَبکُون‌َ- الآیة، در آیت محذوفی هست و آن اینکه است:
و لمّا فعلوا«5» ما أجمعوا علیه من إلقائه فی الجب‌ّ جاءوا أباهم عشاء. چون آنچه در دل داشتند و بر آن عزم کرده بودند از آن که او را در چاه افگنند بکردند، آمدند با نزدیک«6» پدر نماز شام گریان. «أباهم» در محل نصب است به مفعول به«7». «عشاء» نصب بر ظرف است. یَبکُون‌َ، محل او نصب است بر حال. آن روز برفتند همه روز و یعقوب- علیه السّلام- در بند انتظار می‌بود و دل مشغول تا ایشان با یوسف چه کردند.
چون ایشان یوسف را به چاه افگندند، حسن بصری گفت: در اینکه وقت او را هفده«8» سال بود و در بندگی و زندان و پادشاهی هشتاد سال بماند و بیست و سه سال دیگر بماند از آن پس، و چون فرمان یافت او را صد و بیست سال بود.
-----------------------------------
(1). بم: بر آهی.
(2). آو، بم، آب، آز، آج: و ارزقنی.
(3). بم: لا یحتسب.
(4). همه نسخه بدلها بجز قم علیه السّلام.
(5). قم، آب، آز: و فعلوا، آو، بم، آج، لب: و افعلوا 6. بم، آب، آز: تا بنزدیک.
(7). قم: لمفعول به، آو، بم، آب، آز، آج، لب: مفعول به.
(8). آو، بم: هوده، آب، آز: هژده.

صفحه : 27
آنگه بیامدند و بزغاله‌ای را بگرفتند«1» از گلّه و بکشتند و پیرهن یوسف در خون«2» آغشتند و روی با خانه نهادند. یعقوب- علیه السّلام- به سر راه آمده بود به انتظار ایشان، چون پدر را دیدند جمله به یکبار بانگ بر آوردند و گریستن گرفتند. یعقوب بدانست که ایشان را کاری افتاده است و«3» یوسف را ندید، گفت: یوسف کجاست!
ایشان به یکبار دست بزدند و جامه‌ها بدریدند و خروش و ناله کردند گرفتند«4». و گفتند: إِنّا ذَهَبنا نَستَبِق‌ُ، ما برفتیم تا سبق بریم بر یکدیگر، و قوله: «نستبق» در جای حال است، ای مستبقین. وَ تَرَکنا یُوسُف‌َ عِندَ مَتاعِنا، و یوسف را بنزدیک متاع و ثقل خود رها کردیم، فَأَکَلَه‌ُ الذِّئب‌ُ، گرگ او را بخورد. وَ ما أَنت‌َ بِمُؤمِن‌ٍ لَنا، تو ما را به راست گوی نداری«5» و اگر چه ما راستیگریم«6» در اینکه گفتار. و اصحاب ما به اینکه«7» آیت استدلال کردند«8» بر آن که ایمان تصدیق باشد«9» که خدای تعالی در اینکه آیت ایمان گفت. و مراد او تصدیق بود به اتّفاق. و جواب «لو» محذوف است. برای دلالت کلام بر او، و التّقدیر: و لو کنّا صادقین ما صدّقتنا«10». و اهل اشارت گفتند: برای آن نماز شام آمدند تا وقت تاریک باشد، ایشان را از آن دروغ گفتن«11» شرم نیاید در سخن فرو نمانند. و از اینکه کار«12» گفته‌اند: چون از کسی حاجتی خواهی به شب مخواه«13» که حیا در چشم است و چون تاریک بود چشم نگیرد«14». و چون عذرخواهی به روز مخواه که فرو مانی در عذر خواستن. و اینکه گریه دروغ که ایشان می‌کردند آب از همه گریه‌های براست ببرد.
شعبی گفت: زنی بنزدیک شریح آمد به حکومت و می‌گریست و جزع می‌کرد
-----------------------------------
(1). آج، لب: بزغاله‌ای از گلّه بگرفتند.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم: در آن خون.
(3). آج، لب: پس.
(4). آو، بم: خروش کردن گرفتن، آب: خروش کردن گرفتن، آز: خروش کردند گرفتند، آج، لب: خروش کردند.
(5). بم: ما را راست نداری. [.....]
(6). همه نسخه بدلها: راست گوییم.
(7). بم: با اینکه.
(8). قم: استدلال کردند بدین آیت.
(9). همه نسخه بدلها، بجز قم: بود.
(10). آو، بم، لب: صدّقنا.
(11). بم: درغ گفتن.
(12). همه نسخه بدلها بجز قم: و از اینکه جا.
(13). آب، آز: بخواه.
(14). قم: نبیند، آج، لب: تاریک باشد ایشان را از آن خواستن،

صفحه : 28
پس از آن که حجت بر او متوجّه شد، یکی گفت«1»: بنگر که اینکه مسکینه چگونه می‌گرید [6- پ]
همانا مظلومه است، شریح گفت: برادران یوسف ظالم بودند و با ظلم می‌گریستند و اینکه آیت بخواند. و شاعر در اینکه معنی گوید«2»:

أغرک من شیخ بکاء«3» و مملقة أم اللّحیة البیضاء للنّتف مطلقة

فان‌ّ بنی یعقوب جاءوا أباهم عشاء و هم یبکون زورا و مخرقة
آنگه آن پیرهن«4» خونالود عرضه کردند و گفتند«5»: اینک پیرهن«6» او خون آلود است.
و ذلک قوله: وَ جاؤُ عَلی قَمِیصِه‌ِ بِدَم‌ٍ کَذِب‌ٍ، ای مکذوب فیه، و آوردند«7» بر پیرهن«8» او خونی دروغ«9». اگر گویند «دروغ» صفت قول باشد و در خبر شود چون مخبر او بر خلاف خبر باشد، چگونه در خون استعمال فرمود! جواب گوییم که: مراد به «کذب» مکذوب فیه است لفظ مصدر است و معنی مفعول«10»، کقولهم: رجل رضا، ای مرضی، و ماء سکب، و شراب صب‌ّ، ای مسکوب و مصبوب، و به معنی فاعل نیز استعمال کنند چنان که: ماء غور و رجل صوم و فطر، و بر عکس اینکه مفعول گویند و مراد ایشان مصدر، یقولون: ما له معقول، أی عقل، و ماله علی هذا الأمر مجلود، ای جلد، قال الشاعر:

حتّی إذا لم یترکوا لعظامه«11» لحما و لا لفؤاده معقولا
و قال آخر:

قد و الّذی«12» سمک السّماء بقدره«13» بلغ العزاء و أدرک المجلود
-----------------------------------
(1). آو، بم، آب که.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم: گفته.
(3). بم، آج: یکاف.
(4). آو، آب، آز: پیراهن، بم: پراهن.
(5). آو، بم: گفتن. [.....]
(6). آو، بم: پراهن.
(7). آو، بم: آوردن.
(8). آو، بم: پرهن.
(9). آب، آز: خونین به دروغ، آج، لب: به خون دروغ.
(10). اساس به، که با توجه به معنی و نسخه بدلها زائد می‌نمود.
(11). یترکوا العظامه، با توجّه به معنی به قیاس قم و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(12). همه نسخه بدلها بجز قم: قدر الّذی.
(13). آج، لب: بقدرته: آو، بم: بقدرة.

صفحه : 29
و فرّاء گفت و دیگر نحویان که: بدم کذبا، به نصب«1» روا باشد«2» در نحو جز که نخوانده‌اند و نصب او بر مصدری«3» باشد محذوف الفعل، کانّه قال: بدم کذبوا فیه کذبا، و روا بود که نصب او بر تمییز«4» بود، و برای آن دروغ گفت آن را که آن، خون«5» یوسف نبود خون بزغاله بود. یعقوب- علیه السّلام- پیرهن«6» به دست گرفت و گفت: چه حلیم گرگی بود«7» که یوسف را بدرید«8» و پیرهنش«9» نیازرد«10» و ندرید«11»؟ ایشان فرو- ماندند. گفتند«12»: لا، بل قتله اللّصوص، بل دزدان او را بکشتند. گفت: ای سبحان اللّه؟ دزدان او را بکشتند و پیرهن او«13» رها کردند و حاجت ایشان به پیرهن«14» بود نه به کشتن او؟ و گفته‌اند در پیرهن«15» یوسف سه آیت بود: یکی اینکه روز که بیاوردند خونالود و یعقوب از آن جا بدانست که دروغ می‌گویند. دوم آن جا که زلیخا در او آویخت و پیرهن«16» او بدرید از پس«17» و سه‌ام«18» آن روز که بیاوردند و بر روی«19» یعقوب فگندند«20» او بینا شد، آنگه پیرهن«21» بستد و بر سر و چشم نهاد و ببویید«22» و نعره‌ای بزد و بیوفتاد«23» و هوش از او برفت. روز دیگر«24» که با چره‌گاه«25» رفتند گفتند: دیدی که پدر ما را چگونه«26» خجل و دروغزن کرد«27»! تدبیر آن است که برویم و یوسف را از«28» چاه بر آریم و پاره پاره کنیم و استخانهای«29» او با پیش«30» پدر بریم تا قول ما راست شود.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم: نصب.
(2). قم: بود.
(3). آج، لب: مصدر.
(4). آج، لب: تمیز.
(5). همه نسخه بدلها بجز قم: که خون. (16- 15- 14- 9- 6). آو، بم، آج، لب: پرهن. [.....]
(7). همه نسخه بدلها بجز قم: بوده.
(8). همه نسخه بدلها بجز قم: بدریده.
(10). همه نسخه بدلها بجز قم: نیازرده: قم: نیازارد.
(11). همه نسخه بدلها بجز قم: ندریده.
(12). بم: گفتن.
(13). آو، بم، آج، لب: پراهنش.
(17). همه نسخه بدلها بجز قم پشت.
(18). آو، آج، لب: سیوم، بم، آب: سیم.
(19). آج، لب: در روی.
(20). همه نسخه بدلها: افگندند.
(21). بم: پراهن، آز، آب: پیراهن، آج، لب: پرهن.
(22). همه نسخه بدلها بجز قم: ببوسید.
(23). همه نسخه بدلها بجز قم: بیفتاد.
(24). آو، آب، آز: روزی دیگر، آج، لب: روزی دگر. [.....]
(25). همه نسخه بدلها بجز قم: چراگاه.
(26). همه نسخه بدلها بجز قم: چون.
(27). همه نسخه بدلها بجز قم: دروغزن و خجل کرد. 28. همه نسخه بدلها بجز قم آن.
(29). همه نسخه بدلها: استخوانهای. 30. آب، بم، آج، لب: او پیش.

صفحه : 30
یهودا گفت: نه«1»، با من عهد کرده‌ای که یوسف را نکشی، و ایشان را از آن منع کرد. نماز شام چون با خانه«2» شدند، پدر گفت ایشان را: اگر چنان است که راست می‌گویی اینکه گرگ که او را بخورد بگیری و پیش من آری. ایشان برفتند و چوب و رسن بر گرفتند«3» و به صحرا شدند و گرگی را بگرفتند و دست و پای«4» ببستند و پیش یعقوب آوردند و بیفگندند. یعقوب- علیه السّلام- گفت: دست و پای او بگشایی، او را بگشادند«5»، یعقوب«6» گفت: ای گرگ بیای، او بیامد و پیش یعقوب بایستاد، یعقوب گفت: ای گرگ شرم نداری که فرزند مرا و میوه دل مرا و روشنایی چشم مرا بخوری«7»! گرگ به آواز آمد و گفت:
لا، و حق‌ّ شیبتک یا نبی‌ّ اللّه ما أکلت لک ولدا و ان‌ّ لحومکم و دماءکم، معاشر الانبیاء محرّمة علینا و إنّی لمظلوم مکذوب علی‌ّ و إنّی غریب فی بلاد مصر،
به حق‌ّ شیبت تو که من فرزند تو را نخوردم [7- ر]
و گوشت و خون شما که پیغامبرانی«8» بر ما حرام است و من مظلومم و دروغ بر من نهاده‌اند و من بدین«9» زمین غریبم. گفت: برای چه به اینکه زمین آمده‌ای! گفت: مرا اینکه جا خویشان‌اند به زیارت ایشان آمده بودم، اینکه پسران تو مرا بگرفتند و ببستند و پیش تو آوردند و اینکه دروغ بر من نهادند.
عند آن یعقوب گفت: بَل سَوَّلَت لَکُم أَنفُسُکُم أَمراً، «تسویل» تزیین نفس باشد کاری«10» که نیکو نباشد، علی قول قتاده. و گفته‌اند: تقریر المعنی فی النّفس باشد. گفت: «بل»، و اینکه کلمه إضراب را باشد و اعراض را از کلامی به کلامی دیگر. سَوَّلَت لَکُم أَنفُسُکُم، نفس شما اینکه کار بیاراست در چشم شما. فَصَبرٌ جَمِیل‌ٌ، أی صبری صبر جمیل، أو شأنی«11» صبر جمیل، مرفوع است بر خبر مبتدای محذوف، کار من امروز و شأن من صبری است نکو«12». و صبر نکو«13» آن باشد که در
-----------------------------------
(1). بم که.
(2). آج، لب: به خانه.
(3). آو، بم: بر گرفتن.
(4). آج، لب: پایش.
(5). آو، بم، آب، آز: بگشادند او را.
(6). آج، لب او را.
(7). بم، آج، لب: بخوردی.
(8). آو، بم، آب، آز: گروه پیغامبران. [.....]
(9). همه نسخه بدلها: در اینکه.
(10). آو، بم، آج، لب: به کاری.
(11). آو، بم، آب، آز: شأن.
(13- 12). همه نسخه بدلها بجز قم: نیکو.

صفحه : 31
خلال آن جزعی«1» نباشد. وَ اللّه‌ُ المُستَعان‌ُ، و خدای است که از او یاری«2» خواهند و به او«3» استعانت کنند بر آنچه شما وصف می‌کنی، یعنی من به خدای استعانت می‌کنم و یاری می‌خواهم از او.
قوله: وَ جاءَت سَیّارَةٌ- الآیة، یوسف- علیه السّلام- سه روز در آن چاه بماند، روز چهارم کاروانی می‌گذشت آن جا از مدین می‌آمدند«4» و به مصر می‌شدند«5» به تجارت از جادّه راه بگردیده بودند بنزدیک اینکه چاه فرود آمدند و اینکه چاه بر جادّه راه نبود، مردی را بفرستادند از عرب از بلاد مدین نام او مالک بن الذّعر«6» تا آب آرد برای ایشان، او به کنار«7» چاه آمد و دلو فرو گذاشت«8» تا آب بر کشد. یوسف- علیه السّلام- دست در رسن زد و از چاه بر آمد مرد آب کش نگاه کرد کودکی را دید، من اجمل«9» اهل زمانه.
و ذلک قوله تعالی: وَ جاءَت سَیّارَةٌ، صفت موصوفی محذوف است، ای رفقة سیّارة، فعّالة من السّیر. و روا بود که «ها»«10» برای مبالغت باشد که داب و عادت کاروان رفتن باشد. فَأَرسَلُوا وارِدَهُم، حق تعالی گفت: کاروانی به آن جا رسیدند وارد ایشان را بفرستادند، و وارد آن کس باشد که به آب آید، یقال: ورد«11» الماء، إذا أتاه، و صدر عنه إذا رجع عنه، و رائد گویند آن را که از پیش بیاید به طلب آب و گیاه.
فَأَدلی دَلوَه‌ُ، ای أرسلها، و دلّاها«12» إذا أخرجها و نزعها، و دلّاها«13» لتکثیر الفعل. و دلو آلت سقی باشد و فعل از او بر گرفته‌اند. قال‌َ یا بُشری«14»، در کلام حذفی و اختصاری هست و التقدیر: فأدلی دلوه فتعلّق یوسف بالحبل و خرج من البئر فلمّا راه الوارد قال: یا بشرای«15»، أهل کوفه خواندند: « یا بشری» بی « یا » علی وزن فعلی من
-----------------------------------
(1). آج، لب: جزع.
(2). آو، بم، آج، لب: یاوری.
(3). آو، بم: وی را و، آج، لب: و بر او.
(4). آو، بم، آج، لب: می‌آمد.
(5). همه نسخه بدلها بجز قم: می‌رفتند.
(6). آو، بم، آب، آز: الزّعر، آج، لب: الزّعیر.
(7). آو، آب، آز: به کناره.
(8). آو: فرو گذاشت.
(9). بم: اجل‌ّ.
(10). آب: تا. [.....]
(11). اساس: اورد، با توجّه به قم و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(12). آب، بم: دلالها.
(13). بم، آز: دلالها.
(15- 14). بم، آب، آز، آج، لب: بشری.

صفحه : 32
غیر اضافة إلی « یا » لمتکلّم«1»، و باقی قرّا خواندند: یا بشرای«2»، به «الف» و « یا » علی الاضافة إلی « یا » لمتکلّم«3»، کقولهم: هوای و عصای. آنگه در معنی او دو قول گفتند: قتادة و سدّی گفتند: معنی آن است که: ای بشارت من، یعنی بشارتی است مرا اینکه«4»، کانّه نادی بشارته، پنداری مژده و بشارت خود را می‌بخواند. و شاید که « یا » در«5» اسمی محذوف شده باشد کأنّه قال: یا هذا و یا صاح بشرای. و التقدیر: هذا بشرای، أی هذا الغلام أو هذه الحال بشرای«6»، چنان که: یا عافاک اللّه، و مانند اینکه.
و قول دوّم آن است که «بشری»«7» نام رفیق او باشد، او را ندا کرد گفت: یا بشرای، بمثابت قولهم: یا صاحبی. و بر قراءت کوفیان یا بشری، یعنی یا فلان، هذا غُلام‌ٌ، اینکه کودکی است وَ أَسَرُّوه‌ُ بِضاعَةً، و او را پنهان کردند برای بضاعت.
در او دو قول گفتند: یکی آن که اینان که آب می‌کشیدند پنهان کردند او را از دیگران تا طمع نصیب نکنند. و قول دیگر«8» آن است [7- پ]
که برادران کار او پنهان کردند و نگفتند او برادر ماست، و قول اوّل درست‌تر است، لقوله: «بضاعة» یعنی أعدّوه بضاعة، و نصب او بر مفعول له باشد. و روا بود که تمییز بود و روا بود که حال بود«9» علی تأویل«10»: و أعدّوه بضاعة، و البضاعة، القطعة من المال یتّجر بها، و اشتقاقه من البضع و هو القطع و البضعة من اللّحم، القطعة منه، و البضع ما بین الثلاثة الی العشرة، و ما بین العقدین«11» فهو بضع. و نیش را مبضع برای آن گویند که به آن رگ زنند آلت قطع باشد. بعضی دگر گفتند: معنی آن است که کار او پوشیده کردند. و گفتند:
اینکه غلام بضاعتی است که اهل اینکه آب به ما داده‌اند تا برای ایشان بفروشیم. آنگه حق تعالی گفت بر سبیل تهدید و وعید که آن حال پوشیده نماند بر خدای تعالی و او عالم است به آنچه ایشان کردند«12».
-----------------------------------
(3- 1). همه نسخه بدلها: یا المتکلّم.
(2). آز: بشری ای، آج: بشرا.
(4). آج، لب: معنی آن است که بشارت است مرا.
(5). بم: یاد را.
(6). بم، آج، لب: بشری.
(7). آو، بم، آب، آز: بشرای.
(8). آج، لب: دگر.
(9). آب، آز: حال تمییز بود.
(10). بم: تقدیر، آج، لب: تقدیر تأویل.
(11). همه نسخه بدلها بجز قم: العقدتین. [.....]
(12). بم: کردن.

صفحه : 33
وَ شَرَوه‌ُ بِثَمَن‌ٍ بَخس‌ٍ، ای باعوه. بر دگر روز یهودا به سر چاه آمد بر عادت و طعام بیاورد تا یوسف را طعام دهد، آواز داد. یوسف جواب نداد و در چاه نبود. بیامد به طلب او، آن کاروان را دید و یوسف در میان ایشان بنزدیک مالک ذعر«1». برادران را خبر داد، بیامدند و مالک را گفتند: اینکه غلام ماست از ما گریخته است. مالک گفت: اگر خواهی«2» با شما دهم او را و اگر خواهی«3» بخرم از شما. گفتند: نخواهیم او«4» را که با ما دهی، بخر او را تا بفروشیم و لکن«5» اینکه غلامی است دزد و گریزنده و ما اینکه را به اینکه عیب می‌فروشیم. مالک گفت: با اینکه«6» عیبها به چند می‌دهی«7»!
گفتند! به چندان که تو می‌خواهی، به شرط آن که او را از اینکه ولایت ببری تا با نزدیک«8» ما نیاید. گفت: آخر به چند بفروشی«9» اینکه را! گفتند: بر حکم تو، و ذلک قوله: وَ شَرَوه‌ُ، بفروختند او را، یعنی برادران. و «شری» هم بیع باشد و فروختن و هم خریدن و منه قوله: وَ لَبِئس‌َ ما شَرَوا بِه‌ِ أَنفُسَهُم«10» ...، ای باعوها«11»، و قال الشّاعر:

و شربت بردا لیتنی من بعد برد کنت هامة«12»
بِثَمَن‌ٍ بَخس‌ٍ، ای باخس، و هو من«13» باب رجل صوم و عدل، به بهای اندک، آنگه آن را شرح داد که: درمی چند شمرده بود، و در عدد و مبلغ آن علما خلاف کردند:
عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و قتاده و سدّی گفتند: بیست درم بود، مجاهد گفت:
بیست و دو درم بود، عکرمه گفت: چهل درم بود، و بعضی دگر گفتند: هژده«14» درم بود، بعضی اهل معانی گفتند: زیر ده درم بود برای آن که «دراهم» آن را گویند زیر ده باشد تا به ده، چون بر ده بیفزاید درهما گویند. آن درمها بستدند و با یک دیگر
-----------------------------------
(1). قم، لب: مالک بن ذعر، آب، آز: مالک بن زعر، آج: مالک بن زعیر، آو، بم: مالک بن زعرا، آج، لب آمد و.
(3- 2). آب، آج، لب: خواهید.
(4). آج، لب: که او را.
(5). آج، لب: و لیکن.
(6). آب، آز، آج، لب: به اینکه.
(7). آب، آز، آج، لب: می‌دهید.
(8). آج: بنزدیک: لب: نزدیک.
(9). آو، بم: فروشی، آب، آز: فروشید، آج، لب: می‌فروشی.
(10). سورة بقره (2) آیه 102.
(11). همه نسخه بدلها بجز قم: باعوا.
(12). بم، آب، آز: هامد.
(13). آج، لب: ندارد.
(14). آو، بم: هیژده، آج: هشتده، لب: هیجده. [.....]

صفحه : 34
ببخشیدند. یوسف- علیه السّلام- می‌نگرید«1» و نیارست گفتن که خلاف آن است که ایشان می‌گویند که از کشتن می‌ترسید. و برای اینکه او را به اینکه بهای اندک بفروختند«2» که ایشان از جمله زاهدان بودند در او، یعنی ایشان را به او رغبت نبود، یقال: زهد فی کذا، إذا رغب عنه و لم یرده، و زاهد را برای اینکه«3» خوانند که در دنیا و مال دنیا رغبت نکنند«4».
و در خبر می‌آید که یوسف- علیه السّلام- یک روز در آینه نگرید جمال او او را به عجب«5» آورد، گفت: اگر من بنده‌ای بودمی بهای من کس ندانستی که چند است، امتحان کردند او را و بهای او به او نمودند درمی چند شمرده.
و فی قوله: مَعدُودَةٍ دو قول گفتند: یکی آن که عادت نبود که درم سنجند، به عدد شمردندی و هنوز در بعضی شهرها چنین است«6»- و قولی دگر آن«7» که «معدودة» کنایت است از قلّت و حقارت چنان که أَیّاماً مَعدُودات‌ٍ«8» در باب روزه، و کذلک قوله حکایة عن الیهود: وَ قالُوا لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلّا أَیّاماً مَعدُودَةً ...«9» آنگه«10» کاروان از آن جا بار بر گرفت و برادران یوسف با ایشان می‌رفتند [8- ر]
و می‌گفتند اینکه غلام را نگاه داری که اینکه غلامی گریزنده دزد«11» دروغزن است و ما اینکه را به اینکه عیبها فروخته‌ایم. مالک او را بر شتری نشاند و روی به مصر نهادند و ره ایشان بر گور مادر یوسف بود- راحیل- یوسف چون از دور گور مادر بدید خویشتن از شتر به زیر افگند«12» و به سر گور مادر آمد و زیارت کرد و بگریست و می‌گفت: ای مادر اگر هیچ توانی سر از خاک بردار و بنگر که با فرزند تو چه معامله کردند«13»، و آنچه با او کرده بودند از سر دل تنگی در آن گور می‌گفت: ای مادر بی خبری که برادران بی رحمت«14» مرا از پدر
-----------------------------------
(1). آج، لب: می‌نگریست.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم: فروختند.
(3). همه نسخه بدلها زاهد.
(4). قم، آو، بم، آب، آز: نکند.
(5). بم، آج، لب: تعجّب.
(6). بعضی نسخه بدلها و از آن جمله: بم، آج، لب، در اینکه جا قدری مغشوش است.
(7). همه نسخه بدلها است.
(8). سوره بقره (2) آیه 184.
(9). سوره بقره (2) آیه 80.
(10). آو، بم، آب، آز، لب: آنگاه آن.
(11). آج، لب: دزد و گریزنده و.
(12). همه نسخه بدلها بجز قم: در افگند.
(13). بم: کردن.
(14). بم: بی‌حرمت، آج، لب: بی رحم. [.....]

صفحه : 35
جدا کردند و در چاه افگندند و روی من به تپنچه«1» سیاه کردند و مرا در بیابان سنگسار کردند و در «من یزید» چنان که بندگان را فروشند، بفروختند و چنان که اسیران را از شهری به شهری«2» برند بر شتر«3» مرا می‌برند«4».
کعب الاحبار گوید: چون یوسف اینکه می‌گفت از پس پشت او هاتفی آواز داد:
وَ اصبِر وَ ما صَبرُک‌َ إِلّا بِاللّه‌ِ«5». مالک ذعر«6» باز نگرید او را بر شتر ندید، گفت:
آه«7»؟ آن که گفتند اینکه غلام گریزنده است، راست گفتند. آنگه در کاروان افتاد و بانگ می‌کرد و یوسف را طلب می‌کرد و می‌گفت: اینکه غلام را که بخریدم بگریخت و با خانه اهل خود رفت. آنگه در آن میانه طلب کردن برسیدند«8» او را دیدند بر سر آن گور، آمدند و او را بگرفتند و بزدند و گفتند: ما را باور نبود از آنچه ما را گفتند که تو گریزنده‌ای تا بدیدیم تو را که بگریختی. او گفت: من نگریختم و لکن اینکه گور مادر من است چون بدیدم خواستم تا آن را زیارتی کنم«9». باورش نداشتند و بندی گران بیاوردند و بر پای او نهادند و او را بر شتر نشاندند و به مصر آوردند«10».
مالک ذعر«11» گفت: ما به هیچ منزل فرود نیامدیم و الّا برکت او بر من و رحل من و مال من پدید آمد، و به بامداد و شبانگاه می‌شنیدم که فریشتگان بر او سلام می‌کردند، آواز ایشان می‌شنیدم و شخصان«12» نمی‌دیدم، و تا در راه بودیم هر روز ابری سپید بیامدی و بر بالای سر او بایستادی و او را سایه می‌کردی. چون برفتی با او برفتی و چون بایستادی با او بایستادی.
چون در شهر آمدند مالک ذعر او را به گرماوه برد و برآورد و جامه‌ای نو کرد
-----------------------------------
(1). آج، لب: طپانچه.
(2). آو، آب، آز، آج، لب: از شهر به شهری، بم: از شهر به شهر.
(3). همه نسخه بدلها: ندارد.
(4). لب: می‌بردند.
(5). سوره نحل (16) آیه 127.
(6). قم: مالک به ذعر، آو، بم، آب، آز، آج، لب: مالک زعر.
(7). همه نسخه بدلها بجز قم: ندارد.
(8). آو، آب، آز: در آن میان برسیدند، بم، آج، لب: در آن میان پرسیدند.
(9). آج، لب: خواستم که زیارت کنم آن را.
(10). همه نسخه بدلها بجز قم: بردند.
(11). بم، آب، آز، آج، لب: زعر.
(12). قم: شخص‌شان، دیگر نسخه بدلها: شخصشان.

صفحه : 36
برای او و او از شکلی«1» به شکلی«2» دگر شد. او را به بازار آورد و عرض کرد بر بیع.
مردی او را بخرید که خزینه دار ملک«3» بود و او را لقب عزیز بود و نام قطفیر، و گفته‌اند: اظفر بن رحیب. و ملک مصر در آن روزگار الریّان«4» بن الولید بن ثروان بن اراشة بن عمرو بن عملان بن لاوذ بن سام بن نوح بود. و گفته‌اند: اینکه پادشاه به یوسف ایمان آورد و اینکه ملک پیش از یوسف«5» فرمان یافت.«6» از پس او پادشاهی به قابوس بن مصعب افتاد و یوسف- علیه السّلام- او را به اسلام دعوت کرد، ابا کرد و ایمان نیاورد.
عبد اللّه عبّاس گفت: چون کاروان به مصر رسید اینکه قطفیر به استقبال کاروان رفت و یوسف را به بیست دینار و جفتی نعلین و دو پاره کمان بخرید. وهب منبّه گفت: چون یوسف را در بازار آوردند و بر بیع عرض کردند، چشمها در او متحیّر بماند که مانند او به جمال ندیده بودند، در بهای او زیادت می‌کردند«7» تا بهای او به آن جا رسید که گفتند«8»: او را برابر به زر بردارند و به سیم و به مشک و به حریر به اینکه چهار جنس او را برابر برداشتند. و قطفیر العزیز او را بخرید و به خانه برد، و زنی داشت نام او فکا بنت ینوس«9»، او را گفت: آنچه خدای تعالی از او حکایت کرد:
وَ قال‌َ الَّذِی اشتَراه‌ُ مِن مِصرَ لِامرَأَتِه‌ِ أَکرِمِی [8- پ]
مَثواه‌ُ عَسی أَن یَنفَعَنا أَو نَتَّخِذَه‌ُ وَلَداً، گفت اینکه را نکو دار که ما را در اینکه«10» خیری و نفعی باشد یا اینکه را فرزند«11» گیریم که ما فرزند نداریم. و ذلک قوله تعالی: وَ قال‌َ الَّذِی اشتَراه‌ُ.
چون عزیز او را بخرید و با خانه«12» برد، زنش را گفت: أَکرِمِی مَثواه‌ُ، اینکه را گرامی دار و مقام او جای نیکو باز کن. و المثوی، المقام، من قولهم: ثوی بالمکان إذا أقام به، و قال:«13»
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم: شکل.
(2). آو، بم، آز: به شکل. [.....]
(3). بم ملک.
(4). آج، لب: الولید بن الرّیّان.
(5). آج، لب: آن.
(6). همه نسخه بدلها بجز قم و.
(7). همه نسخه بدلها و می‌فزودند.
(8). بم، آج، لب: گفت.
(9). آب، آز: ببوس.
(10). همه نسخه بدلها بجز قم: از اینکه.
(11). قم: تا اینکه فرزند، آو، بم، آب: اینکه را به فرزند، آج، لب: اینکه را به فرزندی.
(12). آج، لب: به خانه.
(13). قم الشاعر.

صفحه : 37
رب‌ّ ثاو یمل‌ّ منه الثّواء و الثّاوی، المقیم، و الثّوی، المقام. و «عسی» کلمتی است که برای مقاربت دارند، و فیها طمع و اشفاق، طمع در آن که باشد، و اشفاق از آن که«1» نباشد، که باشد که ما را از اینکه سود بود، و انّما برای آن گفت که در فراست او می‌دید. و عبد اللّه مسعود گفت، سه کس فراست نکو کردند: یکی عزیز چون زن را گفت در حق‌ّ یوسف:
أَکرِمِی مَثواه‌ُ عَسی أَن یَنفَعَنا. و دیگر، دختر شعیب چون پدر را گفت«2»: یا أَبَت‌ِ استَأجِره‌ُ«3» ... و أبو بکر«4» آنگاه که عمر بن الخطّاب«5» را خلیفه کرد.
أَو نَتَّخِذَه‌ُ وَلَداً، یا «6» باشد که او را فرزند گیریم، که ایشان را فرزند نبود.
آنگه حق تعالی گفت: وَ کَذلِک‌َ مَکَّنّا لِیُوسُف‌َ فِی الأَرض‌ِ، و ما همچنین تمکین کردیم یوسف را در زمین. گفتند: وجه تشبیه در «کاف» آن است که چنان که عزیز او را ممکّن کرد و مملّک بر اسباب«7» خود، پس از آن که او را به بها بخرید، ما او را به اسباب توفیق تمکین دادیم تا از اینکه چاهش«8» به سر گاه برآوریم. وَ لِنُعَلِّمَه‌ُ مِن تَأوِیل‌ِ الأَحادِیث‌ِ، اینکه «لام» معطوف است علی تقدیر قوله: دبّرنا ذلک لتمکینه، وَ لِنُعَلِّمَه‌ُ مِن تَأوِیل‌ِ الأَحادِیث‌ِ، و مراد به تأویل احادیث«9» تعبیر خواب است. وَ اللّه‌ُ غالِب‌ٌ عَلی أَمرِه‌ِ، و خدای- جل‌ّ جلاله«10»- غالب است بر کارش، مغلوب نیست، کس او را غلبه نتواند کردن. و در «ها» که ضمیر مجرور است، فی أمره، خلاف کردند که راجع با کیست«11»: بعضی گفتند، راجع است با نام خدای تعالی، و بعضی گفتند: راجع است با یوسف. و مرجع غلبه و غالبی«12» راجع است با قادری.
وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یَعلَمُون‌َ، و لکن بیشتر مردمان ندانند.
-----------------------------------
(1). قم: در آن که.
(2). آب، آز در حق‌ّ موسی.
(3). سوره قصص (28) آیه 26. [.....]
(4). بم رضی الله عنه، آب: و دیگر أبو بکر.
(5). قم رضی الله عنهما: بم رضی الله عنه.
(6). آج، لب: تا.
(7). آو، بم، آب، آز: مملّک اسباب.
(8). آج، لب: چاه.
(9). آج: ندارد.
(10). همه نسخه بدلها: تعالی.
(11). آب: راجع است با کیست، آج: راجع کیست.
(12). آج: غالبا.

صفحه : 38
قوله تعالی:

[سوره یوسف (12): آیات 22 تا 42]

[اشاره]


وَ لَمّا بَلَغ‌َ أَشُدَّه‌ُ آتَیناه‌ُ حُکماً وَ عِلماً وَ کَذلِک‌َ نَجزِی المُحسِنِین‌َ (22) وَ راوَدَته‌ُ الَّتِی هُوَ فِی بَیتِها عَن نَفسِه‌ِ وَ غَلَّقَت‌ِ الأَبواب‌َ وَ قالَت هَیت‌َ لَک‌َ قال‌َ مَعاذَ اللّه‌ِ إِنَّه‌ُ رَبِّی أَحسَن‌َ مَثوای‌َ إِنَّه‌ُ لا یُفلِح‌ُ الظّالِمُون‌َ (23) وَ لَقَد هَمَّت بِه‌ِ وَ هَم‌َّ بِها لَو لا أَن رَأی بُرهان‌َ رَبِّه‌ِ کَذلِک‌َ لِنَصرِف‌َ عَنه‌ُ السُّوءَ وَ الفَحشاءَ إِنَّه‌ُ مِن عِبادِنَا المُخلَصِین‌َ (24) وَ استَبَقَا الباب‌َ وَ قَدَّت قَمِیصَه‌ُ مِن دُبُرٍ وَ أَلفَیا سَیِّدَها لَدَی الباب‌ِ قالَت ما جَزاءُ مَن أَرادَ بِأَهلِک‌َ سُوءاً إِلاّ أَن یُسجَن‌َ أَو عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (25) قال‌َ هِی‌َ راوَدَتنِی عَن نَفسِی وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِن أَهلِها إِن کان‌َ قَمِیصُه‌ُ قُدَّ مِن قُبُل‌ٍ فَصَدَقَت وَ هُوَ مِن‌َ الکاذِبِین‌َ (26)
وَ إِن کان‌َ قَمِیصُه‌ُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَکَذَبَت وَ هُوَ مِن‌َ الصّادِقِین‌َ (27) فَلَمّا رَأی قَمِیصَه‌ُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قال‌َ إِنَّه‌ُ مِن کَیدِکُن‌َّ إِن‌َّ کَیدَکُن‌َّ عَظِیم‌ٌ (28) یُوسُف‌ُ أَعرِض عَن هذا وَ استَغفِرِی لِذَنبِک‌ِ إِنَّک‌ِ کُنت‌ِ مِن‌َ الخاطِئِین‌َ (29) وَ قال‌َ نِسوَةٌ فِی المَدِینَةِ امرَأَت‌ُ العَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَن نَفسِه‌ِ قَد شَغَفَها حُبًّا إِنّا لَنَراها فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ (30) فَلَمّا سَمِعَت بِمَکرِهِن‌َّ أَرسَلَت إِلَیهِن‌َّ وَ أَعتَدَت لَهُن‌َّ مُتَّکَأً وَ آتَت کُل‌َّ واحِدَةٍ مِنهُن‌َّ سِکِّیناً وَ قالَت‌ِ اخرُج عَلَیهِن‌َّ فَلَمّا رَأَینَه‌ُ أَکبَرنَه‌ُ وَ قَطَّعن‌َ أَیدِیَهُن‌َّ وَ قُلن‌َ حاش‌َ لِلّه‌ِ ما هذا بَشَراً إِن هذا إِلاّ مَلَک‌ٌ کَرِیم‌ٌ (31)
قالَت فَذلِکُن‌َّ الَّذِی لُمتُنَّنِی فِیه‌ِ وَ لَقَد راوَدتُه‌ُ عَن نَفسِه‌ِ فَاستَعصَم‌َ وَ لَئِن لَم یَفعَل ما آمُرُه‌ُ لَیُسجَنَن‌َّ وَ لَیَکُوناً مِن‌َ الصّاغِرِین‌َ (32) قال‌َ رَب‌ِّ السِّجن‌ُ أَحَب‌ُّ إِلَی‌َّ مِمّا یَدعُونَنِی إِلَیه‌ِ وَ إِلاّ تَصرِف عَنِّی کَیدَهُن‌َّ أَصب‌ُ إِلَیهِن‌َّ وَ أَکُن مِن‌َ الجاهِلِین‌َ (33) فَاستَجاب‌َ لَه‌ُ رَبُّه‌ُ فَصَرَف‌َ عَنه‌ُ کَیدَهُن‌َّ إِنَّه‌ُ هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ (34) ثُم‌َّ بَدا لَهُم مِن بَعدِ ما رَأَوُا الآیات‌ِ لَیَسجُنُنَّه‌ُ حَتّی حِین‌ٍ (35) وَ دَخَل‌َ مَعَه‌ُ السِّجن‌َ فَتَیان‌ِ قال‌َ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعصِرُ خَمراً وَ قال‌َ الآخَرُ إِنِّی أَرانِی أَحمِل‌ُ فَوق‌َ رَأسِی خُبزاً تَأکُل‌ُ الطَّیرُ مِنه‌ُ نَبِّئنا بِتَأوِیلِه‌ِ إِنّا نَراک‌َ مِن‌َ المُحسِنِین‌َ (36)
قال‌َ لا یَأتِیکُما طَعام‌ٌ تُرزَقانِه‌ِ إِلاّ نَبَّأتُکُما بِتَأوِیلِه‌ِ قَبل‌َ أَن یَأتِیَکُما ذلِکُما مِمّا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکت‌ُ مِلَّةَ قَوم‌ٍ لا یُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ هُم بِالآخِرَةِ هُم کافِرُون‌َ (37) وَ اتَّبَعت‌ُ مِلَّةَ آبائِی إِبراهِیم‌َ وَ إِسحاق‌َ وَ یَعقُوب‌َ ما کان‌َ لَنا أَن نُشرِک‌َ بِاللّه‌ِ مِن شَی‌ءٍ ذلِک‌َ مِن فَضل‌ِ اللّه‌ِ عَلَینا وَ عَلَی النّاس‌ِ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یَشکُرُون‌َ (38) یا صاحِبَی‌ِ السِّجن‌ِ أَ أَرباب‌ٌ مُتَفَرِّقُون‌َ خَیرٌ أَم‌ِ اللّه‌ُ الواحِدُ القَهّارُ (39) ما تَعبُدُون‌َ مِن دُونِه‌ِ إِلاّ أَسماءً سَمَّیتُمُوها أَنتُم وَ آباؤُکُم ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ بِها مِن سُلطان‌ٍ إِن‌ِ الحُکم‌ُ إِلاّ لِلّه‌ِ أَمَرَ أَلاّ تَعبُدُوا إِلاّ إِیّاه‌ُ ذلِک‌َ الدِّین‌ُ القَیِّم‌ُ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یَعلَمُون‌َ (40) یا صاحِبَی‌ِ السِّجن‌ِ أَمّا أَحَدُکُما فَیَسقِی رَبَّه‌ُ خَمراً وَ أَمَّا الآخَرُ فَیُصلَب‌ُ فَتَأکُل‌ُ الطَّیرُ مِن رَأسِه‌ِ قُضِی‌َ الأَمرُ الَّذِی فِیه‌ِ تَستَفتِیان‌ِ (41)
وَ قال‌َ لِلَّذِی ظَن‌َّ أَنَّه‌ُ ناج‌ٍ مِنهُمَا اذکُرنِی عِندَ رَبِّک‌َ فَأَنساه‌ُ الشَّیطان‌ُ ذِکرَ رَبِّه‌ِ فَلَبِث‌َ فِی السِّجن‌ِ بِضع‌َ سِنِین‌َ (42)

[ترجمه]

چون برسید به قوّتش، بدادیم او را حکمت و علم و هو چونین«1» پاداشت«2» دهیم نکوکاران را.
مطالبه کرد او را آن که او در خانه‌ش«3» بود از نفس او و در بست درها، و گفت: بیای«4»، گفت: پناه با خدای می‌دهم که او خداوند من است، نیکو بکرد جای من که فلاح نیابند بیدادگران«5».
همّت کرد زن به او و همّت کرد یوسف به زن اگر نه آن بود که بدید حجّت خدای، هم چنین«6» تا گردانیم از او بدی و زشتی که«7» از بندگان خالص ماست«8».
بدویدند«9» به در، بدرید پیرهن«10» او از پس و یافتند شوهر«11» او را بنزدیک در، گفت: چیست«12» پاداشت آن کس«13» که خواهد به اهل تو بدی! الّا آن که در زندان کنند او را، یا عذابی دردناک.
گفت: او فریفت مرا از خود«14»، و گوایی«15» داد
-----------------------------------
(1). قم، آو، بم، آج، لب: همچنین.
(2). قم: آج، لب: پاداش.
(3). آج، لب: خانه‌اش.
(4). قم: فراتر آی، آو، بم، آج، لب: بیا.
(5). قم، آو، بم: ظالمان، آج، لب: ستمکاران. [.....]
(6). قم: همچنین، آو، بم، آج، لب: چنین.
(8- 7). قم: خالص کرده ماست، آو، بم، آج، لب: خاص‌ّ من است.
(9). آج، لب: بدوید.
(10). آو، بم، لب: پراهن، آج، پیراهن.
(11). آو، بم، آج، لب: خداوند.
(12). آو، بم، آج، لب: چه باشد.
(13). قم: جزای آن کس، آو، بم، آج، لب: جزای آن که.
(14). آو، بم، آج، لب: از تن من.
(15). آو، بم، آج، لب: گواهی.

صفحه : 39
گوایی«1» از اهل زن اگر پیرهن«2» او دریده شده است از پیش زن راست گفت و مرد از جمله دروغزنان است.
و اگر پیرهن«3» او دریده شده است از پس، زن دروغ گفت، و او از راستیگران«4» است.
چون بدید پیرهن«5» او که دریده بود از پس، گفت: اینکه از کید شما«6» ست که کید شما بزرگ است.
ای یوسف بگرد از اینکه و آمرزش خواه ای زن برای گناهت که تو از جمله گناهکارانی.
گفتند زنانی در شهر، زن عزیز می‌فریبد غلامش را از نفس او غلبه کرد او را دوستی ما می‌بینیم او را در گمراهی روشن.
چون بشنید مکر ایشان، بفرستاد به ایشان و بساخت برای ایشان تکیه گاهی و بداد هر یکی را از ایشان، کاردی و گفت: برون شو«7» بر ایشان«8»، چون بدیدند او را بزرگ داشتند او را و ببریدند دستهایشان و گفتند:
دور باد خدای«9» نیست اینکه آدمی، نیست اینکه مگر فریشته‌ای گرامی«10».
گفت: اینکه آن است که ملامت
-----------------------------------
(1). آو، بم، آج، لب: گواهی دهنده. (5- 3- 2). آو، بم، لب: پرهن.
(4). قم، آو، بم، آج، لب: راست گویان.
(6). آو، بم، آج، لب زنان.
(7). قم: بیرون شو، آو، بم: برون آی، آج، لب: بیرون آی. [.....]
(8). آو: ورایشان.
(9). آو، بم، آج، لب: حاش للّه.
(10). قم، آو، بم، آج، لب: بزرگوار.

صفحه : 40
کردی مرا در اینکه و من مطالبه کردم«1» او را از نفس او، خود را نگاه داشت، و اگر نکند آنچه من فرمایم او را، باز دارند او را و«2» باشد از ذلیلان«3».
گفت: بار خدایا«4» زندان دوست‌تر است به من از آنچه می‌خوانند مرا به آن«5» و اگر بر نگردانی از من کید ایشان میل کنم به ایشان و باشم از نادانان«6».
اجابت کرد او را خدایش، بگردانید از او«7» کید ایشان که او شنوا و داناست.
پس پدید آمد ایشان را از پس آن که بدیدند آیتها که باز دارند او را تا مدّتی.
و در رفت با او در زندان دو جوان، گفت یکی از ایشان: من می‌دیدمی خود را که می‌فشارمی«8» می«9»، و گفت دیگر: من می‌بینمی«10» خود را که بر گرفتمی«11» بالای«12» سر خود نان، می‌خوردمی مرغ از او. خبر ده ما را به تأویل آن که ما می‌بینیم تو را از نکوکاران.
گفت:
نیارند«13» به شما طعامی که به روزی کنند شما را، الّا خبر دهم شما را به تأویل آن پیش از آن که آید به شما، آن آن است که بیاموخت مرا خدایم، من رها کردم«14» دین
-----------------------------------
(1). آو، بم، آج، لب: بفریفتم.
(2). قم هر آینه.
(3). قم، آو، بم، آج، لب: خواران.
(4). قم: ای خداوند من.
(5). قم: با آن، آو، بم: وا آن.
(6). آو، بم، آج، لب: جاهلان.
(7). آو: از ایشان، بم: ازشان.
(8). آو، بم: می‌فشاردم، آج، لب: می‌فشردم.
(9). آو، بم، آج، لب: خمری.
(10). قم، آو، بم، آج، لب: می‌دیدمی.
(11). آو، بم: بر گرم، آج، لب: بر گیرم. [.....]
(12). آو، بم: زور/ زبر.
(13). بم: نیارد، آج، لب: بنیارند.
(14). آو، بم، آج، لب: دست بداشتم.

صفحه : 41
گروهی که ایمان ندارند«1» به خدای و ایشان به قیامت کافران‌اند.
و پیروی«2» کردم ملّت پدرانم را ابراهیم و اسحاق و یعقوب، نباشد ما را که شرک آریم به خدای هیچ چیزی، آن از فضل خداست بر ما و بر مردمان، و لکن بیشترین مردمان شکر نکنند.
ای دو رفیق زندانی، خداوندانی پراگنده بهتر باشند یا خدای که یکی است و قهر کننده!
نمی‌پرستی شما از فرود او«3» مگر نامهایی که نام نهادی آن را شما و پدران شما، نفرستاد خدای به آن هیچ حجّتی، نیست حکم مگر خدای را فرمود که نپرستی مگر او را، آن دینی است راست و لکن بیشتر مردمان ندانند.
ای دو رفیق زندانی؟ امّا یکی از شما بدهد خداوندش را می«4» و امّا دگر«5» را بردار کنند، خورد مرغ از سر او براندند آن کار که در او فتوی می‌پرسی«6».
گفت آن را که گمان برد که او رستگار خواهد بودن«7» از ایشان: یاد کن مرا نزدیک خداوندت که فراموش گردانید او را دیو«8» یاد خدای او، بماند«9» در زندان‌اند سالها.
-----------------------------------
(1). آو، بم، آج، لب: نگروند.
(2). قم، آو، بم: پسروی.
(3). آو، بم، آج، لب: از جز او.
(4). آو، بم، آج، لب: خمر.
(5). قم، آو، بم، آج، لب: دیگر.
(6). آج، لب: فتوی می‌نوشتی.
(7). قم: رستگار بود، آو، بم، آج، لب: خواهد بود.
(8). آج، لب: شیطان.
(9). آج، لب: درنگ کرد.

صفحه : 42
قوله: وَ لَمّا بَلَغ‌َ أَشُدَّه‌ُ الآیة، «لمّا» در او معنی ظرف باشد، «آتیناه» جواب او باشد و عامل در او به منزلت «إذا». چون برسید به «أشدّ» خود. در «أشدّ» خلاف کردند، مفسّران و اهل لغت نیز، بعضی گفتند: أشدّ جمع است و واحد او شدّ. کفلس و أفلس، و بهری دگر گفتند: واحده شدّ کود و اود یقال فلان ودّی و القوم اودّی.
و بهری دگر گفتند: واحد او شدّت باشد، کنعمة و أنعم، و بهری گفتند: هی«1» جمع لا واحد له، و اینکه از بناء قلّت باشد. امّا معنی او: بهری گفتند هژده«2» سال باشد تا شست«3» سال. عبد اللّه عبّاس گفت: بیست سال باشد. مجاهد گفت: سی و سه سال«4» باشد. آتَیناه‌ُ حُکماً وَ عِلماً، ما او را حکمت و علم دادیم و اینکه حکم به معنی حکمت است چنان که رسول- علیه السّلام- گفت:
ان من الشعر لحکما
، و حکم حکومت و قضا باشد میان مردمان، و حکم قولی باشد فاصل«5» قاطع که دعوت کند با حکمت، اینکه قول رمّانی است. و اصل او منع باشد من حکمة اللّجام. و علم اعتقادی باشد که اقتضای سکون نفس کند. و بهری دگر در حدّ علم گفتند: معنیی باشد که یتبیّن به الشّی‌ء علی ما هو به«6». وَ کَذلِک‌َ نَجزِی المُحسِنِین‌َ، و هم چنین جزا کنیم و پاداشت دهیم«7» و وجه تشبیه آن است که همچنان که یوسف را پاداشت دادیم، دگر نیکوکاران«8» را پاداشت دهیم.
قوله: وَ راوَدَته‌ُ الَّتِی هُوَ فِی بَیتِها عَن نَفسِه‌ِ- الآیة، چون یوسف- علیه السّلام- با خانه عزیز رفت و عزیز او را به زن«9» سپرد، و جمال و حسن او به آن حد بود که شرح داده شد زن عزیز را و نام او«10» زلیخا بود چشم در او افتاد و او را دوست بداشت و هر چه روز آمد«11» جمال یوسف زیادت بود [10- ر]
و عشق زلیخا زیادت، تا صبر و طاقت
-----------------------------------
(1). قم ندارد.
(2). آج: هشتده، لب: هیجده. [.....]
(3). همه نسخه بدلها بجز قم: شصت.
(4). آو، بم، آز، آب: سی سال.
(5). آب، آز و.
(6). آج، لب قوله.
(7). آو، بم، آب، آز نکو کاران را، آج، لب نیکوکاران را.
(8). آو، بم، آب، آز: نکوکاران.
(9). آب، آز: با زن.
(10). آب، آز: که به نام.
(11). قم: بود، آج، لب: هر روز.

صفحه : 43
و قوّت داشت، پنهان می‌داشت چون از حد بگذشت«1» و به غایت رسید بر او اظهار کرد«2» و او را مراودت کرد، و مراودت مخادعه باشد، و گفتند: مطالبه باشد برای کاری به نوعی حیلت تا«3» کاری کند، و مرود«4» گویند میل را برای آن که آلت عملی که به حیلت و تدبیر توان کردن، و اصل او من راد یرود باشد إذا جاء و ذهب، آمد و شد«5» کند تا آن کار به چنگ آرد به حیلت و خدیعت. «الّتی» اسمی است موصول، و ما بعده صلة له، و صله او همیشه جمله‌ای باشد از مبتدا و خبر، یا فعل و فاعل. «هو» ضمیر مرفوع منفصل است و کنایت است از یوسف- علیه السّلام- فِی بَیتِها، یعنی بیت زلیخا، یعنی بفریفت و مطالبه کرد او را آن کس که او در خانه او بود به غلامی، از نفس او، یعنی خواست تا او را از دست اوها گیرد«6». یقال: راودته«7» عن کذا، بمعنی خادعته«8» عنه. و در تفصیل«9» مراودت او مر یوسف را، مفسّران بسیار سخنها گفتند.
عبد اللّه عبّاس گفت: از جمله مراودت او آن بود که با یوسف بنشست و او را گفت: ای یوسف چه نیکوست اینکه موی تو؟ گفت: اول چیز که در خاک پراگنده شود«10»، اینکه موی باشد. گفت: یا یوسف؟ چه نیکوست اینکه روی تو؟ گفت: خدای در رحم مادر نگاشت اینکه را. گفت: یا یوسف؟ حسن صورت تو تن من«11» لاغر بکرد؟ گفت: شیطان تو را بر اینکه معاونت می‌کند. گفت: یا یوسف؟ عشق تو آتش در دل من زد آن آتش را بنشان. گفت: اگر آتش تو بنشانم به آتش دوزخ سوخته شوم. گفت:
خیز«12» در آن خانه شو و آبی بیار که من تشنه شده‌ام. گفت: در آن خانه آن کس شود که کلید خانه به دست اوست. گفت: یا یوسف؟ در آن خانه بستر حریر باز کرده‌ام، خیز در آن خانه آی و مراد من از خود بده. گفت: پس نصیب من از بهشت بشود.
گفت: یا یوسف؟ خیز با من در آن پرده آی که کس را در آن پرده راه نیست. گفت:
-----------------------------------
(1). آو: بگزشت.
(2). قم: ظاهر کرد.
(3). آو، بم، آج، لب: یا .
(4). آو: مراود.
(5). قم: ندارد، دیگر نسخه بدلها: آمد شد. [.....]
(6). همه نسخه بدلها بجز قم: فراز گیرد.
(7). همه نسخه بدلها بجز قم: راوده.
(8). همه نسخه بدلها بجز قم: خادعه.
(9). آب، آز: تفسیر، آج، لب: تفضیل.
(10). همه نسخه بدلها بجز قم: بریزد.
(11)- همه نسخه بدلها: مرا.
(12). آب، آز: برخیز.

صفحه : 44
هیچ پرده مرا از خدای نپوشد. گفت: یا یوسف؟ دست بر دل من نه تا از دست تو شفا یابم«1»، گفت: عزیز به اینکه اولیتر است. گفت: چه گویی اگر من عزیز را شربه‌ای«2» دهم که در آن شربه«3» زیبق باشد و زرّ سوده«4» تا بمیرد و اعضایش پاره پاره شود، آنگه در چیزی پیچم او را و در نهان خانه فگنم او را تا کس نبیند او را نیز و ملک او به تو دهم! گفت: پس چگونه رستگاری یابی از عقاب«5» خدای! گفت: یا یوسف، چندانی که در شمار تو آید«6» تو را زر و جواهر دهم تا در رضای خدای خود صرف کنی. گفت: یا هذه، ای زن مرا مسلّم کن.
سدّی و إبن اسحاق گفتند: مراودت او یوسف را آن بود که خویشتن می‌آراست و بر او عرضه می‌کرد«7» و محاسن خود پیش او می‌گفت و ذکر می‌کرد و او را با خود دعوت می‌کرد، یک بار به رغبت، یک بار به رهبت، می‌گفت: یا یوسف، اینکه روی من نه به جمال است! گفت: در خاک پوسیده شود. می‌گفت: اینکه موی من نه نیکوست! گفت: با خاک بر آمیخته شود. و چون پیش یوسف بنشستی یوسف روی بگردانیدی به جانب دیگر با آن«8» جانب شدی«9» بایستادی. و خانه‌ای بساخت از آیینه«10»، زیر و بالا و دیوارها همه از آیینه افروخته«11» و یوسف را گفت: اینکه خانه بنگر تا هیچ چنین دیده هستی«12»؟ یوسف در آن خانه رفت او بیامد«13» پیش او بنشست. یوسف روی بگردانید [10- پ]
با دگر جانب«14»، چون در نگرید زلیخا را دید از عکس آیینه و به هر جانب که نگرید هم چونین«15» زلیخا را می‌دید خواست تا بیرون آید از آن جا،
-----------------------------------
(1). قم: یاوم.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم: شربتی.
(3). همه نسخه بدلها بجز قم: شربت.
(4). بم: در سوده، آب، آز: زیر سوده، آج، لب: زرد شود.
(5). همه نسخه بدلها: عذاب.
(6). همه نسخه بدلها: نیاید.
(7). همه نسخه بدلها بجز قم: عرض می‌کرد. [.....]
(8). بم، آز: به آن.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم و.
(10). قم، آبگینه.
(11). همه نسخه بدلها بجز قم: دیوارها همه افروخته.
(12). آو، بم، آب، آز، لب: تا هیچ چنین دیدستی، آج: تا هیچ دیدستی چنین خانه‌ای.
(13). آب، آز: در آمد.
(14). بم، آج، لب شد.
(15). همه نسخه بدلها: همچنین.

صفحه : 45
درها بسته یافت. و ذلک قوله: وَ غَلَّقَت‌ِ الأَبواب‌َ، و در بست درها، و تشدید عین الفعل برای تکثیر فعل است، یقال: أغلقت الباب و غلّقت الابواب«1»، برای آن که أبواب جمع است. و گفته‌اند برای آن مشدّد گفت تا فایده آن بود که سخت ببست و نیک ببست و استوا بکرد، اینکه تشدید برای مبالغت است. وَ قالَت هَیت‌َ لَک‌َ، ابو عمرو«2» و عاصم و حمزه و کسائی خواندند: هیت لک به فتح «ها» و «تا». إبن کثیر خواند: هیت لک به فتح «ها» و ضم‌ّ «تا». نافع و إبن عامر خواندند: هیت لک به کسر «ها» و فتح «تا». و هشام بن عمّار«3» روایت کرد از إبن عامر: هئت به معنی تهیّأت به همز«4»، و أبو عمرو«5» و کسائی همز«6» را منکرند. أمّا قراءت إبن کثیر هیت، شاهد«7» او قول طرفه است:

لیس قومی بالأبعدین إذا ما قال داع من العشیرة هیت

هم یجیبون ذا هلم‌ّ«8» سراعا«9» کالأبابیل لا یغادر بیت
ابو عبیده«10» گفت: معنی «هیت لک» هلم‌ّ باشد کلمت حث‌ّ و تحریض، و مجاهد گفت: لغت تمیم است و معنی دعای غیری است با«11» خود، معناه إلی‌ّ إلی‌ّ.
حسن گفت: اینکه کلمتی است سریانی، سدّی گفت: قبطی است، و عکرمه گفت:
لغت اهل حوران«12» است، و معنی یکی است. و آنان که گفتند: کلمت تازی نیست، گفتند حکایت قول اوست، و آنان که گفتند: کلمه تازی است، گفتند:
أصل او من هیّت فلان بفلان إذا صاح به«13»، قال الشّاعر:

قد رابنی«14» أن‌ّ الکری‌ّ أسکتا«15» لو کان معنیّا«16» به لهیّتا
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم، اینکه سطر اخیر را ندارند.
(2). بم، آب، آز: ابو عمر.
(3). آب، آج، لب: عامر.
(6- 4). آب، آز، آج، لب: همزه.
(5). آب: ابو عمر.
(7). بم: ندارد، آز: شاهدا. [.....]
(8). آز: إذا هم.
(9). آب، آز: مراعا.
(10). آب، آز: إبن عبیده.
(11). همه نسخه بدلها بجز قم: یا .
(12). قم: حوزان، آو، آج، لب: حوازان، آب، آز، جوازان.
(13). قم باشد.
(14). آو، بم، آج، لب: رأتنی.
(15). آو، بم، آج، لب: اسکتنا.
(16). بم، لب: مغینا، آب، آز: معینا، آج: مغیتا.

صفحه : 46
أی، صاح به، و أما حجّت ابو عمرو و موافقان او در قراءت «هیت» قول شاعری است که أمیر المؤمنین- علیه السّلام- را می‌گوید:

أبلغ أمیر المؤمنین أخا العراق إذا أتیتا«1»

إن‌ّ العراق و أهله عنق«2» إلیک فهیت هیتا
أی، أقبل أقبل، و معنی قراءت آن کس که او خواند: «هیت لک» بالکسر، و ضم‌ّ التّا، گفت معنی آن است که تهیّأت لک، برای تو ساخته بجارده‌ام«3»، ساخته‌ام خود را. و ابو القاسم بن حبیب گفت: در بعضی تفاسیر دیدم که معنی آن است«4»: هل لک رغبة فی جمالی، و ابو عبیده گفت: اینکه کلمت را تثنیه و جمع و تذکیر و تأنیث نباشد، بل در جمله به یک صورت آید«5»: یوسف- علیه السّلام- گفت: به جواب«6» او: مَعاذَ اللّه‌ِ، و نصب او بر مصدر است و تقدیر او آن است که: أعوذ باللّه معاذا، پناه با خدای می‌دهم«7» پناه دادنی. آنگه فعل بیفگند و مصدر را اضافه کرد با مفعول، کقوله: صنع اللّه، و کتاب الله، و فطرة اللّه فی اضافة المصدر إلی الفاعل«8». یعنی پناه با خدای می‌دهم از آن که من چنین فعل بکنم و مرا«9» اینکه اندیشه باشد. إِنَّه‌ُ رَبِّی، او سیّد و خواجه من است و ولی‌ّ نعمت من، یعنی شوهر تو عزیز. و «رب‌ّ» اینکه جا به معنی سیّد است أَحسَن‌َ مَثوای‌َ، أی أنزلنی«10» منزلا حسنا. و المثوی، المنزل و المقام. و روا بود که مصدر بود، و روا بود که موضع بود، مرا نیکو«11» داشت و إکرام کرد، و اگر من اینکه اندیشه کنم ظالم باشم و ظالمان را بس«12» فلاحی و ظفری و بقایی نباشد. زجّاج گفت: روا باشد که به «رب‌ّ» خدای«13» را خواست یعنی خدای من- جل‌ّ جلاله- با من نیکویی کرد و مقام و منزلت«14» رفیع کرد. و قول اوّل اولیتر است.
-----------------------------------
(1). آو، بم، آج: اتینا.
(2). قم: عنو، آو: عنف، بم، آب، آز، آج، لب: عتق.
(3). قم: ساخته‌ام، آو، آب، آز، آج، لب: بیجارده ساخته‌ام.
(4). همه نسخه بدلها بجز قم که.
(5). قم: به یک صورت‌اند. [.....]
(6). همه نسخه بدلها: جواب.
(7). قم: می‌خواهم.
(8). قم: المصدر الفاعل.
(9). همه نسخه بدلها: تو را.
(10). بم: انزلتی.
(11). قم، آو، بم، آب، آز: نکو.
(12). آز، آج، لب: پس.
(13). همه نسخه‌ها بجز قم تعالی.
(14). قم: منزل من، دیگر نسخه بدلها من.

صفحه : 47
قوله: وَ لَقَد هَمَّت بِه‌ِ وَ هَم‌َّ بِها- الآیة، آنگه خدای تعالی حکایت کرد فعل ایشان را که زلیخا به یوسف همّت کرد و یوسف نیز همّت کرد به زلیخا، أمّا أصحاب حدیث [11- ر]
و حشویان گفتند: شیطان بیامد و یک دست بر پهلوی اینکه نهاد و یک دست بر پهلوی آن دگر، و ایشان را جمع کرد در یک خانه، و چون ایشان با یک دیگر حاضر آمدند، زلیخا چندانی مراودت و مخادعت کرد و تضرّع و لابه که یوسف را نرم کرد و یوسف اجابت کرد او را و عزم کرد بر معصیت. و همّت هر دو را بر یک وجه تفسیر کردند و آن عزم است. گفتند: هر دو بر معصیت عزم درست کردند و یوسف- علیه السّلام- جلس منها مجلس الخائن، أو از زلیخا«1» آن جا بنشست که جای خیانت کنندگان و جای زانیان باشد و کار میان ایشان تا حل‌ّ«2» سراویل برسید«3» و چون یوسف عزم درست کرد بر معصیت و خواست تا«4» با او خلوت کند، خدای تعالی برهانی به او نمود، و آن برهان را- علی قولهم الفاسد- به چند وجه تفسیر کردند«5»:
یکی آن که جبریل بانگ بر او زد و او را بترسانید و منع کرد، و قولی دگر«6» گفتند:
فریشته‌ای بانگ بر او زد و گفت: نام تو در آسمان از جمله صدّیقان است و پیغامبران و جای تو در زمین جای خیانت«7» کنندگان است. و قولی دگر«8» به روایتی دگر که دریچه‌ای پیدا شد و صورت یعقوب پدید آمد از او«9» انگشت می‌کشت«10» بر او بر وجه تهدید.
و به روایتی دگر«11» آن که: فریشته‌ای بر صورت یعقوب از پس پشت او در آمد و لگدی بر پشت او زد چنان که آب پشت او به پیشانی«12» بیرون آمد و از اینکه ترّهات و محالات، آنچه عقل و شرع و قرآن و اخبار، پیغامبران خدای«13» را از آن منزّه کرده است، و اینکه هیچ بنزدیک ما روا نیست بر پیغامبران- علیهم السّلام- از آن جا که
-----------------------------------
(1). آو، آب، آز: او با زلیخا.
(2). قم، بم: خدّ.
(3). بم: برسد.
(4). بم: که.
(5). قم، آو، بم، آب، آز: کردند. [.....]
(11- 6). آو، بم، آب، آج: قولی دیگر، آز، لب: قول دیگر.
(7). بم: خیانت.
(8). همه نسخه بدلها بجز قم: دیگر.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم: بر او.
(10). همه نسخه بدلها: می‌گزید.
(12). آز: شتابی، آج: بتأنّی.
(13). آب، آز تعالی.

صفحه : 48
ایشان معصومان و مطهّرانند و پاکیزگان«1»، و صغیره و کبیره بر ایشان روا نیست از آن جا که ادلّه عقل دلیل کرده است بر عصمت ایشان، چه در عقل مقرّر است که تجویز صغایر و کبایر«2» بر ایشان منفّر بود مکلّفان را از قبول قول ایشان [و استماع وعظ ایشان«3»، و غرض قدیم تعالی از بعثت ایشان قبول قول ایشان است]«4» و امتثال أمر و اجابت دعوت ایشان، آنچه قدح کند در آن، واجب بود که حق«5» تعالی ایشان را از آن معصوم و منزّه دارد، و تجویز زنا، که من أکبر الکبایر است و اعظم الخطایا و امّهات الذّنوب است واجب بود که از آن منزّه باشند که حظّ او در تنفیر بغایت و نهایت است.
امّا تفسیر آیت بر وجهی که مطابق ادلّه عقل بود و موافق مذهب حق آن است که: حق تعالی همّت با هر یک«6» از ایشان اضافت کرد جز که از قراین ادلّه خالی نکرد آن را، عقلی و قرآنی، اگر چه مورد هر دو یکی است«7» از قراین همّت یوسف را حمل کنند، علی أحسن الوجه، و همّت او را علی وجه غیر حسن، کما یلیق بهما«8» و حکّی اللّه عنهما«9». و اوّل آن است که گوییم: هم‌ّ و همّت در کلام عرب بر معانی مختلف آمد: منها، از آن جمله عزم بر کاری، کقوله تعالی: إِذ هَم‌َّ قَوم‌ٌ أَن یَبسُطُوا إِلَیکُم أَیدِیَهُم فَکَف‌َّ أَیدِیَهُم عَنکُم«10» ... و کما«11» قال الشّاعر:

هممت«12» و لم أفعل و کدت و لیتنی ترکت«13» علی عثمان تبکی حلایله
و کما قالت«14» الخنساء.

و فضّل مرداسا علی النّاس حمله«15» و أن کل‌ّ هم‌ّ همه فهو فاعله
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: ندارد.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم: کبایر و صغایر.
(3). قم: بر ایشان منع استماع وعظ ایشان کند.
(4). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها: خدای.
(6). قم: به هر یک، بم: بر هر یک.
(7). آو، بم، آز، آج که. [.....]
(8). آو، بم، آب، آز، آج: بها.
(9). بم، آب، آز: عنها.
(10). سوره مائده (5) آیه 11.
(11). اساس: کمال، که با توجه به دیگر نسخه بدلها و سیاق عبارت تصحیح شد.
(12). بم، آب، آز: همّت.
(13). آو، بم، آب، آز: تراکت.
(14). همه نسخه بدلها بجز قم: قال.
(15). همه نسخه بدلها بجز قم: جملة.

صفحه : 49
و از جمله وجوه «هم» خطور«1» الشّی‌ء بالبال باشد و اگر چه عزم نبود بر آن، چنان که خدای تعالی گفت: إِذ هَمَّت طائِفَتان‌ِ مِنکُم أَن تَفشَلا وَ اللّه‌ُ وَلِیُّهُما«2» ...
و اینکه همّت عزم نیست برای آن که اگر عزم بودی عزم بر معصیت بودی و خدای تعالی والی«3» آن کس نباشد«4» که او عازم بود«5» بر معصیت، نبینی که خدای تعالی در حق آنان که اینکه عزم کردند«6» چه گفت!. وَ مَن یُوَلِّهِم یَومَئِذٍ دُبُرَه‌ُ إِلّا مُتَحَرِّفاً لِقِتال‌ٍ أَو مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَةٍ فَقَد باءَ بِغَضَب‌ٍ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ مَأواه‌ُ جَهَنَّم‌ُ وَ بِئس‌َ المَصِیرُ«7»، و چون فرار رجف«8» معصیت باشد عزم بر معصیت هم معصیت باشد، تا گروهی گفتند: عزم بر کبیره کبیره باشد«9» و عزم بر کفر کفر باشد، و از جمله شواهد اینکه وجه قول کعب بن زهیر است که گفت:

فکم فیهم من سیّد متوسّع و من فاعل للخیر إن هم‌ّ أو عزم
نبینی که عطف کرد عزم را بر همّت [اگر نه آنستی که همّت]«10» در بیت جز عزم است و الّا [11- پ]
تکرار بودی بلا فایده. و از وجوه«11» «هم‌ّ» آنست که به معنی مقاربت«12» استعمال کنند، گویند: هم‌ّ بکذا إذا کاد أن یفعله، کما قال ذو الرّمّة:

أقول لمسعود بجرعاء مالک و قد هم‌ّ دمعی أن تلج‌ّ أوایله
أی کاد و قارب. و قال أبو الاسود الدّؤلی‌ّ.

و کنت متی تهمم یمینک مرّة لتفعل«13» خیرا تقتفیها شمالکا
و عزم بر دست روا نباشد بر مقاربه حمل کردند«14» و اگر بر عزم حمل کنند، علی التوسّع لا علی الحقیقة، روا باشد. و از وجوه «هم‌ّ» شهوت باشد، یقول العرب: هذا الأمر من همّی و أربی و وطری«15» و هذا أهم‌ّ الاشیاء إلی‌ّ، اینکه به معنی میل طباع باشد،
-----------------------------------
(1). آج: خطر.
(2). سوره آل عمران (3) آیه 122.
(3). همه نسخه بدلها: ولی.
(4). همه نسخه بدلها بجز قم: نبود.
(5). قم: باشد.
(6). لب: عزم کردند بر معصیت. [.....]
(7). سوره انفال (8) آیه 16.
(8). قم، آب، آز، لب: زحف، آو، بم، آج: رحف.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم: بود.
(10). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.
(11). آز: وجه.
(12). بم، آج است.
(13). آو، بم، آب: لیفعل، آز، آج، لب: لنفعل.
(14). همه نسخه بدلها بجز قم: کردن.
(15). آو، بم، آب، آز، لب: و فطری، آج: و فطرتی.

صفحه : 50
و حسن بصری آیت بر اینکه حمل کرد در حق‌ّ یوسف- علیه السّلام- و در حق‌ّ زلیخا بر عزم.
حسن را از اینکه آیت سؤال کردند، گفت: أمّا همّها فکان أخبث الهم‌ّ و أمّا همّه فما طبع علیه الرّجال«1» من شهوة النّساء. و چون وجوه «هم‌ّ» مختلف باشد چنان که می‌بینی در حق‌ّ یوسف- علیه السّلام- بر آن تفسیر باید دادن«2» که به او لایق باشد و از اینکه وجوه شهوت و میل طباع روا باشد، و خطوره«3» بباله روا باشد، و مقاربه هم روا باشد، علی بعض الوجوه، ما دام تا عزم با او«4» نباشد، و عزم روا نباشد به هیچ وجه،«5» إلّا آن است که اگر بر عزم«6» حمل کنند، آیت را بر وجهی تفسیر باید دادن«7» که همّت و عزم متعلّق نباشد به معصیت و آن وجه چنین بود: «و لقد همّت به و هم‌ّ بها» أی، بضربها«8» و دفعها عن نفسه، او همّت کرد به یوسف که در او آویزد و یوسف همّت کرد به او، به آن معنی که او را بزند و براند و از خویشتن دور کند«9» اگر گویند بر اینکه«10» تفسیر که شما دادی چه تأویل بود اینکه را که گفت: لَو لا أَن رَأی بُرهان‌َ رَبِّه‌ِ، و دفع او از خویشتن طاعت باشد برهان از آن منع نکند! گوییم ممتنع نباشد«11» که چون یوسف- علیه السّلام- خواست تا او را بزند و دفع کند«12» و بعنف، براند او را خدای تعالی برهانی بنمود که یوسف از آن امتناع کرد چه در معلوم چنان بود که اگر او را بزدی اهل او یوسف را بکشتندی یا تهمت بزدندی«13» بر او به زنا و او آن را حجّت خود کردی گفتی«14» او مرا استدعا کرد با زنا، چون من امتناع کردم«15» مرا بزد، پس بر اینکه وجه معنی اینکه بود اینکه آیت را«16». کَذلِک‌َ لِنَصرِف‌َ عَنه‌ُ السُّوءَ وَ الفَحشاءَ، ما هم
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم: طبع الرجال.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم: داد.
(3). قم: خطور.
(4). همه نسخه بدلها بجز قم: به او.
(5). آج، لب و. [.....]
(6). بم، آج، لب: اگر عزم.
(7). همه نسخه بدلها بجز قم: کرد.
(8). آو، بم، آب، آج: یضربها.
(9). آج، لب و به عنف براند او را.
(10). همه نسخه بدلها بجز قم: که اینکه.
(11). همه نسخه بدلها بجز قم: نبود.
(12). همه نسخه بدلها بجز قم: و براند و از خویشتن دور کند.
(13). همه نسخه بدلها بجز قم: به تهمت بردندی.
(14). همه نسخه بدلها بجز قم که.
(15). قم او.
(16). همه نسخه بدلها بجز قم: معنی بود آیت را.

صفحه : 51
چونین«1» صرف کنیم سوء و فحشاء، یعنی قتل و مکروه را«2» یا تهمت و گمان زنا را«3» چه اینکه معنی از ضرب و زجر«4» نابوده او می‌گوید اعنی زلیخا آن جا که یوسف از او بگریخت و او در یوسف آویخت و پیراهن«5» او بدرّید.
ما جَزاءُ مَن أَرادَ بِأَهلِک‌َ سُوءاً إِلّا أَن یُسجَن‌َ أَو عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ. اگر گویند:
جواب «لو لا» بر اینکه وجه کجاست! گوییم: جواب «لو لا» با اینکه وجه محذوف است و تقدیر آن است: و لقد همّت به«6» و هم‌ّ بضربها«7» و دفعها لو لا أن رأی برهان ربّه لفعلهما«8» و أقدم علیهما«9». و جواب «لو لا» از کلام بسیار حذف کنند چنان که حق تعالی گفت: وَ لَو لا فَضل‌ُ اللّه‌ِ عَلَیکُم وَ رَحمَتُه‌ُ وَ أَن‌َّ اللّه‌َ رَؤُف‌ٌ رَحِیم‌ٌ«10». و تقدیر آنست که: «و لو لا فضل اللّه علیکم و رحمته لهلکتم»، و مثله قوله: کَلّا لَو تَعلَمُون‌َ عِلم‌َ الیَقِین‌ِ، لَتَرَوُن‌َّ الجَحِیم‌َ«11»، و تقدیر آن که: لو تعلمون علم الیقین لم تحرصوا«12» علی حطام الدّنیا و لم تنافسوا«13» فیها.
و قال امرؤ القیس:

فلو أنّها نفس تموت«14» سویّة«15» و لکنّها نفس تساقط أنفسا
أراد: لتقضّت و فنیت. اگر گویند اینکه وجه که شما گفتی مخالف ظاهر است، گوییم: چنین نیست برای آن که باتّفاق ما و خصم همّت«16» تعلّق دارد به چیزی که روا نباشد که عزم متعلّق بود به او، و آن ذوات باقیه موجوده است، و عزم تعلّق ندارد الّا به امری معدوم که حدوثش صحیح بود [12- ر]
پس لا بدّ است ما را«17» تعلیق عزم کردن
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: همچنین.
(2). آو، بم، آج، لب: تو را.
(3). قم: گمان را به زنا. [.....]
(4). آو، بم، آج، لب: جرّ و ضرب، آب، آز: جبر و ضرب.
(5). آو، بم، آج، لب: پرهن، آز، آب: پیرهن.
(6). آو، بم، آب، آز: همّته.
(7). آو، بم، آز: یضربها.
(8). آو، بم، آب، آز: لفعلها.
(9). بم، آب، آز: علیها.
(10). سوره نور (24) آیه 20.
(11). سوره تکاثر (102) آیه 5 و 6.
(12). همه نسخه بدلها بجز قم: لم یحرصوا.
(13). همه نسخه بدلها بجز قم: یتنافسوا.
(14). آو، بم، آب، آز، آج: یموت.
(15). آو، بم، آب، آج، لب: هویه، آز: موته.
(16). بم، لب در آیت.
(17). همه نسخه بدلها و او را. [.....]

صفحه : 52
به أمری که صحیح بود که متعلّق باشد به او از ایقاع فعلی به او جز که ایشان گفتند متعلّق بود به زنا، و ما گفتیم متعلّق بود به ضرب و دفع، پس ظاهر نیست با ما و ایشان و چون ما را و ایشان را عدول می‌باید کردن از ظاهر، ایشان چه اولیترند از ما که حمل کنند بر زنا«1» از آن که ما حمل کنیم بر ضرب و دفع، بعد ما که ما اولیتریم که ما حمل به دلیل می‌کنیم و ایشان بی دلیل، و با حمل ما پیغامبر مسلّم است و منزّه و با حمل ایشان پیغامبر ملوم و مذموم و متّهم. اگر گویند هر دو همّت وارد است یک«2» مورد، چرا یکی«3» حمل کردی بر وجهی نیکو- و آن ضرب و دفع است- و یکی علی الزّنا و القبیح«4»! گوییم: برای دلیل چنین کردیم که ادلّه عقل و قرآن و آثار«5» بر اینکه دلیل کرد و الّا هر دو را حمل کردندی علی وجه واحد، امّا من حیث العقل دلیلی نیست بر عصمت زلیخا، حمل کردیم بر آنچه گفتند در حق او از همّت قبیح و زنا، و امّا در حق‌ّ یوسف- علیه السّلام- چون ادلّه عقل راه نمود به عصمت او و تنزیه«6» او از صغایر و کبائر، لا بدّ حمل بایست کردن بر وجهی که لایق باشد به حال او. اما ادلّه قرآن که دلیل می‌کند بر عصمت یوسف و براءت او از گناه و بر اتّهام زلیخا، چند آیت است:
منها قوله تعالی: وَ قال‌َ نِسوَةٌ فِی المَدِینَةِ امرَأَت‌ُ العَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَن نَفسِه‌ِ قَد شَغَفَها حُبًّا إِنّا لَنَراها فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ«7»، و قوله: وَ راوَدَته‌ُ الَّتِی هُوَ فِی بَیتِها [عَن نَفسِه‌ِ]«8» الآن‌َ حَصحَص‌َ الحَق‌ُّ أَنَا راوَدتُه‌ُ عَن نَفسِه‌ِ وَ إِنَّه‌ُ لَمِن‌َ الصّادِقِین‌َ«10»، و قوله ایضا: فَذلِکُن‌َّ الَّذِی لُمتُنَّنِی فِیه‌ِ وَ لَقَد راوَدتُه‌ُ عَن نَفسِه‌ِ فَاستَعصَم‌َ وَ لَئِن لَم یَفعَل ما آمُرُه‌ُ لَیُسجَنَن‌َّ وَ لَیَکُوناً مِن‌َ الصّاغِرِین‌َ«11»،
-----------------------------------
(1). بم: به زنا.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم: به یک.
(3). آج، لب را.
(4). آو، بم، آز، آج، لب: القبح.
(5). همه نسخه بدلها بجز قم: آیات، آو، بم که.
(6). همه نسخه‌ها بجز قم: عصمت و تنزیه.
(7). سوره یوسف (12) آیه 30.
(8). اساس: ندارد، با توجه به قرآن مجید افزوده شد.
(9). سوره یوسف (12) آیه 23.
(10). سوره یوسف (12) آیه 51.
(11). سوره یوسف (12) آیه 32.

صفحه : 53
قال‌َ: رَب‌ِّ السِّجن‌ُ أَحَب‌ُّ إِلَی‌َّ مِمّا یَدعُونَنِی إِلَیه‌ِ- الی قوله: فَصَرَف‌َ عَنه‌ُ کَیدَهُن‌َّ«1»، و قوله: کَذلِک‌َ لِنَصرِف‌َ عَنه‌ُ السُّوءَ وَ الفَحشاءَ«2» ...، و قوله: ذلِک‌َ لِیَعلَم‌َ أَنِّی لَم أَخُنه‌ُ بِالغَیب‌ِ«3».، و منها قول العزیز: إِنَّه‌ُ مِن کَیدِکُن‌َّ إِن‌َّ کَیدَکُن‌َّ عَظِیم‌ٌ، یُوسُف‌ُ أَعرِض عَن هذا وَ استَغفِرِی لِذَنبِک‌ِ«4»، و بر قول ایشان کید مصروف نبود از او و سوء و فحشاء مدفوع نبود و او خاین«5» و به جای خیانت«6» کنندگان بنشسته«7»، و چنان که زن را«8» استغفار فرمود اگر دانستی که او نیز گناهکار است او را نیز استغفار فرمودی. و اینکه آیتها جمله دلیل می‌کند بر براءت ساحت یوسف- علیه السّلام- و بر تهمت«9» زلیخا، برای اینکه تعلیق کردیم همّت هر یکی بدانچه دلیل به آن راه نمود.
پس آیت را بر دو وجه تفسیر کردند اهل حق: یکی آن که جواب «لو لا»«10» در او محذوف باشد و همّت واقع«11»، و لکن متعلّق به ضرب و دفع و مانند اینکه، و تقدیر آیت چنین: و لقد همّت بالزّنا و هم‌ّ- علیه السّلام- بضربها و دفعها«12» عن نفسه و لو لا أن رأی برهان ربّه لفعل ما هم‌ّ به، و وجه دیگر آن که جواب «لو لا» متقدّم«13» باشد بر لو لا، و تقدیر آن که: و لقد همّت به، و لو لا ان رأی برهان ربّه، لهم‌ّ بها، و بر اینکه تقدیر همّت واقع نباشد برای آن که برهان از او منع کرد، پس همّت از زلیخا حاصل بوده باشد و از یوسف به هیچ وجه حاصل نباشد. و مثال اینکه کلام چنان بود که: قد کنت هلکت لو لا أن تدارکتک و قتلت لو لا أنّی خلّصتک، و معنی آن که لو لا تدارکی لهلکت و لو لا تخلیصی«14» لقتلت، و کقول الشّاعر:
-----------------------------------
(1). سوره یوسف (12) آیه 34.
(2). سوره یوسف (12) آیه 24.
(3). سوره یوسف (12) آیه 52. [.....]
(4). سوره یوسف (12) آیه 28 و 29.
(5). همه نسخه‌ها بجز قم بود.
(6). بم و کار.
(7). همه نسخه بدلها بجز قم: بنشست.
(8). آو، بم، آب: آن را، آز: او را.
(9). آو، بم، آب، آز، آج: همّت بد.
(10). همه نسخه بدلها بجز قم: ندارد.
(11). قم: دافع.
(12). آو، بم، آب، آز: بالضّرب و الدّفع.
(13). بم، آب، آج، لب: مقدّم.
(14). آو، بم، آب، آز: تخلّصنی.

صفحه : 54

فلا«1» یدعنی«2» قومی صریحا«3» لحرّة لئن کنت مقتولا و تسلم«4» عامر«5» [21- پ]
و قال آخر:

فلا یدعنی«6» قومی لیوم کریهة لئن لم أعجّل ضربة او أعجّل
و بر هر دو وجه در آیت شرطی هست باتّفاق که وقوع همّت با آنچه همّت به آن تعلّق داشت بر آن موقوف بود، چون برهان حاصل آمد آنچه بر او موقوف بود باید تا نباشد که قضیّت معنی «لو لا» اینکه است، نبینی که: لو لا علی‌ّ لهلک عمر، چون وجود علی هست هلاک عمر واجب است که نباشد«7». و کلام در لو و لو لا«8» بیان کردیم که با نفی معنی إثبات دهد«9» و با اثبات نفی.
اگر گویند: آن برهان چه بود که خدای تعالی بنمود تا یوسف عند آن امتناع کرد از قبیح! گوییم: امّا آنچه ایشان گفتند از مشاهده فریشته و یا صورت یعقوب و ندای فریشته و مانند اینکه، ر [و]
ا نبود«10» برای آن که اینکه اسباب إلجا باشد و تکلیف بالجا«11» روا نباشد و اگر ملجا بودی او را در آن هیچ مدحی و ثوابی نبودی و اینکه قول فاسد باشد.
امّا برهان روا بود که لطفی باشد که خدای تعالی با او بکرد عند آن حال که او منصرف«12» شد از آنچه خواست کردن از ضرب و دفع با«13» همّت آن. و آن لطف که مکلّف عند آن از قبایح امتناع کند، آن است که ما آن را عصمت می‌خوانیم«14».
و گفته‌اند: برهان آن ادلّه و حجج بود که خدای تعالی نصب کرده بود او را بر تحریم زنا و آن که فاعل آن مستحق‌ّ عقاب«15» عظیم بود برای آن که آن نیز صارف باشد از فعل
-----------------------------------
(1). آب، آز: فلو لا.
(2). همه نسخه بدلها: تدعنی.
(3). آو، بم، آب، آز، آج: حریصا. [.....]
(4). اساس: و لیسلم، با توجه به قم و مآخذ بیت تصحیح شد.
(5). آو، بم، آج، آب: عامرا.
(6). بم، آب، آج، لب: تدعنی.
(7). قم: واجب نیست، آج: واجب است.
(8). آو، بم، آج: لو و لا.
(9). قم: معنی باشد.
(10). قم: روا نبودی.
(11). همه نسخه بدلها: با الجا.
(12). قم، آب، آز، آج: متصرّف.
(13). لب: یا .
(14). آو، بم، آب، آز، لب: خوانیم.
(15). آج، لب: عذاب.

صفحه : 55
قبیح و مقوّی باشد داعی امتناع را. و روا بود که رؤیت به معنی علم بود چنان که بسیار جایها هست. و اللّه أعلم بمراده.
کَذلِک‌َ لِنَصرِف‌َ عَنه‌ُ السُّوءَ وَ الفَحشاءَ، حق تعالی گفت: ما چنین کنیم که کردیم برای آن که تا«1» از او صرف کنیم، یعنی چنان که نمودیم اینکه برهان و کردیم اینکه لطف، نیز الطاف کنیم و آیات«2» نماییم تا سوء و فحشاء از او صرف کنیم و برگردانیم.
و در سوء و فحشاء چند قول گفتند: یکی قتل و مکروه، بر قول آن کس که گفت: همّت تعلّق داشت به ضرب و دفع یا به تهمت«3» و ظن‌ّ خطا و زنا به او، و گفتند سوء، گمان بد است و فحشاء، زنا. إِنَّه‌ُ مِن عِبادِنَا المُخلَصِین‌َ، که او از بندگان خالص کرده ماست. مکّیان و بصریان مخلصین خواندند به کسر لام، و باقی قرّا به فتح لام،«4» به کسر، فاعل باشد و به فتح، مفعول.
قوله: وَ استَبَقَا الباب‌َ- الآیة، چون زلیخا یوسف را در آن خانه پیخت«5» و درها ببست و در او آویخت و بر او إلحاح کرد و یوسف- علیه السّلام- از او امتناع می‌کرد، عبد اللّه بن احمد الطّایی‌ّ روایت کرد از پدرش از جدّش از زین العابدین علی‌ّ بن الحسین- علیهما السّلام- که گفت: چون زلیخا بر یوسف الحاح کرد، بتی در گوشه خانه نهاده بود برفت و جامه‌ای بر روی آن بت افگند، یوسف«6» گفت: چرا چنان کردی! گفت: او معبود من است شرم دارم از او که به مشاهده او معصیت کنم.
یوسف- علیه السّلام- گفت: عجب از تو؟ شرم می‌داری از جمادی که لا یَسمَع‌ُ وَ لا یُبصِرُ وَ لا یُغنِی عَنک‌َ شَیئاً«7»، و من شرم ندارم از خدایی که خالق و رازق و منعم«8» من است و عالم به سرّ«9» و علانیه من است! گفتند: برهان«10» اینکه بود. قولی دیگر اینکه است«11»: یوسف از دست او بجست و از دری از درهای خانه بیرون«12» آمد و زلیخا به
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم سوء و فحشاء.
(2). آج، لب: الطاف و آیات. [.....]
(3). آج: با تهمت.
(4). آو، بم، آز، آج، لب و.
(5). آو، بم، آب، آز، آج: یافت، لب: تافت.
(6). قم او را.
(7). سوره مریم (19) آیه 42، آب است.
(8). آج، لب: من است و منعم من.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم: عالم سرّ.
(10). بم: برها.
(11). همه نسخه بدلها: آن است که.
(12). آو، بم: برون.

صفحه : 56
قفای او. و استباق، افتعال باشد از سبق، ای تبادرا و تسارعا، می‌شتافتند به جانب در خانه تا که سبق برد؟ یوسف بر وجه گریختن از او«1» و زلیخا به دنبال او در بر در- آویخته«2».
چون به در خانه رسید«3»، زلیخا به او رسید و در پیرهن«4» او آویخت. یوسف- علیه السّلام- پیرهن«5» از او در کشید، پیرهن«6» یوسف دریده شد. یوسف از خانه بدر جست [13- ر]
و زلیخا بر پی او و پیرهن«7» یوسف دریده. چون نگاه کردند عزیز را که خواجه یوسف بود او را«8» بر در خانه یافتند. و ذلک قوله: وَ أَلفَیا سَیِّدَها لَدَی الباب‌ِ، ای وجدا زوجها. و اینکه جا«9» سیّد به معنی شوهر است. زلیخا پیش دست شد و سبق«10» برد به سخن گفتن، برای آن که آن حرکات متّهمان بود «و حرکة المریب«11» لا تخفی». گفت: ما جَزاءُ مَن أَرادَ بِأَهلِک‌َ سُوءاً، چه«12» جزا و مکافات باشد آن را که به اهل و خانه تو بدی خواهد، یعنی زنا. إِلّا أَن یُسجَن‌َ أَو عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ، إلّا آن که او را به زندان باز دارند یا عذابی مولم کنند او را«13».
عبد اللّه عبّاس گفت: ضرب تازیانه خواست و اینکه آن مثل سایر است که گفته‌اند: «رمتنی بدایها و انسلّت» و دگر مثل که گفته‌اند: «خذ اللّص‌ّ من قبل«14» أن یأخذک»، و ما گوییم: «دزد باش و مرد باش».
یوسف- علیه السّلام- گفت: هِی‌َ راوَدَتنِی عَن نَفسِی، او مراوده کرد مرا از خود و مخادعه و مطالبه کرد، و چون از او بگریختم در من آویخت و پیرهن«15» من بدرید.
یکی از جمله علما، نام او نوف«16» الشامی‌ّ، گفت: اگر زلیخا نگفتی:
-----------------------------------
(1). قم: گریخت بر او.
(2). قم: به دنبال او در او آویخته، آو، آب، آج، لب، آز: به دنبال او در آویخته.
(3). همه نسخه بدلها بجز قم: برسید.
(5- 4). قم: پیراهن، آو، بم، آج: پرهن، لب: پراهن. [.....]
(7- 6). قم: پیراهن، آو، بم، آج، لب: پرهن.
(8). در هیچکدام از نسخه بدلها نیست.
(9). آج: آن جا.
(10). بم: سبقت.
(11). قم: المستریب.
(12). لب: و.
(13). بم، آب: آن را.
(14). آو، بم، آب، آج، آز: ندارد.
(15). قم، آب، آز: پیراهن، آج، لب: پراهن.
(16). قم: یوف، اساس هم نقطه ندارد.

صفحه : 57
ما جَزاءُ مَن أَرادَ بِأَهلِک‌َ سُوءاً، یوسف نگفتی: هِی‌َ راوَدَتنِی عَن نَفسِی، جز آن که چون او یوسف را«1» متّهم بکرد، یوسف برای نفی تهمت و براءت ساحت واجب شناخت اینکه قدر گفتن. عزیز که شوهر زلیخا بود گفت: یا یوسف؟ شما هر دو مدّعیی، تو بر دعوی خود گوای«2» داری! گفت: بلی. و ذلک قوله«3»: وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِن أَهلِها.
در اینکه گواه خلاف کردند: سعید جبیر و ضحّاک گفتند: کودکی بود در گاهواره«4»، یوسف- علیه السّلام- گفت: گوای«5» من آن کودک است. عزیز گفت: آن کودک در گاهواره«6» چگونه گوای«7» دهد! گفت: او برای من گوای«8» دهد. آنگه بنزدیک گاهواره«9» کودک شدند، یوسف- علیه السّلام- گفت: یا کودک؟ چنان که دیدی بگو. به فرمان خدای کودک به سخن در آمد و به زبانی درست گفت: إِن کان‌َ قَمِیصُه‌ُ قُدَّ مِن قُبُل‌ٍ فَصَدَقَت وَ هُوَ مِن‌َ الکاذِبِین‌َ، اگر پیراهن«10» یوسف از پیش دریده است زن راست می‌گوید و مرد دروغ، و اگر پیرهن«11» از پس دریده است مرد راست می‌گوید و زن دروغ. چون بنگریدند پیرهن«12» از پس دریده بود. عزیز گفت زن را: إِنَّه‌ُ مِن کَیدِکُن‌َّ، اینکه جمله از کید«13» شماست و کید شما عظیم باشد.
و دلیل اینکه قول حدیث«14» عبد اللّه عبّاس«15» است. گفت، چهار کس پیش از وقت سخن گفتند: پسر ماشطه«16» دختر فرعون، و گوای«17» یوسف- علیه السّلام- و صاحب جریح الرّاهب و عیسی- علیه السّلام- و قصّه اینان در جای خود بیاید«18».
و در خبر می‌آید که: یوسف- علیه السّلام- چون پادشاهی با او فتاد«19» و خدای تعالی او را به پیغامبری به اهل آن ولایت فرستاد، یک روز جبریل بنزدیک«20» او نشسته بود،
-----------------------------------
(1). قم: یوسف را چون او.
(7- 2). بم، آب، آز: گواهی.
(3). آج: ندارد.
(6- 4). همه نسخه بدلها: گهواره. [.....]
(17- 5). آب، آز، آج، لب: گواه.
(8). آز، آب، آج، لب: گواهی.
(9). قم، آج، لب: گهواره. (12- 11- 10). قم: پیراهن، آو، بم، آب، آج، لب: پرهن.
(13). قم، آو، بم، آب، آز: اینکه از جمله کید.
(14). قم: ندارد.
(15). آب، آز و صاحب جریح.
(16). آو، بم، آز: ماشط.
(18). همه نسخه‌ها بجز قم ان شاء اللّه.
(19). قم: با او افتاد، آو، بم، آب، آز: به او افتاد، آج، لب: یافت.
(20). قم: نزد، آج، لب: پیش.

صفحه : 58
جوانی از در سرای در آمد، چاکر بعضی مطبخیان او، و جامه شوخگن پوشیده و چیزی از آلت مطبخ به دست گرفته و بگذشت«1». جبریل- علیه السّلام- گفت: یا یوسف؟ اینکه برنا را شناسی! گفت: نه. گفت: اینکه آن کودک است که برای تو در گاهواره گوای داد«2». یوسف- علیه السّلام- گفت: چون چنین است او را حقّی بر ما«3» ثابت شده است«4». بفرمود تا او را بیاوردند و آن جامه از او برکندند«5» و خلعتی گران مایه در او پوشانید«6» و او را وزارت خود داد.
اینکه جا اشارتی است و در آن اشارت تو را بشارتی است«7»، و آن آن است که: اگر کودکی نا بالغ نه باختیار«8» گواهی داد«9» به حق، درجه وزارت یافت، ای موحّدی که هفتاد سال است که بر توحید و عدل باری و تنزیه او از قبایح گوای«10» می‌دهی [13- پ]
عجب باشد که در بهشت درجه امارت و ولایت یابی!
اشارتی دیگر: اگر کودکی گوای«11» داد تنها بر براءت ساحت یوسف، وزارت یافت، چه عجب که آن کس که با خدای گوای«12» دهد بر نبوّت رسول- علیه السّلام- فی قوله: قُل کَفی بِاللّه‌ِ شَهِیداً بَینِی وَ بَینَکُم وَ مَن عِندَه‌ُ عِلم‌ُ الکِتاب‌ِ«13»، اگر استحقاق وزارت و خلافت«14» یابد؟ اشارت اخری«15»: آن که بر عصمت یوسف گوای«16» داد وزارت یوسف یافت اگر آن کس که بر توحید و عدل خدای- عزّ و جل- گوای«17» دهد، فی قوله: شَهِدَ اللّه‌ُ- إلی قوله: وَ أُولُوا العِلم‌ِ قائِماً بِالقِسطِ«18» ...، و از جمله اولوا العلم باشد بل سر ایشان و مقدّم
-----------------------------------
(1). بم: بگزشت.
(2). آو، بم، آب، آز: اینکه است که از برای تو در گهواره گواهی داد، آج، لب: اینکه است که از برای تو گوایی داد در گهواره.
(3). قم: بر ما حقی. [.....]
(4). همه نسخه بدلها بجز قم: شده باشد.
(5). همه نسخه بدلها: بجز قم: برکشیدند.
(6). همه نسخه بدلها: پوشانیدند.
(7). قم: ندارد، دیگر نسخه بدلها: اشارت بشارتی.
(8). قم خود.
(9). آب، آز: گواهی.
(11- 10). قم، آز، آب: گواهی.
(12). همه نسخه بدلها: گواهی.
(13). سوره رعد (13) آیه 43.
(14). آج، لب: یا بدو خلافت، آب، آز چه عجب باشد.
(15). همه نسخه بدلها بجز قم: دگر.
(17- 16). همه نسخه بدلها: گواهی.
(18). سوره آل عمران (3) آیه 18.

صفحه : 59
ایشان«1»، چه عجب اگر وزارت و خلافت یابد؟ گفتم«2»: علما را سر بود آز آن که مدینه علم را«3» در بود، اخری«4» چو«5» مدینه را باب بود، خلافت را بابت«6» بود. أخری در مدینه بود، و اصل سفینه بود، و صاحب سکینه بود، و مرد هزینه بود، و چونین«7» مناقب او کمینه بود.
حسن و عکرمه و قتادة گفتند: کودک نبود، بل مردی بود بزرگ حلیم با وقار که مردم گوای مثل او بشنوند«8» و قبول کنند«9»، و از جمله خواص‌ّ ملک بود. سدّی گفت: یکی از بنی أعمام را عیل بود که با قطفر«10» بر در خانه نشسته بود که اینکه سخن گفت و اینکه حکم کرد خدای تعالی از آن خبر داد.
و قوله: قُدَّ، ای شق‌ّ«11»، و القدّ، القطع و الشق‌ّ، و کذلک الخدّ و الجدّ و الجذّ و الحذّ«12» و الجزّ و الحزّ، و کلها متقاربة اللفظ و المعنی، و القبل و القبل«13» بالتّخفیف و التّثقیل، و کذلک الدّبر و الدّبر«14» بمعنی کالحلم و الحلم«15» و الخلق و الخلق«16».
یُوسُف‌ُ أَعرِض عَن هذا، و التّقدیر: یا یوسف، از اسم منادی چون علم باشد حرف ندا روا بود که بیفگنند«17»، چنان که زید و عمرو، برای آن که بناء بر ضم‌ّ در اسمای معربه دلیل کند بر حذف حرف ندا. گفت: ای یوسف؟ از سر اینکه حدیث برو و اینکه حدیث پوشیده دار، و زن را«18» گفت: وَ استَغفِرِی لِذَنبِک‌ِ، استغفار کن و آمرزش خواه برای گناهانت. اگر خواجگان روزگار ما را معلوم شد که یوسف گناه کرد و خطاب کرد و همّت و عزم معصیت کرد، عزیز را معلومتر بودی که مشاهد«19» حال بود او
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم آن نیز. [.....]
(2). قم، آب، آز: گفتیم.
(3). بم: علم ر/ علم را.
(4). بم: آخر.
(5). همه نسخه بدلها: چون.
(6). بم: نایب، آج: ثابت.
(7). همه نسخه بدلها: چنین خصال در.
(8). آو، آج، لب: بشنودند، قم: بشنود.
(9). آج، لب: کردند.
(10). همه نسخه بدلها بجز قم: قطفیر.
(11). آب، آز: شدّ.
(12). قم: الخدّ و الجذّ و الجزّ، آو: بم، آج: الحذ و الحد و الحد و الحرد و الجز، آب، آز: الخدو الجد و الجذ و الجرّ و الحز، لب: الخدّ و الجدّ و الجذ و الحر و الجز و الحز. (16- 15- 14- 13). قم: ندارد.
(17). آو، آب، بم، آز: روا باشد که حرف ندا بیفگنند، آج، لب: روا باشد که حرف ندا.
(18). آز: زن ر/ زن را. [.....]
(19). همه نسخه بدلها، بجز قم: شاهد.

صفحه : 60
را نیز گفتی تو هم استغفار کن که توی«1» عزمی کردی. چون استغفار زن را بفرمود پس«2» و نسبت به خطا او را کرد بس«3» که: إِنَّک‌ِ کُنت‌ِ مِن‌َ الخاطِئِین‌َ، که تو از جمله خطا کنندگانی.
وَ قال‌َ نِسوَةٌ فِی المَدِینَةِ، و گفتند زنانی در شهر، یعنی شهر مصر. و برای آن «قال» گفت که فعل«4» مقدّم است و اگر مؤخّر بودی «قلن» بایستی«5» و اگر گفتی «قالت» هم روا بودی، لاجل الجمع، برای آن که جمع مؤنث است، و آن زنان گفتند«6». مفسّران گفتند: زن ساقی ملک بود و زن نانوای ملک و زن صاحب زندان و زن صاحب دواب‌ّ ستور دار، چنان که عادت زنان باشد در مثل اینکه حدیث که باز گویند با یکدیگر، گفتند: زن عزیز یعنی عزیز«7» خزینه‌دار که قطفر«8» نام بود. و بعضی مفسّران گفتند: عزیز در کلام عرب ملک باشد، کما قال أبو داود«9»:

درّة غاص علیها تاجر جلبت«10» عند عزیز یوم طل‌ّ
أی، ملک. تُراوِدُ فَتاها عَن نَفسِه‌ِ، ای تخادع«11» غلامها الکنعانی‌ّ می‌بخواهد«12» و بخواند و بفریبد غلامش را. و الفتی، الغلام، ها هنا. همانا اهل آن روزگار که مشاهدان«13» حال بودند آن حال ایشان را مصوّرتر بود که مردمان اینکه روزگار را، ایشان حوالت به راعیل کردند که زلیخا بود و بر یوسف«14» هیچ حوالت نکردند، گفتند: امرَأَت‌ُ العَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَن نَفسِه‌ِ. و الفتی، الغلام الشّاب‌ّ، و الفتاة، الجاریة الشّابّة، قال الشّاعر:

کأنا یوم قری إن ..... - نما نقتل«15» إیانا -----------------------------------
(1). کذا در اساس و آو، جز اینکه که در آوروی «ی» خطی کشیده شده و بالای آن «نیز» افزوده‌اند، قم: توهم، دیگر نسخه بدلها: تو نیز.
(3- 2). قم: و بس.
(4). قم: بر او.
(5). آج، لب گفتن.
(6). همه نسخه بدلها، بجز قم اینکه جمله را ندارند.
(7). قم: زن.
(8). همه نسخه بدلها، بجز قم: قطفیر.
(9). قم: أبو دؤاد.
(10). قم: حیلت، آو، بم، آب، آز، آج: حلبت.
(11). آو، بم، آب، آز، آج: یخادع.
(12). آز: می‌خواهد.
(13). آج: شاهد.
(14). همه نسخه بدلها: به یوسف. [.....]
(15). قم: نقتله، آو، بم، آب، آز: یقتل.

صفحه : 61

قتلتا منهم«1» کل‌ّ فتی أبیض حسّانا«2»
[14- ر]
و نیز حوالت عشق و محبّت و غلبه آن بر دل هم به زلیخا کردند. قَد شَغَفَها حُبًّا، ای دخل شغاف قلبها، أی داخله. و قیل شغاف القلب، حجابه. سدّی گفت: شغاف.
پوستکی تنک باشد بر دل، آن را «لسان القلب» گویند، یقال: شغفه الحب‌ّ، اذا علاه من شعاب«3» الجبل و هو أعلاه، و شغفه الحب‌ّ اذا دخل جوف قلبه، قال النّابغة الذّبیانی:

و قد حال هم دون ذلک داخل دخول الشّغاف تبتغیه الأصابع«4»
عبد اللّه عبّاس گفت: شغفها، ای علقها، حسن و قتاده گفتند: بطنها و استبطنها، دوستی او در دل گرفت پنهان، و عطاردی و شعبی و اعرج در شاذّ خواندند:
«شعفها» بالعین غیر المعجمة، و الشّعف«5»، الحب‌ّ. و قال الفرّاء: أصله من شعف«6» الجبل، و معنی آن که: ذهب بها کل‌ّ مذهب، و هذا من شعف«7» الدّابّة«8»، چون او را به هر جانب بتازی و ببری. و قال امرؤ القیس:

أ تقتلنی و قد شعفت«9» فؤادها کما شعف«10» المهنوءة«11» الرّجل الطّالی
أخفش گفت«12»: برّح بها، ای شدّد بها الحب‌ّ، دوستی کار بر او سخت کرد.
محمّد بن جریر گفت: غمّها، دل«13» تنگ بکرد او را. إِنّا لَنَراها فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ، ما او را در ضلال«14» و گمراهی و ذهاب از ره صواب می‌بینیم و می‌دانیم، من الرّأی و الرّؤیة. و ضلال نیز حوالت به زن کردند«15» دون یوسف.
فَلَمّا سَمِعَت بِمَکرِهِن‌َّ، چون راعیل که زن عزیز بود مکر ایشان و حدیث و گفتار ایشان بشنید، دعوتی ساخت برای ایشان و کس فرستاد و ایشان را بخواند و دیگر زنان
-----------------------------------
(1). آو، بم، آب، آز، آج، لب: قبلنا منهم، لسان (13/ 115): قیاما بینهم.
(2). قم: حسبانا. آو، بم، آب، آز، آج، لب: حیانا.
(3). قم، آب، آز، لب: شغاف، آو، بم: شعاف.
(4). آز: الاصابع.
(5). همه نسخه بدلها: و الشغف.
(7- 6). قم، آب، آز: شغف.
(8). آب، آز: الدّار.
(10- 9). آو، بم، آب، آز، آج: شغفت.
(11). آو، بم، آب، آز: المهبّوة، آج: المبهوّة.
(12). آو، بم، آب، آز، آج، لب ای.
(13). آو، بم، آب، آز، آج: دلها.
(14). قم: ضلالی.
(15). بم: کرد. [.....]

صفحه : 62
را تا جمله خواندگان و حاضران از آن مهمانی چهل زن بر آمدند، و محمّد بن اسحاق گفت: برای آن، حدیث ایشان را مکر خواند که ایشان به آن حدیث مکر کردند و حیلت تا یوسف را ببینند، که یوسف از خانه بیرون نیامدی«1» و ایشان را مراد«2» بود که او را ببینند از آنچه می‌شنیدند از جمال او، اینکه حدیث بکردند تا باشد که راعیل«3» ایشان را بحاضر«4» کند و او را به ایشان«5» نماید آن چنان آمد که ایشان انداختند و نیز«6» اندیشه ایشان خطا نشد، او دعوت«7» بساخت و ایشان را بخواند. وَ أَعتَدَت لَهُن‌َّ مُتَّکَأً، و بساخت برای ایشان مجلسی در او بالشها نهاده که بر او تکیه کنند. و «أعتدت» أفعلت من العتاد و أعتد و أعدّ بمعنی واحد، قال اللّه تعالی: إِنّا أَعتَدنا لِلظّالِمِین‌َ ناراً«8» وَ آتَت کُل‌َّ واحِدَةٍ مِنهُن‌َّ سِکِّیناً، و«14» هر یکی را ازیشان«15»
-----------------------------------
(1). آب، آز: بیامدی.
(2). بم آن.
(4). همه نسخه بدلها: حاضر.
(5). آو، بم، آب، آز: با ایشان.
(6- 3). بم، آب، آز، آج، لب: و نیز.
(7). همه نسخه بدلها: دعوتی.
(8). سوره کهف (18) آیه 29.
(9). بم: خورده.
(10). بم: آن.
(11). قم خوردن.
(12). قم: ندارد.
(13). آو: به کار.
(14). بم: او.
(15). آو، بم، آز: ایشان. [.....]

صفحه : 63
کاردی به دست داد، ایشان کارد به دست گرفتند و او یوسف را جامه سپید«1» پوشانید و او را گفت: اگر هیچ مرا بر تو حقّی هست از اینکه جای خود برون آیی«2» و بر اینان گذری کن که تو را در اینکه زیانی نیست. و گفتند: ایشان را در خانه‌ای نشانده بود«3» و دو درکه«4» آن جا رهگذر یوسف بود به کاری که او را بودی او را گفت به آن خانه در رو و گذر کن و فلان کار بکن. او به خانه درآمد و به ایشان بگذشت.
گفتند: برای آنش جامه سپید«5» پوشانید تا نگویند که او به جامه گرانمایه نکوست که حسنی که به جامه بود حسنی«6» عاریتی باشد، چو«7» جامه بکنند«8» برود.
حسن یوسف چنان بود که اگر جامه گرانمایه پوشیدی جامه از او آراسته شدی، چنان که شاعر گفت:

و تزیدین طیب الطّیب طیبا إن تمسّیه«9» أین مثلک أینا

و إذا الدّرّزان«10» حسن وجوه کان للدّرّ حسن وجهک زینا
و گفتند: ایشان را در صفّه‌ای بنشاند«11» که بر آن صفّه خانه‌ای بود و یوسف در آن خانه بود و یوسف را گفت: اخرُج عَلَیهِن‌َّ، برون«12» آی بر اینان. در کلام حذفی و اختصاری هست، و التّقدیر: فخرج علیهن فلما رأینه، یوسف- علیه السّلام- بیرون«13» آمد. گفتند، زلیخا ایشان را گفت: که من اینکه جوان را خواهم گفتن که بر شما گذری کند، اکنون چون او بگذرد هر یکی از شما از اینکه ترنج که به دست داری«14» پاره‌ای ببری«15» و او را«16» دهی«17» برای من. فَلَمّا رَأَینَه‌ُ أَکبَرنَه‌ُ، چون او را بدیدند بزرگ آمد او در چشم ایشان. عبد اللّه عبّاس گفت: «حضن لاجله»، حیض پدید آمد ایشان
-----------------------------------
(1). آو، بم، آب، آز، آج، لب: سفید.
(2). آب، آز، آج، لب: بیرون آی.
(3). آو، بم، آب، آز، آج: بودند.
(4). آو، بم، آب، آز، آج: و دری که.
(5). بم، آب، آز، لب: سفید.
(6). بم، آب، لب: حسن، آج: چون.
(7). همه نسخه بدلها: چون.
(8). همه نسخه بدلها بجز قم: برون کنند.
(9). بم، آب، آز: یمسّه.
(10). بم: الدّررن.
(11). آو، بم، آب، آج، لب: بنشاندند، آز: بنشانند.
(12). آج، لب: بیرون.
(13). آو، بم: برون.
(14). آب، آز، آج، لب: دارید. [.....]
(15). آب، آز، آج، لب: ببرید.
(16). آو، بم، آب، آز، آج، لب: و به او.
(17). آب، آز، آج، لب: دهید.

صفحه : 64
را چون او را دیدند. و قال: الاکبار الحیض، قال الشّاعر«1»:

تأتی«2» النّساء لدی أطهارهن‌ّ و لا نأتی«3» النّساء إذا اکبرن«4» إکبارا
و بر اینکه تأویل تقدیر آن باشد که: «أکبرن له»«5»، ای لاجله، و مثله قول عنتره:

و لقد أتیت علی الطّوی و أظلّه حتّی أنال«6» به کریم المطعم«7»
ای، و أظل‌ّ علیه. اصمعی گفت: اینکه بیت پیش رسول بخواندند گفت: هیچ شاعر نبود در جاهلیّت که مرا بایست که او را ببینم مگر عنتره را«8» برای اینکه بیت.
وَ قَطَّعن‌َ أَیدِیَهُن‌َّ، دستها ببریدند از دهش و تحیّر، چنان که بی خبر شدند«9» و هوش از ایشان برفت«10» که دست می‌بریدند و از نظاره جمال یوسف خبر ألم«11» نداشتند. وهب گفت: از آن چهل زن، نه بمردند، قتاده گفت: بعضی از ایشان دست جدا کردند، مجاهد گفت: ایشان از دست بریدن آنگه خبر داشتند که خون دیدند«12» آنگه از سر تعجّب و تحیّر گفتند: حاش‌َ لِلّه‌ِ، پر گست باد«13»؟ ابو عبیده گفت، اینکه کلمت را دو معنی است: یکی تنزیه، یکی استثنا، پس بر اینکه قول معنی آن باشد که: سبحان اللّه؟ و التنزیه للّه و المحاشاة له عمّا لا یلیق به، یعنی منزّها خدایا که چنین خلق آفریند؟ عامه قرّاء خواندند: «حاش للّه» بی الف.
آنگه در او چند قول گفتند:
یکی آن که«14» اصل «حاشی» بوده است به الف، برای کثرت استعمال الف بیفگندند، چنان که گفتند: لا أب لک و لا أب لشانیک، و الاصل: لا أبا لک،
-----------------------------------
(1). آج، لب شعر.
(2). آو، بم، آب، آز، آج: یأتی، لب: نأتی.
(3). آو، بم، آب، آز، آج: یأتی.
(4). آب، آز: اکبرت.
(5). آو، بم، آج: اکبرنه، آب: اکبرن.
(6). همه نسخه بدلها: اتاک.
(7). آو، بم، آب، آج، آز: المعظم.
(8). آو، بم، آج، لب: عنتره برای.
(9). قم: بی خود شدند، دیگر نسخه بدلها: بی هوش‌ند.
(10). قم: بشد، آج، لب چنان.
(11). همه نسخه بدلها بجز قم: خبر نداشتند از الم. [.....]
(12). همه نسخه بدلها بجز قم: بدیدند.
(13). آو، بم، آب، آج، لب: برکت باد، آز: برگشت باد.
(14). همه نسخه بدلها بجز قم در.

صفحه : 65
و چنان که حذف کردند از «لم»«1» و «بم» و «عم‌ّ». و ابو علی گفت: حاش و حشا و حاشی«2» سه لغت است، قال:«3»:

حشا رهط النّبی‌ّ فإن‌ّ فیهم
بحورا لا یقطّعها الدّلاء
و اما «حاشی» فکقول«4» الشّاعر:

حاشی أبی«5» ثوبان إن‌ّ به ضمنا«6» عن الملحاة«7» و الشّتم
و ابو علی گفت: اینکه کلمت دو معنی دارد [15- ر]: یکی حرف جرّ و یکی فعل ماضی. أمّا حرف جرّ صورت نبندد اینکه جا، پس فعل ماضی باشد و فاعل او یوسف باشد، یعنی: حاش یوسف- علیه السّلام- ممّا قرف«8» به للّه تعالی، ای صار فی حشا و ناحیة من ذلک لما نری«9» فیه من العفّة و الصّلاح. گفتند: ما او را از اینکه کار که بر او تهمت می‌کنند«10» دور می‌بینیم«11» و بر کناره می‌بینیم از آنچه در او دیدیم از سیمای خیر و علامت رشد و عفّت و صلاح. ما هذا بَشَراً، اینکه نه آدمی است، و اینکه «ما» عمل «لیس» کند، رفع اسم و نصب خبر«12»، و أعمش خواند: «ما هذا بشر» بر آن که«13» اعمال «ما» نکرد، و اینکه لغت اهل نجد است و بنی تمیم، و أنشد الفرّاء:

و یزعم حسل«14» أنّه فرع قومه و ما أنت فرع یا حسیل«15» و لا اصل
و أنشد أیضا:

لشتّان ما أنوی و ینوی بنو أبی جمیعا فما هذان مستویان

تمنّوا لی«16» الموت الّذی یشعب الفتی و کل‌ّ فتی و الموت یلتقیان
-----------------------------------
(1). آو، بم، آب، آز، آج: الم.
(2). قم: حاشا.
(3). آز الشاعر.
(4). همه نسخه بدلها بجز قم: فلقول.
(5). قم، آو، بم، آز، آج: ای، لب: بی.
(6). قم، آو، بم، آج: ضنّا، آب، آز: صبا.
(7). قم، لب: المحاة، بم، آج: الملجاه.
(8). آو، بم، آب، آز: حرف، آج: صرف.
(9). آز: یری.
(10). همه نسخه بدلها بجز قم: می‌نهند.
(11). آو، بم، آب، آز: می‌بینم. [.....]
(12). اساس: جر، با توجه به قم و فحوای جمله تصحیح شد.
(13). قم: بدان که.
(14). بم، آج: حل، آب، آز: جیل.
(15). آب، آز: جبیل، بم، آج: حل.
(16). همه نسخه بدلها بجز بم: تمنّوا الی.

صفحه : 66
و أبو الحویرث«1» الحنفی‌ّ خواند: «ما هذا بشری‌ّ«2»» ای بمشتری«3»، چنین شخص خریده نباشد و بنده نتواند بودن. إِن هذا إِلّا مَلَک‌ٌ کَرِیم‌ٌ، اینکه نیست إلّا فریشته‌ای کریم، و «ان» به معنی«4» حرف نفی است، و المعنی: ما هذا الّا ملک کریم.
قالَت فَذلِکُن‌َّ الَّذِی لُمتُنَّنِی فِیه‌ِ، زلیخا گفت: آن زنان ملامت کننده را که تا یوسف را ندیده بودند زبان ملامت دراز کرده بودند و چون او را بدیدند روی ملامت به ملامت خود نهادند و بدانستند که ایشان به ملامت اولی‌ترند، و زلیخا دست یافت و عذرش روشن شد«5». فَذلِکُن‌َّ الَّذِی، «ذا»«6» اشارت است به یوسف و «کن‌ّ» خطاب ایشان است، گفت: اینکه آن شخص است که شما«7» مرا در حق‌ّ او ملامت می‌کردی«8».

أقول قول زلیخا من عواذلها هذا العزیز الّذی لمتنّنی فیه
آنگه بر«9» خویشتن اقرار داد«10»: وَ لَقَد راوَدتُه‌ُ عَن نَفسِه‌ِ فَاستَعصَم‌َ، و من او را مراودت کردم و مطالبه از نفس او. فَاستَعصَم‌َ، خویشتن نگاه داشت از من و امتناع کرد، از همه جهان به کار یوسف در اینکه مسألة زلیخا نزدیک‌تر بود، او می‌گوید:
فاستعصم، و مجبّران می‌گویند: فاستعصی. آن زنان او را گفتند: چرا فرمان او نکنی!
گفت: فرمان خدای رها نکنم و فرمان او کنم عند آن زلیخا گفت: وَ لَئِن لَم یَفعَل ما آمُرُه‌ُ، اگر آنچه منش فرمایم نکند لَیُسجَنَن‌َّ، به زندانش باز دارند و از جمله ذلیلان و خواران شود. او را تهدید کرد به زندان و مذلّت، و «نون» تأکید«11» ثقیله و خفیفه و «لام» فی قوله: لَیُسجَنَن‌َّ وَ لَیَکُوناً«12» رَب‌ِّ السِّجن‌ُ أَحَب‌ُّ إِلَی‌َّ، روی از ایشان و حدیث ایشان بگردانید و با خدای تعالی به مناجات گفت:«1» خداوند«2» من و پروردگار من؟ من«3» زندان دوست‌تر می‌دارم از آنچه ایشان مرا با آن می‌خوانند. و اینکه دلیل آن می‌کند که هر یکی از ایشان در او طمع کرد«4» و استدعا کرد«5» او را، یا بر عموم«6» می‌گوید برای آن که زلیخا از ایشان بود، یعنی اگر هر یکی از ایشان«7» هم آن«8» دست یابند که زلیخا، همان کنند از استدعا که او کرد«9».
اگر گویند چگونه گفت: السِّجن‌ُ أَحَب‌ُّ إِلَی‌َّ مِمّا یَدعُونَنِی«10» وَ إِلّا تَصرِف عَنِّی کَیدَهُن‌َّ، و اگر کید ایشان از من برنگردانی به الطاف و مرا با خود رها کنی، أَصب‌ُ إِلَیهِن‌َّ، من میل کنم به ایشان و الصّبّو، المیل، یقال: صبا إلیه یصبو صبّوا«6»، و منه الصّبی‌ّ لمیله إلی اللّهو و اللّعب، قال الشّاعر:

إلی هند صبا قلبی و هند مثلها بصبی«7»
و قال آخر:

صبا قلبی و مال إلیک میلا و أرّقنی خیالک یا أثیلا«8»
و اگر لطف تو مرا در نیابد من از جمله جاهلان باشم«9»، یعنی ممکن بود که اگر تو لطف نکنی من ارتکاب اینکه معصیت کنم چه در مقدور او بود، و آنگه از جمله جاهلان باشم.
حق تعالی گفت: فَاستَجاب‌َ لَه‌ُ رَبُّه‌ُ، خدای او را اجابت کرد و کید ایشان صرف کرد از او«10». و اگر چنانستی که مجبّران«11» گفتند، نه دعا را اجابت بودی و نه کید مصروف، برای آن که آنچه«12» معصیت بود از عزم بر قبیح، و جلوسه«13» منها مجلس الخائن حاصل بود، علی قولهم الفاسد الشّنیع. و اینکه آیت نیز از جمله ادلّه است بر
-----------------------------------
(1). آب، آز: تقدیم.
(2). آو، بم، آب، آز، آج: ضربی.
(3). همه نسخه بدلها بجز قم دلیل.
(4). همه نسخه بدلها بجز قم: نیکو.
(5). قم: باشند.
(6). آب، آز: صبا.
(7). مل: تصبی، همه نسخه بدلها وَ أَکُن مِن‌َ الجاهِلِین‌َ
(8). آج: ابتلا. [.....]
(9). آج: هم.
(10). آو، بم، آب، آز، آج، لب: از او صرف کرد.
(11). آو، بم، آب، آز، آج: مجبّره.
(12). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: ندارد.
(13). آج، لب: جلوسها.

صفحه : 69
عصمت یوسف- علیه السّلام-. إِنَّه‌ُ هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ، که او شنواست اقوال ایشان«1» را و عالم است به احوال ایشان.
و اهل معانی گفتند، در آیت حذفی هست و تقدیر آن است: و إلّا تصرف عنّی ثمرة کیدهن‌ّ أو عاقبة کیدهن‌ّ، برای آن که کید ایشان دعوت و مراودت و مطالبه بود و آن حاصل بود و آنچه مدفوع و مصروف بود از او، معصیت بود که ثمره کید ایشان بود و اینکه«2» از جمله حذف المضاف و اقامة المضاف إلیه مقامه باشد.
قوله: ثُم‌َّ بَدا لَهُم مِن بَعدِ ما رَأَوُا الآیات‌ِ، آنگه روی رای ایشان چنان راه داد و بدا لهم، ظهر لهم باشد پس از آن که آیات و دلالات بدیدند و بدانستند که مجرم زلیخاست- که یوسف را محبوس کنند- تا ایهام«3» کنند بر مردمان که گناهکار«4» یوسف است و زلیخا بی‌گناه. و أمّا فاعل «بدا»، رمّانی گفت: فاعل او مضمر است، أی بدا لهم رأی، و اگر چه ذکر زنان رفته است چون عزیز و دگر کس با ایشان مضاف شدند، «لهم» گفت«5»، تغلیبا للمذکّر علی المؤنّث. و کذلک: لَیَسجُنُنَّه‌ُ، فعل جماعت مردان«6» است با «نون» تأکید مشدّد«7» و «نون» تأکید هم برای إضمار قسم است، و التّقدیر:
بدا لهم ان أقسموا لیسجننّه. و روا بود که «أن» مع الفعل که مقدّر است فاعل «بدا» باشد. امّا آیات: پیرهن دریده و گوای«8» گواه و قطع الایدی و اعتراف المرأة. و «حتّی» حرف جرّ است به معنی «إلی». و «حین» اینکه جا مدّتی است نا معیّن چنان که ما گوییم: روزی چند تا بادی به سر اینکه کار بجهد«9».
وَ دَخَل‌َ مَعَه‌ُ السِّجن‌َ فَتَیان‌ِ، در کلام حذفی هست [16- ر]
و التّقدیر: فسجن«10» و دخل معه، اینکه بگفتند و یوسف را به زندان فرستادند. سدّی گفت: سبب حبس یوسف آن بود که زلیخا گفت شوهرش را: اینکه غلام کنعانی مرا رسوا بکرد«11» در میان
-----------------------------------
(1). آو، بم، آب، آز، آج: اینان.
(2). آو، بم، آب، آز، آج: ندارد.
(3). آو، بم، آج: اتّهام.
(4). مل: گناه.
(5). بم: ندارد.
(6). بم: مرد.
(7). بم: نون مشدّد، آب، آز: نون تأکید، آج، لب: نون تأکید ثقیله مشدّد.
(8). آو، بم، آب، مل، آز: گواهی.
(9). مل: در گذرد. [.....]
(10). آو، بم، مل، آز، آج، لب: فیسجن، قم: ندارد.
(11). همه نسخه بدلها بجز قم: کرد.

صفحه : 70
مردمان، او می‌گوید من مراودت کردم او را، و من نمی‌توانم با هر یکی تقریر عذر خود کردن«1»، یا مرا دستور باش تا برون«2» روم و عذر خود ظاهر کنم یا او را محبوس کن«3» تا نیز حدیث من نکند«4»، و مردم اینکه حدیث نیز«5» از زبان فرو نهند«6».
عزیز پیش ملک رفت و گفت: مرا غلامی است اکنون از او گناهی«7» در وجود آمد بفرمای«8» تا او را به زندان برند. ملک بفرمود تا یوسف را به زندان«9» بردند«10» و با او دو جوان«11» را به زندان بردند: یکی خوان سالار ملک بود و یکی شراب‌دار، و گفتند: دو غلام بودند ملک را«12»، نام خوان سالار«13» مجلث«14» بود و نام شراب‌دار نبو«15»، و ملک بر ایشان خشم گرفته بود، و سبب خشم او آن بود که او را خبر دادند که«16» خوان سالار تدبیر آن می‌کند که او«17» را زهر دهد و ساقی در آن«18» خبر می‌دارد و با هم راست کرده‌اند.
و سبب اینکه آن بود که جماعتی که ایشان را از ملک رنج بود از اهل مصر و رعایا خواستند تا ملک را زهر دهند، ممکن نشد ایشان را الّا از ره طعام و شراب. اینکه هر دو غلام را بفریفتند و ایشان را مالهای بسیار وعده دادند، خوان سالار مال بستد و زهر بستد«19» و در طعام کرد و ساقی پشیمان رسید«20» و مال نستد و زهر نستد. چون وقت طعام و شراب آمد خوان سالار به عادت طعام پیش آورد«21» و بنهاد. شراب‌دار
-----------------------------------
(1). قم: با هر یکی عذر خود کردن، دیگر نسخه بدلها: عذر خود تقریر کردن.
(2). آب، مل، آز، آج، لب: بیرون.
(3). بم: او محبوس کن.
(4). آج: نکنند.
(5). آو، بم، آب: ندارد.
(6). آو، بم، آب: از زبان بنهند، مل: من از زبان مردمها اوفتم.
(7). آز: مناهی.
(8). آز: بفرمایی.
(9). آو، بم: ندارد.
(10). آب: یوسف را بزدند.
(11). مل، آج، لب دیگر.
(12). آو، بم، آب، آز، آج، لب: دو غلام ملک. [.....]
(13). قم: نام یکی.
(14). آب، آز: مجلب.
(15). قم: نام دیگر که شراب دار بود نیو، آب، آز: نمو (بی نقطه)، لب: بنو.
(16). آب، آز: که گفتند.
(17). آو، بم، آب، آج، لب: تو.
(18). همه نسخه بدلها بجز مل: از آن.
(19). آو، بم، آب، آز، آج، لب: ندارد.
(20). قم: ساقی را پشیمانی رسید، دیگر نسخه بدلها: پشیمان شد.
(21). مل: پیش آورد به عادت.

صفحه : 71
بیامد و گفت: أیّها الملک؟ لا تأکل هذا الطّعام فانّه مسموم، اینکه طعام مخور که زهر آلود است. خوان سالار گفت: أیّها الملک؟ آن شراب که او دارد نیز زهر آلود است آن مخور. ملک گفت: چنین است! گفت: دروغ می‌گوید. گفت: او نیز دروغ می‌گوید.
ملک ساقی را گفت: آن شراب باز خور. او«1» شراب باز خورد، او را گزند نکرد که در او زهر نبود. صاحب طعام را گفت: اینکه طعام بخور، نخورد و ابا کرد. ملک گفت: تا بهیمه‌ای را بیاوردند و آن طعام به او دادند. بخورد و در حال بمرد. ملک فرمود تا هر دو را به زندان بردند و یوسف- علیه السّلام«2»- در زندان تعبیر خواب کردی چه زندانیان از دل تنگی و دل مشغولی خوابهای آشفته بسیار بینند و برای اینکه صالح بن عبد القدّوس می‌گوید اینکه«3» ابیات، چون مهدی او را در زندان کرد به تهمت زندیقی«4»:

خرجنا من الدّنیا و نحن من أهلها فلسنا من الأحیاء فیها و لا الموتی

إذا دخل السّجّان یوما لحاجة عجبنا و قلنا جاء هذا«5» من الدّنیا

و نفرح«6» بالرّؤیا«7» و جل‌ّ حدیثنا اذا نحن اصبحنا«8» الحدیث عن الرّؤیا«9»

فإن حسنت لم«10» تأت«11» عجلی و أبطأت و ان قبحت لم تحتبس و أتت عجلی

طوی دوننا الأخبار«12» سجن ممنّع له حارس تهدی«13» العیون و لا یهدی«14»

قبرنا و لم ندفن فنحن بمعزل من النّاس لا نخشی«15» فنغشی و لا نغشی«16»

ألا أحد یأوی لأهل محلّة مقیمین فی الدّنیا و قد فارقوا الدّنیا
و گفته‌اند در وصف زندان و زندانیان«17» به از اینکه ابیات نگفته‌اند.
-----------------------------------
(1). مل: اینکه، آج، لب: از آن.
(2). آب، آز: علیه الصّلاة و السّلام.
(3). آو، بم، آج، لب: از.
(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: زندقه.
(5). مل: جاهدا. [.....]
(6). بم، آج، لب: تفرح.
(7). بم، آج، لب: بالدّنیا.
(8). آو، بم، مل، آج، لب: اصبحت.
(9). آو، بم، آج: من الحدیث الرّؤیا، مل: من الرّؤیا، لب: من الحدیث عن الرّؤیا.
(10). آج، لب: فلم.
(11). مل: یأت.
(12). آز: الاخبار.
(13). بم: یهد، آز، آج: یهدی.
(14). مل: تهدی.
(15). آو، بم، مل، آج، لب: لا تخشی.
(16). آو، بم، آج: فیعشی و لا نعشی، مل: فبغشی و لا یغشی، آب، آز: فنغشی و لا یغشی، لب: فنغشی، و لا تغشی.
(17). آج: زندانبان.

صفحه : 72
چون زندانیان بامداد برخاستند«1» هر یکی چند خواب مختلف دیده و روی به یوسف نهادندی«2» و خوابها پرسیدن گرفتندی«3» و او تعبیر می‌کردی. ایشان خواستند تا تجربه کنند اینکه خوابها [16- پ]
ببنداختند و گفتند: ما در خواب دیدیم- و ندیده بودند- خوان سالار گفت«4»: در خواب دیدم که نان بر سر داشتمی«5» و مرغان هوا نان از سر من می‌خوردندی«6» و شراب دار گفت: من در خواب دیدمی«7» که انگور می‌فشاردمی«8» و به خداوندگار«9» می‌دامی.
عکرمه روایت کرد از عبد اللّه عبّاس از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله، که هر که او خوابی«10» ندیده باشد گوید«11» دیدم، و در خواب دیده دروغ گوید«12»، روز قیامت دو جو«13» به دست او دهند و او را تکلیف کنند تا بر یک دگر«14» بندد. و هر که او گوش با حدیث قومی«15» کند که ایشان نخواهند که او آن شنود«16»، فردا«17» قیامت سرب در گوش او گدازند«18»، اینکه قول عبد اللّه مسعود است«19».
بهری«20» دگر گفتند: خواب راست بود و آن را حقیقتی بود و آنچه گفتند در خواب دیدند. محمّد بن جریر الطّبری گفت: خواب بر عکس دیدند بدل کردند آن را، او خواب اینکه بر خود بست«21» و او خواب آن بر خود.
چون یوسف- علیه السّلام- تعبیر کرد، آن که صاحب خواب بد«22» بود گفت:
-----------------------------------
(1). قم، مل: برخاستندی.
(2). لب: روی یوسف کردندی، آج، روی به یوسف کردندی. [.....]
(3). مل: خوابها پرسیدندی.
(4). قم من.
(5). آز: داشتی.
(6). مل: می‌ربودند.
(7). همه نسخه بدلها: دیدم.
(8). آج، لب: می‌فشردمی.
(9). آز: خداوند.
(10). آج، لب: خواب.
(11). آو، آج، لب خواب، آب، آز در خواب.
(12). آب، آز: گوید در خواب دیدم به دروغ.
(13). آو، بم: جودانه، آب، آز، آج، لب: دانه جو.
(14). مل: تا گره بر او.
(15). مل: کسی.
(16). آب، آج، لب: بشنود. [.....]
(17). قم، مل، آب، آز، آج، لب: فردای، آو، بم: فردا قیامت/ در قیامت.
(18). قم، آز: گذارند، مل: ریزند گداخته.
(19). مل: عبد اللّه مسعود اینکه قول گفت.
(20). آب، آز: بعضی. 21. مل: نهاد.
(22). قم: نیک.

صفحه : 73
حاشا آن خواب نیک من دیده‌ام و خواب بد او، یوسف- علیه السّلام- گفت: قُضِی‌َ الأَمرُ الَّذِی فِیه‌ِ تَستَفتِیان‌ِ.
مجاهد گفت: اوّل که اینکه دو غلام آمدند که«1» از او خواب پرسند، او را گفتند:
ای جوان تو سخت نیکو روی«2» و بخرد و بخیر جوانی«3»، ما تو را«4» دوست می‌داریم. او گفت: به خدای بر شما که مرا دوست نداری«5» که هر«6» که مرا دوست داشت من از محبّت او بلا دیدم«7». عمّه من مرا دوست داشت و خواست تا مرا بر خود باز گیرد کمری از ابراهیم به میراث یافته بود بر میان من بست و من خفته«8» و بی خبر از آن، آنگه مرا تهمت دزدی نهاد«9» تا بعلّت آن یک سال مرا بنزد خود باز گرفت- و شرع ایشان، چنان بود که چون کسی از کسی چیزی بدزدیدی یک سال سارق را خدمت مسروق منه بایستی کردن- و اگر پدر مرا دوست داشت«10» در محنت برادران افتادم تا مرا به چاه افگندند و به بندگی بفروختند. و اگر زلیخا گفت: تو را دوست دارم مرا به محنت زندان افگند«11». زنهار«12» مرا دوست مدارید«13». گفتند: ما تو را دوست داریم«14» و ما را با تو الف«15» می‌باشد.
آنگه همه روز«16» بیامدندی«17» و حدیث او می‌شنیدندی و بر او«18» آفرین می‌کردندی، تا شبی در خواب دیدند آنچه خدای حکایت کرد از ایشان، بر دگر روز بیامدند و پیش او بنشستند«19» و گفتند: أیّها العالم؟ ما دوش هر یکی خوابی دیده‌ایم اگر دستور
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: تا.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم: نیکورویی.
(3). آو، بم، مل، آج، لب: بخرد جوانی.
(4). مل سخت.
(5). آو، آب، آز: مدارید، قم، بم: مداری.
(6). مل کس.
(7). مل: مرا به بلای عظیم افگند اول.
(8). مل: که من خفته بودم. [.....]
(9). مل: بنهاد.
(10). مل: داشتی.
(11). آب، آز: گرفتار کرد.
(12). آو، بم، آب، آز، آج، لب: زینهار.
(13). آو، بم: مداری.
(14). همه نسخه بدلها بجز قم: می‌داریم.
(15). آج، لب: الفت.
(16). بم: هر روز.
(17). آج، لب: همه آمدندی.
(18). مل ثنا.
(19). آو، بم: آمدند، آب، آز: شدند، آج، لب: ندارد.

صفحه : 74
باشی«1» بپرسیم و تو آن را تعبیر فرمایی«2». گفت: بگو«3».
ساقی گفت: من در خواب دیدم که پنداشتمی که در بستانی‌ام«4»، رزی بود«5» و تا کی«6». از آن آن رز سه خوشه انگور داشت من بگرفتمی و کأس ملک به دست من«7» بودی در آن جا فشردمی و ملک را دادمی تا باز خوردی«8».
و خوان سالار گفت: من در خواب دیدمی«9» که سه سبد نان بر سر نهاده بودمی و بر آن جا ألوان طعامها بودی سباع الطّیر و مرغان شکاری از سر من آن نان می‌خوردندی، فذلک قوله: وَ دَخَل‌َ مَعَه‌ُ السِّجن‌َ فَتَیان‌ِ. زجّاج گفت: ایشان مملوک را «فتی» خوانند اگر پیر باشد و اگر جوان، و دگر اهل لغت گفتند: «فتی» جوان با قوّت باشد، قال الشّاعر:

یا عزّ«10» هل لک فی شیخ فتی أبدا و قد یکون شباب غیر فتیان
قال‌َ أَحَدُهُما، یکی از ایشان گفت: إِنِّی أَرانِی، حکایت حال است و أفعال شک‌ّ و یقین از میان همه افعال متعدّی باشد به نفس فاعل بی آن که ذکر نفس کنند، یقول القایل [17- ر]: رأیتنی و علمتنی و وجدتنی«11» و زعمتنی و کذا الباقی، و رأیتک و زعمتک و وجدتک، و لا یقال ضربتنی و«12» قتلتنی و اکرمتنی، إنّما یقال:
ضربت نفسی و قتلت نفسی. أَعصِرُ خَمراً، أی عنبا. و گفتند: «خمر» به لغت عمان انگور باشد برای آن که خمر نتوان فشردن چه خمر خود فشرده باشد«13». و در قراءت عبد اللّه مسعود چنین است که: أعصر عنبا.
اصمعی‌ّ گفت، معتمر«14» بن سلیمان گفت: اعرابیی را دیدم که انگور داشت.
-----------------------------------
(1). آز، آج، لب: باشد.
(2). مل: کنی.
(3). مل، آب: بگویید. [.....]
(4). آو، بم، آب، آج، آز، لب: در بستانم، مل: در بستانی بودمی.
(5). قم: بودی.
(6). مل: شاخی، آج: ندارد.
(7). قم: بر من.
(8). آو، بم، آب، آز، آج، لب: باز خورد.
(9). مل: دیدم.
(10). آج: ندارد.
(11). قم: و حدثتنی.
(12). بم لا.
(13). مل: فشرده است.
(14). مل: مقیم.

صفحه : 75
گفتم: ما معک! قال: خمر، چه داری! گفت: خمر، و از اینکه جا سرکه انگور«1» را، «خل‌ّ خمر» خوانند، یعنی خل‌ّ العنب، و بعضی دگر گفتند: خمر بر جای خود است و اینکه چنان است که گویند: فلان یعصر الدّهن و الزّیت، و إنّما هو یعصر«2» ما یستخرج منه الدّهن و الزّیت، یعنی تعاطی افعال«3» می‌کند«4» از عصر که از آن جا خمر و دهن و زیت حاصل شود، و اینکه قول سدید«5» است. وَ قال‌َ الآخَرُ، آن دیگر گفت: من دیدمی که نان بر سر گرفته‌ام«6» و از بالای سر من مرغان می‌خوردندی، تَأکُل‌ُ الطَّیرُ، در جای صفت خبز«7» است. نَبِّئنا، ما را خبر ده به تأویل آن. إِنّا نَراک‌َ مِن‌َ المُحسِنِین‌َ، که«8» ما تو را از جمله محسنان می‌بینیم. در او چند قول گفتند:
فرّاء گفت، من المحسنین لتأویل الرّویا، یعنی ما تو را می‌بینیم که تأویل خواب نیک«9» می‌دانی، و عرب کسی را که صنعتی داند و نیک«10» داند گویند: فلان یحسن کذا، فلان اینکه صنعت نکو می‌داند. و بعضی دگر گفتند: من المحسنین إلینا و المنعمین علینا ان عبّرت رؤیانا«11». ما تو را از جمله محسنان و منعمان دانیم اگر تأویل خواب ما بگویی، و اینکه قول محمّد بن اسحاق است. ضحّاک گفت: مراد آن است که ما تو را از جمله نکوکاران می‌بینیم با«12» زندانیان و او همه روز تعهّد ایشان کردی، بیماران را معالجه کردی و آنان را که«13» جامه دریده بودی بدوختی و جامه ایشان بشستی و ایشان را تسلّی دادی.
در خبر است که: چون یوسف- علیه السّلام- در زندان شد«14» اهل زندان را یافت دلتنگ و پژمرده«15»، ایشان را گفت: أبشروا و اصبروا، صبر کنی و بشارت باد شما را
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: انگوری.
(2). آو، بم، آب، آز، آج، لب: یستعصر.
(3). قم: ندارد، مل: افعالی. [.....]
(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: می‌کنند.
(5). آو، آب، آز، آج: سدّی.
(6). مل: بر گرفته‌ام.
(7). قم، بم، آو، مل، آج: خبر، آب، آز: خمر، لب: خیر.
(8). قم: یعنی.
(9). آو، بم، آج، لب: نکو، آب: نیکو.
(10). قم: صنعتی نیک.
(11). آو، آج، لب: رؤیا، مل: الرّویا.
(12). آو، بم، آب، آز، آج، لب: از.
(13). مل: کسی را که.
(14). آج، لب: رفت.
(15). مل: درمانده.

صفحه : 76
که خدای شما را بر اینکه مزد«1» دهد و فرج عاجل و ثواب آجل«2»، و رنج و صبر شما ضایع نیست. ایشان دل خوش و آسوده شدند و گفتند: رحمت خدای بر تو باد که تا«3» تو اینکه جا نبودی ما دلتنگ و رنجور بودیم«4». چون تو در آمدی ما را به دیدار تو راحت و انس«5» حاصل شد«6» و متسلّی شدیم، چه نکوست«7» روی تو و خوی تو و حدیث تو، ما را خبر می‌دهی«8» از مزد ما و کفّارت ما و طهارت ما از گناه، و تا تو اینکه جایی ما نخواهیم تا«9» از صحبت تو مفارقت کنیم. فمن أنت یافتی! تو کیستی ای جوانمرد!
گفت: أنا یوسف بن یعقوب صفی‌ّ اللّه بن اسحاق ذبیح اللّه بن ابراهیم خلیل اللّه. عامل زندان او را گفت: ای پیغامبرزاده؟ و اللّه اگر من توانستمی تو را رها کردمی و لکن به آنچه«10» ممکن باشد در خدمت«11» و مراعات تو تقصیر نکنم هر کجا«12» که اختیار کنی و خواهی بنشین. فهذا معنی قوله: إِنّا نَراک‌َ مِن‌َ المُحسِنِین‌َ«13».
قال‌َ لا یَأتِیکُما طَعام‌ٌ تُرزَقانِه‌ِ، گفت نیاید به شما طعامی که به روزی«14» شما کنند«15» و إلّا من خبر دهم شما را به تأویل آن پیش«16» آن که به شما آید، اینکه از جمله آن است که خدای تعالی مرا آموخته است. گفتند: اینکه برای آن گفت که دانست که از آن خوابها که ایشان«17» پرسیدند یکی بد است، و از حق معبّر«18» آن است که چون از او خوابی پرسند که بد باشد آن را تعبیر نکند [17- پ]
و از آن عدول کند و نگوید برای آن که ابو رزین العقیلی‌ّ«19» گفت که از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- شنیدم که
-----------------------------------
(1). بم: ندارد.
(2). آج، لب دهد. [.....]
(3). آج، لب: اگر، آو، بم، آب، آز: ندارد.
(4). مل: ما را همه غم دل تنگی بود.
(5). او، بم، آب، آز، آج، لب: راحتی و انسی، مل: انس و راحت و تسلّی.
(6). آو، آب، آز، آج، لب: پیدا شد.
(7). آو، بم، آب، آز، آج، لب: نیکوست.
(8). قم، آو، بم، مل، آج، لب: خبر دهی.
(9). مل: که.
(10). آج، لب: تا آنچه.
(11). آو، بم، آب، آز، آج، لب تو، مل: خدمت کردن.
(12). همه نسخه بدلها: هر جای که.
(13). قم، مل قوله.
(14). آو، بم، آب، آز، آج، لب: که روزی.
(15). مل: کند.
(16). آو، بم، آب، آز، آج، لب از، مل: از پیش. [.....]
(17). آو، بم، آز، آب، آج، لب: ندارد.
(18). آو، بم، آب، آز، آج: عابر.
(19). مل: أبو ذر العقیلی.

صفحه : 77
گفت:
1»2»3» ان‌ّ الرّویا علی رجل طائر ما لم یعبّر« فاذا عبّرت وقعت و إن‌ّ« الرّؤیا جزء من ستّة و أربعین« جزءا من النبوّة فلا تقصّها إلّا علی ذی رأی
، گفت: خواب بر پای مرغ«4» پرنده باشد تا تعبیر نکرده باشند، چون تعبیر بکنند بیوفتد«5». و خواب جزوی است از چهل و شش جزء از پیغامبری، خوابی که بینی جز با خداوند رای مگو.
انس مالک روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت:
الرّؤیا لأوّل عابر
، خواب اوّل تعبیر کننده«6» راست، برای اینکه سبب یوسف- علیه السّلام- تعلّل کرد و از تعبیر کردن«7» عدول کرد و برای آن آغاز«8» حکایت علم خود کرد تا ایهام نیفگند«9» که او تعبیر آن خوابها نمی‌داند. گفت وقت مرا«10» اینکه تعبیر ناگفتنی است و شما را نباید«11» که وهم آید که من به تأویل اینکه«12» خواب عالم نیم«13» که هیچ طعام به شما نیارند.
خلاف کردند«14» در آن که در خواب خواست یا در بیداری:
محمّد بن اسحاق گفت: مراد آن است که هیچ طعامی به شما نیارند در خواب برای آن که او علم تعبیر می‌گفت. و بیشتر مفسّران بر آنند که در بیداری خواست و غرض او آن بود تا«15» بنماید که او احوال ایشان و علم غیب در باب طعام و شراب ایشان در بیداری داند، بإعلام اللّه تعالی.
إبن جریج گفت: عادت آن ملک آن بود که کسی را«16» از زندانیان«17» بخواستی کشتن، طعامی مخصوص فرستادی او را تا بخوردی، آنگه او را بفرمودی کشتن. و ابو علی گفت: سبب اینکه گفتار آن بود تا نبوّت خود و علم خود و معجز«18» و دلالت
-----------------------------------
(1). آز: لم تعبر.
(2). قم: فان‌ّ.
(3). آب، آز: من سبعین.
(4). قم: برنا مرغی.
(5). همه نسخه بدلها بجز قم: بیفتد، قم: ندارد.
(6). آو، بم: کنند.
(7). همه نسخه بدلها: گفتن.
(8). مل: برای آغاز آن.
(9). بم، مل، آب، آز، آج، لب: بیفگند.
(10). همه نسخه بدلها: وقت را.
(11). آو، بم، آب، آز، آج، لب: مبادا، قم، مل: نبادا. [.....]
(12). آو، بم، آب، آز، آج، لب: آن.
(13). آو، بم، مل، آب، آز، آج، لب: نه ام.
(14). قم: کرده‌اند.
(15). آو، بم، آب، آج، لب: که.
(16). مل، آب، آز که.
(17). قم که.
(18). همه نسخه بدلها بجز آج: علم معجز.

صفحه : 78
نبوّت«1» با ایشان تقریر کند، و اوّل دعوت کند ایشان را با معرفت خدای«2» و توحید او، ألا تری«3» إلی قوله: ذلِکُما«4» إِنِّی تَرَکت‌ُ مِلَّةَ قَوم‌ٍ لا یُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ، و من رها کرده‌ام دین و طریقت قومی که ایشان به خدای ایمان ندارند و به سرای باز پسین، یعنی به قیامت کافرند. وَ اتَّبَعت‌ُ مِلَّةَ آبائِی إِبراهِیم‌َ وَ إِسحاق‌َ وَ یَعقُوب‌َ، آن جا«11» کشف کرد هم از نسب و هم از مذهب، و من پیروی می‌کنم دین و ملّت پدران خود را که ابراهیم و اسحاق و یعقوبند. ما کان‌َ لَنا أَن نُشرِک‌َ بِاللّه‌ِ مِن شَی‌ءٍ، ما را نیست که هیچ چیز را«12» انباز و شریک او کنیم«13». و قوله: «من شی‌ء»، «من» زیادت است تأکید نفی را«14»، و التّقدیر: نشرک«15» باللّه شیئا، «ذلک» اشارت است به اینکه که گفت: مِن فَضل‌ِ اللّه‌ِ، «من» تبیین راست، اینکه از فضل خداست بر ما و بر جمله خلایق و لکن بیشتر مردمان شکر اینکه نعمت نکنند، امّا فضل او بر ما از آن جاست که ما را پیغامبر کرد، بر مردمان از آن جا که ما را بایشان«16» فرستاد تا ایشان را دعوت کنیم و بیان شرایع کنیم برای ایشان. آنگه با ایشان تقریر توحید کرد و نقض شرک، صورت استفهام است و مراد تقریر.
گفت: یا صاحِبَی‌ِ السِّجن‌ِ، ای دو رفیق زندان؟ أَ أَرباب‌ٌ مُتَفَرِّقُون‌َ خَیرٌ، خدایان پراگنده بهتر باشند یا یک خدای«17» قهر کننده! و برای آن گفت ایشان را اینکه سخن
-----------------------------------
(1). لب خود.
(2). آج، لب: ایشان را به خدای تعالی.
(3). مل: یری.
(4). مل: ذلک.
(5). آو، بم، آب، آز، آج: در آموخت.
(6). آج، لب: با آنچه.
(7). آب، آز: اینکه. [.....]
(8). مل: صاحب السّجن.
(9). آب، آز: به تبیین.
(10). آب، آز: باشد.
(11). آو، آب، آز، آج، لب: اینکه جا.
(12). آج، لب به خدای.
(13). مل: شریک گیریم او را.
(14). آو، بم، آب، آز، آج، لب: تأکید را.
(15). آو، بم، آب، آز، آج: یشرک.
(16). آو، بم، آب، آز، آج، لب: با ایشان.
(17). آو، بم، آب، آز، آج، لب: یا خدای.

صفحه : 79
که ایشان در زندان«1» بتان داشتند«2» و آن را می‌پرستیدند [18- ر]
و سجده می‌کردند، و برای آن پراگنده گفت که در شکل و صفت«3» متفاوت بودند از کوچک و بزرگ و میانه از هر نوعی ساخته، و گفتند: معبودان مختلف را خواست از اصنام و آتش و آفتاب و نجوم و جز آن، و آنان که چنین باشند مقهور و مغلوب باشند و خدای تعالی یکی است بی همتا و«4» انباز، و بی مثل و مانند و قاهر و غالب است و قادر بر هر چه خواهد.
آنگه تنبیه کرد ایشان را بر آنچه می‌کردند از فساد رای«5»، چون اندیشه کنی«6» شما بدون«7» خدای نمی‌پرستی إلّا نامهایی که بر نهاده‌ای شما و پدران شما، یعنی شما اینکه اصنام را آلهه«8» می‌خوانی. و «إله» آن باشد که مستحق‌ّ عبادت بود و تا اصول نعم نکند مستحق‌ّ عبادت نشود و تا قادر نبود بر آن نتواند کردن«9» و از او صحیح نبود، و تا حی‌ّ نباشد«10» محال است که قادر بود«11»، چون اینان جمادند اجرای نام «إله» بر اینان«12» جز نام بی‌معنی نباشد. و اینکه دلیل است بر آن که اسم مسمّی نباشد. چه«13» اگر اسم مسمّی بودی به نام إله که بر ایشان نهادند«14» ایشان إله بودندی و عبادت ایشان واجب بودی و ایشان به صفت إله بودندی، و اینکه محال است. آنچه ادا کند به اینکه هم باطل باشد.
اگر گویند: چگونه گفت که شما نام می‌پرستی«15» و ایشان مسمّی می‌پرستیدند از اصنام و اوثان! گوییم: غرض إلهیّت«16» است یعنی چیزی می‌پرستی«17» که بر او از الهیّت و استحقاق عبادت جز نام بی معنی نیست و آن نامها«18» که شما و پدران شما بر
-----------------------------------
(1). مل: و فرزندان.
(2). آز: در زندان داشتند.
(3). آج، لب: صورت.
(4). قم بی. [.....]
(5). همه نسخه بدلها بجز لب گفت.
(6). اساس: که، با توجّه به قم تصحیح شد.
(7). آز: بدان.
(8). قم، بم، مل: اله.
(9). بم: نتواند کردند.
(10). همه نسخه بدلها بجز مل: نبود.
(11). آج: تا حی‌ّ نبود قادر نبود.
(12). آو، بم، آب، آز، آج، لب: نام اله بر ایشان اجرا کردن.
(13). آو، بم، آج، لب: چرا.
(14). آو، بم، آب، آز، آج، لب: نهادندی.
(15). قم، پرستی، آب، آز، آج، لب: نام پرستی.
(16). آو، بم، آلهه.
(17). آز: می‌پرسید.
(18). قم، آب، لب: نامهای، آز: نامی، آج، نامهایی. [.....]

صفحه : 80
اینکه بتان نهاده‌ای«1» که خدای تعالی به آن حجّتی نفرستاد. و قوله: سَمَّیتُمُوها و قوله: ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ، هر دو در جای صفت اسماست. آنگه گفت: اینکه احکام که شما کردی باطل است حکم نیست إلّا خدای را- عزّ و جل‌ّ- و او فرمود به حکم و به حکمت خود که جز او را نپرستند«2».
آنگه اشارت کرد به اینکه جمله که ذکر او برفت و گفت: ذلِک‌َ الدِّین‌ُ القَیِّم‌ُ، اینکه دینی و طریقتی است راست مستقیم و لکن بیشتر مردمان ندانند از آن جا که نظر و تفکّر نکرده باشند در دلیل، و اینکه علمی است که إلّا به طریق نظر حاصل نشود.
چون یوسف- علیه السّلام- در اینکه حدیث خوض کرد در اینکه معنی اطناب و استقصا کرد و بکلّی از سر جواب سؤال ایشان برفت، ایشان گفتند: جواب سؤال ما و تعبیر خواب ما بگو«3». او گفت: توقّف کنی از آن که مصلحت در اینکه است، ایشان الحاح کردند، او گفت: أَمّا أَحَدُکُما فَیَسقِی رَبَّه‌ُ خَمراً، گفت: أمّا یکی از شما- و آن ساقی ملک بود و نام او مجلّث بود- تأویل خواب او آن است که او بر سر کار خود رود و ملک را خمر دهد، أمّا آن سه خوشه انگور که دید«4» تأویل او آن است که سه روز در زندان بماند«5». و أما تعبیر خواب آن دیگر که سه سبد«6» دید در خواب و نان بر او مرغان«7» می‌خوردند او سه روز در زندان بماند پس از آن او را بر دار کنند و مرغان«8» مغز سر او بخورند.
عبد اللّه مسعود گفت: چون اینکه شنیدند پشیمان شدند گفتند: ما خوابی«9» چیزی ندیدیم«10» ما بازی می‌کردیم تا تو را بیازماییم. یوسف- علیه السّلام- گفت: آن رفت و قضا کرده شد«11». قُضِی‌َ الأَمرُ الَّذِی فِیه‌ِ تَستَفتِیان‌ِ، براندند و حکم بکردند به آن کار
-----------------------------------
(1). قم، بم، آو، نهادی، آج: نهادید، لب: نهادند، آب: نهاده آید.
(2). آو، بم، آج، لب: نپرستیدند.
(3). قم: بگوی، آو: بگزار، بم، آب، آز، آج، لب: بگذار.
(4). آج، لب: دیده بود.
(5). آب، آز: بمانی.
(6). مل: که سه نان سپید، آج، لب: سبد.
(7). قم، مل از آن، آب، آز، آج، لب از او.
(8). آج، لب از.
(9). قم: در خواب:
(10). مل: ما هیچ خواب ندیدیم، آو، بم، آب، آز: ما خوابی ندیدیم، آج، لب: ما خوابی ندیده بودیم.
(11). مل: گفت: قضا کردند.

صفحه : 81
که شما در او فتوی پرسیدی«1».
چون مدّت برفت و سه روز بر آمد روز چهارم گماشتگان ملک آمدند«2» و ایشان را از زندان برون«3» بردند. یوسف- علیه السّلام- گفت ساقی را که خواب نیک دیده بود [18- پ]، و یوسف دانست که او را نجات خواهد بودن: اذکُرنِی عِندَ رَبِّک‌َ، گفت: حدیث من یاد ده ملک را و پیش او ذکر من و حدیث من بگو. و در آن حال شیطان از یاد یوسف ببرد که نام خدای برد«4». جبریل آمد و دست یوسف گرفت و او را با گوشه‌ای برد از زندان و بر زمین زد«5» و زمین اوّل بشکافت، گفت: فرو نگر«6» تا چه می‌بینی«7». او فرو نگرید، گفت: زمین دوم می‌بینم، آن نیز بشکافت. گفت:
فرونگر. در نگرید زمین سه‌ام«8» بدید، و هم چونین«9» تا هفت زمین بشکافت. گفت:
فرونگر. تا چه می‌بینی«10». فرو نگرید سنگی دید عظیم. گفت: سنگی می‌بینم بزرگ جبریل پر بر آن سنگ زد و سنگ«11» بشکافت. از میان آن سنگ کرمی بیرون آمد«12» برگی سبز«13» در دهان گرفته. جبریل گفت: خدایت سلام می‌کند و می‌گوید: چه گمان بردی! پنداشتی من تو را فراموش کرده‌ام در زندان و اینکه کرم را در زیر هفتم زمین در میان اینکه سنگ فراموش نکردم!«14» اکنون به عزّ عزّت«15» که هفت سال اینکه جا بمانی. یوسف گفت: و خدای از من راضی باشد! گفت: آری. گفت: اگر اینکه که هفت است«16»، هفتاد باشد، باک ندارم.
در خبر است که چون یوسف- علیه السّلام- جبریل را دید در زندان، او را گفت:
-----------------------------------
(1). قم: فتوی کردی.
(2). آو، بم: گماشتگان می‌آمدند.
(3). آو، مل، آب، آز، آج، لب: بیرون. [.....]
(4). مل: بردی، آو، بم، لب: ببرد.
(5). قم: پر بزد بر زمین، آب، آز، آج، لب: پر بر زمین زد، که بر متن رجحان دارد.
(6). آب، آز: فرو نگرید.
(7). آو: تا چه بینی، بم، آب، آج، لب: تا چه بینی.
(8). قم: سوم، بم، مل: سیم، لب: سیوم.
(9). همه نسخ بدلها: همچنین.
(10). قم، آج، لب: چه بینی.
(11). آج، لب نیز.
(12). آو، بم، آب، آز: برون.
(13). آو، بم، آب، آز، آج، لب: سبزی.
(14). آو، بم، آب، آز، آج، لب: نکرده‌ام.
(15). همه نسخه بدلها من.
(16). آو، آب، آز، آج، لب: اینکه که هفت است اگر، بم: اینکه هفت است، اگر.

صفحه : 82
1» یا أخا المنذرین مالی اراک بین« الخاطئین،
جبریل او را گفت:
2» یا طاهر الطّاهرین یقرأ علیک السّلام رب‌ّ العالمین، و یقول لک اما استحییت منّی اذ استعنت بالآدمیّین« و عزّتی لألبثتک فی السّجن بضع سنین.
و کعب الاحبار گفت: جبریل آمد- علیه السّلام- و او را گفت: خدایت سلام می‌کند و می‌گوید: تو را که آفرید! گفت: خدای. گفت: صورتت در رحم«3» که نگاشت! گفت: خدای. گفت«4»: بر پدر دوست و محبوب داشته«5» که گردانید!
[گفت: خدای، گفت تو را از محنت و کربت چاه که رهانید! گفت: خدای.
گفت: تو را علم تعبیر خواب که آموخت!]«6» گفت: خدای. گفت: چرا استعانت کردی به جز خدای!
اکنون بدان که در اینکه اعتراضی نیست بر یوسف برای آن که حبس او در زندان معصیت بود، و بر او بود که به هر طریق که گمان برد که او را در آن خلاص«7» خواهد بود تمسّک کند. امّا عتاب خدای تعالی با او در اینکه معنی برای ترک اولی بود و پیغامبران ترک اولی و اخلال به مندوبات بسیار کنند و معاصی ایشان محمول بود بر اینکه و مأوّل«8» باشد به اینکه معنی.
و امّا سبب بماندن او در زندان«9» روا بود که مصلحت بگشته باشد، عند اینکه سؤال، پس از سؤال صلاح او در اینکه بود و اگر چه پیش از سؤال به خلاف اینکه بوده باشد. و اگر گویند: سبب طول مقام او در حبس نه اینکه بود هم روا باشد برای آن که در آیت نه بر سبیل تعلیل است بل خبر مطلق است فی قوله: فَلَبِث‌َ فِی السِّجن‌ِ بِضع‌َ سِنِین‌َ، و اگر معلّل بودی بر وجه عقوبت بودی و از فعل خدای بودی و بر سبیل مجازات بر فعل او بودی، و خدای تعالی نسیان او را با شیطان حواله کرد و حبس او معلوم است که از قبل«10» آن ظلمه بود. چگونه توان گفتن که حبس او از خدای بود بر
-----------------------------------
(1). قم، مل، آج، لب: بین. [.....]
(2). آو، بم، آب، آج، لب: بالادمین، مل: بالادتین.
(3). همه نسخه بدلها بجز قم مادر.
(4). همه نسخه بدلها تو را.
(5). همه نسخه بدلها: دوست داشته و محبوب.
(6). نسخه اساس افتادگی دارد، از قم آورده شد.
(7). قم، لب: خلاصی.
(8). مل: مأمول.
(9). آو، بم، آب، آز، آج، لب هفت سال.
(10). لب: قیل.

صفحه : 83
جزای فعل شیطان!
امّا در اینکه معاتبات روا باشد«1» که لطف باشد او را و بسیاری مکلّفان را در عهد او و پس از او چون بشنوند. کلبی گفت: پنج سال بود تا محبوس بود از آن پس هفت سال دیگر بماند تمامی دوازده سال، چون مدّت محنت«2» به سر آمد، و از ره فرج بر سبیل بشارت خبر آمد، حق تعالی سبب ساخت«3» ملک در خواب دید که هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را بخوردندی«4» و هفت خوشه سبز دیدی که هفت خوشه خشک گرد آن در آمدی و آن را نیست کردی. او از خواب در آمدی«5» ترسیده و مذعور«6» و کس فرستاد و سحره و کهنه و قیّافان را بخواند و خواب برایشان عرضه کرد«7» [19- ر].
قوله تعالی:

[سوره یوسف (12): آیات 43 تا 57]

[اشاره]


وَ قال‌َ المَلِک‌ُ إِنِّی أَری سَبع‌َ بَقَرات‌ٍ سِمان‌ٍ یَأکُلُهُن‌َّ سَبع‌ٌ عِجاف‌ٌ وَ سَبع‌َ سُنبُلات‌ٍ خُضرٍ وَ أُخَرَ یابِسات‌ٍ یا أَیُّهَا المَلَأُ أَفتُونِی فِی رُءیای‌َ إِن کُنتُم لِلرُّءیا تَعبُرُون‌َ (43) قالُوا أَضغاث‌ُ أَحلام‌ٍ وَ ما نَحن‌ُ بِتَأوِیل‌ِ الأَحلام‌ِ بِعالِمِین‌َ (44) وَ قال‌َ الَّذِی نَجا مِنهُما وَ ادَّکَرَ بَعدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُم بِتَأوِیلِه‌ِ فَأَرسِلُون‌ِ (45) یُوسُف‌ُ أَیُّهَا الصِّدِّیق‌ُ أَفتِنا فِی سَبع‌ِ بَقَرات‌ٍ سِمان‌ٍ یَأکُلُهُن‌َّ سَبع‌ٌ عِجاف‌ٌ وَ سَبع‌ِ سُنبُلات‌ٍ خُضرٍ وَ أُخَرَ یابِسات‌ٍ لَعَلِّی أَرجِع‌ُ إِلَی النّاس‌ِ لَعَلَّهُم یَعلَمُون‌َ (46) قال‌َ تَزرَعُون‌َ سَبع‌َ سِنِین‌َ دَأَباً فَما حَصَدتُم فَذَرُوه‌ُ فِی سُنبُلِه‌ِ إِلاّ قَلِیلاً مِمّا تَأکُلُون‌َ (47)
ثُم‌َّ یَأتِی مِن بَعدِ ذلِک‌َ سَبع‌ٌ شِدادٌ یَأکُلن‌َ ما قَدَّمتُم لَهُن‌َّ إِلاّ قَلِیلاً مِمّا تُحصِنُون‌َ (48) ثُم‌َّ یَأتِی مِن بَعدِ ذلِک‌َ عام‌ٌ فِیه‌ِ یُغاث‌ُ النّاس‌ُ وَ فِیه‌ِ یَعصِرُون‌َ (49) وَ قال‌َ المَلِک‌ُ ائتُونِی بِه‌ِ فَلَمّا جاءَه‌ُ الرَّسُول‌ُ قال‌َ ارجِع إِلی رَبِّک‌َ فَسئَله‌ُ ما بال‌ُ النِّسوَةِ اللاّتِی قَطَّعن‌َ أَیدِیَهُن‌َّ إِن‌َّ رَبِّی بِکَیدِهِن‌َّ عَلِیم‌ٌ (50) قال‌َ ما خَطبُکُن‌َّ إِذ راوَدتُن‌َّ یُوسُف‌َ عَن نَفسِه‌ِ قُلن‌َ حاش‌َ لِلّه‌ِ ما عَلِمنا عَلَیه‌ِ مِن سُوءٍ قالَت‌ِ امرَأَةُ العَزِیزِ الآن‌َ حَصحَص‌َ الحَق‌ُّ أَنَا راوَدتُه‌ُ عَن نَفسِه‌ِ وَ إِنَّه‌ُ لَمِن‌َ الصّادِقِین‌َ (51) ذلِک‌َ لِیَعلَم‌َ أَنِّی لَم أَخُنه‌ُ بِالغَیب‌ِ وَ أَن‌َّ اللّه‌َ لا یَهدِی کَیدَ الخائِنِین‌َ (52)
وَ ما أُبَرِّئ‌ُ نَفسِی إِن‌َّ النَّفس‌َ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِم‌َ رَبِّی إِن‌َّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (53) وَ قال‌َ المَلِک‌ُ ائتُونِی بِه‌ِ أَستَخلِصه‌ُ لِنَفسِی فَلَمّا کَلَّمَه‌ُ قال‌َ إِنَّک‌َ الیَوم‌َ لَدَینا مَکِین‌ٌ أَمِین‌ٌ (54) قال‌َ اجعَلنِی عَلی خَزائِن‌ِ الأَرض‌ِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیم‌ٌ (55) وَ کَذلِک‌َ مَکَّنّا لِیُوسُف‌َ فِی الأَرض‌ِ یَتَبَوَّأُ مِنها حَیث‌ُ یَشاءُ نُصِیب‌ُ بِرَحمَتِنا مَن نَشاءُ وَ لا نُضِیع‌ُ أَجرَ المُحسِنِین‌َ (56) وَ لَأَجرُ الآخِرَةِ خَیرٌ لِلَّذِین‌َ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُون‌َ (57)

[ترجمه]

‌گفت پادشاه: من دیدمی«8» در خواب هفت گاو فربه را که بخوردی«9» ایشان را هفت گاو لاغر و هفت خوشه سبز و هفت دیگر خشک، ای جماعت فتوی کنی مرا در خواب من اگر شما خواب را تعبیر می‌کنی.
گفتند آمیخته خوابهاست، و نیستیم ما به تأویل خوابها دانا«10».
گفت آن کس که برست از آن دو و یاد آمد او را پس روزگاری، من خبر دهم شما را به تأویل آن«11» بفرستی مرا.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: بود.
(2). آو، بم، آب، آز، لب: چون محنت، آج: چون اندوه و محنت.
(3). آو، بم، آب، آز، آج، لب که.
(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: بخوردی.
(5). آو، بم، آج، لب: در آمد. [.....]
(6). مل: مدهوش.
(7). آو، بم، آب، آز، آج، لب: عرض کرد.
(8). آو، بم، آج، لب: دیدم.
(9). قم: می‌خوردی.
(10). قم: به دانایان.
(11). قم: او.

صفحه : 84
ای یوسف ای راستگیر«1» فتوی کن ما را در هفت گاو«2» فربه که می‌خورد«3» ایشان را هفت گاو لاغر و هفت خوشه سبز و دیگر خشک تا مگر من باز شوم«4» با مردمان تا مگر ایشان بدانند.
گفت: بکاری هفت سال پیوسته آنچه بدروی رها کنی در خوشه الّا اندکی از آنچه«5» بخوری.
پس آید از آن پس«6» هفت سال سخت بخورند«7» آنچه از پیش«8» نهاده باشی«9» آن را الّا اندکی از آنچه نگاه داری.
پس آید از پس آن سالی که در او فریاد رسند مردمان را و در او انگور فشارند.
گفت پادشاه: بیاریدش به من، چون آمد به او رسول، گفت: باز گرد با خداوندت بپرس از او«10» که چه بود آن زنان را که ببریدند دستهاشان«11» که خدای من به کید ایشان داناست؟
گفت: چه کار بود شما را چون مطالبت کردی یوسف را از تن او«12»!
گفتند: پرگست باد«13»؟ ندانیم بر او هیچ بدیی«14». گفت زن عزیز: اکنون پیدا شد«15» حق
-----------------------------------
(1). قم، آو، بم، آج، لب: راستگوی.
(2). قم: گاوان.
(3). قم: می‌خورند، آو، بم، آج، لب: بخوردند.
(4). بم، آج، لب: گردم.
(5). بم: که از آن.
(6). قم، آو، بم، آج، لب: از پس آن.
(7). آج، لب: بخورد.
(8). آج، لب: از پس. [.....]
(9). بم: باشند.
(10). آو، بم: او را.
(11). قم: دستهای خود را، آو، بم، آج، لب: دستها.
(12). آو، بم، آج، لب: نفس او.
(13). قم: پرگست بادا، آو، آج، لب: باز دارد، بم: یاد دارد.
(14). قم، آو، بم، آج، لب: بر او از بدی.
(15). آو، بم، آج، لب: شود.

صفحه : 85
من مطالبت کردم او را از تن او، و او از جمله راستیگران«1» است.
آن تا بداند«2» که من خیانت نکردم«3» با او«4» در غیبت و خدای ره ننماید«5» کید خیانت کنندگان را.
بری نمی‌کنم تن«6» خود را که تن«7» فرماینده است به بدی الّا آنچه ببخشاید خدای من که خدای من آمرزنده و بخشاینده است.
گفت پادشاه«8» بیارید«9» او را به من تا برگزینم«10» او را برای خود. چون سخن گفت با او، گفت: تو امروز بنزدیک ما ممکّن«11» و استواری.
گفت: کن مرا بر خزینه‌های«12» زمین که من نگاه دار«13» و داناام.
هم چونین«14» تمکین کردیم یوسف را در زمین تا مقام کند از آن، آن جا که خواهد برسانیم رحمت ما به آن که خواهیم و ضایع نکنیم مزد نکوکاران.
و مزد سرای پسین«15» بهتر است آنان را که ایمان آرند«16» و ترس کار باشند«17».
-----------------------------------
(1). قم، آو، بم، آج، لب: راستگویان.
(2). آو، بم، آج، لب: بدانند.
(3). آج، لب: کردم.
(4). قم: او را.
(5). لب: به راه ننماید.
(6). آج، لب: نفس.
(7). آو، بم، آج، لب: نفیس [.....] 8. آو، بم، آج، لب: ملک.
(9). آو، بم: بیاری، که با استعمال متن هم سازگارتر می‌نماید.
(10). آو، بم، آج، لب: برگزینیم.
(11). قم: مکین، بم، آج، لب: با تمکین.
(12). اساس، قم، آو، آج، لب: خزینها، بم: خزاینها.
(13). آو، بم، آج، لب: نگاه‌داری.
(14). قم، آو، بم، آج، لب: همچنین.
(15). قم: باز پسین، آو، بم، آج، لب: آخرت.
(16). قم: آوردند.
(17). قم: و بودند که پرهیزگاری می‌کردند.

صفحه : 86
قوله تعالی: وَ قال‌َ المَلِک‌ُ«1»، گفت ریّان بن ولید، یعنی ملک مصر که من در خواب دیدمی«2» هفت گاو فربه که ایشان را هفت گاو لاغر می‌خوردندی«3» و هفت خوشه گندم سبز و هفت«4» دیگر خشک که اینکه خشک آن تر را بخوردی و نیست کردی. فتوی کنی«5» مرا در خواب من، اگر شما تعبیر خواب می‌دانی«6». إِنِّی أَری، من الرّؤیا. سَبع‌َ بَقَرات‌ٍ، برای آن «سبع» گفت بی «ها» که معدود مؤنّث است و بقرات جمع بقره باشد، جمع سلامت، و اصل او از «بقر» باشد و آن شق‌ّ بود.
سمان، جمع سمین باشد و فعال در جمع فعیل به معنی فاعل«7» قیاسی مطّرد باشد، نحو: طویل و طوال، و قصیر و قصار، و عریض و عراض، و کریم و کرام. یَأکُلُهُن‌َّ سَبع‌ٌ عِجاف‌ٌ، جمع عجیف. وَ سَبع‌َ سُنبُلات‌ٍ خُضرٍ، «واو» عطف است علی «اری»، ای و اری سبع سنبلات خضر، جمع سنبله خضراء، و فعل«8» فی جمع افعل صفة و فعلاء للمؤنّث قیاسی است مطّرد نحو: احمر و حمراء و حمر، و أصفر و صفراء و صفر. وَ أُخَرَ، ای سبع سنبلات اخر، جمع اخر و اخری، و او لا ینصرف است و علّت منع صرف او صفت است و عدل چه او صفت سنبلات محذوف است، و معدول است از اخریات.
آنگه ایشان را گفت: یا أَیُّهَا المَلَأُ، ای جماعت معروفان؟ أَفتُونِی فِی رُءیای‌َ، فتوی کنی مرا در خواب من، اگر شما تعبیر خواب می‌کنی.
قالُوا، ایشان گفتند: أَضغاث‌ُ أَحلام‌ٍ، جمع ضغث، و ضغث دسته گندم«9» باشد و
-----------------------------------
(1). قم ایتونی به، چون مدت محنت یوسف- علیه السّلام- به سر آمد و از ره فرح بر سبیل بشارت خبر آمد، حق تعالی سبب ساخت تا ملک دید که هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را بخوردندی و هفت خوشه سبز دیدی که هفت خوشه خشک گرد آن درآمدی و آن را نیست کردی، او از خواب در آمد ترسیده و مذعور کس فرستاد و سحره و کهنه و قیافان را بخواند و خواب بر ایشان عرضه کرد، پس گفت، یعنی ملک مصر.
(2). همه نسخه بدلها: دیدم.
(3). قم، آب: بخوردی، آو، بم، آز، آج، لب: می‌خوردی.
(4). قم: که هفت خوشه. [.....]
(5). آب، آز، آج، لب: کنید.
(6). قم قوله.
(7). قم بود.
(8). آج، لب: فعیل.
(9). بم: جمع ضغث دسته گندم.

صفحه : 87
رفع او بر خبر مبتدای محذوف است، ای رؤیاک اضغاث احلام، و ما ذکرت اضغاث احلام، و ما تأویل خواب ندانیم. عند آن حال ساقی را یاد آمد که در زندان مردی هست«1» که او علم تعبیر«2» نیک داند، و ذلک قوله: وَ قال‌َ الَّذِی نَجا مِنهُما، گفت آن کس که برسته بود از ایشان، یعنی از آن دو صاحب سجن: وَ ادَّکَرَ بَعدَ أُمَّةٍ، افتعل من الذّکر. و اصله اذتکر، «تا» را «ذال» کردند لقرب المخرج، آنگه «ذال» را «دال» کردند هم برای اینکه علّت، آنگه ادغام کردند، و یاد آمد او را از پس مدّتی. و «أمّت» اینکه جا به معنی «حین» است و در شاذّ خواندند: بعد امد، ای بعد نسیان«3».
أَنَا أُنَبِّئُکُم بِتَأوِیلِه‌ِ فَأَرسِلُون‌ِ، من خبر دهم شما را به تأویل آن، مرا بفرستی پس از اینکه. در کلام حذفی و اختصاری هست، و التّقدیر: فارسلوه فلما وصل الی السجن.
قال لیوسف: یُوسُف‌ُ أَیُّهَا الصِّدِّیق‌ُ، او را بفرستادند چون به زندان رسید، یوسف را گفت: ای یوسف؟ و حرف ندا بیفگند«4» لدلالة الکلام علیه و التّقدیر، یا یوسف، ای صدّیق راستیگر«5» در آنچه گویی از تعبیر خواب. و فعّیل بنای مبالغت باشد کخمّیر و سکّیر و شرّیب. أَفتِنا، فتوی کن ما را. رمّانی گفت: فتوی و فتیا دو لغت است، و حدّ او جواب باشد از حکم معنی«6»، گفت: برای آن که جواب از نفس معنی آن را فتوی نخوانند، یقال: استفتیته فافتانی«7»، در هفت گاف فربه که ایشان را می‌خورد هفت گاف لاغر، و در هفت خوشه سبز و هفت دیگر خشک تا بین مردم«8» شوم و ایشان را«9» خبر دهم تا بدانند.
یوسف- علیه السّلام- گفت: تعبیر اینکه خواب آن است و تدبیر اینکه کار«10» که در اینکه هفت سال تخمی که کاری«11» آنچه حاصل آید از«12» دخل [20- ر]
در خوشه رها
-----------------------------------
(1). آو، بم، آب، آز، آج، لب: است.
(2). آو، بم، آب، آز، آج، لب: که او تعبیر خواب.
(3). آج: ای نسیان.
(4). قم: بینداخت.
(5). همه نسخه بدلها بجز قم: راستگوی.
(6). آج، لب: یعنی.
(7). آو، بم: و افتانی.
(8). قم، مل: تا با مردم، آو، بم، آب، آز، آج، لب: تا بر مردمان.
(9). آو، بم، آز، آب، آج، لب: بایشان. [.....]
(10). قم، آب، آز آن.
(11). مل، آب، آز: کارید.
(12). آج، لب: از او.

صفحه : 88
کنی تا بماند«1»، الّا اندکی که برای قوت به کار باید«2». آنگه از پس آن هفت سال قحط آید قحطی سخت که هر چه در اینکه هفت سال نهاده باشی«3» ذخیره، همه خرج شود و خورده شود«4» جز اندکی از آنچه نگاه داری. آنچه پس از آن سالی آید سال فراخی و خصب«5»، سالی که در او فریاد مردمان رسند و در او عصر«6» کنند و انگور فشارند و آنچه در او آبی و«7» روغنی باشد.
قوله: قال‌َ تَزرَعُون‌َ، زرع هم«8» کشتن باشد، یقال: زرعت«9» البذر، و هم رویانیدن، یقال: زرعه اللّه، ای أنبته، و الزّرع، النّبات. قال اللّه تعالی: کَزَرع‌ٍ أَخرَج‌َ شَطأَه‌ُ«10»دَأَباً، ای، عادة، قال اللّه تعالی: کَدَأب‌ِ آل‌ِ فِرعَون‌َ«11» فَما حَصَدتُم، حصد و حصاد، قطع زرع باشد، و برای آن فرمود که در سنبل رها کنی تا سوس و شپشه«20» در او نیفتد و مدّتی دراز«21» بماند.
ثُم‌َّ یَأتِی مِن بَعدِ ذلِک‌َ سَبع‌ٌ، ای سبع سنین. شِدادٌ، جمع شدید. و قوله:
-----------------------------------
(1). آو، بم: نماند.
(2). آو، بم، آب، آز، آج، لب: آید.
(3). آب، آز: باشید.
(4). قم: خورده آید.
(5). آو، بم، آب، آج، لب: خصیب.
(6). قم، بم، آب، آز، آج، لب: عصیر.
(7). آب، آز: یا .
(8). بم، آب، آز، آج، لب تخم.
(9). آز: ذرعت.
(10). سوره فتح (48) آیه 29.
(11). سوره آل عمران (3) آیه 11 و سوره انفال (8) آیه‌های 52 و 54. [.....]
(12). آو، بم، آب، آز: دابنا.
(13). آز: نفعل.
(14). آز: و الدّواب.
(15). آو، بم، آب، آز، آج: سمع.
(19- 16). همه نسخه بدلها: همزه.
(17). آج: خواند.
(18). آج، لب: به تخفیف.
(20). کذا در اساس و قم، آو، بم، آب، آز، آج، لب: شپشه.
(21). آز: در آن.

صفحه : 89
یَأکُلن‌َ، یعنی یفنین«1»، بخورند اینکه سالهای قحط آنچه نهاده باشی«2» در سالهای پیشین.
و اینکه بر دو وجه بود: یکی آن که «اکل» به معنی افنا«3» باشد چون سال قحط بود و تخم نرویاند و مدد نباشد و خرج«4» بود پنداریی«5» سال قحط آن را به فانی کرد. آنگه آن افنا و اهلاک«6» را کل خواند. و وجه دوم«7» آن که مراد آن است: تأکلون«8» فیها، که شما در اینکه سالها بخوری. آنگه سالها را به اکل وصف کرد، لوقوع الاکل فیها، کما یقال: نهار صایم و لیل قایم، و کما قال الشّاعر:

نهارک بطّال و لیلک نایم و عیشک یا مغرور عیش البهایم
و شدّت در وصف سال، کنایت است از قحط. و گفته‌اند: شدّت در هفت جای استعمال کنند: در کرّت«9» و در مدّ و زمان«10» و خشم و الم و شراب و تن. و الاحصان، الاحراز، و الجعل فی الحصن.
ثُم‌َّ یَأتِی مِن بَعدِ ذلِک‌َ عام‌ٌ فِیه‌ِ یُغاث‌ُ النّاس‌ُ، العام، السّنة، و اشتقاقه«11» من عام فی الماء یعوم عوما، اذا سبح«12» فیه، برای سیرش«13» را. و «الف» او منقلب است از «واو» بدلالة«14» قولهم فی الجمع اعوام، و الحول«15»، السّنة لحوله و دوره«16» علی النّاس.
یُغاث‌ُ النّاس‌ُ، غوث نفعی باشد بر سر شدّتی و سختیی. و غوث، فریاد رسیدن باشد، و اغاثة، مصدر او باشد. و استغاثة، فریاد خواستن باشد، و غیث بارانی باشد که در وقت حاجت بارد. و آن گیاه که به آن باران روید آن را «غیث» خوانند. وَ فِیه‌ِ یَعصِرُون‌َ، جمله قرّا به « یا » خواندند خبرا عن الغایب. و حمزه و کسائی به «تا» ی خطاب خواندند و مراد به «عصر»، هر چیزی که از او شرابی بگیرند چون: انگور و
-----------------------------------
(1). آز: یفتین.
(2). آو، بم، آب، آز، آج، لب: بنهاده باشی.
(3). آج: فنا.
(4). آو، بم، آب، آز: خروج.
(5). همه نسخه بدلها: پنداری. [.....]
(6). قم، آب، آز: هلاک.
(7). آج، لب: دگر.
(8). آو، بم، آب، آز، آج: یأکلون.
(9). آو، بم: کر، آب، آز: کوه.
(10). آو، بم، زبان، آج: زبان.
(11). قم: و استعامه.
(12). آو، بم، آب، آز، آج، لب: سبح، مل: شح.
(13). آو، بم، آب، آز: شیرش.
(14). قم: بدلا عن.
(15). آو، بم: الحوال.
(16). بم، آج، لب: لدوره.

صفحه : 90
سیب و بهی و هر چی«1» که از او روغنی بگیرند، چون: کنجید«2» و زیتون و جز آن«3».
یعنی چنان که در سالها خصب بودی،«4» هم چنان«5» شود.
و روایتی کردند«6» از عبد اللّه عبّاس که او گفت: مراد به عصر«7»، حلب است، یعنی شیر بسیار دوشی از گاف«8» و گوسپند«9» و شتر برای آن که چون گیاه بسیار باشد ایشان را شیر بسیار باشد«10». معنی سه‌ام«11»، [20- پ]
ابو عبیده و زجّاج گفتند:
تعصرون، ای تنجون، نجاة المعتصر، ای الملتجی، و العصرة، الملجأ، و الاعتصار«12»، الالتجاء. قال عدی‌ّ بن زید:

لو بغیر«13» الماء حلقی«14» شرق کنت کالغصّان بالماء اعتصاری«15»
و قال ابو زبید«16» الطّائی‌ّ:

صادیا یستغیث«17» غیر معان و لقد کان عصرة المنجود
و اصل اینکه هم«18» از «عصر» است برای آن که تشنه چون اعتصار کند به آب، اندک اندک می‌خورد او بمثابت عاصر باشد، فی عصر الماء فی فیه. و نیز آن کس«19» که التجا کند به کسی یا به جایی بمنزلت آن باشد که: یتخلّص من مضیق الی سعة کالمایع«20» المعصور. و روایت کرده‌اند از بعضی قرّا: یعصرون، علی الفعل المجهول، ای یمطرون و یغاثون. ابو القاسم بلخی گفت: آیت دلیل بطلان قول آنان می‌کند که گویند: الحکم للمعبّر الاوّل، حکم آن را باشد که اوّل خواب را تعبیر کند، برای آن که ایشان گفتند: «اضغاث احلام» آنگه از پس آن یوسف آن را تعبیر کرد و حکم
-----------------------------------
(1). قم: چیز، آو، آب، بم، مل، آج، لب: هر چه، آز: هر جا.
(2). همه نسخه بدلها: کنجد.
(3). قم: غیر آن. [.....]
(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: بود.
(5). همه نسخه بدلها: همچنان.
(6). آو، بم، آب، آز، آج، لب: روایت کردند.
(7). قم: عصیر.
(8). همه نسخه بدلها: گاو.
(9). آب، مل، آج، لب، آز، گوسفند.
(10). همه نسخه بدلها بجز آب: بود، قم و.
(11). آب، آز: سیوم.
(12). آو، بم، آب، آز: الاعصار.
(13). آو: یغیر.
(14). آب، آب: خلقی.
(15). آو، بم، آج، لب: اعصاری.
(16). همه نسخه بدلها بجز قم: ابو زید.
(17). قم، لب: تستغیث، دیگر نسخه بدلها: مستغیث. [.....]
(18). مل: اینکه همه.
(19). آو، بم، آب، آز: و هر آن کس.
(20). مل: کالمانع.

صفحه : 91
تعبیر او را بود. و ممکن باشد که از اینکه جواب«1» گویند که: ایشان تعبیر نکردند، ایشان دفع تعبیر کردند«2» که تعبیر ندانستند. گفتند: اینکه نه خوابی است که آن را تعبیر کنند. پس از اینکه در«3» کلام حذفی هست و اختصاری، و تقدیر آن است که: فرجع الّذی نجا منهما الی الملک و اخبره بما قال یوسف.
وَ قال‌َ«4»ما خَطبُکُن‌َّ، و الخطب، الامر العظیم. و البال، الحال، یقال: ما بالک، ای ما حالک.
و ما خطبک و ما شأنک بمعنی واحد. گفت: چه حال بود شما را با یوسف، چون او را مراودت کردی و مطالبت از نفس او، و او شما را مراودت کرد یا نه! گفتند: حاش‌َ لِلّه‌ِ، پرگست«6» باد؟ که ما از او الّا خیر و صلاح ندانیم و بر او هیچ بدی و تهمتی ندیدیم. [21- ر]
عند آن حال زلیخا«7» مقرّ آمد و گفت: الآن‌َ حَصحَص‌َ الحَق‌ُّ، ای بان و ظهر.
عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده گفتند: حصحص الامر، اذا حصل علی«8» أمکن وجوهه، و کلمت از مضاعف رباعی است، و أصله من حص‌ّ شعره اذا استأصله بالقطع، و منه الحصّة، القطعة من الشّی‌ء، فمعنی حصحص، انقطع، بظهوره«9» عن غیره. و مثله:
کبکبوا و کبّوا و کف‌ّ الدّمع و کفکفه، و ردّه و ردّده. و یقال: حصحص البعیر بثفناته فی الارض، اذا حکّه بها«10» فیستبین آثارها«11» فیها. و قال حمید بن ثور الهلالی‌ّ:

و حصحص فی صم‌ّ«12» الحصی ثفناته و رام القیام ساعة ثم‌ّ صمّما«13»
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز مل: آی.
(2). بم، آج، لب: مدّتی.
(3). آو، بم، آز، آج: دستها بریدند.
(4). آز: باز پیش.
(5). آز، آج: بدانی.
(6). آج: ندارد، دیگر نسخه بدلها: برگشت.
(7). مل نیز.
(8). آو، بم، آب، آز، آج، لب ما.
(9). اساس: و ظهوره، با توجّه به آب تصحیح شد.
(10). آز: بما.
(11). آو، بم، آج: مستنیرا نارها، مل: فیسیر لنارها، آب، آز: فتبیر آثارها. [.....]
(12). قم: ضمیر، آو، بم، مل، آب، آز، آج: ضم‌ّ.
(13). قم، مل، آب، آز، آج: ضمّما.

صفحه : 93
و انحص‌ّ«1» الوبر«2» عن جنب البعیر و انحت‌ّ«3» اذا انحسر. أَنَا راوَدتُه‌ُ عَن نَفسِه‌ِ، مراودت و مطالبت من کردم او را از نفس او و یوسف در آنچه می‌گوید راستیگر است«4».
ذلِک‌َ لِیَعلَم‌َ أَنِّی لَم أَخُنه‌ُ بِالغَیب‌ِ، اینکه برای آن است تا بداند که من با او در غیبت«5» خیانت نکردم. خلاف کردند در آن که اینکه«6» کلام کیست. بعضی مفسّران گفتند چون حسن و مجاهد و قتاده و ضحّاک که: اینکه حکایت کلام«7» یوسف است، گفت: اینکه استکشاف برای آن کردم تا عزیز بداند که من در غیبت او با او خیانت نکردم در حق‌ّ زلیخا. وَ أَن‌َّ اللّه‌َ لا یَهدِی کَیدَ الخائِنِین‌َ، و خدای تعالی کید خیانت کنندگان را هدایت نکند و رها نکند که بر کار شود و پوشیده ماند.
وَ ما أُبَرِّئ‌ُ نَفسِی، آنگه گفت: من نفس خود را مبرّا نمی‌کنم که نفس مردمان را به بدی فرماید. و اینکه کلام بر سبیل خضوع و خشوع و کسر نفس گفت و انقطاع با خدای تعالی. و بعضی دگر گفتند: اینکه از کلام زلیخاست برای آن که به کلام او متّصل است و بر اینکه تأویل«8» کلام از نسق خود بنمی رود«9»، و معنی آن بود که تا یوسف بداند که من در غیبت او با او خیانت نکردم و چون مرا پرسیدند از حدیث او، راستی بگفتم«10» و خدای هدایت نکند کید خاینان را، پس برای اینکه خیانت نکردم با یوسف- آنگه گفت: وَ ما أُبَرِّئ‌ُ نَفسِی، و من خویشتن را مبرّا نخواهم کرد از بدی تا دیگران متّهم شوند که نفس مردم را کار بد فرماید و مردم به آن مسرع باشند«11» که نفس فرماید از بدی. إِلّا ما رَحِم‌َ رَبِّی، الّا آنچه خدای رحمت کند، یعنی اگر بعضی مردمان از آفت«12» نفس امّاره به معصیت سلامت یابند به لطف و رحمت خدای بود، و
-----------------------------------
(1). قم: و الحص.
(2). مل: الوتر.
(3). مل: و الحب.
(4). قم، مل، راست می‌گوید، آو، بم، آز، آج، لب: راست گوی است.
(5). آو، بم، آب، آز، آج، لب: من در غیبت او، مل: من در غیبت با او.
(6). آو، بم، مل، آز از.
(7). آو، بم، آز: اینکه از کلام، آج، لب: از کلام.
(8). آب، آز: تقدیر.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم: نمی‌رود.
(10). آو، بم، آب، آز، آج، لب: او را راست بگفتم.
(11). قم، مل: باشد.
(12). آو، بم، آب، آز، آج، لب: ندارد. [.....]

صفحه : 94
آن لطف آن است که آن را عصمت می‌خوانند، و خدای تعالی آمرزنده و بخشاینده است.
و در خبر است که: چون یوسف- علیه السّلام- خواست تا از زندان بیرون آید، اهل زندان جزع کردند از مفارقت او و گفتند: ما را وجود تو اینکه جا انس بود و راحت و فواید، اکنون می‌بروی ما چه کنیم و که باشد ما را که غمگسار ما بود! یوسف- علیه السّلام- ایشان را دعا کرد و گفت:
1» اللّهم‌ّ اعطف علیهم بقلوب الاخیار و لا تعم« علیهم الاخبار،
بار خدایا دلهای ولات و نیکان بر اینان مشفق گردان و اخبار بر اینان پوشیده مدار برای«2» اینکه در همه شهرها خبر«3» شهر ایشان بهتر دانند. چون بیرون آمد«4» بر در زندان بنوشت:
5» هذا قبر« الاحیاء و بیت الاحزان و تجربة الاصدقاء و شماته الاعداء،
اینکه گور زندگان است و خانه اندوهان است و تجربت دوستان است و شماتت«6» دشمنان«7» است. آنگه به گرماوه«8» رفت و غسل کرد و خویشتن پاکیزه کرد از درن و وسخ زندان [21- پ]
و خلعت ملک در پوشید. چون به در سرای ملک رسید بر در سرای بایستاد و گفت:
9»10»11»12» حسبی ربّی من دنیای« و حسبی ربّی من خلقه عزّ جاره« و جل‌ّ ثناؤه« و لا اله غیره«،
چون در پیش ملک رفت، گفت:
اللّهم‌ّ انّی أسئلک بخیرک من خیره و أعوذ بک من شرّه و شرّ غیره.
چون چشمش بر ملک افتاد، سلام کرد بر ملک و او را تحیّت کرد به زبان عرب. ملک او را گفت: اینکه چه زبان است!
گفت: زبان عمّم اسماعیل. آنگه در میانه زبان بگردانید و او را به عبرانی دعایی گفت«13»، ملک گفت: اینکه چه زبان است! گفت: زبان پدران من است.
وهب منبّه گفت: ملک هفتاد زبان دانست به هر زبان که با یوسف سخن گفت، یوسف جواب داد و به آن لغت«14» سخن گفت. ملک به عجب فرو ماند از او- و.
-----------------------------------
(1). آد: لا یعم، آب، آز، آج، لب: لا تکتم.
(2). قم: از برای.
(3). قم: ندارد.
(4). آو، بم: برون آمد.
(5). همه نسخه بدلها: قبور.
(6). آب، آز: شاد کامی.
(7). آو، بم: اعداء.
(8). قم، آب، آز، آج، لب: گرمابه.
(9). آو، بم، آب، آز، آج: زیبایی.
(10). قم: جازک.
(11). قم: ثناءک.
(12). قم: غیرک.
(13). قم: بگفت.
(14). آج، لب: ندارد. [.....]

صفحه : 95
یوسف را آن روز سی سال بود- ملک در جمال او می‌نگرید و حداثت سن‌ّ او و غزارت علم او. با ندیمان خود نگرید، گفت: اینکه آن است که تأویل خواب من بگفت، و کس ندانست. آنگه او را گفت: یا یوسف من می‌خواهم تا تأویل اینکه خواب از زبان تو بشنوم، یوسف- علیه السّلام- گفت«1»: اوّل«2» خواب تو به تفصیل بگویم که تو چه دیدی و چگونه دیدی! گفت«3»: روا باشد. گفت: ای ملک؟ تو هفت کاف«4» دیدی فربه نیکو سپید روشن دیم«5»، که رود نیل بشکافت و ایشان از آن جا برآمدند پستانها پر شیر. تو در ایشان می‌نگریدی و از حسن ایشان متعجّب می‌بودی که نگاه کردی آب نیل به زمین فرو شد و زمین پدید آمد و از میان گل و خرّ«6» او هفت گاف«7» بر آمدند لاغر و گرد گن موی،«8» خاک رنگ، شکمها با پس«9» شده، بی پستان و بی شیر، دندان و پنجه«10» داشتند چون دست و پنجه سگان و خرطومها داشتند چون خرطومهای«11» سباع با آن گاوان دیگر آمیخته شدند و ایشان را بدرّیدند و بخوردند و استخانهای«12» ایشان بشکستند و مغز استخانهای«13» ایشان بمکیدند و تو در آن«14» می‌نگریدی و متعجّب می‌بودی. از آن پس هفت خوشه گندم از زمین بر آمد سبز و هفت دیگر سیاه خشک در یک جایگاه«15»، تو به تعجّب با خود می‌گفتی که اینکه خوشه‌های گندم عجب است در یک جای رسته«16» هفت سبز سیر آب، و هفت سیاه خشک بی بر«17». در اینکه میانه بادی بر آمد و آن خوشه‌های سیاه خشک را بر آن خوشه‌های سبزتر زد«18» و آتش در آن زد و آن را بسوخت. اینکه آخر«19» خواب تو است. آنگه از خواب درآمدی ترسیده«20» مذعور. ملک از آن
-----------------------------------
(1). در اساس دو بار تکرار شده است.
(2). آو، بم، آب، آز: به اوّل.
(3). آو، بم: گفتند.
(4). همه نسخه بدلها: گاو.
(5). کذا در اساس و مل، دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(6). قم: ندارد، آو، بم، آب، آز، آج: حمأ.
(7). همه نسخه بدلها: گاو.
(8). قم، مل، آب، آز، آج، لب: گر کن موی، یا گرگن موی، آو: گروکن موی، که روی واو با قلم مشابه متن خط کشیده شده است.
(9). آب، آز: باز پس.
(10). مل، آب، آز: پنجه‌ای.
(11). آو، بم، آب، آز، لب: خرطوم.
(13- 12). همه نسخه بدلها: استخوانهای.
(14). مل: در ایشان.
(15). آو، بم، آب، آز: جای. [.....]
(16). قم: برسته.
(17). قم: بی برد.
(18). همه نسخه بدلها بجز قم: بر زد.
(19). آو، بم، آج جواب.
(20). آو، بم، آب، آز، آج، لب: می‌ترسیدی و.

صفحه : 96
به تعجّب فروماند و گفت: اینکه گفت«1» تو عجب‌تر از خواب من است تا پنداری که اینکه خواب تو دیدی«2»، و به خدای که هیچ خلل نکردی و هیچ خطا نگفتی. اکنون ای صدّیق روزگار؟ چه رای است تو را در اینکه خواب که من دیده‌ام! گفت:
مصلحت در آن است که بفرمایی تا گندم و جو بسیار چندان که به دست آید بیارند و بکارند و هر چه تو را در خزینه است همه خرج کنی بر تخم کار و عمارت زمین«3»، چه اضعاف اضعاف آن بازیابی. چون به بر آید«4» و برسد، بفرمایی تا بدروند و در خوشه رها کنند تا به زیان نیاید و آفت وسوس به او راه نبرد و نیز تا دانه او قوت آدمیان باشد و کاه او علف چهار پای«5» بود. و از اینکه طعامی که حاصل آید خمسی برداری برای قوت سال و أربعة أخماس در انبارها بنهی، در اینکه هفت سال چنین کنی. چون اینکه سالها«6» برود، هفت سال آید سالهای قحط و قحطی عام باشد و به اطراف عالم برسد از اقصای جهان«7» بیایند و از تو طعام خواهند و بخرند. تو آنچه در اینکه سالها نهاده باشی به حکم و مراد خود بفروشی از آن جا خزینه‌هایی«8» نهی و گنجهایی که کس ندیده است و نشنیده«9». ملک گفت: به اینکه کار که قیام کند و اینکه که داند کردن که تو گفتی! یوسف- علیه السّلام- [22- ر]
عند آن گفت:
اجعَلنِی عَلی خَزائِن‌ِ الأَرض‌ِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیم‌ٌ، ای کاتب حاسب، من نویسنده و محاسبم به کتابت«10» و حساب نگاه دارم و اینکه علم مرا حاصل است. و گفتند: من حفیظم آن را که به من سپاری و عالمم به احوال سالهای قحط.
عبد اللّه عبّاس گفت، رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت:
رحم اللّه اخی یوسف لو لم یقل اجعلنی علی خزائن الإرض انّی حفیظ علیم
، اگر نگفتی مرا به عامل خزاین کن، هم در حال عمل به او خواست دادن«11». چون استدعا کرد، یک سال با پس«12» افتاد تا یک سال نرفت عمل به او نداد. و رسول- علیه السّلام- گفت:
انّا لا
-----------------------------------
(1). مل: گفتار.
(2). مل: خود تو دیده‌ای، بم، آب، آز، آج: دیده‌ای.
(3). آج، لب: ندارد.
(4). آب، آز: چون بر آید.
(5). همه نسخه بدلها بجز مل: چهار پایان.
(6). قم، آج، لب: اینکه هفت سال.
(7). آو، بم، آب، آز، آج، لب: جهان.
(8). قم: خزانه‌هایی.
(9). آو، بم، مل، آب، آز، آج، لب: ندیده باشد. [.....]
(10). لب کردن.
(11). آو، آب، آز، آج، لب: داد.
(12). آو، بم، مل، آب، آج، لب: باز پس.

صفحه : 97
الله‌نستعمل علی عملنا من اراده}
، ما عمل به آن ندهیم که او خواهد. یوسف- علیه السّلام- یک سال پیش او می‌بود و با او مجالست«1» می‌کرد و او از او علوم و آدابی می‌دید«2»، در او«3» متعجّب می‌بود. یک روز یوسف را گفت: مرا با تو به هر نوعی می‌باید تا«4» اختلاط کنم، جز آن است که مرا استنکاف می‌باشد از آن که با تو طعام خورم.
یوسف- علیه السّلام- گفت: من اولیتر«5» که استنکاف کنم از اینکه«6». من پسر یعقوبم، اسرایل اللّه، پسر اسحاق، ذبیح اللّه، پسر ابراهیم، خلیل اللّه. گفت: راست گفتی و از آن پس با او مؤاکله و مشاربه کرد.
عبد اللّه عبّاس گفت: چون یک سال برآمد، ملک یوسف را بخواند و تاج بر سر او نهاد و شمشیر خاص‌ّ خود حمایل کرد او را«7» و او را بر سریری نشاند از زر مرصّع به درّ و یاقوت و کلّه‌ای استبرق بر بالای آن بزد. طول آن سریر سی گز بود و عرضش ده گز. بر او سی بستر اوگنده بود و شست«8» مقرمه کرده«9» و او را بر آن سریر نشاند و ملوک را و امرا را در فرمان او کرد و ملک در خانه بنشست و پادشاهی به دست یوسف«10» داد و کار مصر با او گذاشت«11» و قطفر«12» را از آن عمل که داشت معزول بکرد و عمل او نیز به یوسف داد. قطفر«13» روزکی چند بماند آنگه بمرد. ملک زلیخا را به یوسف داد. چون یوسف در نزدیک زلیخا شد و با او بنشست، او را گفت: اینکه بهتر است یا آنچه تو مرا به آن استدعا می‌کردی! زلیخا گفت: ای صدّیق؟ تو مرا بر آن ملامت مکن که من زنی بودم جوان، در نعمت، با جمال و مال چنان که تو دیدی. و شوهر مرا شهوت به زنان نبود و پیرامن«14» نگشتی و آنگه تو نکوترین اهل روزگار بودی.
من از محبّت تو مبتلا شدم به امری که مانند آن کس را نبود. چون یوسف دست به او یازید او را بکر یافت، دانست که او راست گفت. و یوسف را از او دو فرزند آمد: یکی
-----------------------------------
(1). مل: محاسبه.
(2). قم، مل، لب که.
(3). مل بود.
(4). قم: که.
(5). همه نسخه بدلها: اولی‌ترم.
(6). آو، بم، مل، آب، آز، لب که.
(7). آو، بم، آب، آز، آج، لب: حمایل او کرد.
(8). همه نسخه بدلها: بجز قم: شصت.
(9). مل، آب، آز بود.
(10). لب: به یوسف.
(11). آو، بم: گزاشت. [.....]
(13- 12). همه نسخه بدلها: قطفیر.
(14). همه نسخه بدلها من.

صفحه : 98
افراییم«1» و یکی میشا«2»، و ملک مصر بر یوسف راست گشت«3»، در میان رعیّت عدل آشکارا کرد و همه زنان و مردان«4» مصر او را دوست گفتند و شکر گفتند، فذلک قوله تعالی:لا که وَ قال‌َ المَلِک‌ُ ائتُونِی بِه‌ِ أَستَخلِصه‌ُ لِنَفسِی- الی قوله: وَ کانُوا یَتَّقُون‌َ، و قال البحتری‌ّ:

اما فی رسول اللّه [یوسف]«5» اسوة لمثلک محبوسا علی الظّلم و الافک

اقام جمیل الصّبر فی السّجن برهة فآل«6» به الصّبر الجمیل الی«7» الملک
و کتب بعضهم الی صدیق له:

وراء مضیق الخوف متّسع الأمن و اوّل مفروح«8» به آخر الحزن

فلا تیأسن فاللّه ملّک یوسفا خزائنه بعد الخروج من السّجن
قوله:لا که وَ قال‌َ المَلِک‌ُ ائتُونِی [بِه‌ِ]«9»لا أَستَخلِصه‌ُ لِنَفسِی، ملک گفت: اینکه مرد را که علم«10» چنین داند، او را در زندان رها نکنند، او را به من آری تا من او را بخاصّه و خالصه خود کنم. او سزای«11» آن باشد که«12» وزارت من کند، چه جای آن است که او در زندان با زندانیان عمر می‌گذارد! [22- پ]
و الاستخلاص، استفعال من الخلاص و من الخلوص ایضا، و هر دو معنی را محتمل است، بیاری او را از بند و زندان برهانم برای خود تا او را بخالص و خاصّه خود کنم از همه جهان، و اینکه قریب«13» تر است.لا که فَلَمّا کَلَّمَه‌ُ، در کلام حذفی و اختصاری هست، و التّقدیر فأتوا به فلمّا جاءه کلّمه، او را بیاوردند. چون بیامد و ملک با او سخن گفت و او را در سخن بیازمود، بدانست که بیش از آن است که گفته‌اند، چنان که«14» گفت:
-----------------------------------
(1). لب: افرایم.
(2). بم، آج: مشا.
(3). آو، بم، آب، آز، آج، لب: شد.
(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: همه مردمان.
(5). آو، بم، آج، لب: البحری، آب، آز شعر.
(6). اساس: ندارد! از قم، افزوده شد.
(7). قم: علی.
(8). بم، آب، آز، آج، لب: مفروج.
(9). اساس و آز، ندارد، با توجه به ضبط قرآن مجید افزوده شد.
(10). مل علم خواب داند.
(11). مل: سزاوار.
(12). آو، بم، آب، آز، آج، لب او. [.....]
(13). آب: قرین.
(14). آج، لب شاعر.

صفحه : 99

و استکبر«1» الاخبار قبل لقائه فلمّا التقینا صغّر«2» الخبر الخبر
تا می‌شنید روا داشت«3» که چنان است«4» یا نه چنان است، چون بدید او را و بدیدن او را شناخت تا با او سخن گفت و از او سخن شنید. و تکلیم، خطاب باشد، فرقی نبود میان کلّمه و خاطبه، چون استنطاق کرد او را و او به سخن در آمد، از سخن او مایه علم او بشناخت و از مایه علم او پایه قدر او بدانست. و از اینکه جا گفت امیر المؤمنین«5»- علیه السّلام:
6» المرء مخبوّ« تحت لسانه
، مرد در زیر زبان پنهان است.
و هم او گفت- علیه السّلام:
لسان المرء ترجمان عقله
، زبان مرد ترجمان عقل او بود«7». صورت عقل از روی مثل به حاسّه سمع بینند، تا نگوید«8» ندانند که داناست یا نادان، چون به گفتار در آید اگر چه غرض او خبر از غیری باشد نهاد کلام اوّل از مقدار عقل او و اندازه علم او خبر می‌دهد، اگر نیک گوید ثمره اینکه باشد که:
فلمّا التقینا صغّر الخبر الخبر و اگر بد آید و بد گوید«9»، بر او اینکه مثل زنند که«10»:

و ان‌ّ لسان المرء ما لم تکن«11» له حصاة علی عوراته لدلیل
و از اینکه جا گفت امیر المؤمنین«12» علیه السّلام:
لا تنظر الی من قال و انظر الی ما قال،
گفت: به گوینده منگر که کیست! به سخن او نگر که او را از سخن او بشناسی. و شاعر«13» پارسیان هم اینکه معنی گفت«14»:

سخن آرای هر چه بر دارد مایه خویش«15» از او«16» پدید آرد

بنماید به خلق پایه خویش«17» آگهیشان دهد ز مایه خویش«18»
-----------------------------------
(1). قم، آو، بم، آج: و استکثر.
(2). آو، بم، آب، آج، لب: استصغر.
(3). قم، بم، آب، آز، آج، لب: می‌داشت، آو: می‌داشتم.
(4). همه نسخه بدلها بجز مل: بود.
(5). آو، بم، آب، آز علی، مل، آج، لب علی بن ابی طالب.
(6). آز، مل: مخبوء.
(7). آو، بم، آب، آز، آج، لب: اوست.
(8). قم، آج: نگویند.
(9). آج، لب: بد گوید و بد آید.
(10). آب، آز، آج، لب شعر.
(11). همه نسخه بدلها: یکن.
(12). آج، لب: علی علیه الصّلوة و السّلام. [.....]
(13). آز: شاعران، آو، بم، آب، لب: شاعر پارسیان گوید.
(14). آب، آز بیت، آج، لب نظم. (18- 17- 15). آو، بم: خوش.
(16). آج، لب: آن.

صفحه : 100

گر چه مردی بزرگوار بود در معانی سخن گذار«1» بود

تا نگوید سخن ندانندش خیره و عمر«2» سار«3» خوانندش

مرد زیر زیان بود پنهان سایر است اینکه مثل به گرد جهان
چون از سخن او مایه او بدید، در خور آن او را پایه«4» نهاد، گفت:لا که إِنَّک‌َ الیَوم‌َ لَدَینا مَکِین‌ٌ أَمِین‌ٌ، تو امروز بنزدیک ما مکین و امینی. عذر آن خواست که پیش از اینکه تو را نشناختم، چون تو را امروز شناختم«5» لا جرم به قدر امانتت«6» پایه مکانتت«7» نهادیم.
اگر آن کس که او خوابی را تعبیر بگفت مستحق‌ّ وزارت ملک«8» شد بل«9» ملک مصر به او دادند و بر سریر ملکش«10» بنشاندند و تاج مملکت«11» بر سرش نهادند و نگین ملک در انگشت او کردند. آن که توریت و انجیل و زبور و قرآن«12» را تفسیر و تأویل بگفت سزاوار وزارت و خلافت نباشد! او در هفت گاف«13» سخن گفت و راست گفت، از آن گفت«14» پادشاهی صد هزار هزار مرد یافت. آن کس که او حکم هر«15» آدمی صورت گاف«16» سیرت بشناخت آن بر پادشاه حاکم شد کم از آن که او بر اینکه گاف«17» سیرتان خر بصیرتان حاکم شود. گفت چون امینی است در خویشتن از قبل ما مکین باید که نیکو نباشد در عدل پادشاه مرد مؤتمن و از قبل او نا ممکّن، نکو گفت امام زمخشری«18»:

امتحنوه فکان مؤتمنا ثم‌ّ استشاروه بعد ما امتحنوا

ثم‌ّ دعوه لذاک«19» مؤتمنا للملک و المستشار مؤتمن
-----------------------------------
(1). کذا در اساس، آب، آز، آج، لب، دیگر نسخه بدلها: گزار.
(2). قم، آو، از، غمر.
(3). آز: ساز، آج: سای.
(4). آب، آز: مقام.
(5). آو: بشناختیم.
(6). آب، آز: امانت.
(7). آب، آز: مکانت.
(8). آج: ملک.
(9). مل: بل که.
(10). آج: لب: مملکتش. [.....]
(11). آج، لب: ملک.
(12). آب، آز: فرقان. (17- 16- 13). گاف/ گاو، همه نسخه بدلها: گاو.
(14). مل: گفت خود.
(15). مل: هزار.
(18). آب، آز شعر.
(19). آو، بم، آج، لب: لذلک.

صفحه : 101
یوسف- علیه السّلام- چون آن تمکین دید، درآمد و گفت: اجعَلنِی عَلی خَزائِن‌ِ الأَرض‌ِ. اگر گویند: شاید تا او از قبل ظالم و از دست او ولایت خواهد، گوییم:
ولایت به صورت، ملک مصر را بود، به معنی یوسف را بود، جز که ممکّن نبود [23- ر]
او که خواست حق‌ّ خود خواست و آن را که حقّی بود او را به هر وجه که تواند بود که توصّل«1» کند به آن، آنگه آن خواست از پادشاه که قوام ملک به آن باشد و آن خزانه است«2»، گفت: مرا به سر خزانه زمین موکّل کن و کار خزانه به من مفوّض کن، آنگه چون کسی نبود که آن جا او را شناختی و تزکیه او کردی او خود تزکیه«3» خود کرد، گفت: إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیم‌ٌ، من نگاه دارم و ضایع نکنم و عالمم به وجوه دخل و خرج آن به علم حاصل کنم و به حفظ نگاه دارم و ضایع نکنم و چون وقت خرج باشد، به جای خود بنهم، چه عالمم به مصالح آن و حافظم آن را از نا اهل.
آنگه حق تعالی گفت: وَ کَذلِک‌َ مَکَّنّا، اگر چه ملک می‌گفت تو نزد ما مکینی، حق تعالی می‌گفت تو از جهت من با تمکینی، تمکین تو من کنم و مکان و مکانت تو من دهم که تو را به حقیقت من شناسم، لا جرم او را در زمین تمکین کرد، یَتَبَوَّأُ مِنها حَیث‌ُ یَشاءُ، تا جای سازد آن جا که خواهد، یقال: تبوّأت الموضع اذا اتّخذته«4» منزلا و مأوی، و اصله من «باء»«5»، اذا رجع، و منه البواء فی الدّم لأنّه یرجع الیه فی القصاص. آنگه بیان فضل خود گفت که عام‌ّ است با همه کس، گفت:
نُصِیب‌ُ بِرَحمَتِنا مَن نَشاءُ، برسانیم به رحمت خود آن را که خواهیم. وَ لا نُضِیع‌ُ أَجرَ المُحسِنِین‌َ، و مزد نکوکاران ضایع نکنیم، و قوله: مَکَّنّا لِیُوسُف‌َ، اینکه «لام» صله است و زیاده، کقوله: رَدِف‌َ لَکُم«6» إِن کُنتُم لِلرُّءیا تَعبُرُون‌َ«7»مَکَّنّاهُم فِیما إِن مَکَّنّاکُم فِیه‌ِ«8» یَتَبَوَّأُ مِنها، فی موضع النّصب، علی الحال.
-----------------------------------
(1). آو، بم، آب، آز، آج، لب: توسّل.
(2). آو، بم، آب، آز، آج، لب: خواست.
(3). قم، آج: تزکیت.
(4). همه نسخه بدلها بجز مل، منه.
(5). همه نسخه بدلها: با.
(6). سوره نحل (27) آیه 72.
(7). سوره یوسف (12) آیه 43. [.....]
(8). سوره احقاف (46) آیه 26.

صفحه : 102
قوله: وَ لَأَجرُ الآخِرَةِ خَیرٌ لِلَّذِین‌َ آمَنُوا، آنگه گفت: مزد آخرت که ثواب است به از اینکه ملک مصر باشد«1» که به یوسف دادیم آنان را که ایمان دارند و متّقی باشند مجتنب از معاصی.

[سوره یوسف (12): آیات 58 تا 80]

[اشاره]


وَ جاءَ إِخوَةُ یُوسُف‌َ فَدَخَلُوا عَلَیه‌ِ فَعَرَفَهُم وَ هُم لَه‌ُ مُنکِرُون‌َ (58) وَ لَمّا جَهَّزَهُم بِجَهازِهِم قال‌َ ائتُونِی بِأَخ‌ٍ لَکُم مِن أَبِیکُم أَ لا تَرَون‌َ أَنِّی أُوفِی الکَیل‌َ وَ أَنَا خَیرُ المُنزِلِین‌َ (59) فَإِن لَم تَأتُونِی بِه‌ِ فَلا کَیل‌َ لَکُم عِندِی وَ لا تَقرَبُون‌ِ (60) قالُوا سَنُراوِدُ عَنه‌ُ أَباه‌ُ وَ إِنّا لَفاعِلُون‌َ (61) وَ قال‌َ لِفِتیانِه‌ِ اجعَلُوا بِضاعَتَهُم فِی رِحالِهِم لَعَلَّهُم یَعرِفُونَها إِذَا انقَلَبُوا إِلی أَهلِهِم لَعَلَّهُم یَرجِعُون‌َ (62)
فَلَمّا رَجَعُوا إِلی أَبِیهِم قالُوا یا أَبانا مُنِع‌َ مِنَّا الکَیل‌ُ فَأَرسِل مَعَنا أَخانا نَکتَل وَ إِنّا لَه‌ُ لَحافِظُون‌َ (63) قال‌َ هَل آمَنُکُم عَلَیه‌ِ إِلاّ کَما أَمِنتُکُم عَلی أَخِیه‌ِ مِن قَبل‌ُ فَاللّه‌ُ خَیرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرحَم‌ُ الرّاحِمِین‌َ (64) وَ لَمّا فَتَحُوا مَتاعَهُم وَجَدُوا بِضاعَتَهُم رُدَّت إِلَیهِم قالُوا یا أَبانا ما نَبغِی هذِه‌ِ بِضاعَتُنا رُدَّت إِلَینا وَ نَمِیرُ أَهلَنا وَ نَحفَظُ أَخانا وَ نَزدادُ کَیل‌َ بَعِیرٍ ذلِک‌َ کَیل‌ٌ یَسِیرٌ (65) قال‌َ لَن أُرسِلَه‌ُ مَعَکُم حَتّی تُؤتُون‌ِ مَوثِقاً مِن‌َ اللّه‌ِ لَتَأتُنَّنِی بِه‌ِ إِلاّ أَن یُحاطَ بِکُم فَلَمّا آتَوه‌ُ مَوثِقَهُم قال‌َ اللّه‌ُ عَلی ما نَقُول‌ُ وَکِیل‌ٌ (66) وَ قال‌َ یا بَنِی‌َّ لا تَدخُلُوا مِن باب‌ٍ واحِدٍ وَ ادخُلُوا مِن أَبواب‌ٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغنِی عَنکُم مِن‌َ اللّه‌ِ مِن شَی‌ءٍ إِن‌ِ الحُکم‌ُ إِلاّ لِلّه‌ِ عَلَیه‌ِ تَوَکَّلت‌ُ وَ عَلَیه‌ِ فَلیَتَوَکَّل‌ِ المُتَوَکِّلُون‌َ (67)
وَ لَمّا دَخَلُوا مِن حَیث‌ُ أَمَرَهُم أَبُوهُم ما کان‌َ یُغنِی عَنهُم مِن‌َ اللّه‌ِ مِن شَی‌ءٍ إِلاّ حاجَةً فِی نَفس‌ِ یَعقُوب‌َ قَضاها وَ إِنَّه‌ُ لَذُو عِلم‌ٍ لِما عَلَّمناه‌ُ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یَعلَمُون‌َ (68) وَ لَمّا دَخَلُوا عَلی یُوسُف‌َ آوی إِلَیه‌ِ أَخاه‌ُ قال‌َ إِنِّی أَنَا أَخُوک‌َ فَلا تَبتَئِس بِما کانُوا یَعمَلُون‌َ (69) فَلَمّا جَهَّزَهُم بِجَهازِهِم جَعَل‌َ السِّقایَةَ فِی رَحل‌ِ أَخِیه‌ِ ثُم‌َّ أَذَّن‌َ مُؤَذِّن‌ٌ أَیَّتُهَا العِیرُ إِنَّکُم لَسارِقُون‌َ (70) قالُوا وَ أَقبَلُوا عَلَیهِم ما ذا تَفقِدُون‌َ (71) قالُوا نَفقِدُ صُواع‌َ المَلِک‌ِ وَ لِمَن جاءَ بِه‌ِ حِمل‌ُ بَعِیرٍ وَ أَنَا بِه‌ِ زَعِیم‌ٌ (72)
قالُوا تَاللّه‌ِ لَقَد عَلِمتُم ما جِئنا لِنُفسِدَ فِی الأَرض‌ِ وَ ما کُنّا سارِقِین‌َ (73) قالُوا فَما جَزاؤُه‌ُ إِن کُنتُم کاذِبِین‌َ (74) قالُوا جَزاؤُه‌ُ مَن وُجِدَ فِی رَحلِه‌ِ فَهُوَ جَزاؤُه‌ُ کَذلِک‌َ نَجزِی الظّالِمِین‌َ (75) فَبَدَأَ بِأَوعِیَتِهِم قَبل‌َ وِعاءِ أَخِیه‌ِ ثُم‌َّ استَخرَجَها مِن وِعاءِ أَخِیه‌ِ کَذلِک‌َ کِدنا لِیُوسُف‌َ ما کان‌َ لِیَأخُذَ أَخاه‌ُ فِی دِین‌ِ المَلِک‌ِ إِلاّ أَن یَشاءَ اللّه‌ُ نَرفَع‌ُ دَرَجات‌ٍ مَن نَشاءُ وَ فَوق‌َ کُل‌ِّ ذِی عِلم‌ٍ عَلِیم‌ٌ (76) قالُوا إِن یَسرِق فَقَد سَرَق‌َ أَخ‌ٌ لَه‌ُ مِن قَبل‌ُ فَأَسَرَّها یُوسُف‌ُ فِی نَفسِه‌ِ وَ لَم یُبدِها لَهُم قال‌َ أَنتُم شَرٌّ مَکاناً وَ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِما تَصِفُون‌َ (77)
قالُوا یا أَیُّهَا العَزِیزُ إِن‌َّ لَه‌ُ أَباً شَیخاً کَبِیراً فَخُذ أَحَدَنا مَکانَه‌ُ إِنّا نَراک‌َ مِن‌َ المُحسِنِین‌َ (78) قال‌َ مَعاذَ اللّه‌ِ أَن نَأخُذَ إِلاّ مَن وَجَدنا مَتاعَنا عِندَه‌ُ إِنّا إِذاً لَظالِمُون‌َ (79) فَلَمَّا استَیأَسُوا مِنه‌ُ خَلَصُوا نَجِیًّا قال‌َ کَبِیرُهُم أَ لَم تَعلَمُوا أَن‌َّ أَباکُم قَد أَخَذَ عَلَیکُم مَوثِقاً مِن‌َ اللّه‌ِ وَ مِن قَبل‌ُ ما فَرَّطتُم فِی یُوسُف‌َ فَلَن أَبرَح‌َ الأَرض‌َ حَتّی یَأذَن‌َ لِی أَبِی أَو یَحکُم‌َ اللّه‌ُ لِی وَ هُوَ خَیرُ الحاکِمِین‌َ (80)

[ترجمه]

‌قوله- عزّ و علا«2»:
آمدند برادران یوسف و در«3» شدند بر او، بشناخت ایشان را و ایشان او را نشناختند«4».
«5»
چون ببجارد«6» ایشان را سازشان، گفت به من آری برادری را از«7» شما از پدرتان، نمی‌بینی که من تمام می‌دهم پیمودن«8» و من بهترین فرود آرندگانم.
اگر«9» نیاری به من او را، کیل«10» نیست شما را بنزدیک من و پیرامن [من]«11» مگردی.
گفتند: بخواهیم«12» از او پدرش را و ما بکنیم اینکه کار.
و گفت غلامانش«13» را: کنی بضاعت ایشان«14» دربارشان تا همانا ایشان بشناسند آن را، چون باز گردند با اهل خود یا باشد که باز آیند«15».
-----------------------------------
(1). مل: است.
(2). آو، بم، آج، لب: قوله تعالی، آب، آز: قوله: تبارک تعالی، مل: قوله تعالی و تقدّس.
(3). قم: پس درآمدند.
(4). قم: نمی‌شناختند، آب: نشناسند.
(5). اساس، آب، آز: فلمّا، که با توجّه به متن قرآن مجید تصحیح شد.
(6). قم: بساخت، آب: آماده کرد.
(7). قم آن.
(8). قم، آب، پیمانه را.
(9). قم: پس اگر.
(10). آب: پیمانه.
(11). ساس ندارد، از قم، افزوده شد.
(12). آو، آب، آج، لب: بخواهش.
(13). قم: مر غلامش. [.....]
(14). قم، آب را.
(15). قم: تا مگر ایشان باز گردند.

صفحه : 103
چون بازگشتند با پدرشان«1»، گفتند: ای پدر ما؟ باز داشتند از ما پیمودن«2»، بفرست با ما برادر ما را تا بپیماییم و ما او را نگاه داریم.
گفت: ایمن باشم«3» از شما بر او مگر چنان که ایمن بودم از شما بر برادرش از پیش اینکه! خدای بهتر است نگاهبان«4» و او بخشاینده‌تر بخشایندگان«5» است.
چون بگشادند بارشان، یافتند بضاعتشان داده بودند«6» با ایشان، گفتند: ای پدر ما؟ چه جوییم! اینکه بضاعت ماست«7»، باز دادند با ما و طعام آریم اهل ما را و نگاه داریم برادرمان و بیفزاییم پیمودن شتری، آن پیمودنی اندک است.
گفت: نفرستم او را با شما تا بدهی مرا استواریی«8» از خدای که به من آری او را مگر گرد در آیند به شما، چون بدادند«9» به او عهدشان، گفت: خدای بر آنچه ما می‌گوییم و کیل است.
گفت: ای پسران من؟ مشوی«10» از یک در و در شوی از درهای پراگنده و بنگزیرانم«11» از شما از خدای از چیزی«12» نیست حکم و الّا«13» خدای را، بر او توکّل کردم و بر او باید تا توکّل کنند«14» توکّل‌کنندگان.
-----------------------------------
(1). آو، بم: وا پدرشان.
(2). قم: پیمانه را.
(3). قم: ای آمن باشم.
(4). قم: نگاه داشتن را.
(5). قم: مهربانان، آو، بم، آب: رحمت کنندگان.
(6). قم: که باز داده بودند.
(7). قم: اینکه است بضاعت ما.
(8). قم، آو، بم: استواری.
(9). قم: پس چون دادند.
(10). قم، آو، بم: در مشوی.
(11). قم: بنه گزیرانم، آج، لب: بنگزیرانیدن.
(12). قم که. [.....]
(13). قم: مگر.
(14). قم: کنندا.

صفحه : 104
چون در شدند از آن جا که فرمودشان«1» پدرشان بنگزیرانید«2» از ایشان از خدای از چیزی«3» مگر حاجتی در تن یعقوب که روا کرد آن را و او خداوند علم است به آنچه ما او را آموختیم و لکن بیشترین مردمان ندانند.
چون شدند«4» بر یوسف، باز گرفت با او«5» برادرش را گفت: من برادر توام، در سختی مباش به آنچه ایشان می«6» کنند.
چون ببجارد«7» ایشان را به سازشان، کرد آنچه به آن آب خوردی«8» ملک دربار برادرش، پس بانگ کرد کننده‌ای«9» که ای کاروان«10» شما دزدانی.
گفتند و روی کردند«11» بر ایشان، چه«12» گم کرده‌ای!
گفتند: گم کرده‌ایم صاع پادشاه و آن را«13» که بیارد آن«14»، بار شتری است و من به آن پایندانم.
گفتند: به خدا که دانی شما که ما نیامدیم تا فساد کنیم در زمین و ما نبودیم دزد«15».
گفتند: چه پاداشت بود او را«16» اگر دروغزن
-----------------------------------
(1). قم: فرمودند ایشان را.
(2). قم: نبود که بگزیراند، آو، بم، آج، لب: بنگزیرانیدن، آب: مستغنی نکرد.
(3). آو، بم: چیزی.
(4). قم، آو: و چون در شدند.
(5). قم: خود.
(6). قم: بودند که.
(7). قم: بساخت.
(8). قم، آو، بم: خورند.
(9). قم، آو، بم: بانگ کننده‌ای.
(10). قم بدرستی که.
(11). قم: روی فرا کردند.
(12). قم: چه چیز. [.....]
(13). قم: راست.
(14). قم را.
(15). قم، آو، بم: دزدان.
(16). قم: چیست پاداش او.

صفحه : 105
باشی«1»!
گفتند:
جزای«2» او آن بود که هر که را یابند«3» دربار او، آن بود جزایش«4»، همچنین پاداشت دهیم بیدادگران را.
ابتدا بکرد به جوالها«5» ایشان پیش جوال«6» برادرش، پس بیرون آورد آن را از جوال«7» برادرش، همچونین کید کردیم برای«8» یوسف نگرفتی«9» برادرش را در طریقت پادشاه الّا آنگه«10» که خواست خدای، برداریم، پایها آن کس که خواهیم و بالای«11» هر خداوند علمی، دانایی«12» هست.
گفتند: اگر دزدی کرد او، دزدی کرد برادری او را«13» از پیش اینکه پنهان داشت«14» یوسف در نفس«15» خود و نکرد آشکارا برایشان، گفت: شما بدی«16» به جایگاه و خدای عالمتر است به آنچه می‌گویید«17».
[24- ر]
گفتند: ای عزیز؟ او را پدری هست پیر، بزرگ، بگیر یکی«18» از ما به جای او که ما می‌بینیم تو را از جمله نکوکاران.
گفت:
-----------------------------------
(1). قم: اگر باشی شما دروغزنان.
(2). قم: پاداش، آو، بم: پاداشت.
(3). آو، آن که یافت شود، بم: آن که یافته شود.
(4). قم: پاداشت او.
(5). قم: به باردانهای.
(7- 6). قم: باردان.
(8). قم: از بهر.
(9). قم: نبود که بگیرد.
(10). قم: مگر که.
(11). آو، بم: زور، آج، لب: زبر. [.....]
(12). قم: داناست.
(13). قم: پس بدرستی که دزدی کرد برادر او.
(14). قم آن را.
(15). قم: تن.
(16). قم، آو، بم: بتر.
(17). قم: وصف کنی.
(18). قم: فرا گیر یکی را.

صفحه : 106
پناه دهیم به خدای که نگیریم«1» الّا آن را که یافتیم متاع ما بنزدیک«2» او که ما بس«3» بیدادگر باشیم.
چون نومید شدند از او، تنها برفتند رازگویان، گفت مهتر«4» ایشان: نمی‌دانی«5» که پدرتان ها گرفت«6» بر شما عهدی از خدای و از پیش آنچه تقصیر کردی د«7» یوسف، نروم«8» از اینکه زمین تا دستوری دهد مرا پدرم یا حکم کند خدا«9»، و او بهترین حکم کنندگان است.
قوله تعالی: وَ جاءَ إِخوَةُ یُوسُف‌َ، چون یوسف- علیه السّلام- ممکّن گشت و بر سبیل نیابت ملک بر سریر ملک بنشست و تدبیر و ترتیب سیاست می‌کرد تا سالهای خصب و فراخی بگذشت و سال جدب«10» آغاز کرد، شبی از شبها بفرمود تا برای ملک در میانه شب طعام ساختند. طبّاخان و اصحاب طعام گفتند: ملک عادت ندارد که باین وقت طعام خورد. یوسف گفت: شما ندانی، طعام بسازی، بساختند.
نیم شب ملک از خواب درآمد و گفت: طعامی بیاری، هر چه باشد که مرا گرسنگی غالب شد و می‌گفت: الجوع الجوع. یوسف- علیه السّلام- بفرمود تا طعامها که ساخته بودند بیاوردند. او گفت: اینکه طعام کی ساختی! گفتند: درین شب.
گفت: چه دانستی که مرا طعام خواهد بایست! گفتند: ما را یوسف فرمود. او را گفت: تو چه دانستی! گفت: من دانستم که امشب اوّل سالها قحط است و از اسباب قحط، یکی آن بود که خدای تعالی شهوت طعام بیشتر آفریند، من دانستم که تو را بر خلاف عادت، در میان شب طعام باید. بفرمودم تا بساختند. ملک بتعجّب فرو
-----------------------------------
(1). قم، آو، بم: فرا گیریم.
(2). قم: متاع خود را نزدیک.
(3). قم، آو، بم: آنگاه.
(4). قم: میهین، آو، بم، آج، لب: بزرگشان.
(5). قم: ای نمی‌دانی.
(6). قم، آو، بم: فرا گرفت.
(7). قم، آو، بم: در. [.....]
(8). قم: پس فراتر نروم، بم: نرویم.
(9). قم، آو، بم مرا.
(10). آو، بم، آب، آز و قحط.

صفحه : 107
ماند از علم او در هر کاری. چون سال قحط در آمد و آن سال دخلی نبود و بارانی نیامد و نباتی نرست، مردم در آن سال آن ذخیره‌ای که داشتند بخوردند و آنان که ذخیره نداشتند آمدند«1» و از یوسف طعام خریدند به زر و سیم. سال اوّلشان به زر و درم بفروخت به نرخی که مقرّر بود، و سال دوم به حلّی و جواهر. سال سه‌ام«2» به چهار پای از اسب و ستر«3» و شتر«4» و گاف«5» و گوسپند، سال چهارم به بنده و پرستار و ممالیک که داشتند، و سال پنجم به ضیاع و عقار و سرایها و املاک، تا با اهل مصر هیچ چیز«6» از مال نماند، سال ششم چیزی نداشتند، فرزندان را بیاوردند و به او فروختند و طعام بستدند، سال هفتم هیچ نماند ایشان را، خود را به یوسف فروختند و همه مردان و زنان«7» بنده او شدند و او ایشان را بخرید و طعام بدادشان تا یوسف را ملکی حاصل شد که کس را نبوده بود، و خزانه‌ای بنهاد که کس چنان ندیده بود. ملک را گفت:
چگونه دیدی صنع خدای و نعمت او! ملک گفت: رأی ما تبع رأی تو است.
و در خبر آورده‌اند که: در اینکه سالهای قحط، یوسف- علیه السّلام- طعام سیر بنخوردی. گفتند: چرا چنین کنی! گفت: تا گرسنگان را فراموش نکنم. آنگه طبّاخان ملک را گفت: در شبان روز«8» یک بار طعام سازی برای ملک، نماز پیشین تا نماز پیشین. ملک گفت: من گرسنه می‌باشم، چرا بر عادت دو بار طعام نمی‌فرمای«9» ما را! گفت: تا تو نیز طعم گرسنگی بیابی«10»، درویشان و گرسنگان را فراموش نکنی. گفت نکو رأی دیده‌ای، همچنین باید کردن«11»، از آنگه عادت شد که ملوک یک بار خوان نهند در شبان روز«12»، و چون قحط عام شد، در دیار و اقطار و نواحی زمین به کنعان نیز برسید و یعقوب را [24- پ]
و فرزندان او را رنج عظیم رسید. چون شنیدند که در همه ولایات«13» طعام جایی نمی‌توان یافتن«14» الّا بنزدیک عزیز مصر،
-----------------------------------
(1). قم: بیامدند.
(2). قم: سوّم، آو، بم: سیّم.
(3). آو، بم، آب: استر.
(4). قم: آو، بم: اشتر.
(5). همه نسخه بدلها: گاو.
(6). قم: هیچیز.
(7). آو، بم: آب جمله.
(8). قم: شباروز، آو، بم، آب: شبانه روزی.
(9). آو، بم، آب، آج، لب: نفرمایی.
(10). آج، لب و.
(11). قم: همچنین کن، آو، بم، آب: همچنین باید کرد. [.....]
(12). قم: شباروز، آو، بم، آب، آز، شبانه روزی.
(13). قم: ولایت.
(14). آو، بم، آب، آز، آج، لب: یافت.

صفحه : 108
پسران را گفت: لا بدّ است شما را از آن که به مصر روی و چیزی که«1» میسّر شود از بضاعت ببری و پاره‌ای طعام بیاری. ایشان را گسیل کرد و بنیامین«2» را- برادر یوسف را- از مادر نزد خود باز گرفت که او غم یوسف به او گساردی«3» و ده پسر را گسیل کرد و منزل ایشان به عرنات«4» بود از زمین فلسطین به غور شام، و«5» بدوی بودند و چهار پای داشتند و یوسف- علیه السّلام- منتظر می‌بود مقدم ایشان را. ایشان چیزکی بساختند که آلت شبانان باشد از ماستینه«6» و ترف و گلیمی چند و پاره‌ای پشم رنگ- کرده، برگرفتند و روی به مصر نهادند.
عبد اللّه عبّاس گفت: بضاعت ایشان ادیم بود و نعلها«7». قتاده گفت: درم داشتند دربار«8» تعبیه کرده، و ذلک قوله تعالی: وَ جاءَ إِخوَةُ یُوسُف‌َ، آمدند برادران یوسف. گفتند: «اخوة»، برادران نسب باشند، و «اخوان» برادران مودّت. فَدَخَلُوا عَلَیه‌ِ، در پیش او شدند. فَعَرَفَهُم، یوسف- علیه السّلام- ایشان را بشناخت و ایشان او را نشناختند.
عبد اللّه عبّاس گفت: میان آن که ایشان یوسف را به چاه افگندند«9» و تا اینکه روز که با پیش یوسف رفتند«10» به مصر، چهل سال بود، برای آن باز نشناختند او را. و گفتند: برای آن او را نشناختند که او را کودکی«11» طفل رها کرده بودند، چونش بدیدند«12»، پادشاهی را دیدند بر سریر ملک بر مرتبت«13» پادشاهی در زی‌ّ پادشاهان مصر، جامه‌های«14» گرانمایه پوشیده و تاج زر مرصّع به انواع جواهر بر سر نهاده، طوقی زرّین در گردن کرده.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: چیزی که.
(2). قم: إبن یامین.
(3). همه نسخه بدلها، بجز قم: گذاردی.
(4). قم: بعرناق، آو، بم: بعزیات، آب، آز، بغزیات، مل: عرفات، آج: بعیر باب.
(5). قم ایشان.
(6). آج: ماسینه.
(7). قم: نعال.
(8). آو، بم: پای، آج: درباری، لب: در بادی.
(9). همه نسخه بدلها، بجز مل: انداختند.
(10). قم: شدند.
(11). قم: کودک. [.....]
(12). قم: چون بدیدندنش، آو، بم، آج: چون بدیدند.
(13). همه نسخه بدلها: مرتبه.
(14). قم: جامه.

صفحه : 109
و گفته‌اند: برای آن نشناختند او را که او برقع به رو«1» فرو گذاشته بود. و گفتند:
برای طول عهد که میان ایشان شست«2» سال بود. و بعضی حکما گفتند: برای آن او را نشناختند که، معصیت، نکره بار آرد و دیده شناخت را تاریک کند. چون یوسف در ایشان نگرید و با ایشان سخن گفت، و ایشان به زبان عبرانی با او سخن گفتند، یوسف- علیه السّلام- چنان نمود که شما را نمی‌شناسم، گفت: شما چه مردمانی!
گفتند: ما جماعتی شبانانیم، ولایت ما را قحط رسیده است و ما آمده‌ایم تا ما را طعامی فروشی. یوسف گفت: نباید تا«3» شما جاسوس باشی، آمده‌ای تا ملک من بنگری و عورات ولایت من نشان کنی! گفتند: لا و اللّه؟ که ما جاسوس نه‌ایم، و لکن ما برادرانیم و ما را پدری پیر هست پیغامبری از پیغامبران خدای یعقوب گویند او را. گفت: شما چند برادر بودی! گفتند: ما دوازده برادر بودیم. گفت: اکنون چندی! گفتند: ما یازده مانده‌ایم. گفت: آن یکی کجا رفت! گفتند: روزی با ما به بیابان آمد، آن جا هلاک شد. گفت: آن دیگر کجاست! گفتند: پدر ما آن برادر را از همه دوست‌تر«4» داشتی، چون او غایب گشت از پدر، اینکه برادر را بیادگار او از چشم فرو نگذارد برای آن که برادر او بود«5» از مادر. یوسف گفت: کیست که گوای«6» دهد برای شما که چنین است که شما می‌گوی! گفتند: ایّها الملک؟ ما درین شهر غریبیم و کس ما را نشناسد. یوسف- علیه السّلام- گفت: من آنگه دانم که شما راست می‌گوی که آن برادر را که گفتی بر پدر است از اینکه نوبت او را با خود بیاری.
و ذلک قوله: وَ لَمّا جَهَّزَهُم بِجَهازِهِم قال‌َ ائتُونِی بِأَخ‌ٍ لَکُم مِن أَبِیکُم. «جهاز» متاع فاخر باشد که از شهری به شهری برند، و مرد«7» مجاهز از اینکه جا«8» گویند، و منه جهاز المرأة. حق تعالی گفت: چون ساز برادران بکرد و طعام بداد ایشان را، چون
-----------------------------------
(1). قم، بم، آج، لب: به روی، آو، آب، آز: بر روی، مل: که معصیت نکرده او را که او برقع به روی.
(2). آو، بم، آب، آز، مل، آج، لب: شصت.
(3). قم: که.
(4). همه نسخه بدلها: دوستر.
(5). قم: هم از آن مادر بود.
(6). آو: گوایی، بم، آب، آز، مل، آج، لب: گواهی.
(7). آج، لب را.
(8). آج: آن جا.

صفحه : 110
بخواستند آمدن، گفت: آن برادر را که گفتی، با خود«1» بیاری تا من کیل شما تمامتر بدهم. وَ أَنَا خَیرُ المُنزِلِین‌َ، ای، المضیفین، و شما می‌دانی که من بهترین مهمان دارانم.
فَإِن لَم تَأتُونِی بِه‌ِ، اگر او را نیاری، شما را بنزدیک من کیل نیست [25- ر]
و روی طعام دادن نیست و نیز پیرامن«2» مگردی.
ایشان جواب دادند: سَنُراوِدُ عَنه‌ُ أَباه‌ُ، بکوشیم و چاره سازیم تا او را از پدر بخواهیم و آنچه توانیم در اینکه معنی به جای آریم.
وَ قال‌َ لِفِتیانِه‌ِ، اهل کوفه «لفتیانه» خواندند و باقی قرّاء: «لفتیته» و هما جمعان، کالاخوة و الاخوان. و تفسیر «بضاعت» بگفتیم. و «رحال»، جمع رحل باشد.
آنگه غلامان خود را فرمود و عاملان را که: آن چیزی که ایشان آورده‌اند در میان بار ایشان کنی تا چون با خانه شوند متاع خود بشناسند، ایشان را به باز آمدن داعی قویتر باشد که دانند که طعام رایگان داده‌اند ایشان را. و گفته‌اند: برای آن فرمود که متاع ایشان در میان بار ایشان کنند«3» که گفت: نباید که به علّت آن که چیزی ندارند باز مانند«4»، اگر خواهند تا بیایند نتوانند. گفت: بضاعت ایشان با ایشان دهی پوشیده، و برای آن «لعل‌ّ» در دو جایگاه بگفت که، هر یک از آن«5» مجوّز بود غیر مقطوع علیه، پس حرف ترجّی و اشفاق در او برد.
و بعضی دگر گفتند: برای آن بضاعت ایشان رد کرد با ایشان تا بدانند که استدعای برادر نه برای طمع است در مال ایشان. بعضی دگر گفتند: برای آن رد کرد که روا نداشت که پدر را و برادران را طعام ببها دهد، و خزاین زمین در دست او.
بعضی دگر گفتند: برای آن کرد که، دانست که دیانت یعقوب او را رها نکند که آن بضاعت آن جا باز گیرد، ایشان را باز پس فرستد تا بضاعت باز پس برند.
ایشان از آن جا برفتند، چون به خانه رسیدند، پدر گفت: چون بودی و احوالتان چون بود! گفتند: ای پدر؟ ما از بر مردی می‌آییم که فضل و کرم او را وصف ندانیم
-----------------------------------
(1). قم: خویشتن.
(2). آو، آج، لب: پرامن، همه نسخه بدلها من.
(3). قم: کنی، آو، بم، آز، آج، لب: نهند. [.....]
(4). آج، لب و.
(5). قم: ایشان.

صفحه : 111
کردن، و با ما آن کرد از انعام و اکرام که اگر یکی بودی از فرزندان یعقوب همانا بیش از آن نکردی؟ گفت: پس برادرتان کجاست شمعون که با شما نیست! گفتند:
ملک مصر او را بگرو دارد تا ما باز پس شویم و بنیامین«1» را از اینکه نوبت با خود ببریم. گفت: او چه داند که شما را برادری هست! گفتند: ما گفتیم. گفت:
چرا گفتی! گفتند: برای آن که ما را به جاسوسی متّهم کردند، چون ما شرح حال خود بگفتیم و او می‌پرسید، ما حدیث برادر کردیم. گفت: اگر راست می‌گوی، در اینکه نوبت دیگر او را با خود بیاری و آن قصّه که آن جا رفت با پدر بگفتند، آنگه پدر را در آن«2» گرفتند که بنیامین«3» را با ما بفرست.
و ذلک قوله: فَلَمّا رَجَعُوا إِلی أَبِیهِم قالُوا یا أَبانا مُنِع‌َ مِنَّا الکَیل‌ُ، ای پدر منع کردند کیل از ما- و گفته‌اند: اینکه برای آن گفتند تا تحریض کنند پدر را بر فرستادن برادر با ایشان. اکنون برادر ما را با ما بفرست، نَکتَل، تا کیل تمام بیاریم. جمله قرّا «نکتل» خواندند به «نون» خبرا عن انفسهم، و حمزه و کسائی، «یکتل» خواندند به « یا » خبرا عن أخیهم. و کال الطّعام و اکتال، فعل و افتعل گفتند: به یک معنی باشد، و گفتند: کال لغیره و اکتال لنفسه، کما یقال: خبز و اختبز«4»، و شوی و اشتوی، یعنی تا او نیز به نصیب خود کیلی بیارد. وَ إِنّا لَه‌ُ لَحافِظُون‌َ، و ما او را نگاه داریم، برای آن گفتند که ایشان به کار یوسف متّهم بودند، گفتند: ما او را نگاه داریم و آنچه در کار یوسف تقصیر کردیم، در کار او و حفظ او و مراعات او به جای آریم.
قال‌َ هَل آمَنُکُم عَلَیه‌ِ- الایة: یعقوب گفت- علیه السّلام: ایمن باشم بر او؟ صورت، استفهام است و مراد نفی، یعنی ایمن«5» نباشم مگر چندان که«6» بر یوسف. و اینکه بر سبیل توبیخ گفت، آنگه گفت: فَاللّه‌ُ خَیرٌ حافِظاً، علی تقدیر فاللّه خیرکم حافظا. و نصب او بر حال است، و حمزه و کسائی و حفص، علی خلاف عنه حافظا خواندند، و باقی قرّا، حفظا بی «الف»، و نصب او علی التمییز«7» باشد. وَ هُوَ أَرحَم‌ُ الرّاحِمِین‌َ، حق تعالی گفت: یوسف را به برادران سپردی، ضایع کردند او را
-----------------------------------
(3- 1). قم: إبن یامین.
(2). قم: در میان.
(4). آو، بم، آب، آز: اخبر و اختبر، آج: خبر و اختبر.
(5). قم: آمن.
(6). همه نسخه بدلها: چنان که.
(7). آو، بم، مل، آج، لب: تمیز.

صفحه : 112
[25- پ]
و بنیامین را به من سپردی فی قولک: فَاللّه‌ُ خَیرٌ حافِظاً، یوسف بر سری با او«1» با تو دادم تا بدانی که من خدایی‌ام که آنچه به من سپارند ضایع نشود، وَ هُوَ أَرحَم‌ُ الرّاحِمِین‌َ، و او رحیمتر از همه رحیمان است.
وَ لَمّا فَتَحُوا مَتاعَهُم، آنگه چون متاع و بار خود بگشادند، متاع خود دیدند برمّت که«2» در میان بار بود، و قوله: رُدَّت إِلَیهِم، در جای نصب است، بکونه مفعول الثّانی لوجدوا، ای مردودة الیهم. قالُوا یا أَبانا، گفتند: ای پدر ما؟ ما نَبغِی، ما چه جوییم و چه خواهیم پس از اینکه که اینکه مرد کرد! از کرمش ما را طعام بداده است و متاع ما با ما داده، و اینکه برای آن گفتند تا دل پدر نرم کنند بر آن که بنیامین را با ایشان بفرستد. و «ما» استفهامی است و معنی او جحد، یعنی چیزی دگر نماند که کار ما بر آن موقوف باشد و ما از تو چیزی دگر نمی‌خواهیم، چه ما را برای«3» اینکه نوبت اینکه که داریم کفایت است. هذِه‌ِ بِضاعَتُنا، اینکه بضاعت ماست که با ما داده‌اند. وَ نَمِیرُ أَهلَنا، و برای اهل خود طعام آریم، یقال: ما رهم یمیرهم میرا اذا اتاهم بالطّعام من بلد غیر بلده و غارهم یغیرهم«4» ایضا، و الغیرة«5» و المیرة، الطّعام، و امتار یمتار امتیارا، مثله قال الشّاعر:

بعثتک مایرا فذهبت حولا متی یأتی«6» غیاثک من تغیث«7»
و قال آخر:

أتی قریة فیها کثیرا طعامها کعفر«8» التّراب کل‌ّ شی‌ء یمیرها
و برای اهل خود طعام آریم. وَ نَحفَظُ أَخانا، برادر بنیامین را نگاه داریم، وَ نَزدادُ کَیل‌َ بَعِیرٍ، و کیل یک شتر وار بیفزاییم به نصیب او که اینکه کیلی اندک است، و اینکه جمله بر سبیل مراودت می‌گفتند، و مراودت ایشان اینکه بود که خدای تعالی حکایت کرد از ایشان در اینکه آیت.
قال‌َ لَن أُرسِلَه‌ُ مَعَکُم، یعقوب- علیه السّلام- گفت: نفرستم او را با شما تا مرا
-----------------------------------
(1). آب، آز: بر سر او، آج، لب: با او.
(2). مل: همچنان، آج: پر هست.
(3). قم: در اینکه.
(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: یعیرهم.
(5). آو، بم، آب، آز، آج، لب: العیرة.
(6). آب، آز: تأتی. [.....]
(7). قم، آو، بم، آج، لب: یغیث.
(8). بم، آب، آز، آج، لب: کعقر.

صفحه : 113
وثیقتی بندهی«1» از عهد و پیمان و سوگند به خدای که او را با نزدیک من آری، آنگه استثنا کرد، گفت: إِلّا أَن یُحاطَ بِکُم، الّا که گرد شما درآیند، و اینکه کنایتی است از آن که الای که خدای تعالی شما را فرو گیرد به هلاکی، چنان که گفت:
إن به‌وَ اللّه‌ُ مِن وَرائِهِم مُحِیطٌ«2»إن، یا جز خدای تعالی، و معنی آن که: به اختیار خود او را رها نکنی و ضایع نکنی جز که کار از دست شما بشود. اینکه قرار بدادند و اینکه شرط بکردند. و در کلام حذفی هست، و التّقدیر: فاجابوه الی ما التمسه من ایتاء الموثق.
فَلَمّا آتَوه‌ُ مَوثِقَهُم، چون سوگند بخوردند و آنچه او خواست بکردند از عهد و پیمان و سوگند به خدای، او دگر باره- اعنی یعقوب- بر سری خدای را گواه کرد و گفت:
وَ اللّه‌ُ عَلی ما نَقُول‌ُ وَکِیل‌ٌ، و خدای بر آنچه ما می‌گوییم وَکِیل‌ٌ ای شاهد و حفیظ، گواه است و نگاهدار. و بعضی دگر گفتند: کفیل، پایندان است.
عبد اللّه عبّاس گفت، اینکه وثیقه و سوگند که بر سری ایشان را داد، آن بود که گفت: بگوی«3» به حق‌ّ محمّد مصطفی- صلّی اللّه علیه و آله«4»- که خیانت نکنی«5».
ایشان به حق‌ّ محمّد سوگند بخوردند.
آنگه چون خواستند تا«6» بیایند، ایشان را وصایت کرد و گفت: یا بَنِی‌َّ، ای پسران من؟ چون به مصر رسی همه به یک بار بجمع به یک دروازه در شهر مروی. وَ ادخُلُوا مِن أَبواب‌ٍ مُتَفَرِّقَةٍ، و از درهای پراگنده در شوی. گفتند: برای آن گفت که ایشان یازده برادر بودند، نکو روی، تمام قامت، مردان نیک. گفت تا چشم بد در ایشان نرسد.
آنگه گفت: نه آن که اگر خدای خواهد که شما را چیزی رساند اینکه که من گفتم سود دارد و غنا کند، و قوله: مِن‌َ اللّه‌ِ، «من» تبیین راست«7»، و قوله: مِن شَی‌ءٍ، «من» زیادت است مؤکّد نفی. إِن‌ِ الحُکم‌ُ إِلّا لِلّه‌ِ، «ان» به معنی «ما» ی نفی است، حکم نیست مگر خدای را- جل‌ّ جلاله [26- ر]، بر او توکّل کردم و توکّل
-----------------------------------
(1). قم: ندهی، آب، آز: بندهید.
(2). سوره بروج (85) آیه 20.
(3). آب، آج، لب: بگویید.
(4). قم، آز: صلّی اللّه علیه و آله، آو، بم: علیه السّلام.
(5). آب، آز: نکنیم.
(6). قم: که.
(7). قم: تبیینی است.

صفحه : 114
کنندگان بر او توکّل کنند.
و مصر را چهار دروازه بود، ایشان پراگنده شدند و به هر چهار دروازه در مصر شدند، چنان که یعقوب فرموده بود. ما کان‌َ یُغنِی عَنهُم مِن‌َ اللّه‌ِ مِن شَی‌ءٍ، از خدای تعالی هیچ غنا نکرد آن دخول ایشان از درهای پراگنده مگر حاجتی که در دل یعقوب بود که آن حاجت روا شد، و آن شفقت پدران بود بر فرزندان و ترس و اندیشه او از چشم بد.
آنگه یعقوب را وصف کرد به علم، گفت: او عالم بود به آنچه ما او را آموختیم، و گفتند: حافظ بود آن علم را که ما آموختیم او را، و گفتند: عامل بود بر آنچه عالم بود به آن، یعنی بر علم عمل کردی و لکن بیشتر مردمان ندانند اینکه حال.
وَ لَمّا دَخَلُوا عَلی یُوسُف‌َ، چون برادران به مصر رسیدند و در نزدیک یوسف شدند و گفتند: ایّها العزیز آن چنان که فرمودی بکردیم و آن برادر را که خواستی بیاوردیم. گفت: نکو کردی و صواب کردی و پاداشت اینکه از من بیابی.
آنگه بفرمود تا ایشان را جایی فرود آوردند و اکرام کردند و مهمانداری فرمود ایشان را، و بفرمود تا برای هر دو برادر خوانی بیاوردند«1» در پیش ایشان بنهادند، بنیامین تنها بماند، گفت: اگر برادر من یوسف بر جای بودی، با من بنشستی و من تنها نبودمی. اینکه می‌گفت و می‌گریست. یوسف- علیه السّلام- گفت: خواهی تا من برادر تو باشم! گفت: تو خود پادشاهی و عزیز مصری، و لکن مرا به جای او کس نباشد. گفت: اکنون تا تنها نباشی، خیز بر من آیی«2» و با من نان بخور، و او را بر سریر برد و با خود بنشاند تا با او طعام خورد. چون شب را«3» به طعام بنشستند، هم چنین کرد. چون وقت خفتن بود برای هر دو برادر از ایشان بستری بگستردند، بنیامین«4» تنها ماند، گفت«5»: با من به جامه من در آی، و او را با خود بخوابانید. بر دگر روز گفت:
ای فرزندان یعقوب؟ من شما را جفت می‌بینم و همه را با یکدیگر الف«6» می‌بینم«7»،
-----------------------------------
(1). بم، آب، آز، آج و.
(2). همه نسخه بدلها: آی.
(3). قم: در آمد.
(4). قم: إبن یامین.
(5). همه نسخه بدلها تو. [.....]
(6). آز، لب: الفتی.
(7). قم: می‌یابم.

صفحه : 115
جز اینکه فرد«1» را که او تنهاست و یار ندارد، من او را با خود گرفتم تا پی من می‌باشد. و ایشان را جایی باز کرد«2» و اجرا بفرمود ایشان را«3»، و بنیامین را با خود گرفت، و ذلک قوله: آوی إِلَیه‌ِ أَخاه‌ُ، یقال: اویته الی نفسی، ای ضممته الی‌ّ فاوی ای انضم‌ّ. چون به خلوت با او بنشست، گفت: نام تو چیست! گفت: إبن یامین.
گفت: إبن یامین چه باشد! گفت: إبن المثکل، پسر مرد مصیبت رسیده. گفت: چرا چنین نام نهاد پدر«4» تو را! گفت: برای آن که چون من بزادم، مادرم با پیش خدای شد. گفت: مادرت که بود! گفت: راحیل بنت لیان بن ناحور. گفت: هیچ فرزند داری! گفت: ده پسر دارم. گفت: چه نام است ایشان را! گفت: یکی را «بالعا»«5» نام است و یکی را «اخیرا»«6» و یکی را «اشکل» و یکی را «احیا»«7» و یکی را «خیر» و یکی را «نعمان» و یکی را «ارد» و یکی را «ارس» و یکی را «حبتم» و یکی را «میتم». گفت: اینکه چه نامهاست! گفت: اشتقاق اینکه نامها از احوال برادرم یوسف گرفته‌ام:
امّا «بالعا»«8»، از آن جا گرفتم که او ناپیدا شد، کان‌ّ الارض ابتلعته، پنداشتی زمین او را فرو برد.
و امّا «اخیر»«9» را برای آن که او بکر فرزندان مادرم بود، یعنی اوّل فرزند بود او را.
و امّا «اشکل»، برای آن که همشکل«10» بود و از مادر و پدر من بود و همسن‌ّ من بود.
و امّا «خیر»«11»، برای آن که او بهینه ما بود هر کجا بودیم.
و امّا «نعمان»، برای آن که او متنعّم و با ناز بود بنزدیک مادر و پدر.
و امّا «ارد»، برای آن که او در میان [26- پ]
ما چون ورد بود، یعنی گل.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: مرد.
(2). قم: راست کرد.
(3). قم: فرمودشان.
(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: نهادند.
(8- 5). آو، بم، آب، آز: بلعا.
(6). قم: اخیرا.
(7). قم، آو، آب: اخیا.
(9). قم: احیرا، آو، بم، آب، آز، آج، لب: اخیرا.
(10). همه نسخه بدلها من.
(11). آب و امّا احیا.

صفحه : 116
و امّا «ارس»«1»، برای آن که بمنزلت رأس بود و سر بر تن.
و امّا «حیتم»«2»، برای آن که گمان ما و امید ما آن است که او حی‌ّ است و زنده.
و امّا «میتم»«3»، برای آن که اگر او را باز بینم خورّمی«4» من آنگه تمام شود.
یوسف- علیه السّلام- گفت: خواهی تا من برادر تو باشم به بدل برادرت! گفت:
یا عزیز؟ چون تو برادر که را باشد! و لکن اگر تو برادر من شوی«5»، چگونه برادر من باشی، و تو را یعقوب و راحیل نزاده‌اند! عند آن یوسف- علیه السّلام- بگریست و برقع از روی دور کرد و گفت: إِنِّی أَنَا أَخُوک‌َ، من یوسفم برادر تو و تو با ایشان هیچ مگوی و پوشیده‌دار. فَلا تَبتَئِس، ای لا تکن فی بؤس و شدّة و حزن، دلتنگ مباش و بر تو سخت مباد آنچه برادران با تو و برادرت کردند.
وهب منبّه گفت: او آنگه اعلام نکرد او را که من یوسفم و پیش از اینکه بگفت که: أَنَا أَخُوک‌َ، من تو را برادرم، یعنی به جای برادرم، و قول اوّل درست‌تر است.
آنگه بفرمود تا ساز ایشان بکردند و برگشان بساختند و برای هر برادری شتر واری گندم بفرمود، و برای إبن یامین همچونین شترواری گندم بفرمود، آنگه بفرمود تا سقایه در رحل إبن یامین نهادند، و ذلک قوله: فَلَمّا«6» أَنَا أَخُوک‌َ، من برادر توام، إبن یامین سخت شادمانه«10» شد به دیدار او و خدای را شکر گزارد«11»، و یوسف را گفت: من به هیچ وجه از تو مفارقت نکنم. گفت: پس چگونه
-----------------------------------
(1). بم، مل، آج: آرس.
(2). بم، آب، آز، آج: حیثم. [.....]
(3). آب، آز، میثم: میثم.
(4). همه نسخه بدلها: خرّمی.
(5). مل هیچ مگو و پوشیده و تو را یعقوب و راحیل.
(6). اساس: و لمّا، که با توجه به متن قرآن مجید تصحیح شد. (9- 8- 7). قم: إبن یامین.
(10). آو، بم، آب، آز، آج، لب: شاد.
(11). آو، بم، آب، آز، آج، لب: کرد.

صفحه : 117
باشد احوال پدر که او را تسلّی از من به دیدار تو بود! تو نیز اینکه جا باز ایستی! گفت:
فرج او نیز نزدیک است. گفت: اینکه میسّر نشود الّا به تهمتی که آن بر تو نیکو نباشد، و آن تهمت دزدی باشد. گفت: همه رنجی تحمّل کنم اندی«1» که از تو جدا نشوم. و اینکه قول بعید نیست برای آن که بر اینکه وجه سؤال سایل ساقط شود که گوید: چگونه روا باشد که او برادر را متّهم کند به دزدی از وجهی که او نداند و غم و دلتنگی بر او«2» راه دهد! و چون بر اینکه جمله«3» باشد، اینکه سؤال لازم نیاید.
امّا سؤال که گویند: چگونه روا باشد که او غم پدر بیفزاید با آن که داند که تسلّی پدر به دیدار إبن یامین است او را باز گیرد تا پدر رنجورتر شود! جواب از اینکه، آن است که گوییم: یوسف- علیه السّلام- اینکه به فرمان خدای«4» کرد، نه از خویشتن، و خدای تعالی خواست که کار یعقوب و محنت او بنهایت رسد تا برسد که هر چیز که آن بغایت رسد، برسد، چنان که شاعر گفت:

اذا تم‌ّ امر دنا نقصه توقّع زوالا اذا قیل تم‌ّ
و دیگری گفت«5»:

اذا الحادثات بلغن المدی و کادت لهن‌ّ تذوب«6» المهج

و حل‌ّ البلاء و قل‌ّ العزا و عند«7» التّناهی یکون الفرج
و منه
قوله- علیه السّلام: اشتدّی ازمة تنفرجی
، سخت شوای سختی تا بشوی، وای تنگی تا گشاده شوی.
امّا: «صواع» و «صاع» و «سقایت»«8»، اشتباهند و مفسّران در او خلاف کردند:
بهری«9» گفتند، شکل سغراقی«10» بود که او به آن آب خوردی، زرّین«11»- اینکه قول إبن زید
-----------------------------------
(1). آج، لب: آن دمی.
(2). قم: به او.
(3). آج: حمل.
(4). همه نسخه بدلها تعالی.
(5). آب، آز، آج، لب شعر.
(6). آو، بم: یذوب، آز: یتذوب.
(7). قم، آب، آز: فعند. [.....]
(8). مل: سقا.
(9). آج، لب: بعضی.
(10). آب، آز، مل، لب: سقراقی، قم، در حاشیه افزوده: یعنی مشربه بود.
(11). مل: ذرّین، آز: زترین.

صفحه : 118
است. و گفتند: سیمین بود. و گفتند«1»: شکل چهار یکی«2» بود سیمین. و بعضی دگر گفتند: شکل کاسی بود زرّین«3»، جوهری گرانمایه در میان او. ملک به آن آب خوردی چون طعام عزیز شد برای عزّت طعام و حرمت او به اینکه سقایت می‌پیمودند.
[27- ر]
و «رحل»، متاع مسافر باشد و بنگاه او. ثُم‌َّ أَذَّن‌َ مُؤَذِّن‌ٌ، ای نادی مناد، پس منادیی ندا کرد، للایذان«4»، و هو الاعلام و الالقاء فی الاذن، پس منادیی ندا کرد که: ای کاروانیان؟ شما دزدانی و دزد آن باشد که چیزی از حرزی بر گیرد که نه او را باشد بر خفیه«5» و پوشیدگی، امّا«6» در شرع تا به مقداری معلوم نرسد، بر فاعلش«7» قطع واجب نبود- و بیان اینکه رفته است در سورة المائده.
امّا، جَعَل‌َ السِّقایَةَ فِی رَحل‌ِ أَخِیه‌ِ، تعریض برادر نباشد به دزدی برای آن که وجود «صاع» در رحل او محتمل بود وجوه را حمل کردن بر دزدی بی دلیلی وجه ندارد، و گناه آن کس را بود که اینکه حمل کند.
و امّا ندای منادی بی اذن و دستوری او بود، و اگر چه جَعَل‌َ السِّقایَةَ فِی رَحل‌ِ أَخِیه‌ِ به فرمان و علم او بود، در او چند قول گفتند:
یکی آن که: منادیی ایشان را نشناخته«8»، چون صواع بر جای ندید«9»، گفت: شما دزدی، بر سبیل خبر«10»، و گفتند: مراد استفهام است، و حرف استفهام برای آن بیفگند که حال بر او دلیل کرد، برای آن که ایشان را نیز قطعی نبود، و آن جا که قطع«11» نباشد استفهام نیکو بود.
و گفتند، مراد آن است که: انّکم تشبهون السّرّاق، شما با دزدان مانی«12»، و معنی آن که: همانا شما دزدیده باشی اینکه صواع.
و گفتند، مراد آن بود که: شما دزدانی که یوسف را از پدر بدزدیدی، و اینکه قول بعید است برای آن که لایق اینکه حال نیست، و بدین جای در خور نیست.
-----------------------------------
(1). آو، بم، آو، آز، آج بر.
(2). بم، آج: خارکی، لب: چارکی، آز: چادرکی.
(3). آو: رزین، مل، آز: ذرّین.
(4). قم: نادی مناد، من الایذان.
(5). مل: به حقیقت.
(6). آب، بم: و لها.
(7). آو، بم، آج، لب: فاعلین.
(8). همه نسخه بدلها: نشناخت.
(9). آب، آز: بدید.
(10). آب، آز: خیر. [.....]
(11). آو، بم، آب، آز، آج، لب: قطعی.
(12). آب، آز، مل، آج، لب: مانید.

صفحه : 119
ایشان گفتند: ما ذا تَفقِدُون‌َ، چرا چنین می‌گوی و چه مفقود کرده‌ای! و ذلک قوله: قالُوا وَ أَقبَلُوا عَلَیهِم، گفتند: یعنی برادران یوسف. وَ أَقبَلُوا، «واو» حال است.
عَلَیهِم، علی اصحاب یوسف در آن حال که روی در ایشان نهادند و گفتند: چه گم کرده‌ای، ایشان گفتند: نَفقِدُ صُواع‌َ [المَلِک‌ِ]«1» وَ لِمَن جاءَ بِه‌ِ حِمل‌ُ بَعِیرٍ، و آن را که آن با میان آرد شترواری گندم بدهیم، وَ أَنَا بِه‌ِ زَعِیم‌ٌ، و من به آن پایندانم«2». اینکه منادی گفت که او مهتر آن کیّالان و کسانی بود که تولّای آن کار می‌کردند. و الزّعیم، و الضّمین و الکفیل و القبیل، واحد، قال الشّاعر«3»:

فلست بآمر فیها بسلم«4» و لکنّی علی نفسی زعیم
و «زعیم»«5»، رئیس قوم باشد برای آن که او ضامن جریره«6» ایشان باشد، چنان که لیلی اخیلیّه«7» گفت:

حتّی اذا برز اللّواء رأیته یوم اللّقاء علی الخمیس زعیما«8»
و مصدره: الزّعامة، و اصله: الزّعم و الزّعم، الّذی هو القول لأن‌ّ الزّعیم هو القایل عنهم و الذّاب عن حریمهم.
ایشان در اینکه معنی سوگند خوردند و از اینکه حال تبرّا کردند، بقولهم: تَاللّه‌ِ، به خدای سوگند خوردند، و اصل اینکه «با» است، آنگه «واو»، آنگه «تا»، یقال:
حلفت باللّه و تاللّه لأفعلن‌ّ کذا، آنگه «واو» از «تا» بدل کنند و فعل با او بیفگنند، یقال: و اللّه لأفعلن‌ّ، آنگه «تا» از او بدل کنند، و «با»«9» عامتر است برای آن که در ظاهر و مضمر شود«10»، یقال باللّه و بحیاتک و بک و به. امّا «واو» در ظاهر شود، در مضمر نشود، یقال: و اللّه، و لا یقال: وک، و وه«11»، آنگه «تا» از همه خاصتر است برای آن که در یک اسم شود و آن «اللّه» است، یقال: تاللّه، و لا یقال: تا الرّحمن و لا ترب‌ّ
-----------------------------------
(1). اساس ندارد، با توجه دیگر نسخه‌ها و معنی عبارت آورده شد.
(2). آج: یا بنده‌ایم.
(3). مل شعر.
(4). قم: بلم، آو، بم، آز، آج، لب: مسلم، مل: مسلم.
(5). آو، بم، آب، آز، آج، مل قوم.
(6). آج: جریده.
(7). بم، آز: احلیه، آج: اصله.
(8). اساس: زعیمها، با توجّه به نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). آو، بم، آب، آز: تا.
(10). قم در مظهر و در مضمر شود.
(11). قم، آو، بم: وه، آب، آز: وه.

صفحه : 120
الکعبه. گفتند: به خدای که شما دانی که ما نه به آن«1» آمده‌ایم تا در زمین فساد کنیم، یعنی راه زنیم، لقوله: وَ یَسعَون‌َ فِی الأَرض‌ِ فَساداً«2» ...، وَ ما کُنّا سارِقِین‌َ، و ما دزد نبوده‌ایم.
قالُوا فَما جَزاؤُه‌ُ إِن کُنتُم کاذِبِین‌َ، گفتند: چه جزا و پاداشت بود آن را، یعنی آن دزدی را [27- پ]
یا آن کار که ذکر آن می‌رفت اگر دروغ گوی!
ایشان گفتند: جَزاؤُه‌ُ مَن وُجِدَ فِی رَحلِه‌ِ فَهُوَ جَزاؤُه‌ُ، و تقدیر آن است که:
جزاؤه استرقاق من وجد فی رحله فهذا الجزاء. جَزاؤُه‌ُ، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه لوضوح«3» الکلام و دلالة الحال علیه، گفت«4»: جزای او آن بود که آن را که اینکه صاع«5» در رحل او بیابند، بندگی کند خداوند صاع«6» را، اینکه جزای چونین«7» جزای او باشد.
و وجهی دگر گفتند، و آن آن است که: جَزاؤُه‌ُ مبتدا باشد، مَن وُجِدَ فِی رَحلِه‌ِ مبتدای دوم باشد، فَهُوَ جَزاؤُه‌ُ، ای الاسترقاق جزاؤه- و اینکه جمله در جای خبر مبتدای دوم باشد. و از استرقاق بهو کنایت برای آن کرد که حال بر او دلیل کرد.
و وجهی دگر آن است که: جَزاؤُه‌ُ مَن وُجِدَ فِی رَحلِه‌ِ عندنا فهو کجزائه عندکم، گفت: جزای آن کس که در رحل او یابند اینکه صاع، آن است که او را بنده آن کنند که خداوند صاع«8» است، همچنان که بنزدیک شما هست، یعنی در اینکه حکم از میان ما و شما خلاف نیست. و قوله: مَن وُجِدَ، «من» محتمل است دو وجه را: یکی آن که موصوله باشد، و یکی آن که مجازات را باشد، نبینی«9» که در جواب او «فا» می‌آید فی قوله: فَهُوَ جَزاؤُه‌ُ. کَذلِک‌َ نَجزِی الظّالِمِین‌َ، چنین جزا دهیم ستمکاران را. اینکه حکایت قول ایشان است که گفتند: ما جزای هر ظالمی چنین کنیم«10» و در تأویل آیت دو وجه گفتند: یکی آن که اینکه حکم، اعنی استرقاق السّارق
-----------------------------------
(1). آو، بم، آج: برای. [.....]
(2). سوره مائده (5) آیه 64.
(3). آو، بم، آب، آز، آج، لب: لوضع.
(4). قم، مل: گفتند.
(6- 5). آو، آج: متاع.
(7). همه نسخه بدلها: چنین.
(8). آب، آز: متاع.
(9). مل: نمی‌بینی.
(10). مل: دهیم.

صفحه : 121
در شرع پیغامبری بود از پیغامبران، و گفتند: عادت ملوک ایشان بود بر سبیل عقوبت، لقوله: ما کان‌َ لِیَأخُذَ أَخاه‌ُ فِی دِین‌ِ المَلِک‌ِ، ای فی عادة الملک.
آنگه بفرمود تا بارهای ایشان جستن گرفتند و ابتدا به باردان«1» برادرانش بکردند پیش از وعاء إبن یامین«2»، آنگه چون به وعاء او رسید، از وعاء او بیرون آوردند، و ذلک قوله: ثُم‌َّ استَخرَجَها، و برای آن به لفظ تأنیث گفت- با آن که صواع مذکّر است- که رد کرد با معنی و آن سقایت است. و زجّاج گفت: صواع یذکّر و یؤنّث. و از اینکه جا گفت: وَ لِمَن جاءَ بِه‌ِ، و لم یقل: بها، و مثله قوله: الَّذِین‌َ یَرِثُون‌َ الفِردَوس‌َ هُم فِیها خالِدُون‌َ«3»، ای فی الجنّة، ذهب الی المعنی، و قوله: وَ إِذا حَضَرَ القِسمَةَ الی قوله: فَارزُقُوهُم مِنه‌ُ«4» کَذلِک‌َ کِدنا لِیُوسُف‌َ، دلیل آن می‌کند که آن به امر خدای بود. گفت:
همچونین«6» ما کید کردیم، یعنی تدبیر ساختیم برای یوسف. عبد اللّه عبّاس گفت:
صنعنا. ربیع گفت: الهمنا. إبن الانباری‌ّ گفت: اردنا. ما کان‌َ لِیَأخُذَ أَخاه‌ُ، «ما» نفی است و «لام»، مؤکّد نفی است، کقوله تعالی: ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیَذَرَ المُؤمِنِین‌َ عَلی ما أَنتُم عَلَیه‌ِ«7» ...، وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیُعَذِّبَهُم«8» ...، وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیُطلِعَکُم عَلَی الغَیب‌ِ«9» فِی دِین‌ِ المَلِک‌ِ، ای فی سلطانه، و قیل: فی طاعة الملک. و برای آن گفت فِی دِین‌ِ المَلِک‌ِ، که عادت ملک آن بود که دزد را اند«1» تازیانه بزدی«2» و دو«3» ضعف آنچه دزدیده بودی غرامت کردی«4». و گفتند: عادت او آن بود که دزد را برکشیدی«5» و چشمها به مسمار بدوختی، پس کید خدای آن بود که بر زبان برادران براند، تا گفتند: جزای دزد [28- ر]
بنزدیک ما آن باشد که او را به بندگی به صاحب متاع دهند، و اینکه مراد یوسف بود، فذلک معنی قوله: کَذلِک‌َ کِدنا لِیُوسُف‌َ، ای کدنا اخوته ما کان‌َ لِیَأخُذَ«6» نَرفَع‌ُ دَرَجات‌ٍ مَن نَشاءُ، یعقوب خواند: یرفع، به « یا » کنایت عن اسم اللّه، یعنی خدای رفع کند«8» درجات آن کس که او خواهد. و کوفیان، «درجات» به تنوین خواندند، و باقی قرّاء به اضافت. بر قراءت اوّل معنی آن بود که: رفیع گردانیم آن را که خواهیم به درجاتی و پایه‌هایی«9». و نصب او بر ظرف بود و «من» در محل‌ّ نصب بود، علی انّه مفعول«10» لیرفع. و بر قراءت دوم، «درجات» مفعول به«11» باشد، یعنی رفیع گردانیم درجات آن کس که ما خواهیم. وَ فَوق‌َ کُل‌ِّ ذِی عِلم‌ٍ عَلِیم‌ٌ، و از بالای هر عالمی، عالمی هست. یعنی، عالمان متفاوت الدّرجات‌اند، از بالای هر یکی دیگری باشد که از او عالمتر بود.
در خبر هست که: برادران یوسف چون در مصر آمدند، دهنهای چهار پایان ببسته بودند تا زرع کسی نخورند. چون حدیث «صاع» رفت، گفتند: ما کی روا داریم اینکه
-----------------------------------
(1). آز: اندک.
(2). آج، لب: بزدندی.
(3). همه نسخه بدلها، بجز قم، لب: دزد را.
(4). همه نسخه بدلها، بجز قم: کردندی.
(5). قم: پی کشیدی، مل: پی بر کشیدی.
(6). اساس: یأخذ، که با توجه به متن قرآن مجید و سایر نسخ تصحیح شد.
(7). همه نسخه بدلها: آمر، قم: ندارد.
(8). همه نسخه بدلها، بجز قم: رفیع کند.
(9). همه نسخه بدلها: پایها/ پایه‌ها.
(10). همه نسخه بدلها: مفعول به. [.....]
(11). همه نسخه بدلها، بجز قم: مفعول.

صفحه : 123
که می‌گوی«1»! و گفتند: آن صاعی بود که آن را جام گیتی نمای گویند«2»، و آن جامی بودی که ایشان به آن کهانت کردندی و ملک در او نگریدی و به آن کهانت کردی، اینکه مرد که اینکه صاع به او سپرده بودند، بیامد و گفت: ای قوم؟ اگر اینکه صاع گم شود و با دید نیاید، خون من در اینکه برود، اینکه صاع کهانت ملک اکبر است، و آن کس که اینکه با من آرد شترواری گندم از خاص‌ّ خود به او دهم، و من ضامن و کفیلم به اینکه که می‌گویم: گفتند: معاذ اللّه که ما دزدی کنیم و روا داریم؟ و اینک بارهای ما پیش تو است، بجوی اگر خواهی. مرد بایستاد و هر گه که باریکی بجستی و نیافتی، استغفار کردی و تشویر خوردی تا همه بجست و چیزی نیافت. چون به بار إبن یامین رسید، رها کرد و گفت: به هر حال اینکه جا نباشد که او از اینکه معنی دورتر است و از او نیاید. ایشان گفتند«3»: نه، ممکن نیست که رها کنیم تا بار او نیز بنگری«4» تا تو را براءت ساحت ما معلوم شود و دل تو و دل ما خوشتر باشد. چون بار او بگشادند، صاع دربار او بود. ایشان خجل شدند و روی در او نهادند و گفتند: یابن یامین؟ اینکه چیست که بجای ما کردی! روی ما سیاه کردی و حرمت ما برداشتی. اینکه چه محنت است که ما را از پسران راحیل پیش آمد؟ اینکه صاع کی برگرفتی! إبن یامین گفت: لا، بل بلای شما همیشه بر پسران راحیل می‌باشد، برادری را از آن من ببردی و در بیابان هلاک کردی و اکنون می‌خواهی تا مرا تهمت دزدی نهی. گفتند: آخر اینکه صاع در بار تو چه می‌کند! گفت: اینکه صاع دربار من هم آن کس نهاد که درم و بضاعت دربار شما نهاد، نه شما از آن بی‌خبر بودی و تا با خانه نشدی از آن خبر نداشتی؟ آنگه روی به یوسف کردند و گفتند: إِن یَسرِق، اگر او دزدی کرد- یعنی إبن یامین. فَقَد سَرَق‌َ أَخ‌ٌ لَه‌ُ مِن قَبل‌ُ، او را برادری بود پیش از اینکه او نیز دزدی کرد- یوسف را گفتند و او را خواستند. و اینکه، آن مثل است که گویند: عذره شرّ من جرمه، عذرش از گناه بتر است.
-----------------------------------
.
(1). آو، بم، آج، لب: می‌گویی، آب، آز: می‌گویید، مل: می‌گویند:
(2). قم: گفتندی، آو، بم، آب، آز، آج، لب: خوانند.
(3). در اساس، عبارت «ایشان گفتند» تکرار شده است.
(4). مل: بنگرید.

صفحه : 124
مفسّران خلاف کردند در آن سرقت که ایشان بر یوسف حوالت کردند.
سعید جبیر گفت و قتاده: او را پدر«1» مادری بود، او صنمی داشت زرّین. یوسف- علیه السّلام- از آن که از کودکی بت را و بت‌پرست را دشمن داشتی، آن بت از او بدزدید و بشکست و بر راه بیفگند.
إبن جریج گفت: مادرش فرمود که بتی از آن خال او- برادر مادرش- بدزدید و بشکست.
مجاهد گفت: سایلی روزی سؤال می‌کرد و یوسف کودک بود، خایه مرغی بدزدید و به آن سایل داد.
وهب منبّه گفت: او را عادت بود«2» که چون خوان بنهادندی، طعام پنهان برگرفتی و بنهادی برای سایلان.
ضحّاک و جماعتی دیگر [28- پ]
گفتند«3»: اوّل محنت که یوسف را بود، آن بود که مادرش فرمان یافت و او کوچک بود، یعقوب او را به خواهر خود داد- دختر اسحاق- تا او را تربیت کند، او را بستد و می‌داشت و اسحاق را کمری بود«4» که بمیراث فرزندان مهین«5» ابراهیم داشتند. به حکم آن که اینکه خواهر، مهین«6» فرزندان بود، کمر او بر گرفت. چون یوسف بزرگ شد، یعقوب بیامد و گفت: ای خواهر؟ یوسف را به من ده. گفت: ندهم که من از او نشکیبم. گفت: من اولیترم، و الحاح کرد. عمّه یوسف گفت: اگر لا بدّ است رها کن تا یک دو روز دیگر اینکه جا باشد تا من او را«7» ببینم، آنگه ببر او را اگر خواهی. و شبی یوسف خفته بود، او بیامد و آن کمر اسحاق بر میان او بست و او بی خبر. چون یعقوب آمد که یوسف را باز خواهد، گفت: آن کمر من دزدیده‌اند و من به طلب آن دل مشغولم. یعقوب نیز دلتنگ شد، آنگه او در سرای می‌جست، آنگه گفت آنان را که در اینکه سرای‌اند: برهنه باید شدن؟ یک یک را برهنه می‌کردند تا به یوسف رسید، کمر بر میان او بود و از دین ابراهیم استرقاق السّارق بود. یعقوب گفت: اکنون بر تو می‌باشد چندان که تو خواهی. تا زنده بود،
-----------------------------------
(1). آو، بم، آب، آز، آج، لب: پدری.
(2). قم: بودی.
(3). قم که: 4. قم از آن ابراهیم- علیهما السّلام.
(6- 5). قم: میهین.
(7). همه نسخه بدلها نیک.

صفحه : 125
یوسف بر او بود بعلّت کمر، فهذا معنی قولهم: إِن یَسرِق فَقَد سَرَق‌َ أَخ‌ٌ لَه‌ُ مِن قَبل‌ُ.
فَأَسَرَّها یُوسُف‌ُ فِی«1» أَنتُم شَرٌّ مَکاناً، و نصب او بر تمیز است بعد تمام الاسم، امّا بظاهر التّنوین، او بتقدیر الاضافة، ای انتم شرّ النّاس مکانا و منزلة، شما بترین«3» مردمانی به پایه و منزلت. و قوله: فَأَسَرَّها، برای آن به کنایت تأنیث گفت که کلمت خواست یا مقالت. و گفتند: سرقه خواست، و گفتند: آن حالت خواست.
آنگه در آن کلمت خلاف کردند: بعضی گفتند اینکه بود که: أَنتُم شَرٌّ مَکاناً، اینکه در دل گفت«4»، به زبان نگفت. بعضی دگر گفتند: آن حالت و حکایت و حوالت که ایشان کردند از سرقه بر یوسف. و برای آن گفت که: أَنتُم شَرٌّ مَکاناً که آن حدیث اگر راست بودی، سعایت بود و غیبت، و اگر دروغ بود، بهتان بود، آن حدیث در آن جا مهم نبود گفتن و ایشان را به آن حاجت نبود. وَ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِما تَصِفُون‌َ«5» أَیُّهَا العَزِیزُ إِن‌َّ لَه‌ُ أَباً شَیخاً کَبِیراً- الایة. در خبر می‌آید که: چون صاع پیش یوسف بردند، یوسف- علیه السّلام- در صاع نگرید«9» و انگشت بر صاع زد و آوازی بیامد از او، روی به برادران کرد و گفت بر طریق تعریض: دانی تا
-----------------------------------
(1). اساس: عن، که با توجه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(2). قم: اینکه سخن پوشیده داشت در دل و اظهار نکرد و گفت.
(3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بدترین. [.....]
(4). قم: گرفت.
(5). اساس و قم: یصفون، که با توجه به متن قرآن مجید تصحیح شد.
(6). اساس: اوصف، با توجه به نسخه بدلها تصحیح شد، مل: ما اوصف.
(7). قم: فهو.
(8). همه نسخه بدلها: سرقه.
(9). قم: نگریست.

صفحه : 126
اینکه صاع من چه می‌گوید! گفتند: نه. گفت: می‌گوید، شما دوازده برادر بودی، یکی را ببردی و بفروختی. إبن یامین چون اینکه شنید، برخاست و گفت: ایّها الملک؟ برای خدای از اینکه صاع بپرس تا برادر من زنده هست! یوسف- علیه السّلام- صاع بزد، گفت:
می‌گوید زنده است و تو او را بینی. گفت: اکنون هر چه خواهی می‌کن که چون او حال من بداند مرا برهاند. یوسف- علیه السّلام- برخاست و وضو تازه کرد و باز آمد.
إبن یامین گفت: ایّها الملک؟ از اینکه صاع بپرس تا او را دربار من که نهاد! گفت:
صاع من خشمگین است از اینکه پس«1» نگوید، و فرزندان یعقوب چون خشم گرفتندی کس طاقت ایشان نداشتی. روبیل گفت: ایّها الملک [29- ر]
رها کن ما را و الّا نعره‌ای زنم که هیچ آبستن نماند و الّا بچّه بیفگند- و موی بر اندام او برخاست و از پیراهن«2» او برون آمد، و خدای تعالی عادت چنان رانده بودی که چون یکی از ایشان خشم گرفتی، یکی از آن نژاد ایشان«3» دست بر او نهادی خشم او ساکن شدی.
یوسف- علیه السّلام- پسرش را گفت: برو و دست بر روبیل نه. کودک از پس پشت او درآمد و دست بر او نهاد، خشم او ساکن شد، گفت: از فرزندان یعقوب کسی اینکه جاست! یوسف گفت: یعقوب که باشد! گفت: یعقوب اسرایل«4» اللّه بن ذبیح اللّه بن خلیل اللّه. یوسف گفت: اینکه سخن راست است«5»، چون به حکم برادران چنان آمد که بنیامین«6» بر یوسف باشد«7»، یوسف گفت: بروی و برادر را اینکه جا رها کنی به حکم شرع شما.
گفتند: یا أَیُّهَا العَزِیزُ، ای عزیز اینکه شهر؟ إِن‌َّ لَه‌ُ أَباً شَیخاً کَبِیراً، او پدری دارد پیر، و مردی بزرگوار است، اگر هیچ ممکن باشد یکی را از ما به جای او باز گیر که ما تو را از جمله محسنان و نکوکاران«8» می‌بینیم، و احسان تو عام است با ما و با دیگران.
إبن اسحاق گفت، معنی آن است که: اگر اینکه بکنی از جمله محسنان باشی.
یوسف گفت: مَعاذَ اللّه‌ِ، پناه با خدای می‌دهم که آن را که متاع ما بنزدیک او
-----------------------------------
(1). مل: بیش.
(2). همه نسخه بدلها، بجز قم و آز: پرهن.
(3). قم، آو، بم، آب، آز، آج، لب: کسی، مل: یکی.
(4). همه نسخه بدلها، بجز قم: اسرائیل.
(5). قم پس.
(6). قم، مل: إبن یامین.
(7). قم: شد.
(8). همه نسخه بدلها: نیکوکاران. [.....]

صفحه : 127
بود رها کنیم و آن را گیریم که متاع ما بنزدیک او نبود. إِنّا إِذاً لَظالِمُون‌َ، اگر چنین کنیم از جمله ظالمان باشیم. و بیان کردیم که مَعاذَ اللّه‌ِ، نصب«1» او بر مصدر است، ای نعوذ باللّه معاذا فحذف الفعل ثم‌ّ اضاف المصدر الی المفعول، و مثله: سبحان اللّه و ربّما یضاف المصدر الی الفاعل، نحو وعد اللّه و صبغة اللّه، ای وعد اللّه وعدا و صبغ اللّه صبغة«2».
فَلَمَّا استَیأَسُوا مِنه‌ُ خَلَصُوا نَجِیًّا، چون نومید شدند از آن که یوسف اجابت ایشان خواهد کردن، برفتند و با یکدیگر به خلوت بنشستند و به راز با هم سخن گفتند، و قوله: استَیأَسُوا، استفعلوا، من الیأس. و قوله: خَلَصُوا، ای صاروا الی جانب بحیث لم یکن معهم من لم یکن منهم فکانوا بمثابة الشّی‌ء الخالص، و قوله:
نَجِیًّا، ای متناجین«3»، و نصب او بر حال است از فاعل. خَلَصُوا، از خلوص است و «نجی‌ّ»، مصدر است واحد را و جمع را و تثنیه و مؤنّث و مذکّر«4» را به یک لفظ باشد کعدل وزود«5». و اصل «نجی‌ّ» من النّجو باشد، و هو الارض المرتفع، و اینکه از جمله آیات مشار الیهاست در فصاحت، برای آن که معانی بسیار در لفظ اندک بیاورد با جزالت لفظ و حسن نظم. و اینکه آیت و چند آیت چونین«6» عمده آنان است که وجه اعجاز، فرط فصاحت گویند. قال‌َ کَبِیرُهُم، ای اکبرهم، برادر مهترین از ایشان گفت. قتاده و إبن اسحاق گفتند: روبیل بود- و او پسر خاله یوسف بود و به سال از ایشان مه بود و او آن بود که رها نکرد ایشان را که یوسف را بکشند.
کلبی و وهب گفتند: یهودا بود- و او عاقلترین ایشان بود، بعضی دگر گفتند: لاوی بود. گفت: نمی‌دانی که پدر بر شما عهد گرفته است، عهد خدای و سوگند به خدای و پیش از اینکه آن تقصیر که کردی در حق‌ّ یوسف، وَ مِن قَبل‌ُ ما فَرَّطتُم فِی یُوسُف‌َ، در موضع «ما» خلاف کردند: بعضی گفتند: در محل‌ّ نصب است بوقوع العلم«7» علیه، یعنی الم تعلموا ما فرّطتم فی یوسف من قبل هذا! و بعضی گفتند: محل‌ّ او رفع است
-----------------------------------
(1). قم: نصبی.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل: صبغ صبغة.
(3). همه نسخه بدلها، بجز قم و لب: مناجین.
(4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: تذکیر و تأنیث.
(5). کذا در اساس و قم، آو، آب، آز، آج، لب: زور، مل: روز.
(6). همه نسخه بدلها: چنین.
(7). آو، بم، آب، آج، لب: الفعل.

صفحه : 128
به ابتداء و خبر او مِن قَبل‌ُ است مقدّم بر او، یعنی، و من قبل هذا تفریطکم فی یوسف.
و «ما» بر اینکه هر دو وجه مصدری باشد. و وجه سه‌ام«1» در او آن است که «ما» زیادت است [29- پ]
و او را محلّی نیست از اعراب. فَلَن أَبرَح‌َ الأَرض‌َ، من از اینکه زمین بنشوم«2» تا پدر دستوری ندهد«3» یا خدای تعالی حکم کند«4» برای من، و او«5» بهترین حاکمان است. و گفتند، در میانه آن مشاورت«6» گفتند: اگر«7» جنگ باید کردن ما را تا برادر را باز ستانیم، اختیار کنیم و اگر چه کشته شویم اینکه جا. دگر باره گفتند: رنج پدر در اینکه بیشتر باشد. پس یک معنی اینکه گفتند: او یحکم اللّه لنا بالمحاربة و ردّ أخینا. و بعضی دگر گفتند: او یحکم اللّه لنا بالانصراف و ترک الاخ ها هنا«8»، تا«9» خدای حکم کند ما را برویم و برادر را رها کنیم یا حکم کند که کالزار«10» کنیم و باز ستانیم او را.

[سوره یوسف (12): آیات 81 تا 101]

[اشاره]


ارجِعُوا إِلی أَبِیکُم فَقُولُوا یا أَبانا إِن‌َّ ابنَک‌َ سَرَق‌َ وَ ما شَهِدنا إِلاّ بِما عَلِمنا وَ ما کُنّا لِلغَیب‌ِ حافِظِین‌َ (81) وَ سئَل‌ِ القَریَةَ الَّتِی کُنّا فِیها وَ العِیرَ الَّتِی أَقبَلنا فِیها وَ إِنّا لَصادِقُون‌َ (82) قال‌َ بَل سَوَّلَت لَکُم أَنفُسُکُم أَمراً فَصَبرٌ جَمِیل‌ٌ عَسَی اللّه‌ُ أَن یَأتِیَنِی بِهِم جَمِیعاً إِنَّه‌ُ هُوَ العَلِیم‌ُ الحَکِیم‌ُ (83) وَ تَوَلّی عَنهُم وَ قال‌َ یا أَسَفی عَلی یُوسُف‌َ وَ ابیَضَّت عَیناه‌ُ مِن‌َ الحُزن‌ِ فَهُوَ کَظِیم‌ٌ (84) قالُوا تَاللّه‌ِ تَفتَؤُا تَذکُرُ یُوسُف‌َ حَتّی تَکُون‌َ حَرَضاً أَو تَکُون‌َ مِن‌َ الهالِکِین‌َ (85)
قال‌َ إِنَّما أَشکُوا بَثِّی وَ حُزنِی إِلَی اللّه‌ِ وَ أَعلَم‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ (86) یا بَنِی‌َّ اذهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن یُوسُف‌َ وَ أَخِیه‌ِ وَ لا تَیأَسُوا مِن رَوح‌ِ اللّه‌ِ إِنَّه‌ُ لا یَیأَس‌ُ مِن رَوح‌ِ اللّه‌ِ إِلاَّ القَوم‌ُ الکافِرُون‌َ (87) فَلَمّا دَخَلُوا عَلَیه‌ِ قالُوا یا أَیُّهَا العَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهلَنَا الضُّرُّ وَ جِئنا بِبِضاعَةٍ مُزجاةٍ فَأَوف‌ِ لَنَا الکَیل‌َ وَ تَصَدَّق عَلَینا إِن‌َّ اللّه‌َ یَجزِی المُتَصَدِّقِین‌َ (88) قال‌َ هَل عَلِمتُم ما فَعَلتُم بِیُوسُف‌َ وَ أَخِیه‌ِ إِذ أَنتُم جاهِلُون‌َ (89) قالُوا أَ إِنَّک‌َ لَأَنت‌َ یُوسُف‌ُ قال‌َ أَنَا یُوسُف‌ُ وَ هذا أَخِی قَد مَن‌َّ اللّه‌ُ عَلَینا إِنَّه‌ُ مَن یَتَّق‌ِ وَ یَصبِر فَإِن‌َّ اللّه‌َ لا یُضِیع‌ُ أَجرَ المُحسِنِین‌َ (90)
قالُوا تَاللّه‌ِ لَقَد آثَرَک‌َ اللّه‌ُ عَلَینا وَ إِن کُنّا لَخاطِئِین‌َ (91) قال‌َ لا تَثرِیب‌َ عَلَیکُم‌ُ الیَوم‌َ یَغفِرُ اللّه‌ُ لَکُم وَ هُوَ أَرحَم‌ُ الرّاحِمِین‌َ (92) اذهَبُوا بِقَمِیصِی هذا فَأَلقُوه‌ُ عَلی وَجه‌ِ أَبِی یَأت‌ِ بَصِیراً وَ أتُونِی بِأَهلِکُم أَجمَعِین‌َ (93) وَ لَمّا فَصَلَت‌ِ العِیرُ قال‌َ أَبُوهُم إِنِّی لَأَجِدُ رِیح‌َ یُوسُف‌َ لَو لا أَن تُفَنِّدُون‌ِ (94) قالُوا تَاللّه‌ِ إِنَّک‌َ لَفِی ضَلالِک‌َ القَدِیم‌ِ (95)
فَلَمّا أَن جاءَ البَشِیرُ أَلقاه‌ُ عَلی وَجهِه‌ِ فَارتَدَّ بَصِیراً قال‌َ أَ لَم أَقُل لَکُم إِنِّی أَعلَم‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ (96) قالُوا یا أَبانَا استغفِر لَنا ذُنُوبَنا إِنّا کُنّا خاطِئِین‌َ (97) قال‌َ سَوف‌َ أَستَغفِرُ لَکُم رَبِّی إِنَّه‌ُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِیم‌ُ (98) فَلَمّا دَخَلُوا عَلی یُوسُف‌َ آوی إِلَیه‌ِ أَبَوَیه‌ِ وَ قال‌َ ادخُلُوا مِصرَ إِن شاءَ اللّه‌ُ آمِنِین‌َ (99) وَ رَفَع‌َ أَبَوَیه‌ِ عَلَی العَرش‌ِ وَ خَرُّوا لَه‌ُ سُجَّداً وَ قال‌َ یا أَبَت‌ِ هذا تَأوِیل‌ُ رُءیای‌َ مِن قَبل‌ُ قَد جَعَلَها رَبِّی حَقًّا وَ قَد أَحسَن‌َ بِی إِذ أَخرَجَنِی مِن‌َ السِّجن‌ِ وَ جاءَ بِکُم مِن‌َ البَدوِ مِن بَعدِ أَن نَزَغ‌َ الشَّیطان‌ُ بَینِی وَ بَین‌َ إِخوَتِی إِن‌َّ رَبِّی لَطِیف‌ٌ لِما یَشاءُ إِنَّه‌ُ هُوَ العَلِیم‌ُ الحَکِیم‌ُ (100)
رَب‌ِّ قَد آتَیتَنِی مِن‌َ المُلک‌ِ وَ عَلَّمتَنِی مِن تَأوِیل‌ِ الأَحادِیث‌ِ فاطِرَ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ أَنت‌َ وَلِیِّی فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسلِماً وَ أَلحِقنِی بِالصّالِحِین‌َ (101)

[ترجمه]

‌قوله تعالی:
باز شوی«11» با پدرتان، بگوی: ای پدر ما؟ پسرت دزدی کرد و ما گوای«12» ندادیم الّا به آنچه دانستیم و نبودیم ما غیب را نگاه دارنده.
بپرس از اینکه شهر که ما در آن جا بودیم و آن کاروان که آمدیم در او، و ما راستیگرانیم«13».
گفت: بیاراست برای شما«14» هوای شما کاری، صبری نیکو باید کرد تو را، باشد که خدا بیارد همه را«15» به هم که او دانا و محکم کار است.
-----------------------------------
(1). قم: سوم، آو، بم، مل: سیم، آب، آز، لب: سیوم.
(2). قم، مل: بنه شوم.
(3). آز، آب: بندهد.
(4). آو، بم، آب، آز: نکند.
(5). آو، بم، آب، آز: که او.
(6). آو، بم: در میان مشورت.
(7). آو، بم، آب، آز، لب چه. [.....]
(8). آو، بم، آب، آو، آج، لب: ههنا، مل: هیهنا.
(9). آب، آز، لب: یا .
(10). همه نسخه بدلها: کارزار.
(11). قم: بازگردی، آب: بازگردید.
(12). قم، آو، بم، آب، آج، لب: گواهی.
(13). همه نسخه بدلها: راستگویانیم.
(14). قم: مر شما را.
(15). قم: ایشان را، آج، لب: مرا.

صفحه : 129
برگردید از ایشان و گفت: ای انده‌ها«1» بر یوسف؟ و سپید«2» شد چشمهای«3» او از غم«4» و خشم فرو می‌برد«5».
گفتند: به خدا که تو پیوسته یاد کنی یوسف را تا باشی بیمار و لاغر یا «6» باشی از هلاک شدگان.
گفت:
شکایت می‌کنم غم و اندوهم با خدا و می‌دانم از خدای آنچه شما نمی‌دانی.
ای پسران من بروی و خبر پژوهی«7» از یوسف و برادرش و نومید مشوی از راحت خدای که نومید نشود از راحت خدای مگر گروه کافران.
چون در شدند بر او، گفتند: ای عزیز؟ به ما رسید و به«8» اهل ما سختی، و آورده‌ایم«9» بضاعتی اندک، تمام بده ما را کیل«10» و صدقه کن بر ما که خدای جزا دهد صدقه دهندگان را.
گفت: دانی«11» که چه کردی به یوسف و برادرش آنگه که نادان بودی.
-----------------------------------
(1). قم، آو، بم، آب: اندوها، آج، لب: اندها.
(2). لب: سفید.
(3). همه نسخه بدلها: دو چشم، مل: ترجمه آیات را ندارد.
(4). همه نسخه بدلها، بجز لب: اندوه، لب: ای اندوه.
(5). قم: خشم فرو خورنده، آو، بم، آب، آج، لب: فرو می‌خورد.
(6). آو، بم، آج: تا. [.....]
(7). آب: برسید.
(8). آو، بم، آب، آج، لب: با.
(9). آو، بم، آب، آج، لب: آوردیم.
(10). قم: پیمانه.
(11). قم: ای دانی.

صفحه : 130
گفتند: تو که توی یوسفی«1»! گفت:
من یوسفم و اینکه برادر من است«2»، منّت نهاد خدای بر ما هر که پرهیزگار باشد«3» و صبر کند، خدای ضایع نکند رنج نکوکاران«4».
گفت«5»: به خدای که برگزید تو را خدای بر ما، و ما خطا کردیم.
گفت:
سرزنش«6» نیست بر شما امروز، بیامرزاد خدای شما را«7»، رحیمتر رحمت کنندگان است.
ببری پیرهن«8» من اینکه برافگنی بر روی پدرم تا باز بینا شود و به من آری اهلتان را جمله [30- ر].
چون بازگشت کاروان، گفت پدرشان که: من می‌یابم بوی یوسف اگر نه آنستی که مرا ملامت کنی«9».
گفتند: به خدای که تو در محبّت«10» قدیم دیرینه‌ای.
چون آمد مژده دهنده بر انداخت«11» آن را بر روی او، بازگشت«12» بینا، گفت: نگفتم«13» شما را که من دانم از خدای آنچه شما ندانی؟
گفتند: ای پدر ما؟ آمرزش
-----------------------------------
(1). قم: ای تو تو، آب: آیا تو توی.
(2). قم بدرستی که.
(3). آو، بم، آب: بپرهیزد.
(4). قم، آب: مزد نیکوکاران.
(5). همه نسخه بدلها: گفتند.
(6). آو، بم، آب، آج، لب: سرزنشی.
(7). همه نسخه بدلها واو.
(8). قم: پیراهن، آو، بم، لب: پرهن.
(9). قم: به خرفی منسوب کنی مرا، که مناسبتر می‌نماید. [.....]
(10). آب، آج، لب: محنت.
(11). قم: بیفگند، آو، بم، آب، آج، لب: بر افگند.
(12). قم: پس گشت.
(13). قم: ای نگفتم.

صفحه : 131
خواه برای ما گناه«1» ما را که ما خطا کردیم.
گفت«2»: آمرزش خواهم برای شما از خدایم که او آمرزنده و بخشاینده است.
چون در شدند بر یوسف [باز گرفت با خود مادر و پدرش را]«3» و گفت در شوی در مصر اگر خواهد خدای ایمن«4».
برداشت پدر مادرش به سریر، به رو در افتادند برای او به سجده و گفت: ای پدر؟ اینکه تعبیر«5» خواب من است از پیش بکرد آن را خدای من درست و نیکوی کرد با من چون بیرون آورد مرا از زندان و آورد شما را از بیابان از پس آن که تباه کرد دیو میان من و میان برادران من، خدای لطف کننده است آن را که خواهد و او دانا و محکم کار است.
بار خدایا؟ بدادی مرا از پادشاهی و بیاموختی مرا از تعبیر خواب«6» ای آفریننده آسمانها و زمین؟ تو خداوند«7» منی در دنیا و آخرت، جان بردار مرا مسلمان«8»، و در رسان مرا به نیکان«9».
قوله تعالی: ارجِعُوا إِلی أَبِیکُم- الایه، اینکه حکایت قول بعضی برادران است که
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: گناهان.
(2). قم، آو زود بود، آب، آج زود باشد.
(3). اساس: ناخواناست، از قم، افزوده شد.
(4). قم: آمنان.
(5). آو، بم، آب: تفسیر.
(6). قم: خوابها.
(7). آو، بم، آب: خدای.
(8). آب: جان مرا بردار به مسلمانی.
(9). قم: به نیکمردان.

صفحه : 132
با یکدیگر گفتند عند آن که رای می‌زدند و مناجات می‌کردند، یکی از ایشان گفت:
چون حال چنین است، باز گردی و با نزدیک پدر شوی و بگوی که پسرت- یعنی إبن یامین- دزدی کرد، یعنی صاع ملک بدزدید.
و عبد اللّه عبّاس و ضحّاک، در شاذّ خواندند: سرّق، به تشدید «را» علی الفعل المجهول، ای نسب«1» الی السّرقة، او را دزد کردند و بر او تهمت دزدی نهادند. و از بعضی قرّاء شاذّ روایت کردند که او خواند: ان‌ّ ابنک سرق، علی الفعل المجهول و التّخفیف، پسرت را بدزدیدند. وَ ما شَهِدنا إِلّا بِما عَلِمنا، و ما گوای«2» ندادیم الّا به آنچه دانستیم، یعنی ما گوای«3» نمی‌دهیم الّا بردانسته، و «الّا»«4» قول محمّد بن اسحاق است.
إبن زید گفت، پدر ایشان را گفت: ایشان چه دانستند که دزد را به بندگی باید گرفتن! گفتند: وَ ما شَهِدنا إِلّا [بِما]«5» وَ ما کُنّا لِلغَیب‌ِ حافِظِین‌َ، و ما غیب یاد نداریم«7» که باید گفتن که او دزدی کرد یا به دروغ باید گفتن که حکم دزد آن است که او را به بنده گیرند. و بعضی دگر گفتند: معنی آن است که ما اینکه گوای«8» بر ظاهر حال می‌دهیم، و غیب خدای داند، ما حافظ غیب نه‌ایم.
قولی دگر از عبد اللّه عبّاس آن است که مراد به «غیب»، شب است، یعنی مگر شب«9» کرده باشد و ما ندیدیم. و «غیب» به لغت «حمیر»، شب باشد. قتاده و مجاهد گفتند: ما ندانستیم که کاری چونین«10» پیش خواهد آمدن، و آنچه گفتیم:
وَ نَحفَظُ أَخانا«11» ما شَهِدنا إِلّا بِما عَلِمنا. ایشان از آن جا برفتند و با نزدیک پدر شدند و پدر را خبر دادند«4» به قصّه إبن یامین و صاع و آنچه رفته بود. پدر گفت: همانا نه چنین باشد. ایشان گفتند: ما گوای«5» از علم دادیم و ما غیب ندانیم و ندانستیم.
آنگه به شاهد قول خود و صحّت خبر خود گفتند: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ الَّتِی کُنّا فِیها، بپرس از اینکه دیه«6» که ما آن جا بودیم، یعنی اهل مصر، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، و لکن اینکه طریقت هر جای مطّرد نبود مگر آن جا که در کلام دلیل بود و لبسی و شبهتی نباشد و نه هر جای توان گفتن تا«7» اگر گوی جاءنی زید، و آنگه دعوی کنی که من غلام زید خواستم، محال باشد. وَ العِیرَ الَّتِی أَقبَلنا، و نیز از اهل اینکه کاروان بپرس که ما با ایشان بودیم. وَ إِنّا لَصادِقُون‌َ، و ما راستیگریم«8» در آنچه می‌گوییم، و به اتّفاق مفسّران، مراد به «قریت» اینکه جا مصر است، و قریه هر جای باشد مشتمل بر سراها«9» و خانه‌ها، و اشتقاق او من قریت الماء فی الحوض باشد اذا«10» جمعته.
یعقوب- علیه السّلام- ایشان را باور نداشت از آنچه با یوسف کرده بودند و دروغها گفته و خیانت ایشان ظاهر شده، گفت: بَل سَوَّلَت لَکُم أَنفُسُکُم، نه چنین است همانا، بَل سَوَّلَت. قتاده گفت: زیّنت، و دیگران گفتند: سهّلت، بیاراست یا آسان کرد بر شما نفس شما کاری، یعنی گمان چنان است که اینکه کاری است که
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز قم: گواهی.
(2). آب، آز، آج، لب: گواهی.
(3). قم: اخبروا له.
(4). آج، لب: خبر کردند.
(5). مل، آب، آز، آج، لب: گواهی. [.....]
(6). قم، بم، آج، لب: ده.
(7). آو، بم، آب، آز، آج: یا .
(8). آز، بم، آب، آج: راست گوییم.
(9). قم، آو، بم، آب، آز، آج، لب: سرایها.
(10). همه نسخه بدلها: اذ.

صفحه : 134
شما انداخته‌ای با خود و نفس شما، شما را به اینکه دعوت کرده‌است و اینکه کار مزیّن بکرده در چشم شما، و لکن من چه توانم کردن و چاره من چه باشد مگر صبری نیکو، ای شأنی و امری صبر جمیل، کار من و تدبیر من جز صبری نکو نیست، یعنی صبری که در خلال آن جزع نبود. آنگه اندیشه کرد و اندیشه بس صواب آمد، گفت: همانا غم من بغایت رسیده چون بغایت رسید نهایتش باشد. عَسَی اللّه‌ُ أَن یَأتِیَنِی بِهِم جَمِیعاً، باشد، و امید است که خدای تعالی همه را با من آرد. و برای آن به جمع گفت که، یوسف را خواست و بنیامین«1» را و روبیل«2» که او نیز آن جا مقام کرد تا پدر چه فرماید، حیث قال: فَلَن أَبرَح‌َ الأَرض‌َ«3» حَتّی یَأذَن‌َ لِی أَبِی«5»وَ تَوَلّی عَنهُم، از ایشان برگشت و روی در گردانید از ایشان، یعنی یعقوب- علیه السّلام- سخن ایشان در برید و روی از ایشان بگردانید و گفت: یا أَسَفی، ای اندوها؟ و «اسف»، گفته‌اند: خشم باشد و اندوه، و گفته‌اند: سخت‌تر اندوهی باشد، و اینکه کلمت و مانند اینکه، نحو: یا اسفا، و یا عجبا، و یا ویلی، و یا حسرتی، همه آن است که اینکه چیزها را ندا می‌کند و می‌گوید: بیایی«6» که اینکه حال، حال آن است که تو بیایی«7» و جای تو است، و اینکه کنایت باشد از شدّت حال، پنداریی«8» که او اندوه را ندا می‌کند و می‌گوید: بیا که اینکه جای تو است و وقت تو است، یقال:
اسف، یأسف، اسفا و تأسّف، تأسّفا. و قوله: وَ ابیَضَّت عَیناه‌ُ مِن‌َ الحُزن‌ِ، و سپید شد چشمهای«9» او از اندوه.
آنگه در معنی او خلاف کردند، بیشتر مفسّران گفتند: معنی آن است که از غم و اندوه و گریه نابینا شد، [31- ر]
و گروهی گفتند: اینکه کنایت است از طول انتظار، چه نشاید که پیغامبر نابینا باشد، و قول اوّل درست‌تر است برای آن که با آن کلام بر ظاهر خود است و بر حقیقت خود. فامّا امتناع از آن که پیغامبر نابینا باشد اگر
-----------------------------------
(1). قم، مل: إبن یامین.
(2). همه نسخه بدلها را.
(5- 3). سوره یوسف (12) آیه 80.
(4). قم: بنه روم.
(6). قم: و از.
(7). قم: همه نسخه بدلها: بیای.
(8). همه نسخه بدلها: پنداری.
(9). قم: چشمهاش.

صفحه : 135
ممتنع بود«1»، برای آن بود که منفّر باشد، و مرجع در آنچه منفّر باشد یا نباشد، با عادت است، ممتنع نبود که در آن روزگار نابینای منفّر نبوده باشد، پس منع کردن از اینکه وجهی ندارد. فَهُوَ کَظِیم‌ٌ، او غم در دل می‌داشت و فرو می‌خورد و اظهار نمی‌کرد، و منه قوله: وَ الکاظِمِین‌َ الغَیظَ«2» إِنّا لِلّه‌ِ وَ إِنّا إِلَیه‌ِ راجِعُون‌َ«5» یا أَسَفی عَلی یُوسُف‌َ.
حسن بصری گفت: میان آن که یوسف از پدر غایب شد تا آن روز که او را دید، هشتاد سال بود که در اینکه هشتاد سال چشم او از گریه نیاسود و اجفان او خشک نشد و بر همه روی زمین از او گرامیتر بر خدای تعالی نبود.
فرزندان یعقوب عند آن حال گفتند: تَاللّه‌ِ، به خدای تَفتَؤُا تَذکُرُ یُوسُف‌َ، ای لا تزال تَذکُرُ یُوسُف‌َ، حرف نفی مضمر است، برای آن که قسم را لا بد جواب باید«6»، جواب او یا نفی باشد یا اثبات، اگر اثبات بود، در او «لام» باشد یا ان‌ّ، و از اینکه خالی نشاید که باشد، نحو قولهم: و اللّه لأفعلن‌ّ کذا و اللّه ان‌ّ زیدا منطلق، و نفی را لا بد باشد از حرف نفی، نحو: و اللّه لا اخرج و و اللّه لن افعل کذا، و و اللّه ما فعلت.
چون جواب او از «لام» و «ان‌ّ» خالی بود در آیت لا محال گفتند: باید تا حرف نفی مقدّر باشد، و نیز معنی چنین راه می‌دهد و دلیل می‌کند و مانند اینکه در اشعار عرب بسیار است، قال امرؤ القیس:
-----------------------------------
(1). قم: نبود، دیگر نسخه بدلها: باشد. [.....]
(2). سوره آل عمران (3) آیه 134.
(3). قم: فرو می‌برند، آج: می‌خورند.
(4). اساس: العمد، خوانده می‌شود، با توجه به قم و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). سوره بقره (2) آیه 156.
(6). قم و.

صفحه : 136

فقلت یمین اللّه ابرح قاعدا و لو قطعوا رأسی لدیک و أوصالی
ای، لا ابرح، و قال آخر:

الیت اثقف منهم ذالجبة ابدا فینظر عینه فی مالها
ای، لا اثقف، و قولهم: ما فتئ، ای ما زال، و یقال: فتأ«1» یفتأ فتأ«2» و فتوؤا، و قال أوس بن حجر:

فما فتئت خیل تثوب و تدّعی و یلحق منها لا حق و تقطّع«3»

فما فتئت حتّی کأن‌ّ غبارها سرادق یوم ذی ریاح ترفّع
و او، از اخوات «کان» باشد و عمل او عمل «کان» بود، من رفع الاسم و نصب الخبر، و قوله: تَذکُرُ یُوسُف‌َ، در جای خبر اوست، و التّقدیر: لا تزال ذاکرا یوسف، حَتّی تَکُون‌َ«4» حَتّی تَکُون‌َ حَرَضاً، تا خود را به حدّ هلاک رسانی و مرگ، یا خود هلاک شوی.
یعقوب- علیه السّلام- عند اینکه حال گفت: مرا اینکه«2» با شما نیست و من از شما با شما شکایت نمی‌کنم، چه شکایت با شما به منزلت، شکوی الجریح الی الغربان و الرحم باشد، بل شکایت با خدای می‌کنم. و گفتند: سبب اینکه آن بود که، یک روز همسایه‌ای در نزدیک او شد، او را گفت: یا یعقوب؟ بس شکسته و درهم افتاده می‌بینم تو را، و تو به آن سن‌ّ«3» نه‌ای که چونین«4» شوی، گفت: آنچه خدای مرا به آن مبتلا کرد از غم یوسف مرا به اینکه حد رسانید. خدای تعالی جبریل را فرستاد و گفت:
یا یعقوب؟ تشکونی الی خلقی
، شکایت من با بندگان من می‌کنی؟ گفت: بار خدایا خطا کردم و توبه کردم. از آن پس هر که او را«5» پرسیدی که تو را چون است!«6» گفتی:
أَشکُوا بَثِّی وَ حُزنِی إِلَی اللّه‌ِ.
و در خبر آورده‌اند که: در اینکه مدّت یعقوب- علیه السّلام- خانه‌ای ساخت و آن را بیت الاحزان نام نهاد«7» و در آن جا رفت و با کس نگفت و نخورد و نیاسود. و گفتند:
چشم او را آفت نبود، او چشم بر هم نهاد، گفت: نیز نخواهم تا پس از یوسف کس«8» را بینم و جهان بینم.
در خبر می‌آید که، روزی مردی یعقوب را گفت: چشم تو به چه آفت چنین شد! گفت: به گریه یوسف«9». گفت: پشتت چرا دو تا شد! گفت: به غم یوسف.
گفت: چرا چونین«10» در هم افتاده‌ای و ضعیف شده! گفت: به فراق یوسف.
خدای تعالی وحی کرد به او، گفت: أ تشکونی الی خلقی، شکایت من با بندگان من می‌کنی؟ بعزّت و جلال من که اینکه غم از تو کشف نکنم تا مرا بنخوانی عند آن
-----------------------------------
(1). آب: اراد.
(2). بم، لب: از اینکه.
(3). آو، بم، آب، آز، آج، لب: پیری.
(4). همه نسخه بدلها: چنین.
(5). آو، بم، آب، آز، آج، لب: از او.
(6). مل: چیست.
(7). همه نسخه بدلها: نام کرد.
(8). آب، آز، آج، لب: کسی.
(9). قم، مل، آز، آج، لب: بر یوسف.
(10). قم: چنین.

صفحه : 138
یعقوب- علیه السّلام- گفت:
اشکو بثّی و حزنی الی اللّه
، خدای تعالی وحی کرد و گفت: بعزّت من که اگر مرده بودندی اینکه فرزندان تو، من ایشان را زنده کردمی و با تو دادمی. و سبب اینکه امتحان آن بود که، روزی گوسپندی در سرای تو بکشتند، درویشی آمد و چیزی خواست، چیزش«1» ندادند، و من از همه خلقان، پیغامبران را دوست‌تر دارم. پس درویشان را اکنون طعامی بساز و درویشان را بخوان تا بخورند.
یعقوب- علیه السّلام- طعامی بساخت و بفرمود تا منادی در شهر ندا کرد که: هر که امروز روزه‌دار است باید تا«2» به خانه یعقوب روزه گشاید. جماعتی حاضر آمدند و طعام بخوردند، خدای تعالی کشف آن محنت کرد.
وهب منبّه و سدّی روایت کردند«3» که: چون یوسف- علیه السّلام- در زندان بود، جبریل بنزدیک او آمد و او را گفت: ایّها الصّدّیق؟ مرا می‌شناسی! گفت: نه، جز که روی نکو می‌بینم و بوی خوش می‌یابم، گفت:«4» روح الامین و رسول رب‌ّ العالمین‌ام.
یوسف گفت: چون آمدی به اینکه جای گناهکاران، و أنت اطیب الاطیبین و رأس المقرّبین و رسول رب‌ّ العالمین! جبریل گفت: یا یوسف؟ تو نمی‌دانی که خدای تعالی جایها«5» به مردان پاک بکند، و هر آن زمین که شما در آن جا باشی بهترین زمینها باشد، و خدای تعالی اینکه زندان و پیرامن او پاک بکرد به حصول تو در وی«6»، ای سیّد پاکیزگان و پسر صالحان و مخلصان؟ یوسف گفت: یا جبریل؟ مرا چگونه به نام صدّیقان می‌خوانی و از جمله مخلصان و پاکان می‌شماری! و من در جای گناهکاران گرفتارم و به قهر مفسدان در زندانم! گفت: برای آن که تو مخالفت هوای نفس کردی [32- ر]
و فرمان آن که تو را با معصیت خواند نکردی، برای آن نام تو در صدّیقان بنوشتند و تو را از جمله مخلصان شمردند و درجه پدرانت ارزانی داشتند. گفت: ای روح الامین؟ خبر یعقوب چه داری! گفت: خدای او را صبر نکو«7» داد بر مفارقت تو، و او را ابتلا کرده است به حزن و اندوه تو، فَهُوَ کَظِیم‌ٌ،
-----------------------------------
(1). بم، آب، آز، آج، لب: به چیزیش. [.....]
(2). بم، مل: که.
(3). آو، بم، آب، آز، آج، لب: گفتند.
(4). قم آنا، آو، بم، آب، آز، آج، لب من.
(5). قم: خانها.
(6). آب: آن، لب: درون.
(7). آو، بم، آب، آز، آج: صبری نیکو.

صفحه : 139
او دلی غمگین دارد«1». گفت: ای جبریل؟ حزن او چه قدر«2» است! گفت: هفتاد چندان که مادری را باشد که فرزندش بمیرد. گفت: یا جبریل؟ چه مزد است او را!
گفت: مزد صد شهید. گفت: مرا ملاقات خواهد بودن! گفت: آری؟ یوسف- علیه السّلام- گفت: لا ابالی بعد ذلک بما یصیبنی، پس از اینکه بار باز نگیرم«3» به هر چه به من رسد، و دل خوش شد.
قوله: إِنَّما أَشکُوا بَثِّی، شکایت و شکوی، وصف آن باشد که آدمی یابد از بلیّت، و «بث‌ّ»، حزنی و اندوهی باشد که خداوندش بر کتمان او«4» صبر ندارد تا آن را باز نگوید«5» و نپراگند«6». و اصل «بث‌ّ»، تفریق«7» باشد، یقال: بث‌ّ الشّی‌ء اذا فرّقه یبثّه بثّا. آنگه نام «بث‌ّ» که تفریق است بر اینکه حزن«8» نهادند تا گفتند: ابثّه در جای احزنه، کما قال ذو الرّمّة:

وقفت«9» علی ربع لمّیة«10» ناقتی فما زلت ابکی عنده و اخاطبه

و اسقیه حتّی کاد ممّا ابثّه تکلّمنی«11» احجاره و ملاعبه
حسن بصری گفت: «بثّی»، ای حاجتی، حاجت من. محمّد بن جریر گفت:
یعنی آنچه من در وی‌ام. وَ أَعلَم‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ، و من از خدای آن دانم که شما ندانی. عبد اللّه عبّاس گفت، معنی آن است که گفت: من دانم که خواب یوسف درست است، و بس بر نیاید تا من و شما او را سجده بکنیم. بعضی دگر گفتند: مراد آن بود که، من دانسته‌ام که یوسف زنده است. آنگه خلاف کردند که از کجا گفت، بعضی گفتند: بالهام اللّه، خدای در دل او افگند«12»، و بعضی دگر گفتند: خدای اعلام کرد او را، و بعضی دگر گفتند: او ملک الموت را در خواب دید، گفت: جان یوسف برداشتی! گفت: لا و اللّه؟ و هو فی الاحیاء، لا و اللّه او زنده است. بعضی دگر گفتند: از آن جا گفت که روزی گرگی بیامد و بر او سلام کرد و
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: دلی دارد غمگین.
(2). آو، بم، آب، آز، آج، لب: به چه حدّ.
(3). قم، مل: باک ندارم.
(4). قم: آن.
(5). آو، بم، آب، آز، آج: گوید.
(6). قم: تبرّا نکند، آو، بم، آب، آز، آج: بپراگند.
(7). آج: نفرین.
(8). قم: بر حزن. [.....]
(9). آو، بم، آب، آز، آج، لب: وقعت.
(10). قم، آو، بم، آب، آز، آج، لب: لبثة.
(11). آو، آز، مل، آج: یکلّمنی.
(12). آج، لب: انداخت.

صفحه : 140
با او سخن گفت، یعقوب او را گفت: شما آنی«1» که قرّة العین مرا و میوه دل مرا بخوردی! گرگ گفت: لا و اللّه؟ ای یعقوب تو ندانسته‌ای که گوشت پیغامبران و پیغامبرزادگان بر ما حرام است.
امّا سؤال سایل«2» که: شاید که یعقوب- علیه السّلام- اینکه جزع و تهالک کند و ترک صبر و تماسک«3» کند! و از شأن«4» انبیا- علیه السّلام- آن است که، صبر کنند و جزع نکنند، چه جزع کار سخیفان باشد. گوییم: یعقوب را- علیه السّلام- در کار یوسف- علیه السّلام- واقعه‌ای«5» عجب افتاد و محنتی غریب اوّل آن که خدای تعالی او را از یوسف فرزندی«6» داد، من احسن النّاس و اجملهم خلقا و خلقا و اکملهم فضلا و علما و ادبا و عفافا. در اینکه جمله خصال یگانه روزگار بود. آنگه او را مصیبتی افتاد عجبتر مصیبتی«7»، و آن، آن بود که: او را از پیش او ببردند و حوالت کردند که مانده نیست، او ندانست که او زنده است تا امید«8» دارد، و ندانست که مرده است تا نومید شود و طمع بردارد، و اینکه صعبتر حالی باشد که آدمی را بود، و یکی از ما قادر نباشد بر دفع غم و حزن. و از اینکه جا منهی نیست از آن، بل منهی از نوحه کردن و جامه دریدن و روی خراشیدن و تپنجه«9» بر روی زدن باشد، و آن که بر زبان چیزی«10» گوید که روا نباشد. و از اینکه جا گفت رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- چون پسرش ابراهیم با جوار [32- پ]
رحمت ایزدی شد- و او می‌گریست، و می‌گفت:
11»12»13» العین تدمع و القلب یخشع« و لا نقول« ما نسخط« الرّب‌ّ
، با آن که یعقوب- علیه السّلام- اندکی پیدا کرد از بسیاری که در دل داشت و اظهار نکرد. دگر آن که: صبر کردن بر مصیبت، و حزن پنهان داشتن از مندوبات است، واجب نیست. و پیغامبران
-----------------------------------
(1). آز: آنید.
(2). مل: سایلی.
(3). آج: متماسک.
(4). آج، لب: نشان.
(5). آو، بم: واقع.
(6). قم: او را چنو فرزندی آو، بم، آب، مل، آز، آج، لب: او را چون فرزندی.
(7). آو، بم، آب، آز: مصیبتها.
(8). مل می.
(9). آج، لب: طپانچه، مل: تپانچه.
(10). مل: کبایری. [.....]
(11). آو، بم، مل: یخشع.
(12). قم، لب: نقول.
(13). قم: تسخط، آب، آز: یسقط.

صفحه : 141
- علیهم السّلام- از مندوبات بسیار به جای آرند و بسیاری رها کنند و بر ایشان لومی و ذمّی و عقابی نبود.
آنگه یعقوب- علیه السّلام- پسران را گفت: یا بَنِی‌َّ اذهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن یُوسُف‌َ وَ أَخِیه‌ِ، ای پسران من؟ بروی و خبر یوسف و برادرش بجوی و بپرسی و تفحّص کنی و «تحسّس»، تفعّل باشد از «حس‌ّ»، یقال: تجسّس و تحسّس و تبحّث و تفحّص، اذا تطلّبت«1»، پس تحسّس، طلب چیزی باشد به حاسّه، و اینکه لفظ برای مبالغت باشد در طلب. وَ لا تَیأَسُوا مِن رَوح‌ِ اللّه‌ِ، نومید مشوی از رحمت خدای و راحت او. و «الرّوح»، الفرج«2»، و آن نفعی باشد مقرون به لذّت و اصل و اشتقاق او من الرّیح الّتی فیها الرّاحة، از بادی باشد که در او راحت«3» بود. إِنَّه‌ُ لا یَیأَس‌ُ مِن رَوح‌ِ اللّه‌ِ إِلَّا القَوم‌ُ الکافِرُون‌َ، چه آیس و نومید نشود از رحمت خدای الّا گروه کافران. و اینکه آیت دلیل می‌کند بر آن که فاسق از رحمت خدای نومید نباشد، و الّا آیت از فایده بشود.
فَلَمّا دَخَلُوا عَلَیه‌ِ، در کلام حذفی هست و اختصاری و آن، آن است«4»: فامتثلوا امره و خرجوا الی مصر قاصدین لیوسف، آنچه پدر گفت به جای آوردند و روی به مصر نهادند به بر یوسف. چون در پیش او شدند، او را خطاب چنین کردند که: یا أَیُّهَا العَزِیزُ، ای عزیز مصر؟ مَسَّنا وَ أَهلَنَا الضُّرُّ، ما را و اهل ما را سختی و تنگی رسیده است. و «ضرّ»، لفظی است مستعمل در جای رنج و بیماری و قحط و درویشی. و الضّرّ، خلاف النّفع، و الضّرّ خلاف النّعمة. وَ جِئنا بِبِضاعَةٍ مُزجاةٍ، و بضاعتی آورده‌ایم اندک بد«5»، و اصل مزجات، مفعله باشد من الازجاء، و هو السّوق.
قال اللّه تعالی: أَ لَم تَرَ أَن‌َّ اللّه‌َ یُزجِی سَحاباً«6» فَأَوف‌ِ لَنَا الکَیل‌َ، تمام بده ما را کیل، «ایفاء» تمام بدادن باشد، آنگه دانستند که به استحقاق نرسد، گفتند: وَ تَصَدَّق عَلَینا، صدقه کن بر ما که خدای تعالی مکافات کند صدقه دهندگان را. حق تعالی در اینکه آیت ما را حاجت خواستن بیاموخت تا اگر از خدای خواهیم و اگر از مخلوقان، اینکه شرط ادب به جای آریم، اوّل، مدح و ثنای مسؤول، فی قوله: أَیُّهَا العَزِیزُ، آنگه شرح حال خود و حکایت ضعف حال، فی قوله: مَسَّنا وَ أَهلَنَا الضُّرُّ، و ذم‌ّ«4» آنچه هدیه برده باشند [33- ر]
از طاعتی و عملی، بقوله: وَ جِئنا بِبِضاعَةٍ مُزجاةٍ، آنگه بنمود که: از کریمان حاجت در خور ایشان باید خواستن، چنان که لایق کرم ایشان باشد، بقوله:
فَأَوف‌ِ لَنَا الکَیل‌َ، آنگه بیان کرد که اعتراف باید دادن که آن بر سبیل تفضّل باشد دون استحقاق، بقوله: وَ تَصَدَّق عَلَینا، آنگه بر سبیل ترغیب و تقریب به نجح حاجت ایشان گفتند: إِن‌َّ اللّه‌َ یَجزِی المُتَصَدِّقِین‌َ.
و قوله: وَ تَصَدَّق عَلَینا، در او دو قول گفتند: یکی آن که نقصان سعر خواستند برای آن که صدقه بر ایشان حرام بود، و اینکه قول سعید جبیر است و سفیان عیینه گفت: در شرع ایشان صدقه حلال بود پیغامبران را. مجاهد گفت، نشاید گفتن:
اللّهم‌ّ تصدّق علینا، برای آن که بر صدقه توقّع ثواب باشد، و درست آن است که بر حقیقت نشاید گفتن، بر سبیل توسّع و مجاز شاید گفتن، بمعنی التّفضّل. و بعضی
-----------------------------------
(1). قم: و منفی.
(2). آب، آز، آج، لب: گاو.
(3). بم: از اینکه.
(4). بم، آب، آز، لب: و دوم تحقیر، مل: و دوم. [.....]

صفحه : 143
دگر گفتند: معنی آن است که: صدقه کن بر ما به آن که برادر ما را إبن یامین را با من«1» دهی. و گفتند: برای آن بر عموم گفتند: یَجزِی المُتَصَدِّقِین‌َ، و نگفتند: ان‌ّ اللّه یجزیک، که ندانستند که او مؤمن است و جزا بر عمل گوید.
قوله: قال‌َ هَل عَلِمتُم ما فَعَلتُم بِیُوسُف‌َ وَ أَخِیه‌ِ إِذ أَنتُم جاهِلُون‌َ، چون کار به اینکه جای رسید، یوسف- علیه السّلام- خویشتن بر برادران اظهار کرد و گفت ایشان را: هَل عَلِمتُم، شما دانی تا چه کردی با یوسف و برادرش آنگه که جاهل بودی؟ خلاف کردند در آن که سبب چه بود که یوسف- علیه السّلام- اظهار کرد خود را بر برادران، محمّد بن اسحاق گفت: سبب آن بود که چون برادران شرح حال خود دادند و ذکر بر بی برگی و سختی حال خود و آن پدر کردند، او را رقّت آمد و دلش تنگ شد و گفت: از پس اینکه خویشتن را پوشیده داشتن معنیی«2» ندارد، ایشان را گفت: هَل عَلِمتُم، شما دانی که با یوسف و برادرش چه کردی؟ کلبی گفت:
سبب آن بود که یوسف گفت با ایشان که، مالک بن الذّعر«3» گفت: من در فلان سال غلامی را یافتم در چاهی به اینکه صفت و اینکه صفت، او را به چند درم بخریدم از قومش. ایشان گفتند: ایّها الملک؟ آن غلام را ما فروختیم. یوسف- علیه السّلام- از آن به خشم آمد و گفت: اینان را ببری و گردن بزنی. چون خواستند تا ایشان را بکشند، یهودا گفت: ایّها الملک؟ یعقوب را فرزندی بود نام او یوسف، از او غایب شد. امروز چند سال است تا او از گریه بیاسوده نیست«4»، چندان بگریست که چشمهایش تباه شد. در بیت الاحزان رفته است و روی به دیوار کرده، با کس نگوید و کس بر او نشود، و با کس انس نباشد او را، به فقد یک فرزند آن کرد، چگونه باشد چون خبر قتل ده فرزند به او رسد او چه کند! همانا خویشتن هلاک کند. آنگه گفتند: ایّها الملک؟ اگر لا بد ما را بخواهی کشتن، اینکه متاعک ما پیش پدر ما فرست که او فلان جای است. عند آن حال او را رحمت آمد و دلش رقیق شد و بگریست و ایشان را گفت: هَل عَلِمتُم ما فَعَلتُم بِیُوسُف‌َ.
بعضی دگر گفتند: سبب آن بود که، چون یوسف- علیه السّلام- إبن یامین را باز
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز آز: با ما.
(2). همه نسخه بدلها: معنی.
(3). آب، آز، آج، لب: مالک زعر.
(4). همه نسخه بدلها: نیاسوده است.

صفحه : 144
گرفت و برادران با پیش پدر شدند- و او با ایشان نبود- او یک بارگی رنجور شد. چون خواستند تا باز گردند و با پیش«1» او شوند، او نامه‌ای نوشت به او: من یعقوب اسرائیل اللّه بن اسحاق ذبیح اللّه بن ابراهیم«2» خلیل اللّه، بدان ای ملک که ما اهل البیتی‌ایم که بلا موکّل است به ما. امّا جدّ ما را- ابراهیم«3» را- نمرود دست و پای ببست و به آتش انداخت، خدای تعالی آتش را بر او «برد و سلام«4»» کرد. و امّا پدر مرا دست و پای ببستند تا برای خدای قربان کنند و کارد بر گلوی او نهادند، خدای تعالی [33- پ]
او را فدا کرد به کبش. و امّا من، مرا فرزندی بود من احسن خلق اللّه و احب‌ّ اولادی الی‌ّ، از همه جهان نیکوتر و از همه فرزندان بنزدیک من دوست‌تر،«5» او«6» را از پیش من ببردند بامداد. نماز شام آمدند و پیرهنی«7» خونالود«8»، پیش من آوردند و گفتند: او را گرگ بخورد. من در محنت او بماندم و بر او چندان بگریستم که چشمهام«9» برفت. او را برادری بود از مادر او، من او را بر خویشتن باز گرفته بودم و غم آن فرزند به او می‌گساردم، هم برادران او را از پیش من ببردند و باز آمدند و گفتند: او دزدی کرد و تو او را از من باز گرفتی، و ما اهل البیتی‌ایم که در میان ما دزد نباشد و از فرزندان ما دزدی نیاید. اگر اینکه فرزندک مرا با من فرستی و الّا تو را دعا می‌کنم«10» که به هفتم بطن از فرزندان تو برسد. چون یوسف- علیه السّلام- نامه بر خواند، خویشتن بر جای نتوانست داشتن تا بسیار گریست، عند آن خویشتن آشکارا کرد.
بعضی دگر گفتند: اینکه برای آن کرد که او بنیامین«11» را گفت: هیچ فرزند داری! گفت: سه پسر دارم. گفت: چه نام کرده‌ای ایشان را! گفت: فرزند مهین«12» را یوسف نام کرده‌ام. گفت: چرا! گفت: برای آن که مرا برادری بود یوسف نام، برادران او را ببردند و هلاک کردند. از دوستی او فرزند را یوسف نام کردم و دیگر«13» را «گرگ» نام کردم. گفت: چرا! گفت: برای آن که حوالت کردند که او را
-----------------------------------
(1). آب، آ، آز، آج، لب: مصر.
(3- 2). اساس: ابراهیم.
(4). اشاره است به سوره انبیا (21) آیه 69.
(5). همه نسخه بدلها برادران.
(6). قم او.
(7). قم: پیراهنی، آو، بم، آب: پرهنی.
(8). همه نسخه بدلها: خون آلود.
(9). قم: چشمها، بم، آب، آز، آج، لب: چشمهای من.
(10). قم: گویم.
(11). قم، مل: إبن یامین. [.....]
(12). همه نسخه بدلها، بجز مل: مهتر.
(13). آج، لب: دیگری.

صفحه : 145
گرگ بخورد. و سه‌ام«1» را «خون» نام کردم. گفت: چرا! گفت:
برای آن که ایشان پیرهن«2» خونالود«3» آوردند، چون حوالت خون او بر گرگ کردند. عند آن، آن حال گفت اگر دگر باره اینان باز آیند من بیش از اینکه ایشان را ور«4» بند ندارم، جز که خویشتن اظهار کنم. چون برادران باز آمدند و گفتند: أَیُّهَا العَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهلَنَا الضُّرُّ، او گفت: هَل عَلِمتُم ما فَعَلتُم بِیُوسُف‌َ وَ أَخِیه‌ِ، گفت:
شما دانی که با یوسف و برادرش چه کردی در وقتی که جاهل بودی. بعضی گفتند:
یعنی جاهل بودی و ندانستی که کار او به کجا رسد؟ و بعضی دگر گفتند: آنگه که گناهکار بودی که گناهکار همه جاهل باشد برای آن که کار جاهلان کند. عبد اللّه عبّاس گفت: یعنی آنگه که شما کودک بودی که کودک جاهل باشد. حسن گفت: آنگه که برنا بودی و برنا جاهل بود،
لقوله- علیه السّلام-: الشّباب شعبة من الجنون
، برنای«5» شاخی«6» دیوانگی است، و آنچه درست است، آن است که او به فرمان خدای«7» پوشیده داشت و به فرمان خدای خود را اظهار کرد، چه پیغامبران مانند اینکه به فرمان خدای کنند.
اگر گویند: چگونه گفت: بِیُوسُف‌َ وَ أَخِیه‌ِ، چه کردی با یوسف و برادرش! و ایشان با برادر یوسف هیچ نکردند، آنچه کردند با یوسف کردند، گوییم: از اینکه چند جواب است:
یکی آن که چون یوسف را از بر پدر ببردند، پدر را و برادر را به فراق او ممتحن کردند که از برادران فقد«8» یوسف إبن یامین را سخت آمد، دیگران شادمانه بودند به آن.
جواب دیگر آن که: چون حدیث صاع افتاد، و صاع دربار بنیامین«9» یافتند، زبان دراز کردند و او را دشنام دادند و سفاهت کردند و گفتند: ای بنی راحیل؟ ما را از
-----------------------------------
(1). قم: سوم، آو، آب، لب: سیوم، آج: سئوم، بم، مل: سیم.
(2). قم، از، آج، لب: پیراهن، مل: پرهن، آو، آب، بم: پراهن.
(3). همه نسخه بدلها: خون آلود.
(4). همه نسخه بدلها: در.
(5). آو، بم، آب: برنایی، آز: برنائی.
(6). قم است از، مل، آو، بم، آب، آج، لب از.
(7). همه نسخه بدلها خود را.
(8). آج، لب: فرقت.
(9). قم، مل، آج، لب: إبن یامین.

صفحه : 146
شما چند محنت خواهد بودن؟ جواب دیگر آن است که: چون ایشان برفتند، یوسف إبن یامین را گفت: اینان با تو چه کردند و چگونه بودند! گفت: همچنان دشمنی و معادات که با تو کردندی با من هم از آن کردند و پیوسته مرا جفا کردند و دشنام دادند، و اگر تمکین یافتندی از من، با من همان کردندی که با تو.
چون یوسف- علیه السّلام- اینکه بگفت، ایشان گفتند: أَ إِنَّک‌َ لَأَنت‌َ یُوسُف‌ُ، إبن کثیر خواند: إنّک لانت، علی الخبر، به یک «الف» بر وجه خبر، و باقی به دو «الف» خواندند بر وجه استفهام.
خلاف کردند در آن که برادران عند اینکه حال او را چگونه بشناختند: ضحّاک گفت از عبد اللّه عبّاس [34- ر]
که: یوسف- علیه السّلام- مبرقع بودی چون بیرون آمدی، از فرط جمال و صیانت و سیاست ملک. چون اینکه بگفت، برقع از روی بر گرفت، ایشان در نگریدند او را بشناختند.
بعضی دگر گفتند: یوسف- علیه السّلام- چون بخندیدی از برق دندانهای او نوری پیدا شدی، اینکه بگفت و باز خندید، به برق دندان«1» او را بشناختند.
روایتی دگر«2» از عبد اللّه عبّاس آن است که، یوسف- علیه السّلام- بر سر علامتی داشت، و یعقوب همچونین و اسحاق همچونین«3» و ساره همچونین«4». یوسف- علیه السّلام- اینکه بگفت و تاج از سر بنهاد. ایشان در نگریدند آن علامت دیدند، او را به آن بشناختند، گفتند: أَ إِنَّک‌َ لَأَنت‌َ یُوسُف‌ُ، تو یوسفی! گفت: من یوسفم، و اینکه برادر من است- إبن یامین. قَد مَن‌َّ اللّه‌ُ عَلَینا، خدای منّت نهاد بر ما به آن که جمع کرد میان ما از آن پس که شما تفریق کردی. و اصل المنّة، القطع من قوله تعالی: لَهُم أَجرٌ غَیرُ مَمنُون‌ٍ«5» إِنَّه‌ُ مَن یَتَّق‌ِ وَ یَصبِر، «ها»، ضمیر شأن
-----------------------------------
(1). آو، بم، آج، لب: دندانها.
(2). قم، آو، بم، مل، آب: دیگر.
(3). همه نسخه بدلها: همچنین. [.....]
(5- 4). سوره فصّلت (41) آیه 8، و سوره انشقاق (84) آیه 25.
(6). قم: نعمته.

صفحه : 147
و کار است، یعنی شأن و کار چنین آمد که هر کس که او متّقی باشد و از معاصی بپرخیزد«1» و واجبات بگزارد و صبر کند از محارم، فَإِن‌َّ اللّه‌َ لا یُضِیع‌ُ أَجرَ المُحسِنِین‌َ، خدای تعالی رنج نکوکاران ضایع نکند و مزد ایشان بدهد. اگر گویند نه چون جزاء شرط جمله آید، لابد باید که در او ضمیری باشد عاید با جمله شرطی! گوییم: لابد باید امّا به لفظ و امّا به معنی. و اینکه جا اگر چه در لفظ نیست، در معنی هست، و معنی آن است که: إِنَّه‌ُ مَن یَتَّق‌ِ وَ یَصبِر، فانّه محسن و اللّه لا یُضِیع‌ُ أَجرَ المُحسِنِین‌َ، او، إِنَّه‌ُ مَن یَتَّق‌ِ وَ یَصبِر فَإِن‌َّ اللّه‌َ لا یُضِیع‌ُ أَجرَ المُحسِنِین‌َ، لأنّه محسن.
ایشان چون اینکه حال دیدند و اینکه شنیدند، از دست در افتادند و گفتند: تَاللّه‌ِ لَقَد آثَرَک‌َ اللّه‌ُ عَلَینا، به خدای که خدای تو را برگزید بر ما به انواع خصال خیر از«2» علم و عقل و فضل و حلم و حسن و ملک. وَ إِن کُنّا لَخاطِئِین‌َ، و ما مخطی و خطا کننده بوده‌ایم، «ان» مخفّفه است«3» از ثقیله«4»، و اینکه «لام» ملازم باشد با خبر او. و تقدیر آن است که: و انّا کنّا خاطئین. و کوفیان گفتند: «ان»، به معنی «ما» ینفی است و «لام» به معنی الّا، و تقدیر آن است که: و ما کنّا الّا خاطئین، یقال: خطأ، یخطأ، خطأ و خطأ، و أخطأ، یخطئ، اخطاء به معنی«5» و بعضی اهل لغت فرق کردند، گفتند: اخطأ، اذا لم یتعمّد، و خطی‌ء، اذا تعمّد، قال الشّاعر:

و ان‌ّ مهاجرین تکنّفاه غداتئذ لقد خطئا و خابا«6»
و عبد اللّه عبّاس را گفتند، چرا گفتند ایشان: وَ إِن کُنّا لَخاطِئِین‌َ، و ایشان آن به قصد کردند! گفت: اخطاؤا الحق‌ّ و ان تعمّدوا، اگر چه فعل به قصد کردند، از حق تخطّی و تجاوز کردند، و هر کس او گناهی کند ره صواب و صلاح خطا کرده باشد.
یوسف- علیه السّلام- حلم کار بست و گفت: لا تَثرِیب‌َ عَلَیکُم‌ُ الیَوم‌َ، امروز بر شما سرزنش نیست و آن گناه با روی شما نمی‌آرم من. و «تثریب»، سرزنش و ملامت باشد و اینکه لغت اهل حجاز است، و از اینکه جاست قول رسول- علیه السّلام:
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: بپرهیزد.
(2). قم: و.
(3). قم: مخفّف است.
(4). آج، لب: مثقّله.
(5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بمعنی واحدا.
(6). اساس و دیگر نسخه بدلها، بجز آج: خانا، به قیاس نسخه آج تصحیح شد.

صفحه : 148
اذا زنت امة احدکم فلیجلدها و لا یثربها
، ای لا یعیرها«1»، گفت: چون پرستار یکی از شما زنا کند، باید تا به تازیانه‌اش بزند و سرزنش نکند. یَغفِرُ اللّه‌ُ لَکُم، آنگاه به اینکه رها نکرد تا دعا کرد ایشان را، و گفت: خدا بیامرزاد شما را. لفظ خبر است و معنی دعا. وَ هُوَ أَرحَم‌ُ الرّاحِمِین‌َ، و او رحیم‌تر از همه رحیمان است. عطا روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که او گفت: روز فتح مکّه حلقه در خانه به دست گرفت و مردم مکّه پناه با خانه [34- پ]
داده بودند. رسول- علیه السّلام- گفت:
الحمد للّه الّذی صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده
، آنگه گفت: ای اهل مکّه که مرا رنجانیده‌ای و تکذیب کرده و از زاد و بود خود بیرون کرده؟ چه گمان می‌بری به من که با شما خواهم کردن! گفتند: گمان خیر می‌بریم به تو، اخ کریم و إبن اخ کریم، تو برادری کریمی و پسر برادری کریم، و امروز قادری و مالکی، دست قدرت تو راست. رسول- علیه السّلام- گفت: من امروز همان خواهم کرد«2» که برادرم یوسف کرد، و گفت: لا تَثرِیب‌َ عَلَیکُم‌ُ الیَوم‌َ یَغفِرُ اللّه‌ُ لَکُم وَ هُوَ أَرحَم‌ُ الرّاحِمِین‌َ.
سدّی گفت، چون یوسف- علیه السّلام- خویشتن بر ایشان اظهار کرد، اوّل حدیث اینکه کرد که گفت: پدرم چون است! گفتند: چشمهایش برفته است. پیرهن از تن بر کشید و گفت: اذهَبُوا بِقَمِیصِی هذا، پیرهن من ببری و بر روی پدرم افگنی تا بینا شود. و آنان که گفتند: یعقوب- علیه السّلام- نابینا نشد، و آن کنایت است از طول انتظار، گفت: یَأت‌ِ بَصِیراً، معنی آن است که: یرجع قریر العین تا پس از آن که سخین العین بود قریر العین شود، چشمش به امید دیدار او روشن شود. و آنان که وَ ابیَضَّت عَیناه‌ُ بر عمی حمل کردند، گفتند: یَأت‌ِ بَصِیراً، معنی آن است که: یعد بصیرا، بینا«3» شود.
ضحّاک گفت آن پیرهن از جامه بهشت بود. مجاهد گفت: یوسف- علیه السّلام- دانست که پیرهن چشم رفته باز ندهد، و لکن آن پیرهن از بهشت آورد جبریل- علیه السّلام- آن روز که ابراهیم را به آتش انداختند پیرهن از او بر کشیدند و او را بند و غل نهادند. چون خدای تعالی آتش بر او «برد و سلام»«4» کرد، جبریل آمد
-----------------------------------
(1). لب: یعیّرها.
(2). همه نسخه بدلها، بجز بم: کردن.
(3). آج: بعد بصیر و بینا.
(4). اشاره است به سوره انبیا (21) آیه 69.

صفحه : 149
و او را از بهشت آن پیرهن آورد. ابراهیم«1» به اسحاق رها کرد و اسحاق به یعقوب و یعقوب در میان تعویذی نهاد و بر گردن یوسف بست. چون برادران او را به چاه انداختند، پیرهن از او بر کشیدند و به خون ملطّخ کردند و او را برهنه به چاه افگندند.
جبریل آمد و آن تعویذ بشکافت و آن پیرهن«2» بگرفت و در یوسف پوشانید. چون یوسف خواست که پدر را بشارت دهد، جبریل گفت: اینکه پیرهن به او فرست«3» و گفتند، برای آن گفت: اذهَبُوا بِقَمِیصِی هذا، که سبب محنت یعقوب اوّل از پیرهن بود، آنگه پیرهن خون آلود«4» آوردند، یعقوب را گفت تا راحت هم از آن جا باشد که محنت بود. وَ أتُونِی بِأَهلِکُم أَجمَعِین‌َ، و اهل خود را جمله به من آری. و اجمعین، نصب او بر حال است.
وَ لَمّا فَصَلَت‌ِ العِیرُ، چون کاروان برگرفت. و «فصل»، قطع باشد و او خلاف وصل بود، یعنی، و لمّا فارقت و خرجت من مصر. چون کاروان بگسست از آن جا، حق تعالی باد شمال را فرمود- اعنی فریشتگان باد را: تا بوی پیرهن«5» در ربودند«6» و به شام‌ّ«7» یعقوب رسانیدند.
در خبر است که چون کاروان از مصر بیرون آمد، برادران یوسف پیرهن«8» بر افلاختند«9»، باد در آمد و بوی پیرهن«10» بر بود و به یعقوب رسانید.
آنگه خلاف کردند که یوسف را بوی مخصوص بود«11»، بعضی گفتند: یوسف را بوی بود مخصوص، و اینکه بعید است برای آن که بسیاری مردمان متنعّم باشند که اندام ایشان را بوی مخصوص بود که همه کس بیابد«12»، و بهری دگر گفتند: یوسف را بوی بود و لکن جز یعقوب نشناختی. مجاهد گفت: بوی بهشت می‌آمد از پیرهن«13»، و یعقوب- علیه السّلام- چون آن بوی بیافت، بدانست که بوی پیرهن«14» یوسف است،
-----------------------------------
(1). قم به میراث.
(2). قم: از او. [.....]
(3). ق‌م که از او بوی بهشت می‌آید، بر هیچ بیمار مبتلا و ممتحن نیاید الّا که شفا یابد.
(4). اساس: خونالود/ خون آلود.
(5). قم یوسف.
(6). آو، بم، آب: بر ربودند، آج، آز، لب: بربودند.
(7). همه نسخه بدلها: به مشام‌ّ. (14- 13- 10- 8). قم: پیراهن، آو، بم: پرهن.
(9). قم: می‌آوردند، مل: بر افراختند، دیگر نسخه بدلها: بیفشاندند.
(11). قم و اگر نه.
(12). آو، بم، مل، آج: نیابند.

صفحه : 150
برای آن که در آن وقت بوی بهشت جز از آن پیرهن«1» نبودی. عبد اللّه عبّاس گفت:
میان ایشان هشت روزه راه بود، به روایتی دیگر هم از عبد اللّه عبّاس که او گفت:
میان یوسف و یعقوب چندان بود که میان کوفه و بصره، حسن گفت: میان ایشان هشتاد فرسنگ راه بود، برای آن که یعقوب به وادی کنعان بود از زمین فلسطین.
[35- ر]
و گفته‌اند: به زمین جزیره بود و یوسف به مصر بود. یعقوب راست که بوی پیرهن«2» یوسف [بیافت]«3» مضطرب شد، گفت بوی آشنایان می‌شوم«4». گفتند: چه بوی می‌شنوی«5»! گفت: بویی که اگر بگویم مرا ملامت کنی. گفتند: آخر [بگوی]«6» گفت: بوی یوسف می‌یابم. لَو لا أَن تُفَنِّدُون‌ِ، اگر نه آنستی که شما مرا ملامت کنی.
مجاهد گفت: اگر نه آنستی که مرا سفیه خوانی. عبد اللّه عبّاس گفت: مرا جاهل خوانی. إبن جریج گفت: گوی«7» عقلت برفته است. سعید جبیر و سدّی و ضحّاک گفتند: مرا به دروغ داری. ضحّاک گفت: مرا گوی«8» خرف گشته است. ابو عمرو بن العلا گفت: بر من زشت«9» کنی«10». کسائی گفت: مرا عاجز خوانی. اخفش گفت: مرا ملامت کنی. و اصل «فند»، فساد باشد، من قول الشّاعر:

الّا سلیمان اذ«11» قال الملیک له قم فی البریّة فاحددها عن الفند
ای امنعها من الفساد، و قال الشّاعر فی معنی التفنید، بمعنی اللّوم«12»:

یا صاحبی‌ّ دعا لومی و تفنیدی
فلیس ما فات من امر بمردود
و قال جریر بن عطیّة«13»:

یا عاذلی‌ّ دعا الملام و اقصرا
طال الهوی و اطلتما التّفنیدا
و یقال: افنده الدّهر اذا افسده، و قال إبن مقبل«14»:

دع الدّهر یفعل«15» ما اراد فانّه اذا کلّف الإفناد بالنّاس افندا
-----------------------------------
(2- 1). آو، بم، آب: پرهن، آج، لب: پیراهن.
(6- 3). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.
(4). قم: می‌یابم.
(5). قم: می‌یابی.
(8- 7). گوی/ گویی/ گویید. [.....]
(9). آو، بم، آب، لب: زشتی.
(10). قم: گوی/ گویی.
(11). اساس: اذا، با توجّه به قم و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (14- 13- 12). آب شعر.
(15). همه نسخه بدلها، بجز قم و لب: تفعل.

صفحه : 151
حاضران چون اینکه شنیدند، گفتند: تَاللّه‌ِ إِنَّک‌َ لَفِی ضَلالِک‌َ القَدِیم‌ِ، گفتند:
ضلال در آیت به معنی محبّت«1» است، یعنی تو هنوز در آن محبّت«2» قدیمی. و گفته‌اند:
مراد به ضلال، خروج است از ره صواب، و ایشان چنان اعتقاد کرده بودند که آن افراط«3» محبّت، به منزلت ضلال است برای افراط را، و اینکه قول قتاده است. و گفتند: اینکه مقالت، پسران او گفتند و پیرهن جماعتی دگر آوردند در وقتی که فرزندان یعقوب به کنعان بودند. و هر متقدّم الوجودی را، علی التوسّع و التشبیه، عرب قدیم خواند، و در عرف متکلّمان عبارت باشد از ذاتی که در ازل موجود بود. حسن گفت: اینکه برای آن گفتند که پنداشتند که یوسف مانده نیست، آنگه او آنچه می‌گوید نه از سر بصیرت می‌گوید.
بس بر نیامد که مبشّر در آمد. و «بشیر»، فعیل باشد به معنی فاعل. و «تبشیر»، تکثیر فعل را باشد، مژده دهنده در آمد و آن پیرهن«4» بر روی یعقوب افگند، خدای تعالی چشم با یعقوب داد. عبد اللّه عبّاس گفت: آن بشیر، یهودا بن یعقوب بود، یهودا گفت: آن پیرهن«5» خونالود که سبب محنت یعقوب بود، من بردم پیش او و آن خبر گرگ خوردن من دادم، اکنون اینکه خبر هم من برم و اینکه بشارت، و مژدگان«6» هم من دهم.
عبد اللّه عبّاس گفت: یهودا چون پیرهن بستد، سر برهنه کرد و پای برهنه کرد و بتاختن پیاده بیامد و کاروان را بازگذاشت«7» و از زاد هفت نان داشت هنوز تمام نخورده بود که به«8» یعقوب رسیده بود و بشارت داده. جویبر گفت از ضحّاک از عبد اللّه عبّاس که: آن مبشّر مالک ذعر«9» بود، در آمد و آن پیرهن بر روی یعقوب افگند«10»، یعقوب- علیه السّلام- بینا شد و چشم بر کرد«11» و آن ملامت کنندگان را گفت: أَ لَم أَقُل لَکُم إِنِّی أَعلَم‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ، نه من گفتم شما را که من از خدای آن
-----------------------------------
(1). اساس و همه نسخه بدلها: و اللّه، که با توجه به متن قرآن مجید تصحیح شد.
(2). آو، بم، آب، آز، آج: محنت.
(3). قم: فرط.
(4). آو، بم، آب: پرهن.
(5). بم: پرهن، آب، آز: پیراهن.
(6). همه نسخه بدلها بجز قم: مژدگانی.
(7). آو، بم: باز گزاشت.
(8). آز، آب: با.
(9). آب، آز، آج، لب: زعر. [.....]
(10). آو، آج: پیش یعقوب انداخت.
(11). همه نسخه بدلها بجز قم: باز کرد.

صفحه : 152
دانم که شما ندانی! چه خوش باشد مرد متردّد را، بین الیأس و الطّمع معلّقا بین الباب و الدّار، که نزدیک آن باشد که یأسش بر امید غالب شود همی نابیوسانی برید بشارت به سرعت ملاقات محبوب اشارت کند، اگر چشم رفته باز آید چه عجب«1»؟

جاء البشیر مبشّرا بقدومه فملئت من قول البشیر سرورا

فکأنّنی یعقوب من فرح به اذا«2» عاد من شم‌ّ القمیص بصیرا

و اللّه لو قنع البشیر بمهجتی اعطیته و رأیت ذاک یسیرا [53- پ]
یحیی بن سلیم روایت کرد که: یعقوب- علیه السّلام- من اکرم خلق اللّه بود بر ملک الموت، و ملک الموت دستوری خواست از خدای تعالی تا به زیارت یعقوب شود«3»، دستوری یافت. چون بیامد، یعقوب او را گفت: یا ملک الموت؟ به آن خدای که تو را آفرید که بگوی تا جان یوسف در میان جانها قبض کردی! گفت: نه.
گفت: من رنجور از آنم که هیچ خبر«4» او نمی‌دارم«5». ملک الموت- علیه السّلام- گفت: تو را کلماتی بیاموزم که به برکات آن ممکن بود که میان شما ملاقات بود، گفت، بگو«6»:
یا ذا المعروف الّذی لا ینقطع ابدا و لا یحصیه غیرک.
یعقوب- علیه السّلام- آن شب اینکه کلمات بگفت. صبح بر آمده نبود«7» که مبشّر آمد و پیرهن بر روی او«8» افگند و او بینا شد. ضحّاک گفت: چشمش باز آمد پس از آن که نابینا بود و قوّتش باز آمد پس از آن که ضعیف شده بود، و جوان شد پس از آن که پیر«9» شده بود، و شادمانه شد پس از آن که دلتنگ بود. روی در ایشان نهاد و گفت: أَ لَم أَقُل لَکُم إِنِّی أَعلَم‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ.
قالُوا یا أَبانَا استَغفِر لَنا ذُنُوبَنا إِنّا کُنّا خاطِئِین‌َ، عند آن حال، فرزندان تضرّع کردند و گفتند: ای پدر ما؟ برای ما استغفار کن و آمرزش خواه که ما خطا کردیم.
یعقوب- علیه السّلام- ایشان را وعده استغفار داد و گفت: استغفار کنم برای شما و
-----------------------------------
(1). آب شعر.
(2). قم، آب، مل، آز: اذ.
(3). قم، مل: رود، آو، بم، آب، آز، آج، لب: رود.
(4). بم، خبری از، آو، آب، مل، آز، آج، لب: خبر از.
(5). همه نسخه بدلها بجز قم: نمی‌دانم.
(6). همه نسخه بدلها بجز قم گفت.
(7). قم: بر نیامد، آج، لب: بر نیامده بود.
(8). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: بروی.
(9). آب، آو: پر.

صفحه : 153
آمرزش خواهم از خدای- جل‌ّ جلاله.
اگر گویند چرا چون از یعقوب استغفار خواستند، وعده داد«1» و توقّف نمود، و یوسف- علیه السّلام- که صاحب واقعه بود توقّف نکرد و گفت: لا تَثرِیب‌َ عَلَیکُم‌ُ الیَوم‌َ، گوییم: از اینکه دو جواب گفتند، یکی آن که: از کار جوانان تعجیل باشد و از کار پیران تأنّی. جواب دیگر آن که گفتند: برای آن تأخیر کرد تا وقت سحر در آید برای آن که وقت سحر، وقت استغفار باشد، نبینی که حق تعالی چند جای در قرآن استغفار به وقت سحر باز بست، فی قوله: وَ بِالأَسحارِ هُم یَستَغفِرُون‌َ«2»وَ المُستَغفِرِین‌َ بِالأَسحارِ«3» سَوف‌َ أَستَغفِرُ لَکُم رَبِّی! عبد اللّه عبّاس روایت کرد از رسول- علیه الصّلاة و السّلام- که او گفت: وعده ایشان به شب آدینه داد«7». وهب گفت: بیست و اند سال هر شب آدینه‌ای برای ایشان آمرزش می‌خواست. عطاء الخراسانی‌ّ گفت: حاجت از جوانان خواستن اولیتر باشد که از پیران، نبینی که یوسف به اوّل وهلت برادران را گفت: لا تَثرِیب‌َ عَلَیکُم‌ُ الیَوم‌َ یَغفِرُ اللّه‌ُ لَکُم، و یعقوب گفت: سَوف‌َ أَستَغفِرُ لَکُم رَبِّی. و شعبی گفت: برای آن
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم و مل و گفت استغفار کنم، آو، آب، آز برای شما.
(2). سوره ذاریات (51) آیه 18.
(3). سوره آل عمران (3) آیه 17. [.....]
(4). آب: بگذارد.
(5). از قم افزوده شد.
(6). بم: با او.
(7). قم: بود.

صفحه : 154
توقّف کرد تا بداند که یوسف از ایشان راضی شده است«1» یا نه.
در خبر است که چون مبشّر بشارت داد، یعقوب را به حیات یوسف، یعقوب گفت: چون است او! گفت: ملک مصر است. گفت: ملک را چه خواهم کردن؟ بر چه دین است! گفت: بر دین اسلام. گفت: نعمت تمام آن است. یوسف- علیه السّلام- بر دست مبشّر هر ساز و عدّت که ایشان را به کار بایست بفرستاد، و دویست راحله بچارده و پیغام فرستاد به یعقوب که: بیای، و اهلت را بیار. یعقوب برگ«2» بکرد و روی به مصر نهاد با جمله اهل البیت خود [36- ر]. چون بنزدیک رسیدند، یوسف- علیه السّلام-«3» پادشاه را که یوسف نایب او بود، گفت: مرا پدری است که او پیغامبر خداست، و پیغامبر زاده است و پدران من پیغامبران‌اند، و او از کنعان به دیدار من می‌آید، توقّع آن است که به استقبال او آیی. ملک با چهار هزار مرد از خواص‌ّ خود بر نشست و یوسف با اهل مصر جمله به استقبال یعقوب رفتند.
یعقوب- علیه السّلام- پیاده می‌رفت، چون نگاه کرد، یوسف را دید با لشکر جهان، و اهل مصر در زی‌ّ ملوک. یعقوب یهودا را گفت: اینکه فرعون مصر است. گفت: اینکه پسر تو است یوسف. چون به یکدیگر رسیدند، یوسف خواست تا سلام کند بر یعقوب، یعقوب سبق برد و گفت:
السّلام علیک یا مذهب الاحزان،
سلام بر تو باد ای ببرنده«4» اندوهان؟ اگر گویند: چرا یعقوب را گفتند بر یوسف رو، و یعقوب پدر بود و پیر بود، اولیتر آن بودی که یوسف بر یعقوب رفتی! جواب گفتند: اگر یوسف بر یعقوب رفتی، بیت الاحزان دیدی و درویشی و دست تنگی و بی‌نوایی، یوسف نیز از راحت به رنج افتادی و دلتنگ شدی. یعقوب را گفتند تو دیر است که در بند و رنجی، بر یوسف رو تا مملکت و ولایت بینی که کودکی طفل را از«5» تو ببردند، امروز پادشاه مصرش با تو خواهم دادن.
در خبر است که: چون خبر منتشر شد به آمدن یعقوب و استقبال یوسف او را،
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: راضی هست.
(2). مل: ترک.
(3). آب آن.
(4). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: برنده.
(5). آو، بم، آب، آز، آج، لب بر، مل پیش.

صفحه : 155
زلیخا پیر«1» شده«2» بود و نابینا شده بود و درویش شده بود و از یوسف جدا مانده و در غم یوسف چونین«3» شده، کسی را شفاعت کرد تا دست او گرفت و او را به راه یوسف برد و بنشاند«4». هر گه که کوکبه لشکر بر آمدی، قاید او گفتی: بر خیز که یوسف آمد، او گفتی: اینکه نه یوسف است، گفتی: تو چه دانی! گفتی: من بوی او شناسم، تا چند فوج بگذشت«5» راست که آن کوکبه پدید آمد که یوسف در آن میان بود، آواز داد و گفت: بوی یوسف می‌شنوم، إِنِّی لَأَجِدُ رِیح‌َ یُوسُف‌َ، مرا پیش بر، او را پیش بردند، یوسف- علیه السّلام- بنگرید، از دور زلیخا را بشناخت. از روی حرمت اسپ باز داشت و او را گفت: زلیخا؟ چونت است«6»! گفت: چنین که می‌بینی. گفت: که آن مالیت کجا شد! گفت: رفت و تلف شد. گفت: جمالت کجا شد! گفت: در فراق تو نیست شد. گفت: چشم«7» را چه کردی! گفت: از گریه تباه شد. گفت: ملک نماند و مال نماند و جمال نماند، آن معنی که می‌گفتی از محبّت هیچ مانده هست! گفت: هر چه روز می‌آید زیادت است. آنگه گفت:
سبحان من جعل العبید ملوکا بطاعته و جعل الملوک عبیدا بمعصیته،
سبحان آن خدای که به طاعت بندگان را پادشاه گرداند و به معصیت پادشاهان را بنده گرداند. یوسف- علیه السّلام- گفت: چه خواهی و چه آرزو کنی!
گفت: آن که خدای را دعا کنی تا چشم با من دهد«8» تا یک باری«9» جمال تو باز بینم. یوسف- علیه السّلام- دعا کرد تا خدای تعالی جوانی و جمال و چشم با او داد و او را به نکاح به زنی کرد و از او دو فرزندش آمد نرینه«10».
فَلَمّا دَخَلُوا عَلی یُوسُف‌َ آوی إِلَیه‌ِ أَبَوَیه‌ِ، حق تعالی حکایت ملاقات ایشان کرد، گفت: چون در پیش یوسف شدند، پدر و مادر را با خویشتن گرفت، ای ضم‌ّ، و مراد به مادر باتّفاق خاله است، چه مادرش در اینکه وقت بر جای نبود. و عرب، عم‌ّ را پدر خواند و خاله را مادر. وَ قال‌َ ادخُلُوا مِصرَ إِن شاءَ اللّه‌ُ آمِنِین‌َ، اگر گویند، چگونه
-----------------------------------
(1). آو، آب: پر.
(2). قم: گشته.
(3). همه نسخه بدلها: چنین.
(4). قم: آورد و بایستاد.
(5). آو: بگزشت. [.....]
(6). آج، لب: چونی.
(7). همه نسخه بدلها بجز قم: چشمت.
(8). قم، مل: باز دهد.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم، آو، بم: یک بار دیگر.
(10). همه نسخه بدلها بجز قم و لب: پسرینه.

صفحه : 156
گفت ایشان را پس از آن که در مصر رفته بودند: ادخُلُوا مِصرَ إِن شاءَ اللّه‌ُ آمِنِین‌َ، بعد قوله تعالی: فَلَمّا دَخَلُوا عَلی یُوسُف‌َ، و چگونه استثنا به مشیّت درآورد، بقوله: إِن شاءَ اللّه‌ُ، و آن در مستقبل شود، دون ماضی! گوییم، از اینکه چند جواب گفتند:
یکی آن که، اینکه سخن آنگه گفت که هنوز بیرون بودند و او به استقبال رفته بود و آن را دخول خواند، و معنی ملاقات.
و بعضی دگر مفسّران گفتند: [36- پ]
استثنا به مشیّت از استغفار است. و در کلام تقدیم و تأخیری هست، و تقدیر آن است: «قال سوف استغفر لکم ربی، ان شاء الله انه هو الغفور الرحیم، فلما دخلوا علی یوسف اوی الیه ابویه و قال ادخلوا مصر امنین.»
بعضی دگر گفتند: استثنا به مشیّت واقع است از «امن»«1» نه بر دخول.
گفت: در مصر شوی و اگر خدای خواهد ایمن باشی. عبد اللّه عبّاس گفت برای آن گفت آمِنِین‌َ، که ایشان پیش از آن از ملوک مصر خایف بودندی و در مصر نیارستندی شدن الّا به جواز. و قوله: أَبَوَیه‌ِ، محمّد بن اسحاق گفت: مادرش بود و پدرش، و دیگر مفسّران گفتند: مادر«2»، خاله بود- چنان که گفتیم- چه مادر او راحیل بود و او به نفاس إبن یامین فرمان یافت و او را إبن المثکل خواندند، و یعقوب پس از او خواهر او را- لیّا را- به زنی کرد و خدای تعالی اینکه جا خاله را مادر خواند، چنان که عم را پدر خواند، فی قوله: قالُوا نَعبُدُ إِلهَک‌َ وَ إِله‌َ آبائِک‌َ إِبراهِیم‌َ وَ إِسماعِیل‌َ وَ إِسحاق‌َ«3»وَ رَفَع‌َ أَبَوَیه‌ِ عَلَی العَرش‌ِ، یوسف- علیه السّلام- بر سریر ملک بنشست و پدر را و خاله را با خود بر سریر بنشاند. راست چون ایشان بر سریر بنشستند و گفتند سریر به میدان برده بودند و جمله اهل مصر از مردان و زنان حاضر بودند- الّا ما شاء اللّه- چون ایشان بر سریر بنشستند، جمله زنان و مردان اهل مصر پیش او به سجده شدند و برادران پیش سریر او بر پای ایستاده بودند به سجده شدند. پدر و مادر چون چنان
-----------------------------------
(1). قم، مل: آمنین.
(2). قم: مراد به مادر، بم، آب، آج، لب: پدر و، مل مادر و.
(3). سوره بقره (2) آیه 133.

صفحه : 157
دیدند، ایشان نیز به سجده شدند، و ذلک قوله تعالی: وَ خَرُّوا لَه‌ُ سُجَّداً، خرور«1»، به روی در آمدن باشد، السّقوط علی الوجه، قال اللّه تعالی: فَخَرَّ عَلَیهِم‌ُ السَّقف‌ُ مِن فَوقِهِم«2» هذا تَأوِیل‌ُ رُءیای‌َ مِن قَبل‌ُ قَد جَعَلَها رَبِّی حَقًّا، گفت: اینکه تأویل آن خواب است که من دیدم پیش از اینکه خدای تعالی به درست کرد. یعقوب- علیه السّلام- گفت: یا یوسف؟ اینان که‌اند که تو را سجده کردند!
گفت: اینان همه بندگان و پرستاران من‌اند، همه را بخریده‌ام به طعام در ایّام قحط«4»، امروز از کرامت دیدار تو همه را آزاد کردم.
در خبر است که: جبریل- علیه السّلام- اینکه قصّه با رسول می‌گفت. رسول را عجب آمد از کرم یوسف. جبریل برفت و باز آمد، گفت: خدایت سلام می‌کند و می‌گوید: عجب می‌داری؟ به عزّ عزّت من که فردا قیامت«5» چندانی شفاعت دهم«6» که تو می‌گویی: حسبی حسبی، مرا بس، مرا بس، و ذلک قوله: وَ لَسَوف‌َ یُعطِیک‌َ رَبُّک‌َ فَتَرضی«7» لَه‌ُ با یوسف کردن اولیتر است برای آن که کنایات جمله راجع است با او. و دگر آن که له سجّدا گفت، الیه نگفت. و گفته‌اند: در عهد ایشان ملوک را بر وجه تحیّت سجده کردندی،
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم: خرّوا.
(2). سوره نحل (16) آیه 26.
(3). آب شعر.
(4). قم: گذشته.
(5). قم، مل، آز، آج، لب: فردای قیامت، آب: فردا قیامت/ در قیامت.
(6). همه نسخه بدلها بجز قم تو را. [.....]
(7). سوره ضحی (93) آیه 5.
(8). بم، آب، آز، آج، لب: بعضی.
(9). آو، مل: در.

صفحه : 158
چنان که شاعر گفت«1»:

فلمّا اتانا بعید الکری سجدنا له و رفعنا العمادا
وَ قال‌َ یا أَبَت‌ِ، یوسف- علیه السّلام- عند آن حال گفت: یا أَبَت‌ِ، در اصل یا ابه [بود]«2» به «های» ی استراحت«3». آنگه در حال وصل با «تا» کردند، آنگه آن را به «تا» ی تأنیث«4» تشبیه کردند، آنگه به « یا » اضافة الی المتکلّم یا ابتی کردند، آنگه « یا » بیفگندند و کسره«5» رها کردند تا دلیل کند بر « یا ».
گفت: پدر را«6» اینکه تأویل آن خواب است [37- ر]
که من پیش از اینکه دیدم. و آن، آن بود که: إِنِّی رَأَیت‌ُ أَحَدَ عَشَرَ کَوکَباً«7» قَد جَعَلَها رَبِّی حَقًّا، خدای- عزّ و جل‌ّ- آن را درست کرد، وَ قَد أَحسَن‌َ بِی إِذ أَخرَجَنِی مِن‌َ السِّجن‌ِ، و با من احسان کرد چون مرا از زندان بیرون آورد.
در خبر است که چون یعقوب را با یوسف ملاقات افتاد، گفت: یا یوسف؟ بگو تا برادران با تو چه کردند! گفت پدرا«9»: از من چه پرسی که برادران با من چه کردند، از من آن پرس که خدای با من چه کرد. گفت: چه کرد! گفت: وَ قَد أَحسَن‌َ بِی إِذ
-----------------------------------
(1). آب شعر.
(2). از قم افزوده شد.
(3). بم، آب: استراحة باید، آو، بم، مل، آز، آج باید.
(4). بم، آب، آز: به تأنیث.
(5). آو، آب: به کسره.
(6). آج، لب که.
(7). سوره یوسف (12) آیه 4.
(8). همه نسخه بدلها بجز قم، آو، مل: وقت.
(9). پدرا/ پدر را، با ادغام دو حرف همجنس که در اینکه نسخه‌ها نمونه‌های بسیار دارد.

صفحه : 159
أَخرَجَنِی مِن‌َ السِّجن‌ِ وَ جاءَ بِکُم مِن‌َ البَدوِ، با من نکویی کرد چون مرا از زندان بیرون آورد، و شما را از بیابان بنزدیک من آورد.
اهل اشارت گفتند، یوسف- علیه السّلام- گفت: إِذ أَخرَجَنِی مِن‌َ السِّجن‌ِ و لم یقل: من الجب‌ّ«1» من کرمه، از کرم گفت: مرا«2» از زندان بدر آورد، و نگفت مرا از چاه بر آورد تا تذکیر گناه برادران نباشد و تعبیر ایشان، پس از آن که ایشان را عفو کرده بود، بقوله: لا تَثرِیب‌َ عَلَیکُم‌ُ الیَوم‌َ. و برای آن گفت: وَ جاءَ بِکُم مِن‌َ البَدوِ، که یعقوب و فرزندانش بدوی بودند و اهل بادیه و گوسپنددار و طالب آب و گیاه. مِن بَعدِ أَن نَزَغ‌َ الشَّیطان‌ُ بَینِی وَ بَین‌َ إِخوَتِی، پس از آن که شیطان میان من و برادرانم وحشت و فرقت افگند و دوستی تباه کرد. و النّزغ، التّحریش بین الاثنین و افساد ما بینهما، و منه قوله: وَ إِمّا یَنزَغَنَّک‌َ مِن‌َ الشَّیطان‌ِ نَزغ‌ٌ«3»إِن‌َّ رَبِّی لَطِیف‌ٌ لِما یَشاءُ، یعنی لطیف تدبیر است و لطف کننده. و لطف آن بود که مکلّف را به فعل واجب نزدیک گرداند و از قبیح دور کند، و عالم است و محکم کار.
مفسّران خلاف کردند در مدّت غیبت یوسف از یعقوب. کلبی گفت: بیست دو سال بود. سلمان پارسی و عبد اللّه شدّاد گفتند: چهل سال بود. حسن بصری گفت:
هشتاد سال بود. محمّد بن اسحاق گفت: هژده«4» سال بود، و عمر یوسف- علیه السّلام- صد و بیست سال بود و از زلیخا او را سه فرزند آمد: افراییم و میشا، دو پسر، و دختری نام او رجمه«5» که زن ایّوب پیغامبر بود- علیه السّلام.
وهب منبّه گفت: یعقوب- علیه السّلام- و فرزندانش و خویشان او که در«6» مصر آمدند، هفتاد و دو کس بودند، و آنگه که با موسی از مصر بیرون شدند«7»، شصد«8» هزار
-----------------------------------
(1). اشاره است به آیات 10 و 15 سوره یوسف (12).
(2). در اساس تکرار شده است. [.....]
(3). سوره اعراف (7) آیه 200 و سوره فصلّت (41) آیه 36.
(4). بم: هیژذه، آج: هشتده، لب: هیجده.
(5). کذا در اساس، قم: دخمه، آو، بم، آب، آز، آج، لب: رحمه، مل: دو رحمه.
(6). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: به.
(7). آب، آز: آمدند.
(8). کذا، در اساس، آو، بم، قم، آب، آز، آج، لب: ششصد، مل: سیصد، ضبط اساس به دو وجه قابل قراءت و توجیه است: شصد/ شصت (با تبدیل «د» به «تا»)، یا : شصد/ شصّد (با ادغام دو حرف قریب المخرج).

صفحه : 160
و پانصد و هفتاد و اند مرد مقاتل بودند، جز زنان و کودکان و پیران و بازماندگان و ممتحنان. و اینان که بازمانده بودند از کودکان و زنان، هزار هزار و دویست هزار بودند، جز آنان که گفتیم که مقاتلان بودند.
اهل تاریخ گفتند: یعقوب پس از آن که با مصر آمد و اهل را با مصر آورد، بیست [37- پ]
و چهار سال بماند در راحت و آسایش و غبطت حال و هناءت عیش. و به مصر فرمان یافت و چون وفاتش نزدیک رسید، وصایت کرد یوسف را که: مرا بنزدیک«1» پدرم بر اسحاق، به شام و آن جا دفن کن. یوسف- علیه السّلام- همچنان کرد، او را ببرد و آن جا دفن کرد و با مصر آمد.
سعید جبیر گفت: یعقوب را- علیه السّلام- در تابوتی از ساج نقل کردند با«2» بیت المقدس، و چون یعقوب را از مصر به بیت المقدس آوردند، هم آن روز«3» باتّفاق برادرش عیص فرمان یافته بود، هر دو را در یک گور نهادند و هر دو بهم زاده بودند و عمرشان صد و چهل و هفت سال بود. گفتند: چون خدای تعالی یوسف را آنچه مراد و آرزوی او بود بداد و شمل ایشان«4» جمع کرد و ملک و نعمت دنیا بر او تمام کرد اندیشه کرد دانست که آن بنماند و لا بدّ از آن مفارقت باید کردن. تمنّای بهشت کرد و اندیشه آن گرفت او را نفسش آرزومند بهشت شد، تمنّای مرگ کرد، و هیچ پیغامبر پیش از او و پس از او تمنّای مرگ نکردند«5».
گفت: رَب‌ِّ قَد آتَیتَنِی مِن‌َ المُلک‌ِ، «من»، تبعیض راست اینکه جا، بار خدایا مرا بدادی از ملک بهره‌ای تمام. برای آن که همه ملک به او نداد خدای- عزّ و جل‌ّ- وَ عَلَّمتَنِی مِن تَأوِیل‌ِ الأَحادِیث‌ِ، و مرا بیاموختی از تأویل خواب، فاطِرَ السَّماوات‌ِ [ای]«6» یا فاطر، ای آفریننده آسمانها و زمین؟ أَنت‌َ وَلِیِّی فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ، تو خداوند منی و به من اولیتری در دنیا و آخرت، تَوَفَّنِی مُسلِماً، جان من بردار بر مسلمانی. و اگر آنان که گفتند که یوسف تمنّای مرگ کرد از اینکه آیت گفتند در آیت اینکه نیست. برای آن که تَوَفَّنِی مُسلِماً دعا نیست به طلب مرگ،
-----------------------------------
(1). آب: با نزدیک.
(2). بم، آج، لب: تا.
(3). قم، آج، لب: همان روز.
(4). آب: ایشا/ ایشان.
(5). قم، بم: نکرد.
(6). از قم افزوده شد، آب تقدیره.

صفحه : 161
دعاست به استدامت لطف و توفیق که او با آن برایمان بایستد تا مرگ به او رسیدن«1»، تَوَفَّنِی مُسلِماً، یعنی بار خدایا آن الطاف«2» که من با آن برایمان بمانم با من پیاپی دار. و مُسلِماً، نصب بر حال است از مفعول، وَ أَلحِقنِی بِالصّالِحِین‌َ، و مرا به«3» صالحان و نیکان در رسان، یعنی مرا با پدران خود حشر کن و به پایه و درجات ایشان برسان. خدای تعالی او را به مصر وفات داد و او را در رود نیل دفن کردند در صندوقی از رخام، و سبب آن بود که چون فرمان خدای به او رسید مردمان مصر در او مشاحّت«4» کردند و گفتند هر کس: که به محلّه ما«5» دفن کنیم او را تاخیر و برکه او با ما«6» باشد. در اینکه معنی گفتاگوی«7» بسیار کردند تا کار به آن جا انجامید که خواستند تا کالزار«8» کنند به اینکه سبب آخر قرار دادند که او را در رود نیل دفن کنند آن جا که بخشش آب نیل بود تا آب بر او می‌رود و به هر محلّه‌ای می‌شود و برکت و خیر او«9» آن جا می‌رساند تا مردم در اینکه معنی راست باشند- بر اینکه قرار دادند و هم چونین«10» کردند.
انس مالک روایت کرد که: چون کار یوسف و یعقوب و برادران یوسف به مصر منتظم شد و شمل ایشان مجتمع، مدّتی بودند آنگه برادران یک روز گفتند با یکدیگر که: ما می‌دانیم که چه کارها کرده‌ایم و چه گناهان کبایر ارتکاب کرده‌ایم؟ گفتند: همچونین است، و اگر چه یوسف ما را عفو کرد و پدر دل خوش کرد، ما ندانیم که خدای ما را عفو کرده هست«11» یا نه! بیایی تا طلب عفو خدای کنیم. آنگه بیامدند به یک بار پیش پدر آمدند و یوسف- علیهما السّلام- در پهلوی پدر نشسته بود، و گفتند«12»: ای پدر؟ ما را کاری افتاده است که از آن سخت‌تر«13» نباشد. گفت: و آن چه کار است! گفتند: آنچه ما با تو و با برادر«14» کرده‌ایم و اگر چه شما عفو کرده‌ای
-----------------------------------
(1). قم: تا رسیدن مرگ به او.
(2). آب: لطف. [.....]
(3). آب: با.
(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: مناقشه، مل: مشاجره.
(5). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: خویش.
(6). همه نسخه بدلها بجز قم: به ما، مل: ما به او.
(7). همه نسخه بدلها بجز قم: گفت و گوی.
(8). همه نسخه بدلها بجز آو: کار زار.
(9). آو، بم، آب با.
(10). همه نسخه بدلها: همچنین.
(11). همه نسخه بدلها: کرده است.
(12). قم: گفت.
(13). آو، بم، آب، مل، آز: سختر.
(14). همه نسخه بدلها، بجز قم: با تو و برادر.

صفحه : 162
ما را [38- ر]
و لکن ما را عفو شما سود ندارد، اگر خدای تعالی ما را عفو نکند از خدای در خواهی تا ما را عفو کند، و چون عفو کرده باشد به وحی معلوم شما کند تا چشم ما روشن شود و دل ما بیارامد. یعقوب- علیه السّلام- برخاست و یوسف«1»، و در محراب ایستادند و فرزندان دیگر در قفای ایشان استادند تا یعقوب دعا کرد و ایشان آمین کردند، اجابت نیامد تا بیست سال دعا کرد«2»، صالح المرّی‌ّ گفت: تا بیست سال بر آمد دعای ایشان را اجابت آمد و ایشان دلخوش«3» شدند- اینکه طرفی است از قصّه یوسف که به آیات متعلّق بود«4».

[سوره یوسف (12): آیات 102 تا 111]

[اشاره]


ذلِک‌َ مِن أَنباءِ الغَیب‌ِ نُوحِیه‌ِ إِلَیک‌َ وَ ما کُنت‌َ لَدَیهِم إِذ أَجمَعُوا أَمرَهُم وَ هُم یَمکُرُون‌َ (102) وَ ما أَکثَرُ النّاس‌ِ وَ لَو حَرَصت‌َ بِمُؤمِنِین‌َ (103) وَ ما تَسئَلُهُم عَلَیه‌ِ مِن أَجرٍ إِن هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعالَمِین‌َ (104) وَ کَأَیِّن مِن آیَةٍ فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ یَمُرُّون‌َ عَلَیها وَ هُم عَنها مُعرِضُون‌َ (105) وَ ما یُؤمِن‌ُ أَکثَرُهُم بِاللّه‌ِ إِلاّ وَ هُم مُشرِکُون‌َ (106)
أَ فَأَمِنُوا أَن تَأتِیَهُم غاشِیَةٌ مِن عَذاب‌ِ اللّه‌ِ أَو تَأتِیَهُم‌ُ السّاعَةُ بَغتَةً وَ هُم لا یَشعُرُون‌َ (107) قُل هذِه‌ِ سَبِیلِی أَدعُوا إِلَی اللّه‌ِ عَلی بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَن‌ِ اتَّبَعَنِی وَ سُبحان‌َ اللّه‌ِ وَ ما أَنَا مِن‌َ المُشرِکِین‌َ (108) وَ ما أَرسَلنا مِن قَبلِک‌َ إِلاّ رِجالاً نُوحِی إِلَیهِم مِن أَهل‌ِ القُری أَ فَلَم یَسِیرُوا فِی الأَرض‌ِ فَیَنظُرُوا کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم وَ لَدارُ الآخِرَةِ خَیرٌ لِلَّذِین‌َ اتَّقَوا أَ فَلا تَعقِلُون‌َ (109) حَتّی إِذَا استَیأَس‌َ الرُّسُل‌ُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُم قَد کُذِبُوا جاءَهُم نَصرُنا فَنُجِّی‌َ مَن نَشاءُ وَ لا یُرَدُّ بَأسُنا عَن‌ِ القَوم‌ِ المُجرِمِین‌َ (110) لَقَد کان‌َ فِی قَصَصِهِم عِبرَةٌ لِأُولِی الأَلباب‌ِ ما کان‌َ حَدِیثاً یُفتَری وَ لکِن تَصدِیق‌َ الَّذِی بَین‌َ یَدَیه‌ِ وَ تَفصِیل‌َ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ وَ هُدی‌ً وَ رَحمَةً لِقَوم‌ٍ یُؤمِنُون‌َ (111)

[ترجمه]

‌قوله«5»:
آن از خبرهای غیب است وحی می‌کنیم به تو و نبودی تو بنزدیک ایشان چون عزم کردند بر کار خود و ایشان مکر می‌کردند.
و نیستند بیشترین مردمان و اگر چه تو حریص باشی به مؤمن«6».
نمی‌خواهی از ایشان بر او هیچ«7» مزدی، نیست آن الّا یاد کردی«8» جهانیان را.
و بس دلیلی«9» که هست در آسمانها و زمین، می‌گذرند«10» بر آن و ایشان از آن عدول می‌کنند.
ایمان نمی‌آرند بیشترینه«11» ایشان به خدای، الّا و ایشان مشرکند.
-----------------------------------
(1). قم: یعقوب و یوسف برخاستند، آج، لب: برخواست با یوسف.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: کردند. [.....]
(3). قم: خوش دل.
(4). آو، بم، آج، لب: است، قم علیه السّلام.
(5). همه نسخه بدلها، بجز قم تعالی.
(6). قم: به مومنان.
(7). قم، آو، بم: از.
(8). قم، آو، بم، آب: یاد کردنی.
(9). قم: چندا از دلیلی.
(10). آو، بم: می‌گزرند.
(11). قم، آو، بم، آب، آج، لب: بیشتر.

صفحه : 163
یشعرون، ایمن«1» شده‌اند از آن که آید به ایشان پوششی از عذاب خدای یا به ایشان آید قیامت بناگاه و ایشان ندانند!
بگو اینکه راه من است، می‌خوانم با خدای بر علم و بینایی من و آنان که پسرو منند«2»، و منزّه است خدای و نیستم من از جمله مشرکان.
نفرستادیم ما از پیش تو مگر مردانی را که وحی کردند به ایشان از اهل شهرها،«3» نمی‌روند اینان در زمین تا بنگرند که چون بوده است آخر کار آنان که از پیش ایشان بودند! و سرای باز پسین بهتر است آنان را که پرهیزگار باشند،«4» خرد نداری شما!
تا آن که نومید شوند«5» پیغامبران و بدانند که ایشان را دروغ خواهند داشتن، آمد به ایشان یاری ما، برهانیم آنان را که ما خواهیم و باز ندارند عذاب ما از گروه گناهکاران.
بود در قصّه‌های ایشان عبرتی خداوندان عقلها را، نبود حدیثی که فرو«6» بافند و لکن راستی آنچه از پیش اوست و تفصیل هر چیزی و بیانی و بخشایشی گروهی را که ایمان آرند.
قوله«7»: ذلِک‌َ مِن أَنباءِ الغَیب‌ِ- الایه، ذلِک‌َ، اشارت است به آنچه رفت از
-----------------------------------
(1). قم: ای ایمن.
(2). قم: پسروی کرد مرا.
(3). قم ای.
(4). قم، آو، آب، آز: کذبوا.
(5). قم، آو، آب، بم، آج، لب: شدند. [.....]
(6). قم، آو، بم، آب، آج، لب: فرا.
(7). همه نسخه بدلها، بجز قم تعالی.

صفحه : 164
حدیث یوسف و یعقوب و برادران یوسف، یعنی آنچه رفت از اخبار غیب است و «من» تبعیض را«1». و «أنباء»، اخبار باشد، واحدها «نبأ». نُوحِیه‌ِ إِلَیک‌َ، که به تو وحی می‌کنیم و القا می‌کنیم بر تو. و «غیب»، ذهاب چیز«2» باشد از حس‌ّ«3»، یعنی اخبار غایبات بر تو وحی می‌کنیم بر زبان جبریل. آنگه گفت: وَ ما کُنت‌َ لَدَیهِم، و تو بنزدیک ایشان نبودی، چون ایشان اجماع کردند و عزم درست کردند و سازکار جمع کردند و با یوسف- علیه السّلام- مکر کردند به آن که«4» او را در چاه افگندند، یعنی اینکه خبر که تو اهل کتاب را بگوی. و مخبر بر وجه خبر باشد و تو ایشان را ندیده و حاضر نابوده و کتب ناخوانده و از کسی نشنیده و نگرفته دلیل آن کند که اینکه از وحی گفتی که بر تو کرده‌اند«5» تا دلیل صدق تو کند در نبوّتت [38- پ].
وَ ما أَکثَرُ النّاس‌ِ وَ لَو حَرَصت‌َ، یعنی تو اینکه ابلاء«6» جهد و افراغ وسع در دعوت برای آن می‌کنی بر«7» اظهار معجزات، تا اینان ایمان آرند، و حریصی بر ایمان اینان، و احوال ایشان ندانی و آنچه در دلها و ضمایر ایشان است و آنچه مآل کار ایشان با آن شود تو را خبر می‌دهم به آن تا دل عزیز تو در بند نباشد و دل به ایشان رنجور نداری که بیشترینه«8» ایشان ایمان نخواهند آوردن، و اگر چه تو حریصی بر ایمان ایشان. و گفته‌اند: اشتقاق «ناس»، از نوس است، و هو الحرکة، و حرص طلب چیز«9» باشد بغایت اجتهاد.
وَ ما تَسئَلُهُم عَلَیه‌ِ مِن أَجرٍ، و تو ای محمّد از ایشان مزدی نمی‌خواهی بر ادای اینکه رسالت تا ایشان را صارف باشد از اجابت دعوت. و سؤال، قول القایل لمن هو فوقه افعل او اسئلک«10» ان تفعل. و اگر سؤال استخبار باشد، طلب خبر بود، و «اجر»، جزای عمل بود به خیر. و «ذکر»، حضور المعنی للنّفس باشد، اینکه یاد کردی«11» است برای جهانیان که تا جهان باشد اینکه بخوانند و بدانند و باز گویند.
-----------------------------------
(1). قم، بم، مل، آج، لب است.
(2). آب، آز: چیزی.
(3). آو، بم، آج، لب: چشم.
(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: تا آن که.
(5). آو، بم، آب، آز: از وجهی گفتی که بر تو وحی کرده‌اند، آج، لب: از وجه گفتی.
(6). همه نسخه بدلها، بجز قم: ابلاغ.
(7). همه نسخه بدلها: و.
(8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بیشتر.
(9). همه نسخه بدلها بجز، آو، مل: چیزی.
(10). مل: یسأل.
(11). مل: یا ذکری.

صفحه : 165
آنگه صفت غفلت و جهالت ایشان گفت، اعنی کافران: گفت. وَ کَأَیِّن ای کم، مِن آیَةٍ، بس آیت و دلیل و حجّت. و «کم» و «کایّن» با «من» استعمال کنند بیشتر، و اینکه «من» زیادت باشد. فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، که در آسمانها و زمین هست«1» که اینکه کافران به آن می‌گذرند«2» و از آن اعراض و عدول می‌کنند و در آن اندیشه نمی‌کنند آیات آسمان آفتاب و ماه و ستاره و سیر و دور ایشان است، علی وتیرة لا یختلف«3» الحال فیها. و آیات زمین انواع حیوان و نبات و اشجار و انوار و ازهار«4» و ثمار هر چیزی در وقت و اوان«5» خود.
حسن بصری گفت: مراد به آیات، اهلاک امم ماضی«6» است که ایشان از اندیشه در آن اعراض می‌کنند، چنان که گفت: وَ إِنَّکُم لَتَمُرُّون‌َ عَلَیهِم مُصبِحِین‌َ، وَ بِاللَّیل‌ِ أَ فَلا تَعقِلُون‌َ«7»وَ ما یُؤمِن‌ُ أَکثَرُهُم بِاللّه‌ِ، و بیشترینه«8» ایشان به خدای ایمان نیارند، الّا و ایشان مشرک باشند.
عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده گفتند: مراد به آیت مشرکانند که ایشان را چون«9» گفتندی: مَن خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ«10» مَن خَلَقَهُم لَیَقُولُن‌َّ اللّه‌ُ«12» هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه‌ِ«14» ما نَعبُدُهُم إِلّا لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّه‌ِ زُلفی«15» عُزَیرٌ ابن‌ُ اللّه‌ِ«3» المَسِیح‌ُ ابن‌ُ اللّه‌ِ«4» وَ ما یُؤمِن‌ُ أَکثَرُهُم بِاللّه‌ِ إِلّا وَ هُم مُشرِکُون‌َ، یعنی فی التّلبیة. و گفتند: سبب نزول آیت آن بود که مشرکان چون آنچه پیش اینکه آیت است بشنیدند، گفتند: ما ایمان داریم که
-----------------------------------
(1). آو، بم: می‌گویم، آج، لب: می‌گرویم.
(2). قم، بم، مل، آز: باو.
(4- 3). سوره توبه (9) آیه 30.
(5). مل: ممّا.
(6). کذا در اساس و قم، آو، بم، آب، آز، آج، لب: عجبا، مل: نجیحا.
(7). همه نسخه بدلها، بجز لب: بلادک.
(8). مل: بعیدا.
(9). آو، بم، آج، تلقین.
(10). قم: النّوق، مل: الرّیق.
(11). آو، بم: یغادی.
(12). آب، آز، و ردّ.

صفحه : 167
خدای آفریننده اینکه چیزهاست، و لکن گوییم او را«1» شریکانند.
عطا گفت: آیت در دعا آمد که ایشان در حال رخا«2» و امن وسعت و صحّت، خدای را فراموش کردندی، چون ایشان را رنجی و تنگیی«3» و بیماریی پدید آمدی«4»، در دعا آویختندی و در دعا گرفتندی، چنان که گفت: وَ ظَنُّوا أَنَّهُم أُحِیطَ بِهِم دَعَوُا اللّه‌َ مُخلِصِین‌َ لَه‌ُ الدِّین‌َ-«5» وَ إِذا غَشِیَهُم مَوج‌ٌ کَالظُّلَل‌ِ دَعَوُا اللّه‌َ مُخلِصِین‌َ لَه‌ُ الدِّین‌َ«6» وَ إِذا مَس‌َّ الإِنسان‌َ الضُّرُّ دَعانا لِجَنبِه‌ِ«7» وَ إِذا مَسَّه‌ُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِیض‌ٍ«8» رَبَّنَا اکشِف عَنَّا العَذاب‌َ إِنّا مُؤمِنُون‌َ«10» إِنَّکُم عائِدُون‌َ«12» یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ«13»فَتُؤمِنُون‌َ بِبَعض‌ِ الکِتاب‌ِ وَ تَکفُرُون‌َ بِبَعض‌ٍ«16» أَ فَأَمِنُوا، ایمن شده‌اند اینان که به ایشان آید پوششی! یعنی عذابی«2» عام، عذاب استیصال که به ایشان برسد«3» و جمله ایشان را باز پوشاند. و مراد به «غشیان»«4»، اصابت است، و قوله: مِن عَذاب‌ِ اللّه‌ِ، «من» تبیین راست. أَو تَأتِیَهُم‌ُ السّاعَةُ بَغتَةً، ای فجأة، یا «5» قیامت به ایشان آید ناگاه. نصب او بر حال است، و بغتة و فلتة و فجأة، ناگاه باشد، و قال الشّاعر:

و لکنّهم بانوا«6» و لم ادر بغتة و افظع«7» شی‌ء حین یفجؤک«8» البغت
و حق تعالی، قیامت را برای آن، ساعت نام نهاد، و ساعت آن وقت باشد که تو در وی«9» باشی و نیز عبارت بود از مدّتی اندک از زمان، کساعات«10» اللّیل و النّهار، یا عبارتی باشد منبئ از قرب و سرعت او و تعجیل او در آمدن، چنان که گفت: ... وَ ما أَمرُ السّاعَةِ إِلّا کَلَمح‌ِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَب‌ُ«11»قُل هذِه‌ِ سَبِیلِی أَدعُوا [إِلَی]
اللّه‌ِ، خطاب است با رسول- علیه السّلام- و امر است او را به آن که: بگوی که، اینکه راه من است، یعنی اینکه دین مسلمانی راه من است که من با آن دعوت می‌کنم شما را بر بصیرت و علم و یقین. سَبِیلِی، إبن زید گفت: سنّتی و منهاجی. ربیع گفت: دعوتی. ضحّاک گفت: دعوای. مقاتل گفت: دینی. نظیره قوله: ادع‌ُ إِلی [39- پ]
سَبِیل‌ِ رَبِّک‌َ«12»أَنَا وَ مَن‌ِ اتَّبَعَنِی، یعنی دعوت با اینکه دین من می‌کنم و آنان که بر دین و ملّت من‌اند، همچونین«1» دعوت با اینکه دین کنند، اینکه قول کلبی است و إبن زید. بعضی دگر گفتند: معنی آن است که من بر هدایت و بصیرتم و اتباع من نیز همچونین«2». عبد اللّه عبّاس گفت: مراد صحابه رسولند که ایشان بر نکوتر طریقتی‌اند و فاضلتر هدایتی، و معدن علم بودند و کنز ایمان و لشکر خدای رحمان. وَ سُبحان‌َ اللّه‌ِ و منزّه است خدای از آن که به او«3» شرک آرند. آنگه گفت: وَ ما أَنَا مِن‌َ المُشرِکِین‌َ، اگر شما مشرکی«4»، من نیستم از جمله ایشان.
آنگه حق تعالی به ردّ بر آنان که گفتند: خدای چرا پیغامبر از بشر«5» فرستاد و چرا پیغامبران او فریشتگان نبودند! و نشاید که خدای تعالی رسالت دهد«6» آدمی را، گفت: بگو اینکه محمّد که: وَ ما أَرسَلنا، ما نفرستادیم از پیش تو، إِلّا رِجالًا، الّا مردانی را از جمله آدمیان، دون فریشتگان، مِن أَهل‌ِ القُری، از اهل شهرها دون اهل بادیه، که مردمان شهرها عاقلتر و رحیمتر«7» و مجرّبتر باشند. أَ فَلَم یَسِیرُوا فِی الأَرض‌ِ، اینکه کافران جاحدان در زمین نمی‌روند و سفر نمی‌کنند تا بنگرند عاقبت آنان که پیش«8» ایشان بودند! و همان کردند که ایشان می‌کنند از کفر و تکذیب که ما با ایشان چه کردیم از عذاب استیصال به انواع عذاب، و به آن«9» اعتبار برگیرند؟ وَ لَدارُ الآخِرَةِ خَیرٌ، و سرای باز پسین که سرای ثواب است بهتر باشد متّقیان را که ادای واجبات کنند و از معاصی اجتناب«10» کنند، أَ فَلا تَعقِلُون‌َ«11» وَ لَدارُ الآخِرَةِ، اضافت کرد دار را با آخرت، لاختلاف اللّفظین، کقوله تعالی: إِن‌َّ هذا لَهُوَ حَق‌ُّ الیَقِین‌ِ«12»، و قولهم«13»: عام الاوّل و بارحة الاولی و یوم الخمیس و ربیع الاخر، و اینکه جمله بمنزلت اضافة الشّی‌ء الی نفسه
-----------------------------------
(2- 1). همه نسخه بدلها: همچنین.
(3). قم، مل: با او.
(4). مل: مشرکانید. [.....]
(5). مل: از پس.
(6). مل جز.
(7). همه نسخه بدلها: حلیمتر.
(8). مل از.
(9). مل: تا به آن.
(10). همه نسخه بدلها، بجز آج: احتراز.
(11). اساس و بسیاری از نسخه بدلها: یعقلون، ترجمه و تفسیرهم با توجّه به همین ضبط صورت گرفته است.
(12). سوره واقعه (56) آیه 95.
(13). مل: قوله.

صفحه : 170
است، جز که برای اختلاف لفظ روا داشتند«1»، و مثله قول الشّاعر:

و لو اقوت علیک دیار عبس«2» عرفت الذّل‌ّ عرفان الیقین
اینکه قول ضعیف است، مذهب درست آن است که بصریان گفتند به هیچ وجه اضافة الشّی‌ء الی نفسه روا نباشد«3»، و لا اضافة الموصوف الی صفته. و اینکه چیزها و امثال اینکه بر تأویل حذف الموصوف و اقامة الصّفة مقامه باشد، و کذلک یوم الجمعة و بارحة الأولی و جانب الغربی و دار الاخرة و صلاة الاولی و مسجد الجامع و بقلة الحمقاء، و انّما هو علی تأویل یوم صلاة الجمعة و بارحة السّاعة الأولی و جانب المکان الغربی‌ّ و دار الحیوة الاخرة و صلاة السّاعة الاولی و مسجد الوقت الجامع و بقلة الحبّة الحمقاء، و همچونین«4» اضافت صفت با موصوفش نشاید، فامّا قولهم، علیه سحق«5» عمامة و جرد قطیفة«6»، و اخلاق«7» ثیاب، و هل عندک جائیة خیر«8» بر تأویل انفصال«9» اضافت به معنی «من» و التّقدیر: سحق من عمامة و جرد من قطیفة و اخلاق«10» من ثیاب، کقولک: خاتم فضّة و باب ساج، ای من فضّة و من ساج.
حَتّی إِذَا استَیأَس‌َ الرُّسُل‌ُ، تا نومید شدند رسولان و پیغامبران از ایمان ایشان.
وَ ظَنُّوا أَنَّهُم قَد کُذِبُوا، و گمان بردند که ایشان را تکذیب خواهند کردن و به دروغ داشتن. و ابو جعفر المدنی‌ّ خواند به تخفیف: کذبوا، که با ایشان دروغ خواهند گفتن، یعنی در خبر دادن از خویشتن به ایمان، و ایمان ندارند، بل منافق باشند. و قولی دگر گفتند که: وَ ظَنُّوا، یعنی امّتان پیغامبران گمان بردند که پیغامبران با ایشان دروغ گفتند در آنچه وعده دادند ایشان را، و گفتند: از نزول«11» عذاب به ایشان، و اینکه قول سعید بن جبیر است [40- ر]
و عبد اللّه عبّاس گفت به روایت إبن ابی ملیکه که معنی آن است: فظنّوا، یعنی امّتان پیغامبران گمان بردند که آنچه ایشان را وعده دادند از نصر و فتح دروغ است و با ایشان دروغ گفته‌اند، و مثله قوله:
-----------------------------------
(1). بم: دانستند.
(2). آو، بم، مل، آج: عیش.
(3). قم: درست نباشد.
(4). همه نسخه بدلها: همچنین.
(7- 5). آب، آج، لب من. [.....]
(6). قم: قطنه، آب: قطیعت.
(8). مل: خبیر.
(9). همه نسخه بدلها بود.
(10). بم: اختلاف.
(11). آو، آب، آز، آج: زوال.

صفحه : 171
حَتّی یَقُول‌َ الرَّسُول‌ُ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا مَعَه‌ُ مَتی نَصرُ اللّه‌ِ«1» وَ ظَنُّوا أَنَّهُم قَد کذبوا، و رسولان را گمان چنان بود«3» که ایشان را دروغ دارند و تصدیق نکنند در آنچه می‌گویند، و چنین گفتند که قراءت به تخفیف، قراءت امیر المؤمنین علی است و زین العابدین و باقر و صادق- علیهم السّلام- و زید بن علی و محمّد بن عبد اللّه بن الحسن و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و سعید بن جبیر و ابو عبد الرّحمن السّلمی‌ّ و عکرمه و ضحّاک و علقمه و مسروق و نخعی‌ّ و محمّد بن کعب القرظی‌ّ و اعمش و طلحة بن مصرّف. جاءَهُم، به ایشان آمد نَصرُنا، نصرت ما. و سیاق آیت دلیل قراءت به تشدید می‌کند«4»، و بر قراءت به تشدید، ظن‌ّ، به معنی علم باشد چون با پیغامبران مسند خواهد بودن، و یأس با علم اولیتر بود، و اینکه قول قتاده است. و بعضی دگر گفتند، معنی آیت آن است بر تشدید قراءت تا رسولان نومید شدند از کافران قوم خود و گمان بردند که آنان که بگرویده‌اند نیز بر خواهند گشتن«5». از استبطاء نصرت و ظفر. و مجاهد خواند: و ظنوا انهم قد کذّبوا، یعنی ظنّت الامم ان‌ّ الرّسل قد کذبوا، به فتح الکاف و الذّال و التّخفیف. و وجهی دگر اینکه قراءت را حتّی اذا استیأس الرّسل من ایمان قومهم و ظنّت الرّسل ان‌ّ قومهم قد کذبوا«6» و افتروا علی اللّه. و بر اینکه قول، «ظن»، به معنی علم باشد. جاءَهُم نَصرُنا، یعنی عند یأس و نومیدی از نصرت، نصرت به ایشان آمد، چنان که یعقوب را- علیه السّلام- عند اشرافه علی الیأس، اشارت آمد به حیات یوسف و آن که ایشان را ملاقات خواهد بودن. فَنُجِّی‌َ مَن نَشاءُ، برهانیم آن را که خواهیم.
عاصم و إبن عامر خواندند: فنجّی، به ضم‌ّ «نون» و فتح الیا، علی وزن فعّل بر بنای ماضی علی ما لم یسم‌ّ فاعله، برهانیدند آن را که ما خواستیم. و باقی قرّاء
-----------------------------------
(1). سوره بقرة (2) آیه 214.
(2). بم، آو: آو.
(3). آب، آز: بردند.
(4). بم، آب، مل، آز، آج، لب وَ لا یُرَدُّ بَأسُنا عَن‌ِ القَوم‌ِ المُجرِمِین‌َ و عذاب ما بر نگردانند از گروه مجرمان گناهکاران.
(5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: گشت.
(6). آب، مل، آج، لب که.

صفحه : 172
خواندند: فننجی«1»، برهانیم آن را که خواهیم از آنان که مستحق‌ّ نجات باشند به ایمان. وَ لا یُرَدُّ بَأسُنا، و عذاب ما کس بنتواند«2» گردانیدن از گروه کافران و گناهکاران.
لَقَد کان‌َ فِی قَصَصِهِم عِبرَةٌ لِأُولِی الأَلباب‌ِ، در قصّه‌های اینکه پیغامبران گذشته عبرتی و پندی و عظتی هست خداوندان عقل را که عقل کار بندند و اختیار خیر کنند. و گفتند: ضمیر راجع است با یعقوب و فرزندان او از یوسف و جز او. ما کان‌َ حَدِیثاً یُفتَری، اینکه حدیثی نبوده است که فرا بافته‌اند و دروغ بر نهاده، و لکن اینکه تصدیق و باور دارنده«3» آن است که پیش از اینکه بود از کتابها و در اینکه کتاب تفصیل و گزارش هر چیز که مردمان را به آن حاجت باشد هست با آن که در او نیز هدی است، و اینکه بر دو وجه محمول بود: لطف و بیان و رحمتی است. نیز گروهی را که ایمان آرند. و تخصیص کرد مؤمنان را با آن که قرآن لطف است و بیان کافر را و مؤمن را، برای آن که مؤمنان منتفع شدند به آن دون کافران.
-----------------------------------
(1). آو، آب، آج: فنجی.
(2). همه نسخه بدلها، بجز قم: نتواند.
(3). مل: یاد دارنده. [.....]

صفحه : 173

‌سورة الرّعد


بدان که اینکه سورت مکّی است بر قول بیشتر مفسّران. و قتاده گفت: مدنی است، مگر یک آیت که مکّی است و آن اینکه است: وَ لا یَزال‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا تُصِیبُهُم بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ«1»

[سوره الرعد (13): آیات 1 تا 14]

[اشاره]

بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِالمر تِلک‌َ آیات‌ُ الکِتاب‌ِ وَ الَّذِی أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ مِن رَبِّک‌َ الحَق‌ُّ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یُؤمِنُون‌َ (1) اللّه‌ُ الَّذِی رَفَع‌َ السَّماوات‌ِ بِغَیرِ عَمَدٍ تَرَونَها ثُم‌َّ استَوی عَلَی العَرش‌ِ وَ سَخَّرَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ کُل‌ٌّ یَجرِی لِأَجَل‌ٍ مُسَمًّی یُدَبِّرُ الأَمرَ یُفَصِّل‌ُ الآیات‌ِ لَعَلَّکُم بِلِقاءِ رَبِّکُم تُوقِنُون‌َ (2) وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الأَرض‌َ وَ جَعَل‌َ فِیها رَواسِی‌َ وَ أَنهاراً وَ مِن کُل‌ِّ الثَّمَرات‌ِ جَعَل‌َ فِیها زَوجَین‌ِ اثنَین‌ِ یُغشِی اللَّیل‌َ النَّهارَ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یَتَفَکَّرُون‌َ (3) وَ فِی الأَرض‌ِ قِطَع‌ٌ مُتَجاوِرات‌ٌ وَ جَنّات‌ٌ مِن أَعناب‌ٍ وَ زَرع‌ٌ وَ نَخِیل‌ٌ صِنوان‌ٌ وَ غَیرُ صِنوان‌ٍ یُسقی بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّل‌ُ بَعضَها عَلی بَعض‌ٍ فِی الأُکُل‌ِ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یَعقِلُون‌َ (4)
وَ إِن تَعجَب فَعَجَب‌ٌ قَولُهُم أَ إِذا کُنّا تُراباً أَ إِنّا لَفِی خَلق‌ٍ جَدِیدٍ أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِرَبِّهِم وَ أُولئِک‌َ الأَغلال‌ُ فِی أَعناقِهِم وَ أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ النّارِ هُم فِیها خالِدُون‌َ (5) وَ یَستَعجِلُونَک‌َ بِالسَّیِّئَةِ قَبل‌َ الحَسَنَةِ وَ قَد خَلَت مِن قَبلِهِم‌ُ المَثُلات‌ُ وَ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَذُو مَغفِرَةٍ لِلنّاس‌ِ عَلی ظُلمِهِم وَ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَشَدِیدُ العِقاب‌ِ (6) وَ یَقُول‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَو لا أُنزِل‌َ عَلَیه‌ِ آیَةٌ مِن رَبِّه‌ِ إِنَّما أَنت‌َ مُنذِرٌ وَ لِکُل‌ِّ قَوم‌ٍ هادٍ (7) اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ ما تَحمِل‌ُ کُل‌ُّ أُنثی وَ ما تَغِیض‌ُ الأَرحام‌ُ وَ ما تَزدادُ وَ کُل‌ُّ شَی‌ءٍ عِندَه‌ُ بِمِقدارٍ (8) عالِم‌ُ الغَیب‌ِ وَ الشَّهادَةِ الکَبِیرُ المُتَعال‌ِ (9)
سَواءٌ مِنکُم مَن أَسَرَّ القَول‌َ وَ مَن جَهَرَ بِه‌ِ وَ مَن هُوَ مُستَخف‌ٍ بِاللَّیل‌ِ وَ سارِب‌ٌ بِالنَّهارِ (10) لَه‌ُ مُعَقِّبات‌ٌ مِن بَین‌ِ یَدَیه‌ِ وَ مِن خَلفِه‌ِ یَحفَظُونَه‌ُ مِن أَمرِ اللّه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوم‌ٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنفُسِهِم وَ إِذا أَرادَ اللّه‌ُ بِقَوم‌ٍ سُوءاً فَلا مَرَدَّ لَه‌ُ وَ ما لَهُم مِن دُونِه‌ِ مِن وال‌ٍ (11) هُوَ الَّذِی یُرِیکُم‌ُ البَرق‌َ خَوفاً وَ طَمَعاً وَ یُنشِئ‌ُ السَّحاب‌َ الثِّقال‌َ (12) وَ یُسَبِّح‌ُ الرَّعدُ بِحَمدِه‌ِ وَ المَلائِکَةُ مِن خِیفَتِه‌ِ وَ یُرسِل‌ُ الصَّواعِق‌َ فَیُصِیب‌ُ بِها مَن یَشاءُ وَ هُم یُجادِلُون‌َ فِی اللّه‌ِ وَ هُوَ شَدِیدُ المِحال‌ِ (13) لَه‌ُ دَعوَةُ الحَق‌ِّ وَ الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ مِن دُونِه‌ِ لا یَستَجِیبُون‌َ لَهُم بِشَی‌ءٍ إِلاّ کَباسِطِ کَفَّیه‌ِ إِلَی الماءِ لِیَبلُغ‌َ فاه‌ُ وَ ما هُوَ بِبالِغِه‌ِ وَ ما دُعاءُ الکافِرِین‌َ إِلاّ فِی ضَلال‌ٍ (14)

[ترجمه]

‌اینکه آیتها«5» قرآن است و آنچه فرو فرستادند به تو از خدای تو حق است و لکن بیشتر مردمان ایمان نمی‌آرند.
-----------------------------------
(1). سوره رعد (13) آیه 31.
(2). از قم، افزوده شد با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها.
(3). قم، آو، بم، آب، آز: حسنه، مل: حسنه‌اش، آج، لب: در نامه اعمال او ده حسنه.
(4). آج، لب امّت پیغمبر.
(5). بم، آج، لب: آیات.

صفحه : 174
خدای آن است که برداشت آسمانها را بی ستونی که می‌بینی آن را، آنگه مستولی شد بر عرش و مسخّر کرد آفتاب و ماه را، همه می‌روند«1» برای وقتی نام زد«2»، تدبیر می‌کند کار را، گزارش می‌دهد آیتها را تا همانا شما به ثواب خدایتان به یقین شوی.
او آن خداست که بکشید زمین را و کرد«3» در آن کوهها و جویها و از همه میوها کرد در آن جا دو جفت، می‌پوشاند شب را به روز، در اینکه دلیلهایی هست گروهی را که اندیشه کنند.
و در زمین پاره‌هاست پیوسته به یکدیگر و بستانهایی از انگور و کشتزار و درختان خرما همتا و ناهمتا«4»، آب می‌دهند آن را به یک آب و فزونی می‌دهیم بهری را بر بهری در میوه. در آن دلالاتی هست گروهی را که خرد دارند.
و اگر بشگفت می‌باشی، شگفت سخن ایشان است که چون ما خاک شویم، ما در آفرینشی نو خواهیم بودن! ایشان آنانند که کافرند به خدایشان و ایشان را غلها در گردن باشد و ایشان اهل دوزخ‌اند، ایشان همیشه آن جا بمانند.
تعجیل می‌کنند بر توبه بدی«5» پیش نیکی و گذشت«6» از پیش ایشان عقوبتها و خدای تو خداوند آمرزش است«7»
-----------------------------------
(1). آو، بم، آج، لب: می‌رود.
(2). قم: نام برده، آو: نام زده.
(3). آو، بم، آج، لب: بکرد.
(4). قم: نه همتا، آج، لب: غیر همتا.
(5). آو، بم، آج، لب: به تو بدی را.
(6). آو، بم: بگزشت.
(7). قم مر.

صفحه : 175
مردمان را بر بیدادشان، و خدای تو سخت عقوبت است.
و می‌گویند آنان که کافر شدند، چرا نفرستادند بر او دلیلی از خدایش! تو ترساننده‌ای و هر گروهی را رهنمای باشد«1».
خدای داند آنچه بار بردارد هر ماده‌ای و آنچه بکاهاند«2» رحمها و آنچه بیفزاید و هر چیزی بنزدیک او به اندازه است.
دانای«3» نهان و آشکار است، بزرگوار است و افراشته«4».
راست باشد«5» از شما آن که پنهان کند سخن، و آن که آشکارا گوید و آن که او پوشیده بود به شب و رونده«6» بود به روز.
او را بندگانی«7» هستند بر پی یکدیگر از پیش او و از پس او که نگاه می‌دارند او را از فرمان خدای، خدای بنگرداند آنچه به قومی باشد تا بنگردانند«8» ایشان آنچه به ایشان باشد، و چون خواهد خدای به گروهی بدیی، ردّ نباشد«9» آن را، و نیست ایشان را از فرود او از خداوندی.
او آن است که با شما می‌نماید بخنوه«10» را به ترس و امید و می‌آفریند ابرها گران.
-----------------------------------
(1). قم: راهنمایی است.
(2). آو، بم، آج، لب: بکاهد. [.....]
(3). قم: داننده.
(4). قم: برتر از همه چیزها.
(5). قم: یکسان است.
(6). آو، بم، آج، لب: دزدیده.
(7). آو، بم، آج، لب: آیندگان.
(8). آو، بم، آج، لب: بگردانند.
(9). قم: بازگردانیدن نبود.
(10). آج، لب: برق.

صفحه : 176
تسبیح می‌کند رعد به شکر او، و فریشتگان از ترس او و فرو فرستد صاعقه‌ها، برساند به آن، آن را که خواهد، ایشان جدل می‌کنند در خدا، و او سخت عذاب است.
او راست خواندن حق و آنان که می‌خوانند جز او را«1» اجابت نکنند ایشان را به چیزی الّا چون گسترنده‌ای دستهایش را به آب تا برسد به دهنش و آن نرسد، و نیست دعای کافران مگرر گمراهی«2».
قوله«3»: المر، هیچ کس اینکه را آیتی نشمرد، و کوفیان طه و حم را آیت شمردند، برای آن که بروزان«4» سرهای آیت است، کلام در حروف مقطّع در اول سورة البقرة باستقصا برفت.
و عبد اللّه عبّاس گفت در اینکه سورة، که معنی المر آن است: انا اللّه اعلم و اری، من آن خدایم که احوال شما می‌دانم و می‌بینم. تِلک‌َ آیات‌ُ الکِتاب‌ِ، در او دو قول گفتند: یکی آن که، تلک، به معنی هذه است، و مراد به کتاب، قرآن است، یعنی اینکه آیات که می‌بینی و می‌خوانی آیتهای کتاب قرآن است. و قولی دگر آن است که، اینکه اخبار و قصّه‌ها که رفت، آیات کتاب اوایل است از توریت و انجیل.
وَ الَّذِی أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ مِن رَبِّک‌َ الحَق‌ُّ، و اینکه قرآن که بر تو فرستاده‌اند«5» از خدای تو، حق‌ّ است و درست است و صدق است، وَ الَّذِی در محل‌ّ رفع است بر ابتدا، و الحَق‌ُّ خبر اوست، یعنی بر آن کار کن و به آن تمسّک کن و آن را دست آویز خود کن، اینکه معنی قول مجاهد و قتاده است. و بعضی دگر گفتند: وَ الَّذِی در محل‌ّ جرّ است، عطفا علی قوله: الکِتاب‌ِ، یعنی، و ایات الّذی أنزل الیک، و الحق مرفوع باشد، خبر
-----------------------------------
(1). قم: از فرود او.
(2). د گمراهی/ در گمراهی.
(3). همه نسخه بدلها تعالی.
(4). کذا در اساس و مل، قم: ما بعد آن، آو: بر وزن آن، بم، آب، آج، لب، آز: بر وزن.
(5). همه نسخه بدلها بجز، قم و مل: فرستاده آمد.

صفحه : 177
ابتدای«1» محذوف، و التّقدیر: ذلک الحق‌ّ، او هو الحق‌ّ. و فرّاء گفت: روا بود که گویی محل‌ّ او جرّ است علی صفة الکتاب و اگر چه «واو» در اوست، چنان که گوی: اخذت هذا الحدیث عن ابی الحسن و ابی تراب، و امیر المؤمنین، و مراد علی‌ّ بن ابی طالب باشد، و مثله قول الشّاعر:

الی الملک القرم و إبن الهمام و لیث الکتیبة فی المزدحم
و اینکه عطف الشّی‌ء علی نفسه نباشد، بل اختلاف صفات را جاری مجرای اختلاف موصوفان کرد، و اینکه وجه«2» ضعیف است، و وجه اوّل درست«3» است و ظاهر بر آن دلیل می‌کند، وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یُؤمِنُون‌َ، آنگه گفت: با آن که حق‌ّ است و درست است، بیشترین مردمان آن را تصدیق نمی‌کنند و باور نمی‌دارند. [مقاتل گفت: آیت در مشرکان مکّه آمد، چون گفتند: محمّد اینکه قرآن از بر خود می‌گوید]«4» و آیات‌ُ الکِتاب‌ِ، چنان است که گفتیم: مسجد الجامع و یوم الخمیس. و کتاب، صحیفه‌ای باشد که در او چیزی نوشته بود. و مصدر «کتبت» باشد و «انزال»، نقل باشد من علو الی سفل.
اللّه‌ُ الَّذِی رَفَع‌َ السَّماوات‌ِ، او آن خداست که اینکه هفت آسمان معلّق در هوا بداشت بی عمادی که از زیر او هست یا علاقه‌ای که از بالای او هست.
گفتند: اینکه آیت از جمله صد و هشتاد آیت است که به جواب مشرکان کرد خدای تعالی، چون گفتند رسول را که خدای تو چه کرد و چه صنع«5» است او را!
عمد گفتند، جمع عمود باشد، مثل: ادیم و ادم، و عمد همچونین«6» جمع اوست، کرسول [و رسل]«7» و گفتند: عمد، جمع عماد باشد، [41- پ]
کاهاب و اهب، قال النّابغة«8»:

و خیّس الجن‌ّ«9» انّی قد اذنت لهم یبنون«10» تدمر بالصّفّاح و العمد
-----------------------------------
(1). قم، آب: به خبر مبتدای. [.....]
(2). اساس: دو وجه، که با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). همه نسخه بدلها بجز، قم و آو، درست‌تر.
(4). اساس، ندارد، از قم، آورده شد.
(5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: فعل.
(6). همه نسخه بدلها، بجز لب: همچنین.
(7). از قم، افزوده شد.
(8). آب شعر.
(9). آب، بم، آج: جیش الحق.
(10). آب، آز: تبنون.

صفحه : 178
قوله: بِغَیرِ عَمَدٍ تَرَونَها، در او دو قول گفتند: قولی آن که، آسمان برداشت بی عمادی که شما می‌بینی، یعنی عمادی هست آسمان را و لکن شما نمی‌بینی«1».
اثبات عماد کردند«2» و نفی رؤیت.
فرّاء گفت: اینکه تأویل بر مذهبی باشد که عرب را هست که تقدیم حرف جحد کنند از آخر کلمت به اوّل، چنان که شاعر گفت:

و لا أراها تزال«3» ظالمة تحدث لی نکبة و تنکأها
اراد و أراها، لا تزال«4» ظالمة. و بر اینکه قول تقدیر آیت چنین باشد که: رفع السّموات بعمد لا ترونها.
ایاس«5» بن معاویه گفت: آسمان بر مثال قبّه‌ای بر سر زمین نهاده است«6»، و گروهی بسیار از اوایلیان و مسلمانان گفتند: آسمان محیط است از جمله جوانب به زمین، و زمین بر سبیل کره‌ای است گویی«7» در میان آسمان نهاده و آسمان بر مثال دو طاس است که بر روی یکدیگر نهند و زمین در میان او چون نقطه دایره است، جز که مسلمانان گفتند: آسمان و زمین به خدای بر پای است، و اوایلیان- علیهم لعائن اللّه«8»- گفتند: زمین به دور فلک«9» ساکن است به اعتمادات متکافی«10»، و فلک به اعتماد فلکی دگر که بالای آن است تا به فلک نهم که آن را «فلک الافلاک» می‌گویند و فلک اثیر می‌گویند«11»، و بر اینکه قاعده ما لا یتناهی از افلاک به کار باید تا هر یکی آن دیگر را نگاه می‌دارد، و آن خباطی است که ایشان گفتند. و نیز قول آن کس که اثبات عماد کرد و نفی رؤیت، قولی رکیک است، و درست آن است که مراد به نفی رؤیت عماد، نفی عماد است برای آن که اگر عمادی بودی دیدندی، برای آن
-----------------------------------
(1). بم، آب، آز، آج، لب: ما نمی‌بینیم.
(2). آب، آز: کرد.
(3). آو، بم، مل، آج: یزال.
(4). مل، آز: لا یزال.
(5). آب، آز: ایناس. [.....]
(6). آو، آب، آز، آج، لب: قبّه است بر سرزمین نهاده.
(7). اینکه عبارت در نسخه بدلها به صورتهای گوناگون و نا موافق ضبط شده است بدین ترتیب، قم: و زمان و مثال کره است گویی، آو، بم، آب، مل، آز، لب: و زمین بر مثال کره است که، آج: و زمین بر مثال کوره است که.
(8). مل: علیهم اللعنه.
(9). آز: به دو فلک.
(10). مل: ساکن به اعتماد ذات متکافی.
(11). آو، بم: و فلک را تأثیر می‌گویند، آب، آز: و فلک را تأثیر اثیر می‌گویند.

صفحه : 179
که عمادی که هفت آسمان را بدارد به کثافت در خور آن باشد و محال باشد که آن باشد«1» و نبینند. پس نفی رؤیت، نفی عماد است، و مثله قول الشّاعر:

علی لا حب لا یهتد [ی]«2» بمناره
ای، لا منار هناک فیهتدی به، پس نفی اهتداء به عبارت کرد از نفی منار، چه اگر مناری بودی آن جا اهتدا کردندی به او، و قوله:

ثل الزّجاجة لم تکحل من«3» الرّمد
ای لا رمد بها فتکحل«4» لاجله، مراد به نفی کحل، نفی رمد است، چه اگر رمد بودی، کحل بایستی. و اینکه را نظایر بسیار است و کلام در اینکه معنی برفته است. ثُم‌َّ استَوی عَلَی العَرش‌ِ، ای استولی«5» علیه و اقتدر و لم یعجزه خلقه و لا ضبطه«6»، و کلام در اینکه برفت. وَ سَخَّرَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ، و آفتاب و ماه را مسخّر بکرد و مذلّل تا به فرمان و ارادت او می‌روند، چنان که او خواهد. کُل‌ٌّ یَجرِی، هر یکی از ایشان می‌روند به وقتی مسمّی، معیّن. در او دو قول گفتند: یکی آن که به برجی«7» و منازلی معیّن مسمّی می‌رود، آفتاب به یک سال اینکه دوازده برج ببرد، و ماه به یک ماه، و هر یکی هر روز به مطلعی«8» دگر بر آیند و به مغربی دگر فرو شوند. و قولی دگر آن است که، تا به وقتی مسمّی یعنی، تا به روز قیامت که آفتاب منکسف شود و ماه منخسف و ستارگان منکدر. یُدَبِّرُ الأَمرَ، کار جهان را تدبیر می‌کند به خلق و موت و ارزاق و آجال، گروهی را از کتم عدم به وجود می‌آرد و گروهی را از اصلاب آبا به ارحام امّهات می‌رساند و گروهی را از شکم مادران به پشت زمین می‌کرد و گروهی را از پشت زمین به شکم زمین«9» می‌برد به تدبیر و تقدیر بر وفق حکمت و صلاح. یُفَصِّل‌ُ«10» لَعَلَّکُم، تا همانا باشد که شما به ایمان نزدیک شوی و ایمان آری، و «لعل‌ّ» برای آن گفت که اینکه دلالات موجب نیست برای آن که علم عند او«2» موقوف است بر نظر، و نظر از فعل تو است، و فعل تو موقوف بر قصد و داعی«3» تو باشد، بود که کنی و باشد که نکنی. و مراد به «لقاء» اینکه جا ثواب است، برای آن که لعل‌ّ ترجّی را باشد، و رجاء، در ثواب و منافع شود، و اگر حمل کنند «لقاء» را علی لقاء الجزاء، شامل باشد ثواب و عقاب را.
و مراد به یقین، تحقیق است، یعنی بدانی بر وجهی که از شک دورتر باشد«4» و از اینکه کار یقین را در نقیض شک نهند«5».
قوله: وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الأَرض‌َ، او آن خداست که بکشید زمین را، یعنی بگسترد و بسط کرد، و حق تعالی در بدایت خلق زمین«6» بیافرید بر جای کعبه، و آنگه بفرمود تا جمله زمین از زیر کعبه بیرون آوردند چنان که جامه نوشته، لا از زیر لا«7» بیرون آرند، فهذا معنی قوله: مَدَّ الأَرض‌َ. آنگه زمین بر متن آب بود به مانند آن که کشتی باشد بر سر آب، می‌جنبید و آرام نمی‌گرفت، حق تعالی کوهها را بیافرید و به مثقّله زمین کرد و به مثابت سنگهای گران که بر کنارهای«8» بساط بنهند تا باد در ننوردد آن را، یا به منزلت میخ که آن را بدوزد به زمین«9». و قوله: رَواسِی‌َ، ای ثوابت، من قوله:
وَ الجِبال‌َ أَرساها«10» فِیها، ای فی الارض. وَ أَنهاراً، ای و جعل فیها انهارا. و همچونین در زمین جویها ساخت از آب روان، جمع نهر، و اشتقاق او از فراخی باشد، و منه النّهار لاتّساع الضّوء فیه، یقال: انهر الفتق ای وسّعه و استنهر، ای اتّسع. وَ مِن کُل‌ِّ الثَّمَرات‌ِ، ای و جعل، بمعنی خلق، بیافرید از هر نوعی از میوه‌ها، زَوجَین‌ِ اثنَین‌ِ، دو جفت، یعنی دو صنف
-----------------------------------
(1). آج، لب از.
(2). آو، بم، آب، آز، آج، لب: عند آن.
(3). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: دواعی.
(4). آو، بم، آب، آج: دور باشد.
(5). قم: آرند.
(6). قم را.
(7). آو، بم، آج، لب: تو از زیر تو.
(8). آو، بم، آب، آز، آج، لب: کناره.
(9). قم، آو، بم، آب، آز، آج، لب: بر زمین.
(10). سوره نازعات (79) آیه 32.

صفحه : 181
و دو نوع. قتیبی گفت: دو لون خواست: ترش و شیرین. حسن بصری گفت: یعنی دولون از هر نبات که خدای آفرید، و زوج گفتند یکی باشد و دو باشد، یقول العرب.
عندی زوجان من الحمام، مراد ایشان به اینکه، نر و ماده باشد. و کل‌ّ واحد من القرینین زوج لصاحبه و زوج المرأة بعلها و زوج الرّجل عرسه و زوج النّعل قرینته. یُغشِی اللَّیل‌َ النَّهارَ، شب را در روز می‌پوشاند، یعنی شب به سر روز می‌درآرد«1»، یعنی یکی را می‌آرد و یکی می‌برد، و مثله قوله: یُکَوِّرُ اللَّیل‌َ عَلَی النَّهارِ[برای ما «2»وَ فِی الأَرض‌ِ قِطَع‌ٌ مُتَجاوِرات‌ٌ، آنگه گفت: و در زمین پاره‌هایی هست متقارب متدانی بهری به بهری نزدیک همسایه یکدیگر به شکل و صورت و مسافت به هم نزدیکند، و لکن در تفاضل[برای ما «4» مختلف‌اند، بهری خوش است و بهری شوره است و بهری نبات رویاند و بهری نرویاند، وَ جَنّات‌ٌ مِن أَعناب‌ٍ، و بستانهایی هست از انگور، و زَرع‌ٌ، و کشتزار، وَ نَخِیل‌ٌ صِنوان‌ٌ، إبن کثیر و اهل بصره و حفص خواندند: و زرع و نخیل صنوان و غیر صنوان، به رفع [عطفا][برای ما «5» علی قوله: قِطَع‌ٌ مُتَجاوِرات‌ٌ، و التّقدیر: و فی الارض أیضا زرع و نخیل. و باقی قرّاء به جرّ خواندند عطفا علی قوله:
مِن أَعناب‌ٍ، گفت: در زمین نیز درختان خرمااند، صِنوان‌ٌ وَ غَیرُ صِنوان‌ٍ، از یک بنه[برای ما «6» بر آمده و بعضی دگر نه از آن اصل [42- پ]
یُسقی[برای ما «7» وَ نُفَضِّل‌ُ بَعضَها، آنگه گفت: بهری را بر بهری در میوه تفضیل می‌دهیم. و حق تعالی ما را در اینکه آیت وجه استدلال باز آموخت[برای ما «9» بر ملحدان و دهریان و طبایعیان و هر که او اثبات صانعی حکیم نکند. گفت: اگر چنانستی که از زمین بودی یا از آب یا از هوا، بایستی تا چون آب و هوا و زمین هر سه یکی بودی،
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: پس روز می‌دارد.
(2). سوره زمر (39) آیه 5. [.....]
(3). آج، لب: دلالاتی.
(4). قم، آب، مل، آز، لب: تفاصیل.
(5). با توجه به اتّفاق نسخه بدلها افزوده شد.
(6). آب، آز: تنه.
(7). اساس: تسقی، با توجه به قرآن مجید و اتفاق نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). مل: به یک بار.
(9). آو، بم، آب، آز، آج، لب: بیاموخت.

صفحه : 182
از او یک نوع میوه بیشتر نیاوردی، نه آن که از یک آب و یک زمین و یک هوا هزار نوع نبات و گیاه و درخت و میوه پدید آرد[برای ما «1»؟ اگر طبع بودی یا امری موجب اینکه قضیّه[برای ما «2» در او محال بودی، چون بر اینکه جمله می‌باشد، دلیل کند که اینکه را صانعی و مدبّری هست قادر[برای ما «3»، مختار که به حسب اختیار و ارادت خود چنان که می‌خواهد می‌آرد و می‌آفریند. و عاصم خواند و إبن عامر: یسقی بماء واحد، به « یا » خواندند، علی معنی یسقی ذلک کلّه بماء واحد، و باقی قرّاء، تسقی خواندند، ای تلک الجنّات و النّخیل تسقی، و اینکه اختیار ابو عبید است. و گفت: دلیل آن که مؤنّث است و تأنیث وجه است[برای ما «4»، قوله تعالی: بَعضَها عَلی بَعض‌ٍ، و نگفت بعضه. و جابر عبد اللّه انصاری‌ّ گفت، از رسول- علیه السّلام- شنیدم که علی را گفت:
النّاس من شجر شتّی و انا و انت من شجرة واحدة
، آنگه بخواند: وَ فِی الأَرض‌ِ قِطَع‌ٌ مُتَجاوِرات‌ٌ- الی قوله:
نسقی[برای ما «5» بِماءٍ واحِدٍ، به «نون» مضموم، ما را به یک آب آب می‌دهند. قوله: وَ نُفَضِّل‌ُ بَعضَها عَلی بَعض‌ٍ فِی الأُکُل‌ِ. ابو هریره گفت، رسول- علیه السّلام- گفت:
مراد تفاضل است از میان انواع خرما و میوه چون: نارسی[برای ما «6» و دقل و ترش و شیرین.
مجاهد گفت: در میوه‌ها همچنان تفاضل نهاد که در بنی آدم همه از یک پدر و مادرند و آنگه اینکه همه اختلاف در ایشان: یکی دراز و یکی کوتاه، و یکی سیاه و یکی سپید، و یکی سرخ و یکی زرد، و یکی مستوی الخلق و یکی متفاوت الخلق، و یکی خوشخوی و یک بد خوی، و یکی عاقل و یکی ابله، و یکی سعید و یکی شقی، و یکی سازنده[برای ما «7» و یکی ناساز، الی غیر ذلک من الاختلاف.
حسن بصری گفت: اینکه مثلی است که خدای تعالی بزد برای دلهای ما. زمین
-----------------------------------
(1). بم: پدیدار آورد.
(2). قم: قصّه.
(3). همه نسخه‌ها بجز، قم و بم: قادری.
(4). قم: و وجه تأنیث او، که از ضبط متن و اتّفاق دیگر نسخه بدلها روشن‌تر می‌نماید.
(5). کذا، در اساس و همه نسخه بدلها، متن قرآن مجید: یُسقی.را
(6). کذا، در اساس و قم، آو: فارسی، که با قلمی بعدی به «بارسی» تصحیح شده است، بم، آب، آز، آج: انار ملبسی، لب: چیز دیگری بوده که با خطی بعدی به «انار ملبسی» تصحیح شده است. در لهجه سبزوار «پرسی» به معنی نوعی زردآلو و در فرهنگ آنندراج «بارسین» و در زبان امروز شمال افغانستان «پارسی» به معنی «کدوی تلخ» رایج است. کلمه مورد بحث می‌تواند «نارسی/ نارس»، و یا «پارسی» باشد.
(7). آز، آج، لب: سازمند، آو، بم: نیازمند. [.....]

صفحه : 183
در اصل یکی[برای ما «1» گل بود، خدای تعالی بگسترد آن را و آن را پاره‌های متجاور ساخت متقارب، پس[برای ما «2» باران بر او بارانید، بهری نبات رویانید و بهری نرویانید، اگر آب باران بهری خوش بودی و بهری شور[برای ما «3»، گفتندی: اینکه اختلاف زمین در انبات نبات از آب آمد همچونین[برای ما «4» دلهای بنی آدم، حق تعالی ما را از یک پدر آفرید و یک مادر، آنگه از آسمان بر ایشان کتاب فرستاد و با ایشان الطاف کرد، بعضی را دل رقیق شد ایمان آوردند و بهری[برای ما «5» را دل قاسی بود بر کفر اصرار کردند، آنگه گفت: و اللّه که هیچ کس نباشد که جلیس و همنشین او قرآن باشد و الّا چون برخیزد با زیادتی برخیزد یا با[برای ما «6» نقصانی. قال اللّه تعالی: وَ نُنَزِّل‌ُ مِن‌َ القُرآن‌ِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنِین‌َ، وَ لا یَزِیدُ الظّالِمِین‌َ إِلّا خَساراً[برای ما «7» إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یَعقِلُون‌َ، در اینکه جمله که بر شمرد، آیاتی و دلالاتی و علاماتی هست آنان را که عاقل باشند و عقل کار بندند در نظر و تفکّر.
قوله: وَ إِن تَعجَب فَعَجَب‌ٌ قَولُهُم، آنگه حق تعالی خطاب کرد با رسولش و گفت: یا محمّد؟ اگر تو را عجب می‌آید از اینکه کافران که با اینکه همه ادلّه و براهین و حجج و آیات و علامات کفر می‌آرند و بر کفر اصرار می‌کنند و چیزهایی می‌پرستند از
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: یک.
(2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل از آن.
(3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل و ناخوش.
(4). همه نسخه بدلها: همچنین.
(5). همه نسخه بدلها: بعضی.
(6). آو، بم، آب، آز، آج: بی.
(7). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 82.
(8). همه نسخه بدلها، بجز قم: برآیند.
(9). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: مثله.
(10). کذا در اساس و همه نسخه بدلها: لسان العرب: ما تصل.

صفحه : 184
جمادات که هیچ نفعی و ضرّی نتواند کردن، نیز عجب دار از گفتارشان که می‌گویند: أَ إِذا کُنّا تُراباً أَ إِنّا لَفِی خَلق‌ٍ جَدِیدٍ، که ما چون خاک شده باشیم و در زیر خاک پوسیده گشته و خاک‌وار شده، ما را دگر باره خلقی نو باز خواهند آفریدن!
إبن عامر و ابو جعفر خواندند: اذا به یک همزه و باقی قرّا به دو همزه خواندند، یکی برای استفهام. و کوفیان بر دو همزه محقّق[برای ما «1» کردند و روح نیز همچنین کرد. و نافع و إبن کثیر و ابو عمرو و رویس به تحقیق[برای ما «2» اوّل و تلیین دوم خواندند، و نافع میان هر دو همزه فصل کرد به الفی تا مدّی حاصل شد: أ ئذا، و قوله: إِنّا، نافع و کسانی و یعقوب به یک همزه خواندند علی الخبر، و باقی به دو همزه خواندند علی الاستفهام.
آنگه إبن عامر و عاصم و حمزه و خلف، هر دو همزه محقّق[برای ما «3» کردند، و هشام میان هر دو فرق کرد به الفی، و إبن کثیر و ابو جعفر و ابو عمرو به تحقیق[برای ما «4» اوّل و تلیین دوم خواندند، و ابو عمرو و ابو جعفر فصل کردند به «الف» و إبن کثیر نکرد. أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِرَبِّهِم، آنگه گفت: اینان آنان‌اند. که به خدای کافر شدند، وَ أُولئِک‌َ الأَغلال‌ُ فِی أَعناقِهِم، و ایشان آنان‌اند که فردا قیامت در گردنهای ایشان غلها باشد، و الَّذِین‌َ، مقدّر است اینکه جا، و التّقدیر: و اولئک الّذین الاغلال فی اعناقهم، برای آن که در جمله اوّل بیاورد، در دوم اکتفا کرد به ذکر او در اوّل و اگر اینکه تقدیر نکنند[برای ما «5» روا باشد، چه أُولئِک‌َ اوّل مبتدا باشد و الَّذِین‌َ خبر او باشد، الصّلة مع الموصول: و أُولئِک‌َ دوم مبتدا باشد و الأَغلال‌ُ فِی أَعناقِهِم جمله‌ای مبتدا و خبر باشد در جای خبر او، أُولئِک‌َ سه‌ام[برای ما «6» مبتدا باشد و أَصحاب‌ُ النّارِ خبر او، و هُم فِیها خالِدُون‌َ مبتدا و خبری دیگر. وَ أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ النّارِ هُم فِیها خالِدُون‌َ، و ایشان اهل دوزخ‌اند و همیشه آن جا باشند مخلّد مؤبّد عقوبة علی کفرهم.
قوله: وَ یَستَعجِلُونَک‌َ بِالسَّیِّئَةِ قَبل‌َ الحَسَنَةِ، حق تعالی در اینکه آیت گفت اینکه مشرکان استعجال می‌کنند به عذاب پیش احسان و نعمت، و آن آن بود که ایشان بر
-----------------------------------
(1). قم، آو، مل، آج، لب: مخفّف.
(2). قم، آو، بم، مل، آج، لب: به تخفیف.
(3). قم، آو، آج، لب: مخفّف.
(4). قم، آو، مل، آج، لب: به تخفیف. [.....]
(5). آو، بم، آب، آز، آج، لب: تا اگر تقدیر کنند.
(6). قم: سوم، آو، بم، آب، آز: سیم، آج، لب: سیوم.

صفحه : 185
سبیل استهزا گفتند[برای ما «1»: اگر اینکه عذاب که ما را وعده می‌دهی«2» آن را اصلی هست بیار، چنان که حکایت کرد از ایشان: وَ إِذ قالُوا اللّهُم‌َّ إِن کان‌َ هذا هُوَ الحَق‌َّ مِن عِندِک‌َ«3»که که.
وَ قَد خَلَت مِن قَبلِهِم‌ُ المَثُلات‌ُ، و از پیش ایشان بر امّتان گذشته عقوبتها رفت از انواع عذاب. و واحد مثلات، مثله باشد بفتح المیم و ضم‌ّ الثّاء، و مثله: صدقة و صدقات. و بنو تمیم گفتند: مثلات به دو ضمّه، و واحدش مثله باشد. مثل: غرفة و غرفات، و فعل او مثلت به مثلا کضربته ضربا، آید. وَ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَذُو مَغفِرَةٍ لِلنّاس‌ِ عَلی ظُلمِهِم، و خدای تو ای محمّد؟ خداوند آمرزش است مردمان را بر ظلمشان، و اینکه از جمله آیاتی است که به او استدلال کردند بر اصحاب وعید برای آن که خدای تعالی بر اطلاق گفت: من بیامرزم مردمان ظالم را، و توبه شرط نکرد، آنگه بر عادت خود وعید با اینکه وعد«5» مقرون کرد و گفت: خدای سخت عقوبت است تا بدانند که هر دو باوست«6» و متعلّق به مشیّت و ارادت اوست.
سعید بن المسیّب گفت، چون اینکه آیت آمد، رسول- علیه السّلام- گفت: اگر نه عفو خدای بودی و تجاوز او، هیچ آدمی را عیش خوش نبودی [43- پ]
و اگر نه وعید و عقاب او بودی، همه آدمیان پشت با عفو«7» او گذاشتندی«8».
وَ یَقُول‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَو لا أُنزِل‌َ عَلَیه‌ِ آیَةٌ، حق تعالی گفت، کافران می‌گویند:
لَو لا أُنزِل‌َ، و المعنی، هلّا انزل، و اینکه کلمت تحضیض است. اینکه حکایت قول ایشان است که گفتند بر سبیل طعن: چرا آیتی و دلالتی از خدای فرو نمی‌آید بر او اگر پیغامبر است تا حجّت نبوّت او باشد و دلیل صحّت قول او باشد! حق تعالی برای او جواب داد، گفت: إِنَّما أَنت‌َ مُنذِرٌ، تو پیغامبری و ترساننده‌ای، آنچه به تو تعلّق دارد ادای رسالت و اعذار و انذار است، نه انزال آیات، چه آن به خدای تعلّق دارد و به حسب مصلحت انزال کند. وَ لِکُل‌ِّ قَوم‌ٍ هادٍ، و هر گروهی را رهنمایی و دعوت
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: می‌گفتند.
(2). آو، بم، آز، آج، لب: می‌دهند.
(3). اساس: عندنا، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.
(4). سوره انفال (8) آیه 32.
(5). آو، بم، آب، آز، آج، لب: وعده.
(6). مل، آج، لب: با اوست.
(7). آج، لب: به عفو.
(8). آو، بم: گزاشتندی.

صفحه : 186
کننده‌ای باشد و امامی که به او اقتدا کنند.
کلبی گفت: داع یدعوهم الی الضّلال او الی الحق‌ّ، و اینکه نیک نیست برای آن که داعی با ضلالت را هادی نخوانند. سعید جبیر گفت: مراد به هادی، خداست- جل‌ّ جلاله. عکرمه و ابو الضّحی گفتند: مراد رسول خداست- محمّد مصطفی صلّی اللّه علیه و علی آله. امیر المؤمنین علی«1»- علیه السّلام- گفت که، رسول- علیه السّلام- گفت«2»: هادی مردی است از بنی هاشم، و اشارت به خود کرد، گفت: رسول مرا«3» خواست. عبد اللّه عبّاس گفت: چون اینکه آیت آمد، رسول- علیه السّلام- دست بر سینه خود نهاد، گفت:
انا المنذر
، و دست بر دوش علی نهاد و گفت:
4» انت الهادی یا علی‌ّ بک یهتدی« المهتدون من بعدی.
و حذیفة بن الیمان«5» روایت کرد که، رسول- علیه السّلام- گفت: اگر اینکه کار، یعنی کار خلافت با«6» علی فگنی«7» او هادی«8» مهدی«9» است. اینکه جا اشارتی است و در آن اشارت تو را بشارتی است، و آن آن است که: چون امام اوّلت هادی است و امام آخرت مهدی، دلیل نجات و خلاص تو آن است«10»،
لقوله- علیه السّلام:11» لن یهلک« الرّعیّة و ان کانت ظالمة مسیئة اذا کانت الولاة هادیة مهدیّة
، نبینی که شاعر چگونه می‌گوید«12»:

تلقی الامان علی حیاض محمّد ثولاء مخرفة و ذئب اطلس

لاذی تخاف«13» و لا لذلک جرأة تهدی«14» الرّعیّة ما استقام«15» الرّیّس
وثاقت به اینکه هدایت که را باشد، جز آن که امامش معصوم باشد.
-----------------------------------
(1). مل، آج، لب بن ابی طالب.
(2). مل: از رسول- علیه السّلام- شنیدم، آج، لب: رسول- علیه السّلام- فرمود که.
(3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل خدا.
(4). قم: تهتدی. [.....]
(5). آز، آج، لب: الیمانی.
(6). آج، لب امیر المؤمنین.
(7). قم، مل: افگنی، آب، آز، آج، لب: فگنید.
(8). همه نسخه بدلها، بجز قم، مل و.
(9). بم: مهتدی، مل تو.
(10). همه نسخه بدلها: تو است.
(11). ساس و قم نقطه ندارد، با توجّه به دیگر نسخه بدلها ضبط کامل شد.
(12). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: گفت، آب آز شعر.
(13). آو، بم، آب، آز، لب: یخاف.
(14). آو، بم، آب، آز، لب: یهدی.
(15). آو، بم، آب، آز، لب: ما استدام.

صفحه : 187
آنگه حق تعالی از کمال قدرت خود و کمال عالمی«1» خود خبر داد، گفت: اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ ما تَحمِل‌ُ کُل‌ُّ أُنثی، خدای داند که هر ماده‌ای از حیوانات چه بار برگیرد و کی بار برگیرد، یعنی حملی که در شکم دارد، نر است یا ماده، تمام است یا نا تمام، نیک است یا بد، سعید است یا شقی، نیز عالم است به آنچه در رحم او حاصل آید از نطفه، آنگه علقه شود، آنگه مضغه شود، آنگه استخان«2» در او پیدا شود، آنگه گوشت بر او پوشند، آنگه حیات در او آفرینند. قدیم- جل‌ّ جلاله- به اوقات و مقادیر اینکه و کمّیّت و کیفیّت اینکه عالم است که چند گاه نطفه بود و چند گاه علقه و چند گاه مضغه بوده وَ ما تَغِیض‌ُ الأَرحام‌ُ، و آنچه بکاهاند«3» رحمها و حمل، به فتح «حا»، بار آبستن بود در شکم، و آنچه مردم بر سر گیرد و«4» پشت از بار، حمل باشد به کسر «حا»، و آنچه بر سر درخت بود، آن را نیز حمل گویند به فتح «حا»، و امرأة حامل و حاملة اذا کانت«5» حبلی فاذا حملت شیئا علی ظهرها او رأسها فهی حاملة لا غیر فاذا بنیت علی «حملت» قلت حاملة فیهما«6» اعنی فی الحمل و الحبل، قال«7»:

تمخّضت المنون له بیوم انی و کل‌ّ حاملة تمام
و قوله: وَ ما تَغِیض‌ُ الأَرحام‌ُ، در او سه قول گفتند: یکی آن که گفتند معنی آن است که: آنچه از مدّت حمل بکاهد از نه ماه تا شش ماه و از نه ماه بیفزاید تا به یک سال و دو سال و بیشتر علی خلاف فیه بین الفقهاء، اینکه قول ضحّاک است.
قول دوم حسن بصری گفت: داند آنچه بکاهد به سقط و بی وقت از شکم بیفتد یا بیفزاید بر مدّت نقصان تا بتمامی«8» نه ماه رسد [44- ر]. قول سه‌ام«9» آن است که إبن زید گفت: ما تَغِیض‌ُ الأَرحام‌ُ، آنچه رحم بکاهاند از نطفه به ظهور خون حیض آن مدّت که در او خون بیند معدود نباشد در ایام حمل.
و اصحاب شافعی به اینکه آیت استدلال کردند بر آن که، زن آبستن حیض بیند و
-----------------------------------
(1). آج، لب: علم.
(2). همه نسخه بدلها: استخوان.
(3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بکاهد. [.....]
(4). همه نسخه بدلها، بجز قم بر.
(5). اساس، آو، بم، آب، آز، آج، لب: کان، به قیاس با قم تصحیح شد.
(6). همه نسخه بدلها، بجز قم جمیعا.
(7). آب، آز الشاعر شعر.
(8). همه نسخه بدلها: بتمام.
(9). بم، آب، مل: سیم.

صفحه : 188
در آیت اینکه دلیل نیست برای آن که در آیت بیشتر از زیاده و نقصان نیست، امّا آن که به حیض باشد یا بجز حیض در آیت نیست، امّا مدّت حمل بنزدیک ما کمتر از شش ماه نباشد و بیشتر از نه ماه نباشد و به یک روایت یک سال.
و مذهب ابو حنیفه و جماعتی آن است که: بیشتر مدّت حمل دو سال باشد، و مذهب شافعی آن است که: چهار سال باشد و چنین گفت که، حمّاد بن سلمة گفت هرم بن حیّان به چهار سال بزاد، و چون بزاد دندانهایش تمام بر آمده بود.
و در خبر است که در عهد عمر خطّاب زنی را پیش او آوردند که به شش ماه بار بنهاده بود و بر او دعوی کرد شوهر که کودک نه مراست«1» به علّت آن که به شش ماه وضع افتاده بود. عمر«2» بفرمود تا زن را رجم کنند. امیر المؤمنین علی گفت- علیه السّلام: ان خاصمتک بکتاب اللّه خصمتک، اگر اینکه زن به کتاب خدای با تو خصومت کند تو را غلبه کند. گفت: چگونه! گفت: قال اللّه تعالی: وَ حَملُه‌ُ وَ فِصالُه‌ُ ثَلاثُون‌َ شَهراً«3» وَ الوالِدات‌ُ یُرضِعن‌َ أَولادَهُن‌َّ حَولَین‌ِ کامِلَین‌ِ«4» وَ ما تَغِیض‌ُ الأَرحام‌ُ، ای ما تنقص، و الغیض، النّقصان، یقال: غاض الماء یغیض غیضا [، و منه الحدیث: لا تقوم السّاعة حتّی یکون الولد غیظا«8» و المطر قیظا و یغیض الکرام]«9» و تفیض اللّئام فیضا، و قال«10» تعالی: وَ غِیض‌َ الماءُ«11» وَ کُل‌ُّ شَی‌ءٍ عِندَه‌ُ بِمِقدارٍ، و هر چیزی بنزدیک خدای- جل‌ّ جلاله- به اندازه باشد. در معنی او دو قول گفتند: یکی آن که،
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: از من نیست.
(2). قم رضی اللّه عنه.
(3). سوره احقاف (46) آیه 15.
(4). سوره بقره (2) آیه 233.
(5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: دو سال باشد.
(6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: گفت.
(7). آو، بم راست گفتی، آج، لب: فرمودی.
(8). دیگر نسخه بدلها: غیضا. [.....]
(9). اساس، افتادگی دارد، از قم آورده شد.
(10). همه نسخه بدلها، بجز مل اللّه.
(11). سوره هود (11) آیه 44.

صفحه : 189
هر چه خدای تعالی کند به مقدار آن کند که حکمت اقتضا کند بی زیادت و نقصان.
قول دیگر قتاده گفت: آجال و ارزاق بنزدیک او مقدّر است به مقداری معلوم، و المقدار، مفعال من القدر و هو مثال یقدّر به غیره.
آنگه بیان کرد که: او عالم است به غیب، یعنی به کارهای پوشیده و نهانی، وَ الشَّهادَةِ، و آنچه آشکارا و مشاهد بود. غیب آن بود که چیز«1» آن جا بود که غایب بود از حس‌ّ. و «شهادت»، مصدر شهد اذا حضر باشد، و در آیت مراد حصول الشّی‌ء بحیث یظهر للحس‌ّ، یعنی معدوم و موجود داند. و گفتند: نهان و آشکارا داند، الکَبِیرُ المُتَعال‌ِ، و او خداوندی بزرگوار است که همه چیزی در منزلت و مرتبت دون او باشد، قاهر و مستعلی بر همه چیز و متعالی از آنچه مشرکان گفتند و نادانان در حق‌ّ او.
إبن کثیر خواند: المتعالی به « یا » در حال وصل و وقف، و یعقوب همچونین«2»، و دیگران بی « یا » در حال وصل و وقف. ابو علی گفت: قیاس آن است که « یا » بیارند در حال وصل و وقف، و گفت: حکم اسمی که در او «الف» باشد، به خلاف اسمی است که در او «الف» و «لام» نباشد، نحو: قاض و غاز. سیبویه گفت: چون اسم فاعل نه در جای تنوین باشد، نحو: القاضی و الدّاعی، بالالف و اللّام، اثبات « یا » اولیتر باشد از حذفش در وقف، و کذلک نحو: العمی فی قولک عم، امّا چون «الف» و «لام» نباشد در او و اسم در جای تنوین باشد، « یا » بیفگنند در وصل، و چون در وصل بیفگنند در وقف اولیتر، و علّت حذف التقاء ساکنین باشد «نون» تنوین و « یا ». امّا آن جا که «الف» و «لام» باشد، ضرورت نیست، پس قیاس آن بودی [44- پ]
که نکردندی و لکن لرأس الایة، برای آن که سر آیتها چون فواصل بود.
قوله: سَواءٌ مِنکُم مَن أَسَرَّ، آنگه خواست تا بیان کند و بند زند و تأکید کند آن آیت گذشته را در باب عالمی، گفت: سَواءٌ، راست است بنزدیک او آن کس که سخن پنهان گوید از شما و آن که آشکارا گوید و آن که او به شب پوشیده باشد در تاریکی شب، و الاستخفاء، طلب الاخفاء، وَ سارِب‌ٌ بِالنَّهارِ، ای ظاهر، و آن که به
-----------------------------------
(1). آو، بم، آج، لب: جز، آز: خیر، مل: خبر.
(2). همه نسخه بدلها: همچنین.

صفحه : 190
روز پیدا باشد.
ابو عبید«1» گفت: سارِب‌ٌ بِالنَّهارِ«2»برای ما «4» فی حوائجه، آن که او به روز به حاجتهای خود می‌رود و تصرّف می‌کند، و قال«5»:

اری کل‌ّ قوم قاربوا قید فحلهم و نحن خلعنا قیده فهو سارب
زجّاج گفت معنی آیت آن است که: نهان و آشکارا و پوشیده و ظاهر و آن که در تاریکی شب باشد و یا در روشنایی روز در علم و معلوم او«6» یکی است، به بعضی عالمتر نیست از آن که به بعضی، و چون درست شد که عالمی، قدیم را تعالی صفت ذات است، صفت ذات متزاید نباشد.
عبد اللّه عبّاس گفت، مراد آن است که: من عالمم به آن کس که او به شب در تاریکی و پوشیدگی به ریبتی و تهمتی رود، و آنگه به روز نماید که من از آن تهمت بری‌ام و اظهار حسن سمت کند. و بر اینکه تفسیر آیت بر وجه وعید و تهدید باشد آنان را که اینکه معنی کنند، و بر اینکه معنی گفت شاعر:

و جاءنی فی قمیص اللّیل مستترا مستعجل الخطو من خوف و من حذر

و لاح ضوء هلال«7» کاد یفضحه مثل القلامة قد قصّت من الظّفر
و بعضی دگر از مفسّران گفتند: مستخف باللّیل، ای ظاهر و بارز من خفیت الشّی‌ء، اذا اظهرته، و سارِب‌ٌ، ای متوار داخل فی السّرب، و اینکه بر عکس معنی اوّل باشد، یعنی آن که به شب بیرون آید و به روز در جای پوشیده شود.
لَه‌ُ مُعَقِّبات‌ٌ، او را، یعنی خدای را- جل‌ّ جلاله- فریشتگانی هستند متعاقب در شب و روز که چون جماعتی بروند به عقب ایشان جماعتی دیگر بیایند و ایشان
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: ابو عبیده.
(2). آب، مل، آز ای ظاهر و انک.
(3). اساس و همه نسخه بدلها: الحطیم، با توجه به ضبط اسم در کتب عربی مربوط تصحیح شد.
(4). آو، بم، آب، آز، آج: منصرف.
(5). آو، بم، آب، آز، آج، لب الشاعر.
(6). آو، بم، آب، آز، آج، لب: مرا.
(7). آو، بم، آز، آج، لب: هلالی.

صفحه : 191
فریشتگان شب و روز باشند که چون فریشتگان روز بشوند، از آن شب بیایند و چون فریشتگان شب بروند، فریشتگان«1» روز بیایند به عقب یکدیگر، برای آن معقّبات«2» خواند ایشان را. و تعقیب، چیزی به عقب دیگر آوردن باشد، و منه التّعقیب فی الصّلاة، و برای آن به لفظ تأنیث گفت که، معقّبات جمع معقّبه باشد و معقّبه جمع معقّب، پس اینکه لفظ جمع جمع است و گفتند: اینکه مبالغت در جمع باشد، کرجالات و بیوتات. مِن بَین‌ِ یَدَیه‌ِ، از پیش او، و ضمیر، راجع است با هر یکی از مستخفی«3» به شب و سارب به روز، وَ مِن خَلفِه‌ِ، و از پس او، یَحفَظُونَه‌ُ مِن أَمرِ اللّه‌ِ، او را نگاه می‌دارند به فرمان خدای. گفتند: «من» به معنی «با» است، و کوفیان گفتند: عرب حروف صفات بعضی به جای بعضی بنهد، منها قوله تعالی:
وَ لَأُصَلِّبَنَّکُم فِی جُذُوع‌ِ النَّخل‌ِ«4» عَیناً یَشرَب‌ُ بِها عِبادُ اللّه‌ِ«5» ما یَلفِظُ مِن قَول‌ٍ إِلّا لَدَیه‌ِ رَقِیب‌ٌ عَتِیدٌ«2» لَه‌ُ مُعَقِّبات‌ٌ مِن بَین‌ِ یَدَیه‌ِ وَ مِن خَلفِه‌ِ یَحفَظُونَه‌ُ مِن أَمرِ اللّه‌ِ، و فریشته‌ای دیگر هست موی پیشانی توبه دست اوست، یعنی مسلّط است بر تو. چون تو تواضع کنی تو را رفیع کند، چون تکبّر کنی تو را فرو شکند، و دو فریشته دیگر که بر لب تو موکّل‌اند، هیچ چیز نگاه ندارند جز صلات«3» تو بر محمّد و آل محمّد، و فریشته‌ای دیگر بر دهن تو موکّل است رها نمی‌کند که مار در دهن تو شود، و دو فریشته بر چشمهات موکّل‌اند. اینکه ده فریشته‌اند موکّل بر هر آدمیی. به شب ده دیگر بیایند و دهگانه روز بروند، فریشتگان شب بروند ده دیگر برای روز بیایند، جمله بیست فریشته‌اند ده به روز و ده به شب، و ابلیس به روز متعرّض وسوسه آدمیان باشد و فرزندانش به شب.
قتاده و إبن جریح گفتند: اینکه فریشتگانی‌اند متعاقب که به شب و روز به آدمیان آیند و در نماز بامداد و نماز شام جمله مجتمع شوند و به هم حاضر آیند.
همّام بن منبّه روایت کند از ابو هریره که رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت:
خدای را فریشتگانی هستند برای شب بر ما موکّل و فریشتگانی برای روز بر ما موکّل، به نماز دیگر و نماز بامداد مجتمع شوند چون با آسمان شوند. فریشتگان شب، خدای تعالی گوید ایشان را: بنده مرا چگونه رها کردی! گویند: بار خدایا؟ تو عالمتر«4»، در نمازش رها کردیم. اینکه دیگر فریشتگان را گوید: بنده مرا چگونه دیدی! گویند: بار خدایا؟«5» که آمدیم در نمازش یافتیم«6».
سعید جبیر گفت: از عبد اللّه عبّاس که: مراد بقوله: لَه‌ُ، پادشاهی است که او را
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز قم: پشیمان.
(2). سوره ق (50) آیه 18.
(3). بم، آز، آج، لب: صلوات.
(4). قم، آو، بم، آب، آج، مل: عالمتری.
(5). بم، آز، آب، آج، لب ما.
(6). بم، آج، لب: دیدیم.

صفحه : 193
نگاهبانان و حرس باشند، به شب و روز. عکرمه گفت: مراد«1» امرااند. ضحّاک گفت: مراد پادشاهان کافراند«2» که گمان برند که حرس ایشان را از خدای نگاه توانند داشتن، و بر اینکه قولها، مِن بر ظاهر خود باشد و تعلّق به حفظ دارد. آنگاه مورد آیت تهکّم باشد و خبر از قلّت غنای ایشان از او با قضای مقدّر.
لیث روایت کرد از مجاهد که: هیچ بنده یا پرستاری نبود الّا و بر او فریشته‌ای موکّل باشد که او را در خواب و بیداری نگاه می‌دارد و جن‌ّ و انس و هوام‌ّ زمین را از او دور می‌کند. اگر چیزی آید که«3» او را برنجاند، اینکه فریشته گوید: بازگرد از او، الّا چیزی که به فرمان خدای آید که آن به او رسد.
و کعب الاحبار گفت: [45- پ]
اگر نه آنستی که خدای- عزّ و جل‌ّ- فریشتگانی را برگماشته است به نگاه داشتن شما در وقت طعام خوردن و شراب خوردن و قضاء حاجت کردن، که شیاطین را از شما باز می‌رانند، جنّیان شما را بربودندی.
بدان که آنچه خدای تعالی بر بنده قضا کرده باشد از افعال او، چون: مرگ و بیماری و آنچه مختص‌ّ است«4» به قدیم تعالی، آن بر دو ضرب باشد: بعضی آن که حتم«5» بود بر او، آن لا بد برسد و آن را مردّی نبود، و ذلک قوله تعالی: وَ إِذا أَرادَ اللّه‌ُ بِقَوم‌ٍ سُوءاً فَلا مَرَدَّ لَه‌ُ، و ضربی دگر آن بود که مشروط بود حصول آن به امری چنان که در معلوم چنان بود که اگر دعایی کند یا طاعتی کند یا صدقه‌ای بدهد آن مکروه از او بگردد، و اگر چه در لوح بر او نوشته باشند بسترند و به بدل آن دیگری بنویسند، و ذلک قوله: یَمحُوا اللّه‌ُ ما یَشاءُ وَ یُثبِت‌ُ«6»برای ما «7» الفارس الحامی حقیقة جعفر آنگه از مدینه برون رفت و در صحرا می«8» تاخت و می«9» گفت: یا ملک الموت؟ در میدان آیی تا طعن و ضرب مردان«10» بینی، و اینکه بیتها بگفت:

الا قرّب«11» المرنوق اذ جدّ«12» ما اری لتعریض یوم شرّه غیر خامد

الا قرّباه ان‌ّ غایة حربنا اذا قرب المرنوق بین الصّفاید

بنو عامر قومی اذا ما دعوتهم اجابوا و لبّی«13» کل‌ّ ابیض ماجد
و می‌گفت: به حق‌ّ لات و عزّی اگر محمّد با من به صحرا برون آید و صاحبش، یعنی ملک الموت، هر دو را به نیزه بدوزم. خدای تعالی فریشته‌ای را بفرستاد تا یک پر بزد او را و بینداختش و در حال غدّه‌ای از زانوی او بر آمد بزرگ«14»، او با خانه آن زن سلولی آمد و می‌گفت: غدّة کغدّة البعیر و موت فی بیت سلولیّة. آنگه اسب بخواست و
-----------------------------------
(1). آو، بم، آب، آز، آج، لب: نزول کرد.
(2). چاپ شعرانی (6/ 469): کب‌ّ.
(3). بم، آب، آز، لب: برخواست.
(4). آز: المستر.
(5). قم: مقصّر، آو، بم، آب، آج، آز: مقعر.
(6). قم، آو، لم تبل.
(7). آز، آب، آج: ان‌ّ.
(9- 8). همه نسخه‌ها بجز قم و مل: همی. [.....]
(10). آب، آز: میدان.
(11). قم: فرّت.
(12). لب: اوجد.
(13). همه نسخه بدلها: لرأیی.
(14). آج، لب: و بزرگ شد.

صفحه : 196
بر نشست و خواست تا با قبیله خود شود، در راه بر پشت ستور«1» بمرد و به دوزخ رفت، و خدای تعالی دعای رسول«2» اجابت کرد در هر دو: عامر را به ضرب فریشته بکشت و اربّد را به صاعقه.
ولید بن ربیعه چند مرثیه گفت برادرش را اربد را، از جمله آن اینکه بیتهاست«3»:

قضی اللّبانة لا انالک فاذهبنی«4» و الحق‌ّ باسرتک الکرام الغیّب

ذهب الّذین یعاش فی اکنافهم و بقیت فی خلف کجلد الاجرب

یتلذّون لذاذة و مجانة و یعاب قائلهم«5» و ان لم یشغب

فتعدّ عن هذا و قل فی غیره و اذکر شمایل من اخ لک معجب«6»

ان‌ّ الرّزیّة لا رزیّة مثلها فقدان کل‌ّ اخ کضوء الکوکب«7»

من معشر سنّت لهم آبائهم و العزّ لا یأتی بغیر تطلّب

یا اربد الخیر الکریم جدوده
افردتنی امشی بقرن اعضب«8»
و از جمله مراثی او مرا [ر]
بد را اینکه بیتهاست:

ما ان یبقّی«9» المنون من احد لا والد مشفق و لا ولد

اخشی«10» علی اربد الحتوف«11» و لا ارهب نوء السّماک و الاسد

عینی هلا بکیت اربد اذ قمنا و قام الخصوم فی کبد

فجّعنی الرّعد و الصّواعق بال فارس یوم الکریهة النّجد
خدای تعالی اینکه آیات در اینکه قصّه بفرستاد، من قوله تعالی: سَواءٌ مِنکُم مَن أَسَرَّ القَول‌َ وَ مَن جَهَرَ بِه‌ِ، الی قوله: وَ ما دُعاءُ الکافِرِین‌َ إِلّا فِی ضَلال‌ٍ.
قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوم‌ٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنفُسِهِم، آنگه حق تعالی باز نمود که خدای حال بر هیچ کس بنگرداند تا او حال بر خود بنگرداند، یعنی تا ایشان بر استقامت باشند خدای با ایشان بر سر فضل و رحمت باشد، چون نیّت بگردانند،
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز قم: اسپ.
(2). همه نسخه بدلها را.
(3). قم: اینکه بیتها از جمله آن است.
(4). قم: فاذهبی، دیگر نسخه بدلها: فاذهبن.
(5). همه نسخه بدلها غیر از قم و مل: قاتلهم.
(6). آو، بم، آب، آج، آز: محجب.
(7). آب، آز: الکواکب.
(8). قم: اعصب، آو، بم، آب، آز، آج: اغضب، لب: اغصب.
(9). آب، آز: تبقی. [.....]
(10). قم: اخش، آو، آب، آج: اخنی.
(11). آو، بم، آج: الحتوق.

صفحه : 197
خدای تعالی حال بگرداند، و اگر بر سر ناقوامی و ناراستی باشد«1» و نیّت نیکو کند«2» خدای تعالی حال با او«3» بگرداند.
در خبر است که: چون آیت تحریم خمر آمد و تحریم خمر مؤکّد شد، رسول- علیه السّلام- زجر می‌فرمود آن را که خمر می‌خورد، و هر کجا می‌یافتند می‌ریختند.
یک روز- رسول- علیه السّلام- در کویی از کویهای«4» [46- پ]
مدینه می‌رفت، برنایی انصاری از آن سو می‌آمد قرابه‌ای خمر بر سر گرفته چون رسول را بدید بترسید و متغیّر شد و مفرّی طلب کرد تا بگریزد یا راه بگرداند، راه نبود. در دل نیّت با خدای تعالی راست کرد و گفت: بار خدایا اگر اینکه یک بار دیگر پرده فروگذاری«5»، دگر با سر اینکه خطا نروم. آنگه ترسان و لرزان می‌آمد تا به رسول رسید، سلام کرد، رسول- علیه السّلام- گفت: ای فلان؟ چیست اینکه که داری! نیارست گفتن که خمر است، گفت: پاره‌ای سرکه است یا رسول اللّه؟ رسول- علیه السّلام- گفت: مرا ده. او قرابه از سر بگرفت«6» و با دلی خایف و دستی لرزان پاره‌ای بر دست رسول ریخت. راوی خبر گوید که: سرکه صافی پاکیزه بود. رسول- علیه السّلام- از آن بچشیت«7» و یاران بچشیتند«8». مرد متعجّب فرو ماند و گفت: یا رسول اللّه؟ به آن خدای که تو را بحق به خلقان فرستاد که من خمر در اینکه قرابه کردم. گفت: راست می‌گویی«9»، و لکن چون مرا دیدی در دل چه نیّت کردی! گفت: توبه نصوح کردم و گفتم: بار خدایا؟ اگر اینکه یک بار دیگر مرا رسوا نکنی، با سر مانند اینکه نروم. گفت: لا جرم چون خدای تعالی از نیّت تو صدق شناخت حال بگردانید و خمر در قرابه سرکه کرد، آنگه اینکه آیت برخواند: إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوم‌ٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنفُسِهِم.
مفسّران گفتند: لا یغیّر ما بقوم، من النّعمة و العافیة، حتّی یغیّروا ما بانفسهم، من حسن النّیّة، تا تو به عصیان حال بنگردانی، حق تعالی نعمت به نقمت بدل نکند و
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: باشند.
(2). آب، آج، لب: کنند.
(3). بم، آج، لب: حال ایشان را.
(4). مل: در کوچه‌ای از کوچه‌های.
(5). آو: گزاری.
(6). مل: برگرفت: دیگر نسخه بدلها بجز قم: فرو گرفت.
(7). همه نسخه بدلها: بچشید.
(8). همه نسخه بدلها: بچشیدند.
(9). همه نسخه بدلها: بجز قم و مل: گفتی.

صفحه : 198
عافیت به بلیّت. و اینکه آیت دلیل است بر فساد قول مجبّره که گفتند: خدای تعالی نامستحق را عقوبت کند و ثواب و عقاب نامعلّل باشد، اگر خدای تعالی در دنیا نعمت و عافیت بر بنده بنمی‌گرداند«1» تا او حال بر خود بنگرداند اولیتر که ثواب ابد و عقاب مخلّد نامستحق را«2» نا معلّل نباشد. و «ما»، موصوله است در هر دو جایگاه. وَ إِذا أَرادَ اللّه‌ُ بِقَوم‌ٍ سُوءاً، مراد به اینکه «سوء»،«3» هلاک است و عذاب، چون خدای تعالی به قومی بدیی خواهد از عذابی و هلاکی و قحطی و مانند اینکه، فَلا مَرَدَّ لَه‌ُ، آن را مردّی و مدفعی نباشد. و السّوء، خلاف الحسن«4»، و السّؤی، خلاف الحسنی، و السّوء، البرص فی قوله: تَخرُج بَیضاءَ مِن غَیرِ سُوءٍ«5» ...، وَ ما لَهُم مِن دُونِه‌ِ مِن وال‌ٍ، و ایشان را بدون خدای والیی نباشد که آن بلا بگرداند از ایشان و حمایت کند ایشان را. و «والی»، ولی‌ّ بود، کعالم و علیم من ولی کذا یلی ولایة.
قوله: هُوَ الَّذِی یُرِیکُم‌ُ البَرق‌َ خَوفاً وَ طَمَعاً، آنگه گفت: او آن خدای است که برق از ابر در مقدّمه باران با شما می‌نماید که«6» هم خوف است و هم طمع. و نصب او بر مفعول له است، و اراءت از قدیم تعالی به دو چیز بود: یکی آن که بیننده را چنان کند که دیدنی ببیند از آن که او را حیات دهد و حاسّه درست و«7» مدرک بیافریند و موانع زایل گرداند«8»، یقال: رأیته اراه رؤیة، و اریته کذا اریه اراءة. و «برق»، آتشی بود که از ابر پدید آید، و جمعش بروق بود، و فعل از او برقت السّماء تبرق برقا. و «برق»، هم است باشد و هم مصدر. و «الخوف»، انزعاج النّفس لتوهّم وقوع الضّرر، تقول«9»: خافه یخافه خوفا، فهو خائف و ذاک مخوف. و «الطّمع»، تقدیر النّفس لوقوع ما یتوهّم من المحبوب، و مثله: الرّجاء و الامل. و در معنی او دو قول گفتند: یکی آن که: خوفا من الصّواعق و طمعا فی«10» الغیث. به ترس از صاعقه آتش و به طمع در باران که قحط را ببرد.
-----------------------------------
(1). آو، آب، بم، آز، آج، لب: بنگرداند، مل: همی گرداند.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل: و.
(3). قم در ایت آیت. [.....]
(4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: الخیر.
(5). سوره نمل (27) آیه 12 و سوره قصص (28) آیه 32.
(6). همه نسخه بدلها بجز قم و مل در او.
(7). قم دیگر آن که.
(8). مل: ذیل کند.
(9). قم: یقال، آو، آب، بم، آز: یقول.
(10). آو، بم، آب، آز، آج: من.

صفحه : 199
قتاده گفت: خوفا للمسافر من اذاه«1»، مسافر خایف باشد از آن که رنج بود او را از بارانش، و طمع بود مقیم را در روزی. وَ یُنشِئ‌ُ السَّحاب‌َ الثِّقال‌َ [47- ر]، و بیافرید«2» مبتدا«3» و مخترع ابرهای گران را به باران، و ابر را برای آن سحاب خوانند که خویشتن در هوا می‌کشد، و «ثقال»، جمع ثقیل«4»، کشراف و شریف و کرام و کریم، و «ثقل»، اعتمادی باشد لازم از جهت سفل.
وَ یُسَبِّح‌ُ الرَّعدُ بِحَمدِه‌ِ، و رعد به حمد و شکر [ا]
و تسبیح می‌کند، «تسبیح»، تنزیه خدای تعالی باشد از آنچه بر او روا نبود.
و در «رعد»، چند قول گفتند: یکی آن که رعد تسبیح کند، یعنی یدل‌ّ علی خالق«5» له مستحق‌ّ للتّسبیح، کقوله تعالی: وَ إِن مِن شَی‌ءٍ إِلّا یُسَبِّح‌ُ بِحَمدِه‌ِ«6» وَ لِلّه‌ِ یَسجُدُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ«7» اللّه‌ُ عَلی ما نَقُول‌ُ وَکِیل‌ٌ«10» وَ المَلائِکَةُ مِن خِیفَتِه‌ِ، و فریشتگان تسبیح کنند از ترس او. گفتند«8»: مراد فریشتگان‌اند که موکّل ابراند و اعوان رعدند، ایشان جمله خایف و خاضع‌اند و مطیع فرمان او را.
جویبر«9» روایت کرد«10» از ضحّاک، از عبد اللّه عبّاس که گفت: «رعد»، نام
-----------------------------------
(1). مل: بر دست.
(2). آو، بم، آز، آج، لب: چنان که خدای.
(3). مل: برابر.
(4). همه نسخه بدلها بجز مل را.
(5). آز: بخواندی.
(6). قسمت اخیر سخن پیامبر ناظر است بر آیه 13 سوره رعد (13).
(7). آز الرّعد.
(8). مل: گفت.
(9). قم: جبیر، آو، بم، آب، آج: چونین جبیر، مل، لب: جوهر، آز: چون جبیر.
(10). همه نسخه بدلها بجز قم: کند.

صفحه : 201
فریشته‌ای است که ابر می‌راند به آن جا که فرمایند او را، و او خدای را تسبیح می‌کند.
چون او تسبیح کند، هیچ فریشته در آسمان بنماند و الّا آواز بردارد«1» به تسبیح، عند آن خدای تعالی باران فرستد. قوله: وَ یُرسِل‌ُ الصَّواعِق‌َ، بفرستد صواعق، و آن جمع صاعقه باشد، و آن آتشی بود که از آسمان فرود آید، بر هر جای که آید بسوزد«2» [47- پ]
و گفته‌اند: به زمین فرو شود. فَیُصِیب‌ُ بِها مَن یَشاءُ، به آن رساند که خواهد.
باقر- علیه السّلام- گفت: صاعقه به مؤمن و کافر رسد، به ذاکر نرسد که ذکر خدای کند- جل‌ّ جلاله. وَ هُم یُجادِلُون‌َ فِی اللّه‌ِ، «واو» حال است، در آن حال که ایشان جدل می‌کنند. گفتند که: آیت در قصّه اربد آمد و عامر- چنان که برفت. و گفتند: در بعضی کفّار عرب آمد، و آن آن است که، اسحاق الحنظلی‌ّ روایت کرد عن زیاد بن سعید الشّامی‌ّ عن عبّاد بن منصور النّاجی که او گفت، از حسن بصری پرسیدم«3» اینکه آیت«4»، گفت: مردی بود از طواغیت عرب. رسول- علیه السّلام- جماعتی را بر او فرستاد تا او را با اسلام دعوت کنند، برفتند و او را با خدای خواندند«5» و با رسول او، گفت: مرا بگوی تا اینکه خدای محمّد که شما مرا با او می‌خوانی چیست!
از زر است یا از سیم یا از مس یا از آهن! ایشان گفتند: اینکه چه سخن است؟ او خدایی است بی مثل و مانند، او را به هیچ چیز تشبیه نشاید کردن. او گفت: من ندانم تا شما چه می‌گویی. برگشتند و با نزدیک رسول آمدند و گفتند: یا رسول اللّه؟ ما از اینکه کافرتر مرد ندیدیم، ما را چنین گفت. رسول- علیه السّلام- گفت: بروی و دگر باره او را دعوت کنی. برفتند و او را دعوت کردند، او گفت: من اجابت نکنم محمّد را تا خدای او را نبینم و ندانم که چیست. باز آمدند و رسول را خبر دادند. رسول- علیه السّلام- گفت: دگر باره بروی تا حجّت بر او متوجّه‌تر باشد، بیامدند و با او در دعوت و مناظره و مجادله گرفتند و او هم آن«6» مقالت اوّل می‌گفت که: من تا خدای را نبینم اجابت نکنم دعوت کسی را با او اینکه می‌گفت و جدل می‌کرد، ابری بر آمد و
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: بردارند. [.....]
(2). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: بسوزاند.
(3). قم از.
(4). مل را.
(5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: دعوت کردند.
(6). قم، مل، آز: همان، آو، بم: هم.

صفحه : 202
رعدی پدید آمد و برقی، و یکی شرر از آن برق بیوفتاد و بر آن کافر آمد«1» و او را بسوخت. یاران بازگشتند تا رسول را خبر دهند. در راه جماعتی صحابه پیش ایشان بر- افتادند«2» و گفتند: چگونه سوخت صاحب شما به صاعقه! گفتند: شما چه دانی!
گفتند: خدای تعالی آیت فرستاد که: وَ یُرسِل‌ُ الصَّواعِق‌َ فَیُصِیب‌ُ بِها مَن یَشاءُ وَ هُم یُجادِلُون‌َ فِی اللّه‌ِ، یعنی آن کافر را، وَ هُوَ شَدِیدُ المِحال‌ِ. حسن را گفتند:
«شدید المحال»، چه باشد! گفت: شدید الحقد، سخت کینه است. امیر المؤمنین علی«3» گفت: شدید الاخذ، سخت گرفتن است. مجاهد گفت: شدید القوّة، سخت قوّت است. ابو عبید«4» گفت: سخت عقوبت است. و «محال»، مماحله«5» بود، و آن مماکره و مغالبه باشد، و اصل او از سختی و قوّت است، تقول العرب: محّلنی علی فلان، ای قوّنی علیه، و المحل، شدّة القحط، و قال الاعشی:

فرع نبع یهتزّ«6» فی غصن المج ... د عزیز«7» النّدی شدید المحال
لَه‌ُ دَعوَةُ الحَق‌ِّ، او راست، یعنی خدای را- جل‌ّ و عزّ- دعوت حق و صدق و درستی و راستی. و اضافت دعوت با حق، چنان است که اضافت یوم الجمعة و مسجد الجامع، لاختلاف اللّفظین. و روا بود که، معنی آن باشد که: له دعوة الی الحق‌ّ، او را دعوتی است با حق، یعنی او دعوت می‌کند با حق‌ّ و پیغامبران او به فرمان او.
امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- گفت: دعوت حق توحید است، و عبد اللّه عبّاس گفت: شهادة ان لا اله الّا اللّه. وَ الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ مِن دُونِه‌ِ، و آنان را که ایشان می‌خوانند،- یعنی مشرکان- از اینکه اصنام خود بدون خدای- عزّ و جل‌ّ، لا یَستَجِیبُون‌َ لَهُم بِشَی‌ءٍ، اجابت نکنند ایشان را، یعنی داعیان را از خیری و نفعی و دفع مضرّتی، إِلّا کَباسِطِ کَفَّیه‌ِ إِلَی الماءِ لِیَبلُغ‌َ فاه‌ُ، الّا چون کسی که دست به آب
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: افتاد.
(2). آو، بم، آب، آز، آج، لب: باز آمدند، مل: باز بودند.
(3). آو، بم علیه السّلام.
(4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: ابو عبیده.
(5). اساس: محاوله، که با توجه به اجماع نسخه بدلها و کتب لغت تصحیح شد.
(6). آج: یهز.
(7). کذا در اساس و نسخه بدلها، چاپ شعرانی (6/ 475): غزیر.

صفحه : 203
گسترد تا به دهنش رسد، و نرسد. در معنی او خلاف کردند [48- ر]، امیر المؤمنین علی گفت و عطا: یعنی مثال او چنان باشد که مرد تشنه بر کنار چاه نشسته، دست به چاه فرو می‌کند به آب نرسد و هیچ سود ندارد او را و هیچ غنا نکند، همچونین«1» مرد بت پرست گمان برد که او را در عبادت اصنام سودی خواهد بودن، و سودش هم چندان بود که اینکه کس را که وصف کرد.
مجاهد گفت: یعنی عابد اصنام چنان باشد که آن کس که او آب را به دست به خویشتن خواند به اشارت تا به دهنش رسد، و نرسد، چه«2» آب به دعوت او اجابت نکند او را و پیش او نیاید.
علی‌ّ بن ابی طلحه«3» گفت از عبد اللّه عبّاس که او گفت: اینکه مثل مشرک است که با خدای انباز گیرد، او را مثل زد به مردی تشنه که او بر کنار آب بنشیند خیال خود در آب می‌بیند چندان که خواهد که او را به دست گیرد نتواند.
عطیّه گفت از عبد اللّه عبّاس: مثل اینکه اصنام که مشرکان می‌پرستند در عدم نفع و قلّت خیر به عابدان خود، با تشنه‌ای مانند که دست او در آب باشد و او از تشنگی بر هلاک مشرف بود و آب به دهن او نرسد، دست او در آب، او را سود ندارد.
ضحّاک گفت هم از عبد اللّه عبّاس که: مثال او چون کسی باشد که تشنه دست در میان آب نهد کفّها گسترده«4»، آب به دهن او نرسد الّا که دست چنان کند که آب در او بایستد و آنگه آب بر گیرد و غرف کند آنگه به دهن رساند و باز خورد تا سود دارد او را، و الّا مادام تا کف‌ّ او مبسوط باشد، سود ندارد او را، همچونین«5» اند اصنام در آن که نفع و ضرّ نتوانند.
و اهل معانی گفتند: معنی آن است که: چون کسی باشد که خواهد که آب در قبض گیرد، آب در دست او بنایستد. و اینکه مثلی است عرب را معروف: فلان کالقابض علی الماء اذا طلب امرا مستحیلا. و گفته‌اند امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- به اینکه بیت تمسّک«6» کردی:
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: همچنین.
(2). بم، آب، آز، آج، لب آن. [.....]
(3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: علی بن طلحه.
(4). قم: بگسترده.
(5). همه نسخه بدلها: همچنین.
(6). قم، آو، بم، تمثّل، آب، مل، آج، آز، لب: تمثیل.

صفحه : 204

و من یصحب الدّنیا یکن مثل قابض علی الماء خانته فروج الاصابع
و قال الشّاعر فی هذا المعنی:

فانّی و ایّاکم و شوقا الیکم کقابض ماء لم تسقه انامله
و قال آخر:

فاصبحت ممّا کان بینی و بینها من الودّ مثل القابض الماء بالید
وَ ما دُعاءُ الکافِرِین‌َ إِلّا فِی ضَلال‌ٍ، یعنی نیست خواندن کافران آن بتان را الّا در گمراهی، یعنی به ایشان نرسد و آن را اجابتی نباشد چون کسی که بر بی راهی می‌رود به مقصد نرسد.
و ضحّاک گفت از عبد اللّه عبّاس که: مراد آن است که، دعای کافران خدای را نیست الّا در ضلال و گمراهی، به حکم آن که دعای ایشان محجوب باشد از خدای تعالی و آن را اجابت نبود.

[سوره الرعد (13): آیات 15 تا 30]

[اشاره]


وَ لِلّه‌ِ یَسجُدُ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ طَوعاً وَ کَرهاً وَ ظِلالُهُم بِالغُدُوِّ وَ الآصال‌ِ (15) قُل مَن رَب‌ُّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ قُل‌ِ اللّه‌ُ قُل أَ فَاتَّخَذتُم مِن دُونِه‌ِ أَولِیاءَ لا یَملِکُون‌َ لِأَنفُسِهِم نَفعاً وَ لا ضَرًّا قُل هَل یَستَوِی الأَعمی وَ البَصِیرُ أَم هَل تَستَوِی الظُّلُمات‌ُ وَ النُّورُ أَم جَعَلُوا لِلّه‌ِ شُرَکاءَ خَلَقُوا کَخَلقِه‌ِ فَتَشابَه‌َ الخَلق‌ُ عَلَیهِم قُل‌ِ اللّه‌ُ خالِق‌ُ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ وَ هُوَ الواحِدُ القَهّارُ (16) أَنزَل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً فَسالَت أَودِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحتَمَل‌َ السَّیل‌ُ زَبَداً رابِیاً وَ مِمّا یُوقِدُون‌َ عَلَیه‌ِ فِی النّارِ ابتِغاءَ حِلیَةٍ أَو مَتاع‌ٍ زَبَدٌ مِثلُه‌ُ کَذلِک‌َ یَضرِب‌ُ اللّه‌ُ الحَق‌َّ وَ الباطِل‌َ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذهَب‌ُ جُفاءً وَ أَمّا ما یَنفَع‌ُ النّاس‌َ فَیَمکُث‌ُ فِی الأَرض‌ِ کَذلِک‌َ یَضرِب‌ُ اللّه‌ُ الأَمثال‌َ (17) لِلَّذِین‌َ استَجابُوا لِرَبِّهِم‌ُ الحُسنی وَ الَّذِین‌َ لَم یَستَجِیبُوا لَه‌ُ لَو أَن‌َّ لَهُم ما فِی الأَرض‌ِ جَمِیعاً وَ مِثلَه‌ُ مَعَه‌ُ لافتَدَوا بِه‌ِ أُولئِک‌َ لَهُم سُوءُ الحِساب‌ِ وَ مَأواهُم جَهَنَّم‌ُ وَ بِئس‌َ المِهادُ (18) أَ فَمَن یَعلَم‌ُ أَنَّما أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ مِن رَبِّک‌َ الحَق‌ُّ کَمَن هُوَ أَعمی إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الأَلباب‌ِ (19)
الَّذِین‌َ یُوفُون‌َ بِعَهدِ اللّه‌ِ وَ لا یَنقُضُون‌َ المِیثاق‌َ (20) وَ الَّذِین‌َ یَصِلُون‌َ ما أَمَرَ اللّه‌ُ بِه‌ِ أَن یُوصَل‌َ وَ یَخشَون‌َ رَبَّهُم وَ یَخافُون‌َ سُوءَ الحِساب‌ِ (21) وَ الَّذِین‌َ صَبَرُوا ابتِغاءَ وَجه‌ِ رَبِّهِم وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنفَقُوا مِمّا رَزَقناهُم سِرًّا وَ عَلانِیَةً وَ یَدرَؤُن‌َ بِالحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ أُولئِک‌َ لَهُم عُقبَی الدّارِ (22) جَنّات‌ُ عَدن‌ٍ یَدخُلُونَها وَ مَن صَلَح‌َ مِن آبائِهِم وَ أَزواجِهِم وَ ذُرِّیّاتِهِم وَ المَلائِکَةُ یَدخُلُون‌َ عَلَیهِم مِن کُل‌ِّ باب‌ٍ (23) سَلام‌ٌ عَلَیکُم بِما صَبَرتُم فَنِعم‌َ عُقبَی الدّارِ (24)
وَ الَّذِین‌َ یَنقُضُون‌َ عَهدَ اللّه‌ِ مِن بَعدِ مِیثاقِه‌ِ وَ یَقطَعُون‌َ ما أَمَرَ اللّه‌ُ بِه‌ِ أَن یُوصَل‌َ وَ یُفسِدُون‌َ فِی الأَرض‌ِ أُولئِک‌َ لَهُم‌ُ اللَّعنَةُ وَ لَهُم سُوءُ الدّارِ (25) اللّه‌ُ یَبسُطُ الرِّزق‌َ لِمَن یَشاءُ وَ یَقدِرُ وَ فَرِحُوا بِالحَیاةِ الدُّنیا وَ مَا الحَیاةُ الدُّنیا فِی الآخِرَةِ إِلاّ مَتاع‌ٌ (26) وَ یَقُول‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَو لا أُنزِل‌َ عَلَیه‌ِ آیَةٌ مِن رَبِّه‌ِ قُل إِن‌َّ اللّه‌َ یُضِل‌ُّ مَن یَشاءُ وَ یَهدِی إِلَیه‌ِ مَن أَناب‌َ (27) الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ تَطمَئِن‌ُّ قُلُوبُهُم بِذِکرِ اللّه‌ِ أَلا بِذِکرِ اللّه‌ِ تَطمَئِن‌ُّ القُلُوب‌ُ (28) الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ طُوبی لَهُم وَ حُسن‌ُ مَآب‌ٍ (29)
کَذلِک‌َ أَرسَلناک‌َ فِی أُمَّةٍ قَد خَلَت مِن قَبلِها أُمَم‌ٌ لِتَتلُوَا عَلَیهِم‌ُ الَّذِی أَوحَینا إِلَیک‌َ وَ هُم یَکفُرُون‌َ بِالرَّحمن‌ِ قُل هُوَ رَبِّی لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ عَلَیه‌ِ تَوَکَّلت‌ُ وَ إِلَیه‌ِ مَتاب‌ِ (30)

[ترجمه]

‌قوله تعالی: و خدای را سجده کند هر که در آسمانها«1» و زمین است به اختیار و خواست و ناخواست«2» و سایه‌های ایشان به بامداد و شبنگاه«3».
بگو که کیست خدای آسمانها و زمین! بگو که خدای. بگو: بگرفتی«4» فرود«5» او خداوندانی که نتوانند برای خود سودی و نه زیانی! بگو راست باشد نابینا و بینا! یا راست باشد تاریکی«برای ما «6» و روشنای«برای ما «7»! یا کردند خدای را انبازان، آفریدند چون آفریدن او، پوشیده گشت آفرینش بر ایشان! بگو:
-----------------------------------
(1). اساس: آسمان، به قیاس با نسخه قم، تصحیح شد.
(2). قم: و غیر اختیار.
(3). قم، آو، بم، آج، لب: شبانگاه.
(4). قم، آو، بم، آج، لب: فرا گرفتی.
(5). قم، آو، بم، آج، لب: از فرود.
(6). قم، آو، بم، آج، لب: تاریکیها.
(7). قم: روشنی.

صفحه : 205
خدای آفریدگار همه«برای ما «1» چیز است، و او یکی است قهر کننده.
«برای ما «2»
بفرستاد از آسمان آبی، روان گشت رودهای به اندازه خود، برگرفت رود کفی بر آمده و از آنچه می برافروزی«برای ما «3» بر او در آتش طلب آرایش«برای ما «4» را یا متاعی کفی مانند آن، همچونین«برای ما «5» بزند خدای درست و نادرست، امّا کف برود به رود آورد«برای ما «6» و اما آنچه سود دارد مردمان را، بایستد در زمین، همچونین«برای ما «7» بزند خدای مثلها.
آنان را که پاسخ کنند خدای«برای ما «8» را نیکوتر باشد و آنان که اجابت نکنند او را اگر ایشان را بود هر چه در زمین هست جمله و مانند آن با آن«برای ما «9» فدا کنند به آن، ایشان آنند که ایشان را بود بدی حساب«برای ما «10» و جای ایشان دوزخ بود و بد بستر«برای ما «11» است.
آن کس که داند که آنچه فرستادند به تو از خدایت، درست است، چنان باشد که نابینا بود اینکه اندیشه کند«برای ما «12» خداوندان خردها.
آنان که وفا کنند به عهد خدای و نشکافند«برای ما «13» پیمان.
-----------------------------------
(1). قم، آو، بم، آج، لب: آفریننده هر.
(2). اساس و دیگر نسخه بدلها: توقدون، به قیاس با متن قرآن مجید تصحیح شد.
(3). آو، بم، آج، لب: بر می‌افروزند. [.....]
(4). آو: جستن آرایشی.
(7- 5). آو، بم، آج، لب: همچنین.
(6). آو: بر آورد.
(8). قم، آو، آج، لب خود.
(9). آب: وا او، آج، لب: با او.
(10). آو، آج، لب: شمار.
(11). قم: جای، آو، آج، لب: جایگاه.
(12). آو، آج، لب: کنند.
(13). قم: بشکنند، آو، آج، لب: بنشکنند.

صفحه : 206
و آنان که بپیوندند آنچه فرمود خدای به آن که بپیوندند«برای ما «1» و ترسند از خدایشان و ترسند از بدی شمار.
و آنان که صبر کردند طلب روی«برای ما «2» خدایشان و به پای داشتند نماز و هزینه کردند از آنچه روزی دادیم ایشان را پنهان و آشکارا، و باز دارند به نیکی بدی را، ایشان را بود عاقبت سرای«برای ما «3».
بهشتهای مقام در او شوند«برای ما «4» و آنان که نیک باشند«برای ما «5» از پدر ایشان«برای ما «6» و زنانشان و فرزندانشان و فریشتگان در می‌شوند«برای ما «7» بر ایشان از هر دری.
سلام بر شما باد به آنچه صبر کردی که نیک عاقبت سراست«برای ما «8».
و آنان که بشکافند عهد خدای از پس استواریش«برای ما «9»، و ببرند آنچه فرمود خدای که بپیوندند و تباهی کنند در زمین، ایشان را بود لعنت، و ایشان را بود بدی سرای.
خدای بگسترد«برای ما «10» روزی آن را که خواهد و تنگ کند«برای ما «11»، شادمانه شدند به زندگانی نزدیکتر، و نیست زندگانی نزدیکتر در آخرت مگر برخورداریی.
و می‌گویند آنان که کافر شدند: چرا نفرستادند بر او حجّتی از
-----------------------------------
(1). قم، آو: بپیوندد.
(2). آو، آج، لب: کردند رضای.
(3). آج، لب: خانه.
(4). قم: می‌شوند در آن جا، آو: می‌درآنید در آن.
(5). قم، آو، آج، لب: آن که نیک باشد. [.....]
(6). قم، آو، آج، لب: پدرانشان.
(7). آو، آج، لب: می‌درآنید.
(8). آو، آج، لب: عاقبتی است اینکه سرا.
(9). قم: پیمان او.
(10). قم: بگستراند.
(11). آو، آج، لب: اندازه کند.

صفحه : 207
خدایش، بگو که خدای گمراه بکند آن را که خواهد، و راه نماید به او آن را که با او شود.
آنان که بگروند«برای ما «1» و بیارامد دلهایشان به ذکر«برای ما «2» خدای، به ذکر«برای ما «3» خدای بیارامد دلها.
آنان که ایمان آرند«برای ما «4» و کار نکو کنند«برای ما «5»، خنک ایشان را و نیکو باز گشتنگاه«برای ما «6».
همچنین بفرستادیم [تو را]«برای ما «7» در امّتی که بگذشتند از پیش ایشان جماعاتی تا بخوانی بر ایشان آنچه وحی کردیم به تو، و ایشان کافر شدند«برای ما «8» به خدای، بگو او خدای من است، نیست خدای مگر او، بر او توکّل کردم و با اوست بازگشت من.
قوله تعالی: وَ لِلّه‌ِ یَسجُدُ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ طَوعاً وَ کَرهاً- الایة، حق تعالی در اینکه آیت بیان کرد که: هر که هست از عقلا در آسمانها و زمین [49- ر]، همه خدای را سجده می‌کنند امّا بطوع و رغبت و امّا بکراهت و جبر. و در او چند قول گفتند:
حسن بصری و قتاده و إبن زید گفتند: مؤمنان خدای را سجده می‌کنند بطوع و رغبت بی اکراه و اجباری، و کافران بر رغم و کراهت خود از بیم شمشیر. و عبد اللّه مبارک گفت از سفیان ثوری که: ربیع خثیم چون اینکه آیت خواندی، گفتی: بل طوعا یا ربّاه، بل ما تو را سجده بطوع و رغبت می‌کنیم ای خدای.
قولی دگر آن است که: مؤمنان خدای را سجده کنند بطوع، و کافران از روی حاجت و افتقار به او و مذلّت و انقیاد او را در حکم ساجدند، از آن جا که خاشع و
-----------------------------------
(1). قم: ایمان آوردند، آو، آج، لب: بگرویدند.
(3- 2). قم، آو، آج، لب: یاد کرد.
(4). قم، آو، آج، لب: ایمان آوردند.
(5). آو، آج، لب: کردند.
(6). قم: بازگشتنگاهی: آو، آج، لب: بازگشتن.
(7). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد.
(8). قم: می‌شوند، آو، آج، لب: شوند.

صفحه : 208
ذلیل‌اند به احتیاج به او.
و قول سه‌ام«1» آن است که ابو علی گفت: سجود کره به تذلیل و تسخیر بود و تصریف از حال محبوب به حال مکروه، چنان که تندرست را بیمار کند و توانگر را درویش کند و زنده را بمیراند، کذلّة الاکم للحوافر، فی قول الشّاعر:

ری الاکم فیها سجّدا للحوافر
و زجّاج گفت، معنی آن است که: بعضی مردمان آنند که ایشان را سجده کردن آسان بود، و بعضی آنند که بر ایشان سخت آید تا چون کارهی بود آن را، و مثله قوله: حَمَلَته‌ُ أُمُّه‌ُ کُرهاً وَ وَضَعَته‌ُ کُرهاً«2»وَ ظِلالُهُم بِالغُدُوِّ وَ الآصال‌ِ، و سایه‌های ایشان به بامداد و شبانگاه.
عبد اللّه عبّاس گفت: مراد سایه‌های ساجدان است که چون ایشان سجده کنند سایه‌های مؤمنان چنان که ایشان طایع باشند بطوع سجده کنند، و آنان که کافر باشند و سجده بکره کنند، سایه‌های ایشان هم بطوع سجده کنند«3». و کلبی هم اینکه گفت.
و قولی دگر آن است که: مراد به سجده آن است که، سایه ایشان بر زمین افتاده باشد بر مثال ساجد که روی بر خاک نهد.
و قولی دگر آن است که: مراد به سجده سایه تصریف و تذلیل آن است در طول و قصر. و «ظلال»، جمع ظل باشد، و ظل، باز پوشیدن شخص باشد آن را که به برابر او بود از آفتاب یا از روشنایی. و آن را که بامداد تا نماز پیشین بود آن را ظل‌ّ«4» خوانند، و آنچه از نماز پیشین تا نماز شام بود آن را فی‌ء خوانند، چنان که شاعر گفت:

فلا الظّل‌ّ من برد الضّحی نستطیعه«5» و لا الفی‌ء من برد العشی‌ّ نذوق«6»
و گفته‌اند: «ظل‌ّ»«7»، آن باشد که لازم باشد«8» و بنرود و فی‌ء آن باشد که گاهی برود و باز«9» باز آید، و اشتقاقه من فاء، اذا رجع. و «آصال»، جمع اصل باشد، و اصل
-----------------------------------
(1). قم: سوم، آب، آز، لب: سیوم. [.....]
(2). سوره احقاف (46) آیه 15.
(3). قم: کند.
(4). آو، بم، آب، آز، آج: ضلال.
(5). قم، بم، آب: یستطیعه، آج، لب: تستطیعه.
(6). قم، آو، بم، آب، آز، آج: یذوق.
(7). آو، بم، آب، آز، آج: ظلال.
(8). همه نسخه بدلها، بجز مل: بود.
(9). مل: گاه.

صفحه : 209
جمع اصیل، پس او جمع جمع است، و اصایل جمع اوست، فهو اذا جمع جمع الجمع، و آن از وقت نماز دیگر باشد تا به آفتاب فرو شدن، قال ابو ذؤیب:

لعمری لانت المرء اکرم اهله و اقعد فی افیائه بالاصایل
قوله: قُل مَن رَب‌ُّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ قُل‌ِ اللّه‌ُ، حق تعالی در اینکه آیت رسول خود را- محمّد را- می‌فرماید که: بگو اینکه کافران و مشرکان و جاحدان را بر سبیل حجاج و مجادله«1» که: کیست خدای آسمانها و زمین! صورت استفهام است و مراد تقریر. آنگه گفت: اگر ایشان جواب ندهند و حق بنگویند، تو بگو که: خداست.
آنگه گفت: بگو: أَ فَاتَّخَذتُم، که شما بگرفته‌ای، مِن دُونِه‌ِ، از جز او، و گفتند: از فرود او أَولِیاءَ! و آن جمع «ولی‌ّ» باشد، و ولی‌ّ آن بود که تولّای کار کند و اولیتر او بود به آن. آنگه، باز نمود که: آن اولیا که شما گرفتی بدون او از بتان که می‌پرستی ایشان را، مالک نباشند برای خود و قادر نباشد بر هیچ نفعی«2» [49- پ]
و ضرّی و سودی و زیانی و بدی و نیکی، و آن که او برای خود مالک خیر و شر و نفع و ضرّ نباشد«3»، برای دیگران هم نبود«4». آنگه مثل زد برای ایشان، گفت، بگو ای محمّد که: هَل یَستَوِی الأَعمی وَ البَصِیرُ، راست باشد بینا و نابینا، یا : راست باشد تاریکی و روشنایی! لفظ استفهام است و مراد نفی و جحد، یعنی راست نباشد. و غرض از اینکه مثل زدن آن است که، مثل کافران به نابینا زد و تاریکی، و مثل مؤمنان به بینا«5» زد و روشنایی، چه مؤمن چون بیناست در روشنایی که منتفع باشد به روشنایی چشم خود در روشنایی، و کافر منتفع نباشد به آن، از آن جا که بمنزلت کوری است در تاریکی شب. و اگر از دوگانه یکی بودی، اینکه فایده حاصل بودی، و لکن هر دو جمع کرد تأکید و مبالغت را. و تلخیص معنی آن که: لا یستوی الکافر و المؤمن، کافر با مؤمن راست نباشد.
کوفیان خواندند، مگر حفص: یستوی الظّلمات، به « یا » برای آن که فعل مقدّم است و تأنیث غیر حقیقی. و باقی قرّاء، به «تا» خواندند علی تأنیث اللّفظ.
-----------------------------------
(1). آو، بم، آب، آز، آج، لب: جدال و حجاج.
(2). مل: چیزی از.
(3). مل: برای خود قادر نباشد بر هیچ خیر و شرّ و نفع و ضر، نیز قادر نباشد.
(4). آو، بم، آب، آز: نباشند، آج، لب: نباشد.
(5). قم: به بینای.

صفحه : 210
أَم جَعَلُوا لِلّه‌ِ شُرَکاءَ، یا اینکه مشرکان با خدای انبازان بداشتند. آنگه بر سبیل انکار بر ایشان گفت: خَلَقُوا کَخَلقِه‌ِ، اینکه بتان شما چیزی آفریدند چون آفریده‌های او از آسمان و زمین و کوه و دریا و جماد و حیوان و اصناف خلق از جواهر و اعراض مخصوص«1» که قدیم تعالی مختص است به قدرت بر آن که پس مشتّبه شد خلق ایشان به خلق او. آنگه گفت، بگو که: خدای آفریدگار همه چیز است و مجبّره را به اینکه«2» تمسّک نیست در اضافت فعل بندگان با خلق خدای، که اینکه مخصوص است به افعالی«3» که خدای تعالی به آن مستحق‌ّ عبادت است و به آن اله است از قرینه آیت.
دگر آن که فحوای آیت دلیل می‌کند بر خلاف اینکه، و آن آن است که: آیت وارد است مورد ذم‌ّ و توبیخ بت پرستان«4»، آنگه اگر خالِق‌ُ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ حمل کنند بر آن که خالق عبادت اصنام است، اینکه عذری باشد ایشان را و ملامت کردن و عذر خواستن متناقض«5» باشد. و در کلام خدای تعالی مناقضه روا نباشد، پس مراد آن افعال است که خدای تعالی متفرّد«6» است به آن، کالجواهر و الاعراض المخصوصة.
قوله: أَنزَل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً، حق تعالی در اینکه«7» دو مثل زد حق و باطل را، یکی آن که گفت: خدای تعالی فرو فرستاد از آسمان آبی به اندازه، یعنی آب باران.
فَسالَت أَودِیَةٌ بِقَدَرِها، برفت رودهایی به مقدار آن باران، یا به مقدار رودها«8» در مسیل تنگ آب کم باشد به حسب انحدار آب و در مجرا و مسیل فراخ که سیل رود«9» آن جا دارد، آب بسیار بود، فَاحتَمَل‌َ السَّیل‌ُ زَبَداً رابِیاً، آنگه سیل آن رود بر گرفته باشد کفی بر سر آمده. و قوله: رابِیاً، ای عالیا، من قوله تعالی: اهتَزَّت وَ رَبَت ...،«10» مِمّا یُوقِدُون‌َ«12» وَ أَمّا ما یَنفَع‌ُ النّاس‌َ، و لقوله: أَم جَعَلُوا لِلّه‌ِ شُرَکاءَ. و باقی قرّاء، به «تا» خواندند علی الخطاب لقوله: قُل أَ فَاتَّخَذتُم، و از آنچه بر آن آتش می‌کنی از زر و سیم، ابتِغاءَ حِلیَةٍ، طلب حلی را. و نصب او بر مفعول له است، أَو مَتاع‌ٍ، یا برای متاعی از اوانی که از برنج و رود«1» و مس و ارزیز باشد، و التّقدیر: او ابتغاء متاع. «زبد»، کفی باشد آن را، یعنی اینکه چیزها را که بگذارند آن را خبثی بود و صافیی، چنان که آب رود را کفی باشد و صافیی [50- ر]، و رفع او بر ابتداست و خبر او فی قوله: وَ مِمّا یُوقِدُون‌َ«2» مِثلُه‌ُ، ضمیر راجع است با زید آب، ای مثل زبد الماء. کَذلِک‌َ یَضرِب‌ُ اللّه‌ُ الحَق‌َّ وَ الباطِل‌َ، خدای تعالی حق و باطل را مثل چنین زند«3»، فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذهَب‌ُ جُفاءً، امّا کف برود و باطل شود و نیست شود. و قیل: سریعا متفرّقا، پراگنده شود. ابو عمرو گفت: من قولهم: اجفأت القدر و جفأت اذا غلت فالقت زبدها، چون دیگر بجوشد و کف بیندازد. و قتیبی گفت: جفاء، آن کف بود که به کناره‌های رود باز ایستد، چون رود کم شود، آن نیست شود. و «جفا»، از اینکه جا باشد که تو کسی را از دوستی و خیر خود دور کنی. إبن الانباری‌ّ گفت: جُفاءً، ای بالیا متفرّقا، من قولهم: جفأت الرّیح الغیم اذا فرّقته، و اینکه فعال، به معنی مفعول است، و مثله: القماش و الحطام و الدّقاق و الغثاء. وَ أَمّا ما یَنفَع‌ُ النّاس‌َ فَیَمکُث‌ُ فِی الأَرض‌ِ، و آنچه مردمان را سود دارد در زمین بایستد، معنی آیت آن است که، خدای تعالی حق‌ّ و باطل را دو مثل زد: یکی، به آبی که از باران بیاید و سیل شود و در مسیل و مجرای خود کف برآرد. و نیز آن را مثل زد به چیزهای گداختنی که از معادن برون آید«4» که از آن حلی‌ّ و متاع سازند مردمان، چون: زر و سیم و روذ«5» و مس و برنج و ارزیز که چون بگدازند آن جا نیز کفی باشد و صافیی.
آنچه کف آب و خبث آهن و مس و روذ«6» باشد، مثل باطل است، با باطل ماند که برود
-----------------------------------
(1). آو، بم، آب، مل، لب: رود، آز، آج: رو.
(2). اساس و همه نسخه بدلها: توقدون، که با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(3). قم، مل، آج، لب: زد. [.....]
(4). قم: آرند.
(6- 5). آو، بم، آب، آز، لب، مل: رود.

صفحه : 212
و پراگنده و ناچیز شود، و آنچه از آن آب صافی و زر و سیم صافی باشد و صافی از دگر اجناس آن مثل حق است که نافع بود مردمان را همچنان که اینکه چیزها نافع است. کَذلِک‌َ یَضرِب‌ُ اللّه‌ُ الأَمثال‌َ، چنین زند«1» خدای تعالی مثلها برای مردمان تا در او تأمّل کنند و فرق بشناسند میان حق‌ّ و باطل. و کلام تمام شده است آن جا که گفت: یَضرِب‌ُ اللّه‌ُ الأَمثال‌َ.. و بهری مقریان آیتی شمردند اینکه را«2».
آنگه ابتدا کرد، گفت: لِلَّذِین‌َ استَجابُوا لِرَبِّهِم‌ُ الحُسنی، آنان را که خدای را اجابت کنند به آنچه ایشان را با آن خوانده است از اسلام و راه حق و قبول شرع و عمل به ارکان او، ایشان را چه باشد: الحُسنی، و آن تأنیث احسن بود، نیکوتر«3»، یعنی نکوتر آنچه ایشان کرده باشند، چنان که گفت: لِلَّذِین‌َ أَحسَنُوا الحُسنی وَ زِیادَةٌ«4» ...
وَ الَّذِین‌َ لَم یَستَجِیبُوا لَه‌ُ، و آنانی که او را اجابت نکنند و بر کفر اصرار کنند، حال«5» ایشان چه باشد، لَو أَن‌َّ لَهُم ما فِی الأَرض‌ِ جَمِیعاً، اگر ایشان را بود آنچه در همه زمین است، یعنی آن که ملک و ملک زمین است. وَ مِثلَه‌ُ مَعَه‌ُ، و مانند آن با آن باشد، یعنی ملک زمین مضاعف«6». و ضمیر راجع است با لفظ «ما». لَافتَدَوا بِه‌ِ، ایشان خویشتن را به آن فدا کنند و خواهند تا باز خرند، و اگر در دست ایشان باشد، بدهند و فدیه کنند سود ندارد ایشان را. و اینکه تهدیدی است که از اینکه بلیغتر ممکن نباشد و یأسی و نومیدیی مر کافران را از خلاص و نجات. آنگه گفت: أُولئِک‌َ لَهُم سُوءُ الحِساب‌ِ، ایشان آنند«7» که ایشان را سوء الحساب باشد. و حساب و شمار بد کنند و مناقشت کنند و مسامحه نکنند و هیچ فرو نگذارند و محابا نکنند. جبّائی گفت: معنی آن است که حساب ایشان بر وجه توبیخ و تقریع کنند، وَ مَأواهُم جَهَنَّم‌ُ، و جای ایشان دوزخ باشد، و آن بد بستری است و جایی«8»، که جای مبیت و
-----------------------------------
(1). آج، لب: زد.
(2). آز، آب: اینکه را آیتی شمرند.
(3). آو، بم، آب: نیکی‌تر.
(4). سوره یونس (10) آیه 26.
(5). آو، بم، آب، آز، آج: مثال.
(6). آب، آز گردد.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مل: آنان‌اند.
(8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بد بستری و جایی است که.

صفحه : 213
مقام ایشان باشد. و مأوی [50- پ]
جایی باشد که مرد با او شود، و «مهاد»، فراش باشد.
آنگه هم بر طریق مثل گفت: أَ فَمَن یَعلَم‌ُ، آن کس که او داند که آنچه خدای تعالی فرو فرستاد، و آنچه از قبل او به فرمان او فرود آوردند، حق‌ّ است و صدق است و درست و راست است، چنان باشد که او نابینا بود، یعنی او کافر و جاهل و نادان. و عمی و کوری، کنایت است از اینکه چیزها. و لفظ استفهام است و مراد جحد و تقریع، یعنی، اینکه چونان«1» نباشد. آنگه گفت: إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الأَلباب‌ِ، اینکه اندیشه و تفکّر و تذکّر خداوندان عقل کنند.
الَّذِین‌َ یُوفُون‌َ بِعَهدِ اللّه‌ِ، محل‌ّ الَّذِین‌َ، رفع است برای آن که صفت اولوا الالباب است، و صفت اینکه عاقلان«2» آن است که به عهد خدای وفا کنند و بر اوامر او کار کنند و از مناهی«3» او اجتناب کنند و عهد و میثاق بنشکافند. و «میثاق»، مفعال باشد از وثیقت و استواری.
وَ الَّذِین‌َ یَصِلُون‌َ ما أَمَرَ اللّه‌ُ بِه‌ِ أَن یُوصَل‌َ، و نیز صفت ایشان آن بود که بپیوندند به آنچه خدای فرمود که پیوند کنند. بعضی مفسّران گفتند: مراد ایمان است به جمله پیغامبران و جمله کتابها، چنان که گفت: لا نُفَرِّق‌ُ بَین‌َ أَحَدٍ مِن رُسُلِه‌ِ«4» نُؤمِن‌ُ بِبَعض‌ٍ وَ نَکفُرُ بِبَعض‌ٍ«5»برای ما «1» ببرم.
ابو ایّوب انصاری روایت کرد که، مردی رسول را- علیه السّلام- گفت: مرا خبر ده ای رسول اللّه، به عملی که مرا به بهشت رساند. مردمان گفتند: مال ببخش.
رسول- علیه السّلام- گفت: خدای را پرست و با او شرک میاور و نماز به پای دار و زکات بده و رحم بپیوند تا همچنان باشد که بر راحله‌ای باشی که به بهشت می‌رود.
کعب الاحبار گفت: به آن خدای که دریا بشکافت برای موسی که در توریت نوشته است که: ای فرزند آدم از خدای بترس و با پدر و مادر نیکویی کن و رحم بپیوند تا عمرت دراز و کارهایت آسان کنم و بلا از تو بگردانم.
مکحول روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که گفت:
اعجل الطّاعة ثوابا صلة الرّحم
، زودتر طاعت به ثواب، رحم پیوستن باشد و زودتر معصیت به عقاب، بغی باشد و سوگند به دروغ سرایها خالی و بیران«2» کند.
وَ یَخشَون‌َ رَبَّهُم، از خدای خود بترسند و از حساب بد بترسند.
وَ الَّذِین‌َ صَبَرُوا، و آنان که صبر کنند بر طاعت و صبر کنند از معصیت. عبد اللّه عبّاس گفت: صبر کنند بر آنچه خدای فرمود. عطا گفت: بر مصایب. ابتِغاءَ وَجه‌ِ رَبِّهِم، ای طلب ثواب ربّهم، طلب ثواب خدای را. و نصب او بر مفعول له بود«3».
وَ أَنفَقُوا مِمّا رَزَقناهُم، و نفقه کنند از آنچه ما ایشان را روزی دادیم. سِرًّا وَ عَلانِیَةً، نصب او بر تمییز است و شاید که در جای حال بود، ای مسرّین و معلنین، و شاید که مصدری محذوف الفعل باشد، ای و اسرّوا سرّا و اعلنوا علانیة. وَ یَدرَؤُن‌َ بِالحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ، و به حسنة سیئة باز دارند، و الدّرء، الدّفع. إبن زید گفت، معنی آن است که: مکافات شر به شر نکنند و لکن دفع شر به خیر کنند. قتیبی گفت معنی آن است که: چون برایشان سفاهت کنند، ایشان حلم کار بندند [51- ر]. قتاده گفت:
جواب نکو باز دهند، نظیره قوله: وَ إِذا خاطَبَهُم‌ُ الجاهِلُون‌َ قالُوا سَلاماً.«4» حسن بصری گفت: آنان باشند که چون ایشان را ندهند، ایشان بدهند، و چون بر ایشان ظلم
-----------------------------------
(1). آو، بم، آب، آز، مل، آج: از او.
(2). قم، آج، لب: ویران.
(3). آو، بم، آب، آز، آج، لب وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز به پای دارند.
(4). سوره فرقان (25)، آیه 63.

صفحه : 215
کنند، عفو بکنند و چون از ایشان ببرند، ایشان بپیوندند. إبن کیسان گفت: آنان باشند که، اذا اذنبوا تابوا و اذا هربوا انابوا، چون گناه کنند، توبه کنند و چون از درگاه بشوند باز آیند تا به توبه معرّت«1» گناه از خویشتن بگردانند، و اینکه روایت ضحّاک است از عبد اللّه عبّاس که گفت: به عمل صالح عمل بد دفع کنند. و قوّت اینکه قول آن است که معاذ جبل گفت: یا رسول اللّه؟ مرا وصیّتی کن. گفت: چون گناهی کنی، عقیب«2» آن طاعتی کن تا آن را محو کند، اگر گناه به سرّ باشد، طاعت به سرّ کن، و اگر آشکارا باشد آشکارا کن. عبد اللّه مبارک گفت: اینکه هشت خصلت است اشارت کننده به هشت در بهشت. ابو بکر ورّاق گفت: اینکه هشت پل است، هر که خواهد که به ثواب خدای رسد، اینکه هشت پل باز گذارد، أُولئِک‌َ لَهُم عُقبَی الدّارِ، اینان آنان‌اند که خدای تعالی عاقبت سرای ثواب به ایشان دهد که«3» وعده داد صابران را. جَنّات‌ُ عَدن‌ٍ، رفع او بر یکی از دو وجه باشد، امّا بدل عُقبَی الدّارِ بود و امّا خبر مبتدایی بود محذوف، و التقدیر: أُولئِک‌َ لَهُم عُقبَی الدّارِ و هی جَنّات‌ُ عَدن‌ٍ، یا مبتدای بود محذوف الخبر ای لهم جنات عدن، ایشان را بهشتها«4» مقام باشد، من قولهم: عدن بالمکان اذا اقام به یَدخُلُونَها، که ایشان در آن جا شوند.
قراءت عامّه قرّاء یدخلونها، به فتح « یا » و ضم‌ّ «خا» علی الفعل المستقیم.
و إبن کثیر و ابو عمرو خواندند: به ضم‌ّ « یا » و فتح «خا»، علی الفعل المجهول، یعنی ایشان را در آن جا برند. و یَدخُلُونَها، در محل‌ّ رفع است به صفت جنّات«5». گفت:
ایشان به آن بهشتها شوند. وَ مَن صَلَح‌َ مِن آبائِهِم، و آنان که نیکان بوده باشند از پدران ایشان و زنان ایشان و فرزندان ایشان، وَ المَلائِکَةُ یَدخُلُون‌َ عَلَیهِم مِن کُل‌ِّ باب‌ٍ، و فریشتگان بر ایشان در می‌شوند از هر دری و می‌گویند ایشان را: سَلام‌ٌ عَلَیکُم. و اینکه از جمله آن جایهاست که قول در و حذف کردند و آن محذوف در محل‌ّ حال است، و التّقدیر: یقولون لهم ای قائلین لهم: سَلام‌ٌ عَلَیکُم. و رفع او بر ابتداست، و عَلَیکُم در جای خبر. و برای آن روا داشتند که مبتدا نکره گویند«6»، و اگر چه شرایط
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: مضرّت.
(2). آو، بم، آب، آج، آز، لب: عقب.
(3). مل: آنگه.
(4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل عدن.
(5). آب، آز: خیرات.
(6). قم: بود. [.....]

صفحه : 216
جواز او هیچ نیست که مورد کلام مورد دعاست، و التّقدیر: اسلّم علیکم سلاما، آنگه خواست تا کلام را از دعا ببرد و سلام را ثابت مستقر کند، رفع کرد بر ابتدا و گفت:
سلام علیکم، هم بر آن تنکیر که در حال مصدریّه بود رها کرد. بِما صَبَرتُم، «ما»، مصدریّه است، ای بصبرکم. مقاتل گفت: به مقدار هر روزی از روزهای دنیا، سه بار«1» فریشتگان در پیش مؤمنان روند با تحفه‌ها و هدیّه‌ها، می‌گویند: سَلام‌ٌ عَلَیکُم بِما صَبَرتُم.
در خبر است که انس مالک اینکه آیت بخواند: جَنّات‌ُ عَدن‌ٍ یَدخُلُونَها- الی قوله:
فَنِعم‌َ عُقبَی الدّارِ، گفت: اینکه جنّات عدن، خیمه‌ای«2» است از درّی مجوّف، طولش در هوا شست«3» میل است. در آن جا شکافی و پیوندی نباشد. در هر ذاوبه«4» از او اهلی باشد و آن را چهار هزار مصراع بود از زر، به«5» هر دری هفتاد هزار فریشته باشند، با هر فریشته‌ای تحفه‌ای و هدیّه‌ای باشد که با صاحبش«6» آن نباشد، و ایشان همه در فرمان او باشند، میان ایشان و او حجاب باشد«7».
ارطاة بن المنذر روایت کرد از یکی [از]«8» جمله مشایخ جند«9»، از [51- پ]
ابو الحجّاح، که او گفت از ابو امامه شنیدم که او گفت: مؤمن در بهشت بر سریر بنشیند و در صف«10» خادمان از پیش بایستند و آن جا که کنار صف بود، دری بود گشاده، فریشته بیاید و دستوری خواهد، آن را که نزدیک در باشد از خدم، او را بگوید، او دیگری را بگوید، یک دیگر«11» را می‌گویند تا به مؤمن رسانند، او دستوری دهد باز یک دیگر«12» را می‌گویند تا به فریشته‌ای رسد. او در آید و سلام کند و باز گردد.
و عبد اللّه بن عمرو«13» روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت صحابه را: شما
-----------------------------------
(1). آو، بم، آب، آز، آج: صد بار.
(2). آو، بم، آب، آز، آج، لب: چشمه.
(3). همه نسخه بدلها، بجز قم: شصت.
(4). قم: زاویه.
(5). آو، بم، آب: و از زبر، مل: بر.
(6). همه نسخه بدلها از.
(7). آو، بم، آز، آج: نباشد، آب: نباشند.
(8). از قم افزوده شد.
(9). مل: چند، دیگر نسخه بدلها، از یکی از مشایخ.
(10). همه نسخه بدلها، بجز مل: دو صف.
(11). همه نسخه بدلها: یک یک را.
(12). قم: یک یک، بم، آب، مل، آز، آج، لب: یکدیگر.
(13). همه نسخه بدلها، بجز قم: عبد اللّه عمر.

صفحه : 217
دانی که به بهشت که شود! گفتند: اللّه و رسوله اعلم، خدای و پیغامبر عالمتر.
گفت: آن مهاجران«1» که سدّ ثغور کنند به ایشان و دفع مکاره کنند، یکی از ایشان بمیرد و حاجت او در دل او باشد که قضای آن نتواند«2» کردن. فریشتگان بیایند و از هر دری می‌درآیند«3» و می‌گویند: سَلام‌ٌ عَلَیکُم بِما صَبَرتُم فَنِعم‌َ عُقبَی الدّارِ.
محمّد بن ابراهیم روایت کند از رسول- علیه السّلام- که«4»: هر سال یک بار با جماعت صحابه بیامدی به زیارت گور شهیدان، و گفتی: سَلام‌ٌ عَلَیکُم بِما صَبَرتُم فَنِعم‌َ عُقبَی الدّارِ.
وَ الَّذِین‌َ یَنقُضُون‌َ عَهدَ اللّه‌ِ مِن بَعدِ مِیثاقِه‌ِ، آنگه گفت: آنان که عهد خدای بشکافند«5» پس از آن که استوار کرده باشند، و ببرند از آن که خدای فرمود که با ایشان بپیوندند و در زمین تباهی کنند. بیشتر مفسّران بر آنند که: مراد به اینکه آیت، خارجیان‌اند که بغی کنند و بر امام عدل بیرون آیند، و آن، آنان‌اند که رسول- علیه السّلام- با امیر المؤمنین علی گفت:
یا علی‌ّ انّک ستقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین.
و اگر حمل کنند بر عموم، اولیتر باشد. وَ یَقطَعُون‌َ ما أَمَرَ اللّه‌ُ بِه‌ِ أَن یُوصَل‌َ، هم بر عموم گرفتن اولیتر باشد. وَ یُفسِدُون‌َ فِی الأَرض‌ِ، گفتند: مرا محاربان‌اند، فی قوله: إِنَّما جَزاءُ الَّذِین‌َ یُحارِبُون‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ وَ یَسعَون‌َ فِی الأَرض‌ِ فَساداً«6» اللّه‌ُ یَبسُطُ الرِّزق‌َ لِمَن یَشاءُ وَ یَقدِرُ، حق تعالی در اینکه آیت ذکر آن کرد که رازق بر حقیقت اوست، و قبض و بسط آن به فرمان اوست. گفت: خدای بگستراند روزی بر آن که«7» خواهد، و تنگ کند بر آن که«8» خواهد. و القدر و القتر، التّضییق، و منه قوله تعالی: وَ مَن قُدِرَ عَلَیه‌ِ رِزقُه‌ُ«9»وَ أَمّا إِذا مَا ابتَلاه‌ُ فَقَدَرَ عَلَیه‌ِ رِزقَه‌ُ«1»برای ما «2». وَ فَرِحُوا بِالحَیاةِ الدُّنیا، و ایشان به زندگانی دنیا شادمانه‌اند.
مجاهد گفت: مراد مشرکان مکّه‌اند. وَ مَا الحَیاةُ الدُّنیا فِی الآخِرَةِ إِلّا مَتاع‌ٌ، و حیات دنیا در جنب آخرت نیست الّا متاعی که به او تمتّع کنند و بر برگیرند. إبن سابط گفت: یعنی به مقدار کفی از خرما که مردم به مزد شبان دهند«3» یا قدری آرد.
کلبی گفت: مانند متاعی خسیس است که آن را قدری و قیمتی و بقایی نبود، چون کاسه‌ای و سکره‌ای و قدحی و آنچه به اینکه ماند.
وَ یَقُول‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، آنگه حکایت آن کرد که کافران مکّه گفتند: لَو لا أُنزِل‌َ، ای هلا«4» انزل، چرا فرو نفرستد بر او آیتی و دلالتی و علامتی که دلیل صدق او کند در اینکه دعوی که می‌کند!
مفسّران گفتند: مرا به آیت، عبد اللّه بن ابی امیّه است و اصحابش. و لو لا، اینکه جا کلمت تحضیض است. قُل إِن‌َّ اللّه‌َ یُضِل‌ُّ مَن یَشاءُ، بگو که خدای تعالی اضلال کند آن را که خواهد به تمکین و تخلیت یا به خذلان بر وجه عقوبت یا به حکم و تسمیه یا به معنی اهلاک، نحو قوله: وَ یُضِل‌ُّ اللّه‌ُ الظّالِمِین‌َ«5» وَ یَهدِی إِلَیه‌ِ مَن أَناب‌َ [52- ر]، و هدایت کند به خویشتن، یعنی به ثواب خود آنان را که ایشان«7» انابت کنند و با خدای شوند و با درگاه او. و مراد به هدایت اینکه جا لطف است.
الَّذِین‌َ آمَنُوا، محل‌ّ او نصب است برای آن که بدل است از من، فی قوله: وَ یَهدِی إِلَیه‌ِ مَن أَناب‌َ، و از صفت ایشان آن است که ایمان دارند. وَ تَطمَئِن‌ُّ قُلُوبُهُم، و دلهای ایشان بیارامد به ذکر خدای. آنگه گفت: أَلا [بِذِکرِ اللّه‌ِ]«8» به ذکر خدای و نام خدای دلها بیارامد. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد سوگند است که آن
-----------------------------------
(1). سوره فجر (89) آیه 16.
(2). آو، بم، آب، آز، آج، لب: یضیق.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مل: دهد.
(4). مل: هذا.
(5). سوره ابراهیم (14) آیه 28.
(6). اساس و همه نسخه بدلها: بغیره، با توجّه به چاپ شعرانی و معنی عبارت تصحیح شد.
(7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل را. [.....]
(8). اساس: ندارد، با توجه به نسخه بدلها، افزوده شد.

صفحه : 219
کس را که هزار دینار بر کسی باشد یا بیشتر، او منکر شود و اینکه مرد بر او گواه ندارد دلش به هیچ آرام نگیرد چون او گوید:«1» اللّه، که نباید دادن آن«2» یک سوگند از او بستاند«3» و دلش خوش شود از آن که واثق باشد به عوض آن بر خدای. و گفتند:
چون کسی سخنی گوید و مردم از آن در شک باشند، چون گوید: و اللّه که چنین است، او را باور دارند و دلشان ساکن شود. قولی دگر آن است که: چنان که دل دوستان به یاد کرد دوستان ساکن شود، دل مؤمنان به خدای و نام خدای و ذکر خدای ساکن شود تا«4» به ذکر او از همه رنجها متسلّی شوند. مجاهد گفت: آیت خاص‌ّ است در اصحاب رسول.
الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، مبتداست، طُوبی لَهُم، خبر اوست. گفت:
آنان که ایمان آرند و عمل صالح کنند از ادای واجبات و اجتناب مقبّحات، طُوبی لَهُم، جمله‌ای است از مبتدا و خبر، در جای خبر مبتدای اوّل.
اهل علم خلاف کردند در معنی طُوبی، والبی گفت از عبد اللّه عبّاس: فرح لهم و قرّة اعین، خورّمی«5» باشد و روشنایی چشم. عکرمه گفت: نعم ما لهم، نیک نعمتی باشد ایشان را، ضحّاک گفت: غبطة لهم، خورّمی«6» باشد ایشان را. قتاده گفت:
حسنی لهم، نکوتر باشد ایشان را. معمر گفت، معنی او آن است که: اصبت خیرا، به خیری رسیدی. ابراهیم گفت: خیر و کرامت باشد. شمیط گفت: دوام الخیر. فرّاء گفت: من الطیّب، الّا آن که برای ضمّه «طا»، « یا »، را «واو» کردند، یقول العرب: طوباک و طوبی لک. سعید جبیر گفت از عبد اللّه عبّاس: طُوبی، نام بهشت است به لغت حبشه. سعید مسجوح گفت: نام بهشت است به لغت هند. ربیع گفت: بستان باشد به لغت هند. ابو سعید خدری گفت، از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که: مردی از او پرسید که: «طوبی» چه باشد یا رسول اللّه! گفت: نام درختی است در بهشت سایه او چندان که صد ساله راه است جامه‌های اهل بهشت از اکمام آن بیرون آید. معاویة بن قرّه روایت کرد از پدرش که رسول- صلّی اللّه علیه و
-----------------------------------
(1). مل.
(2). مل: از.
(3). مل: نستاند.
(4). همه نسخه بدلها، بجز قم: یا .
(5). قم: فرح، دیگر نسخه بدلها: خرّمی.
(6). همه نسخه بدلها: خرّمی.

صفحه : 220
علی آله- [گفت]«1»: «طوبی» درختی است در بهشت که خدای جل‌ّ جلاله- به دست قدرت خود«2» غرس کرد و روح خود در او دمید. بار و میوه او حلی‌ّ و حلل اهل بهشت باشد، شاخهای او از ورای باره بهشت بینند. ابو هریره گفت: طوبی درختی است در بهشت، خدای تعالی گوید او را که شکافته شو برای بنده من از هر چه او خواهد. آن درخت بشکافد و از او ساخت مراکب و انواع جامه‌ها و حلی‌ّ و حلل و هر چه بنده تمنّا کند از آن جا بیرون آید. مغیث بن سمی‌ّ گفت: طوبی درختی است در بهشت که اگر سواری بر شتری«3» حقّه یا جذعه نشیند خواهد تا گرد او بگردد پیر شود و بمیرد با آن جای نرسد که از او رفته باشد، و در بهشت هیچ جایی و بقعه‌ای و خطّه‌ای نباشد و الّا شاخی از شاخهای آن درخت سر آن جا دارد، چون ایشان را میوه آن درخت آرزو کند، شاخ سر فرود آرد تا میوه بچینند«4» و بر آن درخت مرغانی باشند چندان که شتران بختی. چون مرد را آرزو کنند«5» آن مرغان [52- پ]
برشته شوند«6» و پخته تا مؤمن از او بخورد و لذّت خود بر دارد، و آنگه زنده شوند و بپرند. عبید بن عمر«7» گفت: درختی است اصل آن در سرای رسول است- صلّی اللّه علیه و علی آله- و هیچ سرای و کوشکی و غرفه‌ای در بهشت نیست و الّا شاخی از آن درخت سر آن«8» جا دارد و خدای تعالی هیچ شکوفه و بهار و میوه نیافرید و الّا بر آن جا باشد و هیچ لون نیست و الّا بر آن درخت باشد، مگر سیاهی. و از اصل آن درخت دو چشمه بیرون می‌آید:
یکی کافور و یکی سلسبیل. مقاتل گفت: هر برگی از او خلایقی«9» را سایه کند فریشته‌ای بر او موکّل است که خدای را تسبیح می‌کند به انواع لغات تسبیح«10». عتبة بن عبد السّلام گفت، اعرابیی بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ در بهشت میوه باشد! گفت: آری، در بهشت درختی است که آن را «طوبی» گویند برابر فردوس است. گفت: یا رسول اللّه؟ از درختان زمین هیچ با او«11» ماند! گفت: نه، و لکن به
-----------------------------------
(1). از قم، افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مل آن را.
(3). همه نسخه بدلها بجز مل و قم: اشتری.
(4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: باز کنند.
(5). مل: شود.
(6). آب، آز: آن مرغ بریان شود.
(7). قم: عبد اللّ عمر، دیگر نسخه‌ها بجز مل، عبید بن عمیر. [.....]
(8). بم در.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: خلقی.
(10). قم و مل: ندارد.
(11). همه نسخه بدلها، بجز مل: آن.

صفحه : 221
شام رسیده‌ای! گفت: نه. گفت: از درختان شام با درخت جوز ماند آن را یک ساق باشد، آنگه«1» از آن جا شاخها منتشر و متشعّب«2» شده باشد. گفت: یا رسول اللّه؟ عظم اصل آن چند باشد! گفت: چندان که اگر شتری جذعه از شتران قبیله تو خواهد تا گرد آن در گردد پاهایش و دستهایش شکسته شود از ضعف و پیری. وهب منبّه گفت: در بهشت درختی است که آن را «طوبی» گویند که سوار«3» نیکرو اگر صد سال در سایه او می‌رود آن را نبرد. شکوفه او ریاط«4» و چادرها باشد و برگهایش برود باشد و شاخهایش عنبر باشد و زمینش یاقوت باشد و خاکش کافور باشد و گل او مشک باشد از اصل آن جوی می و شیر و انگبین بیرون می‌آید و آن نشستگاه«5» اهل بهشت بود ایشان در مجلس خود نشسته باشند که فریشتگانی با ایشان آیند با نجیبانی از نور به زمامهای زر، رویهاشان«6» چون چراغ رخشان بود و پر ایشان چون خزّ مرعزی‌ّ«7» بود به نرمی بر پشتهای ایشان رحلهایی باشد که الواح آن از یاقوت بود و دفّهای آن از زر بود و جامه‌های آن از سندس و استبرق بود. اشتران«8» فرو خوابانند و گویند:
خدای تعالی ما را به زیارت شما فرستاده است تا بر شما سلام کنیم. آنگه بر آن شتران نشینند و ایشان از مرغ پرنده سریعتر باشند و از بستر نرم خوارتر«9» در پهلوی یکدیگر چنان می‌روند که سواران ایشان با یکدیگر سخن می‌گویند و راز می‌گویند و هیچ رکاب ایشان در یکدیگر نساید. و اگر درختی در راه ایشان افتد«10»، چون ایشان آن جا رسند از ره ایشان دور شود تا ایشان از یکدیگر جدا نشوند بیایند«11» به جوار رحمت رب‌ّ العزّه، چون به مقرّ عزّ خود برسند، گویند:
اللّهم‌ّ انت السّلام و منک السّلام و حق‌ّ لک الجلال و الاکرام،
حق تعالی گوید: 12» انا السّلام و منّی السّلام و علیکم« رحمتی ----------------------------------- (1). آو، آب، آز: که. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم: منشعب. (3). بم: سواری. (4). بم، آو، آب، مل، آز، آج: رباط. (5). آو، بم، آب، آز، آج، لب: نشست، مل: نشستنگاه. (6). مل: رویشان. (7). آب، آز: پر مرعزی، آج، لب: چون مرغزی. (8). قم: شتران. (9). قم: تن نرم خوارتر، آو، نرمتر و خوارتر، بم: نرمتر خوارتر، آب، آز: نرم تو خوارتر، مل: نرم خوارتر، آج: نرمتر و رهوار، لب: نرم خوارتر و رهوار. (10). قم: اوفتد. [.....]
(11). قم، مل تا. (12). همه نسخه بدلها بجز قم و مل السّلام. 1» صفحه : 222 الله‌و محبّتی مرحبا،« بندگان من که در غیب از من بترسیدند و طاعت من داشتند، گویند: بار خدایا؟ ما تو را نپرستیدیم حق‌ّ پرستیدن تو و تو را تعظیم نکردیم حق‌ّ تعظیم تو. بار خدایا؟ دستور باشی تا تو را سجده کنیم. حق تعالی گوید: اینکه نه سرای رنج و تعب است، اینکه سرای ملک و نعیم است من رنج عبادت از شما برداشته‌ام هر چه خواهی بخواهی از من تا آرزوهاتان بدهم. ایشان آرزوها می‌کنند و حاجتها می‌خواهند و خدای تعالی می‌دهد تا آن کس که آرزوی او کمتر بود، گوید: بار خدایا؟ اهل دنیا در دنیاشان منافّسه«2» و محاسده کردند. بار خدایا؟ هر چه ایشان در آن منافسه«3» کردند، مرا مانند آن بده. حق تعالی گوید: آرزوی تو بس مختصر است و اینکه که خواستی دون منزلت تو است، من آنچه خواستی بدهم تو را و تو را به پایه خود برسانم [53- ر]
که تو مستحق‌ّ آنی برای آن که در عطای من تنکید«4» و تقلیل«5» نبود. آنگه حق تعالی گوید: عرض کنی بر بندگان من آنچه و هم و خاطر ایشان به آن نرسد«6» و به دل ایشان نگذرد. برایشان عرض کنند. ایشان بدانند که آنچه در دل ایشان بود از امانی‌ّ و آرزو هیچ نیست. در جمله«7» آنچه برایشان عرضه کنند«8» اسپانی باشند و شترانی، بر هر جهاز از ایشان سریری نهاده از یاقوتی به یکی«9» پاره بر هر سریری قبّه‌ای از زر ریخته«10»، در هر قبّه‌ای فرشی از فرشهای بهشت گسترده باظهاره«11» و بطانه در هر قبّه‌ای دو کنیزک از حور العین بر هر کنیزکی دو جامه از جامه‌های بهشت که هیچ لون در بهشت نباشد که نه بر آن جامه بود و هیچ بوی خوش نباشد و الّا از آن می‌دمد روشنایی روی ایشان از ورای قبّه می‌تابد، و ایشان به لطافت چنان باشند که مغز استخان«12» ایشان در استخان«13» پیدا بود بمانند مروارید سپید که بتابد از میان یاقوت سرخ، فضل او بر دیگران در حسن چنان بود که آفتاب بر سنگ. آنگه مؤمن در ----------------------------------- (1). قم، آز به. (3- 2). همه نسخه بدلها، بجز قم: مناقشه. (4). آب، آز: تنکیر. (5). آو، بم، آب، آز، آج: تثقیل. (6). آب: باز برآید. (7). آب، آز: از جمله. (8). قم، مل، آج، لب: عرض کنند، آب، آز: عرض کردند. (9). همه نسخه بدلها: به یک. (10). آو، بم، آج: بخته. (11). قم: ظهار، آو، بم، آب، آز: ظهارت و بطانت، آج، لب: طهارت و لطافت. (13- 12). همه نسخه بدلها: استخوان. صفحه : 223 نزد ایشان شود، ایشان برخیزند و دست در گردن او کنند و او را گویند: و اللّه که ما گمان نبردیم که خدای تعالی چون تو خلقی آفریده است. آنگه حق تعالی فرماید تا فریشتگان در پیش ایشان روند و ایشان را به منازل و درجات خود رسانند و با اجلال و اکرام آن جا فرود آرند. کلبی‌ّ روایت کرد از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس که او گفت: «طوبی» نام درختی است در بهشت، اصل آن در سرای علی است و در سرای هر مؤمنی شاخی از آن باشد. قوله: وَ حُسن‌ُ مَآب‌ٍ، ای حسن المرجع، و نیز ایشان را باشد حسن مرجع. جابر روایت کرد از ابو جعفر الباقر- علیه السّلام- که او گفت، رسول را«1» پرسیدند عن«2» قوله: طُوبی لَهُم وَ حُسن‌ُ مَآب‌ٍ، گفت: «طوبی»، درختی است در بهشت اصل آن در سرای من است و شاخهای آن بر«3» اهل بهشت. پس از آن یکی دیگر درآمد و هم اینکه سؤال کرد که «طوبی» چیست! رسول- علیه السّلام- گفت: درختی است در بهشت اصل آن در سرای علی و شاخهای آن بر«4» اهل بهشت. گفتند: یا رسول اللّه؟ نه تو را پرسیدند هم اینکه ساعت گفتی: درختی است اصل آن در سرای من است و اکنون می‌گوی اصل آن در سرای علی است! چگونه باشد! گفت: نه سرای من و سرای علی در بهشت یکی است و ما هر دو در یک سرای باشیم! قوله: کَذلِک‌َ أَرسَلناک‌َ فِی أُمَّةٍ، حق تعالی در اینکه آیت با رسول- علیه السّلام- خطاب کرد گفت: یا محمّد؟ ما تو را بفرستادیم به پیغامبری، فِی أُمَّةٍ، در جماعتی که پیش ایشان جماعات و امّتان دیگر گذشته بودند، یعنی تو نه اوّل پیغامبری تا اینان تعجّب نمایند از کار تو، و مثله قوله: قُل ما کُنت‌ُ بِدعاً مِن‌َ الرُّسُل‌ِ«5»لِتَتلُوَا«6» وَ هُم یَکفُرُون‌َ بِالرَّحمن‌ِ، و ایشان به رحمن ----------------------------------- (1). آج، لب: از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. [.....]
(2). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: من. (3). همه نسخه بدلها بجز قم: در سرای. (4). آز: در خانه‌های، آج، لب: در سرای. (5). سوره احقاف (46) آیه 9. (6). اساس: لیتلو، که با توجه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. صفحه : 224 کافراند برای آن گفت که چون عرب را گفتندی رحمن، گفتندی ما اللّه شناسیم، رحمن نشناسیم. و از اینکه جا گفت حکایت از ایشان: وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم‌ُ اسجُدُوا لِلرَّحمن‌ِ قالُوا وَ مَا الرَّحمن‌ُ أَ نَسجُدُ لِما تَأمُرُنا وَ زادَهُم نُفُوراً«1» عَلَیه‌ِ تَوَکَّلت‌ُ، بر او توکّل کردم، وَ إِلَیه‌ِ مَتاب‌ِ، ای مرجعی، و با اوست بازگشت من. و الاصل: متابی، فاسقط الیاء و اکتفی بالکسرة عنها لموافقة رؤوس الآی. قوله تعالی:

[سوره الرعد (13): آیات 31 تا 43]

[اشاره]


وَ لَو أَن‌َّ قُرآناً سُیِّرَت بِه‌ِ الجِبال‌ُ أَو قُطِّعَت بِه‌ِ الأَرض‌ُ أَو کُلِّم‌َ بِه‌ِ المَوتی بَل لِلّه‌ِ الأَمرُ جَمِیعاً أَ فَلَم یَیأَس‌ِ الَّذِین‌َ آمَنُوا أَن لَو یَشاءُ اللّه‌ُ لَهَدَی النّاس‌َ جَمِیعاً وَ لا یَزال‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا تُصِیبُهُم بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ أَو تَحُل‌ُّ قَرِیباً مِن دارِهِم حَتّی یَأتِی‌َ وَعدُ اللّه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُخلِف‌ُ المِیعادَ (31) وَ لَقَدِ استُهزِئ‌َ بِرُسُل‌ٍ مِن قَبلِک‌َ فَأَملَیت‌ُ لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا ثُم‌َّ أَخَذتُهُم فَکَیف‌َ کان‌َ عِقاب‌ِ (32) أَ فَمَن هُوَ قائِم‌ٌ عَلی کُل‌ِّ نَفس‌ٍ بِما کَسَبَت وَ جَعَلُوا لِلّه‌ِ شُرَکاءَ قُل سَمُّوهُم أَم تُنَبِّئُونَه‌ُ بِما لا یَعلَم‌ُ فِی الأَرض‌ِ أَم بِظاهِرٍ مِن‌َ القَول‌ِ بَل زُیِّن‌َ لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا مَکرُهُم وَ صُدُّوا عَن‌ِ السَّبِیل‌ِ وَ مَن یُضلِل‌ِ اللّه‌ُ فَما لَه‌ُ مِن هادٍ (33) لَهُم عَذاب‌ٌ فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ لَعَذاب‌ُ الآخِرَةِ أَشَق‌ُّ وَ ما لَهُم مِن‌َ اللّه‌ِ مِن واق‌ٍ (34) مَثَل‌ُ الجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ المُتَّقُون‌َ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ أُکُلُها دائِم‌ٌ وَ ظِلُّها تِلک‌َ عُقبَی الَّذِین‌َ اتَّقَوا وَ عُقبَی الکافِرِین‌َ النّارُ (35) وَ الَّذِین‌َ آتَیناهُم‌ُ الکِتاب‌َ یَفرَحُون‌َ بِما أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ وَ مِن‌َ الأَحزاب‌ِ مَن یُنکِرُ بَعضَه‌ُ قُل إِنَّما أُمِرت‌ُ أَن أَعبُدَ اللّه‌َ وَ لا أُشرِک‌َ بِه‌ِ إِلَیه‌ِ أَدعُوا وَ إِلَیه‌ِ مَآب‌ِ (36) وَ کَذلِک‌َ أَنزَلناه‌ُ حُکماً عَرَبِیًّا وَ لَئِن‌ِ اتَّبَعت‌َ أَهواءَهُم بَعدَ ما جاءَک‌َ مِن‌َ العِلم‌ِ ما لَک‌َ مِن‌َ اللّه‌ِ مِن وَلِی‌ٍّ وَ لا واق‌ٍ (37) وَ لَقَد أَرسَلنا رُسُلاً مِن قَبلِک‌َ وَ جَعَلنا لَهُم أَزواجاً وَ ذُرِّیَّةً وَ ما کان‌َ لِرَسُول‌ٍ أَن یَأتِی‌َ بِآیَةٍ إِلاّ بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ لِکُل‌ِّ أَجَل‌ٍ کِتاب‌ٌ (38) یَمحُوا اللّه‌ُ ما یَشاءُ وَ یُثبِت‌ُ وَ عِندَه‌ُ أُم‌ُّ الکِتاب‌ِ (39) وَ إِن ما نُرِیَنَّک‌َ بَعض‌َ الَّذِی نَعِدُهُم أَو نَتَوَفَّیَنَّک‌َ فَإِنَّما عَلَیک‌َ البَلاغ‌ُ وَ عَلَینَا الحِساب‌ُ (40) أَ وَ لَم یَرَوا أَنّا نَأتِی الأَرض‌َ نَنقُصُها مِن أَطرافِها وَ اللّه‌ُ یَحکُم‌ُ لا مُعَقِّب‌َ لِحُکمِه‌ِ وَ هُوَ سَرِیع‌ُ الحِساب‌ِ (41) وَ قَد مَکَرَ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم فَلِلّه‌ِ المَکرُ جَمِیعاً یَعلَم‌ُ ما تَکسِب‌ُ کُل‌ُّ نَفس‌ٍ وَ سَیَعلَم‌ُ الکُفّارُ لِمَن عُقبَی الدّارِ (42) وَ یَقُول‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَست‌َ مُرسَلاً قُل کَفی بِاللّه‌ِ شَهِیداً بَینِی وَ بَینَکُم وَ مَن عِندَه‌ُ عِلم‌ُ الکِتاب‌ِ (43)

[ترجمه]

و اگر قرآنی برفت آرنده«2» به آن کوهها را یا ببرند به آن زمین را یا سخن گویند به آن با مردگان، بل خدا راست کار همه نمی‌دانند آنان که ایمان آوردند که اگر خواهد خدای ره نماید مردمان همه را به زایل«3» نباشند آنان که کافراند می‌رسد به ایشان به آنچه کردند مصیبتی یا فرود می‌آید نزدیک از«4» سرایشان تا آید نوید خدای، خدای خلاف نکند وعده را. افسوس داشتند به رسولانی از پیش تو، فرو گذاشتم«5» آنان را که کافر ----------------------------------- (1). سوره فرقان (25) آیه 60. (2). قم، آو، بم، آج، لب: به رفتن آرند. (3). آو، بم، آج، لب: و آنان که. (4). اساس: او خوانده می‌شود، با توجّه به قم تصحیح شد. (5). آو: فرو گذاشتیم. صفحه : 225 شدند، پس بگرفتم ایشان را، چون بود عقوبت من! آن کس که او ایستاده باشد بر هر تنی به آنچه کند«1»! و کردند خدای را انبازان، بگو نام ببری ایشان را یا خبر می‌دهی او را به آنچه نداند در زمین، یا به پیدایی از گفتار، بل بیاراستند برای کافران دستان ایشان و باز داشتند ایشان را از ره و هر که را گمراه کند خدای نیست او را رهنمایی. ایشان را عذابی است در زندگانی دنیا و عذاب آخرت سخت‌تر است و نیست ایشان را از خدای«2» نگاه داری. مثل بهشت آن که نوید دادند پرهیزگاران را می‌رود از زیر آن جویها، میوه«3» آن همیشه بود و سایه آن، آن عاقبت آنان است که پرهیزگاران باشند و عاقبت کافران دوزخ است. و آنان که ما دادیم به ایشان کتاب، شادمانه‌اند بر آنچه فرستادند به تو و از جماعت هستند که انکار می‌کنند بهری را، بگو که فرموده‌اند مرا که پرستم خدای را و انباز نگیرم«4» با او، با او دعوت کنم و با اوست بازگشت من. و همچونین«5» بفرستادیم آن را حکمی تازی و اگر پیروی«6» کنی هواهای ایشان را، پس آن که آمد به تو از دانش، نیست تو ----------------------------------- (1). قم، آو، بم، آج، لب: کنند. (2). آج، لب: خدای. (3). آو، بم، آج، لب: میوه‌های. (4). قم: نه انباز گیرند، آو، بم، آج، لب: شرک نیارم. [.....]
(5). قم، آو، بم، آج، لب: همچنین. (6). آو، بم، آج، لب: پسروی. صفحه : 226 را از خدای هیچ یاری و نه نگاه داری. بفرستادیم پیغامبرانی از پیش تو و کردیم ایشان را زنانی«1» و فرزندانی و نباشد هیچ پیغامبر را که بیارد آیتی مگر به فرمان خدای. هر وقتی را نوشته‌ای هست. بسترد«2» خدای آنچه خواهد و درست کند و بنزدیک اوست اصل نوشته، یعنی لوح محفوظ. و اگر با تو نماییم بهری آنچه نوید می‌دهیم ایشان را یا جان برداریم تو را، بر تو رسانیدن است و بر ما حساب کردن است. نمی‌بینند که ما می‌آییم«3» به زمین، می‌کاهانیم آن را از کنا [ر]
هایش«4» و خدای حکم کند بر گرداننده نیست حکم او را، و او زود شمار است. دستان«5» کردند آنان که پیش ایشان بودند خدای راست دستان«6» همه، داند آنچه کند هر تنی و بدانند کافران که راست عاقبت سرای. و می‌گویند آنان که کافر شدند، نیستی پیغامبر بگو بس است خدای گواه میان من و شما و آن کس که بنزدیک او علم کتاب است [54- ر]. قوله: وَ لَو أَن‌َّ قُرآناً سُیِّرَت بِه‌ِ الجِبال‌ُ- الایه، حق تعالی در اینکه آیت عظم شأن قرآن بیان فرمود و آن که قرآن در علوّ منزلت و رفعت طبقت به جایی است که ورای آن ----------------------------------- (1). آو، بم، آج، لب: جفتان. (2). قم: ببرد. (3). آو، بم، آج، لب: بیاییم. (4). آو، بم، آج، لب: کناره‌هاش. (6- 5). آو، بم، آج، لب: مکر. صفحه : 227 چیزی نباشد، تا گفت: اگر قرآنی باشد که کوهها را به او به رفتن آرند یا زمین به او ببرند یا «1» مردگان را به آن به سخن آرند اینکه قرآن باشد، و جواب «لو» از کلام محذوف است و التّقدیر: لکان هذا القرآن، و عرب جواب «لو» و «لو لا» بسیار بیفگنند چون در کلام بر او دلیلی بود، و منه قولهم فی المثل: لو ذات سوار لطمتنی، ای لو لطمتنی ذات سوار لهان علی‌ّ، و منه قول امرء القیس: فلو انّها نفس تموت«2» سویّة و لکنّها نفس تساقط انفسا و جواب «لو» از کلام بیفگند برای آن که اینکه آخر بیت است از قصیده و تقدیر آن است که: لهان«3» علی‌ّ، و منه قول الاخر: فاقسم لو شی‌ء اتانا رسوله سواک و لکن لم تجد لک مدفعا یعنی لدفعناه و رددناه. و بعضی دگر گفتند: تقدیر جواب «لو» که محذوف است اینکه است که: وَ لَو أَن‌َّ قُرآناً سُیِّرَت بِه‌ِ الجِبال‌ُ أَو قُطِّعَت بِه‌ِ الأَرض‌ُ أَو کُلِّم‌َ بِه‌ِ المَوتی لکفروا بالرّحمن ایضا، و اینکه جواب برای آن بیفگند«4» که ما قبل الآیة دلیل اینکه حذف کرد«5»، من قوله: وَ هُم یَکفُرُون‌َ بِالرَّحمن‌ِ.. جماعتی مفسّران گفتند: سبب نزول آیت آن بود که، ابو جهل هشام و عبد اللّه بن ابی امیّه با جماعتی مشرکان قریش بیامدند و در پس خانه کعبه بنشستند و کس فرستادند و رسول را حاضر کردند و گفتند: اگر تو دعوی می‌کنی که اینکه قرآن را بر خدای قدری و منزلتی هست، به قرآن اینکه کوههای مکه را از اینکه زمین ما بروان«6» که زمین ما تنگ است و اینکه زمین بشکاف به او تا چشمه‌های«7» آب روان گردد تا ما بر آن کشت کنیم و غرس نشانیم که تو دعوی می‌کنی که من بر خدای گرامیترم که داود که کوهها او را مسخّر کردند تا با او می‌رفت و تسبیح می‌کرد علی زعمک«8»، یا بادها را مسخّر ما کن تا ما بر او نشینیم و به شام و دیگر سفرها رویم تا ما را مؤونت ----------------------------------- (1). مل: تا. (2). مل: بموته. (3). آو، بم، آب، آز، آج: لکان. (4). مل: بیفگنند. (5). مل: می‌کند. (6). کذا در اساس و قم، دیگر نسخه بدلها: بران، مل: دور کن. (7). مل از او. [.....]
(8). آب، آز: رغمک. صفحه : 228 کرا و رنج چهار پای«1» نباشد و از شهرها طعام و آلت تجارت بیاریم«2» که تو می‌گویی من بهتر از سلیمانم، و باد را مسخّر سلیمان بکردند و با ما بیایی به گورستان تا قصی‌ّ را- جدّت را«3»- یا بعضی مردگان را زنده کنی تا ما از او بپرسیم تا اینکه که تو می‌گویی حق‌ّ است یا نه، که تو دعوی می‌کنی که من از عیسی بهترم و بر دست او مرده زنده شد. خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد بر اینکه قصّه. آنگه به جواب اینکه گفت: بَل لِلّه‌ِ الأَمرُ جَمِیعاً، اینکه معانی به من نیست و به فرمان من نیست، بل«4» فرمان همه خدای راست. أَ فَلَم یَیأَس‌ِ الَّذِین‌َ آمَنُوا، عبد اللّه عبّاس گفت و حسن و مجاهد و قتاده و إبن زید و ابو عبید«5» که: معنی آن است که: افلم یعلم، نمی‌دانند مؤمنان! و گفتند: «یأس» به معنی علم در کلام عرب آمده است. کلبی گفت: لغت نخع است و قاسم«6» گفت: لغت هوازن است، و منه قول الشّاعر: اقول لهم بالشعب اذ یأسروننی«7» [الم]«8» تیئسوا انّی إبن فارس زهدم معناه الم تعلموا، و قال آخر: الم ییأس الاقوام انّی انا ابنه و ان کنت عن ارض العشیرة نائیا و دلیل اینکه تأویل قراءت عبد اللّه عبّاس است که خواند: افلم یتبیّن، و گفت: نویسنده چون اینکه کلمت نوشت ناعس بود یک دندانه زیادت نوشت. فرّاء گفت: معنی «یئس» بر جای خود است و هو انقطاع الطّمع، یعنی طمع ایشان منقطع نشد از خلاف اینکه از بهر علم به صحّت اینکه، و انشد [54- پ]
قول لبید: حتّی اذا یئس الرّماة فارسلوا غضفا دواجن قافلا اعصامها ای یئسوا من خلاف ذلک علما بصحّة ما ظهر لهم، و علم به چیزی ایجاب یأس و نومیدی کند از خلاف او، در اینکه نیز تعسّفی هست و قول اوّل در معنی ظاهرتر است و از روی لغت بر آن شواهد شعر هست، پس معنی آن بود که نمی‌دانند مؤمنان که ----------------------------------- (1). مل: تا ما را از رنج سفرها و چهار پای. (2). آب: بیارم، مل: سازیم. (3). آو، بم، آب، آز، آج، لب: که جدّ تو بود. (4). مل: بلک. (5). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: ابو عبیده. (6). اساس، قم و مل: قسم، دیگر نسخه بدلها: قتیبه. (7). اساس: یأمروننی، با توجه به اتّفاق نسخه بدلها و منابع شعر تصحیح شد. (8). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. صفحه : 229 اگر من خواهم جمله مردمان را و کافران را هدایت دهم بر سبیل الجاء و اکراه و ایشان را بر آن«1» دارم به خلق علم ضروری در ایشان. آنگه گفت: کافران بی نصیب نیستند از عذاب عاجل، نیز وَ لا یَزال‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، به زایل نمی‌باشند کافران، یعنی پیوسته می‌رسد به ایشان آنچه کرده ایشان است نه مبتدا نه به ظلم و ستم. قارِعَةٌ، گفتند: داهیة، و قیل: مصیبة، و هی الخصلة القارعة«2»، من القرع، چیزی که ایشان را بکوبد. و کوفت و شکست ایشان باشد، و منه: المقرعة لآلة القرع، و القرعة فعله، بمعنی مفعوله خشیبة یقرع بها، و القراع، المقارعة. أَو تَحُل‌ُّ قَرِیباً مِن دارِهِم، مفسّران گفتند: مراد به قارِعَةٌ، نزول رسول بود- علیه السّلام- در وقت غزا و سرایای او در وقت قتال به فنای ایشان یا اینکه قارعه بر ایشان آید یا بنزدیک سرایشان فرود آید. و گفتند: مراد انواع بلاست از جدب«3» و قحط که آن جا بودی، پس مادام ممتحن می‌بودند یک بار به قحط و یک بار به درویشی و یک بار به حرب و یک بار به اسر و یک بار به قتل، حَتّی یَأتِی‌َ وَعدُ اللّه‌ِ، تا وعده خدا بیاید. قتاده گفت: مراد فتح مکّه است، و بعضی گفتند: أَو تَحُل‌ُّ قَرِیباً مِن دارِهِم، ضمیر «قارعه» است. و بعضی گفتند: خطاب رسول است- علیه السّلام- یا تو بنزدیک ایشان فرود آیی و هم اینکه سرایا و بلایا و قوارع بر ایشان متتابع می‌باشد تا وعده خدای آمدن که فتح مکّه است بر قول قتاده. و گفتند: مراد نصرت و ظفر است که خدای تعالی رسول را وعده داد. و حسن بصری گفت: مراد قیامت است، یعنی تا روز قیامت. إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُخلِف‌ُ المِیعادَ، خدای خلف وعده نکند. و المیعاد، مفعال من الوعد. آنگه بر سبیل تسلیت رسول- علیه السّلام- اینکه آیت فرستاد و گفت: دل خوش دار که اینکه معنی که اینان می‌کنند نه با تو تنها کرده‌اند، با رسولان«4» که پیش تو بوده‌اند هم استهزا کردند به ایشان و از ایشان فسوس«5» داشتند و سخریّت کردند. من تعجیل عقوبت نکردم و ایشان را امهال کردم و فرو گذاشتم«6». و الاملاء، الامهال و اطالة ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: اینکه. (2). آو، بم، آب، آز، آج، لب فعله. (3). مل: حرب. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: رسولانی. (5). آب، آز: وسوس، مل: افسوس. [.....]
(6). آو، بم: فرو گذاشتم. صفحه : 230 المدّة، و منه قوله: أَنَّما نُملِی لَهُم«1» وَ أُملِی لَهُم«2» ثُم‌َّ أَخَذتُهُم، پس بگرفتم«4» ایشان را به عقوبت. آنگه بر سبیل تعجّب گفت: فَکَیف‌َ کان‌َ عِقاب‌ِ، چگونه بود عقاب من، و عقاب مضرّتی بود مستحق مقرون به استخفاف«5» و اهانت، و « یا »، از «عقابی» بیفگند اکتفاء بالکسرة عنها لمطابقة رؤوس الای تا با سر آیتها مطابق بود. أَ فَمَن هُوَ قائِم‌ٌ، آنگه بر سبیل تهدید و وعید گفت: آن کس که او قائم بود و استاده بود بر هر نفسی به آنچه کرده باشد و کند. و جواب او حذف کرد، لدلالة الکلام علیه، و تقدیره: کمن لیس کذلک، و مثله: أَمَّن هُوَ قانِت‌ٌ آناءَ اللَّیل‌ِ ساجِداً وَ قائِماً یَحذَرُ الآخِرَةَ وَ یَرجُوا رَحمَةَ رَبِّه‌ِ«6» وَ جَعَلُوا لِلّه‌ِ شُرَکاءَ، آنگه گفت«8»: بگو تا نامهای ایشان بگویند [55- ر]
تا ایشان به چه چیز استحقاق اهلیّت عبادت دارند و سزاوار پرستش‌اند! أَم تُنَبِّئُونَه‌ُ بِما لا یَعلَم‌ُ فِی الأَرض‌ِ، یا شما آمده‌ای تا خدای را خبر دهی به چیزی که او نداند در زمین از آن که او را شریکی است یا شبیهی«9»، و خدای تعالی خود را شریکی نمی‌داند در زمین. أَم بِظاهِرٍ مِن‌َ القَول‌ِ، یا خبر خواهی دادن به ظاهر قول«10» و مجرّد دعوی، عاری از دلیل و حجّت، اینکه قول مجاهد و قتاده است. ابو علی گفت، معنی بِظاهِرٍ مِن‌َ القَول‌ِ آن است: یا خبر«11» خواهی دادن به آنچه خدای بر پیغامبران انزله کرد«12». ابو القاسم حبیبی گفت، ----------------------------------- (1). سوره آل عمران (3) آیه 178. (2). سوره اعراف (7) آیه 183 و قلم (68) آیه 45. (3). آو، بم: بنگزاشتم. (4). آج، لب: بگرفتیم. (5). بم، آب، آز: استحقاق. (6). سوره زمر (39) آیه 9. (7). آو، آز: آن که. (8). همه نسخه بدلها ای محمّد. (9). قم: شبهی، دیگر نسخه بدلها بجز لب: شبهتی. (10). آب، آز: بِظاهِرٍ مِن‌َ القَول‌ِ (11). بم: که یا خبری. (12). آز: انزال کرده. صفحه : 231 معنی آیت آن است«1»: أ تنبّئون اللّه، خدای را خبر می‌دهی به باطنی و پوشیده‌ای«2» که او نداند یا به ظاهری که او داند! اگر گویند: به باطنی که او نداند، محال گویند که او عالم الذّات است، و معلومات جمله، معلوم اوست به جمیع وجوه و حقایق، و اگر گویند: به ظاهری که خدای داند، بگو ایشان را که: نامهای ایشان بگویی و صفتشان پیدا کنی تا بدانی که اهلیّت الهیّت ندارند و سزاوار عبادت نیستند. آنگه گفت: بَل زُیِّن‌َ لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا مَکرُهُم، بیاراسته‌اند برای کافران مکرشان و کیدشان، یعنی نفس ایشان و هوای ایشان و شیاطین ایشان از جن‌ّ و انس می‌آرایند برای ایشان، و اینکه فعل مجهول«3» حوالت کردن به شیطان و دعات و پیشوایان کفر«4» اولیتر است که به خدای تعالی، چه او به خلاف اینکه کرده است و گفته فی قوله: وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ حَبَّب‌َ إِلَیکُم‌ُ الإِیمان‌َ وَ زَیَّنَه‌ُ فِی قُلُوبِکُم وَ کَرَّه‌َ إِلَیکُم‌ُ الکُفرَ وَ الفُسُوق‌َ وَ العِصیان‌َ«5»وَ صُدُّوا عَن‌ِ السَّبِیل‌ِ، کوفیان خواندند: و صدّوا، بر فعل مجهول مطابقة لما قبله من قوله: بَل زُیِّن‌َ، و باقی قرّاء خواندند: و صدّوا به فتح «صاد» علی الفعل المستوی. ابو علی گفت: «صدّ» هم لازم است و هم متعدّی، چون رجع، جز که به مصدر پیدا شود، «صدود» مصدر لازم بود و «صدّ» مصدر متعدّی، کالرّجوع و الرّجع، و «صدود» اعراض باشد و «صدّ» منع، یقال: صددته فصدّ کما یقال: رجعته فرجع. [بر قراءت آن]«6» که صدّوا خوانند، معنی آن بود که: ایشان از ره خدای بگردیدند و بر قراءت کوفیان معنی آن باشد که ایشان را از ره خدای برگردانیدند. وَ مَن یُضلِل‌ِ اللّه‌ُ فَما لَه‌ُ مِن هادٍ، و هر که خدای او را گمراه کند، او را هادی و رهنمای نباشد. و اضلال اینکه جا خذلان و تخلیت بود او بمعنی الحکم علیهم بالضّلال علی وجه الذّم‌ّ و التّوبیخ، یا به معنی اضلال از ره بهشت و ثواب«7»، کس را بر هدایت او راهی نبود. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها که. [.....]
(2). آو، بم، آج، لب: پوشیدگی، آز، آب: پوشیدنی. (3). همه نسخه بدلها را. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم: کافران. (5). سوره حجرات (49) آیه 7. (6). اساس ندارد، از قم، افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و. صفحه : 232 آنگه گفت: لَهُم عَذاب‌ٌ، ایشان را یعنی اینکه کافران را که ذکر ایشان رفت، ایشان را عذابی بود در زندگانی دنیا از قتل و اسر و نهب و غارت و استرقاق، وَ لَعَذاب‌ُ الآخِرَةِ، و عذاب دوزخ در سرای آخرت، أَشَق‌ُّ، سخت‌تر«1» باشد. و مشقّت، رنجی بود که نزدیک بود که دل را بشکافد، و الشّق، الصّدع، و الشّق، النّصف، و الشّق‌ّ، المشقّة ایضا. وَ ما لَهُم مِن‌َ اللّه‌ِ مِن واق‌ٍ، و ایشان را از خدای حامیی«2» و مانعی نبود. «من» اوّل استدعای«3» غایت است، و دوم زیادت است برای تأکید نفی. مَثَل‌ُ الجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ المُتَّقُون‌َ، خلاف کردند در رافع«4» مثل، بعضی گفتند: مرفوع است بر ابتدا و خبر او محذوف است، و تقدیر آن است که: مَثَل‌ُ الجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ المُتَّقُون‌َ، مثل جنّة تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، گفت: مثل آن بهشت که متّقیان و پرهیزگاران را وعده کردند، مثل بستانی است پر درخت که در زیر آن جویها می‌رود. و بعضی دگر گفتند: «مثل» به معنی صفت است، ای صفة الجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ المُتَّقُون‌َ صفة جنّة تجری، و تقدیر همان که در اوّل گفتیم، و نظیر مثل بمعنی صفة، قوله: وَ لِلّه‌ِ المَثَل‌ُ الأَعلی«5» ذلِک‌َ مَثَلُهُم فِی التَّوراةِ وَ مَثَلُهُم فِی الإِنجِیل‌ِ«6» الجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ المُتَّقُون‌َ [55- پ]
تَجرِی خبر اوست. گفت: آن بهشت که متّقیان را وعده کردند در زیر آن جویها می‌رود. و عرب مثل و مثل بسیار صله کنند«8»، نحو قوله: لَیس‌َ کَمِثلِه‌ِ شَی‌ءٌ«9» مَثَل‌ُ الجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ المُتَّقُون‌َ فی الخلود و الدّوام و البقاء، کمثل النّار الّتی وعد الکافرون. گفت: صفت اینکه بهشت که متّقیان را وعده دادند در دوام و خلود و بقا، چون مثل و صفت دوزخ است که کافران را وعده دادند، و اینکه وجهی«10» ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: سختر. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: حایلی. (3). همه نسخه بدلها: ابتدای. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم: رفع. (5). سوره نحل (16) آیه 60. (6). سوره فتح (48) آیه 29. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: صفت. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم: کند. [.....]
(9). سوره شوری (42) آیه 11. (10). بم: وجه. صفحه : 233 بعید است برای آن که اینکه حذفی است که در کلام بر او دلیل نیست. أُکُلُها دائِم‌ٌ، میوه او همیشه باشد، و «أکل» و «أکل» دو لغت است، کالخلق و الخلق، و الجبن و الجبن، و به معنی مفعول است. و در معنی او دو قول گفتند، یکی آن که: میوه او به اوقات منقطع نشود، چنان که میوه دنیا که جز به وقت خود نباشد، چون آن وقت برود منقطع«1» شود، و قولی دگر آن است که: منقطع نشود به فنا و انقطاع اهلش. وَ ظِلُّها، و سایه‌اش نیز دایم بود، چنان نباشد که سایه دنیا، که به زوال و انتقال آفتاب زایل و منقطع شود. تِلک‌َ عُقبَی الَّذِین‌َ اتَّقَوا، آن که وصف«2» برفت عاقبت متّقیان و پرهیزگا [را]
ن باشد و عاقبت کافران دوزخ بود. قوله: وَ الَّذِین‌َ آتَیناهُم‌ُ الکِتاب‌َ یَفرَحُون‌َ، آنان که ما ایشان را کتاب دادیم، یعنی قرآن، شادمانه می‌باشند به آنچه بر تو فرو می‌آید از قرآن و وحی و شرایع، وَ مِن‌َ الأَحزاب‌ِ، و از آن جماعت که بر رسول- علیه السّلام- متحزّب«3» شدند از جهودان و ترسایان کس هست که انکار می‌کند بهری را، اینکه قول مجاهد و قتاده است، و دگر علما گفتند: مراد به اهل کتاب فی قوله: آتَیناهُم‌ُ الکِتاب‌َ، عبد اللّه سلام است و اصحاب او، و سبب نزول آیت آن بود که حق تعالی در بدایت کار در قرآن ذکر رحمن کمتر کرده بود. چون عبد اللّه سلام ایمان آورد و جماعتی اصحاب او، گفتند: یا رسول اللّه؟ در توریت ذکر رحمن بسیار است و در قرآن اندک است، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: قُل‌ِ ادعُوا اللّه‌َ أَوِ ادعُوا الرَّحمن‌َ أَیًّا ما تَدعُوا فَلَه‌ُ الأَسماءُ الحُسنی«4» وَ هُم بِذِکرِ الرَّحمن‌ِ هُم کافِرُون‌َ«5» وَ هُم یَکفُرُون‌َ بِالرَّحمن‌ِ«6» وَ مِن‌َ الأَحزاب‌ِ، یعنی قریش. مَن یُنکِرُ بَعضَه‌ُ، هستند که انکار می‌کنند بعضی را از آن، یعنی ذکر رحمن. قُل إِنَّما أُمِرت‌ُ، تو جواب ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: چون از وقت منقطع. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: وصفش. (3). مل: متحرف. (4). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 110. (5). سوره انبیا (21) آیه 36. (6). سوره رعد (13) آیه 30. صفحه : 234 ده ای محمّد و بگو که: مرا فرموده‌اند که خدای را پرستم و با او شرک«1» نگویم و انباز نگیرم، إِلَیه‌ِ أَدعُوا، من خلقان را با او دعوت می‌کنم، وَ إِلَیه‌ِ مَآب‌ِ، و مرجع و بازگشت من با اوست. وَ کَذلِک‌َ أَنزَلناه‌ُ، و همچونین«2» انزله کردیم و فرو فرستادیم. وجه تشبیه آن است که چنان که اهل کتاب را کتاب دادیم، همچونین«3» قرآن بر تو انزال کردیم و آن حکمی است عربی، یعنی دینی عربی. و برای آن دین را عربی گفت که، بر رسولی عربی انزله کرد، احزاب به اینکه حکم و دین و شرع کافر شدند. و «ها» راجع است با قرآن و نصب «حکما» بر حال است، و حکم، حکمت باشد فی قوله- علیه السّلام: و ان‌ّ من الشّعر لحکما ، و حکم نیز قضا باشد میان دو مخاصم«4»، وَ لَئِن‌ِ اتَّبَعت‌َ أَهواءَهُم، و اگر تو متابعت هوا و مراد ایشان کنی، یعنی احزاب، بَعدَ ما جاءَک‌َ مِن‌َ العِلم‌ِ، پس از آن که علم به تو آمد و حجّت و بیّنت. در متابعت اهوا خلاف کردند که در چه معنی بود، بعضی گفتند: فی شأن القبلة، و بعضی گفتند: فی باب الملّة ما لَک‌َ مِن‌َ اللّه‌ِ مِن وَلِی‌ٍّ وَ لا واق‌ٍ، تو را از خدای یاری و مانعی و حامیی نباشد که حمایت کند و با پناه گیرد. وَ لَقَد أَرسَلنا رُسُلًا مِن قَبلِک‌َ- الایه، سبب نزول آیت آن بود که: [56- ر]
عبد اللّه ابی امیّه و جماعتی مشرکان گفتند: اینکه چه پیغامبر باشد که او را زن بود و فرزند«5» بود! و هم بر اینکه جمله که ما را حاجت و شهوت بود او را بود! چرا فریشته‌ای نبود یا او به طبع فریشتگان نیست! حق تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: ما پیش«6» تو پیغامبران فرستادیم و ایشان را زنان دادیم و فرزندان همه همچون تو آدمی بودند و شهوانی، و ایشان را زنان بودند و فرزندان. وَ ما کان‌َ لِرَسُول‌ٍ أَن یَأتِی‌َ بِآیَةٍ إِلّا بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ، اینکه جواب آن کافران مقترح«7» است که اقتراح آیات و بیّنات و معجزات کردند، من قوله: وَ قالُوا لَن نُؤمِن‌َ لَک‌َ حَتّی تَفجُرَ لَنا مِن‌َ الأَرض‌ِ یَنبُوعاً«8» لِکُل‌ِّ أَجَل‌ٍ کِتاب‌ٌ، هر اجلی و وقتی را نوشته‌ای هست، یعنی هر اجلی و وقتی از آجال اعمار بنی آدم و جز آن بر لوح محفوظ نوشته است، و ضحّاک گفت: اینکه مقلوب است و تقدیر چنان است که، لکل‌ّ کتاب اجل، هر نوشته‌ای را وقتی هست که چون به آن وقت رسد آنچه نوشته باشند در وجود آید. آنگه بیان کرد که همه نوشته بر یک حد بنماند، بهری آن بود که بماند و بهری آن بود که محو کنند و بسترند و به جای آن چیزی دگر اثبات کنند و بنویسند. یَمحُوا اللّه‌ُ ما یَشاءُ، گفت: بسترد خدای آنچه خواهد و بنویسد آنچه خواهد از آجال و ارزاق. إبن کثیر و ابو عمرو و یعقوب خواندند: یُثبِت‌ُ، به تخفیف من الاثبات، و باقی قرّاء به تشدید من التّثبیت و معنی تکثیر فعل بود، وَ عِندَه‌ُ أُم‌ُّ الکِتاب‌ِ، و بنزدیک اوست «ام‌ّ الکتاب» و «اصل الکتاب» که لوح محفوظ است. مفسّران خلاف کردند در معنی آیت، عبد اللّه عمر روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: خدای تعالی همه چیز محو کند و اثبات از آنچه او خواهد چنان که خواهد، مگر شقاوت و سعادت و مرگ. عکرمه گفت از عبد اللّه عمر که: بر آسمان دو نوشته است، یکی لوح محفوظ و چیزی دیگر که بر او نویسند. آنچه بر لوح محفوظ نویسند آن را تغییر و تبدیل نبود و آنچه بر نوشته دیگر نویسند آن را تغییر و تبدیل کنند به محو و اثبات. ابو صالح و ضحّاک گفتند: یَمحُوا اللّه‌ُ ما یَشاءُ معنی آن است که خدای تعالی بسترد از دیوان حفظه اعمال ما آنچه بر آن ثواب و عقابی نبود از مباحات. کلبی گفت: اینکه محو در«2» دو چیز باشد«3»، در ارزاق و آجال، بسترد آن نوشته را و زیادت کند. همّام گفت، او را گفتم: اینکه که گفت تو را! گفت: ابو صالح عن جابر بن عبد اللّه عن النّبی‌ّ- صلّی اللّه علیه و علی آله. پس از آن کلبی را دیدم از اینکه آیت سؤال کردم او را، گفت: معنی آن است که، کرام الکاتبین در نامه اعمال ما همه چیز بنویسند«4» از اقوال و افعال. چون روز پنج شنبه باشد هر چه در او ثواب و عقاب نبود از مباحات بیفگنند و محو کنند و ----------------------------------- (1). قم: آرد. (2). آب، آز او. (3). قم: بود. (4). آب، آز: بنویسد. صفحه : 236 آنچه در او ثواب و عقاب بود رها کنند. کلبی روایت کرد از باذان«1» از جابر عبد اللّه انصاری که رسول- علیه السّلام- گفت: خدای تعالی محو کند آنچه خواهد و اثبات کند آنچه خواهد بی استثنا. و در خبر می‌آید که رسول- علیه السّلام- گرد خانه طواف می‌کرد و می‌گریست و می‌گفت: بار خدایا؟ اگر من از اهل سعادتم مرا بر آن ثابت دار و اگر از اهل شقاوتم و تو چنین نوشته‌ای، بفرمای تا بسترند و از اهل سعادتم بنویسند«2»، فانک تمحوا [ما تشاء]
و تثبت و عندک ام الکتاب. و غرض از اینکه گفتن او را- علیه السّلام- آن بود تا ما بیاموزیم و در دعا بگوییم، و الّا او از اهل شقاوت نبود و ممکن بود که او را تعبّد«3» کرده باشند به گفتن اینکه، تا در اینکه گفتن [56- پ]
او را ثواب بود چنان که ما را فرمود گفتن که بگوییم: رَب‌ِّ احکُم بِالحَق‌ِّ«4» یَمحُوا اللّه‌ُ ما یَشاءُ وَ یُثبِت‌ُ وَ عِندَه‌ُ أُم‌ُّ الکِتاب‌ِ. و از امیر المؤمنین- علیه السّلام- روایت کردند در تفسیر اینکه آیت که گفت: احوال قرون خواست قرنا بعد قرن«6»، در هر عصری قرنی باشند«7» چون مدّت ایشان به سر آید نام ایشان بسترند و نام قرنی دیگر بنویسند. سعید ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم: ندارد. (2). آج، لب: بنویس. (3). آب: متعبّد. (4). سوره انبیا (21) آیه 112. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: گفتار. (6). آب، آز که. (7). همه نسخه بدلها: باشد. صفحه : 237 جبیر و قتاده گفتند: مراد شرایع است و نسخ«1» آن که خدای تعالی آنچه خواهد محو کند به نسخ و آنچه خواهد به بدل آن اثبات کند تا به محو«2» منسوخ باشد و مثبت«3» ناسخ، یا آنچه خواهد نسخ کند و آنچه خواهد بر حکم خود رها کند. حسن بصری گفت: آجال بندگان است لقوله: لِکُل‌ِّ أَجَل‌ٍ کِتاب‌ٌ، همه را آجال نوشته باشد، آنگه آنچه خواهد از آن محو کند به نقصان یا اثبات کند به زیادت. مجاهد گفت: سبب نزول آیت آن بود که، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ ما کان‌َ لِرَسُول‌ٍ أَن یَأتِی‌َ بِآیَةٍ إِلّا بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ«4» لِکُل‌ِّ أَجَل‌ٍ کِتاب‌ٌ، اگر چه آجال نوشته است، تصرّف آن به خدای است و تغییر و تبدیل آن به اوست تا آنچه خواهد محو کند و آنچه خواهد اثبات کند که لوح محفوظ بنزدیک اوست و به فرمان و حکم اوست، تصرّف او را باشد در آن. به هر ماه رمضان قسمت ارزاق و تقدیر آجال بفرماید و فریشتگان را اعلام کند. محمّد بن کعب القرظی‌ّ گفت: چون کودکی از مادر بزاید، اجل و رزق او بنویسند، چون بمیرد، اجل و رزق او بسترند. سعید جبیر گفت: مراد آن است که محو سیّئات کند«7» و به بدل آن حسنات نویسند«8» چنان که گفت: فَأُولئِک‌َ یُبَدِّل‌ُ اللّه‌ُ سَیِّئاتِهِم حَسَنات‌ٍ«9» یَمحُوا اللّه‌ُ ما یَشاءُ، محو کند یعنی پدران را ببرد و فرزندان را بیارد. سدّی گفت: محو کند، یعنی قمر را و اثبات کند آفتاب را، و ذلک قوله تعالی: وَ جَعَلنَا اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ آیَتَین‌ِ فَمَحَونا آیَةَ اللَّیل‌ِ وَ جَعَلنا آیَةَ النَّهارِ مُبصِرَةً«10»اللّه‌ُ یَتَوَفَّی الأَنفُس‌َ حِین‌َ مَوتِها وَ الَّتِی لَم تَمُت فِی مَنامِها«1»- الآیه. ابو الدّردا روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: خدای تعالی را نوشته‌ای باشد، در آخر شب از شب سه ساعت مانده پیش خواهد و در او نظر کند، و آن نوشته‌ای باشد که جز او کس را بر آن اطّلاع نبود، از آن جا آنچه [خواهد]«2» محو کند و آنچه خواهد اثبات کند. إبن جریج گفت از عطا از عبد اللّه عبّاس که گفت: خدای تعالی لوحی آفریده است که آن را لوح محفوظ گویند، از درّی سپید طول آن پانصد ساله راه است آن را دو دفّه هست«3» از یاقوت هر روز سیصد و شصت بار به آن لوح نظر کند آنچه خواهد بسترد و آنچه خواهد رها کند [57- ر]. قیس بن عبّاد گفت: روز دهم رجب باشد آن روز که خدای تعالی محو و اثبات کند. وَ عِندَه‌ُ أُم‌ُّ الکِتاب‌ِ، یعنی اللّوح المحفوظ. و ام‌ّ کل‌ّ شی‌ء، اصله، و منه: ام‌ّ الولد، و أم‌ّ الکتاب، و ام‌ّ القری لمکّة، و ام‌ّ المثوی للمضیف. و حق تعالی اینکه محو و اثبات بحسب«4» مصلحت فرماید و آنچه تعلّق به مصلحت دارد به اوقات و اشخاص و اسباب بگردد، کمصلحة المریض و التّاجر و غیرهما. حق تعالی اجلی بنویسد بنده‌ای را، آنگه مصلحت در آن داند که اگر او را دعایی کند یا صدقه‌ای دهد یا طاعتی کند مدّتی در عمر او فزاید«5» آن نوشته بفرماید ستردن و به جای آن دیگری بنوشتن چنان که در خبر آورده‌اند که: یک روز عیسی مریم- علیهما السّلام-«6» نشسته بود و جبریل بنزدیک او نشسته بود. و حواریّان پیش او بودند، مردی می‌آمد پشته‌ای هیزم در پشت گرفته و نانی چند در هم پیخته«7» و می‌خورد و نشاط می‌کرد. جبریل- علیه السّلام- گفت: عجب از اینکه مرد که نشاط می‌کند و او را یک ساعت عمر بیشتر مانده نیست«8». عیسی- علیه السّلام- به تعجّب حواریّان را بگفت«9». روز دیگر آن مرد را دیدند رسن بر دوش افگنده به هیزم آوردن می‌رفت، گفتند: یا روح اللّه؟ نگفتی که اینکه مرد را یک ----------------------------------- (1). سوره زمر (39) آیه 42. (2). با توجه به قم و اتّفاق نسخه بدلها آورده شد. (3). قم: باشد. (4). مل: به حکم. (5). بم: افزایند، آب: بیفزاید، مل: افزاید. (6). همه نسخه بدلها: عیسی- علیه السّلام. [.....]
(7). آو، بم، آب، آز، آج، لب: پیچیده. (8). قم، آو، بم: عمر بیش نمانده است، آب: از عمر بیش نمانده است، مل: بیش از عمر نمانده، آج، لب: عمر بیش نمانده. (9). مل: عیسی- علیه السّلام- اینکه با حواریان بگفت بتعجّب. صفحه : 239 ساعت عمر مانده است«1»! گفت: مرا جبریل گفت. گفتند: از خدای درخواه تا معلوم کند که سبب چه بود. عیسی- علیه السّلام- دعا کرد، جبریل آمد و گفت: من که بیامدم در لوح نگاه کردم عمر او یک ساعت مانده بود، چون از پیش ما بگذشت، از آن نان که می‌خورد نواله‌ای در دست او مانده بود، سایلی بر او سؤال کرد، او آن نواله نان به او داد: خدای تعالی بفرمود تا انقضای اجل او از لوح محو کردند و پنجاه سال در عمر او بیفزود. و سبب مرگ«2» از آن خواست بودن که در آن پشته هیزم ماری سیاه قتّال بود«3» و هنوز در پشته هیزم است چون خواست که او را بزند، خدای به آن صدقه از او دفع کرد. عیسی- علیه السّلام- آن مرد را باز خواند و گفت: آن پشته هیزم دینه«4» را چه کردی! گفت: همچنان«5» نهاده است. گفت: همچنان پشته«6» پیش من آر. او برفت و پیش عیسی آورد. بفرمود تا بگشادند، ماری سیاه عظیم از میان آن«7» بیرون آمد. حواریان از آن بعجب«8» ماندند و مرد را قصّه بگفتند و او شادمانه گشت و در صدقه بیفزود- و اخبار مانند اینکه بسیار است. و محو، اذهاب اثر باشد، و اثبات، اخبار باشد به وجود چیزی، و نقیض او نفی«9» بود و مراد اینکه جایگاه نوشتن است، و مفعول محو بگفت و مفعول اثبات حذف کرد، اکتفاء بالاوّل، و التّقدیر: و یثبت ما یشاء، و مثله قوله: وَ الحافِظِین‌َ فُرُوجَهُم وَ الحافِظات‌ِ«10» وَ الذّاکِرِین‌َ اللّه‌َ کَثِیراً وَ الذّاکِرات‌ِ«11» وَ إِمّا«12»ما «1» نیست که لا بد باید تا تو بینی، انّما بر تو بلاغ و رسانیدن است پیغام ما را، و بر ما شمار کردن ایشان است. و آیت وارد است مورد تهدید و وعید کافران، عاجلا و آجلا. قوله: أَ وَ لَم یَرَوا أَنّا نَأتِی الأَرض‌َ- الآیه، حق تعالی گفت: نمی‌بینند اینکه کافران، یعنی نمی‌دانند، أَنّا نَأتِی الأَرض‌َ، که ما به زمین آییم، یعنی قصد کنیم به زمین، نَنقُصُها مِن أَطرافِها [57- پ]، و آن را«2» کم باز می‌کنیم از کنارهایش، یعنی از دیار کفر کم می‌کنیم و در دیار اسلام می‌فزاییم«3» به فتح و ظفر، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس و حسن و ضحّاک است. مقاتل سلیمان گفت: مراد به زمین مکّه است، و مراد به نقصان اطراف، فتح پیرامن آن، و بر اینکه وجه آیت را مورد تنبیه و تهدید بود، یعنی نترسند اهل مکّه که با ایشان همان کنیم که با دیگران کردیم! مجاهد گفت: مراد به زمین جمله زمین است، ننقصها بموت اهلها، آن را نقصان و بیران«4» کنیم به مرگ اهلش، و عکرمه هم اینکه گفت که. نقص زمین به هلاک اهلش باشد، و چندانی نقصان می‌کند خدای تعالی زمین«5» تا مانند اینکه گردد و به دست عقد نود ببست«6». و روایتی دیگر از عبد اللّه عبّاس و عطا که گفتند: خراب و نقصان«7» زمین به مرگ«8» علما و فقها باشد. ابو الدّردا روایت کرد که، رسول- علیه السّلام- گفت: خذوا العلم قبل ان یذهب ، علم بیاموزی پیش از آن که بشود. گفتند: علم چگونه بشود و قرآن در میان ما بشاد و در دلهای ما می‌خوانیم و فرزندان را می‌آموزیم! رسول- علیه السّلام- خشم گرفت و گفت: جهودان و ترسایان که ضال‌ّ شدند، کتاب در میان ایشان نبود! 9» ذهاب العلم ذهاب« العلماء ، رفتن علم به رفتن عالمان باشد. عبد اللّه بن عمرو«10» روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که گفت: ان‌ّ ----------------------------------- (1). قم: آن از جمله آن. (2). قم، مل: آنان را. (3). آو، بم، آج، لب: می‌افزاییم، آب، آز: بیفزاییم. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل: ویران. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم را. (6). بم: بود بگرفت، آج: عقل بود بگرفت، بم، لب: عقد بود بگرفت، مل: عقد بود نیست. (7). مل: خراب نقصان. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: نقصان. (9). آب، آز، لب: بذهاب، آج: یذهب. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم: عمر. 1»2»3» صفحه : 241 الله‌اللّه لا یقبض« العلم انتزاعا ینتزعه من النّاس و لکن یقبض« العلم بقبض« العلماء، گفت: خدای تعالی علم باز نگیرد چنان که از میان مردمان بر کند و لکن علم بر دارد و باز گیرد به باز گرفتن عالمان، حتّی اذا لم یبق عالم اتّخذ النّاس رؤساء جهّالا فأفتوا بغیر علم فضلّوا و اضلّوا ، تا آنگه که عالمی نماند، مردمان رئیسان جاهل گیرند ایشان فتوی کنند بی علم گمراه شوند و گمراه کنند. ابو الدّردا گفت اهل حمص را: یا اهل حمص؟ عالمانتان«4» می‌روند و جاهلانتان علم نمی‌آموزند، اقبال کرده‌ای بر آنچه شما را به آن ضمان کرده‌اند، و ضایع فرو گذاشته‌ای«5» آنچه شما را فرموده‌اند. علم بیاموزی پیش از آن که برود، که رفتن علم به رفتن علما باشد. و عبد اللّه مسعود روایت کند که، رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: موت العالم ثلمة فی الاسلام لا یسدّها شی‌ء الی یوم القیامة، مرگ عالم رخنه‌ای باشد در مسلمانی«6» که آن را هیچ چیز بنبندد تا به روز قیامت. اهل اشارت گفتند: موت الأنبیاء یقرح به العین و موت الاباء مصیبة للبنین، و موت الابناء یقطع الوتین و موت الأکفاء یعرق منه الجبین، و موت العلماء ثلمة فی الدّین، و قیل: موت النّسوان خلل الاوطان، و موت الولدان حرقة الجنان و موت السّلطان تشویش البلدان، و موت الاخوان مهیّج الاحزان، و موت الاقران هدّ«7» الارکان، و موت العالم ثلمة فی الایمان. انس مالک روایت کرد که، رسول- علیه السّلام- گفت: مثال علما در زمین مثال ستاره است در آسمان به او راه برند در برّ و بحر. وَ اللّه‌ُ یَحکُم‌ُ لا مُعَقِّب‌َ لِحُکمِه‌ِ، و خدای حکم کند و حکم او را معقّب و مغیّر نباشد. و معقّب آن باشد که چیزی به عقب چیزی بیارد، یعنی کس حکم او را مخالفت نتواند کردن به چیزی که آن را بشکافد. وَ هُوَ سَرِیع‌ُ الحِساب‌ِ، و او زود شمار است. قوله: وَ قَد مَکَرَ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم، آنگه برای تسلّی رسول را می‌گوید: آنان که ----------------------------------- (1). مل: لا ینقص. [.....]
(3- 2). مل: نقص. (4). آب، آز: عالمانتا/ عالمانتان. (5). آو: ضایع گذاشته. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: در اسلام و دین. (7). آو، بم: هدام، آب، مل، آز، آج، لب: هدم. صفحه : 242 پیش اینان بودند نیز مکر کردند و هیچ اثر نکرد و هیچ غنا نکرد با مکر خدای که مکر همه خدای راست. در «مکر خدای» چند قول گفتند: یکی آن که، مراد به مکر، عذاب است که از عذاب او بهری آن است که صورت مکر دارد، چنان که چند جای بیان کردیم. و گفتند: اسباب مکر خواست، چه مکر همه ماکران به اسباب او میسّر شود [58- ر]
از اقدار و تمکین و تخلیت و مانند اینکه. و گفتند: مراد جزای مکر است، چنان که در دگر جا شرح داده شده است. یَعلَم‌ُ ما تَکسِب‌ُ کُل‌ُّ نَفس‌ٍ، او داند آنچه هر نفسی کند، و مورد او«1» مورد وعید است. وَ سَیَعلَم‌ُ الکُفّارُ لِمَن عُقبَی الدّارِ، و بدانند کافران که عاقبت سرای که را خواهد بودن. إبن کثیر و ابو عمرو و نافع خواندند: الکافر، علی لفظ الواحد، و باقی قرّاء علی لفظ الجمع کفّار خواندند. ابو علی گفت: قوله: سَیَعلَم‌ُ، از آن بابست که تعدّی کند به دو مفعول به دلالت آن که از پس او جمله استفهامی می‌آید، و تقدیر آن است که: و سیعلم الکافر ان‌ّ عقبی الدّار لایّهما، او«2» لای‌ّ الفریقین تکون. و آن که «الکافر» خواند، گفت: «لام» جنس است و جنس مشتمل بود بر واحد و جمع. پس در معنی فرق نیست میان هر دو قراءت. وَ یَقُول‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَست‌َ مُرسَلًا، حق تعالی در اینکه آیت انکار کرد بر کافرانی که منکر بودند نبوّت رسول را- صلوات اللّه علیه و علی آله- گفت می‌گویند کافران که: تو پیغامبر نه‌ای. تو جواب ده و بگو: کَفی بِاللّه‌ِ شَهِیداً بَینِی وَ بَینَکُم، بس است خدای گواه میان من و شما و آن کس که علم کتاب بنزدیک اوست. بعضی مفسّران گفتند: عبد اللّه سلام است، و بیشتر مفسّران از قدما و محدّثان و اهل اخبار و اسناد و روایات از موافقان و مخالفان بر آنند که امیر المؤمنین علی است. عبد اللّه بن عطا گفت که، از باقر- علیه السّلام- پرسیدم که: و من عنده علم الکتاب، کیست آن که علم کتاب بنزدیک اوست! گفت: علی‌ّ بن ابی طالب، ----------------------------------- (1). آو، بم، آب، بم، آج، لب: آیت. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل: ای. صفحه : 243 و محمّد بن الحنفیّه هم اینکه گفت. و راوی خبر گوید که با ابو جعفر در مسجد نشسته بودم، عبد اللّه سلام در گوشه‌ای نشسته بود، گفتم ابو جعفر را که، مردمان می‌گویند که: و من عنده علم الکتاب اینکه است. گفت: نه، ذاک علی بن ابی طالب. و در شاذّ حسن بصری و سعید جبیر خواندند: و من عنده علم الکتاب، چنان که «من» حرف جرّ باشد، و «علم» فعل ما لم یسم‌ّ فاعله، بود، و معنی آن که از او بدانستند کتاب، و ضمیر راجع است با نام خدای«1» من عند اللّه علم الکتاب. و روایت کرده‌اند که: اینکه قراءت رسول- علیه السّلام- خوانده است. و اللّه اعلم«2». ----------------------------------- (1). قم، آب ای، دیگر نسخه بدلها، بجز مل او. (2). همه نسخه بدلها بصحّته. صفحه : 244 سورة ابراهیم - علیه السّلام اینکه سورت مکّی است در قول مجاهد، و قتاده گفت: مکّی است الّا دو آیت، و هما قوله: أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ بَدَّلُوا نِعمَت‌َ اللّه‌ِ کُفراً«1» وَ بِئس‌َ القَرارُ«2»ما «3» دو آیت است در عدد کوفیان، و پنجاه و چهار در عدد مدنیان، و پنجاه و یک در عدد بصریان. و هشتصد و سی و یک کلمت است، و سه هزار و چهار صد و چهار حرف است. و روایت است از ابو امامه از ابی‌ّ کعب که، رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: هر که سورت ابراهیم بخواند، خدای تعالی«4» از مزد بدهد ده حسنه به عدد هر که بت پرستند«5» و به عدد هر که بت نپرستند«6».

[سوره إبراهیم (14): آیات 1 تا 12]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ الر کِتاب‌ٌ أَنزَلناه‌ُ إِلَیک‌َ لِتُخرِج‌َ النّاس‌َ مِن‌َ الظُّلُمات‌ِ إِلَی النُّورِ بِإِذن‌ِ رَبِّهِم إِلی صِراطِ العَزِیزِ الحَمِیدِ (1) اللّه‌ِ الَّذِی لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ وَ وَیل‌ٌ لِلکافِرِین‌َ مِن عَذاب‌ٍ شَدِیدٍ (2) الَّذِین‌َ یَستَحِبُّون‌َ الحَیاةَ الدُّنیا عَلَی الآخِرَةِ وَ یَصُدُّون‌َ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ یَبغُونَها عِوَجاً أُولئِک‌َ فِی ضَلال‌ٍ بَعِیدٍ (3) وَ ما أَرسَلنا مِن رَسُول‌ٍ إِلاّ بِلِسان‌ِ قَومِه‌ِ لِیُبَیِّن‌َ لَهُم فَیُضِل‌ُّ اللّه‌ُ مَن یَشاءُ وَ یَهدِی مَن یَشاءُ وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (4) وَ لَقَد أَرسَلنا مُوسی بِآیاتِنا أَن أَخرِج قَومَک‌َ مِن‌َ الظُّلُمات‌ِ إِلَی النُّورِ وَ ذَکِّرهُم بِأَیّام‌ِ اللّه‌ِ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِکُل‌ِّ صَبّارٍ شَکُورٍ (5) وَ إِذ قال‌َ مُوسی لِقَومِه‌ِ اذکُرُوا نِعمَةَ اللّه‌ِ عَلَیکُم إِذ أَنجاکُم مِن آل‌ِ فِرعَون‌َ یَسُومُونَکُم سُوءَ العَذاب‌ِ وَ یُذَبِّحُون‌َ أَبناءَکُم وَ یَستَحیُون‌َ نِساءَکُم وَ فِی ذلِکُم بَلاءٌ مِن رَبِّکُم عَظِیم‌ٌ (6) وَ إِذ تَأَذَّن‌َ رَبُّکُم لَئِن شَکَرتُم لَأَزِیدَنَّکُم وَ لَئِن کَفَرتُم إِن‌َّ عَذابِی لَشَدِیدٌ (7) وَ قال‌َ مُوسی إِن تَکفُرُوا أَنتُم وَ مَن فِی الأَرض‌ِ جَمِیعاً فَإِن‌َّ اللّه‌َ لَغَنِی‌ٌّ حَمِیدٌ (8) أَ لَم یَأتِکُم نَبَؤُا الَّذِین‌َ مِن قَبلِکُم قَوم‌ِ نُوح‌ٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِین‌َ مِن بَعدِهِم لا یَعلَمُهُم إِلاَّ اللّه‌ُ جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَیِّنات‌ِ فَرَدُّوا أَیدِیَهُم فِی أَفواهِهِم وَ قالُوا إِنّا کَفَرنا بِما أُرسِلتُم بِه‌ِ وَ إِنّا لَفِی شَک‌ٍّ مِمّا تَدعُونَنا إِلَیه‌ِ مُرِیب‌ٍ (9) قالَت رُسُلُهُم أَ فِی اللّه‌ِ شَک‌ٌّ فاطِرِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ یَدعُوکُم لِیَغفِرَ لَکُم مِن ذُنُوبِکُم وَ یُؤَخِّرَکُم إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی قالُوا إِن أَنتُم إِلاّ بَشَرٌ مِثلُنا تُرِیدُون‌َ أَن تَصُدُّونا عَمّا کان‌َ یَعبُدُ آباؤُنا فَأتُونا بِسُلطان‌ٍ مُبِین‌ٍ (10) قالَت لَهُم رُسُلُهُم إِن نَحن‌ُ إِلاّ بَشَرٌ مِثلُکُم وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ یَمُن‌ُّ عَلی مَن یَشاءُ مِن عِبادِه‌ِ وَ ما کان‌َ لَنا أَن نَأتِیَکُم بِسُلطان‌ٍ إِلاّ بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ وَ عَلَی اللّه‌ِ فَلیَتَوَکَّل‌ِ المُؤمِنُون‌َ (11) وَ ما لَنا أَلاّ نَتَوَکَّل‌َ عَلَی اللّه‌ِ وَ قَد هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصبِرَن‌َّ عَلی ما آذَیتُمُونا وَ عَلَی اللّه‌ِ فَلیَتَوَکَّل‌ِ المُتَوَکِّلُون‌َ (12) «7»

[ترجمه]

دفتری که فرو فرستادیم«8» به تو تا بیرون آری مردمان را از تاریکیها به روشنایی به فرمان خدایشان به راه«9» خدای بی همتا ستوده«10». ----------------------------------- (1) و 2. سوره ابراهیم (14) آیات 28 و 29. (3). از قم افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل او را. (5). آب، آز: پرستیدند، آج: پرستید. (6). آب، آز: نپرستیدند، آج: نپرستید، بم، آب قوله تعالی، مل و اللّه اعلم بصوابه، آج، لب قوله. [.....]
(7). آج، لب ترجمه کرده است به: به نام خدای بخشاینده مهربان. (8). آو، بم، آج، لب آن را. (9). قم: با راه. (10). آو، بم: بستوده، قم: سزاوار حمد. صفحه : 245 خدای است آن که او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، و وای کافران را از عذابی سخت. آنان که بگزینند«1» زندگانی نزدیکتر«2» بر باز پسین، و بگردند از راه خدای و طلب کنند آن را کژی، ایشان در گمراهیی دورند. نفرستادیم ما هیچ«3» پیغامبری مگر به زبان قومش تا بیان کند ایشان را. اضلال کند خدای آن را که خواهد و راه نماید آن را که خواهد، و او خدای قادر است و محکم کار. بفرستادیم موسی را به حجّتهای«4» ما که بیرون آر قومت را از تاریکیها به روشنایی، و«5» یاد ده ایشان را روزهای خدای، در آن دلیلهایی هست هر صبر کننده‌ای شکر کننده را. چون گفت موسی قومش را. یاد کنی نعمت خدای بر شما، چون برهانید شما را از آل فرعون که می‌نهادند بر شما«6» بدی عذاب، می‌کشتند پسرانتان را و زنده می‌کردند زنانتان را، و در آن محنتی بود از خدایتان بزرگ. و چون آگاه کرد خدای شما، اگر شکر کنی، بیفزایم شما را و اگر کفران کنی عذاب من سخت است. ----------------------------------- (1). قم: برگزیدند. (2). قم: دنیا را، آو، بم، آج، لب: دنیا. (3). قم، آو، بم، آج، لب: از. (4). قم: به نشانهای. (5). قم، آو، بم، آج، لب با. (6). قم: می‌نمودند شما را. صفحه : 246 گفت موسی: اگر کفر آری شما و آنان که در زمین‌اند همه، خدای بی نیاز و ستوده است. نیامد به شما خبر آنان که از پیش شما بودند امّت نوح و قوم هود«1» و قوم صالح«2» و آنان که از پس ایشان بودند! نداند ایشان را مگر خدای آمد به ایشان پیغامبرانشان به حجّتها، باز بردند«3» دستهایشان در دهانهاشان، و گفتند ما کافریم به آنچه فرستاده‌اند شما را به آن و ما در شکّیم از آنچه می‌خوانی ما را با آن به تهمت آرنده. گفتند پیغامبرانشان: در خدای شک‌ّ است آفریننده آسمانها و زمین، می‌خواند شما را تا بیامرزدتان از گناهانتان و باز پس دارد شما را تا به وقتی نام زد«4»! گفتند: نیستی شما مگر آدمی همچو ما، می‌خواهی که برگردانی ما را از آنچه پرستیدند پدران ما، بیاری به ما حجّتی روشن«5». گفتند ایشان را پیغامبرانشان: نیستیم ما مگر آدمیی مانند شما و لکن خدای منّت نهد بر آن که خواهد از بندگانش، نباشد ما را که آریم به شما حجّتی مگر به فرمان خدای، و بر خدای باید که توکّل کنند مؤمنان. و چیست«6» ما را که توکّل نکنیم بر خدای و بنمود ما را ----------------------------------- (1). قم، آو، بم، آج، لب: و عاد. (2). آو، بم، آج، لب: و ثمود. (3). آو، بم، آج، لب: بازردند. (4). قم، آج، لب: نام برده، بم: نام زده. [.....]
(5). قم: هویدا. (6). قم: نیست. صفحه : 247 راه ما، و صبر کنیم بر آنچه رنجه داشتی«1» ما را، و بر خدای باید تا توکّل کنند توکّل کنندگان. قوله تعالی: الر، بنزدیک آن که گفت، «الر» نام«2» سورت است، گفت: محل‌ّ او رفع است بر ابتدا، و قوله: کِتاب‌ٌ، خبر اوست. و آن که گفت نام قرآن است، همچونین. و آن که جز اینکه گفت، گفت: او را موضعی نیست از اعراب و مبتدای مقدّری است، و «کتاب» خبر اوست، ای هذا کتاب، أَنزَلناه‌ُ صفت اوست. حق تعالی گفت: در اینکه آیت و خطاب کرد با رسول که: اینکه کتاب قرآن، کتابی است که ما فرو فرستادیم آن را به تو تا تو مردم را برون آری به او از تاریکیهای کفر به نور ایمان. و ظلمت و نور، کنایت است از کفر و ایمان. بِإِذن‌ِ رَبِّهِم، به فرمان خدایشان، إِلی صِراطِ العَزِیزِ الحَمِیدِ، با راه خدای، و آن اسلام است. رمّانی گفت: «ظلمت»، تاریکیی بود در هوا که منع کند از رؤیت مرئیّات، گفت: و «نور» بیاضی باشد شعاعی که با آن رؤیت صحیح بود. قتاده گفت: مِن‌َ الظُّلُمات‌ِ إِلَی النُّورِ، یعنی من الضّلالة الی الهدی، و امّا «عزیز»، مرجع او با قادری است [59- ر]، و عزیز گویند مرد قاهر و غالب را من قولهم: من عزّ بزّ، ای من غلب سلب، و نیز عزیز گویند آن را که ممتنع بود از آن که بر او ظلم کنند، و اینکه هر دو در حق‌ّ خدای تعالی روا بود. و عزیز نیز، سخت صعب باشد، یقال: عزّ علی‌ّ کذا، ای شق‌ّ و صعب، و عزیز نیز نایافت باشد، من قولهم: اعزّ من الکبریت الاحمر، و اینکه به استقصاتر«3» اینکه رفته است«4». و «حمید»، محمود باشد، فعیل به معنی مفعول. اللّه‌ِ الَّذِی، إبن عامر و نافع خواندند«5» مرفوع بر ابتدا و خبر و الّذی و آنچه از پس اوست از صله او. و باقی قرّاء خواندند: «اللّه» به جر علی انّه بدل من العَزِیزِ الحَمِیدِ، خدای آن است که هر چه در آسمان و زمین هست او راست به ملک و ملک، ملک از آن جا که آفریده اوست، به ملک از آن جا که تصرّف او راست در ----------------------------------- (1). آو، بم، آج، لب: برنجانید. (2). قم: سر. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل پیشتر از. (4). قم: برفته است. (5). همه نسخه بدلها اللّه. صفحه : 248 آن«1». آنگه گفت: وای بر کافران از عذاب سخت که برایشان خواهد بودن در دوزخ. آنگه وصف کرد کافران را به آن که اختیار می‌کنند دنیا را و منافع آن را بر آخرت. و محل‌ّ «الّذین»«2» جرّ«3» است برای آن که صفت «کافرین» است. و استحباب، طلب محبّت چیز باشد به تعرّض آن، و محبّت ارادت منافع محبوب باشد. و استحباب اینکه جا به معنی اختیار است به قرینه «علی»«4»، یقال: استحب‌ّ کذا علی کذا، اذا اختاره علیه، و منه قوله: وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَیناهُم فَاستَحَبُّوا العَمی عَلَی الهُدی«5» وَ یَصُدُّون‌َ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، بیان کردیم که: «صدّ»، هم لازم است و هم متعدّی، از راه خدای می‌برگردند و دیگران را بر می‌گردانند، یعنی مسلمانی. و سبیل و طریق یکی باشد، و هم مذکّر است و هم مؤنّث. وَ یَبغُونَها عِوَجاً، و طلب کنند آن را کژّی، یعنی خواهند تا کژ کنند آن را و در دین و کار و کلام «عوج» گویند به کسر«10» و در چوب و دیوار و آنچه اجسام باشد به فتح «عین» عوج گویند. ----------------------------------- (1). آو، بم، آج، لب به ملک، آب، آز ملک. (2). آج، لب: الذی. (3). مل: خبر. (4). مل ما. (5). سوره فصلت (41) آیه 17. (6). آو، بم، فردا د قیامت/ در قیامت. (7). آج، لب: گذارده. [.....]
(8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: باز جستندی. (9). قم: حریصی. (10). آو، بم، آب، آز عین. صفحه : 249 أُولئِک‌َ فِی ضَلال‌ٍ بَعِیدٍ، ایشان در گمراهی‌اند دور از ره راست. و «ضلال»، ذهاب باشد از ره صواب، و اصل او هلاک باشد- و کلام در او به استقصاء برفته است. وَ ما أَرسَلنا مِن رَسُول‌ٍ إِلّا بِلِسان‌ِ، «ما» نفی است و «من» مؤکّد اوست، حق تعالی گفت: ما نفرستادیم هیچ پیغامبر را الّا به زبان قومش، یعنی به لغت ایشان، تا چون با ایشان خطاب کند، خطاب او بدانند. و «لام» در او لام غرض است، گفت: پیغامبران را برای بیان فرستادیم«1». آنگه گفت: فَیُضِل‌ُّ اللّه‌ُ مَن یَشاءُ، و خدای اضلال کند، و وجوه آن بگفتیم از: خذلان و تخلیت و حکم و تسمیت«2» و حرمان ثواب و منع از طریق بهشت، و اهلاک. وَ یَهدِی مَن یَشاءُ، و هدایت دهد آن را که خواهد، و معنی لطف باشد و توفیق و بیان [59- پ]
و حکم و تسمیت و راه بهشت و ثواب نمودن. و «فا» برای استیناف آورد، نه برای عطف، و مثله: لِنُبَیِّن‌َ لَکُم وَ نُقِرُّ فِی الأَرحام‌ِ«3» وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ، و او عزیز و حکیم است. مجاهد گفت: مورد آیت، مورد منّت است بر رسول- علیه السّلام- که خدای تعالی گفت: هر پیغامبری را که فرستادم به قومی فرستادم که بر لغتی و زبانی بودند، مگر تو را که به کافّة النّاس فرستادم از عرب و عجم و ترک و روم و هند و سایر بلاد، علی اختلاف السنتهم و الوانهم. وَ لَقَد أَرسَلنا مُوسی بِآیاتِنا، و بفرستادیم ما موسی را به آیات ما و دلالات و معجزات، و قوله: أَن أَخرِج، در کلام مخدوفی هست، و التّقدیر: و قلنا له ان اخرج قومک، و گفتیم او را: بیرون آر قومت را از ظلمات کفر به نور ایمان به دعوت به طریق ترغیب و ترهیب. وَ ذَکِّرهُم بِأَیّام‌ِ اللّه‌ِ، و یاد ده ایشان را ایّا [م]«4» خدای. «با» زیادت است. و در معنی او دو قول گفتند، حسن و قتاده و مجاهد و سعید جبیر گفتند: ای ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز آج: فرستادیم. (2). قم و اقدار و تمکین، دیگر نسخه بدلها، بجز لب: و حکمت و تسمیت. (3). سوره حج (22) آیه 5. (4). به قیاس با نسخه بدلها افزوده شد و نیز فحوای عبارت. صفحه : 250 بنعم اللّه، ایّام کنایت کرد از نعم، و اینکه کنایت معروف است عرب و عجم را«1»، یکی از ما گوید: آن روزگار ما، و دریغا روزگار ما؟ تأسّف خورند بر ایّام در نعمت گذشته، و قول الشاعر: قی اللّه ایّامنا باللّوی و قوله: قی اللّه ایّاما لنا و لیالیا و قوله: و]«2» ایّامنا باللّوی هل تعود و قول ابی تمّام من هذا الباب: ء ایّامنا ما کنت«3» الّا مواهبا و کنت باسعاف الحبیب حبایبا و قول دیگر آن است: و ذکّرهم بنقم اللّه فی اعدائه، و یاد ده ایشان را که خدای با امّت سلف چه کرد از کافران، و منه قول الشّاعر: و ایّامنا مشهورة فی عدوّنا لها غرر معلومة و حجول و قول عمرو بن کلثوم: و ایّام لنا غرّ طوال عصینا الملک فیها ان ندینا«4» و اگر حمل کنند بر هر دو، اولیتر باشد لاستغراقه المعنیین، و اینکه شاملتر بود فایده را، چنان که گویند: خذه بالشّدّة و اللّین. آنگه گفت: در اینکه تذکیر و یاد دادن، یا در آن احوال که در آن ایّام بود، آیاتی و علاماتی و دلالاتی و عجایبی هست، هر صبر کننده‌ای شکر کننده را، و فعّال و فعول، هر دو بنای مبالغت است. وَ إِذ قال‌َ مُوسی لِقَومِه‌ِ، آنگه گفت: یاد کن ای محمّد چون گفت موسی قومش را: اذکُرُوا نِعمَةَ اللّه‌ِ عَلَیکُم، یاد کنی نعمت خدای بر شما، چون برهانید شما را از فرعون و قوم او چون بر شما می‌نهادند، یقال: سامه الخسف اذا کلّفه احتمال الضّیم و الظّلم، و محل‌ّ اینکه جمله نصب است علی الحال. سُوءَ العَذاب‌ِ، ای شدّة الضّیم ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم چنان که. (2). از، دا افزوده شد. (3). آو، آز، آب، آج: هل کنت. (4). آز، آب: تدینا. صفحه : 251 ظلم سخت. آنگه تفسیر داد آن را بقوله: وَ یُذَبِّحُون‌َ أَبناءَکُم، و اگر آن را مستقل«1» کنند به فایده اولیتر باشد برای «واو» عطف، چه میان بدل و مبدل «واو» عطف نباشد، و قبطیان، اسرائیلیان را استخدام کرده بودند و خدم خود گرفته، هر کاری سخت ایشان را فرمودندی«2»، چون: سنگ کشیدن و کار گل کردن و ستور داری و بار گران بر گرفتن و مانند اینکه. آنگه گفت«3»: و نیز پسران ایشان را می‌کشتند به تهمت وجود موسی- چنان که قصّه آن برفته است«4»- و دختران را رها می‌کردند. و الاستحیاء، استبقاء الحی‌ّ حیّا، و زنان را نمی‌کشتند که از اینکه تهمت بری بودند، و نیز تا نسل بنی اسرایل به یک بار منقطع«5» نشود. وَ فِی ذلِکُم بَلاءٌ، و در اینکه که گفته شد، امتحانی و ابتلایی عظیم بود از خدای تعالی. و «بلاء»، مستعمل بود در نعمت و محنت برای آن که مراد از او ابتلاست، و ابتلا به هر دو باشد، و اینکه جا«6» هر دو محتمل است، یعنی به نجات از آن بلا از خدای نعمتی عظیم بود بر ایشان، یا صبر کردن بر آن، امتحانی بود از خدای تعالی. وَ إِذ تَأَذَّن‌َ رَبُّکُم، و یاد کن ای محمّد؟ اینکه آیت عطف است [60- ر]
بر آیت اوّل به «واو»، و نیز یاد کن چون اعلام کرد خدای تعالی شما را. و تفعّل، به معنی افعل آمده است، نحو قولهم: توعّدته و اوعدته، پس تأذّن به معنی آذن«7» است، و الایذان، الاعلام، و اصله: ایقاع الشّی‌ء فی الاذن، و اینکه نیز نعمتی است از خدای تعالی که اعلام کرد شما را که اگر شکر من کنی، نعمت بر شما زیادت کنم. و گفته‌اند: الشّکر، قید النّعمة و صید لها، قید است و صید است نعمت حاصل را، قید است و بند است. رها نکند«8» تا برود، و نا آمده را صید است بگیرد و به دام آرد، و از اینکه جاست حدیث امیر المؤمنین- علیه السّلام- که گفت: اذا وصلت الیکم اطراف النّعم فلا تنفّروا اقصاها بقلّة الشّکر لها ، گفت: چون اوایل نعمت به شما رسد، اواخر آن را بمرمانی به اندکی شکر کردن. و بیان کردیم که: شکر، اعتراف ----------------------------------- (1). بم، آب، آز: مستقبل. (2). قم: و ایشان را کارهای سخت فرمودندی. (3). آز، آب: که همه گفت. [.....]
(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: برفت. (5). همه نسخه بدلها، بجز مل: بریده. (6). آب، آز: آن جا. (7). قم، آو، بم: اذّن. (8). آو، بم، آب، آز، آج، لب آن را. صفحه : 252 بود به نعمت منعم با ضربی تعظیم او، و وجوب او از بدیهه عقل دانند بضرورت. و وجه وجوب او آن است که شکر نعمت است، خدای تعالی وعده داد به شکر کردن زیادت نعمت، و تهدید کرد به کفران نعمت انقطاع او، گفت: و اگر کفران کنی، عذاب من سخت است، یعنی عذاب کنم«1» آن را که کفران نعمت می‌کند، چه بر ترک واجب مستحق‌ّ عقوبت باشد. وَ قال‌َ مُوسی إِن تَکفُرُوا، آنگه حکایت کرد از آن که موسی- علیه السّلام- با آن کافر نعمتان گفت: إِن تَکفُرُوا، اگر کفران کنی نعمت خدای را شما، و هر که در زمین هست به یک بار، خدای«2» هیچ نقصان نبود«3» که خدای بی نیاز است از شکر شما. ابو ادریس الخولانی‌ّ گفت از أبو ذرّ الغفاری‌ّ از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که گفت: خدای تعالی وحی کرد به بعضی انبیاء در بعضی کتب خود: 4»5» عبادی لو ان‌ّ اوّلکم و آخرکم و انسکم و جنّکم اجتمعوا علی اتقی قلب رجل لم یزد ذلک فی ملکی شیئا، عبادی لو ان‌ّ اوّلکم و آخرکم و انسکم و جنّکم اجتمعوا علی افجر قلب رجل منکم لم ینقص ذلک من ملکی شیئا، عبادی لو ان‌ّ اوّلکم و آخرکم و انسکم و جنّکم اجتمعوا فی صعید واحد فسألونی حوائجهم«. فاعطیت کلّا منهم ما سأل« لم ینقص ذلک من ملکی شیئا الّا بمقدار ما یغمس احدکم الابرة فی الیم‌ّ فلینظر بم یرجع ، گفت: بندگان من؟ اگر اوّلتان و آخرتان و انستان و جنّتان«6» مجتمع شوند بر پرهیزگارتر دل مردی، در ملک من هیچ نیفزاید. بندگان من؟ اگر اوّلتان و آخرتان و انستان و جنّتان«7» مجتمع شوند بر فاجرتر دل مردی، از ملک من هیچ نکاهد. بندگان من؟ اگر اوّلتان و آخرتان و انستان و جنّتان مجتمع شوند«8» در یک صعید، و جمله از من حاجتهای خود بخواهند و من همه را حاجت روا کنم، از ملک من هیچ نکاهد«9» الّا به ----------------------------------- (1). آب، آز: کنیم. (2). همه نسخه بدلها را. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم: نکند. (4). قم: حوائجکم. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم: سالوا. (6). آو، بم، آج، لب: پری و آدمیان، آب: آج، آز: آدمی و پری. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم: آدمی و پری‌تان جمع شوند. (8). آو، بم: آدمی و پری‌تان جمع شوند. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم: بنکاهد. [.....]
صفحه : 253 مقدار آن که یکی از شما سوزنی در دریایی زند، بنگر تا چه آب برگیرد به سوزن از دریا. و قوله: حَمِیدٌ، محتمل است که به معنی مفعول باشد و به معنی فاعل، و به معنی مفعول، چنان است که بیان کردیم که مستحق‌ّ حمد و شکر باشد و ستوده و پسندیده، و به معنی فاعل چنان باشد که حمد کند آنان را که شکر نعمت او کنند، و غنی است از شکر شاکران تا اگر نکنند او را نقصانی نباشد، و اوّل لا یقتر است اینکه جا برای آن که معنی آن بود که: اگر خلایق همه کافر شوند و شکر او نکنند، او بی نیاز است از شکر ایشان و در ذات خود حمید است، اگر حمد او کنند و اگر نه. او مستحق‌ّ حمد است، و به کفران کافران او از آن بنشود که مستحق‌ّ حمد و شکر باشد. قوله: أَ لَم یَأتِکُم، آنگه حق تعالی بر سبیل تنبیه گفت: أَ لَم یَأتِکُم، به شما نیامد و به شما نرسید خبر آنان که پیش شما بودند از امم سالفه و قوم گذشته«1»! آنگه بدل کرد بر سبیل بیان ایشان را گفت: قوم نوح بودند و قبیله عاد بودند- که قوم هود پیغامبر بودند- و قبیله ثمود- که قوم صالح بودند، و آنان که پس از ایشان«2» بودند که عدد ایشان و تفاصیل احوال ایشان کس [60- پ]
نداند مگر خدای- جل‌ّ جلاله. جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَیِّنات‌ِ، پیغامبران ایشان به ایشان آمدند با«3» حجج و بیّنات و آیات و علامات و ادلّه و معجزات، ایشان رد کردند دستهاشان با دهنهاشان. در او چند قول گفتند، عبد اللّه مسعود گفت و إبن زید: معنی آن است که، انگشت به خشم بر ایشان بکشند«4»، چنان که گفت: وَ إِذا خَلَوا عَضُّوا عَلَیکُم‌ُ الأَنامِل‌َ مِن‌َ الغَیظِ«5» وَ قالُوا إِنّا کَفَرنا بِما أُرسِلتُم بِه‌ِ، و گفتند: اینکه کافران پیغامبران را که: ما کافریم به آنچه شما را به آن فرستاده‌اند، و ما در شکّیم از آنچه شما ما را با آن دعوت می‌کنی، شکّی مریب، یعنی موجب ریبت و تهمت. قالَت«1» أَ فِی اللّه‌ِ شَک‌ٌّ، در خدای شکّی هست که آفریدگار آسمانها و زمینهاست! برای آن گفتند که ایشان مقرّ بودند که: آسمان و زمین خدای آفرید نه بتان جماد، فی قوله: وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ لَیَقُولُن‌َّ اللّه‌ُ«2» مِن ذُنُوبِکُم، اولیتر آن است که «من» صله باشد، و سیبویه گفت: نشاید در«3» موجب «من» زیادت کردن. و ابو علی گفت: تبعیض است، و گروهی گفتند: «من» بدل است، یعنی با مغفرت بدل کند از گناه شما [61- ر]. و آن که گفت: «من» تبعیض است، گفت: تا بعضی گناهانتان بیامرزد، و شاید که «من»، تبیین باشد و شما را تأخیر کند تا به وقتی مسمّی و نام برده، یعنی آجال وفات«4» ایشان و وقت مرگشا«5» تا تعجیل نباید کردن عذاب برایشان به کفرشان پیش حلول اجل مرگشان«6»، ایشان جواب دادند پیغامبران را و گفتند: شما هم چون«7» ما آدمیانی، فریشتگان نه‌ای«8»، و غرض شما در اینکه آن است تا ما را از دین و طریقت پدران ما برگردانی و از معبودانی که ایشان می‌پرستیدند«9». بر اینکه دعوی که می‌کنی حجّتی روشن بیاری. رسولان ایشان را جواب دادند و گفتند: همچنین است، ما آدمیانیم همچون شما ----------------------------------- (1). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، قرآن مجید لهم. [.....]
(2). سوره لقمان (31) آیه 25 و زمر (39) آیه 38. (3). قم: که. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: اوقات آجال. (5). مرگشا مرگشان، همه نسخه بدلها: مرگشان. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: آجالشان. (7). قم، آو، بم، آب، آز: همچون، آج، لب: همچو. (8). آو، بم، آج، لب: فرشتگان نه، آب، آز: نه‌اید. (9). آو، بم، می‌پرستدند. صفحه : 256 و لکن ما را بر شما مزیّتی هست از فضل و منّت خدای که خدای منّت نهد بر آن که خواهد از بندگانش، و آن نعمت اختیار و اجتباء ماست به تحمیل رسالت و تخصیص ما به نعمت نبوّت. و آنچه گفتی حجّتی بیاری، ما را نباشد که از خویشتن حجّت آریم مگر به فرمان خدای، چه آنچه شما اقتراح می‌کنی از معجزات جز مقدور خدای نیست. آنگه گفتند: مؤمنان بر خدای توکّل کنند و بر جز او توکّل نکنند برای اینکه معنی ذکر خدای بر توکّل تقدیم کرد، کقوله: إِیّاک‌َ نَعبُدُ وَ إِیّاک‌َ نَستَعِین‌ُ«1» وَ ما لَنا، ما را نباشد که توکّل نکنیم بر خدای، و خدای تعالی ما را هدایت داد از الطاف و توفیق و تمکین و از إزاحت علّت و نصب ادلّت که ما به اینکه آلات و اسباب طریق حق و ره راست یافتیم به نظر در ادلّه. قوله: وَ قَد هَدانا، «واو» حال است، یعنی تا حال اینکه باشد، ما را نرسد که توکّل بر جز خدای کنیم و ما تن بر آن نهادیم که بر رنج و بلا و مشقّت شما صبر کنیم، و جمله متوکّلان که خواهند که متوکّل ایشان معتمد بود و بر جای، بر خدای توکّل کنند. قوله تعالی:

[سوره إبراهیم (14): آیات 13 تا 34]

[اشاره]


وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لِرُسُلِهِم لَنُخرِجَنَّکُم مِن أَرضِنا أَو لَتَعُودُن‌َّ فِی مِلَّتِنا فَأَوحی إِلَیهِم رَبُّهُم لَنُهلِکَن‌َّ الظّالِمِین‌َ (13) وَ لَنُسکِنَنَّکُم‌ُ الأَرض‌َ مِن بَعدِهِم ذلِک‌َ لِمَن خاف‌َ مَقامِی وَ خاف‌َ وَعِیدِ (14) وَ استَفتَحُوا وَ خاب‌َ کُل‌ُّ جَبّارٍ عَنِیدٍ (15) مِن وَرائِه‌ِ جَهَنَّم‌ُ وَ یُسقی مِن ماءٍ صَدِیدٍ (16) یَتَجَرَّعُه‌ُ وَ لا یَکادُ یُسِیغُه‌ُ وَ یَأتِیه‌ِ المَوت‌ُ مِن کُل‌ِّ مَکان‌ٍ وَ ما هُوَ بِمَیِّت‌ٍ وَ مِن وَرائِه‌ِ عَذاب‌ٌ غَلِیظٌ (17) مَثَل‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِرَبِّهِم أَعمالُهُم کَرَمادٍ اشتَدَّت بِه‌ِ الرِّیح‌ُ فِی یَوم‌ٍ عاصِف‌ٍ لا یَقدِرُون‌َ مِمّا کَسَبُوا عَلی شَی‌ءٍ ذلِک‌َ هُوَ الضَّلال‌ُ البَعِیدُ (18) أَ لَم تَرَ أَن‌َّ اللّه‌َ خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ بِالحَق‌ِّ إِن یَشَأ یُذهِبکُم وَ یَأت‌ِ بِخَلق‌ٍ جَدِیدٍ (19) وَ ما ذلِک‌َ عَلَی اللّه‌ِ بِعَزِیزٍ (20) وَ بَرَزُوا لِلّه‌ِ جَمِیعاً فَقال‌َ الضُّعَفاءُ لِلَّذِین‌َ استَکبَرُوا إِنّا کُنّا لَکُم تَبَعاً فَهَل أَنتُم مُغنُون‌َ عَنّا مِن عَذاب‌ِ اللّه‌ِ مِن شَی‌ءٍ قالُوا لَو هَدانَا اللّه‌ُ لَهَدَیناکُم سَواءٌ عَلَینا أَ جَزِعنا أَم صَبَرنا ما لَنا مِن مَحِیص‌ٍ (21) وَ قال‌َ الشَّیطان‌ُ لَمّا قُضِی‌َ الأَمرُ إِن‌َّ اللّه‌َ وَعَدَکُم وَعدَ الحَق‌ِّ وَ وَعَدتُکُم فَأَخلَفتُکُم وَ ما کان‌َ لِی عَلَیکُم مِن سُلطان‌ٍ إِلاّ أَن دَعَوتُکُم فَاستَجَبتُم لِی فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنفُسَکُم ما أَنَا بِمُصرِخِکُم وَ ما أَنتُم بِمُصرِخِی‌َّ إِنِّی کَفَرت‌ُ بِما أَشرَکتُمُون‌ِ مِن قَبل‌ُ إِن‌َّ الظّالِمِین‌َ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (22) وَ أُدخِل‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِین‌َ فِیها بِإِذن‌ِ رَبِّهِم تَحِیَّتُهُم فِیها سَلام‌ٌ (23) أَ لَم تَرَ کَیف‌َ ضَرَب‌َ اللّه‌ُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصلُها ثابِت‌ٌ وَ فَرعُها فِی السَّماءِ (24) تُؤتِی أُکُلَها کُل‌َّ حِین‌ٍ بِإِذن‌ِ رَبِّها وَ یَضرِب‌ُ اللّه‌ُ الأَمثال‌َ لِلنّاس‌ِ لَعَلَّهُم یَتَذَکَّرُون‌َ (25) وَ مَثَل‌ُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجتُثَّت مِن فَوق‌ِ الأَرض‌ِ ما لَها مِن قَرارٍ (26) یُثَبِّت‌ُ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا بِالقَول‌ِ الثّابِت‌ِ فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ فِی الآخِرَةِ وَ یُضِل‌ُّ اللّه‌ُ الظّالِمِین‌َ وَ یَفعَل‌ُ اللّه‌ُ ما یَشاءُ (27) أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ بَدَّلُوا نِعمَت‌َ اللّه‌ِ کُفراً وَ أَحَلُّوا قَومَهُم دارَ البَوارِ (28) جَهَنَّم‌َ یَصلَونَها وَ بِئس‌َ القَرارُ (29) وَ جَعَلُوا لِلّه‌ِ أَنداداً لِیُضِلُّوا عَن سَبِیلِه‌ِ قُل تَمَتَّعُوا فَإِن‌َّ مَصِیرَکُم إِلَی النّارِ (30) قُل لِعِبادِی‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا یُقِیمُوا الصَّلاةَ وَ یُنفِقُوا مِمّا رَزَقناهُم سِرًّا وَ عَلانِیَةً مِن قَبل‌ِ أَن یَأتِی‌َ یَوم‌ٌ لا بَیع‌ٌ فِیه‌ِ وَ لا خِلال‌ٌ (31) اللّه‌ُ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ وَ أَنزَل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً فَأَخرَج‌َ بِه‌ِ مِن‌َ الثَّمَرات‌ِ رِزقاً لَکُم وَ سَخَّرَ لَکُم‌ُ الفُلک‌َ لِتَجرِی‌َ فِی البَحرِ بِأَمرِه‌ِ وَ سَخَّرَ لَکُم‌ُ الأَنهارَ (32) وَ سَخَّرَ لَکُم‌ُ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ دائِبَین‌ِ وَ سَخَّرَ لَکُم‌ُ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ (33) وَ آتاکُم مِن کُل‌ِّ ما سَأَلتُمُوه‌ُ وَ إِن تَعُدُّوا نِعمَت‌َ اللّه‌ِ لا تُحصُوها إِن‌َّ الإِنسان‌َ لَظَلُوم‌ٌ کَفّارٌ (34)

[ترجمه]

گفتند: آنان که کافر شدند پیغامبرانشان را«2» بیرون کنیم شما را از زمین ما، یا باز آیی در دین ما، وحی کرد به ایشان خدایشان که ما هلاک کردیم«3» ظالمان را. و بنشانیم شما را در زمین از پس ایشان، آن آن راست که بترسد از مقام من و بترسد او وعید من. طلب فتح کردند و نومید«4» شد هر متکبّری ستیزه گری. از پس او دوزخ است، و آب دهند او ----------------------------------- (1). سوره فاتحه (1) آیه 5. (2). قم تا. (3). آو، بم، آج، لب: هلاک بر آریم. (4). بم، آج، لب: نومید شدند. صفحه : 257 را از آبی ز [ر]
دابه«1». فرو برد آنرا و نزدیک نبود که آسان فرو شود آید به او مرگ از هر جایی و او نباشد مرده و از پس او عذابی بود درشت. مثل آنان که کافر شدند به خدایشان کارهایشان چون خاکستر«2» بود که سخت شود به او باد در روز باد سخت«3»، توانایی ندارند از آنچه کرده باشند بر چیزی آن است گمراهیی دور. نبینی که خدای بیافرید آسمانها و زمین را به حق و درستی! اگر خواهد ببرد شما را و بیارد خلقی دگر را«4». و نیست آن بر خدای دشخوار«5». برون آیند برای خدای جمله، گویند ضعیفان آنان را که تکبّر کردند«6»: ما بودیم شما را پسرو، هستی شما بگزیراننده«7» از ما از عذاب خدای! چیزی گویند اگر راه نمودی ما را خدای، راه نمودمانی شما را راست است بر ما اگر زاری کنیم یا شکیبایی کنیم، نیست ما را جای گریزی. ----------------------------------- (1). قم، آو، بم، آج، لب: زرداب. (2). قم، آو، بم، آج، لب: خاکستری. [.....]
(3). قم: روزی که باد سخت جهد. (4). قم: خلقی نو، آو، بم: خلقی دگر نو. (5). آج، لب: دشوار. (6). قم: گردن کشی کردند. (7). قم: کفایت کنندگان، آو، بم، آج، لب: بگریزنده. صفحه : 258 گوید ابلیس چون گزارده شود«1» کار خدای وعده داد شما را وعده‌ای درست، و من وعده دادم شما را و خلاف کردم و نبود مرا بر شما دستی و قوّتی«2» جز آن که بخواندم شما را اجابت کردی مرا، و ملامت مکنی مرا و ملامت کنی خود را، من نیستم فریادرس شما«3»، و شما نیستی فریادرس من، من کافر شدم به آنچه انباز کردی مرا از پیش، اینکه بیدادگران را بود عذابی دردناک. و ببرند«4» آنان را که ایمان آرند و کار نکو کنند«5» در بهشتهایی که می‌رود از زیر آن«6» جویها، همیشه باشند در آن جا به فرمان خدایشان، تحیّت ایشان در آن جا سلام بود. نبینی چگونه زد خدای مثل، سخنی پاکیزه چون درختی پاکیزه اصل آن درست بود و شاخ آن در آسمان! بدهد میوه‌اش«7» هر سال به فرمان خدای، بزد خدای مثلها برای مردمان تا مگر ایشان اندیشه کنند. و مثل سخنی پلید چون درختی پلید باشد که بکنند از بالای زمین، نبود آن را«8» قراری. بدارد خدای آنان را که ایمان آرند به سخن درست در زندگانی دنیا و در آخرت و گمراه کند خدای بیدادگران را، و بکند خدای آنچه خواهد. ----------------------------------- (1). آج، لب: گذارده بود. (2). قم: از حجّتی. (3). آو، بم، آج، لب را. (4). آو، بم: در آرند. (5). قم: کردند نیکیها. (6). آو، بم: در زیر آن، آج، لب: از فرود آن. (7). قم، آو: میویش، آج، لب: بار دهد میوه‌اش. (8). قم، آو، آج، لب از. صفحه : 259 نبینی آنان را که بدل کردند«1» نعمت خدای را به کفران، فرود آورند قوم خود را به سرای هلاک. «2» دوزخ ملازم شوند آن را، و بد جای«3» است آن. کردند خدای را همسران«4» تا گمراه شوند از راه او، بگو که برخوردار شوی که بازگشت شما با دوزخ است. بگو بندگان مرا آنان که ایمان آوردند تا نماز به پای دارند و نفقه کنند از آنچه روزی کنیم ما ایشان را پنهان و آشکارا از پیش آن که آید روزی که فروخت نبود در او و نه دوستی. خدای آن است«5» که بیافرید آسمانها و زمین را و بفرستاد از آسمان آبی، بیرون آورد به او از میوه‌ها روزی برای شما و فرمانبردار کرد برای شما کشتی تا بروی«6» در دریا به فرمان او، مسخّر بکرد شما را جویها. و مسخّر بکرد«7» شما را آفتاب و ماه دو ایستاده، و مسخّر بکرد«8» شما را شب و روز. بداد شما را از هر چه خواستی ازو و اگر بشماری نعمت خدای، بنشماری آن را که آدمی بیداد کار«9» کافر نعمت است. ----------------------------------- (1). اساس: بدل کردیم، با توجه به اصل عربی و ضبط نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(2). آو، بم، آج، لب در. (3). قم قرار. (4). قم، آو، بم، آج، لب: همتایان. (5). آو، بم: خدای راست، آج، لب: خداست آن. (6). قم، آو، بم، آج، لب: برود. (8- 7). قم: رام کرد. (9). قم، آج، لب: بیدادگر. صفحه : 260 قوله تعالی [62- ر]: وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لِرُسُلِهِم«1» أَو لَتَعُودُن‌َّ فِی مِلَّتِنا، یا با دین ما آیی. اینکه «او» به معنی «الی ان» او «الّا ان» است، نظیر قول القائل: لالزمنّک او تعطینی حقّی، المعنی الی ان تعطینی، او الّا ان تعطینی حقّی، و اینکه جا «الّا» لا یقتر است. و اگر گویند که بر قاعده خود است، بمعنی التّخییر«3» روا باشد، و معنی آن بود که شما مخیّری، خواهی با دین ما آیی و در شهر«4» مقام کنی، و خواهی بر دین خود می‌باشی و از زمین ما بروی. چون ایشان از اینکه دلتنگ شدند، خدای تعالی وحی کرد«5» که من اینکه کافران را هلاک بر آرم و شما را در زمین بنشانم به جای ایشان از پس مرگ ایشان تا آنچه ایشان را تمنّا بود در حق‌ّ پیغامبران، پیغامبران در حق‌ّ ایشان بدیدند. مِن بَعدِهِم، ای من بعد موتهم. ذلِک‌َ لِمَن خاف‌َ مَقامِی، اینکه آن راست که از مقام من بترسد، یعنی من قیامه بین یدی‌ّ«6»، از ایستادن او پیش من، و مثله قوله: وَ أَمّا مَن خاف‌َ مَقام‌َ رَبِّه‌ِ«7» لا یَسأَم‌ُ الإِنسان‌ُ مِن دُعاءِ الخَیرِ«8» وَ تَجعَلُون‌َ رِزقَکُم«9» لِمَن خاف‌َ مَقامِی، ای قیامی علیه و حفظی اسبابه و اعماله، اینکه آن راست که بترسد از قیام من بر او و حفظ من«11» احوال و اعمال او، بیانه قوله: أَ فَمَن هُوَ قائِم‌ٌ عَلی کُل‌ِّ نَفس‌ٍ بِما کَسَبَت«12» ...، ای حافظ علیها اعمالها. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل الآیة. (2). قم، آو، آب، آز: برون. (3). آو، بم، آب، آز، آج: التخیّر. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل ما. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل ایشان. (6). قم السّاعة. (7). سوره نازعات (79) آیه 40. [.....]
(8). سوره فصّلت (41) آیه 9. (9). سوره واقعه (56) آیه 82. (10). همه نسخه بدلها که ذلک. (11). آو، بم، آب، آز، آج، لب به، مل بر. (12). سوره رعد (13) آیه 33. صفحه : 261 اخفش گفت: ذلک لمن خاف مقامی، ای عذابی. و مراد به «مقام» دوزخ باشد، ای مقامی«1» المخلوق المعدّ للعذاب. وَ خاف‌َ وَعِیدِ، و از وعید من بترسد. قوله: وَ استَفتَحُوا، ای استنصروا و طلبوا الفتح و النّصر، و مثله قوله: وَ کانُوا مِن قَبل‌ُ یَستَفتِحُون‌َ عَلَی الَّذِین‌َ کَفَرُوا«2» رَبَّنَا افتَح بَینَنا وَ بَین‌َ قَومِنا«3»ائتِنا بِعَذاب‌ِ اللّه‌ِ إِن کُنت‌َ مِن‌َ الصّادِقِین‌َ«4» وَ إِذ قالُوا اللّهُم‌َّ إِن کان‌َ هذا هُوَ الحَق‌َّ مِن عِندِک‌َ فَأَمطِر عَلَینا حِجارَةً مِن‌َ السَّماءِ أَوِ ائتِنا بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ«5» ... رَبَّنَا افتَح بَینَنا وَ بَین‌َ قَومِنا بِالحَق‌ِّ وَ أَنت‌َ خَیرُ الفاتِحِین‌َ«7» أَنِّی مَغلُوب‌ٌ فَانتَصِر«8»وَ خاب‌َ کُل‌ُّ جَبّارٍ عَنِیدٍ، و خائب و نومید شد هر جبّاری معاند حق که با حق بستهید و از حق برگردد، اینکه قول مجاهد است. قتاده گفت: عنید آن بود که استنکاف کند از گفتن: لا اله الا الله. مقاتل گفت: متکبّر باشد. إبن زید گفت: مخالف حق باشد، و «عنید» و «عنود» و «معاند»، هر سه یکی باشد، و اصله من العند و هو الجانب، قال الشّاعر: اذا نزلت فاجعلانی وسطا انّی کبیر لا اطیق العندا قوله: مِن وَرائِه‌ِ جَهَنَّم‌ُ، لفظ «وراء»، مستعمل است هم در پیش و هم در پس، و اینکه جا نیز محتمل است هر دو را. و خلف، لا یقتر است، یعنی [62- پ]
دوزخ از ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم، لب: مقام. (2). سوره بقره (2) آیه 89. (3). سوره اعراف (7) آیه 89. (4). سوره عنکبوت (29) آیه 29. (5). سوره انفال (8) آیه 32. (6). همه نسخه بدلها: استعانت. (7). سوره اعراف (7) آیه 89. (8). سوره قمر (54) آیه 10. صفحه : 262 پیش ایشان است و بر ره ایشان است، و ایشان را گذر بر آن جا«1» ست، و اینکه چنان است که گویند: الموت وراک«2»، مرگ در پیش تو است. و بر امام تفسیر دادند اینکه آیت را که: وَ کان‌َ وَراءَهُم مَلِک‌ٌ«3» وَراءَهُم مَلِک‌ٌ«5» وَ یُسقی مِن ماءٍ صَدِیدٍ، و ----------------------------------- (1). قم: برنجا/ بر آن جا، دیگر نسخه بدلها، بر اینکه جا. [.....]
(2). آب، آز: ورائک. (5- 3). سوره کهف (18) آیه 79. (4). قم: قال. (6). همه نسخه بدلها: ابو عبیده. (7). قم: او. (8). آب، آز: وراءک. صفحه : 263 ایشان را آب دهند از آبی که زردآبه باشد از خون و ریم که از زیر کافران بیاید. قتاده گفت: آنچه از قروح و ریشهای ایشان پالوده شود. محمّد بن کعب و ربیع انس گفتند که: غساله اهل دوزخ باشد، و آن خون و ریمی باشد که از فروج زانیان بیاید«1». در خبر می‌آید که: ولید عبد الملک روزی در بعضی حجره‌های زنان رفت مست، جامعی قرآن نهاده بود، بر گرفت و باز کرد بر سبیل تفأّل تا چه بر آید، بر آمد: وَ استَفتَحُوا وَ خاب‌َ کُل‌ُّ جَبّارٍ عَنِیدٍ، از آن به خشم آمد و جامع بنهاد و کمان بخواست و تیر و چندان تیر بر آن جا زد تا«2» پاره پاره کرد، و اینکه بیتها می‌خواند: أ توعد عد کل‌ّ جبّار عنید فها انا ذاک جبّار عنید اذا ما جئت ربّک یوم حشر فقل یا رب‌ّ مزّقنی الولید و بعضی اهل سیر گفتند که اینکه ولید یزید عبد الملک مروان بود. و از جمله زنادقه بود، و از جمله اشعار او در زندقه اینکه بیتهاست: أ توعدنی الحساب و لست ادری أ حقّا«3» ما تقول من الحساب فقل للّه یمنعنی طعامی و قل للّه یمنعنی شرابی قوله: یَتَجَرَّعُه‌ُ، فرو برد آن را، یعنی اینکه کافران جرعه و شربه را، من الجرع، و هو شرب الماء جرعة جرعة. وَ لا یَکادُ یُسِیغُه‌ُ، و نزدیک نباشد که فرو برد آن را. بعضی گفتند: یکاد، زیادت است، یعنی و لا یسیغه، و اینکه قول نیک نیست برای آن که یکاد را فایده‌ای جلیل هست، و آن آن است که: نه گوارنده بود و نه نزدیک آن بود که«4» بگوارد، و مانند اینکه در کلام عرب و قرآن بسیار است، قال اللّه تعالی: وَ لا یَکادُ یُبِین‌ُ«5» لَم یَکَد یَراها ...«7» وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّع‌َ أَمعاءَهُم«2»، و قال: یَشوِی الوُجُوه‌َ بِئس‌َ الشَّراب‌ُ«3» [63- ر]. وَ یَأتِیه‌ِ المَوت‌ُ مِن کُل‌ِّ مَکان‌ٍ، عبد اللّه عبّاس گفت: من کل‌ّ جهة، از هر جهتی و جانبی. حق تعالی گفت: مرگ به او آید از هر جانبی و از هر جایی از جهات ست، از پیش و پس و چپ و راست و زیر و بالا. إبن جریج گفت و ابراهیم التّیمی‌ّ که: از هر جایی از اندامش تا از زیر«4» هر موی مرگی بر آید او را، و اینکه بر طریق مبالغت است. ضحّاک گفت: حتّی من ابهام رجله«5»، تا انگشت پایش، و اینکه را که موت خواند گفتند: مراد شداید و بلایاست. وَ ما هُوَ بِمَیِّت‌ٍ، با اینکه همه مرده نباشد و بنمیرد تا باز رهد، و جمع کردن میان اینکه و آن، اعنی نفی و اثبات از دو وجه بود: یکی از اینکه وجه که گفتیم که مراد به موت، نه مرگ است، بل مراد اهوال و شداید است، آن را مرگ خواند بر توسّع تا مناقضه نباشد به نفی و اثبات، و امّا اگر موت بر حقیقت حمل کنند، خدای تعالی هر گه«6» که او بمیرد او را زنده می‌کند، چنان که گفت: کُلَّما نَضِجَت جُلُودُهُم بَدَّلناهُم جُلُوداً غَیرَها«7»وَ مِن وَرائِه‌ِ عَذاب‌ٌ غَلِیظٌ، و در پیش او عذابی ستبر«8» باشد. و گفتند: از پس او عذابی باشد عظیم. و گفتند: از پس اینکه عذاب او را عذابی بود غلیظ. مَثَل‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِرَبِّهِم- الایة، حق تعالی در اینکه آیت مثل زد اعمال کافران را و تشبیه کرد آن را به خاکستری که بادی سخت بر او مسلّط شود تا هیچ بر جای نماند. و در رفع «اعمالهم» دو قول گفتند: یکی آن که بدل «مثل» است- بدل اشتمال- و التّقدیر: مثل اعمال الّذین کفروا، و از حق‌ّ بدل اینکه«9» باشد که آن را اصل ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم: شربتی. (2). سوره محمّد (47) آیه 15. (3). سوره کهف (18) آیه 29. (4). همه نسخه بدلها: بن. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: رجلیه. (6). مل که خواهد. (7). سوره نساء (4) آیه 56. (8). آل: سطبر. (9). آب، آز بدل اشتمال. صفحه : 265 کنند و مقصود، چنان که سلب زید ثوبه، ای سلب ثوب زید. و جاءنی القوم اشرافهم، ای جاءنی اشراف القوم، و قوله: یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الشَّهرِ الحَرام‌ِ قِتال‌ٍ فِیه‌ِ«1» اشتَدَّت بِه‌ِ الرِّیح‌ُ، باد به او سخت شود، در روزی که باد سخت آید کس نتواند که از آن چیزی باز دارد، و غرض«2» تشبیه آن است که: آن عمل که ایشان می‌کنند، همچنان باطل و بی حکم باشد و آن را اثبات«3» و ثوابی نبود که چنان که خاکستر خرد را در روز باد سخت. و قوله: یَوم‌ٍ عاصِف‌ٍ، در او دو قول گفتند: یکی آن که یوم عاصف ریحه، روزی که بادش سخت باشد، و یکی آن که: یوم ذی ریح عاصف، کقولهم: لیل نائم و یوم ماطر، ای ذات نوم و ذو مطر، و ظاهر آیت صورت احباط دارد و عند تأمّل دلیل است بر بطلان احباط، و آن که هر کجا در قرآن احباط است، مراد نفی وقوع«4» و قبول است از اصل و بن، برای آن که باتّفاق اعمال کافران را هیچ وقوعی نباشد تا«5» چیزی باید«6» که آن را احباط کند، با اینکه همه حق تعالی بر توسّع آن را تشبیه کرد به رماد حاصل که باد آن را متفرّق کند به ظاهر حصول اعمال نه به وقوع حکم و استحقاق ثواب بر او، و کذلک قوله: وَ قَدِمنا إِلی ما عَمِلُوا مِن عَمَل‌ٍ فَجَعَلناه‌ُ هَباءً مَنثُوراً«7» ذلِک‌َ هُوَ الضَّلال‌ُ البَعِیدُ، اختیار کفر و اصرار بر او ضلالی و گمراهی باشد دور«8». أَ لَم تَرَ أَن‌َّ اللّه‌َ خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ بِالحَق‌ِّ، گفت: نبینی که خدای تعالی آسمان و زمین بیافرید بحق‌ّ و حکمت، نه به عبث و«9» بازی! ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آیه 217. (2). قم به. (3). قم، لب: اثبات. (4). آب، آز: ندارد. (5). آب، آز: یا . [.....]
(6). آب، آز: باشد، آو، بم، آج: ماند. (7). سوره فرقان (25) آیه 23. (8). اساس: درو، که تحریف به نظر رسید، با توجّه به معنی و نسخه بدلها تصحیح شد. (9). آب، آز به. صفحه : 266 حمزه و کسائی: خالق السّموات و الإرض خواندند بر اسم فاعل، و باقی قرّاء خواندند: خلق، بر فعل ماضی. إِن یَشَأ یُذهِبکُم [63- پ]، اگر خدای خواهد شما را ببرد و خلقی و جماعتی دگر را بیارد نو. وَ ما ذلِک‌َ عَلَی اللّه‌ِ بِعَزِیزٍ، و اینکه بر خدای تعالی دشخوار«1» نیست. وَ بَرَزُوا لِلّه‌ِ جَمِیعاً، حق تعالی گفت: بیرون آیند از گورها روز قیامت برای خدای، یعنی برای عرض بر خدای. آنگه وصف آن مناظره و مجادله کرد که میان ایشان رود، گفت: فَقال‌َ الضُّعَفاءُ، ضعیفان و مستضعفان گویند متکبّران و جبّاران را: ما در دنیا تبع شما بودیم و به شما اقتدا کردیم ما را از عذاب هیچ کفایت خواهی کردن و بعضی از عذاب ما بر خواهی داشتن! و تبع جمع تابع باشد کحارس و حرس و غایب و غیب و راصد و رصد و باقر و بقر. زجّاج گفت: روا باشد که مصدر بود به جای وصف نهاده. متبوعان و مستکبران«2» گویند: لَو هَدانَا اللّه‌ُ، اگر خدای ما را هدایت دادی و راه نمودی به خلاصی، ما نیز شما را راه نمودمانی«3» چون ما را برای خود ره خلاص پیدا نیست برای شما چه خواهیم کردن؟ سَواءٌ عَلَینا، راست است بر ما و بنزدیک ما، اگر جزع و زاری کنیم و اگر صبر و شکیبایی کنیم. ما لَنا مِن مَحِیص‌ٍ، ما را محیصی و مهربی نیست، یقال: حاص فلان عن کذا یحیص حیصا و حیوصا و حیصانا، و منه قولهم: وقع فلان فی حیص بیص، ای فی امر لا یدری یتقدّم او یتأخّر. مقاتل گفت: اینکه آنگاه گویند که در دوزخ با یکدیگر قرار دهند که بیایی تا جزع کنیم. پانصد سال جزع کنند هیچ سود ندارد، گویند: بیایی تا صبر کنیم، پانصد سال صبر کنند هم سود ندارد، عند آن گویند: سَواءٌ عَلَینا أَ جَزِعنا أَم صَبَرنا ما لَنا مِن مَحِیص‌ٍ. وَ قال‌َ الشَّیطان‌ُ، لفظ ماضی است و مراد مستقبل، یعنی سیقول الشّیطان، ابلیس گوید: لَمّا قُضِی‌َ الأَمرُ، چون کارگزارده«4» شود و میان مردمان حکم بکنند و اهل بهشت را به بهشت برند و اهل دوزخ را به دوزخ برند. مقاتل گفت: اینکه سخن در دوزخ گوید چون اهل دوزخ در دوزخ گرفتار شوند، منبری از آتش در دوزخ بنهند، ----------------------------------- (1). بم، آج، آب، لب، آل: دشوار. (2). قم، آب، آز: متکبّران. (3). بم: نمودیمی، آج، لب: می‌نمودیم. (4). آب، آز، آج، لب، مش: گذارده. صفحه : 267 ابلیس بر آن منبر شود و کافران و اهل دوزخ در زیر منبر او بنشینند و او را ملامت کردن گیرند در آن اضلال و اغواء که او کرده باشد او گوید: إِن‌َّ اللّه‌َ وَعَدَکُم، خدای شما را وعده داد، وعده حق و نوید درست«1»، و من نیز شما را وعده‌ای دادم و آن وعده خلاف کردم و مرا بر شما دستی و حجّتی و سلطانی نبود بیش از آن که شما را دعوت«2» کردم مرا اجابت کردی. فَلا تَلُومُونِی، مرا ملامت مکنی، خود را ملامت کنی. و اینکه آیت من ادل‌ّ الدّلیل است علی فساد مذهب المجبّره، که اگر خدای تعالی کفر و معاصی در ایشان آفریده بودی، ابلیس نگفتی: وَ لُومُوا أَنفُسَکُم، گفتی: خدای را ملامت کنی که مرا و شما را گناهی نیست. ما أَنَا بِمُصرِخِکُم، من فریاد شما نرسم، و شما نیز فریاد من نرسی، چه هر یکی از ما به جرم خود گرفتار است، من به دعوت و شما به اجابت، یقال: استصرخنی فأصرخته، ای استغاثنی فأغثته، و اصله من الصّراخ و هو الصّیاح، و الصّریخ، المصرخ. إِنِّی کَفَرت‌ُ، من کافرم امروز به آن شرک که به من آوردی و مرا شریک خدای گفتی، شما در دنیا به من ایمان داشتی، من امروز به ایمان شما کافرم. و حمزه خواند: بمصرخی‌ّ، به کسر « یا » و اصل بمصرخینی بوده است، «نون» جمع برای اضافت بیفتاد، دو « یا » مجتمع شدند: یکی « یا » ی جمع و یکی « یا » ی اضافت. آنگه « یا » در « یا » ادغام کردند و « یا » ی دوم را تحریک بایست کردن برای ادغام. آن که تحریک به کسر کرد، حمل کرد علی المجزوم، فانّه اذا حرّک حرّک الی الکسر«3»، و آن که به فتح خواند، اختار اخف‌ّ الحرکات«4». آنگه حق تعالی از«5» حکایت بگذشت«6» [64- ر]
از خود می‌گوید که ظالمان و کافران را عذابی مولم سخت باشد. عقبة بن عامر روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که او گفت در حدیث شفاعت که عیسی- علیه السّلام- گوید: ذلکم ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: وعده و نوید حق و درست. (2). اساس: وعده، با توجه به معنی آیه و اتفاق نسخه بدلها تصحیح شد. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم: بالکسر. (4). قم، مل، آل، مش: اختیار أخف الحرکات کرد، آج، لب کرد. (5). آب، آز، آج، لب، آل، مش اینکه. (6). آو، بم: بگزشت. [.....]
صفحه : 268 النبی الأمی، اینکه آن پیغامبر مکّی است که من بشارت دادم به او. خدای تعالی مرا گوید: برخیز و شفاعت کن، من برخیزم برای شفاعت، از مجلس من بویی بر آید که شنوندگان از آن خوشتر هیچ بوی نشنیده باشند و شفاعت کنم، خدای تعالی قبول شفاعت من کند و مرا نوری دهد از فرق تا قدم و کافران گویند ابلیس را که: مؤمنان را شفیعی پدید آمد و برای ایشان شفاعت کرد و ایشان را بخواست و مشفّع شد«1» ما را شفیعی نیست جز تو، برخیز و برای ما شفاعت کن که ما به تو اقتدا کردیم. او برخیزد از مجلس«2» نتنی و گندی برآید که کس چنان نشنیده باشد. آنگه ایشان را به طعمه دوزخ کنند، عند آن ابلیس گوید: إِن‌َّ اللّه‌َ وَعَدَکُم وَعدَ الحَق‌ِّ. قوله: وَ أُدخِل‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا، آنگه حق تعالی وصف کرد جای مؤمنان را، گفت: امّا مؤمنان که عمل صالح کنند ایشان را به بهشتهایی برند که در زیر درختان آن جویها می‌رود و ایشان در آن جا مخلّد«3» مؤبّد باشند، بِإِذن‌ِ رَبِّهِم، به فرمان خدای«4». و «با» تعلّق دارد بقوله: وَ أُدخِل‌َ، یعنی ایشان را به بهشت به فرمان خدای برند، و روا بود که به خالِدِین‌َ تعلّق دارد. تَحِیَّتُهُم فِیها سَلام‌ٌ، تحیّت ایشان با یکدیگر سلام باشد که بر یکدیگر کنند. و تحیّت فریشتگان ایشان را سلام بود، و تحیّت خدای ایشان را سلام بود. آنگه حق تعالی ایمان و کفر را مثل زد به دو درخت، گفت: نمی‌بینی ای محمّد؟ یعنی نمی‌دانی که چگونه مثل زد خدای تعالی، گفت: کلمتی پاکیزه چون درختی پاکیزه«5» است. مفسّران گفتند: مرا به کلمت پاکیزه، گفتن لا اله الا الله است، بیانه: إِلَیه‌ِ یَصعَدُ الکَلِم‌ُ الطَّیِّب‌ُ«6» أَ لَم تَرَ کَیف‌َ ضَرَب‌َ اللّه‌ُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ. آنگه انس گفت: روزی رسول را- علیه السّلام- قناعی بسر بیاوردند، او«6» اینکه آیت برخواند، غرض آن بود که درخت پاکیزه درخت خرماست. و در کلام محذوفی هست، و التّقدیر: کشجرة طیّبة ثمرتها، برای آن که معلوم است که درخت خوش نباشد، میوه او خوش باشد، و اگر بر عموم حمل کنند و گویند: طیّب«7» منظرها«8» و نضارتها و ظلّها«9» و ثمرتها، بهتر باشد. و بعضی دگر گفتند که: مرا به «کلمت» دعوت رسول است خلق را با ایمان و عمل صالح، و برای آن «کلمت» خواند آن را که آن دعوت به کلمات و کلام راست شود. ابو ظبیان گفت از عبد اللّه عبّاس که: اینکه درختی است در بهشت، اصل آن ثابت و راسخ است در زمین، چه اگر اصلی ثابت ندارد در زمین بر جای بنماند و برگ و بر نیارد، چه درخت آب از عروق خورد و عروق او در زمین باشد، وَ فَرعُها فِی السَّماءِ، و شاخ آن درخت گفت از بلندی و رفعت در آسمان است، اصلها ثابت و فرعها نابت، اصلها راسخ و فرعها شامخ، اصلها اصیل و فرعها طویل، اصلها منیع و فرعها رفیع، اصلها [غیر]
بال و فرعها متعال، اصلها راس و فرعها نام، شعر [64- پ]: رسا اصله تحت الثّری و سمابه الی النّجم فرع لا ینال طویل همچنین اینکه کلمت، اعنی شهادت: ان لا اله الّا اللّه در دل مؤمن ثابت و راسخ ----------------------------------- (1). مل: نگزارده بودم. (2). آو، بم، آب، آز، مل: برخاستم، آج، لب، آن: برخواستیم، مش: برخواستم. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل: بیاورد. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل: بنهاد. (5). آج، لب، مش: ابو العالیه. (6). آب، آز، مل: و. (7). قم: طیّبة. [.....]
(8). مش: منظرتها. (9). آو، بم، آب، آز، آج، آل: ظلّتها، مل: طلعها. صفحه : 270 است اصل او، و آن ایمان است«1»: توحید و عدل و نبوّت و امامت، تصدیق آن به دل است، و فرع او که گفت اوست«2» بر زبان است چون از زبان بر آید تا به آسمان رسیدن او را هیچ حجاب نباشد«3»، بیانه: إِلَیه‌ِ یَصعَدُ الکَلِم‌ُ الطَّیِّب‌ُ وَ العَمَل‌ُ الصّالِح‌ُ یَرفَعُه‌ُ«4» تُؤتِی، ای تعطی. و اکل، میوه باشد، و در «حین»، خلاف کردند، عبد اللّه عبّاس گفت: به یک روایت مراد به «حین» شش ماه است، و اینکه قول سعید جبیر و قتاده و حسن است، و روایت از باقر و صادق- علیهما السّلام- و مذهب ما اینکه است. و اگر کسی نذر کند که حینی روزه دارد بنزدیک ما شش ماه روزه باید داشتن«2» او را برای اینکه آیت و بما ثبت عن آل محمّد علیه و علیهم السّلام. و مجاهد و عکرمه و إبن زید گفتند: مراد یک سال است. عکرمه گفت: عمر عبد العزیز کس فرستاد به من و گفت: من نذر کرده‌ام که غلامی در خیانتی«3» که کرده است یا دستش ببرم یا حینی باز دارم او را. گفت: دستش مبر و لکن یک سال باز دارش که من از عبد اللّه عبّاس شنیدم که «حین»، دو است: حینی است که شناسند و حینی که نشناسند. امّا آن حین که نشناسند قوله: وَ مَتاع‌ٌ إِلی حِین‌ٍ«4» وَ لَتَعلَمُن‌َّ نَبَأَه‌ُ بَعدَ حِین‌ٍ«5»تُؤتِی أُکُلَها کُل‌َّ حِین‌ٍ بِإِذن‌ِ رَبِّها، از میان یک سال تا سر«6» سال باشد. ربیع انس گفت: هر بامداد و شبانگاه«7» باشد برای آن که هر بامداد و شبانگاه اینکه کلمت با عملی که مؤمن کرده باشد به آسمان برند. سعید بن المسیّب گفت: مراد دو ماه است برای آن که خرما بر درخت بیشتر از دو ماه نباشد. و ضحّاک گفت: هر ساعتی از ساعات شب و روز اگر تابستان باشد و اگر زمستان آن را «حین» خوانند و مراد آن است که مؤمن خالی نباشد در هیچ وقتی از اوقات از اعمال خیر. اهل اشارت گفتند: وجه حکمت«8» در تشبیه اسلام و ایمان به درخت از ----------------------------------- (1). مل: درختی. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: داشت. [.....]
(3). قم، مل: جنایتی. (4). سوره‌های بقره (2) آیه 36 و اعراف (7) آیه 24 و انبیاء (21) آیه 111. (5). سوره ص (38) آیه 88. (6). قم: به سر، مل، مش: سه. (7). قم: شبانگاهی. (8). آو، بم، آب، آز، مش: حکم. صفحه : 272 آن جاست [65- ر]
که درخت تمام نباشد الّا به سه چیز: عرقی ثابت و اصلی قایم و فرعی عالی، همچونین«1» ایمان و اسلام به سه چیز تمام شود: تصدیق بالقلب، و اقرار باللّسان، و عمل بالارکان، بیانش حدیث رضا- علیه السّلام- از پدرش از پدرانش- علیهم السّلام- از امیر المؤمنین از رسول- علیه السّلام- که گفت: الإیمان معرفة بالقلب و اقرار باللّسان و عمل بالأرکان. حمید طویل روایت کرد از انس مالک که رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: 2»3»4»5»6» مثل هذا الدّین کمثل شجرة« نابتة« الایمان اصلها و الزّکوة فرعها، و الصّیام عرقها«، و التّأخّی« فی اللّه ثباتها« و حسن الخلق و رقها و الکف‌ّ عن محارم اللّه ثمرها فکما لا یکمل الشّجرة الّا بثمرة طیّبة لا یکمل الایمان الّا بالکف‌ّ عن محارم اللّه ، گفت: مثل اینکه دین چون درختی است رسته، ایمان به خدای اصل اوست و زکات شاخ اوست، و روزه بیخ اوست. و برادری کردن«7» برای خدای ثبات اوست، و خوی نیکو برگ اوست، و باز ایستادن از محارم«8» میوه اوست چنان که درخت تمام نشود الّا به میوه همچونین«9» ایمان تمام نشود الّا به باز ایستادن از محارم. و حکمت در آن که آن را به درخت خرما تشبیه کرد آن است که از همه درختان درخت خرماست که با آدمی«10» به ماند«11» از آن جا که هر درخت را که سر ببرند بار«12» دیگر شاخه‌ها از او و پیرامن او برآید جز درخت خرما را که چون سر او ببرند خشک شود و نیز برگ بر«13» نیارد چون آدمی که بعد آن که سرش ببرند نیز زنده نماند، دگر آن که تا او را بر«14» بر نیفگنند و پیوند نکنند بر«15» نیارد، و آدمی هم چونین«16» بود. و رسول ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: همچنین. (2). مل طیّبة. (3). آج، آل: ثابتة. (4). همه نسخه بدلها: عروقها. (5). آج: التآخی، مل: و الاخ. (6). بم، مش: نباتها، آز: ثیابها. (7). قم، آو، آج، لب، بم، آز با یکدیگر. (8). آج، لب: حرام. [.....]
(9). همه نسخه بدلها: همچنین. (10). آو، لب، بم، آج، آب، مل، آز، مش: به آدمی. (11). مش: بماند. (12). آو، بم، آج، لب، آب، آز، آل، مش: بارهای. (13). لب: برگ و ب ر، مل: برگ و بار. (14). کذا در اساس و بسیاری نسخه بدلها، چاپ شعرانی (7/ 23): ابر. (15). آج، آل بر. (16). قم، آو، بم، آب، آز، مش: همچنین. صفحه : 273 - علیه السّلام- گفت: 1» خیر المال سکّة مأبورة و فرس مأسوره«، گفت: بهترین مال رده‌ای«2» نخل بود پیراسته بر«3» بر افگنده و اسپی که بسیار زاید. و عبد اللّه عمر گفت روزی رسول- علیه السّلام- صحابه را گفت: آن کدام درخت است که برگ بنیفگند«4» و آن درخت ماننده ترچیز است به مؤمن! هر کسی از درختان بدوی چیزی می‌گفتند، مرا در دل آمد که درخت خرما باشد، شرم داشتم گفتن. رسول- علیه السّلام- گفت: درخت خرماست. من پدر را گفتم اینکه حال«5»، گفت: اگر بگفته بودی، کان احب‌ّ«6» الی‌ّ من حرم النّعم، دوستر داشتمی از شتران سرخ موی. دگر آن که درخت خرما از فضله تربت آدم بر آمد، چنان که روایت کردند از رسول- علیه السّلام- که گفت: اکرموا عمّاتکم، عمّگان خود را گرامی داری. گفتند: یا رسول اللّه؟ عمّگان ما کدامند! گفت: درختان خرما. گفتند: چگونه یا رسول اللّه! گفت: خدای تعالی چون آدم را بیافرید از گل او فضله‌ای بماند، خدای تعالی از آن درخت خرما آفرید. وَ یَضرِب‌ُ اللّه‌ُ الأَمثال‌َ لِلنّاس‌ِ، و خدای تعالی برای مردمان مثل می‌زند تا همانا ایشان اندیشه کنند. آنگه کفر و شرک را در برابر آن بر عکس آن مثل زد به درختی پلید، گفت: وَ مَثَل‌ُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ، و هی کلمه الکفر و الشرک، کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ، با درختی ماند پلید که بیخ آن از زمین بر کنده باشند. و الاجتثاث، الاستیصال، بر کنند«7» و بر زمین بیندازند آن را قراری نباشد و از او هیچ نیاید اگر چه برگ سبز دارد و شاخ تر«8» دارد چون بیخ آبخور ندارد، نه برگش سبز بماند نه شاخش تر بماند. مؤرّج گفت: اشتقاق «اجتثّت» از «جثّه» است ای اخذت جثّتها، ای اصلها و نفسها، او را ثباتی و بقایی نباشد، همچونین«9» اعتقاد و مذهب و طریقت کافر«10» را هیچ اصلی و بقایی نبود [65- پ]. ----------------------------------- (1). آب، آز: مأبورة. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: رسته. (3). قم: پر (با سه نقطه در اصل متن)، آز: تره. (4). آب، آز، آل، مش: نیفگند. (5). قم: من پدر را اینکه حال بگفتم. (6). آو: لعب. [.....]
(7). آب، آز، آل: برکنده. (8). بم، آج، آب: بر. (9). همه نسخه بدلها: همچنین. (10). آو، بم، آج، لب، آب، آز، آل، مش: کافران. صفحه : 274 آنگه گفت: یُثَبِّت‌ُ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا بِالقَول‌ِ الثّابِت‌ِ، گفت: خدای- جل‌ّ جلاله- به فضل و کرمش مؤمنان را بر جای بدارد به سخن درست، یعنی قول لا اله الا الله. چون اینکه قول از ایشان درست و بر جای باشد لطف گردد ایشان را و قدم ایشان بر جای بدارد و آن لطف از قبل خدای بود برای آن که مکلّف اوست و ممکّن و مبیّن، برای آن با خود حوالت کرد. فِی الحَیاةِ الدُّنیا، در زندگانی دنیا و در آخرت. و گفتند: در آخرت عند سؤال گور که گور اوّل منزل است از منازل آخرت. و گفته‌اند: فِی الحَیاةِ الدُّنیا، فی القبر، در گور می‌خواهد که گور در دنیا باشد، وَ فِی الآخِرَةِ عند البعث، چون بر انگیزد«1» او را. مقاتل گفت: اینکه «تثبیت»، آن است که چون بنده مؤمن را در گور نهند و خاک بر او راست کنند، خدای تعالی فریشته‌ای را فرستد نام او «دومان»«2»، تا بیاید و بر او سلام کند و گوید: هم اینکه ساعت دو فریشته سیاه«3» منکر به بالین تو خواهند آمدن تا تو را از دین و اعتقاد تو بپرسند. نگر تا نترسی از ایشان و چنان که در دنیا دانستی جواب ده«4» از خدای و رسول و امام و کتاب، اینکه بگوید و برود. بر اثر او دو فریشته می‌آیند: سیاه غلیظ منکر، از رق چشم، چشمهای ایشان چون برق خاطف باشد و آواز ایشان چون باد قاصف. هر یکی مقمعه‌ای از آتش به دست گرفته ایشان را منکر و نکیر گویند، در گور آیند و خدای تعالی بنده را زنده کند. او را باز نشانند و گویند: من ربّک و من نبیّک و من امامک و ما دینک و ما کتابک!، خدایت کیست و پیغامبرت کیست و امامت کیست و دینت چیست و کتابت کدام است! او چنان که داند بگوید که: اللّه ربّی و محمّد نبیّی، و الإسلام دینی و القران کتابی و علی‌ّ امامی. آن فریشتگان او را گویند: مرحبا بک عشت سعیدا و مت‌ّ شهیدا، تا زنده بودی سعید بودی و چون بمردی شهیدی. اللّهم ارضه کما ارضاک، بار خدایا خشنودش کن چنان که تو را خشنود کرد. آنگه دریچه‌ای از بهشت در گور او گشایند تا نسیم بهشت بر او می‌جهد«5» و ----------------------------------- (1). آز: برانگیزاند. (2). بم: دودمان، آب، آز: دوما، مل: رومان. (3). قم و. (4). آو، بم، آج، آب، آز، آل، مش: دهی. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: می‌وزد. صفحه : 275 تحفه‌های بهشت به او«1» می‌آرند. آنگه او را گویند: نم نومة العروس، بخسپ چنان که عروسان در خوابگاه خود، فذلک قوله: یُثَبِّت‌ُ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا بِالقَول‌ِ الثّابِت‌ِ فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ فِی الآخِرَةِ. و اگر مرد کافر بود، خدای تعالی اینکه تلقین نفرماید و آن فریشته را نفرستد، ناگاه منکر و نکیر بیایند«2» و او را گویند: من ربّک و من نبیّک و ما دینک و ما کتابک و من امامک! او گوید: لا أدری، ندانم. او را گویند: لا دریت و لا کنت«3»، مداناش و مباداش«4»، عشت عصیّا و مت‌ّ شقیّا، تا زنده بودی عاصی بودی، چون بمردی شقی مردی، نم نومة المنهوس«5»، بخسپ چنان که مارگزیده خسپد. آنگه دری از درهای دوزخ بر گور او گشایند و از آن مقمعه آتش یکی به سر او فرو کوبند که همه گور او آتش فرو گیرد. او شهقه‌ای بزند که همه حیوانات بشنوند الّا جن‌ّ و انس، و هر چه بشنود او را لعنت کند، فذلک قوله: وَ یُضِل‌ُّ اللّه‌ُ الظّالِمِین‌َ، یعنی خذلان کند کافران را و با خود رها کند. و گفتند: مراد آن است که خدای هلاک کند ظالمان را. عبد اللّه عبّاس گفت در اینکه آیت: چون بنده مؤمن را وفات رسد، فریشتگان به بالین او حاضر آیند و بر او سلام کنند و او را به بهشت بشارت دهند. و چون جنازه او برگیرند تشییع کنند [66- ر]. چون وقت نماز کردن بود بر او نماز کنند. چون او را دفن کنند، با او در گور شوند و خدای او را زنده باز کند، او را در گور باز نشانند و از او سؤال کنند که: من ربّک و من نبیّک و ما شهادتک! خدای تو کیست و پیغامبر تو کیست و گوایی«6» تو چیست! گوید: اللّه ربّی و محمّد نبیّی اشهد«7» ان لا اله الّا اللّه و ان‌ّ محمّدا رسول اللّه. آنگه گور بر او فراخ کنند، مدّ بصره، چندان که چشم زخم او باشد. ابو سعید خدری‌ّ«8» روایت کند که: ما با پیغامبر بودیم در جنازه‌ای، گفت: ایّها النّاس؟ بدانی که اینکه امّت را ابتلا«9» کنند در گور. چون مرد«10» را در گور نهند و قوم ----------------------------------- (1). آب، آز: بر او. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: در آیند. (3). قم، لب: لا ابتلیت. (4). لب: راه میاباش. (5). قم، آو، بم، آز، آل، آج: النّهوس، مل: المنهوش، مش: النّموس. [.....]
(6). آو، بم، آز، مش: گواهی. (7). آل، آج: شهادت. (8). آو، بم، آب: خودری. (9). قم: مبتلا. (10). آب، مل، آز: مرده. صفحه : 276 از او برگردند، فریشته‌ای می‌آید به دست او مطراق«1» سر کجی باشد و خدای او را زنده کند و آن فریشته او را باز نشاند و گوید: چه می‌گویی! اگر مرد مؤمن بود گوید: اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له و اشهد ان‌ّ محمّدا عبده و رسوله. آن فریشته گوید: صدقت، راست گفتی. آنگه دری از دوزخ برگشاید و گوید: بنگر اگر کافر بودیت«2» اینکه جای تو بودی امّا چون مؤمنی خدای تعالی آن جای بدین جای بدل کرد برای تو، و دری از بهشت در گور او گشاید«3» و گور بر او فراخ کند«4». و امّا کافر و منافق را گوید: چه می‌گویی! او گوید: لا ادری، ندانم. او را گویند: لا دریت«5» و لا اهتدیت، مداناش و راه میاباش«6». آنگه دری از بهشت برگشایند و او را گویند«7»: در نگر اگر مؤمن بودیت«8» اینکه جای تو بودی، امّا چون کافر شدی بدل کردند جای تو را به اینکه جای و دری از دوزخ بر او گشاید«9». آنگه آن فریشته از آن مطراق یکی به سر او فرو کوبد که همه خلایق بشنوند مگر جن‌ّ و انس. بعضی اصحابان«10» گفتند: یا رسول اللّه؟ هیچ کس نباشد که فریشته‌ای با مطراقی بر سر او بایستد و الّا بترسد او و چیزی نتواند گفتن. رسول- علیه السّلام- گفت: یثبّت اللّه الّذین امنوا بالقول الثّابت فی الحیوة الدّنیا و فی الاخرة. ابو هریره گفت: مرد در گور آواز نعل آنان که از گور«11» او باز گردند بشنود، اگر مرد مؤمن باشد، نماز او بر سرینانش«12» باشد و زکات او بر راستش و روزه او بر چپش و افعال خیر و صدقه و صله«13» و فعل معروف و احسان با مردمان بر پاینانش«14». چون ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: مطرقه. (2). قم، آب، مل، آز، آل، مش: بودی، آو، بم: بودیتی. (3). آو، آب، آز، آل، مش: گشایند. (4). آو، بم، آب، آز، آل: کنند. (5). آب، آز، لا ادریت. (6). آو، بم، آب، آز، آج، آل: مدانیا و راه میابیا. (7). قم: بگشاید و او را گوید. (8). قم، آب، آز، آج: آل، بودی، بم: می‌بودی، آو، بودیتی. (9). قم: بم: برگشاید، آب، برگشایند، مل، آز، آل، آج، مش: بر او گشایند. [.....]
(10). آو، بم، آز، آل، آب، آج، لب، مش: صحابه. (11). همه نسخه بدلها، بجز آب: جنازه. (12). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل و لب: بر بالینش. (13). همه نسخه بدلها، بجز قم رحم. (14). آو، آب، آز، آل: پاینش، بم، آج، لب، مش: پائینش، مل: پایانش. صفحه : 277 فریشته عذاب خواهد تا از قبل سرینان«1» او فراز شود، نمازش گوید تو را از قبل من بر او مدخل نیست و من رها نکنم تو را و راه ندهم به او. به دست راست شود زکات گوید: از پس«2» من راه نیست تو را بر او. به دست چپ فرو شود«3» روزه بر گرداندش، به پاینان«4» شود، فعل خیرات رها نکند او را، گویند: باز نشین. او باز نشیند. او را چنان نماید که آفتاب فرو خواهد شدن، گوید: رها کنی تا نماز کنم که نباید که فایت شود. گویند: نماز بتوان«5» کردن. آنچه ما تو را پرسیم جواب ده تا چه می‌گویی. گوید: چه می‌پرسی! گویند: چه گویی در اینکه مرد که بیامد و اینکه دعوت«6» کرد! گوید: محمّد را می‌گویی! گویند: آری. گوید که: گوایی«7» دهم که او پیغامبر خداست، صادق و راستیگر«8» است در آنچه گوید. گویند: بر اینکه بودی و بر اینکه مردی و بر اینکه خیزی- ان شاء اللّه. آنگه گور بر او فراخ کنند مقدار هفتاد گز و نورانی کنند. آنگه دری از بهشت بر گور او گشایند و گویند: بنگر که خدای تعالی برای تو چه بجارده است«9». او شادمانه شود. آنگه دری از دوزخ برگشایند و گویند: بنگر که خدای تعالی از تو چه صرف کرده است، اگر کافر و عاصی بودیت«10»، جای تو اینکه جا بودی. او را غبطت و سرور«11» بیفزاید. آنگه روح او در مرغی از مرغان بهشت نهند [66- پ]
که در بهشت می‌پرد و جسم او خاک شود تا باز آفریدن، و ذلک قوله: یُثَبِّت‌ُ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا بِالقَول‌ِ الثّابِت‌ِ فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ فِی الآخِرَةِ. ابو رافع روایت کرد که: رسول- علیه السّلام- در بقیع غرقد می‌رفت و من با او بودم، سه بار گفت: 12» لا هدیت، لا هدیت« ابو رافع گفت: من پنداشتم که مرا می‌گوید، گفتم: یا رسول اللّه؟ چه جرم کرده‌ام! گفت: خطاب با تو نیست، خداوند اینکه گور را ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بجز مل و قم و لب: بالین. (2). آب، آز، مش: پیش. (3). آب، آج، آز، آل، مش: فرار شود. (4). آو، بم، آز، آل، آج، لب، مش: به پائین. (5). مل: بتواند، دیگر نسخه بدلها: نتوان. (6). آو، آب، آز، آل، بم، مش که. (7). آو، بم، مل، آز، آل، آج، لب، مش: گواهی. (8). آو، بم، آب، آز، آل، آج، لب: مش: راست گوی، مل: راست گر. (9). آو، بم، آب، آج، آز، آل، لب، مش: معهد نهاده است، [.....]
(10). همه نسخه بدلها: بودی. (11). آو، بم: سووری (!)، مش: غیظ و سروری. (12). آو، بم، آب، آج، آز، آل، مش لا هدیت. صفحه : 278 از من می‌پرسند، می‌گوید: نشناسم او را. چون نگاه کردند گوری بود که آن ساعت آب بر او ریخته بودند و صاحبش را دفن کرده. سهل بن عمّار العتکی‌ّ«1» گفت: یزید بن هارون را پس مرگ او در خواب دیدم، گفتم: ما فعل اللّه بک، خدای با تو چه کرد! گفت: دو فریشته به بالین من آمدند- غلیظ، منکر- مرا گفتند: خدای تو کیست و دین تو چیست و پیغامبر تو کیست! من محاسن سپید به دست گرفتم و گفتم: اینکه از من می‌پرسی، و من هشتاد سال خلقان را با اینکه دعوت کرده‌ام؟ برگشتند و برفتند. وَ یُضِل‌ُّ اللّه‌ُ الظّالِمِین‌َ، و اضلال کند خدای«2» ظالمان را، بمعنی الخذلان و الحرمان و التّخلیة و التّمکین و المنع من الثّواب و الاهلاک. وَ یَفعَل‌ُ اللّه‌ُ ما یَشاءُ، و خدای آن کند که او خواهد. قوله: أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ بَدَّلُوا نِعمَت‌َ اللّه‌ِ کُفراً«3» وَ أَحَلُّوا قَومَهُم دارَ البَوارِ، و فرود آوردند قوم خود را به سرای هلاک. ----------------------------------- (1). آب، مش: العتلی، مل، آل، آج: العکی. (2). آب، آز مر. (3). آو، بم، آب، آج، لب، آز، آل، مل، مش گفت. (4). قم: می‌بایست. (5). قم، کشته شدند، آو، بم، آج، لب، آل: کشته آمدند. (6). آب، آز، خدای تعالی بدر ایشان را به روی در آورد. (7). آو، بم، آب، آج، آز، آل، مش: فرا گذاشت. صفحه : 279 آنگه بیان کرد آن سرای هلاک را، گفت: دوزخ است، جَهَنَّم‌َ یَصلَونَها، که ایشان ملازم آن باشند«1»، و بد جای قرار است آن. و «بوار»، هلاک بود، یقال: بار الشّی‌ء یبور بورا و بوارا، اذا هلک و بطل، قال إبن الزّبعری: یا رسول الملیک ان‌ّ لسانی راتق ما فتقت اذ انا بور وَ جَعَلُوا لِلّه‌ِ أَنداداً، و کردند خدای را انداد، جمع ندّ، و النّد، المثل، و النّد، الضّد. و گفتند: کلمت از اضداد است. و گفتند: ید، مثلی باشد که مقاومه و مقابله دیگری را بشاید«2» که با او مضادّت کند تا جمع بود میان هر دو معنی. لِیُضِلُّوا عَن سَبِیلِه‌ِ، کوفیان خواندند به ضم‌ّ « یا » و کسر «ضاد»، من الاضلال، یعنی تا مردمان را گمراه«3» می‌کنند از راه او. و باقی قرّاء خواندند: لیضلّوا، به فتح « یا » و کسر «ضاد» من الضّلال، تا گمراه شوند از راه او. قُل تَمَتَّعُوا، بگو که برخوردار شوی روزی چند به متاع دنیا که بازگشت شما با دوزخ است، و اگر چه صورت امر است، مراد تهدید است. قُل لِعِبادِی‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا، آنگه امر کرد رسول را- علیه السّلام- تا مردمان را نماز فرماید، گفت: بگو بندگان مرا- آنان که ایمان آورده‌اند- تا نماز به پای دارند و از آنچه ما ایشان را روزی کرده‌ایم نفقه کنند پنهان و آشکارا، پیش از آن که روزی آید [67- ر]
که در آن روز نه بیع و فروختن باشد و نه دوستی با یکدیگر. و فعال مصدر فاعل باشد، یقال: خالّه یخالّه مخالّة و خلالا، من الخلّة، و هی المودّة، قال امرؤ القیس:«4» صرفت الهوی عنهن‌ّ من خشیة الرّدی و لست بمقلی‌ّ الخلال و لا قالی و مثله قوله: مِن قَبل‌ِ أَن یَأتِی‌َ یَوم‌ٌ لا بَیع‌ٌ فِیه‌ِ وَ لا خُلَّةٌ«5» اللّه‌ُ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ وَ أَنزَل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً، خدای تعالی داین«6» آیت نعمتهایی که به آن منّت نهاد بر خلقان بر شمرد، گفت: او آن ----------------------------------- (1). آب، آز و جماعتی. (2). آب، مل، آز، لب: نشاید. (3). آو، بم، آب، آز، آج، لب: اضلال. (4). آز، آل، آج، لب شعر. [.....]
(5). سوره بقره (2) آیه 254. (6). همه نسخه بدلها: در اینکه، داین/ در اینکه. صفحه : 280 خدای است که بیافرید آسمانها و زمین و فرو فرستاد از آسمان آبی، یعنی آب باران، و به آن آب درختان برویانید، و از درختان میوه بر آورد«1» تا روزی بود شما را. و نصب او بر مفعول له باشد، و روا بود که مصدری بود در جای حال، ای رازقا لکم. و از نعمتهای او بر شما آن است که مسخّر بکرد شما را کشتی تا در دریا می‌رود به فرمان او، و نیز جویهای آب شما را مسخّر بکرد از: فرات و نیل و جیحون و سیحون و جز آن، تا می‌رود به آن جا که شما خواهی و می‌رانی به آن جا که خواهی. و نیز آفتاب و ماه را مسخّر بکرد، دائِبَین‌ِ، دؤوب، مرور الشّی‌ء علی عادة«2» باشد من الدّأب، و هو العادة. عبد اللّه عبّاس گفت: دؤوبهما فی طاعة اللّه، و دگر مفسّران گفتند: دؤوب و سیر ایشان در منافع خلقان است از میوه پختن و کشت پروردن و جز آن، و نیز شب و روز شما را مسخّر بکرد و مذلّل تا متعاقب می‌باشند، چون شب برود روز در آید، و چون روز برود شب در آید با تعاقب ضیاء و ظلمت و زیادت و نقصان. وَ آتاکُم مِن کُل‌ِّ ما سَأَلتُمُوه‌ُ، و بداد شما را از هر چه خواستی از او، و «من» تبعیض راست و در محل‌ّ نصب افتاد، علی انّه مفعول به، و التّقدیر: و اتاکم بعض ما سألتموه، بداد شما را بعضی آنچه از او خواستی. و گفتند: مفعول به از کلام محذوف است، و التّقدیر: و اتاکم من کل‌ّ شی‌ء سالتموه شیئا. و «ما» نکره موصوفه است، چنان که می‌بینی. و گفته‌اند مراد به «کل‌ّ» جل‌ّ الشّی‌ء و معظمه است، چنان که گفت: وَ أُوتِیَت مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ«3» فَتَحنا عَلَیهِم أَبواب‌َ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ«4» وَ إِن تَعُدُّوا نِعمَت‌َ اللّه‌ِ لا تُحصُوها، و اگر ----------------------------------- (1). آو، بم، آب، آز، آج، لب، آل، مش: بیاورد. (2). قم: عادته، مش: عادات. (3). سوره نمل (27)، آیه 23. (4). سوره انعام (6) آیه 44. (5). کذا، در اساس و قم و مل، دیگر نسخه بدلها ما. (6). آو، بم، آج، آل، مش: راه به آن بنمود. صفحه : 281 نعمت خدای خواهی تا بشماری«1» به آن نرسی«2» و نتوانی شمردن آن را از کثرتش، و به شکر آن نرسی«3» به دل و زبان و جهد جهید. إِن‌َّ الإِنسان‌َ لَظَلُوم‌ٌ کَفّارٌ، آدمی از دأب«4» و عادت او آن است که ظلم کند و چیز نه به جای خود نهد، و نعمت بر او خدای کند، او دیگری را شکر و عبادت کند. و گفتند: ظالم نفس خود است و کافر است به نعمت منعمش. و بنای فعول و فعّال مبالغت را باشد، و گفته‌اند معنی آن است که: آدمی موصوف است به اینکه دو صفت: فی حالتی النعمة و الشدّة، در شدّت ظلوم است به جزع و شکایت، و در نعمت کفّار«5» است به جمع و منع. قوله تعالی:

[سوره إبراهیم (14): آیات 35 تا 52]

[اشاره]


وَ إِذ قال‌َ إِبراهِیم‌ُ رَب‌ِّ اجعَل هَذَا البَلَدَ آمِناً وَ اجنُبنِی وَ بَنِی‌َّ أَن نَعبُدَ الأَصنام‌َ (35) رَب‌ِّ إِنَّهُن‌َّ أَضلَلن‌َ کَثِیراً مِن‌َ النّاس‌ِ فَمَن تَبِعَنِی فَإِنَّه‌ُ مِنِّی وَ مَن عَصانِی فَإِنَّک‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (36) رَبَّنا إِنِّی أَسکَنت‌ُ مِن ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیرِ ذِی زَرع‌ٍ عِندَ بَیتِک‌َ المُحَرَّم‌ِ رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ فَاجعَل أَفئِدَةً مِن‌َ النّاس‌ِ تَهوِی إِلَیهِم وَ ارزُقهُم مِن‌َ الثَّمَرات‌ِ لَعَلَّهُم یَشکُرُون‌َ (37) رَبَّنا إِنَّک‌َ تَعلَم‌ُ ما نُخفِی وَ ما نُعلِن‌ُ وَ ما یَخفی عَلَی اللّه‌ِ مِن شَی‌ءٍ فِی الأَرض‌ِ وَ لا فِی السَّماءِ (38) الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی وَهَب‌َ لِی عَلَی الکِبَرِ إِسماعِیل‌َ وَ إِسحاق‌َ إِن‌َّ رَبِّی لَسَمِیع‌ُ الدُّعاءِ (39) رَب‌ِّ اجعَلنِی مُقِیم‌َ الصَّلاةِ وَ مِن ذُرِّیَّتِی رَبَّنا وَ تَقَبَّل دُعاءِ (40) رَبَّنَا اغفِر لِی وَ لِوالِدَی‌َّ وَ لِلمُؤمِنِین‌َ یَوم‌َ یَقُوم‌ُ الحِساب‌ُ (41) وَ لا تَحسَبَن‌َّ اللّه‌َ غافِلاً عَمّا یَعمَل‌ُ الظّالِمُون‌َ إِنَّما یُؤَخِّرُهُم لِیَوم‌ٍ تَشخَص‌ُ فِیه‌ِ الأَبصارُ (42) مُهطِعِین‌َ مُقنِعِی رُؤُسِهِم لا یَرتَدُّ إِلَیهِم طَرفُهُم وَ أَفئِدَتُهُم هَواءٌ (43) وَ أَنذِرِ النّاس‌َ یَوم‌َ یَأتِیهِم‌ُ العَذاب‌ُ فَیَقُول‌ُ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا رَبَّنا أَخِّرنا إِلی أَجَل‌ٍ قَرِیب‌ٍ نُجِب دَعوَتَک‌َ وَ نَتَّبِع‌ِ الرُّسُل‌َ أَ وَ لَم تَکُونُوا أَقسَمتُم مِن قَبل‌ُ ما لَکُم مِن زَوال‌ٍ (44) وَ سَکَنتُم فِی مَساکِن‌ِ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم وَ تَبَیَّن‌َ لَکُم کَیف‌َ فَعَلنا بِهِم وَ ضَرَبنا لَکُم‌ُ الأَمثال‌َ (45) وَ قَد مَکَرُوا مَکرَهُم وَ عِندَ اللّه‌ِ مَکرُهُم وَ إِن کان‌َ مَکرُهُم لِتَزُول‌َ مِنه‌ُ الجِبال‌ُ (46) فَلا تَحسَبَن‌َّ اللّه‌َ مُخلِف‌َ وَعدِه‌ِ رُسُلَه‌ُ إِن‌َّ اللّه‌َ عَزِیزٌ ذُو انتِقام‌ٍ (47) یَوم‌َ تُبَدَّل‌ُ الأَرض‌ُ غَیرَ الأَرض‌ِ وَ السَّماوات‌ُ وَ بَرَزُوا لِلّه‌ِ الواحِدِ القَهّارِ (48) وَ تَرَی المُجرِمِین‌َ یَومَئِذٍ مُقَرَّنِین‌َ فِی الأَصفادِ (49) سَرابِیلُهُم مِن قَطِران‌ٍ وَ تَغشی وُجُوهَهُم‌ُ النّارُ (50) لِیَجزِی‌َ اللّه‌ُ کُل‌َّ نَفس‌ٍ ما کَسَبَت إِن‌َّ اللّه‌َ سَرِیع‌ُ الحِساب‌ِ (51) هذا بَلاغ‌ٌ لِلنّاس‌ِ وَ لِیُنذَرُوا بِه‌ِ وَ لِیَعلَمُوا أَنَّما هُوَ إِله‌ٌ واحِدٌ وَ لِیَذَّکَّرَ أُولُوا الأَلباب‌ِ (52)

[ترجمه]

چون گفت ابراهیم بار خدایا؟ کن اینکه شهر را ایمن«6» و بپهریزان«7» مرا و پسران مرا از آن که پرستیم«8» بتان را. بار خدایا؟«9» ایشان گمراه بکردند«10» بسیاری را از مردمان، هر که پسروی کند مرا، او از من است و هر که عاصی شود در من«11» تو آمرزنده«12» و بخشاینده‌ای. [67- پ]
بار خدای ما؟ من بنشاندم«13» از فرزندان خود به بیابانی«14» بی کشت بنزدیک خانه حرامت، بار خدایا تا نماز به پای دارند کن دلها از مردمان که فرو ----------------------------------- (1). آو، بم، آب، آز، آل، آج، لب، مش: بر شمارید. (2). آو، بم، آب: برسی. (3). آو، بم، آج، آب: نرسد، مش، لب: نرسید. (4). آو، بم، آب، آج، آل، آز، مش: ذات. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: کافر. (6). قم: امن. [.....]
(7). قم، آج، آل، لب، مش: بپرهیزان، آو، بم: بپرخیزان. (8). آو، بم، آج، لب، آل: نپرستیم. (9). قم، بم، آج، آل، لب که. (10). آو، بم: بیراه کردند. (11). قم: نافرمانی کند، آو، آج، لب، آل، مش: فرمان نبرد مرا. (12). آو، بم، آج، لب، آل، مش: آمرزگاری. (13). آو، بم، آج، آل: بیارامیدم. (14). آو، بم، آج، آل، لب، ش: رودکده. صفحه : 282 شود«1» به ایشان، و روزی ده ایشان را از میوه‌ها تا همانا«2» ایشان شکر کنند. خدای ما تو دانی آنچه پنهان داریم و آنچه آشکارا د [ا]
ریم و پوشیده نباشد«3» بر خدای هیچ چیز در زمین و نه در آسمان. سپاس خدای را که داد«4» مرا بر پیری اینکه دو فرزند«5»، خدای من شنونده دعاست. بار خدای من کن مرا به پای دارنده نماز و از فرزندانم بار خدایا بپذیر دعای من. بار خدای ما بیامرز مرا و پدر و مادر مرا و مؤمنان را آن روز که برخیزد«6» شمار. و مپندار خدای را غافل [از]«7» آنچه می‌کنند ستمکاران باز پس می‌داریم ایشان را«8» برای روزی که متحیّر ماند«9» در او چشمها. شتابنده برداشته سرهایشان باز نیاید با ایشان چشم ایشان و دلهاشان معلّق بود«10». و ترسان مردمان را از روزی که آید به ایشان عذاب. گویند آنان که ظلم کردند«11»: خدای ما؟ باز پس دار«12» ما را تا به وقتی نزدیک تا اجابت کنیم دعای«13» تو، و ----------------------------------- (1). آو، بم، آج، لب، آل، مش: آرزو کند. (2). قم، آو، بم، آج، لب، آل، مش: مگر. (3). آو، بم، آج، آل، لب، مش: نپوشد. (4). آو، بم، آج، آل، لب: پیدا کرد. (5). آو، بم، آج، لب، آل، مش: اسماعیل و اسحاق که. (6). آو، بم، آج، لب، آل: ش: به پای خیزد. [.....]
(7). جای اینکه کلمه در اساس خالی است، از قم افزوده شد. (8). آو، بم، آج، لب، آل، مش: همی باداریمشان. (9). آو، بم، آج، لب، آل، مش: بیرون خیزد. (10). آو، بم، آب، آج، لب، آل: آرزوی باشد. (11). آو، بم، آب، آج، لب، آل: آن کسها که ستم کردند. (12). آو، بم، آب، آج، لب، آل: باز هل. (13). آو، بم، آب، آخ، لب، آل: خواندن. صفحه : 283 پسروی کنیم پیغامبران را، نه شما سوگند خورده بودی«1» از پیش از اینکه که نباشد شما را زوالی! بنشستی«2» در خانه‌های آنان که ظلم کردند بر خود و پدید آمد شما را که چگونه کردیم به ایشان، بزدیم برای شما مثلها. و مکر کردند مکرشان«3» و بنزدیک خداست مکر ایشان و نه مکر ایشان زایل شود«4» از او کوهها. مپندار خدای را که خلاف کند وعده خود را با پیغامبرانش، خدای عزیز«5» است، خداوند کینه کشیدن. روزی که بدل کنند زمین را به جز زمین و آسمانها، و بیرون آیند برای خدای بی همتای قهر کننده«6». و بینی گناهکاران را آن روز با هم بسته«7» در بندها. پیراهن ایشان از قطران باشد و باز پوشد«8» رویهای ایشان را آتش. تا جزا کند«9» خدای هر نفسی آنچه کرده باشد که خدای زود شمار است. ----------------------------------- (1). قم: ای نبودی که سوگند خوردی، آو، بم، آز، آج، لب، آل، مش، همی نبودید که سوگند خوردید. (2). آو، بم، آب، آج، لب، آل: بیارامیدید. (3). آو، بم، مش، بسگالیدند سگالیدن ایشان. (4). آو، بم، مش: سگالش ایشان بگردد. (5). آو، بم، آج، آل، لب، ش: بی همتا. (6). آل: قهّار کننده. (7). قم: گردن بسته، آو، بم، آب، آج، لب، آل: هم بستگان، مش: همگنان. [.....]
(8). آو، بم، آج، لب: بر شد، مش: بپوشد. (9). آو، بم: پاداشت دهد، آج، آل، مش: پاداش کند. صفحه : 284 اینکه رسانیدنی«1» است برای مردمان و تا بترسانند ایشان را«2» به آن و تا بدانند که او خدایی است بی‌همتا«3»، و تا اندیشه کنند«4» خداوندان عقلها. قوله«5»: وَ إِذ قال‌َ إِبراهِیم‌ُ رَب‌ِّ اجعَل هَذَا البَلَدَ آمِناً، حق تعالی گفت: یاد کن ای محمّد، و اینکه فعل مقدّر عامل باشد در ظرف زمان که «اذ» است. چون گفت ابراهیم بر سبیل دعا و تضرّع: رَب‌ِّ، خدای من و پروردگار من؟ کن اینکه شهر را- یعنی شهر مکّه را- ایمن«6»، یعنی شهری که مردم در او ایمن«7» باشند، و هذا من باب قولهم: لیل نائم و نهار صائم، ای ینام فیه و یصام فیه، بلدا امنا، ای یؤمن فیه، شهری که مردم در او ایمن«8» باشند. حق تعالی اینکه دعا به اجابت مقرون کرد و اینکه شهر را که مکّه است چنان ایمن«9» کرد [68- ر]
که هیچ وحش و مرغ در او خایف نباشد از خصم خود تا گرگ و میش و شیر و گاف«10» و باز و کبوتر در او به یک جای«11» باشند و از ایشان گزندی نیاید بر یکدیگر، و اگر کسی ده کس بکشد و در آن جا گریزد، تا آن جا بود ایمن«12» بود، و اگر خداوندان خون او را بینند تعرّض نکنند«13» چه آن حرم خداست- جل‌ّ جلاله- و هر که در او بود محرّم«14» و محترم بود. وَ اجنُبنِی وَ بَنِی‌َّ، و بپرخیزان«15» مرا و پسران مرا از آن که بت پرستیم، یقال: جنبته السّوء اجنبه و اجنبته اجنابا و جنّبته تجنیبا، هر سه بنا متعدّی باشد به دو مفعول، قال الشاعر فی الثّلاثی: و تنفض مهده شفقا علیه و تجنبه قلا«16» یصنا الصّعابا«17» ----------------------------------- (1). آو، بم، آج، آل، لب، مش: رسیدنی. (7- 2). آو، بم، آج، لب، آل، مش: بیم کنندشان. (3). آو، بم، آج، آل، لب، مش: یگانه است. (4). آو، بم، آج، آب، آل، لب، مش: پندیذیرند. (5). آو، بم، آج، لب، مل، آل، مش تعالی، آب، آز تبارک و تعالی. (6). قم: امن. (12- 9- 8). قم، بم: امن. (10). همه نسخه بدلها: گاو. (11). مل: جمله یک جای. (13). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: نرسانند. (14). مل: عزیز. (15). آب، آج، لب، آل، آز، مش: بپرهیزان، مل: بپنیران، آو که متن آن با اساس برابر است، در حاشیه با خطّی کهن افزوده: بپریزان. [.....]
(16). آو، بم، آب، آج، مش، آل، آز: فلا. (17). آل، آج: نصب الصّعابا، لب: یصنا الصعابا، ش: یساء الصّوابا. صفحه : 285 و اصنام جمع صنم باشد و آن تمثالی بود مصور به صورتی، قال رؤبة: و هنانة«1» کالزّور یجلی«2» صنمه تضحک عن اشنب عذب ملثمه و معنی آیت آن است که الطافی که عند آن ایشان اجتناب کنند از عبادت اصنام با ایشان پیاپی دار«3». آنگه گفت: رَب‌ِّ إِنَّهُن‌َّ أَضلَلن‌َ کَثِیراً مِن‌َ النّاس‌ِ، بار خدایا اینکه بتان گمراه بکردند بسیاری مردمان را، یعنی به عبادت ایشان بسیار مردمان گمراه شدند چون عند وجود ایشان بود با ایشان حوالت کرد. آنگه گفت: فمن تبعنی فانّه منّی، بار خدایا هر که تابع و پسرو«4» من باشد او از من است و از خودش جدا نمی‌کنم و فرق«5» نمی‌کنم او را بر خود. از اینکه جای گفت رسول- علیه السّلام- سلمان را که: سلمان منّا اهل البیت. وَ مَن عَصانِی، و هر که در من عاصی شود تو خداوندیی«6» آمرزنده بخشاینده«7». تأویل اینکه بر دو وجه باشد: امّا آن که «عصیان» او به کفر و عبادت اصنام باشد، آنگه اینکه مشروط بود به توبه، یعنی تو بیامرزی و رحمت کنی چون توبه کند که تو آمرزنده و بخشاینده‌ای. و وجه دیگر آن که «عصیان» را حمل کنند به دون«8» کفر، و گویند مراد آن است که: هر که به من ایمان آرد«9» و آنگه نافرمانی کند مرا به آنچه دون کفر باشد تو خدای او را بیامرزی. و وجه سه‌ام«10» در آیت آن است که: روا بود که در شرع ابراهیم قطع نبود بر عقاب کفّار لا محال، چه اینکه به عقل ندانند به سمع دانند، و روا بود که در شرع او قطع نبود بر اینکه. و قوله: فَإِنَّک‌َ غَفُورٌ«11»رَبَّنا، بار خدای ما«1»؟ من بنشاندم از فرزندان خود بعضی را. و «من»، تبعیض راست، ای اسکنت بعض ذریّتی، و شاید که معنی آن بود که از فرزندان خود یکی را بنشاندم، بر اینکه وجه «من» تبیین بود«2»، و التّقدیر: اسکنت واحدا من ذرّیّتی، چنان که پیش از اینکه بیان کردیم. بِوادٍ، به وادیی که در آن جا زرعی«3» و کشتی نیست، یعنی زمین مکّه، عِندَ بَیتِک‌َ المُحَرَّم‌ِ، بنزدیک خانه حرام تو. قتاده گفت: یعنی خانه‌ای که تو حرام کرده‌ای آن را به حرمات تا استحلال نکنند محرّمات تو آن جا از صید و قطع اشجار و جز آن. اگر گویند، چگونه گفت: عِندَ بَیتِک‌َ المُحَرَّم‌ِ، و آن جا خانه نبود، خانه از آن پس بنا کردند، جواب گوییم معنی آن است که: به جای خانه حرام که در اوّل بیت المعمور آن جا نهاده بود تا به عهد طوفان نوح با آسمان بردند. و جواب دیگر آن که: بنزدیک جایی که آن جا خانه حرام بنا خواهند کردن. و قصّه آیت آن است که سعید جبیر روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که او گفت: چون ابراهیم را- علیه السّلام- از ساره فرزند نمی‌بود- از آن جا که او پیر شده بود- و ابراهیم- علیه السّلام- دل در فرزند بسته بود، ساره کنیزکی داشت جوان و پاکیزه با ابراهیم داد و گفت: اینکه را به تو دادم تا باشد که خدای تعالی تو را از اینکه«4» فرزندی دهد که از من نمی‌باشد [68- پ]. ابراهیم- علیه السّلام- با هاجر خلوت کرد، خدای تعالی او را از هاجر اسماعیل داد، و آن نور محمّدی که در پیشانی پدران پیغامبر- علیه و علیهم السّلام- بودی انتقال افتاد به اسماعیل. ساره را از آن رشکی پدید آمد عظیم«5»، و دلتنگ شد که او را«6» بایست که آن شرف او را بودی و آن فرزند از نسل و نژاد او بودی. با ابراهیم ناخوش شد و گفت: نخواهم تا هاجر پیش من باشد، و نیز او را بینم. حق تعالی گفت ابراهیم را که: او را دو رنج منمای، و چون او با تو اینکه مروّت کرد با او مانند اینکه کن، اینان را از پیش او ببر. ابراهیم- علیه السّلام- گفت: بار خدایا؟ کجا برم اینان را! گفت: آن جا که تو را فرمایم. آنگه جبریل را فرستاد و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بار خدایا. (2). قم: باشد، آو، بم، مل، آب، آز، مش: را بود. (3). آو، بم، آب، آز: ذرعی. (4). قم: از او، دیگر نسخه بدلها، بجز مل: ندارد. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم: رشک عظیم آمد. (6). آو، بم، آب، آج، آز، آل، لب، مش می. صفحه : 287 گفت: ایشان را به زمین مکّه بر. جبریل«1» در پیش ایستاد و می‌رفت، و ابراهیم- علیه السّلام- بر اثر«2» می‌رفت با هاجر و اسماعیل. هر کجا به جایی خوش برسید آبی و گیاهی و عمرانی و آبادانیی و خصبی و نعمتی بودی، گفتی: یا جبریل؟ اینکه جا فرود آرم اینان را! گفتی: نه، که فرمان نیست، تا برسید«3» به زمین مکّه، و آن زمینی است که در او آبی و گیاهی نباشد، و زمینی است شوره سنگلاخ که کشت«4» نروید. جبریل گفت: اینکه جا فرو نه اینان را و برو. ابراهیم- علیه السّلام- ایشان را آن جا بنهاد و برگردید به فرمان خدای، هاجر گفت: یا خلیل اللّه؟ ما را بر که رها می‌کنی! او هیچ جواب نداد. آخر گفت: خدای فرمود تو را که ما را«5» اینکه جا رها کن«6»! گفت: آری. گفت: خدای تعالی ما را ضایع نکند«7». آنگه آن قدری آب که در بن«8» مشکی مانده بود«9» به ایشان رها کرد و برفت. ایشان آن آب باز خوردند و تشنه شدند، و کودک تشنه شد و او را شیر نماند. نگاه کرد نزدیکتر کوه به او و کوتاهتر صفا بود. بر آن جا دوید تا هیچ کسی را بیند و یا آوازی شنود. کس«10» را ندید. از آن جا فرود«11» دوید«12» تا همچونین«13» هفت بار بکرد«14» در بار هفتم آوازی شنید«15» از اینکه جانب و از آن جانب بنگرید«16» کس را ندید. دگر باره هم آن«17» آواز بشنید، گفت: ای خداوند اینکه آواز؟ من تو را نمی‌بینم و آوازت می‌شنوم، اگر توانی تا فریاد رسی«18» بکنی بکن که ما هلاک شدیم. آن فریشته ظاهر شد و بنزدیک اسماعیل آمد و پای او بگرفت و پاشنه او در زمین مالید، چشمه‌ای آب از زیر پای او روان شد و سر در بیابان نهاد. ----------------------------------- (1). قم، مش علیه السّلام. (2). قم، آز او. (3). آو، بم، آب، آج، آز، آل، لب، مش: برسیدند 4. همه نسخه بدلها، بجز قم و آل بر او. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: مرا. (6). آو، بم، آب، آج، آز، آل. لب: کنی، مش: کنید. [.....]
(7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: نگذارد. (8). مش، آز، آب، آل: در اینکه. (9). قم، آو، آب، آج، بم، مل، آز، آل، لب: مشک مانده بود، مش: مشک بود. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: هیچکس. (11). همه نسخه بدلها: فرو. (12). همه نسخه بدلها و بر کوه مروه دوید، کس را ندید، دگر باره بر کوه صفا دوید و دگر باره با کوه مروه دوید. (13). قم، مل: همچنین، دیگر نسخه بدلها: ندارد. (14). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بگردید. (15). همه نسخه بدلها، بجز آب ضعیف. (16). آو، آج، بم، مل، آل، لب، مش: نگرید، آب، آز: بگردید. (17). قم: هم از آن، مل، آل، آج، لب، مش: همان. (18). قم، آو، بم، مل، آز، آل، مش: رسی. صفحه : 288 هاجر از آن«1» رنج که دیده بود و عزّت آب در آن جای پاره‌ای ریگ گرد آن بر کرد تا ضایع و پراگنده نشود. رسول- علیه السّلام- گفت: رحم اللّه امّی هاجر ، خدای بر مادرم هاجر رحمت کناد، اگر آن آب رها کردی همه بادیه برسیدی و آب روان بودی در همه بادیه. چون خاک گرد آن بر کرد آب بایستاد، از آن جا آب می‌گرفت تا چاله‌ای«2» شد، اینکه است که امروز چاه زمزم است و اینکه«3» فریشته او را بشارت داد و گفت: اینکه چاهی خواهد بودن که حاجیان اینکه جا از اینکه جا«4» آب خورند، و اینکه جا خانه‌ای کند پدر اینکه کودک که خلایق عالم از جوانب«5» به زیارت اینکه خانه آیند. پس حق تعالی از آن رفتن هاجر از صفا به مروه و از مروه به صفا آن را رکنی کرد از ارکان حج، و آن سعی است بین الصّفا و المروة. جماعتی از قبیله جرهم آن جا می‌گذشتند«6» از دور مرغان را دیدند که گرد آن جایگاه می‌پریدند، گفتند: به هر حال«7» باید که آن جایگاه آب بود، که مرغان جایی گردند«8» که آب بود. کسی را بفرستادند تا بنگرند«9». زنی را دید و کودکی را تنها. بیامد و ایشان را خبر داد. ایشان بیامدند و گفتند: ای زن؟ تو کیستی! و اینکه جا چه کنی تنها«10»! و آن کودک که راست! و اینکه آب از کجا آمد اینکه جا! که اینکه زمینی است که تا سیصد چهارصد گز نکنند آب نباشد. گفت: اینکه پسر ابراهیم است- خلیل خدای، و او ما را اینکه جا آورد به فرمان خدای. گفتند: اینکه آب که راست! گفت«11»: آب مراست، و خدای تعالی برای ما پدید کرده است اینکه جا، [69- ر]
گفتند: شاید تا اینکه جا فرود آییم و تو ما را از اینکه آب نصیب کنی«12»، و ما تو را متاعی که ما ----------------------------------- (1). آو، بم، آب، آز: آنچه، آج، آل، لب: از آن جا. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: غدیری. [.....]
(3). همه نسخه بدلها: آن. (4). قم: اینکه جای از اینکه جا، آو، بم، آب، آج، آلب، لب، مش: اینکه جا از اینکه چاه، مل: اینکه جای. (5). مل: از همه جانب. (6). آو: می‌گزشتند. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل می. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل: گردآیند. (9). کذا در اساس و مل، دیگر نسخه بدلها: بنگرد، آب، بم، آو، آج، آز، آل، لب، مش چون بیامد. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: تنها چه می‌کنی! 11. بم، آج، آل، لب اینکه. (12). آج، لب: دهی. صفحه : 289 داریم نصیب کنیم، و همسایه تو باشیم تا تو تنها نباشی! گفت: روا باشد. ایشان آن جا فرود آمدند- و باقی قصّه در سورة البقرة گفته شده است- و آن که اسماعیل از ایشان زنی بخواست، و هاجر فرمان یافت، و ابراهیم آن جا آمد، فی قوله: وَ اتَّخِذُوا مِن مَقام‌ِ إِبراهِیم‌َ مُصَلًّی«1» رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ، از جمله دعای ابراهیم یکی دگر آن بود که گفت: بار خدایا؟ برای آن تا فرزندان من نماز به پای دارند، چنان ساز که دلهای گروهی مردمان به ایشان مایل شود. «من» تبعیض راست. سعید جبیر گفت: اگر نگفتی من النّاس، و گفتی: افئدة النّاس، همه عالم از گبر و جهود و ترسا و مسلمان به حج آن جا رفتندی. و قوله: تَهوِی إِلَیهِم، ای تمیل الیهم و تنحدر الیهم، من هوی اذا انحدر، یقال: هوی یهوی هویّا اذا سقط، و هوی یهوی هوی، اذا اشتهی«2» و احب‌ّ. مجاهد گفت: اگر دعا بر اطلاق بودی، پارس و روم و ترک و هند مزدحم شدندی آن جا. وَ ارزُقهُم مِن‌َ الثَّمَرات‌ِ، بار خدایا؟ و از میوه‌هایی که اهل دگر شهرها را- که خداوندان آبند«3»- روزی کرده‌ای، روزی کن ایشان را تا همانا شاکر شوند نعمت تو را. رَبَّنا إِنَّک‌َ تَعلَم‌ُ، آنگه گفت: بار خدایا؟ تو دانی آنچه ما پنهان داریم و آنچه آشکارا داریم. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد یأس و اندوه کار هاجر و اسماعیل است، اگر بر زبان رانیم و یا نرانیم تو دانی. و دگر مفسّران حمل بر عموم کردند از همه نهانیها و آشکاراها«4»، و آن اولیتر است، لعموم الفائدة. آنگه گفت: وَ ما یَخفی عَلَی اللّه‌ِ مِن شَی‌ءٍ، «ما» نفی است، و پوشیده نماند بر خدای- جل‌ّ جلاله- هیچ چیز در آسمان و زمین. و «من» زیادت است مؤکّد نفی. آنگه اسپاس«5» داری کرد خدای را و شکر گزارد«6»، گفت: اسپاس«7» آن خدای را که مرا بر پیری اسماعیل و اسحاق بداد- اسماعیل از هاجر و اسحاق از ساره- و اینکه از ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آیه 125. (7- 2). آج: اشهی. (3). آو، بم، آب، آج، آز، آل، مش: آنند. (4). آب، آج، آز: آشکارها. [.....]
(5). همه نسخه بدلها: سپاس. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: شکر کرد. صفحه : 290 آن پس گفت که خدای تعالی او را اسحاق بداد از ساره- و قصّه آن در سورت هود برفت. إِن‌َّ رَبِّی لَسَمِیع‌ُ الدُّعاءِ، که خدای من شنونده دعاست، یعنی اجابت کننده دعاست، و منه قولهم: سمع اللّه لمن حمده، ای اجاب اللّه لمن دعاه. رَب‌ِّ اجعَلنِی، بار خدایا؟ مرا چنان کن که نماز به پای دارم، یعنی آن الطاف که به آن نماز به پای دارم با من پیاپی دار«1». وَ مِن ذُرِّیَّتِی، و از فرزندان من، و «من» تبعیض راست. رَبَّنا وَ تَقَبَّل دُعاءِ، بار خدایا بپذیر دعای من، یعنی نماز و عبادت من، و از اینکه جاست قول رسول- علیه السّلام-: الدّعاء هو العبادة، و فی روایة اخری«2»:3» الدّعاء مخ‌ّ« العبادة، و بعضی دگر گفتند: چنان که دعا را نماز خواند«4»، فی قوله: وَ صَل‌ِّ عَلَیهِم إِن‌َّ صَلاتَک‌َ سَکَن‌ٌ لَهُم«5»رَبَّنَا اغفِر لِی، بار خدای ما«6»؟ بیامرز مرا و مادر و پدر مرا، و اینکه دلیل می‌کند بر آن که مادر و پدر ابراهیم مؤمن بودند، چه نشاید که او کافران مصرّ را بر کفر دعا کند به غفران. وَ لِلمُؤمِنِین‌َ، و مؤمنان را نیز بیامرز آن روز که حساب بایستد، و مراد به «قیام» ظهور است، کقیام السّاعة و قیام السّوق و قیام الحرب علی ساقها، روزی که حساب ظاهر شود و سخت گردد. آنگه حق تعالی بر سبیل تهدید و وعید گفت: وَ لا تَحسَبَن‌َّ اللّه‌َ غافِلًا، گمان مبر که خدای غافل است از آنچه ظالمان می‌کنند. و سهو و غفلت یکی باشد و مرجع هر دو با انتفای«7» علم باشد، و معنی آیت آن است که: به حق‌ّ ایشان برسم و جزای ایشان بسزا بدهم، و لکن تأخیر می‌کنیم. إِنَّما یُؤَخِّرُهُم، جمله قرّاء «یؤخرهم» به « یا » خواندند، خبرا عن اللّه تعالی، و ابو عمرو خواند: نؤخرهم، به «نون»، خبرا منه تعالی [69- پ]
عن نفسه علی سبیل التّعظیم، و تأخیر می‌کنم ایشان را برای روزی که چشمها در او شاخص و متحیّر شود. و شخوص البصر، آن باشد که چشم گشاده بماند که بر هم نیاید، و چشم متحیّر چنین باشد، و اینکه کنایت است از هول و فزع و شدّت روز. ----------------------------------- (1). آو، آب، آز، با آن نماز پیاپی دارم. (2). آب: آخر. (3). مل: هو. (4). قم: گویند، دیگر نسخه بدلها: خوانند. (5). سوره توبه (9) آیه 103. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم: بار خدایا. (7). همه نسخه بدلها: نفی. صفحه : 291 مُهطِعِین‌َ، ای مسرعین، شتابزدگان باشند، و نصب او بر حال باشد. سعید جبیر گفت: دویدنی باشد چون دویدن گرگ. مجاهد گفت: مدیمی«1» النّظر. کلبی گفت: ناظرین. ضحّاک گفت: شدیدی النّظر«2» من غیر ان یطرف، می‌نگرند و چشم برهم نزنند. مقاتل گفت: مقبلین الی النّار، روی به دوزخ نهاده باشند. و اصل اهطاع، اسراع بود، قال الشّاعر: فی مهطع سرح کأن‌ّ زمامه فی رأس جذع من اوال«3» مشذّب مُقنِعِی رُؤُسِهِم، سرها برداشته. قتیبی گفت: مقنع آن باشد که سر بردارد و چشم در پیش دارد و در چیزی می‌نگرد چنان که چشم از او برندارد، و منه: الاقناع فی الصّلوة. حسن بصری گفت: روز قیامت همه کس را روی به جانب آسمان بود، کس با کس ننگرد. و اصل کلمت من قنع باشد و اقنع غیره، من باب حفرت«4» بئرا و احفرت زیدا بئرا، اذا جعلته حافرا لها، همچونین«5» اقنع، ای جعل نفسه قانعة«6» فی النّظر الی السّماء او الی ما بین یدیه لا یرفع طرفه منه. آنگه استعمال کردند فی الرّأس و النّظر الی السّماء، قال الشّمّاخ: یباکرن العضاة«7» بمقنّعات نواجذهن‌ّ کالحدا«8» الوقیع یصف ابلا ترعی شجر العضاه، یقول یباکرن العضاه بابل مرفوعات الرّؤس، مواجذها کالفؤوس الواقعة علیها، و قال الرّاجز: انغض«9» نحوی رأسه و أقنعا کأنّما أبصر شیئا اطمعا لا یَرتَدُّ إِلَیهِم طَرفُهُم، نظر ایشان با ایشان نیاید، کالشّاخص ببصره، چشم بر هم نزنند. وَ أَفئِدَتُهُم هَواءٌ، عبد اللّه عبّاس گفت: یعنی دلهای ایشان خالی باشد از همه خیر«10». مجاهد گفت و إبن زید: دلهای ایشان چون هواست، در او هیچ خیری و ----------------------------------- (1). آج: مدین. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و لب: شدید النظر. (3). مل: اواک. (4). مل: حفر. (5). همه نسخه بدلها، همچنین. [.....]
(6). همه نسخه بدلها: قانعا. (7). اساس و بیشتر نسخه بدلها: العضاة، با توجه به منابع بیت و لغت و مل، تصحیح شد. (8). قم، آب، آج، لب: کالحدّ. (9). اساس و لب، انقض، قم: ابعض، آو، بم، آب، آز، آل، آج، ابعض، مش: ابغض، با توجه به معنی بیت تصحیح شد. (10). آو، بم، آج، لب، مش: چیز، آب، آز: چیزها. صفحه : 292 علمی«1» جای نمی‌گیرد. سعید جبیر گفت: دلهای ایشان مضطرب«2» است، آن را قراری نیست در سینه ایشان از خوف و فزع، و اینکه همه وصف روز قیامت است به شدّت و صعوبت و هولناکی. وَ أَنذِرِ النّاس‌َ یَوم‌َ یَأتِیهِم‌ُ العَذاب‌ُ، و بترسان مردمان را ای محمّد از روزی که عذاب با ایشان آید. و نصب «یوم»، بر مفعول دوم «انذر» است نه بر ظرف. قتاده گفت، معنی قوله: وَ أَفئِدَتُهُم هَواءٌ، گفت: دلهای ایشان به حلق رسیده است«3»، کقوله تعالی: وَ بَلَغَت‌ِ القُلُوب‌ُ الحَناجِرَ«4» فَیَقُول‌ُ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا، گویند ظالمان و کافران: رَبَّنا أَخِّرنا إِلی أَجَل‌ٍ قَرِیب‌ٍ، بار خدایا؟ ما را باز پس دار تا به وقتی نزدیک. معنی آن است که ما را با دنیا بر و در دنیا ما را مهلتی ده. نُجِب دَعوَتَک‌َ، تا ما اجابت دعوت تو کنیم و متابعت پیغامبران کنیم«10»، و جزم اینکه فعلها بر جواب امر است، ایشان را بر سبیل تقریع و ملامت گویند: نه سوگند خورده بودی پیش از اینکه که ما را از والی«11» نخواهد بودن از دنیا و انتقالی با سرای آخرت! و آیت دلیل است بر آن که اهل آخرت مکلّف نباشند، چه اگر مکلّف ----------------------------------- (1). بم، آز، آل، آج: علمی و چیزی. (2). آو، بم، آب، آ، مش: سطبر. (3). قم: رسیده باشد. (4). سوره احزاب (33) آیه 10. (5). آو، بم، آب، آج، آز، آل، مش: الرّجل. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: الظّلمات. (7). نسخه اساس با خط اصلی در حاشیه اینکه کلمه افزوده: ای خالیة. (8). کذا در اساس و قم و بم و آج و لب، آب، آز، مش: النّار، آل: الباب، چاپ شعرانی (7/ 37): البان. (9). کذا در اساس و آو، بم، آب، آج، آز، آل، مش، قم، لب: مکاسره. [.....]
(10). قم: متابعت کنیم پیغامبران را. (11). از والی: از زوالی، با ادغام دو حرف همجنس، همه نسخه بدلها: زوالی. صفحه : 293 بودندی، ایشان را [70- ر]
حاجت نبودی به آن که از خدای خواستندی که ما را با دنیا بر تا ما توبه کنیم و عمل صالح کنیم، بل«1» هم آن جا«2» توبه بکردندی و ایمان آوردندی و به مقصود رسیدندی. فَیَقُول‌ُ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا، جز به رفع نشاید برای آن که اگر به نصب خوانند جواب باشد، و جواب لایق نبود به معنی، برای آن که قول ایشان موقوف نباشد«3» بر انذار رسول- علیه السّلام- ایشان را، فی قوله: وَ أَنذِرِ النّاس‌َ. قوله: وَ سَکَنتُم فِی مَساکِن‌ِ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم، حق تعالی گفت: شما در خانه آن ظالمان که [بر خود]«4» ظلم کردند بنشستی. وَ تَبَیَّن‌َ لَکُم کَیف‌َ فَعَلنا بِهِم، و روشن شد شما را که ما با ایشان چگونه کردیم«5» انواع عذاب. و قوله: کَیف‌َ فَعَلنا بِهِم، در جای فاعل تبیّن است، ای و تبیّن لکم«6» کیفیّة عذابهم. وَ ضَرَبنا لَکُم‌ُ الأَمثال‌َ، و برای شما مثلها زدیم. وَ قَد مَکَرُوا مَکرَهُم، و ایشان- یعنی کافران- مکر خود بکردند، وَ عِندَ اللّه‌ِ مَکرُهُم، و بنزدیک خداست مکر ایشان، یعنی جزای مکر ایشان یا ابطال مکر ایشان، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه. وَ إِن کان‌َ مَکرُهُم لِتَزُول‌َ مِنه‌ُ الجِبال‌ُ، قراءت عامّه به کسر «لام» است، «لام» اوّل، و نصب «لام» دوم. و «ان» به معنی «ما» ی نفی است، و المعنی: و ما کان مکرهم لتزول منه الجبال، و «لام» برای تأکید نفی است، مثل قوله: ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیَذَرَ المُؤمِنِین‌َ«7» ...، وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیُعَذِّبَهُم«8» وَ إِن کانَت لَکَبِیرَةً«3» وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ«4» وَ مَکَرُوا مَکراً کُبّاراً«5» تَکادُ السَّماوات‌ُ یَتَفَطَّرن‌َ مِنه‌ُ وَ تَنشَق‌ُّ الأَرض‌ُ وَ تَخِرُّ الجِبال‌ُ هَدًّا«6»برای ما «7» و عبد اللّه مسعود و ابی‌ّ خواندند: و ان کاد«8» مکرهم، و اگر چه نزدیک آن است که از مکر ایشان کوهها زایل شود. و در بعضی تفسیرها آورده‌اند از امیر المؤمنین«9» و جماعتی مفسّران که: مراد به اینکه مکر، مکر نمرود است که خدای تعالی به آن مثل زد، و آن آن بود که ابراهیم- علیه السّلام-«10» گفت: من تو را دعوت می‌کنم با خدای آسمان. او گفت: من خدای زمینم و نمی‌دانم که در آسمان خدایی هست. او گفت: خدای آسمان و زمین خدای من ----------------------------------- (1). آو، آب، آج، آز، آل، لب: مش که. (2). آو، بم، آب، آج، آز، لب، مش، آل: اینکه. [.....]
(3). سوره بقره (2) آیه 143. (4). سوره بقره (2) آیه 45. (5). سوره نوح (71) آیه 22. (6). سوره مریم (19) آیه 90. (7). آو، بم، آب، آج، آز، آل، لب، مش، مل علی. (8). آج، آل: کان. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم علی. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل او را. صفحه : 295 است و اگر تو در ملک زمین دعوی می‌کنی دانی که تو را در ملک آسمان هیچ بنرود«1»، چه«2» اینکه آفتاب و ماه و ستارگان بر اینکه صفت به فرمان خدای روانند. او گفت: به آسمان روم و بنگرم تا اینکه خدای آسمان چیست، آنگه [70- پ]
چهار بچه کرکس بگرفت و ایشان را می‌پرورد و گوشت می‌داد تا بزرگ شدند و قوی گشتند، و تابوتی بساخت و آن را دو در ساخت: یکی به بالا«3»، یکی به زیر. و در آن تابوت نشست و دیگری را با خود در آن جا نشاند و آن تابوت در پای آن کرکسان بست و عصای‌ها گرفت«4» و پاره‌ای گوشت بر سر آن عصا بست و از بالای آن تابوت بر بست«5» چنان که آن کرکسان به آن گوشت می‌نگریدند و به طمع آن گوشت به جانب بالا«6» می‌پریدند. چون در هوا دور برفتند، نمرود صاحبش«7» را گفت: آن در که بر بالاست بگشای و بنگر تا به آسمان نزدیک شدیم یا نه! او در بگشاد و بنگرید، گفت: آسمان هم آن جاست که بود و هیچ اثر نکرده است اینکه رفتن ما. گفت: در زیر بگشای و بنگر تا از زمین چون افتاده‌ایم. او در بگشاد و فرو نگرید، گفت: زمین مانند دریایی سپید«8» می‌بینم و کوهها مانند دودی سیاه. گفت: رها کن تا برویم. درها فرو کردند و کرکسان می‌پریدند تا چندان بپریدند که باد منع کرد ایشان را از پریدن. گفت: درها بگشا و بنگر. او در بالا بگشاد و بنگرید، گفت: آسمان همچنان«9» می‌نماید که از زمین می‌نمود، و در زیر بگشاد و بنگرید، گفت: زمین چون دودی سیاه می‌نماید، و آوازی شنید که گفت: ایّتها الطّاغیة«10» اینکه ترید، ای طاغی کجا می‌روی! عکرمه گفت«11»: با او در تابوت غلامی بود با کمان و تیر. چون به آن جا رسید ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: نرود. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: جز. (3). همه نسخه بدلها و. (4). کذا در اساس و قم، مل: و عصایی ترتیب داد، دیگر نسخه بدلها: عصایی فرا گرفت. (5). آو، بم، آب، آج، آل، آز، لب، مش: آن تابوت بر پشت تابوت فرو برد. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بر با، مل: قصد بالا می‌کردند. [.....]
(7). آج، آل، لب: مصاحبش. (8). آو، بم، آب، آج، آل، آز، لب، مش: سبز. (9). آج، لب، آل: همان. (10). کذا، در اساس و قم و مل، دیگر نسخه بدلها: ایّها الطّاغی. (11). آو، بم، آب، آج، لب، آل، مش که. صفحه : 296 که بیش از آن نتوانست«1» رفتن، تیر بینداخت، باز پس آمد خونالود او گفت: کفیت امر السّماء، کار آسمان کفایت شد مرا. فرّاء گفت: تیر در مرغی آمد که در هوا بود، و گفتند: در ماهیی آمد که در دریایی از دریاهای هوا بود. آنگه نمرود بفرمود تا عصا باشگونه«2» کردند و آن سرکه بر او گوشت بود به زیر کردند. کرکسان سر به زیر نهادند«3»، حق تعالی اینکه مکر را وصف کرد به آن که به حدّی است که کوه از او زایل شود، علی سبیل التّوسّع و المبالغة. فَلا تَحسَبَن‌َّ اللّه‌َ مُخلِف‌َ وَعدِه‌ِ رُسُلَه‌ُ، گفتند: در کلام تقدیم و تأخیری هست، و التّقدیر: فلا تحسبن‌ّ اللّه مخلف رسله وعده، و مثله قول الشّاعر: تری الثّور«4» فیها مدخل الظّل رأسه و سائره باد الی الشّمس اجمع و التّقدیر: مدخل رأسه الظّل، و اگر اینکه تقدیر نکنند در آیت روا باشد«5»، چه وعد متعدّی است به دو مفعول، اضافت فاعل روا باشد با هر یکی از او. و اگر چه معنی آنگه روشنتر بود که اضافت با مفعول اوّل«6» کنند، چنان که با فعل صریح«7» هر کدام تقدیم کنی رواست، یقال: اختلفت فلانا الوعد و اخلفت«8» الوعد فلانا. و در شاذّ خواندند: مخلف وعده رسله، علی تقدیر: مخلف رسله وعده، و استشهاد کردند بر اینکه قراءت به قول شاعر: فزججتها بمزجّة زج‌ّ القلوص ابی مزادة ای زج‌ّ ابی مزادة القلوص، و اینکه قراءت معتمد نیست برای آن که فصل نشاید کردن بین المضاف و المضاف الیه الّا بالظّرف، کقول الشّاعر: کان‌ّ اصوات من ایغالهن‌ّ بنا اواخر المیس اصوات الفراریج«9» حق تعالی در اینکه آیت خطاب کرد با رسول، گفت: مپندار که خدای تعالی وعده‌ای که داد«10» پیغامبران خود را، خلاف کند چه خلف وعد بر او روا نباشد و وعده ----------------------------------- (1). آب، آز: نتوانستن. (2). آج، آل، مل: واژگونه. (3). آج، لب: رو به زیر نهادند، آل: رو به زیر کردند. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل و قم و لب: الظّل‌ّ. (5). آو، بم، آج، آل، مش: نباشد، آب، آز، نبود. (6). آو، بم، آب، آز: او. (7). آج، لب، آل با، آو، بم، آب، آز تا. (8). آج، آل: اختلفت، آز: اخلف. (9). قم: الفراریخ. [.....]
(10). آب، آز: وعده داد که. صفحه : 297 او پیغامبران را نصرت و ظفر و دولت دادن بر کافران بود. إِن‌َّ اللّه‌َ عَزِیزٌ ذُو انتِقام‌ٍ، که خدای تعالی عزیز است، ظلم به او راه نبرد«1» و خداوند انتقام و کینه کشیدن است از ظالمان. یَوم‌َ تُبَدَّل‌ُ الأَرض‌ُ غَیرَ الأَرض‌ِ، گفتند: عامل در «یوم» انتقام است، ای ینتقم من الظّلمة یوم. حق تعالی گفت: من انتقام کشم از ظالمان روزی که زمین را بدل کنند بجز اینکه زمین [71- ر]، یعنی روز قیامت. و در تبدیل زمین خلاف کردند، بعضی گفتند: صورت اینکه زمین بگردانند با صورتی و شکلی دیگر، و مرجع اینکه قول با اختلاف تألیف«2» بود. عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و انس مالک و مجاهد گفتند: زمین را بدل کنند به زمینی از سیم سپید که بر او گناه نکرده باشند. و روایت کرده‌اند از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- که او گفت: زمین را سیم گرداند خدای تعالی و آسمان را زر«3». سعید جبیر و محمّد بن کعب گفتند: زمین را بدل کنند به زمینی چون قرص سپید تا مؤمن«4» از زیر پای خود می‌گیرد«5» آن«6» نان و می‌خورد، و اینکه از آن جاست که سهل بن سعد گفت که رسول- علیه السّلام- گفت: 7» یحشر النّاس یوم القیامة علی ارض بیضاء عفراء« کقرصة النّقی‌ّ لیس فیها معلم لاحد. روایتی دیگر از عبد اللّه مسعود آن است که زمین قیامت از آتش باشد و اهل قیامت از آن جا می‌نگرند و غرفات بهشت می‌بینند و حوریان«8» را می‌بینند، و مردم از گرمای آن آتش چنان شوند که عرق لگام بر دهن ایشان کند. عبد اللّه عبّاس گفت: زمین همان باشد«9» آکا [م]«10» و جبال«11» بلندی«12» و کوههای او بدل کنند، چنان که شاعر گفت: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل، ظلم را به او راه نبود. (2). آب، آز، مش: تأویل. (3). آب، مش سپید. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: مؤمنان. (5). آب، آج، آل، آز، لب، مش: می‌گیرند. (6). آو: از. (7). آو، آج، آل، لب، مش: غرّاء، آز، اغرّ. (8). قم، آب، آز: حوران. (9). مش که. (10). با توجه به قم افزوده شد، آو، آب، آز، مش آجام، آج، آل: آهام. (11). کذا در اساس و قم، آو، بم، آب، آز، دیگر نسخه‌ها و. (12). آز، مش: بلند. صفحه : 298 فما النّاس بالنّاس الّذین عهدتهم و لا الدّار الّتی کنت اعرف و بیان اینکه قول، قوله تعالی: وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الجِبال‌ِ فَقُل یَنسِفُها رَبِّی نَسفاً، فَیَذَرُها قاعاً صَفصَفاً، لا تَری فِیها عِوَجاً وَ لا أَمتاً«1» یَوم‌َ تُبَدَّل‌ُ الأَرض‌ُ غَیرَ الأَرض‌ِ، گفتم: یا رسول اللّه؟ خلقان در اینکه وقت کجا باشند که زمین را بدل کنند! گفت: بر صراط. وَ السَّماوات‌ُ، و تقدیر آن است که: و تبدّل السّموات غیر السّموات، و لکن برای دلالت کلام بر او بیفگند و تبدیل آسمان به انتشار کواکب و تکویر آفتاب و خسوف قمر و انفطار و انشقاق آسمان باشد، و قرآن به اینکه جمله ناطق است. وَ بَرَزُوا لِلّه‌ِ الواحِدِ القَهّارِ، و خلقان بیرون«2» آیند از گورها برای خدای، یعنی عرض بر خدای و برای محاسبت با او و برای ثواب و عقاب او، و اینکه حذف کرد لدلالة الکلام علیه. آنگه وصف کرد خدای را به آن که یکی است بی مثل و مانند، و قهّار است مسلّط بر قهر بندگان، و معنی او راجع باشد با قادری. وَ تَرَی المُجرِمِین‌َ، حق تعالی در اینکه آیت گفت که«3»: از اهوال و شداید اینکه روز، یعنی روز قیامت، آن باشد که تو خلقان را بینی و گناهکاران را. و مجرم فاعل جرم باشد، کالمذنب فاعل الذّنب«4». مُقَرَّنِین‌َ فِی الأَصفادِ، که دستهای ایشان به غل با گردن بسته باشند. و گفته‌اند: مقرّنین، ای مشدودین الی قرنائهم، هر یکی را از ایشان با قرینی از آن او در هم بسته باشند. و گفته‌اند: هر یکی را با دیوی در سلسله‌ای با هم بسته باشند، و قرنت الشّی‌ء بالشّی‌ء و قرنت بینهما، ای جمعت بینهما. و التّقرین، تکثیر الفعل منه، و هذا قرین ذلک، ای مثله و ممّا«5» یقرن«6» الیه. فِی الأَصفادِ، جمع صفد، و صفد قید باشد و غل باشد همچنین. و صفدت الرّجل اذا قیّدته و صفّدته لتکثیر الفعل. و قال عمرو بن کلثوم: ----------------------------------- (1). سوره طه (20) آیات 105 تا 107. [.....]
(2). آو، بم، آب، آز: برون. (3). آو، بم، آب، آج، لب، آز، مش: یکی. (4). قم: ندارد. (5). آو، بم، آب، آز: کما. (6). مل: لب: یقرب. صفحه : 299 فابوا بالنّهاب و بالسّبایا و ابنا بالملوک مصفّدینا [71- پ]
و اصفدته اذا اعطیته، و قال الأعشی: تضیّفته یوما فاکرم مجلسی«1» و اصفدنی علی الزّمانة قائدا و قال الذّبیانی: هذا الثّناء فان تسمع لقائله فما عرضت أبیت اللّعن بالصّفد و عطا را از اینکه جا صفد خوانند که بند پای معطی شود، چنان که متنبّی گفت: من وجد الاحسان قیدا تقیّدا سَرابِیلُهُم مِن قَطِران‌ٍ، پیرهنهای«2» ایشان از قطران باشد، واحدها سربال، قال امرؤ القیس: عوب تنسّینی اذا قمت سربالی و قطران اینکه«3» باشد که که در شتر مالند. و در او چند لغت است: قطران، و قطران، و قطران، به فتح «قاف» و کسر او و اسکان «طا»، و فتح «قاف» و کسر «طا»، قال ابو النّجم: جون کأن‌ّ العرق المنتوحا«4» البسه القطران و المسوحا و برای آن گفت که پیرهن«5» ایشان از قطران باشد که آتش به او مسرعتر باشد. و از عبد اللّه عبّاس روایت کردند که او خواند: سرابیلهم من قطران، ای من نحاس ذائب، پیرهنهای«6» ایشان از مس گداخته باشد، و القطر، النّحاس، من قوله: آتُونِی أُفرِغ عَلَیه‌ِ قِطراً«7» وَ تَغشی وُجُوهَهُم‌ُ النّارُ، و آتش روی ایشان باز پوشد. لِیَجزِی‌َ اللّه‌ُ کُل‌َّ نَفس‌ٍ ما کَسَبَت، تا خدای جزا کند هر کس را به آنچه کرده ----------------------------------- (1). کذا در اساس و همه نسخه بدلها و تفسیر طبری و تفسیر مجمع البیان، دیوان اعشی (بیروت 1980) ص 103 و لسان العرب: فقرّب مقعدی. (2). آو: پرهنا، قم، مل، لب: پیراهنها. (3). همه نسخه بدلها، بجز آج و لب: آن. (4). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط قرطبی و طبری نیز چنین است، چاپ شعرانی: المسفوحا. (5). آو، بم، پراهن، دیگر نسخه بدلها: پیراهن. (6). بم: پرهنها، آو، پراهنها، دیگر نسخه بدلها: پیراهنها. (7). سوره کهف (18) آیه 96. صفحه : 300 باشد«1»، و آیت دلیل استحقاق می‌کند و آنچه«2» جزا بر عمل باشد. إِن‌َّ اللّه‌َ سَرِیع‌ُ الحِساب‌ِ، که خدای تعالی زود شمار است بر آن معانی که گفته شده است. هذا بَلاغ‌ٌ لِلنّاس‌ِ، إبن زید و جماعتی مفسّران گفتند: هذا، اشارت است به قرآن، اینکه قرآن بلاغ است، یعنی بیان است مردمان را. و گفتند: تبلیغ است از توبه مردمان و رسانیدن. وَ لِیُنذَرُوا، و تا ایشان را به آن بترسانند و اعلام کنند با تخویف. وَ لِیَعلَمُوا أَنَّما هُوَ إِله‌ٌ واحِدٌ، و تا بدانند که او یک خداست، او را مثل و مانند و شریک و شبیه نیست. وَ لِیَذَّکَّرَ أُولُوا الأَلباب‌ِ، و تا اندیشه کنند خداوندان آن«3» عقلها که فکر و اندیشه و نظر برایشان واجب است- و اللّه ولی‌ّ التّوفیق. ----------------------------------- (1). قم: بود، آو، آب، مل، آز، مش: باشند. (2). همه نسخه بدلها: بجز قم و مل: بر آنچه. [.....]
(3). همه نسخه بدلها: ندارد. صفحه : 301 سورة الحجر اینکه سورت مکّی است فی قول قتاده و مجاهد، و عدد آیاتش نود و نه است و کلماتش شصد«1» و پنجاه و چهار کلمت است، و حروفش دو هزار و هفصد«2» و شست«3» حرف است. و روایت است از زرّ حبیش، از ابی‌ّ کعب که رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله گفت: هر که سورة الحجر بخواند خدای تعالی او را ده حسنه بنویسد به عدد مهاجر و انصار و به عدد آنان که به«4» رسول استهزا کردند.

[سوره الحجر (15): آیات 1 تا 44]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ الر تِلک‌َ آیات‌ُ الکِتاب‌ِ وَ قُرآن‌ٍ مُبِین‌ٍ (1) رُبَما یَوَدُّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَو کانُوا مُسلِمِین‌َ (2) ذَرهُم یَأکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلهِهِم‌ُ الأَمَل‌ُ فَسَوف‌َ یَعلَمُون‌َ (3) وَ ما أَهلَکنا مِن قَریَةٍ إِلاّ وَ لَها کِتاب‌ٌ مَعلُوم‌ٌ (4) ما تَسبِق‌ُ مِن أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما یَستَأخِرُون‌َ (5) وَ قالُوا یا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّل‌َ عَلَیه‌ِ الذِّکرُ إِنَّک‌َ لَمَجنُون‌ٌ (6) لَو ما تَأتِینا بِالمَلائِکَةِ إِن کُنت‌َ مِن‌َ الصّادِقِین‌َ (7) ما نُنَزِّل‌ُ المَلائِکَةَ إِلاّ بِالحَق‌ِّ وَ ما کانُوا إِذاً مُنظَرِین‌َ (8) إِنّا نَحن‌ُ نَزَّلنَا الذِّکرَ وَ إِنّا لَه‌ُ لَحافِظُون‌َ (9) وَ لَقَد أَرسَلنا مِن قَبلِک‌َ فِی شِیَع‌ِ الأَوَّلِین‌َ (10) وَ ما یَأتِیهِم مِن رَسُول‌ٍ إِلاّ کانُوا بِه‌ِ یَستَهزِؤُن‌َ (11) کَذلِک‌َ نَسلُکُه‌ُ فِی قُلُوب‌ِ المُجرِمِین‌َ (12) لا یُؤمِنُون‌َ بِه‌ِ وَ قَد خَلَت سُنَّةُ الأَوَّلِین‌َ (13) وَ لَو فَتَحنا عَلَیهِم باباً مِن‌َ السَّماءِ فَظَلُّوا فِیه‌ِ یَعرُجُون‌َ (14) لَقالُوا إِنَّما سُکِّرَت أَبصارُنا بَل نَحن‌ُ قَوم‌ٌ مَسحُورُون‌َ (15) وَ لَقَد جَعَلنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنّاها لِلنّاظِرِین‌َ (16) وَ حَفِظناها مِن کُل‌ِّ شَیطان‌ٍ رَجِیم‌ٍ (17) إِلاّ مَن‌ِ استَرَق‌َ السَّمع‌َ فَأَتبَعَه‌ُ شِهاب‌ٌ مُبِین‌ٌ (18) وَ الأَرض‌َ مَدَدناها وَ أَلقَینا فِیها رَواسِی‌َ وَ أَنبَتنا فِیها مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ مَوزُون‌ٍ (19) وَ جَعَلنا لَکُم فِیها مَعایِش‌َ وَ مَن لَستُم لَه‌ُ بِرازِقِین‌َ (20) وَ إِن مِن شَی‌ءٍ إِلاّ عِندَنا خَزائِنُه‌ُ وَ ما نُنَزِّلُه‌ُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعلُوم‌ٍ (21) وَ أَرسَلنَا الرِّیاح‌َ لَواقِح‌َ فَأَنزَلنا مِن‌َ السَّماءِ ماءً فَأَسقَیناکُمُوه‌ُ وَ ما أَنتُم لَه‌ُ بِخازِنِین‌َ (22) وَ إِنّا لَنَحن‌ُ نُحیِی وَ نُمِیت‌ُ وَ نَحن‌ُ الوارِثُون‌َ (23) وَ لَقَد عَلِمنَا المُستَقدِمِین‌َ مِنکُم وَ لَقَد عَلِمنَا المُستَأخِرِین‌َ (24) وَ إِن‌َّ رَبَّک‌َ هُوَ یَحشُرُهُم إِنَّه‌ُ حَکِیم‌ٌ عَلِیم‌ٌ (25) وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسان‌َ مِن صَلصال‌ٍ مِن حَمَإٍ مَسنُون‌ٍ (26) وَ الجَان‌َّ خَلَقناه‌ُ مِن قَبل‌ُ مِن نارِ السَّمُوم‌ِ (27) وَ إِذ قال‌َ رَبُّک‌َ لِلمَلائِکَةِ إِنِّی خالِق‌ٌ بَشَراً مِن صَلصال‌ٍ مِن حَمَإٍ مَسنُون‌ٍ (28) فَإِذا سَوَّیتُه‌ُ وَ نَفَخت‌ُ فِیه‌ِ مِن رُوحِی فَقَعُوا لَه‌ُ ساجِدِین‌َ (29) فَسَجَدَ المَلائِکَةُ کُلُّهُم أَجمَعُون‌َ (30) إِلاّ إِبلِیس‌َ أَبی أَن یَکُون‌َ مَع‌َ السّاجِدِین‌َ (31) قال‌َ یا إِبلِیس‌ُ ما لَک‌َ أَلاّ تَکُون‌َ مَع‌َ السّاجِدِین‌َ (32) قال‌َ لَم أَکُن لِأَسجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقتَه‌ُ مِن صَلصال‌ٍ مِن حَمَإٍ مَسنُون‌ٍ (33) قال‌َ فَاخرُج مِنها فَإِنَّک‌َ رَجِیم‌ٌ (34) وَ إِن‌َّ عَلَیک‌َ اللَّعنَةَ إِلی یَوم‌ِ الدِّین‌ِ (35) قال‌َ رَب‌ِّ فَأَنظِرنِی إِلی یَوم‌ِ یُبعَثُون‌َ (36) قال‌َ فَإِنَّک‌َ مِن‌َ المُنظَرِین‌َ (37) إِلی یَوم‌ِ الوَقت‌ِ المَعلُوم‌ِ (38) قال‌َ رَب‌ِّ بِما أَغوَیتَنِی لَأُزَیِّنَن‌َّ لَهُم فِی الأَرض‌ِ وَ لَأُغوِیَنَّهُم أَجمَعِین‌َ (39) إِلاّ عِبادَک‌َ مِنهُم‌ُ المُخلَصِین‌َ (40) قال‌َ هذا صِراطٌ عَلَی‌َّ مُستَقِیم‌ٌ (41) إِن‌َّ عِبادِی لَیس‌َ لَک‌َ عَلَیهِم سُلطان‌ٌ إِلاّ مَن‌ِ اتَّبَعَک‌َ مِن‌َ الغاوِین‌َ (42) وَ إِن‌َّ جَهَنَّم‌َ لَمَوعِدُهُم أَجمَعِین‌َ (43) لَها سَبعَةُ أَبواب‌ٍ لِکُل‌ِّ باب‌ٍ مِنهُم جُزءٌ مَقسُوم‌ٌ (44)

[ترجمه]

[به نام خدای بخشاینده مهربان]«5» اینکه آیتهای کتاب است و قرآنی روشن. بود که تمنّا کنندا کافران«6»، اگر بودندی مسلمان. رها کن ایشان را تا ----------------------------------- (1). قم، آج، لب، مش: ششصد، مل: سیصد. (2). قم، آو، بم، آب، مل، آل، مش: هفتصد. (3). قم: شش، دیگر نسخه بدلها: شصت. (4). قم، آج، لب، مش، آل: بر. (5). اساس ترجمه ندارد، از قم آورده شد، مش: به نام خدای بسیار بخشایش و بسیار آمرزش. (6). قم: کند آنان که کافر شدند، آو، بم، آج، لب، آل، مش: کنند آنان که کافر شدند. صفحه : 302 بخورند و برخوردار شوند، و مشغول کند ایشان را امید که«1» بدانند. و به هلاک نکردیم«2» هیچ شهری و الّا آن را نوشته‌ای بود دانسته. سبق نبرد«3» هیچ گروه وقتش را و باز پس نمانند. و گفتند: ای آن که فرو فرستادند بر او قرآن، تو دیوانه‌ای. چرا نیاری به ما فریشتگان را اگر هستی از جمله راست گویان. نفرستیم ما فریشتگان را مگر به راستی، و نباشند ایشان مهلت داده«4». [72- ر]
ما بفرستادیم قرآن و ما آن را نگاه می‌داریم. بفرستادیم از پیش تو در جماعات پیشین«5». نیامد به ایشان هیچ«6» پیغامبری الّا بودند از او فسوس دارنده«7». همچونین«8» بریم آن را در دل«9» گناهکاران. ایمان نیارند به آن و گذشت«10» ----------------------------------- (1). قم: آو، بم، آج، لب: زود بود که، مش: زود باشد که. (2). قم، آو، بم، آج، لب، آل، مش: و هلاک نکردیم. (3). قم از. (4). قم: پس مهلت دادگان. (5). قم: جماعت پیشینیان، آو، بم، آج، لب، آل: جماعت پیشین، مش: جماعات پیشینیان. (6). قم: آو، بم، آز: از. (7). قم: به او افسوس می‌داشتند. [.....]
(8). قم: همچنین. (9). قم، مش، آو، بم، آج، لب، مش، آل: دلهای. (10). قم: بدرستی که بگذشت، آو: گزشت. صفحه : 303 ره پیشینگان«1». و اگر گشاییم برایشان دری از آسمان، همه روز باشند در او بر بالا می‌شوند. گویند: بفسوده‌اند«2» چشمهای ما«3» بل ما مردمانی‌ییم«4» با ما جادوی کرده. کردیم ما در آسمان برجها و بیاراستیم آن را برای نگرندگان. نگاه داشتیم آن را از هر دیوی رانده. الّا آن که بدزدد سمع را از پی او برود ستاره‌ای روشن. و زمین، بکشیدیم آن را و افگندیم در او کوهها و برویانیدیم در او هر چیزی سخته. کردیم شما را در آن جا وجوه معیشت و آن را که شما او را روزی ندهی«5». و نیست هیچ چیز و الّا و نزدیک ماست خزینه‌های او، و ما فرو نفرستیم آن را مگر به اندازه‌ای شناخته. و بفرستادیم بادها«6» باردار، فرود آوردیم از آسمان آبی به شما دادیم آن را و نیستی شما آن را نگاهدارنده. ما زنده کنیم و مرده«7»، و ما میراث گیریم. ----------------------------------- (1). قم، آج، لب: پیشینیان. (2). کذا در اساس، قم: ببسته‌اند، آو، بیسوده‌اند، بم، مش: پسوده‌اند، آج، لب، آل: پوششی بر نهاده‌اند. (3). آو، بم: آج، لب، مش را. (4). قم، گروهی‌ایم، آو، بم، آج، لب: مردمانیم. (5). قم: که نیستی شما او را روزی دهنده. (6). قم، آو، بم، آج، لب: مش را. (7). قم: بمیرانیم، آو، بم، آج، لب کنیم. صفحه : 304 بدانسته‌ایم ما پیشینگان را از شما و بدانسته‌ایم باز پسینان«1» را. خدای تو اوست که حشر کند ایشان را، که او محکم کار و داناست. بیافریدیم آدم را از گل خشک از خری«2» سالخورد«3». و جنّیان«4» را بیافریدیم از پیش اینکه، از آتش بغایت گرمی. چون گفت خدای تو فریشتگان را: من آفریننده‌ام آدم را از گل خشک از خزی«5» سالخورده. چون راست کنم«6» او را و در دمم در او از روح خود در افتی«7» برای او سجده کننده. سجده کردند فریشتگان همه بجمله، مگر ابلیس که سر با زد«8» که باشد«9» با سجده کنندگان. گفت: ای ابلیس؟ چه بوده است«10» تا که نمی‌باشی با سجده کنندگان! گفت نکنم سجده خلقی را که بیافریده‌ای او را از گل خشک از خزی«11» سالخورده. ----------------------------------- (1). آو، بم، آج، لب: باز پسین نیان. (2). آو، بم، آج، لب، آل: لوش. (3). قم، بم، آج، لب، مش، آل: سالخورده. (4). قم: پری. [.....]
(5). آج، لب، مش، آل: لوش. (6). آو، بم، آج، لب: راست کردیم. (7). قم، آو، بم، در اوفتی، مش، آج، لب: در افتید. (8). کذا در اساس با ادغام دو حرف همجنس، قم، آو، بم، آج، لب، مش، آل: سرباز زد. (9). کذا در اساس و قم، آو، بم، نبوده است، آج، لب: نبود. (10). قم: چو بودست تو را. (11). آو، بم: آج، لب، آل، مش: لوش. صفحه : 305 گفت: برو از اینکه جای که تو ملعونی«1». و بر تو باد لعنت تا به روز شمار«2». گفت: خدای من مهلت ده مرا تا به آن روز که بر انگیزند ایشان را. گفت: تو از جمله مهلت دادگانی، تا به روز وقت دانسته. گفت: بار خدایا به آنچه مرا گمراه کردی بیارایم برای ایشان در زمین و گمراه کنم ایشان همه را«3». مگر بندگانی«4» تو را از ایشان خالص«5». گفت: اینکه راهی است بر«6» من راست. بندگان من نیست تو را برایشان حجّتی الّا آن که پسر وی کنند تو را از گمراهان. و دوزخ وعده‌گاه ایشان است جمله. آن را هفت در است هر دری را از آن جزئی بخشیده هست [72- پ]. و قوله تعالی: الر، تِلک‌َ آیات‌ُ الکِتاب‌ِ وَ قُرآن‌ٍ مُبِین‌ٍ، «تلک» به معنی «هذه» است، اشارت به آیات قرآن. اگر گویند، چگونه عطف کرد قرآن را بر کتاب، و هر دو یکی است و اینکه عطف الشّی‌ء علی نفسه باشد- جواب آن است که گوییم: لاختلاف اللّفظین، کقوله: هند اتی من دونها النّأی و البعد ----------------------------------- (1). قم رانده. (2). قم: نفرین تا به روز قیامت. (3). قم: بجمله. (4). قم: آو، بم، آج، لب: بندگان. (5). قم: ویژگان. (6). آو: ور. صفحه : 306 و مبین، من ابان باشد«1»، و او هم لازم است و هم متعدّی که«2» لازم بود، معنی آن باشد که، کتابی روشن، و چون متعدّی باشد«3»، معنی آن بود که، روشن کننده. رُبَما یَوَدُّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، اهل مدینه و عاصم خواندند: رُبَما به تخفیف «با»، و باقی قرّاء به تشدید. و از ابو عمرو هر دو روایت کرده‌اند. قطرب گفت و سکّری«4»: رب‌ّ و ربّت و ربت‌ّ و ربّما و ربما و ربّتما ربتما، همه لغت است. سیبویه گفت که، «ما» در رب بر دو وجه شود: یکی نکره موصوفه باشد، یکی کافّه. چون نکره موصوفه باشد مفصّل«5» نویسند رب‌ّ ما«6»، کقول الشّاعر: رب‌ّ ما تکره النّفوس من الأمر له فرجة کحل‌ّ العقال ای رب‌ّ شی‌ء تکرهه النّفوس، و «ما» در اینکه وجه اسم باشد، و چون کافّه بود «ما» در او حرف بود و پیوسته نویسند. چنان که شاعر گفت: ربما اوفیت فی علم یرفعن ثوبی شمالات و برای آن کافّه گویند که اینکه حرف را از عمل منع کند و او را معدّ کند«7» للدّخول علی الفعل، چه رب‌ّ از خصائص اسماست و در فعل نشود، چون «ما» ی کافّه به او پیوندد در فعل شود، چنان که بینی چنان که«8» در «ان‌ّ» و اخواتش، فی قولک: انّما و انّما و کانّما و لکنّما و لیتما«9» و لعلّما هم منع کند اینکه حروف را از عمل و همچنان کند او را که در افعال شود. و «ربما» در فعل ماضی شود، چنان که در بیت دیدی. بما اوفیت فی علم و در آیت در فعل مستقبل شده است برای آن که آن حکایت حالی است آینده که در حکم و معنی چون ماضی است، یعنی انگار که احوال قیامت از آنچه لا محاله ----------------------------------- (1). قم: است. [.....]
(2). کذا در اساس و قم و آو بم و آج و لب و مش و آل، آب، آز: اگر، مل: چون. (3). قم: بود. (4). کذا در اساس و قم و لب و مل، دیگر نسخه بدلها: سدّی. (5). کذا در اساس و قم: دیگر نسخه بدلها: منفصل. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم: رب‌ّ ما (بدون تشدید). (7). کذا در اساس و قم و مل، دیگر نسخه بدلها: مقیّد کند. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم «چنان که» دوم را ندارد. (9). اساس: لمّا، با توجه به نسخه قم و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 307 خواهد بودن، در وجود آمد و ماضی و منقضی«1» شد و کان قد«2» از اینکه جا حق تعالی بسیار جایها خبر داد از احوال قیامت به لفظ ماضی چنان که«3»، قوله: وَ نادی أَصحاب‌ُ النّارِ«4» ...، وَ نادی أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ«5» ...، وَ نادی أَصحاب‌ُ الأَعراف‌ِ«6»الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَو کانُوا مُسلِمِین‌َ، و معنی آن باشد که: ای بس تمنّا که خواهند کردن کافران که کاشک«7» ایشان مسلمان بودندی در دنیا، تا ایشان را به قیامت سود داشتی. امّا تخفیف، بر قراءت آن که تخفیف کرد برای آن کرد که حرف مضاعف است، و حروف مضاعف را تخفیف بسیار کنند، چون: «ان» و «ان» و «کان» و «لکن». قال الهذلی‌ّ فی التّخفیف: ازهیر، ان یشب القذال فانّنی رب هیضل لجب لفعت بهیضل و«8» معنی «رب‌ّ» تقلیل باشد بر عکس معنی «کم» که تکثیر باشد، چنان که ابو تمّام گفت: عسی وطن یدنو بهم و لعلّما و ان تعتب الأیّام فیهم فربّما یعنی که اعتاب و ارضای روزگار کم باشد، و معنی آن که گویند: رب‌ّ رجل لقیته، یعنی منکر مباش که من نیز مردی را دیده باشم. و معنی آن بود آیت را که: مستبدّع«9» نبود اگر چه اندک بود که کافران از آن حال که در قیامت بینند تمنّا آن کنند«10» که کاشک«11» ایشان مسلمان بودندی. ابو موسی روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که او گفت: روز قیامت چون اهل دوزخ را به دوزخ برند در میان ایشان فاسقان اهل نماز و قبله باشند. ----------------------------------- (1). آو، بم، آب، آز، آل، آج، مش: مقتضی. (2). کذا در همه نسخه بدلها، بجز قم که ندارد، مل: قدام، چاپ شعرانی: قد وقع. (3). لب: نحو. (4). سوره اعراف (7) آیه 50. (5). سوره اعراف (7) آیه 44. (6). سوره اعراف (7) آیه 48. [.....]
(7). سوره نسخه بدلها، بجز قم: کاشکی. (8). مل: و لکن. (9). همه نسخه بدلها: بجز قم، مبتدع. (10). مل: تمنّا کنند. (11). همه نسخه بدلها، بجز قم: کاشکی. صفحه : 308 کافران بر سبیل طعن گویند آن مسلمانا را: نه شما مسلمان بودی و نماز می‌کردی و روزه می‌داشتی امروز آن اسلام شما و نماز و روزه‌یتان«1» از شما غنایی نکرد با ما گرفتاری اینکه جا! ایشان را سخت آید، حق تعالی برای ایشان خشم گیرد [73- ر]
بفرماید تا همه مسلمانان را که اهل قبله باشند از دوزخ بیارند، عند آن اهل دوزخ از کافران تمنّا کنند که کاشک«2» تا ایشان مسلمان بودندی تا از دوزخ بیامدندی، چنان که مسلمانان بیامدند. و آنگه رسول- علیه السّلام- اینکه آیت بخواند. عبد اللّه عبّاس گفت: روز قیامت خدای تعالی چندان رحمت کند بر مسلمانان و رسول شفاعت کند و مومنان به بهشت شوند که کافران تمنّای آن کنند که کاشک«3» تا مسلمان بودندی. آنگه حق تعالی بر سبیل تهدید و وعید با رسول می‌گوید: ذَرهُم، رها کن اینکه کافران را، لفظ امر است و مراد تهدید و وعید. یَأکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا، تا بخورند و برخوردار شوند و آرزوهای خود بدهند و کام برانند، وَ یُلهِهِم‌ُ الأَمَل‌ُ، و امید ایشان را مشغول کند، فَسَوف‌َ یَعلَمُون‌َ، که روز آید«4» که ایشان بدانند و بال عاقبت فعلشان، و آن روز قیامت باشد که احوال خود و احوال مؤمنان بینند. و آنان که گفتند اینکه آیت منسوخ است به آیت قتال خطا گفتند، برای آن که گمان بردند که، مراد به اینکه صیغت امر است، یعنی که اوّل در بدایت کار، خدای رسول را گفت: اینان را فرو گذار«5» تا هر چه خواهند می‌کنند. آنگه اینکه به آیت قتال منسوخ کرد و گفت:«6»ع‌که‌ع‌که ...، و اینکه آنگه بودی که ذَرهُم یَأکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا، امر بودی بر حقیقت، و اینکه امر نیست تهدید است و مراد نهی است، چنان که گفت: اعمَلُوا ما شِئتُم«8» وَ استَفزِز مَن‌ِ استَطَعت‌َ مِنهُم بِصَوتِک‌َ«9» وَ ما أَهلَکنا مِن قَریَةٍ إِلّا وَ لَها کِتاب‌ٌ مَعلُوم‌ٌ، حق تعالی گفت: ما هیچ شهر هلاک نکردیم الّا و آن را نوشته‌ای معلوم بود و اجلی مسمّی که ایشان را تا به آن وقت مهلت داده بود [ند، از مقتضای حکمت پیش از آن هلاک نفرمود ایشان را و نیز باز پس نداشت، و ذلک قوله:]«1» ما تَسبِق‌ُ مِن أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما یَستَأخِرُون‌َ«2»وَ قالُوا، گفتند، یعنی کافران: یا أَیُّهَا الَّذِی«4» إِنَّک‌َ لَمَجنُون‌ٌ، تو دیوانه‌ای. از استبعاد ایشان دعوی نبوّت را اینکه سخن گفتند، و عجب از ایشان که یک بار می‌گفتند ساحر است و یک بار می‌گفتند دیوانه است، و دیوانگی به آن لایقتر باشد که یک شخص را به آن دو وصف«5» متناقض وصف«6» کند، چه سحر به غایت زیرکی و حیلت و عقل کار بستن توان کردن و دیوانگی ضدّ اینکه باشد؟ لَو ما تَأتِینا بِالمَلائِکَةِ، چرا به ما نیاری فریشتگان را؟ «لو لا» و «لو ما» کلمت تحضیض باشد و «ما» نفی است و معنی هر دو «الّا»«7» باشد. قال الشّاعر: تعدّون عقر النّیب افضل مجدکم بنی ضوطری لو لا الکمی‌ّ المقطّرا«8» و قال إبن مقبل: لو ما الحیاء و لو ما الدّین عبتکما ببعض ما فیکما اذ عبتما عوری و اگر چه «لو ما» در اینکه بیت نه به معنی تحضیض است، برای آن آورد تا بدانند ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجه به اجماع نسخه بدلها از قم افزوده شد. [.....]
(2). اساس: تستأخرون، با توجه به قرآن مجید و اجماع نسخه بدلها، تصحیح شد. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل: باز پس دارند ایشان را. (4). اساس: یا ایّه الذی. (6- 5). آو، بم، آب، آز، آل، آج، صفت. (7). همه نسخه بدلها: هلّا. (8). قم: المسعّفا، لسان و قرطبی: المقنّعا. صفحه : 310 که «ما» به جای «لا» به «لو» پیوندد، یعنی اگر راست می‌گویی در اینکه دعوی نبوّت، چرا فریشتگان را به ما نیازی! حق تعالی جواب داد و گفت: ما نُنَزِّل‌ُ المَلائِکَةَ إِلّا بِالحَق‌ِّ، حمزه و کسائی و حفص عن عاصم خواندند به «نون»، خبرا عن اللّه تعالی، علی سبیل التّعظیم، و باقی قرّاء به «تا» خواندند: ما تنزّل، علی وزن تفعّل، و التّقدیر: تتنزّل، و ملائکه مرفوع خواندند به اسناد اینکه فعل با او. و أبو بکر عن عاصم خواند: ما تنزّل الملائکة، به ضم‌ّ «تا» و فتح «نون»، علی ما لم یسم‌ّ فاعله، و رفع الملائکة، باسناد [73- پ]
الفعل المجهول الیه. حجّت حمزه و کسائی، قوله: إِنّا نَحن‌ُ نَزَّلنَا الذِّکرَ«1» وَ لَو أَنَّنا نَزَّلنا إِلَیهِم‌ُ المَلائِکَةَ ...«2» تَنَزَّل‌ُ المَلائِکَةُ وَ الرُّوح‌ُ فِیها«3» وَ نُزِّل‌َ المَلائِکَةُ تَنزِیلًا«4» إِلّا بِالحَق‌ِّ، ما فریشتگان را فرو نفرستیم مگر به حق و راستی. در اینکه حق خلاف کردند«5»، بعضی گفتند: مراد «حق» است که خلاف «باطل» باشد، یعنی برای حکمت«6» و مصلحتی که ما دانیم، نه برای اقتراح محال ایشان. و بعضی گفتند: مراد به اینکه حق مرگ است، یعنی ما فریشتگان را برای جان ستدن«7» ایشان فرستیم. حسن و مجاهد گفتند: مراد عذاب استیصال است، چنان که در عهد پیغامبران متقدّم بود. وَ ما کانُوا إِذاً مُنظَرِین‌َ، آنگه ایشان را مهلت و تأخیر نباشد برای آن که چون فریشتگان را معاینه بینند ملجا شوند و چون ملجا شوند تکلیف از ایشان زایل شود وقت هلاکشان باشد ایشان را هیچ مهلت نبود. و «اذا» اینکه جا ملغاست عمل نیست او را، برای آن که میان اسم و خبر «کان» افتاده است، و ممکن است که «انظار» که به معنی امهال است از روی اشتقاق افعال بود از «نظر» که انتظار باشد، ای جعله منتظرا لذلک الاجل المؤخّر. و روا بود که مشتق بود ----------------------------------- (1). سوره حجر (15) آیه 9. (2). سوره انعام (6) آیه 111. (3). سوره قدر (97) آیه 4. (4). سوره فرقان (25) آیه 25. (5). آج، لب: اختلاف کردند. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: حکمتی. (7). مل: ستاندن. صفحه : 311 از نظر«1» تفکّر، و همزه ازالت را باشد، ای ازلت عنه الفکر فی ذلک الشّی‌ء لترفیهه و امنه منه لاجل الامهال. و در وجه اوّل من باب: احفرت زیدا بئرا باشد، و در وجه دوم من باب: عربت معربته و اعربتها، اذا اصلحتها. إِنّا نَحن‌ُ نَزَّلنَا الذِّکرَ، آنگه گفت: ماییم که اینکه قرآن فرو فرستاده‌ایم نه آن که شما گمان بردی که بافته و انداخته محمّد است، یا اساطیر اوّلینان است. وَ إِنّا لَه‌ُ لَحافِظُون‌َ، و ما نگاهدارنده اوییم از زیادت و نقصان و زوال و بطلان. چنان که گفت: لا یَأتِیه‌ِ الباطِل‌ُ مِن بَین‌ِ یَدَیه‌ِ وَ لا مِن خَلفِه‌ِ تَنزِیل‌ٌ مِن حَکِیم‌ٍ حَمِیدٍ«2» وَ اللّه‌ُ یَعصِمُک‌َ مِن‌َ النّاس‌ِ«3»وَ لَقَد أَرسَلنا مِن قَبلِک‌َ فِی شِیَع‌ِ الأَوَّلِین‌َ، گفت: ای محمّد ما از پیش تو رسولان فرستادیم در امم سالفه، مفعول به بیفگند از کلام، لدلالة الکلام علیه، و التّقدیر: و لقد ارسلنا من قبلک رسلا. و شیع جمع «شیعت» باشد، و هی الفرقة و الطّائفة. عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: شیع، امم باشد، لمتابعة بعضهم بعضا. وَ ما یَأتِیهِم مِن رَسُول‌ٍ إِلّا کانُوا بِه‌ِ یَستَهزِؤُن‌َ، و از ایشان هیچ پیغامبر به امّتش نیامد، الّا به او استهزا کردند و از او فسوس داشتند، و اینکه برای تسلیت رسول- علیه السّلام- گفت تا او بداند که اینکه معامله که کافران با او می‌کنند پیش از اینکه با دگر پیغامبران کرده‌اند. کَذلِک‌َ نَسلُکُه‌ُ فِی قُلُوب‌ِ المُجرِمِین‌َ، همچنین بریم در دل کافران. «سلوک» لازم باشد و سلک متعدّی، یقال: سلک فلان الطّریق و سلکته انا. و فرق میان ایشان به مصدر پیدا شود، چنان که گفتیم. و مراد به «سلک» ادخال است، علی تأویل الاخطار«4» بالقلب، ما«5» به دل ایشان بگذرانیم«6» و ما در دل ایشان افگنیم. ----------------------------------- (1). لب و. [.....]
(2). سوره فصّلت (41) آیه 42. (3). سوره مائده (5) آیه 67. (4). آج، لب، آز، آل، مش: الاحضار. (5). آو، آب، مش، تا. (6). آو: بگزرانیم. صفحه : 312 و در ضمیر خلاف کردند که راجع با کیست، حسن بصری گفت و بلخی و جبّائی که: ضمیر راجع است با «ذکر» که قرآن است، یعنی: ما حدیث قرآن و اندیشه در او در دل ایشان افگنیم تا به او ایمان آرند و نیارند، چنان که با امّت سلف کردیم برای بلاغ حجّت را، تا حجّت برایشان متوجّه شود، و اینکه از باب لطف باشد. [74- ر]
و بعضی دگر گفتند: ضمیر عاید است با «استهزا»، یعنی ما استهزا به قرآن به دل«1» ایشان بگذرانیدیم«2» تا اجتناب کنند نه برای آن تا استعمال کنند، ایشان بر کار گرفتند و اجتناب نکردند، و نشاید تا اینکه «سلک» به معنی خلق کفر باشد در دل ایشان چنان که مجبّران«3» گفتند، برای آن که لا یُؤمِنُون‌َ بِه‌ِ نفی ایمان حوالت به ایشان«4» است و اضافت با ایشان، و دگر مورد اینکه لفظ مورد ملامت و مذمّت است و اگر خلق کفر او کردی در دل ایشان، بایستی تا ایشان معذور بودندی نه ملوم. و یقال: سلکه یسلکه سلکا، و سلک هو سلوکا. قال عدی‌ّ بن زید: و کنت لزاز خصمک لم اعرّد و قد سلکوک فی یوم عصیب و قال آخر: حتّی اذا سلوکهم«5» فی قتائدة شلّا کما تطرد الجمّالة الشّردا وَ قَد خَلَت سُنَّةُ الأَوَّلِین‌َ، و سنّت و طریقه پیشینگان بر اینکه گذشته«6» است. در معنی اینکه دو قول گفتند: یکی آن که در هلاک آنان که بر کفر اصرار کردند بعد ظهور آیات و اعلام معجزات، و گفته‌اند«7» سنّت اوّلین بر اینکه رفته است که اینان می‌کنند از تکذیب رسولان و کفران نعمت خداوند جهان. وَ لَو فَتَحنا عَلَیهِم باباً مِن‌َ السَّماءِ- الآیه، حق تعالی در اینکه آیات«8» قطع طمع رسول کرد از ایمان ایشان عند نزول آیات و ظهور معجزات، گفت: اگر ما دری از درهای آسمان بر گشاییم و اینکه کافران همه روز بر آسمان می‌شوند بر وجه خرق ----------------------------------- (1). قم، مل: بر دل، دیگر نسخه بدلها: در دل. (2). آو: بگزرانیم. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: مجبّره. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل: با ایشان. (5). کذا در اساس، آو، بم، آز، آج، مش، قم، لب: اسلکوهم، ضبط چاپ شعرانی (7/ 52)، لسان العرب (10/ 442)، طبری (14/ 8) هم «اسلکوهم» است. (6). آو، بم: گرسنه. (7). قم: دگر آن که. (8). همه نسخه بدلها: آیت. [.....]
صفحه : 313 عادت، هم ایمان نیارند. بل گویند: إِنَّما سُکِّرَت أَبصارُنا، ابو عبید«1» گفت: معنی «سکّرت» غشّیت باشد، چشم ما را پوششی بر نهاده‌اند، و اینکه آن است که در عبارت ما گویند: چشم افسا می‌کند«2» فلان، یعنی چشم ما را به جادوی چیزی بکرد که ما مرئیّات، علی حقائقها، ادراک نمی‌توانیم کردن«3»، و اینکه اصلی ندارد، اینکه حدیث عوام است و در اینکه آیت حکایت کافران است. عبد اللّه عبّاس گفت: سکّرت ابصارنا ای سدّت، چشمهای ما ببسته‌اند، من السّکر، و هو سدّ البثق«4»، و السّکر، خلاف البثق«5». و حسن گفت: سحّرت، ما را مسحور کرده‌اند و با ما جادوی کرده‌اند. قتاده گفت: اخذت، چشمهای ما فرو گرفته‌اند. و إبن کثیر تنها خواند: سکرت، به تخفیف «کاف»، من السّکر الّذی هو السّدّ، و هو سکر النّهر. و السکر، الفعل بمعنی المفعول، بند«6» بسته را سکر خوانند و سکر، به فتح «سین» [مصدر]«7» باشد، کالقبض و القبض، و النّفض و النّفض«8». و بعضی مفسّران«9» گفتند: معنی آیت آن است که اگر در آسمان برگشاییم بر آنان«10» که گفتند: لَو ما تَأتِینا بِالمَلائِکَةِ«11» فَظَلُّوا فِیه‌ِ یَعرُجُون‌َ نسبت اینکه فعل با فریشتگان کردند، اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و بیشتر مفسّران. بَل نَحن‌ُ قَوم‌ٌ مَسحُورُون‌َ، بل ما مردمانی‌ایم با ما سحر کرده، و اینکه محمّد بر ما سحر و جادوی کرده است. وَ لَقَد جَعَلنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً، حق تعالی در اینکه آیت دلایل و آیات و آثار بیان کرد که به آن استدلال کنند بر خدای تعالی، گفت: ما کردیم در آسمان برجها و منازل کواکب، و آن دوازده برج است که منازل کواکب سیّاره است، و آن: حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله و میزان و عقرب و قوس و جدی و [دلو]«12» و حوت ----------------------------------- (1). کذا در اساس و قم و مل، دیگر نسخه بدلها: ابو عبیده. (2). آو، بم، آز، آل: می‌کنند. (5- 3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: کرد. (4). آو، آب، آز، الثیف، آل، آج، الثیق. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل و قم: بند بر بسته. (7). اساس ندارد، با توجه به اتّفاق نسخه بدلها افزوده شد. (8). قم: النّفض (معا)، بم، آب، آج، آل: و النّقض و النّقض. (9). بم: مفسرا/ مفسّران. (10). بم، آب، آز: آنا/ آنان. (11). سوره حجر (15) آیه 7. (12). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. صفحه : 314 است. وَ زَیَّنّاها لِلنّاظِرِین‌َ، و ما بیاراستیم آسمان را به اینکه ستارگان، برای آنان که نظر کنند و تأمّل کنند در آن. وَ حَفِظناها، و ما نگاه داشتیم آن را از هر شیطانی و دیوی ملعون مطرود. إِلّا مَن‌ِ استَرَق‌َ السَّمع‌َ، الّا آن کس از شیاطین که او سمع دزدد که از پس او [74- پ]
برود ستاره‌ای روشن. و استثنا منقطع است اینکه جا، به معنی «لکن»، برای آن که حکم مستثنی به خلاف مستثنی منه است. و روا بود که استثنا متّصل بود برای آن که از ایشان نیز محفوظ باشد و اگر چه به شهاب ممنوع باشند. عبد اللّه عبّاس گفت: شیاطین از آسمان محجوب نبودند بر آسمان شدندی و خبر آسمان به زمین آوردندی و القا کردندی به کهنه. چون عیسی- علیه السّلام- از مادر بزاد ایشان را از سه آسمان منع کردند. چون رسول ما- علیه السّلام- به رسالت بیامد، ایشان را از همه آسمانها منع کردند، هیچ کس از ایشان نبود که خواست تا خبری از اخبار آسمان دزدیده بشنود الّا و ستاره‌ای که آن را شهاب می‌خوانند، چون آتشی در آسمان کشیده شود و او را بسوزد. چون اینکه حال پدید آمد شیاطین بر ابلیس آمدند و اینکه حال با او«1» بگفتند. او گفت: در زمین حادثه‌ای پدید آمده است. در زمین بگردیدند چون به مکّه رسیدند رسول را دیدند که قرآن می‌خواند. بعضی دگر گفتند که: اینکه شهاب ایشان را بنسوزد چنان که بکشد، بل عضوی از اعضای ایشان تباه کند و بهری را مخبّل«2» گرداند تا«3» غول بیابانی شود که مردم را در بیابان گمراه کند. یعقوب بن عتبة بن المغیرة بن الاخنس بن شریق«4» گفت: اوّل کسی که از اینکه قذف«5» نجوم بترسید«6» قبیله ثقیف«7» بود، بنزدیک عمرو بن امیّه آمدند- و او مردی بود از بنی علاج و داهی و زیرک بود- او ر«8» گفتند که اینکه حادثه که در آسمان پدید آمده ----------------------------------- (1). بم، به او. (2). قم، آو، بم، آب، مش، مختل، آل، آج: مخیّل. (3). آو، بم، آب، آج، مل، آز: با. [.....]
(4). قم: یعقوب عتبة بن المغیرة بن الاخفش بن شریق، آو، بم، آب، آج، آز، آل، مش: یعقوب بن عتبه بن اخنس إبن شریف. (5). بم: ندارد. (6). قم: پرسید، مل: پرسید، دیگر نسخه بدلها: بپرسیدند. (7). آز، سقیف. (8). اور/ او را، همه نسخه بدلها: او را. صفحه : 315 است عجب است از قذف نجوم. او گفت: بنگری اگر از اینکه نجوم معروف است که مردم شناسند و به آن راه برند. و از جمله انواء«1» باشد در تابستان و زمستان، اینکه آخر دنیاست و هلاک خلق خواهد بودن، و اگر آن بر جای خود است و اینکه دگر ستاره‌هاست آن کاری است که خدای تعالی به اینکه خلق«2» می‌خواهد. وَ الأَرض‌َ مَدَدناها، و زمین را بکشیدیم، یعنی بگستردیم. وَ أَلقَینا فِیها رَواسِی‌َ، و بر او افگندیم کوههای برجا«3». و «رواسی» جمع راسیه باشد، من الرّسوّ، و هو الثّبوت. وَ أَنبَتنا فِیها مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ مَوزُون‌ٍ، و برویانیدیم در زمین هر چیزی سخته و وزن کرده. إبن زید گفت: مراد حبوب است که موزون باشد. و گفته‌اند«4»: فِیها، ای فی الجبال، در کوهها برویانیدیم معادن چون زر و سیم و رود«5» و مس و ارزیز و سرمه و زرنیخ و هر چه از معادن بیرون آرند«6». اگر گویند چرا موزون گفت و مکیل و معدود نگفت- و بیشتر از اینکه نبات و حبوب مکیل باشد یا معدود- گوییم: اما ابو مسلم محمّد بن بحر او گفت: برای آن که غایت و انتهای مکیلات هم با وزن شود چون طعام گردد، و همچونین«7» معدودات چون مغز او برون کنند. و جواب معتمد از اینکه سؤال آن است که مراد به موزون نه سخته بر حقیقت است، انّما مراد آن است که حاصل و واقع بود به مقدار حاجت من غیر زیادة علیها و لا نقصان منها، تا پنداری بقصد بر سخته‌اند بر وفق حاجت به حسب اقتضاء مصلحت، و از اینکه جاست قول مالک بن اسماء بن خارجة الفزاری‌ّ، که گفت: و حدیث الذّه هو ممّا ینعت النّاعتون یوزن وزنا منطق صائب و تلحن احیانا و خیر الحدیث ما کان لحنا ----------------------------------- (1). آج: نوا. (2). قم: از اینکه خلق. (3). قم: بر جای بداشته. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم: و گفت. (5). قم: روی، مل: رو، دیگر نسخه بدلها: ندارد. (6). آو، بم، هر چه و از معادن بیرون آید، آج، لب: هر چه او از معادن بیرون آید. (7). همه نسخه بدلها: همچنین. صفحه : 316 ای تعریضا غیر مصرّح به، و مثله فی المعنی قول الشّاعر: لها بشر مثل الحریر و منطق رقیق الحواشی لا هراء و لا نزر«1» وَ جَعَلنا لَکُم فِیها مَعایِش‌َ، و کردیم شما را در زمین وجوه معایش«2»، و معایش جمع معیشه«3» باشد، یعنی وجوه مکسب و تجارت و آنچه [75- ر]
به آن چیزی به دست آرند و تعیّش کنند. وَ مَن لَستُم لَه‌ُ بِرازِقِین‌َ، و نیز آنان را که شما روزی ایشان ندهی، یعنی وحوش و دواب‌ّ و انعام، و «من» در آیت به معنی «ما» باشد برای آن که نه عقلا راست اینکه جا، چنان که گفت: فَمِنهُم مَن یَمشِی عَلی بَطنِه‌ِ«4» لَکُم، ای و لمن لستم، یعنی شما را و وحوش را، اینکه قول کوفیان است، و انشدوا فیه: هلّا سألت بذی الجماجم عنهم و ابی نعیم ذی اللّواء المحدق«5» و اینکه بنزدیک بصریان درست نیست چه عرب نگویند: مررت به و زید تا حرف جرّ باز نیارند و گویند: و بزید. و گفتند: محل‌ّ «من» رفع است عطفا علی محل‌ّ قوله: مَعایِش‌َ، یعنی، و لکم معایش و من لستم له برازقین من الوحوش و الدّواب‌ّ و الأنعام. و اگر گویند: محل‌ّ او نصب است، عطفا علی قوله: معایش، اولیتر باشد و روشنتر و بی تعسّف‌تر، و التّقدیر: و جعلنا ای خلقنا«6» لکم فی الارض معایش و انعاما و دواب‌ّ«7» لستم له برازقین. وَ إِن مِن شَی‌ءٍ إِلّا عِندَنا خَزائِنُه‌ُ، و هیچ چیز نیست و الّا خزائن آن بنزدیک ماست. گفتند: مراد به خزائن خدای مقدورات اوست، و از اینجاست در دعاء ائمّه- علیهم السّلام:8» یا من لا تنفد« خزائنه ، یعنی مقدوراته، و مقدورات او را نهایت نیست تا در هر وقت چندان که خواهد ایجاد کند از هر جنسی. آنگه با آن که در مقدور چنین است ایجاد جز به حسب مصلحت باندازه نفرماید، و ما نفرستیم آن را الّا به ----------------------------------- (1). کذا در اساس و قم و آو، و بم و آب و لب، آج، آل: یرد، آز: یند، مش: نور. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل: معایش. [.....]
(3). همه نسخه بدلها، بجز قم: معیشت. (4). سوره نور (24) آیه 45. (5). کذا در اساس و همه نسخه بدلها: تفسیر طبری (ج 14 ص 13) المخرق. (6). کذا در اساس و قم، مل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: جعلنا. (7). دوابّاه. (8). همه نسخه بدلها: لا ینفد. صفحه : 317 اندازه‌ای معلوم«1» مقدّر. وَ أَرسَلنَا الرِّیاح‌َ لَواقِح‌َ، حمزه تنها خواند: الرّیح، بر لفظ واحد. ابو عبید«2» گفت: اینکه را وجهی نشناسم که موصوف واحد باشد و صفت جمع من قوله: و ارسلنا الرّیح لواقح، جز که اختلاف باد در جهات به جاری مجری جمع کند. مبرّد گفت: روا بود که ریح به جنس کند«3». آنگه آن صالح بود جمع را و واحد را و هذا علی ضعف، گفت: اینکه هم ضعیف است. و کسائی گفت: هذا من باب قولهم ارض اعفار«4» و ثوب اخلاق است و اینکه وجهی باشد برای آن که موصوف واحد است و صفت جمع، و اینکه را نظایر دگر هست، و اگر چه بسیار نباشد، منها قولهم: ارض سباسب«5». و فرّاءهم اینکه وجه گفت، و انشد: جاء الشّتاء، و قمیصی اخلاق شراذم، یضحک منه التّوّاق«6» اسم ابنه، و باقی قرّاء «ریاح» خواندند به جمع، امّا قوله: لَواقِح‌َ، جمع لاقح«7» باشد و آن آبستن بود و اینکه جا ملقح بایست از روی معنی، یعنی آبستن کننده، جز که عن«8» باب لیل نائم و سرّ کاتم باشد. و گفته‌اند «لقح» هم لازم است و هم متعدّی، و ریاح لواقح آن بود که میغ را جمع کند تا از او باران زاید و درخت را باردار کند، و آن که ابر بپراگند و برگ ریزد ضدّ اینکه باشد، آن را عقیم خوانند. و گفته‌اند لواقح به معنی ملاقح است، چنان که نهشل بن حری گفت: لیبک یزید ضارع لخصومة و مختبط ممّا تطیح الطّوائح ای، المطاوح. و گفتند: علی معنی النّسبه«9» باشد، کقولهم: حائض و طاهر و طامث، ای ذات حیض و طهر و طمث. و منه: هم‌ّ ناصب، ای ذو نصب، قال النّابغة: کلینی لهم‌ّ، یا امیمة، ناصب و لیل أقاسیه بطی الکواکب ای، منصب ذی«10» نصب. ----------------------------------- (1). آب و. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل: ابو عبیده. (3). آب: کنند. (4). قم: اعقال، آو، آب، آز، آل، مش: اعفال، مل، لب: اغفال. (5). قم: سباب. (6). همه نسخه بدلها: النواق. (7). آو، آج، مش: لاقحه. (8). کذا در اساس و قم: دیگر نسخه بدلها: من. [.....]
(9). آو، آب، آز، آج، مش، آل، مل: التشبیه. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم: ذو. صفحه : 318 ای، و ارسلنا الرّیاح ذوات القاح«1». قتاده و ابراهیم و ضحّاک گفتند: یعنی باد آب در ابر نهد، و اینکه بر آن قول باشد که لاقح به معنی ملقح بود، چنین که گفتیم. و عبد اللّه مسعود گفت: باد هم لاقح باشد و هم ملقح، لاقح بود چون آب بردارد، [75- پ]
ملقح بود چون القا کند«2» برابر. فَأَنزَلنا«3» فَأَسقَیناکُمُوه‌ُ، و آن را به سقی و شرب«4» و خوره«5» زمین و کشت شما کردیم، یقال: سقیته لما«6» یشربه بفیه، چون به دست بدهی تا به دهن باز خورد «سقیت» گویی، و چون بدهی تا بکشت دهد، «اسقیته» گویی. و گفتند: هر دو یکی«7» معنی دارد، چنان که سری و اسری. قال الشّاعر: سقی قومی بنی مجد، و اسقی نمیرا و القبائل من هلال و روا بود که مراد آن است که مکّنّاکم، ما تمکین کردیم شما را از خوردن، پس اسقا به معنی تمکین باشد از خوردن و دادن. وَ ما أَنتُم لَه‌ُ بِخازِنِین‌َ، و شما آن را نگاه نتوانی داشتن، چه در مقدور شما اینکه نباشد، و سفیان گفت: یعنی منع نتوانی کردن آن را. وَ إِنّا لَنَحن‌ُ نُحیِی وَ نُمِیت‌ُ، و ما زنده کنیم مردگان را و مرده کنیم زندگان را، و مرگ و زندگانی به امر ماست، و چون خلایق عالم را بمیرانیده باشیم، میراث ایشان برداریم و آنچه ایشان دارند از اموال و املاک به ما بماند، ما به منزلت وارث باشیم آن را وَ لَقَد عَلِمنَا المُستَقدِمِین‌َ مِنکُم، و ما دانیم از شما«8» هم متقدّمان را و هم متأخّران را. عبد اللّه عبّاس گفت: [مراد به متقدّمان مردگانند و به مستأخران زندگانند. ----------------------------------- (1). قم: لقاح. (2). اساس: بود، با توجه به اجماع نسخه بدلها، تصحیح شد. (3). اساس و همه نسخه بدلها: و انزلنا، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد. (4). آو، آب، آز، مش: غرب. (5). کذا در اساس با همین اعراب، قم: خورده، آو، آب، آز، آج، آل، مش: خورد. (6). آو، آب، آز، آل، آج، لب: ای، مش: آن. (7). همه نسخه بدلها، بجز مل: یک. (8). آب: شمان. صفحه : 319 عکرمه گفت:]«1» مستقدمان آنانند که آفریده نه‌اند و مستأخران آنانند که آفریده‌اند«2». قتاده گفت: مستقدمان گذشتگانند«3» و مستأخران آنان که در اصلاب پدرانند. شعبی گفت: اوایل و اواخر خلقان را خواست. مجاهد گفت: مستقدمان قرون اوّلند«4» و مستأخران امّت محمّدند. حسن گفت: مستقدمان مقدّمانند«5» در طاعت و مستأخران آنانند که متخلّف بودند در عمل صالح. و گفته‌اند: مراد متقدّمان در صفّهای نماز و قتالند و متأخّران در آن صفوف. عبد اللّه عبّاس گفت: در عهد رسول- علیه السّلام- مردان به نماز جماعت آمدندی و زنان نیز، مردان در صفهای اوّل بایستادندی«6» و زنان به صفهای آخر، آن کس که در دل او ریبتی و تهمتی بودی از مردان، خویشتن باصف آخر داشتی تا دزدیده به زنان نگاه می‌کند«7»، از زنان همچونین آن که در دل او تهمتی بودی خود را در صف اوّل زنان بداشتی تا به مردان نگاه کند«8». و در میان آن زنان زنی بود سخت بجمال و مردان در حق‌ّ او بر دو وجه بودند: بعضی آن بودند که خویشتن به صف اوّل انداختندی بقصد تا او را ندیدندی و دل به او مشغول نبودی، و بعضی آن بودندی که خود«9» را با صف آخر افگنندی«10» تا دزدیده به او نگاه کنند«11». چون مردم به سجود شدندی، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: من به احوال هر دو عالمم و قصد و نیّت هر دو گروه می‌دانم«12»، از اینکه جا رسول- علیه السّلام- گفت: خیر صفوف الرّجال اوّلها و شرّها آخرها، و خیر صفوف النّساء آخرها و شرّها اوّلها. ربیع انس گفت: سبب نزول آیت آن بود که رسول- علیه السّلام- مردمان را تحریض کرد«13» بر صف اوّل، مردم مبادرت و مزاحمت کردند و بنو عذرة سرایهای ایشان دور بود از مسجد چون ایشان رسیدندی صف اوّل و دوم بگرفته بودندی. ایشان ----------------------------------- (1). اساس: افتادگی دارد، از قم افزوده شد. (2). قم، مل: در اصلاب پدرانند. (3). آو، گذشتگانند. (4). آو، بم، آج، لب: اوّل را خواست. [.....]
(5). همه نسخه بدلها: متقدّمانند. (6). آو، آب، باستادندی. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم: می‌کردی و. (8). قم: می‌کند. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: خویشتن. (10). همه نسخه بدلها: افگندندی. (11). همه نسخه بدلها، بجز قم: کردندی. (12). همه نسخه بدلها: دانم. (13). قم: می‌کرد، مل: رسول- علیه السّلام- گفت مردمان را و تحریض کرد. صفحه : 320 گفتند: یا رسول اللّه؟ ما آن سرایها بفروشیم و در نزدیک مسجد سرایها بخریم تا فضل صف اوّل ما را فوت نشود، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: من عالمم به احوال و نیّت شما و نیز به احوال آنان که پیش از شما به مسجد آیند. به اینکه حاجت نیست، چه«1» اگر سرای شما دور است تا به مسجد، خطوات شما بیشتر است [76- ر]
در رفتن تا به مسجد، به هر خطوه‌ای خدای تعالی شما را حسنتی می‌فرماید. ایشان دلخوش شدند. اوزاعی گفت: مراد آن است که من دانم که‌اند که«2» نماز تقدیم کنند به اوّل وقت و آنان که‌اند که نماز تأخیر کنند با«3» آخر وقت؟ مقاتل گفت: مراد متقدّمان و متأخّرانند در صف‌ّ قتال و کالزار«4». إبن عیینه گفت: مراد به آیت کافر و مسلمان است یعنی آن که اقدام کند بر اسلام یا متأخّر شود از«5» اسلام. آنگه گفت: خدای تو با اختلاف احوال و درجات و منازل اینان از تقدّم و تأخّر همه را بمیراند و باز همه را زنده کند و در موقف عرض جمع کند، که او خدایی است که آنچه کند به حکمت کند و در آنچه کند مصلحت داند. آنگه از آنجا به قصّه آدم آمد تا چون واسطه احوال و آخر کار بگفت از اوّل چیزی گفته باشد تا مکلّفان در همه اندیشه کنند. گفت: وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسان‌َ، ما بیافریدیم آدم را، مِن صَلصال‌ٍ، از گلی خشک شده که آن را صلصله‌ای و صوتی باشد. پیش«6» آن که آتش به او رسد [چون آتش به او رسد]«7» آن را فخّار خوانند. عبد اللّه عبّاس گفت: «صلصال» گلی پاکیزه باشد که آب از او برود«8» متشقّق شود، چون بر هم زنند آن را قعقعه‌ای باشد و آوازی. مجاهد گفت: گلی باشد بوی بگردانیده، من قولهم: صل‌ّ اللّحم اذا انتن«9»، گوشت را چون بوی ناخوش کند، گویند: صل‌ّ، پس اینکه بنا مضاعف رباعی باشد از او، ----------------------------------- (1). آب، آج، لب: که. (2). آب، آز: آنان که اندک، قم: آنان که اندکی. (3). همه نسخه بدلها: تا. (4). همه نسخه بدلها: کارزار. (5). قم: بر. [.....]
(6). قم، آل، مل از. (7). اساس: ندارد، از قم آورده شد. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل و. (9). قم: اذ انتن. صفحه : 321 مِن حَمَإٍ، از خری«1»، گلی باشد آب بسیار با او ملازمت کرده تا سیاه شده باشد، مَسنُون‌ٍ، سالخورده«2»، من السّنین. عبد اللّه عبّاس گفت: گلی باشد متغیّر الّلون و الرّائحة، معنی همین است که خری«3» بوی بگردانیده. و مجاهد و قتاده هم اینکه گفتند. فرّاء گفت: اصله من سننت الحجر بالحجر، اذا حککته«4» به، چون سنگ بر سنگ سایند سننت گویند، و آن را که حاصل آید از آن سونش«5» آن را سنین و سنانه گویند، یعنی از گلی«6» سوده که در او هیچ سنگی و ریگی نبود«7»، و منه المسن‌ّ، آبسان را از اینکه جا مسن‌ّ گویند که کارد با او بسایند. سیبویه گفت: المسنون، المصوّر من سنّة الوجه«8»، و آن نهاد روی«9» باشد، و قال ذو الرّمّة: تریک سنّة وجه غیر مقرفة ملساء، لیس بها خال و لا ندب ابو عبیده«10» گفت: مسنون، ای مصبوب، من سننت الماء اذا صببته. وَ الجَان‌َّ خَلَقناه‌ُ مِن قَبل‌ُ مِن نارِ السَّمُوم‌ِ، عبد اللّه عبّاس گفت: جان‌ّ، ابو الجن‌ّ است، پدر جنّیان. مقاتل گفت: ابلیس است، او را خدای تعالی بیافرید پیش آدم«11» از آتش و سموم«12». عبد اللّه عبّاس گفت: گرمی گرم باشد، چنان که گرمای او کشنده بود. کلبی گفت از ابو صالح، از عبد اللّه عبّاس که: «سموم» آتشی باشد که آن را دود نبود و صواعق از آن بود، و آن آتشی است میان آسمان و زمین حجاب«13». چون خدای تعالی عذابی فرماید حجاب بدرد و به زمین«14» آید و بسوزد آن را که فرموده باشند، و آن هدّه‌ای«15» که پیش از آن شنوند او از خرق حجاب باشد. ضحّاک گفت از عبد اللّه ----------------------------------- (1). آو، آب: خرّءی، مل: حری. (2). آو، بم، آج، آز: سالخورد. (3). آب، مل: خرّی، همه نسخه بدلها، بجز مل بود. (4). آج، لب: اذا احککته. (5). مل: سودنش. (6). آب، مل: آن گلی. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: نباشد. (8). آو، آب: الوجوه. (9). آب: و آنها در وی. (10). قم، مل: ابو عبید. [.....]
(11). آج، لب، آل پیش از آدم. (12). قم: او را بیافرید از آتش و سموم پیش از آدم. (13). آب باشد. (14). آو، آب، آج، لب: بر زمین. (15). قم: مدّه‌ای، آب، مل، آز: هذّه. صفحه : 322 عبّاس: ابلیس از جمله حیّی است از احیای فریشتگان که ایشان را جان‌ّ خوانند و برای آن او را جان‌ّ خواند«1» که از چشم ما پوشیده است، من، جنّه اذا ستره. ابو اسحاق گفت: در نزدیک عمر [و]
بن«2» الاصم‌ّ شدم، گفت: تو را حدیثی گویم! گفتم: بگو. گفت: از عبد اللّه مسعود شنیدم که او گفت: اینکه باد سموم که می‌بینی جزوی است از هفتاد جزء آن سموم که خدای تعالی گفت وَ الجَان‌َّ خَلَقناه‌ُ مِن قَبل‌ُ مِن نارِ السَّمُوم‌ِ. وَ إِذ قال‌َ رَبُّک‌َ لِلمَلائِکَةِ، [76- پ]
عامل در ظرف مضمر است، یعنی و اذکر، یاد کن ای محمّد چون گفت خدای تو فریشتگان را: إِنِّی خالِق‌ٌ بَشَراً، من بخواهم آفریدن خلقی را، حیّی از صلصال و حمأ مسنون، بر آن تفسیر که گفتیم. فَإِذا سَوَّیتُه‌ُ، چون راست بیافرینم«3» او را و تمام کنم خلق او، و منه خلق سوی‌ّ، ای تام‌ّ. وَ نَفَخت‌ُ فِیه‌ِ مِن رُوحِی، و روح خود در او دمم، و اضافت «روح» با او اضافة الفعل الی فاعله باشد، چه او مختص‌ّ است به قدرت بر آن. فَقَعُوا لَه‌ُ ساجِدِین‌َ، به روی در آیی پیش او به سجده، امر، من وقع یقع وقوعا، و نصب «ساجدین» بر حال باشد«4». و سجود فریشتگان آدم را سجود اکرام و اجلال بود نه سجود عبادت. فَسَجَدَ المَلائِکَةُ کُلُّهُم أَجمَعُون‌َ، فریشتگان جمله به یک بار پیش آدم به سجده در آمدند«5»، و قوله: «کلّهم» تأکید است «ملائکة» را و «اجمعون» همچونین«6» تأکید تأکید است«7». و فرق میان «کل‌ّ» و «اجمعون» آن است که کل‌ّ یک بار تأکید باشد و یک بار نباشد، و «اجمعون» هرگز نبود که نه تأکید بود. یقال: جاءنی کل‌ّ القوم و جاءنی القوم کلّهم، و لا یقال: جاءنی اجمعون، و لا رأیت اجمعین، حتّی یکون تأکیدا تابعا لما قبله. ----------------------------------- (1). آب، آز، مش: خوانند. (2). با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها و پاره‌ای منابع تفسیری تصحیح شد. (3). آب، آز، بیافریدم. (4). قم: است. (5). قم: سجود کردند، دیگر نسخه بدلها: به سجود در آمدند. (6). همه نسخه بدلها: همچنین. (7). قم: اینکه جمله را ندارد، مل: همچنین تأکید است. صفحه : 323 إِلّا إِبلِیس‌َ، همه سجده کردند مگر ابلیس که ابا کرد و امتناع از آن که سجده کند، و کلام در آن که ابلیس از جمله فریشتگان بود یا نه به استقصا برفته است و نیز اینکه قصّه بتمامی در سوره البقر [ة]، امّا اجماع است بر آن که مأمور بود به سجود آدم. آنان که گفتند از فریشتگان بود، گفتند: استثناء متّصل است و آنان که گفتند نبود، گفتند: استثناء منقطع است. قال‌َ یا إِبلِیس‌ُ، خدای تعالی«1» گفت: ای ابلیس چیست تو را که با«2» ساجدان سجده نکردی آدم را! جواب داد که: لَم أَکُن لِأَسجُدَ، من سجده نکنم خلقی را که تو او را از گلی خشک آفریده‌ای«3»، از خری«4» سالخورده«5»، یا «6» بر آن اقوال که برفت. حق تعالی گفت او را: فَاخرُج مِنها، برون رو از بهشت، و گفتند: از آسمان. فَإِنَّک‌َ رَجِیم‌ٌ، که تو رانده و ملعون و مطرودی. و لعنت بر تو است تا به روز جزا، یعنی روز قیامت. ابلیس گفت: رَب‌ِّ فَأَنظِرنِی، بار خدایا اکنون که مرا براندی و لعنت کردی، مرا مهلت ده و تأخیر کن تا به روز قیامت. حق تعالی گفت: فَإِنَّک‌َ مِن‌َ المُنظَرِین‌َ، تو از جمله مهلت دادگانی تا به روز وقت معلوم«7». بعضی گفتند: مراد روز قیامت است بر حسب سؤال«8»، و بعضی گفتند: مراد نفخ اوّل است، چه به نفخ اوّل تکلیف زایل شود و به دوم خلقان همه هلاک شوند، و به سه‌ام«9» بعث باشد ایشان را. و ابلیس را، من بین الخلائق، تنها به اجماع تا آنگه ابقا نکند خدای تعالی. و بعضی دگر گفتند: اینکه وقتی است که خدای را معلوم است ما را«10» معلوم نیست. و حق تعالی اینکه را بیانی نفرمود و ما روا داریم«11» که آن وقت ----------------------------------- (1). قم، آو، آب، مل، آز، مش او را. (2). قم، آو، آب، آج، لب، آز، آل، مش اینکه. [.....]
(3). مل: آفریدی. (4). آو، آب، آز، مش: لوشی. (5). مل: سیاه سالخورده. (6). قم: ندارد، مل: تا. (7). آل، مل: به روز قیامت. (8). قم، آو، آز، آج، لب، مش او. (9). قم، آل، آج، سوم، مل، لب، سیوم، مش: سیم. (10). مل او. (11). آب: دارم. صفحه : 324 بگذشت«1» و ابلیس هلاک شد چه ما را طریقی نیست بر ابقاء او«2»، و اینکه هر دو قول قریب است. و گفتند: نشاید که خدای تعالی اعلام کند مکلّف را مدّت اجل او تا مغری«3» نشود به قبیح«4»، امّا آن که شاید که دعای کافر«5» اجابت کند«6» یا نه! اجابت او بر سبیل مصلحت بود نه بر وجه تعظیم. و همانا«7» اگر او دعا نکردی صلاح در بقای او بودی، ابلاغا للحجّة و اعذارا و انذارا و تعریضا فی التّکلیف لعظم المنزلة«8». آنگه گفت ابلیس: رَب‌ِّ بِما أَغوَیتَنِی، بار خدایا به آن اغوا و اضلال که مرا کردی تا بدانی که اوّل کس که جبر گفت ابلیس بود و اوّل کس که عدل گفت آدم بود، فی قوله: رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسَنا ...«9» یَوم‌َ نَدعُوا کُل‌َّ أُناس‌ٍ بِإِمامِهِم«14» لَأُزَیِّنَن‌َّ لَهُم فِی الأَرض‌ِ، در زمین بر فرزندان آدم تزیین کنم وَ لَأُغوِیَنَّهُم أَجمَعِین‌َ، و همه را گمراه کنم. چون در اینکه حدیث اندیشه کنی«15» ابلیس در جبر با مجامله«16» تر است، چه او اغوای خود«17» تنها به خدا حوالت کرد و اغوای جمله خلقان به خود حوالت کرد و «با» فی قوله: بِما أَغوَیتَنِی، بعضی گفتند قسم است، کقولهم: باللّه، و درست آن است که «با» مجازات است، چنان که: و اللّه بما اولیتنی لأشکرنّک. آنگه استثنا کرد از خلقان ----------------------------------- (1). آو: بگزشت. (2). آو، آب، آز، آل، آج: فر ابقاء او، لب: ها بقاء او، مل: با بقاء او. (3). قم، آج: معزّی. (4). قم: ندارد، آز: به قبح. (5). قم، آو، آب، آز، آل، آج، لب، مش: کافران. [.....]
(6). قم، آو، آب، آل، مل، آج، لب، مش: کنند. (7). آب، مل که. (8). مل، لب و اینکه هر دو قول قریب است. (9). سوره اعراف (7) آیه 23. (10). آب، مش: کنی. (11). آج: اگر از. (12). آو، آب، آز، آل، آج، لب، مش: خواهد آمد. (13). مل: همه کس. (14). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 71. (15). مل: کنید. (16). قم، مل: مجاملت، آب، آز، آل: مجاهله. (17). مل، مش به. صفحه : 325 جماعتی را که دانست که مکر او و کید او برایشان کار نکند. گفت: مگر بندگان مخلص تو، و آن معصومانند که هر کس که جز معصوم باشد کید ابلیس بر او کار کند. مدنیان و کوفیان و شامیان خواندند به فتح «لام» بر آن که مفعول باشد، یعنی آنان را که تو ایشان را برگزیده«1» و خالص کرده‌ای به توفیق«2» و هدایت، و نگاه داشته‌ای به لطف و عصمت، و مکّیان و بصریان به کسر «لام» خواندند، علی انّهم فاعلون، یعنی بندگانی که عبادت خالص بکرده‌اند تو را. خدای تعالی گفت ابلیس را: هذا صِراطٌ عَلَی‌َّ مُستَقِیم‌ٌ، یعقوب خواند در عشر، و در شاذّ إبن سیرین و قیس بن«3» عباد و حمید خواندند: صراط علی‌ّ به تنوین، بر آن که «علی‌ّ» صفت «صراط» باشد، ای رفیع، کقوله: وَ رَفَعناه‌ُ مَکاناً عَلِیًّا«4»، و عامّه قرّاء خواندند: علی‌ّ مستقیم، بر آن که «علی» حرف جر باشد، دخل علی ضمیر المتکلّم عن نفسه. آنگه در معنی او دو قول گفتند: یکی آن که معنی او تهدید و وعید است، کقول القایل لمن یهدده: طریقک علی‌ّ، ره تو بر من است و گذر«5» تو بر من است و من بر ره توام و تو را از من گزیر نیست، کقوله تعالی: إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَبِالمِرصادِ«6» إِن‌َّ عِبادِی لَیس‌َ لَک‌َ عَلَیهِم سُلطان‌ٌ، بندگان من تو را برایشان دستی و فرمانی نباشد و قوّتی، چه ایشان به عصمت من معصوم باشند. و بعضی دگر گفتند: مراد آن است که تو را بر بندگان من سبیلی نباشد جز وسواسی، امّا به قهر و غلبه بایشان چیز«8» نتوانی«9» کردن. بعضی دگر گفتند: تو را بر دل ایشان راهی نیست. سفیان عیینه گفت: معنی آن است که تو بندگان مرا در گناهی نیفگنی«10» که عفو من ----------------------------------- (1). قم، مل: ایشان را گزیده. (2). آو، آب، آج، مش: و توفیق. [.....]
(3). قم: لقه بن. (4). سوره مریم (19) آیه 57. (5). آو، گزر. (6). سوره فجر (89) آیه 14. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم: ندارد. (8). همه نسخه بدلها: با ایشان چیزی. (9). مل: نتوانید. (10). آو، آب، آل، آج، لب، مش: نه افگنی. صفحه : 326 از آن تنگ شود تا کام تو بر آید از تو اغوا و از من غفران، تا هر چه تو به طول عمر اغوا کنی من به یک ساعت بیامرزم. آنگه استثنا کرد از ایشان بندگان عاصی را که متابعت ابلیس کنند، گفت: إِلّا مَن‌ِ اتَّبَعَک‌َ مِن‌َ الغاوِین‌َ، الّا آنان که پسرو«1» تو باشند از غاویان و نادانان. آنگه وعید کرد متابعان ابلیس را، گفت: وَ إِن‌َّ جَهَنَّم‌َ لَمَوعِدُهُم أَجمَعِین‌َ، دوزخ موعد ایشان است جمله، و آن را هفت در باشد، هر دری را«2» جماعتی بخشیده. مِنهُم، یعنی«3» من اتباع ابلیس. روایت کردند از امیر المؤمنین علی«4» که او گفت: دانی که درهای دوزخ چگونه باشد! گفتند: هم چنان که درهای ماست. گفت: نه، درهای دوزخ چنین باشد، و دستها بر هم نهاد و گفت: خدای تعالی بهشتها بر عرض نهاده است و دوزخ بر درکات و طبقات یک از زیر«5» دیگر، درکه اسفل را «جهنّم»«6» گویند و بالای آن «لظی» است و بالای آن [77- پ]
«حطمه» است و بالای آن «سقر» است و بالای آن «جحیم» است و بالای آن «سعیر» است و بالای آن «هاویة»«7». عبد اللّه بن سنان روایت کرد از ضحّاک در اینکه آیت که او گفت: دوزخ را هفت در است و آن هفت درکه است، بهری بر بالای بهری نهاده، بر درکه اوّل اهل توحید باشند ایشان را بر اندازه گناه عقوبت کنند، آنگه«8» بیایند و در درکه دوم«9» جهودان«10» باشند و در سیم«11» ترسایان«12» باشند و در چهارم صابیان باشند و در پنجم گبرکان«13» باشند و در ششم مشرکان عرب باشند و در هفتم منافقان باشند، و ذلک قوله: إِن‌َّ المُنافِقِین‌َ فِی الدَّرک‌ِ الأَسفَل‌ِ مِن‌َ النّارِ«14» وَ إِن‌َّ جَهَنَّم‌َ لَمَوعِدُهُم أَجمَعِین‌َ، لَها سَبعَةُ أَبواب‌ٍ لِکُل‌ِّ باب‌ٍ مِنهُم جُزءٌ مَقسُوم‌ٌ، اینکه کلام خداست«9» یا کلام تو است! گفت: لا بل کلام خداست«10». اعرابیّه گفت: واویلاه، هر عضوی از اعضای من بخشیده خواهد بودن بر دری از درهای دوزخ! رسول- علیه السّلام- گفت: خلقان را بر هر دری از درهای دوزخ عذاب کنند، علی قدر اعمالهم، بر اندازه عملشان. گفت: یا رسول اللّه؟ من زنی درویشم و مالی ندارم جز هفت بنده دارم«11» تو را گواه کردم یا رسول اللّه که همه را آزاد کردم، هر یکی را بر دری از درهای دوزخ. جبریل«12» آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ بشارت ده اعرابیّه را«13» که خدای تعالی درهای دوزخ بر تو حرام کرد و«14» درهای بهشت بگشاد«15» بر تو.

[سوره الحجر (15): آیات 45 تا 99]

[اشاره]


إِن‌َّ المُتَّقِین‌َ فِی جَنّات‌ٍ وَ عُیُون‌ٍ (45) ادخُلُوها بِسَلام‌ٍ آمِنِین‌َ (46) وَ نَزَعنا ما فِی صُدُورِهِم مِن غِل‌ٍّ إِخواناً عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِین‌َ (47) لا یَمَسُّهُم فِیها نَصَب‌ٌ وَ ما هُم مِنها بِمُخرَجِین‌َ (48) نَبِّئ عِبادِی أَنِّی أَنَا الغَفُورُ الرَّحِیم‌ُ (49) وَ أَن‌َّ عَذابِی هُوَ العَذاب‌ُ الأَلِیم‌ُ (50) وَ نَبِّئهُم عَن ضَیف‌ِ إِبراهِیم‌َ (51) إِذ دَخَلُوا عَلَیه‌ِ فَقالُوا سَلاماً قال‌َ إِنّا مِنکُم وَجِلُون‌َ (52) قالُوا لا تَوجَل إِنّا نُبَشِّرُک‌َ بِغُلام‌ٍ عَلِیم‌ٍ (53) قال‌َ أَ بَشَّرتُمُونِی عَلی أَن مَسَّنِی‌َ الکِبَرُ فَبِم‌َ تُبَشِّرُون‌َ (54) قالُوا بَشَّرناک‌َ بِالحَق‌ِّ فَلا تَکُن مِن‌َ القانِطِین‌َ (55) قال‌َ وَ مَن یَقنَطُ مِن رَحمَةِ رَبِّه‌ِ إِلاَّ الضّالُّون‌َ (56) قال‌َ فَما خَطبُکُم أَیُّهَا المُرسَلُون‌َ (57) قالُوا إِنّا أُرسِلنا إِلی قَوم‌ٍ مُجرِمِین‌َ (58) إِلاّ آل‌َ لُوطٍ إِنّا لَمُنَجُّوهُم أَجمَعِین‌َ (59) إِلاَّ امرَأَتَه‌ُ قَدَّرنا إِنَّها لَمِن‌َ الغابِرِین‌َ (60) فَلَمّا جاءَ آل‌َ لُوطٍ المُرسَلُون‌َ (61) قال‌َ إِنَّکُم قَوم‌ٌ مُنکَرُون‌َ (62) قالُوا بَل جِئناک‌َ بِما کانُوا فِیه‌ِ یَمتَرُون‌َ (63) وَ أَتَیناک‌َ بِالحَق‌ِّ وَ إِنّا لَصادِقُون‌َ (64) فَأَسرِ بِأَهلِک‌َ بِقِطع‌ٍ مِن‌َ اللَّیل‌ِ وَ اتَّبِع أَدبارَهُم وَ لا یَلتَفِت مِنکُم أَحَدٌ وَ امضُوا حَیث‌ُ تُؤمَرُون‌َ (65) وَ قَضَینا إِلَیه‌ِ ذلِک‌َ الأَمرَ أَن‌َّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقطُوع‌ٌ مُصبِحِین‌َ (66) وَ جاءَ أَهل‌ُ المَدِینَةِ یَستَبشِرُون‌َ (67) قال‌َ إِن‌َّ هؤُلاءِ ضَیفِی فَلا تَفضَحُون‌ِ (68) وَ اتَّقُوا اللّه‌َ وَ لا تُخزُون‌ِ (69) قالُوا أَ وَ لَم نَنهَک‌َ عَن‌ِ العالَمِین‌َ (70) قال‌َ هؤُلاءِ بَناتِی إِن کُنتُم فاعِلِین‌َ (71) لَعَمرُک‌َ إِنَّهُم لَفِی سَکرَتِهِم یَعمَهُون‌َ (72) فَأَخَذَتهُم‌ُ الصَّیحَةُ مُشرِقِین‌َ (73) فَجَعَلنا عالِیَها سافِلَها وَ أَمطَرنا عَلَیهِم حِجارَةً مِن سِجِّیل‌ٍ (74) إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِلمُتَوَسِّمِین‌َ (75) وَ إِنَّها لَبِسَبِیل‌ٍ مُقِیم‌ٍ (76) إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً لِلمُؤمِنِین‌َ (77) وَ إِن کان‌َ أَصحاب‌ُ الأَیکَةِ لَظالِمِین‌َ (78) فَانتَقَمنا مِنهُم وَ إِنَّهُما لَبِإِمام‌ٍ مُبِین‌ٍ (79) وَ لَقَد کَذَّب‌َ أَصحاب‌ُ الحِجرِ المُرسَلِین‌َ (80) وَ آتَیناهُم آیاتِنا فَکانُوا عَنها مُعرِضِین‌َ (81) وَ کانُوا یَنحِتُون‌َ مِن‌َ الجِبال‌ِ بُیُوتاً آمِنِین‌َ (82) فَأَخَذَتهُم‌ُ الصَّیحَةُ مُصبِحِین‌َ (83) فَما أَغنی عَنهُم ما کانُوا یَکسِبُون‌َ (84) وَ ما خَلَقنَا السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ وَ ما بَینَهُما إِلاّ بِالحَق‌ِّ وَ إِن‌َّ السّاعَةَ لَآتِیَةٌ فَاصفَح‌ِ الصَّفح‌َ الجَمِیل‌َ (85) إِن‌َّ رَبَّک‌َ هُوَ الخَلاّق‌ُ العَلِیم‌ُ (86) وَ لَقَد آتَیناک‌َ سَبعاً مِن‌َ المَثانِی وَ القُرآن‌َ العَظِیم‌َ (87) لا تَمُدَّن‌َّ عَینَیک‌َ إِلی ما مَتَّعنا بِه‌ِ أَزواجاً مِنهُم وَ لا تَحزَن عَلَیهِم وَ اخفِض جَناحَک‌َ لِلمُؤمِنِین‌َ (88) وَ قُل إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ المُبِین‌ُ (89) کَما أَنزَلنا عَلَی المُقتَسِمِین‌َ (90) الَّذِین‌َ جَعَلُوا القُرآن‌َ عِضِین‌َ (91) فَوَ رَبِّک‌َ لَنَسئَلَنَّهُم أَجمَعِین‌َ (92) عَمّا کانُوا یَعمَلُون‌َ (93) فَاصدَع بِما تُؤمَرُ وَ أَعرِض عَن‌ِ المُشرِکِین‌َ (94) إِنّا کَفَیناک‌َ المُستَهزِئِین‌َ (95) الَّذِین‌َ یَجعَلُون‌َ مَع‌َ اللّه‌ِ إِلهاً آخَرَ فَسَوف‌َ یَعلَمُون‌َ (96) وَ لَقَد نَعلَم‌ُ أَنَّک‌َ یَضِیق‌ُ صَدرُک‌َ بِما یَقُولُون‌َ (97) فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّک‌َ وَ کُن مِن‌َ السّاجِدِین‌َ (98) وَ اعبُد رَبَّک‌َ حَتّی یَأتِیَک‌َ الیَقِین‌ُ (99)

[ترجمه]

پرهیزگاران در بهشتها باشند و چشمه‌ها. ----------------------------------- (1). آو، بگزشت. (2). مل: که از پس او کسی. (3). مل: به خواندن گرفت. (4). آو، آز، آل، آب، مل، آج، لب، مش: بیفتاد. (5). آب، مل، آز، و بیهوش شد. (6). مل: حالت بود. [.....]
(7). آو: بگزشتم. (8). مل: خواندی. (9). مل به ما. (10). مل زن. (11). کذا در اساس و قم: دیگر نسخه بدلها اینکه کلمه را ندارد. (12). قم، ملی، مش علیه السّلام. (13). مل: اینکه زن را. (14). مل: درهای دوزخ حرام کرد از بهر تو. (15). قم: بر گشاد، آل، آج، لب: بر روی تو بگشاد، آو، مل، آز، آل، آج، لب قوله تعالی. صفحه : 328 در شوی در آن جا بسلامت، ایمن«1». بکنیم ما آنچه در دلهای ایشان باشد از کینه، برادران باشند بر سریرها«2» برابر یکدیگر. نرسد به ایشان در آن جا رنجی و نباشند ایشان از آن جا برون کرده«3» خبر ده بندگان مرا که من آمرزنده بخشاینده‌ام. و عذاب من«4» عذابی است دردناک. و خبر ده ایشان را از مهمانان«5» ابراهیم. چون در شدند«6» در او، گفتند«7»: سلام بر تو. گفت: ما از شما ترسانیم. گفتند: مترس که ما تو را مژده می‌دهیم به پسری دانا. گفت: مژده دادی مرا با آن که به من رسید پیری! به چه بشارت می‌دهی مرا! گفتند: مژده دادیم تو را به درستی«8»، مباش از نومیدان. گفت: و که«9» نومید شود از رحمت خدایش مگر گمراهان! گفت: چیست کار شما ای فرستادگان! گفتند: ما را فرستاده‌اند به گروه«10» ----------------------------------- (1). قم: آمنان. (2). قم، آل، آج، لب، مش: بر تختها، آو: در تختها. (3). قم: بیرون کردگان. (4). قم آن. (5). آو، مش، مهمانی، آل: مهمان. [.....]
(6). قم: در آمدند. (7). قم: پس گویند. (8). آج، لب، آل: به راستی. (9). مش: و کیست که. (10). قم، آو، مش، آج، لب: به گروهی. صفحه : 329 گناهکاران. مگر آل لوط که ما برهانیم ایشان را جمله. مگر زنش را که ما تقدیر کردیم که او از جمله ماندگان باشد«1» در عذاب«2». چون آمدند به قوم لوط فرستادگان. گفت: شما گروهیی«3» ناشناخته. [78- ر]
گفتند«4»: آورده‌ایم به تو آنچه در آن شک می‌کنند. و آورده‌ایم«5» به تو حق‌ّ و ما راستیگریم«6». ببر اهلت«7» به پاره‌ای از شب و برو از پی ایشان، و نباید که باز نگرد«8» از شما کسی، بروی«9» آن جا که می‌فرمایند شما را. و وحی کردیم به او آن کار«10» که اصل ایشان بریده است«11» در بامداد آمده. آمدند اهل شهر شادی کننده«12». گفت: ایشان مهمان«13» من‌اند مرا رسوا مکنی. و بترسی از خدای و مرا خوار مکنی. گفتند: نه ما نهی کردیم تو را از جهانیان! گفت: اینان دختران من‌اند اگر ----------------------------------- (1). قم: است. (2). همه نسخه بدلها: ندارد. (3). قم: گروهی ای، آج، لب: گروهی‌اید. (4). قم بل، مش بلکه. (5). مش: آمده‌ایم. (6). قم، آو، آل، آج، لب، متن: راستگویائیم. (7). قم، آو، آج، لب، آل، مش را. (8). آو، آج، لب، آل، مش: و باید که باز ننگرد. (9). آج، لب: مش: بروید. [.....]
(10). مش را. (11). آو، آج، لب، آل، مش: بریده شود. (12). قم، مش: شادی می‌کردند. (13). قم: مهمانان. صفحه : 330 کننده‌ای«1». به جان تو که ایشان در مستی‌شان سر در نهاده‌اند«2». بگرفت ایشان را بانگ در بامداد آمده«3». کردیم زبرش«4» زیرش، ببارانیدیم برایشان سنگها«5» یی از سنگ گل. در اینکه دلیلهایی هست«6» اندیشه کنندگان را. و آن به راهی است ایستاده. در اینکه دلیلی هست گروندگان را«7». و«8» بودند مردمان بیشه بیدادگر. ما کینه کشیدیم از ایشان و آن هر دو به راهی است روشن. «9» دروغ داشتند مردمان شهرهای ثمود پیغامبران را. بدادیم ایشان را حجّتها، بودند از آن برگشته«10». و می‌تراشیدند از کوهها خانه‌ها ایمن«11». بگرفت ایشان را آواز در بامداد آمده«12». نگریزانید از ایشان آنچه اندوخته بودند«13». ----------------------------------- (1). قم: اگر هستی شما کنندگان. (2). آن: در یک مستی و جهالت متحیّر شوند. (3). قم: در روشنی دور آمده: آو، مش: در بامدادان، آل: در وقت آفتاب بر آمدن. (4). آو: زورش. (5). آو، آج، لب، مش: سنگ. (6). قم: دلیلی است، آو، آج، لب، مش: دلیلهاست. (7). قم: مؤمنان را. (8). اساس و برخی نسخه بدلها: ندارد، با توجه به اصل آیه از مش افزوده شد. (9). قم بدرستی که. (10). قم: برگردیدگان. [.....]
(11). قم: آمنان. (12). آج، لب: آمدن. (13). قم: آنچه بودند که کسب می‌کردند، آو، آج، لب: آنچه کسب کرده بودند. صفحه : 331 و نه آفریدیم آسمانها را و زمین را و آنچه در میان آن است الّا به حق‌ّ، و قیامت آمدنی است عفو کن عفو کردنی نیکو. خدای تو آفریننده و دانا است. ما بدادیم تو را هفت آیت از «الحمد» و قرآن بزرگوار. مکش چشمهایت به آنچه ما متمتّع کردیم«1» به آن اجناسی را از ایشان، و اندوه مدار برایشان، فرو نه«2» بالت برای مؤمنان. بگو که من ترساننده‌ام بیان کننده. چنان که فرستادیم بر قسمت کنندگان. آنان که کردند قرآن را پاره پاره. به حق‌ّ خدای تو که بپرسیم ایشان را جمله. از آنچه کرده باشند. برخیز به آنچه تو را فرمودند و برگرد از مشرکان. ما کفایت کردیم تو را فسوس دارندگان«3». آنان که کنند با خدای خدایی دیگر«4» بدانند. ما دانیم که تو را تنگ می‌شود دلت به آنچه می‌گویند. تسبیح کن به شکر خدایت و باش از سجده کنندگان. و بپرست خدایت را تا به تو آید مرگ. ----------------------------------- (1). قم: ممتّع گردیم، آو، آج، لب، آل: تمتّع کردیم. (2). آو، آج، لب با. (3). قم، آج، لب، آل: افسوس دارندگان. (4). قم، آو، آج، لب، آل زود بود که. صفحه : 332 قوله تعالی: إِن‌َّ المُتَّقِین‌َ فِی جَنّات‌ٍ وَ عُیُون‌ٍ، حق تعالی چنان که دأب اوست در ترغیب و ترهیب مکلّفان چون ذکر دوزخ [78- پ]
بکرد و وعید او، ذکر بهشت کرد و نعیم او، گفت: إِن‌َّ المُتَّقِین‌َ، متّقیان و پرهیزگاران و خدای ترسان فردای قیامت در بهشتهایی باشند پر درختان و چشمه‌ها از آب و می و شیر و انگبین. ادخُلُوها بِسَلام‌ٍ، اینکه از جمله آن جایهاست که گفتیم عرب اضمار قول کنند«1»، و التّقدیر: یقال لهم، گویند ایشان را که در اینکه بهشتها روید«2» به سلامت امن«3» از همه آفت. و حسن بصری در شاذّ خواند: ادخلوها، علی الخبر عمّا لم یسم‌ّ«4» فاعله، یعنی ببرند«5» ایشان را به آن جا، و باقی قرّاء بر امر. وَ نَزَعنا، ما بکنیم آنچه در دلهای ایشان باشد از حقد و کینه و حسد و خیانت«6»، از آنچه در میان ایشان بوده باشد. إِخواناً، نصب بر حال است از مفعول، و ایشان در آن حال برادرانی باشند یکدیگر را بر سریرها روی به روی کرده. و «سرر» جمع سریر باشد، کجدید و جدد. لا یَمَسُّهُم فِیها نَصَب‌ٌ، ایشان را در آن جا رنجی نرسد و ایشان را از آن جا بیرون نکنند. و «نصب» تعب و ماندگی باشد از کار گران کردن. نَبِّئ عِبادِی، آنگه رسول را گفت: خبر ده بندگان مرا که من غفور و رحیمم و آمرزگار و بخشاینده‌ام و عذاب من عذابی سخت است. و اینکه غایت وعد و وعید است که حق تعالی مختصر در اینکه دو آیت بگفت. إبن ابی رباح روایت کند- و از جمله صحابه است«7»- که رسول- علیه السّلام- یک روز در بنی شیبه در مسجد الحرام آمد، و ما جماعتی حدیثی«8» می‌کردیم و می‌خندیدیم. ما را گفت: چرا می‌خندی! و بگذشت«9». چون بنزدیک سنگ سیاه ----------------------------------- (1). قم، آو، آب، آج، لب، آل: کند. (2). مل: روند. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم: ایمن. (4). کذا در اساس و مل، آب، لب، آز، مش: علی ما لم یسم‌ّ، دیگر نسخه بدلها: علی ما یسم. (5). مل: ببرد. (6). همه نسخه بدلها و. (7). قم: إبن ابی رباح که از جمله صحابه است روایت کند. [.....]
(8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: حدیث. (9). آو: بگزشت. صفحه : 333 رسید باز گردید و گفت: جبریل آمد اینکه ساعت و گفت خدای می‌گوید چرا بندگان مرا نومید می‌کنی! و اینکه آیت آورد: نَبِّئ عِبادِی أَنِّی أَنَا الغَفُورُ الرَّحِیم‌ُ. قتاده گفت، ما را روایت کردند از رسول- علیه السّلام- که او گفت: اگر بندگان قدر عفو خدای بدانند هیچ کس از هیچ حرام نپرخیزد«1»، و اگر مقدار عذاب او بدانند خویشتن در عبادت هلاک کنند. وَ نَبِّئهُم عَن ضَیف‌ِ إِبراهِیم‌َ، آنگه در قصّه ابراهیم- علیه السّلام- و آمدن فریشتگان به او بر صورت مهمانان گرفت، گفت: خبر ده نیز ایشان را از مهمانان ابراهیم. و لفظ «ضیف» صالح باشد واحد را و تثنیه و جمع را و مذکّر و مؤنّث را، برای آن که مصدر است من ضافه یضیفه ضیفا اذا نزل به، و اضافه یضیفه اضافة، اذا انزله، مهمان ضیف باشد و میزبان مضیف، و اینکه جایگه مراد جمع است، لقوله: إِذ دَخَلُوا عَلَیه‌ِ، و مراد آن فریشتگانند که به ابراهیم آمدند به بشارت اسحاق- علیه السّلام- و به اهلاک«2» قوم لوط. إِذ دَخَلُوا، یعنی و اذکر حین دخلوا علیه، و شاید تا «نبّئهم» عامل باشد در او یعنی و نبّئهم وقت دخولهم، ای عن وقت دخولهم، آنگه ظرف متّسع فیه باشد«3» بمعنی مفعول به، چون در پیش ابراهیم رفتند و سلام کردند، ای«4» قالوا نسلم سلاما، نصب او بر مصدری باشد محذوف الزّوائد، ای قالوا نسلّم تسلیما. ابراهیم- علیه السّلام- گفت: إِنّا مِنکُم وَجِلُون‌َ، ما از شما می‌ترسیم. و سبب ترس او بگفتیم در سورت هود. و آن آن بود که ایشان طعام نمی‌خوردند او گمان برد که ایشان مکری خواهند کردن. فریشتگان جواب دادند: لا تَوجَل، مترس که ما آمده‌ایم تا تو را بشارت دهیم به پسری عالم دانا. ابراهیم- علیه السّلام- گفت: أَ بَشَّرتُمُونِی، مرا بشارت می‌دهی! عَلی أَن مَسَّنِی‌َ الکِبَرُ، ای مع ان مسّنی الکبر، کقولهم: فلان علی صغر سنّه یقول الشّعر، ای مع صغر سنّه، چگونه بشارت می‌دهی مرا«5»، و من پیر شده‌ام! و به چیز مرا بشارت می‌دهی! ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: نپرهیزد. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: و اهلاک. (3). آب: است. (4). آب: و. (5). آب: ما را. صفحه : 334 نافع خواند: فبم تبشرون، علی تقدیر: فبم تبشروننی، من البشر [79- ر]
من الثّلاثی‌ّ المجرّد من الزّیادة، و اکتفا کرد به یک «نون» از «نون» جمع و به کسره او از « یا » ی اضافت، و باقی قرّاء تبشّرون، ای تبشّروننی، بتشدید«1»، من التّبشیر، یعنی عجب باشد که ما را پس از اینکه پیری و عمر که بر ما گذشت«2» فرزند باشد. ایشان گفتند: بَشَّرناک‌َ بِالحَق‌ِّ، ما تو را بشارت به حق‌ّ و راستی و درستی می‌دهیم، نگر که«3» از جمله نومیدان نباشی. ابراهیم- علیه السّلام- گفت: و که باشد که از رحمت خدای نومید شود الّا گمراهان؟ آنگه گفت: فَما خَطبُکُم، چه حال است شما را و چه قصّه است ای فرستادگان ایزد تعالی! گفتند: بدان که ما را به قومی کافران فاسقان فرستاده‌اند، و آن قوم لوط بودند تا ایشان را هلاک کنیم مگر آل لوط را از پیوستگان و خویشان مؤمن و اتباعی که او را هستند از مؤمنان که ما ایشان را برهانیم و نجات دهیم از آن عذاب الّا زن لوط را از جمله آل او که او نیز در عذاب گرفتار خواهد بودن. و اینکه استثناست از استثنا، برای آن که قوم مهلکند مگر آل لوط، و زن از ایشان مستثنی است و ملحق به هالکان، برای آن که مستثنای دوم ملحق باشد به جمله اوّل. و مثال او چنان بود که گویند: لفلان علی‌ّ عشرة الّا خمسة الّا ثلاثة، اوّل پنج بیرون باید بردن تا پنج ماند بر او، آنگه از آن پنج سه بیرون باید آوردن و اضافه کردن با پنج مستثنی تا بر او هشت درم بماند«4». قَدَّرنا إِنَّها لَمِن‌َ الغابِرِین‌َ، که ما تقدیر کردیم که او از جمله گذشتگان و هالکان باشد، و قیل: من الغابرین، ای باقین فی العذاب، که او در عذاب بماند. و إبن کثیر خواند، قدرنا بتخفیف، و هما لغتان: قدرت الشّی‌ء اقدره و اقدره قدرا، و قدّرته«5» تقدیرا. فَلَمّا جاءَ آل‌َ لُوطٍ المُرسَلُون‌َ، چون فریشتگان به خانه لوط آمدند. لوط ایشان را گفت: شما قومیی«6» که من شما را نمی‌شناسم. ایشان جواب دادند که ما آن کار را آمده‌ایم که اینکه کافران قوم تو در آن شک‌ّ ----------------------------------- (1). قم خواند. (2). آو: گزشت. (3). قم: که تا، دیگر نسخه بدلها: تا. (4). قم: تا هشت درم باشد. (5). قم: قدّره. (6). قم: قومی ای، مل: قومید. صفحه : 335 می‌کنند، و آن عذاب است. وَ أَتَیناک‌َ بِالحَق‌ِّ، و ما راستی و درستی به تو آورده‌ایم، و ما در اینکه خبر از جمله راستیگرانیم«1». از حق‌ّ تو آن است ای لوط که از میان اینکه قوم بروی و اهلت را که مؤمنانند و به تو گرویده‌اند با خود ببری. آنگه گفت: «با» تعدیه راست فی قوله: فَأَسرِ بِأَهلِک‌َ، گفت «اسری» لازم است به «با» متعدّی کرد و آن که گفت «اسری» متعدّی است، گفت «با» به معنی «مع» است، کقولهم: اشتریت الدّار بآلاتها، ای مع آلاتها. بِقِطع‌ٍ مِن‌َ اللَّیل‌ِ، ای فی قطع من اللّیل، در پاره‌ای از شب شده«2». وَ اتَّبِع أَدبارَهُم، یعنی تو نیز بر پی ایشان برو و نباید«3» تا از شما کسی باز پس نگرد. بعضی گفتند:«4» حقیقت است و ایشان منهی بودند از آن که باز پس نگرند«5»، چه اگر باز پس نگریدندی عاصی بودندی. و درست آن است که بر توسّع و مجاز است یعنی تیمار باز پس ماندگان مبری و به هیچ وجه باز نه‌ایستی«6». وَ امضُوا حَیث‌ُ تُؤمَرُون‌َ، و بروی به آن جا که شما را فرموده‌اند. عبد اللّه عبّاس گفت: شام بود. مقاتل گفت: جایی بود آن را صغر«7» خواندند. وَ قَضَینا إِلَیه‌ِ ذلِک‌َ الأَمرَ، و ما بپرداختیم از آن کار، یعنی کار اهلاک قوم لوط. و گفتند: «قضا«8»» به معنی وحی است، یعنی اوحینا الیه، و دلیلش آن که به صله «الی» تعدیه فرمود. نظیره قوله: وَ قَضَینا إِلی بَنِی إِسرائِیل‌َ فِی الکِتاب‌ِ«9»أَن‌َّ دابِرَ هؤُلاءِ، و «ان‌ّ» مع اسمها و خبرها، در محل‌ّ نصب باشد، علی انّه بدل من «ذلک الأمر» و روا بود که فعلی دگر اضمار کنند، و التّقدیر: و اخبرنا ان‌ّ دابر هؤلاء، و خبر دادیم که بیخ ایشان بریده باشد و عذاب استیصال به ایشان«10» رسیده، ----------------------------------- (1). کذا در اساس و قم، مل: راستگیرانیم، دیگر نسخه بدلها: راست گویانیم. [.....]
(2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: از شب. (3). آب: نباشد. (4). آو، آب، مش امر بر. (5). آب: نگرد. (6). قم: باز مه‌ایستی. (7). کذا در اساس و لب با همین اعراب، قم: صمغ، آو، آب، مل، آز: بجمع، آج، آل: اصجع. (8). قم: قضی. (9). سوره بنی اسرائیل (17) آیه (10). آب: با ایشان. صفحه : 336 چون در صبح آیند، و نصب مصبحین بر حال است از مفعول، چون اهل شهر خبر یافتند [79- پ]
که جماعتی مهمانان به لوط فرود آمده‌اند شادمانه شدند. و در شادی ایشان دو قول گفتند: یکی آن که اینکه فریشتگان بر صورت أمر دانی«1» پاکیزه بودند، و قول بعد آن که ایشان اینکه معامله خبیث از فجور با غریبان کردندی. و قوله یَستَبشِرُون‌َ، محل‌ّ او نصب است بر حال یعنی مستبشرین. لوط- علیه السّلام- گفت: اینان مهمانان منند، مرا رسوا مکنی عند آن که ایشان به در سرای آمدند و الحاح کردند که اینان را به دست ما ده. وَ اتَّقُوا اللّه‌َ وَ لا تُخزُون‌ِ، و از خدای بترسی و مرا به خزی و شرمساری میاری و خجل مگردانی، من الخزایة، و قیل من الخزی، یقال: خزاه اللّه فهو مخزی‌ّ فاخزاه فهو مخزی، لغتان: فعل و افعل، بمعنی. قالُوا أَ وَ لَم نَنهَک‌َ عَن‌ِ العالَمِین‌َ، گفتند: نه ما تو را از جهانیان نهی کرده‌ایم! و آن آن بود که ایشان با لوط شرط کرده بودند که آن معنی از فجور که کردندی با اهل شهر نکنند و لوط را گفتند: ما را با تو«2» شرط آن است که غربا را حمایت نکنی و در خانه خود نبری تا دست ما برایشان مطلق باشد، مراد به عالمین، غربااند. قال‌َ هؤُلاءِ بَناتِی إِن کُنتُم فاعِلِین‌َ، لوط- علیه السّلام- گفت: من اینکه دختران خود را فدا می‌کنم تا مهمانان من محروس باشند. اینکه دختران را به نکاح به شما«3» دهم بر مهری که شما خواهی، اگر شما آنچه من گویم بکنی. گفتند: مراد ایمان است، یعنی اگر اوّل ایمان آری. روا باشد که معنی آن بود که اگر اینکه معنی که من می‌گویم بکنی من نکاح البّنات. و امّا اسلام ایشان، روا باشد که مشروط بود در ضمن آیت و ذکر نکرد برای آن که ایشان را معلوم بود. و نیز روا باشد که از شرع او تحریم انکاح الکفّار نبود، دختر به کافر شایستی دادن. و گفتند: اینکه خطاب با یک دو رئیس کرد، چه دختران او به همه قوم بنرسیدندی. و گفتند: دختران امّت را خواست که پیغامبر پدر امّت باشد، تا جواب سؤال سایل باشد اگر گوید دختران او به همه قوم نرسیدندی به نکاح. ----------------------------------- (1). مل: مردانی. (2). آب: به تو. (3). آب: به نکاح شما. صفحه : 337 و گروهی به اینکه«1» آیت تمسّک کردند، فی جواز اتیان النّساء فی ادبارهن‌ّ، و تفسیر چنین دادند که: ان کنتم فاعلین لما انتم فاعلون من مواقعة الغلمان. و آن درست نیست برای آن که در آیت اینکه شرح و تفصیل نیست، وجهی ندارد حمل کردن بر آن. آنگه قدیم تعالی برای قبیلت لوط- علیه السّلام- به جان او قسم یاد کرد گفت: لَعَمرُک‌َ إِنَّهُم لَفِی سَکرَتِهِم یَعمَهُون‌َ.، گفت: به جان تو که اینان در اینکه مستی و جهالت متحیّر شوند و راه نبرند. و گفتند: خطاب با رسول ماست و بیشتر مفسّران بر اینند. و اینکه حدیثی باشد معترض«2» در میان«3» اینکه قصّه، علی سبیل الاعذار و الانذار. و العمر و العمر لغتان، یقول العرب: اطال اللّه عمرک و عمرک. و رفع او بر ابتداست و خبر مضمر، و التّقدیر: لعمرک. قسمی چنان که لزید منطلق، و اینکه را «لام» ابتدا گویند و «لام» تأکید گویند. و اگر به جای «لام»، «واو» قسم بودی اسم مجرور بودی، چنان که: [و]«4» عمرک و حیاتک، و مراد به «سکرت» جهل و غفلت است و العمه: التّحیّر و التّردّد. مجاهد گفت: یتردّدون، عبد اللّه عبّاس گفت: یتمادون«5». قتاده گفت: یلعبون. ابو الجواز روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که گفت: خدای تعالی هیچ خلقی نیافرید گرامی‌تر بر او از محمّد- صلّی اللّه علیه و علی آله- نبینی که به حیات هیچ کس از انبیا و ملائکه قسم نکرد«6» مگر به جان او، گفت: لَعَمرُک‌َ إِنَّهُم لَفِی سَکرَتِهِم یَعمَهُون‌َ. فَأَخَذَتهُم‌ُ الصَّیحَةُ مُشرِقِین‌َ، بگرفت ایشان را بانگ و آواز، و آن«7» آن بود که جبریل- علیه السّلام- بانگ بر ایشان زد، مُشرِقِین‌َ، در وقت آفتاب بر آمدن. و «اشرق»«8» اینکه جا به جای «اصبح» است، و نظیره: اضحی و امسی، اذا دخل ----------------------------------- (1). آب: با اینکه. (2). مل: متعرض. [.....]
(3). قم: شأن. (4). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. (5). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی: یتمارون. (6). قم، مل: قسم یاد نکرد، دیگر نسخه بدلها: سوگند یاد نکرد. (7). قم: واو. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مش: اشراق. صفحه : 338 فی الشّروق و الصّباح و الضّحی و المساء، و مثله: اعرق و انجد و اغار، اذا دخل العراق و نجدا [80- ر]
و الغور، و نصب او بر حال است از مفعول. فَجَعَلنا عالِیَها سافِلَها، ما آن شهرهای ایشان«1» زیر و زبر کردیم- و اینکه قصّه در سورت هود بتمامی بگفته‌ایم- وَ أَمطَرنا عَلَیهِم، ببارانیدیم«2» بر ایشان سنگهایی از سنگ گل. گفته‌اند: معرّب است، و گفته‌اند: مراد به سجّیل موسوم است من السّجل، و هو الکتابة، و منه السّجل‌ّ لکتاب العهدة، بیانه قوله: حِجارَةً مِن طِین‌ٍ مُسَوَّمَةً«3»إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ، در اینکه که رفت آیاتی و علاماتی هست و اعتباری متوسّمان را. مجاهد گفت: للمتفرّسین. قتاده گفت: للمعتبرین، یقال: توسّمت فیه الخیر و تفرّست، بمعنی. إبن زید گفت: للمتفکّرین. ضحّاک گفت: للنّاظرین. ابو عبیده گفت: للمتبصّرین و اقوال از روی معنی متقارب است و «متوسّم» متفعّل باشد از وسم و وسم نشان بود، یعنی آن که در علامات نگاه کند تا از او استدلال کند. و مرجع معنی با تفکّر بود. قال الشّاعر: او کلّما وردت عکاظ قبیلة بعثوا الی‌ّ عریفهم یتوسّم و قال آخر: توسّمت فیه الخیر لمّا عرفته و قلت لعرسی المرء من آل هاشم ای تطلّبت«4» الوسم، و هو العلامة. وَ إِنَّها لَبِسَبِیل‌ٍ مُقِیم‌ٍ، و آن، یعنی مدینه سدوم که هلاک کردند به عذاب، راهی است مقیم«5» ثابت. و گفتند: «انّها» یعنی آن آیات و دلالات زایل نیست بل بر جای است آن را که خواهد که در او اندیشه کند. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً لِلمُؤمِنِین‌َ، در اینکه حدیث که رفت آیتی و دلالتی«6» هست ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل را. (2). آب، آز: ببارانیدم. (3). سوره ذاریات (51) آیات 33 و 34. (4). آب، آز: تطلّب، آل: یطلب. (5). آب، آز: مستقیم. (6). آب، آز، مش: دلالاتی. صفحه : 339 مومنان را، و تخصیص ایشان به آن کرد که منتفع ایشانند. وَ إِن کان‌َ أَصحاب‌ُ الأَیکَةِ لَظالِمِین‌َ، و جماعت و اصحاب ایکه و ریشه«1» و درختان ظالم بودند و «ان» مخفّفه است از ثقیله به دلالت لزوم «لام» در خبر او، و التّقدیر: و انّه کان، ای ان‌ّ الشأن و الأمر کان اصحاب الایکة لظالمین. حسن گفت: «ایکة» درختان باشد و جمعش ایک بود، کشجرة و شجر. و گفته‌اند درختان درهم- پیخته«2» باشد، و گفته‌اند: ویشه«3» باشد. قال امیّة: کبکاء«4» الحمام علی فرو ع الآیک فی الطّیر الجوانح و مراد قوم شعیب‌اند که ایشان اصحاب درختستان و ویشه‌ها«5» بودند و وجه معاش«6» ایشان از آن بود و خدای تعالی شعیب را به ایشان فرستاد و به اهل مدین، امّا اهل مدین چون ایمان نیاوردند خدای ایشان را به صیحه هلاک کرد و اصحاب ایکه را به ظلّة، و آن ابری بود که بر آمد و از او آتشی بیامد و ایشان را بسوخت. فَانتَقَمنا مِنهُم، ما از ایشان کینه بکشیدیم به عذاب، و آن آن بود که خدای تعالی«7» گرمایی بر ایشان گماشت هفت روز، که هیچ آسایش نبود ایشان را از آن ایکه«8» ابری بر آمد ایشان به سایه آن ابر گریختند و چنان دانستند که ایشان را در آن آسایشی و راحتی خواهد بودن. از آن ابر آتشی بیامد«9» و ایشان را بسوخت. وَ إِنَّهُما، و آن هر دو، یعنی اینکه دو مدینه: یکی مدین و یکی سدوم، که شهر قوم لوط بود، لَبِإِمام‌ٍ مُبِین‌ٍ، راهی روشن است«10». و راه را «امام» خواند برای آن که بدو اقتدا کنند. وَ لَقَد کَذَّب‌َ أَصحاب‌ُ الحِجرِ المُرسَلِین‌َ، و اصحاب حجر رسولان ما را دروغزن داشتند«11». گفتند: شهرهای ثمود را «حجر» خوانند، و آن«12» میان شام و مدینه است. ----------------------------------- (1). کذا در اساس و مل، دیگر نسخه بدلها: بیشه. (2). آو، آل، آج، مش: به هم در شده، آب، آز: به هم شده، لب: به هم ریخته. [.....]
(3). همه نسخه بدلها: بیشه. (4). مل: کبکبا. (5). همه نسخه بدلها: بیشها. (6). آو، آب، آز، آج: معایش. (7). مل شعیب (!). (8). کذا در اساس و مل، قم، آو، آج، لب: از آن آنکه، دیگر نسخه بدلها: از آنکه. (9). آب، آز: بر آمد. (10). آب، آز: بود. (11). همه نسخه بدلها، بجز قم: به دروغ داشتند. (12). آب، آز: اینکه. صفحه : 340 قتاده گفت: «حجر» نام وادیی است. جابر بن عبد اللّه الانصاری‌ّ و عبد اللّه عمر«1» و گفتند: ما با رسول- علیه السّلام- به حجر ثمود بگذشتیم«2». ما را گفت: در سرای اینکه ظالمان مشوی الّا گریان، ترس آن را که نباید که به شما رسد آنچه به ایشان رسید. آنگه گفت: اینکه قوم صالح بودند، خدای تعالی همه را هلاک کرد [80- پ]
الّا یک مرد که او در حرم خدای بود، که به حرمت حرم او را هلاک نکردند. گفتند: یا رسول اللّه؟ او چه مردی بود! گفت: نام او أبو رغال«3» بود. آنگه رسول- علیه السّلام- بانگ بر ناقه زد و او را بجنبانید و سبک از آن جا برفت. وَ آتَیناهُم آیاتِنا، ما آیات و دلالات خود به ایشان دادیم، یعنی به اصحاب حجر، و مراد ناقه است که قصّه آن فته است. فَکانُوا عَنها مُعرِضِین‌َ، ایشان از آن عدول و اعراض کردند، یعنی از تفکّر در آن. وَ کانُوا یَنحِتُون‌َ مِن‌َ الجِبال‌ِ بُیُوتاً آمِنِین‌َ، و بایستادند و از کوه خانه‌ها در سنگ کندند ایمن از آن که آب آن را بیران«4» نکند و آتش نسوزد و به گشت روزگار بیران«5» نشود، و نصب «آمنین» بر حال باشد از فاعل. فَأَخَذَتهُم‌ُ الصَّیحَةُ مُصبِحِین‌َ، آواز بگرفت ایشان را، یعنی صیحه عذاب و هلاک در وقت آن که در بامداد آمدند. یقال: اصبح اذا دخل فی الصّباح، و نصبش بر حال است از مفعول. فَما أَغنی عَنهُم ما کانُوا یَکسِبُون‌َ، هیچ غنا و کفایت«6» نکرد از ایشان آنچه ایشان می‌کردند از کسب مال و ملک. و گفته‌اند: آن«7» عمل که پنداشتند که چیزی هست از عبادت اصنام. آنگه چون طرفی از قصص اوایل بگفت، خلقان را بر نعمت خود تنبیه کرد گفت: وَ ما خَلَقنَا السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ، ما نیافریدیم آسمان را و زمین را و آنچه در میان آن است الّا به حق‌ّ و راستی و درستی. وَ إِن‌َّ السّاعَةَ لَآتِیَةٌ، و قیامت لا محال ----------------------------------- (1). مل، آل: عبد اللّه بن عمر. (5- 2). آو: بگزشتیم. (3). مل: ابو رعان. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل: ویران. [.....]
(6). همه نسخه بدلها: کفاف. (7). همه نسخه بدلها: از. صفحه : 341 خواهد آمدن. فَاصفَح‌ِ الصَّفح‌َ الجَمِیل‌َ، تو اینان را عفو کن عفو کردنی نکو«1». گفتند: اینکه آیت منسوخ است به آیت قتال. إِن‌َّ رَبَّک‌َ هُوَ الخَلّاق‌ُ العَلِیم‌ُ، که خدای تو آفریننده‌ای داناست، آنچه کند به علم و حکمت و مصلحت فرماید کردن. آنگه بر طریق منّت نهادن بر رسول- علیه السّلام- گفت: وَ لَقَد آتَیناک‌َ، ما دادیم تو را ای محمّد، سَبعاً مِن‌َ المَثانِی، هفت از مثانی. مفسّران در معنی اینکه خلاف کردند. بعضی مفسّران گفتند: مراد سورت فاتحه است، برای آتش سبع المثانی خواند که هفت آیت است و الفاظش مثنّی و مکرّر است. و گفته‌اند برای آتش مثانی خواند که در دو رکعت نماز قراءتش مثنّی شود، و اینکه قول روایت کرده‌اند از امیر المؤمنین علی و عمر خطّاب و عبد اللّه مسعود و ابو هریره و سعید جبیر و کلبی و إبن جریج و عطا و حسن و ابو العالیه و ابراهیم و إبن ابی ملیکه و عبد اللّه بن عبید بن عمیر و مجاهد و ضحّاک و ربیع«2» انس. و ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ«3» هفت آیت است: یک آیت از او، بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ، و آن سبع المثانی است و ام‌ّ القرآن است و فاتحة الکتاب است. ابی‌ّ کعب گفت: من نماز می‌کردم نمازی تطوّع، رسول- علیه السّلام- مرا آواز داد. من جواب ندادم. چون فارغ شدم پیش رسول- علیه السّلام- رفتم گفتم: لبّیک یا رسول اللّه؟ گفت: چرا جواب ندادی مرا چون تو را بخواندم! گفتم: یا رسول اللّه نماز می‌کردم. گفت: الم تسمع اللّه تعالی یقول: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا استَجِیبُوا لِلّه‌ِ وَ لِلرَّسُول‌ِ إِذا دَعاکُم لِما یُحیِیکُم «4»، آنگه مرا گفت: تو را خبر دهم به عظیمتر«5» سورتی که در قرآن هست پیش آن که از مسجد بیرون شوی. چون ساعتی بود دست من گرفت و بر پای خاست. من گفتم: یا رسول اللّه؟ آن وعده که مرا دادی. گفت: آری، الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ «6» هی سبع المثانی، سورت فاتحه است که سبع المثانی است. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: نیکو. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل و. (6- 3). سوره فاتحه (1) آیه 2. (4). سوره انفال (8) آیه 24. (5). همه نسخه بدلها: بجز مل و قم و لب: عظیمترین. صفحه : 342 هم ابی‌ّ روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: به آن خدای که جان من به امر اوست که خدای تعالی در توریت و انجیل و زبور و قرآن هیچ سورت [81- ر]
از اینکه فاضلتر و بزرگوارتر انزله نکرد که تو بر خواندی، و من فاتحة الکتاب بر رسول خوانده بودم. آنگه گفت: انها السبع المثانی و القرآن العظیم الذی اعطیت، اینکه سبع مثانی است و قرآن عظیم آن که مرا دادند، و اخبار در اینکه معنی بسیار است، و اگر اینکه سورت را هیچ فضل نبودی جز آن که خدای تعالی اینکه را در یک حیّز نهاد و همه قرآن را در یک حیّز، گفت: وَ لَقَد آتَیناک‌َ سَبعاً مِن‌َ المَثانِی وَ القُرآن‌َ العَظِیم‌َ، کفایت بودی. و عباده صامت روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: فاتحة الکتاب عوض است از همه قرآن، و هیچ سورت از او عوض نیست، از اینکه جاست که اگر مثلا همه قرآن در یک رکعت نماز بخواند«1» بی فاتحه، آن رکعت درست نباشد، و اگر فاتحه بخواند تنها و هیچ دگر نخواند نماز درست باشد، لقوله- علیه السّلام: لا صلاة الّا بفاتحة الکتاب. و بعضی دگر گفتند: اینکه سورت را برای آن «مثانی» خواند«2» که بخشیده است میان خدای تعالی و بنده به دو قسمت در آن خبر که روایت کردند که، خدای تعالی گفت: قسمت الصّلاة بینی و بین عبدی نصفین، فنصفها لی و نصفها لعبدی. چون بنده گوید: بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ، خدای تعالی گوید: مجّدنی عبدی. چون گوید: الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ«3»، خدای گوید: حمدنی عبدی ، بنده من شکر من گفت. چون گوید: الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ«4»، خدای تعالی گوید: اثنی علی‌ّ عبدی ، بنده من بر من ثنا گفت. چون گوید: مالِک‌ِ«5» إِیّاک‌َ نَعبُدُ وَ إِیّاک‌َ نَستَعِین‌ُ«1»، گوید: هذا بینی و بین عبدی ، اینکه میان من و میان بنده من است. چون گوید: اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیم‌َ«2»، حق تعالی گوید: هذا لعبدی و لعبدی ما سأل «3»، اینکه بنده مراست و بنده مراست آنچه خواست. و گفته‌اند: برای آن که منقسم است به دو قسمت، یک نیمه ثنا و یک نیمه دعا، یک نیمه حق‌ّ ربوبیّت و یک نیمه حظّ عبودیّت. و گفته‌اند: برای آن که اهل آسمان نماز به آن کنند چنان که اهل زمین نماز به آن کنند. و گفته‌اند: برای آن که دو بار انزله بود، یکی بار«4» به مکّه و یکی بار«5» به مدینه. حسین بن الفضل گفت: هر یک بار که اینکه سورت فرود آمد«6»، هفتاد هزار فریشته«7» با آن فرود آمد«8». و سبب آن بود که هفت کاروان به یکبار از بصری و اذرعات از آن جهودان بنی قریظه و بنی النّضیر به یک روز در آمدند در مدینه و در آن جا انواع مال بود از جواهر و طیب و متاع دریا و انواع اموال مسلمانان گفتند: کاشک«9» اینکه هفت کاروان ما را بودی تا در سبیل خدای صرف کردمانی«10». جبریل آمد و یک بار دیگر فاتحة الکتاب بیاورد و گفت: اینکه هفت آیت شما را بهتر است از آن هفت کاروان، و دلیل اینکه تأویل قوله تعالی: لا تَمُدَّن‌َّ عَینَیک‌َ إِلی ما مَتَّعنا بِه‌ِ«11»- الایه. و گفته‌اند: برای آن سبع المثانی خواند آن را که اوّل او الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ است، و اینکه اوّل کلمتی بود که آدم گفت چون او را عطسه‌ای آمد، و آخر کلمتی باشد که اهل بهشت گویند، چنان که گفت: وَ آخِرُ دَعواهُم أَن‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ«12». و گفته‌اند: برای آن که خدای تعالی اینکه سورت مستثنی کرد و مدّخر برای اینکه ----------------------------------- (1). سوره فاتحه (1) آیه 4. [.....]
(2). سوره فاتحه (1) آیه 5. (3). آب، آز: ساله. (4). همه نسخه بدلها: یک بار. (6). قم: فرو آمد. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم: فرشته. (8). قم: فرو آمد، دیگر نسخه بدلها: فرود آمدند. (9- 5). همه نسخه بدلها: کاشکی. (10). آل: کردیمی. (11). سوره حجر (15) آیه 88. (12). سوره یونس (10) آیه 10. صفحه : 344 امّت، چنان که در چند خبر برفت. و گفته‌اند: برای آن که تثنی، ای تصرف«1» اهل الزّعارة الشّرارة عنها، اهل شرّ را از شرّ باز دارد. و گفته‌اند: برای آن که نیمه او ثناست بر خدای تعالی. و بعضی دگر از علما گفتند: مراد به «سبع مثانی» اینکه هفت سورت دراز است و آن: «سورة البقرة» و «آل عمران» و «النّساء» و «المائدة» و «انعام» و «اعراف» [81- پ]
و «انفال» و «توبه» به یک جاست. و مجاهد روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که: سبع المثانی، هی السّبع الطّوال، و اینکه قول عبد اللّه عمر است و ابو بشر و جعفر بن المغیرة و مسلم بن المطیر«2»، و سعید بن جبیر در یک روایت و مجاهد و عبید بن سلیمان«3» از ضحّاک. ثوبان روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: ان‌ّ اللّه تعالی اعطانی السّبع الطّوال مکان التّوریه و اعطانی المئین مکان الانجیل و اعطانی المثانی مکان الزّبور و فضّلنی بالمفصّل ، گفت: خدای تعالی مرا به جای نوریت اینکه هفت سورت دراز داد، و به جای انجیل مرا «مئین» داد، یعنی سورتهایی که کما بیش صد آیت است، و به جای زبور مرا «مثانی» داد و آنگه مرا تفضیل داد به سورتهای مفصّل. عایشه«4» روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او اینکه هفت سورت دراز«5» بگیرد، او حبر باشد، یعنی عالمی. عبد اللّه عبّاس گفت: اینکه هفت سورت را برای آن «سبع مثانی» خواند که فرایض و احکام و حدود در او مثنّی است. طاووس گفت و ابو مالک و عوفی از عبد اللّه عبّاس که قرآن همه مثانی است، گفت: نبینی که خدای تعالی می‌گوید: اللّه‌ُ نَزَّل‌َ أَحسَن‌َ الحَدِیث‌ِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِی‌َ«6». ----------------------------------- (1). اساس: یصرف، به قیاس با نسخه بدلها تصحیح شد. (2). کذا در اساس و قم، مل: البطر، دیگر نسخه بدلها: البطین. (3). کذا در اساس و قم، دیگر نسخه بدلها: سلمان. (4). قم رضی اللّه عنها. [.....]
(5). آب، مل، آز، مش یاد. (6). سوره زمر (39) آیه 23. صفحه : 345 و گفتند: قرآن را برای آن مثانی خواند که احکام و قصص در او مثنّی است، و بر اینکه قول مراد به سبع مثانی هفت سبع قرآن باشد. آنگه در کلام محذوفی باشد و هو: و هی القرآن العظیم. و بعضی اهل معانی گفتند: بر اینکه قول «واو» مقحم«1» است، و التّقدیر: و لقد آتیناک سبعا من المثانی القرآن العظیم، علی البدل بدل الکل‌ّ من الکل‌ّ. و بعضی دگر گفتند: عطفه علی نفسه لاختلاف اللّفظین، کما قال: هند اتی من دونها النأی و البعد و کما قال آخر: الی الملک القرم و إبن الهمام و لیث الکتیبة فی المزدحم و بعضی دگر گفتند: مراد به سبع مثانی هفت معنی«2» است که قرآن بر آن مشتمل است از: امر و نهی و بشارت و انذار و مثل و قصص و تذکیر النّعم. قوله: لا تَمُدَّن‌َّ عَینَیک‌َ، حق تعالی بر سبیل دلخوشی و تسلیت رسول گفت: یا محمّد: خطاب با او- و مراد او و امّت- گفت: چشم کوتاه دار، چشم مکش به آنچه«3» ما اینکه کافران را به آن ممتّع کرده‌ایم. أَزواجاً مِنهُم، ای اصنافا من الکفّار. و مراد به «زوج» صنف و نوع است اینکه جا، کقوله تعالی: سُبحان‌َ الَّذِی خَلَق‌َ الأَزواج‌َ کُلَّها«4». انس مالک روایت کرد که یک روز در ایّام ربیع گلّه‌ای شتر«5» به رسول- علیه السّلام- بگذشت سخت نکو، بغایت حسن. رسول- علیه السّلام- دست بر چشم نهاد و گفت: خدای تعالی مرا چنین فرمود و اینکه آیت بخواند. وَ لا تَحزَن عَلَیهِم، و اندوه مدار بر ایشان. در معنی او دو قول گفتند: یکی آن که اندوه مدار بر نعمتی که ایشان را دادم و تو را ندادم، و قول دگر آن که اندوه مدار بر ایشان که مآل ایشان با چه خواهد بودن. وَ اخفِض جَناحَک‌َ، و نرم دار بالت، یعنی جانب با ایشان نرم دار و به رفق و مدارا با ایشان زندگانی کن، با آنان که پسر و تواند از مؤمنان. وَ قُل إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ المُبِین‌ُ، و بگو ای محمّد که: منم آن ترساننده بیان کننده. ----------------------------------- (1). مل: معجم. (2). آب آن. (3). آو، آب، آز: با آنچه. (4). سوره یس (36) آیه 36. (5). قم، آو، آب، آز، آج، لب، مش: اشتر. صفحه : 346 در خبر است که یک روز عبد اللّه مسعود به در حجره رسول آمد و در بزد. رسول گفت: من علی الباب! کیست بر در! گفت: انا یا رسول اللّه، منم ای رسول خدا، رسول- علیه السّلام- به خشم آمد و می‌گفت: 1» انا و انا و هل« لمخلوق یقول انا!. چون در بگشادند و عبد اللّه مسعود در آمد و اثر خشم به روی رسول دید، گفت: یا رسول اللّه: [82- ر]
چه گناه«2» کرده‌ام! گفت: یابن مسعود؟ ندانی که هیچ مخلوق را نرسد که گوید: انا! گفت: یا رسول اللّه توبه کردم که نیز نگویم. حق تعالی چون او اینکه ادب نگاه داشت، گفت: اینکه همه جهان را حرام است جز تو را، بر اطلاق بگو که: انّی انا النّذیر المبین، کما انزلنا علی المقتسمین. فرّاء گفت: وجه تشبیه آن است که: انّی انذرکم عذابا کعذاب المقتسمین، گفت: من شما را از عذابی می‌ترسانم که فرود آید بر شما چنان که به مقتسمان فرود آمد«3». آنگه خلاف کردند«4» که مقتسمان که بودند. عبد اللّه عبّاس گفت: مقتسمان جهودان و ترسایان‌اند که قرآن مجزّا و مبعّض کردند و مقسّم، به بعضی ایمان آوردند و به بعضی کافر شدند، و گفتند: نُؤمِن‌ُ بِبَعض‌ٍ وَ نَکفُرُ بِبَعض‌ٍ«5». عکرمه گفت: مقتسمان کافران قریش بودند که بر طریق استهزاء قرآن بر خود ببخشیدند سورت سورت، یکی می‌گفت: اینکه سورت مراست، و دیگری می‌گفت: آن سورت مراست. مجاهد گفت: جهودان و ترسایان‌اند که کتاب خود مقسّم و مبدّد بکردند. مقاتل گفت: شانزده مرد بودند که ولید مغیره ایّام موسم ایشان را بفرستاد تا راههای مکّه ببخشیدند«6» تا چون حاج‌ّ روی به مکّه نهادند، می‌گفتند: نگر دعوت اینکه مرد که برخاسته است قبول نکنی که او جادوست«7»، و یکی می‌گفت: شاعر است، و یکی می‌گفت: کاهن است، و یکی می‌گفت: عرّاف«8» است. و ولید مغیره بر در مسجد الحرام نشسته بود، چون او را پرسیدندی از رسول، ----------------------------------- (1). مل: و علی. (2). آب: چگناه. (3). آج، لب: آید. (4). قم، لب، مل در آن. (5). سوره نساء (14) آیه 150. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بخشیدند. (7). همه نسخه بدلها: ساحر است. [.....]
(8). آز: اعراف. صفحه : 347 گفتی: او چنان است که ایشان گفتند. مقاتل بن حیّان گفت: قومی بودند که قرآن ببخشیدند«1»، بعضی گفتند: سحر است، و بعضی گفتند: سمر است، و بعضی گفتند: شعر است، و بعضی گفتند: فسانه اوّلینان«2» است، و بعضی گفتند: بافته اوست«3». إبن زید گفت: آنان بودند که سوگند خوردند که صالح را شبیخون کنند و اینکه آیات بر خواند، وَ کان‌َ فِی المَدِینَةِ تِسعَةُ رَهطٍ یُفسِدُون‌َ فِی الأَرض‌ِ وَ لا یُصلِحُون‌َ، قالُوا تَقاسَمُوا بِاللّه‌ِ لَنُبَیِّتَنَّه‌ُ وَ أَهلَه‌ُ«4» ...، و اصل کلمه اقتسام است، افتعال باشد، امّا من القسم او من القسم، یا از بخشش یا از سوگند. الَّذِین‌َ جَعَلُوا القُرآن‌َ عِضِین‌َ، «الّذین»، در موضع جرّ است بدل مقتسمین، آنان که قرآن را معضّی بکردند، یعنی عضو عضو و جزء جزء. بعضی گفتند: اصل او من عضّیت الشّی‌ء تعضیة اذا جعلته اعضاء و اجزاء. قال رؤبة: لیس دین اللّه بالمعضّی ای المفرّق. و قال آخر: و عضّی بنی عوف فأمّا عدوّهم فارضی و امّا العزّ فیهم فغیّرا قوله: بنی عوف، اراد«5» سباهم و فرّقهم فی البلاد، و قیل: اراد عضّههم«6» بلسانه و قطّعهم، ثم‌ّ ابدل «الیاء» من «الهاء». بعضی دگر گفتند: جمع عضة و عضون، ککرة«7» و کرین، و قلة و قلین، و عزة«8» و عزین، و اصله: عضهة، لام الفعل«9» بیفگندند چنان که بیفگندند من الشّفة و اصلها: شفهة بدلالة قولهم فی الجمع شفاه و حذفوا من الشّاة، و اصلها شاه و جمعها شیاه. و معنی عضه، دروغ و بهتان باشد، و منه الحدیث: لا یعضه بعضکم بعضا، و [ا]
لعضیهة، البهتان. یعنی قرآن را نسبت با دروغ کردند، و معنی قول اوّل آن است که قرآن را ----------------------------------- (1). آب، آز: بخشیدند. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: اوّلیان. (3). آب، آز، بافته است. (4). سوره نمل (27) آیات 48 و 49. (5). قم: قوله عضی‌ّ بنی عوف قیل اراد. (6). قم: عضّهم. (7). آو، آب، آج، لب، مش: ککروة. (8). قم: عزّة، با تشدید. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل او، مل ازو. صفحه : 348 مفرّق بکردند علی احد معنیین: امّا ایمان به بعضی و کفر به بعضی، و امّا در تسمیت او چون سحر و کهانت و اساطیر الاوّلین خواندن«1» قرآن را. فَوَ رَبِّک‌َ، «فا» تعقیب راست، و «واو» قسم را، گفت: به خدای تو که ما بپرسیم ایشان را به قیامت از آنچه در دنیا کرده باشند«2». انس روایت کرد که رسول- علیه السّلام- در اینکه آیت گفت: ایشان را بپرسند [82- پ]
از کلمت: لا اله الا الله. عبد اللّه مسعود گفت: هیچ کس نباشد و الّا خدای تعالی او را بپرسد، فیما بینه و بینه، گوید«3»: یابن آدم؟ ماذا غرّک منّی، چه مغرور کرده است تو را از من! یابن آدم؟ ما ذا عملت«4» و فیما عملت«5» و ماذا اجبت المرسلین، چه کردی و چرا کردی و پیغامبران مرا«6» چه جواب دادی! و در خبر است از صادق- علیه السّلام- که گفت: هیچ کس نباشد و الّا در قیامت از او«7» چند چیز بپرسند: عن عمره فیما افناه، و عن شبابه فیما ابلاه، و عن ماله من اینکه اکتسبه و اینکه وضعه، و عن ولایتنا اهل البیت، گفت: او را از اینکه پنج چیز بپرسند: از عمرش که در چه فانی کرد«8»، و از جوانیش که در چه به سر آورد«9»، و از مالش که از کجا جمع کرد و کجا نهاد«10»، و از ولایت ما اهل البیت. سؤال کردند که: مناقضه از میان اینکه آیت و قوله تعالی: فَیَومَئِذٍ لا یُسئَل‌ُ عَن ذَنبِه‌ِ إِنس‌ٌ وَ لا جَان‌ٌّ«11»، به چه زایل کنی«12»! گوییم، از اینکه چند جواب گفتند: یکی آن که عبد اللّه عبّاس گفت: نپرسند ایشان را که چه کردی برای آن که او عالمتر است از ایشان به احوال ایشان، و انّما«13» ایشان را پرسد که چرا کردی، و قطرب بر اینکه وجه اعتماد کرد و گفت: سؤال بر دو وجه باشد: سؤال استعلام و استفهام باشد، و سؤال ----------------------------------- (1). آب، آز، مش: خواند، آج، لب: خواندند. (5- 2). قم: کرده داشتند. (3). آب، آز، گویند. (4). آو، آب، آج، لب: علمت، آز: علمت ... عملت. [.....]
(6). همه نسخه بدلها: بجز قم و مل: پیغامبران را. (7). همه نسخه بدلها: او را از. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: کردی. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بردی. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: نهادی. (11). سوره رحمن (55) آیه 39. (12). آج، لب: کنید. (13). آل: و امّا. صفحه : 349 تقریع و توبیخ. آیت نفی را معنی آن است که نپرسد«1» از ایشان چیزی که نداند تا بداند، و معنی آیت اثبات آن است که بپرسد از ایشان بر سبیل تقریع و توبیخ که چرا کردی«2» و به چه دلیری و ایمنی کردی«3»! جواب دیگر آن است که عکرمه گفت از مولاام«4» پرسیدم عبد اللّه عبّاس«5» اینکه سؤال، گفت: روزی«6» قیامت روزی است دراز و در او مواقف باشد. مکلّفان را در یک موقف نپرسند و در دیگر موقف بپرسند، گفت نظیر اینکه آیتها قوله تعالی: هذا یَوم‌ُ لا یَنطِقُون‌َ. وَ لا یُؤذَن‌ُ لَهُم فَیَعتَذِرُون‌َ«7»، و قوله: ثُم‌َّ إِنَّکُم یَوم‌َ القِیامَةِ عِندَ رَبِّکُم تَختَصِمُون‌َ«8». جوابی دیگر اینکه گفتند«9» نپرسند ایشان را از آنچه در حال طفولیّت و نقصان عقل کرده باشند، و بپرسند ایشان را از آنچه در حال تکلیف و کمال عقل کرده باشند. فَاصدَع بِما تُؤمَرُ، قیام کن به آنچه تو را فرموده‌اند. عبد اللّه عبّاس گفت: اظهار کن آنچه تو را فرموده‌اند. ضحّاک گفت: اعلم، اعلام کن. اخفش گفت: افرق. مؤرّج گفت: افصل، فصل کن. سیبویه گفت: اقض، حکم کن. و اصل کلمت من الصّدع، و هو الفصل و الفرق، قال ابو ذؤیب: و کانّهن‌ّ ربابة«10» و کانّه یسر یفیض علی القداح و یصدع و «ما» مصدریّه است، و التّقدیر: اصدع بالأمر، و تحقیق معنی آن است که قیام کن به آنچه تو را فرموده‌اند که آن کار که مأمور به است بشکافی به بیان و روشن کنی آن را. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: نپرسند. (2). آل، مل، آج، لب: کردید. (3). آب، مل، آج، لب: کردید. (4). قم، مل: مولام. (5). مل از. (6). همه نسخه بدلها: روز. [.....]
(7). سوره مرسلات (77) آیات 35 و 36. (8). سوره زمر (39) آیه 31. (9). قم: جوابی دگر گفتند، مل: جواب دیگر آن که. (10). اساس: ریابة، خوانده می‌شود، با توجّه به اجماع نسخه‌ها و منابع بیت تصحیح شد. صفحه : 350 عبد اللّه بن«1» عبیده گفت: رسول- علیه السّلام- کار نبوّت پوشیده می‌داشت تا اینکه آیت فرود آمد، برخاست و اظهار دعوت کرد. مجاهد گفت: مراد آن است که در نماز به قراءت آواز بردار. وَ أَعرِض عَن‌ِ المُشرِکِین‌َ، و از مشرکان اعراض کن و برگرد. آنگه اینکه را به آیت قتال منسوخ کرد، و ممکن است حمل کردن آیت را بر وجهی که نباید گفتن که منسوخ است، و آن چنان بود که گویند: مراد به اعراض نه آن است که ایشان را با خود رها کن تا هر چه خواهند کنند، بل مراد آن است که از دوستی و خویشی و طمع به ایمان ایشان و استمالت ایشان بر اینکه وجه اعراض کن. و آیت مخصوص بود به مشرکانی که معلوم از حال ایشان آن بود که ایمان نیارند، به قرینة قوله: إِنّا کَفَیناک‌َ المُستَهزِئِین‌َ، ما کفایت کردیم تو را کار اینکه مستهزیان. و نظم معنی آیت آن است که، قیام کن به اظهار دعوت چنان که تو را فرموده‌ام، و«2» از کس مترس [83- ر]
که ما کفایت کنیم تو را شرّ و اذیّت دشمنان، چنان که کفایت کردیم تو را شرّ مستهزیان- و ایشان پنج کس بودند از رؤسای قریش: ولید مغیرة مخزومی، و عاص وائل سهمی، و الاسود بن المطّلب- و او آن بود که رسول- علیه السّلام- بر او دعا کرد و گفت: اللّهم‌ّ اعم بصره، بار خدایا چشمش کور کن و او را به مرگ فرزند بنشان- و اسود بن عبد یغوث بود و الحارث بن قیس بن الطّلاطله«3». راوی خبر گوید که: اینان هر پنج گرد خانه طواف می‌کردند. جبریل آمد و رسول را گفت: کیف تجد هذا، چگونه می‌یابی اینکه را! و اشارت کرد به ولید مغیره، گفت: بد بنده‌ای است؟ گفت: خدای کفایت کرد تو را شرّ اینکه«4». او از آن جا بیامد، بردی یمنی پوشیده و جامه به پای می‌زد«5». به مردی تیر تراش بگذشت از خزاعه. پاره‌ای از آن چوبها که از تیر بیوفتاده«6» بود در دامن او نوسید«7». او را کبر رها نکرد که بچسبد«8» و آن از دامن بگیرد. همچنان برفت، آن ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بجز قم: عبیدة بن. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل تو. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: الطلاله. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: او. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: جامه در پای می‌کشید. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بیفتاده. (7). کذا در اساس و قم، مل: دوسید، دیگر نسخه بدلها: آویخت. (8). کذا در اساس و قم و آط و مل: بچسبد میل کند، خم شود، آب، آز: بجنبد، آج، لب، مش: بخسبد، آل: بنشیند. صفحه : 351 برایه«1» تیر به ساق او بسود و بخراشید و ریش شد و سرایت کرد و از آن بیمار شد و بمرد. کلبی گفت: تیری در دامن او آویخت، پیکان تیر به ساقش در شد از آن بمرد. عاص وائل بگذشت، جبریل گفت: یا محمّد؟ چگونه می‌یابی اینکه را! گفت: بد بنده‌ای است خدای را اینکه؟ جبریل- علیه السّلام- اشارت کرد به زیر پای او و گفت: کفیت هذا، تو را کفایت کردند شرّ اینکه. او بر نشست و با دو پسر خود«2» به تماشا رفت. چون به جای مقصد«3» رسیدند، فرود آمد و پای بر زمین نهاد، تیهی«4» در پای او شد، او بانگ بر گرفت که: مرا کژدم بزد. بجستند چیزی نبود، پایش از آن بیاماهید«5» تا چند گردن شتری شد و از آن بمرد بر جای. اسود بن المطّلب بگذشت«6»، جبریل گفت: یا رسول اللّه؟ چگونه می‌یابی اینکه را! گفت: بد بنده‌ای است اینکه خدای را. جبریل گفت: تو را کفایت کردند و اشارت کرد به چشم او، خدای تعالی او را کور کرد. عبد اللّه عبّاس گفت: جبریل برگی سبز بر چشم او زد او کور شد و چشمش درد گرفت چنان که سر بر دیوار می‌زد تا بمرد. کلبی گفت: جبریل بیامد- و او در زیر درختی نشسته بود- او جبریل را بدید که آهنگ او کرد. غلامی با او بود«7»، او استغاثه کرد به غلام، گفت: مرا از اینکه نگاه دار، و سر بر آن درخت می‌زد و روی بر خار و خاشاک می‌زد و فریاد می‌خواست. غلام می‌گفت: ما کس را نمی‌بینیم که به تو«8» چیزی می‌کند، مگر تو را«9»، چندان سر بر آن درخت می‌زد تا«10» بمرد و می‌گفت: قتلنی رب‌ّ محمّد، خدای محمّد مرا بکشت. و اسود بن عبد یغوث بگذشت، جبریل- علیه السّلام- گفت: چگونه مردی است اینکه! گفت- علیه السّلام: بد بنده‌ای است خدای را با آن که خال من است. گفت: ----------------------------------- (1). کذا در اساس، قم، آو، آب، مل: پرانه، آج، لب، مش، ال: پیرایه. برایه، جمع «براء» به معنی تراشه. (2). آج لب: بر نشست با دو پسر خود و. [.....]
(3). همه نسخه بدلها، بجز قم و صل: چون به مقصد. (4). کذا در اساس و قم، دیگر نسخه بدلها: خاری. (5). مل: بیاماسید. (6). آو: بگزشت. (7). آب با. (8). آو، آب، آج، لب: با تو. (9). آو، آب، آج، لب: مگر تو. (10). قم، مش: زد که، آو، آب، آج، لب، آز: زد تا. صفحه : 352 شرّ اینکه نیز کفایت شد از تو، و اشارت کرد به شکم او، مستسقی شد و آب«1» آما«2» بر او پیدا گشت«3» و از آن بمرد. کلبی گفت: از سرای به در آمد، باد سمومش بزد، سیاه شد تا چون حبشی گشت، با خانه آمد. او را بنشناختند«4» و از سرایش بیرون کردند و او در کویها«5» و بازارها می‌گشت و می‌گفت: قتلنی رب‌ّ محمّد، خدای محمّد مرا بکشت، تا آن گه که بمرد. حارث بن قیس آمد بگذشت«6»، جبریل گفت: چگونه می‌یابی اینکه را! گفت: بد بنده‌ای است اینکه خدای را. جبریل اشارت به سر او کرد و گفت: کفایت کردند تو را. چندانی خون و ریم از بینی او بیامد«7» که بمرد. عبد اللّه عبّاس گفت: او ماهی شور بخورد، تشنگی بر او غالب شد، چندانی آب باز خورد تا شکمش بطرکید«8» و بمرد، فذلک قوله: إِنّا کَفَیناک‌َ المُستَهزِئِین‌َ الَّذِین‌َ یَجعَلُون‌َ مَع‌َ اللّه‌ِ إِلهاً آخَرَ، محل‌ّ او نصب است بر بدل «مستهزیان»، آنان که با خدای تعالی خدای دگر بدارند«9» در عبادت. فَسَوف‌َ یَعلَمُون‌َ، بدانند ایشان آنچه [83- پ]
کرده باشند. و مورد او تهدید و وعید است. آنگه بر سبیل تسلیت رسول- علیه السّلام- گفت: وَ لَقَد نَعلَم‌ُ، ما می‌دانیم و بر ما پوشیده نیست که تو را دل تنگ می‌شود به آنچه اینکه کافران می‌گویند از تکذیب تو و استهزاء بر تو. پناه با من ده که خدای توام، و تسبیح کن به شکر و حمد من و از جمله سجده کنندگان باش. عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که نماز کن به فرمان خدای و از جمله نماز کنان باش. و در خبر آمده است که: چون رسول را کاری پیش آمدی، پناه با نماز دادی، به ----------------------------------- (1). مل: از آب، قم: و آب می‌خورد. (2). کذا در اساس، قم، مل: و آماس، دیگر نسخه بدلها: آماه. (3). آو، آج، لب، آل: آمد، دیگر نسخه بدلها، بجز قم: شد. (4). آو، آز، آل، آج، لب: نشناختند. (5). مل: کوچها. (6). آو: بگزشت. [.....]
(7). آل، آج، لب: آمد. (8). آو، آب، مش، آز: بترکید، آج، لب، آل: بترقید. (9). آو، آب، آج، لب، آز، آل: گیرند. صفحه : 353 نماز مشغول شدی. وَ اعبُد رَبَّک‌َ، و خدای را پرست تا آنگه که یقین به تو آید، یعنی مرگ، و تقدیر او آن که یقین به او تعلّق دارد. ام‌ّ العلا روایت کند- زنی از جمله انصاریان- که: عثمان بن مظعون را وفات آمد. ما او را تجهیز کردیم«1»، و رسول- علیه السّلام- در آمد، من گفتم: رحمت بر تو باد ای عثمان مظعون، گوایی«2» دهم که خدای تو را اکرام کرد. گفت: تو چه دانی که خدای با او چه خواهد کردن! ما گفتیم: چگونه باید گفتن یا رسول اللّه! گفت: امّا هذا فقد جاءه الیقین، اما اینکه را یقین به او آمد، یعنی مرگ. و اللّه انّی لأرجو له الخیر ، به خدای که من برای او خیر امید می‌دارم. آنگه گفت: 3» من مات علی خیر عمله فارجو [ا]
له خیرا، و من مات علی سیّئ« عمله فخافوا علیه و لا تیئسوا، هر که بر عمل خیری میرد، برای او امید خیر داری، و هر که بر عمل بد میرد، بترسی بر او و نومید مشوی. و امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت: ما رأیت یقینا اشبه بالشّک‌ّ من الموت ، من هیچ یقین ندیدم که به شک بهتر ماند از مرگ، یعنی یقین است به حقیقت، و مردمان با او چنانند که کسی که شاک‌ّ باشد، یعنی نه عمل آنان می‌کنند که مرگ به یقین دانند. و در خبر است که چون اینکه آیت آمد، رسول- علیه السّلام- گفت: مرا نفرمودند که مال جمع کنم و از جمله تاجران باشم و لکن مرا وحی چنین آمد که: تسبیح کن به حمد خدای و از جمله ساجدان باش و مرا پرست تا مرگ به تو آمدن. و بعضی اهل معانی گفتند: یعنی تا آنگه که علم ضروری حاصل آید تو را به نزول مرگ به تو، چه عمل تا آنگه نافع باشد و پس از آن عمل را اثری نبود، و در معنی فرقی نیست- و اللّه یوفّقنا لما یحب‌ّ و یرضی عنه«4». ----------------------------------- (1). قم: تحیه کردیم. (2). آو، آب، آج، لب، مش: گواهی. (3). آو، آب، آز، آج، لب، مش: شرّ. (4). قم: نحب‌ّ و ترضی. صفحه : 354 تمّت المجلّدة الحادیة عشر، و یتلوه فی الثّانیة عشر سورة النّحل. و وقع الفراغ منه فی العاشر من صفر سنة ثلاث و ثلاثین و خمس مائة، و اللّه المستعان علی اتمامه و هو المتفضّل باحسانه و فرغ منه فی یوم الخامس الثّانی من صفر سنة تسع و سبعین و خمس مائة. و هذا خطّ احقر عباد اللّه، الحسین بن محمّد بن الحسن بن ابراهیم بن محمّد بن منکا«1» العمّار«2»، حامدا للّه و شاکرا لنعمه و مصلّیا علی نبیّه محمّد و آله. [84- ر]
----------------------------------- (1). کذا بدون نقطه در اساس (!). (2). در اساس، العیار هم می‌توان خواند. صفحه : 355 استدراک و توضیح ص 66 س 19: عبارت «یرجع الی لفرقة الملحقة» درست به همین صورت در اساس آمده و در هیچ کدام از نسخه بدلها و چاپهای موجود دیده نمی‌شود. خود عبارت هم خالی از ابهام نیست. شاید در اصل بوده است: «یرجع الی الورقة الملحقّة»، که در اینکه صورت محتمل است عبارات و ابیات زیر در ورقه‌ای جداگانه به نسخه اصلی که اساس ما از روی آن نوشته شده منضم بوده و کاتب از آن غفلت کرده است- و اللّه اعلم بالصّواب. هر چند حذف عبارات و ابیات زیر به کلّیّت متن داستان لطمه‌ای نمی‌زند و احتمال الحاقی بودن آن هست، لکن نظر به اینکه که در همه نسخه بدلها موجود است، ما آن را از روی نسخه قم در اینکه جا آوردیم و به شیوه معمول با دیگر نسخه. بدلها مقابله کردیم تا نکته‌ای فرو گذاشته نیاید. و از قصّه یوسف تا اینکه جا که رسیده‌ایم من قوله: وَ لَقَد هَمَّت بِه‌ِ وَ هَم‌َّ بِها«1» إِن‌َّ کَیدَکُن‌َّ عَظِیم‌ٌ«14». و در اخلاق زنان نیک گفته است متنبّی، آن جا که می‌گوید«15»: اذا غدرت حسناء اوفت بعهدها و من عهدها أن لا یدوم لها عهد و ان عشقت کانت اشدّ صبابة و ان فکرت فاذهب فما فرکها قصد و ان حقدت لم یبق فی قلبها رضا و ان رضیت لم یبق فی قلبها حقد کذلک اخلاق النّساء و ربّما یضل‌ّ بها الهادی و یخفی بها«16» الرّشد ----------------------------------- (1). آو، بم، آز: ازنیها، آج، لب: ازنتها. [.....]
(2). آو، آب، آج، بم، آل: ازمانا. (3). آو، آل، آج، لب، کیثانا. (4). آو، بم، آج، لب، آز، آز: اغترر. (5). آو، بم، آج، آل، آز: یملک. (6). قم: رأی، با توجه به آو، تصحیح شد. (7). آج، آل: فیتانا. (8). آج، آل: الفتی. (9). قم: لیعمری، با توجه به آو، تصحیح شد. (10). قم: ندارد، با توجه به آو، و دیگر نسخه بدلها آورده شد. (11). آج، آل: الفتاء. (12). همه نسخه بدلها: یغررکم. (13). آج، لب، آل: او از، آو، آز، آب، بم: او در. (14). سوره یوسف (12) آیه 28. (15). آج شعر. [.....]
(16). همه نسخه بدلها: به. (16). همه نسخه بدلها: به.



جلد12

[جلد دوازدهم]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم‌

‌سورة النّحل‌


بدان که اینکه سورت مکّی است الّا قوله: وَ إِن عاقَبتُم فَعاقِبُوا بِمِثل‌ِ ما عُوقِبتُم بِه‌ِ ...«1»

[سوره النحل (16): آیات 1 تا 23]

[اشاره]

بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِأَتی أَمرُ اللّه‌ِ فَلا تَستَعجِلُوه‌ُ سُبحانَه‌ُ وَ تَعالی عَمّا یُشرِکُون‌َ (1) یُنَزِّل‌ُ المَلائِکَةَ بِالرُّوح‌ِ مِن أَمرِه‌ِ عَلی مَن یَشاءُ مِن عِبادِه‌ِ أَن أَنذِرُوا أَنَّه‌ُ لا إِله‌َ إِلاّ أَنَا فَاتَّقُون‌ِ (2) خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ بِالحَق‌ِّ تَعالی عَمّا یُشرِکُون‌َ (3) خَلَق‌َ الإِنسان‌َ مِن نُطفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِیم‌ٌ مُبِین‌ٌ (4)
وَ الأَنعام‌َ خَلَقَها لَکُم فِیها دِف‌ءٌ وَ مَنافِع‌ُ وَ مِنها تَأکُلُون‌َ (5) وَ لَکُم فِیها جَمال‌ٌ حِین‌َ تُرِیحُون‌َ وَ حِین‌َ تَسرَحُون‌َ (6) وَ تَحمِل‌ُ أَثقالَکُم إِلی بَلَدٍ لَم تَکُونُوا بالِغِیه‌ِ إِلاّ بِشِق‌ِّ الأَنفُس‌ِ إِن‌َّ رَبَّکُم لَرَؤُف‌ٌ رَحِیم‌ٌ (7) وَ الخَیل‌َ وَ البِغال‌َ وَ الحَمِیرَ لِتَرکَبُوها وَ زِینَةً وَ یَخلُق‌ُ ما لا تَعلَمُون‌َ (8) وَ عَلَی اللّه‌ِ قَصدُ السَّبِیل‌ِ وَ مِنها جائِرٌ وَ لَو شاءَ لَهَداکُم أَجمَعِین‌َ (9)
هُوَ الَّذِی أَنزَل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً لَکُم مِنه‌ُ شَراب‌ٌ وَ مِنه‌ُ شَجَرٌ فِیه‌ِ تُسِیمُون‌َ (10) یُنبِت‌ُ لَکُم بِه‌ِ الزَّرع‌َ وَ الزَّیتُون‌َ وَ النَّخِیل‌َ وَ الأَعناب‌َ وَ مِن کُل‌ِّ الثَّمَرات‌ِ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً لِقَوم‌ٍ یَتَفَکَّرُون‌َ (11) وَ سَخَّرَ لَکُم‌ُ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ وَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ وَ النُّجُوم‌ُ مُسَخَّرات‌ٌ بِأَمرِه‌ِ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یَعقِلُون‌َ (12) وَ ما ذَرَأَ لَکُم فِی الأَرض‌ِ مُختَلِفاً أَلوانُه‌ُ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً لِقَوم‌ٍ یَذَّکَّرُون‌َ (13) وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ البَحرَ لِتَأکُلُوا مِنه‌ُ لَحماً طَرِیًّا وَ تَستَخرِجُوا مِنه‌ُ حِلیَةً تَلبَسُونَها وَ تَرَی الفُلک‌َ مَواخِرَ فِیه‌ِ وَ لِتَبتَغُوا مِن فَضلِه‌ِ وَ لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ (14)
وَ أَلقی فِی الأَرض‌ِ رَواسِی‌َ أَن تَمِیدَ بِکُم وَ أَنهاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّکُم تَهتَدُون‌َ (15) وَ عَلامات‌ٍ وَ بِالنَّجم‌ِ هُم یَهتَدُون‌َ (16) أَ فَمَن یَخلُق‌ُ کَمَن لا یَخلُق‌ُ أَ فَلا تَذَکَّرُون‌َ (17) وَ إِن تَعُدُّوا نِعمَةَ اللّه‌ِ لا تُحصُوها إِن‌َّ اللّه‌َ لَغَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (18) وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ ما تُسِرُّون‌َ وَ ما تُعلِنُون‌َ (19)
وَ الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ لا یَخلُقُون‌َ شَیئاً وَ هُم یُخلَقُون‌َ (20) أَموات‌ٌ غَیرُ أَحیاءٍ وَ ما یَشعُرُون‌َ أَیّان‌َ یُبعَثُون‌َ (21) إِلهُکُم إِله‌ٌ واحِدٌ فَالَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِالآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنکِرَةٌ وَ هُم مُستَکبِرُون‌َ (22) لا جَرَم‌َ أَن‌َّ اللّه‌َ یَعلَم‌ُ ما یُسِرُّون‌َ وَ ما یُعلِنُون‌َ إِنَّه‌ُ لا یُحِب‌ُّ المُستَکبِرِین‌َ (23)
«10»

[ترجمه]

آمد فرمان خدای«11»، مشتابی به او، منزّه است او و بزرگوار از آن که«12» با او انباز گیرند.
-----------------------------------
(1). سوره نحل 16 آیه 126.
(2). آج: هجده، لب: هیجده.
(3). آط، آب، آج: هفتصد.
(4). آط، آب، آز، آج، لب: علیه السّلام.
(5). قم، آط، آب، آز، آج، لب او.
(6). آط، آب، آز، آج، لب آن.
(7). آج، لب: ندارد.
(8). آج، لب: وصیّتی.
(9). جمیع نسخه‌ها: نیکو کنند.
(10). قم، آج، لب به نام خدای بخشاینده مهربان، آب خدای بسیار بخشایش بسیار دانش.
(11). قم، آج، لب پس.
(12). قم: از آنچه.

صفحه : 2
بفرستد فریشتگان را بر وحی«1» از فرمان او بر آن کس که«2» خواهد از بندگان او که آگاه کنی، نیست خدای مگر من، بترسید«3» از من.
بیافرید آسمانها«4» و زمین«5» به درستی، بزرگوار است از آن که با او انباز گیرند.
بیافرید آدمی را از آب، چون بنگری او خصمی است روشن.
و چهار پا«6» بیافرید برای شما در آن گرمایی هست و سود«7»، و از آن می‌خوری.
و شما راست در او«8» نیکویی چون نماز شام باز آیی«9» و چون آنگاه«10» به چره بری.
و بر می‌گیرد«11» بارهای شما به شهری که نرسی«12» به آن جا الّا به رنج تن«13»، خدای شما مهربان و بخشاینده است.
[و زینة]«14»، و اسپان و ستران«15» و خران تا بر نشینی«16» [و برای آرایش]«17» و بیافریند آنچه شما ندانی.
و بر خداست راستی راه و از آن باشد که کژ بود اگر خواهد ره نماید«18» شما را همه«19».
-----------------------------------
(1). قم، آط، آب، آج، لب: به وحی. [.....] 2. قم، آط، آب، آج، لب: بر آنکه
(3). قم، آط: بترسی.
(5- 4). قم را.
(6). قم، آط، آب، آج، لب: چهار پایان را.
(7). قم، آت، آج، لب: سودها.
(8). قم، آط، آب، آج، لب: در آن.
(9). قم، آط، باز آری، آب، لب: باز آرید.
(10). قم: و آنگاه که به چره بری، آج، لب: به چرا برید.
(11). آط، آب، آج، لب: برمی‌گیرند.
(12). قم: نباشی شمار سنده.
(13). قم، آب که.
(14). اساس: ندارد، با توجّه به قرآن مجید و دیگر نسخه‌ها آورده شد.
(15). جمیع نسخه‌ها: استران.
(16). قم، آط، آب، آج، لب آن را. [.....]
(17). از قم، افزوده شد.
(18). قم، آط، آب، آج، لب: راه نماید.
(19). آط، آب، آج، لب: جمله.

صفحه : 3
او آن است که فرو فرستاد [از آسمان]«1» آبی، از اوست شراب خوردن«2» را و از اوست درختان«3» در او می‌چری«4».
می‌رویاند برای شما با آن«5» کشت را و زیتون و درخت خرما«6» و انگورها و از هر میوه‌ها«7» در آن«8» دلیلی است«9» گروهی را که اندیشه کنند.
و مسخّر کرد«10» برای شما شب و روزها را«11» و آفتاب و ماه و ستارگان مسخّر کرد«12» به فرمان او، در آن دلیلهایی است«13» گروهی را که دانند«14».
و آنچه بیافرید برای شما در زمین رنگارنگ گونه‌های آن«15»، در آن دلیلی«16» است گروهی را که اندیشه کنند.
او آن است که مسخّر کرد«17» برای شما دریا را تا می‌خوری«18» از او گوشت تازه و بیرون می‌آری«19» از او حلی‌ّ«20»،
-----------------------------------
(1). اساس محو شده است، از قم افزوده شد.
(2). قم، آط، آب، آج، لب: از او خوردن است.
(3). آط، آب، آج، لب که.
(4). قم، آط: می‌چرانی، آب، آج، لب: می‌چرانید.
(5). قم: بدو، آط، آب، آج، لب: به آن.
(6). قم: درختان خرما را.
(7). قم: همه میوه‌ها، آط، آب، آج، لب: هر میوه.
(8). قم، آط، آج، لب: در اینکه، آب: بدرستی که در اینکه.
(9). قم: آیتی است، آط، آب، آج، لب: آیتی هست.
(10). قم: رام کرد.
(11). قم: شب را و روز را. [.....]
(12). قم، آط، آب، آج، لب: مذلّل کرده.
(13). قم: در اینکه دلیلهایی است، آط، آج، لب: در اینکه آیاتی هست، آب: در اینکه آیتی هست.
(14). قم: اندیشه کنند.
(15). قم: او.
(16). قم، آط، آب، آج، لب: آیتی.
(17). قم، آط: مسخّر بکرد.
(18). آط: تا بخوری، آب، آج، لب: بخورید.
(19). آط: برون می‌آری، آج: برون می‌آرید.
(20). قم، آط، آب، آج، لب: آرایشی.

صفحه : 4
می‌پوشی«1» آن را، و بینی کشتی«2» را شکافده«3» در او تا طلب کنی«4» از روزی او«5» تا همانا شما شکر کنی [84- پ].
بر- افگند«6» در زمین کوهها تا نخسپند«7» به شما و جویها و راهها تا همانا شما راه- یافته شوی«8».
و نشانها و به ستاره ایشان راه برند«9».
آن کس که«10» آفریند«11» چنان باشد که نیافریند! اندیشه نمی‌کنی«12»!
و اگر بشماری نعمت خدای نتوانی شمردن«13» که خدای آمرزنده و بخشاینده است.
و خدا«14» داند آنچه پنهان داری«15» و آنچه آشکارا داری«16».
و آنان که می‌خوانند«17» از دون«18» خدای نیافرینند چیزی را و ایشان را آفریده‌اند«19».
مردگان‌اند جز«20» زندگان و ندانند«21» که کی برانگیزند«22» ایشان را.
-----------------------------------
(1). قم، آط: در پوشی، آب: در پوشیدند، آج، لب: در پوشید.
(2). آط، آب، آج، لب: کشتیهای.
(3). قم: شکافنده، آط، آب، آج، لب: شتابنده.
(4). آط: بجویی، آب، آج، لب: بجویید.
(5). جمیع نسخه بدلها و. [.....]
(6). آج، لب: برافگندن.
(7). قم: نخسپد، آط: بخسپد، آب: نچسبد، آج، لب: نجنبد.
(8). قم، آط: راه یابی، آج، لب: راه یابید.
(9). آط، آب: راه یابند، آج، لب: راه یابید.
(10). قم، آط، آب، آج، لب: آن که.
(11). آج، لب: آفرید.
(12). آط، آب، لب: نمی‌کنند.
(13). قم آن را.
(14). قم، آط، آب، آج، لب: خدای.
(15). قم: نهان دارند.
(16). قم: آشکارا کنند.
(17). آج، لب: آنان را که می‌خوانید، آط: آنان را که می‌خوانی، قم: آنان را که می‌خوانند.
(18). قم: از جز، آط، آب، آج، لب: بجز.
(19). قم، آط، آب، آج، لب: بیافرینند. [.....]
(20). قم، آط، آب، آج، لب: نه.
(21). قم، آب: نمی‌دانند.
(22). آج، لب: برانگیزانند.

صفحه : 5
خدای شما«1» یک خداست و آنان که ایمان نیارند«2» به روز باز پسین«3» دلهای ایشان منکر«4» است و ایشان متکبّرند.
حق است و درست«5» که خدا داند آنچه پنهان دارند و آنچه آشکارا دارند، او دوست ندارد متکبّران را.
قوله- عزّ و علا«6»که أَتی أَمرُ اللّه‌ِ، قتاده گفت: سورت مکّی است الی قوله:
وَ الَّذِین‌َ هاجَرُوا فِی اللّه‌ِ مِن بَعدِ ما ظُلِمُوا ...«7»، و بر قول دیگران«8» اوّل سورت به مکّه فرود آمد، الی قوله: کُن فَیَکُون‌ُ«9»، و باقی به مدینه فرود آمد.
مجاهد گفت: اوّلش مکّی است و آخر مدنی. شعبی گفت: همه مکّی است، الّا«10» قوله: وَ إِن عاقَبتُم«11».
حق تعالی گفت:که أَتی أَمرُ اللّه‌ِ، آمد فرمان خدای. در اینکه فرمان خلاف کردند:
عبد اللّه عبّاس گفت، مراد قیامت است و گفت: سبب نزول آیت آن بود که، چون خدای تعالی آیت فرستاد، اقتَرَبَت‌ِ السّاعَةُ وَ انشَق‌َّ القَمَرُ«12»، کافران یک دیگر را گفتند: محمّد می‌گوید: قیامت نزدیک رسید اینکه که می‌کنی«13»، دست بداری«14» تا بنگریم تا چه خواهد بودن؟ چون روزی چند«15» برآمد اثری نبود، با سرکار خود شدند و گفتند«16»: چیزی نمی‌بینیم ما از اینکه حدیث. خدای تعالی آیت فرستاد که: اقتَرَب‌َ لِلنّاس‌ِ حِسابُهُم وَ هُم فِی غَفلَةٍ مُعرِضُون‌َ«17»، بترسیدند و روزی چند مترصّد می‌بودند، چون چیزی نبود گفتند: ای محمّد؟ ما اثر نمی‌بینیم آن را که می‌گفتی،
-----------------------------------
(1). قم خدای است.
(2). قم، آط، آب، آج، لب: ندارند.
(3). قم، آط، آب، آج، لب: به قیامت.
(4). قم: انکار کننده.
(5). آط، آب، آج، لب: و هراینه.
(6). جمیع نسخه‌ها: تعالی.
(7). سوره نحل 16 آیه 41.
(8). قم: دیگر از، آط، آب، آز، آج، لب از.
(9). سوره نحل 16 آیه 40.
(10). آج، لب: الی.
(11). سوره نحل 16 آیه 126. [.....]
(12). سوره قمر 54 آیه 1.
(13). آط، آب، آز: می‌گویی، آج، لب: می‌گویید.
(14). آج، لب: نداری.
(15). آج، لب: روز چند.
(16). آج، لب ما.
(17). سوره انبیا 21 آیه 1.

صفحه : 6
خدای تعالی اینکه آیت فرستاد:که أَتی أَمرُ اللّه‌ِ فَلا تَستَعجِلُوه‌ُ، فرمان خدای آمد، یعنی«1» آن که آید«2» و خواهد آمدن«3». و اگر چه لفظ ماضی است، مراد استقبال است و لکن«4» برای آن که لا محال خواهد بودن«5» و زود خواهد بودن. حق تعالی گفت: فکأن قد«6»، پندار«7» که حاصل آمد، چنان که احوال قیامت بیشترین«8» بر لفظ ماضی گفت، من قوله: وَ نادی أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ أَصحاب‌َ النّارِ«9» وَ نادی أَصحاب‌ُ الأَعراف‌ِ رِجالًا«10»که فَلا تَستَعجِلُوه‌ُ، تعجیل مکنی«12» آن را، مردم ساکن شدند، آنگه رسول- علیه السّلام- گفت:
بعثت أنا و السّاعة کهاتین و أشار باصبعیه
، گفت: مرا و قیامت را«13» به یک جا فرستادند چنانکه اینکه دو انگشت«14» به یک جا اند. عبد اللّه عبّاس گفت: از اشراط و اعلام قیامت«15» یکی بعثت رسول است تا در خبر است که: چون جبریل از آسمان به زمین می‌آمد به وحی بر رسول ما«16»، فریشتگان آسمانها گفتند:
اللّه اکبر قد قامت السّاعة
، قیامت برخاست، یعنی نزدیک شد. بعضی دگر از مفسران گفتند مراد به فرمان خدای عذاب به تیغ«17» است، و اینکه جواب نضر بن الحارث بود [101- ر]
چون گفت: اللّهُم‌َّ إِن کان‌َ هذا هُوَ الحَق‌َّ مِن عِندِک‌َ«18»- الآیه. چون استعجال عذاب کرد خدای تعالی اینکه آیت فرستاد:
-----------------------------------
(1). قم، آط، آب، آز، آج، لب: و معنی.
(2). آط، آز: آمد.
(3). آط، آج، لب: آمد.
(4). آج، لب: لیکن.
(5). آج، لب: برای آن که خواهد بود، آب، آز: لا محاله خواهد بود.
(6). آز، آج، لب حصل، آط، آب در حاشیه افزوده‌اند: حصل.
(7). قم: پنداری.
(8). قم، آط، آب، آج، لب: بیشتر. [.....]
(9). سوره اعراف 7 آیه 44.
(10). سوره اعراف 7 آیه 48.
(11). قم، آط، آب، آز، آج، لب: همان ساعت قیامت.
(12). آب، آز، آج، لب: مکنید.
(13). قم، آب، آز: ندارد.
(14). آز من.
(15). قم، آب، آز: ساعت.
(16). آط، آب، آز، آج، لب: برسول ما، قم: بر رسول ما- علیه السّلام-
(17). آط، آز، آج، لب: عذاب تیغ.
(18). سوره انفال 8 آیه 32.

صفحه : 7
که‌أَتی أَمرُ اللّه‌ِ فَلا تَستَعجِلُوه‌ُ،، [فرمان خدای، یعنی عذاب خدای آمد تعجیل مکنی.
نضر بن حارث را روز بدر به صبر بکشتند، ضحّاک گفت: امر اللّه، احکام و حدود و فرایض است، و قوله:که فَلا تَستَعجِلُوه‌ُ]«1» چنان است که گفت: وَ لا تَعجَل بِالقُرآن‌ِ مِن قَبل‌ِ أَن یُقضی«2»که سُبحانَه‌ُ وَ تَعالی عَمّا یُشرِکُون‌َ، منزّه است«6» و متعالی از آن که باو«7» شرک آرند. و تسبیح در لغت بر چهار قسمت«8» آمد:
یکی به معنی تنزیه و تبعید، مثل قوله: سُبحان‌َ الَّذِی أَسری بِعَبدِه‌ِ«9» لَو لا تُسَبِّحُون‌َ«11»، ای هلّا یستثنون«12»، و سه‌ام«13» به معنی نماز، فی قوله: فَلَو لا [أَنَّه‌ُ]«14» سَبِّح‌ِ اسم‌َ رَبِّک‌َ الأَعلَی«16»، و قوله: فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّک‌َ ...«17»، چهارم به معنی نور، چنان که در حدیث آمد:
لولا سبحات وجهه
، ای نور وجهه. حمزه و کسائی خواندند. تشرکون، به «تا» ی خطاب، حملا علی قوله:که فَلا تَستَعجِلُوه‌ُ، و باقی قرّاء به « یا ».
یُنَزِّل‌ُ المَلائِکَةَ بِالرُّوح‌ِ مِن أَمرِه‌ِ، عامّه قرّاء خواندند: «ینزّل» به ضم‌ّ « یا » و کسر «زاء» من التّنزیل و اضافة الفعل إلی اللّه تعالی، و بیشتر مکّیان و بصریان به تخفیف
-----------------------------------
(1). اساس: افتادگی دارد، از قم آورده شد.
(2). آب: یقیضی.
(3). آز: پیش از آن که.
(4). قم: فرو آمد. [.....]
(5). قم، آط، آب، آز، آج، لب: از مشرکان.
(6). قم، آط، آب، آز، آج، لب او.
(7). قم، آج، لب: با او.
(8). قم، آز: قسم.
(9). سوره بنی اسرائیل 17 آیه 1.
(10). آط، آب، آز: جاء فی.
(11). سوره قلم 68 آیه 28.
(12). قم: تستثنون.
(13). آب، آز، آج، لب: سیم.
(14). اساس: ندارد، با توجّه به قرآن مجید تصحیح شد.
(15). سوره صافّات 37 آیه 143.
(16). سوره اعلی 87 آیه 1.
(17). سوره نصر 110 آیه 3.

صفحه : 8
«زا» خواندند من الإنزال. و روح و کسائی و سهل خواندند: تنزّل الملائکة، به ضم‌ّ «تا»«1» و فتح «زا» بر«2» فعل مجهول و رفع الملائکة باسناد الفعل المجهول إلیها. فرو- فرستند فریشتگان را بِالرُّوح‌ِ، ای بالوحی«3». و برای آن وحی را روح خواند که دلها به آن«4» زنده شود، چنان که تن به روح زنده شود. عطا گفت: به نبوّت، نظیره: یُلقِی الرُّوح‌َ مِن أَمرِه‌ِ عَلی مَن یَشاءُ مِن عِبادِه‌ِ«5» مِن أَمرِه‌ِ، از فرمان او «من» به معنی ابتدای غایت است، یعنی نزول ایشان از فرمان خدای باشد، عَلی مَن یَشاءُ مِن عِبادِه‌ِ، بر آن که خواهد از بندگانش و «من»«6» به معنی تبیین است. أَن أَنذِرُوا، که بترسانی. أَنَّه‌ُ لا إِله‌َ إِلّا أَنَا، خلقان را اعلام کنند که جز من خدایی نیست، و محل‌ّ «ان» مع الفعل، نصب است بنزع الخافض، و التقدیر:
ینزّل الملائکة بأن انذروا انّه لا إله إلّا انا، محلّه النّصب بوقوع الانذار علیه. «أن» با اسم«7» و خبر در محل‌ّ نصب است به آن که مفعول إنذار است. فَاتَّقُون‌ِ، از من بترسی و از معاصی من اجتناب کنی. خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ بِالحَق‌ِّ، که او آفرید آسمان و زمین را بحق. تَعالی عَمّا یُشرِکُون‌َ، او متعالی است از آن که با او شرک«8» گویند.
حمزه و کسائی اینکه جا«9» «تشرکون» خواندند به «تا».
خَلَق‌َ الإِنسان‌َ مِن نُطفَةٍ، آدمی را بیافرید از آب، اینکه که«10» از میان پشت و سینه بیرون آید که خدای«11» از او به عادت فرزند آفریند و هر آب«12» اندک را به تازی نطفه خوانند«13» و اشتقاق او من «نطف» إذا قطر باشد. فَإِذا هُوَ خَصِیم‌ٌ مُبِین‌ٌ، اینکه «اذا» را اذاء مفاجات«14» خوانند، کقولهم: فتحت الباب فاذا زید بالباب، یعنی بس نبود
-----------------------------------
(1). آط، آب، آز، آج، لب: یا . [.....]
(2). آج، لب: ندارد.
(3). قم به وحی.
(4). قم، آط، آب، آز، آج، لب: باو
(5). سوره مومن 40 آیه 15.
(6). لب: ندارد.
(7). آط، آب، آز، آج، لب: باسم.
(8). جمیع نسخه بدلها: شریک.
(9). قم: اینکه جا نیز، آط، آب، آز، آج، لب: نیز اینکه جا.
(10). قم، آط، آب، آز، آب: آبی که، آج، لب: آبی که.
(11). قم تعالی.
(12). جمیع نسخه بدلها: نیز آب.
(13). جمیع نسخه بدلها: خواندند.
(14). قم: اینکه را «اذا» مفاجا.

صفحه : 9
میان آن که ما آدمی را از آبی اندک مهین حقیر بیافریدیم که نگاه کرد که«1» خصمی جدل از میان برون آمد. و خصیم، فعیل است به معنی مفاعل، کالأکیل و الجلیس و النّدیم و الصّدیق. و قوله: «مبین»، أی ظاهر، من أبان اذا تبیّن. گفتند: آیت در ابی‌ّ إبن خلف الجمحی‌ّ آمد که استخوان پوسیده [85- پ]
گرفت و پیش رسول- علیه السّلام- آورد و آن را به دست بمالید تا خرد«2» شد و بر باد داد، آنگه گفت: تو می‌گویی که اینکه زنده خواهد شدن«3»! خدای تعالی آیت فرستاد: أَ وَ لَم یَرَ الإِنسان‌ُ أَنّا خَلَقناه‌ُ مِن نُطفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِیم‌ٌ مُبِین‌ٌ«4» در سوره یس تا به آخر سورت، و اینکه آیت نیز در اینکه قصّه آمد.
وَ الأَنعام‌َ خَلَقَها، و چهار پای بیافرید برای شما از شتر و گاو و گوسپند. لَکُم فِیها دِف‌ءٌ، شما را در آن گرمیی هست، یعنی در اصواف و او بار و اشعار از چیزها که از او ببافند پوشش را و لحاف را و جامه‌هایی که شما را به زمستان گرم دارد وَ مَنافِع‌ُ، ای، و لکم فیها منافع، و شما را در اینکه چهار پایان«5» نیز منافع است. وَ مِنها تَأکُلُون‌َ، و از آن گوشتشان می‌خوری«6».
وَ لَکُم فِیها جَمال‌ٌ، و شما را در آن جمالی هست، حِین‌َ تُرِیحُون‌َ، آنگه که نماز شام به خانه آری. وَ حِین‌َ تَسرَحُون‌َ، و بامداد چون به چره بری، یعنی شما را بر دیگران به آن«7» فخر است که شما را گلّه شتر یا گاو یا گوسپند به چره روند بامداد«8»، و شبانگاه با پیش شما آیند«9»، یقال: أراح الماشیة یریحها إذا رجع بها رواحا إلی مراجعها«10» فراحت هی، و سرحها یسرحها إذا اذهب بها. و السّرح إذهابها إلی المرعی و السّروح ذهابها. «سرح» هم لازمست و هم متعدّی به مصدر فرق توان کرد«11»، کالرّجع و الرّجوع و النّشر و النّشور«12».
-----------------------------------
(1). آج، لب: کردید. [.....]
(2). آط، آب، آز، آج، لب: خورد.
(3). آط، آب، آز، آج، لب: خواهد شد.
(4). سوره یس 36 آیه 77.
(5). جمیع نسخه‌ها و انعام.
(6). آط، آب، آز، آج، لب: و از گوشت آن می‌خورید.
(7). قم: دیگرانتان.
(8). آط، آب، آز، آج، لب: به چره رود بامداد.
(9). جمیع نسخه بدلها: آید.
(10). قم: رواحها، آط، آب، آز، آج، لب: مراحها.
(11). آط، آب، آز، آج، لب: توان فرق کرد.
(12). جمیع نسخه بدلها قال الشاعر: اذ المرء لم یسرح سواما و لم یرح || سواما و لم تعطف علیه اقاربه.

صفحه : 10
وَ تَحمِل‌ُ أَثقالَکُم إِلی بَلَدٍ، و اینکه چهار پایان رخت و بنه و بار گران شما به شهرها برند«1» که اگر ایشان نبودندی«2» و شما را بایستی بردن نرسیدی به آن جا«3» الّا به جهد و رنج تن، و الشّق‌ّ، المشقّة. عکرمه گفت: مراد به شهر، مکّه است که بر پشت چهار پایی نهاده است. آن جا زرع و نبات و میوه نباشد. و شق‌ّ الشّی‌ء، نصفه.
و نیز آیت را بر اینکه معنی تفسیر دادند، یعنی آن به شهر نرسی و إلّا و نیمه«4» قوّت شما برود. و شق‌ّ بفتح الشّین مصدر، شققت الشّی‌ء شقّا، و قیل: الشّق‌ّ و الشّق‌ّ، لغتان کالرّطل و الرّطل و الجص‌ّ و الجص‌ّ. و ینشد«5» قول الشاعر بالفتح و الکسر:

[و ذی إبل یسعی و یحسبها له أخی نصب من شقّها«6» و دؤب]«7»
إِن‌َّ رَبَّکُم لَرَؤُف‌ٌ رَحِیم‌ٌ،«8» خدای تعالی بر شما مهربان و بخشاینده است بر شما«9» که اینکه همه حیوانات برای شما بیافرید تا اینکه رنجها بردارد از شما و شما را اینکه منافع باشد در او.
وَ الخَیل‌َ وَ البِغال‌َ، و اینکه نامی است جنس را نر و ماده و سایر انواع در او داخل باشند. و او را از لفظ او واحد«10» نیست و چون لفظ واحد است جمعش کنند بر خیول، و مثله: الابل و الحمیر و النّساء و البقر و الرّهط. وَ البِغال‌َ، استران، جمع «بغل» باشد و «حمیر» اسم جنس است، همچنین«11» خر را. لِتَرکَبُوها، تا برنشینی، و نصب زِینَةً«12» وَ یَخلُق‌ُ ما لا تَعلَمُون‌َ، خدای تعالی چیزهایی آفریند«5» که شما ندانی. بعضی مفسّران گفتند: مراد آن است که در بهشت چیزهایی بیافریند که شما ندانی و فهم و وهم شما بر آن«6» نرسد.
ممّا لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر.
قتاده گفت: مراد آن است که در میوه کرم آفریند و در جامه لنبک«7» از آن جا که شما ندانی. ضحّاک گفت از عبد اللّه عبّاس که مراد آن است که: بر راست عرش جویی هست از نور چندان که هفت آسمان و هفت زمین و هفت دریا، جبریل هر وقت سحر در او شود و غسل کند نورش بر نور بیفزاید و جمالش بر جمال و عظمتش بر عظمت، آنگه خود را بیفشاند خدای تعالی به هر قطره‌ای که از پر بیفگند هزار فریشته«8» بیافریند که از ایشان«9» هفتاد هزار در بیت المعمور شوند و در خانه کعبه که تا به روز قیامت نوبه«10» با ایشان«11» نرسد.
وَ عَلَی اللّه‌ِ قَصدُ السَّبِیل‌ِ، بر خداست بیان راه«12» کردن. و قصد، ره«13» راست باشد
-----------------------------------
(1). آط، آب، آز، آج، لب: و اینکه درست نبود.
(2). جمیع نسخه بدلها است.
(3). اساس: بینهما، با توجّه به قم و فحوای عبارت تصحیح شد. [.....]
(4). قم: خلاف است، آط، آب، آز، آج، لب: خلافی نیست.
(5). قم: چیزها آفریند، آط، آب، آز، آج، لب: چیزها را آفریند.
(6). جمیع نسخه بدلها: به آن.
(7). کذا در اساس، قم، آط، آب، آز، آج، لب، مش، مل: لبنک، آل: کیک.
(8). آج، لب: فرشته.
(9). قم هر روز.
(10). جمیع نسخه بدلها: نوبت.
(11). آط، آب، آز، آج، لب: بایشان.
(12). جمیع نسخه بدلها: ره حق.
(13). آط، آب، آز، آج، لب: راه.

صفحه : 12
تشبیها بالقصد«1» الّذی هو واسطة الأمور بین الاسراف«2» و التّقصیر«3»، همچنین راه راست که میانه دو بی راه«4» باشد آن را قصد خواندند همانا اصل او از «قصد» بود که فعل است برای آن که قصد سالکان به آن باشد. پس قصد به معنی مقصود باشد، کالرضا«5» بمعنی المرضی‌ّ. و گفتند معنی آن است: و علی اللّه القصد بکم الی الطّریق المستقیم، بر خداست که شما را به ره حق رساند و ره راست به معنی لطف و بیان و آنچه مقدّمات تکلیف باشد از اقدار«6» و تمکین و إزاحت علّة و نصب ادلّه. وَ مِنها جائِرٌ، و از راهها بعضی هست که جائر است و از ره حق برگردیده. و «من» تبعیض راست. و قوله: جائِرٌ، من باب: لیل نائم و نهار صائم باشد برای آن که راه عدول نکند از استقامت، رونده عدول کند«7». و روا بود که راه چون کژ باشد آن را جائر خوانند لأنّه یجور«8» و یمیل بصاحبه عن سنن الصّواب فهو إذا جائر بسالکه. بر اینکه وجه بر ظاهر خود باشد و از ظاهر عدول نباید کردن«9». و سبیل مؤنث است در لغت و اهل حجاز«10» گفته‌اند: لفظش واحد است و معنی جمع برای آن مؤنّث باشد و مراد «به قصد السّبیل» دین مسلمانی است، و مراد به «جائر» از او«11» جهودی و ترسایی و هر چه جز ره حق باشد از ملل کفر.
جابر عبد اللّه انصاری«12» گفت: مراد به «قصد السّبیل» بیان شرایع است. عبد اللّه مبارک گفت: مراد سنّت است و به «جائر» مراد هوا«13» و بدع. بیانه قوله: وَ أَن‌َّ هذا صِراطِی مُستَقِیماً فَاتَّبِعُوه‌ُ«14»- الآیة. و در مصحف عبد اللّه هست: و منکم جائر، و اینکه قوّت آن قول باشد که کلمت من باب: نهار«15» صائم باشد. وَ لَو شاءَ لَهَداکُم أَجمَعِین‌َ،
-----------------------------------
(1). قم: مشبها لقصد، آط: مشبها بالقصد، آج، لب: شبها بالقصد.
(2). آج، لب: الاشراف.
(3). اساس: المعصر، به قیاس نسخه قم، تصحیح شد.
(4). آب، آز: میانه روی راه. [.....]
(5). قم، آط، آب، آز، آج، لب: کالرضی.
(6). آط، آب، آز، آج، لب: اقرار.
(7). آط، آب، آز، آج، لب: نکند.
(8). اساس: یجیر، به قیاس با نسخه قم، تصحیح شد.
(9). آط، آب، آز، آج، لب: کرد.
(10). جمیع نسخه‌ها: در لغت اهل حجاز و.
(11). جمیع نسخه‌ها: به جائر او.
(12). جمیع نسخه‌ها: ندارد.
(13). جمیع نسخه‌ها: اهوا.
(14). سوره انعام (6) آیه 153.
(15). قم، آط، آب، آج، لب: نهاره.

صفحه : 13
و اگر خدای خواهد همه را هدایت دهد. اینکه مشیّت قهر و جبر«1» است چنان که بیان کردیم فی قوله: وَ لَو شاءَ رَبُّک‌َ لَآمَن‌َ مَن فِی الأَرض‌ِ کُلُّهُم جَمِیعاً أَ فَأَنت‌َ تُکرِه‌ُ النّاس‌َ حَتّی یَکُونُوا مُؤمِنِین‌َ«2». تو اکراه خواهی کردن«3» ای محمّد!
یعنی إکراه نه کار تو است اکراه خدای تواند کردن و«4» لکن نکند از آن جا که حکمت راه ندهد. و گفته است: لا إِکراه‌َ فِی الدِّین‌ِ«5» وَ لَو شاءَ رَبُّک‌َ لَجَعَل‌َ النّاس‌َ أُمَّةً واحِدَةً«8». و قوله: وَ لَو شِئنا لَآتَینا کُل‌َّ نَفس‌ٍ هُداها«9» هُوَ الَّذِی أَنزَل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً، او آن خداست که فرود آورد برای شما از آسمان آبی، یعنی آب باران، لَکُم مِنه‌ُ شَراب‌ٌ، شما را از آن خورش است و از آن درختان شما را پرورش است بهری«11» شرب شماست و بهری شرب درختان شماست تا آن را به آب«12» باران می‌پرورد و بهری از آن میوه‌دار باشد و بهری از آن برای هیزم«13». و در برگ او چهار پای«14» شما را [86- پ]
علف است.
و قوله: فِیه‌ِ تُسِیمُون‌َ، ای ترعون أنعامکم. یقال: سامت السّائمة، اذا رعت و اسمتها انا«15» إذا رعیتها. و «رعی» هم لازم است«16» و هم متعدّی و «سوم» جز لازم نباشد. و قال الاعشی:

و متی«17» القوم بالعماد إلی الرّزحی«18» و أعیا المسیم أین المساق«19»
-----------------------------------
(1). جمیع نسخه‌ها: جبر و قهر.
(2). سوره یونس (10) آیه 99.
(3). آط، آب، آز، آج، لب: کردیا. [.....]
(4). آط، آب، آز، آج، لب: ندارد.
(5). سوره بقره (2) آیه 256.
(6). قم: اینکه است، آط، آب، آز، آج، لب: آن است.
(7). جمیع نسخه‌ها: تفسیر او.
(8). سوره هود (11) آیه 118.
(9). سوره سجده (32) آیه 13.
(10). جمیع نسخه‌ها: کرده است.
(11). قم ازان.
(12). آط، آب، آز، آج، لب: تا آن را آب.
(13). آط بود.
(14). قم: چهار پایان.
(15). قم: و اسمتها، آط، آب، آز: اسمیتها انا، آج، لب: اسمیتها.
(16). قم، آب، آز: باشد.
(17). قم، آب، آز: مشی. [.....]
(18). اساس: الدّرحی، با توجه به قم و دیگر نسخ و مآخذ شعر تصحیح شد.
(19). قم: المسام.

صفحه : 14
و اصل او ابعاد السّائمة«1» فی المرعی«2». و منه: السّوم فی البیع لارتفاع فی الثّمن و الزّیادة فیه. و منه
قوله- علیه السّلام: لا یدخلن‌ّ أحدکم فی سوم أخیه
، أی لا یزید علیه فی الثّمن إذا أراد شراه«3». و منه قولهم«4»: سامه الخسف إذا کلّفه لأنّه العلوّ و الشّطط.
یُنبِت‌ُ لَکُم، می‌رویاند- علی الحال- یا برویاند- بر استقبال«5» برای شما. عامّه قرّا خواندند: ینبت، بالیاء«6». و المعنی: ینبت اللّه. و عاصم به روایت مفضّل و حمّاد و یحیی: به «نون» خواندند. علی إخبار اللّه عن نفسه. بِه‌ِ، به آن، یعنی به آن آب باران.
الزَّرع‌َ، انواع کشت و زیتون و درختان خرما و انگور و از همه میوه‌ها. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ، در اینکه آیاتی و علاماتی و دلالاتی هست [آنان را که نظر و تفکّر کنند.
وَ سَخَّرَ لَکُم‌ُ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ، و مسخّر بکرد برای شما شب و روز و آفتاب و ماه و ستارگان تا برای منافع شما می‌گردد به علم او به مصالح شما. و قوله: مُسَخَّرات‌ٌ، نصب بر حال است از مفعول. و حفص خواند عن عاصم: و النّجوم مسخّرات بأمره، بر ابتدا و خبر، و باقی قرّاء به نصب هر دو خواندند، عطفا«7» علی ما فی قوله من: اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ.
و التّسخیر، التّذلیل و منه السّخریّة لأن‌ّ السّاخر یذلّل المسخور منه. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ، در اینکه آیاتی و دلالاتی هست]«8» عاقلان را.
وَ ما ذَرَأَ لَکُم، «ما» موصوله است و محل‌ّ او نصب است، عطفا علی قوله: وَ سَخَّرَ لَکُم‌ُ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ و نیز مسخّر بکرد آنچه آفرید برای شما. و «الذّرء»، الخلق، یقال:
ذرأ اللّه الخلق و برأهم، ای خلقهم. و اصل کلمات اظهار الشّی‌ء بالایجاد«9» باشد، و منه، ملح ذرآنی‌ّ، اذا کان ظاهر البیاض: مُختَلِفاً أَلوانُه‌ُ، نصب او بر حال است از مفعول و رفع«10» «الوانه» به مختلفا«11» است، لأن‌ّ اسم«12» الفاعل یعمل عمل الفعل. به الوان«13»
-----------------------------------
(1). اساس: السّامة با توجه به قم تصحیح شد.
(2). اساس: الرعی، به قیاس نسخه قم، تصحیح شد.
(3). قم: شراوه.
(4). قم: قوله.
(5). آط، آج، لب: و استقبال.
(6). قم: به « یا ».
(7). آط، آب، آز، آج، لب: عطف.
(8). عبارات داخل قلّاب [] از اساس ساقط است، از قم آورده شد.
(9). آج، لب: الایجاب.
(10). قم: رافع.
(11). قم: مختلفا، آب، آز، آج، لب: به مختلف.
(12). قم، آب، آز: الاسم. [.....]
(13). آط، آب، آز، آج، لب: با الوان.

صفحه : 15
و انواع مختلف که یک با یک نماند. «الوان» شاید تا حمل کنند بر حقیقت و شاید تا حمل کنند بر انواع و شاید که حمل کنند بر هر دو وجه بنزدیک ما، چه لفظ به یک«1» عبارت توان کردن از دو معنی مختلف و از حقیقت و مجاز و اینکه مسأله‌ای است از اصول الفقه که یعبّر باللّفظة الواحدة«2» عن المعنیین المختلفین و عن الحقیقة و المجاز، کقولهم: إذا غاب الشّفق فصل‌ّ العشاء الآخرة، و أراد الحمرة و البیاض معا.
و إذا لمست جاریتک فأعد الطّهارة، و أراد باللّمس«3» و الجماع معا. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً، در اینکه آیتی و علامتی هست گروهی را که اندیشه کنند. و قوله یَذَّکَّرُون‌َ اصله:
یتذکّرون، قلبت التّاء ذالا، ثم‌ّ ادغمت فی الذّال.
وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ البَحرَ، او آن خداست که مسخّر بکرد دریا را تا از آن جا«4» گوشت تازه می‌خوری، مراد ماهی است. و از اینکه آیت نتوان دانستن«5» که هر ماهی که در دریا باشد«6» حلال است بل بیشتر انواع ماهی إمّا حرام است او مکروه است، و از ماهی حلال آن باشد که فلوس دارد و آنچه بر او فلس«7» نباشد نشاید خوردن. و طریا، به همز نشاید برای آن که اصل او از طرو و طراوت«8» است: وَ تَستَخرِجُوا، و نیز تا بیرون آری از او یعنی از دریا، حِلیَةً، حلیتی«9» که در پوشی از لؤلؤ و مرجان و انواع خرز که از دریا برآرند.
یحیی بن اسماعیل گفت: مردی بنزدیک باقر- علیه السّلام- آمد او را گفت: مرا بر حلی‌ّ زنان زکات باید دادن! گفت: نه، هی کما قال اللّه تعالی: حِلیَةً تَلبَسُونَها.
وَ تَرَی الفُلک‌َ مَواخِرَ فِیه‌ِ، و کشتیها بینی در او مواخر. عبد اللّه عبّاس گفت: جواری یعنی رونده. سعید جبیر گفت: معترضة، پدید آمده. قتاده و مقاتل گفتند: مقبلة و مدبرة، روی‌ها کرده«10» بهری، و بهری پشت برکرده به یک بار. حسن بصری
-----------------------------------
(1). قم: چه به یک لفظ، آط، آج، لب: هر چیزی که لفظ به یک بار، آب، آز: چه چیزی که لفظ به یک بار.
(2). قم: باللفظ الواحد.
(3). جمیع نسخه‌ها: اراد الّلمس.
(4). آط، آب، آز، آج، لب که.
(5). آط، آب، آز، آج، لب: دانست.
(6). آط، آب، آز، آج، لب: درد ریاست.
(7). آز: فلوس.
(8). اساس: طورات، با توجّه به اتّفاق نسخه‌ها تصحیح شد.
(9). آط، آب، آز، آج، لب: حلی.
(10). آط، آب، آز، آج، لب: فرا کرده.

صفحه : 16
گفت: مواقر، گران بار. فرّاء و أخفش گفتند: شقّاقة«1» للماء بصدورها، به سینه آب می‌شکافد«2»، مجاهد گفت: مواخر، و دافع الرّیاح«3» و الرّیاح«4» لا تدفعها«5»، او باد را دفع کند و باد او را دفع نکند. ابو عبید«6» گفت صوایح، آواز کنند، و مواخر، فواعل باشد، واحدتها ماخرة من المخر، و هو الدّفع و الشّق‌ّ، و المخر صوت هبوب الرّیح«7» إذا اشتدّ، و مخر الإرض، شقّها. و یقال: امتخرت الرّیح و تمخّرتها [87- ر]
إذا نظرتها«8» من أین تهب‌ّ. و منه
الحدیث: إذا أراد احدکم البول فلیتمخّر الرّیح
، أی لینظر«9» من أین مجراها«10» و هبوبها فیستدبرها لئلّا تردّ«11» علیه البول. و اصل کلمت دفع و شق‌ّ است چنان که گفتیم. وَ لِتَبتَغُوا مِن فَضلِه‌ِ، و نیز مسخّر بکرده است برای شما«12» تا طلب کنی از فضل و نعمت او«13»، یعنی طلب روزی کنی«14» در او بر طریق«15» تجارت.
وَ لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ، و تا همانا شاکر باشی و شکر خدای کنی.
وَ أَلقی فِی الأَرض‌ِ، و از جمله نعمتهای او بر شما آن است که کوهها را بر زمین افگند تا زمین را چون میخ باشد، و رواسی صفت محذوفی است، ای جبالا رواسی، من رست، ای ثبتت، واحدتها راسیة. أَن تَمِیدَ بِکُم، أی لئلا تمید بکم. تا شما را بنخسپاند«16» و ماد یمید، ای مال یمیل. و مثله قوله: یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم أَن تَضِلُّوا«17» وَ أَنهاراً، ای و جعل لکم أنهارا.
وَ سُبُلًا، و برای شما راهها و جویها کرد، و نصب او بر فعل مقدّر باشد چنان که گفتیم من قوله: و جعل، و معطوف نباشد علی قوله: وَ أَلقی که معنی ندارد، و مثله قول الشّاعر:

لّفتها«10» تبنا و ماء باردا
ای و سقیتها ماء باردا. و منه قول الشّاعر:«11»

تسمع فی أجوافهن‌ّ صردا و فی الیدین جسأة و نددا«12»
ای، و تری فی الیدین، برای آن که درشتی دست و شکافهای او مسموع«13» نباشد مرئی باشد. لَعَلَّکُم تَهتَدُون‌َ، تا باشد که شما راه بری به مقاصدی که شما را باشد.
وَ عَلامات‌ٍ، [ای، و جعل لکم علامات]«14»، و شما را در زمین علاماتی و نشانی«15» کرد از کوهها و جز کوهها که شما راهها به آن بشناسی«16». بعضی مفسّران گفتند: اینکه-
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب: الارکفاء، آز: الاکفاء.
(2). آط، آب، آز، آج، لب: و میخ.
(3). جمیع نسخه‌ها: کوهها.
(4). قم علی.
(5). قم، آط، آب، آز، آج زمین.
(6). جمیع نسخه‌ها: بر من.
(7). آج، لب: مؤیّد.
(8). قم، آب، آز: تمثّل، آط، آج، لب: تمثیل.
(9). آط، آب، آز، آج، لب: قول.
(10). آب: عفلقتها.
(11). قم: و مثله قول الآخر، آط، آب، آز، آج، لب: و مثله ... [.....]
(12). قم: بددا، آط، آج، لب: بدادا، آب، آز: بردا.
(13). اساس: ممنوع، با توجّه به قم و نسخه بدلها تصحیح شد.
(14). اساس افتادگی دارد، از قم افزوده شد.
(15). جمیع نسخه بدلها: نشانها.
(16). قم: باز شناسی.

صفحه : 18
جا کلام تمام است که: وَ عَلامات‌ٍ. آنگه ابتدا کرد و گفت: وَ بِالنَّجم‌ِ هُم یَهتَدُون‌َ، و به ستاره ره برند«1» ایشان. و محمّد بن کعب و کلبی گفتند: اینکه همه یک حدیث است و معنی«2» آن است که کوهها علامات روز باشد و ستاره علامات شب، مجاهد و ابراهیم گفتند: مراد به هر دو، نجوم است که بهری علامات‌اند و بهری هدایت را شایند. سدّی گفت: مراد ثریّا و بنات النّعش است و فرقدین و جدی که مردم به او راه برند و قبله بشناسند. قتاده گفت: خدای تعالی ستاره سه کار را آفرید: یکی از بهر زینت آسمان را، و دوم رجوم شیاطین را، و سه‌ام«3» علاماتی که به او«4» راه برند. هر که جز اینکه گوید برای خود گوید چیزی که او را به آن علمی نباشد.
أَ فَمَن یَخلُق‌ُ کَمَن لا یَخلُق‌ُ، آنگه ملامت کرد و توبیخ آنان را که عبادت اصنام کردند، گفت: آن که خالق باشد و قادر باشد بر خلق اشیا [87- پ]
چونان باشد که«5» نیافریند«6» و نتواند آفریدن. أَ فَلا تَذَکَّرُون‌َ، هیچ اندیشه نکنی تا چگونه تسویت کنند«7» میان قادر و عاجز و عالم و جاهل و زنده و مرده! و اینکه«8» هر دو جمله را صورت استفهام است، و مراد تقریع و توبیخ، نظیره قوله: هذا خَلق‌ُ اللّه‌ِ فَأَرُونِی ما ذا خَلَق‌َ الَّذِین‌َ مِن دُونِه‌ِ ...«9» أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِن‌َ الأَرض‌ِ«10» وَ إِن تَعُدُّوا نِعمَةَ اللّه‌ِ لا تُحصُوها، اگر خواهی تا نعمت خدای بشماری و آن را در عدد آری نتوانی چه آن نه چندان است که محصور و معدود باشد«13». و اصل احصا، افعال باشد من الحصی که سنگ ریزه است. آنگه معنی آن باشد که: احصی، أی جعل مع«14» الحصی، برای
-----------------------------------
(1). جمیع نسخه بدلها: راه برند.
(2). جمیع نسخه بدلها: مراد.
(3). آط، آب، آز، آج، لب: سیم.
(4). قم: بدو.
(5). آط، آب، آز، آج، لب: چنان که باشد که.
(6). آج، لب: بیافریند.
(7). آط، آب، آز، آج، لب: کنید.
(8). آط، آب، آز، آج، لب: چون اینکه.
(9). سوره لقمان (31) آیه 11. [.....]
(10). سوره فاطر (35) آیه 40.
(11). جمیع نسخه بدلها بر خلقان.
(12). جمیع نسخه بدلها: حدّ و حصر.
(13). آط، آب، آز، آج، لب: چه آن را حدّی و حصری نیست.
(14). قم: منه، آط، آب، آز، آج، لب: معه.

صفحه : 19
آن که آن کس که چیزی شمارد که به انگشت نداند گرفتن حساب«1» آن به حصی و سنگ ریزه نگاه دارد پس شاید که من باب: احفرت زیدا بئرا باشد، ای جعل معه حصی، و شاید که «الف» ازالت را باشد که سنگ ریزه شمرده در دست به هر عدد مقصود یکی بیندازد من باب: عربت«2» معدتها«3» و اعربتها إذا ازلت فسادها، باشد.
وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ ما تُسِرُّون‌َ وَ ما تُعلِنُون‌َ، آنگه بر سبیل تهدید و وعید گفت: خدای داند آنچه پوشیده داری و آنچه آشکارا داری. و اسرار و اعلان مصدر باشد و سرّ و علانیه اسم باشد، یعنی بر من پوشیده نیست«4» احوال و اقوال شما آنچه در دل داری و آنچه بر زبان رانی«5» و آنچه در شب در«6» پوشش کنی و آنچه بآشکارا کنی. و مثله قوله: سَواءٌ مِنکُم مَن أَسَرَّ القَول‌َ وَ مَن جَهَرَ بِه‌ِ«7»- الآیة.
وَ الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، یعقوب خواند و حفص عن عاصم و سهل و یحیی و عیسی«8»: یدعون، بالیاء خبرا عن الغائب، و دگر قرّا به «تا» ی خطاب.
آنگه حق تعالی به نوعی دگر تنبیه کرد، گفت: آنان را که شما می‌خوانی و می‌پرستی خالق نه‌اند و هیچ نتوانند آفریدن و ایشان را آفریده‌اند.
أَموات‌ٌ، آنگه آن را بند زد، گفت: مردگان‌اند و جمادات‌اند«9»، آنگاه آن را بند دیگر زد، گفت: غَیرُ أَحیاءٍ، زنده نیستند. و قوله: أَموات‌ٌ، مرفوع است به خبر ابتدای محذوف، ای هم اموات، و غَیرُ أَحیاءٍ بر سبیل تأکید است. و گفتند: مراد آن است که مردگانی‌اند که هرگز زنده نبوده‌اند. قوله: وَ ما یَشعُرُون‌َ أَیّان‌َ یُبعَثُون‌َ، در او دو قول گفتند: یکی آن که مراد اصنام‌اند یعنی اصنام ندانند که ایشان را کی زنده کنند. آنگه از ایشان خبر چنان داد که از عقلا، برای آن که کفّار ایشان را به جاری مجرای عقلا کردند و علما، و آن را«10» معبود«11» ساختند. و اینکه مسأله چند جایگاه«12»
-----------------------------------
(1). آط، آب، آز، آج، لب: حساب برنتواند گرفتن.
(2). اساس: عربت، با توجه به قم و دیگر نسخ تصحیح شد.
(3). جمیع نسخه بدلها: معدته.
(4). جمیع نسخه بدلها افعال و.
(5). قم: می‌رانی، آط: برانی، آب، آز، آج، لب: برانید.
(6). قم: به شب در.
(7). سوره رعد (13) آیه 10.
(8). قم: حلیمی، آط، آب، آز، آج، لب: حلمی.
(9). آط، آب، آز، آج، لب: جمادانند. [.....]
(10). آط، آب، آز، آج، لب: ایشان را.
(11). آط، آب، آز، آج، لب: معبودان.
(12). آط، آب، آز، آج، لب: جای.

صفحه : 20
برفت. و قولی دیگر«1» آن که«2» مراد کافران‌اند، یعنی کافران ندانند که ایشان را کی زنده خواهند کردن«3». و قول اول اولیتر است و قریبتر به معنی، برای آن که تا چنان که نفی حیات و قدرت کرد از ایشان، نفی علم کرده باشد تا تنبیه بود بر آن که ایشان«4» نه قادرند، نه عالم، نه حی‌ّ، نه دانند«5» که مردگان را کی زنده خواهند کردن و أَیّان‌َ را معنی «متی» باشد.
إِلهُکُم إِله‌ٌ واحِدٌ، خدای شما یک خداست خلاف آن که جمله فرق اهل باطل گفتند- علی اختلاف أصنافهم: من الثّنویّة و النّصاری و المجوس و عبدة الأصنام و أصحاب الطبایع و غیرهم.
فَالَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِالآخِرَةِ، آنان که به قیامت ایمان ندارند دلهای ایشان منکر است«6» حق را و حق نمی‌شناسند از آن جا که نظر نمی‌کنند و اندیشه«7» نمی‌کنند.
و اضافت إنکار با دل کرد در آیت- و اگر چه فعل از جمله ایشان صادر باشد- از آن جا که محل‌ّ فعل و آلت فعل اعنی إنکار، دل است و معانی را که آلت در او دل باشد بر توسّع گویند از فعل دل است [88- ر]
وَ هُم مُستَکبِرُون‌َ، و ایشان متعظّم و متکبّراند و مستنکف از آن که سر به حق فرود آرند.
لا جَرَم‌َ، ای حق‌ّ و وجب، واجب است و درست که خدای تعالی داند آنچه ایشان پنهان دارند و آنچه آشکارا دارند و خدای تعالی«8» دوست ندارد متکبران را. و در کتب أوایل هست که خدای تعالی گفت:
الکبریاء ردائی و العظمة إزاری فمن نازعنی واحدا منهما ألقیته فی النّار
، کبریا ردای من است و عظمت إزار من، هر که منازعة کند با من در یکی از اینکه دوگانه«9» او را در دوزخ افگنم«10».

[سوره النحل (16): آیات 24 تا 40]

[اشاره]


وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم ما ذا أَنزَل‌َ رَبُّکُم قالُوا أَساطِیرُ الأَوَّلِین‌َ (24) لِیَحمِلُوا أَوزارَهُم کامِلَةً یَوم‌َ القِیامَةِ وَ مِن أَوزارِ الَّذِین‌َ یُضِلُّونَهُم بِغَیرِ عِلم‌ٍ أَلا ساءَ ما یَزِرُون‌َ (25) قَد مَکَرَ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم فَأَتَی اللّه‌ُ بُنیانَهُم مِن‌َ القَواعِدِ فَخَرَّ عَلَیهِم‌ُ السَّقف‌ُ مِن فَوقِهِم وَ أَتاهُم‌ُ العَذاب‌ُ مِن حَیث‌ُ لا یَشعُرُون‌َ (26) ثُم‌َّ یَوم‌َ القِیامَةِ یُخزِیهِم وَ یَقُول‌ُ أَین‌َ شُرَکائِی‌َ الَّذِین‌َ کُنتُم تُشَاقُّون‌َ فِیهِم قال‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا العِلم‌َ إِن‌َّ الخِزی‌َ الیَوم‌َ وَ السُّوءَ عَلَی الکافِرِین‌َ (27) الَّذِین‌َ تَتَوَفّاهُم‌ُ المَلائِکَةُ ظالِمِی أَنفُسِهِم فَأَلقَوُا السَّلَم‌َ ما کُنّا نَعمَل‌ُ مِن سُوءٍ بَلی إِن‌َّ اللّه‌َ عَلِیم‌ٌ بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (28)
فَادخُلُوا أَبواب‌َ جَهَنَّم‌َ خالِدِین‌َ فِیها فَلَبِئس‌َ مَثوَی المُتَکَبِّرِین‌َ (29) وَ قِیل‌َ لِلَّذِین‌َ اتَّقَوا ما ذا أَنزَل‌َ رَبُّکُم قالُوا خَیراً لِلَّذِین‌َ أَحسَنُوا فِی هذِه‌ِ الدُّنیا حَسَنَةٌ وَ لَدارُ الآخِرَةِ خَیرٌ وَ لَنِعم‌َ دارُ المُتَّقِین‌َ (30) جَنّات‌ُ عَدن‌ٍ یَدخُلُونَها تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ لَهُم فِیها ما یَشاؤُن‌َ کَذلِک‌َ یَجزِی اللّه‌ُ المُتَّقِین‌َ (31) الَّذِین‌َ تَتَوَفّاهُم‌ُ المَلائِکَةُ طَیِّبِین‌َ یَقُولُون‌َ سَلام‌ٌ عَلَیکُم ادخُلُوا الجَنَّةَ بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (32) هَل یَنظُرُون‌َ إِلاّ أَن تَأتِیَهُم‌ُ المَلائِکَةُ أَو یَأتِی‌َ أَمرُ رَبِّک‌َ کَذلِک‌َ فَعَل‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم وَ ما ظَلَمَهُم‌ُ اللّه‌ُ وَ لکِن کانُوا أَنفُسَهُم یَظلِمُون‌َ (33)
فَأَصابَهُم سَیِّئات‌ُ ما عَمِلُوا وَ حاق‌َ بِهِم ما کانُوا بِه‌ِ یَستَهزِؤُن‌َ (34) وَ قال‌َ الَّذِین‌َ أَشرَکُوا لَو شاءَ اللّه‌ُ ما عَبَدنا مِن دُونِه‌ِ مِن شَی‌ءٍ نَحن‌ُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمنا مِن دُونِه‌ِ مِن شَی‌ءٍ کَذلِک‌َ فَعَل‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم فَهَل عَلَی الرُّسُل‌ِ إِلاَّ البَلاغ‌ُ المُبِین‌ُ (35) وَ لَقَد بَعَثنا فِی کُل‌ِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَن‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ وَ اجتَنِبُوا الطّاغُوت‌َ فَمِنهُم مَن هَدَی اللّه‌ُ وَ مِنهُم مَن حَقَّت عَلَیه‌ِ الضَّلالَةُ فَسِیرُوا فِی الأَرض‌ِ فَانظُرُوا کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ المُکَذِّبِین‌َ (36) إِن تَحرِص عَلی هُداهُم فَإِن‌َّ اللّه‌َ لا یَهدِی مَن یُضِل‌ُّ وَ ما لَهُم مِن ناصِرِین‌َ (37) وَ أَقسَمُوا بِاللّه‌ِ جَهدَ أَیمانِهِم لا یَبعَث‌ُ اللّه‌ُ مَن یَمُوت‌ُ بَلی وَعداً عَلَیه‌ِ حَقًّا وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یَعلَمُون‌َ (38)
لِیُبَیِّن‌َ لَهُم‌ُ الَّذِی یَختَلِفُون‌َ فِیه‌ِ وَ لِیَعلَم‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا أَنَّهُم کانُوا کاذِبِین‌َ (39) إِنَّما قَولُنا لِشَی‌ءٍ إِذا أَرَدناه‌ُ أَن نَقُول‌َ لَه‌ُ کُن فَیَکُون‌ُ (40)

[ترجمه]

چون گویند ایشان را
-----------------------------------
(1). جمیع نسخه بدلها: دگر.
(2). آط، آب، آز، آج، لب اینکه معبودان ندانند که عابدان ایشان را زنده کنند.
(3). آط، آب، آز، آج، لب: کرد.
(4). آج، لب نیز.
(5). آط، آب، آز، آج، لب: ندانند.
(6). آط، آب، آز، آج، لب: منکراند.
(7). آط، آب، آز، آج، لب: نظر و اندیشه.
(8). آط، آب، آز، آج، لب: حق تعالی.
(9). قم: از اینکه، آط، آب، آز، آج، لب: از اینکه دو.
(10). آط، آب، آز، آج، لب قوله تعالی.

صفحه : 21
چه فرستاد خدای شما! گویند: فسانه پیشینگان«1».
تا برگیرند گناهان ایشان تمام روز قیامت و از گناهان آنان که ایشان را گمراه کردند بی‌دانشی، بد چیز است که برمی‌گیرند؟«2»
مکر کردند آنان که پیش«3» ایشان بودند قصد کرد خدا بناهای«4» ایشان از قاعده‌ها«5» فرو افتاد«6» بر ایشان آسمانه خانه از بالای«7» ایشان و آمد به ایشان عذاب از آن جا که ندانستند«8».
پس روز قیامت ذلیل کند«9» ایشان را و گویند«10»: کجااند آن انبازان من که شما خلاف می‌کردی در ایشان«11»! گویند: آنان که بدادند ایشان را علم که عذاب امروز و بدی بر کافران است.
آنان که جان بردارند ایشان را فریشتگان بیداد کنان بر خود«12»، بینداختند دست بدادن نبودیم که می‌کردیم از بدی، بلی خدای داناست به آنچه شما می‌کنی«13».
در روی در درهای دوزخ، همیشه باشی در آن جا، بد جای است«14» متکبّران را.
گویند آنان را که پرهیزگار بودند: چه
-----------------------------------
(1). قم: افسانه‌های پیشینیان. [.....]
(2). قم بدرستی که.
(3). قم، آب: از پیش، آط، آج، لب: پیش از.
(4). قم، آط، آج، لب: بنیانهای.
(5). اساس و جمیع نسخه بدلها: قاعدها.
(6). قم: پس فرو اوفتاد، آط، آب، آج، لب: فرو فرستاد.
(7). قم: از زبر.
(8). قم: ندانند.
(9). قم: بکند.
(10). آط: گویند.
(11). قم: بودی شما خلاف می‌کردی در حق‌ّ ایشان.
(12). قم: تنهای خود.
(13). قم: بودی شما می‌کردی.
(14). قم جایگاه.

صفحه : 22
فرستاد خدای شما! گویند«1»: نیکی، آنان را که نیکوی کنند در اینکه دنیا نیکویی و سرای باز پسین بهتر است و نیک سرای است پرهیزکاران را.
بهشتهای مقام«2» می‌روند در آن جا، می‌رود از زیر آن جویهایی ایشان راست در آن جا آنچه خواهند. هم‌چونین«3» پا داشت کند خدا پرهیزکاران را.
«4»
آنان که جان بردارند از ایشان فریشتگان پاکان، می‌گویند: سلام باد بر شما«5»؟ در روی«6» در بهشت به آنچه شما کرده‌ای«7».
چشم می‌دارند الا«8» آن که آید به ایشان فریشتگان یا آید فرمان خدای تو! همچنین کردند آنان که پیش«9» ایشان بودند بیداد نکرد بر ایشان خدای و لکن بودند ایشان بر خود«10» بیداد کنندگان.
برسد«11» به ایشان بدیها آنچه کرده بودند و برسید به ایشان آنچه بودند به آن فسوس دارنده«12».
گفتند آنان که شرک آوردند: اگر خواهد«13» خدای نپرستیدمانی«14» از جز او«15» از چیزی ما و نه پدران ما و حرام نکردمانی«16» از دون او«17» از چیزی هم چونین«18» کردند که از پیش ایشان بودند هست«19» بر پیغامبران مگر رسانیدن روشن!
-----------------------------------
(1). قم، آط، آج، لب: گفتند. [.....]
(2). قم است.
(3). قم، آط، آب، آج، لب: همچنین.
(4). قم: جان بردارد ایشان را.
(5). قم: بر ایشان.
(6). قم، آط: در شوی، آب، آج، لب: در شوید.
(7). قم: بدانچه بودی شما که می‌کردی.
(8). قم، آط، آج، لب: مگر.
(9). قم، آط، آب: از پیش.
(10). قم: بر تنهای خود.
(11). قم، آط، آب، آج، لب: در رسید.
(12). قم: افسوس می‌کردند.
(13). قم: اگر خواستی.
(14). آط، آب: نپرستیم.
(17- 15). جمیع نسخه بدلها: از فرود او. [.....]
(16). قم: نه حرام کردمانی، آط: نه حرام کردمی، آب: نه حرام کردیمی، آج، لب: نه حرام کرد ما را.
(18). قم، آب: همچنین، آط، آج، لب: چنین.
(19). قم: پس نیست.

صفحه : 23
[88- پ]«1»
فرستادیم در هر گروهی رسول که بپرستی خدای را و بپرخیزی«2» از آنچه بدون او پرستند،«3» از ایشان کس بود که هدایت داد خدا، و از ایشان کس بود که واجب شد بر او گمراهی،«4» بروی در زمین«5» بنگری که چگونه بود عاقبت دروغ دارندگان.
اگر حریص باشی بر ایمان ایشان، خدای ره ننماید«6» آن را که گمراه کند«7» و نیست ایشان را از یارانی.
سوگند خوردند«8» به خدا غایت سوگندشان که زنده نکند خدای آن را که بمیرد، بلی«9» نویدی است بر او واجب و لکن بیشتر مردمان نمی‌دانند.
تا بیان کند برای ایشان آنچه خلاف کردند«10» در او و تا بدانند آنان که کافر شدند که ایشان بودند دروغزنان«11».
«12»
گفتار ما چیزی را چون خواهیم آن را گوییم او را: باش«13»، بباشد.
قوله تعالی: وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم ما ذا أَنزَل‌َ رَبُّکُم، حق تعالی در اینکه آیت بیان کرد که چون گویند اینکه کافران را که: اینکه چیست که خدای شما فرستاده است، یعنی اینکه قرآن! ایشان گویند: اینکه فسانه پیشینگان است. و اینکه برای آن گفتند که از«14» قرآن
-----------------------------------
(1). قم: و بدرستی که.
(2). قم، آب، آج، لب: بپرهیزید، آط: بپرهیزی. (5- 4- 3). قم پس.
(6). قم، آط، آب، آج، لب: هدایت ندهد.
(7). قم، آط، آب، آج، لب: گمراه باشد.
(8). آط، آج، لب: خورند.
(9). قم، آط، آب، آج، لب: آری.
(10). جمیع نسخه بدلها: می‌کنند.
(11). آط، آج، لب: دروغزن، آب: دروغ گویان.
(12). قم بدرستی که.
(13). قم، آط، آب: بباش. [.....]
(14). آط، آج، آز، لب: در.

صفحه : 24
بعضی قصص اوایل است، و خدای تعالی«1» اینکه قصص به نوعی از معجز فرستاد بیرون«2» از مصلحت و لطف که در او هست، برای آن که ایشان عالم بودند به احوال رسول- علیه السّلام-«3» و ولایت او در میان ایشان بود و نشو و تربیت پیش ایشان بود و دانستند که او هرگز پیش کسی نرفت که قصّه اوایل داند و بر کسی نخواند و از«4» کسی نشنید و با استادی اختلاف«5» نکرد در«6» چیزی، ننوشت و نوشته‌ای بر نخواند آنگه همچنان که در کتب ایشان بود از قرآن، بر ایشان می‌خواند تا بدانند که آنچه او می‌گوید، از وحی می‌گوید و الّا او غیب از کجا داند؟ آنچه او بر سبیل اظهار معجز ایراد می‌کرد«7»، ایشان بر سبیل طعن باز گفتند که آنچه خدای بر محمّد فرستاد، نیست الّا فسانه پیشینگان.
و «اساطیر» افاعیل باشد، من السّطر و هو الکتابة و واحدها«8» اسطارة و اسطورة، و اینکه بناهای«9» مبالغت است یعنی آنچه أوایل نوشتند در کتابهای ایشان.«10»
لِیَحمِلُوا أَوزارَهُم کامِلَةً یَوم‌َ القِیامَةِ، اینکه «لام» صورت «لام» غرض دارد و به معنی «لام» عاقبت است بدان«11» وجه که شرح دادیم که پنداریی«12» غرض اینکه کافران آن بوده است تا حمل اوزار خود کنند و بعضی، اوزار آنان که اتباع ایشان بودند از آن جدّ و استقصا و مبالغت که می‌کردند در اضلال ایشان و دعوت ایشان به اضلال.
و «أوزار» أثقال باشد واحدها وزر. آنگه گناهان را به آن تشبیه کرد«13». از آن جا که آن نیز بر گردن و پشت بار گران باشد و سلاح را از اینکه جا «أوزار الحرب» گویند، فی قوله: حَتّی تَضَع‌َ الحَرب‌ُ أَوزارَها«14»أَوزارَهُم کامِلَةً، نصب او بر حال است. و برای آن گفت: کاملة، که وزر گناه ایشان و بار آن و وبال«15» عقوبت آن بتمام و کمال بر ایشان باشد که ایشان کرده‌اند
-----------------------------------
(1). جمیع نسخه بدلها: حق تعالی.
(2). آط، آج، لب: برون.
(3). قم: صلّی الله علیه و آله که.
(4). آج، لب: و با.
(5). آط، آب، آز، آج، لب: اختلاط.
(6). جمیع نسخه بدلها: و.
(7). آج، لب: ایراد کرد.
(8). جمیع نسخه بدلها: واحدتها.
(9). آب، آز، لب: بنای.
(10). جمیع نسخه بدلها: کتابهاشان.
(11). جمیع نسخه بدلها: بر آن.
(12). قم، آط، آب، آز: پنداری، آج، لب: پندارید.
(13). آط، آب، آج، آز، لب: کردند. [.....]
(14). سوره محمّد 47 آیه 4.
(15). جمیع نسخه بدلها و.

صفحه : 25
و از ایشان صادر بوده است بجمیع وجوه و حقایق. قوله: وَ مِن أَوزارِ الَّذِین‌َ یُضِلُّونَهُم بِغَیرِ عِلم‌ٍ، «من» تبعیض راست و نیز بهری اوزار و اثقال اتباع خود که ایشان را اضلال می‌کنند و با اضلال«1» می‌خوانند اینکه جا برای آن بهری گفت و در اوّل جمله که اینکه جا«2» بر داعیان به اضلال بیشتر از وبال دعوت نباشد وبال فعل بر فاعلان باشد بر حمل«3» متبوعان اوزار أتباع بر سبیل توسّع و مجاز باشد و مراد حمل مثل اوزار ایشان باشد.
و مثل اینکه در معنی
قول النّبی- علیه السّلام:4» من سن‌ّ سنّة حسنة فله أجرها و أجر من عمل بها [98- ر]
إلی یوم القیامة من غیر أن ینقص من أجره شی‌ء، و من سن‌ّ سنّة سیّئة فله وزرها و وزر من عمل بها إلی یوم القیامة من غیر أن ینقص من وزره« شی‌ء
، هر که او سنّتی نیکو نهد مزد آن او را باشد و مزد آن کس که برا عمل«5» کند یعنی مثل مزد آن که بر آن عمل کند تا به روز قیامت بی آن که از مزد او چیزی بکاهانند، و هر که سنّتی بد نهد وزر و وبال آن او را باشد و وزر و وبال آن کس که بر آن عمل کند، یعنی مثل وزر آن تا به روز قیامت بی آن که از وزر و عقاب آن«6» چیزی بکاهانند. أَلا ساءَ ما یَزِرُون‌َ، الا بد چیزی است آنچه ایشان حمل می‌کنند، یعنی بد می‌کنند آن اضلال که می‌کنند اتباع خود را و «ما» نکره موصوفه است، و المعنی و التقدیر: بئس شیئا؟ أی بئس الشّی‌ء شیئا یحملونه«7».
قَد مَکَرَ، آنگه حق تعالی گفت: مکر کردند آنان که پیش ایشان بودند. و اصل «مکر» قتل باشد به حیله یا جهت مضرّت، و منه: امرأة ممکورة اذا کانت محکمة الخلق.
فَأَتَی اللّه‌ُ بُنیانَهُم مِن‌َ القَواعِدِ، حق تعالی به بنیان ایشان آمد یعنی قصد
-----------------------------------
(1). جمیع نسخه بدلها: باضلال.
(2). آط، آز، آب، آج، لب: آن جا.
(3). قم: و حمل، آط، آب، آج، آز، لب: و عمل.
(4). آط: من اجره، که در حاشیه با خطی دیگر تصحیح شده است به من وزره.
(5). قم: بر عمل، آط، آب، آز، آج، لب: بر آن، برا/ بر آن.
(6). قم: او.
(7). قم: مخلوقه.

صفحه : 26
کرد. «اتیان» اینکه جا به معنی قصد باشد«1». حق تعالی بناهای ایشان را قصد کرد از قاعده خود و بیران«2» کرد تا سقف و آسمانه خانه به سر ایشان فرود افتاد«3» از بالا. سؤال کردند در مطاعن قرآن«4» چون بگفت:
فَخَرَّ عَلَیهِم‌ُ السَّقف‌ُ، آسمانه بر ایشان فرود افتاد«5»، مِن فَوقِهِم،«6» چه فایده باشد!
و آسمانه خانه جز از جهت فوق نباشد پس اینکه چون حشوی است که در تحت او معنی نیست. گوییم از اینکه چند جواب است«7» گفتند اهل توحید: یکی آن که فایده «من فوقهم» آن است که سقف بیفتاد«8» و ایشان در زیر آن بودند برای آن که روا باشد که سقف فرود آید«9» و ایشان در زیر«10» نباشند، چنان که یکی از ما گوید: خرّت«11» علی‌ّ داری، و اگر چه او در زیر آن نباشد«12» به معنی: فسد علی‌ّ. پس اینکه فایده‌ای بزرگ باشد و معنیی‌ء«13» که اگر اینکه لفظ نبودی، مفهوم نشدی«14». و وجهی دیگر«15» آن که «علی» به معنی «عن» آید«16»، ای عنهم، و المعنی: عن کفرهم و ضلالهم، چنان که شاعر گفت«17»:

أرمی علیها و هی«18» فرع«19» أجمع و هی ثلاث أذرع و اصبع
«علیها»، ای عنها، لأن‌ّ العرب یقول رمیت«20» عن القوس و لا یقول رمیت علیها، پس «علی» به جای «عن» بنهاد چون چنین باشد از کلمت «من فوقهم» چاره نباشد تا بدانند که ایشان را اینکه عذاب به استحقاق بود. وجه سه‌ام«21» آن است که «علی» به معنی «لام» است برای آن که «لام» خلاف «علی» باشد و نقیض او، و عرب
-----------------------------------
(1). قم: است.
(2). قم: بران، آج، لب: بیرون.
(5- 3). قم: فرو افتاد.
(4). جمیع نسخه بدلها و گفتند.
(6). جمیع نسخه بدلها گفتن. [.....]
(7). جمیع نسخه بدلها: ندارد.
(8). قم: بیوفتاد.
(9). قم: بیوفتد.
(10). آط، آب، آز، آج، لب آن.
(11). جمیع نسخه بدلها: حزب.
(12). قم: باشد.
(13). جمیع نسخه بدلها: معنی.
(14). آط، آب، آز، آج، لب: نگشتی.
(15). آط، آب، آز، آج، لب: دگر.
(16). قم: بود، آط، آب، آز، آج، لب: باشد.
(17). آب، آز شعر.
(18). اساس: تری، با توجّه به قم تصحیح شد.
(19). آج، لب: فراغ.
(20). قم: ارمیت. [.....]
(21). قم: سوم، آط، آب، آز، آج، لب: سیم.

صفحه : 27
نقیض بر نقیض حمل کنند چنان که نظیر را بر نظیر حمل کنند، یقول«1»: خرّ فلان لوجهه، ای علی وجهه. قال اللّه تعالی: یَخِرُّون‌َ لِلأَذقان‌ِ سُجَّداً«2». و قال الطّرمّاح فی وصف ناقة:«3»

کأن‌ّ مخوّاها علی ثفناتها معرّس خمس وقعت للحناجر
ای علی الحناجر، و هی عظام الصّدر. و عرب لفظ «علی» در مثل اینکه مواضع در شرّ به کار دارند. یقولون: شهد علیه، و دعا علیه، و فسد علیه امره، و خرب علیه منزله.
و قیل علیه، ای کذب فی حقّه، قال الشّاعر«4»:

و لکن قد أتانی أن‌ّ یحیی یقال علیه فی بقعاء«5» شرّ
و اینکه طریقت بیان کرده‌ایم فی«6» سورة البقرة، فی قوله: وَ اتَّبَعُوا ما تَتلُوا الشَّیاطِین‌ُ عَلی مُلک‌ِ سُلَیمان‌َ«7» وَ لکِن تَعمَی القُلُوب‌ُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ«8»، و دل جز در سینه نباشد- و اللّه اعلم بمراده. وَ أَتاهُم‌ُ العَذاب‌ُ مِن حَیث‌ُ لا یَشعُرُون‌َ، و عذاب از جایی به ایشان«9» [89- پ]
آمد که ایشان ندانستند و گمان نبردند و توقّع نکردند. چنان که در مثل گفته‌اند«10»: من ما منه یؤتی الحذر، مرد حذر کننده را از آن جا گیرند که إیمن باشد و از آن جا که حذر نکند. ثُم‌َّ یَوم‌َ القِیامَةِ یُخزِیهِم«11». آنگه حق تعالی گفت: اینکه که در آیت اول رفت در دنیاست پس از آن روز قیامت حق تعالی ایشان را به خزی و نکال کند و ایشان را ذلیل و مهین کند. وَ یَقُول‌ُ، و گوید ایشان را: أَین‌َ شُرَکائِی‌َ الَّذِین‌َ کُنتُم تُشَاقُّون‌َ فِیهِم، کجااند آن شریکان من یعنی آن شریکانی که با من بداشتی و در حق‌ّ ایشان خصومت«12» و مخالفت می‌کردی چرا امروز حاضر نه‌اند«13» تا از شما دفعی بکنند. و «مشاقّه» مخالفت باشد چنان که تو در شقّی و نیمه‌ای باشی و خصمت
-----------------------------------
(1). آب، آز: تقول.
(2). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 107.
(4- 3). آب، آز شعر.
(5). آط: بقعا.
(6). آط، آب، آز، آج، لب: در.
(7). سوره بقره (2) آیه 102.
(8). سوره حج (22) آیه 46.
(9). آز: بر ایشان.
(10). آز: گفتند.
(11). اساس: یخزیه، با توجّه به قرآن مجید و دیگر نسخه‌ها تصحیح شد.
(12). آط، آب، آز، آج، لب: مخاصمت.
(13). آج، لب: نه‌اید.

صفحه : 28
در شقّه‌ای دیگر«1». و نافع خواند: «تشاقّون«2»» به کسر «نون» علی تقدیر: تشاقّوننی«3».
آنگه یک «نون» بیفگند برای تخفیف را و « یا » بیفگند اجتزاء«4» بالکسرة عنه«5». قال‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا العِلم‌َ، عند اینکه حال«6» عالمان گویند و آنان که ایشان را علم داده باشند، یعنی پیغامبران و ائمّه و مؤمنان: إِن‌َّ الخِزی‌َ الیَوم‌َ، که امروز عذاب و نکال و خزی و لعنت بر کافران خواهد بودن«7».
الَّذِین‌َ تَتَوَفّاهُم‌ُ المَلائِکَةُ، آنگه وصف کرد ایشان را گفت: آنان که فریشتگان جان ایشان بردارند- و ایشان ظالم نفس خود باشند- و قوله: ظالِمِی أَنفُسِهِم، نصب او بر حال است از مفعول به«8». فَأَلقَوُا السَّلَم‌َ، گردن بنهادند و تن بدادند و ذلیل شدند و با مرگ حیلت نداشتند، جز آن که گفتند: ما کُنّا نَعمَل‌ُ مِن سُوءٍ، [ما شرکی نیاوردیم و بدی نکردیم و اینکه از آن جایهاست که اضمار قول کردند در او، و التّقدیر:
فالقوا السّلم و قالوا ما کنّا نعمل من سوء]«9»، «ما» نفی است و کان برای آن آورد تا دلیل کند که فعل ماضی است و اینکه را«10» حکایت حال«11» گویند یعنی ما بد کردار نبودیم، و المعنی: عندنا و فی اعتقادنا و ظنّنا، تا جواب آنان«12» باشد که سؤال کنند و گویند: چه«13» روا باشد که عند ملاقات فریشتگان و اعلام مرگ که وقت إلجا باشد دروغ گویند! بَلی إِن‌َّ اللّه‌َ عَلِیم‌ٌ بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ، بلی خدای تعالی عالم است به آنچه شما کرده‌ای«14».
فَادخُلُوا أَبواب‌َ جَهَنَّم‌َ، اینکه جا نیز«15» قول مضمر است و التقدیر: و قیل لهم ادخلوا، گویند ایشان را«16» به درهای دوزخ در شوی، خالِدِین‌َ فِیها، نصب او بر حال است. فَلَبِئس‌َ مَثوَی المُتَکَبِّرِین‌َ، بد جای است متکبّران را دوزخ، مخصوص بالذّم
-----------------------------------
(1). قم، آب، آط، آز: شقّی دگر، آج، لب: شقّی دیگر. [.....]
(2). اساس: یشاقون، با توجّه به قم تصحیح شد.
(3). آط، آب، آز، آج، لب: یشاقّوننی.
(4). آط، آب، آز، آج، لب: اکتفاء.
(5). جمیع نسخه بدلها: عنها.
(6). قم: آن حال.
(7). آط، آب، آز، آج، لب: بود.
(8). آط، آب، آز، آج، لب: از مفعول.
(9). اساس افتادگی دارد، از قم افزوده شد.
(10). قم: آن را.
(11). قم، آب، آز، آج، لب: حکایت الحال.
(12). قم: آن.
(13). جمیع نسخه بدلها: چگونه.
(14). آب، آز، آج، لب: کردید.
(15). قم، آط، آج، لب هم. [.....]
(16). قم که.

صفحه : 29
از کلام بیفگند لدلالة المعنی علیه، و التّقدیر: بئس مثوی المتکبّرین جهنّم.
آنگه وصف متّقیان«1» و حکایت کلام ایشان کرد«2» چون پرسیدند ایشان را که خدای«3» چه فرستاده است«4»، یعنی در کتاب خدای«5» چه گویی! قالُوا خَیراً، گفتند:
خیر و نیکی، و نصب او بر فعلی مقدّر است یعنی، أنزل ربّنا«6» خیرا. و دقصّه«7» اوّل ما بعد قول رفع آورد من قوله: أَساطِیرُ الأَوَّلِین‌َ، أی هی اساطیر الأوّلین، چه مؤمنان مقرّ بودند به نزول«8» و کافران مقرّ نبودند بل گفتند: منزل نیست از آسمان، چه اساطیر اوّلینان است و اساطیر منزل نباشد.
سیبویه گفت: در رفع«9» که «ذا» به معنی «الّذی» است و «ما» استفهامی است، ای ما الّذی انزل ربّکم! قالوا اساطیر«10» علی تقدیر: هو اساطیر. و در دوم«11» «ذا» و «ما»«12» بمنزلت یک«13» اسم است، و التقدیر: أی‌ّ شی‌ء انزل ربّکم! قالوا:
خیرا، علی تقدیر: انزل خیرا، پس در اوّل بدل مرفوع است و در دوم بدل منصوب«14»، هر دو قول نکوست«15».
آنگه حق تعالی حکایت«16» کرد و در کلامی گرفت مستأنف«17»: لِلَّذِین‌َ أَحسَنُوا فِی هذِه‌ِ الدُّنیا حَسَنَةٌ، آن را که«18» نیکوی کند«19» در اینکه سرای دنیا نیکوی باشد ایشان را، وَ لَدارُ الآخِرَةِ خَیرٌ، و سرای آخرت بهتر باشد ایشان را یعنی در هر دو سرای نیکو کاران را نیک«20» باشد [90- ر]
جز که در آخرت بهتر باشد«21» ایشان را.
-----------------------------------
(1). قم کرد.
(2). قم: ندارد.
(3). قم شما.
(4). جمیع نسخه بدلها: فرستاد، قم وَ قِیل‌َ لِلَّذِین‌َ اتَّقَوا و گفتند: متّقیان را که خدای شما را چه فرستاد!
(5). آج، لب: خود.
(6). آج، لب: انزلنا.
(7). دقصّه/ در قصّه، جمیع نسخه‌ها: در قصه.
(8). آط، آب، آز، آج، لب قرآن.
(9). آط، آب، آز، آج، لب: دفع.
(10). جمیع نسخه بدلها الاوّلین.
(11). قم: و دوم.
(12). قم: ما و ذا، آط، آب، آز، آج، لب: ماذا.
(13). آج، لب: یکی. [.....]
(14). قم و.
(15). جمیع نسخه بدلها: نیکوست.
(16). جمیع نسخه بدلها رها، آج، لب حق رها.
(17). جمیع نسخه بدلها گفت.
(18). قم: آنان که، آط، آب، آز، آج، لب: آنان را که.
(19). جمیع نسخه بدلها: کنند.
(20). آط، آب، آز، آج، لب: نیکی.
(21). جمیع نسخه بدلها: بود.

صفحه : 30
آنگه گفت: وَ لَنِعم‌َ دارُ المُتَّقِین‌َ، و مخصوص بالمدح بیفگند از کلام، لدلالة المعنی علیه، و التّقدیر: و لنعم دار المتّقین الجنّة، چنان که مقدّر است آن جا که: و لبئس مثوی المتکبّرین النّار«1»، و نیک سراست«2» متّقیان و پرهیزکاران را بهشت.
آنگه وصف کرد آن بهشت را گفت: جَنّات‌ُ عَدن‌ٍ، و رفع او بر بدل دارُ المُتَّقِین‌َ، است، و روا بود که مخصوص بالمدح او باشد چنان که نعم عون الرّجل غلام زید.
بهشتهای مقام، و «عدن» اقامت باشد یقال: عدن بالمکان اذا اقام به، یَدخُلُونَها، که اینکه«3» پرهیزکاران در آن جا شوند. و از صفت او آن است که از زیر«4» درختان او جویها می‌رود. لَهُم فِیها ما یَشاؤُن‌َ، ایشان را باشد در آن جا هر چه خواهند، کقوله تعالی: لکم فِیها ما تَشتَهِیه‌ِ الأَنفُس‌ُ وَ تَلَذُّ الأَعیُن‌ُ.«5» کَذلِک‌َ یَجزِی اللّه‌ُ المُتَّقِین‌َ، چنین پاداشت دهد خدای متّقیان را.
الَّذِین‌َ، محل‌ّ او نصب است بر صفت«6» متّقیان آنان که فریشتگان جان ایشان بردارند طَیِّبِین‌َ، در آن حال که ایشان پاکیزه باشند و نصب او بر حال است از مفعول: یَقُولُون‌َ، گویند فریشتگان ایشان را که: سلام بر شما باد؟ در بهشت شوی به آنچه«7» کرده‌ای از ایمان و عمل صالح. و در هر دو«8» دلیل است بر آن که جزا و ثواب«9» و عقاب بر عمل است«10»، فی قوله: بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ، جماعتی مفسّران گفتند: سبب نزول آیت«11» آن بود که مشرکان عرب در ایّام موسم مردان را بر راهها نشانده بودندی«12» تا مردمانی که از احیای«13» عرب آمدندی ایشان را تنفیر«14» افگندندی از رسول- علیه السلام- پس چون ایشان گفتندی«15» کفّار مکّه را که: ما ذا أَنزَل‌َ رَبُّکُم!، ایشان گفتندی: أَساطِیرُ الأَوَّلِین‌َ، و چون به مکّه آمدندی و«16»
-----------------------------------
(1). آط، آب، آز، آج، لب: جهنّم.
(2). جمیع نسخه بدلها: سرایی است.
(3). آج، لب: ای.
(4). قم: در زیر.
(5). سوره زخرف 43 آیه 71، با اندکی تفاوت.
(6). آط، آب، آز، آج، لب: وصفت. [.....]
(7). آط، آب، آز، آج، لب: با آنچه.
(8). جمیع نسخه بدلها آیت.
(9). قم: جزا از ثواب، آط، آب، آز، آج، لب: جز از ثواب.
(10). آط، آب، آز، آج، لب: بود.
(11). قم: اینکه آیات.
(12). آط، آب، آز، آج، لب: بودند.
(13). آج، لب: که احیای.
(14). قم: سفیر، آط: بنفیر، آج، لب: بنفیر.
(15). آز: گفتند.
(16). جمیع نسخه بدلها: ندارد.

صفحه : 31
از صحابه رسول«1» پرسیدندی که: ما ذا أَنزَل‌َ رَبُّکُم! قالُوا خَیراً«2»، گفتندی: خَیراً.
آنگه حق تعالی در اینکه آیات ذکر هر دو گروه کرد«3» و ذکر حیات و ممات و منقلب و باز گشتن ایشان«4» الی قوله: طَیِّبِین‌َ یَقُولُون‌َ سَلام‌ٌ عَلَیکُم. محمّد بن کعب القرظی‌ّ گفت: چون جان مؤمن«5» به حنجر«6» رسد و کار بر او سخت شود، فریشته‌ای بیاید و گوید: السّلام علیک«7» یا ولی‌ّ اللّه، سلام بر تو ای دوست خدای؟ خدایت سلام می‌کند و بشارت باد تو را به بهشت.
آنگه حق تعالی با حدیث کفّار شد و توبیخ ایشان گفت: هَل یَنظُرُون‌َ، و المعنی: هل ینتظرون! و اینکه «نظر» اینکه جا به معنی انتظار است چه گوش می‌دارند«8» اینکه کافران إلّا آن که فریشتگان بایشان«9» آیند، در او چند قول گفتند:
یکی آن که به انزال عذاب بر ایشان. قول دیگر به قبض ارواح ایشان. قول دیگر«10» بر حسب«11» اقتراح ایشان که ایشان گفتند: لو ما تأتینا بالملائکة ان کنت من الصّادقین. قول دیگر«12» علی سبیل الاستعظام و الاحالة«13»، کما قال تعالی: هَل یَنظُرُون‌َ إِلّا أَن یَأتِیَهُم‌ُ اللّه‌ُ فِی ظُلَل‌ٍ مِن‌َ الغَمام‌ِ وَ المَلائِکَةُ ...«14» أَو یَأتِی‌َ أَمرُ رَبِّک‌َ، یا «18» فرمان خدای تو آید، یعنی روز«19» قیامت. حق تعالی گفت: کَذلِک‌َ فَعَل‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم، آن کافران که پیش اینان«20» بودند هم‌چنین کردند«21» یعنی
-----------------------------------
(1). قم، آج، لب علیه السّلام.
(2). جمیع نسخه بدلها آیه ندارد.
(3). قم، آط، آب، آز: بکرد.
(4). قم: بازگشتشان، آط، آب، آز، آج، لب: باز گشتگان. [.....]
(5). قم: مردم.
(6). آط، آب، آز، آج، لب: حنجره.
(7). آج، لب: علیکم.
(8). آز: مدارید.
(9). آج، لب: با ایشان.
(10). آط، آج، لب: دگر.
(11). آط، آب، آز، آج، لب و.
(12). قم، آب، آز: قولی دیگر، آط، آج، لب: قولی دگر.
(13). آط، آج، لب: و الاحال.
(14). سوره بقره 2 آیه 210.
(15). قم: طریقت.
(16). آج، لب: کردیم.
(17). آج، لب: و.
(18). آط، آب، آز، آج، لب: تا. [.....]
(19). آز: به روز.
(20). آط، آب، آز، آج، لب: ایشان.
(21). آج، لب: همچنین بودند.

صفحه : 32
اینکه کافران در اینکه کفر آوردن«1» و اقتراح محال کردن«2» با یکدیگر مانند، نظیره قوله:
کَذلِک‌َ کَذَّب‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم ...«3». و قوله: کَذلِک‌َ قال‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم مِثل‌َ قَولِهِم تَشابَهَت قُلُوبُهُم ...«4»، آنگه گفت: خدای تعالی بر ایشان ظلم نکرد- تعالی علوّا کبیرا«5»، و لکن ایشان بر خود ظلم کردند«6» به ترک نظر و تفکّر و کفران نعمت و اختیار کفر بر ایمان [90- پ]
و ضلال بر هدی.
فَأَصابَهُم سَیِّئات‌ُ ما عَمِلُوا، به ایشان رسید بدی آنچه کردند [یعنی عقاب آنچه کردند]«7» و مراد به سیّئه اینکه جا عذاب است، نظیره قوله: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثلُها ...«8»، سیّئة اوّل معصیت است و دوم عقوبت«9»، وَ حاق‌َ بِهِم، و فرود آمد و در رسید به ایشان جز [ا]«10» و وبال آن«11» استهزا که می‌کردند.
وَ قال‌َ الَّذِین‌َ أَشرَکُوا، حق تعالی در اینکه آیت بیان کرد که مشرکان جبر«12» چگونه گفتند مشرک که جبر گوید- مع کفره- قدری‌ّ باشد، گفتند: اگر خدای خواستی ما نپرستید مانی بدون او هیچ چیز را یعنی معبودی دیگر نگرفتمانی جز او، نه ما و نه پدران ما و حرام نکردمانی«13» آنچه کردیم از بحیره«14» و سایبه و وصیله و حام.
حق تعالی گفت: کَذلِک‌َ فَعَل‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم، همچنین کردند آنان که پیش اینان«15» بودند. آنگه گفت: در اینکه که ایشان کردند و گفتند خدای را هیچ«16» صنع نیست و پیغامبر«17» او را هیچ تقصیر«18» نیست، بر پیغامبران چه باشد مگر بلاغی روشن که برسانند آنچه خدای فرموده باشد ایشان را!
-----------------------------------
(1). آج، لب: آوردند.
(2). آط: اقراح محال کردن، آج، لب: اقراح محال کردند.
(3). سوره انعام 6 آیه 148.
(4). سوره بقره 2 آیه 118.
(5). سوره بنی اسرائیل 17 آیه 43 با اندکی تفاوت.
(6). آج، لب: نکردند.
(7). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.
(8). سوره شوری 42 آیه 40.
(9). آط، آب، آز، آج، لب: عقاب.
(10). با توجه به نسخه بدلها افزوده شد.
(11). لب: اینکه. [.....]
(12). آط، آج، لب: خبر.
(13). آج، لب: نگردانی.
(14). اساس: حیره، به قیاس نسخه قم، تصحیح شد.
(15). جمیع نسخه بدلها: ایشان.
(16). قم منع.
(17). قم، آط، آب، آز، آج: پیغامبران، لب: پیغمبران.
(18). آط، آب، آز، آج، لب: تقصیری.

صفحه : 33
وَ لَقَد بَعَثنا فِی کُل‌ِّ أُمَّةٍ رَسُولًا، حق تعالی گفت: من در هر امّتی«1» و گروهی و قرنی و جماعتی پیغامبری فرستادم از ایشان«2»، أَن‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ، أی بأن اعبدوا اللّه به آن که خدای پرستی. و گفتند، معنی آن است: فقالوا و أمروا أن اعبدوا، گفتند قوم خود را که: خدای را پرستی. در وجه اوّل «با»«3» محذوف است و در وجه دوم قول، لدلالة الکلام علیه، و از طاغوت بپرخیزی«4» و طاعت«5» هر چه بدون«6» خدای آن را پرستند.«7» و گفته‌اند: فعلوت باشد من الطغیان. فَمِنهُم مَن هَدَی اللّه‌ُ: بهری از آن امّتان آن بودند که خدای ایشان را هدایت داد«8» به الطاف و تمکین و مقرّبات و مسهّلات ایمان تا ایمان آوردند و اختیار طاعت کردند و مستحق‌ّ ثواب شدند، و بهری آن بودند که بر کفر اصرار کردند تا عذاب بر ایشان واجب شد، و ضلالت«9» اینکه جا«10» مراد ضلال«11» باشد از ره«12» بهشت، و روا باشد که خبر باشد«13» از آن که ایشان ایمان نخواهند آوردن و بر کفر خواهند مردن«14» عبارت از اینکه معنی به لفظ حَقَّت گفت«15»، ای وجبت. آنگه گفت: بروی در زمین و بنگری تا چگونه بود عاقبت کار آن مکذّبانی«16» که پیغامبران را تکذیب کردند و به دروغ داشتند.
إِن تَحرِص عَلی هُداهُم، آنگه خطاب کرد با رسول و گفت: اگر چه تو حریصی«17» بر ایمان ایشان، فَإِن‌َّ اللّه‌َ لا یَهدِی مَن یُضِل‌ُّ، کار در حرص«18» تو بسته نیست خدای هدایت نکند آن را که«19» گمراه باشد، یعنی الطافی که با مؤمنان کند با کافران نکند از آن جا که داند ایشان را لطف نباشد. و وجهی دگر«20» آن که حکم
-----------------------------------
(1). آج، لب: امّت.
(2). قم: ندارد.
(3). آج، لب: ما.
(4). آط، آب، آز، آج، لب: برخیزی.
(5). جمیع نسخه بدلها: طاغوت.
(6). آج، لب: بدان.
(7). قم باشد. [.....]
(8). آط، آب، آز، آج، لب: کرد.
(9). آط، آب، آز، آج، لب: ضلال.
(10). آب، آج، لب: آن جا.
(11). آج، لب: ضلالت.
(12). قم، آب، آز: راه.
(13). قم: بود.
(14). جمیع نسخه بدلها: مرد.
(15). جمیع نسخه بدلها: کرد.
(16). جمیع نسخه بدلها: مکذّبان.
(17). قم: حریص باشی.
(18). آط، آز، آج: حریصی، لب: حریص.
(19). جمیع نسخه بدلها او.
(20). آج، لب: دیگر.

صفحه : 34
نکند به هدایت آن کس که حکم کرده باشد به ضلال او. و وجهی دیگر آن که هدایت نکند«1» اهل دوزخ را به ره بهشت«2». کوفیان خواندند: فَإِن‌َّ اللّه‌َ لا یَهدِی، به فتح « یا » و کسر «دال» علی إضافة الفعل إلی اسم اللّه«3»، و باقی قرّا خواندند:
لا یهدی، به ضم‌ّ « یا » و فتح دال بر فعل مجهول، و بر اینکه قراءت معنی آن بود که: ان‌ّ اللّه لا یهدی من یضلّه، علی تقدیر: لا یهدی مضلّه، یعنی آن را که خدا اضلال کند- بر آن معنی که گفتیم- کس او را هدایت نتواند کردن«4»- خلافا علی اللّه- و خلاف نکردند در «یضل‌ّ» که « یا » مضموم است و «ضاد» مکسور، من الاضلال، و تقدیر اعراب او اینکه است: فان‌ّ اللّه مضلّه غیر مهدی‌ّ«5» بر آن که «اللّه» مبتدا باشد و «مضل‌ّ» مبتدای دوم و «غیر مهدی‌ّ«6»» خبر مبتدای دوم، و مثال او اینکه بود که: إن‌ّ زیدا لا یضرب من مکرمه«7» [91- ر]
علی تقدیر: إن زیدا غیر مضروب«8» من مکرمه«9». وَ ما لَهُم مِن ناصِرِین‌َ، و ایشان را هیچ یاری و ناصری نباشد«10»، «ما» نفی است و «من» زیادة جاءت لتأکید النّفی.
وَ أَقسَمُوا بِاللّه‌ِ جَهدَ أَیمانِهِم لا یَبعَث‌ُ اللّه‌ُ مَن یَمُوت‌ُ، ابو العالیه گفت: سبب نزول آیت آن بود که مردی مسلمان را بر مردی مشرک دینی بود با هم گفتگوی«11» کردند. مسلمان گفت: بآن خدای که خلقان را زنده کند پس از مرگ که چنین و چنین کنم. مشرک گفت: تو امید می‌داری«12» که پس از«13» مرگ کسی زنده خواهد شدن«14» آنگه سوگند«15» خورد مغلّظ به خدای که«16» هیچ مرده زنده نشود«17». خدای تعالی
-----------------------------------
(1). آط، آز، آج، لب: حکم نکند. [.....]
(2). قم: به راه بهشت، آط، آب، آز، آج، لب: به بهشت.
(3). قم تعالی.
(4). قم: دادن.
(5). قم: غیر مهد، آط، آب، آز، آج، لب: غیر مهدی.
(6). قم: غیر مهد.
(9- 7). آط، آب، آز، آج، لب: من یکرمه.
(8). قم: غیر ضارب، آط، آب، آز، آج، لب: غیر ضروب.
(10). قم: نبود.
(11). جمیع نسخه بدلها: گفت و گویی.
(12). قم، آط، آب، آز: امید داری، آج، لب: امیدواری.
(13). قم: از پس.
(14). آط، آب، آز، آج، لب: شد.
(15). آط، آج، لب: سوگندی.
(16). آط، آج، لب: اگر. [.....]
(17). قم، آج، لب و.

صفحه : 35
اینکه آیت فرستاد«1»، گفت: سوگند خوردند به خدای، جَهدَ أَیمانِهِم، غایت سوگندشان. و نصب او بر مصدری باشد لا من لفظ الفعل، و مثله: أرسلها العراک، ای ارسل الابل معترک«2» العراک. حق تعالی گفت: بَلی وَعداً عَلَیه‌ِ حَقًّا، نصب او بر مصدری است محذوف الفعل، و التقدیر: بلی وعد اللّه وعدا واجبا، بلی خدای وعده داد وعده واجب بر او، و لکن«3» بیشترینه«4» مردم ندانند. و روا بود که نصب او بر مفعول له باشد، و التقدیر: بلی یبعثهم لوعد وعدهم بالبعث. و در خبر هست«5» که خدای تعالی گفت:
6»7» کذّبنی إبن آدم و لم یکن له ان یکذّبنی، و شتمنی و لم ینبغ« له أن« یشتمنی
، گفت فرزند آدم مرا به دروغ داشت، و او را نبود که مرا بدروغ دارد، و مرا دشنام داد، و نشاید او را که مرا دشنام دهد. امّا تکذیب او مرا اینکه است«8» که سوگند خورد که: من مردگان را زنده نخواهم کردن فی قوله: وَ أَقسَمُوا بِاللّه‌ِ جَهدَ أَیمانِهِم لا یَبعَث‌ُ اللّه‌ُ مَن یَمُوت‌ُ، و امّا شتم او مراد آن است«9» که گفت: اتَّخَذَ اللّه‌ُ وَلَداً ...«10» لِیُبَیِّن‌َ لَهُم‌ُ الَّذِی یَختَلِفُون‌َ فِیه‌ِ، اینکه «لام» تعلّق دارد به فعلی که بَلی وَعداً عَلَیه‌ِ حَقًّا، بر وی دلیل است«12»، و التقدیر: و اقسموا باللّه جهد ایمانهم لا یبعث اللّه من یموت بلی لیبعثن‌ّ وعدا علیه حقا لیبیّن. گفت کافران گفتند: خدای مردگان را زنده نکند! جواب داد که: بلی زنده کند ایشان را تا بیان کند برای ایشان آنچه ایشان در آن خلاف کردند«13»، وَ لِیَعلَم‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، و نیز تا بدانند کافران که ایشان
-----------------------------------
(1). جمیع نسخه بدلها و.
(2). قم: تعترک، لب: معتراک.
(3). آط، آب، آز، آج، لب: صبر کردند.
(4). جمیع نسخه بدلها: بیشتر.
(5). آط، آز، آج، لب: است.
(6). اساس: ینبغی، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد.
(7). لب: لأن‌ّ.
(8). جمیع نسخه بدلها: آن است.
(9). جمیع نسخه بدلها: مراد آن است.
(10). سوره یونس 10 آیه 68.
(11). آج، لب: لَم یَلِد وَ لَم یُولَد وَ لَم یَکُن لَه‌ُ
(12). جمیع نسخه بدلها: دلیل است بر او.
(13). آج، لب: آنچه خلاف کردند. [.....]

صفحه : 36
دروغزن بودند در آن دعوی که کردند و سوگند که خوردند فی قولهم: لا یَبعَث‌ُ اللّه‌ُ مَن یَمُوت‌ُ.
إِنَّما قَولُنا لِشَی‌ءٍ،- الآیة، معنی آیت آن است که ما چون خواهیم که چیزی«1» کنیم از احیاء موتی و جز آن، مرا«2» رنجی نرسد و مشقّتی نباشد، از طریق مثل بیش از آن نباشد که گوید«3»: کُن، بباش، بباشد. و اینکه بر سبیل تقریب است به خاطر ما و بر طریق تشبیه، چون«4» یکی از ما چون کاری مأمور به حاصل آید هم‌چونین«5» کاری خواهد بفرماید به لفظ امر و عقیب آن مأمور به حاصل آید هم‌چونین«6» عقیب«7» ارادت او مراد حاصل آید چون از فعل او باشد و اینکه بیان که کردیم«8» باطل شود«9». طاعنانی«10» که طعن زدند و گفتند از دو بیرون نباشد یا مقدور را در حال عدم گوید: کُن، یا در حال وجود، اگر در حال وجود گوید«11»، موجود را گفتن«12» بباش وجهی ندارد، و اگر معدوم باشد«13» خطاب حکیم با معدوم نیکو نباشد«14»، جواب آن است که گفتیم اینکه نه بر سبیل حقیقت است بر توسّع و مجاز و تشبیه است. و بعضی متکلمان محقّق«15» از اصحاب اشعری به اینکه آیت تمسّک کردند و استدلال کردند به او بر قدم قرآن، و گفتند: چون خدای تعالی خلق که آفریند و فعل که کند به اینکه قول کند که: کُن، اگر اینکه کلام محدث باشد آن را«16» نیز کلامی و قولی باید و آن«17» قول را نیز قولی- حتّی یؤدّی الی ما لا یتناهی- پس باید تا فعل محدث به کلام نا محدث [91- پ]
کند و اینکه گوینده فاضل را شرم نیامد«18» از چنین فضل و عرض کردن اینکه فضل، و گمان برد که خدای تعالی فعل به کلام کند، ندانست«19» که خدای تعالی فعل به قادری کند، إمّا به قدرت بنزدیک
-----------------------------------
(1). آط، آب، آز، آج، لب: فعلی.
(2). قم: ما را.
(3). قم: گوییم.
(4). جمیع نسخه بدلها: چنان که.
(6- 5). جمیع نسخه بدلها: همچنین.
(7). آج، لب: عقب.
(8). قم: به اینکه که گفتیم، آط، آب، آز، آج، لب: و به اینکه بیان که کردیم.
(9). جمیع نسخه بدلها سؤال.
(10). جمیع نسخه بدلها: طاعنان.
(11). قم: بود.
(12). آط، آب، آز، آج، لب: کن.
(13). آط، آب، آز، آج، لب: را گوید.
(14). قم: نبود.
(15). قم: ندارد، آط، آب، آز، آج، لب: محقّقان. [.....]
(16). جمیع نسخه بدلها: اینکه را.
(17). جمیع نسخه بدلها: اینکه.
(18). آط، آب، آز، آج، لب: نیاید.
(19). آط، آب، آز، آج، لب: نداند.

صفحه : 37
ایشان، به دلیل آن که اگر قادر نبودی بر فعل اجسام و اعراض و سالیان می‌گفتی:
کُن، فعل حاصل نشدی باتّفاق، پس او را در فعل کردن به گفتار«1» حاجت نیاید چه اینکه قول نه مقتضی فعل است نه آلت فعل، بل بر- سبیل توسّع و تشبیه است چنان که گفتیم. دگر آن که اگر چنین بودی قدم عالم لازم آمدی برای آن که چون قول «کن» قدیم باشد«2» عقیب آن بلا فصل فعل حاصل بود باید تا فعل با قول به یک جای حاصل باشد در ازل، و آن که در ازل موجود بود«3» قدیم بود و قدیم را بر محدث تقدیم باشد«4»- بما لا یتناهی از تقدیر اوقات- و آن که به تقدیر بر یک وقت متأخّر نباشد از قدیم محدث نباشد و چون محدث نباشد به «کن» حاجت نبود او را.

[سوره النحل (16): آیات 41 تا 65]

[اشاره]


وَ الَّذِین‌َ هاجَرُوا فِی اللّه‌ِ مِن بَعدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِی الدُّنیا حَسَنَةً وَ لَأَجرُ الآخِرَةِ أَکبَرُ لَو کانُوا یَعلَمُون‌َ (41) الَّذِین‌َ صَبَرُوا وَ عَلی رَبِّهِم یَتَوَکَّلُون‌َ (42) وَ ما أَرسَلنا مِن قَبلِک‌َ إِلاّ رِجالاً نُوحِی إِلَیهِم فَسئَلُوا أَهل‌َ الذِّکرِ إِن کُنتُم لا تَعلَمُون‌َ (43) بِالبَیِّنات‌ِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنزَلنا إِلَیک‌َ الذِّکرَ لِتُبَیِّن‌َ لِلنّاس‌ِ ما نُزِّل‌َ إِلَیهِم وَ لَعَلَّهُم یَتَفَکَّرُون‌َ (44) أَ فَأَمِن‌َ الَّذِین‌َ مَکَرُوا السَّیِّئات‌ِ أَن یَخسِف‌َ اللّه‌ُ بِهِم‌ُ الأَرض‌َ أَو یَأتِیَهُم‌ُ العَذاب‌ُ مِن حَیث‌ُ لا یَشعُرُون‌َ (45)
أَو یَأخُذَهُم فِی تَقَلُّبِهِم فَما هُم بِمُعجِزِین‌َ (46) أَو یَأخُذَهُم عَلی تَخَوُّف‌ٍ فَإِن‌َّ رَبَّکُم لَرَؤُف‌ٌ رَحِیم‌ٌ (47) أَ وَ لَم یَرَوا إِلی ما خَلَق‌َ اللّه‌ُ مِن شَی‌ءٍ یَتَفَیَّؤُا ظِلالُه‌ُ عَن‌ِ الیَمِین‌ِ وَ الشَّمائِل‌ِ سُجَّداً لِلّه‌ِ وَ هُم داخِرُون‌َ (48) وَ لِلّه‌ِ یَسجُدُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ مِن دابَّةٍ وَ المَلائِکَةُ وَ هُم لا یَستَکبِرُون‌َ (49) یَخافُون‌َ رَبَّهُم مِن فَوقِهِم وَ یَفعَلُون‌َ ما یُؤمَرُون‌َ (50)
وَ قال‌َ اللّه‌ُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَین‌ِ اثنَین‌ِ إِنَّما هُوَ إِله‌ٌ واحِدٌ فَإِیّای‌َ فَارهَبُون‌ِ (51) وَ لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ لَه‌ُ الدِّین‌ُ واصِباً أَ فَغَیرَ اللّه‌ِ تَتَّقُون‌َ (52) وَ ما بِکُم مِن نِعمَةٍ فَمِن‌َ اللّه‌ِ ثُم‌َّ إِذا مَسَّکُم‌ُ الضُّرُّ فَإِلَیه‌ِ تَجئَرُون‌َ (53) ثُم‌َّ إِذا کَشَف‌َ الضُّرَّ عَنکُم إِذا فَرِیق‌ٌ مِنکُم بِرَبِّهِم یُشرِکُون‌َ (54) لِیَکفُرُوا بِما آتَیناهُم فَتَمَتَّعُوا فَسَوف‌َ تَعلَمُون‌َ (55)
وَ یَجعَلُون‌َ لِما لا یَعلَمُون‌َ نَصِیباً مِمّا رَزَقناهُم تَاللّه‌ِ لَتُسئَلُن‌َّ عَمّا کُنتُم تَفتَرُون‌َ (56) وَ یَجعَلُون‌َ لِلّه‌ِ البَنات‌ِ سُبحانَه‌ُ وَ لَهُم ما یَشتَهُون‌َ (57) وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالأُنثی ظَل‌َّ وَجهُه‌ُ مُسوَدًّا وَ هُوَ کَظِیم‌ٌ (58) یَتَواری مِن‌َ القَوم‌ِ مِن سُوءِ ما بُشِّرَ بِه‌ِ أَ یُمسِکُه‌ُ عَلی هُون‌ٍ أَم یَدُسُّه‌ُ فِی التُّراب‌ِ أَلا ساءَ ما یَحکُمُون‌َ (59) لِلَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِالآخِرَةِ مَثَل‌ُ السَّوءِ وَ لِلّه‌ِ المَثَل‌ُ الأَعلی وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (60)
وَ لَو یُؤاخِذُ اللّه‌ُ النّاس‌َ بِظُلمِهِم ما تَرَک‌َ عَلَیها مِن دَابَّةٍ وَ لکِن یُؤَخِّرُهُم إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی فَإِذا جاءَ أَجَلُهُم لا یَستَأخِرُون‌َ ساعَةً وَ لا یَستَقدِمُون‌َ (61) وَ یَجعَلُون‌َ لِلّه‌ِ ما یَکرَهُون‌َ وَ تَصِف‌ُ أَلسِنَتُهُم‌ُ الکَذِب‌َ أَن‌َّ لَهُم‌ُ الحُسنی لا جَرَم‌َ أَن‌َّ لَهُم‌ُ النّارَ وَ أَنَّهُم مُفرَطُون‌َ (62) تَاللّه‌ِ لَقَد أَرسَلنا إِلی أُمَم‌ٍ مِن قَبلِک‌َ فَزَیَّن‌َ لَهُم‌ُ الشَّیطان‌ُ أَعمالَهُم فَهُوَ وَلِیُّهُم‌ُ الیَوم‌َ وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (63) وَ ما أَنزَلنا عَلَیک‌َ الکِتاب‌َ إِلاّ لِتُبَیِّن‌َ لَهُم‌ُ الَّذِی اختَلَفُوا فِیه‌ِ وَ هُدی‌ً وَ رَحمَةً لِقَوم‌ٍ یُؤمِنُون‌َ (64) وَ اللّه‌ُ أَنزَل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً فَأَحیا بِه‌ِ الأَرض‌َ بَعدَ مَوتِها إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً لِقَوم‌ٍ یَسمَعُون‌َ (65)

[ترجمه]

آنان که هجرت کردند در خدای از پس آن که بر ایشان ظلم کردند، جای دهیم ایشان را در دنیا نیکوی، و مزد آخرت«5» بزرگتر است اگر دانند«6».
آنان که شکیبایی کردند و بر خدایشان توکّل کنند«7».
نفرستادیم از پیش تو الّا«8» مردانی«9» را که وحی کردند به ایشان، بپرسی اهل ذکر اگر شما ندانی.
به دلیلها و کتابها و فرو فرستادیم بر تو«10» قرآن تا بیان کنی مردمان را آنچه فرستادند به ایشان تا همانا ایشان اندیشه کنند.
-----------------------------------
(1). جمیع نسخه بدلها کن.
(2). جمیع نسخه بدلها و.
(3). جمیع نسخه بدلها: باشد.
(4). جمیع نسخه بدلها: باید.
(5). قم: سرای باز پسین.
(6). قم: اگر بودند دانستندی.
(7). آب: کردند.
(8). قم، آط، آب، آج، لب: مگر.
(9). قم، لب: مردمانی.
(10). قم، آط، آب، آج، لب: به تو. [.....]

صفحه : 38
ایمن شده‌اند آنان که حیلت کردند بدیها«1» که فرو برد خدای ایشان را به زمین! یا آید به ایشان عذاب از آن جا که ندانند!
یا بگیرد ایشان را در گشتن ایشان، نیستند ایشان عاجز کننده«2».
یا بگیرد ایشان را بر نقصان«3»، خدای شما مهربان و بخشاینده است.
نمی‌بینند«4» آنچه آفریده است خدای از چیزی می‌فگند سایه‌های او از راست و از چپ سجده برنده«5» خدای را و ایشان ذلیل«6» باشند!
و خدای را سجده کند آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از جبنده«7» و فرشتگان و ایشان تکبّر نکنند.
می‌ترسند از خدایشان از بالای ایشان و می‌کنند آنچه فرمایندشان.
گفت خدای: مگیری دو خدای که اوست یک خدای«8»، از من بترسی.
و او راست آنچه در آسمانها و زمین است«9» او راست دین همیشه، از جز خدای«10» می‌ترسی!
و آنچه هست به شما از نعمت خدای، از خداست«11» پس چون به شما رسد رنجی با او گریزی.
-----------------------------------
(1). قم، آب: به بدیها، آط، آج، لب: به بدی.
(2). قم: عاجز کنندگان.
(3). قم بدرستی که.
(4). آب، آج، لب: نبینید.
(5). قم: سجده کننده، آب: برند.
(6). قم: ذلیلان.
(7). کذا، در اساس و آط و لب، قم، آب، آج: جنبنده.
(8). قم: خدای است یکی.
(9). قم: آسمانهاست و در زمین، آط، آب، آج: در آسمانهاست و در زمین است.
(10). قم: پس جز از خدای.
(11). قم: نعمتی از خدای است.

صفحه : 39
پس چون بردارد«1» رنج«2» از شما که نگه کردی«3» گروهی از ایشان«4» به خدایشان شرک می‌آرند.
تا کافر شوند به آنچه دادیم ایشان را، بر خوردار شوی«5» که بدانی.
و کنند آن را که ندانند بهره‌ای از آنچه روزی کردیم ایشان را، به خدای که بپرسند«6» از آنچه دروغ می‌گفتی.
[92- ر]
و کردند«7» خدای را دختران، منزّه است او و ایشان راست آنچه خواهند.
چون مژده دهند یکی را از ایشان به مادینه‌ای«8» باشد همه روز رویش سیاه«9»، و او خشم فرو می‌برد«10».
پنهان می‌کند از مردمان«11» از بدی آنچه مژده داده باشند«12» به آن«13» بداردش برخواری یا پنهان کند او را در خاک! بد است آنچه حکم می‌کنند؟
آنان را که ایمان نیارند به آخرت مثل بد بود و خدای را«14» مثل بلندتر، و او بی‌همتا و محکم کار است«15».
-----------------------------------
(1). قم: بگشاد، آط، آب، آج، لب: برگشاید.
(2). قم را.
(3). کذا در اساس و قم، آط، آب، آج، لب: آنگه گردد. [.....]
(4). قم، آط، آب، آج، لب: از شما.
(5). قم پس زود بود.
(6). قم، آط، آب، آج، لب شما را.
(7). قم: می‌کنند، آط، آج، لب: کنند، آب: می‌گردانند.
(8). آط، آب، آج، لب: به ماده.
(9). آط، آب، آز، آج، لب: سیاه باشد هر روز روی او.
(10). قم: خشم فرو خورنده بود.
(11). قم: گروه.
(12). آط، آب، آج، لب او را.
(13). قم یا .
(14). قم، آج، لب: خدای راست.
(15). قم: و اوست عزیز محکم کار، آط، آب، آز، آج، لب: و او عزیز محکم کار است.

صفحه : 40
و اگر بگیرد خدای مردمان را به بیدادشان«1»، رها نکند بر زمین از هیچ رونده‌ای و لکن باز پس می‌دارد ایشان را تا به وقتی نام زده«2»، چون آید وقتشان باز پس ندارد«3» یک ساعت و نه در پیش دارند.
و می‌کنند خدای [را]«4» آنچه نخواهند و وصف می‌کند«5» زبانهایشان دروغ«6» که ایشان را باشد نکوتر«7»، حقّا که ایشان را باشد آتش دوزخ و ایشان را تقدیم کند«8».
به خدای که فرستادیم به امّتانی پیش از تو«9» بیار است برای ایشان دیو عملهایشان«10»، او دوست ایشان است امروز و ایشان را بود«11» عذابی دردناک.
و نفرستادیم«12» بر تو قرآن«13» مگر تا بیان کنی ایشان را آن که«14» خلاف کردند در او و بیانی و رحمتی برای گروهی«15» که ایمان دارند.
و خدای فرو فرستاد«16» از آسمان آبی زنده کرد به آن زمین را پس از مردنش، در آن دلیلی است«17» گروهی را که بشنوند.
-----------------------------------
(1). قم: به بیداد ایشان، آط، آب، آج، لب: به ظلمشان.
(2). قم، آط، آج، لب: نام زد. [.....]
(3). قم، آب: ندارند.
(4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه قم، افزوده شد.
(5). قم، آط، آج، لب: کند.
(6). قم را.
(7). قم، آط، آب، آج، لب: نیکویی.
(8). قم، آط، آب، آج، لب: کنند.
(9). قم: از پیش تو پس.
(10). قم: کارهای ایشان پس.
(11). قم: ایشان راست.
(12). قم ما.
(13). قم: کتاب را، آط، آب، آج، لب: کتاب.
(14). قم، آط، آب، آج، لب: آنچه.
(15). آط، آب، آج، لب: قومی.
(16). قم، آط، آب، آج، لب: بفرستاد. [.....]
(17). قم: بدرستی که در اینکه آیتی است.

صفحه : 41
قوله تعالی: وَ الَّذِین‌َ هاجَرُوا فِی اللّه‌ِ- الآیة، الَّذِین‌َ، در موضع رفع است به ابتدا و قوله: لَنُبَوِّئَنَّهُم، در جای خبر اوست. حق تعالی گفت:«1» آنان که هجرت کردند در ره«2» خدای و برای خدای از مکّه به مدینه آمدند، و «هجر» و «هجران» مفارقت باشد و «هجرة» فعلة باشد از او«3»، اینکه بنا هیأت را بود کالحلیة«4» و المشیة«5» و القعدة«6». و در شرع مخصوص است به رفتن از مکّه به مدینه پیش از فتح مکّه. از اینکه جا گفت رسول- علیه السّلام:
لا هجرة بعد الفتح.
اینکه هجرت شرعی است و آن که گفت:
لا هجرة بعد ثلاث،
آن هجرت لغوی است یعنی نشاید که مسلمانان از یک دیگر ببرند و یک دیگر را رها کنند بالای سه روز، پس اینکه اسم از اسماء مخصوصه است، کالصّوم و الحج‌ّ«7». مِن بَعدِ ما ظُلِمُوا، پس از آن که بر ایشان ظلم کردند.
مفسّران گفتند: آیت در شأن بلال و صهیب و عمّار و خبّاب و عابس و ابو جندل إبن سهل«8» آمد و جماعتی که مشرکان مکّه«9» ایشان را عذاب کردند. قتاده گفت:
مراد امّت محمّداند- صلّی اللّه علیه و علی آله«10»- که از ظلم أهل مکّه بجستند و به حبشه شدند، آنگه خدای مدینه را به دار الهجرت«11» رسول کرد، تا رسول- علیه السّلام- با آن جا شد و صحابه«12»، و آن جا انصار پدید آمدند او را، و ایوا کردند«13». لَنُبَوِّئَنَّهُم فِی الدُّنیا حَسَنَةً، گفتند: انزلهم المدینة و اطعمهم الغنیمة، ایشان را به مدینه فرود آورم«14» و غنیمت به طعمه ایشان کنم، یقال: بوّأت«15» موضع کذا فتبوّأ، أی أنزلته فنزل. و «لام» و «نون»«16» تأکید جواب قسمی مقدّر است، ای و اللّه لنبوّئنّهم.
-----------------------------------
(3- 1). همه نسخه بدلها و.
(2). همه نسخه بدلها: راه.
(4). قم، آط، آب، آز، آج: کالجلسة.
(5). قم: و الرّکبه و المشیّة، آب، آز: و المشیده، آج، لب: و المشیة.
(6). آط، آب، آز، آج، لب: و العقده.
(8- 7). کذا در اساس، قم: ابو جندل بن سهیل، آط، آج، لب: ابو جنده إبن سهیل، آب، آز: ابو جنده بن سهیل
(9). آط، آب، آز، آج، لب: به مکّه.
(10). قم: علیه السّلام.
(11). قم: به دار هجرت.
(12). قم: با صحابه.
(13). آج، لب: دیوار کردند.
(14). آج، لب: آوردم.
(15). همه نسخه بدلها: بواته. [.....]
(16). آط، آب، آز، آج، لب: و لا و نون، قم: و نون.

صفحه : 42
در خبر است که: عمر خطّاب«1» چون چیزی به مهاجری«2» دادی، گفتی: خذ بارک اللّه لک فیه«3»، هذا ما وعدک اللّه فی الدّنیا، اینکه آن است که خدای تعالی تو را وعده داد در دنیا و آنچه برای تو نهاده است«4» [92- پ]
در بهشت بهتر است.
آنگه اینکه آیت برخواندی، و معنی آیت آن که با ایشان در دنیا احسان کنیم، وَ لَأَجرُ الآخِرَةِ، خیر و ثواب آخرت مهتر و بهتر باشد اگر بدانند ایشان.
آنگه وصف کرد ایشان را، گفت: الَّذِین‌َ صَبَرُوا، آنان که صبر کردند بر بلا و مشقّت کافران مکّه و بر خدای توکّل کنند، در نجات و رستگاری از ایشان.
قوله: وَ ما أَرسَلنا مِن قَبلِک‌َ إِلّا رِجالًا نُوحِی«5»إِلّا رِجالًا، تخصیص کرد مردان را که ایشان اعتقاد کرده بودند که فریشتگان زنان‌اند و دختران خداوند چنان که گفت: وَ جَعَلُوا المَلائِکَةَ الَّذِین‌َ هُم عِبادُ الرَّحمن‌ِ إِناثاً«9». فَسئَلُوا أَهل‌َ الذِّکرِ إِن کُنتُم لا تَعلَمُون‌َ، بپرسی«10» از اهل ذکر اگر ندانی. عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند: مراد به «اهل ذکر» اهل کتاب‌اند، و بعضی دگر گفتند:
مؤمنان اهل کتاب‌اند چون عبد اللّه سلام و جز او. عبد اللّه عبّاس«11» گفت: مراد اهل قرآن‌اند. رمّانی و أزهری و رمّاح«12» گفتند: مراد به اهل ذکر اهل علم‌اند به اخبار امّتان
-----------------------------------
(1). قم، آط، آب رضی اللّه عنه، آج، لب علیه ما یستحق‌ّ.
(2). آط، آب، آز، آج، لب: به مهاجر.
(3). قم: بارک الله فیک.
(4). همه نسخه بدلها: نهاد.
(5). همه نسخه بدلها: یوحی، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(6). همه نسخه بدلها: ما.
(7). قم: به پیغامبری.
(8). قم را.
(9). سوره زخرف 43 آیه 19.
(10). اساس: بپرس، به قیاس با نسخه قم، تصحیح شد.
(11). همه نسخه بدلها: إبن زید.
(12). همه نسخه بدلها: زجاج.

صفحه : 43
گذشته از مؤمن و کافر. و «ذکر» ضدّ سهو باشد و مرجع او با علم است. جابر الجعفی‌ّ روایت کرد از باقر- علیه السّلام- که گفت:
نحن اهل الذّکر
، ما اهل ذکریم از ما باید پرسیدن.
بِالبَیِّنات‌ِ، خلاف کردند در آن که اینکه «با» تعلّق به چه دارد. بعضی گفتند:
تعلق به ارسلنا دارد و «إلّا» معنی غیر«1» است و تقدیر آن«2» است: و ما ارسلنا بالبیّنات و الزّبر غیر رجال، و مثله قولهم: ما ضرب إلّا اخوک عمرا«3»، أی ما ضرب عمرا«4» غیر اخیک. و قال اوس بن حجر:«5»

ابنی لبینی لستم بید إلّا ید لیست لها عضد
أی‌ّ، غیر ید. و قال اللّه تعالی: لَو کان‌َ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللّه‌ُ ...«6»، ای، غیر اللّه، و قال الشّاعر«7»:

نبّئتهم عذّبوا بالنّار جارتهم و هل یعذّب إلّا اللّه بالنّار
ای، غیر اللّه. بعضی دگر«8» گفتند فعلی دگر«9» مقدّر است: و ما ارسلنا من قبلک إلّا رجالا ارسلناهم بالبیّنات، و مثله قول الاعشی«10»:

و لیس مجیرا إن أتی الحی‌ّ خائف و لا قائل«11» إلّا هو المتعیّبا
و المعنی: فانّه«12» یجیر«13» المتعیّب. بِالبَیِّنات‌ِ، ای، بالدّلائل و الحجج و الزُّبُرِ، ای الکتب«14»، یعنی ما پیغامبران«15» را که فرستادیم از آدمیان به حجّتها و کتابها فرستادیم. و «زبر» جمع زبور باشد فعول به معنی مفعول. و اشتقاق او از «زبر» است و آن نوشت باشد. وَ أَنزَلنا إِلَیک‌َ الذِّکرَ، و ما فرستادیم به تو اینکه قرآن تا بیان کنی برای مردمان آنچه بر تو فرستاده‌اند. وَ لَعَلَّهُم یَتَفَکَّرُون‌َ، و تا باشد که اندیشه کنند.
-----------------------------------
(1). اساس: خیر، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد. [.....]
(2). همه نسخه بدلها: اینکه.
(3). اساس: عمروا، با توجّه به قم تصحیح شد.
(4). آط، آب، آز: عمرو.
(5). آز شعر.
(6). سوره انبیا 21 آیه 22.
(7). آب، آز شعر.
(9- 8). آج، لب: دیگر.
(11). آب، آز: و ما قائل.
(12). قم: انّه.
(13). آط، آج، لب: الخبر، آب، آز: الخیر.
(14). آج، لب: بالکتب.
(15- 10). آز، آب، آج، لب: پیغمبرانی.

صفحه : 44
أَ فَأَمِن‌َ الَّذِین‌َ مَکَرُوا السَّیِّئات‌ِ، همزه استفهام است و معنی تفریع و تخویف«1»، گفت: ایمن شده‌اند آنان که مکر می‌کنند و بدیها می‌اندازند از کافران مکّه و جز ایشان از مشرکان که خدای تعالی زمین فرو برد بایشان«2»! و گفته‌اند«3»: از مقلوب است یعنی ایشان را به زمین فرو برد و آن«4» در تازی راست است، در پارسی مقلوب می‌نماید برای آن که در مفعول اول «با» در آمده است، یقال: خسفت عینه«5»، اذا غارت خسفا و خسف القمر اذا اسودّ خسوفا و خسف اللّه به الارض خسفا. أَو یَأتِیَهُم‌ُ العَذاب‌ُ، یا عذاب به ایشان آید از آن جا که ایشان ندانند.
أَو یَأخُذَهُم فِی تَقَلُّبِهِم، یا بگیرد ایشان را در گشتن ایشان و آمد شدشان«6» در راهها و سفرها و شبها و روزها«7». فَما هُم بِمُعجِزِین‌َ، ایشان خدای را عاجز نتوانند کردن.
أَو یَأخُذَهُم عَلی تَخَوُّف‌ٍ، یا بگیرد ایشان را بر تخوّف. کلبی و ضحّاک گفتند: «تخوّف» تفعّل باشد از خوف، یعنی گروهی را بگیرد به عذاب و گروهی را رها کند [93- ر]
تا آنان که مانده باشند که بترسند به عذاب از«8» هلاک شدگان که مبادا که مثل آن به ایشان رسد، و دگر مفسّران گفتند: مراد به تخوّف، تنقّص است و مراد نقصان ایشان است به هلاک، یعنی تنقّصهم«9» من اطرافهم و نواحیهم شیئا بعد شی‌ء، یقال: تخوّفه الدّهر و تخوّنه إذا تنقّصه و أخذ ماله، و تخوّفه إذا تنقّصه و أخذ من حافاته، و قال الشّاعر«10»:

تخوّف السّیر«11» منها [تامکا]«12» قردا کما تخوّف«13» عود النّبعة السّفن
و قال آخر:

تخوّف غدرهم ما لی و أهدی سلاسل فی الحلوق«14» لها صلیل
-----------------------------------
(1). آط، آب، آز، آج، لب: توبیخ.
(2). قم: با ایشان. [.....]
(3). قم که اینکه، بقیه نسخه بدلها اینکه.
(4). همه نسخه بدلها بجز قم: اینکه.
(5). همه نسخه بدلها بجز قم: عنه.
(6). آط، آمدشان، آب، آز، آج، لب: آمدنشان.
(7). همه نسخه بدلها بجز قم و آز: پشته‌ها ورودها، قم، آز: به شبها.
(8). همه نسخه بدلها بجز قم: آن.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم: نقصهم.
(10). آب، آز شعر.
(11). اساس: النّاس، به قیاس با نسخه قم، تصحیح شد.
(12). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.
(13). اساس: ترمو و، که با توجه به قم دیگر نسخ و مآخذ شعر تصحیح شد.
(14). آج، لب: الخلوف.

صفحه : 45
و از عبد اللّه عبّاس روایت کردند که او گفت: علی تخوّف، أی علی تفریع. فَإِن‌َّ رَبَّکُم لَرَؤُف‌ٌ رَحِیم‌ٌ، که خدای شما بر شما مهربان و بخشاینده است، برای آن تعجیل نمی‌فرماید به عقاب و مهلت داده است اینکه کافران را تا باشد که اندیشه کنند و با راه حق آیند.
أَ وَ لَم یَرَوا، حمزه و کسائی و خلف خواندند: أو لم تروا، به «تا» ی خطاب و باقی قرّا به « یا » خواندند، خبرا عن الغایب حملا علی قوله: أَن یَخسِف‌َ اللّه‌ُ بِهِم‌ُ الأَرض‌َ، و قوله: أَو یَأتِیَهُم‌ُ، و قوله: أَو یَأخُذَهُم. حق تعالی گفت: نمی‌بینند و نظر نمی‌کنند«1» و اندیشه نمی‌کنند«2»، إِلی ما خَلَق‌َ اللّه‌ُ، بآنچه«3» خدای آفریده است بر عموم گفت و اگر چه لفظ صالح است خصوص را، آنگه به «من» تبیین تخصیص کرد گفت: مِن شَی‌ءٍ، از چیزی و مراد به اینکه شی‌ء جسمی قائم است که آن را سایه باشد به قرینه یَتَفَیَّؤُا ظِلالُه‌ُ. و معنی لفظ آن است که یرجع، من فاء إذا رجع.
عبد اللّه عبّاس گفت: یرجع من موضع إلی موضع، از جایی به جایی«4» می‌شود سایه آن به گردیدن آفتاب از او. و بعضی دگر گفتند«5»: یتفیّؤا، أی یقع فیه، من الفی‌ء، و هو الظل‌ّ بعد الزّوال، و آن سایه را که بامداد باشد پیش از آفتاب عرب آن را ظل‌ّ خوانند«6» و آن که از پس زوال باشد آن فی‌ء خوانند من فاء إذا رجع قال الشّاعر«7»:

فلا الظل‌ّ من برد الضّحی تستطیعه و لا الفی‌ء من برد العشی‌ّ«8» تذوق«9»
عَن‌ِ الیَمِین‌ِ وَ الشَّمائِل‌ِ، از راست و چپ برای آن که بامداد که آفتاب بر آید سایه چیزها از دست راست قبله بیفتد«10» باز چون زوال آفتاب بباشد سایه آن چیزها از دست چپ بیوفتد. و برای آن یمین به وحدان گفت و شمائل به جمع، که آن واحد در جای جمع نهاد، چنان که شاعر گفت:

بفی الشّامتین التّرب إن«11» کان هدّنی رزیّة شبلی مخدر فی الضّراغم
-----------------------------------
(2- 1). آج، لب: نمی‌کنید.
(3). آط، آج، لب: با آنچه. [.....]
(4). همه نسخه بدلها: با جای.
(5). آط: گفتن.
(6). همه نسخه بدلها بجز قم: گویند.
(7). آب، آز شعر.
(8). اساس: العشا، با توجه به نسخه بدلها، تصحیح شد.
(9). قم: یذوق.
(10). قم: بیوفتد.
(11). قم: لئن.

صفحه : 46
أراد: بأفواه، و قال آخر:

الواردون و تیم«1» فی ذری«2» سبإ قد عض‌ّ أعناقهم جلد الجوامیس«3»
اراد: جلود الجوامیس. و وجهی دگر آن است که یمین بر جنس گفت و جنس صالح باشد واحد«4» و جمع را. و ابو عمرو و یعقوب خواندند: تتفیّوأ، به «تا» و باقی قرّا به « یا ». آن که به «تا» خواند برای آن که گفت که«5» جمع است و جمع مؤنث باشد. و آن که به « یا » خواند برای آن که گفت: ظلال بر وزن واحد است، چون جدار و حمار. و قوله: سُجَّداً لِلّه‌ِ، ای مایلات، من قوله«6»: سجدت النّخلة اذا مالت، و اسجدت النّاقة إذا أملتها لترکبها. آنگه آن مثل«7» را بر سبیل تشبیه سجده خواند.
مجاهد و قتاده و ضحّاک گفتند: به اوّل روز همه سایه‌های چیزها خدای را سجده کنند«8» و به آخر روز هم‌چونین«9». عبد اللّه عمر گفت که رسول- علیه السّلام- گفت:
هیچ چیز«10» نباشد و إلّا خدای را پیش از نماز«11» و پس از زوال سجده کند، آنگه اینکه آیت برخواند: یَتَفَیَّؤُا ظِلالُه‌ُ عَن‌ِ الیَمِین‌ِ وَ الشَّمائِل‌ِ سُجَّداً لِلّه‌ِ. و هم‌چونین«12» در خبر آمد: که چون کافر سجده کند بت را سایه او سجده کند خدای را و تأویل آیت و اخبار آن است که گفتیم. وَ هُم داخِرُون‌َ، ای، صاغرون خاضعون. یقال: دخره دخرا إذا اذل‌ّ«13»، و دخر هو إذا ذل‌ّ«14»، قال ذو الرّمّة:

فلم یبق إلّا داخر«15» فی مخیّس و منجحر فی غیر أرضک فی جحر
و وجهی دگر گفتند، در تأویل آیت که سجّدا و قوله:
وَ لِلّه‌ِ یَسجُدُ ما فِی السَّماوات‌ِ. و قوله:
-----------------------------------
(1). آز: الواردون یتم.
(2). آط، آب، آز، آج، لب: ذراء.
(3). آط، الحوامیش، آب، آز: الجوامیش.
(4). قم را.
(5). قم: ندارد.
(6). همه نسخه بدلها: قولهم. [.....]
(7). قم: میل، بقیه نسخه بدلها: میل.
(8). همه نسخه بدلها: کند.
(9). همه نسخه بدلها: همچنین.
(10). قم: هیچیز، لب: هر چیز.
(11). همه نسخه بدلها پیشین.
(12). همه نسخه بجز قم، همچنین، قم: در خبر چنین آمد.
(13). همه نسخه‌ها: اذل.
(14). آب، آز: اذل.
(15). قم: داخرا.

صفحه : 47
وَ إِن مِن شَی‌ءٍ إِلّا یُسَبِّح‌ُ بِحَمدِه‌ِ«1» مِن دابَّةٍ، «من» تبیین راست«3»، از رونده‌ای. وَ المَلائِکَةُ، و از«4» فریشتگان او را سجده کنند، وَ هُم لا یَستَکبِرُون‌َ، و تکبّر نکنند و بزرگواری.
یَخافُون‌َ رَبَّهُم مِن فَوقِهِم، ترسند از خدای خود از بالای ایشان. و در تأویل او دو قول گفتند: یکی آن که یخافون عقاب ربّهم من فوقهم، علی حذف المضاف و اقامة المضاف إلیه مقامه. و عقاب که آید از بالای سر ایشان آید. و وجه«5» دیگر آن که چون خدای تعالی موصوف است بأنّه علی‌ّ و متعال، بر سبیل توسّع، فوق در حق‌ّ او اجراء کرد. و وجهی دگر آن است که اینکه کنایت است از قدرت و قهر و غلبه چنان که ما قاهر را گوییم زبر دست«6» است، و مثله قوله: وَ هُوَ القاهِرُ فَوق‌َ عِبادِه‌ِ«7»، و قوله: حکایة عن فرعون: وَ إِنّا فَوقَهُم قاهِرُون‌َ«8». وَ یَفعَلُون‌َ ما یُؤمَرُون‌َ،«9» بکنند اینکه فریشتگان آنچه ایشان را فرمایند و هیچ نافرمانی نکنند، چنان که گفت:
لا یَعصُون‌َ اللّه‌َ ما أَمَرَهُم وَ یَفعَلُون‌َ ما یُؤمَرُون‌َ«10».
و گفتند: معنی آیت آن است که هر چه دون اوست همه خاشع و خاضع اویند چنان که گفت: ما مِن دَابَّةٍ إِلّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها«11».
امّا قوله: وَ المَلائِکَةُ، تخصیص به ایشان به ذکر با آن که ایشان از جمله آنان‌اند که در آسمان و زمین‌اند، جاری مجرای آن است که گفت: وَ مَلائِکَتِه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ وَ جِبرِیل‌َ وَ مِیکال‌َ ...«12»، و قوله: وَ إِذ أَخَذنا مِن‌َ النَّبِیِّین‌َ مِیثاقَهُم وَ مِنک‌َ وَ مِن نُوح‌ٍ ...«13»، و وجهی دگر آن است که ملائکه را برای آن عطف کرد بر دابّه که ملائکه
-----------------------------------
(1). سوره بنی اسرائیل 17 آیه 44.
(2). همه نسخه بدلها: کند.
(3). قم: تبیین است.
(4). همه نسخه بدلها: و نیز.
(5). آط، آب، آز، آج، لب: وجهی. [.....]
(6). آط: زور دست.
(7). سوره انعام 6 آیه 61.
(8). سوره اعراف 7 آیه 127.
(9). همه نسخه بدلها بجز آب و.
(10). سوره تحریم 66 آیه 6.
(11). سوره هود 11 آیه 56.
(12). سوره بقره 2 آیه 98.
(13). سوره احزاب 33 آیه 7، جمیع نسخه بدلها و اینکه را تخصیص بالذّکر خوانند.

صفحه : 48
را بر زمین دبیب«1» نباشد. و وجهی دگر آن که اعتقاد ایشان در فریشتگان آن بود که دختران خدااند. خدای تعالی گفت: ایشان نیز مرا بندگان خاضع«2» ساجدند.
وَ قال‌َ اللّه‌ُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَین‌ِ اثنَین‌ِ، آنگه حکایت آن کرد که خدای تعالی خلقان را به توحید فرمود گفت: خدای تعالی گفته است«3»: لا تَتَّخِذُوا، دو خدای مگیری«4» چه او بر حقیقت یک خداست. فَإِیّای‌َ فَارهَبُون‌ِ، از من بترسی و ضمیر منصوب متّصل«5» برای آن تقدیم«6» کرد تا دلیل کند که معنی آن است که از من بترسی و از جز من مترسی، و مثله قوله: إِیّاک‌َ نَعبُدُ وَ إِیّاک‌َ نَستَعِین‌ُ«7»، نعبدک لا نعبد غیرک و نستعینک لا غیرک. و مثله قول الشّاعر«8»:

یّاک أدعو فتقبّل ملقی
و قولهم فی المثل: إیّاک أعنی«9» و اسمعی یا جاره.
وَ لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، او راست هر چه در آسمانها و زمین است، وَ لَه‌ُ الدِّین‌ُ واصِباً، ای الطّاعه. دین او راست، یعنی طاعت و اخلاص او راست. واصِباً، ای دائما ثابتا. عبد اللّه عبّاس گفت: واصبا ای واجبا، و اینکه قول مجاهد و قتاده و ضحّاک و إبن زید است، و منه قوله: ... وَ لَهُم عَذاب‌ٌ واصِب‌ٌ«10»، أی دائم، یقال:
منه وصب الدّین یصب وصبا و وصوبا. قال أبو الاسود:

لا أبتغی الحمد القلیل بقاؤه یوما بذم‌ّ الدّهر أجمع واصبا
ای دائما. و قال حسّان:«11»

غیّرته الرّیح تسفی«12» به و هزیم رعده واصب
و وصب، ألم باشد از رنج خستگی به دوام عمل، یقال: منه وصب یوصب وصبا، فهو وصب. قال الشّاعر«13»:
-----------------------------------
(1). آز: دیب، آج، لب: دست.
(2). آط، آب، آز، آج، لب و.
(3). همه نسخه بدلها بجز قم: خدای فرموده است.
(4). قم، آب، آز، آج، لب: مگیرید دو خدای، آط: مگیری دو خدای.
(5). همه نسخه بدلها: منفصل.
(6). اساس: تقدیر، با توجّه به قم و اتّفاق نسخه‌ها تصحیح شد. [.....]
(7). سوره فاتحه 1 آیه 4، همه نسخه بدلها ای. (13- 11- 8). آب، آز شعر.
(9). همه نسخه بدلها: بجز قم: عنّی.
(10). سوره صافّات 37 آیه 9.
(12). همه نسخه بدلها بجز قم: یسقی.

صفحه : 49

لا یغمز السّاق من اینکه و لا وصب«1» و لا یعض‌ّ علی شرسوفه الصّفر
بعضی اهل معانی گفتند معنی آیت آن است که: طاعت او را رسد که دارند و اگر چه در او وصب و تعب باشد، چه طاعت بر وجه عبادت جز خدای را نسزد که منعم است بر مکلّفان به اصول نعم. أَ فَغَیرَ اللّه‌ِ تَتَّقُون‌َ، از جز خدای می‌بترسی!
استفهام است بر سبیل انکار و تقریع و تهدید«2».
وَ ما بِکُم مِن نِعمَةٍ فَمِن‌َ اللّه‌ِ، در «ما» دو وجه گفتند: یکی آن که به معنی الّذی است و لکن متضمّن است معنی جزا را، برای آن در جواب او «فا» می‌آید، و مثله قوله: قُل إِن‌َّ المَوت‌َ الَّذِی تَفِرُّون‌َ مِنه‌ُ فَإِنَّه‌ُ مُلاقِیکُم ...«3»، و یقول القائل: مالک فهولی، و نشاید تا گوید: [94- ر]
«مالک» به رفع «لام»، فهولی با «فا»، برای آن که چیزی است«4» نه بر طریق جزا. و وجه دوم آن است که «ما» جزاست و فعلی در او مضمر باشد و تقدیر آن که: و ما یکن من نعمة بکم فمن اللّه. و هر چه هست به شما از نعمت«5» خدای است- جل‌ّ جلاله- چه منعم بر حقیقت اوست و نعمت همه منعمان موقوف است بر نعمت او از اصول نعم که حیات و قدرت و شهوت و نفرت و کمال عقل است پس همه نعمتها مضاف است با او بهری به اصالت بهری با آن که به واسطه«6»، همه نعمت اوست. ثُم‌َّ إِذا مَسَّکُم‌ُ الضُّرُّ، پس آنگه چون بلایی برسد و آفتی و بیماریی، فَإِلَیه‌ِ تَجئَرُون‌َ، با او گریزی و فزع با او کنی و او را بخوانی و استغاثه با او کنی. و اصل او از «جؤار» باشد و آن آواز گاو باشد«7» چون آواز«8» منکر کند از ترس یا از گرسنگی. و قال الاعشی یصف بقرة«9»:

و طافت«10» ثلاثا بین یوم و لیلة و کان النّکیر أن تضیف و تجأرا
و قال ایضا«11»:
-----------------------------------
(1). اساس: نصب، به قیاس با نسخه قم، تصحیح شد.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم: ندارد.
(3). سوره جمعه 62 آیه 8.
(4). همه نسخه بدلها بجز قم: اینکه خبر است.
(5). همه نسخه بدلها از.
(6). قم: و بهری به واسطه پس، دیگر نسخه بدلها: و بهری با آن که به واسطه.
(7). همه نسخه بدلها: بود.
(8). همه نسخه بدلها: آوازی.
(11- 9). آب، آز شعر. [.....]
(10). قم، آب: فطافت، آج، لب: وظافت.

صفحه : 50

و ما ایبلی‌ّ علی هیکل بناه و صلّب«1» فیه و صارا

یراوح من صلوات الملیک طورا سجودا و طورا جؤارا
و قال عدی‌ّ بن زید«2»:

إنّنی و اللّه فاقبل حلفی«3» بابیل«4» کلّما صلّی جأر
ثُم‌َّ إِذا کَشَف‌َ الضُّرَّ عَنکُم، چون آن بلا کشف کند و بردارد و برگشاید از شما که بنگری جماعتی از شما باو«5» شرک آرند تا در رنج و بلا باشند اخلاص بیشتر کنند چون بلا برود با سر کفر و شرک روند.
لِیَکفُرُوا، تا کفران آرند به آن نعمت که ما ایشان را داده باشیم. فَتَمَتَّعُوا، برخوردار شوی که بدانی عاقبت و مآل کفر خود، و اینکه بر سبیل تهدید و وعید گفت.
وَ یَجعَلُون‌َ لِما لا یَعلَمُون‌َ، آنگه باز نمود که اینکه کافران از مال و آنچه ما ایشان را نصیب داده‌ایم و روزی کرده نصیبی می‌کنند آن را که نمی‌دانند از بتان که ایشان مستحق‌ّ آنند چه در ایشان خیری و شرّی و نفعی و ضرّی نیست و شرح اینکه در سورة الانعام رفته است، فی قوله: وَ جَعَلُوا لِلّه‌ِ مِمّا ذَرَأَ مِن‌َ الحَرث‌ِ وَ الأَنعام‌ِ نَصِیباً«6»- الایة. آنگه قسم یاد کرد و سوگند خورد و گفت: تَاللّه‌ِ، به خدای که ایشان را بپرسند از آنچه می‌کنند و آن دروغ که می‌گویند و فرو می‌بافند«7». آنگه حق تعالی بیان کرد آن محال را که ایشان گفتند و اعتقاد کردند از آن که فریشتگان را دختران«8» خدای خواندند.
گفت«9»: وَ یَجعَلُون‌َ لِلّه‌ِ البَنات‌ِ، می‌کنند خدای را دختران. و اینکه جعل به معنی قسمت«10» است و مثله قوله: وَ جَعَلُوا المَلائِکَةَ الَّذِین‌َ هُم عِبادُ الرَّحمن‌ِ إِناثاً«11»،
-----------------------------------
(1). اساس: صلت، به قیاس با نسخه قم، تصحیح شد.
(2). آب، آز شعر.
(3). قم: خلفتی، آط: حلقتی، آب، آز، آج، لب: خلقتی.
(4). اساس: باشل، که با توجه به دیگر نسخه‌ها و مآخذ بیت تصحیح شد.
(5). قم: با او.
(6). سوره انعام 6 آیه 136.
(7). همه نسخه بدلها بجز قم: فرا می‌بافند.
(8). لب: دختر.
(9). قم: گفتند.
(10). همه نسخه بدلها: تسمیت.
(11). سوره زخرف 43 آیه 19.

صفحه : 51
حق تعالی خود را از آن تنزیه کرد، گفت: سُبحانَه‌ُ، منزّه است او و دور از آنچه به او لایق نباشد. وَ لَهُم ما یَشتَهُون‌َ، و ایشان را باشد آنچه خواهند و آرزوی ایشان بود«1» از پسران و فرزندان نرینه. و محل «ما» از اعراب محتمل است دو وجه را: یکی نصب، حملا علی قوله: وَ یَجعَلُون‌َ لِلّه‌ِ البَنات‌ِ سُبحانَه‌ُ وَ لَهُم ما یَشتَهُون‌َ، من البنین، تا مفعول «یجعلون» باشد. و وجه دیگر رفع، بر ابتدا، «و لهم» در جای خبر او باشد، و التقدیر:
و لهم البنون.
وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالأُنثی، چون بشارت دهند یکی را ایشان را به فرزندی [مادینه]«2» همه روز سیاه روی باشد از اندوه. و «ظل‌ّ» از اخوات «کان» باشد در عمل، و معنی آن باشد که همه روز کاری کند، و مصدر او «ظلول» باشد. وَ هُوَ کَظِیم‌ٌ«3»، عبد اللّه عبّاس گفت: حزین. ضحّاک گفت: کمید، و آن دل تنگی باشد«4» که دم نزند«5» از دل تنگی. و اشتقاق او از کظامه بود و آن ببستن سر قربه باشد.
یَتَواری مِن‌َ القَوم‌ِ مِن سُوءِ،- الایة، پنهان می‌شود از مردمان از بدی‌ء آن بشارت که او را داده باشند آنگاه اندیشه می‌کند که از دو کار بد با او چه کند«6». أَ یُمسِکُه‌ُ عَلی هُون‌ٍ، بدارد او را بر هوان و مذلّت و خواری، أَم یَدُسُّه‌ُ فِی التُّراب‌ِ، یا در خاک پنهان کند او را! یعنی وأد کند«7» و او را زنده در گور کند. و الهون [94- پ]، الهوان، قال الشاعر«8»:

ست بوقّاف علی الهون
و قال الحطیئة:«9»

فلمّا خشینا«10» الهون و العیر«11» ممسک علی رغمه«12» ما أثبت الحبل«13» حافره
-----------------------------------
(1). قم: باشد.
(2). با توجه به سیاق عبارت از قم افزوده شد. [.....]
(3). اساس: کضیم.
(4). قم از اندوه.
(5). قم: که مردم نزند.
(6). همه نسخه بدلها بجز قم: کنند.
(7). آط: و اداء کند، آج، لب: داده کند.
(9- 8). آج، آز شعر.
(10). همه نسخه بدلها: خشیت.
(11). آج، لب: الغیر.
(12). آز، آج، لب: زعم.
(13). همه نسخه بدلها بجز قم: الخیل.

صفحه : 52
أَلا ساءَ ما یَحکُمُون‌َ، الا و بد حکم«1» است آنچه ایشان می‌کنند. و آن آن بود که در جاهلیّت کسی را دختر«2» آمدی او را زنده در گور کردندی«3» از دو وجه: یکی از ترس«4» درویشی چنان که خدای تعالی گفت: وَ لا تَقتُلُوا أَولادَکُم خَشیَةَ إِملاق‌ٍ«5» أَلا ساءَ ما یَحکُمُون‌َ، نظیره قوله: أَ لَکُم‌ُ الذَّکَرُ وَ لَه‌ُ الأُنثی، تِلک‌َ إِذاً قِسمَةٌ ضِیزی،«18».
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم: حکمی.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم: دختران.
(3). همه نسخه بدلها: کردی.
(4). همه نسخه بدلها: یکی ترس. [.....]
(5). سوره بنی اسرائیل 17 آیه 31.
(6). قم: شاعرشان، دیگر نسخه بدلها: شاعر ایشان.
(7). همه نسخه بدلها بجز قم و آج: تشنگی.
(8). همه نسخه بدلها: منّا.
(9). همه نسخه بدلها: اکبر.
(10). آط، آب، آز: مزریّا.
(11). همه نسخه بدلها بجز قم: زاریا.
(12). آط: تطلینها.
(13). قم: الّذی.
(14). آج، لب: انوقنا.
(15). همه نسخه بدلها: یافتی.
(16). همه نسخه بدلها بجز قم و آط: کردی.
(17). اساس: تؤید، به قیاس نسخه آج تصحیح شد.
(18). سوره نجم 53 آیات 21 و 22. [.....]

صفحه : 53
لِلَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِالآخِرَةِ مَثَل‌ُ السَّوءِ، گفت: آنان را که به قیامت ایمان ندارند از کافران، ایشان را مثل بد باشد از احتیاج به فرزند و شهوت فرزند نرینه و کراهت مادینه و خوف درویشی و رغبت نا کردن اکفاء در وی و اقرار دادن بر خود به بخل چنان که رسول- علیه السّلام- گفت:
1»2»3»4»5»6»7» أکبر الکبائر أن تجعل« للّه ندّا،« و هو خلقک،« ثم‌ّ تقتل،« ولدک خیفة،« أن یأکل،« معک ثم‌ّ أن تزنی بحلیلة جارک«،
گفت:
بزرگتر کبیره‌ای آن است که با خدا همتا«8» بداری و او آفریدگار تو است و فرزندت را بکشی ترس آن را که با تو نان خورد، پس آنگه«9» با زن همسایه‌ات«10» زنا کنی. وَ لِلّه‌ِ المَثَل‌ُ الأَعلی، و خدای را باشد و او را رسد مثل بلندتر، بعضی مفسّران گفتند:
مراد شهادت أن لا إله إلا الله، است«11». و بعضی اهل تأویل گفتند: مراد به مثل صفت است، یعنی صفات بد مذمومه کافران راست و صفات علیا و مثل اعلی و اسماء حسنی خدای راست از آن جا که لایق به او اینکه است و لایق به ایشان آن است. وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ، و او خدایی است عزیز و محکم کار.
وَ لَو یُؤاخِذُ اللّه‌ُ النّاس‌َ بِظُلمِهِم،«12» اگر چنان که خدای تعالی مردمان را بگیرد به ظلمی که می‌کنند از کفر و معصیت و ظلم بر خود و ظلم بر غیر، رها نکند بر پشت زمین هیچ رونده‌ای را. و قوله: عَلَیها، کنایت«13» است از زمین، کنایة عن غیر مذکور، کقوله: حَتّی تَوارَت بِالحِجاب‌ِ،«14». وَ لکِن یُؤَخِّرُهُم، و لکن به فضل و کرم خود تأخیر می‌کند ایشان را و مهلت می‌دهد تا بوقتی مسمّی، نام زده کرده و آن منتهای آجال و انقضای أعمار ایشان باشد. چون آن وقت آمده باشد که در سابق علم ما، صلاح ایشان در حیات تا آن جا بود، یک ساعت ایشان را باز پس ندارد، و نه نیز یک
-----------------------------------
(1). آج، لب: یجعل، آز: نجعل.
(2). آط، آب، آز: اندادا.
(3). قم: خالقک، دیگر نسخه بدلها: خلقکم.
(4). آج، لب: یقبل.
(5). همه نسخه بدلها: خشیة.
(6). اساس: تأکل، به قیاس نسخه قم، تصحیح شد.
(7). قم: جارتک.
(8). قم، همتای، آج، لب: همسایه.
(9). قم، آط: آن که.
(10). همه نسخه بدلها بجز قم: همسایه.
(11). قم: هست.
(12). همه نسخه بدلها گفت و.
(13). قم: کنایت.
(14). سوره ص (38) آیه 32. [.....]

صفحه : 54
ساعت در پیش دارد«1».
وَ یَجعَلُون‌َ لِلّه‌ِ ما یَکرَهُون‌َ، و می‌کنند خدای را آنچه ایشان کاره‌اند آن را از دختران، یعنی آنچه به خود نمی‌پسندند به خدای می‌پسندند. وَ تَصِف‌ُ أَلسِنَتُهُم‌ُ الکَذِب‌َ، و زبانشان وصف دروغ می‌کند یعنی زبانشان دروغ می‌گوید. و اضافت فعل با آلت برای تحقیق اضافت فعل کرد با فاعلش، کما قال اللّه: بِما قَدَّمَت یَداک‌َ،«2»: فَبِما کَسَبَت أَیدِیکُم،«3». أَن‌َّ لَهُم‌ُ الحُسنی، دروغ اینکه است«4» که ایشان می‌گفتند که: ایشان را نیکویی خواهد بودن. و محل‌ّ «أن‌ّ» مع اسمها و خبرها [95- ر]
نصب است بر بدل «کذب».
و عبد اللّه عبّاس و حسن بصری در شاذّ خواندند: و تصف السنتهم الکذب، به ضم‌ّ «کاف» و «ذال» و رفع«5» «با» بر صفت السنة، و هو جمع کذوب، کرسول و رسل و صبور و صبر و شکور و شکر، یعنی وصف می‌کنند [زبانهای]«6» دروغزنشان که ایشان را نیکی خواهد بودن لا جرم، حقّا که ایشان را دوزخ خواهد بودن. وَ أَنَّهُم مُفرَطُون‌َ، عبد اللّه عبّاس گفت: انّهم منسیّون فی النّار، ایشان را در دوزخ فراموش کنند. و سعید جبیر گفت: «مبعدون»، بدور کرده باشند. مقاتل گفت: متروکون، رها کرده باشند. قتاده گفت: معجّلون الی النّار، ایشان را به دوزخ شتابانند«7». فرّاء گفت: مقدّمون إلی النّار، ایشان را تقدیم کنند و پیش از همه کس به دوزخ برند. نافع خواند: «مفرطون» به کسر «را» مخفّف، ای مسرفون. و ابو جعفر خواند: به کسر «را» مشدّد ای مقصّرون مضیّعون امر اللّه، تقصیر کرده باشند و فرمان خدای ضایع کرده.
تَاللّه‌ِ، به خدای، و اینکه «تا» از جمله حروف قسم است و بدل «واو» است و در هیچ اسم نشود مگر در اینکه یک اسم که اللّه است. لَقَد أَرسَلنا، به خدای که ما
-----------------------------------
(1). همه نسخه‌ها بجز قم: ندارد.
(2). سوره حج 22 آیه 10.
(3). سوره شوری 42 آیه 30.
(4). همه نسخه بدلها بج قم: آن است.
(5). قم: ندارد.
(6). اساس: ندارد، به قیاس با قم، افزوده شد.
(7). قم: ایشان به دوزخ شتابند، آز: ایشان را به دوزخ شتا باشد کذا.

صفحه : 55
فرستادیم پیغامبران را به امّتان«1» که از پیش تو بودند، چنان که تو را به اینان فرستادیم شیطان برای ایشان اعمال ایشان بیاراست، اعمالی خبیث که ایشان بر آن بودند از روی إغراء و إغواء و وسوسه. فَهُوَ وَلِیُّهُم‌ُ، و«2» امروز دوست ایشان است و متولّی کار ایشان و به ایشان اولی‌تر. وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ، و ایشان را در آخرت عذابی سخت مولم باشد.
وَ ما أَنزَلنا عَلَیک‌َ الکِتاب‌َ، آنگه حق تعالی باز نمود که غرض من در کتاب فرستادن به تو چیست. گفت: ما نفرستادیم کتاب قرآن به تو إلّا برای آن تا بیان کنی آن چیزها«3» که در آن خلاف می‌کنند از دین و احکام. وَ هُدی‌ً، و بیانی باشد ایشان را و لطفی و رحمتی بر خصوص گروهی را که ایمان آرند. محل‌ّ «هدی» و «رحمة» نصب است عطفا علی محل‌ّ قوله«4»: (لیبین)، برای آن که تقدیر آن است که: الّا بیانا و هدی و رحمة. و نصب جمله بر مفعول له باشد.
وَ اللّه‌ُ أَنزَل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً، و خدای تعالی فرو فرستاد از آسمان آبی، یعنی آب باران، و زمین را زنده کرد به او پس از آن که«5» مرده بود. اینکه بر سبیل توسّع و تشبیه است، زمین خشک بی بر و بی منفعت را مرده خواند برای آن که در او خیری و نفعی«6» نباشد، و زمین با زرع و نبات را زنده خواند برای نفع و نموّ و زیادت را«7». إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ، در اینکه فعل که بیان کرد از باران فرستادن از آسمان و زمین شکافتن به نبات«8»، آیاتی و بیّناتی و علاماتی و دلالاتی هست آنان را که بشنوند به گوش دل و در او اندیشه کنند.

[سوره النحل (16): آیات 66 تا 77]

[اشاره]


وَ إِن‌َّ لَکُم فِی الأَنعام‌ِ لَعِبرَةً نُسقِیکُم مِمّا فِی بُطُونِه‌ِ مِن بَین‌ِ فَرث‌ٍ وَ دَم‌ٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشّارِبِین‌َ (66) وَ مِن ثَمَرات‌ِ النَّخِیل‌ِ وَ الأَعناب‌ِ تَتَّخِذُون‌َ مِنه‌ُ سَکَراً وَ رِزقاً حَسَناً إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً لِقَوم‌ٍ یَعقِلُون‌َ (67) وَ أَوحی رَبُّک‌َ إِلَی النَّحل‌ِ أَن‌ِ اتَّخِذِی مِن‌َ الجِبال‌ِ بُیُوتاً وَ مِن‌َ الشَّجَرِ وَ مِمّا یَعرِشُون‌َ (68) ثُم‌َّ کُلِی مِن کُل‌ِّ الثَّمَرات‌ِ فَاسلُکِی سُبُل‌َ رَبِّک‌ِ ذُلُلاً یَخرُج‌ُ مِن بُطُونِها شَراب‌ٌ مُختَلِف‌ٌ أَلوانُه‌ُ فِیه‌ِ شِفاءٌ لِلنّاس‌ِ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً لِقَوم‌ٍ یَتَفَکَّرُون‌َ (69) وَ اللّه‌ُ خَلَقَکُم ثُم‌َّ یَتَوَفّاکُم وَ مِنکُم مَن یُرَدُّ إِلی أَرذَل‌ِ العُمُرِ لِکَی لا یَعلَم‌َ بَعدَ عِلم‌ٍ شَیئاً إِن‌َّ اللّه‌َ عَلِیم‌ٌ قَدِیرٌ (70)
وَ اللّه‌ُ فَضَّل‌َ بَعضَکُم عَلی بَعض‌ٍ فِی الرِّزق‌ِ فَمَا الَّذِین‌َ فُضِّلُوا بِرَادِّی رِزقِهِم عَلی ما مَلَکَت أَیمانُهُم فَهُم فِیه‌ِ سَواءٌ أَ فَبِنِعمَةِ اللّه‌ِ یَجحَدُون‌َ (71) وَ اللّه‌ُ جَعَل‌َ لَکُم مِن أَنفُسِکُم أَزواجاً وَ جَعَل‌َ لَکُم مِن أَزواجِکُم بَنِین‌َ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَکُم مِن‌َ الطَّیِّبات‌ِ أَ فَبِالباطِل‌ِ یُؤمِنُون‌َ وَ بِنِعمَت‌ِ اللّه‌ِ هُم یَکفُرُون‌َ (72) وَ یَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ ما لا یَملِک‌ُ لَهُم رِزقاً مِن‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ شَیئاً وَ لا یَستَطِیعُون‌َ (73) فَلا تَضرِبُوا لِلّه‌ِ الأَمثال‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ یَعلَم‌ُ وَ أَنتُم لا تَعلَمُون‌َ (74) ضَرَب‌َ اللّه‌ُ مَثَلاً عَبداً مَملُوکاً لا یَقدِرُ عَلی شَی‌ءٍ وَ مَن رَزَقناه‌ُ مِنّا رِزقاً حَسَناً فَهُوَ یُنفِق‌ُ مِنه‌ُ سِرًّا وَ جَهراً هَل یَستَوُون‌َ الحَمدُ لِلّه‌ِ بَل أَکثَرُهُم لا یَعلَمُون‌َ (75)
وَ ضَرَب‌َ اللّه‌ُ مَثَلاً رَجُلَین‌ِ أَحَدُهُما أَبکَم‌ُ لا یَقدِرُ عَلی شَی‌ءٍ وَ هُوَ کَل‌ٌّ عَلی مَولاه‌ُ أَینَما یُوَجِّهه‌ُ لا یَأت‌ِ بِخَیرٍ هَل یَستَوِی هُوَ وَ مَن یَأمُرُ بِالعَدل‌ِ وَ هُوَ عَلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ (76) وَ لِلّه‌ِ غَیب‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ ما أَمرُ السّاعَةِ إِلاّ کَلَمح‌ِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَب‌ُ إِن‌َّ اللّه‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (77)

[ترجمه]

و شما راست«9» در چهار پایان عبرتی، می‌دهیم«10» شما را
-----------------------------------
(1). قم، آط، آج، لب: امّتانی.
(2). همه نسخه بدلها: او.
(3). قم، آط، آب، آز را.
(4). قم: علی قوله.
(5). آط، آب، آز، آج، لب: پس آن که.
(6). آج، لب: نفعی و خیری، آز: چیزی و نفع.
(7). قم: نمود زیادت را، آط، آز، آب، آج: نموّ و زیادتی، لب: نمود زیادتی. [.....]
(8). قم: ندارد.
(9). قم: و بدرستی که شما را.
(10). قم: شراب می‌دهیم.

صفحه : 56
از آنچه در شکمهای آن است از میان سرگین و خون شیری ویژه گوارنده برای خورندگان.
و از میوه‌ها درخت«1» خرما و انگورها می‌گیری«2» از او آنچه مستی کند و روزی نکو«3» در آن«4» دلیلی است گروهی را که خرد«5» دارند.
وحی کرد خدای تو به مگس«6» انگبین که بگیری از کوهها خانه‌ها و از درختان«7» و از آنچه چفته می‌بندند.
پس بخوری از هر«8» میوه‌ها و بروی«9» بر راههای خدایت مسخر بیرون آید«10» از شکمهای ایشان شرابی بخلاف یک دیگر گونه‌های آن در وی شفا است«11» مردمان را«12» در آن دلیلی هست گروهی را که اندیشه کنند.
و خدای بیافرید«13» شما را پس جان بستاند شما را و از شما کس باشد که باز برند با خسیس‌تر عمری تا نداند«14» از پس دانش چیزی که خدای دانا و تواناست.
[59- پ]
و خدای تفضیل«15» داد بهری را از شما بر بهری در روزی، نیستند آنان که ایشان را
-----------------------------------
(1). قم، آط، آب، آج، لب: درختان.
(2). قم شما.
(3). قم، آط، آب: نیکو.
(4). قم: بدرستی که در اینکه.
(5). قم: خبر.
(6). قم: منج.
(7). قم، آط، آب: درخت.
(8). قم، آط، آب: همه.
(9). قم: پس بروی.
(10). آط، آب: برون آرد.
(11). قم: در او شفای است. [.....]
(12). قم بدرستی که.
(13). آط، بیافریده.
(14). آط: ندانند.
(15). آب: فضل.

صفحه : 57
تفضیل دادند، باز دهنده«1» روزیشان بر آنان که مالک است دستهایشان«2» ایشان در آن باشند راست«3»، به نعمت خدای انکار می‌کنند«4»؟
و خدای کرد برای شما از تنهای شما جفتان«5» و کرد برای شما از جفتان شما پسران«6» و نوادگانی و روزی داد شما را از پاکیها«7»، به باطل می‌بگروند و به نعمت خدای ایشان کافر می‌شوند!
می«8» پرستند از فرود خدای آنچه ندارد«9» برای ایشان روزی از آسمانها و زمین چیزی و نتوانند.
نزنی«10» برای خدای«11» مثلها«12» که خدا داند«13» و شما ندانی«14».
بزد خدای مثلی بنده‌ای در ملک«15» قادر نباشد«16» بر چیزی و آن که«17» روزی داده باشیم او را از ما روزی نکو و هزینه«18» کند از آن پنهان و آشکارا [ای راست باشند]«19»، سپاس خدای را بل بیشترینه«20» ایشان ندانند«21».
-----------------------------------
(1). اب رد کنند.
(2). قم، آط، آب، آج، لب: دستهای ایشان.
(3). قم: به آراستند، آط: راست‌اند، آب: برابرند.
(4). اساس: می‌کنی، به قیاس با نسخه قم، تصحیح شد.
(5). قم: جفتانی.
(6). قم: پسرانی.
(7). قم: آط، آب، آج، لب: خوشیها.
(8). قم، آط، آب، آج، لب: و می‌پرستند.
(9). قم: قادر نیست.
(10). قم: پس مزنی شما، آب: مزنید. [.....]
(11). قم، آط: خدای را.
(12). قم: مانندها.
(13). اب: خدای می‌داند.
(14). قم: نه ندانی، آب: نمی‌دانید.
(15). آط: نتواند و، آب: نتوانند و.
(16). آب: نباشند.
(17). قم، آط، آب، آج، لب: آن کس که.
(18). قم، آط، آب: نفقه.
(19). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.
(20). قم، آط، آب: بیشتر. 21. قم: نمی‌دانند.

صفحه : 58
و بزد خدای مثلی: دو مرد یکی از ایشان گنگ باشد قادر نبود بر چیزی و او گران باشد بر خداوندش هر کجا فرستد او را نیاید به چیزی. راست بود او و آن کس که فرماید داد«1» و او بر ره راست باشد!
و خدای راست نهان«2» آسمانها و زمین و نیست کار قیامت الّا چون نگریدن«3» چشم یا آن نزدیکتر«4» که خدای بر همه چیزی تواناست«5».
قوله تعالی: وَ إِن‌َّ لَکُم فِی الأَنعام‌ِ، قدیم- جل‌ّ جلاله- در اینکه چند آیت تذکیر کرد ما را و یاد داد بعضی نعمتهای او بر ما، تا ما شکر آن کنیم تا اینکه«6» نعمت بر ما پاینده شود و زیادت گردد، و نیز برای آن تا ما نظر و اندیشه کنیم«7» در او و ما را علم بر علم و بصیرت بر بصیرت زیادت شود تا مستحق‌ّ ثواب شویم. گفت: شما را در اینکه چهار پایان عبرتی هست از شتر و گاو و گوسفند، و عبرت آن باشد که چون در او نگرند«8» به او اعتبار بر گیرند«9». و اینکه جا«10» در جای دلالت است نُسقِیکُم، شراب می‌دهیم شما را. نافع و إبن عامر و ابو بکر عن عاصم خواندند: «نسقیکم» به فتح «نون»، آنگه اهل لغت خلاف کردند در آن که فرق چه باشد بین سقی و اسقی.
بعضی گفتند: هر دو به یک معنی باشد و هر دو لغت است، کقولهم: سری و اسری، و به قول لبید استشهاد کردند که گفت:

سقی قومی بنی نجد«11» و أسقی نمیرا و القبائل من هلال
-----------------------------------
(1). قم: به داد.
(2). قم، آط، آج، لب: نهانی.
(3). قم: برهم زدن، آط، آج، لب به. [.....]
(4). قم، آط، آب، آج، لب است.
(5). آط، آب، آج، لب: قادر است.
(6). همه نسخه بدلها: تا آن.
(7). قم: نظر کنیم و اندیشه کنیم، دیگر نسخه بدلها: اندیشه و نظر کنیم.
(8). همه نسخه بدلها بجز قم: در نگرند.
(9). قم: اعتبار گیرند.
(10). همه نسخه بدلها بجز قم: و آن جا.
(11). همه نسخه بدلها: بنی مجد.

صفحه : 59
کسائی گفت: سقیته آن باشد که او را یک شربت دهی، و اسقیته آن باشد که او را شربی«1» دائم کنی«2» از جویی یا از شیر چهار پایی«3». بعضی«4» گفتند: سقیته ماء و اسقیته، جعلت له شربا، ای نصیبا، پس آنچه به دست بدهی تا به دهن باز خورد فعل از او سقیته آید، و آنچه بدهی تا زرع او بخورد«5»، اسقیته کذی«6». بعضی«7» گفتند: سقیته بیدی و اسقیته، دعوت له بالسّقیا«8»، ای قلت له سقاک اللّه. قال ذو الرّمّة:

وقفت علی ربع [لمّیة]«9» ناقتی فما زلت أبکی عنده و أخاطبه

و اسقیه«10» حتّی کاد ممّا أبثّه تکلّمنی أحجاره و ملاعبه
و قوله: مِمّا فِی بُطُونِه‌ِ، در آن که چرا کنایت مذکّر گفت و در پیش جمع رفته است و جمع مؤنّث باشد خصوصا جمع تکسیر، سه قول گفتند: [96- ر]
یکی آن که انعام و نعم به یک معنی آمده است او ردّ«11» کنایت با واحد کرد. سیبویه گفت: اسم واحد بر افعال آمده است و أنشد:

طاب ألبان«12» اللّقاح فبرد
«13» ذهب إلی اللّبن. دوم آن که حمل بر معنی کرد، یعنی بطون ما ذکرناه من الأنعام» کما قال الصّلبان العبدی«14»:

إن‌ّ السّماحة و المروءة ضمّنا قبرا بمرو علی الطّریق الواضح
و لم تقل ضمّنتا لأنّه ذهب الی الجود و الاحسان. سیوم«15» آن که او در معنی «ای‌ّ» است، یعنی نسقیکم من بطون ای‌ّ الأنعام لها«16» لبن، برای آن که همه چهار-
-----------------------------------
(1). آط، آز: شربتی.
(2). آط، آج، لب: کند.
(3). قم: از شتر و چهار پای.
(7- 4). همه نسخه بدلها: بهری دگر.
(5). همه نسخه بدلها بجز قم: از او باز خورد.
(6). قم: گویی، دیگر نسخه‌ها: گویند. [.....]
(8). اساس السقیا با توجه به همه نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.
(10). اساس: و اسقیته، به قیاس با نسخه قم و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(11). آب، آز: و ردّ، آج، لب: در او ردّ.
(12). آز، آب: البات.
(13). آز، آب: فیرد.
(14). آب، آز شعر.
(15). قم، آط، آج، لب: سه‌ام، آب، آز: سیم.
(16). همه نسخه بدلها: بها.

صفحه : 60
پایی شیر ندارد«1». ابو عبیده و اخفش گفتند: «نعم» را هم تذکیر کنند و هم تأنیث.
آن که تأنیث کند برای جمع کند، و آن که تذکیر کند برای لفظ کند. قال الشّاعر فی تذکیره:

اکل‌ّ«2» عام نعم یحوونه یلحقه«3» قوم و ینتجونه

ربابه نوکی«4» فلا یحملونه
«5» و بعضی تفسیر دادند علی الشّی‌ء و الشّخص، چنان که گفت: شاعر:«6»

و عفراء أدنی النّاس منّی مودّة و عفراء عنّی«7» المعرض المتوانی
و قال آخر«8»:

إذ النّاس ناس و البلاد بغبطة و إذ أم‌ّ عمّار صدیق مساعف
مِن بَین‌ِ فَرث‌ٍ وَ دَم‌ٍ، از میان سرگین و خون شما را شیری دهد خالص گوارنده خورندگان را، نه بوی سرگین دراد و نه رنگ خون دارد.
عبد اللّه عبّاس گفت: چهار پای چون علف بخورد و در کرش او قرار گیرد، سرگین در زیر باشد و خون بر بالا و شیر در میانه«9». پس قدیم تعالی جگر را بر اینکه قسمت«10» مسلّط کرده است تا اینکه هر سه ببخشد: خون به رگها فرستد و شیر به پستان و فرث در کرش رها کند. و نصب او بر مفعول دوم «نسقیکم» است.
و قوله: وَ مِن ثَمَرات‌ِ النَّخِیل‌ِ وَ الأَعناب‌ِ،«11»، و نیز شراب می‌دهیم شما را از میوه‌ها، جمع «ثمرة» باشد و درختان خرما و انگور، یعنی انواع خرما و انگور. و روا باشد که «واو» استیناف بود، و التقدیر: و یتّخذون من ثمرات النّخیل و الأعناب، تا «من» تعلق دارد به اینکه فعل محذوف اتکالا«12» علی بیانه من بعد، بقوله: تَتَّخِذُون‌َ مِنه‌ُ، و بر اینکه قول «واو» عطف نباشد. تَتَّخِذُون‌َ، می‌گیری از او. ضمیر عاید است با
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: نه همه چهار پایی شیر دارد.
(2). همه نسخه بدلها: فی کل‌ّ.
(3). اساس: یلحقه، با توجّه به قم و معنی بیت تصحیح شد.
(4). اساس: او بأته نرکه، با توجّه به قم تصحیح شد، آج، لب: له بانّه نوکی.
(5). آط، آب، آز، آج، لب: فلا یخونه. [.....]
(6). همه نسخه بدلها: چنان که شاعر گفت، آب، آز شعر.
(7). قم: منّی.
(9- 8). همه نسخه بدلها بجز قم: میان.
(10). همه نسخه بدلها بجز قم و آز: قسم.
(11). قم، آط، آج ای، و نسقیکم من ثمرات النخیل و الاعناب.
(12). اساس: ان الا، به قیاس نسخه قم، تصحیح شد.

صفحه : 61
معنی، و هو ما یخرج من الشّجر من الثّمر، برای آن تذکیر کرد. سَکَراً، قومی گفتند:
مراد به «سکر» خمر است و به روزی نیکو سرکه است و دوشاب و خرما و میویز«1» و آنچه حلال است از آنچه از خرما و انگور گیرند. گفت: از او خمر می‌گیری و روزی نیکو. و آنان که اینکه قول گفتند، گفتند: اینکه آیت پیش از تحریم خمر آمد، هنوز خمر حرام نبود برای آن که نشاید که خدای تعالی به حرام منّت نهد چه حرام محظور و ممنوع باشد، و در آیت دلیل است بر آن که حرام روزی نباشد که چرا«2» حرام را قسمتی کرد و روزی را قسمتی. اگر حرام روزی باشد«3» اینکه قسمت محال باشد. و اینکه قول که گفتیم که مراد به «سکر» خمر است، قول عبد اللّه مسعود است و عبد اللّه عمرو سعید جبیر و ابو رزین و ابرهیم و حسن و مجاهد و کلبی و إبن أبی لیلی. و یک روایت از عبد اللّه عبّاس که گفت: «سکر» آن است که از میوه ایشان حرام است و رزق حسن آنچه حلال باشد«4» قتاده گفت: أما «سکر» خمرهای [اعاجم]«5» باشد و روزی نیکو اینکه سرکه و دوشاب. شعبی گفت: «سکر» آن باشد که باز خورند و رزق حسن آنچه بخورند«6»، آن را بر مشروب«7» تفسیر داد و اینکه را بر مأکول.
عوفی روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که او گفت: حبشه سرکه را «سکر» خوانند.
بعضی دگر گفتند: «سکر» نبیذ مسکر«8» باشد از نقیع«9» خرما و میویز«10» چون [96- پ]
سخت شود و عصیر مطبوخ. و اینکه قول ضحّاک و شعبی است«11» به روایت مجالد و قول نخعی و ابو روق است. والبی گفت از عبد اللّه عبّاس که: «سکر» نبیذ التّمر باشد. و گفت: رسول- صلّی الله علیه و علی آله- گفته است: خمر آن بود که از انگور گیرند و سکر از خرما و نقیع«12» از انگبین و مرز«13» از گاورس«14». ابو عبیده
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم: مویز.
(2). همه نسخه بدلها: خدای، آز تعالی.
(3). قم: بودی.
(4). همه نسخه بدلها: است.
(5). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد.
(6). آط، آج، لب: نخورند.
(7). آط: مشرب.
(8). آج، لب: سکر. [.....]
(9). آج، لب: نفع.
(11- 10). قم: ضحّاک است و شعبی.
(12). همه نسخه بدلها: بتع.
(13). قم، آط: مزر، که بر متن راجح می‌نماید.
(14). همه نسخه بدلها و غبیرا از گندم. و من که رسول‌ام، نهی می‌کنیم شمارا از هر چه مستی کند.

صفحه : 62
گفت: سکر طعم باشد، یقال: هذا سکمر لک، أی طعم و «أنشد»:

علت عیب«1» الأکرمین سکرا
إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً لِقَوم‌ٍ یَعقِلُون‌َ، در اینکه آیتی هست و علامتی و دلیلی مر عاقلان را که خرد کار بندند.
وَ أَوحی رَبُّک‌َ إِلَی النَّحل‌ِ، وحی کرد خدای تو به نحل یعنی إلهام داد ایشان را، و مرجع معنی«2» إلهام با علم بود جز که علم در عقلا مستعمل باشد و به إلهام در جز عقلا«3»، و نحل، منج انگبین باشد و یکی«4» را نحلة گویند من باب تمر و تمرة. أَن‌ِ اتَّخِذِی، که بگیری از کوهها خانه‌ها برای خود و نیز از درختان. وَ مِمّا یَعرِشُون‌َ، و از آنچه مردم چفته می‌بندند. إبن زید گفت: مراد چفته رز است، و بعضی دگر گفتند: مراد سقفهاست«5». ابو عبیده گفت: وحی در کلام عرب بر وجوه است: وحی نبوّت، کقوله تعالی: إِنّا أَوحَینا إِلَیک‌َ کَما أَوحَینا إِلی نُوح‌ٍ ...«6»، و وحی به معنی امر باشد، کقوله تعالی: وَ أَوحَینا إِلی أُم‌ِّ مُوسی أَن أَرضِعِیه‌ِ ...«7»، و گفته‌اند: اینکه وحی هم إلهام است و القای فی القلب، و وحی به معنی اشارت است، فی قوله: فَأَوحی إِلَیهِم أَن سَبِّحُوا بُکرَةً وَ عَشِیًّا«8»، أی أشار الیهم. وحی به معنی اسرار آمد، یقال:
أوحی إلیه کلاما، اذا أسرّ الیه، و منه قوله: یُوحِی بَعضُهُم إِلی بَعض‌ٍ زُخرُف‌َ القَول‌ِ غُرُوراً ...«9»، و الوحی، الکتابة أیضا، کما قال لبید:

کما ضمن الوحی‌ّ سلامها
و اصل «وحی» القاء الشی‌ء إلی الغیر علی وجه الاسرار. و وحی را تعدیه هم به «لام» کنند و هم به «الی». قال اللّه تعالی: بِأَن‌َّ رَبَّک‌َ أَوحی لَها«10». و بیشتر به «الی» تعدیه کنند، و قال العجّاج:

حی لها القرار، فاستقرّت
-----------------------------------
(1). اساس: عنب، به قیاس با نسخه قم، تصحیح شد.
(2). آب، آز: و معنی، آج، لب: منها.
(3). قم: جز در عقلا.
(4). آج، لب از آن.
(5). آج، لب: اسقفهاست، آب، آز: چفته درّ است.
(6). سوره نساء (4) آیه 163.
(7). سوره قصص (28) آیه 7.
(8). سوره مریم (19) آیه 11.
(9). سوره انعام (6) 112. [.....]
(10). سوره زلزلة (99) آیه 5.

صفحه : 63
ثُم‌َّ کُلِی مِن کُل‌ِّ الثَّمَرات‌ِ، و نیز از جمله وحی که نحل را داد، آن است که گفت: گفتیم او را که از هر میوه پاکیزه بخور و اینکه «کل‌ّ» اینکه جا به معنی استغراق نیست، بل چنان است که گفت: ثُم‌َّ اجعَل عَلی کُل‌ِّ جَبَل‌ٍ مِنهُن‌َّ جُزءاً ...«1»، و قوله: وَ أُوتِیَت مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ ...«2»، و قوله: تُدَمِّرُ کُل‌َّ شَی‌ءٍ بِأَمرِ رَبِّها ...«3»فَاسلُکِی سُبُل‌َ رَبِّک‌ِ ذُلُلًا، و بر راه خدا برو«4» ذلول«5»، یعنی مطیع و فرمان بردار.
بعضی دگر گفتند: حال است از «نحل». و بعضی دگر گفتند: حال است از «سبل»«6». بر قول اوّل حال باشد از فاعل، و بر قول دوّم حال باشد از مفعول، یعنی، هیچ راه بر تو دشخوار«7» نباشد که خواهی تا آن جا روی.
آنگه گفت: یَخرُج‌ُ مِن بُطُونِها شَراب‌ٌ مُختَلِف‌ٌ أَلوانُه‌ُ، از شکم او بیرون می‌آید شرابی به رنگهای گوناگون: از سپید و زرد و سرخ«8». فِیه‌ِ شِفاءٌ لِلنّاس‌ِ، در او شفاست مردمان را. در ضمیر خلاف کردند که عاید با کیست! مجاهد گفت: با قرآن، یعنی در قرآن شفاست مردمان را، و باقی مفسّران گفتند: راجع است با شراب، یعنی عسل و اینکه لایق است به ظاهر.
در خبر است که مردی به نزدیک رسول- علیه السّلام- آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ برادرم را از درد شکم رنج می‌باشد، گفت:
اسقیه عسلا،
برو انگبین ده او را برفت و او را انگبین داد، باز آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ سود نداشت. گفت: برو انگبینش ده،
صدق اللّه و کذب بطن اخیک،
که خدای راستیگر«9» است و شکم او دروغزن.
برفت و انگبین داد او را، نیک شد. عبد اللّه مسعود گفت: العسل شفاء للنّاس و القرآن شفاء لما فی الصّدور، انگبین شفای مردمان است و [97- ر]
قرآن شفای دلهاست، یعنی من الشّک‌ّ و الشّبهه«10». و هم او گفت: علیکم بالشّفائین: القرآن«11» و العسل،
-----------------------------------
(1). سوره بقره (2) آیه 260.
(2). سوره نمل (27) آیه 23.
(3). سوره احقاف (46) آیه 25.
(4). لب: برود.
(5). قم: ذلیل.
(6). قم: سبیل.
(7). آج، لب: دشوار.
(8). همه نسخه بدلها: سپید و سرخ و زرد.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم: راستگو.
(10). همه نسخه بدلها: و الشّبه.
(11). آط، آب، آز: بالشّفاء من القرآن، آج، لب: بین القرآن.

صفحه : 64
بر شماست که اینکه دو شفا به کار داری: یکی قرآن«1»، یکی انگبین. و لفظ «ناس» اگر چه ظاهر او عموم است حمل«2» بر اغلب باید کردن«3» و شفا دهنده بر حقیقت خداست«4»- جل‌ّ جلاله- و لکن به اسباب. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ، در اینکه که رفت آیاتی و علاماتی هست گروهی را که اندیشه کنند.
وَ اللّه‌ُ خَلَقَکُم، خدای بیافرید شما را، ثُم‌َّ یَتَوَفّاکُم، پس وفات دهد شما را و جان«5» بردارد بر اختلاف احوالتان، بهری را به طفولیّت و بهری را به برنایی و بهری را به کهلی و بهری را به پیری، و بهری را رها کند إِلی أَرذَل‌ِ العُمُرِ، تا به عمری رذال‌تر«6» و فرومایه‌تر. یقال: رذل یرذل رذالة و رذلته«7» أنا فهو مرذول. عبد اللّه عبّاس گفت: معناه أسفل العمر. مقاتل گفت: پیری بغایت، إبن زید گفت: یعنی، خرفی و فرتوتی. بعضی دگر گفتند: هفتاد سال«8» باشد، بعضی دگر گفتند: هفتاد پنج سال«9» باشد. و اینکه روایت اصبغ نباته است از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام:
10» لکی لا یعلم« بعد علم شیئا،
تا نداند چیزی پس از آنکه دانست، یعنی در اینکه عمر از پیری و خرفی که باشد باز با حال طفولیّت شود از نادانی هم‌چنان نادان شود که اوّل بود،«11» ذکر و حفظ و ذهن و عقل نقصان یابد، و اینکه «لام» به صورت«12» «لام» غرض دارد و «لام» عاقبت است بر آن تفسیر که بیان کردیم چند جایگاه. إِن‌َّ اللّه‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ«13»، که خدای تعالی بر همه چیز قادر است، از تغییر و تصریف خلقان بر آن جمله که می‌خواهد.
وَ اللّه‌ُ فَضَّل‌َ بَعضَکُم عَلی بَعض‌ٍ فِی الرِّزق‌ِ، آنگه بیان تفاوت ارزاق کرد به
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها و.
(2). آج، لب: ظاهر عموم است حمل او. [.....]
(3). همه نسخه بدلها بجز قم: کرد.
(4). آط، آج، لب: و شفا دهنده خداست بر حقیقت.
(5). آز، آب: چنان.
(6). همه نسخه بدلها: رذل‌تر.
(7). همه نسخه بدلها بجز قم: رذلت.
(8). قم: هفتاد ساله.
(9). قم: هفتاد پنج ساله، دیگر نسخه بدلها: هفتاد و پنج سال.
(10). اساس و همه نسخه بدلها بجز لب من، با توجه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(11). لب و.
(12). همه نسخه بدلها: اینکه «لام» صورت.
(13). کذا در اساس، قم، آط، آب، آز، آج، لب: إِن‌َّ اللّه‌َ عَلِیم‌ٌ قَدِیرٌ که با ذیل آیه انطباق دارد.

صفحه : 65
حسب مصالح، گفت: خدای تفضیل می‌دهد بهری را از شما بر بهری در باب روزی به حسب مصلحت. چه حق تعالی قسمت روزی متفاوت فرموده است چنان که صلاح خلق شناخته است در اندکی و بسیاری و آن«1» را که روزی فراخ است به آن که«2» صلاح او در آن است، لقوله تعالی: وَ لَو بَسَطَ اللّه‌ُ الرِّزق‌َ لِعِبادِه‌ِ لَبَغَوا فِی الأَرض‌ِ وَ لکِن یُنَزِّل‌ُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ،«3» آنگه بخل مردمان را وصف کرد گفت:
فَمَا الَّذِین‌َ فُضِّلُوا بِرَادِّی رِزقِهِم عَلی ما مَلَکَت أَیمانُهُم، آنان را که ایشان را در روزی فضله«4» کرده‌اند و زیادتی داده، آن زیادت«5» و فضله بآنان«6» نمی‌دهند که زیر دستان ایشانند از بندگان و پرستاران«7» و رعایا و خدمتکاران تا متساوی شوند. در اینکه باب اینکه روا نمی‌دارند و روا می‌دارند که اصنام و طواغیت را در عبادت با من مساوات کنند و انباز دارند، و اینکه بر سبیل مذمّت و ملامت گفت در حق‌ّ ایشان. اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده و مجاهد. و وجهی دگر گفتند معنی آن است که اینان و ایشان«8» که مفضّل و منقوص‌اند در باب مرزوقی یکی‌اند هر دو گروه مرتزق‌اند از جهت من چه بی‌قوّت و معونت من کس کس را روزی نتواند دادن«9»، أَ فَبِنِعمَةِ اللّه‌ِ یَجحَدُون‌َ، اینان به نعمت خدای انکار می‌کنند! و عاصم به روایت ابو بکر خواند:
«تجحدون» به «تا» ی خطاب حملا علی قوله: وَ اللّه‌ُ خَلَقَکُم ثُم‌َّ یَتَوَفّاکُم و دیگران به « یا » خواندند، خبرا عن الغائبین، لقوله تعالی: فَهُم فِیه‌ِ سَواءٌ.
عبد اللّه عبّاس گفت: آیت در ترسایان نجران آمد که ایشان گفتند:
المَسِیح‌ُ ابن‌ُ اللّه‌ِ«10»ضَرَب‌َ لَکُم مَثَلًا مِن أَنفُسِکُم هَل لَکُم مِن ما مَلَکَت أَیمانُکُم مِن شُرَکاءَ
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم: آنان.
(2). همه نسخه بدلها: یا تنگ.
(3). سوره شوری (42) آیه 27. [.....]
(4). قم، آط: فضله‌ای.
(5). همه نسخه بدلها بجز قم: زیادتی.
(6). همه نسخه بدلها بجز قم: با آنان.
(7). آج، لب را.
(8). همه نسخه بدلها بجز قم: بر ایشان.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم: داد.
(10). سوره توبه (9) آیه 30.
(11). قم، آط، آز، آب و با خود در روزی روا نمی‌دارند، آج، لب و با خود روزی روا نمی‌دارند.

صفحه : 66
فِی ما رَزَقناکُم فَأَنتُم فِیه‌ِ سَواءٌ«1». وَ اللّه‌ُ جَعَل‌َ لَکُم مِن أَنفُسِکُم أَزواجاً، حق تعالی به اینکه آیت منّت نهادبر خلقان، گفت: خدای- جل‌ّ جلاله- بیافرید برای شما هم از شما«2» [67- پ]
زنانی که در استیناس جفت شما باشند و شما را ور ایشان«3» قضای شهوت و نسل«4» اولاد باشد، و ایشان را هم از جنس شما آفرید تا شما را انس باشد.
و گفته‌اند: مراد حوّاست که خدای تعالی او را از پهلوی چپ آدم آفرید. وَ جَعَل‌َ لَکُم مِن أَزواجِکُم بَنِین‌َ، و کرد شما را از زنان شما فرزندان نرینه، و برای آن تخصیص کرد پسران را که ایشان به پسران شادمانه بودندی و به دختران دلتنگ. وَ حَفَدَةً، عبد اللّه مسعود و نخعی و سعید جبیر و أبو الضّحی گفتند: مراد به حفده اصهاراند، یعنی اختان«5» الرّجل علی بناته، دامادان یعنی شوهران دختران مرد«6». زرّ حبیش«7» گفت: بر عبد اللّه مسعود قرآن می‌خواندم به اینکه آیه رسیدم مرا گفت: دانی تا «حفده» چه باشد! گفتم: حشم مرد«8». گفت: نه، و لکن دامادان او باشند، و اینکه روایت والبی است از عبد اللّه عبّاس. عکرمه گفت و حسن و ضحّاک و مجاهد«9»:
خدم و حشم باشند، و ابو مالک گفت و مجاهد به روایتی«10»: أنصار و أعوان مرد باشند«11»، من قول العرب: حفده، إذا أعانه. قال جمیل:

حفد الولائد حولهن‌ّ و أسلمت بأکفّهن‌ّ أزمّة الأجمال
عطا گفت: فرزندان و فرزند زادگان مرد باشند. قتاده گفت: چاکران مرد باشند، مقاتل و کلبی گفتند: «بنین» فرزندان کوچک‌اند و «حفدة» فرزندان بزرگ.
مجاهد و سعید جبیر گفتند: فرزند فرزند باشد. إبن زید گفت: پسران زن باشند از شوهر دیگر، قتیبی گفت: اصل او از حفد است و آن متابعت گام باشد و سرعت مشی، یعنی اینان مسرع«12» باشند در خدمت و نصرت مرد. و در دعای وتر آمده است:
اللّهم‌ّ إنّا إلیک نسعی و نحفد،
أی نسرع، قال الرّاعی:
-----------------------------------
(1). سوره روم (30) آیه 28.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم: برای شما هم از شما بیافرید.
(3). همه نسخه بدلها: در ایشان.
(4). همه نسخه بدلها و.
(5). آط: اختار.
(6). آب، آز، آج، لب: خرد. [.....]
(7). قم: آط، آب: زرّین جبیش، آز: زرّین حبش.
(8). قم، آج، لب: چشم.
(10- 9). قم که.
(11). همه نسخه بدلها بجز قم و آج: باشد.
(12). همه نسخه بدلها بجز قم: مسروع.

صفحه : 67

کلّفت مجهولها نوقا یمانیة إذا الحداة علی أکسائها حفدوا
و «فعله» از جمله بناهای جمع فاعل باشد، کالسّفرة و البررة و الحملة. وَ رَزَقَکُم مِن‌َ الطَّیِّبات‌ِ، و روزی کرد شما را از ملاذّ و مشتهیات حلال پاکیزه. أَ فَبِالباطِل‌ِ یُؤمِنُون‌َ، به باطل ایمان می‌آرند! عبد اللّه عبّاس گفت: مراد اصنام است و به نعمت خدای کافرند یعنی«1» توحید او! و گفته‌اند: مراد به باطل شیطان است که ایشان را بحیرة و سائبه و وصیله و حام فرمود. و بنعمت اللّه، یعنی محلّلات که خدای تعالی مباح کرده باشد کافرند.
وَ یَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، و می‌پرستند فرود خدای، و گفته‌اند: جز خدای را ما لا یَملِک‌ُ لَهُم رِزقاً. «ما» نکره موصوفه است، چیزی که مالک و قادر نیست بر ایشان که«2» ایشان را روزی دهد از آسمان و زمین، نه از آسمان باران تواند«3» آوردن«4» و نه از زمین نبات رویاند«5». و قوله: شَیئاً، فرّاء گفت: نصب او بر آن است که مفعول «رزق» است مصدر در او عمل فعل کرده است، کانّه قال: أن یرزقوهم شیئا، و مثله قوله: أَو إِطعام‌ٌ فِی یَوم‌ٍ ذِی مَسغَبَةٍ، یَتِیماً ...«6»، و قوله: أَ لَم نَجعَل‌ِ الأَرض‌َ کِفاتاً أَحیاءً وَ أَمواتاً«7»، جز که اینکه نصب بر حال است و آن بر مفعول به و التّقدیر: تکفتهم احیاء و امواتا. و وجهی دگر در نصب او آن است که بدل «رزقا» باشد، و التقدیر:
لا یملک لهم رزقا لا قلیلا«8» و لا کثیرا. وَ لا یَستَطِیعُون‌َ، و نتوانند و قادر نباشند.
فَلا تَضرِبُوا لِلّه‌ِ الأَمثال‌َ، با خدای تعالی امثال و اشباه«9» فرو مداری بل او«10» را یکی دانی که خدای داند خطای آن کس که او با خدای مثل و مانند بدارد و شما ندانی خطای آن از صواب، برای آن که نظر نکرده‌ای تا شما را به علم رساند.
آنگه حق تعالی مثل زد و گفت: ضَرَب‌َ اللّه‌ُ مَثَلًا، خدای مثلی بزد و آن آن است که بنده مملوک که بر هیچ قادر نباشد، یعنی مالک خود نباشد [98- ر]
و
-----------------------------------
(1). قم به.
(2). قم: نیستند بر آن که، آج، لب: بر آن که.
(3). آج، لب: توانند.
(4). همه نسخه بدلها بجز قم: آورد.
(5). آج، لب: رویانند، آب: رویانید.
(6). سوره بلد (90) آیه 14 و 15.
(7). سوره مرسلات (77) آیه 25.
(8). قم: رزقا قلیلا.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم: اشباه و امثال. [.....]
(10). همه نسخه بدلها بجز قم: واو.

صفحه : 68
تصرفاتش مملوک بود بر او و آن را که ما«1» او را روزی دهیم از خزاین خود روزی نیکو«2» و او از آن جا نفقه می‌کند پنهان و آشکارا راست باشند با هم! یعنی«3» نباشند، استفهامی است به معنی جحد.
در معنی او دو قول گفتند: یکی آن که خدای تعالی مثل زد بنده بی مال بی تصرّف مملوک را به کافر، و مؤمن را مثل زد به مرد«4» سخی‌ّ مال دار، یعنی چنان که آن دو با یک دیگر«5» راست نباشند اینان نیز با یک دیگر راست نباشند، اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده. مجاهد گفت: مثل زد خدای تعالی اصنام ایشان را به بنده چونین«6» و خود را مثل زد به آزادی سخی‌ّ بسیار مال بسیار خرج.
آنگه گفت: راست باشند«7» با یک دیگر و اینکه بر سبیل تقریع و توبیخ«8» کافران گفت [تا تنبیه کند ایشان را بر خطایشان«9» در عبادت اصنام و ترک عبادت خدای آنگه گفت: الحَمدُ لِلّه‌ِ، یعنی لا یستوون و الحمد للّه، راست نباشد بحمد اللّه و منّه.
بعضی دگر گفتند: الحَمدُ لِلّه‌ِ، برای آن گفت که اینکه اصنام را که ایشان می‌پرستند مستحق‌ّ هیچ حمد نیستند إنّما حمد و سپاس بر حقیقت خدای راست- جل‌ّ جلاله.
آنگه گفت]«10»: بَل أَکثَرُهُم لا یَعلَمُون‌َ، بل بیشتر مردمانندانند، یعنی کافران که اینکه اندیشه نکرده باشند و تفکّر ندانند و ایشان بیشترین قوم بودند.
آنگه مثلی دیگر زد، گفت: وَ ضَرَب‌َ اللّه‌ُ مَثَلًا رَجُلَین‌ِ، مثل زد دو مرد را:
یکی گنگ که«11» قادر نباشد بر سخن گفتن و عاجزی و مدبری باشد [و او وبال و بار گران بود بر پسر عمّش هر کجا فرستد او را چون باز آید خیری«12» نیارد از مدبری و عاجزی]«13» و بی‌آلتی و بی‌زبانی که نداند که مردمان چه گویند و او را چه جواب باید دادن«14». او راست باشد با مردی عادل که عدل کند و عدل فرماید و بر ره راست
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم: و آن که ما.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم: نیک.
(3). همه نسخه بدلها بجز قم راست.
(4). قم: مردی.
(5). آب، آز: آن به یک دیگر.
(6). قم، آب، آز، آج، لب: چنین.
(7). آب، آز، به سیاست باشند، آج، لب: راست باشد.
(8). همه نسخه بدلها بجز قم: توبیخ و تقریع.
(9). آط، آب، آز، آج، لب: خطای ایشان.
(13- 10). اساس افتادگی دارد، از قم، افزوده شد.
(11). همه نسخه بدلها: که او.
(12). آط، آب، آز: چیزی.
(14). همه نسخه بدلها بجز قم: داد. [.....]

صفحه : 69
باشد! اینکه مثل یاست که خدای«1» زد اصنام بی‌حیات«2» بی‌قدرت بی‌علم را با خود که قادر بی‌الت است و عالم بر کمال است و حی‌ّ بی‌آفت است. قادر است بر هر چه خواهد چنان که خواهد. اینکه دو بهم راست نباشند«3»، یعنی کدام عاقل باشد که عبادت خدای موصوف به اینکه صفات کمال رها کند و بت پرستد! و گفته‌اند: مثل مؤمن و کافر زد چنان که گفتیم در آیت اول و هر دو وجه محتمل است- و اللّه أعلم بمراده. و قوله: وَ هُوَ کَل‌ٌّ، فالکل‌ّ، الثّقل. آنگه بر سبیل مبالغت وصف کرد مرد را به«4» مصدر، کقولهم: بسر«5» و عدل و صوم. و کل‌ّ عن الامر«6»، اذا ثقل عنه فلم ینبعث الیه کلّا. و کل‌ّ لسانه، إذا ثقل فلم ینبعث فی الکلام. و کل‌ّ الرّجل من الإعیاء کلالا [بهذا المعنی، و کل‌ّ السّکّین کلولا]«7»، و کلّة إذا لم یطّرد. پس أصل همه یکی است.
عطا گفت: آیت در ابی‌ّ خلف آمده و در حمزه عبد المطّلب.
وَ لِلّه‌ِ غَیب‌ُ السَّماوات‌ِ، آنگه گفت، خدای راست علم غیب در آسمانها و زمینها و او مختص است به علم غیب و جز او نداند. وَ ما أَمرُ السّاعَةِ، و کار قیامت نیست، در سرعت، الّا چنان که یکی از شما چشم برهم زند، یا نزدیک تر. و اینکه تشبیهی است بر سبیل مبالغت و خدای بر همه چیز قادر است از اینکه و جز اینکه«8». آیت در کافرانی آمد که استعجال می‌کردند قیام ساعت را و از رسول- علیه السّلام- می‌پرسیدند که: أَیّان‌َ مُرساها«9»، کی خواهد بود! [گفت، بگوی ای محمّد که:
اینکه غیب است و غیب جز خدای نداند، جز آن است که زود خواهد بود]«10» از«11» چشم زخم زودتر خواهد بودن«12» بر طریق مثل«13».

[سوره النحل (16): آیات 78 تا 100]

[اشاره]


وَ اللّه‌ُ أَخرَجَکُم مِن بُطُون‌ِ أُمَّهاتِکُم لا تَعلَمُون‌َ شَیئاً وَ جَعَل‌َ لَکُم‌ُ السَّمع‌َ وَ الأَبصارَ وَ الأَفئِدَةَ لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ (78) أَ لَم یَرَوا إِلَی الطَّیرِ مُسَخَّرات‌ٍ فِی جَوِّ السَّماءِ ما یُمسِکُهُن‌َّ إِلاَّ اللّه‌ُ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یُؤمِنُون‌َ (79) وَ اللّه‌ُ جَعَل‌َ لَکُم مِن بُیُوتِکُم سَکَناً وَ جَعَل‌َ لَکُم مِن جُلُودِ الأَنعام‌ِ بُیُوتاً تَستَخِفُّونَها یَوم‌َ ظَعنِکُم وَ یَوم‌َ إِقامَتِکُم وَ مِن أَصوافِها وَ أَوبارِها وَ أَشعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلی حِین‌ٍ (80) وَ اللّه‌ُ جَعَل‌َ لَکُم مِمّا خَلَق‌َ ظِلالاً وَ جَعَل‌َ لَکُم مِن‌َ الجِبال‌ِ أَکناناً وَ جَعَل‌َ لَکُم سَرابِیل‌َ تَقِیکُم‌ُ الحَرَّ وَ سَرابِیل‌َ تَقِیکُم بَأسَکُم کَذلِک‌َ یُتِم‌ُّ نِعمَتَه‌ُ عَلَیکُم لَعَلَّکُم تُسلِمُون‌َ (81) فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّما عَلَیک‌َ البَلاغ‌ُ المُبِین‌ُ (82)
یَعرِفُون‌َ نِعمَت‌َ اللّه‌ِ ثُم‌َّ یُنکِرُونَها وَ أَکثَرُهُم‌ُ الکافِرُون‌َ (83) وَ یَوم‌َ نَبعَث‌ُ مِن کُل‌ِّ أُمَّةٍ شَهِیداً ثُم‌َّ لا یُؤذَن‌ُ لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ لا هُم یُستَعتَبُون‌َ (84) وَ إِذا رَأَی الَّذِین‌َ ظَلَمُوا العَذاب‌َ فَلا یُخَفَّف‌ُ عَنهُم وَ لا هُم یُنظَرُون‌َ (85) وَ إِذا رَأَی الَّذِین‌َ أَشرَکُوا شُرَکاءَهُم قالُوا رَبَّنا هؤُلاءِ شُرَکاؤُنَا الَّذِین‌َ کُنّا نَدعُوا مِن دُونِک‌َ فَأَلقَوا إِلَیهِم‌ُ القَول‌َ إِنَّکُم لَکاذِبُون‌َ (86) وَ أَلقَوا إِلَی اللّه‌ِ یَومَئِذٍ السَّلَم‌َ وَ ضَل‌َّ عَنهُم ما کانُوا یَفتَرُون‌َ (87)
الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ زِدناهُم عَذاباً فَوق‌َ العَذاب‌ِ بِما کانُوا یُفسِدُون‌َ (88) وَ یَوم‌َ نَبعَث‌ُ فِی کُل‌ِّ أُمَّةٍ شَهِیداً عَلَیهِم مِن أَنفُسِهِم وَ جِئنا بِک‌َ شَهِیداً عَلی هؤُلاءِ وَ نَزَّلنا عَلَیک‌َ الکِتاب‌َ تِبیاناً لِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ وَ هُدی‌ً وَ رَحمَةً وَ بُشری لِلمُسلِمِین‌َ (89) إِن‌َّ اللّه‌َ یَأمُرُ بِالعَدل‌ِ وَ الإِحسان‌ِ وَ إِیتاءِ ذِی القُربی وَ یَنهی عَن‌ِ الفَحشاءِ وَ المُنکَرِ وَ البَغی‌ِ یَعِظُکُم لَعَلَّکُم تَذَکَّرُون‌َ (90) وَ أَوفُوا بِعَهدِ اللّه‌ِ إِذا عاهَدتُم وَ لا تَنقُضُوا الأَیمان‌َ بَعدَ تَوکِیدِها وَ قَد جَعَلتُم‌ُ اللّه‌َ عَلَیکُم کَفِیلاً إِن‌َّ اللّه‌َ یَعلَم‌ُ ما تَفعَلُون‌َ (91) وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَت غَزلَها مِن بَعدِ قُوَّةٍ أَنکاثاً تَتَّخِذُون‌َ أَیمانَکُم دَخَلاً بَینَکُم أَن تَکُون‌َ أُمَّةٌ هِی‌َ أَربی مِن أُمَّةٍ إِنَّما یَبلُوکُم‌ُ اللّه‌ُ بِه‌ِ وَ لَیُبَیِّنَن‌َّ لَکُم یَوم‌َ القِیامَةِ ما کُنتُم فِیه‌ِ تَختَلِفُون‌َ (92)
وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ لَجَعَلَکُم أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِن یُضِل‌ُّ مَن یَشاءُ وَ یَهدِی مَن یَشاءُ وَ لَتُسئَلُن‌َّ عَمّا کُنتُم تَعمَلُون‌َ (93) وَ لا تَتَّخِذُوا أَیمانَکُم دَخَلاً بَینَکُم فَتَزِل‌َّ قَدَم‌ٌ بَعدَ ثُبُوتِها وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدتُم عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ لَکُم عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ (94) وَ لا تَشتَرُوا بِعَهدِ اللّه‌ِ ثَمَناً قَلِیلاً إِنَّما عِندَ اللّه‌ِ هُوَ خَیرٌ لَکُم إِن کُنتُم تَعلَمُون‌َ (95) ما عِندَکُم یَنفَدُ وَ ما عِندَ اللّه‌ِ باق‌ٍ وَ لَنَجزِیَن‌َّ الَّذِین‌َ صَبَرُوا أَجرَهُم بِأَحسَن‌ِ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ (96) مَن عَمِل‌َ صالِحاً مِن ذَکَرٍ أَو أُنثی وَ هُوَ مُؤمِن‌ٌ فَلَنُحیِیَنَّه‌ُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجزِیَنَّهُم أَجرَهُم بِأَحسَن‌ِ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ (97)
فَإِذا قَرَأت‌َ القُرآن‌َ فَاستَعِذ بِاللّه‌ِ مِن‌َ الشَّیطان‌ِ الرَّجِیم‌ِ (98) إِنَّه‌ُ لَیس‌َ لَه‌ُ سُلطان‌ٌ عَلَی الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَلی رَبِّهِم یَتَوَکَّلُون‌َ (99) إِنَّما سُلطانُه‌ُ عَلَی الَّذِین‌َ یَتَوَلَّونَه‌ُ وَ الَّذِین‌َ هُم بِه‌ِ مُشرِکُون‌َ (100)

[ترجمه]

خدای بیرون آورد شما را از شکمهای
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها تعالی.
(2). آط، آب، آز: بی‌صوت، آج، لب: بی‌صورت.
(3). همه نسخه بدلها: نباشد.
(4). آج، لب: وصف کرده هر دو را.
(5). همه نسخه بدلها: بر.
(6). آج، لب: عن المراد.
(10- 7). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.
(8). آط، آب، آز، آج، لب: از اینکه.
(9). سوره نازعات (79) آیه 42.
(11). قم: و آن.
(12). همه نسخه بدلها بجز قم: خواهد بود.
(13). آط، آب، آز، آج، لب قوله تعالی.

صفحه : 70
مادرانتان، ندانستی چیزی و کرد شما را گوش و چشمها و دلها تا همانا شما شکر کنی.
«1»
نبینی«2» مرغان را مذلّل کرده«3» در هوای آسمان«4»!
نمی‌دارد ایشان را جز خدای.«5» در آن هست آیاتی گروهی را که ایمان آرند.
«6»
و خدای«7» کرد برای شما از خانه‌هایتان«8» آرامگاهی و کرد برای شما از پوستهای چهار پایان خانه‌هایی که سبک داری آن را روز رفتنتان«9» و روز مقامتان و از پشمهای آن و پشمهای شتر«10» و موهای ایشان«11» آلاتی و متاعی تا به وقتی«12».
[98- پ]
و خدای کرد برای شما در آنچه«13» بیافرید سایه‌ها و کرد برای شما از کوهها و خانه‌ها و کرد برای شما پیراهنها«14» که بپاید«15» شما را از گرما و پیرهنها«16» که بپاید شما را از کالزار«17»، هم‌چونین«18» تمام کرد«19» نعمت او«20» بر شما تا همانا شما اسلام آری«21».
-----------------------------------
(1). قم: الم تروا.
(2). قم: نمی‌بینند، آب: نبینند، آج، لب: نبینید. [.....]
(3). قم: بکرده.
(4). قم نگاه.
(5). قم بدرستی که.
(6). اساس: اوصافها، که با توجه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(7). آط: اللّه.
(8). قم: خانه‌های شما.
(9). قم: رفتن شما.
(10). قم از آن، آط، آب، آج، لب: ایشان.
(11). قم: مویهای بزان.
(12). آب: تا وقت.
(13). آب، آج، لب: از آنچه.
(14). قم، آج، لب: پیرهنها.
(15). قم، آب: نگاه دارد.
(16). قم: پیرهنها. [.....]
(17). قم، کارزارتان، آط، آب، آج، لب: حربتان.
(18). همه نسخه بدلها: همچنین.
(19). همه نسخه بدلها: تمام کند.
(20). قم، آب: نعمت خود را، آط، آج، لب: نعمتش.
(21). آط: سلامت یا وی، آب، آج، لب: سلامت یابید.

صفحه : 71
پس اگر برگردند«1» بر تو رسانیدن است و روشن کردن«2».
می‌شناسند نعمت خدای پس انکار می‌کنند آن را و بیشترین«3» ایشان کافراند«4».
«5»
و آن روز که برانگیزیم از«6» هر امّتی گواهی پس دستوری ندهند آنان را که کافر شدند و نه رها کند«7» تا طلب رضای خدای کند«8».
و چون بینند آنان که ظالم‌اند«9» عذاب را«10»، سبک بار نکنند از ایشان و نه بر ایشان رحمت کنند.
و چون بینند آنان که مشرکان باشند«11» انبازانشان را«12»، گویند: خدای ما اینان انبازان مااند«13» که ما بودیم می‌خواندیم«14» ایشان را از فرود تو بینداختند به ایشان سخن«15» که شما دروغزنی«16».
و بینداختند به خدای آن روز سلام«17» و گم شد از ایشان آنچه فرو بافته بودند«18».
-----------------------------------
(1). قم بدرستی که.
(2). قم: بر تو است رسانیدن روشن، آط، آج، لب: بر تو رسانیدن روشن است، آب: بر تو رسانیدن روشن.
(3). قم: بیشترینه.
(4). قم: کافران‌اند.
(5). اساس: فی، با توجه به نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(6). اساس: در، با توجه به نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). قم، آج، لب: و نه ایشان را رها کنند.
(8). قم: رضا کنند.
(9). آط، آب، آج، لب: ظلم کردند. [.....]
(10). آط: عذاب خدا تو را، آج، لب: عذاب خدا.
(11). قم: شرک آورند، آط، آب، آج، لب: مشرک باشند.
(12). آج، لب: مر انباز ایشان را.
(13). قم، آج، لب آنان.
(14). آط، آب: آنان که خواندمانی.
(15). قم را.
(16). قم: دروغزنانی.
(17). قم، آج، لب: اسلام.
(18). قم: آنچه بودند که فرا می‌بافتند، آب، آج، لب: آنچه فرا بافته بودند.

صفحه : 72
آنان که کافر شدند و منع کردند از ره خدای، بیفزایم«1» ایشان را عذاب«2» بر بالای عذاب به آن فساد که کردند«3».
و آن روز که برانگیزیم در هر امّتی گواهی بر ایشان از نفس ایشان«4» و بیاریم تو را گواه بر اینان و فرو فرستادیم بر تو قرآن بیان هر چیزی و لطفی و رحمتی و مژده‌ای مسلمانان را.
خدای می‌فرماید عدل«5» و داد و نیکوی و دادن خداوندان نزدیکی و نهی می‌کند از زشتی و منکر و ظلم و بیداد، پند می‌دهد شما را تا همانا اندیشه کنی.
وفا کنی به عهد خدای چون عهد کنی و مشکافی«6»، سوگند پس سختیش و کرده‌ای خدای را بر شما«7» پایندان«8» که خدای داند آنچه شما می‌کنی«9».
و مباشی چون آن زن«10» که باز شکافت ریسمانش از پس قوّت«11» تابها باز داده می‌گیری سوگندتان«12» مکر و خدیعت میان شما که باشند
-----------------------------------
(1). قم، آط، آب، آج، لب: بیفزاییم.
(2). قم: عذابی.
(3). قم: به آنچه بودند که تباهی می‌کردند.
(4). قم: از تنهاشان، آج، لب: نفسهای ایشان.
(5). قم، آج، لب: به عدل. [.....]
(6). آط: نشکافی، آج، لب: مشکنید.
(7). قم: و بدرستی که کرده‌ای شما خدای را بر خود.
(8). آط، آج، لب: کفیل.
(9). قم: می‌کند.
(10). قم: مباشی شما چنان زن.
(11). قم، آط، آب، آج، لب: سختی.
(12). قم: می‌گیری شما سوگندهاتان را.

صفحه : 73
گروهی بیشتر«1» از گروهی می‌آزماید«2» شما را خدا و بیان کند شما را روز قیامت آنچه«3» در او خلاف کرده باشی.
و اگر خواستی«4» خدای کردی شما را یک گروه«5»، و لکن گمراه کند آن را که خواهد و ره نماید آن را که خواهد و بپرسید«6» از شما آنچه شما کرده باشی«7».
مگیری سوگندتان«8» خیانتی«9» نهانی میان شما که بخیزد«10» پای پس«11» از آن که بر جای باشد و بچشی بدی به آنچه منع کرده باشی از ره خدای، و شما را عذابی بود بزرگ.
[99- ر]
و مخری پیمان خدای بهای اندک که آنچه بنزدیک«12» خداست، آن بهتر است شما را اگر شما دانی«13».
آنچه بنزدیک«14» شماست، برسد و آنچه بنزدیک خداست بماند و پاداشت دهند«15» آنان را که صبر کردند مزدشان نیکوتر آنچه کرده باشند«16».
هر کس که عمل صالح کند«17» از نر یا ماده«18». و او
-----------------------------------
(1). قم: گروهی آن زیادت‌تر.
(2). قم: بیازماید، آج، لب: بیان کند.
(3). قم بودی شما که.
(4). آط، آج، لب: خواهد.
(5). قم، آط، آب، آج، لب: امّت.
(6). قم، آط، آب، آج، لب: پرسند.
(7). قم: از آنچه بودی می‌کردی. [.....]
(8). قم: می‌گیری شما سوگندهان را.
(9). قم، آط، آب، آج، لب: مکر و خدیعت.
(10). اساس: بخیزند، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد.
(11). آط، آب، آج، لب ثابت شدن.
(14- 12). آط، آب، آج، لب: نزد.
(13). قم: اگر هستی شما که می‌دانی، آج، لب: کرده بدانید.
(15). آط، آب، آج، لب: جزا دهد، قم: پاداشت دهیم.
(16). قم: آنچه بودند که می‌کردند.
(17). قم: هر که کند نیکی.
(18). قم: از نرینه و مادینه.

صفحه : 74
مؤمن بود، زندگانی دهیم او را، زندگانی خوش و پاداشت کنیم«1» ایشان را مزدشان به نیکوتر آنچه کرده باشند.
پس چون خوانی«2» قرآن، پناه با«3» خدای ده از دیو ملعون«4».
که نیست او را دستی بر آنان که ایمان آرند«5» و بر خدایشان توکّل کنند.
بر حقیقت دست او«6» بر آنان بود که به او تولّا کنند و آنان که ایشان به او انباز گیرند«7».
قوله«8»: وَ اللّه‌ُ أَخرَجَکُم مِن بُطُون‌ِ أُمَّهاتِکُم،- الایة، در اینکه آیت خدای تعالی منّت نهاد بر بندگانش، گفت: و خدای بیرون آورد شما را از شکم مادرتان«9».
لا تَعلَمُون‌َ شَیئاً، شما چیزی ندانستی برای آن که شما را عقل«10» و علمی نبود و اینکه جمله که لا تَعلَمُون‌َ،«11» است، در محل‌ّ حال است، ای غیر عالمین. وَ جَعَل‌َ لَکُم‌ُ السَّمع‌َ وَ الأَبصارَ وَ الأَفئِدَةَ، و شما را گوش و چشم و دل بیافرید که آلت بینایی و شنوایی و دانایی است تا همانا«12» شاکر«13» شوی و شکر اینکه نعمت بگزاری«14». و «جعل» به معنی خلق است در اینکه آیت، متعدّی به یک مفعول.
أَ لَم یَرَوا«15» فِی جَوِّ السَّماءِ، جوّ اینکه فتق و گشادگی است میان آسمان و زمین. قال الانصاری:

ویل امّها فی هواء«2» الجوّ طالبة«3» و لا هکذا«4» الّذی فی الإرض مطلوب
ما یُمسِکُهُن‌َّ إِلَّا اللّه‌ُ، جز خدای تعالی کیست که قادر است بر آن که امساک ایشان کند، و آن آلت دهد ایشان را از جناح و بال که ایشان«5» در هوا بایستند. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ، در اینکه آیاتی و علاماتی و دلالاتی هست آنان را که به خدای«6» ایمان دارند.
آنگه منّت نهاد بر بندگانش به نوعی«7» از نعمت، گفت: وَ اللّه‌ُ جَعَل‌َ لَکُم مِن بُیُوتِکُم سَکَناً، گفت: خدای آن است که کرد شما را از اینکه خانه‌ها که در او نشسته ای سکنی«8». و «سکن» جایی مسکون باشد، و بنای فعل در مفعول بسیار است، کالقبض و النّقض«9» و الخلف. و اینکه مساکنی است که شما را باشد در حضره.
وَ جَعَل‌َ لَکُم مِن جُلُودِ الأَنعام‌ِ بُیُوتاً، و شما را نیز کرد از پوست چهار پایان خانه‌ها که سبک باشد بر شما و سبک داری آن را شما. یَوم‌َ ظَعنِکُم، روز رحلت و سفرتان، یعنی«10» ادیم و جز ادیم از پوستهای چهار پایان، و نیز آنرا شاید«11» که در سرایها و جایها«12» بنا کنند و بزنند برای خفّت را. نافع و إبن کثیر و ابو عمرو خواندند: [یوم ظعنکم، به تحریک «عین»، و باقی قرّاء به تسکین «عین» خواندند، و هما لغتان]«13» مثل: سمع و سمع«14» و شعر، و شعر و نهر و نهر«15»، یقال: ظعن الرّجل ظعنا، اذا ارتحل
-----------------------------------
(1). آط، آب، آز، آج، لب: خبر غایب.
(2). لب: سواء.
(3). آج، لب: طاله. [.....]
(4). آط، آب، آز، آج، لب: و لا کهذا.
(5). همه نسخه بدلها به آن.
(6). آج، لب تعالی.
(7). قم دیگر، آط، آب، آز، آج، لب دگر.
(8). قم: مسکن.
(9). آط، آز، آب، آج، لب: کالبیض و القبض.
(10). همه نسخه بدلها خیمه‌های.
(11). همه نسخه بدلها: بشاید.
(12). قم، آب: خانه‌ها.
(13). اساس افتادگی دارد، از قم افزوده شد.
(14). قم، آب: شمع و مع، آط، آز، آج، لب: سمع و شمع.
(15). آج، لب: بهر و بهر.

صفحه : 76
و الظعینة، الزّوج«1»، و بذلک سمیت المرأة فی الهودج ظعینة و جمعها ظعاین. وَ مِن أَصوافِها«2»، أی«3» جعل لکم من اصوافها. وَ أَوبارِها وَ أَشعارِها أَثاثاً، «صوف» گوسپند را باشد، و شعر، بز را، و وبر، شتر را، و «اثاث» متاع خانه باشد و اینکه جا مراد گلیم و زیلو«4» و نمد است و آنچه از اینکه مویها کنند و بافند. خلیل گفت: اصل او از کثرت است [99- پ]
و اجتماع بعضی با بعضی، من قولهم: شعر اثیث، ای کثیر و اث‌ّ شعره یأث‌ّ أثّا اذا کثر«5» و التف‌ّ«6»، قال امرؤ القیس:

ثیث کقنو النّخلة المتعثکل
و قال الشّاعر فی الاثاث«7»:

اهاجتک«8» الظّعائن یوم بانوا«9» بذی الرّی‌ء«10» الجمیل من الأثاث
وَ مَتاعاً، و آلتی که به آن تمتّع کنی، إِلی حِین‌ٍ، تا به روزگار«11» یعنی ایّام حیات تا به وقت وفات، و گفته‌اند تا آنگه که کهن شود و از کار بیفتد.
وَ اللّه‌ُ جَعَل‌َ لَکُم مِمّا خَلَق‌َ ظِلالًا، آنگه نوعی دیگر«12» نعمت یاد داد و گفت:
خدای تعالی کرد برای شما از آنچه آفریده است سایه‌ها [تا شما را به آن استراحت باشد از گرمای آفتاب از سایه درختان و سقفها و دیوارها«13»]«14» وَ جَعَل‌َ لَکُم مِن‌َ الجِبال‌ِ أَکناناً، و شما را از کوه غارها ساخت که شما را باز پوشد و آسایش بود از سرما و گرما، واحدها «کن‌ّ» و هو ما واراک«15». وَ جَعَل‌َ لَکُم سَرابِیل‌َ، واحدها سربال، و کرد شما را پیراهنها«16» که شما را وقایت کند و باز پاید از گرما از انواع ملابس از پنبه
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: الهودج.
(2). اساس: اوصافها، که با توجه به ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. [.....]
(3). همه نسخه بدلها و.
(4). زیلوا/ زیلو.
(5). قم، آط، آز، آج، لب: اکثر.
(6). قم، آط، آب: و التفت.
(7). اساس: الایات، به قیاس نسخه قم و اتّفاق نسخه‌ها تصحیح شد.
(8). اساس: اناجیک، به قیاس نسخه آط، تصحیح شد.
(9). اساس: یأتی، به قیاس نسخه قم و اتّفاق نسخه‌ها تصحیح شد.
(10). اساس: و ایدی الّذی، به قیاس نسخه قم، تصحیح شد چاپ شعرانی: بذی الزّی‌ّ.
(11). همه نسخه بدلها: به روزگاری.
(12). همه نسخه بدلها بجز قم: دگر.
(13). آط، آج، لب: سقفهای دیوارها.
(14). اساس افتادگی دارد، از قم آورده شد.
(15). آط، آز، آب، آج: وراءک.
(16). آط، آز، آج: پیرهنها. [.....]

صفحه : 77
و کتان و خزّ و قزّ. أهل معانی گفتند: أراد تقیکم الحرّ و البرد، فاکتفی بذکر أحدهما عن الآخر. مراد آن است که اینکه پیراهنها«1» شما را باز پاید از گرما و سرما«2» جز که اکتفا کرد به ذکر یکی«3» از دیگر. وَ سَرابِیل‌َ تَقِیکُم بَأسَکُم، و نیز پیراهنها«4» که شما را در کالزار«5» نگاه دارد از زره و جوشن و آنچه در کالزار«6» دارند [و اراد تقیکم مضرّة بأسکم فحذف المضاف و أقام المضاف الیه مقامه یعنی آفت کارزار از شما بگرداند]«7» و شما را نگاه دارد از وقع سلاح و طعن نیز [ه]
و ضرب شمشیر.
عطاء خراسانی«8» گفت: قرآن بر حسب عادت و آلت«9» عرب آمد، نبینی که خدای گفت: من الجبال أکنانا! و آنچه برای ما«10» پدید کرد بیشتر و بهتر است و لکن ایشان اصحاب جبال‌اند و زمین ایشان کوهستان است هم‌چونین«11» گفت: وَ مِن أَصوافِها وَ أَوبارِها وَ أَشعارِها، و آنچه برای ما پدید کرد«12» ابریشم و خزّ و قزّ و قطن و کتان بیشتر و بهتر است و لکن ایشان اهل بادیه‌اند و ایشان را چهار پایان باشند«13» و أثاث ایشان«14» از موی چهار پایان«15» بود و هم‌چونین«16» گفت: تَقِیکُم‌ُ الحَرَّ، و آنچه سرما باز دارد بهتر باید و لکن بلاد ایشان گرمسیر است برای آن منّت«17» نهاد به باز داشت گرما«18».
کذلک قوله: مِن جِبال‌ٍ فِیها مِن بَرَدٍ ...«19»، و اینکه ثلج و برف که ما را باشد بیش از آن و به از آن و بی‌آفت‌تر از آن است، و لکن در بلاد ایشان نباشد و نشناسند«20» آن را. اینکه جواب طاعنی«21» است اگر به اینکه چیزها بر قرآن طعن زند. کَذلِک‌َ یُتِم‌ُّ نِعمَتَه‌ُ عَلَیکُم، نعمت خویشتن بر شما«22» هم‌چونین تمام می‌کند تا باشد که شما اسلام آری و گردن بنهی و طاعت داری او را. و از عبد اللّه عبّاس روایت کردند که او خواند:
-----------------------------------
(4- 1). آط، آب، آج، لب: پرهنها.
(2). آط، آب، آز، آج، لب: سرما و گرما.
(3). قم. بر یکی.
(6- 5). همه نسخه بدلها: کارزار.
(7). اساس افتادگی دارد، از قم آورده شد.
(8). آط: خوراسانی.
(9). قم: آلت و عادت.
(10). همه نسخه بدلها در زمین سهل.
(11). آط، آب، آز، آج، لب: همچنان.
(12). همه نسخه بدلها از.
(13). قم، آط، آب، آز: چهار پای باشد.
(14). همه نسخه بدلها بجز قم بیشتر.
(15). قم: آن چهار پایان بیشتر بود.
(16). همه نسخه بدلها: همچنین. [.....]
(17). همه نسخه بدلها که.
(18). قم، آط، آب، آز نهاد، آج، لب نها.
(19). سوره نور (24) آیه 43.
(20). قم: و نعمتی شناسند.
(21). قم: طاعن، آب، آج، لب: طاعتی.
(22). همه نسخه بدلها: همچنین بر شما.

صفحه : 78
لعلّکم تسلمون بفتح التّا و اللام، من السّلامة، تا مگر شما سلامت یابی از آفت سرما و گرما«1» و آفت کالزار«2». و اینکه از روی معنی نکوست جز که از«3» شواذّ قرآن است.
فَإِن تَوَلَّوا، آنگه گفت: اگر اینان روی برگردانند از تو از فرمان تو عدول کنند و اعراض نمایند. فَإِنَّما عَلَیک‌َ البَلاغ‌ُ المُبِین‌ُ، بر تو هیچ تاوان نیست انّما بر تو بلاغ و بیان است، بر تو آن است که برسانی و بیان کنی از آن پس آنچه ایشان کنند از کفر و نافرمانی، وبال آن بر ایشان است آنگه ایشان را وصف کرد، گفت: یَعرِفُون‌َ نِعمَت‌َ اللّه‌ِ ثُم‌َّ یُنکِرُونَها، ایشان نعمت خدای می‌شناسند«4»، و لیکن جحود و انکار می‌کنند. سدّی گفت: مراد به نعمت اینکه جایگه«5» رسول است- صلّی اللّه علیه و علی آله«6». مجاهد گفت مراد اینکه نعمتهاست که در اینکه سورت بر شمرده است. ایشان گفتند: اینکه خود ما راست بهری موروث و بهری مکتسب. کلبی گفت ایشان گفتند چون رسول- علیه السلام- اینکه نعمتها بر ایشان شمرد که اینکه از خدای است ایشان گفتند: از خدای است و لکن به شفاعت خدایان ما [100- ر]. عون عبد اللّه«7» گفت:
اینکه آن است که یکی از ما گوید: لو لا فلان، اگر نه فلان بودی«8»، اضافت نعمت خدای با دیگران کنند. وَ أَکثَرُهُم‌ُ الکافِرُون‌َ«9»، و بیشترینه ایشان کافراند«10».
وَ یَوم‌َ نَبعَث‌ُ، آنگه بر سبیل تهدید و وعید گفت رسول را«11» و مراد امّت«12»: یاد کن ای محمّد آن روز که ما برانگیزیم از هر امّتی و قرنی گواهی، یعنی پیغامبرانشان.
را. مراد روز قیامت است، نظیره: فَکَیف‌َ إِذا جِئنا مِن کُل‌ِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ«13»،- الآیة.
ثُم‌َّ لا یُؤذَن‌ُ لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا، آنگه دستوری ندهند کافران را در آن که عذری خواهند یا
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: گرما و سرما.
(2). همه نسخه بدلها: کارزار.
(3). آط، آب، لب: جز از، آب، آز،: جز آن که.
(4). همه نسخه بدلها و می‌شناسند.
(5). آج، لب: آن جایگه.
(6). آط، آب، آج، لب: علیه السلام.
(7). همه نسخه بدلها: عون بن عبد اللّه.
(8). آط، آب، آز، آج، لب و اگر نه فلان بودی. [.....]
(9). اساس، قم، آط، آب، آز، آب: الکاذبون که با توجه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(10). اساس، قم، آط، آب، آز، آج: دروغزن‌اند که مطابق است با معنی کاذبون با توجّه به نسخه لب تصحیح شد.
(11). همه نسخه بدلها: تذکیر کرد رسول را.
(12). همه نسخه بدلها گفت.
(13). سوره نساء (4) آیه 41.

صفحه : 79
توبه کنند. نظیره قوله: وَ لا یُؤذَن‌ُ لَهُم فَیَعتَذِرُون‌َ«1». وَ لا هُم یُستَعتَبُون‌َ، ای لا یمکّنون من إرضاء اللّه، و ایشان را استرضا نکنند، یعنی تمکین نکنند از آنچه توبه کنند و رضای خدا حاصل کنند و نیز ایشان را تمکین نکنند از آن که با دنیا آیند و توبه کنند و رضای خدای حاصل کنند و نه نیز ایشان را تمکین کنند از آن که با دنیا آیند و توبه و رضای خدای حاصل کنند«2» و اینکه آیت دلیل است بر بطلان مذهب نجّار، و آن که گوید در قیامت تکلیف باشد و خلقان مکلّف باشند و ایمان و توبه قبول کنند چه آنجا خلقان ملجأ باشند و با إلجاء تکلیف نبود، و بر اینکه مذهب لازم آید که هیچ کافر و فاسق به دوزخ نشود برای آن که چون بهشت و دوزخ و منافع و مضارّ آن بینند ملجأ شوند به توبه و ایمان، توبه کنند و ایمان آرند لا محال و همه به بهشت شوند.
وَ إِذا رَأَی الَّذِین‌َ ظَلَمُوا العَذاب‌َ، و نیز ظالمان چون عذاب بینند و دوزخ عیان شود ایشان را بعد از آن که به خبر شنیده باشند، از ایشان تخفیف عذاب نکنند و نه نیز ایشان را مهلت دهند«3» و اینکه آیت نیز دلیل بر بطلان آن مذهب است.
وَ إِذا رَأَی الَّذِین‌َ أَشرَکُوا شُرَکاءَهُم، گفت: و چون«4» مشرکان شریکان خود را یعنی بتان را که عبادت کرده باشند بینند، قالُوا، گویند: رَبَّنا، خدای ما؟ هؤُلاءِ، اینان انبازان مااند در عبادت تو که ما اینان را خوانده‌ایم و پرستیده بدون تو. فَأَلقَوا إِلَیهِم‌ُ القَول‌َ، ایشان جواب دهند و گویند: دروغ می‌گوی، ما شما را دعوت نکردیم با إلهیّت خود و عبادت خود و شما را نگفتیم ما را پرستی! إِنَّکُم لَکاذِبُون‌َ، شما در اینکه دعوی دروغزنی، یقال: ألقیت إلیه القول إذا خاطبته و إلقاء القول، عبارة عن الکلام لأنّه یلفظه«5» عن فیه أی یرمیه.
وَ أَلقَوا إِلَی اللّه‌ِ یَومَئِذٍ السَّلَم‌َ، ای الاسلام، و بیندازند ایشان آن روز به خدای اسلام و استسلام، یعنی کافران روز قیامت به خدای ایمان آرند و گردن نهند و
-----------------------------------
(1). سوره مرسلات (77) آیه 36.
(2). چنین است نسخه اساس و ظاهرا معنی عبارت مکرّر شده است.
(3). همه نسخه بدلها بجز قم: و نیز ایشان را مهلت ندهند.
(4). همه نسخه بدلها بینند.
(5). آط، آز، آب، آج، لب: یلفظ.

صفحه : 80
فرمان«1» او را خاضع شوند، چو روز قیامت علوم ضروری باشد و هیچ کس را شک‌ّ و شبهت نماند«2» چه هر چه به خبر«3» شنیده باشند، به عیان بینند، چنان که گفت: ثُم‌َّ لَتَرَوُنَّها عَین‌َ الیَقِین‌ِ«4». وَ ضَل‌َّ عَنهُم ما کانُوا یَفتَرُون‌َ، و گم شود از ایشان آنچه در دنیا«5» ساخته و فرو بافته«6» باشند به دروغ از اصنام و اوثان و آنچه بدون خدای پرستیده باشند. و از ایشان هیچ غنا نکند و سود ندارد.
الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، آنان که کافر شوند و از ره«7» خدای که شرع و منهاج مسلمانی است«8» صدود«9» و اعراض نمایند یا دیگران را منع کنند از آن که در اسلام آیند: یکی از صدود باشد«10» و یکی از صدّ. زِدناهُم عَذاباً فَوق‌َ العَذاب‌ِ، ما بیفزاییم ایشان را عذاب بر بالای عذاب.
عبد اللّه مسعود گفت در اینکه آیت که: زیادت عذاب کژ [د]
مانی«11» باشند که ایشان را دندانهایی باشد«12» چون درختان«13» خرما. عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند«14»:
اینکه زیادت عذاب، پنج جوی باشند«15» از مس گداخته چون آتش، از زیر عرش بیرون می‌آید، ایشان را به آن«16» عذاب کنند: سه بر مقدار روز و دو«17» [100- پ]
بر مقدار شب. سعید جبیر گفت: مارانی باشد و کژدمانی که مینه ماران چند شتری بختی
-----------------------------------
(1). آط، آز، آب، آج، لب: گردن نهند فرمان.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم: نباشد.
(3). آب، آز: به خیر.
(4). سوره تکاثر (102) آیه 7. [.....]
(5). قم، آط بر.
(6). همه نسخه بدلها بجز قم: فرا بافته.
(7). قم، آج، لب: راه.
(8). همه نسخه بدلها بجز قم: مسلمانان است.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم: ندارد.
(10). اساس: باشند، به قیاس نسخه قم و اتفاق نسخه‌ها، تصحیح شد.
(11). کذا در نسخه اساس با سه نقطه، قم، آط، آب، آج، لب: کزدمان، آز: کز مردمان. با توجه به استعمال کلمه در چند سطر بعد، دال داخل قلّاب افزوده شد.
(12). قم، آط، آج، لب: دندانها باشد، آب، از: دندانها باشند.
(13). آز: دختران.
(14). همه نسخه بدلها: عبد الله عباس گفت و مقاتل.
(15). همه نسخه بدلها: باشد.
(16). قم: ندارد.
(17). آز: بر مقدار دو روز.

صفحه : 81
باشد«1» و کیمنه کژدمان«2» چند شتری باشد«3» که یک زخم که بزنند تا چهل سال ساکن نشود«4»، و گفتند.«5» آن باشد که ایشان از گرمای دوزخ بنالند و بستوه آیند خدای تعالی زمهریری پدید آرد و سرمایی که ایشان از آن بگریزند و در میان آتش شوند. و گفته‌اند:«6» زیادت عذاب آن است که امثال آن عذاب که بر اتباع ایشان باشد، بر ایشان نهند برای اضلال ایشان اتباع را، چنان که گفت: وَ أَثقالًا«7» مَع‌َ أَثقالِهِم ...«8»،
و گفته‌اند: مراد آن است که عذاب ایشان مضاعف کنند، بِما کانُوا یُفسِدُون‌َ، به آن فساد که ایشان در زمین کرده باشند«9» از کفر و منع مردمان از ایمان. و «ما» مصدریّه است، ای بفسادهم.
وَ یَوم‌َ نَبعَث‌ُ، و یاد کن ای محمّد آن روز که ما برانگیزیم در هر امّتی گواهی بر ایشان هم از ایشان، یعنی روز قیامت که ما پیغمبران را برانگیزیم تا بر امّت گواهی«10» دهند، و برای آن گفت که از ایشان که هر پیغامبر که خدای فرستاد به قومی از ایشان، از قبیله ایشان و شهر ایشان فرستاد. وَ جِئنا بِک‌َ شَهِیداً عَلی هؤُلاءِ، و تو را بیاریم تا گواهی«11» دهی بر اینان که تو پیغامبر اینانی، و از اینانی و «شهیدا» اول منصوب است بر مفعول به، و دوّم منصوب است بر حال. وَ نَزَّلنا عَلَیک‌َ الکِتاب‌َ، و بفرستادیم کتاب قرآن بر تو، تِبیاناً لِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ، بیان و شرح هر چیزی. و تفعال بنای«12» مبالغه باشد و نصب او بر مفعول له است، ای للبیان و الهدایة و روا بود که مصدری بود در جای حال، ای مبیّنا«13» و هادیا. وَ هُدی‌ً، و لطفی«14» مقرّب به طاعت«15» و خیرات،«16» و رحمتی و بخشایشی از خدای تعالی بر بندگانش به عاجل و آجل. وَ بُشری، و بشارتی و مژده‌ای مسلمانان را که فرمان خدای را گردن نهاده
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم: باشند. [.....]
(2). قم: کژدمانی که باشند.
(3). همه نسخه بدلها: باشند.
(4). همه نسخه بدلها بجز قم: نشوند.
(5). قم، آب، آز، آج، لب: گفته‌اند.
(6). قم اینکه.
(7). اساس: اثقالند، که با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(8). سوره عنکبوت (29) آیه 13.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم: کرده‌اند.
(11- 10). قم: گواهی.
(12). همه نسخه بدلها بجز قم: به تای.
(13). اساس: متبنا، به قیاس نسخه قم، تصحیح شد.
(14). همه نسخه بدلها بجز قم: لطف.
(15). همه نسخه بدلها: طاعات.
(16). قم و رحمة. [.....]

صفحه : 82
باشند. آنگه گفت: إِن‌َّ اللّه‌َ یَأمُرُ بِالعَدل‌ِ وَ الإِحسان‌ِ، خدای تعالی عدل و دادستان«1» می‌فرماید با مردمان. و عدل در کلام عرب راستی باشد، و معادله مناصفه باشد، و عدل تنگ بار باشد برای آنکه معادل صاحبش بود. والبی گفت از عبد اللّه عبّاس که: عدل توحید است اینکه جا و احسان ادای فرایض. روایتی دیگر«2» از او آن است که: عدل شهادت ان لا اله الّا اللّه است و احسان اخلاص به جای آوردن در او. عطا«3» گفت: عدل آن است که با او انباز نداری، و احسان آن است که او را به راستی«4» چنان«5» پنداری که او را می‌بینی مقاتل گفت: عدل توحید است و احسان عفو بکردن«6» از مردمان و گفته‌اند: العدل فی الافعال«7»، و الاحسان فی الأقوال. آن که در فعل عادل باشد«8» و در قول محسن. اینکه قولها که مفسّران گفتند دلیل آن است که عدل از توحید جدا نیست تا بدانند که موحّد نباشد«9» آن که عدلی«10» نبود. وَ إِیتاءِ ذِی القُربی، و صلت رحم کردن به صلات و عطیّات، و إیتاء إعطا باشد یعنی خویشان را برّ کردن و عطا دادن. وَ یَنهی عَن‌ِ الفَحشاءِ وَ المُنکَرِ، و نهی می‌کند از فحشا. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به فحشا زناست و به منکر آنچه در شریعت اسلام نشناسند، و بغی کبر«11» و ظلم است إبن عیینه گفت: عدل استواء السرّ و العلانیة آن بود که نهان و آشکارا«12» راست بود، و احسان آن بود که سرّت«13» از علانیه نیکوتر باشد.
و فحشاء و منکر گفت آن است که آشکارایت«14» و از نهان نکوتر«15» باشد. یَعِظُکُم، پند می‌دهد شما را تا باشد که متّعظ شوی.
قتاده گفت: خدای تعالی ما را در اینکه آیت مکارم اخلاق می‌فرماید و معالی آن و ما را نهی می‌کند از دنایای اخلاق و مذام‌ّ و سفاسف آن. عبد اللّه مسعود گفت: از
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم: دادستان، قم: راستی.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم: دگر.
(3). آج، لب: عطفا.
(4). قم، آط، آب، آز: پرستی، آج، لب: پرسی.
(5). همه نسخه بدلها که.
(6). همه نسخه بدلها: عفو کردن.
(7). قم: العدل فی الاحوال.
(8). قم، آب، آز: باشی.
(9). همه نسخه بدلها: بجز قم: نبود.
(10). قم: عادل، آز، لب: عدل.
(11). همه نسخه بدلها بجز قم: ظلم و کبر.
(12). قم: آشکارات.
(13). آط، آب، آج، آز: سیرت.
(14). همه نسخه بدلها: اشکارات. [.....]
(15). همه نسخه بدلها بجز قم: نیکوتر.

صفحه : 83
اینکه جامع‌تر در قرآن آیتی نیست. شهر«1» بن حوشب گفت از عبد اللّه عبّاس که:
یک روز رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- در سایه خانه کعبه«2» نشسته بود عثمان بن مظعون بگذشت- و هنوز ایمان نیاورده بود- تبسّمی کرد با رسول- علیه السّلام- گفت:«3» [101- ر]
بیا بنشین. بیامد و در برابر رسول- علیه السّلام- بنشست و با رسول- علیه السّلام- حدیث می‌کرد. رسول- علیه السّلام- چشم در آسمان زد و می‌نگرید«4» و چشم بتدریج فرود می‌آورد«5» تا به جانب دست راست چشم فرود آورد و روی به آن جانب کرد- کالمصغی إلی أحد، چون کسی که گوش با کسی دارد، و سر می‌جنبانید چون کسی که مستفهم باشد چیزی را، آنگه دگر باره«6» [چشم رها کرد در آسمان چون کسی که از پی چیزی نگرد ساعتی نیک. آنگه]«7» روی با من کرد و راست بنشست. عثمان بن مظعون گفت: یا محمّد تا من با تو می‌نشینم ندیدم که چونین«8» کردی که امروز، اینکه به رای«9» کردی! اینکه چشم در آسمان رها کردن به دو نوبت و گوش باز کردن و سر جنبانیدن چرا بود! با که می‌گفتی و از که می‌شنیدی! رسول- علیه السّلام-«10» گفت بدان که رسول خدای به من آمد و پیغامی آورد مرا از خدای. گفت: چه پیغام آورد! گفت: اینکه آیت که: إِن‌َّ اللّه‌َ یَأمُرُ بِالعَدل‌ِ وَ الإِحسان‌ِ- الایه، الی قوله: لَعَلَّکُم تَذَکَّرُون‌َ. آیت بر او خواند. عثمان مظعون گفت: از آن روز اسلام در دل من قرار گرفت و رسول را- علیه السّلام- دوست بداشتم. عکرمه روایت کرد که رسول- علیه السّلام- اینکه آیت بر ولید«11» خواند، گفت:
یابن اخ باز خوان«12». رسول- علیه السّلام- باز خواند، گفت:
13» إن‌ّ له و للّه لحلاوة و ان‌ّ علیه لطراوة«، و إن‌ّ اعلاه لمثمر، و إن‌ّ أسفله لمغدق، و ما هو بقول البشر،
گفت:
و اللّه که در او حلاوتی و شیرینیی هست و بر او طراوتی«14» و تازگیی هست و بالای
-----------------------------------
(1). اساس: سهل، به قیاس نسخه قم و اتّفاق نسخه‌ها، تصحیح شد.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم: در خانه کعبه.
(3). قم: رسول گفت- علیه السّلام.
(4). همه نسخه بدلها بجز قم: می‌نگریست.
(5). همه نسخه بدلها: فرو می‌آورد.
(6). همه نسخه بدلها: دگر بار.
(7). اساس افتادگی دارد، از قم آورده شد.
(8). همه نسخه بدلها: چنین.
(9). همه نسخه بدلها: برای چه.
(10). همه نسخه بدلها بجز قم: رسول خدای.
(11). همه نسخه بدلها بجز قم مغیره.
(12). همه نسخه بدلها بجز قم چون.
(13). همه نسخه بدلها: لطلاوة. [.....]
(14). همه نسخه بدلها بجز قم: طلاوتی، قم: طلاوت.

صفحه : 84
آن میوه‌دار است و زیر او شاخ‌آور است«1». و اینکه نه کلام آدمیان است: قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ یَأمُرُ بِالعَدل‌ِ وَ الإِحسان‌ِ امر به عدل، بر سبیل وجوب است و احسان بر سبیل ندب و در آیت دلیل است بر آن که امر از حکیم هم به واجب باشد و هم به مندوب. وَ إِیتاءِ ذِی القُربی، در تفسیر اهل البیت چنان است که مراد به «ذی القربی» اهل بیت رسول‌اند- علیه السّلام و الصّلوة- و مراد «ایتاء» دادن خمس است آن جا که گفت:
فَأَن‌َّ لِلّه‌ِ خُمُسَه‌ُ وَ لِلرَّسُول‌ِ وَ لِذِی القُربی ...«2»، و گفته‌اند: وَ یَنهی عَن‌ِ الفَحشاءِ، مراد معصیتی است که مرد کند با نفس خود که ظاهر نبود بر دیگران، و «منکر» معصیتی بود که ظاهر بود«3» بر دیگران تا«4» بر ایشان واجب بود که از آن نهی کنند. و بغی معصیتی باشد متعدّی به غیری، و اینکه لفظ بلیغ‌تر است در اینکه معنی از ظلم، چه ظلم هم بر نفس خود باشد و هم بر غیر. و در اینکه قول جواب است از سؤال سائل، اگر گویند«5»: نه فحشا و منکر و بغی یکی باشد چرا تکرار کرد!
وَ أَوفُوا بِعَهدِ اللّه‌ِ إِذا عاهَدتُم، خدای تعالی در اینکه آیت مکلّفان را فرمود که چون عهد«6» کنی با خدا به آن عهد وفا کنی و آن عهد که وفا کردن«7» واجب بود به آن هر فعلی باشد نیکو که او عهد کند در آن با خدای و نذر کند که بکند یا نکند و بر آن عزم کرده باشد وفا به آن«8» واجب بود و خلاف آن نشاید کردن. أمّا چون چیزی به از آن پیش آید بنزدیک فقهاء کفّارت عهد و سوگند بکند و بنزدیک ما بر او کفّارت نباشد. وَ لا تَنقُضُوا الأَیمان‌َ بَعدَ تَوکِیدِها، و سوگند را نقض مکنی. بَعدَ تَوکِیدِها، پس از آن که استوار و مؤکّد کرده باشی«9»، و «توکید» لغت اهل حجاز است، فانّهم یقولون: وکّدت الأمر توکیدا. و لغت اهل نجد: اکّدت تأکیدا. نهی است ما را از نقض عهد و مخالفت سوگند- الّا ما أخرجنا لدلیل«10» من نذر المعصیة و عهدها. و در آیت دلیل است بر آن که نذر معصیت را وفا واجب نبود و منعقد نباشد، چه اگر منعقد
-----------------------------------
(1). قم: بر آور است.
(2). سوره انفال (8) آیه 41.
(3). همه نسخه بدلها: شود.
(4). قم: یا .
(5). قم: گوید.
(6). قم: عهدی.
(7). قم، آط، آب، آز آن.
(8). آط، آج، لب: بر آن.
(9). همه نسخه‌ها. بجز قم: بکرده باشید.
(10). همه نسخه بدلها: اخرجه الدّلیل.

صفحه : 85
بودی به ظاهر اینکه آیت نقضش روا نبودی، و نقض در بنا معلوم است و در رسن، فأمّا در معانی، معنی او مخالفت«1» باشد، کالفعل و الترک و الامر و النّهی و التّوبة و العود«2». آنگه اگر آن چیز حق باشد نقضش باطل بود و اگر باطل بود نقضش حق باشد. وَ قَد جَعَلتُم‌ُ اللّه‌َ عَلَیکُم کَفِیلًا، «واو» حال است یعنی نقض عهد مکنی«3»، و حال آن که خدای را بر خود کفیل و ضمین و حسیب کرده باشی. و در ضمان و کفالت کرده که وفا کنی [101- پ]. بعض مفسّران گفتند: اگرچه حکم آیت عام است، آیت در آنان«4» آمد که با رسول- علیه السلام- بیعت کردند. خدای فرمود ایشان را که: وفا کنی. مجاهد و قتاده و إبن زید گفتند: آیت در سوگند اهل الجاهلیّه«5» آمد آنگه حق تعالی«6» مثل زد ناقض عهد را، گفت:
وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَت غَزلَها، گفت مباشی چنان که آن زن که«7» ریسمان خود را تاب باز دهد پس از آن که محکم کرده باشد. و در قوّت دو قول گفتند: یکی آن که به معنی إبرام و إحکام است، یکی آن که: القوّة، الطّاقة من الحبل، یک تو از رسن را قوّت خوانند و جمعها: القوی. کلبی و مقاتل گفتند: اینکه زنی بود کم خرد از قریش او را ریطه بنت عمرو گفتند و هو عمرو بن سعد بن کعب بن زید بن مناة«8» بن تمیم، و لقب او جعل بود. او دوکی بکرده بود مقدار یک ارش«9»، نهکی در سر آن کرده به مقدار انگشتی و باد ریسه‌ای بزرگ در خور آن در او افگنده و پشم و موی رشتی به آن و پرستاران را فرمودی تا از آن می‌رشتندی از بامداد تا نماز پیشین، چون نماز پیشین بودی بفرمودی تا آنچه رشته بودندی تاب باز دادندی. خوی و عادت او بر اینکه بود. أَنکاثاً، أی انقاضا، واحدها: نکث و نقض، و هما فعل، بمعنی مفعول.
حق تعالی مثل زد آنان را که عهد و سوگند ببستند و بشکستند«10» به اینکه زن که قصّه او برفت. تَتَّخِذُون‌َ أَیمانَکُم دَخَلًا بَینَکُم، سوگندان خود را به دخل می‌کنی در میان
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: مخالفت.
(2). آج، لب: و العهد.
(3). آط: نکنی، آب، آز، آج، لب: نکنید. [.....]
(4). همه نسخه بدلها بجز قم: آن.
(5). همه نسخه بدلها بجز قم: اهل جاهلیت.
(6). قم گفت و.
(7). قم: چنان زن که.
(8). آب، آز: مسابن، آج، لب: میان بن.
(9). همه نسخه بدلها و.
(10). همه نسخه بدلها: ببندند و بشکنند.

صفحه : 86
شما. و دخل چیزی باشد که در میان کاری برند بر وجه فساد. و گفتند: دخل و دغل به یک معنی باشد، و هو من الابدال کالمدح و المده، برای آن که «خا» و «غین» از یک مخرج‌اند و از جمله حرف حلق است، و برای آن دخل گویند آن را که داخل القلب باشد، و هو فعل، به معنی مفعول، کالقبض و النّقض. دخل به معنی مدخول. و گفته‌اند: دخلا ای غلّا و غشّا، و یقال: انا اعلم دخل فلان و دخلله و دخلله و دخلته و دخلته«1»، أی سرّه و باطنه. حق تعالی وصف حال ایشان کرد که ایشان سوگند را به دست او زار کنند و آنگه خلاف آن در دل دارند که بر زبان رانند و آن سوگند بر سبیل غل‌ّ و غش‌ّ خورند. و گفتند: آیت در شأن کسانی آمد که ایشان با قومی سوگندی خوردندی چون قومی«2» را بیش از ایشان و به از ایشان«3» یافتندی، آن سوگند«4» رها کردندی و با ایشان سوگند خوردندی. و نصب او بر مفعول دوم باشد از اتّخاذ. أَن تَکُون‌َ أُمَّةٌ هِی‌َ أَربی مِن أُمَّةٍ، برای آن که گروهی از گروهی بیشتر باشند، چنان که گفتیم. و «ربا» زیادت باشد، و منه الرّبا فی البیع، و منه قوله: اهتَزَّت وَ رَبَت ...«5»، ای انتفخت و زادت. إِنَّما یَبلُوکُم‌ُ اللّه‌ُ بِه‌ِ، خدای شما را به آن امتحان می‌کند، یعنی در تکلیف با شما معامله آنان می‌کند که چیزی ندانند بیازمایند تا بدانند. و اینکه امتحان از اینکه جاست که مردی با جماعتی عهدی کند آنگه جماعتی را یابد به«6» از ایشان و بیش از ایشان، دلش«7» مطالبت آن کند که: کاشک تا عهد با اینان کرده بودمی. خدای تعالی گفت: من آن جایگه امتحان ثبات قدم شما می‌کنم تا کیست از شما که ثابت قدم است و جانب خدای را مراعات می‌کند و عهد نگاه می‌دارد. آنگه بر سبیل تهدید و وعید گفت: خدا بیان کند روز قیامت برای شما آنچه در آن خلاف می‌کنی.
قوله: وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ لَجَعَلَکُم أُمَّةً واحِدَةً، گفت اگر خدای خواستی شما را یک امّت کردی، یعنی همه را جمع کردی به قهر برایمان تا میان شما خلاف نبودی
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: دخیلته.
(2). قم: قومش.
(3). همه نسخه بدلها: به از آن.
(4). همه نسخه بدلها بجز قم: سوگندها.
(5). سوره فصّلت (41) آیه 39.
(6). قم: بیش.
(7). قم: نه دلش. [.....]

صفحه : 87
و همه یک ملّت و یک مقالت بودیتان«1»، چنان که گفت: وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ لَجَمَعَهُم عَلَی الهُدی ...«2»، و چنان که گفت: وَ لَو شاءَ رَبُّک‌َ لَجَعَل‌َ النّاس‌َ أُمَّةً واحِدَةً ...،«3» و اینکه مشیّت جبر و اکراه است چنان که بیان کردیم در دگر جایها. وَ لکِن یُضِل‌ُّ مَن یَشاءُ، و لکن اضلال کند به خذلان یا بر طریق حکم به ضلال و تسمیه و گمراهی«4» و یا به معنی اضلال از ره بهشت و ثواب. وَ یَهدِی مَن یَشاءُ، و هدایت دهد آن را که خواهد به انواع الطاف و تکثیر«5» و زیادت«6» الطاف.
آنگه بر سبیل وعید گفت: بپرسم شما را روز قیامت از آنچه کرده باشی.
قوله [102- ر]: وَ لا تَتَّخِذُوا أَیمانَکُم دَخَلًا بَینَکُم، آنگه گفت: اینکه سوگندها را دست افزار مکنی«7» و خدیعه و غل‌ّ و خیانت مسازی در آنچه میان شما باشد چنان که سوگندی خوری با کسی تا بر شما اعتماد کند و از مکر و غوائل شما ایمن گردد، آنگه سوگند را خلاف کنی و عهد بشکافی.
فَتَزِل‌َّ قَدَم‌ٌ بَعدَ ثُبُوتِها، تا پای بخیزد پس از آن که بر جای باشد. و اینکه عبارت باشد از هلاک. عرب آن«8» را که مبتلا شود پس از سلامت یا در ورطه‌ای اوفتد، او را گویند: زلت«9» قدمه، و قال الشاعر:

سیمنع منک السّبق إن کنت سابقا و تقتل إن زلّت بک القدمان«10»
مراد آن است که سوگند به دروغ مخوری و در عهد و سوگند خیانت مکنی که پس هلاک شوی و در معصیت افتی. و نصب او علی جواب النّهی بالفاء باشد و به اضمار «أن» و التّقدیر: فتزل‌ّ قدم لکم«11» بعد ثبوتها، یعنی قدم شما، و روا بود که به قدم معاهد ایشان خواست، یعنی او نیز دلیر شود بر سوگند خلاف کردن و نقض عهد کردن و اینکه زلّت قدم ایشان باشد، وَ تَذُوقُوا السُّوءَ، ای العذاب، و عذاب بچشی.
بِما صَدَدتُم عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، «با» مجازات راست و «ما» مصدری است، ای
-----------------------------------
(1). آط، آب، آز، آج، لب: بودی.
(2). سوره انعام (6) آیه 35.
(3). سوره هود (11) آیه 118.
(4). قم، آز، آج، لب: به گمراهی.
(5). همه نسخه بدلها: تمکین.
(6). همه نسخه بدلها بجز قم: زیادات.
(7). قم: مکر.
(8). آط، آب، آز، آج، لب کس.
(9). آط، آب، آج، لب: زل‌ّ.
(10). همه نسخه بدلها یعنی ان اخطأت.
(11). قم: فتنزّل لکم قدم.

صفحه : 88
بصدّکم«1»، به منع که کردی مردمان را از ره خدای، یعنی از دین مسلمانی. وَ لَکُم عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ، و شما را عذابی عظیم باشد.
وَ لا تَشتَرُوا بِعَهدِ اللّه‌ِ ثَمَناً قَلِیلًا، و مخری به عهد خدای بهای اندک، یعنی عهد خدای مفروشی به بهایی اندک. و اینکه از جمله مقلوب باشد. و «اشتری» به معنی بیع باشد، و مقلوب را امثله بسیار گفته‌اند«2» من قولهم: «استوی العود علی الحرباء» و غیر ذلک، و التّقدیر: استوی الحرباء علی العود. و وجهی دیگر که تا آن کلام«3» بر ظاهر ماند آن است و لا تبدّلوا بعهد اللّه ثمنا قلیلا، بدل مکنی به بهای اندک از حطام دنیا به عهد خدای، یعنی عهد خدای از دست رها مکنی و حطام دنیا مستانی. و اینکه وجهی سدید است برای آن که در مبایعت معنی معاوضه باشد که خریدار و فروختار هر دو معاوضه می‌کنند، اینکه متاع می‌دهد و او به عوض بها می‌دهد. إِنَّما عِندَ اللّه‌ِ، که آنچه بنزدیک خداست شما را بهتر است از ثواب خدای- جل‌ّ جلاله- اگر شما دانی. و «ما» موصوله است برای آن که «ما» از «إن‌ّ» جدا باید نوشتن که اسم است و آن جا که «ما» کافّه بود و حرف باشد پیوسته نویسند، فرقا بینهما، و هذا من علم الخطّ«4»، قوله: إِن کُنتُم تَعلَمُون‌َ، دو وجه دارد: یکی آن که اگر شما چیزی دانی. و دوّم آن که اگر شما دانی فضل ما بین العوضین، که چه تفاوت است ثواب خدای را بر اینکه که شما اختیار کرده‌ای از حطام دنیا.
آنگه تفصیل داد آن را و بیان کرد، گفت: ما عِندَکُم یَنفَدُ، آنچه بنزدیک شماست برسد و آن را بن در آید از حطام دنیا، و آنچه بنزدیک خدای است از ثواب و نعیم بهشت، آن باقی ماند«5». وَ لَنَجزِیَن‌َّ الَّذِین‌َ صَبَرُوا، عاصم خواند به «نون» علی اخبار اللّه عن نفسه، و باقی قرّا به « یا » خواندند، اسنادا الی اسم اللّه«6»، و ما پاداشت دهیم یا خدای پاداشت دهد آنان را که صبر کنند بر عهدهای خدای و وفا کنند در سرّاء و ضرّاء مزد و ثواب ایشان، بِأَحسَن‌ِ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ، به نیکوتر آنچه ایشان
-----------------------------------
(1). آط، آب، آز، لب: یصدّکم.
(2). قم: گفتیم، آط، آب، آز، آج، لب: گفته‌ایم.
(3). آط، آب، آز، آج، لب: به آن. [.....]
(4). قم: الخطا.
(5). قم، آط، آج، لب: بماند.
(6). همه نسخه بدلها تعالی.

صفحه : 89
کرده باشند، چه ثواب خدای به هر حال«1» بهتر و بیشتر از عمل ماست.
مَن عَمِل‌َ صالِحاً، آنگه گفت: هر کس که او عمل صالح کند و کار نیکو از مردان و زنان، وَ هُوَ مُؤمِن‌ٌ، «واو» حال است«2»، و او مؤمن باشد، ما او را زنده داریم زندگانیی خوش.
مفسّران خلاف کردند در اینکه حیات طیّبة: سعید جبیر و عطا و ضحّاک گفتند:
مراد روزی حلال است برای آن که مرد عاجلا دراحت«3» بود و آجلا از تبعه ایمن«4» بود.
و اینکه روایت ابو مالک و ابو الرّبیع«5» است [102- پ]
از عبد اللّه عبّاس.
حسن بصری گفت و زید بن وهب بن منبّه: مراد قناعت است. اینکه روایت عکرمه است از عبد اللّه عبّاس.
مقاتل بن حیّان«6» گفت: العیش فی طاعة اللّه، زندگانی در طاعت خدای.
ضحّاک گفت: هر که او ایمان دارد و عمل صالح کند اگر درویش باشد اگر توانگر«7»، زندگانی او خوش بود [و هر که او تارک باشد عمل صالح را و ذکر خدای را، زندگانی او نا خوش بود]«8» ابو روق«9» گفت: مراد حلاوت طاعت است. والبی گفت از عبد اللّه عبّاس: سعادت است. مجاهد و قتاده و إبن زید و حسن گفتند: مراد حیات بهشت است که زندگانی الّا در بهشت خوش نباشد. وَ لَنَجزِیَنَّهُم [أَجرَهُم]«10» مَن عَمِل‌َ صالِحاً.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم: حالی.
(2). همه نسخه بدلها: راست.
(3). کذا در اساس، دراحت/ در راحت، دیگر نسخه بدلها: در راحت.
(4). قم: تبعت آمن.
(5). همه نسخه بدلها بجز قم: ابو ربیع.
(6). آط، آج، لب: مقاتل حیّان، آب، آز: مقاتل.
(7). آط، آب، آز: تونگر.
(8). اساس ندارد، از قم افزوده شد.
(9). همه نسخه بدلها: ابو بکر ورّاق.
(10). اساس ندارد، با توجه به ضبط قرآن مجید و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(11). همه نسخه بدلها و. [.....]
(12). همه نسخه بدلها: آنچه.
(13). همه نسخه بدلها بجز قم: فاضل‌ترایم.

صفحه : 90
فَإِذا قَرَأت‌َ القُرآن‌َ، تقدیر آیت آن است که: فاذا اردت قراءة القرآن، چون قرآن خواهی خواندن«1». و مثله قوله: إِذا قُمتُم إِلَی الصَّلاةِ ...«2»، یعنی إذا اردتم القیام إلی الصّلوة، چون به نماز بر خواهی خاستن. و مثله قول الشّاعر:

إذا«3» طحنت فابدئی«4» بالمیمنة
«5» یعنی، إذا أردت«6» الطّحن، فَاستَعِذ بِاللّه‌ِ، پناه با خدای ده از شیطان رجیم، یعنی از دیو لعین. و «استعاذت»، طلب پناه کردن باشد و اینکه را «سین» طلب گویند، و گفتند: «عاذ» و «استعاذ» به یک معنی باشد و «با» از صله اینکه فعل است و هم‌چونین«7» یقال: عاذ بکذا من فلان. و «شیطان رجیم» را شرح داده‌ایم«8» در اول کتاب.
فامّا«9» حکم آیت نیز آن که«10» اینکه امر، امر است به مندوب به دلالت اجماع و اگر دلیل نبودی از روی ظاهر محمول بودی بر وجوب، چه حکم اوامر قرآن اینکه باشد که حمل او بر وجوب کنند. و اتّفاق جمله فقهاست [که استعاذت پیش از قراءت قرآن در نماز و جز نماز سنّت است]«11» جز مالک که او گفت: استعاذت در نوافل ماه رمضان باید کردن«12» و تمسّک کرد به حدیث که از رسول- علیه السّلام- روایت کردند که:
13» إنّه کان یفتتح« الصّلوة بالحمد للّه رب‌ّ العالمین
: و تأویل اینکه حدیث آن است که یفتتح القراءة. او افتتاح قراءت«14» به اینکه سورت کردی، نبینی که اجماع است که افتتاح نماز به تکبیر کنند! پس معلوم شد که خبر متروک الظاهر است و دلیل صحّت اینکه قول که گفتیم پس از اجماع حدیث جبیر بن مطعم است که او گفت، رسول را دیدم که نماز می‌کرد گفت:
اللّه اکبر کبیرا و الحمد للّه کثیرا و سبحان اللّه بکرة و اصیلا اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم من نفخه و نفثه و همزه.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم: خواند.
(2). سوره مائده (5) آیه 6.
(3). قم: فاذا.
(4). اساس: فابری، به قیاس با نسخه قم، تصحیح شد.
(5). آط، آج، لب: بالهمینه.
(6). آج: اردتم.
(7). همه نسخه بدلها: همچنین.
(8). قم، آب، آز: برفته است، آط، آج، لب: رفته است.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم: و امّا.
(10). همه نسخه بدلها: بدان که.
(11). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.
(12). آط، آب، آز، آج، لب: باید کرد. [.....]
(13). قم، آط، لب: یفتح.
(14). همه نسخه بدلها بجز قم: قرآن.

صفحه : 91
عبد اللّه مسعود گفت نفخ شیطان، کبر باشد، و نفث او، شعر باشد، و همز او، دیوانگی«1».
استعاذت پیش از قراءت باشد. و أبو هریره گفت: پس از قراءت باشد و اینکه مذهب داود است، و مالک در قیام ماه رمضان هم اینکه گفت که پس از قراءت باشد و احتجاج به ظاهر قرآن کردند، و دلیل صحّت اینکه قول حدیث ابو سعید خدری است که گفت«2»، رسول- صلّی الله علیه و علی آله- پیش از قراءت گفتی:
اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم.
أمّا«3» محل‌ّ او در نماز، مذهب ما و مذهب شافعی و عامّه فقها آن است که محل‌ّ او در اوّل رکعت باشد پیش از قراءت. و شافعی گفت: اگر در هر رکعتی بگوید«4» پیش«5» قراءت، نیکو باشد جز که امر«6» نیامده است به او. و إبن سیرین گفت: در هر رکعتی بگوید«7» پیش از قراءت [أمّا جهر و إخفات به استعاذت اگر نماز از آن باشد که قراءت]«8» در او به إخفات خوانند به اتّفاق آواز برنباید داشتن به استعاذت، و اگر نماز«9» آن باشد که جهر کنند به او به استعاذت جهر نباید کردن بنزدیک ما و بیشتر فقها و شافعی را در او دو قول است و اختیار اصحاب او بر إخفات است تا فرق باشد میان قرآن و جز قرآن. أمّا لفظ استعاذت بنزدیک ما و بنزدیک شافعی و بیشتر فقها آن است که بگوید: اعوذ باللّه من الشیطان الرّجیم [103- ر]
چه نص‌ّ قرآن اینکه است و اخبار متواتر بر اینکه لفظ آمد و در اخبار مسلسلات می‌آید به اسناد از زرّ حبیش«10» که او گفت: بر عبد اللّه عبّاس«11» خواندم اعوذ بالسّمیع«12» العلیم، گفت: نه چنین«13»، بگو: اعوذ باللّه من الشیطان الرّجیم، چه من بر رسول- علیه السلام- خواندم چنین که تو خواندی، مرا گفت: بگو اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم. و رسول- علیه السّلام- گفت: من بر جبریل«14» خواندم و جبریل گفت: من در لوح محفوظ چنین دیدم و بعضی مقریان بر آنند که: استعیذ باللّه من الشّیطان الرّجیم.
-----------------------------------
(1). قم، آط، آب باشد، همه نسخه بدلها آنگه علما خلاف کردند وقت استعاذت، جمهور علما گفتند وقت.
(2). آط، آج، لب: گفتند.
(3). آج، لب در.
(7- 4). همه نسخه بدلها بجز قم: بگویند.
(5). همه نسخه بدلها از.
(6). همه نسخه بدلها بجز قم: اثر.
(8). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.
(9). قم، آز، آب از.
(10). آط، آج، لب: حبش.
(11). قم: عبد الله مسعود.
(12). همه نسخه بدلها بجز قم باللّه السّمیع.
(13). همه نسخه بدلها بجز قم است. [.....]
(14). همه نسخه بدلها چنین.

صفحه : 92
إِنَّه‌ُ لَیس‌َ لَه‌ُ سُلطان‌ٌ، «إنّه» ضمیر شأن و کار است، گفت: شأن و کار چنین افتاد که او را سلطان و دست«1» قهر نیست بر مؤمنانی«2» که توکّل بر خدای کنند.
سفیان ثوری«3» گفت: مراد آن است که او به قهر کس را حمل نتواند کردن بر گناهی«4» در دست او جز وسوسه‌ای نیست.
انّما سلطان او و«5» فرمان او بر آنان روا«6» باشد که تولّا به او کنند. وَ الَّذِین‌َ هُم بِه‌ِ مُشرِکُون‌َ، در ضمیر خلاف کردند فی قوله «به»: بعضی گفتند راجع است با نام خدای یعنی، و الّذین هم باللّه مشرکون. سلطان او بر متولّیان او باشد و بر آنان که به خدای شرک آرند، بعضی دگر گفتند: کنایت راجع است با شیطان«7» برای آن که به سیاق آیت«8» لایق‌تر است. آنگه آن را دو معنی گفتند: یکی آن که، شرک صورت نبندد جز میان دو کس فرقی نباشد میان اینکه قول و قول اوّل در معنی، برای آن که به خدای شرک، معنی آن باشد که شیطان را شریک خدای گویند و بر اینکه قول معنی آن باشد که خدای را شریک شیطان گوید. و اینکه هر دو از روی معنی یکی باشد. و وجه دیگر آن است که «به»، أی بسببه و غروره و وسوسته، و آنان که«9» به غرور و وسوسه شیطان مشرک شوند، و مثله قولهم«10»: صار فلان بی رئیسا، فلان به من رئیس شد«11»، یعنی به سبب من و سعی من«12».

[سوره النحل (16): آیات 101 تا 128]

[اشاره]


وَ إِذا بَدَّلنا آیَةً مَکان‌َ آیَةٍ وَ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِما یُنَزِّل‌ُ قالُوا إِنَّما أَنت‌َ مُفتَرٍ بَل أَکثَرُهُم لا یَعلَمُون‌َ (101) قُل نَزَّلَه‌ُ رُوح‌ُ القُدُس‌ِ مِن رَبِّک‌َ بِالحَق‌ِّ لِیُثَبِّت‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ هُدی‌ً وَ بُشری لِلمُسلِمِین‌َ (102) وَ لَقَد نَعلَم‌ُ أَنَّهُم یَقُولُون‌َ إِنَّما یُعَلِّمُه‌ُ بَشَرٌ لِسان‌ُ الَّذِی یُلحِدُون‌َ إِلَیه‌ِ أَعجَمِی‌ٌّ وَ هذا لِسان‌ٌ عَرَبِی‌ٌّ مُبِین‌ٌ (103) إِن‌َّ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِآیات‌ِ اللّه‌ِ لا یَهدِیهِم‌ُ اللّه‌ُ وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (104) إِنَّما یَفتَرِی الکَذِب‌َ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِآیات‌ِ اللّه‌ِ وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الکاذِبُون‌َ (105)
مَن کَفَرَ بِاللّه‌ِ مِن بَعدِ إِیمانِه‌ِ إِلاّ مَن أُکرِه‌َ وَ قَلبُه‌ُ مُطمَئِن‌ٌّ بِالإِیمان‌ِ وَ لکِن مَن شَرَح‌َ بِالکُفرِ صَدراً فَعَلَیهِم غَضَب‌ٌ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ لَهُم عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ (106) ذلِک‌َ بِأَنَّهُم‌ُ استَحَبُّوا الحَیاةَ الدُّنیا عَلَی الآخِرَةِ وَ أَن‌َّ اللّه‌َ لا یَهدِی القَوم‌َ الکافِرِین‌َ (107) أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ طَبَع‌َ اللّه‌ُ عَلی قُلُوبِهِم وَ سَمعِهِم وَ أَبصارِهِم وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الغافِلُون‌َ (108) لا جَرَم‌َ أَنَّهُم فِی الآخِرَةِ هُم‌ُ الخاسِرُون‌َ (109) ثُم‌َّ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لِلَّذِین‌َ هاجَرُوا مِن بَعدِ ما فُتِنُوا ثُم‌َّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِن‌َّ رَبَّک‌َ مِن بَعدِها لَغَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (110)
یَوم‌َ تَأتِی کُل‌ُّ نَفس‌ٍ تُجادِل‌ُ عَن نَفسِها وَ تُوَفّی کُل‌ُّ نَفس‌ٍ ما عَمِلَت وَ هُم لا یُظلَمُون‌َ (111) وَ ضَرَب‌َ اللّه‌ُ مَثَلاً قَریَةً کانَت آمِنَةً مُطمَئِنَّةً یَأتِیها رِزقُها رَغَداً مِن کُل‌ِّ مَکان‌ٍ فَکَفَرَت بِأَنعُم‌ِ اللّه‌ِ فَأَذاقَهَا اللّه‌ُ لِباس‌َ الجُوع‌ِ وَ الخَوف‌ِ بِما کانُوا یَصنَعُون‌َ (112) وَ لَقَد جاءَهُم رَسُول‌ٌ مِنهُم فَکَذَّبُوه‌ُ فَأَخَذَهُم‌ُ العَذاب‌ُ وَ هُم ظالِمُون‌َ (113) فَکُلُوا مِمّا رَزَقَکُم‌ُ اللّه‌ُ حَلالاً طَیِّباً وَ اشکُرُوا نِعمَت‌َ اللّه‌ِ إِن کُنتُم إِیّاه‌ُ تَعبُدُون‌َ (114) إِنَّما حَرَّم‌َ عَلَیکُم‌ُ المَیتَةَ وَ الدَّم‌َ وَ لَحم‌َ الخِنزِیرِ وَ ما أُهِل‌َّ لِغَیرِ اللّه‌ِ بِه‌ِ فَمَن‌ِ اضطُرَّ غَیرَ باغ‌ٍ وَ لا عادٍ فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (115)
وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِف‌ُ أَلسِنَتُکُم‌ُ الکَذِب‌َ هذا حَلال‌ٌ وَ هذا حَرام‌ٌ لِتَفتَرُوا عَلَی اللّه‌ِ الکَذِب‌َ إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَفتَرُون‌َ عَلَی اللّه‌ِ الکَذِب‌َ لا یُفلِحُون‌َ (116) مَتاع‌ٌ قَلِیل‌ٌ وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (117) وَ عَلَی الَّذِین‌َ هادُوا حَرَّمنا ما قَصَصنا عَلَیک‌َ مِن قَبل‌ُ وَ ما ظَلَمناهُم وَ لکِن کانُوا أَنفُسَهُم یَظلِمُون‌َ (118) ثُم‌َّ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لِلَّذِین‌َ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُم‌َّ تابُوا مِن بَعدِ ذلِک‌َ وَ أَصلَحُوا إِن‌َّ رَبَّک‌َ مِن بَعدِها لَغَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (119) إِن‌َّ إِبراهِیم‌َ کان‌َ أُمَّةً قانِتاً لِلّه‌ِ حَنِیفاً وَ لَم یَک‌ُ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ (120)
شاکِراً لِأَنعُمِه‌ِ اجتَباه‌ُ وَ هَداه‌ُ إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ (121) وَ آتَیناه‌ُ فِی الدُّنیا حَسَنَةً وَ إِنَّه‌ُ فِی الآخِرَةِ لَمِن‌َ الصّالِحِین‌َ (122) ثُم‌َّ أَوحَینا إِلَیک‌َ أَن‌ِ اتَّبِع مِلَّةَ إِبراهِیم‌َ حَنِیفاً وَ ما کان‌َ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ (123) إِنَّما جُعِل‌َ السَّبت‌ُ عَلَی الَّذِین‌َ اختَلَفُوا فِیه‌ِ وَ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَیَحکُم‌ُ بَینَهُم یَوم‌َ القِیامَةِ فِیما کانُوا فِیه‌ِ یَختَلِفُون‌َ (124) ادع‌ُ إِلی سَبِیل‌ِ رَبِّک‌َ بِالحِکمَةِ وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وَ جادِلهُم بِالَّتِی هِی‌َ أَحسَن‌ُ إِن‌َّ رَبَّک‌َ هُوَ أَعلَم‌ُ بِمَن ضَل‌َّ عَن سَبِیلِه‌ِ وَ هُوَ أَعلَم‌ُ بِالمُهتَدِین‌َ (125)
وَ إِن عاقَبتُم فَعاقِبُوا بِمِثل‌ِ ما عُوقِبتُم بِه‌ِ وَ لَئِن صَبَرتُم لَهُوَ خَیرٌ لِلصّابِرِین‌َ (126) وَ اصبِر وَ ما صَبرُک‌َ إِلاّ بِاللّه‌ِ وَ لا تَحزَن عَلَیهِم وَ لا تَک‌ُ فِی ضَیق‌ٍ مِمّا یَمکُرُون‌َ (127) إِن‌َّ اللّه‌َ مَع‌َ الَّذِین‌َ اتَّقَوا وَ الَّذِین‌َ هُم مُحسِنُون‌َ (128)

[ترجمه]

چون بدل کنیم آیتی«13» به جای آیتی و خدا داناتر است، به آنچه فرستد، گویند«14»: تو فرو می‌بافی«15»، بل بیشترینه«16» ایشان نمی‌دانند.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها و.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم: مؤمنان.
(3). همه نسخه بدلها: ندارد.
(4). همه نسخه بدلها بجز قم: حمل نکند بر گناه.
(5). قم، لب: انّما سلطانه که.
(6). همه نسخه بدلها بجز آز: روان.
(7). اساس و قم: شیطان، به قیاس با سایر نسخه بدلها و فحوای عبارت تصحیح شد.
(8). همه نسخه بدلها بجز آز اینکه.
(9). آج، لب: آنان را که.
(10). قم: قوله.
(11). قم: رئیسی گشت.
(12). همه نسخه بدلها بجز قم و آب قوله تعالی، آب: قوله تعالی، گفتار خدای تعالی.
(13). آط، آب را. [.....]
(14). آط، آب، آج، لب: گفتند.
(15). آط، آج، لب: فرا می‌بافی، آب: فرا بافنده.
(16). همه نسخه بدلها: بیشتر.

صفحه : 93
بگو فرو فرستاد آن را جبریل از خدای تو، بدرستی تا بر جای بدارد آنان را که ایمان آوردند و لطفی باشد و بشارتی مسلمانان را.
ما دانیم که ایشان می‌گویند که می‌آموزد«1» و او را کسی«2» زبان آن کس که میل کند به او اعجمی‌ّ است و اینکه زبانی است عربی روشن.
آنان که ایمان ندارند به آیتهای خدای، ره ندهد ایشان را خدای و ایشان را عذابی بود دردناک.
فرو بافند«3» دروغ آنان که ایمان ندارند به آیتهای خدای، و ایشان دروغزن«4» باشند.
هر که کافر شود به خدای از پس ایمانش الّا«5» آن کس که ستم کنند بر او و دل او ساکن بود به ایمان و لکن آن کس که شرح کند به کفر دل را، بر ایشان باشد خشم از خدا و ایشان را بود عذابی بزرگ.
آن به آن است که ایشان«6» اختیار کردند زندگانی دنیا بر آخرت و خدای ره«7» ننماید گروه کافران را.
[103- پ]
ایشان آنانند که مهر نهاد خدای بر دلهایشان و گوشهایشان و چشمهایشان و ایشان غافلان‌اند«8».
-----------------------------------
(1). آط، آب: می‌آموزند.
(2). لب: یکی.
(3). آط، آب، آج، لب: فرا، قم: فرو بافد.
(4). قم، آط، آب، آج، لب: دروغزنان.
(5). آج، لب: مگر.
(6). لب: بر ایشان.
(7). آط، آب، آج، لب: راه، قم: راه ندهد.
(8). آط، آج، لب: غافل‌اند

صفحه : 94
لا جرم ایشان در آخرت زیانکار باشند.
پس خدای تو آنان را«1» که هجرت کردند از پس آن که به فتنه آوردند«2»، پس جهاد کنند و شکیبایی کنند«3». خدای تو از پس آن آمرزنده و بخشاینده است.
آن روز«4» که آید هر تنی جدل کند«5» از خود«6» و تمام بدهند هر نفسی را«7» آنچه کرده باشد«8» و بر ایشان ظلم نکنند.
بزد خدای مثلی دهی که ایمن بوده است ساکن می‌آید به او روزی او گوارنده از هر جای«9»، کافر شدند به نعمتهای خدای، بچشانید خدای ایشان را لباس گرسنگی و ترس به آنچه کرده بودند«10».
آمد به ایشان پیغامبری از ایشان به دروغ داشتند او را، بگرفت ایشان را عذاب و ایشان ستمکاره بودند«11».
بخوری از آنچه روزی کرد شما را خدای حلال پاکیزه«12» و شکر کنی نعمت خدای را اگر شما او را می‌پرستی.
-----------------------------------
(1). قم، آط، آب، آج، لب: راست.
(2). آط، آب، آج، لب: ایشان را به فتنه آرند، قم: آرند ایشان را.
(3). قم که. [.....]
(4). آط، آب، آج، لب: روزی.
(5). آط، آج، لب: می‌کنند، قم: می‌کند.
(6). قم، آب، آج، لب: خویشتن.
(7). آط، آب، آج، لب: تنی را.
(8). آط، آب، آج، لب: باشند.
(9). آط، آج: جایی، قم: جایگاهی پس.
(10). آط، آب، آج، لب: کردند، قم: بودند می‌کردند.
(11). آط، آب، آج، لب: ستمکاران‌اند، قم: ستمکاران بودند.
(12). آط، آب، آج، لب: پاک.

صفحه : 95
حرام کرد بر شما مردار و خون و گوشت خوک و آنچه آواز کرده باشند بجز خدای به آن، هر که مضطر شود«1» جز بیرون آمده«2» و جز ره زننده«3» خدای آمرزنده و بخشاینده است.
مگویی آن را که وصف می‌کند زبانهای شما دروغ، اینکه حلال است و اینکه حرام است تا فرو بافی«4» بر خدای دروغ، که آنان که فرو می‌بافند«5» بر خدای دروغ، ظفر و بقا«6» نیابند.
متاعی است اندکی و ایشان را عذابی بود دردناک«7».
و بر آنان که جهود شدند، حرام کردیم آنچه قصّه کردیم بر تو از پیش اینکه«8» و ما ظلم نکردیم بر ایشان و لکن ایشان بر«9» خود ظلم کردند.
پس خدای تو آنان را که کردند بدیها«10» به نادانی پس توبه کردند از پس آن و نیکی کردند«11»، خدای تو از پس آن آمرزنده و بخشاینده است.
ابراهیم«12» بود امامی فرمانبردار خدای را مسلمان«13»، و نبود از جمله مشرکان«14».
-----------------------------------
(1). آج، لب: شده.
(2). آط، آب: برون آینده بر امام، آج، لب: به روزه آینده بر امام، قم، بیرون آمده بر امام.
(3). آط: راه زننده، آب: راننده، آج، لب: راه بنده.
(5- 4). آط، آب، آج، لب: فرا بافند، قم: فرو بافند.
(6). آط، آج: فلح، آب: فلاح، لب: فتح. [.....]
(7). آط، آب، آج، لب: عذاب دردناک بود، آب: عذابی دردناک بود.
(8). آط، آب، آج، لب: ندارد.
(9). آط، آب، آج، لب تنهای.
(10). آط، آب، آج، لب: آنان را که عمل بد کردند، قم: که کنند بدی.
(11). آط، آب، آج، لب: و بر اصلاح آمدند.
(12). اساس: ابرهیم.
(13). آط: مسلمانان.
(14). قم، آط، آب، آج، لب: از مشرکان.

صفحه : 96
شاکر«1» بود نعمتهای او را برگزید او را وره نمود«2» او را به ره«3» راست.
و دادیم«4» او را در دنیا نیکوی«5» و او در آخرت از جمله نیکان است«6».
پس وحی کردیم به تو که پیروی کن«7» دین ابراهیم«8» را مسلمان و نبود از آنان که انباز گرفتند«9» او را.
کردند شنبه بر آنان که خلاف کردند«10» در او و خدای تو حکم کند میان ایشان روز قیامت در آنچه در آن خلاف می‌کنند«11».
بخوان با ره خدایت«12» به سخن درست و پند نیکو، و خصومت کن با ایشان«13» به آنچه آن نیکوتر بود که خدای تو اوست که داناتر است«14» به آن کس که گمره شود«15» از ره«16» او و اوست داناتر«17» به ره یافتگان«18».
[104- ر]
و اگر عقوبت کنی«19»، عقوبت کنی به مانند آنچه عقوبت کردند«20» شما را
-----------------------------------
(1). آب: شکر کننده.
(2). آط، آب، آج، لب: راه نمود.
(3). آط، آج: راه، قم: با راهی.
(4). آط، آب، آج، لب: بدادیم.
(5). آط، آب، آج، لب: نیکی.
(6). آط، آب، آج، لب: از نیکان باشد. [.....]
(7). آط، آب، آج، لب: متابعت کن، قم: پسروی کن.
(8). اساس: ابرهیم.
(9). آط، آج، لب: کنند. آب: باز گیرند.
(10). آب: اختلاف کردند.
(11). آط، آب، آج، لب: می‌کردند.
(12). قم، آط، آب، آج، لب: راه خدای تو، آب: راه خدای خود.
(13). آط، آج، آب، لب: به ایشان.
(14). آط، آب، آج، لب: خدای تو عالم‌تر است.
(15). آج، لب: گمراه شد.
(16). قم، آب، آط، آج، لب: راه.
(17). آط، آب، آج، لب: او عالم‌تر است.
(18). قم، آط، آب، آج، لب: به آنان که راه یابند.
(20- 19). قم، آط، آب، آج، لب: کنند.

صفحه : 97
به آن و«1» صبر کنی آن بهتر بود صابران را.
و صبر کن و نیست صبر تو مگر به خدای و اندوهگن مباش بر ایشان و مباش در تنگی از مکر ایشان«2».
که خدای با آنان«3» است که پرهیزکار«4» باشند و آنان که ایشان نیکوکار باشند«5».
قوله تعالی: وَ إِذا بَدَّلنا آیَةً مَکان‌َ آیَةٍ، حق تعالی در اینکه آیت احوال کفّار گفت و قول ایشان«6» بر ایشان عیب کرد. گفت: چون ما بدل کنیم آیتی«7» به آیتی، یعنی آیتی منسوخ کنیم به آیتی دیگر، إمّا قرائة أو حکما، إمّا از روی قراءت یا از روی حکم یا از هر دو وجه، چنان که بیان«8» رفته است. و تبدیل رفع چیزی باشد از جای خود و وضع دیگری به جای او، وَ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِما یُنَزِّل‌ُ، «واو» إمّا حال را باشد، و إمّا استیناف کلامی دیگر را. و خدای«9» عالم‌تر است به آنچه فرو فرستد از آسمان که صلاح مکلّفان در چیست آنچه فرماید کردن به حسب صلاح مکلّفان فرماید در تکلیف. قالُوا، اینکه کافران گویند: إِنَّما أَنت‌َ مُفتَرٍ، تو نیستی مگر دروغزنی که اینکه کلام از بر خود«10» می‌نهی. آنگه گفت: بَل أَکثَرُهُم، «بل» اضراب«11» باشد، یعنی آن نیست که ایشان می‌گویند سبب آن است گفتن ایشان را که بیشترینه«12» ایشان نمی‌دانند که اینکه آیات«13» وحی خداست و اینکه نسخ احکام و قراءت به فرمان اوست«14».
بگو ای محمّد: نَزَّلَه‌ُ رُوح‌ُ القُدُس‌ِ، که«15» قرآن جبریل فرود آورد از خدای
-----------------------------------
(1). قم، آط، آب، آج، لب اگر. [.....]
(2). آب، آج، لب: از آن مکر که ایشان می‌کنند، قم: از آنچه بد می‌سگالند.
(3). آط: با آن.
(4). آط، آب، آج، لب: متّقی.
(5). آط: آنان که نیکو کنند، آب: آنان که نیکوکاران‌اند، قم، آج، لب: نیکویی کنند.
(6). آج، لب را.
(7). آط، آب، آز، آج، لب را.
(8). همه نسخه بدلها آن.
(9). آج، لب تعالی.
(10). آط، آب، آز، آج، لب: از خود.
(11). همه نسخه بدلها را.
(12). همه نسخه بدلها بجز قم: بیشتر.
(13). همه نسخه بدلها بجز قم: آیت.
(14). همه نسخه بدلها قل.
(15). همه نسخه بدلها اینکه. [.....]

صفحه : 98
- جل‌ّ جلاله«1»- به حق و درستی و راستی«2»، لِیُثَبِّت‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا، تا مؤمنان را لطف«3» و توفیق بر جای بدارد. وَ هُدی‌ً وَ بُشری«4»، و تا هدایت و لطف باشد و بشارت و مژدگان«5» مسلمانان را، یعنی اینکه قرآن. و موضع «هدی» و «بشری» نصب باشد، علی انّه مفعول له. و روا باشد«6» که دو مصدر«7» باشد در جای حال، ای هادیا و مبشّرا.
آنگه رسول را- علیه السّلام- تسلیت کرد و دلخوشی«8» داد و گفت: ما می‌دانیم، وَ لَقَد نَعلَم‌ُ، بر ما پوشیده نیست که ایشان می‌گویند که تو را که محمّدی اینکه قرآن آدمیی می‌آموزد«9». علما در اینکه بشر خلاف کردند: عبد اللّه عبّاس گفت، مردی بود آهنگر در مکّه نام«10» او بلعام ترسا بود و اعجمی زبان بود، رسول- علیه السّلام- او را دعوت می‌کرد و چیزی می‌آموخت، وقتها بنزدیک او شدی. مشرکان مکّه گفتند: اینکه قرآن محمّد را بلعام می‌آموزد. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد«11».
و عکرمه و قتاده گفتند: غلامی بود ولید مغیره را، نام او بغنس«12» و چیزی دانستی خواندن. رسول- علیه السّلام- او را قرآن می‌آموخت.
مشرکان گفتند: محمّد را اینکه قرآن آن غلام«13» می‌آموزد. فرّاء گفت: غلامی بود حویطب بن عبد العزّی را، نام او عایش و اعجمی بود«14» و مسلمان شد و نیک مسلمانی بود. بنزدیک رسول- علیه السّلام- بسیار آمدی و از او قرآن آموختی«15». قریش گفتند:
محمّد اینکه قرآن از او می‌آموزد. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
محمّد بن اسحاق گفت: غلامی بود نصرانی رومی«16»، بنده مردی«17» حضرمی.
-----------------------------------
(1). آط، آب، آز، آج: عزّ و جل‌ّ.
(2). همه نسخه بدلها: و راستی و درستی.
(3). همه نسخه بدلها: به لطف.
(4). اساس: بشرا، با توجه به ضبط قرآن مجید و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها بجز قم: مژدگانی.
(6). همه نسخه بدلها: بود.
(7). اساس: در مصدر، به قیاس نسخه قم، تصحیح شد.
(8). آط، آج، لب: دلخشوی.
(9). همه نسخه بدلها تو را.
(10). همه نسخه بدلها بجز قم: به نام.
(11). همه نسخه بدلها بجز قم، اینکه جمله اخیر را ندارند.
(12). همه نسخه بدلها بجز قم: نفیس.
(13). قم: غلامی.
(14). قم: شد. [.....]
(15). آز: آموخوتی.
(16). قم: رومی نصرانی.
(17). آط: ندارد.

صفحه : 99
رسول- علیه السّلام- بنزدیک مروه با او بسیار نشستی مشرکان حوالت قرآن بر او کردند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
طلحة بن عمرو«1» گفت: خدیجه وقتها بنزدیک اینکه غلام رفتی به مهمّاتی که او را بودی. مشرکان گفتند: اینکه غلام خدیجه را می‌آموزد و خدیجه محمّد را«2».
خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
عبد اللّه بن مسلم الحضرمی‌ّ گفت: ما را دو غلام بودند از اهل عین التّمر: یکی را یسار گفتند و یکی را جبر«3»، و شمشیر گر بودند در مکّه و توریت و انجیل دانستند و خواندندی«4». وقتها رسول- علیه السّلام- به ایشان بگذشتی و بایستادی و قراءت ایشان می‌شنیدی، مشرکان گفتند: از ایشان می‌آموزد. سدّی گفت: در مکّه غلامی ترسا بود او را ابو میسره گفتند و رومی زبان بود، رسول- علیه السّلام- وقتها بر او بنشستی، مشرکان گفتند: محمّد اینکه قرآن«5» از او می‌آموزد. ضحّاک گفت: مراد به اینکه بشر سلمان [104- پ]
پارسی«6» است، و بعضی علما گفتند: اینکه قول سدید نیست، برای آن که سلمان به مدینه اسلام آورد و اینکه آیت به مکّه فرود آمد، قوله: لِسان‌ُ الَّذِی یُلحِدُون‌َ إِلَیه‌ِ أَعجَمِی‌ٌّ، زبان آن کس که ایشان به او میل می‌کنند و بر او حوالت می‌کنند پارسی است، و مراد به لسان لغت است، من قولهم، فلان یتکلّم بلسان العرب و بلسان الرّوم، ای بلغتهما«7». و منه قوله تعالی: وَ ما أَرسَلنا مِن رَسُول‌ٍ إِلّا بِلِسان‌ِ قَومِه‌ِ ...«8»، ای بلغة قومه. و قال الشّاعر:

لسان السّوء تهدیها«9» إلینا و حنت«10» و ما حسبتک أن تحینا«11»
و قوله: یُلحِدُون‌َ إِلَیه‌ِ، حمزه و کسائی خواندند: یلحدون، بفتح « یا »«12» و باقی
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب: عمر.
(2). آط، آب، آز تا.
(3). قم: حبر، آط، آج، لب: حبل.
(4). قم: دانستندی و خواندندی، دیگر نسخه بدلها: دانستندی خواندن.
(5). قم: اینکه قرآن محمّد، آط، آب، آز، آج، لب: اینکه قرآن محمّد را.
(6). همه نسخه بدلها: فارسی.
(7). همه نسخه بدلها بجز قم: بلغتها.
(8). سوره ابراهیم (14) آیه 4.
(9). آط: تهدینا، آب: بهدینا، آج، لب: یهدینا.
(10). آط، آج، لب: حیث.
(11). اساس: تجینما، به قیاس نسخه قم تصحیح شد. [.....]
(12). همه نسخه بدلها و «حا» از بنای ثلاثی.

صفحه : 100
قرّاء یلحدون خواندند، به ضم « یا » و کسر «حا»، من الالحاد، یقال: الحد، یلحد إلحادا، فهو ملحد و لحد، یلحد، لحدا فهو لاحد و ذاک ملحود لغتان، و قیل لحده فی القبر، فهو ملحود و ألحد فی الدین فهو ملحد. و الإلحاد، المیل عن الصّواب و منه اللّحد لمیله عن سنن القبر. حق تعالی گفت: زبان آن کس که ایشان میل می‌کنند به او و نسبت با او می‌کنند«1» اینکه قرآن را أعجمی است، یقال: رجل أعجم و أعجمی إذا کان غیر فصیح و إن کان من العرب. و رجل عجمی‌ّ، منسوب إلی العجم و إن کان فصیح اللّسان. وَ هذا لِسان‌ٌ عَرَبِی‌ٌّ مُبِین‌ٌ، و اینکه قرآن لغتی است عربی منسوب با عرب و روشن و مبین است در او اشکالی نیست.
إِن‌َّ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِآیات‌ِ اللّه‌ِ لا یَهدِیهِم‌ُ اللّه‌ُ، آنگه حق تعالی خبر داد که آنان که به خدا ایمان ندارند خدا«2» ایشان را هدایت ندهد، یعنی لطف نکند با ایشان لطفی که با مؤمنان شاید کردن، چه اگر با ایشان کند، ایشان را لطف نباشد، یا حکم نکند به هدایت ایشان، و ایشان را مهتدی نخواند، تا«3» ایشان را هدایت نکند به بهشت. اینکه هر سه تأویل محتمل است. وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ، [و ایشان را عذابی مولم دردناک باشد و حمل کردن هدایت را بر ثواب در اینکه آیت اولی‌تر است به قرینه وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ]«4» چه اینکه از احکام آخرت باشد.
إِنَّما یَفتَرِی الکَذِب‌َ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِآیات‌ِ اللّه‌ِ، گفت: انّما به حقیقت آن کس دروغ فرو«5» بافد بر خدای که به آیات خدای ایمان نیارد. ردّ است اینکه آیت بر آنان که گفتند: إِنَّما یُعَلِّمُه‌ُ بَشَرٌ، و گفتند: محمّد فرو می‌بافد اینکه قرآن، وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الکاذِبُون‌َ، و آنان که چنین کنند، دروغزن«6» باشند، و «هم» عماد باشد و بصریان فصل خوانند او را، و معنی او تحقیق باشد چنان که قایلی«7» گوید: هؤلاء هم الرّجال. عبد اللّه بن جراد گوید، رسول را- علیه السّلام- گفتم: یا رسول اللّه؟ مؤمن زنا کند! گفت: باشد که کند. گفتم: دزدی کند! گفت باشد که کند. گفتم:
-----------------------------------
(1). آط، آز، آج، لب: نسبت می‌کنند، با او.
(2). قم، آط، آب: خدای.
(3). آط، آب، آز، آج: یا .
(4). اساس ندارد، از قم، افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها بجز قم: فرا.
(6). قم: دروغزنان.
(7). همه نسخه بدلها: قایل.

صفحه : 101
دروغ گوید! گفت: نه، إِنَّما یَفتَرِی الکَذِب‌َ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِآیات‌ِ اللّه‌ِ، اگر خبر درست باشد، اینکه کذب مخصوص باشد بالکذب علی اللّه، به دروغ بر خدای با اعتقاد جواز آن. و از بعضی صحابه روایت کردند که او گفت: ایّاکم و الکذب فانّه مجانب للإیمان، گفت: دور باشی از دروغ گفتن، که دروغ گفتن مجانب ایمان است، یعنی با ایمان به یک جا نباشد بر اینکه تاویل که گفتیم.
مَن کَفَرَ بِاللّه‌ِ مِن بَعدِ إِیمانِه‌ِ، نحویان خلاف کردند در اینکه «من» و محل‌ّ او از اعراب.
کوفیان گفتند: «من» شرط است و محل‌ّ او رفع است به ابتدا، و قوله: مَن شَرَح‌َ بِالکُفرِ صَدراً، بدل است از او، و قوله: فَعَلَیهِم غَضَب‌ٌ، اینکه جمله جواب هر دو شرط است برای آن که دو جمله است شرطی، متعلّق به یک دیگر، قالوا و مثله قول القائل: من یأتنا فمن یکرمنا، منهم فله منّا الاکرام.
و بصریان گفتند: «من»، موصوله است و او بدل است از آن جمله که در پیش رفت من قوله: إِنَّما یَفتَرِی الکَذِب‌َ الَّذِین‌َ، «من» بدل الّذین است، یعنی انّما یفتری الکذب غیر المؤمنین الکافرون. آنگه استثنا کرد از ایشان مکرهان را، گفت [105- ر]: إِلّا مَن أُکرِه‌َ، مگر آن را که«1» مکره باشد که حکم او مخالف اینکه حکم باشد و روا بود که «من» استفهامی باشد و معنی آن بود«2» که که باشد که کافر شود از پس ایمان! إلا آن کس که«3» مکره بود«4»، یعنی هیچ عاقل اختیار ارتداد نکند و نه اظهار کلمت کفر از پس ایمان، الّا بر سبیل إکراه. و اینکه وجهی قریب است- و اللّه اعلم بمراده.
عبد اللّه عبّاس گفت: آیت در عمّار یاسر آمد که مشرکان مکه او را بگرفتند و پدرش«5» یاسر را و مادرش سمیّه و صهیب«6» را و خبّاب را و بلال را و سالم را و ایشان را عذاب می‌کردند به انواع عذاب. اما سمیّه را در میان دو شتر ببسته بودند و عذاب
-----------------------------------
(1). قم، آط، آب او: آج، لب او را
(4- 2). همه نسخه بدلها بجز قم: باشد.
(3). همه نسخه بدلها او.
(5). قم: پدرش را یاسر را، آط، آب، آج، لب: پدرش را یاسر.
(6). قم، آط: صهبا.

صفحه : 102
می‌کردند و گفتند: رسنی از لیف تافته«1» و سر آن گره بر زده«2»، بر سر او می‌زدند تا کور شد و او می‌گفت: خدا یکی است، تا او را بکشتند. و گفتند نیزه‌ای«3» بر اندام او زدند و او را بکشتند. و یاسر را نز در زیر عذاب بکشتند. عمّار یاسر چون چنان دید، گفت: بس«4» فسوس باشد که مرا در اسیری بکشند«5»، آنچه ایشان می‌خواستند از دشنام و نا بایست در حق‌ّ رسول- علیه السّلام- بگفت. او را رها کردند. و یاسر و سمیّه اول کس«6» بودند در اسلام که ایشان را بکشتند. قتاده گفت بنو المغیره عمّار را بگرفتند و در چاه میمون کردند او را و گفتند: اگر به محمّد کافر شوی و الّا اینکه چاه بر تو بینباریم. او آنچه ایشان می‌خواستند از او، بگفت به اکراه ایشان«7» و دلش به ایمان مطمئن و ساکن بود. رسول را- علیه السّلام و الصّلاة- گفتند«8» که: عمّار کافر شد، گفت:
9» کلّا إن‌ّ عمّارا ملی‌ء ایمانا من قرنه إلی قدمه و اختلط الإیمان لحمه« و دمه
، گفت: عمّار پر از ایمان است از سر تا پای«10» و ایمان با گوشت و خون او آمیخته است. عمّار با نزدیک رسول آمد- علیه السّلام- گریان و می‌گفت:، یا رسول اللّه؟ شرمسارم از کلمتی که نه به اختیار، بل به اکراه بر زبان من رفته است.
رسول- علیه الصّلاة و السّلام-«11» چشم او می‌سترد و می‌گفت:«12» باکی نیست اگر دگر بار در مثل اینکه حال گرفتار شوی و از تو خواهند تا مانند آن گویی، بگو که بر تو حرج نیست. خدای تعالی در حق‌ّ او اینکه آیت فرستاد و عمّار از جمله أجلّا و بزرگان صحابه«13» است و او را در اسلام قدمی«14» و قدمی«15» تمام است.
راوی خبر گوید که: آن روز که مسجد رسول- علیه الصّلاة و السّلام- بنا می‌کردند، رسول صحابه را تحریض و ترغیب می‌کرد و می‌گفت: هر کس که او
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم: بافته بودند. [.....]
(2). قم: و سر آن را گره زده.
(3). همه نسخه بدلها بجز قم: نیزه.
(4). آز، لب: پس.
(5). آج، لب: بکشتند.
(6). همه نسخه بدلها بجز قم: کسی.
(7). همه نسخه بدلها او را.
(8). همه نسخه بدلها: خبر دادند.
(9). همه نسخه بدلها: بلحمه.
(10). همه نسخه بدلها بجز قم: به پای.
(11). همه نسخه بدلها بجز قم آب.
(12). همه نسخه بدلها هیچ.
(13). همه نسخه بدلها بجز قم بوده.
(14). همه نسخه بدلها: قدم.
(15). قم: قدمتی. [.....]

صفحه : 103
خشتی برگیرد، فله کذا و کذا، او را چندین و چندین«1» ثواب باشد. هر یکی از صحابه می‌رفتند و یک یک خشت«2» می‌آوردند، مگر عمّار که او می‌رفت و دو دو خشت می‌آورد. رسول- علیه الصّلاة و السّلام- گفت چرا تو دو دو خشت می‌آری، که رنجور شوی؟ گفت: یا رسول اللّه؟ واحدة منّی«3» و واحدة منک«4»، یکی برای خودم می‌آرم و یکی برای تو، چه قدر تو از آن رفیعتر است که تو را رها کنند تا خشت برداری و نمی‌خواهم که [آن ثواب که]«5» گفتی تو را نباشد یکی به نصیب خود می‌آرم و یکی به نیابت تو. رسول [- علیه السّلام- گفت:
جزاک اللّه خیرا
، خدای تو را جزای خیر کناد. و رسول- علیه السّلام- او را خبر داد گفت:
6»7» سیقتلک« الفئة الباغیة و آخر زادک ضیاح« من لبن،
گفت تو را گروه باغیان کشند و آخر زاد تو شربه‌ای«8» شیر باشد با آب آمیخته، و اینکه حدیث از رسول]«9» صلّی اللّه علیه و علی آله- بیشتر صحابه بشنیدند«10» تا روز صفّین عمّار در لشکر امیر المؤمنین علی بود و منادی برآمد و آواز داد«11»:
یا خیل اللّه ارکبی،
ای لشکر خدای برنشینی. عمّار پاره‌ای خطمی بر سر نهاده بود و سر خواست شستن روا نداشت که چندان«12» توقّف کند که آن خطمی از سر فرو شوید. سلاح خواست و بپوشید و به کالزار«13» آمد و اسپ را ناورد می‌داد«14» و می‌گفت:

نحن ضربناکم علی«15» تنزیله فالیوم نضربکم علی تأویله

ضربا یزیل الهام عن مقیله و یذهل الخلیل عن خلیله

أو یرجع الحق‌ّ إلی سبیله یا رب‌ّ إنّی مؤمن بقیله [501- پ]
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب: چندینی.
(2). همه نسخه بدلها: و یک خشت.
(3). همه نسخه بدلها بجز قم: منک.
(4). همه نسخه بدلها بجز قم: منّی.
(5). اساس ندارد، از قم، افزوده شد.
(6). دیگر نسخه بدلها: ستقتلک.
(7). لب: صالح، آز، آج: صیاح.
(8). دیگر نسخه بدلها: شربت.
(9). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد.
(10) آط، آب، آز: بیشتر بشنیدند، آج، لب: پیش نشنیدند.
(11). قم که، آط، آب، آز، آج، لب و گفت.
(12). همه نسخه بدلها: چندانی.
(13). همه نسخه بدلها: کارزار.
(14). قم: می‌زد. [.....]
(15). آج، لب: عن.

صفحه : 104
و مبارز می‌افگند از چپ و راست تا مجروحش بکردند«1» و جراحات بسیار بر اندامش کردند«2» بیامد و آبی خواست شربه‌ای«3» شیر به او دادند. او آن شربه«4» شیر بستد و گفت: صدق اللّه و صدق رسوله«5». خدا و پیغامبر راستیگرند«6» چون او را بکشتند هر دو لشکر را معلوم شد که معاویه و لشکرش باغی‌اند، از قتال أمیر المؤمنین باز ایستادند. عمرو عاص گفت: نمی‌دانی شما که او را علی کشت که اگر علی او را به کالزار«7» نیاوردی او کشته نشدی. ایشان دل خوش شدند و با سر کالزار«8» شدند. امیر المؤمنین را بگفتند که: عمرو چه گفت! گفت: ای ملعون که اوست اگر چنین باشد پس هر کس«9» را که رسول به کالزار«10» برد در بدر و«11» حنین و احد و دیگر وقایع همه را پیغامبر کشته باشد. و در مسائل پسر کوّا که أمیر المؤمنین را پرسید، از عمّارش پرسید، گفت:
خالط الایمان لحمه و دمه و هو محرّم علی النّار،
گفت: ایمان با گوشت و خون عمّار آمیخته شده است و او«12» بر آتش حرام است. و اخبار در فضایل عمّار بسیار است.
مجاهد گفت: آیت در جماعتی مسلمانان آمد از اهل مکّه که ایمان آورده بودند«13» مهاجریان گفتند: اگر هجرت نکنی«14» و با مدینه نیایی«15» از ما هیچ نه«16» ای.
برخاستند تا با مدینه آیند، قریش ایشان را در راه بگرفتند و عذاب کردند. ایشان کلمت کفر گفتند«17» بر کراهت خود.
محمّد بن سیرین گفت: آیت در عیّاش بن أبی ربیعه آمد و او از جمله مهاجران اوّل بود و او سخت طاعت دار مادر و پدر بود و«18» برّ بود به مادر، مادرش از مکّه پیغام فرستاد و گفت: من نذر کرده‌ام که طعام سیر نخورم و در سایه ننشیم تا تو را
-----------------------------------
(1). آب، آز: کردند.
(2). آط، آج، لب: بکردند.
(3). آب، آز، آج، لب: شربت.
(4). آط، آب، آز، آج، لب: شربت.
(5). آب، آز: رسول اللّه.
(6). همه نسخه بدلها بجز قم، عبارت عربی را معنی نکرده‌اند. (10- 8- 7). همه نسخه بدلها: کارزار.
(9). آج، لب: هر کسی.
(11). قم در.
(12). همه نسخه بدلها: آن.
(13). همه نسخه بدلها بجز قم: آوردند.
(14). آز: نکند.
(15). قم: نیای، آز: نیاید. [.....]
(16). آز: نه آید.
(17). آط، آب، آز، آج، لب: بگفتند.
(18). همه نسخه بدلها بجز قم او.

صفحه : 105
نبینم، و اینکه پیغام بر دست برادری فرستاد از آن عیّاش، برادر او بود که از مادر و کافر بود و کافری دگر با او بود او از آن جا که بر مادر مهربان بود گفت: بروم و مادر را ببینم«1». صحابه او را گفتند: مرو که مادرت چون گرسنه شود«2» طعام بخورد«3» و چون از آفتابش«4» رنج بود با سایه شود«5». گفت: بروم و با برادر«6» که فرعون نام بود«7» و کافر«8»، در راه افتاد و با کافری دیگر«9» مکّی، چون به میانه راه رسیدند، آن کافران تیغ بر آهختند«10» و گفتند: اگر به محمّد کافر شوی، و الّا«11» تو را بکشیم او چون دید که حال حال إکراه است کلمت کفر بإکراه بر زبان راند، خدای تعالی آیت فرستاد.
مقاتل گفت: آیت در جبیر«12» آمد بنده عامر الحضرمی‌ّ که او مسلمان بود و سیّدش او را بر کفر إکراه می‌کرد، او برای دل سیّد اظهار کلمت کفر کرد و دلش به إیمان ساکن بود. خدای تعالی در حق‌ّ او اینکه آیت فرستاد و پس از آن خواجه او نیز ایمان آورد، ایمان او نیکو بود.
قوله: وَ لکِن مَن شَرَح‌َ بِالکُفرِ صَدراً، و لکن آن کس که دل خود«13» مشروح کرده باشد به کفر و دل باز گشاده بر قبول کفر. و اینکه عبارت است از آن که«14» او عمد«15» و قصد کند به کفر و عامدا کافر شود، فَعَلَیهِم غَضَب‌ٌ، در اول ضمیر با لفظ بود«16» و در دوم با معنی، برای آن«17» یکی موحّد است و یکی مجموع، بر ایشان خشم باشد از خدا، و خشم از خدای ارادت عقاب بود به مستحقّش«18». وَ لَهُم عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ، و ایشان را عذابی عظیم بود، و در آیت دلیل است بر آن که ایمان و کفر به
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها و باز آیم.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم: بود.
(3). اساس: نخورد، با توجّه به قم و اتّفاق نسخه‌ها تصحیح شد.
(4). آب، آز: آفتاب.
(5). همه نسخه بدلها او.
(6). آط، آج، لب: برادری.
(7). همه نسخه بدلها بجز قم: داشت.
(8). همه نسخه بدلها بود.
(9). آب، آز: کافر دیگر.
(10). همه نسخه بدلها بجز قم: بر آهیختند.
(11). همه نسخه بدلها بجز قم: و اگر نه. [.....]
(12). قم: جبر، آط: حر، آج، لب: خبر.
(13). لب را.
(14). قم: آن کس که، آط، آب، آز، آج، لب آن کس که.
(15). قم: عهد.
(16). همه نسخه بدلها: برد.
(17). همه نسخه بدلها که.
(18). قم: مستحقّش را، آج، لب: به مستحق.

صفحه : 106
دل تعلّق دارد و آنچه بر زبان رود«1» حکایت کفر و ایمان باشد.
اما حکم آیت اجماع علماست بر آن که آن را که او را اکراه کنند بر کفر یا بر معصیتی از معاصی: به تهدید قتل و ضرب و ایذا و ایلام، او را روا باشد که آنچه او را بر آن اکراه می‌کنند، بکند [106- ر]
و آنچه دون قتل بود اولیتر آن بود که تحمّل کند برای خدای تا ثوابش بیشتر باشد.
اما اکراه در بیع و عقد«2» و سایر عقود شرعی آن عقد به اکراه«3» نبندد«4» باتّفاق.
امّا طلاق، فقها در او خلاف کردند: اهل عراق طلاق مکره روا دارند و گویند:
واقع باشد، و هم‌چونین«5» گویند: در إکراه بر نذور«6» و سوگند و رجعت و آنچه مانند اینکه بود. و مذهب اهل البیت«7» و مالک و اوزاعی و شافعی آن است که طلاق مکره و نذور«8» سوگند او برنیوفتد«9» و اینکه قول بیشتر صحابه است. و شعبی را در طلاق قولی است«10» مخالف اجماع، و آن آن است که گفت: چون«11» إکراه از سلطان باشد واقع نبود و چون از سلطان نباشد واقع بود.
ذلِک‌َ بِأَنَّهُم‌ُ استَحَبُّوا الحَیاةَ الدُّنیا، «ذلک» اشارت است به عذاب و غضب، گفت آن برای آن است که ایشان اختیار کردند زندگانی دنیا«12» بر آخرت و خدای تعالی هدایت ندهد کافران را بر آن تاویلها که گفته شد«13» از لطف یا «14» حکم و«15» تسمیت یاره«16» بهشت.
ثُم‌َّ إِن‌َّ رَبَّک‌َ، پس خدای تو ای محمّد آنان راست یعنی رضای خدای تو و ثواب او، علی حذف المضاف و اقامة المضاف إلیه مقامه، آنان راست که هجرت کنند و وطن خود رها کنند و از مکّه در موافقت«17» رسول به«18» مدینه آیند پس از آنکه ایشان را
-----------------------------------
(1). آط: بود.
(2). همه نسخه بدلها: عتق.
(3). همه نسخه بدلها: با اکراه.
(4). آز: بندد.
(5). همه نسخه بدلها: همچنین.
(6). همه نسخه بدلها بجز قم: نذر
(7). همه نسخه بدلها بجز قم: اهل بیت. [.....]
(8). همه نسخه بدلها: نذر و.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم: بر نیفتد.
(10). همه نسخه بدلها: هست.
(11). همه نسخه بدلها بجز قم: چو.
(12). همه نسخه بدلها را.
(13). همه نسخه بدلها بجز قم: گفته شده.
(14). آط، آج، لب: و، آب، آز: و یا .
(15). آب، آز یا .
(16). قم، آب، آز: و یا راه، آط، آج، لب: یا راه.
(17). قم: به موافقت.
(18). همه نسخه بدلها بجز قم: با.

صفحه : 107
مفتون بکرده باشند«1» و ممتحن به عذاب، چنان که قصّه آن گذشت«2» در حدیث عمّار و جز او. ثُم‌َّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا، آنگه جهاد کنند و صبر کنند بر ایمان و هجرت و جهاد. إِن‌َّ رَبَّک‌َ مِن بَعدِها، ای«3» بعد الفتنة، خدای تو از پس آن فتنه، غفور و رحیم است آمرزنده و بخشاینده است بیامرزد ایشان را و رحمت کند.
گفتند: آیت در عیّاش بن ابی ربیعه آمد، برادر ابو جهل بود از رضایت و ابو جندل بن سهیل بن عمرو بن الولید بن المغیره و سلمة بن هشام [و عبد اللّه بن]«4» اسد«5» الثّقفی‌ّ. مشرکان ایشان را عذاب کردند تا بعضی التماس ایشان بجای آوردند و اینکه فتنه در آیت اینکه است. آنگه هجرت کردند تشویر زده، حق تعالی برای تسلیت ایشان چون از ایشان اخلاص دانست اینکه آیت فرستاد در حق‌ّ ایشان. حسن و عکرمه گفتند:
آیت در عبد اللّه بن سعید بن«6» ابی سرح آمد- و او کاتب پیغمبر بود. مرتد شد و برگشت و با مکّه شد. رسول- علیه السلام- روز فتح مکّه بفرمود تا او را بکشتند.«7»
عثمان«8» در حق‌ّ او شفاعت کرد رسول او را رها کرد او پس از آن اسلام آورد و اسلامش درست شد. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. و اگر اینکه روایت درست باشد از«9» اوّل منافق بوده باشد، چه ارتداد از مؤمنان در وجود نیاید برای وجوهی که گفتیم.
عبد اللّه عامر خواند: فتنوا، به فتح «فا» و «تا» اعتبارا بقوله: ثُم‌َّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا. و باقی قرّا خواندند فتنوا، بر فعل مجهول اعتبارا بقوله: إلّا من اکره، آنگه جهاد کنند و صبر کنند بر جهاد و بلیّات.
یَوم‌َ تَأتِی کُل‌ُّ نَفس‌ٍ تُجادِل‌ُ عَن نَفسِها، گفت: یاد کن ای محمّد آن روز که آید هر نفسی و جدل می‌کند از خویشتن و خصومت می‌کند برای خود. و «عن»، برای آن آورد کانّه قال: دفعا عن نفسها. وَ تُوَفّی کُل‌ُّ نَفس‌ٍ، و بدهند هر نفسی را تمام آنچه کرده باشند. وَ هُم لا یُظلَمُون‌َ، و بر ایشان ظلم نکنند و حق‌ّ ایشان نقصان نکنند.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم: کرده باشند.
(2). آط: گزشت.
(3). آز من. [.....]
(4). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.
(5). قم، آط، آج، لب: اسید.
(6). قم: مسعود بن، آز، آج، لب: سعد بن.
(7). قم، آب، آز، آج، لب: بکشند.
(8). آج، لب علیه ما یستحق، آط رضی الله عنه.
(9). آط، آب، آز، آج، لب: او.

صفحه : 108
صالح المرّی‌ّ روایت کرد«1» عن جعفر بن زید که، یک روز عمر خطّاب«2»، کعب احبار را گفت: یا کعب؟ ما را وعظی کن و تنبیهی. گفت: به آن خدای که جان من به امر اوست اگر فردای قیامت مثل عمل هفتاد پیغامبر بیاری، [106- پ]
بر تو تاراتی«3» و حالاتی آید و تو را در آن حال هیچ همّت نباشد مگر نفس خود«4» و دوزخ نفیری«5» زند که هیچ فریشته مقرّب و پیغامبر مرسل منتجب نماند و الّا به زانو در آید تا ابراهیم«6» در آید و می‌گوید: بار خدایا؟ تو دانی که من خلیل توأم و از تو هیچ نمی‌خواهم با درجه خلّت که مراست الّا نفس خود نمی‌خواهم. و تصدیق اینکه در کتاب خداست آن جا که گفت: یَوم‌َ تَأتِی کُل‌ُّ نَفس‌ٍ تُجادِل‌ُ عَن نَفسِها.
عکرمه روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که: فردا«7» قیامت میان مردمان به انواع خصومت باشد تا خصومت با جان و تن افتد، جان گوید: بار خدایا مرا تو آفریدی و از فعل تو صادر شدم، مرا دستی گیرنده بدادی«8» و پای«9» رونده«10» و چشمی بیننده. تن گوید بار خدایا؟ مرا بیافریدی به مانند پاره‌ای هیزم و در دستم گیرایی نبود و در پایم روایی«11» نبود و در چشمم بینایی نبود، اینکه روح آمد چون شعاع نور، به او«12» زبانم گشاده«13» شد و«14» دستم گیرنده شد و پایم رونده شد. بار خدایا؟ عذاب او را کن.
خدای تعالی برای ایشان مثلی زند که: نابینایی و مبتلایی در دیوار بستی شدند«15» که در او درختان خرما بود. نابینا گوید: [من نمی‌بینم که خرما کجاست! مبتلا گوید:
من می‌بینم و لکن نمی‌توانم گرفتن]«16» نابینا گوید مبتلا را: من تو را برادرم تا تو خرما بگیری. نابینا مقعد را بردارد تا او خرما بگیرد، عذاب بر هر دو باشد که هیچ دو، بی- یک دیگر به کار نیامدندی.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: کند.
(2). آج، لب علیه ما یستحق.
(3). آط، آز، آج، لب: بارانی.
(4). آط، آب، آز، آج، لب را.
(5). همه نسخه بدلها: زفیری.
(6). اساس، آط: ابرهیم.
(7). قم، لب: فردای.
(8). آط، آب، آز، آج، لب: ندادی. [.....]
(9). آج: پایی.
(10). آط، آز، آب، آج ندادی.
(11). قم، آط، آب، آز، لب: روالی.
(12). آط، آب، آز، آج، لب: نور او یافتم.
(13). قم: بگشاده.
(14). قم او.
(15). همه نسخه بدلها: شوند.
(16). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.

صفحه : 109
وَ ضَرَب‌َ اللّه‌ُ مَثَلًا قَریَةً، حق تعالی گفت: بزد خدای تعالی مثلی«1»، دیهی و شهری، یعنی مکّه. کانَت آمِنَةً، ایمن«2» بود. هذا من باب نهاره صائم و لیله قائم، یعنی مردم در او ایمن«3» بودند«4»، کس را در او خوفی نبود. مُطمَئِنَّةً، شهری آرامیده، حاجت نبود مردم را به انتقال کردن از شهر«5» برای انتجاع، چنان که عرب را عادت بود. یَأتِیها رِزقُها رَغَداً مِن کُل‌ِّ مَکان‌ٍ، روزیشان می‌آمد نوش و گوارنده و بسیار از هر جای«6» که اندیشه نبود ایشان را از برّ و بحر آن جا می‌بردند. نظیره قوله: یُجبی إِلَیه‌ِ ثَمَرات‌ُ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ رِزقاً مِن لَدُنّا«7».
فَکَفَرَت بِأَنعُم‌ِ اللّه‌ِ، به نعمت خدای کافر شدند. خدای تعالی بچشانید ایشان را لباس گرسنگی و ترس و ایشان را امتحان کرد به گرسنگی هفت سال. و رسول- علیه السّلام- بفرمود تا عرب طعام آن جا«8» نبرند«9» بر عادتی که ایشان را بود چه انواع طعام مکّه از بیرون آرند که آن جا زرع نباشد تا کار ایشان در تنگی«10» و سختی به جایی رسید که استخان«11» سوخته می‌خوردند و مردار و خون تا رؤسای مکّه«12» با رسول اینکه سخن گفتند، و گفتند: انگار که تو را با مردان«13» معاداتی«14» هست زنان و کودکان از گرسنگی می‌میرند. رسول- علیه السّلام- بفرمود تا طعام آن جا بردند«15»، تا طعام فراخ شد بر ایشان، و ایشان هنوز مشرک بودند. وَ الخَوف‌ِ، و ترس، و ترس ایشان هم از رسول- علیه السّلام- بود و از بعوث و سرایای او که پیراهن«16» مکّه می‌گردیدند. و یک روایت از ابو عمرو آن است که: الخوف خواند، به نصب، عطفا علی قوله: «لباس».
و در «قریه»، سه قول گفتند: عبد اللّه عبّاس و قتاده و مجاهد گفتند: مکّه است. و روایت کردند از حفصه که او گفت: مدینه است. سلیمان بن عشر«17» گفت
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها قریة.
(3- 2). قم: امن.
(4). آج، لب: بود.
(5). همه نسخه بدلها: شهری.
(6). آب، آز، آج، لب: جایی.
(7). سوره قصص (28) آیه 57. [.....]
(8). آط، آب، آج، لب: با آن جا.
(9). آط، آب، آز: بردند، آج، لب: ببرند.
(10). قم: اژنگی، آط، آب، آز، آج، لب: به تنگی.
(11). همه نسخه بدلها: استخوان.
(12). همه نسخه بدلها در اینکه باب.
(13). آط، آب، از، آج، لب: مردمان.
(14). آط، آز، آج، لب: معادلتی.
(15). آج، لب: برند.
(16). همه نسخه بدلها بجز قم: گرد.
(17). آط، آز: حشر، آج، لب: حسن.

صفحه : 110
که: ما در آن وقت که مردم«1» بر عثمان خروج کردند با حفصه بنت عمر از مکّه می‌آمدیم. او در راه خبر عثمان پرسید از دو سوار که از مدینه می‌آمدند. گفتند: هو محصور بالمدینة، او در مدینه محبوس«2» است. سرای بر او حصار کرده‌اند. حفصه گفت: مدینه آن شهر است که خدای گفت: ضَرَب‌َ اللّه‌ُ مَثَلًا قَریَةً- الآیة. و دیگر مفسّران گفتند: مراد مدینه است نا معیّن، هر شهر که باشد، چه«3» غرض خدای مثل است نه تعیین شهر. فامّا قوله: بِأَنعُم‌ِ اللّه‌ِ، [107- ر]
در واحد او دو«4» قول گفتند:
یکی نعمة، کشدّة و أشدّ، و یکی نعم، من قول العرب: کنّا فی ایام«5» نعم و طعم. و مثله قولهم«6»: ودّ و اودّ. یقال: فلان ودّی و القوم اودّی. و قول سه‌ام«7» جمع نعماء باشد، کبأساء و أبؤس و ضرّاء و أضرّ، قال الشّاعر:

و عندی قروض«8» الخیر و الشرّ کلّه فبؤس«9» لذی بؤسی«10» و نعمی بأنعم
و اینکه جمع قلیل باشد. قوله: بِما کانُوا یَصنَعُون‌َ، [اینکه را «با» ی مجازات«11» خوانند و یا بدل، ای جزاء ما کانوا یصنعون]«12» و بدله، و برای آن لباس گفت که اینکه عذاب بر ایشان مشتمل بود، کاللّباس علی لابسه کانّه قال: فاذاقهم«13» عذابا، شاملا بهم مشتملا علیهم.
وَ لَقَد جاءَهُم رَسُول‌ٌ مِنهُم، به ایشان آمد، یعنی به اهل مکّه پیغامبری هم از ایشان، یعنی محمّد- صلّی اللّه علیه و علی آله. فَکَذَّبُوه‌ُ، بدروغ داشتند او را و دروغزن خواندند او را. یقال: کذّبته إذا نسبته إلی الکذب. فَأَخَذَهُم‌ُ العَذاب‌ُ، عذاب ایشان را بگرفت. وَ هُم ظالِمُون‌َ، «واو» حال است«14»، در آن حال که ایشان ظالم بودند و عذاب ایشان به دست رسول بود، چون ایشان را بکشت به بدر و دیگر وقایع. و
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم: مردمان.
(2). همه نسخه بدلها: چون محبوسی.
(3). همه نسخه بدلها بجز قم: که.
(4). همه نسخه بدلها: سه، که با توجه به دنباله مطلب بر متن مرجّح می‌نماید. [.....]
(5). همه نسخه بدلها: ایّام.
(6). قم، آج، لب: قوله.
(7). آط، آز، آب، آج، لب: سیم.
(8). آب، آز: فروض.
(9). آط، آج: فیوسا.
(10). آط: بوسا، آج، لب: یوسا.
(11). آط، آز، آج، لب: اینکه را مجازات.
(12). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.
(13). قم: ندارد.
(14). قم: حال راست.

صفحه : 111
اینکه عذاب که گفت: فَأَذاقَهَا اللّه‌ُ لِباس‌َ الجُوع‌ِ وَ الخَوف‌ِ.
آنگه ایشان را بر سبیل إباحت به صورت أمر گفت: فَکُلُوا، بخوری«1» از آنچه خدای شما را روزی کرده است، حَلالًا، نصب او بر حال است از مفعول، طَیِّباً، پاکیزه، وَ اشکُرُوا نِعمَت‌َ اللّه‌ِ، و نعمت خدای را شکر کنی اگر او را می‌پرستی، و إضافت نعمت با او می‌کنی. و معنی نه آن است که اگر او را عبادت نمی‌کنی شکر جز او کنی، بل معنی آن است که چون دعوی عبادت او می‌کنی شکر او را کنی که نعمت شما از اوست. و برای آن گفتیم که اینکه إباحت است به صورت«2» أمر، چه«3» خدای تعالی اینکه را مرید نیست که در ارادت اینکه غرضی نیست، و اینکه ارادت عبث باشد، و خدای تعالی منزّه است از عبث. چون إباحت کرد آنچه روزی است بیان کرد و آنچه نه روزی است، بل حرام است، تا از آن اجتناب کنند.
گفت: إِنَّما حَرَّم‌َ، بحقیقت خدای حرام کرد بر شما مردار آنچه جان از او برفته باشد نه به تذکیه و«4» کشتن. وَ الدَّم‌َ، و خون و گوشت خوک، وَ ما أُهِل‌َّ لِغَیرِ اللّه‌ِ بِه‌ِ، و هر ذبیحه که عند آن نام جز خدای برده باشند و نه به نام خدای کشته باشند، اینکه جمله حرام است. فَمَن‌ِ اضطُرَّ، هر که او مضطرّ شود و ضرورت او را به آن آرد که از اینکه چیزهایش«5» تناول باید کردن«6»، غَیرَ باغ‌ٍ وَ لا عادٍ، که او باغی و عادی نباشد، و نصب «غیر» بر حال است، و شاید که استثنا بود. و اختلاف اقوال در باغی و عادی بگفتیم در سورة المائدة، و درست‌تر«7» اقوال آن است که «باغی» آن باشد که خروج کند بر امام عادل، و «عادی» آن که تعدّی کند بر غیری«8» در راه زدن. و گفته‌اند:
«غیر باغ»، أی غیر طالب للمیتة «و لا عاد» أی لا یتعدّی شبعه، یعنی بی آن که طلب کند یا از رخصت در گذرد و آن مقدار که«9» امساک رمق بود بی آنکه که به سیری رساند خود را. فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، خدای غفور و رحیم است، بیامرزد او را و بر او
-----------------------------------
(1). آط: بخری.
(2). قم: صورت.
(3). قم: ندارد.
(4). قم: به کشتن و تذکیت. دیگر نسخه بدلها: نه به کشتن و تزکیه. [.....]
(5). همه نسخه بدلها: چیزهاش.
(6). همه نسخه بدلها قم: کرد.
(7). آط: درستر.
(8). همه نسخه بدلها بجز قم: بر غیر.
(9). قم، آط، آب: را.

صفحه : 112
رحمت کند«1». نه اینکه جا بر او حرج باشد و نه به قیامت بر او تبعه‌ای«2» باشد.
وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِف‌ُ أَلسِنَتُکُم‌ُ الکَذِب‌َ، «ما» موصوله است و گفته‌اند:
مصدری است. حق تعالی گفت: مگوی آن را که وصف می‌کند زبانهای شما آن را به دروغ. و نصب «کذب» به وصف است، یقال: و صفته کذا و بکذا، و التقدیر: و لا تقول«3» لوصف ألسنتکم الکذب. اگر «ما» مصدریّه گویند و اگر موصوله گویند، تقدیر اینکه«4» باشد: و لا تقولوا للّذی«5» تصفه ألسنتکم الکذب بدل ضمیر باشد، و قوله:
هذا حَلال‌ٌ وَ هذا حَرام‌ٌ، محل او نصب است بوقوع القول«6» علیه. و عبد اللّه عبّاس خواند: الکذب به ضم‌ّ «کاف» و «ذال» و رفع «با» علی انّه نعت للألسنة، و هو جمع کذوب، یعنی آنچه زبان دروغزنتان«7» می‌گوید و وصف می‌کند. و حسن بصری [107- پ]
خواند: «الکذب» بالجرّ علی انّه صفة ل «ما»، أی لا تقولوا للکذب«8» الّذی«9» تصفه«10» ألسنتکم هذا حلال و هذا حرام. و اینکه وجوه از روی معنی قریب است جز که در قراءت«11» مشهور نیست در شواذّ است. خدای تعالی«12» نهی کرد عرب را و جز عرب را از آن که از خویشتن تحلیل و تحریم کنند. آنگه گفت:
اینکه وصف که شما می‌کنی اشیا«13» را به حلال و حرام«14» دروغ است، چه آنچه حلال است حرام می‌گویی«15» و آنچه حرام است حلال می‌گویی«16» آن را. و آن به خلاف راستی است«17» دروغ باشد چه دروغ چیزی بود که مخبر به خلاف آن بود«18» و مراد آنچه ایشان حرام کردند از بحیره و سائبه و حام و وصیله. و قولهم: ما فی بطون هذه الانعام خالصة لذکورنا و محرّم علی أزواجنا، إلی غیر ذلک من الجهالات. آنگه
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: و رحمت کند بر او.
(2). قم: تبعت.
(3). همه نسخه بدلها: و لا تقولوا.
(4). قم. آط، آج، لب: آن.
(5). آج، آز، آج: و لا تقولوا الّذی.
(6). آب، آز، آج، لب: الفعل.
(7). همه نسخه بدلها بجز قم: دروغزنانتان.
(8). آط: و لا یقولو الکذب.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم: للّذی. [.....]
(10). همه نسخه بدلها بجز قم: یصفه.
(11). قم: قراات.
(12). همه نسخه بدلها: حق تعالی.
(13). آز، آج، لب: ایشان.
(14). آج، لب: به حرام.
(15). قم: گویی، آز: می‌گویند.
(16). قم: خوانی، آط: می‌خوانی، آب، آز، آج، لب: می‌خوانید.
(17). آب، آز، آج، لب پس.
(18). قم: آط، آج، لب: باشد.

صفحه : 113
حق تعالی باز نمود که غرض شما در اینکه باب آن است تا دروغ بر خدای فرو می‌بافی«1». آنگه گفت: آنان که دروغ بر خدای فرو بافند«2» ایشان فلاح و ظفر و بقا نیابند«3» و از اینکه خیر محروم باشند.
و قوله: مَتاع‌ٌ قَلِیل‌ٌ، خبر مبتدای محذوف است، و التّقدیر: ما هم فیه من حطام الدّنیا متاع قلیل، آن را که«4» ایشان در آنند از متاع دنیا، متاعی است اندک و تمتّعی که عن قریب با فنا شود. وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ، و ایشان را در آخرت عذابی سخت مولم باشد به تحلیل حرام و به تحریم«5» حلال.
مولم باشد به تحلیل حرام و به تحریم«6» حلال.
وَ عَلَی الَّذِین‌َ هادُوا حَرَّمنا، آنگه بیان کرد و گفت: ما حرام کردیم بر جهودان، ما قَصَصنا عَلَیک‌َ مِن قَبل‌ُ، آنچه قصّه آن بر تو گفتیم«7» و مراد آن که قصّه آن برفته است در سورة الانعام فی قوله: وَ عَلَی الَّذِین‌َ هادُوا حَرَّمنا کُل‌َّ ذِی ظُفُرٍ وَ مِن‌َ البَقَرِ وَ الغَنَم‌ِ حَرَّمنا عَلَیهِم شُحُومَهُما، 7- الایة«8». وَ ما ظَلَمناهُم، ما به اینکه که«9» کردیم بر ایشان ظلمی و ستمی نکردیم و بخسی و نقصانی نکردیم حظّ ایشان را. چه تحلیل و تحریم در شرع به حساب مصلحت«10» باشد، و لکن«11» ایشان بر خود ظلم کردند«12» به کفر و معصیت که کردند عند آن مصلحت ایشان بگشت، بعضی محلّلات بر ایشان حرام کردند«13»، عقوبة لهم علی ذلک.
ثُم‌َّ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لِلَّذِین‌َ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ، گفت پس از اینکه که رفت، خدای تو ای محمّد آنان را که ایشان به جهالت و داعی جهل«14» اعتقادات باطل و ظنون بد که ایشان را بود کفر و معصیت کردند آنگه توبه کردند از آن و«15» پشیمان شدند و عزم
-----------------------------------
(1). قم: فرو بافی، آط: فرابافی، آب، لب: فرابافید، آج، آز: فرابافند.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم: فرابافند.
(3). قم: نیاوند.
(4). همه نسخه بدلها: اینکه که.
(5). همه نسخه بدلها: تحریم. [.....]
(6). همه نسخه بدلها بجز قم: با تو بگفتیم.
(7). سوره انعام (6) آیه 146.
(8). آج، لب: آنگه گفت، قم، آط، آب، آز آنگه گفت.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم: ما اینکه که.
(10). همه نسخه بدلها بجز قم: مصالح.
(11). آج، لب: و لیکن.
(12). همه نسخه بدلها بجز قم: ستم کردند.
(13). همه نسخه بدلها بجز قم: کردیم.
(14). آج، لب اند.
(15). همه نسخه بدلها بجز قم: و از آن.

صفحه : 114
کردند که با مانند آن رجوع نکنند، و مصلح شدند، ایشان را آمرزنده و بخشاینده است. و قوله: [مِن بَعدِها، ضمیر عاید است با توبه و قوله]«1»: لَغَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، خبر«2» هر دو مبتداست، الّذی هو قوله: إِن‌َّ رَبَّک‌َ. و گفتند: خبر در جمله اول محذوف است، حذفه اتکالا علی الخبر الثّانی، و قوله: لِلَّذِین‌َ، تعلّق دارد اینکه «لام» به قوله: لَغَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، أی غفور رحیم لهم.
إِن‌َّ إِبراهِیم‌َ کان‌َ أُمَّةً قانِتاً لِلّه‌ِ، گفت: ابراهیم خلیل- علیه السّلام- امّتی بود.
آنگه در او خلاف کردند: بعضی مفسّران گفتند«3»: اماما یقتدی به، إبراهیم«4» امامی بود مقتدی«5» که خلقان در خیر به او اقتدا کردند.
عبد اللّه مسعود گفت: کان معلما للخیر، و او بعضی صحابه رسول را وصف [کرد]«6» بانّه، کان‌َ أُمَّةً قانِتاً. او را گفتند اینکه ابراهیم«7» بود گفت: دانی تا معنی «امّة قانتا» چه باشد! گفتند: بگو. گفت: «امّت» معلم خیر باشد و «قانت» مطیع، و اینکه مرد چنین است.
مجاهد گفت: برای آنش امّت خواند که در عهد او، مؤمن، او بود«8» و در«9» عصر او همه کافر بودند از اینکه جا که«10» منفرد بود بدین مسلمانی، حق تعالی او را امّت خواند.
و منه
قول النّبی- علیه السّلام: یبعث زید بن عمرو بن نفیل امّة وحده یوم القیامة.
قتاده گفت: برای آنش امّت خواند که أهل هیچ دین نبودند و إلّا او را بپسندیدند«11» از جهودان و ترسایان و گبران و مسلمانان.
شهر بن حوشب گفت: در هر روزگار خدای تعالی زمین به بکرت و دعای چهارده کس بدارد [108- ر]
جز در عهد ابراهیم- علیه السّلام- که در روزگار او جز او مؤمن نبود که خدای به برکت او زمین برجای بداشت و اهل زمین را روزی داد،
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.
(2). آط، آج، لب: ندارد.
(3). همه نسخه بدلها ای.
(4). اساس: ابرهیم. [.....]
(5). همه نسخه بدلها بجز قم: مقتدی بود.
(6). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.
(7). اساس، آط: ابرهیم.
(8). قم: مومن بود.
(9). همه نسخه بدلها: اهل.
(10). قم، آب، آز: از آن جا که، آط، آج، لب: آن جا که.
(11). آج، لب: نپسندیدند.

صفحه : 115
برای اینکه او را امّت خواند«1»، که هر خصلت که در امّتی و عالمی باشد پراگنده«2» در او مجموع بود، چنان که شاعر گفت«3»:

و لیس للّه بمستنکر أن«4» یجمع العالم فی واحد
و گفتند: برای آنش امّت خواند که قوام امّت به او بود، و امّت، فعلة باشد من امّه، إذا تبعه«5» و قصده، پس فعلة باشد به معنی مفعول کالطّعمة و الاکلة و اللّقمة و الخبرة«6» و غیر ذلک. و اینکه قوّت آن قول است که گفتند به معنی امام است.
قانِتاً، ای دائم الطّاعة، دائم طاعت بود، و القنوت، دوام الطّاعة و دوام القیام فی الصّلاة. آنگه به عرف شرع عبارت است از«7» دعا که در رکعت دوم نماز، قبل الرّکوع و بعد القراءة، خوانند«8»، لِلّه‌ِ، مطیع بود خدای را، حَنِیفاً، مسلمان بود. آنگه اشتقاق او یا از میل باشد یا از استقامت، چنان که بیان کرده‌ایم«9». و أحنف گویند مایل القدم را، و نیز آن را که همه پای او بر زمین نشیند، و از جمله مشرکان نبود.
شاکِراً لِأَنعُمِه‌ِ، و نیز شاکر بود نعمتهای خدای را. و «شکر» اعتراف باشد به نعمت منعم با ضربی تعظیم او. اجتَباه‌ُ، برگزید خدای تعالی اورا،«10» و هَداه‌ُ، و راه نمود او را به انواع الطاف و توفیق بر ره«11» راست که ره«12» مسلمانی است و دین حق.
وَ آتَیناه‌ُ فِی الدُّنیا حَسَنَةً، و ما او را در دنیا نیکوی«13» دادیم از رسالت و خلّت«14» و ثنای نیکو.
مقاتل حیّان«15» گفت: یعنی آن نمازها که او را فرمودند و به آن تخصیص کردند او را. و گفتند: به تکلیف امّت ما«16» که بر او صلات«17» فرستند فی قولهم:
اللّهم‌ّ صل‌ّ علی
-----------------------------------
(1). آط، آب، آز، آج: خواندند، همه نسخه بدلها بجز قم بعضی دگر گفتند: برای آنش امّت خواند.
(2). قم: پراگنده باشد.
(3). آب، آز، آج، لب شعر.
(4). آج، لب: و ان.
(5). همه نسخه بدلها بجز قم: اتبعه.
(6). آط، آج، لب: کالطّعمه و اللقمه.
(7). همه نسخه بدلها آن. [.....]
(8). قم: خواندند.
(9). همه نسخه بدلها: کردیم.
(10). قم: او را خدای تعالی.
(11). قم: به راه، آط، آب، آز: به ره.
(12). قم، آج، لب: راه.
(13). آج، لب: نیکی.
(14). آط، آب، لب: رسالت خلّت.
(15). آط، آج، لب: چنان.
(16). قم: ندارد.
(17). آط، آب، آج، لب: صلوات.

صفحه : 116
الله‌محمّد و آل محمّد کما صلّیت علی إبراهیم و آل إبراهیم.}
و گفتند: مراد به اینکه حسنه فرزندان مطیع‌اند که او را داد در وقت پیری و نومیدی. و گفتند که: قبول عام خواست که او را بود در همه امّتان. وَ إِنَّه‌ُ فِی الآخِرَةِ لَمِن‌َ الصّالِحِین‌َ، و او در آخرت از جمله صالحان و نیکان«1» باشد و بنزدیک خدای تعالی«2» درجه و منزلت ایشان دارد تا جمع باشد او را خیر دنیا و آخرت و بعضی دگر گفتند: در آیت تقدیم و تأخیری هست و مجاز او اینکه است: و آتیناه فی الدّنیا و فی الآخرة«3» حسنة و انّه لمن الصّالحین.
ثُم‌َّ أَوحَینا إِلَیک‌َ، گفت:«4» وحی کردیم به تو، أَن‌ِ اتَّبِع مِلَّةَ إِبراهِیم‌َ، که ملّت و دین او را متابعت کنی،«5» یعنی اقتدا کن به او در دعوت با دین خدای از توحید و عدل و نفی«6» از کفر و شرک بر طریق و سیرت او برو. و مراد آن است«7» که بر شرع او عمل کن، چه رسول«8»- علیه السّلام- به شرع هیچ پیغمبر متعبّد نبود، علی وجه الاقتداء به و المتابعة له، چه اگر چنین بودی از امّت او بودی و آن پیغامبر به از او بودی، چه پیغامبر به از امّت باشد و مقتدا به از مقتدی«9»، و اینکه خلاف اجماع است.
اما اگر بعضی مسایل«10» به اتّفاق موافقت باشد آن را با شرع«11» دیگر پیغامبران، پیغامبر- علیه السّلام- مکلّف«12» باشد که به آن نه بر سبیل متابعت و اقتدا به ایشان«13» باشد بل بر سبیل اتّفاق الشّرعین«14» باشد. و لفظ اتّباع بر توسّع و تشبیه باشد، لاتّفاق الفعل«15» فی الصّورة. و گفتند«16»: مراد به «ملّت» تکالیف عقلی است، علی هذا التأویل.
حَنِیفاً، نصب او بر حال باشد و روا بود که از فاعل بود یا «17» حال باشد از رسول
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: باشد و نیکان.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم در.
(3). آب، آج، لب: و الآخرة، آط: ندارد.
(4). همه نسخه بدلها آنگه. [.....]
(5). همه نسخه بدلها بجز قم: کن.
(6). همه نسخه بدلها: نهی.
(7). همه نسخه بدلها: نه آن است که.
(8). همه نسخه بدلها ما.
(9). قم، آط، آج، لب: مقتدی به از مقتدی.
(10). همه نسخه بدلها: مسائل.
(11). همه نسخه بدلها بجز قم: دیگر شرع.
(12). همه نسخه بدلها که.
(13). قم: به آن.
(14). آط، آب: اتّفاق شرعتین.
(15). همه نسخه بدلها: الفعلین.
(16). آط، آج، لب: گفتن.
(17). همه نسخه بدلها: تا.

صفحه : 117
- علیه السّلام- و روا بود که از مفعول بود یا «1» حال بود از ملّت إبراهیم«2»، وَ ما کان‌َ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ، و إبراهیم«3»،- علیه السّلام- از جمله مشرکان نبود. و برای آن تکرار فرمود نفی شرک را از إبراهیم«4»، که مشرکان گفتند: ما بر ملّت ابراهیم‌ایم، و جهودان و ترسایان همین«5» گفتند تا خدای تعالی رد کرد بر ایشان، بقوله: ما کان‌َ إِبراهِیم‌ُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصرانِیًّا وَ لکِن کان‌َ حَنِیفاً مُسلِماً [108- پ]
وَ ما کان‌َ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ«6».
آنگه گفت: إِنَّما جُعِل‌َ السَّبت‌ُ عَلَی الَّذِین‌َ اختَلَفُوا فِیه‌ِ، گفت: روز شنبه تو را به آن«7» کردند که در او خلاف کردند، حسن بصری گفت: معنی آن که یعنی«8» بر ایشان کردند یعنی بد بود بر ایشان، و ایشان را نبود بل بر ایشان بود از آن جا که ایشان را در اینکه روز لعنت کردند و مسخ کردند برای آن که در اینکه روز تعدّ [ی]
کردند و ماهی گرفتند که بر ایشان حرام بود، فی قوله تعالی: کَما لَعَنّا أَصحاب‌َ السَّبت‌ِ ...«9»، و فی قوله: وَ لَقَد عَلِمتُم‌ُ الَّذِین‌َ اعتَدَوا مِنکُم فِی السَّبت‌ِ«10»- الآیه.
و اختلاف ایشان در اینکه روز آن بود که بعضی گفتند: اینکه روز حلال است، و بعضی گفتند: حرام است، بعضی گفتند: اعظم الأیّام است به حرمت، و بعضی گفتند: نیست، بل یک شنبه است. و بعضی دگر گفتند: معنی آیت آن است که خدای تعالی تعظیم روز شنبه«11» نکرد إلّا بر آنان که در او خلاف کردند از جهودان.
و آن بود که خدای تعالی تعظیم روز آدینه بر ایشان واجب کرد«12» و عباداتی«13» فرمود ایشان را در اینکه روز، ایشان خلاف کردند و گفتند: ما اینکه تعظیم روز شنبه را کنیم که خدای تعالی در شش روز آسمان و زمین بیافرید،«14» روز آدینه نماز دیگر فارغ شد و روز شنبه بیاسود، ما آن روز«15» را تعظیم کنیم. خدای تعالی عند آن تکلیف تعظیم
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: تا. [.....] (4- 3- 2). اساس، آط: ابراهیم.
(5). قم: هم اینکه.
(6). سوره آل عمران (3) آیه 67.
(7). همه نسخه بدلها: روز شنبه بر آنان.
(8). همه نسخه بدلها: ندارد.
(9). سوره نساء (4) آیه 47.
(10). سوره بقرة (2) آیة 65.
(11). همه نسخه بدلها واجب.
(12). آز، لب: نکرد، آج: بکرد.
(13). همه نسخه بدلها بجز قم: عبادتی.
(14). همه نسخه بدلها و.
(15). قم: اینکه روز.

صفحه : 118
روز شنبه بر ایشان سخت کرد. و بر اینکه قول تقدیر آیت آن بود که: إنّما جعل السّبت فرضا علی الّذین اختلفوا فیه من الیهود. و گفتند: اختلاف ایشان در شنبه و یک شنبه افتاد«1». جهودان گفتند: شنبه فاضلتر است، و ترسایان گفتند: یک شنبه.
کلبی‌ّ گفت: خدای تعالی موسی را فرمود تا بنی اسرائیل را فرماید که تعظیم روز آدینه کنید«2». گفتند: ما جز شنبه را تعظیم نکنیم که شنبه آن روز است که خدای تعالی در او بیاسود از خلق أشیا، و خلاف کردند بر موسی- علیه السّلام- چون عیسی بیامد- علیه السّلام- و ترسایان را تعظیم روز آدینه فرمود، خلاف کردند و گفتند: ما اینکه روز نخواهیم، چه ما را نباید که عید ما پس از عید ایشان باشد«3» ما از اوّل اسبوع روز یک شنبه عید خود کنیم«4»، فهذا هو اختلافهم فیه فی قوله الکلبی‌ّ.
همّام إبن منبّه روایت کند از ابو هریره که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت:
نحن الآخرون السّابقون یوم القیامة
، ما آخرین امّتان و پیغامبرانیم«5» و سابقانیم روز قیامت، إلا«6» أنهم اوتوا الکتاب«7» قبلنا، جز آن است که ایشان را کتاب پیش از ما دادند و ما را پس از ایشان مردمان تبع مااند، امروز ما را، یعنی آدینه، و فردا جهودان راست، یعنی شنبه، و پس فردا ترسایان را، یعنی روز یک شنبه.
مکحول گفت: عمر خطّاب را بر جهودی چیزی بود او را مطالبت کرد و سوگند خورد به خدایی که محمّد را بر همه آدمیان بگزید که مفارقت نکند از او تا حق‌ّ خود نستاند از او. جهود گفت: خدای محمّد را بنگرید«8» بر خلقان«9». عمر تپنچه‌ای بر روی او زد، جهود گفت: میان من و تو حاکم ابو القاسم باشد، یعنی رسول- علیه السّلام.
آمدند پیش رسول جهود حکایت کرد آنچه رفته بود، رسول- علیه السّلام- گفت«10» عمر را: أمّا بر آن لطمه که بر او زدی دل او خوش کن، و أمّا تو ای یهودی بشنو بدان که آدم صفی‌ّ اللّه بود، و ابراهیم خلیل اللّه، و موسی نجی‌ّ اللّه، و عیسی روح اللّه، و أنا
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم: بود، همه نسخه بدلها که 2. همه نسخه بدلها: کنند. [.....]
(3). همه نسخه بدلها بجز قم: بود.
(4). همه نسخه بدلها بجز قم: عید کنیم.
(5). همه نسخه بدلها بجز قم: پیغامبران.
(6). همه نسخه بدلها بجز قم: غیر.
(7). اساس: موتوا الکتاب.
(8). همه نسخه بدلها بجز قم: برنگزید.
(9). آب، آز: از خلقان.
(10). همه نسخه بدلها: عمر را گفت.

صفحه : 119
حبیب اللّه. بلی با یهودی؟ خدای تعالی«1» مرا دو نام از نامهای خود اشتقاق کرد، او را «سلام» نام است و امّت مرا «مسلم» خواند، و او را مؤمن نام است و امّت مرا مؤمن خواند. بلی یا یهودی شما روزی طلب کردی که آن روز خدای- تعالی- ذخیره کرده بود ما را، و آن روز آدینه است، امروز ما راست و فردا شما را و پس فردا ترسایان را.
بلی یا یهودی؟ شما در روزگار«2» پیش از ما ای«3» و ما پس از شماایم در مدّت، و لکن پیش شماایم در قیامت. بلی یا یهودی؟ بهشت بر پیغامبران حرام است، تا من در او شوم«4»، و بر اوصیای پیغامبران«5»، تا وصی‌ّ من در او شود«6» و بر امّتان، تا امّت من در شوند«7».
ادع‌ُ إِلی سَبِیل‌ِ رَبِّک‌َ بِالحِکمَةِ وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَةِ، [109- ر]
آنگه حق تعالی رسول را أمر کرد، گفت: دعوت کن خلقان را با راه خدای تعالی، یعنی با دین خدای. بِالحِکمَةِ، به سخن«8» درست. وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَةِ، و پند نیکوا«9»، وَ جادِلهُم بِالَّتِی هِی‌َ أَحسَن‌ُ، و مجادله کن و مناظره با ایشان بر وجهی که نیکوتر باشد. مفسّران گفتند: معنی آن است که إیذا مکن ایشان را، و رسالت گزاردن رها مکن. و بعضی مفسّران گفتند: اینکه آیت منسوخ است به آیت قتال. إِن‌َّ رَبَّک‌َ هُوَ أَعلَم‌ُ، خدای تو عالمتر است به آن کس که گمراه شود از راه او که دین حق‌ّ است و عالمتر است به آن که بر راه راست و بر طریق«10» هدایت باشد، و اینکه بر سبیل تهدید و وعید است«11».
وَ إِن عاقَبتُم فَعاقِبُوا بِمِثل‌ِ ما عُوقِبتُم بِه‌ِ، مفسّران گفتند: اینکه سورت مکّی است مگر اینکه سه آیت که در آخر اوست من قوله: وَ إِن عاقَبتُم، تا به آخر سورت که در حق‌ّ کشتگان أحد آمد، و سبب نزولش آن بود که مسلمانان چون بدیدند که
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها امّت.
(2). قم: در اینکه روزگار.
(3). آب، آج، لب: پیش مایید.
(4). همه نسخه بدلها: در شوم.
(5). قم حرام است.
(6). همه نسخه بدلها آط: در شود. [.....]
(7). قم: در او شوند، آط، در او شود، آب، آز، آج، لب: در شود، همه نسخه بدلها قوله.
(8). همه نسخه بدلها بجز قم: با سخن.
(9). همه نسخه بدلها: نیکو.
(10). همه نسخه بدلها: و طریق.
(11). همه نسخه بدلها قوله.

صفحه : 120
مشرکان چه قتل کرده‌اند«1» از مسلمانان و چه مثله کرده‌اند«2» و کسان را شکم بشکافته‌اند،«3» و خصوصا حمزه«4» عبد المطّلب را«5». و گفتند از مسلمانان کس نماند که او را مثله نکردند مگر حنظلة بن الرّاهب را که پدرش أبو عامر الرّاهب بود و با أبو سفیان«6» بود برای او حرمت حنظله«7» از مثله رها کردند.
مسلمانان چون چنان دیدند گفتند: اگر ما را دست باشد بر اینان«8»، بتر«9» از اینکه و بیشتر از اینکه کنیم که ایشان کرده‌اند«10»، و مثله‌ای کنیم که در عرب کس به کس نکرده است«11». و حمزة بن عبد المطّلب را هنده«12» بنت عتبه مثله کرده بود و شکم بشکافته«13» و جگر او بگرفته«14»، خواست تا بخورد در دهنش سنگ شد تا بینداخت.
رسول را- علیه السّلام- بگفتند. رسول- علیه السّلام- گفت: حمزه از آن گرامیتر است بر خدای که بعضی از او به آتش بسوزد، چه حمزه اهل بهشت است و هند اهل دوزخ، خدای تعالی نخواست که تا«15» خون حمزه به أحشای«16» هند مختلط شود.
آنگه گفت:
رحم اللّه حمزة
، خدای بر حمزه رحمت کناد که من او را نشناختم إلّا فعّال خیر بود و رحم پیوند بود،«17» و اگر نه آنستی که قومی محزون شوند بر اینکه، رها کردمی تا خدای او را از شکم«18» جانوران حشر کردی.
آنگه گفت: اگر خدای مرا ظفر دهد بر اینان«19»، هفتاد کس را به عوض حمزه مثله کنم. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ إِن عاقَبتُم، اگر عقوبت کنی عقوبت به
-----------------------------------
(2- 1). همه نسخه بدلها بجز قم: کردند.
(3). همه نسخه بدلها بجز قم: بشکافتند.
(4). همه نسخه بدلها بن.
(5). همه نسخه بدلها بجز قم رضی اللّه عنه.
(6). همه نسخه بدلها: الرّاهب با ابو سفیان.
(7). کذا: در اساس، قم: برای حرمت او حنظله را مثله نکردند، دیگر نسخه بدلها: برای آن حنظله را از مثله رها کردند.
(8). همه نسخه بدلها بجز قم: ایشان.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم: بدتر.
(10). آب، آز، آج، لب: کردند. [.....]
(11). قم: در عرب کس نکرده است، آط، آز، آج، لب: نکرده بود، آب: نکرده باشد.
(12). همه نسخه بدلها: هند.
(13). قم: شکافته.
(14). همه نسخه بدلها و.
(15). همه نسخه بدلها: نخواست تا.
(16). قم: با احشای.
(17). همه نسخه‌ها بجز قم: ندارد.
(18). آج، لب: او را شکم.
(19). همه نسخه بدلها بجز قم: ایشان.

صفحه : 121
مثل«1» آن کنی که ایشان کرده باشند شما را. و لفظ «عقوبت» فی قوله: بِمِثل‌ِ ما عُوقِبتُم بِه‌ِ، مجاز است چه آن از ایشان ابتدا بود و ابتدا عقاب نباشد، عقاب آن بود«2» که عقیب«3» فعلی«4» باشد بر وجه استحقاق جز که برای ازدواج لفظ آن را «عقاب» خواند، مثل قوله: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثلُها ...«5»، و قوله: فَمَن‌ِ اعتَدی عَلَیکُم فَاعتَدُوا عَلَیه‌ِ ...«6»، و اینکه را نظایر بسیار است. و اگر صبر کنی، لَهُوَ خَیرٌ لِلصّابِرِین‌َ، آن بهتر باشد«7» صابران را. رسول- علیه السّلام- گفت: صبر کنم و آنچه عزم کرده بود«8» رها کرد. عبد اللّه عبّاس و ضحّاک گفتند: اینکه از پیش نزول سورت براءة بود. [آنگه«9» خدای تعالی رسول را فرموده بود که قتال با آن کس کن که او با تو قتال کند و ابتدا به قتال مکن]«10» چون سورت براءة فرود آمد و خدای تعالی جهاد فرمود، اینکه آیت منسوخ بکرد.
آنگه او را حث‌ّ کرد بر صبر کردن و ترغیب کرد، گفت: وَ اصبِر، صبر کن که صبر تو«11» نیست مگر به خدای، ای بمعونة اللّه و توفیقه، به توفیق خدای«12» توانی کردن«13». وَ لا تَحزَن عَلَیهِم، و دلتنگ مباش بر اعراض و عدول ایشان از تو. وَ لا تَک‌ُ فِی ضَیق‌ٍ مِمّا یَمکُرُون‌َ، و مباش در تنگی از مکری که ایشان می‌کنند. إبن کثیر خواند اینکه جا و در سورة النّمل: «فی ضیق» به کسر «ضاد» و باقی قرّا به فتح«14» خواندند. بعضی گفتند: دو لغت است به یک معنی. و بعضی فرق کردند، گفتند:
الضیق فی القلب و الصّدر«15»، و الضیق فی المعاش«16» و المساکن. و أبو عمرو گفت، بصریان گفتند: ضیق به فتح، غم باشد و به کسر، شدّت. فرّاء گفت، کوفیان گفتند: هر
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم: ندارد.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم: باشد.
(3). همه نسخه بدلها بجز قم: عقب.
(4). همه نسخه بدلها: فعل.
(5). سوره شوری (42) آیه 40. [.....]
(6). سوره بقره (2) آیه 194.
(7). همه نسخه بدلها بجز قم یعنی صبر بهتر باشد.
(8). قم، آط، آب، آز: آن عزم که کرده بود، آج، لب: آن عزم که کرده.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم که.
(10). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد.
(11). قم: به تو.
(12). همه نسخه بدلها صبر.
(13). قم: توان کردن.
(14). همه نسخه بدلها ضاد.
(15). آج، لب: و الصّدور.
(16). آط، آز، آج، لب: فی العیش.

صفحه : 122
دو لغت است، مثل: رطل و رطل«1» [109- پ]
و قتیبی گفت: ضیق تخفیف ضیّق باشد، کهین و هیّن و لین و لیّن، و بر اینکه تأویل صفت موصوفی محذوف باشد، کأنّه قال: و لا تک فی أمر ضیّق ممّا یمکرون. «ما» مصدریه است، أی من مکرهم.
إِن‌َّ اللّه‌َ مَع‌َ الَّذِین‌َ اتَّقَوا، که خدای با متّقیان و پرهیزکاران است، وَ الَّذِین‌َ هُم مُحسِنُون‌َ، و با آنان که نیکوکار«2» باشند. هرم بن حیّان«3» را گفتند: ما را وصایتی«4» کن. گفت: اوصیکم بالآیات الأواخر«5» من سورة النّخل، ادع‌ُ إِلی سَبِیل‌ِ رَبِّک‌َ- إلی آخر السّورة. گفت: بر اینکه آیات کار کنی که در آخر سورة النّحل است، اینکه سه آیت. و قوله: «مع»، به معنی نصرت است و معاونت«6».
-----------------------------------
(1). آز: رطل یرطل.
(2). همه نسخه بدلها قم: نیکو کاران.
(3). آز: جنان. [.....]
(4). همه نسخه بدلها: وصیّتی.
(5). آج، لب: الآخر.
(6). همه نسخه بدلها بجز قم: نصرت و معاونت است.

صفحه : 123
سورت بنی اسرایل
بدان که اینکه سورت صد و یازده آیت است و هزار و پانصد و سی و سه کلمت است و شش هزار و چهار صد و شست«1» حرف است.
و روایت است از ابو امامه از ابی‌ّ کعب که، رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله«2»- گفت«3»: هر که او سورت بنی اسرایل بخواند دلش رقیق شود«4»، آن جا که ذکر مادر و پدر است«5»، خدای تعالی او را در بهشت دو قنطار مزد بدهد، و قنطاری هزار و دویست اوقیّه باشد، هر اوقیّه«6» بهتر باشد از دنیا و هر چه در دنیاست.

[سوره الإسراء (17): آیات 1 تا 15]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
سُبحان‌َ الَّذِی أَسری بِعَبدِه‌ِ لَیلاً مِن‌َ المَسجِدِ الحَرام‌ِ إِلَی المَسجِدِ الأَقصَی الَّذِی بارَکنا حَولَه‌ُ لِنُرِیَه‌ُ مِن آیاتِنا إِنَّه‌ُ هُوَ السَّمِیع‌ُ البَصِیرُ (1) وَ آتَینا مُوسَی الکِتاب‌َ وَ جَعَلناه‌ُ هُدی‌ً لِبَنِی إِسرائِیل‌َ أَلاّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِی وَکِیلاً (2) ذُرِّیَّةَ مَن حَمَلنا مَع‌َ نُوح‌ٍ إِنَّه‌ُ کان‌َ عَبداً شَکُوراً (3) وَ قَضَینا إِلی بَنِی إِسرائِیل‌َ فِی الکِتاب‌ِ لَتُفسِدُن‌َّ فِی الأَرض‌ِ مَرَّتَین‌ِ وَ لَتَعلُن‌َّ عُلُوًّا کَبِیراً (4)
فَإِذا جاءَ وَعدُ أُولاهُما بَعَثنا عَلَیکُم عِباداً لَنا أُولِی بَأس‌ٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلال‌َ الدِّیارِ وَ کان‌َ وَعداً مَفعُولاً (5) ثُم‌َّ رَدَدنا لَکُم‌ُ الکَرَّةَ عَلَیهِم وَ أَمدَدناکُم بِأَموال‌ٍ وَ بَنِین‌َ وَ جَعَلناکُم أَکثَرَ نَفِیراً (6) إِن أَحسَنتُم أَحسَنتُم لِأَنفُسِکُم وَ إِن أَسَأتُم فَلَها فَإِذا جاءَ وَعدُ الآخِرَةِ لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُم وَ لِیَدخُلُوا المَسجِدَ کَما دَخَلُوه‌ُ أَوَّل‌َ مَرَّةٍ وَ لِیُتَبِّرُوا ما عَلَوا تَتبِیراً (7) عَسی رَبُّکُم أَن یَرحَمَکُم وَ إِن عُدتُم عُدنا وَ جَعَلنا جَهَنَّم‌َ لِلکافِرِین‌َ حَصِیراً (8) إِن‌َّ هذَا القُرآن‌َ یَهدِی لِلَّتِی هِی‌َ أَقوَم‌ُ وَ یُبَشِّرُ المُؤمِنِین‌َ الَّذِین‌َ یَعمَلُون‌َ الصّالِحات‌ِ أَن‌َّ لَهُم أَجراً کَبِیراً (9)
وَ أَن‌َّ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِالآخِرَةِ أَعتَدنا لَهُم عَذاباً أَلِیماً (10) وَ یَدع‌ُ الإِنسان‌ُ بِالشَّرِّ دُعاءَه‌ُ بِالخَیرِ وَ کان‌َ الإِنسان‌ُ عَجُولاً (11) وَ جَعَلنَا اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ آیَتَین‌ِ فَمَحَونا آیَةَ اللَّیل‌ِ وَ جَعَلنا آیَةَ النَّهارِ مُبصِرَةً لِتَبتَغُوا فَضلاً مِن رَبِّکُم وَ لِتَعلَمُوا عَدَدَ السِّنِین‌َ وَ الحِساب‌َ وَ کُل‌َّ شَی‌ءٍ فَصَّلناه‌ُ تَفصِیلاً (12) وَ کُل‌َّ إِنسان‌ٍ أَلزَمناه‌ُ طائِرَه‌ُ فِی عُنُقِه‌ِ وَ نُخرِج‌ُ لَه‌ُ یَوم‌َ القِیامَةِ کِتاباً یَلقاه‌ُ مَنشُوراً (13) اقرَأ کِتابَک‌َ کَفی بِنَفسِک‌َ الیَوم‌َ عَلَیک‌َ حَسِیباً (14)
مَن‌ِ اهتَدی فَإِنَّما یَهتَدِی لِنَفسِه‌ِ وَ مَن ضَل‌َّ فَإِنَّما یَضِل‌ُّ عَلَیها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری وَ ما کُنّا مُعَذِّبِین‌َ حَتّی نَبعَث‌َ رَسُولاً (15)
«7»

[ترجمه]

منزّه است آن خدای که ببرد بندهش«8» را به شب از مسجد الحرام به مسجد دورتر، آن که ما بر که کردیم«9» پیرامن آن«10» تا باز [به او]«11» نماییم از آیتهای [ما]«12» که او شنوا و بیناست.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم: شصت.
(2). قم، آط، آج، لب: علیه السلام، آب، آز: علیه الصّلات و السّلام.
(3). همه نسخه بدلها بجز قم که.
(4). آط و.
(5). قم و.
(6). قم: هر اوقیه‌ای.
(7). قم، آج، لب ترجمه کرده است به: به نام خدای بخشاینده مهربان.
(8). قم: بنده خویش، دیگر نسخه بدلها: بنده‌اش.
(9). قم، آج: برکت کردیم، آب: برکت کرده‌ایم، آط، لب: برکه کرده‌ایم.
(10). قم: او.
(11). از آج، افزوده شد. [.....]
(12). از آط، افزوده شد.

صفحه : 124
و دادیم«1» موسی را کتاب«2» و کردیم آن را بیانی و لطفی«3» پسران یعقوب را که مگیری از دون«4» من وکیلی.
فرزندان آنان که بر گرفتیم با نوح«5»- علیه السّلام- که او بود بنده‌ای شکر کننده.
و خبر دادیم پسران یعقوب را در کتاب فساد می‌کنی«6» در زمین دو بار و بلندی شوی بلندی بزرگ.
چون آید وعده یکی از آن دو بار، بر انگیزیم بر شما بندگانی«7» از آن ما خداوندان شجاعت سخت تا در شوند در میان سرایها و اینکه وعده‌ای باشد کرده«8».
پس برگردانیم«9» شما را دولت بر ایشان و مدد کنیم«10» شما را به مالها و پسران و کنیم شما را بیشتر به یاران.
اگر نیکوی کنی«11» نیکوی کنی با خود«12» و اگر بدی کنی و را باشد، چون آید وعده باز پسین تا دژم کند«13» رویهای شما و تا در مسجد شوند«14» چنان که شدند«15» در او
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: بدادیم.
(2). همه نسخه بدلها: توریت.
(3). همه نسخه بدلها: بیان و لطف.
(4). همه نسخه بدلها: از فرود.
(5). قم: وا نوح، آط، آب، آج، لب: ما با نوح.
(6). قم، آط: که فساد کنی، آب، آج، لب: که فساد کنید.
(7). قم را.
(8). قم: و بود وعده‌ای کرده، آج، لب: و باشد اینکه وعده کرده.
(9). قم ما.
(10). همه نسخه بدلها: و مدد دهیم.
(11). قم شما.
(12). همه نسخه بدلها: برای خود.
(13). آط، آب: اندوهگن کند، آج، لب: اندوهگین کند. [.....]
(14). اساس: شوی، به قیاس با نسخه آب و معنی عبارت، تصحیح شد.
(15). اساس: شدی، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد.

صفحه : 125
نخست بار تا هلاک کنند آنچه بلند کرده باشند هلاک کردنی.
باشد که خدای شما«1» رحمت کند و اگر باز آیی«2» باز آییم و کردیم دوزخ برای کافران باز دارنده.
«3» اینکه قرآن ره نماید به آنچه«4» راست‌تر«5» است و مژده دهنده«6» مومنان را، آنان که عمل نکو کنند«7» که ایشان راست مزدی بزرگ.
[110- ر]
و آن که آنان که ایمان ندارند به آخرت بنهاده‌ایم«8» برای ایشان عذابی دردناک.
و بخواند آدمی به بدی خواندنش«9» به نیکی و بود آدمی شتاب زده.
و کردیم شب«10» و روز را دو علامت، بستردیم«11» علامت شب«12» و کردیم«13» علامت روز بینا تا طلب کنی فزونیی«14» از خدایتان و بدانی شمار سالها و حسابها«15»، و هر چیزی را جدا کردیم«16» جدا کردنی.
و هر آدمیی را الزام کنیم عمل او در گردنش و بیرون آریم برای او روز قیامت نامه‌ای که بیند«17» آن را افلاخته«18».
-----------------------------------
(1). آج، لب: بر شما.
(2). اساس: و اگر نه باز آیی، با توجه به اتّفاق نسخ و معنی آیه، لفظ «نه» حذف شد.
(3). قم که.
(4). قم آن.
(5). قم، آط: راستر.
(6). همه نسخه بدلها: مژده دهد.
(7). قم: آنان که کنند نیکیها، آط، آب، آج، لب: آنان را که عمل صالح کنند.
(8). آط: ببجاریم، قم: بنهاده‌ایم، آب: آماده کنیم، آج، لب: مهیّا کنیم.
(9). آط، آج، لب: خواندش.
(10). قم را.
(13- 11). قم ما.
(12). آج، لب را. [.....]
(14). قم: افزونی.
(15). آط، آب، آج، لب: شمار.
(16). قم ما آن را.
(17). آط، آب، آج، لب: بینند.
(18). قم، آب: افراشته، آط، آج، لب: افراخته.

صفحه : 126
بخوان نامه‌ات«1» بس باد به تو«2» امروز بر تو محاسب«3».
هر که راه یابد«4» برای خود راه یابد و هر که گمره شود«5» گمره شود بر خود و بر نگیرد«6» بر گیرنده‌ای بار دیگری، و نبودیم ما عذاب کننده تا نفرستیم«7» پیغامبری را.
قوله: سُبحان‌َ الَّذِی أَسری بِعَبدِه‌ِ لَیلًا، «سبحان» مصدر است از بنای سبّح یسبّح تسبیحا و سبحانا. و نصب او بر مصدر است، و تقدیر او آن است که: اسبّح الّذی اسری بعبده سبحانا. آنگه فعل بیفگند و مصدر را إضافت کرد با مفعول، و مثله: وعد اللّه، و کتاب اللّه، أی وعد اللّه وعدا«8» و کتب کتابا. جز که اینکه جا إضافه مصدر است با فاعل«9»، و أبو عبیده گفت، أهل مدینه گفتند: سبحان اسمی است به جای مصدر نهاده چون کفران، و قال امیّة بن أبی الصّلت:

سبحانه ثم‌ّ سبحانا نعوذ به و قبلنا سبّح الجودی‌ّ و الجمد
و بعضی دگر گفتند: نصب او بر نداست، و التقدیر: یا سبحان اللّه، و معنی او تنزیه باشد و تبعید از هر چه لایق نباشد به او«10». طلحة بن عبد اللّه گفت از رسول- علیه السّلام- پرسیدم که: معنی سبحان اللّه چه باشد! گفت:
تنزیه اللّه من کل‌ّ سوء،
دور بکردن از خدای هر بدی، و به معنی نماز آمده است، کقوله: فَلَو لا أَنَّه‌ُ کان‌َ مِن‌َ المُسَبِّحِین‌َ«11»، أی من المصلّین، و نماز نافله را سبحه گویند. و در حدیث آمده است: کان إبن عمر [یصلّی]«12» سبحته فی المسجد الّذی یصلّی فیه المکتوبة، یعنی عبد اللّه عمر نماز نافله هم در آن مسجد کردی که نماز فریضه کردی. و به معنی
-----------------------------------
(1). قم: نامه خویش را.
(2). قم: بس است به تن تو، آط، آج، لب: بسی تو، آب: بس است نفس تو.
(3). قم: شمار کننده.
(4). آط، آج، لب: راه نماید.
(5). همه نسخه بدلها بجز آز: گمراه شود، قم بدرستی که.
(6). آب هیج.
(7). آج، لب: بفرستیم.
(8). آط، آب، آج، آز، آج، لب: وعد وعدا.
(9). همه نسخه بدلها: اضافت مصدر با فاعل است. [.....]
(10). همه نسخه بدلها بجز قم به او لایق نباشد.
(11). سوره صافّات (37) آیه 143.
(12). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد.

صفحه : 127
استثنا آمده است [فی قوله: لَو لا تُسَبِّحُون‌َ«1»، أی هلّا تستثنون«2». و اینکه لغت بعضی یمنیان است، و سبحة به معنی «نور» آمده است]«3» در آن خبر که: لولا ذلک لأحرقت سبحات وجهه، أی نور وجهه. و مبرّد گفت: وجه اینکه آن باشد که اگر بیننده‌ای بدیدی بگفتی: سبحان اللّه، و در جای تعجّب آمد«4»: چنان که اعشی«5» گفت«6»:

أقول لمّا جاءنی فخره سبحان من علقمة الفاخر
و در بعضی أحادیث آمد که یکی از جمله بزرگان گفت: هرگز ندانستم که گفتن سبحان اللّه معصیت باشد، حتّی دخلت علی فلان، تا در نزدیک فلان کس شدم، مردی حاضر بود آن جا، نامه‌ای در آوردند و پیش صاحب صدر بنهادند او برگرفت و می‌خواند. اینکه مرد که حاضر بود گفت: سبحان اللّه؟ صاحب صدر گفت:
چه خواستی به اینکه تسبیح! گفت: تعجب آن که چون فلانی چونین مخاطبه به تو نویسد؟ مرد در خشم شد و بفرمود تا او را حاضر کردند و بر او استخفاف کرد و او را برنجانید. من گفتم: اینکه آن جای است که سبحان اللّه گفتن بر اینکه وجه معصیت باشد. الَّذِی أَسری، که ببرد بنده‌یش را«7»، یقال: سری یسری سری، [110- پ]
و أسری یسری إسراء، لغتان، و هو سیر اللّیل، و بر اینکه قول «با» تعدیه را باشد. بعضی دگر گفتند: و سریت سری لازم باشد، و أسریت غیری إسراء [متعدّی]«8»، بر اینکه قول «با» زیادت باشد، و مثله: تنبت بالدّهن، قال الشّاعر:

و لیلة ذات دجی سریت و لم یلتنی عن سراها لیث
نصب او بر ظرف باشد، و بعضی علما گفتند: تنکیر او دلیل کرد بر آن که اینکه اسرا در بعضی شب بوده است و دلیل اینکه قول قراءت حذیفه و عبد اللّه مسعود است من اللّیل، من المسجد الحرام، «من» ابتدا غایت راست و «إلی» در برابر او انتها
-----------------------------------
(1). سوره قلم (68) آیه 28.
(2). دیگر نسخه بدلها: یستثنون، که با توجه به ضبط آیه در قرآن کریم درست‌تر بنظر می‌آید.
(3). اساس: افتادگی دارد، از قم افزوده شد.
(4). آز، آج، لب: آمده است.
(5). قم: علقمه، آج، لب: عیسی.
(6). آب، آز شعر.
(7). قم: خویش را، دیگر نسخه بدلها: بنده‌اش را.
(8). نسخه بدلها: ندارد، به قیاس چاپ مرحوم شعرانی، افزوده شد، شاید نظر ابو الفتح آن بوده است که با ذکر کلمه «غیری» که قطعا مفعول «اسریت» است جمله بی‌نیاز از ذکر کلمه متعدّی است.

صفحه : 128
غایت را.
در اینکه دو روایت است: یکی آن که، رسول- علیه السّلام- گفت من در مسجد الحرام بودم در حجر میان خفته و بیدار که جبریل آمد و براق آورد، و اینکه روایت أنس است و مالک بن صعصعه. و روایت دیگر آن است که، رسول- علیه السّلام- گفت: مرا از حجره ام‌ّ هانی به آسمان بردند، و تأویل کردند اینکه آیت را بر آن که حرم را جمله مسجد خوانند، و اینکه روایت کلبی است و ابو صالح از ام‌ّ هانی که او گفت: رسول را- علیه السّلام- از حجره من به آسمان بردند نماز خفتن [بکرد و من با او نماز خفتن]«1» بکردم و بخفتم و او را در نمازگاه رها کردم بیدار نشدم تا او مرا بیدار کرد«2» برای نماز بامداد، مرا گفت: برخیز یا ام‌ّ هانی تا تو را حدیثی کنم«3».
گفتم: یا رسول اللّه؟ أحادیث و احوال«4» تو همه عجایب«5» باشد.
آنگه نماز بامداد بکرد. چون فارغ شد، گفت: بدان که دوش«6» نماز خفتن بگزاردم جبریل آمد و من هم اینکه جا نشسته بودم، مرا گفت: برخیز و بیرون آی«7»، برخاستم و بیرون شدم، فریشته‌ای ایستاده بود و اسپی، مرا گفت: بر نشین. من بر نشستم، هر کجا به نشینی رسید«8»، دستهایش دراز شد«9» و پایها کوتاه، و هر کجا به فرازی رسیدیم«10» پایهایش دراز شدی و دستها«11» کوتاه تا به بیت المقدّس رسیدم و آن جا نماز بکردم- و ساق الحدیث إلی آخره- و اکنون نماز بامداد با شما بکردم.
مقاتل گفت: شب معراج پیش از هجرت بود به یک سال، و گفتند: یک بار بود، و گفتند: دو بار بود، یک بار از مسجد الحرام و یک بار از خانه«12» ام‌ّ هانی بنت أبی طالب. و گفته‌اند: بسیار بارها بود.
-----------------------------------
(1). اساس افتادگی دارد، از قم افزوده شد.
(2). اساس: نکرد، به قیاس قم و اتفاق همه نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). قم، آط، آج، لب: گویم، آب، آز: گوییم. [.....]
(4). آج، لب: اقوال.
(5). قم: عجب.
(6). همه نسخه بدلها چون.
(7). همه نسخه بدلها، بجز قم من.
(8). همه نسخه بدلها بجز قم: رسیدی، قم: رسیدم.
(9). آط، آج، لب: شدی.
(10). قم: رسیدم، دیگر نسخه بدلها: رسیدی.
(11). آب، آز: دستهاش.
(12). همه نسخه بدلها بجز قم: حجره.

صفحه : 129
إِلَی المَسجِدِ الأَقصَی، به مسجد دورتر، یعنی به مسجد بیت المقدّس. برای آنش«1» «أقصی» خواند که دو [ر]
تر مسجدی است که آن را زیارت کند. الَّذِی بارَکنا حَولَه‌ُ، آن مسجد که ما برکه کردیم«2» بر پیرامن«3» آن. گفتند: از جویها و آبها و درختان میوه خواست. مجاهد گفت: برای آنش مبارک خواند که مقرّ أنبیا بود و مهبط فریشتگان و وحی خدای تعالی. و آن صخره و سنگ که خدای تعالی خلقان را روز قیامت از او حشر کند«4» آن جاست، لِنُرِیَه‌ُ مِن آیاتِنا، تا با او نماییم از آیات و علامات و عجایب ما، إِنَّه‌ُ هُوَ السَّمِیع‌ُ البَصِیرُ، که او خداوندی شنوا و بیناست.
اما قصّه معراج قصّه‌ای دراز است و در او اختلاف بسیار کرده‌اند«5»، و روایات واهی ضعیف. و ما آنچه معتمد است بر سبیل اختصار بگوییم- إن شاء اللّه تعالی.
بدان که مسلمانان خلاف کردند در معراج: بعضی نفی کردند«6»، و گفتند: نبود و رفتن رسول- علیه السّلام- بیشتر تا به بیت المقدس نبود که ظاهر قرآن بیش از اینکه نیست، و آن معتزلیان‌اند«7»- و جماعتی دگر گفتند: رسول- علیه السّلام- اینکه در خواب دید، و آن نجّاریانند«8». و بعضی حشویان گفتند: روح او به معراج بردند و تن او در مکّه«9» بود. و آنچه درست است آن است که رسول- علیه السّلام- را به آسمان بردند به نفس و تن او و آسمانها به او عرضه«10» کردند و بهشت و دوزخ بر او عرض کردند و او معاینه بدید چنان که گفت: [111- ر]
عرضت علی‌ّ الجنّة حتّی هممت ان اقطف من ثمراتها و عرضت علی‌ّ النّار حتّی اتّقیت حرّها بیدی،
چنان که در سیاقت قصّه بیاید.
امّا سیاقت«11» قصّه به روایت انس بن مالک و ابو هریره و عبد اللّه عبّاس و عایشه و
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب: بر آنش.
(2). قم: برکت کرده‌ایم، آط، آج، لب: برکت کردیم، آز: برکت گردانیم.
(3). آط، آب، آج، لب: پرامن.
(4). همه نسخه بدلها: کنند.
(5). همه نسخه بدلها: ندارد، قم و نیز حشو بسیار آورده‌اند، دیگر نسخه بدلها و در او حشو بسیار آورده‌اند و خلاف بسیار کرده‌اند. [.....]
(6). آط، آج، لب: بعضی گفتند: نبود و نفی کردند، آب، آز: بعضی گفتند و نفی کردند.
(7). آط، آج، لب: معتزله‌اند.
(8). اساس: نجار باشد، با توجه به نسخه قم و اتفاق همه نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). قم: به مکّه.
(10). همه نسخه بدلها بجز قم: عرض.
(11). آط: ساقت.

صفحه : 130
ام‌ّ هانی و مالک بن صعصعه به اختلاف الفاظ و اتّفاق معانی، و حدیث بعضی داخل است در حدیث بعضی، آن است که: رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: من به مکّه بودم«1»، بین النّائم و الیقظان، میان خفته و بیدار«2». به یک روایت گفت: در حجر بودم و آن جایی است در پس«3» خانه کعبه، و به یک روایت در خانه ام‌ّ هانی. و مرا گفتند«4»: برخیز«5»، برخاستم و بیرون آمدم و مرا فرمودند«6» تا به آب زمزم غسل کنم. و به یک روایت إنایی بیاوردند و آب کوثر با خود داشتند«7» با آب زمزم بیامیختند«8» مرا فرمودند تا از آن آب وضو کردم.
و امّا حدیث«9»
10» شق‌ّ البطن و غسل« القلب،
اینکه«11» حدیثی منکر است عقلا و شرعا و وجوه فساد آن گفته شود- إن شاء اللّه فی قوله: أَ لَم نَشرَح لَک‌َ صَدرَک‌َ«12» ... وَ لا تَقعُدُوا بِکُل‌ِّ صِراطٍ تُوعِدُون‌َ- الآیة«18».
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: شدی.
(5- 2). همه نسخه بدلها: همچنین.
(3). همه نسخه بدلها: ای.
(4). همه نسخه بدلها ناکرده.
(6). همه نسخه بدلها بجز آز رقعه‌ای از.
(7). همه نسخه بدلها بجز قم: می‌رانند.
(8). آط، آب، آج، لب: ندادند.
(9). همه نسخه بدلها گرفتارند.
(10). قم: کال. [.....]
(11). آج، لب: باشد.
(12). همه نسخه بدلها بجز قم: همچنین.
(13). قم: میل مردان.
(14). قم: خاری.
(15). همه نسخه بدلها بجز قم: از آن جا بگذشت.
(16). قم: جامش، آط: جامه‌یش.
(17). آج، لب: به راهها.
(18). سوره اعراف (7) آیه 86.

صفحه : 134
آنگه به مردی بگذشتم«1» که او پشته‌ای«2» هیزم بسیار جمع کرده بود«3» و در هم بسته، می‌خواست تا برگیرد نمی‌توانست«4» پاره‌ای دیگر بر سر می‌نهاد. گفتم: ای جبریل اینکه کیست! گفت: اینکه مثال مردی است از امّت تو که امانات مردمان«5» پیش او باشد و او به آن قیام نتواند کردن، دگر می‌ستاند و اضافت می‌کند با آن.
گفت: از آن جا بیامدم«6» جماعتی را دیدم که لبهای ایشان و زبانهای ایشان به مقاریض آهن«7» می‌بریدند، هر گه که ببریدند باز هم‌چنان شد«8» که بود. من گفتم:
اینان کیستند«9» ای جبریل! گفت:
10» هؤلاء خطباء الفتنة«،
گفت: اینان«11» خطیبان فتنه‌اند.
گفت: آنگاه«12» پرسیدم به جایی که سوراخی بود کوچک از او گاوی بزرگ بیرون«13» می‌آمد باز می‌خواست تا با جای«14» شود نمی‌توانست. گفتم: ای جبریل اینکه چیست! گفت: اینکه مثال«15» مردی است که سخنی از دهن بیرون اندازد [112- ر]
بزرگ پس پشیمان شود، باز خواهد تا رد کند و باز جای برد«16»، نتواند.
گفت: از آن جا بیامدم به وادیی رسیدم بویی شنیدم«17» خوش و آوازی. گفتم:
ای جبریل اینکه چه بوی است و اینکه چه آواز است! گفت: اینکه بوی بهشت است و آواز خازنان اوست، می‌گوید: بار خدایا آنچه مرا وعده کرده‌ای انجاز فرمای که شرف و غرف«18» من بلند شد و سندس و استبرق و حریر من بسیار شد و لؤلؤ و مرجان و زر و سیم من بسیار شد«19» و أکواب و أباریق من و آب و شیر و می و انگبین من به غایت رسید. آنچه مرا وعده کرده‌ای بفرمای تا به من آرند. گفت:
لک کل‌ّ مؤمن و مؤمنة،
-----------------------------------
(1). اساس: بگذشت، با توجّه به قم و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(2). همه نسخه بدلها: پشته.
(3). آج، لب و دیگر بر آن بالا می‌نهاد.
(4). آب و دیگر بر آن بالا می‌نهاد.
(5). آط، آج، لب: مردمانی
(6). همه نسخه بدلها: بگذشتم. [.....]
(7). همه نسخه بدلها بجز قم: آهنین.
(8). همه نسخه بدلها: می‌شد.
(9). آط، آب: کنید، آج، لب: که‌اند
(10). لب: القصّه.
(11). همه نسخه بدلها بجز آز: اینکه.
(12). همه نسخه بدلها: آنگه.
(13). آط، آج، لب: برون.
(14). قم، آط، لب، آز: باز جای، آج، لب: باز جایی.
(15). آج، لب: امثال.
(16). همه نسخه‌ها بجز قم: خواهد تا باز پوشد.
(17). قم: یافتم.
(18). قم: غرف و شرف.
(19). قم: از حد بگذشت.

صفحه : 135
گفت: تو راست هر مؤمنی و مؤمنه‌ای که ایمان دارد«1» به من و پیغامبر«2» من و شرک نیارد به من«3» و عمل صالح کند. هر که از من ترسد، ایمن«4» شود و هر که از من چیزی خواهد، بدهمش و هر که قرضی به من دهد، مکافاتش کنم [و هر که بر من توکّل کند کفایتش کنم]«5» که من خداوندی‌ام که جز من خدایی نیست و وعده خلاف نکنم. قَد أَفلَح‌َ المُؤمِنُون‌َ«6»، فَتَبارَک‌َ اللّه‌ُ أَحسَن‌ُ الخالِقِین‌َ«7». بهشت گفت راضی شدم«8».
از آن جا بگذشتم آوازی منکر شنیدم از وادیی و بویی کریه«9»، گفتم: ای جبریل؟ اینکه چه بوی است و اینکه چه آواز است! گفت: اینکه بوی دوزخ است و آواز بانیگان«10» که می‌گویند: بار خدایا؟ آنچه وعده بکرده‌ای ما را، بده که سلاسل و اغلال و زقوم و حمیم من، و سعیر و ضریع من، و غسّاق و عذاب من بسیار شد. قعر من دور شد و گرمای من سخت شد. گفت: تو راست هر مشرک و مشرکه‌ای و کافری و کافره‌ای و خبیثی و خبیثه‌ای و کل‌ّ جبّار لا یؤمن بیوم الحساب. گفت: راضی شدم. پس برسیدم به جایی، جبریل مرا گفت: فرود آی و نماز کن. اینکه جا من فرود آمدم و نماز کردم. مرا گفت: دانی تا کجا نماز کردی! گفتم: نه. گفت: به طیبه، یعنی«11» مدینه، و الیها المهاجر- ان شاء اللّه- و آن هجرت گاه تو باشد- ان شاء اللّه.
از آن جا برفتم چندان که خدای خواست، مرا گفت: فرود آی و نماز کن من فرود آمدم و نماز کردم، مرا گفت: دانی تا کجا نماز کردی«12»! به طور سینا که خدای تعالی با موسی مناجات کرد.
از آن جا برفتم به جایی رسیدم جبریل مرا گفت: فرود آی و نماز کن من فرود آمدم و نماز کردم. مرا گفت: دانی تا کجا نماز کردی«13»! به بیت اللّحم که مولد عیسی است- علیه السّلام-.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم: آرد. [.....]
(2). قم: پیغامبران.
(3). قم: و هر که به من شرک نیارد.
(4). قم: آمن.
(5). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.
(6). سوره مؤمنون (23) آیه 1.
(7). سوره مؤمنون (23) آیه 14.
(8). همه نسخه بدلها گفت.
(9). قم یافتم از وادیی.
(10). آواز بانیگان/ آواز بانیگان (زبانیه) که ضبط اغلب نسخه بدلها نیز چنین است.
(11). آج، لب به.
(13- 12). همه نسخه بدلها بجز قم گفتم: نه، گفت.

صفحه : 136
از آن جا برفتم تا به بیت المقدّس رسیدم جماعتی فریشتگان را دیدم آن جا که از آسمان فرود آمده بودند بر من سلام کردند و مرا تحیّت کردند«1» و بشارت دادند به کرامت از جهت خدای تعالی. مرا گفتند:
السّلام علیک یا اوّل یا آخر یا حاشر،
من جبریل [را]«2» گفتم: اینکه چه خطاب است که اینان می‌گویند! گفت: می‌گویند:
سلام بر تو«3» ای اوّل، یعنی تو اوّل کسی که فردا«4» قیامت از گور برخیزد«5». و آخری«6» به آن معنی که ختم و آخر پیغامبرانی، و حاشری بآن معنی که حشر قیامت به تو و امّت تو برخیزد.
برفتیم تا«7» در مسجد بیت المقدّس رسیدیم«8». جبریل- علیه السّلام- گفت: فرود آی. من فرود آمدم او اسپ مرا در حلقه در مسجد بست به خطامی از حریر بهشت [و گفت: اینکه آن حلقه است که پیغامبران چهار پایان خود در او بستندی، چون اینکه جا آمدندی.]«9» چون در مسجد شدم پیغامبران را دیدم آن جا.
و در حدیث ابو العالیه چنان است که گفت: ارواح پیغامبران«10» دیدم آن جا از عهد إدریس و نوح تا به روزگار عیسی- علیه السّلام«11»- خدای تعالی ایشان را جمع کرده بود، بر من سلام کردند و مرا همان تحیّت کردند که فریشتگان کرده بودند. من گفتم: ای جبریل اینان که‌اند! گفت: اینان برادران تواند از انبیا و رسولان، قریش دعوی می‌کنند که خدای را انباز است، و جهودان و ترسایان می‌گویند خدا را«12» فرزند است. بپرس از پیغامبران تا خدا را شریک هست! و ذلک قوله«13»: وَ سئَل مَن أَرسَلنا مِن قَبلِک‌َ مِن رُسُلِنا أَ جَعَلنا مِن دُون‌ِ الرَّحمن‌ِ آلِهَةً یُعبَدُون‌َ«14». ایشان اقرار دادند خدای را به ربوبیّت و توحید.
آنگه همه را جمع کرد و با فریشتگان [112- پ]
به صفها بداشت و دست من گرفت و مرا در پیش ایشان داشت تا بایشان«15» امامت نماز کردم، دو رکعت نماز
-----------------------------------
(1). قم: گفتند.
(2). از قم، افزوده شد.
(3). قم باد. [.....]
(4). قم، آج، لب: فردای.
(5). همه نسخه بدلها بجز قم: برخیزی.
(6). همه نسخه بدلها: و آخر.
(7). همه نسخه بدلها به.
(8). آب، آز: رسیدم.
(9). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.
(10). آط، آز، آج، لب را.
(11). قم، آب، آز: علیهم السّلام.
(12). همه نسخه بدلها بجز قم زن و.
(13). همه نسخه بدلها تعالی.
(14). سوره زخرف (43) آیه 45.
(15). همه نسخه بدلها: با ایشان.

صفحه : 137
بکردم. آنگه پیغامبران- صلوات اللّه علیهم«1»- بر خدای تعالی ثنا گفتند«2» به آن نعمت که بر ایشان کرد.
إبراهیم«3» گفت: اسپاس«4» آن خدای را که مرا خلیل خود گرفت و مرا ملکی عظیم داد و مرا امّتی«5» قانت کرد که خلقان به من اقتدا کنند و آتش«6» بر من برد و سلام کرد.
آنگه موسی- علیه السّلام- بر خدای ثنا گفت، گفت: اسپاس«7» خدای را که با من سخن گفت و هلاک فرعون و قومش بر دست«8» من کرد و بنی اسرائیل را به من نجات داد و از امّت من قومی را کرد«9» که به حق راه نمایند و به حق داد دهند.
آنگه داود- علیه السّلام- بر خدای ثنا گفت، گفت: اسپاس«10» خدای را که مرا ملکی عظیم داد و مرا زبور بیاموخت و آهن نرم بکرد برای من و کوهها را مسخّر کرد تا با من تسبیح کردند و مرا حکمت داد و فصل الخطاب.
آنگه سلیمان بر خدای ثنا گفت، و گفت: سپاس آن خدای را که باد«11» مسخّر من کرد و شیاطین را در فرمان من کرد تا برای من محاریب و تماثیل«12» کردند، و ذلک قوله: یَعمَلُون‌َ لَه‌ُ ما یَشاءُ مِن مَحارِیب‌َ وَ تَماثِیل‌َ وَ جِفان‌ٍ کَالجَواب‌ِ وَ قُدُورٍ راسِیات‌ٍ ...«13»، و منطق الطّیر مرا بیاموخت و مرا بداد از هر«14» فضلی و مرا ملکی داد که کس را از پس من نباشد.
آنگه عیسی- علیه السّلام- بر خدای ثنا گفت، بقوله: الحمد للّه الّذی جعلنی کلمة منه، سپاس آنخدا را که مرا کلمتی کرد از او، و مثل من چون مثل آدم کرد که او را از خاک بیافرید و مرا کتاب و حکمت بیاموخت و توریت و إنجیل و بر دست من مرده زنده کرد و أکمه و أبرص را به دعای«15» من شفا داد و مرا رفیع«16» کرد و پاک
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم اجمعین.
(2). قم: کردند. [.....]
(3). اساس، قم، آط، آز، آج: ابراهیم.
(4). همه نسخه بدلها: سپاس.
(5). آز، آج، لب: امّت.
(6). همه نسخه بدلها بجز قم نمرود.
(10- 7). همه نسخه بدلها: سپاس آن.
(8). همه نسخه بدلها بجز قم: به دست.
(9). قم: کرد قومی را.
(11). همه نسخه بدلها را.
(12). اساس: محاریت، با توجه به قم و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(13). سوره سبأ (34) آیه 13.
(14). قم: از بهر.
(15). قم: بر دست.
(16). همه نسخه بدلها بجز قم: رفع.

صفحه : 138
بکرد و مرا و مادرم را پناه داد از شیطان رجیم.
آنگه من گفتم: شما همه بر خدای ثنا گفتی و من نیز بر خدای ثنا گویم«1» به احسانی که با من کرد سپاس خدا را که مرا به رحمت جهانیان کرد و مرا به کافّة النّاس فرستاد به بشارت و إنذار«2» و قرآن بر من أنزله کرد که در او بیان همه چیزی است«3»، و امّت مرا بهترین امّتان کرد و امّت مرا امّتی«4» وسط کرد و امّت مرا اوّلینان و آخرینان کرد، و مرا شرح صدر کرد و بار گران از من فرو نهاد، و ذکر من رفیع کرد«5» و مرا به فاتح«6» و خاتم کرد. إبراهیم«7»- علیه السّلام- گفت
بهذا فضلکم محمّد،
محمّد را اینکه«8» بر شما فزون آمد آنگه سه إنا بیاوردند سر پوشیده: یکی را آب در بود و یکی را شیر و یکی را می‌ّ. من إنای آب بستدم و باز خوردم أندکی و انای شیر بستدم و باز خوردم تمام. چون خمر عرضه کردند«9» من گفتم: مرا حاجت نیست که من سیراب شدم. مرا گفت: اینکه بر امّت تو حرام خواهند کردن«10»، گفتند: اگر آب بسیار باز خوردیت«11» امّتت«12» به غرق مبتلا شدندی«13». و اگر خمر می باز خوردیت«14» امّتت به خمر مولع شدندی و اجتناب نکردندی«15».
آنگه جبریل- علیه السّلام- دست من گرفت«16» و مرا بنزدیک آن سنگ برد که پایه معراج بر او نهاده بود، و آن صخره بیت المقدّس است پای معراج بر آن سنگ«17» بود و بالای آن«18» به آسمان پیوسته بر صفتی که از آن نکوتر هیچ ندیده بودم یک قایمه او از یاقوت سرخ بود و یک قایمه از زمرّد سبز و پایهای او یک از سیم و یکی از زر بود و یکی از زمرّد و مکلّل«19» به درّ و یاقوت و آن، آن معراج«20» است که ملک الموت از او
-----------------------------------
(1). اساس: گوییم، با توجه به قم و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(2). قم: نذارت.
(3). آط، آب، آج: کرده، آز، لب: کرده است.
(4). همه نسخه بدلها بجز قم: امّت.
(5). قم: مرا ذکر رفع کرد، آب، آج: ذکر من رفع کرد.
(6). آب، آز: مرا فاتح.
(7). اساس، قم، آط، آب، آز: ابرهیم.
(8). همه نسخه بدلها: محمّد به اینکه.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم: عرض کردند.
(10). همه نسخه بدلها: مرا.
(14- 11). همه نسخه بدلها بجز قم: می‌خوردی.
(12). آز، لب: امّت تو.
(13). همه نسخه بدلها بجز قم: می‌شدند.
(15). همه نسخه بدلها بجز قم: می‌شدند و اجتناب نمی‌کردند.
(16). آج، لب: بگرفت. [.....]
(18). قم، آط، آب، آز: او.
(17). قم نهاده.
(20). همه نسخه بدلها: و اینکه آن معراج.
(19). همه نسخه‌ها: زمرّد مکلّل.

صفحه : 139
پدید آید چون قبض ارواح کند و آن نگاه«1» بود که بیمار را چشم رها شود و متحیّر بماند آن بود که اینکه معراج بر او ظاهر شود او از حسن او«2» متحیّر بماند جبریل- علیه السّلام- از آن جا مرا بر پر گرفت«3» و بر آن معراج مرا به آسمان دنیا برد و در بزد.
گفتند: کیست«4»! گفت: جبریل است. گفتند: با تو کیست! [113- ر]
گفت:
محمّد است. گفتند: محمّد را بفرستادند گفت: آری. گفتند:
مرحبا به حیّاه اللّه من اخ و من خلیفة فنعم الاخ و نعم الخلیفة و نعم المجی‌ء جاء،
تحیّت کناد خدای او را از برادری و خلیفت«5» که نیک برادری«6» و نیک خلیفه‌ای، و نیک آمدی«7»، و در بگشادند و ما در رفتیم. من در آسمان دنیا می‌رفتم، خروهی«8» را دیدم موی گردن او سبز و سر و تن او سپید که از آن نکوتر سبزی و سپیدی ندیدم«9». پایهای او در زیر هفتم زمین بود و سر او در زیر عرش، گردن دو تا کرده دو بال داشت که اگر بر افلاختی«10» به مشرق و مغرب برسیدی. چون شب به آخر رسد«11» او پرّها بر افلاجد«12» و به هم باز زند«13» و خدای تسبیح کند و گوید«14»:
15» سبحان الملک« القدّوس الکبیر المتعال لا اله الّا اللّه الحی‌ّ القیّوم.
چون آواز او بشنوند خروهان زمین«16»، جمله به آواز آیند و خدای را تسبیح کنند و بال برهم زنند. چون او ساکن شود، خروهان«17» زمین نیز ساکن شوند.
چون دگر باره او بجنبد و آواز کند به تسبیح، خروهان زمین هم‌چونین«18» کنند به موافقت او و جواب او. رسول- علیه السّلام- گفت تا او را بدیدم«19»، مرا آرزوی دیدار اوست تا دگر باره باز بینم او را.
از آن جا بگذشتم به فریشته‌ای رسیدم که نیمه تن او از آتش بود و نیمه‌ای از
-----------------------------------
(1). قم: آنگه.
(2). همه نسخه بدلها بجز آب: آن.
(3). آط، آب، آز، لب: بر گرفت.
(4). قم: تو کیستی.
(5). همه نسخه بدلها: از خلیفه‌ای.
(6). قم: برادر.
(7). قم: نیک آینده که آمد.
(8). همه نسخه بدلها بجز قم: خروسی.
(9). قم: ندیده بودم، دیگر نسخه بدلها: ندیده‌ام.
(10). قم: بر افراختی، دیگر نسخه بدلها: بر افراشتی. [.....]
(11). قم، آز: رسید.
(12). قم: بر افراخت، دیگر نسخه بدلها: باز کند.
(13). قم: باز زد.
(14). قم: خدای را تسبیح کرد و گفت.
(15). همه نسخه بدلها بجز قم: اللّه.
(16). همه نسخه بدلها بجز قم: چون خروسان زمین آواز او بشنوند.
(17). همه نسخه بدلها بجز قم: خروسان.
(18). قم، آط: هم‌چنین، دیگر نسخه بدلها: همچنین.
(19). آج، لب: ندیدم.

صفحه : 140
برف، که نه آتش برف را می‌گداخت«1» و نه برف آتش را می‌کشت. تسبیح او اینکه بود که به آوازی بلند فصیح«2» می‌گفت:
3» اللّهم‌ّ مؤلّفا« بین الثّلج و النّار الّف بین قلوب عبادک المؤمنین
، گفتم: ای جبریل اینکه کیست! گفت: اینکه فریشته‌ای است او را حبیب«4» گویند. خدای تعالی او را موکّل بکرده است«5» بر اکناف آسمان و اطراف زمین و او نصیحت کند اهل زمینی«6» را و تسبیح او آن است که گفتم از آنگه که خدای تعالی او را آفریده است.
گفت: آنگاه«7» از آن جا بگذشتم به فریشته‌ای رسیدم«8» بر سریری نشسته که«9» همه دنیا جمع کرده بود«10» و در پیش او نهاده و در دست او لوحی بود از نور، او در آن لوح می‌نگرید، از چپ و راست نگاه نمی‌کرد«11» و بر هیأت«12» مردی دلتنگ حزین بود.
گفتم: ای«13» جبریل؟ اینکه کیست! که من به هیچ فریشته بنگذشتم«14» که مرا از او خوفی در دل آمد جز اینکه فریشته. گفت: ما همه چونین«15» خایفیم از او«16»، او ملک الموت است موکّل به قبض ارواح و از همه فریشتگان کار او با رنج‌تر است. من گفتم«17»:
کفی بالموت طامّة فقال ما بعد الموت اطم‌ّ و اعظم
، گفتم: مرگ«18» بس باد طامّه و انبارنده. گفت: آنچه از پس مرگ است، از مرگ عظیم‌تر است و هایل‌تر.
گفتم: یا جبریل؟ هر که بمیرد لا بد او را بیند! گفت: آری. گفتم: من می‌خواهم تا نزد او روم و بر او سلام کنم و از او چیزی بپرسم«19». جبریل- علیه السّلام- مرا پیش«20» برد. من بر او سلام کردم. او جبریل را به اشارت گفت: اینکه کیست! جبریل گفت:
اینکه محمّد است- نبی‌ّ الرّحمه-، پیغامبر رحمت و رسول عرب. مرا گفت:
مرحبا بنبی‌ّ الرّحمة
، و مرا تحیّت نیکو کرد و بشارت داد به کرامت و مرا گفت: بشارت باد تو را
-----------------------------------
(1). قم: می‌بگداخت.
(2). همه نسخه بدلها بجز قم: به آواز فصیح.
(3). اساس: مؤلّف، با توجه به آب، تصحیح شد.
(4). اساس: حنف، با توجّه به قم و بیشتر نسخه ها تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها: کرده است. [.....]
(6). همه نسخه بدلها: زمین.
(7). همه نسخه بدلها: آنگه.
(8). قم: رسیدیم.
(9). قم گفتی.
(10). قم: بودند.
(11). قم، آط، آب، آز: می‌کرد.
(12). آج، لب: هیبت.
(13). همه نسخه بدلها: یا .
(14). آط: بنگزشتم.
(15). قم: هم‌چنین، دیگر نسخه بدلها: همه چنین.
(16). همه نسخه بدلها بجز قم و.
(17). همه نسخه بدلها بجز قم که.
(18). لب: هر که.
(19). آز: پرسم. [.....]
(20). همه نسخه بدلها او.

صفحه : 141
ای محمّد که من همه آثار خیر در امّت تو می‌بینم. من گفتم:
الحمد للّه المنّان بالنّعم،
گفتم: اینکه لوح چیست که در دست داری! گفت: لوحی است آجال خلایق در او نوشته. گفتم: نام آنان که قبض ارواح«1» ایشان [کرده‌ای]«2» در روزگار گذشته!
گفت: آن در لوحی«3» دیگر است. گفتم: یا ملک الموت؟ تو چگونه توانی قبض ارواح اهل زمین کردن«4» و تو بر جای خود نشسته‌ای! گفت: نمی‌بینی که همه دنیا در پیش من است از مشرق تا به مغرب و دست من به همه جای برسد«5»، دنیا در پیش من بمنزلت خوانی است پیش کسی نهاده تا چنان که خواهد دست دراز می‌کند و از آن جا که خواهد می‌گیرد. [113- پ]
چون بنده‌ای را اجل بنزدیک«6» رسد«7»، من در او نگرم و در اعوانان«8» خود نگرم، اعوانان«9» من بشناسند، نظر«10» من در او و در ایشان بدانند که قبض روح او می‌باید کردن«11»، معالجه قبض روح او کنند چون روح او به حلق«12» رسد، از پیش من باشد«13»، بر من پوشیده نبود. دست دراز کنم«14» و جان او بستانم تولّای«15» قبض روح او جز من کس نکند کار من چنین بود با خلقان خدای در قبض ارواح. من از حدیث او بگریستم.
چون از او بگذشتم«16» برسیدم«17» به فریشته‌ای دیگر عابس الوجه، کریه المنظر، شدید البطش، ظاهر الغضب، من در او نگریدم از او بترسیدم سخت. گفتم: یا جبریل؟ اینکه فریشته کیست که من از او سخت بترسیدم! گفت: ما همه در ترس از او به اینکه منزلت‌ایم، اینکه مالک«18» است، خازن دوزخ تا خدای او را بیافرید باز خندیده نیست«19» و هر چه روز آید خشم و عبوس او زیادت است بر دشمنان خدای و بر اهل معصیت
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: روح.
(2). در اساس جای اینکه کلمه سفید است، از قم افزوده شد.
(3). قم: آن لوحی.
(4). قم: توانی کردن.
(5). قم، آط: به همه جای می‌رسد، آب، آز، آج، لب: به همه جا می‌رسد.
(6). همه نسخه بدلها: نزدیک.
(7). لب: رسید.
(9- 8). همه نسخه بدلها، بجز قم: اعوان.
(10). همه نسخه بدلها: به نظر.
(11). همه نسخه بدلها: کرد.
(12). همه نسخه بدلها او.
(13). همه نسخه بدلها و.
(14). همه نسخه بدلها بجز قم: فراز کنم. [.....]
(15). همه نسخه بدلها آن.
(16). آط: بگزشتم.
(17). قم، آط، آب: برسیدیم.
(18). آج، لب: مالکی.
(19). همه نسخه بدلها: نخندیده است.

صفحه : 142
او«1» تا از ایشان انتقام کشد«2». گفتم: مرا نزدیک او بر تا از او چیزی بپرسم مرا نزد«3» او برد. من بر او سلام کردم و جبریل سلام کرد، او سر بر نداشت. جبریل گفت:
یا مالک؟ هذا محمّد رسول العرب،
اینکه محمّد است رسول«4» عرب. او سر برداشت و مرا تحیّت کرد و بشارت داد. گفتم: چند گاه است تا دوزخ می‌تابی! گفت: از آنگاه که خدای تعالی دوزخ آفرید تا به اکنون و هم‌چونین«5» تا قیامت ساعت«6» خواهم تافتن. جبریل [را]«7» گفتم: بفرمای تا طرفی از دوزخ به من نماید. او گفت:
طرفی«8» دوزخ به محمّد نمای. او یک گوشه برگشاد درفشی برآمد از دوزخ آتشی سیاه«9» دودی کدر تاریک با او که آفاق از او پر شد«10»، از آن هولی عظیم دیدم و کاری منکر که وصفش ندانم بگفتن«11» هوش از من برفت و نزدیک بود تا جانم هلاک شود.
از آن جا بگذشتم«12» فریشتگان بسیار را دیدم که عدد ایشان جز خدای نداند فریشتگان بودند در میان ایشان که ایشان را رویها بود بر سینه و«13» پشت و بر هر«14» روی دهنها بود و در هر دهنی زبانها بود و ایشان به هر زبانی خدای را«15» تسبیح می‌کردند به انواغ لغات.
و در خبری آمد که رسول- علیه السّلام- گفت:
16» رأیت لیلة اسری بی ملکا له الف الف رأس، علی کل‌ّ رأس الف الف وجه علی کل‌ّ وجه الف الف فم فی کل‌ّ فم الف الف لسان یسبّح اللّه تعالی بکل‌ّ لسان بالف« الف لغة،
گفت: شب معراج فریشته‌ای را دیدم که او را هزار هزار سر«17»، هر سری هزار هزار روی«18»، بر هر روی هزار هزار دهن بود، در هر دهنی هزار هزار زبان بود، تسبیح می‌کرد خدای«19» به هر زبانی به هزار هزار لغت. یک روز بر خاطر اینکه فریشته بگذشت«20» که همانا در
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز قم: ندارد.
(2). قم: کشند.
(3). همه نسخه بدلها بجز قم: نزدیک.
(4). قم، آط، آج: پیغامبر، دیگر نسخه بدلها: پیغمبر.
(5). همه نسخه بدلها: همچنین.
(6). قم: قیام السّاعه، دیگر نسخه بدلها: تا به قیام ساعت 7. از قم، افزوده شد.
(8). همه نسخه بدلها بجز آز از.
(9). قم و. [.....]
(10). همه نسخه بدلها من.
(11). قم گفتن.
(12). قم، آب، آج، لب: بگذشتیم، آط: بگزشتیم.
(13). همه نسخه بدلها بر.
(14). قم: هر دو.
(15). قم تعالی.
(16). اساس: الف، به قیاس با نسخه قم، تصحیح شد.
(18- 17). همه نسخه بدلها بود.
(19). همه نسخه بدلها را.
(20). آط: بگزشت.

صفحه : 143
آسمان و زمین کس نباشد که تسبیح و عبادت او برابر تسبیح و عبادت من باشد.
حق تعالی گفت: مرا بنده‌ای است که تسبیح و عبادت او و ثواب تسبیح او بیش از تسبیح و ثواب«1» تو است گفت: بار خدایا دستور باش تا من به زمین روم و او را ببینم. حق تعالی او را دستور«2» داد، و بیامد«3» بر آن«4» بنده موکّل بود سه شبان روز«5» او را یافت که جز فرایض نمی‌کرد«6» جز که به عقب«7» فرایض کلماتی می‌گفت، گفت: بار خدایا من نمی‌بینم که او عبادتی«8» گران می‌کند، گفت: بلی او در تعقیب«9» نماز کلماتی می‌گوید که آن بلیغ‌تر از تسبیح تو است و آن کلمات اینکه است:
10»11» سبحان اللّه کلّما« سبّح اللّه شی‌ء و کما یحب‌ّ اللّه ان یسبّح و کما هو اهله و کما ینبغی لکرم وجهه و عزّ جلاله. و الحمد للّه کلّما حمد اللّه شی‌ء و کما یحب‌ّ اللّه ان یحمد و کما هو اهله و کما ینبغی لکرم وجهه و عزّ جلاله و لا اله الّا اللّه کلّما هلّل اللّه شی‌ء و کما یحب‌ّ اللّه ان یهلّل و کما هو اهله و کما ینبغی لکرم وجهه و عزّ جلاله [411- ر]
و اللّه اکبر کلّما کبّر« اللّه شی‌ء و کما یحب‌ّ اللّه ان یکبّر و کما هو اهله و کما ینبغی لکرم وجهه و عزّ جلاله.
اینکه کلمات در باب تسبیح و تهلیل«12» از گفتار و تسبیح تو بلیغ‌تر است. رجعنا الی سیاقة الحدیث. گفت: از آن جا بگذشتم برسیدم«13» به مردی تمام خلق نکو«14» صورت داد در او هیچ ضعفی و نقصانی نبود، چنان که در مردمان تمام سال باشد. بر دست راست او دری بود از آن جا بوی خوش می‌دمید«15» و بر دست چپ او دری بود از آن جا بوی کریه می‌آمد هر گه«16» با دست راست نگریدی با آن«17» در شادمانه شدی و بخندیدی و چون«18» با دست چپ نگریدی دلتنگ شدی«19» و بگریستی. گفتم: ای
-----------------------------------
(1). قم: عبادت.
(2). همه نسخه بدلها بجز مل: دستوری.
(3). همه نسخه بدلها: او بیامد.
(4). همه نسخه بدلها: بر اینکه. [.....]
(5). قم: سه شبان، دیگر نسخه بدلها شبانه روز.
(6). قم، آط، آب، آز: نمی‌گزارد، آج، لب: نمی‌گذارد.
(7). همه نسخه بدلها: در تعقیب.
(8). آز، آج، لب: عبادت.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم: عقب.
(10). آج، لب: کما.
(11). آج، لب: اکبر.
(12). قم: ندارد.
(13). آط، آب، آز، آج، لب: بگذشتیم پرسیدیم.
(14). همه نسخه بدلها بجز مل: نیکو.
(15). آب، آز: می‌رسید.
(16). مل: هرگاه، دیگر نسخه بدلها: هرگه که.
(17). همه نسخه بدلها: به آن.
(18). مل: هرگاه. [.....]
(19). مل: غمناک گشتی.

صفحه : 144
جبریل اینکه کیست«1»! گفت: اینکه پدر تو است آدم، و اینکه در که بر«2» راست اوست در بهشت است و اینکه«3» در که بر چپ اوست در دوزخ است، چون بنگرد«4» از فرزندان او یکی را به بهشت آرند شادمانه شود و بخندد«5» و چون بیند که یکی را از فرزندان او«6» به دوزخ برند دلتنگ شود و بگرید.
گفت: از آن جا برفتم«7» تا به آسمان دوم. جبریل- علیه السّلام- گفت: در بگشای«8». گفتند: تو کیستی! گفت: جبریل. گفتند: با تو کیست! گفت: محمّد.
گفتند: خدای او را بفرستاد! گفت: آری. گفتند«9»:
10» حیّاه اللّه من اخ و« خلیفة فنعم الاخ و نعم الخلیفة و نعم المجی‌ء جاء.
و در بگشادند و ما در رفتیم در آسمان دوم، دو برنا را دیدم. من گفتم: یا جبریل؟ اینکه دو برنا کیستند! گفت: یکی عیسی مریم است و یکی یحیی زکریّا، پسران خاله یک دیگراند.
از آن جا برفتم«11» تا به آسمان سه‌ام«12». جبریل گفت: در بگشای، همان گفتند و جبریل همان جواب داد و اهل آسمان سه‌ام«13» مرا همان تحیّت کردند. در آسمان سه‌ام«14» رفتم، مردی را دیدم که او را بر خلقان در حسن چندان تفضیل بود که ماه را در شب بدر«15» بر ستارگان. گفتم: ای جبریل؟ اینکه کیست! گفت: اینکه برادر تو است یوسف- علیه السّلام.
از آن جا برفتم«16» به آسمان چهارم. جبریل در بزد و بگفتند«17» که: با تو کیست! او بگفت«18» که: محمّد نبی‌ّ الرّحمة و رسول العرب، و ایشان مرا تحیّت کردند و در بگشادند و ما بر آسمان چهارم رفتیم. در آن جا مردی را دیدم پشت باز داده به جایی، گفتم: یا جبریل؟ اینکه کیست! گفت: ادریس است که خدای تعالی او را رفیع
-----------------------------------
(1). مل: اینکه کیست، ای اخی جبریل.
(2). قم دست.
(3). همه نسخه بدلها: آن.
(4). قم، آب، آز که.
(5). اساس: بخندند، با توجه به قم، تصحیح شد.
(6). همه نسخه بدلها، از فرزندان او یکی را.
(7). همه نسخه بدلها بجز آز: برفتیم.
(8). آج، لب: بگشایند.
(9). قم، آج، لب: گفت.
(10). همه نسخه بدلها بجز مل من.
(11). همه نسخه بدلها: برفتیم.
(13- 12). قم: سوم، آط، آج، لب: سیم، آب، مل، آز: سیوم.
(14). آط، آب، آز، آج، لب: سیم، مل: سیوم. [.....]
(15). قم: ندارد.
(16). همه نسخه بدلها بجز مل: برفتیم. 17 همه نسخه بدلها: گفتند.
(18). همه نسخه بدلها: گفت.

صفحه : 145
بکرده است به اینکه جای بلند و او پشت به دیوان خلایق باز نهاده است که در آن جا امور و احوال ایشان است.
از آن جا برفتم«1» به آسمان پنجم رسیدم«2». در بزد و بگشادند و مرا تحیّت کردند چنان که به دگر«3» درهای آسمان کرده بودند و من در آسمان پنجم رفتم، مردی را دیدم نشسته و پیرامن او قومی را، و«4» برای ایشان حدیث می‌کرد و قصّه می‌گفت، گفتم: یا جبریل؟ اینکه مرد کیست و اینان که‌اند! گفت: اینکه هارون است که محبوب بود به«5» بنی اسرایل و اینکه قوم پیرامن او بنی اسرائیل‌اند امّت او و«6» موسی.
از آن جا بر آسمان ششم رفتیم«7» و جبریل استفتاح کرد و در بگشادند و مرا تحیّت کردند. در آسمان ششم مردی را دیدم نشسته، چون مرا دید بگریست. گفتم: ای جبریل؟ اینکه کیست! گفت: اینکه موسی عمران است. گفتم: چرا می‌گرید! گفت:
برای آن که بنی«8» اسرایل دعوی کردند که از او گرامی‌تر خدای را بنده‌ای نیست و تو از پس او به سالهای دراز آمدی«9» و پایه تو اینکه است، و نیز می‌گوید: هر پیغامبری«10» به امّت باشد و نیز امّت تو از امّت او بیشترند و بهتر.
از آن جا برفتم«11» به آسمان هفتم و در بزد و بگشادند و مرا تحیّت کردند، هم چونان که«12» آنان که پیش«13» ایشان بودند. در آسمان هفتم مردی کهل دیدم«14» بر در بهشت بر کرسیی نشسته. بنزدیک او جماعتی نشسته بودند با جامه‌های سپید و رویهای سپید و جماعتی دیگر که در گونه‌های«15» ایشان کدرتی«16» بود برفتند و در آبی رفتند و از آن«17» آب خویشتن بشستند، گونه ایشان صافی شد بعضی صفا، و از آن جا برآمدند و
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز مل: برفتیم.
(2). همه نسخه بدلها: رسیدیم.
(3). قم: به دیگر، مل: بر دگر.
(4). همه نسخه بدلها: واو.
(5). مل: بر.
(6). همه نسخه بدلها امّت.
(7). قم: رفتم.
(8). همه نسخه بدلها بجز مل: بنو.
(9). قم: آمده‌ای به سالهای دراز.
(10). آط، آب، آز، آج، لب را فخر. [.....]
(11). همه نسخه بدلها: برفتیم.
(12). قم: هم‌چنان که، دیگر نسخه بدلها: همچنان که.
(13). مل از.
(14). قم: مردی را دیدم کهل، آط، آب، آز، آج، لب: مردی کهل را دیدم، مل: چون نگاه کردم مردی کهل را دیدم.
(15). همه نسخه بدلها: گونه.
(16). همه نسخه بدلها بجز آب: کدورتی.
(17). مل: به آن.

صفحه : 146
در جوی«1» دیگر«2» [114- پ]
شدند و از آن جوی غسل کردند. الوان ایشان نیک نیک صافی شد. بیامدند و با نزدیک اصحاب خود آمدند. من گفتم: یا جبریل؟ اینکه مرد کیست و اینان که‌اند پیرامن او و اینکه جویها چیست! گفت: اینکه پدر تو است ابراهیم«3» خلیل- علیه السّلام- و او اوّل کسی است که بر زمین پیر شد. اما اینکه جماعت که روی ایشان سپید است«4» و صافی آنان‌اند که: آمَنُوا وَ لَم یَلبِسُوا إِیمانَهُم بِظُلم‌ٍ ...«5»، که ایمان آوردند و ایمان خود به ظلم و فسق«6» پوشیده نکردند و امّا آنان«7» که در الوان ایشان چیزی«8» بود، آنان‌اند که خلّطوا عملا صالحا و آخر سیّئا، عمل صالح با عمل بدر بر آمیختند آنگه«9» توبه کردند. خدای تعالی توبه ایشان قبول کرد. و امّا اینکه جویهای سه گانه: یکی رحمت خداست و یکی نعمت او و یکی شراب طهور. و ابراهیم«10»- علیه السّلام- پشت به خانه باز داده بود، گفتم: یا جبریل؟ اینکه خانه چیست! گفت: بیت المعمور است که هر روز هفتاد هزار فریشته در او شود تا قیامت نوبت با اوّلینان«11» نرسد.
از آن جا برفتیم«12» تا به سدره منتهی رسیدیم، درختی دیدم بر او برگهایی بود هر برگی چندان که دنیا و اهل دنیا را سایه کند و بر او بری بود و میوه‌ای چون نبق«13» به بزرگی چندان که«14» تلهای«15» هجر، از بن«16» آن درخت چهار چشمه بیرون می‌آمد«17» دو ظاهر و دو پنهان، اما«18» دو ظاهر: نیل بود و فرات و آن دو جوی پنهان به بهشت می‌رفت و از اصل«19» چهار جوی به در می‌آمد از آب و شیر و می و انگبین، و هی قوله تعالی:
مَثَل‌ُ الجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ المُتَّقُون‌َ فِیها أَنهارٌ مِن ماءٍ غَیرِ آسِن‌ٍ«20»- الآیه. و اینکه درخت بر حدّ آسمان هفتم است از جانب بهشت و شاخهای آن در زیر کرسی است.
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب: جویی.
(2). قم، مل: دگر.
(3). اساس، قم، آط، آب، آز: ابرهیم.
(4). آط، آب، آز، آج، لب: شد.
(5). سوره انعام (6) آیه 82.
(6). قم، آب، آط، آج، لب مخلّط، مل، آز مختلط.
(7). همه نسخه بدلها: اینان. [.....]
(8). قم: کدورتی.
(9). مل: آنگاه.
(10). همه نسخه بدلها، بجز لب: ابرهیم.
(11). آط، آب، آز، آج، لب: به اوّلینان.
(12). قم: برفتم.
(13). لب: طبق.
(14). قم: چون، آط، آج، لب: چند.
(15). آط، آج، لب: قلّه‌ها.
(16). آط، آب، آز، آج، لب: زیر.
(17). آز: می‌آید.
(18). آط، آب، آز، آج، لب، مل آن.
(19). همه نسخه بدلها او.
(20). سوره محمّد (47) آیه 15.

صفحه : 147
رسول- علیه السّلام- گفت: چون به سدره منتهی رسیدم می‌شناختم که آن درخت سدره است به شاخ و برگش جز که نوری بر آن درخت نشست از نورهای خدای تعالی که وصف آن کس نداند و هو قوله: إِذ یَغشَی السِّدرَةَ ما یَغشی«1» وَ ما مِنّا إِلّا لَه‌ُ مَقام‌ٌ مَعلُوم‌ٌ«11».
و روایت دگر«12» آن است که جبریل- علیه السّلام- رسول را پیش کرد و او بر اثر«13» می‌رفت، گفت تا برسیدیم«14» به حجابی که آن را «حجاب فراش«15» زر» گویند. جبریل- علیه السّلام- حجاب بجنبانید. گفتند«16»: کیست! گفت: جبریل است و محمّد با من است، فریشته موکّل«17» بر حجاب گفت: اللّه اکبر و دست از حجاب بیرون کرد و مرا در برگرفت«18» و جبریل- علیه السّلام- از من باز ایستاد. من جبریل [را]«19» گفتم در چنین جای مرا رها می‌کنی! گفت: یا محمّد؟ اینکه جای
-----------------------------------
(1). سوره نجم (53) آیه 16. [.....]
(2). قم: فریشتگانی.
(3). همه نسخه بدلها بجز قم: چندان.
(4). همه نسخه بدلها: بودند.
(5). قم، مل: گرد برگرد، دیگر نسخه بدلها: گرداگرد.
(6). قم را.
(7). مل: و بر هر یک برگی.
(8). قم و دیگر نسخه بدلها: و گفت.
(9). قم، آط، آز، آج، لب: رسیدم.
(10). مل تو در.
(11). سوره صافات (37) آیه 164.
(12). همه نسخه بدلها: دیگر.
(13). مل رسول علیه السّلام.
(14). آز: برسیدم.
(15). قم: فرش. [.....] 16 اساس: گفت، با توجّه به قم، تصحیح شد.
(17). قم: فریشته‌ای که موکّل بود.
(18). مل: مرا برگرفت.
(19). از قم، افزوده شد.

صفحه : 148
نهایت مقام خلقان است هیچ کس را نیست که از اینکه حجاب در گذرد و هیچ فریشته زهره ندارد تا پیرامن اینکه حجاب گردد و مرا به حرمت تو دستوری دادند تا نزدیک حجاب رفتم. گفت: آن فریشته که صاحب «حجاب الذّهب» بود مرا برد تا به حجابی که آن را «حجاب اللّؤلؤ» گویند. حجاب بجنبانید، صاحب حجاب«1» گفت:
تو کیستی! گفت: من صاحب حجاب زرم و محمّد با من است، رسول العرب. فریشته موکّل بر حجاب [115- ر]
تکبیر کرد و دست از حجاب بیرون کرد و مرا از آن فریشته بستد و ببرد تا به حجاب دیگر هم‌چونین«2» حجاب بجنبانید و آن فریشته بگفت:
کیست! گفت: صاحب حجاب لؤلؤ و محمّد که رسول عرب است با من است. او تکبیر کرد و مرا از او بستد و به دگر«3» حجاب رسانید و به صاحب حجاب سپرد و هم‌چونین«4» مرا از حجاب به حجاب می‌بردند تا هفتاد حجاب ببریدم سطبری هر حجابی پانصد ساله راه، و از حجاب تا حجاب پانصد ساله راه. پس از آن جا رفرفی سبز فرو گذاشتند«5» که نور آفتاب را غلبه می‌کرد چشم من در آن نور خیره شد«6» و مرا بر آن رفرف نهادند و به عرش رسانیدند. چون عرش بدیدم هر چه پیش از آن دیده بودم در چشم من حقیر گشت. خدای تعالی مرا به مسند«7» عرش مقرّب کرد«8» و آن جا که مستند«9» اوست مرا برسانید و از عرش قطره‌ای بچکید و بر زبان من آمد به طعمی که چشندگان از آن شیرین‌تر هیچ نچشند«10» و خدای تعالی مرا خبر داد از خبر اوّلینان و آخرینان و زبان من برگشاد. پس از آن که زبان من«11» کند گشته بود«12». از آن هیبت و عظمت، من گفتم،
13» التّحیّات للّه [و]« الصّلوات الطّیّبات الطّاهرات.
خدای تعالی گفت:
السّلام علیک ایّها النّبی‌ّ و رحمة اللّه و برکاته.
من گفتم:
السّلام علینا و علی عباد اللّه الصّالحین،
خدای تعالی مرا گفت: یا محمّد؟ دانی تا ملأ اعلی در چه
-----------------------------------
(1). قم، مل: صاحب الحجاب، آط، آب، آز، لب: صاحبش.
(2). قم، آط، آب، آز، آج، لب: همچنین، مل: هم‌چنین.
(3). قم: دیگر.
(4). قم، مل: هم‌چنین، آج، لب: چنین.
(5). آط: گزاشتند.
(6). آط، آب، آز، آج، لب: می‌شد.
(7). اساس: سند، با توجّه به قم، تصحیح شد.
(8). قم، آب، مل: بکرد.
(9). مل: مسند.
(10). قم: نچشیدند، مل: نچشیده بودند. [.....]
(11). قم، مل: زبانم.
(12). مل: گنگ بود.
(13). از قم، افزوده شد.

صفحه : 149
خصومت کردند! گفتم: بار خدایا تو عالم‌تری که علّام الغیوبی. گفت: خلاف ایشان در درجات و حسنات بود. ای محمّد تو دانی تا درجات چه باشد و حسنات چه باشد! گفتم: بار خدایا تو عالم‌تری«1».
2» امّا الدّرجات فاسباغ الوضوء [فی المکروهات و المشی علی الاقدام الی الجماعات و انتظار الصّلوات بعد الصّلوات]« و امّا الحسنات فافشاء السّلام و اطعام الطّعام و التّهجّد باللّیل و النّاس نیام
، گفت: درجات، اسباغ وضو باشد در مکروهات و به پای رفتن به جماعات و انتظار نماز از [پس]«3» نماز. و امّا حسنات: سلام کردن بر همه کس و طعام دادن به هر کس و بیدار بودن در شب که خلقان خفته باشند. آنگه گفت: [ یا محمّد]«4»، آمَن‌َ الرَّسُول‌ُ بِما أُنزِل‌َ إِلَیه‌ِ مِن رَبِّه‌ِ ...«5»، من گفتم:
6» نعم ای رب‌ّ«
وَ المُؤمِنُون‌َ کُل‌ٌّ آمَن‌َ بِاللّه‌ِ وَ مَلائِکَتِه‌ِ وَ کُتُبِه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ لا نُفَرِّق‌ُ بَین‌َ أَحَدٍ مِن رُسُلِه‌ِ«7» کما فرق«8» الیهود و النصاری«9»، مؤمنان ایمان دارند به خدا و فریشتگان و کتابها و پیغامبران، و جدا نمی‌کنیم«10» میان پیغامبران چنان که جهودان و ترسایان کردند. گفتند: نُؤمِن‌ُ بِبَعض‌ٍ وَ نَکفُرُ بِبَعض‌ٍ ...«11»،
گفت: مؤمنان چه گفتند! گفتم گفتند: سَمِعنا وَ أَطَعنا«12» ای، و سمعنا قولک و اطعنا امرک. گفت: راست گفتی،
سل تعط
، بخواه تات بدهند. من گفتم:
غُفرانَک‌َ رَبَّنا وَ إِلَیک‌َ المَصِیرُ«13». گفت:
غفرت لک و لامّتک
، بیامرزیدم تو را و امّتت را.
سل تعط
، بخواه تات بدهند، گفتم: رَبَّنا لا تُؤاخِذنا إِن نَسِینا أَو أَخطَأنا ...«14»، گفتم: بار خدایا؟ ما را مگیر اگر فراموش کنیم یا خطا کنیم، گفت:
قد رفعت الخطا و النّسیان عنک و عن امّتک و ما استکرهوا علیه.
گفت: بیامرزیدم تو را و امّت تو را خطا و نسیان، و از ایشان برگرفتم اینکه دو چیز و آنچه ایشان را بر آن دارند به کره. من گفتم: رَبَّنا وَ لا تَحمِل عَلَینا إِصراً کَما حَمَلتَه‌ُ عَلَی الَّذِین‌َ مِن قَبلِنا ...«15»، بار خدایا؟ بر ما منه بار گران، چنان که نهادی بر آنان که پیش ما بودند،
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها گفت. (4- 3- 2). اساس ندارد، از قم افزوده شد. (13- 12- 7- 5). سوره بقره (2) آیه 285.
(6). قم، آط، مل، آج، لب گفت.
(8). قم، مل: فرّقت.
(9). همه نسخه بدلها بار خدایا رسول تو و.
(10). اساس و قم نمی‌کنند، با توجّه به دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(11). سوره نساء (4) آیه 150.
(15- 14). سوره بقره (2) آیه 286.

صفحه : 150
یعنی جهودان. حق تعالی گفت:
ذلک ذلک و لامّتک
، آن«1» تو راست و امّت تو را. من گفتم: رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلنا ما لا طاقَةَ لَنا بِه‌ِ ...«2»، بار خدایا چیزی بر ما منه که ما طاقت آن نداریم. حق تعالی گفت: بکردم آن به تو و امّت تو. من گفتم: ربنا؟ وَ اعف‌ُ عَنّا وَ اغفِر لَنا ...«3»، ما را عفو کن«4» از خسف،
و اغفر لنا من القذف
، و ما را بیامرز از قذف،
و ارحمنا من المسخ
، و ما را ببخشا از مسخ. أَنت‌َ مَولانا، تو [115- پ]
خداوند ما ای، نصرت ده ما را بر کافران. حق تعالی گفت: بکردم اینکه به تو و امّت تو.
گفتم: بار خدایا پیغامبرانی را که پیش از من«5» بودند کرامتها دادی، ابراهیم«6» را خلیل گرفتی«7» و با موسی سخن گفتی و اردیس را مکان«8» بلند دادی و سلیمان را مکلی عظیم دادی و داود را زبور دادی. بار خدایا؟ مرا چیست! گفت:
یا محمّد؟ تو را حبیب«9» گرفتم چنان که ابراهیم را خلیل گرفتم و با تو سخن گفتم چنان که با موسی، و تو را فاتحة الکتاب دادم و خواتیم«10» سورة البقره- و آن از کنزهای عرش است- و از پیش تو به هیچ پیغامبر«11» ندادم. و تو را به جمله اهل زمین فرستادم [به سیاه و سپید و انس و جن‌ّ، و از پیش تو هیچ پیغامبر را چنین نفرستادم]«12» و برّ و بحر«13» را مسجد«14» و طهور تو کردم«15» و امّت تو [و امّت تو را فی‌ء و غنیمت حلال کردم و پیش از تو کس را نبود]«16» و تو را به ترس نصرت کردم تا دشمنان تو از تو می‌ترسند بر یک ماهه راه، و قرآن که سیّد کتابهاست بر تو انزله کردم و ذکر تو رفیع کردم تا هر چه تو را یاد دادم از شرایع و دین تو«17» همه یاد داری و تو را به جای توریت «مثانی» دادم و به جای انجیل «مایین»«18» دادم و به جای زبور «حوامیم»«19» و تو را بمفصّل
-----------------------------------
(1). آز: اینکه.
(3- 2). سوره بقره (2) آیه 286. [.....]
(4). قم: بکن.
(5). همه نسخه بدلها غیر از مل: پیش من.
(6). اساس، قم، آط، آز، مل: ابرهیم.
(7). مل: کردی.
(8). قم: مکانی.
(9). آج، لب خود.
(10). همه نسخه بدلها بجز قم: خواتم.
(11). مل: هیچ پیغامبر را، آج، لب: به هیچ امّت.
(12). اساس، افتادگی دارد، از قم افزوده شد.
(13). همه نسخه بدلها زمین، از قم، افزوده شد.
(14). همه نسخه بدلها: به مسجد.
(15). آط، آج، لب: کرده‌ام.
(16). اساس افتادگی دارد، از قم افزوده شد.
(17). همه نسخه بدلها: خود. [.....]
(18). آط، آج، لب: ماین، مل: مائی، آب، در حاشیه با خطی متفاوت با متن: یس.
(19). قم دادم.

صفحه : 151
تفضیل دادم و شرح صدر کردم تو را و بار گران از تو فرو نهادم«1» و امّت تو را بهتر«2» امّتان کردم و امّت تو را امّتی وسط کردم و ایشان را اوّل و آخر کردم، فَخُذ ما آتَیتُک‌َ وَ کُن مِن‌َ الشّاکِرِین‌َ«3»، آنچه تو را دادم بستان و از جمله شاکران باش«4».
آنگه با من چیزهایی گفت که مرا نفرمود«5» که با شما گویم. آنگاه بر من و بر امّت من پنجاه نماز فرض کرد«6». چون برگشتم مرا بر آن رفرف سبز نهادند تا به سدره«7» فرود آمدم. جبریل را می‌دیدم از پس پشت خود به دل چنان که از پیش روی می دیدم او را به چشم. جبریل مرا گفت: بشارت باد تو را ای محمّد که تو بهترین خلقانی و گزیده خدای«8» از پیغامبران خدا«9». آنچه خدا تو را داد کس را نداد از [فریشتگان مقرّب و پیغامبران مرسل و تو به جایی رسیدی که هیچ کس از اهل آسمان و زمین آن جا نرسید گوارنده باد تو را اینکه کرامت، و آنچه تو را داد از]«10» رفع منزلت. اینکه بستان و خدای را بر آن شکر کن که او«11» شاکران را دوست دارد.
آنگه جبریل گفت: یا محمّد؟ بیا«12» تو را به بهشت برم و با تو نمایم آنچه خدای تو را نهاده است تا تو را رغبت بیفزاید در آخرت و زهادت بیفزاید در دنیا. آنگه فرود می‌آمدیم«13» از باد سبک‌تر و از تیر سریع‌تر تا به بهشت رسیدیم. به فرمان خدای مرا دل ساکن شد و هوش با من آمد و جبریل را می‌پرسیدم«14» از آن عجایبی که در علّیّین دیده بودم از دریاها و آتشها و نورها و جز آن. او گفت: سبحان اللّه؟ آن سرا پرده‌های حرس«15» رب‌ّ العزّه«16» که به عرش او محیط است آن پرده‌ای است میان خلایق و میان عرش و حجابهایی از نور و اگر نه آن حجابها استی، هر چه زیر عرش است از نور عرش بسوختی و آنچه تو ندیدی بیشتر است و عجبتر. من گفتم:
سبحان اللّه العظیم ما اکثر عجایب خلقه.
-----------------------------------
(1). مل: و با دگران از تو فرق نهادم.
(2). همه نسخه بدلها: بهترین.
(3). سوره اعراف (7) آیه 144.
(4). همه نسخه بدلها و.
(5). مل، آج، لب: بفرمود.
(6). قم: فریضه کرد.
(7). قم المنتهی.
(8). قم، آط: خدایی.
(9). قم، آط: خدای.
(10). اساس افتادگی دارد، از قم افزوده شد.
(11). قم: خدای.
(12). قم، آط، آج، لب: بیای. [.....]
(13). قم: آمدیم.
(14). قم: پرسیدم.
(15). مل: حریر.
(16). همه نسخه بدلها است.

صفحه : 152
آنگه گفتم: یا جبریل؟ آن فریشتگان که بودند که من ایشان را دیدم در آن دریا«1» صف در صف کشیده، پنداشتی بناهایی‌اند«2» از ارزیز ریخته! گفتند«3»: یا رسول اللّه؟ ایشان روحانیایند«4» که خدای تعالی می‌گوید: یَوم‌َ یَقُوم‌ُ الرُّوح‌ُ وَ المَلائِکَةُ صَفًّا ...«5»، الرّوح الاعظم از ایشان است که روز قیامت یک«6» صف بایستند«7» و همه فریشتگان یک صف. آنگه از پس آن اسرافیل است. گفتم: یا جبریل؟ آن یک صف چیست که از بالای همه صفهاست در بحر اعلی که از گرد عرش در آمده است«8»! گفت: آن کر و بیّان‌اند که اشراف و عظمای فریشتگان‌اند و هیچ فریشته زهره ندارد که در ایشان نگرد و شأن ایشان از آن عظیم‌تر است که من وصف ایشان توانم«9» کردن و وصف ایشان آن بس که تو معاینه دیدی.
آنگه جبریل مرا در بهشت بگردانید، هیچ جای نماند در بهشت و الّا بر من عرضه کرد و به من نمود. کوشکها دیدم از درّ و یاقوت و زبرجد. و درختان دیدم«10» از زر سرخ شاخهای آن از لؤلؤ سپید«11» [116- ر]
و بیخ آن از سیم سپید«12» در زمین مشک اذفر فرو شده تا چنان بدیدم و بشناختم که گویی درج و غرف«13» و اشجار و قصور و منازل آن بهتر شناسم از اینکه مسجد که سالهاست که در او می‌آیم و می‌شوم«14». و در بهشت جویی دیدم از آب، سپیدتر از شیرین و شیرین‌تر از انگبین. ریگ«15» آن از درّ و مرجان و گل او از مشک اذفر. جبریل گفت: اینکه حوض«16» است که خدای تعالی به تو داده است، فی قوله: إِنّا أَعطَیناک‌َ الکَوثَرَ«17»، و مادّت او از تسنیم است که از زیر عرش بیرون می‌آمد و از آن جا منشعب«18» می‌شود به سرایها و کوشکها و غرفه‌های
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: دریاها.
(2). همه نسخه بدلها: بناهااند.
(3). همه نسخه بدلها: گفت.
(4). قم، آب، آز، آج، لب: روحانیان‌اند، آط: روحانیااند، مل: روحانیانند.
(5). سوره نبأ (78) آیه 38.
(6). همه نسخه بدلها: به یک.
(7). آج، لب: باشند.
(8). همه نسخه بدلها: در آمده‌اند.
(9). همه نسخه بدلها بجز قم: بتوانند.
(10). مل: گندم. [.....]
(11). مل: اسپید، آج، لب: سفید.
(12). مل، آج، لب: سفید.
(13). همه نسخه بدلها و انهار.
(14). مل: می‌روم.
(15). قم، آج، لب: رنگ.
(16). آب، آز: حوضی.
(17). سوره کوثر (108) آیه 1.
(18). قم: متشعّب.

صفحه : 153
مؤمنان. و ذلک قوله: عَیناً یَشرَب‌ُ بِها عِبادُ اللّه‌ِ«1» طُوبی لَهُم وَ حُسن‌ُ مَآب‌ٍ«9»، و بسیاری از امّت تو را در سایه آن«10» مقیل«11» باشد و در بهشت آن دیدم از نعیم که:
لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر
، که هیچ چشم چنان دیده نیست و هیچ گوش چنان شنیده نیست و بر خاطر هیچ بشر چنان گذشته نیست، از همه پرداخته و تمام کرده و معدّ نهاده گوش صاحبش می‌دارند تا به او سپارند. مرا عظیم آمد آنچه دیدم«12»، گفتم: لِمِثل‌ِ هذا فَلیَعمَل‌ِ العامِلُون‌َ«13».
آنگه از آن جا بیامدم«14»، دوزخ بر من عرضه کردند تا من سلاسل و اغلال او«15» بدیدم و ماران و کژدمان«16» او و حمیم و زقّوم«17» و غسّاق و یحموم او. در دوزخ قومی را دیدم لبهای ایشان چون لبهای شتر«18» و جماعتی«19» موکّل بر ایشان که لبهای ایشان می‌بریدند سنگها از آتش در دهان ایشان می‌نهادند«20» و از زیر ایشان می‌فتاد. من گفتم: ای جبریل؟ اینان که‌اند! گفت: اینان آنان‌اند که مال یتیمان خورده‌اند به
-----------------------------------
(1). سوره انسان (76) آیه 6.
(2). همه نسخه بدلها: می‌رفتیم.
(3). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: لونی.
(4). قم: یافتم.
(5). قم: بوی نیافته بودم.
(6). اساس: تلها، به قیاس نسخه آط، تصحیح شد. [.....]
(7). قم: به رنگ و طعم.
(8). مل، آج، لب: متعجّب بماندم.
(9). سوره رعد (13) آیه 29.
(10). همه نسخه بدلها حسن.
(11). مل، آج، لب: مقبل.
(12). همه نسخه بدلها و.
(13). سوره صافّات (37) آیه 61.
(14). قم، آط، آز، آج، لب: آب: بیامدیم.
(15). همه نسخه بدلها بجز قم: آن.
(16). کذا در اساس، آط، مل، لب، با سه نقطه، قم، آب، آز، آج: کزدمان.
(17). همه نسخه بدلها او.
(18). آط، آب، مل، آز: اشتر.
(19). قم را دیدم.
(20). قم: و بر سنگهایی از آتش می‌نهادند. [.....]

صفحه : 154
ظلم، و ذلک قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَأکُلُون‌َ أَموال‌َ الیَتامی ظُلماً إِنَّما یَأکُلُون‌َ فِی بُطُونِهِم ناراً ...«1»
از ایشان بگذشتم«2»، جماعتی را دیدم که شکمهای ایشان، مانند خانه‌های فراخ بود و ایشان بر ره گذر«3» قوم فرعون بودند. چون آل فرعون به ایشان رسیدندی که«4» ایشان از ثقل آن شکمهاشان بیوفتادندی«5» تا آل فرعون بر ایشان برفتندی و ایشان را در پای گرفتندی هر بامداد و شبانگاه که آل فرعون را بر دوزخ عرض کردندی«6»، کما قال:
النّارُ یُعرَضُون‌َ عَلَیها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا ...«7»، گفتم: ای جبریل؟ اینان که‌اند! گفت:
اینان آنان‌اند که ربا خورده‌اند«8» در دنیا، و ذلک قوله: الَّذِین‌َ یَأکُلُون‌َ الرِّبا لا یَقُومُون‌َ إِلّا کَما یَقُوم‌ُ الَّذِی یَتَخَبَّطُه‌ُ الشَّیطان‌ُ مِن‌َ المَس‌ِّ ...«9»، از آن جا برفتم«10»، زنانی را دیدم«11» به پستانها آویخته و بعضی به پایها آویخته نگوسار«12». گفتم: اینان که‌اند! گفت: اینان آنان‌اند که در دنیا زنا کرده‌اند و فرزندان«13» کشته«14».
آنگه از آن جا بیرون آمدیم و روی به جانب زمین نهادیم و فرو«15» می‌آمدیم از آسمانی تا به آسمانی. چون بنزدیک موسی رسیدیم«16»، مرا گفت: چه کردی و چه دیدی و چه فرمودند تو را و امّت تو را! گفتم: هر خیر«17» و کرامتی. و بر من و امّت من پنجاه نماز فریضه کردند«18». گفت: من مردمان را بهتر از تو آزموده‌ام و با ایشان مقاسات بیشتر از تو کرده‌ام. امّت تو طاقت پنجاه نماز ندارند که ایشان [116- پ]
ضعیف‌ترین امّتان‌اند. مراجعت کن با خدای تا تخفیف کند. من مراجعت کردم و
-----------------------------------
(1). سوره نساء (4) آیه 10.
(2). آط: بگزشتم.
(3). آط: ره گزر.
(4). قم، آط: ندارد.
(5). همه نسخه بدلها بجز قم: بیفتادندی.
(6). مل: عرضه کردندی.
(7). سوره مومن (40) آیه 46.
(8). مل: خوردند.
(9). سوره بقره (2) آیه 275.
(10). قم: برفتیم.
(11). قم: دیدیم.
(12). همه نسخه بدلها، بجز آب: سرنگوسار، آب: سرنگونسار.
(13). همه نسخه بدلها را.
(14). آط، آب، آز، آج، لب: کشته‌اند، مل: و از اطاعت و فرمان شوهران بدر آمده‌اند، و روی خویش و آواز خویش از نا محرم نپوشیده‌اند. [.....]
(15). آج، لب: فرود.
(16). آط، آج، آز، لب: رسیدم.
(17). همه نسخه بدلها: خیری.
(18). آط: فرض کردن.

صفحه : 155
تخفیف خواستم. ده نماز مرا نظر کرد«1» تا چهل شد. باز آمدم. گفت: چه کردی!
گفتم: ده تخفیف افتاد و چهل ماند. گفت: امّت تو طاقت چهل نماز ندارند. مراجعت کردم تخفیف خواستم«2». ده دیگر«3» تخفیف افتاد همی«4» هم چنین مراجعت می‌کردم تا با پنج آمد«5». موسی گفت: از اینکه نیز تخفیف خواه. من گفتم:
از خدای شرم دارم بیش از اینکه مراجعت«6» کردن. خدای تعالی گفت: اینکه پنج نماز فرض کردم«7» و هر نمازی را ده ثواب باشد. هر که اینکه پنج نماز به جای آرد، هم‌چنان«8» باشد که پنجاه نماز گزارده«9» و اینکه خبر«10» ضعیف است و ما برای سیاقت حدیث آوردیم و آن که در روایت آمده است و اگر چه اینکه را تأویل گفته‌اند که روا بود«11» مصلحت به اوّل پیش از مراجعت اقتضای پنجاه نماز کرده باشد آنگه عند«12» مراجعت مصلحت بگردد و هم‌چونین«13» تا پنج آمدن هر بار که مراجعت نباشد مصلحت آن مقدار بود. چون مراجعت کنند، مصلحت بگردد، چه آنچه متعلّق باشد به مصلحت به اوقات و اشخاص اسباب مختلف شود. و اینکه وجهی است که مشایخ ما در تأویل اینکه حدیث گفتند«14».
و سیّد- رحمت اللّه علیه- در تنزیه الانبیا هم اینکه وجه گفت«15» که اینکه خبر باطل است از وجهی دیگر«16»، و آن آن است که: نسخ الشّی‌ء قبل دخول وقته یکون بداء«17»، نسخ چیز«18» قبل فعل«19» روا باشد«20» و قبل دخول وقته روا نباشد که بدا بود، و بدا بر آن کس روا بود که عالم بود به علم محدث. و قدیم- جل‌ّ جلاله- از اینکه منزّه است، پس اینکه حدیث از اینکه وجه که گفته شد معتمد نیست.
-----------------------------------
(1). قم: نظر کردند، مل: طرح کرد 2. قم: مراجعت کن و تخفیف خواه، من مراجعت کردم ده دیگر تخفیف کرد.
(3). آز، ده نماز دیگر.
(4). همه نسخه بدلها: ندارد.
(5). مل: نماز.
(6). قم نتوان.
(7). قم: فریضه کردم.
(8). آز: همچنین.
(9). قم بود.
(10). مل سخت. [.....]
(11). همه نسخه بدلها که.
(12). مل آن.
(13). قم، آج، لب: همچنین، آط: هم‌چنین.
(14). آط، آب، آز، آج، لب: گفته‌اند.
(15). همه نسخه بدلها جز.
(16). همه نسخه بدلها: دگر.
(17). آج، لب: ابدا.
(18). آط، آب، آز، آج، لب: چیزی.
(19). همه نسخه بدلها: فعله.
(20). آج، لب: نباشد.

صفحه : 156
گفت: آنگه باز گشتم«1» و جبریل در صحبت من بود تا آنگاه که با خوابگاه«2» آورد مرا، و اینکه همه در یک شب بود از اینکه شبهای«3» عادتی که هست. من سیّد ولد آدمم
و لا فخر
، و لوای حمد به دست من باشد و لا فخر، و آدم و هر که دون آدم است [روز قیامت]«4» در زیر لوای من باشند و لا فخر، و کلیدهای بهشت و دوزخ در دست«5» من باشد و لا فخر. و اجل من نزدیک است پس از آن که من آیات و عجایب خدا دیدم و همه هوا و مراد من آن است که با جوار رحمت خدای شوم و با«6» مرافقت آن دوستان از اولیای خدای- عزّ و جل. و آنچه دیدم از لقای ثواب خدای تعالی برای«7» اولیایش وَ ما عِندَ اللّه‌ِ خَیرٌ وَ أَبقی ...«8»
رسول- علیه السّلام- گفت: چون باز«9» از معراج باز آمدم، به وادی «ذی طوی» جبریل را گفتم: ای«10» جبریل؟ اینکه قوم مرا باور ندارند چون با ایشان اینکه حدیث کنم.
عبد اللّه عبّاس گفت: بامداد آن«11» شب که رسول را به معراج بردند، نشسته بود دلتنگ از آن که دانست که کس«12» او را باور ندارد که به یک شب به آسمان شد و هفت آسمان ببرید و بهشت و دوزخ بدید. ابو جهل به او بگذشت، بیامد و به پهلوی او بنشست و بر طریق استهزا او را گفت: بتازگی تو را از خدا چه فایده بود! گفت: آری دوش مرا به بیت المقدس بردند. گفت: به یک شب به بیت المقدس شدی و باز آمدی! گفت: بلی. ابو جهل گفت: که با من نگویی! گفت: نگویم«13». آواز داد و گفت: یا معشر بنی کعب بن لوی‌ّ؟ بیایی بشنوی که محمّد چه می‌گوید؟ می‌گوید:
دوش مرا به بیت المقدّس بردند و باز آوردند؟ قوم گرد آمدند و گفتند: چه می‌گویی یا محمّد! گفت: هم‌چونین بود، دوش مرا به بیت المقدّس بردند و باز آوردند. ایشان به
-----------------------------------
(1). قم: باز گشتیم.
(2). همه نسخه بدلها: تا با خوابگاه خود.
(3). قم، آب، مل، آز: از شبهای.
(4). از قم، افزوده شد. [.....]
(5). همه نسخه بدلها: به دست.
(6). آج، لب: تا.
(7). قم: بر.
(8). سوره قصص (28)، آیه 60 و سوره شوری (42)، آیه 36.
(9). قم: ندارد، آط، آب، آز، آج، لب: ما، مل: من چون.
(10). همه نسخه بدلها: یا .
(11). آط، آب، آز، آج، لب: اینکه.
(12). آج، لب سخن.
(13). قم: اینکه که با من گفتی با قوم بگویم! گفت: بگوی، دیگر نسخه بدلها: اینکه که با من گفتی با قوم بگویی! گفت: بگویم، مل او.

صفحه : 157
تعجّب و تکذیب یکی دست برهم می‌زدم و یکی دست بر سر می‌نهاد و یکی صفیر می‌زد و یکی«1» منکری می‌کرد«2» و جماعتی از آن مستضعفان که مظهر ایمان بودند و مبطن«3» نفاق برگشتند و مرتد شدند و گفتند: اینکه دروغی صریح است. مشرکان اینکه جماعت محقّقان اصحاب«4» را گفتند: نبینی«5» تا محمّد چه می‌گوید، می‌گوید که: مرا به یک شب به بیت المقدس بردند و باز آوردند. گفتند: راست می‌گوید و ما او را بیش از اینکه و بدیع‌تر از اینکه باور داریم. گفتند: چگونه! گفتند: ما او را اخبار آسمان و وحی خدای- عزّ و جل- باور می‌داریم [117- ر]
رفتن«6» به بیت المقدّس به یک شب او را باور نداریم! آنگه در میان قوم جماعتی بسیار بودند که آن جا سفر کرده بودند و آن راه دیده و علاماتی که در آن راه بود و مسجد دیده بودند مرا گفتند: اگر راست می‌گویی نشانهای آن راه با ما بگوی، من گفتم«7»: علامات مسجد هم‌چنین نزدیک آن بود که بعضی مشتبه شود«8» بر من. حق تعالی مثال آن در برابر من بداشت در پیش سرای عقیل تا من در او می‌نگریدم و می‌گفتم، گفتند: و اللّه امّا النّعت فقد اصاب، امّا وصف همه راست می‌گوید و نشان راست می‌دهد و ایشان دانستند که او آن راه«9» نکرده است.
و ایشان را کاروانی به شام بود، گفتند: یا محمّد؟ خبر کارون ما چه داری!
گفت: ایشان را به روحا رها کردم شتری گم کرده بودند و جایها به طلب شتر می‌گشتند و در رحل ایشان قدحی آب بود و من تشنه بودم برسیدم و آن قدح آب باز خوردم و قدح تهی با جای نهادم. چون در آیند بپرسی از ایشان تا در قدح آب یافتند. گفتند: اینکه آیتی است، گفت: فلان و فلان بر شتری نشسته بودند شتر ایشان از من برمید و فلان را بیفگند«10» و دستش بشکست. چون در آیند بنگری تا هم‌چنین باشد که گفتم. گفتند: اینکه آیتی دگر است. گفتند: اینکه کاروان که با خاص‌ّ ما تعلّق دارد، خبر ایشان چیست و نشان ایشان بگوی! گفتم: ایشان را به تنعیم رها
-----------------------------------
(1). قم، آب، مل، آز، لب: هر یکی.
(2). قم: می‌کردند، آط، آج، لب: هر منکری که بود می‌کردند.
(3). آج، لب: بطن.
(4). قم: اصحب، آط، آب، آز، آج، لب: صحابه.
(5). آب، آز، آج، لب: ببینید، قم که. [.....]
(6). همه نسخه بدلها: به رفتن.
(7). همه نسخه بدلها: می‌گفتم.
(8). آز: شوند.
(9). آب، آز سفر.
(10). آط، آب، آز، آج، لب: بینداخت.

صفحه : 158
کردم و مشغول بودم از وصف ایشان، آنگه حق تعالی مثال ایشان نصب چشم می‌کرد تا من در او می‌نگریدم و نشانها یک یک می‌گفتم که عدد ایشان و عدد شتران ایشان چند است و چه بارها دارند، و گفتم«1»: اکنون به حزوره رسیده باشند«2» و مردان«3» را نام می‌گفتم که در کاروان بودند و در پیش کاروان شتری هست نر«4» خاک رنگ بر او دو غراره دوخته نهاده است، چون آفتاب برآید ایشان در آیند از پس اینکه کوه. گفتند: اینکه آیتی دگر است.
آنگه برفتند«5» و راه ثنیّه«6» مراقبت می‌کردند و بر آمدن آفتاب«7» و می‌گفتند: و اللّه که محمّد قصّه‌ای عجب می‌گوید. آنگه انتظار طلوع شمس می‌کردند تا باشد که آفتاب بر آید و کاروان نیاید تا او را دروغزن کنند. یکی از میان قوم گفت«8»: هذه الشّمس قد طلعت، و اللّه که آفتاب بر آمد. و دیگر«9» گفت: و اللّه هذه الأبل«10» قد طلعت یقدمها جمل اورق و فیها«11» فلان و فلان کما قال، گفت: اینک کاروان برآمد«12» با طلوع آفتاب، شتری اورق در پیش ایشان ایستاده و آنان را که گفت همه در کاروانند چنان که او گفت: و اللّه که ما مانند اینکه ندیدیم و نشنیدیم. إِن هذا إِلّا سِحرٌ مُبِین‌ٌ«13»، اینکه سحری است مبین«14»، اگر گویند خدای تعالی گفت: أَسری بِعَبدِه‌ِ لَیلًا مِن‌َ المَسجِدِ الحَرام‌ِ إِلَی المَسجِدِ الأَقصَی، او را گفت به مسجد اقصی بردم نگفت او را به آسمان بردم، جواب آن است که گوییم: ابتدای معراج، اسری بود به مسجد اقصی، از آن جاش بر«15» معراج به«16» آسمان بردند. و اگر اوّل بار«17» گفتی او را به آسمان بردم ایشان را تعجّب بیش بودی و در تکذیب مبالغت بیش«18» کردندی اوّل گفت در
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: گفت.
(2). همه نسخه بدلها: رسیده‌اند.
(3). قم، آط، آب، مل، آج: مردمان.
(4). مل، آج، لب: بر.
(5). همه نسخه بدلها: بدویدند.
(6). آط، آج، لب: ره بنه.
(7). قم، آج، مل، آز، لب را.
(8). قم و اللّه.
(9). همه نسخه بدلها: دیگری. [.....]
(10). اساس: امل، با توجه به قم و اتفاق نسخ، تصحیح شد.
(11). آط: انّها، آز، آج، لب: ایّها.
(12). آط، آج، لب: بیامد، آب: بیاید.
(13) سوره مائده (5) آیه 110 و سوره انعام (6) آیه 7. و سوره هود (11) آیه 7.
(14). آط، آب، آز، آج، لب: روشن.
(15). همه نسخه بدلها بجز مل: به.
(16). همه نسخه بدلها بجز مل: بر.
(17). قم: بدیا.
(18). آط، آب، آز، آج، لب: بیشتر.

صفحه : 159
اینکه سورت که او را به مسجد اقصی بردم چون اینکه در دلشان«1» قرار گرفت حدیث معراج و آن که او به آسمان شد و به عرش نزدیک شد در سورة و النّجم بگفت فی قوله:
ثُم‌َّ دَنا فَتَدَلّی، فَکان‌َ«2»وَ آتَینا«4» وَ جَعَلناه‌ُ، و کردیم آن را، یعنی کتاب توریت را، هُدی‌ً، بیان و لطف بنی اسرایل [117- پ]
و شاید که ضمیر راجع بود با موسی و مراد لطف باشد، چه پیغامبر امّت را لطف بود«6» تا«7» «هدی» به معنی هادی بود، کقولهم: رجل عدل و زور و صوم و فطر، لفظ مصدر باشد و معنی«8» فاعل أَلّا تَتَّخِذُوا، «ان» مع الفعل در محل‌ّ نصب باشد، بتضمین«9» هذا الفعل الظّاهر قولا یلیق«10» به و ینصبه، و التّقدیر: و اوحینا الیهم ان لا تتّخذوا، عامّه قرّا تتّخذوا خواندند به «تا» ی خطاب و ابو عمرو و عبد اللّه عبّاس و مجاهد خواندند به « یا » و اینکه اختیار ابو عبیده است. گفت برای آن که خبر است از ایشان، و در مثل اینکه جایگاه هر دو روا باشد.
و مثله قوله: قُل لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا سَتُغلَبُون‌َ وَ تُحشَرُون‌َ ...«11»، هر دو خواندند«12» به «تا» و « یا »«13» و هر دو محتمل است و معنی دار، ما ایشان را گفتیم و وحی کردیم به ایشان که وکیلی نگیرند بدون من، یا گفتم«14» که: مگیری وکیلی بدون من.
ذُرِّیَّةَ مَن حَمَلنا، در نصب او دو وجه گفتند: یکی آن که مفعول اوّل «لا تتّخذوا» است و التّقدیر«15»: لا تتّخذوا ذرّیّة من حملنا مع نوح [وکیلا، و وجه دوم آن که
-----------------------------------
(1). قم: ایشان.
(2). اساس: و کان، که با توجّه به ضبط قرآن مجید اصلاح شد.
(3). سوره نجم (53) ایات 8 و 9.
(4). همه نسخه بدلها: قوله و اتینا.
(5). قم: بر. [.....]
(6). همه نسخه بدلها: باشد.
(7). قم، مل، آز، لب: یا .
(8). همه نسخه بدلها بجز قم: به معنی.
(9). اساس: تتضمّن، با توجه به نسخه آب تصحیح شد.
(10). همه نسخه بدلها: فالا یلیق.
(11). سوره آل عمران (3)، آیه 12.
(12). همه نسخه بدلها: خوانده‌اند.
(13). قم: هم به «تا» و هم به « یا ».
(14). مل، آج، لب: گفتیم.
(15). همه نسخه بدلها: و تقدیر آن که.

صفحه : 160
منصوب است بر ندا و اینکه وجه بهتر است، کانّه قال: یا ذرّیّة من حملنا مع نوح لا تتّخذوا من دونی وکیلا. و برای آن گفت: ذرّیّة من حملنا مع نوح،]«1» که نوح را«2»- علیه السّلام- آدم دوم خوانند«3» چه در عهد او جهان به طوفان خراب شد و مردم همه هلاک شدند جز آنان که در کشتی بودند پس از ایشان هر چه در عالم هستند از نسل ایشان‌اند.
پس اینکه خطاب بمثابت آن است که: یا بنی آدم، و تقدیر چنان«4» است که: یا ذرّیّة من حملنا مع نوح فی السّفینة. و مورد آیت مورد تهدید و توبیخ است، کانّه قال:
یا بقیّة الهالکین، چنان که ما گوییم: یا بقیّة السّیف.
آنگه نوح را مدح کرد، گفت: إِنَّه‌ُ کان‌َ عَبداً شَکُوراً، که نوح بنده‌ای شکور«5» بود مرا، و فعول بناء مبالغت باشد در فاعل. و در خبر است که شکر او آن بود که او«6» طعام خواستی خوردن گفتی: بسم اللّه، و چون فارغ شدی گفتی: الحمد للّه، و اینکه مطابق آن«7» خبر است که رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت:
8» ان‌ّ اللّه یرضی عن العبد ان یأکل الأکلة فیحمده« علیها او یشرب الشّربة فیحمده علیها،
گفت:
خدای از بنده«9» راضی شود که طعامی بخورد و شرابی باز خورد، خدای را بر آن شکر کند«10». و در خبری دیگر آمد که او را برای آن شکور خواند«11» که چون طعامی خوردی«12» گفتی:
الحمد للّه الّذی اطعمنی و لو شاء اجاعنی،
و چون شربه‌ای«13» باز خوردی گفتی:
14» الحمد للّه الّذی سقانی« و لو شاء اظمأنی
، و چون جامه در پوشیدی گفتی:
الحمد للّه الّذی کسانی و لو شاء اعرانی،
و چون نعلین در پای کردی گفتی:
الحمد للّه الّذی حذانی و لو شاء احفانی.
و چون قضاء حاجت کردی گفتی:
الحمد للّه الّذی اخرج عنّی اذاه فی عافیة و لو شاء حبسه.
-----------------------------------
(1). اساس، افتادگی دارد، از قم افزوده شد.
(2). قم آدم.
(3). آط، مل، آج، لب: خواندند.
(4). قم: آن. [.....]
(5). همه نسخه بدلها: شاکر.
(6). قم: ندارد، آط، آج، لب: او چون مل، آز: چون او.
(7). همه نسخه بدلها: اینکه.
(8). قم: فحمده.
(9). آط: بنده‌ای.
(10). آط، آب، آز، آج، لب: گوید.
(11). اساس: خواندند، با توجه به قم، تصحیح شد.
(12). همه نسخه بدلها: بخوردی.
(13). آب، آز: شربتی، مل: شربت آب.
(14). آج، لب: اسقانی.

صفحه : 161
قوله: وَ قَضَینا إِلی بَنِی إِسرائِیل‌َ فِی الکِتاب‌ِ، «قضی» در لغت بر چند قسمت«1» است: یکی به معنی خلق و احداث، فی قوله: فَقَضاهُن‌َّ سَبع‌َ سَماوات‌ٍ ...«2»، و به معنی فصل«3» حکم، فی قوله: وَ اللّه‌ُ یَقضِی بِالحَق‌ِّ ...«4»، و به معنی امر، فی قوله: وَ قَضی رَبُّک‌َ أَلّا تَعبُدُوا إِلّا إِیّاه‌ُ ...«5» و به معنی اخبار و اعلام، فی هذه الآیة، قوله: وَ قَضَینا إِلی بَنِی إِسرائِیل‌َ فِی الکِتاب‌ِ، و اصل کلمت من الاحکام و الاتمام باشد، فی قوله: فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَه‌ُ ...«6»، و من قوله: فَوَکَزَه‌ُ مُوسی فَقَضی عَلَیه‌ِ ...«7»، و مرجع اینکه اقسام همه با اوست، من قوله: فَقَضاهُن‌َّ، ای اتم‌ّ خلقهن‌ّ و احکمه«8». وَ قَضی رَبُّک‌َ، ای امر، علی وجه الالزام و الابرام، و قضی القاضی بکذا، اذا احکمه و انفذه. وَ قَضَینا إِلی بَنِی إِسرائِیل‌َ، ای اعلمناهم، علی وجه المبالغة و اتمام البیان لهم، و الدّلیل علیه، قول الشّاعر«9»:

و علیهما مسرودتان قضاهما داود، او صنع السّوابغ تبّع
ای احکمهما و أتم‌ّ نسجهما.
حق تعالی در اینکه آیت گفت: ما خبر دادیم بنی اسرایل را در توریت که شما دو بار در زمین فساد کنی و خون بناحق ریزی و ظلم کنی و علوّ و عتوّ کنی و تجبّر و تکبّر«10». و اینکه خبری است که خدای تعالی داد ایشان را بر سبیل معجز برای آن که«11» خبر است از غایبات [118- ر]
و مخبر بر وفق خبر آمد و اینکه نتوان دانستن جز به اعلام علّام الغیوب، و هم‌چونین«12» خبر دادن رسول ما- صلّی اللّه علیه و علی آله- ایشان را به اینکه قصّه«13» هم بر وجه معجز بود.
آنگه گفت: فَإِذا جاءَ وَعدُ أُولاهُما، چون وعده مرّة اوّل«14» و کرّت نخست آید یعنی چون ظلم و تعدّی بنی اسرایل به غایت رسد ما بفرستیم بر ایشان. خطاب«15» با
-----------------------------------
(1). مل، لب: قسم.
(2). سوره فصّلت (41) آیه 12.
(3). اساس: فصل و، با توجه به نسخه قم، تصحیح شد.
(4). سوره مؤمن (40) آیه 20. [.....]
(5). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 23.
(6). سوره احزاب (33) آیه 23.
(7). سوره قصص (28) آیه 15.
(8). قم: و احکم.
(9). آب، آز شعر.
(10). اساس: کتم، با توجه به نسخه قم، تصحیح شد.
(11). آب، آز، آج، لب اینکه.
(12). همه نسخه بدلها: همچنین.
(13). مل: قضیّه.
(14). مل آید.
(15). مل نه.

صفحه : 162
ایشان کرد که: بفرستیم بر شما، و معنی بعث در آیت تخلیت و تمکین است بر سبیل خذلان به جزای«1» کفر و معصیت ایشان چنان که گفت: أَنّا أَرسَلنَا الشَّیاطِین‌َ عَلَی الکافِرِین‌َ تَؤُزُّهُم أَزًّا«2». اینکه قول حسن بصری است، و ابو علی گفت: معنی امر است پیغامبران و پادشاهان بنی اسرایل را به قتال ایشان بر سبیل جهاد، عِباداً لَنا أُولِی بَأس‌ٍ شَدِیدٍ، بندگانی از آن ما خداوند«3» قوّت و شجاعت سخت. عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: آن که مبعوث و مسلّط بود بر ایشان در نوبث«4» اوّل جالوت بود، تا آنگاه که خدای تعالی او را هلاک کرد بر دست داود«5». سعید بن المسیّب«6» گفت: بخت- نصّر بود. سعید جبیر گفت: سنخاریب«7» بود«8». قوله: فَجاسُوا خِلال‌َ الدِّیارِ، بجستند میان ساریها«9»، و الجؤس، تخلّل الدّیار طالبا ما فیها، و الجوسان، ایضا مصدر له، و قال حسّان:

و منّا الّذی لاقی«10» بسیف محمّد فجاس به الاعداء عرض العساکر و گفته‌اند: «جوس«11»» طلب«12» به استقصا باشد. وَ کان‌َ وَعداً مَفعُولًا، و آن وعده‌ای بود لا محال«13» کائن و بودنی و کردنی، و در قرب وجود بمثابت«14» کرده. آنگه گفت: ثُم‌َّ رَدَدنا لَکُم‌ُ الکَرَّةَ عَلَیهِم، پس از آن«15» ما شما را بر ایشان دولت و کرّت و رجعت دادیم و شما را دست بر ایشان قوی کردیم و مدد کردیم شما را به مالها و فرزندان نرینه، یعنی شما را مدد و عدّه«16» دادیم تا توانگر«17» و بسیار شدی. وَ جَعَلناکُم أَکثَرَ نَفِیراً«18»، و شما را کردیم بیشتر به انصار و اعوان، و نصب او بر تمییز است. زجّاج گفت: روا بود که نفیر جمع نفر باشد، کعبید. فرّاء گفت، گفته‌اند: نام مردی است که خدای تعالی او را برگماشت تا بخت نصّر را بکشت و ملک با ----------------------------------- (1). مل: گناه. (2). سوره مریم (19) آیه 83. (3). قم، آط، آب، آز، آج، لب: خداوندان. [.....]
(4). مل: توریت. (5). همه نسخه بدلها در مملکت طالوت. (6). مل: سعید جبیر. (18- 7). قم، آط، آب، آز، آج، لب: سخاریب. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل حسن بصری گفت عمالقه بودند. (9). آط، مل، آج، لب: سراها. (10). آج، لب: لافی. (11). آط، آج، لب: چون. (12). آط، آج، لب: طالب. (13). همه نسخه بدلها: لا محاله. (14). آط، آب، آز، آج، لب: نشانه. (15). آط، آب، آز، آج، لب: ایشان. (16). همه نسخه بدلها: عدد. (17). آط، آب، آز: تونگر. [.....]
صفحه : 163 بنی اسرایل داد. حذیفة بن الیمان«1» گفت: در قصّه اینکه آیات، من قوله: قَضَینا إِلی بَنِی إِسرائِیل‌َ، الی قوله: وَ جَعَلنا جَهَنَّم‌َ لِلکافِرِین‌َ حَصِیراً«2»، که رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: چون بنی اسرایل تعدّی و ظلم از حد ببردند و پیغامبران را کشتن گرفتند، خدای تعالی ملک پارس«3» بخت نصّر را بر ایشان مسلّط کرد و ملک و پادشاهی او هفتصد سال بود بیامد با لشکری بسیار به در بیت المقدس فرو آمد و آن را حصار داد«4» و بگشاد و هفتاد هزار مرد را بر خون یحیی زکریّا بکشت و اهل بیت المقدّس را برده کرد و آن شهر«5» به غارت داد و سلب و حلی‌ّ بیت المقدس بیاورد در«6» آن«7» صد«8» هفتاد هزار«9» گردون گران بار از مالها و«10» حلّی ایشان، از آن جا بیاورد. حذیفه گفت، من گفتم: یا رسول اللّه بیت المقدس همانا جایی بزرگوار بوده است. گفت: اصل آن را سلیمان بن داود بنا کرد از درّ«11» و یاقوت و زبرجد و ملاطش زر بود و انکرش«12» سیم بود و ستونهایش زر«13» بود از آن مالها که خدای داده بود سلیمان را و شیاطین مسخّر او بودند تا آنچه او خواست می‌آوردند از اقصای عالم، بخت نصّر اینکه همه مالها ببرد و به بابل آمد و اسیران بنی اسرایل را با خود به آن جا برد و ایشان در دست او صد سال بماندند«14». ایشان را به بندگی می‌داشت و بخت نصّر و لشکرش گبرکان«15» بودند و در میان اینکه بنی اسرایل بعضی صالحان و پیغامبر زادگان بودند خدای تعالی بر زبان بعضی«16» پیغامبران امر کرد پادشاهی را از پادشاهان پارس نام او کورش- و او مردی مؤمن بود- که: برو و بنی اسرایل را از دست بخت نصر بستان و حلّی [118- پ]
بیت المقدّس از او بستان و باز جای بر. ----------------------------------- (1). آز: الیمان. 2. سوره بنی اسرائیل (17) آیه 8. (3). آط، آب، مل، آز، آج، لب را. (4). مل: کرد. (5). مل، آج، لب را. (6). آط، آب، آز، آج، لب: از. (7). همه نسخه بدلها جمله. (8). همه نسخه بدلها هزار و. (9). آب، آز: ندارد. (10). آط، آب، آز، آج، لب از. (11). قم، آط، آب، مل، آز: زر. (12). آط، آب، آز، آج، لب: خشتش. (13). مل: در. (14). قم: بودند، مل: بماند. [.....]
(15). آط، آب، آز، آج، لب: گبر. (16). قم: مردی از. صفحه : 164 او برفت با بخت نصّر کالزار«1» کرد و بنی اسرایل را از دست او بستد و حلی‌ّ بیت المقدّس باز گرفت«2» و باز جای آورد و بنی اسرایل پس از آن صد سال«3» بر طاعت و استقامت بایستادند. باز دیگر باره«4» با سر معصیت شدند، خدای تعالی پادشاهی را بر ایشان«5» مسلّط کرد ناماو انطیا«6». چون به غفزای بنی اسرایل با بیت المقدس آمد و اهلش را به برده بیاورد«7» و بیت المقدس«8» بسوخت و ایشان را گفت: ای بنی اسرایل؟ اگر با سر معصیت شوی ما با شما با سر سبی و غارت شویم. بنی اسرایل با سر معصیت شد«9» خدای تعالی«10» بر ایشان پادشاهی را مسلّط کرد از روم، نام او فاقس بن اسبیانوش«11»، بیامد و با ایشان کالزار«12» کرد در برّ و بحر، و بر ایشان غارت کرد و حلی‌ّ بیت المقدس بیاورد و بیت المقدّس«13» بسوخت. آنگه رسول گفت- صلّی اللّه علیه و علی آله- که: مهدی- علیه السّلام- در روزگار خود حلی‌ّ بیت المقدس باز جای«14» فرماید بردن در هزار و هفتصد کشتی، و خدای تعالی خلق اوّلین و آخرین را در بیت المقدّس جمع کند. محمّد بن اسحاق بن یسار گفت: از جمله آنچه بر موسی- علیه السّلام- انزله کرد خدای تعالی در جمله اخبار بنی اسرایل و احداثی که ایشان کنند، اینکه بود که در اینکه آیات بگفت، من قوله: وَ قَضَینا إِلی بَنِی إِسرائِیل‌َ فِی الکِتاب‌ِ، الی قوله: وَ جَعَلنا جَهَنَّم‌َ لِلکافِرِین‌َ حَصِیراً، و بنی اسرایل چون احداث در ایشان«15» بسیار شدی خدای تعالی پیغامبری فرستادی به ایشان تا اعذار و انذار کند و تجدید احکام توریت کند تا چون عذاب به ایشان آید خدای تعالی عذر انگیخته باشد و اوّل وقعتی که ایشان را ----------------------------------- (1). قم، مل، آز، آج، لب: کارزار، آط، لب: ندارد. (2). قم: بر گرفت، آز: بگرفت. (3). آط، آب، آز، آج، لب: به چند سال. (4). قم: بار دگر، آب، آط، آز، آج، لب: باز دگر. (5). آج، لب: بر او. (6). قم، مل: انطیا خونش، آط، آب، آز، آج، لب: انطیا حورس. (7). آط، آب، آز: به بردگی ببرد، آج، لب: به بردگی برد. (8). آج، لب را. (9). آط، آب، آز، آج، لب: شدند. (10). مل دیگر باره. (11). قم: ندارد، آط: اسبانوش، آب، آز: اسابوس، آج، لب: اسابوش. (12). همه نسخه بدلها: کارزار. [.....]
(13). آج، لب را. (14). همه نسخه بدلها: با جایگاه. (15). آط، آب، آز، آج، لب: احداث ایشان. صفحه : 165 افتاد به سبب احداث و جنایات که می‌کردند، آن بود که پادشاهی نام او صدیقه«1» هم از ایشان پادشاه شد و در روزگار او خدای تعالی شعیا بن امضیا را به پیغامبری بفرستاد و او از پیش زکریّا و یحیی و عیسی آمد، و او آن بود که بنی اسرایل را بشارت داد به عیسی- علیه السّلام- و به محمّد- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: 2» ابشری اوری شلم« الأن یأتیک راکب الحمار و من بعده صاحب البعیر ، گفت: بشارت و مژده باد تو را ای پادشاه که مردی بیاید که بر خر نشیند و از پس او مردی که صاحب شتر«3» باشد. مدّتی اینکه مرد پادشاهی کرد در بنی اسرایل و مقام او در بیت المقدس بود، چون مدّت«4» او به سر آمد و او را وفات«5» نزدیک رسید و شعیا پیغامبر با او«6» بود، خدای تعالی سنخاریب«7» را، ملک بابل را، بر ایشان مسلّط کرد بیامد با سیصد«8» هزار سوار گرد بیت المقدس بگرفتند و صدیقه ملک را بیماری«9» رسیده بود و قرحه‌ای به پایش«10» بر آمده بود، چون خبر سنخاریب«11» بشنید دلتنگ شد. شعیا پیغامبر بنزدیک او آمد و گفت: یا ملک بنی اسرایل چه تدبیر می‌داری در کاری سنخاریب«12»! گفت: من بیمارم چنان که«13» تو می‌بینی و لکن خدای بر تو هیچ وحی کرد در باب سنخاریب«14»! گفت: نه. ایشان در اینکه بودند خدای تعالی وحی کرد به شعیا پیغامبر که پادشاه را بگو که وصیّت بکن و خلیفه‌ای فرو دار«15» بر قوم. شعیا گفت«16»: خدای وحی کرد به من تا«17» تو را بگویم که وصیّت بکن و خلیفتی فرو دار«18» از اهل البیت خود کسی را که اهلیّت اینکه دارد«19». چون پادشاه اینکه بشنید از شعیا، روی به قبله آورد و بگریست و دعا و ----------------------------------- (1). ضبط اساس قدری نا روشن است و «صد نغنه» خوانده می‌شود، به قیاس استعمال آن در سطرهای بعد، و ضبط همه نسخه بدلها در تمام موارد بدین صورت آورده شد، در هر حال امکان تحریف در اینکه کلمه می‌رود. (2). آط، آب، آز: اوزی شلم، قم، مل: ندارد. (3). قم: اشتر. (4). قم پادشاهی. (5). آط، آب، آز، آج، لب: وفات او. (6). قم: پیغامبر او. (7). آط، آب، مل، آز: سنجاریب، آج، لب: سخاریب. (8). همه نسخه بدلها: ششصد. (9). قم: بیماریی. (10). قم: از پایش قرحه، آط: به یالیش، آج، لب: به بالش. (14- 12- 11). آط، آب، مل، آز: سنجاریب، آج، لب: سخاریب. [.....]
(13). همه نسخه بدلها: چنین که. (18- 15). آط، آب، آز، آج، لب: فرادار. (16). قم، آط، آب، مل یا ملک، آج، لب ای ملک. (17). همه نسخه بدلها: که. (19). بجز مل، دیگر نسخه بدلها اینکه جمله اخیر را ندارد. صفحه : 166 تضرّع کرد و به دلی«1» مخلص و نیّتی صادق خدای را بخواند، و گفت: اللّهم‌ّ رب‌ّ الأرباب و اله الالهة قدّوس المقدّسین«2» یا رحمن یا رحیم یا رءوف الّذی لا تأخذه سنة و لا نوم اذکرک«3» بفعلی و عملی و حسن قضائی علی بنی اسرایل و کان ذلک کلّه منک و انت اعلم به منّی سرّی و علانیتی. خدای تعالی دعای او بشنید و صدق نیّت او شناخت [119- ر]
وحی کرد به شعیا که پادشاه را بگو که صدق نیّت تو بشناختم«4» و بدانستم، دعای تو اجابت کردم و«5» اجل تو تأخیر کردم«6» پانزده سال، و او را و لشکر او را«7» از سنخاریب«8» برهانیدم. شعیا بیامد و پادشاه را خبر داد«9»، او در حال تندرست شد و درد از او«10» برفت و او در شکر خدای بیفزود و در تضرّع، و پیغامبر را گفت: از خدای در خواه تا باز نماید ما را به وحی تا ما با اینکه«11» پادشاه ظالم سنخاریب«12» که به ما آمده است چه کنیم. او درخواست. خدای تعالی وحی کرد که من شرّ او کفایت کنم«13» شما را و فردا که شما برخیزی همه لشکر او مرده باشند مگر سنخاریب«14» با پنج کس که زنده باشند«15». چون بر دگر روز بود منادی ندا کرد که: یا ملک بنی اسرایل؟ خدای تعالی تو را شرّ دشمن کفایت کرد و ایشان را هلاک کرد. پادشاه از شهر بیرون آمد لشکرگاه بر جای بود و هیچ آدمی زنده نبود آن جا. بفرمود تا سنخاریب«16» را طلب کردند. او را نیافتند در میان مردگان کس فرستاد در طلب«17» او تا او را بگرفتند با آن پنج کس که مانده بودند، و از آن پنج کس یکی بخت نصّر بود، و ایشان را بند بر نهادند و پیش او آوردند. او چون ایشان را بدید به روی در آمد«18» پیش خدای سجده«19» شکر آن نعمت را و از بامداد تا نماز دیگر در آن سجده بود. آنگه سر برداشت و [سنخاریب را گفت: چون دیدی نعمت خدای بر ما و ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: و به دل. (2). قم، آط، آب، مل، آز: المتقدّسین، لب: المقدّس. (3). قم، آط، آب، مل، آج، لب: اذکرنی. (4). همه نسخه بدلها: ندارد. (5). قم در. (6). آج، لب تا. (7). قم: تو را و لشکر تو را. (16- 14- 12- 8). آط، آب، مل، آز: سنجاریب، آج، لب: سخاریب. (9). لب، آج، خبر کرد. [.....]
(10). قم: درد او. (11). قم: از اینکه، آط، آب، آز، آج، لب: به اینکه. (13). همه نسخه بدلها بجز مل: کردم. (15). همه نسخه بدلها بجز مل: که او زنده ماند. (17). همه نسخه بدلها: به طلب. (18). قم، مل: به روی در افتاد، دیگر نسخه بدلها: به روی افتاد. (19). آط، آب، آز، آج، لب: ندارد. صفحه : 167 نصرت او ما را و دمار و هلاک که چون از شما برآورد«1»، و ما و شما از آن غافل!]«2» سنخاریب او را گفت: من شنیده بودم که نعمت خدای شما بر شما عظیم است و نصرت و رحمت او شما را پیاپی است. پیش«3» آن که اینکه جا«4» آمدم و نصیحت کنندگان مرا گفتند که مرو آن جا که تو با خدای بنی اسرایل بر نیایی«5». من نصیحت نشنیدم و«6» نپذیرفتم و شقاوت مرا دامن گرفت و قلّت«7» عقل کار بستم لا جرم در بلا افتادم. صدیقه خدای را شکر زیادت کرد«8». آنگه امیری«9» فرمود که: اینکه اسیران را با پادشاهانشان«10» هم‌چونین«11» با بند«12» در اینکه شهرها بگردان و بر ایشان ندا کن که اینکه جزای آن کس است که بر خدای بیرون آید«13» و دلیری کند. ایشان را ببردند و هفتاد روز در شهرها بگردانیدند و هر روز هر یکی را دو نان جوین«14» بیش ندادند. سنخاریب کس فرستاد به پادشاه بنی اسرایل و گفت ما را کشتن از اینکه آسان‌ترست بفرما تا ما را بکشند که ما را زندگانی چونین به کار نیست«15». او بفرمود تا ایشان را با زندان بردند بر آن که بکشتند. خدای تعالی وحی کرد به پیغامبر که بفرمای پادشاه را تا سنخاریب را با اینکه پنج کس رها کند تا به بابل روند و خبر دهند مردمان را به«16» آنچه خدای کرد با ایشان. ملک ایشان را رها کرد و گفت: بروی و مردمان را خبر دهی از آنچه خدای با شما کرد و با ما کرد«17». برفتند و با بابل شدند و سنخاریب قوم خود را جمع کرد و آن قصّه«18» ایشان بگفت. دانایان قوم گفتند: ما تو را گفتیم که«19»: مرو که کسی«20» با خدای بنی اسرایل بر«21» نیاید. اینکه در مرّت اوّل بود و سنخاریب از ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: دمار و هلاک برآوردن. (2). اساس افتادگی دارد، از قم افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها از. (4). آط، آب، آز، آج، لب: آن جا. (5). مل: نه ایستی، دیگر نسخه بدلها: نه بسی. (6). قم پند. (7). آج، لب: قلب. [.....]
(8). آط، آب، آز، آج، لب: کرد زیادت. (9). همه نسخه بدلها را. (10). آط، آب، آز: پادشاهان، قم، مل، آج، لب: پادشاه ایشان. (11). همه نسخه بدلها: همچنین. (12). آط، آب، آز، آج، لب: در بند، مل: پابند. (13). همه نسخه بدلها: ندارد. (14). آط: جویین. (15). همه نسخه بدلها، بجز مل: چنین نمی‌آید. (16). همه نسخه بدلها: از. (17). همه نسخه بدلها ایشان. (18). قم، مل با، آط، آب، آز، آج، لب به. (19). آج، لب: ندارد. (20). همه نسخه بدلها: کس. 21. قم: بس. [.....]
صفحه : 168 پس آن هفت سال بماند آنگاه بمرد و پسر زاده‌اش را بخت نصّر را خلیفه کرد بر قوم، و بخت نصّر نیز در ملک او در بابل هفده«1» سال مقام کرد. آنگه خدای تعالی صدیقه را که ملک بنی اسرایل بود وفات داد و بنی اسرایل در هرج و مرج افتادند و برای ملک قتال کردند و یکدیگر را بکشتند«2» و خونهای نا حق«3» بسیار ریخته شد و شعیا ایشان را وعظ می‌کرد و پند می‌داد، از او قبول نکردند و خدای تعالی وحی کرد به شعیا که برخیز«4» و اینکه وحی من به بنی اسرائیل رسان«5» و از قبل من اینکه پیغام«6» به ایشان«7» گذار«8». او برخاست و گفت: یا سماء استمعی و یا ارض انصتی فان‌ّ اللّه یرید ان یقص‌ّ شأن بنی اسرائیل. گفت: ای آسمان بشنو و ای زمین گوش دار«9» که خدای تعالی می‌خواهد تا قصّه بنی اسرایل گوید. آنگه گفت: بدانی«10» که خدای تعالی بنی اسرایل را به نعمت بپرورد«11» و برای خود برگزید و به کرامت بداشت«12» [119- پ]
و بر بندگان تفضّل کرد«13» و ایشان چون گوسپند«14» ضایع بودند که شبان ندارد«15». رمندگان«16» را باز آورد و گم شدگان را جمع کرد و شکستگان را باز بست و بیماران را دوا کرد و لاغران را فربه کرد و فربهان را نگاه داشت. چون اینکه همه نعمت بکرد با ایشان، ایشان را بطر گرفت و با یکدیگر به سرو زدن در آمدند و یکدیگر را بکشتند تا از ایشان استخوانی درست نماند که شکسته‌ای پناه با او دهد. وای«17» بر اینکه امّت گناهکار که نمی‌دانند که آفت ایشان از کجاست، و شتر داند که گیاه‌زار او کجاست تا«18» آن جا می‌شود«19» و چهار پای داند که آخر علف او کجاست، روی آن ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: هوده، آب، آز: هژده. (2). قم: کشتن گرفتند. (3). همه نسخه بدلها بجز قم: ندارد. (4). قم: خیز. (5). همه نسخه بدلها بجز قم: برسان. (6). آج، لب: ندارد. (7). آج، لب: بر ایشان. (8). همه نسخه بدلها بجز قم: بگذار. (9). قم: وادار. (10). آب، آز، آج، لب: بدانید. (11). آب: پرورد. (12). قم، مل: تخصیص کرد، آط، آب، آز، آج، لب: برگزید. (13). همه نسخه بدلها: تفضیل داد. (14). آط، آب، آز: گوسپندان، آج، لب: گوسفندان، مل: گوسفند. [.....]
(15). آط، آب: نداشتند، آج، لب: ندانستند. (16). آط، آب، مل، آز، آج، لب: رمیدگان. (17). قم: اینکه. (18). همه نسخه بدلها بجز مل: با. (19). همه نسخه بدلها بجز مل: شود، مل: تا کجاست. صفحه : 169 جا نهد«1» و گاو داند که معلف او کجاست، قصد آن جا«2» کند و اینکه قوم از اینکه«3» بهائم باز پس تراند که نمی‌دانند که خیر شان«4» از کجا می‌آید و ایشان خداوندان عقل و خرد و بصایراند خر و گاو نه‌اند، من برای ایشان مثلی خواهم زدن باید تا گوش و هوش دارند. بگو ایشان را چه گویی در زمینی که مدّتی دراز خراب و موات«5» باشد در او عمران نبود و آن را خداوندی بود«6» قوی«7» حکیم، روی به آن زمین کند به عمارت و نخواهد تا زمینش بیران باشد«8» دیواری محکم گرد آن براند و در آن جا کوشکی بنا کند و کاریزی آب«9» بیارد و در آن زمین درختان نشاند«10» از انواع غرس از خرما و نار و زیتون و انگور و انواع میوه و اینکه عمارت به نفس خود تولّا کند بر وجه مبالغت و بر آن جا نگاهبانان برگمارد، حفیظ، امین قوی، و منتظر می‌باشد میوه«11» آن را. چون وقت آن آید«12» که درختان به برآیند درختان به جای میوه خرّوب«13» برآرند«14»، گویند: بد زمین«15» است اینکه؟ سزای آن است که دیوارش بیران«16» کنند و کوشکش پست کنند و جویش بانبارند و غرسش«17» بسوزند تا باز همچنان شود که بود، موات خراب که در او عمران نباشد. آنگه گفت: خدای می‌گوید اینکه دیوار بست ذمّت«18» من است و اینکه کوشک شریعت من است و اینکه جوی کتاب من است و اینکه قیّم پیغامبر من است و درخت نشانده«19» ایشانند و بر درختان که خرّوب آمد«20» اعمال«21» خبیث ایشان است و من در اینکه باب بر ایشان آن حکم کنم که ایشان بر خود کنند، و اینکه مثلی است که خدای تعالی برای ایشان بزد. تقرّب می‌کنند«22» به گاو و گوسپند کشتن و گوشت و خون آن به من ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: قصد آن جایگاه کند. (2). آب، آز، آج، لب: جایگاه. (3). آز، آج، لب: ندارد. (4). همه نسخه بدلها: خیر ایشان. (5). مل: بیات، آج، لب: ممات. (6). اساس: نبود، به قیاس نسخه قم، تصحیح شد. (7). قم و. (8). قم، آط، آب، آج، لب: ویران شود، آز: بیرون شود. (9). همه نسخه بدلها بجز قم: ندارد. [.....]
(10). قم: درخت بنشاند. (11). قم: ندارد. (12). آج، لب: در آید. (13). آب: حرود، مل: حرق، آز: محروب. (14). قم: بر آید، دیگر نسخه بدلها: به برآید. (15). قم، آط، آب، آز: زمینی. (16). همه نسخه بدلها بجز مل: ویران. (17). آج: عرشش. (18). آج، لب: امّت. (19). قم، آط، آب، مل، آز: نشاننده. (20). مل: بر آمد. (21). آج، لب: افعال. (22). قم، آط، آب، مل، آز به من. صفحه : 170 نرسد و من گوشت آن نخورم. و تقرّب به من آن باشد که پرهیزکار باشند و دست کشیده دارند از خون نا حق ریختن که دستهای ایشان از آن آلوده است و جامه‌های ایشان از آن رنگین. مسجدها می‌نگارند و پاکیزه می‌کنند و دلهای ایشان پلید است، و تنهای ایشان مدنّس است، مرا چه حاجت است به مسجد نگاشتن و آن جای نشست من نیست؟ و بناهای آن رفیع کردن و مرا در آن جا آمد و شد«1» نیست. من فرمودم تا مسجدها رفیع کنند به ذکر من و تسبیح من و عبادت و نماز برای من. می‌گویند اگر خدای قادر بودی بر آن که دلهای ما را الفت دهد بدادی، و اگر توانستی تا دلهای ما را علام کردی بکردی. ای شعیا؟ دو چوب بگیر خشک«2» و آن را به مجمع ایشان بر و آن چوبها برابر ایشان بدار. بگو که: ای چوبها، خدای شما را می‌فرماید تا یکی شوی. همچنان کرد. آن دو چوب یک چوب گشتند«3». خدای تعالی گفت: بگو ایشان را که من قادرم بر آن که دو چوب خشک را که عقل ندارند«4» الفت دهم قادر نباشم بر آن که میان شما الفت دهم! و چگونه نتوانم تا دلهای شما را اعلام کنم«5» و دلهای شما من نگاشته‌ام و«6» آفریده. می‌گویند ما روزه می‌داریم، روزه ما پذرفته«7» نمی‌شود و نماز می‌کنیم و نماز ما مقبول نمی‌شود، و صدقه می‌دهیم صدقه ما نماز و زکا«8» نمی‌پذیرد«9». دعا می‌کنیم بمانند ناله مرغان و می‌گوییم«10» به آواز، به آواز بهایم و از«11» ما مسموع نیست و دعای ما اجابت نمی‌کنند«12» بترس«13» از اینان تا چه منع است از اجابت دعای ایشان! نه من اسمع السّامعین‌ام و ابصر النّاظرین و اقرب المجیبین و ارحم الرّاحمین«14»،؟ [120- ر]
برای آن است که خزانه«15» من کم شده است تا دستهای من از خیر بسته ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: آمد شد. [.....]
(2). همه نسخه بدلها: دو چوب خشک بگیر. (3). آط، آب، آز، آج: گشت. (4). آط، آب، آز، آج، لب: ندارد، همه نسخه بدلها میان ایشان. (5). مل: آگاه کنم. (6). آب، آز من، آج، لب من تو را. (7). همه نسخه بدلها: پذیرفته. (8). قم: زکا و نما، آط، آب، آز، آج، لب: زکات. (9). همه نسخه بدلها بجز مل و. (10). قم، آب، مل، آز: می‌گرییم. (11). قم، آب، مل، آز: آواز ما، آط: آوازمان. (12). همه نسخه بدلها بجز قم: کند، مل: اجابت نیست. (13). همه نسخه بدلها بجز قم: بپرس. (14). آب، آز اینکه نه. (15). آط، آب، آز، آج، لب: خزینه. [.....]
صفحه : 171 شده است، دستهای رحمت و روزی من به خیر گشاده است«1»، تا چنان که خواهم می‌بخشم و می‌بخشایم؟ نه کلیدهای خزاین بنزدیک من است؟ جز از من کس نداند گشادن یا برای آن است که رحمت من تنگ«2» است؟ لا بل رحمت من فراخ است بر همه چیزها و از«3» رحمت من همه رحمت کنندگان بر یکدیگر رحمت کنند، یا بخلی مرا دریافته است؟ نه من اکرم الاکرمین‌ام؟ و نفّاح«4» به خیراتم، اگر اینان برای خود نظر کنند و بر خود رحمت کنند، دلهایشان«5» منوّر شود به رحمت، و لکن ایشان دین به دنیا بفروخته‌اند و به دنبال هوای نفس می‌روند«6» و نمی‌دانند که دشمن‌تر دشمن«7» ایشان را نفس ایشان است، من روزه ایشان چگونه پذیرم و آن به دروغ و ریبت منسوب«8» است و روزه گشادن ایشان بر طعام«9» حرام است و نماز ایشان چگونه مقبول«10» کنم و دلهای ایشان مایل است به دشمنان و محاربان با من، و صدقات ایشان چگونه مقبول کنم و زاکی شود و ایشان«11» مال دیگران به صدقه می‌دهند، نه مال خود. مزد و ثواب که«12» باشد خداوندان«13» مال را باشد که از ایشان غصب کردند«14»، یا دعای ایشان چگونه اجابت کنم، و آن قولی است به«15» زبان، بی‌یقین«16»، دل با آن مصاحب«17» نیست. من دعای آن کس اجابت کنم که از صدق دل او دعا کند مرا، و آواز ضعفا و مساکین بر درگاه من مسموع باشد. و علامت رضای من رضای درویشان باشد. اگر اینان بر درویشان رحمت کنند و ضعیفان را به خود نزدیک دارند، و انصاف مظلوم بدهند، و مغصوب«18» را نصرت کنند و بر غایبان عدل کنند و حق‌ّ یتیم و بیوه به«19» ایشان دهند«20» و هر حق وری را با حق‌ّ خود رسانند، من نور چشم ایشان باشم ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: نه دستهای من به روزی و رحمت گشاده است. (2). آط، آب، آز، آج، لب شده. (3). آط، آب، آز سبب. (4). قم: فتّاح. (5). قم، آط، آب، آج، لب: دلهاشان. (6). همه نسخه بدلها: می‌شوند. (7). آط، آب، آز: دشمنی. (8). مل: ریبت و غیبت منسوب. (9). آط، آب، آز، آج، لب: به طعام. (10). قم، مل: منور، آط، آب، آز، آج، لب: قبول. (11). مل: که ایشان. (12). آط، آب، آز، آج، لب را. (13). قم، آط، آب، آز آن. (14). قم: کرده‌اند. [.....]
(15). آط، آب، آز، آج، لب: بر. (16). همه نسخه بدلها: که یقین. (17). مل: موافق. (18). آط، آب، آز، آج، لب: مظلوم. (19). مل: با. (20). آط، آب، آز، آج، لب: رسانند. صفحه : 172 و سمع گوش ایشان باشم و عقل دلهای ایشان باشم و قوّت دست و پای ایشان باشم و دلها و عقلهای ایشان بر جای دارم. چون کلام من نشنوند«1» و رسالات«2» من به ایشان می‌رسد، می‌گویند: اقاویلی منقول است و احادیثی متوازن«3» است و تألیف سحره و کهنه است. و می‌گویند: اگر ما خواهیم چنین بگوییم در«4» علم غیب از وحی شیاطین مطّلع شویم. آنگه می‌خواهند تا از من پوشیده دارند و من بر اسرار و ضمایر ایشان مطّلعم و پنهان«5» و آشکارای ایشان دانم. من حکم کرده‌ام آن روز که آسمان و زمین آفریدم، حکمی که بر خود واجب کردم و در پیش آن اجلی مؤجّل نهادم، اگر دعوی علم غیب می‌کنند بگو تا بگویند که آن کی خواهد بودن«6»، و چگونه خواهد بودن«7»! و انصار و اعوان او کی«8» خواهند بودن«9»! چه در قضای من رفته است آن روز که آسمان و زمین آفریدم که نبوّت در مزدوران کنم و مملکت در شبانان«10»، و عزّت در ذلیلان و قوّت در ضعیفان و توانگری«11» در درویشان و بسیاری در اندکان، و شهرها در بیابان، و علم در جاهلان، و حکم در امّیان«12»، و من از اینکه جمله پیغامبری خواهم فرستادن امّی از میان جماعتی جاهلان گم شده در امّیان«13» ایشان، مردی که درشت نباشد و بد خو«14» نباشد و بلند آواز نباشد در بازارها بخصومت بر زبان او فحش نرود و جامع باشد خصال خیر را و به خوی کریمان باشد، سکینه لباس او باشد«15» و برّ شعار او، و تقوی ضمیر او باشد، و حکمت معقول او باشد، و صدق و وفا طبیعت او باشد، و عفو و معروف خلق او باشد، و عدل سیرت او باشد، و هدی پیشرو او باشد، و اسلام ملّت او باشد، و احمد نام او باشد. به او راه نمایم گم شدگان را و بیاموزم به او جاهلان را، و به او رفیع گردانم بی‌نامان را، و به او معروف گردانم مجهولان را، و به او بسیار کنم اندکان را و عزیز کنم ذلیلان ----------------------------------- (1). قم: می‌نشنوند، آط، آب، آز، آج، لب: من می‌شنوند، مل: من شنوند. (2). آط، آب، آز، آج، لب: رسالت. (3). مل: متواتر. (4). همه نسخه بدلها: و بر. (5). همه نسخه بدلها بجز مل: نهان. (9- 7- 6). آط، آب، آز، آج، لب: بود. (8). همه نسخه بدلها: که. (10). آط، آب، آز، آج، لب کنم. [.....]
(11). آط: تونگری. (12). مل: امّتان، آز: امینان. (13). همه نسخه بدلها: در میان. (14). همه نسخه بدلها: بدخوی. (15). آط، آج، لب: بود. صفحه : 173 را، و جمع کنم پراگندگان را و جمع کنم«1» دلهای مختلف را و هواهای پراگنده را و امّتان متفرّق«2» را، و امّت او را بهترین امّتان کنم که امر معروف کنند و نهی منکر کنند از سر ایمان و توحید و اخلاص، نماز برای من کنند [120- پ]، در عبادت«3» من گاهی در قیام باشند و گاه در قعود و گاه در رکوع و گاه در سجود، و در ره من جهاد کنند صف زده، برای رضای من هجرت کنند و نشیمن خود رها کنند، در رفتن و نشستن و خفتن و«4» گشتن و مقام کردن خود مشغول باشند به تسبیح و تهلیل و تحمید و تکبیر و توحید من، طهارت«5» نماز نکو کنند و برای پاکیزگی جامه از ساق بردارند، قربان به خونهای خود کنند، کتابهای ایشان دلها باشد«6»، به شب عابدان باشند، به روز«7» شیران، و اینکه فضل من است به آن کس دهم«8» که من خواهم. چون شعیا«9» از اینکه خطبه بپرداخت و اینکه کلام به آخر آورد، بنی اسرایل«10» آهنگ او کردند تا او را بکشند، از ایشان بگریخت. خدای تعالی درختی بر«11» او بشکافت تا او در آن جا گریخت و درخت فراهم آمد. شیطان بیامد و گوشه جامه او از درخت بیرون کشید، تا ایشان بدیدند«12» تدبیری ندانستند در بیرون آوردن او از آن جا«13» جز آن که ارّه بیاوردند و او را در آن درخت بریدند. خدای تعالی از پس او بر«14» بنی اسرایل«15» خلیفتی فرو داشت«16» نام او ناشیة بن اموص«17» و در عهد او خضر را به پیغامبری بفرستاد و نام او ارمیا بن«18» حلیقا«19» بود و از«20» سبط هارون بن عمران بود و او را برای آن خضر خواندند که او بر پرستینی سپید نشست، چون برخاست سبز بود«21». و گفتند: برای آن ----------------------------------- (1). در اساس لفظ «کنم» تکرار شده است، قم به او. (2). مل: مفترق. (3). مقم: عبادتگاه. (4). آط: خواستن و، آج: و خاستن. (5). آج، لب: و طهارت. (6). همه نسخه بدلها بجز قم: دلهای ایشان بود، قم: دلها بود. (7). همه نسخه بدلها: و به روز. (8). آط، آب، آز، آج، لب: خواهم. (9). قم علیه السّلام. [.....]
(10). همه نسخه بدلها بجز قم: بنی اسرائیل. (11). همه نسخه بدلها: برای. (12). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: بدانستند. (13). مل: آن درخت. (14). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: در. (15). همه نسخه بدلها بجز قم: بنی اسرائیل. (16). آط، آب، مل، آج، لب: فرا داشت. (17). قم، آب، آز: امرص. (18). آط، مل، آز، آج، لب: ارمیان بن. (19). قم: خلقیا، آط، آب، آج، لب: حلفیا، آز: حلینا. (20). آط، آج، لب: و او از. 21. مل: شد. صفحه : 174 خضر خواندند او را که هر کجا بنشستی زمین به گیاه سبز شدی. خضر در میان ایشان برخاست به دعوت و وعظ و تبلیغ رسالت و تجدید عهود و احکام توریت. و در عهد او بخت نصّر بیرون آمد و چندانی از ایشان بکشت تا آسیا بر خون بگردانید- و قصّه او در سورة البقره برفته است. اینکه نبوت دوم بود که بنی اسرایل«1» در زمین فساد کردند و علوّ و تکبّر. چون حجال چنین بود، «ارمیا» بگریخت و در بیابان شد، جایی که جز وحوش نبودند«2» و بخت نصّر«3» بیامد و ولایت شام بستد و بنی اسرایل را بکشت و بیت المقدّس خراب کرد، و وقت آن که بر خواست«4» گشتن، لشکر را بفرمود تا هر یکی سپری«5» که داشت پر از خاک بیاورد و در بیت المقدس انداخت تا اثر آن ناپدید شد و کوهی«6» خاک پدید آمد آن جا، آنگه برگشت با غنیمتی بسیار و بزرگان«7» بنی اسرایل«8» آنگه از آن اسیران و بردگان هفتاد هزار کودک را برگزید. چون وقت قسمت غنیمت بود، ملوک و امرای لشکر او گفتند«9» که: نصیب ما از غنیمت تو را، اینکه کودکان بنی اسرایل را بر ما قسمت کن. همچنان کرد، هر یکی را از ایشان چهار کودک برسید، و از جمله کودکان یکی دانیال بود و خانیا«10» و عزاریا«11» و میشابیل«12»، و هفت هزار از اهل بیت«13» داود پیغامبر بودند«14»، و یازده هزار از سبط یوسف بن یعقوب و برادرش بنیامین«15»، و سه هزار از سبط اراسمر بن«16» یعقوب، و چهار هزار«17» از سبط بالون«18» بن یعقوب و نفتالی«19» بن یعقوب و چهار هزار«20» از سبط یهودا«21» بن یعقوب. و چهار هزار«22» از سبط روبیل«23» و لاوی پسران یعقوب و بخت نصّر جمله بنی اسرایل را ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها به جز قم: بنی اسرائیل. (2). آط، آب، آز، آج، لب: نبود. [.....]
(3). اساس، قم، آط، آز: بخت نصر. (4). آج، برخاست. (5). مل: شتری. (6). آب: کوی. (7). آط، مل، آج، لب: بردگان، آب، آز: بردن‌کار. (8). قم اسیر گفت. (9). قم، مل بخت نصر را. (10). قم، آب، مل، آز: حنانیا، آط: جنانیا. (11). قم: عزازیا، مل، آج، لب: عراریا. (12). آط، آج، لب: میشابل، مل: هشایل. (13). آط، آج، لب: ندارد. (14). قم: بود. (15). قم، آز، آج، لب: إبن یامین. (16). قم، آط، آب، آز، آج، لب: اشربن. [.....]
(17). قم: یازده هزار، آط، آب، مل، آج، لب: چهارده هزار. (18). قم، آب، ریالون، آز: دبالون. (19). اساس: بدون نقطه، آب: تقتالی، آز: تقتال، مل: بعنالو. (20). قم، آط، آب، آج، لب: چهارده هزار. 21. آط، آج، لب: یهودا. (22). آج، لب: چهارده هزار. 23. اساس: و بیل، با توجّه به قم تصحیح شد. صفحه : 175 به سه گروه بنهاد«1»، گروهی را بکشت«2» و گروهی را اسیر و برده کرد«3» و با خود به بابل برد، و گروهی را به شام رها کرد. بهری گفتند: اینکه واقعه دوم بود. بعضی گفتند: اینکه«4» واقعه اوّل بود، که خدای تعالی گفت: فَإِذا جاءَ وَعدُ أُولاهُما، چون نوبه وعده«5» اوّل آمد«6»، از آن دو گروه«7» و اولی تأنیث اوّل باشد«8» و فعلی«9» مقصور در- تأنیث افعل تفضیل قیاسی مطرّد است کالاکبر و الکبری و الاصغر و الصّغری. بَعَثنا عَلَیکُم عِباداً لَنا أُولِی بَأس‌ٍ شَدِیدٍ، ای ذوی قوّة«10» منیعة و شجاعة شدیده«11» و الباس و البوس الشدّة، یعنی بخت نصّر و اصحاب او. و ابتدای کار بخت نصّر آن بود«12» که: إبن جریج روایت کرد از یعلی بن مسلم از سعید جبیر، که، او گفت مردی از بنی اسرایل اینکه قصّه می‌خواند در توریت که خدای تعالی حکایت آن در قرآن«13» باز گفت: فی قوله: فَإِذا جاءَ وَعدُ أُولاهُما- الآیه. بگریست و دفتر در«14» هم زد و گفت بار خدایا«15» اینکه مرد را که هلاک بنی اسرایل بر«16» دست او خواهد بودن«17» با من نمای. [120- ر]
او«18» در خواب دید مردی را که او را گفت«19»: اینکه مرد را که تو می‌خواهی تا«20» ببنی او را«21» درویشی ضعیف«22» است به بال. او را بخت نصّر خوانند«23»، و اینکه اسرائیلی«24» مردی توانگر بود، برخاست«25» و مالی برگرفت و غلامانی که داشت، و ساز«26» سفر کرد. مردم او را گفتند: کجا می‌روی! گفت: به تجارت، ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: نهاد. (2). آز: بکشتند. (3). مل: اسیر کرد و برده. (4). آج، لب: ندارد. (5). همه نسخه بدلها: وعده نوبت. (6). قم، آط، آب، آز، آج، لب: بود. (7). قم:، کرت، آز: گره. [.....]
(8). قم: است. (9). آط، آج، لب: فعل، مل: اینکه جمله را تا اول آیه ندارد. (10). همه نسخه بدلها: ذی قوة. (11). آج، لب: سدیده. (12). آط، آب، آز، آج، لب: «آن بود» ندارد. (13). آط، آب، آز، آج، لب حکایت آن. (14). قم: بر. (15). آط، آج، لب: ندارد. (16). آج، لب: در. (17). قم، آط، آج، لب: بود. (18). آط، آج، لب: ندارد. (19). آج، لب: می‌گفت. (20). آج، لب: ندارد. (21). کذا در اساس. قم، مل: او، دیگر نسخه‌ها: ندارد. [.....]
(22). آط، آب، آز: ضعیفی. (23). همه نسخه بدلها: گویند. 24. آز: اسرائیل. (25). آب، آز، لب: برخواست. (26). آط، آب، آز، آج، لب: قصد. صفحه : 176 و آمد تا به بال و سرای«1» به مزد گرفت و کس فرستاد و درویشان آن شهر را می‌خواند و با ایشان برّ و اکرام می‌کرد تا درویشان سر به او«2» نهادند، او پرسید که در اینکه شهر هیچ درویش«3» ماند که اینکه جا نیامد و از من چیزی نستد«4»! گفتند: کس«5» نماند مگر«6» یک درویش که«7» به فلان محلّه باشد، او را بخت نصّر گویند، بیمار است، به آن سبب«8» بر تو نتوانست آمدن«9». غلامان را گفت: خیزید تا آن جا رویم، برخاستند و آن جار فتند و او را بدید و بپرسید و گفت: نام تو چیست! گفت: بخت نصّر. غلامان را گفت: اینکه را برگیری و با خانه ما بری تا اینکه را تعهّد کنیم که بس اسیر و درمانده است. او را برگرفتند و با خانه«10» بردند و تعهّد کردند تا نیک شد. او را جامه«11» کرد و برگ داد«12»، چون خواست تا از آن جا بیاید«13»، او را گفت: من بخواهم رفتن، هیچ کاری و حاجتی هست تو را! بخت نصر بگریست، مرد گفت: چرا می‌گریی! گفت: از مفارقت تو و از آن که تو اینکه همه نعمت«14» کردی بجای من، و مرا دسترس«15» نیست که«16» تو را مکافاتی کنم«17». اسرائیلی گفت: بلی؟ در دست تو چیزی هست با من عهد کن که«18» تو پادشاه شوی سخن من بشنوی و جانب من مراعات کنی. او گفت: ای مرد بر من استهزا می‌کنی از آن که من درویشم! گفت: استهزا نمی‌کنم، حقیقت می‌گویم. چندان که می‌گفت او بیش از آن نمی‌گفت که استهزا می‌کنی بر من و عهد نکرد با او. مرد بگریست و گفت: همانا خدای را در اینکه چیزی هست که من اینکه همه رنج بردم و مقصود من حاصل نشد و اینکه حدیث بر کتاب خود نبشت«19». ----------------------------------- (1). آج: سرایی. (2). مل: سر و پا. (3). قم: کس. (4). آط: نستند. (5). آط، آب، آز، آج، لب: کسی. (6). آط، آب، آز، آج، لب: الّا. (7). همه نسخه بدلها او. (8). مل: امّا از سستی. (9). قم: آمد. [.....]
(10). آط، آب، آز خود. (11). آب: جامه‌ای. (12). آج، لب: جامه داد و برگ کرد. (13). آط، آب، آز، آج، لب: یاز جای رود. (14). قم، آط، آب، آز، آج، لب که. (15). مل: دسترسی. (16). قم، آط، آب، آز، آج، لب: تا. (17). مل: باز کنم، لب: کنی. (18). آط، آب، آز، آج، لب چون. (19) آط، آب، آز، آج، لب: نوشت. صفحه : 177 چون روزگار به اینکه«1» برآمد. صیحون«2» پادشاه پارس بود و در بابل بود. گفت: تدبیر آن باید ساخت که طلیعه‌ای«3» به زمین شام فرستم«4» تا بنگرد تا هیچ فرصتی باشد«5» ما را بر آن. گفتند: روا باشد. آنگه یکی را اختیار کرد«6» و صد هزار مرد به او داد. او برفت با برگ و ساز تمام. اینکه بخت نصّر در مطبخ او بود به طمع آن«7» تا چیزی به او دهند تا بخورد. چون به شام رسیدند ولایتی دیدند آبادان با لشکر بسیار. سوار و پیاده، بی حد، دندانش کند شد و دانست که هیچ نتواند کردن«8». بخت نصّر بیامد و در شام رفت و به مجالس ایشان می‌گردید و ایشان را می‌گفت: چه منع می‌کند شما را از آن که بروی و به زمین بابل روی و آن شهر بستانی و خزانه‌های«9» جهان نهاده است آن جا برداری، چه آن شهر«10» حصنی ندارد و آن جا بس لشکر«11» نیست. ایشان گفتند: ما اهل کالزار«12» نه‌ایم«13» و ما کالزار«14» عادت نکرده‌ایم«15». بخت نصّر بیامد و صاحب طلیعه را اینکه حدیث بگفت تا«16» او باز گشت و صیحون را گفت«17»: آن«18» شهری است بس قوی و لشکرهای بسیار«19»، و من هیچ مطمح«20» ندیدم آن جا. صیحون از سر کار برفت. بخت نصّر در لشکر می‌گردید و همی«21» گفت: بنزدیک من خبری«22» هست از اخبار«23» شام و سرّی از اسرار آن با کس نگویم مگر با ملک. اینکه می‌گفت تا زبان به زبان به ملک رسید. او را بخواند و گفت: اینکه«24» چیست که از تو می‌گویند! گفت: بلی، یا ملک؟ من در شام رفته‌ام و احوال ایشان تفحّص کرده و بدانسته و بشناخته، و آن قصّه با او بگفت«25»، امّا«26» فلان که تو او را فرستادی او بر ظاهر شهر«27» فرود آمد و از احوال ----------------------------------- (1). مل: بر اینکه. (2). آج، لب: صحون، آب: صخون، آز: صیخون. (3). لب: طلعه. (4). قم، آط، مل، آج، لب: فرستیم. [.....]
(5). آط، آب، آز، آج، لب: هست. (6). مل: کردند. (7). قم، آط، آب، مل، آب، لب که. (8). قم: کرد. (9). آط، آب، آز، آج، لب: که خزینه‌های. (10). مل حصار و. (11). آب، مل، آز: لشکری. (14- 12). همه نسخه بدلها: کارزار. (15- 13). آط: نه‌ییم. (16). آج، لب: با. (17). همه نسخه بدلها بجز مل: بگفت. (18). مل: اینکه. (19). آط، آب، آز، آج، لب: لشکر بسیار. (20). آط، آب، آز، آج، لب: طمع. [.....]
(21). همه نسخه بدلها: می. (22). آب، آز: چیزی. (23). آط: اخباری. (24). آط، آب، از، آج، لب: آن. (25). آط: بگفته، لب: می‌گفت. 26. همه نسخه بدلها: و امّا. 27. آج، لب: و شوهر. صفحه : 178 شهر خبر نداشت و اینکه تفحّص که من کردم او نکرد. مدّتی«1» به اینکه«2» برآمد، یک روز پادشاه گفت: اگر چنان باشد که لشکری فرستم بر بغتة، ناگاه تا به شام روند اگر بگشایند و الّا باشد که اثری کنند و نکایتی. گفتند: روا باشد. آنگاه گفتند«3» که«4»: اینکه کار«5» را که شاید«6»! هر کس می‌گفت: فلان و فلان. ملک گفت: [121- پ]
آن مرد باید که مرا آن خبر داد، که همانا در او کفایتی هست و دهایی«7» به آن نبوت«8» آن کرد که گفت مرا، او را«9» بخواند و گفت: لشکری برگیر«10» و به شام رو. او بیامد از میان لشکر چهار هزار مرد خیاره را«11» بگزید و به شام رفت و شام بستد و غارت کرد بر ایشان، و سرایهای«12» ایشان و نهانیهای«13» ایشان بیرون«14» آورد، و ذلک قوله: فَجاسُوا خِلال‌َ الدِّیارِ. در مدّت آن که بخت نصّر به شام بود، صیحون ملک پارس«15» فرمان یافت، لشکر خواستند تا خلیفه‌ای اختیار کنند تا بر«16» جای او بنشیند. گفتند: توقّف باید کردن تا اینکه قوم از شام باز آیند که ایشان وجوه لشکراند و خیار قوم‌اند. چون بخت نصّر باز آمد شام بگشاده بود و غنیمت«17» بسیار آورده، به«18» لشکر اندک، گفتند: پادشاهی اینکه را شاید، او را پادشاه کردند. سدّی گفت به اسنادش«19» که: در بنی اسرایل یکی در خواب دید که هلاک بنی اسرایل و خراب«20» بیت المقدّس بر دست غلامی یتیم خواهد بودن«21»- بیوه ----------------------------------- (1). قم: تا مدتی. (2). مل: بر اینکه. (3). آط، آب، آز، آج، لب: گفت. (4). قم، مل، آز باشد که. (5). قم: کارزار. (6). آط، آب، آز، آج، لب: بشاید. (7). آب، آز: رهایی. [.....]
(8). قم، آط، آب، مل: آز: تا به نوبت اوّل، آج، لب: با بنوت. (9). قم، آج، لب: مرا و را، آط، آب، آز: مرا و او را. (10). آب، آز: برگیرم. (11). آط، آب، آز، آج، لب: ندارد. (12). آط، آج: سرهای، مل، لب: سراهای. (13). مل: نهانها. (14). آط، آب، آز: برون. (15). قم، آط، آب، آز: فارس. (16). آط، آب، مل، آز، آج، لب: به. (17). آج، لب: خبر. (18). قم: با. (19). آط، آج، لب: به استادش. (20). مل: خرابی. (21). آط، آب، آز، آج، لب: بود. [.....]
صفحه : 179 زاده‌ای«1» از اهل بابل«2»، او را بخت نصّر گویند، و اینکه خواب کسی دیده بود که خوابهای او راست بودی«3». اینکه مرد برخاست و به بال آمد و نشان او می‌پرسید تا راه نمودند او را به اینکه غلام. برفت و به خانه مادر او فرود آمد، گفت: پسرت بخت نصّر کجاست! گفت: برفته است تا هیمه کند«4». ساعتی بود، غلام«5» می‌آمد و پشته‌ای هیزم می‌آورد. اینکه اسرائیلی«6» سه درم به او داد، گفت: برو برای ما طعامی و شرابی بیاور«7». او برفت و به درمی نان بخرید و به درمی گوشت و به درمی خمر. آن«8» طعام بخوردند و شراب باز خوردند. روز دوم و سیوم«9» همچنین کرد. چون از طعام و شراب خوردن فارغ شدند، اسرائیلی«10» گفت: من سه روز است که تو را در سرای تو میزبانی می‌کنم«11»، مرا حقّی واجب شد. گفت: بلی. گفت: مرا بر تو آرزوی«12» هست و آن آن است که، برای من امانی بنویسی که اگر وقتی تو پادشاه شوی مرا از تو امان باشد. گفت: سخریّه«13» می‌کنی از من! گفت: نه، حقیقت می‌گویم، گفت: اینکه چه حدیث است! مرا پادشاهی از کجا باشد! گفت: تو را از اینکه هیچ زیان نیست و بسیاری الحاح کرد. مادرش گفت: مراد او بده، اگر تو را پادشاهی باشد«14» هیچ زیان نبود بر تو از آن. او امانی بنوشت برای او، که او ایمن«15» است از بخت نصّر. مرد گفت: اگر من اینکه امان خواهم که بر تو عرضه کنم و نتوانم به تو رسیدن از زحمت لشکر، گفت: اینکه نوشته«16» بر سر کله‌ای کن«17» برادر تا من ببینم. آنگه مرد او را جامه داد و عطا داد و برگشت و با بنی اسرایل شد«18». پادشاه بنی اسرایل یحیی زکریّا را«19» مقرّب داشتی و اکرام کردی و با او در کارها مشورت کردی و از او فتوی پرسیدی و از فرمان او در نگذشتی، و اینکه پادشاه زنی داشت و آن زن را دختری بود از شوهری دیگر، و اینکه زن پیر شده بود، پادشاه خواست تا زنی جوان کند، زن گفت: چرا اینکه دختر مرا ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: بیوه زادی، آز: پیوه زاده. (2). همه نسخه بدلها که. (3). آط، آب، آز، آج، لب: بود. (4). آط، آب، آز، آج، لب: گرد کند. (5). آط، آب، آز، آج، لب: غلامی. (10- 6). لب: اسرائیل. (7). همه نسخه بدلها: بیار. (8). همه نسخه بدلها بجز قم: اینکه. (9). قم: سه‌ام، آج، لب: سیم. (11). آط، آب، آز، آج، لب: کردم. (12). آب، آج، لب: آرزویی. (13). قم: سخریّت. (14). همه نسخه بدلها: نباشد. (15). قم: امن. [.....]
(16). قم: نبشته. (18- 17). همه نسخه بدلها و. (19). قم علیهم السّلام. صفحه : 180 به زنی نکنی که جوانی با جمال«1» است! گفت: نکنم تا از یحیی زکریّا نپرسم. اگر او رخصت دهد همچنین«2» کنم. از یحیی بپرسید: یحیی گفت: تو را حلال نباشد بر او نکاح بستن. پادشاه«3» گفت: یحیی می‌گوید، تو حلال نباشد. آن زن حقد یحیی در دل گرفت، و گفت: من با او کیدی کنم که از آن باز گویند؟ رها کرد تا پادشاه به شراب بنشست، دختر را بیاراست به انواع جامه‌ها و زیورها، و او را گفت: برو و پادشاه را ساقیی«4» کن تا مست شود، چون مست شود، خویشتن بر او عرض«5» کن و در خود طمع افگن او را. چون خواهد که تعرّض تو کند منع کن و گو«6»: حاجت تو روا نکنم تا حاجت من روا نکنی. چون گوید، حاجت تو چیست! بگو«7»: سر یحیی زکریّا خواهم که پیش من آرند در طشتی. او برفت و پادشاه را شرب داد تا مست شد«8». تعرّض کرد. دختر«9» گفت: ممکن نیست تا حاجت من روا نکنی! گفت: حاجت تو چیست! گفت: سر یحیی زکریّا در اینکه طشت بفرمایی تا«10» پیش من آرند. او گفت: ویحک؟ [122- ر]
چیزی دگر«11» خواه که اینکه ممکن نیست، گفت: مرا حاجت جز اینکه نیست، چندان بگفت تا پادشاه کس فرستاد تا یحیی را«12» بکشتند و سر او در طشتی پیش او بردند و آن سر به زبانی«13» فصیح می‌گفت: لا یحل‌ّ«14» لک لا یحل‌ّ«15» لک: اینکه تو را حلال نیست و خون او در آن طشت می‌جوشید. بفرمود تا پاره‌ای خاک بر آن جا ریختند، خون از بالای خاک برآمد. پاره‌ای دیگر خاک بر او ریختند، از بالای آن نیز برآمد«16». چندان که خاک بیشتر می‌ریختند بر او، خون غالبتر«17» می‌شد بر آن تا چندانی«18» خاک بر او ریختند که با باره شهر راست شد. اینکه خبر به صیحون رسید، لشکری ساخت تا آنجا فرستد به کالزار«19» پادشاه چون خواست ----------------------------------- (1). آط، آب، جوان با جمال. (2). همه نسخه بدلها بجز قم: چنین. (3). همه نسخه بدلها بجز قم زن را. (4). آط، آب، آز، آج، لب: ساقی‌گری. (5). قم، آط، آب، مل، آج، لب: عرضه. (6). آط، آب، آز، آج، لب: او را و بگو. (7). قم که. (8). همه نسخه بدلها بجز مل چون مست شد. (9). قم را. (10). مل ببرند، آن دختر همچنان کرد و حاجت از او بخواست. (11). آط، آب، آز، آج، لب: دیگر. [.....]
(12). قم علیه السّلام. (13). قم: زفانی، آط، آب، مل: زبان. (15- 14). قم، مل: تحل. (16). قم، آط، آج، لب: به زیر آمد. (17). آط، آب، مل، آج، لب: غالب. (18). قم: چندان. (19). همه نسخه بدلها: کارزار. صفحه : 181 تا بر ایشان امیری بدارد، بخت نصّر بیامد و گفت: مرا بر اینکه لشکر امیر کن«1» که آن مرد را که از آن بار«2» فرستادی مردی ضعیف بود و من در شام رفته‌ام و احوال شهر و مردمان شناخته«3». او را امیر کرد و لشکر«4» به او سپرد و او برفت و به در شهر فرود آمد. ایشان شهر حصار کردند«5» و بخت نصّر بر در شهر فرود آمد و شهر را حصار می‌داد، هیچ ممکن نبود گشادن. مقامش دراز شد و لشکر بی برگ شدند، خواست تا باز گردد پیر زنی بیامد«6» از شهر و در لشکرگاه آمد و گفت: مرا پیش امیر بری. او را پیش بخت نصّر بردند، گفت: شنیدم که باز خواهی گشتن اینکه شهر ناگشاده و مقصودی حاصل ناکرده. گفت: آری؟ که مقامم دراز شد«7» اینکه جا و لشکر را برگ نماند، گفت: من تو را تدبیری بیاموزم که اینکه شهر تو را گشاده شود، به شرط آن که آن را کشی که من گویم، و آن را رها کنی که من گویم. گفت: همچنین کنم. گفت: تدبیر آن است که فردا لشکر«8» به چهار قسمت کنی و به چهار گوشه شهر فرستی«9»، هر قسمتی را به گوشه‌ای بداری، بگوی تا دست بر آسمان دارند و گویند«10»: بار خدایا به حق‌ّ خون [یحیی]«11» زکریّا که اینکه شهر گشاده کنی تا گشاده شود. و روایت دیگر«12» آن است که گفت: بگوی: انّا نستفتحک باللّه لدم یحیی بن زکریّا، ما گشادن«13» تو ای شهر برای خون یحیی زکریّا می‌خواهیم. گفت: چون اینکه بگفتند از چهار سوی باره شهر بیفتاد«14» و لشکر در شهر شد. آن زن بیامد و او را به سر خون یحیی زکریّا آورد«15»، گفت: خون بر سر اینکه خون می‌ریز«16» و مردم را بر اینکه خون می‌کش تا ساکن شود. او چندان مردم بر سر آن خون کشت تا هفتاد هزار آدمی را بکشت، ساکن نمی‌شد تا آنگاه که آن زن را که زن پادشاه بود با دست«17» آوردند، خون او بر آن خون ریختند تا ساکن شد. آنگه آن عجوز گفت: اکنون دست بدار از اینکه خون ریختن که خدای تعالی چون پیغامبری را بکشند راضی نشود تا کشندگان او را و هر چه«18» در خون او ----------------------------------- (1). قم: به امیر کن. (2). قم: کز آن باز. (3). همه نسخه بدلها: بدلها بجز قم: شناخته‌ام. (4). آط، آب، آز، آج، لب: لشکری. (5). قم، مل: گرفتند. (6). آط، آب، آز: از زنی بدر آمد. (7). قم: دراز گشت. [.....]
(8). همه نسخه بدلها: لشکرت را. (9). قم چون. (10). آط، آب، آز، آج، لب: بگویند. (11). از قم، افزوده شد. (12). قم: دگر، آط، آب، آز، آج، لب: و به روایتی دیگر. (13). قم: اینکه شهر برای. (14). قم: بیوفتاد. (15). همه نسخه بدلها و. (16). آب، آز: می‌ریزم. (17). آج، لب: به دست آوردند. (18). همه نسخه بدلها: هر که. صفحه : 182 سعی کرده باشند«1» و رضا داده«2» نکشند«3» او را. ایشان«4» جمله کشته شدند و علامتش آن است که اینکه خون ساکن شد و آن مرد که آن امان«5» نامه داشت بیامد و عرض کرد و او را و اهل البیت او را امان دادند«6». بخت نصر«7» بیت المقدّس خراب کرد و بفرمود تا جثّتهای«8» آن کشتگان درو«9» انداختند و او«10» وجوه و معروفان بنی اسرایل را بخود به بابل برد به اسیری، و دانیال در میان ایشان بود و رأس الجالوت و قومی از فرزندان پیغامبران چون به زمین بابل رسید، پادشاه بابل مرده بود، او را به پادشاه کردند، و چون دانیال را بدید و بیاموزد و عقل و رای و علم و دیانت او بدید، او را اکرام کرد و مقرّب بکرد تا ممکّن«11» شد. وهب منبّه«12» گفت: بخت نصّر در آخر عمرش در خواب دید صنمی سرش از زر و سینه‌اش از سیم و شکمش از مس و رانهایش از آهن و پایهاش«13» از گل خشک، آنگه سنگی دید که از آسمان بیفتاد«14» و بر او آمد و آن را پست کرد، آنگه«15» آن سنگ بزرگ می‌شد تا چندان شد که از مشرق تا مغرب برسید و درختی دید که بیخ آن در زمین بود و سرش در آسمان، و مردی بر سر آن درخت توری«16» به دست گرفته و منادیی ندا می‌کرد که شاخهای [122- پ]
اینکه درخت بزن تا مرغان از او بپراگنند«17» و سباع و وحوش از زیرش بشنوند. اینکه خواب از دانیال بپرسید. دانیال گفت: تعبیر خواب آن است که اینکه صنم که دیدی تویی«18» و فرزندان تو و پادشاهانی که از پس تو باشند. امّا سرش که از زر بود تویی«19» که بهترین ایشانی، و امّا سینه«20» که از سیم بود، پسر تو باشد که از تو به او چندانی فرق باشد که از تا سیم«21»، و امّا شکم او که از مس بود، ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: بود. (2). آب باشد. (3). آز، آج، لب: بکشند، آط: بکشتند. [.....]
(4). قم، مل: اکنون. (5). مل: امانت. (6). همه نسخه بدلها بجز قم: داد. (7). همه نسخه بدلها: و بخت نصّر. (8). همه نسخه بدلها: جیفه‌های. (9). مل: فرو، آج، لب: در. (10). مل: از. (11). آج، لب: تا نزدیک او متمکّن. (12). همه نسخه بدلها: وهب بن منیّه. (13). قم، مل: ساقهاش، آط، آب، آز، آج، لب: ساقها. (14). قم: بیوفتاد. (15). مل: آن ساعت. (16). تور/ تبر، آط، آج، لب: تبر، آب، آز: تیر. (17). قم: پر کند. [.....]
(18). اساس و قم: توی. (19). آط، آب، آز، آج، لب: آن تویی. (20). مل: سینه‌اش. (21). مل: به سیم. صفحه : 183 پادشاهی است«1» که از پس او باشد بتر از او، و رانها«2» که از آهن بود، دیگری«3» باشد پس از او و فروتر از او، و پایهاش«4» که از گل کوز گران«5» بود پادشاهی باشد ضعیف و او باز پسین«6» ایشان بود، و امّا آن سنگ که از آسمان بیامد و بر او آمد و او را بشکست«7» و آنگه بزرگ شد«8» تا همه زمین بگرفت، پیغامبری باشد که خدای تعالی او را بفرستد در آخر زمان«9» که ملک و ملّت او از شرق تا غرب«10» برسد، و امّا آن درخت که دیدی«11» مرغان بر شاخهای او و سباع در زیر او، و آن که فرمودند که«12» آن درخت بزن، تعبیر«13» او آن است که: خدای تو را به مسخ«14» با مرغی کند که کرکس باشد، که پادشاه مرغان است. آنگه خدایت«15» با شیری کند که پادشاه سباع است، آنگهت مسخ«16» کند با گاوی که قویترین دواب‌ّ است. هفت سال همچنین در اینکه باشی و دلت داند آنچه بر تو می‌رود، تا بدانی که ملک آسمان و زمین خدای راست و او قاهر است هر چیز«17» را که دون اوست، و آنچه دیدی که اصل درخت بر جای بماند ملک تو باشد که بر جای باشد«18»، بس«19» بر نیامد«20» اینکه حدیث تا گبران«21» حسد بردند بر دانیال و تقریب«22» بخت نصّر او را به خود. بیامدند و گفتند: یا ملک«23» دانیال را چنین مقرّب می‌داری و او«24» خدای را«25» پرستد و ذبیحه شما نخورد و دین شما ندارد. او و اصحاب او بخت نصّر کس فرستاد و او را حاضر کرد و گفت: مرا ----------------------------------- (1). مل: باشد. (2). آب، آز: رانهایش. (3). آز: دیگری. (4). آط، آب، آز، آج: پایها، لب: پایهای. (5). همه نسخه بدلها بجز قم: کوزه گران. (6). قم: باز پس. (7). قم، آب، مل، آز، آج، لب: پست کرد، آط: به پست کرد. (8). آط، آج، لب: می‌شد. (9). آط، آز: آخر الزّمان. (10). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: تا به غرب. [.....]
(11). آب: دیدیدی. (12). مل، افزوده: درختان بجنبانند و مرغان را و سباع را از وی دور کنند. (13). آز: تفسیر. (14). همه نسخه بدلها، بجز مل: مسخ. (15). قم: مسخ، دیگر نسخه بدلها: به مسخ. (16). مل: به مسخ، آط، آب، آز، آج، لب: مسخت. (17). آط، لب، آج: همه چیزی. (18). آط، آب، آز، آج، لب: بماند. (19). آب، آز: بسی. (20). قم، آط، آب، مل، آز، آج، لب به. (21). آط، آب، آز، آج، لب: گبرکان. (22). قم، آب، آز: تقرب، آط، آج، لب: قربت. (23). همه نسخه بدلها تو. 24. آب، آز: او را. [.....]
(25). مل: خدای می‌پرستد. صفحه : 184 چنین«1» گفتند که شما دین من نداری«2» و معبود مرا نپرستی«3» و ذبیحه ما نخوری«4». دانیال گفت: اجل، آری«5»، همچنین است. ما خدای آسمان و زمین را می‌پرستیم«6» و دین شما نداریم و ذبیحه شما نخوریم. او به خشم آمد و بفرمود تا چاله‌ای فراخ بکندند و دانیال را با پنج کس از قوم او در آن جاکردند. آنگاه شیران را گرسنه بکردند و در آن جا کردند«7» و ایشان به صید رفتند، گفتند: چون ما باز آییم از اینان جز استخوان مانده نباشد«8». چون باز آمدند، درو«9» نگریدند، ایشان را دیدند«10» نشسته و شیران پیش ایشان خفته و دیگری با«11» ایشان نشسته، ایشان«12» هفت کس بودند. بخت نصّر گفت: اینان شش«13» بودند، اینکه هفتم از کجا آمد! گفتند: ما نمی‌دانیم. آن هفتم فرشته‌ای بود که خدای تعالی فرستاده بود او را، تا ایشان را نگاه دارد«14». از آن جا برآمد«15» و پنجه‌ای«16» بر روی بخت نصّر زد و خدای تعالی او را مسخ کرد و از او«17» برمید در بیابان با وحوش و سباع مختلط شد و هفت سال ممسوخ می‌بود گاهی به صورت کرکس و مدّتی به صورت شیر و مدّتی به صورت گاو. چنان که دانیال گفته بود و تعبیر خواب او کرده«18». وهب گفت: از آن پس خدای ملک او با او داد. وهب را پرسیدند که: ایمان آورد یانه! گفت، اهل کتاب در او خلاف کردند، بعضی گفتند: ایمان آورد و توبه کرد«19» و بعضی گفتند: او پیغامبران را کشته بود و مسجدها سوخته. خدای توبه او قبول نکرد. سدّی گفت: سبب هلاک او آن بود«20» در نوبت دوم که بخت نصّر دانیال ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: ندارد. (2). آب، مل، آز، آج، لب: ندارید. (3). آب، مل، آز، آج، لب: نپرستید. (4). آب، مل، آز، آج، لب: نخورید. (5). مل: بلی. (6). آج، لب: می‌پرستم. (7). آز: و آن جا کردن. (8). مل: ایشان را استخوان نمانده بود. (9). قم، مل: فرو. (10). قم، آط، آب، مل، آز، آج: لب یافتند. (11). مل: بر. (12). همه نسخه بدلها: جمله. (13). آط، آب، مل، آز کس. [.....]
(14). مل: می‌داشت. (15). لب: بر آمدی. (16). قم، آط، آب، مل، آز، آج، لب: تپنچه. (17). همه نسخه بدلها: واو. (18). قم، آط، آب، مل، آج، لب: در تعبیر خواب او. (19). قم: ایمان آورده بود و توبه کرده، لب: آوردی توبه کرد. (20). آب، آز، آج، لب: که. صفحه : 185 را سخت مقرّب داشتی. گبرکانه او را«1» حسد کردند. گفتند: دانیال مردی است که بول باز نتواند داشتن«2» و او مجالست ملوک را نشاید. بخت نصّر خواست تا«3» بیازماید«4» کس فرستاد و او را بخواند، در شب. و طعام بخوردند و دربان را گفت: اگر کسی بیرون آید تا اراقتی کند اینکه چوب بر سر او زن، و اگر گوید: من«5» بخت نصّرم، گو مرا بخت نصّر فرمود«6». خدای تعالی آن رنج بر دانیال آسان کرد تا او را حاجت نبود به اراقت«7» [123- ر]
و بخت نصّر را حاجت آمد برخاست«8» و از سرای بیرون آمد. تبختر کنان«9» جامه در پای فگنده و شبی تاریک بود. دربان بر پای جست«10» و آن چوب بزد بر سر او«11». گفت من بخت نصّرم. گفت: مرا بخت نصّر فرمود و چندان چوب«12» بر سر او می‌زد تا او را بکشت. اینکه روایت سدّی است. محمّد بن اسحاق گفت: سبب هلاک او آن بود که چون ملک زمین او را مسخّر شد، خواست تا تعرّض ملک آسمان کند و آن قصّه در سورة البقرة گفته‌ایم در حدیث نمرود. مثل آن روایت کرد در حق‌ّ بخت نصّر و گفت: هلاک او به سراسکی«13» بود که در دماغ او شد و دماغ او می‌خورد و همه راحت او در آن بودی«14» که چیزی بر سر او می‌زدندی«15» تا او بیاسودی«16»، گفت«17»: چون من بمیرم مغز من بشکافی تا خود چیست در او! همچنان کردند، از مغز او سراسکی«18» بپرید. خلقان بدانستند که کس با خدای مضادّت«19» نتواند کردن. خدای تعالی بنی اسرایل را از آن محنت برهانید و توریت که سوخته بود بر ایشان مجدّد کرد بر زبان«20» عزیر- علیه السّلام. گفتند: آنان را که کشته بودند، بخت نصّر و قومش ایشان ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: ندارد. (2). قم، آج، لب: داشت، مل: باز نتواند بست. (3). مل او را. (4). آز: بیان نماید. (5). آط، آب، آز، آج، لب: ندارد. (6). آط، آب، آز، آج، لب: فرموده است. (7). مل، ندارد. [.....]
(8). آب، آز، لب: برخواست. (9). آب، آز: ببخت‌نصر کنان. (10). قم، آج: خاست، آط، آب، آز، لب: خواست، مل: برخاست. (11). مل: بخت نصّر. (12). قم، مل: از آن چوب چندان. (13). مل: سر اشک، آط، آب، آز، آج، لب: پشه. (14). آج، لب: بود. (15). آط، آز، آج، لب: می‌زدند، مل: زدندی. (16). آط، آب، آز، آج، لب: تا آسایش یافتی، مل: تا ساعتی بیاسودی. (17). آط، آب، آز، آج، لب: گفتی. (18). آط، آب، آز، آج، لب: پشّه، مل: سر اشک. (19). مل: عداوت. (20). آج: به زمان. صفحه : 186 را به دعای عزیر زنده کرد و از آن پس مدّتی در نعمت بودند و ذلک قوله: ثُم‌َّ رَدَدنا لَکُم‌ُ الکَرَّةَ عَلَیهِم- الایه. اینکه قصّه بخت نصّر است و بدایت کار او و سبب هلاکش، جز آن است که بیشتر اهل سیر و تواریخ و اخبار انبیا برآنند که اوّل گفتیم که بخت نصّر به کالزار«1» بنی اسرایل. آنگه آمد که: ایشان شعیا را بکشتند در«2» عهد ارمیا بن«3» حلقیا«4» و آن وقعة الاولی«5» بود. آنگه حق تعالی گفت: فَإِذا جاءَ وَعدُ أُولاهُما بَعَثنا عَلَیکُم عِباداً لَنا أُولِی بَأس‌ٍ شَدِیدٍ، یعنی بخت نصّر و لشکر او. و گفتند: از عهد ارمیا و تخریب بخت نصّر بیت المقدس را تا به قتل یحیی زکریّا، چهار صد«6» سال بود و شصت و یک سال. برای آن«7» گفتند: از عهد خراب بیت المقدس تا آنگه که آبادان کردند«8» در عهد کیرش«9» إبن احشو«10» برش«11» اصفهبد«12» بابل از قبل بهمن بن اسفندیار هفتاد سال بود و از آنگاه که آبادان کردند تا آنگاه که اسکندر رومی بستد و حوز«13» کرد با ملک خود هشتاد و هشت سال بود و از مملکت«14» اسکندر تا به مولد یحیی زکریّا- علیهما السّلام- سیصد و شصت«15» سال بود و آنچه صحیح و معتمد است در اینکه باب، آن است که محمّد بن اسحاق بن یسار روایت کرد که: چون بنی اسرایل با شام رفتند و بیت المقدس آبادان کردند- پس از آن که بخت نصّر خراب کرده بود، و بنی اسرایل را به برده برده و عزیر فرمان یافته بود- بنی اسرایل احداث بسیار کردند و خدای بر ایشان نعمت می‌کرد و پیغامبران را می‌فرستاد و اعذار و انذار می‌کرد و ایشان بر اینکه نمی‌فزودند«16» که خدای تعالی گفت: فَرِیقاً کَذَّبُوا وَ فَرِیقاً یَقتُلُون‌َ«17». تا به آخر پیغامبران که فرستاد به ایشان زکریّا بود و یحیی و عیسی- علیهم السّلام. و اینان از نبیره«18» داود بودند، زکریّا ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: کارزار. [.....]
(2). آز: و در. (3). آط، آج، لب: ارمیای بن. (4). آط، آب، آج، لب: حلفیا، آز: خلفیا، مل: خلقیا. (5). قم: واقعة، مل: وقعه اوّل. (6). قم، آط و شصت و یک سال. (7). آط، آج، کردن. (8). قم، آط، آب، آز، آج، لب که. (9). آط، آب، آز، آج، لب: کرش. (10). قم، آب، اخشو، مل: احسو. (11). آط، آج، لب: برس. (12). قم: اصپهبد. (13). قم: چوز، آط، آج، لب: حور، آز: حو، آب: چو. (14). آط، آب، آز، آج، لب: ملک، مل: ملکت. (15). همه نسخه بدلها سه. [.....]
(16). قم مگر تکذیب پیغامبران و کشتن ایشان چنان. (17). سوره مائده (5) آیه 70. (18). آط، آز، آج، لب: نبیرگان. صفحه : 187 بمرد و یحیی را بکشتند [به سبب نهی او از نکاح دختر زن. عبد اللّه عبّاس گفت: نهی او از دختر برادر بود. محمّد بن اسحاق گفت: چون عیسی را- علیه السّلام- را به آسمان بردند و یحیی را بکشتند]«1» و بعضی اهل سیر گفتند: زکریّا را نیز بکشتند، خدای تعالی پادشاهی بر ایشان مسلّط کرد از پادشاهان بابل که او را خردوس گفتند. او با لشکری عظیم بیامد تا در شام رفت و شام بگشاد، آنگه امیری را نصب کرد که او را بیورزادان«2» گفتند و او را به شهر فرستاد و گفت: من با خدای خود عهد کردم که اگر بر اهل بیت المقدس ظفر یابم از ایشان چندان بکشم که خون ایشان در میان«3» لشکرگاه من برود«4» الّا که دگر کس نماند از ایشان. اکنون تو به شهر رو و از ایشان چندان«5» بکش که«6» خون ایشان«7» به لشکرگاه من رسد. اینکه امیر به شهر آمد و به قربانگاه ایشان آمد، خونی دید که از آن جایگاه می‌برجوشید«8»، پرسید که اینکه خون چیست«9»! گفتند: اینکه خون قربانی«10» است که ما بکردیم، از ما قبول نکردند، برای اینکه می‌جوشد. و ما هشتصد«11» سال است که اینکه جا قربان می‌کنیم، هیچ قربان مردود نشد بر ما مگر اینکه یکی. گفت دروغ می‌گوی«12». آنگه بفرمود تا بر آن خون مردم«13» کشتن [123- پ]
گرفتند تا هفتصد«14» هزار و هفتاد هزار مرد را از جمله رؤسا و معروفان ایشان و زنان ایشان را [نیز]«15» بکشتند و خون ساکن نشد، بفرمود تا هفت هزار دیگر را از مردان و زنان بر سر آن خون کشتند، هم ساکن نشد. چون بدید که خون ساکن نمی‌شود گفت: ویلکم یا بنی اسرایل؟ با من راست گویی«16» و الّا چنان کنم که از شما کس بنماند که باد در آتش کند که دیر است«17» که شما به مراد خود ----------------------------------- (1). اساس ندارد، از قم، افزوده شد. (2). قم: بتورزادان، آب، آز، سورزادان، آج، لب، سورزادان. (3). آط، آب، آج، لب: در جوی به. (4). آط، آب، آز، آج، لب: رسد. (5). قم، آز، آج، لب: چندانی. (6). مل جوی. (7). قم، آز، آج، لب در جوی. (8). همه نسخه بدلها: بر می‌جوشید. (9). قم: کیست! 10. آج، لب: قربان. (11). مل، لب: هشصد. [.....]
(12). آط، آج، لب: می‌گویی، آب، می‌گویید، مل، آز: می‌گویند. (13). مل: مردمان. (14). لب: هفصد. (15). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد. (16). آط، آب، آج، لب: دیری است. (17). آط، آب، مل، آج، لب: گویید، آز: گویند. صفحه : 188 زندگانی می‌کنید. اکنون بلا به سرتان آمد. چون بدیدند که فایده«1» نیست، گفتند: راستی آن است که ما را پیغامبری بود که ما را نهی کردی از کارهای بسیار«2» که در آن سخط خدای بود، و اگر ما فرمان او کردمانی ما را بهتر بودی ما او را بکشتیم اینکه خون اوست از آنگاه در«3» می‌جوشد و ساکن نمی‌شود و او ما را خبر داده است به اینکه وقعت و بلیّت که ما در آنیم و ما او را باور نداشتیم. بیورزادان گفت: نام او چه بود! گفتند: یحیی زکریّا. گفت: اینکه حدیث راست است، دیدی خدای تعالی انتقام کشید«4» برای اولیای خود. آنگه به روی در افتاد به سجده و خواص‌ّ خود را گفت: بروی و اینکه لشکر خردوس را بیرون«5» کنی از شهر و درهای شهر ببندی. آنگه بیامد و بر سر آن خون بایستاد«6» و گفت: اینکه خون یحیی«7» زکریّا؟ خدای تو و آن ما داند که چه رسید به بنی اسرایل«8»؟ برای تو ساکن شو به فرمان خدای پیش از آن که از بنی اسرایل کس نماند، آن خون ساکن شد به فرمان خدای و بیورزادان«9» قتل از ایشان برداشت و گفت: ایمان آوردم به آنچه بنی اسرایل«10» ایمان داشتند به آن و گوایی«11» دادم که جز خدای، خدای«12» نیست، و خدای تعالی وحی کرد به پیغامبری«13» که آن وقت«14» بود که: بیورزادان«15» حیون صدوق، و حیون به زبان«16» عبرانی حدیث الایمان باشد، گفت: ای مردی«17» نو مسلمان، مردی راستینه است. آنگه بیورزادان«18» گفت که اینکه دشمن خدای خردوس، مرا گفته است که: از شما چندان«19» بکشم تا خون در اینکه جوی به لشکرگاه او رسد و من نتوانم فرمان او را عصیان کردن. آنگه بفرمود تا خندقی عظیم بکندند و گفت: بروی و هرچه داری از گاو و گوسپند و شتر«20» بیاری، ----------------------------------- (1). قم: فایده‌ای. (2). مل: زشت. (3). آط، آب، آز، آج، لب: بر. (4). آط، آب، آز، آج، لب: چنین کشد، مل: چگونه کشد. (5). آط، آج، لب: برون. (6). آط: بستاد، آب، آز: باستاد. (7). مل: یحیی بن. (8). آط: اسرائیل را، مل، آورده: که آنچه سزای بنی اسرائیل بود به ایشان رسید. [.....]
(9). آط، آز، بنورزادان، آج، لب: نبورزادان. (10). آز: بنو اسرائیل. (11). همه نسخه بدلها: گواهی. (12). آط، آج: خدایی. (13). قم: کرد پیغامبری را. (14). آب، آز: که در آن زمان. (18- 15). آج، لب: نبورزادان. (16). قم: زفان. (17). همه نسخه بدلها: اینکه مرد. (19). همه نسخه بدلها: چندانی. (20). آط، آب، آز: اشتر. صفحه : 189 بیاوردند. بفرمود تا می‌کشتند و خون ایشان در آن جوی می‌ریختند و تنهای ایشان در آن خندق می‌انداختند تا چندانی بکشت که خون به لشکرگاه«1» او رسید. خردوس کس فرستاد و گفت: بس کن از قتل و کشتن که خون به ما رسید. آنگه از آن جا بر گرفت و به بابل رفت و قتلی عظیم در بنی اسرایل برفت. اینکه وقعت«2» دوّم بود که به بنی اسرایل فرود آمد و«3» فتنه و فساد دوم که کردند، چنان [که]«4» حق تعالی از ایشان باز گفت: وَ قَضَینا إِلی بَنِی إِسرائِیل‌َ فِی الکِتاب‌ِ. در اینکه دو قول گفتند: یکی آن که، قَضَینا، به معنی اعلمنا«5» است و مراد به کتاب توریت است، و عبد اللّه عبّاس گفت: «قضا»«6»، به معنی حکم است، و مراد به کتاب لوح محفوظ است. و «الی» به معنی «علی»«7» است، یعنی قضا کردیم بر بنی اسرایل در لوح محفوظ، و معنی آن«8» باشد که ما را از ایشان چنان«9» معلوم بود بر حسب معلوم در لوح ثبت کردیم، و وجه اوّل بهتر است برای آن که کلام با او بر ظاهر خود است و تفسیر اینکه قضا بر فعلی باید کردن که به «الی» متعدّی شود چون وحی. و معنی وحی اینکه جا الهام و اعلام باشد، و مثله فی معنی الوحی قوله تعالی: وَ قَضَینا إِلَیه‌ِ ذلِک‌َ الأَمرَ أَن‌َّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقطُوع‌ٌ مُصبِحِین‌َ«10»، ای اوحینا الیه. لَتُفسِدُن‌َّ فِی الأَرض‌ِ مَرَّتَین‌ِ، که فساد کنی دو بار در زمین: نوبت اوّل به بخت نصّر مقهور شدند و نوبت دوم به خردوس، چنانکه ذکر آن برفت. پس از آن در شام بنی اسرایل را رایتی برنداشتند و ملک از شام و نواحیش با روم و یونان افتاد، جز آن که بقایای بنی اسرایل بسیار شدند و در عالم پراگنده شدند«11» و ایشان را دیانت و ریاست بود در بیت المقدس و نواحی او«12». ملک نبود ایشان را امّا نعمت و عزّت و منعت«13» بود. دگر باره«14» بطر گرفتندایشان«15» و احداث پیشه گرفتند ----------------------------------- (1). قم، آط، آب، مل خردوس. (2). آط، مل، آز، آج، لب: وقعه. (3). همه نسخه بدلها: در. [.....]
(4). از قم، افزوده شد. (5). اساس: علمنا، به قیاس نسخه قم، تصحیح شد. (6). آج، لب: قضینا. (7). مل: اعلی. (8). قم: اینکه چنان. (9). قم: چنین. (10). سوره حجر (15) آیه 66. (11). قم: گشتند. (12). قم، آب، مل و. (13). آط، آب، مل، آج، لب: منفعت، آز: شفقت. (14). آط، آب، آز، آج، لب: دگر بار. (15). قم، آط، آب، آز، آج، لب: گرفت ایشان را. صفحه : 190 [124- ر]
و تغییر و تبدیل کردن گرفتند. خدای تعالی ابطوس بن«1» اسانوس«2» الرّومی را بر ایشان مسلّط کرد تا شهرهای ایشان خراب کرد و ایشان را آواره کرد و ریاست نیز از ایشان بستد به شوم«3» معاصی ایشان و ذلّت و مسکنت بر ایشان زد«4» و ایشان را ذلیل و مهین کرد«5» به جزیت، و بیت المقدّس خراب بماند«6» تا به ایّام عمر خطّاب، از آن پس مسلمانان عمارت کردند آن را. ابو بشیر«7» گفت: سعید جبیر را پرسیدم از اینکه آیات«8»، گفت: امّا آنان که فَجاسُوا خِلال‌َ الدِّیارِ صیخابرة الخزری‌ّ«9» بود و لشکر او. آنگه گفت: ثُم‌َّ رَدَدنا لَکُم‌ُ الکَرَّةَ عَلَیهِم، الی قوله: فَإِذا جاءَ وَعدُ الآخِرَةِ. قوله: عِباداً لَنا أُولِی بَأس‌ٍ شَدِیدٍ، بخت نصّر است و لشکر او، که بیت المقدس خراب کردند«10». بار دیگر«11» خدای تعالی دولت با بنی اسرایل داد فی قوله: عَسی رَبُّکُم أَن یَرحَمَکُم وَ إِن عُدتُم عُدنا، گفت: اگر با سر معصیت شوی، ما با سر عقوبت شویم«12». ایشان با«13» معصیت شدند، خدای تعالی ملک الرّوم را بر ایشان مسلّط کرد. باز دگر باره«14» چون با معصیت رجوع کردند، خدای تعالی پادشاه ری را بر«15» ایشان مسلّط کرد و نام او اوزن«16» بود، دگر باره رجوع کردند با معصیت، خدای تعالی شاپور ذو الاکتاف«17» را بر ایشان مسلّط کرد. قتاده گفت: در اینکه آیات قضایی کردند بر اینکه قوم، چنان که بینی در اینکه آیات«18» به نوبت اوّل جالوت بر ایشان مسلّط شد، و هم الّذین جاسوا«19» خِلال‌َ الدِّیارِ، ثُم‌َّ رَدَدنا لَکُم‌ُ الکَرَّةَ عَلَیهِم ----------------------------------- (1). قم، آط، آب، آز، آج، لب: ططوس بن، مل: ملطوس بن. (2). آز: اسیانوس، آج، لب: اسالوس. [.....]
(3). همه نسخه بدلها: به شومی. (4). مل: در آمد. (5). مل: رهین کرده. (6). آط، آب، آز، آج، لب: شد. (7). قم، آط، آب، آز، آج، لب: ابو بشر. (8). مل: آیت. (9). آط، آز، آج، لب: صیخابر ابخوزی، آب: صیخابر الخوزی، مل: صحار الخزری. (10). آط، خراب کردن/ کردند. (11). قم: دگر. (12). قم: رویم. (13). همه نسخه بدلها بجز مل سر، مل: بر سر. (14). آط، آب، آز: بار دگر، آج، لب: بار دیگر. (15). قم: پادشاهی را، مل: پادشاهی. (16). قم: روم اوزن، آط، آج، لب: اوروم اوزن، آب: رزم اوزن، مل، آز: رزم اوزن. [.....]
(17). آط، آب، آز، آج، لب: ذو الاکناف. (18). آط، آج، لب: آیت. (19). اصل آیه چنین است: فَجاسُوا ...است‌پ، پس دولت با ایشان داد‌رسول‌ه برای ما «1» در ایّام داود- علیه السّلام- که او جالوت را بکشت. آنگه پس از آن چون با سر معصیت شدند و تغییر و تبدیل شدند، بخت نصّر بر ایشان مسلّط شد، فی قوله: فَإِذا جاءَ وَعدُ الآخِرَةِ لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُم. پس باز بر ایشان رحمت کرد، فی قوله: عَسی رَبُّکُم أَن یَرحَمَکُم، باز«2» با سر معصیت شدند، خدای تعالی رسول را«3» بر ایشان مسلّط کرد تا بهری را بکشت و بهری را جزیت بر نهاد و اینکه مذلّت بر ایشان بماند تا به قیامت. و قوله: لَتُفسِدُن‌َّ، «لام» و «نون» تأکید جواب قسمی محذوف است، و التّقدیر، و اللّه لتفسدن‌ّ و لتعلن‌ّ،«4» ای لتستکبرن‌ّ. فَإِذا جاءَ وَعدُ أُولاهُما، عبد اللّه مسعود گفت: فساد اوّل ایشان، کشتن زکریّا بود، و اینکه روایت ابو صالح است از عبد اللّه عبّاس«5». محمّد بن اسحاق گفت: زکریّا به مرگ خود مرد«6»، و انّما«7» شعیا بود که او را بکشتند، فَجاسُوا خِلال‌َ الدِّیارِ، ای دخلوا الدّیار و تخلّلوها طالبین ما فیها، و عبد اللّه عبّاس خواند: «فحاسوا» بالحاء غیر المعجمة و معناهما واحد، وَ کان‌َ وَعداً مَفعُولًا، ای، کائنا واقعا لا محالة. إبن جریر گفت: طافوا، یعنی می‌گردیدند. قتیبی گفت: عاثوا«8» و افسدوا. ابو عبیده گفت: طلبوا. ثُم‌َّ رَدَدنا لَکُم‌ُ الکَرَّةَ عَلَیهِم، ای الرّجعة و الدّولة. حق تعالی گفت: ما پس از آن شما را یعنی بنی اسرایل را- و خطاب با ایشان است- دولت دادیم و روزگار با شما دادیم و شما را مدد دادیم به مالها و فرزندان«9»، وَ جَعَلناکُم أَکثَرَ نَفِیراً، و کردیم شما را در بیشتر به عدد«10». مجاهد گفت: اکثر رجالا، بعضی دگر گفتند: اکثر انصارا، و اصل او آن باشد«11» که جماعتی که چون«12» استغاثه«13» کند در نصرت«14» برمند«15» و مسارعت نمایند، و اینکه فعیل به معنی فاعل است، کالقدیر و القادر و العلیم و العالم. ----------------------------------- (1). قم: آمد. (2). آط، آب، مل، آز، آج، لب: پس. (3). قم علیه السّلام. (4). اساس: و، با توجه به نسخه قم تصحیح شد. (5). همه نسخه بدلها و. (6). آط، آب، آز، آج، لب: به مرگ بمرد. (7). مل: آن. (8). آط، آب، مل، آج، لب: عاقوا، آز: عاقرا. (9). آط، آب، مل، آج، لب: به فرزندان. (10). مل: به عر، آج، لب: و عدد. (11). قم: بود. [.....]
(12). همه نسخه بدلها: چون او. (13). همه نسخه بدلها: استعانت. (14). همه نسخه بدلها او. (15). لب: برهند. صفحه : 192 إِن أَحسَنتُم أَحسَنتُم لِأَنفُسِکُم، حق تعالی در اینکه آیت باز نمود که: هر کس که چیزی«1» کند از نیک و بد، با خود کند، نیکی برای خود و بدی برای«2» خود. گفت: اگر نیکی«3» کنی برای خود کنی، یعنی خیر آن و«4» ثواب آن شما را باشد، و اگر اساءت و بدی کنی عقاب و وبال آن بر شما باشد، و قوله: فَلَها«5»، اهل معانی گفتند: مراد آن است که «فعلیها». و «لام» به معنی علی است، برای آن که عرب نقیض بر نقیض حمل کنند«6»، چنان که نظیر [124- پ]
بر نظیر حمل کنند«7»، و مثله قوله: فَسَلام‌ٌ لَک‌َ مِن أَصحاب‌ِ الیَمِین‌ِ«8». ای، علیک. محمّد بن جریر گفت: فلها، ای فالیها أساء، من قولهم: احسن الی فلان و اساء الیه، کما قال: بِأَن‌َّ رَبَّک‌َ أَوحی لَها«9»، ای، الیها، ای فألیها جزاؤها، جزای آن اساءت با او کند«10». اگر بر ظاهر حمل«11» کنند روا باشد و معنی آن که: فلها عقابها، عقاب آن اساءت او را باشد نه دیگری را. و حسین بن الفضل گفت: ای فلها رب‌ّ یغفر«12» الإساءة، او را خدای«13» هست که اساءت بیامرزد«14». اینکه قول خوشترست«15»، جز آن که ظاهر بر او دلیل نمی‌کند. فَإِذا جاءَ وَعدُ الآخِرَةِ، ای المرّة الاخرة، چون وعده بار دیگر آمد از آن دو بار که گفت: لَتُفسِدُن‌َّ فِی الأَرض‌ِ مَرَّتَین‌ِ، و نوبت اوّل را گفت: فَإِذا جاءَ وَعدُ أُولاهُما، اینکه نوبت باز پسین بود و اینکه«16» نوبت دیگر بر قولی«17» قتل یحیی زکریّا بود و بر قولی دیگر قصد کشتن عیسی مریم«18» تا خدای تعالی او را به آسمان برد از میان ایشان«19»، خدای تعالی ----------------------------------- (2). آط، مل، آج، لب: خیری. (1). قم، آط، آب، آز، آج، لب: بر. (3). قم: نیکوی، آط، آب، مل، آز، آج، لب: نیکویی. (4). قم: جز او. (5). قم، مل بعضی، آط، آب، آز، آج، لب بعضی از. (7- 6). قم: کند. (8). سوره واقعه (56) آیه 91. (9). سوره زلزله (99) آیه 5. (10). همه نسخه بدلها: کنند و. (11). همه نسخه بدلها: رها. [.....]
(12). اساس: رب‌ّ لا یغفر، که با توجه به نسخه قم، تصحیح شد. (13). آط، آج: خدایی. (14). اساس: نیامرزد، به قیاس با قم و اتّفاق نسخه‌ها تصحیح شد. (15). همه نسخه بدلها: قولی خوش است. (16). قم: آن. (17). اساس: قول، با توجه به نسخه قم، تصحیح شد. (18). قم، آط، آز، آج، لب: علیه السلام، آب: علیهما السلام. (19). قم و. صفحه : 193 پارس را و روم را بر ایشان مسلّط کرد«1». خردوس را و ططوس را که قصّه ایشان برفت«2». لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُم، اینکه [لام]«3» تعلّق دارد به محذوفی که نسق کلام بر او دلیل می‌کند و هو قوله: بَعَثنا عَلَیکُم عِباداً لَنا، چون در نوبت اوّل «بعثنا» در ظاهر کلام بود در وعده کرّة اخری«4» اینکه فعل بیفگند، اعتمادا علی الموجود فی الکلام، و التقدیر: فاذا جاء وعد الاخرة، ای الکرّة الاخرة، بَعَثنا عَلَیکُم عِباداً لَنا، لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُم، [علی قراءت من قرأ بالجمع او عبدا لنا لیسوء وجوهکم، یعنی چون نوبت وعده دوم آمد و شما با سر فساد رفتی]«5» بر سر شما فرستادم«6»، بنده مسلّط را تا روی شما دژم«7» کنند. کسائی خواند: لنسوء وجوهکم، به «نون» اضافت با خدای تعالی بر سبیل تعظیم، اعتبارا بقوله: بَعَثنا، و قَضَینا، و رَدَدنا، و امددنا. و اینکه قراءت از امیر المؤمنین«8»- علیه السّلام- روایت کردند«9» و بیان اینکه قراءت ابی‌ّ است. لنسوءن وجوهکم، به نون تأکید خفیف«10»، کقوله: لنسفعن بالناصیة، و دگر قرّاء کوفه خواندند: لیسوء، به « یا ». آنگه آن را دو تأویل بود: امّا آن که اضافت با خدای بود، ای، لیسوء اللّه وجوهکم و امّا لیسوؤ الوعد و العبد الملک المسلّط، و باقی قرّاء خواندند: لیسوؤا وجوهکم، بر جمع«11» اسنادا الی عِباداً لَنا أُولِی بَأس‌ٍ شَدِیدٍ. و علامت نصب حذف نون است، یعنی ما ایشان را برانگیختیم تا رویهای شما دژم«12» کنند، یقال: ساءه اذا احزنه مساءة. وَ لِیَدخُلُوا المَسجِدَ، و تا در مسجد بیت المقدس شوند، چنان که نوبت اوّل شدند. وَ لِیُتَبِّرُوا ما عَلَوا، و تا هلاک کنند آن را که بر او غالب شده باشد از دیار و اموال شما هلاک کردنی من التّبار و هو الهلاک، و «لام»، روا بود که «لام» غرض باشد، علی سبیل العذاب و العقوبة لهم، و شاید که «لام» عاقبت بود- بر آن تفسیر که گفته‌ایم. فامّا قوله: لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُم، به وجه کنایت کرده است از جمله تن، کما قال«13» تعالی: کُل‌ُّ شَی‌ءٍ هالِک‌ٌ إِلّا وَجهَه‌ُ ...«14» و، ----------------------------------- (1). قم و. (2). همه نسخه بدلها و قوله. (3). اساس: ندارد، از قم، آورده شد. (4). قم: آخر، آج، لب: آخرین. (5). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. (6). قم، مل، لب: فرستادیم. [.....]
(12- 7). آط، آب، آز، آج، لب: غمگین. (8). قم، آط، آب، آز، آج، لب علی. (9). آط، آب، آز، آج، لب: کرده‌اند. (10). قم: به نون تأکید تخفیف خواند. (11). آب، آز: بر جمیع. (13). آط، آب، آز، مل اللّه. (14). سوره قصص (28) آیه 88. صفحه : 194 کقوله: وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ ناضِرَةٌ«1»، وَ وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ باسِرَةٌ«2»، و وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ مُسفِرَةٌ، ضاحِکَةٌ ...«3»، و غیر ذلک. و کقول الشّاعر و هو النّابغة: اقارع عوفا لا احاول غیرها وجوه قرود تبتغی من تجادع«4» مراد در آیات و بیت ذوو الوجوه«5» است. عَسی رَبُّکُم أَن یَرحَمَکُم، آنگه رسول را گفت، بگو بنی اسرایل را که: همانا خدای بر شما رحمت کند، اگر توبه کنی و رجوع کنی به اطاعت او. و برای آن عسی گفت تا اعتماد نکنند و اتّکال و تقصیر نکنند در طاعت خدای، بل تا میان خوف و رجا باشند و قطع نکنند بر رحمت تا مغرا نشوند بر قبیح«6». مفسّران گفتند: عَسی، در قرآن از خدای واجب باشد. و وجه اوّل معتمد است. وَ إِن عُدتُم عُدنا، و اگر با سر گناه شوی ما با سر عقوبت شویم، بر قول عبد اللّه عبّاس. قتاده گفت: با سر معصیت شدند، خدای تعالی بر دست رسول ایشان را عقوبت کرد به قتل و اسر و جزیت و مذّلّت و مسکنت. وَ جَعَلنا جَهَنَّم‌َ لِلکافِرِین‌َ حَصِیراً، امّا«7» دوزخ را به زندان کافران کردیم [125- ر]
من الحصر«8» الّذی هو الحبس و الحصر احتباس البطن، و منه الحصار لأنّه«9» یحتبس من فیها، و الحصور البخیل لحبسه«10» المال و سمّی الملک حصیرا لاحتجابه عن النّاس، قال الشّاعر: و مقامة غلب الرّقاب کانّهم«11» جن‌ّ لدی باب الحصیر قیام ای، باب الملک، و الحصر«12» الّذی هو الجمع و العدّ من هذا لأن‌ّ فیهما«13» المنع«14». و حسن بصری گفت: مراد حصیر«15» است که باز فگنند«16»، ای فراشا و مهادا، و گفتند«17»: ----------------------------------- (1). سوره قیامه (75) آیه 22. (2). سوره قیامه (75) آیه 24. (3). سوره عبس (80) آیات 38 و 39. (4). اساس: تجاور، قم، آط، آج، لب: تجاود، آب، آز: یجاور، با توجه به دیوان شاعر و مآخذ معتبر تصحیح شد. (5). قم، آب، آز: ذو الوجوه، آط، مل، آج، لب: ذو الوجوه. (6). اساس: تقبیح، با توجّه به قم، تصحیح شد، آج، لب: قبح. (7). همه نسخه بدلها بجز مل: ما. [.....]
(8). آج، لب: الحصیر. (9). اساس: لا، که با توجه به نسخه قم تصحیح شد. (10). اساس: حبسه، که با توجه به نسخه قم، تصحیح شد. (11). قم: کانّه. (12). اساس: الحصیر، که به قیاس با نسخه قم، تصحیح شد. (13). همه نسخه بدلها معنی. (14). قم: الجمع. (15). قم، آط: حصر. (16). قم: افگنند، آط، آج، لب: باز فگنند. (17). همه نسخه بدلها: گفت. صفحه : 195 عرب [بساط]«1» خود را حصیر خوانند«2». إِن‌َّ هذَا القُرآن‌َ یَهدِی لِلَّتِی هِی‌َ أَقوَم‌ُ، گفت: اینکه قرآن هدایت کند و راه نماید و لطفل باشد به طریقتی و ملّتی که آن راست‌تر«3» است و مستقیم‌تر«4»، وَ یُبَشِّرُ المُؤمِنِین‌َ، و مژده«5» دهد مؤمنان را که عمل صالح [کنند به آن که ایشان را مزدی بزرگ و ثوابی عظیم بود بر عمل صالح که]«6» کرده باشند«7». وَ أَن‌َّ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِالآخِرَةِ أَعتَدنا لَهُم عَذاباً أَلِیماً، و نیز خبر می‌دهد که: آنان را که به قیامت ایمان ندارند ما نهاده‌ایم و بجارده«8» برای ایشان عذابی سخت دردناک. وَ یَدع‌ُ الإِنسان‌ُ بِالشَّرِّ، و دعا می‌کند آدمی دعای بد، یعنی نفرین. همچنان که دعای خیر کند یعنی در حال ضجارت و ملالت بر خویشتن و بر دیگران از فرزندان و اقربای خود، و اگر چه در وقت دوم پشیمان بود. و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است نحو قوله«9»: اللّهم العنه و اهلکه و دمّر علیه، و اگر خدا اجابت کند بر او سخت آید. و قول دیگر آن است که: آدمی به تعجیل طلب چیزهایی کند که او را بتر باشد به گمان انتفاع، چنان که دعا کند به آن چه او را بهتر باشد، و آیت در معنی جاری مجرای آن بود که گفت: وَ عَسی أَن تَکرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَکُم«10» ...، وَ کان‌َ الإِنسان‌ُ عَجُولًا، و آدمی همیشه شتابزده بوده است. بعضی مفسّران گفتند مراد آن است که: در جمله کارها مستعجل است. و بعضی دگر گفتند، مراد آن است که: آدمی عجول است در دعای بد که وقت دوم بر آن پشیمان باشد. اینکه قول مجاهد است و جماعتی مفسّران. عبد اللّه عبّاس گفت: عجول است، یعنی ضجر است، صبر ندارد بر سرّاء و ضرّاء. بعضی دگر مفسّران گفتند: مراد به انسان، آدم است. سلمان پارسی«11» گفت: خدای تعالی از آدم، اوّل سرش بیافرید که حواس بر اوست تا او می‌نگرید و دیگر اندامهای او می‌آفرید و او اعتبار می‌گرفت. و نماز دیگر بود، خدای تعالی پایهای او را ----------------------------------- (1). اساس ندارد، از قم، افزوده شد. (2). آط، آب، آز، آج، لب: خواند. (3). قم، آز: راست. (4). قم بود. [.....]
(5). آج، لب: مزد. (6). اساس، ندارد، از قم افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها بجز مل: کنند. (8). قم، آط، آب، مل، آج، لب: بیجارده. (9). قم علیه السلام. (10). سوره بقره (2) آیه 216. (11). همه نسخه بدلها بجز قم: فارسی. صفحه : 196 روح می در آفرید، یعنی حیات، او گفت: اللّهم عجّل خلقی قبل غروب الشّمس، بار خدایا تعجیل فرمای در آفریدن من پیش از آن که آفتاب فرو شود، فذلک قوله: وَ کان‌َ الإِنسان‌ُ عَجُولًا. ضحّاک گفت از عبد اللّه عبّاس: چون روح به نام آدم رسید تعجیل کرد، خواست تا برخیزد نتوانست، فذلک قوله: وَ کان‌َ الإِنسان‌ُ عَجُولًا، و حمل کردن بر عموم اولی‌تر باشد. وَ جَعَلنَا اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ آیَتَین‌ِ، گفت: ما شب و روز را دو آیت و دو علامت و دلالت کردیم بر وجود و وحدانیّت ما، و بر کمال قادری و عالمی ما. فَمَحَونا آیَةَ اللَّیل‌ِ، بستردیم آیت شب. ابو الطّفیل گفت: پسر کوّا پرسید از امیر المؤمنین- علیه السّلام- از اینکه سواد«1» که در میان ماه است«2»، گفت: آن آیت شب است«3» که خدای تعالی آن را محو کرد، آن اثر محو است. عبد اللّه عبّاس گفت: خدای تعالی نور آفتاب هفتاد جزو کرد، و نور ماه همچنین و آنگه از نور ماه شست«4» و نه جزو محو کرد و به آفتاب داد، اکنون آفتاب را صد و سی و نه جزو است از نور، و ماه را یک جزو. وَ جَعَلنا آیَةَ النَّهارِ مُبصِرَةً، و آیت روز را بینا کردیم، یعنی روشن و تابنده. ابو عمرو بن العلاء گفت: [یعنی]«5» یبصّر بها، و هذا من باب لیله قائم و نهاره صائم. کسائی گفت: هو من قول العرب: ابصر النّهار اذا اضاء و صار بحالة یبصّر بها. بعضی دگر اهل علم گفتند: هذا من باب قولهم: رجل مجرب اذا کان ذا ابل جربی و رجل معطش اذا کان ذا ابل عطاش. و قال«6»: کقریة«7» ذی الثّلثة المعطش. و رجل مضعف«8»، اذا کان اصحابه ضعفاء«9»، و کذلک النّهار مبصر [125- پ]
اذا کان اهله بصراء«10». لِتَبتَغُوا، آنگه غرض پیدا کرد، گفت: تا طلب کنی در اینکه روز روشن فضل و نعمت و روزی خدای، [وَ لِتَعلَمُوا عَدَدَ السِّنِین‌َ وَ الحِساب‌َ، و تا بدانی عدد سالها و حساب]«11» وَ کُل‌َّ شَی‌ءٍ فَصَّلناه‌ُ تَفصِیلًا، و هر چیزی را تفصیل دادیم و روشن کردیم روشن کردنی. ----------------------------------- (1). مل: سؤال: آج، لب: سودا. (2). اساس و دیگر نسخه‌ها: ماهست/ ماه است. (3). مل: چیست. (4). آط، مل، آز، آج، لب: شصت. (5). اساس ندارد، از قم، افزوده شد. (6). آب، آز شعر. (7). آج، لب: کفر به. [.....]
(8). آز: معطّش. (9). آب، آز: ضعیفا، آج، لب: ضعفا. (10). اساس: بصیرا، به قیاس نسخه قم تصحیح شد. (11). اساس ندارد، از قم، افزوده شد. صفحه : 197 عکرمه گفت از عبد اللّه عبّاس، از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که گفت: خدای تعالی چون چیزها بیافرید، از نور عرش دو آفتاب بیافرید، امّا آن که در سابق علم او آن بود که آفتاب خواهد بودن آن چندان بود که همه دنیا از مشرق تا مغرب«1»، و امّا آنچه در سابق علم او بود که آن را«2» نخواهد کردن تا ماه شود و محو کند نور آن آن را دون آفتاب آفرید در جرم و برای آن«3» ما کوچک می‌بینیم آن را که مسافت بس«4» بعید است. و اگر خدای نور ماه بر حدّ نور آفتاب رها کردی، مردم شب از روز نشناختندی، و مزدور ندانستی که از کی تا کی کار کند، و روزه دار ندانستی که از کی تا کی روزه دارد، و زن ندانستی که عدّه«5» چند گاه دارد«6»، و مسلمانان ندانستندی که وقت نمازشان کی باشد و وقت حجّشان کی باشد، و وام‌دار ندانستی«7» که حلول اجل«8» کی باشد، و ندانستندی که وقت زرع و حصادشان کی باشد، و ندانستندی که کی بیاسایند و کی طلب روزی کنند. خدای تعالی به حسن نظرش برای بندگان جبریل را بفرستاد تا پرّ خود سه بار بر روی ماه بمالید تا روشنای«9» او با اینکه مقدار آمد که می‌بینند«10» تا شب از روز جدا شود«11»، و ذلک قوله: وَ جَعَلنَا اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ آیَتَین‌ِ- الایه. وَ کُل‌َّ إِنسان‌ٍ أَلزَمناه‌ُ طائِرَه‌ُ فِی عُنُقِه‌ِ، عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آیت آن است که هر آدمی را عمل و کردارش در گردن او کنند«12» تا از او جدا نباشد«13». بعضی دگر گفتند: آنچه تقدیر کرده‌اند او را و بر او، طائره، ای ماله و علیه. مقاتل و کلبی‌ّ گفتند: طائره، ای خیره و شرّه، نیک و بدش با او باشد، از او مفارقت نکند«14» تا حساب او برآوردن. حسن گفت: یمنه و شؤمه، خجستگی و ناخجستگی او، آنگه گفت: یا بن آدم؟ تو را نامه‌ای هست افلاخته«15» و دو فریشته«16» موکّل یکی بر دست راست و ----------------------------------- (1). قم، آط: به مغرب. (2). همه نسخه بدلها محو. (3). مل: برا آن. (4). همه نسخه بدلها: سخت. (5). همه نسخه بدلها: عدّت. (6). مل: تا چه وقت باید داشتن. (7). مل: نداند. (8). همه نسخه بدلها او. (9). آط، آز، آج، لب: روشنایی، مل: رو سیاهی. (10). آج، لب: می‌بیند. [.....]
(11). قم، مل: شد، آط، آب، آز، آج، لب: باشد. (12). مل: افگنند. (13). آط، آز، آج، لب: نشود و. (14). قم، مل: نکنند. (15). آط، آب، آز، آج، لب: بر افراخته. 16 مل مقرّب. صفحه : 198 یکی بر دست چپ، چون فعلی بکنی بر تو نویسند و در گردن تو فگنند. مجاهد گفت طایره«1»، عمله و رزقه، مراد عمل و روزی مرد است، و گفت: هیچ کس از مادر نزاید و الّا بر گردن او ورقی«2» باشد بر او«3» نوشته«4» که او شقی است یا سعید. اهل معانی گفتند: مراد به طائر، آن حکم است که بر او کند«5». از سعادت و شقاوت به حسب استحقاق او، و از آن به طائر عبارت کرد بر عادت«6»، من سوانح الطّیر و بوارحها. ابو عبیده و قتیبی گفتند: مراد حظّ اوست از خیر و شر، من«7» قولهم: طارسهم فلان بکذا و جری له الطّایر بکذا. در شاذ حسن و مجاهد و ابو رجا، خواندند: طیره، بی الف و تخصیص گردن برای آن کرد که آن جای علامت و داغ بود، و جای قلاده«8» طوق بود. و گفتند: جای بر آن که«9» عرب به او کنایت کنند از ذمّت وجوب، نبینی که گویند: مرا بر گردن او وامی است و در گردن او عهدی و سوگندی است. و کذا: فَک‌ُّ رَقَبَةٍ«10» و عتق رقبة. وَ نُخرِج‌ُ لَه‌ُ یَوم‌َ القِیامَةِ، یحیی بن وثّاب خواند: یخرج به « یا » ی اضافت الی اللّه تعالی، یعنی خدای بیرون آرد، و نخرج بر قرآءت عامّه قرّاء به نون ما بیرون آریم حملا علی قوله: أَلزَمناه‌ُ طائِرَه‌ُ فِی عُنُقِه‌ِ. و یعقوب خواند و در شاذ حسن و مجاهد و إبن محیصن«11» یخرج به « یا » مفتوح و ضم‌ّ «را» علی الفعل الثّلاثی‌ّ علی تقدیر: و یخرج الطائر له یوم القیامة فیصیر کتابا. و ابو جعفر خواند یخرج به ضم‌ّ « یا » و فتح «را»، علی الفعل المجهول التّقدیر و یخرج الطّائر له یوم القیامة کِتاباً، نصبا علی الحال، یَلقاه‌ُ مَنشُوراً، که آدمی آن نامه را افلاخته«12» بیند و إبن عامر و ابو جعفر خواندند: یلقاه به ضم « یا » و تشدید قاف یعنی، یلقی الانسان ذلک الکتاب منشورا. چنان که مفعول اوّل که«13» فعل با او مسند است مقدّر باشد و ها ضمیر کتاب باشد و محل او نصب بود علی المفعول الثّانی. ابو السّوار العدوی‌ّ اینکه [126- ر]
آیت بخواند و گفت: نشرتان و طیّه«14»، سه حال«15» است. گفت: نامه تو را در دو حال ----------------------------------- (1). آب، آز ای. (2). مل: برقی. (3). همه نسخه بدلها: بر آن جا. (4). قم: نبشته. (5). همه نسخه بدلها: کنند. (6). همه نسخه بدلها عرب. (7). آج، لب: و. (8). همه نسخه بدلها و. [.....]
(9). همه نسخه بدلها: برای آن که. (10). سوره بلد (90) آیه 13. (11). قم، آط: محیص، آج، لب: مختص. (12). آط، آب، آز، آج، لب: افراخته. (13). قم، مل اوّل. (14). آط، آج، لب گفت. (15). قم: حالت. صفحه : 199 افلاخته«1» باشد و در یک حال پیخته«2»، تا زنده‌ای نامه تو افلاخته«3» است. هر چه خواهی املا می‌کن،«4» چون بمیری نامه‌یت«5» در پیچند. باز چون به قیامت تو را زنده کنند باز نامهت«6» برافلاجند«7». اقرَأ کِتابَک‌َ، مضمری هست در آیت و هو قوله یقال«8» له گویند او را«9»: از آن جایها است که گفتیم که، اضمار قول کنند لدلالة الکلام علیه. خداوند نامه را گویند: بر خوان نامه‌یت«10». قتاده گفت: فردای قیامت آن کس نیز که خواننده نباشد نامه او خود خواند«11»، کَفی بِنَفسِک‌َ الیَوم‌َ عَلَیک‌َ حَسِیباً، بس است نفس تو بر تو محاسب تو، یعنی، تو خود حساب خود کن«12». حسن بصری گفت: عدل کرده باشد آن که ترا به محاسب تو کند و حساب تو با تو افگند«13». مَن‌ِ اهتَدی فَإِنَّما یَهتَدِی لِنَفسِه‌ِ، هر که«14» اجتهاد کند و نظر و ره راست یابد برای خود کند یعنی ثواب آن او«15» را باشد وَ مَن ضَل‌َّ، و هر که«16» گمراه شود به ترک نظر و طلب علم بر خود گمراه شود وبال آن«17» بر او باشد وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری، و هیچ برگیرنده«18» بار دیگری برنگیرد. یعنی به گناه«19» گناهکاری، دیگری را عقوبت«20» نکنند و بیان کردیم که اصل وزر ثقل و گرانی باشد. وَ ما کُنّا مُعَذِّبِین‌َ،«21» و ما عذاب نکنیم هیچ امّت را تا پیغامبری به ایشان نفرستیم که عذار و انذار کند و تنبیه کند ایشان را اقامت حجت و قطع عذر را تا حجّت ما بلیغ باشد بر مکلّفان. قوله تعالی:

[سوره الإسراء (17): آیات 16 تا 39]

[اشاره]


وَ إِذا أَرَدنا أَن نُهلِک‌َ قَریَةً أَمَرنا مُترَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَق‌َّ عَلَیهَا القَول‌ُ فَدَمَّرناها تَدمِیراً (16) وَ کَم أَهلَکنا مِن‌َ القُرُون‌ِ مِن بَعدِ نُوح‌ٍ وَ کَفی بِرَبِّک‌َ بِذُنُوب‌ِ عِبادِه‌ِ خَبِیراً بَصِیراً (17) مَن کان‌َ یُرِیدُ العاجِلَةَ عَجَّلنا لَه‌ُ فِیها ما نَشاءُ لِمَن نُرِیدُ ثُم‌َّ جَعَلنا لَه‌ُ جَهَنَّم‌َ یَصلاها مَذمُوماً مَدحُوراً (18) وَ مَن أَرادَ الآخِرَةَ وَ سَعی لَها سَعیَها وَ هُوَ مُؤمِن‌ٌ فَأُولئِک‌َ کان‌َ سَعیُهُم مَشکُوراً (19) کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِن عَطاءِ رَبِّک‌َ وَ ما کان‌َ عَطاءُ رَبِّک‌َ مَحظُوراً (20) انظُر کَیف‌َ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلی بَعض‌ٍ وَ لَلآخِرَةُ أَکبَرُ دَرَجات‌ٍ وَ أَکبَرُ تَفضِیلاً (21) لا تَجعَل مَع‌َ اللّه‌ِ إِلهاً آخَرَ فَتَقعُدَ مَذمُوماً مَخذُولاً (22) وَ قَضی رَبُّک‌َ أَلاّ تَعبُدُوا إِلاّ إِیّاه‌ُ وَ بِالوالِدَین‌ِ إِحساناً إِمّا یَبلُغَن‌َّ عِندَک‌َ الکِبَرَ أَحَدُهُما أَو کِلاهُما فَلا تَقُل لَهُما أُف‌ٍّ وَ لا تَنهَرهُما وَ قُل لَهُما قَولاً کَرِیماً (23) وَ اخفِض لَهُما جَناح‌َ الذُّل‌ِّ مِن‌َ الرَّحمَةِ وَ قُل رَب‌ِّ ارحَمهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیراً (24) رَبُّکُم أَعلَم‌ُ بِما فِی نُفُوسِکُم إِن تَکُونُوا صالِحِین‌َ فَإِنَّه‌ُ کان‌َ لِلأَوّابِین‌َ غَفُوراً (25) وَ آت‌ِ ذَا القُربی حَقَّه‌ُ وَ المِسکِین‌َ وَ ابن‌َ السَّبِیل‌ِ وَ لا تُبَذِّر تَبذِیراً (26) إِن‌َّ المُبَذِّرِین‌َ کانُوا إِخوان‌َ الشَّیاطِین‌ِ وَ کان‌َ الشَّیطان‌ُ لِرَبِّه‌ِ کَفُوراً (27) وَ إِمّا تُعرِضَن‌َّ عَنهُم‌ُ ابتِغاءَ رَحمَةٍ مِن رَبِّک‌َ تَرجُوها فَقُل لَهُم قَولاً مَیسُوراً (28) وَ لا تَجعَل یَدَک‌َ مَغلُولَةً إِلی عُنُقِک‌َ وَ لا تَبسُطها کُل‌َّ البَسطِ فَتَقعُدَ مَلُوماً مَحسُوراً (29) إِن‌َّ رَبَّک‌َ یَبسُطُ الرِّزق‌َ لِمَن یَشاءُ وَ یَقدِرُ إِنَّه‌ُ کان‌َ بِعِبادِه‌ِ خَبِیراً بَصِیراً (30) وَ لا تَقتُلُوا أَولادَکُم خَشیَةَ إِملاق‌ٍ نَحن‌ُ نَرزُقُهُم وَ إِیّاکُم إِن‌َّ قَتلَهُم کان‌َ خِطأً کَبِیراً (31) وَ لا تَقرَبُوا الزِّنی إِنَّه‌ُ کان‌َ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلاً (32) وَ لا تَقتُلُوا النَّفس‌َ الَّتِی حَرَّم‌َ اللّه‌ُ إِلاّ بِالحَق‌ِّ وَ مَن قُتِل‌َ مَظلُوماً فَقَد جَعَلنا لِوَلِیِّه‌ِ سُلطاناً فَلا یُسرِف فِی القَتل‌ِ إِنَّه‌ُ کان‌َ مَنصُوراً (33) وَ لا تَقرَبُوا مال‌َ الیَتِیم‌ِ إِلاّ بِالَّتِی هِی‌َ أَحسَن‌ُ حَتّی یَبلُغ‌َ أَشُدَّه‌ُ وَ أَوفُوا بِالعَهدِ إِن‌َّ العَهدَ کان‌َ مَسؤُلاً (34) وَ أَوفُوا الکَیل‌َ إِذا کِلتُم وَ زِنُوا بِالقِسطاس‌ِ المُستَقِیم‌ِ ذلِک‌َ خَیرٌ وَ أَحسَن‌ُ تَأوِیلاً (35) وَ لا تَقف‌ُ ما لَیس‌َ لَک‌َ بِه‌ِ عِلم‌ٌ إِن‌َّ السَّمع‌َ وَ البَصَرَ وَ الفُؤادَ کُل‌ُّ أُولئِک‌َ کان‌َ عَنه‌ُ مَسؤُلاً (36) وَ لا تَمش‌ِ فِی الأَرض‌ِ مَرَحاً إِنَّک‌َ لَن تَخرِق‌َ الأَرض‌َ وَ لَن تَبلُغ‌َ الجِبال‌َ طُولاً (37) کُل‌ُّ ذلِک‌َ کان‌َ سَیِّئُه‌ُ عِندَ رَبِّک‌َ مَکرُوهاً (38) ذلِک‌َ مِمّا أَوحی إِلَیک‌َ رَبُّک‌َ مِن‌َ الحِکمَةِ وَ لا تَجعَل مَع‌َ اللّه‌ِ إِلهاً آخَرَ فَتُلقی فِی جَهَنَّم‌َ مَلُوماً مَدحُوراً (39)

[ترجمه]

----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: بر افراخته، لب: بر افروخته. (2). آط، آب، آز، آج، لب: نور دیده. (3). همه نسخه بدلها بجز قم: افراخته. (4). آز، آج، لب که. (10- 5). همه نسخه بدلها بجز قم: نامه‌ات. (6). همه نسخه بدلها: نامه‌ات. (7). قم: بر افلاخند، آط، آب، آج، لب: باز وا کنند، آز: بارو کنند. [.....]
(8). همه نسخه بدلها: فیقال. (9). قم اینکه. (11). قم، آط، آب، مل، آز: خود او خواند، آج، لب: خود را خواند. (12). همه نسخه بدلها: بکن. (13). همه نسخه بدلها: فکند. (14). مل: هر چه. (15). لب: ندارد. (16). لب: ورکه. (17). همه نسخه بدلها: عقاب و وبال. (18). آب، آج، لب: برگزیده. (19). مل، آج، لب: ندارد. (20). آج، لب: عقوبت و وبال آن. (21). قم: حَتّی نَبعَث‌َ رَسُولًاعلاوه دارد. صفحه : 200 چون خواهیم که هلاک کنیم شهری را، بفرماییم منعمان آن جای را فاسق شوی«1» در آن جا«2» واجب شود بر ایشان گفتار، هلاک بر آریم«3» ایشان را«4» هلاک بر آوردن«5». و بس که هلاک کردیم از جماعات«6» از پس نوح و بس باد«7» خدای توبه گناههای«8» بندگانش آگاه«9» و بینا. هرکه«10» خواهد دنیا زود کنیم برای او در آن جا آنچه خواهیم آن را که خواهیم پس کنیم برای او دوزخ ملازم بود با آن نکوهیده و رانده. و هر کس که خواهد آخرت«11» و سعی کند برای آن سعیش و او مؤمن بود ایشان را سعی و عملشان به موقع شکر باشد. همه را مدد دهیم اینان را و ایشان را از عطای«12» خدایت و نبوده است عطای«13» خدای تو باز داشته. بنگر که چگونه تفضیل دادیم بهری را«14» بر بهری و آخرت مهتر است به پایها«15» و بزرگتر به فضل. مکن«16» با خدای خدای دیگر که بنشینی«17» نکوهیده رها کرده. ----------------------------------- (1). قم، آط، مل، آز، آج: شوند. آب و لب: شدند. [.....]
(2). قم: پس. (3). مل: گردانیم. (4). قم: آن را. آج، لب: از ایشان. (5). قم، آط، آب، آج، لب: بر آوردنی. (6). قم، آط، آب، آج، لب: قرنها. مل: گروه. (7). قم، آب، آج، لب: است. مل: کفایت است. آط: بسند. (8). آط، آب، مل، آج، لب: گناه. (9). قم، آب، مل: دانا. (10). قم بود. (11). قم: سرای باز پسین. (12). آط، آب، مل، آج: دهش. (13). مل: دهش. (14). قم از ایشان. (15). پایها/ پایه‌ها. [.....]
(16). آط، آب، آج، لب: مگیر. (17). مل: بنشینید. صفحه : 201 بفرمود خدای تو که: نپرستی الا او را و به پدر و مادر نکوی کنی«1»، اگر برسند بنزدیک تو به پیری یکی از ایشان یا هر دو، مگو ایشان را اف‌ّ و باز مزن«2» ایشان را و بگو ایشان را گفتاری کریم. فرو نه برای ایشان بال مذلّت از بخشایش و بگو بار خدایا رحمت کن بر ایشان چنان که بپروریدند«3» مرا کوچک«4». خدای شما داناتر است به«5» آنچه در نفس شماست اگر باشی صالح«6» او توبه کاران را آمرزنده است. و بده خویشاوند«7» را حقّش«8» و درویش را و رهگذری«9» را و اسراف مکن اسراف کردنی. [126- پ]
که اسراف کنندگان باشند برادران دیوان و بوده است دیو خدایش را کافر. و اگر بگردی از ایشان طلب رحمتی از خدای تو و امید داری«10» آن را بگو ایشان را گفتاری نیکو. و مکن دستت«11» بسته با گردنت و مگستر آن را همه گستردنی«12»، [پس]«13» بنشینی نکوهیده«14» و حسرت زده. ----------------------------------- (1). مل، آج، لب: نیکوی کنید. (2). مل: باز مران. (3). قم: پروردند، آط، آب، آج، لب: بپروردند. (4). آط، آب، خرد، آج، لب: خورد، مل: کوچکی. (5). قم: بدانچه، مل: بر آنچه. (6). قم: نیکان. (7). همه نسخه بدلها: خویشاوندان. (8). قم، آط، آب، آج، لب: حق‌ّ او. (9). مل: راهگذریان. (10). آج، لب: امیدوارید. (11). قم، آب: دستت را. (12). همه نسخه بدلها بجز مل: گستردن. [.....]
(13). اساس ندارد، از قم، افزوده شد. (14). آط، آب، آج، لب: ملامت زده. صفحه : 202 خدای«1» تو بگسترد«2» روزی آن را که خواهد و تنک کند که او به بندگانش آگاه است و بینا. مکشی فرزندانتان را ترس«3» درویشی را ما روزی دهیم ایشان را و شما را که کشتن ایشان خطای بزرگ است. و مگردی گرد«4» زنا که آن زشت بوده است و بد راه است. و مکشی آن نفس«5» را که به حرام کرد خدای مگر بحق، و هر که را بکشند به ستم، ما کردیم ولی‌ّ او را دستی، اسراف نکند در کشتن که آن باشید یاری کرده. مگردی گرد مال یتیم الّا به آنچه نکوتر باشد تا برسد به حدّ بلوغ، وفا کنی به عهد که عهد از«6» آن بپرسند. تمام بدهی پیمودن«7»، چون پیمایی«8» و برسنجی«9» به ترازو«10» راست آن بهتر بود و نیکوتر به تأویل. به دنبال آن مرو«11» که نباشد تو را به آن علمی که گوش و چشم و دل اینکه همه را از او«12» بپرسند. ----------------------------------- (1). قم، مل: بدرستی که خدای. (2). قم، آج، لب: بگستراند. (3). مل: از ترس، آط، آج، لب: ترسیدن. (4). مل: و نزدیکی نکنید به زنا. (5). قم: تن. (6). قم: که عهد بود که از. (7). قم: پیمانه. (8). آط، آب، آج، لب: پیمایید، مل: پیمانه. (9). مل، آج، لب: برسنجید. (10). آج، لب: ترازوی. (11). قم آنچه را. (12). قم: بود از او که. [.....]
صفحه : 203 و مرو در زمین به نشاط که تو بندری زمین را و نرسی بر کوهها به درازی. اینکه همه را بدیش«1» بنزدیک خدایت ناخواست«2» باشد. اینکه از آن است که وحی کرد به تو خدایت از حکمت«3» و مکن با خدای، خدای دگر که پس در اندازند تو را در دوزخ و سرزنش کرده و رانده. قوله- تبارک و تعالی وَ إِذا أَرَدنا أَن نُهلِک‌َ قَریَةً أَمَرنا مُترَفِیها- الایه. بدان که: ظاهر اینکه آیت به آن ماند که خدای تعالی می‌گوید: چون ما خواهیم که شهری هلاک کنیم، بفرماییم مترفان و منعمان آن شهر را تا فاسق شوند«4» در آن جا«5»، عذاب بر ایشان واجب شود و ما ایشان را هلاک«6» برآریم. و اگر چنین باشد، خدای تعالی امر به فسق کرده باشد، و نشاید که خدای تعالی امر به فسق کند. گوییم: از اینکه چند جواب است. یکی آن که: مأمور به از کلام محذوف است، و تقدیر آن است که: امرناهم بالطّاعة ففسقوا فیها، ما ایشان را طاعت فرماییم ایشان نافرمانی کنند. و واجب نبود که برای آن که ذکر فسق عقیب امر باشد که او مأمور به باشد، نبینی که گویند: امرته فعصی و دعوته فابی. [امرته بالطّاعة فعصی و دعوته الی الرّشد فابی]«7»، و اهلاک، به مجرّد خود نه حسن باشد و نه قبیح، بل اگر واقع بود بر وجهی که ظلم باشد قبیح باشد، و اگر بر وجه استحقاق یا امتحان بود، حسن باشد و اراده خدای تعالی تعلّق ندارد الّا باهلاکی مستحق نیکو. اگر گویند: چه فایده است در تعلیق اهلاک«8» به امر«9» و گفتن: اذا اردنا امرنا، و امر، او، ارادت«10» را حسن بنکند اگر قبیح باشد و اینکه ارادت یا تعلّق دارد با هلاکی مستحق یا نا مستحق. اگر مستحق بود به معاصی متقدّم نه به اینکه فسق که در آیت ذکر کرده است فایدتی نباشد تعلّق«11» او را به امر، و اگر تعلّق دارد با هلاکی که مستحق ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: بد است. (2). آب: ناخواسته. (3). آط، آب، آج، لب: از سخن درست. (4). آج، لب: فسق کنند. (5). قم تا. (6). مل: دمار از ایشان. (7). اساس ندارد، از قم، افزوده شد. (8). قم: اهلاکش. (9). آط، آب، آز، آج، لب: به اوّل. (10). قم، آط، مل: امر و ارادت. (11). همه نسخه بدلها: تعلیق. صفحه : 204 باشد به اینکه فسق که در آیت هست، اینکه آن است که از آن می‌گریزی شما، برای آن مؤدّی است با آن که خدای تعالی [127- ر]
مرید بود اهلاک نا مستحق را و جواب از اینکه آن است که گوییم: اینکه ارادت تعلق ندارد الّا باهلاکی مستحق به معاصی متقدّم و آنچه وجه حسن تعلیق اینکه ارادت است به امر مذکور در آیت فی قوله: إِذا أَرَدنا ... امرنا، آن است که در تکرار امر به طاعت اعذار و انذار است و تنبیه و اقامت حجّت بر فاسقان تا چون عصیان کنند پس از تکرار امر مستحق‌ّ وعید و اهلاک باشند، فکانّه تعالی، قال: وَ إِذا أَرَدنا أَن نُهلِک‌َ قَریَةً، بما استحقّوا من الهلاک بما فعلوه من الکفر و العصیان امرناهم مرّة بعد اخری و کرّرنا علیهم الامر اعذارا لهم و انذارا و ایجابا للحجّة علیهم. و جواب دوّم در تاویل آیت آن است که: أَمَرنا مُترَفِیها از صفت قریه باشد، و جواب «اذا» نبود، فکانّه قال: إِذا أَرَدنا أَن نُهلِک‌َ قَریَةً، من صفتها انّا أَمَرنا مُترَفِیها بالطّاعة فَفَسَقُوا فِیها و بر اینکه جواب، «اذا»، را جوابی نبود ظاهر در آیت، برای آن که در کلام دلالت است بر حذف او، و نظیر اینکه آیت فی حذف جواب «اذا» قوله: حَتّی إِذا جاؤُها وَ فُتِحَت أَبوابُها وَ قال‌َ لَهُم خَزَنَتُها سَلام‌ٌ عَلَیکُم طِبتُم فَادخُلُوها خالِدِین‌َ«1»- الایات. و جوابی نیست «اذا»، را در طول اینکه کلام برای آن که او مستغنی است«2»، و مثله قول الهذلی‌ّ: حتّی اذا سلکوهم فی قتائدة شلّا کما تطرد«3» الجمّالة الشّردا و جواب «اذا»، نیامد در اینکه کلام برای آن که بیت آخر قصیده است. و وجه سه‌ام«4» در جواب آیت آن است که ذکر ارادت در آیت مجاز و اتّساع است و اینکه عبارت باشد از آن که معلوم بود از حال قوم و مآل کار ایشان. و تفسیر«5» آیت چنین باشد که: چون ما شهری را هلاک خواهیم کردن، و مثله قوله: جِداراً یُرِیدُ أَن یَنقَض‌َّ ...«6»، دیواری که بخواست افتادن. و مثله: اذا اراد التّاجر ان یفتقر اتته«7» النّوائب من کل‌ّ وجه«8». چون بازرگان«9» زیان خواهد کردن، و اینکه آن ارادت است که آن را بر «کاد» تفسیر می‌کنند، یعنی إذا کدنا ان نهلک قریة، و معنی آن که: اذا قرب ----------------------------------- (1). سوره زمر (39) آیه 73. (2). همه نسخه بدلها: از او مستغنی‌اند. (3). همه نسخه بدلها بجز قم: یطرد. [.....]
(4). همه نسخه بدلها بجز مل: سیم، مل: سیوم. (5). مل اینکه. (6). سوره کهف (18) آیه 77. (7). قم: اتیه. (8). آج، لب: وجهه. (9). قم: بازارگان. صفحه : 205 هلاک اهل قریة، جدّدنا علیهم الامر و کرّرناه ففسقوا فیها فحق‌ّ علیها العذاب. و وجه چهارم آن که: در کلام تقدیم و تأخیری هست، و تلخیص و تقدیر او آن که: اذا امرنا مترفی قریة بالطّاعة ففسقوا فیها فحق‌ّ علیها القول اردنا، یعنی چون اهل شهری را بفرماییم تا طاعت کنند، ایشان به بدل آن فسق و عصیان کنند تا عذاب بر ایشان واجب شود، ما خواهیم تا ایشان را هلاک کنیم، پس هلاک برآریم ایشان را. یعقوب خواند و در شاذّ حسن و قتاده و ابو حیوه: آمرنا بالمدّ«1» ای اکثرنا من قولهم امر القوم یأمرون امرا اذا کثروا و امرتهم، ای اکثرتهم، و قال لبید«2»: کل‌ّ بنی حرّة مصیرهم قل‌ّ و ان اکثروا من العدد ان یغبطوا یهبطوا و ان أمروا یوما یصیروا للهلک و الفند«3» و ابو رجاء العطاردی‌ّ و ابو عثمان النّهدی‌ّ و ابو العالیه و الرّبیع و مجاهد، خواندند: امّرنا، به تشدید «میم» ای سلّطناهم و جعلناهم امراء، و اینکه هر دو قراءت برای آن اختیار کردند که گفتند: امر و تکلیف عام است همه مکلّفان [را]«4»، اختصاص ندارد به مترفان دون درویشان، و دگر فرارا من ذلک السّؤال. و امّا قول الرسول«5»- علیه السّلام: خیر المال سکّة مأبورة و مهرة مأمورة، دلیل نکند بر آن که امر متعدّی باشد، بل مراد مأمورة، مؤمره، امر است«6»، من آمرته«7» اذا اکثرته، و لکن برای ازدواج مأبوره را با مأموره کرد و مراد بسیار نسیل است و مأبوره درخت خرما پیراسته برافگنده باشد، یعنی پیوند کرده، و المترف، المنعّم، المبقی فی الملک آن باشد که او را در میان مال و ملک و نعمت رها کنند. فَحَق‌َّ عَلَیهَا القَول‌ُ، [127- پ]
ای. وجب علیها العذاب. فَدَمَّرناها، ای اهلکناها من الدّمار«8»، و هو الهلاک. زهری گفت: یک روز رسول- علیه السلام- در نزدیک زینب شد و گفت: لا اله الّا اللّه ویل للعرب من شرّ قد اقترب ، و ای عرب«9» از شرّی که نزدیک رسید، آنگه گفت: از سدّ یأجوج، امروز آن مقدار گشاده شد و انگشت سبّابه حلقه کرد بر انگشت ابهام. زینب گفت: یا رسول اللّه ما هلاک شویم و در میان ما صالحان ----------------------------------- (1). قم: بکذی. (2). آب، آز شعر. (3). اساس: و الفسد، به قیاس با نسخه قم، تصحیح شد. (4). اساس ندارد، از قم افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها: النّبی. (6). همه نسخه بدلها: مؤمره است. (7). اساس: امراته، که با توجه به نسخه قم، تصحیح شد. (8). اساس: الدّیار، که با توجه به نسخه قم، تصحیح شد. [.....]
(9). آط، آب، آز، آج، لب: بر عرب. صفحه : 206 باشند! گفت: بلی؟ چون فساد بسیار شود. قوله: وَ کَم أَهلَکنا مِن‌َ القُرُون‌ِ مِن بَعدِ نُوح‌ٍ، حق تعالی گفت: بس که هلاک کردیم از قرنها و جماعات کفّار که پیغامبران ما را تکذیب کردند از پس نوح- علیه السّلام. و مورد آیت تهدید و وعید است کفّار مکّه را. وَ کَفی بِرَبِّک‌َ، و بس است، خدای تعالی به گناه بندگان دانا و بینا، و معنی تهدید و وعید است. قرون، جمع قرن باشد. خلاف کرده‌اند در معنی قرن. عبد اللّه ابی«1» اوفی گفت: صد«2» سال باشد، آنگه گفت: رسول را در اوّل«3» قرن فرستادند، و آخر قرن یزید بن معاویه بود. محمّد بن القاسم روایت کرد«4» از عبد اللّه«5» بن بشر المازنی‌ّ که گفت: رسول- علیه السّلام- دست بر سر من نهاد و گفت: اینکه غلام قرنی بماند، گفتند: یا رسول اللّه؟ قرن«6» چند باشد! گفت: صد سال. محمّد بن القاسم«7» گفت: ما سال او می‌شمردیم تا به صد رسید، آنگه بمرد. کلبی‌ّ گفت: هشتاد سال باشد. إبن سیرین گفت: چهل سال باشد. مَن کان‌َ یُرِیدُ العاجِلَةَ، یعنی الدّار العاجلة، گفت: هر که او اینکه سرای معجّل خواهد، یعنی دنیا، عَجَّلنا لَه‌ُ فِیها ما نَشاءُ، تعجیل کنیم برای او آنچه خواهیم آن را که خواهیم بر وفق مصلحت، یعنی، چندان که مفسدت نباشد، چه اگر کسی در دنیا تمنّای مال و ملک کند و ما دانیم که صلاح او نیست، ندهیم او را آنچه او خواهد، آن دهیم که«8» خواهیم به مقدار آن که ما خواهیم [آن را که ما خواهیم]«9» یعنی«10» بنزدیک ما بس محل ندارد. اگر بعضی کافران را مراد و آرزوی ایشان بدهیم نه کرامت ایشان باشد که پس از آن عاقبتی ذمیم باشد، چه اگر برای کرامت ایشان بودی چونان«11» بودی«12» که رسول- علیه السّلام- گفت: لو کانت الدّنیا تزن عند اللّه جناح بعوضة ما سقی کافرا منها شربة ماء، و مثله: قوله- عزّ و جل: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: عبد الله بن ابی اوفی. (2). همه نسخه بدلها: صد و بیست. (3). همه نسخه بدلها بجز مل آن. (4). همه نسخه بدلها: کند. (5). آج، لب: عبد الله عباس. (6). قم، آز، آج، لب: قرنی. (7). مل: محمّد بن ابی القاسم. (8). همه نسخه بدلها ما. (9). اساس ندارد، از قم، افزوده شد. (10). همه نسخه بدلها دنیا. (11). همه نسخه بدلها: چنان. (12). قم: نبودی. صفحه : 207 وَ مَن کان‌َ یُرِیدُ حَرث‌َ الدُّنیا نُؤتِه‌ِ مِنها وَ ما لَه‌ُ فِی الآخِرَةِ مِن نَصِیب‌ٍ«1». ثُم‌َّ جَعَلنا لَه‌ُ جَهَنَّم‌َ، آنگه دوزخ«2» به جای«3» و بازگشت نصیب او کنیم. یَصلاها، تا ملازم شود با آن، مَذمُوماً، نکوهیده، مَدحُوراً، رانده و خوار کرده، یقال: ذمته و ذأمته و ذممته فهو مذیم و مذؤوم و مذموم، و الدّحر، اللّعن«4» و الطّرد و التّبعید، ایشان را از رحمت خدا دور کردیم«5». و نصب هر دو بر حال باشد از فاعل. وَ مَن أَرادَ الآخِرَةَ، و هر که او آخرت خواهد و سرای باز پسین. وَ سَعی لَها سَعیَها، و سعی آن سرای کند از ایمان و عمل صالح، فَأُولئِک‌َ کان‌َ سَعیُهُم مَشکُوراً، سعی ایشان مشکور باشد و عمل مقبول«6» و به موقع جزا و ثواب افتاده. قتاده گفت: ایشان را به محل‌ّ مشکور فرود آرند«7» در حسن جزا، و ذکر شکر مجاز است، چنان که ذکر قرض مجاز است، فی قوله: مَن ذَا الَّذِی یُقرِض‌ُ اللّه‌َ قَرضاً حَسَناً ...«8»، و روا بود که شکر، به معنی حمد باشد تا محمول بود بر حقیقت، یعنی سعیشان محمود و مرضی‌ّ باشد. قوله: کُلًّا نُمِدُّ نصب کُلًّا بر نُمِدُّ«9» است مفعول به، همه را مدد دهیم هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ، اینان را و ایشان را، یعنی مریدان«10» دنیا را و مریدان«11» آخرت را از عطای ما، یعنی هر کس را آنچه خواهد بدهیم به حسب مصلحت، و مِن تبیین راست. وَ ما کان‌َ عَطاءُ رَبِّک‌َ مَحظُوراً، «ما»، نفی است و عطای خدای تو ممنوع نباشد، یعنی روزی او از کافر و مؤمن و برّ و فاجر، و قوله: هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ بدل کل است و محل‌ّ او نصب است علی البدل. انظُر کَیف‌َ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلی بَعض‌ٍ، آنگه گفت: بنگر [که چگونه تفضیل دادیم بهری را بر بهری در روزی و عطای دنیا وَ لَلآخِرَةُ، و «لام»، جواب قسمی محذوف است و آخرت بزرگ‌تر است به درجات و پایها و نصب او بر تمیز است، وَ أَکبَرُ تَفضِیلًا یعنی علی الدّنیا، و تفضیل او بر دنیا بیشتر است از آن که علم شما به ----------------------------------- (1). سوره شوری (42) آیه 20. [.....]
(2). همه نسخه بدلها را. (3). آب، آز: جای، مل: مقام. (4). قم: و اللّعن. (5). آط، آب، آز، آج، لب: خود دور کنیم. (6). مل: مقبوله. (8- 7). سوره بقره (2) آیه 245. (9). قم: تمیز. (11- 10). قم، مل: فرزندان. صفحه : 208 آن محیط شود]«1» و نصب او«2» بر تمییز است. لا تَجعَل مَع‌َ اللّه‌ِ إِلهاً آخَرَ، با خدای، خدای«3» دیگر مدار، یعنی با او همتا و انباز«4» مگیر. فَتَقعُدَ، که پس بنشینی، مذموم«5»، نکوهیده. مخذول«6»، رها کرده از نصرت. و نصب تقعد، بر جواب نهی است به «فا». و نصب اینکه هر دو اسم بر حال است از فاعل. اینکه خطاب با رسول است- علیه السّلام- و مراد امّت، و مراد نه قعود است که خلاف قیام باشد، بل مراد صیرورت است، یعنی چنین شوی. وَ قَضی رَبُّک‌َ، گفتند: قَضی در آیت به معنی امر است، یعنی، خدای فرمود که: جز او را نپرستی، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و حسن و قتاده. زکریّا بن سلام گفت: مردی بنزدیک حسن بصری آمد، گفت: یا حسن؟ زن را سه طلاق دادم، گفت: در خدای عاصی شدی و زن جدا شد از تو. مرد گفت: خدای بر من قضا کرد. حسن گفت: ما قضی اللّه علیک، خدای تو بر تو اینکه قضا نکرد، انّما قضای خدا بر بندگانش آن است که گفت: وَ قَضی رَبُّک‌َ أَلّا تَعبُدُوا إِلّا إِیّاه‌ُ- الایه. مجاهد و إبن زید گفتند: معنی آن است که: اوصی ربّک، خدای وصیّت کرد. و دلیل اینکه تأویل قراءت علی«7» و عبد اللّه مسعود«8» و ابی‌ّ است که ایشان خواندند: و وصی‌ّ. و ضحّاک گفت: قراءت و وصی‌ّ است، خلل از نویسنده افتاد که «واو» در «صاد» بست تا به «قضی» بخواندند، و اینکه شاذّ است. و قراءت عامّه قرّاء «و قضی» است. ربیع بن انس گفت: اوجب ربّک الّا تعبدوا، «ان» مع الفعل در محل‌ّ نصب است، [128- ر]
علی انّه مفعول به، ای نفی عبادة غیر اللّه. و «ایّاک» را فعل در او عمل نکند، الّا که مؤخّر باشد از مفعول جز که فاصله‌ای باشد میان فعل و مفعول [به]«9» الّا. یقول العرب: ایّاک عنیت و ایاک دعوت و ما عنیت الّا ایّاک و ما دعوت الّا ایّاه«10». وَ بِالوالِدَین‌ِ إِحساناً، و آن که با مادر و پدر نیکوی کنی، و نصب او بر اضمار فعلی بود، و التّقدیر: و ان تحسنوا بالوالدین احسانا، و روا بود که عطف بود علی ----------------------------------- (1). اساس ناخواناست، از قم، افزوده شد. (2). قم هم. (3). آط: خدایی. (4). آط: هنباز. (5). آط، آب، آز، آج، لب: مذموما، قم: مذموم و. (6). آط، آب، آز، آج، لب: مخذولا. [.....]
(7). آب، آز علیه السّلام. (8). قم: است و ابی‌ّ. (9). ساس: ندارد، از آج، افزوده شد. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم: ایّاک. صفحه : 209 محل‌ّ آن مع الفعل، ای نفی عبادة غیر اللّه و احسانا بالوالدین امّا یبلغان‌ّ«1»: و التّقدیر: ان ما«2»، ان، حرف شرط است و «ما» زیادت. حمزه و کسائی و خلف خواندند: یبلغان به «الف» تثنیه و کسر «نون»، و باقی قرّاء خواندند: یَبلُغَن‌َّ، بر وحدان بی «الف» به «نون» تأکید مشدّد. بر اینکه قراءت أَحَدُهُما، مرفوع است بر فاعلیّت. و بر قراءت اوّل بدل باشد از الف تثنیه، و مثله قوله: وَ أَسَرُّوا النَّجوَی الَّذِین‌َ ظَلَمُوا ...«3»، و آن«4» بدل بعض باشد از کل‌ّ برای آن که یبلغان‌ّ تثنیه بود، و احدهما، یکی و یکی از دو بعضی باشد، و مثاله قولهم: جاءنی القوم اشرافهم. و روا بود که مرفوع باشد احدهما به فعلی محذوف که یبلغان بر او دلیل کند، و التّقدیر: یبلغ احدهما او کلاهما، و شاید که مرفوع بود علی السّؤال و الجواب، کانّه لمّا قال امّا یبلغان‌ّ عندک الکبر فسأل«5» سائل و قال«6» من ذلک قال احدهما او کلاهما و علی هذا یحمل، ایضا قوله: ... وَ أَسَرُّوا النَّجوَی الَّذِین‌َ ظَلَمُوا ...«7»، و مراد به «کبر» شیخوخت«8» است، گفت: اگر مادر و پدرت یا یکی از ایشان به پیری رسند و تو بر جای باشی و ایشان پیش تو و بنزدیک تو پیر شوند، فَلا تَقُل لَهُما أُف‌ٍّ، ایشان را اف‌ّ مگو«9». و إبن کثیر و إبن عامر و یعقوب خواندند: اف‌ّ به فتح «فا» بی‌تنوین، و اهل مدینه و حفص خواندند: اف‌ّ به کسر «فا» با«10» تنوین، و باقی قرّا به کسر «فا» بی‌تنوین اف‌ّ. و در سورت الاحقاف هم چونین«11» خلاف بر اینکه گونه است. و در «اف‌ّ»، هفت لغت است: اف» و «اف»«12» و «اف‌ّ»«13» و «افّا»«14» و «اف‌ّ»«15» و «اف‌ّ» و «افّی» با ماله«16». و إبن الانباری‌ّ لغتی دیگر در«17» افزد و آن «اف» است به سکون، «فا»، و اصل اینکه کلمت آن است که در جای مصدر استعمال کنند، یقال: افّا له و تفّا«18» و افّة و تفّة، ای دفرا و نتنا، چون به اسم ----------------------------------- (1). کذا در اساس و قم، دیگر نسخه بدلها: یبلغن‌ّ. (2). آب، آز: امّا. (7- 3). سوره انبیاء (21) آیه 3. (4). قم: ان، بقیه نسخه بدلها: اینکه. (5). آج، لب: فیقال. (6). آج، لب: قائل. (8). مل: شیخوخیه، آز: شیخوخه. (9). قم، آط، آب، آز: مگوی. (10). آط، آب، آز، آج: و. (11). همه نسخه بدلها: همچنین. [.....]
(12). آز، آب: اف‌ّ. (13). آب، آز: اف، مل، آج: افّا. (14). آب، آز: اف‌ّ، مل: اف‌ّ. (15). آب، آز: افّا، مل، لب: اف‌ّ. (16). قم: امالت. (17). آب، آز: در او. (18). آط، آب، آز، آج، لب: افّة له. صفحه : 210 فعل کردند، بنا کردند بر فتح، نحو قولهم: سرعان و شتان و روید. اینکه حجّت إبن کثیر است و موافقان او، و آن که به تنوین خواند، گفت: تنوین برای تنکیر است کرویدا و صه و مه، و آنان که «اف‌ّ» خواندند به کسر بی تنوین، گفتند: اسمی است مبنی معرّف، کصه«1» و غاق«2»، و موضع او موضع جمله است، جمله فعلی. و اف‌ّ، به کسر، بی تنوین بیشتر است و معروفتر، معنی او در اصل لغت وسخ الاذن باشد، چرک گوش و تف و سخ الاظفار باشد، چرک ناخن و در جای تبرّم و تضجّر استعمال کنند. مقاتل گفت: کلامی غلیظ ردی باشد. ابو عبید گفت: اف و تف، وسخ انگشتان باشد، و گفته‌اند: اف‌ّ، عرق مغابن باشد و تف وسخ انگشتان. و رضا- علیه السّلام- روایت کرد از پدرش کاظم- علیه السّلام- از صادق- علیه السّلام- که او گفت: اگر خدای تعالی دانستی که در مکروهات کلمتی هست خوارتر و اندک‌تر از اف، مکلّفان را از آن نهی کردی. اگر گویند ظاهر آیت دلیل«3» آن می‌کند که پیش از آن که ایشان به کبر و پیری رسند ایشان را اف گفتن روا باشد. برای آن که مشروط است به اینکه شرط. گوییم: همچونین باشد اگر دلیل الخطاب درست بود، چون دلیل الخطاب درست نیست، اینکه لازم نباشد مگر آنان را که به دلیل الخطاب گویند. و اگر گویند: ظاهر آیت دلیل آن می‌کند که ما را نهی کرده‌اند از اینکه کلمت و ما سوی ذلک دلیلی نیست بر آن که منهی است، گوییم آنچه جز اینکه کلمات است [128- پ]
که رنج آن بیشتر از گفتن اف باشد، نهی آن بفحوی الخطاب دانند، برای آن که عقلا بضرورت دانند که چون ایشان را عن ادنی المکاره نهی کنند در ضمن آن نهی باشد از آنچه از آن بیشتر باشد و اینکه معنی از عرف بضرورت داند آن کس که او تعارف«4» شناسد. اگر گویند: چون بر اینکه جمله است که شما گفتی چرا قید زد اینکه معنی را به حال کبر، گوییم: برای آن تخصیص کرد حالت«5» کبر را که آن حالت ضعف باشد و مساس حاجت به خدمتکار و مراعی، و برای اینکه در مثل آورده‌اند که: فلان ابرّ من النّسر، برای آن که کرکس چون پیر شود ----------------------------------- (1). اساس: کقصه، که با توجه به نسخه قم تصحیح شد. (2). آج، لب: عاف. (3). آط، آب، آز، آج، لب: دلالت. (4). مل: تفاوت. (5). قم، آب، آز: حال. صفحه : 211 و او را نهوضی نباشد بچگان او او را زقّه کنند بمانند آن که مادر و پدر ایشان را زقّه کرده باشند، و مثله قوله: تُکَلِّم‌ُ النّاس‌َ فِی المَهدِ وَ کَهلًا ...«1» سخن در گاهواره«2» عجب است و معجز، امّا«3» حال کهولت«4» همه کس سخن گوید، گوییم: فایده اینکه آن است که او را بماند تا کهل شود و با مردمان سخن گوید و دعوت کند ایشان را و مانند«5» آیت ما در معنی قوله تعالی: وَ الأَمرُ یَومَئِذٍ لِلّه‌ِ«6». اگر گویند بر قول آن کس که گفت و آن قول بیشتر مفسّران است که قضی به معنی امر است، امر امر نشود الّا به ارادت آمر مأمور به را و ارادت به نفی تعلّق ندارد، جواب آن است که گوییم، معنی آن است که: خدای نهی کرد از آن که جز او را پرستند و کاره است آن را، پس امر به معنی نهی باشد و ارادت به معنی کراهت. اگر گویند: با بچه تعلّق دارد فی قوله: وَ بِالوالِدَین‌ِ إِحساناً، گوییم: روا بود که به امر تعلّق دارد، یقال: امرته کذا و بکذا. و گفتند: به تقدیر اوصی است، یعنی، وَ قَضی رَبُّک‌َ أَلّا تَعبُدُوا إِلّا إِیّاه‌ُ و اوصی احسانا بالوالدین، قوله: وَ لا تَنهَرهُما، ای و لا تزجرهما، زجر مکن ایشان را و باز مزن ایشان را، یعنی سخن درشت مگو ایشان را و بانگ بر ایشان مزن، وَ قُل لَهُما قَولًا کَرِیماً، و ایشان را سخنی نیکو، کریم، شریف گوی، که ایشان را به آن اکرام کنی. وَ اخفِض لَهُما جَناح‌َ الذُّل‌ِّ مِن‌َ الرَّحمَةِ، و فرو نه برای ایشان بال مذلّت از روی رحمت و اینکه از استعارتی لطیف است، یعنی تواضع کن با ایشان، غایت تواضع. و سعید جبیر خواند: جناح الذّل، و هما لغتان: و قیل: الذّل‌ّ مصدر الذّلول، و الذّل‌ّ مصدر الذّلیل، یقال: دابّة ذلول بیّن الذّل و رجل ذلیل بیّن الذّل‌ّ و المذلّة. وَ قُل رَب‌ِّ ارحَمهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیراً، و بگو که: بار خدایا بر ایشان رحمت کن چنان که مرا بپروردند و من کوچک بودم. بعضی مفسّران گفتند: آیت منسوخ است بقوله: ما کان‌َ لِلنَّبِی‌ِّ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا أَن یَستَغفِرُوا لِلمُشرِکِین‌َ وَ لَو کانُوا أُولِی قُربی ...«7» و درست آن است که آن آیت ناسخ اینکه نیست و انّما مخصّص اینکه است. ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آیه 110. (2). همه نسخه بدلها: گهواره. [.....]
(3). همه نسخه بدلها در. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم عجب نیست. (5). آب، مل، آز اینکه. (6). سوره انفطار (82) آیه 19. (7). سوره توبه (9) آیه 113. صفحه : 212 عبد اللّه عمر روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: 1»2» رضا« اللّه مع رضا« الوالدین و سخط اللّه مع سخط الوالدین، رضای خدا با رضای مادر و پدر است، و خسم خدا با خشم مادر و پدر است. عایشه«3» روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت، خدای تعالی عاق‌ّ را گوید: که هر چه خواهی می‌کن که تو را نیامرزم، و بارّ را گوید هرچه خواهی می‌کن که تو را بیامرزم، و اینکه بر طرق مثل و مبالغت گفته است. عطا روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که، رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: هر که در روز آید و مادر و پدر از او خشنود باشند«4» دو در از بهشت بر او گشایند، و اگر یکی باشند از ایشان در یکی باشد«5». و هر که در روز آید و مادر و پدر بر او به خشم«6» باشند، دو در از دوزخ بر او گشایند، و اگر یکی باشند یکی«7» در. یکی گفت: یا رسول اللّه؟ و ان ظلماه، و اگر چه اینکه مادر و پدر«8» او ظلم کنند! گفت، و اگر چه اینکه مادر و پدر«9» ظلم کنند، سه بار تکرار کرد. ابو عمر«10» الیحصبی‌ّ«11» روایت کرد از رسول علیه السّلام که: مردی بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ مرا عملی بیاموز که مرا به رحمت خدای نزدیک گرداند، گفت: مادر و پدر داری! گفت: آری یا رسول اللّه؟ [129- ر]
گفت: برو و با ایشان مبرّت«12» کن که با برّ ایشان عمل اندک کفایت باشد. رَبُّکُم أَعلَم‌ُ بِما فِی نُفُوسِکُم، آنگه گفت خدای شما عالمتر است به آنچه در دلهای شماست از نیکوی«13» با مادر و پدر و از عقوق در ایشان، إِن تَکُونُوا صالِحِین‌َ، اگر شما صالح بشی و نیک مرد«14» و نیکوکار با مادر و پدر و قیام کننده به دیگر طاعات، فَإِنَّه‌ُ کان‌َ لِلأَوّابِین‌َ غَفُوراً، خدای تعالی آمرزنده توبه کاران است، یعنی، اگر پیش از آن در حق‌ّ مادر و پدر شما را هفوتی یا جفای«15» رفته باشد«16»، توبه کنی و با ----------------------------------- (1). آب، آز: رضی. (2). آب، آز، آج، لب: رضاء. (3). قم: رضی اللّه عنها. (4). قم، آط، مل، آج، لب: باشد. (5). قم: یک در. (6). آج، لب: به خشمی. (7). قم: یکی باشد از ایشان، یک در، آط، آب، آز، آج، لب: در یکی باشد. (8). همه نسخه بدلها بر او. (9). قم، آط، آب، مل، آز، بر او، آج، لب: بروی. [.....]
(10). آط، آب، آج، لب: عمرو. (11). قم، آط، آب، آز: الحصبی. (12). آز: مودّت. (13). آط، آب، آز، آج، لب: نیکویی. (14). آب، از: نیکو مرد. (15). آط، آب، مل، آج، لب: جفایی. (16). قم، آط، آب، آز، آج، لب آنگه، مل آنگاه. صفحه : 213 سر صلاح شوی، خدای بیامرزد شما را که«1» آمرزنده توبه کاران است. و فایده «کان»، آن است که گفتیم چند جای، که معنی آن است که: لم یزل کذلک. سعید جبیر گفت: آیت در حق‌ّ کسانی است که از ایشان در حق‌ّ مادر و پدر هفوتی باشد و غرض ایشان خیر بود و اگر«2» ایشان کاره باشند آن را خدای تعالی بیامرزد آن«3». و مفسّران در معنی «اوّاب»، خلاف کردند: سعید مسیّب گفت: آن بود که گناه کند پس توبه کند، پس گناه کند پس توبه کند. سعید جبیر گفت: اوّاب، رجّاع باشد، یعنی کثیر الرّجوع. مجاهد گفت: آنان باشند که گناه خود یاد کنند در خلوت استغفار کنند از آن. عمرو بن دینار گفت: آن باشد که چون جایی بنشیند در آن مجلس حدیثها رود و گفتاگوی«4»، چون بر خواهد خاستن«5»، گوید: بار خدایا بیامرز ما را از آنچه در اینکه مجلس گفتیم و کردیم. و اوّاب، فعّال باشد من اب«6» اذا رجع، قال عبید بن الابرص: و کل‌ّ ذی غیبة یؤوب و غائب الموت لا یؤوب عمرو بن شرحبیل گفت: تسبیح کنندگان باشند، و اینکه روایت سعید جبیر است از عبد اللّه عبّاس، گفت: دلیلش قوله تعالی: یا جِبال‌ُ أَوِّبِی مَعَه‌ُ ...«7» ای سبّحی. والبی گفت از عبد اللّه عبّاس«8»: مطیعان و محسنان باشند. قتاده گفت: نماز کنان باشند، بیانش آن که از امیر المؤمنین- علیه السّلام- روایت کردند که: مردی بنزدیک رسول آمد، گفت: یا رسول اللّه؟ گناهی کردم«9» و نمی‌دانم که از آن گناه چگونه توبه کنم! و بر آن پشیمانم. گفت«10»: تا آن گناه کردی نماز کردی هیچ! گفت: بلی؟ گفت: نماز توبه باشد از گناه: چه او رجوع است با درگاه خدای تعالی. محمّد بن المنکدر گفت: آنان باشند که نماز نافله کنند، میان نماز شام و خفتن. روایتی دگر«11» از سعید جبیر آن است که گفت: «اوّاب» کثیر الدّعاء باشد، قوله: وَ آت‌ِ ذَا القُربی حَقَّه‌ُ، گفت: بدهی هر خویشی را حقّش، مراد صلت رحم است و برّ ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها او. (2). قم، آط، آب، آج، لب چه. (3). آط، آب، آز، آج، لب را. (4). مل: گفتگوی، لب: گفتاگویی. (5). آط، آب، آز، آج، لب: خواست. (6). آط، آج، لب: الاوب. (7). سوره سبأ (34) آیه 10. [.....]
(8). قم که. (9). آط، آب، آز، آج، لب: کرده‌ام. (10). قم: رسول گفت- صلّی اللّه علیه و آله. (11). قم، مل: دیگر. صفحه : 214 و احسان کردن با خویشان. بعضی مفسّران گفتند: مراد قرابت رسول است- علیه السّلام- و اینکه اختیار«1» اصحابان ماست. و سدّی روایت کرد عن ابی الدّیلمی«2» که علی‌ّ بن الحسین«3» مردی را گفت از اهل شام: قرآن دانی! گفت: آری؟ گفت: در بنی اسرایل«4» نخوانده‌ای: وَ آت‌ِ ذَا القُربی حَقَّه‌ُ، گفت: و شما از آن قرابتی که خدای فرمود که حقّی به ایشان دهند! گفت: آری؟ و در خبر است که چون اینکه آیت آمد، رسول- علیه السّلام- فاطمه را بخواند و فدک به او داد. مدّت حیات رسول در دست او بود و در تصرّف او و دخلش و خرمایش«5» مصروف با مصالح او و فرزندان او. چون رسول- علیه السّلام- از دنیا برفت، از او باز گرفتند. چون طلب میراث پدر کرد«6»، گفتند: تو را از پدر میراث نرسد«7» که ما شنیدیم«8» که رسول گفت: نحن معاشر الانبیاء لا نورث ، ما جماعت«9» پیغامبران را میراث نباشد، ما ترکناه صدقة ، آنچه ما رها کنیم، صدقه بود. وَ لا تُبَذِّر تَبذِیراً، و اسراف مکن اسراف کردنی. و گفتند: مراد به تبذیر نفقه«10» معصیت است. یکی از عبد اللّه مسعود پرسید که: تبذیر چه باشد! گفت: مال خرج«11» کردن نه در حق‌ّ خود. شعبه گفت: می‌گذشتم با ابو اسحاق در بعضی راههای کوفه بنای«12» می‌کردند به کرچ«13» و انکر«14»، گفت: هذا هو التّبذیر. مجاهد گفت: اگر کسی همه مال خود خرج کند«15» تبذیر نباشد و اسراف. [129- پ]
و اگر یک مدّ در باطل خرج کند، اسراف باشد. إِن‌َّ المُبَذِّرِین‌َ کانُوا إِخوان‌َ الشَّیاطِین‌ِ، اسراف کنندگان برادران و قرینان دیو باشند. و عرب هر ملازم قومی که بر طریقت ایشان باشد، گویند: او برادر اوست، یقال: فلان اخو«16» الحرب و اخو«17» السّلم. وَ کان‌َ الشَّیطان‌ُ لِرَبِّه‌ِ کَفُوراً و شیطان همیشه کافر نعمت بوده است در خدای خود. ----------------------------------- (1). قم، مل: اخبار. (2). آب، آز: ابی إبن دیلمی، آج، لب: ابی دیلمی. (3). قم علیهما السّلام، آز: علیه السّلام. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم: بنی اسرائیل. (5). آط، آب، آز، آج، لب: خرماش. (6). اساس: کرد، با توجه به نسخه قم، تصحیح شد. (7). قم: نرسید. (8). آط، آب، آز، آج، لب: شنودیم. (9). آط، آج، لب: جمله. (10). قم در. [.....]
(11). آب، آز: حرف. (12). آب، آز، آج: بنایی، لب: پناهی. (13). اساس: کرچ، آط، آب، آز، آج، لب: کچ. (14). آط، آب، آز، آج، لب: آجر. (15). قم در حق، آط، آب، آز، آج، لب: در حق خرج کند. (17- 16). همه نسخه بدلها، بجز قم: اخ. صفحه : 215 قوله: وَ إِمّا تُعرِضَن‌َّ، اصل او «ان ما» بوده است، «نون» در «میم» ادغام کرده است. «ان»، حرف شرط است و «ما» زیادت، چنان که گفتم. و از جمله اینکه مواضع که نون تأکید در او شود، یکی شرط است، و التّقدیر: و ان تعرضن‌ّ. عَنهُم‌ُ، از ایشان، از آنان که خدای فرمود که حقّی به ایشان ده، یعنی اگر اعراض کنی از آنان که چیزی خواهند از تو. آیت در آن معنی آمد که اوقاتی کسانی آیند از درویشان و مستحقّان و از تو چیزی خواهند و در وقت نباشد، تو از ایشان روی بگردانی بشرم. ابتِغاءَ رَحمَةٍ مِن رَبِّک‌َ، طلب رحمتی و روزیی از خدای تو که امید داری آن، و نصب او بر مفعول له است. فَقُل لَهُم قَولًا مَیسُوراً، ایشان را، یعنی آن سایلان را در وقت نابودن چیزی بنزدیک تو سخنی گوی نکیو، نرم، سهل، مثل قولک: وسّع اللّه علیک و اغناک و کفاک و ما اشبه ذلک، و برای اینکه گفته«1»- علیه الصّلاة و السلم: الکلمة الطّیّبة صدقة، سخن خوش صدقه باشد، و کما قال تعالی: قَول‌ٌ مَعرُوف‌ٌ وَ مَغفِرَةٌ خَیرٌ مِن صَدَقَةٍ یَتبَعُها أَذی‌ً ...«2»، یعنی در وقت تنگی سائل را جواب نیکو ده. وَ لا تَجعَل یَدَک‌َ مَغلُولَةً إِلی عُنُقِک‌َ، گفت: دستهایت بسته مکن با گردن، و آن کنایت است از بخل بر سبیل مبالغت، یعنی در بخل و امساک به مثابت کسی مباش که او را دست با گردن بندند تا چیزی«3» نتواند کردن، وَ لا تَبسُطها کُل‌َّ البَسطِ، و دست گشاده مدار همیشه«4» گشادگی، یعنی اسراف مکن در عطا که پس بنشینی ملامت زده سرزنش کرده و غمناک و حسرت زده. و گفتند: نظم آیت بر سبیل تقسیم است. گفت: بخل مکن که از عاقلانت ملامت و مذمّت رسد، و در عطا اسراف مکن که باز متحسّر«5» و غمگین شوی، چون تو را هیچ نماند و محتاج باشی. جابر عبد اللّه گفت: سبب نزول آیت آن بود که روزی رسول- علیه السّلام- نشسته بود، کودکی بیامد و گفت: یا رسول اللّه؟ مادرم تو را دعا می‌کند و می‌گوید پیرهنی«6» ده مرا که به آن نماز کنم. رسول- علیه السّلام- گفت: وقتی دگر بیای«7» که وقت را ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: گفت. (2). سوره بقره (2) آیه 263. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: کاری. (4). همه نسخه بدلها، بجز آط: همه. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: متحیّر. (6). قم، آط، مل، آج، لب: پرهنی، آب، آز: پیراهنی. (7). آط، آج، لب: بیایی، آب، آز: بیایید، مل: بیا. صفحه : 216 چیزی نیست که او را شاید. برفت و باز آمد و گفت، می‌گوید: اینکه پیرهن«1» که تو پوشیده داری بده. و رسول- علیه السّلام- شرم داشت، برخاست و در خانه شد و پیرهن«2» بر کند«3» و به او داد و برهنه بنشست. وقت نماز در آمد و بلال بانگ نماز بکرد، رسول- علیه السّلام- بیرون نمی‌آمد«4». صحابه«5» دل مشغول شدند، یکی برخاست«6» و در حجره شد، رسول- علیه السّلام- پیرهن«7» نداشت، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، و قوله: مَحسُوراً، من قولهم حسرته بالمسألة اذا الححت علیه فاخرجت جمیع ما فی یده من قولهم: بعیر حسیر اذا کان معییا کانّه استخرج جمیع سیره فبقی و لا سیر عنده، و قوله: یَنقَلِب إِلَیک‌َ البَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِیرٌ«8»، ای کلیل، کأنّه قد اعیا من النّظر. و قتاده گفت: محسورا، ای نادما بر اینکه قول لفظ«9» از حسرة باشد. إِن‌َّ رَبَّک‌َ، خدای تو«10» بگستراند روزی آن را که خواهد از بندگانش وَ یَقدِرُ، و تنگ کند بر آن که خواهد یقال قدر علیه و قتر علیه«11» اذا ضیّق علیه، و القدر و القتر، التّضییق فی النّفقه و التّقدیر و التّقتیر مبالغة فی ذلک. إِنَّه‌ُ کان‌َ بِعِبادِه‌ِ خَبِیراً بَصِیراً، که او به بندگانش دانا و بینا بوده است همیشه. حق تعالی در اینکه آیت باز نمود که مالک روزی اوست«12». بر وفق مصالح و او به احوال ایشان عالم است که صلاح هر- یکی در چیست از فراخ روزیی و تنگ روزیی«13» [130- ر]
و مثله قوله: وَ لَو بَسَطَ اللّه‌ُ الرِّزق‌َ لِعِبادِه‌ِ لَبَغَوا فِی الأَرض‌ِ«14»- الایه. آنگه گفت: چون می‌دانی«15» که روزی به امر و فرمان من است فرزندان را از بیم درویشی چرا بکشی، نهی کرد ایشان را گفت: وَ لا تَقتُلُوا أَولادَکُم، مکشی فرزندانتان«16» را از بیم درویشی. آیت در حق‌ّ آنان آمد از عرب که ایشان دختران«17» را زنده در گور کردندی و ذلک قوله تعالی: ----------------------------------- (7- 2- 1). آط، آب، مل، آج، لب: پرهن. [.....]
(3). آط، آب، آز، آج، لب: بر کشید. (4). آط: برون نیامد. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل رسول. (6). آب، آز، لب: بر خواست. (8). سوره مل (67) آیه 4. (9). قم که. (10). قم یبسط الرزق لمن یشاء. (11). آط، آب، آز، آج، لب: ندارد. (12). قم، آط، آب، مل، آج، لب و قبض و بسط آن به امر و فرمان اوست. (13). همه نسخه بدلها: فراخ روزی و تنگ روزی. (14). سوره شوری (42) آیه 27. (15). آب، آز: می‌دانند. (16). قم، آز، آج، لب: فرزندان را. (17). آط، آب، آز، آج، لب: فرزندان را. [.....]
صفحه : 217 وَ إِذَا المَوؤُدَةُ سُئِلَت بِأَی‌ِّ ذَنب‌ٍ قُتِلَت،«1» و اینکه از بیم«2» درویشی کردندی و قوله: خَشیَةَ إِملاق‌ٍ، نصب او بر مفعول له است و (الاملاق)، الفقر و اصل«3»، الحمل علی الملق فان‌ّ الفقیر یملق. نَحن‌ُ نَرزُقُهُم وَ إِیّاکُم، که ما روزی می‌دهیم ایشان را و شما را إِن‌َّ قَتلَهُم کان‌َ خِطأً کَبِیراً، که ککشتن ایشان خطای«4» بزرگ است. ابو جعفر و إبن عامر خواندند خطا به فتح «خا» و «طا» علی وزن فعل. و إبن کثیر خواند خطاء به کسر «خا» و به مدّ، علی وزن فعال و باقی قرّاء«5»، خطا، به کسر «خا» و سکون «طا»، علی وزن فعل. هر سه لغت است. ابو علی گفت: قراءت إبن کثیر«6» بر آن حمل توان کردن خطاء مصدر خاطأ مخاطاة و خطاء باشد، و یقال: خطی‌ء یخطأ خطأ و اخطأ یخطئ اخطاء. بعضی گفتند: هر دو لغت به یک معنی است و بعضی فرق کردند. گفتند: خطی‌ء اذا تعمّد الذّنب فهو خاطئ، و اخطأ اذا لم یتعمّد و یستعمل احدهما فی معنی الاخر، قال الشاعر فی اخطا به معنی خطی«7»: عبادک یخطئون و انت رب‌ّ کریم لا یلیق بک الذّموم و قال اخر فی خطی‌ء، بمعنی اخطا. و النّاس یلحون الامیر اذا هم خطئوا الصّواب و لا یلام المرشد وَ لا تَقرَبُوا الزِّنی، و گرد زنا مگردی. یقال قربت الشّی‌ء اقربه قربانا و قربت من«8» الشّی‌ء اقرب قربا، إِنَّه‌ُ کان‌َ فاحِشَةً، که زنا همیشه در قدیم ایّام کاری«9» زشت بوده است و راهی بد. معنی آیت نهی است از زنا و مذمّت زنا است و نصب سَبِیلًا، بر تمیز است. وَ لا تَقتُلُوا النَّفس‌َ الَّتِی حَرَّم‌َ اللّه‌ُ إِلّا بِالحَق‌ِّ، و نهی کرد مکلّفان را از خون نا حق ریختن«10»، مکشی آن نفس«11» را که خدای تعالی کشتن او به حرام کرد. الّا بحق یعنی الّا«12» که مستحق‌ّ کشتن باشد امّا بقود و قصاص و اما به وجهی از وجوه که شرع سائغ بکرده باشد از زنای پیر یا محصن«13» و لواط و قطع الطّریق و مانند اینکه. ----------------------------------- (1). سوره التکویر (81) آیه 8 و 9. (2). آب، آز: ندارد. (3). همه نسخه بدلها: اصله. (4). آب، آز: خطایی. (5). قم خواندند. (6). آط، آب، آز، آج، لب را. (7). آط، آب، آز، آج، لب: خطأ. (8). آج، لب: ندارد. (9). آط، آب، آز، آج، لب: ندارد. (10). همه نسخه بدلها بجز مل: گفت. (11). آط، آب، آز، آج، لب: نفسی. (12). آط، آب، آز، آج، لب: مگر. (13). قم، آب، مل، آز: زنای پیر محصن. صفحه : 218 وَ مَن قُتِل‌َ مَظلُوماً، و هر که او را بکشند مظلوم. و نصب او بر حال است از مفعل. فَقَد جَعَلنا لِوَلِیِّه‌ِ سُلطاناً، ما ولی‌ّ او را دستی«1» و ولایتی کردیم بر قاتل، و شارع را فرمودیم تا دست او قوی دارد که او منصور و یاری کرده بود از جهت شرع تا اگر خواهد قصاص جوید و اگر خواهد دیت خواهد اگر قاتل بدهد. و قوله فَلا یُسرِف فِی القَتل‌ِ، حمزه و کسائی و خلف خواندند: فلا تسرف، علی نهی المخاطب بالتّاء. آن که یا خطاب قاتل باشد یا خطاب رسول- علیه السّلام- و مراد امّت، و شاید«2» که خطاب با طالب قود بود یعنی به بدل یک کشته بیشتر از یکی باز مکشی«3» و یا آن را که مجرم نباشد و قاتل او را مکشی و باقی قرّاء خواندند: فلا یسرف، بر نهی مغایبه. رسول را می‌گوید بگو تا اسراف نکنند«4» قاتل و یا طالب قصاص، و قوله: إِلّا بِالحَق‌ِّ. تفسیر او خبر رسول است- علیه السّلام- که گفت: امرت ان اقاتل النّاس حتّی یقولوا لا اله الّا اللّه فاذا قالوها عصموا دمائهم و اموالهم الّا بحقّها و حسابهم علی اللّه قیل و ما حقّها یا رسول اللّه! قال: 5» زنا بعد احصان و کفر بعد ایمان و قتل نفس فیقتل« بها. گفت: مرا فرمودند که با مردمان کالزار کنم تا بگویند: لا اله الّا اللّه. چون بگفتند، [130- پ]
خون و مال خود در حمایت گرفتند الّا به حقّش، و حسابشان بر خداست. گفتند: یا رسول اللّه؟ و حقّش چیست! گفت: کفر از پس«6» ایمان و زنا از پس احصان و کشتن نفسی که او را باز کشند او را به او«7». و مفسّران خلاف کردند در اسراف در قتل، بعضی گفتند: مراد آن است که جز قاتل را باز نباید کشتن«8». اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. حسن و إبن زید گفتند: عرب چون در جاهلیّت کسی را بکشتندی از آن ایشان«9» طلب آن کردندی که کسی شریف‌تر از مقتول خود باز کشتندی و قاتل را رها کردندی. خدای تعالی از آن نهی کرد و رسول علیه السّلام گفت: عاتی«10» تر کسی و عاصی‌تر کسی بر خدای تعالی سه کس باشند آن کس که او در طلب قصاص نه قاتل را باز کشد و کسی که او به کینه جاهلیّت کسی را بکشد و کسی که کسی را در حرم ----------------------------------- (1). قم: دستی و قوتی و ..، آط، آب، مل، آز، آج، لب: قوتی و دستی و ... [.....]
(2). آط، آب، آز: نباید. (3). قم: مه کشی، آب، مل، آز، آج، لب: مکشید. (4). همه نسخه بدلها: نکند. (5). همه نسخه بدلها بجز قم: یقتل. (6). قم: پس از. (7). قم: باز کشند به او. (8). قم: کشت. (9). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: «از آن ایشان» ندارد. (10). مل: عادی‌تر. صفحه : 219 بکشد. ضحّاک گفت: اینکه آیه به مکّه فرود آمد. و رسول- علیه السّلام- به مکّه بود و اینکه اوّل آیتی است که در شأن قتل فرود آمد. مشرکان صحابه رسول را می‌کشتند. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: اگر چه«1» ایشان شما را می‌کشند نباید تا کینه آن شما را حمل کند بر آن که پدر و برادر و خویش از«2» قاتل را بکشی که او جانی باشد«3» و اگر چه مشرک باشد و اینکه آیت پیش از سورت برائت آمد که در او مردمان را فرمودند«4» که: فَاقتُلُوا المُشرِکِین‌َ حَیث‌ُ وَجَدتُمُوهُم«5». سعید جبیر گفت: معنی آن است که به یک کشته دو را یا بیشتر باز مکشی. و قتاده گفت و طلق بن حبیب«6» و إبن کیسان: مراد آن است که قاتل را مثله مکنی. و در خبر است که چون عبد الرحمن ملجم را که قاتل امیر المؤمنین«7» بود پیش او بردند، گفت: 8» ان عشت رایت فیه رأیی و ان مت‌ّ فاقتلوه فی« ضربة بضربة و لا تمثّلوا بالرّجل فان‌ّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله نهی عن المثلة و لو بالکلب العقور، گفت: اگر من زنده مانم رأی خود در او بینم و اگر بمیرم بکشی او را ضربه‌ای به ضربه‌ای«9» و مثله مکنی او را که رسول- علیه السلام- گفت: مثله مکنی و اگر همه سگ گزنده را بود إِنَّه‌ُ کان‌َ مَنصُوراً، مجاهد گفت: در دنیا منصور است به قصاص و در آخرت به ثواب یعنی عوض«10». وَ لا تَقرَبُوا مال‌َ الیَتِیم‌ِ إِلّا بِالَّتِی هِی‌َ أَحسَن‌ُ. و گرد مال یتیم مگردی، الّا بر وجهی که نیکوتر باشد از آن که به او تصرّف کنند و تجارت کنند تا او را در آن نفعی باشد حَتّی یَبلُغ‌َ أَشُدَّه‌ُ، تا آنگه که«11» او به بلوغ رسد، و اختلاف«12» مفسّران در معنی أَشُدَّه‌ُ برفت. بعضی گفتند: بلوغش باشد و بعضی گفتند: هژده«13» سال باشد و قول اوّل درست‌تر است که چون بالغ شود کمال عقلش پدید آید و رشدش ظاهر شود. وَ أَوفُوا بِالعَهدِ إِن‌َّ العَهدَ کان‌َ مَسؤُلًا، و وفا کنی به عهد که از عهد بخواهند پرسیدن شما را. گفتند: مراد به عهد، وصیّت است در حق‌ّ یتیم و مال او بعضی دگر گفتند: مراد ----------------------------------- (1). آط، آب، آز: چند. آج، لب: چندان. (2). آط، آب، آز، آج، لب: اینکه. مل: آن. (3). همه نسخه بدلها بجز مل: نباشد. مل: نیست. (4). آط، آب، مل، آز، آج، لب: فرمود. (5). سوره توبه (9) آیه 5. [.....]
(6). آط، آج، لب: طلق بن حسین. (7). همه نسخه بدلها علی. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل: بی. (9). مل، آز، آج، لب: ضربة بضربة. (10). همه نسخه بدلها بجز قم: به عوض. (11). آط، آب، آج، لب: تا آن که او. (12). مل: خلاف. (13). آج، لب: هیژده. صفحه : 220 جمله اوامر و نواهی خداست- و اقسام عهد پیش از اینکه گفته‌ایم- و قوله: إِن‌َّ العَهدَ کان‌َ مَسؤُلًا. در او دو قول گفتند: یکی آن که مراد مسئول عنه است برای جزا، ای یسئل«1» عنه للجزاء و قولی دیگر آن است که از عهد بپرسند، گویند: لم نقضت«2»، چرا بشکافتند تو را. کقوله تعالی: وَ إِذَا المَوؤُدَةُ سُئِلَت بِأَی‌ِّ ذَنب‌ٍ قُتِلَت«3». وَ أَوفُوا الکَیل‌َ إِذا کِلتُم، گفت: کیل تمام پیمایی«4» چون خواهی پیمودن، وَ زِنُوا بِالقِسطاس‌ِ المُستَقِیم‌ِ، و آنچه سنجی به ترازو«5» راست سنجی. کوفیان خواندند«6»- الّا ابو بکر عن عاصم: بالقسطان، به کسر «قاف» و باقی قرّاء به ضم‌ّ «قاف»«7»، و هر دو لغت: قپان باشد. مجاهد گفت: عدل باشد به زبان رومی و آن قرسطون باشد. و بعضی دگر گفتند: شاهین ترازو باشد [131]. ذلِک‌َ خَیرٌ وَ أَحسَن‌ُ تَأوِیلًا، که آن بهتر باشد. یعنی کیل تمام و ترازو راست بهتر باشد و نیکوتر«8» به عاقبت و تاویل تفعیل باشد از اول و آن رجوع باشد«9». آنگه گفت: وَ لا تَقف‌ُ ما لَیس‌َ لَک‌َ بِه‌ِ عِلم‌ٌ، و به دنبال آن مشو که تو را به آن علمی«10» نباشد. یعنی آنچه ندانی تتبّع مکن. یقال: قفاه یقفوه«11» قفوا اذا تبعه، و منه القیافة و منه القافیه، و اصله من القفا. برای آن که تابع به قفا سابق شود. ابو عبید گفت و مبرّد: قفوا، غیبت باشد و سخن بد گفتن و در شاذّ خواندند: و لا تقف ب، به سکون «فا»، من قاف یقوف. و اینکه از مقلوب باشد. چنان که جذب و جبذ. یقال: قفا یقفو و قاف یقوف، یعنی غیبت و عضیهت مکنی و بد مسلمانان مگوی. إِن‌َّ السَّمع‌َ وَ البَصَرَ وَ الفُؤادَ، که گوش و چشم و دل را از او بپرسند یعنی مکلّف را از اینکه اعضا بپرسند که به گوش چه شنیدی! و چرا شنیدی! و به چشم چه دیدی! و چرا دیدی! و به دل چه اندیشه کردی! و چرا کردی! کُل‌ُّ أُولئِک‌َ. برای آن گفت و کل‌ّ ذلک، نگفت که اولاء، برای جمع قلیل باشد مذکّر و مؤنّث را. و اقل‌ّ«12» جمع سه باشد. قال: ----------------------------------- (1). قم، مل: سئل عنه. (2). لب: لم یقصب. (3). سوره التکویر (81) آیه 9- 8. (4). قم: دهی. (5). آط، آب، آز، آج، لب: به ترازوی راست. (6). آج، لب: گفتند. [.....]
(7). همه نسخه بدلها بجز قم خواندند. (8). آط، آب، آز، آج، لب: نکوتر. (9). همه نسخه بدلها: بود. (10). همه نسخه بدلها بجز مل: علم. (11). اساس: قفا یقفو. (12). مل: اوّل. صفحه : 221 ذم‌ّ«1» المنازل بعد منزلة اللّوی و العیش بعد اولئک الایّام چون جمع کثیر خواهند، لفظ تأنیث آورند، گویند: هذه و تلک، و به اینکه آیت استدلال«2» کردند بر بطلان قیاس و عمل به خبر واحد، برای آن که اینکه هر دو ایجاب علم«3» نکند، ایجاب ظن کند. وَ لا تَمش‌ِ فِی الأَرض‌ِ مَرَحاً، نهی کرد رسول را، و مراد امّت، از آن که در زمین رود به بطر و نشاط. و نصب مرحا بر مفعول له باشد، یعنی: تکبّر مکن و مثله قوله: وَ اقصِد فِی مَشیِک‌َ ...«4» إِنَّک‌َ لَن تَخرِق‌َ الأَرض‌َ، که تو به قوّت زمینی«5» بنتوانی«6» دریدن و به بالای کوه نباشی به درازی. و قوله: طُولًا، نصب او بر تمیز است، کُل‌ُّ ذلِک‌َ کان‌َ سَیِّئُه‌ُ، إبن کثیر و ابو عمرو و نافع خواندند: سیّئة به «تا» و تنوین نصب بر خبر «کان» و اسمش مضمر باشد ای کان هو سیّئة مَکرُوهاً و برای آن مکروهة نگفت، که حمل کرد بر معنی، ای اثما و ذنبا و حرجا. و باقی قرّاء خواندند: سیّئه، به اضافت با ضمیر و رفع او بر اسم «کان» باشد و نصب مکروها بر خبر او. و گفت: اینکه جمله که برفت«7» از شنیدن باطل به گوش و نگریدن حرام به چشم و اندیشه محال به دل، اینکه همه سیّئتی است مکروه ناخواست بنزدیک خدای تعالی که خدای تعالی آن را کاره بود. و آیت دلیل است بر بطلان مذهب مجبّره از دو وجه: یکی آن که ایشان علی اختلافهم اثبات کارهی نکنند«8» خدای را و خدای تعالی در اینکه آیت اثبات کارهی کرد خود را. دگر آن که گفت: من کارهم اینکه جمله را از شنیدن باطل و نگریدن حرام و اندیشه معصیت. و مجبّره گفتند: خدای مرید باشد اینکه همه«9» را. ذلِک‌َ مِمّا أَوحی إِلَیک‌َ رَبُّک‌َ مِن‌َ الحِکمَةِ، اینکه از جمله آن است که خدای تعالی وحی کرد به تو از حکمت. و ذلِک‌َ اشارت است به آنچه ذکر او«10» برفت در آیات مقدّم. آنگه«11» گفت: وَ لا تَجعَل مَع‌َ اللّه‌ِ إِلهاً آخَرَ، و با خدای، خدای«12» دیگر مپرست و فرو مدار که پس تو را در دوزخ افگنند ملامت رسیده، رانده، دور کرده از ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: دام. (2). قم: دلیل کردند. (3). قم: عمل. (4). سوره لقمان (31) آیه 19. (5). همه نسخه بدلها: زمین. (6). آط، آب، آز، آج، لب: نتوانی. (7). آط، آب، آز، آج، لب: رفت. (8). آج: کارهی نکنید، لب: کاری نکنید. [.....]
(9). آب، آز: اینکه سه را. (10). آط، آب، آز، آج، لب: آن. (11). مل: آن گاه. (12). آط، آج، لب: خدایی. صفحه : 222 رحمت خدای. و نصب هر دو بر حال است از مفعول. و قوله فَتُلقی، محل‌ّ او نصب«1» بر جواب نهی به «فا».

[سوره الإسراء (17): آیات 40 تا 57]

[اشاره]


أَ فَأَصفاکُم رَبُّکُم بِالبَنِین‌َ وَ اتَّخَذَ مِن‌َ المَلائِکَةِ إِناثاً إِنَّکُم لَتَقُولُون‌َ قَولاً عَظِیماً (40) وَ لَقَد صَرَّفنا فِی هذَا القُرآن‌ِ لِیَذَّکَّرُوا وَ ما یَزِیدُهُم إِلاّ نُفُوراً (41) قُل لَو کان‌َ مَعَه‌ُ آلِهَةٌ کَما یَقُولُون‌َ إِذاً لابتَغَوا إِلی ذِی العَرش‌ِ سَبِیلاً (42) سُبحانَه‌ُ وَ تَعالی عَمّا یَقُولُون‌َ عُلُوًّا کَبِیراً (43) تُسَبِّح‌ُ لَه‌ُ السَّماوات‌ُ السَّبع‌ُ وَ الأَرض‌ُ وَ مَن فِیهِن‌َّ وَ إِن مِن شَی‌ءٍ إِلاّ یُسَبِّح‌ُ بِحَمدِه‌ِ وَ لکِن لا تَفقَهُون‌َ تَسبِیحَهُم إِنَّه‌ُ کان‌َ حَلِیماً غَفُوراً (44) وَ إِذا قَرَأت‌َ القُرآن‌َ جَعَلنا بَینَک‌َ وَ بَین‌َ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِالآخِرَةِ حِجاباً مَستُوراً (45) وَ جَعَلنا عَلی قُلُوبِهِم أَکِنَّةً أَن یَفقَهُوه‌ُ وَ فِی آذانِهِم وَقراً وَ إِذا ذَکَرت‌َ رَبَّک‌َ فِی القُرآن‌ِ وَحدَه‌ُ وَلَّوا عَلی أَدبارِهِم نُفُوراً (46) نَحن‌ُ أَعلَم‌ُ بِما یَستَمِعُون‌َ بِه‌ِ إِذ یَستَمِعُون‌َ إِلَیک‌َ وَ إِذ هُم نَجوی إِذ یَقُول‌ُ الظّالِمُون‌َ إِن تَتَّبِعُون‌َ إِلاّ رَجُلاً مَسحُوراً (47) انظُر کَیف‌َ ضَرَبُوا لَک‌َ الأَمثال‌َ فَضَلُّوا فَلا یَستَطِیعُون‌َ سَبِیلاً (48) وَ قالُوا أَ إِذا کُنّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنّا لَمَبعُوثُون‌َ خَلقاً جَدِیداً (49) قُل کُونُوا حِجارَةً أَو حَدِیداً (50) أَو خَلقاً مِمّا یَکبُرُ فِی صُدُورِکُم فَسَیَقُولُون‌َ مَن یُعِیدُنا قُل‌ِ الَّذِی فَطَرَکُم أَوَّل‌َ مَرَّةٍ فَسَیُنغِضُون‌َ إِلَیک‌َ رُؤُسَهُم وَ یَقُولُون‌َ مَتی هُوَ قُل عَسی أَن یَکُون‌َ قَرِیباً (51) یَوم‌َ یَدعُوکُم فَتَستَجِیبُون‌َ بِحَمدِه‌ِ وَ تَظُنُّون‌َ إِن لَبِثتُم إِلاّ قَلِیلاً (52) وَ قُل لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِی‌َ أَحسَن‌ُ إِن‌َّ الشَّیطان‌َ یَنزَغ‌ُ بَینَهُم إِن‌َّ الشَّیطان‌َ کان‌َ لِلإِنسان‌ِ عَدُوًّا مُبِیناً (53) رَبُّکُم أَعلَم‌ُ بِکُم إِن یَشَأ یَرحَمکُم أَو إِن یَشَأ یُعَذِّبکُم وَ ما أَرسَلناک‌َ عَلَیهِم وَکِیلاً (54) وَ رَبُّک‌َ أَعلَم‌ُ بِمَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ لَقَد فَضَّلنا بَعض‌َ النَّبِیِّین‌َ عَلی بَعض‌ٍ وَ آتَینا داوُدَ زَبُوراً (55) قُل‌ِ ادعُوا الَّذِین‌َ زَعَمتُم مِن دُونِه‌ِ فَلا یَملِکُون‌َ کَشف‌َ الضُّرِّ عَنکُم وَ لا تَحوِیلاً (56) أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ یَبتَغُون‌َ إِلی رَبِّهِم‌ُ الوَسِیلَةَ أَیُّهُم أَقرَب‌ُ وَ یَرجُون‌َ رَحمَتَه‌ُ وَ یَخافُون‌َ عَذابَه‌ُ إِن‌َّ عَذاب‌َ رَبِّک‌َ کان‌َ مَحذُوراً (57)

[ترجمه]

بگزید شما را خدای شما به پسران و بگرفت از فریشتگان دختران! شما می‌گوی سخنی«2» بزرگ. بگردانیم«3» ما در اینکه قران تا تأمّل کنند«4» و نمی‌فزاید ایشان را مگر رمیدن. بگو اگر بودی با او خدایانی چنان که شما می‌گوی، پس طلب کردندی به خداوند عرش راهی منزّه«5» است او و بزرگوار از آنچه ایشان«6» می‌گویند بلندیی«7» بزرگوار. [131- پ]
تسبیح می‌کند او را آسمانهای هفت«8» و زمین و آنان«9» که در اواند، و نیست«10» چیزی و الّا تسبیح می‌کند«11» به حمد«12» او و لکن شما ندانی تسبیح ایشان که او«13» بردبار و آمرزنده«14» بوده است«15». و چون خوانی قران، کنیم«16» میان تو و میان آنان که ایمان ندارند به قیامت حجابی پوشیده. ----------------------------------- (1). تمام نسخه بدلها است. (2). مل: گفتاری. (3). قم: بدرستی که بگردانیدیم. آط، آج، لب: بگردانیدیم. مل: به حقیقت ما بگردانیدیم. (4). آج، لب: یاد کنید. آط، آب: یاد کنند. (5). مل: شریف. (6). همه نسخه بدلها «ایشان» ندارد. (7). قم، آط، آب، آج، لب: بلندی. (8). مل: آسمانهاء هفتگانه. (9). آط، آب، آج، لب: آن که. مل: آنچه. (10). قم، آب: از چیزی. [.....]
(11). آج: الّا به تسبیح می‌کند. (12). قم: به شکر او. آط، آب، مل، آج، لب: به ستایش او. (13). قم، آج، لب: او بود. مل: او باشد. (14). قم: آمرزگار. (15). تمام نسخه بدلها «بوده است» ندارد. (16). قم: گردانیم. صفحه : 223 و کنیم بر دلهای ایشان«1» پوششها«2» در آن که ندانند و در گوشهایشان گرانی و چون یاد کنی خدایت را در قران تنها پشت برکنند بر پشتهای ایشان به گریختن«3». ما داناتریم«4» به آنچه گوش باز کرده‌اند با آن«5». چون گوش باز می‌دارند«6» با تو و چون ایشان راز می‌گویند چون می‌گویند ظالمان«7» متابعت نمی‌کنی مگر مردی جادوی کرده«8». بنگر که چگونه زدند برای تو مثلها، گمراه شدند نمی‌توانند راهی. گفتند چون ما باشیم استخانها«9» پوسیده، ما برانگیخته خواهیم شد خلقی نو! گو«10» باشی سنگها یا آهن. یا خلقی از آنچه بزرگ آید در دل«11» شما می‌گویند که باز آرد ما را! بگو آن که بیافرید شما را اوّل بار، می‌جنبانند به تو سرهایشان«12» و می‌گویند کی باشد آن. بگو که شاید نزدیک باشد. آن روزی که بخواند شما را اجابت کنی به سپاس«13» او، گمان بری که بنه ایستادی الّا اندک. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز مل: دلهاشان. (2). اساس: نوشته‌ها، که با توجه به نسخه قم، تصحیح شد. (3). مل:، بگریخت. (4). آط، آب، آج، لب: ما دانیم. (5). قم: استماع می‌کند آن را. (6). قم: باز کرده‌اند. (7). مل: ستمکاران. (8). آط، آب، آج، لب: جز مردی جادو کرده را. [.....]
(9). همه نسخه بدلها: استخوانها. (10). تمام نسخه بدلها: بگو. (11). قم، آب: دلهاء شما. (12). قم: سرهای خویش را. (13). قم: شما به شکر او. آط، آب، آز، آج، لب: به ستایش. صفحه : 224 بگو بندگان مرا تا گویند آنچه نیکوتر باشد که دیو«1» تباه کند میان ایشان که دیو«2» آدمی را دشمنی بوده است آشکارا«3». خدای«4» شما داناترست به شما اگر خواهد ببخشاید«5» شما را و اگر خواهد عذاب کند شما را و نفرستادیم تو را بر ایشان و کیل. و خدای تو عالم‌تر«6» است به آن که در آسمانها و زمین است. ما تفضیل دادیم بهری پیغامبران را بر بهری، و دادیم داود را زبور. بگو بخوانی آنان را که دعوی کردی از فرود او که نتوانند برگشادن آفت از شما و نه بگردانیدن. ایشان آنانند که می‌خوانند طلب می‌کنند به خدایشان سبب تا کدام نزدیکتر است امید می‌دارند رحمتش«7» ترسند از عذابش که عذاب خدای تو حذر کرده بود. قوله: أَ فَأَصفاکُم، همزه، استفهام راست و معنی انکار. آیت ردّ است و انکار بر آنان که گفتند: فریشتگان دختران خدای‌اند. خدای تعالی گفت: خدای تعالی برگزید شما را به پسران و فرزندان نرینه، و از فریشتگان دختران گرفت برای خود. اینکه تنبیه است ایشان را بر خطایشان، یقال: اصفیته بکذا، ای اخترته به، و صفو الشی‌ء و صفوته خیاره، یعنی که اینکه هیچ کس نکند که شما بر خدای حکیم حواله«8» می‌کنی. آنگه گفت: إِنَّکُم لَتَقُولُون‌َ قَولًا عَظِیماً، شما سخنی بزرگ می‌گوی ----------------------------------- (2- 1). مل: شیطان. (3). آط، آب و روشن. (4). مل: پروردگار. (5). مل: بیامرزد، آب، آج، لب: رحمت کند. (6). قم، آج، لب: داناترست، مل: داناست. (7). مل: آمرزش خدای. (8). قم، آط، آب، آز، آج، لب: حوالت. صفحه : 225 و چیزی بر خدای روا«1» می‌داری که بر او روا نیست. وَ لَقَد صَرَّفنا، حمزه و کسائی به تخفیف خوانند در همه قرآن من الصّرف، از ثلاثی مجرّد. و باقی قرّاء به تشدید عین الفعل من التّصریف، و اینکه برای تکلیف«2» فعل باشد. لِیَذَّکَّرُوا، ای لیتذکّروا، آنگه «تا» را در «ذال» ادغام کردند. و بصریان گفتند: اوّل قلب کردند «تا» را با «ذال»، [132- ر]
آنگه در ذال ادغام کردند. حق تعالی گفت: ما در قرآن از هر گونه‌ای مثلی زدیم و بگردانیدیم و بیان کردیم تا مکلّفان تأمّل و تدبّر کنند. و «لام»، غرض راست. و در معنی او، دو قول گفتند: یکی آن که ما اینکه قرآن را یک نوع نکردیم، بل انواع از وعد و وعید و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و امر و نهی، کتصریف الافعال ماضیا و حالا و مستقبلا و فاعلا و مفعولا و امرا و نهیا، و کتصریف الرّیاح شمالا و جنوبا و صباء و دبورا. قول دوم آن که: به یک بار فرو نفرستاد بل نجما بعد نجم، چنان که گفت: وَ قُرآناً فَرَقناه‌ُ- الآیه«3»، و در آیه«4» دلیل است بر بطلان قول مجبّران، که گفتند: خدای تعالی از کافران کفر می‌خواهد، و خدای تعالی گفت: من از ایشان تأمّل و تدبّر می‌خواهم. آنگه گفت: وَ ما یَزِیدُهُم إِلّا نُفُوراً، و نمی‌فزاید اینکه قرآن یا تصریف امثال در او ایشان را، مگر نفور و رمیدن، یعنی ایشان نمی‌فزایند عند نزول قرآن و تصریف امثال در او الّا نفار و رمیدن، چنان که بیان کردیم در سورة التّوبه، فی قوله: وَ إِذا ما أُنزِلَت سُورَةٌ فَمِنهُم مَن یَقُول‌ُ أَیُّکُم زادَته‌ُ هذِه‌ِ إِیماناً- الآیات«5». قُل لَو کان‌َ مَعَه‌ُ آلِهَةٌ، آنگه گفت: بگو ای محمّد که: اگر با خدای خدایانی بودندی، چنان که شما گفتی،: لَابتَغَوا، پس آنگه طلب کردندی به خداوند عرش راهی، و اینکه معنی دلیل ممانعت است، و مثله قوله: لَو کان‌َ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللّه‌ُ لَفَسَدَتا ...«6»، و اینکه هم دلیل ممانعت است. آنگه در معنی او دو قول گفتند: یکی آن که، لَابتَغَوا، ای طلبوا الیه و الی قربه و الدّنوّ منه سبیلا، ایشان طلب آن کردندی که راه آن جستندی که به خدای رسند و به او نزدیک شوند از آن که راغب باشند به اینکه معنی از عظمت و جلالت خدای بنزدیک ایشان. و اینکه قول قتاده و زجّاج است. و ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: فرا. (2). همه نسخه بدلها: تکثیر. [.....]
(3). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 106. (4). همه نسخه بدلها: آیت. (5). سوره توبه (9) آیه 124. (6). سوره انبیاء (21) آیه 22. صفحه : 226 حسن بصری و جبّائی گفتند: لابتغوا، الی مغالبته و مضادّته سبیلا. و اینکه قول است که از او دلیل ممانعت برانگیخته‌اند متکلّمان. آنگه گفت: سُبحانَه‌ُ وَ تَعالی، منزّه است او و متعالی از آنچه ایشان می‌گویند، علوّی و رفعتی بزرگ. إبن کثیر و حفص خواندند: تقولون به «تا» علی تقدیر: قل لهم یا محمّد سُبحانَه‌ُ، و تعالی عمّا تقولون انتم، و قوله: عُلُوًّا کَبِیراً، مصدر، لا من لفظ الفعل کقوله: وَ تَبَتَّل إِلَیه‌ِ تَبتِیلًا«1». تُسَبِّح‌ُ لَه‌ُ السَّماوات‌ُ السَّبع‌ُ، ابو عمرو و یعقوب و حمزه و کسائی و حفص خواندند: تسبّح به «تا» و باقی قرّاء به « یا ». آن که به «تا» خواند، برای جمع و تأنیث خواند، و آن کس که به « یا » خواند، لتقدّم الفعل علی الفاعل خواند. آنگه حق تعالی بر سبیل تعظیم و اجلال و ثنا بر خود گفت: آسمانها«2» هفت و زمین«3» خدای را تسبیح کند«4». وَ مَن فِیهِن‌َّ، و هرکه در آسمانها و زمین است، یعنی خلق آسمانها و زمینها دلیل می‌کند بر آن که آسمانها و زمینها را خالقی و آفریدگاری هست مستحق‌ّ تسبیح. پس بمنزلت آن است که آن تسبیح ایشان کرده‌اند برای آن که حامل و باعث بر«5» تسبیح اوست. از آن جا که نظر در او است و معنی تسبیح تنزیه است چنان که گفتیم: وَ إِن مِن شَی‌ءٍ إِلّا یُسَبِّح‌ُ بِحَمدِه‌ِ، و هیچ چیز نیست و الّا به حمد او تسبیح کند. عبد اللّه عبّاس گفت: ان من شی‌ء حی، آیت مخصوص است به أحیاء، دون جمادات، یعنی هیچ چیز نیست از جمله زندگان و الّا به حمد او تسبیح کند. حسن و ضحّاک گفتند: مراد هر چیزی است که در او روح«6» بود. قتاده گفت: مراد حیوانات است و نابتات«7» و چیزهای فزاینده چون: درخت و نبات. عکرمه گفت: درخت تسبیح کند و ستون تسبیح نکند«8» ابو الخطّاب گفت: ما با یزید قاشی بودیم و حسن بصری بر طعام، چون خوان بنهادند، یزید حسن را گفت: یا با سعید؟ اینکه خوان تسبیح کند خدای را! گفت: وقتی تسبیح کردی، از آن خبری که روایت کردند که، رسول ----------------------------------- (1). سوره مزّمّل (73) آیه 8. (2). آط، آب، آز، آج، لب: آسمانهای. (3). آط، آب، مل، آج، لب: زمینها. (4). آط، آب، آج، لب: می‌کند. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم نظر. (6). مل: روحی. (7). قم، مل: نامیات، آط، آب، آز، آج، لب: نامیان. (8). آط، آب، آج، لب: کند. صفحه : 227 - صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: ما عضهت عضاه الّا بترکها التّسبیح ، گفت: هیچ [132- پ]
درخت تاه«1» بنبرند الّا برای آن که تسبیح نکند. ابراهیم گفت: طعام تسبیح کند. زید اسلم روایت کرد از عبد اللّه، که رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: خبر دهم شما را به چیزی که نوح- علیه السّلام- پسرش را فرمود. گفتند: بلی یا رسول اللّه؟ گفت، نوح گفت: یا بنی، بگو: سبحان اللّه و بحمده ، که اینکه نماز خلق است و تسبیح ایشان، و ایشان را به آن روزی دهند. قال اللّه تعالی: وَ إِن مِن شَی‌ءٍ إِلّا یُسَبِّح‌ُ بِحَمدِه‌ِ، وهب منبّه«2» گفت«3»: بقعه نباشد که آن را به مسجد کنند و الّا سیصد سال خدای را تسبیح کرده باشد. مقدام بن معدی کرب گفت: خاک خدای را تسبیح کند مادام تا تر نشده باشد، چون تر شد تسبیح رها کند و مهرگ«4» تا بر جای خود باشد تسبیح کند، چون از آن جا بردارند تسبیح رها کند، و برگ تسبیح کند مادام تا بر درخت باشد، چون از درخت بیفتد«5» تسبیح رها کند«6». و آب تسبیح کند، مادام تا روان باشد، چون بایستد تسبیح رها کند«7». و جامه«8» تسبیح کند مادام تا نو باشد، چون چرکن شود تسبیح رها کند. و وحش تسبیح کند مادام تا بانگ کند، چون خاموش شود تسبیح رها کند. و جامه خلق در اوّل روز ندا می‌کند: بار خدایا بیامرز آن را که مرا«9» بدل کند. انس مالک گفت: ما بنزدیک رسول بودیم، او کفی سنگ ریزه برگرفت، آن سنگ ریزه بر دست او تسبیح کرد، چنان که ما تسبیح او بشنیدیم. آنگه بر دست ما کرد، بر دست ما تسبیح نکرد. ابو یزید العکلی‌ّ روایت کرد از عمرو بن احب«10»، از صادق- علیه السّلام- از پدرانش، که: رسول- علیه السّلام- بیمار بود، جبریل آمد و از بهشت او را طبقی نار«11» و انگور آورد. رسول- علیه السّلام- از آن بخورد، بر دست رسول ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: تاق. (2). آط، آب، آز، آج، لب: وهب بن منبّه. [.....]
(3). همه نسخه بدلها هیچ. (4). کذا: در اساس و آب، مهرگ/ مرگ/ مرغ. (5). قم، آط، آب، آز، آج، لب: بیوفتد. (6). آج، لب و مرغ تسبیح کند تا بانگ کند، چون خاموش شود، تسبیح رها کند. (7). آط، آب، مل، آز مرغ تسبیح کند مادام تا بانگ کند، چون خاموش شود، تسبیح رها کند. (8). آط، آب، آز، آج، لب نو. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: ما را. (10). آج، لب: احسب. (11). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: انار. صفحه : 228 تسبیح می‌کرد و امیر المؤمنین علی«1» از آن بخورد، بر دست او نیز تسبیح کرد. و حسن و حسین- علیهما السّلام‌تاز آن بخوردند، بر دست ایشان نیز تسبیح کرد. یکی از جمله صحابه دست دراز کرد و یکی از آن برگرفت بر دست او تسبیح نکرد. جبریل- علیه السّلام- گفت: اینکه طعام بهشت است و طعام بهشت در دنیا نخورد الّا پیغامبری یا وصی‌ّ پیغامبری یا فرزند پیغامبری. وَ لکِن لا تَفقَهُون‌َ تَسبِیحَهُم، و لکن شما تسبیح ایشان ندانی. و تأویل اینکه از دو وجه باشد: امّا من حیث الدّلالة چنان که گفتیم، و امّا از وجه تخصیص به عقلا و مکلّفان، إِنَّه‌ُ کان‌َ حَلِیماً غَفُوراً، که خدای تعالی همیشه حلیم و آمرزنده بوده است. وَ إِذا قَرَأت‌َ القُرآن‌َ- الایه، حق تعالی گفت: چون تو قرآن خوانی ما از میان تو و کافرانی که به قیامت ایمان ندارند حجابی کنیم پوشیده. قتاده گفت: مراد به اینکه حجاب آن اکنّه است که ایشان گفتند: قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ مِمّا تَدعُونا إِلَیه‌ِ ...«2» و اینکه قول نیک نیست برای آن که اگر بر اینکه حمل کنند در آیت تکرار«3» باشد که حدیث اکنّه عقیب اینکه آیت می‌آید«4». و گفتند: مستور، به معنی ساتر است، کقوله تعالی: إِنَّه‌ُ کان‌َ وَعدُه‌ُ مَأتِیًّا«5» ای، آتیا، مفعول به معنی فاعل است. و بعضی دگر از مفسّران گفتند: مراد به حجاب، حجابی است که حقیقت باشد، و مراد به مستور آن«6» است که از چشم شما«7» پوشیده باشد. و بیان اینکه قول، آن خبر است که سعید جبیر روایت کرد که چون تَبَّت یَدا أَبِی لَهَب‌ٍ«8» فرود آمد زن ابو لهب بیامد تا رسول را ایذا کند و او زنی سلیطه دراز زبان بود«9». یکی از جمله صحابه گفت: یا رسول اللّه، اینکه زن آهنگ تو دارد و زنی بد«10» است و پلید زبان نباید تا سخنی گوید که تو را رنجی با دل آید، اگر بر وی و احترازی«11» بکنی. رسول- علیه السّلام- گفت: سبحان الله بینی و بینها، گفت: اینکه تسبیح میان من و اوست، یعنی تا حجاب کند. او بیامد رسول را ندید. اینکه صحابی را گفت اینکه صاحب تو ما را هجو کرده است. صحابی گفت: او شعر نگوید ----------------------------------- (1). قم، آز، آج، لب علیه السّلام. (2). سوره فصّلت (41) آیه 5. (3). آط: بتکرار. (4). آط، آب، آز، آج، لب: آید. (5). سوره مریم (19) آیه 61. [.....]
(6). آط، آب، آز، آج، لب: اینکه. (7). قم: ما. (8). سوره تبّت (111) آیه 1. (9). قم، آط، آب، آز، آج، لب: سلیطه بود دراز زبان. (10). قم، آط، آب، آز، آج، لب: بدیه. (11). آط، آب، آز، آج، لب: احتراز کنی. صفحه : 229 و شاعر نیست. گفت راست می‌گوی. آنگه برگشت. صحابی گفت: یا رسول اللّه او تو را ندید. گفت«1». فرشته‌ای بیامده بود و مرا از او در حجاب کرده«2» [133- ر]
و میان من و او حایل شده«3» تا او برفت. کلبی روایت کرد از مردی شامی از کعب که او گفت: رسول علیه السّلام خویشتن را از مشرکان به سه آیت پوشیده داشتی یکی اینکه آیت. دگر آیتی مثل اینکه در سورة الکهف و آن آیه که در سورة النّحل است، أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ طَبَع‌َ اللّه‌ُ عَلی قُلُوبِهِم وَ سَمعِهِم وَ أَبصارِهِم وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الغافِلُون‌َ«4»، و آن آیت که در سورة الجاثیه است، أَ فَرَأَیت‌َ مَن‌ِ اتَّخَذَ إِلهَه‌ُ هَواه‌ُ وَ أَضَلَّه‌ُ اللّه‌ُ عَلی عِلم‌ٍ«5»- الایه، چون رسول- علیه السّلام- اینکه آیات برخواندی از کافران پوشیده شدی. کعب گفت: من اینکه آیات مردی را از اهل شام بیاموختم او را به روم به اسیری بگرفتند. بگریخت از ایشان. از قفایش برفتند. او اینکه آیات برخواند او را ندیدند و او از آن جا خلاص یافت. کلبی گفت: من اینکه خبر بگفتم مردی را از اهل ری. او را دیلمان«6» به اسیری بگرفتند، از ایشان بگریخت از پی«7» او بیامدند تا به او رسیدند. او اینکه آیات بخواند، به او بگذشتند تا جامه ایشان به جامه او بسوده شد«8» و او را ندیدند. وَ إِذا ذَکَرت‌َ رَبَّک‌َ فِی القُرآن‌ِ وَحدَه‌ُ، چون تو ذکر خدای خود کنی در قرآن به یگانگی و وحدانیّت. مفسّران گفتند: چون گوی لا اله الّا اللّه وَلَّوا عَلی أَدبارِهِم نُفُوراً، پشت برگردانند گریزان. و ذکر ادبار که جمع دبر باشد برای تقبیح حال ایشان کرد که در حق‌ّ دشمنان چنین الفاظ اجرا کند تهجینا لهم و تقبیحا لحالهم. و نفور، جمع نافر باشد، کقعود و قاعد و جلوس و جالس، و نصب او بر حال است، از فاعل. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد شیاطین‌اند. و روا بود که نفور مصدر باشد، لا من لفظ الفعل، برای آن که «ولّوا» در معنی نفروا باشد. و مثله قولهم اعجبنی حبّا شدیدا، و دگر مفسّران گفتند: مراد کافرانند. نَحن‌ُ أَعلَم‌ُ بِما یَستَمِعُون‌َ بِه‌ِ، گفت: ما عالمتریم به آنچه ایشان استماع می‌کنند ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب نه، که، قم: که. (2). آط، آب، آز، آج، لب: گرفته. (3). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: شد. (4). سوره نحل (16) آیه 108. (5). سوره الجاثیه (45) آیه 23. (6). آج، لب: به دیلمان. (7). مل: پس. (8). آط: بسود، آج و لب: سود. [.....]
صفحه : 230 و گوش می‌دارند از قراءت، إِذ یَستَمِعُون‌َ إِلَیک‌َ«1» آنگه یعنی در وقت استماع ایشان«2» قراءت تو را، وَ إِذ هُم نَجوی، و آنگه که ایشان با یکدیگر سر گویند در حق تو. بعضی گویند: دیوانه است، و بهری گویند: کاهن است، و بهری: گویند شاعر است و بهری گویند، ساحر است و قوله نَجوی، مصدری است در جائی«3» اسم فاعل و لفظ مصدر واحد و تثنیه و جمع را بشاید، یقال: رجل عدل و رجلان عدل و رجال عدل، و کذلک امرءة عدل و امرأتان عدل و نسوة عدل. إِذ یَقُول‌ُ الظّالِمُون‌َ، چون گفتند ظالمان، مفسّران گفتند: مراد به اینکه ظالمان، ولید مغیره است و اصحابش. چون کفّار مکّه با ایشان رجوع کردند در کار رسول- علیه السّلام- و با او مشورت کردند، او گفت: إِن تَتَّبِعُون‌َ إِلّا رَجُلًا مَسحُوراً، پیروی نمی‌کنی شما الّا مردی مسحور را. و ان به معنی «ما» نفی است. و در «مسحور» چند قول گفتند: یکی آن که با او جادوی کرده‌اند تا مختلط عقل شده است. و قیل: «مخدوعا» مردی فریفته با او خدیعه کرده، و قیل: مصروفا عن الحق‌ّ، از حق برگردانیده. یقال: سحرته عن کذا اذا صرفته عنه و قیل: مسحورا. ای بشرا له سحروریة یعنی: آدمیی است چون ما که سحر«4» دارد در شکم یعنی شش، و گفتند: مسحورا: ای مغذّی مربّی بالطعام و الشراب، یقال: هو مسحور و مسحّر. و قال لبید: فان تسألینا فیم نحن فانّما«5» عصافیر من هذا الانام المسحّر و قال آخر: نسحر بالطّعام و بالشّراب ای نغذّی و نعلّل. انظُر کَیف‌َ ضَرَبُوا لَک‌َ الأَمثال‌َ: بنگر که برای تو چگونه [133- پ]
مثلها زدند. و گفتند: مراد آن است که تو را چه«6» تشبیه‌ها مختلف کردند. بهری گفتند: ساحر است، و بهری گفتند: شاعر است و بهری گفتند: کاهن است و بهری گفتند: مجنون است. فَضَلُّوا: ای فضلّوا«7» عنک، گمراه شدند از تو و به سر تو نیوفتادند و تو را نشناختند، فَلا یَستَطِیعُون‌َ سَبِیلًا: نتوانند راهی یعنی سر گشته و متحیّراند در کار تو، ----------------------------------- (1). قم: چون گوش باز کرده‌اند با تو. (2). آط، آب، آج، لب: ندارد. (3). همه نسخه بدلها: جای. (4). آب، آز: سحروریه. (5). آط، آج، لب: فانّنا. (6). آط، آب، مل، آز، آج، لب: چند. (7). مل: یضلّوا. صفحه : 231 ایشان را به تو هدایتی نیست و راهی راست، و تو را نمی‌توانند شناخت، از آن که نظر نمی‌کنند در احوال و معجزات تو. پس برای آن که سخت دورند از شناخت تو، پنداری نمی‌توانند. و قیل، فضلّوا فیک، در تو گمراه شدند. یعنی به تو ایمان«1» نیاوردند تا برای تو در ضلال افتادند. وَ قالُوا أَ إِذا کُنّا عِظاماً، گفتند: اینکه کافران. أَ إِذا همزه استفهام راست که آنگه که ما استخان«2» شویم و پوسیده گردیم و رفات هر چیزی بود که از چیزی بریزد«3»، و مثله: الحطام و الرضاض«4». عبد اللّه عبّاس گفت: مراد گرد است. مجاهد گفت: مراد خاک است. أَ إِنّا لَمَبعُوثُون‌َ خَلقاً جَدِیداً، ما را پس از اینکه برانگیزند خلقی نو! و اینکه سخنی است که ایشان گفتند به تعجّب و استبعاد بعث و نشور. قُل، بگو ای محمّد: کُونُوا حِجارَةً أَو حَدِیداً، که شما سنگ شوی یا آهن بشدّت و صلابت. یا خلقی که در دل شما بزرگ آید، در آن خلاف کردند، بعضی گفتند: مراد کوه است، و بیشتر مفسّران گفتند: مراد مرگ است. مجاهد گفت: مراد آسمان و زمین است. و معنی آن که اگر شما از روی مثل چیزی«5» شوی که از آن سخت‌تر و عظیم‌تر نباشد از اینکه چیزها که من شما را بمیرانم و زنده کنم و اگر به مثل مرگ شوی که شما را مرگ بچشانم و بمیرانم. عبد اللّه عبّاس گفت و سعید جبیر، کافران رسول را گفتند: أ رأیت لو کنّا الموت: چه گوی اگر ما مرگ«6» باشیم ما را که بمیراند! خدای تعالی گفت: از مرگ بزرگتر چیزی نیست در دل شما، اگر شما خود مرگ باشی که همه«7» بمیری و باز زنده شوی. فَسَیَقُولُون‌َ مَن یُعِیدُنا، ایشان گویند: ما را که زنده خواهد کردن«8»! بگوی: آن خدای که اوّل بار شما را بیافرید. فَسَیُنغِضُون‌َ إِلَیک‌َ رُؤُسَهُم، ایشان سر بجنبانند بر سبیل استهزا، یقال: انغض«9» راسه اذا حرّکه مستهزئا به و نغضت سنّه اذا تحرّکت و انقطعت من اصله«10»، قال الشاعر: نغضت من هرم اسنانها ----------------------------------- (1). قم، مل، آز، آج، لب: روی به تو نیاوردند. (2). همه نسخه بدلها: استخوان. (3). مل: بیوفتد. (4). آط، آب، آز، آج، لب: الرصاص. (5). آط، آب، آز: مرگ. (6). آط، آج، لب: موت. (7). همه نسخه بدلها: هم. [.....]
(8). آط، آب، آز، آج، لب: کرد. (9). آج، لب: نغفض. (10). قم: اصلها. صفحه : 232 و قال آخر: مّا رأتنی انغضت لی الرّأسا وَ یَقُولُون‌َ مَتی هُوَ، گویند: کی خواهد بودن«1» اینکه بعث و نشور و اعادت. قُل‌ِ، بگو ای محمّد: که همانا نزدیک خواهد بودن«2». و لعل‌ّ برای آن نگفت«3» تا ابهام وقت کند بر مکلّفان تا مغری به قبیح نباشند و ملجأ. و اند جای«4» که ذکر قیامت کرد لعل‌ّ در آورد، من قوله: وَ ما یُدرِیک‌َ لَعَل‌َّ السّاعَةَ تَکُون‌ُ قَرِیباً«5» و قوله: لَعَل‌َّ السّاعَةَ قَرِیب‌ٌ«6»، برای اینکه معنی گفت- و اللّه اعلم بمراده«7». یَوم‌َ یَدعُوکُم، یاد کن ای محمّد آن روز که خدای تعالی شما را بخواند«8» از گورهایتان تا به موقف قیامه«9» آیی. فَتَستَجِیبُون‌َ بِحَمدِه‌ِ، اجابت کنی به حمد و سپاس خدای. عبد اللّه عبّاس گفت: بامره، به فرمان او. قتاده گفت: به معرفت و طاعت او. و بعضی نحویان گفتند: محل‌ّ او نصب است بر حال، اتی حامدین للّه، کما یقال: جاء فلان بغضبه، ای جاء غضبان. و گفته‌اند: معنی آن است که، اجابت کنند خدای را بر وجهی که اقتضای حمد کند. و گفتند: معترفند به آن که حمد خدای راست- جل‌ّ جلاله. برای آن که معارف اهل قیامت ضروری باشد، یعنی اینکه حمد«10» را که امروز منکرند [134- ر]
فردا معترف باشند«11». و گفته‌اند: مراد آن است که شما را زنده کنیم بر رغم شما، و خدای محمود است بر [هر]«12» حالی، چنان که یکی از ما گوید: چون او را مرادی«13» برآید، فلان کار تمام شد بحمد اللّه، چون آن کار از نعمت خدای شناسد بر خود، چنان که شاعر گفت: فانّی بحمد اللّه لا ثوب فاجر لبست و لا من غدرة اتقنّع و استجابت و اجابت به یک معنی باشد، وَ تَظُنُّون‌َ إِن لَبِثتُم إِلّا قَلِیلًا. و گمان بری که مقام شما اندکی بوده است. و در معنی او دو قول گفتند: یکی آن که: چون ----------------------------------- (2- 1). همه نسخه بدلها: بجز قم: بود. (3). همه نسخه بدلها: گفت. (4). کذا در اساس و قم، لب: آن جا، آب، آز: هر جا. (5). سوره احزاب (33) آیه 63. (6). سوره شوری (42) آیه 17. (7). قم، آب، مل، آز قوله. (8). مل: بر خواند، آج، لب: خواند. (9). آب، مل، آج، لب: قیامت. (10). مل: خدای. (11). آب، آز: باشید. (12). اساس ندارد، از قم، افزوده شد. [.....]
(13). قم: کاری، لب: مردی. صفحه : 233 سرعت بعث و رجوع«1» ببینند، گمان برند که مقام ایشان در گور اندک بوده است، چنان که حق تعالی گفت: إِن لَبِثتُم إِلّا عَشراً«2»، و إِن لَبِثتُم إِلّا یَوماً«3». و وجه دوّم: آن که مراد تقریب حال است، چنان که گفتند. حسن بصری گفت: کانّک بالدّنیا لم تکن و بالاخرة لم تزل. و چنان که شاعر گفت: شباب کان لم یکن و شیب کان لم یزل قتاده گفت: اینکه حدیث بر وجه احتقار حیات دنیا گویند. حسن گفت: مراد آن است که گویند: مقام در دنیا به اضافت با مقام در«4» آخرت- لا الی اخر- اندک است. وَ قُل لِعِبادِی، خطاب کرد با رسول و گفت: بگو ای محمّد اینکه بندگان مرا«5»: تا چیزی گویند که نکوتر«6» باشد، یعنی آن فرمایند که خدای فرمود، و از آن نهی کنند که خدای نهی کرد. قولی دگر«7» آن است که خطاب با یکدیگر«8» بر نکو«9» تر وجهی کنند، کقولهم: رحمک اللّه و عافاک«10» اللّه و غفر اللّه لک، و مانند اینکه و نباید تا«11» متابعت شیطان کنند، که شیطان میان شما تباهی کند و فساد، آنگه از او«12» دشمنی آغازد، چنان که گفت: إِنَّما یُرِیدُ الشَّیطان‌ُ أَن یُوقِع‌َ بَینَکُم‌ُ العَداوَةَ وَ البَغضاءَ- الایة«13»، که شیطان همیشه آدمی را دشمنی ظاهر بوده است، قدیما و حدیثا، از عهد آدم و تا به دامن قیامت. آنگه گفت: رَبُّکُم أَعلَم‌ُ، احوال شما و مصالح شما خدای بهتر داند، اگر خواهد بر شما رحمت کند، و اگر خواهد عذاب کند شما را. اگر رحمت کند تفضّل«14» و کرم کند، و اگر عذاب کند به عدل کند. و او عالم است به تفاصیل«15» اعمال شما و مقادیر استحقاق شما، آنگه خطاب کرد با رسول، گفت: ما نفرستادیم تو را تا و کیل ایشان باشی و موکّل بر ایشان و ایشان را به قهر و جبر منع کنی از کفر و معاصی ----------------------------------- (1). قم: نشور. (3- 2). سوره طه (20) آیات 103 و 104. (4). آط، آج، لب: به. (5). قم: را. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم: نیکو. (7). همه نسخه بدلها: دیگر. (8). آط، یکدیگر. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل: نیکو. (10). آج، لب: عافک. (11). آط، آب، آز، آج، لب: که. (12). آط، آب، آز، آج، لب: انگیزد و. (13). سوره مائده (5) آیه 91. (14). همه نسخه بدلها: به فضل. [.....]
(15). آج، لب: تفاضیل. صفحه : 234 بل به دست تو جز اعذار و انذاری نیست، اگر اجابت کنند و الّا بر تو تاوانی«1» نیست، عقوبت و ملامت بر ایشان باشد. وَ رَبُّک‌َ أَعلَم‌ُ بِمَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، و خدای تو عالمتر است به آنچه در آسمان و زمین است، یعنی احوال و اعمال و ضمایر ایشان او بهتر داند هر کسی را بر حسب آنچه او را صلاح باشد می‌دارد از رفعت و ضعت و ضیق و سعه«2»، چنان که تفضیل دادیم بعضی«3» پیغامبران را بر بعضی، آدمی را صفوت دادیم«4»، و نوح را اجابت دعوت دادیم، و ابرهیم را خلّت دادیم و موسی را درجه مناجات دادیم و عیسی را انواع معجزات دادیم، و سلیمان را ملک«5» دادیم و داود را زبور دادیم. آنگه تنبیه کرد ایشان را بر خطایشان«6» در عبادت اصنام، گفت بگو ای محمّد: قُل‌ِ ادعُوا الَّذِین‌َ زَعَمتُم مِن دُونِه‌ِ، بگو بخوانی آنان را که دعوی می‌کنی«7» که خدایانند بدون«8» خدای تا بدانی که ایشان نتوانند بلایی و آفتی از شما بگردانیدن و دفع مضرّتی کردن و کشف بیماری و درویشی و آفتهای دیگر. و نیز نتواند تحویل کردن و بگردانیدن«9». آنگه گفت: أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ، تقدیر آن است که: یدعونهم، آنان را که کافران می‌خوانند به خدای و می‌پرستند به الهیّت، و در ایشان اعتقاد محال کرده‌اند، ایشان که معبودانند طلب وسیلت به خدای خود می‌کنند و تقرّب به خدای می‌کنند هر کدام که [134- پ]
از ایشان نزدیکتر است، امید«10» رحمت او می‌دارند و از عذاب او می‌ترسند، که عذاب خدای حذر کردنی است. مفسّران در اینکه دو قول گفتند: عبد اللّه عبّاس و مجاهد و بیشتر مفسّران گفتند: مراد عیسی است و مادرش و فریشتگان که کافران ایشان را می‌پرستیدند، و ایشان خدای را می‌پرستیدند. عبد اللّه مسعود گفت: جماعتی«11» کافران، آنان بودند که ایشان جماعتی جنّیان را می‌پرستیدند، آن جنّیان ایمان آوردند و خدای پرست شدند، و اینان ندانستند، اینان بر ----------------------------------- (1). مل: تابانی. (2). همه نسخه بدلها: سعت. (3). آج، لب: بر او. (4). همه نسخه بدلها ادریس را رفعت دادیم. (5). قم: مکنت. (6). مل، آز: خطای ایشان، قم، آط، آب، آج، لب: خطاشان. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: می‌کردی. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: دون. (9). اساس: بدوانیدن، از قم آورده شد. (10). مل به. (11). آب، آز: جماعت. صفحه : 235 سر عبادت ایشان بودند و اینان به عبادت خدای مشغول بودند. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و ایشان را بر آن [تر]«1» غیب کرد:

[سوره الإسراء (17): آیات 58 تا 82]

[اشاره]


وَ إِن مِن قَریَةٍ إِلاّ نَحن‌ُ مُهلِکُوها قَبل‌َ یَوم‌ِ القِیامَةِ أَو مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِیداً کان‌َ ذلِک‌َ فِی الکِتاب‌ِ مَسطُوراً (58) وَ ما مَنَعَنا أَن نُرسِل‌َ بِالآیات‌ِ إِلاّ أَن کَذَّب‌َ بِهَا الأَوَّلُون‌َ وَ آتَینا ثَمُودَ النّاقَةَ مُبصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرسِل‌ُ بِالآیات‌ِ إِلاّ تَخوِیفاً (59) وَ إِذ قُلنا لَک‌َ إِن‌َّ رَبَّک‌َ أَحاطَ بِالنّاس‌ِ وَ ما جَعَلنَا الرُّؤیَا الَّتِی أَرَیناک‌َ إِلاّ فِتنَةً لِلنّاس‌ِ وَ الشَّجَرَةَ المَلعُونَةَ فِی القُرآن‌ِ وَ نُخَوِّفُهُم فَما یَزِیدُهُم إِلاّ طُغیاناً کَبِیراً (60) وَ إِذ قُلنا لِلمَلائِکَةِ اسجُدُوا لِآدَم‌َ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبلِیس‌َ قال‌َ أَ أَسجُدُ لِمَن خَلَقت‌َ طِیناً (61) قال‌َ أَ رَأَیتَک‌َ هذَا الَّذِی کَرَّمت‌َ عَلَی‌َّ لَئِن أَخَّرتَن‌ِ إِلی یَوم‌ِ القِیامَةِ لَأَحتَنِکَن‌َّ ذُرِّیَّتَه‌ُ إِلاّ قَلِیلاً (62) قال‌َ اذهَب فَمَن تَبِعَک‌َ مِنهُم فَإِن‌َّ جَهَنَّم‌َ جَزاؤُکُم جَزاءً مَوفُوراً (63) وَ استَفزِز مَن‌ِ استَطَعت‌َ مِنهُم بِصَوتِک‌َ وَ أَجلِب عَلَیهِم بِخَیلِک‌َ وَ رَجِلِک‌َ وَ شارِکهُم فِی الأَموال‌ِ وَ الأَولادِ وَ عِدهُم وَ ما یَعِدُهُم‌ُ الشَّیطان‌ُ إِلاّ غُرُوراً (64) إِن‌َّ عِبادِی لَیس‌َ لَک‌َ عَلَیهِم سُلطان‌ٌ وَ کَفی بِرَبِّک‌َ وَکِیلاً (65) رَبُّکُم‌ُ الَّذِی یُزجِی لَکُم‌ُ الفُلک‌َ فِی البَحرِ لِتَبتَغُوا مِن فَضلِه‌ِ إِنَّه‌ُ کان‌َ بِکُم رَحِیماً (66) وَ إِذا مَسَّکُم‌ُ الضُّرُّ فِی البَحرِ ضَل‌َّ مَن تَدعُون‌َ إِلاّ إِیّاه‌ُ فَلَمّا نَجّاکُم إِلَی البَرِّ أَعرَضتُم وَ کان‌َ الإِنسان‌ُ کَفُوراً (67) أَ فَأَمِنتُم أَن یَخسِف‌َ بِکُم جانِب‌َ البَرِّ أَو یُرسِل‌َ عَلَیکُم حاصِباً ثُم‌َّ لا تَجِدُوا لَکُم وَکِیلاً (68) أَم أَمِنتُم أَن یُعِیدَکُم فِیه‌ِ تارَةً أُخری فَیُرسِل‌َ عَلَیکُم قاصِفاً مِن‌َ الرِّیح‌ِ فَیُغرِقَکُم بِما کَفَرتُم ثُم‌َّ لا تَجِدُوا لَکُم عَلَینا بِه‌ِ تَبِیعاً (69) وَ لَقَد کَرَّمنا بَنِی آدَم‌َ وَ حَمَلناهُم فِی البَرِّ وَ البَحرِ وَ رَزَقناهُم مِن‌َ الطَّیِّبات‌ِ وَ فَضَّلناهُم عَلی کَثِیرٍ مِمَّن خَلَقنا تَفضِیلاً (70) یَوم‌َ نَدعُوا کُل‌َّ أُناس‌ٍ بِإِمامِهِم فَمَن أُوتِی‌َ کِتابَه‌ُ بِیَمِینِه‌ِ فَأُولئِک‌َ یَقرَؤُن‌َ کِتابَهُم وَ لا یُظلَمُون‌َ فَتِیلاً (71) وَ مَن کان‌َ فِی هذِه‌ِ أَعمی فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعمی وَ أَضَل‌ُّ سَبِیلاً (72) وَ إِن کادُوا لَیَفتِنُونَک‌َ عَن‌ِ الَّذِی أَوحَینا إِلَیک‌َ لِتَفتَرِی‌َ عَلَینا غَیرَه‌ُ وَ إِذاً لاتَّخَذُوک‌َ خَلِیلاً (73) وَ لَو لا أَن ثَبَّتناک‌َ لَقَد کِدت‌َ تَرکَن‌ُ إِلَیهِم شَیئاً قَلِیلاً (74) إِذاً لَأَذَقناک‌َ ضِعف‌َ الحَیاةِ وَ ضِعف‌َ المَمات‌ِ ثُم‌َّ لا تَجِدُ لَک‌َ عَلَینا نَصِیراً (75) وَ إِن کادُوا لَیَستَفِزُّونَک‌َ مِن‌َ الأَرض‌ِ لِیُخرِجُوک‌َ مِنها وَ إِذاً لا یَلبَثُون‌َ خِلافَک‌َ إِلاّ قَلِیلاً (76) سُنَّةَ مَن قَد أَرسَلنا قَبلَک‌َ مِن رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحوِیلاً (77) أَقِم‌ِ الصَّلاةَ لِدُلُوک‌ِ الشَّمس‌ِ إِلی غَسَق‌ِ اللَّیل‌ِ وَ قُرآن‌َ الفَجرِ إِن‌َّ قُرآن‌َ الفَجرِ کان‌َ مَشهُوداً (78) وَ مِن‌َ اللَّیل‌ِ فَتَهَجَّد بِه‌ِ نافِلَةً لَک‌َ عَسی أَن یَبعَثَک‌َ رَبُّک‌َ مَقاماً مَحمُوداً (79) وَ قُل رَب‌ِّ أَدخِلنِی مُدخَل‌َ صِدق‌ٍ وَ أَخرِجنِی مُخرَج‌َ صِدق‌ٍ وَ اجعَل لِی مِن لَدُنک‌َ سُلطاناً نَصِیراً (80) وَ قُل جاءَ الحَق‌ُّ وَ زَهَق‌َ الباطِل‌ُ إِن‌َّ الباطِل‌َ کان‌َ زَهُوقاً (81) وَ نُنَزِّل‌ُ مِن‌َ القُرآن‌ِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنِین‌َ وَ لا یَزِیدُ الظّالِمِین‌َ إِلاّ خَساراً (82)

[ترجمه]

نیست هیچ شهری و الّا ما هلاک کنیم آن را پیش روز قیامت یا عذاب کنیم آن را عذابی سخت بوده است آن در لوح محفوظ نوشته. و باز نداشت ما را از آن که فرستیم معجزات الّا آن که دروغ داشتند آن را پیشینگان«2»، و بدادیم قوم صالح«3» را شتر، پیدا کفر آوردند به آن و ما نفرستیم«4» آیات و معجزات مگر به ترسانیدن. یاد کن چون گفتیم تو را که خدای تو محیط است به مردمان، نکردیم آن خواب که با تو نمودیم مگر آزمایش مردمان و درخت لعنت کرده در قرآن و می‌ترسانیم ایشان را، نمی‌افزاید«5» ایشان را مگر عصیانی بزرگ. و چون گفتیم فریشتگان را که سجده کنی آدم را، سجده کردند مگر ابلیس، گفت: سجده کنم آن را که آفریدی از گل. گفت: بینی تو اینکه را که گرامی کردی بر من اگر باز پس داری مرا تا روز قیامت، ببرم فرزندان او را مگر اندکی را. گفت: برو که هر کس که متابعت«6» تو کند از ایشان، دوزخ پاداشت شماست، پاداشتی تمام«7». ----------------------------------- (1) از قم، افزوده شد. (2). قم، مل: پیشینیان. [.....]
(3). آط، آب، آج، لب: ثمود. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل: نفرستادیم. (5). همه نسخه بدلها: نیفزاید. (6). قم: پسروی. (7). قم: تمام کرده، آج، لب: جزای تمام. صفحه : 236 و بر انگیز آن را که توانی از ایشان به آواز تو گرد آر بر ایشان سوار و پیاده‌ات را، انبازی کن«1» با ایشان در مالها و فرزندان و وعده ده ایشان را و نوید ندهد«2» ایشان را دیو، مگر فریفتن. بندگان من نیست تو را بر ایشان دستی، و بس است خدای«3» تو و کیل. خدای شما آن است که می‌راند«4» برای شما کشتی در دریا تا بجوی«5» از روزیی«6» او که به شما بخشاینده بوده است. و چون برسد به شما سختی در دریا، گم شوند«7» آنان که خوانی مگر او را چون برهاند شما را به بیابان برگردی، و بوده است آدمی کافر نعمت«8». ایمن شده‌ای«9» که فرو برد به شما کناره بیابان یا فرو فرستد بر شما بادی سخت، پس نیابی شما را وکیلی. یا ایمن شده‌ای که باز برد«10» شما را در او یک بار دیگر فرو گذارد«11» بر شما شکننده‌ای از باد. غرق کند«12» شما را به آن کفر که آوردی، پس نیابی خود را بر ما به آن پسروی. ----------------------------------- (1). آج، لب: انباز می‌کن. (2). قم: وعده. (3). قم: خدات، آط، آج، لب: به خدای. (4). اساس: می‌فزاید، با توجه به نسخه آط، تصحیح شد. (5). آج، لب: بگویید. (6). همه نسخه بدلها: روزی. (7). قم، آج، لب: گم شود. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل: نا سپاس. (9). مل، آج، لب: یا ایمن شدید. [.....]
(10). آج، لب: اعادت کند. (11). آج، لب: بفرستد. (12). آط، آب، آج، لب: غرقه کند. صفحه : 237 [135- ر]
گرامی کردیم ما فرزندان آدم را و برگرفتیم ایشان را در خشک«1» و دریا و روزی دادیم ایشان را از خوشیها«2» حلال و فضل دادیم«3» ایشان را بر بسیاری از آنان که آفریدیم فضل دادنی. آن روز که«4» باز خوانیم هر آدمیی را به امامش«5» هر که را دهند نامه‌اش«6» به دست راست ایشان برخوانند نامه ایشان و ستم نکنند بر ایشان اندکی. و هر که باشد در دنیا نابینا، او در آخرت کورتر باشد و گمراهتر. و نزدیک آن بود که بفریبند تو را از آن که وحی کردیم به تو تا فرو بافی«7» بر ما جز آن و پس آنگه تو را دوست گیرند. و اگر نه آنستی«8» که بر جای بداشتیم تو را، نزدیک بود که ساکن شدی«9» با ایشان چیزی اندک. پس آنگه بچشانید مانی تو را دو چندان عذاب که در حیات و«10» ممات باشد، پس نیابی خود را بر ما«11» یاری. و نزدیک آن بود که برانگیزند تو را از زمین یا «12» تا بیرون کنند تو را از آن جا و بس بنمانند از پس تو الّا اندکی. طریقت آنان که فرستادیم پیش«13» تو از پیغامبران ما و نیابی طریقه ما را برگردانیدنی. ----------------------------------- (1). قم، آط، آج، لب: بیابان. (2). مل: پاکیزه‌ها. (3). آط، آج، لب: تفضیل دادیم. (4). آج، لب: روزی که. (5). آط، آب، آج، لب: به امامشان. (6). آط، آب، آج، لب: نامه او. (7). قم، آط، آب: فرابافی، آج، لب: فرا بافتی. (8). آط، آب، مل، آج، لب: ندانستی. (9). قم، آب: میل کنی، آط، آج، لب: ساکن شوی. (10). قم دو چندان عذاب که در. (11). اساس: ایشان، با توجه به قم، تصحیح شد. [.....]
(12). همه نسخه بدلها: ندارد. (13). قم، آب، آج، لب از. صفحه : 238 به پای‌دار نماز به زوال آفتاب«1» تا به تاریکی شب که نماز بامداد حاضر آیند به او«2» فریشتگان و روز. و از شب بیدار شو«3» سنّتی تو را باشد که برساند تو را خدای تو به جای پسندیده. بگو بار خدایا در بر«4» مرا به جای راستی و بیرون آر مرا بیرون آوردن راستی، کن مرا از نزدیک تو حجّتی یاری دهنده. بگو: آمد حق و باطل شد باطل، که باطل همیشه باطل بوده است«5». فرو فرستیم از قرآن آنچه او شفا باشد و رحمتی مؤمنان را، و نیفزاید کافران را الّا زیانکاری. قوله تعالی: وَ إِن مِن قَریَةٍ- الایه، [ان]«6»، به معنی «ما» ی نفی است و «من»، زیادت است برای تأکید نفی، و نیست هیچ شهری. و اشتقاق «قریة» من قریت الماء فی الحوض باشد، اذا جمعته، برای آن که مردم در او مجتمع باشند. إِلّا نَحن‌ُ مُهلِکُوها، «ان» چون به معنی «ما» ی نفی باشد در بیشتر احوال، الّا از پس او آید، الّا، و ما آن را هلاک کنیم بیشتر«7» از روز قیامت، یا عذاب کنیم آن را عذابی سخت به کفر و معصیت اهلش. بعضی گفتند: مراد شهرهای کافران است، و بهری گفتند: اینکه در آخر زمان باشد. و در اینکه معنی، خبری دگر روایت کردند از امیر المؤمنین«8»- علیه السّلام- از ----------------------------------- (1). قم: کشتن آفتاب. (2). آج، لب: حاضرانند بر او، آط: حاضرانند به او، آب: حاضر آیند در او. (3). لب: در شب بیدار باش، قم بدو. (4). قم: در آر. (5). قم، مل: باطل شده. (6). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. (7). آط، آب، آج، لب: پیش. (8). همه نسخه بدلها علی. صفحه : 239 جنس ملاحم و آن در خطبه‌ای«1» کرد- و اینکه آیت از او پرسیدند- او خبر داد که: هر شهری از شهرها به چه هلاک شود کافران را بر سبیل عقوبت باشد و مؤمنان را بر سبیل امتحان، اینکه قول مقاتل است. عبد اللّه مسعود گفت: در هر شهری که زنا و ربا در او ظاهر شود، خدای تعالی دستوری دهد در هلاک آن شهر. آنگه بیان کرد که آن لا محال خواهد بودن، و آن در لوح محفوظ نوشته است. قوله: وَ ما مَنَعَنا، گفت: منع نکرد ما را از آن که آیات و معجزات و دلالات فرستیم، الّا آن که اوّلینان آن را تکذیب کردند. عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آیت آن بود که اهل مکّه، رسول را- علیه السّلام- گفتند: اگر تو پیغامبری [135- پ]
کوه صفا برای ما با زر کن«2». خدای تعالی گفت: از اینکه مانعی نیست الّا آن که مانند اینکه اقتراح اوّلینان کردند، و چون بدادیم تکذیب کردند. و اگر اینکه که ملتمس شماست بدهیم«3»، هم اینکه کنی. آنگه حکمت اقتضای آن کند که شما را پس از آن مهلت ندهم و تعجیل عقوبت کنم، چنان که با امّت سلف کردم، و اینکه قول قتاده و إبن جریح است. و «منع»، وجود چیزی باشد که با او فعل در وجود نیاید از آن که بر او قادر باشد، و اینکه در حق خدای تعالی مجاز«4» بود. و معنی آن باشد که ما آیات برای آن نفرستادیم تا اینان تکذیب نکنند- چنان که اوّلینان کردند- و قوله: أَن نُرسِل‌َ، محل‌ّ او نصب است بوقوع المنع علیه. و قوله: أَن کَذَّب‌َ، محل او رفع است باسناد المنع الیه، و تقدیر آن است که: و ما منعنا ارسال الایات الا تکذیب الاوّلین، و بعضی اهل معانی گفتند: «الّا» زیادت است و معنی آن که: و ما منعنا ارسال الایات تکذیب الاوّلین، و معنی بر عکس معنی اوّل باشد. و گفتند: «الّا» به معنی «واو» است، کقوله: لِئَلّا یَکُون‌َ لِلنّاس‌ِ عَلَیکُم حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِین‌َ ظَلَمُوا مِنهُم ...«5» معناه: و الّذین ظلموا، و معنی آن باشد که: ما منعنا ارسال الایات شی‌ء مع ان کذّب ضیبها الاوّلون. و اینکه هر دو قول تعسّف«6» است و حاجت نیست در ظاهر آیت به اینکه تکلّف«7»، چه آیت بر ظاهر خود نیک است، و مانعی نیست از حمل«8» او بر ظاهر خود. ----------------------------------- (1). آب یاد. (2). مل: برای ما زر کن. (3). آط، آج، لب: بدهم، آب: بدیدیم. (4). مل: محال. [.....]
(5). سوره بقره (2) آیه 150. (6). آط، آج، لب: متعسّف. (7). مل: تکلیف. (8). اساس: جمله، به قیاس نسخه قم، تصحیح شد. صفحه : 240 قوله: وَ آتَینا ثَمُودَ النّاقَةَ مُبصِرَةً، و ما دادیم قوم صالح را ناقه که خواستند ظاهر و روشن، گفتند: مُبصِرَةً«1»، ای مضیئة«2» بیّنة، کقوله: وَ النَّهارَ مُبصِراً ...«3» ای، مضیئا. و قیل: مُبصِرَةً، ای مبصّرة، به بصیرت رساننده آن را که در او نظر کنند. و گفتند: مُبصِرَةً، ای ذات ابصار علی وجه النّسبه، کقولهم: امرأة حایض و طاهر و طامث و طالق، ای ذات هذه الامور، و معنی هم آن باشد که مبصرة. و زجّاج روایت کرد که در شاذّ خواندند: مبصرة، علی وزن مفعلة، به معنی مفعوله، ای، یبصرها النّاس و یتحقّقها. فرّاء گفت: مبصرة، ای موضع ابصار و استدلال کقوله- علیه السّلام: الولد مبخلة مجبنة، قال: و الکفر مخبثة لنفس المنعّم. فَظَلَمُوا بِها، ظلم کردند، یعنی کفر آوردند به آن. اینکه ظلم به معنی کفر است به قرینه [با]«4»، لأنّه لا یقال ظلمت به انّما یقال ظلمته. کفر آوردند به او و او را پی بکردند«5»، وَ ما نُرسِل‌ُ بِالآیات‌ِ، و ما آیات و دلالات نفرستیم«6» الّا بر وجه تخویف و انذار و ترسانیدن، تا بترسند و ایمان آرند. قتاده گفت: خدای تعالی بندگان را می‌ترساند به آنچه خواهد از آیات تا باشد که اندیشه کنند و با درگاه او شوند. و در خبر است که در کوفه زلزله‌ای ببود، و عبد اللّه مسعود آن جا بود، گفت: ای بندگان خدای؟ ان‌ّ اللّه یستعتبکم فاعتبوه. خدای تعالی توبه بر شما عرض می‌کرد توبه کنی و شما را با رضای خود می‌خواند، او را به توبه و طاعت خشنود کنی. وَ إِذ قُلنا لَک‌َ، یاد کن ای محمّد؟ چون گفتیم که: خدای تو محیط است به مردمان. در او دو قول گفتند: یکی آن که علم او محیط است به احوال بندگان، داند که هر کس چه کند و چه گوید، و مستحق‌ّ چه باشد، و یکی آن که خلقان در قبضه قدرت اویند، از مشیّت او برون نتوانند شدن«7»، کقوله:إن به وَ اللّه‌ُ مِن وَرائِهِم مُحِیطٌ«8»إن، یعنی از ایشان اندیشه مدار و آنچه تو را گفته‌اند برسان، وَ ما جَعَلنَا الرُّؤیَا الَّتِی أَرَیناک‌َ إِلّا فِتنَةً لِلنّاس‌ِ، و ما نکردیم آن خواب که با تو نمودیم، الّا فتنه و امتحان و آزمایش. ----------------------------------- (1). قم، آط، آب: مبصرا. (2). قم: مضیّا، آط، آب، آز: مضیّئة. (3). سوره یونس (10) آیه 67 و سوره نمل (27) آیه 86 و سوره مؤمن (40) آیه 61. (4). قم: بها. (5). قم: واو با ابی کردند. (6). آط، آب، آز، آج، لب الّا تخویفا. (7). آط، آب، آز، آج، لب: بیرون نتوانند شد. (8). سوره بروج (85) آیه 20. صفحه : 241 مردمان در آن رؤیا خلاف کردند، عبد اللّه عبّاس و حسن و سعید جبیر و قتاده و ضحّاک و مجاهد و إبن جریج و إبن زید گفتند: [136- ر]
مراد رؤیا معراج است. آنگه در تأویل آن خلاف کردند، بعضی گفتند: معراج خود به خواب دید و بعضی دگر گفتند: یک بار به خواب دید و یک بار به بیداری، و بعضی دگر گفتند: مراد به رؤیا رؤیت عیان است. ابو رجاء العطاردی‌ّ روایت کرد از سمرة بن جندب الفزاری‌ّ«1» که او گفت: رسول را- صلّی اللّه علیه و علی آله- عادت بود که چون نماز بامداد بگذاردی روی به مردم کردی و گفتی: هیچ کس خوابی دیده است دوش! اگر کسی خوابی دیده بودی بگفتی، رسول- علیه السّلام- تعبیر آن بگفتی. روزی روی به ما کرد و گفت: هیچ کس از شما دوش خوابی دید! ما گفتیم: نه، یا رسول اللّه؟ رسول گفت: امّا من دوش چنان دیدم که دو کس بیامدندی و مرا گفتندی برخیز و با ما بیای. من برخاستم و با ایشان برفتم. مرا ببردند تا به زمینی«2» راست در بیابانی مردی را دیدم، سنگی بزرگ به دست گرفته و مردی را بیفگنده و به آن سنگ سر او«3» می‌کوفت. چون سنگ از دست بینداختی باز سر او همچنان شدی که اوّل بودی، او دگر«4» باره«5» سنگ برداشتی و سر او بکوفتی، همچنان می‌کرد. ایشان را گفتم: اینکه چیست! مرا گفتند: برو. از آن جا برفتم، مردی را دیدم به قفا باز افگنده«6» و مردی را دیدم کلّوبی«7» آهنین به دست گرفته و به آن دهن او می‌درید و گوشت از روی او باز می‌گرفت«8». چون از یک جانب بپرداختی با دگر«9» جانب آمدی که او از من«10» بپرداختی. آن جانب درست شده بودی، همچنین می‌کرد، من گفتم: سبحان اللّه؟ اینکه چیست! گفتند«11»: برو، از آن جا برفتیم، خانه‌ای دیدم مانند تنوری بالای او تنگ و زیر او فراخ و در او آتش«12» می‌شخید، در او نگریدم، جماعتی مردان و زنان را دیدم برهنه و آتشی ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: القراری، مل: الفرازی، آز: الفرادی. (2). آب، آز: زمین. [.....]
(3). همه نسخه بدلها بجز قم و مل را. (4). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: دیگر. (5). آط، آب، آز، آج، لب: ندارد، قم: بار. (6). آط، آب، آز: فکنده. (7). مل: کلّابی. (8). قم: بر می‌گرفت، مل: باز می‌کرد. (9). آط، آب، آج، لب: یک. (10). آط، آج، لب: اینکه جانب. (11). قم از اینکه جا. (12). قم: و درونش. صفحه : 242 از بن آن تنور می‌برآمد«1». چون آتش برآمدی، ایشان فریاد برگرفتندی. گفتم: اینان که‌اند! گفتند: برو. از آن جا برفتم به جویی آمدیم از خون سرخ، و در آن جوی مردی شناو«2» می‌کرد، و بر کنار«3» جوی مردی نشسته بود و سنگهای بسیار پیش او نهاده، آن مرد سابح هر ساعت از آن آب برآمدی. اینکه مرد که اینکه سنگ پیش داشت سنگی از آن سنگها در دهن او نهادی، او فرو بردی و دگر باره در آن جوی شدی. همچنین می‌کرد«4»، گفتم: اینکه چیست! گفتند: برو، از آن جا برفتیم«5». مردی را دیدم کریه المنظر، بغایت جهامت و آتشی می‌کرد و گرد آن آتش می‌گردید، گفتم: اینکه کیست! گفتند: برو. از آن جا برفتیم به بستانی رسیدیم«6» بغایت خوش و خورّم«7»، در او انواع درختان و انوار و ازهار و شکوفه بسیار، و درختی بزرگ بود و در زیر آن درخت پیری نشسته بود و پیرامن«8» او کودکان بسیار نشسته بودند، گفتم: اینکه پیر کیست و اینکه کودکان کیستند«9»! مرا گفتند: برو. از آن جا برفتم، درختی روج«10» دیدم سخت بزرگ که از آن بزرگتر ندیده بودم و از آن نکوتر. مرا گفتند: بر اینکه درخت شو. من بر آن درخت شدم و ایشان با من برآمدند، از آن جا به شهرستانی برسیدم بنا کرده به خشتهای زرّین و سیمین. به در آن شهرستان برسیدم«11» و در بزدند«12» و آن در بگشادند، ما در آن جا رفتیم، مردمانی را دیدم در آن جا«13» یک نیمه ایشان بغایت نکو و یک نیمه بغایت زشت، و جوی بود آن جا، آبی در او از شیر سپیدتر در او می‌رفت. اینکه دو مرد که با من بودند، ایشان را گفتندی به اینکه جوی فرو شوی. ایشان به آن جوی فرو شدندی و برآمدندی و آن قبح و دمامت«14» از ایشان زایل شده بودی و در«15» نکوتر صورتی«16» حاصل شده، ایشان را گفتم: اینکه عجایب چیست که من امشب بدیدم! گفتند: ما تو را بگوییم که اینکه چیست. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز قم: بر می‌آمد. (2). قم: آشنا. (3). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: کناره. (4). همه نسخه بدلها: می‌کردند. [.....]
(5). همه نسخه بدلها بجز قم: برفتم. (6). آط، آب، مل، آج، لب: رسیدم. (7). خورّم/ خرّم. (8). آط، آب: پرامن. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل: که‌اند. (10). آج، لب: روح. (11). آط، آب، آز، آج، لب: رفتیم. (12). مل: بزدم. (13). قم نشسته. (14). آط، آب، مل، آج، لب: ذمامت، آز: دنامت. (15). آط، آب، آز، آج، لب: بر. (16). قم: صورت. صفحه : 243 امّا آن دو مرد«1» را که دیدی که سر او به سنگ [136- پ]
می‌شکستند: او مردی است که قرآن داند«2» و به نماز فریضه تقصیر کند. و آن مرد را که دیدی که به کلّوب«3» گوشت از روی او می‌گرفتند«4» و دهن او می‌دریدند«5»، او مردی است که از خانه بیرون آید، دروغی گوید«6» که به آفاق عالم برسد. و امّا آن زنان و مردان برهنه که در شکل آن تنور دیدی، ایشان زنا کنندگان‌اند. امّا آن مرد را که دیدی که سنگ در دهن او می‌نهادند، او ربا خوار است. و امّا آن مرد کریه المنظر که آتش می‌افراخت«7» او مالک است- خازن دوزخ. و امّا آن مرد پیر دراز بالا که در بن«8» آن درخت نشسته بود، آن ابراهیم«9» خلیل است و آن کودکان که گرد او در بودند، آن هر کودکی است«10» که بر فطرت اسلام وفات به او برسید«11». و امّا آن قوم که یک نیمه ایشان نکو بود و یک نیمه زشت، ایشان جماعتی‌اند که خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً ...«12»، هم طاعت کرده‌اند و هم معصیت. و آن جوی که ایشان در آن جا رفتند و پاکیزه برآمدند، آن توبه است. و امّا آن روضه که دیدی، بهشت عدن است. و آن شهرستان که دیدی، سرای شهیدان است. آنگه مرا گفتند: بر بالا نگر. بر نگردیدم، کوشکی دیدم مانند ابری سپید. گفتم: اینکه چیست! گفتند: آن«13» جای تو است، و من جبریل‌ام، و او میکایل«14» است. گفتم: بارک اللّه فیکما، پس رها کنی تا من به«15» جای خود روم. گفتند: وقت نیست، چه تو را در دنیا عملی مانده است که تمام نکرده‌ای، چون کنی خود به اینکه«16» جا رسی«17». اینکه قولی است از عبد اللّه عبّاس و جماعتی مفسّران. و قولی دیگر از او به روایت علی‌ّ بن طلحه آن است که آن خواب بود که رسول ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: اینکه مرد. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم ومل: می‌داند. [.....]
(3). مل: کلّاب. (4). قم: بر می‌گرفتند، آط، آب، آج، لب: فرود می‌گرفتند. (5). قم: و در دهن او می‌نهادند. (6). مل: که خیانت کند و دروغ کند، لب: دروغ می‌گوید. (7). همه نسخه بدلها: می‌افروخت. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم: زیر. (9). اساس: ابرهیم. (10). مل: آن هر دو کودکی است، آط، آب، آز، آج، لب: کودکانی‌اند. (11). آط، آج، لب: یافته‌اند، آب، آز: به ایشان رسیده است. (12). سوره توبه (9) آیه 102. (13). قم، آط، آب: اینکه، مل: خانه تو است. (14). آب، مل، آز، آج، لب: جبرئیلم و او میکائیل. (15). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: با. (16). آب، آج، لب: آن جا. [.....]
(17). مل آن را تمام کرده باشی. صفحه : 244 علیه السّلام عام الحدیبیّه«1» دید که او در مسجد الحرام شده است با صحابه، و بهری«2» صحابه سر«3» تراشیده‌اند و بهری تقصیر کرده«4». رسول- علیه السّلام- آن خواب با صحابه بگفت و آهنگ مکّه کرد. مشرکان بیامدند، و رسول را منع کردند. او از راه برگشت، برگشتن رسول جماعتی را فتنه شد. سالی«5» دیگر برفت و مکّه بگشاد و در مکّه«6» رفت. خدای تعالی آیت فرستاد. لَقَد صَدَق‌َ اللّه‌ُ رَسُولَه‌ُ الرُّؤیا بِالحَق‌ِّ«7»- الایه. در«8» خبر می آید که: چون رسول- علیه السّلام- ایمر المؤمنین علی را به طایف فرستاد، او برفت. چون باز آمد، رسول استقبال کرد. و چون او را بدید در کنار گرفت او را، و دست او گرفت و او را با کناری«9» برد تنها و با او سرّی«10» دراز گفت. یکی از جمله قوم گفت: ینتجیه من دوننا: با او سرّ می‌گوید بی ما. رسول را بگفتند، گفت: ما انتجیته«11» بل اللّه انتجاه«12»، من با او سرّ نگفتم، خدای با او سر گفت. گفت: اینکه همچنان است که گفتی: لَتَدخُلُن‌َّ المَسجِدَ الحَرام‌َ إِن شاءَ اللّه‌ُ آمِنِین‌َ ...«13»، شما در مسجد الحرام شوی آمِنِین‌َ«14»، حلق کرده و تقصیر کرده. گفت: من نگفتم که امسال در مسجد الحرام شوی، گفتم: من در خواب دیدم و خواب من درست باشد، اگر امسال نبود، سال«15» دیگر باشد. و از صادق و باقر- علیهما السّلام- روایت کردند که: اینکه خواب آن بود که رسول- علیه السّلام- در خواب دید که جماعتی بوزنگان بر منبر او می‌شدندی و فرود«16» می‌آمدندی، او دلتنگ شد. جبریل آمد و او را خبر داد که بنی امیّه بر منبر او تغلّب کنند. سهل بن سعد السّاعدی‌ّ«17» گفت: تا رسول- علیه السّلام- اینکه خواب دید، هیچ کس ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: الحدیبه. (2). همه نسخه بدلها: بعضی. (3). مل: موی. (4). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: کرده‌اند. (5). قم: سال. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل را. (7). سوره فتح (48) آیه 27. (8). مل آیت. (9). آط، آج، لب: با کناره، آب، آز: با کناره‌ای، مل: بر کناره‌ای. (10). آب، آز: سرّ. (12- 11). همه نسخه بدلها بجز قم: انتجیه. (13). سوره فتح (48) آیه 27. (14). قم، مل: امن، آط، آب، آز، آج، لب: ایمن. [.....]
(15). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: سالی. (16). مل: فرو. (17). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: الصّاعدی. صفحه : 245 لب او خندان ندید تا با پیش خدای شدن«1». حق تعالی گفت: ما آن خواب که با تو نمودیم نکردیم الّا برای فتنه و اختبار مردمان و اینکه معنی را شرح رفته است، اند جای در اینکه کتاب، وَ الشَّجَرَةَ المَلعُونَةَ فِی القُرآن‌ِ، نصب او بر عطف است بر رؤیا که محل‌ّ او نصب است بوقوع الفعل علیه. گفتند، تقدیر آن است که: و الشّجرة الملعونة المذکورة فی القرآن. عبد اللّه عبّاس و حسن و ابو مالک و سعید جبیر و ابرهیم و مجاهد و قتاده و ضحّاک و إبن زید گفتند: [137- ر]
درخت«2» زقّوم است که خدای تعالی گفت: إِن‌َّ شَجَرَةَ الزَّقُّوم‌ِ، طَعام‌ُ الأَثِیم‌ِ«3»، و فتنه مردمان به او آن بود که، چون اینکه آیت آمد ابو جهل گفت: از دروغ محمّد یکی اینکه است که، می‌گوید: در میان آتش درختی خواهد بودن و آتش درخت سوزد، چگونه در او درخت روید! عبد اللّه بن الزّبعری«4» گفت: که زقّوم به لغت بربر، کره«5» و خرما باشد. ابو جهل گفت: زقمینا«6»، ما را زقّوم ده. برفت و کره«7» و خرما بیاورد و در پیش ایشان نهاد«8»، گفت: بخوری اینکه زقّوم که اینکه، آن است که محمّد شما را«9» می‌ترساند، و اللّه که ما زقّوم نمی‌شناسیم الّا کره و خرما. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. إِن‌َّ شَجَرَةَ الزَّقُّوم‌ِ، طَعام‌ُ الأَثِیم‌ِ«10»، و در سورة و الصّافّات وصفش کرد، إِنَّها شَجَرَةٌ تَخرُج‌ُ فِی أَصل‌ِ الجَحِیم‌ِ«11». و باقر- علیه السّلام- گفت: درخت ملعون، بنو امیّه«12» اند، وَ نُخَوِّفُهُم، ما می‌ترسانیم ایشان را به آنچه بر ایشان می‌خوانیم از هلاک امّت سلف. فَما یَزِیدُهُم، آن تخویف ما ایشان را نمی‌فزاید مگر طغیانی و عصیانی بزرگ و طغیان مجاوزة الحدّ باشد. وَ إِذ قُلنا لِلمَلائِکَةِ اسجُدُوا لِآدَم‌َ، و یاد کن ای محمّد چون ما گفتیم فرشتگان را که سجده کنی آدم را، سجده کردند مگر ابلیس که او گفت: من سجده کنم کسی را که تو او را از گل آفریده‌ای! و قصّه آدم و ابلیس و ترک او سجده آدم را و آن که ابلیس از جمله فرشتگان بود یا نبود و استثنا متّصل است یا منقطع، رفته است در سورة البقره، وجهی ندارد باز گفتن. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم: شد، مل: رفتی. (2). مل درخت. (3). سوره دخان (44) آیه 43 و 44. (4). آج، لب: عبد اللّه عبّاس، مل: عبد اللّه بن الرّعیدی. (7- 5). آط، آب، آز، لب: زبده، آج: زبد. (6). مل: زقّمنا. (8). مل، آج، لب: بنهاد. (9). آط، آب، آز، آج، لب به اینکه. (10). سوره دخان (44) آیه 43 و 44. (11). سوره صافّات (37) آیه 64. (12). مل، بنی امیه‌اند. [.....]
صفحه : 246 قال‌َ أَ رَأَیتَک‌َ، گفتند: عرب اینکه کلمه استعمال کنند در جای اخبرنی و قل لی، گفت: بگو مرا. و کاف را محلی نیست از اعراب، و اینکه برای تأکید خطاب آورد. یقولون أ رأیتک لو کان کذا، و المعنی أ رأیت. و در معنی آیت دو قول گفتند: یکی آن که معنی اینکه است که خبر ده مرا تا اینکه را که بر من تفضیل دادی چرا تفضیل دادی و او را از خاک آفریده‌ای و مرا از آتش. اینکه جمله بیفکند. لدلالة الکلام علیه. و اینکه وجه«1» ضعیف است، لمخالفته الظّاهر. و وجه«2» دیگر آن است که: بینی اینکه را که بر من تکریم و تفضیل دادی اگر مرا تأخیر کنی و مهلت دهی تا به روز قیامت فرزندان او را ببرم و به معصیت راه نمایم و با آن دعوت کنم، مگر اندکی را، و آن معصومانند. و الاحتناک، الاجتیاح«3» و الاستیصال. یقال: احتنک فلان ما عند فلان من مال او علم او غیر ذلک اذا استقصاه«4» و اخذه کلّه و احتنک الجراد الزّرع اذا اکله کلّه. قال الشاعر: نشکوا الیک سنة قد اجحفت و احتنکت اموالنا و جلفت و اصل او من قول العرب: حنک الدّابة یحنکها، چون رسنی در«5» حنک زیرین او بندند تا به منزلت لگام باشد. یعنی ایشان را چنان که من خواهم رسن در حنک بسته می‌گردانم الّا معصومانی که خدای تعالی استثنا کرد، فی قوله: إِن‌َّ عِبادِی لَیس‌َ لَک‌َ عَلَیهِم سُلطان‌ٌ ...«6»، عبد اللّه عبّاس گفت: لَأَحتَنِکَن‌َّ لاستولین‌ّ، مجاهد گفت: یعنی لأحتوین‌ّ و لاجمعن‌ّ، إبن زید گفت: لاضلّنّهم، حق تعالی جواب داد. گفت: اذهَب، برو ای ابلیس که هر کس که پسرو تو باشد از ایشان فَإِن‌َّ جَهَنَّم‌َ، دوزخ جزا و پاداشت ایشان باشد. جزای تمام. و الوفور، الإتمام، و الوافر، التّام‌ّ«7». یقال: وفرت علیه حقّه افره«8» وفرا«9» و وفورا، فهو موفور، قال زهیر: و من یجعل المعروف من دون عرضه یفره و من لا یتّق الشّتم یشتم قوله: وَ استَفزِز، آنگاه خطاب کرد با شیطان به لفظ امر و مراد تهدید، وَ استَفزِز، ----------------------------------- (2- 1). آط، آب، آز، آج، لب: وجهی. (3). همه نسخه بدلها بجز مل: احتیاج. (4). آط، آب، آز، آج، لب: استقصیه. (5). قم، آط، مل زیر. (6). سوره حجر (15) آیه 42. (7). آط، آب، آز، آج، لب: تمام. (8). قم: اوفره. (9). قم، فرا. صفحه : 247 برانگیز و سبک گردان و از جای ببر، هر کس را که توانی به آوازت. در او دو قول [137- پ]
گفتند: عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: بِصَوتِک‌َ، ای بدعائک الی معصیة اللّه، به دعوتت ایشان را با معصیت، و هر داعی که با معصیت دعوت کند او از لشکر ابلیس باشد. مجاهد گفت: مراد او از مزامیر است و غنا. وَ أَجلِب عَلَیهِم بِخَیلِک‌َ وَ رَجِلِک‌َ، و گرد آر بر ایشان سوار و پیاده‌یت«1» را. مفسّران گفتند: هر سواری و پیاده‌ای که در معصیت خدای سعی«2» کند، و از لشکر ابلیس باشد. عبد اللّه عبّاس و قتاده و مجاهد گفتند: ابلیس را سواران و پیادگانند از جن‌ّ و انس. هر سوار و پیاده‌ای که در معصیت خدای کالزار«3» کند، او از لشکر ابلیس باشد«4». حفص خواند: و رجلک به کسر «جیم» و باقی قرّاء به سکون «جیم»«5». امّا آنان که به کسر «جیم» خواندند، من قولهم: رجل یرجل رجلا، فهو رجل و راجل، بر اینکه قراءت لفظ واحد باشد، و آنان که به سکون «جیم» خواندند، گفتند: جمع راجل باشد، کرکب و راکب و صحب و صاحب. وَ شارِکهُم فِی الأَموال‌ِ وَ الأَولادِ، و مشارکت کن با ایشان در مال و فرزندان. مجاهد و حسن و سعید جبیر و عبد الرّحمن بن زید و علی‌ّ بن طلحه عن إبن عبّاس گفتند: مراد هر مالی است که از معصیت به دست آرند. عطا گفت: مراد ربا است«6». قتاده گفت: آن است که مشرکان بر خود به حرام کردند، از بحیره و سایبه و وصیله و حام. و اینکه روایت عوفی است از عبد اللّه عبّاس«7». ضحّاک گفت: مراد آن ذبایح است که ایشان برای معبودان خود بکشتندی. وَ الأَولادِ، بعضی مفسّران گفتند: مراد اولاد زنااند. و اینکه قول مجاهد است و ضحّاک و روایت عطیّه از عبد اللّه عبّاس. والبی گفت«8» از عبد اللّه عبّاس«9»: مراد آن فرزندانند که از حرام حاصل آیند،«10» مادران بکشند ایشان را. حسن و قتاده گفتند: مراد آن است که هر مولود که«11» بر فطرت اسلام زاید باغرا و اغواء«12» شیطان گبر و جهود و ترسا شود. چنان که رسول- علیه السّلام- گفت: کل‌ّ مولود یولد علی الفطرة فابواه یهوّدانه و ینصّرانه و یمجّسانه، ----------------------------------- (1). آب، آز، آج، لب: پیاده‌ات. (2). قم، آط: کارزار. (3). قم، آط، آب، آز، آج، لب: کارزار. (4). قم: بود. (5). همه نسخه بدلها بجز قم خواندند. (6). همه نسخه بدلها: رباست. [.....]
(7). همه نسخه بدلها و. (8). آط، آج، لب: روایت کرد. (9). آب، آز، آج، لب که. (10). آب، آز، آج، لب و. (11). آط، آب، آز، آج، لب زاید. (12). قم، آط، مل، آج، لب: اغوای. صفحه : 248 ابو صالح گفت از عبد اللّه عبّاس: مشارکت او در اولاد آن است که ایشان فرزندان را عبد الحارث و بعد شمس و عبد فلان نام نهادندی. وَ عِدهُم، نوید ده ایشان را، و مراد به اینکه جمله تهدید و وعید است. چنان که گفت: اعمَلُوا ما شِئتُم ...«1»، آنگه بیان کرد که نوید و وعده شیطان نباشد الّا غرور و فریفتن و باطل. برای آن که هیچ غنا نکند از عذاب خدای چون به ایشان فرود آید. و محصول وعده شیطان آنچه فرمود فی قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ وَعَدَکُم وَعدَ الحَق‌ِّ«2»- الآیه. إِن‌َّ عِبادِی لَیس‌َ لَک‌َ عَلَیهِم سُلطان‌ٌ، بندگان من آنان که در حمایت عصمت من باشند، تو را بر ایشان راهی و دستی و تسلّطی نیست. و اینکه بر سبیل مذلّت و خواری شیطان گفت: تا بنماید که بندگان من آنان که در حمایت عصمت من باشند تو را بر ایشان راهی و دستی و تسلّطی نیست، و اینکه بر سبیل مذلّت و خواری شیطان گفت تا بنماید که بندگان مخلص دعوت او را اجابت نکنند و او را متابعت نکنند. آنگه بر سبیل تهدید و و عید گفت: هم داعی را که شیطان است و هم مجیب را که بشر است که: وَ کَفی بِرَبِّک‌َ وَکِیلًا، و بس است خدای تعالی و کیل بندگانش که کارها با او گذارند«3». و الوکیل الّذی یوکل الیه الامر، فعیل به معنی مفعول. رَبُّکُم‌ُ الَّذِی یُزجِی لَکُم‌ُ الفُلک‌َ فِی البَحرِ، آنگه بندگان را تذکیر بعضی نعمتهای خود کرد، گفت: خدای شما آن است که برای شما کشتی در دریا می‌راند تا شما طلب روزی او کنی در تجارت. و اگر نه تسخیر او بودی. آبی که«4» یک جو سنگ و آهن بر سر بندارد از اینکه هر دو صد هزار من در کشتی نهند فرو نشود. چنین نبودی. آنگه گفت: اینکه نه اوّل رحمتی و نعمتی است که با شما کرد«5»، بل او همیشه بر شما مهربان و بخشاینده«6» بوده است. آنگاه [138- ر]
احوال دریا و شدّت آن یاد داد ایشان را. گفت: وَ إِذا مَسَّکُم‌ُ الضُّرُّ فِی البَحرِ، چون شما را سختی رسد در دریا و«7» دریا مضطرب شود و بادهای مختلف جستن گیرد و امواج متلاطم شود و شما از غرق بر جان خود بترسی، آن ----------------------------------- (1). سوره فصّلت (41) آیه 40. (2). سوره ابراهیم (14) آیه 22. (3). آط، آج، گزارنده. (4). آج، لب برای. (5). همه نسخه بدلها: بجز قم و مل: کردم. (6). آج، لب: شایسته. (7). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: یا . صفحه : 249 معبودان را که اینکه جا می‌خوانی از بتان و هر چه دون خداست از شما گم شود و از یاد و خاطر شما فراموش«1» شوند، کس را نخوانی در آن حال مگر خدای را- جل‌ّ جلاله. و تقدیر آن است که: ضل‌ّ من تدعونه الّا ایّاه، یعنی الّا اللّه تعالی و «ایّا» ضمیر منصوب منفصل است بر استثنا. فَلَمّا نَجّاکُم إِلَی البَرِّ، چون به فضل و رحمت خود شما را برهاند، و به خشک رساند و ایمن«2» شوی اعراض کنی و برگردی. وَ کان‌َ الإِنسان‌ُ کَفُوراً، و آدمی همیشه کافر نعمت بوده است و اینکه بر سبیل مثل گفت. آنگه گفت: أَ فَأَمِنتُم، ایمن شده‌ای که خسف کند به شما کناره زمین و شما را به زمین فرو برد. چنان که قارون را فرو برد، أَو یُرسِل‌َ عَلَیکُم حاصِباً، یا فرو فرستد بر شما بادی سخت که سنگ ریزه آرد. چنان که بر عاد فرو فرستاد. و در «حاصب»، دو قول گفتند: یکی آن که بادی باشد که حصبا آرد و آن سنگ ریزه باشد و هو من باب تامر و لابن، قال الفرزدق: مستقبلین شمال الشّام تضربنا«3» بحاصب کندیف القطن منثور و قولی دیگر آن است که: حاصب خود سنگ«4» باشد من قولهم، حصبه بالحصبا«5»، اذ رماه«6» بها. آنگه حاصب به معنی را می‌باشد، اسند الفعل الی الحجارة علی وجه التّوسّع ثُم‌َّ لا تَجِدُوا لَکُم وَکِیلًا، پس شما آنگه و کیل دری«7» نیابی که برای شما سخن گوید و از شما دفع کند. أَم أَمِنتُم، یا ایمن«8» شده‌ای از آن که شما را بار دیگر با دریا برد. فَیُرسِل‌َ عَلَیکُم قاصِفاً مِن‌َ الرِّیح‌ِ، فرو فرستد بر شما بادی شکننده من القصف، و هو الکسر، بادی که به سختی درختان بشکند و آنگه غرق کند شما را به جزا و مکافات آن کفر که بر آن اصرار می‌کنی. آنگه شما«9» بر ما تابعی و لشکری و ناصری نیابی که شما را نصرت کند بر ما و تبیع فعیل به معنی فاعل باشد. در معنی او دو قول گفتند: یکی لشکر«10» که تابع رایت باشد یکی ثایر کینه خواه که ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: فرو. [.....]
(2). قم: آمن. (3). آط، آب، آز، آج، لب: یضربنا. (4). قم: سنگ ریزه. (5). آز: بالحصا. (6). آط، آج، لب: رمته. (7). آج، لب: درین. (8). قم: امن. (9). قم را. (10). قم، لب: لشکری. صفحه : 250 تتبّع کینه کند و قرّاء در اینکه آیت خلاف کردند. بعضی خواندند و آن ابو عمرو است و إبن کثیر: نعیدکم و غرقکم و نخسف بکم و نرسل علیکم، جمله به «نون»، اخبارا من اللّه تعالی عن نفسه، لقوله: عَلَینا، و باقی قرّا به « یا » خواندند اخبارا عن الغائب حملا علی قوله: إِلّا إِیّاه‌ُ، مگر ابو جعفر که او خواند: فتغرقکم، بالتّاء، ردّا الی الرّیح. قوله: وَ لَقَد کَرَّمنا بَنِی آدَم‌َ، آنگه از جمله نعمت‌ها بعضی دگر یاد کرد، گفت: ما گرامی«1» کردیم فرزندان آدم را. مفسّران خلاف کردند در اینکه تکریم: میمون بن مهران گفت، از عبد اللّه عبّاس پرسیدم، گفت: اینکه اکرام آن است که همه حیوان«2» آنچه خورد«3» به دهن خورد«4» مگر آدمی که به دست بردارد و در دهن نهد. روایتی دیگر از پسر عبّاس«5» آن است که: ایشان را اکرام کردیم به عقل. ضحّاک گفت: به نطق و تمییز«6». عطا گفت: به آن که قامت راست و منتصب«7» است ایشان را، و دگر حیوانات به روی در افتاده و منبطح آید. یمان گفت، به نیکوی صورت. محمّد بن کعب گفت: به آن که محمّد مصطفی را- صلّی اللّه علیه و آله- از جمله ایشان کرد. و بعضی دگر گفتند: مراد آن است که مردان را اکرام کرد به محاسن، و زنان را به گیسو. محمّد بن جریر گفت: به آن که ایشان را بر همه حیوانات مسلّط کرد، و همه را مسخّر ایشان کرد، و اگر بر عموم حمل کنند جمله وجوه داخل باشد تحت او آنگه تفصیل آن تکریم بداد، گفت: وَ حَمَلناهُم فِی البَرِّ وَ البَحرِ، ما ایشان را حمل کردیم و برگرفتیم در برّ و بحر، یعنی برّ و بحر مسخّر [138- پ]
کردیم ایشان را تا اگر خواهند تجارت شهرها کنند و اگر خواهند تجارت دریا. و روزی دادیم ایشان را از هر طعامی و شرابی لذیذ، خوش پاکیزه. مقاتل گفت: مراد کره است«8» و خرما و انواع شیرینیها و بعضی دگر گفتند: مراد روزی حلال است و روزی دیگر حیوانات از آن کرد که ما می‌دانی. وَ فَضَّلناهُم، و تفضیل دادیم بنی آدم را، عَلی کَثِیرٍ مِمَّن خَلَقنا تَفضِیلًا، بر بسیاری از آنان که ما آفریده‌ایم فضل دادنی. گروهی به اینکه آیت استدلال کردند بر تفضیل فریشتگان«9» بر پیغامبران، گفتند: خلایق مکلّفان سه ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: اکرامی. (2). قم: حیوانات. (3). قم: خورند. (4). قم: بردارند، آط، آب، آز، آج، لب: بردارد و خورد. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: عبد اللّه عباس. [.....]
(6). همه نسخه بدلها، بجز آب و مل: تمیز. (7). آط، آج، لب: منصوب است. (8). آط، آب، آز: کرم است. (9). همه نسخه بدلها بجز قم: فرشتگان. صفحه : 251 جنس‌اند: فریشتگان«1» و آدمیان و جنّیان، اگر پیغامبران را فضل بودی بر فریشتگان«2»، نگفتی: عَلی کَثِیرٍ مِمَّن خَلَقنا، بل گفتی: علی من خلقنا، او علی جمیع من خلقنا، و اینکه معتمد نیست برای آن که حق تعالی در آیت اکرام و تفضیل، جمله بنی آدم گفت و ما نگفتیم همه آدمیان از فریشتگان بهترند و انّما«3» پیغامبران را- علیهم السّلام- گفتیم که از فریشتگان بهترند. دیگر آن که اگر تسلیم کنیم که برای آن علی کثیر گفت، تا فریشتگان از او بدر شوند، گوییم: در تفضیل«4» مراد آدمیانی باشند که نه پیغامبرانند و پیغامبران در«5» تفضیل بر فریشتگان مستثنی‌اند به ادلّه دیگر، و جواب معتمد از اینکه آن است که مراد به لفظ کثیر، عموم و جمله است چنان که گویند: کثیرا ما یفعل«6» فلان کذا، و کثیرا ما یقول، چون عادت او آن باشد که آن گوید و آن کند«7»، و الدّلیل علی هذا قوله تعالی: هَل أُنَبِّئُکُم عَلی مَن تَنَزَّل‌ُ الشَّیاطِین‌ُ«8»، الی قوله: وَ أَکثَرُهُم کاذِبُون‌َ«9»، و مراد جمله شیاطین‌اند و عکس هذا قولهم: ان‌ّ فلانا لقلیل النظیر«10»، و قل‌ّ ما رأیت مثله، ای عدیم النّظیر«11» و ما رأیت مثله. کلبی گفت: بنی آدم مفضّلند«12» بر هر چه خدای آفرید، مگر بر طایفه فریشتگان و آن جبریل و میکایل و اسرافیل و عزریایل«13» است و جماعتی کرّوبیان، و اینکه قول بر آن تأویل باشد که مراد به کَرَّمنا بَنِی آدَم‌َ، آدمیانی باشند که پیغامبران از آن«14» مستثنا باشند. زید اسلم گفت در اینکه آیت که: فریشتگان خدای را گفتند: بار خدایا؟ تو آدمیان را«15» در دنیا انواع نعمت دادی که از آن می‌خورند و تنعّم و تمتّع می‌کنند، ما را عوض آن در آخرت بده. خدای تعالی گفت: من فرزندان او را که: خَلَقت‌ُ بِیَدَی‌َّ«16»، تولّای خلق او به خودی خود کردم و راست نکنم با آنان که ایشان را گفتم: «کن»«17» ببودند و اینکه قول آن کس باشد که تفضیل پیغامبران گوید بر فریشتگان. جز که اینکه ----------------------------------- (2- 1). همه نسخه بدلها بجز قم: فرشتگان. (3). مل: امّا. (4). آط، آب، آج، لب: در اینکه تفضیل بر فرشتگان. (5). قم: به. (6). آط، آب، آز، آج، لب: یعمل. (7). همه نسخه بدلها همیشه. (8). سوره شعراء (26) آیه 221. (9). سوره شعراء (26) آیه 223. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم: النظر. (11). مل: النظر. [.....]
(12). آط، آب، آز، آج، لب: متفضّلند. (13). همه نسخه بدلها: عزرائیل. (14). همه نسخه بدلها: ایشان. (15). همه نسخه بدلها: بنی آدم. (16). سوره ص (38) آیه 75. (17). قم: بباشید. صفحه : 252 را تأویل باید کردن تا مستقیم شود. چه ظاهر حدیث مشوّش است. روایت کردند که ابو هریره را پرسیدند از اینکه آیت، گفت: المؤمن اکرم علی اللّه من الملائکة الّذین عنده. مؤمن بر خدای گرامی‌تر است از فریشتگان که نزدیک اویند. یَوم‌َ نَدعُوا کُل‌َّ أُناس‌ٍ بِإِمامِهِم، یاد کن ای محمّد آن روز که ما باز خوانیم هر مردمانی را به امامشان. زجّاج گفت: عامل در یَوم‌َ هم آن است که در یوم اوّل بود فی قوله: یَوم‌َ یَدعُوکُم ...«1»، و عامل آن جا اینکه است: فَسَیَقُولُون‌َ مَن یُعِیدُنا قُل‌ِ الَّذِی فَطَرَکُم ...«2»، و گفته‌اند: عامل در او فَضَّلناهُم است، برای آن که فضل اینکه روز پدید آید. مفسّران خلاف کردند در آن که مراد به امام چیست، مجاهد و قتاده گفتند: یعنی پیغامبرانشان، و اینکه قول روایت کرده‌اند از ابو هریره از رسول- علیه السّلام. و ابو صالح و ابو نضره«3» و ضحّاک گفتند: بکتابهم الّذی انزل علیهم، به آن کتاب که خدای بر ایشان فرستاده باشد. جهودان را به توریت و ترسایان را به انجیل و مسلمانان را به قرآن. حسن بصری و ابو العالیه گفتند: باعمالهم، به عملهای ایشان که کرده باشند و اینکه روایت عوفی است از عبد اللّه عبّاس، که او گفت: ای بما عمل و املی فکتب علیه، آنچه کرده باشند و املا کرده و فریشتگان بر او نوشته [139- ر]
قتاده گفت: به نامه عملشان، و دلیل اینکه تأویل قوله فی سیاق الایة: فَمَن أُوتِی‌َ کِتابَه‌ُ بِیَمِینِه‌ِ، و نظیرها قوله: وَ کُل‌َّ شَی‌ءٍ أَحصَیناه‌ُ فِی إِمام‌ٍ مُبِین‌ٍ«4»، نامه عمل را امام خواند. ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: هر که او مالی در سبیل خدای نفقه کند روز قیامت او را از بهشت ندا کنند که اینکه عوض بهتر است تو را یا آن مال که خرج کردی! آنگه از هر دری از درهای بهشت داعیان دعوت می‌کنند اهل آن در را، اهل نماز را از در نماز و اهل روزه را از در روزه و اهل جهاد را از در جهاد و اهل صدقه را از در صدقه. یکی از جمله صحابه گفت: یا رسول اللّه؟ و کس«5» باشد که او را از اینکه همه درها ندا کنند! گفت: بلی؟ و امید است که تو از آنانی. بعضی دگر گفتند: مراد به امام لوا است و عرب امام خواند لوا را برای آن که لشکر به او اقتدا کنند. بعضی دگر گفتند: به مادرانشان باز خوانند، و گفتند: در اینکه ----------------------------------- (2- 1). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 52 و 51. (3). آب، آز: ابو نصر. قم، آط: ابو نصره. (4). سوره یس (36) آیه 12. (5). آط، آب، آز، آج، لب: کسی. صفحه : 253 سه حکمت است: موافقت عیسی- علیه السّلام- و اظهار شرف حسن و حسین- علیهما السّلام- و پرده فرو گذاشتن است بر اولاد زنا. سعید جمیر گفت از عبد اللّه عبّاس که: به امامشان که ایشان را با هدی یا با ضلالت خوانده باشد. علی‌ّ بن طلحه گفت: بائمّتهم فی الخیر و الشّر، قال اللّه تعالی: وَ جَعَلناهُم أَئِمَّةً یَهدُون‌َ بِأَمرِنا ...«1»، وَ جَعَلناهُم أَئِمَّةً یَدعُون‌َ إِلَی النّارِ«2»- الایة، و گفته‌اند: بمعبودهم، ایشان را به آن معبودان باز خوانند که پرستیده باشند ابو القاسم عبید اللّه«3» بن عامر الطّائی‌ّ روایت کرد از پدرش از رضا- علیه السّلام- از پدرش از پدرانش از امیر المؤمنین- علیه السّلام- که، رسول- علیه السّلام- در اینکه آیت گفت: فردا«4» قیامت هر قومی را به چند چیز باز خوانند: به امام زمانشان که به او اقتدا کرده باشند و به سنّت پیغامبرشان و به کتاب خدایشان. فضالة بن ایّوب روایت کند: از صادق جعفر بن محمّد- علیهما السّلام- از پدرانش از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که گفت: چون روز قیامت باشد و خلایق را در صعید سیاست بدارند، منادیی از قبل رب‌ّ العزّه ندا کند: اینکه فلان بن فلان الامام العادل و شیعته! فیقبل الامام العادل و شیعته حوله قد اظلّتهم غمامة من نور العظمة و علی رأس الامام العادل لواء مکتوب علیه لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه الامام العادل ولی‌ّ اللّه، امن هو و شیعته من سخط اللّه گفت: منادی ندا کند از قبل رب‌ّ العزّه که: کجاست فلان بن فلان! امام عادل او روی فراز کند و شیعت او پیرامن او ابری از نور عظمت سایه بر ایشان فگنده لوای بر بالای سر او، بر آن جا نوشته: لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه الامام العادل ولی‌ّ اللّه، ایمن«5» است او و شیعت او از خشم خدای. آنگه منادیی ندا کند از قبل قدیم جل‌ّ جلاله: اینکه فلان بن فلان امام الضّلالة و شیعته! کجاست فلان بن فلان امام ضلالت و شیعه او! او روی فراز«6» کند و شیعه او پیرامن او، ابری سیاه سایه بر ایشان فگنده بر بالای سر او لوایی بر وی نوشته: لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه فلان بن فلان و شیعته آئسون من رحمة اللّه، فلان پسر فلان و شیعت او نومیدند از رحمت خدای آنگه او را و اتباع او را در دوزخ اندازند. آنگه رسول- علیه السّلام- اینکه آیت بخواند«7»: یَوم‌َ نَدعُوا کُل‌َّ أُناس‌ٍ بِإِمامِهِم. ----------------------------------- (1). سوره انبیاء (21) آیه 73. (2). سوره قصص (28) آیه 41. (3). آط، آب، آز، آج، لب: عبد اللّه. (4). قم، آج، لب: فردای، آط: فردا و قیامت. [.....]
(5). قم: امن است. (6). همه نسخه بدلها: فرا کند. (7). قم: بر خواند. صفحه : 254 شیخ ما- رحمة اللّه علیه- اعنی الشیخ ابا محمّد بن عبد الرّحمن بن الحسینی‌ّ الفارسی‌ّ ثم‌ّ الخزاعی‌ّ گفتی«1»: گروهی گمان برند«2» که اینکه آیت وعد است و به خلاف آن است، چه اینکه آیت وعید است به آن معنی که دعوت دو است: دعوت با ثواب و دعوت با حساب. امّا دعوت با ثواب- قوله تعالی: وَ اللّه‌ُ یَدعُوا إِلی دارِ السَّلام‌ِ ...«3»، و دعوت با حساب اینکه آیت است: یَوم‌َ نَدعُوا کُل‌َّ أُناس‌ٍ بِإِمامِهِم، بیانش آن است که مفضّل بن عمر«4» روایت کند از صادق جعفر بن محمّد- علیهما السّلام- که او را از اینکه آیت پرسیدم، گفت: یا مفضّل؟ چون روز قیامت باشد، منادیی ندا کند: یا ایّها المقتدون بالبررة المعصومین هلمّوا الی الحساب [931- پ]
فو اللّه لدعاؤکم بنا و انتسابکم الینا أشدّ علینا من حسابکم و عذابکم، ای آنان که در دنیا«5» اقتدا به معصومان کردی به شمار گاه آیی. آنگه گفت: به خدای که اینکه که شما را به ما باز خوانند و با ما نسبت کنند در آن مجمع بر ما سخت‌تر آید از حساب شما و عذاب شما برای آن که اینکه چو«6» تشویری و خجالتی باشد که نا پاکی را به پاکی نسبت کنند و آلوده‌ای را به نا آلوده‌ای«7» باز خوانند و عاصیی را در پی معصومی دارند. و باقر- علیه السّلام- گفت: کونوا لنا زینا و لا تکونوا علینا شینا، ما را زین باشی و بر ما شین مباشی که به خدای خدا که حیای ما از عصاة شیعت ما در قیامت سخت‌تر باشد. از حیاء ایشان از گناهشان تا فردا قیامت یکی را از شیعه ما بنزدیکتر از او آرند و بدارند با نامه سیاه و حالی تباه. او سر در پیش فکنده از شرم گناه با راست نگرد، مصطفی را بیند- علیه السّلام- گوید او را: بد امّت بودی مرا و با چپ نگرد مرتضی را بیند گوید بد شیعت«8» بودی مرا بیان اینکه آن خبر است که، نافع روایت کند از عبد اللّه عمر که رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: الا من طلبنی یوم القیامة فلیطلبنی عند المیزان محمارّا وجهی عرقا جبینی حیاء ممّا احدثت امّتی بعدی، گفت: هر که مرا جوید روز قیامت، گو مرا بنزدیک ترازو جوی روی سرخ شده و پیشانی خوی گرفته به شرم آنچه امّتان من از پس من کرده باشند، یا عجب«9» ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: گفت. (2). همه نسخه بدلها: بردند. (3). سوره یونس (10) آیه 25. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم: عمرو. (5). قم: دار دنیا. (6). قم: چون. (7). آب، آز، آج، لب: نالوده‌ای. (8). آب، آز: شیعتی. (9). همه نسخه بدلها اگر. صفحه : 255 آن معصومان را از کرده تو شرم خواهد بودن تو را از کرده خود شرم نیست؟ باش تا فردا که تو را در موقف محاسبت بدارند، وَ لَو تَری إِذِ المُجرِمُون‌َ ناکِسُوا رُؤُسِهِم عِندَ رَبِّهِم ...«1»، سرها در پیش افگنده، روی آن ندارند«2» که سر بردارند و چشم آن ندارند که چشم باز کنند، بر راست نگرند انبیا را بینند، و بر چپ نگرند اوصیا را بینند [از پیش نگرند ملائکه مقرّب را بینند]«3» قاضیی که رشوت نگیرد، گواهان«4» که میل نکنند، ترازویی که در او شططی نباشد، شماری که در او غلطی نباشد، محاسبی که او را سهو نباشد، خطابی که در او لغو نباشد. آن بیچاره در چنان حالتی«5» بر چنان مثالی هیچ فریاد رس ندارد و هیچ منفّسی«6» ندارد جز امید به رحمت خدای و شفاعت معصومانی که او امروز خود را بر فتراک ولایت ایشان بسته است، امید آن را که فردا نسبتش با او و دعوتش با او کنند که، یَوم‌َ نَدعُوا کُل‌َّ أُناس‌ٍ بِإِمامِهِم، امید است که بدوش«7» باز خوانند و نامش از جریده او برخوانند. بیماری را چاره از طبیب گشاید. به شرط آن که طبیب بیمار نبود، چه اگر طبیب بیمار بود او را نیز طبیبی باید«8» بیب یداوی و الطّبیب مریض محمّد بن سنان روایت کند از علی‌ّ بن موسی الرّضا- علیهما السّلام- که او گفت: یک روز مردی بنزدیک من آمد و گفت: یابن رسول اللّه؟ من تو را و پدران تو را دوست دارم، دوستیی«9» که به احسان نیفزاید«10» و با ساءت کم نشود، فردا قیامت مرا هیچ سود دارد! گفت: بلی که مرا روایت است از پدرانم از زین العبادین علی‌ّ بن الحسین که او گفت: روز قیامت بنده‌ای را بیارند از شیعت ما که او از دنیا برفته باشد، علی اسوء الحال و حسابش برآرند، حق تعالی فرماید که: به دوزخش برند«11»، او گوید: بار خدایا را«12»؟ مرا وسیلتی هست بنزدیک تو. گوید چیست آن وسیلت! گوید: دوستی محمّد و آل محمّد. حق تعالی گوید: نعمت الوسیلة، نیک«13» وسیلت است اینکه، و ----------------------------------- (1). سوره سجده (32) آیه 12. (2). قم: ندارد. [.....]
(3). اساس ندارد، از قم، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها: گواهانی. (5). همه نسخه بدلها: حالی. (6). اساس: متنفّس، با توجه به نسخه آط، تصحیح شد. (7). آط، آج، لب: بدویش. (8). آز شعر. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم: دوستی. (10). آز: بیفزاید. (11). قم: برید. (12). همه نسخه بدلها: بار خدایا. (13). قم: بزرگ. صفحه : 256 بفرماید تا او را به بهشت برند. مرد چون اینکه بشنید، بیوفتاد«1» و از هوش برفت از اینکه بشارت و می‌گفت: یَوم‌َ نَدعُوا کُل‌َّ أُناس‌ٍ بِإِمامِهِم، چون ساعتی بود، بدیدند جان داده بود. فَمَن أُوتِی‌َ کِتابَه‌ُ بِیَمِینِه‌ِ، هر که را نامه«2» به دست راست دهند، فَأُولئِک‌َ یَقرَؤُن‌َ کِتابَهُم، ایشان نامه‌های«3» خود برخوانند و بر ایشان هیچ فتیلی ظلم نکنند، و فتیل آن باشد که مردم انگشت به هم«4» بمالد، آنچه حاصل آید از چرک چو«5» پلیته‌ای خرد«6» و باریک [140- ر]، آن را فتیل خوانند، فعیل به معنی مفعول. و گفته‌اند: چیزکی«7» باشد باریک در میانه«8» شکاف استخان«9» خرما و نقیر«10» آن گو«11» باشد چو«12» نقطه‌ای بر پشت استخان«13» خرما. و قطمیر پوستکی تنک باشد که لفاف استخان«14» خرما بود و اینکه همه عبارات و کنایات باشد از قلّت و حقارت چیزی. و ظلم در لغت نقصان باشد، یعنی ایشان نامهشان«15» برخوانند و حق‌ّ ایشان چیزی باز نگیرند و بخس نکنند. اگر گویند نه ظاهر آیت اقتضای آن می‌کند که آنان را که نامه به دست چپ دهند بر ایشان ظلم کنند، گوییم: اینکه قول به دلیل الخطاب باشد و آن درست نیست بنزدیک بیشتر اهل علم. جواب دیگر از اینکه آن است که: در جمله آنان که ایشان را نامه به دست چپ دهند، کافران باشند و ایشان را خود بنزدیک خدای حقّی نباشد که از ایشان باز گیرند یا نقصان کنند. وَ مَن کان‌َ فِی هذِه‌ِ أَعمی فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعمی، حق تعالی گفت: هر که«16» در اینکه سرای کور باشد، او در قیامت کور باشد. مفسّران خلاف کردند در آن که هذِه‌ِ، اشارت به چیست. بعضی گفتند: راجع است با آن نعمتها که در آیات مقدّم رفته است. عکرمه گفت: جماعتی از یمن بنزدیک عبد اللّه عبّاس آمدند و او را پرسیدند از اینکه آیت و از اینکه اشارت، گفت: بر خوان از پیش آیت: رَبُّکُم‌ُ الَّذِی یُزجِی لَکُم‌ُ الفُلک‌َ فِی البَحرِ الی قوله: تَفضِیلًا. آنگه گفت: معنی آیت آن است که: هر کس که او در اینکه آیات و دلالات که مشاهد ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم: بیفتاد. (2). آز، آج، لب: نامه‌ای. (3). اساس و دیگر نسخه بدلها: نامها/ نامه‌ها، با حذف‌های بیان حرکت. [.....]
(4). مل: بدان. (12- 5). همه نسخه بدلها: چون. (6). لب: خورد. (7). آز، آج، لب: چرکی. (8). قم، آب، مل، آز، لب: میان. (14- 13- 9). همه نسخه بدلها: استخوان. (10). آب: نقسیر، آج، لب: تفسیر. (11). آب، آز: کر. (15). آط، مل: ایشان. (16). آط، آز، آج، لب او. صفحه : 257 است و محسوس و معاینه می‌توان دیدن و بضرورت دانستن نابینا باشد و نادان در آنچه نبیند«1» از احوال قیامت و بعث و نشور و حساب و کتاب، اولیتر که نابینا باشد و گمراهتر. بعضی دگر گفتند: اشارت به دنیاست و انّما برای آن مصرّح نگفت که قرینه آخرت با او خواست بودن، یعنی هر که در دنیا نابینا باشد از نظر کردن در آیات خدای، در آخرت هم نابینا باشد«2». اگر گویند ظاهر آیت نه آن است که هر که در دنیا نابینا باشد، در آخرت هم نابینا، باشد و گمراه‌تر«3»، چگونه روا باشد که خدای تعالی کسی را نابینا آفریند، آنگه او را به قیامت بر آن عقوبت کند به نابینای«4»! دگر آن که در آخرت چگونه نابینا باشد و خدای تعالی می‌گوید: فَبَصَرُک‌َ الیَوم‌َ حَدِیدٌ«5»، و می‌گوید: کَما بَدَأنا أَوَّل‌َ خَلق‌ٍ نُعِیدُه‌ُ ...«6»! جواب گوییم، در اینکه آیت چهار وجه گفتند: یکی آن که: هر که او در دنیا نابینا باشد از آن که نظر و تفکّر کند در آیاتی که او را به معرفت خدای رساند، او در نظر کردن در آیاتی که او را به علم رساند به حصول آخرت و بعث و نشور و ثواب و عقاب نابیناتر بود و از آن گمراهتر. و اینکه معنی قول عبد اللّه عبّاس است که ما گفتیم و بر اینکه قول هذِه‌ِ، کنایت باشد از آیات، یعنی عن النّظر فی هذه الایات و العبر. فَهُوَ فِی الآخِرَةِ، ای فی النّظر فی الادلّة الموصلة الی الاخرة اعمی. و جواب دوم آن است: وَ مَن کان‌َ فِی هذِه‌ِ، ای فی الدّنیا، هر که او در دنیا نابینا«7» باشد از ایمان و معرفت خدای تعالی، او در آخرت نابینا باشد«8» از ره بهشت و«9» طریق نجات. و معنی آن که کافر روز قیامت ذلیل و مهین و عاجز و منقطع الحجّة و آیس باشد از رحمت خدای. جواب سه‌ام«10» آن است که: هر که او در دنیا نابینا باشد از ایمان«11» و معرفت او در ----------------------------------- (1). اساس: بیند، به قیاس نسخه قم، تصحیح شد. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و گمراهتر. (3). آب، آز اگر گویند به ظاهر آیت، آج، لب اگر گویند. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم: نابینایی. [.....]
(5). سوره ق (50) آیه 22. (6). سوره انبیا (21) آیه 104. (7). قم: کور. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم مل: نابیناتر. (9). قم از. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم: سیم. (11). قم: ایمه. صفحه : 258 آخرت سیّئ الحال و بغایت نکال و وبال باشد. و لفظ «اعمی» دوم«1» عبارت است و کنایت از خسارت و زیانکاری و یأس و نومیدی، چنان که عرب گوید آن را که از کاری برگردد به یأس و خیبت و خسارت: رجع عن ذلک الامر اعمی سخن«2» العین، چنان که آن را که مظفّر و منصور برگردد. او را گویند: رجع قریر«3» العین، و منه قوله تعالی: فَلا تَعلَم‌ُ نَفس‌ٌ ما أُخفِی‌َ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعیُن‌ٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعمَلُون‌َ«4». و وجه چهارم آن است که: «عمی» اوّل از ایمان و معرفت است، و معنی ترک نظر در آیات خدای. و دوم «عمی»«5»: بصر است در قیامت بر سبیل عقوبت [140- پ]، و بیان اینکه وجه، قوله: وَ نَحشُرُه‌ُ یَوم‌َ القِیامَةِ أَعمی، قال‌َ رَب‌ِّ لِم‌َ حَشَرتَنِی أَعمی وَ قَد کُنت‌ُ بَصِیراً، قال‌َ کَذلِک‌َ أَتَتک‌َ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ کَذلِک‌َ الیَوم‌َ تُنسی«6». امّا جمع میان آیات و میان آنچه سایل گفت من قوله: کَما بَدَأنا أَوَّل‌َ خَلق‌ٍ نُعِیدُه‌ُ ...«7»، آن است که اینکه کنایت است عن سهولة الاعادة علیه تعالی و نفی التّعذّر و المشقّة عنه، نه«8» مراد کیفیّت شکل و هیأت است و نظیر«9» او در معنی قوله تعالی: وَ هُوَ الَّذِی یَبدَؤُا الخَلق‌َ ثُم‌َّ یُعِیدُه‌ُ وَ هُوَ أَهوَن‌ُ عَلَیه‌ِ ...«10» و قوله: فَبَصَرُک‌َ الیَوم‌َ حَدِیدٌ«11»، معنی آن است که امروز تو را علم ضروری حاصل است که کافر بودی در دنیا به آنچه به دلیل ندانستی«12» آن جا الا تری الی قوله: فَکَشَفنا عَنک‌َ غِطاءَک‌َ«13»، پس مراد به بصر علم است و منه قولهم: فلان بصیر بکذا«14» و فلان ابصر بهذا من فلان. اگر گویند: مراد اعمی در آیت در هر دو جایگاه عمی«15» بصر است یا عمی«16» قلب یا حقیقت است یا کنایت، جواب گوییم: به هیچ وجه عمی اوّل نشاید تا آفت عین باشد که نابینایی بود برای آن که آن آفت از جهت خدای بود یا از جهت غیری. و نشاید که خدای او را بر فعل غیری مواخذت کند. پس عمی«17» اوّل را معنی ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: در آیت، آب، آز در آیت. (2). همه نسخه بدلها: سخین. (3). مل: قدیر، آج، لب: قرین. (4). سوره سجده (32) آیه 17. (5). آط، آب، آز: در عمی دوم، آج، لب: عمی دوم. (6). سوره طه (20) آیات 124 تا 126. (7). سوره انبیا (21) آیه 104. [.....]
(8). همه نسخه بدلها: بجز قم و مل: به. (9). همه نسخه بدلها بجز قم: نظر. (10). سوره روم (30) آیه 27. (11). سوره ق (50) آیه 22. (12). آط، آب، آز، آج، لب: بدانستی، مل: دانستی. (13). سوره ق (50) آیه 22. (14). قم: بک. (15). آط، آب، آز، آج، لب: اعمی. (16). آط، آج، لب: اعمی. (17). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: اعمی. صفحه : 259 غفلت باشد«1» و تغافل از نظر و تفکّر در آیات و بیّنات و اعلام معجزات و ادلّه موصله به معرفت آنچه معرفت او واجب بود. و هذا من عمی القلب لأن‌ّ الجاهل الغافل یسمّی اعمی القلب. امّا «عمی» دوم در وجهی بیان کردیم که ضلال«2» است از طریق بهشت و ثواب. و در«3» وجهی بگفتیم که کنایت است از یأس و فوت نظر«4» و در وجهی که مراد او «عمی» بصر است و آفت چشم علی سبیل العقوبة و به هیچ وجه نشاید که «عمی» دوم کنایت باشد از جهل و کور دلی. برای آن که معارف اهل آخرت ضروری باشد. چنان که بیان کرده‌اند در کتب اصول. اختلاف«5» قرّاء در اینکه آیت: بدان که قرّاء خلاف کردند در تفخیم و اماله اعمی فی الموضعین، إبن کثیر و نافع و إبن عامر، به فتح میم خواندند در هر دو جای«6» و حمزه و کسائی و عاصم فی روایت ابی بکر به کسر «میم» خواندند. فی الموضعین، و به روایت حفص، هر دو به فتح آمد«7» از عاصم، امّا ابو عمرو اوّل را اماله کرد و دوم مفتوح خواند«8»، و هر گروهی را حجّتی هست در قراءت، امّا آنان که اماله نکردند«9» که بسیاری از عرب آنند«10» که اماله نکنند و تفخیم اصل است و الامالة طرأت علیه لعلّة، امّا حجّت آنان که اماله کردند آن است تا بدانند که اینکه الفی است که منقلب گردد با « یا »، الا تری الی قوله: عمیت عینه، و جمع الأعمی عمی و عمیان«11». و امّا ابو عمرو برای آن اماله نکرد دوم را که او«12» اعمی دوم را افعل تفضیل گفت لقوله: وَ أَضَل‌ُّ سَبِیلًا، و چون چنین باشد اماله نکنند که اماله در اواخر«13» کلمات باشد بیشتر، و اینکه جا مصدری«14» مضمر است، من قوله«15»: فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعمی، منه فی الدّنیا او اعمی من غیره، و مثله: یَعلَم‌ُ السِّرَّ وَ أَخفی«16»، یعنی اخفی من السّرّ. و افعل تفضیل را من کذا به دنبال باشد. از اینکه وجه را ابو عمرو اماله نکرد دوم را. اگر گویند از اینکه دو لفظ هیچ«17» افعل تفضیل ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بود. (2). همه نسخه بدلها: ضلالت. (3). آج، لب: درو. (4). همه نسخه بدلها: ظفر. [.....]
(5). آز: امّا خلاف. (6). همه نسخه بدلها بجز قم: فی الموضعین. (7). همه نسخه بدلها: بجز قم: آید. (8). قم: کرد. (9). قم گفتند، بقیه نسخه بدلها برای آن نکردند. (10). آج، لب: عریانند، مل: عرب باشد. (11). آج، لب: عمیا و عمیانا. (12). همه نسخه بدلها: ندارند. (13). آج، لب: آخرت. (14). همه نسخه بدلها: مقدری. (15). همه نسخه بدلها، بجز قم: لقوله. (16). سوره طه (20) آیه 7. (17). قم، آط، آب، مل، آج، لب: دو. آز: در. صفحه : 260 هست! جواب گوییم: لفظ اوّل را معنی ره ندهد به هیچ وجه که حمل کنند بر تفضیل، و امّا لفظ دوم بر قول آن که عمی«1» آفت بصر گوید بر تفضیل حمل نتوان کردن«2». برای آن که عرب الوان و عیوب را به لفظ افعل تفضیل نکنند او را و تعجّب نکنند از او، لا یقولون هذا احمر من هذا و لا فلان اعور من فلان و لا احول منه، و فی التّعجّب ما احمره و اسوده و اعوره و احوله، و لکن ما اشدّ عوره و اظهر سواده و هذا اشدّ سوادا من ذلک. و علّت اینکه گفتند که اینکه خود بر صیغت افعل است بی‌زیادت و تعجّب. چون زیادت خواهد بودن«3» در او آید و تعجّب صیغتی دگر [141- ر]
باید«4» تا به آن بدانند اینکه معنی نو را و نه چنین است فاضل و افضل و عالم و اعلم. و علّتی دیگر اینکه گفتند که: الوان و عیوب از لزوم و دوامش مشتبه گشت به اسماء لازمه کالید و الرّجل فکما لا یقال ما ایداه و ما ارجله، کذلک لا یقال: ما احمره و اعوره. و یقال ما اشدّ سواده و اظهر حوله، کما یقال: ما اشدّ یده و رجله. و علّتی دگر گفتند، و آن آن است که گفتند ایشان تعجّب و تفضیل نکنند از فعلی که زیادت باشد بر سه حرف و الوان و عیوب بر افعل‌ّ و افعال‌ّ آید، نحو«5»: احمرّ و احمارّ و احول‌ّ و احوال‌ّ. اگر گویند: چه گوی«6» در حولت عینه و عورت! گوییم: او منقول است من احول‌ّ و اعورّ به دلالت آن که واوش منقلب نمی‌شود با الف، لا یقولون: حال و عار، کما قالوا: خاف و هاب. امّا قراءت ابو عمرو که «اعمی» دوم بر تفضیل حمل کرد، بر قول او آیت را تفسیر نشاید دادن بر آن که: من کان فی الدّنیا جاهلا باللّه فهو فی الاخرة اجهل، برای آن که معارف اهل آخرت ضروری باشد«7»، یستوی فیه المؤمن و الکافر. پس تفسیر«8» بر اینکه شاید دادن که: اسوء حالا و اجهل بطریق النّجاة«9» و الرّشاد الی سبیل الخلاص. و اللّه اعلم بمراده، فامّا قول الشّاعر: امّا الملوک فأنت الیوم الأمهم«10» لؤما و ابیضهم سربال طبّاخ جواب از اینکه است که اینکه ابیض [نه]«11» بر تفضیل است، بل مراد آن است که: و ----------------------------------- (1). قم: اعمی. [.....]
(2). قم: توان کرد. بقیه نسخه بدلها: نتوان کرد. (3). آط، آب، آز، آج، لب: خواهد بود. (4). قم: باشد. (5). آط، آب، آز، آج، لب: چون. (6). همه نسخه بدلها: گویی. (7). آط، آب، آز، آج، لب: بود. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: تفسیرش. (9). آج، لب: النجار. (10). اساس: المهم، به قیاس با نسخه قم، تصحیح شد. (11). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. صفحه : 261 مبیضّهم کقولهم فلان حسن النّاس وجها و شریفهم«1» خلقا و وجهی دگر اینکه گفتند: اینکه را بر معنی حمل کرد شاعر، و اگر چه در لفظ «ابیض» گفت. مراد او نه لون است و بیاض او، و انّما مراد او بخل است و خساست. فکانّه قال: ابخلهم و اخسّهم. و امّا قول المتنبّی: ابعد بعدت بیاضا لا بیاض له لأنت اسود فی عینی من الظّلم اینکه نیز هم تفضیل نیست و معنی آن است: لانت اسود فی عینی و انت من الظّلم، ای من عملة«2» الظّلم. و «من» تبیین راست چنین که گفتیم. و از صله افعل نیست، و هم اینکه تأویل توان گفتن«3» فی قول الشّاعر: یا لیتنی مثلک فی البیاض ابیض من اخت بنی اباض ای من قومها و جملتها، و امّا قول الشّاعر: و ابیض من ماء الحدید کانّه شهاب یداوی اللّیل داج عساکره خود از اینکه باب نیست که ما در اوییم«4»، برای آن که ابیض اینکه جا نام شمشیر«5» است، ای سیف ابیض کاین«6» من ماء الحدید مطبوع منه و از صله افعل نیست. اینکه جمله برای آن گفتیم تا کسی چیزی نیارد که آن اصل را که ما مقنّن«7» کردیم قدح کند. قوله تعالی: وَ إِن کادُوا لَیَفتِنُونَک‌َ عَن‌ِ الَّذِی أَوحَینا إِلَیک‌َ، مفسّران خلاف کردند در سبب نزول اینکه آیت. سعید جبیر گفت: رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- استلام حجر اسود می‌کرد در طواف خانه. مشرکان او را منع کردند و گفتند: رها نکنیم تو را که استلام سنگ کنی الّا آن که اینکه اصنام ما را استلام کنی، بر دل او بگذشت که اگر من چنین کنم و دلم به ایمان مطمئن، همانا باکی نباشد تا من از عبادت استلام باز نمانم. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. قتاده گفت: قریش شبی با رسول- علیه السّلام- خلوت کردند و همه با او حدیث کردند و او را تعظیم و تبجیل ----------------------------------- (1). آب، آج، لب: شرفهم، آز: اشرافهم. (2). همه نسخه بدلها: جمله. (3). آط، آج، لب: توان گفت. (4). قم: درورایم. [.....]
(5). قم: سیف. (6). آز: کان. (7). قم: معیّن، آ، آج، لب: متیقّن. صفحه : 262 می‌کردند و می‌گفتند: تو سیّد مایی و پیشوای مایی و تو چیزی آورده‌ای که در عرب و عجم کس مانند آن نیاورد و غرض ایشان آن بود تا او را مخادعت کنند و بفریبند تا باشد که او مقاربت کند و بسازد با ایشان در بعضی مراد ایشان، خدای تعالی او را از آن عصمت کرد و اینکه آیت فرستاد. عبد اللّه عبّاس گفت: وفد ثقیف بنزدیک رسول آمدند و گفتند: با ما سه کار بکن تا ایمان [141- پ]
آریم، رسول«1» گفت: آن چیست! گفتند در نماز دولّا بنباشیم و اصنام را به دست خود نشکنیم«2» و یک سال ما را به لات ممتّع داری. رسول- علیه السّلام- گفت: خیری نباشد در نمازی که در او رکوع نبود و سجود«3» و امّا آن که اصنام به دست خود نشکنی«4» اینکه روا باشد، و امّا تمتیع«5» به لات. من اینکه نکنم. گفتند: یا محمّد ما را می‌باید که از میان عرب«6» تخصیصی باشد که از دیگران ممیّز باشیم. اگر گویند: چرا کردی! گو: مرا خدای فرمود. رسول- علیه السّلام- ایشان را رها کرد و آب بخواست و وضو نماز کرد. گفتند: یا محمّد«7»؟ اکنون ما را یک سال مهلت ده تا ما برای بتان خود هدیه‌ای سازیم. آنگه ایمان آریم. رسول- علیه السّلام- اندیشه کرد که«8» ایشان را مهلت دهد. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ إِن کادُوا لَیَفتِنُونَک‌َ، و نزدیک بود که اینکه کافران تو را مفتون کنند و از جای خود ببرند. از اینکه قرآن که ما به تو وحی کردیم تا چیزی دگر بر ما فرو«9» بافی. وَ إِذاً لَاتَّخَذُوک‌َ خَلِیلًا، پس آنگه تو را دوست گیرند. زجّاج گفت: «ان» و «لام»، صله است برای تأکید و «ان»، مخفّف است از ثقیله برای آن «لام» در خبر او است و التقدیر: و انّهم کادوا، و معنی آن است که: کادوا یفتنونک، نزدیک بود که تو را بفریبند و کاد فعل مقاربه است و اینکه فتنه اینکه جا استذلال«10» و مکر و خدیعه است. و گفتند: مراد اضلال«11» است، و اصل فتنه نوعی امتحان باشد که به آن طلب کنند خلاص چیزی از آنچه با او ملابسه کرده باشند. آنگه حق تعالی منّت نهاد، گفت: ----------------------------------- (1). قم علیه السلام. (2). آج، لب: بشکنیم. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم: رکوعی و سجودی نبود. (4). آب، آز: نشکنید، لب: نشکند. (5). همه نسخه بدلها: تمتع. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم ما را. (7). مل: رسول الله. (8). قم: تا. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل: فرا. (10). قم: استزلال. (11). آج، لب: ضلال. [.....]
صفحه : 263 وَ لَو لا أَن ثَبَّتناک‌َ، و اگر نه آنستی که ما تو را بر جای بداشتیم به عصمت«1». لَقَد کِدت‌َ تَرکَن‌ُ إِلَیهِم شَیئاً قَلِیلًا، نزدیک بود که ساکن شدی با ایشان. اندکی«2» از آن اقوال که گفتیم. إِذاً لَأَذَقناک‌َ، جواب شرطی محذوف است. یعنی اگر چنان کردی پس بچشانیدمانی«3» تو را ضعف عذاب الحیوة، دو چندان عذاب که در حیات باشد، و دو چندان عذاب«4» که در ممات باشد. یعنی عذاب مضاعف کردمانی تو را در دنیا و آخرت از عظم موقع اینکه معصیت و کثرت وقوع مفسدت«5» عند آن از ضلال مردمان. قتاده گفت: چون«6» آیت آمد رسول- علیه السّلام- دعا کرد و گفت: اللّهم‌ّ لا تکلنی الی نفسی طرفة عین، بار خدایا مرا با من مگذار یک چشم زخم. ثُم‌َّ لا تَجِدُ، آنگه گفت: اگر چنین بودی تو بر ما یاری و پشتی نیافتی که تو را بر ما یاری کردی و عذاب«7» ما از تو باز داشتی. وَ إِن کادُوا لَیَستَفِزُّونَک‌َ مِن‌َ الأَرض‌ِ، و اینکه «ان» نیز مخفّف است از ثقیله. برای اینکه، «لام» با او ملازم«8» است و نزدیک بود که تو را سبک گردانند از زمین لِیُخرِجُوک‌َ مِنها، تا تو را از آن جا بیرون کنند، یعنی«9» زمین مدینه. کلبی گفت: مراد آن است که چون رسول- علیه السّلام- از مکّه به مدینه آمد. جهودان را خوش نیامد آمدن رسول- علیه السّلام- به آن جا. و دانستند که از او بلا کشند. گفتند: یا محمّد، نه تو پیغامبری«10»! گفت: بلی گفتند: پس تو دانی که اینکه نه«11» زمین پیغامبران است«12» و زمین پیغامبران شام است و ابراهیم آن جا بود«13» و دیگر پیغامبران. اگر تو پیغامبری تو را به شام باید رفتن«14» و اگر تو را آن جا از روم خوفی باشد خدای تو را نگاه دارد اگر پیغامبری و آن زمین مقدسّه است و اینکه«15» جا نه جای پیغامبران است چه اینکه شهری ----------------------------------- (1). مل: توفیق. (2). آط، آب، آز، آج، لب: اندک. (3). آط، آج، لب: بچشانیدی، مل: بچشانیدیی. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل و آج: عقاب. (5). آط، آب، آز، آج، لب: مضرّت. (6). قم، آب، آز اینکه. (7). آط، آب، آز، آج، لب: حق. (8). قم، آز: لازم. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل از. (10). مل: پیغمبر، آز: پیغامبر مایی. (11). آب، آز: «نه» ندارد. (12). آب، آز: نیست. (13). قم: بودی. (14). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: رفت. [.....]
(15). آب، آز، آج، لب: آن. صفحه : 264 مجهول است. رسول- علیه السّلام- خیمه به در زد. سه چهار میل از مدینه و در بعضی روایات تا به ذو الحلیفه«1» بیامد و منتظر می‌بود تا اصحاب مجتمع شوند تا به شام رود چه گمان برد که جهودان اینکه به طریق نصیحت«2» و مودّت«3» می‌گویند. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. وَ إِن کادُوا لَیَستَفِزُّونَک‌َ مِن‌َ الأَرض‌ِ، ای ارض المدینة [142- ر]. مجاهد و قتاده گفتند: مراد اهل مکّه‌اند، و مراد به زمین، زمین مکّه است. مجتمع شدند تا رسول را بقهر از مکّه بیرون کنند، و اگر بکردندی خدای ایشان را امهال نکردی به غدای تا خدای پس از آن فرمود رسول را که: هجرت کند از مکّه به مدینه. شهر بن حوشب گفت از عبد الرّحمن بن غنم«4» که: جهودان بیامدند و گفتند: یا با القاسم«5»؟ اگر تو پیغامبری تو را به شام باید رفتن«6» که آن زمین حشر و نشر است و جای پیغامبران است. رسول- علیه السّلام- ایشان را باور نداشت«7» برخاست«8» به غزا به تبوک رفت و قصد او شام بود. چون به تبوک رسید، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ إِن کادُوا لَیَستَفِزُّونَک‌َ مِن‌َ الأَرض‌ِ لِیُخرِجُوک‌َ مِنها، و رسول را فرمود تا با مدینه رفت و گفت: محیا و ممات تو اینکه جاست و مبعث تو از اینکه جاست، وَ إِذاً لا یَلبَثُون‌َ خِلافَک‌َ، و آنگه گفت از پس تو ایشان مقام نکردندی و بنماندندی الّا روزگاری اندک. و اهل حجاز و ابو عمرو خواندند: «خلفک»، و باقی قرّاء خواندند: «خلافک» اعتبارا به قوله: فَرِح‌َ المُخَلَّفُون‌َ بِمَقعَدِهِم خِلاف‌َ رَسُول‌ِ اللّه‌ِ ...«9»، و معنی یکی باشد، قال الشاعر: عقّب الرّذاذ«10» خلافها فکانّها بسط الشّواطب بینهن‌ّ حصیرا و مثله قوله: وَ إِذاً لا تُمَتَّعُون‌َ إِلّا قَلِیلًا.«11» سُنَّةَ مَن قَد أَرسَلنا قَبلَک‌َ مِن رُسُلِنا، نصب او بر فعلی مقدّر باشد که لا یَلبَثُون‌َ بر او دلیل می‌کند، یعنی لا یلبثون بعدک الّا قلیلا حتّی یهلکوا هلاک من کذّبوا ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: ذی الحلیفه. (2). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: «نصیحت» ندارد. (3). قم: تودّد. (4). آط، آب، آز، آج، لب: علم. (5). همه نسخه بدلها: ابا القاسم. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: رفت. (7). همه نسخه بدلها: باور داشت. (8). مل، آج، لب: برخواست. (9). سوره توبه (9) آیه 81. (10). آط، آج، لب: المراد. (11). سوره احزاب (33) آیه 16. صفحه : 265 بالرّسل و کسنّتنا فیمن أَرسَلنا قَبلَک‌َ مِن رُسُلِنا، همچنان که عادت و طریقت ماست، در پیغامبرانی که ما ایشان را پیش تو«1» فرستادیم، چون امّت ایشان را تکذیب کردند«2»، ما ایشان را هلاک کردیم، با اینان نیز هم آن«3» کنیم که با ایشان کردیم. و آن سنّت و عادت آن بود که، تا پیغامبرشان در میان ایشان بودی عذاب نکردمانی ایشان را. چون پیغامبر از میان ایشان برون آمدی، ایشان را عذاب آمدی، یعنی که ایشان«4» از عادت و سنّت ما اینکه شناخته‌اند، چرا اختیار آن می‌کنند که تو از میان ایشان بروی، نه«5» عذاب بر ایشان فرود آید، چه ایشان و جز ایشان در حمایت تواند از عذاب. و ذلک قوله: وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیُعَذِّبَهُم وَ أَنت‌َ فِیهِم«6»- الایه. وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحوِیلًا، و تو سنّت ما را تحویل و تغییر و تبدیل نیابی، یعنی کس آن نتواند بگردانیدن«7». و در نصب «سنّة» کوفیان گفتند: بنزع الخافض ای کسنّة من قد ارسلنا، و ربّما قالوا بعدم الخافض و المعتمد ما قدّمناه. قوله: أَقِم‌ِ الصَّلاةَ لِدُلُوک‌ِ الشَّمس‌ِ، اینکه«8» امر است رسول را- علیه السّلام- و امّت را به اقامت نماز از وقت دلوک آفتاب. و در «دلوک»، خلاف کردند، ابراهیم النّخعی‌ّ«9» و مقاتل«10» حیّان و ضحّاک و سدّی و یمان و إبن زید گفتند: «دلوک»، غروب باشد، فرو شدن آفتاب«11». و بر اینکه قول امر به نماز شام باشد، قال الشّاعر«12»: هذا مقام قدمی رباح«13» غدوة«14» حتّی دلکت براح «رباح»، اسم سائق الابل و «براح»، اسم للشّمس، علم مبنی علی الکسر، کقطام و حذام و رقاش و یروی «براح» بکسر الباء جمع راحة، یعنی ان‌ّ الناظر یضع کفّه علی حاجبه«15» من شعاعها لینظر ما بقی الی«16» غروبها، و یقال: ذلک النّجم اذا غاب. قال ذو الرّمّة: ----------------------------------- (1). آب، آز: پیش از تو. (2). آز: گردن/ کردند. [.....]
(3). قم: اینکه، آب، آز: همان. (4). مل، آز را. (5). قم: تا. (6). سوره انفال (8) آیه 33. (7). قم: کسی آن را بنتواند گردانیدن. (8). قم: اینکه جا. (9). مل، آج، لب: النجعی. (10). همه نسخه بدلها: مقاتل بن. (11). آز: اقتات. (12). آز شعر. (13). آز، آج، لب: ریاح. (14). آط، آب، آج، لب: عدوة، آز: عدوّة. (15). آط، آب، آز، آج، حاجبیه. (16). آز: من. [.....]
صفحه : 266 مصابیح لیست«1» باللّواتی تقودها«2» نجوم و لا بالافلات الدّو [ا]
لک و دلیل اینکه تأویل، حدیث عبد ا للّه مسعود است که او گفت: کان- علیه السّلام- اذا غرب حاجب الشّمس صلّی المغرب و أفطر إن کان صائما. چون ابرو«3» آفتاب فرو شدی، رسول- علیه السّلام- نماز شام [142- پ]
کردی و اگر روزه داشتی، روزه بگشادی و سوگند خورد که اینکه ساعت وقت اینکه نماز است، و هی الّتی قال اللّه تعالی: أَقِم‌ِ الصَّلاةَ لِدُلُوک‌ِ الشَّمس‌ِ. و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر و جابر عبد اللّه انصاری و ابو العالیه و عطا و قتاده و مجاهد و حسن و مقاتل و عبید بن عمیر گفتند: دلوکها، زوالها. و اینکه روایت باقر و صادق است- علیه السّلام- و دلیل اینکه تأویل حدیث ابو مسعود عقبة بن عمرو«4» است که او گفت، رسول- علیه السّلام- گفت: اتانی جبریل لدلوک الشّمس حین زالت فصلّی بی الظّهر، گفت: جبریل به من آمد در وقت دلوک آفتاب چون زوال ببوده بود«5» و در پیش ایستاد و«6» نماز پیشین بکرد و من در پی او. و ابو برزه گفت: چون زوال آفتاب ببودی، رسول- علیه السّلام- نماز پیشین بکردی و اینکه آیت برخواند: أَقِم‌ِ الصَّلاةَ لِدُلُوک‌ِ الشَّمس‌ِ. جابر«7» عبد اللّه انصاری گفت: رسول را- علیه السّلام- به دعوت خواندم با جماعتی صحابه. چون طعام بخوردند وقت زوال بود، رسول- علیه السّلام- از سرای«8» بیرون آمد و گفت: اخرجوا فهذا حین دلکت الشمس ، که اینکه آن وقت است که آفتاب به زوال رسید. و اینکه قول اولیتر است برای آن که جامع است نماز فرایض را جمله، برای آن که چون دلوک را بر زوال تفسیر دهند، نماز پیشین و دیگر در«9» شود، و قوله: [إِلی]
غَسَق‌ِ اللَّیل‌ِ، نماز شام و خفتن در او شود. وَ قُرآن‌َ الفَجرِ، نماز بامداد باشد. پس آیت هر پنج نماز را مستغرق بود. و دلیل دیگر بر صحّت اینکه قول آن است که: جبریل- علیه السّلام- چون رسول را نماز آموخت، ابتدا به نماز پیشین کرد، چنان که ابو هریره روایت کرد که، رسول- علیه السّلام- گفت: جبریل به من آمد، آنگه که زوال آفتاب ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لیت، آز، لب: لست. (2). آط، آب، آز، آج، لب: یقودها. (3). قم: برو/ ابرو. (4). آج، لب: ابو سعید عقبة بن عمر. (5). آز: شده بود. (6). آز: استاده. (7). همه نسخه بدلها، بجز مل: جابر بن. (8). مل، آج، لب: سرا. (9). همه نسخه بدلها: در او. صفحه : 267 بود و نماز پیشین بکرد و من در پی او. برفت چون سایه هر چیز همچند آن شد، باز آمد و نماز دیگر بکرد و من در پی او. چون آفتاب فرو شد باز آمد و نماز شام بکرد و من در پی او. چون شفق«1» فرو شد باز آمد و نماز خفتن بکرد و من در پی او. چون صبح برآمد و نماز بامداد بکرد و من در پی او. آنگه روز دیگر آمد، آنگه«2» سایه هر چیز«3» همچندان بود و نماز پیشین«4» کرد و من در پی او، و چون سایه دو چندان شد باز آمد و نماز دیگر کرد و من در پی او. و چون آفتاب فرو شد نماز شام کرد و چون دو دانگ«5» از شب برفت باز آمد و نماز خفتن کرد. و چون روز روشن شد دگر روز باز آمد و نماز بامداد کرد و گفت: ای محمّد«6» نماز پیغامبران است که از پیش تو«7» بودند. آنگه گفت: «ما بین هاتین الصّلاتین وقت»، از میان اینکه وقت تا آن وقت، وقت است، یعنی روز اوّل نمازها به اوّل وقت کرد، و روز دوم به آخر وقت نماز کرد تا بدانند که اوّل کدام است و آخر کدام، و از میان اوّل و«8» آخر نماز توان کردن، و مانند اینکه خبر به روایت جابر عبد اللّه انصاری آمد و به روایت عبد اللّه عبّاس، جز که در روایت جابر آمد که: صلّی بی جبریل و انا خلفه و النّاس خلفی، جبریل نماز کرد و من در پی او و مردم در پی من، و باقی حدیث بر آن سیاقت که گفتیم: إِلی غَسَق‌ِ اللَّیل‌ِ، قیل: غسق اللّیل ظلامه، و قیل: اوّل ظلامه. عبد اللّه عبّاس گفت: بدو اللّیل. قتاده گفت: صلاة المغرب. مجاهد گفت: غروب الشّمس. ابو عبیده گفت: سواده. قال إبن قییس الرّقیّات«9». ان‌ّ هذا اللّیل قد غسقا و اشتکیت الهم‌ّ و الارقا و غسق اللّیل، یغسق غسوقا«10» اذا اظلم. وَ قُرآن‌َ الفَجرِ، ای قراءة الفجر، یعنی صلاة الغداة. بگفتیم«11»: نماز شام و خفتن داخل است در غسق اللّیل [143- ر]
و مراد به قُرآن‌َ الفَجرِ، نماز بامداد است. و کنایت کرد از او به قرآن، و مراد قراءت«12»، چه قراءت، از جمله ارکان او رکنی است. و در نصب او دو وجه گفتند: یکی آن که ----------------------------------- (1). قم آفتاب. (2). همه نسخه بدلها که. (3). همه نسخه بدلها هر چیزی. (4). قم، مل: دیگر. (5). قم، آز: دنگ. [.....]
(6). همه نسخه بدلها اینکه. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: پیش از تو. (8). قم: تا. (9). آط، آج، لب: الرّومان. (10). آب، آز: غسقا. (11). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل که. (12). مل است. صفحه : 268 عطف است بر صلات، ای اقم قران«1» الفجر. و دگر بر اغرا، ای، علیک بصلاة الفجر، ای الزمها و لا تقصّر«2» فیها، إِن‌َّ قُرآن‌َ الفَجرِ کان‌َ مَشهُوداً، که نماز بامداد نماز مشهود«3» است. یعنی فریشتگان شب و روز حاضر باشند به او برای«4» آن که وقت نزول اینان باشد و صعود ایشان«5». فریشتگان شب در آخر دیوان عملش بنویسند، و فریشتگان روز در اوّل دیوان، اگر به اوّل وقت کند. و«6» اینکه دلیل است بر آن که تغلیس نماز بامداد مستحب است، چنان که مذهب ماست، و در آیت دلیل است بر آن که وجوب نماز به اوّل وقت تعلّق دارد، چنان که مذهب ماست و مذهب شافعی و بیشتر فقها خلافا لاهل العراق. و ابو سلمه روایت کرد از ابو هریره که، رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله«7»- گفت: نماز جماعت را تفضیل داده‌اند بر نماز تنها به بیست و پنج نماز، و نماز بامداد را فریشتگان شب و روز حاضر آیند، اگر خواهی بخوانی: إِن‌َّ قُرآن‌َ الفَجرِ کان‌َ مَشهُوداً.، وَ مِن‌َ اللَّیل‌ِ فَتَهَجَّد، «من» تبعیض راست از شب، یعنی در بعضی از شب بیدار شو بِه‌ِ، باللّیل. مفسّران گفتند: «تهجّد» بیداری باشد پس از خواب، یقال: هجد اذا نام و تهجّد اذا سهر، و قال بعض اهل اللّغة: تهجّد اذا نام و اذا سهر، و هو من الاضداد. یکی از جمله انصاریان گفت: من با رسول- علیه السّلام- بودم در سفری، شب در آمد. گفتم، بنگرم تا رسول نماز چگونه می‌کند، گفت: رسول- علیه السّلام- بخفت، چون بیدار شد. سر سوی آسمان کرد و پنج«8» آیت از آخر آل عمران بخواند«9». إِن‌َّ فِی خَلق‌ِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ- الی قوله: إِنَّک‌َ لا تُخلِف‌ُ المِیعادَ«10». آنگه مسواک بر گرفت و کار بست، آنگه قربه آب برگرفت و وضوی نماز باز کرد و نماز کرد- ما شاء اللّه، آنگه بخفت، آنگه برخاست«11»، همچنان کرد که اوّل کرده بود. ----------------------------------- (1). آب، آز: قراءت. (2). آج، لب: تقصیر. (3). اساس، آج، لب: مشهور. با توجه به معنی عبارت و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). مل: تا ورای آن که. (5). آج، لب باشد. (6). قم او. (7). قم، آط، آج، لب: علیه السّلام، آب، آز: علیه الصّلوة و السّلام. [.....]
(8). اساس: چهار، با توجه به نسخه آب و اشاره مجدّد نسخه اساس در دو صفحه بعد، تصحیح شد. (9). مل: بر خواند. (10). سوره آل عمران (3) آیه 190 تا 194. (11). مل: و پس برخاست، آب، لب: خواست. صفحه : 269 بدان که: نماز شب از جمله سنّتهای مؤکّد است، و رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- در وصیّتش امیر المؤمنین«1» را می‌گوید: یا علی‌ّ علیک بصلاة اللّیل، علیک بصلاة اللّیل، علیک بصلاة اللّیل، بر تو باد که نماز شب کنی، و تکرار کرد سه بار برای تاکید. و رسول- علیه السّلام- گفت: 2» من کثر« صلاته باللّیل حسن وجهه بالنّهار، گفت: هر که را نماز بسیار بوده به شب، به روز رویش نکو باشد. و همچونین«3» گفت- علیه السّلام: بشّر المشّائین الی المساجد فی ظلم اللّیل بالنّور التّام‌ّ یوم القیامة، مژده ده روندگان را به مسجدها در تاریکی شب به نور تمام روز قیامت. و وقت نماز شب آنگه بود که شب به نیمه رسد، در نصف آخر مستحب آن است که برخیزد و بر جامه خواب بنشیند تا ساکن شود و دعای مخصوص که هست بخواند من قوله: الحمد للّه الّذی ردّ علی‌ّ روحی لأعبده و احمده- تا به آخر. آنگه مسواک بر گیرد و کار بندد، آنگه به میان سرای آید و در اطراف آسمان نگرد و بگوید: الهی غارت«4» النّجوم و نامت العیون و انت الحی‌ّ القیّوم لا تأخذک سنة و لا نوم- تا به آخر دعا چنان که در کتب عبادات مسطور است. آنگه پنج آیت«5» آخر آل عمران بخواند: إِن‌َّ فِی خَلق‌ِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ- الی قوله: إِنَّک‌َ لا تُخلِف‌ُ المِیعادَ«6». آنگه برخیزد و وضوی نماز باز کند به شرایط خود. آنگه به نمازگاه آید و روی به قبله آرد و بگوید: اللّهم‌ّ انّی اتوجّه الیک بنبیّک نبی‌ّ الرّحمة و آله و اقدّمهم بین [یدی]«7» حوائجی للدّنیا و الاخرة- الی اخر الدّعاء: آنگه به هفت تکبیر نماز ببندد«8» و: وَجَّهت‌ُ«9» بخواند، و: الحَمدُ لِلّه‌ِ«10» بخواند و: قُل یا أَیُّهَا الکافِرُون‌َ،«11» و در«12» دوم الحَمدُ«13». و: قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ«14»، و میان هر دو رکعت دعای هست مخصوص، اگر داند بخواند [143- پ]
و آنگه شش رکعت نماز دیگر بکند به آنچه خواهد و داند. و مستحب آن است که سورتهای دراز خواند در او، چون سورة «الانعام» و «الکهف» و ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب علی، مل: علی بن ابی طالب. (2). قم. کثرت. (3). همه نسخه بدلها: همچنین. (4). آط، آب: غادت. (5). مل: آنگاه اینکه آیتهای. (6). سوره آل عمران (3) آیه 190 تا 194. (7). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. (8). قم: بپیوندد، آط، آب، آز، آج، لب: بندد. (9). اشاره است به سوره انعام (6) آیه 79. (13- 10). اشاره است به سوره فاتحة الکتاب (1). [.....]
(11). سوره کافرون (109) آیه 1. (12). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل رکعت. (14). سوره اخلاص (112) آیه 1. صفحه : 270 «الانبیاء» و مانند اینکه. اگر داند و وقت دارد آنگه دو رکعت نماز شفع کند«1»، رکعت اوّل به «الحمد» و «سورة الملک» و دوم به «الحمد» و: هَل أَتی عَلَی الإِنسان‌ِ«2»، و اگر وقت ندارد بر معوذّتین اختصار کند، آنگه فصل کند میان شفع و وتر به سلام و دعای هست مخصوص بخواند آنگه نماز وتر کند. یک رکعت به آنچه خواهد از قرآن. آنگه دعای وتر بخواند و اگر دعا معیّن نداند، آن چه داند بخواند و خیر خود را و مسلمانان را از خدای بخواهد«3» و مستحب است که چهل مؤمن را نام بگوید یا بیشتر و خدای بخواهد. آنگه رکوع کند و چون سر بردارد از رکوع دعای مخصوص بخواند و نماز تمام کند. اگر صبح اوّل برآمده باشد رکعتی الفجر بکند و الّا تسبیح و تهلیل می‌کند تا صبح برآمدن. چون صبح دوم برآید نماز بامداد کند فریضه، فهذا معنی قوله: فَتَهَجَّد بِه‌ِ و قوله: نافِلَةً لَک‌َ. عبد اللّه عبّاس گفت: خاصّة لک. مقاتل حیّان گفت: کرامة و عطیّة لک. و به روایتی دگر«4» عبد اللّه عبّاس گفت: فریضة لک و گفت: نماز شب بر رسول- علیه السّلام- واجب بود و بر دیگران سنّت. و اینکه قول اصحاب ظاهر است و اصحاب اخبار«5». بعض دگر گفتند: در اوّل شرع نماز شب بر رسول- علیه السّلام- واجب بود. آنگه خدای تعالی تخفیف کرد از او. قتاده و فرّاء گفتند: تطوّعا لک و فضیلة، و عامّه فقها بر این‌اند و اصل نافله«6» ای زیادت و غنیمت را برای آن نفل خواندند که اینکه زیادت کرامتی بود که خدای تعالی داد اینکه امّت را. و آنان که گفتند: فریضه بود بر رسول، گفتند: معنی آن است که زیادة لک علی الفرائض. عَسی أَن یَبعَثَک‌َ، ای رجاء ان یبعثک ربّک، امید آن را که خدای تعالی تو را به مقام محمود رساند و مفسّران گفتند: «لعل‌ّ» و «عسی» از خدای واجب باشد. و ما آنچه تحقیق آن است گفتیم در چند جای از اینکه کتاب و آن که اینکه طمع و رجا راجع نیست با خدای تعالی بل با مکلّف تا مغری نشود به قبیح«7» به اینکه امان«8». و امّا مقام محمود بیشتر اهل علم برآنند که، مقام شفاعت است و آن مقامی است که یغبطه«9» ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل در. (2). سوره انسان (76) آیه 1. (3). آج، لب: بخواند. (4). قم: از عبد اللّه عباس. (5). آج، لب: اخیار. (6). همه نسخه بدلها زادت بود من قوله تعالی: وَ وَهَبنا لَه‌ُ إِسحاق‌َ وَ یَعقُوب‌َ نافِلَةً.را (7). آج: قبح، لب: فتح. (8). قم: اما، مل: امامان. (9). آط، آب، آز، آج، لب: یغبط بها، مل: یغبط به. صفحه : 271 به الاوّلون و الآخرون، و او را بر آن مقام تمنّا کنند اوّلینان و آخرینان. عبد اللّه مسعود را پرسیدند از اینکه، گفت: مقام خلّت است. حذیفة بن الیمان را پرسیدند که: مقام محمود چیست! گفت: فردای قیامت خلایق را در صعیدی بدارند. هر کس سخن نیارد گفتن، اوّل کسی که او را بخوانند رسول ما باشد- صلّی اللّه علیه و علی آله- چون او را بخواند او گوید: لبّیک و سعدیک و الخیر فی یدیک و الشّر لیس الیک و المهدی‌ّ من هدیت و عبدک بین یدیک منک و بک و لک و الیک لا ملجأ و لا منجا منک الّا الیک تبارکت و تعالیت سبحانک رب‌ّ البیت. فذلک قوله: عَسی أَن یَبعَثَک‌َ رَبُّک‌َ مَقاماً مَحمُوداً . قتاده روایت کرد«1» از انس مالک از رسول- علیه السّلام- که او گفت: روز قیامت مؤمنان گناهکار مجتمع شوند. خدای تعالی ایشان را الهام دهد تا گویند: بیای تا شفیعی انگیزیم به خدای تعالی، تا باشد که مرا از اینکه مقام برهاند. آنگه بیایند، بنزدیک آدم آیند«2» و گویند: یا آدم صفی؟ تو بنده‌ای که خدای تعالی تو را برگزید و به دست قدرت خودت«3» بیافرید و فریشتگان را پیش تو به سجده«4» آورد و تو را نامها بیاموخت، اگر شفاعت کنی خدای را برای ما. آدم گوید: لست هناک«5»، من اینکه پایه ندارم، مرا خود خطیئتی هست که از آن شرم می‌دارم. از آن جا بیابند به«6» نوح آیند. گویند ای نوح؟ تو اوّل پیغامبری که خدای تعالی او«7» را به کافّه خلقان فرستاد، اگر شفاعت کنی ما را. گوید: من اینکه پایه ندارم، به ابراهیم روی«8». بنزدیک ابراهیم خلیل آیند، و گویند: ما را شفیع باش بنزدیک خدای تعالی، گوید: لست هناک، من اینکه قوّت«9» ندارم، به موسی روی«10». بیایند به موسی آیند، او نیز جواب دهد«11» همچونین [44- ر]
به عیسی آیند او گوید: اینکه پایه«12» کس را نباشد مگر محمّد را، که او سیّد اوّلین و آخرین است. ایشان پیش«13» من آیند و پیش من صف کشند و مرا گویند: ای سیّد اولین و آخرین؟ ما را شفیع باش بنزدیک خدای که آن پایه که تو ----------------------------------- (1). قم: کند. (2). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]
(3). آج، لب: خود. (4). آط، آب، آز، آج، لب: به سجود. (5). آط، آب، آز، آج، لب نیستم. (6). آط، آب، آز، آج، لب: بر. (7). آط، آب، مل، آز: ترا. (10- 8). آب، مل، آز، آج، لب: روید. (9). قم: پایه. (11). آط، آب، آز، آج، لب که به عیسی روید. (12). مل: پایه و منزلت. (13). قم: به نزد. صفحه : 272 راست امروز کس را نیست. گفت: من برخیزم و ایشان دو صف کشیده پیش من و من در میان ایشان بروم و پیش خدای روم و دستوری خواهم، چون دستوری یابم به روی در آیم پیش خدای- عزّ و جل. حق تعالی گوید: سر بردار و بخواه تا چه می‌خواهی تا بدهند تو را. و شفاعت کن تا ببخشند. من سر بردارم و خدای را بستایم به تحمیدی که مرا آموخت. آنگه شفاعت کنم چندانی که مرا حد بر زده باشند به من بخشند باز دگر باره مراجعت کنم و پیش خدای تعالی به روی در آیم. خدای تعالی گوید: سر بردار و بگو تا بشنوند و بخواه تا ببخشند و شفاعت کن تا قبول کنند من دگر باره به شفاعت در آیم. از خدای تا به حدّی شفاعت کنم و قبول افتد و من ایشان را به بهشت فرستم، دگر باره به روی در آیم و شفاعت خواهم گویند: سر بردار و بخواه، بخواهم، جهانی دیگر را به من بخشند. بار چهارم گویم: بار خدایا؟ جماعتی مانده‌اند که ایشان را قرآن محبوس بکرده است. یعنی به حکم قرآن محبوس‌اند. به حق چندانی شفاعت می‌کنم تا هر کس را که گوینده «لا اله الا اللّه» باشد و در دل او مقدار جوی ایمان بوده باشد بخواهم و به من بخشند، تا چندانی شفاعت کنم که در دوزخ جز کافری«1» محض نماند. یزید بن صهیب الفقیر گفت: من مردی برنا بودم و بر رای خوارج بودم که «فاسق» را کافر گویند، بر خاستم با جماعتی بسیار به حج رفتیم. چون به مدینه رسول آمدیم«2»، جابر عبد اللّه انصاری را دیدم پشت به ستونی باز داده و ذکر دوزخیان می‌کرد من از سر جوانی گفتم: یا صاحب رسول اللّه اینکه چه حدیث است که تو می‌گوی و خدای تعالی می‌گوید: رَبَّنا إِنَّک‌َ مَن تُدخِل‌ِ النّارَ فَقَد أَخزَیتَه‌ُ وَ ما لِلظّالِمِین‌َ مِن أَنصارٍ«3» و می‌گوید. کُلَّما أَرادُوا أَن یَخرُجُوا مِنها أُعِیدُوا فِیها ...«4»، مرا گفت: ای جوان تو قرآن دانی! گفتم: آری. گفت: مقام محمود خوانده هستی«5». رسول را علیه السّلام فی قوله تعالی: عَسی أَن یَبعَثَک‌َ رَبُّک‌َ مَقاماً مَحمُوداً، گفتم: آری آن چه مقام است! گفت: آن مقامی است که خدای تعالی او را آن جا بدارد و به شفاعت او خلایقی«6» را از دوزخ بیارد. آنگه در اینکه حدیث گرفت و آنچه از رسول ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم: کافر. (2). آط، آب، آز، آج، لب: در آمدیم، مل: آمدم. (3). سوره آل عمران (3) آیه 192. (4). سوره سجده (32) آیه 20. [.....]
(5). آط، آب، آز، آج، لب: خوانده هستی، مل: خوانده‌ای. (6). آط، آج، لب: خلقی. صفحه : 273 شنیده بود تا به آن جا رسید که صراط چگونه بر دوزخ نهند و خلقان چگونه بر او گذر کنند! آنگه گفت: رسول- علیه السّلام- گفت: گروهی را از دوزخ بیارند پس از آن که سوخته شده باشند و سیاه گشته چون چوب آبنوس و ایشان را به جوی از جویهای بهشت برند و بشویند از آنجا برآیند به مانند کاغذ به سپیدی«1»، ما از بر او بیامدیم و گفتیم: همانا اینکه پیر دروغ می‌گوید بر رسول«2» روزکی چند در مدینه مقام کردیم، وبایی در ما افتاد که از ما جز یک مرد از مدینه بیرون نیامد باقی بمردند. زهری روایت کرد از از زین العابدین علی‌ّ بن الحسین از پدرش از جدّش از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که او گفت: چون روز قیامت باشد، خدای تعالی فرماید تا زمین را بکشند همچنان که ادیم، تا هیچ آدمی را بیش از آن جای نباشد که قدم بر او نهد«3» اوّل کس که او را«4» بخوانند من باشم و جبریل بر راست عرش«5» باشد. من گویم: بار خدایا؟ اینکه خبر داد مرا که تو او را فرستادی بر من به پیغام. خدای تعالی گوید: راست گفت، من فرستادم او را. آنگه به شفاعت درایم، گویم: بار خدایا؟ بندگان تواند و تو را پرستیده‌اند در اطراف زمین، مرا اجابت کنند، آن مقام محمود است. ابو الزّعرا«6» روایت کند از عبد اللّه سلام که او گفت: اوّل شفیعی«7» روز قیامت روح القدس باشد. جبریل پس ابراهیم پس موسی و عیسی پس پیغامبر شما برخیزد و شفاعت کند و کس را آن شفاعت نباشد که او را، آن مقام محمود است. قتاده گفت: از انس مالک که، رسول- علیه السّلام- گفت: [144- پ]
فردا قیامت براق را پیش من آرند، گویند: به آن خدای که تو را به حق به خلقان«8» فرستاد«9» که بر من ننشینی تا ضمان شفاعت نکنی مرا، و روایاتی«10» دگر آن است که: مراد به مقام محمود، مقام رسول است بر عرش یا بر کرسی. عبد اللّه عمر روایت کرد که رسول- علیه السّلام- اینکه آیت برخواند آنگه گفت: ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب: کاغذی سفیدی، آز: کاغذ سفید. (2). همه نسخه بدلها: دروغ می‌گوید بر رسول. (3). آط، آب، آز، آج، لب: پای بر زمین نهد. (4). آط، آب، آز، آج، لب: اول کس را که. (5). آط، آب، آز، آج، لب: من. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: ابو الزعری. (7). آز، آج، لب: شفیع. (8). آط، آب، آج، لب: خلق. (9). آط، آب، آز، آج، لب: فرستاده است. (10). آب، آز: روایتی. صفحه : 274 خدای تعالی مرا چندانی نزدیک گرداند تا مرا بر عرش نشاند. و لفظ دیگر تا مرا بر سریر نشاند. ابو وائل«1» روایت کرد کرد از عبد اللّه مسعود که، رسول- علیه السّلام- گفت: خدای تعالی ابراهیم را خلیل گرفت و صاحب شما را یعنی مرا، او خلیل خدای است و گرامی‌ترین خلقان بر خدای، آنگه برخواند: عَسی أَن یَبعَثَک‌َ رَبُّک‌َ مَقاماً مَحمُوداً، گفت: تا مرا بر عرش نشاند. سیف السّدوسی‌ّ روایت کرد از عبد اللّه سلام، که او گفت: روز قیامت کرسیی«2» بیارند«3» و در پیش عرش بنهند و پیغامبر شما بر آن جا بنشیند. و لیث، از مجاهد، حدیث عرش روایت کرد و از اینکه امتناعی نیست، چه عرش خدای را- جل‌ّ جلاله- نه جای نشست است. وَ قُل رَب‌ِّ أَدخِلنِی مُدخَل‌َ صِدق‌ٍ وَ أَخرِجنِی مُخرَج‌َ صِدق‌ٍ، عامّه قرّاء «مدخل» و «مخرج» خواندند به ضم‌ّ هر دو «میم» به معنی ادخال و اخراج. و حسن بصری مدخل و مخرج خواند، به معنی الموضع«4»، و مفسّران در تأویلش خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده گفتند: ادخلنی مدخل صدق، بار خدایا؟ مرا در جای صدق بر، یعنی مدینه و از جای صدق برون بر، یعنی مکّه، و مفعل هم مصدر باشد، هم موضع باشد، هم مفعول باشد. و آیت گفتند، آنگه آمد که رسول«5» را- علیه السّلام- هجرت فرمودند. ابو حمزة الثّمالی‌ّ روایت کرد از صادق جعفر بن محمّد- علیهما السّلام- از پدرانش از رسول- علیه السّلام- که: رسول- علیه السّلام- اینکه آنگه گفت که در غار شد از مکّه بیرون آمده«6». پس مراد به مدخل، غار است، و به مخرج مکّه. و گفتند: مُدخَل‌َ صِدق‌ٍ، مدینه است، و مُخرَج‌َ صِدق‌ٍ غار است. ضحّاک گفت: ادخلنی مدخل صدق، گفت: مرا از مکّه بیرون آر، وَ أَخرِجنِی مُخرَج‌َ صِدق‌ٍ، و مرا باز مکّه«7» بر. در اوّل ایمن و در دوّم ظافر«8». عطیّه«9» گفت، از ----------------------------------- (1). آب، آز: ابو وابل. (2). آط، آب، آز، آج، لب: کرسی را. [.....]
(3). مل: سازند. (4). آز: وضع. (5). آز، آج، لب: ندارد. (6). قم بود. (7). قم، مل: با مکه، آط، آب، باز با مکه، آز: باز به مکه، آج، لب: باز در مکه. (8). آز: ظاهر. (9). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: عطا. صفحه : 275 عبد اللّه عبّاس: ادخلنی مدخل صدق فی القبر، مراد آن است که مرا در گور بر، و آن جای صدق است، و مرا از گور بیرون آر به قیامت به محشر و آن جای صدق است. مجاهد گفت: ادخلنی فی امرک الّذی أرسلتنی به، مرا در آن کار بر که مرا برای آن فرستادی از ادای شریعت و تبلیغ رسالت، و مرا از عهده تکلیف و تبعت گذارد آن«1» بیرون آر، در هر دو جای«2» با صدق. کلبی گفت: اینکه آنگه گفت که از تبوک باز گشت. گفت مرا در مدینه بر، و از مدینه بیرون آر و با مکّه بر فتح برآورده برای«3» من. عطا گفت: ادخلنی فی طاعتک، مرا در طاعت خود بر به صدق و اخلاص و از عهده آن بیرون آر چون گذارده باشم بی‌تقصیر«4». قتاده گفت از حسن: ادخلنی مدخل صدق، مرا به بهشت بر، وَ أَخرِجنِی مُخرَج‌َ صِدق‌ٍ، مرا از مکّه به مدینه بر تا دعا جامع«5» باشد دنیا و آخرت را. بعضی دگر گفتند، معنی آن است که: هر کار که مرا در او خواهی بردن به صد«6» در بر و«7» به صدق بیرون آر، و مرا از آنان مکن که یدخل بوجه و یخرج بوجه، که بر وی در شود و بر وی بیرون آید، فان ذا الوجهین لا یکون امینا عند الله، که دو روی بنزدیک خدای امین نباشد، وَ اجعَل لِی مِن لَدُنک‌َ سُلطاناً نَصِیراً، و مرا از نزدیک تو«8» سلطانی و حجّتی کن منصور. مجاهد گفت: سُلطاناً نَصِیراً، ای حجّة بیّنة. حسن گفت: ملکا قویّا، ملکی قوی که مرا به آن نصرت کنی بر آنان که با من دشمنی کنند«9» و عزّی ظاهر که دین تو به آن راست دارم. خدای تعالی او را به اینکه دعا ملک پارس و روم وعده داد. قتاده گفت: رسول- علیه السّلام- دانست که او را بر آن کار قوّت نباشد الّا به سلطانی«10» از قبل خدای تعالی، از خدای سلطانی خواست. منصور قوی‌ّ مؤیّد من قبل اللّه. برای کتاب خدای و اقامت حدود او، و اینکه سلطان، رحمتی باشد از خدای تعالی که اگر نه آن رحمت بودی بهری بر بهری غارت کردندی، [145- ر]
و قوی ----------------------------------- (1). آب، مل، آز، آج، لب: گذاردن. (2). همه نسخه بدلها: حال. (3). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: برابر. (4). آج، لب: بی‌تقدیر. (5). مل: خاضع. (6). قم: درو. آط، آب، آز، آج، لب: به صدق بر. (7). همه نسخه بدلها بجز قم: ازو. [.....]
(8). مل: خود. (9). آج، لب: بر من دشمنی کردند. (10). قم: سلطان. صفحه : 276 ضعیف را بخوردی. بعضی دگر گفتند: فتح مکّه خواست«1». کلبی گفت: مراد به اینکه سلطان نصیر، عتاب«2» بن اسید بن ابی العیص بن امیّه است که رسول- علیه السّلام- او را بر مکّه عامل کرد و گفت: برو که من تو را عامل کردم علی اهل اللّه، یعنی اهل حرم خدای. و او مردی سخت بود بر فاسقان، و لیّن بر مؤمنان. او گفت: و اللّه که اگر کسی از نماز جماعت باز ایستد گردنش بزنم، که تخلّف نکند از نماز جماعت الّا منافقی. اهل مکّه گفتند: بر اهل خدای عامل کرده‌ای«3» عتاب«4» بن اسید را و او اعرابیی جلف جافی«5» است. رسول- علیه السّلام- گفت: من در خواب دیدم که عتاب«6» بن اسید به در بهشت فراز آمد و در بجنبانید، جنبانیدنی سخت. در بگشادند و او در رفت خدای به او اسلام را نصرت کرد و او مسلمانان را نصرت کرد بر کافران پس «سلطان نصیر» آن است. وَ قُل جاءَ الحَق‌ُّ وَ زَهَق‌َ الباطِل‌ُ، ای جاء القرآن و ذهب الشّیطان. زهق، ای بطل و هلک، اینکه قول قتاده است. سدّی گفت: حق، اسلام است، و باطل شرک. و گفتند: حق، دین«7» خداست، و باطل اصنام و اوثان. إبن جریح گفت: حق، جهاد است و قتال. إِن‌َّ الباطِل‌َ کان‌َ زَهُوقاً، که باطل، مادام زاهق بوده است و هو من قولهم: زهقت نفسه اذا خرجت، و زهق السّهم اذا جاوز الغرض، چون تیر از نشانه بگذرد و ضایع شود. عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس گفتند: چون رسول- علیه السّلام- مکّه بگشاد، پیرامن کعبه سیصد و شست بت نهاده بودند و هر قومی روی به صنم خود کرده. رسول- علیه السّلام- بر آن بتان می‌گردید و چوبکی«8» در دست داشت. آهنی در سر آن زده و در چشم و روی پهلوی آن بتان می‌زد و می‌خواند: وَ قُل جاءَ الحَق‌ُّ وَ زَهَق‌َ الباطِل‌ُ إِن‌َّ الباطِل‌َ کان‌َ زَهُوقاً، به هربت که بگذشت«9» به روی در آمد. مشرکان با یکدیگر می‌گفتند: به سرّ: سخت ساحر است اینکه محمّد؟ وَ نُنَزِّل‌ُ مِن‌َ القُرآن‌ِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنِین‌َ، آنگه خدای تعالی گفت: ما ----------------------------------- (1). قم: است. (6- 4- 2). همه نسخه بدلها بجز قم: غیاث. (3). مل، آج، لب: کرد. (5). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: عامی. (7). مل: بر. (8). مل: شفتکی. (9). آط، آب، آز، آج، لب: آن بت. صفحه : 277 فرو می‌فرستیم از قرآن آنچه او شفاست و رحمت مؤمنان را. و وجه تسمیت«1» قرآن شفا سه معنی دارد: یکی آن که بر دست آن کس که ظاهر شد دلیل نبوّت و صدق او کرد تا مردم از حیرت«2» ضلالت به او هدایت یافتند و خلاص، چون بیمار«3» که از علّت شفا یابد، و وجه دوم آن که در او بیان است و ادلّه واضحه که صاحب شک‌ّ و شبهت چون در او نظر کند به علم رسد و علم، شک‌ّ او زایل گرداند و چون قدیم- تعالی- شک و نفاق را به بیماری تشبیه کرد. فی قوله: فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ«4»، ای شک‌ّ و نفاق، علوم و ادلّه را وصف کردن به شفا، من احسن الوصف و اوقع التّشبیه باشد. و وجه سه‌ام آن که ممتنع نبود که مردم به او تبرّک کنند و استشفا، و به او طلب شفا کنند، چه اخبار به اینکه وارد است و از جمله نامهای فاتحة الکتاب یکی «سورة الشّفا» است. و صادق- علیه السّلام- گفت: هر که را بیماری باشد باید که بامداد چون روی از نماز برگرداند، هفت«5» بار الحمد بخواند و باز بر او دمد و اگر به نشود روز دیگر هفتاد«6» بار بخواند، من ضامنم به شفا، الّا که بیماریی باشد که اجل او در آن باشد. رسول- علیه السّلام- گفت: القرآن هو الدّواء. و رجاء الغنوی‌ّ گفت، از رسول- علیه السّلام- شنیدم که گفت: من لم یستشف بالقرآن فلا شفاه اللّه، هر که او به قرآن طلب شفا نکند خدای او را شفا مدهاد. وَ لا یَزِیدُ الظّالِمِین‌َ إِلّا خَساراً، و اینکه قرآن کافران را نیفزاید«7» جز زیانکاری، برای آن که به او انتفاع برنگیرند و در او اندیشه نکنند تا به او مهتدی شوند. همام گفت، از قتاده شنیدم که او گفت: هیچ کس نباشد که با قرآن مجالست کند و الّا از نزدیک او با زیادتی یا نقصانی برخیزد، یعنی قرآن شفا و رحمت است مؤمنان را و خسار«8» و تباب است ظالمان را و کافران را و اینکه آیت برخواند. قوله تعالی- عزّ و جل‌ّ:

[سوره الإسراء (17): آیات 83 تا 111]

[اشاره]


وَ إِذا أَنعَمنا عَلَی الإِنسان‌ِ أَعرَض‌َ وَ نَأی بِجانِبِه‌ِ وَ إِذا مَسَّه‌ُ الشَّرُّ کان‌َ یَؤُساً (83) قُل کُل‌ٌّ یَعمَل‌ُ عَلی شاکِلَتِه‌ِ فَرَبُّکُم أَعلَم‌ُ بِمَن هُوَ أَهدی سَبِیلاً (84) وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الرُّوح‌ِ قُل‌ِ الرُّوح‌ُ مِن أَمرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُم مِن‌َ العِلم‌ِ إِلاّ قَلِیلاً (85) وَ لَئِن شِئنا لَنَذهَبَن‌َّ بِالَّذِی أَوحَینا إِلَیک‌َ ثُم‌َّ لا تَجِدُ لَک‌َ بِه‌ِ عَلَینا وَکِیلاً (86) إِلاّ رَحمَةً مِن رَبِّک‌َ إِن‌َّ فَضلَه‌ُ کان‌َ عَلَیک‌َ کَبِیراً (87) قُل لَئِن‌ِ اجتَمَعَت‌ِ الإِنس‌ُ وَ الجِن‌ُّ عَلی أَن یَأتُوا بِمِثل‌ِ هذَا القُرآن‌ِ لا یَأتُون‌َ بِمِثلِه‌ِ وَ لَو کان‌َ بَعضُهُم لِبَعض‌ٍ ظَهِیراً (88) وَ لَقَد صَرَّفنا لِلنّاس‌ِ فِی هذَا القُرآن‌ِ مِن کُل‌ِّ مَثَل‌ٍ فَأَبی أَکثَرُ النّاس‌ِ إِلاّ کُفُوراً (89) وَ قالُوا لَن نُؤمِن‌َ لَک‌َ حَتّی تَفجُرَ لَنا مِن‌َ الأَرض‌ِ یَنبُوعاً (90) أَو تَکُون‌َ لَک‌َ جَنَّةٌ مِن نَخِیل‌ٍ وَ عِنَب‌ٍ فَتُفَجِّرَ الأَنهارَ خِلالَها تَفجِیراً (91) أَو تُسقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمت‌َ عَلَینا کِسَفاً أَو تَأتِی‌َ بِاللّه‌ِ وَ المَلائِکَةِ قَبِیلاً (92) أَو یَکُون‌َ لَک‌َ بَیت‌ٌ مِن زُخرُف‌ٍ أَو تَرقی فِی السَّماءِ وَ لَن نُؤمِن‌َ لِرُقِیِّک‌َ حَتّی تُنَزِّل‌َ عَلَینا کِتاباً نَقرَؤُه‌ُ قُل سُبحان‌َ رَبِّی هَل کُنت‌ُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً (93) وَ ما مَنَع‌َ النّاس‌َ أَن یُؤمِنُوا إِذ جاءَهُم‌ُ الهُدی إِلاّ أَن قالُوا أَ بَعَث‌َ اللّه‌ُ بَشَراً رَسُولاً (94) قُل لَو کان‌َ فِی الأَرض‌ِ مَلائِکَةٌ یَمشُون‌َ مُطمَئِنِّین‌َ لَنَزَّلنا عَلَیهِم مِن‌َ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً (95) قُل کَفی بِاللّه‌ِ شَهِیداً بَینِی وَ بَینَکُم إِنَّه‌ُ کان‌َ بِعِبادِه‌ِ خَبِیراً بَصِیراً (96) وَ مَن یَهدِ اللّه‌ُ فَهُوَ المُهتَدِ وَ مَن یُضلِل فَلَن تَجِدَ لَهُم أَولِیاءَ مِن دُونِه‌ِ وَ نَحشُرُهُم یَوم‌َ القِیامَةِ عَلی وُجُوهِهِم عُمیاً وَ بُکماً وَ صُمًّا مَأواهُم جَهَنَّم‌ُ کُلَّما خَبَت زِدناهُم سَعِیراً (97) ذلِک‌َ جَزاؤُهُم بِأَنَّهُم کَفَرُوا بِآیاتِنا وَ قالُوا أَ إِذا کُنّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنّا لَمَبعُوثُون‌َ خَلقاً جَدِیداً (98) أَ وَ لَم یَرَوا أَن‌َّ اللّه‌َ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ قادِرٌ عَلی أَن یَخلُق‌َ مِثلَهُم وَ جَعَل‌َ لَهُم أَجَلاً لا رَیب‌َ فِیه‌ِ فَأَبَی الظّالِمُون‌َ إِلاّ کُفُوراً (99) قُل لَو أَنتُم تَملِکُون‌َ خَزائِن‌َ رَحمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمسَکتُم خَشیَةَ الإِنفاق‌ِ وَ کان‌َ الإِنسان‌ُ قَتُوراً (100) وَ لَقَد آتَینا مُوسی تِسع‌َ آیات‌ٍ بَیِّنات‌ٍ فَسئَل بَنِی إِسرائِیل‌َ إِذ جاءَهُم فَقال‌َ لَه‌ُ فِرعَون‌ُ إِنِّی لَأَظُنُّک‌َ یا مُوسی مَسحُوراً (101) قال‌َ لَقَد عَلِمت‌َ ما أَنزَل‌َ هؤُلاءِ إِلاّ رَب‌ُّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ بَصائِرَ وَ إِنِّی لَأَظُنُّک‌َ یا فِرعَون‌ُ مَثبُوراً (102) فَأَرادَ أَن یَستَفِزَّهُم مِن‌َ الأَرض‌ِ فَأَغرَقناه‌ُ وَ مَن مَعَه‌ُ جَمِیعاً (103) وَ قُلنا مِن بَعدِه‌ِ لِبَنِی إِسرائِیل‌َ اسکُنُوا الأَرض‌َ فَإِذا جاءَ وَعدُ الآخِرَةِ جِئنا بِکُم لَفِیفاً (104) وَ بِالحَق‌ِّ أَنزَلناه‌ُ وَ بِالحَق‌ِّ نَزَل‌َ وَ ما أَرسَلناک‌َ إِلاّ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (105) وَ قُرآناً فَرَقناه‌ُ لِتَقرَأَه‌ُ عَلَی النّاس‌ِ عَلی مُکث‌ٍ وَ نَزَّلناه‌ُ تَنزِیلاً (106) قُل آمِنُوا بِه‌ِ أَو لا تُؤمِنُوا إِن‌َّ الَّذِین‌َ أُوتُوا العِلم‌َ مِن قَبلِه‌ِ إِذا یُتلی عَلَیهِم یَخِرُّون‌َ لِلأَذقان‌ِ سُجَّداً (107) وَ یَقُولُون‌َ سُبحان‌َ رَبِّنا إِن کان‌َ وَعدُ رَبِّنا لَمَفعُولاً (108) وَ یَخِرُّون‌َ لِلأَذقان‌ِ یَبکُون‌َ وَ یَزِیدُهُم خُشُوعاً (109) قُل‌ِ ادعُوا اللّه‌َ أَوِ ادعُوا الرَّحمن‌َ أَیًّا ما تَدعُوا فَلَه‌ُ الأَسماءُ الحُسنی وَ لا تَجهَر بِصَلاتِک‌َ وَ لا تُخافِت بِها وَ ابتَغ‌ِ بَین‌َ ذلِک‌َ سَبِیلاً (110) وَ قُل‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی لَم یَتَّخِذ وَلَداً وَ لَم یَکُن لَه‌ُ شَرِیک‌ٌ فِی المُلک‌ِ وَ لَم یَکُن لَه‌ُ وَلِی‌ٌّ مِن‌َ الذُّل‌ِّ وَ کَبِّره‌ُ تَکبِیراً (111) «9»

[ترجمه]

----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: تشبیه. (2). آط، آب، آج، آج. و. (3). آط، آب، آج، لب: بیماری. (4). سوره بقره (2) آیه 10 و مائده (5) آیه 52. [.....]
(5). مل: یک بار. (6). آط، مل، آج: هفت. (7). آط، آب، آز: بنیفزاید. (8). آط، آب، آز، آج، لب: خسارت. (9). اساس: یؤوسا، که با توجه به رسم الخط قرآن مجید تصحیح شد. صفحه : 278 چون نعمت کنیم بر آدمی، برگردد و دور کند جانب خود چون به او رسد بدی، باشد نومید. [145- پ]
بگو همه کس کار کند بر خوی خود، خدای شما داناتر است به آن که او راه یافته‌تر است. می‌پرسند تو را از روح، بگو که روح از فرمان خدای من است و ندادند«1» شما را از علم مگر اندکی. و اگر خواهیم ببریم آنچه«2» وحی کردیم به تو، پس نیابی تو را به آن بر ما وکیلی. مگر بخشایشی از خدای تو که فضل او بر تو بزرگ بوده است. بگو اگر گرد آیند انسیان«3» و جنّیان«4» بر آن که بیارند مانند اینکه قرآن، نیارند مانند«5» آن، و اگر باشد بهری بهری را پشت. بگردانیدیم برای مردمان در اینکه قرآن از هر مثلی، سر باز زدند«6» بیشترین مردمان مگر کفران نعمت. گفتند: باور نداریم تو را، تا برآری«7» برای ما از زمین چشمه‌ای. یا باشد تو را بستانی«8» از درختان خرما و انگور. برانی«9» جویها میان آن راندنی«10». ----------------------------------- (1). آط، آب، مل، آج، لب: ندادیم، قم: نه دادند. (2). قم، آط، آب، آج، لب: به آنچه. (3). قم، مل: آدمیان، آط، آب: آدمی. (4). قم، مل: پریان، آط، آب، آج، لب: پری. (5). قم: به مانند. (6). قم، مل: سر بازدند/ سر باز زدند با ادغام دو حرف همجنس در یکدیگر. (7). قم: روان کنی. (8). قم: بهشتی. (9). قم: بر آری. [.....]
(10). قم: روان کردنی. صفحه : 279 یا بیفگنی آسمان را چنان که گفتی بر ما پاره پاره یا بیاری خدای را و فریشتگان را گروه گروه یا باشد تو را خانه‌ای از زر، یا بر آسمان شوی«1» و نگرویم«2» از رفتن تو تا فرو آری«3» بر ما دفتری«4» که ما خوانیم«5»، بگو: منزّه است خدای من، بودم الّا«6» آدمیی فرستاده«7». و چه باز داشت مردمان را از آن که ایمان آرند چون آمد به ایشان بیان، الّا آن که گفتند: فرستاده است خدای آدمیی پیغامبر! بگو اگر بودندی در زمین فریشتگانی که می‌رفتندی ساکن«8»، بفرستادمانی بر ایشان از آسمان فریشته‌ای پیغامبر. بگو: بس«9» خدای گواه میان من و میان ایشان، او به بندگانش دانا و بینا بوده است. «10» هر که را راه نماید خدای، او راه یافته است، و هر که را گمره کند نیابی ایشان را یارانی [از فرود او]«11»، و برانگیزیم ایشان را روز قیامت بر رویهاشان کوران و گنگان و کران، جای ایشان دوزخ بود، هر گه فرو مرد بیفزاییم آن را درفش«12». ----------------------------------- (1). قم: بر شوی تو بر آسمان. (2). قم: باور نداریم. (3). آط، آب، آج، لب: فرود آری. (4). قم: ذکری. (5). قم او را، مل: خانیم. (6). قم: هیچ بودم من مگر. (7). قم: پیغامبر. (8). قم: ساکنان. (9). قم است. (10). اساس: یهدی، که با توجه به رسم الخط قرآن مجید تصحیح شد. (11). اساس: از من، با توجّه به معنی آیه از آج، آورده شد. (12). همه نسخه بدلها، بجز قم: آتش. صفحه : 280 آن جزای ایشان است به آن که کافر شدند به آیتهای ما، گفتند: چون باشیم ستخانها«1» و پاره پاره«2»، ما را زنده کنند خلقی نو! نمی‌دانند«3» که خدای آن است که بیافرید آسمانها و زمین، تواناست بر آن که بیافریند مانند ایشان و کرد«4» ایشان را وقتی که در آن شک نیست، منع کردند کافران الّا کفران نعمت. بگو اگر شما داری«5» خزینها«6» بخشایش خدای من، پس نفقه نکنی ترس درویشی«7» را، و بوده است آدمی تنگ فرا گیرنده. دادیم ما موسی را نه معجز«8» روشن، بپرس از بنی اسرایل چون آمد به ایشان، گفت او را فرعون: من می«9» پندارم تو را ای موسی جادوی رسیده. [146- ر]
تو دانی که نفرستاد اینکه آیات مگر خدای آسمانها و زمین به بصیرتها و من گمان می‌برم تو را ای فرعون دیوانه‌ای ملعون. خواست تا برانگیزد ایشان را از زمین مصر، غرق«10» کردیم او را و آنان که با او بودند جمله. گفتیم از پس او بنی اسرایل«11» را: بنشینی در زمین چون آید وعده آخرت بیاریم شما را در هم پیخته«12». ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: استخوانها. [.....]
(2). آج، لب: پوسیده. (3). آط، آب: نبینند، آج، لب: نه ببینید. (4). آط، آب، آج، لب: کند. (5). قم: درای. (6). قم: خزانهای. (7). آط، آب، آج، لب: فزونی. (8). آط، آب، آج، لب: آیات. (9). اساس: نمی، با توجه به اصل عربی کلمه و نسخه بدلها تصحیح شد. (10). آط، آب، مل، آج، لب: غرقه. (11). آط، آب: فرزندان یعقوب، آج، لب: پسران یعقوب. (12). آج، لب: در هم پیچیده. صفحه : 281 و به حق فرستادیم آن را، و به حق فرود آمد، و نفرستادیم تو را مگر مژده دهنده و ترساننده. و قرآنی که بپراگندیم آن را تا بخوانی بر مردمان برنهادگی«1» و فرو فرستادیم آن را فرستادنی. بگو ایمان آری به آن یا نیاری آنان که دادند ایشان را علم از پیش او چون بخوانند بر ایشان در آیند بر زنخها به سجده. و گویند: منزّه است خدای ما [که]«2» نوید خدای ما کرده خواهد بود. و در افتند به زنخها، می‌گریند و بیفزاید ایشان را فروتنی. بگو بخوانی خدای را یا «3» رحمان را هر کدام که خوانی او را نامهای نکوتر است. آواز برمدار به نمازت و پوشیده مدار آواز به آن و بجوی میان آن راهی. و بگو: سپاس خدای را آن که نگرفت فرزندی و نبود او را انبازی در پادشاهی و نبود او را یاری از خواری و بزرگ‌دار او را بزرگ داشتنی. قوله تعالی: وَ إِذا أَنعَمنا عَلَی الإِنسان‌ِ- الایه، حق تعالی در اینکه آیه صفت کفران نعمت آدمی گفت، که چون ما نعمت کنیم بر آدمی از انواع نعمت: از تندرستی و روزی فراخ و کار روانی«4» و کامربایی«5» و نظام امور و اتّساق احوال بطر ----------------------------------- (1). قم: تأنّی. (2). اساس: اگر باشد، به قیاس با نسخه آج و معنی آیه، آورده شد. (3). همه نسخه بدلها بخوانی. [.....]
(4). مل: کار روایی. (5). آط، آب، آز، آج، لب: کامروایی، مل: کامرانی. صفحه : 282 گیرد او را و برگردد و اعراض کند وَ نَأی بِجانِبِه‌ِ، جانب خود از ما دور دارد ما را نخواند و از ما نخواهد و چون مستغنی شود، قیام به حق‌ّ ما رها کند. و «النّأی»، «البعد» قرّاء در اینکه کلمت«1» خلاف کردند، ابو عمرو و عاصم و نافع و حمزه، فی بعض الرّوایات عنهم خواندند: «نأی»، به فتح «نون» و اماله «الف» به « یا ». و کسائی و حمزه و خلف در سایر روایات از ایشان خواندند: «نای»«2»، به کسر «نون» و الف«3» بر اماله بر طریق اتباع کسره از پی کسره ببردند، و باقی قرّاء خواندند: به فتح «نون» و «الف» علی التّفخیم، و اینکه لغت اهل حجاز است. و ابو جعفر و إبن عامر خواندند: «و ناء» به وزن «شاء»، آنگه آن را دو وجه باشد: یکی آن که، مقلوب نای بود چون: راء و رأی، دوم آن که: از نوء باشد و آن نهوض بود، یعنی مستقل«4» شود به خود و نماید که من به جانب خود قیام خواهم کردن، و انشد المبرّد«5»: اغلام معلّل راء رؤیا فهو یهدی بما رأی فی المنام اراد، رأی. اینکه همه«6» شاهد وجه اوّل است از قلب، و بعضی اهل لغت گفتند: ناء، اذا نهض و اذا جلس، و هو من الاضداد، ای جلس بجانبه«7»، یعنی به سر خود بنشیند. وَ إِذا مَسَّه‌ُ الشَّرُّ کان‌َ یَؤُساً«8»، و چون او را شرّی و آفتی و مضرّتی و بیماریی و درویشیی رسید، نومید شود، و آن علامت لوم باشد و دناءت«9» نفس باشد که مردم در نعمت بطر باشد و در شدّت جزوع و یؤوس«10». قُل، آنگه گفت: بگو ای محمّد اینان را که به اینکه صفتند: کُل‌ٌّ یَعمَل‌ُ عَلی شاکِلَتِه‌ِ، هر کس کار در خور«11» خود کند بر عادت و جبلّت«12» و سجیّت خود علی ما یشاکله، چنان که با او ماند و در او برازد«13». إبن عبّاس گفت: علی ناحیته، مجاهد گفت: علی حدته، حسن و قتاده گفتند: علی نیّته، إبن زید گفت: علی دینه، مقاتل ----------------------------------- (1). آج، لب: کلیمه. (2). آج، لب: یای. (3). آج، لب علی التّفخیم. (4). آز، آج، لب: مستقبل. (5). همه نسخه بدلها عن ابی عبیده. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل: بیت. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بجانب. (8). اساس: یؤوسا، که با توجه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (9). مل: کساه. (10). آط، آب، آز، آج، لب: یؤوس. (11). مل: خورد. (12). آط، آب، آز، آج، لب: حالت. [.....]
(13). آط، آب، آز، آج، لب: خورد. صفحه : 283 گفت: علی جبلّته، فرّاء گفت: علی طریقته، ابو عبیده گفت: علی خلیقته، و اینکه اقوال متقارب است و معنی آن که در پیش بگفتم. قولی دگر گفتند، و آن آن است که: علی شاکلته، ای علی اشتباهه، من قولهم: اشکل علیه الامر. بر قول اوّل، آن«1» شکل باشد، و آن مثل است، و دوم«2» از اشکال که اشتباه است، و قول اوّل [146- پ]
روشنتر است برای آن که مورد اینکه مورد، آن مثل است که گفتند: کل‌ّ امرء یشبهه فعله و کل‌ّ رجل و ضیعته و کل‌ّ اناء یترشّح بما فیه. فَرَبُّکُم أَعلَم‌ُ بِمَن هُوَ أَهدی سَبِیلًا، خدای شما عالمتر است به آن که بر راه راست مستقیمتر و مهتدی‌تر است. و برای آن گفت عقیب آن آیت که: قُل کُل‌ٌّ یَعمَل‌ُ عَلی شاکِلَتِه‌ِ، تا نومید نشوند اگر در حال نعمت کفران و بطر کرده باشند، که خدای نعمت باز نگیرد از ایشان، اگر چه ایشان مستحق‌ّ هر عقوبت باشند، چه هر کس کار در خور«3» خود کند و آنچه به او لایق باشد. و قوله: سَبِیلًا، نصب او بر تمییز است. قوله: وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الرُّوح‌ِ- الآیة، ای محمّد؟ تو را از روح می‌پرسند، بگو که: روح از«4» فرمان خداست. عبد اللّه مسعود گفت: با رسول- علیه السّلام«5»- می‌رفتم در مدینه، به جماعتی جهودان بگذشتیم، بعضی گفتند: از روح بپرسی او را، بعضی دگر گفتند: مپرسی از او. عبد اللّه گفت: من از پس او بودم«6»، وحی بر او فرود آمد، او روی به جهودان کرد و اینکه آیت بر ایشان خواند. ایشان گفتند: ما بگفتیم«7» که نباید پرسیدن«8»، آنگه گفتند: ما در توریت همچنین یافتیم که: روح از فرمان خداست. عبد اللّه عبّاس گفت، جهودان رسول را گفتند: یا محمّد؟ ما را خبر ده تا روح چه باشد، و روح را در تن چگونه عذاب کنند! رسول- علیه السّلام- جواب نداد، برای آن که چیزی فرو نیامده بود در اینکه معنی. جبریل- علیه السّلام- آمد و اینکه آیت آورد. و روایت کرده‌اند که جماعتی جهودان گرد آمدند و قریش را گفتند: از محمّد بپرسی تا روح چه باشد، و از جماعتی که در اوّل زمان مفقود شدند، و از مردی که به شرق و غرب زمین«9» برسید! اگر از همه جواب دهد، پیغامبر است، و اگر از هیچ«10» جواب ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم: از. (2). همه نسخه بدلها: و بر. (3). مل: در خورد. (4). مل، آج، لب: در. (5). مل: رسول اللّه. (6). قم: بنزدیک رسول بودم- علیه السّلام که. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم: نگفتیم. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: پرسید. (9). آج، لب: جهان. (10). آط، آب، آز، آج، لب: همه، مل: بعضی. صفحه : 284 ندهد پیغامبر نیست، و اگر از بعضی جواب دهد و از بعضی ندهد«1» پیغامبر است. بیامدند و بپرسیدند. خدای تعالی«2» فرو فرستاد در باب مفقودان اوّل زمان: أَم حَسِبت‌َ أَن‌َّ أَصحاب‌َ الکَهف‌ِ وَ الرَّقِیم‌ِ«3»- الایه، و در باب آن مرد که به شرق و غرب زمین برسید، فرود آمد: وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن ذِی القَرنَین‌ِ ...«4»، و در روح فرود آمد: وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الرُّوح‌ِ قُل‌ِ الرُّوح‌ُ مِن أَمرِ رَبِّی. مفسّران خلاف کردند در آن که اینکه روح چیست که ایشان بپرسیدند: حسن و قتاده گفتند: جبریل است- علیه السّلام. از امیر المؤمنین«5»- علیه السّلام- روایت کردند در اینکه آیت که او گفت: روح نام فریشته‌ای است که او را هفتاد هزار روی است، بر هر روی هفتاد هزار«6» زبان است، به هر زبانی به هفتادهزار لغت تسبیح می‌کند، از هر تسبیحی از تسبیحات او، خدای تعالی فریشته‌ای می‌آفریند که با فریشتگان می‌پرد تا به روز قیامت. عبد اللّه عبّاس گفت: روح، خلقی است از خلقان خدای تعالی، که خدای ایشان را بر صورت بنی آدم آفریده است«7» و پای و سر و روی دارند، طعام و شراب خوردند، فریشته نیستند سعید جبیر گفت: خدای را هیچ خلقی نیست عظیمتر از روح جز عرش، و اگر خواهد تا هفت آسمان و هفت زمین فرو برد به یک لقمه«8» تواند. به یک روی بر صورت فریشتگان است، و به یک روی بر صورت آدمیان. روز قیامت بر راست عرش بایستد و فریشتگان دیگر دون او، و او نزدیکتر فریشته‌ای است به«9» خدای تعالی امروز، و جای او بنزدیک حجاب هفتادم«10» است، و روز قیامة هم مقرّبتر فریشته‌ای باشد و او از جمله آنان باشد که«11» شفاعت کند برای اهل توحید. اگر نه آنستی که میان او و میان فریشتگان حجابی هست از نور، اهل آسمان از نور او سوخته شدندی. بعضی دگر گفتند: اینکه روح است که در آدمی مرکّب است که قوام حیات به آن است که آدمی ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: نه. (2). قم آیت. (3). سوره کهف 18 آیه 9. [.....]
(4). سوره کهف 18 آیه 83. (5). آط، آب، آز، آج، لب علی. (6). آط، آب، آز، آج، لب دهان، در هر دهنی هفتاد هزار. (7). اساس: آفریدست. (8). آز: لقمه‌ای. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل نزدیک. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم: هفتم، مل: هفتاد دوم. (11). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل روز قیامت. صفحه : 285 با او زنده باشد و با فقد او زنده نماند. و بعضی دگر گفتند: مراد به روح، قرآن است. و قوله: مِن أَمرِ رَبِّی، برای آن گفت که ایشان گفتند خبر ده ما را از اینکه قرآن [147- ر]
که بر تو فرو می‌آید تا قدیم است یا محدث! او گفت: مِن أَمرِ رَبِّی، از فرمان خدای است، یعنی محدث است و از فرمان خدای صادر است. بعضی دگر گفتند: مراد عیسی است- علیه السّلام- که ایشان را در او شبهت افتاد تا چگونه بی‌پدر پدید آمد، خدای گفت: بگو که از فرمان خدای پدید آمد و روح نامی است مشترک میان اینکه چیزها. وَ ما أُوتِیتُم مِن‌َ العِلم‌ِ إِلّا قَلِیلًا، آنگه باز نمود که شما را که آدمیانی، از علم نصیب ندادند الّا اندکی. قوله: وَ لَئِن شِئنا لَنَذهَبَن‌َّ بِالَّذِی أَوحَینا إِلَیک‌َ، آنگه گفت: اگر ما خواهیم اینکه قرآن که بر تو وحی کرده‌ایم ببریم، آنگه تو بر ما به آن وکیلی نیابی که پایمردی و و کیل دری«1» کند تو را. در اینکه دو قول گفتند: یکی آن که، اگر ما خواهیم اینکه شرع که بر تو فرستادیم ببریم آن را به طریقت نسخ، چنان که با پیغامبران دگر کردیم. و قولی دیگر آن است که، اگر ما خواهیم اینکه قرآن از میان شما برداریم و از دلهای مردمان، چنان که در خبر آمد از هشام بن عروه عن ابیه، عن عبد اللّه بن عمرو«2»، که: رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- یک روز بیرون آمد و سر باز بسته بود از رنجی که می‌بود او را، و بر منبر شد و خطبه کرد و حمد و ثنای خدای کرد و صلات داد بر محمّد و آل محمّد، آنگه گفت: اینکه کتابها چیست که شما می‌نویسی! کتابی است جز کتاب خدای! نزدیک است که خدای تعالی خشم گیرد برای کتاب خود؟ هیچ ورقی برها نکند و«3» هیچ دلی که در او آیتی قرآن باشد الّا بردار آن را. گفتند: یا رسول اللّه؟ احوال مؤمنان چگونه بود آن روز! گفت: هر که خدای به او خیر خواهد«4»، او را توفیق دهد بر ثبات بر کلمت توحید، که «لا اله الّا اللّه» است. عبد اللّه مسعود گفت: اوّل چیزی که شما از دین خود نیابی امانت باشد، و آخر چیزی که نیابی نماز باشد، و قومی باشند که نماز کنند و ایشان را دین نباشد، و روز«5» آید که شما در روز آیی و از قرآن در میان شما هیچ نباشد. گفتند: چگونه بود یا با عبد الرّحمن! و ما در ----------------------------------- (1). مل: وکیلی دری، آز: روی. (2). مل: عبد اللّه بن عمر. (3). قم در. (4). قم: خیری دهد. (5). آط، آب، آز، آج، لب: روزی. صفحه : 286 دلها یاد داریم آن را و پدران ما ما را آموخته‌اند! و ما فرزندان را می‌آموزیم و در مصحف‌ها نوشته‌ایم! گفت: از دلهای شما بردارند، آنگه اینکه آیت برخواند: وَ لَئِن شِئنا لَنَذهَبَن‌َّ بِالَّذِی أَوحَینا إِلَیک‌َ. هم از او روایت کردند که او گفت: طواف خانه بسیار کنی، پیش از آن که اینکه خانه از میان شما بردارند و مردم جای او فراموش کنند، و قرآن بسیار خوانی پیش از آن که از میان شما بردارند. گفتند:«1» هب؟ که اینکه«2» مصاحف بردارند، آنچه در دلهای مردان است چگونه بردارند! گفت: در روز آیند و فراموش کرده باشند، و نیز قول«3» لا اله الّا اللّه، بر قول اهل جاهلیّت حاصل آیند و بر اشعار«4» ایشان، و اینکه آنگه باشد که عذاب بر ایشان واجب شود. عبد اللّه بن عمرو«5» گفت: قیامت برنخیزد تا قرآن با آن جا نشود که از او فرود آمد، و آن را دویّی باشد چون دوی‌ّ منج انگبین. حق تعالی گوید: تو را چه بوده است! گوید: بار خدایا؟ از تو آمدم«6» و با تو آمدم، مرا می‌خوانند و بر من کار نمی‌کنند. و اینکه آنگه باشد که خدای تعالی تکلیف بردارد و دامن قیامت باشد، و الّا تا تکلیف بر جای بود باید تا ادلّه شرع بر جای باشد. آنگه گفت: إِلّا رَحمَةً مِن رَبِّک‌َ، تو را هیچ و کیل در، نباشد که اینکه حمایت کند الّا رحمت خدای که فضل و رحمت او همیشه بر تو بزرگ بوده است. قُل لَئِن‌ِ اجتَمَعَت‌ِ الإِنس‌ُ وَ الجِن‌ُّ عَلی أَن یَأتُوا بِمِثل‌ِ هذَا القُرآن‌ِ، آنگه باز نمود که: اگر جن‌ّ و انس مجتمع شوند بر«7» آن که تا قرآنی مانند اینکه بیارند، نیارند و نتوانند آوردن، امّا از جهت فقد علم به نظم و ترتیب آن، بر قول آنان که وجه اعجاز فرط فصاحت گویند، و امّا از آن جا که«8» رها نکنیم و علم نیافرینیم ایشان را به آن بر مذهب آنان که صرفه گویند، وَ لَو کان‌َ بَعضُهُم لِبَعض‌ٍ ظَهِیراً، و اگر بهری یار«9» بهری باشند، و اگر چه متظاهر و متعاون باشند. گفتند: اینکه آیت آنگه آمد که کفّار گفتند: [147- پ]
لَو نَشاءُ لَقُلنا مِثل‌َ هذا ...«10»، و اینکه آیت جواب آن کس است که ما را گوید: چه ----------------------------------- (1). قم: که هب. [.....]
(2). مل: گفت: اگر اینکه. (3). آز: قوله. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل: شعار. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم: عبد اللّه عمر. (6). آط، آج، لب: آمده‌ام. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: برای. (8). همه نسخه بدلها ما. (9). مل: پشت. (10). سوره انفال 8 آیه 31. صفحه : 287 ایمنی«1» از آن که در اقصای بلاد معارضه قرآن آورده باشند، و لکن به ما نرسیده باشد، یا «2» اگر انسیان نیاوردند چرا نشاید تا جنّیان آورده باشند! جواب آن است که گوییم: امّا اگر در بعضی بلاد آورده بودندی ممکن نبودی که به ما نرسیده بودی. از توفّر«3» دواعی به نشر و اذاعت آن چنان که اینکه محالات و جزافات«4» که گفته‌اند چون: فصول و غایات و مانند آن. و امّا حدیث جنّیان: ما وجود ایشان به سمع دانیم همان سمع آمد و ما را ایمن کرد به اینکه آیت از آن که ایشان اینکه قرآن را معارضه آورده باشند، بقوله: قُل لَئِن‌ِ اجتَمَعَت‌ِ الإِنس‌ُ وَ الجِن‌ُّ- الایه. وَ لَقَد صَرَّفنا لِلنّاس‌ِ، و ما بگردانیدیم برای مردمان [در]«5» اینکه قرآن از هر گونه مثلها. در او دو قول گفتند: یکی آن که هر نوع مثل زدیم تا مکلّفان معتبر و متّعظ شوند، و قولی دیگر آن است که: ما اینکه قرآن را به انواع فرستادیم، از حکم و امثال و مواعظ«6» قصص و اخبار و«7» نواهی تا فایده او عام‌ّ بود، جز آن است که بیشترین مردمان ابا کردند و سر باز زدند، الّا آنان که کافر باشند و جحود کنند. وَ قالُوا لَن نُؤمِن‌َ لَک‌َ حَتّی تَفجُرَ لَنا مِن‌َ الأَرض‌ِ یَنبُوعاً، عکرمه روایت کند از عبد اللّه عبّاس که«8»: عتبه و شیبه پسران ربیعه و ابو سفیان بن حرب و نضر بن الحارث و ابو البختری‌ّ بن هشام و اسود بن المطّلب و زمعة بن الاسود«9» و الولید بن مغیره و ابو جهل إبن هشام و عبد اللّه بن ابی امیّة بن خلف و العاص بن وائل و نبیه«10» و منبّه پسران حجّاج مجتمع شدند در پس خانه«11» پس از آن که آفتاب فرو شد. و گفتند: کس«12» فرستی تا محمّد حاضر آید تا با او سخن گوییم و او را عذر برانگیزیم. کس فرستادند که اشراف قوم تو مجتمع شده‌اند و می‌خواهند تا با تو سخن گویند، رسول- علیه السّلام- ----------------------------------- (1). قم: امنی. (2). قم: آط، مل، آج، لب: تا. (3). آج، لب: توفیر. (4). همه نسخه بدلها، بجز لب: خرافات. (5). با توجه به معنی از نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(6). همه نسخه بدلها و. (7). قم، آب، آز اوامر. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل گفت. (9). آط، آج، لب: ربیعة بن الاسود. (10). اساس: بدره، با توجه به نسخه قم و اتفاق نسخ، تصحیح شد. (11). همه نسخه بدلها کعبه. (12). همه نسخه بدلها: کسی. صفحه : 288 به ایشان ظن‌ّ خیر برد و گفت: همانا ایشان را دل نرم شده است،«1» بعضی نرم شدن«2». برخاست و آن جا رفت و او بغایت حریص بود بر ایمان و رشد ایشان، و«3» میان ایشان بنشست، گفت: چه کار را خواندی مرا! گفتند: ای محمّد؟ ما تو را برای آن خواندیم تا با تو عذر«4» برانگیزیم، و اللّه که ما در عرب هیچ کس را نمی‌دانیم که بر قوم خویشتن آن آورد«5» که تو پدران و سلف را دشنام می‌دهی و دین ایشان را عیب می‌کنی و تسفیه احلام می‌کنی و خدایان را دشنام می‌دهی و تفریق الفت و جماعت می‌کنی، هیچ کار قبیح نماند که تو با ما نکردی. اگر اینکه«6» به طمع مالی می‌کنی، ما هر کسی از مال خود تو را نصیبی دهیم، و اگر برای ریاست و سیادت می‌کنی، ما تو را سیّد خود کنیم، و اگر برای ملک می‌کنی ما تو را مملّک گردیم«7». و اگر تو را از جنّیان خیالی می‌باشد، تا طلب طبیب و«8» دارو کنیم. رسول- علیه السّلام- گفت: از اینکه معانی هیچ نیست. مرا نه مال می‌باید و نه ملک و نه ریاست، و لکن خدای تعالی مرا به شما فرستاده است و کتابی به من داده و مرا فرموده است تا: شما را بشارت دهم و بترسانم. من رسالت خدای برسانیدم و شما را نصیحت«9» کردم. اگر از من بشنوی و قبول کنی، خیر دنیا و آخرت است شما را. و اگر ردّ کنی من نیز صبر کنم تا خدای تعالی میان من و شما حکم کند. گفتند: یا محمّد؟ تو می‌دانی که اینکه زمین ما تنگترین زمینهاست و کم آبتر. اگر تو پیغامبری، از خدای درخواه تا اینکه کوهها«10» از ما براند و زمین بر ما فراخ کند و جویهای آب پدید آرد روان، چنان که در شام و عراق هست. و اینکه پدران ما را که رفته‌اند باز آرد و زنده کند، و از جمله ایشان قصی‌ّ بن کلاب را خواهیم تا زنده کنی که او پیری راستگیر«11» بوده است، تا احوال تو از او بپرسیم تا اینکه که می‌گویی حق است یا باطل! اگر اینکه بکنی و اینکه مردگان زنده شده تو را تصدیق کنند، ما تو را به راست داریم«12» [148- ر]
و بدانیم که تو را از خدای ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: با. (2). آج، لب: شدند. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: آمد و. (4). مل: عذری. (5). مل: اف آورد. (6). مل که تو می‌کنی. (7). آب، آز: ملک کردیم، مل: گردانیم. [.....]
(8). قم دوا و. (9). آط، آب، آز، آج، لب: نصیحت شما. (10). آط، آب، آج، لب: کوههای ما، آز: کوهها و ما. (11). مل: راستگیر، آط، آب، آز، آج، لب: راستگو. (12). آج، لب: به راست بداریم. صفحه : 289 منزلتی هست و تو رسول خدای«1». رسول- علیه السّلام- گفت: مرا نه برای«2» اینکه فرستاده‌اند، مرا برای آن چه فرستاده‌اند گفتم و گزاردم«3»، اگر قبول کنی، حظّ دنیا و آخرت است شما را، و اگر قبول نکنی صبر کنم تا خدای میان من و شما حکم کند. گفتند: یا محمّد؟ اگر اینکه نکنی از خدای در خواه تا فریشته‌ای بفرستد از آسمان که تو را تصدیق کند، و در خواه تا تو را بستانهای بدهد، و تو را راه نماید به گنجها زمین، و تو را کوشکها بدهد از زر و سیم و تو را مستغنی کند از آن که در بازار طلب معاش باید کردن تو را، چنان که ما را. یا آسمان را پاره پاره بر ما فرو فگن«4». رسول- علیه السّلام- گفت: خدای به من«5» اگر خواهد اینکه همه بکند، چه قادر است بر اینکه و بیشتر از اینکه. گفتند: ما شنیدیم که: اینکه قرآن تو را مردی می‌آموزد به یمامه«6» که او را رحمن گویند، و ما به رحمن بنگرویم. و عذر«7» برانگیختیم با تو، و ما دست از تو بنداریم«8» تا تو را هلاک نکنیم، یا تو ما را هلاک کنی«9». یکی از جمله ایشان گفت: ما به تو ایمان نیاریم تا خدای را به ما نیاری با«10» جماعتی فریشتگان. رسول- علیه السّلام- از میان ایشان برخاست دلتنگ و بیرون آمد، و عبد اللّه بن ابی امیّة بن عبد اللّه بن عمرو بن مخزوم«11» با او برخاست- و او پسر عمّه رسول بود- عاتک«12» بنت عبد المطّلب، گفت: یا محمّد؟ قوم تو بر تو عرضه کردند آنچه شنیدی، قبول نکردی از ایشان و از تو کارهایی درخواستند که به آن منزلت تو بدانند اگر تو پیغامبری! نکردی«13». آنگه از تو هلاک و تعجیل آن خواستند، نکردی، به خدای که من به تو ایمان نیارم هرگز الّا که راهی«14» سازی خود را بر آسمان و بر آسمان شوی به آن راه، و از آسمان نامه‌ای افلاخته«15» بیاری و جماعتی فریشتگان را که بر آن گوایی«16» دهند برای ----------------------------------- (1). قم، آط، مل، آج، لب: خدایی. (2). مل: به سوی. (3). مل، آج، لب: گذاردم. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل: افگن. (5). همه نسخه بدلها: خدای من. (6). آج، لب: تمامه. (7). آج، لب: عذری. (8). اساس و قم: بنه داریم. (9). آط، آب، آز، آج، لب: نکنی. [.....]
(10). آط، آب، آج، لب: یا . (11). قم، آج، لب: محزوم. (12). آط، آج، لب: عایله. (13). آط، آب، آز، آج، لب: بکردی، مل: بگوی. (14). آج، لب: رهی. (15). مل: اولاخته، آط، آب، آز: افراخته، آج، لب: بر افراخته. (16). همه نسخه بدلها: گواهی. صفحه : 290 تو، و آنگه که اینکه همه کرده باشی، گمان چنان است که هم تو را باور نداریم ما. رسول- علیه السّلام- برفت از آن جا، ابو جهل گفت با«1» جماعت: شنیدی آن چه ما بر محمّد عرضه کردیم و هیچ قبول نکرد و او به هیچ وجه از دشنام ما و دشنام خدایان ما و تسفیه احلام ما و تضعیف آرای ما باز نخواهد ایستادن! من هیچ چاره نمی‌دانم با او الّا آن که فردا چون او آید و روی به کعبه کند در نماز چون به سجده شود، سنگی بردارم«2» به آن مقدار که توانم گرفتن«3» و بر سر او زنم و او را بکشم و از جور او باز رهیم ما و همه جهان. رسول- علیه السّلام- از آن جا دلتنگ باز گشت«4» و خدای تعالی اینکه آیات فرستاد به تسلیت رسول- علیه السّلام. وَ قالُوا، گفتند اینکه کافران که ما ذکر ایشان کردیم: لَن نُؤمِن‌َ لَک‌َ، ما تو را باور نداریم و به تو نگرویم«5»، حَتّی تَفجُرَ لَنا، تا بنگشایی برای ما از زمین چشمه‌ای آب، چنان که بر روی زمین روان گردد. کوفیان خواندند: حتّی تفجر به فتح «تا» و ضم‌ّ«6» «جیم» مخفّف، من فعل یفعل از ثلاثی مجرّد، و حجّت ایشان آن است که ینبوع واحد است. و باقی قرّاء به تشدید «جیم» خواندند از بنای تفعیل، امّا دوّم اعنی قوله: فَتُفَجِّرَ الأَنهارَ، مقریان خلاف نرکدند در تشدید آن، برای آن که انهار جمع است. و جمع دلیل تکثیر کند، نحو قوله تعالی: وَ غَلَّقَت‌ِ الأَبواب‌َ ...«7» و ینبوع، یفعول باشد، من نبع الماء اذا خرج«8» من الارض نبوعا. و اینکه بنا برای مبالغت گویند، چون یعسوب و یعفور«9»، و جمعه ینابیع. و الفجر، الشّق و التّفجیر، تکثیر منه و منه: الفجر للصّبح لأنّه ینشق‌ّ، و منه الفجور لأنّه خروج الی الفساد بشق‌ّ عمود الحق‌ّ. أَو تَکُون‌َ لَک‌َ جَنَّةٌ مِن نَخِیل‌ٍ وَ عِنَب‌ٍ، یا تو را بستانی باشد بسیار درخت، که درختان او زمین را بپوشد از آفتاب، از درختان خرما و انگور و آنگه تو جویها در او روان کنی در میان آن درختان. و نصب خِلالَها، بر طرف است و نصب الأَنهارَ، بر مفعول به است، و نصب تَفجِیراً، بر مصدر. و بیان کردیم که از پی فعل مصدر چرا آرند. امّا للتّأکید و تحقیق الفعل، او لبیان کیفیّة الفعل، و او لبیان العدد. ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: ای. (2). قم: برداریم. (3). قم: بر توانم گرفتن. (4). آز: با گشت. (5). همه نسخه بدلها: بنگرویم. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: به فتح و ضم‌ّ. (7). سوره یوسف 12 آیه 23. [.....]
(8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل اذا اخرج. (9). قم، مل: یعقوب. صفحه : 291 أَو تُسقِطَ السَّماءَ [148- پ]، یا آسمان فرو افگنی«1» بر ما، چنان که دعوی کرده‌ای پاره پاره. اهل مدینه و إبن عامر و عاصم خواندند: کسفا، به فتح «سین» جمع کسفة، کقطعة و قطع و خرقه و خرق. و باقی قرّاء به سکون «سین». قال ابو زید: کسفت الثّوب اکسفه کسفا، اذا قطعته. و آن کس که او به تسکین «سین» خواند، جعله کسدرة و سدر، من باب تمرة و تمر. و الکسفة، القطعة من الثّوب، و کسوف آفتاب از اینکه جاست، لانقطاع نورها. و شاید که اشتقاق او من کسفت الشّی‌ء إذا اغطیته«2» باشد. و منه قولهم: فلان کاسف البال اذا کان مغتمّا«3» کان‌ّ الغم‌ّ کسف باله، ای ستره. بر اینکه وجه معنی آن بود که: تسقط السّماء علینا طبقا، أَو تَأتِی‌َ بِاللّه‌ِ وَ المَلائِکَةِ قَبِیلًا، یا خدای را به ما آری با فریشتگان، قبیلا. فرّاء گفت: کفیلا بذلک ضمینا، یعنی پایندان، و قبلت بذلک، ای کفلت به، و منه القبالة«4»، لأنّها الکفالة بالمال. و بعضی دگر گفتند: قَبِیلًا، ای مقابله، یعنی برابر. قتاده و إبن جریح گفتند: معنی آن است که نعاینهم معاینة، که ما ایشان را ببینیم معاینه، و القبیل القابلة«5» فکانّها ضامنة بالولد، قال الشّاعر، نصالحکم حتّی«6» تبوءوا بمثلها کصرخة حبلی بشّرتها قبیلها ای قابلتها، و بعضی دگر گفتند: قَبِیلًا، ای جماعات جمع قبیلة، و نصب او بر حال است، و آیت دلیل است بر آن که ایشان با کفرشان مشبّهی بودند، چه اینکه معنی روا ندارد الّا آن که خدای را جسم گوید- تعالی علوّا کبیرا. و قوله: أَو یَکُون‌َ لَک‌َ بَیت‌ٌ مِن زُخرُف‌ٍ، یا تو را خانه‌ای باشد از زر، فی قول إبن عبّاس و قتاده و مجاهد، أَو تَرقی فِی السَّماءِ، یا بر آسمان شوی. و فرّاء گفت: برای آن فِی السَّماءِ، گفت: و علی السّماء نگفت که، مرادشان آن بود که: به نردبان«7» بر روی، و عرب گوید: رقیت فی السّلم ارقی رقیّا، وَ لَن نُؤمِن‌َ لِرُقِیِّک‌َ، ای لصعودک. و رقی بر وزن فعول است، و در اصل«8» رقویک بود، جز آن که برای مجاورت « یا »، «واو» را«9» « یا » کردند و در « یا » ادغام کردند، کما فعلوا فی دلی‌ّ، جمع«10» دلو. و با ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: فرود افگنی. (2). قم، آط، مل، آج، لب: اذا اغطیته. (3). مل: مقیما. (4). قم: کفالة. (5). آب، آز: مقابله. (6). آب، آز: حین. (7). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: نردبانی. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: و اصل او. (9). مل: با. (10). آط، آب، مل، آز: لجمع. صفحه : 292 اینکه همه برای آن که تو بر آسمان شوی ایمان نیاریم، تا برای ما کتابی یا نامه‌ای فرود آری، که ما خوانیم، که در آن کتاب باشد که ما را«1» واجب است متابعت تو کردن. قُل سُبحان‌َ رَبِّی، بگو منزّه است خدای من. مکّیان و شامیان خواندند: (قال سبحان ربی)، بر خبر از ماضی، و باقی قرّا بر امر، و اینکه لفظ بر سبیل تعجّب فرمود خدای تعالی و گفتند: لفظ تنزیه برای نفیه تشبیه آورد، از آنچه ایشان گفتند: أَو تَأتِی‌َ بِاللّه‌ِ وَ المَلائِکَةِ قَبِیلًا. هَل کُنت‌ُ إِلّا بَشَراً رَسُولًا، من هستم الّا آدمی فرستاده! و اینکه که شما گفتی در مقدور بشر نباشد و جز فعل قادر الذات«2» نبود. وَ ما مَنَع‌َ النّاس‌َ أَن یُؤمِنُوا، آنگه بر سبیل تعجّب گفت: چه منع کرده است مردمان را از آن که ایمان آرند؟ إِذ جاءَهُم‌ُ الهُدی، چون قرآن و بیان و ادلّه و معجزات به ایشان آمد، الّا آن که می‌گویند: خدای آدمیی«3» را به پیغامبری فرستاده است! «ان» اوّل با فعل در محل‌ّ نصب است بوقوع الفعل علیه مفعول دوم منع است، و «ان» دوم اعنی قوله: إِلّا أَن قالُوا، در محل‌ّ رفع است باسناد المنع الیه، و قوله: إِذ جاءَهُم‌ُ الهُدی، محل‌ّ او نصب است بر ظرف. قُل، بگو و جواب ده، یا محمّد؟ بگو که: اگر در زمین فریشتگانی بودندی ساکن، یعنی اگر ساکنان زمین فریشتگان بودندی«4»، ما از آسمان برای ایشان پیغامبری فرستادمانی«5» فریشته تا از جنس ایشان بودی، چه هر پیغامبری باید تا از جنس امّت بود تا امّت را با او الف باشد و به او مستأنس شوند و عند نزول او ملجأ نشوند. و قوله: مُطمَئِنِّین‌َ، نصب او بر حال است. حسن گفت: معناه قاطنین«6» مقیمین. جبّائی گفت: مخلّدین عاصمین«7»، کما قال: أَخلَدَ إِلَی الأَرض‌ِ وَ اتَّبَع‌َ هَواه‌ُ ...«8» برای آن که پیغامبر«9» آن جا بهتر به کار باید«10» که مردم و اهل عصر روی به عصیان نهاده باشند [149- ر]. آنگه گفت: یا محمّد چون طمع تو از ایمان و رشد و صلاح ایشان منقطع شد، ----------------------------------- (1). قم: بر ما. (2). قم: بالذات. [.....]
(3). آط، آج، لب: آدمی، آب، آز: آدمین. (4). آز: بودی. (5). قم، آج، لب: فرستادی. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: قانتین. (7). همه نسخه بدلها: عاصین. (8). سوره اعراف (7) آیه 176. (9). آط، آب، آز: پیغامبری. (10). قم، آط، آب، آز: آید. صفحه : 293 قُل، بگو که: کَفی بِاللّه‌ِ شَهِیداً، خدای بس گواه میان من و شما تا گناه از شماست یا تقصیر از من است، که او به بندگانش دانا و بیناست. وَ مَن یَهدِ اللّه‌ُ، و هر کس را که خدای هدایت دهد و الطاف با او پیاپی دارد و کتاب فرستد به او و پیغامبر فرستد به او، او مهتدی و ره یافته باشد. وَ مَن یُضلِل، و هر که را او اضلال کند، یعنی خذلان کند او را. و اینکه را یا بر لطف تفسیر باید دادن یا بر حکم و تسمیه و یا بر ره بهشت و اضلال از ره ثواب شرح باید دادن، گفت: هر که را خدای تعالی هدایت دهد به آن تفسیرها که گفته شد، او مهتدی باشد، یعنی ملطوف یا محکوم به هدایت یا واصل به ثواب. و هر که را اضلال کند بر آن اقوال که گفتیم، فَلَن تَجِدَ لَهُم أَولِیاءَ مِن دُونِه‌ِ، نیابی ایشان را دوستانی از فرود او. وَ نَحشُرُهُم یَوم‌َ القِیامَةِ عَلی وُجُوهِهِم، و روز قیامت حشر ایشان بر رویهایشان کنم«1». قتاده گفت از انس مالک، که او گفت: از رسول- علیه السّلام- پرسیدم که خدای تعالی کافران را چگونه حشر کند بر رویها! گفت: آن خدای که قادر است که ایشان را بر پایها بدواند«2»، ایشان را بر رویها برواند. و اوس بن خالد روایت کرد از ابو هریره که، رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: روز قیامت خلقان را حشر کنند بر سه صنف، صنفی از ایشان پیاده باشند و صنفی سوار و صنفی را بر روی حشر کنند. گفتند: یا رسول اللّه؟ بر روی چگونه روند! گفت: همان خدای که ایشان را بر پایها روان کرد، ایشان را به«3» روی برواند. قوله: عُمیاً وَ بُکماً وَ صُمًّا، کوران و گنگان و کران. و نصب او بر حال است بر«4» مفعول. اگر گویند، چگونه گفت که: ایشان کور و کر و گنگ باشند و خدای تعالی می‌گوید: وَ رَأَی المُجرِمُون‌َ النّارَ ...«5»، و می‌گوید: سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً«6»، و می‌گوید: دَعَوا هُنالِک‌َ ثُبُوراً«7»، و اینکه آیات مناقض اینکه آیت است! جواب گوییم، عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که، ایشان کور باشند. از آن که چیزی نبینند که ایشان را باید، و کر باشند چیزی نشنوند که ایشان را خوش آید، و لال«8» باشند از حجّت، سخنی نگویند که ایشان را در آن خیری باشد، ----------------------------------- (1). قم: کنیم. (2). همه نسخه بدلها: برواند. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل: بر روی. (4). همه نسخه بدلها: از. (5). سوره کهف (18) آیه 53. (6). سوره فرقان (25) آیه 12. [.....]
(7). سوره فرقان (25) آیه 13. (8). آط، آب، آز، آج، لب: گنگ. صفحه : 294 چنان که مسکین الدّار می‌گوید: اعمی اذا ما جارتی خرجت حتّی یواری جارتی الخدر و یصم‌ّ عمّا کان بینهما سمعی و مالی غیره وقر و قال آخر: ان یسمعوا رتبة طاروا بها فرحا منّی و ما سمعوا من صالح دفنوا صم‌ّ اذا سمعوا خیرا ذکرت به و ان ذکرت بسوء عندهم اذنوا و قال آخر: صم‌ّ عمّا ساءه سمیع حسن بصری گفت: اینکه آن وقت باشد که، فریتشگان جان ایشان بردارند و آنگه که ایشان را به موقف رانند رویها سیاه، چشمها کور. و بهری را چشمها ازرق. مقاتل گفت: اینکه آنگه باشد که ایشان را گویند در دوزخ: اخسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُون‌ِ«1»، پس از آن نه چیزی بینند، نه چیزی گویند، نه چیزی شنوند. و گفته‌اند: در بعضی مواقف چنین باشند«2» و در بعضی مواقف چنان باشند«3» مَأواهُم جَهَنَّم‌ُ، جای ایشان دوزخ باشد کُلَّما خَبَت زِدناهُم، هرگه که فرو میرد«4»، ما آن را درفش و لهب و بشخیدن بیفزاییم. ذلِک‌َ جَزاؤُهُم، اینکه جزا و پاداشت ایشان است، بِأَنَّهُم کَفَرُوا بِآیاتِنا، «با»، مجازات و بدل راست و «ان» مع اسمها، و خبرها در جای مصدر است، یعنی بکفرهم بایاتنا، به آن که کافر شدند به آیات ما وَ قالُوا أَ إِذا کُنّا عِظاماً وَ رُفاتاً، و گفتند: چون ما استخانهای«5» پوسیده باشیم، ما باز دگر باره خلقی نو خواهیم شدن و ما را باز خواهند آفریدن، اینکه چه تعجّب است و استعظام. نمی‌بینند، أَ وَ لَم یَرَوا که خدای تعالی آسمانها و زمینها بیافرید با عظم و رفعت و سعت و به آن فرو نماند به خلق شما با ضعفتان، وء صغر و حقارتتان هم فرو نماند، و مثله قوله: لَخَلق‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ أَکبَرُ مِن خَلق‌ِ النّاس‌ِ ...«6» و قوله: أَ أَنتُم أَشَدُّ خَلقاً أَم‌ِ السَّماءُ بَناها«7». [149- پ]
وَ جَعَل‌َ لَهُم أَجَلًا لا رَیب‌َ فِیه‌ِ و ایشان را یعنی، کافران را اجلی کرد و وقت هلاکی و عذابی که در او شکی نیست ----------------------------------- (1). سوره مؤمنون (23) آیه 108. (3- 2). قم، مل: باشد. (4). آج، لب: می‌رود. (5). همه نسخه بدلها: استخوانها، آب، آز و. (6). سوره مؤمن (40) آیه 57. (7). سوره نازعات (79) آیه 27. صفحه : 295 فَأَبَی الظّالِمُون‌َ إِلّا کُفُوراً، ظالمان سر باز زدند یعنی کافران بجز کفران نعمت و جحود آیات و بیّنات چیزی نکردند. قُل لَو أَنتُم تَملِکُون‌َ خَزائِن‌َ رَحمَةِ رَبِّی، آنگه گفت«1»: یا محمّد؟ اگر شما مالک شوی بر خزاین و ملک زمین، و مراد به رحمت روزی است اینکه جا. إِذاً، پس هم باز گیری و بخل کنی خَشیَةَ الإِنفاق‌ِ، ترس درویشی را، و نصب او بر مفعول له است کقولهم«2»: فعلت ذلک مخافة الشّر، و مراد به انفاق ما یؤدّی الیه الانفاق است، و هو الاملاق. چه انفاق مؤدّی بود با املاق و درویشی، وَ کان‌َ الإِنسان‌ُ قَتُوراً، و آدمی همیشه بخیل و ممسک بوده است، چه اینکه معنی در جبلّت آدمی مرکوز«3» است. وَ لَقَد آتَینا مُوسی تِسع‌َ آیات‌ٍ بَیِّنات‌ٍ، ما بدادیم موسی را نه آیت روشن، در او خلاف کردند، عبد اللّه عبّاس و ضحّاک گفتند: مراد عصاست و دست بیضا«4» و آن عقده«5» که بر زبانش«6» بود که خدای تعالی برگشاد، فی قوله: وَ احلُل عُقدَةً مِن لِسانِی، یَفقَهُوا قَولِی«7»، و فلق دریا و طوفان و ملخ و کراهه«8» و بزغ«9» و خون. و عکرمه گفت و قتاده و مجاهد و شعبی و عطا و مطر الورّاق: طوفان بود و ملخ وکراهه«10» و بزغ و خون«11» و عصا و ید بیضا و قحط و نقصان میوها«12». محمّد بن کعب القرظی‌ّ گفت، عمر عبد العزیز از من پرسید که: آن نه آیات کدام بود که آیات موسی بود! من گفتم: طوفان بود و ملخ و کراهه بزع و خون، آیات مفصلات و عصا و ید بیضا و طمس و«13» دریا. عمر گفت: من دانسته‌ام که طمس از جمله آیات نه«14» است. محمّد بن کعب گفت: مرد«15» با زن در بستر خفته بود، خدای تعالی هر دو را با سنگ کرد، عمر گفت: فقه، چنین باشد. آنگه کس فرستاد و کیسه‌ای پیش خواست در او چیزهای بود از آن عبد العزیز مروان«16» که او در مصر یافته بود از بقایای«17» آل فرعون. در آن جا خایه مرغ بود ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل بگو. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: کقوله: 3. آج، لب: مذکور. (4). مل: ید بیضا. (5). مل: عقده‌ای. (6). قم: زفانش. [.....]
(7). سوره طه (20) آیه 27 و 28. (8). آج: کراتنه. (9). مل: وزغ. (10). قم، آط، آب، مل، آز: کراهة. (11). مل آیات مفصّلات. (12). میوها/ میوه‌ها. (13). آط، آب، آز، آج، لب فلق. (14). همه نسخه بدلها: نه گانه. (15). آج، لب: مرد. ی (16). عبد العزیز بن مروان. (17). آز، آب: بقاهای. صفحه : 296 از سنگ و جوز بود از سنگ، و انواع میوه‌ها بود از سنگ و مشتی زر و سیم بود سنگ گشته، بر اینکه اقوال، آیات‌ٍ، به معنی معجزات و دلالات باشد. و بعضی دگر از مفسّران گفتند: مراد آیات کتاب است. عبد اللّه بن سلمه روایت کرد از صفوان بن عسّال«1» المرادی‌ّ که جهودی گفت جهودی دیگر را: بیایی تا از اینکه پیغامبر چیزی بپرسیم. برفتند، رسول را از اینکه نه آیت پرسیدند«2». گفت: اینکه نه آیت آن بود که، خدای تعالی گفت در تورات که: شرک میاری به خدای«3»، و خون نا حق مریزی و زنا مکنی و ربا مخوری، و جادوی مکنی، و سعایت مکنی کس را به سلطان، و اسراف مکنی و قذف محصنات مکنی و از زحف مگریزی، و خاصّه بر شما که جهودانی آن است که روز شنبه تعرّض ماهی گرفتن مکنی، بوسه بر دست او دادند و گفتند«4»: گواهی دهیم که تو پیغامبری. رسول- علیه السّلام- گفت: چرا ایمان نیاری! گفت«5»: بدانکه ما را گفتند که: داود خدای را دعا کرد تا فرزندان او از پیغامبری خالی ندارد، و ما ترسیم که اگر به تو ایمان آریم جهودان ما را بکشند، فَسئَل بَنِی إِسرائِیل‌َ إِذ جاءَهُم، بپرس ای محمّد از بنی اسرایل چون موسی به ایشان آمد، فرعون او را گفت که: من گمان می‌برم اینکه موسی که تو مردی مسحوری، یعنی با تو جادوی«6» کرده‌اند. اینکه قول کلبی است. عبد اللّه عبّاس گفت: مخدوعا، فریفته‌ای. محمّد بن جریر گفت: معطی‌ّ علم السّحر، علم سحر داده‌اند تو را تا اینکه چیزها که می‌کنی به سحر و جادوی می‌کنی. فرّاء و ابو عبیده گفتند: مَسحُوراً، ای ساحرا، مفعول در جای فاعل نهاد«7»، کما یقال: هون میمون و مشئوم«8»، ای یا من و شائم. بعضی دگر گفتند: مراد آن است که: إِنِّی لَأَظُنُّک‌َ یا مُوسی بشر ذا«9» سحر، ای ریة، تو آدمیی همچون ما سحر داری«10». تو را بر ما مزیّتی نیست و بر اینکه قول «ظن»، به معنی علم باشد. قال‌َ لَقَد عَلِمت‌َ، موسی- علیه السّلام- گفت به جواب فرعون: تو می‌دانی به ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: صفوان بن عبد اللّه، مل: صفوان بن عال. (2). آز: بپرسیدن. (3). آز: خوای. [.....]
(4). آز: گفتندی. (5). قم، آب، مل، آز: گفتند، که بر متن مرجّح می‌نماید. (6). آج، لب: جادویی. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: نهاده. (8). آط، آج، لب: میشوم. (9). آط، آب، آز: بشرا اذا. (10). آط، آب، آز، آج، لب یعنی شش. صفحه : 297 حقیقت که اینکه آیات کس نفرستاد مگر خدای عزّ و جل‌ّ [150- ر]، چه تو و امثال تو دانی که اینکه نتوانند کردن. هؤُلاءِ، کنایت است و اشارت به آیات و بَصائِرَ، جمع بصیرت باشد، و نصب او بر حال است از مفعول. جمله قرّاء خواندند: لَقَد عَلِمت‌َ، به «تا» ی مفتوح، بر خطاب، مگر کسائی که او خواند: علمت به ضم‌ّ «تا»، علی الخبر عن نفسه. موسی گفت: من دانسته‌ام و اینکه قراءت روایت کرده‌اند از امیر المؤمنین«1»- علیه السّلام. وَ إِنِّی لَأَظُنُّک‌َ یا فِرعَون‌ُ مَثبُوراً، و من گمان می‌برم تو را ای فرعون که مثبوری. عبد اللّه عبّاس گفت: مثبو [ر]«2»، معلون باشد. مجاهد گفت هالکا. قتاده گفت: مهلکا. إبن زید گفت: مخبولا لا عقل لک. مقاتل گفت: مغلوبا علی عقله. إبن کیسان گفت: بعیدا عن الخیرات. سعید جبیر گفت: سلّاحا فی القطیفة. مجاهد گفت: موسی عصا بیفگند«3»، اژدها شد و دهن بر سریر«4» او نهاد«5»، خواست تا او را فرو برد، فرعون در جامه حدث کرد، موسی- علیه السّلام- گفت: وَ إِنِّی لَأَظُنُّک‌َ یا فِرعَون‌ُ مَثبُوراً، او را به اینکه سرزنش کرد. و روایتی دگر از عبد اللّه عبّاس آن است که: ناقص العقل. فرّاء گفت: مصروفا عن الخیر، تقول العرب: ما ثبرک عن هذا الامر، ای ما منعک و صرفک عنه و ثبره اللّه ثبرا، و ثبّره تثبیرا، لغتان. و قال إبن الزّبعری: اذ اجاری الشّیطان فی سنن الغ ی‌ّ و من مال میله«6» مثبور«7» فَأَرادَ أَن یَستَفِزَّهُم مِن‌َ الأَرض‌ِ، خواست فرعون تا موسی را و بنی اسرایل را از زمین مصر برانگیزد، آنچه او بر موسی و بنی اسرایل«8» انداخت بر خویشتن ببرید«9». فَأَغرَقناه‌ُ وَ مَن مَعَه‌ُ، فرعون را و آنان را که با او بودند در دریا غرق کردیم، جَمِیعاً، جمله، و نصب او بر حال است از مفعول، ای مجتمعین، چه ایشان در آن حال به یک جای بودند، کس نبود که بازماند«10» از ایشان. ----------------------------------- (1). قم، آط، آب، آز علی، آج، لب و امام المتّقین علی. (2). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد. (3). آز و. (4). مل: بر سر. (5). قم و. (6). آط، آج، لب: قال مثله. (7). آب، آز، آج، لب قوله تعالی. [.....]
(8). آط، آج، لب می. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم: بدید. (10). آط، آب: باز نماند، آز: باز نماید. صفحه : 298 وَ قُلنا مِن بَعدِه‌ِ، و گفتیم: بنی اسرایل را که: از پس فرعون، یعنی از پس هلاک فرعون، در زمین مصر بنشینی، فَإِذا جاءَ وَعدُ الآخِرَةِ، چون وعده قیامت آید، همه را بیاریم به یک جای با هم آمیخته، تا با یکدیگر مخاصمت کنند، ای ملتفّین مختلطین، و نصب او بر حال است از مفعول، یقال: لففت الشّی‌ء بالشّی‌ء اذا خلطته به، قال الشّاعر«1»: لففنا البیوت بالبیوت فاصبحت«2» بنی عمّنا من یرمهم«3» یرمنامعا مجاهد و ضحّاک گفتند: لَفِیفاً، ای جمیعا. کلبی گفت: فَإِذا [جاءَ]«4» وَ لَو کَرِه‌َ الکافِرُون‌َ«7». وَ بِالحَق‌ِّ أَنزَلناه‌ُ وَ بِالحَق‌ِّ نَزَل‌َ، آنگه گفت: ما اینکه قرآن را بحق فرستادیم و اینکه قرآن بحق فرود آمد، و ما تو را نفرستادیم الّا بشارت دهنده و ترساننده، و نصب او بر حال است از مفعول. وَ قُرآناً فَرَقناه‌ُ، و قرآنی که آن را مفرّق و منجّم کردی«8»، نجم نجم و آیت آیت و سورت سورت بفرستادیم به حسب«9» مصلحت و احتیاج، و نصب او بر فعلی مقدّر است محذوف که اینکه فعل بر او دلیل می‌کند. و تقدیر آن«10» است: و فرقنا قرءانا فرقناه، ----------------------------------- (1). آب، آز شعر. (2). مل: و اصبحت. (3). قم، مل: یومهم. (4). اساس: ندارد، با توجه به دیگر نسخه‌ها و متن قرآن مجید، آورده شد. (5). آط، آب، آز، آج، لب و. (6). همه نسخه بدلها: همچنین. (7). سوره توبه (9) آیه 32، و مؤمن (40) آیه 14. و سوره صف (61) آیه 8. (8). همه نسخه بدلها: کردیم. (9). مل: حکم. (10). مل: اینکه. صفحه : 299 چنان که گفت: وَ القَمَرَ قَدَّرناه‌ُ مَنازِل‌َ ...«1»، عبد اللّه عبّاس مشدّد خواند«2»، عبد اللّه عبّاس گفت: فصّلناه، بعضی دگر گفتند: بیّنّاه. حسن گفت: فرّق اللّه به بین الحق‌ّ و الباطل. لِتَقرَأَه‌ُ عَلَی النّاس‌ِ عَلی مُکث‌ٍ، تا تو بر مردمان می‌خوانی به تأنّی و نهادگی در بیست و سه سال. وَ نَزَّلناه‌ُ تَنزِیلًا، و فرو فرستادیم آن را [150- پ]
فرو فرستادنی. قُل آمِنُوا بِه‌ِ أَو لا تُؤمِنُوا، آنگه گفت: بگو ای محمّد اینکه کافران را که: اگر شما ایمان آری به اینکه قرآن یا نیاری، إِن‌َّ الَّذِین‌َ أُوتُوا العِلم‌َ مِن قَبلِه‌ِ، آنان را که علم دادند ایشان را پیش از اینکه و پیش از نزول قرآن، و آن مؤمنان اهل کتابند، چون عبد اللّه سلام و اصحابش. إِذا یُتلی عَلَیهِم، چون اینکه قرآن بر ایشان خوانند، به روی در آیند به سجده«3»، بر سبیل تواضع و تذلّل. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به «اذقان»، وجوه است، رویها. و بعضی دگر گفتند: تخصیص «اذقان»، برای آن کرد که آن جای محاسن بود و عزّت مردان«4» در او بود، و آن را که در کسی غایة تواضع کند«5»، او را گویند: محاسن«6» پیش او در خاک می‌مالد. وَ یَقُولُون‌َ، می‌گویند: سُبحان‌َ رَبِّنا، منزّه است خدای ما، إِن کان‌َ وَعدُ رَبِّنا لَمَفعُولًا، و (ان)، مخفّفه است از ثقیله، و التّقدیر: انّه کان وعد ربّنا لمفعولا. و «ها»، ضمیر شأن و کار باشد، یعنی، وعده‌های خدای تعالی کرده خواهد شد، بدرستی. وَ یَخِرُّون‌َ لِلأَذقان‌ِ یَبکُون‌َ، و به روی در آیند و سجده کنند گریان و محل‌ّ یَبکُون‌َ، نصب است بر حال وَ یَزِیدُهُم خُشُوعاً، و بیفزاید ایشان را نزول قرآن خضوع و خشوع. یکی از جمله بزرگان گفت: هر کس که او را علمی باشد که آن علم او را به گریه نیارد علم او نافع نباشد او را. و اینکه آیت بخواند نظیر اینکه آیت قوله تعالی: إِذا تُتلی عَلَیهِم آیات‌ُ الرَّحمن‌ِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا«7»، و نصب خشوعا بر تمیز است بعد تمام الکلام«8». قُل‌ِ ادعُوا اللّه‌َ أَوِ ادعُوا الرَّحمن‌َ، عبد اللّه عبّاس گفت: رسول- علیه السّلام- شبی از ----------------------------------- (1). سوره یس (36) آیه 39. [.....]
(2). آط، آب، آز، آج، لب گفت، مل و گفت. (3). آز: بر سجده‌ای. (4). مل: مراد ان. (5). قم: نماید. (6). قم در. (7). سوره مریم (19) آیه 58. (8). قم: العلامت. صفحه : 300 شبها نماز می‌کرد و در نماز می‌گفت: یا رحمن یا رحیم، مشرکان گفتند: محمّد تا به اکنون یک خدای را می‌خواند، اکنون دو خدای را می‌خواند؟ «اللّه» را و «رحمن» را. ما «رحمن»، نشناسیم الّا رحمن یمامه«1» را، مسیلمه کذّاب را خواستند. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: بگو ای محمّد که اینکه چه انکار است به آن که من خدای به نام رحمن می‌خوانم! خدای را خواهی به نام اللّه خوانی، و خواهی به نام رحمن«2». أَیًّا ما تَدعُوا فَلَه‌ُ الأَسماءُ الحُسنی. به هر نام که خوانی او را، او را نامها«3» نیکوست. اینکه قول«4» که مشرکان گفتند از ایشان، دلیل آن می‌کند که اعتقاد چنان داشتند که: اسم و مسمّی یکی باشد، و الّا به اختلاف اسماء، حوالت نکردندی با اختلاف مسمّی. وَ لا تَجهَر بِصَلاتِک‌َ، میمون بن مهران گفت، رسول- علیه السّلام- در اوّل شرع فرمودی نوشتن بسمک«5» اللّهم‌ّ، بر عادت عرب در جاهلیّت. چون بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ، فرود آمد بفرمود نوشتن: بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ، مشرکان گفتند: «رحیم» شناسیم، «رحمن» را نمی‌شناسیم. خدای اینکه آیت فرستاد. ضحّاک گفت: سبب آن بود که جهودانی که ایمان آورده بودند، گفتند: یا رسول اللّه؟ ما در قرآن ذکر «رحمن» کمتر می‌یابیم و در تورات بسیار است، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، و قوله: أَیًّا ما تَدعُوا، «ما» زایده است، چنان که: اینما و متیما و اذما و حیثما، و محل‌ّ او جزم است. بایّا، و علامة جزم سقوط نون است از تدعون، برای آن که خطاب با جماعت است، و از پس «واو» «الف» باید نوشتن، تا فرق بود میان «واو» جمع و میان تدعو در خبر از واحد که «واو» لام الفعل باشد، و نصب «ایّا» بر مفعول تدعو است، و «فاء» برای جزای شرط، فی قوله: فَلَه‌ُ الأَسماءُ الحُسنی وَ لا تَجهَر بِصَلاتِک‌َ وَ لا تُخافِت بِها، عبد الله عبّاس گفت: سبب نزول اینکه«6»، آن بود که رسول- علیه السّلام- چون نماز کردی، به قراءت آواز برداشتی. مشرکان بر قرآن طعن زدند و دشنام دادند رسول را و منزل قرآن را. آنگه در آن میانه صفیر زدندی و دست بر دست زدندی و شعر خواندندی، تا رسول را به غلط افگندندی. ----------------------------------- (1). آج، لب: تمامه. (2). آط، آب، آج، لب: خوانی، آز: خوانید. (3). همه نسخه بدلها: نامهای. (4). آط، آب، آز، آج، لب: قولی. (5). اساس: اسمک، به قیاس، با قم، تصحیح شد. (6). آط، آب، آز، آج، لب آیت. صفحه : 301 رسول آواز نرم کرد، چنان که صحابه نیز نمی‌شنیدند. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، گفت: وَ لا تَجهَر بِصَلاتِک‌َ، به نماز جهر مکن و آواز برمدار، جهری که مشرکان بشوند و طعنه زنند، و اخفات مکن، اخفاتی که یاران تو نشنود، و میان اینکه و آن طریقی بجوی. سعید جبیر گفت: پیغامبر در مسجد الحرام نماز کردی، آواز برداشتی به قراءت«1». مشرکان گفتند: به قراءت آواز برمدار که خدایان ما را رنج است از آواز تو و الّا ما خدای تو را هجو کنیم، اینکه آیت آمد. مقاتل گفت: رسول- علیه السّلام- در سرای ابو سفیان بن حرب نماز می‌کرد بنزدیک صفا و آواز به قراءت برداشته«2»، ابو جهل بگذشت [151- ر]
و گفت: دروغ مگو بر خدای. رسول آواز نرم کرد. او بیامد«3» مشرکان را گفت: من محمّد را از قراءت منع کردم، خدای اینکه آیت فرستاد. إبن سیرین گفت: آیت در حق‌ّ دو صحابی آمد که یکی قراءت نماز سخت نرم خواندی، گفتی: اناجی ربّی، من با خدای مناجات می‌کنم، چه حاجت است به رفع صوت و دیگری نماز کردی و در جهر اسراف کردی، گفتی تا شیطان برمد و خفته بیدار شود، اینکه آیت آمد. رسول هر دو را گفت: طلب واسطه کنی از میان اینکه هر دو کار«4». عایشه گفت: آیت در قومی اعراب آمد که در تشهّد جهر بی‌قاعده می‌کردند. حسن گفت: معنی آن است که، ریا مکن به نمازت در علانیه، و نیز پوشیده مدار چنان که کس نداند. عبد اللّه عبّاس گفت: نماز به ریا مکن، و برای ترس مردمان رها مکن. إبن زید گفت: اهل کتاب را عادت آن بود که، در نماز اخفات کردندی، آنگه در میانه به حرفی آواز برداشتندی، هر کس که آن بشنیدی به آن حرف آواز برداشتی، خدای تعالی نهی کرد رسول را از آن که چنان کند که ایشان«5». نخعی و مجاهد و مکحول گفتند: اینکه در دعا بود، و مراد به صلات دعاست. محمّد بن جریر گفت: محتمل است که جهر«6» در نماز روز است و اخفات در نماز ----------------------------------- (1). آب، آز، آج: لب: قرآن. [.....]
(2). آط، آب، آج، لب بود. (3). آج، لب و. (4). آط، آب، آز، آج، لب اینکه و آن. (5). قم کردند. (6). قم، آط، آب، آز: نهی از جهر، آج، لب: نهی از در جهر. صفحه : 302 شب، یعنی به روز اخفات مکن«1» و به شب جهر، و اینکه آن است که عمل طوایف بر اوست، و اصحاب ما حدّ جهر«2»: آن نهادند که دیگران بشنوند، و حدّ اخفات آن که نشوند«3». بعضی دگر گفتند: اینکه در استغفار است که، اعراب بیامدندی و به آواز بلند گفتندی: اللّهم‌ّ اغفر لی الذّنب الفلانی‌ّ و ذنب کذا و کذا، و تصریح و جهر می‌کردندی به گناهانی که کرده بودندی. خدای تعالی نهی کرد ایشان را از آن. وَ قُل‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی، آنگه فرمود رسول را تا بگوید«4»: سپاس آن خدای را که او فرزند نگرفت، چه اینکه از صفات اجسام است اگر بر ولادت حمل کنند، و اگر بر طریق تبنّی گویند، هم از سر شهرت یا احتیاج باشد، وَ لَم یَکُن لَه‌ُ شَرِیک‌ٌ فِی المُلک‌ِ، و او را در ملک انبازی نیست، چه اینکه همه«5» از علامت ضعف و احتیاج باشد، وَ لَم یَکُن لَه‌ُ وَلِی‌ٌّ مِن‌َ الذُّل‌ِّ، و او را دوستی و یاری و همکاری و حلیفی«6» نیست تا به او متعزّز شود از مذلّت. آنگه گفت: تعظیم کن خدای را غایت تعظیم، چه«7» مستحق‌ّ غایت تعظیم است. محمّد بن کعب القرظی‌ّ گفت: اینکه آیت، ردّ است بر جهودان و ترسایان و ثنویان و مشرکان عرب و هر کس که با خدای شریک گفت، و بر صابیان که گفتند: لو لا اولیاء اللّه لذل‌ّ اللّه، اگر خدای را اولیا نبودندی ذلیل بودی، خدای تعالی رد کرد به اینکه آیت بر همه. و در خبر است که رسول- علیه السّلام- اینکه آیت اهل خود و اهل البیت خود را باز آموخت«8» و به اینکه وصیّت کرد ایشان را. در خبر است که«9» بنده گوید: اللّه اکبر، ثواب او بیشتر بود از دنیا و هر چه در دنیاست. معاذ جبل گفت: رسول- علیه السّلام- گفت: 10» علیکم به آیة العزّ«، بر شما باد که آیت عزّ بسیار خوانی، گفتند: یا رسول اللّه؟ ما آیة العزّ«11»! آیت عزّ کدام است! گفت، قوله: وَ قُل‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی لَم یَتَّخِذ وَلَداً- الایه. ----------------------------------- (1). قم، آز: کن. (2). آط، آب، آز، آج، لب بر. (3). آط، آب، آز، آج، لب: او بشنود. (4). همه نسخه بدلها که. (5). همه نسخه بدلها: هم. (6). قم، مل: خلیفتی، آز: خلیفی. (7). همه نسخه بدلها او. (8). آط، آب، آز، آج، لب: بیاموخت. (9). قم چون. [.....]
(10). قم، آط، آب، آز: العزیز. (11). آب، آز: العزیز. صفحه : 303 عمرو بن«1» شعیب روایت کرد، عن ابیه عن جدّه که: رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- چون کودکی از فرزندان عبد المطّلب چنان شدی که سخن توانستی گفتن، او را اینکه آیت بیاموختی. عبد الحمید بن واصل گفت: هر که او آخر بنی اسرایل بخواند، خدای تعالی او را از ثواب چندانی بنویسد که آسمان و زمین و کوهها پر شود به آن، برای آن که خدای تعالی گفت: تَکادُ السَّماوات‌ُ یَتَفَطَّرن‌َ مِنه‌ُ وَ تَنشَق‌ُّ الأَرض‌ُ وَ تَخِرُّ الجِبال‌ُ هَدًّا، أَن دَعَوا لِلرَّحمن‌ِ وَلَداً«2»، چون از گفت اینکه کلمت«3» که اتّخاذ ولد است نزدیک آن بود که اینکه چیزها از آسمانها و زمینها و کوهها شکافته گردد از عکس او آبادان شود و بر جای بماند«4»، پس ثواب خداوندش، به مقدار آن بود. اگر گویند: چرا خدای را حمد باید کردن بر آن که او فرزند نگیرد، و او را شریک نباشد! گوییم: از اینکه دو جواب است، یکی آن که، بر قول آنان که فرق کردند میان شکر و حمد، اینکه«5» لازم نیست، برای آن که ایشان گفتند، عرب گوید: حمدته علی فصاحته و شجاعته و شکرته علی نعمته، و تفسیر حمد به اینکه کردند که: الحمد رضا فعل الغیر، پس حمد بر خصال نکو باشد، و شکر بر نعمت. و جواب دیگر آن است که: حمد نه بر اینکه چیزهاست، بل اینکه چیزها صفت خدای است که او مستحق‌ّ حمد و شکر است به نعمتهایی که کرد، چنان که یکی از ما گوید: [151- پ]
حمدت فلانا«6»، الطّویل الجمیل، من فلان را حمد کردم که او طویل و جمیل است، شکر بر نعمت باشد نه بر طول و جمال. جواب دیگر آن است که: اگر فرزند داشتی خیر و نعمت همه برای او خواستی دون ما و جوابهای اوّل بهتر است. ----------------------------------- (1). مل، آج، لب: عمر بن. (2). سوره مریم (19) آیات 90 و 91. (3). آج، لب: کلیمه. (4). آب، آز: نماند. (5). قم: آن. (6). آج: فلان. صفحه : 304 سورة الکهف مجاهد و قتاده گفتند: اینکه سورت مکّی است و صد و ده آیت است در کوفی و یازده در بصری، و پنج در مدنی و هزار و پانصد و هفتاد و هفت کلمت است، و شش هزار و سیصد«1» و شست«2» حرف است. و روایت است از سمرة بن جندب از پدرش که او گفت: رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او ده آیت از سورة الکهف از بر خواند، فتنه دجّال او را زیان ندارد و هر که«3» سورت جمله برخواند به بهشت شود. اسحاق بن عبد اللّه إبن ابی فروه روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: شما را راه نمایم بر سورتی که چون فرود آمد هفتاد هزار«4» فریشته به تشییع او از آسمان فرود آمدند و عظمت او ما بین السّماء و الارض مملو بکرد! گفتند: بلی یا رسول اللّه؟ گفت: سورة الکهف است، هر که او روز آدینه بخواند هر گناه که در«5» اینکه آدینه تا به آن کرده باشد بیامرزند او را و سه روز دیگر بر سری، و چندانی نور دهند او را که تا به آسمان برسد«6» وم او را از فتنه دجّال نگاه دارد.

[سوره الکهف (18): آیات 1 تا 26]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی أَنزَل‌َ عَلی عَبدِه‌ِ الکِتاب‌َ وَ لَم یَجعَل لَه‌ُ عِوَجاً (1) قَیِّماً لِیُنذِرَ بَأساً شَدِیداً مِن لَدُنه‌ُ وَ یُبَشِّرَ المُؤمِنِین‌َ الَّذِین‌َ یَعمَلُون‌َ الصّالِحات‌ِ أَن‌َّ لَهُم أَجراً حَسَناً (2) ماکِثِین‌َ فِیه‌ِ أَبَداً (3) وَ یُنذِرَ الَّذِین‌َ قالُوا اتَّخَذَ اللّه‌ُ وَلَداً (4) ما لَهُم بِه‌ِ مِن عِلم‌ٍ وَ لا لِآبائِهِم کَبُرَت کَلِمَةً تَخرُج‌ُ مِن أَفواهِهِم إِن یَقُولُون‌َ إِلاّ کَذِباً (5) فَلَعَلَّک‌َ باخِع‌ٌ نَفسَک‌َ عَلی آثارِهِم إِن لَم یُؤمِنُوا بِهذَا الحَدِیث‌ِ أَسَفاً (6) إِنّا جَعَلنا ما عَلَی الأَرض‌ِ زِینَةً لَها لِنَبلُوَهُم أَیُّهُم أَحسَن‌ُ عَمَلاً (7) وَ إِنّا لَجاعِلُون‌َ ما عَلَیها صَعِیداً جُرُزاً (8) أَم حَسِبت‌َ أَن‌َّ أَصحاب‌َ الکَهف‌ِ وَ الرَّقِیم‌ِ کانُوا مِن آیاتِنا عَجَباً (9) إِذ أَوَی الفِتیَةُ إِلَی الکَهف‌ِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِن لَدُنک‌َ رَحمَةً وَ هَیِّئ لَنا مِن أَمرِنا رَشَداً (10) فَضَرَبنا عَلَی آذانِهِم فِی الکَهف‌ِ سِنِین‌َ عَدَداً (11) ثُم‌َّ بَعَثناهُم لِنَعلَم‌َ أَی‌ُّ الحِزبَین‌ِ أَحصی لِما لَبِثُوا أَمَداً (12) نَحن‌ُ نَقُص‌ُّ عَلَیک‌َ نَبَأَهُم بِالحَق‌ِّ إِنَّهُم فِتیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِم وَ زِدناهُم هُدی‌ً (13) وَ رَبَطنا عَلی قُلُوبِهِم إِذ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَب‌ُّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ لَن نَدعُوَا مِن دُونِه‌ِ إِلهاً لَقَد قُلنا إِذاً شَطَطاً (14) هؤُلاءِ قَومُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِه‌ِ آلِهَةً لَو لا یَأتُون‌َ عَلَیهِم بِسُلطان‌ٍ بَیِّن‌ٍ فَمَن أَظلَم‌ُ مِمَّن‌ِ افتَری عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً (15) وَ إِذِ اعتَزَلتُمُوهُم وَ ما یَعبُدُون‌َ إِلاَّ اللّه‌َ فَأوُوا إِلَی الکَهف‌ِ یَنشُر لَکُم رَبُّکُم مِن رَحمَتِه‌ِ وَ یُهَیِّئ لَکُم مِن أَمرِکُم مِرفَقاً (16) وَ تَرَی الشَّمس‌َ إِذا طَلَعَت تَتَزاوَرُ عَن کَهفِهِم ذات‌َ الیَمِین‌ِ وَ إِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذات‌َ الشِّمال‌ِ وَ هُم فِی فَجوَةٍ مِنه‌ُ ذلِک‌َ مِن آیات‌ِ اللّه‌ِ مَن یَهدِ اللّه‌ُ فَهُوَ المُهتَدِ وَ مَن یُضلِل فَلَن تَجِدَ لَه‌ُ وَلِیًّا مُرشِداً (17) وَ تَحسَبُهُم أَیقاظاً وَ هُم رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُم ذات‌َ الیَمِین‌ِ وَ ذات‌َ الشِّمال‌ِ وَ کَلبُهُم باسِطٌ ذِراعَیه‌ِ بِالوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعت‌َ عَلَیهِم لَوَلَّیت‌َ مِنهُم فِراراً وَ لَمُلِئت‌َ مِنهُم رُعباً (18) وَ کَذلِک‌َ بَعَثناهُم لِیَتَسائَلُوا بَینَهُم قال‌َ قائِل‌ٌ مِنهُم کَم لَبِثتُم قالُوا لَبِثنا یَوماً أَو بَعض‌َ یَوم‌ٍ قالُوا رَبُّکُم أَعلَم‌ُ بِما لَبِثتُم فَابعَثُوا أَحَدَکُم بِوَرِقِکُم هذِه‌ِ إِلَی المَدِینَةِ فَلیَنظُر أَیُّها أَزکی طَعاماً فَلیَأتِکُم بِرِزق‌ٍ مِنه‌ُ وَ لیَتَلَطَّف وَ لا یُشعِرَن‌َّ بِکُم أَحَداً (19) إِنَّهُم إِن یَظهَرُوا عَلَیکُم یَرجُمُوکُم أَو یُعِیدُوکُم فِی مِلَّتِهِم وَ لَن تُفلِحُوا إِذاً أَبَداً (20) وَ کَذلِک‌َ أَعثَرنا عَلَیهِم لِیَعلَمُوا أَن‌َّ وَعدَ اللّه‌ِ حَق‌ٌّ وَ أَن‌َّ السّاعَةَ لا رَیب‌َ فِیها إِذ یَتَنازَعُون‌َ بَینَهُم أَمرَهُم فَقالُوا ابنُوا عَلَیهِم بُنیاناً رَبُّهُم أَعلَم‌ُ بِهِم قال‌َ الَّذِین‌َ غَلَبُوا عَلی أَمرِهِم لَنَتَّخِذَن‌َّ عَلَیهِم مَسجِداً (21) سَیَقُولُون‌َ ثَلاثَةٌ رابِعُهُم کَلبُهُم وَ یَقُولُون‌َ خَمسَةٌ سادِسُهُم کَلبُهُم رَجماً بِالغَیب‌ِ وَ یَقُولُون‌َ سَبعَةٌ وَ ثامِنُهُم کَلبُهُم قُل رَبِّی أَعلَم‌ُ بِعِدَّتِهِم ما یَعلَمُهُم إِلاّ قَلِیل‌ٌ فَلا تُمارِ فِیهِم إِلاّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَستَفت‌ِ فِیهِم مِنهُم أَحَداً (22) وَ لا تَقُولَن‌َّ لِشَی‌ءٍ إِنِّی فاعِل‌ٌ ذلِک‌َ غَداً (23) إِلاّ أَن یَشاءَ اللّه‌ُ وَ اذکُر رَبَّک‌َ إِذا نَسِیت‌َ وَ قُل عَسی أَن یَهدِیَن‌ِ رَبِّی لِأَقرَب‌َ مِن هذا رَشَداً (24) وَ لَبِثُوا فِی کَهفِهِم ثَلاث‌َ مِائَةٍ سِنِین‌َ وَ ازدَادُوا تِسعاً (25) قُل‌ِ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِما لَبِثُوا لَه‌ُ غَیب‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ أَبصِر بِه‌ِ وَ أَسمِع ما لَهُم مِن دُونِه‌ِ مِن وَلِی‌ٍّ وَ لا یُشرِک‌ُ فِی حُکمِه‌ِ أَحَداً (26)

[ترجمه]

[به نام خدای بخشاینده مهربان]«7» سپاس خدای را آن که بفرستاد به«8» بنده‌اش«9» قرآن«10» نکرد آن را کژی. ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: ششصد. (2). همه نسخه بدلها بجز قم: شصت. (3). آط، آب، آز، آج، لب: هر کس که. (4). آط، آب، آز، آج، لب: هزار. (5). همه نسخه بدلها: از. (6). آط، آب، آز، آج، لب: رسد. [.....]
(7). اساس: ندارد، از قم آورده شد. (8). همه نسخه بدلها: بر. (9). قم: خویش. (10). قم را. صفحه : 305 راست تا بترساند عذاب سخت از نزدیک او و مژده دهد مؤمنان را آنان را که کار نکو کنند«1» که ایشان راست مزدی نکو. ایستاده باشند در آن همیشه. و بترساند آنان را که گفتند: گرفت خدای فرزندی. نباشد ایشان را به آن علمی«2» و نه پدران ایشان را، بزرگ سخن«3» است که بیرون می‌آید از دهنها«4» ایشان، نمی‌گویند الّا دروغ. همانا تو هلاک خواهی کرد خود را بر اثر ایشان«5» اگر ایمان نیارند به اینکه حدیث به غم. ما کردیم آنچه بر زمین است زینت«6» آن را تا بیازماییم [ایشان را]«7» تا کدام نکوکارترند«8». ما کنیم آنچه بر زمین«9» است، زمین ساده خشک. یا پنداشتی که اصحاب غار و رقیم بودند از دلالات«10» ما عجب. چون باز شدند جوانمردان به غار، گفتند: بار خدای ما بده ما را از نزد«11» تو رحمتی و بساز برای ما«12» از کار ما صلاحی. ----------------------------------- (1). قم: آنان که می‌کنند نیکیها. (2). قم: از علم. (3). آط، آج، لب: سخنی. (4). همه نسخه بدلها: دهنهای. (5). قم: اثرهاشان. (6). قم: آرایش. (7). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد. (8). قم: نیکوترست به کار. (9). قم: آنچه بر آن است ساده خشک. (10). آط، آج، لب: از آیتهای ما شگفت، آب از آیتهای ما عجب. [.....]
(11). قم، نزدیک، آب: نزدیک خود. (12). همه نسخه بدلها بجز قم: ما را. صفحه : 306 بزدیم«1» بر گوشهای ایشان در غار سالها به شمار. پس بیدار کردیم ایشان را تا بدانیم که کدام دو گروه شمارنده‌تر است، آن را که ایشان مقام کردند به غایت. ما بگوییم«2» بر تو خبر ایشان به درستی«3» ایشان، جوانمردانی بودند که ایمان آوردند«4» به خدا و بیفزودیم ما ایشان را لطف. و باز بستیم بر دلهای ایشان«5» چون بایستادند«6» و گفتند: خدای ما خدای آسمانها و زمین است. نخوانیم جز او خدای را که گفته باشیم، بس بی‌قاعده‌ای.«7» اینان آن قوم مااند«8» که گرفتند به خدایی«9»، خدایانی، چرا نیارند بر آن«10» حجّتی روشن. کیست ظالم‌تر از آن که فرو بافد«11» بر خدای دروغ«12». و چون دور شدی از ایشان و آنچه می‌پرستیدند مگر خدای را باز شوی«13» با غار تا برافلاجد«14» برای شما خدای شما از بخشایش، ببجارد«15» برای شما از کارتان روزیی. [152- ر]
----------------------------------- (1). آب: صدای بزدیم. (2). آب، آج، لب: قصه کنیم. (3). آط، آج، لب: بحق. (4). آط، آب، آج، لب: بگرویدند. (5). قم، آط، آج: دلهاشان، آب، لب: دلهایشان. (6). آط، آب، آج، لب: برخاستند. (7). قم: بس دروغی. (8). اساس: قومند، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد. (9). همه نسخه بدلها: گرفتند از فرود او. (10). آج، لب: بر ایشان. (11). همه نسخه بدلها: فرا بافد. (12). همه نسخه بدلها: دروغی. [.....]
(13). آب: بازگردید. (14). قم: بپراگند، آط، آج، لب: باز کند، آب: پراگنده کند. (15). قم، آط، آج، لب: بسازد، آب: آماده کند. صفحه : 307 بینی آفتاب را چون برآمدی فرو می‌گردیدی از غارشان به جانب دست راست، و چون فرو شدی«1» می‌گذشتی از ایشان به جانب دست چپ، و ایشان در فراخی بودند از او آن از آیات خداست، هر که را ره دهد او راه یافته بود و هر که را گمراه کند نیابی او را یاری ره نماینده. و پنداری ایشان را بیدار«2»، و ایشان خفته«3» بودند و می‌گردانیدیم ایشان را به جانب«4» راست و چپ و سگشان گسترده بود بازوهایش«5» بر آستانه در اگر مطّلع شدی تو بر ایشان پشت برکردی«6» از ایشان گریزان و پر باز کردندی تو را از ایشان به ترس. هچونین بیدار کردیم ایشان را تا بپرسند میان ایشان، گفت گوینده‌ای از ایشان: چند مقام کردی! گفتند: مقام کردیم روزی یا بهری از روزی«7». گفت«8»: خدای شما داناتر است به آنچه مقام کردی شما، بفرستی یکی را از شما«9» به اینکه درمها«10» به شهر، بگو تا بنگرد که کدام پاکتر طعامی است، گو بیارد شما به روزی از او و لطف کند و آگاه مکناد به شما کسی را. که اگر ایشان مطّلع شوند بر شما، سنگسار کنند شما را یا باز برند شما را در دین خود و، فلاح نیابی«11» پس هرگز. ----------------------------------- (1). آب: فرو رفتی. (2). قم: خفتگان. (3). همه نسخه بدلها: بیداران. (4). قم، آب دست. (5). قم: دو بازو را، آط، آج، لب: بازویش، آب: هر دو بازویش. (6). آب: برمی‌گردیدی. آج، لب: برگردندی. (7). قم: روز. (8). همه نسخه بدلها: گفتند. (9). آب: خود. (10). قم: به درمهای شما. (11). قم: نرهی شما. [.....]
صفحه : 308 و همچونین اطّلاع دادیم بر ایشان تا بدانند که وعده خدا حق است و قیامت را شکّی نیست در او، چون منازعت می‌کردند میان ایشان کارشان، گفتند: بنا کنی بر ایشان بنایی«1» خدایی ایشان عالمتر«2» است به ایشان. گفت، آن کس«3» که غالب بود«4» بر کار ایشان: بگیریم بر ایشان«5» نماز گاهی«6». گویند: سه بودند، چهارمشان سگ بود، و گویند: پنج بودند و ششم سگ«7» بود انداختن پنهانی«8» گویند: هفت بودند و هشتمشان سگشان«9» بود. بگو خدای من داناتر است به عدد ایشان، نداند ایشان را الّا اندکی، خصومت مکن در ایشان الّا خصومتی ظاهر، و فتوا مپرس در ایشان، از ایشان«10» کسی را. و مگو چیزی را که من بکنم«11» آن را فردا. الّا که گوی اگر خواهد خدای، یاد کن خدایت را چون فراموش کنی، و بگو: همانا ره نماید مرا خدای من به نزدیکتر از اینکه به صلاح. مقام کردند در غارشان سیصد سال، و بیفزودند نه سال. بگو خدای داناتر«12» است به آنچه ایشان ----------------------------------- (1). قم: بنا کردنی. (2). قم، آج، لب: داناتر. (3). قم، مل: آنان. (4). قم، مل: بودند. (5). آط: ورایشان. (6). قم: مسجدی. (7). قم: سگ ایشان، آط، آب، آج، لب: سگشان. (8). قم: انداختنی پنهانی. مل، آج، لب: انداختند. (9). آط، آج، لب: کلبشان. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم: ندارد. (11). قم: کننده‌ام. (12). آط، آج، لب: داند. صفحه : 309 مقام کردند. او راست غیب«1» آسمانها و زمین. چه نیک می‌بیند«2» و نیک می‌شنود، نیست ایشان را جز او«3» یاری و انباز نگیرد«4» در حکم خود کسی را قوله تعالی: الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی أَنزَل‌َ عَلی عَبدِه‌ِ الکِتاب‌َ، گفت: سپاس خدای را که کتاب قرآن بر بنده‌اش محمّد انزله«5» کرد، قَیِّماً، ای مستقیما، در کلام تقدیم و تأخیری هست و تقدیر آن است که: انزل علی عبده الکتاب قیّما و لم یجعل له عوجا. و قَیِّماً«6»، حال است از کتاب و او حال باشد از مفعول. وَ لَم یَجعَل لَه‌ُ عِوَجاً، و اینکه کتاب را کژیی نکرد. و در معنی «قیّم»، دو قول گفتند: یکی آن که راستی است که در او کژیی نیست و دگر معنی آن که «قیّم» بر دگر کتابها که حکم می‌کند به تصدیق آن، و در بعضی قراءت آمد: أَنزَل‌َ عَلی عَبدِه‌ِ الکِتاب‌َ وَ لَم یَجعَل لَه‌ُ عِوَجاً، و لکن جعله قَیِّماً. و «عوج»، گویند آن را که بنتوان دیدن«7»، کالدین و الامر و عوج فی العصا و الحایط بفتح العین لِیُنذِرَ بَأساً شَدِیداً، تا بترساند خلقان را از عذابی«8» سخت از نزدیک او [152- پ]. مِن لَدُنه‌ُ، ابو بکر خواند عن عاصم تنها: مِن لَدُنه‌ُ، به اسکان «دال» با اشمام ضمّه و کسر «نون» و «ها» و « یا » ی در لفظ از پس‌ها. وَ یُبَشِّرَ المُؤمِنِین‌َ الَّذِین‌َ یَعمَلُون‌َ الصّالِحات‌ِ، و بشارت دهد مؤمنانی«9» را که عمل صالح و کار نیکو کنند. أَن‌َّ لَهُم، به آن که ایشان را خواهد بودن مزدی نیکو یعنی ثواب بهشت. و محل‌ّ ان‌ّ مع اسمها و خبرها نصب است بوقوع البشارة علیه، چه او متعدّی بود به دو مفعول، یقال: بشّرته کذا و بکذا. ماکِثِین‌َ فِیه‌ِ أَبَداً، و ایشان در آن مقیم باشند همیشه که آن را زوال نبود از ایشان و ایشان را فنا نبود از آن. و نصب ماکِثِین‌َ، ای مقیمین، بر حال است از فعلی مقدّر در لهم، ای تحصّل«10» لهم و تثبّت«11»، و شاید که عامل در او اجرا حسنا باشد و التّقدیر: یؤجرون اجرا حسنا ماکثین فیه ابدا. ----------------------------------- (1). قم: نهان. (2). قم به او. [.....]
(3). همه نسخه بدلها: از فرود او. (4). قم: و نه انباز گیرد، آج، لب: نه انبازی. (5). آط، آب، آز، آج، لب: انزال. (6). قم: واو. (7). آط، آب، آز، آج، لب: بنتوان دید. (8). آب، آز: عذاب سخت. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل: مؤمنان. (10). مل: حصل، لب: یحصل. (11). آط، آب، آز، آج، لب: ثبت. صفحه : 310 وَ یُنذِرَ الَّذِین‌َ قالُوا اتَّخَذَ اللّه‌ُ وَلَداً، و بترساند«1» آنان را که گفتند: خدای گرفت فرزندی که ایشان را به اینکه که می‌گویند علمی نیست بل از سر جهل و اعتقاد باطل می‌گویند و تقلید پدران، و نیز پدر ایشان را به آن علمی نیست. کَبُرَت کَلِمَةً، بزرگ سخنی است اینکه که از دهن ایشان بیرون می‌آید. و نصب کَلِمَةً، شاید که بر تمییز بود و شاید که بر حال بود، ای کبرت الکلمة کلمة. آنگه اوّل بیفگند«2» و هو کقولهم: نعم رجلا زید، ای نعم الرّجل رجلا، و اینکه تمیزی بود بعد تمام الکلام. و روایت کردند از بعضی مکّیان«3»، خواندند: کبرت کلمة، کقولهم: کبر شأنک و کبر قولک. تَخرُج‌ُ مِن أَفواهِهِم، در جای صفت کلمت است، إِن یَقُولُون‌َ إِلّا کَذِباً، ای ما یقولون، «ان»، به معنی «ما» ی نفی است، نمی گویند در اینکه گفتار الّا دروغ، و اینکه آیات بر سبیل طعن گفتند«4» بر ایشان و ردّ قولشان. آنگه رسول را- علیه السّلام- تسلیت داد و دلخوشی، گفت فَلَعَلَّک‌َ باخِع‌ٌ نَفسَک‌َ، همانا تو خویشتن را هلاک خواهی کردن بر اثر ایشان. یعنی اینکه کافران که گفتند: لَن نُؤمِن‌َ لَک‌َ حَتّی تَفجُرَ لَنا مِن‌َ الأَرض‌ِ یَنبُوعاً«5»، یقال: بخع«6» نفسه یبخعها بخعا، قال ذو الرّمّة: الّا ایّهذا الباخع الوجد نفسه بشی‌ء نحته عن یدیه المقادر اراد نحّته فخفّف، إِن لَم یُؤمِنُوا، اگر ایمان نیارند ایشان به اینکه قرآن. و به اتفاق مراد به «حدیث» قرآن است، و چون خدای تعالی قرآن را «حدیث» خواند اند جای در کتاب، آن را قدیم گفتن خلاف بر خدای تعالی باشد. أَسَفاً، ای غضبا و حزنا. مجاهد گفت: جزعا و نصب او بر تمییز است. إِنّا جَعَلنا ما عَلَی الأَرض‌ِ زِینَةً لَها، آنگه گفت: ما کردیم هر چه بر زمین آفریدیم زینت«7» زمین. ضحّاک گفت: یعنی مردان را خاصّه به زینة زمین کردیم، و حمل او بر عموم اولیتر باشد. دگر آن که «ما» لما لا یعقل باشد و من لما یعقل گفت: «ما» هر چه بر پشت زمین است از انواع مخلوقات، حیوانان و جماد و نبات، و ----------------------------------- (1). اساس: بترسان، با توجه به معنی و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). همه نسخه بدلها: بیفگندند. (3). همه نسخه بدلها که. (4). همه نسخه بدلها: گفت. (5). سوره بنی اسرائیل (117) آیه 90. [.....]
(6). آط، آب، مل، آز: نخع. (7). آط، آب، آز، آج، لب: به زینت. صفحه : 311 آنچه جز آن است. زِینَةً لَها، زمین را به آن بیاراستیم و آن را زینت زمین کردیم. لِنَبلُوَهُم، تا بیازماییم ایشان را تا کدام نیکو عمل‌تر است، و نصب عَمَلًا بر تمیز است، و مراد از ابتلا تکلیف است، چه تکلیف صورت امتحان دارد. وَ إِنّا لَجاعِلُون‌َ ما عَلَیها صَعِیداً جُرُزاً، «صعید»، زمین راست باشد و «جرز»، زمینی که باران بر او نیاید و بر او نبات نروید، یعنی ما پس از آن که آراسته باشیم و آبادان کرده، بیران«1» کنیم و زمین ساده کنیم و بناها از او برداریم. مجاهد گفت: جُرُزاً، ای بلقعا یابسا لا نبات علیها، و مثله قوله: فَیَذَرُها قاعاً صَفصَفاً، لا تَری فِیها عِوَجاً وَ لا أَمتاً«2»/. و عرب سال قحط را «سنة جرز» گویند، و «سنون اجراز»، قال الرّاجز: قد جرفتهن‌ّ السّنون الاجراز و یقال: اجرز القوم اذا صارت ارضهم جرزا، و جرزوا ارضهم اذا اکلوا نباتها. قوله: أَم حَسِبت‌َ أَن‌َّ أَصحاب‌َ الکَهف‌ِ وَ الرَّقِیم‌ِ، گفت: ای محمّد تو می‌پنداری که قصّهاصحاب الکهف و اصحاب الرّقیم [153- ر]
از آیات و عجایب ما عجب است، یعنی در جنب عجایبی که در آیات و دلالات ماست از کمال قادریی«3» ما بس عجب نیست، چه آنچه من آفریده‌ام«4» از آسمانها و زمینها و کوهها و دریاها و اصناف مخلوقات، در او عجایب بیشتر است. و «کهف»، غبار باشد در کوه. و در «رقیم»، خلاف کردند، عبد اللّه عبّاس گفت: وادیی«5» است میان غضبان«6» و وایله«7» پیشتر از فلسطین و آن نام آن وادی است که، اصحاب الکهف در او بودند. کعب الاحبار گفت: نام دیه ایشان است، و بر قول عبد اللّه عبّاس من رقمة الوادی باشد، و آن، آن جا بود که آب در او باشد. عرب گوید کسی را که امر کند که در میان کاری«8» شو: علیک بالرّقمة و دع الضّفّة و صفّتا الوادی، جانباه، یعنی در میان رو و کناره رها کن، یعنی اصل کار جوی و حواشی رها کن. سعید جبیر گفت: «رقیم»، لوحی بود از ارزیز نام ایشان و تاریخ ایشان و تاریخ غیبت ایشان بر ----------------------------------- (1). قم: ویران. (2). سوره طه (20) آیات 106 و 107. (3). همه نسخه بدلها: قادری. (4). قم: ما آفریده‌ایم. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم: وادی. (6). مل: عصان. (7). قم، مل، آز: وابله. (8). قم: باری. صفحه : 312 آن جا نقش کرده بر در غار بنهادند تا مردم ببینند و از آن معتبر شوند. و بر اینکه تأویل «رقیم»، فعیل باشد، به معنی مفعول من الرّقم، و هو الکتابة. قولی دگر آن است که، نافع روایت کرد از عبد اللّه عمر«1»، و وهب روایت کرد از نعمان بشیر، از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که او گفت: اصحاب الرّقیم، سه مرد بودند که از شهر بیرون آمدند به بعضی حوایج خود. باران بگرفت ایشان را، کوهی بود و در او غاری، گفتند: در اینکه غار شویم تا باران کم شود. چون در آن غار شدند، سنگی عظیم از کوه در افتاد و در در آن غار افتاد، و در غار بگرفت چنان که هیچ شکافی نماند که روشنایی در او فتادی«2». ایشان فرو ماندند و گفتند: یا قوم؟ اینکه کاری عظیم است و جز خدای تعالی کشف اینکه بلا نتواند کردن«3». بیایید تا هر یکی از ما عملی که در عمر خود کرده است خالص برای خدای، آن را شفیع سازیم، باشد که خدای تعالی بر ما ببخشاید. یکی از جمله ایشان گفت: من در عمر خود حسنتی می‌دانیم که کرده‌ام، و آن، آن بود که من جماعتی مزدوران را به مزد گرفتم تا برای من کاری کنند. مردی دیگر آمد نماز پیشین، او را گفتم تو نیز کار کن تا مزد یک روزه بدهم تو را. چون نماز شام بود و هر یکی را مزدی می‌دادم به سویّت«4». یکی از جمله ایشان گفت: مرا همچند آن می‌دهی که آن را از نیمه روز کارد کرد. گفتم: یا سبحان اللّه؟ تو را با مال من چه سبیل است که من به آن چه کنم! تو مزد خود تمام بستان و تو را با کسی دگر کاری«5» نیست. از من نشنید و به خشم برفت و مزد رها کرد. من آن مزد او نگاه می‌داشتم تا روزی گاو بچّه‌ای می‌فروختند، من آن مزد او به آن بدادم«6» در گله کردم بزرگ شد و آبستن شد، براد و از بچگان او بسیار پدید آمدند تا گله‌ای گاو شد. پس از مدّتی دراز که سالها به اینکه«7» برآمد، پیری را دیدم ضعیف شده، بیامد و گفت: مرا بنزدیک تو حقّی هست. گفتم: چیست آن! گفت: من آن مزدورم«8» که آن روز«9» مزد رها کردم. من در«10» نگردیم، او را بشناختم، دست او ----------------------------------- (1). آط، آب رضی اللّه عنه. (2). قم: افتادی، مل: یافتی. (3). همه نسخه بدلها: بجز مل: کرد. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بر تسویه. [.....]
(5). همه نسخه بدلها: کار. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و. (7). آط، آب، مل، آز، آج، لب: بر اینکه. (8). آط، آب، آز، آج، لب: مرد. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم آن. (10). قم آن، آط: در او. صفحه : 313 گرفتم«1» و او را به صحرا بردم و گفتم: اینکه گاو گله توراست. گفت: یا هذا؟ بر من استهزا مکن. گفتم: و اللّه که اینکه حق‌ّ تو است و تو راست، و کس را در اینکه نصیبی نیست. او آن بگرفت و بسیار دعا کرد. بار خدایا؟ اگر دانی که آن برای تو کردم، ما را خلاص«2» ده، در حال، بهرانی«3» از آن سنگ بیامد و بطرکید«4» و ثلثی از او بیفتاد«5» و روشنایی پدید آمد. دیگری گفت: من در عمر خود حسنتی کرده‌ام و آن، آن بود که سالی قحطی عظیم بود. زنی با جمال بنزدیک من آمد و از من گندم خواست به بها. گفتم: ممکن نیست الّا به تمکین«6» از نفس خود. ابا کرد و برفت، باز دگر باره«7» بازآمد و طعام خواست، گفتم: ممکن نیست بدون نفس تو. تا سه بار برفت و از روی ضرورت باز آمد و من او را طعام ندادم. به بار چهارم گفت: اکنون تو را ممکن‌ّ«8» کردم از آنچه می‌خواهی. چون با او بنشستم به خلوت، خواستم تا دست به او دراز کنم، او را یافتم که می‌لرزید«9». گفتم: اینکه چه حال است! گفت: از خدای می‌ترسم. من گفتم: [153- پ]
یا سبحان اللّه؟ زنی در حال شدّت و سختی و ضرورت از خدای می‌بترسد و من در نعمت و رخا از خدای نترسم؟ گفتم: بر خیز ای زن که تو را مسلّم بکردم، و بیش از آن طعام که او می‌خواست بدادم او را. بار خدایا؟ اگر دانی که آن برای تو کردم، اینکه بلا از ما کشف کن. پاره‌ای دیگر از آن سنگ شکسته شد و غار روشن شد. سدیگر«10» گفت: من نیز حسنتی کرده‌ام و آن، آن بود که مرا پدری و مادری پیر بودند، و من گوسپند داشتم«11». نماز خفتنی«12» پاره‌ای شیر برگرفتم برای ایشان و بیاوردم. ایشان خفته بودند مرا دل نیامد که ایشان را بیدار کنم و خواب بر ایشان بپشورم«13». بر بالین ایشان بنشستم، گفتم: تا خود بیدار شوند و گوسپندان«14» ضایع بودند و مرا دل به ----------------------------------- (1). قم: بگرفتم. (2). قم، آج، لب: خلاصی. (3). آب، آز: پر بهرانی خانی. (4). مل: طراقی. (5). قم: بیوفتاد. (6). قم: که متمکّن شوی. (7). قم، آب، آز: بار دیگر، آط: باری دیگر. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم: تمکین. [.....]
(9). آب: لژزید. (10). قم، آط، آب، آج، لب: سه دیگر، آز: سیم دیگر. (11). آب، آز: می‌داشتم. (12). آب، آز: خفتن. (13). قم: بشورم، آط، آز، آج، لب: بیاشورم، آب: بیاشورم. (14). آط: گوسفندان. صفحه : 314 گوسپند«1» مشغول بود. با آن همه از بالین ایشان برنخاستم تا صبح برآمد، و ایشان بیدار شدند، و من آن شیر به ایشان دادم. بار خدایا؟ اگر دانی که من اینکه برای تو کردم، اینکه بلا از ما کشف کن. سنگ به یک باره«2» از در غار بیوفتاد«3» و ره گشاده شد و ایشان از آن جا به سلامت بیرون آمدند. اینکه قصّه اصحاب الرّقیم است. امّا قصّه اصحاب الکهف، قال اللّه تعالی: إِذ أَوَی الفِتیَةُ إِلَی الکَهف‌ِ، اصحاب سیّر خلاف کردند در سبب رفتن ایشان به کهف: محمّد بن اسحاق بن یسار گفت: سبب آن بود که اهل انجیل تعدّی از حدّ ببردند، و فواحش در میان ایشان ظاهر شد، و پادشاهان طاغی شدند و به بت پرستیدن مشغول شدند، و برای طواغیت قربان کردند. و در میان ایشان جماعتی بودند بر دین عیسی- علیه السّلام- متشدّد و متمسّک به آن، و پادشاه شهر ایشان مردی بود نام او دقیانوس، بت‌پرست بود و ظالم و قتّال، و طالب آنان که بر دین مسیح بودند تا ایشان را عذاب کردی و از دین مسیح منع کردی و مادام در تتبّع اینکه بود و در اطراف و نواحی مملکت«4» خود می‌گردید، و هر کجا کسی بود«5» بر دین عیسی- علیه السّلام- او را می‌کشت و عذاب می‌کرد، و از آن دین منع می‌کرد تا به اینکه شهر آمد که اصحاب الکهف در آن جا بودند. مردم بگریختند و پنهان شدند و او مردم را می‌گرفت. هر که در دین او می‌رفت رها می‌کرد او را، و هر که اجابت نمی‌کرد، او را می‌کشت و عذاب می‌کرد و دستها و پایهای ایشان می‌برید. و از باره«6» شهر می‌درآویخت. خدای پرستان چون دیدند، تضرّع کردند با خدای تعالی و در عبادت بیفزودند و پناه با خدای دادند و می‌گفتند: رَبُّنا رَب‌ُّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ لَن نَدعُوَا مِن دُونِه‌ِ إِلهاً لَقَد قُلنا إِذاً شَطَطاً«7»، اینکه جماعت بگریختند و از بیرون شهر«8» نمازگاهی بود. آن جا رفتند،«9» به عبادت و تضرّع مشغول شدند و می‌گفتند: بار خدایا؟ شرّ اینکه طاغی کفایت کن. جماعتی از شرط«10» دقیانوس که ایشان را بر اینکه کمار گماشته بودند، بر ایشان مطّلع شدند، و ایشان را گفتند: شما ----------------------------------- (1). آط، مل، آج، لب: گوسفند. (2). همه نسخه بدلها: بار. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم: بیفاد. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل: ملک. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم: بودی، مل: یافتی. (6). آط، آب، آز، آج، لب: با روی، مل: دیوار. (7). آج، لب الایة. (8). قم: از شهر بیرون. [.....]
(9). همه نسخه بدلها و. (10). مل: شرطگان. صفحه : 315 چرا از ملک بگریخته‌ای و از دین او رغبت نموده‌ای و برفتند و دقیانوس را خبر دادند از احوال ایشان. او کس فرستاد و ایشان را حاضر کرد بر آن هیأت که بودند با جامه عبّاد«1». رویها در خاک کالیده«2» از سجده، و چشمها پر آب شده. ایشان را تهدید کرد و گفت: چرا به خدمت من نیامدی و برای اصنام قربان نکردی! اکنون مخیّری، خواهی به دین من در آیی و خواهی اختیار کشتن کنی. ایشان را مهتری بود نام او مکسلمینا، او گفت: بدان که ما خدای را می‌پرستیم که خدای آسمانها و زمینهاست، و ما جز او را عبادت نکنیم، آن دگر تو دانی هرچه خواهی می‌کن، که ما از دین خود نگردیم، باقی همان قول گفتند«3» که او گفت. دقیانوس بفرمود تا جامه‌های«4» ایشان بکندند و ایشان را جامه‌ای دگر پوشانیدند، و ایشان را گفت: مرا دل نمی‌آید که شما را بکشم. مهلت دادم شما را چند روز [154- ر]
تا اندیشه کنی و صلاح خود ببینی و با دین من آیی، و گر نیایی خود در دست منی و خون شما ریختن بر من آسان است، و آنگه برخاست و از آن شهر به شهری دیگر رفت و ایشان را باز نداشت و حرس بر ایشان نگماشت«5». چون دقیانوس از آن جا برفت، ایشان را در مهلت«6» فرو گذاشت«7». ایشان با یکدیگر گفتند: تدبیر آن است که تا اینکه طاغی غایب است، ما هر کسی از خانه پدران زادی برداریم و بگریزیم. آنگه برفتند و هر یکی از خانه پدر«8» زادی برگرفتند و از شهر بیرون شدند و بر در«9» آن شهر کوهی بود آن را ینجلوس«10» گفتند«11». بر آن کوه غاری بود، در آن غار شدند و خدای را عباد می‌کردند. کعب الاحبار گفت: در راه سگی را دیدند، سگ در دنبال ایشان افتاد. چندان که راندند او را و زدند، برنگشت تا به آواز آمد و گفت: چرا مرا می‌زنی! من از شما برنگردم که من دوستان خدای را دوست دارم، و من شما را به کار آیم چون بخسبی شما را پاسبانی کنم. سگ را بخود ببردند. عبد اللّه عبّاس گفت: ----------------------------------- (1). مل: عبادات. (2). آط، آب، آز، آج، لب: مالیده. (3). آط: گفتن. (4). اساس و دیگر نسخه بدلها: جامهای/ جامه‌های، با توجّه به ادغام دو حرف همجنس. (5). آز: بگماشت. (6). مل: مهلت داد. (7). آط،: گزاشت. (8). مل: خویش، آط، آب، آز، آج، لب: پدران. (9). آط، آب، آز، آج، لب: بیرون. (10). آط، آب، آز، آج، لب: بیخاوس. (11). مل دو مرد مؤمن بودند. صفحه : 316 در راه شبانی را دیدند با سگی، ایشان را گفت: شما چه مردمانی و کجا می‌روی! گفتند: ما از اینکه طاغیه«1» روزگار می‌گریزیم. گفت: من نیز همکار شمایم و با ایشان برفت، سگ نیز در دنبال ایشان بود«2». او را گفتند: ای جوانمرد؟ اگر تو مصاحب مایی، سگ نیست، سگ را از ما جدا کن. او گفت: اینکه سگ با من صحبت دیرینه دارد، شما برانی او را که من شرم دارم از او. ایشان او را براندند، نرفت. چون بزدند او را، آواز داد و گفت: مرا چرا زنی«3» که من از شما به جفا برنگردم! ایشان در غار شدند و سگ بر در«4» غار بخفت و ایشان به عبادت مشغول شدند و آن نفقه خود در دست یکی از ایشان کردند، نام او یملیخا«5». او هر روز به شهر رفتی و چیزکی که ایشان را بایستی بیاوردی و تفحّص اخبا [ر]
بکردی و ایشان را خبر دادی، تا روزی در بازار آمد، خبر دادند که: دقیانوس باز آمده است و طلب ایشان کرده«6». باز آمد و ایشان را خبر داد، و ایشان سخت مضطرب شدند و اینکه نماز دیگر بود عند غروب الشمس. با یکدیگر گفتند: اینکه طعامکی«7» که هست بخوری«8» و پناه با خدای دهی«9» تا خدای تعالی چه تقدیر کرده است. طعام«10» بخوردند و به عبادت مشغول شدند و سر بر سجده نهادند، خدای تعالی خواب بر ایشان افگند. سیصد و نه سال خفته بودند«11». دقیانوس ایشان را طلب کرد و کس فرستاد و پدران ایشان را حاضر کرد و گفت: پسران شما کجااند! ایشان را پیش من آری«12». گفتند: ما احوال ایشان ندانیم. بر ما آن است که ما در طاعت توایم، و امّا ایشان مالهای ما برگرفتند و از شهر برفتند. کسها«13» که ایشان را دیده بودند، گفتند: ایشان در غاری شده‌اند که بر در اینکه شهر است. بر کوهی که آن را ینجلوس«14» می‌گویند«15». او برخاست«16» با لشکر آن جا آمد. هر ----------------------------------- (1). مل: طاغی. [.....]
(2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: برفت. (3). قم: چه می‌زنی. (4). آج، لب: دردر. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم: تملیخا. (6). مل: می‌کند. (7). مل: طعامی. (8). آط، آب، آز، آج، لب: بخوریم. (9). آط، آب، آز، آج، لب: دهیم. (10). اساس: استطعام، به قیاس نسخه قم و اتّفاق نسخ تصحیح شد. (11). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بخفتند. (12). آط، آب، آز، آج، لب ایشان. (13). آط، آب، آز، آج، لب: کسانی، مل: کسهایی. (14). آط، آب، آج، لب: بیخاوس. (15). آط، آب، آز، آج، لب: می‌خواندند، قم، مل: می‌خوانند. [.....]
(16). آط، آب، آز، لب: برخواست. صفحه : 317 کس که خواست آن جا«1» فرو شود از ترس نتوانست. آخر گفتند: یا ملک، اگر تو ایشان را به چنگ آری، چیزی«2» نخواهی کردن جز کشتن! گفت: بلی«3». گفتند: در اینکه غار برباید آوردن تا اینان در آن جا بمیرند، و اینکه غار گور ایشان باشد. گفت: صواب است، و بفرمود تا در غار برآوردند و ایشان خفته بودند و از آن بی خبر. در ملک دقیانوس دو مرد بودند مؤمن: یکی، بندروس«4» نام و یکی، رویاس. نامهای ایشان و نسبهاشان«5» بر لوحی نوشتند از ارزیز، و در بنای آن سد نهادند. گفتند: تا باشد که وقتی کسی اینکه بنا بشکافد، از احوال ایشان خبر دهد مردمان را تا عبرتی باشد و شنوندگان را، تا آنگه که دقیانوس هلاک شد و از پس او چند قرن بگذشت«6»، خدای تعالی ایشان را بیدا کرد. عبید بن عمیر«7» گفت: اصحاب الکهف، جوانانی بودند از فرزندان ملوک با طوق و یاره و گوشواره«8» زرّین. روزی از روزهای عید، ایشان بیرون آمدند و سگ صید با خود داشتند، خدای تعالی تنبیه کرد ایشان را و ایمان [154- پ]
در دل ایشان افگند. ایمان آوردند هر یکی علی حده، به تنبیهی که خدای کرد ایشان را، و هر یکی ایمان خود از صاحبش پنهان داشت. چون با شهر آمدند در اینکه اندیشه افتادند و هیچ کس از ایشان اطّلاع نداد صاحبش را بر سرّ خود. آنگه هر یکی«9» اندیشه کرد که از اینکه شهر بیرون باید شدن تا شوم«10» کفر و معاصی اینان به ما نرسد. هر یک از شهر بیرون آمدند، علی خفیة من صاحبه. چون به صحرا رسیدند، با هم افتادند«11». هر یکی صاحبش را گفت: چرا بیرون آمده‌ای! [او گفت: تو چرا بیرون آمده‌ای]«12»! آخر اتّفاق کردند بر آن که هر دو به کناره‌ای شوند و راز خود با صاحبش بگویند. همچونین«13» کردند و راز بر یکدیگر آشکارا کردند. رأی همه بر ایمان متّفق بود، و سگ صید با خود داشتند، گفتند: اکنون بیایی«14» تا امشب با غاری شویم و آن جا بخسپیم، ----------------------------------- (1). مل: در غار. (2). آط، آب، آز، آج، لب: کاری. (3). آز: آری. (4). آج، لب: سدروس، آب، آز: بیدروس. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم: نسبهای ایشان. (6). آط: بگزشت. (7). مل، آز: عمر، آج، لب: عبیدة بن عبیر. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم: گوشوار. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم از ایشان، آز از اینکه. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم: شومی. (11). آط، آب، آز، آج: رسیدند. (12). اساس: افتادگی دارد، از قم افزوده شد. (13). همه نسخه بدلها: همچنین. [.....]
(14). آط، مل، آز، آج، لب: بیایید. صفحه : 318 و فردا تدبیر خود سازیم«1». آن شب در غار شدند و بخفتند و خدای تعالی خواب بر ایشان مستمر کرد تا سیصد و نه سال بخفتند و کس راه با ایشان نبرد«2»، جز آن که ایشان را مفقود یافتند. جماعتی«3» که ایشان را همّت بود لوحی بگرفتند و نامهای ایشان و انسابشان و عددشان و تاریخ غیبتشان بر«4» نوشتند که: فلان و فلان، و چند کس از معروفان و جوانان شهر مفقود شدند، و کس ایشان را باز نیافت، و خدای تعالی آن غار پوشیده کرد از چشم خلقان. و آن لوح در خزانه«5» پادشاه بنهادند، و گفتند: همانا اینان را شأنی«6» باشد. چون قرنها بر آن بگشت«7» و مدّت به سر آمد. خدای تعالی اطّلاع داد بر ایشان، چنان که گفت: وَ کَذلِک‌َ أَعثَرنا عَلَیهِم«8»- الآیه. وهب منبّه«9» گفت: یکی از حواریّان عیسی به در شهر اصحاب الکهف آمد و خواست تا در آن جا شود، او را گفتند: بر در اینکه شهر بتی نهاده است، کس را رها نکنند که در شهر شود تا آن بت را سجده نکند. او در شهر نرفت و بیرون«10» شهر گرماوه‌ای بود، در آن گرماوه رفت و آن جا کار می‌کرد و مزدی می‌ستد و نفقة می‌کرد، و خدای را می‌پرستید. گرماوگان«11» از قدوم او خیر و برکت بسیار دید، او را اکرام کرد، و مردم او را از حسن سیرت و صلاح او دوست گرفتند، و او اخباری که از عیسی«12» شنیده بود مردم را می‌گفت: و با خیر و با طاعت دعوت می‌کرد. جماعتی به او بگرویدند و او را با صاحب حمّام شرط آن بود که به روز، کار او کند«13» و به شب به کار خود مشغول باشد. تا یک روز پسر پادشاه آن شهر، زنی را برگرفت و بفرمود تا: گرماوه خالی کردند، و خواست تا در گرماوه شود. اینکه مرد او را پند داد«14» و گفت: شرم نداری، و تو پسر ملک شهری و اینکه کار به تو زشت باشد؟ پسر پادشاه خجل شد و برگشت، باز باز آمد«15» و خواست تا در گرماوه شود. مرد دگر باره نهی کرد و وعظ ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بسازیم. (2). مل: نبردند. (3). قم را. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل او. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: خزینه. (6). آج، لب: نشانی. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و آط: بگذشت، آط: بگزشت. (8). سوره کهف (18) آیه 21. (9). آز: وهب بن منبّه. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بر در. (11). قم: گرماوه بان، آط، آب، آز، آج، لب: صاحب گرماوه. (12). لب: موسی. (13). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بکند. [.....]
(14). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: راه بنداد. (15). مل: پس دگر باره باز آمد، آز: باز پس آمد. صفحه : 319 کرد«1»، برگشت. به بار سدیگر«2» باز آمد و بانگ بر او زد و او را براند و در گرماوه رفتند. او دعا کرد، خدای تعالی هر دو را در آن گرماوه هلاک کرد و بمردند. ملک گفت: حال پسر من چه بود! گفتند: صاحب حمّام«3» او را بکشت. اینکه حواری با گرماوگان«4» با جماعتی که مصاحب ایشان بودند از آن جا بگریختند. شب ایشان را دریافت. در غاری شدند و بخفتند و در راه مردی را دیدند صاحب زرعی، و سگی با خود داشت که زرع اونگاه داشتی. ایشان را گفت: شما چه قومی! گفت«5»: ما مردمانیم که از دست ظالمی گریخته‌ایم. او گفت: مرا می‌باید که با شما موافقت کنم. با ایشان برفت و سگ در دنبال ایشان. به شب در غار شدند و بخفتند، خدای تعالی خواب بر ایشان افگند، تا سیصد و نه سال بخفتند و کسان ملک که در طلب ایشان بودند، راه با ایشان بردند و چو ایشان را خفته یافتند، خواستند تا در آن جا شوند. ترس، منع کرد ایشان را، [155- ر]
آخر گفتند: تدبیر آن است که، در اینکه غار برآرند«6» تا اینان در آن جا«7» بمیرند از گرسنگی و تشنگی. همچنان کردند. وهب گفت: ایشان در آن غار مدّتی بماندند. وقتی شبانی به آن جا رسید و بر آن کوه گوسپند«8» می‌چرانید، باران بگرفت. او را اندیشه کرد، گفت: در اینکه غار بباید شکافتن تا به شب گوسپندان«9» را در اینکه غار می‌برم. در آن غار باز کرد و خدای تعالی ایشان را از خواب بیدار کرد. محمّد بن اسحاق گفت: پس از آن پادشاهی پدید آمد آن شهر را، مردی صالح، که او«10» را تندوسیس«11» گفتند، و او در ملک خود سی و هشت«12» سال بماند و در ملک او هر گونه مردمان بودند، مؤمن و کافر و بت پرست. و پادشاه از آن رنجور بود، و ایشان را با خدای می‌خواند و تخویف می‌کرد به بعث و نشور، و ایشان می‌گفتند: ما هِی‌َ إِلّا حَیاتُنَا الدُّنیا نَمُوت‌ُ وَ نَحیا ...«13»، ما حیات هم اینکه دانیم که در دنیا هست و پس از ----------------------------------- (1). قم: داد، او. (2). آط، آج، لب: با سه دیگر. آب، آز: با سه کس دیگر. (3). مل: گرماوگان. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: حمّامی و. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم: گفتند. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم: برآریم. (7). قم، آط، آب، آز: اینکه جا. (9- 8). مل، آج، لب: گوسفند. (10). قم: نام او. (11). آط، آج: بندوسیس، لب: نبدوسیس، مل: بیدوسیس. (12). آج، لب: هفت. (13). سوره جاثیه (45) آیه 24. [.....]
صفحه : 320 حیات دنیا حیاتی«1» نشناسیم. چون پادشاه صالح از ایشان آن دید، با خدای تعالی تضرّع کرد و گفت: بار خدایا؟ آیتی به اینان«2» نمای که بدانند که بعث و نشور حق‌ّ است. خدای تعالی خواست تا اظهار آیتی کند برایشان. در دل یکی از مردمان آن شهر افگند نام او اولیاس«3» تا آن بنا بشکافد و برای گوسپند«4» حظیره‌ای کند، بیامد و آن بنیان بشکافت«5» تا در غار گشاده شد. جماعتی را دید آن جا خفته و سگی بر در غار خفته. هر کس که خواست که آن جا فراز شود، نیارست فراز شدن«6». اهل آن شهر به تعجّب به نظاره آن جا آمدند، خدای تعالی ایشان را از خواب بیدار کرد تا بنشستند شادمانه، مستبشر، و بر یکدیگر سلام کردند و گمان بردند که یک روز خفته‌اند یا بهری از روزی. و خدای تعالی بعث ایشان دلیل ساخت بر آن که بعث و نشور قیامت حق‌ّ است. وهب گوید: ایشان بیدار شدند و احوال ایشان همچنان بود که آنگه که بخفتند، هیچ تغییری پذرفته نبود«7» تا جامه ایشان شوخگن نشده بود. ایشان برخاستند«8» و گمان بردند که در عهد دقیانوسند. برخاستند و نماز بگزاردند و یملیخا که صاحب طعام ایشان بود. او را گفتند: برو و آن درمی چند ببر برای ما طعامی آر که ما گرسنه شده‌ایم و بنگر تا اینکه طاغیه«9» طلب ما می‌کند و خویشتن بر احتراز دار. یملیخا«10» گفت: دی همه روز در طلب ما بودند و امروز بی‌شک آن است که ما را ببرند، و اینکه آخر روزی است ما را از دنیا. مهتر ایشان گفت: ما توکّل بر خدای کردیم، و بر دین حق مقام کنیم و جان به فدای دین کنیم. آنگه یملیخا«11» برخاست«12» و آن درمها برگرفت و از کوه به زیر آمد تا به شهر آید. در شهر آثار و اعلامی که او رها کرده بود به خلاف آن دید که او بگذاشته«13» بود متورای‌وار به شهر درآمد، ترسان و مترقّب از خوف دقیانوس. چون در شهر آمد، مردمان را دید بر شعار ملّت عیسی، و نام ----------------------------------- (1). مل دیگر. (2). آط: آیاتی به اینکه جماعت، آج، لب: آیتی بدین جماعت. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم: الیاس. (4). مل، آج، لب: گوسفند. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بنا بگشاد. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: نتوانست شدن. (7). آط، آب، آز، آج، لب: تغییر نپذیرفته بودند، مل: تغییری نرفته بود. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم: برخواستند. (9). مل: طاغی. (11- 10). آط، مل، لب: تملیخا. (12). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: برخواست. (13). آط: بگزاشته. صفحه : 321 عیسی می‌گفتند و بر او صلات می‌دادند. به عجب«1» فرو ماند، گفت: من دوش از اینکه شهر برفتم و در اینکه شهر کسی نام عیسی نیارست بردن، اکنون شعار او آشکارا می‌گویند و می‌دارند، و او را خبر نبود که دقیانوس هلاک شده است از مدّت سیصد«2» سال باز«3»، گرد آن شهر می‌گشت، کس را نمی‌شناخت و رسم و آیین ایشان به خلاف آن دید که او رها کرده بود. با خود گفت: همانا شهر غلط کرده‌ایم یا در خوابم؟ آخر اندیشه کرد و گفت: در اینکه نزدیکی، شهر هم اینکه است. آخر مردی را گفت: اینکه شهر را چه خوانند! گفت: دفسوس«4». بدانست که شهر آن است، و لکن مردمان آن شهر نه آن بودند. آخر، آن درمها که داشت بیرون کرد و آن درمها بود به نام و مهر دقیانوس از سیصد«5» سال زده و بر شکل پای شتر بود به بزرگی. [155- پ]
آن درمی چند بداد تا طعام خرد. مرد آن درم بستد و در او نگرید، [و نقش و سکّه آن بخواند و تاریخ آن، عجب فرو ماند، در مرد نگرید]«6»، مرد«7» غریب و مجهول دید، او را گفت: اینکه درم از کجا آوردی! گفت: ای مرد تو را با آن«8» چه کار؟ درم بستان و طعامی بده مرا به نرخ وقت. آن مرد، آن درم به دیگری نمود و دیگری به دیگری انداخت، و دست به دست بدادند«9» و گفتند: اینکه«10» مرد همانا گنجی یافته است«11». او را گفتند: راست‌گو«12» تا اینکه گنج کجا یافتی! و با ما مشترک کن تا ما راز تو با کس نگوییم، که اینکه گنج تنها بر نتوان داشتن و به هر حال تو را در اینکه کار یاوران«13» بایند«14»، چه اگر نه چنین کنی سلطان وقت را بگوییم و تو را از آن رنج رسد و چیزی به تو بنماند. او گفت: ای قوم شما چه می‌گوی! گنج چه باشد! اینکه درمی چند است که من دیروز«15» داشتم و هر روز از اینکه خرج می‌کنم و کس مرا به گنج یافتن متّهم نکرد. گفتند: محال مگو که اینکه درمها از تاریخ سیصد«16» سال زده‌اند، و آواز برآوردند و خبر ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم: تعجّب. (2). آج، لب ونه. [.....]
(3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: تا، مل: واو. (4). مل: دقینوس. (5). قم واند، آج، لب ونه. (6). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: مردی. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل: اینکه. (9). مل: می‌دارند. (10). مل: ای. (11). مل: یافته‌ای. (12). لب: گویی. (13). قم: یاروان، مل: یاران. (14). قم: باید، آج، لب: یابند. (15). قم: دی. (16). قم واند، آز، آج، لب ونه. [.....]
صفحه : 322 به پادشاه وقت رسید، و مردم بر او جمع شدند و او هیچ جواب نداشت آن حدیث ایشان را جز که خاموش می‌بود و آن خاموشی در تهمت او زیادت می‌کرد. و در شهر دو پیشوای بودند، دو مرد صالح: یکی اریوس نام و یکی اسطیوس«1» نام. او را بردند تا پیش ایشان، و او گمان برد که او را پیش دقیانوس می‌برند، و او می‌رفت دل بر مرگ نهاده، مدهوش، و مردم از«2» او فسوس می‌داشتند، چنان که از دیوانگان. و او در دل خدای را می‌خواند و می‌گفت: ای خداوند آسمانها و زمینها؟ فریاد رس تویی در سختیها، مرا فریاد رس و با خود می‌گفت: کاشک ما به یک جای بودمانی و یا اصحاب من حال من بدانستندی؟ که ما را عهد چنان است با یکدیگر که به یک جای باشیم در حیات و ممات. آه دریغا؟ که اینکه جبّار مرا بکشد و من ایشان را باز نبینم. همه راه اینکه اندیشه می‌کرد و شهادت می‌آورد و خدای را یاد همی کرد و پناه با خدای می‌داد. چون او را پیش اینکه دو رئیس«3» صالح بردند، او در نگرید، دقیانوس نبود. ساکن شد. او را بداشتند آن جا و آن درمها به ایشان دادند. ایشان گفتند«4» راست بگو تا اینکه گنج کجا یافتی! او گفت: گنج چه باشد! گفتند: اینکه نقش درم گوایی«5» می‌دهد بر تو که تو گنجی یافته‌ای از گنجهای قدیم و مهر باستان. یملیخا«6» گفت: و اللّه که من هیچ گنجی نیافته‌ام و اینکه درم از خانه پدرم برگرفته‌ام و ضرب اینکه شهر است. من همین می‌دانم. گفتند: تو کیستی و پدر تو کیست! او نام خود بگفت«7» و نام پدر، کس نبود که او را شناخت، چه مدّت دراز در میان افتاده بود- سیصد و نه سال. گفتند: دروغ می‌گوی و با ما راستی بنمی‌گوی. او چیزی نمی‌توانست گفتن، جز که ساعتی خاموش می‌بود و ساعتی سوگند می‌خورد که او گنجی نیافته است. و مردم بهری می‌گفتند: دیوانه است، و بهری می‌گفتند: ابله است، و بهری می‌گفتند: طرّار است، و از راستی خبر نمی‌دهد. آخر یکی از آن رئیسان بانگ بر او زد و او را تهدید کرد و گفت: گمان می‌بری که ما تو را باور خواهیم داشتن به آن دروغ و محال که می‌گویی، که اینکه مال پدر تو است، و نقش اینکه ----------------------------------- (1). آب، آز: اسطوس، مل: سطیوس، آط، آج، لب: بسطیوس. (2). مل: بر. (3). قم: مرد. (4). همه نسخه بدلها ای جوانمرد. (5). آط، آب، مل، آز، آج، لب: گواهی. (6). آط، مل، آج، لب: تملیخا. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: ببرد. صفحه : 323 درم از سیصد«1» سال زده است؟ و تو کودکی، چون«2» آمده‌ای تا بر ما پیران فسوس داری، و اعیان و معروفان اینکه شهر اینانند که اینکه جا حاضرند و خزاین اینکه شهر به دست ماست و ما از اینکه ضرب یک درم نداریم، ما تو را به اینکه رها نکنیم، اگر راست گفتی، فهو المراد، و الّا ضرب و حبس و تعذیب«3» باشد. یملیخا«4» گفت: به خدا بر شما که من از شما چیزی پرسم مرا خبر دهی. گفتند: بگو. گفت: مرا بگوی تا دقیانوس الملک چه کرد، و او کجاست که اینکه شهر در دست او بود دیروز! گفتند: ما بر پشت زمین پادشاهی را ندانیم دقیانوس نام، و اینکه نام پادشاهی است [156- ر]
که سالیان دراز است تا هلاک شد. یملیخا«5» گفت: کس با من راست نمی‌گوید، بدان که«6» ما چند یار بودیم و پادشاه اینکه شهر بر ما ستم کرد و اکراه تا ما را از دین مسیحی برگرداند، ما از او بگریختیم دیروز، و دوش بخفتیم و امروز من به شهر آمدم تا برای اصحاب«7» طعامی خرم، در من آویختی و حوالت گنج می‌کنی بر من. اگر مرا باور نداری بیایی تا غار ما ببینی و اصحابان مرا بر کوه ینجلوس«8». چون اریوس«9» اینکه سخن بشنید، گفت: همانا اینکه مرد راست می‌گوید، و اینکه آیتی باشد از آیتهای خدای تعالی. و آنگه برخاستند آن دو رئیس و جمله اهل شهر و یملیخا«10» در پیش ایشان ایستاد تا بنزدیک کوه ینجلوس«11». آنگه ایشان را گفت: من از پیش می‌روم تا ایشان را خبر دهم تا بنترسند که همانا خلقی عظیم به سر ایشان شویم. گفتند: روا باشد. و چون باز گشتن یملیخا«12» بنزدیک ایشان دیر شد، گفتند ایشان: به هر حال چنان می‌نماید که دقیانوس یملیخا«13» را بگرفته است و هر ساعت مترصّد می‌بودند که لشکر آید و ایشان را نیز ببرد. چون آواز وقع سم‌ّ اسپان و جلبه«14» مردم شنیدند، قاطع شدند که لشکر دقیانوس است که به گرفتن ایشان آمده‌اند. با یکدیگر وصیّت کردند و یکدیگر را وداع کردند و خویشتن به خدای تسلیم کردند. چون نگاه کردند یملیخا«15» درآمد. او را گفتند: ما ورائک، چه حال است! ما را خبر ده. یملیخا«16» ایشان را از ----------------------------------- (1). قم واند، مل ونه. (2). همه نسخه بدلها: جوان. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: تهدید. (5- 4). آط، مل، آج، لب: تملیخا. (6). قم: بدانید که. (7). قم خویش. (8). آط: بنجاوس، آز، مل: بنجلوس، لب: پنجاوس. [.....]
(9). مل: اربوس. (16- 15- 13- 12- 10). آط، مل، آج: تملیخا. (11). آب: بنجلوس. (14). همه نسخه بدلها: غلبه. صفحه : 324 آنچه رفته بود خبر داد، و آن رئیسان و آن مردم بیامدند و ایشان را بدیدند و از آن حال شگفت«1» فرو ماندند. چون نگاه کردند در آن بنیان که بعضی شکافته بود و بعضی بر جای، تابوتی دیدند از آهن، قفلی از سیم بر او زده. آن تابوت از آن جا، برآوردند و آن قفل بگشادند. در آن جا دو لوح دیدند از ارزیز بر او نقش کرده که در فلان تاریخ در عهد مملکت دقیانوس، مکسلمینا«2»، و محسلمینا«3»، و یملیخا«4»، و مرطونس«5» و نسوطوس«6»، و نیورس«7»، و بکریوس«8» و بطینوس«9»، جوانانی بودند بر اینکه شکل و بر اینکه هیأت، از فتنه پادشاه وقت بگریختند که قصد ایشان می‌کرد برای دین، و در اینکه غار شدند. چون خبر یافتند از ایشان و بدانستند که ایشان در غارند، در غار برآوردند به سنگ و سخت کردند، و ما نامهای ایشان بر نوشتیم و احوال ایشان، تا اگر کسی بر ایشان مطّلع شود بداند که حال ایشان چونین«10» بود. چون آن بخواندند، به شگفتی فرو ماندند و مؤمنان را یقین بر یقین زیادت شد به قدرت خدای تعالی بر احیاء موتی، و از آن شگفت ماندند که ایشان همچنان جوان و تازه و بقوّت مانده بودند، نه رنگ رویشان بگردیده بود و نه جامه ایشان شوخگن شده. آنگه اینکه دو رئیس نامه نوشتند به آن پادشاه صالح که نام او تندوسیس«11» بود که: به تعجیل بیایی تا آیتی ببینی از آیات خدای تعالی که با خلقان نمود بر صحّت و نشور. و آن قصّه در نامه شرح دادند. چون ملک صالح نامه برخواند، از سریر ملک فرود آمد و روی بر خاک نهاد پیش خدای تعالی و بسیار بگریست و تضرّع کرد و شکر گزارد«12» خدای را تعالی بر اظهار آن آیت، و برخاست با لشکر و با اهل آن شهر آن جا آمد و آن حال بدید، و ایشان در غار به عبادت و تسبیح و تهلیل مشغول بودند. آنگه او را بپرسیدند و بر او سلام کردند و گفتند: ما تو را وداع می‌کنیم که خدای تعالی ما را با حال اوّل خواهد بردن که ما از خدای درخواسته‌ایم. و پهلو بر زمین نهادند و بخفتند، و خدای تعالی جان ایشان ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: به شگفت. (2). آج، لب: مسلسلمنا.، مل: ملسلیجا. (3). آط، آج، لب: محسملینا. (4). آط، مل، آز، آج، لب: تملیخا. (5). مل: مرطومس، آز: مرطوفس. (6). مل: سوطوس. (7). آب، مل، آز: بیورس. (8). آط، آب: بکرویس، آز، آج، لب: بکروس. (9). آط، مل: بطنیوس. (10). همه نسخه بدلها: چنین. [.....]
(11). آط، آب، آج، لب: بندوسیس، مل: انیدوسیس. (12). مل، آج، لب: گذارد. صفحه : 325 برداشت. پادشاه بفرمود تا ایشان را بر کفن«1»، جامه‌های«2» گرانمایه ساختند و تابوتهای زرّین، و خواست تا ایشان را در آن جا نهد. در خواب دید که زر و دیقا«3» گرد ایشان مگردان، ایشان را همچنان در غار رها کن. او ایشان را همچنان رها کرد و خدای تعالی ایشان را محجوب کرد [156- پ]
به رعب، که کس نیارست گرد ایشان گردیدن و تعرّض ایشان کردن. و بفرمود تا، بر در آن غار مسجدی بنا کردند که مردم در آن جا نماز کردند«4»، و آن، حاجتگاهی شد. و آن وقت که احوال ایشان ظاهر شد، آن روز عیدی ساختند و در عبادت بیفزودند. اینکه حدیث اصحاب الکهف است. و در خبر می‌آید که رسول- علیه السّلام- گفت: بار خدایا من ایشان را توانم دیدن، خدای تعالی گفت: تو ایشان را«5» نبینی و لکن وصی‌ّ خود را با جماعت«6» صحابه آن جا فرست تا ایشان را دعوت کنند با دین تو و ایمان آوردن«7» به تو. گفت: بار خدایا؟ چگونه روند آن جا! حق تعالی گفت: بساطی بیار و ایشان ر بر آن جا نشان و باد را بفرما تا ایشان را بردارد و آن جا برد. رسول- علیه السّلام- فرمود تا: بساطی بگسترند«8» و ابو بکر را گفت: بر یک گوشه بنشین و عمر را گفت بر یک گوشه و سلمان را بر یک گوشه و أبو ذر را بر یک گوشه، و علی را گفت: بر میان بساط بنشین. صحابه گفتند: یا رسول اللّه؟ خدای تو را فرمود که وصی‌ّ خود را با قومی صحابه«9» آن جا فرست از میان اینان وصی‌ّ تو کیست! گفت: وصی‌ّ من آن است که چون بر ایشان سلام کند، جوابش دهند و چون سخن گوید، با او مناظره کنند، و آنان که وصی‌ّ من نه‌اند ایشان را دستور«10» نیست که با او سخن گویند و جواب سلام او دهند. آنگه رسول- علیه السّلام- باد را فرمود«11» تا آن بساط«12» برداشت- وقت آن که از نماز بامداد فارغ شده بود- باد بساط برگرفت و آن جا برد. امیر المؤمنین علی چون آن جا رسیدند«13»، باد را گفت: بساط فرو نه«14»، بساط بنهاد، و اوّل«15» گفت ابو بکر را که: ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: کفنشان. (2). آط، آب، آز، آج، لب فاخر کردند. (3). کذا در اساس با سه نقطه، دیقا/ دیفا/ دیبا، همه نسخه بدلها، بجز مل: دیبا، مل: دینار. (4). همه نسخه بدلها: کردندی. (5). همه نسخه بدلها در دنیا. (6). قم، آب، آز: جماعتی. (7). آط، آب، آز، آج، لب: آورند. (8). همه نسخه بدلها: بگستردند. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم و آز به. (10). آط، آب، مل، آز، آج، لب: دستوری. (11). قم، مل: بفرمود. (12). همه نسخه بدلها را. [.....]
(13). همه نسخه بدلها: رسید. (14). همه نسخه بدلها باد. (15). آج، لب: امیر اوّل، قم، آط، آب، آز: او اوّل. صفحه : 326 برخیز و بر ایشان سلام کن، برخاست«1» و سلام کرد، جواب ندادند. و عمر نیز سلام کرد، جواب ندادند و سلمان و أبو ذر سلام کردند، نیز جواب ندادند. امیر المؤمنین علی بر«2» خاست«3» و به در غار فراز شد و گفت: السّلام علیکم ایّها الفتیة. گفتند: و علیک السّلام و رحمة اللّه«4». گفت: من رسول رسول خدایم- محمّد مصطفی- صلّی اللّه علیه و علی آله- به شما. دعوت می‌کنم شما را با او و با دین مسلمانی. گفتند: مرحبا به و بک امنّا و صدّقنا، گفت: رسول خدای شما را سلام می‌کند. گفتند: علی محمّد رسول اللّه السّلام ما دامت السّموات و الارض و علیک بما بلّغت. آنگه گفتند: رسول خدای را از ما سلام کن و درود ده که ما با خوابگاه خود رفتیم تا آنگه که مهدی از اهل بیت محمّد خروج کند و ما در زمره او باشیم. امیر المؤمنین گفت: چرا جواب ایشان ندادی! گفتند: ما را گفته‌اند که: جواب ندهیم الّا پیغامبری را یا وصی‌ّ پیغامبری را. آنگه گفتند: ما با خوابگاه خود رفتیم و تو را وداع می‌کنیم. امیر المؤمنین باد را گفت: بساط بردار. باد بساط برداشت و با مسجد رسول آورد و جبریل آمد و رسول را خبر داد به آنچه رفت میان ایشان. رسول- علیه السّلام- علی را گفت: یا علی من گویم یا تو گوی! گفت: یا رسول اللّه آن نکوتر که تو گوی. رسول- علیه السّلام- ایشان را خبر داد به آنچه رفته بود«5»، فذلک قوله: إِذ أَوَی الفِتیَةُ إِلَی الکَهف‌ِ، یاد کن ای محمّد چون آن جوانمردان با غار شدند. سدیر«6» الصیرفی‌ّ روایت کرد از باقر- علیه السّلام- که او گفت: اصحاب الکهف صیرفیان«7» بودند. یقال: اوی الیه یأوی، اذا انضم‌ّ الیه و صار الیه و اویته الی‌ّ، ای ضممته الی‌ّ. و «کهف»، شکافی باشد در کوه، و جمعه کهوف. گفتند: نام آن غار جبرم بود. فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِن لَدُنک‌َ رَحمَةً، گفتند: بر خدا بده ما را از نزدیک تو و از خزاین رحمت تو رحمتی، وَ هَیِّئ لَنا مِن أَمرِنا رَشَداً، و بساز ما را از کار ما رشدی و صلاحی. عبد اللّه عبّاس گفت، معنی آن است که: با ما الطافی کن که عند آن طلب رضای تو کنیم، و به روایتی دگر هم از او رَشَداً، ای مخرجا من الکهف [157- ر]، ما را به سلامت از اینکه غار بیرون بر. و گفتند: رَشَداً، ای صوابا. و الرّشد ----------------------------------- (3- 1). آب، آز، آج، لب: برخواست. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل پای. (4). قم و برکاته. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل میان ایشان. (6). همه نسخه بدلها: سدید. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: صیارفیان. صفحه : 327 و الرّشد، لغتان، به معنی«1» کالبخل و البخل. فَضَرَبنا عَلَی آذانِهِم فِی الکَهف‌ِ سِنِین‌َ عَدَداً، بزدیم بر گوشهای ایشان در آن غار سالهای بسیار، و اینکه کنایت است از آن که خواب بر ایشان افگندیم، گفتند: معنی «ضرب»، اینکه جا ابتلاست چنان که گویند: ضربه اللّه بالفالج، ای ابتلاه به. و گفتند: معنی آن است که، ما به خواب گوشهای ایشان را از سمع منع کردیم. و هذا من قولهم: ضرب الامیر علی ایدی الرّعیّة اذا منعهم من الفساد، و قال الاسود بن یعفر و کان ضریرا: و من الحوادث لا ابالک انّنی ضربت علی‌ّ الارض بالاسداد و منه: ضرب«2» الخیام و ضرب السّرادق و ضرب السّدّ، برای آن که اینکه همه موانع است. و نصب «سنین» بر ظرف است و نصب «عددا»، بر بدل او، و شاید که تمییز باشد. و العدد، المعدود و العدّ، المصدر، کالقبض و القبض و النّقض و النّقض. ثُم‌َّ بَعَثناهُم، پس برانگیختیم ایشان را. و «بعث»، از خواب برکردن«3» باشد و فرستادن و تحریض«4» کردن، یقال: بعثته من رقدته، قال اللّه تعالی: مَن بَعَثَنا مِن مَرقَدِنا ...«5» نواز بعث فرستادن، قوله: فَبَعَث‌َ اللّه‌ُ النَّبِیِّین‌َ«6»، و قوله: فَبَعَث‌َ اللّه‌ُ غُراباً ...«7»، و از بعث تحریض«8» قولهم: بعثته علی کذا، و به معنی نصب و اقامت آمد. فی قوله: وَ بَعَثنا مِنهُم‌ُ اثنَی عَشَرَ نَقِیباً ...«9»، و اینکه جا به معنی تنبیه«10» است. لِنَعلَم‌َ أَی‌ُّ الحِزبَین‌ِ أَحصی لِما لَبِثُوا أَمَداً، تا بدانیم، و معنی آن که در اینکه باب معامله آنان کردیم«11» که ندانند تا بدانند چنان که در معنی امتحان گفتیم اند جای که، از آن دو گروه که خلاف کردند در مدّت مقام ایشان در غار، قول«12» که به صواب نزدیکتر است و که شمارنده‌تر است غایت مقام ایشان را آن جا. آنگه در آن دو گروه خلاف کردند، گروهی گفتند: هر دو کافر بودند، و گروهی گفتند: یکی ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل واحد. (2). اساس: ضربت، به قیاس نسخه قم و اتفاق نسخه تصحیح شد. (3). مل: برکندن. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم: تحریص. (5). سوره یس (36) آیه 52. [.....]
(6). سوره بقره (2) آیه 213. (7). سوره مائده (5) آیه 31. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم: تحریص، قم: و بعث به معنی تحریص آمد. (9). سوره مائده (5) آیه 12. (10). قم: تقریب. (11). آط، آج، لب: کردم. (12). مل: قولی. صفحه : 328 مسلمان بودند«1» و یکی کافر. مجاهد گفت: اینکه خلاف فیما بینهم بود، خود اصحاب الکهف با یکدیگر خلاف کردند. گروهی دیگر گفتند: حزبی«2» ایشان بودند و حزبی از قوم ایشان بودند. و قوله: أَحصی، افعل تفضیل است، و اینکه بنا در ثلاثی باید«3»، در مزید نیاید از افعل«4» و جز آن، الّا آن است که بر معنی حمل فرمود به معنی احفظ و اضبط و اصوب. و لبث، مقام باشد. و در نصب «امدا»، دو وجه گفتند، یکی: تمییز، کانّه قال: ای‌ّ الحزبین اصوب عددا، و دوم: بر مفعول به، کانه قال: ای‌ّ الحزبین احصی غایة للبثهم فی الکهف«5» و الامد، الغایة، قال النّابغة: الّا لمثلک او من انت سابقه سبق الجواد اذا استولی علی الامد نَحن‌ُ نَقُص‌ُّ عَلَیک‌َ نَبَأَهُم بِالحَق‌ِّ، قدیم- جل‌ّ جلاله- گفت: یا محمّد؟ ما قصّه و خبر ایشان بر تو قصّه کنیم و بگوییم بدرستی و راستی. و اصل القص‌ّ«6»، اتّباع الاثر، و النبأ، الخبر. إِنَّهُم فِتیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِم، ایشان جوانمردانی بودند که به خدای ایمان آوردند. از اینکه جا گفتند: اصل جوانمردی ایمان به خداست، اگر آن را که از سر کفر ایمان آرد او را جوانمردی رسد، آن را که ایمان آرد لا عن کفر«7»، لا جرم چنان که در ایمان رجحان داشت در فتوّت آن رجحان دادند او را که از همه جهان نفی کردند و او را اثبات بر زبان جبریل که: لا سیف الّا ذو الفقار و لا فتی الّا علی‌ّ و فتیت، جمع قلیل باشد، کغلمة و صبیة، وَ زِدناهُم هُدی‌ً، و ما ایشان را هدی بیفزودیم. و اینکه «هدی» اینکه جا لطف است و بیان، و ما ایشان را الطافی بیفزودیم که ایمان و معارف ایشان عند آن بیفزود«8». وَ رَبَطنا عَلی قُلُوبِهِم، و دلهای ایشان باز بستیم به اثبات«9» توفیق و لطف تا بر ایمان و عمل صالح استقامت کردند و استدامت نمودند. إِذ قامُوا فَقالُوا، چون«10» پیش دقیانوس بایستادند، و گفتند او را چون ایشان را دعوت کرد با عبادت اصنام و قربان ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بود. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل از. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل: آید. (4). آج، لب: فعل. (5). قم: الکهفهم. (6). آج، لب: القصص. (7). قم زیادت بود. [.....]
(8). آج، لب قوله. (9). قم و. (10). قم در. صفحه : 329 طواغیت که: خدای ما خدای آسمانها و زمینهاست، ما بدون او و جز او و فرود او خدای«1» را نخوانیم و نپرستیم [157- پ]. لَقَد قُلنا إِذاً شَطَطاً، در کلام محذوفی هست که «اذا» جواب اوست، و تقدیر آن که: لو دعونا مِن دُونِه‌ِ إِلهاً لَقَد قُلنا إِذاً شَطَطاً، چه اگر بدون او خدای را پرستیم، شطط گفته باشیم. عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند: «شطط» جور باشد. قتاده گفت: دروغ باشد، و اصل او مجاوزة الحدّ و الافراط باشد، و منه شطّ النّهر لجانبه، و منه الشّطّ الذی هو البعد، و یقال: اشطّ فی الامر، اذا بالغ فی الاسراف، قال الشّاعر: الا یا لقومی قد اشطّت عواذلی و تزعم«2» ان اودی بحقّی باطلی هؤُلاءِ قَومُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِه‌ِ آلِهَةً، اینکه هم حکایت کلام ایشان است که ایشان عیب می‌کنند قوم خود را به عبادت اصنام، گفتند: اینان که قوم مااند بدون خدای تعالی اصنام را خدایان گرفته‌اند، لَو لا یَأتُون‌َ [عَلَیهِم]«3»علی که‌وَ إِذِ اعتَزَلتُمُوهُم، آنگه حکایت آن کرد که ایشان با یکدیگر گفتند که: چون شما از اینکه کافران اعتزال کردی و دوری جستی و از آن معبودان که بدون خدای می‌پرستند از اصنام. و قوله:علی که إِلَّا اللّه‌َ، در دو قول گفتند، یکی آن که: «الّا»، به معنی غیر و سوی است. کقوله: لَو کان‌َ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللّه‌ُ ...«6»، و قول دیگر آن که: استثنای منقطع است که ایشان اعتزال از معبودانی کردند که نه خداست تعالی. و قول سه‌ام، آن است که: روا بود که استثنای متّصل باشد، و در ایشان کسانی بودند که با عبادت اصنام خدای را پرستیدندی، جز که عبادت چنان، ایمان نباشد- و اللّه اعلم بمراده. و در وجه اوّل، تقدیر آن باشد که: و ما یعبدون من دون اللّه و سواه. و وجه دوم را، معنی آن باشد که: لکن‌ّ اللّه لا یعتزل فانّه معبودنا.علی که فَأوُوا إِلَی الکَهف‌ِ، با غار ----------------------------------- (1). مل: خدایی. (2). آط، آب، آج، لب: یزعم. (3). اساس: ندارد، با توجه به متن قرآن مجید آورده شد. (4). قم سلطانی. (5). آج، لب: کلیمت. (6). سوره انبیا (21) آیه 22. صفحه : 330 گریزی و با آن جا شوی تا خدای تعالی رحمت خود بر شما نشر کند و برافلاجد«1». و نشر، پراگندن باشد، و نشر خلاف طی باشد، و جزم او به جواب امر است و «من» روا بود که تبعیض بود و روا بود که تبیین بود.علی که وَ یُهَیِّئ لَکُم مِن أَمرِکُم مِرفَقاً، و ببجارد«2» برای شما از کارتان روزیی حلال. و «مرفق»، هر چیزی باشد که به آن انتفاع برگیرند. و در او لغت است: مرفق«3» و مرفق. و بعضی گفتند: مرفق مصدر باشد، و مرفق آلة الارتفاق. إبن عامر و اهل مدینه و ابو بکر خواندند: مرفقا به فتح «میم» و کسر «فا»، و باقی قرّاء به کسر «میم» و فتح «فا». قوله: وَ تَرَی الشَّمس‌َ، اکنون خطاب می‌کند با رسول، می‌گوید: ای محمّد؟ تو آفتاب بینی در وقت برآمدن. تَتَزاوَرُ، ای تتزاور، ای، تتمایل که هاگردیدی«4» از غار ایشان به جانب دست راست. و إبن عامر و یعقوب خواندند: تزورّ، علی وزن تحمرّ، من الازو [ر]«5» رو هو المیل و العدول. و باقی قرّاء، «تزاور»، به حذف «تا» ی تفاعل، استثقالا لاجتماع التّائین. وَ إِذا غَرَبَت، و چون آفتاب فرو خواستی شدن، یعنی بعد الزّوال تَقرِضُهُم، بگذشتی از ایشان به جانب دست چپ. و اصل «قرض»، قطع بود، و قوله: ذات‌َ الیَمِین‌ِ وَ ذات‌َ الشِّمال‌ِ، صفت موصوفی محذوف است، ای جهة ذات الیمین و جهة ذات الشّمال. وَ هُم فِی فَجوَةٍ مِنه‌ُ، و ایشان در متّسعی«6» و فراخی بودند از غار، و جمعه: فجوات و فجا«7». حق تعالی در اینکه آیت وصف آن کرد که ما ایشان را در آن غار از گرمای آفتاب نگاه می‌داشتیم تا ایشان را نرنجاند و گونه روی ایشان بنگرداند و جامه ایشان کهنه نشود، چه به بامداد و شبانگاه آفتاب از ایشان می‌بگردانید. آنگه گفت: ایشان در غاری فراخ بودند که باد در او جستی و نسیم بر ایشان آمدی تا هوا عفن نشدی که ایشان را از آن رنجی رسیدی. [158- ر]
ذلِک‌َ مِن آیات‌ِ اللّه‌ِ، آن از آیات و علامات و عجایبی است که خدای تعالی به خلقان نمود تا دلیل صنع لطیف او باشد، و آن که کمال علم و قدرت و حکمت او راست. ----------------------------------- (1). قم: بر افراجد. (2). آز: بیجارد. (3). آب، آز: مرفق. (4). آط، آب، آز: فرا گردیدی، آج، لب: فردا گردیدی. (5). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد. [.....]
(6). آج، لب: مستسعی. (7). آج، لب: فجاة. صفحه : 331 آنگه گفت: هر که را خدای هدایت دهد به بیان و لطف و توفیق و تمکین، او ره یافته باشد. و هر که را او اضلال کند به خذلان، تو او را هیچ یاری راه نماینده به صلاح نیابی، یعنی نباشد، چه اگر بودی یافتندی. وَ تَحسَبُهُم، و تو پنداری ای محمّد که، ایشان بیدارند، و بر حقیقت ایشان خفته‌اند«1». و «ایقاظ»، جمع یقظ و یقظ باشد، کانجاد فی جمع نجد و نجد، للشّجاع. و «رقود» جمع راقد، سجود فی جمع ساجد و «قعود» فی جمع قاعد. گفتند: برای آن گفت که: ایشان خفتگانی«2» بودند چون بیداران که ایشان با آن که خفته بودند چشمها گشاده بودند، وَ نُقَلِّبُهُم ذات‌َ الیَمِین‌ِ وَ ذات‌َ الشِّمال‌ِ، و ما ایشان را از اینکه دست در آن دست می‌گردانیدیم تا پهلوهاشان رنجور نشود. عبد اللّه عبّاس گفت: در سال یک بار فریشته‌ای بیامدی و ایشان را از اینکه پهلو در آن پهلو گردانیدی تا پهلویشان ریش نشدی. ابو هریره گفت: در سال دو بار ایشان را برگردانیدندی. وَ کَلبُهُم باسِطٌ، عبد اللّه عبّاس گفت: سگ ایشان سرخ بود، و مقاتل گفت: زرد بود. محمّد بن کعب القرظی‌ّ گفت: سخت زرد بود، چنان که با سیاه«3» می‌زد، کلبی گفت: خلنج بود. بعضی دگر گفتند: بر لون آسمان بود. در خبر هست که متعنّتی«4» از امیر المؤمنین علی«5» پرسید که: سگ اصحاب الکهف چه رنگ بود! او دانست که اگر به لونی معیّن اشارت کند که او را معلوم بود او بر آن برهانی خواهد و اقامت برهان بر اینکه معنی متعذّر بود، گفت: بر رنگ سنگ بود«6» برای آن که همه رنگ در سنگ توان یافتن. و از امیر المؤمنین علی روایت کردند که: نام او زیّان«7» بود. عبد اللّه عبّاس گفت: قطمیر«8» نام بود. اوزاعی گفت: تنو«9». جبّائی گفت: حمران. عبد اللّه بن کثیر گفت: قطمور بود. سدّی گفت: ثور بود. عبد اللّه سلام گفت: مسبط«10». کعب الاحبار گفت: صبها«11» بود. وهب گفت: نعی«12» بود، و گفتند: قطنفیر«13» بود. از بعضی صحابه روایت کردند که او گفت: اگر کسی ----------------------------------- (1). قم: خفتگانند. (2). آط، آب، آز، آج، لب: خفتگان. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل: سیاهی. (4). مل: شخصی. (5). مل، آز، آج، لب علیه السّلام. (6). قم او. (7). آط، آب، آز: زبان، مل: ریان. (8). آج، لب: قطمر. (9). آج، لب: منو. (10). (11). همه نسخه بدلها: صهبا. (12). قم: نفی. [.....]
(13). قم: قطیفیر. صفحه : 332 از کژدم«1» ترسد، بگوید: سَلام‌ٌ عَلی نُوح‌ٍ فِی العالَمِین‌َ«2»، کژدم«3» او را گزند نکند. و اگر از سگ گزنده ترسد، بگوید: وَ کَلبُهُم باسِطٌ ذِراعَیه‌ِ بِالوَصِیدِ، سگ او را نگزد«4». روایت کردند که«5» صادق- علیه السّلام- خواند: و کالبهم باسط ذراعیه، ای صاحب کلبهم بالوصید. مجاهد و ضحّاک گفتند: «وصید»، فنا و پیرامن«6» خانه باشد و اینکه روایت ابو طلحه است از عبد الله عباس. و سعید جبیر گفت: «وصید»، صعید باشد، و آن خاکی«7» بود بلند و اینکه روایت عوفی است. سدّی گفت: «وصید»، در خانه باشد، و اینکه روایت عکرمه است از عبد اللّه عبّاس، و قال الشاعر: بارض فضاء لا یسدّ«8» و صیدها علی‌ّ و معروفی«9» بها غیر منکر عطا گفت: «وصید»، آستانه در باشد. قتیبی گفت: بنا باشد، و اصل او من قول العرب: آصدت الباب و اوصدته اذا اطبقته و اغلقته. حق تعالی گفت: و سگ ایشان بر«10» در غار دستها گسترده«11» بود و سر بر میان دو دست نهاده و می‌نگرید. آنگه بر طریق مثل گفت رسول را: لَوِ اطَّلَعت‌َ عَلَیهِم، ای محمّد؟ اگر تو بر ایشان مطّلع شدی از ایشان بگریختی و تو را پر از ترس کردندی از ایشان. و خدای تعالی ایشان را به ترس ممنوع و محجوب کرده بود تا هیچ جانور از ترس قصد ایشان نیارست کردن. و قوله: فِراراً، نصب است، علی انّه مفعول له. و شاید که مصدری بود لا من لفظ الفعل، کانّه قال: لفررت منهم فرارا، و شاید که مصدری بود در محل‌ّ حال کانّه قال: فارّا، و قوله: رُعباً، نصب بر تمییز است. کلبی گفت: خفته بودند، چشمها گشاده«12» چنان که گفتیی«13» سخن خواهند گفتن. عبد اللّه عبّاس گفت با معاویه به غزوة المضیق بودیم به روم [158- پ]
به غار اصحاب الکهف بگذشتیم«14». معاویه گفت: اگر برویم و اصحاب الکهف را ببینیم! ----------------------------------- (3- 1). اساس: کزدم. (2). سوره صافّات (37) آیه 79. (4). قم: گزند نکند. (5). آج، لب امام الهمام جعفر بن محمّد. (6). آط، آب: پرامن. (7). قم: جای. (8). آز: یسید، آج، لب: لاستدو. (9). آج، لب: معروف. (10). آط، آب، آز، آج، لب: نیز. (11). آط، آج، لب: گسترانیده. (12). مل: باز کرده. (13). مل: کسی، همه نسخه بدلها، بجز مل: گفتی. (14). آط: بگزشتیم. [.....]
صفحه : 333 من گفتم: تو را بر ایشان سبیل نیست که آن کس را که به«1» از تو بود، گفتند: لَوِ اطَّلَعت‌َ عَلَیهِم لَوَلَّیت‌َ مِنهُم فِراراً وَ لَمُلِئت‌َ مِنهُم رُعباً. معاویه گفت: من بنروم از اینکه جا تا احوال ایشان بندانم. آنگه قومی را بفرستاد، گفت: بروی و بنگری و خبری با ما دهی. برفتند چون پای در در غار نهادند، خدای تعالی بادی بفرستاد که همه را بیرون«2» کرد از آن جا. قوله: وَ کَذلِک‌َ بَعَثناهُم، و همچونین«3» از خواب برکردیم«4» ایشان را، یعنی همچنان که ایشان را در غار بردیم و بخوابانیدیم و به ترس ایشان را ممنوع کردیم، همچونین«5» ایشان را از خواب بیدار کردیم تا یکدیگر را بپرسند. قال‌َ قائِل‌ٌ مِنهُم، گفت گوینده‌ای از ایشان- و آن مهتر ایشان بود- مکسلمینا: کَم لَبِثتُم، چند گاه است تا شما اینکه جا مقام کرده‌ای! گفتند: روزی یا بهری از روزی. گفتند: رَبُّکُم أَعلَم‌ُ بِما لَبِثتُم، خدای شما عالمتر است به مدّت مقام شما. «ما»، مصدری است، ای بلبثکم«6»، و المعنی بمدّة لبثکم چون گفتند: یَوماً، روزی، بر نگریدند هنوز آفتاب مانده بود، گفتند: أَو بَعض‌َ یَوم‌ٍ، یا بهری از روزی تا دروغ نباشد«7». آنگه مهتر ایشان گفت: فَابعَثُوا أَحَدَکُم بِوَرِقِکُم، یکی را از شما بفرستی با اینکه درمها که داری. گفتند: «ورق»، درم باشد زده و مهر«8» نهاده، و گفتند: سیم باشد زده و نازده را «ورق» خوانند. و قرّاء در اینکه لفظ خلاف کردند، ابو عمرو و حمزه و خلف و ابو بکر عن عاصم خواندند: بورقکم، به فتح «واو» و سکون «را» و ابو عمرو، ادغام کرد «قاف» را در «کاف»، لقرب المخرج، بورقکم«9»، و باقی قرّاء به فتح «واو» و کسر «را». در او چهار لغت است: ورق، و ورق، و ورق، و ورق، ایضا: و الورق، ورق الشّجر لا غیر. و قیل: الورق، المال من الابل، قال: اغفر خطایای و ثمّر ورقی ای مالی، و قال: کان‌ّ ایدیهن‌ّ بالقاع القرق ایدی جوار یتعاطین الورق ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: بهتر. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: برون. (5- 3). همه نسخه بدلها: همچنین. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: برانگیختیم. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: یلبثکم. (7). قم: دروغزن نباشند. (8). مل بر او. (9). کذا در همه نسخه‌ها. صفحه : 334 هذِه‌ِ، اشارت است به آن درمها، إِلَی المَدِینَةِ، به شهر یعنی آن شهر که کوه بر در آن بود. گفتند: نام او «دفسوس»«1» بود، و گفتند: «افسوس». و گفته‌اند: اینکه شهر است که آن را «طرسوس» می‌خوانند. فَلیَنظُر، گو بنگر. أَیُّها أَزکی طَعاماً، ای ای‌ّ الاطعمة«2» ازکی و اطیب. و نصب طَعاماً، بر تمییز است. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد آن بود که احل‌ّ«3» ذبیحة، حلالتر گوشتی که مسلمانان کشته باشند که«4» در آن شهر بعضی مسلمانان بودند و بیشتر گبرکان بودند. و بعضی مفسّران گفتند: مراد برنج«5» بشیر بود. و اصل «زکا»، نما و زیادت بود، قال الشّاعر: قبائلنا سبع و انتم ثلاثة و للسّبع ازکی من ثلاث و اطیب فَلیَأتِکُم بِرِزق‌ٍ مِنه‌ُ، بگو تا به شما آرد روزیی و طعامی که شما را قوت باشد، وَ لیَتَلَطَّف، و بگو تا رفق و مدارا کند وَ لا یُشعِرَن‌َّ بِکُم أَحَداً، و نباید تا کسی را اعلام کند و از کار شما آگاه کند. إِنَّهُم إِن یَظهَرُوا عَلَیکُم، که اگر بر شما ظاهر و مطّلع شوند و جای شما بدانند. و گفتند، معنی آن است که: ان یظفروا بکم، یقال: ظهر«6» علیه، اذا ظفر به. قال اللّه تعالی: فَأَصبَحُوا ظاهِرِین‌َ«7»، ای ظافرین. یَرجُمُوکُم، شما را سنگسار کنند. و گفتند: شما را دشنام دهند و قذف کنند. و گفتند: شما را بکشند. و گفتند: بزنند شما را. أَو یُعِیدُوکُم فِی مِلَّتِهِم، یا «8» شما را با دین و کیش خود برند، وَ لَن تُفلِحُوا إِذاً أَبَداً، آنگه شما فلاح و ظفر و نجات نیابی پس از آن هرگز اگر با دین ایشان شوی. وَ کَذلِک‌َ أَعثَرنا، و همچونین«9» که آن دیگر کارها کردیم با ایشان، اطّلاع دادیم بر ایشان. یقال: عثرت علی الشّی‌ء، ای«10» اطّلعت علیه. و اعثرت غیری، ای اطلعته علیه، یعنی ما مردمان را برایشان اطّلاع دادیم و احوال ایشان بر مردم ظاهر کردیم تا بدانند که وعده خدا حق‌ّ است، یعنی وعده بعث و نشور. و نیز بدانند که قیامت ----------------------------------- (1). مل: دقینوس. (2). آز: الطّعمة. (3). آب، آز، آج، لب: اجل‌ّ. (4). قم: چه. (5). آز: بزنج. (6). اساس: اظهر، با توجّه به نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(7). سوره صف‌ّ (61) آیه 14. (8). اساس: تا، به قیاس نسخه قم و اتّفاق نسخ تصحیح شد. (9). همه نسخه بدلها: همچنین. (10). آط، آب، آج، لب: اذا. صفحه : 335 [آمدنی]«1» است و در او شکّی نیست [159- ر]. إِذ یَتَنازَعُون‌َ بَینَهُم أَمرَهُم، عامل در «اذ»، أَعثَرنا باشد، و روا بود که فعلی محذوف بود چون اذکر، چون منازعت می‌کردند و خلاف افتاد میان ایشان، یعنی مردمان آن شهر را که بر ایشان مطّلع شدند، أَمرَهُم، در کار ایشان، یعنی اصحاب الکهف. و خلاف و منازعه میان ایشان در آن بود که مردم دو گروه شدند، کافران گفتند: ما بر«2» اینان بنیانی و صومعه‌ای بکنیم که اینان از نسب مااند. و مسلمانان گفتند: بر اینان مسجدی بکنیم که اینان از اهل دین مااند. قال‌َ الَّذِین‌َ غَلَبُوا عَلی أَمرِهِم، گفت، آن کس که بر کار ایشان غالب بود یعنی «تندوسیس«3» الملک» و اصحابش که: ما بر اینان مسجدی بنا کنیم که در آن جا نماز کنند، و همچنان کردند. قوله: سَیَقُولُون‌َ، اینکه خبر است از غیب که خدای تعالی رسول را«4» داد، گفت: جماعتی خواهند آمدن«5» ترسایان بنزدیک تو و حدیث اصحاب الکهف خواهند کردن، و در عدد ایشان خلاف کردند«6» تا پیش از آن که آمدند رسول صحابه را خبر داد تا ایشان را یقین زیادت شد. آنگه پس از آن وفد نجران آمدند و حدیث عیسی کردند و پس از آن حدیث اصحاب الکهف کردند و مهتر ایشان دو مرد بودند: یکی سیّد نام، و یکی عاقب. سیّد گفت: ایشان سه کس بودند، و چهارمشان سگ بود و اینکه سیّد نام، یعقوبی بود. و عاقب گفت: پنج بودند، و ششم ایشان سگ بود، و عاقب، نسطوری بود. و مسلمانان گفتند: هفت بودند، و هشتم ایشان سگ بود. خدای تعالی قول مسلمانان را محقّق بکرد و تصدیق قول ایشان کرد. پس آنگه حکایت قول ترسایان باز گفت«7»، و قوله: رَجماً بِالغَیب‌ِ، ای ظنّا منهم علی غیر تحقیق، و قیل: قذفا بالظّن‌ّ من غیر یقین، قال: اجعل منّی الحق‌ّ غیبا مرجّما امّا قوله: وَ ثامِنُهُم، بعضی کوفیان گفتند اینکه «واو» ثمانیه است، و اینکه را چند مثال آوردند«8»، منها قوله: التّائِبُون‌َ العابِدُون‌َ، الی قوله: وَ النّاهُون‌َ عَن‌ِ المُنکَرِ ...«9»، که ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. (2). مل: برای. (3). مل: بیدوسیس. (4). آج، لب خبر. (5). قم از. (6). آط، آب، آز: کردن. (7). مل: کرد. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: گفتند. (9). سوره توبه (9) آیه 112. صفحه : 336 اینکه هشتم است. و منها قوله فی صفة ازواج النّبی: مُسلِمات‌ٍ مُؤمِنات‌ٍ الی قوله: وَ أَبکاراً«1»، اینکه هشتم است که «واو» در اوست. و منها قوله: فی ابواب الجنّة: حَتّی إِذا جاؤُها وَ فُتِحَت أَبوابُها ...«2»، و در درهای دوزخ که هفت است، فتحت«3» گفت، بی «واو». و گفتند: سبب آن است که عقد بنزدیک عرب اوّل هفت بود، چنان که اکنون ده است. قالوا: واحد، اثنان، ثلثة، اربعة، خمسة، ستة، سبعة و ثمانیة. بعضی دگر گفتند: اینکه «واو» حکم و تحقیق است، خدای تعالی اختلاف ایشان بگفت. آنگه آنچه حقیقت بود خبر داد به آن، «واو»«4» برای اینکه آورد، و اینکه هیچ دو قول را حقیقتی نیست، و بر او برهانی نیست. و آنچه درست است بنزدیک محقّقان، آن است که: «واو» عطف است جمله‌ای را بر جمله‌ای. و آن جا که «واو» نیست، صفت و موصوف است. و گفتند: اینکه هر سه، قول ترسایان بود، اوّل، سیّد گفت، و دوم عاقب، و سه‌ام عبد المسیح. و ظاهر با اینکه ماند برای آن که هر سه بر یک حد حکایت کرد، بقوله: یَقُولُون‌َ. و آنچه رسول را فرمود، اینکه است که گفت: بیان مکن و بگو که مرا به اینکه علمی نیست، خدای عالمتر است به عدد ایشان. ما یَعلَمُهُم إِلّا قَلِیل‌ٌ من النّاس، جز از اندکی از مردمان ندانند که عدد ایشان چند بود. عطا گفت: آن قلیل اهل کتابند. از عبد اللّه عبّاس روایت کردند، که اوگفت: انا من ذلک القلیل، من از جمله آن اندکم که عدّد ایشان داند. و آنگه نامهای ایشان بگفت، چنان که گفتیم پیش از اینکه هفت کس را و هشتم سگ بود- و نام او قمطیر«5»، سگی پلنگ رنگ بود. بالای سگی«6» زینی«7» بود و زیر کردی، یعنی نه بزرگ بزرگ بود و نه خرد خرد. قوله: فَلا تُمارِ فِیهِم إِلّا مِراءً ظاهِراً، تو در باب ایشان جدل و خصومت مکن، الّا خصومتی ظاهر. و «المراء» و «المماراة»، الجدال. عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و ضحّاک گفتند: [159- پ]
مراد به «مراء»، ظاهر آن است که چیزی مگو در باب ایشان الّا آنچه ما تو را ظاهر کرده‌ایم و بر آن اطّلاع داده. بعضی دگر گفتند: ----------------------------------- (1). سوره تحریم (66) آیه 5. [.....]
(2). سوره زمر (39) آیه 73. (3). اشاره است به سوره زمر (39) آیه 71. (4). قم: و. (5). کذا در اساس، در صفحه 331 به صورت «قطمیر» ضبط شده، قم، آب، مل، آز: قطمیر، آط، آج، لب: قمطر. (6). آب: سگ. (7). آج، لب: زهی. صفحه : 337 مراد آن است که: مجادله مکن الّا به حجّت. و در آیت دلیل است بر آن که مجادله به حق روا بود، به باطل روا نبود. وَ لا تَستَفت‌ِ فِیهِم مِنهُم أَحَداً، و فتوی مپرس در حق‌ّ ایشان از هیچ کس. گفتند: سبب نزول آیت آن بود که: مشرکان رسول را گفتند: ما را خبر ده از اصحاب الکهف. رسول- علیه السّلام- گفت: فردا خبر دهم شما را، و نگفت: ان شاء اللّه. جبریل بر دگر روز نیامد، و تا چند روز برآمدن«1» جبریل نیامد، و ایشان پیغامبر را- علیه السّلام- طعن می‌زدند. او خواست تا از بعضی اهل کتاب بپرسد که: در کتاب چه یافتی در حدیث اصحاب الکهف! جبریل آمد و قصّه ایشان با رسول گفت. و او را نهی کرد از آن که از کسی فتوی پرسد. و قوله: وَ لا تَقُولَن‌َّ لِشَی‌ءٍ إِنِّی فاعِل‌ٌ ذلِک‌َ غَداً إِلّا أَن یَشاءَ اللّه‌ُ، آنگه رسول را ادب آموخت و آنچه مندوب الیه است گفت: مگو که من فردا کاری کنم الّا آنگه که بگوی: ان شاء اللّه. بدان که ظاهر اینکه لفظ نهی است و مراد امر بر سبیل ندب، برای آن که به اجماع اگر کسی گوید: من فردا فلان کار کنم و نگوید، ان شاء اللّه، به اتفاق ارتکاب محظوری نکرده باشد، و انّما مأمور به رها کرده باشد. و بر آن جمله که گفتیم فی قوله: وَ لا تَقرَبا هذِه‌ِ الشَّجَرَةَ ...«2»، آنگه در معنی آیت خلاف کردند. فرّاء گفت: معنی آن است که مگو که من چیزی خواهم کردن فردا، الّا آنچه خدای خواهد و خدا نخواهد الّا طاعت. پس معنی آن است که عزم نیّت جز«3» بر طاعت مصمم‌ّ مکن، و مگو که: من فردا کاری خواهم کردن الّا طاعت، تا مردمان به تو اقتدا کنند، و اینکه وجهی لطیف است که آیت با او بر ظاهر خود بماند و بر او هیچ سؤال«4» نیاید مجبّره را. وجهی دیگر اینکه گفتند که: در آیت محذوفی هست و آن، آن است که: وَ لا تَقُولَن‌َّ لِشَی‌ءٍ إِنِّی فاعِل‌ٌ ذلِک‌َ غَداً، الّا ان تقول ان شاء اللّه. و عرب اضمار قول بسیار کنند، چنان که نظایر او برفت در بسیار جایها. وجهی دیگر آن است که ابو علی ----------------------------------- (1). قم: برآمد. (2). سوره بقره (2) آیه 35. (3). آج، لب: جزم. (4). آط، آب، آز، آج، لب: نبود و. صفحه : 338 گفت: برای آن فرمود گفتن: إِلّا أَن یَشاءَ اللّه‌ُ، تا مردم ایمن«1» باشند از آن که دروغ نیست آنچه می‌گویند، چه اگر مطلق گوید، ایمن«2» نباشد که مانعی از موانع پیدا شود و آن خبر دروغ بود. و وجهی دگر آن است که گفتند: معنی آن است که: إِلّا أَن یَشاءَ اللّه‌ُ، ان یمیتنی او یعجزنی، الّا که خدای که«3» مرا بمیراند یا عاجز کند یا ملجا«4». و وجهی دیگر آن است که گفتند: أَن یَشاءَ اللّه‌ُ، در کلام برای آن است تا کلام را منع کند از نفوذ«5» و مطلق نباشد که اینکه خبر غیب را می‌ماند، چنان که در سوگند آرند تا منع کند از حنث«6» و وقوع سوگند. اما سؤال مجبّران«7» بر اینکه که: لِشَی‌ءٍ، عام‌ّ است بر طاعت و معصیت و مباح برافتد، باید تا خدای مرید باشد همه را، جواب گوییم: اینکه وجوه که گفتیم، جواب است از اینکه سؤال، خصوصا جواب فرّاء. دگر آن که: آیت وارد است مورد خشوع و خضوع و انقطاع با خدای. و به معصیت و مباح فزع نکنند با خدای، نبینی که به اجماع مستقبح دارند بل روا ندارد«8» هیچ مسلمان که گوید: انا ازنی غدا ان شاء اللّه، من فردا زنا کنم ان شاء اللّه، دگر آن که: غرض گوینده از اینکه، لطف و تسهیل است، نبینی که فرق نباشد میان آن که گوید: انا افعل کذا ان شاء اللّه، و میان آن که گوید: اگر خدای توفیق دهد من چنین کنم. دگر آن که فرقی«9» نباشد میان آن که گوید: من چنین کنم ان شاء اللّه و میان آن که گوید: اگر در اجل تأخیر باشد من چنین کنم، و اگر خدای فرو گذارد، من چنین کنم. و اینکه جمله دلیل آن است که اینکه لفظ بر وجه فزع و انقطاع گوید با خدای تعالی، و اینکه در معصیت بنرود. و در آیت دلیل است بر آن که: لفظ «شی‌ء»، اجرا کنند بر معدوم، برای آن که خدای آن را که فردا خواهد بودن شی‌ء خواند. دگر آن که امر و نهی تعلق ندارد الّا به معدوم [160- ر]
اکنون بدان که استثنا به مشیّت«10» را در کلام اثر است در تخصیص او و منع او از نفوذ، و در طلاق ----------------------------------- (2- 1). قم: امن. (3). قم، آط، آب، مل، آز خواهد. (4). قم: ناملجا. (5). آج، لب: نفور. [.....]
(6). مل: حیث. (7). آط، آج، لب: مجبره، آب، آز: مجیران، مل: مخیران. (8). آط، آب، آج، لب: ندارند. (9). قم، آط، لب: فرق. (10). آط، آز، آج، لب: استثنای مشیّت. صفحه : 339 بنزدیک فقها، و در سوگند بنزدیک ما و ایشان. امّا در مدّت، خلاف کردند، حسن بصری گفت: استثنا را اثر بود در کلام مادام تا از جای برخاسته نباشد. و از عبد اللّه عبّاس حکایت کردند که او گفت: تا یک سال او را اثر باشد، و اینکه قول، معتمد نیست. و مذهب درست«1» آن است که: استثنا را اثر باشد در کلام مادام تا متّصل باشد و یا در حکم متّصل. و استثنا چون از کلام منقطع شد، انقطاعی که سامع را معلوم نشود که اینکه استثنا با اینکه کلام است، آن را اثر نبود. و دلیل بر صحّت اینکه مذهب، آن است که: اگر نه چنین بودی، هیچ عقد از عقود منعقد نشدی، چه ایمن«2» نبودندی که او بعد از مدّتی استثنا کند و وثاقت برخاستی به خبر و به سوگند، و اینکه خلاف اجماع است. امّا استثنا در خبر و امر و نهی و سوگند شود، و او را در همه اثر باشد چون متّصل بود، قوله: وَ اذکُر رَبَّک‌َ إِذا نَسِیت‌َ، و چون فراموش کنی [ذکر خدای کن. حسن گفت: معنی آن است که چون ذکر مشیّت فراموش کنی]«3» آنگه یادت آید، بگو: ان شاء اللّه. اینکه ذکر خداست که مراد است اینکه جا. بهری دگر گفتند، مراد آن است که: چون ذکر مشیّت فراموش کنی، به توبه و تلافی آن بگو: عَسی أَن یَهدِیَن‌ِ رَبِّی لِأَقرَب‌َ مِن هذا رَشَداً. و بعضی دگر گفتند: اینکه کلامی است مستأنف و متعلّق نیست به اوّل، و عند قوله: إِذا نَسِیت‌َ، وقف باید کردن. آنگه رسول را گفت: وَ قُل، انت یا محمّد. عسی ان یَهدِیَن‌ِ رَبِّی لِأَقرَب‌َ مِن«4» قصّة اصحاب الکهف رَشَداً، من امید دارم که خدای مرا ره نماید به بهتر از قصّه اصحاب الکهف و از آن به صلاح نزدیکتر از آیات و معجزات، تا جواب آنان باشد که تو را پرسیدند از قصّه ایشان، و تو توقّف«5» نمودی از آن جا که تو را علمی نبود به آن. و نصب رَشَداً، بر تمییز است. وَ لَبِثُوا فِی کَهفِهِم، خلاف کردند در آن که اینکه از کلام کیست! بعضی گفتند: از کلام جهودان است و «قالوا»، در کلام مقدّر است، ای قالوا، یعنی الیهود. جهودان گفتند که: ایشان در غار سیصد و نه سال مقام کردند، چه اگر نه چنین باشد اینکه را معنی نبود که گفت: قُل‌ِ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِما لَبِثُوا، چه اوّل قطع است و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بجز قم و مل: صحیح. (2). قم: امن. (3). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد. (4). آج، لب: هذا. (5). مل: وقف نمودی. صفحه : 340 دوّم ابهام، و اینکه قول قتاده است، گفت: و دلیل«1» صحّت اینکه، قراءت عبد اللّه مسعود است که خواند: فقالوا و لبثوا«2». و مطر الورّاق گفت: اینکه جایگاه قول جهودان است. خدای بر ایشان رد کرد، بقوله: قُل‌ِ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِما لَبِثُوا. دیگر مفسّران گفتند: اینکه کلام خداست- جل‌ّ جلاله- و خبر است از مدّت مقام ایشان در غار اینکه مقدار. امّا قوله: قُل‌ِ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِما لَبِثُوا، برای آن گفت که جهودان در عهد رسول گفتند: از آنگه که ایشان در غار شدند، الی یومنا هذا، سیصد و نه سال است. خدای تعالی گفت: شما را به اینکه علمی نیست، من دانم که ایشان چه مقدار آن جا بودند، و اینکه که شما گفتی خود مدّت مقام ایشان است در غار. حمزه و کسائی خواندند: ثلاث مأة سنین، به اضافت. و باقی قرّاء به تنوین. امّا آنان که به تنوین خواندند، گفتند: ثَلاث‌َ مِائَةٍ، نصب بر ظرف«3» است، و سِنِین‌َ، بدل است از او. و بعضی دگر گفتند: در کلام تقدیم و تأخیری هست و آن، آن است که: و لبثوا فی کهفهم سنین ثلاث مأة چنان که صمت ایّاما خمسة و سرت سنین عشرة. و گفتند: «سنین» تمییز است از آن جا که کلام محتمل بود، ایّام و شهور و سنین را تمییز«4» کرد به سنین. و اینکه وجه ضعیف است برای آن که، آنچه ما بعد «مأة»، باشد و بالای آن از عقود به اضافت گویند و ممیّز مفرد، چنان که ثلاثمائة سنة. وجهی دگر گفتند، و آن آن است که: علی جواب السّائل آمد، اینکه، کأنّه لمّا قال: ثلاث مأة سأل سائل. و قال: هذا العدد من الایّام او الشّهور او السّنین، فقال: سنین، و مثله قوله: یُسَبِّح‌ُ لَه‌ُ فِیها بِالغُدُوِّ وَ الآصال‌ِ، رِجال‌ٌ ...«5»، علی قراءة من قرأ بالفعل المجهول، کانّه لمّا قال یسبّح فقال [160- پ]
قائل من ذلک المسبّح، فقال رجال. امّا بر قراءت آنان که به اضافت خواندند، إبن خالویه گفت: اینکه قراءت ضعیف است از آن جا که ممیّز مفرد بایست. و ابو علی‌ّ الفارسی‌ّ گفت: اینکه هم«6» آمده است که اضافت تمییز«7» با جمع کنند، چنان که گفت: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بر. (2). آط، آج، لب: فقالوا او لبثوا. (3). آط، آب، آز، آج، لب: تمیز. (4). قم: متمیّز. [.....]
(5). سوره نور (24) آیه 36 و 37. (6). اساس: همه، به قیاس نسخه قم و اتفاق جمیع نسخ، تصحیح شد. (7). اساس: سنین، به قیاس نسخه آط، تصحیح شد. صفحه : 341 فما زوّدنی غیر سحق عمامة«1» و خمسمی‌ء منها قسی‌ّ یمان و قوله: تِسعاً، نصب او بر ظرف است، ای تسع سنین. و شاید که مفعول به باشد. و اینکه روشنتر است برای آن که، زاد و ازداد، هر دو به یک معنی آمده است. و حسن بصری خواند: تسعا و کذلک تسعون، به فتح «التا» فیهما، و آن لغت است جز که کسر بیشتر است و معروفتر. قُل‌ِ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِما لَبِثُوا، گفتند: اوّل خبر داد رسول را به مقدار آن علی التحقیق، آنگه گفت: اگر جهودان از تو پرسند ایشان را مگو«2»، حوالت بر علم من کن، بگو: اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِما لَبِثُوا، که صلاحی به اینکه متعلّق است. لَه‌ُ غَیب‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، غیب آسمان و زمین او راست، او داند آنچه از امور و احوال اهل آسمان و زمین پوشیده و غایب است از شما. أَبصِر بِه‌ِ وَ أَسمِع. اینکه صیغت«3» امر دارد، و معنی تعجّب است، یعنی ما اسمعه و ابصره، چه بینا و شنواست او اعمال و اقوال بندگانش را، بر او هیچ پوشیده نماند. ما لَهُم مِن دُونِه‌ِ، نیست ایشان را، یعنی اهل آسمان و زمین را بدون او یاری و ناصری، وَ لا یُشرِک‌ُ فِی حُکمِه‌ِ أَحَداً، و او انباز نگیرد در حکم خود هیچ کس را. جمله قرّاء چنین خواندند علی الخبر عنه تعالی، مگر إبن عامر که او خواند: و لا تشرک به «تا» ی خطاب و جزم «کاف» علی نهی المخاطب«4»، یعنی ای مخاطب مکلّف انباز مگیر با او در احکام او، و کس را انبازاو مشناس. و قوله تعالی:

[سوره الکهف (18): آیات 27 تا 51]

[اشاره]


وَ اتل‌ُ ما أُوحِی‌َ إِلَیک‌َ مِن کِتاب‌ِ رَبِّک‌َ لا مُبَدِّل‌َ لِکَلِماتِه‌ِ وَ لَن تَجِدَ مِن دُونِه‌ِ مُلتَحَداً (27) وَ اصبِر نَفسَک‌َ مَع‌َ الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ رَبَّهُم بِالغَداةِ وَ العَشِی‌ِّ یُرِیدُون‌َ وَجهَه‌ُ وَ لا تَعدُ عَیناک‌َ عَنهُم تُرِیدُ زِینَةَ الحَیاةِ الدُّنیا وَ لا تُطِع مَن أَغفَلنا قَلبَه‌ُ عَن ذِکرِنا وَ اتَّبَع‌َ هَواه‌ُ وَ کان‌َ أَمرُه‌ُ فُرُطاً (28) وَ قُل‌ِ الحَق‌ُّ مِن رَبِّکُم فَمَن شاءَ فَلیُؤمِن وَ مَن شاءَ فَلیَکفُر إِنّا أَعتَدنا لِلظّالِمِین‌َ ناراً أَحاطَ بِهِم سُرادِقُها وَ إِن یَستَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالمُهل‌ِ یَشوِی الوُجُوه‌َ بِئس‌َ الشَّراب‌ُ وَ ساءَت مُرتَفَقاً (29) إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ إِنّا لا نُضِیع‌ُ أَجرَ مَن أَحسَن‌َ عَمَلاً (30) أُولئِک‌َ لَهُم جَنّات‌ُ عَدن‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهِم‌ُ الأَنهارُ یُحَلَّون‌َ فِیها مِن أَساوِرَ مِن ذَهَب‌ٍ وَ یَلبَسُون‌َ ثِیاباً خُضراً مِن سُندُس‌ٍ وَ إِستَبرَق‌ٍ مُتَّکِئِین‌َ فِیها عَلَی الأَرائِک‌ِ نِعم‌َ الثَّواب‌ُ وَ حَسُنَت مُرتَفَقاً (31) وَ اضرِب لَهُم مَثَلاً رَجُلَین‌ِ جَعَلنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَین‌ِ مِن أَعناب‌ٍ وَ حَفَفناهُما بِنَخل‌ٍ وَ جَعَلنا بَینَهُما زَرعاً (32) کِلتَا الجَنَّتَین‌ِ آتَت أُکُلَها وَ لَم تَظلِم مِنه‌ُ شَیئاً وَ فَجَّرنا خِلالَهُما نَهَراً (33) وَ کان‌َ لَه‌ُ ثَمَرٌ فَقال‌َ لِصاحِبِه‌ِ وَ هُوَ یُحاوِرُه‌ُ أَنَا أَکثَرُ مِنک‌َ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً (34) وَ دَخَل‌َ جَنَّتَه‌ُ وَ هُوَ ظالِم‌ٌ لِنَفسِه‌ِ قال‌َ ما أَظُن‌ُّ أَن تَبِیدَ هذِه‌ِ أَبَداً (35) وَ ما أَظُن‌ُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِن رُدِدت‌ُ إِلی رَبِّی لَأَجِدَن‌َّ خَیراً مِنها مُنقَلَباً (36) قال‌َ لَه‌ُ صاحِبُه‌ُ وَ هُوَ یُحاوِرُه‌ُ أَ کَفَرت‌َ بِالَّذِی خَلَقَک‌َ مِن تُراب‌ٍ ثُم‌َّ مِن نُطفَةٍ ثُم‌َّ سَوّاک‌َ رَجُلاً (37) لکِنَّا هُوَ اللّه‌ُ رَبِّی وَ لا أُشرِک‌ُ بِرَبِّی أَحَداً (38) وَ لَو لا إِذ دَخَلت‌َ جَنَّتَک‌َ قُلت‌َ ما شاءَ اللّه‌ُ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّه‌ِ إِن تَرَن‌ِ أَنَا أَقَل‌َّ مِنک‌َ مالاً وَ وَلَداً (39) فَعَسی رَبِّی أَن یُؤتِیَن‌ِ خَیراً مِن جَنَّتِک‌َ وَ یُرسِل‌َ عَلَیها حُسباناً مِن‌َ السَّماءِ فَتُصبِح‌َ صَعِیداً زَلَقاً (40) أَو یُصبِح‌َ ماؤُها غَوراً فَلَن تَستَطِیع‌َ لَه‌ُ طَلَباً (41) وَ أُحِیطَ بِثَمَرِه‌ِ فَأَصبَح‌َ یُقَلِّب‌ُ کَفَّیه‌ِ عَلی ما أَنفَق‌َ فِیها وَ هِی‌َ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها وَ یَقُول‌ُ یا لَیتَنِی لَم أُشرِک بِرَبِّی أَحَداً (42) وَ لَم تَکُن لَه‌ُ فِئَةٌ یَنصُرُونَه‌ُ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ وَ ما کان‌َ مُنتَصِراً (43) هُنالِک‌َ الوَلایَةُ لِلّه‌ِ الحَق‌ِّ هُوَ خَیرٌ ثَواباً وَ خَیرٌ عُقباً (44) وَ اضرِب لَهُم مَثَل‌َ الحَیاةِ الدُّنیا کَماءٍ أَنزَلناه‌ُ مِن‌َ السَّماءِ فَاختَلَطَ بِه‌ِ نَبات‌ُ الأَرض‌ِ فَأَصبَح‌َ هَشِیماً تَذرُوه‌ُ الرِّیاح‌ُ وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ مُقتَدِراً (45) المال‌ُ وَ البَنُون‌َ زِینَةُ الحَیاةِ الدُّنیا وَ الباقِیات‌ُ الصّالِحات‌ُ خَیرٌ عِندَ رَبِّک‌َ ثَواباً وَ خَیرٌ أَمَلاً (46) وَ یَوم‌َ نُسَیِّرُ الجِبال‌َ وَ تَرَی الأَرض‌َ بارِزَةً وَ حَشَرناهُم فَلَم نُغادِر مِنهُم أَحَداً (47) وَ عُرِضُوا عَلی رَبِّک‌َ صَفًّا لَقَد جِئتُمُونا کَما خَلَقناکُم أَوَّل‌َ مَرَّةٍ بَل زَعَمتُم أَلَّن نَجعَل‌َ لَکُم مَوعِداً (48) وَ وُضِع‌َ الکِتاب‌ُ فَتَرَی المُجرِمِین‌َ مُشفِقِین‌َ مِمّا فِیه‌ِ وَ یَقُولُون‌َ یا وَیلَتَنا ما لِهذَا الکِتاب‌ِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلاّ أَحصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظلِم‌ُ رَبُّک‌َ أَحَداً (49) وَ إِذ قُلنا لِلمَلائِکَةِ اسجُدُوا لِآدَم‌َ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبلِیس‌َ کان‌َ مِن‌َ الجِن‌ِّ فَفَسَق‌َ عَن أَمرِ رَبِّه‌ِ أَ فَتَتَّخِذُونَه‌ُ وَ ذُرِّیَّتَه‌ُ أَولِیاءَ مِن دُونِی وَ هُم لَکُم عَدُوٌّ بِئس‌َ لِلظّالِمِین‌َ بَدَلاً (50) ما أَشهَدتُهُم خَلق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ لا خَلق‌َ أَنفُسِهِم وَ ما کُنت‌ُ مُتَّخِذَ المُضِلِّین‌َ عَضُداً (51) «5»

[ترجمه]

‌بر خوان آنچه وحی کردند به تو از کتاب خدایت که گرداننده نیست سخنها او را، نیابی از فرود او جای میلی. صبر کن و باز دار خود را از«6» آنان که خوانند خدای را به بامداد و شبانگاه، می‌خواهند روی او نباید«7» که برگردد چشمهایت از ایشان، ----------------------------------- (1). اساس: امامه، به قیاس نسخه قم و اتفاق جمیع نسخه تصحیح شد. (2). آج، لب: بگو. (3). آط، آج، لب: صفت. (4). آط، آج، لب: الخطاب. (5). همه نسخه بدلها، بجز مل و. (6). همه نسخه بدلها: با. (7). قم: مبادا صفحه : 342 می‌خواهی«1» زینت«2» زندگانی نزدیکتر، فرمان مبر آن را که ما غافل کردیم دل او را از ذکر ما به دنبال«3» هوای خود رفت و بد کار او ضایع کردن. بگو که حق از خدای شماست، هر که خواهد گو ایمان آر و هر که خواهد گو کفر آر«4»، ما بنهادیم«5» برای کافران«6» آتشی که گرد درآید به ایشان سرا پرده‌هایش، و اگر فریاد خواهند، فریاد رسند ایشان را به آبی چون دردی زیت بریان کند رویها را، بد شراب«7» است آن و بد جای است آن تکیه گاه«8». آنان که ایمان آوردند و کار نکو«9» کردند ما ضایع نکنیم مزد آن کس که کار نکو کند. آنان که بود ایشان را بهشتها مقام، می‌رود از زیر ایشان جویها، به حلی‌ّ ایشان کنند در آن جا از دستورنجها«10» از زر و درپوشند جامه‌های سبز از دیبایی تنک و ستبر، تکیه زده باشند در آنجا بر تختها، نیک ثواب است و نیکو تکیه‌گاه است، بزن برای ایشان مثلی، دو مرد کردیم یکی را از ایشان دو بستان از انگور«11» گرد آن گرفتیم«12» به درختان خرما و کردیم میان آن کشتی. هر دو بستان بداد میوه‌ایش و نکردی نقصانی«13»، از اوچیزی. بگشادیم میان آن جوی. ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: می‌خواهند. (2). قم، آب: آرایش. (3). قم: پس روی، آط، آب: از پس، آج، لب: از پی. (4). آط، آب، آج، لب: کافر شو. [.....]
(5). قم: ساخته‌ایم. (6). مل: ظالمان. (7). قم، آط، آب، آج، لب: شرابی. (8). آط، آب: و بد جای تکیه‌گاه را. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم: عمل صالح. (10). قم: دستور نجنها. (11). قم: انگورها. (12). قم: گرد درگرفتیم. (13). قم: کم نکردی از او چیزی، آط، آج، لب: ظلم نکرد از او چیزی. صفحه : 343 و بود او را مالی«1»، گفت برادرش«2» را و او مناظره می‌کرد با او: من بیشترم از تو به خواسته«3» و عزیزتر به گروه. [161- ر]
در- شد در بستانش و او ظالم خود بود، گفت: نپندارم که هلاک شود اینکه هرگز. و نپندارم که قیامت برخیزد و و اگر مرا باز برند با خدایم یابم بهتر از آن بازگشتنگاه«4». گفت او را رفیقش«5» و او مناظره می‌کرد با او کافر شدی«6» به آن که بیافرید تو را از خاک پس از آب«7»، پس راست کرد تو را مردی! لکن مرا او خدای پروردگار شرک نیارم به او کسی را«8». چرا چون در بستانت شوی بگو«9» آنچه خدای خواهد قوّت نیست الّا به خدای. اگر می‌بینی تو مرا کمتر از تو به مال و فرزندان«10». باشد که خدای بدهد مرا بهتر از بستان تو و بفرستد بر آن عذابی از آسمان در روز آید خاکی«11» نرم شود. یا در روز آید آب او به زمین فرو شده نتوانی تو او را طلب کردن. ----------------------------------- (1). قم: میوه‌ها، بقیه نسخه بدلها: میوه. (2). آط، آب، آج، لب: رفیق. (3). آط، آب، آج، لب: مال. (4). قم: بازگشتن جای. (5). مل: برادرش. [.....]
(6). اساس: شد، به قیاس با نسخه بدلها تصحیح شد. (7). آج، لب: نطفه. (8). قم: لکن من او خدای است پروردگار من و شرک نیارم به خدایم یکی را. (9). آط، آب، آج، لب: گفتی. (10). قم: فرزند. (11). آط، آب، آج، لب: خاک. صفحه : 344 گرد درآیند به میوه او«1» در روز آید می‌گرداند دستهایش بر آنچه هزینه«2» کرده بود در آن و آن افتاده بود بر چفتهایش«3» گوید کاشک«4» من انباز نگرفتمی به خدایم کسی را. و نبود او را گروهی که یاری او کنند از فرود خدا، نباشد او کینه کش«5». آن جا ولایت خدای را باشد که او حق‌ّ است، او بهتر است به ثواب دادن و بهتر است به عاقبت. بزن برای اینان مثل زندگانی نزدیکتر«6» چون آبی که بفرستادیم آن را از آسمان آمیخته شد به او گیاه«7» زمین در روز آمد خشک شده می‌برد آن را بادها و بوده است خدای بر همه چیزی توانا«8». خواسته و پسران، زینت«9» زندگانی نزدیکتر است و آنچه باقی است و نیک است بهتر است به نزدیک خدای تو به ثواب و بهتر به امید و آن روز که برانیم کوهها را و بینی زمین را ظاهر و گرد کنیم ایشان را، رها نکنیم از ایشان کسی را. عرضه کنند ایشان را بر خدای تو ایستاده آمدی به ما چنان که آفریدیم شما را نخست«10» بار بل دعوی کردی که نکنیم ما شما را وعده‌ای. ----------------------------------- (1). قم: به میوه‌هاش. (2). قم، مل: نفقه کند، آج، لب: بدنیت. (3). آط: چفتنهایش. (4). آب، آج، لب: کاشکی. (5). قم: کینه‌کشی. (6). آط، آب، آج، لب: دنیا. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم: نبات. (8). آط، آب، آج، لب: قادر. [.....]
(9). قم، آط، آب: آرایش. (10). همه نسخه بدلها بجز قم: اوّل. صفحه : 345 بنهند نامه را بینی گناهکاران را ترسنده«1» از آنچه در اوست. گویند: ای وای ما؟ چیست اینکه نامه را که رها نکرده است هیچ گناه خرد و بزرگ الّا بشمرده است آن را و یابند آنچه کرده باشند حاضر، و بیداد«2» نکند خدای تو بر کس. چون گفتیم فریتشگان را که سجده کنی آدم را سجده کردند مگر ابلیس که بود از جن‌ّ«3»، برون آمد از فرمان خدایش می‌گیری او را و فرزندان او را دوستان به خلاف من«4» و ایشان شما را دشمن‌اند، بد است«5» او ظالمان را بدلی. حاضر نیاوردم ایشان را به آفریدن آسمانها و زمین و نه به آفریدن نفسهای ایشان. نبودم گیرنده گمراه کنندگان را بازو و یار«6». قوله: وَ اتل‌ُ ما أُوحِی‌َ إِلَیک‌َ، خطاب است با رسول- علیه السّلام- گفت: بخوان ای محمّد؟ آنچه بر تو وحی کرده‌اند از اخبار«7» اصحاب الکهف و جز آن، [اتل]«8»، امر باشد از تلاوت. و بعضی دگر گفتند: «اتل»، متابعت کن آن را که خدای بر تو وحی کرده است در قرآن از اوامر و نواهی و هر دو معنی محتمل است [161- پ]، یقال: تلوت الرّجل اذا تبعته اتلوه تلوا و تلوت القرآن تلاوة، و معنی هر دو با تتبّع راجع است، چه قرآن خوان تتبّع آیات و کلمات می‌کند، لا مُبَدِّل‌َ لِکَلِماتِه‌ِ، کلام او را تغییر و تبدیل نکنند، یعنی در وعد او خلف نیاید و در خبر او کذب نرود«9»، چه وعده او درست باشد و خبر او صدق. وَ لَن تَجِدَ، نیابی فرود او جز او پناهی و ملجائی. و گفتند: معدلی که از او میل کنی، و بر هر دو قول موضع باشد. وَ اصبِر نَفسَک‌َ، ای ----------------------------------- (1). قم: ترسندگان، آط، آب، آج، لب: ترسیده. (2). آط، آب، آج، لب: ظلم. (3). قم، آط، آج، لب: پری. (4). قم: آط، آب، آج، لب: فرود من. (5). قم: بئس است. (6). قم، مل: به بازو، آط: به بازی، آب: بسازد، آج، لب: به یاری. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: قصّه. (8). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. (9). قم، نبود. صفحه : 346 احبس نفسک، خویشتن بازدار. و الصّبر، حبس النّفس علی ما یکره«1»، با آنان که خدای را می‌خوانند به بامداد و شبانگاه. یُرِیدُون‌َ وَجهَه‌ُ، روی او می‌خواهند، یعنی رضای او می‌جویند، یعنی طاعت به اخلاص می‌کنند للّه، برای خدا، دور از ریا. قتاده گفت: مراد نماز بامداد و نماز شام است. کعب الاحبار گفت: و اللّه که مراد، اهل نماز فریضه‌اند. وَ لا تَعدُ عَیناک‌َ عَنهُم، و نباید که چشم تو از ایشان برگردد، یعنی باید تا پیش تو باشند و به چشم تو باشند. و قوله: تُرِیدُ زِینَةَ الحَیاةِ الدُّنیا، در محل‌ّ حال است، ای مریدا، در آن حال که مرید و طالب زینت دنیا باشی، وَ لا تُطِع، و فرمان مبر آن کس را که ما دل او غال کرده‌ایم از ذکر خود«2» به خذلان و تخلیت«3» و او تابع هوای نفس خود است، نه تابع رضای ما. وَ کان‌َ أَمرُه‌ُ فُرُطاً، و کار او ضایع کردن است. و اینکه قول قتاده و مجاهد و ضحّاک است. داود گفت: فرطا، ای ندما، پشیمانی. خبّاب گفت: هلاکا. إبن زید گفت: مخالفا للحق‌ّ. مقاتل حیّان گفت: سرفا. فرّاء گفت: متروکا. ابو زید بلخی گفت: قدما فی الشّر. ابو عبیده گفت: هو من قول العرب فرس فرط، ای سابق، و فرط منّی قول، ای سبق. و منه قوله- علیه السّلام-: انا فرطکم علی الحوض ، ای رائدکم و سابقکم، گفتند معنی آن است که: روزگار ضایع کرده باشد و کار خود معطّل«4». عبد اللّه عبّاس گفت: آیت در عیینة بن حصن الفزاری‌ّ آمد که او بنزدیک رسول آمد پیش از آن که ایمان آورد جماعتی درویشان بنزدیک رسول بودند، چون: سلمان پارسی و عمار و خبّاب و عامر إبن فهیره و مهجع«5» و صهیب. و سلمان، گلیمی داشت عرق برآورده و بوی کریه«6» از او می‌آمد و او پاره‌ای برگ خرما بگرفته بود و زنبیلی می‌بافت. عیینه گفت: ای محمّد؟ تو را از اینان ننگ نمی‌آید و از بوی اینان کراهت نمی‌باشد که ما را یک ساعت وجه نیست با اینان نشستن! ما اشراف و سادات مضریم«7» و نظر مردمان به ماست، اگر ما ایمان آریم به تو، مردمان ایمان آرند، و اگر«8» نیاریم، نیارند. و ما را برگ نباشد که با اینان به یک جای بنشینیم، برای ما مجلسی ساز و برای ایشان مجلسی دیگر و وقتی ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز مل: تکره. (2). آط، آب، آز، آج، لب: خدا. (3). آج، لب: تحلیه. [.....]
(4). آط، آب، آز، آج، لب کرده، مل گذاشته. (5). آز: مهج. (6). مل: بوی عرق و آب چشم. (7). آط، آب، مل، آز، آج، لب: مصریم. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل ایمان. صفحه : 347 دگر. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. ابو العالیه گفت: آیت در امیّة بن خلف الجمحی‌ّ آمد و اینکه قول او گفت. قتاده گفت: آیت در اصحاب صفّه آمد و ایشان هفتصد مرد درویش بودند ملازمان مسجد رسول- علیه السّلام. ایشان را ملکی و ضیعتی و زرعی و ضرعی و تجارتی نبود. نماز می‌کردندی و منتظر نمازی دیگر بودندی. قتاده گفت: چون اینکه آیت آمد، رسول- علیه السّلام- گفت: الحمد للّه که در امّت من کسانی هستند که خدای مرا گفت: خود را با اینان بازبند، آنگه گفت: بیان کن برای اینان که کافر و جاحدند، و بگو که: الحَق‌ُّ مِن رَبِّکُم، گفتند: الحَق‌ُّ، خبر مبتدای محذوف است، یعنی اینکه قرآن و آنچه در اوست از اخبار و آیات و اوامر و نواهی و وعد و وعید حق‌ّ است از خدای تعالی. و گفتند: الحَق‌ُّ، مبتداست و مِن رَبِّکُم، در جای خبر اوست، یعنی الحق‌ّ صادر من ربّکم وارد منه و آت من قبله، حق از خدای تعالی صادر گشت از کتاب و پیغامبر و بیان و آنچه خلقان در تکلیف به آن محتاجند. اکنون اختیار به ایشان است و عنان اختیار به دست ایشان است هر که خواهد، گو ایمان آر، و هر که خواهد گو کافر شو. و صورت امر است، و مراد تخییر بر وجه تهدید، چه خدای را به ایمان ایشان حاجت نیست. اگر ایمان آرند ایشان را به آید«1» به ثواب [162- ر]
و نعیم ابد رسند، و اگر کفر آرند ما بجارده‌ایم«2» برای کافران آتشی که سرا پرده‌های آن محیط است به ایشان و گرد ایشان در آمده است. و قوله: أَعتَدنا، من العتاد، و هو العدّة، آن سازگار باشد و «سرادق»، سراپرده«3» باشد به مانند دیواری گرد خیمه، و خیمه در میان آن باشد. ابو سعید خدری‌ّ روایت کرد«4» که، رسول- علیه السّلام- گفت: دوزخ را چهار سراپرده است، کثافت«5» هر یکی چهل ساله راه. عبد اللّه عبّاس گفت: دیواری است از آتش گرد کافران درآمده باشد. کلبی گفت: کژدمی باشد که روز قیامت از دوزخ برآید از آتش و در عرصه قیامت گرد کافران درآید به مانند حظیره‌ای، قال رؤبه: ----------------------------------- (1). آز: برآید. (2). قم، مل: بیجارده‌ایم، آج، لب: بچارده‌ایم. (3). قم، مل: سرای پرده. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل از. (5). آج، لب: کسافت. صفحه : 348 یا حکم بن المنذر بن الجارود سرادق المجد علیک ممدود و قال سلامة بن جندل: هو المدخل النّعمان بیتا سماؤه صدور الفیول«1» بعد بیت مسردق«2» بعضی دگر گفتند دودی باشد که روز قیامت از دوزخ برآید و گرد کافران در آید، و هو قوله: انطَلِقُوا إِلی ظِل‌ٍّ ذِی ثَلاث‌ِ شُعَب‌ٍ، لا ظَلِیل‌ٍ وَ لا یُغنِی مِن‌َ اللَّهَب‌ِ«3»- الایة. وَ إِن یَستَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالمُهل‌ِ، و اگر فریاد خواهند فریاد ایشان رسند از تشنگی که ایشان را رسیده باشد به آبی چون دردی زیت. و اینکه روایت ابو سعید خدری است از رسول- علیه السّلام- که گفت: «مهل»، دودی زیت باشد به گرما«4»، به صفتی بود که کافر بنزدیک روی برد گوشت روی او در آن جا فتد. عبد اللّه عبّاس گفت: آبی ستبر باشد بمانند دردی زیت. اعمش گفت: عصاره زیت باشد. مجاهد گفت: خون و ریم باشد. ضحّاک گفت: آبی سیاه باشد چه دوزخ سیاه است و هر چه در او باشد سیاه بود از درخت و آب و لباس و اهل او، ابو عبیده گفت: جواهر زمین باشد گداخته، یعنی مس و روی و آهن و ارزیز و مانند آن، گداخته و آمیخته. قتاده گفت: عبد اللّه مسعود به کوفه بود، مردی آمد و او را جامی آورد سیمین«5» زر بر او زده. او بفرمود تا چاله‌ای برکندند در زمین و در آن جا نهادند، و آتشی عظیم بر او افرختند«6» بگداخت«7» و سرخ شد چون آتش. آنگه گفت غلام را: برو و اینکه جماعتی را که هر روز بر ما آیند، ایشان را بخوان. او برفت و ایشان را بخواند. جماعتی بسیار بیامدند. او گفت: در نگری اینکه بینی. گفتند: اینکه چیست! گفت: هذا اشبه شی‌ء بالمهل الّذی وعد«8» اللّه الکفّار به فی النّار، اینکه بهتر چیزی است به مانندگی به آن مهل که خدای وعید کرد کافران را در دوزخ به آن. سعید جبیر گفت: مهل، چیزی باشد که گرمای او به غایت رسیده باشد. ابو عبیده گفت، از منتجع بن«9» نبهان شنیدم که ----------------------------------- (1). آج، لب: القبول. (2). آج، لب: ممدود. (3). سوره مرسلات (77) آیات 30 و 31. (4). قم: گرمی. [.....]
(5). قم: مسین. (6). همه نسخه بدلها: برافروختند. (7). قم، مل، آج، لب: تا بگداخت، آط، آب، آز: آنگه بگداخت. (8). همه نسخه بدلها: اوعد. (9). آط، مل، آج، لب: مسجع بن. صفحه : 349 گفت: فلان ابغض الی‌ّ من الطّلیاء و المهل، گفتم: مهل چه باشد! گفت: آن که خمیر در میان آتش کنند، آنگه بردارند و انگشتهای آتش و جمرات در کنار«1» آن آویخته باشد. یَشوِی الوُجُوه‌َ، بریان کند رویها را و بسوزد. سعید جبیر گفت: اهل دوزخ چون گرسنه شوند، استغاثه«2» کنند و فریاد خواهند از گرسنگی ایشان را اغاثه«3» کنند به درخت زقّوم، از آن بخورند، آن در تن ایشان چون آتش شود، و گوشت و پوست ایشان پخته گرداند، چنان که عرق برآرند، پاره‌های گوشت ایشان با عرق بریزد«4»، آنگه تشنگی بر ایشان افتد، چند سال فریاد می‌کنند از تشنگی، ایشان را اغاثه«5» کنند به آبی چون مهل، و آن آبی بود«6» گرمای آن بغایت رسیده که چون بنزدیک دهن برند گوشت روی ایشان در آن جا فتد«7». بِئس‌َ الشَّراب‌ُ، بد شراب«8» باشد آن مهل، وَ ساءَت مُرتَفَقاً، و بد جای تکیه باشد دوزخ و «مرتفق»، متّکا باشد که مرفق بر آن جا نهند. عبد اللّه عبّاس گفت: منزلا. ضحّاک«9» گفت: مجتمعا. عطا گفت: مقرّا«10». گفتند: مهادا، و گفتند: منزلا، و اصل او متّکا بود که بر او و چایند«11» به مرفق، قال الشّاعر: قالت له و ا [ر]«12» تفقت الا فتی یسوق بالقوم غزالات الضّحی و ارتفق الرّجل گویند، چون تکیه کند و خوابش نباشد. قال ابو ذؤیب الهذلی‌ّ [162- پ]: نام الخلی‌ّ و بت‌ّ اللّیل مرتفقا کان‌ّ عینی فیها الصّاب مذبوح و گفتند: روا بود که از رفق باشد، و آن منفعت بود. إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، آنان که ایمان آرند و عمل صالح کنند. در خبر آن خلاف کردند، بهری گفتند: إِنّا لا نُضِیع‌ُ، در جای خبر اوست، چنان که شاعر گفت: ان‌ّ الخلیفة ان‌ّ اللّه سربله سربال ملک به ترجی الخواتیم ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل: کناره، مل: کنارهای. (2). قم، آط، آج، لب: استغاثت. (3). قم: آط، آب، آج، لب: اغاثت. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل و قم: برود. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: اجابت. (6). آط، آب، آج، لب که: (7). همه نسخه بدلها: فتد. (8). آط، آب، آز: شرابی. (9). همه نسخه بدلها: مجاهد. [.....]
(10). قم بعضی. (11). قم: بروچایند، آط، آب، آز، آج، لب: بیاسایند. (12). اساس: ندارد، از قم آورده شد. صفحه : 350 و آن ضمیر که باید که در جمله خبری باشد، عاید با مبتدا در او مقدّر است، و التّقدیر: انا لا نضیع اجر من احسن منهم عملا، چنان که: السّمن منوان بدرهم، التّقدیر منه، و گفتند: أُولئِک‌َ لَهُم جَنّات‌ُ عَدن‌ٍ، در جای خبر اوست. خدای تعالی گفت: آنان که ایمان آرند و عمل صالح کنند، ما مزد نیکوکاران ضایع نکنیم، یعنی ایشان نیکوکار باشند و ما مزد نکوکاران ضایع نکنیم. أُولئِک‌َ، ایشان آنانند که ایشان را باشد بهشتها مقام. و العدل، الاقامة. تَجرِی مِن تَحتِهِم‌ُ الأَنهارُ، در زیر ایشان جویها می‌رود، یعنی در زیر کوشکها و درختان بستانهای ایشان، یُحَلَّون‌َ فِیها، درپوشانند ایشان را به حلی‌ّ و زینت، مِن أَساوِرَ، گفتند: «من» اوّل زیادت است و دو«1» تبیین. و گفتند: هر دو تبیین است، دستفرنجهای«2» زرّین. و «اساور»، جمع سوار باشد و گفتند: جمع اسوار«3»، علی حذف الزّیادة، چه اگر « یا »«4» زیادت بودی«5»، اساویر بودی. و گفته‌اند: جمع اسورة باشد، و اسوره جمع سوار بود، فهو جمع الجمع. و یقال: سوار و سوار، بالکسر و الضّم. و گفتند: اینکه از عادت ملوک بودی، یعنی اهل بهشت به زی‌ّ و زینت ملوک باشند. سعید جبیر گفت: هر یکی از اهل بهشت سه دستورنجن«6» دارند: یکی از سیم، یکی از زر، یکی از لؤلؤ و یاقوت. وَ یَلبَسُون‌َ ثِیاباً خُضراً، و جامه‌های سبز پوشند از سندس و آن دیبای تنک باشد. وَ إِستَبرَق‌ٍ، و آن دیبای«7» ستبر«8» باشد، و گفته‌اند: معرّب است. مُتَّکِئِین‌َ فِیها عَلَی الأَرائِک‌ِ، تکیه زده باشند در بهشت بر سریرها. و «اریکه»، سریری باشد که از بالای او قبّه‌ای یا کلّه‌ای زده باشند. و نصب متّکئین، بر حال است. نِعم‌َ الثَّواب‌ُ، التقدیر، نعم الثّواب الجنّة، نیکو ثواب است بهشت. وَ حَسُنَت مُرتَفَقاً، و نکو تکیه‌گاهی است او، یا منتفعی«9» و انتفاعی و منفعتگاهی. وَ اضرِب لَهُم مَثَلًا رَجُلَین‌ِ- الایه، گفتند: اینکه آیات در حق‌ّ دو برادر آمد از اهل مکّه از بنی مخزوم: یکی مؤمن و یکی کافر. مؤمن، ابو سلمه بود- عبد اللّه بن ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل: دوم. (2). قم، آط، آب، آز: دستورنجنها، آج، لب: دسورنجها. (3). قم: اسور. (4). آج، لب: با. (5). آط، آب، آز: نبودی. (6). آط، آج، لب: دستورنج، آز: دست و برنجن، مل: دست افرنجن. (7). همه نسخه بدلها، بجز مل ثخین. (8). آط، آج، لب: سطبر. (9). همه نسخه بدلها بجز قم: با منفعتی. صفحه : 351 عبد الاسد بن عبد یالیل بود، و او شهر ام‌ّ سلمه بود پیش از رسول- علیه السّلام. و کافر، الاسود بن عبد الاسد بن عبد یالیل بود. و گفتند: آیات بر سبیل مثل در رسول آمد- علیه السّلام- و مشرکان مکّه. و گفتند: اینکه مثل برای عیینة بن حصن زد، و برای سلمان پارسی«1»، که قصه ایشان برفت. خدای مثل زد ایشان را به دو مرد در بنی اسرایل، دو برادر: یکی مؤمن«2» یکی کافر. نام یکی، یهودا بود در قول عبد اللّه عبّاس. مقاتل گفت: یملیخا«3» و نام کافر فطروس«4» بود. وهب گفت: قطفر«5» بود، و ایشان آنانند که خدای وصف ایشان کرد در سورة و الصّافات. عبد اللّه مبارک گفت: از معمر از عطاء خراسانی«6» که او گفت: در بنی اسرایل دو برادر بودند: یکی مؤمن، یکی کافر. ایشان را از پدر«7» مالی رسید، هشت هزار دینار. قسمت کردند و هر یکی چهار هزار دینار برگرفتند. امّا برادر کافر به هزار دینار سرای خرید، اینکه برادر مؤمن گفت: بار خدایا؟ برادرم در دنیا به هزار دینار سرای«8» خرید و من از تو در بهشت سرای«9» می‌خرم به هزار دینار. و آنگه آن هزار دینار به صدقه بداد. برادرش به هزار دینار ساز و تجمّل آن سرای«10» بخرید، او گفت: بار خدایا؟ برادرم هزار دینار به ساز و تجمّل سرای کرد، و من آن سرای را که از تو خریده‌ام در بهشت، آن را ساز و تجمّلی«11» می‌خرم و خدمتکار به هزار دینا [ر]«12» و آنگه به صدقه بداد. برادرش به هزار دینار ضیعتی خرید [163- ر]
از دشت و آب و باغ و بستان. او گفت: بار خدایا؟ من از تو به هزار دینار ضیعتی می‌خرم در بهشت و هزار«13» دیگر به صدقه داد. برادرش زنی خواست و هزار دینار در خرج آن«14» کرد. او گفت: بار خدایا؟ برادرم زنی خواست و هزار دینار در راه آن کرد«15»، من از تو زنی می‌خواهم از حور العین و اینکه هزار دیگر«16» ----------------------------------- (1). قم، آط، آج، لب: فارسی. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و. [.....]
(3). آط، آب، مل، آز، لب: تملیخا. (4). آط: طوس. (5). آط، آب، مل: فطیفر، آز: قطفیر، آج، لب: قطیفه. (6). آج: خوراسانی. (7). قم، مل، آز به میراث، آط، آج، لب: را به میراث از پدر. (8). آط، آب، آز، آج، لب: سرایی. (9). آز، آج: سرایی. (10). آط، آز: سرا. (11). همه نسخه بدلها: تجمّل. (12). به قیاس دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (13). همه نسخه بدلها دینار. (14). قم: در راه آن. (15). آط، آز، آج، لب: خرج کرد، مل: در باب خرج او کرد. (16). قم: دینار، آط، آب، آز: دینار دگر. [.....]
صفحه : 352 باقی در راه آن کردم و آن نیز به صدقه داد. چون روزگار برآمد او محتاج شد و فرو ماند، با خود گفت: اگر بروم و احوال و حاجت [خود]«1» برادرم [را]«2» بگویم، همانا مرا یاریی«3» کند و برّی. بیامد و بر راه بنشست، چون بر«4» آمد، او را گفت: مرا شناسی! گفت:، برادر منی فلان! گفت بلی. گفت: چه کار است تو را! گفت: حاجت مرا پیش تو آورد. گفت: آن مال را چه کردی! گفت: به صدقه بدادم، و قصّه خود با او بگفت. او بر طریق استهزا او را گفت: إِنَّک‌َ لَمِن‌َ المُصَدِّقِین‌َ«5». آنگه گفت و اللّه که جوی ندهم تو را. و او را براند، و ذلک قوله: قال‌َ قائِل‌ٌ مِنهُم إِنِّی کان‌َ لِی قَرِین‌ٌ، یَقُول‌ُ أَ إِنَّک‌َ لَمِن‌َ المُصَدِّقِین‌َ«6»- الی قوله: فَاطَّلَع‌َ فَرَآه‌ُ فِی سَواءِ الجَحِیم‌ِ«7»- الایات. و در قصّه ایشان اینکه آیات بفرستاد. وَ اضرِب لَهُم مَثَلًا، گفت: ای محمّد؟ مثلی بزن برای اینکه کافران. رَجُلَین‌ِ، بدل مثل است. و گفتند: محل‌ّ او جرّ است، ای مثل رجلین. جَعَلنا لِأَحَدِهِما، که کردیم ما یکی را از ایشان دو بستان از انگور، یعنی رز. وَ حَفَفناهُما بِنَخل‌ٍ، و گرداگرد آن درختان خرما، وَ جَعَلنا بَینَهُما زَرعاً، و در میان آن کشتزار گندم و جز آن. کِلتَا الجَنَّتَین‌ِ، هر دو بستان. «کلا»، موحّد اللّفظ مثنّی المعنی است، چنان که کل بنزدیک بعضی، برای آن گفت: اتت، و نگفت: اتتا، قال الشّاعر: و کلتاهما قد خطّ لی فی صحیفتی فلا العیش اهواه و لا الموت اروح و گفتند: تقدیر آناست که: کل‌ّ واحدة منهما. آتَت أُکُلَها، ای اعطت ثمرتها«8». هر یکی از آن بستانها میوه خود بدادی و بر برآوردی، وَ لَم تَظلِم مِنه‌ُ شَیئاً، و هیچ کم نکردی از آن که سال اوّل بودی، و الظّلم فی اللّغة، هو النّقصان، یقال: ظلمه حقّه اذا نقصه«9»، قال الشّاعر: ینقّصنی«10» مالی کذا و لوی یدی لوی یده اللّه الّذی لا یغالبه ----------------------------------- (2- 1). اساس: ندارد، از قم آورده شد. (3). قم، آط، آج، لب: یاری. (4). آب، آز، آج، لب: برادر. (5). سوره صافّات (37) آیه 52. (6). سوره صافات (37) آیات 51 و 52. (7). سوره صافّات (37) آیه 55. (8). همه نسخه بدلها: ثمرها. (9). آج، لب: اذا انقصه. (10). کذا، در اساس و جمیع نسخ، در منابع چاپی به صورت «یظلمنی» و «تظلّم» نیز ضبط شده است که با فحوای عبارت مناسبتر می‌نماید. صفحه : 353 و یروی: الّذی هو غالبه. وَ فَجَّرنا، براندیم و برگشادیم در میان آن بستانها جویی«1» از آب روان. وَ کان‌َ لَه‌ُ ثَمَرٌ، و اینکه مرد صاحب بستان را از آن جا میوه‌ها بود، و ثمر«2» جمع ثمار باشد، کحمار و حمر. و گفتند: ثمر و جمعه ثمر، کخشب و خشب، و گفتند: ثمر جمع ثمرة، کتمر و تمرة، و گفتند: ثمر همه جنس مال باشد. مجاهد گفت: مراد زر و سیم است، یعنی صاحب اینکه بستانها را«3» زر و سیم بود. عبد اللّه عبّاس گفت: انواع مالها خواست. قتاده گفت: کل‌ّ المال ثمر، همه«4» را ثمر گویند. فَقال‌َ لِصاحِبِه‌ِ، اینکه مرد مالدار آن برادر درویش را گفت: من به مال از تو بیشترم و به حشم و خدم از تو عزیزتر. وَ دَخَل‌َ جَنَّتَه‌ُ، آنگه خدای تعالی حکایت حال او کرد که او در بستان خود شد، وَ هُوَ ظالِم‌ٌ لِنَفسِه‌ِ، «واو» حال راست، در آن حال که«5» ظالم نفس خود بود به آن که کافر بود به خدا، گفت: نپندارم که اینکه بستان هرگز هلاک شود و نپندارم که قیامت خواهد بودن. پس اگر چنان است که شما می‌گوی که ما را بعثی و نشوری خواهد بودن«6» و ما را با خدای مردّی و مرجعی است، بازگشت من با«7» جای باشد به از اینکه. خدای تعالی از حماقت و اعتقاد باطل او و ظن‌ّ خطا و تمنّای محال او اینکه حکایت کرد. و اهل حجاز و إبن عامر خواندند: منهما منقلبا، ای من الجنّتین، در مصاحف ایشان چنین است. قال‌َ لَه‌ُ صاحِبُه‌ُ، [گفت]«8» او را رفیق و برادر مسلمان او، وَ هُوَ یُحاوِرُه‌ُ، «واو» حال است، در آن حال که با او مناظره می‌کرد. أَ کَفَرت‌َ، کافر شدی به آن خدای که تو را از خاک بیافرید؟ یعنی اصل تو را که آدم بود! قولی دگر آن که آب«9» نطفه از طعامی و غذایی بود که از خاک روید، پس اصل نطفه هم از خاک [136- پ]
بوده باشد. ثُم‌َّ مِن نُطفَةٍ، پس از اینکه آب معهود که خدای از او خلق آفریند. و اصل نطفه ----------------------------------- (1). آز: جویی. (2). آج، لب: ثمره. (3). همه نسخه بدلها جز اینکه بستانها. (4). قم مال. (5). همه نسخه بدلها بجز قم و مل او. [.....]
(6). آط، آب، آز، آج، لب اگر. (7). قم: باز. (8). اساس ندارد، از قم آورده شد. (9). در اساس لفظ «آب» تکرار شده است. صفحه : 354 آب اندک باشد، من نطف اذا قطر. فعله به معنی مفعوله«1» باشد، که قطر هم لازم است و هم متعدّی. ثُم‌َّ سَوّاک‌َ رَجُلًا، پس تو را مردی تمام سوی‌ّ کرد، و اینکه حکایت تدریج خلق برای آن گفت، تا بدانند که اینکه، فعل قادری مختار است نه به طبع بوده است، چه اگر به طبع بودی به یک بار ببودی، چنان که کتابت به قالب که به یک بار برآید. امّا آن که به اختیار فاعل«2» بود، حرف حرف در وجود آید به حسب ارادت او. قوله: لکِنَّا هُوَ اللّه‌ُ رَبِّی، تقدیر آن است که: لکن انا هو اللّه ربّی گفت، و لکن من نگویم که با خدای شریکی هست، بل گویم: او که اللّه است خدای من است. پس همزه از میان بیفگند دو «نون» به هم آمد ادغام کرد، چنان که شاعر گفت: و ترمیننی بالطّرف ای انت مذنب و تقلیننی لکن‌ّ ایّاک لا اقلی ای، لکن انا. نافع در روایت مسیّبی و ابو جعفر و إبن عامر و رویس و برجمی در حال وصل به الف خواندند. چنان که شاعر گفت: انا سیف العشیرة فاعرفونی حمید قد تذرّیت السّناما و در آن که در حال وقف اثبات باید کردن خلاف نیست. کسائی گفت: در کلام تقدیم و تأخیری هست، و التّقدیر: لکن اللّه هو ربّی. و ابی‌ّ خواند: لکن انا هو اللّه [ربّی]«3» بر اصل چنان که اظهار الف نکرد در لفظ در حال وصل. وَ لا أُشرِک‌ُ بِرَبِّی أَحَداً، و من کس را انباز خدای نگیرم و کس را به شریک او نکنم. وَ لَو لا، ای هلّا. قُلت‌َ، چرا نگفتی چون در بستان خود شدی: ما شاءَ اللّه‌ُ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللّه‌ِ، روا بود که «ما» در محل‌ّ رفع بود بر خبر مبتدای محذوف، و التّقدیر: هی ما شاء اللّه. و شاید که محل‌ّ او نصب بود بوقوع شاء علیه، ای ما شاء اللّه کان. و بر اینکه وجه «ما»، مجازات را بود، و التقدیر: ای‌ّ شی‌ء شاء اللّه کان. و بر اینکه تقدیر هم روا بود که«4» محل‌ّ «ما» رفع بود بر ابتدا، چه «ما» مجازات را بود، و التّقدیر: ای‌ّ شی‌ء، به رفع. آنگاه او مبتدا باشد، و کان خبر او باشد. اگر گویند نه امّت اجماع کرده‌اند بر اطلاق اینکه قول که: ما شاء اللّه کان و ما لم یشأ لم یکن، آنچه خدا خواهد بباشد و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم: مفعول. (2). قم: کاتب. (3). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. (4). اساس ما، که زاید به نظر می‌رسد. صفحه : 355 آنچه نخواهد نباشد، و اینکه به«1» خلاف مذهب شماست! جواب گوییم که: اینکه بر تأویل باشد، چنان که اجماع امّت است بر اطلاق آن که: لا مردّ لامر اللّه، فرمان خدای را رد نیست، چنان که تأویل اینکه کردند بر آن که صورت خبر است و مراد نهی، یعنی لا تردّوا امر اللّه، و الواجب ان لا یردّ، هم‌چونین آن کلمت مأوّل است بر آن که: ما شاء اللّه من فعل نفسه او من فعل غیره علی سبیل الاکراه کان و ما لم یشأ من هذین لم یکن، آنچه خواهد از فعل خود به اختیار و از فعل غیری بمشیت اکراه لا محال«2» بباشد، و آنچه نخواهد بر اینکه وجه نباشد. لا قُوَّةَ إِلّا بِاللّه‌ِ، قوّت نیست مگر به خدای، چه بر خلق قدرت«3» جز خدای قادر نیست. قدیم- جل‌ّ جلاله- قادر است به خود، و هذا معنی قولنا: قادر لنفسه او لما هو علیه فی نفسه، و هر قادر که جز اوست به اقدار او قادر است، تا او قدرتش ندهد قادر نباشد. پس اینکه است معنی آن که: لا قُوَّةَ إِلّا بِاللّه‌ِ. انس مالک روایت کند که، رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: هر که چیزی ببیند که او را نیکو در چشم آید بگوید: ما شاءَ اللّه‌ُ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللّه‌ِ، چشم بد به آن چیز نرسد. إِن تَرَن‌ِ أَنَا، اگر می‌بینی مرا کمتر از تو به مال و فرزندان. و «انا»، دو وجه را محتمل است، یکی تأکید ضمیر متّصل را، و یکی آن که فصل باشد، چنان که گفت«4»: کنت انا القائم و کنت انت«5» الخارج. و «اقل‌ّ»، منصوب است بر آن که مفعول دوم «ترن»«6» است، و مالًا وَ وَلَداً، نصب هر دو بر تمییز است. و عیسی بن عمر در شاذّ خواند: انا اقل‌ّ، به رفع بر ابتدا و خبر، آنگه جمله در محل‌ّ نصب باشد [164- ر]
بر مفعول دوم «ترن»«7». فَعَسی رَبِّی أَن یُؤتِیَن‌ِ، امید است که خدای من مرا بدهد بهتر از بستان تو، برای آن که مرا با او ایمان و اعتقاد است. وَ یُرسِل‌َ عَلَیها حُسباناً مِن‌َ السَّماءِ، و فرو فرستد بر بستان تو حسبانی از آسمان. قتاده و ضحّاک گفتند: عذابا. عبد اللّه عبّاس گفت: آتشی. إبن زید گفت: قضایی از خدای تعالی بخشم. اخفش گفت: تیری«8» ناوکی، واحدها حسبانة. و گفتند: برای اینکه تیر ناوکی«9» را حسبان خوانند، و حسبان، حساب ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم: بر. (2). آط، آب، آز، آج، لب: لا محاله. (3). آز، آج، لب: قوّت. (4). آب گفت. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم: کنت انا. (7- 6). اساس: ترنی، به قیاس آط، تصحیح شد. [.....]
(8). آب، آز: تیر. (9). آب، آز، آج، لب: ناوک. صفحه : 356 باشد که آن بسیار بود در یک مجری. فشبّهها بکثرة الحساب. زجّاج گفت: حُسباناً، ای عذابا حساب ما کسبت یداک، عذابی بر وفق و حساب آنچه کرده باشی نه بیشتر و نه کمتر تا عدل باشد، و اینکه وجهی لطیف است. فَتُصبِح‌َ صَعِیداً زَلَقاً، در روز آید اینکه بستان تو خاکی املس ساده که بر او نبات نباشد، و اینکه قول قتاده است. مجاهد گفت: رملا هائلا و ترابا، ریگی روان. عبد اللّه عبّاس گفت: او مانند جرز است در معنی. أَو یُصبِح‌َ ماؤُها غَوراً، ای غائرا، یا در روز آید و آبش به زمین فرو شده، و برای مبالغت مصدر به جای اسم فاعل بنهاد، چنان که عنتره گفت: تظل‌ّ جیادهم نوحا علیهم مقلّدة اعنّتها صفونا«1» فَلَن تَستَطِیع‌َ لَه‌ُ طَلَباً، تو نتوانی آن را طلب کردن و با دست نتوانی آوردن. وَ أُحِیطَ بِثَمَرِه‌ِ، و محیط شوند و گردمیوه او درآیند. و اینکه عبارتی است از اهلاکی بر وجهی که از او هیچ سلامت نیاید، پنداری اهلاک به مانند حایطی محیط گشت به آن، و منه قوله: قَد أَحاطَ اللّه‌ُ بِها ...«2»، و قوله: أَحاطَ بِهِم سُرادِقُها ...«3»، و قوله:إن به وَ اللّه‌ُ مِن وَرائِهِم مُحِیطٌ«4»، و قالوا: احاط بهم العدوّ اذا هلکوا عن آخرهم. فَأَصبَح‌َ یُقَلِّب‌ُ کَفَّیه‌ِ، در روز آید و دست می‌گرداند. و اینکه عبارتی است از حسرت و پشیمانی. و گفتند: یعنی دست بر دست می‌زند و اینکه از عادت متحسّر«5» و متلهّف«6» باشد، قال بعض المحدثین: و انّی اذا ما فاتنی الامر لم ابت اقلّب کفّی اثره متندّما و لکنّه ان جاء عفوا قبلته و ان فات لم اتبعه هلا و لیتما وَ هِی‌َ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها، «واو» حال است، در آن حال که آن فرو فتاده باشد بر چفتهایش، و گفته‌اند: بر سقفهایش. و گفته‌اند: خالیة من سقوفها و بنائها. و عَلی، به معنی «من» باشد. و بر طریق پشیمانی گوید: یا لَیتَنِی، کاشک تا من با خدای انباز نگرفتمی. ----------------------------------- (1). اساس: صفوفا، که به قیاس قم و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2) و سوره فتح (48) آیه 21. (3). سوره کهف (18) آیه 29. (4). سوره بروج (85) آیه 20. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: متحیّر. (6). اساس: متهلّف، که به قیاس نسخه قم و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 357 آنگه حق تعالی حکایت کیفیّت حال او کرد، گفت: و او را نباشند گروهی و لشکری که یاری او کنند: وَ لَم تَکُن«1» وَ ما کان‌َ مُنتَصِراً، و او انتقامی نتواند کشیدن. هُنالِک‌َ الوَلایَةُ لِلّه‌ِ الحَق‌ِّ، آن جایگه به یقین بداند که ولایت خدای راست- جل‌ّ جلاله- بحق، که او حق‌ّ است و ما دون او از معبودان باطل. حمزه و کسائی خواندند: الولایة، به کسر الواو، و باقی قرّاء به فتح «واو». بعضی گفتند: هر دو لغت است، کالدّلالة و الدّلالة، و بعضی دگر گفتند: الولایة به کسر، مصدر والی باشد، و به فتح مصدر ولی‌ّ. یقال: ولی‌ّ بیّن«2» الولایة و وال بیّن«3» الولایة. و بعضی دگر گفتند: الفتح للمصدر، و الکسرة للصّنعة«4»، برای آن که بناء فعاله مصدر را باشد، کالسّماحة و الظّرافة و الکرامة، و فعاله صنعت«5» را باشد، کالخیاطة و النّساجة و الحیاکة، ولایت خدای راست. ابو عمرو و کسائی خواندند: الحق‌ّ به رفع بر صفت ولایت، و باقی به جر بر صفت نام خدای- جل‌ّ جلاله- چنان که گفت: ثُم‌َّ رُدُّوا إِلَی اللّه‌ِ مَولاهُم‌ُ الحَق‌ِّ ...«6»، و در مصحف عبد اللّه هست: للّه و هو الحق‌ّ، و آن که«7» حق صفت خدای باشد. و در مصحف ابی‌ّ هست: هنالک الولایة الحق‌ّ للّه، چنان که حق صفت ولایت باشد. هُوَ خَیرٌ ثَواباً، او بهتر است به ثواب دادن [146- پ]. اگر گویند اینکه آنگاه باشد که ثواب دهنده دگر باشد، گوییم: اینکه بر دو وجه بود، یکی آن که ممتنع نبود که ایشان اعتقاد کرده باشند که جز خدای ثواب دهنده‌ای هست. دگر آن که ثواب جزا باشد، یعنی از هر جزا دهنده‌ای خدای بهتر است و جزای او و عاقبت آن. وَ خَیرٌ عُقباً، و بهتر به عاقبت. عاصم و حمزه خواندند: عقبا، به سکون «قاف» و باقی قرّاء به دو ضمّه. و هما لغتان للعاقبة، و هُنالِک‌َ، اشارت است به روز قیامت. و ولایت به فتح «واو»، ضدّ عداوت باشد، و به کسر «واو» امارت. و نصب او بر تمییز است. وَ اضرِب لَهُم مَثَل‌َ الحَیاةِ الدُّنیا، آنگه گفت: یا محمّد؟ برای اینکه کافران مثلی بزن زندگانی دنیا را. و بگو: که او چون آبی است که ما آن را از آسمان فرو ----------------------------------- (1). اساس: یکن، که با توجه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (3- 2). آط، آب، آز، آج، لب: من. (4). آب: للصّفة. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم: صفت. (6). سوره انعام (6) آیه 62. (7). قم، آط، آب، مل، آز: بر آن که، آج، لب: بدان که. [.....]
صفحه : 358 فرستیم. به آن آب باران، نبات بروید از زمین انواع«1» و آمیخته شود و به هم برپیخته شود. آنگه بس برنیاید که بینا که آن را تازه و سبز و مؤنق و با طراوت می‌بینی، زرد شود و خشک گردد و باد آن را در جهان ببرد. دنیا با اینکه ماند، بینا که مرد در او بر سر عیش و عشرت و کامرانی و کاروانی و جوانی و مال و فرزندان و نظام امور کارها ساخته و مرادها حاصل کرده، برگردد از اینکه روی بر آن روی [توانگری با درویشی بدل شود و تندرستی به بیماری و کارروانی]«2» به فرو ماندگی و زندگانی به مرگ تا هر چه دیده باشی به خلاف آن شود، چنان که اگر ببینی بازنشناسی. مطرّف بن عبد اللّه بن الشّخّیر گفت: در خفض عیش ملوک منگر و درجه«3» ملوکانه ایشان در آن نگر که عن قریب یا حال ایشان منقلب شود و ملک منتقل، یا ایشان از«4» ملک و ملک زایل و مرتحل«5». محمّد بن الحسین بن عبید«6» گفت، بر کوشکی دیدم نوشته- باعالی الحجار«7»- اینکه بیتها: باللّه ربّک کم قصر مررت به قد کان یعمر باللّذات و الطّرب طارت عقاب«8» المنایا فی جوانبه فصار من بعده للویل و الخرب یکی از جمله صالحان گفت: مرا به سواد کوفه شغلی بود به خورنق و سدیر بگذشتم آن سرایهای نعمان منذر دیدم بیران شده و از او الّا رسوم و آثار نمانده، بایستادم ساعتی اعتبار را. آنگه گفتم: اینکه سکّانک! اینکه جیرانک! ما فعل قطّانک! هاتفی آواز داد: افناهم حدثان الدّهر و الحقب و غالهم زمن فی صرفه نوب کانوا فبانوا و فی الایّام معتبر حتّی تصرّف فی اطوارها العقب مساءة و سرور تلوه ترح و غبطة شوبها هم‌ّ له«9» کرب علی‌ّ بن ابی مریم گفت: به سویقه عبد الوهّاب بگذشتم و خراب شده بود، بر دیواری نوشته دیدم: ----------------------------------- (1). قم: به انواع. (2). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. (3). قم: هر چه صفت. (4). قم: تا ایشان را. (5). قم هیچ نماند. (6). آط، آب، آج، لب: العبید. (7). آط، آج، لب: الحجاب. (8). اساس: عفات، که به قیاس دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). اساس: قوله، که به قیاس دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 359 هذا منازل اقوام عهدتهم فی خفض عیش و عزّ ما«1» له خطر صاحب بهم صائحات الدّهر فانقلبوا الی القبور فلا عین و لا اثر یکی از جمله صالحان در خواب دید یحیی«2» خالد برمکی را، در آن وقت که وزیر بود که: در جانب غربی بغداد ایستاده بود، از جانب شرقی آواز آمد و گوینده‌ای اینکه بیت«3» بخواند: کان لم یکن بین الحجون الی الصّفا انیس و لم یسمر بمکّة سامر یحیی خالد جواب داد«4»: بلی نحن کنّا اهلها فابادنا«5» صروف اللّیالی و الجدود العواثر چهل روز تمام نشد تا ایشان را نکبت رسید، و ابو العتاهیه«6» گوید: جمعوا فما اکلوا الّذی جمعوا و بنوا مساکنهم فما سکنوا و کانّهم کانوا بها ظعنا لمّا«7» استراحوا ساعة ظعنوا عبد الملک بن عمیر گفت: سر حسین بن علی- علیهما السّلام- دیدم پیش عبید اللّه زیاد«8» نهاده و در قصر الاماره کوفه، و سر عبید اللّه زیاد دیدم پیش مختار ابو عبیده نهاده، و سر مختار ابو عبید دیدم پیش مصعب زبیر نهاده و سر مصعب زبیر دیدم پیش عبد الملک مروان نهاده [165- ر]، اینکه همه در مدّت دوازده سال بود. و رسول- علیه السّلام- گفت: ما امتلأت دار حبرة الّا امتلأت عبرة ، هیچ سرای پر از خورّمی«9» نشد الّا پر از آب چشم شد. هشام الکلبی‌ّ گفت: چون خالد ولید، عین التّمر بگشاد، احوال دختران نعمان بن المنذر پرسید، گفتند: یکی بمرد و یکی در بعضی حجره‌هاست به عبادت«10» مشغول است. نزد او رفت و بر او سلام کرد و گفت: حال شما چگونه اینکه جا رسید پس از آن که پادشاهان عرب بودی! گفت: مجمل گویم یا مفصّل! گفت: مجمل. گفت: روزی آفتاب برآمد و هیچ رونده نبود در خورنق و ----------------------------------- (1). اساس: ممّا، که با توجّه به نسخه قم تصحیح شد. (2). قم، آط، مل، آج، لب: یحیی بن. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم: بیتها. (4). مل: یحیی خالد چون اینکه بشنید به جواب او اینکه بگفت. (5). اساس و قم: فاذا دنا، که با توجه به نسخ آط، آب، مل، آز، تصحیح شد، آج، لب: ابادها. [.....]
(6). اساس: ابو العالیه، به قیاس قم و اتفاق نسخه‌ها تصحیح شد. (7). دیگر نسخه بدلها، بجز قم: قد. (8). قم لعنه اللّه، دیگر نسخه بدلها علیه اللّعنه. (9). همه نسخه بدلها: خرّمی. (10). آط، آج، لب: صلات. صفحه : 360 سدیر و الّا زیر دست ما بود، و هم آن روز آفتاب فرو نشد تا هر که ما را دید بر ما رحمت کرد. آنگه گفت: فبینا«1» نسوس النّاس و الامر امرنا اذا نحن فیهم سوقة نتنصّف فأف‌ّ لدنیا لا یدوم نعیمها تقلّب تارات بنا و تصرّف قوله: فَأَصبَح‌َ هَشِیماً، ای مهشوما مکسورا، فعیل به معنی مفعول، و الهشم، الکسر. تَذرُوه‌ُ الرِّیاح‌ُ، ای تسفیه. و الذّایات، بادهایی باشد که به آن غلّه پاک کنند و کاه از او جدا کنند و آلت آن کار را مذرات گویند، باد آن گیاه خشک را از اینکه روی بر آن روی می‌زند. وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ مُقتَدِراً، و خدای تعالی بر همه چیز قادر است. المال‌ُ وَ البَنُون‌َ زِینَةُ الحَیاةِ الدُّنیا، آنگه حق تعالی برای تزهید مردمان در سرای فانی و زینت آن و اغترار به غرور آن گفت: مال و فرزندان، زینت اینکه زندگانی نزدیکتر است تا به مال مستظهر باشد و به فرزندان معتزّ«2». چون بنگری آن اعتزاز، اغترار است، پنداری از مصحف محصّف برخواند. از حق‌ّ تو آن است که چشم به مآل داری. همّت تو همه به مال است و کمتر چیز بر تو کار مآل است، نمی‌دانی که مال را زوال بود و مرجع با مآل بود، بر تو مرد آن است که او را مال است، و بر خدای مرد آن است که او نیکو حال«3» است. عبد اللّه عمر گفت از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- شنیدم که او گفت: امّت من در دنیا بر سه طبقه‌اند، امّا طبقه اوّل، جماعتی‌اند که رغبت نکنند در جمع مال و ادّخار او و سعی نکنند در اقتنا و احتکار او. از دنیا به سدّ جوعت و ستر عورت راضی باشند، و توانگری ایشان در آن بود که ایشان را به آخرت رساند. ایشان آنان باشند که: فَلا خَوف‌ٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ«4». و امّا طبقه دوم آنان باشند که مال دوست دارند و لکن جمع او از پاکتر طریقی کنند و از حلالتر وجهی و صرف آن با نکوتر راهی کنند، به آن مبرّت کنند و صلت رحم کنند و با درویشان مواسات کنند و در اجتناب ----------------------------------- (1). اساس و دیگر نسخه بدلها، بجز لب: بینا، لب: فبینا، که بر دیگر نسخه بدلها مرجّح می‌باشد. (2). اساس، قم، مل: مغتر، به قیاس با دیگر نسخه و معنی عبارت تصحیح شد. (3). در حاشیه نسخه آط: مآل. (4). سوره یونس (10) آیه 62، نیز اشاره است به: سوره بقره (2) آیات 38 و 62 و 112 و 262 و 274 و 277، و آل عمران (3) آیه 170 و، مائده (5) آیه 69، و انعام (6) آیه 48 و، اعراف (7) آیه 35 و، احقاف (46) آیه 13. صفحه : 361 حرام چنان باشد که یکی از ایشان دوست‌تر دارد اگر سنگ خورد از آن که درمی از حرام به«1» دست دارد«2» یا نه در ره طاعت صرف کند یا از حق منع کند یا خازن آن باشد تا به وقت مرگ. ایشان آنان باشند که اگر خدای با ایشان مناقشت کند عذاب کند ایشان را و اگر عفو کند ایشان را برهند. و طبقه سه‌ام«3» آنان باشند که، جمع مال دوست دارند از حلال و حرام و منع کنند آن را از واجبات، اگر نفقه کنند، اسراف کنند و اگر«4» امساک کنند به«5» بخل و احتکار کنند، ایشان آنان باشند که، دنیا زمام دلهای ایشان را به دست گرفته باشد تا ایشان را به دوزخ رساند. وَ الباقِیات‌ُ الصّالِحات‌ُ، و آن اعمال نیک که بماند. مفسّران خلاف کردند در «باقیات صالحات»، عبد اللّه عبّاس و عکرمه و مجاهد گفتند: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر است. چون بنده اینکه کلمات گوید، گناه از او ریختن گیرد، چنان که برگ از درخت. اینکه خبر، ابو الدّردا روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله. عبد اللّه [165- پ]
[عمر«6»، و سعید بن المسیّب و عطاء بن ابی رباح گفتند: «باقیات صالحات»، آن است که بنده گوید: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر و لا حول و لا قوّة الّا باللّه«7». خالد بن عمران روایت کرد که: یک روز رسول- علیه السّلام- بیرون آمد و صحابه را گفت: خذوا جنتکم ، سپرها برگیری. گفتند: یا رسول اللّه؟ دشمنی حاضر آمده است! گفت: نه، و لکن سپرهایی که شما را از دوزخ نگاه دارد. گفتند: یا رسول اللّه؟ و آن سپر«8» کدام است! گفت: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر و لا حول و لا قوّة الّا باللّه، که اینکه کلمات مقدّماتند و معقّباتند و مجنّباتند«9» و باقیات صالحاتند ابو سعید خدری‌ّ از رسول- علیه السّلام- روایت کرد که او گفت: باقیات صالحات بسیار گوی. گفتند: باقیات صالحات کدام است! گفت: ملّت است. گفتند: آن چیست! گفت: ملّت است، تا چهار بار بگفت، آنگه [گفت]«10»: تکبیر و تهلیل و ----------------------------------- (1). مل: در. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل: آرد. (3). قم: سوم، مل: سیوم، آط، آب، آز، آج، لب: سیم. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل نه. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: و. [.....]
(6). از اینکه جا، اساس افتادگی دارد، از قم آورده شد. (7). سوره کهف (18) آیه 39. (8). آط، آب: سپرها. (9). قم، آب: مجنّتان، که با توجّه به معنی نسخه آط، تصحیح شد. (10). از آط، آورده شد. صفحه : 362 تسبیح و تحمید است، و لا حول و لا قوّة الّا باللّه. عبد اللّه بن عبد الرّحمن مولی سالم بن عبد اللّه گفت: سالم مرا بنزدیک محمّد بن کعب القرظی‌ّ فرستاد، گفت: یک ساعت فلان جای حاضر آی تا حدیثی کنیم«1». حاضر آمد، یکدیگر را بپرسیدند، آنگه سالم، محمّد بن کعب را گفت: باقیات صالحات را معنی چیست! گفت: لا اله الّا اللّه و الحمد للّه و سبحان اللّه و اللّه اکبر و لا حول و لا قوّة الّا باللّه«2». سالم گفت: لا حول و لا قوّة الّا باللّه«3» را از کی باز در اینکه«4» آورده‌ای! گفت: از آنگه که ابو ایّوب انصاری را دیدم، او مرا گفت که از رسول- علیه السّلام- شنیدم که گفت: شب معراج مرا به آسمان بردند، ابراهیم خلیل را دیدم مرا تقریب و ترحیب کرد. من جبریل را گفتم: اینکه کیست! گفت: اینکه ابراهیم خلیل است. ابراهیم مرا گفت: امّتت را بگوی تا در زمین بهشت غرس بسیار بنشانند که تربتش پاکیزه است و زمینش فراخ. من گفتم: غرس بهشت چه باشد! گفت، گفتن: لا حول و لا قوّة الّا باللّه«5». سعید جبیر و عمرو بن شرحبیل و ابراهیم مسروق گفتند: باقیات صالحات، نمازهای پنج است و آن، آن حسنات است که سیّئات را ببرد. علی‌ّ بن ابی طلحه گفت از عبد اللّه عبّاس که او گفت: اعمال صالحه است«6» گفتن: لا اله الّا اللّه و استغفر اللّه، و صلوات بر محمّد و آلش و نماز و روزه و حج و عتق و جهاد و صلت رحم، و جمله حسنات که ثواب آن ابد الدّهر بماند. عطیّه گفت از عبد اللّه عبّاس که: آن سخن نیکوست. حسن بصری گفت: نیّات است که به آن اعمال قبول کنند. قتاده گفت: هر طاعت باشد که برای خدای کنند. ابو جعفر الباقر- علیه السّلام- گفت: قیام اللّیل لصلاة اللّیل، به شب برخاستن«7» است برای نماز شب. امّا قوله: کَماءٍ أَنزَلناه‌ُ مِن‌َ السَّماءِ، ظاهر«8» چنان می‌نماید که تشبیه حیات دنیا به آب است، و اهل اشارت گفتند: حکمت در آن که خدای تعالی دنیا را به آب تشبیه کرد، آن است که آب قرار نگیرد در یک جای، [بل رونده باشد چون راه ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، لب: سخنی گوییم. (5- 3- 2). سوره کهف (18) آیه 39. (4). آج، لب: آن جا، مل، آط، آب، آز جا. (6). آط، آز، آج، لب: صالحات است از. (7). آط، آب، آز، آج، لب: برخواستن. (8). همه نسخه بدلها: به ظاهر. صفحه : 363 یابد]«1». دنیا همچنین است بر کس«2» بنماند. دگر آن که«3» بر یک حال بنماند، چون در جای باز دارند، لون و طعم و رایحتش متغیّر گردد، دنیا همچنین بر یک حال بنماند، یک بار اقبال کند و یک بار ادبار. دگر آن که، آب در جای بدارند، روزی چند بماند باز خوشد، بهری به زمین فرو شود و بهری هوا ببرد، دنیا همچنین است، روزی چند بماند و باز فانی شود. دگر آن که، آب ممکن نباشد که کسی در او شود و بعضی از آن آب در او نگیرد و تر نشود، دنیا همچنین است، هیچ کس نباشد که از فتنه و بلیّت او سلامت یاود«4». دگر آن که، چون آب به اندازه بود نفع«5» کند، چون از اندازه بشود، همه مضرّت بود. اما درست آن است که خدای تشبیه دنیا که کرد به اینکه جمله، حدیث کرده به آب باران که از آسمان بیاید در وقت ربیع و بر زمین آید و از زمین نبات بروید، تا فصل ربیع باشد و هوا به اعتدال بود و باران می‌آید و نبات سبز می‌باشد، چون فصل تابستان در آید و باران از آسمان نیاید، آن نبات بخوشد«6» و زرد شود و بیوفتد«7» و باد آن را در جهان پراگنده کند. و آن که اوّل گفتم، سخن اهل تذکیر است. قوله: وَ یَوم‌َ نُسَیِّرُ الجِبال‌َ، و یاد کن ای محمّد آن روز«8» که ما کوهها را به رفتن آریم. وَ تَرَی الأَرض‌َ بارِزَةً، و تو زمین را ظاهر بینی در او هیچ کوهی و بنایی و حصنی و شهری و عمارتی نباشد، همه زمین ساده بود. گفتند: وَ تَرَی الأَرض‌َ بارِزَةً را معنی آن است که: ما باطن زمین را ظاهر کنیم، برگردانیم تا آنچه در بطن او بود بر ظهر آید. و گفتند: مراد آن است که، مردگان را از او برانگیزیم. وَ حَشَرناهُم، و ما خلقان را جمع کنیم و برانگیزیم و هیچ کس را رها نکنیم که حشر نکنیم. در خبر می‌آید که: چون روز قیامت باشد و اسرافیل صور در دمد، خدای تعالی اینکه کوهها را به رفتن آرد تا بر زمین می‌روند، آنگه بادی درآید و آن را بردارد و در هوا برد«9» به مانند پشم زده، و ذلک قوله: وَ تَکُون‌ُ الجِبال‌ُ کَالعِهن‌ِ المَنفُوش‌ِ«10». ----------------------------------- (1). از آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: کسی. (3). آط، آب، مل، آز آب. [.....]
(4). آط، آب، آز: یابد. (5). آب، آج، لب: نافع. (6). آط، آب، آز، آج، لب: خشک شود. (7). همه نسخه بدلها: بیفتد. (8). همه نسخه بدلها: روزی. (9). همه نسخه بدلها: ببرد. (10). سوره قارعه (101) آیه 5. صفحه : 364 إبن کثیر و ابو عمرو خواندند: یسیّر الجبال، به فتح « یا » و رفع جبال بر فعل مجهول، و باقی قرّاء: نسیّر علی الخبر منه تعالی علی وجه التّعظیم. وَ عُرِضُوا عَلی رَبِّک‌َ صَفًّا، و اینکه خلقان را عرضه کنند بر خدای تو صف صف. و گفتند: صفّا، ای قیاما. در کلام محذوفی هست و التّقدیر: ثم‌ّ یقال لهم، پس گویند ایشان را. ظاهر عام است و معنی خاص، یعنی کافران را گویند همچنان آمدی بنزدیک ما که ما اوّل آفریدیم شما را. گفتند: معنی تشبیه در کَما، آن است که همچنان زنده آمدی که اوّل آفریدیم شما را و آن استبعاد زنده شدن امروز زایل است. بعضی دگر گفتند: بر ما برهنه آمدی همچنان که در دنیا برهنه آمدی. و گفتند: غرلا، همچنان ختنه ناکرده آمدی، بیانش قوله- علیه السّلام: یحشر النّاس یوم القیمة حفاة عراة غرلا، گفت: پای برهنه و تن برهنه و ختنه ناکرده باشند. در خبر است که عایشه گفت: یا رسول اللّه؟ و زنان نیز برهنه باشند! گفت: آری. گفت: وا سوأتاه، وا رسوائیا؟ رسول- علیه السّلام- گفت: روز قیامت هر کسی را چندانی در پیش باشد از اهوال قیامت که نداند که مرد کدام است و زن کدام، لِکُل‌ِّ امرِئ‌ٍ مِنهُم یَومَئِذٍ شَأن‌ٌ یُغنِیه‌ِ«1». بَل زَعَمتُم، بل دعوی کردی شما که کافرانی که شما را وعده گاهی نخواهد بودن و معاد و مرجعی نیست که شما برای جزا با آن جا شوی. قوله: وَ وُضِع‌َ الکِتاب‌ُ، و بنهند نامه، یعنی نامه‌های اعمال خلقان به حاضر کنند، تو گناهکاران را بینی ترسان از بیم آنچه در آن نامه باشد. چون نامه به دست ایشان دهند و فرو نگرند، همه عملهای خود بینند از نیک و بد در او ثبت کرده، گویند: یا وَیلَتَنا، ای وای بر ما؟ اینکه چه نامه است که هیچ گناه خرد و بزرگ در او رها نکرده‌اند و الّا در اینکه نامه جمع کرده‌اند و بر شمرده؟ اهل علم در «صغیره» و «کبیره» خلاف کردند، عبد اللّه عبّاس«2» گفت: تبسّم صغیره باشد و قهقهه کبیره، و اینکه بر سبیل مثل گفت. سعید جبیر گفت: صغیره چشم زدن و اشارت کردن و لمس کردن باشد، و کبیره زنا. و مشایخ معتزله گفتند: صغیره هر گناهی باشد که عقاب آن در جنب اجتناب کبایر محبط شود، و اینکه مذهب را بنابر احباط باشد، [چون احباط باطل بود، اینکه حدّ باطل باشد]«3». و بنزدیک ما، ----------------------------------- (1). سوره عبس (80) آیه 37. (2). مل: عبد اللّه مسعود. (3). از آط، افزوده شد. صفحه : 365 صغیره و کبیره به اضافت با یکدیگر باشد، هر گناهی که به اضافت با گناه دیگر«1» صغیره بود عقابش کمتر باشد، و آنچه«2» بیشتر بود آن کبیره باشد. پس یک گناه به اضافت هم صغیره باشد هم کبیره«3» بالاضافة الی ما هو اکبر منه صغیره باشد و بالاضافة الی ما هو اصغر منه کبیره باشد. و آن چه از سلف حکایت کردیم، دلیل صحّت اینکه قول می‌کند، چه به معنی فرقی نیست. وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً، و آنچه کرده باشند حاضر یابند«4»، یعنی نسخت و تفصیل«5» نوشته آن با جزای آن از ثواب و عقاب. وَ لا یَظلِم‌ُ رَبُّک‌َ أَحَداً، و خدای تو بر کسی ظلم نکند، حق‌ّ او باز نگیرد و نقصان نکند و به گناه کسی دیگری را نگیرد و بار کسی بر کسی دیگر ننهد. وَ إِذ قُلنا لِلمَلائِکَةِ اسجُدُوا لِآدَم‌َ، آنگه حدیث آدم کرد و ابلیس در اینکه میانه، برای آن تا تنبیه کند آن متکبّران را که استنکاف می‌کردند از مجالست صحابه، که یاد کنی حدیث ابلیس متکبّر که تعظیم کرد از آن که آدم را سجده کند به علّت اصل خلقت که من با او چه کردم از طرد و لعنت و عقاب«6» ابد که او را خواهد بودن، گفت: وَ إِذ قُلنا، و یاد کنی. چون گفتیم ما فریشتگان را که سجده کنی آدم را. همه سجده کردند الّا ابلیس، که او از جن‌ّ بود. علما خلاف کردند در آن که ابلیس فریشته بود یا جنّی- و اینکه فصل به استقصا گفتیم در سورة البقره. امّا قوله: کان‌َ مِن‌َ الجِن‌ِّ، در او دو قول گفتند: عبد اللّه عبّاس گفت: جن‌ّ، قبیله‌ای«7» اند از فریشتگان ایشان را جن‌ّ خواندند، خدای تعالی ایشان را از آتش سموم آفرید و دیگر فریشتگان را از نور. و نام ابلیس [به سریانی عزازیل بود و به تازی حارث، و او از جمله خازنان بهشت بود]«8» در پیش فریشتگان آسمان دنیا بود و فرمان آسمان دنیا و فرمان زمین به دست او بود و خدای را در آسمانها عبادت بسیار کردی، جز آن که منافق بود چنان که بیان کرده‌ایم فی قوله: وَ کان‌َ مِن‌َ الکافِرِین‌َ، تکبّر ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها عقابش کمتر باشد آن. (2). همه نسخه بدلها عقابش. (3). همه نسخه بدلها صغیره. (4). همه نسخه بدلها: باشد. [.....]
(5). همه نسخه بدلها و. (6). آب، آز: عذاب. (7). قم: قبیلی/ قبیله‌ای، آج، لب: قبیله. (8). قم: ندارد، از آط آورده شد. صفحه : 366 کرد از اینکه سبب و گفت: أَنَا خَیرٌ مِنه‌ُ ...«1»، خدای تعالی او را مسخ کرد، آنگه گفت: اگر کسی خطیئتی کند که از باب کبر باشد و در [درون]«2» کبر دارد امید مداری به او، و اگر خطیئتی باشد نه از باب کبر، امید داری که خطیئه آدم کبر نبود و خطیئة ابلیس کبر بود. و از اینکه جاست آن خبر که رسول- علیه السّلام گفت: 3» لو لم« تذنبوا لخشیت علیکم ما هو اشدّ من ذلک العجب العجب، و آنچه تحقیق است در اینکه باب بیان کرده‌ایم پیش از اینکه. روایتی دیگر از عبد اللّه عبّاس آن است که: ابلیس را برای آن جن‌ّ و جنّی خواند که او از خازنان بهشت و جنان بود، او را نسبت کرد با آن چنان که کوفی و بصری و مکّی و مدنی. و حسن بصری گفت: ابلیس- علیه اللّعنه- هرگز فریشته نبود و او پدر جنّیان است چنان که آدم پدر بشر است. و در اخبار اصحاب ما هر دو آمده است و اختیار سیّد- رحمه اللّه- آن است که: ابلیس فریشته نبود و او «ابو الجن‌ّ» است، چنان که آدم «ابو البشر» است، و استثنای منقطع است فی قوله: إِلّا إِبلِیس‌َ، چنان که برفته است. شهر بن حوشب گفت: ابلیس از آن جن‌ّ بود که در زمین بودند، فریشتگان بیامدند و ایشان را آواره کردند و ابلیس را به اسیری به آسمان بردند. قتاده گفت: از آن جا جن‌ّ خواندند او را که جن‌ّ عن طاعة اللّه، از طاعت خدای جنون و دیوانگی کرد، فَفَسَق‌َ عَن أَمرِ رَبِّه‌ِ، فاسق شد از فرمان خدایش و بیرون آمد. و «فسق»، خروج باشد در لغت، یقال: فسقت الرّطبة عن قشرها اذا خرجت. و موش را از اینکه جا «فویسقه» گویند لخروجها عن جحرها، و در عرف شرع هر معصیتی باشد که دون کفر بود، پس ابلیس به آن که کرد از نافرمانی و ترک سجده آدم فاسق بود و به اعتقاد صواب داشتن آن و تعلیل دیگر در [آن که در حکمت]«4» نیکو نباشد«5» که آن را که از نار بود فرمایند که سجده کن آن را که از خاک آفریده باشند، کافر بود، و در اصل خود کافر بود، لقوله: وَ کان‌َ مِن‌َ الکافِرِین‌َ«6». و از ادلّه عقلی که برخاسته«7» است بر بطلان ارتداد و احباط آن بیان رفته است در اینکه کتاب. آنگه ----------------------------------- (1). سوره اعراف (7) آیه 12. (2). از آط، افزوده شد. (3). آز: همه نسخه بدلها: لو لا. (4). از آط، افزوده شد. (5). قم: باشد، با توجه به دیگر نسخ تصحیح شد. (6). سوره بقره (2) آیه 34. (7). همه نسخه بدلها، بجز مل: برخواسته. صفحه : 367 خطاب کرد با آن کافران، گفت: أَ فَتَتَّخِذُونَه‌ُ وَ ذُرِّیَّتَه‌ُ أَولِیاءَ مِن دُونِی، او را و فرزندان او را به دوستی«1» گرفتی دون من، وَ هُم لَکُم عَدُوٌّ، ایشان شما را دشمن‌اند. «واو»، حال راست. حسن گفت«2» جنّیان جمله، عن آخرهم فرزندان ابلیس‌اند. مجاهد گفت: ابلیس را چند فرزند بود، «لا قیس» است و «ولهان» و ایشان صاحب طهارت و نمازاند که بنی آدم را منع و تثبیط کنند از طهارت و نماز، و «هفاف» است و «مرّه»، و مرّه آن است که ابلیس را به او کنیت کنند و «ابو مرّه» خوانند او را و «زلنبور» است و او صاحب اسواق است، به هر بازاری رایتی دارد، مردم بازار را بر فتنه و فساد حمل کند. و «ثبر»«3» است و او صاحب مصائب است که مصیبت رسندگان را بر جزع و جامه دریدن حمل کند، و «اعور» است و او صاحب ابواب زنان«4» است، دعوت کند با زنا کردن«5»، و «مسوط»«6» است و او صاحب اخبار است، خبرها دروغ افگند که آن را اصلی نبود. و «داسم»«7» است و او آن است که چون مرد در خانه شود سلام نکند و نام خدای نبرد و چون طعام خورد نام خدای نبرد تا با او طعام خورد. مجالد«8» روایت کرد از شعبی که گفت: روزی حمّالی بیامد و خنبی در پشت گرفته و بنهاد و مرا گفت: شعبی تویی! گفتم: آری. گفت: ابلیس را زن بود! گفتم: به آن عرس«9» من حاضر نبودم. دگر باره اینکه آیتم یاد آمد: أَ فَتَتَّخِذُونَه‌ُ وَ ذُرِّیَّتَه‌ُ، دانستم که فرزند بی زن نباشد، گفتم: بلی زن بود او را و فرزندان. قتاده گفت: ایشان را توالد باشد چنان که بنی آدم را. إبن زید گفت: آدم، «ابو البشر» است و ابلیس، «ابو الجن‌ّ»، و آدمی نیست الّا با او یکی است از فرزندان ابلیس که او را اغرا و اغوا می‌کند. بِئس‌َ لِلظّالِمِین‌َ بَدَلًا، بد بدل است ابلیس و فرزندانش کافران را از خدای تعالی که فرمان او رها کند و فرمان ایشان پیش گیرند. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل: به دوستان. (2). آب، آز جمله شیاطین. (3). مل: بتر. [.....]
(4). آط، آب، آز: زنا. (5). مل و از خانه به در رفتن. (6). قم: مبوط، با توجه به دیگر نسخه بدلها آورده شد. (7). آط، آج: داسمها، لب: در اسم. (8). قم، آز، آج، لب: مخالد، که با توجه به دیگر نسخ تصحیح شد. (9). مل: عروس. صفحه : 368 قوله: ما أَشهَدتُهُم خَلق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، سبب نزول آیت و وجه اتّصال او به آیت متقدّم آن است که: ایشان تولّای ابلیس برای آن کردند که اعتقاد کرده بودند که ابلیس و شیاطین غیب دانند تا ایشان را از غیب خبر دهند و اخبار آسمان دارند و بر اصول آن واقفند. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: از کجا آمد شما را که ایشان علم آسمان و زمین و اصول اشیاء دانند و من ایشان را حاضر نکردم [به خلق آسمان و زمین، و نه]«1» به خلق خود«2»! مفسّران برآنند که ضمیر راجع است با شیاطین، فی قوله: ما أَشهَدتُهُم. کلبی گفت: راجع است با فریشتگان. و بعضی دگر گفتند: راجع است با کافران. وَ لا خَلق‌َ أَنفُسِهِم، و لا خلق بعضهم بعضا. ابو جعفر خواند: ما اشهدناهم«3» بر خبر از جمع علی التّعظیم. و وجهی دگر در معنی آیت، آن گفتند که: من ایشان را حاضر نکردم در وقت خلق آسمان و زمین و خلق ایشان، استعانة بهم، تا مرا یاری دهند«4»، وَ ما کُنت‌ُ مُتَّخِذَ المُضِلِّین‌َ عَضُداً، و من گمراه کنندگان را به بازو و یار و معاون نگیرم. و در «عضد»، پنج لغت است: عضد و عضد و عضد و عضد و عضد. [قوله تعالی]«5»:

[سوره الکهف (18): آیات 52 تا 59]

[اشاره]


وَ یَوم‌َ یَقُول‌ُ نادُوا شُرَکائِی‌َ الَّذِین‌َ زَعَمتُم فَدَعَوهُم فَلَم یَستَجِیبُوا لَهُم وَ جَعَلنا بَینَهُم مَوبِقاً (52) وَ رَأَی المُجرِمُون‌َ النّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُواقِعُوها وَ لَم یَجِدُوا عَنها مَصرِفاً (53) وَ لَقَد صَرَّفنا فِی هذَا القُرآن‌ِ لِلنّاس‌ِ مِن کُل‌ِّ مَثَل‌ٍ وَ کان‌َ الإِنسان‌ُ أَکثَرَ شَی‌ءٍ جَدَلاً (54) وَ ما مَنَع‌َ النّاس‌َ أَن یُؤمِنُوا إِذ جاءَهُم‌ُ الهُدی وَ یَستَغفِرُوا رَبَّهُم إِلاّ أَن تَأتِیَهُم سُنَّةُ الأَوَّلِین‌َ أَو یَأتِیَهُم‌ُ العَذاب‌ُ قُبُلاً (55) وَ ما نُرسِل‌ُ المُرسَلِین‌َ إِلاّ مُبَشِّرِین‌َ وَ مُنذِرِین‌َ وَ یُجادِل‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِالباطِل‌ِ لِیُدحِضُوا بِه‌ِ الحَق‌َّ وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ ما أُنذِرُوا هُزُواً (56) وَ مَن أَظلَم‌ُ مِمَّن ذُکِّرَ بِآیات‌ِ رَبِّه‌ِ فَأَعرَض‌َ عَنها وَ نَسِی‌َ ما قَدَّمَت یَداه‌ُ إِنّا جَعَلنا عَلی قُلُوبِهِم أَکِنَّةً أَن یَفقَهُوه‌ُ وَ فِی آذانِهِم وَقراً وَ إِن تَدعُهُم إِلَی الهُدی فَلَن یَهتَدُوا إِذاً أَبَداً (57) وَ رَبُّک‌َ الغَفُورُ ذُو الرَّحمَةِ لَو یُؤاخِذُهُم بِما کَسَبُوا لَعَجَّل‌َ لَهُم‌ُ العَذاب‌َ بَل لَهُم مَوعِدٌ لَن یَجِدُوا مِن دُونِه‌ِ مَوئِلاً (58) وَ تِلک‌َ القُری أَهلَکناهُم لَمّا ظَلَمُوا وَ جَعَلنا لِمَهلِکِهِم مَوعِداً (59)

[ترجمه]

و آن روز که گوییم بخوانیدشان انبازان مرا آنان که دعوی کردی بخوانندشان پس جواب ندهند ایشان را و کنیم میان ایشان هلاک گاهی. و بینند گناهکاران دوزخ را گمان برند که ایشان درافتند در آن جا و نیابند از آن [برگشتنگاهی]«6». و بدرستی که بگردانیدیم در اینکه قرآن مردمان را از هر مثلی و بوده است آدمی بیشتر چیزی به خصومت. ----------------------------------- (1). از آط، آورده شد. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل: خودشان. (3). قم: اشهدتهم، که با توجه به دیگر نسخ تصحیح شد. (4). همه نسخه بدلها بیانش. (5). قم: ندارد: با توجه به آط، و دیگر نسخه بدلها آورده شد. (6). ضبط قم مخدوش است، از آط، آورده شد. صفحه : 369 «1» و چه منع کرد مردمان را که ایمان آرند چون آمد به ایشان قرآن و آمرزش خواهند از خدای خود مگر نه آن که آید به ایشان سنّت پیشینگان«2»، یا آید به ایشان عذاب روباروی. و نفرستادیم پیغامبران را الّا مژده دهنده«3» و ترساننده«4»، و جدل کنند آنان که کافر شدند به ناحق تا به باطل کنند به آن حق را و گرفتند آیتهای من و آنچه ترسانیدند ایشان را به آن سخریّت. و کیست ظالمتر از آن که او را یاد دهند آیات خدایش، برگردد از آن و فراموش کند آنچه پیش داشته بود دستهای او، ما کردیم بر دلهای ایشان پوششها از آن که بدانند آن را و در گوشهای ایشان گرانی، و اگر بخوانی ایشان را با راه راست راه نیابند پس هرگز. و خدای تو آمرزنده است و خداوند بخشایش اگر بگیرد ایشان را به آنچه اندوخته باشند، تعجیل کند ایشان را عذاب، بل ایشان را وعده‌ای هست که نیابند از خلاف آن پناهی«5». و آن شهرهاست که ما هلاک کردیم آن را چون ظلم کردند و کردیم هلاک ایشان را وعده‌ای. قوله تعالی: وَ یَوم‌َ یَقُول‌ُ، یاد کن ای محمّد؟ آن روز که ما گوییم اینکه کافران و مشرکان را: نادُوا، بخوانی و ندا کنی، امر است از منادات. شُرَکائِی‌َ الَّذِین‌َ زَعَمتُم، آن انبازان مرا که دعوی کرد که در الهیّت انبازمنند و ایشان را بدون من ----------------------------------- (1). اساس، تا اینکه جا افتادگی داشت، که از قم نقل گردید. (2). قم، مل: پیشینیان. [.....]
(3). قم، آط، آب: دهندگان. (4). قم: بیم کنندگان. (5). قم: پناهگاهی. صفحه : 370 عبادت کردی، و اینکه صورت امر دارد و مراد تهکّم و سخریّت است، برای آن که ارادت مقرون نیست با اینکه. فَدَعَوهُم، آن کافران بخوانند معبودان خود را، ایشان جواب ندهند. آنگه گفت: وَ جَعَلنا بَینَهُم مَوبِقاً، کنیم از میان ایشان مهلکی و هلاک گاهی. و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده و ضحّاک و إبن زید و هو من أوبقته ذنوبه اذا القته فی الهلکة. حسن گفت: مَوبِقاً، ای عداوة، میان ایشان دشمنی اوگنیم«1» بین العابد و المعبود. انس مالک گفت: «موبق»، نام وادیی است در دوزخ پر از خون و ریم. کسائی گفت: وبق یبق وبوقا، مثل وثق یثق وثوقا، و زجّاج گفت: وبق یوبق، کوجل یوجل. و موبق، مصدر باشد از او. وَ رَأَی المُجرِمُون‌َ النّارَ، و گناهکاران و کافران دوزخ بینند، فَظَنُّوا، یقین دانند که در آن جا خواهند فتادن. و اینکه «ظن‌ّ» اینکه جا به معنی علم است، چه آنچه معاینه بینند به ضرورت دانند، ظن‌ّ آن جا صورت نبدد، و ظن‌ّ به معنی علم بسیار آمده است در قرآن و اشعار«2»: فقلت لهم ظنّوا بالفی مدجّج سراتهم فی الفارسی‌ّ المسرّد ای استیقنوا. وَ لَم یَجِدُوا عَنها مَصرِفاً، ای معدلا و جای عدول و برگردیدن نیابند از آن. وَ لَقَد صَرَّفنا فِی هذَا القُرآن‌ِ، آنگه گفت: ما بگردانیدیم در اینکه قرآن برای مردمان از هر مثلی بر وجه بیان که ایشان به آن محتاج باشند، وَ کان‌َ الإِنسان‌ُ أَکثَرَ شَی‌ءٍ جَدَلًا، و آدمی بیشتر چیزی است به جدل و خصومت. و اصل «جدل»، شدّة الفتل عن المذهب بطریق الحجاج باشد، و منه: الاجدل، للصّقر لشدّته و قوّته، و روا بود که اشتقاق او از جدالت باشد و هی الارض، یقال: جادلته فجدلته، مثل: صارعته فصرعته کانّه اوقعه علی الجدالة، و نصب او بر تمیز است. وَ ما مَنَع‌َ النّاس‌َ أَن یُؤمِنُوا، آنگه گفت بر طریق انکار و تقریع: چه منع کرده است مردمان را؟ لفظ، عام است و معنی خاص، یعنی کافران را از آن که ایمان آرند. إِذ جاءَهُم‌ُ الهُدی، چون بیان و قرآن و پیغامبر به ایشان آمد. وَ یَستَغفِرُوا رَبَّهُم، و از خدای تعالی طلب مغفرت و آمرزش کنند، إِلّا أَن تَأتِیَهُم سُنَّةُ الأَوَّلِین‌َ، الّا آن که سنّت اوّلینان به ایشان آید از عذاب استیصال. و «ان»، مع الفعل در محل‌ّ رفع است ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: افگنیم. (2). اساس به آن، با توجه به اتفاق نسخ، ظاهرا زاید به نظر می‌رسد. صفحه : 371 به آن که فاعل «منع» است، أَو یَأتِیَهُم‌ُ العَذاب‌ُ قُبُلًا، یا عذاب به ایشان آید، قُبُلًا، ای مقابلة و معاینة، چنان که ایشان معاینه بینند و به ضرورت دانند [166- ر]. کوفیان خواندند: قُبُلًا، به ضم‌ّ «قاف» و «با»، آنگه آن را دو معنی باشد، یکی: مقابلة و معاینة، و یکی: جمع قبیل، کقمیص و قمص، یعنی انواع عذاب. و باقی قرّاء خواندند: «قبلا» به کسر «قاف» و فتح «با»، و آن را معنی مقابلة [و]
معاینة باشد. کلبی گفت: مراد، قتل به تیغ است که روز بدر بود، یعنی هیچ عذر نماند اینکه کافران را در توقّف از ایمان، از آمدن کتب و رسل و اعذار و انذار و انواع بیان، مگر عذاب استیصال که به ایشان آید، چنان که طریقت و عادت پیشینگان بود یا عذاب تیغ یا عذاب قیامت به ایشان آید، یعنی ایشان به منزلت آنانند که طالب عذاب باشند، آنگه ایمان آرند. عند آن بر سبیل الجا ایمانی که سود ندارد ایشان را، چنان که یکی از ما گوید: ما منعک من الصّلاح الّا انّک لم تضرب«1». و وجهی دگر آن که، هر چه التماس کردند و اقتراح از آیات و بیّنات بدیدند مگر اقتراح عذاب، آن ماند و بس، از جمله آنچه خواستند فی قولهم: اللّهُم‌َّ إِن کان‌َ هذا هُوَ الحَق‌َّ مِن عِندِک‌َ فَأَمطِر عَلَینا حِجارَةً مِن‌َ السَّماءِ أَوِ ائتِنا بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ«2». وَ ما نُرسِل‌ُ المُرسَلِین‌َ إِلّا مُبَشِّرِین‌َ وَ مُنذِرِین‌َ، آنگه گفت: ما پیغامبران را نفرستادیم الّا تا بشارت دهند و ترساننده باشند. و نصب هر دو بر حال است از مفعول. آنگه گفت: وَ یُجادِل‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِالباطِل‌ِ، و اینکه کافران به باطل خصومت می‌کنند تا حقّی را به باطل کنند به آن جدل. و دحض، ابطال و ازالت باشد، و اصل دحض، زلق باشد، قال طرفه: ابا«3» منذر رمت [الو]«4» فاء فهبته وحدت کما حاد البعیر عن الدّحض اراد المزلق. وَ اتَّخَذُوا آیاتِی، و آیات و دلالات و بیّنات من که فرو فرستاده‌ام و آنچه ایشان را به آن می‌بترسانند آن را سخریّت گرفته‌اند. وَ مَن أَظلَم‌ُ، آنگه گفت: کیست در همه جهان از آن ظالمتر و ستمکارتر که او ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: یضرب. (2). سوره انفال (8) آیه 32. (3). اساس: انا، که با توجه به نسخه قم و دیگر نسخ تصحیح شد. (4). اساس ندارد، از قم افزوده شد. صفحه : 372 را تذکیر و تنبیه کنند به آیات«1» و بیّنات من«2» و معجزه رسولان من«3» از آن اعر [اض]«4» کند و عدول نماید و بگردد از آن و آنچه کرده باشد از اعمال بد فراموش کند، و ما بر دلهای ایشان پوشش کرده‌ایم از آن که بدانند آن را. و ضمیر فی قوله: أَن یَفقَهُوه‌ُ، محتمل است که راجع باشد با «ما»، فی قوله: ما قَدَّمَت یَداه‌ُ، و روا بود که راجع بود با معنی آیات، چه مراد از او قرآن است جمله [نه]«5» بر ابعاض آن. و در گوشهایشان گرانی از آن که بشنوند- و اینکه را بیان کردیم امّا بر خذلان محمول بود و امّا بر تسمیت و حکم. و بلخی گفت: روا بود که اینکه بر سبیل حکایت است از ایشان، و «قالوا»، در کلام مقدّر بود، چنان که حکایت کرد از ایشان: وَ قالُوا قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ مِمّا تَدعُونا إِلَیه‌ِ وَ فِی آذانِنا وَقرٌ وَ مِن بَینِنا وَ بَینِک‌َ حِجاب‌ٌ ...«6»، آنگه گفت: ای محمّد اگر ایشان را با مسلمانی دعوت کنی هرگز مهتدی نشوند و اجابت نکنند. و إِذاً، اینکه جا جزاست و ملغاست از عمل برای آن که جایی فتاد که ما بعد او معمول نتواند بودن، من قوله: أَبَداً آنگه گفت: وَ رَبُّک‌َ الغَفُورُ ذُو الرَّحمَةِ، خداوند تو آمرزگار و بخشاینده است اگر به استحقاق و وفق«7» عمل ایشان، ایشان را مؤاخذت کردی عذاب معجّل کردی بر ایشان و ایشان را هلاک برآوردی چه مستحق‌ّ آنند، بَل لَهُم مَوعِدٌ، بل ایشان را موعدی و وقت و عده‌ای هست و مدّت مهلتی برای ابلاغ عذر و ابلاغ حجّت که ایشان را از آن موئلی و منجائی و رستگاریی نبود، من وأل یئل اذا نجا، و یقال: لا وألت نفسه، ای لا نجت، و منه قول«8» علی‌ّ- علیه السّلام:9» و قد سئل ما بال درعک لا ظهر لها، قال«: اذا ولّیت فلا وألت، ای لا نجوت. قال الاعشی: و قد اخالس رب‌ّ البیت غفلته و قد یحاذر منّی ثم‌ّ ما یئل و قال آخر [166- پ]: [لا]«10» وألت نفسک خلّیتها للعامریّین و لم تکلم ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب خدای. (3- 2). آط، آب، آز، آج: او. (5- 4). اساس: ندارد، از آط افزوده شد. (6). سوره فصلّت (41) آیه 5. (7). آب: وقت. [.....]
(8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل امیر المؤمنین. (9). آط، آب، آج، لب علیه السّلام. (10). اساس: افتادگی دارد، از قم افزوده شد. صفحه : 373 وَ تِلک‌َ القُری أَهلَکناهُم لَمّا ظَلَمُوا، «تلک»، اشارت [است به شهرهای هلاک شده و ع]«1» ذاب رسیده، گفت: و آن شهرهاست که ما آن را هلاک کردیم چون ظلم و بیدادی کردند و کفر آوردند به ما و بر [خود و بر دیگران ظلم کردند]«2»، وَ جَعَلنا لِمَهلِکِهِم، و کردیم اهلاک ایشان را موعد و وقت وعده‌ای. و «مهلک»، اینکه جا مصدر است، امّا فی غیر [هذا الموضع. مفعل را سه]«3» معنی باشد: مصدر و مفعول و موضع، و هر بنایی را که از مزید بر«4» ثلاثی بود. قال اللّه تعالی: رَب‌ِّ أَدخِلنِی مُدخَل‌َ [صِدق‌ٍ ...«5»، و قال]«6» اللّه تعالی: هذا مُغتَسَل‌ٌ بارِدٌ وَ شَراب‌ٌ«7»، ای موضع اغتسال. عاصم به روایت ابو بکر خواند: لمهلکهم، به فتح «میم» و [ «لام»، و به روایت حفص به فتح]«8» «میم» و کسر «لام». و باقی قرّاء به ضم‌ّ «میم» و فتح «لام». آن که «میم» و «لام» مفتوح خواند، گفت: و مصدر است من هلک یهلک هلا [کا و مهل]«9» کا، مثل: طلع [یطلع]«10» مطلعا. و روا بود که مصدر اهلک باشد چه بیشتر مفعل که آید در مزید ثلاثی آید، نحو: اکرمته [اکرا]«11» ما و مکرما، ای جعلنا لإهلاکهم موعدا، و اینکه اولیتر است به قرینه أَهلَکناهُم در آیت. و آن کس که «لام» مکسور خواند، [گفت]«12»: وقت هلاک باشد یا جای هلاک، مثل المشرق و المغرب. و سیبویه گفت، عرب گوید: رأیت النّاقة علی مضرب [ها و منت]«13» جها به کسر، ای وقت ضرابها و نتاجها، و: ان‌ّ فی الألف [درهم]«14» لمضربا بالفتح، ای ضربا. و هر فعلی که بر فعل یفعل با [شد مصد]«15» ر از او به فتح بود و موضع به کسر، و نیز وقت به کسر، نحو: ضربه ضربا و مضربا، و المضرب الموضع. و هر فعلی که بر فعل یفع [ل بود به ضم‌ّ «عین» مضا]«16» رع نحو: یدخل و یخرج، موضع و مصدر از او به فتح بود، کالمدخل و المخرج، الّا آنچه شاذّ باشد، کالم [سجد من سجد یسجد]«17» و ربّما که از فعل یفعل مصدر به کسر آید، کالمرجع، قال اللّه تعالی: ----------------------------------- (13- 11- 9- 8- 6- 3- 2- 1). اساس: افتادگی دارد، از قم افزوده شد. (4). دیگر نسخه‌ها: ندارد. (5). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 10. (7). سوره ص (38) آیه 42. (12- 10). اساس و قم: ندارد، از آط افزوده شد. (14). اساس و دیگر نسخه بدلها: ندارد، به قرینه منابع و مآخذ مربوط، افزوده شد. (17- 16- 15). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد. صفحه : 374 إِلَی اللّه‌ِ مَرجِعُکُم ...«1»، ای رجوعکم، و قوله [وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ المَحِیض‌ِ]
...«2»، ای الحیض، و قوله: وَ جَعَلنَا النَّهارَ مَعاشاً«3»، گفتند: مصدر است و اولیتر آن که وقت باشد، و المصدر المعیشة و المعیش، ایضا قال«4» الشّاعر: الیک اشکو شدّة المعیش و حرّ ایّام نتفن ریشی و امّا بر قراءت عامّه قرّاء [که مهلک خواندند به ضم‌ّ]«5» «میم» و فتح «لام»، بیان کردیم که اینکه بنا سه معنی دارد، اعنی مفعل. و اینکه جا هم مصدر را محتم [ل است و هم وقت را، بقوله«6»: مَوعِداً]«7» و موعد نیز محتمل است اینکه دو معنی را، مصدر را و وقت را، و قوله: أَهلَکناهُم، در مح [ل‌ّ رفع است به خبر ابتدا، و قوله]:«8» لَمّا ظَلَمُوا، در محل‌ّ نصب است علی الظّرف ای وقت ظلمهم«9». تمّت المجلّدة الثّانیة عشرة [و یتلوه فی الثّالث عشر]«10». قوله: وَ إِذ قال‌َ مُوسی لِفَتاه‌ُ- الآیة. و وقع الفراغ منه وقت الع [...]«11» الثّلثاء الثّالث و [...]«12» من سنة ستّة و خمسین و خمس مائة. و فرع من کتابته وقت الظّهر فی یوم الاثنین الحادی عشر من ربیع الاوّل سنة تسع و [سبعین و خمس مائة]«13». و هذا خطّ اصغر عباد اللّه و افقرهم الحسین بن محمّد بن الحسن بن ابراهیم بن محمّد العیّار [...]«14» و الحمد للّه حمد الشّاکرین و الصّلوة علی محمّد و عترته الطّاهرین غفر اللّه لمصنّفه و کاتبه و قاریه بحق‌ّ محمّد و علی‌ّ و اولاد علی‌ّ الطّاهرین [167- ر]. ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آیه 48 و 105، و هود (11) آیه 4. (2). سوره بقره (2) آیه 222. (3). سوره نبأ (78) آیه 11. (8- 7- 5- 4). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد. [.....]
(6). همه نسخه بدلها بجز قم: و قوله. (9). آج، لب: ظلمها. (10). اساس: افتادگی دارد، به قیاس از نسخه آط، آورده شد. (11). اساس: ناخواناست، ظاهرا باید کلمه‌ای باشد مثل: العصر، العشاء، الضّحو. (14- 12). اساس: بریدگی دارد و با هیچ نسخه‌ای قابل قیاس و تطبیق نیست. (13). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به برگ [84- ر]
از همین نسخه که به خطّ کاتبی واحد است، و احتمال قریب به یقین آورده شد. (13). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به برگ [84- ر]
از همین نسخه که به خطّ کاتبی واحد است، و احتمال قریب به یقین آورده شد.


جلد13

[جلد سیزدهم]

[ادامه سوره کهف]

[بسم اللّه الرّحمن الرّحیم]

[سوره کهف]

ن«1» [قوله تعالی:

[سوره الکهف (18): آیات 60 تا 82]

[اشاره]


وَ إِذ قال‌َ مُوسی لِفَتاه‌ُ لا أَبرَح‌ُ حَتّی أَبلُغ‌َ مَجمَع‌َ البَحرَین‌ِ أَو أَمضِی‌َ حُقُباً (60) فَلَمّا بَلَغا مَجمَع‌َ بَینِهِما نَسِیا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِیلَه‌ُ فِی البَحرِ سَرَباً (61) فَلَمّا جاوَزا قال‌َ لِفَتاه‌ُ آتِنا غَداءَنا لَقَد لَقِینا مِن سَفَرِنا هذا نَصَباً (62) قال‌َ أَ رَأَیت‌َ إِذ أَوَینا إِلَی الصَّخرَةِ فَإِنِّی نَسِیت‌ُ الحُوت‌َ وَ ما أَنسانِیه‌ُ إِلاَّ الشَّیطان‌ُ أَن أَذکُرَه‌ُ وَ اتَّخَذَ سَبِیلَه‌ُ فِی البَحرِ عَجَباً (63) قال‌َ ذلِک‌َ ما کُنّا نَبغ‌ِ فَارتَدّا عَلی آثارِهِما قَصَصاً (64)
فَوَجَدا عَبداً مِن عِبادِنا آتَیناه‌ُ رَحمَةً مِن عِندِنا وَ عَلَّمناه‌ُ مِن لَدُنّا عِلماً (65) قال‌َ لَه‌ُ مُوسی هَل أَتَّبِعُک‌َ عَلی أَن تُعَلِّمَن‌ِ مِمّا عُلِّمت‌َ رُشداً (66) قال‌َ إِنَّک‌َ لَن تَستَطِیع‌َ مَعِی‌َ صَبراً (67) وَ کَیف‌َ تَصبِرُ عَلی ما لَم تُحِط بِه‌ِ خُبراً (68) قال‌َ سَتَجِدُنِی إِن شاءَ اللّه‌ُ صابِراً وَ لا أَعصِی لَک‌َ أَمراً (69)
قال‌َ فَإِن‌ِ اتَّبَعتَنِی فَلا تَسئَلنِی عَن شَی‌ءٍ حَتّی أُحدِث‌َ لَک‌َ مِنه‌ُ ذِکراً (70) فَانطَلَقا حَتّی إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَها قال‌َ أَ خَرَقتَها لِتُغرِق‌َ أَهلَها لَقَد جِئت‌َ شَیئاً إِمراً (71) قال‌َ أَ لَم أَقُل إِنَّک‌َ لَن تَستَطِیع‌َ مَعِی‌َ صَبراً (72) قال‌َ لا تُؤاخِذنِی بِما نَسِیت‌ُ وَ لا تُرهِقنِی مِن أَمرِی عُسراً (73) فَانطَلَقا حَتّی إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَه‌ُ قال‌َ أَ قَتَلت‌َ نَفساً زَکِیَّةً بِغَیرِ نَفس‌ٍ لَقَد جِئت‌َ شَیئاً نُکراً (74)
قال‌َ أَ لَم أَقُل لَک‌َ إِنَّک‌َ لَن تَستَطِیع‌َ مَعِی‌َ صَبراً (75) قال‌َ إِن سَأَلتُک‌َ عَن شَی‌ءٍ بَعدَها فَلا تُصاحِبنِی قَد بَلَغت‌َ مِن لَدُنِّی عُذراً (76) فَانطَلَقا حَتّی إِذا أَتَیا أَهل‌َ قَریَةٍ استَطعَما أَهلَها فَأَبَوا أَن یُضَیِّفُوهُما فَوَجَدا فِیها جِداراً یُرِیدُ أَن یَنقَض‌َّ فَأَقامَه‌ُ قال‌َ لَو شِئت‌َ لاتَّخَذت‌َ عَلَیه‌ِ أَجراً (77) قال‌َ هذا فِراق‌ُ بَینِی وَ بَینِک‌َ سَأُنَبِّئُک‌َ بِتَأوِیل‌ِ ما لَم تَستَطِع عَلَیه‌ِ صَبراً (78) أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَت لِمَساکِین‌َ یَعمَلُون‌َ فِی البَحرِ فَأَرَدت‌ُ أَن أَعِیبَها وَ کان‌َ وَراءَهُم مَلِک‌ٌ یَأخُذُ کُل‌َّ سَفِینَةٍ غَصباً (79)
وَ أَمَّا الغُلام‌ُ فَکان‌َ أَبَواه‌ُ مُؤمِنَین‌ِ فَخَشِینا أَن یُرهِقَهُما طُغیاناً وَ کُفراً (80) فَأَرَدنا أَن یُبدِلَهُما رَبُّهُما خَیراً مِنه‌ُ زَکاةً وَ أَقرَب‌َ رُحماً (81) وَ أَمَّا الجِدارُ فَکان‌َ لِغُلامَین‌ِ یَتِیمَین‌ِ فِی المَدِینَةِ وَ کان‌َ تَحتَه‌ُ کَنزٌ لَهُما وَ کان‌َ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّک‌َ أَن یَبلُغا أَشُدَّهُما وَ یَستَخرِجا کَنزَهُما رَحمَةً مِن رَبِّک‌َ وَ ما فَعَلتُه‌ُ عَن أَمرِی ذلِک‌َ تَأوِیل‌ُ ما لَم تَسطِع عَلَیه‌ِ صَبراً (82)

[ترجمه]

و چون گفت موسی جوانش را بنایستم تا بنرسم«2» به مجمع دو دریا، یا بروم«3» سالها.
چون برسیدند به جای اجتماع هر دو دریا را فراموش کردند ماهیشان، پس بگرفت ره خود در دریا راهگذری.
چون بگذشتند، گفت جوانش را: بده ما را چاشت ما که بدیدیم از اینکه سفرمان رنجی.
گفت دیدی چون برسیدیم به سنگ! من فراموش کردم ماهی را و از یاد من نبرد مگر ابلیس که یاد آرم، و بگرفت راه خود در دریا عجبی.
گفت که ما طلب می‌کنیم«4» برگشتن بر پی ایشان پی گرفتند.
[پس]
«5»
-----------------------------------
(1). اساس: افتادگی دارد، به قیاس با نسخه آط، افزوده شد.
(2). آج، لب: نرسیم.
(3). همه نسخه بدلها: برویم، با توجّه به معنی کلمه، تصحیح شد.
(4). آب: گفت اینکه آن است که ما در طلب آنیم، آج، لب: گفت ما طلب کنیم.
(5). آط: ندارد، از آب افزوده شد.

صفحه : 2
یافتند«1» بنده‌ای را از بندگان ما که دادیم او را رحمتی از نزدیک ما«2»، و بیاموختیم او را از نزدیک ما«3» علمی.
گفت او را موسی پی تو گیرم بر آن که بیاموزی مرا از آنچه آموخته‌اند تو را«4» صلاح!
گفت تو نتوانی با من صبر کردن.
و چگونه صبر کنی بر آنچه گرد نگرفته‌ای به آن آزمایشی.
گفت: یابی مرا اگر خواهد خدای شکیبا و نافرمانی نکنم تو را هیچ فرمانی.
گفت اگر پسرو من«5» باشی مپرس مرا از چیزی تا بیارم«6» تو را از او یاد کردی.
برفتند تا چون در نشستند«7» در کشتی بشکست آن را [گفت«8»]
: بشکستی اینکه«9» را تا غرق شود اهلش، آوردی چیزی عجب.
گفت نگفتم که تو نتوانی با من صبر کردن!
گفت مگیر مرا به آنچه فراموش کردم، و بر من«10» منه از کار من دشخواری.
«11»
برفتند تا بدیدند کودکی را بکشت او را، گفت: بکشتی نفسی
-----------------------------------
(1). آب: یافتن.
(3- 2). آب: خود.
(4). آب از. [.....]
(5). آج، لب: پیرو من.
(6). آج، لب: بیاموزم.
(7). آج، لب: در نشینند.
(8). آط: ندارد، از آب افزوده شد.
(9). آج، لب: آن.
(10). آب: بر سر من.
(11). اساس: تا اینکه جا افتادگی دارد، از نسخه آط، آورده شد.

صفحه : 3
پاکیزه«1» بی نفسی! آوردی چیزی منکر.
گفت نگفتم تو را که تو نتوانی با من صبر کردن!
گفت اگر بپرسم تو را از چیزی پس از اینکه، با من صحبت مکن«2» برسیدی از نزدیک من به عذر«3».
برفتند تا آمدند به اهل دیهی«4» طعام خواستند از اهلش، منع کردند از میزبانی«5» ایشان، یافتند در آن جا دیواری که ویران«6» خواست شدن، راست باز کرد«7» گفت: اگر خواهی فراگیری بر او مزدی.
[ا- ر]

گفت اینکه جدای است میان من و تو، خبر دهم«8» به تأویل آنچه نتوانستی بر آن صبر کردن.
امّا کشتی بود درویشان را که کار می‌کردند در دریا، خواستم تا آن را عیبناک کنم، و بود از پس ایشان پادشاهی که می‌گرفت هر کشتی را بزور.
امّا غلام، بودند پدر و مادرش مؤمن، ترسیدیم که در ایشان پوشد«9» عصیان و کفر.
خواستیم که بدل دهد
-----------------------------------
(1). آب را.
(2). آب، آط: سخن مکن، آج، لب: سخن مگوی.
(3). آب: عذری.
(4). آب، آط، لب: دهی.
(5). آب، آط: ایشان از مهمانی.
(6). آط: بیران.
(7). آط آن را. [.....]
(8). آب، آط، آج، لب تو را.
(9). آب: پوشند، لب: تو شد.

صفحه : 4
ایشان را خدای ایشان بهتر از آن دهی«1» و نزدیک«2» به خویشی.
[ا- پ]

و امّا دیوار بود از دو کودک بی پدر در [شهر]
«3»، و بود زیر آن گنجی از آن ایشان، و بود پدرشان نیکمردی، خواست خدای تو که برسند«4» به بلوغ مردان، و بیرون آورند گنج ایشان«5»، بخشایشی از خدای تو، و نکردم آن را از فرمان خود، آن تأویل آن است که نتوانستی بر وی«6» صبر کردن.
قوله تعالی: وَ إِذ قال‌َ مُوسی لِفَتاه‌ُ، عبد اللَّه بن عبّاس گفت: سبب«7» اینکه«8» آن بود که، چون موسی- علیه السّلام- از دریا بازگشت و فرعون و قومش در دریا غرق گشته بودند، و ملک مصر و ولایت، موسی را و بنی اسرایل را مستخلص شده بود، خدای تعالی وحی کرد به موسی که: خطبه‌ای کن و بنی اسرایل را نعمتهای من یاد ده، وَ ذَکِّرهُم بِأَیّام‌ِ اللّه‌ِ«9» وَ إِذ قال‌َ مُوسی لِفَتاه‌ُ، حق تعالی گفت: یاد کن ای محمّد؟ چون گفت موسی جوانش را، در او خلاف
-----------------------------------
(1). آج، لب: دستوری باش. [.....]
(2). آب، آز: جزیره.
(3). آب، آز: رسید.
(4). همه نسخه بدلها: کجا یابم.
(5). همه نسخه بدلها: برداشتند.

صفحه : 6
کردند، بعضی گفتند: وصی‌ّ او بود- یوشع بن نون بن افراییم«1» بن یوسف، و گفتند:
برادر یوشع بود. و گفتند: غلامی بود درم خریده او. و گفتند: خدمتگاری بود از آن او، و عرب غلام را و خدمتگار را «فتی» می‌خواند«2»، و اگر چه پیر بود. و کنیزک خدمتگار را «فتاة» خواند«3»، و اگر چه عجوز بود. و برای آن اضافت کرد یا «4» بر اقوال پیشین که ملازم بودی با او برای تعلّم. لا أَبرَح‌ُ«5»، لا ازال، من زال یزال، لا من زال یزول، برای آن که اوّل را خبر باید و دوم را نباید، و خبر مقدّر است، و تقدیر آن که:
(لا ابرح سائرا او طالبا)، من پیوسته طالب و مسافر خواهم بودن تا آنگه که خضر را بیافتن«6». و (حتی)، انتهای غایت را باشد، یقال: سرت حتی أدخلها. «دخول»، غایت انتهای سیر باشد، گفت: پیوسته می‌خواهم رفتن تا به «مجمع البحرین» رسم.
خلاف کردند در او، قتاده گفت: دریای پارس و روم است، آن جا که جانب مشرق است. محمّد کعب«7» گفت: طنجه است. ابی‌ّ کعب«8» گفت: افریقیه است. أَو أَمضِی‌َ حُقُباً، در «او» دو وجه رواست، یکی آن که: افعل هذا [ا]
و ذاک«9»، یا برسم یا روزگاری دراز می‌روم. و وجه دوم آن که: «او» به معنی الی أن باشد چنان که: لالزمنّک او تعطینی حقّی، می‌روم تا برسم و تا آنگه که روزگار دراز بر اینکه رفتن من برآید، و وجه اوّل به معنی لا یقتر است. حُقُباً، عبد اللّه عبّاس گفت: دهرا، روزگاری، و جمعه احقاب«10». عبد اللّه عمر گفت: حقب، هشتاد سال باشد. مجاهد گفت: هفتاد سال، گفت: تا برسم یا عمری تمام در راه رو«11» کنم.
فَلَمّا بَلَغا، چون برسیدند موسی و صاحبش«12»، مَجمَع‌َ بَینِهِما«13» نَسِیا حُوتَهُما، ماهی که داشتند فراموش کردند، و ماهی صاحب موسی فراموش کرد تنها، و لکن اضافت نسیان با هر دو کردند چنان که گفت: یَخرُج‌ُ مِنهُمَا
-----------------------------------
(1). لب: افراهیم.
(3- 2). همه نسخه بدلها: خوانند.
(4). آط و همه نسخه بدلها: با او.
(5). همه نسخه بدلها أی.
(6). همه نسخه بدلها: بیافتم 7. همه نسخه بدلها: محمّد بن کعب.
(8). همه نسخه بدلها: ابی‌ّ بن کعب.
(9). همه نسخه بدلها گفت.
(10). همه نسخه بدلها: احقابا.
(11). آج، لب: او. [.....]
(12). دیگر نسخه بدلها: مصاحبش.
(13). همه نسخه بدلها ای مجمع البحرین.

صفحه : 7
اللُّؤلُؤُ وَ المَرجان‌ُ«1»، لؤلؤ و مرجان از دریای شور بر آرند«2» از عذب برنیارند«3» و چنان که گویند: خرج القوم الی موضع کذا، فاخذوا زادهم، و «زاد»، بعضی از ایشان دارند، پس برای آن که هر دو به یک جای بود«4» اضافت با ایشان کرد که ماهی زاد هر دو بود. فَاتَّخَذَ سَبِیلَه‌ُ فِی البَحرِ سَرَباً، ای مسلکا و مذهبًا، راهی بکرد در دریا.
و در کیفیّت آن خلاف کردند، ابّی کعب گفت از رسول- علیه السّلام- شنیدم که گفت: چندان که ماهی می‌رفت راهی پیدا می‌شد در دریا و آب از اینکه جانب و از آن جانب بماند، با هم نیامد، موسی- علیه السّلام- بر آن راه برفت تا به خضر رسید.
عبد اللّه عبّاس گفت: آب شکافته شد تا ماهی به گل رسید، بر گل برفت، اثر رفتن او در گل پیدا شد. موسی بر آن اثر برفت و هر کجا ماهی بر آن«5» برفت خشک شد مانند سنگ. عبد اللّه عبّاس روایت کرد از ابی‌ّ کعب که رسول- علیه السّلام- گفت: چون به صخره رسیدند، [2- پ]
سر بر صخره نهادند و بخفتند، ماهی در زنبیل بجنبید.
موسی خفته بود و جوان بیدار بود، می‌نگرید تا ماهی شور بریان کرده از زنبیل بر آمد و در دریا شد و چندان که در آب می‌رفت«6» طاقی پیدا می‌شد چنان که سرب باشد.
چون موسی از خواب برخاست، جوان فراموش کرد که موسی را بگوید، از آن جا«7» برفتند و آن شب برفتند تا بر دگر روز چاشتگاه. موسی- علیه السّلام- خسته«8» بود و گرسنه شده بود، گفت: آتِنا غَداءَنا، او را به حدیث موسی- حدیث ماهی رفتن«9» در دریا- یاد آمد.
قتاده گفت: خدای تعالی ماهی را زنده کرد تا از سفره بیرون آمد و سر به دریا نهاد و در دریا برفت، چندان که«10» او برفت آب بیفسرد تا مانند راهی از یخ بر آب پیدا شد تا موسی بر آن جا رفت و به خضر رسید.
کلبی گفت: یوشع بن نون وضو می‌کرد از آب دریا، و در دریا چشمه‌ای بود که
-----------------------------------
(1). سوره رحمن (55) آیه 22.
(2). همه نسخه بدلها: برآید.
(3). همه نسخه بدلها: برنیاید.
(4). همه نسخه بدلها: بودند.
(5). همه نسخه بدلها: به راه.
(6). همه نسخه بدلها مانند.
(7). همه نسخه بدلها برخاستند و.
(8). همه نسخه بدلها: مانده.
(9). همه نسخه بدلها: و رفتن او.
(10). همه نسخه بدلها: چنان که.

صفحه : 8
آن را «عین الحیوان» گفتند، به هر جانوری بی جان که رسیدی زنده شدی. آب از دست یوشع بر ماهی چکید، ماهی زنده شد و در آب برفت و راهی بکرد تا بر سر«1» آب راهی خشک پیدا شد. و گفتند: ماهی سخت شور بود و از وی بهری خورده بودند. و موسی خفته بود، یوشع ماهی بیاورد تا در آب بشوید تا شوری او کمتر شود در آب چشمه حیوان بود، چون آب به ماهی رسید زنده شد و از دست یوشع به آب در«2» شد و راهی بکرد. موسی- علیه السّلام- برخاست و از حرص صاحب را گفت: خیز«3» تا برویم که اینکه راه ما را می‌یابد برید«4»، و او حدیث ماهی فراموش کرده بود. برفتند از آن جا تا به وقت چاشتگاه رسید. موسی حدیث چاشت کرد و ذلک قوله: فَلَمّا جاوَزا، چون از آن جا که صخره بود بگذشتند که منزل دینه«5» بود که در او ماهی فراموش کرده بودند، و به دگر منزل رسیدند، قال‌َ مُوسی لِفَتاه‌ُ، [گفت]
«6»: رفیقش را: آتِنا غَداءَنا، طعام چاشت ما بیاور. گفتند: خدای تعالی گرسنگی بر موسی افگند تا گفت: آتِنا غَداءَنا، و الغداء طعام الغداة، و العشاء طعام العشاء، به ما آر طعام چاشت ما. لَقَد لَقِینا مِن سَفَرِنا هذا نَصَباً، که ما از اینکه سفر رنج و ماندگی دیدیم. گفتند: آن رنج که آن روز رسید موسی را در آن سفر، هیچ روز نرسید، برای آن که شبان روزی«7» و روزی دگر تا وقت چاشت می‌رفتند که نیاسودند. و النَّصب، التَّعب.
چون موسی- علیه السّلام- حدیث چاشت کرد، یوشع را«8» ماهی و رفتن او در دریا یاد آمد، گفت: أَ رَأَیت‌َ إِذ أَوَینا إِلَی الصَّخرَةِ، دیدی آنگه که ما بنزدیک آن سنگ رسیدیم، و محل‌ّ «إذ» نصب است علی الظّرف، ای وقت وصولنا الی الصّخرة. فَإِنِّی نَسِیت‌ُ الحُوت‌َ، چون«9» ماهی فراموش کردم. وَ ما أَنسانِیه‌ُ إِلَّا الشَّیطان‌ُ أَن أَذکُرَه‌ُ، و از
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: به زیر.
(2). همه نسخه بدلها: اندر. [.....]
(3). همه نسخه بدلها: برخیز.
(4). آز: می‌باید رفت.
(5). همه نسخه بدلها ایشان.
(6). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخ، افزوده شد.
(7). همه نسخه بدلها: شبانه روزی.
(8). همه نسخه بدلها حدیث.
(9). همه نسخه بدلها: من.

صفحه : 9
یاد من نبرد«1» الّا ابلیس، یعنی به وسواس«2» او که مرا از آن مشغول کرد که یاد دارم، فراموش شد.«3».
و هفل«4» بن زیاد گفت: اینکه صخره آن است که، از پیش نهر الزَّیت است. و «نسیان» را بر دو وجه تفسیر دادند، یکی: ضدّ ذکر، و دوم: ترک. وَ اتَّخَذَ سَبِیلَه‌ُ فِی البَحرِ عَجَباً، گفتند: اینکه از کلام یوشع است، و گفتند معنی آن است: وَ اتَّخَذَ سَبِیلَه‌ُ، فعجبت من ذلک عجبا.
عبد الرّحمن بن زید گفت: جای تعجّب باشد که ماهی بریان کرده از مدّت«5» دراز زنده شود و در دریا برود و از رفتن او راهی پیدا ماند. إبن زید گفت: نیمه‌ای ماهی بود. عبد اللّه عبّاس گفت: و اتّخذ موسی سبیل الحوت فی البحر عجبا، یعنی عجب آمد موسی را از رفتن ماهی برشته«6» در دریا.
وهب گفت: از رفتن [ماهی]
«7» راهی بریده«8» گشت در دریا مانند جویی.
موسی- علیه السّلام- چون آن شنید، گفت: ذلِک‌َ ما کُنّا نَبغ‌ِ، اینکه، آن است که ما در طلب آنیم، آن است که ما می‌جوییم [و « یا » همه از «نبغ» بیفگندند به تخفیف اکتفاء بالکسرة عنها، کقوله: أُجِیب‌ُ دَعوَةَ الدّاع‌ِ إِذا دَعان‌ِ«9» ...، اتّباعا للمصحف، چنین یافتند نبشته]
فَارتَدّا، بازگشتند عَلی آثارِهِما، بر«10» آن پی که آمده بودند قَصَصاً. ای اتّباعا للاثر، یقال: قص‌ّ اثره، یقصّه«11» قصّا، و منه القصّة و القصَّة و القصاص، باز پس آمدند هم بر آن راه که رفته بودند، [3- ر]
با نزدیک«12» صخره رفتند، ماهی در دریا و ره کردن او بدیدند.
موسی- علیه السّلام- بدانست که آن آیتی است و دلالتی که خدای تعالی کرد او را، بر اثر آن برفت تا بنزدیک خضر رسید، و ذلک قوله: فَوَجَدا عَبداً مِن عِبادِنا،
-----------------------------------
(1). آب، آط: بنبرد.
(2). همه نسخه بدلها: وسوسه.
(3). همه نسخه بدلها: فراموش کردم.
(4). آب، آز: هفاین.
(5). آب، آط، آز: بعد از مدّتی، آج، لب: بود از مدّتی.
(6). همه نسخه بدلها: بریان.
(7). اساس: ندارد، به قیاس با آط، و اتّفاق نسخه‌ها، افزوده شد. [.....]
(8). همه نسخه بدلها: پیدا.
(9). سوره بقره (2) آیه 186.
(10). همه نسخه بدلها هم.
(11). همه نسخه بدلها: یقص‌ُّ.
(12). همه نسخه بدلها: تا بنزدیک.

صفحه : 10
بنده‌ای را یافتند از بندگان ما، یعنی خضر را- و نام اولیّا بن ملکان«1» بود- و خضر لقبش بود برای آنش خضر خواندند«2».
أبو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که: او را برای آن خضر خواندند که او بر پوستینی«3» سپید نشست در بر«4» او سبز شد.
مجاهد گفت: برای آنش خضر خواندند که چون نماز کردی پیرامن«5» او به گیاه سبز شدی.
عبد اللّه بن المبارک گفت که، إبن جریج گفت: موسی- علیه السّلام- خضر را یافت بر طنفسه‌ای«6» سبز نشسته بر روی آب، بر او سلام کرد.
عبد اللّه عبّاس گفت از ابی‌ّ کعب که: موسی- علیه السّلام- به خضر رسید- و او خفته بود- جامه‌ای بر خویشتن گرفته- موسی بر او سلام کرد، او برخاست و گفت: و علیک السّلام یا نبی‌َّ بنی اسرایل. موسی او را گفت: تو چه دانی که من پیغامبر بنی اسرائیلم! گفت: آن که تو را به من ره نمود، مرا اعلام کرد احوال تو.
سعید جبیر گفت: چون موسی به خضر رسید، خضر نماز می‌کرد. چون سلام بداد«7» موسی بر او سلام کرد، او گفت: سلام عادت شهر ما نیست. آنگه بنشستند و حدیث می‌کردند، مرغکی بیامد و منقار در آن دریا زد و قطره‌ای آب برداشت و در پر مالید و برفت. خضر موسی را گفت: دانی که اشارت در اینکه چیست! گفت: نه.
گفت: جهانیان در علم بنی اسرایل عاجزاند، و بنی اسرایل در علم تو، و تو در علم من. آنگه علم همه جهان و علم بنی اسرایل و علم تو و علم من به اضافت با علم خدای تعالی نیست الّا به مقدار آن که اینکه«8» قطره آب که اینکه مرغک از دریا برداشت.
در خبر است که: موسی جعفر«9» را- علیهما السّلام- پرسیدند که: خضر عالمتر بود
-----------------------------------
(1). آب، آز: بلیا بن ملکان، آج: یلیا بن ملکان، لب: بلسا بن ملکان.
(2). همه نسخه بدلها که.
(3). همه نسخه بدلها: پوستین.
(4). همه نسخه بدلها: در زیر.
(6- 5). همه نسخه بدلها: طبقه‌ای.
(7). همه نسخه بدلها: سلام باز داد.
(8). آب، آز: آن یک.
(9). همه نسخه بدلها: موسی بن جعفر.

صفحه : 11
یا موسی! گفت: موسی از خضر پرسید که خضر آن را جواب نداشت، و خضر از موسی پرسید و موسی جواب نداشت، اگر هر دو بر من حاضر باشند، من از ایشان پرسم جواب من ندانند، و«1» ایشان از من پرسند و من جواب ایشان دانم، فذلک قوله:
فَوَجَدا عَبداً مِن عِبادِنا آتَیناه‌ُ رَحمَةً مِن عِندِنا وَ عَلَّمناه‌ُ مِن لَدُنّا عِلماً، بنده‌ای یافتند، یعنی موسی و صاحبش را، و آن بنده خضر بود که ما او را رحمتی داده بودیم از نزدیک ما، و او را از نزدیک ما علمی آموخته«2».
قال‌َ لَه‌ُ، گفت موسی خضر را: هَل أَتَّبِعُک‌َ، من پسر وی کنم تو را بدان شرط که ما را«3» بیاموزی از آنچه تو را آموخته‌اند به رشاد و هدایت، و ابو علی گفت که:
نصب او بر مفعول له است، آنگه عامل در او روا باشد که أَتَّبِعُک‌َ باشد، یعنی اتّبعک للرّشد، و روا بود که تعلّمنی باشد، آنگه مفعول به باشد، و روا بود که عُلِّمت‌َ بود و هم مفعول به باشد«4»، موسی را گفت: تو با من صبر نتوانی کردن، و اینکه نفی استطاعت است نه نفی قدرت است، انّما مراد آن است که: بر تو گران آید و دشخوار«5»، چنان که گویند: فلان لا یستطیع أن ینظر الی‌َّ، ای یثقل علیه رؤیتی، فلان مرا نمی‌تواند دیدن، یعنی دیدار من بر او گران است.
وَ کَیف‌َ تَصبِرُ، و چگونه صبر کنی بر آنچه خبرت و آزمایش تو به آن محیط نیست. موسی- علیه السّلام- گفت: إِن شاءَ اللّه‌ُ، که مرا صابر یابی و هیچ فرمان تو را عصیان نکنم. گفتند: خضر بر اطلاق گفت بی استثناء که: تو صبر نکنی، و موسی- علیه السّلام- به مشیّت استثنا کرد، برای آن که خضر را اعلام کرده بودند که: موسی صبر نکند، او اطلاق کرد اینکه سخن را امّا موسی در شک بود که صبر دارد بر آن یا نه، برای آن استثنا کرد تا خلاف نباشد.
آنگه خضر- علیه السّلام- گفت: اگر مصاحبت و متابعت [3- پ]
من خواهی کردن، از آنچه من کنم مرا مپرس که چرا کردی تا من تو را از آن یاد کردی و ذکری
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: و اگر. [.....]
(2). لب: آموخته‌ایم.
(3). همه نسخه بدلها: مرا، که با ظاهر عبارت سازگارتر می‌نماید.
(4). آط و همه نسخه بدلها خضر.
(5). همه نسخه بدلها: دشوار.

صفحه : 12
که از آن یاد کنند«5» حاصل کنم. او قبول کرد هم بر شریطه«6» اوّل، از آن جا برفتند.
فَانطَلَقا، و انطلق«7» مطاوع اطلاق باشد، یقال«8»: اطلقته فانطلق، و روا بود که مطاوع طلّقت باشد من الطّلاق فان‌ّ فیه معنی الاطلاق، و بر قیاس باید«9» تا مطاوع ثلاثی بود قیاسا علی اخواتها کقولهم: قطعته فانقطع، و کسرته فانکسر و جبرته فانجبر.
به کنار دریا رسیدند، کشتیی دیدند خواستند تا در آن جا نشینند، اصحاب کشتی رها نکردند گفتند: نباید تا دزدان باشند؟ دگر باره چون نگاه کردند، گفتند: اینان سیمای اهل صلاح«10» دارند ایشان را در کشی نشاندند.
بعضی دگر گفتند: صاحب کشتی خضر را شناخت تقرّب کرد و ایشان را بی اجرت در کشتی نشاند. چون کشتی به میان دریا رسد، خضر- علیه السّلام- تبری داشت«11»، لوحی از الواح کشتی بشکست، آب در کشتی آمد. موسی- علیه السّلام«12»- چنان دید صبر نداشت تا گفت: أَ خَرَقتَها لِتُغرِق‌َ أَهلَها، بشکستی اینکه کشتی تا اهل او«13» غرق شوند. کوفیان خواندند مگر عاصم: لیغرق اهلها، به « یا » و فتح«14» و رفع اهل، چنان که فعل مسند باشد با اهل. و باقی قرّاء خواندند: لتغرق اهلها، به ضم‌ّ «تا» و کسر «را» و نصب اهل از اغراق، چنان که فعل خضر را باشد و اهل منصوب بود به وقوع الفعل علیه. گفت: اینکه کشتی بشکستی تا اهلش را غرق کنی! لَقَد جِئت‌َ شَیئاً إِمراً، کاری منکر آوردی، و قیل الامر، الدّاهیة العظیمة، و قیل: العجب الّذی یکثر التّعجب«15» منه من امر اذا کثر«16»، و انشد ابو عبیدة:

قد لقی الاقران منه نکرا داهیة دهیاء ادّا امرا
و اینکه بر سبیل استفهام گفت به دلالت همزه استفهام که در او هست تا سؤال
-----------------------------------
(5). همه نسخه بدلها: باز گویند.
(6). همه نسخه بدلها: شرایط.
(7). همه نسخه بدلها: انطلاق.
(8). همه نسخه بدلها: یعنی.
(9). آج، لب، آز: ماند.
(10). همه نسخه بدلها: سیمای صالحان.
(11). همه نسخه بدلها: تبر برداشت.
(12). همه نسخه بدلها چون.
(13). همه نسخه بدلها: آن.
(14). همه نسخه بدلها او و کسر «را» توضیح آن که به فتح «را» صحیح به نظر می‌رسد زیرا غرق از باب علم یعلم است. [.....]
(15). همه نسخه بدلها: العجیب الذی یتعجّب.
(16). آب، آز: کبر.

صفحه : 13
بکنند«1» که چرا گفتی«2» منکر کردی، و اینکه بر حقیقت منکر نبود چه غرض او«3» صلاح بود. امّا قوله: شَیئاً إِمراً او نکرا، مشروط است، یعنی اگر برای آن کردی تا مردمان کشتی غرق شوند منکر باشد. و گفتند: کاری کرد«4» که ظاهرش منکر است و ما باطنش نمی‌دانیم. گفتند: او چند جای«5» کشتی را سوراخ کرد و موسی- علیه السّلام- جامه در او می‌افگند«6». چون چند جای شکسته بود باستاد و اصلاح می‌کرد به خرقه و قیر و آنچه آلت آن باشد. موسی را از آن به عجب آمد که ندانست غرض او چیست. و گفتند: إمر، کاری باشد فاسد که یؤمر بترکه، فعل به معنی مفعول، کالذّبح و النّقض و النّکث، و منه رجل إمر اذا کان ضعیف الرّأی یحتاج الی أن یؤمر بصلاحه.- و اینکه وجهی قریب است از روی اشتقاق.
خضر او را گفت: نگفتم تو را که صبر نداری و دشخوار«7» آید بر تو صبر کردن؟ موسی گفت: لا تُؤاخِذنِی بِما نَسِیت‌ُ، مرا مؤاخذه و معاتبه مکن به آنچه فراموش کردم.
عبد اللّه عبّاس گفت: نسیان به معنی ترک است اینکه جا، ای بما ترکت من عهدک، چنان که در قصّه آدم گفت: فَنَسِی‌َ«8» ...، ای ترک و گفتند: مراد آن است:
لا تؤاخذنی بما یشبه«9» النّسیان، برای آن که با قرب آن مدّت موسی فراموش نکرده«10» بود. و گفتند: موسی نگاه کرد آن جا که او کشتی بشکست چند جای و آب در کشتی نمی‌آمد بدانست که آن معجز است و او برای صلاح«11» کرد عذر خواست. وَ لا تُرهِقنِی مِن أَمرِی عُسراً، ای لا تکلفنی عسرا، مرا تکلیف سخت مکن. و قیل:
لا تلحقنی. و اصل«12» تغشیه است من قولهم: رهقه الفارس اذا غشیه و رهقه الدّین«13» اذا
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: نکنند.
(2). همه نسخه بدلها: گفت.
(3). آج، لب: از آن.
(4). همه نسخه بدلها: کردی.
(5). همه نسخه بدلها آن.
(6). همه نسخه بدلها: می‌آگند.
(7). همه نسخه بدلها: دشوار.
(8). سوره طه (20) آیه 115.
(9). اساس: نسیه، به قیاس با نسخه آط، و اتفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(10). همه نسخه بدلها: بکرده.
(11). آب، آط، آز: از برای صلاحی.
(12). آط کلمه. [.....]
(13). آط: الّذین، آج، لب: الّذی.

صفحه : 14
رکبه، و غلام مراهق اذا قارب البلوغ [و کاد یغشیه]
«1».
فَانطَلَقا، از آن جا برفتند و به ساحل رسیدند و بر خشک شدند. جماعتی کودکان بازی می‌کردند آن جا. [4- ر]
خضر برفت و کودکی را از میان ایشان بیرون آورد که از او نکو روتر نبود در میان ایشان. بیرون آورد و او را به کناره‌ای برد و بیفگند و به کارد حلق او ببرید و او را بکشت«2». و گفتند: سر او بر دیوار می‌زد تا او را بکشت. و گفتند: او را لگدی بزد و بکشت.
ضحّاک گفت: نام او «خوش» بود، و شعیب الجبّائی گفت: نام او «خنسور«3»» بود. وهب گفت: نام پدرش ملاس«4» بود و نام مادرش رحمی بود. عبد اللّه عبّاس گفت: کودکی که نا بالغ بود. [ضحّاک گفت: غلام بالغ بود]
«5» و مفسد و مادر و پدر از وی در رنج بودند. کلبی گفت: برنایی بود، ره زدی و مال با مادر و پدر بردی، ایشان سوگند بخوردندی که او نکرد.
ابی‌ّ کعب گفت، از رسول- علیه السّلام- شنیدم که«6». آن غلام کافر بود. چون موسی- علیه السّلام- چنان دید گفت: أَ قَتَلت‌َ نَفساً زَکِیَّةً بِغَیرِ نَفس‌ٍ، نفسی زکی‌ّ بی گناه را بکشتی که او کسی را نکشته است!
کوفیان خواندند و إبن عامر: زَکِیَّةً، بی «الف» و دیگران خواندند: زاکیة، به «الف».
آنگه در معنیش خلاف کردند. بعضی گفتند: هر دو به یک معنی است، کقاسیة و قسیّة، و فاکهین و فکهین، و حاذرین«7» و حذرین«8». ابو عمرو گفت: زاکیة، آن باشد که گناه نکرده باشد، و زکیّة آن باشد که گناه کرده بود و توبه کرده. بعضی دیگر گفتند، زکیّة پارسای [بی]
«9» گناه باشد، و زاکیة، ای نامیة«10» کودکی«11» جوان که
-----------------------------------
(1). اساس بریده شده، با توجّه به ضبط همه نسخه بدلها، از آط افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها: و بکشتش.
(3). آب، آط، آز: حیسور، آج، لب: جیسود.
(4). آب، آط، آز: هلاس، آج، لب: هداش.
(9- 5). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(6). همه نسخه بدلها گفت.
(7). آج، لب: جادرین.
(8). آج، لب: حدرین.
(10). همه نسخه بدلها ناشیة.
(11). اساس: کودکانی، با توجّه به فحوای عبارت و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.

صفحه : 15
روی در زیادت«1» داشت و می‌افزود«2» لَقَد جِئت‌َ شَیئاً نُکراً، کاری منکر آوردی، یعنی ظاهر او منکر است، چه کشتن نفسی که او را گناه ندانند صورت منکر دارد تا بدانند که مستحق‌ّ کشتن است.
امّا بر قول آن که گفت: غلام بالغ [بود]
«3» و کافر و راهزن و مفسد و مستحق‌ّ کشتن، در آیت سؤالی نباشد. و امّا بر قول آن کس که گفت: غلام نا بالغ بود، جواب او از او«4» آن است که، بلا خلاف خضر او را به فرمان خدای کشت، و هیچ فرقی نباشد میان آن که خدای تعالی فریشته‌ای را بفرماید تا جانش را بردارد و میان آن که پیغامبر را گوید به تیغ بکش او را، که در هر دو حال بعضی مکلّفان را در آن اعتبار و لطف باشد و مقتول را بر خدای تعالی عوض.
و إبن عامر و نافع فی روایة الاصمعی‌ّ و ابو بکر عن عاصم خواندند: نکرا، به ضم‌ّ «نون» و «کاف» و باقی قرّاء به تسکین «کاف» خواندند، و هما لغتان: کالرّعب و الرّعب، و الخلق و الخلق.
خضر موسی را گفت: أَ لَم أَقُل لَک‌َ، نگفتم«5» تو را که تو با من صبر نداری؟ گفت: اکنون شرط میان من و تو آن است که، اگر تو را چیزی دیگر پرسم یا بر تو اعتراض کنم، دگر با من صحبت مکن«6» که تو در کار من به عذر رسیدی و معذور باشی به ترک صحبت من، چه آن از من باشد نه از تو.
فَانطَلَقا، از آن جا برفتند تا به دهی رسیدند. استَطعَما أَهلَها، از اهل آن دیه«7» طعامی خواستند بر سبیل ضیافت. ایشان را طعام ندادند و میزبانی نکردند. از آن دروازه در رفتند تا به دیگر دروازه بیرون آمدند که کس ایشان را یک تا«8» نان نداد.
بنزدیک آن دروازه دیواری بود ویران«9». وهب گفت: طول آن دیوار در هوا صد گز بود.
قتاده گفت: کانت شرّ قریة، بترین دهها«10» دهی بود که مهمان را حرمت نداشتند«11» و
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: زیادتی 2. همه نسخه بدلها: می‌فزود.
(3). اساس: ندارد، از آط افزوده شد. [.....]
(4). همه نسخه بدلها: جواب از او.
(5). همه نسخه بدلها: نه من گفتم.
(6). همه نسخه بدلها: صحبت مدار.
(7). همه نسخه بدلها: ده.
(8). همه نسخه بدلها: تای.
(9). همه نسخه بدلها: بیران.
(10). آب، آز: دیهها.
(11). همه نسخه بدلها: نداشتندی.

صفحه : 16
إبن السّبیل را حق‌ّ نشناختند«1».
ابی‌ّ کعب گفت: از رسول- علیه السّلام- شنیدم که گفت: اهل آن دیه لئیمان بودند، و قوله: یُرِیدُ أَن یَنقَض‌َّ، می‌خواست تا بیفتد«2»، از مجازات قرآن است، و اینکه عبارت به لغت ما نیز آید، گویند: دیواری که بخواست افتادن و یا بخواهد افتادن. و معنی یُرِیدُ، یکاد باشد، نزدیک آن بود که بیفتد، و امّا قول الشّاعر:

یرید الرّمح صدر بنی«3» براء و یرغب عن دماء بنی عقیل
یعنی، یمیل الیهم دون بنی عقیل و یقصدهم. و مانند اینکه مجازات بسیار آید در کلام عرب، و منها قول الشّاعر«4» [4- پ]
:

[ان‌ّ دهرا یلف‌ّ شملی بجمل«5» لزمان یهم‌ّ«6» بالاحسان]
و مثله«7»:

یشکو«8» الی‌ّ جملی طول السّری صبرا جمیلا فکلانا مبتلی
و قال عنتره:

شکی الی‌ّ بعبرة و تحمحم
اینکه جمله بر طریق تشبیه و مقاربه باشد. أَن یَنقَض‌َّ، انقضاض، سقوط باشد بسرعت، کانقضاض الطّائر، قال ذو الرّمّة:

انقض‌َّ کالکوکب الدّرّی‌ّ منصلتا
سعید جبیر گفت: دیوار خسبیده«9» بود، خضر- علیه السّلام- دوش بر آن نهاد و راست باز کرد«10». عبد اللّه عبّاس گفت: باز شکافت و از بن بنا کرد«11». موسی گفت: لَو شِئت‌َ لَاتَّخَذت‌َ عَلَیه‌ِ أَجراً، اگر خواستی«12» تو بر آن مزدی بستدی، یعنی اگر ما را بر سبیل مهمانی طعام ندادند، باری مزد اینکه کار بخواه از ایشان اگر خواهی.
-----------------------------------
(1). آب، آط، آج، لب: نشناختندی.
(2). همه نسخه بدلها: بیوفتد اینکه.
(3). اساس و دیگر نسخه بدلها: آبی، به قیاس با مفهوم «یمیل الیهم»، و منابع شعر و لغت، تصحیح شد.
(4). اساس: از اینکه جا به بعد تا چند صفحه بعدی افتادگی دارد که از نسخه آط، افزوده می‌شود.
(5). آب: بجمیل.
(6). آب، آج: بهم. [.....]
(7). آج، لب: و کمثله.
(8). آب: یشکور.
(9). آج، لب: جنبیده.
(10). آج، لب: و باز راست کرد.
(11). آج، لب: در بنا کرد.
(12). آج، لب: اگر خواهی.

صفحه : 17
ابو عمرو و إبن کثیر خواندند: لتخذت، و باقی قرّاء لا اتّخذت«1». و ابو عمرو، «ذال» در «تا» ادغام کرد لقرب المخرج. و تقی یتقی، و اتَّقی یتَّقی، دو لغت است، و کذلک: تخذ یتَّخذ«2» علی فعل و افتعل، قال الشّاعر:

و قد تخذت رجلی الی جنب غرزها نسیفا کأفحوص القطاة المطرّق
و قال آخر:

جلاها الصّیقلون فاخلصوها خفافا کلّها یتقی بأثر
قال‌َ هذا فِراق‌ُ بَینِی وَ بَینِک‌َ، خضر- علیه السّلام- گفت: اینکه وقت آن است که میان من و تو مفارقت باشد بر شرطی که کردی. لاحق بن حمید در شاذّ خواند: هذا فراق، به تنوین.
و در خبر است که رسول- علیه السّلام- گفت:
رحم اللّه اخی موسی لو صبر لرأی العجائب،
اگر صبر کردی عجایب دیدی.
در خبر است که: موسی را گفتند«3» از شداید چه آمد بر تو! گفت: بسیار سختی دیدم، بر من از آن سخت تر نیامد که خضر مرا گفت: هذا فِراق‌ُ بَینِی وَ بَینِک‌َ، اینکه وقت آن است که من از تو جدا شوم و اینکه کاری عظیم است و محنتی شدید. یکی از جمله بزرگان گفت«4»: و اللّه لو الهمت الجمادات و سائر الحیوانات مرارة الفراق و حرارة الاشتیاق لوقعت المیاه عن جریها و امسکت الشّمس عن سیرها و لذابت الجواهر فی معادنها و تقلّعت الجبال عن اماکنها و لما انتفع النّاس بالنّهار المضی و لا اهتدی احد بالکوکب الدُّرّی‌ّ، و قال الشّاعر:

ان‌ّ یوم الفراق قطّع قلبی قطَّع اللّه قلب یوم الفراق

لو وجدنا الی الفراق سبیلا لاذقنا الفراق طعم الفراق
و قال آخر:

شیئان لو بکت الدّماء علیهما عینای حتّی تؤذنا بذهاب

لم یبلغ المعشار من حقّیهما فقد الشّباب و فرقة الاحباب
سَأُنَبِّئُک‌َ، خبر دهم تو را به تأویل آنچه من کردم و تو بر آن صبر نداشتی.
-----------------------------------
(1). آج، لب: لتّخذت.
(2). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، ظاهرا طبق قاعده «اتّخذ» درست است.
(3). آج: گفته‌اند.
(4). آج، لب: گفته.

صفحه : 18
أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَت لِمَساکِین‌َ، امّا کشتی جماعتی درویشان را بود که در دریا کار کنند برای ایشان.
عکرمه گفت از عبد اللّه عبّاس که: آن کشتی هزار دینار ارزید، و آیت دلیل آن می‌کند که مسکین آن باشد که او را چیزی باشد و کفافش«1» نباشد و زکات به او توان دادن، چون چیزی دارد و به آن تصرّف نتواند کردن. و در اخبار ما چنین آمد«2» که: اگر هفتاد درم دارد، و تصرّف تواند کردن به آن زکات فرا او«3» نشاید دادن. و اگر هفتصد«4» درم دارد و تصرّف نتواند کردن زکات فرا او«5» شاید داد.
کعب گفت: آن کشتی از میان ده برادر بود، پنج بر زمین بودند و پنج در کشتی کار کردندی. و در شاذّ خواندند: کانت لمساکین، به تشدید «سین» ای بخلاء. آن کشتی جماعتی بخیلان را بود، و اینکه قراءت وجهی ندارد. فَأَرَدت‌ُ أَن أَعِیبَها، من خواستم تا آن را عیبناک کنم، چه از پیش روی ایشان پادشاهی ظالم بود که کشتیهای درست به غصب می‌ستد.
و در «وراء»، خلاف کردند، بعضی گفتند: قدّام است، و بعضی گفتند: خلف است، و در لغت هر دو هست و از اسماء محتمله است، امّا اینکه جا دو قول گفتند«6»، یکی آن که: امام خواست، دوم آن که: خلف خواست، جز آن که«7» ره ایشان در وقت بازگشتن بر او بود. و گفته‌اند: وراء، آن را خوانند که در پیش تو بود بر وجهی که به تو رسد و تو را باز گذارد و باز پس تو افتد، چنان که گویند: البرد وراءک، سرما در پیش«8» تو است، قال الشّاعر:

ا لیس ورائی ان تراخت منیَّتی لزوم العصا یحنی علیها«9» الاصابع
و قال اللّه تعالی: مِن وَرائِه‌ِ جَهَنَّم‌ُ ...«10» مِن وَرائِهِم بَرزَخ‌ٌ«11» کُل‌َّ سَفِینَةٍ، ای کل‌ّ سفینة صالحة، اینکه از آن است که به فحوی الخطاب دانند«2» برای آن که معلوم است به ضرورت که چون او«3» کشتی بشکند، بشکستن از آن بنشود«4» که کشتی باشد؟ پس اگر پادشاه کشتی درست و شکسته به یک جای گرفتی، در شکستن کشتی فایده نبودی. پس به فحوی الخطاب دانند که مراد آن است که: یَأخُذُ کُل‌َّ سَفِینَةٍ صحیحة صالحة. غَصباً، نصب او بر تمییز است.
و گفتند: نام آن پادشاه جلیدا بود و او پادشاهی کافر بود. جبّائی گفت: نام او هدد بن بدد بود.
وَ أَمَّا الغُلام‌ُ، و امّا آن غلام را که بکشتند مادر و پدر او مؤمن بودند، خدای مرا فرمود که: او را بکش و الّا به وجود او ایشان کافر شوند. و معلوم آن بود که اگر او نباشد، بر ایمان بمانند و آنچه چنین باشد مفسدت باشد و برای آن که مفسدت آن بود که فساد عند آن حاصل آید، و اگر آن نباشد فساد نبود و از باب تمکین نبود. قوله:
فَخَشِینا، گفتند به معنی کراهت است اینکه خشیت، چنان که یکی از ما گوید:
فرّقت بین رجلین خشیة ان یقتتلا، ای کراهة ان یقتتلا. بعضی دگر گفتند: خشینا، ای علمنا، به معنی علم است، و در مصحف ابی‌ّ هست: فخاف ربّک ان یرهقهما، ای یغشیهما، در ایشان پوشاند. کلبی گفت: کلّفهما«5»، ایشان را تکلیف کند. سعید جبیر گفت، معنی آن است که: ایشان از دوستی او در دین او شوند موافقت او را، و گفتند: یُرهِقَهُما، ای یهلکهما و یقتلهما«6»، اگر بماندی ایشان را بکشتی، من قولهم:
رهقه الفارس اذا غشیه مکروه او قتل او ضرب، و اینکه وجهی نیکو است، و بر اینکه قول
-----------------------------------
(1). آط و دیگر نسخه بدلها: لموتم، به قیاس با چاپ مرحوم شعرانی و مآخذ شعر و تفسیر تصحیح شد.
(2). آج، لب: دانید.
(3). آز: آن.
(4). لب: می‌شود.
(5). کذا: در همه نسخه بدلها و چاپ شعرانی، مناسبتر است ضبط کلمه به صورت «یکلفهما» باشد، به قیاس با «یرهقهما».
(6). آج، لب: یقتلیهما.

صفحه : 20
طُغیاناً وَ کُفراً، مفعول دوم یُرهِقَهُما نباشد، بل نصب او بر مفعول له باشد، ای لطغیانه و کفره، و روا بود که نصب او بر تمییز بود بر اینکه.
فَأَرَدنا أَن یُبدِلَهُما رَبُّهُما، خواستیم تا خدای تعالی بدل بدهد مادر و پدر او را از او بهتر. اهل مدینه و ابو عمرو خواندند: به تشدید من التّبدیل اینکه جا و در سورة النّحل و در سورة القلم. و باقی قرّاء به تخفیف، من الابدال، و هما لغتان معنا هما واحد، یقال: ابدله اللّه بکذا و کذا، و بدّل به کذا. خَیراً مِنه‌ُ زَکاةً، ای صلاحا و طهارة.
وَ أَقرَب‌َ رُحماً، ای اوصل للرّحم. و ابو جعفر و یعقوب خواندند: رحما به ضمّتین، و باقی قرّاء به سکون «حا» و هما لغتان: کالعمر و العمر و الرّعب و الرّعب، و نصب هر دو بر تمییز است، یعنی کسی که از او به اسلام و شعار او آراسته‌تر باشد. و در صلت رحم اشتهار کرده‌تر«1»، قال الشّاعر فی الرّحم:

لم تعوّج رحم من تعوّجا
و قال:

یا منزل الرُّحم الی ادریس
و بعضی اهل لغت فرق کردند میان ابدال و تبدیل، گفتند: ابدال، بدل به جای اوّل نهادن باشد، و تبدیل تغییر چیز باشد عمّا هو علیه. و بعضی گفتند: فرقی نیست، و اینکه جا فرق نیست دلیلش قوله: وَ إِذا بَدَّلنا آیَةً مَکان‌َ آیَةٍ ...«2» بَدَّلناهُم جُلُوداً غَیرَها«3» أَقرَب‌َ رُحماً، ابرّ«5» بوالدیه، با مادر و پدر نیکوکارتر. فرّاء گفت: ای اقرب ان یرحماه، و نزدیکتر به آن که مادر و پدر را بر او رحمت و شفقت باشد. و إبن جریج همین گفت، و رحم از رحمت گفتند نه از رحم، یعنی فرزندی دهد ایشان را که مادر و پدر او را دوست‌تر دارند از اینکه یکی. جعفر بن محمّد الصّادق- علیه السّلام- گفت عن ابیه- از پدرش باقر- علیه السّلام- که: خدای تعالی مادر و پدر را به بدل آن پسر متخلف دختری بداد که
-----------------------------------
(1). آج، لب: اشهاد کرده‌تر: چاپ مرحوم شعرانی (7/ 365): اجتهاد کرده‌تر. [.....]
(2). سوره نحل (16) آیه 101.
(3). سوره نساء (4) آیه 56.
(4). آج، لب باشد.
(5). آب، آز: إبن، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.

صفحه : 21
از نسل او هفتاد پیغامبر پدید آمدند. إبن جریج گفت: پسری مسلمان بداد ایشان را به بدل آن کافر. قتاده گفت: چون او بزاد مادر و پدر خرّم شدند، و چون او را بکشتند دلتنگ شدند، و اگر بماندی ایشان را هلاک کردی. پس بنده باید تا به قضای خدای راضی بود که آن قضا که خدای کند او را به باشد، و اگر چه او کاره باشد آن را.
وَ أَمَّا الجِدارُ، و امّا دیوار که آبادان کردیم از آن دو کودک یتیم بود در آن شهر و در زیر آن گنجی بود ایشان را.
خلاف کردند در آن گنج، سعید جبیر گفت: صحیفه‌ای بود در آن جا علم بود.
عبد اللّه عبّاس گفت: در آن جا الّا علم نبود. صادق جعفر بن محمّد الباقر- علیهما السّلام- گفت: لوحی بود از ارزیز«1» بر او نوشته:
2»3» بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، عجبت لمن یؤمن بالرّزق« کیف یتعب«،
عجب از آن کس که روزی به یقین داند، چرا رنج برد«4». و
عجبت لمن یؤمن بالرّزق کیف یتعب
، و عجب از آن کس که روزی به یقین داند چرا رنج برد؟
و عجبت لمن یؤمن بالحساب کیف یغفل
، و عجب از آن که ایمان دارد به حساب چگونه غافل شود؟
و عجبت لمن یعرف الدّنیا و تقلّبها باهلها کیف یطمئن‌ّ الیها
، و عجب از آن که دنیا بیند و داند و تقلّب او به اهلش شناسد، چگونه ساکن شود با آن؟
لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه
، و اینکه از رسول- علیه السّلام- روایت کردند.
عکرمه گفت: آن گنج مالی بود، و أبو درداء روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: زر و سیم بود. وَ کان‌َ أَبُوهُما صالِحاً، و پدرشان صالح بود. گفتند نام او کاشح بود، و گفتند: هفتم پدرشان بود که صالح بود، و او مردی سیّاح بود، محمّد بن المنکدر گفت: خدای تعالی به صلاح مردی صالح نگاه دارد فرزندش را، و فرزند فرزندش را، و آن سرایی که او در آن جا باشد، و همسایگانی که پیرامن سرای او باشند.
-----------------------------------
(1). آج، لب: از زر.
(2). آب، آز: بالقدر.
(3). آب، آز، مش: یحزن.
(4). آب، آز: او به قضا و قدر ایمان دارد، چگونه غم خورد.

صفحه : 22
یحیی بن اسماعیل بن سلمة بن کهیل«1» گفت: مرا خواهری بود مهتر از من، عقلش را خلل رسید، او را بر غرفه‌ای بنشاندم مدّت یازده سال، و با ذهاب عقل بر نماز و آبدست حریص بودی. شبی خفته بودم، نیم شب در سرای من می‌کوفتند، گفتم: کیست! آواز داد که من. گفتم: تو فلانه‌ای«2»! گفت: بلی. من عجب داشتم که او سالیان بود که از آن جا به زیر نیامده بود، در بگشادم تا در آمد، گفتم: خیر«3» است؟ گفت: خیر، دوش خفته بودم در خواب دیدم که: کسی بیامد و بر من سلام کرد و مرا گفت: خدای تعالی پدرت اسماعیل را برای صلاح جدّت نگاه داشت که سلمه بود، تو را برای صلاح پدرت اسماعیل نگاه داشت، اگر خواهی دعا کنم تا خدای تو را عافیت دهد، و اگر خواهی بر اینکه بلا صبر کن و بهشت تو راست. من گفتم: من بهشت خواهم جز آن که«4» رحمت خدای فراخ است اگر جمع کند مرا هر دو بس عجب نباشد، گفت: خدای جمع کرد برای تو میان هر دو، و اینکه جا عافیت داد تو را، و آن جا بهشت برای صلاح پدرانت. فَأَرادَ رَبُّک‌َ أَن یَبلُغا أَشُدَّهُما، خدای خواست تا ایشان به بلوغ رسند و به شدّت و قوّت رسند، و گفتند: آن هژده سال باشد و آن گنج پدر بردارند از زیر آن دیوار. وَ ما فَعَلتُه‌ُ عَن أَمرِی، و من آنچه کردم از فرمان خود و از نزدیک خود نکردم، بل به فرمان خدای کردم. ذلِک‌َ تَأوِیل‌ُ ما لَم تَسطِع عَلَیه‌ِ صَبراً، اینکه تأویل آن است که تو بر آن صبر نداشتی، و اسطاع و استطاع، به معنی واحد. قوله تعالی:

[سوره الکهف (18): آیات 83 تا 110]

[اشاره]


وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن ذِی القَرنَین‌ِ قُل سَأَتلُوا عَلَیکُم مِنه‌ُ ذِکراً (83) إِنّا مَکَّنّا لَه‌ُ فِی الأَرض‌ِ وَ آتَیناه‌ُ مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ سَبَباً (84) فَأَتبَع‌َ سَبَباً (85) حَتّی إِذا بَلَغ‌َ مَغرِب‌َ الشَّمس‌ِ وَجَدَها تَغرُب‌ُ فِی عَین‌ٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِندَها قَوماً قُلنا یا ذَا القَرنَین‌ِ إِمّا أَن تُعَذِّب‌َ وَ إِمّا أَن تَتَّخِذَ فِیهِم حُسناً (86) قال‌َ أَمّا مَن ظَلَم‌َ فَسَوف‌َ نُعَذِّبُه‌ُ ثُم‌َّ یُرَدُّ إِلی رَبِّه‌ِ فَیُعَذِّبُه‌ُ عَذاباً نُکراً (87)
وَ أَمّا مَن آمَن‌َ وَ عَمِل‌َ صالِحاً فَلَه‌ُ جَزاءً الحُسنی وَ سَنَقُول‌ُ لَه‌ُ مِن أَمرِنا یُسراً (88) ثُم‌َّ أَتبَع‌َ سَبَباً (89) حَتّی إِذا بَلَغ‌َ مَطلِع‌َ الشَّمس‌ِ وَجَدَها تَطلُع‌ُ عَلی قَوم‌ٍ لَم نَجعَل لَهُم مِن دُونِها سِتراً (90) کَذلِک‌َ وَ قَد أَحَطنا بِما لَدَیه‌ِ خُبراً (91) ثُم‌َّ أَتبَع‌َ سَبَباً (92)
حَتّی إِذا بَلَغ‌َ بَین‌َ السَّدَّین‌ِ وَجَدَ مِن دُونِهِما قَوماً لا یَکادُون‌َ یَفقَهُون‌َ قَولاً (93) قالُوا یا ذَا القَرنَین‌ِ إِن‌َّ یَأجُوج‌َ وَ مَأجُوج‌َ مُفسِدُون‌َ فِی الأَرض‌ِ فَهَل نَجعَل‌ُ لَک‌َ خَرجاً عَلی أَن تَجعَل‌َ بَینَنا وَ بَینَهُم سَدًّا (94) قال‌َ ما مَکَّنِّی فِیه‌ِ رَبِّی خَیرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجعَل بَینَکُم وَ بَینَهُم رَدماً (95) آتُونِی زُبَرَ الحَدِیدِ حَتّی إِذا ساوی بَین‌َ الصَّدَفَین‌ِ قال‌َ انفُخُوا حَتّی إِذا جَعَلَه‌ُ ناراً قال‌َ آتُونِی أُفرِغ عَلَیه‌ِ قِطراً (96) فَمَا اسطاعُوا أَن یَظهَرُوه‌ُ وَ مَا استَطاعُوا لَه‌ُ نَقباً (97)
قال‌َ هذا رَحمَةٌ مِن رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعدُ رَبِّی جَعَلَه‌ُ دَکّاءَ وَ کان‌َ وَعدُ رَبِّی حَقًّا (98) وَ تَرَکنا بَعضَهُم یَومَئِذٍ یَمُوج‌ُ فِی بَعض‌ٍ وَ نُفِخ‌َ فِی الصُّورِ فَجَمَعناهُم جَمعاً (99) وَ عَرَضنا جَهَنَّم‌َ یَومَئِذٍ لِلکافِرِین‌َ عَرضاً (100) الَّذِین‌َ کانَت أَعیُنُهُم فِی غِطاءٍ عَن ذِکرِی وَ کانُوا لا یَستَطِیعُون‌َ سَمعاً (101) أَ فَحَسِب‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا أَن یَتَّخِذُوا عِبادِی مِن دُونِی أَولِیاءَ إِنّا أَعتَدنا جَهَنَّم‌َ لِلکافِرِین‌َ نُزُلاً (102)
قُل هَل نُنَبِّئُکُم بِالأَخسَرِین‌َ أَعمالاً (103) الَّذِین‌َ ضَل‌َّ سَعیُهُم فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ هُم یَحسَبُون‌َ أَنَّهُم یُحسِنُون‌َ صُنعاً (104) أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِآیات‌ِ رَبِّهِم وَ لِقائِه‌ِ فَحَبِطَت أَعمالُهُم فَلا نُقِیم‌ُ لَهُم یَوم‌َ القِیامَةِ وَزناً (105) ذلِک‌َ جَزاؤُهُم جَهَنَّم‌ُ بِما کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً (106) إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ کانَت لَهُم جَنّات‌ُ الفِردَوس‌ِ نُزُلاً (107)
خالِدِین‌َ فِیها لا یَبغُون‌َ عَنها حِوَلاً (108) قُل لَو کان‌َ البَحرُ مِداداً لِکَلِمات‌ِ رَبِّی لَنَفِدَ البَحرُ قَبل‌َ أَن تَنفَدَ کَلِمات‌ُ رَبِّی وَ لَو جِئنا بِمِثلِه‌ِ مَدَداً (109) قُل إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثلُکُم یُوحی إِلَی‌َّ أَنَّما إِلهُکُم إِله‌ٌ واحِدٌ فَمَن کان‌َ یَرجُوا لِقاءَ رَبِّه‌ِ فَلیَعمَل عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشرِک بِعِبادَةِ رَبِّه‌ِ أَحَداً (110)

[ترجمه]

و پرسند تو را از ذو القرنین، بگو بخوانم بر شما از او یاد کردی.
ما تمکین کردیم او را در زمین و دادیم او را از هر چیزی سببی.
پسروی کرد سبب را.
-----------------------------------
(1). آج، لب: تحمیل.
(2). آج، لب: فلان نه‌ای.
(3). آج، لب: نه خیر.
(4). آج، لب: چرا که.

صفحه : 23
تا چون برسید به فرو- شد نگاه«1» آفتاب، یافت آن را که فرو می‌شد در چشمه‌ای گرم و یافت نزدیک آن گروهی، گفتیم ای ذا القرنین، امّاعذاب کنی و امّا«2» گیری در ایشان نیکویی.
گفت امّا آن که ظلم کند، عذاب کنیم او را پس باز برند او را با خدای که عذاب کند او را عذابی منکر.
و امّا آن که ایمان آرد و کار نیکو کند، او را باشد جزای نیکوتر، و گوییم او را از کار ما آسانی«3».
پس پسروی کرد سبب را.
تا برسید به بر آمد نگاه«4» آفتاب، یافت آن را که بر می‌آمد بر گروهی که نکردیم ایشان را از پیش او پرده‌ای«5».
همچنین گرد آوردیم با آنچه نزدیک او بود علم.
پس، پسروی کرد سببی را.
تا آنگه که برسید به میان دو سدّ، یافت از پیش آن«6» گروهی را که نزدیک بود که ندانند سخن [گفتن را]
«7».
گفتند: ای ذو القرنین؟ اینکه جماعت یأجوج و مأجوج تباهی کننده‌اند در زمین«8» کنیم تو را خراجی بر آن که بکنی میان ما و
-----------------------------------
(1). آج، لب: فرو شدن.
(2). آب: یا . [.....]
(3). آج، لب: گوییم با او از کار آسان.
(4). آج، لب: بر آمدن.
(5). آج، لب: پیش ایشان پرده حجاب.
(6). آج، لب: از فرود آنان.
(7). ط: ندارد، از آب افزوده شد.
(8). آب آیا.

صفحه : 24
ایشان، سدّی دیواری.
گفت آنچه تمکین کرد در او مرا خدای من بهتر است، یاری دهی مرا به قوّتی که بکنم میان شما و میان ایشان دیواری.
به من آری پاره‌های آهن تا آنگه که راست کرد میان دو سر کوه«1»، گفت: بدمی تا آن که کرد آن را آتشی، گفت [بدهی]
«2» مرا تا بر او ریزم مس گداخته.
نتوانستند که بر بالای او آیند، و نتوانستند که آن را بسنبد«3».
گفت اینکه بخشایش از خدای من«4» چون آید نوید خدای من کند آن را پاره پاره، و بوده است نوید خدای من درست.
و رها کنیم بعضی را آن روز موج می‌زنند«5» در بهری و بدمند در صور، گرد آریم ایشان را گرد آوردنی.
و عرضه کنیم دوزخ را آن روز برای کافران عرضه کردنی.
آنان که بوده است چشمهای ایشان در پوششی از یاد کرد من، و نمی‌توانستند ایشان شنیدن.
پنداشتند آنان که کافر شدند که بگیرند بندگان مرا از جز من به
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب: دو گروه، به قیاس با نسخه آب، آورده شد.
(2). آط: ندارد، از آب افزوده شد.
(3). آب، آج، لب: بسنبند.
(4). آب است.
(5). آج، لب: می‌راند.

صفحه : 25
دوستان! ما ببچاردیم«1» دوزخ را برای کافران منزل.
بگو خبر دهیم«2» شما را به زیانکارترین به عملها.
آنان که باشند که گم شود رنج ایشان در زندگانی نزدیکتر، و ایشان پندارند که نیکو می‌کنند کاری.
اینان آنانند که کافر شدند به آیتهای خدایشان و ثوابش، تباه شد کارهاشان، نداریم ایشان را روز قیامت سنگی.
آن پاداشت ایشان است دوزخ به آنچه کافر شدند و گرفتند آیتهای من و رسولان مرا فسوس.
آنان که بگرویدند و کار نیکو کردند باشد ایشان را بهشتهای فردوس منزل.
همیشه باشند در آن جا نجویند از آن جا برگشتن«3».
بگو اگر باشد دریا مداد«4» برای سخنهای خدای من، برسد دریا پیش از آن که برسد سخنهای خدای من و اگر چه آریم به مانند آن به مدد.
بگو که من آدمی‌ام مانند شما، وحی می‌کنند به من که خدای شما یک خداست هر که امید دارد ثواب خدای او گو بکن کار نیکو و انباز مگیر به پرستش خدایش«5» کسی را.
قوله تعالی: وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن ذِی القَرنَین‌ِ- الایة، حق تعالی گفت: می‌پرسند تو
-----------------------------------
(1). آب: آماده کردیم، آج، لب: مهیا کردیم.
(2). آب: خبر دهم.
(3). آب: برگشتنی. [.....]
(4). آب: سیاهی.
(5). آب: خدای خود هیچ.

صفحه : 26
را از ذو القرنین، بگو ای محمّد که: من بر شما خوانم از او ذکری.
خلاف کردند در آن که او پیغامبر بود یا نه. بعضی گفتند: پیغامبر بود، و بعضی دگر گفتند: پادشاهی بود صالح، عاقل]
.«1» مجاهد گفت: چهار کس بر زمین مالک شدند، دو مؤمن و دو کافر. امّا دو مؤمن: سلیمان بود و ذو القرنین، و امّا دو کافر: بخت- نصّر بود و نمرود.
خلاف کردند در آن که او را چرا ذو القرنین خوانند، بعضی گفتند: برای آنش ذو القرنین خواندند که پادشاه روم بود و پارس. و گفتند: برای آن که بر سرش مانند دو سرو بود. و بعضی دگر گفتند: برای آن که بر سر او دو گیسوی بود«2»، و گیسو را به تازی قرن خوانند. و گفتند: برای آن که او در خواب دید که سروهای آفتاب به دست گرفته بود، تأویل بر آن کردند که او بر مشرق و مغرب پادشاه بود. و گفتند: برای آن که کریم الطّرفین بود من قبل الأب و الأم‌ّ. و گفتند: برای آن که در عهد او دو قرن مردم بگذشتند و او زنده بود. [و گفتند: برای آن که او چون کارزار کردی، به دست و رکاب کردی]
«3» و گفتند: برای آن که او را علم ظاهر و باطن دادند. و گفتند: برای آن که در نور و ظلمت رفت.
و پسر کوّا از امیر المؤمنین«4» پرسید در مسائلی که: ذو القرنین پیغامبر بود یا پادشاه! گفت: بنده‌ای صالح بود خدای را،
احب‌ّ اللّه فاحبّه و نصح للّه فنصح له
، خدای را دوست داشت، [خدا او را دوست داشت]
«5»، و نصیحت کرد برای خدای، خدای او را نصیحت کرد. گفت: خبر ده مرا از قرنهای او، از زر بود یا از سیم! گفت: نه از زر بود و نه از سیم، و لکن او قوم را دعوت کرد با توحید، برجانبی از سرش بزدند«6» و برفت و غایب شد و باز آمد و دعوت کرد. بر جانب دیگر بزدند«7» او را،
و ان‌ّ فیکم مثله
، و در میان شما مانند او یکی هست، خود را خواست.
-----------------------------------
(1). اساس: تا بدین جا افتادگی دارد، آنچه در متن آوردیم از نسخه آط بود.
(2). همه نسخه بدلها: شود.
(5- 3). اساس: افتادگی دارد، به قیاس با آط و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.
(4). همه نسخه بدلها علی علیه السّلام.
(7- 6). آب: زدند.

صفحه : 27
إِنّا مَکَّنّا لَه‌ُ فِی الأَرض‌ِ، ما او را تمکین کردیم در زمین، وَ آتَیناه‌ُ مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ سَبَباً، و از هر چیزی او را سببی و وصلتی«1» دادیم، یعنی هر چه او به آن محتاج بود. و گفتند: هر چه ملوک را به کار باید«2» [از]
«3» ساز و آلت و سلاح و لشکر و سبب، هر آن چیز«4» باشد که بدو به چیزی رسند تا پاره‌ای«5» رسن را که در سر رسن بندند تا به آب رسد آن را سبب خوانند، و راه را سبب خوانند [و در را سبب خوانند]
«6» و اسباب السّموات ابوابها.
فَأَتبَع‌َ سَبَباً، ای طریقا یوصله الی بغیته، رهی که او را به مقصود رساند. اهل کوفه و إبن عامر خواندند: «اتبع» در هر سه جایگه به قطع «الف»، و باقی قراء: اتّبع [خواندند، یقال: تبع]
«7» یتبع، و اتبع یتبع، [و اتّبع یتّبع]
«8»، ثلاث لغات بمعنی واحد، و گفتند: آتَیناه‌ُ مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ سَبَباً، آن است که اقطار زمین او را مسخّر کردیم چنان که باد سلیمان را. بر اینکه قول هر دو سبب را معنی طریق باشد، یعنی سهّلنا علیه طریق کل‌ّ شی‌ء کان یطلبه فاتّبع ذلک الطّریق.
حَتّی إِذا بَلَغ‌َ مَغرِب‌َ الشَّمس‌ِ، تا آن جا رسید که آفتاب فرو می‌شد. وَجَدَها، یافت آفتاب را که به چشمه‌ای گرم فرو می‌شد. کوفیان خواندند و إبن عامر و ابو جعفر: فِی عَین‌ٍ، حامیة، به «الف»، یعنی در چشمه‌ای گرم. [و در شاذّ، عبادله و حسن بصری هم به «الف» خواندند. دلیل اینکه قراءت ایشان آن است که سعید بن جبیر گفت عن الحکم بن عتیبه عن اصم‌ّ عن ابراهیم التّیمی‌ّ عن ابیه عن ابی ذرّ، که أبو ذر گفت: من ردیف رسول بودم، وقت آفتاب فرو شدن مرا گفت: یا اباذرّ؟ دانی تا اینکه آفتاب کجا فرو می‌شود! گفتم: اللّه و رسوله اعلم. گفت:
تغرب فی عین حامیة
، به چشمه گرم]
«9» فرو می‌شود. و عبد اللّه بن عمر گفت: رسول- علیه السّلام- در آفتاب نگرید، چون فرو می‌شد گفت:
فی نار اللَّه الحامیة
، آنگه گفت: اگر نه آن است که خدای تعالی نگاه می‌دارد آفتاب را، هر چه بر زمین است بسوختی. و باقی
-----------------------------------
(1). آز: وصیلتی: چاپ مرحوم شعرانی (8/ 371): وسیلتی.
(2). همه نسخه بدلها: آید. (9- 8- 7- 6- 3). اساس: ندارد، با توجه به معنی به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.
(4). آب: چیزی.
(5). آط، آج: به آن.

صفحه : 28
. قرّاء خواندند: فِی عَین‌ٍ حَمِئَةٍ، بی «الف» به همزه، یعنی در چشمه خرّ [هلوش]
«1» ناک. عبد اللّه عبّاس گفت، بر ابی‌ّ«2» کعب خواندم: حَمِئَةٍ او گفت: بر رسول- علیه السّلام- خواندم: فِی عَین‌ٍ حَمِئَةٍ کعب الاحبار گفت: در تورات چنین است که: فی عین سوداء، در چشمه سیاه. عبد اللّه عبّاس گفت: بنزدیک معاویه حاضر بودم، اینکه آیت بخواندند آن جا، فی عین حامئة [به «الف». معاویه مرا گفت: چگونه می‌خوانی اینکه کلمه را! گفتم: فِی عَین‌ٍ حَمِئَةٍ]
«3»، و جز چنین نمی‌خوانم. معاویة، عبد اللّه عمر را گفت: چگونه می‌خوانی! گفت: حامیة. عبد اللّه عبّاس گفت:
قرآن به خانه ما فرود آمد، من از تو و از او به دانم. معاویه کس فرستاد و کعب الاحبار را حاضر کرد و از او پرسید که: در توریت چگونه یافتی که آفتاب کجا فرو می‌شود! کعب گفت: امّا تازی شما به دانی [و امّا]
«4» در تورات چنین است: فی ماء و طین، به میان آب و گل فرو می‌شود. مردی از قبیله ازد حاضر بود، او گفت که عبد اللّه عبّاس اینکه حکایت می‌کرد، گفت: اگر من حاضر بودمی آن جا ابیاتی بخواندمی که قوّت قول تو است. [5- ر]
گفتم: آن ابیات چیست! گفت: اینکه ابیات است که تبّع می‌گوید، شعر:

قد کان ذو القرنین قبلی مسلما ملکا تدین له الملوک و تسجد

بلغ المشارق و المغارب یبتغی اسباب امر من حکیم مرشد

فرای مغاب«5» الشّمس عند غروبها فی عین ذی خلب و ثأط حرمد
عبد اللّه عبّاس گفت: خلب چه باشد! گفت: گل باشد به لغت ایشان. گفت:
ثأط چه باشد! گفت: خرّ«6» باشد. گفت: حرمد چه باشد! گفت: سیاه. یکی را بخواند و گفت: اینکه بیتها بنویس.
ابو العالیه گفت: آفتاب به چشمه‌ای فرو می‌شود که آن چشمه او را به مشرق می‌اندازد. وَ وَجَدَ عِندَها قَوماً، و نزدیک آن گروهی«7» را یافت. قُلنا یا ذَا القَرنَین‌ِ، ما گفتیم ای ذو القرنین؟ إِمّا أَن تُعَذِّب‌َ، با اینان دو کار کن به حسب استحقاق، اگر
-----------------------------------
(4- 3- 1). اساس: ظاهرا افتاده است، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق همه نسخه‌ها، افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها: برای. [.....] 5. همه نسخه بدلها: مغار.
(6). همه نسخه بدلها: خرّه.
(7). همه نسخه بدلها: قومی.

صفحه : 29
ایمان نیارند ایشان را عذاب کنی و بکشی، وَ إِمّا أَن تَتَّخِذَ فِیهِم حُسناً، و اگر ایمان آرند در ایشان طریقه نیکو و سیرتی«1» نیکو گیری و ایشان را اکرام کنی.
قال‌َ، [گفت]
«2» یعنی ذو القرنین: امّا آن کس که کافر باشد و ظلم کند، او را عذاب کنم«3»، آنگه او را با خدای برند و خدای او را در دوزخ عذابی منکر کند«4»، و امّا آن که ایمان آرد فَلَه‌ُ جَزاءً الحُسنی، او را جزا و مکافات نیکوتر باشد. کوفیان خواندند«5»: فله جزاء الحسنی به نصب و تنوین علی تقدیر فله الحسنی جزاء علی عمله، آنگه نصب او بر مفعول له باشد یا بر مصدر از فعلی محذوف، ای فله الحسنی یجزی به جزاء، و باقی قرّاء خواندند: جزاء الحسنی، به رفع و اضافت. آنگه آن را دو وجه باشد، یکی آن که: مراد به حسنی [اعمال صالحه باشد، ای فله جزاء الأعمال الصّالحة. و وجه دیگر آن که: مراد به حسنی]
«6» بهشت باشد، ای فله جزاء الدَّار الحسنی، او را جزای بهشت باشد. و اضافت جزا با بهشت چنان بود که: ... وَ لَدارُ الآخِرَةِ ...«7»، ... وَ ذلِک‌َ دِین‌ُ القَیِّمَةِ«8».
وَ سَنَقُول‌ُ لَه‌ُ مِن أَمرِنا یُسراً، یعنی با او سخن نکو و آواز نرم در کلام«9» به رفق گوییم. مجاهد گفت: یُسراً، ای معروفا.
ثُم‌َّ أَتبَع‌َ سَبَباً، آنگه متابعت منازل و طریق کرد، یعنی ساز رفتن.
حَتّی إِذا بَلَغ‌َ مَطلِع‌َ الشَّمس‌ِ، تا به آن جا رسید که آفتاب می‌برآمد، آفتاب را یافت که می‌برآمد بر«10» قومی که میان ایشان و آفتاب حجابی و پوششی نبود. قتاده گفت: برای آن چنان بود که ایشان بر زمینی بودند که بر آن زمین بنا بنه ایستادی«11». و ایشان را مسکنهایی بود«12» که در زیر زمین کرده بودند. چون آفتاب برخواستی آمدن، به آن سنبها«13» فرو شدندی تا آفتاب بگردیدی از ایشان، آنگه برون آمدندی و طلب
-----------------------------------
(1). آب، آز، مش: سیرت.
(6- 2). اساس: ظاهرا افتاده است، به قیاس با آط و اتّفاق همه نسخه بدلها، افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها: عذاب کنیم.
(4). همه نسخه بدلها: عذاب کند عذابی منکر.
(5). همه نسخه بدلها: گفتند.
(7). سوره نحل (16) آیه 30.
(8). سوره بیّنه (98) آیه 5.
(9). همه نسخه بدلها: و کلام.
(10). همه نسخه بدلها: و.
(11). بنه ایستادی/ بنایستادی.
(12). همه نسخه بدلها: را مسکن در سرایهایی بود. [.....]
(13). آج، لب: سرایها.

صفحه : 30
معاش کردندی.
حسن بصری گفت: زمین ایشان محتمل بنا نبود، چون آفتاب بر آمدی به آب فرو شدندی، چون آفتاب از ایشان بگشتی بر آمدندی و گیاه زمین چره کردندی چون بهایم.
إبن جریج گفت: وقتی لشکری آن جا رسید، اهل آن زمین ایشان را گفتند:
زنهار نباید که شما را آفتاب دریابد که هلاک شوی؟ گفتند: ما نرویم تا آفتاب بر- آید تا بدانیم که اینکه که شما گفتی راست است یا نه. آنگه نگاه کردند استخوانهای بسیار دیدند، گفتند: اینکه چیست! گفتند: لشکری وقتی اینکه جا برسید، آفتاب بر ایشان بر آمد، هلاک شدند، اینکه استخوانهای ایشان است، بگریختند و آن جا باز- ناستادند. قتاده گفت: چنین گویند که ایشان زنگیانند. کلبی گفت: ایشان بارس«1» و تاویل و منسک«2» اند- سه گروه، تن برهنه و پای برهنه باشند و خدای را ندانند.
عمرو بن مالک بن امیّه گفت: مردی را دیدم که حدیث می‌کرد و قومی بر او گرد آمده، می‌گفت: من بر زمین صین«3» رسیدم به اقصای زمین، مرا گفتند: میان تو و مطلع آفتاب یک روزه راه است. مردی«4» از ایشان به مزد گرفتم، و آن شب رفتیم.
چون به آن جا رسیدیم گروهی را دیدم که گوشهای ایشان به بالای ایشان بود، یکی لحاف کردندی و یکی دواج به وقت خفتن. و اینکه مرد که با من بود زبان ایشان می‌دانست، ایشان را گفت: ما آمده‌ایم تا ببینیم که آفتاب چگونه می‌برآید، گفت:
ما در اینکه بودیم«5» آوازی شنیدیم چون صلصله آواز آهن. گفت: من بیفتادم از آن هیبت بی هوش. چون با هوش آمدم، ایشان مرا به روغن می‌اندودند، آفتاب دیدم بر آن آفتاب«6» افتاده، به رنگ روغن زیت. و کناره آسمان دیدم چون دامن خیمه. چون آفتاب بالا گرفت، ما را در سنبی«7» بردند و آن مرد را که با من بود. چون روز نیک بر آمد و آفتاب [5- پ]
بگردید، ایشان به کنار دریا آمدند و ماهی می‌گرفتند و در
-----------------------------------
(1). پارس هم می‌توان خواند، آب: تا رس، آج، لب: یا رسن.
(2). آب، آز: مسک، آج، لب: میک.
(3). همه نسخه بدلها: چین.
(4) همه نسخه بدلها را.
(5). همه نسخه بدلها که.
(6). آب، آز: آب.
(7). آب، آز: سربی، آج، لب: سربی.

صفحه : 31
. آفتاب می‌فگندند تا بریان می‌شد.
قوله: کَذلِک‌َ، همچنین. در اینکه تشبیه خلاف کردند، بعضی گفتند معنی آن است که: چنان که او را به مغرب رسانیدیم، همچنین او را به مشرق رسانیدیم. و بعضی دگر گفتند: چنان که آن جا تتبّع سبب و آلت و ساز کرد، اینکه جا همچنان کرد. بعضی دگر گفتند: چنان که به مغرب گروهی را یافت، به مشرق گروهی را یافت. نیز [گفتند]
«1» چنان که در ایشان حکم کرد در اینان حکم کرد. و گفتند:
چون خدای تعالی قصّه او با ایشان بگفت، گفت: کَذلِک‌َ، یعنی«2»، امرهم و خبرهم کما قصصنا، حال و قصّه ایشان چنین بود که گفتیم. آنگه ابتدا کرد و گفت: وَ قَد أَحَطنا بِما لَدَیه‌ِ خُبراً، علم ما به احوال وی محیط شد«3».
ثُم‌َّ أَتبَع‌َ سَبَباً، حَتّی إِذا بَلَغ‌َ بَین‌َ السَّدَّین‌ِ، إبن کثیر و ابو عمرو و عاصم سدّین به فتح «سین» خواندند، و باقی قرّاء به ضم‌ّ «سین». کسائی گفت: اینکه هر دو لغت است و آن دو کوه است که ذو القرنین میان«4» دو کوه سدّ کرد میان یأجوج و مأجوج و اهل آن شهرها. عکرمه گفت: فرقی هست میان سد و سدّ، هر چه آن از صنعت آدمی باشد، آن را سدّ گویند به «فتح»، و آنچه«5» خلق خدای باشد آن را سدّ گویند. عبد اللّه عبّاس گفت: اینکه سدّ میان ارمینیه«6» است و آذربیجان«7». وَجَدَ مِن دُونِهِما قَوماً لا یَکادُون‌َ یَفقَهُون‌َ قَولًا، قومی را یافت«8» که نزدیک«9» آن نبود که سخنی بدانند.
حمزه و کسائی خوانند«10» و اعمش و وثّاب: یفقهون، به ضم‌ّ « یا » و کسر «قاف» به معنی اعلام، یعنی کسی را سخنی معلوم نتوانستند کردن، یعنی کس زبان ایشان ندانست. و بر قراءت عامّه که یَفقَهُون‌َ«11»، به فتح « یا » و «قاف» به معنی آن است که:
گفتن زبان کس ندانستند.
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها کذلک.
(3). همه نسخه بدلها: باشد.
(4). آب، آط، آج، آز اینکه، لب آن.
(5). همه نسخه بدلها از.
(6). آب، آز: ارمینه، لب: ارمینه. [.....]
(7). همه نسخه بدلها: آذربایجان.
(8). همه نسخه بدلها آن جا.
(9). آج، لب: بنزدیک.
(10). همه نسخه بدلها: خواندند.
(11). همه نسخه بدلها خواندند.

صفحه : 32
قالُوا یا ذَا القَرنَین‌ِ، گفتند: ای ذا القرنین«1»؟ اگر گویند چگونه گفت که ایشان هیچ زبان ندانند، آنگه خبر داد که: ایشان ذو القرنین را«2» گفتند، و اینکه مناقضه باشد، گوییم: از اینکه چند جواب است، یکی آن که: ممتنع نبود که میان ایشان ترجمانان بودند که هر دو زبان دانستند، از ایشان خبر داد«3» دگر آن که: روا بود که اغلب ندانستند، بعضی دانستند، از ایشان خبر داد«4». و روا بود که: اگر چه به زبان و لغت اینان ندانستند، رموزی و اشاراتی بوده باشد که ایشان از آن بدانند، آنگه آن را بر مجاز قول خواند«5»، گفتند: ای ذو القرنین؟ إِن‌َّ یَأجُوج‌َ وَ مَأجُوج‌َ، عاصم و اعرج، مهموز خواندند هر دو اسم، و باقی قرّاء بی همزه. مُفسِدُون‌َ فِی الأَرض‌ِ، در زمین فساد می‌کنند و تباهی. گفتند: اصل یأجوج و مأجوج من اجیج النّار، از درفش آتش، یعنی به کثرت و اضطراب چون درفش آتشند. وهب بن منبّه گفت و مقاتل سلیمان: از فرزندان یافث بن نوح‌اند. ضحّاک گفت: جماعتی‌اند از ترک. کعب گفت: ایشان نادره«6» فرزندان آدم‌اند، برای آن که ایشان فرزندان آدم‌اند نه از حوّا، و سبب آن بود که آدم را وقتی احتلام افتاد، آب از او جدا شد، او از خواب در آمد متأسّف شد بر فوت و ضیاع آب، خدای تعالی از آن آب یأجوج و مأجوج«7» بیافرید و آن نطفه‌ای بود با خاک آمیخته شده، ایشان متّصل‌اند به ما از جهت پدر دون مادر. مُفسِدُون‌َ فِی الأَرض‌ِ، سعید بن عبد العزیز«8» گفت: فساد ایشان در زمین آن بود که مردم خوار بودند. کلبی گفت: در وقت ربیع از زمین خود بیامدندی هر سبز که یافتندی بخوردندی، و هر چه خشک بودی برداشتندی و با زمین خود بردندی، و گفتند معنی آن است که: چون بیایند در زمین فساد کنند.
اعمش روایت کرد از شقیق بن عبد اللّه که او گفت: من از رسول- علیه السّلام- پرسیدم حدیث یأجوج و مأجوج، گفت: یأجوج، امّتی‌اند [و مأجوج امّتی، هر امّتی از ایشان چهار صد هزار امّت‌اند«9»]
«10»، هیچ کس از ایشان بنمیرد تا از صلب خود هزار
-----------------------------------
(1). آب: ذو القرنین، آز: ذی القرنین.
(2). آز اینکه سخن.
(4- 3). همه نسخه بدلها، بجز آب و آز: دادند.
(5). همه نسخه بدلها، بجز آب و آز: خوانند.
(6). آب، آط، آج، لب: بادسره، آز: بادمره.
(7). همه نسخه بدلها را.
(8). همه نسخه بدلها: سعید بن جبیر.
(9). آج، لب: هزار است.
(10). اساس: ندارد، از آط افزوده شد. [.....]

صفحه : 33
فرزند نرینه نبینند که سلاح بردارند و کارزار کنند. گفتند: یا رسول اللّه؟ وصف ایشان ما را بگوی. گفت: ایشان سه گروه‌اند: صنفی از ایشان به بالای درخت صنوبر، و آن را به تازی ارز«1» خوانند. گفتند: یا رسول اللّه؟ ارز چه باشد! گفت:
[6- ر]
درختی است در شام بالای او صد و بیست گز [در هوا. و صنفی دیگر را طول و عرض یکی است، صد و بیست گز]
«2» طول و صد و بیست گز عرض، و صنفی از ایشان بزرگ گوشند، چنان که یک گوش ایشان را لحاف باشد و یک گوش دواج، و به هیچ چیز گذر نکنند از پیل و خوک و جمله حیوان الّا«3» بخورند آن را، و هر که از ایشان بمیرد بخورند او را. مقدّمه«4» ایشان به شام آید و ساقه ایشان به خراسان، جویهای مشرق باز خورند و دریای طبرستان.
وهب بن منبّه گفت: ذو القرنین مردی بود از روم پسر عجوزی، و او را فرزند هم او بود، و نام او اسکندر رومی«5» بود. چون به بلوغ رسید بنده‌ای صالح بود، خدای تعالی او را گفت: ای ذو القرنین؟ من تو را به امّتان زمین خواهم فرستادن- و ایشان امّتانی‌اند با زبانهای مختلف، و از«6» جمله اهل زمین«7» دو امّت‌اند«8» که عرض زمین در میان ایشان است، و امّتانی هستند در میان زمین که جن‌ّ و انس از جمله«9» ایشان‌اند، و نیز یأجوج و مأجوج از آن جمله‌اند.
امّا آن دو امّت که طول زمین میان ایشان است، یک امّت بنزدیک مغرب‌اند، ایشان را «ناسک» گویند، و گروهی به مشرق‌اند ایشان را «منسک» گویند.
و امّا آن دو گروه که عرض زمین میان ایشان است، امّتی‌اند در جانب راست از زمین، ایشان را «هاویل» گویند، و امّتی در جانب چپ زمین، ایشان را «تاویل» گویند.
ذو القرنین گفت: بار خدایا؟ اینکه کاری عظیم است که تو مرا می‌فرمایی، و کس
-----------------------------------
(1). آج، لب: آزر.
(2). اساس: ظاهرا افتادگی دارد، از آط افزوده شد.
(3). آج، لب که.
(4). آج، لب: مقدم.
(5). آب، آط، آز: اسکندروس، آج، لب: اسکندر روی.
(6). همه نسخه بدلها: و اینکه.
(7). همه نسخه بدلها اند.
(8). همه نسخه بدلها: آنند.
(9). آج، لب: از میان.

صفحه : 34
قدر اینکه کار نداند جز تو. بار خدایا؟ من به کدام قوّت مقاسات اینان کنم، و به کدام جمع مکاثرت کنم با اینان، و به کدام حیلت تدبیر اینان کنم، و به کدام صبر ممارست کنم با اینان، و به کدام زبان سخن گویم، و لغات ایشان چگونه دانم، و به کدام سمع اقوال ایشان شنوم، و به کدام چشم بینم ایشان را، و به کدام حجّت با ایشان خصومت کنم، و به کدام عقل احوال ایشان بدانم، به کدام حکمت تدبیر کار ایشان کنم، و به کدام عدل میان ایشان حکم کنم، و به کدام صبر با ایشان به سر برم، و به کدام معرفت میان ایشان فصل کنم، و به کدام علم احوال ایشان دانم، و به کدام دست بر ایشان حمله کنم، و به کدام پای ره«1» ایشان سپرم، و به کدام لشکر با ایشان کارزار کنم، و به کدام رفق با ایشان بسازم! و بنزدیک من، بار خدایا [اینکه نیست«2»]
«3»، و من [از]
«4» ساز و آلت اینکه کار چیزی ندارم، و اینکه قوّت و طاقت ندارم، و تو خداوندی کریم و رحیم، تکلیف ما لا یطاق نکنی. و«5» هر نفسی را کمتر از آن بر نهی که قوّت او باشد.
خدای تعالی گفت: من تو را چندان قوّت و طاقت دهم که به اینکه کار قیام کنی، و شرح صدرت کنم، و دلت را«6» ثبات دهم و سمعت تیز کنم، و بصرت قوی کنم، و زبانت رونده کنم و بازوت«7» قوی کنم، و دلت را ثبات دهم و بر جای دارم تا از هیچ نترسی، و تو را نصرت کنم تا هیچ چیز تو را غلبه نکند، و راهت گشاده دارم تا سطوت کنی چنان که خواهی، و هیبت تو در دلها افگنم، و نور و ظلمت مسخّر تو کنم تا دو لشکر باشند از لشکرهای تو، نور از پیش تو را هادی و ره نماینده باشد، و ظلمت از پس پشت تو را حصار باشد.
چون خدای تعالی اینکه بگفت، او گفت: سمیع و مطیعم فرمان تو را. آنگه قصد مغرب زمینی«8» کرد به آن امّت که ایشان را «ناسک» گویند. چون آن جا رسید جمعی دید که عدد ایشان جز خدای نشناخت، با زبانهای مختلف و اهوای متفرّق.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: راه به.
(2). آج، لب: اینکه است.
(4- 3). اساس: ندارد، به قیاس با آط، افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها: و بر.
(6). همه نسخه بدلها روشن کنم. [.....]
(7). آط، آج، لب، آز: بازویت.
(8). همه نسخه بدلها: زمینی مغرب.

صفحه : 35
چون چنان«1» ظلمت بر ایشان گماشت تا گرد ایشان در آمد سه پاره، به مانند سه سرای پرده تا ایشان را با یک جای بهشت«2»، آنگه نور را ره داد در میان ایشان، و او بیامد و ایشان را با خدای دعوت کرد، قومی ایمان آوردند و بیشترینه بر کفر مقام کردند. او مومنان را با لشکر خود آورد و ظلمت بر کافران گماشت تا به ایشان محیط شد در جایها و خانه‌ها. ایشان اسیر شدند و متحیّر فرو ماندند و ره به هیچ چیز نبردند«3» از طعام و شراب. به زنهار آمدند و ایمان آورند، و به دعوت اندر آمدند و جمله زمین مغرب او را مسخّر شد.
او از مغرب روی نهاد«4» با لشکری عظیم به جانب راست زمین، و نور قائد لشکر او بود و ظلمت سایق و نگاه دارنده از پس«5» ایشان، و روی به آن قوم نهاد که آن را«6» «هاویل» گویند تا به کنار جویهای بزرگ و دریا رسید. حق تعالی او را الهام داد«7» تا الواح بسیار ساخت و با هم زد و از آن کشتی ساخت به مقدار حاجت. چون دریا بگذاشتند«8»، بفرمود [6- پ]
تا از هم بگشادند و هر یکی از آن لوحی بر گرفتند بر ایشان آسان بود. دگر باره چون به جوی یا به دریا«9» رسیدند، با هم نشاند«10» و کشتیها ساخت«11» تا دریا بگذاشتند. همچنین می‌کرد تا به مقصد رسید، همان معامله کرد با ایشان که با اهل مغرب کرد، و آن زمین نیز مسخر کرد.
از آن جا بیامد و روی به مشرق نهاد و همان معامله کرد، و زمین مشرق نیز مستخلص کرد. به جانب چپ زمین آمد و آن زمین نیز مسخّر کرد.
آنگه به میانه زمین روی نهاد که یأجوج و مأجوج و جن‌ّ و انس در او بودند، در بعضی ره برسید به جماعتی مردمان مصلح، او را گفتند: ای ذو القرنین؟ در پس«12» کوه، خدای را خلقی هست که به آدمیان نمانند، مانند بهایم‌اند، گیاه می‌خورند و چون
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها دید.
(2). همه نسخه بدلها: جمع کرد.
(3). آب، آط، آز: ندیدند.
(4). آب، آط، آز: روی باز پس نهاد.
(5). همه نسخه بدلها: پس پشت.
(6). همه نسخه بدلها: ایشان را.
(7). آط، آز: الهام کرد.
(8). همه نسخه بدلها: بگذاشت.
(9). آب، آط، آز: به جویی یا به دریایی.
(10). آب، آط، آج، لب، آز: نشاندند.
(11). آز: ساختند.
(12). همه نسخه بدلها اینکه. [.....]

صفحه : 36
سباع و دده، و حوش را می‌درند و هر چه بر زمین بجنبند از جانور، می بخورند و هیچ خلق نیست خدای را که آن زیادت می‌پذیرد که ایشان. اگر مدّتی بر اینکه برآید و ایشان همچنین می‌فزایند، جهان بستانند و زمین فرو گیرند و اهل زمین را از زمین برانند، و هر وقت ما منتظر می‌باشیم که به بالای اینکه کوه برآیند، و ذلک قوله: قالُوا یا ذَا القَرنَین‌ِ إِن‌َّ یَأجُوج‌َ وَ مَأجُوج‌َ مُفسِدُون‌َ فِی الأَرض‌ِ فَهَل نَجعَل‌ُ لَک‌َ خَرجاً، ما خراجی بر خود نهیم که به تو می‌گزاریم«1» تا از میان ما و ایشان سدّی کنی. کوفیان خواندند مگر عاصم: خراجا، به «الف» و باقی«2» خَرجاً بی «الف». و خراج، اسم باشد و خرج مصدر.
قال‌َ، گفت، یعنی ذو القرنین: ما مَکَّنِّی فِیه‌ِ رَبِّی خَیرٌ، آنچه خدای مرا تمکین داده است در آن بهتر است شما مرا یاری دهی به قوّتی تا من از میان شما و ایشان سدّی بکنم. بروی و سنگ بسیار و آهن و روی و مس چندان که توانی جمع کنی، آن«3» جمع کردند چندان که او گفت: آنگه گفت: تا من بروم و یک بار ایشان را بنگرم، بالای کوه بر آمد و در نگرید گروهی را دید بر یک شکل نر و ماده، ایشان به قد نیم مرد بودند، دو بهری«4» امیر المؤمنین علی- علیه السّلام-«5» گفت: بالای ایشان یک بدست بیش نیست، و بهری از ایشان دراز درازند، و ایشان دندان و چنگال دارند چنان که سباع. چون چیزی خورند، آواز دندانهای ایشان به مانند شتر«6» باشد که نشخواره«7» کند یا ستور که علف خورد. و به مانند چهار پایان موی دارند بر اندام، پوشش ایشان از موی است از سرما و گرما، به آن موی خویشتن پوشیده دارند. و گوشهای بزرگ دارند یکی پر موی چون پشم گوسپند، و یکی اندک موی، یکی چون بخوسپند«8»، لحاف کنند و دیگر دواج سازند، و هیچ از ایشان نباشد که بمیرد الّا آنگه که هزار فرزند بزاید، چون هزار تمام بزاید
-----------------------------------
(1). کذا در اساس و آط، دیگر نسخه بدلها: می‌گذاریم.
(2). همه نسخه بدلها قرّاء.
(3). آج، لب را.
(4). آب، آط، آز: نیم مرد و بهری بودند.
(5). آب، آط، آز علیه السّلام.
(6). همه نسخه بدلها: اشتر.
(7). همه نسخه بدلها: نشخوار.
(8). همه نسخه بدلها: بخسپند.

صفحه : 37
آنگه بداند که وقت مرگ است او را. و به وقت«1» چنان که ما را باران آید، ایشان را از دریا ماهی آید چندان که حدّ و اندازه آن جز خدای نداند. ایشان بگیرند آن ماهیان را و ذخیره کنند تا سال دیگر، و یکدیگر را به آواز کبوتر خوانند، و آواز بلندشان چون که بانگ گرگ باشد، و جفت چنان گیرند که بهایم.
چون ذو القرنین ایشان را بدید، بازگشت و قیاس گرفت آن جایگاه را، و آن به آخر زمین ترکستان بود از جانب شرق، ما بَین‌َ الصَّدَفَین‌ِ، صدفه، سنگ«2» بود، بفرمود تا اساس آن چندانی بکندند که به آب رسیدند، آنگه به سنگ بر آورد صد فرسنگ در عرض پنجاه فرسنگ، و هر که«3» صافی سنگ بنهاد، بفرمود تا به جای گل، مس و روی گداخته در او ریختند تا همچون عرق کوه شد در زمین. آنگه همچنین برآورد و سنگ بر هم می‌نهاد و روی و مس و آهن در میان آن می‌نهاد و به آتش می‌دمیدند تا گداخته می‌شد تا آنگه که از بالای آن کوهها ببرد مقدار آن که«4» هزار گز، آنگه آن را شرف از آهن«5»، برنهاد، اکنون آن سدّ به مانند برد یمانی است خطّی سیاه و یکی سرخ و یکی زرد از سیاهی آهن و سرخی مس.
آنگه روی به میانه زمین نهاد که در او انس بودند، در زمین می‌رفت و شهرها می‌گشاد و دعوت می‌کرد تا به جماعتی رسید، مردمانی را یافت مصلح، نیکو سیرت، با انصاف، حکم به عدل و قسمت بسویّت، حالشان یکسان بود، و کلمتشان یکی بود، و طریقتشان مستقیم بود، و دلهاشان متألّف بود و اهوالشان مستوی بود، سرایهای ایشان را در نبود، و گورستانهاشان بر در سرای بود، و در شهرهایشان والی نبود و حاکم نبود، [7- ر]
و در میان ایشان ملوک نبود و اشراف نبود، مختلف نبودند و متفاضل نبودند، و یکدیگر را دشنام ندادندی، و با هم جنگ نکردندی، و نخندیدندی و کینه نداشتندی، و آفاتی که به مردمان رسیدی بدیشان نرسیدی، و عمرشان دراز بود و در میان ایشان درویش نبود، و فظّ و غلیظ و بدخوی نبود«6».
ذو القرنین از ایشان تعجّب«7» فرو ماند و گفت: ای قوم؟ شما چه مردمانی که در
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها ربیع.
(2). آب، آط، آز: صد فرسنگ.
(3). همه نسخه بدلها: هرگاه.
(4). همه نسخه بدلها: مقدارند.
(5). همه نسخه بدلها: آهو.
(6). همه نسخه بدلها: نبودند. [.....]
(7). آط: به تعجّب.

صفحه : 38
اقطار زمین من بگشتم مانند شما مردمانی ندیدم«1»! احوال خود مرا خبر دهید«2». گفتند:
چه خواهی تا تو را خبر دهیم! گفت: چرا گورستان بر در سرای ساخته‌ای! گفتند:
تا مرگ فراموش«3» نکنیم.
گفت: چرا سرایهاتان«4» در ندارد! گفتند: برای آن که در میان ما دزد و خاین و متّهم نباشد.
گفت: چرا در میان شما امیر نیست! گفتند«5»: برای آن که ما چیزی نکنیم که ما را امیر باید تا ادب کند.
گفت: چرا در شهر شما حاکم نیست! گفتند«6»: برای آن که ما انصاف یکدیگر دهیم«7».
گفت: در میان شما توانگران نیستند. گفتند«8»: زیرا که«9» ما افتخار نکنیم به کثرت مال.
گفت: چون است که شما را با هم منازعت و مخالفت نیست! گفتند: از سلامت سینه ما.
گفت: چرا شما را با هم خصومت نباشد! گفتند: برای آن که ما خویشتن را به حلم«10» ساکن کرده‌ایم.
گفت: چرا در میان شما ملوک و پادشاهان نه‌اند«11»! گفتند: زیرا که«12» ما فخر نکنیم.
گفت: چون است که کلمه شما یکی است! گفتند«13»: برای آن که ما مخالفت و خصومت«14» نکنیم با یکدیگر.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها از.
(2). آط: دهی
(3). آز: فرموش.
(4). همه نسخه بدلها: سراها. (13- 8- 6- 5). اساس: گفت، به قیاس با نسخه آط و فحوای عبارت و اتّفاق همه نسخه بدلها، تصحیح شد.
(7). آط، آز: یکدیگر بدهیم.
(9). همه نسخه بدلها: برای آن که.
(10). همه نسخه بدلها: خویشتن از حکم.
(11). آج، لب: نیستند.
(12). آط، آج، لب: برای آن که.
(14). آب، آز: خصومیت.

صفحه : 39
گفت: چون است که شما چنین افتاده‌ای«1»! گفتند«2»: از آن جا که دلهای ما سلیم است خدای تعالی غل‌ّ و حسد از دلهای ما بیرون کرده است.
گفت: چرا در میان شما درویشان نه‌اند! گفتند: برای آن که ما بر حق کار کنیم، آن«3» ایشان به ایشان دهیم.
گفت: چرا«4» عمرتان دراز است! گفتند: برای آن که ما بر حق کار کنیم و حکم به عدل کنیم.
گفت: چرا شما باز نخندی«5»! گفتند: از برای آن که از گناه می‌ترسیم، به استغفار مشغولیم.
گفت: چرا شما غمناک و خشمناک نه‌ای«6»! گفتند: برای آن که ما تن بر بلا موطّن کرده‌ایم.
گفت: چون است که آفاتی به مردمان رسد، به شما نمی‌رسد! گفتند: برای آن که ما توکّل جز بر خدای نکنیم و بر«7» نجوم کار نکنیم.
گفت: پدران شما چگونه«8» بودند! گفتند: بلی ما اینکه طریقه از پدران گرفته‌ایم که طریقه ایشان آن بود که بر درویشان رحمت کردندی و با محتاجان مواسا کردندی، و از ظالمان عفو نکردندی«9»، و احسان نکردندی«10» با آنان که با ایشان اساءت کردندی، و با جاهلان حلم کردندی و امانت نگه داشتندی، و وقت نمازها محافظت کردندی، و به عهد وفا کردندی و وعده را انجاز کردندی، خدای تعالی لا جرم کارهای ایشان بر«11» صلاح بداشت، و برکت«12» صلاح ایشان به ما رسانید.
و قتاده روایت کرد از ابو رافع از ابو هریره که، رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: یأجوج و مأجوج بیایند و اینکه سد می‌شکافند تا نزدیک آن باشد که شعاع
-----------------------------------
(1). آب، آج، لب، آز: افتاده‌اید.
(2). اساس: گفت، با توجّه به نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(3). همه نسخه بدلها: حق‌ّ.
(4). آب، آط، آز: چون.
(5). آب، آج، آز: نخندید.
(6). آب، آج، لب، آز: نه‌اید.
(7). همه نسخه بدلها انواء و.
(8). همه نسخه بدلها: پدرانتان هم چنین.
(10- 9). همه نسخه بدلها: کردندی.
(11). همه نسخه بدلها: به.
(12). همه نسخه بدلها و.

صفحه : 40
آفتاب ببینند. چون شب در آید، گویند: باز گردی«1» که فردا تمام بشکافیم و در شهرها شویم، خدای تعالی«2» همچنان باز کند که بوده باشد. هم بر اینکه قاعده، همه روزه اینکه کار کنند تا آنگه که وقت آمدن ایشان باشد. آن که بر سر کار ایشان بود، گوید:
باز گردی که فردا تمام کنیم و در شهرهای اینان شویم- ان شاء اللّه تعالی.
بر دگر روز که باز آیند، همچنان باشد که رها کرده باشد، تمام«3» بشکافند و در شهرها آیند و آبها باز خورند بجمله، و مردم از ایشان بگریزند و با حصنها شوند تا«4» جمله زمین برسند، آنگه گویند: جمله زمین ما را«5» مسخّر شد، اکنون قصد آسمان باید کرد، تیر در آسمان انداختن گیرند، تیرهاشان خون‌آلود باز آیند«6». برای امتحان، خدای- عزّ و جل‌ّ- کسی را بر ایشان گمارد تا همه را بکشد، و دواب‌ّ زمین و سباع گوشتهای ایشان بخورند، از آن همچنان فربه شوند که چهار پایان از نبات ربیع.
ابو سعید خدری‌ّ گفت، از رسول- علیه السّلام- شنیدم که: یأجوج و مأجوج سد بگشایند و بیرون آیند چنان که خدای تعالی گفت: ... وَ هُم مِن کُل‌ِّ حَدَب‌ٍ یَنسِلُون‌َ«7»فَهَل نَجعَل‌ُ لَک‌َ خراجا و خَرجاً. ابو عمر و بن العلاء گفت: فرق از میان خرج و خراج آن است که، خرج آن باشد که به مراد خود به طوع و رغبت بدهی، و خراج آن باشد که لازم باشد تو را ادای آن، و اگر چه کاره باشی آن را، تا از میان ما و ایشان سدّی کنی چنین که گفتیم. او گوید«2»: آنچه خدای مرا داد بهتر از خرج شماست، مرا به قوّتی یاری دهی.
آتُونِی، ای اعطونی، به من دهید زُبَرَ الحَدِیدِ، جمع زبره، و هی القطعة منه، و زبره به آهن مختص باشد. و اهل مکّه خوانند«3»: ما مکّننی، به دو «نون» ظاهر بر اصل، و باقی قرّاء خواندند: مَکَّنِّی، به ادغام و الردم الحاجز مثل الحایط و السّد.
فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ. گفتند: آن قوّت چیست! گفت: آلت و مردمان که یاری دهند، و مزدوری کنند و آنچه می‌فرمایند«4» بکنند بکردند و او کار بست. حَتّی إِذا ساوی بَین‌َ الصَّدَفَین‌ِ، گفتند: بین الطّرفین، و گفتند: بین الجبلین. سعید بن ابی صالح گفت، ما را چنین روایت کردند که: سأفی«5» سنگ و آهن و روی می‌نهاد و سأفی«6» هیزم، همچنین آنگه آتش در آن جا نهاد تا آن هیزم بسوخت و به آتش او آن آهن و مس گداخته شد و در یکدیگر«7» ریخته و بسته گشت.
و صدفین و صدفین به دو فتح و دو ضم‌ّ، هر دو لغت است. و إبن کثیر و ابو عمرو و إبن عامر به ضم‌ّ «صاد» و «دال» خواندند، و باقی قرّاء به فتح. و ابو بکر عن عاصم خواند: صدفین به ضم‌ّ «صاد» و سکون «دال». قال‌َ انفُخُوا، گفت ذو القرنین ایشان را که: بدمی به دمها بر اینکه آتش. حَتّی إِذا جَعَلَه‌ُ ناراً، در کلام محذوفی هست،
-----------------------------------
(1). آط: چویی.
(2). همه نسخه بدلها: گفت.
(3). همه نسخه بدلها، بجز آز: خواندند.
(4). همه نسخه بدلها: من فرمایم.
(6- 5). آب، آط، آز: شافی، آج، لب: شاخی.
(7). آط: دیگ دیگر.

صفحه : 42
و هو: فنفخوه حتّی اذا جعله نارا، چندان بدم بر او دمیدن«1» تا هیزم آتش گشت. و گفتند: «ها»، راجع است با حدید، تا آهن چندان«2» بدمیدند تا از قوّت آتش آهن چو آتش گشت، چنان که بینی کز«3» کوره آهنگر بیرون آید. قال‌َ آتُونِی، اهل کوفه الّا حفص خواندند به قصر، و باقی«4» به مدّ آتونی، اعطونی، مرا دهی قِطراً، ای نحاسا دائبا، یعنی مس گداخته. و گفتند: ارزیز گداخته، و اصل او من القطر من قطر یقطر.
بچکید. و القطر، فعل منه بمعنی کالذّبح و النّقض و النّکث، بمعنی مقطور، فرو چکانیده. و قِطراً، منصوب«5» أُفرِغ است، چه اگر به فعل اوّل بودی افرغه بایستی، و معنی افرغه اصب‌ّ علیه، تا بر او ریزم. و اصل الافراغ، جعل الشّی‌ء فارغا من باب احفرت زیدا بئرا، ای جعله فارغا، برای آن که آن کس که چیزی بریزد جای او فارغ کند.
فَمَا اسطاعُوا، حمزه تنها خواند به ادغام «سین» در «طا»، و اینکه قراءت پسندیده نیست برای آن که جمع ساکن است علی غیر حدّه. و در اسطاع سه لغت است: اسطاع و استاع«6» و استطاع. و گفتند: اصل اسطاع، اطاع بوده است، «سین» به عوض حرکت عین الفعل آوردند، نتوانستند یأجوج و مأجوج، أَن یَظهَرُوه‌ُ، که بر بالای آن شوند، یقال: ظهرت البیت و ظهرت علی البیت، ای علوت علی ظهره. وَ مَا استَطاعُوا لَه‌ُ نَقباً، و نتوانستند که آن را سوراخ کنند [8- ر]
.
قال‌َ هذا رَحمَةٌ مِن رَبِّی، ذو القرنین گفت: اینکه سد کردن و پرداختن او رحمت«7» است از خدای من چون وعده خدای آید که نزدیک قیامت«8» و اشراط ساعت پیدا کرد، جَعَلَه‌ُ دَکّاءَ. آن که به تنوین خواند، گفت: مصدر به معنی مفعول است، ای مدکوکا، و قیل: اراد دکّة دکّا، و آن که خواند دکّاء، گفت: به معنی آن است که جعل السدّ ارضا دکّاء من قولهم: ناقة دکّاء اذا کانت مستویة السّنام، چون
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: بدمیدند.
(2). همه نسخه بدلها: چندانی.
(3). همه نسخه بدلها: که از. [.....]
(4). همه نسخه بدلها قرّاء.
(5). همه نسخه بدلها به.
(6). همه نسخه بدلها: استتاع.
(7). همه نسخه بدلها: رحمتی.
(8). همه نسخه بدلها: که قیامت نزدیک شود.

صفحه : 43
سنامش بر آمده نباشد، یعنی چون وقت آن آید که خدای وعده داده است، آن سدّ«1» دویست گز معارضه صد«2» فرسنگ در طول، و پنجاه در عرض، چون زمین ساده«3» کند. وَ کان‌َ وَعدُ رَبِّی حَقًّا، و وعده خدای حق و درست و صدق است.
وَ تَرَکنا بَعضَهُم یَومَئِذٍ یَمُوج‌ُ فِی بَعض‌ٍ، و آنگه که وعده خدای آید، ما خلقان را رها کنیم چون«4» مضطرب و مختلط گشته، بهری به بهری در آمیخته«5»، زنان با مردان و هر جنسی با ناجنس«6» خود از دهش و حیرت. و معنی «ترک» از خدای امّا تخلیه بود و امّا«7» وجدان، چنان که گویند: ترکت القوم یقتتلون«8» ای وجدتهم کذلک، و روا بود که مراد تبقیه بود، یعنی آن گروه را که بمیرانیده باشیم، و بهترینه وجوه آن است که خبر«9» عن کونهم کذلک مختلطین مضطر بین کموج الماء. وَ نُفِخ‌َ فِی الصُّورِ، و بفرماییم تا در صور دمند، و اینکه عند ظهور اشراط و علامات قیامت باشد.
عبد اللّه عمر و عبد اللّه عبّاس گفتند: صور شبه سرو«10» است، یک سر او در دهن اسرافیل و یک سر او در زیر عرش.
رسول- علیه السّلام- گفت: شب معراج که مرا به آسمان بردند، فریشته‌ای را دیدم چیزی در دهن بگرفته به مانند سرو گاو«11»، و آن را چهل هزار سر بود در اقطار و جوانب عرش برفته و او پای در پیش نهاده و پای باز پس نهاده و چشم در زیر عرش کشیده، گفتم: یا جبریل؟ اینکه کیست و چه کار را استاده است! گفت: اینکه اسرافیل است، از آنگه [که]
«12» خدای تعال یاو را بیافرید استاده است منتظر فرمان خدای«13» تا که گوید که«14» در صور دم.
ابو عبیده گفت: صور، جمع صورت باشد من باب تمر و تمرة، و مراد به نفخ، نفخ
-----------------------------------
(1). آط در.
(2). همه نسخه بدلها: در هوا و صد.
(3). آط، آب: چون سپاره، آز: چون پاره پاره.
(4). آط موج.
(5). همه نسخه بدلها: در شده.
(6). آب، آز: با جنس، آط، آج، لب: با جنسی.
(7). آط، آج، لب به.
(8). آج، لب: تقتلون.
(9). همه نسخه بدلها بود. [.....]
(10). همه نسخه بدلها: سروی.
(11). همه نسخه بدلها: مانند گاو.
(12). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.
(13). همه نسخه بدلها: خداست.
(14). آب، آط، آج، آز: تا کی گوید او را که.

صفحه : 44
ارواح است، یعنی آنگه [که]
«1» روحها در کالبدها دمند تا زنده شود، یعنی روز قیامت. فَجَمَعناهُم جَمعاً، و ما ایشان را جمع کنیم جمع کردنی.
وَ عَرَضنا جَهَنَّم‌َ یَومَئِذٍ لِلکافِرِین‌َ عَرضاً، و دوزخ عرضه کنیم آن روز بر کافران عرضه کردنی«2».
الَّذِین‌َ، آن کافرانی که چشمهای ایشان در غطا و پوشش باشد از ذکر من و توحید و آیات من، یعنی غافل بوده باشد از نظر کردن در ره معرفت من. و گفتند: مراد به ذکر، توحید است، و گفتند: قرآن است تا از جهل و بی علمی به مثابت کسی باشند که بر چشم او پوششی باشد. وَ کانُوا لا یَستَطِیعُون‌َ سَمعاً، و به مثابت کسی باشند که چیزی نتواند شنیدن، و مثله قوله تعالی: خَتَم‌َ اللّه‌ُ عَلی قُلُوبِهِم«3»- الایة، و گفتند: معنی آن است که شنیدن کلام من برایشان گران آید، چنان که بیان کردیم فی قوله: ... إِنَّک‌َ لَن تَستَطِیع‌َ مَعِی‌َ صَبراً«4». و بلخی گفت: روا بود که معنی آن باشد که اختیار شنیدن نکنند، چنان که گفت: هَل یَستَطِیع‌ُ رَبُّک‌َ«5» ... ای هل یفعل، خدای تو تواند«6» تا خوانی بفرستد، یعنی اختیار کند، همچنین در اینکه آیت وَ کانُوا لا یَستَطِیعُون‌َ سَمعاً، معنی آن است که: بنه شنوند و گوش با آن نکنند نه نفی قدرت است.
قوله تعالی: أَ فَحَسِب‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا أَن یَتَّخِذُوا عِبادِی مِن دُونِی أَولِیاءَ، حق تعالی گفت: کافران می‌پندارند که بندگان مرا بدون من اولیا و انصار گیرند! یا ایشان«7» از من حمایت کنند و از عقاب من با پناه گیرند، اینکه بد گمانی است که ایشان برده‌اند چه اینکه نباشد هرگز. و اعشی خواند الّا النّفار«8»: أ فحسب الّذین کفّروا، به سکون «سین» و رفع «با»، و اینکه قراءت امیر المؤمنین علی است، و معنی
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها: عرض کردنی.
(3). سوره بقره (2) آیه 7.
(4). سوره کهف (18) آیه 68 و 75.
(5). سوره مائده (5) آیه 112.
(6). همه نسخه بدلها: خدای تواند.
(7). همه نسخه بدلها را.
(8). همه نسخه بدلها: الّا الدیار.

صفحه : 45
آن باشد که: بس کافران را آن که بیرون«1» من اولیا و انصار بگیرند! یعنی ایشان را جهل و شقاوت اینکه بس. آنگه گفت: از عذاب من کجا جهند که من بچارده‌ام«2» دوزخ برای کافران مأوی و منزل«3»، اینکه، قول زجّاج است. و بعضی دگر گفتند: نزل طعام باشد، و نزل، ریع و زیادت او باشد.
و خلاف کردند فی قوله: عِبادِی، بعضی گفتند: مراد عیسی است و فریشتگان، یعنی نمی‌دانند که«4» فردا تبرّا کنند«5» از ایشان [8- پ]
. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد شیاطین‌اند، مقاتل گفت: مراد اصنام‌اند، و ایشان را عباد خواند«6» چنان که گفت: إِن‌َّ الَّذِین‌َ تَدعُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ عِبادٌ أَمثالُکُم«7».
قُل هَل نُنَبِّئُکُم، بگو ای محمّد که خبر دهم شما را به آنان که زیانکارترین همه جهانند به کردار، و نصب او بر تمییز است، و برای آن ذکر خسران کرد که حال ایشان را تشبیه کرد به حال بازارگانی که رنج برد و کار کند امید سود را، چون بنگرد به بدل سود زیان باشد، سعیش در ضلال باشد«8» و امیدش در خیبت، آنان که‌اند!
الَّذِین‌َ ضَل‌َّ سَعیُهُم فِی الحَیاةِ الدُّنیا، آنانند که سعی و رنج ایشان و آمد و شد و تاختن ایشان در ضلال و گمراهی باشد در دنیا، یعنی نه به جای خود و نه بر حدّ خود کنند و نه بر وجه مأمور به در وجود آرند، و آنگه پندارند تا نکو می‌گویند«9».
خلاف کردند در آن که مراد به آیت کیست، بعضی گفتند: مراد قسّیسان«10» و رهبانان«11» اند: عابدان ترسایان، و اینکه روایتی است از امیر المؤمنین- علیه السّلام.
عبد اللّه عبّاس گفت: جهودان و ترسایان‌اند. و سلمة بن کهیل روایت کرد عن ابی الطّفیل که عبد اللّه بن الکوّا امیر المؤمنین علی را از اینکه آیت پرسید، گفت: مراد اهل حروراءاند، یعنی خارجیان. آنگه گفت:
انت و اصحابک منهم
، و تو و اصحاب تو از ایشانی.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: بدون. [.....]
(2). آط، آج، لب: بیجارده‌ام.
(3). آز: مأوایی و منزلی.
(4). همه نسخه بدلها اینان.
(5). آط: بپراگنند.
(6). آب، آز: خوانند.
(7). سوره اعراف (7) آیه 194.
(8). آج، لب: ضلالت ماند.
(9). همه نسخه بدلها: که نیکو می‌کنند.
(10). آب، آز: قسّیس، اط، آج، لب: قسّیسه.
(11). همه نسخه بدلها: رهبان.

صفحه : 46
أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِآیات‌ِ رَبِّهِم وَ لِقائِه‌ِ، ایشان آنانند که به آیات خدای و جزای او کافرند از ثواب و عقاب، برای آن که منکرند بعث و نشور را. فَحَبِطَت أَعمالُهُم، عمل ایشان باطل است، یعنی واقع نیست به موقع قبول برای آن که نه بر وجه مأمور به می‌کنند، و ایمان ایشان درست نیست. فَلا نُقِیم‌ُ لَهُم یَوم‌َ القِیامَةِ وَزناً، ما فردای قیامت ایشان را وزنی ننهیم، و اینکه عبارت باشد از تحقیر و تذلیل ایشان، چنان که جاهل را سبک خوانند از آن که در او سرعتی و طیشی باشد.
ابو القاسم بلخی گفت: معنی آن است که اعمال ایشان را در ترازوی طاعت«1» وزنی نباشد، از آن جا که نه به موقع خود باشد و نه چنان کرده باشند که مقبول باشد.
و ابو سعید خدری گفت: روز قیامت جماعتی می‌آیند با اعمالی که نزدیک بود که از کوههای تهامه عظیمتر باشد، چون در ترازو نهند به وزن در نیاید، فذلک قوله: فَلا نُقِیم‌ُ لَهُم یَوم‌َ القِیامَةِ وَزناً. و ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت:
روز قیامت مردی بزرگ فربه را بینی که می‌آید، آنگه چندانی بسنجند وزن ندارد که پر پشه‌ای نیفزاید، اگر خواهی که مصداق، اینکه آیت بخوانی که: فَلا نُقِیم‌ُ لَهُم یَوم‌َ القِیامَةِ وَزناً.
ذلِک‌َ جَزاؤُهُم جَهَنَّم‌ُ بِما کَفَرُوا، اینکه جزا و پاداشت ایشان«2» است به آن کفر که آوردند، و «ما» مصدری است، ای بکفرهم. وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً، ای و اتّخاذهم، و آن که ایشان آیات مرا از قرآن و ذکر کتابها و پیغامبران مرا افسوس گرفتند.
إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، آنگه گفت: آنان که ایمان آرند و عمل صالح کنند، بهشتهای فردوس منزل ایشان بود.
در فردوس خلاف کردند، رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: بهشت صد درجه است، میان هر دو درجه چندان باشد که آسمان تا زمین«3»، بلندترین درجه‌ها«4» فردوس باشد. و جویهای بهشت از او فرود آید، و بالای آن عرش خدای بود، چون از خدای بهشت خواهی بهشت فردوس خواهی.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها هیچ.
(2). همه نسخه بدلها دوزخ.
(3). همه نسخه بدلها: که از آسمان.
(4). همه نسخه بدلها ی بهشت. [.....]

صفحه : 47
ابو بکر بن عبد اللّه بن نفیس روایت کرد از پدرش از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که او گفت: بهشتهای فردوس چهار است، دو از سیم است و هر چه در آن جا است از آلات و اوانی از زر است، و دو«1» از زر است و هر چه در او هست از آلات و اوانی از سیم است.
و بعضی«2» صحابه گفتند: خدای تعالی بهشت فردوس به خودی خود آفرید. در شبان روزی«3» بفرماید تا پنج بار درش باز گشایند، و گوید:
ازدادی طیبا و حسنا لاولیائی،
بیفزای طیب«4» و حسن، خوشی و نیکویی برای دوستان من.
قتاده گفت: فردوس فاضلتر جاست«5» در بهشت و خوشتر و بلندتر. ابو امامه گفت: فردوس سرّه بهشت است، یعنی ناف بهشت، یعنی میانه او. کعب الاحبار گفت: از فردوس بلندتر جایی نیست در بهشت، و آن جای [9- ر]
آنان است که امر معروف کنند و نهی منکر.
مجاهد گفت: فردوس به لغت روم، بستان باشد. کعب الاحبار گفت: بستانی بود که در او انگور باشد. ضحّاک گفت: بستانی بود بسیار درخت«6» گفتند: مرغزار نیکو باشد، و گفتند: جایی باشد که در او انواع نبات بود و جمعش فرادیس بود، و قال امیّه:

کانت منازلهم اذ ذاک«7» ظاهرة فیها الفرادیس و الفومان و البصل
خالِدِین‌َ فِیها، در آن جا همیشه باشند. لا یَبغُون‌َ عَنها حِوَلًا، از اینکه«8» جا طلب تحویل نکنند و تمنّای آن نکنند که از آن جا به دگر جا شوند از حسن و طیب آن جایگاه. و حول مصدر است، چون صغر و کبر و عوج.
قُل لَو کان‌َ البَحرُ مِداداً، عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آیت آن بود که جهودان گفتند تو می‌گویی که: ما را حکمت داده‌اند و در کتاب تو هست:
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: اوانی، و دو.
(2). همه نسخه بدلها: و اوانی و بعضی.
(3). همه نسخه بدلها: شبانه روزی.
(4). همه نسخه بدلها: خوبی.
(5). همه نسخه بدلها: فاضلترین جایی است.
(6). آط و.
(7). اساس: اذ کانت، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(8). همه نسخه بدلها: آن.

صفحه : 48
یُؤتِی الحِکمَةَ مَن یَشاءُ وَ مَن یُؤت‌َ الحِکمَةَ فَقَد أُوتِی‌َ خَیراً کَثِیراً«1» ... وَ ما أُوتِیتُم مِن‌َ العِلم‌ِ إِلّا قَلِیلًا«2»، اینکه چگونه باشد! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد«3»، گفت: بگو ای محمّد که اگر از روی مثل دریا مداد باشد برای کلام حکمت نزدیک«4» است که دریا برسد و کلمات«5» حکمت من بنه رسد«6». وَ لَو جِئنا بِمِثلِه‌ِ مَدَداً، و گر چه همچندان که آن دریا باشد آن را مدد و زیادت دهیم. و البحر، مستقرّ«7» الماء الواسع، و اصل کلمت از سعت و فراخی است، و فلان متبحّر فی العلم اذا کان واسع العلم، و اصله من البحر الّذی هو الشّق‌ّ، و منه البحیرة و جمعه أبحر و بحور و بحار.
و مداد، چیزی باشد که می‌آید بر اتّصال از مددی که آن را باشد. و کَلِمات‌ُ، جمع کلمه باشد: یک سخن. و عرب خطبه را و قصیده را«8» کلمه گویند برای آن که بمنزلت یک چیز باشد که جمله‌ای ساخته باشند، و اینکه مثلی است که خدای تعالی زد!
مقدورات و معلومات [خود را علی قدر خاطرهم و ادراکهم، چه مقدورات و معلومات]
«9» او نهایت ندارد و اگر اینکه که یک دریا گفت یا مثل آن به صد هزار دریا باشد، هم در جنب ما لا یتناهی بس چیزی نباشد، و لکن علی حسب قرائحهم مثل زد حق تعالی. و نصب مَدَداً، بر تمییز است. و کوفیان خواندند الّا عاصم: قبل ان ینفد، بالیا، و باقی قرّاء تنفد بالتّاء لتأنیث الکلمات. و اهل کوفه گفتند: برای آن که تأنیث نه حقیقی است و فعل مقدّم است«10» و نظیر آیت در معنی قول خدای تعالی«11»:
وَ لَو أَن‌َّ ما فِی الأَرض‌ِ مِن شَجَرَةٍ أَقلام‌ٌ«12»- الایة.
قُل إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثلُکُم یُوحی، عبد اللّه عبّاس گفت: آیت در جندب بن زهیر العامری‌ّ«13» آمد که او گفت: یا رسول اللّه؟ من عملی می‌کنم برای خدای تعالی، چون
-----------------------------------
(1). سوره بقره (2) آیه 269.
(2). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 85.
(3). همه نسخه بدلها و.
(4). همه نسخه بدلها: که نزدیک.
(5). همه نسخه بدلها: کلمه.
(6). بنه رسد/ بنرسد. [.....]
(7). لب: مقرّ.
(8). همه نسخه بدلها یک.
(9). اساس: افتادگی دارد، به قیاس به نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.
(10). همه نسخه بدلها: است بر فعل مقدّم.
(11). همه نسخه بدلها: قوله تعالی.
(12). سوره لقمان (31) آیه 27.
(13). آب، آط، آز: الغامدی، آج، لب: العابدی.

صفحه : 49
کسی بر آن مطلع شود«1» مرا بر آن عمل بیند مرا خوش آید، چگونه باشد آن! رسول- علیه السّلام- گفت:
2» ان‌ّ اللّه طیّب لا یقبل الّا الطّیب و لا یقبل ما شورک« فیه،
گفت: خدای پاک است، جز پاک نپذیرد و آنچه در آن شرکت باشد نپذیرد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ لا یُشرِک بِعِبادَةِ رَبِّه‌ِ أَحَداً.
طاووس گفت: سبب آن بود که مردی بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ من در سبیل خدای جهاد می‌کنم و می‌خواهم تا مردمان جای«3» من ببینند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
عبد اللّه عبّاس گفت: خدای تعالی به اینکه آیت رسول را تواضع می‌آموزد تا او را کبر و نخوت در سر نشود. بعضی دگر گفتند: جواب آنان است که رسول را عیب کردند به آن که گفتند: ما لِهذَا الرَّسُول‌ِ یَأکُل‌ُ الطَّعام‌َ وَ یَمشِی فِی الأَسواق‌ِ«4» ...،
گفت بگو ای محمّد که: من آدمی ام همچون شما از روی خلقت، فرقی نیست میان من و شما، همچون شما محتاج طعام و شرابم، فرق آن است که: یُوحی إِلَی‌َّ، وحی می‌کنند به من، که خدای یکی است. فَمَن کان‌َ یَرجُوا لِقاءَ رَبِّه‌ِ، هر که امید ثواب خدای تعالی دارد، گو عمل صالح کن و با اخلاص کن، و نگر در طاعت او از روی ریا شرک نیاری که آن شرک اصغر است. بعضی دگر گفتند: رجاء، به معنی خوف است، و لقاء به معنی عقاب، و مصیر با شمار کار«5». فمن کان یخاف«6» المصیر الی اللّه، چنان که گفت: ما لَکُم لا تَرجُون‌َ لِلّه‌ِ وَقاراً«7»، ای لا تخافون«8» للّه عظمة. و «رجاء»، محتمل است هر دو معنی: هم امید و هم خوف را، و قال الشّاعر- و قد جمع المعنیین:

و لا«9» کل‌ّ ما ترجو«10» من الخیر کائن و لا کل‌ّ ما نرجوا من الشّرّ واقع
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها و.
(2). لب: سوئک.
(3). آج، لب: جهاد.
(4). سوره فرقان (25) آیه 7.
(5). همه نسخه بدلها یعنی، چاپ شعرانی: (7/ 390) شما با درگاه خدا یعنی.
(6). اساس: خاف، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد.
(7). سوره نوح (71) آیه 13. [.....]
(8). همه نسخه بدلها: یخافون.
(9). لب، آز: فلا.
(10). آب: یرجی، آط، آج، لب: یرجوا.

صفحه : 50
فَلیَعمَل عَمَلًا صالِحاً، امر مغایبه است. وَ لا یُشرِک، نهی مغایبه است. [9- پ]
و بیان کردیم پیش از اینکه که «لقاء»، به معنی دیدار نباشد، چه قدیم تعالی مدرک نیست به هیچ حاسّه از حواس‌ّ، دگر آن که آنان که دیدار بر خدای روا دارند جزا بر عمل«1» نگویند، و در آیت «لقاء» به عمل صالح باز بست و بر او موقوف کرد، و معلوم شد که مراد ثواب است، که بر عمل صالح ثواب باشد. وَ لا یُشرِک، و در عبادت باید تا با خدای شرک نیارد«2»، یعنی عمل به اخلاص کند و از ریا دور باشد.
شهر بن حوشب گفت: مردی بنزدیک عبادة بن صامت آمد، گفت: چه گویی در مردی که او نماز می‌کند و روزه می‌دارد و حج و جهاد می‌کند و می‌خواهد تا او را بر آن حمد کنند! چگونه باشد کار او! گفت: هیچ نباشد، خدای تعالی عمل به شرکت نپذیرد، و هر که او عمل به شرکت کند، خدای تعالی«3» گوید: اینکه عمل همه آن راست که برای او می‌کنی و مرا به آن حاجت نیست.
و جندب روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت:
4» من سمّع اللّه سمّع اللّه به و من یراء یری اللّه« به،
گفت: هر که با خدای سمعت کند، خدای با او سمعت کند، و هر که ریا کند خدای با او ریا کند، یعنی جزای ریا و سمعت او کند. و رسول- علیه السّلام- گفت:
من سمّع النّاس بعمله سمّع اللّه به سامع خلقه یوم القیامة و حقّره و صغّره،
گفت: هر که عمل خود مردمان را بشنواند، خدای تعالی نام او را به ریا در سمع مردمان افگند و او را حقیر و صغیر کند.
و ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام«5»- گفت:
اتّقوا الشّرک الاصغر،
از شرک کهتر بپرخیزی«6»، گفتند: یا رسول اللّه؟ شرک کهتر کدام است! گفت: ریا باشد آن روز که خدای تعالی خلقان را به عمل جزا دهد.
و رسول- علیه السّلام- گفت: چون اینکه آیت فرود آمد«7»:
8» ان‌ّ اخوف ما اتخوّف« علیکم الشّرک الخفی‌ّ و ایّاکم و شرک السّرائر فان‌ّ الشّرک اخفی فی امّتی من دبیب
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب: جزای عمل.
(2). آب، آج، لب، آز: نیاری.
(3). همه نسخه بدلها او را.
(4). آب: یرا اللّه، آج، لب: تری اللّه.
(5). آب، آج، لب، آز که.
(6). آب، آج، لب، آز: بپرهیزید، آط: بپرهیزی.
(7). همه نسخه بدلها: فرو خواند.
(8). آب، آز: اخاف.

صفحه : 51
الله‌النّمل علی الصّفا فی اللّیلة الظّلماء،}
گفت: بتر چیزی که من بر شما می‌ترسم«1»، شرک پوشیده است، و دور باشید از شرک در سرّ که شرک پوشیده‌تر است [در امّت من]
«2» از رفتن مورچه بر سنگ نرم در شب تاریک. آنگه گفت: هر که او نماز کند به ریا شرک آورده باشد، و هر که روزه دارد به ریا یا صدقه دهد به ریا، او شرک آورده باشد، اینکه حدیث سخت آمد بر صحابه. رسول- علیه السّلام- گفت: ره نمایم شما را بر چیزی«3» که شرک صغیر و کبیر از شما ببرد! گفتند: بلی یا رسول اللّه؟ گفت، بگویی:
الّلهم انّی اعوذ بک ان اشرک و انا اعلم و استغفرک بما لا اعلم.
و بعضی مفسّران گفتند: اینکه آیات آخر آیتی«4» است از قرآن که آمد.
سعید بن المسیّب گفت: از عبد اللّه عمر که گفت، رسول- علیه السّلام- گفت:
هر که اینکه آیت بخواند از بالای سر او نوری پدید آید تا به مکّه که حشوش فرشتگان باشد.
معاذ جبل گفت: هر که او اوّل سورة الکهف بخواند و آخرش، او را نوری باشد از سر تا به قدم، و هر که سوره جمله بخواند نوری باشد«5» از زمین تا به آسمان.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها مخوفتر چیزی.
(2). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها: به چیزی. [.....]
(4). همه نسخه بدلها: آیاتی.
(5). آب، آز: او را.

صفحه : 52

‌سورة مریم علیها السّلام‌

‌اینکه سوره مکّی است، و نود و هشت آیت است، و نهصد و شست«1» و دو کلمه است و سه هزار و هشتصد و دو حرف است.
و روایت است از أبو أمامة از ابی‌ّ کعب، گفت که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: هر که او سوره مریم بخواند، خدای تعالی او را به عدد هر که زکریّا را به راست داشت«2» و به دروغ داشت، و یحیی را و عیسی را و مریم را و موسی را و هارون را و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اسماعیل را«3» ده حسنه بنویسد«4»، و به عدد هر کس که خدای را فرزند گفت و نگفت«5» ده حسنه بنویسد«6» او را«7» و خدای تعالی بیامرزد روز قیامت.

[سوره مریم (19): آیات 1 تا 38]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
کهیعص (1) ذِکرُ رَحمَت‌ِ رَبِّک‌َ عَبدَه‌ُ زَکَرِیّا (2) إِذ نادی رَبَّه‌ُ نِداءً خَفِیًّا (3) قال‌َ رَب‌ِّ إِنِّی وَهَن‌َ العَظم‌ُ مِنِّی وَ اشتَعَل‌َ الرَّأس‌ُ شَیباً وَ لَم أَکُن بِدُعائِک‌َ رَب‌ِّ شَقِیًّا (4)
وَ إِنِّی خِفت‌ُ المَوالِی‌َ مِن وَرائِی وَ کانَت‌ِ امرَأَتِی عاقِراً فَهَب لِی مِن لَدُنک‌َ وَلِیًّا (5) یَرِثُنِی وَ یَرِث‌ُ مِن آل‌ِ یَعقُوب‌َ وَ اجعَله‌ُ رَب‌ِّ رَضِیًّا (6) یا زَکَرِیّا إِنّا نُبَشِّرُک‌َ بِغُلام‌ٍ اسمُه‌ُ یَحیی لَم نَجعَل لَه‌ُ مِن قَبل‌ُ سَمِیًّا (7) قال‌َ رَب‌ِّ أَنّی یَکُون‌ُ لِی غُلام‌ٌ وَ کانَت‌ِ امرَأَتِی عاقِراً وَ قَد بَلَغت‌ُ مِن‌َ الکِبَرِ عِتِیًّا (8) قال‌َ کَذلِک‌َ قال‌َ رَبُّک‌َ هُوَ عَلَی‌َّ هَیِّن‌ٌ وَ قَد خَلَقتُک‌َ مِن قَبل‌ُ وَ لَم تَک‌ُ شَیئاً (9)
قال‌َ رَب‌ِّ اجعَل لِی آیَةً قال‌َ آیَتُک‌َ أَلاّ تُکَلِّم‌َ النّاس‌َ ثَلاث‌َ لَیال‌ٍ سَوِیًّا (10) فَخَرَج‌َ عَلی قَومِه‌ِ مِن‌َ المِحراب‌ِ فَأَوحی إَِیهِم أَن سَبِّحُوا بُکرَةً وَ عَشِیًّا (11) یا یَحیی خُذِ الکِتاب‌َ بِقُوَّةٍ وَ آتَیناه‌ُ الحُکم‌َ صَبِیًّا (12) وَ حَناناً مِن لَدُنّا وَ زَکاةً وَ کان‌َ تَقِیًّا (13) وَ بَرًّا بِوالِدَیه‌ِ وَ لَم یَکُن جَبّاراً عَصِیًّا (14)
وَ سَلام‌ٌ عَلَیه‌ِ یَوم‌َ وُلِدَ وَ یَوم‌َ یَمُوت‌ُ وَ یَوم‌َ یُبعَث‌ُ حَیًّا (15) وَ اذکُر فِی الکِتاب‌ِ مَریَم‌َ إِذِ انتَبَذَت مِن أَهلِها مَکاناً شَرقِیًّا (16) فَاتَّخَذَت مِن دُونِهِم حِجاباً فَأَرسَلنا إِلَیها رُوحَنا فَتَمَثَّل‌َ لَها بَشَراً سَوِیًّا (17) قالَت إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحمن‌ِ مِنک‌َ إِن کُنت‌َ تَقِیًّا (18) قال‌َ إِنَّما أَنَا رَسُول‌ُ رَبِّک‌ِ لِأَهَب‌َ لَک‌ِ غُلاماً زَکِیًّا (19)
قالَت أَنّی یَکُون‌ُ لِی غُلام‌ٌ وَ لَم یَمسَسنِی بَشَرٌ وَ لَم أَک‌ُ بَغِیًّا (20) قال‌َ کَذلِک‌ِ قال‌َ رَبُّک‌ِ هُوَ عَلَی‌َّ هَیِّن‌ٌ وَ لِنَجعَلَه‌ُ آیَةً لِلنّاس‌ِ وَ رَحمَةً مِنّا وَ کان‌َ أَمراً مَقضِیًّا (21) فَحَمَلَته‌ُ فَانتَبَذَت بِه‌ِ مَکاناً قَصِیًّا (22) فَأَجاءَهَا المَخاض‌ُ إِلی جِذع‌ِ النَّخلَةِ قالَت یا لَیتَنِی مِت‌ُّ قَبل‌َ هذا وَ کُنت‌ُ نَسیاً مَنسِیًّا (23) فَناداها مِن تَحتِها أَلاّ تَحزَنِی قَد جَعَل‌َ رَبُّک‌ِ تَحتَک‌ِ سَرِیًّا (24)
وَ هُزِّی إِلَیک‌ِ بِجِذع‌ِ النَّخلَةِ تُساقِط عَلَیک‌ِ رُطَباً جَنِیًّا (25) فَکُلِی وَ اشرَبِی وَ قَرِّی عَیناً فَإِمّا تَرَیِن‌َّ مِن‌َ البَشَرِ أَحَداً فَقُولِی إِنِّی نَذَرت‌ُ لِلرَّحمن‌ِ صَوماً فَلَن أُکَلِّم‌َ الیَوم‌َ إِنسِیًّا (26) فَأَتَت بِه‌ِ قَومَها تَحمِلُه‌ُ قالُوا یا مَریَم‌ُ لَقَد جِئت‌ِ شَیئاً فَرِیًّا (27) یا أُخت‌َ هارُون‌َ ما کان‌َ أَبُوک‌ِ امرَأَ سَوءٍ وَ ما کانَت أُمُّک‌ِ بَغِیًّا (28) فَأَشارَت إِلَیه‌ِ قالُوا کَیف‌َ نُکَلِّم‌ُ مَن کان‌َ فِی المَهدِ صَبِیًّا (29)
قال‌َ إِنِّی عَبدُ اللّه‌ِ آتانِی‌َ الکِتاب‌َ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا (30) وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَین‌َ ما کُنت‌ُ وَ أَوصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمت‌ُ حَیًّا (31) وَ بَرًّا بِوالِدَتِی وَ لَم یَجعَلنِی جَبّاراً شَقِیًّا (32) وَ السَّلام‌ُ عَلَی‌َّ یَوم‌َ وُلِدت‌ُ وَ یَوم‌َ أَمُوت‌ُ وَ یَوم‌َ أُبعَث‌ُ حَیًّا (33) ذلِک‌َ عِیسَی ابن‌ُ مَریَم‌َ قَول‌َ الحَق‌ِّ الَّذِی فِیه‌ِ یَمتَرُون‌َ (34)
ما کان‌َ لِلّه‌ِ أَن یَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبحانَه‌ُ إِذا قَضی أَمراً فَإِنَّما یَقُول‌ُ لَه‌ُ کُن فَیَکُون‌ُ (35) وَ إِن‌َّ اللّه‌َ رَبِّی وَ رَبُّکُم فَاعبُدُوه‌ُ هذا صِراطٌ مُستَقِیم‌ٌ (36) فَاختَلَف‌َ الأَحزاب‌ُ مِن بَینِهِم فَوَیل‌ٌ لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن مَشهَدِ یَوم‌ٍ عَظِیم‌ٍ (37) أَسمِع بِهِم وَ أَبصِر یَوم‌َ یَأتُونَنا لکِن‌ِ الظّالِمُون‌َ الیَوم‌َ فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ (38)

[ترجمه]

‌به نام ایزد بخشاینده بخشایشگر
ذکر«8» رحمت خدای تو بندیش«9» را زکریّا.
[10- ر]

چون ندا کرد خدایش را ندایی پوشیده.
-----------------------------------
(1). آب، آط، آج، آز: شصت.
(2). همه نسخه بدلها او را.
(3). مش علیهم السّلام.
(6- 4). آب، آط، آز، مش: بنویسند.
(5). اساس و جمیع نسخه بدلها: نه گفت.
(7). آب، آز، مش و اللّه اعلم.
(8). آب، آط، آج، لب: یاد کرد.
(9). بندیش/ بنده‌اش.

صفحه : 53
گفت: بار خدایا؟ که من ضعیف شد استخوان از من و بر بشخید«1» سر به پیری، و نبودم به خواندن تو بار خدایا بدبخت.
و من می‌ترسم از پسران عم از پس من، و زن من نازاینده است بده مرا از نزدیک تو وارثی.
که میراث من گیرد و میراث گیرد از آل یعقوب، کن او را بار خدایا پسندیده.
ای زکریّا؟ ما تو را بشارت«2» می‌دهیم به پسری«3» نامش یحیی، نکردیم او را پیش از اینکه«4» همنامی.
گفت: خداوند من«5» چگونه باشد مرا پسری و بود زن من نازاینده شده است، و من برسیده‌ام از پیری به غایت.
[10- پ]
«6»
گفت همچنین، گفت خدای تو آن بر من آسان است، و بیافریدم تو را از پیش و نبودی چیزی.
گفت:
بار خدایا؟ کن مرا نشانی، گفت: نشان تو آن است که سخن نگویی با مردمان سه شب درست.
برون آمد بر قوم خود از محراب و اشارت کرد به ایشان که نماز کنی بامداد و شبانگاه.
ای یحیی؟ بگیر کتاب بجدّ، و
-----------------------------------
(1). مش: بشخیده.
(2). آب، آط، آج، لب، مش: مژده.
(3). آب، آط، آج، لب، مش: به کودکی.
(4). آب، آط، آج، لب، مش: او را از پیش. [.....]
(5). همه نسخه بدلها، بجز آز: بار خدایا.
(6). اساس: از اینکه جا صفحاتی افتادگی دارد، از آط، افزوده شد.

صفحه : 54
دادیم او را حکمت به کودکی.
و رحمتی از نزدیک ما و پاکیزگی و بود پرهیزگار.
و نیکوکار«1» با مادر و پدر، و نبود متکبّری نافرمان.
و سلام بر او باد آن روز که بزاد و آن روز که بمیرد و آن روز که بر انگیزند او را [زنده]
«2».
و یاد کن در کتاب مریم [را]
«3»، چون کناره گرفت از اهل خود جایی آفتابگاه.
بگرفت از پیش ایشان حجابی، بفرستادیم به او جبریل ما را، مثال شد او را آدمی راست خلق.
گفت من پناه با خدای می‌دهم از تو اگر تو پرهیزگاری.
گفت: من رسول خدای توام تا بدهم تو را پسری پارسا.
گفت: چگونه باشد مرا پسری و نپسود مرا آدمی«4» و نبودم«5» زنا کننده.
گفت همچنین، گفت خدای تو آن بر من آسان است تا کنم آن را نشانی مردمان را و بخشایشی از ما و بود کاری حکم کرده.
بر گرفت [او را]
«6» و با کناره برد جایی دور.
-----------------------------------
(1). آج، لب بود.
(3- 2). آط: ندارد، به قیاس با نسخه مش، افزوده شد.
(4). آج، لب: و دست آدمی به من نرسیده.
(5). مش: نبوم.
(6). آط: ندارد، از آب، افزوده شد.

صفحه : 55
آورد«1» او را درد زادن به درختی خرما، گفت: کاشکی من بمردمی پیش از اینکه و بودمی فراموش شده.
آواز داد او را آن که در زیر او بود، گفت که: اندوه مدار که کرد خدای تو در زیر تو جویی.
و بجنبان با خود«2» درخت خرما تا بیفتد بر تو رطب«3» تازه.
بخور و بیاشامان«4» و روشن دار چشم اگر بینی از آدمیان کسی را بگو که من نذر کردم خدای را روزه که سخن نگویم امروز با هیچ آدمی.
آورد او را به قومش برگرفته، گفتند«5»: [ای مریم]
«6» آوردی چیزی منکر.
ای خواهر هارون، نبود پدر تو مردی بد، و نبود مادر تو نا پارسا.
اشارت کرد به او، گفتند: چگونه سخن گوییم با آن که در گهواره است کودک است.
گفت: من بنده خدایم، آمد به من کتاب و کرد مرا پیغامبری.
و کرد مرا مبارک هر جا که باشم و وصیّت کرد مرا به نماز و به زکات تا باشم زنده.
و نیکوکار«7» به مادرم، و نکرد مرا
-----------------------------------
(1). آج، لب: رو داد.
(2). آج، لب: پای خود به.
(3). آب، مش: خرمای.
(4). آج، لب: بیاشام.
(5). آط: گفت، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد.
(6). آط: ندارد، از آب، افزوده شد.
(7). آج، لب: نیکوکاری. [.....]

صفحه : 56
جبّاری بدبخت.
و سلام بر من آن روز که بزادم و آن روز که بمیرم و آن روز که بر انگیزند مرا زنده.
آن عیسی پسر مریم است، گفتار درست آن که در او شک می‌کنند«1».
نباشد خدای را که بگیرد از فرزندی«2»، پاک است«3» چون حکم کند کاری، گوید آن را بباش بباشد.
و خدای، او خدای من است و خدای شما، بپرستی او را، اینکه راهی است راست.
مختلف شدند جماعات از میان ایشان، وای بر آنان که کافر شدند از حضور روزی بزرگ.
چه نیک شنوند و نیک بینند آن روز که به ما آیند لکن کافران امروز در گمراهی‌اند روشن.
قوله تعالی: کهیعص، ذِکرُ رَحمَت‌ِ رَبِّک‌َ عَبدَه‌ُ زَکَرِیّا، ابو عمرو خواند به کسر «ها» و فتح « یا »، و شامیان به عکس اینکه خواندند، و حمزه و خلف هر دو «ها» و « یا » مکسور خواندند. کسائی هر دو به اماله خواند. إبن کثیر و عاصم و یعقوب بین- بین خواندند. باقی قرّاء، هر دو مفتوح خواندند. و حروف مقطّع خواند ابو جعفر، و «دال» و «صاد» اظهار کردند اهل حجاز و عاصم و یعقوب.
و مفسّران در معنی او خلاف کردند، عبد اللّه عبّاس گفت: نامی است از نامهای خدای تعالی. بعضی دگر گفتند: نام سورت است. بعضی دگر گفتند: نام مهمترین است که خدای تعالی سوگند خورد به اینکه«4». کلبی گفت: ثناست که خدای تعالی
-----------------------------------
(1). آط: می‌کنی، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد.
(2). آج، لب: هیچ فرزندی.
(3). آج، لب او.
(4). آب، آز، مش: آن.

صفحه : 57
گفت خود را. سعید جبیر گفت از عبد اللّه عبّاس که: اینکه حروفی است مشتق از نامهای خدای، «کاف» از کریم و کافی و کبیر، و «ها» از هادی، و « یا » از رحیم، و «عین» از علیم و عظیم، و «صاد» از صادق.
کلبی گفت، معنی آن است که: اشارت در «کاف» آن است که: کاف لخلقه، و در «ها»: هاد لعباده، و در « یا »: یَدُ اللّه‌ِ فَوق‌َ أَیدِیهِم«1»، «عین»: عالم بتدبیره، صاد: صادق فی وعده.
قوله: ذِکرُ رَحمَت‌ِ رَبِّک‌َ، مرفوع است به خبر مبتدا بر«2» قول آنان که گفتند: نام سورت یا نام قرآن یا نام خداست، گفتند: محل‌ّ کهیعص، رفع است بر ابتدا، و ذِکرُ خبر اوست، التّقدیر: هذا الاسم او هذا القرآن، او هذه السّورة ذِکرُ رَحمَت‌ِ رَبِّک‌َ، و بر قول آنان که ثنا گفتند، گفتند«3»: مبتدای مقدّر باشد، ای هو ذکر رحمت ربّک. و عَبدَه‌ُ منصوب است به «رحمت»، و گفتند: به «ذکر» بر تقدیم و تأخیر، و تقدیر آن که: ذکر ربّک عبده زکریّا برحمته.
حق تعالی گفت: اینکه سورت، یا اینکه قسم، یا اینکه قرآن، یا اینکه حدیث، یا اینکه ثنا، یاد کردن خداست تعالی رحمتی و بخشایشی را که بر بنده‌اش زکریّا کرد، یا ذکر زکریّاست که خدای کرد او را به رحمت.
«اذ»، محل‌ّ و نصب است بر ظرف، و عامل در او «ذکر» باشد یا «رحمت»، و رحمت اولیتر، برای آن که رحمت آنگه بود«4» وقت ندا و ذکر یاد کردن او رحمت است با رسول چون ندا کرد زکریّا خدایش را، یعنی بخواند و دعا کرد ندای پوشیده در سر دور از ریا.
آنگه حکایت آن ندا و دعا کرد، گفت: قال‌َ، یعنی زکریّا گفت: رَب‌ِّ و الاصل ربّی، جز که « یا » بیفگند و اکتاف به کسره کرد. إِنِّی وَهَن‌َ العَظم‌ُ، گفت: بار خدایا؟ استخوان من ضعیف شد، یعنی بی قوّت شدم. و تخصیص استخوان برای آن کرد که در اندام آدمی استخوان سخت تر باشد، چون او سست شود حال گوشت و
-----------------------------------
(1). سوره فتح (48) آیه 10.
(2). آج، لب: اینکه.
(3). آج، لب: که گفتند ثناست.
(4). همه نسخه بدلها در.

صفحه : 58
عصب و عروق چه باشد. وَ اشتَعَل‌َ الرَّأس‌ُ شَیباً، و سرم به پیری بپخشید«1»، آتش پیری در سرم گرفت، اینکه عبارت است از آن که: پیری همه سرم بگرفت، و پیری را به آتش وصف کردن از غایت تشبیه است برای آن که سواد موی به ظلمت ماند، و ظلمت به نور آتش منتفی شود، دگر آن که: آتش چون در جایی افتد، بر یک جای بنه استد«2»، بل پیرامن بگیرد، همچنین پیری«3» سرایت کند و همه پیرامن بگیرد.
و در نصب شَیباً دو وجه گفتند، یکی: تمیز، نحو قولهم: تصبّب عرقا و تفقّا«4»، و یکی: مصدر لا من لفظ الفعل، کانّه قال: و شاب الرّأس شیبا. وَ لَم أَکُن بِدُعائِک‌َ رَب‌ِّ شَقِیًّا بار خدایا و من هرگز بهدعا و خواندن تو بدبخت نبوده‌ام، یعنی هرگز نبود که من تو را خواندم اجابت نکردی، بل هر گه که تو را خواندم از درگاه تو با سعادت و کامروایی بر گشتم.
چون ضعف حال خود بگفت و نیاز عرضه کرد شرح حال می‌گوید: وَ إِنِّی خِفت‌ُ المَوالِی‌َ مِن وَرائِی، بار خدایا من می‌ترسم از بنی اعمام من. و مولی، معانی بسیار دارد و مرجع همه با اولی است چنان که بیان کرده‌ایم در سورة المائده، و اینکه جا مراد بنو اعمام‌اند، و مثله، قول الشّاعر:

هلا بنی عمّنا مهلا موالینا
مراد عصبه‌اند. مجاهد گفت: برای آن ترسید از ایشان که شرار بنی اسرایل بودند مِن وَرائِی، ای من خلفی، و اینکه «وراء» اینکه جا خلف است، یعنی من می‌ترسم که اینکه بنو اعمام من از پس من در ترکه من حسن الخلافة به جای نیارند و آن را ضایع کنند و در معصیت صرف کنند. وَ کانَت‌ِ امرَأَتِی عاقِراً، و اینکه اهل من نازاینده است، و گفتند: خود او را هرگز فرزند نبود. و اصل عاقر من العقر است یقال: عقر النّاقة، پنداری او را از زادن پی بکرده‌اند، تا از زادن فرو مانده است، چنان که شتر پی کرده از رفتن فرو ماند. بر اینکه اشتقاق، عاقر من باب لابن و تامر باشد، و مرد و زن نازاینده را عاقر گویند، قال الشّاعر:
-----------------------------------
(1). آج، لب: بپیخید.
(2). بنه استد/ بناستد.
(3). آج بدین طریق.
(4). آج شحما.

صفحه : 59

و لبئس«1» الفتی ان کنت اسود عاقرا جبانا فما عذری لدی کل‌ّ محضر
عاقر، در بیت صفت مردی است. اکنون دعا و مسأله«2» اینکه است که: فَهَب لِی مِن لَدُنک‌َ وَلِیًّا، مرا از نزد تو«3» ولیّی ده، ایشان که موالی‌اند امروز که فرزند نیست اولیتراند به میراث من، مرا فرزندی ده که ولی باشد، یعنی اولی بمیراثی منهم، که به میراث من از ایشان اولیتر باشد. و گفتند: مراد آن است که مرا فرزندی ده که ولیّی باشد از اولیای تو، مرا فرزند باشد]
«4» و تو را ولی.
یَرِثُنِی، ابو عمرو و کسائی خواندند به جزم: یرثنی، علی جواب الدّعاء الّذی صورته الامر«5»، و باقی قرّاء خواندند به رفع: یَرِثُنِی، علی صفة الولّی، ای ولیّا وارثا لی. گفتند: اینکه برای آن است که، اسم نکره است و اگر معرفه بودی جزم وجه«6» بودی، و درست آن است که تعلّق به آن«7» دارد، بیش از آن نیست که چون اسم نکره باشد و فعل به دنبال او آید در جای صفت او افتد که افعال نکرات باشند و صفت«8» وفق موصوف باید فی التعریف و التّنکیر«9». اگر اسم معرفه باشد و صفت او نکره نشاید اگر جواب نکند«10» در جای حال افتد، نحو قوله: فَذَرُوها تَأکُل فِی أَرض‌ِ اللّه‌ِ«11».
وَ یَرِث‌ُ مِن آل‌ِ یَعقُوب‌َ، و میراث آل یعقوب بر گیرد، یعنی یعقوب بن ماثان و آل یعقوب اخوال زکریّا بودند، و زکریّا از فرزندان هارون بن عمران«12»، برادر موسی عمران. مقاتل گفت: یعقوب بن ماثان برادر عمران بود پدر مریم که مادر عیسی بود.
وَ اجعَله‌ُ رَب‌ِّ رَضِیًّا، و بار خدایا اینکه کودک را مرضی‌ّ و پسندیده کن، یعنی توفیق ده او را و لطف کن با او تا مرضی‌ّ و پسندیده باشد، و در آیت دلیل است بر آن که از پیغامبران میراث گیرند که زکریّا گفت: یَرِثُنِی وَ یَرِث‌ُ مِن آل‌ِ یَعقُوب‌َ، و حقیقت
-----------------------------------
(1). آط و دیگر نسخه‌ها: لیس، به قیاس با منابع شعر و تفسیر و لغت، تصحیح شد.
(2). آز: مسئل. [.....]
(3). مش: نزدیک خود.
(4). اساس: تا بدین جا افتادگی دارد، از آط، آورده شد.
(5). همه نسخه بدلها: هو صورة الامر.
(6). آج، لب: اوجه.
(7). همه نسخه بدلها: نه به اینکه.
(8). همه نسخه بدلها بر.
(9). همه نسخه بدلها و.
(10). همه نسخه بدلها: اگر به جواب کنند.
(11). سوره اعراف (7) آیه 73.
(12). همه نسخه بدلها بود.

صفحه : 60
میراث در مال باشد، چه«1» او انتقال مال الموروث باشد«2» الی الورثة بعد موته«3» بحکم اللّه. و قول آن کس که گفت: وراثت نبوّت یا علم خواست باطل است، برای آن که علم و نبوّت به میراث نرسد، چه علم به اجتهاد توان یافتن و نبوّت به مصلحت، پس عدول کردن از ظاهر آیت وجه نیست.
و امّا شبهت آنان که گفتند که: دختر حجب نکند عصبه را از میراث، آن است که زکریّا پسر خواست، گفت: وَلِیًّا، و لم یقل: ولیّة، چه اگر ولیّة گفتی، حجب نکردی و از عصبه صرف نکردی چیزی نیست، برای آن که در طباع بشر مرکوز آن است که فرزند نرینه خواهند. دگر آن که مسلّم نیست که لفظ ولی‌ّ خاص باشد به مردان دون زنان، بل لفظ ولی‌ّ مشترک است میان مردان و زنان، پس ظاهر آن است که او طلب فرزند کرد سوا اگر نرینه بودی«4» و اگر مادینه«5».
یا زَکَرِیّا، خدای تعالی دعای او به اجابت مقرون کرد و گفت: ای زکریّا؟ ما تو را مژده می‌دهیم بِغُلام‌ٍ«6»، به فرزندی نرینه نام او یحیی که پیش از اینکه او را همنام نبوده است، یعنی اینکه نام بر او خاص‌ّ است و کس پیش از او یحیی نام نبوده است، و اینکه روایت عکرمه است از عبد اللّه عبّاس. و سعید جبیر و عطا گفتند«7»: لَم نَجعَل لَه‌ُ مِن قَبل‌ُ سَمِیًّا، ای شبیها و مثلا، ما او را مثلی و شبیهی نکردیم پیش از آن، و دلیله قوله تعالی: ... هَل تَعلَم‌ُ لَه‌ُ«8» قَبل‌ُ برای آن گفت که، از«1» پس او رسول ما بهتر از او بود«2»، و اینکه هم درست نیست برای آن که از پیش او پیغامبران به از او بودند چون: نوح- علیه السّلام- و ابراهیم و موسی«3» علیهما السّلام«4».
قال‌َ رَب‌ِّ أَنّی یَکُون‌ُ لِی غُلام‌ٌ، زکریّا- علیه السّلام- گفت: بار خدایا؟ [مرا]
«5» چگونه پسری باشد، وَ کانَت‌ِ امرَأَتِی عاقِراً، و اهل من عاقر است، نازاینده، و من از پیری و علوّ سن‌ّ از حدّ فرزند گذشته‌ام، یعنی پشت من از آب خشک شده است. قتاده گفت: مراد آن است که، استخوانهای من از گوشت خشک شده است، یقال: ملک عات«6» اذا کان قاسی القلب، و عبد اللّه عبّاس [خواند]
«7»: عسیّا، و هو متجاوز الحدّ«8» را در سخت دلی گویند: عتیّا و عسیّا«9». و حمزه و کسائی خواندند: عتیّا و جثیّا و صلیّا و بکیّا، به کسر اوایل اینکه کلمات، و در شاذّ یحیی بن وثّاب هم چنین خواند، و آنان که کسر خواندند برای مقاربت « یا » اختیار کردند، و اصل کلمه عتوی و جثوی بوده است، علی وزن فعول فی جمع فاعل، کساجد و سجود و راکع و رکوع. آنگه برای مجاورت « یا » آخر، «واو» را [11- ر]
« یا » کردند، و در « یا » ادغام کردند، فصار عتیّا و جثیّا.
قال‌َ کَذلِک‌َ، خدای تعالی گفت: همچنین«10» که بینی، و گفتند: همچنان که تو را بیافرید و تو هیچ نبودی. چه آن خدای که از لا شی‌ء شی‌ء کند، یعنی از ناموجود وجود«11» کند، و آن را هیچ اصلی نه، قادر باشد بر آن که بر خلاف عادت از مردی پیر و زنی نازاینده فرزندی پدید آرد. آنگه گفت: هُوَ عَلَی‌َّ هَیِّن‌ٌ، «هو» راجع باشد با فرزند یا با خلق، آن بر ما«12» آسان است. وَ قَد خَلَقتُک‌َ مِن قَبل‌ُ، و تو را بیافریده‌ام«13» پیش از
-----------------------------------
(1). مش: آن بود که گفت که پس.
(2). همه نسخه بدلها: پس رسول ما بهتر از او نبود.
(3). آز، مش و عیسی.
(4). مش: علیهم الصلاة و السلام.
(7- 5). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، و اتفاق نسخه بدلها، افزوده شد.
(6). آج، لب: عاقرا.
(8). آج، لب: مجاوز الحد. [.....]
(9). همه نسخه بدلها: عتّا و عتیّا.
(10). همه نسخه بدلها یعنی همچنین.
(11). همه نسخه بدلها: موجود.
(12). همه نسخه بدلها: من.
(13). همه نسخه بدلها: بیافریدم.

صفحه : 62
اینکه. کوفیان خواندند: خلقناک، بر جمع علی سبیل التّعظیم. وَ لَم تَک‌ُ شَیئاً، ای موجودا، و تو شی‌ء نبودی، یعنی موجود نبودی، و «شی‌ء»، اسم«1» است بر موجود و معدوم مشتمل، اینکه جا به قرینه خَلَقتُک‌َ حمل باید کردن بر موجود دون معدوم، کأنّه قال: و قد او جدتک من قبل، ای من قبل هذا و لم تک موجودا.
قال‌َ رَب‌ِّ اجعَل لِی آیَةً، زکریّا گفت: بار خدایا؟ مرا آیتی و علامتی کن.
خدای تعالی گفت: آیت و علامت و دلالت تو آن است که، تو با مردمان نتوانی گفتن سه روز بی آفتی و خرسی که در زبانت باشد، و ذلک قوله: سَوِیًّا، ای صحیحا سلیما من غیر آفة، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد، و نصب او بر حال بود فی قوله: أَلّا تُکَلِّم‌َ النّاس‌َ، یعنی و انت سوی سلیم«2».
مردم بر عادت بر در مسجد منتظر بودند تا او در بگشاید و نماز کنند با او. او در بگشاد و از ره«3» محراب بیرون آمد، فَأَوحی إِلَیهِم، اشارت کرد با ایشان که تسبیح کنی بامداد و شبانگاه، یعنی نماز کنی، و السّبحة الصّلوة.
یا یَحیی خُذِ الکِتاب‌َ بِقُوَّةٍ، گفتیم یا یحیی کتاب هست«4» و آن، آن است ففعل«5» ذلک و آتیناه یحیی، و قلنا له: یا یَحیی خُذِ الکِتاب‌َ بِقُوَّةٍ، گفتیم: یا یحیی؟ کتاب‌ها گیر به قوّتی که ما دادیم تو را، و قیل: بجدّ و اجتهاد. وَ آتَیناه‌ُ الحُکم‌َ صَبِیًّا، و ما او را حکمت دادیم و او کودک بود. و نصب «صبیّا» بر حال است از مفعول، و قیل: آتیناه الفهم، و قیل: النّبوة. و نزدیک ما نشاید«6» که در حال صبی خدای تعالی پیغامبری دهد کسی را برای آن که اینکه به کمال عقل تعلّق ندارد، و روا بود که خدای تعالی در حق‌ّ پیغامبران به معجز خرق عادت کند یحیی را و عیسی را از«7» حال کودکی پیغامبری دهد«8»، خرق عادت در حق‌ّ پیغامبران بدیع نیست.
و روایت کرده‌اند که، کودکان یحیی را گفتند: بیا تا بازی کنیم«9»، گفت:
ما
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: اسمی.
(2). آج، لب، آز، مش: سلیم سوی.
(3). آب، آط، آز: رده، مش: پرده.
(4). همه نسخه بدلها: بقوّة، در کلام محذوفی هست.
(5). آج، لب: که فعل.
(6). آب، آز، مش: شاید، آج، لب: باشد.
(7). همه نسخه بدلها: در.
(8). آب، آط، آج، لب، آز چه، مش که.
(9). همه نسخه بدلها او. [.....]

صفحه : 63
الله‌للّعب خلقنا}
، ما را نه برای بازی آفریده‌اند. و در خبر است که: چندانی بگریست«1» که گوشت از روی او بشد«2» و اصول اسنان او پیدا شد«3»، پدر از آن که مادام گریان بودی دلتنگ می‌شد، گفت: بار خدایا؟ از تو فرزندی خواستم تا مرا به او تسلّی باشد، مرا فرزندی دادی که در دل«4» من است، گفت: تو از من ولی خواستی، و اولیا«5» چنین باشند.
وَ حَناناً مِن لَدُنّا، ای رحمة من لدنّا، ای و آتیناه رحمة عطف است علی قوله:
الحُکم‌َ. عبد اللّه عبّاس گفت و حسن و قتاده که: «حنان» رحمت باشد، مجاهد گفت: تعطّفا. عکرمه گفت: محبّة، یقال: حنانک و حنانیک، قال امرؤ القیس:

و یمنحها بنو شمجی«6» بن جرم معیز هم حنانک ذا الحنان
و بیشتر«7» مثنّی استعمال کنند، چنان که: لبّیک و سعدیک و حنانیک، قال طرفة:

ابا منذر افنیت فاستبق بعضنا حنانیک بعض الشّرّاهون من بعض
و تحنّن اذا ترحّم، قال الشّاعر:

تحنّن علی‌ّ هداک الملیک فان‌ّ لکل‌ّ مقام مقالا
و منه الحنین الّذی هو الشّوق، و حنین النّاقة. وَ زَکاةً، ای طاعة للّه«8»، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. حسن گفت: مراد تزکیه است، یعنی ما او را تزکیه کردیم به حسن ثنا بر او، چنان که شهود«9» را تزکیه کنند، و قیل: زکوة، ای طهارة، و قیل: نماء و برکة. وَ کان‌َ تَقِیًّا، و یحیی- علیه السّلام- پرهیزگار بود.
وَ بَرًّا بِوالِدَیه‌ِ، و نیکوکار بود با پدر و مادر. و البرّ و البارّ واحد. وَ لَم یَکُن جَبّاراً عَصِیًّا، و مردی متکبّر عاصی نبود. و عصی‌ّ بر وزن فعیل است بنای مبالغه باشد به
-----------------------------------
(1). آج، لب: بگریستی.
(2). آج، لب: بشدی.
(3). آج، لب: پیدا شدی.
(4). کذا: در اساس و آز، دیگر نسخه بدلها: درد دل.
(5). همه نسخه بدلها من.
(6). اساس: بنو شجم، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(7). همه نسخه بدلها بر.
(8). اساس: اللّه، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد.
(9). همه نسخه بدلها: مشهود.

صفحه : 64
معنی فاعل است.
وَ سَلام‌ٌ عَلَیه‌ِ، و سلام بر او باد، آن روز که او را بزادند و آن روز که«1» بمیرد، و آن روز که او را زنده کنند. و نصب حَیًّا، بر حال است از مفعول. و گروهی گفتند:
وَ سَلام‌ٌ عَلَیه‌ِ، معنی آن است که: سلامت است او را از آن عبث«2» شیطان [در]
«3» ولادت و اغرا و اغوای او در وقت بلوغ، و آن روز که بمیرد از هول [11- پ]
مطّلع، و آن روز که او را زنده کنند از اهوال قیامت و عذاب دوزخ.
حسن بصری گفت: یک روز یحیی و عیسی به یکدیگر رسیدند، یحیی عیسی را گفت: شفیع من باش نزد خدای که تو از من بهتری. عیسی گفت: تو از من بهتری، برای آن که سلام بر خود من کردم، و سلام بر تو خدای کرد.
قوله: وَ اذکُر فِی الکِتاب‌ِ مَریَم‌َ، و یاد کن ای محمّد در اینکه کتاب قرآن مریم را- و هی مریم بنت عمران بن ماثان، إِذِ انتَبَذَت، ای اخذت نبذة، ای ناحیة، آنگه که با کناره‌ای شد. مَکاناً شَرقِیًّا، جایی که متّصل بوده است به جانب مشرق. و گفتند: جایی که آفتاب دیمه«4» بود برای آن که در فصل زمستان بود یقال: جلس نبذة و نبذة، ای ناحیة.
حسن بصری گفت: ترسایان برای آن روی به مشرق کنند که مریم مکان شرقی گرفت، گفتند: برای آن گوشه‌ای گرفت که غسل خواست کردن. عکرمه گفت:
مریم در مسجد بودی مادام تا طاهر«5» بودی، چون حیض«6» رسیدی او را با خانه‌ای خالی«7» رفتی اینکه وقت خالی شده بود«8» گوشه‌ای گرفت تا غسل کند.
فَاتَّخَذَت مِن دُونِهِم حِجاباً، گفتند: پرده‌ای ببست، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. مقاتل گفت: در پس کوه شد چون برهنه شد و غسل می‌کرد، نگاه کرد جبریل را دید در صورت برنای«9» امرد نکو روی جعد موی با او در حجاب، و ذلک قوله:
-----------------------------------
(1). آج، لب، مش او.
(2). همه نسخه بدلها: از عبث.
(3).- اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(4). آج، لب: دمیده.
(5). همه نسخه بدلها: طاهره. [.....]
(6). همه نسخه بدلها: حایض.
(7). همه نسخه بدلها: خاله.
(8). همه نسخه بدلها: پاک شده بود.
(9). آب، آز، مش: برنایی.

صفحه : 65
فَأَرسَلنا إِلَیها رُوحَنا، ما روح خود را یعنی جبریل را به او فرستادیم. فَتَمَثَّل‌َ لَها بَشَراً سَوِیًّا، ممثّل شد او را، یعنی بر مثال آدمی تمام خلق، نکو صورت. و برای آن بر صورت آدمی پیش او شد که اگر بر صورت خود پیش او شدی، او برمیدی«1» با او آرام نگرفتی. و بعضی دگر گفتند: مراد به «روح» عیسی است- علیه السّلام- یعنی، خلقنا منها عیسی، ما عیسی را به او فرستادیم، یعنی عیسی را از او پدید آوردیم و بیافریدیم. و قول اوّل درست‌تر است و به ظاهر لایقتر.
چون مریم علیها السّلام- او را بدید، گفت: إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحمن‌ِ مِنک‌َ إِن کُنت‌َ تَقِیًّا، پناه با خدای می‌دهم از تو اگر پرهیزگاری. امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت:
دانست که پرهیزکار باشد که از خدای بترسد. و گفته‌اند. تقی، نام مردی بود در آن روزگار که از جمله مصلحان بود، گفت: اگر تو طریقه آن مرد داری، من از تو پناه با خدای می‌دهم. و گفتند: تقی، نام مردی بود در آن روزگار مفسد که به بامهای مردمان فرو شدی و دنبال زنان مردمان داشتی که او را بر عکس تقی خواندندی، گفت: اگر تو آن مردی من پناه با خدای می‌دهم از تو.
جبریل گفت: إِنَّما أَنَا رَسُول‌ُ رَبِّک‌ِ، من رسول خدای توام لِأَهَب‌َ لَک‌ِ غُلاماً، «لام» تعلّق دارد به محذوفی، المعنی جئتک او ارسلنی الیک لِأَهَب‌َ لَک‌ِ، برای آن آمده‌ام تا تو را فرزندی بدهم پارسا و پرهیزگار. و ابو عمرو خواند: لیهب لک، یعنی تا خدای بدهد تو را، و بر اینکه قراءت محذوف، ارسلنی اللّه الیک باشد.
مریم گفت: أَنّی یَکُون‌ُ لِی غُلام‌ٌ، مرا چگونه باشد فرزندی؟ وَ لَم یَمسَسنِی بَشَرٌ، و دست هیچ آدمی به من نارسیده، وَ لَم أَک‌ُ بَغِیًّا، و من کار ناشایست ناکرده.
و اصل المس‌ّ، المس‌ّ«2» بالید، ثم‌ّ جعل کنایة عن الجماع. و البغی‌ّ، الزّانیة«3» من البغاء و هو الزّناء، قال اللّه تعالی: وَ لا تُکرِهُوا فَتَیاتِکُم عَلَی البِغاءِ«4».
قال‌َ کَذلِک‌ِ، گفت جبریل همچنین، یعنی همچنین که بینی. و گفتند:
همچنان که دگر افعال غریب و بدیع می‌کند«5». هُوَ عَلَی‌َّ هَیِّن‌ٌ، آن بر من آسان است و
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها از او و.
(2). همه نسخه بدلها: اللّمس.
(3). اساس: الزّنا، آط و دیگر نسخه بدلها: الزّانی، با توجه به قاعده لغت تصحیح شد.
(4). سوره نور (24) آیه 33
(5). آج، لب: می‌کنند.

صفحه : 66
اینکه سخن اگر چه جبریل می‌گوید با مریم از آن جا که به رسالت خدای می‌گوید:
«علی‌ّ» می‌گوید تا همچنان است که خدای تعالی می‌گوید. وَ لِنَجعَلَه‌ُ آیَةً لِلنّاس‌ِ، و تا آن را آیتی و علامتی کنیم برای مردمان و رحمتی و بخشایشی از ما بر ایشان. وَ کان‌َ أَمراً مَقضِیًّا، و اینکه کاری است قضا کرده و حکم در او برفته، اینکه مناظره‌ای است که میان مریم و جبریل- علیه السّلام- برفت.
فَحَمَلَته‌ُ، آنگه جبریل- علیه السّلام- پیرهن«1» بر تن مریم کرد، و یک روایت آن که پیرهن بر زمین نهاده بود در حال مریم بار بر گرفت چون پیرهن در پوشید. فَانتَبَذَت بِه‌ِ مَکاناً قَصِیًّا، به جانبی برفت جایی دور از قومش، و ضمیر در هر دو جایگه در آیت راجع است با عیسی- علیه السّلام-. و القصی‌ّ، البعید، و الاقصی الابعد، و القصوی تأنیث الاقصی [12- ر]
.
کلبی گفت: مریم را پسر عم‌ّ«2» بود یوسف نام، او را گفتند: مریم آبستن است، بیامد بنگرید همچنان بود، خواست تا او را بکشد جبریل آمد و بانگ بر او زد و گفت: نگر تا او را تعرّضی نکنی که حمل او از روح القدس است، دست از تعرّض او بداشت و بر طریق خدمت با او بود«3».
فَأَجاءَهَا المَخاض‌ُ إِلی جِذع‌ِ النَّخلَةِ، بیاورد«4» او را درد زادن، اجاء متعدّی باشد از جاء، کأذهب من ذهب، و قیل: اجائها الجأها«5»، و معنی متقارب است. و اصل المخاض، تحرّک الولد فی البطن وقت الخروج، و منه المخض لأنّه تحرّک، قال الشّاعر:

تمخّضت المنون له بیوم انی و لکل‌ّ حاملة تمام
مفسّران خلاف کردند در مدّت حمل مریم و وقت وضعش، بعضی گفتند: نه ماه بود بر عادت دیگر زنان، و بعضی دگر گفتند: هشت ماه بود، و اینکه آیتی دگر بود برای آن که خدای تعالی چنین رانده است که آن که«6» به هشت ماه زاید بنماند«7»، و
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها مریم بگرفت و باد در آستین او بدمید. دو روایت است، یکی آن که پیرهن.
(2). همه نسخه بدلها: عمّی.
(3). همه نسخه بدلها: می‌بود.
(4). آب، آز، مش: بیامد.
(5). چاپ مرحوم شعرانی (7/ 402): ای جاءها. [.....]
(6). آج، لب، آز، مش: آنان که.
(7). همه نسخه بدلها: زائید بنمانند.

صفحه : 67
اینکه خاص عیسی را بود- علیه السّلام. و گفتند: شش ماه بود، و گفتند: سه ساعت بود، و گفته‌اند: یک ساعت بود، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است«1»، برای آن که خدای تعالی میان حمل و وضع او فصلی نکرد.
مقاتل بن سلیمان گفت: سه ساعت بود حمل به یک ساعت بود و تصویر به یک ساعت، و وضع به یک ساعت. و وقت وضعش پیش«2» زوال بود همان روز، و مریم را در آن حال ده سال بود و دوبار عذر زنان دیده بود.
و در قراءت عبد اللّه مسعود، آواها«3» المخاض، ای ردّها الیه. إِلی جِذع‌ِ النَّخلَةِ، به آن درخت خرما- و آن جا درختی بود خشک گشته و سالخورده- و فصل زمستان بود و سرمای سخت. مریم- علیها السّلام- پیش آن درخت آمد و پشت به آن درخت باز داد، درخت سبز شد و برگ بر آورد و خوشه‌های«4» رطب در آویخت از او، و اینکه دو معجز بود، یکی: درخت خشک شده تازه شدن، و دگر: در وقتی که نه أوان رطب بود، رطب بر درخت پیدا شدن.
هلال بن حیّان گفت عن ابی عبد اللّه که: آن جا درخت خرما نبود، خدای تعالی از جای دیگر درختی آن جا آورد«5»، تازه کرد و گفت: آن جایگاه را که عیسی را زادند آن را «بیت لحم«6»» گویند.
مریم- علیها السّلام- چون بار بنهاد فرو ماند و اندیشه کرد که«7» با قوم چه خواهم گفتن، و چه عذر آرم، و اینکه حدیث از من که قبول کند؟ از سر دلتنگی گفت:
کاشکی من پیش از اینکه بمرده بودمی و فراموش مردمان شده؟ حمزه خواند و اعمش و یحیی بن وثّاب: نَسیاً، به فتح «نون» و باقی قرّاء به کسر، و هما لغتان: کحَجر و حِجر، و وَتر و وِتر، و نسی مقیستر است برای آن که فعل
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها گفت.
(2). همه نسخه بدلها از.
(3). اساس: افاجائها، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد.
(4). اساس: خوشهای/ خوشه‌های.
(5). همه نسخه بدلها و
(6). همه نسخه بدلها: بیت اللّحم.
(7). آب، آط، آز، مش: اینکه اندیشه کرد، آج، لب: در اینکه اندیشه که.

صفحه : 68
باشد به معنی مفعول، کالذّبح و النّفض«1» و النّقض، و نسی و منسّی یکی باشد بمعنی، و لکن جمع برای اختلاف لفظین کرد، کالنّأی و البعد.
عبد اللّه عبّاس گفت: اراد شیئا متروکا، چیزی بگذاشته، من قولهم: نسی ای ترک.
قتاده گفت: شیئا لا یعرف و لا یذکر! چیزی که کسی نشناسد و نام نبرد. عکرمه و ضحّاک و مجاهد گفتند: حیضة ملقاة، ربیع گفت: سقط باشد، کودک که از شکم مادر بیوفتد. عطاء بن ابی مسلم«2» گفت: معنی آن است که، لیتنی لم اخلق، کاشکی مرا نیافریده بودندی. فرّاء گفت: آن خرقه باشد که زن حایض بیندازد آن را، و اصل اشتقاق آن است که ما گفتیم، قال الشّاعر، انشده ابو عبیده:

ا تجعلنا قشرا لکلب«3» قضاعة و لست بنسی فی معدّ و لا دخل
فَناداها مِن تَحتِها، نافع و حمزه و کسائی خواندند و حسن و ابو جعفر و شیبه: مِن تَحتِها، به کسر «میم» و «تا» بر حرف جر، و باقی قرّاء، به فتح «میم» و نصب «تا» «تحت». فَناداها، ندا کرد او را از زیر آن درخت«4»، و آن جبریل بود- علیه السّلام. و آن که «من» خواند، به فتح «میم» گفت: عیسی بود که او را ندا کرد. أَلّا تَحزَنِی، نگر؟ تا اندوه نداری که خدای تعالی در زیر تو سری‌ّ کرد. جمله مفسّران گفتند: مراد جوی کوچک است، و کذلک الجدول، و الجعفر، قال لبید:

فتوسّطا عرض السّری‌ّ فصدّعا مسجورة متجاورا قلّامها«5»
و قال آخر:

سلّم تری«6» الدّالی‌ّ منه ازورا اذا یعب‌ّ«7» فی السّری‌ّ هرهرا
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، توضیح آن که «النّفض» به معنی «منفوض» آمده است، لکن بر وزن فعل چنان که در «ذبح» و «نقض» هست، نیامده.
(2). همه نسخه بدلها: ابی سلمه.
(3). آب، آز، مش: قشر الکلیب.
(4). آب، آط، آز، مش باو آن که در زیر آن درخت بود.
(5). آب: متجاوز الاقلامها، آط، آج، لب، مش: متجاوزا اقلامها. [.....]
(6). آب، آج، لب، آز، مش: یری.
(7). اساس و دیگر نسخه بدلها: یعج‌ّ، به قیاس با چاپ شعرانی و منابع شعر و لغت، تصحیح شد.

صفحه : 69
گفتند«1» برای آن جوی«2» را سری‌ّ خوانند، لأنّه یسری ای یجری، فعیل باشد به معنی فاعل. و حسن بصری گفت: مراد به سری‌ّ، عیسی است- علیه السّلام. و سری‌ّ، مرد [12- پ]
صالح گزیده باشد، و اینکه فعیل باشد به معنی مفعول من سراه«3» اذا اختاره، پس سری‌ّ مختار باشد. و قال، شعر:

دیف السّنام تستریه«4» اصابعه
ای تختاره«5»، و قال:

ان‌ّ السّری‌ّ هو السّری‌ّ بنفسه و إبن السّری‌ّ اذا سری اسراهما
و خدای تعالی در پیش مریم جوی آب روان پیدا کرد.
وَ هُزِّی إِلَیک‌ِ بِجِذع‌ِ النَّخلَةِ، و بیفشان اینکه خرما. «با»، زیادت است برای تأکید آورد، چنان که: ... تنبت بالدّهن«6» ...، و کقول الشّاعر:

ضرب بالبیض و نرجوا بالفرج
ای، نرجوا الفرج، و قال آخر:

بواد یمان ینبت«7» السّدر«8» صدره و اسفله بالمرخ و الشّبهان
تُساقِط، اراد تتساقط، جز که «تا» ی تفاعل را در «سین» ادغام کردند- چنان که بیان کردیم«9». و جزم او برای جواب امر است.
و یعقوب و نصیر«10» و البراء بن عازب و ابو حاتم و حمّاد خواندند: یساقط بالیاء ردّا الی«11» الجذع. و حفص خواند: تُساقِط، به ضم‌ّ «تا» و تخفیف و کسر «قاف» ردّا الی النّخلة. و حمزه و اعمش و ابو عبیده خواندند: تساقط، به فتح «تا» و «قاف» مخفّف، اکتفاء«12» باحدی التّائین عن الاخری، و آن که ساقط بود، «تا» ی افتعال بود که «تا» ی مضارعه برای معنی مضارعه آید. تا بیوفتد بر تو رطب تازه، کانّه جنی من
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: و گفتند.
(2). همه نسخه بدلها آب.
(3). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، با توجّه به ضبط لغت، «استراه» صحیح‌تر به نظر می‌رسد.
(4). آب، آز، مش: سریة، آط: سیرته، آج، لب: سربوا.
(5). آب، آز، مش: مختاره.
(6). سوره مؤمنون (23) آیه 20.
(7). آط، آج، لب: تنبت.
(8). چاپ مرحوم شعرانی: الشّث‌ّ.
(9). همه نسخه بدلها از اینکه جنس.
(10). همه نسخه بدلها: نصر.
(11). همه نسخه بدلها: علی.
(12). همه نسخه بدلها: اکتفی. [.....]

صفحه : 70
ساعته، و جنّی، مجنی باشد، فعیل به معنی مفعول، میوه بچیده. و الجناة«1»، الثّمره، و قال:

هذا جنای و خیاره فیه اذ کل‌ّ جان یده الی فیه
و در نصب رُطَباً جَنِیًّا، دو قول«2» گفتند. مبرّد گفت: مفعول به است تقدیره هزّی رطبا جنیّا بجذع النّخلة، و بر اینکه قول «با» زیادت نباشد«3»، متعلّق بود به محذوفی، ای حاصلا«4» کائنا بجذع النّخلة، و اینکه قول«5» سدید است تا «با» از فایده بنشود، و نباید گفتن که زیادت است. و وجه دیگر آن است که: نصب او بر تمییز است و به معنی در جای فاعل بود، چنان که طاب نفسا و تصبّب‌ّ«6» عرقا، ای طاب نفسه و تصبّب‌ّ«7» عرقه.
ربیع بن خثیم گفت: زاد [ن زن]
«8» را بهتر از خرما نیست و بیمار را بهتر از عسل بنزدیک من، یعنی، برای آن که«9» مریم را خرما داد و«10» گفت: انگبین«11» شفاست مردمان را.
عمرو بن میمون گفت: زن چون دشخوار زاید او را رطب باید دادن. عایشه گفت: از سنّت آن است که خرما بجنبانند«12» و در دهن کودک نهند آن ساعت که بزاده باشند او را، که رسول- علیه السّلام- همچنین کردی.
و اهل اشارت گفتند: چون مریم را گفتند«13». وَ هُزِّی إِلَیک‌ِ بِجِذع‌ِ النَّخلَةِ، گفت: بار خدایا؟ پیش از اینکه که تندرست بودم و رنجور نبودم و رنج نفاس نبود بر من، روزی من«14» می‌رسانیدی بی آن که مرا سعی بایست کردن، اکنون می‌فرمایی که درخت بجنبان تا خرما بیوفتد؟ گفت: بلی آن وقت مجرّد بودی«15» دلت بکلّی به من بود، اکنون گوشه دلت به عیسی متعلّق است چون«16» بعضی از دل در فرزند بستی، ما
-----------------------------------
(1). چاپ مرحوم شعرانی (7/ 404): و الجنّاة و الجُناة.
(2). همه نسخه بدلها: وجه.
(3). همه نسخه بدلها: باشد.
(4). آط، آج، لب، آز، مش: صلاحا.
(5). آب، آط، آز: قولی.
(7- 6). آب، آج، لب، آز، مش: نصب.
(8). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها افزوده شد.
(9). همه نسخه بدلها خدای تعالی.
(10). آب، آز، مش در عسل.
(11). همه نسخه بدلها: اندر اینکه.
(12). همه نسخه بدلها: بخایند، در اساس دو حرف اول کلمه نقطه ندارد.
(13). همه نسخه بدلها: گفت.
(14). همه نسخه بدلها: به من.
(15). همه نسخه بدلها: آنگه که به خود بودی. [.....]
(16). همه نسخه بدلها تو.

صفحه : 71
روزی تو به گوشه درخت باز بستیم، سعی کن تا به تو رسد، و شاعر اینکه معنی خوش گفت:

توکّل علی الرّحمن فی کل‌ّ حاجة و لا تترکن‌ّ الجدّ فی شدّة الطّلب

ا لم تر ان‌ّ اللّه قال لمریم و هزّی بجذع النّخلة تساقط«1» الرّطب

و لو شاء ان تجنیه من غیر هزّة جنته و لکن کل‌ّ شی‌ء له سبب
و اینکه معنی نیز به پارسی کسی گفت«2»:

برخیز و فشان«3» درخت خرما تا شاد شوی رسی به بارش

کان مریم تا درخت نفشاند خرما نفتاد در کنارش
فَکُلِی وَ اشرَبِی، آنگه جبریل او را گفت: یا مریم؟ از اینکه خرما بخور [و اینکه آب باز خور]
«4» و چشم به عیسی روشن دار. و نصب او بر تمیز است نحو قوله: فَإِن طِبن‌َ لَکُم عَن شَی‌ءٍ مِنه‌ُ نَفساً«5».
و در اصل او دو قول گفتند، یکی آن که: من القرّ«6» الّذی هو البرد، برای آن که مردم دژم«7» دلتنگ راسخین العین گویند، و عرب گوید: آب چشم چون از خرّمی باشد سرد بود، و چون از دژمی«8» باشد گرم بود. و قولی دیگر آن است«9»: من القرار، چشم در او بند و چشم به او دار، یقال: [13- ر]
قررت به عینا اقرّ قرّة، و قررت فی المکان اقرّ قرارا. فَإِمّا تَرَیِن‌َّ مِن‌َ البَشَرِ أَحَداً، فاما ترین شرط است و «ما» زیادت، و اینکه «نون» تأکید با «ان» شرط آنگاه باشد که «ما» با او بود، چون «ما» نباشد نگویند ان تفعلن‌ّ«10»، چون که«11» گویند: امّا تفعلن‌ّ«12»، اگر بینی از آدمیان کسی را. فَقُولِی، بگو که: من نذر کرده‌ام خدای را روزه‌ای. گفتند: خدای تعالی
-----------------------------------
(1). چاپ مرحوم شعرانی (7/ 406): تسقط.
(2). آج، لب: گفته.
(3). آط: بشان.
(4). اساس: ندارد، به قیاس با متن عربی و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.
(5). سوره نساء (4) آیه 4.
(6). همه نسخه بدلها: القراء الّذی.
(7). آج، لب و.
(8). همه نسخه بدلها: اندوه.
(9). آج، لب که.
(10). آب، آط، آز، مش: نفعل، آج، لب: نفعل.
(11). آب، آز، مش: جز که.
(12). اساس: امّا ان نفعلن‌ّ، به قیاس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.

صفحه : 72
اوّل او را گفت: نذر کن روزه خود«1» با من تا چون خبر دهی که نذر دارم در روزه سخنت راست باشد. و گفتند: [مراد]
«2» به صوم صمت است، و صوم صمت در شرع ایشان روا بود، بل مستحب بود، در شرع ما حرام است، و حق تعالی اینکه نذر برای آن فرمود او را تا مردم با او بسیار نگویند و رنج ننمایند او را«3». بگو که من نذر کرده‌ام که با هیچ آدمی سخن نگویم که من روزه دارم.
اگر گویند: چون روزه صمت می‌داشت به«4» نذر به فرمان خدای«5»، چگونه گفت او را: فَقُولِی إِنِّی نَذَرت‌ُ لِلرَّحمن‌ِ صَوماً- الی آخر الایة- و اینکه کلامی«6» بسیار است نه روزه به اینکه و کمتر از اینکه تباه شدی؟ اینکه مناقضه باشد، گوییم: از اینکه چند جواب است، یکی آن که: او را رخصت دادند که اینکه«7» بگوید و اعلام کند ایشان را که روزه‌دار است بر سبیل نذر، و آنچه جز اینکه بود از کلام بر او حرام بود. و جواب دیگر از او«8» آن است که، او را فرمودند که: اینکه معنی به اشارت اعلام کن و به رمز. و بیانش آن است که گفت: فَأَشارَت إِلَیه‌ِ ...«9» فَلَن أُکَلِّم‌َ الیَوم‌َ إِنسِیًّا، نذر دادم که با هیچ آدمی«10» سخن نگویم امروز.
فَأَتَت بِه‌ِ قَومَها تَحمِلُه‌ُ، کلبی گفت: پسر عمّش یوسف او را برگرفت و با غاری برد چهل روز تا ایّام نفاس او بگذرد. آنگه او را برگرفت و با میان قوم آورد، اینکه جا«11» او را متّهم بکردند [به]
«12» یوسف پیش از آن که کار او روشن شد«13». فَأَتَت بِه‌ِ قَومَها، یعنی مریم عیسی را برگرفت و با نزدیک قوم برد. قوله: تَحمِلُه‌ُ، در جای حال
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: برخود. [.....]
(12- 2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها گفت. 4. همه نسخه بدلها: و.
(5). آب، آز، مش بود.
(6). همه نسخه بدلها: کلام.
(7). همه نسخه بدلها قدر.
(8). همه نسخه بدلها: از اینکه.
(9). سوره مریم (19) آیه 29.
(10). آب، آط، آز، مش: انسی، آج، لب: هیچ کس انسی.
(11). همه نسخه بدلها: از اینکه جا.
(13). همه نسخه بدلها: شود.

صفحه : 73
است از فاعل، و التّقدیر: حاملة له.
در خبر است که: عیسی- علیه السّلام- در راه با مادر سخن گفت و او را تسلّی داد و گفت:
ابشری یا امّاه فانّی عبد اللّه و مسیحه
، بشارت باد ای مادر تو را که من بنده خدایم و مسیح اویم. چون مردم مریم را دیدند با کودک دلتنگ شدند و بگریستند، چه او از خانه«1» نبوّت بود و پدران او صالح بودند، و او سخت نکو سیرت بود از او بدیعتر آمد ایشان را آن حال، گفتند: یا مَریَم‌ُ لَقَد جِئت‌ِ شَیئاً فَرِیًّا، کاری بدیع«2»، غریب، شگفت آوردی. و گفتند: کاری منکر آوردی. و گفتند: فری‌ّ، قبیح من الامر«3»، و کسی را که کاری عجب کند عجب«4» او را گویند، انّه لیفری الفری‌ّ، و قال الرّاجز:

قد اطعمتنی دقلا حولیّا مسوّسا مدوّدا حجریّا

قد کنت تفرین به الفریّا
ای کنت تعظمینه«5» و تکثرین وصفه.
یا أُخت‌َ هارُون‌َ، ای خواهر هارون؟ در او چهار قول گفتند: قتاده و کعب و إبن زید گفتند، و مغیرة بن شعبه گفت، از رسول- علیه السّلام- شنیدم که: هارون مردی بود صالح در بنی اسرایل معروف به صلاح، صالحان را با او نسبت کردندی. سدی گفت: نسبت او با هارون کردندی- برادر موسی، برای آن که او از نژاد«6» او بود، چنان که گویند: یا اخا«7» تمیم و یا اخا فلان.
بعضی دگر گفتند: مردی بود فاسق و معروف به فسق، او را با او نسبت کردند از آن که گمان بردند که او خطایی کرده است«8». ضحّاک گفت«9»: هارون برادرش بود از مادر و پدر، و بنی اسرایل فرزندان«10» به نام پیغامبران بسیار نام نهادندی.
-----------------------------------
(1). آب، آز، مش: خاندان.
(2). مش و.
(3). همه نسخه بدلها: فری، قبیح باشد من الافتراء. [.....]
(4). همه نسخه بدلها: عرب.
(5). اساس: تطعمینه، به قیاس با نسخه آط، و اتفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(6). همه نسخه بدلها: نجاد.
(7). همه نسخه بدلها بنی.
(8). همه نسخه بدلها: با او خطایی کردند.
(9). همه نسخه بدلها که.
(10). همه نسخه بدلها را.

صفحه : 74
ما کان‌َ أَبُوک‌ِ امرَأَ سَوءٍ، پدرت مردی بد نبود و مادرت بی سامانکار نبود، اینکه زبان ملامت به او دراز کردند.
فَأَشارَت إِلَیه‌ِ، عند آن حال مریم اشارت به عیسی کرد که: از او بپرسی. ایشان گفتند: اینکه سخریّت بتر است که از ما فسوس می‌دارد، گفتند: کَیف‌َ نُکَلِّم‌ُ، ما چگونه سخن گوییم با آن که [13- پ]
او کودکی است در گاهواره؟ و در «کان» سه قول گفتند، یکی آن که: زیادت است، و التّقدیر: من هو صبی فی المهد! و مثله قوله: کُنتُم خَیرَ أُمَّةٍ«1» ...، و المعنی، انتم خیر امّة، و قولهم: ان کنت صدیقی وصلتنی، و قول الشّاعر:

علی کان المسوّمة العراب
ای علی المسوّمة العراب، و قول الفرزدق- شعر:

فکیف اذا رأیت دیار قومی و جیران لنا کانوا کرام
و گفته‌اند: «کان» به معنی صار است، چنان که شاعر گفت:

اجرت الیه حرّة ارحبیّة و قد کان لون اللّیل مثل الارندج
و مبرّد گفت: «کان» تامّه است، به معنی حدث و وجد. و نصب صَبِیًّا بر حال است. قتاده گفت: گاهواره«2» کنار مادرش بود. سدّی گفت: سنگها برگرفته بودند تا مریم را سنگسار کنند، چون عیسی به سخن گفتن در آمد، گفتند«3»: امر عظیم، کاری عظیم است اینکه. گفتند: چون مریم- علیها السّلام- اشارت به عیسی کرد به آن معنی که اینکه حال از او بپرسی، گفتند: من انت یا غلام! تو کیستی ای غلام! روی از ایشان بگردانید، زکریّا بیامد و گفت: یا غلام؟ بگو اگر تو را دستوری داده‌اند که سخن گویی«4» تو کیستی.
گفت: إِنِّی عَبدُ اللّه‌ِ، من بنده خدایم. اهل اشارت گفتند: اوّل سخن که بر زبان عیسی رفت، اقرار به عبودیّت بود تا ردّ باشد بر ترسایان که به الهیّت او گفتند، و گفتند: او پسر خداست تعالی علوّا کبیرا. همچنین امیر المؤمنین علی چون دانست که جماعتی غلاة- علیهم لعائن اللّه- در حق‌ّ او آن گویند که به او لایق نباشد، مادام
-----------------------------------
(1). سوره آل عمران (3) آیه 110.
(2). همه نسخه بدلها: گهواره.
(3). همه نسخه بدلها هذا.
(4). همه نسخه بدلها تا.

صفحه : 75
می‌گفتی:
انا عبد اللّه و اخو رسول اللّه،
من بنده خدایم و برادر رسول او تا ردّ باشد برایشان. و نقش نگین اینکه ساخت:
1» سبحان من فخری بانّی عبده«،
سبحان آن خدایی که همه فخر علی آن است که بنده اوست، و در کلام اوست:
2» کفی لی فخرا ان اکون لک عبدا«، و کفی لی عزّا ان تکون لی ربّا،
مرا فخر آن بس که بنده توام، و مرا عزّ آن بس که تو خداوند منی. در آن که گفت:
انا عبد اللّه و اخو رسوله لا یقولها بعدی الّا کذّاب،
جواب دو گروه داد: غال مفرط [و ناصب مفرّط، گفت: من بنده خدایم تا رد باشد بر غالیان مفرط]
«3» که افراط کنند و از حدّ خود ببرند او را. و در آن که گفت:
اخو رسوله،
برادر رسولم، ردّ کرد بر ناصبیان مقصّر که او را به پایه خود نگفتند، گفت: من برادرم و پایه برادری از پایه خلافت برتر باشد برای آن گفت:
انا عبد اللّه،
که تا او بود جز خدای را بندگی نکرد و روی جز پیش خدای بر زمین ننهاد و بت نپرستید و شرک نیاورد، ایمان آورد لا عن کفر، و هر که جز او بود ایمان از پس کفر آورد، چنان که عیسی را پیش از بلوغ به وقت تکلیف کمال عقل دادند تا اقرار داد که: إِنِّی عَبدُ اللّه‌ِ، و کمال فضل دادند تا بار نبوّت با صغر سن‌ّ تحمّل کرد، که:
وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا.
و او را دستوری دادند تا تزکیه خود کرد که: وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَین‌َ ما کُنت‌ُ، مرا مبارک کرد هر کجا باشم، و شرح حال خود داد که: وَ أَوصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمت‌ُ حَیًّا، مرا به نماز و زکات وصیّت کرد تا زنده باشم، او را پیش از اوان بلوغ [نه]
«4» به حسب عادت بل به خرق عادت کمال عقل داد تا رسول او را دعوت کرد، و محل‌ّ او قابل دعوت رسول آمد پیش از وقت«5» به اسلام در آمد و دیگران را به وقت و پس از وقت به زخم تیغ به اسلام در آورد، و آن که به قدم اختیار بطوع به اسلام در نیامد به تیغ دمار از سر او بر آورد، بازش دستوری دادند تا تزکیه خود بکرد که، شعر:
-----------------------------------
(1). آج، لب: بان‌ّ له عبد، آز: فانّی له عبد، آب، آط، مش: بانّی له عبد.
(2). آج: عبد.
(3). اساس افتادگی دارد، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]
(4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مش: افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها بلوغ.

صفحه : 76

سبقتکم الی الاسلام طرّا غلاما«1» ما بلغت اوان حلمی
پیش از آن که به حلم رسید، به حلم رسانیدند او را، اعنی عقل قدم او بر اهل اسلام چنان مبارک بود [که]
«2» او همه قدم در نهادند، او سابق بود و دیگران لاحق بودند به آن که«3» به وصایت نماز و زکات رسید اینکه وصایت او را کردند و جز او را کردند. بعضی هیچ دو نکردند و بعضی یکی کردند و یکی نکردند، و بعضی که هر دو کردند [14- ر]
به دو وقت کردند و از دور«4» دولت آدم تا به«5» منقرض عمر عالم جز او نبود که میان اینکه هر دو جمع کرد در یک جای [و]
«6» در یک حال که: ... وَ یُؤتُون‌َ الزَّکاةَ وَ هُم راکِعُون‌َ«7».
آنگاه با آن که عیسی اینکه بگفت که: إِنِّی عَبدُ اللّه‌ِ تا ترسایان افراط نکنند، و:
آتانِی‌َ الکِتاب‌َ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا، تا به آخر، [آیت]
«8»، تا جهودان تفریط نکنند هم هر دو آنچه از خبث سریرت و اساءت سیرت ایشان بود بکردند، ترسایان گفتند: المَسِیح‌ُ ابن‌ُ اللّه‌ِ«9» ...، اینکه غلوّ بکردند، و جهودان گفتند: هو إبن یوسف النّجار. همچنین امیر المؤمنین- علیه السّلام- با آن که در اینکه معنی اطناب کرد و به کرّات و تارات از اینکه حدیث تبرّا کرد، هم«10» غالیان غلوّ رها نکردند و افراط، و هم ناصبیان در تقصیر تقصیر نکردند، ایشان گفتند: خود خدای اوست، و اینان گفتند: امام هم نیست، و به اینکه رها نکردند تا گفتند: ایمانش به موقع قبول نیست چه ایمانش در حال صبی بود. و ایمان کودکان را موقعی نباشد. عیسی یک ساعته پیغامبری را می‌بشاید، و از او مقبول است. علی«11» به نه سالگی یا به دوازده سالگی، بر اختلاف روایات، قبول تکلیف را نمی‌شاید بعد دعوت رسول، دگر اینکه طعن بر رسول بیشتر است برای آن که رسول به احوال او عالمتر بود. اگر دانست که او اهل دعوت نیست و او را دعوت کرد تابان«12» بر او باشد نه آن که امیر المؤمنین از اینکه حال مستشعر بود، رسول نبود«13»، رسول
-----------------------------------
(1). چاپ شعرانی (7/ 409): صبیّا.
(2). با توجه به اتّفاق نسخه بدلها و معنی عبارت افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها: باز که.
(4). آج، لب: در.
(5). همه نسخه بدلها وقت.
(8- 6). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(7). سوره مائده (5) آیه 55.
(9). سوره توبه (9) آیه 30.
(10). آب، آز، مش: همه.
(11). مش علیه الصّلوة و السّلام.
(12). مش: تاوان.
(13). همه نسخه بدلها بل. [.....]

صفحه : 77
- علیه السّلام- همچنین بود تا می‌گوید:
1»2» لولا انّی« اشفق ان تقول فیک طوائف من امّتی ما قالت النّصاری فی المسیح إبن مریم لقلت [الیوم]
« فیک مقالا [لا]
تمرّ بملإ من امّتی الّا اخذوا التّراب من تحت قدمیک یستشفون به،
گفت:
اگر نه آنستی که من می‌ترسم که گروهی از امّت من در تو آن گویند که ترسایان گفتند در عیسی مریم، در تو مقالتی گفتمی و گفتاری که«3» هیچ گروه از امّت من گذر نکردیت«4» الّا«5» خاک قدمت بر گرفتندی و در چشم کشیدندی و به آن طلب شفا کردندی.
قوله: آتانِی‌َ الکِتاب‌َ، در او دو قول گفتند، یکی آن که: در آن حال که اینکه می‌گفت، خدای تعالی وحی کرد به او و او را پیغامبری داد، و آن سخن گفتن پیش از وقت معجز او بود، و اینکه ظاهر قرآن است و«6» مذهب ما آن است. و اینکه قول حسن بصری است و عکرمه و اختیار جبّائی«7».
و قولی دیگر آن است که، معنی آن است که: سیؤتینی الکتاب و سیجعلنی نبیّا، مرا کتاب خواهد دادن و مرا پیغامبر خواهد کردن، لفظ ماضی است و معنی«8» مستقبل، چنان که: وَ نادی أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ«9»، وَ نادی أَصحاب‌ُ الأَعراف‌ِ«10»، ای سینادی.
و آن معجز مریم را [بود]
«11» برای براءت ساحت او، و اینکه نیز روا باشد و به مذهب ما لایق است در آن که معجز جز پیغامبران را روا باشد در آن«12».
إبن الاخشاد گفت: آن«13» مقدمه معجزه ارهاص و ترشیح نبوّت او بود، و در آن خلاف کردند که عیسی در اینکه وقت چند گاهه بود. کلبی گفت: چهل روزه بود، و باقی مفسّران گفتند: یک ساعته بود.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: ان.
(11- 2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.
(3). آب، آز، مش بر.
(4). آب، آز، مش: نکردی.
(5). آب، آز، مش که.
(6). اساس: بر، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(7). همه نسخه بدلها است.
(8). همه نسخه بدلها: مراد.
(9). سوره اعراف (7) آیه 44.
(10). سوره اعراف (7) آیه 48.
(12). همه نسخه بدلها: باشد که بود.
(13). همه نسخه بدلها: اینکه.

صفحه : 78
و اصل نبّی از نباوت باشد، و آن رفعت باشد، فعیل به معنی فاعل«1»، و از نبأ نیست که خبر باشد،
لقوله- علیه السّلام: لا تهمزوا باسمی
، گفت: نام من به همزه مگویی تا از نباوت باشد«2»، از نبأ نباشد.
وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً، و مرا مبارک کرد. و اصل برکت من بروک البعیر باشد، و هو الثّبات. أَین‌َ ما کُنت‌ُ، هر کجا باشم، و همچنین بود هر کجا بودی بیماران و اصحاب آفات و عاهات بر او آمدندی، او دعا کردی خدای شفا دادی، و اگر جایی قحطی بودی و باران نیامدی به برکت قدوم او باران آمدی و خصب و خیر پیدا شدی.
وَ أَوصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ، و وصیّت کرد مرا، و مراد تأکید است، یعنی مرا امر کردی امری مؤکّد به نماز و زکات. و اصل نماز در لغت دعا باشد، و اصل زکات نموّ باشد و زیادت و پاکی و طهارت، و در شرع اینکه افعال مخصوص است که ما از شرع می‌شناسیم، مراد در آیت نماز و زکات شرعی است. ما دُمت‌ُ حَیًّا، مادام تا زنده باشم، اینکه را «ما» ی امَد خوانند، ای مدّة حیوتی.
وَ بَرًّا بِوالِدَتِی، تقدیر آن است که: و اوصانی ان اکون برّا بوالدتی، و نیز مرا فرموده‌اند«3» که: [14- پ]
با مادرم نیکویی کنم و طاعت دارم او را و رضای او جویم.
وَ لَم یَجعَلنِی«4»، مرا جبّاری متکبّر متجبّر نکرد، و معنی جعل علی احد الوجهین باشد، امّا معنی آن بود که: با من الطافی کرد و خواهد کرد که من عند آن اختیار جبریّت و شقاوت نکنم، و امّا بر معنی تسمیه و حکم یعنی مرا جبّار و شقی نخواند و حکم نکرد به«5» جبریّت و شقاوت من.
وَ السَّلام‌ُ عَلَی‌َّ، و سلام بر من باد از خدای تعالی؟ و اینکه بر سبیل دعا باشد، کأنّه قال: اللّهم‌ّ سلّم علی‌ّ فی هذه الاحوال. یَوم‌َ وُلِدت‌ُ، آن روز که مرا بزادند، و آن روز که بمیرم، و آن روز که مرا زنده کنند و بر انگیزند. و نصب حَیًّا، بر حال است از مفعول. اینکه تا به اینکه جا حکایت کلام عیسی است- علیه السّلام- که گفت در حال طفولیّت بر سبیل معجز. و گفتند: عیسی- علیه السّلام- در حال صبی همین قدر گفت«6»
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: مفعول.
(2). آج، لب و. [.....]
(3). همه نسخه بدلها: فرموده است.
(4). آج، لب جبّارا.
(5). همه نسخه بدلها: بر.
(6). همه نسخه بدلها: صبی هم گفت.

صفحه : 79
که خدای تعالی از او حکایت کرد، نیز سخن نگفت تا به وقت عبادت.
و روایت کرده‌اند از رسول- علیه السّلام- که او گفت: پنج کس سخن گفتند پیش از وقت گوای«1» یوسف فی قوله: وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِن أَهلِها«2»- الایة. و کودک ماشطه«3» دختر فرعون. و عیسی- علیه السّلام- و صاحب جریح. و فرزند آن زن [که]
«4» اصحاب الاخدود او را بسوختند.
امّا حدیث گواه یوسف«5» قصه او در سورت یوسف برفت، و حدیث عیسی اینکه است که گفتیم.
امّا«6» فرزند ماشطه دختر فرعون آن است که، سعید جبیر روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که، رسول- علیه السّلام- گفت: شب معراج که مرا به آسمان بردند، بویی شنیدم خوش که از آن خوشتر بویی نشنیده بودم، گفتم: ای جبریل؟ اینکه چه بوی است! گفت: بوی ماشطه دختر فرعون است که او زنی مؤمنه بود و ایمان پنهان داشتی. یک روز سر دختر فرعون شانه می‌کرد، شانه از دستش بیفتاد«7»، دست فراز کرد و گفت: بِسم‌ِ اللّه‌ِ، و شانه برگرفت. دختر فرعون گفت: پدرم را خواستی!
گفت: نه، خدای خود را، و خدای تو را و خدای پدرت را«8». گفت: پدرم را بگویم!
گفت: هر چه خواهی می‌گوی، برفت و پدر را بگفت. او را بخواند، فرعون«9» گفت:
خدای تو کیست! گفت: رب‌ّ السّموات و الارض، خدای آسمان و زمین. فرعون بفرمود تا حوضی از مس بیاورند، و آتشی عظیم برافروختند، و فرزندان او را بیاوردند و یک یک را پیش آورد و در آتش می‌انداختند تا آخرین فرزندان و آن کودکی بود شیرخواره، آواز داد و گفت: اصبری یا امّاه فانّا علی الحق‌ّ، ای مادر صبر کن که ما بر حقّیم. او را در آتش انداختند و مادر را از پس او، آن بوی سوختن ایشان است.
-----------------------------------
(1). آج، لب: گویایی، مش: گواه.
(2). سوره یوسف (12) آیه 26.
(3). آب، آط، آج، لب، مش: مشّاطه.
(4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، و اتفاق نسخه بدلها، افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها و.
(6). همه نسخه بدلها حدیث.
(7). همه نسخه بدلها او.
(8). همه نسخه بدلها خواستم.
(9). آب، آط، آز، مش او را.

صفحه : 80
و امّا صاحب جریح: ابو رافع روایت کند از أبو هریره، از رسول- صلّی اللّه علیه و سلّم- که: مردی عابد بود در صومعه‌ای، او را جریح گفتند. مادرش روزی بیامد تا بر وی سلام کند، او را آواز داد و گفت: یا جریح؟ او نماز می‌کرد، با خویشتن اندیشه کرد، گفت: اختار صلاتی«1» علی امّی، نماز را اختیار کنم بر مادرم، نماز نبرید و جواب نداد. برفت، دگر باره باز آمد، هم در نماز بود جواب نداد. سیم بار آمد، هم در نماز بود جواب مادر نداد. مادر دلتنگ شد، گفت: اینکه فرزند با من حدیث نمی‌کند، جواب من نمی‌دهد، بار خدایا، او را از«2» دنیا مبر تا زنان نا پارسای اینکه شهر در روی او«3» نگرند. و بنزدیک دیر او شبانی بود گوسپند چرانیدی و به شب با دیر او شدی. زنی ناپارسا از شهر بیرون آمد، روزی اینکه شبان از صومعه به زیر آمد و با اینکه زن فساد کرد.
زن آبستن شد. چون او را گفتند: اینکه کودک که راست! گفت: صاحب اینکه صومعه را. مردم از شهر بیرون آمدند و صومعه را ویران«4» کردند و او را پیش پادشاه شهر بردند.
چون به محلّه زنان ناپارسا برسید، ایشان به نظاره بیرون آمدند. او در نگریست«5»، ایشان را دید، دانست که دعای مادر اوست که به او رسید، بخندید. مردم گفتند: اینکه مرد زانی است، نه‌بینی«6» که هیچ جای نخندید جز به محلّه زوانی. چون او را در پیش پادشاه بردند، [15- ر]
و اینکه حدیث کردن گرفتند«7»، گفت او«8»: کجاست اینکه غلام که بر من حوالت می‌کنی! آن کودک را بیاوردند. جریح او را گفت: یا غلام من ابوک، پدرت کیست! گفت به زبانی فصیح: فلان الرّاعی، فلان مرد شبان است.
مردم به عجب«9» فرو ماندند، و خدای تعالی براءت ساحت او پیدا کرد، مردم گفتند:
دستور باش تا ما دیر تو«10» از سیم و زر بسازیم! گفت: نخواهم، همچنان که بود با جایگاه کنی. باز همچنان که [بود]
«11» باز [جایگاه]
«12» کردند، و او به صومعه شد و به
-----------------------------------
(1). اساس: صلواتی، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. [.....]
(2). همه نسخه بدلها اینکه.
(3). آج، لب: در وی.
(4).- آب، آط، آز: بیران.
(5). آج، لب: و در او نگریدند، آب، آط، آز، مش: آمدند او در نگرید.
(6). نه‌بینی/ نبینی/ نبینید.
(7). آج، لب: حدیث کردند.
(8). همه نسخه بدلها: او گفت.
(9). آب، آز، مش: به تعجّب، آج، لب: تعجب کردند و.
(10). آب، آز، مش را.
(12- 11). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.

صفحه : 81
عبادت مشغول گشت.
و امّا کودک اصحاب الاخدود، قصّه او در جای خود بیاید- ان شاء اللّه تعالی.
قوله تعالی: ذلِک‌َ عِیسَی ابن‌ُ مَریَم‌َ، اینکه عیسی بن مریم است. قَول‌َ الحَق‌ِّ، مرفوع است به خبر ابتدای محذوف، ای هو قول الحق‌ّ، یعنی ذلک الّذی قصصنا علیک من قصّة عیسی قول الحق‌ّ، و قیل: قوله قَول‌َ الحَق‌ِّ، بر«1» اینکه دو وجه باشد، یعنی آنچه من بر تو انزله کردم از حدیث عیسی قولی درست است، و گفتند: قول عیسی، قولی حق [و]
«2» درست است.
و وجهی دیگر آن است که: اینکه خبر جمله اوّل است خبر از عیسی- علیه السّلام- و التّقدیر: ذلک عیسی بن مریم کلمة الحق، که از نامهای عیسی یکی کلمه است، و الحق هو اللّه- عزّ و جل‌ّ، یعنی کلمة اللّه، و اینکه وجهی نیکوست. و نیز روا بود که، قول الحق‌ّ بدل اشتمالی بود، چنان که: اعجبنی زید قوله، ای قول زید اعجبنی، ای ذلک قول عیسی بن مریم قول الحق.
و عاصم و إبن عامر و یعقوب [خواندند]
«3»: قول الحق به نصب «لام» علی المصدر، یعنی قال قول الحق، و در قراءت عبد اللّه آمده است: قال الحق‌ّ«4» به معنی قول الحق‌ّ. و القول و القال و القیل، لغات کالعاب و العیب«5» و الذّام و الذّیم«6». الَّذِی فِیه‌ِ یَمتَرُون‌َ، آن که در او شک می‌کنند«7». و الامتراء المصدر، و المریة الاسم.
ما کان‌َ لِلّه‌ِ أَن یَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ، آنگه نفی کرد از خویشتن از«8» آن که او فرزند گیرد، گفت: نباشد خدای را، یعنی محال است در حق‌ّ او، اتّخاذ فرزند نه بر حقیقت ولادت نه بر طریق تبنّی«9»، چه هیچ دو بر خدای تعالی روا نیست. و «ما»، نفی
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: در.
(3- 2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.
(4). آط بمعنی الحق.
(5). آط، آب، آز، مش: کالعاب و العیب. [.....]
(6). آب، آز، مش: و الذّاب و الذّیب.
(7). اساس: آن که شما در او شک می‌کنی، به قیاس با نسخه آط، و اتفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(8). اساس: جز، آط، آب، آز، مش: جواز، به قیاس با نسخه آج و ترجمه همین آیه در قسمت مربوط به ترجمه آیات، تصحیح شد.
(9). مش: بطنی.

صفحه : 82
است و «من» مؤکّد او. سُبحانَه‌ُ، منزّه است او. إِذا قَضی أَمراً، چون [کاری]
«1» قضا کند و حکم کند و خواهد تا بباشد بر او متعذّر نبود، و مثال او در تا [تّی]
«2» و نفی تعذّر بود که یکی از شما گوید: [کن]
«3»، که مراد او بباشد بی رنجی که به او رسد، و اینکه بر طریقه تشبیه گفت. و بعضی دگر گفتند: اینکه حقیقت است و خدای تعالی چون خواهد«4» چیزی آفریند، گوید: کُن، تا عند آن در وجود آید و فرشتگان را در آن لطف نباشد«5» و ندانند که هیچ فعل بر او متعذّر نیست.
وَ إِن‌َّ اللّه‌َ رَبِّی وَ رَبُّکُم، إبن کثیر و ابو عمرو و نافع خواندند: ان‌ّ اللّه به فتح همزه، و باقی قرّاء به کسر همزه خواندند.
فتح را چهار وجه است: ابو عمرو گفت: عطف است علی قضی، اذا قضی امرا.
و قضی ان‌ّ اللّه ربّی و ربّکم. وجه دوم«6» اوصانی ان‌ّ اللّه ربّی و ربّکم. و سیم«7» فرّاء گفت: و ذلک ان‌ّ اللّه ربّی و ربّکم عطف بود علی ذلک قَول‌َ الحَق‌ِّ، و محل‌ّ او رفع است بر خبر ابتدا. چهارم بر تقدیر «لام»، و لأن‌ّ اللّه ربّی و ربّکم، و عامل در او فَاعبُدُوه‌ُ باشد.
و آنان که به کسر خواندند کلامی مستأنف کردند«8» و قوّت اینکه قراءت، قراءت ابی‌ّ است إِن‌َّ اللّه‌َ بی «واو». و وجهی دگر آن است که: عطف بود علی قوله: إِنِّی عَبدُ اللّه‌ِ، و خدای- عزّ و جل‌ّ- خدای من و شماست او را پرستی.
آنگه گفت: هذا صِراطٌ مُستَقِیم‌ٌ، یعنی اعتقاد بستن«9» که او خدای جهانیان است و او را همتا و انباز نیست در عبادت، و عبادت او واجب است از آن جا که مستحق‌ّ عبادت اوست، اینکه جمله راه راست است.
قوله: فَاختَلَف‌َ الأَحزاب‌ُ مِن بَینِهِم، جمع حزب، جماعات از میان ایشان خلاف افتاد، فاختلفوا فیما بینهم فی عیسی.
در عیسی خلاف کردند، قومی ترسایان گفتند: او خدای است و آن یعقوبیان
-----------------------------------
(3- 2- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(4). همه نسخه بدلها که.
(5). همه نسخه بدلها: بود.
(6). آز: دوئم، مش: دویم.
(7). آج، لب: سیوم.
(8). آب، آج، لب، آز، مش: خواندند.
(9). مش: بستند.

صفحه : 83
بودند. و گروهی گفتند: ابن‌ُ اللّه‌ِ«1» ...، پسر خدای است و آن نسطوریان بودند. و گروهی گفتند: ثالِث‌ُ ثَلاثَةٍ«2» ...، و آن اسرائیلیان بودند. و قومی گفتند: دروغزنی بود که او را پدری پیدا نبود، و آن جهودان بودند. و گروهی گفتند: بنده خدای و پیغامبر خدای بود، و آن مسلمانان بودند.
آنگه گفت: [15- پ]
[«3» فَوَیل‌ٌ لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا، وای بر کافران از حضور روزی عظیم، یعنی روز قیامت؟ أَسمِع بِهِم وَ أَبصِر، چه بینا و چه شنوااند، چه نیکو می‌بینند و چه نیکو می‌شنوند، یعنی در دنیا که سرای تکلیف بود از دیدن و شنیدن کور و کر بودند از آن که نظر نکردند و حق نشناختند و علم به او حاصل نکردند. امروز که علوم ضروری است و آنچه خبر بود عیان است، و آنچه گمان بود یقین است، چه نیکو می‌بینند و نیک«4» می‌شنوند؟ و اینکه بنای تعجّب است و متضمّن معنی تهدید و وعید است. یَوم‌َ یَأتُونَنا، نصب است بر ظرف من قوله: أَسمِع بِهِم وَ أَبصِر، چه نیک بینند و شنوند آن روز که به ما آیند، یعنی روز قیامت؟ لکِن‌ِ الظّالِمُون‌َ الیَوم‌َ فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ، و لکن کافران امروز در ضلال و گمراهی‌اند از شناختن حق در دار دنیا، برای آن که به دلیل و نظر می‌باید شناخت، و ایشان نظر نمی‌کنند.
قوله تعالی:

[سوره مریم (19): آیات 39 تا 65]

[اشاره]


وَ أَنذِرهُم یَوم‌َ الحَسرَةِ إِذ قُضِی‌َ الأَمرُ وَ هُم فِی غَفلَةٍ وَ هُم لا یُؤمِنُون‌َ (39) إِنّا نَحن‌ُ نَرِث‌ُ الأَرض‌َ وَ مَن عَلَیها وَ إِلَینا یُرجَعُون‌َ (40) وَ اذکُر فِی الکِتاب‌ِ إِبراهِیم‌َ إِنَّه‌ُ کان‌َ صِدِّیقاً نَبِیًّا (41) إِذ قال‌َ لِأَبِیه‌ِ یا أَبَت‌ِ لِم‌َ تَعبُدُ ما لا یَسمَع‌ُ وَ لا یُبصِرُ وَ لا یُغنِی عَنک‌َ شَیئاً (42) یا أَبَت‌ِ إِنِّی قَد جاءَنِی مِن‌َ العِلم‌ِ ما لَم یَأتِک‌َ فَاتَّبِعنِی أَهدِک‌َ صِراطاً سَوِیًّا (43)
یا أَبَت‌ِ لا تَعبُدِ الشَّیطان‌َ إِن‌َّ الشَّیطان‌َ کان‌َ لِلرَّحمن‌ِ عَصِیًّا (44) یا أَبَت‌ِ إِنِّی أَخاف‌ُ أَن یَمَسَّک‌َ عَذاب‌ٌ مِن‌َ الرَّحمن‌ِ فَتَکُون‌َ لِلشَّیطان‌ِ وَلِیًّا (45) قال‌َ أَ راغِب‌ٌ أَنت‌َ عَن آلِهَتِی یا إِبراهِیم‌ُ لَئِن لَم تَنتَه‌ِ لَأَرجُمَنَّک‌َ وَ اهجُرنِی مَلِیًّا (46) قال‌َ سَلام‌ٌ عَلَیک‌َ سَأَستَغفِرُ لَک‌َ رَبِّی إِنَّه‌ُ کان‌َ بِی حَفِیًّا (47) وَ أَعتَزِلُکُم وَ ما تَدعُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ وَ أَدعُوا رَبِّی عَسی أَلاّ أَکُون‌َ بِدُعاءِ رَبِّی شَقِیًّا (48)
فَلَمَّا اعتَزَلَهُم وَ ما یَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ وَهَبنا لَه‌ُ إِسحاق‌َ وَ یَعقُوب‌َ وَ کُلاًّ جَعَلنا نَبِیًّا (49) وَ وَهَبنا لَهُم مِن رَحمَتِنا وَ جَعَلنا لَهُم لِسان‌َ صِدق‌ٍ عَلِیًّا (50) وَ اذکُر فِی الکِتاب‌ِ مُوسی إِنَّه‌ُ کان‌َ مُخلَصاً وَ کان‌َ رَسُولاً نَبِیًّا (51) وَ نادَیناه‌ُ مِن جانِب‌ِ الطُّورِ الأَیمَن‌ِ وَ قَرَّبناه‌ُ نَجِیًّا (52) وَ وَهَبنا لَه‌ُ مِن رَحمَتِنا أَخاه‌ُ هارُون‌َ نَبِیًّا (53)
وَ اذکُر فِی الکِتاب‌ِ إِسماعِیل‌َ إِنَّه‌ُ کان‌َ صادِق‌َ الوَعدِ وَ کان‌َ رَسُولاً نَبِیًّا (54) وَ کان‌َ یَأمُرُ أَهلَه‌ُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ وَ کان‌َ عِندَ رَبِّه‌ِ مَرضِیًّا (55) وَ اذکُر فِی الکِتاب‌ِ إِدرِیس‌َ إِنَّه‌ُ کان‌َ صِدِّیقاً نَبِیًّا (56) وَ رَفَعناه‌ُ مَکاناً عَلِیًّا (57) أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ أَنعَم‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِم مِن‌َ النَّبِیِّین‌َ مِن ذُرِّیَّةِ آدَم‌َ وَ مِمَّن حَمَلنا مَع‌َ نُوح‌ٍ وَ مِن ذُرِّیَّةِ إِبراهِیم‌َ وَ إِسرائِیل‌َ وَ مِمَّن هَدَینا وَ اجتَبَینا إِذا تُتلی عَلَیهِم آیات‌ُ الرَّحمن‌ِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا (58)
فَخَلَف‌َ مِن بَعدِهِم خَلف‌ٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوات‌ِ فَسَوف‌َ یَلقَون‌َ غَیًّا (59) إِلاّ مَن تاب‌َ وَ آمَن‌َ وَ عَمِل‌َ صالِحاً فَأُولئِک‌َ یَدخُلُون‌َ الجَنَّةَ وَ لا یُظلَمُون‌َ شَیئاً (60) جَنّات‌ِ عَدن‌ٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحمن‌ُ عِبادَه‌ُ بِالغَیب‌ِ إِنَّه‌ُ کان‌َ وَعدُه‌ُ مَأتِیًّا (61) لا یَسمَعُون‌َ فِیها لَغواً إِلاّ سَلاماً وَ لَهُم رِزقُهُم فِیها بُکرَةً وَ عَشِیًّا (62) تِلک‌َ الجَنَّةُ الَّتِی نُورِث‌ُ مِن عِبادِنا مَن کان‌َ تَقِیًّا (63)
وَ ما نَتَنَزَّل‌ُ إِلاّ بِأَمرِ رَبِّک‌َ لَه‌ُ ما بَین‌َ أَیدِینا وَ ما خَلفَنا وَ ما بَین‌َ ذلِک‌َ وَ ما کان‌َ رَبُّک‌َ نَسِیًّا (64) رَب‌ُّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ ما بَینَهُما فَاعبُده‌ُ وَ اصطَبِر لِعِبادَتِه‌ِ هَل تَعلَم‌ُ لَه‌ُ سَمِیًّا (65)

[ترجمه]

و بترسان ایشان را از روز پشیمانی«5» چون بگذارند کار و ایشان در غفلت باشند و ایشان ایمان نیارند.
ما به میراث برداریم زمین را و آن که بر زمین است، و با ما آرند ایشان را.
و یاد کن در کتاب ابراهیم را که او راستیگر پیغامبری بود.
-----------------------------------
(1). سوره توبه (9) آیه 30.
(2). سوره مائده (5) آیه 73.
(3). اساس: از اینکه جا به بعد صفحاتی افتادگی دارد، از آط افزوده شد. [.....]
(4). آج، لب: و چه نیکو.
(5). آب: پشیمان.

صفحه : 84
چون گفت پدر خود را ای پدر؟ چرا می‌پرستی آنچه را نشنود و نبیند و نه سود کند از تو چیزی!
ای پدر؟ منم که بیامد به من از دانش آنچه نیامد به تو، متابعت [من]
«1» کن تا راه نمایم تو را راه راست.
یا پدر«2»؟ مپرست دیو را که دیو در خدای عاصی بوده است.
ای پدر؟ من می‌ترسم که به تو رسد عذابی از خدای، [پس]
«3» باشی دیو را یاری.
گفت: رغبت می‌کنی«4» تو از خدایان من ای ابراهیم! اگر باز نایستی تو سنگسار کنم تو را و ببر از من روزگاری دراز.
گفت: سلام بر تو، آمرزش خواهم برای تو از خدای من«5» که او به من مهربان بوده است.
و دور شوم از شما و آنچه می‌خوانی از فرود سو«6» خدای و می‌خوانم«7» خدای خود مرا«8»، شاید که نباشم به خواندن خدایم«9» بدبخت.
چون دور شد از ایشان و آنچه می‌پرستیدند«10» از فرود خدای، بدادیم او را اسحاق و یعقوب، و همه را کردیم پیغامبر.
-----------------------------------
(3- 1). آط، ندارد، از آب افزوده شد.
(2). آب: ای پدر من.
(4). آج، لب: نفرت می‌نمایی.
(5). آب، آز، مش: خود.
(6). آب، آج، لب: فردود.
(7). آط: بخوانی، به قیاس با نسخه آب و با توجّه به معنی تصحیح شد.
(8). آب، آج، لب: خود را.
(9). آب، آج، لب: خدای خود.
(10). آط: پرستیدن، به قیاس با آب، تصحیح شد.

صفحه : 85
و بدادیم ایشان«1» را از رحمت ما و کردیم ایشان را زبان راستیگری«2» بلند.
و یاد کن در کتاب موسی [را]
«3» که او بود باخلاص و بود پیغامبری بزرگ.
و آواز دادیم او را از سوی کوه طور راست، و نزدیک کردیم او را به [راز]
«4».
و بدادیم«5» او را از رحمت ما«6» برادر او را هارون پیغامبری.
و یاد کن در کتاب اسماعیل را که او بود راست وعده و بود پیغامبری بزرگوار.
و بود می‌فرمود اهل خود را به نماز و زکات، و بود نزد خدایش پسندیده.
و یاد کن در کتاب ادریس [را]
که او بود راستیگری«7» بزرگوار [پیغامبر]
«8».
و برداشتیم او را جایگاهی بلند.
ایشان آنانند که نعمت کرد خدای برایشان از پیغامبران از فرزندان آدم و از آنان که«9» ما برگرفتیم با نوح و از فرزندان ابراهیم و یعقوب و از آنان که ره نمودیم و برگزیدیم، چون خوانند بر اینان آیات خدای بر روی درآیند سجده کنان و گریان.
-----------------------------------
(1). آط: او را، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد.
(2). آب، آج، لب: راستگوی. (8- 4- 3). آط: ندارد، به قیاس با نسخه آب، آورده شد. [.....]
(5). آب، آج، لب: بخشیدیم.
(6). آب، آج، لب: خود.
(7). آب: راست، آج، لب: راستگوی.
(9). آط: آن که، به قیاس با نسخه آب، آورده شد.

صفحه : 86
بماند از پس ایشان فرزندان که ضایع کردند نماز را و پی شهواتها«1» گرفتند [زود باشد که]
«2» بینند عقاب را.
مگر آن که توبه کرد و بگروید و کار نیکو کرد، آنانند که درآرند ایشان را در بهشت و ستم نکنند برایشان چیزی.
بهشتهای [عدن]
«3» آن که وعده داد خدای بندگانش به غیب که وعده او کرده بود«4».
نشنوند در آن جا سخنی بی‌فایده مگر سلامتی و ایشان را بود روزیشان در آن جا بامداد و شبانگاه.
آن«5» بهشت«6» آن بهشت است که به میراث دهیم از بندگان ما آن را که پرهیزگار باشد.
فرو نیاییم ما الّا بفرمان خدایت، او راست آنچه پیش ماست و آنچه پس ماست و آنچه میان«7» است و نبوده است خدای تو فراموشکار.
خدای آسمانها و زمین و آنچه میان آن است، او را پرست و صبر کن برای پرستش او، دانی او را مانندی.
قوله تعالی: وَ أَنذِرهُم یَوم‌َ الحَسرَةِ، حق تعالی در اینکه آیت خطاب کرد با رسول- علیه السّلام- و گفت: بترسان اینکه کافران را و اعلام کن از حدیث روز حسرت، یعنی روز قیامت و شداید و عقوبات آن، و گفتند«8»: آن روز را برای آن روز حسرت
-----------------------------------
(1). آب، آج، لب: شهوتها.
(3- 2). آط: ندارد، به قیاس با نسخه آب و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(4). آب، آج، لب و آمده باشد.
(5). آب، آج، لب: اینکه.
(6). دیگر نسخه بدلها آن بهشت.
(7). آب، آج، لب آن.
(8). آج، لب: گفته‌اند.

صفحه : 87
خواند که هیچ مؤمن و کافر«1»، برّ و فاجر نباشد که اینکه روز حسرت نخورد، کافر و عاصی گوید: چرا معصیت کردیم! و مؤمن و مطیع گوید: طاعت چرا بیشتر نکردم! و ممکن بود که اصل او از یکی باشد از دو چیز که حسرت«2» است، و حسرت«3» کشف باشد یعنی اینکه روز کشف کنند آنچه پوشیده باشد بر او از احوال و اهوال، عند آن حسرت و پشیمانی خورد، نظیره: یَوم‌َ تُبلَی السَّرائِرُ«4». و نیز حسر آن باشد، که شتر را بدان برند تا حسر شود، و از رفتن باز ماند و اینکه غایت کار باشد یعنی کار ایشان بر فروماندگی و درماندگی حاصل شوند. إِذ قُضِی‌َ الأَمرُ، چون کار باز گذارند، و محل‌ّ «اذ» نصب است بر ظرف. وَ هُم فِی غَفلَةٍ، «واو» حال راست، و ایشان در غفلت و به ناکامی باشند. وَ هُم لا یُؤمِنُون‌َ، اینکه خبر است که می‌دهد از احوال ایشان در مستقبل و آن که ایشان ایمان نیارند و بر کفر میرند.«5»، و اهل دوزخ به دوزخ برند. و هم فی غفلة من الدّنیا، و ایشان از دنیا غافل باشند.
اعمش روایت کرد از ابو صالح از ابو سعید خدری‌ّ که، رسول- علیه السّلام- گفت: روز قیامت مرگ را بیارند کأنّه کبش املح، پنداری گوسپند سیاه سپید«6» است و از میان بهشت و دوزخ بدارند و اهل بهشت و دوزخ را گویند: اینکه را می‌شناسی!
گویند: آری، اینکه مرگ است. آنگه بفرمایند تا او را بکشند، و ندا کنند،
7» یا اهل الجنّة خلود لکم« فلا موت ابدا، و یا اهل النّار خلود لکم فلا موت ابدا
، ای اهل بهشت جاویدانی است شما را که هرگز با آن مرگ نباشد، و ای اهل دوزخ جاویدانی است شما را که هرگز با آن، مرگ نباشد. آنگه رسول- علیه السّلام- اینکه آیت برخواند: وَ أَنذِرهُم یَوم‌َ الحَسرَةِ إِذ قُضِی‌َ الأَمرُ، ای ذبح الموت وَ هُم فِی غَفلَةٍ، و اشارت کرد به دست فرا دنیا، و ایشان از دنیا غافل باشند.
مقاتل گفت: اگر نه آنستی که خدای تعالی قضا کرده است از تخلید اهل دوزخ و تعمیر ایشان در دوزخ، عند اینکه حال چون اینکه بدیدندی از غم و حسرت بمردندی.
امّا حدیث ذبح مرگ علی احد وجهین باشد، امّا رسول- علیه السّلام- بر طریق
-----------------------------------
(1). آج، لب و.
(3- 2). چاپ مرحوم شعرانی: حسر.
(4). سوره طارق (86) آیه 9. [.....]
(5). آج، لب: می‌روند.
(6). آج، لب: سیاه و سفید.
(7). آز: بکم.

صفحه : 88
تمثیل گفت و امّا خدای تعالی اینکه که فرماید در قیامت بر طریق تمثیل فرماید، یعنی چنان انگاری که اینکه «کبش املح» مرگ است، چون او را کشتند طمع نیست در آن که باز زنده شود، همچنین طمع نیست کس را در آن که بمیرد و به مرگ از آنچه در اوست برهد، اینکه خبر بر اینکه تأویل باشد.
قوله: إِنّا نَحن‌ُ نَرِث‌ُ الأَرض‌َ، آنگه گفت بر طریق وعظ و تذکیر که: ما زمین را و هر چه بر زمین است به میراث برگیریم از آن جا که جمله اهل زمین بمیرند، و هیچ کس زنده نماند که به میراث ایشان از من اولیتر باشد، پس میراث ایشان به طریق ولاء«1» مرا باشد که همه بندگان و پرستاران من‌اند آزاد کرده و ناکرده. آن را که]
«2» آزاد کرده‌ام به طریق ولاء میراث ایشان مرا باشد، و آنان را که آزاد نکرده‌ام، ایشان و مال ایشان مرااند. و برای آن میراث خواند«3» که صورت میراث دارد برای آن که میراث انتقال ملک باشد به غیری پس از وفات مالکش. وَ إِلَینا یُرجَعُون‌َ، و ایشان را با ما آرند تا جزای اعمال ایشان بدهند«4» بر وفق عملشان.
وَ اذکُر فِی الکِتاب‌ِ إِبراهِیم‌َ، آنگه با رسول- علیه السّلام- خطاب کرد و گفت:
یا محمّد؟ یاد کن در اینکه کتاب قرآن جدّت«5» ابراهیم را که او پیغامبری بود راستیگر«6».
معنی ذکر اینکه جا تلاوت و قصّه«7» است، یعنی برایشان خوان و قصّه با ایشان گو در اینکه کتاب قرآن- و کتاب، به معنی مکتوب است، کالحساب بمعنی المحسوب- ابراهیم بن تارخ بن ناخور، و صدّیق، بنای مبالغت باشد، ای کثیر الصّدق تا همه گفتار او صدق باشد، و کذلک السّکّیر و الخمّیر و الشّرّیب اذا کان من عادته السّکر و شرب الخمر.
إِذ قال‌َ لِأَبِیه‌ِ، چون گفت پدرش را، یعنی آزر را. مخالفان گفتند: ابراهیم پسر آزر بود، و آزر لقب او بود و نامش تارخ بود بالحاء و الخاء روایت است، و بنزدیک ما پدرش نبود، عمّش بود. و در بعضی اخبار ما هست که: جدّش بود من قبل الام‌ّ، او
-----------------------------------
(1). آب: والا.
(2). اساس: تا بدین جا افتادگی دارد، از آط، آورده شد.
(3). همه نسخه بدلها اینکه را.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مش: بدهیم.
(5). همه نسخه بدلها: حدیث.
(6). همه نسخه بدلها: راستگوی.
(7). همه نسخه بدلها: تلاوت قصّه.

صفحه : 89
بت پرست و بتگر بود. و بنزدیک ما نشاید که پدران پیغامبر«1» هیچ کافر باشند لما فیه من التّنفّر«2» و النّقص لهم،
لقوله- علیه السّلام: لم یزل ینقلنی اللّه من اصلاب الطّاهرین الی ارحام الطّاهرات
، و کافر را وصف نکنند به طهارت، و لقوله تعالی: وَ تَقَلُّبَک‌َ فِی السّاجِدِین‌َ«3»، بر طریق منّت و تعداد نعمت، و آن که عم را پدر خوانند [نزد]
«4» عرب و عجم ظاهر است، و بر اینکه فصلی مستوفی«5» برفت در سورة الانعام.
یا أَبَت‌ِ، در اینکه «تا» خلاف کردند، بعضی گفتند: برای مبالغت آورد، کالعلّامة و النّسّابة. و بعضی دگر گفتند: بدل « یا » ی اضافت است، که بیفگندند و کسره رها کردند تا بدل بود از او، آنگه چون بر او وقف کنند. بعضی گفتند:
همچنان بر «تا» بماند و «ها» نشود، برای اینکه به «تا» ی ممدود بنویسند«6» تشبیها بالتّاء الاصلیّه. و زجّاج گفت: روا باشد که در حال وقف «ها» کنند و گویند: یا ابه، قیاسا علی التّاءات الزّائدة. لِم‌َ تَعبُدُ، چرا پرستی جمادی را که نشنود و از تو هیچ غنا و کفاف نکند! و اینکه بر سبیل تقبیح صورت ایشان می‌گوید و تسفیه احلام آنان که روا دارند تا جماد را پرستند.
یا أَبَت‌ِ، ای پدر من؟ إِنِّی قَد جاءَنِی مِن‌َ العِلم‌ِ ما لَم یَأتِک‌َ، مرا از علم آن نصیب است، و مرا آن دادند و آن به من آمده است که به تو نیامد از علم به خدای تعالی و صفات او و توحید و عدل«7» و علم به ثواب و عقاب. فَاتَّبِعنِی، پسروی کن مرا تا من تو را هدایت کنم و ره نمای به ره راست، و سوی‌ّ، فعیل باشد از سوا.
یا أَبَت‌ِ لا تَعبُدِ الشَّیطان‌َ، ای پدر من؟ مپرست شیطان را، و او بت می‌پرستید و لکن چون به اغراء و اغوای شیطان بود، گفت: شیطان را می‌پرستید که شیطان و دیو همیشه در خدای- عزّ و جل‌ّ- عاصی و نافرمان بوده است. و عصی‌ّ، فعیل باشد من العصیان، و اینکه بنای مبالغت است.
یا أَبَت‌ِ إِنِّی أَخاف‌ُ، ای پدر«8» می‌ترسم؟ فرّاء گفت: اینکه خوف به معنی علم
-----------------------------------
(1). کذا در اساس، همه نسخه بدلها: پیغامبران.
(2). همه نسخه بدلها: التّنفیر.
(3). سوره شعراء (26) آیه 219.
(4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط افزوده شد. [.....]
(5). همه نسخه بدلها: مستقصی.
(6). آز: مدوّر ننویسند.
(7). همه نسخه بدلها او.
(8). آب، آط، آز، مش من من، آج، لب من.

صفحه : 90
است اینکه جا، کقوله تعالی: ... فَخَشِینا أَن یُرهِقَهُما طُغیاناً وَ کُفراً«1». ای علمنا، و خوف از باب ظن‌ّ باشد- چنان که بیان کردیم در چند جای- و لکن للمقاربة بینهما علم را خوف خواند که عذابی از خدای به تو رسد که تو یار شیطانی، و معنی آن است که: هرگه که چنین کنی یار شیطان باشی، یعنی هرگه«2» شیطان را پرستی یار شیطان باشی، بر اینکه قول فَتَکُون‌َ منصوب«3» علی جواب النّهی بالفاء، و تقدیر آن که: لا تعبد الشّیطان فتکون للشّیطان وَلِیًّا. و وجهی دگر در معنی آیت آن است که: من می‌ترسم که عذابی به تو رسد از خدای تعالی از باب خذلان و تخلیه که یار شیطان شوی«4»، و اینکه بر طریق عقوبت بود و بر اینکه وجه عطف باشد علی یَمَسَّک‌َ. و گفتند معنی آن است که: تو را ولایت شیطان لازم شود برای آن که او را پرستی، و اینکه معنی قول اوّل است. و گفتند معنی آن است«5»: فتکون موکولا الی الشّیطان، که آنگاه تو را با شیطان گذارند، و اینکه بر هر دو وجه که گفتیم راست باشد، هم بر عبادت شیطان [16- ر]
و هم بر رسیدن عذاب از رحمان.
قال‌َ، گفت یعنی آزر: أَ راغِب‌ٌ أَنت‌َ«6»، تو رغبت همی نمایی از خدایان من!
یقال: رغب«7» عنه، خلاف رغب فیه، یعنی تو را نمی‌باید و بر کار تو ساخته نیست.
لَئِن لَم تَنتَه‌ِ، اگر از اینکه مقالت باز نیایی«8»، لَأَرجُمَنَّک‌َ، سنگسار کنم تو را، و اینکه قول حسن است. سدّی و إبن جریج و ضحّاک گفتند: قذف کنم«9» تو را و دشنام دهم«10» و مساوی تو گویم، و گفتند: تو را از خویشتن دور بیندازم. وَ اهجُرنِی مَلِیًّا، و اگر باز نخواهی استادن«11» برو و از من ببر مدّتی و روزگاری دراز. فرّاء گفت:
اشتقاق«12» من الملاوة است، یقول العرب: کنت عنده مَلوة و مُلوة و مِلوة و ملاوة، ای دهرا، یقال: تملَّیته ای عشت معه ملاوة، قال الشّاعر:
-----------------------------------
(1). سوره کهف (18) آیه 80.
(2). همه نسخه بدلها: هرگاه که.
(3). همه نسخه بدلها: باشد.
(4). همه نسخه بدلها: باشی.
(5). همه نسخه بدلها که.
(6). همه نسخه بدلها عن الهتی.
(7). آب، آز، مش: رغبت.
(8). همه نسخه بدلها و از اینکه گفتار باز نایستی.
(9). آج، لب: کنیم.
(10). آج، لب: دهیم. [.....]
(11). همه نسخه بدلها از بر من.
(12). آط او.

صفحه : 91

لو تملّتهم عشیرتهم لاقتناء العزّ او ولدوا
و اینکه قول سعید جبیر است، و سدّی و عبد اللّه عبّاس و قتاده و عطیّه و ضحّاک گفتند: مَلِیًّا ای سویّا سلیما«1»، از بر من برو به سلامت بی آزاری تا تو را نباید زدن و جراحت کردن و عقوبت کردن، و هو من قولهم: فلان ملی‌ّ بهذا الامر اذا کان قویّا علیه مضطلعا به.
قال‌َ، گفت، یعنی ابراهیم- علیه السّلام: سَلام‌ٌ عَلَیک‌َ گفتند، معنی آن است که: سلامت باد تو را به حق‌ّ ابوّة و تربیت، و گفتند: بر سبیل وداع گفت، که در حال وداع بر یکدیگر سلام کنند و دعا به سلامت کنند یکدیگر را، و گفتند: جواب آن گفت که او گفت: ... لَئِن لَم تَنتَه‌ِ لَأَرجُمَنَّک‌َ، تا اینکه را کار بسته باشد که خدای تعالی گفت: ... وَ إِذا خاطَبَهُم‌ُ الجاهِلُون‌َ قالُوا سَلاماً«2» به جواب سفاهت سفیهان حلیمان سلام گویند تا سلامت یابند. سَأَستَغفِرُ لَک‌َ رَبِّی، در او چند قول گفتند، یکی آن که: در معنی مشروط است اگر چه به صورت مطلق است، و تقدیر آن است که: ان ترکت عبادة الاوثان و آمنت باللّه، آمرزش خواهم برای تو اگر ایمان آری به خدای و بت پرستیدن رها کنی. قولی دیگر آن که: بر اصل عقل گفت، که از روی عقل عفو کفّار نیکوست و در شرع او قطعی نبود علی عقاب الکفّار قطعا، و چون اینکه مجوّز«3» باشد استغفار نکو باشد برای کافران. و وجهی دگر آن که: پدر او را وعده داد در سرّ که ایمان خواهم آوردن چنان که در سورة التّوبة گفت: وَ ما کان‌َ استِغفارُ إِبراهِیم‌َ لِأَبِیه‌ِ إِلّا عَن مَوعِدَةٍ وَعَدَها إِیّاه‌ُ«4»- الایة.
إِنَّه‌ُ کان‌َ بِی حَفِیًّا، که خدای تعالی به من همیشه لطیف و مهربان بوده است.
و الحفاوة، البّر و اللّطافة یقال: حفی بفلان یحفی حفاوة و تحفّی«5» به تحفّیا«6» و احفی بالمسألة«7» اذا بالغ فیه، و اینکه نیز هم از مهربانی باشد.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها ای.
(2). سوره فرقان (25) آیه 63.
(3). اساس: مجزم، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(4). سوره توبه (9) آیه 114.
(5). آب، آج، لب: یحفی.
(6). همه نسخه بدلها: حفیّا.
(7). اساس: بالملة خوانده می‌شود، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد.

صفحه : 92
وَ أَعتَزِلُکُم، اینکه هم«1» حکایت حدیث ابراهیم است، گفت: دور شوم از شما و از اینکه بتان که بدون خدای می‌خوانی، و من خدای خود را خوانم که مستحق‌ّ عبادت و پرستش است که من دانم که به خواندن او بدبخت نشوم، چنان که شما به خواندن اینکه اصنام بدبختی. و گفتند: شقی‌ّ نباشم«2» به دعای او برای آن که مرا اجابت کند و نومید نکند.
فَلَمَّا اعتَزَلَهُم، چون از اینکه جا«3» ببرید و دور شد. مقاتل گفت: ایشان را به کویی«4» رها کرد و او به بیت المقدس شد. وَ ما یَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، و آنچه بدون خدای می‌پرستیدند از اصنام، «ما» موصوله است و محل‌ّ او نصب است عطفا علی «هم». و وَهَبنا لَه‌ُ«5»، بدادیم او را در آن هجرت اسحاق، و پسر اسحاق یعقوب. وَ کُلًّا جَعَلنا نَبِیًّا، و هر یکی را از اسحاق و یعقوب پیغامبر کردیم.
وَ وَهَبنا لَهُم، بدادیم ایشان را از رحمت ما و انواع نعمت ما، و گفتند: به رحمت، نبوّت خواست، کقوله: أَ هُم یَقسِمُون‌َ رَحمَت‌َ رَبِّک‌َ«6» ...، کلبی گفت: مال و فرزندان خواست. وَ جَعَلنا لَهُم لِسان‌َ صِدق‌ٍ عَلِیًّا، عبد اللّه عبّاس و حسن گفتند:
ثنای نیکو خواست از«7» هر ملّتی که جمله اهل ملل از جهودان و ترسایان و گبرکان و مسلمانان ایشان را نیک گویند، و یقول العرب: جاءنی لسان فلان، ای رسالته بخیر او شرّ، و اینکه جا برای آن مخصوص آمد«8» که صدق با او مقرون کرد، و آن جا که قرینه خلاف اینکه باشد بر قرینه حمل کند«9»، و آن جا که مطلق بود بر عموم، قال الشّاعر:

شعر [61- پ]
انّی اتتنی لسان لا أسرّ بها من علو لا عجب منها و لا سخر

جاءت مرجّمة قد کنت احذرها لو کان ینفعنی الاشفاق و الحذر
و گفتند معنی آن است که: ما ایشان را پیغامبرانی کردیم که به زفان«10» صدق و
-----------------------------------
(1). آب، آط، مش: همه.
(2). مش: نباشیم.
(3). همه نسخه بدلها: از ایشان.
(4). آج، لب: کوهی.
(5). همه نسخه بدلها اینکه جواب «لمّا» ست، یعنی چون از ایشان اعتزال کرد. [.....]
(6). سوره زخرف (43) آیه 32.
(7). همه نسخه بدلها اهل.
(8). همه نسخه بدلها به خیر.
(9). همه نسخه بدلها: کنند.
(10). همه نسخه بدلها: زبان.

صفحه : 93
علو بر خدای تعالی ثنا گفتندی.
وَ اذکُر فِی الکِتاب‌ِ مُوسی، و نیز یاد کن و قصّه بازگوی ای محمّد در اینکه کتاب قرآن موسی را. إِنَّه‌ُ کان‌َ مُخلَصاً، که او مردی بود با اخلاص در عبادت، از ریا دور. کوفیان خوانند«1» مگر أبو بکر: مُخلَصاً، به فتح «لام یعنی مختارا للنّبوّة، برگزیده‌ای برای پیغامبری. و روا بود«2» معنی مخلص معصوم باشد، یعنی خالص کرد او را از معاصی به الطاف. وَ کان‌َ رَسُولًا نَبِیًّا، و او پیغامبری بود فرستاده به خلقان از قبل خدای تعالی، بلند قدر و بزرگ مرتبه بود.
وَ نادَیناه‌ُ، ما او را ندا کردیم از جانب راست کوه طور، و آن کوهی است میان مصر و مدین، و ندا آن بود که«3»: إِنِّی أَنَا اللّه‌ُ رَب‌ُّ العالَمِین‌َ«4». آنگه با او سخن گفت و اینکه در شب آدینه بود. وَ قَرَّبناه‌ُ نَجِیًّا، ما او را به حضرت خود نزدیک«5» گردانیدیم تا کلام ما بشنود.
عبد اللّه عبّاس گفت: او را به حجاب أعلی نزدیک گردانید تا صریر«6» که بر لوح محفوظ می‌رفت و می‌نوشتند بشنید. و گفتند معنی آن است که: محل‌ّ او از ما محل‌ّ بنده بود که خداوند در منزل«7» کرامت به خود نزدیک بکند. و نجی‌ّ، فعیل است به معنی فاعل«8» کالاکیل و الجلیس و النّدیم، یعنی مناجی ما بود و با ما راز گفت و ما با او، و نصب او بر حال است از مفعول.
وَ وَهَبنا لَه‌ُ مِن رَحمَتِنا، و ما بدادیم او را از رحمت و فضل خود برادرش هارون و نیز پیغامبر بود، و نصب او هم برحال است چون او از ما درخواست فی قوله: وَ اجعَل لِی وَزِیراً مِن أَهلِی«9» ...، و وزیر مرا از اهل من کن، هارون را که برادر من است.
وَ اذکُر فِی الکِتاب‌ِ إِسماعِیل‌َ، و نیز یاد کن در کتاب قرآن اسماعیل را. إِنَّه‌ُ کان‌َ صادِق‌َ الوَعدِ، که او راست وعده بود چون وعده دادی انجاز کردی و خلاف
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: خواندند.
(2). همه نسخه بدلها که.
(3). همه نسخه بدلها گفت.
(4). سوره قصص (28) آیه 30.
(5). اساس: بزرگ، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(6). همه نسخه بدلها قلم.
(7). همه نسخه بدلها: منزلت.
(8). آط: مفاعل، آج، لب: مفاعله.
(9). سوره طه (20) آیه 29. [.....]

صفحه : 94
نکردی. گفتند: مردی او را گفت در بعضی مواضع آن جا باش تا من با نزدیک تو آیم، یک سال آنجا مقام کرد. تا او باز آمد، اینکه قول کلبی است. مقاتل گفت: سه روز مقام کرد. وَ کان‌َ رَسُولًا نَبِیًّا، و پیغامبری بلند منزلت بود.
وَ کان‌َ یَأمُرُ أَهلَه‌ُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ، ای قومه، و او قوم خود را به نماز و زکات فرمودی. و در قراءت عبد اللّه مسعود «قومه» است، و اهل او خواص‌ّ او باشند از قرابات او. وَ کان‌َ عِندَ رَبِّه‌ِ مَرضِیًّا، و بنزدیک خدای پسندیده بود، و اصل مرضی‌ّ، مرضوی بوده است، «واو» را « یا » کردند و ضمّه کسر«1»، آنگه در « یا » ادغام کردند.
وَ اذکُر فِی الکِتاب‌ِ إِدرِیس‌َ إِنَّه‌ُ کان‌َ صِدِّیقاً نَبِیًّا، و نیز یاد کن در کتاب ادریس پیغامبر را- و نام او اخنوخ بود- و او را برای درس کتاب ادریس خواندند، و او اوّل کس بود که خط نوشت و جامه دوخت و جامه دوخته پوشید، و اوّل کسی بود که در علم حساب و سیر کواکب نظر کرد، إِنَّه‌ُ کان‌َ صِدِّیقاً نَبِیًّا.
وَ رَفَعناه‌ُ مَکاناً عَلِیًّا، و او را جای بلند رفیع بکردیم، و بر جای بلند بردیم، گفتند: بهشت خواست. ضحّاک گفت: بر آسمان ششم است.
مالک بن صعصعه گفت رسول- علیه السّلام- گفت: شب معراج که مرا به آسمان بردند، ادریس را دیدم بر آسمان چهارم.
و سبب بردن او بر آسمان، عبد اللّه عبّاس گفت و کعب الاحبار و علمای سیر که: سبب آن بود که ادریس روزی می‌رفت در گرمای آفتاب رنجور شد، گفت: بار خدایا؟ من یک روز در گرما«2» طاقت نمی‌دارم«3»، آن فریشته که او حامل آفتاب است به یک روز پانصد ساله راه می‌ببرد«4»، اثر او به او نزدیک است ثقل و گرمای آفتاب بر او چگونه باشد! بار خدایا؟ سبک گردان بر او و گرمایش از او بردار، آن فریشته بر دگر روز از راحت و خفّت«5» و استراحت حرارت چیزی یافت«6» که معهود نبود او را،
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: و ضمّه را کسره.
(2). آط، آب، آز، لب: در گرمای آفتاب، آج: در آفتاب و گرمای آن.
(3). همه نسخه بدلها: نمی‌آرم.
(4). آط، آب، آز: می‌برد، آج، لب: می‌رود.
(5). همه نسخه بدلها: راحت خفته.
(6). آب، آز: دید.

صفحه : 95
گفت: بار خدایا؟ اینکه چیست که من اینکه راحت ندیده‌ام هرگز! خدای تعالی گفت:
بنده من ادریس تو را دعا کرد، من اجابت کردم. گفت: بار خدایا؟ چه بلند همّت [17- ر]
بنده‌ای است و رحیم و مشفق؟ دستور«1» باش تا بروم و او را ببینم و«2» سلام کنم و شکر اینکه نعمت بگزارم. خدای تعالی دستوری داد او را، بیامد و ادریس را سلام کرد«3» و بپرسید و بر او بنشست و ادریس از او خبرها«4» می‌پرسید، آنگه او را گفت: اگر هیچ ممکن باشد که ملک الموت را ببینی و بگویی«5» در اجل من تأخیری بکن«6»، تا من در شکر و عبادت خدای بیفزایم. او گفت: اینکه معنی به دست ملک الموت نباشد، و لکن من بگویم تا هر چه ممکن باشد که با آدمی کند از کرامت و تخفیف، در حق‌ّ تو به جای آرد. آنگه اینکه فریشته او را بر گرفت و به آسمان دنیا برد عند مطلع الشّمس- آن جا که آفتاب بر آید- و او را آن جا بنهاد و بنزدیک ملک الموت رفت و گفت: به حاجتی آمده‌ام بر تو، گفت: آنچه به دست من بود مبذول است. گفت: مرا دوستی است، او را ادریس گویند، اگر ممکن باشد که در اجل«7» تأخیری کنی تا او در عبادت بیفزاید، گفت: اینکه«8» به من تعلّق ندارد، امّا اینکه توانم کردن که وقت وفات و اجل او تو را بگویم تا او را معلوم کنی تا او مستعدّ باشد و کارک«9» خود ساخته دارد، آنگه دیوان آجال برگرفت و در«10» نگرید، گفت: نام بنده‌ای گفتی مرا که«11» همانا که در اینکه عمرهای دراز نمیرد، گفت: چگونه! گفت: برای آن که چنین نوشته است که: اینکه بنده بنزدیک مطلع آفتاب میرد، و او خدای داند که کی آن جا رسد. گفت: من او را بنزدیک مطلع آفتاب رها کردم. او گفت: اگر چنین است اجل او در آمد، همانا که تو با نزدیک او شوی او مرده باشد. فریشته باز آمد او را«12» مرده یافت، از خدای تعالی در خواست تا او را زنده کرد و به آسمان برد،
-----------------------------------
(1). آط، آب، آز: مرا دستور، آج، لب: مرا دستوری.
(2). همه نسخه بدلها او را.
(3). آط، آب، آز: سلام گفت.
(4). همه نسخه بدلها: چیزها.
(5). همه نسخه بدلها: بینی بگو.
(6). همه نسخه بدلها: کند.
(7). همه نسخه بدلها او.
(8). آب، آط، آز: آن. [.....]
(9). آب، آج، آز، لب: کار.
(10). همه نسخه بدلها او.
(11). همه نسخه بدلها: بنده‌ای که گفتی.
(12). همه نسخه بدلها: ادریس را.

صفحه : 96
فذلک قوله: وَ رَفَعناه‌ُ مَکاناً عَلِیًّا.
وهب منبّه گفت: هر روز چندانی عبادت از ادریس به آسمان می‌بردند که از جمله اهل زمین، فرشتگان از آن عجب بماندند«1»، ملک الموت را تا سه«2» دیدار او خاست«3»، از خدای تعالی دستوری خواست«4» تا بیاید و او را زیارت کند، خدای تعالی او را دستوری داد، بنزدیک او آمد بر صورت آدمی، و بر او سلام کرد و با او مصاحبت کرد. و ادریس صائم الدّهر بودی، و چون وقت افطار بود«5» طعام پیش«6» آوردند، او طعام نخورد. سه شب همچنین بود. ادریس را منکر آمد، گفت: مرا بگوی تا تو کیستی! گفت: من ملک الموت‌ام. از خدای تعالی درخواستم«7» تا مرا با تو صحبت دهد. دستوری داد مرا، گفت: اکنون که«8» تو را با من صحبت افتاد مرا به تو حاجتی است، گفت: چیست آن! گفت: قبض روح من کنی. خدای تعالی وحی کرد به وی که: قبض روح او کن. ملک الموت جان او را گرفت«9» و خدای تعالی او را زنده کرد، پس از یک ساعت ملک الموت گفت: چرا قبض روح خواستی، و فایده در او چه بود! گفت: تا سختی مرگ بچشم بچارده باشم آن را.
آنگاه گفت: مرا آرزوی دیگر است، و آن، آن است که مرا به آسمان بری تا آسمان بنگرم و بهشت و دوزخ ببینم. خدای تعالی دستوری داد، ملک الموت او را بر گرفت و به آسمان برد و در آسمانها بگردانید تا او بدید و او را به [در]
«10» دوزخ برد، گفت: بفرمای تا در دوزخ بگشایند، بگفت تا در بگشودند و او در رفت و بنگرید.
آنگه بیرون آمد و گفت: مرا به بهشت بر تا بهشت بنگرم. او را به بهشت برد و در بزد تا در بگشادند، و او در بهشت می‌گردید. چون به آن جا رسید که جای او بود بنشست، گفت: تا ساعتی بیاسایم«11». چون ساعتی بنشست، ملک الموت او را گفت: برخیز
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها و.
(2). همه نسخه بدلها: آرزوی.
(3). همه نسخه بدلها: خواست.
(4). همه نسخه بدلها: خدای در خواست.
(5). لب: بودی.
(6). آج، لب: پیشش.
(7). همه نسخه بدلها: از خدای دستوری خواستم.
(8). همه نسخه بدلها: چون.
(9). همه نسخه بدلها: او بر گرفت.
(10). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]
(11). همه نسخه بدلها: برآسایم.

صفحه : 97
تا تو را با مقرّ خود برم. او گفت: من نمی‌آیم، تو برو که اینکه جای موافق است مرا.
فتحا کما الی اللّه، به حکومت به خدای رفتند، خدای تعالی گفت: رها کن او را که اگر بلیّات و محن و تکالیف دنیا مقاسات بایست کردن، کرد. و اگر مرگ ببایست چشیدن، بچشید. و اگر احیاء و اعادت ببایست دیدن، بدید. و اگر بر دوزخ گذر بایست کردن، کرد. و اگر در بهشت به جای خود بایست رسیدن، برسید. او را رها کن که او به جای خود نشسته است، فذلک قوله: وَ رَفَعناه‌ُ مَکاناً عَلِیًّا.
أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ، اینان، یعنی اینکه پیغامبران که ذکر ایشان رفت«1»، أَنعَم‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِم، آنانند که خدای تعالی نعمت کرد بر ایشان مِن‌َ النَّبِیِّین‌َ، از پیغامبران مِن ذُرِّیَّةِ آدَم‌َ، از فرزندان آدم «من» اوّل تبیین است، و «من» دوم تبعیض [17- پ]
.
[«2» وَ مِمَّن حَمَلنا مَع‌َ نُوح‌ٍ، و از آنان که«3» ایشان را برگرفتیم با نوح در کشتی. وَ مِن ذُرِّیَّةِ إِبراهِیم‌َ وَ إِسرائِیل‌َ، و از فرزندان ابراهیم و یعقوب. وَ مِمَّن هَدَینا، و از آنان که ما ایشان را هدایت دادیم به اسلام، یعنی به بیان و الطاف. وَ اجتَبَینا، و ایشان را برگزیدیم. إِذا تُتلی عَلَیهِم، چون بر ایشان خوانند آیات خدای، خَرُّوا، به روی در آیند سجده کنندگان و گریه کنندگان. سجّد، جمع ساجد باشد، و بکی‌ّ، جمع باکی باشد، و اصل او بکوی بوده است چنان که گفتیم، و نصب هر دو بر حال است.
گفتند: آیت در«4» مؤمنان اهل کتاب آمد- عبد اللّه سلام و قوم او.
فَخَلَف‌َ مِن بَعدِهِم خَلف‌ٌ، باز ماندند پس ایشان بازماندگانی بد«5»، یقال: فلان خلف صدق من ابیه و خلف سوء. نیک را خلف و بد را خلف، قال:

ذهب الّذین یعاش فی اکنافهم و بقیت فی خلف کجلد الاجرب
و خلف، خلاف قدّام باشد، و خلف سخن بد باشد، و فی المثل: سکت الفا و نطق خلفا. و فرّاء و زجّاج گفتند: اینکه فرق از جهت لفظ نیست، و هر دو یکی باشد، جز که فرق به قرینه دانند، نبینی که می‌گویند: خلف صدق و خلف سوء، و در آیت
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها الّذین.
(2). اساس: از اینکه جا صفحاتی افتادگی دارد، از آط افزوده شد.
(3). لب ما.
(4). آج، لب شأن.
(5). آج، لب: اند.

صفحه : 98
گفت: أَضاعُوا الصَّلاةَ، نماز ضایع کردند. وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوات‌ِ، و به دنبال شهوتها رفتند.
گفتند: مراد جهودان‌اند که از فرزند پیغامبران بودند، نسب با ایشان داشتند و لکن سیرت ایشان نداشتند. مجاهد و قتاده گفتند: در اینکه امّت‌اند أَضاعُوا الصَّلاةَ، یعنی نمازهای فریضه رها کردند.
عبد اللّه مسعود و قاسم بن مخیمره و ابراهیم گفتند: اضاعت الصّلوة، تأخیرش باشد از وقت خود. قرّة بن خالد گفت: یکی از جمله رعایای ضحّاک نماز دیگر را تأخیر کرد تا نزدیک بود که آفتاب فرو شود، ضحّاک اینکه آیت برخواند و گفت: اگر کسی نماز خود رها کند بر من بهتر باشد از آن کس که ضایع کند. وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوات‌ِ، مقاتل گفت: آنان‌اند که نکاح خواهر پدری روا دارند و حلال گویند.
کلبی گفت: مراد لذّات است و شرب خمر. مجاهد گفت: اینکه آنگه باشد که قیامت نزدیک رسد و صالحان امّت محمّد بروند تا جاهلان به زنا و لواطه مشغول شوند.
ابو سعید خدری روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که: او اینکه آیت بخواند و گفت: اینان پس از شصت سال باشند از هجرت من، و امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- گفت: اینکه آنگاه باشد که بناها بلند کنند و اسبان«1» منظور نشینند و جامه‌های مشهور پوشند. وهب گفت: فَخَلَف‌َ مِن بَعدِهِم، خلف شرّابون للقهوات، لعّابون بالکعبات. رکّابون للشّهوات، متّبعون للذّات، تارکون للجمعات، مضیّعون للصّلوات، کعب گفت: در آخر زمان گروهی پدید آیند تازیانها«2» به دست گرفته به مانند دنباله‌های گاوان، مردمان را به آن زنند، آنگه اینکه آیت بخواند: فَسَوف‌َ یَلقَون‌َ غَیًّا، ایشان غی‌ّ بینند، و «غی‌ّ»، ضدّ رشد باشد، یعنی ایشان راشد نباشند، و «غی‌ّ» بین خیبت و نومیدی بود، یعنی از ثواب ابرار نومید باشند.
عبد اللّه مسعود گفت: «غی‌ّ»، نام جویی است در دوزخ. عبد اللّه عبّاس گفت:
«غی‌ّ»، نام وادیی است در دوزخ، اهل دوزخ از گرمای آن پناه با خدای می‌دهند.
آن وادی برای زانی مصر است و شارب خمر مدمن، و آکل ربا که نزول نکنند از آن،
-----------------------------------
(1). چاپ شعرانی (7/ 424): آشیان.
(2). تازیانها/ تازیانه‌ها.

صفحه : 99
و آنان که در مادر و پدر عاق باشند، و گواه دروغ، و زنی که فرزندی«1» دیگری بر شوهر بندد، گوید آن«2» او باشد. و عطا گفت: «غی‌ّ»، نام وادیی است که به جای آب در او خون و ریم باشد. وهب گفت: جویی است در دوزخ که از آن دورتر نیست، و طعمش خبیث«3»، کعب گفت: وادیی است در دوزخ که از آن دورتر نیست به قعر و سخت‌تر نیست به گرما، در او چاهی است آن را بهیم خوانند، هرگه که آتش دوزخ بمیرد، خدای بفرماید تا در آن وادی بگشایند تا آتش دوزخ به او تیز شود. ضحّاک گفت: غَیًّا، ای خسرانا، زیان بینند، و گفتند: عذابا.
إِلّا مَن تاب‌َ، الّا آن کس که توبه کند از کفر و عمل صالح کند و ایمان آرد که ایشان را به بهشت برند و از ثواب مستحق‌ّ ایشان چیزی باز نگیرند و نقصان نکنند.
آنگه گفت: جَنّات‌ِ عَدن‌ٍ، بهشتهای مقام، و اینکه بدل جنّت است، و برای آن به لفظ جمع گفت که هر مؤمنی را از آن بستانی باشد، و بیان کردیم که: اصل او من الجن‌ّ و هو السّتر. بستانی که از بسیاری درخت، زمین را بپوشد، و عدن اقامت بود من قولهم: عدن بالمقام اذا اقام به، که خدای تعالی وعده داده است بندگان را به غیبت، یعنی ندیده‌اند ایشان، و گفتند: یعنی به قیامت. إِنَّه‌ُ کان‌َ وَعدُه‌ُ مَأتِیًّا، گفتند:
وعده«4»، به معنی موعود است، و مأتی‌ّ به معنی مفعول، من قولهم: اتیت الامر اذا فعلته، و معنی آن باشد که آنچه او به آن وعده داد کرده باشد، یعنی وعده او [نقد باشد. و گفتند: مأتی‌ّ که مفعول است، به معنی آتی است که فاعل باشد، یعنی وعده او آمده باشد، یعنی لامحاله بباشد، و قال الاعشی:

ساعیت معصیّا علیها وشاتها
ای عاصیا، و اینکه بیت به اینکه شهادت معتمد نیست، و چون اندیشه کنند، معصی بر جای خود است. و گروهی اهل معنی گفتند: إتیان از آن فعلهاست که فاعل و مفعول در او راست باشد، یقال: أتیت علی خمسین سنة«5» و مثله: البلوغ
-----------------------------------
(1). آب، آج، لب: فرزند.
(2). چاپ مرحوم شعرانی: که نه آن.
(3). آط و همه نسخه بدلها: خیث، به قیاس با چاپ شعرانی (7/ 425) تصحیح شد.
(4). آب، آز، مش: وعد.
(5). کذا در آط و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (7/ 425)، و اتت علی‌ّ خمسون سنة.

صفحه : 100
و الإدراک، یقال: بلغت الکبر و بلغنی الکبر. بر اینکه قاعده فرق نباشد میان اتی و مأتی.
لا یَسمَعُون‌َ فِیها لَغواً، در آن بهشتها نشنوند سخن لغو بی فایده. إِلّا سَلاماً، استثنای منقطع است، المعنی: لکن سلام شنوند و تحیّت از یکدیگر و از خدای تعالی، فی قوله: سَلام‌ٌ قَولًا مِن رَب‌ٍّ رَحِیم‌ٍ«1». زجّاج گفت، معنی آن است که:
کلامی نشنوند که ایشان را در اثم افگند، بل کلامی شنوند که ایشان را به سلامت رساند. وَ لَهُم رِزقُهُم فِیها بُکرَةً وَ عَشِیًّا، و روزی ایشان را می‌رسد بامداد و شبانگاه، یعنی به اوقاتی مقدّر بر تقدیر بامداد و شبانگاه، برای آن که در بهشت شب نباشد و روز که در او آفتاب بر آید و فرو شود.
یحیی بن ابی کثیر گفت: عرب در روزگار خود هر کس را که چاشت بخوردی و شام بودی، بنزدیک او گفتندی متنعم است، خدای تعالی برای اینکه گفت: بُکرَةً وَ عَشِیًّا.
ولید بن مسلم گفت، زهیر بن محمّد را پرسیدم از اینکه آیت، گفت: در بهشت شب و روز نباشد، بل مقدار [شب]
«2» حجاب فرو گذارند و به مقدار روز حجاب بردارند. و گفتند: برای آن گفت که آن که بر اینکه وجه [بود]
«3» با سلامت«4» باشد.
تِلک‌َ الجَنَّةُ الَّتِی نُورِث‌ُ مِن عِبادِنا مَن کان‌َ تَقِیًّا، که آن بهشت است اینکه که ما به میراث [دهیم]
«5» از بندگان ما به آن که پرهیزگار باشد، و برای آن لفظ میراث گفت که، خدای تعالی- علی ما جاء فی الاخبار- برای هر بنده مکلّف جایی معیّن کرده است در بهشت و دوزخ، چون مرد ایمان آرد و اختیار طاعت کند آن جای او به کافران دهند، و چون کفر آرد و معصیت کند، او را به دوزخ برند و جای او بر طریق میراث به مؤمنان و متّقیان دهند، و اینکه وجهی لطیف است.
قوله: وَ ما نَتَنَزَّل‌ُ إِلّا بِأَمرِ رَبِّک‌َ، عبد اللّه عبّاس و ربیع و ضحّاک و مجاهد و ابراهیم گفتند، سبب نزول آیت آن بود که رسول- علیه السّلام- جبریل را گفت: چرا
-----------------------------------
(1). سوره یس (36) آیه 58. [.....]
(3- 2). آط: ندارد، به قیاس با نسخه آج، افزوده شد.
(4). آج، لب: گفت اکل بر اینکه وجه به سلامت.
(5). آط و دیگر نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به ترجمه همین آیه در صفحات قبل آورده شد.

صفحه : 101
بیش از اینکه که می‌آیی، نیایی بر من! او اینکه آیت آورد که: ما جز به فرمان خدا فرو نیاییم.
مجاهد گفت: جبریل روزی چند باز استاد«1» و بنزد رسول نمی‌آمد. چون بیامد، رسول- علیه السّلام- گفت:
ما حبسک عنّا
، تو را چه باز داشت از ما! گفت: ما چگونه آییم و در قوم تو کسانی هستند که ناخن نمی‌گیرند، و سبلت نمی‌پیرایند، و مسواک نمی‌کنند! و اینکه آیت فرود آمد که: وَ ما نَتَنَزَّل‌ُ إِلّا بِأَمرِ رَبِّک‌َ.
عکرمه و قتاده و ضحّاک و مقاتل و کلبی گفتند: اینکه آنگه بود که جهودان رسول را پرسیدند از حدیث اصحاب الکهف و ذو القرنین و روح، او گفت:
ساخبرکم غدا
، و لم یقل ان شاء اللّه، فردا شما را خبر دهم و به مشیّت استثنا نکرد. جبریل چند روز نیامد. عکرمه گفت: چهل روز، مجاهد گفت: دوازده روز، تا مشرکان گفتند: رب‌ّ محمّد ودعه و قلاه. آنگه چون جبریل آمد، رسول- علیه السّلام- گفت: ای برادر«2» مرا آرزوی دیدار تو سخت شد؟ گفت: یا رسول اللّه؟ ما بندگان مأموریم، جز به فرمان کاری نتوانیم کرد، آنگه که گویند برو برویم، چون گویند مرو نرویم، و اینکه آیت آورد: وَ ما نَتَنَزَّل‌ُ إِلّا بِأَمرِ رَبِّک‌َ، ما فرو نیاییم جز به فرمان خدای تو«3». لَه‌ُ ما بَین‌َ أَیدِینا وَ ما خَلفَنا، او راست آنچه پیش ماست و آنچه پس ماست.
در او چند قول گفتند، مقاتل گفت: آنچه پیش ماست از آخرت و آنچه باز پس گذاشتیم از دنیا. وَ ما بَین‌َ ذلِک‌َ، و آنچه میان آن هر دو است، و آن زمانی بود که از میان دو نفخه باشد، و آن چهل سال بود. بعضی دگر گفتند، معنی آن است که:
ابتدای خلق ما او راست، و آجال ما را نهایت به اوست. وَ ما بَین‌َ ذلِک‌َ، و آنچه میان آن است از عمر دنیا.
و بعضی دگر گفتند: ما بَین‌َ أَیدِینا ما بقی من الدّنیا، آنچه از دنیا مانده. وَ ما خَلفَنا، و آنچه باز پس گذاشتیم، وَ ما بَین‌َ ذلِک‌َ، آنچه میان است از مدّت عمر ما. و گفتند: ما بَین‌َ أَیدِینا من الثّواب و العقاب، وَ ما خَلفَنا ما مضی من اعمارنا، وَ ما بَین‌َ ذلِک‌َ ما نحن فیه الی یوم القیامة.
-----------------------------------
(1). آج، لب: بایستاد.
(2). آج، لب کجایی که.
(3). آب، آز، مش: تعالی.

صفحه : 102
و بعضی دگر گفتند: ما بَین‌َ أَیدِینا قبل خلقنا، پیش آن که ما را آفرید، وَ ما خَلفَنا بعد أن یمیتنا، پس از آن که ما را بمیراند. وَ ما بَین‌َ ذلِک‌َ، آنچه در اوییم از زندگانی.
بعضی دگر گفتند: ما بَین‌َ أَیدِینا، آنچه در پیش ماست از آسمان تا به زمین چون فرود آییم. وَ ما خَلفَنا، آسمان چون از او فرود آمده باشیم. وَ ما بَین‌َ ذلِک‌َ، ما بین السّماء و الارض، و آنچه میان آسمان و زمین است، یعنی اینکه جمله خدای راست و مقدور اوست، و به امر و فرمان اوست. وَ ما کان‌َ رَبُّک‌َ نَسِیًّا، خدای تو فراموشکار نبوده است هرگز، اگر خواستی که وحی فرستد در اینکه مدّت، بفرستادی که نسیان بر او روا نیست.
رَب‌ُّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ«1»، بدل رَبِّک‌َ است، و روا بود که خبر مبتدای محذوف بود، ای هو رب‌ّ السّموات و الارض، او خدای آسمانها و زمین است که هر دو ملک و ملک اوست، و آنچه میان آسمان و زمین است هم در ملک اوست. فَاعبُده‌ُ، او را پرست و بر عبادت او صبر کن، و خود را بر آن به رغم خود جبر کن. هَل تَعلَم‌ُ لَه‌ُ سَمِیًّا، او را همنامی دانی! عبد اللّه عبّاس گفت، یعنی مثلی و عدلی. کلبی گفت، معنی آن است که: کس را دانی که او را اللّه خواندند جز او را! و حقیقت آن که، که کس را دانی که استحقاق عبادت دارد به آن که قادر باشد بر آن که او قادر است از«2» اصول نعم!

[سوره مریم (19): آیات 66 تا 98]

[اشاره]


وَ یَقُول‌ُ الإِنسان‌ُ أَ إِذا ما مِت‌ُّ لَسَوف‌َ أُخرَج‌ُ حَیًّا (66) أَ وَ لا یَذکُرُ الإِنسان‌ُ أَنّا خَلَقناه‌ُ مِن قَبل‌ُ وَ لَم یَک‌ُ شَیئاً (67) فَوَ رَبِّک‌َ لَنَحشُرَنَّهُم وَ الشَّیاطِین‌َ ثُم‌َّ لَنُحضِرَنَّهُم حَول‌َ جَهَنَّم‌َ جِثِیًّا (68) ثُم‌َّ لَنَنزِعَن‌َّ مِن کُل‌ِّ شِیعَةٍ أَیُّهُم أَشَدُّ عَلَی الرَّحمن‌ِ عِتِیًّا (69) ثُم‌َّ لَنَحن‌ُ أَعلَم‌ُ بِالَّذِین‌َ هُم أَولی بِها صِلِیًّا (70)
وَ إِن مِنکُم إِلاّ وارِدُها کان‌َ عَلی رَبِّک‌َ حَتماً مَقضِیًّا (71) ثُم‌َّ نُنَجِّی الَّذِین‌َ اتَّقَوا وَ نَذَرُ الظّالِمِین‌َ فِیها جِثِیًّا (72) وَ إِذا تُتلی عَلَیهِم آیاتُنا بَیِّنات‌ٍ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لِلَّذِین‌َ آمَنُوا أَی‌ُّ الفَرِیقَین‌ِ خَیرٌ مَقاماً وَ أَحسَن‌ُ نَدِیًّا (73) وَ کَم أَهلَکنا قَبلَهُم مِن قَرن‌ٍ هُم أَحسَن‌ُ أَثاثاً وَ رِءیاً (74) قُل مَن کان‌َ فِی الضَّلالَةِ فَلیَمدُد لَه‌ُ الرَّحمن‌ُ مَدًّا حَتّی إِذا رَأَوا ما یُوعَدُون‌َ إِمَّا العَذاب‌َ وَ إِمَّا السّاعَةَ فَسَیَعلَمُون‌َ مَن هُوَ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضعَف‌ُ جُنداً (75)
وَ یَزِیدُ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ اهتَدَوا هُدی‌ً وَ الباقِیات‌ُ الصّالِحات‌ُ خَیرٌ عِندَ رَبِّک‌َ ثَواباً وَ خَیرٌ مَرَدًّا (76) أَ فَرَأَیت‌َ الَّذِی کَفَرَ بِآیاتِنا وَ قال‌َ لَأُوتَیَن‌َّ مالاً وَ وَلَداً (77) أَطَّلَع‌َ الغَیب‌َ أَم‌ِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمن‌ِ عَهداً (78) کَلاّ سَنَکتُب‌ُ ما یَقُول‌ُ وَ نَمُدُّ لَه‌ُ مِن‌َ العَذاب‌ِ مَدًّا (79) وَ نَرِثُه‌ُ ما یَقُول‌ُ وَ یَأتِینا فَرداً (80)
وَ اتَّخَذُوا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ آلِهَةً لِیَکُونُوا لَهُم عِزًّا (81) کَلاّ سَیَکفُرُون‌َ بِعِبادَتِهِم وَ یَکُونُون‌َ عَلَیهِم ضِدًّا (82) أَ لَم تَرَ أَنّا أَرسَلنَا الشَّیاطِین‌َ عَلَی الکافِرِین‌َ تَؤُزُّهُم أَزًّا (83) فَلا تَعجَل عَلَیهِم إِنَّما نَعُدُّ لَهُم عَدًّا (84) یَوم‌َ نَحشُرُ المُتَّقِین‌َ إِلَی الرَّحمن‌ِ وَفداً (85)
وَ نَسُوق‌ُ المُجرِمِین‌َ إِلی جَهَنَّم‌َ وِرداً (86) لا یَملِکُون‌َ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَن‌ِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمن‌ِ عَهداً (87) وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحمن‌ُ وَلَداً (88) لَقَد جِئتُم شَیئاً إِدًّا (89) تَکادُ السَّماوات‌ُ یَتَفَطَّرن‌َ مِنه‌ُ وَ تَنشَق‌ُّ الأَرض‌ُ وَ تَخِرُّ الجِبال‌ُ هَدًّا (90)
أَن دَعَوا لِلرَّحمن‌ِ وَلَداً (91) وَ ما یَنبَغِی لِلرَّحمن‌ِ أَن یَتَّخِذَ وَلَداً (92) إِن کُل‌ُّ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ إِلاّ آتِی الرَّحمن‌ِ عَبداً (93) لَقَد أَحصاهُم وَ عَدَّهُم عَدًّا (94) وَ کُلُّهُم آتِیه‌ِ یَوم‌َ القِیامَةِ فَرداً (95)
إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ سَیَجعَل‌ُ لَهُم‌ُ الرَّحمن‌ُ وُدًّا (96) فَإِنَّما یَسَّرناه‌ُ بِلِسانِک‌َ لِتُبَشِّرَ بِه‌ِ المُتَّقِین‌َ وَ تُنذِرَ بِه‌ِ قَوماً لُدًّا (97) وَ کَم أَهلَکنا قَبلَهُم مِن قَرن‌ٍ هَل تُحِس‌ُّ مِنهُم مِن أَحَدٍ أَو تَسمَع‌ُ لَهُم رِکزاً (98)

[ترجمه]

‌قوله تعالی: و می‌گوید اینکه آدمی چون من بمیرم برون آرند مرا زنده!
«3»
نمی‌کند اندیشه اینکه آدمی که ما بیافریدیم او را از پیش و نبودی چیزی!
به حق‌ّ خدای
-----------------------------------
(1). آب او خدای آسمان و زمین است که هر دو.
(2). آب، آز، مش: بر.
(3). آط: یذّکّر، به قیاس با نسخه آب، و متن قرآن مجید، تصحیح شد.

صفحه : 103
تو که حشر کنیم ایشان را و دیوان را، پس حاضر کنیم ایشان را پیرامن دوزخ در«1» زانو افتاده.
پس برون آریم از هر گروهی هر کدام سخت‌تر است بر خدای به طغیان.
پس ما داناتریم به آنان که ایشان اولیترند به دوزخ [جاویدان]
«2».
و نیست از شما الّا که فرود آید آن جا بود بر خدای تو حکم کرده.
پس برهانیم آنان را که پرهیزگار باشند، و رها کنیم کافران را در آن جا در«3» زانو افتاده.
و چون خوانند بر ایشان آیات روشن ما، گفتند آنان که کافر شدند آنان را که مؤمن باشند کدام از اینکه دو گروه بهتراند به جای و نیکوتر به مجلس.
و بس که ما هلاک کردیم پیش ایشان از جماعتی که ایشان نیکو بودند به متاع و به منظر.
بگو آن کس که باشد در گمراهی مدد دهد او را خدای زیادتی تا چون ببینند آنچه وعده می‌دهند [ایشان را]
«4» امّا«5» عذاب امّا«6» قیامت، بدانند که کیست آن کس که او بتر است به جایگاه و ضعیفتر باشد به لشکر.
و بیفزاید خدای آنان را که راه یافته باشند لطف و مانده‌های نیک، بهتر
-----------------------------------
(3- 1). آج، لب: به.
(2). آط: ندارد، به قیاس با نسخه آب، آورده شد، چاپ شعرانی (7/ 427): سزاوارترند به آن از در آمدن.
(4). آط: ندارد، از آب، افزوده شد.
(6- 5). آب، آز، مش: یا .

صفحه : 104
باشد بنزدیک خدای تو به ثواب و بهتر است به بازگشت.
دیدی آن را که کافر شد به آیتهای ما و گفت بدهند مرا خواسته و فرزندان.
مطلع است بر غیب یا فرا گرفت نزدیک خدای پیمانی!
حقّا که بنویسیم آنچه می‌گوید و بیفزاییم او را از عذاب فزودنی.
و میراث برداریم آنچه می‌گوید و آید به ما تنها.
و فرو گرفتند از فرود خدای خدایانی تا باشند ایشان را عزّی.
حقّا که کافر شدند به پرستیدن ایشان و باشند بر ایشان ضدّ.
نبینی که ما فرستادیم«1» دیوان را بر کافران می‌جنبانیدند«2» ایشان را جنبانیدنی!
شتاب مکن بر ایشان ما می‌شماریم برای ایشان شمردنی.
آن روز که حشر کنیم پرهیزگاران را با خدای، سواران.
و برانیم گناهکاران را به دوزخ تشنه و پیاده.
نتوانند شفاعت الّا آن کس که گرفته باشد بنزدیک خدای عهدی.
و گفتند بگرفت خدای فرزندی.
آوردی چیزی منکر.
-----------------------------------
(1). آط: بفرستیم، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد. [.....]
(2). آط: می‌جنبانید به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد.

صفحه : 105
نزدیک است که آسمانها بترکد از آن و بشکافد زمین و بیفتد کوهها بیران شدنی.
که«1» خوانند خدای را فرزندی.
و نشاید خدای را که فرا گیرد فرزندی.
نیست هر چه در آسمانهاست و در زمین الّا آیند به خدای بنده.
بشمرده ایشان را و شمردشان شمردنی.
و همه‌شان آیند به«2» او روز قیامت تنها.
آنان که ایمان آرند و عمل صالح کنند، بکند ایشان را خدای دوستی.
آسان بکردیم آن را به زبان تو تا مژده دهی به آن متّقیان«3» را و بترسانی به آن گروهی سخت خصومت را.
بس که هلاک کردیم پیش ایشان از گروهی که بینی از ایشان کسی را یا می‌شنوی ایشان را آوازی!
قوله تعالی: وَ یَقُول‌ُ الإِنسان‌ُ، و می‌گوید آدمی، مراد به انسان. ابی‌ّ بن خلف الجمحی‌ّ«4» است که بیامد و رسول را گفت: أَ إِذا ما مِت‌ُّ، آنگه که مرده باشم مرا بیرون خواهند آوردن از«5» گور، یعنی مرا در گور زنده خواهند کردن و بیرون آوردن؟ و اینکه بر سبیل استهزاء و استبعاد گفت.
حق تعالی به جواب او گفت: أَ وَ لا یَذکُرُ«6»، ای یتذکّر و یتفکّر، اندیشه نمی‌کند
-----------------------------------
(1). آج، لب: بر آن که.
(2). آب، آز، مش: آینده به.
(3). آب، آج، لب: پرهیزگاران.
(4). نسخه بدلها: الجحمی، به قیاس با چاپ مرحوم شعرانی و منابع خبر، تصحیح شد.
(5). آب: در.
(6). آط: یذّکّر.

صفحه : 106
اینکه گوینده. إبن عامر و نافع و عاصم و یعقوب خواندند: یَذکُرُ، به تخفیف من الذّکر، و باقی قرّاء: یذّکّر به دو شدّ«1» من التّذکّر، و اختیار تشدید است لقوله: ... إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الأَلباب‌ِ«2».
أَنّا خَلَقناه‌ُ مِن قَبل‌ُ، که ما او را بیافریدیم پیش از اینکه. وَ لَم یَک‌ُ شَیئاً، و او موجود نبود اگر اوّل آفریدن بی آن که آن را اثری بود در وجود بر او متعذّر نبود اولی و أحری که اعادت بر او متعذّر نباشد.
آنگه قسم یاد کرد خدای تعالی، گفت: به حق‌ّ خدای تو که ما ایشان را حشر کنیم با دیوان، یعنی جمع کنیم میان ایشان و میان دیوان، چه دیوان قرین ایشان بودند که ایشان را اغوا و اضلال کردند، فردا همه را به یک جای برانگیزیم.
در خبر است که: خدای تعالی بفرماید روز قیامت تا هر کافری را به سلسله‌ای با دیوی ببندند. ثُم‌َّ لَنُحضِرَنَّهُم، آنگه همه را حاضر کنیم گرد بر گرد دوزخ بر زانو«3» افتاده. عبد اللّه عبّاس گفت: جماعات جماعات گروه گروه، بر اینکه قول جمع جثوه باشد. حسن بصری گفت: جثیّا علی الرّکب«4»، بر اینکه قول جمع جاثی باشد علی فعول، چنان که گفتیم پیش از اینکه، قال الکمیت:

هم ترکوا صراطهم جثیّا و هم دون السّراة«5» مقرّنینا«6»
ثُم‌َّ لَنَنزِعَن‌َّ پس برون آریم از هر گروهی. و شیعت، جماعتی باشند معاون بر کاری، یقال: تشایع القوم اذا تعاونوا، و منه قیل: للشّجاع مشیّع، ای معان.
أَیُّهُم«7»، در رفع او نحویان خلاف کردند. خلیل گفت بر حکایت مرفوع است، کأنّه قال: فیقال أَیُّهُم أَشَدُّ عَلَی الرَّحمن‌ِ عِتِیًّا فلیخرج. سیبویه گفت: مبنی است علی الضَّم، و معناه الّذی هو اشدّ علی الرّحمن، الّا آن است که چون «هو» از او حذف کردند حذفی لازم صار کأنّه«8» بعض الاسم. یونس گفت هو کقولهم: علمت
-----------------------------------
(1). آج، لب: تشدید.
(2). سوره زمر (39) آیه 9.
(3). آب، آج، لب، آز: زانو.
(4). آب، آز، مش: الرّاکب.
(5). اساس و دیگر نسخه بدلها: السّراة، به قیاس با چاپ شعرانی و با توجّه به منابع شعری، تصحیح شد.
(6). آط: معزّبیبا، آج، لب: معرّئیبا، آز، مش: مغربیا، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد.
(7). آج، لب، آز اشدّ. [.....]
(8). آج، لب: کأنّه صار.

صفحه : 107
ایّهم فی الدّار. سیبویه گفت: نصب نیز روا باشد به معنی الّذی، و گفت: اینکه قراءت هارون أعرج است در شاذّ. و قوله: عِتِیًّا، ای عتوّا علی المصدر. و نصب او بر تمیز است و معنی آن که: نبدأ«1» بالاکثر جرما فالاکثر، یعنی ابتدا به آن کنیم که او طاغیتر و عاتیتر باشد و در طغیان و عتوّ غالیتر.
ثُم‌َّ لَنَحن‌ُ أَعلَم‌ُ، پس ما عالمتریم به آن که او اولیتر است که ملازم دوزخ باشد.
و صلّی هم مصدر است کالمضی‌ّ. و اگر گویی: صلّوا باشد کالعلوّ، علی فعول و الغلوّ و العتوّ، اولیتر باشد. و نصب او بر تمیز باشد، و معنی آن که: ما عالمتریم به مستحقّان دوزخ که کیست که او کافرتر و ظالمتر است و اولیتر به آن که در دوزخ جاوید ماند، یقال: صلی بالنّار اذا لزمها.
قوله: وَ إِن مِنکُم إِلّا وارِدُها- الایة، آنگه گفت: کس نیست و الّا وارد دوزخ باشد، و اینکه وعده‌ای است بر خدای واجب، یعنی لا محالة کائن. «إن»، به معنی «ما» ی نفی است. بدان که خلاف کردند مسلمانان در ورود به حسب اختلاف مذاهبشان در وعید، و نیز در ضمیر خلاف کردند فی قوله: وارِدُها، که راجع با چیست. بنزدیک جمله مفسّران آن است که: راجع است با دوزخ الّا مجاهد که او گفت: راجع است با تب و بیماریها، ذهب الی
قوله- علیه السّلام:2» الحمّی حظّ« کل‌ّ مؤمن من النّار.
و روا باشد که گوید: ضمیر قبل الذّکر، ضمیر چیزی است که آن را ذکر رفته است، نحو قوله: ... حَتّی تَوارَت بِالحِجاب‌ِ«3». و بعضی دگر مفسّران گفتند:
کنایت است از قیامت، ای وارد القیامة، و آنچه لایق معنی آیت است و مطابق ظاهر، قول اوّل است، لقوله: ثُم‌َّ نُنَجِّی الَّذِین‌َ اتَّقَوا وَ نَذَرُ الظّالِمِین‌َ فِیها جِثِیًّا، و اینکه در تب و در قیامت مطّرد نباشد.
آنگه در ورود خلاف کردند، بعضی گفتند: ورود خواست، و بعضی گفتند:
ورود، مرور و حضور است و اشراف و اطّلاع بر او، و اینکه قول عبد اللّه مسعود و قتاده است. عکرمه گفت: ورود خواست جز که آیت خاص‌ّ است به کافران دون مؤمنان.
و روایت کرده‌اند از عبد اللّه عبّاس که او گفت: ورود خواست، و از دعایی که از او
-----------------------------------
(1). آز، مش: یبدأ.
(2). آز علی.
(3). سوره ص (38) آیه 32.

صفحه : 108
روایت کرده‌اند آن است که گفت:
اللّهم‌ّ اخرجنی من النّار سالما و ادخلنی الجنّة غانما.
و قول درست آن است که: ورود، مرور و حضور باشد من قول العرب: وردت الماء، و فلان وارد، نقیض الصّادر. وارد آن باشد که به کنار آب شود، و قال اللّه تعالی: وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدیَن‌َ«1» ...، و قول زهیر:

فلمّا وردن«2» الماء زرقا جمامه«3» وضعن عصی‌ّ الحاضر المتخیّم
و قال ذو الرّمّة:

وردت اعتسافا و الثّریّا کأنّها علی قمّة الرّأس إبن ماء محلّق
دگر آن که: عموم آیت اقتضای آن می‌کند که هیچ کس نماند از پیغامبران و امامان و صدّیقان و شهیدان و صالحان و الّا در دوزخ شود«4» و آنگه بیرون آید«5»، و اینکه خلاف اجماع است. دگر آن که، خدای تعالی گفت: إِن‌َّ الَّذِین‌َ سَبَقَت لَهُم مِنَّا الحُسنی أُولئِک‌َ عَنها مُبعَدُون‌َ، لا یَسمَعُون‌َ حَسِیسَها«6» ...، گفت: ایشان دور باشند از دوزخ، و چگونه دور باشند آنان که در دوزخ شوند، و چگونه حسیس و آواز آتش دوزخ نشنوند آنان که در دوزخ شوند؟ و جماعتی سلف اصحاب حدیث گفتند: ورود، به معنی دخول است، و استدلال کردند بقوله تعالی حکایة عن فرعون: یَقدُم‌ُ قَومَه‌ُ یَوم‌َ القِیامَةِ فَأَورَدَهُم‌ُ النّارَ«7» ...، و بقوله: إِنَّکُم وَ ما تَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ حَصَب‌ُ جَهَنَّم‌َ أَنتُم لَها وارِدُون‌َ، لَو کان‌َ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها«8» ...، و در اینکه معنی چند خبر روایت کردند، خبری از کثیر بن زیاد الرّسانی‌ّ«9» عن ابی سمیر که او گفت: ما را در بصره خلاف افتاد در ورود. بعضی گفتند: ورود، مرور باشد و هیچ مؤمن به دوزخ نشود.
و بعضی گفتند: ورود، دخول باشد. من جابر عبد اللّه انصاری را دیدم، از او پرسیدم، اشارت کرد به گوش و گفت: کرباد اینکه گوشها اگر نه از رسول- علیه السّلام- شنیدم.
-----------------------------------
(1). سوره قصص (28) آیه 23.
(2). همه نسخه بدلها: وردنا، با توجه به منابع دیگر، از آن جمله لسان (3/ 457) تصحیح شد.
(3). آط: حمامة، با توجّه به ضبط بدلها و لسان العرب (3/ 457) تصحیح شد.
(4). آج، لب، آز: شوند.
(5). آج، لب، آز: آیند.
(6). سوره انبیا (21) آیه 101 و 102.
(7). سوره هود (11) آیه 98.
(8). سوره انبیاء (21) آیه 98 و 99.
(9). آب: الرسالی.

صفحه : 109
که ورود دخول است، و هیچ برّ و فاجر نماند و الّا در دوزخ شود، و لکن دوزخ بر مؤمنان برد و سلام باشد، چنان که بر ابراهیم تا دوزخ فریاد کند از ایشان و گوید:
آتش من سرد کردی«1»، آنگه متّقیان را برهاند و ظالمان را رها نکند.
عمرو بن دینار گفت: نافع الارزق با عبد اللّه عبّاس خلاف کرد در ورود. عبد اللّه عبّاس گفت: ورود، دخول باشد و استدلال کرد به آن آیات که گفتیم از قصّه فرعون و حدیث اصنام، آنگه گفت: اینان در دوزخ خواهند شدن لا محاله، و من و تو نیز خواهیم شد، امّا مرا امید آن است که برون«2» آرد و تو را برون«3» نیارد به تکذیبت«4» که می‌کنی. و اینکه نافع از جمله خارجیان بود.
و نیز به خبر أبو هریره که او روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت که:
هیچ مؤمن نباشد که او را سه فرزند بمیرد و الّا او در دوزخ بیش از آن نماند که تحلّة القسم باشد، چندان که سوگند راست شود. آنگه اینکه آیت برخواند: وَ إِن مِنکُم إِلّا وارِدُها.
و سفیان بن عیینه گفت از حسن بصری که: روزی دو برادر بودند با هم حدیث می‌کردند. یک برادر بخندید، دگر یک او را گفت: ای برادر؟ در قرآن خوانده‌ای که خلقان به دوزخ خواهند شد! گفت: بلی. گفت: آیتی خوانده‌ای که برون آیند!
گفت: نه. گفت: پس چرا می‌خندی! نیز«5» او را خنده«6» ندیدند تا بمرد.
و ابو اسحاق روایت کرد از أبو هریره که او گفت: کاشکی مادر مرا نزادی؟ اهل او او را گفتند، نه خدای بر ما منّت نهاد به هدایت؟ چرا چنین می‌گویی! گفت: در قرآن آیتی می‌یابم که خلقان به دوزخ شوند، و آیتی نمی‌یابم که بیرون آیند، و در اینکه معنی بیتی گفتند، و هو:

و قد اتانا ورود النّار ضاحیة حقّا یقینا و لمّا یأتنا الصّدر
اینکه دو حدیث از ابو هریره و حسن بصری بر مذهب اهل وعید راست است، و آن که گفتند آیت صدر«7» نیست در قرآن، درست نیست [برای آن که صدر عقب آیت
-----------------------------------
(1). آج، لب: کردید. [.....]
(3- 2). همه نسخه بدلها، بجز آط: بیرون.
(4). آب، آج، لب: تکذیب.
(5). آج، لب: دیگر.
(6). آب، آج، لب: خندان، مش: پس او را دگر کسی خندان ندید.
(7). آب: مصدر.

صفحه : 110
ورود است، فی قوله: ثُم‌َّ نُنَجِّی الَّذِین‌َ اتَّقَوا، و اینکه لفظ محتمل است و در او خلاف نیست]
«1» و در «ورود» خلاف است، و درست آن است که اشراف و مرور است و اخباری برابر اینکه اخبار از عبد اللّه مسعود و جز او روایت کرده‌اند، منها، از آن جمله خبری که از سدّی روایت کرد عن مرّة الهمدانی‌ّ عن إبن مسعود فی هذه الایة که او گفت: برسند به آن جا و برهند به اعمال خود.
و أحوص روایت کرد از إبن مسعود که او گفت: صراط راهی است بر سر دوزخ نهاده به مانند پلی مانند حدّ«2» شمشیر، گذرندگان بر او انواع باشند: گروه اوّل گذرند، کالبرق الخاطف، چون برق جهنده. و طایفه دوم چون باد بزنده. و گروه سیم«3» چون اسپان تازی، ایشان می‌روند و فریشتگان می‌گویند: اللّهم‌ّ سلّم سلّم، بار خدایا به سلامت بگذران ایشان را، و اینکه همه مرور است دخول نیست.
و خبری دگر آن که از حفصه روایت کردند که او گفت که، رسول- علیه السّلام- گفت: امید دارم که هیچ کس از آنان که به بدر و حدیبیه حاضر بودند«4» به دوزخ نشوند. حفصه گفت: یا رسول اللّه؟ پس اینکه آیت: وَ إِن مِنکُم إِلّا وارِدُها«5»! گفت:
نبینی که خدای می‌گوید: ثُم‌َّ نُنَجِّی الَّذِین‌َ اتَّقَوا- الایة.
و عبّاس روایت کرد از کعب«6» که او گفت: در اینکه آیت که روز قیامت دوزخ بدارند و اقدام خلایق بر او راست شود، منادی ندا کند از قبل رب‌ّ العزّة:
خذی اصحابک و دعی أصحابی
، اصحاب خود را بگیر و اصحاب مرا رها کن. دوزخ هر چه اصحاب او باشد همه را فرو برد، و اللّه که ایشان را بهتر شناسد از آن که مادر فرزندش را. و دوستان خدای بگذرند بر او که جامه ایشان از عرق نم نگرفته باشد.
و خالد بن معدان گفت که: اهل بهشت در بهشت گویند: نه خدای ما را وعده داد که ما را ورود باشد بر دوزخ؟ ما دوزخ ندیدیم. ایشان را گویند: شما بر دوزخ بگذشتی و آتش او مرده بود و خامد، از آن خبر نداشتی. دگر آن که: یعلی بن منیه روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت دوزخ روز قیامت گوید:
جز یا مؤمن
-----------------------------------
(1). آط: ندارد، به قیاس با نسخه آج، افزوده شد.
(2). آز: حدّت.
(3). آج، لب: سیوم.
(4). مش یکی.
(5). آج چیست.
(6). لب: ابی‌ّ کعب.

صفحه : 111
الله‌فان‌ّ نورک اطفی لهبی}
، نیک بگذر ای مؤمن که نور تو درفش آتش من بنشاند. و اینکه جمله اخبار دلیل می‌کند بر آن که ورود مرور است.
و عثمان بن الاسود روایت کرد از مجاهد که او گفت در اینکه آیت:
من حم‌ّ من المسلمین فقد وردها،
هر که او را از مسلمانان تب گیرد، او از دوزخ نصیب یافته باشد،
لقوله- علیه السّلام:1» الحمّی« من فیح جهنّم، و الحمّی حظّ کل‌ّ مؤمن من النّار.
و ممکن است جمع کردن میان هر دو قول، و لفظ «ورود» را تفسیر دادن تارة بر مرور و تارة بر دخول، و گفتن که هر دو حقیقت است بظاهر الاستعمال، الّا آن که آیت را تخصیص کنند به ادلّه عقل و آیات رجاء و اخبار و اجماع.
فرقه‌ای گویند: وَ إِن مِنکُم اگر بر عموم حمل کنند مرور باشد، و اگر ورود بر دخول حمل کنند، وَ إِن مِنکُم، مراد مستحقّان دوزخ باشند، آن که معلوم از حق‌ّ ایشان آن بود لا محاله که به استحقاق فسق به دوزخ شوند، و به استحقاق ایمان و طاعت بیرون آیند- و اللّه اعلم بمراده من کلامه.
کان‌َ عَلی رَبِّک‌َ حَتماً مَقضِیًّا، اینکه بر خدای قضایی است لابدّ واقع و کائن. و اصل کلمه در لغت قطع باشد، یقال: حتم و حذم و حزم«2»، بمعنی، لأن‌ّ الحزم شدّ یقطع موضعه، و حزم«3» و جزم و حذم کلّها بمعنی قطع.
قوله: ثُم‌َّ نُنَجِّی الَّذِین‌َ اتَّقَوا، پس برهانیم پرهیزگاران را]
.«4» وَ نَذَرُ الظّالِمِین‌َ، ای الکافرین. عبد اللّه مسعود گفت: ننجّی الّذین اتّقوا [الشّرک]
«5»، پس که برهانیم هر کس را که از شرک احتراز کرده باشد، و مراد به ظالمان کافران‌اند، لقوله:
وَ الکافِرُون‌َ هُم‌ُ الظّالِمُون‌َ«6». انس مالک روایت کرد که، رسول- علیه السّلام- گفت: روز قیامت از دوزخ بیارند آن را که او لا اله الّا اللّه گفته باشد، و در دلش به مقدار جوی ایمان باشد او را بیارند آنگه از دوزخ بیارند آن را که گفته باشد که لا اله
-----------------------------------
(1). آب، آز: جزم.
(3- 2). چاپ شعرانی (7/ 433): حتم.
(4). اساس: تا بدین جا افتادگی دارد، از آط، افزوده شد. [.....]
(5). اساس: ندارد، با توجّه به معنی عبارت، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.
(6). سوره بقره (2) آیه 254.

صفحه : 112
الّا اللّه و در دلش مثقال ذرّه‌ای خیر باشد. جویبر«1» گوید از ضحّاک که ضحّاک گفت: به من رسید خبری از رسول- علیه السّلام- که من آن خبر را منکر بودم، برخاستم«2» برای آن خبر رحلت کردم و به مدینه آمدم تا از صحابه بپرسم. در مسجد رسول آمدم دو حلقه«3» دیدم دو پیر را پشت باز داده دیدم، پرسیدم که اینان که‌اند!
گفتند: یکی ابو سعید خدری است و یکی أبو هریره. من ابو سعید را گفتم: یا با سعید«4»؟ خبری روایت می‌کنند از رسول- علیه السّلام- و مرا در آن خبر شک است، و برای آن آمده‌ام تا بدانم که رسول- علیه السّلام- آن«5» گفته است«6» یا نه! گفت: آن خبر کدام است! گفتم اینکه که می‌گویند رسول گفت:
ان‌ّ قوما یخرجون من النّار بعد ما صاروا حمما و فحما
، گروهی را از دوزخ بیارند که ایشان سوخته شده باشند و از سوختگی فحم شده باشند. او اشارت به گوش کرد، آنگه گفت: سمعت رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله- و الّا صمّتا، گفت: از رسول شنیدم اینکه خبر و الّا کر باد اینکه گوشها. پس گفت رسول- علیه السّلام- گفت: خلقان در قیامت به دو طبقات«7» باشند. گروهی آنان باشند که ایشان را صحیفه‌ای بر نه افلاجند، و ترازوی بر ندارند، و آن انبیا و اوصیا و اولیا و صدّیقان و شهدا باشند، و گروهی آن باشند که ایشان را صحیفه بر افلاجند و ترازو بردارند، ایشان نیز بر سه طبقه باشند: گروهی آن باشند که ایشان را حسنات بیش از سیّئات باشد، خدای تعالی ایشان را به بهشت فرستد، و گروهی آن باشند که ایشان را حسنات و سیّئات راست باشد، خدای تعالی بفرماید تا ایشان را مدّتی در عرصات قیامت موقوف کنند، آنگه به بهشت فرستند ایشان را، و گروهی آن باشند که سیّئاتشان بیش از حسنات باشد، حال ایشان از چند وجه بیرون نباشد: امّا خدای تعالی بر ایشان رحمت کند و ایشان را عفو کند و به تفضّل ایشان را به بهشت فرستد، و امّا من شفاعت کنم یا کسی که از اهل شفاعت باشد خدای تعالی ایشان را به او بخشد. اگر اینکه هر«8» دو نباشد، خدای تعالی بفرماید تا ایشان را به دوزخ برند و به
-----------------------------------
(1). اساس: حسن، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد، آب، لب، آز، مش: جوهر.
(2). آب، آج، لب، آز، مش: برخواستم.
(3). همه نسخه بدلها: و حلقه‌ای.
(4). همه نسخه بدلها: ابا سعید.
(5). آب، آج، آز، مش را.
(6). آط، آج، لب: هست.
(7). همه نسخه بدلها: بر طبقات.
(8). همه نسخه بدلها: هیچ.

صفحه : 113
مقدار گناهشان عقوبت کنند و باز با بهشت آرند. آنگه چون خدای تعالی خواهد که ایشان را از دوزخ بیارد«1»، مالک را بفرماید تا هوای دوزخ صافی کند از دود و کدارت«2»، آنگه بفرماید تا طبقهای دوزخ بر افگنند، منافقان از درک اسفل برنگرند، مؤمنان را بینند، ایشان را بر سبیل طعن گویند: أ لستم مؤمنین، أ لستم مصلّین، أ لستم صائمین! نه شما مؤمنانی، نه شما نماز کنانی نه شما روزه داری! اینکه جا«3» با ما امروز گرفتاری، ایشان گویند: بار خدایا؟ ما را با طعنه اینکه دشمنان طاقت نیست.
حق‌ّ تعالی جبریل را گوید: برو، جمله مؤمنان را از دوزخ بیار. او بیاید و جماعتی بسیار بیارد، دگر باره گوید: برو و هر که در دل او از روی مثل، مِثقال‌َ حَبَّةٍ مِن خَردَل‌ٍ«4» ثُم‌َّ نُنَجِّی الَّذِین‌َ اتَّقَوا وَ نَذَرُ الظّالِمِین‌َ فِیها جِثِیًّا در جِثِیًّا، دو قول گفته‌اند: یکی، جمیعا من الجثوة، و یکی جاثین علی الرّکب من الجثوّ.
وَ إِذا تُتلی عَلَیهِم آیاتُنا بَیِّنات‌ٍ، حق تعالی گفت: چون بر ایشان [18- ر]
خوانند«9» یعنی بر کافران چون نضر بن الحارث و خویشان او از قریش آیات ما از
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: ایشان را با بهشت آرد.
(2). همه نسخه بدلها: کدورت.
(3).- آز، مش چرا.
(4). مأخوذ از سوره انبیاء (21) آیه 47، و سوره لقمان (31) آیه 16. [.....]
(8- 5). اساس: افتادگی به نظر می‌رسد، به قیاس با آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.
(6). همه نسخه بدلها: چون.
(7). همه نسخه بدلها هم.
(9). همه نسخه بدلها: خواندند.

صفحه : 114
قرآن. بَیِّنات‌ٍ، نصب او بر حال است از مفعول در حالی که روشن باشد. قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لِلَّذِین‌َ آمَنُوا، کافران متنعّم گویند مومنان درویش را: أَی‌ُّ الفَرِیقَین‌ِ خَیرٌ مَقاماً، از ما دو گروه مقام و منزلت که بهتر است؟ بر طریق استهزا، که مؤمنان درویش و خلق جامه و ضعیف حال و رث‌ّ الهیئة بودند، و کافران با جامه‌های فاخر و هیأت نکو و«1» متنعّم بر آمده. خَیرٌ مَقاماً، ای منزلا و مسکنا. اهل مکّه خواندند:
مقاما بضم‌ّ المیم، ای اقامة. وَ أَحسَن‌ُ نَدِیًّا، و«2» که را مجمع و محفل نکوتر است. و ندی‌ّ و نادی، مجلس قوم بود که حاضر آیند به حدیث کردن، و منه دار النّدوة، برای آن که مشرکان آن جا بنشستندی و حدیث کردندی و مشورت کردندی و رای زدندی، و نصب هر دو بر تمیز است.
حق تعالی ردّ بر ایشان گفت: وَ کَم أَهلَکنا، از بس که«3» ما هلاک کردیم پیش ایشان از گروهی و جماعتی که ایشان نکوتر بودند به متاع و آلات و جامه و لباس.
وَ رِءیاً، إبن عامر و نافع خواندند: «وریا»، بی همزه، و باقی قرّاء به همزه. آن که به همزه خواند، گفت: من الرّواء و هو المنظر الحسن باشد، و آن که بی همزه خواند امّا تخفیف همز کرد چنان که در بریئه، بریّه گفت«4». و روا باشد که من الرّی‌ّ باشد، و هو نضارة الشّباب، و آن تازگی برنای«5» بود، و نصب هر دو بر تمیز باشد. و در مصحف ابی‌ّ، «وزیّا» به زای معجم است.
قُل مَن کان‌َ فِی الضَّلالَةِ، بگو ای محمّد که آن کس که او در ضلالت کفر باشد، فَلیَمدُد لَه‌ُ الرَّحمن‌ُ مَدًّا، رها کن او را تا خدای او را فرو گذارد«6» و مهلت دهد، و مدد خذلان دهد او را. حَتّی إِذا رَأَوا ما یُوعَدُون‌َ، تا آنگه که ببینند آنچه ایشان را به آن وعید کردند، یا وعده دادند، که لفظ هر دو را محتمل است. آنگه آن موعود«7» امّا عذابی باشد که بدیشان رسد در دنیا، وَ إِمَّا السّاعَةَ، و امّا قیامت بر ایشان«8»
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها موی جعد کرده و به.
(2). آج، لب هر.
(3). آب، آط، آز: ای بس که، آج، لب: ای بسا که.
(4). چاپ شعرانی (7/ 435) اما همزه بدل به یاء کرد، و در یاء ادغام کرد، چنان که در بریئة بریّة گفت.
(5). همه نسخه بدلها: برنایی.
(6). همه نسخه بدلها: فرا گذارد.
(7). لب را امّا العذاب.
(8). آب، آط، آج، لب، آز: به ایشان، مش: با ایشان.

صفحه : 115
برخیزد، آنگه بدانند که کیست که بتر است به جایگه و ضعیف‌تر است به لشکر مؤمنان یا کافران. و نصب هر دو بر تمییز است.
وَ یَزِیدُ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ اهتَدَوا هُدی‌ً، و بیفزاید خدای تعالی مهتدیان- راه یافتگان- را به هدایت«1»، یقال: هدیته فاهتدی، و مراد به هدی لطف است، یعنی آنان«2» را که خدای با ایشان لطف کند و ایشان عند آن لطف طاعت کنند و از معاصی«3» اجتناب کنند خدای تعالی ایشان را در لطف بیفزاید. و هُدی‌ً، در محل‌ّ نصب است بر تمییز.
وَ الباقِیات‌ُ الصّالِحات‌ُ، و باقیات صالحات بر آن تفسیر که رفت، خَیرٌ عِندَ رَبِّک‌َ ثَواباً، بهتر است بنزدیک خدای تعالی به ثواب. وَ خَیرٌ مَرَدًّا، و بهتر است به بازگشتن، یعنی به عاقبت. و نصب هر دو بر تمییز است.-
قوله تعالی: أَ فَرَأَیت‌َ الَّذِی کَفَرَ بِآیاتِنا، گفت: دیدی آن را که به آیات ما کافر شد«4»، و گفت: بدهند مرا مال و فرزندان. مسروق گفت که خبّاب بن الارت«5» گفت: مرا دینی بود بر عاص وائل. به تقاضا نزد او شدم، مرا گفت: وام تو ندهم تا به محمّد کافر نشوی. گفتم: و اللّه که من هرگز به محمّد کافر نشوم، و تو بمیری و زنده شوی و اینکه نبینی«6» از من. گفت: اکنون برو که چون من زنده شوم مرا آن جا مال و فرزندان باشند آن جا بدهم، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد.
کلبی و مقاتل گفتند: خبّاب بن الارت‌ّ«7» آهنگر بود و برای عاص وائل کار کردی، و عاص حق‌ّ او تأخیر می‌کردی تا به وقت موسم. و خبّاب مردی سهل جانب بود و نیکو تقاضا. روزی برفت و عاص را تقاضا کرد، او گفت: وقت را چیزی ندارم. خبّاب گفت: نروم تا حق‌ّ خود نستانم، و تقاضای سخت کرد. عاص گفت:
اینکه چه سختی«8» است و تو هرگز اینکه نکردی، گفت: آن رفت«9» که من و تو هر دو بر یک دین بودیم و من تو را مسامحت کردمی، امروز«10» دین تو دیگر است و دین من
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: را هدایت.
(2). همه نسخه بدلها: آن. [.....]
(3). همه نسخه بدلها: معصیت.
(4). آج، لب و قال لأوتین‌ّ مالا و ولدا.
(7- 5). اساس: خباب بن الازرق، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد.
(6). همه نسخه بدلها: بینی.
(8). آط: سخنی.
(9). مش: وقت.
(10). همه نسخه بدلها: اکنون.

صفحه : 116
مسلمانی است، من نروم تا حق‌ّ خود نستانم. عاص گفت: نه شما می‌گویی که در بهشت زر و سیم باشد! گفت: بلی؟ گفت: پس رها کن تا آن جا بدهم- بر طریق استهزاء، اگر اینکه شما که می‌گویی حق‌ّ است، نصیب من آن جا بیش باشد از نصیب تو، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد [18- پ]
و گفت: دیدی اینکه مرد را که به آیات ما کافر شد! و گفت: مرا مال و فرزندان خواهند دادن در بهشت.
أَطَّلَع‌َ الغَیب‌َ، همزه مفتوحه همزه استفهام است، و همزه افتعال بیفگندند تا دو همزه مجتمع نباشد، و التّقدیر: ا اطّلع، بر غیب مطّلع شده است! عبد اللّه عبّاس گفت«1»: بر لوح محفوظ. مجاهد گفت: علم غیب بدانسته است تا«2» می‌داند که او به بهشت خواهد بودن یا به دوزخ. أَم‌ِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمن‌ِ عَهداً، یا بنزدیک خدای عهدی گرفته است. مجاهد گفت: اینکه عهد، گفتن لا اله الّا اللّه است، یعنی او اینکه کلمه بگفته است و ایمان آورده، یعنی بهشت آنان را باشد که اینکه کلمه گویند.
قتاده گفت: عملی صالح از پیش فرستاده است. کلبی گفت: عهدی دارد از خدای که او را به بهشت برد.
کَلّا، اینکه کلمه ردع و زجر است، رد کرد خدای تعالی بر او«3» بر اینکه کلمه، یعنی پرگست«4» که چنین باشد؟ آنگه گفت: سَنَکتُب‌ُ ما یَقُول‌ُ، ما بنویسیم آنچه او می‌گوید. وَ نَمُدُّ لَه‌ُ مِن‌َ العَذاب‌ِ مَدًّا، او را از عذاب مدد دهیم و بیفزاییم«5». کَلّا، در جای قسم نهاده است، و معناه حقا، که بنویسیم آنچه او می‌گوید.
وَ نَرِثُه‌ُ ما یَقُول‌ُ، و آنچه او می‌گوید مرا خواهد بودن از مال و فرزندان، ما [از]
«6» او به میراث برداریم، یعنی او بمیرد و مال و فرزندان رها کند. وَ یَأتِینا فَرداً، و تنها با پیش ما آید.
وَ اتَّخَذُوا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ آلِهَةً، و ایشان بدون خدای، خدایان گرفته‌اند تا عزیز باشند، و ایشان را عزّت باشد به آن که گمان بردند که اگر به یک خدای عزّت باشد، به بسیار خدایان عزّت بیشتر باشد.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها یعنی.
(2). همه نسخه بدلها: یا .
(3). آب، آط، آج، لب: بر ایشان، آز: برای ایشان.
(4). اساس: ترکست، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها و گفته‌اند.
(6). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.

صفحه : 117
کَلّا، همچنین، محتمل اینکه دو معنی است از ردع و ردّ بر ایشان، و از«1» قسم به معنی حقّا، چون«2» معنی زجر باشد بر او وقف کنند، و چون بر قسم حمل کنند ابتدا به او باید کردن، و وقف پیش او باشد. گفت: حاشا که چنین باشد- بر معنی اوّل، و بر معنی دوم، حقّا که آن«3» معبودان ایشان به ایشان و عبادت ایشان کافر شوند، یعنی تبرّی کنند از ایشان، چنان که گفت: إِذ تَبَرَّأَ الَّذِین‌َ اتُّبِعُوا مِن‌َ الَّذِین‌َ اتَّبَعُوا«4» ...، و قال تعالی: تَبَرَّأنا إِلَیک‌َ ما کانُوا إِیّانا یَعبُدُون‌َ«5».
وَ یَکُونُون‌َ عَلَیهِم ضِدًّا، و اینکه بتان ضدّ ایشان باشند بر ایشان، یعنی بر خلاف ایشان باشند و تبرّا کنند از ایشان و لعنت کنند ایشان را، اینکه قول قتاده است. مجاهد گفت: یکونون عونا علیهم فی خصومتهم، در خصومت بر ایشان باشند، با ایشان نباشند، یعنی ظن‌ّ ایشان در عبادت معبودان بدون خدای خطا آید«6».
آنگه گفت: أَ لَم تَرَ، نمی‌بینی یا محمّد؟ یعنی نمی‌دانی أَنّا«7» وَ کَذلِک‌َ نُوَلِّی بَعض‌َ الظّالِمِین‌َ بَعضاً بِما کانُوا یَکسِبُون‌َ«9». یعنی ما منع نکردیم به طریق الجاء. و ارسال، به معنی تخلیت«10» فی قوله: ... فَیُمسِک‌ُ الَّتِی قَضی عَلَیهَا المَوت‌َ وَ یُرسِل‌ُ الأُخری إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی«11» ...، ای یخلّی و یترک. و روا بود که مراد آن بود که ما در دوزخ شیاطین را بر کافران گماریم تا ایشان را می‌جنبانند و می‌لرزانند و عذاب می‌کنند. تَؤُزُّهُم أَزًّا، تا ازعاج می‌کنند ایشان را و مضطرب می‌دارند، یقال: ازّه و هزّه، اذا حرّکه و ازعجه، و هو من الابدال.
فَلا تَعجَل عَلَیهِم، تو تعجیل مکن بر ایشان ای محمّد. إِنَّما نَعُدُّ لَهُم عَدًّا، که ما روزها و ماهها می‌شماریم [برای ایشان، یعنی برای عذاب ایشان. و گفتند:
-----------------------------------
(1). آب، آط، آز، مش: واو. [.....]
(2). همه نسخه بدلها: هم به.
(3). آج، لب: اینکه.
(4). سوره بقره (2) آیه 166.
(5). سوره قصص (28) آیه 63.
(6). آب، آز، مش: آمد.
(7). اساس و دیگر نسخه بدلها: انّا، به قیاس با متن قرآن مجید، تصحیح شد.
(8). همه نسخه بدلها: لقوله.
(9). سوره انعام (6) آیه 129.
(10). چاپ شعرانی (7/ 438) آمد.
(11). سوره زمر (39) آیه 42.

صفحه : 118
انفاس ایشان می‌شماریم]
«1» برای اجل.
یَوم‌َ نَحشُرُ المُتَّقِین‌َ، یعنی اذکر، یاد کن ای محمّد آن روز که ما حشر کنیم متّقیان و پرهیزگاران را. إِلَی الرَّحمن‌ِ وَفداً«2»، ای جماعات«3»، و قیل: رکبانا، یقال:
وفدت الی فلان فأنا وافد. و الوفد، اسم للجمع، کالرّکب و الحرب«4» و الصّحب. و جمع اینکه کلمه وفود باشد، و نصب او بر حال باشد. و گفتند: وفد، مصدر باشد و مصدر را تثنیه و جمع و واحد به یک لفظ باشد، کأنه قال: یحشر المتّقون فیفدون وفدا. آنگه نصب او بر مصدر باشد.
و در خبر می‌آید: یرکبون علی ضحایاهم، بر اضاحی خود نشینند،
لقوله- علیه السّلام: عظّموا ضحایاکم فانّها فی القیامة [91- ر]
مطایا کم
، گفت: ضحایا و قربانها«5» که بکنی«6» آن را تعظیم کنی که آن در قیامت شتران شما باشند.
ابو هریره گفت: بر شتران نشسته آیند. عبد اللّه عبّاس گفت: بر شترانی باشند که پالانهای آن از زر باشد و زمامها از زبرجد، و امیر المؤمنین علی گفت: و اللّه که ایشان را حشر نکنند، بر اقدام، یعنی پیاده، بل ایشان را اشترانی آرند«7» پالانهای زر و نجیبانی به زینهای یاقوت، اگر خواهند بروند و اگر خواهند بپرند. صالح بن محمّد روایت کرد از امیر المؤمین علی، که او گفت من رسول را گفتم: یا رسول اللّه؟ وفد ملوک چندان که باشند سوار باشند، فما وفد اللّه، وفد خدای چگونه باشند! گفت: یا علی؟ چون مؤمنان از پیش خدای باز گردند، فریشتگان به استقبال ایشان آیند با شترانی به پالانهای و زمامهای زر، بر هر مرکبی حلّه‌ای افگنده که قیمت از همه دنیا بیش باشند، هر مؤمنی«8» حلّه‌ای از آن بپوشد«9» و بر مرکبی نشیند، مرکبان ایشان روی به بهشت نهند، چون به در بهشت رسند فریشتگان به استقبال آیند، می‌گویند:
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، و اتفاق نسخه بدلها، افزوده شد.
(2). اساس: وفدا الی الرحمن، به قیاس با نسخه آج، و با توجه به متن قرآن مجید، تصحیح شد.
(3). آج، لب: جماعة.
(4). آب، آج، لب، آز، مش: و الشرب، آط: و السرب. [.....]
(5). آب: قربانهایی، آز: قربانیها.
(6). همه نسخه بدلها: بکشی.
(7). همه نسخه بدلها به.
(8). همه نسخه بدلها: مؤمن.
(9). آب، آز: بپوشیند، آط: بپوشند.

صفحه : 119
سَلام‌ٌ عَلَیکُم طِبتُم فَادخُلُوها خالِدِین‌َ«1»، ربیع گفت: وفد خدای تعالی چون به حضرت او رسند، ایشان را اکرام کنند و عطا دهند و شفاعت دهند.
وَ نَسُوق‌ُ المُجرِمِین‌َ إِلی جَهَنَّم‌َ وِرداً، و برانیم گناهکاران را به دوزخ. وِرداً، منصوب است بر مصر کأنّه قال: فیردون وردا، و بعضی دگر گفتند: ورد، نام جماعت واردان باشند«2». [و گفتند: ورد نام شتران باشد در حال ورود، و ایشان در آن حال تشنه باشند، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده است، و دیگر]
«3» مفسّران گفتند: مشاة عطاشا، یعنی پیاده و تشنه، گردن ایشان از تشنگی نزدیک باشد که بگسلد، و بر اینکه تفسیر نصب او بر حال باشد.
لا یَملِکُون‌َ الشَّفاعَةَ، مالک نباشند شفاعت را، یعنی کس را از ایشان شفاعت نبود الّا آن را که بنزدیک خدای عهدی گرفته باشد. عبد اللّه عبّاس گفت: شفاعت نبود الّا آن را که گواهی«4» دهد خدای را به توحید و از حول و قوّت خود بری«5» باشد، و امید جز به خدای ندارد. و صادق- علیه السّلام- گفت: مراد بدین عهد وصیّت است که مرد عند حضور اجل وصیّت کند که رسول- علیه السّلام- گفت:
من لم یحسن الوصیّة عند موته کان ذلک نقصا فی عقله و مروّته.
و عهد را از جمله معانی او یکی وصیّت است، یقال: عهد الیه فی«6» کذا اذا اوصی الیه.
و در معنی آیت و محل‌ّ «من» از اعراب خلاف کردند، بعضی گفتند: «من» در محل‌ّ نصب است به استثنای منقطع، برای آن که متّخذان عهد جز مجرمان باشند، کأنّه قال: المجرمون لا یَملِکُون‌َ الشَّفاعَةَ لکن مَن‌ِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمن‌ِ عَهداً، یملکها.
و زجّاج گفت: روا بود که محل‌ّ او رفع باشد علی تقدیر: لا یملک احد من المجرمین، إِلّا مَن‌ِ اتَّخَذَ، بدل «واو» و «نون» باشد، «واو» ضمیر مرفوع متّصل است، فهو کقولک: ما جاءنی احد الّا زید. بر اینکه دو وجه معنی آیت آن باشد که: مجرمان
-----------------------------------
(1). سوره زمر (39) آیه 73.
(2). همه نسخه بدلها: باشد.
(3). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.
(4). آب، آز، مش: گواهی.
(5). اساس: برده، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(6). همه نسخه بدلها، بجز آط: عهد فی.

صفحه : 120
مالک شفاعت نباشند امّا متّخذان عهد ایشان را شفاعت رسد و مقبول الشّفاعة باشند.
و بعضی دگر گفتند: محل‌ّ «من» نصب است به حذف حرف الجرّ، کأنّه قال: الّا لمن اتّخذ، آنگه معنی آن باشد که: مجرمان و جز مجرمان از متّقیان مالک شفاعت نباشند، و در حق‌ّ کسی شفاعت نتوانند کردن الّا در حق‌ّ آن کس که او عهدی«1» دارد بنزدیک خدای تعالی [از توحید]
«2»، و بر قولهای اوّل «من» شافع باشد، و بر اینکه قول «من» مشفوع له باشد، و نظیره قوله: ... وَ لا یَشفَعُون‌َ إِلّا لِمَن‌ِ ارتَضی«3» ...، و در «عهد»، اینکه دو قول است: یکی توحید، و یکی وصیّت. و أبو وائل روایت کرد«4» گفت از رسول- علیه السّلام- شنیدم که می‌گفت اصحابش را روزی:
5» ایعجز احدکم ان یتّخذ کل‌ّ صباح و مساء عهدا عند اللّه«،
گفت نتواند یکی از شما«6» که هر بامدادی و شبانگاهی بنزدیک خدای تعالی عهدی گیرد! گفتند: چگونه! گفت: هر بامداد و شبانگاه بگوید:
7» اللّهم فاطر السّموات و الارض عالم الغیب و الشّهادة انّی اعهد الیک فی هذه الحیوة الدّنیا بأنّی اشهد ان لا اله الّا انت وحدک لا شریک لک و ان‌ّ محمّدا عبدک و رسولک و انّک ان تکلنی الی نفسی تقرّبنی من الشّر و تباعدنی من الخیر و انّی لا اثق الّا برحمتک فاجعل لی عندک عهدا توفّینیه« یوم القیامة انّک لا تخلف المیعاد
، چون اینکه بگوید مهری [19- پ]
بروی نهند و در زیر عرش بنهند.
چون روز قیامت باشد، منادی ندا کند: أین الّذین لهم عند اللّه عهد، کجااند آنان که بنزدیک خدای عهدی دارند«8» و ایشان را به بهشت برند.
وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحمن‌ُ وَلَداً، یعنی جهودان و ترسایان و مشرکانی«9» که گفتند:
فریشتگان دختران خدای‌اند. و حمزه و کسائی «ولدا» خواندند، و آن در چهار جای است: بضم‌ّ الواو و سکون اللام دو جای در اینکه سورت، و یک جای در سورة
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: عهد.
(2). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(3). سوره انبیا (21) آیه 28. [.....]
(4). آط و همه نسخه بدلها از عبد اللّه مسعود که او.
(5). همه نسخه بدلها: عند اللّه عهدا.
(6). اساس: ما، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها و معنی عبارت، تصحیح شد.
(7). آب، آز، توفیته.
(8). اساس: دانند، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(9). همه نسخه بدلها، بجز مش: مشرکان.

صفحه : 121
الزّخرف، و یکی جای در سورت نوح و هما لغتان: کالعرب و العرب، و العجم و العجم، و الحزن و الحزن، قال:

فلیت فلانا کان فی بطن امّه و لیت فلانا کان ولد حمار
و قال الحارث بن حلّزة:

و لقد رأیت معاشرا قد ثمَّروا مالا و ولدا
و به لغت قیس «ولد» به فتح الّلام و الواو واحد باشد«1»، ولد جمع بود. لَقَد جِئتُم شَیئاً إِدًّا، عبد اللّه عبّاس گفت: منکرا. قتاده و مجاهد گفتند«2» عظیما. ضحّاک گفت: فظیعا«3». مقاتل گفت: قولا عظیما، نظیره قوله: ... إِنَّکُم لَتَقُولُون‌َ قَولًا عَظِیماً«4». و «ادّ»، در کلام عرب اعظم الدّواهی باشد، قال رؤبه- شعر:

طح بنی ادّ رءوس الاداد
ای، الدّواهی«5»، و قال آخر:

فی لهث«6» منه و خیل ادّا
و در او سه لغت است: ادّا، و ادّا، و آدّا.
تَکادُ السَّماوات‌ُ یَتَفَطَّرن‌َ، نافع و کسائی «یکاد» خواندند به « یا » لتقدّم الفعل، و باقی قرّاء به «تا» خواندند لتأنیث السّموات. و عاصم و ابو عمرو خواندند: ینفطرن من الانفطار، و اینکه اختیار ابو عبید است، لقوله: إِذَا السَّماءُ انفَطَرَت«7»، و قوله:
السَّماءُ مُنفَطِرٌ بِه‌ِ«8» ...، و باقی قرّاء یَتَفَطَّرن‌َ خواندند از بنای تفعّل، گفت: نزدیک است که آسمانها از او شکافته شود، یعنی از عظم اینکه گفتار، زمین بشکافد و کوهها درفتد. هَدًّا، ای هدما، اینکه قول عطاست. عبد اللّه عبّاس گفت: کسرا، مقاتل گفت:
قطعا. ابو عبیده گفت: سقوطا، و معانی متقارب است، و نصبش بر مصدر است لا من
-----------------------------------
(1). آط و.
(2). اساس: گفت، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(3). همه نسخه بدلها: قطیعا.
(4). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 40.
(5). همه نسخه بدلها و قال الراجز: قد لقی الاعداء منّی نکرا || داهیة دهیاء ادّا امرا
(6). همه نسخه بدلها: لهب.
(7). سوره انفطار (82) آیه 1.
(8). سوره مزّمّل (73) آیه 18. [.....]

صفحه : 122
لفظ الفعل کأنّه قال: و تخرّ الجبال فتهدّ هدّا.
أَن دَعَوا لِلرَّحمن‌ِ وَلَداً، یعنی لان دعوا، برای آن که خدای را فرزند گفتند ایشان، و من ان قالوا، و برای آن که خدای را فرزند گفتند. عبد اللّه عبّاس گفت و ابی‌ّ کعب: آسمان و زمین و کوهها و جمله خلایق بترسیدند«1» جن‌ّ و انس، و فریشتگان به خشم آمدند و دوزخ به زفیر آمد چون کافران خدای را فرزند گفتند.
آنگه از خود نفی کرد«2»: وَ ما یَنبَغِی لِلرَّحمن‌ِ أَن یَتَّخِذَ وَلَداً، و نباید و نشاید خدای را که فرزند گیرد، چه در حق‌ّ او اینکه معنی محال باشد.
إِن کُل‌ُّ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، «ان»، به معنی «ما» ی نفی است، گفت: نیست هر که در آسمان و زمین [است]
«3» إِلّا آتِی الرَّحمن‌ِ عَبداً، الّا«4» پیش خدای آیند به بندگی. و نصب او بر حال است از فاعل. و بعضی اهل معانی گفتند:
حق تعالی انفطار آسمان و انشقاق زمین و خرور کوهها بر سبیل مثل گفت برای آن که عرب عند کاری فظیع منکر که استعظام و استهوال آن کنند اینکه معنی گویند و الفاظی که با اینکه ماند، قال الشّاعر- شعر:

ا لم تر صدعا فی السّماء مبیّنا علی إبن لبینی الحارث بن هشام
و قال آخر:

و اصبح بطن مکّة مقشعرّا کأن‌ّ الارض لیس بها هشام
و قال آخر:

لمّا اتی خبر الزّبیر تواضعت سور المدینة و الجبال الخشّع
بعضی دگر گفتند: معنی آن است که، اگر کاری عظیم منکر باشد که از او آسمان بطرکد«5» و زمین بشکافد و کوهها بیفتد اینکه کلمه باشد، و مثله قوله تعالی: لَو أَنزَلنا هذَا القُرآن‌َ عَلی جَبَل‌ٍ لَرَأَیتَه‌ُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِن خَشیَةِ اللّه‌ِ«6» ...، ای لو خشع و تصدّع الجبال«7» لشی‌ء انزل علیه لتصدّع«8» لهذا القرآن. قوله: أَن دَعَوا، اینکه دعا
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها جز.
(2). همه نسخه بدلها گفت.
(3). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(4). همه نسخه بدلها که.
(5). همه نسخه بدلها: بترکد.
(6). سوره حشر (59) آیه 21.
(7). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، به قرینه ضمیر، «جبل» صحیح تر به نظر می‌رسد.
(8). آط، آب، آز، مش: التصدع، آج، لب: الصّدع.

صفحه : 123
به معنی تسمیه است و ادّعا«1»، قال الشّاعر:

الا رب‌ّ من تدعو نصیحا و ان تغب تجده [بغیب]
«2» غیر منتصح الصّدر
و قوله: وَ ما یَنبَغِی، به معنی ما یصلح، کما قال«3» الشّاعر:

فی رأس خلقاء من عنقاء مشرفة ما ینبغی دونها سهل و لا جبل
إِن کُل‌ُّ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، گفت: کس نیست [20- ر]
در آسمان و زمین و الّا روز قیامت با پیش خدای آیند ذلیل و مهین بنده‌وار.
لَقَد أَحصاهُم، بشمرده است ایشان را، یعنی عالم است به تفاصیل ایشان تا پنداری ایشان را بشمرده است، و قوله«4»: أَحصاهُم وَ عَدَّهُم، برای اختلاف لفظ عطف کرد اینکه را بر آن، کقوله- شعر:

هند اتی من دونها النّأی و البعد
وَ کُلُّهُم آتِیه‌ِ یَوم‌َ القِیامَةِ فَرداً، و فردای قیامت همه با پیش او آیند تنها، نه با ایشان مال باشد، نه فرزندان، نه لشکر، نه اتباع، همه اسیر و ذلیل و تنها آیند، و آنچه داشته باشند رها کرده«5» و تنها با پیش خدای آیند، و مثله: [و]
«6» لَقَد جِئتُمُونا فُرادی کَما خَلَقناکُم أَوَّل‌َ مَرَّةٍ«7» ...، نگر تا مغرور نباشی که بس بر نیاید که گویند: مرد مرد، و آنچه کرد برد، و آنچه داشت بگذاشت.
إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، گفت: آنان که ایمان آرند و عمل صالح کنند، خدای تعالی ایشان را در دل مردمان دوستی«8» کند. در او دو قول گفتند، یکی آن که: سَیَجعَل‌ُ لَهُم‌ُ الرَّحمن‌ُ وُدًّا، خدای ایشان را دوست دارد. و قولی دیگر آن که: ایشان را محبوب گرداند بر مردمان، یعنی چنان کند که بعضی بعضی را دوست دارند.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها کما.
(2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، و معنی و وزن بیت افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها: کقول.
(4). آج، لب لقد.
(5). همه نسخه بدلها: کنند.
(6). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط و با توجّه به ضبط قرآن مجید، افزوده شد. [.....]
(7). سوره انعام (6) آیه 94.
(8). آج، لب: دوست.

صفحه : 124
عبد اللّه عبّاس گفت: میان ایشان در دنیا دوستی نهد. ابو اسحاق السّبیعی روایت کرد از براء بن عازب که او گفت: آیت در شأن امیر المؤمنین علی آمد که یک روز رسول- علیه السّلام- او را گفت یا علی؟ بگو:
اللّهم‌ّ اجعل لی عندک عهدا و اجعل لی فی صدور المؤمنین مودّة
، بار خدایا؟ مرا بنزدیک تو عهدی کن، و مرا در دل مؤمنان دوستی کن. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: چون خدای تعالی بنده‌ای را«1» دوست دارد، جبریل را گوید: من فلان را دوست دارم، تو نیز او را دوست دار. جبریل او را دوست شود، آنگه جبریل در آسمانها ندا کند و گوید: خدای تعالی فلان را دوست می‌دارد، شما نیز او را دوست دارید، اهل آسمانها او را دوست گیرند. آنگه محبّت او بر«2» زمین افگند تا اهل زمین او را دوست‌دار شوند، و هر که را دشمن دارد- علی مثل«3» هذا- با او مانند اینکه معامله کند.
هرم بن حیّان گفت: هیچ بنده‌ای نباشد که او دل در خدای بندد و الّا خدای تعالی دل اهل ایمان را روی به او آرد تا او را دوست گیرند و مودّتی و رحمتی از او در دل ایشان نهد.
فَإِنَّما یَسَّرناه‌ُ بِلِسانِک‌َ، ما اینکه قرآن را بر زبان تو خوار«4» بکردیم تا به او بشارت دهی متّقیان و پرهیزگاران را، و بترسانی به آن گروهی را سخت خصومت، و هو جمع ألدّ، قال اللّه تعالی: ... وَ هُوَ أَلَدُّ الخِصام‌ِ«5». اینکه قول عبد اللّه عبّاس است، و حسن گفت: قوما صمّا، گروهی کران را. ربیع گفت: گروهی را که گوش دل کردارند، و اصل کلمه از شدّ و سدّ است، قال الشّاعر- شعر:

ان‌ّ تحت الاحجار«6» عزما و حزما و خصیما الدّ ذا معلاق
و رسول- علیه السّلام- گفت:
ان‌ّ ابغض الخلق الی اللّه الالدّ الخصیم،
خدای
-----------------------------------
(1). لب: بنده را.
(2). همه نسخه بدلها: در.
(3). همه نسخه بدلها: مثال.
(4). همه نسخه بدلها: آسان.
(5). سوره بقره (2) آیه 204.
(6). اساس: الا! جار، دیگر نسخه بدلها: الاشجار، به قیاس با چاپ شعرانی (7/ 443) و مآخذ شعر و لغت، تصحیح شد.

صفحه : 125
تعالی از بندگان آن را دشمنتر دارد که او سخت خصومت باشد.
آنگه تهدید کرد کافران«1» را و گفت: وَ کَم أَهلَکنا، بس که ما هلاک کرده‌ایم پیش ایشان از جماعتی«2» که گذشتند، و اهل روزگاری که بودند. آنگه گفت: از ایشان هیچ عینی«3» و اثری نماند. ای محمّد؟ تو هیچ کس را از ایشان می‌بینی یا آوازی می‌شنوی! و الرّکز، الصّوت الخفی‌ّ، هیچ آواز اندک ایشان به سمع تو می درآید! قال ذو الرمّة:

اذا«4» توجّس رکزا من سنابکها او کان صاحب ارض او به الموم
ای، البرسام، و قال لبید:

فتوجّست رکزا لانیس فراعها عن ظهر غیب و الانیس سقامها
با اینان همان معامله رود که با ایشان، که اینان از ایشان بهتر نه‌اند و به قوت بشتر [20- پ]
.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها مکّه.
(2). همه نسخه بدلها: جماعاتی.
(3). آب، آز، مش: حسی.
(4). همه نسخه بدلها: وقد.

صفحه : 126

[‌سورة طه]

«1» [«2» بدان که اینکه سوره مکّی است در قول قتاده و مجاهد. و صد و سی و پنج آیت است در عدد کوفیان، و چهار به عدد مدنیان، و دو به عدد بصریان. و هزار و سیصد و چهل و یک کلمت است، و پنج هزار و دویست و چهل و دو حرف است.
و روایت است از أبو هریره که رسول- علیه السّلام- گفت: خدای تعالی طه و یس خواند پیش از خلق آدم به دو هزار سال، چون فرشتگان بشنیدند گفتند:
خنک امّتی را که اینکه به ایشان فرستند، و خنک زبانی که به اینکه لغت سخن گوید، و خنک شکمی که حامل اینکه باشد.
حسن بصری گفت، رسول- علیه السّلام- گفت: اهل بهشت از قرآن هیچ نخوانند الّا طه و یس.

[سوره طه (20): آیات 1 تا 24]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
طه (1) ما أَنزَلنا عَلَیک‌َ القُرآن‌َ لِتَشقی (2) إِلاّ تَذکِرَةً لِمَن یَخشی (3) تَنزِیلاً مِمَّن خَلَق‌َ الأَرض‌َ وَ السَّماوات‌ِ العُلی (4)
الرَّحمن‌ُ عَلَی العَرش‌ِ استَوی (5) لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ وَ ما بَینَهُما وَ ما تَحت‌َ الثَّری (6) وَ إِن تَجهَر بِالقَول‌ِ فَإِنَّه‌ُ یَعلَم‌ُ السِّرَّ وَ أَخفی (7) اللّه‌ُ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ لَه‌ُ الأَسماءُ الحُسنی (8) وَ هَل أَتاک‌َ حَدِیث‌ُ مُوسی (9)
إِذ رَأی ناراً فَقال‌َ لِأَهلِه‌ِ امکُثُوا إِنِّی آنَست‌ُ ناراً لَعَلِّی آتِیکُم مِنها بِقَبَس‌ٍ أَو أَجِدُ عَلَی النّارِ هُدی‌ً (10) فَلَمّا أَتاها نُودِی‌َ یا مُوسی (11) إِنِّی أَنَا رَبُّک‌َ فَاخلَع نَعلَیک‌َ إِنَّک‌َ بِالوادِ المُقَدَّس‌ِ طُوی‌ً (12) وَ أَنَا اختَرتُک‌َ فَاستَمِع لِما یُوحی (13) إِنَّنِی أَنَا اللّه‌ُ لا إِله‌َ إِلاّ أَنَا فَاعبُدنِی وَ أَقِم‌ِ الصَّلاةَ لِذِکرِی (14)
إِن‌َّ السّاعَةَ آتِیَةٌ أَکادُ أُخفِیها لِتُجزی کُل‌ُّ نَفس‌ٍ بِما تَسعی (15) فَلا یَصُدَّنَّک‌َ عَنها مَن لا یُؤمِن‌ُ بِها وَ اتَّبَع‌َ هَواه‌ُ فَتَردی (16) وَ ما تِلک‌َ بِیَمِینِک‌َ یا مُوسی (17) قال‌َ هِی‌َ عَصای‌َ أَتَوَکَّؤُا عَلَیها وَ أَهُش‌ُّ بِها عَلی غَنَمِی وَ لِی‌َ فِیها مَآرِب‌ُ أُخری (18) قال‌َ أَلقِها یا مُوسی (19)
فَأَلقاها فَإِذا هِی‌َ حَیَّةٌ تَسعی (20) قال‌َ خُذها وَ لا تَخَف سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الأُولی (21) وَ اضمُم یَدَک‌َ إِلی جَناحِک‌َ تَخرُج بَیضاءَ مِن غَیرِ سُوءٍ آیَةً أُخری (22) لِنُرِیَک‌َ مِن آیاتِنَا الکُبری (23) اذهَب إِلی فِرعَون‌َ إِنَّه‌ُ طَغی (24)

[ترجمه]

[‌به نام خدای بسیار بخشایش بسیار آمرزش]
«3»
نفرستادیم ما به تو قرآن را تا رنجور شوی.
الّا یاد دادنی آن را که بترسد.
تنزیلی«4» از آن که بیافرید زمین را
-----------------------------------
(2- 1). اساس: از اینکه جا به بعد صفحاتی افتادگی دارد، از آط، افزوده شد.
(3). آط: ندارد، از آب، افزوده شد. [.....]
(4). آب، فرستادنی.

صفحه : 127
و آسمانهای بلند را.
خدای بر عرش مستولی شد.
او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است و آنچه میان ایشان است و آنچه زیر خاک باشد.
و اگر بلند گویی سخن او داند پنهانی و پوشیده‌تر.
نیست خدای«1» مگر او، او راست نامهای نیکوتر.
و هیچ آمد به تو حدیث موسی!
چون بدید آتشی، گفت اهلش را، درنگ کنی که من بدیدم آتشی، همانا من آرم به شما از آن پاره‌ای یا بیابم بر آتش راهی.
چون آمد به آن ندا کردند که ای موسی.
که من خدای توام بکش نعلین را که تو به وادی پاکیزه‌ای که طوی نام است.
و من برگزیدم تو را، بشنو آنچه وحی می‌کنند.
«2»
که من خدایم، نیست خدایی جز من، مرا پرست و به پای دار نماز به یاد کردن من.
که قیامت آمدنی است نزدیک است که باز پوشم تا جزا دهند هر تنی را به آنچه کرده باشد.
باز مداراد تو را از آن، آن کس که ایمان ندارد به آن، و پیروی کند هوای خود را که پس هلاک شوی.
و چیست اینکه که به دست راست تو است ای موسی!
-----------------------------------
(1). آج، لب: خدای نیست خدایی.
(2). آب بدرستی.

صفحه : 128
گفت: آن عصای من است که تکیه کنم بر آن و برگ فرو کوبم«1» به آن بر گوسپندم، و مرا در آن حاجتهای دیگر است.
گفت: بینداز آن را ای موسی.
بینداخت آن را، گردیدی«2» آن ماری بود رونده«3».
گفت: بگیر اینکه«4» را و مترس که باز بریم«5» آن را با شکل اوّل.
و فراهم گیر دستت را باز«6» بالت«7» تا بیرون آید سپید بی عیبی«8» دلیلی دیگر.
تا به آن نماییم«9» به تو از آیتهای بزرگ خود.
برو به فرعون که او طغیان کرد.
قوله تعالی: طه، کوفیان طه آیتی شمردند، و دیگران نشمردند. ابو عمرو «طه» خواند به فتح «طا» و اماله «ها». و حمزه و کسائی و خلف و ابو بکر الاعشی و البرجمی‌ّ«10» به اماله هر دو «طه» خواندند. و اهل شام و مدینه بین بین خواندند هر دو، و باقی قرّاء به تفخیم هر دو، و عیسی بن عمر در شاذّ بر عکس قراءت ابو عمرو خواند، و حسن بصری در شاذّ خواند: «طه» باسکان الهاء، و گفت تفسیرش آن باشد که: ای مرد.
مفسّران در معنیش خلاف کردند، عبد اللّه عبّاس گفت: قسم است به نامی از نامهای خدای تعالی که به او قسم کرد. و مجاهد و حسن و عطا و ضحّاک گفتند، معنی اینکه کلمه آن است که: یا رجل، ای مرد. عکرمه گفت: هو بلسان الحبشه « یا
-----------------------------------
(1). آب، آج، لب: فرو کنم.
(2). آب: برگردید، آج، لب: که دیدی.
(3). آب: ماری که می‌رفت.
(4). آب: آن.
(5). آج، لب: باز برانم.
(6). آب، آج، لب: با.
(7). آج، لب: زیر بغل بر.
(8). آج، لب: سفیدی بی عیب.
(9). آب: تا باز نمایم.
(10). آز: الرجمی، آج، لب: الرّحمن.

صفحه : 129
رجل». سعید جبیر گفت: به نبطی هم اینکه معنی دارد. سدّی و ابو مالک گفتند: یا فلان، و کلبی گفت: به لغت عک‌ّ « یا رجل» باشد، قال:

ان‌ّ السّفاهة طه فی خلاقکم لا قدّس اللّه ارواح الملاعین
و قال آخر:

هتفت بطه فی القتال فلم یجب فخفت لعمری ان یکون موائلا
مقاتل بن حیّان گفت، معنی طه آن است که: طاء الارض بقدمیک، و گفت سبب آن بود که: رسول- علیه السّلام- در نماز یک پای بر گرفتی و بر یک پای باستادی تا رنج بیش بود و ثواب بیشتر باشد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت:
هر دو پای بر زمین نه.
محمّد بن کعب القرظی‌ّ گفت: خدای تعالی قسم کرد به طول و هدایتش، و مقسم علیه که جواب قسم است. قوله: ما أَنزَلنا عَلَیک‌َ القُرآن‌َ لِتَشقی.
جعفر بن محمّد الصّادق- علیهم السّلام- گفت: طه، طهارت اهل البیت رسول است. آنگه اینکه آیت برخواند: ... إِنَّما یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیُذهِب‌َ عَنکُم‌ُ الرِّجس‌َ أَهل‌َ البَیت‌ِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهِیراً«1».
و گفتند: «طا»، درخت طوبی است، و «ها» هاویه، و عرب کنایت کند به بعضی حروف از اسمی، و کأنّه: اقسم بالجنّة و النّار، پنداری قسم کرد به بهشت و دوزخ.
سعید جبیر گفت: «طا» ابتدای نام اوست طاهر و طیّب، و «ها» افتتاح نام اوست هادی. و گفتند: طه را معنی آن است که: یا طامع الشّفاعة للأمّة و یا هادی الخلق، الی الملّة، رسول را می‌گوید: ای آن که طمع می‌داری به شفاعت امّت و هدایت خلق می‌کنی به ملّت. گفتند: «طا»«2» از طهارت است، و «ها» از هدایت، کأنّه قال لنبیّه: یا طاهرا من العیوب و یا هادیا الی علام الغیوب. و گفتند: «طا» طرب اهل بهشت است، و «ها» هوان اهل دوزخ. و گفتند: «طا» در حساب جمّل نه باشد، و «ها» پنج، پنداری گفت: ای ماه شب چهارده ما أَنزَلنا عَلَیک‌َ القُرآن‌َ لِتَشقی،
-----------------------------------
(1). سوره احزاب (33) آیه 33. [.....]
(2). آج، لب: طی.

صفحه : 130
ما اینکه قرآن به تو نفرستادیم تا تو شقّی شوی به او.
مجاهد گفت: رسول- علیه السّلام- و صحابه به شب دستها«1» بر سینه بستندی در نماز، خدای تعالی به فریضه اینکه حکم منسوخ کرد.
کلبی گفت: چون خدای تعالی وحی فرستاد به رسول- علیه السّلام- در مکّه، او در عبادت اجتهاد عظیم کرد تا به شب نخفتی، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، پس از اینکه، رسول- علیه السّلام- به شب بعضی بخفتی و بعضی نماز کردی.
مغیره شعبه«2» گفت: رسول- علیه السّلام- چندان بر پای باستاد در نماز تا پایش بیاماهید«3»، گفتند: یا رسول اللّه؟ نه خدای تعالی تو را بیامرزیده است، اینکه همه رنج بر خود چرا می‌نهی! گفت:
ا فلا اکون للّه عبدا شکورا
، خدای را بنده‌ای شاکر نباشم!.
مقاتل گفت، ابو جهل هشام و نضر بن الحارث رسول را گفتند: چون عبادت او دیدند و اجتهاد او گفتند: انّک لتشقی، تو شقیی، به ترک دین ما بگفتی. در دین ما اینکه همه رنج نیست. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: طه، ما أَنزَلنا عَلَیک‌َ القُرآن‌َ لِتَشقی، ما اینکه قرآن نفرستادیم بر تو تا تو شقی شوی به او. و اصل «شقا» در لغت عنا و رنج بود.
إِلّا تَذکِرَةً، و ما اینکه قرآن نفرستادیم مگر تا یادگاری باشد و تذکیری و یاد دهنده‌ای آنان را که از خدای بترسند، و قرآن مذکّر همه مکلّفان است، جز آن است که اینان را تخصیص کرد به ذکر، کقوله تعالی: إِنَّما أَنت‌َ مُنذِرُ مَن یَخشاها«4» و قوله:
... هُدی‌ً لِلمُتَّقِین‌َ«5».
و تَذکِرَةً، مصدر ذکر باشد، و مثله: التّبصرة و التکملة«6».
تَنزِیلًا مِمَّن خَلَق‌َ الأَرض‌َ، تنزیلا بدل تذکرة باشد، اینکه قرآن تنزیلی است از خدای که خالق زمین است و آسمانهای بلند، و علی جمع علیا باشد، کالکبر فی جمع الکبری، و الصّغر فی جمع الصُّغری.
-----------------------------------
(1). آز، مش: رسنها.
(2). مش: مغیرة بن شعبه.
(3). مش: بیاماسید.
(4). سوره نازعات (79) آیه 45.
(5). سوره بقره (2) آیه 2.
(6). آط: التّکلمة، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد.

صفحه : 131
الرَّحمن‌ُ عَلَی العَرش‌ِ استَوی، ای استولی، خدای تعالی بر عرش مستوی شد یعنی مستولی. و ما اقوالی در سورة البقره گفتیم در تأویل استوی به استشهادات.
لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ وَ ما بَینَهُما، او راست هر چه در آسمانها و زمین است و آنچه در میان آن«1» است. وَ ما تَحت‌َ الثَّری، و آنچه در زیر خاک است.
و ثری، خاک نمناک باشد، تقول العرب: شهر ثری و شهر ندی و شهر مرعی.
عبد اللّه عبّاس گفت: زمین بر پشت ماهی است، و ماهی بر روی آب است، و طرفی«2» ماهی که سر و دنبال اوست در زیر عرش ملتقی‌اند به هم آمده. و زیر دریا سنگی سبز هست که سبزی آسمان از اوست، و آن سنگ آن است که خدای تعالی در سورت لقمان گفت: فَتَکُن فِی صَخرَةٍ«3» ...، و آن سنگ بر سروی«4» گاوی است و پایهای گاو بر ثری نهاده است، و زیر ثری کس نداند تا چیست مگر خدای تعالی.
و آن گاو دهن باز کرده است چون دریاها همه یکی شود در شکم آن گاو شود و دریاها خشک شود.
وَ إِن تَجهَر بِالقَول‌ِ، آنگه گفت: ای محمّد؟ اگر سخن بلند گویی او سرّ داند و پوشیده‌تر از سرّ.
عبد اللّه عبّاس گفت: سرّ آن باشد که با کسی بگویی پنهان، و پوشیده‌تر از سرّ آن باشد که در دل داری و با کس نگویی. و روایتی دگر از او گفت: و اخفی من السّرّ حدیث النّفس، آنچه با خود اندیشه کنی.
سعید جبیر گفت: سرّ آن است که در دل داری، و آنچه از سرّ پوشیده‌تر است نیّت است، چه خدای تعالی عالم است به موجودات و معدومات علی حدّ واحد.
و علی‌ّ بن ابی طلحه گفت از عبد اللّه عبّاس: سرّ آن که در دل دارند، و اخفی آن که در دل ندارد«5» و پس از آن بکند«6»، و اینکه هم معدوم باشد و قریب است به قول اوّل.
مجاهد گفت: سرّ آن است که پوشیده دارد، و اخفی وسوسه است.
إبن زید گفت: معنی آیت آن است که، او سرّ بندگان داند و سرّ او کس نداند،
-----------------------------------
(1). آب: میان آسمان و زمین.
(2). آب، آز، مش: دو طرف.
(3). سوره لقمان (31) آیه 16.
(4). آج، لب، مش: سر.
(5). کذا در آط، آج، و لب، آب: ندارند.
(6). کذا در آط، آج و لب، آب: بکنند.

صفحه : 132
برای آن که او پوشیده کرده است از خلق. و بر اینکه قول، أخفی فعل باشد علی وزن أفعل، و بر اقوال اوّل، اخفی اسم باشد افعل تفضیل.
آنگه تقریر«1» توحید خود کرد، گفت: اللّه‌ُ لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، خدای تعالی بجز«2» او خدایی نیست، و هیچ مستحق‌ّ عبادت نیست که اینکه نام به استحقاق بر او اجرا توان کردن مگر او.
لَه‌ُ الأَسماءُ الحُسنی، او راست نامهای نیکو برای آن که او مستحق‌ّ آن است.
آنگه با رسول خطاب می‌کند و می‌گوید: وَ هَل أَتاک‌َ، صورت استفهام است و مراد تقریع و تنبیه، گفت: به تو آمد حدیث موسی عمران.
إِذ رَأی ناراً، چون آتش دید. وهب منبّه گفت: اینکه آنگه بود که موسی- علیه السّلام- دختر شعیب را با خود گرفت و مدّتی مقام کرد، آنگه از شعیب دستوری خواست تا بیاید و مادر را ببیند. شعیب دستوری داد او را، و او برخاست«3» و زن را بر گرفت و او بارداشت در بعضی راه و او از راه عدول کرده بود در شبی تاریک از شبهای زمستان، و شبی بود سرد [و با باد]
«4» و باران و رعد و برق، و شب آدینه بود زن را درد در زادن پدید آمد. موسی- علیه السّلام- [سنگ و آهن برداشت، چندان که سنگ بر آهن زد، آتش فرو نیامد. موسی- علیه السّلام- بخشم]
«5» سنگ و آهن از دست بینداخت [سنگ و آهن]
«6» به آواز آمدند و که«7»: یا موسی؟ ما بازداشتگان تو نه‌ایم، ما جز به فرمان خدای بیرون نیاییم. امشب هر آتش که در عالم است بنشاندند. موسی متحیّر فرو ماند، نگاه کرد از دست چپ راه آتشی دید از دور، و ذلک قوله: إِذ رَأی ناراً. اهل و قوم خود را گفت: امکُثُوا، بر اینکه جای باشی«8» که من آتشی دیدم. إِنِّی آنَست‌ُ ناراً، ای ابصرت، و الایناس الابصار. لَعَلِّی آتِیکُم مِنها بِقَبَس‌ٍ، باشد که من پاره‌ای آتش به شما آرم. أَو أَجِدُ عَلَی النّارِ هُدی‌ً، یا بر آتش راهی یابم، و گفتند: هُدی‌ً، به معنی هادی است، یا کسی را یابم که مرا به آتش راه نماید.
فَلَمّا أَتاها، چون بر اثر آتش بیامد، درختی دید از پایان تا سر سبز، از او آتشی افروخته، و تسبیح فرشتگان شنید، و نوری عظیم دید بترسید و به تعجّب فرو ماند،
-----------------------------------
(1). آج، لب: تقدیر. [.....]
(2). آج، لب: اوست خدای تعالی، بجز.
(3). همه نسخه بدلها: برخواست. (6- 5- 4). آط: ندارد، از آب افزوده شد.
(7). آب، آج، لب: و گفتند.
(8). آب: درنگ کنید.

صفحه : 133
خدای تعالی سکینه‌ای بر او افگند و او را بر جای بداشت از آن درخت ندا آمد: یا مُوسی؟ إِنِّی أَنَا رَبُّک‌َ، من خدای توام، و کنایت مکرّر کرد متّصل و منفصل برای تأکید را، و مثله قوله: وَ قُل إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ المُبِین‌ُ«1».
فَاخلَع نَعلَیک‌َ، نعلین از پای بینداز.
عبد اللّه عبّاس گفت در حدیثی مرفوع که: سبب آن که او را گفتند نعلین بکش، آن بود که نعلین او از پوست مرداری بود.
ابو الاحوص گفت: عبد اللّه مسعود به سرای ابو موسی اشعری حاضر آمد. وقت نماز در آمد، ابو موسی عبد اللّه را گفت: تقدّم فصل‌ّ، پیش رو و نماز کن. عبد اللّه گفت: در سرای تو تو را پیش باید رفت. او پیش رفت و نعلین بکشید. عبد اللّه مسعود گفت او را: بالواد المقدس«2» انت! تو به وادی مقدّسی که نعلین بکشیدی! یعنی خلع نعلین موسی را گفتند که به وادی مقدّس بود.
عکرمه و مجاهد گفتند: برای آن گفت موسی را که نعلین بکش که، آن جای مبارک به قدم تو رسد، برای آن که آن زمین را دو بار پاک بکرده بودند. و بعضی دگر گفتند: برای آن که حفوه و برهنه پای«3» از امارات تواضع است، چون آن جایگاه را به حرمت مسجد و کعبه کرد، گفت: اینکه جا آن کن که به مسجد کنند.
و اهل اشارت گفتند: نعل، کنایت است از اهل، یعنی دل فارغ کن از شغل اهل و ولد، از اینکه جا گویند آن را که زن را طلاق دهد: القی«4» نعله.
اگر گویند: موسی- علیه السّلام- چون از درخت شنید ه: انّی انا اللّه، از کجا دانست که آن کلام خداست، و از کجا ایمن بود که آن نه کلام بعضی شیاطین است! گوییم: لابدّ باشد که خدای تعالی علمی از اعلام معجزه با آن مقرون بکرده باشد تا به منزلت گواه باشد بر آن دعوی که یکی از ما چون از جمادی کلامی شنود، داند که آن کلام آدمی نیست«5»، امّا روا دارد که کلام بعضی جن‌ّ است یا بعضی ملایکه، پس لابدّ باشد از معجزی که با آن بود که به آن بدانند که آن کلام خداست.
-----------------------------------
(1). سوره حجر (15) آیه 89.
(2). آب، آز: القدس.
(3). آب، آز، مش: پای تهی.
(4). آج، لب: القضی.
(5). آج، لب: است.

صفحه : 134
و قوله: طُوی‌ً، در او خلاف کردند، عبد اللّه عبّاس و مجاهد و إبن زید گفتند:
طُوی‌ً، نام وادی است. حسن بصری گفت: برای آن «طوی» خواند آن را که لأنّه طوی بالبرکة، آن را به برکت در گرفته‌اند. و قال عدی‌ّ بن زید:

أ عاذل ان‌ّ اللّوم فی غیر کنهه علی‌ّ طوی من غیّک المتردّد
ضحّاک گفت: برای آن که وادیی بود عمیق کالبئر المطوی‌ّ فی استدارته، چون چاه به سنگ بر آورده. و گفتند، معنی آن است که: انّک تطوی الوادی طوی، ای طیّا. بر اینکه قول طوی مصدر باشد.
امّا اختلاف قرّاء در آیت: إبن کثیر و ابو عمرو خواندند: انّی انا، به فتح همزه و « یا »، و باقی قرّاء به کسر همزه و سکون « یا »، الّا نافع که او همزه مکسور خواند و « یا » ی مفتوح. امّا ابو عمرو و إبن کثیر گفتند: پس از ندا، «ان» و «ان‌ّ»«1» مفتوح آید، یقال: نادیت فلانا أن‌ّ الفعل کذا، لأن‌ّ المعنی صحت به ان‌ّ الأمر کذا. و آنان که مکسور خواندند، گفتند: محمول است علی القول، و از پس قول ان‌ّ مکسور آید.
و إبن کثیر و ابو عمرو و نافع، طوی خواندند به ضم‌ّ «طا» غیر مصروف حمل کردند بر بقعه، و گفتند: سببهای مانع از صرف علمیّت است و تأنیث. و باقی قرّاء:
طوی خواندند به ضم‌ّ «طا» مصروف حملا علی المصدر.
قوله: وَ أَنَا اختَرتُک‌َ، حمزه خواند: و انّا اخترناک، به تشدید «نون» در جمع، و «نون» و «الف» بر جمع، و باقی قرّاء وَ أَنَا، علی الخبر من المتکلّم. اختَرتُک‌َ، بالتّاء خبر از متکلّم، و من تو را برگزیدم. و بر قراءت حمزه: ما تو را برگزیدیم.
فَاستَمِع لِما یُوحی، گوش به وحی ما دار، یقال: استمعت الی کذا و لکذا.
إِنَّنِی أَنَا اللّه‌ُ، وحی اینکه بود که خدای تعالی در آن درخت آفرید از کلام خود، اینکه کلمات: إِنَّنِی أَنَا اللّه‌ُ، و منم که خدایم و جز من خدایی نیست. لا إِله‌َ إِلّا أَنَا فَاعبُدنِی، مرا پرست و با من در عبادت انباز مگیر. وَ أَقِم‌ِ الصَّلاةَ لِذِکرِی، و نماز به پای دار برای ذکر و تسبیح من. اینکه قول حسن است و مجاهد، و التّقدیر: لذکرک ایّای، اضافت مصدر با مفعول کرد.
-----------------------------------
(1). آج، لب: ان و.

صفحه : 135
و بعضی دگر گفتند: لذکری ایّاک و اثنائی«1» علیک، نماز به پای دار تا من تو را ثنا کنم به خیر.
و بعضی دگر گفتند، معنی آن است که: هر گه که تو را یاد آید که بر تو نمازی هست بگزار«2»، و اینکه قول مقاتل است بیان اینکه قول آن خبر که، قتاده روایت کرد از انس که رسول- علیه السّلام- گفت:
من نسی صلاة او نام عنها فلیصلّها اذا ذکرها، ان‌ّ اللّه یقول: وَ أَقِم‌ِ الصَّلاةَ لِذِکرِی
.
و بعضی دگر گفتند: راجع است با وحی، کأنّه قال: فاستمع لما یوحی و لذکری، گوش به وحی و ذکر من دار.
إِن‌َّ السّاعَةَ آتِیَةٌ، که قیامت لامحال آمدنی است. أَکادُ أُخفِیها، نزدیک آن است که پنهان کنم آن را. در او چند قول گفتند، یکی آن که: أَکادُ صله است و زیادت، و عرب «کاد» در کلام آرند و صِلَت بود، چنان که گفت: ... إِذا أَخرَج‌َ یَدَه‌ُ لَم یَکَد یَراها«3» ...، و المعنی لم یرها، و قال الشّاعر:

سریع الی الهیجاء شاک سلاحه فما إن یکاد قرنه یتنفّس
ای، فما یتنفّس القرن من خوفه، اینکه قول کوفیان است، و نزد بصریان آن است که: [کاد]
«4» در آیت و در بیت بر جای خود است و معنی خود دارد و فایده او بر جای است.
عبد اللّه عبّاس گفت و بیشتر مفسّران که، معنی آن است که: اکاد اخفیها فی نفسی، ای فی عینی«5»، کما قال: تَعلَم‌ُ ما فِی نَفسِی وَ لا أَعلَم‌ُ ما فِی نَفسِک‌َ«6» ...، ای تعلم ما فی عینی«7» و لا اعلم ما فی عینک«8»، و در مصحف ابی‌ّ چنین است. و در مصحف عبد اللّه مسعود هست: اکاد اخفیها من نفسی فکیف اظهرها لکم، نزدیک آن است که از خود پوشیده دارم چگونه اظهار کنم بر شما، و اینکه بر طریق توسّع باشد مبالغت را، چنان که یکی از ما گوید: انّی احفظ سرّک من نفسی، و معنی آن که:
-----------------------------------
(1). آز: ثنائی.
(2). آب، آج، لب، آز، مش: بگذار.
(3). سوره نور (24) آیه 40. [.....]
(4). آط: ندارد، به قیاس با نسخه مش، افزوده شد.
(7- 5). آب: غیبک.
(6). سوره مائده (5) آیه 116.
(8). آب: غیبک.

صفحه : 136
احفظه کل‌ّ الحفظ، و معنی آن که: اخفیها غایة الاخفاء، و مثله قول الشّاعر:

انام تعجبنی«1» هند و اخبرها ما اکتم النّفس من حاجی«2» و اسراری
و حسن بصری و سعید جبیر خواندند: اخفیها، به فتح همزه، ای اظهرها و ابرزها، یقال: خفیت الشّی‌ء اذا اظهرته و اخفیته اذا سترته، قال امرؤ القیس:

خفا هن‌ّ من انفاقهن‌ّ کأنّما خفا هن‌ّ ودق من سحاب مرکّب
ای اخرجهن‌ّ، نزدیک آن است که اظهار کنم و پدید آرم، چه رسول- علیه السّلام- را به دامن قیامت فرستادند، لِتُجزی کُل‌ُّ نَفس‌ٍ بِما تَسعی، بر اینکه قراءت که گفتیم «لام» تعلّق دارد به اظهار، یعنی قیامت ظاهر کنم تا جزای هر نفس به آنچه کرده باشند بدهم، و بر قراءت عامّه قرّاء هم چنین باشد، جز که در او تقدیری باشد، و معنی آن که: من قیامت و وقت ظهور آن پوشیده کرده‌ام تا جزای هر نفس بر وفق عمل او باشد، چه اگر وقتش معیّن و معلوم بودی مکلّفان به اوّل مغری بودندی و به آخر ملجی، و اینکه در تکلیف خلل باشد. و اصل سعی رفتن به شتاب باشد، و منه السّعی بین الصّفا و المروة، و اینکه جا کنایت است از کردار.
قوله: فَلا یَصُدَّنَّک‌َ عَنها، اینکه نهی است موسی را- علیه السّلام- و مراد جمله مکلّفان. و نهی، مغایبه است، یعنی نباید تا تو را منع کنند. و صدّ، منع باشد از خیر، یقال: صدّه عن الصّلوة و الحج‌ّ، و لا یقال: صدّه عن الشّرّ، انّما یقال: صرفه و منعه.
عَنها، ای عن السّاعة، و معنی آن که: عن الاستعداد لها علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه. مَن لا یُؤمِن‌ُ بِها، آن کس که ایمان ندارد به آن، یعنی نباید که کافران تو را باز دارند از ایمان به قیامت و بیان او کردن و اعمالی که تو را در قیامت سود دارد، و آنان که ایشان از پس«3» هوای نفس شوند و تابع شهوات باشند. و هوی مقصور شهوت باشد، و ممدود جوّ باشد. فَتَردی، ای«4» تهلک، که پس هلاک شوی من الرّدی، و هو الهلاک، و محل‌ّ او نصب است علی جواب النّهی بالفاء، جز که نصب او بر ابتدا«5» نیست، برای آن که «الف» در حرف اعراب افتاد.
-----------------------------------
(1). کذا، در همه نسخه‌ها.
(2). آط: حامی، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(3). مش: پی.
(4). آج، لب: ان.
(5). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، مراد آن که نصب «تردی» پیدا نیست.

صفحه : 137
قوله: وَ ما تِلک‌َ بِیَمِینِک‌َ، چیست آن که به دست راست تو است ای موسی!
فرّاء گفت: تِلک‌َ اینکه جا به معنی هذه است، و اولیتر آن که بر جای خود باشد، برای آن که عصا با موسی بود، و اینکه«1» خدای می‌گوید، و اینکه جا جاری مجرای بعدی بود.
و گفتند: به معنی «الّذی» است، و التّقدیر: و ما الّذی بیمینک یا موسی.
در وجه چنین سؤال دو قول«2» گفتند، یکی آن که: برای استیناس گفت تا موسی را انس پدید آید با کلام خدای و گستاخ شود، و وجه دگر آن که: تا تنبیه کند او را بر آن معجزات که از او پدید خواست آمدن خارق عادت.
قال‌َ هِی‌َ عَصای‌َ، موسی- علیه السّلام- گفت: اینکه عصا و چوب سفر من است، گفت: چه کنی اینکه را! گفت: أَتَوَکَّؤُا عَلَیها، بر آن تکیه کنم در وقت رفتن و در وقت استراحت و در وقت آن که به جویی بجهم«3». وَ أَهُش‌ُّ بِها عَلی غَنَمِی، و برگ از درخت فرو کوبم برای گوسپند، قال الرّاجز:

اهش‌ّ بالعصا علی اغنامی من ناعم الاراک و الابشام
و عکرمه خواند: و اهس‌ّ به «سین» غیر معجم، و گفت: معنی آن است که:
گوسپند رانم به آن، و اقول«4» لها: هس هس.
نضر بن شمیل گفت: خلیل را پرسیدم از وجه قراءت عکرمه، گفت: عرب بسیار معاقبه کند میان «سین» و «شین»، یقول: سمّت العاطس و شمّت، و شن‌ّ علیه الدّرع«5» و سن‌ّ، و الرّوشم و الرّوسم للختم. وَ لِی‌َ فِیها مَآرِب‌ُ أُخری، و مرا در اینکه عصا حاجتهای دگر باشد، واحدها مأربة و مأربة و مأربة ثلاث لغات.
عبد اللّه عبّاس گفت: موسی- علیه السّلام- زاد و متاع خود بر عصا نهادی و از او برگرفتی او را بمنزلت راحله بود، و چون خسته شدی بر او نشستی، در زیر ران او رهوار می‌رفتی، و وقتها با او در راه می‌رفتی و با او حدیث می‌کردی تا انس بودی او را با او، و جایی که طعام نداشتی بر زمین زدی آنچه او را بایستی از قوت روز برآمدی و چون تشنه شدی بر زمین زدی چشمه آب بر آمدی، و چون جایی فرو«6» آمدی و از
-----------------------------------
(1). مش را.
(2). مش: وجه.
(3). آز: بجمیم.
(4). مش: اقوال.
(5). آج، لب: الرّدع، مش: الزرع. [.....]
(6). آج، لب: فرود.

صفحه : 138
آفتاب رنجش بودی به زمین فرو زدی، در حال شاخ بکشیدی و برگ بیاوردی و سایه گستردی. و چون میوه آرزو کردی، او را خدای تعالی شاخهای آن بر او پدید کردی و آن میوه بر او پدید آمدی. و چون بخفتی، او را«1» به شبانی گوسپندان بداشتی تا سباع و هوام‌ّ را از آن بازداشتی. و چون به چاهی رسیدی که در او آب بودی، و او رسن و دلو نداشتی، آن عصا به چاه فرو گذاشتی«2» بر طول چاه دراز شدی و شعبه‌های او بر شکل دلو شدی تا او آب برآوردی برای خود و گوسپندان. و چون به شب فرو آمدی، به زمین فرو زدی مانند دو مشعله از او روشنایی بتافتی. و چون در زمین نشیب شدی«3»، عصا دراز شدی، و چون بر زمین فراز«4» رفتی کوتاه شدی، فهذا معنی قوله: وَ لِی‌َ فِیها مَآرِب‌ُ.
و از روی تازی «اخر» بایست که مأرب جمع است، و از اینکه دو جواب است، یکی آن که: لرأس الایة اخری گفت تا مطابق دگر آیات بود، و جواب دیگر آن است که: ذهب الی تأنیث الجمع، چنان که الجماعة قالت.
قال‌َ أَلقِها یا مُوسی، خدای تعالی گفت: بینداز اینکه عصا را ای موسی.
فَأَلقاها، بینداخت آن را. فَإِذا هِی‌َ، اینکه «إذا» ی مفاجات گویند، ناگاه که دید ماری شد و تاختن می‌کرد.
اگر گویند: یک جا گفت ثعبانی شد، و یک جا گفت ماری شد، و یک جا گفت: ... کَأَنَّها جَان‌ٌّ«5» ...، و هی نوع من الحیّات الصّغیرة- نه مناقضه باشد! گوییم:
از اینکه چند جواب است، یکی آن که: در اوّل حال ماری کوچک بود، آنگه بتدریج بزرگ می‌شد تا ثعبانی شد. جواب دیگر آن که: آن معنی کرّات و تارات بود، در یک حال مار بود و در یک حال جان‌ّ بود و در یک حال ثعبان بود، و مناقضه نباشد چون اوقات مختلف بود. جواب سیم«6» آن است که: در سرعت و نشاط جان‌ّ بود، و در قبح و استهوال منظر اژدها بود، پس جامع بود اینکه هر دو صفت را از اینکه دو وجه،
-----------------------------------
(1). آج، لب: آن را.
(2). آط: فرو گذاشتی، به قیاس با دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(3). آب، آز، مش: رفتی.
(4). آب، آز، مش: بالا رفتی.
(5). سوره قصص (28) آیه 31.
(6). آج، لب: سوم.

صفحه : 139
چنان که گفت: قَوارِیرَا مِن فِضَّةٍ«1» ...، یعنی در صفای سیم بود و رقّت و لطافت آبگینه.
اهل اشارت گفتند: چون موسی عصا بینداخت و ماری شد، آهنگ موسی کرد.
موسی بگریخت از او، چنان که دگر جای گفت: ... وَلّی مُدبِراً وَ لَم یُعَقِّب«2» ...،
خدای تعالی گفت: یا موسی؟ اینکه نه آن است که می‌گفتی، هِی‌َ عَصای‌َ، اینکه چوب من است، کس را دیدی که از کالای خود بگریزد! گفت: بار خدایا؟ اینکه چه حال است! گفت: اینکه برای آن است تا بدانی که جز بر من اعتماد نباید کرد که آن که جز بر من اعتماد کند معتمد او چنین آید«3».
در قلب العصا حیّة، در آن جایگاه دو قول گفتند، یکی آن که: تا موسی- علیه السّلام- مستأنس شود و بداند که در آن عصا اینکه معجزه نهاده‌اند تا چون پیش فرعون بیندازد چون معتادی«4» باشد آن را و نترسد از او. و وجهی دگر آن که: به معجزه«5» آن کرد تا بداند که آن کلام که از درخت شنید کلام آن است که اینکه خرق عادت فعل اوست.
قال‌َ خُذها وَ لا تَخَف، خدای تعالی گفت: بگیر اینکه عصا را و مترس که ما او را با حالت اوّل بریم. سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الأُولی، و اصل سیرت فعله باشد، و آن هیأت بود من السّیر. و مراد اینکه جا حالت است، یعنی باز عصا گردانیم آن را. و نصب او به حذف حرف جرّ است، و التّقدیر: سنعیدها الی سیرتها الاولی، چون حرف جرّ بیفگند فعل برسید و عمل کرد در«6» مفعول.
وَ اضمُم یَدَک‌َ إِلی جَناحِک‌َ، و دست با زیر بغل بر«7»، و گفتند: با زیر بازو. و جناح الطّائر«8»، بال مرغ باشد سمّی بذلک لجنوحه، ای میله، و جنح لکذا اذا مال الیه.
و بازو را هم برای اینکه جناح خواند که مایل است، یا برای آن که به جای جناح است مرغ را. و دگر جای گفت:قال به وَ أَدخِل یَدَک‌َ فِی جَیبِک‌َ«9»، دست در گریبان کن. و
-----------------------------------
(1). سوره انسان (76) آیه 16.
(2). سوره نمل (27) آیه 10.
(3). مش: باید.
(4). آج، لب: معتدا.
(5). آج، لب: دگر از معجزه.
(6). مش: بر.
(7). آج، لب: برد. [.....]
(8). آب، آز، مش: الطیر.
(9). سوره نمل (27) آیه 12.

صفحه : 140
قولی دیگر آن است که: جناح کنایت است از برادر، یعنی دست در آستین برادرت هارون کن. و گفتند معنی آن است که: دست با او یکی دار، و اینکه معنی ضعیف است، لقوله: تَخرُج بَیضاءَ، تا برون آید دستت سپید، مِن غَیرِ سُوءٍ، ای من غیر برص، بی علّتی و آفتی از پیسی.
به قول جمله مفسّران، موسی- علیه السّلام- دست در بغل کرد و بیرون آورد چندانی نور از آن می‌تافت که آفتاب را غلبه کرد.
آیَةً أُخری، معجزه دیگر. و نصب او بر حال است، و گفتند: بر فعلی مضمر، ای اجعلها«1» آیة اخری، و لکن بیفگند لدلالة الکلام علیه.
لِنُرِیَک‌َ، تا به تو نماییم، مِن آیاتِنَا الکُبری، از آیات بزرگترین ما. و مراد به آیات«2»، معجزه است، و کبر برای آن نگفت با آن که آیات جمع است از آن وجه که گفتیم، فی قوله: مَآرِب‌ُ أُخری، و اینکه جا وجهی دیگر زیادت هست، و آن، آن است که: صفت موصوف محذوف باشد، کأنّه قال: لنریک من آیاتنا الایة الکبری، تا ما از آیات خود آیت مهترین«3» به تو نماییم.
آنگه چون او را نبوّت داده بود و اظهار معجزات کرده بر دست او، او را«4» گفت:
اکنون بنزدیک فرعون رو و او را دعوت کن که او طاغی شده است و پای از حدّ خود بیرون نهاده. او بنده ضعیف مدبّر است، دعوی خدایی می‌کند.
موسی- علیه السّلام- عند آن حال دست به دعا داشت و گفت:
قوله تعالی:

[سوره طه (20): آیات 25 تا 73]

[اشاره]


قال‌َ رَب‌ِّ اشرَح لِی صَدرِی (25) وَ یَسِّر لِی أَمرِی (26) وَ احلُل عُقدَةً مِن لِسانِی (27) یَفقَهُوا قَولِی (28) وَ اجعَل لِی وَزِیراً مِن أَهلِی (29)
هارُون‌َ أَخِی (30) اشدُد بِه‌ِ أَزرِی (31) وَ أَشرِکه‌ُ فِی أَمرِی (32) کَی نُسَبِّحَک‌َ کَثِیراً (33) وَ نَذکُرَک‌َ کَثِیراً (34)
إِنَّک‌َ کُنت‌َ بِنا بَصِیراً (35) قال‌َ قَد أُوتِیت‌َ سُؤلَک‌َ یا مُوسی (36) وَ لَقَد مَنَنّا عَلَیک‌َ مَرَّةً أُخری (37) إِذ أَوحَینا إِلی أُمِّک‌َ ما یُوحی (38) أَن‌ِ اقذِفِیه‌ِ فِی التّابُوت‌ِ فَاقذِفِیه‌ِ فِی الیَم‌ِّ فَلیُلقِه‌ِ الیَم‌ُّ بِالسّاحِل‌ِ یَأخُذه‌ُ عَدُوٌّ لِی وَ عَدُوٌّ لَه‌ُ وَ أَلقَیت‌ُ عَلَیک‌َ مَحَبَّةً مِنِّی وَ لِتُصنَع‌َ عَلی عَینِی (39)
إِذ تَمشِی أُختُک‌َ فَتَقُول‌ُ هَل أَدُلُّکُم عَلی مَن یَکفُلُه‌ُ فَرَجَعناک‌َ إِلی أُمِّک‌َ کَی تَقَرَّ عَینُها وَ لا تَحزَن‌َ وَ قَتَلت‌َ نَفساً فَنَجَّیناک‌َ مِن‌َ الغَم‌ِّ وَ فَتَنّاک‌َ فُتُوناً فَلَبِثت‌َ سِنِین‌َ فِی أَهل‌ِ مَدیَن‌َ ثُم‌َّ جِئت‌َ عَلی قَدَرٍ یا مُوسی (40) وَ اصطَنَعتُک‌َ لِنَفسِی (41) اذهَب أَنت‌َ وَ أَخُوک‌َ بِآیاتِی وَ لا تَنِیا فِی ذِکرِی (42) اذهَبا إِلی فِرعَون‌َ إِنَّه‌ُ طَغی (43) فَقُولا لَه‌ُ قَولاً لَیِّناً لَعَلَّه‌ُ یَتَذَکَّرُ أَو یَخشی (44)
قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخاف‌ُ أَن یَفرُطَ عَلَینا أَو أَن یَطغی (45) قال‌َ لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما أَسمَع‌ُ وَ أَری (46) فَأتِیاه‌ُ فَقُولا إِنّا رَسُولا رَبِّک‌َ فَأَرسِل مَعَنا بَنِی إِسرائِیل‌َ وَ لا تُعَذِّبهُم قَد جِئناک‌َ بِآیَةٍ مِن رَبِّک‌َ وَ السَّلام‌ُ عَلی مَن‌ِ اتَّبَع‌َ الهُدی (47) إِنّا قَد أُوحِی‌َ إِلَینا أَن‌َّ العَذاب‌َ عَلی مَن کَذَّب‌َ وَ تَوَلّی (48) قال‌َ فَمَن رَبُّکُما یا مُوسی (49)
قال‌َ رَبُّنَا الَّذِی أَعطی کُل‌َّ شَی‌ءٍ خَلقَه‌ُ ثُم‌َّ هَدی (50) قال‌َ فَما بال‌ُ القُرُون‌ِ الأُولی (51) قال‌َ عِلمُها عِندَ رَبِّی فِی کِتاب‌ٍ لا یَضِل‌ُّ رَبِّی وَ لا یَنسی (52) الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم‌ُ الأَرض‌َ مَهداً وَ سَلَک‌َ لَکُم فِیها سُبُلاً وَ أَنزَل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً فَأَخرَجنا بِه‌ِ أَزواجاً مِن نَبات‌ٍ شَتّی (53) کُلُوا وَ ارعَوا أَنعامَکُم إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِأُولِی النُّهی (54)
مِنها خَلَقناکُم وَ فِیها نُعِیدُکُم وَ مِنها نُخرِجُکُم تارَةً أُخری (55) وَ لَقَد أَرَیناه‌ُ آیاتِنا کُلَّها فَکَذَّب‌َ وَ أَبی (56) قال‌َ أَ جِئتَنا لِتُخرِجَنا مِن أَرضِنا بِسِحرِک‌َ یا مُوسی (57) فَلَنَأتِیَنَّک‌َ بِسِحرٍ مِثلِه‌ِ فَاجعَل بَینَنا وَ بَینَک‌َ مَوعِداً لا نُخلِفُه‌ُ نَحن‌ُ وَ لا أَنت‌َ مَکاناً سُوی‌ً (58) قال‌َ مَوعِدُکُم یَوم‌ُ الزِّینَةِ وَ أَن یُحشَرَ النّاس‌ُ ضُحًی (59)
فَتَوَلّی فِرعَون‌ُ فَجَمَع‌َ کَیدَه‌ُ ثُم‌َّ أَتی (60) قال‌َ لَهُم مُوسی وَیلَکُم لا تَفتَرُوا عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً فَیُسحِتَکُم بِعَذاب‌ٍ وَ قَد خاب‌َ مَن‌ِ افتَری (61) فَتَنازَعُوا أَمرَهُم بَینَهُم وَ أَسَرُّوا النَّجوی (62) قالُوا إِن هذان‌ِ لَساحِران‌ِ یُرِیدان‌ِ أَن یُخرِجاکُم مِن أَرضِکُم بِسِحرِهِما وَ یَذهَبا بِطَرِیقَتِکُم‌ُ المُثلی (63) فَأَجمِعُوا کَیدَکُم ثُم‌َّ ائتُوا صَفًّا وَ قَد أَفلَح‌َ الیَوم‌َ مَن‌ِ استَعلی (64)
قالُوا یا مُوسی إِمّا أَن تُلقِی‌َ وَ إِمّا أَن نَکُون‌َ أَوَّل‌َ مَن أَلقی (65) قال‌َ بَل أَلقُوا فَإِذا حِبالُهُم وَ عِصِیُّهُم یُخَیَّل‌ُ إِلَیه‌ِ مِن سِحرِهِم أَنَّها تَسعی (66) فَأَوجَس‌َ فِی نَفسِه‌ِ خِیفَةً مُوسی (67) قُلنا لا تَخَف إِنَّک‌َ أَنت‌َ الأَعلی (68) وَ أَلق‌ِ ما فِی یَمِینِک‌َ تَلقَف ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا کَیدُ ساحِرٍ وَ لا یُفلِح‌ُ السّاحِرُ حَیث‌ُ أَتی (69)
فَأُلقِی‌َ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنّا بِرَب‌ِّ هارُون‌َ وَ مُوسی (70) قال‌َ آمَنتُم لَه‌ُ قَبل‌َ أَن آذَن‌َ لَکُم إِنَّه‌ُ لَکَبِیرُکُم‌ُ الَّذِی عَلَّمَکُم‌ُ السِّحرَ فَلَأُقَطِّعَن‌َّ أَیدِیَکُم وَ أَرجُلَکُم مِن خِلاف‌ٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُم فِی جُذُوع‌ِ النَّخل‌ِ وَ لَتَعلَمُن‌َّ أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبقی (71) قالُوا لَن نُؤثِرَک‌َ عَلی ما جاءَنا مِن‌َ البَیِّنات‌ِ وَ الَّذِی فَطَرَنا فَاقض‌ِ ما أَنت‌َ قاض‌ٍ إِنَّما تَقضِی هذِه‌ِ الحَیاةَ الدُّنیا (72) إِنّا آمَنّا بِرَبِّنا لِیَغفِرَ لَنا خَطایانا وَ ما أَکرَهتَنا عَلَیه‌ِ مِن‌َ السِّحرِ وَ اللّه‌ُ خَیرٌ وَ أَبقی (73)

[ترجمه]

‌گفت: خدای من؟ روشن کن مرا دل من.
و آسان گردان«5» کار من.
و بگشای بند از زبان من.
تا دانند سخن من.
-----------------------------------
(1). آج، لب: جعلها.
(2). آب، آز، مش: آیت.
(3). آط: مهتری، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد.
(4). آج، لب: بر دست او را.
(5). آب مرا.

صفحه : 141
و کن مرا وزیر از اهل من.
هارون برادر من.
قوی کن به او پشت من.
و انباز گردان او را در کار من.
تا تسبیح کنم«1» تو را بسیاری.
و یاد کنم«2» تو را بسیاری.
که تو به ما بینایی.
گفت: بدادم حاجت تو ای موسی.
و ما منّت نهادیم بر تو یک بار دیگر.
چون وحی کردیم به مادر تو آنچه وحی کردند«3».
که در انداز او را در تابوت، پس در انداز آن را در دریا«4» بیفگند او را دریا به کناره بگرفت«5» او را دشمن من و دشمن او، و افگندم بر تو دوستی از من«6»، بکنند بر چشم من.
«7»
چون رفت خواهرت می«8» گفت:
آیا راه نمایم شما را بر آن کس که او را در خود پذیرد«9»! باز دادیم تو را با مادرت تا روشن شود چشمش و اندوه ندارد، و بکشتی تنی را برهانیدیم تو را از غم و بیازمودیم تو را آزمودنی، پس مقام کردی سالها در اهل مدین، آنگه آمدی بر اندازه‌ای موسی.
-----------------------------------
(2- 1). آب: کنیم، که با ظاهر عبارت سازگارتر می‌نماید.
(3). آب: وحی کرده شد.
(4). آب تا.
(5). کذا در آط، آج، و لب، آب: بگیرد.
(6). آب، مش: خود و.
(7). لب: یمشی.
(8). آب، مش: پس. [.....]
(9). آج، لب: پرورد.

صفحه : 142
بیافریدیم«1» تو را برای خود.
برو تو و برادرت به آیتهای من و سستی مکنی در یاد کردن من.
بروید به فرعون که او از حدّ در گذشت.
بگویید او را گفتاری نرم تا همانا او اندیشه کند یا بترسد.
گفتند خدای ما؟ ما می‌ترسیم که شتاب کند بر ما یا نافرمانی کند.
گفت: مترسید که من با شماام، می‌شنوم و می‌بینم.
بروید«2» به او و بگویی که ما رسولان خدای توایم بفرست و اما بنی اسرایل را و عذاب مکن ایشان را که ما آورده‌ایم به تو معجزه‌ای از خدای تو و سلام بر آن که پسروی کند هدی را.-
ما را وحی کردند که عذاب بر آن کس است که دروغ گوید و برگردد.
گفت: کیست خدای شما ای موسی!
گفت: خدای ما آن که بداد هر چیزی به خلقانش، پس لطف کرد با ایشان.
گفت: چیست حال امّتان پیشین!
گفت: علم ایشان بنزدیک خدای من است در نوشته که گم نکند خدای من و فراموش نکند.
آن که کرد برای شما زمین را گهواره و
-----------------------------------
(1). آج، لب: برگزیدیم.
(2). آط: آمدند، به قیاس با نسخه آب و معنی آیه تصحیح شد.

صفحه : 143
بگشاد برای شما در آن جا راهها، و فرو فرستاد از آسمان آبی، پس بیرون آوردیم به او جفتانی از گیاهها، گونه‌های«1» مختلف.
بخورید و بچرانید چهار پایانتان را که در اینکه دلیلهاست خداوندان عقل را.
از آن بیافریدیم شما را و به آن جا بریم شما را و از آن جا بیرون آریم شما را یک بار دیگر.
و باز نمودیم به او دلیلهای ما همه، پس دروغ داشت و سر باز زد.
گفت: آمده‌ای به ما تا بیرون کنی ما را از زمین ما به جادوی تو«2» ای موسی.
بیاریم به تو به جادوی مانند آن، بکن میان ما و میان تو«3» وعده‌ای که خلاف نکنیم آن را ما و نه تو در جایگاهی راست.
گفت: موعد شما روز عید است و آن که جمع کنند مردم را چاشتگاه.
برگشت فرعون و گرد آورد حیلتش«4»، آنگه بیامد.
گفت ایشان را موسی: وای بر شما؟ مسگالی«5» بر خدای دروغی که بیخ بکند«6» شما را به عذاب و نومید بود آن که دروغ فرا بافد.
پس خلاف کردند در کارشان میان ایشان و پنهان داشتند راز.
-----------------------------------
(1). آز، آط، آج، لب، مش: گونهای.
(2). آب، آز، مش: خود.
(3). آب: خود.
(4). مش را.
(5). آج، لب: مبافید.
(6). آط: بکنند، به قیاس با نسخه آب و معنی آیه تصحیح شد.

صفحه : 144
گفتند: اینکه دو جادواند می‌خواهند تا برون کنند شما را از زمین شما به جادوی ایشان و ببرند طریقه شما را که نیکوتر است.
بسگالید کید خود پس بیایی به یک صف و ظفر یابد امروز آن«1» که برتر آید.
گفتند: ای موسی؟ یا تو بیفگنی و امّا«2» ما باشیم اوّل کس که بیفگند.
گفت شما بیفگنی که بدیدی رسنهای ایشان و عصاهاشان چنان نمودند او را از جادویشان که آن می‌رود.
یافت در خود«3» ترسی موسی.
گفتیم: مترس که تو برتر باشی.
و بیفگن آنچه در دست راست تو است تا فرو برد آنچه ایشان کردند، آنچه ایشان کردند کید جادوی ایست و ظفر نیابد جادوی هر کجا آید.
در افگندند جادوان«4» را در سجده، گفتند: بگرویدیم به خدای هارون و موسی.
گفت: ایمان آوردی به او پیش از آن که دستوری دادم شما را! او مهترست شما را آن که بیاموخت شما را جادوی، ببرم دستهای شما را و پایهای شما را از خلاف، و بر دار کنم شما را بر درختان خرما، و بدانید که کدام از ما سختر«5» است به عذاب و باقی.
-----------------------------------
(1). آب، مش کس.
(2). دیگر نسخه بدلها: و یا .
(3). آج، لب: دل خود.
(4). آج، لب: جادویان.
(5). سختر/ سخت‌تر. [.....]

صفحه : 145
گفتند: نگزینیم تو را بر آنچه به ما آمد از حجّتها و آن که آفرید ما را، حکم کن آنچه تو خواهی کرد تو حکم کنی در اینکه زندگانی دنیا.
ما ایمان آوردیم به خدای ما تا بیامرزد گناهان ما و آنچه تو اکراه کرده‌ای ما را بر آن از جادوی و خدای بهتر و باقیتر است.
قوله تعالی: رَب‌ِّ اشرَح لِی صَدرِی، موسی- علیه السّلام- عند آن حال که او را گفتند: تو را به فرعون باید رفتن به رسالت، گفت: بار خدای من و پروردگار من؟ دل من روشن گردان و اینکه دلتنگی از من ببر. و شرح الکلام بسطه و کشف المعنی فیه، و تفسیری که مخالفان دادند در شرح صدر که«1» مراد سینه شکافتن است و دل شکافتن، چنان که در حق‌ّ رسول- علیه السّلام- گفتند فی قوله: أَ لَم نَشرَح لَک‌َ صَدرَک‌َ«2»، باطل است به اینکه آیت، برای آن که موسی- علیه السّلام- از خدای اینکه بخواست و خدای تعالی او را بداد، فی قوله: ... قَد أُوتِیت‌َ سُؤلَک‌َ یا مُوسی«3»، مرادت بدادیم ای موسی. چون شرح صدر در حق‌ّ موسی هست و معنی سینه شکافتن و دل شستن«4» نه، اولی و احری که در حق‌ّ رسول ما چون«5» باشد، معنی اینکه بود نه آن که ایشان گفتند، چه پیغامبر ما- علیه السّلام- از موسی و از جمله پیغامبران به بود.
پس موسی- علیه السّلام- گفت: بار خدایا؟ دلها به فرمان تو است، اینکه دلتنگی و گرفتگی از من بردار و کارم سهل گردان، یعنی رسالتی که مرا فرمودی بر من آسان کن.
وَ احلُل عُقدَةً مِن لِسانِی، و بند از زبان من برگشای تا سخن من بدانند مردمان. و گفتند: در زبان موسی- علیه السّلام- رتّه«6» ای بود که بعضی حروف درست
-----------------------------------
(1). آب سینه.
(2). سوره انشراح (94) آیه 1.
(3). سوره طه (20) آیه 36.
(4). آج، لب: شکافتن.
(5). چاپ شعرانی (7/ 458): چنین.
(6). آط: رته.

صفحه : 146
نتوانست گفت.
عبد اللّه عبّاس گفت: سبب آن بود که، آنگاه که او در حجره فرعون بود یک روز دست بر آورد و تپنچه بر روی فرعون زد و ریش او به دست گرفت و بکند. فرعون آسیه را گفت: اینکه آن دشمن من است که مرا گفتند، و من او را در کنار خود می‌پرورم، او را بباید کشتن. آسیه گفت: او کودک است و نداند که چه کرد که نیک از بد نداند، خواهی تا بدانی که او نیک از بد نداند بیازمای. بفرمود: تا طشتی از انگشت«1» دمیده بیاوردند و طبقی را جواهر پر کرد و هر دو را پیش موسی نهادند، موسی خواست تا دست به جوهر یازد، جبرئیل بیامد و دست او را سوی آتش برد تا او انگشتی برگرفت و در دهن نهاد، زبانش بسوخت و بندی بر زبان او افتاد. گفتند:
دستش نسوخت، و زبانش بسوخت. دستش برای آن نسوخت که تپنچه بر روی فرعون زد. پس او دعا کرد که: بار خدایا؟ اینکه کار زبان است، و مرا زبان بند دارد، و سخن درست نمی‌توانم گفتن، اینکه بند از زبان من بردار تا سخن من هویدا شود و مردم سخن من بدانند.
وَ اجعَل لِی وَزِیراً مِن أَهلِی، بار خدایا؟ مرا وزیری کن هم از اهل من که اینکه کار که تو مرا فرمودی نه کاری آسان است که به تنهایی بتوان کرد، مرا وزیری باید که یار من باشد، مرا موازرت کند، یعنی معاونت کند.
و در وزیر دو قول گفتند، یکی آن که: وازره وازره، دو لغت‌اند، بالواو و الهمزه فعیل باشد به معنی مفاعل یعنی معاون، و یکی آن که: من الوزر باشد و هو الثّقل هم فعیل باشد به معنی مفاعل چون معادل، یعنی اینکه ثقل با من بردارد، و معنی یکی است و اگر چه اشتقاق مختلف است.
آنگه بگفت که آن وزیر کیست: هارُون‌َ أَخِی، هارون که برادر من است، و هارون برادر موسی بود من ابیه و امّه، از مادر و پدر.
اشدُد بِه‌ِ أَزرِی، ای ظهری، پشت من به او سخت کن، و آزره، ای اعانه، معنی آن باشد که: پشت او باشد و پشتی او کند، و منه المئزر لأنّه یشدّ علی الازر، و هو الظّهر.
-----------------------------------
(1). آب آتش.

صفحه : 147
وَ أَشرِکه‌ُ فِی أَمرِی، و او را در کار من با من شریک کن، یعنی در دعوت کردن فرعون. و گفتند: در نبوّت، و اگر چنین بود اینکه سؤال بی دستوری نکرده باشد، یا مشروط بود به شرط مصلحت، یعنی اگر دانی که صلاحیت اینکه کار دارد او را به پیغامبری با من بفرست. خدای تعالی دانست که او آن کار را بشاید، دعای موسی اجابت کرد.
جمله قرّاء خواندند: اشدُد بِه‌ِ أَزرِی، به ضم‌ّ همزه علی امر المخاطب، وَ أَشرِکه‌ُ به فتح همزه، مگر إبن عامر، و در شاذّ حسن بصری و إبن ابی اسحاق، که ایشان خواندند: اشدد به فتح «الف» علی الخبر من نفسه، و جزم برای جواب امر. و اشرکه به ضم‌ّ همزه و کسر «را» هم بر اینکه خبر از خویشتن تا من پشت خود به او قوی کنم و او را در کار خود شریک کنم، یعنی دعوت. و اگر بر پیغامبری حمل کنند، معنی آن بود که: به اذن و فرمان تو اگر مصلحت دانی.
«کی»، برای تعلیل باشد، تا ما به یک جای تو را تسبیح کنیم بسیاری و ذکر و ثنای تو کنیم بسیاری که تو به احوال ما عالمی.
خدای تعالی گفت: اینکه دعای تو«1» به اجابت مقرون کردند، و مراد تو بدادند. و «سؤل»، آن مراد باشد که سؤال کنند و خواهند، فعل به معنی مفعول، کالخبز بمعنی المخبوز.
ای عجب اگر موسی را یاری بایست در نبوّت که او را وزیر باشد و معاون بر ادای رسالت، و او را به فرعون فرستاده بودند، رسول ما را که به کافّة النّاس بلکه به جن‌ّ و انس فرستادند- و هر یکی از صنادید قریش فرعونی بودند- او را وزیری نبایست! بلی؟ او را وزیری بود و هم برادر او بود به فرمان خدای و خلیفه او بود از پس او تا لا جرم گفت او را:
انت منّی بمنزلة هرون من موسی الّا انّه لا نبی‌ّ بعدی،
گفت: یا علی؟ تو را از من منزلت هارون است از موسی، جز پیغامبری. اینکه خبری است متلّقی به قبول، و همه طوایف روایت کنند، و اینکه خبر دلیل امامت امیر المؤمنین می‌کند برای آن که از ظاهر خبر مفهوم آن است که: رسول- علیه السّلام-
-----------------------------------
(1). آج، لب: بر تو.

صفحه : 148
به اینکه خبر اثبات کرد امیر المؤمنین را از خود هر منزلتی که هارون را بود از موسی، جز نبوّت که به لفظ استثنا کرد. و اخوّت که به«1» عرف مستثناست، و از منازل هارون یکی وزارت بود و یکی خلافت، وزارت فی قوله: وَ اجعَل لِی وَزِیراً مِن أَهلِی، و خلافت فی قوله: هارُون‌َ اخلُفنِی فِی قَومِی«2».
قوله: وَ لَقَد مَنَنّا عَلَیک‌َ مَرَّةً أُخری، گفت: و ما منّت نهادیم بر تو یک بار دیگر، تذکیر نعمت می‌کند او را و با یاد او می‌دهد که: جز اینکه نعمت ما را بر تو نعمتی دیگر و منّتی دیگر هست، و آن کی بود: إِذ أَوحَینا، چون وحی کردیم به مادرت. گفتند: وحی الهام بود، و گفتند: القاء فی القلب بود، و در دلش افگند. و جبّائی گفت: در خواب با او نمود چون وحی کردیم به مادرت. آنچه کردند، یعنی آنچه کردیم که خدای از خود بسیار خبر دهد به لفظ ما لم یسم‌ّ فاعله، فی قوله: قُل أُوحِی‌َ إِلَی‌َّ«3» ...، و قوله: قَد أُوحِی‌َ إِلَینا أَن‌َّ العَذاب‌َ«4» ...، و قوله: عُلِّمنا مَنطِق‌َ الطَّیرِ«5» ...، و مانند اینکه.
أَن‌ِ اقذِفِیه‌ِ فِی التّابُوت‌ِ فَاقذِفِیه‌ِ فِی الیَم‌ِّ فَلیُلقِه‌ِ الیَم‌ُّ بِالسّاحِل‌ِ، که او را در تابوت افگن، و تابوت را در دریا افگن تا دریا او را به ساحل افگند. و مراد به دریا رود نیل است، و قوله: فَلیُلقِه‌ِ الیَم‌ُّ بِالسّاحِل‌ِ، صورت امر دارد و مراد تعلیل است، یعنی لیلقیه الیم‌ّ بالسّاحل، تا دریا او را به کنار اندازد، الّا آن که صورت اینکه است که دریا را بگو تا او را به کنار اندازد، و مثله قوله: ... اتَّبِعُوا سَبِیلَنا وَ لنَحمِل خَطایاکُم«6» ای لنحمل خطایاکم.
یَأخُذه‌ُ عَدُوٌّ لِی وَ عَدُوٌّ لَه‌ُ، مجزوم است بر جواب امر، تا بردارد او را دشمنی از آن من و دشمنی از آن تو، یعنی فرعون. و اینکه آنگه بود که موسی- علیه السّلام- از مادر بزاده بود و فرعون خوابی هایل دیده که: آتشی از محلّه بنی اسرائیل بر آمد«7»، و به یک روایت از بیت المقدّس و گرد سرای او در آمد و او را بسوخت، و کوشک و سرای
-----------------------------------
(1). آج، لب: اخوّت به.
(2). سوره اعراف (7) آیه 142.
(3). سوره جن (72) آیه 1، آط، و دیگر نسخه بدلها: الیک، به قیاس با ضبط قرآن مجید، تصحیح شد.
(4). سوره طه (20) آیه 48.
(5). سوره نمل (27) آیه 16.
(6). سوره عنکبوت (29) آیه 12. [.....]
(7). آب، آز، مش: بر آمده.

صفحه : 149
او بسوخت. او معبّران را بخواند و اینکه خواب با ایشان بگفت، ایشان گفتند: دلیل آن می‌کند اینکه خواب که، مولودی آید در اینکه سالها از بنی اسرائیل که ملک تو بر دست او«1» بشود، و هلاک تو بر«2» دست او باشد. او بفرمود: تا زنان آبستن را تفحّص کردند و کودکانی را که حاصل می‌شدند هر چه پسر بود می‌کشتند و هر چه دختر بود رها می‌کردند، چنان که گفتیم در سورة البقرة.
چون سالی چند بر اینکه بر آمد و نسل بنی اسرائیل کم ببود«3»، قبطیان پیش فرعون آمدند و گفتند: نسل بنی اسرائیل کم شد و بیم آن است که ما را بندگان نباشند اگر بنی اسرائیل کم شوند. فرعون گفت: اکنون قرار آن است که، سالی«4» کشند و سالی«5» نکشند، هارون آن سال زاد که نمی‌کشتند، و موسی آن سال«6» که می‌کشتند.
چون مادر موسی بار بنهاد، می‌ترسید و ندانست تا چه کند. خدای تعالی در دل او افگند که تابوتی بساخت از چوب، و آن تابوت مؤمن آل فرعون کرد حزبیل«7»، و محلوج در آن جا نهاد و موسی را در آن جا نهاد«8» و بندها به قیر استوار کرد، به فرمان خدای تعالی به رود نیل انداخت. رود او را ببرد و به شعبه‌ای که رهگذر«9» آب بود به سرای فرعون به آن جا برد، و فرعون با آسیه بر تختی بود و آب در برکه‌ای می‌رفت و از راه دیگر بیرون می‌شد. فرعون نگاه کرد، تابوتی دید مقیّر که آب می‌آورد، بفرمود که«10» بگرفتند و پیش او بردند. تابوتی دید قفل بر او نهاده، چاره‌ای ساختند و قفل بگشادند، کودکی را دیدند در او. فرعون گفت: اینکه را بباید کشتن. آسیه گفت:
لا تَقتُلُوه‌ُ عَسی أَن یَنفَعَنا أَو نَتَّخِذَه‌ُ وَلَداً«11» ...، مکشی«12» اینکه را که باشد که ما را از اینکه نفع بود، یا اینکه را به فرزندی بپذیریم. فرعون گفت: همچنین کنیم. وَ أَلقَیت‌ُ عَلَیک‌َ مَحَبَّةً مِنِّی، و دوستی از خود بر تو افگندیم«13».
-----------------------------------
(1). آج، لب، آز: تو از دست تو، تو به دست او.
(2). مش: در.
(3). آج، لب: ببودند.
(5- 4). مش: یک سال.
(6). آج، لب زاد.
(7). مش: خربیل.
(8). لب، مش: بنهاد.
(9). آب، آز، مش: راه گذر.
(10). آب: تا بفرمود تا.
(11). سوره قصص (28) آیه 9.
(12). آج، لب: مکش.
(13). کذا در آط، آج، لب، آب: افگندم که به ظاهر عبارت نزدیکتر می‌نماید.

صفحه : 150
در او دو قول گفتند، یکی آن که: تو را دوست گرفتیم«1»، و یکی آن که: تو را دوست داشته گردانیدیم«2» تا چنان کردیم«3» تو را که هر که تو را ببیند دوست دارد تو را، تا فرعون که از او دشمنتر نبود تو را دوست داشت، اینکه قول عبد اللّه عبّاس است.
عطیّة العوفی‌ّ گفت: او را مسحه‌ای از جمال دادند که هر که او را بدیدی دوست داشتی او را. قتاده گفت: خدای تعالی ملاحتی در چشم او نهاد که هیچ کس او را ندید و الّا دوست داشت او را. وَ لِتُصنَع‌َ عَلی عَینِی، و تا تو را تربیت و غذا و طعام و شراب به نظر من باشد، قاله قتادة، اینکه قول قتاده است.
إِذ تَمشِی أُختُک‌َ، آنگه که خواهرت می‌رفت و می‌گفت راه نمایم شما را بر اهل بیتی که او را تکفّل کنند، و اینکه آن بود که: چون آسیه او را بر گرفت و به فرزندی بپذیرفت، کس فرستاد و دایگان را بیاورد. او شیر هیچ کس نگرفت«4»، و اینکه حدیث در مصر فاش شد و طلب دایه‌ای می‌کردند که او را شیر دهد.
خواهر موسی- علیه السّلام- بیامد-. و نام او مریم بود- ایشان را گفت: هَل أَدُلُّکُم، راه نمایم شما را بر اهل بیتی که او را تکفّل کنند و در خویشتن پذیرند!
گفتند: بلی؟ مادر موسی بیامد و پستان در دهن او نهاد، او پستان مادر بستد و شیر باز خورد، پس از آن که شیر هیچ کس نمی‌گرفت. آسیه گفت: تو را بباید آمدن و اینکه کودک را دایگی کردن. او گفت: من نتوانم اینکه جا آمدن که من دگر کودکان دارم و خانه‌ام ضایع شود، و لکن او را به من دهی ضمان کنم که او را شیر دهم و نکو دارم. چون دیدند که جز از شیر او نمی‌گیرد، بضرورت او را به مادر او دادند، فذلک قوله: فَرَجَعناک‌َ إِلی أُمِّک‌َ کَی تَقَرَّ عَینُها، ما تو را با مادر دادیم تا چشم او روشن شود و غمناک نباشد، و اینکه [از]
«5» جمله نعمتهایی است که خدای تعالی بر او می‌شمارد، و نیز از نعمتها آن که: وَ قَتَلت‌َ نَفساً، و مردی را بکشتی، یعنی آن قبطی را که قصّه او بیاید در جای خود- ان شاء اللّه«6».
فَنَجَّیناک‌َ مِن‌َ الغَم‌ِّ، ما تو را از غم برهانیدیم، چه او دلتنگ و خایف بود که او
-----------------------------------
(1). کذا در آط، آج و لب، آب: گرفتم. [.....]
(2). کذا در آط، آج و لب، آب: گردانیدم.
(3). کذا در آط، آج و لب، آب: کردیم.
(4). آب، آز، مش: بنستد.
(5). آط: ندارد، به قیاس با نسخه آج، افزوده شد.
(6). مش تعالی.

صفحه : 151
را طلب می‌کرده‌اند تا به قصاص قبطی بکشند او را. فَنَجَّیناک‌َ، ما تو را از غم برهانیدیم، وَ فَتَنّاک‌َ فُتُوناً، و امتحان کردیم تو را امتحان کردنی، یعنی با تو معامله آزمایندگان کردیم تا تو را خالص کردیم برای نبوّت. و گفتند: فتون، آن بود که او را در محنتی می‌افگند پس از محنتی، یکی آن که: او در سالی زاد که کودکان را می‌کشتند، آنگه: او را در رود نیل افگندند، آنگه: به دست فرعون افتاد، آنگه: قصد فرعون به قتل او چون تپنچه«1» بر روی او زد، آنگه: القای جمر«2» و انگشت در دهن و سوختن زبان او، آنگه: کشتن او قبطی را نه بقصد بر سبیل خطا، ما تو را به اینکه همه محنتها امتحان کردیم و از همه برهانیدیم تو را، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است.
مجاهد گفت: اخلصناک اخلاصا، ما تو را خالص باز کردیم و از همه برهانیدیم، من قولهم: دینار مفتون، زری پخته که کدارت و شوایب از او رفته باشد آن را مفتون گویند، و فتنت الذّهب اذا عرضته علی النّار. و اصل کلمه امتحان است.
جبّائی گفت، معنی آن است که: تکلیف بر تو سخت کردیم در طلب معاش تا تو را ده سال مزدوری شعیب بایست کردن. فَلَبِثت‌َ سِنِین‌َ فِی أَهل‌ِ مَدیَن‌َ، مقام کردی سالها در اهل مدین. چون بنزدیک شعیب شد، گفتند: ده سال اینکه جا مقام کرد. و مدین آن شهر بود که شعیب در آن جا بود، و از آن جا تا مصر هشت مرحله است.
وهب گفت: بیست و هشت سال در مدین مقام کرد، ده سال مزدوری دختر شعیب«3» کرد، و هژده سال با او دختر شعیب بود تا فرزندان بزاد. ثُم‌َّ جِئت‌َ عَلی قَدَرٍ یا مُوسی، مقاتل گفت: علی موعد. محمّد بن کعب گفت: بدان قدری مقدّر که انداخته بودند که تو بدان قدر بیایی. عبد الرّحمن بن کیسان گفت: علی رأس اربعین سنة، بر سر چهل سال، و آن سال وحی پیغمبران باشد. و القدر و القدر، لغتان، قال جریر:

نال«4» الخلافة او کانت له قدرا کما اتی ربّه موسی علی قدر
-----------------------------------
(1). آب، آز، مش: تپانچه.
(2). آج، لب: جمره، مش: جواهر.
(3). مش: مزدوری شعیب.
(4). آط، آب، آج، لب: بال، مش: مال، به قیاس با چاپ شعرانی (7/ 462) و مآخذ شعر و لغت، تصحیح شد.

صفحه : 152
وَ اصطَنَعتُک‌َ لِنَفسِی، یعنی تو را برای خود برگزیدم و به الطاف مخصوص کردم و برای رسالت و نبوّت خود تخصیص کردم. و از وجوه افتعال، یکی اتّخاذ الشّی‌ء لخاص‌ّ نفسه باشد، کالاشتواء و الاختباز و الاطباخ، یقال: شوی لغیره و اشتوی لنفسه، و کذا الباقی، یعنی تو را برای کار خاص‌ّ خود آفریدم از ادای نبوّت و تحمّل رسالت.
آنگه گفت: اذهَب أَنت‌َ وَ أَخُوک‌َ بِآیاتِی، تو و برادرت بروی. بِآیاتِی، ای مع آیاتی و بیّناتی و معجزاتی، به آیات و بیّنات من و لا تنیا، و سستی مکنی در ذکر و یاد- کرد«1» من، یعنی آن که ممکن باشد از جدّ و جهد به جای آری، یقال: ونی، ینی ونیا، و ونیة اذا فتر، قال العجّاج:

فما ونی محمّد مذ ان غفر له الا له ما مضی و ما غبر
اذهَبا إِلی فِرعَون‌َ إِنَّه‌ُ طَغی، بنزدیک فرعون شوید که او طاغی و باغی شده است.
فَقُولا لَه‌ُ قَولًا لَیِّناً، او را سخن نرم گویی. لَعَلَّه‌ُ یَتَذَکَّرُ أَو یَخشی، تا باشد که او تذکّر و اندیشه کند یا بترسد، ای علی رجاء و طمع منکما، برای آن که ایشان ندانستند که او ایمان نخواهد آورد. و «لعل‌ّ» ترجّی و طمع را باشد«2»، و قیل: عاملاه«3» من اللّین و الرّفق معاملة راج«4» طامع فی ایمانه و ان قطعتما علی انّه لا یؤمن، با او از رفق و از لین معامله آن کس کنی که او طمع دارد به ایمان او. و اگر چه دانی که ایمان نخواهد آوردن، و اینکه هر دو وجه نیکوست. با او درشتی و بدخویی مکنی، فی قول إبن عبّاس. سدّی و عکرمه گفتند: با او خطاب نیکو کنی و گویی: یا ابا- العیاش«5» و یا با الولید. مقاتل گفت، یعنی قوله: ... هَل لَک‌َ إِلی أَن تَزَکّی، وَ أَهدِیَک‌َ إِلی رَبِّک‌َ فَتَخشی«6». اهل اشارت گفتند: با او سخن لطیف گوی که او بر تو حق‌ّ تربیت دارد و تو را پدری کرده است، حق‌ّ خدمت دارد بر تو. گفتند، خدای تعالی او را گفت: فرعون را بر ایمان وعده دهی برنایی که با آن پیری نباشد، و بقای
-----------------------------------
(1). آج، لب: کردن.
(2). آب، آز: شاید.
(3). آج، لب: علاما.
(4). آب: راجع.
(5). آج، لب، آز، مش: ابا العباس. [.....]
(6). سوره نازعات (79) آیه 18 و 19.

صفحه : 153
ملک برای او تا به مردن، و لذّت طعام و شراب و نکاح بر او بماند تا به مردن.
مفسّران گفتند: هارون در اینکه وقت به مصر بود و موسی به مدین. چون او بیامد و در راه نبوّت دادند او را، و موسی از خدای درخواست که او را یار من کن در نبوّت تا به یک جای برویم، خدای تعالی او را اجابت کرد و وحی کرد به هارون که:
برادرت به پیغامبری می‌آید به فرعون، و من تو را یار او کردم در نبوّت، شما هر دو از قبل من فرستاده‌ای به او تا او را دعوت کنی و موسی در راه است تو را به استقبال او باید رفتن. هارون- علیه السّلام- یک مرحله به استقبال او رفت، و یکدیگر را از احوال خود خبر دادند.
محمّد بن علی‌ّ الورّاق گفت: از یحیی معاذ شنیدم که اینکه آیت بخواند«1»، بگریست و گفت: الهی هذا رفقک بمن یقول انا اللّه فکیف رفقک بمن یقول لا اله الّا اللّه، اینکه رفق و لطف تو است با آن که گفت من خدایم رفق تو چگونه باشد با آن که گوید جز تو خدایی نیست!
ابو القاسم بن حبیب گفت: من نیز بر اینکه منوال لفظی چند ساختم، و هی: هذا رفقک بمن ینافیک فکیف رفقک بمن یصافیک، هذا رفقک بمن یعادیک فکیف رفقک بمن ینادیک، هذا رفقک بمن یسبّک فکیف رفقک بمن یحبّک، هذا رفقک بمن ضل‌ّ، فکیف رفقک بمن ذل‌ّ، هذا رفقک بمن اقترف، فکیف رفقک بمن اعترف، هذا رفقک بمن اصرّ، فکیف رفقک بمن استغفر، بار خدایا؟ با بیگانگان چنین کرم کنی، با یگانگان چه کنی؟ با دشمنان چنین خطاب کنی، با دوستان چه خطاب کنی؟ قالا رَبَّنا، موسی و هارون گفتند«2»: خداوند ما؟ ما ترسیم که او بر ما تعجیل عقوبت کند و ما را بفرماید کشتن، چه او پادشاهی ظالم است، یقال: فرط علیه اذا سبقه بمکروه، و الفارط، الّذی یتقدّم القوم الی الکلأ و الماء«3»، و منه
قوله- علیه السّلام: انا فرطکم علی الحوض،
و قال الرّاجز:

قد فرط العجل علینا و عجل.
-----------------------------------
(1). آج، لب، آز، مش و.
(2). آج، لب بار.
(3). آج، لب: الملاء.

صفحه : 154
و منه: الافراط الاسراف لأنّه تقدّم بین یدی الحق‌ّ.
خدای تعالی ایشان را گفت: لا تَخافا، مترسی، إِنَّنِی مَعَکُما، که من با شماام، أَسمَع‌ُ وَ أَری، سخن شما می‌شنوم و مکان شما می‌بینم. و گفتند: شنوم آنچه شما گویید و بینم آنچه شما کنید. و گفتند: انتما بعینی و علمی، شما به چشم و علم منی. من از شما غافل نه‌ام، شما را ضایع نگذارم تا او بر شما سطوت کند.
فَأتِیاه‌ُ، به او شوی و بگویی که ما دو پیغامبریم از خدای، به تو برای آن آمده‌ایم تا دست از بنی اسرائیل بداری، و ایشان را با ما گسیل کنی، و نیز عذاب نکنی ایشان را بر آن جمله که می‌کردی از بار و بیگار و کارهای گران و استعباد«1» و بنده گرفتن. قَد جِئناک‌َ بِآیَةٍ مِن رَبِّک‌َ، و ما آمده‌ایم و از خدای تو آیتی و بیّنتی«2» و حجّتی آورده‌ایم، نه آن است که دعوی می‌کنیم بی برهان و به ختم سخن بگوی که:
وَ السَّلام‌ُ عَلی مَن‌ِ اتَّبَع‌َ الهُدی، سلام بر آن باد که او پسرو راه راست باشد، و گفتند: سلام، به معنی سلامت است و عَلی، به معنی «لام»«3» است، یعنی سلامت در دو جهان آن را باشد که او متابع راه راست بود.
إِنّا قَد أُوحِی‌َ إِلَینا، به ما وحی کرده‌اند که: عذاب بر آن کس خواهد بود«4» که او خدای را و پیغامبران را«5» به دروغ دارد، و پشت بر ایشان کند، یعنی فرمان ایشان رها کند و از قبول قول ایشان اعراض نماید.
قال‌َ فَمَن رَبُّکُما یا مُوسی، در کلام حذفی و اختصاری هست، و تقدیر آن است که: فأتیاه فقالا له ذلک فقال لهما من ربّکما یا موسی، ایشان بنزدیک فرعون آمدند و رسالت و پیغام خدای بگزاردند«6»، فرعون ایشان را گفت: خدای شما کیست ای موسی! اینکه خطاب با موسی کرد برای آن که با او انبساط داشت. موسی گفت:
خدای ما آن است که هر چیزی بداد خلقش را، گفتند: معنی آن است [که]
«7» هر خلقی را آنچه صلاح معاش ایشان است بداد، اینکه قول حسن و قتاده است. مجاهد
-----------------------------------
(1). آب، آز: استبعاد.
(2). مش: آیاتی و بیّناتی.
(3). آج، لب: لا.
(4). آب، آز، مش: بودن.
(5). آب، آز، مش: پیغامبر خدای را.
(6). همه نسخه بدلها: بگذاردند.
(7). آط: ندارد، به قیاس با نسخه آب، افزوده شد.

صفحه : 155
گفت: هر جنینی«1» را از آن جنس آفرید که مادر و پدر او باشد، از آدمی بهایم«2» نیافرید و از بهایم حیوانی دیگر نیافرید. عطیّه و مقاتل گفتند: هر چیز را صورت او دادند تا هر حیوانی صورتی دارد بر افراد«3». ضحّاک گفت: معنی آن است که، هر چیز«4» را از حیوانات آلات مصالح خود بداد از: چشم بینا، و گوش شنوا، و دست گیرنده، و پای رونده، و زبان گوینده آنان را که نطق باشد.
بعضی گفتند: مراد الهام معاد و معاش است که هر حیوانی داند که او بامداد به طلب معاش کجا رود و شبانگاه با مراح خود کجا رود. و وجهی دگر هست که کلام محتمل است آن را و به فصاحت کلام لایق، و آن آن است که: أَعطی کُل‌َّ شَی‌ءٍ من الخلق حقّه، ای خلقه علی احسن ما یمکن و اصلحه، یعنی هر چیزی را حق بگزارد«5» در باب خلق تا چنان آفرید که لایق حال اوست، إمّا به حسن و احکام و اتقان، و امّا به وجه صلاح. ثُم‌َّ هَدی، ای هداهم، آنگه هدایت داد ایشان را از بیان و الطاف و تسهیل و تیسیر، و بیان اینکه وجه باز پسین روایت نصیر است از کسائی که او خواند: أَعطی کُل‌َّ شَی‌ءٍ خَلقَه‌ُ، علی الفعل الماضی، آنگه مفعول دوم محذوف باشد از کلام، و تقدیر آن که: اعطی کل‌ّ شی‌ء خلقه حقّه من الخلق و الاحکام و الاتقان.
قال‌َ فَما بال‌ُ القُرُون‌ِ الأُولی، فرعون موسی را گفت: حال آن امّتان گذشته چیست! و اینکه آنگه گفت که موسی گفت: ... یا قَوم‌ِ إِنِّی أَخاف‌ُ عَلَیکُم مِثل‌َ یَوم‌ِ الأَحزاب‌ِ، مِثل‌َ دَأب‌ِ قَوم‌ِ نُوح‌ٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِین‌َ مِن بَعدِهِم«6».
گفت: حال اینان که گفتی چیست اکنون! او گفت: عِلمُها عِندَ رَبِّی فِی کِتاب‌ٍ.، علم به احوال ایشان بنزدیک خداست تعالی، یعنی عالم است به احوال ایشان، و آن علم در کتابی«7» نوشته است، یعنی لوح محفوظ. لا یَضِل‌ُّ رَبِّی، ای
-----------------------------------
(1). آج، لب: مش: جنسی.
(2). آج، لب: از بهایم آدمی.
(3). آب، آز، مش: انفراد. [.....]
(4). آب، آز، مش: چیزی.
(5). همه نسخه بدلها: بگذارد.
(6). سوره مؤمن (40) آیه 30 و 31، اینکه آیات چنان که از متن قرآن مجید بر می‌آید، سخن مؤمن آل فرعون است، و نه قول حضرت موسی.
(7). آج، لب: کتاب.

صفحه : 156
لا یخطی، خطا نکند آن را و آن بر او فرو نشود. وَ لا یَنسی، و فراموش نکند و عالم الذّات است، و همه معلومات معلوم اوست علی کل‌ّ وجه یصح‌ّ أن یکون معلوما.
الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم‌ُ الأَرض‌َ مَهداً، اهل کوفه «مهدا» خواندند علی التّوحید، و باقی علی الجمع «مهادا» و مثله: فرش و فراش، او آن خداست که زمین به گهواره شما کرد تا در او بیارامی و در او بگردی و آرامگاه شما باشد. وَ سَلَک‌َ لَکُم فِیها سُبُلًا، و برای شما در او راهها پیدا کرد تا در او می‌روی به سفرها و مقاصد و حوایج خود می‌جویی. وَ أَنزَل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً، و برای شما از آسمان آبی فرو فرستاد، یعنی باران. آنگه از مغایبه، با خبر دادن آمد از خود بر سبیل تعظیم به لفظ جمع گفت:
فَأَخرَجنا بِه‌ِ أَزواجاً، یعنی اصنافا و انواعا، انواع و اصناف. مِن نَبات‌ٍ، از گیاهها.
شَتّی، مختلف«1» به جنس و شکل و رنگ و طعم و طبع و بوی، بهری«2» سبز و بهری«3» سرخ و بهری«4» زرد و بهری«5» کبود و بهری لعل و بهری سپید و بهری سیاه و بهری«6» گرم و بهری«7» سرد و بهری«8» تر و بهری«9» خشک و بهری تلخ و بهری شیرین و بهری شور«10» و بهری نافع«11» و بهری«12» با مضرّت و بهری«13» گوارنده و بهری«14» گزاینده و بهری«15» زهر و بهری«16» تریاق و بهری درد و بهری دوا، تا بدانی که به طبع نیست و به دهر«17» نیست و به هوا نیست و به ستاره نیست، جز فعل قادری«18» حکیم مرید نیست که به حسب مصلحت چنان که خواست و مصلحت شناخت بیافرید و بیرون آورد تا تو به فصل ربیع بروی و در او نگاه کنی«19»، راحت چشمت باشد و نزهت دلت و زیادت یقینت و راه نماینده‌ات به خالقی و مدبّری.

و فی کل‌ّ شی‌ء له آیة تدل‌ّ علی انّه واحد
کُلُوا وَ ارعَوا أَنعامَکُم، اینکه از جمله آن جایهاست که قول از او محذوف کردند،
-----------------------------------
(1). آب، آز، مش: مِن نَبات‌ٍ شَتّی از گیاههای مختلف. (5- 4- 3- 2). آب، آز، مش: بعضی. (16- 15- 14- 13- 9- 8- 7- 6). آب، آز، مش: برخی.
(10). آط و بهری و بهری، که چون در هیچکدام از نسخه بدلها نبود، زاید تشخیص داده شد.
(11). آب، آز، مش با منفعت.
(12). آب ناظر، مش: ضارّ.
(17). آب، آز، مش: به تدبیر.
(18). آب، آز، مش عالمی.
(19). آب، آز، مش: به او نظر کنی.

صفحه : 157
تقدیر آن است که: و قلنا لهم کُلُوا وَ ارعَوا أَنعامَکُم، و گفتیم ایشان را که: بخوری، صورت امر است و مراد اباحت، و بچرانید«1» در او چهار پایانتان را چه اینکه نباتها بعضی طعمه شماست و بهری«2» طعمه چهار پایان شماست، چه آن چهار پایان را هم برای شما می‌پرورم تا بهری«3» مأکول شما«4» باشند و بهری را شیرش مشروب تو«5» باشد و بهری مرکوب تو«6» باشد، و مثله قوله: وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا، مَتاعاً لَکُم وَ لِأَنعامِکُم«7»، تا متاع باشد شما را و چهار پایان شما را. و اگر مشروح گفتی، تقدیر چنین است: کلوا منها و ارعوا انعامکم فیها، اوکلوا ما یؤکل و ارعوا انعامکم فیما لا یؤکل، آنچه طعمه تو است تو می‌خور، آنچه خورد تو را نشاید، چهار پایانت را می‌ده، که: إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ، در اینکه که برفت و شرح داده شد آیاتی و دلالاتی«8» هست خداوندان عقلها را، و عقل را برای آن «نهی» خوانند که او نهی کند خداوندش را از بسیار چیزها. و گفتند:
جمع است، واحدش نهیه باشد، ککشیة و کشی، لشحم«9» الضّب‌ّ.
از پس تذکیر نعمت به وعظ در آمد و گفت، از جمله منافع زمین آن است که:
مِنها خَلَقناکُم، شما را از او آفریدیم، یعنی پدر شما آدم را. و گفتند: نیز نفس شما را به آن معنی که نطفه از طعامها پدید آید و انواع طعام از زمین آفرید. وَ فِیها نُعِیدُکُم، به ابتدات«10» از او آفریدم و به انتها مراجعت با او باشد، و بار دیگر ازوت بیرون آریم، یعنی روز قیامت. بیان کرد که: ابتدات از او آفریدم«11» تا بدانی که تو را تکبّر نرسد که از خاک راه هیچ ذلیلتر نیست، اصلت اینکه است که می‌دانی موطوء بالنّعال و الاقدام. و طبعت، اینکه که می‌بینی فی عظمة«12» ذی الجلال و الاکرام. آنچه اصل تو از آن است، در زیر قدم هر جاهلی نهاده‌اند تا هر که عاقل باشد، در وقت مفاخرت آن را تاج سر نسازد«13». وَ فِیها نُعِیدُکُم، باز با خاکت خواهیم بردن تا امل دراز نداری،
-----------------------------------
(1). لب: بخوارانیدن. [.....]
(3- 2). آب، آز، مش: بعضی.
(4). آج، لب: تو.
(5). آب، آز، مش: شما.
(7- 6). سوره عبس (80) آیه 31 و 32.
(8). آط: دلاتی، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد، آج، لب: دلالتی.
(9). آط: اللحم، با توجّه به نسخه آب و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). آج، لب: ابتداءت.
(11). آب، آز، مش: آفریدیم.
(12). آج: غطمه.
(13). لب: بسازد.

صفحه : 158
که اجل کوتاه است، به عمارت قصور چه سعی کنی که جای تو فیما بین القبور است.
رسول- علیه السّلام- گفت: تمسّحوا بالارض فانّها بکم برّة، خویشتن به زمین بمالی که مادری مشفق است بر شما، اصلت از اوست، و نشوت در اوست، و مرجعت با اوست. تا زنده‌ای بر پشت خودت سوار دارد، چون بمیری در شکم خودت استوار دارد، أَ لَم نَجعَل‌ِ الأَرض‌َ کِفاتاً، أَحیاءً وَ أَمواتاً«1». مقامت در اوست، و معاشت از اوست، و معادت با اوست. اینکه برای آن گفت تا ساز او ساخته داری، خویشتن از آنچه حرام است پرداخته داری. وَ مِنها نُخرِجُکُم، و شما را از آن جا بیرون آریم باری دیگر، برای آن گفت تا بدانی که جای تو جای دیگر است و سرای تو سرای دیگر است، به عمارت اینکه سرای مشغول نشوی که اینکه سرای ممرّ است نه سرای مقرّ،
الدّنیا دار ممرّ و الاخرة دار مقرّ فخذوا، رحمکم اللّه من ممرّکم لمقرّکم و من زادکم لمعادکم و من منزعکم لمرجعکم و من مالکم لمآلکم.
تارة اخری، و التّارة و الکرّة و المرّة و الدّفعة واحدة.
وَ لَقَد أَرَیناه‌ُ آیاتِنا کُلَّها، آنگه گفت: بدرستی و راستی که ما با فرعون نمودیم آیات و دلالات ما جمله، یعنی آنچه موسی را دادیم. و «آیات»، در محل‌ّ نصب است بوقوع الفعل علیه، و «کلّها»، از توابع تأکید اوست، برای آن منصوب است.
فَکَذَّب‌َ وَ أَبی، به دروغ داشت و ابا کرد و سر باز زد و امتناع کرد از قبول حق. و مراد به آیات آن دلالات و معجزات نه گانه است که گفت: وَ لَقَد آتَینا مُوسی تِسع‌َ آیات‌ٍ بَیِّنات‌ٍ«2» ...، منها: الید و العصا، آنچه وقت را به روز اوّل نمود: دست سپید بود و عصا که ثعبان گشت.
چون فرو ماند و آن را دفع نتوانست کرد نسبت آن با سحر کرد، گفت: أَ جِئتَنا، ای موسی برای آن آمده‌ای به ما تا ما را به جادوی از زمین ما که شهر مصر است بیرون کنی.
فَلَنَأتِیَنَّک‌َ بِسِحرٍ مِثلِه‌ِ، ما به تو آریم سحری و جادوی«3» مانند اینکه که تو آورده‌ای
-----------------------------------
(1). سوره مرسلات (77) آیه 25 و 26.
(2). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 101.
(3). مش: جادویی.

صفحه : 159
از میان ما؟ موعدی کن که آن موعد را خلاف نکنیم نه ما و نه تو. مَکاناً سُوی‌ً، بدل موعد است، ای مکانا مستویا«1»، بر زمینی راست. مقاتل و قتاده گفتند: عدلا بینک و بیننا. عبد اللّه عبّاس گفت: نصفا، ای انصافا. کلبی گفت: سوی هذا المکان، جز اینکه جایگاه که ما در اوییم اینکه ساعت. ابو عبیده گفت: وسطا بین القریتین، میان دو شهر، قال الشّاعر:

وجدنا ابانا کان حل‌ّ ببلدة سوی بین قیس«2»، قیس عیلان، و الفزر
عاصم و حمزه و حسن بصری و اعمش خواندند: «سوی» به ضم‌ّ السّین، و اینکه دو لغت است، مثل: عدی و عدی، و طوی و طوی.
قال‌َ مَوعِدُکُم یَوم‌ُ الزِّینَةِ، موسی- علیه السّلام- گفت: موعد شما روز زینت است. در او خلاف کردند، مقاتل و کلبی گفتند: روز عیدی بود ایشان را معروف.
سعید بن المسیّب گفت: روز بازاری«3» بود ایشان را که خویشتن بیاراستندی و به آن بازار شدندی. بعضی دگر گفتند: روز نوروز بود. حسن بصری خواند و غیره«4»، عن حفص عن عاصم: یوم الزّینة، به نصب بر ظرف و خبر مبتدا در او مقدّر باشد. و باقی قرّاء، به رفع علی الابتداء و الخبر. وَ أَن یُحشَرَ النّاس‌ُ ضُحًی، «ان» مع الفعل در محل جرّ است عطفا علی الزّینة، ای یوم حشر النّاس ضحی، و محل‌ّ «ضحی» نصب است علی الظّرف، و آن روز که بر عادت مردمان را جمع کنند در وقت چاشت.
برای آن اینکه وقت اختیار کرد تا نهارا جهارا باشد، لیکون ابلغ فی الحجّة و ابعد من الرّیبة.
فَتَوَلّی فِرعَون‌ُ، فرعون از مناظره موسی اعراض کرد با طلب سحر و سحره. فَجَمَع‌َ کَیدَه‌ُ، و کید خود جمع کرد. ثُم‌َّ أَتی، آنگه به موعد گاه آمد، و قصّه دراز در اینکه دو لفظ اظهار کرد که: فَجَمَع‌َ کَیدَه‌ُ ثُم‌َّ أَتی، عبد اللّه عبّاس گفت: هفتاد و دو مرد ساحر بودند، با هر یکی از ایشان چوبی و رسنی بود. و گفتند: چهار صد مرد بودند و هر یکی خرواری چوب و رسن داشتند.
-----------------------------------
(1). آج، لب: مسویّا، چاپ شعرانی (7/ 468) سویّا. [.....]
(2). آط و دیگر نسخه بدلها: نفس، به قیاس با چاپ شعرانی (7/ 468) و منابع شعر و لغت تصحیح شد.
(3). آب: بازاره‌ای.
(4). آب، آج، لب، آز: نمیره.

صفحه : 160
موسی- علیه السّلام- چون چنان دید گفت ایشان را: وَیلَکُم لا تَفتَرُوا عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً، وای بر شما بر خدای دروغ فرا مبافی. فَیُسحِتَکُم بِعَذاب‌ٍ، بیخ شما بر کند و شما را مستأصل کند. کوفیان خواندند: فیسحتکم به ضم‌ّ « یا » و کسر «حا» من الافعال. و باقی قرّاء: به فتح « یا » و «حا» من السّحت، و هما لغتان، یقال: سحته و اسحته، قال الفرزدق.

و عض‌ّ زمان یا بن«1» مروان لم یدع من المال الّا مسحت او مجلّف
و یروی: مسحتا او مجلّف. و السّحت، الاستیصال. وَ قَد خاب‌َ مَن‌ِ افتَری، و خایب و نومید بود آن کس که او دروغ گوید.
به که‌فَتَنازَعُوا أَمرَهُم بَینَهُم، منازعت کردند در آن کار که میان ایشان بود، یعنی ساحران. و اصل منازعت، چیزی از یکی در کشیدن بود.به که وَ أَسَرُّوا النَّجوی، و راز گفتن گرفتند با یکدگر پنهان.
عبد اللّه مسعود خواند: و اسرّوا النّجوی ان هذان، به فتح همزه و تخفیف ساحران«2»، و قالُوا نخواند بر«3» آن که در محل‌ّ مفعول «اسرّوا» باشد، بدلا من النّجوی، برای آن که آن را که همزه او مفتوح باشد، متعلّقی باید از فعل یا معنی فعل. و جمله قرّاء، قالُوا خواندند، ان‌ّ هذان لساحران، به کسر همزه و تشدید «نون»، و «لام» در ساحران. و إبن کثیر و حفص خواندند: ان هذان لساحران، به کسر همزه بر آن که مخفّفه باشد از ثقیله، و برای آن «لام» در خبر ملازم است با او تا فارق باشد میان او و میان آن که شرط باشد، اینکه قول بصریان است. و کوفیان گفتند: اینکه جا و هر کجا که مانند اینکه است، «ان»، به معنی «ما» ی نافیه است، و معنی آن که: ما هذان الّا ساحران، و مثله قوله: ... وَ إِن نَظُنُّک‌َ لَمِن‌َ الکاذِبِین‌َ«4»، ای لا نظنّک الّا من الکاذبین، و قال الشّاعر:

ثکلتک امّک ان قتلت لمسلما حلّت علیک عقوبة الرّحمن
ای ما قتلت«5» الّا مسلما. و دلیل صحّت اینکه، قراءت ابی‌ّ است: ان هذان الّا
-----------------------------------
(1). چاپ شعرانی (7/ 469): یا إبن.
(2). مش: لساحران.
(3). آج، لب: به.
(4). سوره شعراء (26) آیه 186.
(5). آط: قلت، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد.

صفحه : 161
ساحران. و ابو عمرو بن العلاء و عیسی بن عمر«1» خواندند: ان‌ّ هذین لساحران، بر اصل خود به « یا »، و ابو عمرو گفت: شرم دارم از خدای که: «ان‌ّ هذان» خوانم و باقی قرّاء «ان هذان» خواندند، و گفتند: از عایشه پرسیدند اینکه آیت، و قوله: وَ المُقِیمِین‌َ الصَّلاةَ«2» ...، و قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ الَّذِین‌َ هادُوا وَ الصّابِئُون‌َ«3» ...، گفت: اینکه همه خطای است از نویسنده. و ابان گفت: اینکه آیت پیش عثمان بخواندم، گفت: لحن است، گفتم: پس بگردانیم از مصحف، گفت: رها کنی که حلالی و حرامی به او تعلّق ندارد، و اینکه قول ضعیف است لمخالفة الاجماع، برای آن که در امّت کس نگفت که در قرآن لحنی هست. و اهل علم در اینکه وجوهی گفتند، یکی آن که: اینکه لغت بلحارث«4» بن کعب است و خثعم و زبید و کنانه، که ایشان اسم مثنی‌ّ را در هر سه حال از رفع و نصب و جرّ به «الف» گویند. فرّاء گفت: مردی را دیدم که از او فصیحتر ندیده بودم که اینکه بیت بخواند:

و اطرق اطراق الشّجاع و لو یری مساغا لناباه الشّجاع فصمّما«5»
و یقولون: کسرت یداه و رکبت علاه، در جای یدیه و علیه، و قال شاعرهم:

تزوّد منّا بین اذناه ضربة دعته الی هابی«6» التّراب عقیم
و بر لغت دگر عرب، بین اذنیه باید، و قال آخر:

ای‌ّ«7» قلوص راکب تراها طاروا علا هن‌ّ فطر علاها
ای علیهن‌ّ و علیها، و قال آخر:

ان‌ّ اباها و ابا اباها قد بلغا فی المجد غایتاها
و بعضی دگر گفتند: «ان‌ّ» به معنی نعم است، ای نعم هذان. و گفتند: اعرابی از عبد اللّه زبیر چیزی خواست، نداد او را. اعرابی گفت: لعن اللّه ناقة حملتنی
-----------------------------------
(1). آط: عیسی بن عمرو، به قیاس با نسخه مش، تصحیح شد.
(2). سوره نساء (4) آیه 162.
(3). سوره مائده (5) آیه 69.
(4). آب، آز، مش: أبو الحارث.
(5). کذا در آط و دیگر نسخه بدلها، اغلب مآخذ شعر «لصمّما» ضبط کرده‌اند.
(6). آط و دیگر نسخه بدلها: مافی، به قیاس با نسخه چاپی و مآخذ شعر تصحیح شد. [.....]
(7). مش: ای ان.

صفحه : 162
الیک، گفت: ان‌ّ و صاحبها، ای نعم و صاحبها، و قال الشّاعر:

بکرت علی‌َّ عواذ لی یلحیننی«1» و الو مهنّه

و یقلن«2» شیب قد علا ک و قد کبرت فقلت انّه
ای نعم.
فرّاء گفت: در اینکه وجهی دگر هست، و آن آن است که: «الف» چون دعامه‌ای است که زایل نشود، و «الف» در اینکه باب جاری مجرای « یا » باشد در «الّذین» که در هر سه حال رفع و نصب و جرّ به یک صورت باشد، فقالوا: الّذین، فی الاحوال الثّلاث، و کنانه گفتند، در حال رفع گویند: اللّذون.
اگر گویند بر قول آن کس که به معنی نعم گفت، «لام» را چه جواب کرد که آن در خبر «ان‌ّ» آید! جواب گوییم: عرب «لام» آرند در خبر، و اگر چه «ان‌ّ» نباشد، قال«3»:

خالی لانت و من جریر خاله ینل العلاء و یکرم الاخوالا
و قال آخر:

ام‌ّ الحلیس لعجوز شهربة ترضی من اللّحم بعظم الرّقبة
یُرِیدان‌ِ، می‌خواهند تا شما را از زمین مصر بیرون کنند به سحرشان، و مراد به اینکه دو گانه موسی‌اند و هارون. وَ یَذهَبا بِطَرِیقَتِکُم‌ُ المُثلی، و راه و طریقت نیکوتر شما«4» ببرند. امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت: مراد آن است که روی مردمان با خود گردانند. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد آن است که، سادات و اشراف قوم را ببرند.
عکرمه گفت: خیارکم، بهینه شما را ببرند. قتاده گفت: مراد بنی اسرائیل بودند که بنی اسرائیل به از ایشان بودند. کسائی گفت: یعنی سنّت و سمت و هدی نیکوترین شما، و «مثلی»، تأنیث أمثل باشد، یعنی اعدل، قال الشّاعر:

فکم متفرّقین.«5» بنوا بجهل حدابهم الی زیغ فزاغوا

و زیغ بهم عن المثلی فتاهوا و اورطهم علی الوحل الرّداغ

فزلّت فیه اقدام فصارت الی نار غلا منها الدّماغ
-----------------------------------
(1). آب، آج، لب، آز، مش: بلحیتی. 2-. آب: یلقن.
(3). آج، لب الفتی.
(4). چاپ شعرانی (7/ 472) را.
(5). چاپ شعرانی (7/ 472): متعرّفین.

صفحه : 163
قوله تعالی: فَأَجمِعُوا کَیدَکُم، ابو عمرو خواند: «فاجمعوا» به «الف» وصل و فتح «میم» من الجمع، یعنی گرد آری و جمع کنی کیدتان، و هیچ رها مکنید، و قوّت اینکه قراءت قوله: ... فَجَمَع‌َ کَیدَه‌ُ ثُم‌َّ أَتی«1»، و باقی قرّاء خواندند: فَأَجمِعُوا، به همزه قطع و کسر «میم» من الاجماع، آنگه آن دو معنی دارد یکی: جمع، یقال:
جمعت الشّی‌ء و اجمعته لغتان بمعنی واحد، قال الشّاعر:

فکانّها بالجزع جزع«2» نبایع و اولات ذی العرجاء نهب مجمع
ای مجموع. دیگر: به معنی عزم و احکام، یقال: ازمعت الامر و اجمعته و ازمعت علیه«3» و اجمعت«4»، قال الشّاعر:

یا لیت شعری و المنی لا تنفع هل اغدون یوما و امری مجمع ای محکم قد عزم علیه. و مراد به کید سحر و حیلت«5» ایشان است. ثُم‌َّ ائتُوا صَفًّا، پس بیایی به یک صف.«6»، یعنی یکدست و یکزبان، و قیل: اراد صفوفا. ابو عبیده گفت: مراد مصلّی و نمازگاه است که آن جا به صف بایستند، و حکی عن بعض الفصحاء: ما استطعت أن اتی الصّف‌ّ امس، ای المصلّی. و گفتند: کنایت است از جمله، یعنی ائتونی جمیعا. وَ قَد أَفلَح‌َ الیَوم‌َ مَن‌ِ استَعلی، و ظفر آن را باشد امروز که غالب شود، و الفلاح الظفر و البقاء. قالُوا، گفتند، یعنی سحره و جادوان: إِمّا أَن تُلقِی‌َ، اوّل تو عصای خود بیندازی یا ما اوّل بیندازیم! گفتند: برای آن که اینکه پایه ادب نگاه داشتند در استیذان موسی، خدای تعالی ایشان را توفیق هدایت داد. موسی- علیه السّلام- گفت: بَل أَلقُوا، بل شما بیندازی. صورت امر است و مراد تحدّی، نحو قوله: فَأتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثلِه‌ِ«7» ...، بعضی دگر گفتند: امر است و لکن مشروط، یعنی القوا ان کان القائکم بالحق‌ّ، و فرق کردند میان امر مشروط و تحدّی- و اینکه بیان کرده‌ایم دگر جا. فَإِذا حِبالُهُم، در کلام محذوفی هست، ----------------------------------- (1). سوره طه (20) آیه 60. (2). چاپ شعرانی (7/ 472) و منابع شعر و لغت: بین. (3). آب، آز: از معت الیه علیه. (4). آب، آز، مش علیه، آج، لب: اجمعته. (5). آج، لب: حلیت. (6). آج، لب، آز، مش: صفت. (7). سوره بقره (2) آیه 23. صفحه : 164 و تقدیر آن که: فالقوا فَإِذا حِبالُهُم وَ عِصِیُّهُم یُخَیَّل‌ُ إِلَیه‌ِ مِن سِحرِهِم أَنَّها تَسعی«1»، «اذا»، مفاجات است، که نگاه کردی آن چوبها و رسنها چنان می‌نمود که پنداشتی که از سحر ایشان بخواهند«2» رفتن. و «الیه» ضمیر«3»، راجع است با موسی، برای آن تخییل می‌فرماید که آن را اصلی نبود- و اینکه قصّه به استقصا در سورة الاعراف رفته است. فَأَوجَس‌َ فِی نَفسِه‌ِ خِیفَةً مُوسی، موسی از آن در دل خود ترسی یافت، و ترس موسی نه از آن بود که در بطلان آن شاک‌ّ«4» بود، از آن بود که نباید که جاهلان که امعان نظر نکرده«5» باشند گمان برند که آنچه ایشان کردند جنس آن است که موسی کرد، و فرق ندانند کرد میان شبهت و حجّت از آن که نظر نکنند. ما موسی را از اینکه معنی ایمن کردیم و گفتیم مترس که عالیتر و غالبتر تو خواهی بود. وَ أَلق‌ِ ما فِی یَمِینِک‌َ، و آنچه در دست راست داری بینداز. تَلقَف، ای تتلقّف، «تا» ی تفعّل بیفگند تخفیف را، چنان که در اخواتش«6» بیان کردیم. ما صَنَعُوا، تا فرو برد هر چه ایشان کرده‌اند«7»، ای ما صنعوا کید شی‌ء. إبن عامر خواند: به تشدید «قاف» و رفع «فا»، و بر اینکه قراءت محل‌ّ او نصب باشد بر حال. و حفص عن عاصم خواند: تَلقَف، به سکون «لام» من اللّقف، و هو سرعة الاخذ و الاشتراط«8». و باقی قرّاء، «تلقّف» به تشدید و جزم «فا» علی جواب الامر. إِنَّما صَنَعُوا کَیدُ ساحِرٍ، حمزه و کسائی، «کید سحر» خواندند بر فعل، و باقی قرّاء: کَیدُ ساحِرٍ، علی الفاعل«9». خدای تعالی وحی کرد به موسی که: چون ایشان چوبها و رسنهای خود بینداختند، تو نیز عصا بینداز. او عصا بینداخت اژدها شد، به یک ساعت آن چهار صد خروار چوب و رسن مار پیکر ساخته مجوّف و مزبّق فرو برد. ----------------------------------- (1). آب بیفگندند، مش بیفگند. [.....]
(2). آج، لب: بخواهد، آز، مش: نخواهند. (3). آج، لب: و ضمیر الیه. (4). آب، آز: شاکه. (5). آج، لب: کرده. (6). مش: احوالش. (7). آج، لب: کرده باشند. (8). کذا: آط و همه نسخه بدلها و همچنین چاپ مرحوم شعرانی (7/ 473). (9). آب، آز، مش: علی الفعل. صفحه : 165 و قراءت آن کس که او خواند: کَیدُ ساحِرٍ، اضافة الفعل الی فاعله باشد، و قراءت آن کس که «کید سحر» خواند، از باب مسجد الجامع و یوم الجمعة باشد، چه کید خود سحر است. وَ لا یُفلِح‌ُ السّاحِرُ، و فلاح و ظفر نیابند«1» ساحران«2» به هر راه که آیند«3»، یعنی به هر چیز«4» که«5» کند. فَأُلقِی‌َ السَّحَرَةُ سُجَّداً، ساحران را به روی در آوردند به سجده. و برای آن بر فعل مجهول گفت که، چون معجزه موسی بدیدند- و ایشان ساحر بودند و تعاطی سحر کرده سالیان بسیار- به اوّل نظر بدانستند که آن نه از جنس سحر است، چه انواع سحر بر«6» ایشان پوشیده نبود، علم حاصل شد ایشان را به حقّی«7» و درستی آن بر وجهی که رفعش وقت را ممکن نبود، به سجده در آمدند چنان که پنداشتی که ایشان را به سجده در آوردند. وجهی دگر آن که: چون به توفیق خدای و لطف و تمکین و تخلیه او کردند، بمنزلت آن بود«8» از روی مجاز که خدای کرد، برای آن گفت: فَأُلقِی‌َ. و قوله: سُجَّداً، نصب او بر حال است از مفعول. و قالُوا آمَنّا، گفتند ایمان آوردیم به خدای هارون و موسی تا کسی گمان نبرد که ایشان به اینکه خدای فرعون را خواستند. قال‌َ آمَنتُم، إبن کثیر و حفص و ورش خواندند: آمَنتُم، علی لفظ الخبر، و کوفیان الّا حفص به دو همزه خواندند علی الاستفهام. و باقی قرّاء به همزه‌ای از پس او مدّی. عند آن فرعون گفت ایشان را، امّا بر خبری«9» بر وجه تقریع و تعنیف، و امّا بر استفهام، هم بر اینکه وجه: ایمان آوردی به موسی پیش از آن که من دستوری دادم شما را، او استاد و مهتر شماست، که اینکه سحر شما را او آموخت، من بفرمایم تا شما را دست و پای ببرند بر خلاف، یعنی دست راست و پای چپ، و آنگه شما را بردار کنم«10» بر درختان خرما، و برای آن درخت خرما اختیار کرد اینکه کار را تا درازتر بود و هایلتر و بلندتر تا همه کس بینند«11». و گفتند: اوّل کس که اینکه عقوبت بر اینکه وجه فرمود ----------------------------------- (1). آب، آز، مش: نیابد. (2). آب، آز، مش: ساحر. (3). آب: آیند. (4). لب: خیر. (5). آب، آز، مش توجّه. (6). آج، لب: از. [.....]
(7). لب: خفی. (8). آج، لب که. (9). آب، آز، مش: خبر. (10). آز: کشم. (11). آب، آز، مش: بیند، آج، لب: ببینند. صفحه : 166 فرعون بود، أعنی صلب«1»، دست و پای بر خلاف بریدن. و گفتند: «فی»، به معنی علی است، چنان که شاعر گفت: هم صلبوا العبدی‌ّ فی جذع نخلة«2» فلا عطست شیبان الّا باجدعا و گفتند: در آیت و«3» بیت، «فی» به جای خود است در معنی، برای آن که از جهت ملابستی که میان درخت و مصلوب هست پنداری«4» که درخت ظرف مصلوب است. وَ لَتَعلَمُن‌َّ، و شما بدانی که از میان ما و شما- یعنی او و موسی- که عذاب که سخت‌تر است و باقیتر؟ و نصب عَذاباً، بر تمیز است. قالُوا لَن نُؤثِرَک‌َ، ایشان جواب دادند که: ما تو را نگزینیم بر آنچه به ما آمد از بیّنت و حجّت، و نه بر خدای که ما را آفرید. بر اینکه قول «واو» عطف باشد، و گفتند: «واو» قسم است، یعنی تو را نگزینیم بر آنچه معلوم شد«5» از ادلّه و حجج و بیّنات، به حق‌ّ آن خدای که ما را آفرید. فَاقض‌ِ ما أَنت‌َ قاض‌ٍ، آن حکم که خواهی کردن می‌کن، و گفتند، معنی آن است که: تمّم ما عزمت علیه، فان‌ّ القضاء فی اللّغة هو الاتمام و الاحکام، قال: و علیهما مسرودتان قضا هما داود او صنع السّوابغ تبّع إِنَّما تَقضِی هذِه‌ِ الحَیاةَ الدُّنیا، تو حکم در اینکه دنیا توانی کردن که تو را در آخرت حکمی نباشد، و نصب او بر ظرف است. و کوفیان گفتند: نصب است به عدم الخافض. إِنّا آمَنّا بِرَبِّنا، و در خبر است که، آسیه پرسید که: که غالب شد! و دست که را بود! گفتند: موسی را. گفت«6»: آمنت برب‌ّ موسی و هارون. فرعون گفت: از دل می‌گویی! گفت: ای و اللّه؟ گفت: بروی و بنگری سنگی که از آن سنگیتر«7» نباشد بیاری تا بر او زنیم تا بمیرد. برفتند و سنگی بیاوردند. او سر سوی آسمان کرد، خدای ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها و. (2). آط و دیگر نسخه بدلها: النّخلة، به قیاس با منابع شعر و لغت، تصحیح شد. (3). همه نسخه بدلها در. (4). آب، آز، مش: پندارند. (5). آب: باشد، آز: ما شد. (6). آب، آز، مش: گفتند. (7). آج، لب، مش: سنگین‌تر. صفحه : 167 تعالی در بهشت جای او باو نمود، او جان بداد«1»، سنگ بر او زدند و او جسد بلا روح بود. وَ اللّه‌ُ خَیرٌ وَ أَبقی، خدای- جل‌ّ جلاله- بهتر است و باقیتر، و ما اختیار بهتر کردیم بر بدتر، و باقی«2» بر فانی. قوله تعالی:

[سوره طه (20): آیات 74 تا 99]

[اشاره]


إِنَّه‌ُ مَن یَأت‌ِ رَبَّه‌ُ مُجرِماً فَإِن‌َّ لَه‌ُ جَهَنَّم‌َ لا یَمُوت‌ُ فِیها وَ لا یَحیی (74) وَ مَن یَأتِه‌ِ مُؤمِناً قَد عَمِل‌َ الصّالِحات‌ِ فَأُولئِک‌َ لَهُم‌ُ الدَّرَجات‌ُ العُلی (75) جَنّات‌ُ عَدن‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِین‌َ فِیها وَ ذلِک‌َ جَزاءُ مَن تَزَکّی (76) وَ لَقَد أَوحَینا إِلی مُوسی أَن أَسرِ بِعِبادِی فَاضرِب لَهُم طَرِیقاً فِی البَحرِ یَبَساً لا تَخاف‌ُ دَرَکاً وَ لا تَخشی (77) فَأَتبَعَهُم فِرعَون‌ُ بِجُنُودِه‌ِ فَغَشِیَهُم مِن‌َ الیَم‌ِّ ما غَشِیَهُم (78) وَ أَضَل‌َّ فِرعَون‌ُ قَومَه‌ُ وَ ما هَدی (79) یا بَنِی إِسرائِیل‌َ قَد أَنجَیناکُم مِن عَدُوِّکُم وَ واعَدناکُم جانِب‌َ الطُّورِ الأَیمَن‌َ وَ نَزَّلنا عَلَیکُم‌ُ المَن‌َّ وَ السَّلوی (80) کُلُوا مِن طَیِّبات‌ِ ما رَزَقناکُم وَ لا تَطغَوا فِیه‌ِ فَیَحِل‌َّ عَلَیکُم غَضَبِی وَ مَن یَحلِل عَلَیه‌ِ غَضَبِی فَقَد هَوی (81) وَ إِنِّی لَغَفّارٌ لِمَن تاب‌َ وَ آمَن‌َ وَ عَمِل‌َ صالِحاً ثُم‌َّ اهتَدی (82) وَ ما أَعجَلَک‌َ عَن قَومِک‌َ یا مُوسی (83) قال‌َ هُم أُولاءِ عَلی أَثَرِی وَ عَجِلت‌ُ إِلَیک‌َ رَب‌ِّ لِتَرضی (84) قال‌َ فَإِنّا قَد فَتَنّا قَومَک‌َ مِن بَعدِک‌َ وَ أَضَلَّهُم‌ُ السّامِرِی‌ُّ (85) فَرَجَع‌َ مُوسی إِلی قَومِه‌ِ غَضبان‌َ أَسِفاً قال‌َ یا قَوم‌ِ أَ لَم یَعِدکُم رَبُّکُم وَعداً حَسَناً أَ فَطال‌َ عَلَیکُم‌ُ العَهدُ أَم أَرَدتُم أَن یَحِل‌َّ عَلَیکُم غَضَب‌ٌ مِن رَبِّکُم فَأَخلَفتُم مَوعِدِی (86) قالُوا ما أَخلَفنا مَوعِدَک‌َ بِمَلکِنا وَ لکِنّا حُمِّلنا أَوزاراً مِن زِینَةِ القَوم‌ِ فَقَذَفناها فَکَذلِک‌َ أَلقَی السّامِرِی‌ُّ (87) فَأَخرَج‌َ لَهُم عِجلاً جَسَداً لَه‌ُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُکُم وَ إِله‌ُ مُوسی فَنَسِی‌َ (88) أَ فَلا یَرَون‌َ أَلاّ یَرجِع‌ُ إِلَیهِم قَولاً وَ لا یَملِک‌ُ لَهُم ضَرًّا وَ لا نَفعاً (89) وَ لَقَد قال‌َ لَهُم هارُون‌ُ مِن قَبل‌ُ یا قَوم‌ِ إِنَّما فُتِنتُم بِه‌ِ وَ إِن‌َّ رَبَّکُم‌ُ الرَّحمن‌ُ فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمرِی (90) قالُوا لَن نَبرَح‌َ عَلَیه‌ِ عاکِفِین‌َ حَتّی یَرجِع‌َ إِلَینا مُوسی (91) قال‌َ یا هارُون‌ُ ما مَنَعَک‌َ إِذ رَأَیتَهُم ضَلُّوا (92) أَلاّ تَتَّبِعَن‌ِ أَ فَعَصَیت‌َ أَمرِی (93) قال‌َ یَا بن‌َ أُم‌َّ لا تَأخُذ بِلِحیَتِی وَ لا بِرَأسِی إِنِّی خَشِیت‌ُ أَن تَقُول‌َ فَرَّقت‌َ بَین‌َ بَنِی إِسرائِیل‌َ وَ لَم تَرقُب قَولِی (94) قال‌َ فَما خَطبُک‌َ یا سامِرِی‌ُّ (95) قال‌َ بَصُرت‌ُ بِما لَم یَبصُرُوا بِه‌ِ فَقَبَضت‌ُ قَبضَةً مِن أَثَرِ الرَّسُول‌ِ فَنَبَذتُها وَ کَذلِک‌َ سَوَّلَت لِی نَفسِی (96) قال‌َ فَاذهَب فَإِن‌َّ لَک‌َ فِی الحَیاةِ أَن تَقُول‌َ لا مِساس‌َ وَ إِن‌َّ لَک‌َ مَوعِداً لَن تُخلَفَه‌ُ وَ انظُر إِلی إِلهِک‌َ الَّذِی ظَلت‌َ عَلَیه‌ِ عاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّه‌ُ ثُم‌َّ لَنَنسِفَنَّه‌ُ فِی الیَم‌ِّ نَسفاً (97) إِنَّما إِلهُکُم‌ُ اللّه‌ُ الَّذِی لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ وَسِع‌َ کُل‌َّ شَی‌ءٍ عِلماً (98) کَذلِک‌َ نَقُص‌ُّ عَلَیک‌َ مِن أَنباءِ ما قَد سَبَق‌َ وَ قَد آتَیناک‌َ مِن لَدُنّا ذِکراً (99)

[ترجمه]


آن که او آید به خدای«3» گناهکار او را دوزخ باشد، بنمیرد«4» در آن جا و نه زنده باشد. و هر که به او ایمان آرد و عمل صالح کند ایشان را بود درجات بلند. بهشتهای مقام که می‌رود در«5» زیر آن جویها، همیشه باشند در آن جا و آن جزای«6» پرهیزگاران است. و ما وحی کردیم به موسی که ببر به شب بندگان مرا، بزن برای ایشان راهی در دریا خشک«7» که نترسی«8» گرفتاری و نترسی«9». از پس ایشان ببرد فرعون لشکر«10» بپوشید ایشان را از دریا آنچه بپوشید. و گمراه کرد فرعون قومش را و راه ننمود. ای فرزندان یعقوب برهانیدم«11» شما را از دشمن شما، و وعده دادیم شما را به جانب کوه طور راست، و فرو فرستادیم بر شما ترنجبین و سنبان«12». ----------------------------------- (1). آج، لب و. (2). مش را. [.....]
(3). آب خود. (4). مش: نبمیرد. (5). آج، لب: از. (6). آج، لب: پاداش. (7). آب: خشکی. (8). آج، لب از. (9). آج، لب از غرق. (10). آب، مش خود را پس. (11). همه نسخه بدلها: برهانیدیم، که با ظاهر عبارت سازگارتر می‌نماید. (12). آج، لب: مرغ بریان. صفحه : 168 بخوری از خوشیها آنچه روزی کردیم شما را و طاغی مشوی«1» در آن که فرود آید بر شما خشم من، و هر که فرود آید بر او خشم من، فرو افتد. و من آمرزنده‌ام آن کس را که توبه کند و ایمان آرد و کار نیکو کند، آنگه راه یابد. چه شتاب زده کرد تو را از قوم تو ای موسی! گفت: ایشان اینک بر اثر من‌اند، و بشتافتم به تو ای خدای من تا خشنود شوی. گفت: ما بیازمودیم قوم تو را از پس تو، و گمراه کرد ایشان را سامری. بازگشت«2» موسی با قومش خشمناک اندوهناک، گفت: ای قوم«3»؟ نه وعده کرد شما را خدای شما وعده‌ای نیکو«4»! دراز شد بر شما روزگار یا خواستی که حلال شود بر شما خشمی از خدایتان، خلاف کردی وعده من«5»! گفتند: ما خلاف نکردیم وعده تو را به اختیار خود، و لکن ما برگرفتیم بارها از حلی‌ّ قبطیان، بینداختیم آن را، همچنین بینداخت سامری. برون«6» آورد ایشان را گوساله، تنی بی جان که او را بانگی [بود]
«7». گفتند: اینکه ----------------------------------- (1). آج، لب: طغیان مکنید. (2). آب، مش: پس بازگشت. (3). آب، مش من. (4). آج لب و، مش: یا . [.....]
(5). آب، مش: مرا. (6). آب، مش: پس بیرون. (7). آط: ندارد، به قیاس با نسخه آب، افزوده شد. صفحه : 169 خدای شما«1» و خدای موسی، فراموش کرد. نمی‌بینند«2» که باز نمی‌آید به ایشان سخنی، و نتواند برای ایشان زیانی و نه سودی! و گفت ایشان را هارون از پیش: ای گروه بیازمودند«3» شما را به آن، و خدای«4» شما خدای رحمان است، پی من گیری و فرمان بری. «5» گفتند: ما بنجنبیم بر او مقام کردن تا باز آید بما موسی. گفت: ای هارون؟ چه باز داشت تو را چون دیدی ایشان را که گمراه شدند. به دنبال«6» من نیامدی، خلاف کردی فرمان مرا! «7» گفت: ای پسر مادر«8»؟ مگیر«9» محاسن من و نه سر من، که من ترسیدم که تو گوی بپراگندی میان پسران یعقوب و نگاه نکنی سخن مرا. گفت: چه کار بود تو را ای سامری. گفت بدیدم آنچه ندیدند ایشان به او«10»، بر گرفتم یک چنگال«11» از نشان پای جبریل«12»، در انداختم آن را و هم«13» بیاراست برای من تن من. ----------------------------------- (1). آب، مش است. (2). آط: نمی‌بینی به قیاس با نسخه آب تصحیح شد. (3). آب، مش: بیاموزند. (4). آب، مش: و بدرستی که خدای. (5). اساس: تا بدین جا افتادگی دارد، از آط افزوده شد. (6). آط: که از پس، آب، مش: چرا از پس، آج، لب: از پی. (7). اساس: یابن ام‌ّ. (8). آط، آب، آج، لب، مش من. (9). آط، آج، لب: فرا مگیر. (10). اساس: ندیدی شما، به قیاس با نسخه آب و معنی آیه تصحیح شد. (11). آط، آب، آج، لب: مش: کف. [.....]
(12). آب، مش پس. (13). آط، آب، آج، لب، مش: همچنین. صفحه : 170 [21- ر]
گفت: برو که تو را در زندگانی است گوی که الف مباد«1» با آدمیان و تو را وعده‌ای است که خلاف نکنند آن را و در نگر به خدایت آن که همه روز بر وی نشسته بودی«2» بسوزیم او را پس بپراگنیم او را در دریا پراگندنی«3». خدای شما، خدای آن است که«4» نیست خدایی مگر او و فراخ شد هر چیزی را به دانش. و همچنین قصّه می‌گوییم بر تو از خبرها آنچه سابق شده است و بدادیم تو را از نزدیک ما«5» یاد کردی. قوله- عزّ و علا«6»: إِنَّه‌ُ مَن یَأت‌ِ رَبَّه‌ُ مُجرِماً، «انّه» ضمیر شأن و کار راست، یعنی کار چنین فتاد«7» که هر که او با پیش خدای شود گناهکار. و نصب او بر حال است از فاعل، یعنی در آن حال که می‌شود گناهکار باشد. مفسّران گفتند: مراد به مجرم، کافر«8» است. فَإِن‌َّ لَه‌ُ جَهَنَّم‌َ، «فا» برای جواب شرط آمد، او را دوزخ بود، و نصیب وی دوزخ باشد. لا یَمُوت‌ُ فِیها، نمیرد«9» در آن جا تا باز رهد«10» و زنده نباشد زندگانی که او را در آن خیری و راحتی باشد، بل زندگانی بود که مرگ از آن به بود. وَ مَن یَأتِه‌ِ مُؤمِناً، و هر که با پیش خدای شود مؤمن، قَد عَمِل‌َ الصّالِحات‌ِ، و عمل صالح کرده باشد. و نصب «مؤمنا» بر حال است، و «قد» لتقریب الماضی من ----------------------------------- (1). آط: مپسای. (2). آط، مش: همه روز بودی بر او روی کرده. (3). آج، لب: دریا فشانیم. (4). آب: شما حدیث آن خدای که، آج، لب: شما آن خداست که. (5). آب، مش: خود. (6). همه نسخه بدلها: قوله تعالی. (7). همه نسخه بدلها: افتاد. (8). همه نسخه بدلها: مشرک. (9). آط، آب، آج، لب، آز: بنمیرد. (10). همه نسخه بدلها و لا یحیی. صفحه : 171 الحال باشد. فَأُولئِک‌َ لَهُم‌ُ الدَّرَجات‌ُ العُلی، ایشان را درجات بلند باشد، و وزن علی، فعل باشد، و او جمع علیا بود، کصغری و صغر، و کبری و کبر. و مراد به درجات امّا منازل و غرف باشد، و امّا قدر و منزلت به حسب استحقاق. جَنّات‌ُ عَدن‌ٍ، «جنّات» بدل درجات باشد. درجات چه باشد! بهشتهای مقام که در زیر درختان آن جویها روان باشد. وَ ذلِک‌َ جَزاءُ مَن تَزَکّی، و آن جزا و پاداشت«1» آن بود که، او متزکّی بود. و «تزکّی»، تکلّف زکا«2» باشد، و تکلّف برای آن گفت که اگر طبع بودی بر او ثواب نبودی«3» آنچه«4» تکلیف متناول باشد آن را تحمّل مشقّت آن به تکلّف توان کردن. و بعضی مفسّران گفتند: تَزَکّی، ای تطهّر من الکفر و المعاصی، خویشتن را پاکیزه دارد از کفر و معاصی. کلبی گفت: ای اعطی زکوة نفسه، زکات نفس خود بدهد، و قیل: هو قول لا اله الّا اللّه. وَ لَقَد أَوحَینا إِلی مُوسی أَن أَسرِ بِعِبادِی، ما وحی کردیم به موسی که بندگان مرا در شب از مصر ببر، یعنی بنی اسرایل را و برای ایشان راهی خشک در دریا بزن که در او آب و گل نباشد تا ایشان در او بروند. لا تَخاف‌ُ دَرَکاً، در آن ره نترسی«5» از دریافت [21- پ]
فرعون شما را. وَ لا تَخشی، و از غرق نترسی«6»، و حمزه خواند: لا تخف، مجزوم به جواب امر، فی قوله: فَاضرِب لَهُم طَرِیقاً. و امّا قوله: لا تَخشی خلاف نکردند«7» در او که به «الف» است«8» در وجهش خلاف کردند، گفتند: بر«9» استیناف مرفوع است، و مثله قوله: یُوَلُّوکُم‌ُ الأَدبارَ ثُم‌َّ لا یُنصَرُون‌َ«10». و فرّاء گفت: روا باشد که حمزه در «تخشی» نیّت جزم کرده باشد، و لکن «الف» در آورده باشد لرأس الایة، چنان که شاعر گفت: ا لم یأتیک و الانباء تنمی«11» بما لاقت لبون بنی زیاد ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: زکی. (2). آط، آب، آز، مش: پاداش. [.....]
(3). اساس: بودی، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. (4). آط، آج، و آنچه. (6- 5). آج، لب: نترسید. (7). مش: کردند. (8). همه نسخه بدلها و محلش رفع. آنگه. (9). همه نسخه بدلها: برای. (10). سوره آل عمران (3) آیه 111. (11). اساس: یامی، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. صفحه : 172 و قال آخر: هجوت«1» زبّان ثم‌ّ جئت معتذرا من هجو زبّان لم تهجوا«2» و لم تدع در هر دو بیت «لم» آورد و آن را عمل نداد لضرورة الشّعر، و باقی قرّاء، لا تَخاف‌ُ دَرَکاً وَ لا تَخشی، خواندند مرفوع بر استیناف، و التّقدیر: و انت لا تخاف درکا و لا تخشی«3». و ابو علی گفت: بر قراءت عامّه محل‌ّ «لا تخاف»، و «لا تخشی» حال است، و تقدیر آن است که: فَاضرِب لَهُم طَرِیقاً فِی البَحرِ یَبَساً، غیر خائف درکا و غیر خاش. فَأَتبَعَهُم فِرعَون‌ُ بِجُنُودِه‌ِ، آن که او به قطع «الف» خواند، گفت: «با» زیادت است تا جمع نکرده باشد بین حرفی تعدیه. و آن کس که او به «الف» وصل خواند و تشدید «تا» من الاتّباع«4» «با» تعدیه است«5». گفت: فرعون لشکر از قفای ایشان ببرد، و آن آنگه بود که وقت هلاک فرعون بود و نجات بنی اسرایل. خدای تعالی گفت: حلیهای ایشان به عاریت بخواهید«6» و در شب بروی. همچنین کردند و بنی اسرایل هفتاد هزار مرد بودند. فرعون بفرمود تا لشکر جمع شدند. با سیصد«7» هزار مرد از پس«8» ایشان برفت، به کنار دریا به ایشان رسید«9». از پیش نگاه کردند دریا دیدند و از پس دشمن، موسی را گفتند: چه کنیم! خدای تعالی گفت: فَاضرِب لَهُم طَرِیقاً فِی البَحرِ یَبَساً، یعنی فاضرب بالعصا علی البحر و اجعل لهم طریقا کأنّه، قال: فاجعل«10» لهم بضرب العصا علی البحر طریقا یبسا، ای یابسا- و جمعه ایباس- لا تخاف درکا من فرعون و لا تخشی غرقا من البحر. و در کلام حذفی و اختصاری است، و آن آن است که: فعل ما امر به. فَأَتبَعَهُم فِرعَون‌ُ بِجُنُودِه‌ِ فَغَشِیَهُم، ای اصابهم، به ایشان رسید از دریا آنچه رسید، و اینکه ابهام برای استعظام و استهوال راست«11»، یعنی آنچه به ایشان ----------------------------------- (1). اساس: هجرت خوانده می‌شود، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها تصحیح شد. (2). آب، آج، لب، آز، مش: تهجو. (3). آز خواندند مرفوع. (4). همه نسخه بدلها گفت. 5. همه نسخه بدلها: راست. (6). آط: بخواهی. [.....]
(7). همه نسخه بدلها: ششصد. (8). همه نسخه بدلها: بر اثر. (9). همه نسخه بدلها ایشان. (10). آط، آج، لب، آز، مش: و اجعل. (11). آج، لب: است. صفحه : 173 رسید حدّی بود که آن را وصف نتوان کردن و باز گفتن جز مبهم رها کردن، چه آن شرح به وصف در نیاید«1»، و مثله قوله: فَأَوحی إِلی عَبدِه‌ِ ما أَوحی«2»، و مراد غرق ایشان است در دریا. وَ أَضَل‌َّ فِرعَون‌ُ قَومَه‌ُ وَ ما هَدی، و فرعون قوم خود را ضال‌ّ و گمراه کرد، و هدایت نداد ایشان را. اینکه جواب آن است که او گفت: ... وَ ما أَهدِیکُم إِلّا سَبِیل‌َ الرَّشادِ«3» آنگه منّت نهاد بر بنی اسرایل به نعمتها«4» که کرد بر ایشان، گفت: ای فرزندان یعقوب؟ قَد أَنجَیناکُم، برهانیدیم شما را از دشمن، یعنی فرعون. وَ واعَدناکُم، و وعده دادیم شما را جانِب‌َ الطُّورِ الأَیمَن‌َ، جانب راست کوه طور، برای آن که موسی را- علیه السّلام- توریت«5» پس هلاک فرعون دادند و خدای تعالی با او به طور پس از آن مناجات کرد- و آن قصّه برفته است. وَ نَزَّلنا عَلَیکُم‌ُ المَن‌َّ وَ السَّلوی، و من‌ّ و سلوی«6»، مرغ بریان کرده و ترنجبین در تیه بر شما فرو فرستاده‌ایم«7»- بر آن شرح که رفته است در سورة البقرة. کُلُوا مِن طَیِّبات‌ِ ما رَزَقناکُم، اینکه از آن جمله«8» است که قول از او محذوف است، التّقدیر: و قلنا لکم کلوا«9»، و شما را گفتیم«10» بخوری از پاکیها و خوشیها آنچه ما روزی کردیم شما را. و در «طیّبات»، دو قول گفتند، یکی: حلالات، و یکی: ملاذّ و مشتهیات. وَ لا تَطغَوا فِیه‌ِ، طغیان مکنی در او. عبد اللّه عبّاس گفت: ظلم مکنی در او مقاتل گفت: عصیان مکنی«11»، یعنی در معصیت صرف مکنی. کلبی گفت: کفران نعمت مکنی، و گفتند: حرام حلال مکنی، و حلال حرام مکنی. و حمزه و کسائی خواندند: انجیتکم و واعدتکم و، ما رزقتکم به «تا» ی بی «الف» علی الخبر عن«12» نفس المخاطب وحده، و در شاذّ یحیی بن وثّاب و اعمش همچنین ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: راست نیاید. (2). سوره نجم (53) آیه 10. (3). سوره مؤمن (40) آیه 29. (4). آب، آز، مش: به نعمتهایی. (5). همه نسخه بدلها از. (6). همه نسخه بدلها یعنی. (7). همه نسخه بدلها: فرو فرستادیم. 8. آج، لب: جمله‌ای. (9). آج، لب: قلنا کلوا. [.....]
(10). مش: گفتم. (11). همه نسخه بدلها در او. (12). همه نسخه بدلها: من. صفحه : 174 خواندند، و باقی قرّاء به «نون» و «الف» خبرا عن المخاطب و غیره معه علی وجه التّعظیم. فَیَحِل‌َّ عَلَیکُم غَضَبِی، و کسائی خواند تنها و در شاذ اعمش، و یحیی بن وثّاب: فیحل‌ّ [22- ر]
به ضم‌ّ «حا»، و من یحلل، به ضم‌ّ«1» من الحلول، که پس خشم من به شما فرود آید. و باقی قرّاء خواندند: (فیحل علیکم. و من یحلل)، من الحلال، که پس خشم من بر شما حلال شود، و هر که را خشم من بر او حلال شود یا به او فرود آید، بر قراءت کسائی: فَقَد هَوی، هلاک شود و در دوزخ افتد. و قوله: فَیَحِل‌َّ، نصب «لام» بر جواب نهی است به «فا» به اضمار «أن». وَ إِنِّی لَغَفّارٌ لِمَن تاب‌َ، من بیامرزم آن را که توبه کند و ایمان آرد و عمل صالح کند، توبه کند از گناه و ایمان آرد به اللّه«2» و عمل صالح کند از نماز و روزه«3»، لِمَن تاب‌َ من الذّنوب وَ أَمِن‌َ بعلّام الغیوب وَ عَمِل‌َ صالِحاً لیوم کشف الکروب، وَ إِنِّی لَغَفّارٌ لمن تاب و امن باللّه الوهّاب و عمل صالحا لجزیل الثّواب. ثُم‌َّ اهتَدی الی ما«4» ینجیه من الیم«5» العقاب. قوله: ثُم‌َّ اهتَدی، قتاده و سفیان ثوری گفتند: یعنی ملازم اسلام باشد تا بر اسلام میرد. زید اسلم گفت: مراد آن است که علم بیاموزد تا به آن ره برد. شعبی و مقاتل و کلبی گفتند: بداند که بر آن ثواب خواهد بودن. ضحّاک گفت: استقامت کند. و در تفسیر اهل البیت«6» است: ثم‌ّ اهتدی الی ولایة علی‌ّ بن ابی طالب«7». وَ ما أَعجَلَک‌َ عَن قَومِک‌َ یا مُوسی، چه بشتابانید تو را از قومت- یعنی اینکه هفتاد کس که با او بودند- که او ایشان را برگزید- تا کلام خدای شنوند. موسی- علیه السّلام- ایشان را در ره رها کرد و او از پیش برفت و ایشان را گفت: بر اثر من می‌آیی که«8» مشتاق شده‌ام به حضرت خدای جل‌ّ جلاله. چون برسید، خدای تعالی او را گفت: وَ ما أَعجَلَک‌َ، چه بود که تو را بشتابانید از قومت ای موسی! ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها لام. (2). همه نسخه بدلها: خدای. (3). همه نسخه بدلها زکات. (4). همه نسخه بدلها: من. (5). همه نسخه بدلها: الم. (6). همه نسخه بدلها علیهم السّلام. (7). آج، لب علیهما السّلام. (8). همه نسخه بدلها من. صفحه : 175 قال‌َ هُم أُولاءِ عَلی أَثَرِی، موسی گفت: اینک ایشان«1» بر اثر من‌اند و من برای آن شتافتم تا طلب رضای تو کنم. خدای تعالی او را خبر داد از فتنه سامری، گفت: فَإِنّا قَد فَتَنّا، ما قوم تو را امتحان کردیم از پس تو، یعنی از پس آمدن تو. وَ أَضَلَّهُم‌ُ السّامِرِی‌ُّ، و سامری ایشان را گمراه کرد. نگر تا قدیم- جل‌ّ جلاله- چگونه فرمود حوالت امتحان که تفسیر او تشدید تکلیف باشد، به خود حوالت کرد«2» و حواله«3» اضلال به سامری کرد، اگر اضلال خدای کردی، حوالت به سامری نبودی. مفسّران گفتند: ششصد هزار مرد بودند همه به گوساله مفتون و گمراه شدند، جز دوازده هزار مرد که ایشان با هارون بماندند، گوساله پرست نشدند. فَرَجَع‌َ«4»، موسی- علیه السّلام- با میان قوم«5» آمد خشمناک و دلتنگ، ایشان را گفت: یا قَوم‌ِ، ای امّت من؟ نه خدای تعالی شما را وعده و نوید نکو داد! و آن وعده آن بود که خدای تعالی گفته بود که: من کتابی دهم شما را که در او بیان حلال و حرام باشد، یعنی توریت روزگار دراز شد از پس مفارقت من از شما! صورت استفهام است و مراد انکار، یعنی عهد دراز نشد«6». «ام»، معادله همزه استفهام است، یا شما خواستی که حلال شود بر شما خشمی از خدای من«7» و قرّاء خلاف نکرده‌اند در کسر «حا» اینکه جای که«8» حل‌ّ«9» یحل‌ّ خواندند«10» من الحلال. فَأَخلَفتُم مَوعِدِی، موعد من خلاف کردی. و وعده ایشان موسی را آن بود که: بر عهد او بایستند و مقام کنند و از آن بر نگردند تا آمدن موسی باشد. قالُوا ما أَخلَفنا مَوعِدَک‌َ بِمَلکِنا، ما وعده تو را خلاف نکردیم به ملک و قدرت و طاقت خود، اینکه مؤمنان گفتند که مالک نبودیم و نتوانستیم دفع آن کید کردن که ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، ایشان اینک، آج، لب: ایشان را اینک. (2). همه نسخه بدلها: به خود کرد. (3). آط، آب، آز، مش: حوالت. [.....]
(4). آج، لب مُوسی إِلی قَومِه‌ِ (5). همه نسخه بدلها خود. (6). آج، لب، مش: نشده. (7). کذا در اساس، همه نسخه بدلها: شما. (8). آط، آج، لب، آز، مش: اینکه جایگه. (9). همه نسخه بدلها: جمله. (10). همه نسخه بدلها: خوانند. صفحه : 176 سامری کرد. قتاده و سدّی گفتند: بِمَلکِنا ای بطاقتنا. إبن زید گفت، معنی آن است که: لم نملک انفسنا فی تلک الفتنة، ما در آن فتنه بر خویشتن مالک نبودیم. إبن کثیر و ابو عمرو و إبن عامر خواندند: بملکنا به کسر المیم، و نافع و عاصم خواندند: بملکنا، به فتح «میم» علی المصدر، و حمزه و کسائی خواندند: بملکنا به ضم‌ّ «میم»، ای بسلطاننا. وَ لکِنّا حُمِّلنا أَوزاراً، ای اثقالا، و لکن ما اثقالی و مبلغی«1» بسیار چنان که باری گران بود بر گرفتیم از حلی‌ّ آل فرعون که به ما رسیده بود. ابو عمرو و حمزه و أبو بکر خواندند: [حملنا، به فتح «حا» و «میم» مخفّف من الحمل، بر گرفتیم. و باقی فرّاء]
«2» «حمّلنا» به ضم‌ّ «حا» و کسر «میم» و تشدید علی الفعل المجهول من التّفعیل، و لکن بر ما نهادند، یعنی دیگران ما را گفتند که: برداری و ما را بر حمل آن حمل کردند. فَقَذَفناها، پیش سامری بینداختیم [22- پ]
،«3» [فَکَذلِک‌َ أَلقَی السّامِرِی‌ُّ، و همچنین سامری آنچه داشت از زر و حلی‌ّ هم بینداخت و بر سر آن نهاد. فَأَخرَج‌َ لَهُم، برون آورد برای ایشان، یعنی برای قوم، عِجلًا جَسَداً، گوساله تنی بی جان. لَه‌ُ خُوارٌ، که او را آواز گاو بود. در آواز او دو قول گفتند، سعید جبیر گفت: سامری از اهل کرمان بود و منافق بود، چون موسی- علیه السّلام- قوم را به سی روز وعده داد که باز آید، چون خدای تعالی ده روز دیگر بیفزود قوم گفتند: موسی به وعده باز نیامد. سامری گفت: دانی تا سبب نیامدن موسی چیست با نزدیک شما! گفتند: نه. گفت: سبب اینکه حلی‌ّ آل فرعون که شما به عاریت بستدی و با خداوندانش ندادی اکنون بیاری تا من آن را تدبیری سازم. بیاوردند و آنچه او داشت نیز بیاورد و با آن ضم‌ّ کرد و به سه روز گوساله زرّین بپیراست«4» و مرصّع کرد به انواع جواهر، آنگه از آن خاکی که جبریل- علیه السّلام- پای بر او نهاده بود قبضه‌ای داشت، از آن خاک پاره‌ای در شکم آن گوساله افگند از او آوازی آمد چون آواز ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: متاعی. (2). اساس: افتادگی دارد، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد. (3). اساس: از اینکه جا به بعد افتادگی دارد، از آط آورده شد. (4). آب: پیر است، آج، لب: بیاراست. صفحه : 177 گوساله. و گفتند: او برای آن جبریل را دید که از جمله آن کودکان بود که در عهد آن که فرعون کودکان را می‌کشت او را در شکافی«1» کوهی پنهان کرده بودند، جبریل ایشان را از پر خود شیر دادی، از آنجا شعاع قوی بود تا جبریل را بدیدی، وقتی که به موسی آمدی و از موسی- علیه السّلام- شنیده بود که خاکی که از قدم جبریل بردارند بر هر کجا زنند به آواز آید از عادتی که خدای رانده است او اینکه چاره چنین ساخت، و برای آن از حیوانات گوساله اختیار کرد که آن روز که کار قبطیان و کسانی که به موسی ایمان نداشتند گاو پرستیدندی و فرعون از جمله ایشان بود پیش از آن که دعوی خدایی کرد از آن جا گفت: أَنَا رَبُّکُم‌ُ الأَعلی«2»، و از آن جا گفتند قبطیان: وَ یَذَرَک‌َ وَ آلِهَتَک‌َ«3» ...، پس سبب آواز گوساله از اینکه جا بود. اینکه قول حسن و قتاده و سدّی است و اختیار إبن الاخشاد. مجاهد گفت: سامری آن گوساله به صنعت چنان ساخته بود مخارق گلوی او که چون بادی در زیر او دمیدندی آن باد در شکم او افتادی از گلوی او آواز گاوی برون آمدی چنان که آواز نی و مزمار به اختلاف مخارق مختلف می‌شود. آنگه آن را بیاورد و بر مهب‌ّ باد نهاد و پرامن«4» او استوار کرد تا باد به زیر او در شکم او شود، آنگه ایشان را جمع کرد و گفت: بیا«5» تا بنگری که من از آن حلی‌ّ چه ساختم؟ بیامدند و بدیدند، گوساله‌ای سخت نیکو پراسته«6» بود و مرصّع کرده به انواع جواهر. ایشان در آن می‌نگریدند تا ناگاه باد بر آمد و در شکم او افتاد و به گلوی او برون آمد، آوازی حاصل آمد بر شبیه آواز گاو. ایشان که آن دیدند. سجده کردند و گفتند: هذا إِلهُکُم وَ إِله‌ُ مُوسی، اینکه خدای شماست و خدای موسی، موسی خدای را اینکه جا فراموش کرده است و به طور رفته است به طلب او و اینکه از سر کفر و جهل و تقلید و حب‌ّ عبادت عجل گفتند، و اینکه قول قریب است به صواب و اگر چه قول اوّل«7» ممتنع نیست و آن محمول بود بر تشدید تکلیف و محنت. بعضی دگر گفتند: فَنَسِی‌َ، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: شکاف. (2). سوره نازعات (79) آیه 24. (3). سوره اعراف (7) آیه 127. [.....]
(4). آب، آج، لب، آز، مش: پیرامن. (5). آب، آز، مش: بیایید. (6). آب، آج، مش: پیراسته، آز، پیر است. (7). آج، لب: او. صفحه : 178 حکایت کلام ایشان نیست، بل کلام خداست، و معنی آن که: فنسی السّامری‌ّ عهد موسی، ای ترک. سامری عهد موسی رها کرد، و قول اوّل به ظاهر آیت و سیاقت او لا یقتر است. آنگه گفت: أَ فَلا یَرَون‌َ، صورت استفهام است و مراد تقریر و تقریع و تنبیه ایشان بر خطاشان. نمی‌بینند، یعنی نمی‌دانند که جوابی با ایشان نمی‌آید، یعنی اگر با او سخن گویند جواب ندهد. وَ لا یَملِک‌ُ لَهُم ضَرًّا وَ لا نَفعاً، و مالک منفعت و مضرّت ایشان نیست! وَ لَقَد قال‌َ لَهُم هارُون‌ُ مِن قَبل‌ُ، و هارون علیه السّلام- گفت ایشان را پیش از آن: ای قوم؟ مکنی اینکه جهل که اینکه فتنه و امتحانی است که شما را کردند به اینکه، و خدای شما خدای رحمان«1» بخشاینده و روزی دهنده خلقان است، پی من گیری و فرمان من بری. گفتند: ما از بر اینکه«2» عجل فرازتر«3» نشویم تا موسی بنزدیک ما آید. هارون از ایشان تبرّا کرد و دور شد از ایشان با آن دوازده هزار مرد که با او بودند، و باقی قوم گرد بر گرد عجل بودند، گاهی رقص می‌کردند و گاهی سجده می‌کردند و شهقه«4» و نعره می‌زدند و نشاط می‌کردند. موسی- علیه السّلام- باز آمد، از دور آواز ایشان شنید. آن هفتاد مرد که با او بودند، ایشان را گفت: هذا صوت الفتنة، اینکه آواز فتنه است. چون هارون را دید، در کنار گرفت و سر او را در کش«5» گرفت پرسیدن را و او را گفت: یا هارون؟ چه منع کرد تو را از آن که چون اینکه حال افتاد که از پی من بیایی و مرا خبر دهی! أَ فَعَصَیت‌َ أَمرِی، فرمان من عصیان کردی! استفهام است نه خبر، و مورد او عتاب است. هارون جواب داد و گفت: یَا بن‌َ أُم‌َّ، إبن کثیر و ابو عمرو و عاصم به روایت حفص خواندند: یَا بن‌َ أُم‌َّ به فتح «میم»، و باقی قرّاء: به کسر «میم». وجه قراءت اوّل آن باشد که: إبن را مع الام‌ّ یک اسم کرده است، و آن را بنا کرده بر فتح، نحو: خمسة ----------------------------------- (1). آب، آج، لب، آز، مش و. (2). آج، لب: از اینکه. (3). آج، لب: فراتر. (4). آج، لب: شیهه. (5). آج، کشش، لب، آز، کنار. صفحه : 179 عشر، جز آن که خمسة عشر متضمّن است معنی «واو» را، و الاصل: خمسة و عشرة، و اینکه لفظ متضمّن معنی «لام» است، و التّقدیر: إبن لامّی، و گفتند، تقدیر آن است: یا إبن«1» امّاه، «ها» و «الف» به ترخیم بیفگند. و گفتند، بر لغت آن گروه است که گویند از عرب: یا ربّاه«2» و یا امّاه، به معنی یا ربّی«3» و یا امّی، و اینکه را بیان کرده‌ایم. و وجه قراءت دوم آن است که: اصل یابن امّی بوده است، « یا » بیفگند«4» و اکتفی بالکسرة عن الیاء، چنان که در اخوات او بیان کردیم. گفت ای برادر من: لا تَأخُذ بِلِحیَتِی وَ لا بِرَأسِی، محاسن و سر من در کنار مگیر. در اینکه، دو وجه گفتند: یکی آن که در آن روزگار عادت آن بود که به جای مصافحه و معانقه اینکه معنی کردندی و منفّر نبودی، برای آن که معتاد بود«5»، و آنچه به عادت بود مختلف شود به اختلاف اوقات و اشخاص و اماکن. وجهی دگر آن است که: اینکه بر وجه کنایت می‌گوید، چنان که یکی از ما گوید: دست از سر و ریش من بدار که من در اینکه کار بی جرمم، یعنی اینکه جرم بر من منه، و مرا به اینکه، مطالبه و مؤاخذه مکن، و دعنی من هذا الحدیث. إِنِّی خَشِیت‌ُ، من ترسیدم که تو گویی تفریق کردی میان بنی اسرایل و فرقت در میان ایشان افگندی و قول و سخن مرا مراقبت نکردی از آن که واقف نباشی بر کیفیّت حال. قال‌َ فَما خَطبُک‌َ یا سامِرِی‌ُّ، آنگه روی به سامری کرد و او را گفت: چه کردی ای سامری، و چگونه کردی و تو را بر اینکه کار چه حمل کرد! و خطب، کار«6» عظیم باشد، یعنی اینکه چه کار عظیم است که از دست تو بیامد! سامری گفت: بَصُرت‌ُ بِما لَم یَبصُرُوا بِه‌ِ، من چیزی دیدم که ایشان ندیدند، یعنی جبریل را. حمزه و کسائی خواندند: بما لم تبصروا به، «تا» ی خطاب، و باقی قرّاء به « یا » خبرا عن الغائب، یقال: بصرت بفلان و ابصرته لغتان، کما یقال: خرجت به و اخرجته، و دخلت به و ادخلته، و ذهبت به و اذهبته. و گفتند: بصرت به ----------------------------------- (1). آب، آز، مش: یابن. (2). آب، آز، مش: اباه. (3). آب، آز، مش: ابی. (4). آج، لب: بیفگندند. (5). آط: نبود، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. [.....]
(6). آج، لب: کاری. صفحه : 180 بلیغتر باشد از ابصرته، و گفتند: بصرت به، ای علمت به، من البصیرة، یقال: ابصر بکذا اذا اعلم فهو بصیر. فَقَبَضت‌ُ قَبضَةً مِن أَثَرِ الرَّسُول‌ِ، حسن بصری خواند: قبضت به «صاد» نا معجم، و جمله قرّاء به «ضاد» منقّط خواندند. و فرق میان قبض و قبص آن است که قبص به «صاد» نا معجم، گرفتن به سر انگشتان باشد، و به «ضاد» قبض بالکف‌ّ باشد. مِن أَثَرِ الرَّسُول‌ِ، از پی و قدم جبریل. فَنَبَذتُها، در شکم گوساله انداختم، چنان که شرح دادیم. وَ کَذلِک‌َ سَوَّلَت لِی نَفسِی، و نفس من مرا بر اینکه کار حریص کرد و آرایش داد اینکه کار را در چشم من، و مرا به اینکه کار دعوت کرد. موسی- علیه السّلام- گفت: فَاذهَب، برو از اینکه جا، فَإِن‌َّ لَک‌َ فِی الحَیاةِ أَن تَقُول‌َ لا مِساس‌َ، که تو را در زندگانی تا زنده باشی، آن باد که گویی: لا مِساس‌َ، یعنی تو را الف مباد با آدمیان. با دعای«1» موسی- علیه السّلام- الف سامری از آدمیان ببرید تا آبادانی رها کرد و در بیابانها با وحوش و سباع مختلط شد، و اگر هیچ آدمی را دیدی«2» از دور آواز می‌دادی که: لا مساس لا مساس، زنهار پیرامن [من]
«3» مگردی و دست به من باز ننهی. بعضی دگر گفتند: موسی- علیه السّلام- بنی اسرایل را نهی کرد از آن که با او مخالطه کنند، او را براندند و در میان خود و آبادانی جای ندادند و تمکین نکردند. و قول اوّل درستر«4» است، و قوله: لا مِساس‌َ، ای لا مماسَّة و اینکه مبنی است بر فتح با «لا» ی نفی جنس، چنان که لا رجل فی الدّار و لا بیع و لا خلّة، و لا شفاعة. و قتاده گفت: هنوز نسل او که مانده‌اند همچنین‌اند، و اگر کسی را بینند از دور آواز می‌دهند که: لا مساس. و در بعضی کتب هست که: اگر کسی نه از ایشان، دست به ایشان باز زند، در حال هر دو را تب گیرد، و اینکه لا مساس از او چنان معروف شد تا شعرا در شعر بگفتند، قال: نحایده کأنّک سامری‌ّ تصافحه ید فیها جذام و قال آخر: ----------------------------------- (1). آب، آز، مش: تا به دعای. (2). آب: آدمیی را بدیدی. (3). آط: ندارد، به قیاس با نسخه آب، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد. (4). آب، آج، لب، آز، مش: درست‌تر. صفحه : 181 تمیم کرهط السّامری‌ّ و قوله الا لا یرید السّامری‌ّ مساسا و قال رؤبة: تّی یقول الازد لا مساسا و در خبر می‌آید که: موسی خواست تا او را بکشد، خدای تعالی گفت: مکش او را که او سخی است. و رسول- علیه السّلام- گفت: 1» تجافوا عن ذنب السّخی‌ّ فان‌ّ اللّه آخذ بیده کلّما عثر«. و ان‌ّ لک، و تو را یا سامری؟ مَوعِداً لَن تُخلَفَه‌ُ، موعدی و نویدی هست از عذاب خدای که آن را با تو خلاف نکنند. إبن کثیر و ابو عمرو خواندند، و در شاذّ حسن و قتاده و ابو نهیک: به کسر «لام»، «لن تخلفه» ای لن تتجاوز عنه، و لن تفوته، که تو از آن بنگذری«2» و فایت نشوی. وَ انظُر إِلی إِلهِک‌َ الَّذِی ظَلت‌َ عَلَیه‌ِ عاکِفاً، اینکه معبود خود را نگر که او را به خدای گرفتی و بر او همه روز اقبال کردی و بر او مقام کردی. و اصل «ظلت»، ظللت بوده است، «لام» مکسور بیفگندند کراهت تضعیف را. و عرب را در او دو مذهب است: ظَلت، و: ظِلت، به فتح «ظا»، و کسر او، آن که «ظلت» گفت به کسر، نقل حرکت «عین» کرد با «فا» تا بدانند که آن حرف که محذوف است مکسور بود. و آن که به فتح گفت، بر اصل خود رها کرد، و مثله: مست و مست«3»، و همت و همت فی مست و هممت، و «احست»، به معنی احسست، قال الشّاعر: خلا ان‌ّ العتاق من المطایا احسن به فهن‌ّ الیه«4» شوس لَنُحَرِّقَنَّه‌ُ، ما بسوزیم آن را. ثُم‌َّ لَنَنسِفَنَّه‌ُ فِی الیَم‌ِّ نَسفاً، پس آن را در دریا فشانیم خاکستر آن. و ابو جعفر المدنی‌ّ«5» خواند: لنحرقنّه، من قولهم: حرقته بالمبرد اذا بردته و حرقته«6» ایضا، یعنی به سوهان بساییم و پس در دریا فشانیم. قال الشّاعر: بذی«7» فرقین یوم بنی«8» حبیب نیوبهم علینا بحرقونا ----------------------------------- (1). آج، لب: اعثر. (2). آج، لب: بنگریزی، مش: نبگذری. (3). آب، آز: مثلث. (4). آط و دیگر نسخه بدلها: الیوم، به قیاس با چاپ شعرانی (8/ 486) و منابع شعر تصحیح شد. (5). آج، لب: ابو جعفر مدنی. (6). آط و دیگر نسخه بدلها و چاپ شعرانی: ابردته و احرقته، با توجه به معنی عبارت و کتب لغت تصحیح شد. (7). آط: بذ، به قیاس با نسخه آب تصحیح شد. (8).- چاپ شعرانی (7/ 487): بنو. صفحه : 182 و اصل هر دو کلمه یکی است که هر دو جای«1» تفریق حاصل آید. و اصل نسف، گندم بر باد دادن باشد تا کاه از او جدا شود، و آلت آن را که ما «جون» گوییم آن را منسفة خواندند. آنگه بر سبیل ردّ بر ایشان گفت: إِنَّما إِلهُکُم‌ُ اللّه‌ُ الَّذِی لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، خدای شما یک خداست که جز او خدایی نیست. وَسِع‌َ کُل‌َّ شَی‌ءٍ عِلماً، و او واسع است بر همه چیز به علم، یعنی او محیط است به همه چیزها و هیچ چیز از آن خارج نیست، بل همه چیز در علم او گنجد. آنگه رسول را گفت- علیه السّلام: کَذلِک‌َ نَقُص‌ُّ عَلَیک‌َ، همچنین قصّه کنیم بر تو از اخبار گذشتگان که اینکه قصّه کردیم و ما تو را بدادیم از نزدیک ما، یعنی از علومی که نزدیک ما هست، یعنی در غیب ماست یاد کردی. و اینکه، بر طریق منّت و تذکیر نعمت می‌فرماید بر رسول- علیه السّلام. قوله تعالی:

[سوره طه (20): آیات 100 تا 135]

[اشاره]


مَن أَعرَض‌َ عَنه‌ُ فَإِنَّه‌ُ یَحمِل‌ُ یَوم‌َ القِیامَةِ وِزراً (100) خالِدِین‌َ فِیه‌ِ وَ ساءَ لَهُم یَوم‌َ القِیامَةِ حِملاً (101) یَوم‌َ یُنفَخ‌ُ فِی الصُّورِ وَ نَحشُرُ المُجرِمِین‌َ یَومَئِذٍ زُرقاً (102) یَتَخافَتُون‌َ بَینَهُم إِن لَبِثتُم إِلاّ عَشراً (103) نَحن‌ُ أَعلَم‌ُ بِما یَقُولُون‌َ إِذ یَقُول‌ُ أَمثَلُهُم طَرِیقَةً إِن لَبِثتُم إِلاّ یَوماً (104) وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الجِبال‌ِ فَقُل یَنسِفُها رَبِّی نَسفاً (105) فَیَذَرُها قاعاً صَفصَفاً (106) لا تَری فِیها عِوَجاً وَ لا أَمتاً (107) یَومَئِذٍ یَتَّبِعُون‌َ الدّاعِی‌َ لا عِوَج‌َ لَه‌ُ وَ خَشَعَت‌ِ الأَصوات‌ُ لِلرَّحمن‌ِ فَلا تَسمَع‌ُ إِلاّ هَمساً (108) یَومَئِذٍ لا تَنفَع‌ُ الشَّفاعَةُ إِلاّ مَن أَذِن‌َ لَه‌ُ الرَّحمن‌ُ وَ رَضِی‌َ لَه‌ُ قَولاً (109) یَعلَم‌ُ ما بَین‌َ أَیدِیهِم وَ ما خَلفَهُم وَ لا یُحِیطُون‌َ بِه‌ِ عِلماً (110) وَ عَنَت‌ِ الوُجُوه‌ُ لِلحَی‌ِّ القَیُّوم‌ِ وَ قَد خاب‌َ مَن حَمَل‌َ ظُلماً (111) وَ مَن یَعمَل مِن‌َ الصّالِحات‌ِ وَ هُوَ مُؤمِن‌ٌ فَلا یَخاف‌ُ ظُلماً وَ لا هَضماً (112) وَ کَذلِک‌َ أَنزَلناه‌ُ قُرآناً عَرَبِیًّا وَ صَرَّفنا فِیه‌ِ مِن‌َ الوَعِیدِ لَعَلَّهُم یَتَّقُون‌َ أَو یُحدِث‌ُ لَهُم ذِکراً (113) فَتَعالَی اللّه‌ُ المَلِک‌ُ الحَق‌ُّ وَ لا تَعجَل بِالقُرآن‌ِ مِن قَبل‌ِ أَن یُقضی إِلَیک‌َ وَحیُه‌ُ وَ قُل رَب‌ِّ زِدنِی عِلماً (114) وَ لَقَد عَهِدنا إِلی آدَم‌َ مِن قَبل‌ُ فَنَسِی‌َ وَ لَم نَجِد لَه‌ُ عَزماً (115) وَ إِذ قُلنا لِلمَلائِکَةِ اسجُدُوا لِآدَم‌َ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبلِیس‌َ أَبی (116) فَقُلنا یا آدَم‌ُ إِن‌َّ هذا عَدُوٌّ لَک‌َ وَ لِزَوجِک‌َ فَلا یُخرِجَنَّکُما مِن‌َ الجَنَّةِ فَتَشقی (117) إِن‌َّ لَک‌َ أَلاّ تَجُوع‌َ فِیها وَ لا تَعری (118) وَ أَنَّک‌َ لا تَظمَؤُا فِیها وَ لا تَضحی (119) فَوَسوَس‌َ إِلَیه‌ِ الشَّیطان‌ُ قال‌َ یا آدَم‌ُ هَل أَدُلُّک‌َ عَلی شَجَرَةِ الخُلدِ وَ مُلک‌ٍ لا یَبلی (120) فَأَکَلا مِنها فَبَدَت لَهُما سَوآتُهُما وَ طَفِقا یَخصِفان‌ِ عَلَیهِما مِن وَرَق‌ِ الجَنَّةِ وَ عَصی آدَم‌ُ رَبَّه‌ُ فَغَوی (121) ثُم‌َّ اجتَباه‌ُ رَبُّه‌ُ فَتاب‌َ عَلَیه‌ِ وَ هَدی (122) قال‌َ اهبِطا مِنها جَمِیعاً بَعضُکُم لِبَعض‌ٍ عَدُوٌّ فَإِمّا یَأتِیَنَّکُم مِنِّی هُدی‌ً فَمَن‌ِ اتَّبَع‌َ هُدای‌َ فَلا یَضِل‌ُّ وَ لا یَشقی (123) وَ مَن أَعرَض‌َ عَن ذِکرِی فَإِن‌َّ لَه‌ُ مَعِیشَةً ضَنکاً وَ نَحشُرُه‌ُ یَوم‌َ القِیامَةِ أَعمی (124) قال‌َ رَب‌ِّ لِم‌َ حَشَرتَنِی أَعمی وَ قَد کُنت‌ُ بَصِیراً (125) قال‌َ کَذلِک‌َ أَتَتک‌َ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ کَذلِک‌َ الیَوم‌َ تُنسی (126) وَ کَذلِک‌َ نَجزِی مَن أَسرَف‌َ وَ لَم یُؤمِن بِآیات‌ِ رَبِّه‌ِ وَ لَعَذاب‌ُ الآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبقی (127) أَ فَلَم یَهدِ لَهُم کَم أَهلَکنا قَبلَهُم مِن‌َ القُرُون‌ِ یَمشُون‌َ فِی مَساکِنِهِم إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِأُولِی النُّهی (128) وَ لَو لا کَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّک‌َ لَکان‌َ لِزاماً وَ أَجَل‌ٌ مُسَمًّی (129) فَاصبِر عَلی ما یَقُولُون‌َ وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبِّک‌َ قَبل‌َ طُلُوع‌ِ الشَّمس‌ِ وَ قَبل‌َ غُرُوبِها وَ مِن آناءِ اللَّیل‌ِ فَسَبِّح وَ أَطراف‌َ النَّهارِ لَعَلَّک‌َ تَرضی (130) وَ لا تَمُدَّن‌َّ عَینَیک‌َ إِلی ما مَتَّعنا بِه‌ِ أَزواجاً مِنهُم زَهرَةَ الحَیاةِ الدُّنیا لِنَفتِنَهُم فِیه‌ِ وَ رِزق‌ُ رَبِّک‌َ خَیرٌ وَ أَبقی (131) وَ أمُر أَهلَک‌َ بِالصَّلاةِ وَ اصطَبِر عَلَیها لا نَسئَلُک‌َ رِزقاً نَحن‌ُ نَرزُقُک‌َ وَ العاقِبَةُ لِلتَّقوی (132) وَ قالُوا لَو لا یَأتِینا بِآیَةٍ مِن رَبِّه‌ِ أَ وَ لَم تَأتِهِم بَیِّنَةُ ما فِی الصُّحُف‌ِ الأُولی (133) وَ لَو أَنّا أَهلَکناهُم بِعَذاب‌ٍ مِن قَبلِه‌ِ لَقالُوا رَبَّنا لَو لا أَرسَلت‌َ إِلَینا رَسُولاً فَنَتَّبِع‌َ آیاتِک‌َ مِن قَبل‌ِ أَن نَذِل‌َّ وَ نَخزی (134) قُل کُل‌ٌّ مُتَرَبِّص‌ٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعلَمُون‌َ مَن أَصحاب‌ُ الصِّراطِ السَّوِی‌ِّ وَ مَن‌ِ اهتَدی (135)

[ترجمه]


هر که برگردد از او، او بر گیرد روز قیامت باری گران. همیشه باشند در آن جا و بد بود ایشان را روز قیامت بار. آن روز که دردمند در صور و برانگیزیم گناهکاران را آن روز سبز چشم. راز می‌گویند میان ایشان مقام نکردی جز ده روز. ما داناتریم به آنچه می‌گویند چون گوید نکوترین ایشان به طریقت نستادی«2» الّا روزی. و می‌پرسند تو را از کوهها، بگو پست کند آن را خدای من پست کردنی. ----------------------------------- (1). آج، لب: جابر. [.....]
(2). آب: نستاتید، آج، لب: درنگ نکردید، مش: نه استادید. صفحه : 183 پس بپراگند«1» آن را بیابانی«2» ساده. نبینی«3» در آن جا«4» کژی و نه بلندی«5». آن روز پسروی«6» کنند خواهنده«7» را کژی نبود [او را]
«8» و ذلیل شود آوازها خدای را«9» نشنوی الّا آوازی نرم. آن روز سود ندارد شفاعت الّا آن را که دستوری دهد خدای [و پسندیده باشد او را]
«10» قول. می‌داند آنچه پیش ایشان است و آنچه پس ایشان است و محیط نشوند به او علم اینان. ذلیل شود«11» [رویها برای خدای]
«12» زنده پاینده و نومید شد آن که بر گرفت بیدادی. و هر که کند از نیکها«13» و او مؤمن باشد، نترسد از ظلمی و نه نقصانی. و همچنین بفرستادیم«14» قرآنی تازی و بگردانیدیم در او از ترسانیدن تا مگر ایشان بپرهیزند، یا پدید آرد ایشان را یاد کردنی«15». بزرگوار است [خدای]
«16» پادشاهی راستی«17» و شتاب مکنی به«18» ----------------------------------- (1). آج، لب: رها کند. (2). آج، لب: زمین. (3). آب، مش: که نبینی. (4). آب هر. (5). آج، لب: زیر بالایی. (6). آج، لب: پیروی. (7). آج، لب: خواننده. (16- 8). آط: ندارد، به قیاس با نسخه آب، افزوده شد. (9). آب، مش که. (10). آط و آب: ندارد، به قیاس با نسخه لب افزوده شد. مش: و بپسندد او را. (11). آب، مش: شد. (12). آط: ندارد، به قیاس با نسخه آج، افزوده شد. (13). آج، لب، مش: نیکیها. [.....]
(14). آب، مش: فرو فرستادیم. (15). آب، مش: یاد کردی. (17). آج، لب: براستی. (18). آب، مش: مشتاب به. صفحه : 184 قرآن از پیش آن که بگذارند به تو وحی او، و بگو بار خدایا بیفزای مرا دانشی. ما عهد کردیم به آدم از پیش پس فراموش کرد و نیافتیم او را عزمی. و چون گفتیم فریشتگان را سجده کنی آدم را، سجده کردند مگر ابلیس«1» سر باز زد. گفتیم: ای آدم؟ اینکه«2» دشمن تو و جفت«3» تو است، بیرون نکند شما را از بهشت که رنجور شوی؟ تو راست که گرسنه نشوی در آن جا و برهنه نشوی. و تو تشنه نشوی در آن جا و بر صحرا نیفتی. وسوسه کرد به او دیو، گفت: ای آدم؟ ره نمایم تو را بر درخت جاویدان و پادشاهی که کهنه نشود! بخوردند«4» از آن و پدید آمد ایشان را عورتشان، باستادند«5»، می‌دوختند در«6» ایشان از برگ بهشت، و نافرمانی کرد آدم در خدایش و نومید شد. آنگه بر گزید او را خدای«7»، و تو به پذیرفت بر او و لطف کرد. گفت فرو شوی از اینکه جا جمله بهری از شما بهری را«8» ----------------------------------- (1). آب، مش که. (2). آب، مش ابلیس. (3). آج، لب: زن. (4). آب: پس بخوردند. (5). آب: و بایستادند. (6). آب، آج، لب: بر. (7). آب او. (8). آج، لب: بر بهری. صفحه : 185 دشمن اگر آید به شما [از من]
«1» دینی، هر که پسروی«2» کند دین مرا گمراه نشود و بدبخت. و هر که برگردد از یاد کرد من او را باشد زندگانی تنگ، و برانگیزیم او را«3» روز قیامت نابینا. گوید بار خدایا؟ چرا برانگیختی مرا نابینا، و من بینا بودم. گوید همچنین به تو آمد آیتهای ما، تو آن را رها کردی«4» و همچنین تو را رها کنند امروز. و همچنین جزا دهیم آن را که اسراف کند و بنگرود«5» به آیتهای خدایش و عذاب آخرت سختر«6» باشد و باقیتر. ره ننمود ایشان را که چند هلاک کردیم پیش«7» ایشان از امّتان که می‌روند در جایهای ایشان«8»! در اینکه آیتهاست خداوندان خرد را. اگر نه سخنی است که سابق شده است از خدای تو«9»، واجب بودی و وقتی که نامزد. صبر کن بر آنچه می‌گویند و تسبیح«10» به شکر خدایت پیش از بر آمدن آفتاب و پیش از فرو شدن«11» آفتاب و از اوقات ----------------------------------- (1). آط: ندارد، به قیاس با نسخه آب، افزوده شد. (2). آب: پیروی. [.....]
(3). آب در. (4). آب: فراموش کردی. (5). آب: ایمان نیارد، آج، لب: مؤمن نبود. (6). آب، آج، لب: سخت‌تر. (7). آب از. (8). آب: خود بدرستی که. (9). آب هر آینه که. (10). آب کن. (11). آج، لب: فرو رفتن. صفحه : 186 شب [تسبیح کن]
«1» و کنارهای روز تا همانا«2» که خشنود شوی. و مکش«3» چشمهایت به آنچه برخوردار کردیم«4» به او جفتانی از ایشان زینت زندگانی دنیا تا بیازماییم ایشان را در او و روزی خدای تو بهتر است و پاینده‌تر. بفرمای اهل خود را به نماز و صبر کن در آن نپرسیم تو را روزی، ما روزی می‌دهیم [تو را]
«5» و عاقبت پرهیزگاران راست. و گفتند چرا نیارد به ما حجّتی از خدایش، نیامد به ایشان حجّت«6» آنچه در کتابهای پیشین است! و اگر ما هلاک کردمانی ایشان را به عذابی از پیش [آن]
«7»، گفتند«8» [ای]
«9» خدای [ما]
«10» چرا نفرستادی به ما پیغامبری تا ما پسروی«11» کردیمی آیتهای تو را از پیش آن که ذلیل و هلاک شدیمی. بگو همه منتظریم انتظار کنی، بدانی که است که«12» خداوندان راه راست، و کیست که راه یافته است. قوله تعالی: مَن أَعرَض‌َ عَنه‌ُ، هر کس که اعراض کند و برگردد از او، یعنی از آن ذکر که ما تو را کردیم و یاد دادیم و دلیل انگیختیم بر او از ادلّه توحید و ایمان. ----------------------------------- (10- 9- 7- 5- 1). آط: ندارد، به قیاس با نسخه آب، افزوده شد. (2). آب: شاید. (3). آج، لب: مکن. (4). آب: برخورداری داریم. (6). آب: حجّتی. [.....]
(8). آب: گفتندی. (11). آب: پیروی. (12). آب: تا بدانید که کیست. صفحه : 187 فَإِنَّه‌ُ یَحمِل‌ُ یَوم‌َ القِیامَةِ وِزراً، او روز قیامت بار گران برگیرد از بار گناه. خالِدِین‌َ فِیه‌ِ، در آن بار گران همیشه باشد، یعنی در عقوبت آن، برای آن که آن خود کنایت است از عقاب. وَ ساءَ لَهُم یَوم‌َ القِیامَةِ حِملًا، و بد باری باشد ایشان را آن روز قیامت. و نصب او بر تمیز«1» است و فاعل «ساء» مضمر است، و تقدیر آن است که: و ساء الحمل لهم حملا. یَوم‌َ یُنفَخ‌ُ، بدل روز قیامت است، آن روز که در صور دمند- و بیان اینکه کردیم. وَ نَحشُرُ المُجرِمِین‌َ، و گناهکاران را حشر کنیم اینکه روز ازرق چشم، و اینکه علامت دوزخیان باشد، و گفتند: به زرقه چشم کوری خواست، و قول اوّل ظاهرتر است چه در خبر چنان است که: اهل دوزخ سیاه روی و سبز چشم باشند، و اینکه برای تشویه خلق می‌گوید که خلق ایشان مشوّه باشد. یَتَخافَتُون‌َ، با یکدیگر چیزی که گویند به سرّ گویند و«2» آواز نرم، چه زهره ندارند که آواز بردارند از هول آن روز، با یکدیگر به سرّ گویند. إِن لَبِثتُم مقام نکردی شما مگر ده روز. «ان»، به معنی «ما» ی نافیه است، و برای آن عَشراً گفت و عشرة نگفت که لیالی خواست، برای آن که عرب حساب بر«3» ماه کنند و ماه به شب بر آید که مردم او را ببینند. آنگه گفت: اگر چه اینکه حدیث به سرّ گویند، ما عالمتریم به آنچه ایشان گویند. إِذ یَقُول‌ُ، آنگه گوید کسی که در میان ایشان از او نیکو طریقه‌تر نباشد گوید: إِن لَبِثتُم إِلّا یَوماً، شما بیشتر از روزی مقام نکردی در گور، یعنی ایشان را مدّت مقام در گور اندک آید از آن که ایشان مرده باشند و بی خبر از مرور احوال و سنین. ابو علی جبّائی گفت: اینکه از پس عذاب گور گویند، یعنی از آنگه که عذاب گور منقطع شد تا به کنون اینکه مقدار است، و روا باشد که اینکه، آنان گویند که ایشان را عذاب گور نباشد. آنگه رسول را گفت که: اینکه کافران تو را از کوهها بپرسند، بگوی که: خدای آن را نسف کند، یعنی خرد کند همچون ریگ روان که باد بر او گمارد تا در عالم ----------------------------------- (1). آب: تمییز. (2). آب، آز، مش به. (3). آب، آز، مش: به. صفحه : 188 بپراگند. و گفتند: در دریا ریزد. اگر گویند: اینکه «فا» چرا آمد اینکه جا، و اینکه نه جایگاه «فا» ست، چه اخوات او را هیچ «فا»«1» در او نیست! جواب آن است که گوییم: آن سؤالهایی بود که از رسول- علیه السّلام- کردند، او جواب داد، اینکه سؤال نکرده بودند خدای خبر داد از اینکه متضمّن به حرف شرط، و تقدیر آن که: و ان یسألوک عن الجبال فقل: فَیَذَرُها، رها کند آن را، قاعاً صَفصَفاً، زمینی ساده ملساء. عبد اللّه عبّاس و مجاهد و إبن زید گفتند: صفصف آن بود که در او نبات نبود، و گفتند: مکانی باشد که از«2» استواء چون صف بود. و قاع همین«3» زمین ملساء بود، و گفتند: جایی که آب در او بایستد، و قال: کأن‌ّ ایدیهن‌ّ بالقاع القرق ایدی جوار یتعاطین الورق کلبی گفت: صفصف، زمینی بود که در او خاک نبود. لا تَری فِیها عِوَجاً وَ لا أَمتاً، در او هیچ کژی و بلندی نباشد، یعنی در او هیچ نشیبی و فرازی نباشد، نه وادی بود نه اکمه، چه بلندی«4» آن با پستی که راست کنند تا در او تفاوتی نبود. و گفتند: امت انثناء بود، یقال: مدّ حبله حتّی ما ترک فیه امتا، و ملأ سقاه حتّی ما ترک فیه امتا، قال: ما فی انجذاب سیره من امت یمان گفت: امت سقف باشد، یعنی هیچ عمارت نباشد«5» همه خراب شود و پست. یَومَئِذٍ، آن روز اشارت به روز قیامت است که ذکر او برفت. یَتَّبِعُون‌َ الدّاعِی‌َ، خلایق متابعت کنند آن داعی را که خلقان را با عرصه قیامت خواند، و آن اسرافیل باشد که به نفخ صور دعوت کند خلق را بر قول بیشتر مفسّران. لا عِوَج‌َ لَه‌ُ، کژی نباشد او را، گفتند: ضمیر راجع است با دعاء، دعای او را کژی نباشد. گفتند: آن کلام مقلوب است، یعنی لا عوج لهم من دعائه، و خلایق را از دعای او معدلی و ----------------------------------- (1). آب، آز، مش: فایی. (2). آب، آز، مش: به. (3). آب، آز، مش: هم، لب: همه. (4). آج، لب: بلند. (5). در آط، آب: بالای کلمه نوشته شده است «نماند». صفحه : 189 محیصی و زیغی و میلی نباشد به خلاف آن باشد که در دار دنیا باشد که ایشان عصیان و مخالفت کردندی، آن جا نباشد اینکه معنی برای آن که خلایق ملجأ باشند. وَ خَشَعَت‌ِ الأَصوات‌ُ لِلرَّحمن‌ِ، و آوازها خاشع و ذلیل شود خدای را، کس زهره ندارد که آن جا آواز بردارد از هیبت آن روز. فَلا تَسمَع‌ُ إِلّا هَمساً، و آن جا الّا آواز پوشیده نشنوی. عبد اللّه عبّاس و إبن زید گفتند: صوت الاقدام، بهران«1» پای باشد. مجاهد گفت: هَمساً، ای صوتا خفیّا، قال الرّاجز: هن‌ّ یمشین بنا همیسا ای خفیّا. یَومَئِذٍ، آن روز، یعنی روز قیامت شفاعت سود ندارد الّا آن را که خدای دستوری دهد که در حق‌ّ او شفاعت کنند. وَ رَضِی‌َ لَه‌ُ قَولًا، و سخن او بشنیده آید بنزدیک خدای تعالی از انبیاء و ائمّه و مؤمنان. آنگه گفت: یَعلَم‌ُ ما بَین‌َ أَیدِیهِم وَ ما خَلفَهُم، داند آنچه پیش ایشان باشد و آنچه پس ایشان باشد. اختلاف اقوال گفتیم در اینکه کلمه یعنی در سورة البقرة. وَ لا یُحِیطُون‌َ بِه‌ِ عِلماً، و خلقان را علم محیط نشود به خدای یعنی به تفاصیل مقدورات و معلومات او. و نصب او بر تمییز است. وَ عَنَت‌ِ الوُجُوه‌ُ، و رویها آن روز خاشع و ذلیل شود خدای تعالی را. و العانی، الاسیر، قال امیّة بن الصّلت: ملیک علی عرش السّماء مهیمن لعزّته تعنو الوجوه و تسجد و مراد به وجوه، اصحاب وجوه است، چنان که گفت: وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ ناضِرَةٌ«2»، و: وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ باسِرَةٌ«3»، و: وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ مُسفِرَةٌ«4»، الی آخر الآیات. و تخصیص وجوه برای آن کرد که شریفتر عضوی اوست حواس بر اوست. وَ قَد خاب‌َ، خائب و آیس بود آن روز آن کس که حامل ظلم و بیدادی بود یعنی ابلیس که او ظالم بود. و گفتند: به ظلم شرک خواست. ----------------------------------- (1). کذا: در آط، آج، لب، مش، آب، آز: بمرآن (!)، به رغم جستجوی بسیار، اینکه کلمه بر ما روشن نشد. (2). سوره قیامت (75) آیه 22. (3). سوره قیامت (75) آیه 24. [.....]
(4). سوره عبس (80) آیه 38. صفحه : 190 وَ مَن یَعمَل مِن‌َ الصّالِحات‌ِ، آنگه گفت: هر کس که او عمل صالح و کار نیکو کند، وَ هُوَ مُؤمِن‌ٌ، «واو» حال راست، و او مؤمن باشد. فَلا یَخاف‌ُ ظُلماً وَ لا هَضماً، او نترسد از ظلمی و نقصانی که حق‌ّ«1» او را کنند. عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که، نترسد که از حسنات او چیزی نقصان کنند و یا در سیّئاتش بیفزایند. ابو العالیه گفت: گناه دیگری بر او ننهند. ضحّاک گفت: به گناه دیگری او را نگیرند و عمل او باطل نکنند. و اصل «هضم»، کسر و حطّ باشد، یقال: هضمت حقّه، ای حططت عنه، و منه هضم الطّعام و امرأة هضیم الکشح، ای ضامر البطن. وَ کَذلِک‌َ أَنزَلناه‌ُ، و همچنین فرو فرستادیم قرآنی عربی به زبانی«2» عرب و لغت ایشان. وَ صَرَّفنا فِیه‌ِ مِن‌َ الوَعِیدِ، و بگردانیدیم در او انواع وعید، و بیان کردیم تا باشد که اینکه کافران بترسند از عقاب من و احتراز کنند از معاصی. أَو یُحدِث‌ُ لَهُم ذِکراً، یا اینکه وعید ایشان را احداث ذکری کند و به نوی یاد کردی پدید آرد ایشان را و پندی و عبرتی. قتاده گفت: جدّا«3» و ورعا. فَتَعالَی اللّه‌ُ المَلِک‌ُ الحَق‌ُّ، متعالی است خدای تعالی که او پادشاه حق‌ّ است، و ملک و پادشاهی او حق و صواب است، و هر چه جز آن است باطل است یا باطل شود. وَ لا تَعجَل بِالقُرآن‌ِ، بعضی مفسّران گفتند: سبب نزول آیت آن بود که، رسول- علیه السّلام- را چون جبریل- علیه السّلام- قرآن بر او خواندی، او می‌خواندی. از«4» حرص او بر آن، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. و بعضی دگر گفتند: مراد آن است که، اینکه قرآن بر اصحاب خود مگیر و ایشان را میاموز تا نیک بندانی و تمام بنشنوی«5». و بیان کردیم که واجب نکند که آن را که او از کاری نهی کنند، او آن کار کرده باشد یا آن کار می‌کند، و مانند اینکه بسیار است، منها قوله: یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ اتَّق‌ِ اللّه‌َ وَ لا تُطِع‌ِ الکافِرِین‌َ وَ المُنافِقِین‌َ«6» ...، و قوله: ... وَ لا تُطِع مِنهُم آثِماً أَو کَفُوراً«7». و منها ----------------------------------- (1). آب: به حق، آز: محق. (2). آط: زبانی/ زبان. (3). آج، لب: حدّا. (4). آب، آج، لب، آز، مش: بر او خواندی از. (5). آب، آز: بشنوی، مش: نشنوی. (6). سوره احزاب (33) آیه 1. (7). سوره دهر (76) آیه 24. صفحه : 191 قوله: ... وَ لا تَکُن کَصاحِب‌ِ الحُوت‌ِ«1». مِن قَبل‌ِ أَن یُقضی إِلَیک‌َ وَحیُه‌ُ، پیش از آن که وحی آن به تو گذارند«2» تمام. وَ قُل رَب‌ِّ زِدنِی عِلماً، بگو: بار خدایا؟ مرا علم بیفزای. و نصب او بر تمییز است. قوله: وَ لَقَد عَهِدنا إِلی آدَم‌َ مِن قَبل‌ُ، آنگه گفت: ما با آدم عهد کردیم، و اینکه عهد به معنی امر و وصیّت است، یقال: عهد الیه اذا أوصی الیه من قبل، ای من قبل هذا، پیش از آن که با اینان عهد و امر و وصیّت کردیم. فَنَسِی‌َ، فراموش کرد، و: بنزدیک بیشتر مفسّران آن است که: اینکه نسیان ترک است، چنان که گفت: نَسُوا اللّه‌َ فَنَسِیَهُم«3» ...، ای ترکوا طاعة اللّه فترک اللّه ثوابهم. إبن زید گفت: نسیان«4» است که ضد ذکر باشد. وَ لَم نَجِد لَه‌ُ عَزماً، و ما آدم را بر معصیت عزمی نیافتیم، یعنی غرض او نه مخالف فرمان ما بود، و قتاده گفت: لَم نَجِد لَه‌ُ عَزماً، ای صبرا. و عطیّه گفت: حفظا. و عزم، ارادتی باشد متقدّم بر فعل برای توطین نفس بر فعل، و یعقوب خواند: من قبل ان نقضی الیک وحیه، به نونی مفتوح، و « یا » ی اوّل و دوم، منصوب علی اضافة الفعل الی اللّه تعالی علی لفظ الجمع، پیش از آن که وحی آن به تو گذاریم«5». و باقی قرّاء خواندند: مِن قَبل‌ِ أَن یُقضی إِلَیک‌َ وَحیُه‌ُ، علی الفعل المجهول. و رفع «وحیه» باسناد الفعل الیه، پیش از آن که وحیش به تو گذارند«6». وَ إِذ قُلنا، یاد کن ای محمّد چون گفتیم فرشتگان را که سجده کنی آدم را، همه سجده کردند الّا ابلیس که او امتناع کرد و سر باز زد. فَقُلنا یا آدَم‌ُ، گفتیم ای آدم اینکه دشمن تو است و دشمن جفت تو«7» حوّا. فَلا یُخرِجَنَّکُما، نبادا که شما را از بهشت برون آرد، پس آنگه تو رنجور شوی و وجه معیشت تو به کدّ یمین و عرق جبین باشد. سعید جبیر گفت: چون آدم به زمین آمد، دو گاو فرا پیش او کردند تا زمین می‌کشت و عرق می‌ریخت و می‌گفت: [اینکه]
«8» آن شقاوت است که خدای تعالی ----------------------------------- (1). سوره قلم (68) آیه 48. (2). آط: گزارند. (3). سوره توبه (9) آیه 67. (4). چاپ شعرانی (7/ 494) آن. (5). آط: گزاریم. (6). آط: گزارند، آز: وحی آن به تو گذاریم. [.....]
(7). آب، آز، مش است. (8). آط: ندارد، به قیاس با نسخه آج، افزوده شد. صفحه : 192 گفت: فَلا یُخرِجَنَّکُما مِن‌َ الجَنَّةِ فَتَشقی، و از روی ظاهر «فتشقیا» بایستی، و در او سه وجه گفتند، یکی آن که: تا با سرهای آیت مطابق آید، دگر: لتغلیب المذکّر علی المؤنّث، سیوم آن که: چون شقاوت را تفسیر به کدّ و رنج کردند مفسّران، اینکه رنج بر آدم بود دون حوّا که آدم را کار بایست کردن و به نفقه حوّا قیام کردن. إِن‌َّ لَک‌َ، تو را در بهشت اینکه ملک و مُلک است که تا آن جا باشی گرسنه نشوی و برهنه نباشی و در زمین نه چنین باشد که آن جا گاهی سیر باشی و گاه گرسنه و گاه پوشیده باشی و گاه برهنه. وَ أَنَّک‌َ لا تَظمَؤُا فِیها وَ لا تَضحی، نافع و حفص عن عاصم خواندند: انّک به کسر همزه علی الاستیناف، و باقی قرّاء، به فتح آن«1» عطفا علی قوله: ان لا تجوع، و تو تشنه نشوی و گرمای آفتاب تو را نرنجاند، یقال: ضحیت للشّمس اذا برزت لها، و قال إبن ابی ربیعه: رأت رجلا ایما اذا الشّمس عارضت فیضحی و ایما بالعشی‌ّ فیخصر و قال: قد کنت لی جبلا الوذ بظلّه فترکتنی أمسی باجرد«2» ضاح فَوَسوَس‌َ إِلَیه‌ِ الشَّیطان‌ُ، ابلیس وسوسه کرد او را و گفت: ای آدم ره نمایم تو را بر درخت جاویدانی«3» و پادشاهی که کهن«4» نشود! ابلیس آدم را گفت: احوال تو چون است در بهشت! گفت: همه بهشت مرا مباح است تا هر چه خواهم از او می‌خورم و آن جا که خواهم می‌روم جز یک جنس درخت. ابلیس عند آن گفت: هَل أَدُلُّک‌َ عَلی شَجَرَةِ الخُلدِ وَ مُلک‌ٍ لا یَبلی، او گفت: کدام است آن درخت! گفت: اینکه«5» درخت که تو را از آن منع کرده‌اند. او گفت: من از اینکه درخت تناول نکنم. او سوگند خورد که: غرض من نصیحت و خیر تو است. او به سوگند آن ملعون مغرور شد و ظن‌ّ چنان برد که کس سوگند به دروغ نیارد خورد، و آنچه معتمد است در اینکه باب ----------------------------------- (1). آب، آز، مش: ان‌ّ. (2). آط و همه نسخه بدلها: باجود، ضبط چاپ شعرانی (7/ 496) که در متن آورده‌ایم مرجّح دانسته شد. (3). مش: جاودانی. (4). آب، آز، مش: کم. (5). آب، آج، لب، آز: آن. صفحه : 193 بیان کرده‌ایم. فَأَکَلا مِنها، از آن درخت بخوردند. فَبَدَت لَهُما سَوآتُهُما، عورت ایشان ظاهر شد، بادی در آمد و حلّه از تن ایشان بربود، و بادی در آمد و تاج از سر ایشان بربود. وَ طَفِقا، بایستادند و برگ اشجار بهشت بر هم می‌دوختند تا از او عورت پوشی ساختند، یقال: طفق یفعل کذا و اخذ یفعل کذا، بمعنی واحد. عَلَیهِما، ای علی انفسهما و سوءاتهما. مِن وَرَق‌ِ الجَنَّةِ، گفتند: برگ انجیر بود. وَ عَصی آدَم‌ُ رَبَّه‌ُ فَغَوی، و آدم عاصی شد و غاوی. اگر گویند: نه شما بر پیغامبران صغیره و کبیره روا نمی‌داری، چون است که خدای تعالی عصیان و غوایت به آدم حوالت می‌کند! جواب گوییم: عصیان، مخالفت امر با ارادت باشد، و امر و ارادت از حکیم تعلّق دارد هم به واجب و هم به مندوب، چون به ادلّه عقل بدانستیم«1» که مخالفت امر واجب بر آدم روا نباشد، لابد حمل باید کرد بر مخالفت امر مندوب. اگر گویند: بر اینکه«2» قاعده لازم آید که پیغامبران خدای همیشه عاصی باشند، چه ایشان خالی نباشند از ترک مندوبات، گوییم: اینکه اطلاق نکنیم در حق‌ّ پیغامبران، چه اینکه لفظ به عرف مخصوص شده است به فاعل قبیح و تارک واجب، و از اینکه جاست که اسم ذم‌ّ است امّا مقیّد روا داریم، گوییم: اگر مراد به معصیت ایشان ترک مندوب است آری، و اگر فعل قبیح یا ترک واجب است، نه. و امّا قوله: فَغَوی، ای خاب، برای آن که «غی‌ّ» در کلام عرب به معنی خیبت آمده است]
«3»، قال الشّاعر- شعر: فمن یلق خیرا یحمد النّاس امره و من یغو لا یعدم علی الغی‌ّ لائما شاعر می‌گوید: هر که او خیری بیند، یعنی هر که او مالی دارد مردمان او را حمد کنند و کار او پسندیده دارند و اگر چه نباشد، و آن که او غاوی باشد- یعنی خایب- و نومید از مال و درویش باشد، مادام او را ملامت کننده باشند، و مانند اینکه بیت در معنی قول قطامی است که می‌گوید- شعر: ----------------------------------- (1). آج، لب: ندانستیم. (2). آج، لب: آن. (3). اساس: تا بدین جا افتادگی دارد، از آط، افزوده شد. صفحه : 194 و النّاس من یلق خیرا قائلون له ما تشتهی و لأم‌ّ المخطی‌ء الهبل و در اینکه [بیت]
«1» مخطی به جای غاوی است در بیت اوّل. ثُم‌َّ اجتَباه‌ُ رَبُّه‌ُ، آنگه خدای تعالی او را برگزید. فَتاب‌َ عَلَیه‌ِ وَ هَدی، و توبه او قبول کرد و او را هدایت داد. اگر گویند: چون آدم گناهی نکرد بنزدیک شما، چرا توبه کرد! و خدای چگونه گفت من توبه او قبول کردم! جواب گوییم: [توبه]
«2» بنزدیک ما طاعتی است از طاعات، حظّ او حصول ثواب بود بر او، و او را اثری نیست در اسقاط عقاب چه قول به اینکه احباط باشد، و اسقاط عقاب خدای کند- جل‌ّ جلاله- عند توبه به تفضّل، پس بر اینکه قاعده معنی قبول توبه ضمان ثواب باشد بر آن، و توبه پیغامبران- علیهم السّلام- بر سبیل خشوع و خضوع و اخبات و انقطاع با خدای باشد، و غرض از او تحصیل ثواب. و قوله: وَ هَدی، اینکه هدایت به معنی لطف باشد، کقوله تعالی: وَ الَّذِین‌َ اهتَدَوا زادَهُم هُدی‌ً«3». قال‌َ اهبِطا مِنها جَمِیعاً، خطاب است با آدم و ابلیس، گفت: هر دو به زمین شوی بهری دشمن بهری، و جَمِیعاً، نصب بر حال است، و قوله: بَعضُکُم لِبَعض‌ٍ عَدُوٌّ، هم در جای حال است، و التّقدیر: متعادین متباغضین. فَإِمّا یَأتِیَنَّکُم مِنِّی هُدی‌ً، اگر به شما آید از من هدی، یعنی بیان، از کتاب و رسول و ادلّه و معجزات، هر که تبع او کند«4» او ضال‌ّ نبود در دنیا و شقی‌ّ نباشد در قیامت. اگر گویند: چون ایشان معصیتی نکردند، چرا ایشان را از بهشت بیرون کرد! جواب گوییم: اخراج از بهشت عقوبت نباشد، چه عقاب مضرّتی باشد مستحق‌ّ مقرون به استخفاف و اهانت و فوت منافع از عقاب نباشد، چه اگر چنین بودی انبیا و اولیا همیشه معاقب بودندی«5» عاجلا و آجلا، پس اخراج ایشان از بهشت و اهباط ایشان به زمین بر سبیل مصلحت بود، و آنچه تعلّق به مصلحت دارد به اوقات و اشخاص و اسباب بگردد، تا تناول درخت نکرده بودند مصلحت ایشان در تکلیف آن ----------------------------------- (2- 1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد. (3). سوره محمّد (47) آیه 17. (4). آط، آب، آج، لب، آز: هر که او تبع آن باشد. (5). همه نسخه بدلها چه در مقدور منافع را نهایتی نیست که به ایشان توان رسانیدن. [.....]
صفحه : 195 بود که آن جا باشند، و چون تناول کردند مصلحت بگردید و صلاح آن بود که تکلیف ایشان در زمین باشد، و خدای تعالی آدم را برای زمین آفرید، الا تری الی قوله: ... إِنِّی جاعِل‌ٌ فِی الأَرض‌ِ خَلِیفَةً«1». قوله تعالی: وَ مَن أَعرَض‌َ عَن ذِکرِی، هر که اعراض کند و برگردد از ذکر من، در اینکه ذکر خلاف کردند، بعضی گفتند: مراد توحید است، و بعضی گفتند: مراد قرآن است. و معنی «اعراض» عدول است از ایمان به قرآن و نظر در دلایل و بیّنات او. فَإِن‌َّ لَه‌ُ مَعِیشَةً ضَنکاً، [ای ضیّقا]
«2» او را معیشتی باشد تنگ و سخت، یقال: منزل ضنک و عیش ضنک، ای ضیّق. و واحد و جمع و تثنیه و مذکّر و مؤنّث در او به یک لفظ باشد، گویند: برای آن [که]
«3» لفظ او لفظ مصدر است، برای اینکه گفت «ضنک»، و نگفت: «ضنکة». و مفسّران در «معیشت ضنک» خلاف کردند، أبو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت در تفسیر اینکه آیت که: مراد به معیشت ضنک، عذاب گور است. عبد اللّه عبّاس گفت: شقاوت است. مجاهد گفت: تنگی است. حسن و إبن زید گفتند: زقّوم و غسلین و ضریع است. قتاده گفت: یعنی فی النّار، اینکه معیشت ضنک او را در دوزخ باشد. ضحّاک گفت: کسبی پلید است. عکرمه گفت: حرام است. عبد اللّه عبّاس گفت: هر آن مالی که من به بنده‌ای از بندگان خود دهم، اگر اندک باشد اگر بسیار، مرا در آن خیری نباشد آن معیشت ضنک بود، گفت: معنی آیت نه آن است که هر کس که از ذکر خدای و ره حق عدول کند، معیشت و روزی بر او تنگ باشد که ما بسیار کافران را می‌بینیم که [23- ر]
معیشت بر ایشان فراختر است از آن که بر مؤمنان، و انّما معنی آیت آن است که: آنان که به قیامت ایمان ندارند و خدای را ندانند هر خرجی و نفقتی که کنند غرامت شناسند برای آن که بر آن ثوابی نبینند و آن را عوضی طمع ندارند، و گمان ایشان به خدای بد باشد، بر ایشان سخت آید آن خرج و نفقه کردن، تلک«4» المعیشة الضّنک. ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آیه 30. (3- 2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها: فتلک. صفحه : 196 و ابو سعید خدری گفت: اینکه معیشت ضنک بر او در گور بود که گور بر او تنگ شود چنان که استخوانهای پهلویش«1» به یکدیگر گذر کند. و بر او مسلّط کنند در گور نود و نه اژدها را که هر یک را هفت سر باشد تا او را می‌درند و گوشت او می‌خورند تا به روز قیامت، و اگر یک مار از آن ماران یک دم در زمین دمند«2» هرگز زمین نبات نرویاند«3». مقاتل گفت: معیشتش بد باشد برای آن که صرف مال بود بر معصیت. سعید جبیر گفت: قناعت از او بستانند تا سیر نشود. وَ نَحشُرُه‌ُ یَوم‌َ القِیامَةِ أَعمی، و روز قیامت او را حشر کنیم نابینا. بعضی گفتند: اعمی البصر، به چشم نابینا باشد، و اینکه ظاهر آیت است و قول عبد اللّه عبّاس است. مجاهد گفت: اعمی عن الحجّة، نابینا باشد از حجّت، حجّتی نتواند آوردن. بعضی«4» گفتند: اعمی عن الخیر، و الثّواب، نابینا باشد از خیر و طریق ثواب، یعنی به هیچ خیر نرسد. قال‌َ رَب‌ِّ لِم‌َ حَشَرتَنِی، او گوید: بار خدای من؟ چرا مرا نابینا زنده کردی و من در دنیا بینا بودم! گوید او را: کَذلِک‌َ أَتَتک‌َ آیاتُنا، چنان که آیات ما به تو آمد تو آن را فراموش کردی، امروز تو را فراموش کردند. و مراد به اینکه نسیان ترک است، یعنی تو آیات من رها کردی و ایمان نیاوردی به آن، امروز تو را رها کردند از ثواب. قوله: وَ قَد کُنت‌ُ بَصِیراً، دلیل آن می‌کند که «عمی» آفت چشم است. مجاهد گفت: من بنزدیک خود بصیر بودم به حجّت خود، آن شبهت که پنداشتم که حجّت است. وَ کَذلِک‌َ نَجزِی مَن أَسرَف‌َ، و همچنین جزا و پاداشت دهیم آنان را که اسراف کرده باشند و تعدّی کرده و پای از حدّ خود بنهاده. وَ لَم یُؤمِن بِآیات‌ِ رَبِّه‌ِ، و ایمان نیارد به آیات خدای. وَ لَعَذاب‌ُ الآخِرَةِ أَشَدُّ، و عذاب آخرت سخت تر«5» و پاینده‌تر باشد، اینکه دلیل آن می‌کند که اینکه عذاب گور است یا عذابی که در دنیا باشد از شقاوت و خرج معصیت و اعتقاد غرامت در خرج و نفقه«6». ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: پهلوهاش. (2). همه نسخه بدلها: دمد. (3). همه نسخه بدلها: در زمین نبات نروید. (4). همه نسخه بدلها دگر. (5). آط: سختر. (6). آط: تفقّد. صفحه : 197 قوله تعالی: أَ فَلَم یَهدِ لَهُم، قریش به تجارت به شام رفتندی و ایشان را گذر بر منازل عاد و ثمود بودی، خدای تعالی گفت: هدایت نداد ایشان را و ره ننمود و لطف نشد که ما چند هلاک کردیم از قرون و امم، و قوله: و کَم أَهلَکنا، در جای فاعل افتاد، و التّقدیر: افلم یهد لهم کثرة«1» ما اهلکنا. و «کم» در محل‌ّ نصب است به اهلکنا، آنگه فعل و مفعول به یک جای در موضع رفع‌اند لوقوعه موقع الفاعل علی ما بیّنّا. یَمشُون‌َ فِی مَساکِنِهِم، ایشان می‌روند در منازل و مساکن و سرایهای ایشان، و اطلال و آثار آن می‌بینند. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ، در اینکه، آیاتی و عبرتی است و ادلّه خداوندان عقلها را. و نهی، جمع نهیه باشد که فعل در جمع فعله قیاسی مطّرد باشد. وَ لَو لا کَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّک‌َ، و اگر نه سخنی است صادر و سابق گشته از خدای تعالی در تأخّر«2» عذاب ایشان و تسمیه آجال ایشان برای بلاغ حجّت را، وَ أَجَل‌ٌ مُسَمًّی، اوقات هلاک ایشان و مقدار اعمار ایشان. و گفتند: مراد به أَجَل‌ٌ مُسَمًّی، قیامت است، و در آیت تقدیم و تأخیری است، و تقدیر آن است: و لو لا کلمة سبقت من ربّک و اجل مسمّی. لَکان‌َ لِزاماً، ای لکان العذاب«3» و الهلاک لهم لازما، عذاب لازم بودی بر ایشان چنان که بر امّت سلف. و گفتند، معنی آن است: لکان لزاما«4»، ای یلزم کل‌ّ انسان طائره فی عنقه، هر کسی را جزای کرده خود بدادندی و موجب عمل خود الزام کردندی. قول اوّل اختیار زجّاج است، و قول دوم اختیار ابو عبیده. فَاصبِر عَلی ما یَقُولُون‌َ، صبر کن بر آنچه می‌گویند، و تسبیح کن به حمد و شکر خدای تعالی. قَبل‌َ طُلُوع‌ِ الشَّمس‌ِ، پیش آن که آفتاب برآید.- یعنی نماز بامداد«5»، و پیش آن که آفتاب فرو شود- یعنی نماز دیگر. وَ مِن آناءِ اللَّیل‌ِ فَسَبِّح، و از ساعات شب، یعنی نماز«6» خفتن. وَ أَطراف‌َ النَّهارِ، کنارهای [23- پ]
روز یعنی نماز پیشین، اینکه قول قتاده است، گفت: خدای تعالی در اینکه آیت مکلّفان را امر کرد به پنج نماز. و آناء اللّیل، ساعاته، واحدها انی‌ٌ و انًی«7» و انًی، قال السّعدی‌ّ: ----------------------------------- (1). آج، لب: کثیرة. (2). همه نسخه بدلها: تأخیر. (3). آج، لب، آز: العقاب. (4). آج، لب: لکان العقاب الزاما. (5). همه نسخه بدلها وَ قَبل‌َ غُرُوبِها [.....]
(6). همه نسخه بدلها شام و. (7). اساس کاوانی، با توجّه به معنی و اتّفاق نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 198 حلو و مرّ کعطف«1» القدح مرّته بکل‌ّ انی قضاه«2» اللّیل ینتعل لَعَلَّک‌َ تَرضی، تا باشد که راضی شوی. کسائی خواند و ابو بکر عن عاصم: لعلّک ترضی، من الارضاء، تا باشد که تو را خشنود کنند. قوله: آناءِ اللَّیل‌ِ و أَطراف‌َ النَّهارِ، آناء و اطراف، جمع است و اضافت ایشان با واحد«3». در او چند قول گفتند، یکی آن که: اراد طرف کل‌ّ نهار، پس«4» نهار جنس است در جای جمع، دگر بمنزلت آن است که گفت: فَقَد صَغَت قُلُوبُکُما«5» ...، و اینکه قول ضعیف است. قوله: وَ لا تَمُدَّن‌َّ عَینَیک‌َ، خطاب است با رسول- علیه السّلام- و مراد جمله مکلّفان، گفت: چشم مکش به آنچه ما داده‌ایم اینکه کافران را و ممتّع کرده‌ایم ایشان را به آن. أَزواجاً، ای اصنافا و اشکالا. و نصب او بر مفعول اوّل است از مَتَّعنا، و بِه‌ِ در جای مفعول دوم«6» است، یقال: متّعت فلانا بکذا، و معنی آیت آن که: چشم به آن مکش که من اینکه اصناف و انواع کفّار را داده‌ام از حطام. زَهرَةَ الحَیاةِ الدُّنیا، نصب او روا بود که بر مفعول له باشد، و المعنی لزینة الحیوة الدّنیا، و روا بود که بدل از محل‌ّ جار و مجرور که مفعول دوم مَتَّعنا است، برای آن که محل‌ّ به نصب است، تقدیر آن که: الی ما متّعنا به من زهرة الحیوة الدّنیا، و روا بود که حال بود از به، ای فی حال [کون]
«7» الممتّع به زهرة الحیوة الدّنیا، و روا بود که بر فعلی مقدّر بود، و تقدیر آن که: اعنی زهرة الحیوة الدّنیا. و زهره و نور شکوفه باشد، مراد انواع نعمت و ملاهی و ملاذّ است، و معنی آن که رسول- علیه السّلام- گفت: لا تنظروا الی من هو فوقکم و انظروا الی من هو اسفل منکم فانّه اجدر أن لا تزدروا نعمة اللّه علیکم ، گفت: در آن کس منگرید که بالای شما باشد«8»، در آن نگرید که فرود شما باشد که آن اولیتر بود که نعمت خدای بر خود حقیر نداری، و اینکه معنی شاعری پارسی در بیتی چند گفته ----------------------------------- (1). اساس: کعصف، آط، آب، آج، لب: کضعف، به قیاس با چاپ شعرانی (7/ 500) و مآخذ شعر و لغت، تصحیح شد. (2). اساس و دیگر نسخه بدلها: خداه، به قیاس با چاپ شعرانی (7/ 500) و مآخذ شعر و لغت، تصحیح شد. (3). آب، آز درست نیست و. (4). اساس: من، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها آنچه در متن آورده‌ایم مرجّح دانسته شد. (5). سوره تحریم (66) آیه 4. (6). آز: دویم. (7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها به نعمت. صفحه : 199 است، و نکو گفته است- شعر: زمانه پندی آزاده«1» وار داد مرا زمانه را چو نکو بنگری همه پند است زبان ببند مرا گفت و چشم دل بگشای که را زبان نه به بند است پای با بند«2» است بدان کسی که فزون از تو، آرزو چه کنی بدان نگر که به حال تو آرزومند است ابو رافع گفت، سبب نزول آیت آن بود که: رسول- علیه السّلام- مرا بنزدیک جهودی فرستاد و از او قرضی خواست، گفت: جز به رهن«3» ندهم. رسول را- علیه السّلام- سخت آمد، خدای تعالی به تسلیت رسول اینکه آیت فرستاد. و یعقوب خواند: زهرة الحَیاةِ الدُّنیا، به فتح «ها»، و باقی قرّاء به سکون «ها»، و هما لغتان مثل: جهرة و جهرة، و نهر و نهر، و شعر و شعر. لِنَفتِنَهُم فِیه‌ِ، تا ایشان را در آن امتحان و اختبار کنیم، و ضمیر راجع باشد با «ما». وَ رِزق‌ُ رَبِّک‌َ خَیرٌ وَ أَبقی، و روزی خدای تو، یعنی روزی که خدای داد تو را بهتر است و باقیتر. وَ أمُر أَهلَک‌َ بِالصَّلاةِ، و اهلت را نماز فرمای، یعنی اهل البیت و زیر دستانت را و قوم و امّتت را. وَ اصطَبِر عَلَیها، و تو بر آن صبر کن، یعنی بر نماز و«4» مداومت و اقامت آن به اوقات و شرایطش. لا نَسئَلُک‌َ رِزقاً، ما از تو روزی نمی‌خواهیم، تو را روزی ما دهیم. وَ العاقِبَةُ لِلتَّقوی، عاقبت پرهیزگاران«5» راست که مآل آن با ثواب بود. وَ قالُوا لَو لا یَأتِینا بِآیَةٍ مِن رَبِّه‌ِ، گفتند اینکه کافران: لَو لا، ای هلا، چرا آیتی به ما نیارد محمّد آیتی و معجزه‌ای از خدایش. أَ وَ لَم تَأتِهِم، نیامد به ایشان بیّنت و بیان و آیات و آنچه در کتابهای اوّل است! در معنی او دو قول گفتند، یکی آن که: ایشان می‌گویند چرا آیتی و معجزه‌ای نیارد«6»، اینکه نه آیت و معجزه‌ای باشد که من خبر دهم«7» از آنچه در کتب اوایل است از تورات و انجیل و صحف آن نادیده و ناخوانده و ناشنیده و اخباری که چون بنگرند مخبر مطابق خبر بود در اینکه کتابها اینکه نه آیت باشد! و قولی دگر آن است که: أَ وَ لَم تَأتِهِم، نه به ایشان [آمد]
«8» آیات و بیّنات کتب اوایل، و ----------------------------------- (1). آج، لب: آزاد. (2). همه نسخه بدلها: در بند. (3). همه نسخه بدلها قرض. (4). همه نسخه بدلها بر. [.....]
(5). همه نسخه بدلها: پرهیزگاری. (6). همه نسخه بدلها: بنیارد. (7). همه نسخه بدلها ایشان را. (8). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد. صفحه : 200 ایشان به آن نگرویدند و ایمان نیاوردند! اگر اینکه آیات که ایشان اقتراح کردند بیاریم ایمان نیارند. آنگه ایشان را عذاب آید چنان که امّت اوّل را [24- ر]
. اهل بصره و نافع و حفص و ابو جعفر خواندند: أَ وَ لَم تَأتِهِم، به «تا» لتأنیث«1» البیّنة، و باقی قرّاء به « یا » لتقدّم الفعل و حمل البیّنة علی معنی البیان- چنان که در نظایر او رفته است. وَ لَو أَنّا أَهلَکناهُم بِعَذاب‌ٍ مِن قَبلِه‌ِ، و اگر ما ایشان را بهلاک کرده بودمانی به عذابی، یعنی به نوعی عذاب پیش از اینکه، یعنی پیش از آمدن تو. لَقالُوا، گفتندی: لَو لا«2» فَنَتَّبِع‌َ آیاتِک‌َ، تا ما متابعت آیات تو کردمانی«3». و نصب او بر جواب استفهام است به «فا». مِن قَبل‌ِ أَن نَذِل‌َّ وَ نَخزی، «ان»، مع الفعل در تأویل مصدر است، یعنی من قبل الذّل‌ّ و الخزی، پیش از آن که ذلیل شویم و هالک. قُل، بگو ای محمّد؟ کُل‌ٌّ مُتَرَبِّص‌ٌ، هر یکی از ما هر دو گروه متربّص و چشم برنهاده است، انتظار چیزی می‌کند، ما انتظار فتح و ظفر و نصرت می‌کنیم از قبل خدای تعالی، و شما انتظار مرگ ما می‌کنی. فَتَرَبَّصُوا، انتظار کنی، صورت امر است و مراد تهدید و تقریع. فَسَتَعلَمُون‌َ، که فردای قیامت بدانی که کیست که خداوند ره راست است، و کیست که مهتدی و راه یافته است و بر ره حق و صواب است، ما یا شما! و در آیات دلیل است بر وجوب لطف، اعنی فی قوله: لَو لا یَأتِینا، و: لَو لا أَرسَلت‌َ إِلَینا رَسُولًا، برای آن که در او حجّت است و اگر در او حجّت نبودی جاری مجرای آن بودی که یکی از ما گفتی دیگری را: هلا فعلت بنا ما لا نحتاج الیه فی الدّین و الدّنیا و لا نفع لنا فیه، و اینکه کلامی لغو و ملامتی محال باشد برای آن که در او حجّتی نباشد. و قوله: مَن أَصحاب‌ُ الصِّراطِ السَّوِی‌ِّ وَ مَن‌ِ اهتَدی، «من»، در هر دو جای اگر بر موصول«4» حمل کنند، یعنی«5» الّذی محل‌ّ او نصب باشد [به]
«6» فَسَتَعلَمُون‌َ«7»، و اگر بر استفهام حمل کنند محل‌ّ او رفع باشد- و اللّه اعلم. ----------------------------------- (1). آط، آب، آز: به تای تأنیث، آج، لب: به تا در تأنیث. (2). همه نسخه بدلها ای هلا. (3). آط، آب، آج، لب: کردیمی. (4). همه نسخه بدلها: موصوله. (5). همه نسخه بدلها: به معنی. (6). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها، بجز آب و آز: سیعلمون. صفحه : 201

سورة الانبیاء- علیهم السّلام

‌ بدان‌ که‌ اینکه‌ سورت‌ مکّی‌ است‌ در‌ قول‌ قتاده‌ و مجاهد، و صد و دوازده‌ آیت‌ است‌ به‌ عدد کوفیان، و یازده‌ به‌ عدد بصریان‌ و مدنیان، و هزار و صد و شست«1» و هشت«2» کلمه‌ است، و چهار هزار و هشتصد«3» و نود«4» حرف‌ است. زرّ بن‌ حبیش‌ روایت‌ کند از‌ ابّی‌ کعب‌ از‌ رسول- صلّی‌ اللّه‌ علیه‌ و علی‌ آله- که‌ گفت: هر‌ که«5» سورة‌ الانبیاء بخواند، خدای‌ تعالی‌ روز قیامت‌ شمار او‌ آسان‌ کند، و هر‌ پیغامبر که‌ در‌ قرآن‌ ذکر ایشان‌ است‌ بر‌ او‌ سلام‌ کنند و دست‌ در‌ دست‌ او‌ نهند.

[سوره الأنبیاء (21): آیات 1 تا 24]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ اقتَرَب‌َ لِلنّاس‌ِ حِسابُهُم وَ هُم فِی غَفلَةٍ مُعرِضُون‌َ (1) ما یَأتِیهِم مِن ذِکرٍ مِن رَبِّهِم مُحدَث‌ٍ إِلاَّ استَمَعُوه‌ُ وَ هُم یَلعَبُون‌َ (2) لاهِیَةً قُلُوبُهُم وَ أَسَرُّوا النَّجوَی الَّذِین‌َ ظَلَمُوا هَل هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثلُکُم أَ فَتَأتُون‌َ السِّحرَ وَ أَنتُم تُبصِرُون‌َ (3) قال‌َ رَبِّی یَعلَم‌ُ القَول‌َ فِی السَّماءِ وَ الأَرض‌ِ وَ هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ (4) بَل قالُوا أَضغاث‌ُ أَحلام‌ٍ بَل‌ِ افتَراه‌ُ بَل هُوَ شاعِرٌ فَلیَأتِنا بِآیَةٍ کَما أُرسِل‌َ الأَوَّلُون‌َ (5) ما آمَنَت قَبلَهُم مِن قَریَةٍ أَهلَکناها أَ فَهُم یُؤمِنُون‌َ (6) وَ ما أَرسَلنا قَبلَک‌َ إِلاّ رِجالاً نُوحِی إِلَیهِم فَسئَلُوا أَهل‌َ الذِّکرِ إِن کُنتُم لا تَعلَمُون‌َ (7) وَ ما جَعَلناهُم جَسَداً لا یَأکُلُون‌َ الطَّعام‌َ وَ ما کانُوا خالِدِین‌َ (8) ثُم‌َّ صَدَقناهُم‌ُ الوَعدَ فَأَنجَیناهُم وَ مَن نَشاءُ وَ أَهلَکنَا المُسرِفِین‌َ (9) لَقَد أَنزَلنا إِلَیکُم کِتاباً فِیه‌ِ ذِکرُکُم أَ فَلا تَعقِلُون‌َ (10) وَ کَم قَصَمنا مِن قَریَةٍ کانَت ظالِمَةً وَ أَنشَأنا بَعدَها قَوماً آخَرِین‌َ (11) فَلَمّا أَحَسُّوا بَأسَنا إِذا هُم مِنها یَرکُضُون‌َ (12) لا تَرکُضُوا وَ ارجِعُوا إِلی ما أُترِفتُم فِیه‌ِ وَ مَساکِنِکُم لَعَلَّکُم تُسئَلُون‌َ (13) قالُوا یا وَیلَنا إِنّا کُنّا ظالِمِین‌َ (14) فَما زالَت تِلک‌َ دَعواهُم حَتّی جَعَلناهُم حَصِیداً خامِدِین‌َ (15) وَ ما خَلَقنَا السَّماءَ وَ الأَرض‌َ وَ ما بَینَهُما لاعِبِین‌َ (16) لَو أَرَدنا أَن نَتَّخِذَ لَهواً لاتَّخَذناه‌ُ مِن لَدُنّا إِن کُنّا فاعِلِین‌َ (17) بَل نَقذِف‌ُ بِالحَق‌ِّ عَلَی الباطِل‌ِ فَیَدمَغُه‌ُ فَإِذا هُوَ زاهِق‌ٌ وَ لَکُم‌ُ الوَیل‌ُ مِمّا تَصِفُون‌َ (18) وَ لَه‌ُ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ مَن عِندَه‌ُ لا یَستَکبِرُون‌َ عَن عِبادَتِه‌ِ وَ لا یَستَحسِرُون‌َ (19) یُسَبِّحُون‌َ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ لا یَفتُرُون‌َ (20) أَم‌ِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِن‌َ الأَرض‌ِ هُم یُنشِرُون‌َ (21) لَو کان‌َ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّه‌ُ لَفَسَدَتا فَسُبحان‌َ اللّه‌ِ رَب‌ِّ العَرش‌ِ عَمّا یَصِفُون‌َ (22) لا یُسئَل‌ُ عَمّا یَفعَل‌ُ وَ هُم یُسئَلُون‌َ (23) أَم‌ِ اتَّخَذُوا مِن دُونِه‌ِ آلِهَةً قُل هاتُوا بُرهانَکُم هذا ذِکرُ مَن مَعِی‌َ وَ ذِکرُ مَن قَبلِی بَل أَکثَرُهُم لا یَعلَمُون‌َ الحَق‌َّ فَهُم مُعرِضُون‌َ (24)

[ترجمه]


به نام خدای روزی دهنده رحمت کننده«6» نزدیک آمد مردمان را شمارشان، و ایشان در غفلت«7» بر می‌گردند. نیامد به ایشان از قرآن از خدایشان محدث«8» الّا می‌شنوند آن را و بازی می‌کنند [24- پ]
. ----------------------------------- (1). آز: شصت. (2). آط، آج، لب: هزار و صد و هشت. (3). آط: هشتصت. [.....]
(4). آب، آز: نوزده. (5). همه نسخه بدلها او. (6). آب، آج، لب: بخشاینده مهربان. (7). آط، آب: بنا گاهی، آج، لب: بی خبری. (8). آط: آفریده. صفحه : 202 بازی کننده دلهاشان و پنهان داشتند راز را آنان که بیداد کردند، هست اینکه الّا آدمی همچون شما! می‌کنی«1» جادوی و شما می‌بینی! «2» گفت«3» خدای من داند گفتار در آسمان و زمین و او شنوا و داناست. بل گفتند آمیخته خوابهاست، بل او بافته است، بل او شاعر است، گوبیار به ما حجّتی چنان که فرستادند پیشینگان«4». ایمان نیاورد پیش ایشان از دهی که ما هلاک کردیم آن را، ایشان ایمان خواهند آوردن! [25- ر]
و نفرستادیم پیش«5» تو مگر مردانی که وحی گردید به ایشان، بپرسی از اهل علم اگر شما ندانی. و نکردیم ایشان را تنی که نخورد«6» طعام و نبودند همیشه«7». پس براست کردیم ایشان را نوید، و برهانیدیم ایشان را و آن را که ما خواهیم، و هلاک کردیم اسراف کنندگان را. بفرستادیم«8» به شما کتابی که در او شرف شماست، خرد نداری! و بس که ----------------------------------- (1). آج، لب: قبول مکنید، چاپ شعرانی (8/ 2): می آیند سحر را. (2). اساس: قل، با توجّه به ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. (3). اساس: بگو: با توجّه به ضبط نسخه اساس، از آج آورده شد. (4). آط را. (5). آج، لب از. (6). آط، آب: نخوردند: آج، لب: نخورند. (7). آج، لب: جاوید. (8). آط، آب، آج، لب: فرو فرستادیم. صفحه : 203 بشکستیم از دهی که ظالم بودند، و بیافریدیم پس از آن گروهی دیگر را. چون بدیدند عذاب ما که دیدی«1» ایشان از آن جا می‌تاختند«2». متازی و باز شوی با آنچه شما را رها کردند«3» در آن و جایهای شما تا همانا شما [را]
«4» بپرسند. گفتند: وای«5» ما؟ بودیم ستمکاره«6». زایل نباشد اینکه گفتار دعوی ایشان تا کنیم ایشان را در و ده«7» مرده. و نیافریدیم آسمان و زمین و آنچه میان هر دو است بازی کننده«8». اگر خواستمانی«9» که گیریم بازی بگرفتمانی آن را از نزدیک خود اگر کردمانی. بل بیفگنیم حق را بر باطل تا مغز بر آرد از او که بینی آن نیست شده باشد، و شما راست وای از آنچه وصف می‌کنی. و او راست هر که در آسمانها و زمین است و آنان که نزدیک«10» اویند ننمایند بزرگی از پرستش او و خسته نشوند. [26- ر]
تسبیح می‌کنند شب و روز و سست نشوند«11». ----------------------------------- (1). آب: که ناگاه. [.....]
(2). آج، لب: می‌گریختند. (3). کذا در اساس، آج، لب: مترف بوده‌اید. (4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد. (5). آط: ای فای. (6). آط، آب، آج، لب: ستمکاران. (7). آب، آط: درویده. (9). آط، آب، آج، لب: خواستیمی. (8). آط، آب، آج، لب: است ببازی. (11). آج، لب: و روز ساکن نمی‌شوند. (10). آط، آب: بر، آج، لب: نزد. صفحه : 204 یا بگرفتند خدایانی از زمین ایشان زنده می‌کنند. اگر بود در آسمان و زمین خدایانی الّا خدای، تباه شدندی، منزّه است خدای، خداوند عرش از آنچه وصف کنند. نپرسند او را از آنچه کند و ایشان را پرسند. یا بگرفتند از فرود او خدایانی، بگو بیاری حجّت شما، اینکه قرآن ذکر آن است که با من‌اند و ذکر آنان که پیش من بودند، بل بیشترین ایشان نمی‌دانند حق«1»، ایشان برگردند«2». قوله تعالی: اقتَرَب‌َ لِلنّاس‌ِ حِسابُهُم، قدیم- جل‌ّ جلاله- در اینکه آیت وعظ فرمود و تذکیر قیامت مکلّفان را، گفت: نزدیک آمد وقت حساب مردمان یعنی قیامت که به قیامت شمار خلقان کنند، و مثله قوله: اقتَرَبَت‌ِ السّاعَةُ وَ انشَق‌َّ القَمَرُ«3»، و «قرب» قلّت ما بین الشّیئین باشد از مدّت یا مسافت یا فاصله، از اینکه کار«4» در مکان و زمان و حال استعمال کنند، و گفته‌اند: کل‌ّ ما هو آت قریب، و از اینکه بلیغتر: کل‌ّ ما هو آت آت، هر چه آمدنی است [نزدیک بود یعنی لا محال بباشد، و هر چه آمدنی است آمده است]
«5»، یعنی به حکم«6» آمده است. راوی خبر گوید که: قس‌ّ بن ساعده را دیدم در سوق عکاظ بر شتری نشسته و مردم را [26- پ]
وعظ می‌کرد و می‌گفت: ایّها النّاس الا«7» ان‌ّ من عاش مات و من مات فات و کل‌ّ ما هو آت آت، هر که زنده است بمیرد، و هر که مرد فایت شد، و هر چه آمدنی است آمده است، یعنی به حکم آمده است. و قوله: حِسابُهُم، حساب به دو ----------------------------------- (1). آج، لب را. (2). آط: برگردیده‌اند، آب: برگردنده‌اند. (3). سوره قمر (54) آیه 1. (4). آط، آب، آج، لب، آز را. [.....]
(5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (6). آج، لب: بهم. (7). همه نسخه بدلها: ندارد. صفحه : 205 معنی آمد«1»: به معنی محاسبت چه فعال در مصدر فاعل قیاسی مطرّد است، و به معنی محسوب کالکتاب به معنی المکتوب. وَ هُم فِی غَفلَةٍ«2»، و ایشان در غفلت و بناگاهی اعراض می‌کنند از آن و عدول می‌نمایند و از آن بر می‌گردند. ما یَأتِیهِم، نیاید به ایشان مِن ذِکرٍ، از یاد کردی، یعنی کتابی، و مراد قرآن است باتّفاق. مِن رَبِّهِم، از خدایشان. مُحدَث‌ٍ، نو، الّا و ایشان آن می‌شنوند و بازی می‌کنند. «واو» هم حال راست، و «ما» نفی راست، و مراد به ذکر قرآن است بلاخلاف از«3» میان مفسّران، و در آیت دلیل است بر حدوث قرآن برای آن که اسم محدث بر او اجرا کرد بر اطلاق، و محدث نقیض قدیم باشد، اگر قرآن قدیم بودی و خدای گفتی محدث است، دروغ بودی. امّا قول بعضی اشاعره که گفتند: مراد به «ذکر»، محمّد است از روی تعصّب، سماع«4»، ذکر ایشان اعنی گوش دل ایشان از قرینه اینکه استماع که در آیت است غافل شده است که چنان که ایشان إِلَّا استَمَعُوه‌ُ وَ هُم یَلعَبُون‌َ، بودند، اینان به یک بار لم یستمعوا هذا الاستماع، گوش با اینکه کلمه نداشتند که قرینه اینکه ذکر است، و اندیشه نکردند که پیغامبر مسموع نباشد، کلام مسموع باشد، و لکن آن که خدای نامحسوس را مرئی گوید و از نامعقولی اینکه مقالت اندیشه نکند عجب نباشد که پیغامبر مرئی را مسموع گوید. اگر گویند: مراد آن است که از او می‌شنوند، گوییم: اگر چنین بودی الّا استمعوا منه بودی، برای آن که کلام عرب اینکه است: سمعت الکلام و استمعت الکلام من فلان«5»، یا : الیه یقال استمعت الی فلان. قوله: وَ هُم یَلعَبُون‌َ، در محل‌ّ حال است، التّقدیر لاعبین. لاهِیَةً قُلُوبُهُم، دلهای ایشان مشغول به لهو و طرب«6»، و نصب او هم بر حال است، و عرب گوید: الصّفة اذا تقدّمت علی الموصوف انتصبت علی الحال، نحو قول الشّاعر: عزّة موحشا طلل قدیم ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مش: آید. (2). آط «واو» حال راست. (3). آج، لب: در. (4). آز: سمع. (5). آج، لب الیه. (6). همه نسخه بدلها: بطر. صفحه : 206 ای، طلل قدیم موحش«1»، و قال آخر: لمّیة موحشا طلل یلوح کأنّه خلل و اینکه مثال نیک«2» نیست که آوردند اینکه جا برای آن که در هر دو بیت صفت و موصوف هر دو نکره‌اند، به صفت نشاید. و در آیت، قلوبهم معرفه است جز حال را نشاید، اگر مقدّم بود و اگر مؤخّر، و اگر تأخیر کنی گویی: قلوبهم لاهیة مبتدا و خبر باشد، پس بیتها بر وزن«3» آیت نیست. وَ أَسَرُّوا النَّجوَی، و پنهان با یکدیگر گویند«4». پس گفتند: هَل هذا إِلّا بَشَرٌ مِثلُکُم، اینکه محمّد هست جز یکی از شما آدمی«5» همچون شما! و نحویان در وجه ضمیر جمع که در پیش فاعل افتاد خلاف کردند. و بر قیاس کلام ایشان، «و اسرّ» بایست برای آن که فعل مسند یا با ضمیر تواند بودن یا با اسم ظاهر«6»، چون با ضمیر اسناد کردند با ظاهر نتوان کردن. فرّاء گفت: «الّذین»، در محل‌ّ جرّ است علی بدل النّاس او صفته، کأنّه قال: اقترب للنّاس الّذین ظلموا، ای للنّاس الظّالمین حسابهم، و در اینکه وجه بعدی است لبعد ما بین البدل و المبدل عنه. و بعضی دگر گفتند: بدل ضمیر است که «واو» است فی قوله: وَ أَسَرُّوا، چنان که گفت: ثُم‌َّ عَمُوا وَ صَمُّوا کَثِیرٌ مِنهُم«7» ...، و اینکه وجهی قریب است. کسائی گفت: در کلام تقدیم و تأخیری است، و تقدیر آن است. الّذین ظلموا اسرّوا النّجوی. و وجهی دگر آن است که: خبر مبتدای محذوف است، و التّقدیر: هم الّذین ظلموا. و وجهی دگر آن است که: اینکه بر لغت آنان است از عرب که گفتند: اکلونی البراغیث، قال شاعرهم: بک نال النّضال دون المساعی و اهتدین النّبال للاغراض ----------------------------------- (1). اینکه عبارت در همه نسخه بدلها، پس از بیت بعدی آمده است. (2). آب، آز: نیکو. (3). اساس: برون خوانده می‌شود، به قیاس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. (4). آط، آج، لب: به سرّ گفتن، آب، آز: به سر گفتند. (5). آط، آب، آج، لب: آدمیی. [.....]
(7). سوره مائده (5) آیه 71. (6). همه نسخه بدلها تواند بود. صفحه : 207 و وجه نکوتر در آیت آن است که علی جواب السّائل«1» است کأنّه لمّا قال: وَ أَسَرُّوا النَّجوَی، قال قائل منهم قال الّذین ظلموا، و اینکه قول قریب است به قول آن که بدل گفت، بدل البعض من الکل‌ّ باشد، و قوله: هَل هذا إِلّا بَشَرٌ مِثلُکُم محل‌ّ او نصب است به وقوع الفعل علیه، آنچه ایشان به سرّ گفتند اینکه بود، و اینکه بدل نجوی است بدل الکل‌ّ من الکل‌ّ [27- ر]
صورت استفهام است و مراد جحد، یعنی ما هذا الّا بشر مثلکم، اینکه محمّد نیست الّا آدمی چون شما. أَ فَتَأتُون‌َ السِّحرَ وَ أَنتُم تُبصِرُون‌َ، انّه سحر یسحر، و جادوی می‌شوی و به آن می‌گروی و می‌بینی که آن سحر است. قال‌َ«2»، بگو«3» یا محمّد؟ کوفیان خواندند مگر بو بکر و خلف: قال‌َ، علی الخبر، و باقی قرّاء«4» خواندند علی الامر. رَبِّی یَعلَم‌ُ القَول‌َ فِی السَّماءِ وَ الأَرض‌ِ، بگو اینکه کافران را که اینکه حدیث با یکدیگر به راز می‌گویند که، خدای تعالی داند آنچه در آسمان و زمین گویند، نه«5» شما به راز گویی او نداند، یا بر او پوشیده شود؟ وَ هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ، و او شنوا و داناست. بَل قالُوا، «بل»، اضراب را باشد از کلام اوّل، یعنی کلام اوّل رها کند و در کلامی دگر گیرد«6»، اوّل به بازی گرفتند و استماع آن در جای«7» آن بازی کردند و به هیچ فرو«8» نگرفتند، چون بدانستند که هزل نیست جدّ است، گفتند: أَضغاث‌ُ أَحلام‌ٍ، ای هذا القرآن، «اضغاث احلام»، خبر مبتدای محذوف است، و اضغاث جمع ضغث باشد، دسته گیاه بود که بدروند در«9» هر نوعی باشد مختلف نیک و بد و تر و خشک. آنگه کنایت کنند به او از خوابها«10» که آن را اصلی نبود، چنان که در قصّه یوسف گفت: ... أَضغاث‌ُ أَحلام‌ٍ وَ ما نَحن‌ُ بِتَأوِیل‌ِ الأَحلام‌ِ بِعالِمِین‌َ«11»، یعنی ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: سایل. (2). اساس، آط، آب، آج، لب، آز: قل: با توجّه به ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. (3). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، که با قراءت «قل» مناسب است. (4). آب، آز قل. (5). آط، آب، آز هر آنچه. (6). همه نسخه بدلها در. (7). همه نسخه بدلها: حال. (8). همه نسخه بدلها: فرا. (9). همه نسخه بدلها او. (10). آب، آز: خوابهایی. (11). سوره یوسف (12) آیه 44. صفحه : 208 اینکه قرآن سخنی است که آن را اصلی نیست، چون کسی که چیزی بیند در خواب«1» گوید در خواب، آن را اصلی و معنی نباشد. باز از او باز آمدند و گفتند: بَل‌ِ افتَراه‌ُ، یعنی بل قالوا افتریه، او قالوا بل افتریه، بل او بافته«2» است و کلام اوست. آنگه از آن بگشتند و گفتند: بَل هُوَ شاعِرٌ، بل او شاعری است، و اینکه کلام شعر اوست، و اینکه همه از سر عجز و تحیّر گفتند بی اندیشه برای آن که اقوال متناقض است برای آن که اضغاث«3» احلام را هیچ معنی نباشد و هیچ تناسب الفاظ، و اینکه کلامی است در درجه علیا از فصاحت با جزالت الفاظ«4» و جلالت معنی. و آنچه گفتند: بَل‌ِ افتَراه‌ُ، جواب آن یک بار و دوبار و ده بار بشنیدند: فَأتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثلِه‌ِ،«5» ...، و قوله: فَأتُوا بِعَشرِ سُوَرٍ مِثلِه‌ِ مُفتَرَیات‌ٍ،«6» ...، و آنچه گفتند: بَل هُوَ شاعِرٌ هم هرزه گفتند برای آن که ایشان نه آن بودند که شاعر«7» نشناختند، که شعر کلامی باشد موزون مقفّی، و اینکه را نه وزن است و نه قافیه، آنگه چون از اینکه همه فروماندند گفتند: فلیأتنا به آیة، بگو تا آیتی و دلالتی و معجزه‌ای بیارد«8»، چنان که پیغامبران پیشتر«9» را بود. ما آمَنَت قَبلَهُم مِن قَریَةٍ أَهلَکناها، گفت: ایمان نیاوردند اهل اینکه شهرها که ما ایشان را هلاک کردیم با آن که آیات و معجزات با ایشان آمد، و در کلام اینکه محذوف«10» است، و تقدیر آن که: ما امنت قبلهم من قریة اتتها الایات اهلکناها«11»، و برای دلالت فحوی الخطاب بیفگند. أَ فَهُم یُؤمِنُون‌َ، اینان ایمان خواهند آوردن! اگر آیاتی«12» به اینان آید؟ صورت استفهام است و معنی جحد، یعنی«13» نیارند با آن که آیت بیاید، چنان که آنان که پیش اینان بودند آیات و بیّنات به ایشان آمد«14» نیاوردند تا ما«15» ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها یا چیزی. [.....]
(2). آط، لب، آز: فرابافته. (3). همه نسخه بدلها و. (4). آج، لب: لفظ. (5). سوره بقره (2) آیه 23. (6). سوره هود (11) آیه 13. (7). همه نسخه بدلها: شعر. (8). آب، آط، آج، آز: به ما آرد. (9). همه نسخه بدلها: پیشین. (10). آب، آز: محذوفی. (11). همه نسخه بدلها: فاهلکناها. (12). اساس: ایمانی، با توجّه به معنی جمله و اتفاق نسخه بدلها تصحیح شد. (14- 13). همه نسخه بدلها ایمان. (15). اساس: من، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. صفحه : 209 ایشان را هلاک کردیم. وَ ما أَرسَلنا«1»هَل هذا إِلّا بَشَرٌ مِثلُکُم، حق تعالی گفت به اینان: اگر به«2» آیات در پیغامبران گذشته می نگری، چرا به بشریّت به ایشان اعتبار نکنی کار محمّد«3»، آن پیغامبرانی که پیش از اینکه بودند نبودند الّا مردانی از جمله آدمیان که ما با ایشان وحی کردیم. عاصم خواند: الّا نوحی، به «نون» و کسر «حا» علی اضافة الفعل الی اللّه علی طریق التّعظیم، الّا و ما به ایشان وحی کردیم، و باقی قرّاء خواندند: یوحی، به ضم‌ّ « یا » و فتح [حا]
«4» علی الفعل المجهول، مگر مردانی که وحی کردند به ایشان. فَسئَلُوا أَهل‌َ الذِّکرِ إِن کُنتُم لا تَعلَمُون‌َ، بپرسی از اهل ذکر اگر شما نمی‌دانی. و مفسّران در اهل «ذکر» خلاف کردند در آن که اهل ذکر کیست. از امیر المؤمنین«5» روایت کردند که او گفت: نحن اهل الذّکر ، ما اهل ذکریم، و مراد به «ذکر» محمّد است- علیه السّلام- ای، فسئلوا آل محمّد، و مثل اینکه روایت کرده‌اند از صادق- علیه السّلام. و خدای تعالی رسول را «ذکر» خواند فی قوله: ... ذِکراً، رَسُولًا«6». حسن بصری گفت: مراد اهل توریت و انجیل‌اند. إبن زید گفت: مراد اهل قرآن‌اند که خدای تعالی قرآن را «ذکر» خواند فی قوله: ما یَأتِیهِم مِن ذِکرٍ مِن رَبِّهِم«7» أَنزَلنا إِلَیک‌َ الذِّکرَ لِتُبَیِّن‌َ لِلنّاس‌ِ«9»- الایة. بعضی دگر گفتند: مراد اهل علم‌اند به اخبار سلف. و در فایده سؤال از ایشان که کافران‌اند و در قول ایشان [27- پ]
حجّتی نباشد خلاف کردند، جبّائی گفت«10»: چون اینکه مخبران به صفت تواتر باشند عند خبر ایشان ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها من. [.....]
(2). اساس: اگر به اینان، به قیاس با نسخه آط، و اتفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. (3). همه نسخه بدلها را. (4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (5). آط علی، آب، آز علی- علیه السّلام، آج، لب علی- صلوات اللّه علیه. (6). سوره طلاق (65) آیه 10 و 11. (7). آط، آب، آج، لب: من الرّحمن، که در اینکه صورت اشاره است به: سوره شعرا (26) آیه 5. (8). سوره انبیاء (21) آیه 2. (9). سوره نحل (16) آیه 44. (10). همه نسخه بدلها برای آن که. صفحه : 210 [علم]
«1» ضروری حاصل شود چون مسند«2» بود با ادراک و مشاهده. و بعضی دگر گویند: چون [ایشان]
«3» به صفت تواتر باشند به قول ایشان علم حاصل آید و اگر چه ضروری نبود. و بعضی دگر گفتند: چون ایشان بمنزلت خصم بودند سخن ایشان بر ایشان حجّت باشد. و بعضی دگر گفتند: مراد مؤمنان اهل کتاب‌اند که گوای«4» ایشان به موقع قبول باشد. قوله تعالی: وَ ما جَعَلناهُم جَسَداً، و ما نکردیم ایشان را- یعنی پیغامبران را- تنی که طعام نخورند تا ایشان را باشد که گویند: ما لِهذَا الرَّسُول‌ِ یَأکُل‌ُ الطَّعام‌َ وَ یَمشِی فِی الأَسواق‌ِ«5» ...، چون ایشان آدمی بودند چون دگر آدمیان ایشان را گزیر نبود از آن که دگر آدمیان را باشد از طعام و شراب. وَ ما کانُوا خالِدِین‌َ، و ایشان همیشه نماندند، چه هیچ آدمی همیشه نخواهد ماند، و مثله قوله: وَ ما جَعَلنا لِبَشَرٍ مِن قَبلِک‌َ الخُلدَ أَ فَإِن مِت‌َّ فَهُم‌ُ الخالِدُون‌َ«6». ثُم‌َّ صَدَقناهُم‌ُ الوَعدَ، پس وعده‌ای که به ایشان کردیم به راست کردیم از وعد و ظفر«7» و فتح و نجات از دشمن و اهلاک کافران. و «صدق»، متعدّی باشد به دو مفعول، یقال: صدقته الحدیث، با او حدیث راست گفتم. فَأَنجَیناهُم، برهانیدیم ایشان را و آنان را که ما خواستیم از امّتان ایشان، و مسرفان و متعدّیان را هلاک کردیم. لَقَد أَنزَلنا إِلَیکُم کِتاباً فِیه‌ِ ذِکرُکُم، حق تعالی گفت: ما فرو فرستادیم کتابی که در آن کتاب ذکر شماست. [گفتند]
«8»: شرف شماست که «ذکر» به معنی شرف آمده است، فی قوله: وَ إِنَّه‌ُ لَذِکرٌ لَک‌َ وَ لِقَومِک‌َ«9» ...، حسن گفت: ما تحتاجون«10» الیه من امر دینکم، در اینکه کتاب است آنچه شما را به آن حاجت باشد از ----------------------------------- (8- 3- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (2). آط، آب، آز: مستند. (4). آب، آج، لب: گواهی. (5). سوره فرقان (25) آیه 7. (6). سوره انبیاء (21) آیه 34. [.....]
(7). همه نسخه بدلها: وعده ظفر. (9). سوره زخرف (43) آیه 44. (10). آط، آج، لب: یحتاجون. صفحه : 211 کارهای دینی. و گفتند: «ذکر»«1»، ذکری و یادگاری است در او از مکارم اخلاق و محاسن افعال. أَ فَلا تَعقِلُون‌َ، عقل کار نمی‌بندی و اندیشه نمی‌کنی! وَ کَم قَصَمنا، آنگه بر سبیل وعظ و عبرت بیان کرد که: بس شهرهای ظالم که ما پشت ایشان بشکستیم. و «کم» که به معنی خبر باشد تکثیر را، در بیشتر احوال «من» با او باشد چنان که هست: وَ کَم مِن مَلَک‌ٍ فِی السَّماوات‌ِ«2» ...، و: کَم أَهلَکنا مِن قَبلِهِم مِن«3»وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«5» ...، التّقدیر: کانت ظالمة الاهل، یعنی ایشان را به گناه خود هلاک کردیم. وَ أَنشَأنا بَعدَها قَوماً آخَرِین‌َ، و پس ایشان گروهی دگر را بیافریدیم مبتدا، و انشاء و احداث و اختراع و ابتداع نظایراند. فَلَمّا أَحَسُّوا بَأسَنا، اهل آن شهرها چون عذاب ما به حس‌ّ و حاسّه یافتند«6»، اثرش بدیدند و آوازش بشنیدند و امارتش«7» ظاهر شد ایشان را، إِذا هُم مِنها یَرکُضُون‌َ، اینکه «اذا» مفاجات است، که بدیدی ایشان از آن تاختن و گریختن گرفتند. خدای تعالی عند آن حال بر سبیل تقریع و توبیخ گفت ایشان را: لا تَرکُضُوا، تاختن مکنی و مگریزی از عذاب. وَ ارجِعُوا إِلی ما أُترِفتُم فِیه‌ِ، و با«8» آن شوی که در آن مترف و منعم‌ّ بوده‌ای از مال و ملک و مساکن، و روی با خانه‌های خود نهی. لَعَلَّکُم تُسئَلُون‌َ، تا همانا از شما سؤال کنند. عبد اللّه عبّاس گفت: تا از شما بپرسند که پیغامبرانتان را که کشت. مجاهد گفت: تا از شما فتوی پرسند- علی طریق التّهکّم گفت اینکه. قتاده گفت: تا سایلان بیایند و از شما چیزی بخواهند که شما منعّم و متنعّمی- بر طریق استهزاء. مفسّران گفتند: اینکه آیات در حق‌ّ اهل حصور آمد، و آن دهی است به یمن و اهل او عرب بودند، خدای تعالی پیغامبری به ایشان فرستاد تا ایشان را با خدای خواند، او را تکذیب کردند و بکشتند، خدای تعالی بخت نصّر«9» را بر ایشان گماشت تا ایشان را ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ندارد. (2). سوره نجم (53) آیه 26. (3). آج، لب قریة. (4). سوره ص (38) آیه 3. (5). سوره یوسف (12) آیه 82. (6). همه نسخه بدلها: بیافتند. (7). همه نسخه بدلها: اماراتش. (8). همه نسخه بدلها: باز. (9). آج، لب: بخت النصر. صفحه : 212 بکشت و خانه‌های ایشان غارت کرد و زن و فرزند ایشان به بردگی [ببرد]
«1». چون چنان دیدند پشیمان شدند در وقتی که پشیمانی سود نداشت، گریختن گرفتند. فریشتگان ایشان را گفتند بر سبیل استهزاء: لا تَرکُضُوا وَ ارجِعُوا إِلی ما أُترِفتُم فِیه‌ِ- الایة، و منادی از آسمان ندا کرد: یا لثارات الانبیاء، چون چنان بود به گناه خود مقرّ آمدند و گفتند: یا وَیلَنا إِنّا کُنّا ظالِمِین‌َ، وای بر ما؟ ما ستمکاره بودیم بر خویشتن و نیز بر خلقان. فَما زالَت تِلک‌َ دَعواهُم، پیوسته آن«2» مقالت گفتار ایشان می‌بود [28- ر]
تا ما ایشان را دروده شمشیر«3» و هلاک کردیم چون گیاهی دروده. خامِدِین‌َ، مردگان بر جای خود، یعنی تا مردن«4» اینکه گفتار می‌گفتند. هلاک و عذاب ایشان را تشبیه کرد به حصاد الزّرع و خمود النّار، گفت: تر و تازه ستاده«5» بودند چون زرع، تیغ عذاب ما ایشان را دروده کرد، و دروده و سوزنده ببودند، چون آتش خشم ما ایشان را فرو کشت. وَ ما خَلَقنَا السَّماءَ وَ الأَرض‌َ وَ ما بَینَهُما لاعِبِین‌َ، آنگه گفت: ما اینکه آسمان و زمین و آنچه در میان است به بازی نیافریدیم، بل برای منافع خلقان آفریدیم دینا و دنیا، تا در او نظر کنند و اندیشه، و علم به خدای که خالق و صانع است تحصیل کنند. لَو أَرَدنا أَن نَتَّخِذَ لَهواً، اگر ما خواستمانی«6» آن را به بازی گرفتمانی از نزدیک خود گرفتمانی چنان که جز ما را بر آن اطّلاع نبودی چنان نکردمانی که کسی بدیدی یا بدانستی. مجاهد گفت و قتاده: لهو به لغت یمن، زن باشد، و حسن و طاووس همین گفتند. عبد اللّه عبّاس گفت: لهو، فرزند باشد برای آن که مردم را در آن«7» لهو باشد. لَاتَّخَذناه‌ُ مِن لَدُنّا، اگر ما [زنی]
«8» گرفتمانی یا فرزندی، علی زعم«9» من زعم ذلک از نزد خود گرفتمانی نه از آدمیان چون مریم و عیسی و جز ایشان، و به ----------------------------------- (8- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: اینکه. [.....]
(3). همه نسخه بدلها کردیم. (4). آط، آب، آز: بمردن، آج، لب: بمردند. (5). آب، آز: ایستاده. (6). آط: خواستیمانی. (7). همه نسخه بدلها: او. (9). آج، لب: رغم. صفحه : 213 معنی [آیت]
«1» هر دو لایق است. إِن کُنّا فاعِلِین‌َ، اگر کردمانی جز آن که ما نکردیم و نکنیم، برای آن که اینکه معنی بر ما روا نیست اینکه نکنیم. بَل نَقذِف‌ُ«2»، بل حق را بر باطل زنیم تا مغز از او بر آرد. فَإِذا هُوَ زاهِق‌ٌ، که بنگری زاهق«3» ذاهب«4» باطل باشد، و اینکه بر سبیل تشبیه گفت، یعنی حجّت ما شبهت مبطلان را چنان غالب و قاهر باشد که اگر تجسّم«5» شود بر مغز او آید و دماغ و دمار از او بر آرد. وَ لَکُم‌ُ الوَیل‌ُ، وای شما را از اینکه وصف که خدای را می‌کنی و بر او روا می‌داری از زن و فرزند و لهو و لعب؟ وَ لَه‌ُ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، آنگه گفت: هر چه در آسمان و زمین است خدای راست، و ملک ملک«6» اوست، و در حوز«7» تصرّف اوست تا چنان که خواهد می‌دارد و می‌گرداند. وَ مَن عِندَه‌ُ، و آنان که نزدیک«8» اواند از فرشتگان به معنی رفعت منزلت، نه به معنی قرب مسافت. لا یَستَکبِرُون‌َ عَن عِبادَتِه‌ِ، استکبار و استنکاف نکنند و بزرگی ننمایند از عبادت و پرستش او. وَ لا یَستَحسِرُون‌َ، قتاده گفت معنی آن است که: خسته نشوند، من قولهم: بعیر حسیر ای کلیل معیی، و قال علقمه: بها جیف الحسری فامّا عظامها فبیض و امّا جلدها فصلیب إبن زید گفت: ملال نیاید«9» ایشان را، کعب گفت: سهل آید بر ایشان چنان که چشم بر کردن بر ما سهل آید. و بعضی دگر گفتند: لا یَستَحسِرُون‌َ، ای لا یطلبون الحسر و هو الکشف، و«10» من قولهم: حسر عن ذراعیه اذا کشف عنه«11»، یعنی آن عبادت که می‌کنند دشخوار«12» ندارند تا با کسی مانند که کاری سخت خواهد کردن آستین فاتر کند. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آط افزوده شد. (2). آط، آج، لب، آز بالحق‌ّ. (4- 3). آب، آز و. (5). همه نسخه بدلها: مجسّم. (6). آط، آب، آز: و ملک. (7). همه نسخه بدلها: حرز. (8). آب، آز: به نزدیک. (9). اساس: آید، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. [.....]
(10). دیگر نسخه بدلها: ندارد. (11). کذا، در اساس و همه نسخه‌ها، اگر مرجع ضمیر «ذراعین» باشد، عنهما مناسب است. (12). همه نسخه بدلها: دشوار. صفحه : 214 یُسَبِّحُون‌َ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ، به شب و روز تسبیح می‌کنند و ایشان را فتوری و سستی نباشد، و نصب «لیل» و «نهار» بر ظرف است. أَم‌ِ اتَّخَذُوا، «ام» به معنی بل است اینکه جا، یعنی آن کلام رفت«1» از آن اضراب کرد و در حدیث کافران گرفت که ایشان خدایانی گرفته‌اند از زمین، و «من» تبیین راست، یعنی از سنگ و چوب و چیزهایی که از معادن باشد از زر«2» و آهن. آنگه به لفظ استفهام بر سبیل تقریع«3» گفت: هُم یُنشِرُون‌َ، احیای موتی ایشان می‌کنند و مردگان را ایشان زنده می‌کنند، یقال: نشر اللّه الموتی نشرا فنشروا هم«4» نشورا، اینکه لفظ هم لازم باشد و هم متعدّی و به مصدر جدا شود. و بعضی دگر اهل لغت گفتند: انشر اللّه الموتی فنشروا هم. و زجّاج در شاذّ خواند«5»: هم ینشرون«6»، به فتح «شین«7»»، به معنی آن که: یبقون احیاء لا یموتون، ایشان خدایانی گرفته‌اند که زنده بماندند«8» و نمیرند. آنگه حق تعالی گفت: لَو کان‌َ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللّه‌ُ لَفَسَدَتا، اگر در آسمان و زمین خدایانی بودندی جز خدای تعالی، آسمان و زمین تباه شدی. و «الّا» اینکه جا به معنی «غیر» است، چنان که غیر که اصل او صفت است آوردند به معنی استثناء، «الّا» که معنی او استثناست آورد اینکه جا به معنی «غیر» که صفت باشد، و التّقدیر: لو کان فیهما الهة غیر اللّه، ای الهة مغایرة للّه. و اینکه معنی دلیل ممانعت است، و متکلّمان دلیل ممانعت از اینکه جا گرفتند، گفتند: دلیل بر آن که خدای- جل‌ّ جلاله- یکی است آن است که اگر روا بودی که دو بودی یا بیشتر میان ایشان ممانعت ممکن بودی و ممتنع نبودی، پس [28- پ]
مؤدّی بودی با آن که اگر یکی چیزی خواستی و یکی ضدّ آن و خلاف«9»، یا مراد هر دو برآمدی یا مراد هیچ دو برنیامدی، یا مراد یکی ----------------------------------- (1). آج، لب و. (2). همه نسخه بدلها: از روی. (3). اساس: تقریر، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها و معنی عبارت، تصحیح شد. (4). همه نسخه بدلها: فنشروهم. (5). همه نسخه بدلها: زجّاج گفت در شاذ خواندند. (6). همه نسخه بدلها علی الفعل المجهول. (7). کذا در اساس و دیگر نسخه بدلها، به قیاس با منابع تفسیر و قراءت، به قتح « یا » صحیح به نظر می‌رسد. (8). همه نسخه بدلها: نمانند. (9). همه نسخه بدلها آن. صفحه : 215 برآمدی دون یکی. اگر مراد هر دو برآمدی مؤدّی بودی به اجتماع ضدّین. و اگر مراد هیچ دو بر نیامدی مؤدّی بودی با آن که فعل ممتنع بودی از دو قادری بی معنی معقول، و اینکه مؤدّی بودی با نقض«1» قادری ایشان، و اگر مراد یکی برآمدی دون یکی، مؤدّی بودی با نقض«2» قادری آنکه مراد او برنیامدی، چون همه قسمتها باطل است اینکه بماند که نشاید که با خدای خدای بود، و او را شریکی و انبازی باشد در الهیّت- تعالی علوّا کبیرا. فَسُبحان‌َ اللّه‌ِ رَب‌ِّ العَرش‌ِ، منزّه است خدای- جل‌ّ جلاله- که خداوند عرش است. و عرش برای آن تخصیص کرد که عظیمتر چیزی است از مخلوقات او. و گفتند: مراد به عرش، مُلک است، یعنی خداوند پادشاهی است و ملک او راست، نه آنان که ایشان اله«3» گرفته‌اند. عَمّا یَصِفُون‌َ، از آن وصف که ایشان می‌کنند او را، به آن که در عبادت شریک دارد. أَم‌ِ اتَّخَذُوا مِن دُونِه‌ِ آلِهَةً، و روا بود که معنی «ام»، بل باشد چنان که گفتیم، و روا بود که معادله همزه استفهام باشد که مقدّر است فی قوله«4»: هُم یُنشِرُون‌َ، یعنی خدایانی گرفته‌اند اینان که ایشان را نشر و احیا می‌کنند، و ایشان را شریک خدای می‌دانند، و یا خدایانی گرفته‌اند بدون خدای- عزّ و جل‌ّ- چنان که اله ایشان را می‌دانند نه خدای را، و اینکه معنی ظاهرتر است. قُل هاتُوا بُرهانَکُم، ای محمّد؟ بگو: بر اینکه دعوی که کردی حجّتی و برهانی و بیّنتی بیاری که هر آن دعوی که از دلیل و حجّت عاری باشد مقبول نبود، و اینکه دلیل است بر بطلان تقلید. هذا ذِکرُ مَن مَعِی‌َ، بگو ای محمّد که: اینکه قرآن ذکر آنان است که با من‌اند از آنچه ایشان را به آن حاجت بود از حلال و حرام و قضایا و احکام و آنچه به مصالح ایشان باز گردد. وَ ذِکرُ مَن قَبلِی، و اخبار و قصّه آنان که از پیش من بودند در اینکه کتاب است، چنان که رسول- علیه السّلام- گفت در وصف او: فیه خبر ما قبلکم و نبأ ما بعد کم و فصل ما بینکم، هو الفصل لیس بالهزل. آنگه گفت: بل اینکه هیچ نیست، از«5» اینکه است ----------------------------------- (2- 1). آج، لب: نقص. (3). آج، لب: نه آنان را که به اله. [.....]
(4). آج، لب: قولهم. (5). اساس نقطه ندارد، شاید «او» هم بتوان خواند، همه نسخه بدلها: آفت. صفحه : 216 [که]
«1» بیشترینه ایشان حق نمی‌دانند، لا جرم از او اعراض می‌کنند و می‌بگریزند«2». [قوله تعالی]
«3»:

[سوره الأنبیاء (21): آیات 25 تا 50]

[اشاره]


وَ ما أَرسَلنا مِن قَبلِک‌َ مِن رَسُول‌ٍ إِلاّ نُوحِی إِلَیه‌ِ أَنَّه‌ُ لا إِله‌َ إِلاّ أَنَا فَاعبُدُون‌ِ (25) وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحمن‌ُ وَلَداً سُبحانَه‌ُ بَل عِبادٌ مُکرَمُون‌َ (26) لا یَسبِقُونَه‌ُ بِالقَول‌ِ وَ هُم بِأَمرِه‌ِ یَعمَلُون‌َ (27) یَعلَم‌ُ ما بَین‌َ أَیدِیهِم وَ ما خَلفَهُم وَ لا یَشفَعُون‌َ إِلاّ لِمَن‌ِ ارتَضی وَ هُم مِن خَشیَتِه‌ِ مُشفِقُون‌َ (28) وَ مَن یَقُل مِنهُم إِنِّی إِله‌ٌ مِن دُونِه‌ِ فَذلِک‌َ نَجزِیه‌ِ جَهَنَّم‌َ کَذلِک‌َ نَجزِی الظّالِمِین‌َ (29) أَ وَ لَم یَرَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا أَن‌َّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ کانَتا رَتقاً فَفَتَقناهُما وَ جَعَلنا مِن‌َ الماءِ کُل‌َّ شَی‌ءٍ حَی‌ٍّ أَ فَلا یُؤمِنُون‌َ (30) وَ جَعَلنا فِی الأَرض‌ِ رَواسِی‌َ أَن تَمِیدَ بِهِم وَ جَعَلنا فِیها فِجاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُم یَهتَدُون‌َ (31) وَ جَعَلنَا السَّماءَ سَقفاً مَحفُوظاً وَ هُم عَن آیاتِها مُعرِضُون‌َ (32) وَ هُوَ الَّذِی خَلَق‌َ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ وَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ کُل‌ٌّ فِی فَلَک‌ٍ یَسبَحُون‌َ (33) وَ ما جَعَلنا لِبَشَرٍ مِن قَبلِک‌َ الخُلدَ أَ فَإِن مِت‌َّ فَهُم‌ُ الخالِدُون‌َ (34) کُل‌ُّ نَفس‌ٍ ذائِقَةُ المَوت‌ِ وَ نَبلُوکُم بِالشَّرِّ وَ الخَیرِ فِتنَةً وَ إِلَینا تُرجَعُون‌َ (35) وَ إِذا رَآک‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا إِن یَتَّخِذُونَک‌َ إِلاّ هُزُواً أَ هذَا الَّذِی یَذکُرُ آلِهَتَکُم وَ هُم بِذِکرِ الرَّحمن‌ِ هُم کافِرُون‌َ (36) خُلِق‌َ الإِنسان‌ُ مِن عَجَل‌ٍ سَأُرِیکُم آیاتِی فَلا تَستَعجِلُون‌ِ (37) وَ یَقُولُون‌َ مَتی هذَا الوَعدُ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (38) لَو یَعلَم‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا حِین‌َ لا یَکُفُّون‌َ عَن وُجُوهِهِم‌ُ النّارَ وَ لا عَن ظُهُورِهِم وَ لا هُم یُنصَرُون‌َ (39) بَل تَأتِیهِم بَغتَةً فَتَبهَتُهُم فَلا یَستَطِیعُون‌َ رَدَّها وَ لا هُم یُنظَرُون‌َ (40) وَ لَقَدِ استُهزِئ‌َ بِرُسُل‌ٍ مِن قَبلِک‌َ فَحاق‌َ بِالَّذِین‌َ سَخِرُوا مِنهُم ما کانُوا بِه‌ِ یَستَهزِؤُن‌َ (41) قُل مَن یَکلَؤُکُم بِاللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ مِن‌َ الرَّحمن‌ِ بَل هُم عَن ذِکرِ رَبِّهِم مُعرِضُون‌َ (42) أَم لَهُم آلِهَةٌ تَمنَعُهُم مِن دُونِنا لا یَستَطِیعُون‌َ نَصرَ أَنفُسِهِم وَ لا هُم مِنّا یُصحَبُون‌َ (43) بَل مَتَّعنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُم حَتّی طال‌َ عَلَیهِم‌ُ العُمُرُ أَ فَلا یَرَون‌َ أَنّا نَأتِی الأَرض‌َ نَنقُصُها مِن أَطرافِها أَ فَهُم‌ُ الغالِبُون‌َ (44) قُل إِنَّما أُنذِرُکُم بِالوَحی‌ِ وَ لا یَسمَع‌ُ الصُّم‌ُّ الدُّعاءَ إِذا ما یُنذَرُون‌َ (45) وَ لَئِن مَسَّتهُم نَفحَةٌ مِن عَذاب‌ِ رَبِّک‌َ لَیَقُولُن‌َّ یا وَیلَنا إِنّا کُنّا ظالِمِین‌َ (46) وَ نَضَع‌ُ المَوازِین‌َ القِسطَ لِیَوم‌ِ القِیامَةِ فَلا تُظلَم‌ُ نَفس‌ٌ شَیئاً وَ إِن کان‌َ مِثقال‌َ حَبَّةٍ مِن خَردَل‌ٍ أَتَینا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبِین‌َ (47) وَ لَقَد آتَینا مُوسی وَ هارُون‌َ الفُرقان‌َ وَ ضِیاءً وَ ذِکراً لِلمُتَّقِین‌َ (48) الَّذِین‌َ یَخشَون‌َ رَبَّهُم بِالغَیب‌ِ وَ هُم مِن‌َ السّاعَةِ مُشفِقُون‌َ (49) وَ هذا ذِکرٌ مُبارَک‌ٌ أَنزَلناه‌ُ أَ فَأَنتُم لَه‌ُ مُنکِرُون‌َ (50)

[ترجمه]


و نفرستادیم ما از پیش تو از پیغامبری الّا که وحی کردیم به او که نیست خدای«4» مگر من، مرا پرستید. گفتند«5»: بگرفت خدای فرزندی، منزّه است او بل بندگانی‌اند گرامی«6». سبقت«7» نبرند او را به گفتار و ایشان به فرمان او کار کنند [29- ر]
. داند آنچه پیشین«8» ایشان است و آنچه پسین«9» ایشان است و شفاعت نکنند الّا آن را که او خواهد، و ایشان از ترس او می‌ترسند«10». و آن کس که گوید«11» از ایشان که من خدایم بجز او، آن را پاداشت دهیم دوزخ، چنین پاداشت دهیم ستمکاران را. نمی‌بینند آنان که کافر شدند که آسمانها و زمین بودند بسته، ما بگشادیم آن را و کردیم از آب هر چیزی زنده، نمی‌گروند؟ و کردیم در زمین کوهها تا بنچسبد«12» بدیشان، و کردیم در او راهها تا همانا ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، برای تکمیل معنی از آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: و برمی‌گردند. (3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (4). آب، آج: خدایی. (5). اساس: گفت، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. (6). آط، آب، آج، لب: گرامی کرده. (7). همه نسخه بدلها: سبق. (8). همه نسخه بدلها: پیش. (9). همه نسخه بدلها: پس. (10). آب: از بیم او ترسانند. (11). آط، آب، آج، لب: و هر که می‌گوید. (12). آط، آب: بنجنبند، آج، لب: بجنبند. [.....]
صفحه : 217 ایشان راه برند. و کردیم آسمان را سقفی«1» نگاه داشته، و ایشان از دلایل آن برگردیده‌اند«2». و او آن است که بیافرید شب و روز و آفتاب و ماه همه در فلک شنا و می‌برند«3». و نکردیم ما هیچ آدمی را از پیش تو همیشه«4» اگر بمیری تو ایشان همیشه خواهند ماندن«5»! هر تنی چشنده مرگ است و بیازماییم [شما را]
«6» به بد و نیک و با ما آرند شما را. و چون بینند«7» آنان که کافراند نگیرند تو را الّا فسوس«8»، اینکه است آن که دشنام می‌دهد خدایان شما را و ایشان به ذکر خدای کافراند. بیافریدند آدمی را از شتاب، باز نمایم شما را آیات من، با من تعجیل مکنی. [30- ر]
می‌گویند کی باشد اینکه وعده اگر شما راستیگری. اگر بدانندی آنان که کافراند آنگه که باز ندارند از رویهاشان آتش و نه از پشتهای ایشان، و نه ایشان را یاری دهند. بل آید به ایشان ----------------------------------- (1). آج، لب: مسقف. (2). آب، آج، لب: برگردنده‌اند. (3). آب: شنا و می‌کنند، آج، لب: سیر می‌کنند. (4). آج، لب: جاودانی. (5). آج، لب: جاودانه‌اند. (6). آط تو را. (7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). آب: مگر به فسوس. صفحه : 218 ناگاه، متحیّر کند«1» ایشان را نتوانند بازداشتن و نه ایشان را مهلت دهند«2». و بدرستی فسوس داشتند به پیغامبران از پیش تو، برسید به آنان که فسوس داشتند از ایشان آنچه به آن فسوس می‌داشتند. بگو کیست که نگاه دارد شما را به شب و روز از خدای، بل ایشان از ذکر خدای خود برگشته‌اند. یا ایشان راست خدایان«3» که باز دارد ایشان را بجز ما که نتوانند یاری خود و نه ایشان را از ما در صحبت گیرند [30- پ]
. «4» برخورداری دادیم ایشان را و پدرانشان را تا دراز شد بر ایشان عمر، نمی‌بینند که ما قصد کنیم به زمین و بکاهانیم«5» آن را از کنارهای آن، ایشان غلبه خواهند کردن؟ بگو که من می‌ترسانم شما را به وحی و نشنوند کرّان«6» خواندن [چون]
«7» بترسانند«8» ایشان را. و اگر برسد به ایشان دمی از عذاب خدای تو، گویند ای وای«9»، ما بودیم ستمکاره. و بنهیم ترازوها راستان برای روز قیامت، ظلم نکنند بر هیچ کسی چیزی و اگر چه باشد به سنگ دانه‌ای از سپندان«10»، ----------------------------------- (1). آط: مبهوت بمانند. (2). آط، آب: و ننگرند ایشان را. (3). آط، آب، آج، لب: خدایانی. (4). آط بل. (5). آج، لب: می‌کاهانیم. (6). آط: نشنود کرد. [.....]
(7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). آج، لب: بیم کرده شوند. (9). آط ما. (10). آط: دانه خردل سپندان. صفحه : 219 بیاریم آن را و بس بادیم«1» ما شمار کننده. [31- ر]
بدادیم موسی را و هارون را بیان و روشنای«2» و یادگاری پرهیزگاران را. آنان که ترسند از خدای«3» در نهان، و ایشان از قیامت ترسان باشند. اینکه قرآنی است با برکت که ما فرو فرستادیم آن را، شما آن را منکری؟ قوله تعالی: وَ ما أَرسَلنا مِن قَبلِک‌َ مِن رَسُول‌ٍ- الایة، «من» اوّل ابتدای غایت راست، و دوم زیادت است لتأکید النّفی. حق تعالی گفت: ما نفرستادیم از پیش تو هیچ پیغامبری«4». إِلّا نُوحِی«5» أَنَّه‌ُ لا إِله‌َ إِلّا أَنَا، ضمیر راجع است با شأن و کار، یعنی ان‌ّ الامر و الشّأن، کار و شأن چنان است که جز من خدای نیست. فَاعبُدُون‌ِ، مرا پرستی که استحقاق عبادت جز مرا نیست. وَ قالُوا، آنگه حکایت آن کرد که کافران گفتند، [گفت گفتند]
«7»: اینکه کافران از جمله مشرکان که گفتند: فرشتگان دختران خدای‌اند، و جهودان که گفتند: عُزَیرٌ ابن‌ُ اللّه‌ِ«8» ...، و ترسایان«9» گفتند: ... المَسِیح‌ُ ابن‌ُ اللّه‌ِ،«10». اتَّخَذَ الرَّحمن‌ُ وَلَداً، خدای فرزندی بگرفت. سُبحانَه‌ُ، منزّه است او از آن که او را فرزند باشد. بَل عِبادٌ مُکرَمُون‌َ، بل اینکه فریشتگان و عزیر و عیسی بندگانی‌اند ----------------------------------- (1). آب: بسیم ما، آج، لب: بسنده‌ایم. (2). آط، آج، لب: روشناییی. (3). آط ایشان، آب خود، آج، لب شان. (4). آط: پیغامبر را. (5). اساس و دیگر نسخه بدلها: یوحی، به قیاس با متن قرآن مجید، تصحیح شد. (6). اساس: وحی کردیم، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (10- 8). سوره توبه (9) آیه 30. (9). آط، آب، آز که. صفحه : 220 خدای را گرامی. لا یَسبِقُونَه‌ُ بِالقَول‌ِ«1»، نبرند اینان خدای را به گفتار، یعنی زهره ندارند که پیش از آن که خدای گوید و فرماید ایشان سخنی گویند یا کاری فرمایند. وَ هُم بِأَمرِه‌ِ یَعمَلُون‌َ، و ایشان آنچه کنند به فرمان خدای کنند. یَعلَم‌ُ ما بَین‌َ أَیدِیهِم وَ ما خَلفَهُم، خدای جل‌ّ جلاله- داند آنچه پیش ایشان است و آنچه از پس ایشان است، علی اختلاف القول فیه علی ما مضی- چنان که برفت به«2» اختلاف مفسّران در او. وَ لا یَشفَعُون‌َ، ایشان شفاعت نکنند الّا در حق‌ّ آن کس که خدای خواهد و رضا دهد. عبد اللّه عبّاس گفت: یعنی آن را که بگوید لا اله الّا اللّه. مجاهد گفت: یعنی آن را که خدای«3» راضی باشد. و اصحاب وعید را به اینکه آیت تمسّکی نیست و«4» نفی شفاعت از اهل کبایر، برای آن که ایشان گفتند خدای می‌گوید: فرشتگان شفاعت نکنند الّا آن را که خدای همه عمل او پسندیده«5» باشد، گوییم ایشان را«6»: اینکه که گفتی«7» در ظاهر آیت نیست، برای آن که متعلّق رضا مذکور است«8»، و ظاهر آیت اینکه است که: الّا آن را که خدای خواهد و رضا دهد و دستوری در شفاعت او، نظیره قوله: مَن ذَا الَّذِی یَشفَع‌ُ عِندَه‌ُ إِلّا بِإِذنِه‌ِ،«9» ...، و اگر تسلیم کنیم که مراد آن است که رضی عمله از کجاست که واجب کند که رضی جمیع عمله اینکه تفسیر قرآن باشد بر وفق مذهب، چرا نشاید که بعضی عمل او یا بیشتر عمل او از ایمان و اعمال صالحه که کرده باشد پسندیده خدای بود، و اگر«10» در میانه اعمالی باشد او را ناپسندیده که شفاعت برای آن باید در حق‌ّ او. وَ هُم مِن خَشیَتِه‌ِ مُشفِقُون‌َ، و ایشان از ترس او«11» ترسان باشند، یعنی از خوف عقاب«12» هیچ معصیت نکنند. ----------------------------------- (1). آط سبق. [.....]
(2). دیگر نسخه بدلها: ندارد. (3). همه نسخه بدلها از او. (4). همه نسخه بدلها: در. (5). آب، آز: بپسندیده. (6). همه نسخه بدلها که. (7). آب، آز: گفتند، آج، لب: گفتید. (8). آط: نیست. (9). سوره بقره (2) آیه 255. (10). همه نسخه بدلها چه. (11). اساس: ایشان، با توجّه به معنی عبارت به قیاس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها: تصحیح شد. (12). همه نسخه بدلها او. صفحه : 221 وَ مَن یَقُل مِنهُم إِنِّی إِله‌ٌ مِن دُونِه‌ِ، آنگه بر سبیل تهدید گفت: هر کس که گوید«1» از فرشتگان که من خدایم بیرون«2» خدای. فَذلِک‌َ، آن را، یعنی آن گوینده را که اینکه دعوی کند ما جزا و پاداشت او دوزخ دهیم. کَذلِک‌َ نَجزِی الظّالِمِین‌َ [31- پ]
، ما جزای ظالمان چنین دهیم. أَ وَ لَم یَرَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، نمی‌بینند اینکه کافران، یعنی نمی‌دانند که آسمان و زمین بر یکدگر نهاده بودند و درهم آویخته، ما آن را بشکافتیم؟ عبد اللّه عبّاس گفت: یک چیز بود آسمان و زمین ملتزق گشته، خدای تعالی فصل کرد میان ایشان به هوا. کعب الاحبار گفت: خدای تعالی که آسمان و زمین آفرید بر هم نهاده بود، بادی بفرستاد تا آن را از هم جدا کرد. مجاهد گفت و ابو صالح و سدّی گفتند: جمله یک طبقه بود، خدای تعالی بشکافت آن را و هفت طبقه کرد و زمینها همچنین. عکرمه و عطیّه و إبن زید گفتند: آسمان و زمین رتق بود و بسته، نه اینکه باران دادی نه آن نبات رویانیدی، ما آسمان را به باران بشکافتیم و زمین را به نبات، نظیره قوله: وَ السَّماءِ ذات‌ِ الرَّجع‌ِ، وَ الأَرض‌ِ ذات‌ِ الصَّدع‌ِ«3». و رتق بستن باشد، و فتق گشادن شکافتن، نقیض یکدیگراند، یقال: الی فلان الرّتق و الفتق، و آن را که متصرّف کاری باشد او را راتق«4» فاتق گویند، و منه: المرأة الرّتقاء«5» که اندام او ملتحم باشد. و برای آن رتق به لفظ واحد گفت و اگر چه آسمانها جمع است که، اینکه لفظ مصدر«6» است، و مصدر را واحد و تثنیه و جمع و تذکیر و تأنیث یکی باشد، کقولهم: عدل و زور و فطر و صوم و رضی. وَ جَعَلنا مِن‌َ الماءِ کُل‌َّ شَی‌ءٍ حَی‌ٍّ، و ما هر چه حیوانی را که آفریدیم از آب آفریدیم، و «جعل»، به معنی خلق است، و مثله قوله: وَ اللّه‌ُ خَلَق‌َ کُل‌َّ دَابَّةٍ مِن ماءٍ«7»- الایة. أَ فَلا یُؤمِنُون‌َ، تصدیق نمی‌کنند و باور نمی‌دارند؟ و إبن کثیر تنها خواند: الم یر«8»، بی «واو» و باقی قرّاء به «واو» خواندند. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: گفت. (2). همه نسخه بدلها: بدون. (3). سوره طارق (86) آیه 11 و 12. [.....]
(4). آب، آز و. (5). آط، آج، لب: الفتقاء، آب زنی. (6). اساس جمع، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها زائد می‌نمود و حذف شد. (7). سوره نور (24) آیه 45. (8). همه نسخه بدلها الَّذِین‌َ کَفَرُوا صفحه : 222 وَ جَعَلنا فِی الأَرض‌ِ رَواسِی‌َ أَن تَمِیدَ بِهِم، ما در زمین کوهها کردیم، یعنی کوهها آفریدیم ای جبالا، رواسی صفت محذوفی است و معناه ثوابت جمع راسیة، ای ثابتة من رسا اذا ثبت. أَن تَمِیدَ، در او دو وجه گفتند، یکی آن که: حفظا من ان تمید، ای تمیل و کراهیة ان تمید، اینکه قول زجّاج است. و یکی آن که: لئلا تمید، نگاه داشت از آن که نچسبد«1»، و قول دوم آن که: تا نچسبد«2»، و اینکه هر دو قول مطّرد باشد در«3» نظایر او، من قوله: یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم أَن تَضِلُّوا«4» ...، و قوله: ... أَن تَضِل‌َّ إِحداهُما«5»، و قوله: أَن تَقُولُوا یَوم‌َ القِیامَةِ«6» ...، و غیر ذلک من الایات. وَ جَعَلنا فِیها فِجاجاً، و بکردیم بر او راهها، و فجاج، جمع فج‌ّ باشد، و آن راهی بود فراخ میان دو کوه. سُبُلًا، و راهها در سهل. لَعَلَّهُم یَهتَدُون‌َ«7»، تا همانا ایشان راه برند«8». حق تعالی در اینکه آیت منّت نهاد بر خلقان به آن که زمین به مقرّ ایشان کرد و آن را قرار داد به کوهها. در خبر است که: اوّل«9» خدای تعالی زمین آفرید می‌جنبید همچنان که کشتی بر سر آب. حق تعالی آن را مؤتّد کرد و دوخته گردانید به کوهها، چنان که گفت: وَ الجِبال‌َ أَوتاداً«10»، و زمین را مسخّر ایشان کرد تا در سهل و جبل بر او راه می‌کنند و به طلب معاش و روزی سفرها می‌کنند. وَ جَعَلنَا السَّماءَ سَقفاً مَحفُوظاً، و ما آسمان را سقفی کردیم نگاه داشته. و در او خلاف کردند، بعضی گفتند: محفوظ است از آن که بیفتد، چنان که گفت: إِن‌َّ اللّه‌َ یُمسِک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ أَن تَزُولا«11» الایة. و بعضی دگر گفتند: محفوظ است از آن که کسی تعرّض تواند کردن آن را به نقص و هدم تا اینکه معنی طمع دارد، یعنی به رفعت و احکام به آن جا رسانید که اینکه طمعها منقطع شد. و قولی دگر آن است که: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بخسبد. (2). آط: بنخسبد، آب: نجنبد. (3). آب، آز: از. (4). سوره نساء (4) آیه 176. (5). سوره بقره (2) آیه 282. (6). سوره اعراف (7) آیه 172. (7). اساس و دیگر نسخه بدلها: (لعلکم تهتدون)، به قیاس با متن قرآن مجید، تصحیح شد. (8). اساس و دیگر نسخه بدلها: تا شما مهتدی شوی و راه یابی، به قیاس با ترجمه همین آیه در قسمت مربوط به ترجمه آیات، آورده شد. (9). همه نسخه بدلها که. [.....]
(10). سوره نبأ (78) آیه 7. (11). سوره ملائکه (35) آیه 41. صفحه : 223 محفوظ است از شیاطین به رجوم، چنان که گفت: وَ جَعَلناها رُجُوماً لِلشَّیاطِین‌ِ«1»، ایشان، یعنی کافران از آیات و دلالات آن اعراض نموده‌اند و عدول کرده، در او نظر و تفکّر نمی‌کنند. وَ هُوَ الَّذِی خَلَق‌َ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ، او آن خداست که شب و روز بیافرید. وَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ، و آفتاب و ماه بیافرید، و آن هر دو را آیت شب و روز کرد تا آفتاب آیت روز باشد و ماه آیت شب. کُل‌ٌّ فِی فَلَک‌ٍ یَسبَحُون‌َ، اینکه ماه و آفتاب و هر یکی از آن در فلک شناو«2» می‌برند و سباحت می‌کنند. و فلک عبارتی«3» است از مجرا و مدار ماه و آفتاب و ستارگان، اینکه قول ضحّاک است. و بعضی دگر گفتند: فلک موجی«4» است مکفوف که اینکه ستارگان [در او]
«5» می‌روند، برای آن سباحت گفت. حسن بصری [32- ر]
گفت: آسیایی است بر شکل باد ریسه«6» دوک، و برای استدارت آن را فلک خواند، و منه الفلک للسّفینة، و منه فلکة المغزل. و در لغت عبارت باشد از هر چه گردنده باشد، و جمع فلک افلاک بود، قال الرّاجز- شعر: باتت تناجی«7» الفلک الدّوّارا حتّی الصّباح تعمل«8» الاقتارا معنی یَسبَحُون‌َ، إبن جریج گفت: یعنی می‌روند. عبد اللّه عبّاس گفت: می‌گردند به خیر و شرّ و شدّت و رخاء، و برای آن به کنایت عقلا از او خبر داد که، فعل عقلا به او حوالت کرد، و مثله«9»: ... وَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ رَأَیتُهُم لِی ساجِدِین‌َ«10». و قوله: ... فَظَلَّت أَعناقُهُم لَها خاضِعِین‌َ«11». و قوله: لَقَد عَلِمت‌َ ما هؤُلاءِ یَنطِقُون‌َ«12». و قال النّابغة الجعدی‌ّ- شعر: تمرّزتها«13» و الدّیک یدعو صباحه اذا ما بنو نعش دنوا فتصوّبوا و برای آن به لفظ جمع گفت- و اگر چه شمس و قمر دو است که، مراد آن ----------------------------------- (1). سوره ملک (67) آیه 5. (2). آج، لب: شنا. (3). همه نسخه بدلها: عبارت. (4). همه نسخه بدلها: برجی. (5). اساس: ندارد، برای کمال معنی از آط، افزوده شد. (6). آط: باریسه/ بادریسه. (7). همه نسخه بدلها: بیاضی. (8). همه نسخه بدلها: یعمل. (9). آج، لب قوله تعالی. (10). سوره یوسف (12) آیه 4. (11). سوره شعرا (26) آیه 4. (12). سوره انبیاء (21) آیه 65. [.....]
(13). اساس: تحرّزتها، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. صفحه : 224 است و دیگر ستارگان، و لکن اکتفا کردند به ذکر بعضی. قوله: وَ ما جَعَلنا لِبَشَرٍ مِن قَبلِک‌َ الخُلدَ، گفتند: سبب نزول آیت آن بود که کافران گفتند: ... نَتَرَبَّص‌ُ بِه‌ِ رَیب‌َ المَنُون‌ِ«1»، ما انتظار مرگ محمّد می‌کنیم، حق تعالی اینکه فرستاد و گفت: اگر ایشان چشم بر مرگ تو نهاده‌اند، ما هیچ آدمی را در دنیا خلود و جاویدانی نداده‌ایم، و پیش«2» تو کسی جاوید نماند تا تو نیز بمانی. أَ فَإِن مِت‌َّ، اگر تو بمیری ایشان همیشه خواهند ماندن؟ و بعضی گفتند: استفهامی دگر مقدّر است، و التّقدیر: افهم الخالدون، و لکن اکتفا کرد به یکی، و مثله قول الشّاعر- شعر: رفونی و قالوا یا خویلد لا ترع فقلت فانکرت«3» الوجوه هم بهم«4» یعنی، اهم بهم.«5». آنگه گفت: کُل‌ُّ نَفس‌ٍ، هر تنی که جان دارد مرگ بچشد، و برای آن که در مرگ سختی و شدّتی است به لفظ «ذوق»«6» گفت، یقول: قد ذقت وبال فعلک، و قال تعالی: إِنَّکُم لَذائِقُوا العَذاب‌ِ الأَلِیم‌ِ«7». و قال: ذُق إِنَّک‌َ أَنت‌َ العَزِیزُ الکَرِیم‌ُ«8». فرّاء گفت: چون اسم فاعل به معنی ماضی باشد عمل نکند، اضافت باید کردن«9» چنان که در آیت است، و چون به معنی حال یا استقبال باشد عمل نصب کند، چنان که: زید ضارب عمرو«10» بالامس، ای ضرب عمرا«11»، و زید ضارب عمروا الان او غدا. وَ نَبلُوکُم، و ما شما را بیازماییم و امتحان کنیم- بر آن تفسیرها که گفتیم [به]
«12» بد و نیک بیماری و تندرستی و درویشی و توانگری و مرگ و زندگانی. فِتنَةً، ای امتحانا. و بلاء مصدری است لا من لفظ الفعل. و مراد به امتحان و اختبار و فتنه از خدای تعالی تشدید و تکلیف باشد- و اینکه را بیان کردیم پیش از اینکه. وَ إِلَینا ----------------------------------- (1). سوره طور (52) آیه 30. (2). آب، آز از. (3). همه نسخه بدلها: و انکرت. (5- 4). کذا در اساس، همه نسخه بدلها: هم. (6). آط، آب، آج، لب: ذق‌ّ. (7). سوره صافّات (37) آیه 38. (8). سوره دخان (44) آیه 49. (9). همه نسخه بدلها: شاید کرد. (10). آط، آب، آز: عمر. (11). اساس: عمروا، با توجّه به قاعده و ضبط نسخه بدلها، تصحیح شد. (12). اساس: ندارد، از آب، افزوده شد. صفحه : 225 تُرجَعُون‌َ، و شما را با پیش ما آرند، و مرجع و مآل شما یعنی با سرای، که در آن سرای حکم ما را باشد و کس را حکم«1» نبود آن جا چنان که در دنیاست. وَ إِذا رَآک‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، و چون بینند تو را اینکه کافران. إِن یَتَّخِذُونَک‌َ، به معنی «ما» ی نفی است، و المعنی: ما یتّخذونک. إِلّا هُزُواً، نگیرند تو را مگر فسوس. أَ هذَا الَّذِی، قول محذوف است اینکه جا، و التّقدیر یقولون، گویند: اینکه است که ذکر خدایان شما می‌کند به بد؟ و عرب ذکر گویند بر اطلاق و عیب و سب‌ّ خواهند، قال اللّه تعالی: ... سَمِعنا فَتًی یَذکُرُهُم یُقال‌ُ لَه‌ُ إِبراهِیم‌ُ«2»، ای یسبّهم، قال عنترة- شعر: لا تذکری مهری و ما اطعمته فیکون جلدک مثل جلد الاجرب ای لا تعیبی«3»، اینکه است که خدایان شما را دشنام می‌دهد. وَ هُم بِذِکرِ الرَّحمن‌ِ هُم کافِرُون‌َ، و ایشان به ذکر خدای- عزّ و جل‌ّ- و توحید و کلام او و کتاب او کافراند. خُلِق‌َ الإِنسان‌ُ مِن عَجَل‌ٍ، بیافریدند انسان را«4» از عجل و«5» شتابزدگی، یعنی جبلّت و بنیت او بر شتابزدگی نهاده‌اند«6»، نظیره قوله: ... وَ کان‌َ الإِنسان‌ُ عَجُولًا«7». سعید جبیر و سدّی گفتند: چون خدای تعالی آدم را می‌آفرید«8»، روح چون به زانوی او برسید نگاه کرد میوه بهشت دید، تعجیل کرد و خواست تا پیش«9» اتمام«10» او بر پای خیزد. بعضی دگر گفتند: خُلِق‌َ الإِنسان‌ُ مِن عَجَل‌ٍ، ای من تعجیل فی خلقه. و گفتند: خدای تعالی او را روز آدینه نماز دیگر آفرید، خلق«11» و آفریدن«12» او تعجیل کرد تا آفتاب فرو نشود، برای«13» اینکه گفت: خُلِق‌َ الإِنسان‌ُ مِن عَجَل‌ٍ. و گفتند، آدم گفت: یا رب‌ّ استعجل خلقی«14» قبل غروب الشّمس، بار خدایا؟ به ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: و کس محکوم. (2). سوره انبیاء (21) آیه 60. [.....]
(3). آط، آج، لب: تعبی، آب، آز: تسبی. (4). آط، آب، آز: ایشان را، یعنی آدم را. (5). همه نسخه بدلها: یعنی. (6). همه نسخه بدلها: نهاده است. (7). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 11. (8). همه نسخه بدلها: بیافرید. (9). همه نسخه بدلها از. (10). همه نسخه بدلها خلق. (11). آط، آب، آز: به خلق. (12). آج، لب: دیگر آفرید و در آفریدن. (13). آج، لب: بنابر. (14). آب، آز: بخلقی. صفحه : 226 خلق من تعجیل فرمای«1» پیش«2» آن که آفتاب فرو شود. و بعضی دگر گفتند: اینکه از مقلوب است، و التّقدیر«3» آن که: خلق العجل [32- پ]
من الانسان، تعجیل از آدمی آفریده‌اند، یعنی هیچ جانور [نبود]
«4» که در او آن تعجیل بود که [در]
«5» آدمی، و هذا کقول العرب: عرضت النّاقة علی الحوض، و المعنی عرضت الحوض علی النّاقة، و قولهم: استوی العود علی الحرباء، و المعنی. استوی الحرباء علی العود، و قال«6» الشّاعر: حسرت کفّی علی«7» السّربال اخذه فردا یجزّر علی ایدی المفدّینا ای حسرت سربالی عن الکف‌ّ، و قال إبن احمر: جرد«8» طار باطلها بسیلا ای طار بسیلها باطلا، و ابو عبیده گفت و جماعتی دیگر که، مراد آن است که: خُلِق‌َ الإِنسان‌ُ مِن عَجَل‌ٍ، ای من طین. و عجل، در کلام عرب گل باشد، قال الشّاعر: و النّبع ینبت بین الصّخر ضاحیة«9» و القرع«10» ینبت بین الماء و العجل اگر گویند: بر اینکه وجه چه نسبت باشد اینکه لفظ را با اینکه که گفت: سَأُرِیکُم آیاتِی فَلا تَستَعجِلُون‌ِ، گوییم معنی آن است که: خدای که قادر بود که چون آدمی را از گل بیافرید«11»، قادر بود که آیاتی که شما اقتراح می‌کنی به شما نماید، تعجیل مکنی. و وجهی دیگر اینکه است که: خدای تعالی آدم را بتعجیل آفرید نه بتدریج، چنان که آدمی را: ... مِن نُطفَةٍ ثُم‌َّ مِن عَلَقَةٍ ثُم‌َّ مِن مُضغَةٍ«12»، ثم‌ّ من عظام ثم‌ّ یکسی«13» العظام لحما، تا خلقت به نه ماه تمام شود، و اگر بر اینکه جوابهای متقدّم«14» انسان«15» حمل کنند بر آدمی هم محتمل باشد و اولیتر بود، اعنی خُلِق‌َ الإِنسان‌ُ مِن ----------------------------------- (1). آب، آز: فرمایی، آج، لب: کن. (2). همه نسخه بدلها از. [.....]
(3). همه نسخه بدلها: و تقدیر. (5- 4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها: قول. (7). همه نسخه بدلها: عن. (8). اساس: وجودا، به قیاس با نسخه آب و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. (9). کذا در اساس و دیگر نسخه‌ها. (10). آط، در حاشیه آورده: و النّخل، آز: و النّبع. (11). همه نسخه بدلها: بیافریند. (12). سوره حج (22) آیه 5. (13). آط، آج، لب: یکسوا. (14). همه نسخه بدلها: مقدّم. (15). آج، لب: ایشان. صفحه : 227 عَجَل‌ٍ«1»، دأب و خلق او عجله است، تا پنداری که او را خود از آن آفریدند«2»، چنان که کسی را وصف کنند به چیزی، گویند: فلان کلّه فهم و علم، و فلان اکل و شباب«3» و شراب«4»، قالت الخنساء فی وصف بقره: ترتع«5» ما رتعت حتّی اذا ادّکرت«6» فانّما هی اقبال و ادبار ای تکثر الاقبال و الادبار. سَأُرِیکُم آیاتِی فَلا تَستَعجِلُون‌ِ، گفت: من آیات و معجزات خود با شما نمایم، بر من شتابزدگی مکنید. وَ یَقُولُون‌َ مَتی هذَا الوَعدُ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ، می‌گویند تو را اینکه کافران که: اینکه وعده و نوید که می‌گویی از نزول و ظهور آیات، کی خواهد بودن! و گفتند: مراد به «وعد»، قیامت است، و وعد«7» به معنی موعود است، اگر راست می‌گویی. آنگه گفت: لَو یَعلَم‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا- الایة، گفت: اگر بدانند کافران آنگه ایشانرا آتش از روی«8» و از پشت خود باز نتوانند داشتن، یعنی آتش به ایشان محیط شده باشد. وَ لا هُم یُنصَرُون‌َ، و نه نیز ایشان را نصرت کنند و یاری دهند. و جواب او بیفگند لدلالة الکلام علیه، و التّقدیر: لعلموا«9» صدق ما وعدوا به، بدانند صدق آنچه ایشان را به آن وعده می‌دهند. آنگه گفت: بَل تَأتِیهِم بَغتَةً، اینکه«10» ساعت که به ایشان آید، بناگاه آید. فَتَبهَتُهُم، ایشان را مبهوت و متحیّر گرداند. فَلا یَستَطِیعُون‌َ رَدَّها، نتوانند ردّ و دفع آن کردن. وَ لا هُم یُنظَرُون‌َ، و نه ایشان را مهلت دهند. وَ لَقَدِ استُهزِئ‌َ بِرُسُل‌ٍ مِن قَبلِک‌َ، ایزد- جل‌ّ جلاله- در اینکه آیت رسول را- علیه السّلام- تسلیت داد و گفت: اوّل کس از رسول«11» من که کافران از او فسوس داشتند و به او استهزا کردند نه تویی، پیغامبرانی که پیش«12» تو بودند«13»، استهزا ----------------------------------- (1). آج، لب آدمی از. (2). همه نسخه بدلها: آفریده‌اند. [.....]
(3). کذا، در اساس، دیگر نسخه بدلها: ندارد. (4). همه نسخه بدلها: اکل شراب. (5). اساس: ترتعت، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد. (6). اساس: اذا ادّرکت، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد. (7). آج، لب: وعده. (8). آب، آج، لب، آز خود. (9). آط آج، لب: تعلموا. (10). آط، آب، آز: آن. (11). همه نسخه بدلها: رسولان که با سیاق عبارت فارسی ملایمتر می‌نماید. (12). همه نسخه بدلها از. (13). آط هم. صفحه : 228 کردند کافران بر ایشان. فَحاق‌َ، ای لحق«1»، در رسید به آن مستهزیان«2» ساحران آن استهزاء که می‌کردند، یعنی جزا و عقوبت آن روز بود«3» که ایشان استهزا از حدیث بعث و نشور و دوزخ و انواع عذاب می‌کردند که، رسول- علیه السّلام- گفتی«4»، خدای تعالی گفت: برسید به ایشان آنچه از آن فسوس می‌داشتند از عذاب«5» دوزخ. قُل مَن یَکلَؤُکُم، بگو ای محمّد که کیست که شما را نگه می‌دارد به شب و روز از خدای تعالی، یعنی از عذاب خدای. و گفتند: از عوارض آفاتی که باشد در شب و روز، یقال: کلأه یکلؤه اذا حفظه فهو کالی، قال إبن هرمة: ان‌ّ سلیمی و اللّه یکلؤها ضنّت بشی‌ء ما کان یزرؤها حق تعالی تذکّر«6» نعمتی دگر کرد از نعمتها [ی او، گفت که]
«7»: کیست که شما را به شب و روز و گاه و بیگاه در خفتگی و بیداری نگاه می‌دارد! ذو النّون مصری گفت: شبی از شبها برون آمدم، شبی بود مقمر و ماهتاب روشن، بر کنار رود نیل [33- ر]
می‌رفتم گزدمی«8» را دیدم که می‌رفت به شتاب چنان که من در وی نرسیدم«9»، گفتم: همانا در اینکه تعبیه‌ای باشد، بر اثر او می‌رفتم تا به کنار آب رسید«10»، و بزغی«11» بیامد و پشت بداشت تا آن گزدم«12» بر نشست بر پشت او«13» و عبر«14» کرد، من گفتم: سبحان«15» آن خدایی که اینکه گزدم«16» را بی سفینه رها نکرد؟ من نیز عبر«17» کردم. گزدم چون به خشک رسید دگر باره تاختن گرفتن گرفت«18» و من بر اثر او می‌رفتم نگاه کردم برنایی را دیدم مست افتاده و ماری سیاه عظیم بر سینه او شده و آهنگ دهن او کرده، آن گزدم«19» بیامد و بر پشت آن مار شد و او را نیشی بزد و بکشت ----------------------------------- (1). آط: فحق، آج، لب: فحمق. (2). همه نسخه بدلها و. (3). همه نسخه بدلها: و روا بود. [.....]
(4). همه نسخه بدلها: گفت. (5). همه نسخه بدلها: عقاب. (6). همه نسخه بدلها: تذکیر. (7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). آج، لب، کژدمی. (9). همه نسخه بدلها: در او نمی‌رسیدم. (10). آج، لب: رسیدم. (11). آج، لب: وزغی. (16- 12). آج، لب: کژدم. (13). همه نسخه بدلها: بر پشت او نشست. (17- 14). آج، لب: عبور. (15). آج، لب: سبحان اللّه. (18). همه نسخه بدلها: تاختن گرفت. (19). آط، آج، لب: کژدم. [.....]
صفحه : 229 و بینداخت و بر گردید. من از آن به شگفت فرو ماندم، بر بالین او باستادم«1» و به آواز اینکه بیتها بخواندم: یا نائما و الخلیل یحرسه من کل‌ّ سوء یدب‌ّ فی الظّلم کیف تنام«2» العیون عن ملک تأتیک«3» منه فوائد النّعم به آواز من از خواب در آمد، من اینکه حال با او حکایت کردم، بر دست من توبه کرد. بَل هُم عَن ذِکرِ رَبِّهِم مُعرِضُون‌َ، بل ایشان از ذکر خدای برگشته‌اند«4» که قرآن است و دلایل و حجج اینکه. آنگه گفت بر سبیل توبیخ و تقریع: أَم لَهُم آلِهَةٌ، ایشان«5» را خدایانی هستند که ایشان را از ما حمایت می‌کنند و نگاه می‌دارند، آن خداوندان«6» ایشان نصرت خود نتوانند کردن، نصرت دیگران چگونه کنند؟ وَ لا هُم مِنّا یُصحَبُون‌َ، [و ایشان از ما مصحوب]
«7» نباشند، یعنی صاحبی نبود ایشان را که از ما حمایت کند و نگاه دارد ایشان را. مجاهد گفت: ینصرون و یحفظون. قتاده گفت: لا یصحبون من اللّه بخیر، ایشان از ما به هیچ خیری مصحوب نباشند، یعنی از ما خیر با ایشان صحبت نکند، یعنی هیچ خیر به ایشان نرسد به قیامت. بَل مَتَّعنا هؤُلاءِ، بل ایشان«8» را ممتّع و برخوردار گردانیدیم و نیز پدر«9» ایشان را و در نعمت بداشتیم و تمکین کردیم از نیل ملاذّ و مشتهیات و تعجیل عقوبت نکردیم بر ایشان، حَتّی طال‌َ عَلَیهِم‌ُ العُمُرُ، تا عمر بر ایشان دراز شد بلاغ«10» حجّت را. آنگه بر سبیل توبیخ گفت: أَ فَلا یَرَون‌َ، نمی‌بینند، یعنی نمی‌دانند. أَنّا نَأتِی الأَرض‌َ، که ما قصد کنیم به زمین و آن را نقصان می‌کنیم و می‌کاهانیم از کنارهای او به خراب«11»، هر روز و هر سال و هر وقتی طرفی ویران کنیم، و گفتند: نقصان زمین به خراب او«12» ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز آط: بایستادم. (2). آط، آج، لب: ینام. (3). آب، آز: یأتیک. (4). آج، لب: بر گذشته‌اند. (5). آط هیچ ایشان. (6). همه نسخه بدلها: خدایان. (7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: اینان. (9). همه نسخه بدلها: پدران. (10). آز: ابلاغ. (11). آط، آب، آز: به خرابی، آج، لب: به جزا. (12). آج، لب و. صفحه : 230 مرگ اهلش باشد، چون خداوند سرای مرد، سرای ویران شد. و گفتند: بموت العلماء، خراب زمین به مرگ عالمان باشد که هر کجا در او عالمی نباشد آن دیار و آن زمین خراب بود، اگر چه تو آن را آبادان شناسی. أَ فَهُم‌ُ الغالِبُون‌َ، قتاده گفت: ایشان غلبه خواهند کردن رسول را با چندین آیات و معجزات که می‌بینند و با چندین نصرت که می‌بینند که خدای [می‌کند]
«1» او را در مقامی پس مقامی، یا ایشان طمع دارند که غالب شوند خدایی«2» که قهّار و جبّار است«3»! آنگه رسول را فرمود که، بگو اینکه کافران را که: من شما را به وحی می‌ترسانم و اعلام می‌کنم، و کار من اینکه است، و به دست من جز اینکه نیست. امّا آن که شما را علی کل‌ّ حال حمل کنم به الجابر«4» سماع و قبول، نه کار من است چه شما بمثابت کرّانی در اصغا نا کردن و مبالات ناکردن، و کر چیزی نشنود. جمله قرّاء خواندند: وَ لا یَسمَع‌ُ الصُّم‌ُّ، به فتح « یا » و«5» رفع میم صم‌ّ علی اسناد الفعل الی الصّم‌ّ، مگر إبن عامر که او خواند: و لا تسمع الصم‌ّ الدّعاء، و تو کر«6» را چیزی نتوانی«7» شنوانیدن. به ضم‌ّ «تا» و کسر «میم» و نصب میم صم‌ّ علی اضافة الفعل الی النّبی‌ّ- علیه السّلام- و نصب الصّم‌ّ علی المفعول الاوّل، و اینکه بر سبیل مبالغت در تشبیه فرمود حق تعالی که ایشان در قلّت اصغاء و انتفاع به سماع بمثابت کرّانند، و الّا بر حقیقت شنوااند، چنان که شاعر گفت- شعر: لقد اسمعت لو نادیت حیّا و لکن لا حیاة لمن تنادی إِذا ما یُنذَرُون‌َ، چون بترسانند ایشان را، گفتند«8». [ما]
«9» زیادت است، و اولیتر آن است که مصدری باشد، یعنی وقت الانذار. وَ لَئِن مَسَّتهُم نَفحَةٌ مِن عَذاب‌ِ رَبِّک‌َ، آنگه حق تعالی بر سبیل تذکّر«10» و تنبیه ----------------------------------- (9- 1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: خدای را. [.....]
(3). همه نسخه بدلها قُل إِنَّما أُنذِرُکُم بِالوَحی‌ِ وَ لا یَسمَع‌ُ الصُّم‌ُّ الدُّعاءَ إِذا ما یُنذَرُون‌َ (4). آج، لب: و. (5). همه نسخه بدلها و میم. (6). همه نسخه بدلها: کرّان. (7). آج، لب: چنین توانی. (8). آط، آب، آز: گفت. (10). همه نسخه بدلها: تذکیر. صفحه : 231 گفت: اگر یک دمش از عذاب خدای به ایشان رسد، از آن به فریاد آیند و گویند: یا وَیلَنا، ای وای ما؟ ما ظالم و ستمکاره بوده‌ایم نفس خود. و اصل «نفحة«1»»، دمش بوی باشد، آنگه در جای قلّت و اندکی«2» استعمال کنند بر سبیل مبالغت، یقال نفح«3» فلان لفلان، اذا [33- پ]
اعطاه شیئا قلیلا، و اصل کلمه آن که گفتیم من قول الشّاعر: و عمرة من سروات النّسا ء تنفح«4» بالمسک«5» اردانها و نفح و نفخ، یکی باشد الّا آن که«6» نفخ به «خا» ی معجم بیشتر از نفح بود. وَ نَضَع‌ُ المَوازِین‌َ القِسطَ، آنگه در وعظ خلق گرفت و گفت: ما بنهیم ترازوی«7» راستان«8» روز قیامت. در ترازو دو قول گفتند، یکی آن که: حقیقت است، و ترازویی باشد با کفّه‌ها«9» و شاهین که به آن صحایف اعمال بسنجند چنان که در اخبار است و بیان کرده‌ایم. و قولی دیگر آن که: مجاز است و کنایت از عدل و انصاف و راستی، یعنی چنان رود«10» که پنداری ترازو بر سخته‌اند«11». و روایت کرده‌اند که: رسول- علیه السّلام- شب معراج ترازو دید آویخته، هر کفّه‌ای از او فی سعة المشرق الی المغرب«12»، به فراخی مشرق تا مغرب. گفت: بار خدایا؟ اینکه ترازو به چه مملوّ شد«13» و به چه در آید! گفت: به عزّ عزّت من که، به نیم خرما در آرم چون به اخلاص بود. و امّا قوله: القِسطَ، واحد است و صفت موازین است، و جمع برای آن است که «قسط»، مصدر است، و المصدر لا یثنّی و لا یجمع، و مصدر را تثنیه و جمع نکنند. فَلا تُظلَم‌ُ نَفس‌ٌ شَیئاً، بر هیچ نفس هیچ ظلم ----------------------------------- (1). آب، آج، آز: نفخة. (2). آج، لب: اندک. (3). آب، آز: نفخ. (4). آط، آج: ینفح، آب، لب آز: تنفخ. (5). اساس: المسک، به قیاس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. (6). آج، لب: آنچه. (7). همه نسخه بدلها: ترازوها. [.....]
(8). همه نسخه بدلها برای. (9). اساس: کفها/ کفّه‌ها. (10). همه نسخه بدلها آن جا. (11). همه نسخه بدلها: بر سنجیده است. (12). همه نسخه بدلها: الشّرق الی الغرب. (13). همه نسخه بدلها: شود. صفحه : 232 نکنند، و نقصان حق‌ّ او نکنند از ثواب، و طاعت او هیچ باز نگیرند، و در عقاب او هیچ نیفزایند به ناواجب، یقال: ظلمته حقّه، ای نقصته. وَ إِن کان‌َ مِثقال‌َ حَبَّةٍ مِن خَردَل‌ٍ، اهل مدینه خواندند: مثقال، به رفع «لام» بر آن که «کان» تامّه باشد به معنی حصل و وجد، و اگر حاصل آید او را چندان که وزن و مقدار دانه‌ای سپندان باشد. و باقی قرّاء، به نصب «لام» خواندند علی تقدیر: و ان کان ذلک الشّی‌ء مثقال حبّة من خردل، بر آن که «کان» ناقصه باشد، و او خبر «کان» است، و اگر آن چیز به مقدار سپندان دانه‌ای باشد. أَتَینا بِها، ما آن را با میان«1» آریم و رها نکنیم تا ضایع شود. وَ کَفی بِنا حاسِبِین‌َ، و ما بسیم شمار کننده. وَ لَقَد آتَینا مُوسی وَ هارُون‌َ الفُرقان‌َ، و ما دادیم موسی و هارون را فرقان، یعنی توریت، که فرق کننده است میان حق و باطل. إبن زید گفت: یعنی آن معجز که فرق کرد میان حق«2» و باطل«3»، و مثله قوله: وَ ما أَنزَلنا عَلی عَبدِنا یَوم‌َ الفُرقان‌ِ«4» ...، یعنی یوم بدر. وَ ضِیاءً، و نیز او را روشنایی دادیم. وَ ذِکراً، و یاد کردی برای پرهیزگاران. و نصب هر دو بر عطف است علی الفرقان، و بعضی گفتند«5»: بر حال است و «واو» عطف برای اختلاف احوال آمد، کقولهم: جاءنی زید الجواد و الحکیم«6» و العالم، و اینکه قول ضعیف است. الَّذِین‌َ یَخشَون‌َ رَبَّهُم بِالغَیب‌ِ، صفت متّقیان است، آن متّقیان که از خدای بترسند در غیب، یعنی خدای را نادیده از او ترسند. و گفتند: از خدای بترسند در سرّ، به ترس خدای از معاصی«7» اجتناب کنند نه به روی مردمان. وَ هُم مِن‌َ السّاعَةِ مُشفِقُون‌َ، و ایشان از قیامت ترسند. وَ هذا ذِکرٌ مُبارَک‌ٌ، اشارت به قرآن است، گفت: اینکه کتاب قرآن ذکری است پر برکت«8»، ما آن را فرو فرستاده‌ایم، شما آن را منکری و جاحد؟ ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: با ایشان. (2). آط، آب، آج، لب، آز او. (3). آط، آب، آج، لب، آز فرعون. (4). سوره انفال (8) آیه 41. (5). آط، آب، آز نصب. (6). همه نسخه بدلها: الحلیم. (7). آب، آز: به ترس معاصی خدای، آج، لب: به ترس از معاصی خدای. (8). همه نسخه بدلها که. [.....]
صفحه : 233

[سوره الأنبیاء (21): آیات 51 تا 82]

[اشاره]


وَ لَقَد آتَینا إِبراهِیم‌َ رُشدَه‌ُ مِن قَبل‌ُ وَ کُنّا بِه‌ِ عالِمِین‌َ (51) إِذ قال‌َ لِأَبِیه‌ِ وَ قَومِه‌ِ ما هذِه‌ِ التَّماثِیل‌ُ الَّتِی أَنتُم لَها عاکِفُون‌َ (52) قالُوا وَجَدنا آباءَنا لَها عابِدِین‌َ (53) قال‌َ لَقَد کُنتُم أَنتُم وَ آباؤُکُم فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ (54) قالُوا أَ جِئتَنا بِالحَق‌ِّ أَم أَنت‌َ مِن‌َ اللاّعِبِین‌َ (55) قال‌َ بَل رَبُّکُم رَب‌ُّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ الَّذِی فَطَرَهُن‌َّ وَ أَنَا عَلی ذلِکُم مِن‌َ الشّاهِدِین‌َ (56) وَ تَاللّه‌ِ لَأَکِیدَن‌َّ أَصنامَکُم بَعدَ أَن تُوَلُّوا مُدبِرِین‌َ (57) فَجَعَلَهُم جُذاذاً إِلاّ کَبِیراً لَهُم لَعَلَّهُم إِلَیه‌ِ یَرجِعُون‌َ (58) قالُوا مَن فَعَل‌َ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّه‌ُ لَمِن‌َ الظّالِمِین‌َ (59) قالُوا سَمِعنا فَتًی یَذکُرُهُم یُقال‌ُ لَه‌ُ إِبراهِیم‌ُ (60) قالُوا فَأتُوا بِه‌ِ عَلی أَعیُن‌ِ النّاس‌ِ لَعَلَّهُم یَشهَدُون‌َ (61) قالُوا أَ أَنت‌َ فَعَلت‌َ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبراهِیم‌ُ (62) قال‌َ بَل فَعَلَه‌ُ کَبِیرُهُم هذا فَسئَلُوهُم إِن کانُوا یَنطِقُون‌َ (63) فَرَجَعُوا إِلی أَنفُسِهِم فَقالُوا إِنَّکُم أَنتُم‌ُ الظّالِمُون‌َ (64) ثُم‌َّ نُکِسُوا عَلی رُؤُسِهِم لَقَد عَلِمت‌َ ما هؤُلاءِ یَنطِقُون‌َ (65) قال‌َ أَ فَتَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ ما لا یَنفَعُکُم شَیئاً وَ لا یَضُرُّکُم (66) أُف‌ٍّ لَکُم وَ لِما تَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ أَ فَلا تَعقِلُون‌َ (67) قالُوا حَرِّقُوه‌ُ وَ انصُرُوا آلِهَتَکُم إِن کُنتُم فاعِلِین‌َ (68) قُلنا یا نارُ کُونِی بَرداً وَ سَلاماً عَلی إِبراهِیم‌َ (69) وَ أَرادُوا بِه‌ِ کَیداً فَجَعَلناهُم‌ُ الأَخسَرِین‌َ (70) وَ نَجَّیناه‌ُ وَ لُوطاً إِلَی الأَرض‌ِ الَّتِی بارَکنا فِیها لِلعالَمِین‌َ (71) وَ وَهَبنا لَه‌ُ إِسحاق‌َ وَ یَعقُوب‌َ نافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلنا صالِحِین‌َ (72) وَ جَعَلناهُم أَئِمَّةً یَهدُون‌َ بِأَمرِنا وَ أَوحَینا إِلَیهِم فِعل‌َ الخَیرات‌ِ وَ إِقام‌َ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدِین‌َ (73) وَ لُوطاً آتَیناه‌ُ حُکماً وَ عِلماً وَ نَجَّیناه‌ُ مِن‌َ القَریَةِ الَّتِی کانَت تَعمَل‌ُ الخَبائِث‌َ إِنَّهُم کانُوا قَوم‌َ سَوءٍ فاسِقِین‌َ (74) وَ أَدخَلناه‌ُ فِی رَحمَتِنا إِنَّه‌ُ مِن‌َ الصّالِحِین‌َ (75) وَ نُوحاً إِذ نادی مِن قَبل‌ُ فَاستَجَبنا لَه‌ُ فَنَجَّیناه‌ُ وَ أَهلَه‌ُ مِن‌َ الکَرب‌ِ العَظِیم‌ِ (76) وَ نَصَرناه‌ُ مِن‌َ القَوم‌ِ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیاتِنا إِنَّهُم کانُوا قَوم‌َ سَوءٍ فَأَغرَقناهُم أَجمَعِین‌َ (77) وَ داوُدَ وَ سُلَیمان‌َ إِذ یَحکُمان‌ِ فِی الحَرث‌ِ إِذ نَفَشَت فِیه‌ِ غَنَم‌ُ القَوم‌ِ وَ کُنّا لِحُکمِهِم شاهِدِین‌َ (78) فَفَهَّمناها سُلَیمان‌َ وَ کُلاًّ آتَینا حُکماً وَ عِلماً وَ سَخَّرنا مَع‌َ داوُدَ الجِبال‌َ یُسَبِّحن‌َ وَ الطَّیرَ وَ کُنّا فاعِلِین‌َ (79) وَ عَلَّمناه‌ُ صَنعَةَ لَبُوس‌ٍ لَکُم لِتُحصِنَکُم مِن بَأسِکُم فَهَل أَنتُم شاکِرُون‌َ (80) وَ لِسُلَیمان‌َ الرِّیح‌َ عاصِفَةً تَجرِی بِأَمرِه‌ِ إِلی الأَرض‌ِ الَّتِی بارَکنا فِیها وَ کُنّا بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عالِمِین‌َ (81) وَ مِن‌َ الشَّیاطِین‌ِ مَن یَغُوصُون‌َ لَه‌ُ وَ یَعمَلُون‌َ عَمَلاً دُون‌َ ذلِک‌َ وَ کُنّا لَهُم حافِظِین‌َ (82)

[ترجمه]


بدادیم ابراهیم را صلاح او از پیش و بودیم به او دانا. [34- ر]
چون گفت پدرش«1» را و قومش«2» را چیست اینکه صورتها که شما بر آن مقام کردی. گفتند: یافتیم پدران خود را که اینکه«3» را«4» پرستیدند. گفت: بودی شما و پدرانتان در گمراهی روشن«5». گفتند: آورده‌ای به ما حق«6» یا تو از بازی کنندگانی! گفت: بل«7» خدای شما خدای آسمانهاست و زمین آن که بیافرید آن را و من بر آن از«8» گواهانم. به خدای که حیله کنم بتان شما«9» را پس از آن که گردی«10» پشت بر کرده. کرد«11» ایشان را پاره پاره مگر بزرگی را از آن ایشان تا همانا باز آیند با او. گفتند که کرد«12» اینکه به خدایان ما که او از جمله ستمکاران است! گفتند: شنیدیم [34- پ]
جوانی را ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب: پدر خود. (2). آط، آب، آج، لب، قوم خود. (3). آط، آب، آج، لب: آن. (4). همه نسخه بدلها می. (5). آط: هویدا. (6). آب، مش: حقّی. (7). آج، لب: نه بلکه. (8). آط، آب، مش جمله. (9). آط، آب، آج، لب، مش: حیلت کنم با بتان شما. (10). آط، آب، آج، لب: برگردی. (11). همه نسخه بدلها: پس کرد. (12). آب، مش: کیست که کرد. صفحه : 234 [که ذکر ایشان می‌کرد]
«1»، می‌گویند او را ابراهیم. گفتند: بیاری او را بر چشمهای مردمان تا همانا گوای«2» بدهند. گفتند: تو کردی اینکه به خدایان ما ای ابراهیم! گفت: بل«3» کرد اینکه«4» بزرگشان که اینکه است بپرسی از ایشان اگر سخنی گویند. باز شدند با خود، گفتند: شما، شما بیداد کاری«5». آنگاه سر در پیش افگندند«6»، دانی«7» که اینان سخن نگویند«8». گفت: می‌پرستی بدون خدای آنچه سود ندارد شما را چیزی و زیان نکند شما را! [35- ر]
بد«9» باد شما را و آن را که می‌پرستی به جز خدای، خرد نداری. گفتند: بسوزی او را و یاری کنی خدایانتان را اگر خواهی کردن. گفتیم: ای آتش باش سرد و«10» سلامت بر ابراهیم. خواستند با وی کیدی، کردیم ایشان را زیانکارتر«11». ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: گواهی. [.....]
(3). آط: نه بل، آب، آج، لب، مش: نه بلکه. (4). آب، مش را. (5). آب، مش: پس شما بیداد کارانید، آج، لب: بیداد گرانید. (6). آب، مش: پس در پیش افگندند سرها. (7). آب، مش: که تو دانی چیست به این‌ها. (8). آب، سخن گویند، مش: سخن کنند. (9). آط: گند. (10). آط، آب، مش با. (11). آب، مش: زیانکارترین. صفحه : 235 و برهانیدیم او را و لوط را به آن زمین که برکت کردیم در آن جهانیان را. و بدادیم او را اسحاق و یعقوب فرزند زاده«1». و همه را کردیم نیکان. [35- پ]
و کردیم ایشان را امامانی«2»، ره نمایند به فرمان ما، وحی کردیم به ایشان کردن نیکیها و به پای داشتن نماز و دادن زکات و بودند ما را پرستنده«3». و لوط را دادیم حکمت و علم«4»، و برهانیدیم او را از آن شهر«5» که می‌کردند لواطه، ایشان بودند مردمان«6» بد نافرمان. در بردیم«7» او را در رحمت ما«8» که او از صالحان بود. و نوح«9» چون ندا کرد از پیش«10» اجابت کردیم او را، برهانیدیم او را و اهلش را از غم بزرگ. و یاری کردیم او را از آن قوم که دروغ داشتند آیات ما را، که ایشان بودند مردم بد، غرق«11» بکردیم ایشان را به یک بار جمله. ----------------------------------- (1). آط، آب، مش: زیادتی. (2). آط، آب، آج، لب، مش که. (3). آط، آب، مش: عبادت کنندگان، آج، لب: پرستندگان. (4). آط، آب، مش: حکمتی و علمی. (5). آط، آج، لب: ده، مش: دهی. [.....]
(6). آط،: مردمانی، آج، لب: گروهی. (7). آط، آب، آج، لب، مش: و در آوردیم. (8). همه نسخه بدلها: خود. (9). همه نسخه بدلها را. (10). همه نسخه بدلها ما. (11). همه نسخه بدلها: غرقه. صفحه : 236 [36- ر]
و داود و سلیمان چون حکم کردند در کشت، چون در او شد«1» به شب گوسفند قوم«2» و بودیم ما به حکم ایشان گواه. معلوم کردیم آن سلیمان را و همه را بدادیم حکمت و علم و مسخّر بکردیم با داود کوهها را«3» تسبیح«4» کردند و مرغان را و ما کردیم. و بیاموختیم او را صنعت زره برای شما تا بپاید«5» شما را از کار زارتان، یعنی«6» شما شکر کننده‌ای«7»! و سلیمان را باد سخت می‌رفت به فرمان او به آن زمین که برکت کردیم ما در او، و بودیم ما به هر چیزی دانا. و از دیوان کسانی که به دریا فرو شوند«8» برای او و می‌کردند«9» کاری جز آن، و بودیم ما ایشان را نگاهدار«10» [36- پ]
. قوله تعالی: وَ لَقَد آتَینا إِبراهِیم‌َ رُشدَه‌ُ مِن قَبل‌ُ- الایة، حق تعالی چون بگفت که ما موسی و هارون را کتاب دادیم و احکام«11» حلال و حرام، و محمّد را کتابی مبارک دادیم و آن قرآن است، گفت: ابراهیم را- علیه السّلام- پیش از آن آیات و بیّنات دادیم که صلاح و رشاد او در آن بود و آن امّت او، و مراد به «رشد» آن است که او را به رشد رسانید از ادلّه و بیّنات. و «رشد» و «رشد»، لغت است، کالبخل ----------------------------------- (1). آط، آب: شود. (2). آج، لب: چون چرا کرد در او گوسفندان قوم. (3). آب، مش که. 4. همه نسخه بدلها می. (5). آط، آب: بیامد، آج، لب: نگاه داریم، مش: نگاه دارد. (6). آج، لب: هیچ هستید. (7). همه نسخه بدلها: شکر کننده. (8). همه نسخه بدلها: فرو شدندی. [.....]
(9). آب، مش: می‌کردندی. (10). آب، آج، لب، مش: نگاهدارنده. (11). آب و. صفحه : 237 و البخل، و نقیض او غی‌ّ است، یقال: رشد یرشد فهو راشد، و رشد یرشد فهو رشید. وَ کُنّا بِه‌ِ عالِمِین‌َ، ما به او عالم بودیم، یعنی دانستیم که او اهل آن است، چنان که گفت: َ لَقَدِ اختَرناهُم عَلی عِلم‌ٍ عَلَی العالَمِین‌َ«1»، و اینکه قول قتاده و مجاهد است. إِذ قال‌َ لِأَبِیه‌ِ وَ قَومِه‌ِ، چون گفت پدرش را یعنی عمّش را آزر، و قوم و امّتش را. «اذ» در محل‌ّ نصب است علی الظّرف، و عامل در او «آتیناه» است. ما هذِه‌ِ التَّماثِیل‌ُ، «ما» استفهام است«2»، و تماثیل جمع تمثال باشد، و آن کالبدی بود بی‌جان، یعنی آن اصنام که ایشان می‌پرستیدند، و صورت استفهام است و مراد تقریع و توبیخ. أَنتُم لَها عاکِفُون‌َ، که شما اقبال کرده‌ای بر آن و مقام کرده‌ای عند آن، و آن را عبادت می‌کنی. قالُوا وَجَدنا آباءَنا لَها عابِدِین‌َ، گفتند: ما پدران خود را یافتیم که اینان«3» را می‌پرستیدند. قال‌َ لَقَد کُنتُم أَنتُم وَ آباؤُکُم فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ، گفت: شما و پدران شما به عبادت اصنام در ضلال«4» و گمراهی«5» بوده‌ای روشن، و اینکه دلیل است بر بطلان تقلید که ایشان را چون ابراهیم پرسید که: به چه حجّت اینکه بتان را«6» پرستی، هیچ حجّت نداشتند جز آن که [گفتند]
«7»: ما پدران خود را [بر اینکه]
«8» یافتیم. او گفت: شما و پدران در ضلال«9» بوده‌ای، سخن ایشان منقطع شد، هیچ نتوانستند گفتن جز آن که استبعاد کردند و گفتند: أَ جِئتَنا بِالحَق‌ِّ أَم أَنت‌َ مِن‌َ اللّاعِبِین‌َ، اینکه که می‌گویی بجدّ می‌گویی، و تو حقّی آورده‌ای یا بازی می‌کنی؟ او گفت: بَل رَبُّکُم رَب‌ُّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، بل خدای شما خدای آسمان و زمین است که آن را بیافرید، و من بر اینکه گواهم، یعنی بر الهیّت او و آفریدن او آسمان و زمین را، و آن که«10» منعم است و مستحق‌ّ عبادت. ----------------------------------- (1). سوره دخان (44) آیه 32. (2). همه نسخه بدلها: راست. (3). همه نسخه بدلها: ایشان. (4). همه نسخه بدلها: ضلالت. (5). آط، آج، لب: گمراهیی. (6). همه نسخه بدلها می. (8- 7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (9). آج، لب: ضلالت. (10). همه نسخه بدلها او. صفحه : 238 وَ تَاللّه‌ِ لَأَکِیدَن‌َّ أَصنامَکُم، الایة، چون دید که ایشان اصرار می‌کنند و به تنبیه او متنبّه نمی‌شوند، گفت: من کیدی سازم با خدایان شما، بَعدَ أَن تُوَلُّوا مُدبِرِین‌َ، پس از آن که شما پشت برکنی و بروی. مجاهد و قتاده گفتند: ابراهیم اینکه حدیث در سرّ گفت جز آن که یکی کس بشنید و به وقت دوم افشا کرد. سدّی گفت: ایشان را عیدی بودی در سال«1» که بجمع آن جا شدندی، و چون از آن جا بازگشتندی بنزدیک اصنام شدندی و سجده کردندی ایشان را، و طعامها و بیاوردندی و پیش و پیرامن ایشان بنهادندی، گفتندی تا در آن جا برکه‌ای«2» پدید آید به مجاورت ایشان، چون از عید باز آمدندی، آن طعام بخوردندی. عم‌ّ ابراهیم گفت: یا ابراهیم؟ با ما به عید ما نیایی تا سان و آیین ما ببینی و بدانی که دین ما چون است! باشد که راغب شوی در او. گفت: بس رغبت نیست مرا در دین شما و عید شما. الحاح کرد، بر خاست«3» و برفت. چون به بعضی راه برسید، خسته گشت«4» و پایش رنجور شد، بنشست و گفت: ... إِنِّی سَقِیم‌ٌ«5». گفتند: تبش آمد، و گفتند: روز نوبت تب بود او را، گفت: ... إِنِّی سَقِیم‌ٌ«6»، مرا وقت تب است و من نتوانم آمدن که تب آغاز می‌کند، و در راه بخفت و مردم بر او می‌گذشتند. چون مردمان برفتند و از ایشان جز ضعیفان و بازماندگان«7» نماندند، برخاست«8» و گفت: وَ تَاللّه‌ِ، به خدای، و اینکه «تا»، بدل «واو» است، اعنی «واو» قسم جز در اینکه یک اسم نشود«9»، لا یقال: تالرّحمن و ترب‌ّ الکعبه، و انّما یقال: و الرّحمن و رب‌ّ الکعبه. لَأَکِیدَن‌َّ أَصنامَکُم، که من با اصنام شما کید کنم، و کید و مکر و حیله نظایراند، و آن کاری باشد«10» مقصود از او پوشیده باشد [37- ر]
. آنگه بیامد و به بتخانه در آمد، و آن بهوی«11» بود بزرگ، و آن بت مهمترین«12» بود ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: سالی. (2). همه نسخه بدلها: برکت. [.....]
(8- 3). آب، لب، آز، مش: برخواست. (4). همه نسخه بدلها: خسته شد. (6- 5). سوره صافّات (37) آیه 89. (7). همه نسخه بدلها: بیچارگان. (9). آج، لب و. (10). همه نسخه بدلها که. (11). آط، آب، آز: یهوی، آج، لب: هوی، مش: بتی. (12). آط، آج، لب: مهین. صفحه : 239 برابر«1» نهاده در صدر، و زیر او کهتر از او نهاده، و فرود از او کهتر از او نهاده، و همچنین بر نسق هر چه فروتر بود کهتر بود. و تبری به دست داشت، در آمد و همه را خورد بشکست و بر سبیل تهکّم و استهزا می‌گفت: ... أَ لا تَأکُلُون‌َ«2»، طعام نمی‌خوری؟ ما لَکُم«3» فَجَعَلَهُم جُذاذاً إِلّا کَبِیراً لَهُم، در کلام حذفی و اختصاری هست، و تقدیر آن است که: فانصرف و دخل علی اصنامهم فجعلهم جذاذا. کسائی تنها خواند: جذاذا به کسر «جیم» جمع جذیذ، کطویل و طوال و کریم و کرام، [جز]
«9» که اینکه فعیل به معنی مفعول باشد، یعنی مجذوذ«10»، مکسور مقطّع«11»، من الجذّ. و الجذّ، القطع، و منه قوله: عَطاءً غَیرَ مَجذُوذٍ«12» ای غیر مقطوع. و الجذّ و الحذّ«13» و الجزّ«14» و الحزّ«15» و الخدّ و الخذّ کلّها نظایر بمعنی القطع. و باقی قرّاء خواندند: جذاذا، علی وزن فعال، کرفات و حطام، و اینکه بنا مختص باشد به اینکه معنی. إِلّا کَبِیراً لَهُم، نصب او بر استثنای موجب است. لَعَلَّهُم إِلَیه‌ِ یَرجِعُون‌َ، دو قول گفتند، یکی آن که: یرجعون الی ابراهیم، امید آن را که ایشان باز آیند و آن احوال بینند و باشد که ایشان را انتباهی بود از آنچه او ساخته بود که گوید: [... فَسئَلُوهُم إِن کانُوا یَنطِقُون‌َ]
«16». و قولی دیگر آن است که: یرجعون الیه، ای من دینهم الی دینه، امید آن را که«17» باشد که ایشان از دین خود رجوع کنند و با دین او شوند. قالُوا مَن فَعَل‌َ هذا بِآلِهَتِنا، در کلام محذوفی است، و آن آن است که: فلمّا«18» ----------------------------------- (1). آط، بربرا، آج: بر برابر، لب: برابر بر. (2). سوره صافّات (37) آیه 91 و سوره ذاریات (51) آیه 27. 3. آط: و ما. (4). سوره صافّات (37) آیه 92. (5). همه نسخه بدلها، بجز آز: خرد. (6). آب، آز: از. [.....]
(7). همه نسخه بدلها را. (8). همه نسخه بدلها: و ذلک. (9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (10). آب، آج و. (11). مش: منقطع. (12). سوره هود (11) آیه 108. (13). آط، آج: و الجز. (14). آط: و الحذ، آج: و الجذ. (15). آط: والجذ، آز: و الجد، آج: و الجز. (16). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، از قرآن مجید افزوده شد. (17). آب آن را. (18). آج، لب: فلا. صفحه : 240 رجعوا من عیدهم و دخلوا علی اصنامهم فوجدوها مکسورة، قالُوا مَن فَعَل‌َ هذا بِآلِهَتِنا. چون باز آمدند و بر عادت در بتخانه رفتند«1»، آن حال بدیدند، گفتند: که کرده است اینکه فعل به خدایان ما! و «من» استفهام راست، او از جمله ظالمان است. قالُوا، گفتند، یعنی آن ضعفا و بازماندگان قوم که از ابراهیم شنیده بودند، وَ تَاللّه‌ِ لَأَکِیدَن‌َّ أَصنامَکُم، و گفتند: اینکه سخن کس نشنید از ابراهیم- علیه السّلام. و ایشان که گفتند: سَمِعنا فَتًی یَذکُرُهُم، معنی آن است که: یسبّهم، ما شنیده‌ایم از جوانی ابراهیم نام که اینکه بتان ما را دشنام دادی و عیب کردی. و ابراهیم- علیه السّلام- اینکه معنی پنهان نکردی از سب‌ّ و عیب آلهة«2» ایشان، و اینکه قول درست‌تر است برای آن که اگر ابراهیم با آن غرض که او را بود اینکه سخن بر ملا گفتی یا با جماعتی، غرض او منتقض شدی. قالُوا فَأتُوا بِه‌ِ عَلی أَعیُن‌ِ النّاس‌ِ، گفتند: بیاری او را بر چشمهای مردمان«3» تا گواهی دهند بر او آنان که از او اینکه سخن یا آن سب‌ّ شنیده‌اند«4». و قوله: عَلی أَعیُن‌ِ النّاس‌ِ، ای بمری«5» منهم، و گفتند: علی رؤوس النّاس. و گفتند: لیظهر النّاس فعله، چه عرب کار ظاهر را گویند: کان علی اعین النّاس و بأعین النّاس. قالُوا أَ أَنت‌َ، در کلام حذفی است، و التّقدیر: فأتوا به، فقالوا: ء انت فعلت هذا بالهتنا یا ابراهیم«6»، اینکه تو کرده‌ای به خدایان ما ای ابراهیم! او گفت: بَل فَعَلَه‌ُ کَبِیرُهُم هذا، اینکه آن بت مهترین کرده است. گفتند: چرا کرده است! گفت: غضب آن را که شما چرا با وجود او آن بتان خورد را پرستی؟ آنگه گفت«7»: بپرسی از اینان اگر سخن توانند گفتن. اگر گویند، ابراهیم- علیه السّلام- چگونه گفت: فَعَلَه‌ُ کَبِیرُهُم، و بر حقیقت کبیر ایشان هیچ فعل نکرده بود، او کرده بود، نه اینکه دروغ باشد؟ و دروغ بنزدیک شما بر پیغامبران روا نیست، گوییم: از اینکه چند جواب گفتند، یکی آن که: اگر ----------------------------------- (1). آب، آز، مش و. (2). آب، آج، لب، آز، مش: آلهه. [.....]
(3). آج، لب: مردم. (4). همه نسخه بدلها: شنیده بودند. (5). آج، لب: یأمر، آط: یمراء. (6). آط او را بیاوردند و گفتند. (7). آط فسئلوهم. صفحه : 241 [چه]
«1» ظاهر کلام ظاهر خبر است، معنی او فرض و تقدیر است، و معنی آن است که: هب ان‌ّ فاعلا فعل هذا الفعل و اعتل‌ّ بمثل هذه العلّة هل تقبلون منه، همان انگاری که کسی بیاید و چنین فعلی کند، آنگه که از او پرسند که چرا کردی، گوید: من نکردم، اینکه بت مهترین کرد. شما از او قبول کنی! تا گویند نه؟ او گوید: چرا! ایشان گویند: برای آن که او حیات ندارد و قدرت ندارد و فعل از او محال باشد، تا او گوید: بپرسی، اگر«2» ایشان بگویند، گویند: چون پرسیم از جماد که ایشان آلت شنیدن و گفتن ندارند! تا حجّت بر ایشان متوجّه شود، تا باشد [37- پ]
که نظر کنند و اندیشه و ایمان آرند و قول او قبول کنند، چنان که خدای تعالی گفت: فَرَجَعُوا إِلی أَنفُسِهِم فَقالُوا إِنَّکُم أَنتُم‌ُ الظّالِمُون‌َ، بر ظلم بر خویشتن اعتراف دادند، و مانند اینکه قصّه داود است- علیه السّلام- فی قوله: وَ هَل أَتاک‌َ نَبَأُ الخَصم‌ِ إِذ تَسَوَّرُوا المِحراب‌َ،«3»- الی قوله: لا تَخَف خَصمان‌ِ بَغی بَعضُنا عَلی بَعض‌ٍ«4» ...، [الی آخر القصّه، و معنی آن است: هب انّنا خصمان بغی بعضنا علی بعض]
«5» و اخوان، لَه‌ُ تِسع‌ٌ وَ تِسعُون‌َ نَعجَةً وَ لِی‌َ نَعجَةٌ واحِدَةٌ فَقال‌َ أَکفِلنِیها وَ عَزَّنِی فِی الخِطاب‌ِ«6»، فما قولک فی هذه الحادثة، و اینکه قصّه و شرح«7» در جای خود بیاید- ان شاء اللّه تعالی و به الثّقة. جواب دیگر از او آن است که: ابراهیم- علیه السّلام- اینکه خبر مطلق نگفت، بل مشروط گفت بقوله: إِن کانُوا یَنطِقُون‌َ، اگر سخن گویند، او کرده است، یعنی اگر ایشان بر نطق قادرند بر فعل قادر باشند، و اگر بر نطق قادر نه‌اند، اولی و احری که بر فعل قادر نباشند، و چون قادر نباشند عاجز و مدبّر باشند، عبادت ایشان نکو نبود. و اگر گویند: اینکه شرط در نطق است نه در فعل، گفت: بپرسی اگر سخن گویند، گوییم: چه ممتنع است که شرط باشد در هر دو، و روا بود که شرطی بود که او شرط باشد«8» در بسیاری چیزها، شرط یکی بود و مشروط بسیار. ----------------------------------- (5- 1). اساس: ندارد، ازآط، افزوده شد. (2). آط، آج، لب: تا. (3). سوره ص (38) آیه 21. (4). سوره ص (38) آیه 22. (6). سوره ص (38) آیه 23. (7). آط او. (8). همه نسخه بدلها: بود. صفحه : 242 جوابی دیگر از او آن است که: از کسائی روایت کردند که او خواند: بَل فَعَلَه‌ُ، و وقف کرد اینکه جا علی تقدیر فعله من فعله، آنگه ابتدا کرد: کَبِیرُهُم هذا، خدای بزرگشان«1» اینکه است، بپرسی از ایشان اگر سخن«2» توانند گفتن، و اینکه وجهی قریب است. و محمّد بن السّمیقع خواند: فعلّه علی تقدیر فلعلّه، بر اینکه قراءت از آن بشود که خبر باشد و دروغ در او شود، و معنی آن بود که: همانا او کرده باشد نه بر اطلاق او عندکم، یا نزدیک«3» شما«4» آن کس که روا دارد که جماد معبود باشد، باید که روا دارد که فعل کند. و عل‌ّ و لعل‌ّ، به یک معنی بود. قال الشّاعر: یا ابتا علّک او عساکا و قال آخر: عل‌ّ صروف الدّهر او دولاتها یدلننا«5» اللّمّة من لمّاتها اگر گویند: اینکه خبر را چه گویی که أبو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام- گفت: ما کذب ابراهیم الّا ثلاث کذبات کلّها یجادل بهن‌ّ عن دینه، ابراهیم دروغ نگفت الّا سه بار، هر باری«6» برای مجادله از دین، یکی آن که: إِنِّی سَقِیم‌ٌ«7»، دگر: فَعَلَه‌ُ کَبِیرُهُم، سیم«8»: پادشاهی می‌خواست تا ساره را از او بستاند، گفت: انّها اختی، او خواهر من است، جواب گوییم: اینکه خبر آحاد«9» است و ایجاب علم نکند، و برای او از آنچه معلوم [و]
«10» مقطوع علیه باشد دست بندارند«11»، اگر تسلیم کنیم گوییم معنی آن است که: ابراهیم- علیه السّلام- هیچ سخن نگفت که ظاهر آن دروغ بود الّا سه بار، امّا اینکه آیت را بیان کردیم که دروغ نگفت در او ابراهیم. و امّا قوله: إِنِّی سَقِیم‌ٌ«12»، در جای خود گفته شود- ان شاء اللّه تعالی. و امّا قوله لسارة: انّها اختی، مراد آن باشد که خواهر من است در دین. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بزرگتان. (2). آط کلام. [.....]
(3). همه نسخه بدلها: بل عندکم، بل به نزدیک. (4). همه نسخه بدلها که. (5). اساس: یدولننا، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. (6). آب، آز، مش: هر بار از. (12- 7). سوره صافّات (37) آیه 89. (8). آج، لب: سوم، مش: سیوم. (9). همه نسخه بدلها: واحد. (10). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (11). اساس: به ندارند/ بندارند، آج، لب: درست پندارند، مش: دست نبدارند. صفحه : 243 فَرَجَعُوا إِلی أَنفُسِهِم، چون ابراهیم- علیه السّلام اینکه بگفت: ایشان با خود رجوع کردند و اندیشه کردند و گفتند: إِنَّکُم أَنتُم‌ُ الظّالِمُون‌َ، در قصّه«1» و حادثه ظالم شمایی نه او، گفتند: در سؤال او ظالمی، اصنام حاضراند از ایشان بباید پرسیدن. و گفتند: مراد آن است که در عبادت اصنام ظالمی، و اینکه قول بهتر است. ثُم‌َّ نُکِسُوا عَلی رُؤُسِهِم، پس به شرم و خجالت و تشویر سر فرو بردند و گفتند: لَقَد عَلِمت‌َ ما هؤُلاءِ یَنطِقُون‌َ، و اینکه جا قول مضمر است، و تقدیر آن که: فقالوا لقد علمت، تو دانی ای ابراهیم که اینان سخن نگویند و نتوانند گفتن. عند اینکه حال حجّت بر ایشان متوجّه شد و ابراهیم- علیه السّلام- زبان ملامت بر ایشان دراز کرد و زبان مذمّت بر خدایان ایشان، گفت: أَ فَتَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، پس شما بدون خدای چیزی می‌پرستی که شما را نفعی نکند و مضرّتی نرساند و نتواند نه آن و نه اینکه. أُف‌ٍّ لَکُم، ای تبّا لکم، و قیل: کراهة لکم«2»، اینکه کلمتی است«3» عند کراهت و نفرت گویند: گند باد و ننگ باد شما را و خدایان شما را که بدون خدای می‌پرستی؟ أَ فَلا تَعقِلُون‌َ، خرد نداری! قالُوا حَرِّقُوه‌ُ، چون در ماندند و حجّت نداشتند و با ابراهیم به حجّت بر«4» نیامدند، دست«5» [38- ر]
سطوت و سلطنت و ظلم زدند، گفتند: حَرِّقُوه‌ُ، بسوزی اینکه را. وَ انصُرُوا آلِهَتَکُم، و خدایان خود را نصرت کنی که اگر کار می«6» کنی ای عجب؟ تو خصم خود را بسوزی یا بزنی یا بکشی مذهب فاسد تو درست شود. اهل عصر تو همین می‌کنند، چون از حجّت فرو مانند دست به شغب زنند و اگر به شغب کار بر نیاید دست به دبوس ترکان زنند، خواهند تا به ترک حق‌ّ ترکی«7» کنند«8» چون در مسأله‌ای راه«9» حجّت درست نشود ایشان را دست به حواله محال زنند چنان که منصور ----------------------------------- (1). آب، آز، مش: در اینکه قضیّه. (3- 2). همه نسخه بدلها که. (4). همه نسخه بدلها: بس. (5). آط با. (6). اساس: من، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. [.....]
(7). اساس: حق‌ّ ترکی، به قیاس با آط و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). آج، لب و. (9). اساس: ده، با توجّه به آط و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 244 فقیه گفت: بنوا الاثم مجموعون من کل‌ّ زاویة یسبّون اولاد النّبی‌ّ علانیة اذا قلت مولا کم علی‌ٌّ تجمّعوا علی‌ّ و قالوا قد شتمت معاویة گفتند: اینکه را بباید سوختن. گفتند: اینکه، مردی کرد گفت- نام او میزن«1»-، خدای تعالی او را به زمین فرو برد، او فرو«2» می‌شود تا روز قیامت. آنگه نمرود بفرمود تا ابراهیم را بگرفتند و در خانه‌ای بازداشتند، و ایشان ساز آتش پیش گرفتند. حایطی بساختند چون حظیره‌ای و هیزمهای سخت خشک در آن جا افگندند تا هر کسی را که حاجتی بود یا بیماری بود«3» امید داشت قضای حاجت خود و صلاح بیمار خود، به تقرّب و تبرّک پشته‌ای هیزم بیاورد و در آن جا انداخت. محمّد بن اسحاق گفت: یک ماه هیزم جمع می‌کردند تا چندان جمع کردند که از بالای آن حظیره چون کوهی برفت. آنگه از جوانب آتش در او نهادند تا در او گرفت«4» و سخت شد چنان که مرغ در آن هوا نیارست پریدن. آنگاه منجنیقی ساختند و بر بالای«5» بنهادند و ابراهیم را دست و پای ببستند و در آن جا نهادند و به آتش انداختند. در خبر است که: همه خلقان«6» از آن ضجّه کردند«7» مگر جن‌ّ و انس. فریشتگان گفتند: بار خدایا؟ تو را در زمین خود یک بنده موحّد است، تمکین می‌کنی تا او را به آتش بسوزند! ما را دستور باش«8» تا او را نصرت کنیم! گفت: بروی و اگر از شما یاری خواهد یاری کنی او را، و اگر توکّل بر من کند با من گذاری او را. آن فرشته که بر باران موکّل است آمد و گفت: یا ابراهیم؟ اگر خواهی تا باران بر اینکه آتش گمارم تا فرو نشاند و تو را هیچ گزند نکند. گفت: نخواهم. آن فرشته که موکّل باد بود ----------------------------------- (1). آط، آب: بیژن، آج، لب، آز، مش: بیزن، چاپ مرحوم شعرانی: (8/ 32) هینون. (2). همه نسخه بدلها: و به زمین فرو. (3). همه نسخه بدلها که. (4). همه نسخه بدلها: در گرفت. (5). آط، آج، لب، مش: بالا. (6). آط، آب، آز، مش: اشیاء، آج، لب: ایشان. (7). آج، لب: ضجّه گرفتند. (8). آج، لب: دستوری باش. صفحه : 245 آمد و گفت: اگر خواهی باد را برگمارم تا اینکه آتش در عالم پراگنده شود، گفت: نخواهم. و اصناف فریشتگان«1» آمدند، هر کسی گفتند: از ما یاری خواه. گفت: نخواهم، حسبی اللّه، خدای بس است مرا. چون او را در پلّه منجنیق نهادند، گفت: 2» اللّهم‌ّ انت الواحد فی السّماء و انا الواحد فی الارض لیس فی الارض [احد]
« یعبدک غیری حسبی اللّه و نعم الوکیل. ابی‌ّ کعب گفت: ابراهیم- علیه السّلام- چون او را به آتش«3» انداختند گفت: لا اله الّا انت سبحانک رب‌ّ العالمین لک الملک و لک الحمد لا شریک لک. چون او را بینداختند جبریل در هوا به او رسید، گفت: یا ابراهیم؟ هیچ حاجت هست تو را! گفت: امّا الیک فلا، امّا به تو حاجت نیست. جبریل گفت: پس از خدای بخواه. گفت: حسبی«4» من سؤالی علمه بحالی، مرا کفایت است از سؤال آن که او حال من می‌داند. خدای تعالی وحی کرد به آتش[بعد ما «5»: یا نارُ کُونِی بَرداً وَ سَلاماً عَلی إِبراهِیم‌َ، ای آتش سرد شو بر ابراهیم، سردی با سلامت. در کلام محذوفی هست، و تقدیر آن که: فلمّا اوثقوه و القوه فی النّار قُلنا یا نارُ. عبد اللّه عبّاس گفت: اگر خدای تعالی نگفتی بَرداً وَ سَلاماً، ابراهیم از سرما بیم بودی که هلاک شدی. سدّی گفت: فرشتگان بازوهای ابراهیم گرفتند و او را آسان بر زمین[بعد ما «6» نهادند، خدای تعالی چشمه آب عذب پیدا کرد و انواع ریحان از گل و نرگس. کعب الاحبار گفت: آتش از ابراهیم هیچ نسوخت مگر بندهایش: خدای تعالی آتش بر حال و هیأت خود رها کرد جز که گرما و سوختن از او بستد، بقوله: کُونِی بَرداً، اعنی آن اعتماد که در اوست صعدا، تا ابراهیم [در میان]
«7» آن آتش می‌بود و گرد برگرد او ریحان[بعد ما «8». ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها که. (7- 2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها می. [.....]
(4). آج، لب اللّه. (5). همه نسخه بدلها که. (6). همه نسخه بدلها: بر آن آتش. (8). همه نسخه بدلها بود. صفحه : 246 اهل اخبار گفتند: هفت روز آن جا بود.، منهال بن عمرو گفت: از ابراهیم پرسیدند که چون بودی در آتش! گفت: در همه عمرم از آن خوشتر وقتی نبود مرا. و در خبر می‌آید که، چون خدای تعالی گفت: یا نارُ کُونِی بَرداً، هر آتش که در دنیا بود همه فرو مرد [38- پ]
. إبن سیّار گفت: خدای تعالی فرشته‌ای[بعد ما «1» را بفرستاد بر صورت ابراهیم تا بر ابراهیم بنشست و با او حدیث می‌کرد تا مستوحش نشود. جبریل بیامد و پیراهن[بعد ما «2» از حریر بهشت بیاورد و در او پوشانید، گفت: خدای[بعد ما «3» سلام می‌کند و می‌گوید: بدان که آتش دوستان مرا نرنجاند و نمرود هیچ شک نکرد که ابراهیم نمانده باشد، از کوشک خود نگاه کرد تا حال چیست. ابراهیم را دید در میان آتش نشسته و در پیش او چشمه آب و پیرامن او انواع ریاحین از آن به[بعد ما «4» شگفت آمد و مردی دیگر را دید بر شکل او با او و آتش گرد ایشان درآمده. ابراهیم را گفت: اینکه چه حال است! اینکه بوستان و مرغزار از کجا آمده! و اینکه ریاحین و اینکه آب! گفت: خدای من پیدا کرد اینکه جا برای من. گفت: آن کیست که با تو است! گفت[بعد ما «5»: فرشته ظل است، خدای تعالی او را فرستاد تا مرا با او انس باشد. نمرود گفت: بزرگ[بعد ما «6» خدایا که خدای تو است که با تو اینکه همه نعمت کرد، و لکن ای ابراهیم گرد تو حصاری است از آتش، از آن جا برون توانی آمدن! گفت: توانم آمدن. گفت: بیای[بعد ما «7» تا ببینم. ابراهیم- علیه السّلام- از آن جا بیرون آمد و آتش به او هیچ زیان نکرد. نمرود گفت: یا ابراهیم؟ مرا می‌باید که برای خدای تو قربانی بکنم که بس بزرگوار و کامکار خدای[بعد ما «8» است اینکه خدای تو؟ گفت: چه قربانی کنی! گفت: چهل هزار گاو قربان کنم برای او. گفت: قربان تو پذرفته[بعد ما «9» نباشد تا بر اینکه دین باشی که هستی، جز که با دین خدای من آیی. گفت: من ملک خود و دین خود رها نکنم، امّا قربانی[بعد ما «10» بکنم. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: فرشته سایه. (2). آط، آب، آز، مش: پیرهنی، آج، لب: پیرهن. (3). همه نسخه بدلها: خدایت. (4). آب، آز، مش: آن وی را. (5). همه نسخه بدلها اینکه. (6). همه نسخه بدلها: بزرگا. (7). همه نسخه بدلها: برون آی. (8). همه نسخه بدلها: خدایی. (9). همه نسخه بدلها: پذیرفته. (10). همه نسخه بدلها: قربان. [.....]
صفحه : 247 اهل سیر گفتند: ابراهیم را چون به آتش انداختند شانزده ساله بود، و چون اسحاق را قربان خواست کردن، اسحاق هفت ساله بود، و چون ساره اسحاق را زاد نود ساله بود و از پس ذبح اسحاق ساره دو روز بیشتر نماند. امّا در حقیقت آن که آتش برد[بعد ما «1» شد دو قول گفتند، یکی آن که: خدای تعالی برودتی بافراط بیافرید در آتش تا منافات حرارت آتش کرد. و قول دگر آن که: از میان ابراهیم و آتش حایلی کرد تا آتش به او نرسید، و قول اوّل بهتر است لظاهر[بعد ما «2» القرآن. امّا قوله: قُلنا، «قول» اینکه جا مجاز است، جاری مجرای آن باشد که: إِنَّما قَولُنا لِشَی‌ءٍ إِذا أَرَدناه‌ُ أَن نَقُول‌َ لَه‌ُ کُن فَیَکُون‌ُ[بعد ما «3»، و قوله للسّموات و الارض: ائتِیا طَوعاً أَو کَرهاً قالَتا أَتَینا طائِعِین‌َ[بعد ما «4»، و قال الشّاعر: امتلأ الحوض و قال قطنی مهلا رویدا قد ملأت بطنی و در اینکه مواضع بر حقیقت هیچ [قول نبود]
[بعد ما «5» و معنی او تشبیه است با آن کس که او زیر دستی را چیزی فرماید و او مسخّر[بعد ما «6» و فرمانبردار باشد. وَ أَرادُوا بِه‌ِ کَیداً، و آن کافران به[بعد ما «7» ابراهیم کیدی خواستند از احراق و اضرار، ما ایشان را اخسر[بعد ما «8» و زیانکارتر کردیم. وَ نَجَّیناه‌ُ وَ لُوطاً، و برهانیدیم ابراهیم را و لوط را از دست و اذیّت نمرود. و لوط پسر برادر ابراهیم بود و به ابراهیم ایمان داشت، و هو لوط بن هاران بن تارخ، و هاران برادر ابراهیم بود، و برادر[بعد ما «9» دگر بود ایشان را ناخور نام بود به نام بزرگ نام پدر بزرگ[بعد ما «10»، ناخور پدر تارخ بود، و تارخ پدر اینکه سه کس بود که گفتیم. و ساره دختر عم‌ّ ابراهیم بود، او نیز ایمان داشت به ابراهیم، و در اینکه وقت که برفت هم اینکه زن و کودک[بعد ما «11» به ابراهیم ایمان داشتند از آن جا برفتند. إِلَی الأَرض‌ِ الَّتِی بارَکنا فِیها لِلعالَمِین‌َ، به آن ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز آط: سرد. (2). لب، مش: بظاهر. (3). سوره نحل (16) آیه 40. (4). سوره فصّلت (41) آیه 11. (5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (6). آج، لب بود. (7). آط، آج، لب، آز، مش: با. (8). آج، لب: الاخسرون. (9). آج، لب: برادران. (10). همه نسخه بدلها: بود به نام پدر پدر که. (11). همه نسخه بدلها: زنی و کودکی. صفحه : 248 زمین که ما بر آن برکت کردیم برای جهانیان، یعنی زمین شام. ابی‌ّ گفت: شام را برای آن مبارک خواند که در جهان هیچ آبی خوشتر از آن نیست و الّا از زیر صخره بیت المقدّس بیرون می‌آید. قتاده گفت: برای آن که دار الهجره انبیاست- علیهم السّلام- و هر چه از زمین بکاهد در شام فزایند، و هر چه از شام بکاهد در فلسطین فزایند. و گفتند: آن زمین حشر و نشر است، و عیسی- علیه السّلام- که فرود آید آن جا فرود آید، و هلاک دجّال آن جا باشد. و ابو قلابه گفت که: رسول- علیه السّلام- در خواب دید که فرشتگان قرآن بر گرفتند و به شام بنهادند. گفت: تأویل بر آن کردم که در آخر زمان چون ایمان ضعیف شود و فتنه‌ها بسیار شود، مسلمانان به[بعد ما «1» بیت المقدّس گریزند. و در خبر است که: چون کعب الاحبار به شام منزل ساخت، عمر کس فرستاد و گفت: چرا با مدینه نیایی که مهاجر رسول است- علیه السّلام! گفت: من در کتب اوایل خواهنده‌ام [39- ر]
که[بعد ما «2»: شام گنج خداست در زمین، و خدای را از بندگان آن جا گنجی است. سدّی گفت: ساره دختر پادشاهی بود، ابراهیم- علیه السّلام- در مهاجر[بعد ما «3» او از مصر به شام او را دید و به زنی کرد. محمّد بن اسحاق گفت: ابراهیم- علیه السّلام- از کوثی برفت و هجرت کرد به شام، و ساره با او بود و لوط، چنان که گفت: فَآمَن‌َ لَه‌ُ لُوطٌ وَ قال‌َ إِنِّی مُهاجِرٌ إِلی رَبِّی[بعد ما «4»- الایة. از آن جا به حرّان آمد، مدّتی آن جا بود و از آن جا به مصر رفت[بعد ما «5»، و آنگه از مصر به شام شد، به جایی فرود آمد که آن را سبع گویند از زمین فلسطین- و آن بیابانی است به شام، و لوط به زمین مؤتفکه فرود آمد، و از میان ابراهیم- علیه السّلام- و لوط یک روزه راه بود، خدای تعالی لوط را به اهلاک[بعد ما «6» شهر فرستاد. و عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به زمین مبارک، مکّه است آنگه که ابراهیم- علیه السّلام- اسماعیل را آن جا برد، الا تری الی قوله تعالی: لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً[بعد ما «7» ...، و قول اوّل بهتر است. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: با. (2). آط، آج، لب در. (3). آط: مهاجرت. [.....]
(4). سوره عنکبوت (29) آیه 26. (5). همه نسخه بدلها: آمد. (6). کذا در اساس، همه نسخه بدلها: به اهل آن. (7). سوره آل عمران (3) آیه 96. صفحه : 249 وَ وَهَبنا لَه‌ُ إِسحاق‌َ وَ یَعقُوب‌َ نافِلَةً، و[بعد ما «1» بدادیم او را، یعنی ابراهیم را اسحاق، وَ یَعقُوب‌َ، و یعقوب بر سری. و یعقوب پسر اسحاق بود و پدر یوسف، و قوله: نافِلَةً، ای زیادة، و برای آن زیاده خواند او را که فرزند زاده بود. مجاهد گفت: نافِلَةً، ای عطاء. حسن و ضحّاک گفتند: فضلا. عبد اللّه عبّاس و ابی‌ّ کعب و قتاده و إبن زید گفتند: ابراهیم از خدای فرزندی خواست، خدای تعالی او را اسحاق بداد و یعقوب بر سری، فرزند فرزند«2» برای آن نافله خواند آن را، و نماز نافله را برای آن خوانند که زیاده بر فریضه است. و نفل، غنیمت باشد برای آن که زیادتی است که اینکه امّت را بود و دگر امّتان را نبود. وَ کُلًّا جَعَلنا صالِحِین‌َ، و ما همه را صالح کردیم از ابراهیم و اسحاق و یعقوب، یعنی توفیق صلاح دادیم، ایشان را و الطاف کردیم با ایشان که عند آن اختیار صلاح کردند. وَ جَعَلناهُم أَئِمَّةً، و ما اینکه پیغامبران را امامان و مقتدایان کردیم. و «امام» فعال باشد به معنی مفعول، کالفراش بمعنی المفروش، یعنی مقتدی باشد و مؤتم‌ّ. یَهدُون‌َ بِأَمرِنا، به فرمان ما هدایت کنند خلقان را و دعوت کنند با راه راست، و بیان کننده هدی را و دین حق را. وَ أَوحَینا إِلَیهِم فِعل‌َ الخَیرات‌ِ، و افعال خیرات بر ایشان وحی کردیم از انواع عبادات از: نماز و زکات، و ایشان عابدان بودند و ما را پرستیدند. وَ لُوطاً آتَیناه‌ُ، ای اتینا لوطا. آتَیناه‌ُ، منصوب است به فعلی مقدّر که اینکه فعل که در کلام است بر او دلیل می‌کند، و مثله: وَ القَمَرَ قَدَّرناه‌ُ مَنازِل‌َ«3»، ای قدّرنا القمر قدّرناه، و ما لوط را حکم دادیم یعنی نبوّت، و علم دادیم یعنی علم شریعت. و گفتند به حکم قضا و فصل خواست بین المتحاکمین. وَ نَجَّیناه‌ُ، برهانیدیم او را از آن شهر که در او خیانت می‌کردند، و آن دیه را سدوم نام بود و عمل خبائث«4» لواطه باشد که می‌کردندی«5» از اسحق با«6» بسیار منکرات دیگر«7» می‌کردند. إِنَّهُم کانُوا قَوم‌َ سَوءٍ ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها ما. (2). همه نسخه بدلها را. (3). سوره یس (36) آیه 39. (4). آج، لب: خباثت. (5). آط و پیش ایشان کس نکرده بود، و نیز در مجلسها که بنشستندی مناکر کردندی. (6). آب، آز، مش: یا . (7). آط که. صفحه : 250 فاسِقِین‌َ، ایشان مردمانی بد بودند و فاسق. وَ نُوحاً، [ای]
«1» و اذکر نوحا، و یاد کن ای محمّد نوح را. إِذ نادی، چون ندا کرد و خدای را خواند«2» از پیش، یعنی از پیش ابراهیم و لوط. فَاستَجَبنا لَه‌ُ، اجابت کردیم دعا و ندای او را. فَنَجَّیناه‌ُ وَ أَهلَه‌ُ مِن‌َ الکَرب‌ِ العَظِیم‌ِ، و او را و اهل او را آن غم عظیم برهانیدیم«3» به بلای طوفان. وَ نَصَرناه‌ُ، و او را نصرت کردیم و یاری دادیم از آن«4» که به آیات ما تکذیب کردند، و دروغ«5» داشتند که رنجی و بلایی به او رسانند. إِنَّهُم کانُوا قَوم‌َ سَوءٍ، ایشان مردمانی بد بودند، ما همه را غرق کردیم به طوفان- چنان که قصّه آن برفته است در سورت هود. وَ داوُدَ وَ سُلَیمان‌َ، و نیز یاد کن داود را و سلیمان را، إِذ یَحکُمان‌ِ فِی الحَرث‌ِ، سلیمان پسر داود بود، حکم کردند در کشتی و زرعی، اینکه قول قتاده و مرّه است. عبد اللّه مسعود گفت: رزی بود انگور بیاورده. إِذ نَفَشَت فِیه‌ِ غَنَم‌ُ القَوم‌ِ، چون به شب در او رفت گوسپندان قوم و تباه کرد آن را. و «نفش» آن باشد که گوسپند بی شبان در جایی چره«6» کند بر سبیل افساد. زهری«7» گفت: المهمل و النّشر بالنّهار و النّفش باللّیل. قتاده و زهری گفتند: دو مرد بنزدیک داود آمدند، یکی صاحب زرع بود و یکی صاحب گوسفند، به شب گوسفندان اینکه مرد در [39- پ]
کشت«8» افتاده بودند و تباهی کرده، او گفت: یا رسول اللّه؟ دوش گوسفندان اینکه مرد زرع من تباه کرده است«9». داود- علیه السّلام- گفت: بدانی«10» تا بهای زرع چند است و بهای گوسفند چند است! بدانستند راست بود. صاحب گوسفند را گفت: گوسفندان به او ده به عوض زرع. آن مرد گوسفند به او تسلیم کرد، چون باز گشتند سلیمان ایشان را دید، گفت: پدرم میان شما چه حکومت کرد! گفتند: چنین و چنین رفت. گفت: ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها من قبل. (3). همه نسخه بدلها یعنی. [.....]
(4). آط قوم. (5). همه نسخه بدلها: و به دروغ. (6). آج، لب: چرا. (7). آط، آب، آز، مش: ازهری. (8). همه نسخه بدلها او. (9). همه نسخه بدلها: کرده‌اند. (10). آب، آز، مش: بدانید. صفحه : 251 اگر حکم من کردمی جز اینکه کردمی. برفتند و داود را بگفتند. داود او را بخواند و گفت: چگونه حکم کردی اگر تو حاکم بودی! گفت: چگونه حکم کردی اگر تو حاکم بودی! گفت: گوسفند به صاحب زرع دادمی تا می‌داشتی و انتفاع می‌گرفتی به شیر و آنچه ایشان«1» را باشد، و زرع به خداوند گوسفند دادمی تا بکشتی و عمارت می‌کردی تا به حدّ آن باز آمدی که بود اوّل بار که گوسفند بخورده بود، آنگه زرع با خداوند زرع دادمی و گوسفند با خداوند گوسفند، چه هر ضیعتی و اهلش، آن اینکه را شاید و اینکه آن را. داود گفت: نکو گفتی. عبد اللّه مسعود و شریح و مقاتل گفتند: شبانی نماز دیگر«2» به فنای«3» رزی فرود آمد، به شب بخفت گوسفندان او در رز اینکه مرد رفتند و تباهی کردند. به روز دیگر پیش داود آمدند، داود حکم کرد که: گوسفندان به او ده، به او داد، چون باز گشتند سلیمان گفت: حکم چگونه کرد الی آخر القصّه. زهری روایت کرد که: در عهد رسول- علیه السّلام- شتری از آن براء بن عازب به شب در حایط بعضی انصار شد و تباهی کرد. پیش رسول رفتند، رسول- علیه السّلام- اینکه آیت بر خواند، آنگه حکم کرد بر براء بن عازب به آنچه شتر زیان کرده بود، و گفت: بر اصحاب ماشیه آن است که به شب مواشی خود نگاه دارند، و بر اصحاب زرع و حوایط آن که: به روز زروع«4» خود نگاه دارند. و اصحاب اجتهاد به اینکه آیت تمسّک کردند در صحّت اجتهاد، و گفتند: سلیمان اینکه حکم به اجتهاد کرد، و اگر اجتهاد روا نبودی سلیمان حکم به اجتهاد نکردی. جواب از اینکه آن است که گوییم: مسلّم نیست که سلیمان اینکه حکم به اجتهاد کرد و نه داود، و هر یکی از ایشان حکم جز به وحی نکردند، چه هر دو پیغامبر بودند و هر دو را وحی آمدی. و اگر گویند که: سلیمان را وحی نیامده بود هنوز، طریقی نباشد به اینکه و دلیلی نیاید بر اینکه، مع هذا او را گوییم: خلاف نیست که داود پیغامبر بود و وحی آمدی او را، و اینکه حکم کرده بود، و هر اجتهادی که خلاف آن بود نقض آن کند، و نه همانا در ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، مش: آن را، آج، لب: او را. (2). همه نسخه بدلها: دیگری. (3). آز: بنباء، مش: به پای، چاپ مرحوم شعرانی (8/ 37): به کنار. (4). همه نسخه بدلها: زرع. صفحه : 252 اسلام کسی تواند گفتن که اجتهادی بود که نقض وحی«1» کند، و عالم الغیب است و عالم به مصالح خلق، و مع هذا آن مجتهد مصیب بود و اجتهاد ایجاب علم نکند به اتّفاق، جز اقتضای ظن نکند، و الظّن یخطی و یصیب. دگر آن که خدای تعالی گفت: فَفَهَّمناها سُلَیمان‌َ، ما سلیمان را اعلام کردیم، و اعلام خدای تعالی پیغامبران را جز به وحی نباشد، پس اگر گوید«2»: مراد الهام است و القاء فی القلب است، گوییم: اجتهاد اینکه کس که چنین بود روا دارم«3»، چه به اینکه نص‌ّ که: فَفَهَّمناها، ایمن باشم«4» از خطا، فرقی نباشد، میان اینکه و میان وحی و نص. دگر آن که: اگر موکول بودندی هر دو به اجتهاد خود، وحی به چه کار بایستی؟ بلکه لغو بودی، و چون هر یکی از ایشان آنچه اجتهاد ایشان به آن ادا کردی صواب بودی و تکلیف او آن بودی فایده نبوی در وحی. امّا آنچه ایشان کردند، هر دو صواب بود از آن جا که هر دو به وحی و اعلام خدای بود، و در معنی تفاوتی نبودی برای آن که چون داود- علیه السّلام- به قیمت زرع گوسفند به او داد بعد الاحتیاط صواب کرد، چه غرامت«5» بر صاحب گوسفند لازم بود، و آنچه سلیمان کرد هم صواب بود از آن جا که زرع و گوسفندان غرض«6» هر دو انتفاع باشد. چون مدّت فساد زرع، گوسفند و منافعش در دست صاحب زرع خواست بودن تا زرع با صلاح شدن همان غرض حاصل باشد، و آن بمنزلت آن باشد که کسی متاعی از آن کسی تلف کند به حاکم روند، حاکم حکم کند به دیناری در غرامت آن متلف، حاکمی دیگر حکم کند به ده درم«7»، قیمت ده درم دیناری باشد، تناقضی نباشد میان اینکه هر دو حکم و اگر چه به صورت مختلف‌اند. اینکه جواب آن کس است که گوید: نه حکم ایشان متناقض بود؟ باید تا«8» یکی خطا باشد«9». جواب دیگر از او آن است که: آنچه داود کرد در شرع او حکمی بود [40- ر]
----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها خدای. (2). همه نسخه بدلها: گویند. (3). آج، لب: داریم. [.....]
(4). آج، لب: باشیم. (5). آط، آج، لب: چه قیمت، آب، آز، مش: چه قیمت غرامت. (6). همه نسخه بدلها از. (9- 7). همه نسخه بدلها و. (8). همه نسخه بدلها: که. صفحه : 253 درست، جز که خدای تعالی منسوخ کرد و نسخ آن اعلام کرد سلیمان را، و حکم ناسخ او را معلوم بکرد و اینکه ممتنع نباشد. جواب دیگر از او آن است که، در اخبار آوردند«1» که: داود را- علیه السّلام- چند پسر بود. او خواست تا بداند که کیست که خلافت و نیابت او را شاید که به جای او باشد«2»، از خدای درخواست تا باز نماید او را، خدای تعالی او را اینکه طریق«3» اعلام کرد. وَ کُلًّا آتَینا حُکماً وَ عِلماً و ما هر یکی را از داود و سلیمان حکمی دادیم، یعنی حکمتی و علمی دادیم. وَ سَخَّرنا مَع‌َ داوُدَ الجِبال‌َ، و کوهها را مسخّر داود کردیم تا با او تسبیح می‌کرد. وَ الطَّیرَ، ای و سخّرنا الطّیر ایضا، و نیز مرغان را. وهب گفت: داود- علیه السّلام- در بیابان می‌رفتی و تسبیح می‌کردی، کوهها و مرغان همچنان با او تسبیح می‌کردندی«4». وَ کُنّا فاعِلِین‌َ، و ما بودیم که فاعل اینکه بودیم، یعنی مظهر اینکه معجزات بر دست او. وَ عَلَّمناه‌ُ صَنعَةَ لَبُوس‌ٍ لَکُم، و بیاموختیم او را کردن درع و زره برای شما. و «لبوس»، نزدیک عرب همه سلاح باشد، قال الشّاعر: و معی«5» لبوس للبئس کانّه روق«6» بجبهة ذی نعاج مجفل یصف رمحا. و خدای تعالی اینکه جا درع خواست، و هی فعول به معنی مفعول، کالرّکوب و الحلوب. قتاده گفت: اوّل کس که درع کرد داود بود و پیش از او درع نکرده بودند، و انّما صفایح آهن بود، داود- علیه السّلام- به حلقه‌ها کرد و درهم فگند به آسانی، از آن جا که خدای تعالی آهن بر دست او نرم کرده بود و او را به آتش حاجت نبودی. قوله: لِتُحصِنَکُم، عاصم خواند به روایت أبو بکر و یعقوب به روایت رویس: لنحصنکم، بالنّون، اعتبارا بقوله: وَ سَخَّرنا مَع‌َ داوُدَ، و علمناه. و ابو جعفر و إبن عامر ----------------------------------- (1). آج، لب: آورده‌اند. (2). آط، آب، آز، مش: بایستد. (3). همه نسخه بدلها: به اینکه طریق او را. (4). همه نسخه بدلها که او. (5). اساس و دیگر نسخه بدلها: معنی، به قیاس با منابع شعر و لغت و نسخه چاپی، تصحیح شد. (6). آط، آب، آج، لب، مش: ورق. صفحه : 254 و حفص و روح خواندند: لِتُحصِنَکُم، بالتّاء ردّا الی «الصّنعة»، او ردّا الی «الدّرع»، برای آن که درع آهن مؤنث است، و درع المرأة«1» لقمیصها«2» مذکّر است، و باقی قرّاء به « یا » خواندند ردّا الی «اللّبوس» او الی اللّه تعالی، تا نگاه دارد شما را از سختی کارزار و آفت«3». و البأس و البؤس، شدّة الحرب، کانّه قال: صنعة لبوس لیوم بؤس، او صنعة لباس«4» لیوم بأس. فَهَل أَنتُم شاکِرُون‌َ، شما شاکر نعمت او هستی یا نه! وَ لِسُلَیمان‌َ الرِّیح‌َ عاصِفَةً، ای و سخّرنا لسلیمان الرّیح، و مسخّر بکردیم برای سلیمان باد سخت را. و عاصِفَةً، نصب بر حال است از مفعول. تَجرِی بِأَمرِه‌ِ، تا به فرمان او می‌رفتی تا به آن زمین که ما بر او برکت کردیم از شام و بیت المقدّس. مفسّران گفتند: سلیمان را- علیه السّلام- بساطی بود چهار فرسنگ در چهار فرسنگ به طول و عرض، چون به سفری خواستی رفتن یا غزوی، ساز و لشکر را بر آن بساط نشاندی، و باد«5» عاصف را فرمودی تا بساط بر گرفتی و در هوا بردی، آنگه باد نرم را فرمودی تا براندی به آن جا که او خواستی، بامداد یک ماهه راه ببردی و شبانگاه یک ماهه راه باز آوردی. وهب گفت: ما را حکایت کردند که، به ناحیه بغداد نوشته‌ای دیدند که بعضی اصحابان سلیمان نوشته بودند، امّا از انس و امّا از جن‌ّ«6»: نحن نزلناه و ما بنیناه، و مبنیّا«7» وجدناه و غدونا من اصطخر قلناه«8» و نحن رائحون«9» منه ان شاء اللّه فبایتون«10» الشّام، ما فرود آمدیم اینکه جا و نه ما بنا کردیم اینکه جای را و بنا کرده یافتیم، بامداد از اصطخر پارس آمدیم و اینکه جا قیلوله کردیم و نماز شام به شام باشیم- ان شاء اللّه تعالی. ----------------------------------- (1). آج، لب: المرء. (2). آط، آج، لب، مش: بقمیصها. (3). همه نسخه بدلها او. [.....]
(4). اساس: باس، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. (5). همه نسخه بدلها: بادی. (6). همه نسخه بدلها که. (7). آط، آج، لب، مش: مبینا. (8). آط: فقلناه، آب، آز، مش: فقیلناه. (9). همه نسخه بدلها: الرّائحون. (10). اساس: قانون، آب، آز: فباتون، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد. نیز با توجّه به معنی جمله و برخی منابع دیگر «قائلون» هم مناسب می‌نماید. صفحه : 255 وَ کُنّا بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عالِمِین‌َ، و ما به همه چیز«1» عالم‌ایم و دانا. وَ مِن‌َ الشَّیاطِین‌ِ مَن یَغُوصُون‌َ لَه‌ُ، یعنی و سخّرنا من الشّیاطین جماعة یغوصون له، و نیز مسخّر بکردیم برای او جماعتی را از دیوان که برای او غوّاصی کردندی و از دریا جواهر برآوردندی. وَ یَعمَلُون‌َ عَمَلًا دُون‌َ ذلِک‌َ، و برای او کارهای دیگر کردندی جز«2» آن از محاریب و تماثیل که در سورت سبا گفت. وَ کُنّا لَهُم حافِظِین‌َ، و«3» ایشان را نگاهدار بودیم تا از فرمان او برون نیامدندی«4».

[سوره الأنبیاء (21): آیات 83 تا 112]

[اشاره]


وَ أَیُّوب‌َ إِذ نادی رَبَّه‌ُ أَنِّی مَسَّنِی‌َ الضُّرُّ وَ أَنت‌َ أَرحَم‌ُ الرّاحِمِین‌َ (83) فَاستَجَبنا لَه‌ُ فَکَشَفنا ما بِه‌ِ مِن ضُرٍّ وَ آتَیناه‌ُ أَهلَه‌ُ وَ مِثلَهُم مَعَهُم رَحمَةً مِن عِندِنا وَ ذِکری لِلعابِدِین‌َ (84) وَ إِسماعِیل‌َ وَ إِدرِیس‌َ وَ ذَا الکِفل‌ِ کُل‌ٌّ مِن‌َ الصّابِرِین‌َ (85) وَ أَدخَلناهُم فِی رَحمَتِنا إِنَّهُم مِن‌َ الصّالِحِین‌َ (86) وَ ذَا النُّون‌ِ إِذ ذَهَب‌َ مُغاضِباً فَظَن‌َّ أَن لَن نَقدِرَ عَلَیه‌ِ فَنادی فِی الظُّلُمات‌ِ أَن لا إِله‌َ إِلاّ أَنت‌َ سُبحانَک‌َ إِنِّی کُنت‌ُ مِن‌َ الظّالِمِین‌َ (87) فَاستَجَبنا لَه‌ُ وَ نَجَّیناه‌ُ مِن‌َ الغَم‌ِّ وَ کَذلِک‌َ نُنجِی المُؤمِنِین‌َ (88) وَ زَکَرِیّا إِذ نادی رَبَّه‌ُ رَب‌ِّ لا تَذَرنِی فَرداً وَ أَنت‌َ خَیرُ الوارِثِین‌َ (89) فَاستَجَبنا لَه‌ُ وَ وَهَبنا لَه‌ُ یَحیی وَ أَصلَحنا لَه‌ُ زَوجَه‌ُ إِنَّهُم کانُوا یُسارِعُون‌َ فِی الخَیرات‌ِ وَ یَدعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ کانُوا لَنا خاشِعِین‌َ (90) وَ الَّتِی أَحصَنَت فَرجَها فَنَفَخنا فِیها مِن رُوحِنا وَ جَعَلناها وَ ابنَها آیَةً لِلعالَمِین‌َ (91) إِن‌َّ هذِه‌ِ أُمَّتُکُم أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُم فَاعبُدُون‌ِ (92) وَ تَقَطَّعُوا أَمرَهُم بَینَهُم کُل‌ٌّ إِلَینا راجِعُون‌َ (93) فَمَن یَعمَل مِن‌َ الصّالِحات‌ِ وَ هُوَ مُؤمِن‌ٌ فَلا کُفران‌َ لِسَعیِه‌ِ وَ إِنّا لَه‌ُ کاتِبُون‌َ (94) وَ حَرام‌ٌ عَلی قَریَةٍ أَهلَکناها أَنَّهُم لا یَرجِعُون‌َ (95) حَتّی إِذا فُتِحَت یَأجُوج‌ُ وَ مَأجُوج‌ُ وَ هُم مِن کُل‌ِّ حَدَب‌ٍ یَنسِلُون‌َ (96) وَ اقتَرَب‌َ الوَعدُ الحَق‌ُّ فَإِذا هِی‌َ شاخِصَةٌ أَبصارُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا یا وَیلَنا قَد کُنّا فِی غَفلَةٍ مِن هذا بَل کُنّا ظالِمِین‌َ (97) إِنَّکُم وَ ما تَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ حَصَب‌ُ جَهَنَّم‌َ أَنتُم لَها وارِدُون‌َ (98) لَو کان‌َ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها وَ کُل‌ٌّ فِیها خالِدُون‌َ (99) لَهُم فِیها زَفِیرٌ وَ هُم فِیها لا یَسمَعُون‌َ (100) إِن‌َّ الَّذِین‌َ سَبَقَت لَهُم مِنَّا الحُسنی أُولئِک‌َ عَنها مُبعَدُون‌َ (101) لا یَسمَعُون‌َ حَسِیسَها وَ هُم فِی مَا اشتَهَت أَنفُسُهُم خالِدُون‌َ (102) لا یَحزُنُهُم‌ُ الفَزَع‌ُ الأَکبَرُ وَ تَتَلَقّاهُم‌ُ المَلائِکَةُ هذا یَومُکُم‌ُ الَّذِی کُنتُم تُوعَدُون‌َ (103) یَوم‌َ نَطوِی السَّماءَ کَطَی‌ِّ السِّجِل‌ِّ لِلکُتُب‌ِ کَما بَدَأنا أَوَّل‌َ خَلق‌ٍ نُعِیدُه‌ُ وَعداً عَلَینا إِنّا کُنّا فاعِلِین‌َ (104) وَ لَقَد کَتَبنا فِی الزَّبُورِ مِن بَعدِ الذِّکرِ أَن‌َّ الأَرض‌َ یَرِثُها عِبادِی‌َ الصّالِحُون‌َ (105) إِن‌َّ فِی هذا لَبَلاغاً لِقَوم‌ٍ عابِدِین‌َ (106) وَ ما أَرسَلناک‌َ إِلاّ رَحمَةً لِلعالَمِین‌َ (107) قُل إِنَّما یُوحی إِلَی‌َّ أَنَّما إِلهُکُم إِله‌ٌ واحِدٌ فَهَل أَنتُم مُسلِمُون‌َ (108) فَإِن تَوَلَّوا فَقُل آذَنتُکُم عَلی سَواءٍ وَ إِن أَدرِی أَ قَرِیب‌ٌ أَم بَعِیدٌ ما تُوعَدُون‌َ (109) إِنَّه‌ُ یَعلَم‌ُ الجَهرَ مِن‌َ القَول‌ِ وَ یَعلَم‌ُ ما تَکتُمُون‌َ (110) وَ إِن أَدرِی لَعَلَّه‌ُ فِتنَةٌ لَکُم وَ مَتاع‌ٌ إِلی حِین‌ٍ (111) قال‌َ رَب‌ِّ احکُم بِالحَق‌ِّ وَ رَبُّنَا الرَّحمن‌ُ المُستَعان‌ُ عَلی ما تَصِفُون‌َ (112)

[ترجمه]


و ایّوب چون بخواند خداش را که به من رسید سختی و تو بخشاینده‌تر از بخشایندگانی [40- پ]
. اجابت کردیم او را، برداشتیم«5» آنچه با او بود از سختی و بدادیم او را اهلش و مانند ایشان با آن بخشایشی از نزدیک ما و یاد کردی برای خدای پرستان. و اسماعیل و ادریس و ذو الکفل همه از صابران بودند. و در آوردیم ایشان را در رحمت ما«6» که ایشان از نیکان بودند. و خداوند ماهی«7» چون برفت خشم گرفته گمان برد که ما تنگ نکنیم«8» بر او، ندا کرد در تاریکیها که نیست خدای مگر تو، پاکی تو من بودم از بیدادگران. [41- ر]
اجابت ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: چیزی. (2). آط، آب، آز: مش از. (3). همه نسخه بدلها ما. (4). همه نسخه بدلها، بجز آج قوله تعالی. (5). آط، لب: برگشادیم. (6). آط، آب، آج، لب: خود. (7). آط، لب: و ذو النون یعنی خداوند ماهی. [.....]
(8). آط، آب، آج، لب: تنگ نگیریم. صفحه : 256 کردیم او را و برهانیدیم او را از غم و همچنین برهانیم مؤمنان را. و زکریّا چون ندا کرد خدای خویش را«1»، خدای من؟ رها مکن مرا تنها و تو بهترین وارثانی. اجابت کردیم او را و بدادیم او را یحیی و نیک کردیم او را اهلش را«2» که ایشان به شتاب دویدی«3» در خیرها، و بخواندندی«4» ما را به رغبت و ترس، و بودند ما را تضرّع کننده. و آن«5» که نگاه داشت اندام خود را، در دمیدیم ما در او از روح ما و کردیم او را و پسر او را علامتی برای جهانیان. اینکه امّت شما یک امّت‌اند، و من خدای شماام مرا پرستی. ببریدند کارشان میان ایشان، همه با ما آیند. [41- پ]
«6» و هر که کند«7» از نیکها و او مؤمن بود کفرانی نباشد سعی او را، و ما برای او بنویسیم. و حرام است بر شهری که ما هلاک کردیم آن را که ایشان باز نیایند. تا بگشایند یأجوج و مأجوج را، و ایشان از هر بلندی فرو«8» می‌آیند. ----------------------------------- (1). آب که ای. (2). آط، آب، آج، لب: جفت او. (3). آط: ایشان بود می‌شتافتند، آب، آج، لب: ایشان بودند که می‌شتافتند. (4). آب: می‌خواندندی. (5). آط، آب، آج، لب زن. (6). اساس: و من، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، با توجّه به متن قرآن مجید، تصحیح شد. (7). آط، آج، لب: عملی، آب: کاری. (8). آب، آج، لب: فرود. صفحه : 257 بنزدیک«1» آمد وعده درست که«2» بنگری متحیّر باشد چشمهای آنان که کافر شدند«3»، ای وای؟ ما بودیم در غفلت از اینکه، بل بودیم ما ستمکاره. شما و آنچه می‌پرستی از دون«4» خدای هیزم«5» دوزخی، شما به آن جا فرو شوی. [42- ر]
اگر بودندی اینان خدایان نه فرو شدندی«6» به آن جا، و همه در او جاودانه باشند. ایشان را در آن جا ناله‌ای باشد و ایشان در آن جا نشنوند. آنان که سابق شد«7» ایشان«8» را از ما نیکوتر ایشان از آن دور کرده باشند. نشنوند آواز آن، و ایشان در آنچه خواهد نفسهای ایشان جاودان باشند. دلتنگ نکند ایشان را ترس مهتر، و به استقبال ایشان آیند فرشتگان«9»، اینکه آن روز شماست که شما را وعده دادند. آن روز که در نوردیم آسمان را چون سجل«10» برای نوشتن چنان که ابتدا کردیم اوّل آفرینش باز آریم«11» او را، وعده است«12» بر ما، که بخواهیم کردن. [42- پ]
«13» ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب: و نزدیک. (2). آط، آب، آج، لب: چون آن. (3). آب که. (4). آط، آب، آج، لب: فرود. (5). آط، آج، لب: هیمه. [.....]
(6). آط، آب، آج، لب: نرسیدندی. (7). آط، باشند، آب، آج، لب: باشد. (8). آج، لب: مر ایشان. (9). آب: فرشتها/ فرشته‌ها. (10). آج، لب: را در نوردیدن طومار برای مکتوبات. (11). اساس: دادیم، به قیاس با نسخه آط و معنی آیه تصحیح شد. (12). آج، لب: وعده‌ای است واجب. (13). اساس: از اینکه جا به بعد، افتادگی دارد، از آط، افزوده شد. صفحه : 258 [42- پ]
بنوشتیم ما در زبور از پس ذکر که زمین به میراث گیرند بندگان نیکان. «1» در اینکه رسیدنی هست گروهی پرستندگان را. و نفرستادیم تو را مگر رحمتی برای جهانیان. بگو که وحی می‌کنند [به من]
«2» که خدای شما یک خداست، هستی«3» مسلمان؟ اگر بر گردند بگو آگاه کردم [شما را]
«4» بر راستی و اگر ندانم من که نزدیک است یا دور آنچه وعده می‌کنند شما [را]
«5». او داند آشکارا از سخن، و داند آنچه پنهان می‌داری. و ندانم«6» و اگر آن آزمایشی است«7» شما را و برخورداری تا به وقتی. «8» گفت«9» خدای من حکم کن براستی و خدای ما بخشاینده یاری خواسته است بر آنچه شما وصف می‌کنی. قوله تعالی: وَ أَیُّوب‌َ إِذ نادی، حق تعالی عطف کرد اینکه آیت را بر آیتهایی که پیش از اینکه است، گفت: وَ أَیُّوب‌َ، التّقدیر و اذکر ایّوب، و یاد کن ایّوب را. إِذ نادی، چون ندا کرد و بخواند خدای خود را، و در آن ندا گفت: مَسَّنِی‌َ الضُّرُّ، به من ----------------------------------- (1). آب بدرستی که. (5- 4- 2). آط: ندارد، از آب، افزوده شد. (3). آج، لب: هیچ نیستید. (6). آج، لب: ندانیم. (7). آب، شاید که آن را آزمایشی باشد. (8). آط و دیگر نسخه بدلها: قل، به قیاس با متن قرآن مجید، تصحیح شد. [.....]
(9). آط، و دیگر نسخه بدلها: بگو، به قیاس با معنی کلمه از قرآن مجید، تصحیح شد. صفحه : 259 رسید بیماری و محنت و تو خدای بخشاینده‌تر از همه بخشایندگانی. بدان که: قصّاص از وهب و کعب و جز ایشان«1» چندانی محال و حشو و ترّهات و ناشایست در قصّه ایّوب گفته‌اند از آنچه عقلها منکر باشد آن را، و اضافت کرده بسیار فواحش در آن باب با خدای تعالی و با ایّوب، و ما اینکه کتاب را صیانت کردیم از امثال آن احادیث، آنچه از آن حدیثها مستنکر نیست و مخالف ادلّه عقول و مناقض آنچه در اصول به ادلّه نا محتمل به تأویل درست شده است طرفی بگوییم. وهب منبّه«2» گفت که: ایّوب- علیه السّلام- مردی بود از اهل روم و هو ایّوب بن آموص بن رارخ«3» بن روم بن عیص بن اسحق بن ابراهیم، و مادر او از فرزندان لوط بود، و خدای تعالی او را برگزید و پیغامبری داد و مال بسیار داد او را چندان که سواد شام جبل و سهل او را بود، و او را در آن جا انواع مال بود از: گاو و گوسپند و اشتر، و او توانگرتر«4» اهل روزگار بود، و پانصد جفت گاو پرزا«5» داشت که به او کشت کردندی. با هر جفتی گاو بنده‌ای بود مملوک از آن او، هر بنده«6» با زن و فرزند و مال و تجمّل و هم چندان که گاو ورز او«7» بود او را، او را گاوان ماده بودند هر یکی سه و چهار بچه داشت، و او زنی داشت نام او رحمت، و از آن فرزندان داشت. گفتند: هفت پسر داشت و هفت دختر، و گفتند: سه پسر داشت و چهار دختر، و مردی بود با جمال و نیکوروی و خوش خوی و پرهیزگار، و بسیار خیّر و مشفق بر خلقان خدای و نکوکار با درویشان، و میهمان«8» دار، و خویشتن«9» و مال خود چون وقف کرده بر یتیمان و درویشان و ابناء السّبیل و شاکر نعمت او را و مؤدّی حق‌ّ او«10». ابلیس- علیه اللّعنه- در کار او عاجز و حیران، چندان که خواست که او را وسوسه‌ای کند و بهری از وظایف عبادت او بر او تباه کند نتوانست، گفت: بار خدایا؟ امروز تو را در زمین بنده‌ای نیست عابدتر و شاکر [تر]
«11» از ایّوب، و همانا اینکه شکر و عبادت او از آن است که تو او ----------------------------------- (1). آط نه، که چون زاید می‌نمود حذف شد. (2). آز: وهب بن منبّه. (3). مش: رازخ. (4). آب، آج، لب، آز، مش: توانگر. (5). کذا در اساس با سه نقطه. (6). آج: بنده. (7). آج، لب: ورزا، مش: برز او. (8). آب، آج، لب، آز، مش: مهمان. (9). آج، لب: خویشتن‌دار. (10). آج، لب: مردی حق‌گو. (11). آط: ندارد، از آب، افزوده شد. صفحه : 260 را مال و فرزندان«1» داده‌ای، گمان من چنان است که اگر او را امتحان کنی و اینکه مال از او بستانی و فرزندان، او صبر نکند و کفران آرد به تو. حق تعالی گفت: او بنده‌ای نیک است مرا«2» در سرّاء و ضرّاء، و اگر جمله نعمت او به محنت بدل کنم هیچ کفران نکند در من. وهب گفت، عند آن حال ابلیس گفت: بار خدایا؟ مرا مسلّط کن بر مال او. گفت: برو که تو را مسلّط کردم. او برفت و مالهای او همه هلاک کرد، او در شکر بیفزود. آنگه گفت: بر فرزندان او مرا مسلّط کن، گفت: کردم. گفت: مرا بر تن او مسلّط کن، گفت: کردم، الّا بر دل و زبانش، در اباطیلی و ترّهاتی بسیار، و هیچ روا نباشد که خدای تعالی ابلیس را بر انبیاء و اولیا مسلّط کند. و آنگه در بیماری او بسیاری شنایع روایت کردند«3» از آن که: هفت سال بر کناسه‌ای از کناسات بنی اسرائیل افگنده بود، و کرم در اندام افتاده، و هیچ کس نتوانستی که آن جا بگذشتی از بوی او، و اینکه در حق‌ّ پیغامبران آن کس روا دارد که قدر ایشان نداند، و ما بیان کردیم که: بر پیغامبران هیچ چیز از منفّرات روا نباشد، نه از قبل خدای و نه از قبل ایشان، برای آن که مؤدّی بود با نقض غرض قدیم تعالی، و او از اینکه منزّه است. امّا سختی بیماری و تزاید آلام و تکاثف امراض روا داریم که خدای تعالی کند پیغامبران را بر سبیل امتحان، برای لطف و اعتبار، و در برابر آن اعواض عظیم باشد موفّی بر آن مادام تا بیماری نبود منفّر که نفرت آرد مردم را از ایشان از برص و جذام و جنون و قروح منفّر و احوالی که آن را قبح منظری باشد و رایحتی کریهه، و چیزی مستبشع«4» باشد. امّا آن که خدای تعالی مال ایّوب ببرد و فرزندان او را باز ستاند و او را انواع بیماری دهد نامنفّر، اینکه همه روا داریم امّا نه به دعای ابلیس و اسعاف و تسلیط او بر آن. آنچه روایت کردند از مخاصمت او با خدای تعالی، هم آن کس روا دارد که او پیغامبران را نشناسد و نداند که بر ایشان چه روا باشد و چه نباشد. ----------------------------------- (1). آب، آز، مش و اسباب. (2). آج، لب: بنده‌ای است مرا نیک. [.....]
(3). آز: کردن. (4). آج، لب: مستنشع. صفحه : 261 و در مدّت بیماری او خلاف کردند، وهب گفت: سه سال بود بیشترنه. و کعب گفت: هژده سال بود. و عبد اللّه عبّاس و مجاهد و بیشتر مفسّران گفتند: هفت سال بود. و در خبر است که: در مدّت پیغامبری او سه کس به او ایمان آوردند، مردی از اهل یمن، او را یفن«1» گفتند: و دو مرد از ولایت او: یکی را بلدد«2» نام بود، و یکی را صافر«3»، اینان هر وقت آمدندی و او را بپرسیدندی. و از ایشان دو کهل بودند و یکی برنا، روزی به پرسیدن او در آمدندی، او را رنجور یافتندی، با یک دیگر گفتند: همانا گناهی کرده است که خدای بر او رحمت نمی‌کند؟ اینکه جوان با ایشان خصومت کرد و گفت: نمی‌دانی که ایّوب پیغامبر خداست و گزیده او از خلقانش، و گمان می‌بری«4» که اینکه رنج که او را هست عقوبت گناهی است که او کرده است، نمی‌دانی«5» که خدای تعالی دوستان خود را امتحان کند و ایشان را بیماری دهد تا صبر ایشان هم به مردمان نماید. و خدای تعالی ایّوب را امتحان کرد به هر دو حال: هم به محنت هم به نعمت، در نعمت شاکر یافت او را و در محنت صابر. از اینکه که گفتی توبه کنی، ایشان گفتند: راست گفتی و نیکو گفتی، و آن را که خدای حکمت دهد، نه به سن‌ّ و پیری و تجربه باشد، و اینکه فضلی بود از خدای تعالی، و ما توبه کردیم از اینکه که گفتیم. و گفته‌اند«6»: اینکه سخن به حضرت ایّوب گفتند، و ایّوب از اینکه دلتنگ شد، و آن جوان ایشان را جواب داد و ملامت کرد. ایّوب- علیه السّلام- گفت: مرا می‌گویی که گناهی کرده‌ام، که اینکه عقوبت آن است. بار خدایا؟ اگر دانی«7» که من هیچ شب روا نداشتم که از طعام سیر شوم، و در علم و ظن‌ّ من گرسنه‌ای بود«8» و در پیرامن من«9» طعام به او دادم، و اگر دانی که هرگز پیراهنی نپوشیدم«10» و من برهنه‌ای«11» شناختم الّا و اوّل او را باز پوشیدم، مرا در اینکه تصدیق کن. ----------------------------------- (1). آب، آز: ایفن، مش: ایقن. (2). لب: بلدو. (3). آج، لب: صافه. (4). آب، آج، آز، مش: می‌برید. (5). آب، آج، لب، آز، مش: نمی‌دانید. (6). آب، آز، مش که. (7). آب، آز، مش: می‌دانی. (8). آب، آز: بودی. (9). آج، لب الّا که. (10). آب، آز، مش: پوشیدم، آج، لب: بپوشیده. (11). آب، آز، مش را. صفحه : 262 عند حال جبریل آمد که مدّت محنت به سر آمد، دعا کن تا خدای شفا دهد، او دعا کرد: رب‌ّ أَنِّی مَسَّنِی‌َ الضُّرُّ وَ أَنت‌َ أَرحَم‌ُ الرّاحِمِین‌َ. و در خبر می‌آید که: در مدّت بیماری او از اقطار زمین بیماران و اصحاب امراض و بلایا می‌آمدند و از او دعا می‌خواستند، او دعا می‌کرد و خدای تعالی به دعای او ایشان را شفا می‌داد، و او را گفتند: چرا خود را دعا نمی‌کنی! گفت: شرم دارم از خدای تعالی که هشتاد سال در نعمت و عافیت او بودم، اکنون به روز«1» چند«2» که مرا ابتلا کرد، از او عافیت خواهم تا چندان که در نعمت بوده‌ام در محنت بباشم دعا نکنم، جز که او فرماید مرا که دعا کن. أنس مالک روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: خدای تعالی ایّوب را ابتلا کرد به بیماری سخت تا هجده«3» سال در آن بماند. مردم را از او ملال آمد و او را ترک کردن«4»، مگر دو مرد از اصحاب او یک روز گفتند: یا نبی‌ّ اللّه؟ مگر تو را خطایی رفته است که به اینکه محنت گرفتار شده‌ای! گفت: نمی‌دانم تا من چه خطا کرده‌ام؟ جز آن است که سیرت من آن بود«5»، که چون بگذشتمی دو مرد با یکدیگر خصومت می‌کردندی، یکی در میانه ضجارت و خصومت سوگند خوردی، من بیامدمی و کفّارت سوگند او بکردمی، گفتمی نباید که آن سوگند در ضجارت«6» دروغ خورده باشد، و از آن دلتنگ شد. و ایّوب- علیه السّلام- چون به قضای حاجت برخاستی«7»، اهل او دست او گرفتی تا به جای خود رسیدی، آنگه او را رها کردی و با جای خود آمدی. چون او«8» فارغ شدی آواز دادی او را تا بیامدی و او را دست گرفتی و با جای بردی. یک روز بر عادت او را ببرد و بازگشت و بنشست منتظر آن که او را«9» آواز دهد، خدای تعالی هم ----------------------------------- (1). آب، آج، لب، آز، مش: به روزی. [.....]
(2). لب: چندی. (3). آج، لب، مش: هژده. (4). آب، آج، لب، آز، مش: کردند. (5). آب، آز، مش: بودی. (6). آج، لب: ضجاره/ ضجاره‌ای. (7). همه نسخه بدلها: خواستی. (8). مش: چون از قضای حاجت. (9). لب خود، مش خودش. صفحه : 263 در آن جای به ایّوب وحی کرد: ارکُض بِرِجلِک‌َ هذا مُغتَسَل‌ٌ بارِدٌ وَ شَراب‌ٌ«1»، او پای بر زمین زد، چشمه آب پدید آمد، از آن آب باز خورد، رنجی که او را بود اندرونی«2» زایل شد، و در آن آب غسل کرد همه رنجها که او را بود بیرونی زایل شد، و او را قوّت و جمال و رنگ روی باز آمد نکوتر از آن که بود. و ایّوب- علیه السّلام- هم آن جا بر تلّی رفت بلند و بنشست، چون دیر شد زن دل مشغول شد، برخاست تا بنگرد تا حال ایّوب چیست؟ او را بر جای خود ندید. از بالای آن پشته نگاه کرد، مردی را دید که او را باز نشناخت، گفت: که را می‌جویی! گفت: اینکه مرد بیمار مبتلا را. گفت: او چه باشد از تو! گفت: شوهر من است. گفت: اگر ببینی او را شناسی! گفت: چگونه نشناسم او را؟ و سالهاست تا که با اوام«3». گفت: من اویم«4»، خدای تعالی منّت نهاد بر من و رنج از من برداشت، و گفت: ایّوب را- علیه السّلام- دو انبار بود، یکی را جودر«5» بودی و یکی را گندم«6». خدای تعالی فرمان داد تا ابری برآمد و بر آن انبارهای او زر و درم ببارید، یکی پر از زر شد و یکی پر از درم، چنان که مملوّ شد و از او به در ریخت. حسن بصری گفت: خدای تعالی ایّوب را امتحان کرد به انواع بیماری، و بیماری بر او دراز شد و خویشان و دوستان را از او ملال آمد، و همه او را رها کردند مگر رحمت که اهل او بود، و او خدمتی و مراعاتی کردی او را و طعامی و شرابی آوردی«7» بنزدیک او. و ایّوب- علیه السّلام- هر چه«8» رنجش«9» سخت‌تر بود، شکرش بیشتر بود، یک ساعت خالی نبودی از ذکر خدای تعالی. ابلیس فریاد کرد و استغاثت نمود، به اصحاب و اتباع خود گفت: من در کار ایّوب عاجز شدم که هر گه محنت بر او سخت‌تر است، او خدای را شاکرتر است. ما نماند او را و فرزندان نماندند، و هر چه روز است«10» رنج او زیادت است و بیماری او سخت‌تر است، و شکر ----------------------------------- (1). سوره ص (38) آیه 42. (2). آج، لب: بدرونی. (3). آب، آز، مش: با اویم. (4). آز گفت ایّوب. (5). آج، لب او. (6). مش: در یکی جو بود و در یکی گندم. [.....]
(7). مش او را. (8). آج، لب، مش: چند. (9). مش بیشتر. (10). مش، و هر روز که هست. صفحه : 264 او خدای را بیشتر است. مرا چاره‌ای بیاموزی که من در کار او چه حیلت سازم؟ ایشان گفتند: ما اتباع توایم، و چاره از تو می‌آموزیم، و لکن انواع مکر و حیل کجاست که به او عالمان را از راه ببردی و پدر همه خلقان را که آدم بود، از کجا تو را بر او ظفر بود! گفت: از جهت زن او. گفتند: حدیث ایّوب هم از اینکه جا بر دست گیر. گفت: رای اینکه است که شما دیدی. آنگه بیامد و رحمت را یافت که برای ایّوب چیزکی می‌ساخت، او را گفت: یا امة اللّه؟ شوهرت کجاست! گفت: به فلان جای بیمار و رنجور، و مدّتهاست که چند گونه بیماری بر او مستولی شده است، و هیچ در او اثر بهی نیست. چون او را جزوع یافت طمع کرد که او را بفریبد، گفت: یا عجبا؟ تو را یاد نمی‌آید از مال و از جمال او و از فرزندان او که در روزگار او کس را چنان نبود«1»! امروز همه رفت و هر چه روز است کار او«2» بتر است، و نیز هرگز کار او به قاعده نشود، و از اینکه معنی یاد او می‌داد تا او بگریست و فریاد کرد. آنگه گفت: من دوای او دانم، اگر از من نصیحت بشنود. گفت: و آن چیست! گفت: اینکه که او گوسپندی از من بستاند و به نام من قربان کند تا خدای او را عافیت دهد که اینکه مجرّب است. او آن گوسپند از او بستد و بیامد و ایّوب را گفت: یا نبی‌ّ اللّه؟ تا چند از اینکه رنج و محنت و بینوایی؟ مردی طبیب آمد و مرا چیزی آموخت و نصیحتی کرد- و آن قصّه به او بگفت- اکنون اینکه گوسپند به نام او قربانی کن، که او گفت که: شفاست تو را در اینکه. ایّوب او را گفت: ای کم خرد؟ ندانی آن که بود! آن دشمن خدای بود ابلیس، می‌خواست تا من برای او قربان کنم و او تو را بر جزع حمل کند و روزگار گذشته یاد«3» تو داد و تو قبول کردی، اندیشه نکنی که ما را آن که داد؟ گفت: خدای گفت: هم خدای عوض دهد و تواند داد. وهب گفت: چون مدّت محنت ایّوب به سر آمد و ابلیس از کار او عاجز شد، یک روز بیامد بر صورت مردی با جمال و هیبت و زی‌ّ پادشاهان بر اسپی نکو نشسته، پیش رحمت آمد و او را گفت: حال شوهرت ایّوب چگونه است! گفت: بغایت رنجوری و بیماری است. گفت: مرا شناسی! گفت: نه. گفت: من خدای ----------------------------------- (1). مش: کس را نه چنین مال و نه جمال بود. (2). آج، لب: و هر چند روزگار او. (3). مش: به یاد. صفحه : 265 زمینم، و اینکه هر چه به او هست از بیماری و رنج و تلف مال و فرزندان، همه من کردم از آن که مرا رها کرده است و بر عبادت خدای آسمان اقبال کرده است. اگر تو مرا یک بار سجده کنی، من آن همه رنجها از او بردارم و مال و فرزندان به او دهم. او گفت: تا من ایّوب را نگویم هیچ کار نکنم. گفت: اگر اینکه نکنی، ایّوب را بگو تا یک بار که طعام خورد، بسم اللّه نگوید به اوّل، و به آخر الحمد للّه، تا من از او خشنود شوم و او را شفا دهم و مال و فرزندان با او دهم. او گفت: تا من ایّوب را نگویم، هیچ کار نکنم. او بیامد و ایّوب را خبر داد به هر چه رفته بود. ایّوب- علیه السّلام- بر او خشم گرفت و گفت: امروز همه روز برفته«1» و با دشمن خدای- ابلیس در مناظره رفته و گوش [با]
«2» حدیث محال او کرده، و اللّه که اگر خدای مرا شفا دهد من تو را صد چوب بزنم؟ از پیش من برو، و او را براند. چون او برفت، ایّوب- علیه السّلام- تنها ماند و بنزدیک او هیچ طعامی و شرابی و مونسی نبود. روی بر زمین نهاد و می‌گفت: رب‌ّ [أَنِّی]
«3» وَ خُذ بِیَدِک‌َ ضِغثاً فَاضرِب بِه‌ِ وَ لا تَحنَث«7» ...، گفت: دسته‌ای از شاخ درختان بگیر به عدد صد، و در هم بند، و یکبار بر او زن تا سوگندت راست شود. همچنان کرد. قوله: فَاستَجَبنا لَه‌ُ، ابو القاسم بن حبیب گفت: یک روز حاضر آمدم به مجمعی از فقها و علما، و ایشان حدیث ایّوب می‌کردند و آن که ایّوب- علیه السّلام- بر سبیل ----------------------------------- (1). آج، لب از. (2). آج، لب او. (3). مش: می‌ماند. (4). آب، مش: ماندی. (5). آج: نقمت. (6). آج، لب: بنگرست. (7). سوره ص (38) آیه 44. صفحه : 267 شکایت گفت: مَسَّنِی‌َ الضُّرُّ، و می‌گفتند: شاید تا او از خدای شکایت کند، و خدای در حق‌ّ او می‌گوید: إِنّا وَجَدناه‌ُ صابِراً نِعم‌َ العَبدُ«1». من گفتم: اینکه شکایت نیست، اینکه عرض ضعف حال است در میانه دعا، نبینی که در عقب او لفظ اجابت می‌آید من قوله: فَاستَجَبنا لَه‌ُ، و اجابت به عقب دعا باشد نه به عقب شکایت. فَکَشَفنا ما بِه‌ِ [مِن ضُرٍّ]
«2»، ما او را اجابت کردیم و کشف بلای او کردیم، و من، تبیین راست. وَ آتَیناه‌ُ أَهلَه‌ُ وَ مِثلَهُم مَعَهُم، و مراد به اهل فرزندان‌اند، و آن فرزندان که مرده بودند خدای تعالی ایشان را زنده کرد، و پس از آن هم چندان فرزندان داد او را به عدد و اختلاف مفسّران در عدد ایشان گفتم«3». رَحمَةً مِن عِندِنا«4»، نصب او بر مفعول له است برای رحمت ما بر او. وَ ذِکری لِلعابِدِین‌َ، و یادگاری و تذکیری مر خدای پرستان را. قوله: وَ إِسماعِیل‌َ وَ إِدرِیس‌َ وَ ذَا الکِفل‌ِ، اسماعیل بن ابراهیم است، و ادریس«5» اخنوخ است، و قصّه ایشان رفته است پیش از اینکه. و تقدیر آیت اینکه است: و اذکر اسمعیل و ادریس. مفسّران در ذو الکفل خلاف کردند، عبد اللّه عمر گفت از رسول- علیه السّلام- حدیثی شنیدم که: اگر یک بار یا دو بار شنیدمی نگفتمی، جز آن که هفت بار شنیدم اینکه حدیث از او که گفت: در بنی اسرایل مردی بود نام او ذو الکفل، مردی فاسق بود. یک روز زنی را شصت دینار داد و او را پیش خود برد. چون خواست که با او خلوت کند او را یافت که می‌لرزید، گفت: چه بوده است تو را! گفت: من هرگز اینکه کار نکرده‌ام. گفت: پس چرا آمدی اینکه جا! گفت: ضرورت حاجت مرا حمل کرد بر اینکه. مرد گفت: برو که تو را مسلّم کردم«6» و زر به تو دادم و توبه کردم با خدای که هرگز نیز هیچ معصیت نکنم. آن شب او را وفات رسید. بر در سرای او نوشته یافتند ----------------------------------- (1). سوره ص (38) آیه 44. (2). آط: ندارد، به قیاس با نسخه آج و با توجّه به متن قرآن مجید، افزوده شد. (3). آب، آج، لب، از، مش: گفتیم. (4). همه نسخه بدلها: رحمة منّا، به قیاس با متن قرآن مجید تصحیح شد. (5). آج، لب، مش إبن. [.....]
(6). آج، لب: بکردم، مش: کرده‌اند. صفحه : 268 که: خدای ذو الکفل را بیامرزید. اعمش روایت کرد از منهال بن عمرو و«1» از عبد اللّه بن الحارث که: پیغامبری از پیغامبران قوم خود را گفت: کیست که تکفّل کند که همه روز روزه دارد، و همه شب نماز کند، و در کارها تأنّی و تثبّت به جای آرد، و خشم نگیرد! جوانی بر پای خاست«2»، گفت: من اینکه تکفّل بکنم. گفت: بنشین. دگر باره باز گفت که: کیست که«3» اینکه تکفّل کند! هم او برخاست. گفت: بنشین. بار سه دیگر«4» بگفت، هم او برخاست. آن پیغامبر وصیّت به او کرد او را بر جای خود بنشاند. او از میان مردمان حکم می‌کرد و تثبّت و تأنّی کار می‌بست و خشم نمی‌گرفت. یک روز شیطان بیامد تا او را به خشم آرد، و در سرای او بزد زدنی منکر. ذو الکفل گفت: کیست! گفت: مردی‌ام که کاری دارم. یکی را بفرستاد، گفت: اینکه را نخواهم دیگری را بفرستاد، گفت: نیز نخواهم اینکه را. او از سرای برون آمد گفت: که را خواهی که با تو به کار تو بیاید! گفت: تو را. دست او گرفت و او را به بازار برد. آنگه او را رها کرد و برفت. ذو الکفل برگشت با سکینه و وقار با خانه آمد، و هیچ خشم نکرد. مردم او را ذو الکفل نام کردند. مجاهد گفت: چون الیسع پیر شد، اندیشه کرد که [که را]
«5» خلیفه کند که به جای او بایستد. آنگه گفت: خلیفتی باید کردن در حیات خود تا بنگرم که چگونه می‌کند. از میان قوم برخاست و گف: کیست که تکفّل کند مرا به سه خصلت: به روز روزه دارد، و به شب نماز کند، و در کارها خشم نگیرد! مردی حقیر مجهول بر پای خاست و گفت: من تکفّل می‌کنم به اینکه سه خصلت. آن روز رها کرد. بر دگر روز چون قوم حاضر آمدند، خلیفه بر پای خاست و همین سخن بگفت. کس بر نخاست«6» مگر هم آن«7» مرد. رها کرد بر دگر روز. [روز]
«8» سوم برخاست و هم اینکه«9» ----------------------------------- (1). آج، لب: او. (2). آط، لب، آز، مش: خواست. (3). آج، لب: تا. (4). آج، آز: سه بار دیگر، مش: بار سیوم دگر باره. (8- 5). آط: ندارد، از آج، افزوده شد. (6). آ، آز، مش: نخواست. (7). آج، لب، مش: همان. (9). آز، مش سخن. صفحه : 269 گفت. همان مرد برخاست، او را خلیفه کرد«1». مرد به کار خلافت قیام نمود«2» روز روزه می‌داشت، و«3» شب نماز می‌کرد، و همه روز میان مردمان حکم کردی جز یک ساعت که به قیلوله بخفتی. ابلیس اصحابش را می‌گفت. علیکم بفلان، بنگری تا بر فلان ظفری یابی. گفتند: ما بر او هیچ راه نمی‌یابیم. گفت: من چاره سازم در کار او. آنگه بیامد در وقت آن که او به خوابگاه خود آمده بود. در بزد بر صورت پیری. اینکه مرد گفت: کیست! گفت: پیری مظلوم که بر او ظلم می‌رود. او برخاست«بعد ما «4» و برون آمد. او را بر پای بداشت و قصّه آغاز کرد که: بر من چه ظلم می‌رود. چندانی بگفت تا وقت نماز دیگر در آمد و وقت قیلوله فایت شد. حاکم گفت: ای مرد برو و خصمانت را حاضر کن که وقت آن است که من به حکومت بنشینم. او برفت، و حاکم بنشست و میان مردمان حکم می‌کرد، و انتظار می‌کرد تا پیر مظلوم باز آید، نیامد. بر دگر روز بامداد تا وقت قیلوله نیامد. چون او خواست تا بخسبد، او آمد و حلقه بر در زد. گفت: کیستی تو! گفت: من آن پیر مظلومم. گفت: نه تو را گفتم باز آی؟ گفت: خصمانم بگریختند، و ایشان مردمانی‌اند ظالم، و قصّه در پیوست، و آن روز نیز خواب بر او تباه کرد تا وقت نماز دیگر روزگار او ببرد. برفت و آن روز هم باز نیامد. روز سدیگر«بعد ما «5» مرد رنجور شد که سه شبانه روز نخفته بود، مردی را بر در سرای بداشت که اگر کسی آید که اینکه در بزند رها مکن تا من بخسبم یک ساعت که رنجور شده‌ام از بی‌خوابی. چون بخفت، دگر باره پیر آمد تا در بزند، آن مرد رها نکرد، بسیار مدافعه کردند. آن ملعون از سوراخ در رفت و از اندرون در بزد مرد بیدار شد، گفت: کیست! گفت: پیر مظلومم. آن مرد«بعد ما «6» را آواز داد و گفت: نه تو را گفتم کس را اینکه جا رها مکن؟ گفت: اینکه نه از جهت من آمد، و او برخاست«بعد ما «7» و بیامد مرد را در اندرون سرای یافت، و در بسته به حکم«بعد ما «8» خود. گمان برد گفت: گمان برم که تو دشمن خدایی«بعد ما «9». ابلیس«بعد ما «10» گفت: هستم و خواستم تا تو را به خشم آرم، گفت: ----------------------------------- (1). آج، لب، مش آن. (3- 2). آز، مش به. (4). آط، لب، آز، مش. برخواست. (5). آج، لب: دیگر، آز، مش: سیم. (6). مش دربان. [.....]
(7). آط، لب، آز، مش: برخاست. (8). آز: بسته محکم. (9). مش: خداوندی تعالی و تعظّم. (10). مش علیه اللّعنه. صفحه : 270 الحمد للّه الّذی عصمنی منک، سپاس خدای را که مرا از تو نگاه داشت. و ابلیس خایب و نومید از او برگشت، او را ذو الکفل خواندند. أبو موسی اشعری گفت: ذو الکفل پیغامبر نبود، بنده‌ای بود صالح، تکفّل کرد به عمل صالحان از پیغامبران، و در شبانه روزی خدای را صد نماز کردی. خدای تعالی بر او ثنای نیکو گفت. و گفتند: مردی پارسا تکفّل کرد به کار مردی که درمانده بود، و او را از آن بلا برهانید، او را ذو الکفل خواندند. گروهی گفتند: ذو الکفل، الیاس بود، و گروهی گفتند: زکریّا بود. و جبّائی گفت: پیغامبری بود در بنی اسرائیل، و او را برای آن ذو الکفل خواندند که، او خداوند نصیب تمام بود از ثواب، هم چندان ثواب که امّتش را بود او را بود. و کفل در لغت نصیب باشد«بعد ما «1». کُل‌ٌّ مِن‌َ الصّابِرِین‌َ، اینان همه صابر بودند. وَ أَدخَلناهُم فِی رَحمَتِنا إِنَّهُم مِن‌َ الصّالِحِین‌َ، و ما ایشان را در رحمت خود آوردیم که ایشان نیکان و پاکان بودند. قوله: وَ ذَا النُّون‌ِ إِذ ذَهَب‌َ مُغاضِباً، تقدیر همان است که: و اذکر ذا النّون، و یاد کن ای محمّد خداوند ماهی را یعنی یونس بن متّی را. و «نون» ماهی بزرگ باشد، و او را برای آن ذا النّون خواند که مدّتی«بعد ما «2» در شکم ماهی بود، و دگر جای او را صاحب الحوت خواند فی قوله: وَ لا تَکُن کَصاحِب‌ِ الحُوت‌ِ«بعد ما «3» ...، و هر دو یک معنی دارد. إِذ ذَهَب‌َ مُغاضِباً، چون برفت خشمناک. مفسّران خلاف کردند در معنی آیت و وجه او، ضحّاک گفت: اذ ذهب مغاضبا لقومه، برفت از میان قوم خشمناک بر قوم از آن جا که اصرار کردند بر کفر«بعد ما «4»، و اینکه روایت عوفی است از عبد اللّه عبّاس، گفت: یونس و قومش در زمین فلسطین بودند. پادشاهی به غزای ایشان آمد و از ایشان نه سبط و نیم را به غارت ببرد، و دو سبط و نیم را بگذاشت«بعد ما «5» خدای تعالی وحی کرد به شعیاء پیغامبر که بنزدیک حزقیاء رو- و او پادشاه بنی اسرایل بود- و او را بگو: تا پیغامبری قوی امین را بفرستد که من در دل ----------------------------------- (1). آج، لب کل‌ّ من کفل کل. (2). مش مدید. (3). سوره قلم (68) آیه 48. (4). آج، لب: کفران. (5). آط: بگزاشت. صفحه : 271 ایشان فگنده‌ام که بنی اسرایل را با او بفرستند«بعد ما «1» تا برود و ایشان را باز ستاند. پادشاه با قوم گفت: کیست که اینکه کار را بشاید، و در مملکت او پنج پیغامبر بودند«بعد ما «2». مردم گفتند: شایسته اینکه کار یونس است. پادشاه یونس را گفت: تو را بباید رفتن. یونس گفت: خدای تعالی مرا تعیین کرده است و نام من برده! گفتند: نه. گفت: پس دیگری را بفرست. گفت: تو را باید رفتن. گفت: من نتوانم«بعد ما «3»، الحاح کرد بر او«بعد ما «4»، برفت بر خشم از پادشاه و از آن که اشارت بکردند«بعد ما «5» پادشاه را به فرستادن او، فذلک قوله: وَ ذَا النُّون‌ِ إِذ ذَهَب‌َ مُغاضِباً، از آن جا بیامد به خشم، به کنار دریای روم آمد، کشتی«بعد ما «6» در دریا می‌شد با قومی بسیار و مالی بسیار. در آن کشتی«بعد ما «7» نشست، چون به میانه دریا رسید دریا آشفته شد و کشتی«بعد ما «8» بنزدیک هلاک و غرق رسید. گفتند: در میان ما یا مردی عاصی است یا بنده‌ای گریخته، و از رسم و عادت ما آن است که در مثل اینکه حادثه قرعه بزنیم به نام هر که برآید او را در دریا فگنیم که یک مرد هلاک شود اولیتر باشد که کشتی با هر چه در اوست. یونس از آن میان بر پای خاست«بعد ما «9» گفت: همانا آن بنده گریخته منم، مرا به دریا فگنی که در حال کشتی«بعد ما «10» ساکن شود، گفتند: معاذ اللّه، تو سیمای صالحان داری و اینکه حدیث به تو لایق نیست، و ما بی قرعه اینکه کار نکنیم، قرعه برافگندند به نام یونس بر آمد. دگر بار بر افگندند هم به نام یونس بر آمد، تا سه بار بر افگندند، چون هر سه بار به نام او بر آمد او برخاست«بعد ما «11» و خویشتن را به دریا افگند. ماهی بیامد«بعد ما «12» و او را فرو برد. و گفتند: آن قوم او را بر گرفتند و خواستند در دریا اندازند، ماهیی بزرگ بیامد و دهن باز کرد گفتند: اگر لا بدّ او را به دریا می‌باید انداخت به دهن ماهی معنی ندارد، به جانبی دیگر بردند او را همان ماهی بیامد و دهن باز کرد، تا به هر چهار جانب ببردند او را آن ماهی می‌آمد دهن باز کرده. گفتند: مگر اینکه مرد طعمه و روزی اینکه ماهی ----------------------------------- (1). آز، مش: بفرستد. (2). آج، لب: بود. (3). آز، مش رفتن. (4). آج، لب و. (5). آج، لب، مش: نکردند. [.....]
(10- 8- 7- 6). آج: کشی. (9). لب، آز: خواست. (11). آط، لب، آز، مش: بر خواست. (12). آج، لب و دهن باز کرد. صفحه : 272 است، او را بینداختند، ماهی او را فرو برد. در خبر است که: چون او را به دریا انداختند، خدای تعالی وحی کرد به «نون»، گفت: بنده مرا دریا- یونس را، که من شکم تو روزی چند مقام او کرده‌ام امتحان را، و نگر تا پوست او نخراشی و اندام او را نیازاری که او طعمه تو نیست. آن ماهی او را فرو برد، ماهی دیگر بیامد و آن ماهی را فرو برد، دیگری بیامد و آن را فرو برد، فذلک قوله: فَنادی فِی الظُّلُمات‌ِ، و اینکه جمع باشد، و اقل‌ّ جمع سه بود. و بعضی دیگر گفتند: مراد به ظلمات، سه ظلمت است: ظلمت شب، و ظلمت دریا، و ظلمت شکم ماهی. اینکه دو قول که مغاضبا للملک لهذا السّبب او للقوم لاصرارهم علی الکفر، اینکه دو قول«بعد ما «1» معتمد است. فامّا قول آن کس که گفت: مغاضبا لربّه، آن خشم او بر«بعد ما «2» خدای بود، از آن جا که او قوم را وعده داده بود به عذاب، و او برفته، قوم چون علامت عذاب پدید آمد«بعد ما «3» ایمان آوردند، خدای تعالی عذاب از ایشان برداشت. یونس چون بشنید که ایشان را عذاب نیامد برفت خشم گرفته بر خدای از آن که سبب نشناخت، و گفت: من با میان قوم نروم دروغزن، که ایشان مرا بکشند، اینکه قول نیک نیست برای آن که اینکه بر پیغامبران روا نباشد، و نه بر آن کس که او خدای را شناسد، چه غضب، ارادت عقاب و مضّرت باشد به غیری، و آن کس که او بر خدای مضرّت و عقاب روا دارد، خدای را نشناسد. امّا عذر آن کس که او گفت: خشم برای آن بود که خدای چرا عقوب نکرد ایشان را به آن که ایمان آورده بودند، هم چیزی نیست برای آن که اینکه هم جهل باشد به خدای و به عدل و حکمت او. فأمّا قول حسن بصری که گفت، سبب خشم او آن بود که: خدای تعالی او را به اهل نینوا فرستاد تا ایشان را اعذار و انذار کند، او گفت: بار خدایا؟ مرا روزی چند مهلت ده تا برگی بسازم. گفت: مهلت نیست تو را و اینکه کار از آن زودتر می‌باید که تو می‌گویی. گفت: چندانی مهلت ده مرا که نعلینی بر گیرم، گفت: مهلت نیست. او به خشم آمد، فخرج مغاضبا لربّه، او برفت خشمناک بر خدای تعالی، اینکه هم قولی ----------------------------------- (1). آج، لب قول. (2). آج، لب: برای. (3). آج، لب، آز، مش: بدیدند. صفحه : 273 باطل است برای آن که خدای تعالی برای پیغامبری آن را اختیار کند که داند که منقاد باشد اوامر خدای را بر آن وجه که او فرماید، و نیز نشاید که خدای تعالی با پیغامبر و جز پیغامبر از مکلّفان«بعد ما «1» در تکلیف اینکه مضایقه کند که رها نکند که ایشان سازگاری«بعد ما «2» که لابدّ باشد از آن، بسازند و آن که گفت: مغاضبا لربّه، خود کفر است- چنان که گفتیم. و امّا قول وهب که او گفت: خدای تعالی یونس را به پیغامبری بفرستاد- و او مردی تنگ خوی«بعد ما «3» بود- چون ثقل اعباء نبوّت به او رسید، بار نبوّت از پشت بینداخت از آن که در زیر آن منفسخ«بعد ما «4» شد، چنان که شتر کرّه در زیر بار گران، و بگریخت خشمناک بر خدای، آن هم کفر است از جهت خشم بر خدای و از جهت حوالت تکلیف ما لا یطاق به خدا. قومی دگر غضب را بر انفه حمل کردند و گفتند: مغاضبا، ای مستنکفا انفا، اینکه قول هم نیک نیست برای آن که پیغامبر چگونه شاید که استنکاف کند از آنچه خدای او را فرماید، با آن که در لغت غضب به معنی انفه نیامده است، و مغاضب مفاعل باشد و مفاعله بیشتر میان دو کس باشد، کالمقاتلة و المضاربة و المصارعة و المشارکة. و آمده است که: مختص باشد به یکی، نحو: سافرت و عاقبت الرّجل و طارقت النّعل و عافاه اللّه، و اینکه از اینکه باب است مغاضبا ای غضبان. قوله: فَظَن‌َّ أَن لَن نَقدِرَ عَلَیه‌ِ، یعقوب خواند: یقدر علیه، علی الفعل المجهول. و عمر عبد العزیز و زهری خواندند در شاذ: نقدّر علیه، بالتّشدید من التّقدیر علی اسناد«بعد ما «5» الفعل الی اللّه بالنّون. و قتاده و عبید بن عمیر خواندند: یقدّر علیه، به ضم‌ّ « یا » و فتح «دال» مشدّد علی المجهول من التّقدیر، و باقی قرّاء خواندند: نَقدِرَ عَلَیه‌ِ، به فتح «نون» و کسر «دال» من القدر. آنگه در معنی او سه قول گفتند، یکی آن که: نقدر، من القدر«بعد ما «6»، و القدر و القتر، التّضییق، و منه قوله: 18 ----------------------------------- (1). آج، لب: متکلّفان. (2). مش: کارسازی. (3). آز: خوای. (4). آج، لب، مش: منفسح. (5). آج، لب: علی الاسناد. (6). آط: القدره، با توجّه به دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. صفحه : 274 اللّه‌ُ یَبسُطُ الرِّزق‌َ لِمَن یَشاءُ وَ یَقدِرُ«بعد ما «1» ...، و قوله: وَ أَمّا إِذا مَا ابتَلاه‌ُ فَقَدَرَ عَلَیه‌ِ رِزقَه‌ُ«بعد ما «2» ...، ای ضیّق، و معنی آن باشد که یونس- علیه السّلام- گمان برد که ما بر او تضییق و تشدید نکنیم در تکلیف، و اینکه قول نیکوست، هم بر لغت راست است و لایق پیغامبر- علیه السّلام- و جایز بر او«3». و قول دیگر آن است که: فظن‌ّ ان لن نقدر علیه من القدر الّذی هو التّقدیر، یقال: قدر و قدّر بمعنی واحد. و القدر و القدر، التّقدیر، قال الشّاعر: فلیست عشیّات اللّوی برواجع«4» لنا ابدا ما اورق السّلم«5» النّضر و لا عائد ذاک الزّمان الّذی مضی تبارکت ما تقدر«6» یقع«7» و لک الشّکر و قال آخر فی القدر: نال الخلافة او کانت له قدرا کما اتی ربّه موسی علی قدر معنی آن که: ما بر او حکم نکنیم، یعنی با او مسامحه و مساهله کنیم. و قدر، به معنی قضا باشد، کالقدر، و اینکه قول مجاهد است و قتاده و ضحّاک و کلبی، و در اینکه وجه تعسّفی هست برای آن که نگویند قدر علیه بمعنی قضی علیه، و چون تحقیق کنند معنی هم راجع باشد با قول اوّل. پس قول اوّل بهتر است. امّا قول سیم«8» که حمل کنند بر نفی قدرت، و گویند معنی آن است که: یونس گمان برد که خدای بر او قادر نباشد. اینکه قول از گوینده‌اش کفر باشد چه اینکه گمان که خدای بر بنده و مؤاخذه او قادر نباشد کفر بود، و حوالت کفر با پیغامبران کفر بود. قوله: فَنادی فِی الظُّلُمات‌ِ، ندا کرد در ظلمات، سه قول گفتند در او. دو رفت، و قول سیم آن که: اراد به تکاثف الظّلمات، و آنچه ظاهرتر است و مفسّران بیشتر برآنند«9» که: ظلمت شب و ظلمت دریا و ظلمت شکم ماهی خواست، یونس- علیه السّلام- در آن سه تاریکی ندا کرد«10» و گفت: لا إِله‌َ إِلّا أَنت‌َ سُبحانَک‌َ إِنِّی ----------------------------------- (1). سوره رعد (13) آیه 26. [.....]
(2). سوره فجر (89) آیه 16. (3). آج، لب: جایز بود. (4). آط: براجع، به قیاس با نسخه آب و منابع بیت، تصحیح شد. (5). آب، آز، مش و. (6). آط، آب، آز، مش: یقدر، به قیاس با نسخه آج، و منابع دیگر، تصحیح شد. (7). آج، لب، آز: تقع. (8). آج، لب: سوم. (9). چاپ شعرانی آن است. (10). آج، لب: در آن تاریکی سه ندا. صفحه : 275 کُنت‌ُ مِن‌َ الظّالِمِین‌َ. بعضی مفسّران گفتند: یونس چهل شبانه روز در شکم ماهی بود، و بعضی دگر گفتند هفت شبانه روز، و گفته‌اند: سه روز. و در خبر است که: خدای تعالی شکم ماهی بر او چون آبگینه کرد تا ماهی در هفت دریا بگردید و او را بگردانید تا او عجایب هفت دریا بدید. و خدای تعالی به خرق عادت حیات او بر جای بداشت بی هوای لطیف که او جذب کردی. چون ماهی به قعر دریا رسید، یونس- علیه السّلام- حسیسی شنید، گفت: اینکه چیست! وحی آمد به او که: اینکه آواز تسبیح دواب‌ّ دریاست، او عند آن حال گفت: لا إِله‌َ إِلّا أَنت‌َ، نیست بجز تو خدای خدایی دیگر. سُبحانَک‌َ، منزّهی تو از همه ناشایست و نابایست. إِنِّی کُنت‌ُ مِن‌َ الظّالِمِین‌َ، من از جمله ستمکاران بوده‌ام، و اینکه را چند وجه باشد. یکی آن که: اینکه قول بر سبیل خضوع و خشوع و انقطاع گفت با خدای تعالی، چنان که در قصّه آدم بیان کردیم. دگر آن که: روا بود که یونس را مندوب کرده باشند با مقام کردن، و ترک آن مندوب کرده بود، پس ظالم نفس خود باشد به آن معنی که نقصان ثواب کرده بود. و «ظلم»، در لغت نقصان باشد من قولهم: ظلمه حقّه اذا نقصه، و اینکه وجه هم در قصّه آدم برفته است. وجه سیم«1» آن که، معنی آن باشد که: من القوم الظّالمین، من از جمله آنانم که ظلم کنند و ظلم بر ایشان روا بود، و آن آدمیان باشند، چنان که یکی از ما گوید: انّما انا بشر و البشر یخطی و یذنب، معنی نه آن باشد که او مخطی و مذنب باشد، مراد کسر نفس خود باشد، و بر اینکه وجه «من» تبیین باشد، تبعیض نباشد. فَاستَجَبنا لَه‌ُ وَ نَجَّیناه‌ُ مِن‌َ الغَم‌ِّ، خدای تعالی گفت: ما اجابت کردیم او را و از غم برهانیدیم. در خبر است که صادق- علیه السّلام- گفت: عجبت ممّن یفزع من اربع کیف ----------------------------------- (1). آج، لب: سیوم. صفحه : 276 الله لا یفزع الی اربع،} عجب از آن که او از چهار چیز ترسد، چگونه با چهار کلمه نگریزد. آن که او را غمی باشد چگونه به اینکه کلمه نگریزد که: لا إِله‌َ إِلّا أَنت‌َ سُبحانَک‌َ إِنِّی کُنت‌ُ مِن‌َ الظّالِمِین‌َ، و می‌شنود که خدای تعالی عقیب آن می‌گوید: فَاستَجَبنا لَه‌ُ وَ نَجَّیناه‌ُ مِن‌َ الغَم‌ِّ. دگر آن که از کسی ترسد، چگونه نگوید: حسبنا اللّه و نعم الوکیل«1»، و می‌شنود که خدای تعالی عقیب آن می‌گوید: فَانقَلَبُوا بِنِعمَةٍ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ فَضل‌ٍ لَم یَمسَسهُم سُوءٌ«2» ...، و از آن کس که او از مکر کسی ترسد، فزع نکند با اینکه کلمه: أُفَوِّض‌ُ أَمرِی إِلَی اللّه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ بَصِیرٌ بِالعِبادِ«3»، و می‌شنود که خدای عقیب آن می‌گوید: فَوَقاه‌ُ اللّه‌ُ سَیِّئات‌ِ ما مَکَرُوا«4» ...، و آن که او از چشم بد بر چیزی بترسد، چگونه نگوید که: ما شاءَ اللّه‌ُ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللّه‌ِ«5» ...، و می‌شنود که خدای تعالی عقیب آن می‌گوید: إِن تَرَن‌ِ أَنَا أَقَل‌َّ مِنک‌َ مالًا وَ وَلَداً«6»، فَعَسی رَبِّی أَن یُؤتِیَن‌ِ خَیراً مِن جَنَّتِک‌َ«7» ...، و رسول را- علیه السّلام- گفتند: یا رسول اللّه؟ اینکه کلمات خاص‌ّ یونس را بود، اعنی قوله: لا إِله‌َ إِلّا أَنت‌َ سُبحانَک‌َ إِنِّی کُنت‌ُ مِن‌َ الظّالِمِین‌َ، گفت: خاص‌ّ یونس راست و عام‌ّ جمله مؤمنان را، الا تری الی قوله: وَ کَذلِک‌َ نُنجِی المُؤمِنِین‌َ، و همچنین نجات دهیم مؤمنان را. شهر بن حوشب روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که: یونس را خدای تعالی پس از آن«8» فرستاد [به]
«9» پیغامبری که از شکم ماهی برون آورد او را، نبینی که در سورت و الصّافّات می‌گوید عقیب اینکه قصّه: وَ أَرسَلناه‌ُ إِلی مِائَةِ أَلف‌ٍ أَو یَزِیدُون‌َ«10». و قومی دگر گفتند: پیش از آن فرستاد او را به پیغامبری، چنان که در سیاقت قصّه رفته است در سورت یونس. سعید بن المسیّب روایت کرد از سعد بن مالک که، رسول- علیه السّلام- گفت: اسم اللّه الّذی اذا دعی به اجاب و اذا سئل به اعطا دعوة یونس بن متّی، من قوله: ----------------------------------- (1). سوره آل عمران (3) آیه 173. (2). سوره آل عمران (3) آیه 174. (3). سوره مؤمن (40) آیه 44. (4). سوره مؤمن (40) آیه 45. [.....]
(6- 5). سوره کهف (18) آیه 39. (7). سوره کهف (18) آیه 40. (8). آج، لب: برای آن. (9). آط: ندارد، به قیاس با نسخه آب، افزوده شد. (10). سوره صافّات (37) آیه 147. صفحه : 277 الله لا اله الّا انت سبحانک انّی کنت من الظّالمین، و هو شرط اللّه لمن دعاه بها،} گفت: آن نام خدای که چون او را به آن بخوانند اجابت کند، و چون به آن بخواهند بدهد او را، دعای یونس بن متّی است، یعنی اینکه کلمات، و اینکه شرط خداست تعالی برای آن کس که او را بخواند. امّا قوله: وَ کَذلِک‌َ نُنجِی المُؤمِنِین‌َ، قرّاء در او خلاف کردند، عامّه قرّاء خواندند: به دو «نون» دوم از او ساکن، من الانجاء، یقال: انجاه ینجیه انجاء، و إبن عامر و أبو بکر عن عاصم خواندند: به یک «نون» و تشدید «جیم». آنگه در وجه آن نحویان خلاف کردند، فرّاء و زجّاج گفتند: لحن است و آن را وجهی نیست، و انّما در کتابت یک «نون» نوشتند، کراهة الجمع بین المثلین فی الخطّ، و برای آن که «نون» با «جیم» پنهان نشود، چه «جیم» با حرفهای فم است، و ظن‌ّ آنان که پنداشتند «نون» در «جیم» ادغام کرده‌اند خطاست، برای آن که «نون» با «جیم» هیچ نسبت ندارد. و بعضی دگر گفتند: اینکه فعل ماضی است مجهول علی فعّل، کانّه قال: نجّی المؤمنین، برهانیدند مؤمنان را، آنگه مؤمنون بایست به رفع، لإسناد الفعل الیه، عذر خواستند از اینکه و گفتند: فعل مسند است با مصدر مضمر کانّه قال: نجّی النّجاء المؤمنین، و مؤمنین مفعول دوم باشد، و مثله، ضرب زیدا، علی تقدیر: ضرب الضّرب زیدا، و قال الشّاعر: و لو ولدت قفیرة«1» جرو کلب لسب‌ّ«2» بذلک الجرو الکلابا و کلاب بایست، جز که مصدر اضمار کرد و فعل به او اسناد کرد، و اینکه وجهی ضعیف است و بیتی مجهول، و اینکه روا نباشد که ضرب زیدا«3» علی ما قدروه. دگر آن که « یا » مفتوح بایست، و کس « یا » مفتوح نخواند. پس اینکه قراءت ضعیف است و حمل کردن کلمه را بر آن که از تنجیه است و تفعیل وجهی ندارد برای آن که ننجّی باید به تحریک هر دو «نون» و کس نخواند. اگر گویند: اسکان کردند پس ادغام، گوییم: بیان کردیم که ادغام خطاست گفتن اینکه جا لبعد المخرج. قوله: وَ زَکَرِیّا، التّقدیر: و اذکر زکریّا إِذ نادی رَبَّه‌ُ، حین دعا رَبَّه‌ُ، و یاد کن ای ----------------------------------- (1). آب، آج، لب، آز: فقیرة. (2). آب، آج، لب، آز: لست. (3). آط: زید، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد. صفحه : 278 محمّد زکریّا را؟ چون خدای را بخواند و گفت: رَب‌ِّ لا تَذَرنِی فَرداً وَ أَنت‌َ خَیرُ الوارِثِین‌َ، ای خداوند؟ مرا رها مکن، تنها، و تو بهترین وارثانی و میراث گیرانی. و اینکه آنگه گفت که، او را عقبی و فرزندی نبود که به جای او بایستد و میراث او گیرد، برای آن گفت که: أَنت‌َ خَیرُ الوارِثِین‌َ، تا بدانند که او را میراث خود از خدای دریغ نیست، و او می‌داند که عالم جمله به میراث خدای را خواهد بودن، انّما دل او در بند فرزندی است که به جای او بایستد و به مقام او بنشیند. فَاستَجَبنا لَه‌ُ، ما او را اجابت کردیم. وَ وَهَبنا لَه‌ُ یَحیی، و او را یحیی که فرزند او بود بدادیم. وَ أَصلَحنا لَه‌ُ زَوجَه‌ُ، و جفت او را برای او به صلاح باز آوردیم، یعنی پس از آن که عقیم بود و صلاحیت ولادت نداشت، او را با حال ولادت بردیم تا زاینده شد و صالح شد ولادت را، اینکه قول بیشتر مفسّران است. و بعضی دگر گفتند: مراد آن است که، آن زنی بدخوی بود، خدای تعالی او را خوش خوی کرد. إِنَّهُم، ایشان، یعنی آن پیغامبران که ذکر ایشان برفت، کانُوا یُسارِعُون‌َ فِی الخَیرات‌ِ، در خیرات مسارعت نمودندی و شتابزدگی. وَ یَدعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً، و ما را خواندندی به رغبت و رهبت، به طمع و خوف، به امید و ترس. و نصب او بر مفعول له باشد، یعنی رغبة فی ثواب اللّه، و رهبة«1» من عقابه. و اعمش خواند: رغبا و رهبا، علی وزن فعل، بضم‌ّ «الفاء» و سکون «العین» و هما لغتان: کالسُّقم و السَّقَم«2»، و النُّکل و النَّکَل«3»، و البُخل و البَخَل. وَ کانُوا لَنا خاشِعِین‌َ، و ما را خاشع و فروتن بودند آن پیغامبران. وَ الَّتِی أَحصَنَت فَرجَها، و یاد کن نیز آن زن را که خویشتن نگاه داشت و صیانت کرد، یعنی مریم- علیها السّلام. فَنَفَخنا فِیها مِن رُوحِنا، ما از روح خود در او دمیدیم. «من»، شاید که تبعیض بود و شاید که تبیین بود. وَ جَعَلناها«4»، کردیم او را و پسر او عیسی- علیه السّلام- آیتی و علامتی و دلالتی و معجزه‌ای جهانیان را. قوله: إِن‌َّ هذِه‌ِ أُمَّتُکُم أُمَّةً واحِدَةً، مجاهد و حسن گفتند: مراد به «امّت» دین ----------------------------------- (1). آب، آز: رغبة. (2). آب، آز: القسم و القسم. (3). آب، آز: الثّکل و الثّکل. (4). آط، آب، آز: جعلناهم، به قیاس با نسخه آج و با توجّه به متن قرآن مجید، تصحیح شد. صفحه : 279 است، یعنی اینکه دین مسلمانی دین شماست. و اصل امّت، جماعتی باشند علی دین واحد او مقصد واحد. أُمَّةً واحِدَةً، یک امّت، یعنی یک ملّت و یک دین، چه هر دین که جز اسلام است باطل است. و نصب «امّة» بر حال است و عامل در او معنی «هذه» است، کقوله تعالی: ... وَ هذا بَعلِی شَیخاً«1». و إبن ابی اسحاق خواند: امّة واحدة، به رفع علی تقدیر و هی امّة واحدة. وَ أَنَا رَبُّکُم فَاعبُدُون‌ِ، و من خدای شماام مرا پرستی. آنگه گفت: وَ تَقَطَّعُوا أَمرَهُم بَینَهُم، کار خود در دین پاره پاره کردند در میان ایشان، یعنی در دین مختلف شدند. و مثله قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ فَرَّقُوا دِینَهُم وَ کانُوا شِیَعاً«2» ...، آنگه بر سبیل تهدید گفت: کُل‌ٌّ إِلَینا راجِعُون‌َ، همه با ما خواهند آمدن و همه را رجوع با ما خواهد بودن. فَمَن«3» فَلا کُفران‌َ لِسَعیِه‌ِ، سعی و رنج و عمل او را کفران نبود، بل مشکور باشد و به موقع«5» احماد افتد. وَ إِنّا لَه‌ُ، ای لعمله کاتِبُون‌َ، و ما عمل او بنویسیم تا بر او عرض کنیم و او را بر آن جزا و ثواب دهیم. وَ حَرام‌ٌ عَلی قَریَةٍ أَهلَکناها، کوفیان خواندند: و حرم به کسر «حا» و سکون «را» و هر دو لغت است، مثل: حل‌ّ و حلال، و باقی قرّاء: حرام خواندند به فتح «حا» و الفی بعد «را»، گفت: حرام است بر شهری و دیهی که ما ایشان را هلاک کرده‌ایم که باز آیند، و بر اینکه قول «لا» زیادت باشد، چنان که شاعر گفت: فی بئر لا حور سری و ما شعر ای، فی بئر حور. و بعضی دگر گفتند: حرام، به معنی واجب است، چنان که خنساء گفت: و ان‌ّ حراما لا اری الدّهر باکیا علی شجوة الّا بکیت علی عمرو و معنی آن بود که: واجب است بر اهل شهری که ما ایشان را هلاک کردیم که ----------------------------------- (1). سوره هود (11) آیه 72. (2). سوره انعام (6) آیه 159. [.....]
(3). همه نسخه بدلها: و من، به قیاس با متن قرآن مجید، تصحیح شد. (4). آب، آز: مش او. (5). آز: مواقع. صفحه : 280 باز نیایند، یعنی هلاک شدگان ما هرگز با دنیا نیایند. زجّاج گفت، معنی آن است که: حرام است بر شهری که ما هلاک کرده باشیم قبول عمل ایشان، برای آن که ایشان باز نیایند و توبه نکنند، و در آیت اینکه تقدیر کرد، و حمل رجوع بر توبه کرد. امّا نظم آیت و اعراب او: ان‌ّ مع اسمها و خبرها، در محل‌ّ رفع باشد به ابتدا، چه او واقع بود موقع مصدر، و التّقدیر: رجوع اهل القریة المهلکة حرام علیهم، لا یکون و لا یمکن و لا یقع، اگر به معنی رجوع با دنیا گویند و اگر به معنی توبه گویند، و بر اینکه وجه حاجت نباشد به«1» محذوفی. جابر جعفی‌ّ گفت: از باقر پرسیدم حدیث رجعت، اینکه آیت برخواند، و به اینکه آیت استدلال توان کرد بر صحّت رجعت برای آن که ظاهر آیت اینکه است که گفت: حرام است بر دیهی و شهری که ما ایشان را هلاک کنیم که باز نیایند، و اینکه آن است که از صادق«2» پرسیدند«3» که: در وقت رجعت که باز آید! گفت: من محض الایمان محضا او محض الکفر محضا، گفت: مؤمنی محض و کافری محض، و دلیل بر اینکه قوله تعالی عقیب هذه الایة: حَتّی إِذا فُتِحَت یَأجُوج‌ُ وَ مَأجُوج‌ُ، و فتح یأجوج و مأجوج در وقت رجعت باشد برای آن که عقیب یأجوج و مأجوج صاحب الزّمان- علیه السّلام- که مهدی امّت است- برون آید، و رجعت برای او باشد. ابو جعفر و إبن عامر و یعقوب خواندند«4»: فتّحت، به تشدید، و باقی قرّاء: به تخفیف. گفت: تا آنگه که سدّ یأجوج و مأجوج بگشایند- و قصّه ایشان رفته است. حذیفة بن الیمان«5» گفت، که رسول- علیه السّلام- گفت: اوّل آیتی و علامتی از علامات آخر زمان، خروج دجّال بود، آنگه خروج دابّة الارض، آنگه خروج یأجوج و مأجوج، آنگه عیسی- علیه السّلام- از آسمان فرود آید و اینکه عند خروج مهدی باشد. پس از آن آتشی از قعر عدن پدید آید که مردم را به محشر راند«6». وَ هُم مِن کُل‌ِّ حَدَب‌ٍ یَنسِلُون‌َ، و ایشان از هر تلّی و بلندی فرو می‌آیند. و نسلان نوعی باشد از رفتن چون ----------------------------------- (1). آب، آز، مش تقدیر. (2). آب، آج، لب، آز، مش علیه السّلام. (3). مش: پرسیدم. (4). آج، لب و. (5). آز: الیمانی. (6). آب، آز: رساند، مش: به محشرگاه رساند. صفحه : 281 رفتن گرگ، قال الشّاعر: عسلان الذّئب امسی قاربا برد اللّیل علیه فنسل و بعضی مفسّران گفتند: اینکه فعل راجع است با دجّال و قومش: و گروهی گفتند: راجع است با جمله خلایق که از گورها برخیزند، و اینکه هر دو قول خلاف ظاهر است، و قوّت قول باز پسین را«1» مجاهد خواند در شاذّ: و هم من کل‌ّ جدث، به «جیم» و «ثا»، یعنی من کل‌ّ قبر، از هر گوری برمی‌آیند به شتاب، و مثله قوله: یَوم‌َ یَخرُجُون‌َ مِن‌َ الأَجداث‌ِ سِراعاً«2». وَ اقتَرَب‌َ الوَعدُ الحَق‌ُّ، فرّاء و جماعتی اهل علم گفتند: «واو» زیادت است، و تقدیر آن است که: اقترب الوعد الحق‌ّ، تا جواب اذا باشد، یعنی إِذا فُتِحَت یَأجُوج‌ُ وَ مَأجُوج‌ُ وَ هُم مِن کُل‌ِّ حَدَب‌ٍ یَنسِلُون‌َ، اقترب الوعد الحق‌ّ، یعنی وعد القیامة، گفت: چون یأجوج و مأجوج بیایند وعده قیامت نزدیک رسد، قال و مثله قوله: فَلَمّا أَسلَما وَ تَلَّه‌ُ لِلجَبِین‌ِ، وَ نادَیناه‌ُ«3» ...، و قال امرؤ القیس: فلمّا اجزنا ساحة الحی‌ّ و انتحی بنابطن«4» خبت دی قفاف عقنقل یعنی انتحی گفت، و دلیل اینکه تأویل حدیث خذیفه است که گفت: اگر مردی اسپ کرّه دارد، چون یأجوج و مأجوج بیایند او به آن جا نرسد که بر توان نشستن که قیامت برخیزد. زجّاج گفت: اینکه قول کوفیان است، و بصریان روا ندارند حذف «واو»، «واو» بر جای خود است و فایده او عطف است، و جواب اذا مقدّر است فی قوله: یا وَیلَنا، و التّقدیر: قالوا یا ویلنا، و اینکه از جمله آن جایها باشد که قول در او بیفگنند، فَإِذا هِی‌َ شاخِصَةٌ، «اذا» مفاجات راست، یعنی که تو نگاه کنی چشمهای کافران شاخص و متحیّر باشد از دست برفته، چنان که بر هم نیاید. یا وَیلَنا، می‌گویند: ای وای ما: قَد کُنّا فِی غَفلَةٍ مِن هذا، ما از اینکه روز و ازین کار غافل بودیم. بَل کُنّا ظالِمِین‌َ، بل ظالمان و ستمکاران بوده‌ایم. امّا در «هی»، چند وجه گفتند: یکی آن که: ضمیر ابصار است، و آن ضمیری است ----------------------------------- (1). آج، لب: راست. (2). سوره معارج (70) آیه 43. (3). سوره صافّات (37) آیه 103 و 104. (4). آط: بباطن، به قیاس با چاپ شعرانی و منابع شعر و لغت، تصحیح شد. صفحه : 282 قبل الذّکر علی شریطة التّفسیر، کقول الشّاعر: لعمر ابیها لا تقول ظعینتی الا فرّ عنّی مالک بن ابی کعب و تقدیر آن بود که: فاذا الابصار شاخصة ابصار الّذین کفروا، و وجه دوم آن که: عماد«1» بود، کقوله تعالی: فَإِنَّها لا تَعمَی الأَبصارُ«2» ...، و کقول الشّاعر: هل هو مرفوع بما ههنا رأسی و اینکه به وجه اوّل نزدیک است، و وجه سیم«3» آن که: تمام کلام بنزدیک اینکه بود که: هی علی تقدیر فاذا هی بارزة واقفة، یعنی ساعتی که قیامت است از قربش پنداری پدید آمد و برخاست«4». آنگه ابتدا کرد و گفت: شاخِصَةٌ أَبصارُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، ای ابصار الّذین کفروا شاخصة، شاخصة علی تقدیم«5» الخبر علی المبتدأ. قوله: إِنَّکُم وَ ما تَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، آنگه گفت: شما و آنچه می‌پرستی بدون خدای تعالی از اصنام و اوثان، حَصَب‌ُ جَهَنَّم‌َ، هیزم دوزخی آید. عبد اللّه عبّاس و قتاده و مجاهد و عکرمه خواندند: حطب جهنّم، و گفتند: حصب، لغت اهل یمن است. ضحّاک گفت: حصب حصباء«6» باشد، سنگ ریزه که باد آرد، یأتی به الحصباء، یعنی ایشان را چنان در دوزخ ریزند که سنگ ریزه، و به روایتی دگر از عبد اللّه عبّاس آن است که خواند: حضب، به «ضاد» و هی دقاق الحطب، هیزم خرد باشد. و قراءت عامّه قرّاء، حصب است به «صاد» نظیره قوله: ... وَقُودُهَا النّاس‌ُ وَ الحِجارَةُ«7». أَنتُم لَها وارِدُون‌َ، که شما آن جا فرو شوی، و ورود اینکه جا به معنی دخول است، و آیت به معنی اشراف علی الشّی‌ء فی قوله: وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدیَن‌َ«8». آنگه بر سبیل احتجاج و تنبیه کافران بر خطا و کفرشان گفت: لَو کان‌َ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها، اگر اینان«9» خدایان بودندی، فرو نشدندی به دوزخ. وَ کُل‌ٌّ فِیها ----------------------------------- (1). آج، لب، مش: عماء. [.....]
(2). سوره حج (22) آیه 46. (3). آج، لب: سیوم. (4). آب، لب، آز، مش: خواست. (5). آب، آز: تقدیر. (6). همه نسخه بدلها: حصبی، با توجّه به کتب لغت، تصحیح شد. (7). سوره بقره (2) آیه 24. (8). سوره قصص (28) آیه 23. (9). آج، لب که. صفحه : 283 خالِدُون‌َ، و جمله کافران و معبودان ایشان آن جا جاوید باشند. لَهُم فِیها زَفِیرٌ، ایشان را در دوزخ زفیری باشد. و زفر«1» ناله غمگین بود و از آن عظیمتر غمی نبود، باید که از آن عظیمتر ناله‌ای نباشد. و زفیر نیز بانگ خر باشد، زفیر ابتدای بانگ او، و شهیق آخر بانگ او، یعنی از عظم و هول آن، صیاح و آواز ایشان چون بانگ خر باشد، نظیره قوله: ... لَهُم فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیق‌ٌ«2». وَ هُم فِیها لا یَسمَعُون‌َ، و ایشان در دوزخ هیچ نشنوند، گفتند: هیچ نشنوند که در آن خیر ایشان باشد، و گفتند: خود هیچ نشنوند از آن که کر باشند. و عبد اللّه مسعود گفت در اینکه آیت که: برای آن نشنوند که ایشان را در تابوتها کنند، و آن تابوتها در تابوتهای دیگر کنند، و آن دگر باره در تابوتهای دیگر کنند، و آن تابوتها که ایشان در آن جا باشند، در او مسمارهای آتش باشد. آنگه ایشان را در قعر دوزخ افگنند، هیچ نبینند«3» و نشنوند و گمان چنان برند که کس را از اهل دوزخ عذاب نیست جز ایشان را. آنگه گفت- چون ذکر کافران تمام کرد- در حدیث مؤمنان صالحان گرفت: إِن‌َّ الَّذِین‌َ سَبَقَت لَهُم مِنَّا الحُسنی، آن که«4» ایشان را از ما توفیق سابق شده باشد، و گفتند: مراد وعده نیکوست برای آن که حسنی صفت باشد و او صفت موصوفی محذوف است، یعنی العدة الحسنی، وعده نیکوتر و آن وعده ثواب باشد«5». أُولئِک‌َ عَنها مُبعَدُون‌َ، ایشان از دوزخ دور باشند و مبعد، و مبعد دور کرده باشد، و ضمیر در «عنها» راجع است با دوزخ. لا یَسمَعُون‌َ حَسِیسَها، ایشان آواز دوزخ نشنوند، و او فعیل باشد به معنی مفعول، یعنی صوتها الّذی یحس‌ّ. وَ هُم فِی مَا اشتَهَت أَنفُسُهُم خالِدُون‌َ، و ایشان در آنچه دلهای ایشان خواهد مخلّد و مؤبّد و جاوید باشند، نظیره قوله: ... وَ فِیها ما تَشتَهِیه‌ِ الأَنفُس‌ُ وَ تَلَذُّ الأَعیُن‌ُ«6». لا یَحزُنُهُم‌ُ الفَزَع‌ُ الأَکبَرُ، گفت: نترساند ایشان را ترس مهترین. ابو جعفر ----------------------------------- (1). آج، لب: زفره. (2). سوره هود (11) آیه 106. (3). آب: بینند. (4). آب: آنگه. (5). آب به معنی مفعول. (6). سوره زخرف (43) آیه 71. [.....]
صفحه : 284 خواند: لا یحزنهم، به ضم‌ّ « یا » و کسر «زا» من الاحزان و باقی قرّاء: یحزنهم به فتح « یا » و ضم‌ّ «زا» من الحزن. و خلاف کردند در «فزع اکبر»، عبد اللّه عبّاس گفت: نفخه باز پسین باشد، بیانه: وَ یَوم‌َ یُنفَخ‌ُ فِی الصُّورِ فَفَزِع‌َ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ مَن فِی الأَرض‌ِ«1»- الایة. حسن بصری گفت: آنگه باشد که گویند، بنده را به دوزخ بری که مستحق‌ّ دوزخ است. سعید جبیر و ضحّاک گفتند: آنگه باشد که اطباق در افگنند. إبن جریج گفت: آنگه باشد که مرگ را بکشند بر صورت گوسپندی سیاه سپید بر اعراف، و اهل بهشت و دوزخ در او می‌نگرند و می‌بینند، آنگه ندا کنند: یا اهل الجنّة خلود لا موت ابدا، و یا اهل النّار خلود فلا موت ابدا. ذو النّون مصری گفت: آنگه که بر بنده ندا کنند به قطیعت فرقت. وَ تَتَلَقّاهُم‌ُ المَلائِکَةُ، و فرشتگان به استقبال ایشان بیایند. هذا یَومُکُم‌ُ الَّذِی، اینکه از آن جمله است که قول در او بیفگندند، و تقدیر آن که: یقولون، و اینکه فعل در محل‌ّ حال باشد، می‌گویند که: اینکه آن روز است که شما را وعده کرده‌اند. اکنون خلاف کرده‌اند مفسّران در آن که مراد به اینکه آیت کیست! بیشتر مفسّران گفتند: مراد معبودانی‌اند که کافران ایشان را پرستیدند، و ایشان آن را کاره باشند و خدای را طایع، چون عیسی- علیه السّلام- و عزیر و فرشتگان. و گفتند: سبب نزول آیت آن بود که، یک روز رسول- علیه السّلام- در مسجد الحرام شد، صنادید قریش در حطیم سیصد و شصت بت نهاده بودند آن را سجده می‌کردند. رسول- علیه السّلام- بنزدیک ایشان بنشست و با ایشان مناظره کرد، و نضر بن الحارث مکالم رسول بود، او را مفحم کرد. رسول- علیه السّلام- بر ایشان خواند: إِنَّکُم وَ ما تَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ حَصَب‌ُ جَهَنَّم‌َ- الایات الثّلات- اینکه سه آیت. ایشان از آن جا دلتنگ«2» برخاستند«3»، عبد اللّه بن الزّبعری را دیدند، گفتند: بدان که امروز ما را محمّد چنین گفت، و ما از آن دلتنگ شدیم، گفت: اگر من حاضر بودمی او را خجل کردمی و به حجّت غالب آمدمی بر او. برفتند و رسول را حاضر کردند، او گفت: یا محمّد تو می‌گویی: ----------------------------------- (1). سوره نمل (27) آیه 87. (2). آج، لب شدند. (3). آب، لب، آز، مش: خواستند. صفحه : 285 إِنَّکُم وَ ما تَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ حَصَب‌ُ جَهَنَّم‌َ، گفت: آری، من می‌گویم. گفت: اینکه بر تو است. گفت: چرا! گفت: برای آن که عزیر در اینکه میان باشد که معبود جهودان است، و عیسی که معبود ترسایان است، و فرشتگان که معبود بنی ملیح‌اند از عرب. رسول- علیه السّلام- گفت: معبودان ایشان شیاطین‌اند که ایشان را دعوت کردند با آن، و آن معبودان به آن رضا ندادند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد که: إِن‌َّ الَّذِین‌َ سَبَقَت لَهُم مِنَّا الحُسنی- الایات. بعضی دگر گفتند: مراد به آیت، بتان‌اند برای آن که خدای تعالی به لفظ «ما» گفت، «من» نگفت و ما لما لا یعقل و من لما یعقل، و اینکه وجهی نیکوست. دگر آن که: مخاطب به اینکه آیت مشرکان مکّه‌اند، و ایشان بت پرست بودند. بعضی دگر گفتند: آیت عام‌ّ است در حق‌ّ هر کس که در حق‌ّ او عنایتی سابق باشد از الطاف و توفیق«1». راوی خبر گوید: امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- اینکه آیت بر منبر بخواند و گفت: فَإِنّا مِنهُم، من از ایشانم. جنید گفت: سبقت لهم من اللّه العنایة فی البدایة فظهرت«2» الولایة فی النّهایة. قوله: یَوم‌َ نَطوِی السَّماءَ، ابو جعفر خواند: یوم یطوی السّماء به ضم‌ّ « یا » و فتح «واو» و رفع السّماء علی الفعل المجهول. آنگه گفت: ای محمّد؟ آن روز که ما آسمان در نوردیم همچنان که سجل‌ّ در نوردند برای نوشتن. کوفیان خواندند: لِلکُتُب‌ِ علی الجمع، و باقی قرّاء خواندند: للکتاب علی الواحد. مفسّران در سجل‌ّ خلاف کردند، عبد اللّه عمر و سدّی گفتند: سجل‌ّ، نام فریشته‌ای است که اعمال بندگان نویسد، چون بنده ختم عمل به استغفار کند خدای تعالی گوید: (اکتبها نورا)، اینکه نوشته به نور بنویس. عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفت: سجل‌ّ، نامه باشد، و «لام» به معنی «علی» است، ای کَطَی‌ِّ السِّجِل‌ِّ علی المکتوب. و گفتند: اصل او از سجل است، و سجل دلو بزرگ باشد، چنان که دلو متضمّن آب باشد، همچنین نامه متضمّن مضمون خود باشد. و گفته‌اند: سجل‌ّ، نام ----------------------------------- (1). آج، لب، آز، مش حق. (2). آب، آز، مش: فنظهرت. صفحه : 286 دبیری بود رسول را- علیه السّلام- و بعضی دگر گفتند: سجل‌ّ، اسمی است مر مکاتبه را مشتق از مساجله که آب کشیدن باشد به دلو علی وجه التّشبیه، یقال: ساجلت فلانا اذا عارضته فی استقاء الماء بالسّجل، قال الشّاعر: من یساجلنی یساجل ما جدا یملأ الدّلو الی عقد الکرب آنگه اینکه اسم را بر فعل‌ّ بنا کردند، کالطّمرّ و الفلزّ. و قوله: نَطوِی السَّماءَ، اینکه «طی» را بر دو وجه تفسیر کردند، یکی: طی‌ّ، که خلاف نشر باشد، یعنی ما آسمان را در نوردیم«1» پس از آن که افراخته«2» باشیم، و وجه دگر آن که: طی‌ّ، عبارت باشد از کتم و اخفاء«3»، و مراد اعدام، یقال: طویت هذا الامر عن فلان، ای کتمته عنه، یعنی ما آسمان«4» را به عدم بریم از وجود. کَما بَدَأنا أَوَّل‌َ خَلق‌ٍ نُعِیدُه‌ُ، آنگه گفت: ما خلق را باز آریم همچنان که اوّل آفریدیم ایشان را. بیشتر علما گفتند: معنی آیه آن است که: چنان که ایشان را اوّل آفریدیم در شکم مادر، حفاة عراة غرلا، تن برهنه و پای برهنه و ختنه ناکرده، نظیرها قوله: وَ لَقَد جِئتُمُونا فُرادی کَما خَلَقناکُم أَوَّل‌َ مَرَّةٍ«5». مجاهد روایت کرد از عایشه که: یک روز رسول- علیه السّلام- در حجره من آمد و عجوزی پیش من بود از بنی عامر، مرا گفت: اینکه کیست! گفتم: احدی خالاتک، از جمله خالتان تو یکی است، او را گفت که: تو هیچ دانسته‌ای که هیچ عجوزه به بهشت نرود، زن مضطرب شد و گریستن گرفت. رسول- علیه السّلام- گفت: مگری، به بهشت نشوند و ایشان عجوز [باشند]
«6»، بل خدای تعالی ایشان را خلقی نو باز آفریند جوان و تازه، الا تری الی قوله: إِنّا أَنشَأناهُن‌َّ إِنشاءً«7» الایة. آنگه گفت: یحشر النّاس حفاة عراة غرلا ، و یروی: غلفا، و معنی یکی باشد. آنگه اوّل کس را از ایشان که جامه پوشانند ابراهیم خلیل بود. عایشه گفت: یا رسول اللّه؟ زنان نیز برهنه باشند، گفت: بلی. گفت: وا سوأتا، وا رسوایا؟ از یکدگر شرم ندارند! رسول- علیه السّلام- گفت: آن روز مرد نداند که زن کدام است، و زن نداند که مرد کدام است. ----------------------------------- (1). آج، لب: در نوردیدیم. (2). آز: افراشته. (3). آج، لب بطی السّماء. (4). آج، لب: آن. (5). سوره انعام (6) آیه 94. (6). آط: ندارد، از آب، افزوده شد. (7). سوره واقعه (56) آیه 35. صفحه : 287 لِکُل‌ِّ امرِئ‌ٍ مِنهُم یَومَئِذٍ شَأن‌ٌ یُغنِیه‌ِ«1»، آنگه اینکه آیت بخواند: کَما بَدَأنا أَوَّل‌َ خَلق‌ٍ نُعِیدُه‌ُ، کیوم ولدته امّه. عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که، ما همه چیز را با فنا و عدم بریم چنان که اوّل بود. بعضی دگر گفتند: خلقان را چنان که اوّل از خاک آفریدیم باز با خاک بریم ایشان را. وَعداً عَلَینا، اینکه وعده‌ای است که بر خود واجب کردیم، یعنی اینکه بعث و نشور. إِنّا کُنّا فاعِلِین‌َ، ما اینکه خواهیم کردن و جز ما نخواهد کرد و نتواند کردن. قوله: وَ لَقَد کَتَبنا فِی الزَّبُورِ مِن بَعدِ الذِّکرِ- الایة. حمزه و اعمش خواندند: فی الزّبور، به ضم «زا» علی الجمع، و باقی قرّاء خواندند به فتح «زا»، و آن فعول است به معنی مفعول، کالحلوب و الرّکوب. و الزَّبر و الزُّبُر، الکتابة. مفسّران خلاف کردند در آن که مراد به زبور و ذکر چیست، سعید جبیر و مجاهد و إبن زید گفتند: مراد به «زبور» جمله کتابهای منزل است، و مراد به «ذکر»، لوح محفوظ است، یعنی بنوشتیم در کتابها پس آن که در لوح محفوظ نوشته بود. عبد اللّه عبّاس و ضحّاک گفتند: مراد به «ذکر» توریت است، و به «زبور» کتاب داود. و بعضی دگر گفتند: مراد به «ذکر» قرآن است، و به «زبور» کتاب داود. و بَعدِ، به معنی قبل است، کقوله: ... وَ کان‌َ وَراءَهُم مَلِک‌ٌ«2» ...، ای امامهم، و قوله: وَ الأَرض‌َ بَعدَ ذلِک‌َ دَحاها«3»، ای قبل ذلک. أَن‌َّ الأَرض‌َ، مجاهد و ابو العالیه گفتند: مراد زمین بهشت است، یعنی ما در زبور بنوشتیم پس از آن که در اینکه کتاب ذکر نوشته بودیم که: زمین بهشت به میراث بندگان صالح را باشد، بیانه قوله: وَ قالُوا الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی صَدَقَنا وَعدَه‌ُ وَ أَورَثَنَا الأَرض‌َ نَتَبَوَّأُ مِن‌َ الجَنَّةِ حَیث‌ُ نَشاءُ«4» ...، عبد اللّه عبّاس گفت: زمین دنیا خواست، یعنی ما حکم کردیم که زمین دنیا به میراث بندگان صالح دهیم، و ذلک قوله: ... لِیُظهِرَه‌ُ عَلَی الدِّین‌ِ کُلِّه‌ِ«5». وهب منبّه گفت: در چند کتاب خوانده‌ام از کتب اوایل که، خدای تعالی گفت: ----------------------------------- (1). سوره عبس (80) آیه 37. (2). سوره کهف (18) آیه 79. [.....]
(3). سوره نازعات (79) آیه 30. (4). سوره زمر (39) آیه 74. (5). سوره توبه (9) آیه 33. صفحه : 288 من زمین به میراث به صالحان امّت محمّد دهم، و اینکه قول باقر است- علیه السّلام. و اصحاب ما به اینکه آیت استدلال کردند بر خروج مهدی- علیه السّلام-«1» و وجه استدلال آن که گفتند خدای تعالی گفت: من در کتب اوایل نوشته‌ام یکی از پس دیگر، و بر پیغامبر مقدّم فرستاده که: من جمله زمین«2»- برای آن که «لام» تعریف جنس است و استغراق را باشد و از اطلاق او جز زمین دنیا نشناسند- به میراث به بندگان صالح دهم، و اطلاق قدیم تعالی در حق‌ّ شخصی لفظ صالح دلیل عصمت او کند برای آن که یکی از ما که تزکیه غیری کند آن باشد که گوای«3» دهد بر صلاح ظاهر او برای آن که باطنش نداند و بر آن مطلّع نباشد، چون خدای تعالی اینکه تزکیه کند دلیل عصمت مزکّی باشد برای آن که او عالم است به ظاهر و باطن، و مطّلع بر اسرار و نهانی، و در امّت کس به عصمت ائمّه نگفت و اثبات معصومی نکرد جز امامیان، پس از اینکه وجه دلیل کند بر آن که مراد به آیت معصومی باشد«4». اگر گویند: صالحین جمع است و او یکی است، جواب گوییم: برای توقیر و تعظیم واحد را به لفظ جمع برخوانند، دگر آن که: روا بود که مراد او باشد و جماعتی اصحابان او، جز که عصمت او معلوم باشد به دلیل، و عصمت ایشان مجوّز، و ما را معلوم نباشد از جهت آن که بر تعیین ایشان دلیلی نیست. إِن‌َّ فِی هذا لَبَلاغاً لِقَوم‌ٍ عابِدِین‌َ، حق تعالی گفت در اینکه، یعنی در اینکه که رفت از اهلاک کفّار و ادالت«5» مؤمنان. و گفته‌اند: «هذا»، اشارت است به قرآن، در او بلاغی و وصولی و رسیدنی هست به مراد و مقصود گروهی خدای پرستان را. آنگه گفت: وَ ما أَرسَلناک‌َ، و ما نفرستادیم تو را ای محمّد جز رحمت و بخشایش جهانیان. و در آیت دلیل است بر بطلان قول مجبّره، آن جا که گفتند: خدای را بر کافر هیچ نعمتی نیست، خدای تعالی می‌گوید: تو رحمت و نعمت جهانیانی. و وجه آن که رسول نعمت است و رحمت بر کافران، آن است که: وجود او و دعوت او لطف است ایشان را، و آنچه ایشان اجابت دعوت او نکنند از ایشان است ----------------------------------- (1). مش: آخر الزّمان. (2). آب، آز، مش را. (3). آب، آج، لب، آز، مش: گواهی. (4). چاپ شعرانی: (8/ 64) معصومین باشند. (5). چاپ شعرانی: (8/ 65) ازالت. صفحه : 289 نه از او، دگر آن که: به وجود او عذاب استیصال از ایشان برداشتند، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. قُل إِنَّما یُوحی إِلَی‌َّ، بگوی ای محمّد که: وحی می‌کنند به من، که خدای شما یک خداست. فَهَل أَنتُم مُسلِمُون‌َ، شما به اینکه وحی ایمان خواهی آوردن و آن را«1» انقیاد نمودن! فَإِن تَوَلَّوا، اگر برگردند اینکه کافران، فَقُل، بگوی ایشان را که: من خبر دادم شما را و ایذان و اعلام کردم و اعذار و انذار کردم«2» عَلی سَواءٍ، ای علی سویَّة، بر راستی و انصاف و حق. و گفته‌اند: عَلی سَواءٍ، مراد آن است که تخصیص نکردم قومی را دون قومی، بل بر راستی بی میل و محابا همه را اعلام کردم. و گفته‌اند: معنی آن است که: شما ندانی و ندانستی مرا، من شما را اعلام کردم تا شما نیز ایمان آرید، فاستوینا فی العلم، تا با یکدیگر راست باشیم در علم. و گفتند«3»: استوینا«4» فی الایمان، من شما را اعلام کردم تا شما نیز ایمان آری تا با یکدیگر راست باشیم در ایمان. وَ إِن أَدرِی، المعنی و ما ادری، و من ندانم که اینکه که شما را وعده می‌دهند از قیام ساعت، دور است یا نزدیک؟ گروهی گفتند: اینکه آیت منسوخ است بقوله«5»: وَ اقتَرَب‌َ الوَعدُ الحَق‌ُّ«6» ...، و اینکه درست نیست برای آن که نسخ در اخبار نشود، و دگر آن که: تاریخ منسوخ باید تا مقدّم بود بر تاریخ ناسخ، و اینکه جا تاریخ معلوم نیست. دگر آن که: جمع ممکن است میان اینکه هر دو آیت از آن«7» که اوّل محمول بود بر اجمال و اهمال، و دوم بر تعیین وقت. در اوّل، گفت: وَ اقتَرَب‌َ الوَعدُ الحَق‌ُّ«8»، یعنی به اضافت با گذشته«9» نزدیک است که بیشتر شد«10» و کمتر ماند، و از اینکه جا رسول را گویند که: او مبعوث است بین یدی السّاعة، و مراد به آیت دوم آن ----------------------------------- (1). آب، آز که. (2). آج، لب تا شما نیز ایمان آرید، فاستوینا فی العلم. (3). آب، آز، مش: گفته‌اند. (4). آط: استوی، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد. (5). آج، لب لَعَلَّه‌ُ فِتنَةٌ لَکُم وَ مَتاع‌ٌ إِلی حِین‌ٍ (8- 6). سوره انبیا (21) آیه 97. [.....]
(7). آب، آز، مش: جا. (9). آط: گزشته. (10). آج، لب: باشد. صفحه : 290 است که: من ندانم که کی خواهد بودن و چند مانده است با آن؟ إِنَّه‌ُ یَعلَم‌ُ الجَهرَ مِن‌َ القَول‌ِ، او، یعنی خدای تعالی داند آنچه شما آشکارا کردی، و آنچه پنهان داری نیز داند. وَ إِن أَدرِی، المعنی و ما ادری، «ان» به معنی «ما» ی نافیه است. لَعَلَّه‌ُ، همانا آن، یعنی تأخیر عذاب کنایتی است عن غیر مذکور، همانا اینکه تأخیر عذاب از شما فتنه«1» و اختباری است تا شما را خالص کنند، چنان که آتش زر را. وَ مَتاع‌ٌ إِلی حِین‌ٍ، و تمتّعی است تا به وقت آجال شما. شعبی گوید: چون حسن«2» علی- علیهما السّلام- کار به معاویه تسلیم کرد، معاویه گفت: خطبه‌ای کن تا مردمان از اینکه حال با خبر شوند. او خطبه‌ای کرد و در او حمد و ثنای خدای گفت«3»، آنگه گفت: 4» ان‌ّ اکیس الکیس التّقی و احمق الحمق الفجور، و ان‌ّ هذا الامر الّذی اختلفت« فیه انا و معاویة امّا حق‌ٌّ لغیری کان احق‌ّ به، و امّا حق کان لی فترکته طلبا لصلاح الامّة ، آنگه اینکه آیت برخواند: وَ إِن أَدرِی لَعَلَّه‌ُ فِتنَةٌ لَکُم وَ مَتاع‌ٌ إِلی حِین‌ٍ. قال‌َ«5» رَبَّنَا افتَح بَینَنا وَ بَین‌َ قَومِنا بِالحَق‌ِّ«6». ----------------------------------- (1). چاپ شعرانی: فتنة. (2). آج، لب إبن. (3). مش: کرد. (4). آج، لب: اختلف. (5). همه نسخه بدلها: قل، به قیاس با ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. (6). سوره اعراف (7) آیه 89. صفحه : 291 قتاده گفت: رسول- علیه السّلام- چون به کارزاری حاضر آمدی، گفتی: رب‌ّ احکم بالحق‌ّ. و بعضی دگر گفتند، معنی آن است که: رب‌ّ احکم حکمک الحق‌ّ. قرّاء در آیت خلاف کردند، حفص خواند: قال‌َ رَب‌ِّ، علی الخبر، و دگر مقریان«1» «قل» علی الامر. و ابو جعفر خواند: رب‌ّ احکم، به ضم‌ّ «با» اتبع الضّمة الضّمّة. و باقی قرّاء، «رب‌ّ» به کسر «با» ابقاء علی اصله. و یعقوب خواند: ربّی احکم بالحق‌ّ، بر افعل تفضیل به فتح «الف» و رفع «میم»، چنان که جمله باشد از مبتدا و خبر، یعنی خدای من حاکمتر است به حق. وَ رَبُّنَا الرَّحمن‌ُ المُستَعان‌ُ عَلی ما تَصِفُون‌َ، و خدای ما بخشاینده و یاری خواسته است از او بر آنچه شما می‌گویی و وصف می‌کنی. إبن ذکوان عن إبن عامر خواند: علی ما یصفون، بالیاء خبرا عن الکفّار، و باقی قرّاء به «تا» ی خطاب]
«2». ----------------------------------- (1). آج، لب: مفسّران. (2). اساس: تا بدین جا ندارد، از آط افزوده شد. صفحه : 292 «1» [

سورة الحج‌ّ

] قتاده گفت: اینکه سورت مدنی است، الّا چهار آیت که به مکّه فرود آمد، من قوله: وَ ما أَرسَلنا مِن قَبلِک‌َ مِن رَسُول‌ٍ وَ لا نَبِی‌ٍّ«2»، الی قوله: ... عَذاب‌ُ [یَوم‌ٍ عَقِیم‌ٍ«3»]
«4». مجاهد گفت و عیّاش بن ابی ربیعه که: جمله مدنی است، و او هفتاد و هشت آیت است در کوفی، و شش در مدنی، و پنج در بصری. و هزار و دویست و نود و یک کلمت است، و پنج هزار و هفتاد و پنج حرف است. و روایت است از ابو امامه از ابی‌ّ کعب که، ابی‌ّ کعب گفت که، پیغامبر«5»- علیه السّلام- گفت: هر که سورة الحج‌ّ بخواند، خدای به عدد هر کسی که حج و عمره کرد از گذشتگان«6» و ماندگان، او را حجّی و عمره‌ای بنویسد.

[سوره الحج (22): آیات 1 تا 16]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ یا أَیُّهَا النّاس‌ُ اتَّقُوا رَبَّکُم إِن‌َّ زَلزَلَةَ السّاعَةِ شَی‌ءٌ عَظِیم‌ٌ (1) یَوم‌َ تَرَونَها تَذهَل‌ُ کُل‌ُّ مُرضِعَةٍ عَمّا أَرضَعَت وَ تَضَع‌ُ کُل‌ُّ ذات‌ِ حَمل‌ٍ حَملَها وَ تَرَی النّاس‌َ سُکاری وَ ما هُم بِسُکاری وَ لکِن‌َّ عَذاب‌َ اللّه‌ِ شَدِیدٌ (2) وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یُجادِل‌ُ فِی اللّه‌ِ بِغَیرِ عِلم‌ٍ وَ یَتَّبِع‌ُ کُل‌َّ شَیطان‌ٍ مَرِیدٍ (3) کُتِب‌َ عَلَیه‌ِ أَنَّه‌ُ مَن تَوَلاّه‌ُ فَأَنَّه‌ُ یُضِلُّه‌ُ وَ یَهدِیه‌ِ إِلی عَذاب‌ِ السَّعِیرِ (4) یا أَیُّهَا النّاس‌ُ إِن کُنتُم فِی رَیب‌ٍ مِن‌َ البَعث‌ِ فَإِنّا خَلَقناکُم مِن تُراب‌ٍ ثُم‌َّ مِن نُطفَةٍ ثُم‌َّ مِن عَلَقَةٍ ثُم‌َّ مِن مُضغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَیرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّن‌َ لَکُم وَ نُقِرُّ فِی الأَرحام‌ِ ما نَشاءُ إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی ثُم‌َّ نُخرِجُکُم طِفلاً ثُم‌َّ لِتَبلُغُوا أَشُدَّکُم وَ مِنکُم مَن یُتَوَفّی وَ مِنکُم مَن یُرَدُّ إِلی أَرذَل‌ِ العُمُرِ لِکَیلا یَعلَم‌َ مِن بَعدِ عِلم‌ٍ شَیئاً وَ تَرَی الأَرض‌َ هامِدَةً فَإِذا أَنزَلنا عَلَیهَا الماءَ اهتَزَّت وَ رَبَت وَ أَنبَتَت مِن کُل‌ِّ زَوج‌ٍ بَهِیج‌ٍ (5) ذلِک‌َ بِأَن‌َّ اللّه‌َ هُوَ الحَق‌ُّ وَ أَنَّه‌ُ یُحی‌ِ المَوتی وَ أَنَّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (6) وَ أَن‌َّ السّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیب‌َ فِیها وَ أَن‌َّ اللّه‌َ یَبعَث‌ُ مَن فِی القُبُورِ (7) وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یُجادِل‌ُ فِی اللّه‌ِ بِغَیرِ عِلم‌ٍ وَ لا هُدی‌ً وَ لا کِتاب‌ٍ مُنِیرٍ (8) ثانِی‌َ عِطفِه‌ِ لِیُضِل‌َّ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ لَه‌ُ فِی الدُّنیا خِزی‌ٌ وَ نُذِیقُه‌ُ یَوم‌َ القِیامَةِ عَذاب‌َ الحَرِیق‌ِ (9) ذلِک‌َ بِما قَدَّمَت یَداک‌َ وَ أَن‌َّ اللّه‌َ لَیس‌َ بِظَلاّم‌ٍ لِلعَبِیدِ (10) وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یَعبُدُ اللّه‌َ عَلی حَرف‌ٍ فَإِن أَصابَه‌ُ خَیرٌ اطمَأَن‌َّ بِه‌ِ وَ إِن أَصابَته‌ُ فِتنَةٌ انقَلَب‌َ عَلی وَجهِه‌ِ خَسِرَ الدُّنیا وَ الآخِرَةَ ذلِک‌َ هُوَ الخُسران‌ُ المُبِین‌ُ (11) یَدعُوا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ ما لا یَضُرُّه‌ُ وَ ما لا یَنفَعُه‌ُ ذلِک‌َ هُوَ الضَّلال‌ُ البَعِیدُ (12) یَدعُوا لَمَن ضَرُّه‌ُ أَقرَب‌ُ مِن نَفعِه‌ِ لَبِئس‌َ المَولی وَ لَبِئس‌َ العَشِیرُ (13) إِن‌َّ اللّه‌َ یُدخِل‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ إِن‌َّ اللّه‌َ یَفعَل‌ُ ما یُرِیدُ (14) مَن کان‌َ یَظُن‌ُّ أَن لَن یَنصُرَه‌ُ اللّه‌ُ فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ فَلیَمدُد بِسَبَب‌ٍ إِلَی السَّماءِ ثُم‌َّ لیَقطَع فَلیَنظُر هَل یُذهِبَن‌َّ کَیدُه‌ُ ما یَغِیظُ (15) وَ کَذلِک‌َ أَنزَلناه‌ُ آیات‌ٍ بَیِّنات‌ٍ وَ أَن‌َّ اللّه‌َ یَهدِی مَن یُرِیدُ (16)

[ترجمه]


[به نام خدای بخشاینده مهربان]
«7» ای مردمان بترسی از خدایتان که زلزله قیامت چیزی بزرگ است. ----------------------------------- (1). اساس: از اینکه جا به بعد ندارد، از آط افزوده شد. (2). سوره حج (22) آیه 52. (3). سوره حج (22) آیه 55. [.....]
(4). آط، آب، آج، لب، آز، مش: عذاب مقیم، به قیاس با ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. (5). آط: پیغا، به قیاس با نسخه آب، و اتّفاق بقیّه نسخه بدلها، تصحیح شد. (6). آط: گذشتگان. (7). آط: ندارد، از آب، افزوده شد. صفحه : 293 آن روزی که بینی آن را مشغول شود هر شیر دهنده از آن که شیر دهد«1»، و بنهد هر خداوند باری بارش، و بینی مردمان را مستان و نباشند مستان و لکن عذاب خدای سخت است. و از مردمان کس هست که خصومت می‌کند در خدای بی دانش«2»، و پیروی می‌کند هر دیوی عاصی را. نوشتند بروی«3» هر که تولّا کند به او، او گمراه بکند او را و ره نماید او را به عذاب دوزخ. ای مردمان اگر شما در شکّی از زنده باز کردن، ما بیافریدیم شما را از خاک، پس از آب منی، پس از خون بسته، پس از گوشتی خاییده نشو کرده و نشو ناکرده«4»، تا بیان کنیم شما را«5» و قرار«6» دهیم در رحمها آنچه خواهیم تا به وقتی نام زده«7»، پس برون آریم شما [را]
«8» خرد، پس تا برسید به قوّت [خود]
«9»، و از شما کس باشد که مرگ دهند او را، و از شما کس باشد که باز برند او را تا بدترین«10» عمر تا نداند از پس دانستن چیزی«11»، و بینی زمین را مرده، چون بفرستیم بر آن آب ر [ا]
«12» بجنبد و برآید«13» و برویاند از هر ----------------------------------- (1). آط: دهند، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد. (2). آب: بی دانشی. (3). آب، آج، لب که. (4). آج، لب: تمام خلقت و ناتمام خلقت. (5). آج، لب: بیان کنیم قدرت خود را برای شما. (6). آج، لب می. (7). آج، لب: نام برده. (12- 9- 8). آط: ندارد، از آب، افزوده شد. (10). آب: به رذلترین. (11). آج، لب را. [.....]
(13). آب: ور آید. صفحه : 294 جفتی نکو. آن به آن است که خدای حق است، و او زنده کند مردگان را، و او بر همه چیزی تواناست. و قیامت آمدنی است شکّی نیست در آن و خدای بر انگیزد آن را که در گورهااند. و از مردمان کس هست که خصومت می‌کند در«1» خدای بی‌دانشی، و نه بیانی و نه نوشته روشن. برگردانیده پهلویش تا گمراه کند از ره خدا، او راست در دنیا نکالی«2»، و بچشانیم او را روز قیامت عذاب دوزخ. آن به آن است که در پیش فگند«3» دستهای تو، و آن که خدای نیست ظلم کننده بر بندگان. و از مردمان کس هست که می‌پرستد خدای را بر کناره، و اگر برسد او را نیکی ساکن شود به او، و اگر برسد او را فتنه برگردد بر رویش زیان کرده است در دنیا و آخرت، آن زیانی است روشن. می‌خواند«4» از فرود خدای آنچه زیانش نکند و آنچه سود ندارد او را، آن گمراهی دور است. می‌خواند آن را که زیانش نزدیکتر است از سودش، بد خداوندی است و بد سازنده«5». ----------------------------------- (1). آج، لب کار. (2). آج، لب: اهانت. (3). آج، لب: افگنده. (4). آج، لب: می‌ترسد. (5). آج، لب: مصاحبی. صفحه : 295 خدای در آرد آنان را که ایمان آرند«1» و عمل صالح کنند«2» در بهشتهایی که می‌رود در«3» زیر آن جویها، خدای بکند آنچه خواهد. هر کس که گمان«4» برد که خدای نصرت نکند«5» در دنیا و آخرت، گو بکش«6» به رسنی«7» به آسمانه«8» خانه«9»، پس گو ببر«10»، بنگرد«11» تا ببرد«12» کید«13» آنچه او را از آن خشم آید«14». و همچنین فرو فرستادیم دلالات روشن، و خدای راه نماید آن را که خواهد. قوله تعالی: یا أَیُّهَا النّاس‌ُ اتَّقُوا رَبَّکُم- الآیة، قدیم تعالی مکلّفان را در اینکه آیت تخویف و تهدید کرد، گفت: ای مردمان؟ و در تحت اینکه خطاب مرد و زن و مؤمن و کافر و بنده و آزاد و کودک و بالغ و دیوانه و عاقل در آید، جز که دیوانه و کودک را از او برون برند به دلیل عقل، و اینکه دلیل است بر آن که کفّار مکلّف‌اند. اتَّقُوا رَبَّکُم، بترسی از خدای خود یعنی از عقاب و سطوت او، و بپرخیزی«15» از معاصی او. إِن‌َّ زَلزَلَةَ السّاعَةِ شَی‌ءٌ عَظِیم‌ٌ، که زلزله قیامت چیزی عظیم خواهد بود. و زلزله و زلزال، شدّت حرکت باشد بر حالی هایل، و اصل او من قولهم: زلّت قدمه، آنگه آن را مضاعف کردند، و در آیت دلیل است بر آن که معدوم را شی‌ء خوانند برای آن که آن معدوم است، و خدای او را شی‌ء خواند. ----------------------------------- (1). آج، لب: ایمان آوردند. (2). آج، لب: کردند. (3). آج، لب: از. (4). آج، لب می. (5). آج، لب محمّد را، چاپ شعرانی او را. (6). آج، لب: پس باید که کشد. (7). آب: به رشته‌ای، آج، لب: ریسمانی. (8). آب: آسمان، آج، لب: تا سقف. [.....]
(9). آج، لب خود. 10 آج، لب: پس منخنق گرداند خود را پس. (11). آب: پس بنگر. (12). آج، لب: بنگرد که هیچ ببرد. (13). آج، لب او را، آب او. (14). آج، لب: که به خشم آورد او را. (15). آب، آج، لب، آز، مش: بپرهیزید. صفحه : 296 یَوم‌َ تَرَونَها، آن روز که بینی قیامت را. ضمیر راجع است با زلزلة ساعة یا با ساعت. تَذهَل‌ُ، مشغول گرداند، اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. ضحّاک گفت: دل خوش گرداند. مقاتل حیّان گفت: فراموش برد، یقال: ذهلت عن الشّی‌ء و اشتغلت بغیره و ترکته اذهل ذهولا و اذهلنی الشّی‌ء إذهالا، قال: حا قلبه یا عزَّ او کاد یذهل کُل‌ُّ مُرضِعَةٍ، هر زنی شیر دهنده را از آن فرزند که شیر می‌دهد او را. فرّاء و کوفیان گفتند، شاید تا گویند: امرأة مرضع، بی «ها» و کذلک حایض و طاهر و طامث، برای آن که مختص است به زنان، و در مردان اینکه معنی نباشد. زجّاج گفت و جماعت«1» بصریان: چون بر فعل بنا کنی گویی: ارضعت فهی مرضعة، و چون به صفتی لازم کنی گویی: مرضع ای ذات رضاع، علی طریق النّسب. و بعضی دگر گفتند: مرضعة آن را گویند که فرزند خود را شیر دهد، و چون فرزند دیگر«2» را شیر دهد او را مرضع گویند، و اینکه فرق وجهی ندارد از اینکه جهت، و معتمد قول بصریان است اینکه بر سبیل تهویل و تعظیم قیامت گفت. وَ تَضَع‌ُ کُل‌ُّ ذات‌ِ حَمل‌ٍ حَملَها، و هر زنی که آبستن باشد و بار دارد، بار بنهد و بچّه بیفگند بی‌وقت از هول آن روز، و اینکه عبارت است از شدّت و سختی آن روز، نه آن که آن جا حامل یا مرضعی باشد. وَ تَرَی النّاس‌َ سُکاری، و مردمان را مست بینی از ترس، و مست نباشند از خمر. و گفتند: معنی آن است که: مردمان را چون مستان بینی از دهش«3» و حیرت و غفلت، و بر حقیقت مست نباشند. و در شاذّ ابو زرعة بن عمرو بن جریر خواند: و تری النّاس، به ضم «تا» و نصب «سین» علی معنی یظن‌ّ«4» لناس سکری. کوفیان خواندند الّا عاصم: سکری بی «الف» در هر دو جای، و باقی قرّاء سکاری خواندند به «الف» بر جمع. آن که سکری خواند برای تأنیث جمع خواند که فعلی صفت مؤنّث باشد در آن که مذکّر او فعلان بود، کسکران و غضبان، و آن که سکاری خواند، به جمع گفت: برای آن که صفت جمعی بسیار است، و اینکه لفظ جمع است ککسلان و کسالی. وَ لکِن‌َّ عَذاب‌َ اللّه‌ِ شَدِیدٌ، و لکن عذاب خدای سخت باشد. ----------------------------------- (1). آج، لب، آز: جماعتی. (2). آب، آز، مش: دیگری. (3). مش: دهشت. (4). آب، آز، مش: تظن. صفحه : 297 عمران بن حصین و ابو سعید الخدری‌ّ روایت کردند که: اینکه آیتها در شبی آمد که رسول- علیه السّلام- در غزاة بنی المصطلق بود، و آن قبیله‌ای بودند از بنی خزاعه، و مردم بر راهرو بودند. رسول- علیه السّلام- بفرمود تا بانگ کردند و مردم بایستادند رسول- علیه السّلام- اینکه آیتها بر مردمان خواند، همه به گریستن آمدند، چون در روز آمدند، کس زین باز نگرفت و خیمه نزد«1» و دیگ نپخت، بعضی می‌گریستند و بعضی دلتنگ بنشستند. رسول- علیه السّلام- گفت دانی که آن چه روز باشد! گفتن«2» خدای و پیغامبر عالمتر، گفت: آنگه«3» خدای تعالی آدم را گوید برخیز و از فرزندانت گروهی دوزخی را به دوزخ فرست، او برخیزد از هزار«4»، نهصد و نود و نه را به دوزخ فرستد و یکی را به بهشت. اینکه حدیث«5» سخت آمد بر مسلمانان بگریستند و گفتند: یا رسول اللّه؟ ناجی که خواهد بود! گفت: ابشروا و قاربوا و سدّدوا ، با مژده«6» باشی و با مردم نزدیک«7» باشی و باسداد باشی که با شما دو خلق هستند که ایشان را کثرتی عظیم هست. آنگه گفت: من امید می‌دارم که ربع اهل بهشت شما باشی، ایشان تکبیر و تحمید کردند«8». آنگه گفت: امید می‌دارم که نیمه اهل بهشت شما باشی، ایشان تکبیر و تحمید کردند«9». آنگه گفت: امید می‌دارم که نیمه اهل بهشت شما باشی، ایشان تکبیر کردند و شکر گزاردند، گفت: من امید می‌دارم که دو بهر از اهل بهشت شما باشی، آنگه گفت: جمله اهل بهشت صد و بیست صف‌ّ باشند، هشتاد صف امّت من باشند و مسلمانان در جنب کافران چنان باشند که خالی بر پهلوی شتری یا چون مویی سیاه بر گاوی سپید، یا چون مو [یی]
«10» سپید بر گاوی سیاه. آنگه گفت: از امّت من هفتاد هزار به بهشت شوند بی‌شمار. عکّاشة بن محصن برخاست و گفت: یا رسول اللّه؟ دعا کن تا من از جمله ایشان باشم. گفت: تو از جمله ایشانی. مردی از انصار بر پای خاست«11» و گفت: یا رسول اللّه؟ دعا کن تا من از ایشان باشم، گفت: ----------------------------------- (1). آج، لب: نزدند. (2). آز، مش: گفتند. (3). آج، لب، مش: آن که. [.....]
(4). آج، لب کس. (5). مش: سخن. (6). آب، مزده/ مژده. (7). لب: بنزدیک. (9- 8). آج، لب شکر گزاردند. (10). آط: ندارد، از آب، افزوده شد. (11). آط، آب، لب، آز، مش: خواست. صفحه : 298 سبقک بها عکّاشة ، عکّاشة تو را به اینکه سبق برد. قوله: وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یُجادِل‌ُ فِی اللّه‌ِ، گفت: از مردمان کس هست که او در خدای تعالی مجادله و«1» خصومت می‌کند. «من»، تبعیض راست، و «من»، نکره موصوفه است. آیت در نضر بن الحارث آمد که او بسیار خصومت کردی با رسول و گفتی: فریشتگان دختران خدایند، و قرآن افسانه پیشینگان است، و خدای قادر نیست بر احیاء موتی، خدای تعالی بیان کرد که: او اینکه جدل که می‌کند در حق‌ّ خدای تعالی بی‌علم می‌کند. وَ یَتَّبِع‌ُ کُل‌َّ شَیطان‌ٍ مَرِیدٍ، و تابع است هر دیوی ستنبه مارد عاصی را. و تمرّد، سرکشی باشد، و منه قوله: ... مِن کُل‌ِّ شَیطان‌ٍ مارِدٍ«2». کُتِب‌َ عَلَیه‌ِ، بر آن شیطان نوشته‌اند که هر کس به او تولّا کند، شیطان او را از راه دین گمراه کند و از ره بهشت، و او را راه نماید به ره دوزخ و عذاب آتش. آنگه خطاب کرد با منکران بعث و نشور، گفت: یا أَیُّهَا النّاس‌ُ إِن کُنتُم فِی رَیب‌ٍ مِن‌َ البَعث‌ِ، ای مردمان؟ اگر شما در شکّی از آن که شما را زنده خواهند کرد، چرا اندیشه نکنی که ما شما را اوّل از خاک آفریدیم، یعنی پدر شما [آدم را]
«3». ثُم‌َّ مِن نُطفَةٍ، آنگه فرزندان او را از نطفه آفریدیم، و نطفه اینکه آب معروف است که خدای از او فرزند آفرینید«4»، و اصل او آب اندک باشد من نطف اذا قطر. ثُم‌َّ مِن عَلَقَةٍ، آنگه از خونی بسته، برای آن که آب در رحم از پس چهل روز خونی بسته شود. ثُم‌َّ مِن مُضغَةٍ، آنگه از گوشتی خاییده برای آن که از پس چهل روز آن علقه جنین«5» شود. مُخَلَّقَةٍ وَ غَیرِ مُخَلَّقَةٍ، بعضی ممکّن«6» و نشو کرده باشد و بعضی نباشد. عبد اللّه عبّاس گفت: تامّة و غیر تامّة، یعنی سقط. مجاهد گفت: مصوّرة و غیر مصوّرة. لِنُبَیِّن‌َ لَکُم، اینکه همه برای آن تا بیان کنیم شما را که اصل شما از چیست، و ما چگونه آفریدیم شما را. عبد اللّه مسعود گفت: چون نطفه در رحم افتد، خدای تعالی فرشته‌ای بر آن گمارد و او گوید: بار خدایا؟ مخلّقة ام غیر مخلّقة، اینکه تمام بودنی است یا نی! اگر ----------------------------------- (1). آج، لب مخاصمت. (2). سوره صافّات (37) آیه 7. (3). آط: ندارد، از آب، افزوده شد. (4). آب، آج، لب، آز، مش: آفریند. (5). آج، لب: خونین. (6). آب، آج، لب، آز، مش: ممکس. صفحه : 299 گوید«1»: غیر مخلّقة، تمام نخواهد بودن رحم آن را بیندازد، و اگر گوید: هی مخلّقة، اینکه تمام خواهد شدن، گوید: بار خدایا؟ نرینه خواهد بود یا مادینه! رزقش چیست! اجلش چیست«2»! سعید است یا شقی! او را گوید: برو و به لوح محفوظ رو و از آن جا«3» نسخه کن، آن فرشته بیاید و نسخه کند تا به آخر صفات او، تا بیان کنیم. لِنُبَیِّن‌َ لَکُم، کمال قدرت ما و غرایب حکمت ما در گردانیدن اصل خلقت شما به اطوار و انواع. وَ نُقِرُّ فِی الأَرحام‌ِ، عاصم خواند: نقرّ، به نصب عطفا علی قوله: لِنُبَیِّن‌َ، تا بیان کنیم و قرار دهیم در رحم آنچه خواهیم تا به وقتی معیّن. مُسَمًّی، نام برده. و باقی قرّاء خواندند: وَ نُقِرُّ، برفع علی الاستیناف، المعنی و نحن نقرّ، و ما قرار دهیم آنچه خواهیم در رحمهای زنان تا به وقت ولادت، و آن اجلی بود مسمّی. ثُم‌َّ نُخرِجُکُم طِفلًا، آنگه شما را برون آریم از شکم مادران طفل خرد«4». و طفل به لفظ واحد گفت با آن که حال است از جمع، برای آن که عرب واحد به جای جمع گویند، در بهری مواضع چنان که گفت: ن‌ّ العواذل لیس لی بأمیر و لم یقل: امراء. إبن جریج گفت: تشبیها بالمصدر، کعدل و زور، و قیل: تشبیها بالخصم و الضّیف. ثُم‌َّ لِتَبلُغُوا أَشُدَّکُم، پس برای آن تا شما به اشدّ خود رسی، یعنی به کمال خلق و تمام عقل و نهایت قوّت. و «اشد»، جمع «شدّ»، کفلس و افلس، و قیل: جمع شدّ، کودّ و اودّ، یقال: هو ودّی و القوم أودّی، و قیل: جمع شدّة، کنعمة و أنعم، و اینکه از جموع قلّت است. وَ مِنکُم مَن یُتَوَفّی، و از شما بهری آن بود که او را وفات دهند و جان بردارند، و «من» تبعیض راست، و «من» نکره موصوفه است، امّا به کودکی یا به جوانی بمیرد، یا پیش بلوغ به اشدّ«5». وَ مِنکُم مَن یُرَدُّ إِلی أَرذَل‌ِ العُمُرِ، و بهری از شما باشند که ایشان را رد کنند به ارذلتر و خسیس‌تر عمری، و آن حالت پیری و خرفی باشد، و حق تعالی او«6» را «ارذل العمر» خواند برای آن که حالت ----------------------------------- (1). آج، لب: گویند. [.....]
(2). آج، لب، مش: کی است. (3). آج، لب: محفوظ او را. (4). آب، آز، مش: خورد. (5). آج، لب: باشد. (6). آب، آز، مش: پیری. صفحه : 300 ضعف و عجز و نقصان عقل و تن باشد، و پس از آن مرد صلاح نفس امید ندارد و داند«1» که آخر عمر است، و هر چه روز آید نقصان زیادت خواهد بودن، از آن جا گفتند: الشّیب احدی المیتتین، پیری یکی است از دو مرگ، و قال بعضهم: و الشّیب احدی المیتتین تقدّمت اولا هما و تأخّرت اخراهما. لِکَیلا یَعلَم‌َ مِن بَعدِ عِلم‌ٍ شَیئاً، «لا» عاقبت راست بر آن تأویل که گفته‌ایم تا کار او به جایی باز آید که هیچ نداند پس از آن که دانست، و آن از نقصان عقل و فهم و ذکر او باشد که او را کم شود و نسیان بر او غالب شود. وَ تَرَی الأَرض‌َ هامِدَةً، و تو ای محمّد یا ای مخاطب؟ زمین را خشک«2» پژمرده بینی، یقال: همدت النّار تهمد همودا اذا صارت رمادا، و همد الثّوب همودا اذا بلی«3» و خلق، قال الاعشی: قالت قتیلة ما لجسمک شاحبا و اری ثیابک بالیات همّدا و روا بود که اینکه خطاب با رسول بود، یا با مخاطبی هر که باشد برای آن که اینکه بر سبیل مثل می‌فرماید: فَإِذا أَنزَلنا عَلَیهَا الماءَ اهتَزَّت وَ رَبَت، چون آب باران به او فرو فرستیم بجنبد چون کسی که حرکت با نشاط کند. و «اهتزاز»«4»، حرکت مرد شادان باشد با بشاشت، یقال: اهتزّ لکذا اذا قام الیه نشیطا فرحا به، آنگه در جماد بر سبیل تشبیه استعمال کنند، قال الشّاعر: و تأخذه عند المکارم هزّة کما اهتزّ تحت البارح الغصن الرّطب وَ رَبَت، ای ارتفعت و زادت، که زمین عقیب برف و باران چون خوش شود بر آید به مانند خمیر، چنان که پای به او فرو شود. وَ أَنبَتَت مِن کُل‌ِّ زَوج‌ٍ بَهِیج‌ٍ، و برویاند از هر جنسی و صنفی گیاه و نبات نیکو، و اینکه مثلی است که خدای تعالی بزد برای عرب که منکر بودند و مستبعد، بعث و نشور را، و می‌گفتند: چگونه ممکن باشد که ما پس از آن که مرده باشیم و پوسیده گشته و با خاک برابر شده، ما را اعادت کنند و زنده کنند؟ و اینکه«5» محال می‌داشتند. حق تعالی گفت در اینکه چه تعجّب و استبعاد است؟ نه هر سال زمین به فصل زمستان مرده شود، چنان که هیچ ----------------------------------- (1)-. لب: نداند. (2). آج، لب و. (3). آج، لب: یکی. (4). آج، لب: اهتزت از. (5). مش را. صفحه : 301 نبات نرویاند. و اگر همه آبهای جهان در او بندند باز آنگه که وقت آید و فصل ربیع باشد، ما باران به او فرو فرستیم تا چون زنده شود«1»، پنداری بر خود بجنبد و نشاط نبات کند، و انواع نبات پدید آید از او، هم آن خدای که اینکه کند و بر اینکه قادر است، قادر است بر آن که شما را زنده کند پس از آن که مرده باشی و پوسیده. آنگه اینکه آیت را بیان کرد و گفت: ذلِک‌َ بِأَن‌َّ اللّه‌َ هُوَ الحَق‌ُّ، اینکه برای آن است که خدای حق‌ّ است، و وجود او درست است، و کمال قادری او محقّق است، و او قادر است بر آن که مردگان را زنده کند، بل«2» هر چه مقدورات است«3»، قادر است از هر جنسی علی ما [لا]
«4» نهایة له. وَ أَن‌َّ السّاعَةَ آتِیَةٌ، و نیز بدانی که قیامت آمدنی است و در او شکّی نیست، و خدای تعالی زنده خواهد کرد آنان را که در گورهااند. وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یُجادِل‌ُ فِی اللّه‌ِ بِغَیرِ عِلم‌ٍ وَ لا هُدی‌ً وَ لا کِتاب‌ٍ مُنِیرٍ، آیت هم در نضر بن الحارث آمد، گفت: و از مردمان کس«5» هست که جدل می‌کند و خصومت در خدای تعالی بی‌علمی که او را هست. وَ لا هُدی‌ً، بی بیانی و بیّنتی و حجّتی که دارد، و بی‌کتابی روشن. ثانِی‌َ عِطفِه‌ِ، برگردانیده پهلو را، و اینکه عبارت باشد از دو چیز، یکی: تکبّر، یقول العرب: جاء فلان ثانیا عطفه اذا جاء متکبّرا متجبّرا، و نیز عبارت باشد از عدول و اعراض و الثّنی الصّرف، و العطف الجنب، و نصب او بر حال است از فاعل، و در آیت هر دو وجه محتمل است، و نظیره«6» قوله: وَ إِذا تُتلی عَلَیه‌ِ آیاتُنا وَلّی مُستَکبِراً«7» ...، و قوله: ... لَوَّوا رُؤُسَهُم وَ رَأَیتَهُم یَصُدُّون‌َ وَ هُم مُستَکبِرُون‌َ،«8». لِیُضِل‌َّ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، تا گمراه کند مردمان را از ره خدای. آنگه گفت: لَه‌ُ فِی الدُّنیا خِزی‌ٌ، او را در دنیا خزیی و ذلّی و هوانی و هلاکی باشد، و آن روز بدر بود. وَ نُذِیقُه‌ُ یَوم‌َ القِیامَةِ عَذاب‌َ الحَرِیق‌ِ، و روز قیامت بچشانیم او را عذاب دوزخ. ----------------------------------- (1). آب، آز، مش و. (2). آب، آز، مش بر. (3). آب اوست، مش او. (4). آط: ندارد، از آب، افزوده شد. [.....]
(5). آب، آز، مش: کسی. (6). آب، آز، مش: نظیرها. (7). سوره لقمان (31) آیه 7. 8. سوره منافقون (63) آیه 5. صفحه : 302 ذلِک‌َ بِما قَدَّمَت، «ذلک» اشارت است به آنچه رفت از خزی دنیا و عذاب آخرت، گفت: اینکه برای آن است، و به سبب آن که دستهای او تقدیم کرد، و اینکه مبالغت است در اضافت فعل به او، و اینکه آیات و امثال اینکه دلیل است بر بطلان مذهب مجبّره که گفتند: ثواب و عقاب معلّل نیست، و خدای تعالی فاعل فعل بندگان است، و افعال ما به سایر وجوه و حقایق به خدای تعلّق دارد که خدای تعالی جزا معلّل کرد و اضافت فعل با بنده کرد علی ابلغ الوجه. وَ أَن‌َّ اللّه‌َ لَیس‌َ بِظَلّام‌ٍ لِلعَبِیدِ، و خدای تعالی ظلم نکند بر بندگان که ایشان را مؤاخذه کند به فعل خود یا فعلی که ایشان نکرده باشند، و بر قاعده مجبّره هیچ ظلم در جهان نباشد الّا خدای کرده باشد، چه هیچ کس بر احداث و انشاء قادر نیست. و چون اندیشه کنی از ره عقل و شرع روشن شود که خدای تعالی بر هیچ کس ظلم نکند و نکرده است. امّا مجبّر بر خدای ظلم می‌کند به آن که اضافت می‌کند به او آنچه به او لایق نیست، فکأنّه ظلمه بان ظلّمه، پنداری ظلم کند بر او به اضافت ظلم به او، چه ظلم وضع الشّی‌ء فی غیر موضعه باشد، و او تعالی- علوّا کبیرا- نه موضع ظلم است، بل موضع عدل است و فضل«1»، اگر با بنده کار به استحقاق کند، جز عدل نکند و هیچ ظلم نکند، و اگر از عدل بگذرد جز فضل نکند، ظلم را به او ره نیست، و اضافت ظلم را به او هیچ وجه نیست، سُبحانَه‌ُ وَ تَعالی عَمّا یَقُولُون‌َ عُلُوًّا کَبِیراً«2». وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یَعبُدُ اللّه‌َ عَلی حَرف‌ٍ، آیت در شأن جماعتی اعراب آمد که به مدینه آمدند و ایمان آوردند ایمانی مجازی، به زبان اظهار ایمان کردند و به دل بر کفر بودند، ایشان را علمی نبود از آن که ایشان را نظری نبود که سبب علم باشد. آنگه اگر ایشان را نکبتی نرسیدی و بیماری و آفتی و نقصان مالی، و مال ایشان زیادت شدی و اسبان ایشان بچّه نیکو آوردی و زنان ایشان پسران«3» زادندی، گفتندی«4»: اینکه محمّد مبارک مردی است، و اینکه دین او حق‌ّ است و ما را بر اینکه دین بودن صواب است و سود. و اگر بر خلاف اینکه بودی و هوای مدینه موافق نیامدی و بیمار شدندی و اسپان و اشتران ایشان بعضی بمردندی و زنانشان دختران زادندی، گفتندی: اینکه ----------------------------------- (1). آب، آز، مش: فعل. (2). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 43. (3). آج، لب: سپری. (4). آج، لب: گفتند. صفحه : 303 محمّد نا مبارک مردی است، و اینکه دین او اصلی ندارد، و ما تا در اینکه دین آمدیم جز زیان و نکبت نیست ما را، برگشتندی، فذلک قوله: فَإِن أَصابَه‌ُ خَیرٌ اطمَأَن‌َّ بِه‌ِ، ای سکن الیه، وَ إِن أَصابَته‌ُ فِتنَةٌ، ای نکبة و بلیّة و مرض و آفة فی المال. انقَلَب‌َ عَلی وَجهِه‌ِ، ارتدّ عن اسلامه بعد ما اظهره، و رجع کافرا، و قوله: عَلی حَرف‌ٍ، ای علی جانب و شفا غیر مطمئن‌ّ و لا مستقیم، چون کسی که بر طرف چیزی باشد در میان آن کار نشده باشد. و الحرف، الجانب، و منه حرف البئر و حرف النّهر. مجاهد گفت: علی شک‌ّ، بعضی دگر گفتند: علی ضعف من الاعتقاد و البصیرة، و بعضی دگر گفتند: علی لون واحد فی طلب مقصوده، بر یک رنگ و همه آن که طالب مقصود خود باشد«1» شاکر نباشد«2» در سرّاء و ضرّاء. بعضی دگر گفتند: اینکه کنایت است از نفاق، یعنی یعبد اللّه بلسانه دون قلبه. خَسِرَ الدُّنیا وَ الآخِرَةَ، یعقوب و حمید و اعرج خواندند: خاسر الدّنیا و الاخرة، علی وزن فاعل نصبا«3» علی الحال و جرّ الاخرة بالاضافة، او دنیا و آخرت زیان دارد، یعنی نه دنیا بود او را و نه آخرت، برای آن که در دنیا منکوب باشد و در آخرت معذّب. ذلِک‌َ هُوَ الخُسران‌ُ المُبِین‌ُ، اینکه زیانی است آشکارا که پوشیده نیست. آنگه گفت: یَدعُوا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، می‌خواند اینکه مدبر منحوس کافر بدون خدای جمادی را که او را زیان نکند و نتواند کرد، و سود نیز نتواند«4» کرد. ذلِک‌َ هُوَ الضَّلال‌ُ البَعِیدُ، اینکه گمراهی است دور، یعنی بغایت و دور از رشاد. یَدعُوا لَمَن ضَرُّه‌ُ، کسی را می‌خواند و می‌پرستد که زیانش نزدیکتر از سود است، یعنی اینکه بتان را که می‌پرستد برای آن که او خود قادر نیست بر سود، و از عبادت ایشان او را در دنیا و آخرت زیان خواهد بود به خزی و عقاب. لَبِئس‌َ المَولی، بد خداوندگاری است بت«5» ایشان را. وَ لَبِئس‌َ العَشِیرُ، و بد همسازی«6» است. و گفتند: مولی، به معنی ناصر است اینکه جا، و گفته‌اند: ولی‌ّ و دوست است، و ----------------------------------- (1). آج، لب: باشند. (2). آج: نباشند، لب: باشند. (3). آط: نصیبا، به قیاس با نسخه آب، و اتّفاق بقیه نسخه بدلها، تصحیح شد. (4). آج: نتوانند. (5). آب، آز، مش: بتان. (6). آط: همباز، به قیاس با نسخه آج و با توجّه به معنی کلمه در صفحات بعدی و تصریح متن، تصحیح شد. [.....]
صفحه : 304 گفته‌اند: إبن العم‌ّ است، یعنی پسران عم‌ّاند آنان که دعوت می‌کنند پسران عم‌ّ خود را با کفر. قوله: یَدعُوا لَمَن ضَرُّه‌ُ، نحویان در اینکه «لام» خلاف کردند، بعضی گفتند: صله است و زیادت، و التّقدیر: یدعوا من ضرّه، و بعضی گفتند: تأکید است در بیان آن که مضرّت او بیشتر از منفعت است، و اینکه حال مؤکّد و بلیغتر است، و اینکه معنی سخت ظاهر است، «لام» برای آن آورد. بعضی دگر گفتند: جواب قسمی مضمر است، ای یدعو«1» و اللّه لمن ضرّه اقرب من نفعه، بعضی دگر گفتند: یدعوا«2»، به معنی یقول است، چنان که عنتره گفت: یدعون عنتر و الرّماح کأنّها اشطان بئر فی لبان الادهم ای یقولون یا عنتر«3»، و خبر محذوف«4» باشد، و التّقدیر: یقول لمن ضرّه اقرب من نفعه الهة او اله. و بعضی دگر گفتند: یدعو«5» از صله ضلال است، یعنی ذلِک‌َ هُوَ الضَّلال‌ُ البَعِیدُ، الّذی یدعوه. آنگه ابتدا کرد و گفت: لَمَن ضَرُّه‌ُ أَقرَب‌ُ مِن نَفعِه‌ِ، و محل‌ّ او رفع بود بر ابتدا، و خبر او لَبِئس‌َ المَولی وَ لَبِئس‌َ العَشِیرُ، باشد، و گفتند: کلام بر تقدیم و تأخیر است، یعنی لمن ضرّه اقرب من نفعه یدعو«6» بر ابتدا و خبر«7» بعضی دگر گفتند: اینکه بر تکرار است علی سبیل التّأکید، و التّقدیر: یدعوا«8» لمن ضرّه اقرب من نفعه یدعوا«9»، آنگه دوم بیفگند اکتفا به اوّل کرد. و بعضی دگر گفتند: به اینکه تأویلات متعسّف حاجت نیست چه اینکه در کلام عرب شایع است، و قد سمع منهم اعطیتک لما غیره خیر منه و عنده لما غیره خیر منه. و العشیر، فعیل به معنی مفاعل، ای المعاشر و الخلیط و الصّاحب، بد رفیق و همساز است بتان ایشان را. إِن‌َّ اللّه‌َ یُدخِل‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا، آنگه چون ذکر کافران و احوال ایشان و معبودان ایشان بگفت، احوال مؤمنان بگفت و ثواب ایشان، گفت: خدای تعالی مؤمنان را که عمل صالح کنند به بهشتهایی«10» برد که در زیر درختان آن جویها روان باشد که خدای ----------------------------------- (6- 5- 2- 1). آج، لب: یدعوا. (3). آب: عنتره. (4). آج، لب: محذوفی. (7). آج، لب او. (9- 8). آب، آز، مش: یدعو. (10). آج، لب: بهشتها. صفحه : 305 هر چه خواهد کند او را مانعی و منازعی نباشد در آنچه کند، چه کس ممانعت او نتواند کرد و منازعت او را قوّت ندارد و بر او اعتراض نرسد کس را، چه افعال او همه حکمت و صواب باشد بر وجه مصلحت علی احسن ما یمکن. قوله: مَن کان‌َ یَظُن‌ُّ أَن لَن یَنصُرَه‌ُ اللّه‌ُ فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ، گفت هر که گمان برد که خدای تعالی نصرت نکند او را. مفسّران خلاف کردند در آن که اینکه ضمیر فی قوله: یَنصُرَه‌ُ اللّه‌ُ فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ راجع با کیست! بیشتر مفسّران گفتند: راجع است با رسول- علیه السّلام. فَلیَمدُد بِسَبَب‌ٍ إِلَی السَّماءِ، گو بکش پاره‌ای رسن از آسمانه خانه«1» خویش. ثُم‌َّ لیَقطَع، آنگه گو ببر و بنگر که کید او غیظ و خشم او ببرد یا نه، و معنی آیت آن است که: هر کس که گمان برد که خدای تعالی پیغامبرش- محمّد را- نصرت نخواهد کرد در دنیا و آخرت، گو رسنی در سقف آسمانه خانه خود فگن و خویشتن از او«2» در آویز به گلو، پس ببر«3» آن را تاکید او خشم او را ببرد یا نه، و اینکه چنان باشد که ما گوییم کسی که او کاری نتواند دید و از آنش خشم آید و نتواند آن را تغییر و تبدیل کرد«4»، اینکه کار چنین خواهد بود، اگر تو را«5» خوش نیست رسنی در افگن و خویشتن بیاویز، آنگه رسن ببر تا بر زمین افتی و بنگر تا به اینکه کید به هیچ کس زیان باشد جز به تو! إبن زید گفت: مراد به «سماء»، آسمان حقیقی است، یعنی هر کس که پندارد که خدای تعالی محمّد را نصرت نخواهد کرد رسنی از آن جا که اوست به آسمان کش و از آن ره به آسمان رو، و مادّه آن قطع کن و با زبر، چه مادّه نصرت و خذلان از آسمان است، آنگه گو بنگر تاکید او غیظ او ببرد یا نه؟ و گفت: اینکه آیت در جماعتی آمد از بنی اسد و بنی غطفان که ایشان از اسلام تقاعد کردند و گفتند: ما می‌ترسیم که نباید که محمّد را نصرت نکنند، اگر ما در دین او شویم آنچه از میان ما و جهودان هست از مخالفت زنده شود و خیری که ما را از ایشان است منقطع شود، و به اینکه خیر نرسیم من کل«6» الطّرفین بر زیان باشیم، خدای تعالی اینکه آیت ----------------------------------- (1). آج، لب: آسمان به خانه. (2). آج، لب: گورسنی در سقف آسمان نه خود را از او. (3). مش: بگو. (4). آب، آز، مش: تغییری و تبدیلی کردن. (5). آب، آز، مش با اینکه. (6). آب، آز، مش: کلا الطرفین. صفحه : 306 فرستاد و گفت: هر که اینکه گمان می‌برد، گو اینکه معامله کن تا«1» خود سود دارد او را یا نه؟ مجاهد گفت: «ها» راجع است با «من»، و معنی آن است که: هر که او به خدای بد گمان باشد و ظن برد که خدای او را نصرت نخواهد کرد نه در دنیا و نه در آخرت، یعنی روزی نخواهد داد«2»، و «نصرت» اینکه جا به معنی رزق و عطاست من قول العرب: من نصرنی نصره اللّه، ای من اعطانی اعطاه اللّه. ابو عبیده گفت: عرب زمین باران رسیده را ارض منصوره گویند، قال: فانّک لا تعطی امرءا فوق«3» حقّه فلا تملک الشّق‌ّ«4» الّذی الغیث ناصره ای ماطره و معطیه، و معنی آیت آن که: هر که گمان برد که خدای او را روزی نخواهد داد، گو رسنی در افگن و خویشتن بیاویز. إبن عامر و ابو عمرو و رویس و ورش خواندند: ثُم‌َّ لیَقطَع]
«5» و: ثُم‌َّ لیَقضُوا،«6» ...، به سکون «لام» فی الموضعین، و قنبل موافقت کرد«7» ثُم‌َّ لیَقضُوا، و باقی قرّاء به کسر «لام» خواندند در هر دو جای. امّا «ما» فی قوله: ما یَغِیظُ، مصدری است، و تقدیر آن که: هَل یُذهِبَن‌َّ کَیدُه‌ُ، غیظه«8»، و شاید «ما»«9» موصوله باشد علی تقدیر: هل یذهبن‌ّ کیده الّذی یغیظه، و یحمله علی الغیظ. آنگه گفت: وَ کَذلِک‌َ، همچنین ما فرستادیم اینکه قرآن را آیتی روشن. و نصب «آیات» بر حال است و وجه تشبیه در کَذلِک‌َ، آن است [که]
«10» چنان که«11» دلالات«12» مقدّم اظهار کردیم، همچنین قرآن فرستادیم. وَ أَن‌َّ اللّه‌َ«13»، و خدای هدایت دهد آن را که خواهد«14». ----------------------------------- (1). آج، لب: با. (2). آب، آز، مش: دادن. [.....]
(3). آب، آز: دون. (4). آب، آج، لب، آز: السّوء. (5). اساس: تا بدین جا افتادگی دارد، از آط، افزوده شد. (6). سوره حج (22) آیه 29. (7). آط، آب، آج، لب، آز در. (8). آز: ما یغیظ. (9). آط، آب، آج، لب، آز: تا. (10). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (11). آط در آیات. (12). آز: در آیات مقدم دلایل. (13). همه نسخه بدلها یهدی من یرید. (14). همه نسخه بدلها قوله تعالی. صفحه : 307

[سوره الحج (22): آیات 17 تا 37]

[اشاره]


إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ الَّذِین‌َ هادُوا وَ الصّابِئِین‌َ وَ النَّصاری وَ المَجُوس‌َ وَ الَّذِین‌َ أَشرَکُوا إِن‌َّ اللّه‌َ یَفصِل‌ُ بَینَهُم یَوم‌َ القِیامَةِ إِن‌َّ اللّه‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ شَهِیدٌ (17) أَ لَم تَرَ أَن‌َّ اللّه‌َ یَسجُدُ لَه‌ُ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ مَن فِی الأَرض‌ِ وَ الشَّمس‌ُ وَ القَمَرُ وَ النُّجُوم‌ُ وَ الجِبال‌ُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَاب‌ُّ وَ کَثِیرٌ مِن‌َ النّاس‌ِ وَ کَثِیرٌ حَق‌َّ عَلَیه‌ِ العَذاب‌ُ وَ مَن یُهِن‌ِ اللّه‌ُ فَما لَه‌ُ مِن مُکرِم‌ٍ إِن‌َّ اللّه‌َ یَفعَل‌ُ ما یَشاءُ (18) هذان‌ِ خَصمان‌ِ اختَصَمُوا فِی رَبِّهِم فَالَّذِین‌َ کَفَرُوا قُطِّعَت لَهُم ثِیاب‌ٌ مِن نارٍ یُصَب‌ُّ مِن فَوق‌ِ رُؤُسِهِم‌ُ الحَمِیم‌ُ (19) یُصهَرُ بِه‌ِ ما فِی بُطُونِهِم وَ الجُلُودُ (20) وَ لَهُم مَقامِع‌ُ مِن حَدِیدٍ (21) کُلَّما أَرادُوا أَن یَخرُجُوا مِنها مِن غَم‌ٍّ أُعِیدُوا فِیها وَ ذُوقُوا عَذاب‌َ الحَرِیق‌ِ (22) إِن‌َّ اللّه‌َ یُدخِل‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ یُحَلَّون‌َ فِیها مِن أَساوِرَ مِن ذَهَب‌ٍ وَ لُؤلُؤاً وَ لِباسُهُم فِیها حَرِیرٌ (23) وَ هُدُوا إِلَی الطَّیِّب‌ِ مِن‌َ القَول‌ِ وَ هُدُوا إِلی صِراطِ الحَمِیدِ (24) إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ یَصُدُّون‌َ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ المَسجِدِ الحَرام‌ِ الَّذِی جَعَلناه‌ُ لِلنّاس‌ِ سَواءً العاکِف‌ُ فِیه‌ِ وَ البادِ وَ مَن یُرِد فِیه‌ِ بِإِلحادٍ بِظُلم‌ٍ نُذِقه‌ُ مِن عَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ (25) وَ إِذ بَوَّأنا لِإِبراهِیم‌َ مَکان‌َ البَیت‌ِ أَن لا تُشرِک بِی شَیئاً وَ طَهِّر بَیتِی‌َ لِلطّائِفِین‌َ وَ القائِمِین‌َ وَ الرُّکَّع‌ِ السُّجُودِ (26) وَ أَذِّن فِی النّاس‌ِ بِالحَج‌ِّ یَأتُوک‌َ رِجالاً وَ عَلی کُل‌ِّ ضامِرٍ یَأتِین‌َ مِن کُل‌ِّ فَج‌ٍّ عَمِیق‌ٍ (27) لِیَشهَدُوا مَنافِع‌َ لَهُم وَ یَذکُرُوا اسم‌َ اللّه‌ِ فِی أَیّام‌ٍ مَعلُومات‌ٍ عَلی ما رَزَقَهُم مِن بَهِیمَةِ الأَنعام‌ِ فَکُلُوا مِنها وَ أَطعِمُوا البائِس‌َ الفَقِیرَ (28) ثُم‌َّ لیَقضُوا تَفَثَهُم وَ لیُوفُوا نُذُورَهُم وَ لیَطَّوَّفُوا بِالبَیت‌ِ العَتِیق‌ِ (29) ذلِک‌َ وَ مَن یُعَظِّم حُرُمات‌ِ اللّه‌ِ فَهُوَ خَیرٌ لَه‌ُ عِندَ رَبِّه‌ِ وَ أُحِلَّت لَکُم‌ُ الأَنعام‌ُ إِلاّ ما یُتلی عَلَیکُم فَاجتَنِبُوا الرِّجس‌َ مِن‌َ الأَوثان‌ِ وَ اجتَنِبُوا قَول‌َ الزُّورِ (30) حُنَفاءَ لِلّه‌ِ غَیرَ مُشرِکِین‌َ بِه‌ِ وَ مَن یُشرِک بِاللّه‌ِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِن‌َ السَّماءِ فَتَخطَفُه‌ُ الطَّیرُ أَو تَهوِی بِه‌ِ الرِّیح‌ُ فِی مَکان‌ٍ سَحِیق‌ٍ (31) ذلِک‌َ وَ مَن یُعَظِّم شَعائِرَ اللّه‌ِ فَإِنَّها مِن تَقوَی القُلُوب‌ِ (32) لَکُم فِیها مَنافِع‌ُ إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی ثُم‌َّ مَحِلُّها إِلَی البَیت‌ِ العَتِیق‌ِ (33) وَ لِکُل‌ِّ أُمَّةٍ جَعَلنا مَنسَکاً لِیَذکُرُوا اسم‌َ اللّه‌ِ عَلی ما رَزَقَهُم مِن بَهِیمَةِ الأَنعام‌ِ فَإِلهُکُم إِله‌ٌ واحِدٌ فَلَه‌ُ أَسلِمُوا وَ بَشِّرِ المُخبِتِین‌َ (34) الَّذِین‌َ إِذا ذُکِرَ اللّه‌ُ وَجِلَت قُلُوبُهُم وَ الصّابِرِین‌َ عَلی ما أَصابَهُم وَ المُقِیمِی الصَّلاةِ وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقُون‌َ (35) وَ البُدن‌َ جَعَلناها لَکُم مِن شَعائِرِ اللّه‌ِ لَکُم فِیها خَیرٌ فَاذکُرُوا اسم‌َ اللّه‌ِ عَلَیها صَواف‌َّ فَإِذا وَجَبَت جُنُوبُها فَکُلُوا مِنها وَ أَطعِمُوا القانِع‌َ وَ المُعتَرَّ کَذلِک‌َ سَخَّرناها لَکُم لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ (36) لَن یَنال‌َ اللّه‌َ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لکِن یَنالُه‌ُ التَّقوی مِنکُم کَذلِک‌َ سَخَّرَها لَکُم لِتُکَبِّرُوا اللّه‌َ عَلی ما هَداکُم وَ بَشِّرِ المُحسِنِین‌َ (37)

[ترجمه]


آنان که ایمان آوردند و آنان که جهود شدند و صابیان و ترسایان و گبران و آنان که شرک آوردند، خدای حکم کند میان ایشان روز قیامت که خدای بر همه چیز گواه است. نبینی که خدای سجده کند او را،«1»، هر که در آسمان«2» است و هر که در زمین است و آفتاب و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و دوندگان«3» و بسیاری از مردمان و بسیاری را واجب«4» شد بر ایشان عذاب، و هر که خوار بکند او را خدای، نباشد او را گرامی کننده، که خدای بکند آنچه خواهد. «5» دو خصم‌اند که خصومت کردند در خدای«6» آنان که کافر شدند ببرند«7» برای ایشان جامه‌هایی از آتش برریزند«8» از بالای سرهای ایشان آب گرم. بگدازند«9» به او آنچه در شکمهای ایشان است و پوستها. و ایشان را در آن جا جرزه‌هایی«10» از آهن. ----------------------------------- (1). آط، آب: که خدای را سجده بکند، آج، لب: که خدای را سجده می‌برد. (2). آط، آب، آج، لب: آسمانها. [.....]
(3). آط، آب، آج، لب: روندگان. (4). آب: بسیاری که واجب. (5). آط اینکه. (6). آط، آب: در خدایشان، آج، لب: در کار خدایشان. (7). آب: ببرنده‌اند، آج، لب: بریده شد. (8). آط، آب: می‌ریزند، آج، لب: ریخته شود. (9). آط، آب، آج، لب: بگدازد. (10). آط، آب: دبوس، آج، لب: کوزها. صفحه : 308 هر گه که خواهند که بیرون آیند از آن جا از غم«1» با جابرند«2» ایشان را در آن جا و بچشی عذاب سوزنده. [43- پ]
که خدای در برد«3» آنان را که ایمان آرند و کارهای نکو کنند در بهشتها که می‌رود از زیر آن جویها، حلی دهند ایشان را در آن جا از دستورنجنها«4» از زر و مروارید، و جامه‌های ایشان در آن جا حریر«5» باشد. و ره نمایند ایشان را با سخن پاکیزه از قول، و ره نمایند«6» به ره پسندیده. [44- ر]
آنان که کافر شدند و برگردند«7» از راه خدای و مسجد حرام، آن که کردیم او را برای مردمان راست است استاده«8» در او و بادی«9» و هر که خواهد در او گراییدن«10» از دین به ستم کردن، بچشانیم او را از عذابی سخت. چون جای ساختیم برای ابراهیم جای خانه«11» که مگیر انباز به من«12» چیزی و پاکیزه کن خانه من [برای]
«13» گردندگان و استادگان و رکوع کنندگان و سجود کنندگان. و آگاهی ده«14» در مردمان با حج تا به تو آیند پیادگان و بر هر اشتری [لاغر]
«15» ----------------------------------- (1). آط: اندوهی. (2). آج، لب: باز گردانند. (3). آط، آب، آج، لب: در آرد. (4). آج، لب: دستاورنحها. (5). آب: ابریشم. (6). آط، آب، آج، لب ایشان را. [.....]
(7). آط، آب، آج، لب: برگردیدند. (8). آط، آج، لب: مردمان راست استاده. (9). آط، آب: بدوی، آج، لب: مسافر. (10). آط، آب، آج، لب: گردیدن. (11). آج، لب کعبه. (12). آط، آب، لب: که شک نیارد به من. (15- 13). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (14). آج، لب: ندا کن. صفحه : 309 می‌آیند از هر رهی دور. تا حاضر آیند به منفعتهای خود«1» و یاد کنند نام خدای در روزهای دانسته بر آنچه روزی کرد ایشان را از بهیمه چهارپایان، بخوری از آن و بدهی درویش بی‌چیز را. پس بگو تا بگزارند مناسکشان و وفا کنند نذرهاشان و بگردند به خانه کعبه«2». آن و هر کس که او بزرگ دارد حرمتهای خدای، آن بهتر باشد او را بنزدیک خدایش، و حلال کردند شما را چهار پایان الّا آنچه می‌خواندند«3» بر شما، بپرخیزی«4» از پلیدی از بتان و بپرخیزی«5» گفتن دروغ«6». راست گشته«7» خدای را جز«8» شرک آرنده«9» به او و هر که شرک آرد به خدای، پنداری بیفتاد از آسمان، بر باید او را مرغ یا ببرد او را باد در جای«10» دور. آن و هر که بزرگ دارد مناسک«11» خدای را آن از پرهیزگاری دلها باشد. شما را باشد در آنها سودها تا به وقتی نام زده، پس جای [آن]
«12» به خانه کعبه باشد. ----------------------------------- (1). آط ایشان. (2). آج، لب دیرینه. (3). آط، آب، آج، لب، مش: می‌خوانند. (5- 4). آط، آب: بپرهیزی، آج، لب: دوری گزینید. (6). آط، آب، آج، لب: از سخن فحش. (7). آج، لب: مخلص باشید. [.....]
(8). آج، لب: نه. (9). آب: شرک آرندگان را. (10). آط، آب، آج، لب: جایگاهی. (11). آج، لب: فرمانهای. (12). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. صفحه : 310 و هر امّتی را کردیم«1» ما عبادتی تا ذکر کنند«2» نام خدای بر آنچه روزی کرد ایشان را از جانور چهار پایان، خدای شما یک خدای است، او را گردن نهی و مژده ده متواضعان را. آنان که چون یاد کنند خدای را ترسد دلهای ایشان و صبر کنندگان بر آنچه بر ایشان رسد و به پای دارندگان نماز و از آنچه ما روزی دهیم ایشان را هزینه کنند. و شتران«3» کردیم آن را برای شما از مناسک خدای شما را در آن خیر است، بگویی نام خدای بر آن پای به هم باز- نهاده«4»، چون بیفتد پهلویش بخوری از آن و طعام دهی خواهنده را و تعرّض«5» کننده را«6»، همچنین مسخّر بکردیم آن را برای شما تا همانا شکر کنی. نرسد به خدای گوشت آن«7» و نه خونهایش«8»، و لکن برسد او را پرهیزگاری از شما، همچنین مسخّر کرد«9» [آن را]
«10» برای شما تا تکبیر«11» کنی خدای را بر آنچه بیان کرد شما را و مژده ده نیکوکاران را. قوله تعالی: إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا، حق تعالی گفت: آنان که ایمان آوردند و بگرویدند و مرا«12» باور داشتند و آنان که جهود شدند و آنان که صابی شدند، و بیان ----------------------------------- (1). آج، لب: گردانیدیم. (2). آط، آب، آج، لب: یاد کنند. (3). آج، لب قربانی. (4). آج، لب: بر آن صف زدگان. (5). آط، آب، مش: تعریض. (6). آج، لب: و فقیر سایل را. (7). آط، آب، آج، لب، مش: گوشتهای ایشان. (8). آب، آج، لب، مش: خونهای ایشان. (9). آط، آج، لب: بکردیم. [.....]
(10). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (11). آب: تکبّر. (12). آط، آب، آج، لب، آز: ما را. صفحه : 311 کرده‌ایم صابی را در سورة المائده، و ترسایان و گبرکان و مشرکان که با خدای شریک گفتند بتان را در عبادت. قتاده گفت، در اینکه آیت دینها پنج است: اربعة للشّیطان«1»، و واحد للرّحمن، چهار دیو راست و یکی خدای را. آنچه خدای راست مسلمانی است و آنچه دیو راست اینکه چهار گانه است از: جهودی و ترسایی و گبرکی و مشرکی. و گفت: صابیان نوعی باشند از اینان«2». و خبر [ «ان‌ّ» اوّل]
«3» «ان‌ّ» دوم اللّه«4» با اسم«5»، و خبر فی قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ یَفصِل‌ُ بَینَهُم، و مثله قولهم ان‌ّ زیدا ان‌ّ الخیر عنده الکثیر، و قال جریر: ان‌ّ الخلیفة ان‌ّ اللّه«6» البسه سربال ملک به ترجی الخواتیم«7» حق تعالی گفت اینکه جماعت را، از مسلمانان و جهودان و ترسایان و گبرکان و صابیان و مشرکان، من فردا«8» قیامت میان ایشان فصل کنم. و در فصل دو قول گفتند: یکی آن که حکم کنم، من قولهم: للحاکم«9» الفصّال، و دیگر آن که تمییز«10» کنم و فرق کنم میان ایشان تا محق‌ّ از مبطل پدید آید به حق«11» علم ضروری، به آن که«12» روی محق‌ّ سپید کنم و روی مبطل سیاه کنم تا مردمان میان [ایشان]
«13» فرق بدانند«14» بضرورت. و فصل و فرق و تمییز باشد میان حق‌ّ و باطل بآنچه از یکدیگر جدا شود. إِن‌َّ اللّه‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ شَهِیدٌ، خدای تعالی بر همه چیز گواه است. أَ لَم تَرَ، نمی‌بینی، یعنی نمی‌دانی، و اینکه رؤیت اینکه جا به معنی علم است که خدای را تعالی سجده می‌کنند [46- ر]
هر که در آسمان و هر که در زمین است! آنچه عقلااند سجده ایشان بر حقیقت«15» است و آنچه جماداند از آفتاب و ماه و ستارگان و کوهها و درختان. و ناعاقلان از چهارپایان، سجود ایشان از جهت ذلّت و خشوع و ----------------------------------- (1). آج، لب: للشّیاطین. (2). آط، آب، آج، لب، آز: ایشان. (13- 3). اساس: ندارد، از آط آورده شد. (4). آط، آب، آج، لب، آز: است. (5). آط، آب، آز: به اسم. (6). آب، آز: الخلیفة اللّه. (7). آب، آز: یرجی للخواتیم. (8). آج، لب در. (9). آج، لب: الحاکم. (10). آط، آج، لب: تمیز. (11). آط، آج، لب: به خلق. [.....]
(12). آج، لب: و آن که. (14). آط، آب، آج، لب، آز: کنند. (15). آج، لب: حق. صفحه : 312 مسخّر شدن باشد خدای را به آنچه«1» دلیل کند که آن را صانعی است«2» قادر و عالم و حی‌ّ و موجود«3» حاصل بر صفات کمال که مستحق‌ّ سجده است. پس چون عاقلان عند نظر در اینکه چیزها خدای را بشناختند و بدانستند«4» که او به اینکه نعمتها که کرد مستحق‌ّ عبادت و سجود است، پنداشتی اینکه سجده ایشان کردند از آن جا که به دعوت ایشان بود. و «من» در آیت اگر چه صورت او عموم است مراد به او خصوص [است]
«5»، برای آن که ما دانیم که بسیاری از عقلا خدای را سجده نمی‌کنند. و مذهب ما آن است که لفظ «ما» و «من» و هر چه اصحاب عموم دعوی کردند که آن صفت عموم است مشترک است میان عموم و خصوص، و صالح است هر دو را و عموم را صیغتی مفرد نیست مختص‌ّ به او. شرح اینکه کرده‌ایم پیش از اینکه در آیات وعید در سورة النّساء و جز از آن، از اینکه جا گفت: وَ کَثِیرٌ مِن‌َ النّاس‌ِ، و بسیاری از مردمان نیز خدای را سجده می‌کنند و بسیاری را عذاب بر ایشان واجب است از اصرارشان بر کفر. مجاهد گفت: آن که او سجده کند جز از خدای را سایه او سجده کند خدای را، و ذلک قوله: ... وَ ظِلالُهُم بِالغُدُوِّ وَ الآصال‌ِ«6» ... و قوله: ... یَتَفَیَّؤُا ظِلالُه‌ُ عَن‌ِ الیَمِین‌ِ وَ الشَّمائِل‌ِ سُجَّداً لِلّه‌ِ، وَ کَثِیرٌ حَق‌َّ عَلَیه‌ِ العَذاب‌ُ«7»، و بسیاری از مردمان عذاب بر ایشان واجب است برای اصرارشان بر کفر. و در آیت اضماری است و التّقدیر: و کثیر أبی السّجود فحق‌ّ علیه العذاب. و «واو» فی قوله: وَ کَثِیرٌ حَق‌َّ عَلَیه‌ِ العَذاب‌ُ، «واو» استثنا«8» ست برای آن که حکم او مخالف است حکم آن را که از پیش رفت. وَ مَن یُهِن‌ِ اللّه‌ُ، ای من یهنه اللّه، و هر که را خدای اهانت کند و خوار گرداند او را، فَما لَه‌ُ مِن مُکرِم‌ٍ، او را مکرمی و گرامی کننده‌ای نباشد. عامّه قرّاء به کسر «را» خواندند، علی انّه فاعل، و در شاذّ ابراهیم بن ابی ملیکه خواند: مکرم به فتح «را» علی المصدر، ای فماله، من اکرام، کقوله: ... رَب‌ِّ أَنزِلنِی مُنزَلًا مُبارَکاً«9». ----------------------------------- (1). آب، آج، لب، آز: با آنچه. (2). آط، آب، آج، لب، آز: هست. (3). همه نسخه بدلها، بجز مش و. (4). آز: نشناختند و ندانستند. (5). از آط، آورده شد. (6). سوره رعد (13) آیه 15. (7). سوره نحل (16) آیه 48. 8. آط، آب، آج، لب، آز: استیناف. (9). سوره مؤمنون (23) آیه 29. صفحه : 313 إِن‌َّ اللّه‌َ یَفعَل‌ُ ما یَشاءُ، که خدای بکند آنچه خواهد. هذان‌ِ خَصمان‌ِ، گفت: اینکه دو خصم‌اند که خصومت کردند. فِی رَبِّهِم، در خدای، یعنی در دین خدای. و برای آن «اختصموا» گفت و «اختصما» نگفت که لفظ خصم اسمی مشتبه است به مصدر، از اینکه جا تثنیه و جمع و تأنیث نکنند او را، و مثله قوله: وَ هَل أَتاک‌َ نَبَأُ الخَصم‌ِ إِذ تَسَوَّرُوا المِحراب‌َ«1». قیس بن عباد روایت کرد از أبو ذرّ الغفاری‌ّ که آیه در شش کس آمد از قریش که روز بدر با یکدیگر کارزار کردند و در حق‌ّ خدای و هستی او خصومت کردند: عبیده و حارث و حمزه عبد المطّلب و علی‌ّ بن ابی طالب و شیبه و عتبه ابناء ربیعه و ولید بن عتبه، و قصّه ایشان رفته است در قصّه کارزار بدر. آنگه گفت که امیر المؤمنین گفت: اوّل کس که روز قیامت پیش خدای- جل‌ّ جلاله- به زانو در آید به خصومت، من باشم و اینکه قول هلال بن یساف«2» و عطاء بن یسار است. عبد اللّه عبّاس گفت: اینکه خصوم اهل کتاب‌اند و مسلمانان، که اهل کتاب گفتند مسلمانان را که: ما اولیتریم به حق، برای آن که کتاب ما پیش از کتاب شماست و پیغامبر ما مقدّم است بر پیغامبر شما. مؤمنان گفتند که: ما اولیتریم به حق، برای آن که ما به هر دو پیغامبر و هر دو کتاب ایمان داریم و شما می‌دانی که دین ما حق‌ّ است و لکن حسد رها نمی‌کند شما را که بگویی«3». مجاهد و عطا و عاصم و کلبی گفتند: مؤمنان‌اند و کافران از هر ملّت که باشند. عکرمه گفت: بهشت و دوزخ است که با یکدیگر محاجّه کردند یعنی خازنان بهشت و دوزخ با یکدیگر محاجّه کردند. دوزخ گفت: ساکنان من جبّاران و مستکبران و پادشاهان باشند. و بهشت گفت: بار خدایا چون است که ساکنان من ضعفا و مساکین آمدند! خدای تعالی بهشت را گفت: تو رحمت منی رحمت کنم به تو هر چه«4» خواهم از بندگانم [46- پ]
و دوزخ را گفت: تو عذاب منی عذاب کنم به تو آن را که خواهم از بندگانم و هر یکی را از شما مملو کنم به اهلش. آنگه پایه هر یکی از ساکنان دوزخ و بهشت پیدا کرد، گفت: ----------------------------------- (1). سوره ص (38) آیه 21. (2). آج، لب: نساف، آب، آز: لساف. [.....]
(3). آب، آج، لب، آز: بگویند. (4). آط، آب، آز: بر هر چه، آج، لب: آن را که. صفحه : 314 فَالَّذِین‌َ«1»ما «2» ما کافران را برای ایشان جامه‌ها ببرند از آتش و از بالای سر ایشان حمیم فرو ریزند. و «حمیم» آب تافته«3» باشد. یُصهَرُ بِه‌ِ ما فِی بُطُونِهِم، بگدازند به آن حمیم آنچه در شکم ایشان باشد از احشا و امعا. ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: چون حمیم به سر ایشان فرو ریزند به مغز ایشان فرو شود تا به پهلو و شکم ایشان رسد، احشاء ایشان گداخته کند و همچنین در همه اندام ایشان برود تا به قدم ایشان رسد. آنگه گفت: اینکه «صهر» باشد. باز دگر باره با سر شوند و همچنین می‌کنند با او. و «صهر» در لغت«4» گداختن باشد«5»، یقال صهرت الشّحم اصهره صهرا، قال الشّاعر: تروی لقی القی فی صفصف تصهره الشّمس و لا«6» ینصهر و قال آخر: ک‌ّ السّفافید الشّواء المصطهر قوله: وَ لَهُم [مَقامِع‌ُ مِن حَدِیدٍ، جمع «مقمعه» و آن مقرعه باشد، و ایشان را مقامعی باشد از آهن، که قمع کنند]
«7» ایشان را به آن، و آن آلت قمع و قهر و زجر باشد. کُلَّما أَرادُوا أَن یَخرُجُوا مِنها مِن غَم‌ٍّ أُعِیدُوا فِیها، هر گه که خواهند«8» که از آن جا بیرون آیند«9» با جای فگنند ایشان را. در خبر است که دوزخ هر وقت زفیر کند و به شرر«10» اهلش را چندان براندازد که از دوزخ بیرون افتند و خواهند تا بروند، زبانیگان به اینکه مقامع آهن بکوبند ایشان را و با دوزخ اندازند. وَ ذُوقُوا، در کلام محذوفی هست، ای و قیل لهم ذوقوا، و گویند ایشان را که بچشی عذاب آتش سوزنده. حریق به معنی محرق باشد کالالیم، بمعنی المؤلم. و ذوق، طلب ادراک طعم باشد ----------------------------------- (1). آب، آز: فامّا الّذین. (2). اساس: ندارد، از آط آورده شد. (3). آب، آز: گرم کرده، آج، لب: تافته گرم. (4). آب، آز عرب پیه. (5). آط، آج، لب: گداختن پیه. (6). آط، آب، آج، لب، آز: فلا. (7). اساس: افتادگی دارد، از آط افزوده شد. (8). اساس: خواهد، به قیاس با آط و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). اساس: آید، به قیاس با آط و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). آج، لب: بشر. صفحه : 315 به لهوات و لسان. آنگه چون وصف یک خصم بگفت که کافر است در حدیث خصم دیگر گرفت و احوال او و جزای او گفت. إِن‌َّ اللّه‌َ یُدخِل‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، خدای تعالی آنان را که ایمان آرند و عمل صالح کنند در بهشتها برد که در زیر درختان آن جویها می‌رود. یُحَلَّون‌َ فِیها، به حلّی«1» ایشان کنند و در پوشانند ایشان را در آن جا، مِن أَساوِرَ، در واحد او سه لغت است: اسوار بالالف، و سوار و سوار. و جمع اسوار، اساوره«2» باشد، و جمع سوار و سوار، اسوره. و اساور روا بود که جمع سوار باشد ککراع و اکارع. و شاید که جمع اسوره باشد، جمع الجمع. و در مصحف عبد اللّه مسعود اساویر است، و هی جمع اسوار، در دستهای ایشان کنند دستورنجها«3» از زر و مروارید. گفتند: زر مرصّع باشد به مروارید و گفتند: اینکه دگر باشد و آن دگر. و نافع و أبو بکر عن عاصم خواندند وَ لُؤلُؤاً به نصب، عطفا علی محل‌ّ الجارّ و المجرور، برای آن که تقدیر آن است که یحلّون اساور ذهبیّة و لؤلؤا. و باقی قرّاء لؤلؤ به جرّ، عطفا علی ذهب خواندند. و در سورة الملائکة هم اینکه خلاف کردند بر اینکه وجه و حجّت اینکه آوردند که در مصاحف چنین است به «الف». آنان که جرّ خواندند گفتند: آن «الف» زیاده است بعد الواو، کالف قالوا و مالوا. کسائی گفت: بدل همزه است. و یعقوب اینکه جا به نصب خواند و آن جا به جرّ اتّباعا للمصحف، و گفت: در مصحف اینکه جا «الف» نوشته است و در ملائکه «الف» نیست در مصحف. وَ لِباسُهُم فِیها حَرِیرٌ، و جامه ایشان در آن جا حریر باشد. گفتند: خدای تعالی حریر پوشیدن بر مردان حرام کرد در دنیا تا مشوّق باشند به لبس حریر در بهشت، عملی کنند که ایشان را آن جا رساند تا حریر پوشند. وَ هُدُوا إِلَی الطَّیِّب‌ِ مِن‌َ القَول‌ِ«4»، راه نمایند به گفتار پاک، و هو قول: لا اله الّا اللّه، چنان که گفت: ... إِلَیه‌ِ یَصعَدُ الکَلِم‌ُ الطَّیِّب‌ُ«5»، و گفتند: مراد ایمان است، و گفتند: قرآن است، و گفتند: قولی است که در او فحش نباشد. وَ هُدُوا، راه نمایند ----------------------------------- (1). آج: تحلّی. (2). آج، لب، آز: اساره. [.....]
(3). آب، آز: دست‌ورنجنها. (4). همه نسخه بدلها و ایشان را. (5). سوره فاطر (35) آیه 10. صفحه : 316 ایشان را به ره دین خدای حمید«1» که مستحق‌ّ حمد و شکر است. فعیل به معنی مفعول. روایت کرده‌اند که رسول- علیه السّلام- گفت: [47- ر]
هیچ کس نیست که حمد دوست‌تر«2» دارد از خدای تعالی. إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ یَصُدُّون‌َ، گفت: آنان که کافر شدند و مردمان را منع می‌کنند از ره خدای تعالی. و در عطف مستقبل بر ماضی، چند قول گفتند، یکی آن که: لفظ مستقبل است و معنی ماضی، و التّقدیر: کفروا و صدّوا. و گفتند برای آن چنین گفت که: ایشان در مقدّمه«3» کافر بودند و کفر آوردند، امّا صدّ و منع حال ایشان باشد و در حال به آن مشغول بودند، و لفظ مضارع که به فعل باشد صالح بود حال و استقبال را، و مثله قوله: الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ تَطمَئِن‌ُّ قُلُوبُهُم بِذِکرِ اللّه‌ِ«4» ...، و منع ایشان مردمان را از دین خدای به دو وجه بود: یکی قهر، و یکی اغواء و دعوت با کفر. وَ المَسجِدِ الحَرام‌ِ الَّذِی جَعَلناه‌ُ لِلنّاس‌ِ، و نیز منع می‌کنند مردمان را، و«5» مسجد الحرام«6» مسجد مکه«7» است ما نهاده‌ایم آن را برای جمله مردمان تا قبله نمازشان باشد و مقصد حج‌ّ و عمره ایشان. آنگه وصف کرد مسجد الحرام را، گفت: سَواءً العاکِف‌ُ فِیه‌ِ وَ البادِ، و حفص«8» عن عاصم و روح عن یعقوب، «سواء» خواندند به نصب علی انّه مفعول ثان لجعلناه التّقدیر: جعلنا المسجد الحرام مستویا فیه العاکف و البادی«9». عاکف آن بود که آن جا مقیم بود، و بادی آن که از بادیه آن جا آید. و باقی قرّاء «سواء» خواندند به رفع علی انّه خبر مبتدا مقدّم علیه. و اینکه خبر را تقدیم لازم بود، کقوله تعالی: سَواءٌ عَلَیهِم أَ أَنذَرتَهُم،«10» ...، و قوله: سَواءٌ عَلَینا أَ جَزِعنا أَم صَبَرنا«11» ...، و قال: سواء علیها«12» لیلها و نهارها، و التّقدیر: العاکف و البادی فیه ----------------------------------- (1). آج، لب گفت. (2). همه نسخه بدلها، بجز مش: دوستر. (3). مش: مقدّم. (4). سوره رعد (13) آیه 28. (5). همه نسخه بدلها: را از. (6). همه نسخه بدلها که. (7). آج، لب: کعبه. (8). همه نسخه بدلها: جعفر. (9). همه نسخه بدلها: و الباد. (10). سوره بقره (2) آیه 6. (11). سوره ابراهیم (14) آیه 21. [.....]
(12). آط، آج، لب: علیهم. صفحه : 317 مستویان، و برای آن«1» به لفظ واحد گفت که مصدر است. آنگه در معنی او خلاف کردند، بعضی گفتند: معنی آن است که: مقیم و بدوی و غریب در منازل و مساکن او یکی باشد مقیم اولیتر نبود از طاری تا در ایّام حج‌ّ کسی را نبود«2» که غرباء حجّاج را منع کند از نزول آن جا که خواهند.«3» و اینکه، در اخبار ما آمده است«4»، اینکه قول حسن بصری است و جماعتی از مفسّران. و مجاهد گفت مراد آن است که: مقیم و طاری در حرمتداشت آن جایگاه و ادای مناسک و ارکان حج آن جا یکی‌اند، به آن معنی که بر همه کس واجب است اینکه معنی. و در کرای منازل در ایّام موسم خلاف کردند، بعضی گفتند: حرام است، و بعضی گفتند: مکروه است، و مذهب شفعی آن است که: حلال است، و ظواهر اخبار ما به مکروهی«5» می‌ماند، [و اسحاق گفت: حرام است. وَ مَن یُرِد فِیه‌ِ بِإِلحادٍ بِظُلم‌ٍ، گفت«6»]
:«7» «با» زیادت است در «الحاد»، چنان که زیادت است فی قوله: تَنبُت‌ُ بِالدُّهن‌ِ«8» ...، و کما قال: بواد یمان ینبت الشّث‌ّ صدره و آخره«9» بالمرخ و الشّبهان ای المرخ، و الباء زیادة«10»، و قال الاعشی: منت برزق عیالنا ارماحنا ای رزق عیالنا، و قال آخر: ا لم یأتیک و الانباء تنمی بما لاقت لبون بنی زیاد و معنی آن که: «و من یرد فیه الحادا بظلم»، و هر که او در آن جا خواهد که میل کند به ظلمی. و بعضی دگر گفتند: مفعول ارادت محذوف است، و التّقدیر: و ----------------------------------- (1). اساس که، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، حذف شد. (2). اساس: بود، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد. (3). آج، لب: خواهد. (4). آب، آز، مش و. (5). آط، آب، آج، آز، مش: مکروه. (6). آب، آز: گفتند. (7). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، و اتفاق نسخه بدلها، افزوده شد. (8). سوره مؤمنون (23) آیه 20. (9). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی و مآخذ شعری: اسفله. (10). آط، آب، آز، مش: زایده. صفحه : 318 من یرد فیه منعا بالحاد بظلم، ای علی وجه الظّلم، و اگر کسی خواهد که کسی را از خانه خدای و مسجد الحرام منع کند به میلی بر وجه ظلم، ما او را عذاب الیم مولم بچشانیم. عبد اللّه مسعود گفت: هیچ کسی نباشد هرگز که«1» او همّت کند«2» سیّئتی، بر او نویسند، و اگر«3» به عدن یا دورتر شهری از عدن همّت کند که مردی را بکشد به مکّه، یا معصیتی کند آن جا، اگر چه نکند به آن عزم که کرده باشد، داخل بود تحت اینکه آیت، و خدای او را عذاب الیم بچشاند. مفسّران در معنی «الحاد» و «ظلم»، خلاف کردند. قتاده و مجاهد گفتند: مراد شرک است، یعنی همّت کند که آن جا جز خدای را پرستد چنان که کفّار مکّه کردند. دگر قوم گفتند: استحلال الحرام و رکوب الاثام، حرام حلال دارد و ارتکاب کبایر کند. عبد اللّه عبّاس گفت: آن باشد که بکشد آن را که او قصد کشتن او نکند، و ظلم کند بر آن که بر او ظلم نکند. لیث گفت از مجاهد که: سیّئات در مکّه مضاعف بود، چنان که حسنات. إبن جریج گفت: استحلال حرم باشد. حبیب بن ابی ثابت گفت: احتکار طعام باشد به مکّه [47- پ]
. بعضی دگر گفتند: مراد هر منهی است از قول و فعل، حتّی قول الرّجل: لا و اللّه و بلی و اللّه. و مجاهد گفت: عبد اللّه عمر را دو خیمه بود: یکی در حرم، و یکی بیرون حرم. چون خواستی که با اهل و قوم خود عتابی کند، به خیمه بیرونی رفتی. او را پرسیدند از آن، گفت: برای آن که ما را گفته‌اند: وَ مَن یُرِد فِیه‌ِ بِإِلحادٍ بِظُلم‌ٍ، و من الالحاد قول الرّجل لا و اللّه و بلی و اللّه. قوله: وَ إِذ بَوَّأنا لِإِبراهِیم‌َ مَکان‌َ البَیت‌ِ، یعنی«4» بوّأنا وطّأنا«5». عبد اللّه عبّاس گفت: جعلنا. حسن گفت: انزلنا. مقاتل سلیمان گفت: دللنا علیه. مقاتل حیّان گفت: هیّأناه«6» له، و نظیره قوله: تُبَوِّئ‌ُ المُؤمِنِین‌َ مَقاعِدَ لِلقِتال‌ِ«7» ...، و: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: هر که. (2). همه نسخه بدلها به. (3). همه نسخه بدلها مردی. [.....]
(4). همه نسخه بدلها: معنی. (5). همه نسخه بدلها باشد. (6). همه نسخه بدلها: هیئناه. (7). سوره آل عمران (3) آیه 121. صفحه : 319 بَوَّأَکُم فِی الأَرض‌ِ«1» ...، و اینکه عبارات متقارب المعنی است. خلاف کردند مفسّران در آن که خدای تعالی چگونه روشن کرد ابراهیم را جای خانه، بعضی گفتند: ابری بفرستاد تا چندان که جای خانه بود سایه افگند. بعضی دگر گفتند: بادی بفرستاد تا اساس برفت. بعضی دگر گفتند: جبریل بیامد و رسم برزد«2» و خط کشید«3» تا او بر آن بنا کرد. و مکان جای مستوی باشد که در او متمکّن توان شدن و قرار گرفتن و جسم ثقیل را منع کند از هوی‌ّ«4». و اصل بَوَّأنا، من باء اذا رجع باشد، کانّه منزل یرجع الیه، و منه البواء فی قولهم: فلان بواء فلان اذا کان دمه کفوا لدمه فیرجع به«5» الیه للقود. و مراد به بیت، خانه کعبه است و در کلام حذفی است، و تقدیر آن که: و اوحینا الیه أَن لا تُشرِک بِی شَیئاً، و وحی کردیم به ابراهیم که شرک میاور به من، هیچ«6» چیز را انباز مدار در عبادت من، بل عبادت خالص مرا کن. وَ طَهِّر بَیتِی‌َ، و پاک کن خانه من«7». قتاده گفت: از اصنام و اوثان، و گفتند: از سایر ادناس، و گفتند: از خون و سرگین که چون آن جا به تقرّب ذبایح کشتندی، خون و سرگین آن جا رها کردندی. لِلطّائِفِین‌َ، برای آنان که آن جا طواف کنند. وَ القائِمِین‌َ، و برای آنان که آن جا نماز کنند. وَ الرُّکَّع‌ِ السُّجُودِ، و رکوع و سجود کنند. وَ أَذِّن فِی النّاس‌ِ بِالحَج‌ِّ، حسن و جبّائی گفتند: اینکه امر است رسول را- علیه السّلام- به اعلام مردمان به حج‌ّ. گفتند: خانه بنا کردی، اکنون مهمانان را بخوان و ندا کن. ابراهیم- علیه السّلام- گفت: بار خدایا؟ آواز من کجا رسد! حق تعالی گفت: علیک الاذان و علی‌ّ البلاغ ، بر تو آواز دادن و به من«8» رسانیدن. ابراهیم- علیه السّلام- بر مقام بایستاد، و گفتند: بر کوه ابو قبیس رفت و آواز داد و گفت: یا ایّها النّاس الا ان‌ّ ربّکم قد بنی بیتا فحجّوه، ای مردمان؟ خدای برای شما خانه‌ای بنا کرده است، بیایی آن را زیارت کنی. حق تعالی آواز او به همه عالم برسانید از شرق تا غرب تا به آنان برسانید، علی سبیل«9» المبالغة که در اصلاب مردان و ارحام زنان ----------------------------------- (1). سوره اعراف (7) آیه 74. (2). آط، آج، لب: بزد. (3). آب، آز، مش: بر کشید. (4). آج، لب: هوا. (5). آط، آج، لب: ندارد. 6. آب، مش را یعنی هیچ. (7). آط: من را، آب، آز، مش: مرا. (8). آج، لب: و بر من. (9). همه نسخه بدلها: طریق. صفحه : 320 بودند، علی ما جاء فی الاخبار، و معنی مبالغت باشد. آنگه آنان که در سابق علم آن بود که ایشان حج خواهند کردن«1»، جواب دادند و گفتند: لبّیک الّلهم‌ّ لبّیک. یَأتُوک‌َ رِجالًا، تا به«2» تو آیند پیاده، جمع راجل، کقایم و قیام و صایم و صیام. جزم «یأتوک» بر جواب امر است، و نصب «رجالا» بر حال است از فاعل. وَ عَلی کُل‌ِّ ضامِرٍ، و بر هر شتری لاغر. یَأتِین‌َ مِن کُل‌ِّ فَج‌ٍّ عَمِیق‌ٍ، می‌آیند از هر راهی دور. و «یأتین» برای آن گفت که رد کرد با معنی «کل‌ّ»، یعنی جمله شتران، قال الرّاجز: قطعن بعد النّازح العمیق ابو القاسم بشر بن محمّد بن یاسر گفت: در طواف مردی کهل را دیدم روی زرد شده و اثر رنج سفر بر او پیدا، عصایی به دست گرفته طواف می‌کرد، بر آن عصا اعتماد کرده از ضعف. بر او رفتم و او را می‌پرسیدم، مرا گفت: تو از کجایی! گفتم: از خراسان، گفت: خراسان کجا باشد، که نشنیده بود! گفتم: از بلاد مشرق است، گفت: از آن جا تا اینکه جا به چند گاه«3» آیی! گفتم: دو ماهه یا سه ماهه راه است، گفت: پس دانم هر سال«4» تو به«5» زیارت اینکه خانه آیی که شما همسایه اینکه خانه‌ای. من گفتم: از خانه تو تا اینکه جا چند باشد! گفت: پنج ساله راه است که من از خانه بیامدم، هیچ اثر بیاض در سر و محاسن من نبود، اکنون در راه پیر گشتم«6». گفتم: هذا و اللّه الجهد البیّن و الطّاعة الجمیلة و المحبّة الصّادقة. [48- ر]
گفتم«7»: و اللّه اینت«8» رنج عظیم و طاعت نکو و محبّت صادق؟ در روی من بخندید و اینکه بیتها بخواند: زر من هویت و ان شطّت بک الدّار و حال من دونه حجب و استار لا یمنعنّک بعد من زیارته ان‌ّ المحب‌ّ لمن یهواه زوّار لِیَشهَدُوا مَنافِع‌َ لَهُم، تا حاضر آیند به منافع خود. سعید جبیر گفت: مراد تجارت است، و اینکه روایت ابو رزین است از عبد اللّه عبّاس. مجاهد گفت: منافع دین و دنیا خواست و هر چه معصیت نبود. محمّد بن علی‌ّ الباقر گفت: و سعید مسیّب و عطیّه ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: کرد. [.....]
(2). آب، آز، مش: با. (3). آز: گام. (4). همه نسخه بدلها: سالی. (5). همه نسخه بدلها: سال اینکه جا به. (6). آط، آج، لب، آز، مش: پیر شدم. (7). چاپ شعرانی: گفت. (8). همه نسخه بدلها بجز آط و آب: اینکه است. صفحه : 321 عوفی: مراد عفو و مغفرت است. وَ یَذکُرُوا اسم‌َ اللّه‌ِ فِی أَیّام‌ٍ مَعلُومات‌ٍ، و تا ذکر خدای کنند در ایّام«1» معلوم، یعنی عشر ذی الحجّه. اینکه قول حسن و قتاده است. و گفتند: ایّام معدودات، ایّام تشریق باشد. و ابو جعفر باقر- علیه السّلام«2»- عکس اینکه گفت، گفت: برای آن که ذکر به تکبیر در ایّام تشریق باشد، و نیز لقوله تعالی: عَلی ما رَزَقَهُم مِن بَهِیمَةِ الأَنعام‌ِ، و اینکه در ایّام تشریق باشد، و اینکه قول عبد اللّه عمر است. محمّد کعب«3» گفت: هر دو یکی است، معلومات و معدودات. و آنان که گفتند: ایّام معلومات«4»، ایّام تشریق است، گفتند: برای آن که اندک است بر آنچه روزی کرد ایشان را از بهیمه انعام«5»، از چهارپایان که آن جا کشند به هدی و اضحیّه. فَکُلُوا مِنها، بخوری از آن. مجاهد و عطا گفتند: خدای تعالی امر کرد ما را که از هدی بخوریم جز که اینکه امر«6» مندوب است، واجب«7» نیست، و مذهب ما هم چنین است. و اصحاب ظاهر گفتند: واجب است. وَ أَطعِمُوا البائِس‌َ الفَقِیرَ، و از آن جا طعام«8» دهی مرد«9» درویش را که علامت درویشی بر او پیدا باشد. و بائس، ذو البؤس باشد من باب لابن و تامر، و البأس و البؤس الشّدّة. و اینکه برای آن گفت که در جاهلیّت چون چیزی بکشتندی برای هدی، خانه از آن نخوردندی. ثُم‌َّ لیَقضُوا تَفَثَهُم، آنگه بفرمای تا مناسک حج بگزارند از: احرام، و وقوف به عرفات، و مشعر، و طواف، و سعی، و رمی الجمار، و حلق، اینکه قول عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر است. و بعضی«10» گفتند: تفث، ازالت وسخ احرام باشد به حلق و غسل. ازهری گفت: تفث، در لغت نمی‌شناسند الّا از قول عبد اللّه عبّاس. بعضی دگر گفتند«11» تفث، موی شوراب«12» گرفتن باشد و موی بغل پاک کردن و ناخن گرفتن و موی عانه پاک کردن. و عکرمه گفت: تفث، موی و ناخن باشد. [و ابی‌ّ ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ایّامی. (2). همه نسخه بدلها به. (3). همه نسخه بدلها: محمّد بن کعب. (4). اساس: معلومات، با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها و فحوای عبارت تصحیح شد. (5). آج، لب: بهیمة الانعام. (7- 6). همه نسخه بدلها به. (8). همه نسخه بدلها: طعامی. [.....]
(9). همه نسخه بدلها: مردم. (10). همه نسخه بدلها دگر. (11). همه نسخه بدلها: قضای. (12). همه نسخه بدلها: شارب. صفحه : 322 گفت از عبد اللّه عبّاس که: قضای تفث، وضع احرام باشد]
«1» از تقصیر و ناخن گرفتن و حلق کردن و جامه دوخته پوشیدن. و تفث، در کلام عرب وسخ باشد، یقال: ما اتفثک، ای ما اوسخک و اقذرک. قال امیّة بن الصّلت. ساخین«2» آباطهم لم یقلعوا تفثا و ینزعوا عنهم قملا و صئبانا وَ لیُوفُوا نُذُورَهُم، وفا«3» کنند به نذرها از نذر«4» و هدی و آنچه گفته باشند. و ابو بکر عن عاصم خواند: و لیوفّوا، به تشدید «فاء» لتکثیر الفعل، یعنی تمام بگزارند نذرهایی که کرده باشند. وَ لیَطَّوَّفُوا بِالبَیت‌ِ العَتِیق‌ِ، و بگو تا طواف کنند به خانه کعبه، مراد طواف حج‌ّ است که آن را طواف الزّیاره خوانند، و اینکه قول باقر است- علیه السّلام- و بیشتر مفسّران، و به اجماع رکن است و واجب است، و اینکه طواف بعد الافاضة من عرفات باشد، امّا روز عید و امّا پس از آن. و علما خلاف کردند در آن که خانه کعبه را چرا عتیق خواندند، عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه زبیر و مجاهد و قتاده گفتند: برای آن که خدای تعالی آن«5» را آزاد کرد از آن که جبّاران به آن راه یابند، و آنرا ویران کنند. سعید جبیر گفت: تبّع بیامد تا خانه کعبه ویران«6» کند، چون به قدید رسید، فالج پدید آمد او را. بزرگان لشکر را بخواند و اطبّا را. گفتند: یا ملک؟ اینکه خانه را خدایی است«7» که هر که قصد اینکه خانه کند به بدی، خدای او را باز دارد از آن مکروهی«8» اگر اینکه جا خواهی در رو و تجارتی بکن و کاری که تو را هست، و آن را تعرّضی«9» مکن به بدی. او بیامد و بفرمود تا خانه را کسوتی نکو ساختند و در«10» پوشانیدند، و اوّل کس که خانه را کسوت کرد او بود، و هزار شتر«11» قربان فرمود کردن، و اهل حرم را مبرّت کرد و صِلَت داد، آن جا که ایشان فرو«12» آمده بودند آن را مطابخ نام نهادند، [48- پ]
از آن که مطبخهای ایشان بود، و ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: شاخین. (3). همه نسخه بدلها، و وفا. (4). همه نسخه بدلها: حج. (5). همه نسخه بدلها: او. (6). آط، آب: بیران. (7). همه نسخه بدلها: خداوندی هست. (8). آز: مکرهی. (9). همه نسخه بدلها: تعرّض. (10). همه نسخه بدلها او. [.....]
(11). آط، آج، لب: اشتر. (12). همه نسخه بدلها: فرود. صفحه : 323 قعیقعان برای قعقعه سلاح ایشان نام نهادند آن جای را، و قصّه اصحاب الفیل در جای خود بیاید- ان شاء اللّه. سفیان عیینه گفت: برای آن عتیق خواند«1» آن را که آزاد است و هرگز مملوک نبود«2» و آن را مالکی نبود از آدمیان، و مجاهد همین گفت. إبن زید گفت: برای آن که قدیم است. و عتیق قدیم و دیرینه باشد، و عتق و قدم او آن است که: هو اوّل بَیت‌ٍ وُضِع‌َ لِلنّاس‌ِ«3» ...، یقال: سیف عتیق و دینار عتیق. بعضی دگر گفتند: برای آن که بر خدای تعالی کریم است، لکرامته علی اللّه. و العتق الکرم، عتق کرم باشد، من قولهم: فرس عتیق، ای کریم. باقر«4»- علیه السّلام- گفت: برای آن که آزاد بود در ایّام طوفان نوح از غرق، چون همه جهان غرق شد. ذلِک‌َ وَ مَن یُعَظِّم حُرُمات‌ِ اللّه‌ِ- [الایة، «ذلک»، اشارت است به آنچه رفته است، ای ذلک علی ما مضی و سمعت. آنگه گفت: وَ مَن یُعَظِّم حُرُمات‌ِ اللّه‌ِ]
«5»، هر که تعظیم کند حرمتهای خدای را، فَهُوَ خَیرٌ لَه‌ُ، او را به باشد بنزدیک خدای«6». إبن زید گفت: حرمات خدای، مشعر الحرام است، و البیت الحرام، و المسجد الحرام و البلد الحرام. بعضی دگر گفتند«7»: جمله مناسک است، آن را تعظیم کند به قضای حقوق و ادای واجبات را«8». و بعضی دگر گفتند: مراد به حرمات، جمله محرّمات است، و تعظیم او ترک او باشد استعظاما لها. وَ أُحِلَّت لَکُم‌ُ الأَنعام‌ُ، و حلال کردند شما را چهارپایان بر عموم آنگه استثنا کرد از او گفت: إِلّا ما یُتلی عَلَیکُم، الّا آن که بر شما خوانند یا خواندند، فی قوله: حُرِّمَت عَلَیکُم‌ُ المَیتَةُ وَ الدَّم‌ُ وَ لَحم‌ُ الخِنزِیرِ- الایة، الی قوله: ذلِکُم فِسق‌ٌ«9» ...، بعضی دگر گفتند معنی آن است که: در حال احرام گوشت اینکه ----------------------------------- (1). مش: خواندند. (2). آب، آز، مش: نشود. (3). سوره آل عمران (3) آیه 96. (4). همه نسخه بدلها: و باقر. (5). اساس: افتادگی دارد، از آط، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها او. (7). آج، لب مراد به حرمات. (8). همه نسخه بدلها: او. (9). سوره مائده (5) آیه 3. صفحه : 324 چهار پایان از گاو و گوسپند و شتر بر شما حلال کردند الّا آنچه بر شما خوانند که حرام است از صید و گوشت او، فی قوله: ... وَ حُرِّم‌َ عَلَیکُم صَیدُ البَرِّ ما دُمتُم حُرُماً«1». فَاجتَنِبُوا الرِّجس‌َ مِن‌َ الأَوثان‌ِ، گفتند«2»: بپرهیزی از اینکه پلید«3»، آنگه آن را به «من» تبیین«4» کرد که: از اوثان و بتان‌اند، برای آن که «رجس» مشتمل باشد بر اوثان و جز اوثان. آنگه آن را بیان کرد به اوثان، و تقدیر آن است که: فاجتنبوا الرّجس الّذی هو الاوثان. و در اخبار ما آمد که: مراد، نرد و شطرنج باختن است و سایر انواع قمار. وَ اجتَنِبُوا قَول‌َ الزُّورِ، و بپرخیزی«5» از دروغ گفتن. و اصحاب ما گفتند: غناء و سایر اقوال ملهیه بنا حق داخل باشد در او«6»، بهتان و گوایی«7» دروغ داخل بود در او. و در خبر می‌آید، که رسول- علیه السّلام- بر منبر گفت در خطبه‌ای که: گواهی به دروغ معادل است شرک به خدای را، آنگه اینکه آیت بخواند، یعنی خدای تعالی در یک آیت از هر دو نهی کرد، و رسول- علیه السّلام- گفت: یبعث شاهد الزّور مدلعا لسانه فی النّار ، گفت: گواه دروغ را بر انگیزند زبان در آتش کرده در قیامت. حُنَفاءَ لِلّه‌ِ، بر طریق استقامت راست ایستاده فرمانهای خدای را، و نصب او بر حال است از فاعل. و گفتند: اصل «حنف» استقامت باشد، و گفته‌اند: میل، و گفته‌اند: کلمه از اضداد است. غَیرَ مُشرِکِین‌َ بِه‌ِ، شرک نیارند به خدای تعالی، و هم حال است. وَ مَن یُشرِک بِاللّه‌ِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِن‌َ السَّماءِ، و هر که شرک آرد به خدای، پنداری از آسمان بیفتاد. فَتَخطَفُه‌ُ الطَّیرُ، مرغ در رباید او را، یا باد او را فرو برد به جای دور. تشبیه کرد حال کافران را به آن کس که او از آسمان بیفتد، باز«8» او را مرغی در رباید، یا به حال کسی که باد او را در هوّه‌ای«9» و حفره‌ای اندازد، و آن ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آیه 96. 2. همه نسخه بدلها: گفت. (3). آب، آز، مش: پلیدی. [.....]
(4). آط بیان. (5). اساس: هر خبری، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها (بپرهیزی) تصحیح شد. (6). آط و. (7). همه نسخه بدلها، بجز آط، گواهی. (8). همه نسخه بدلها: یا . (9). آب، آز، مش: هوی. صفحه : 325 جای دور قعر«1» باشد، در آن که او مالک نبود کار خود را و نفعی نتواند کردن به خود، و دفع مضرّتی«2» نتواند، همچنین کافر به قیامت اندر مانده«3» ملجأ بود، مالک نباشد از کار بر هیچ چیز. حسن گفت: تشبیه کرد اعمال کفّار«4» در نفی ثبات و استقامت و الحصول علی طایر!!! جرس«5»، یعنی چنان که اینکه را در حال هویّی«6» ثباتی نباشد، و در میانه مرغ او را در رباید، همچنین اعمال کافران و مشرکان را محصول نبود، و مثله قوله تعالی: أَعمالُهُم کَسَراب‌ٍ بِقِیعَةٍ«7» ...، و: کَرَمادٍ اشتَدَّت بِه‌ِ الرِّیح‌ُ فِی یَوم‌ٍ عاصِف‌ٍ«8» ...، اهل مدینه خواندند: فتخطفه الطّیر، به تشدید «طا» علی تقدیر: فتتخطّفه، و باقی قرّاء: فتخطفه خواندند، من خطف یخطف. ذلِک‌َ وَ مَن یُعَظِّم شَعائِرَ اللّه‌ِ، سیبویه گفت: [49- ر]
مبتدایی است محذوف الخبر، و التّقدیر، ذلک الامر و الشّأن، شأن و کار اینکه است که شنیدی. آنگه گفت: وَ مَن یُعَظِّم شَعائِرَ اللّه‌ِ«9»، هر که او مناسک خدای را تعظیم کند، آن را پرهیزگاری دل باشد. و شعائر، علاماتی باشد، و مناسک حج را برای آن شعائر خواند که به آن«10» اشعار و اعلام کرده‌اند. و بعضی دگر گفتند: مراد هدی اشعار کرده است، و آن شتری باشد«11» کارد در کوهان او زده«12» که قارن با خود بیارد، و اینکه قول مجاهد است. فَإِنَّها، ضمیر راجع است با «فعلة»، یعنی آن یک بار تعظیم که دارد آن را، و روا بود که راجع بود با خصلت«13». و گفتند: شَعائِرَ اللّه‌ِ، ای دین اللّه، شعائر خدای دین خدای باشد، یعنی تعظیم شعائر و مناسک از تقوای دل باشد. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: قعیر، آج، لب: جای قعیر و دور. (2). همه نسخه بدلها: مضرّت. (3). آط، آب، آز، مش: اسیر و درمانده، آج، لب: اسیر و دورمانده. (4). همه نسخه بدلها را. (5). کذا در اساس، بدون نقطه، آط و همه نسخه بدلها: علی طایل به کسی، که با وجود مراجعه به تفاسیر و منابع متعدّد روشن نشد. (6). همه نسخه بدلها: هوی. (7). سوره نور (24) آیه 38. (8). سوره ابراهیم (14) آیه 18. [.....]
(9). آط و. (10). همه نسخه بدلها: بدان. (11). همه نسخه بدلها که. (12). همه نسخه بدلها: زده باشند. (13). همه نسخه بدلها: خصله‌ای. صفحه : 326 لَکُم فِیها مَنافِع‌ُ إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی، شما را در اینکه شتران منافعی است تا به وقتی مسمّی، نام برده از: رکوب و حمل اثقال بر ایشان نشینی و بار گران بر دارد«1» از شما. عبد اللّه عبّاس گفت و مجاهد: اینکه پیش از آن باشد که نام هدی و تضحیه بر او نهند. عطا گفت«2»: از آن که اشعار و تقلید کنند، و اشعار آن بود که کارد در کوهان او زند«3» و خون آلود کند«4»، و تقلید آن بود که یک تای«5» نعل بر گردن او بندد«6» تا هر که بیند داند که آن هدی است. و بعضی دگر گفتند: پس از آن که اینکه کرده باشد«7» اگر محتاج بوده به انتفاع او از رکوب او و شیر او بعد الاشعار و التّقلید روا باشد که منتفع باشد«8» به آن و اینکه، روایت کرده‌اند از باقر- علیه السّلام. بعضی دگر گفتند: مراد منافع، تجارت است. بعضی دگر گفتند: عام است در سایر منافع. إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی، تا به وقتی معیّن. عبد اللَّه عبّاس گفت: تا نام هدی بر او نهادن. و آنان که گفتند، منافع تجارت است، گفتند: أَجَل‌ٍ مُسَمًّی، وقت آن باشد که از مکّه بیرون آید«9». بعضی دگر گفتند: منافع ثواب«10» إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی، الی انقضاء ایّام الحج‌ّ، و قیل: ... إِلی یَوم‌ِ القِیامَةِ«11». ثُم‌َّ مَحِلُّها إِلَی البَیت‌ِ العَتِیق‌ِ، پس محل‌ّ آن، و محل‌ّ، موضع حلول باشد به خانه کعبه بود. و بعضی دگر گفتند: مراد جمله حرم است، بیانه قوله: ... فَلا یَقرَبُوا المَسجِدَ الحَرام‌َ بَعدَ عامِهِم هذا«12»، أی الحرم کلّه. و در اخبار اصحاب ما آن است که: آنچه هدی حج‌ّ باشد، آن به منا باید کشتن، و آنچه در عمره مفرد«13» خواهد کشتن به حزوره کشد برابر کعبه. و آنان که گفتند: مراد به شعائر مناسک است گفتند: معنی آن است: لکم فیها ای فی اداء المناسک منافع من الاجر و الثّواب الی انقضاء ایّام الحج‌ّ، برای آن که چون ایّام حج گذشته باشد نتوان کردن اینکه مناسک. و قولی دگر آن ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بردارند. (2). آط پیش. (3). همه نسخه بدلها: زنند. (4). همه نسخه بدلها: کنند. (5). آج، لب، مش: یک پای. (6). همه نسخه بدلها: بندند. (7). آج، لب، مش: کرده باشند. (8). همه نسخه بدلها: شود. (9). آط، آج، لب: آیند. [.....]
(10). آط است. (11). سوره مائده (5) آیه 14. (12). سوره توبه (9) آیه 28. (13). آز: مفرده. صفحه : 327 است که: محل النّاس من احرامهم الی البیت العتیق، محل‌ّ آن که مردمان از احرام برآیند«1» آن است که با خانه کعبه آیند و طواف النّساء بکنند و از احرام بیرون آیند. وَ لِکُل‌ِّ أُمَّةٍ جَعَلنا مَنسَکاً«2»، جماعتی باشند بر یک دین، ما هر امّتی را منسکی«3» کردیم. کوفیان خواندند الّا عاصم: منسکا، به کسر «سین» در هر دو جایگاه بر«4» موضع، کالمجلس و المشرق و المغرب، یعنی مذبح و جایگاه ذبح. و باقی قرّاء، به فتح «سین» خواندند علی المصدر، ای ذبح القربان«5». حسن گفت: منسکا، ای شریعة، یعنی ما هر امّتی از امم سلف را شریعتی کردیم که به آن متعبّد بودند«6» و بر آن عبادت کردند«7». مجاهد گفت: عبادة فی الذّبح، عبادتی کردیم ایشان را در ذبح. و نسیکه، ذبیحه باشد، من قولهم: نسکت الشّاة، ای ذبحتها، و در شرع جمله افعال حج‌ّ را«8»: طواف و سعی و رمی و ذبح و جز آن مناسک خوانند. قوله: لِیَذکُرُوا اسم‌َ اللّه‌ِ، اینکه برای آن کردیم تا ایشان نام خدای برند و شکر او گزارند، بر آنچه ایشان را روزی کرد از بهائم«9» انعام از گاو و گوسپند و شتر. و گفتند: مراد تسمیه است عند ذبح اینکه بهائم، و اینکه دلیل است بر وجوب تسمیه عند ذبح، و بهیمه برای آن خواند اینکه حیوانات را که، مستبهم باشند از سخن گفتن و جواب دادن. و اضافت او با انعام برای آن کرد که از بهائم باشد که نه انعام بود«10»، تا بدانند که مراد اینکه سه جنس است. آنگه گفت: فَإِلهُکُم«11» فَلَه‌ُ أَسلِمُوا، اسلام آری او را و انقیاد کنی او و امر او را، و تن در دهی دین او را. وَ بَشِّرِ المُخبِتِین‌َ، و مژده ده ای محمّد متواضعان را. مجاهد گفت: آنان را که دلهای ایشان به ذکر خدای بیارامد. و اشتقاق مخبت ----------------------------------- (1). اساس: بدانند، با توجّه به اجماع نسخه بدلها و معنی جمله تصحیح شد. (2). آط امّت. (3). آج، لب: مناسکی. (4). همه نسخه بدلها: به معنی. (5). آط، آج، لب: الذّبح للقربان. (6). همه نسخه بدلها، بجز آز: بودندی. (7). همه نسخه بدلها: کردندی. (8). همه نسخه بدلها از. (9). مش و. (10). آط، آج، لب: باشد. [.....]
(11). اساس: و الهکم، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، و با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. صفحه : 328 از خبت باشد، و آن زمین«1» ساده باشد. آنگه وصف کرد ایشان را گفت: الَّذِین‌َ إِذا ذُکِرَ اللّه‌ُ، چون پیش ایشان نام خدای برند، دلهای ایشان ترسد. وَ الصّابِرِین‌َ عَلی ما أَصابَهُم، و آنان که«2» صبر کنند بدان«3» که به ایشان رسد از مصایب و نکبات. وَ المُقِیمِی الصَّلاةِ، و آنان که نماز بپای دارند. وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقُون‌َ، و از آنچه ما ایشان را روزی دهیم نفقه کنند. وَ البُدن‌َ جَعَلناها لَکُم مِن شَعائِرِ اللّه‌ِ، و نصب او بر فعلی مقدّر است، ای جعلنا البدن جعلناها، کقوله: وَ القَمَرَ قَدَّرناه‌ُ مَنازِل‌َ«4» ...، و البدنة واحد البدن کثمرة و ثمر«5»، و اینکه لفظ اعنی بدن واحد را نشاید«6»، قال الرّاجز: بدنا مدرّعا موفورا و شتران بزرگ فربه کردیم آن را از شعائر و مناسک خدای. و تخفیف و تثقیل روا بود در او، کالخلق و الخلق، و هی جمع بدنه، کثمره و ثمر، و خشبة و خشب. و گفتند: جمع «بادن» باشد، کفاره و فره، و عاید و عود و عایط و عوط. و بادن، تناور باشد و مصدر او «بدانة» باشد، یقال: بدن الرّجل یبدن بدانة، اذا ضخم، چون پیر شود و گوشتش سست شود گویند: بدّن تبدینا. عطا و سدّی گفتند: مراد به «بدن» شتر است و گاو چون به سن‌ّ تمام باشد و بزرگ. جَعَلناها لَکُم مِن شَعائِرِ اللّه‌ِ، کردیم آن را برای شما از شعائر خدای، یعنی از مناسک او و اعلام دین او که آن را در هدی«7» و اضحیّه بکشی و پیش از ذبح اشعار کنی. لَکُم فِیها خَیرٌ، شما را در آن خیر است، یعنی منافع دنیاوی و ثواب آخرتی. چون برای خدای قربان کنی، فَاذکُرُوا اسم‌َ اللّه‌ِ عَلَیها صَواف‌َّ، نام خدای بر آن یاد کنی عند ذبح آن، یعنی چون بخواهی کشتن، بگویی: بسم اللّه و اللّه اکبر. عبد اللَّه عبّاس گفت: آن است که گوید: اللّه اکبر و لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر اللّهم‌ّ منک و لک. صَواف‌َّ، ای قائمة علی ثلاث قوائم، جمع صافّة. و گفتند: چون شتر را بخواستندی کشتن، یک دست او با بغل بستندی تا او بر ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها راست و. (2). همه نسخه بدلها ایشان. (3). همه نسخه بدلها: بر آن. (4). سوره یس (36) آیه 39. (5). همه نسخه بدلها: کتمره و تمر. (6). همه نسخه بدلها: باشد. (7). آط، آج، لب: هدیه. صفحه : 329 سه پای قوایم«1» بایستادی، و بنزدیک ما دستهای او با بغل باید بستن تا بر دو پای بایستد. و گاو را هر چهار دست و پای بباید بستن [و دنبال رها کردن، و گوسپند را دو دست و یک پای بباید بستن]
«2» و یک پای رها کردن. و نصب او بر حال است از مفعول، و معنی آن است که: در آن حال که او مستمرّ باشد بر قیام، و منه الصّف‌ّ فی الصّلوة و القتال لاستمرار القیام فیهما. و در صواف‌ّ سه قراءت است: امّا قراءت عامّه قرّاء، صواف‌ّ است به «فاء» مشدّد، و حسن بصری خواند: صوافی، ای خالصة للّه«3»، و عبد اللّه مسعود خواند: صوافن«4» من صفون الفرس«5»، و هو قیامه علی ثلاثة قوائم و طرف حافرید واحدة، و منه قوله تعالی: ... الصّافِنات‌ُ الجِیادُ«6»، و قال الشّاعر: الف الصّفون فما یزال کأنّه ممّا یقوم علی الصّفون کسیرا«7» فَإِذا وَجَبَت جُنُوبُها، چون بر پهلو افتد و الوجوب السقوط و الوقوع، یقال: وجب الحایط وجوبا، و وجبت الشّمس اذا غربت وجوبا، و وجب البیع اذا وقع، و وجب القلب وجیبا اذا اضطرب. و الواجب، الواقع، قال اوس بن حجر: ا لم تکسف الشّمس و البدر و ال کواکب للجبل الواجب ای الواقع. و فعل را اضافت کرد با جنوب لتحقیق الاضافة کقوله تعالی: بِما قَدَّمَت یَداک‌َ«8» ...، فالتّقدیر: فاذا وجبت الابل لجنوبها و قدّم الرّجل بیده. فَکُلُوا مِنها، بخوری از آن ذبیحه. وَ أَطعِمُوا القانِع‌َ وَ المُعتَرَّ، و قانع را و معترّ را بدهی از آن. اصحاب ظاهر گفتند: اکل و اطعام هر دو واجب است، و گروهی دگر گفتند: اکل سنّت است و اطعام واجب. و گروهی گفتند: اکل مباح است و اطعام واجب. و مذهب ما آن است که: ثلثی بخورد بر سبیل استحباب، و ثلثی به قانع دهد، و ثلثی به معترّ. ----------------------------------- (1). آج، لب: قایم. (2). اساس: افتادگی دارد، از آط، افزوده شد. (3). آج، لب. اللّه. (4). آج، لب: صوافین. (5). آط، آب، آز، مش: صفوا الفرس. (6). سوره ص (38) آیه 31. [.....]
(7). همه نسخه بدلها: کبیر، مآخذ مربوط به لغت و شعر: علی الثّلاث کثیر. (8). سوره حج (22) آیه 10. صفحه : 330 و در قانع و معترّ خلاف کردند، عبد اللَّه عبّاس و لیث و مجاهد گفتند: قانع آن بود که قناعت کند به آنچه به او دهی، [50- ر]
و سؤال و الحاح نکند، و معترّ آن بود که به«1» تو بگذرد و تعرّض نکند. عکرمه و ابراهیم و قتاده گفتند: قانع آن باشد که بنزدیک ذبح بنشیند«2» آن جا سؤال نکند، و معترّ سایل باشد کأنّه یعترّ ان«3» یتعرّض بالسّؤال«4». بر اینکه تأویل قانع از قناعت باشد و آن تعفّف و ترک سؤال باشد. سعید جبیر گفت و کلبی: قانع سایل باشد، من القنوع، و هو السّؤال، یقال: قنع یقنع اذا رضی قناعة، و قنع قنوعا اذا سأل، قال الشّاعر- و هو الشّمّاخ: لمال المرء یصلحه فیغنی مفاقره اعف‌ّ من القنوع و قال لبید: و اعطانی المولی [علی]
«5» حین خلّتی اذا قال ابصر خلّتی و قنوعی زید بن اسلم گفت: قانع درویش باشد، و معترّ صدیق زایر که او را ذبیحه‌ای نباشد، به خانه دوستی شود که او را ذبیحه‌ای باشد به طمع آن. و معنی معترّ، معترض«6» باشد، یقال: اعتره و اعتراه و عراه بمعنی اذا تعرّض له. و حسن بصری خواند: و المعتری. کَذلِک‌َ سَخَّرناها لَکُم، ما اینکه بهایم را مسخّر شما کرده‌ایم چنین که می‌بینی، تا همانا شما شاکر شوی و شکر نعمت من کنی. لَن یَنال‌َ اللّه‌َ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها، یعقوب خواند: لن تنال، و لکن تناله به «تاء» در هر دو جای، و باقی قرّاء به «یاء«7»». خدای تعالی [گفت]
«8»: گوشتها و خونهای آن ذبیحه به خدای نرسد، اینکه برای آن گفت که در عرب در جاهلیّت خون ذبیحه که بکشتندی خون آن در دیوار کعبه مالیدندی بر وجه تقرّب، خدای تعالی گفت: گوشت و خون آن به خدای نرسد که شما به خون آن تقرّب کنی به خدای، و لکن آنچه از شما به خدای برسد پرهیزگاری و اجتناب معاصی باشد و صدق نیّت و خلوص اعتقاد. ----------------------------------- (1). مش: بر. (2). همه نسخه بدلها و. (3). همه نسخه بدلها: ای. (4). آط، آج، لب: السؤال، آب، آز، مش: للسؤال. (8- 5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (6). آج، معرض. (7). مش خواندند. صفحه : 331 کَذلِک‌َ سَخَّرَها لَکُم، خدای تعالی همچنین مسخّر بکرده است اینکه بهایم را برای شما. لِتُکَبِّرُوا اللّه‌َ عَلی ما هَداکُم، تا شما خدای را تکبیر و تحمید کنی، و شکر گزاری بر آن هدایت و الطاف که شما را داد و با شما کرد، و به اعلام اعلام دین«1» که شما را بیاموخت از ارکان و مناسک. وَ بَشِّرِ المُحسِنِین‌َ، و مژده ده ای محمّد نکوکاران را«2».

[سوره الحج (22): آیات 38 تا 60]

[اشاره]


إِن‌َّ اللّه‌َ یُدافِع‌ُ عَن‌ِ الَّذِین‌َ آمَنُوا إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُحِب‌ُّ کُل‌َّ خَوّان‌ٍ کَفُورٍ (38) أُذِن‌َ لِلَّذِین‌َ یُقاتَلُون‌َ بِأَنَّهُم ظُلِمُوا وَ إِن‌َّ اللّه‌َ عَلی نَصرِهِم لَقَدِیرٌ (39) الَّذِین‌َ أُخرِجُوا مِن دِیارِهِم بِغَیرِ حَق‌ٍّ إِلاّ أَن یَقُولُوا رَبُّنَا اللّه‌ُ وَ لَو لا دَفع‌ُ اللّه‌ِ النّاس‌َ بَعضَهُم بِبَعض‌ٍ لَهُدِّمَت صَوامِع‌ُ وَ بِیَع‌ٌ وَ صَلَوات‌ٌ وَ مَساجِدُ یُذکَرُ فِیهَا اسم‌ُ اللّه‌ِ کَثِیراً وَ لَیَنصُرَن‌َّ اللّه‌ُ مَن یَنصُرُه‌ُ إِن‌َّ اللّه‌َ لَقَوِی‌ٌّ عَزِیزٌ (40) الَّذِین‌َ إِن مَکَّنّاهُم فِی الأَرض‌ِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالمَعرُوف‌ِ وَ نَهَوا عَن‌ِ المُنکَرِ وَ لِلّه‌ِ عاقِبَةُ الأُمُورِ (41) وَ إِن یُکَذِّبُوک‌َ فَقَد کَذَّبَت قَبلَهُم قَوم‌ُ نُوح‌ٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ (42) وَ قَوم‌ُ إِبراهِیم‌َ وَ قَوم‌ُ لُوطٍ (43) وَ أَصحاب‌ُ مَدیَن‌َ وَ کُذِّب‌َ مُوسی فَأَملَیت‌ُ لِلکافِرِین‌َ ثُم‌َّ أَخَذتُهُم فَکَیف‌َ کان‌َ نَکِیرِ (44) فَکَأَیِّن مِن قَریَةٍ أَهلَکناها وَ هِی‌َ ظالِمَةٌ فَهِی‌َ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها وَ بِئرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصرٍ مَشِیدٍ (45) أَ فَلَم یَسِیرُوا فِی الأَرض‌ِ فَتَکُون‌َ لَهُم قُلُوب‌ٌ یَعقِلُون‌َ بِها أَو آذان‌ٌ یَسمَعُون‌َ بِها فَإِنَّها لا تَعمَی الأَبصارُ وَ لکِن تَعمَی القُلُوب‌ُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ (46) وَ یَستَعجِلُونَک‌َ بِالعَذاب‌ِ وَ لَن یُخلِف‌َ اللّه‌ُ وَعدَه‌ُ وَ إِن‌َّ یَوماً عِندَ رَبِّک‌َ کَأَلف‌ِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّون‌َ (47) وَ کَأَیِّن مِن قَریَةٍ أَملَیت‌ُ لَها وَ هِی‌َ ظالِمَةٌ ثُم‌َّ أَخَذتُها وَ إِلَی‌َّ المَصِیرُ (48) قُل یا أَیُّهَا النّاس‌ُ إِنَّما أَنَا لَکُم نَذِیرٌ مُبِین‌ٌ (49) فَالَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ لَهُم مَغفِرَةٌ وَ رِزق‌ٌ کَرِیم‌ٌ (50) وَ الَّذِین‌َ سَعَوا فِی آیاتِنا مُعاجِزِین‌َ أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ الجَحِیم‌ِ (51) وَ ما أَرسَلنا مِن قَبلِک‌َ مِن رَسُول‌ٍ وَ لا نَبِی‌ٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّی أَلقَی الشَّیطان‌ُ فِی أُمنِیَّتِه‌ِ فَیَنسَخ‌ُ اللّه‌ُ ما یُلقِی الشَّیطان‌ُ ثُم‌َّ یُحکِم‌ُ اللّه‌ُ آیاتِه‌ِ وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ (52) لِیَجعَل‌َ ما یُلقِی الشَّیطان‌ُ فِتنَةً لِلَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ وَ القاسِیَةِ قُلُوبُهُم وَ إِن‌َّ الظّالِمِین‌َ لَفِی شِقاق‌ٍ بَعِیدٍ (53) وَ لِیَعلَم‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا العِلم‌َ أَنَّه‌ُ الحَق‌ُّ مِن رَبِّک‌َ فَیُؤمِنُوا بِه‌ِ فَتُخبِت‌َ لَه‌ُ قُلُوبُهُم وَ إِن‌َّ اللّه‌َ لَهادِ الَّذِین‌َ آمَنُوا إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ (54) وَ لا یَزال‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا فِی مِریَةٍ مِنه‌ُ حَتّی تَأتِیَهُم‌ُ السّاعَةُ بَغتَةً أَو یَأتِیَهُم عَذاب‌ُ یَوم‌ٍ عَقِیم‌ٍ (55) المُلک‌ُ یَومَئِذٍ لِلّه‌ِ یَحکُم‌ُ بَینَهُم فَالَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ فِی جَنّات‌ِ النَّعِیم‌ِ (56) وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَأُولئِک‌َ لَهُم عَذاب‌ٌ مُهِین‌ٌ (57) وَ الَّذِین‌َ هاجَرُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ ثُم‌َّ قُتِلُوا أَو ماتُوا لَیَرزُقَنَّهُم‌ُ اللّه‌ُ رِزقاً حَسَناً وَ إِن‌َّ اللّه‌َ لَهُوَ خَیرُ الرّازِقِین‌َ (58) لَیُدخِلَنَّهُم مُدخَلاً یَرضَونَه‌ُ وَ إِن‌َّ اللّه‌َ لَعَلِیم‌ٌ حَلِیم‌ٌ (59) ذلِک‌َ وَ مَن عاقَب‌َ بِمِثل‌ِ ما عُوقِب‌َ بِه‌ِ ثُم‌َّ بُغِی‌َ عَلَیه‌ِ لَیَنصُرَنَّه‌ُ اللّه‌ُ إِن‌َّ اللّه‌َ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (60)

[ترجمه]


خدای«3» دفع کند«4» از آنان که ایمان آورده‌اند که خدای دوست ندارد همه«5» خیانت کننده کفران کننده«6» را. دستوری دادند آنان را که کارزار کنند با آن که بر ایشان ستم کرده باشند و خدای بر یاری دادن ایشان تواناست. [50- پ]
آنان که بیرون کنند«7» ایشان را از سراهایشان بناحق مگر آن که گفتند: خدای ما اللّه است، و اگر نه بازداشت خدای بودی مردمان را بهری را«8» به بهری ویران کردندی صومعه‌ها و کلیساها و کنشتها و مسجدها که در آن جا نام خدای برند بسیاری و یاری کند خدای آن را که او یاری کند، که«9» خدای توانای بی‌همتاست. آنان که اگر تمکین کنیم ایشان را در زمین به ----------------------------------- (1). آز، مش: و به اعلام دین. (2). همه نسخه بدلها قوله تعالی. (3). آب، آج، لب، مش بدرستی که. (4). آج، لب: باز می‌دارد. (5). آط، آب، آج، لب، مش: هر. [.....]
(6). آط، آب، مش: ناسپاسی، آج، لب: ناسپاس. (7). همه نسخه بدلها، بجز آز: بیرون کردند. (8). آب، مش از ایشان. (9). آب، مش: بدرستی که. صفحه : 332 پای دارند نماز را و بدهند زکات، و امر کنند به معروف و طاعت و نهی کنند«1» از ناشایست«2»، و خدای راست عاقبت کارها. [51- ر]
و اگر به دروغ دارند تو را، به دروغ داشت«3» پیش«4» ایشان قوم نوح و قوم هود و صالح. و قوم ابراهیم و قوم لوط. و اصحاب مدین و به دروغ داشتند موسی را«5»، فرو گذاشتم کافران را، پس بگرفتم ایشان را«6»، چگونه بود انکار من. بس از«7» دهها«8» که هلاک کردیم آن را، و ایشان ظالم بودند، آن افتاده بود بر سقفهایش و چاهی فرو گذاشته و کوشکی بلند. نمی‌روند در زمین که باشد ایشان را دلها که بدانند به آن، یا گوشها که بشنوند به آن! کور نشده است چشمها و لکن کور شده است دلها که در سینه‌هاست. [51- پ]
و شتاب می‌کنند به عذاب و خلاف نکند خدای وعده‌اش را، و«9» روزی بنزدیک خدایت«10» هزار سال است از آنچه شما شماری«11». و بس ده«12» که مهلت دادیم«13» آن را، و آن ستمکار«14» بود، پس بگرفتم آن را و با من است بازگشت. ----------------------------------- (1). مش: بازدارند. (2). آط: ناشناخت. (3). همه نسخه بدلها، بجز آز: داشتند. (4). همه نسخه بدلها، بجز آز از. (6- 5). آج، لب پس. (7). آج: بسا از اهل. (8). آب، آج، لب، مش: دیهها. (9). آب، مش بدرستی که. (10). آط چون که، آب، مش چون، آج، لب همچون. (11). آب، مش: می‌شمارید. [.....]
(12). آب، مش: و بسا از دیه، آج، لب: و بسا دیهی که. (13). آط: داده‌ایم، مش: دادم. (14). آط، آب، مش: ستمکاره. صفحه : 333 بگو: ای مردمان؟ من شما را ترساننده‌ام بیان کننده«1». آنان که ایمان آرند«2» و کنند نیکیها، ایشان را بود آمرزش و روزی با کرامت. و آنان که سعی کنند«3» در آیات ما عاجز کنندگان، ایشان اهل دوزخ باشند. [52- ر]
و نفرستادیم ما از پیش تو از پیغامبری و نه بزرگواری الّا چون«4» خواندی در انداختی دیو«5» در خواندن او منسوخ بکردی خدای آنچه انداخته دیو، پس محکم بکردی«6» خدای آیات خود، و خدای دانا و محکم کار است. تا کند آنچه انداخته باشد دیو فتنه‌ای آنان که در دلهاشان بیماری باشد و سخت دلان و بیدادگران در خلافی دوراند. تا بدانند آنان که دادند ایشان را علم که آن حق‌ّ است از خدای تو، ایمان آرند به آن، خاشع«7» آن را دلهای ایشان، خدای راهنمای«8» آنان است که ایمان آرند«9» به ره راست. [52- پ]
زایل«10» نشوند آنان که کافر شدند در شکّی از او، تا آید بدیشان قیامت ناگاه یا آید به ایشان عذاب روزی نازاینده. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز آز: روشن. (2). آط، آب، مش: آوردند. (3). همه نسخه بدلها، بجز آز: سعی کردند. (4). آط، مش او، آب: مگر آن که چون او. (5). آج، لب: سهوی. (6). آج، لب: گرداند. (7). آط، آب، مش: و خاشع شوند. (8). آط، آب، مش: راه نماینده. (9). همه نسخه بدلها، بجز آز: ایمان آوردند. (10). آط، آب، مش: و زایل. صفحه : 334 پادشاهی آن روز خدای را [بود]
«1» و حکم کند میان ایشان، آنان که ایمان آرند«2» و کنند کارهای نیکو در بهشتهای پر نعمت باشند. و آنان که کافر شدند و دروغ داشتند آیات ما را، ایشان را بود عذابی خوار کننده. و آنان که هجرت کردند در راه خدای، پس بکشتند«3» ایشان را یا بمیرند«4» روزی دهد ایشان را خدای روزی نکو، و خدای بهترین روزی دهندگان است. [53- ر]
در آورد ایشان را در جایی که بپسندند«5» آن را، و خدای داناتر و بردبارتر«6» است. آن و هر که عقوبت کند بمانند آنچه با او کرده باشند«7»، آنگه بغی کنند بر او، یاری دهد او را خدای که خدای در گذارنده گناه است و آمرزنده. قوله تعالی: إِن‌َّ اللّه‌َ یُدافِع‌ُ- الایة، قدیم- جل‌ّ جلاله- در اینکه آیت گفت: خدای تعالی دفع کند از مؤمنان«8» دشمنان ایشان یک بار به قهر و یک بار به حجّت. و اینکه مفاعله از جمله آن است که مختص بود به یک جانب، برای آن که ایشان از خدای دفع نکنند چنان که خدای از ایشان دفع کند، پس از باب طارقت النّعل و عافاه اللّه باشد. إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُحِب‌ُّ کُل‌َّ خَوّان‌ٍ کَفُورٍ، خدای دوست ندارد هر خیانت کننده‌ای را. و خائن آن باشد که اظهار نصیحت کند و کتمان غش‌ّ، امّا برای نفاق، ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آط افزوده شد. [.....]
(2). همه نسخه بدلها، بجز آز: بگرویدند. (3). آط: بکشند، آب، آج، لب، مش: کشته شدند. (4). آب، آج، لب، مش: بمردند. (5). آج، لب: پسندند. (6). همه نسخه بدلها: بجز آز: محکم کار. (7). آط، آب، آج، لب: پس. (8). همه نسخه بدلها کید. صفحه : 335 او برای اقتطاع«1» مال. و کَفُورٍ، کافر نعمت باشد، و هر دو بنای مبالغه است، و گفته‌اند: مراد به خَوّان‌ٍ کَفُورٍ، در آیت آن است که، بر ذبیحه نام جز خدای گوید. أُذِن‌َ لِلَّذِین‌َ یُقاتَلُون‌َ«2»، دستوری دادند آنان را که کالزار«3» می‌کنند. مدنیان و بصریان خواندند، و از کوفیان عاصم: «اذن»، به فتح «الف» اضافة الی اللّه تعالی، ای اذن اللّه، و باقی قرّاء خواندند علی الفعل المجهول به ضم‌ّ «الف». و مدنیان و شامیان خواندند: یقاتلون، به فتح «تا» علی المجهول، یعنی یقاتلهم المشرکون، یعنی دستوری داد خدای تعالی آنان را که با ایشان قتال می‌کنند [و باقی قرّاء: یقاتلون، به کسر «تا» علی اضافة الفعل الیهم، یعنی دستوری داد خدای آنان را که قتال می‌کنند]
«4» و در کلام محذوفی است، و التّقدیر: فی قتال من قاتلهم و اخرجهم من دیارهم من الکفّار، آیت در شأن مهاجران آمد که مکّیان ایشان را از سراهای خود بیرون کردند به ظلم. چون رسول- علیه السّلام- به مکّه بود، کافران ایذا می‌کردند مؤمنان را به انواع، هرگه نگاه کردی یکی پیش رسول می‌آمدی سر شکسته و زده و دشنام دادی«5» و شکایت کردی، رسول- علیه السّلام- گفتی: صبر کنی که مرا خدای قتال نفرموده است هنوز. چون رسول- علیه السّلام- هجرت کرد و با مدینه آمد، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد و دستوری داد مؤمنان را در قتال مشرکان. و اینکه اوّل آیتی است که آمد در باب قتال. و بعضی مفسّران گفتند: اینکه آیت در باب قومی مخصوص آمد از مسلمانان که ایشان به«6» مکّه بمانده بودند، پس«7» هجرت. رسول- علیه السّلام- چون بیرون آمدند از مکّه تا با مدینه آیند مشرکان ایشان را منع کردند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و رخصت داد ایشان را در قتال آنان که با ایشان قتال کنند. بِأَنَّهُم ظُلِمُوا، به آن که بر ایشان ظلم کرده‌اند، یعنی به سبب آن که بر ایشان ستم کرده‌اند ----------------------------------- (1). آب، آج، لب، آز، مش: انقطاع. (2). اساس: یقاتلون، به قیاس با نسخه‌های خطی و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (3). همه نسخه بدلها: کارزار. (4). اساس: افتادگی دارد، از آط، افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها: داده. (6). همه نسخه بدلها: در. (7). مش از. [.....]
صفحه : 336 از اخراج ایشان از خانه‌های خود. آنگه گفت: وَ إِن‌َّ اللّه‌َ عَلی نَصرِهِم لَقَدِیرٌ، و خدای تعالی بر نصرت اینکه مؤمنان قادر است تا کسی گمان نبرد که ایشان، اینکه، بر وجه اعجاز خدای می‌کنند، و اگر خدای خواهد به قهر منع نتوانند«1»، بلی تواند و لکن مصلحت تکلیف چنان کرده است که بنده را در سرای تکلیف به جبر بر کاری ندارد«2» و به قهر از کاری باز ندارد«3». الَّذِین‌َ أُخرِجُوا، بدل للّذین«4» است و محل‌ّ او جرّ است، گفت«5»: آنان‌اند که ایشان را از خانه‌های خود بیرون کرده‌اند بنا حق به ظلم و جور. إِلّا أَن یَقُولُوا رَبُّنَا اللّه‌ُ، در اینکه استثناء [53- پ]
خلاف کردند که متّصل است یا منفصل«6». بعضی نحویان گفتند: متّصل است، و معنی آن است که: هیچ موجب و هیچ حق نیست اخراج ایشان را الّا بر اینکه یک حق که می‌گویند که: خدای ما اللّه است«7»، پس اینکه حقّی باشد مستثنی از حقها، فکأنّه قال بغیر حق‌ّ الّا الحق‌ّ الّذی«8» قولهم ربّنا اللّه، و درست آن است که استثنای منقطع است برای آن که اینکه حق‌ّ موجب اخراج ایشان نیست بر حقیقت، و معنی آیت آن است که: هیچ حقّی«9» نیست کافران را در اخراج ایشان، اگر«10» ایمان مؤمنان حق‌ّ اخراج می‌شناسند کافران آن است، چنان که شاعر گفت: و لا عیب فیهم غیر ان‌ّ سیوفهم بهن‌ّ فلول من قراع الکتائب گفت: در ایشان هیچ عیب نیست الّا رخنه تیغ ایشان از زدن با درع پوشان، یعنی اگر اینکه عیب می‌شناسی ایشان را، همین یک عیب است، و اینکه بر حقیقت عیب نیست، و وجه اوّل هم مخیّل است. و قول دوم قول سیبویه است، گفت: معنی الّا، لکن است، یعنی ایشان را هیچ حقّی نیست در اخراج مؤمنان، لکن برای آن که ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: نتواند کرد. (3- 2). همه نسخه بدلها: ندارند. (4). اساس: الّذین، با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها و فحوای عبارت، تصحیح شد. (5). همه نسخه بدلها: و ایشان. (6). همه نسخه بدلها: منقطع. (7). آج، لب: خدای تعالی خدای ماست. (8). همه نسخه بدلها هو. (9). همه نسخه بدلها: حق. (10). آز: مگر. صفحه : 337 ایشان به خدای می‌گویند ایشان را بیرون کردند، گفت: مثالش اینکه بود که گویند«1»: ما یبغضنی الّا لأنّی«2» أقول الحق‌ّ. و فرّاء گفت: محل‌ّ آن جرّ است بدلا من قوله: بِغَیرِ حَق‌ٍّ، ای الّا بان یقولوا. و گفتند: محل‌ّ او نصب است بر استثنا. وَ لَو لا دَفع‌ُ اللّه‌ِ النّاس‌َ بَعضَهُم بِبَعض‌ٍ، و اگر نه دفع خدای بودی مردمان را بهری به بهری به جهاد و اقامت حدود و انواع حدود و انواع لطف، لَهُدِّمَت صَوامِع‌ُ، اهل حجاز به تخفیف دال خواندند، من الهدم، و باقی قرّاء به تشدید من التّهدیم. صوامع، مجاهد و ضحّاک گفتند: صومعه‌های«3» رهبانان«4». قتاده گفت: صومعه‌های«5» صابیان. وَ بِیَع‌ٌ، کلیسیاهای ترسایان. وَ صَلَوات‌ٌ، کنشتهای«6» جهودان. وَ مَساجِدُ، مسجدهای مسلمانان. إبن زید گفت و إبن ابی نجیح عن مجاهد که: بیع، کنشتهای«7» جهودان باشد، عبد اللّه عبّاس و قتاده و ضحّاک گفتند: صلوات کنشتهای«8» جهودان باشد، ایشان آن را صلوتا«9» خوانند. ابو العالیه گفت: صلوات، نماز گاه صابیان باشد. مجاهد گفت: نماز گاه اهل کتاب و مسلمانان باشد که بر راهها ساخته باشند، و بر اینکه قول مراد به «صلوات» مواضع صلوات باشد. بعضی دگر گفتند مراد به صلوات، نمازهای مسلمانان است، یعنی چون مسلمانان جایی نماز کنند بر خفیه و پوشیدگی، اینکه کافران بر ایشان هجوم کنند و نماز ایشان ببرند. و بر اینکه قول، هدم، به معنی قطع نمازهای ایشان است آن«10» کنند، یعنی ببرند. بعضی دگر گفتند: لَهُدِّمَت صَوامِع‌ُ وَ بِیَع‌ٌ، یعنی در ایّام شریعت عیسی، کلیسیاها ویران«11» کردندی، و در شریعت موسی، صلوات«12»، و آن کنشتها«13» باشد. و در شریعت محمّد- صلّی اللّه علیه و آله- مسجدها. حسن گفت: خدای تعالی به مسلمانان مصلّاهای اهل ذمّت نگاه می‌دارد. اگر گویند، چرا تقدیم کرد نمازگاههای اهل ذمّت را بر مساجد مسلمانان، گوییم: ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: گوید. (2). آط، آب، آز، مش: لان آج، لب: ان. (5- 3). اساس و همه نسخه بدلها: صومعها/ صومعه‌ها. (4). آط، آب، آج، لب، مش: رهبانیّه آز صابیان. (6). آج، لب: کنشها. [.....]
(8- 7). همه نسخه بدلها: کنیسها/ کنیسه‌ها. (9). آج، لب: صلواتا. (11- 10). همه نسخه بدلها: بیران. (12). اساس اللّه علیه با توجّه به فحوای عبارت و به قیاس با نسخه بدلهای آط، آب، آج، لب، تصحیح شد. (13). آط، آج، لب: کنیسها/ کنیسه‌ها. صفحه : 338 برای آن که آنچه نفیس‌تر بود باز پس دارند، کقوله: وَ مِنهُم سابِق‌ٌ بِالخَیرات‌ِ بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ«1»، و دیگر آن که: در نهاد«2» آن مقدّم است و پیشتر، و گفتند: برای آن که اوّل آن ویران«3» کردند«4» و چنان که رسول ما را- صلوات اللّه- علیه- باز پسین پیغامبران کرد. و جواب درست از اینکه آن است که: «واو» ایجاب ترتیب نکند اگر چه در لفظ مقدّم باشد روا بود که در معنی مؤخّر باشد. آنگه مساجد را وصف کرد به آن که ذکر خدای در او بسیار کنند. وَ لَیَنصُرَن‌َّ اللّه‌ُ مَن یَنصُرُه‌ُ، و خدای نصرت کند آن را که خدای را نصرت کند، یعنی دین او را و پیغامبران خدای را. إِن‌َّ اللّه‌َ لَقَوِی‌ٌّ عَزِیزٌ، که خدای تعالی تواناست و با عزّت و منعت، کس بر او راه نیابد. قوله: الَّذِین‌َ إِن مَکَّنّاهُم فِی الأَرض‌ِ، محل‌ّ «الّذین» نصب است بدلا من قوله: مَن یَنصُرُه‌ُ، چه او در محل‌ّ نصب است، گفت: آنان که نصرت دین خدای کنند، آنان باشند که ما ایشان را در زمین تمکین کنیم، نمازها به پای دارند، و زکات مال بدهند، و امر معروف کنند، و نهی منکر«5» کنند. قتاده گفت: اصحاب محمّداند، عکرمه گفت: اهل پنج نمازاند«6»، حسن و ابو العالیه [54- ر]
گفتند: امّت پیغامبر ما اند. و تمکّن«7» دادن آن باشد که فعل با آن درست باشد از قدرت و آلت و نصب دلالت و صحّت و سلامت و لطف و جز«8» آن. وَ لِلّه‌ِ عاقِبَةُ الأُمُورِ، و خدای راست عاقبت کارها، یعنی مرجع و مآل کارها با خدای باشد، و مصیر خلق با او بود، همه معزول و ذلیل«9» شوند و ملک با او شود«10». وَ إِن یُکَذِّبُوک‌َ، آنگه گفت بر تسلیت رسول- علیه السّلام- که: اگر تو را به دروغ می‌دارند اینکه کافران، پیش از ایشان قوم نوح [نوح]
«11» را به دروغ داشتند، و عاد ----------------------------------- (1). سوره ملائکه (35) آیه 32. (2). آج، لب: نهادن. (3). همه نسخه بدلها: بیران. (4). آط و گفتند: برای آن که آنچه نفیس تر بود باز پس دارند، کقوله: و منهم سابق بالخیرات. (5). همه نسخه بدلها: امر معروف و نهی منکر. (6). آط، آب، آج، لب: نماز پنج‌اند. (7). همه نسخه بدلها: تمکین. (8). آج، لب: جزای. (9). همه نسخه بدلها: زایل. [.....]
(10). آج، لب: ماند. (11). اساس: ندارد، با توجّه به فحوای عبارت از آط افزوده شد. صفحه : 339 هود را به دروغ داشتند، و ثمود صالح را، و قوم ابراهیم ابراهیم را، و قوم لوط لوط را، و اصحاب مدین شعیب را، و قوم فرعون موسی را، اینکه نه کاری است که خاص تو را افتاد تا دل خوش داری. فَأَملَیت‌ُ لِلکافِرِین‌َ، من کافران را مهلت دادم و تعجیل نکردم بر ایشان به عذاب برای ابلاء عذر را«1» تا حجّت مرا باشد بر کافران، ایشان را بر من حجّت نباشد. ثُم‌َّ أَخَذتُهُم، پس چون بیش از آن مدّت بگذشت که ایشان در آن تحصیل معارف توانند کردن و نکردند، بگرفتم«2» ایشان را. فَکَیف‌َ کان‌َ نَکِیرِ، اراد نکیری فاکتفی بالکسرة عن الیاء و مثله: کثیر، و اینکه بر سبیل تعجّب گفت: چگونه بود انکار من؟ یعنی انکار من بر منکران من چنین باشد به عذاب استیصال. آنگه بر سبیل وعظ و تذکیر فرمود: فَکَأَیِّن«3» أَهلَکناها، ابو عمرو خواند: اهلکتها، به «تا» خبرا عن المتکلّم حملا علی نظیره: فَکَأَیِّن«6» فَهِی‌َ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها، ای ساقطة علی سقوفها، اکنون که بنگری ویران«8» است دیوارهای آن بر سقف افتاده، یعنی سقفهای او اوّل بیفتاده است آنگه دیوار بر او اوفتاده، یقال: خوت الدّار تخوی خواء ممدودا و هی خاویة، و خوی جوف الانسان تخوی خوی«9» مقصورا و هو خو«10». وَ بِئرٍ مُعَطَّلَةٍ، معطوف است علی قوله: فَکَأَیِّن«11» وَ قَصرٍ مَشِیدٍ، در او دو قول گفتند، یکی آن که: مَشِیدٍ، ای رفیع، من قولهم: شاد بذکره اذا رفعه و شاده ایضا، قال عدی‌ّ بن زید: شاده مرمرا و جلّله کل سا فللطّیر فی ذراه«3» و کور و اینکه قول قتاده و ضحّاک و مقاتل است. سعید بن جبیر و مجاهد و عطا و عکرمه گفتند: مجصّص، به گچ کرده، من الشّید و هو الجص‌ّ، قال الرّاجز: جیّة«4» الماء بین الطّی‌ّ«5» و الشّید و قال امرؤ القیس: و تیماء لم یترک بها جذع نخلة و لا اطما الّا مشیدا بجندل ای، مبنیّا بالشّید و الجندل. ابو روق گفت از ضحّاک که: اینکه چاه به حضر موت است در جایی که آن را حاضوراء گویند، و آن آن بود که چهار هزار مرد از آنان که به صالح ایمان داشتند، با صالح- علیه السّلام- به حضر موت آمدند، چون به آن جا رسیدند، صالح را وفات آمد. آن جایگاه را حضرموت برای آن خواندند که حضر موت صالح فیه. آن جا شهری بنا کردند و آن را حاضوراء نام کردند، و آن جا مقام کردند، و مردی را امیر خود کردند نام او جهس«6» بن جلاس بن سوید، و او را وزیری بود نام او سنخاریب«7» بن سواده، مدّتی آن جا بماندند و فرزندان زادند و بسیار شدند و فرزندان ایشان کافر شدند و بت پرستیدند. خدای تعالی پیغامبری به ایشان فرستاد نام او حنظلة بن صفوان، و او مردی بود شتربان در میان ایشان، او را بکشتند در بازار، ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، آز در آن، مش در او. (2). مش ها. [.....]
(3). اساس: ذارة، به قیاس با نسخه آط و معنی عبارت و مآخذ شعر، تصحیح شد. (4). آط، آج، لب: کحبه. (5). مش: بین الطَّین. (6). آط، آب، آز، مش: حلیس، آج، لب: جلیس. (7). آط، آج، لب: سنجاریب، آب، آز، مش: سخاریب. صفحه : 341 خدای تعالی ایشان را هلاک کرد و آن چاه«1» معطّل ماند و آن کوشک بنا کرده. «واو» عطف است، و جرّ «بئر» و «قصر»، بر عطف است علی «قریة». آنگه گفت: أَ فَلَم«2» فَتَکُون‌َ لَهُم قُلُوب‌ٌ یَعقِلُون‌َ بِها، تا ایشان را دلها«4» بود که به آن بدانند، یعنی نمی‌روند تا به دلهای دانا احوال امم سلف«5» بدانند، و به گوشهای شنونده اخبار ایشان«6» بشنوند؟ فَإِنَّها لا تَعمَی الأَبصارُ، که ایشان را چشم سر کور«7» نشده است، و لکن دلهای ایشان کور شده است که در سینه‌ها دارند، یعنی اگر حال«8» گذشتگان و آثار ایشان نمی‌بینند، [نه]
«9» از کور چشمی است، چه چشمهای ایشان بر حقیقت درست است، انّما«10» چشم دل کور دارند، و اینکه کنایت است از جهل و قلّت نظر و اندیشه. و قوله: فِی الصُّدُورِ، با آن که دل جز در سینه نباشد برای تأکید گفت، چنان که گفت: یَقُولُون‌َ بِأَفواهِهِم«11» ...، و قول جز به دهن نباشد. و گفتند: برای آن گفت که لفظ قلب و قول محتمل است معانی را، یقال: قلب الانسان و قلب النّخل لجمّاره«12» و قلب الشّتاء لصمیمه، و کذلک القول یکون باللّسان و بالاشارة و الکنایة علی وجه التّوسّع. وَ یَستَعجِلُونَک‌َ بِالعَذاب‌ِ، آیت در نضربن الحارث آمد و مشرکانی که تعجیل می‌کردند به عذاب و می‌گفتند: اگر اینکه که می‌گویی درست«13» است، بگو تا خدای تو ما را عذابی کند، فمن ذلک قوله: فَأَمطِر عَلَینا حِجارَةً مِن‌َ السَّماءِ أَوِ ائتِنا بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ«14»، خدای تعالی گفت: من وعده کرده‌ام«15» به عذاب ایشان، و وعده من خلاف نباشد. خدای تعالی اینکه وعده روز بدر انجاز کرد و ایشان به تیغ امیر المؤمنین ----------------------------------- (1). آب، آج، لب، آز، مش: جایگاه. (2). اساس و همه نسخه بدلها: ا و لم، به قیاس با ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. (3). همه نسخه بدلها فی الارض.، 4. آب، آز، مش: دلهایی. (6- 5). همه نسخه بدلها را. (7). آج، لب: حوال. (8). همه نسخه بدلها: احوال. (9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (10). آج، لب: الّا که. [.....]
(11). سوره آل عمران (3) آیه 167. (12). چاپ شعرانی (8/ 104) النّخله لبّها. (13). همه نسخه بدلها: راست. (14). سوره انفال (8) آیه 32. (15). آج، لب: وعده کردم. صفحه : 342 - علیه السّلام- و ضرب فریشتگان هلاک شدند. وَ إِن‌َّ یَوماً عِندَ رَبِّک‌َ کَأَلف‌ِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّون‌َ، و روزی بنزدیک خدای تعالی چون هزار سال است از سالهایی که شما شماری. عبد اللّه عبّاس گفت: آن ایّام که خدای تعالی در او آسمان و زمین آفرید، اینکه ایّام بود. مجاهد و عکرمه گفتند: مراد ایّام آخرت است إبن زید گفت: اینکه از ایّام آخرت است، و قوله: تَعرُج‌ُ المَلائِکَةُ وَ الرُّوح‌ُ إِلَیه‌ِ فِی یَوم‌ٍ کان‌َ مِقدارُه‌ُ خَمسِین‌َ أَلف‌َ سَنَةٍ«1»، روز قیامت«2» و آنچه محقّقان اهل معنی گفتند، آن است که: اینکه بر طریق مبالغت گفت«3»، چنان که یکی از ما گوید: ما را روزی بی تو هزار سال است، و مرا شدّت و استطالت و گرانی حال باشد، چنان که شاعری«4» گفت: و یوم لا اراک کألف شهر و شهر لا أراک کألف عام و کقول المتنبّی«5»:- شعر: لیالی‌ّ بعد الظّاعنین شکول طوال و لیل العاشقین طویل و کقول الاخر:- شعر: شکونا الی احبابنا طول لیلنا فقالوا لنا ما اقصر اللّیل عندنا و کقول الاخر:- شعر: و ایّامنا فی الهجر جدّا طویلة علینا و ایّام السّرور قصار و قال الاخر:- شعر: یطول الیوم لا القاک فیه و حول نلتقی فیه قصیر و قال آخر«6»:- شعر: تطاولن ایّام معن بنا فیوم کشهرین اذ یستهل‌ّ و مانند اینکه بسیار است در شعر عرب و عجم و در زبانها متداول است در عرف. مکیّان خواندند و کوفیان غیر عاصم: «یعدّون» بالیاء خبرا عن الغائبین، و باقی قرّاء: تَعُدُّون‌َ، بالتّاء للخطاب. ----------------------------------- (1). سوره معارج (70) آیه 4. (2). همه نسخه بدلها است. (3). آز: گفتند: 4. همه نسخه بدلها: شاعر. (6- 5). همه نسخه بدلها: الاخر. صفحه : 343 قوله: وَ کَأَیِّن مِن قَریَةٍ، معنی اینکه کلمه «کم» باشد چون به معنی خبر بود عن التّکثیر، گفت: بس شهرها که من ایشان را مهلت دادم. وَ هِی‌َ ظالِمَةٌ، «واو» حال است، و آن شهر ظالم بود، و مراد اهل شهر است، و لکن توسّع کرد به اختصار علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، کقوله: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«1». ثُم‌َّ أَخَذتُها، پس ایشان را به عذاب بگرفتم«2»، و مصیر و مرجع ایشان با من بود. آنگه رسول را گفت: یا محمّد؟ تو بگوی جمله خلقان را: یا أَیُّهَا النّاس‌ُ، ای مردمان؟ و اینکه خطابی است بر عموم. إِنَّما أَنَا لَکُم نَذِیرٌ مُبِین‌ٌ، من شما را ترساننده‌ای‌ام آشکارا، نه آن است که دعوت و دعوی من پنهان است، و شاید تا «مبین» به معنی مبیّن باشد، یعنی بیان کننده برای آن که آن هم لازم است و هم متعدّی. فَالَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، آنان که ایمان آوردند، و مرا و رسولان مرا و کتابهای مرا باور دارند، و عمل صالح کنند از ادای شریعت و اجتناب قبایح، لَهُم مَغفِرَةٌ، ایشان را آمرزش باشد و روزی با کرامت. وَ الَّذِین‌َ [55- ر]
سَعَوا، و آنان که سعی کنند و شتاب نمایند و مسارعت کنند در آیات ما، یعنی در ابطال آیات ما، یقال: سعی فی الخیر سعیا، و سعی فی الشّرّ سعایة. و معنی کلمه مسارعت باشد، و منه السّعی بین الصّفا و المروة، یعنی بر آن باشند و به آن قیام کنند تا آیات و دلالات ما باطل کنند. مُعاجِزِین‌َ، چون کسی که معارضه کند با کسی تا او را عاجز کند. عبد اللّه عبّاس گفت: مغالبین مشاقّین«3». اخفش گفت: مسابقین«4»، قتاده گفت: گمان برند که خدای را عاجز خواهند کردن، و خدای با ایشان بر نیاید، إبن کثیر و ابو عمرو خواندند: «معجّزین»، بالتّشدید، یعنی مردمان را از ایمان منع می‌کردند، و همچنین در سوره سبأ بعضی دگر گفتند: اصحاب رسول را با عجز نسبت می‌کردند و ایشان را عاجز و ضعیف می‌خواندند برای آن که به رسول ایمان آوردند. و فعّل و فاعل به یک معنی آمده است، فی قوله: ----------------------------------- (1). سوره یوسف (12) آیه 82. (2). مش: بگرفتیم. (3). همه نسخه بدلها: مساقین. (4). آط، آب، مش: مشاقین، آج، منساقین. [.....]
صفحه : 344 باعِد بَین‌َ أَسفارِنا«1» ...، و بعِّد«2». أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ الجَحِیم‌ِ، ایشان اهل دوزخ‌اند. قوله: وَ ما أَرسَلنا مِن قَبلِک‌َ مِن رَسُول‌ٍ وَ لا نَبِی‌ٍّ، جماعتی مفسّران گفتند: سبب نزول آیت آن بود که: رسول- علیه السّلام- چون نفرت قوم خود دید از او و آن که هر چه روز«3» بود از قبول قول او دورتر بودند، تمنّا کرد در دل که: چه بودی که خدای تعالی آیاتی فرستادی بر من که به دل ایشان خوش آمدی، بودی که به ایمان نزدیک شدندی و اینکه از سر حرص گفت بر ایمان ایشان، خدای تعالی در سورة و النّجم فرو فرستاد به«4» رسول- علیه السّلام«5»- آن روز در مجمعی بود- غاص‌ّ بأهلش- از مسلمانان و مشرکان، و رسول اینکه سورت بر ایشان می‌خواند، چون به آن جا رسید که خدای می‌گوید: أَ فَرَأَیتُم‌ُ اللّات‌َ وَ العُزّی، وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الأُخری«6»، شیطان بر زبان او القا کرد از آنچه در دل«7» مستحکم شده بود: تلک الغرانیق العلی و ان‌ّ شفاعتهن‌ّ لترتجی، و به دگر روایت: منها الشّفاعة ترتجی. چون قریش اینکه بشنیدند، شادمانه شدند و گفتند: محمّد خدایان ما را ستود و مدح کرد، و رسول از آن بی‌خبر بود. چون سورت به آخر آورد سجده«8» کرد، و مسلمانان نیز سجده«9» کردند و مشرکان نیز موافقت کردند تا در مسجد هیچ مؤمن و کافر نماند الّا و سجده کرد«10». ولید بن المغیره و سعد بن العاص هر یکی از ایشان مشتی سنگ ریزه برداشتند و روی برو«11» نهادند از آن که سخت پیر بودند و سجده نتوانستند کردن، و مشرکان اینکه سخن در گفت گرفتند«12» و می‌گفتند و یکدیگر را بشارت می‌دادند که: محمّد خدایان ما را بستود، جبریل آمد و او را گفت: یا محمّد؟ چه کردی! چیزی خواندی بر اینان که ما بر تو نفرستادیم، و رسول را از اینکه حال آگاه کرد. رسول- علیه السّلام- دلتنگ شد و تأسّف خورد، خدای ----------------------------------- (1). سوره سبأ (34) آیه 19. (2). آط، آب، آز، مش: بعد، چاپ شعرانی (8/ 106): ای بعد. (3). چاپ شعرانی: دور. (4). همه نسخه بدلها: بر. (5). آج، لب یک تنی از سر. (6). سوره نجم (53) آیه 19 و 20. (7). همه نسخه بدلها او. (9- 8). آز، مش: سجده‌ای. (10). آج، لب: الا که سجده کردند، همه نسخه بدلها مگر. (11). آج،: بروی، لب: بر هم. (12). آج، لب، آز: در گرفتند. صفحه : 345 تعالی به تسلیت او اینکه آیت فرستاد. بدان که اینکه باطل است از وجوه بسیار، اوّل آن که: اینکه معنی بر پیغامبر روا نباشد، و خدای تعالی شیطان را از اینکه تمکین نکند که«1» تلبیس ادلّه باشد و وثاقت برخیزد از قول او«2»، یک بار ایشان را ذم‌ّ کند«3» و یک بار مدح«4». دگر آن که: شیطان قادر نباشد بر«5» زبان کسی سخن گوید، و اگر گویند: اینکه پیغامبر گفت بر سبیل سهو«6» مثلا«7» اینکه بر سبیل سهو گفته نیاید، مطابق آید«8» به لفظ و معنی، و آن چنان بود که کسی گوید: فلان کس قصیده‌ای می‌خواند«9» از آن شاعری معروف، در میان آن قصیده بر سبیل سهو او، او را«10» دو بیت گفته شد«11» هم آن وزن و هم آن قافیه مطابق آن معنی بی قصد و علم او، و او از آن بی خبر بود، دانیم که اینکه محال باشد. دگر آن که: خدای تعالی حوالت اینکه القاء به شیطان کرد، چگونه اضافت کنند با رسول بر سبیل [سهو]
«12»! دگر آن که: مثل اینکه سهو بر رسول- علیه السّلام- روا نباشد، چه اینکه منفّر باشد از او غایت تنفیر. دگر آن که: اینکه استفساد«13» باشد و خدای تعالی از اینکه تمکین نکند. امّا آنچه معتمد است در اینکه باب، آن است که: تفسیر آیت آن است که، خدای تعالی گفت بر سبیل تسلیت و دلخوشی رسول- علیه السّلام- که: ما هیچ پیغامبر نفرستادیم و الّا چون او چیزی خواندی شیطان در آن میانه خواندن او القاء کردی از کلامی و وسوسه‌ای، خواستی تا بر او بپوشاند«14» خدای تعالی، وسواس [55- پ]
شیطان«15» منسوخ کردی، یعنی زایل کردی و آیات خود محکم کردی، تفسیر آیت اینکه است. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها اینکه. (2). همه نسخه بدلها که او. (3). همه نسخه بدلها: کرد. [.....]
(4). آج، لب کرد. (5). همه نسخه بدلها آن که. (6). مش گوییم. (7). همه نسخه بدلها: مثل. (8). همه نسخه بدلها: آیت/ آیه. (9). همه نسخه بدلها معروف. (10). همه نسخه بدلها: سهو او را. (11). آط، آج، لب: شود. (12). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (13). آج، لب: استفسار. (14). آط، بشولد، آب، آج، لب، آز، مش: شولد. (15). همه نسخه بدلها: وسوسه او را. صفحه : 346 امّا آنچه ایشان روایت کردند، بر آن وجه محال است، امّا ممکن باشد که بعضی مشرکان که جای ایشان به رسول نزدیک بود، چون رسول- علیه السّلام- ذکر آلهه و اصنام ایشان کرد، ایمن نبود«1» که او چیزی گوید که ایشان را دلتنگ کند از نقیصه ایشان سبق برد و اینکه کلمات بگفت، آنان که دور بود مقام ایشان گمان بردند که اینکه رسول گفته است، با یکدیگر نقل کردند. و وجه نسبت اینکه را با شیطان دو وجه باشد، یکی آن که: آن گوینده را شیطان خواند از آن جا که از شیاطین انس بود، دگر آن که«2»: اینکه وسواس«3» و اغراء و اغواء، شیطان«4» گفت. امّا در «تمنّی»، دو قول گفتند، بعضی گفتند: معنی او تلاوت و خواندن است، قال الشّاعر: تمنّی کتاب اللّه اوّل لیلة و آخره لا قی حمام المقادر و أَلقَی الشَّیطان‌ُ«5»، در میان قراءت بر اینکه وجه باشد که گفتیم، و آن قول«6» که گفتیم اوّل بار محکی است از عبد اللّه عبّاس و سعید جبیر و ضحّاک و محمّد بن کعب القرظی‌ّ و محمّد بن قیس، و صحیح اینکه است که بیان کردیم. و دلیل بر صحّت اینکه قول آن است که، معلوم است که از عادت ایشان اینکه بود که: چون رسول- علیه السّلام- قرآن خواندی، ایشان در آن میانه لغز«7» گفتندی و شعر خواندندی تا رسول را به غلط افگنند و«8» هر کسی استماع قراءت او نکند، چنان که خدای تعالی از ایشان حکایت کرد: وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لا تَسمَعُوا لِهذَا القُرآن‌ِ وَ الغَوا فِیه‌ِ لَعَلَّکُم تَغلِبُون‌َ«9». مؤرّج گفت: «تمنّی» به لغت قریش فکر باشد، یعنی رسول- علیه السّلام- فکر کردی و اندیشه کردی در آلاء و نعماء خدای، شیطان در خاطر او افگندی تا او را ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: نبودند. (2). مش او به. [.....]
(3). آط، آب، آج، لب، آز: به وسواس. (4). مش: شیاطین. (5). چاپ شعرانی القاء شیطان. (6). همه نسخه بدلها: قولی. (7). همه نسخه بدلها: لفظ. (8). همه نسخه بدلها تا. (9). سوره فصّلت (41) آیه 26. صفحه : 347 مشغول کند از آن. مجاهد گفت، معنی آن است که: چون وحی دیر شدی بر رسول- علیه السّلام- او تمنّای وحی کردی، شیطان در آن میانه او را وسواس«1»، دل مشغولی«2» کردی که وحی منقطع شد، خدای تعالی نسخ آن کردی به انزال آیات محکمه«3»، و اینکه وجهی قریب است. ابو علی‌ّ الجبّائی گفت: مراد به اینکه، آن است که: رسول را- علیه السّلام- اوقاتی سهو افتادی در قراءت، و اینکه سهوی باشد که آدمی از آن خالی نباشد، و اینکه بر پیغامبر«4» روا باشد الّا«5» که بسیار شود و متواتر به حدّ آن که«6» مودّی باشد با نفرت، و اینکه سهو به وسوسه شیطان بود، خدای تعالی زایل کردی آن را به احکام آیات در دل رسول- علیه السّلام. و حسن بصری گفت، در تأویل آن«7» قول که ایشان گفتند در باب سورة و النّجم که: اینکه، رسول- علیه السّلام- گفت«8»، اعنی: تلک الغرانیق العلی منها الشّفاعة ترتجی، و لکن به«9» وسواس شیطان، و مراد آن بود که: عند کم و علی مذهبکم. و بعضی دگر گفتند: رسول- علیه السّلام- اینکه بر سبیل تهکّم و استهزا گفت عند ذکر الاصنام، یعنی عندکم و فی اعتقادکم، و اینکه بر طریق طعن باشد بر ایشان. گروهی پنداشتند که«10» از قرآن است، خدای تعالی بیان کرد که: آن نه قرآن است، و منزل نیست از خدای تعالی، فهذا معنی قوله: فَیَنسَخ‌ُ اللّه‌ُ ما یُلقِی الشَّیطان‌ُ. و ابو القاسم بلخی گفت: ممتنع نباشد که رسول- علیه السّلام- اینکه کلمه سجع اعنی: تلک الغرانیق العلی، بسیار شنیده باشد از مشرکان. عند آن که ذکر اصنام می‌کرد اینکه سخن یادش آمد، شیطان خواست تا به وسوسه او اینکه حدیث بگوید رسول ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: به وسواس. (2). همه نسخه بدلها: دل مشغول. (3). همه نسخه بدلها: محکم. (4). آج، لب: پیغمبران. (10- 5). همه نسخه بدلها آن. (6). همه نسخه بدلها: به چندان که. (7). همه نسخه بدلها: اینکه. [.....]
(8). آط، آج، لب، مش: گفتی. (9). چاپ شعرانی: نه بر. صفحه : 348 - علیه السّلام- خدای تعالی یادش داد تا نگفت«1»، فذلک قوله: فَیَنسَخ‌ُ اللّه‌ُ ما یُلقِی الشَّیطان‌ُ. حسین بن الفضل«2» گفت: اینکه «تمنّی» از باب تمنّی است که حدیث النّفس گویند آن را، و رسول- علیه السّلام- در دل خود تمنّا می‌کرد که: چه بودی که اینکه مال و نعمت و تمکین و ساز«3» که اینکه کافران راست مرا و اصحاب مرا بودی؟ و اینکه تمنّا به وسوسه شیطان بود، خدای تعالی ازالت و نسخ آن کرد به اعلام او رسول را که: صلاح ما در اینکه است تا رسول دلخوش شود، فهذا معنی التّمنّی و النّسخ و اختلاف اقوال«4» العلماء- و اللّه اعلم بمراده، و حقیقة التّمنّی قول القائل- شعر: لمّا کان لیته لم یکن و لمّا لم یکن لیته کان و او قسمی است از اقسام کلام، کسی گوید: کاشکی تا اینکه که هست نبودی؟ و یا : کاشک«5» آن که نیست، بودی؟ [56- ر]
اینکه تمنّا باشد، و آنان را که گمان بردند که «تمنّی»، معنی باشد در دل، از آن جا«6» غلط باشد«7» ایشان را که مردم بیشتر تمنّایی که کنند در دل دارند و به حدیث النّفس با خود گویند، از آن جا که در تمنّا محال بسیار افتد، و عاقل روا ندارد که تمنّای محال بر زبان می‌راند. و «تمنّی» در کلام عرب تلاوت نیز باشد«8»، و تمنّی، نیز دروغ باشد و منه قول عثمان بن عفّان: ما تمنّیت منذ اسلمت، تا مسلمان شدم دروغ نگفتم، و منه قول بعض العرب لابن دأب«9» و هو«10» یحدّث: ا هذا شی‌ء«11» رویته ام شی‌ء«12» تمنّیته، ای اختلقته و افتعلته. إبن دأب حدیث«13» روایت می‌کرد، یکی از جمله عرب او را گفت: ----------------------------------- (1). آج، لب: بگفت. (2). آج، لب: حسن بن الفضل. (3). آط، آج، لب، مش: یسار، آب، آز: یسیار. (4). اساس: احوال، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها: تصحیح شد. (5). همه نسخه بدلها: کاشکی. (6). آج، لب که در تمنَّای محال بسیار افتد. (7). آط، آب، آز، مش: افتاد. (8). همه نسخه بدلها چنان که گفتیم. (9). اساس: الاب، با توجّه به معنی عبارت و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. (10). مش: و هذا. (11). آط، آج، لب: نبی. (12). دیگر نسخه بدلها: ندارد. [.....]
(13). همه نسخه بدلها: حدیثی. صفحه : 349 اینکه خبری است که روایت می‌کنی یا تو فرو«1» می‌بافی! و «نسخ» ازالت باشد، و شرح آن«2» گفته‌ایم. وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ، و خدای- جل‌ّ جلاله- عالم است به افعال و اقوال ایشان، و محکم کار است آنچه کند بر وجه احکام و اتّساق کند به حسب مصلحت. آنگه بیان کرد غرض او در تمکین شیطان از القا بر وجه وسوسه و ازالت او آن را، گفت: لِیَجعَل‌َ ما یُلقِی الشَّیطان‌ُ فِتنَةً لِلَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم«3»، تا کند آنچه شیطان القا کرده بود فتنه و امتحانی و تشدیدی تکلیف را برای آنان که در دل بیماری و نفاق دارند، و آنان که به کفر سخت دل باشند. یعنی اینکه برای آن کردیم تا تکلیف سخت شود بر منافقان و کافران، و خدای را بود که یک بار تکلیف سخت کند و یک بار سهل، چه غرض از تکلیف تعریض«4» منزلت ثواب است، و هر چه سخت‌تر بود ثواب در او بیشتر باشد. و وجهی دیگر گفتند در معنی آیت، و آن آن است که: جعل، به معنی حکم و تسمیه باشد، کقولهم: جعلت حسنی قبیحا، و کقوله: وَ جَعَلُوا المَلائِکَةَ الَّذِین‌َ هُم عِبادُ الرَّحمن‌ِ إِناثاً«5»، و معنی آن که: خدای تعالی منسوخ کند آن را که شیطان القا کرده باشد برای فتنه، چنان که فتنه را حواله به شیطان بود«6»، و المعنی: لیجعل ای لیحکم و یسمّی ما القاه الشّیطان فتنة و امتحانا للمنافقین و الکافرین«7»، و اینکه وجهی نکو باشد. و وجهی دگر گفتند، و آن، آن است که: در آیت حذفی است، و المعنی لیجعل نسخ ما یلقی الشّیطان فتنة للّذین فی قلوبهم«8»، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، یعنی تا«9» نسخ آنچه شیطان فگنده باشد فتنه‌ای کند و امتحانی، برای آن که نفس فعل«10» شیطان، خدای فتنه نکند، و اینکه وجهی قریب است، و آنان که در دل ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: فرا. (2). همه نسخه بدلها: و حدّ آن به شرح. (8- 3). همه نسخه بدلها مرض. (4). همه نسخه بدلها: تعرّض. (5). سوره زخرف (43) آیه 19. (6). همه نسخه بدلها: برای فتنه حوالت به شیطان برد. (7). همه نسخه بدلها: للکافرین. (9). اساس: ما، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. (10). چاپ شعرانی (8/ 110): القای. صفحه : 350 ایشان بیماری است، منافقان‌اند به اتّفاق مفسّران برای آن که تفسیر بیماری به شک کردند، و اینکه صفت منافقان باشد و آنان که سخت دل‌اند کافران و مشرکان«1». وَ إِن‌َّ الظّالِمِین‌َ لَفِی شِقاق‌ٍ بَعِیدٍ، و مراد به ظالمان کافران‌اند، گفت: و آن ظالمان که ذکر ایشان و وصف ایشان رفت از کافران و منافقان، در شقاقی و عصیانی دوراند، یعنی سخت عاصی‌اند در خدای، و بغایت دوراند از رحمت او. و نیز غرض دیگر آن است: تا بدانند آنان که ایشان را علم دادند، یعنی مؤمنان، که ایشان عالم باشند به خدای تعالی و صفات او و عدل و توحید. أَنَّه‌ُ الحَق‌ُّ مِن رَبِّک‌َ، اینکه«2» قرآن حق‌ّ است از خدای تعالی و صادر است از جهت او. فَیُؤمِنُوا بِه‌ِ، به او ایمان آرند و دلهای ایشان خاشع و ذلیل شود آن را، و دلهاشان بیارامد و ساکن شود با آن. وَ إِن‌َّ اللّه‌َ لَهادِ الَّذِین‌َ آمَنُوا إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ، و خدای تعالی ره نماینده است مؤمنان«3» به ره راست، امّا به الطافی که با ایشان کند تا«4» ثبات کند بر ایمان، و امّا هدایت کند ایشان را در قیامت به ثواب و بهشت. وَ لا یَزال‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا فِی مِریَةٍ مِنه‌ُ، و به زایل نباشند کافران. فِی مِریَةٍ مِنه‌ُ، در شک از اینکه قرآن، یعنی ایشان مادام شاک‌ّاند و اینکه شک‌ّ از ایشان بنشود تا ناگاه قیامت به ایشان آید یا به ایشان«5» عذاب روزی عقیم، یعنی روز قیامت. و «عقیم»، زنی باشد نازاینده، و برای آن روز قیامت را عقیم خواند که آن را شب نباشد چنان«6» که ما گوییم: از شب روز آید«7» و از روز شب. و بعضی دگر گفتند: مراد روز بدر است، و برای آن«8» عقیم خواند که ایشان را در آن روز بکشتند و به شب نرسیدند و شب ندیدند [56- پ]
. و بعضی دگر گفتند: برای آن که در اینکه روز رحمتی نبود بر کافران و ایشان را فریاد رسی نبود، پس پنداشتی عقیم است به رحمت. بعضی دیگر ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب اند. (2). همه نسخه بدلها: که اینکه. (3). همه نسخه بدلها را. (4). همه نسخه بدلها: که. [.....]
(5). همه نسخه بدلها آید. (6). اساس: جز آن، به قیاس با همه نسخه بدلها، و با توجّه به معنی عبارت، تصحیح شد. (7). همه نسخه بدلها: روز زاید/ روزاید (ادغام دو حرف همجنس در هم). (8). آط، آب، آج، لب، آز آن را، مش آن روز را. صفحه : 351 گفتند: اینکه کنایت است از سختی و عِظَم آن روز، برای آن که آن روز فریشتگان به زمین آمدند و کارزار کردند، و مثله قول الشّاعر- شعر: عقم النّساء فما یلدن شبیهه ان‌ّ النّساء بمثله لعقیم«1» آنگه وصف آن روز کرد گفت: المُلک‌ُ یَومَئِذٍ لِلّه‌ِ یَحکُم‌ُ بَینَهُم، ملک آن روز خدای را باشد، و ملک همیشه خدای را بود جز آن که در دنیا به بندگان داده است، یعنی تا پادشاهان به دست می‌دارند، و حکّام حکم می‌کنند، فردای قیامت کس را حکمی و ملکی و ملکی نباشد، جمله خدای را باشد. یَحکُم‌ُ بَینَهُم، میان ایشان حکم او کند و تولّای آن به او باشد، و ملک اتّساع مقدور باشد آن را که او را تدبیری بود. و «حکم»، خبر باشد به معنی که حکمت به آن دعوت کند، از اینکه جا گویند: له الحکم. فَالَّذِین‌َ آمَنُوا، امّا مؤمنان که عمل صالح دارند در بهشتهای نعیم باشند، و امّا آنان که کافر باشند به خدای، و آیات او دروغ دارند ایشان را عذابی بود خوار کننده و ذلیل کننده. و گفتند: آیات در حق‌ّ جماعتی مشرکان آمد که ایشان در ماه حرام با مسلمانان قتال کردند پس از آن که ایشان را نهی کرده بودند از قتال در ماه حرام، و گفتند: در حق‌ّ قومی آمد که رسول- علیه السّلام- ایشان را بگرفت از جمله مشرکان، و عقوبت کرد ایشان را بجزای آن که روز احد کرده بودند با مسلمانان از مثله. وَ الَّذِین‌َ هاجَرُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، و آنان که در راه خدای هجرت کنند و وطن خود رها کنند برای خدای، و طلب رضای او و موافقت رسول او، و آن که ایشان را بکشند یا بمیرند ایشان، لَیَرزُقَنَّهُم‌ُ اللّه‌ُ رِزقاً حَسَناً، خدای تعالی ایشان را روزی دهد روزی نکو، و ذلک قوله تعالی: وَ لا تَحسَبَن‌َّ الَّذِین‌َ قُتِلُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ أَمواتاً بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُون‌َ«2». وَ إِن‌َّ اللّه‌َ لَهُوَ خَیرُ الرّازِقِین‌َ، و خدای بهترین روزی دهندگان است. سلامان«3» بن عامر روایت کرد که: فضالة بن دوس امیر«4» بود بر ارباع، روزی دو جنازه ----------------------------------- (1). اساس: عقیم، به قیاس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها و مآخذ شعر تصحیح شد. (2). سوره آل عمران (3) آیه 169. (3). آط، آج، لب: سلمان، آب، آز، مش: سلیمان. (4). آب، آز: مش: اسیر. صفحه : 352 بر آوردند: یکی از آن کشته و یکی از آن مرده، مردم به تشییع جنازه کشته راغبتر بودند و کس در قفای جنازه مرده نمی‌استاد، او گفت: ای قوم؟ میل و رغبت شما به جنازه کشته می‌بینم دون اینکه متوفّی، و اللّه که من مبالات نکنم که مرا از کدام گور برانگیزند از اینکه دو گور: یعنی گور کشته یا مرده؟ نمی‌شنوی که خدای تعالی چگونه گفت: وَ الَّذِین‌َ هاجَرُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ ثُم‌َّ قُتِلُوا أَو ماتُوا- الایة. إبن عامر [خواند]
«1»: ثم‌ّ قتلوا به تشدید من التّقتیل، و باقی قرّاء، به تخفیف من القتل. لَیُدخِلَنَّهُم مُدخَلًا، خدای تعالی ایشان را در جایی برد که ایشان بپسندند، یعنی بهشت جاودان. و مدخل، روا بود که مصدر بود، و روا بود که موضع بود، و اینکه جا موضع قریبتر است. و خدای تعالی داناست و بردبار، شتاب نکند به عقاب«2» کافران، چه شتاب آن کند که ترسد که فایت شود، و قدیم تعالی از اینکه منزّه است، چه خلایق در قبضه قدرت اویند. ذلِک‌َ وَ مَن عاقَب‌َ بِمِثل‌ِ ما عُوقِب‌َ بِه‌ِ، ای ذلک الحدیث و الشّأن، یعنی حدیث و قصّه اینکه است که شنیدی، و اینکه برای تنبیه گوید عرب و عجم، و برای تقریر کلام دوم. آنگه گفت: وَ مَن عاقَب‌َ بِمِثل‌ِ ما عُوقِب‌َ بِه‌ِ، به هر کس که او عقوبت کند بمانند آن که او را عقوبت کرده باشند، و لفظ دوم که «عوقب» است«3» اوّل واقع بوده است، آن را بر حقیقت عقوبت نخوانند و لکن بر مجاز برای ازدواج لفظ را، چنان که گویند: الجزاء بالجزاء، و قوله تعالی: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثلُها«4» ...، و دوم سیّئه نباشد. ثُم‌َّ بُغِی‌َ عَلَیه‌ِ، پس بر او بغی و ظلم کنند، خدای او را نصرت کند، یعنی اگر کسی بر کسی ظلمی کند باز اینکه مظلوم دست یابد او را تا به آن ظلم عقوبت کند، باز اینکه ظالم دست یابد بر اینکه مظلوم [57- ر]
که«5» عقوبت به واجب کرده باشد خدای یار اینکه مظلوم باشد و او را نصرت کند. و «لام» و «نون» تأکید فی قوله: لَیَنصُرَنَّه‌ُ اللّه‌ُ، برای جواب قسمی مضمر آمد«6». إِن‌َّ اللّه‌َ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ، که خدای تعالی عفو کننده و آمرزنده گناه است. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: عذاب. (3). همه نسخه بدلها از. (4). سوره شوری (42) آیه 40. (5). همه نسخه بدلها او. (6). آط، آب، آز، مش: اند. [.....]
صفحه : 353

[سوره الحج (22): آیات 61 تا 78]

[اشاره]

ذلِک‌َ بِأَن‌َّ اللّه‌َ یُولِج‌ُ اللَّیل‌َ فِی النَّهارِ وَ یُولِج‌ُ النَّهارَ فِی اللَّیل‌ِ وَ أَن‌َّ اللّه‌َ سَمِیع‌ٌ بَصِیرٌ (61) ذلِک‌َ بِأَن‌َّ اللّه‌َ هُوَ الحَق‌ُّ وَ أَن‌َّ ما یَدعُون‌َ مِن دُونِه‌ِ هُوَ الباطِل‌ُ وَ أَن‌َّ اللّه‌َ هُوَ العَلِی‌ُّ الکَبِیرُ (62) أَ لَم تَرَ أَن‌َّ اللّه‌َ أَنزَل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً فَتُصبِح‌ُ الأَرض‌ُ مُخضَرَّةً إِن‌َّ اللّه‌َ لَطِیف‌ٌ خَبِیرٌ (63) لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ وَ إِن‌َّ اللّه‌َ لَهُوَ الغَنِی‌ُّ الحَمِیدُ (64) أَ لَم تَرَ أَن‌َّ اللّه‌َ سَخَّرَ لَکُم ما فِی الأَرض‌ِ وَ الفُلک‌َ تَجرِی فِی البَحرِ بِأَمرِه‌ِ وَ یُمسِک‌ُ السَّماءَ أَن تَقَع‌َ عَلَی الأَرض‌ِ إِلاّ بِإِذنِه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ بِالنّاس‌ِ لَرَؤُف‌ٌ رَحِیم‌ٌ (65) وَ هُوَ الَّذِی أَحیاکُم ثُم‌َّ یُمِیتُکُم ثُم‌َّ یُحیِیکُم إِن‌َّ الإِنسان‌َ لَکَفُورٌ (66) لِکُل‌ِّ أُمَّةٍ جَعَلنا مَنسَکاً هُم ناسِکُوه‌ُ فَلا یُنازِعُنَّک‌َ فِی الأَمرِ وَ ادع‌ُ إِلی رَبِّک‌َ إِنَّک‌َ لَعَلی هُدی‌ً مُستَقِیم‌ٍ (67) وَ إِن جادَلُوک‌َ فَقُل‌ِ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ (68) اللّه‌ُ یَحکُم‌ُ بَینَکُم یَوم‌َ القِیامَةِ فِیما کُنتُم فِیه‌ِ تَختَلِفُون‌َ (69) أَ لَم تَعلَم أَن‌َّ اللّه‌َ یَعلَم‌ُ ما فِی السَّماءِ وَ الأَرض‌ِ إِن‌َّ ذلِک‌َ فِی کِتاب‌ٍ إِن‌َّ ذلِک‌َ عَلَی اللّه‌ِ یَسِیرٌ (70) وَ یَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ ما لَم یُنَزِّل بِه‌ِ سُلطاناً وَ ما لَیس‌َ لَهُم بِه‌ِ عِلم‌ٌ وَ ما لِلظّالِمِین‌َ مِن نَصِیرٍ (71) وَ إِذا تُتلی عَلَیهِم آیاتُنا بَیِّنات‌ٍ تَعرِف‌ُ فِی وُجُوه‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا المُنکَرَ یَکادُون‌َ یَسطُون‌َ بِالَّذِین‌َ یَتلُون‌َ عَلَیهِم آیاتِنا قُل أَ فَأُنَبِّئُکُم بِشَرٍّ مِن ذلِکُم‌ُ النّارُ وَعَدَهَا اللّه‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ بِئس‌َ المَصِیرُ (72) یا أَیُّهَا النّاس‌ُ ضُرِب‌َ مَثَل‌ٌ فَاستَمِعُوا لَه‌ُ إِن‌َّ الَّذِین‌َ تَدعُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ لَن یَخلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجتَمَعُوا لَه‌ُ وَ إِن یَسلُبهُم‌ُ الذُّباب‌ُ شَیئاً لا یَستَنقِذُوه‌ُ مِنه‌ُ ضَعُف‌َ الطّالِب‌ُ وَ المَطلُوب‌ُ (73) ما قَدَرُوا اللّه‌َ حَق‌َّ قَدرِه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ لَقَوِی‌ٌّ عَزِیزٌ (74) اللّه‌ُ یَصطَفِی مِن‌َ المَلائِکَةِ رُسُلاً وَ مِن‌َ النّاس‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ سَمِیع‌ٌ بَصِیرٌ (75) یَعلَم‌ُ ما بَین‌َ أَیدِیهِم وَ ما خَلفَهُم وَ إِلَی اللّه‌ِ تُرجَع‌ُ الأُمُورُ (76) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا ارکَعُوا وَ اسجُدُوا وَ اعبُدُوا رَبَّکُم وَ افعَلُوا الخَیرَ لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ (77) وَ جاهِدُوا فِی اللّه‌ِ حَق‌َّ جِهادِه‌ِ هُوَ اجتَباکُم وَ ما جَعَل‌َ عَلَیکُم فِی الدِّین‌ِ مِن حَرَج‌ٍ مِلَّةَ أَبِیکُم إِبراهِیم‌َ هُوَ سَمّاکُم‌ُ المُسلِمِین‌َ مِن قَبل‌ُ وَ فِی هذا لِیَکُون‌َ الرَّسُول‌ُ شَهِیداً عَلَیکُم وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النّاس‌ِ فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ اعتَصِمُوا بِاللّه‌ِ هُوَ مَولاکُم فَنِعم‌َ المَولی وَ نِعم‌َ النَّصِیرُ (78)

[ترجمه]


آن به آن است که خدای درآرد شب در روز، و در آرد روز در شب، و خدای شنوا و بیناست. «1» آن به آن است که خدای حق است و آنچه می‌خوانی از فرود او، آن باطل است، و خدای بزرگوار و بزرگ است. نمی‌بینی که خدای بفرستاد از آسمان آبی که در روز آید زمین سبز! که خدای لطف کننده و داناست. [57- پ]
او راست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمین است، و خدای اوست بی‌نیاز«2» و پسندیده. «3» نبینی که خدای مسخّر بکرد برای شما آنچه در زمین است، و کشتی می‌رود در دریا به فرمانش! و باز دارد«4» آسمان را که افتد بر زمین مگر به فرمان او که خدای به مردمان رحمت کننده و بخشاینده است. او آن خدای«5» که زنده کند شما را، پس بمیراند شما را، پس زنده کند شما را که مردمان کافر نعمت‌اند«6». هر امّتی را کردیم عبادتی«7» که آنان کنند آن را، نباید ----------------------------------- (1). اساس، آط، آج، لب: تدعون، به قیاس با ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. (2). آط: تونگر/ توانگر. (3). آط: یقع. (4). آج، لب: نگاه دارد. (5). آط، آب، آج، لب است. (6). آط، آب: نعمت است. (7). مش: عبادتگاهی. صفحه : 354 که با تو خصومت کنند در کار، و باز خوان با خدای تو که تو بر راه راست‌ای«1». [58- ر]
و اگر خصومت کنند با تو بگو خدای عالمتر است به آنچه شما می‌کنی. خدای حکم کند میان شما روز قیامت در آنچه شما در آن خلاف می‌کردی. نمی‌دانی که خدای داند آنچه در آسمان و زمین است! آن در نوشته است آن بر خدای آسان است. و می‌پرستند«2» از فرود خدای آنچه نفرستاد به آن حجّتی، و آنچه نیست ایشان را به آن علمی و نیست ظالمان را از«3» یاری. [58- پ]
و چون بخوانند بر ایشان آیات ما روشن«4» بشناسی در رویهای آنان که کافراند منکر«5»، نزدیک است که حمله آرند بر آنان که می‌خوانند بر ایشان آیات ما، بگو خبر دهم شما را به بتر«6» از اینکه! دوزخ وعده داد«7» خدای آنان را که کافر شدند و بد جای بازگشتن است. ای مردمان بزدند مثلی، گوش داری آن را آنان که می‌خوانند ----------------------------------- (1). کذا در اساس، که چون مبیّن نوعی رسم الخط بود، تغییر روا دانسته نشد. راست ای/ راستی، همه نسخه بدلها راستی. (2). آط: می‌پرستدند. (3). آج، لب: هیچ. (4). آب: آیات را که روشن است. (5). آج، لب: اثر انکار. (6). آب، آج، لب: به بدتر. (7). همه نسخه بدلها آن را، که با توجّه به ظاهر عبارت قرآن مطلوب به نظر می‌رسد. [.....]
صفحه : 355 از فرود خدای نیافرینند«1» مگسی و اگر گرد آیند برای آن و اگر برباید از ایشان مگس چیزی باز نتوانند ستد«2» از او ضعیف‌اند هم طالب«3» و هم آن که از او می‌طلبند. نشناختند خدای را حق‌ّ معرفت او، خدای توانا و بی همتاست. [59- ر]
خدای برگزیند از فریشتگان رسولانی«4» و از مردمان، که خدای شنوا و بیناست. داند«5» آنچه پیش ایشان است و آنچه پس ایشان است، و با خدای گردد کارها. ای آنان که گرویده‌ای، رکوع کنی و سجود کنی و پرستی خدایتان را، و بکنی نیکی تا همانا شما ظفر یابی. [59- پ]
و جهاد کنی در«6» خدای حق‌ّ جهادش او برگزید شما را و نکرد بر شما در دین از«7» بزه‌ای دین پدرتان ابراهیم او نام نهاد شما را مسلمانان پیش از اینکه و در اینکه، تا باشد پیغامبر گواه بر شما و باشی شما گواهان بر مردمان، به پای داری نماز و بدهی زکات، و دست به خدای زنی، او خداوند شماست، نیک خداوند است و نیک یار«8». قوله تعالی: ذلِک‌َ بِأَن‌َّ اللّه‌َ یُولِج‌ُ اللَّیل‌َ فِی النَّهارِ، «ذلک»، اشارت است به ----------------------------------- (1). آط، لب: نیافریند. (2). آط، آب، آج، لب، مش: ستدن. (3). آط، آب، آج، لب، مش: طلب کننده. (4). آط: پیغامبرانی. (5). آط، آب، آج، لب، مش: می‌داند. (6). آج، لب راه. (7). آج، لب: هیچ. (8). آط، آب، آج، لب، مش: یاری. صفحه : 356 آنچه رفت از ادلّه و حجج که خدای تعالی نصب کرده است«1»، برای آن است که خدای تعالی شب در روز می‌آرد و روز در شب می‌آرد. «ایلاج» ادخال باشد به کره، و ولج اذا دخل. و در معنی او دو قول گفتند، یکی آن که: روز به سر«2» شب می‌درآرد و شب به سر روز، قول دوم آن که: از شب می‌کاهد و در روز می‌افزاید، و از روز می‌کاهد و در شب می‌افزاید. و اینکه برای آن گفت تا بدانند که او قادر است برین و مختص است به قدرت، بر اینکه وجه«3» قادر به قدرت اینکه بتواند«4» کردن. وَ أَن‌َّ اللّه‌َ سَمِیع‌ٌ بَصِیرٌ، و خدای شنواست جمله مسموعات را، یعنی حاصل است بر آن صفت که چون مسموعات و مبصرات موجود بود شنود و بیند، و اینکه را مرجع با صفت حی‌ّ بود به شرط انتفای آفت. ذلِک‌َ بِأَن‌َّ اللّه‌َ هُوَ الحَق‌ُّ، ای ذلک الامر و الشأن، اینکه کار و شأن برای آن چنین آمد که خدای تعالی حق‌ّ است، و اینکه «هو» را کوفیان عماد خوانند و بصریان فصل. وَ أَن‌َّ ما یَدعُون‌َ«5»، و آنچه شما می‌خوانی که کافرانی بدون او از اصنام و اوثان باطل است. کوفیان خواندند الّا أبو بکر: یَدعُون‌َ، بالیاء، و باقی قرّاء بتاء الخطاب. وَ أَن‌َّ اللّه‌َ هُوَ العَلِی‌ُّ الکَبِیرُ، و خدای- جل‌ّ جلاله- بزرگوار است و بزرگ، و معنی «علی»، آن باشد که هر بلند قدری به اضافت با او وضیع باشد، و از بالای دست قدرت او کس را دست نباشد و فرمان. و «کبیر»، هم اینکه معنی دارد که جمله«6» به اضافت با او صغیر و حقیر باشد. آنگه گفت: أَ لَم تَرَ، نمی‌بینی یا محمّد، یا خطاب با مخاطبی مبهم«7»، یعنی نمی‌دانی که خدای تعالی فرو فرستاد«8» آبی، یعنی آب باران. فَتُصبِح‌ُ الأَرض‌ُ مُخضَرَّةً، زمین«9» در روز آمد«10» سبز! و اصبح و امسی، در مثل اینکه موضع به معنی ----------------------------------- (1). آب، آز، مش یعنی آن. (2). همه نسخه بدلها: روز در. (3). همه نسخه بدلها: بر اینکه چه. (4). آز: نتواند. (5). اساس و همه نسخه بدلها: تدعون، به قیاس با ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. (6). همه نسخه بدلها اشیاء. [.....]
(7). همه نسخه بدلها کرد. (8). همه نسخه بدلها از آسمان. (9). آط، آب، آج، لب، آز به آن، مش به او. (10). همه نسخه بدلها: آید. صفحه : 357 «صار» باشد، مراد نه شب و روز بود. إِن‌َّ اللّه‌َ لَطِیف‌ٌ خَبِیرٌ، خدای- جل‌ّ جلاله- که لطف و رفق کننده است با بندگان و عالم به احوال ایشان. لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ، او راست هر چه در آسمانها و زمین است، و خدای- جل‌ّ جلاله- بی‌نیاز است و مستحق‌ّ حمد و شکر. و «حمید»، شاید تا به معنی مفعول باشد. و شاید تا«1» به معنی فاعل«2» باشد، و معنی فاعل آن باشد که: یحمد عباده علی طاعتهم، و معنی مفعول پسندیده«3». أَ لَم تَرَ، نمی‌بینی و نمی‌دانی! بر سبیل تذکیر و تنبیه می‌فرماید: أَن‌َّ اللّه‌َ سَخَّرَ لَکُم ما فِی الأَرض‌ِ، که خدای تعالی هر چه در زمین برای شما مسخّر بکرده است تا منقاد شما باشد. وَ الفُلک‌َ تَجرِی فِی البَحرِ بِأَمرِه‌ِ، و کشتی را در دریا برای شما مسخّر کرد تا می‌رود آن جا که شما خواهی، و آن به فرمان و تسخیر وی است. وَ یُمسِک‌ُ السَّماءَ أَن تَقَع‌َ«4» إِن‌َّ اللّه‌َ بِالنّاس‌ِ لَرَؤُف‌ٌ رَحِیم‌ٌ، [60- ر]
خدای تعالی به مردمان مهربان و بخشاینده است. وَ هُوَ الَّذِی أَحیاکُم، او آن خداست که شما را زنده کند«7»، یعنی حیات در شما آفرید تا به آن زنده شدی. ثُم‌َّ یُمِیتُکُم، پس بمیراند شما را در دنیا. ثُم‌َّ یُحیِیکُم، پس زنده کند شما را به«8» قیامت. إِن‌َّ الإِنسان‌َ لَکَفُورٌ، آنگه گفت: آدمی کافر نعمت است، یعنی اینکه نعمتها را که«9» بر شمرد یک از پس دیگر، هیچ را شکر نمی‌گزارد«10»، و به بدل شکر کفران می‌کند. لِکُل‌ِّ أُمَّةٍ جَعَلنا مَنسَکاً هُم ناسِکُوه‌ُ، آنگه گفت: ما هر امّتی را و جماعتی و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: که. (2). همه نسخه بدلها آن. (3). همه نسخه بدلها باشد. (5- 4). آط: یقع. (6). اساس: یقع، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد. (7). همه نسخه بدلها: کرد. (8). مش: در. (9). همه نسخه بدلها، بجز آز: با اینکه نعمتها که. (10). آج: نمی‌گذارند، آب، لب، آز، مش: نمی‌گذارد. صفحه : 358 گروهی را عبادتگاهی کردیم که ایشان را الف دارند به عبادت در آن جا. و اصل «منسک»، در لغت عرب جایی باشد که مردم الف برد به آن جای«1» برای عبادت تا«2» به کاری از«3» کارهای خیر«4» کان او شرّا«5»، و منه مناسک الحج‌ّ. عبد اللّه عبّاس گفت: «منسکا» ای عیدا، یعنی هر امّتی را عیدی کردیم. مجاهد و قتاده گفتند: جای قربانی که ذبایح و قرابین خود آن جا کشند. فَلا یُنازِعُنَّک‌َ فِی الأَمرِ، نباید که در باب قربان با تو منازعت کنند، و گفته‌اند که: آیت در جماعتی مشرکان آمد که رسول را و اصحاب او را گفتند: چون است که ذبیحه‌ای که شما به دست خود می‌کشی می‌بخوری! و آنچه خدای می‌کشد نمی‌خوری! خدای تعالی گفت: ایشان را اینکه منازعت نرسد. وَ ادع‌ُ إِلی رَبِّک‌َ، ای محمّد تو خلقان را با دین خدای دعوت کن که تو بر راهی راستی«6» و بر دینی مستقیم. وَ إِن جادَلُوک‌َ، و اگر چنان که اینکه کافران با تو جدل«7» و خصومت کنند، بگو که: خدای عالمتر است به آنچه شما می‌کنی، حواله با من کن که من جزای ایشان بسزا دانم دادن. در که‌اللّه‌ُ یَحکُم‌ُ بَینَکُم یَوم‌َ القِیامَةِ، خدای تعالی حکم کند میان شما در آنچه شما در آن خلاف می‌کنی امروز. آنگه بدانی که بر حق کیست و بر باطل کیست، و خدای تعالی ما را ادبی نکو باز آموخت در اینکه آیت تا چون با کسی مجادله کنیم از منکران حق که دانیم که او گوش با دلیل و حجّت نخواهد کردن حواله با خدای کنیم و گوییم: به قیامت پیدا شود که حق کدام است و باطل کدام. آنگه گفت: أَ لَم تَعلَم، نمی‌دانی که خدای تعالی داند آنچه در آسمان و زمین است! إِن‌َّ ذلِک‌َ فِی کِتاب‌ٍ، اینکه همه در پیش او در نوشته و ثبت کرده است«8»، یعنی لوح محفوظ و اینکه بر خدای آسان است. وَ یَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، [آنگه حکایت فعل ایشان کرد، گفت: وَ یَعبُدُون‌َ مِن ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: که مردم را الف بود بدان جای. [.....]
(2). همه نسخه بدلها: یا . (3). همه نسخه بدلها: در. (4). آط، آب، خیرا، آز، مش: او خیرا. (5). آج، لب: کارهای خیر یا شرّ. (6). همه نسخه بدلها: راست. (7). همه نسخه بدلها: جدال. (8). لب: ثبت کرده بود. صفحه : 359 دُون‌ِ اللّه‌ِ]
«1». و می‌پرستند بدون خدای تعالی اصنامی و اوثانی را که خدای به آن حجّت«2» فرو نفرستاد و ایشان را به آن علمی نیست، برای آن که چون دعوی را بر او حجّت نباشد ایجاب علم نکند. و «ما»، موصوله است در هر دو جایگاه. وَ ما لِلظّالِمِین‌َ مِن نَصِیرٍ، اینکه «ما» نفی است، و ظالمان و ستمکاران را- یعنی مشرکان را که عبادت اصنام کنند- فردای قیامت«3» یاری و یاوری نباشد. وَ إِذا تُتلی عَلَیهِم آیاتُنا بَیِّنات‌ٍ، و چون بر ایشان خوانند آیات ما در آن حال که مبیّن باشد، و نصب او بر حال است از مفعول. تَعرِف‌ُ، بشناسی تو ای محمّد در روی کافران انکار، یعنی روی ترش«4» و اظهار کراهت کنند. یَکادُون‌َ یَسطُون‌َ، نزدیک آن باشد که حمله آرند بر آن کس که اینکه آیات می‌خواند بر ایشان. قُل، بگو ای محمّد ایشان را که: خبر دهم شما را به بتر«5» از اینکه! و آن دوزخ است، یعنی که چون اینکه کافران بشنیدن«6» قرآن اینکه همه کراهت اظهار می‌کنند آنگه که دوزخ بینند«7» و عذاب آن، چه خواهند کردن«8». وَعَدَهَا اللّه‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، که خدای وعده داده است کافران را. وَ بِئس‌َ المَصِیرُ، بد جای است آن. و اصل «سطوت»، قهر باشد، یقال سطا به و سطا علیه یسطوا اذا حمل علیه و قهره و بطش به. یا أَیُّهَا النّاس‌ُ ضُرِب‌َ مَثَل‌ٌ، آنگه خطاب کرد با مشرکان مکّه، و مراد جمله کافران‌اند، گفت: ای مردمان؟ مثلی زدند، گوش به آن داری، و مثل اینکه است: إِن‌َّ الَّذِین‌َ تَدعُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، آنان را که شما می‌خوانی بدون خدای و می‌پرستی، لَن یَخلُقُوا ذُباباً«9» وَ إِن یَسلُبهُم‌ُ الذُّباب‌ُ شَیئاً لا یَستَنقِذُوه‌ُ مِنه‌ُ، و اگر از طریق مثل مگسی«3» چیزی از ایشان بستاند نتوانند ستدن«4» از او، و اینکه مثل است برای آن که چنان که اینکه فعل نتوانند کردن، دگر فعل هم نتوانند کردن. و جمع قلیل ذباب اذبّه باشد، و جمع کثیر ذباب ذبّان باشد، کغراب و اغربة و غربان. آنگه گفت: ضَعُف‌َ الطّالِب‌ُ وَ المَطلُوب‌ُ، ضعیف خلق‌اند هم طالب و هم مطلوب هم مگس و هم اصنام. عبد اللّه عبّاس گفت: طالب ذباب است، و مطلوب صنم اکبر، و اینکه مثل برای آن گفت که ایشان را عادت بودی که اصنام را به انگبین بیالودندی و در برایشان بنبستندی، مگس«5» بر ایشان جمع شدی و انگبین از ایشان بخوردندی«6»، ایشان باز آمدندی و گفتندی: خدایان ما انگبین بخوردند. ضحّاک گفت: مراد عابد و معبود است. إبن زید و إبن کیسان گفتند: ایشان را عادت بود که اصنام خود را به انواع حلّی و جواهر بیاراستندی، و طیب بر او داشتندی، اگر در میانه چیزی گم شدی ایشان ندانستندی که کجا رفت و باز نتوانستندی جستن، خدای تعالی اینکه مثل برای آن زد. و اگر بر ابهام و جمله حمل کنند و«7» عموم اولیتر باشد. ما قَدَرُوا اللّه‌َ حَق‌َّ قَدرِه‌ِ، یعنی خدای را تعظیم نکردند حق‌ّ تعظیم او، و نشناختند حق‌ّ شناختنش، چه اگر شناختندی او را و قدر«8» عظمت او دانستندی، به او شرک نیاوردندی و اصنام را انباز او نکردندی که ایشان با مگسی بس نباشند«9». آنگه گفت: إِن‌َّ اللّه‌َ لَقَوِی‌ٌّ عَزِیزٌ، و خدای- جل‌ّ جلاله- قادر است و عزیز«10» بی همتا، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بی قدرت‌تر. (2). همه نسخه بدلها: بر. (3). همه نسخه بدلها: مگس. (4). آط، آب، آج، لب: باز ستدن، آز: باز ستد، مش: باز از او واپس ستدن. (5). همه نسخه بدلها یسیار. (6). همه نسخه بدلها: بخوردی. (7). آب، آز، مش بر. (10- 8). همه نسخه بدلها و. (9). آط، آب، آز، مش: نیایند، آج، لب: نیامدندی. صفحه : 361 بخلاف اصنام که عاجزند و ضعیف و ذلیل و مهین. اللّه‌ُ یَصطَفِی مِن‌َ المَلائِکَةِ رُسُلًا وَ مِن‌َ النّاس‌ِ، گفت: خدای تعالی برگزیند از فریشتگان رسولانی و از آدمیان. سبب نزول آیت آن بود که مشرکان گفتند: أَ أُنزِل‌َ عَلَیه‌ِ الذِّکرُ مِن بَینِنا«1» ...، از میان ما همه خدای پیغامبری به محمّد داد که یتیم أبو طالب است، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: اینکه چه انکار است و چه تعجّب است، خدای تعالی برگزیند از فریشتگان آن را که او خواهد، چون: جبریل و میکایل و جز ایشان، و از آدمیان چون: نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمّد- صلوات اللّه علیه و علیهم. إِن‌َّ اللّه‌َ سَمِیع‌ٌ«2» لأقوالهم«3»، بَصِیرٌ باحوالهم. یَعلَم‌ُ ما بَین‌َ أَیدِیهِم وَ ما خَلفَهُم، خدای داند آنچه پیش ایشان است و آنچه پس ایشان است، یعنی آن«4» بود پیش«5» آن که ایشان را آفرید، و آنچه باشد پس از فنای ایشان، و کارها با خدای راجع باشد، و مرجع و مآل هر کار با اوست. یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا ارکَعُوا وَ اسجُدُوا وَ اعبُدُوا رَبَّکُم، ای آنان که گرویده‌ای؟ رکوع کنی در نماز خدای را، و سجود کنی او را. نافع گفت، مردی از اهل مصر عبد اللّه عمر را گفت: من پدرت را دیدم- عمر خطّاب را- که اینکه سورت بخواند، دو جای سجده کرد: یکی اینکه جا، و یکی فی قوله تعالی: ... أَن‌َّ اللّه‌َ یَسجُدُ لَه‌ُ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ مَن فِی الأَرض‌ِ وَ الشَّمس‌ُ وَ القَمَرُ«6»- الایة، پس اینکه سورت مفضّل است بر دگر سورتها به اینکه دو سجده، و اینکه از جمله سجده‌های سنّت است، که سجده در فریضه«7» در اخبار ما«8» چهار سورت است: ا لم تنزیل«9» و حم السّجده«10»، و النّجم«11»، و اقرأ«12». مخالفان ما اخباری آورده‌اند که ظاهرش به آن ماند که اینکه سجده‌ها فریضه است، و اخبار ما بر آن آمده است که: ----------------------------------- (1). سوره ص (38) آیه 8. (2). همه نسخه بدلها بصیر ای سمیع. (3). مش و. [.....]
(4). آط، آب، آج، لب که، آز، مش که موجود. (5). آز، مش از. (6). سوره حج (22) آیه 18. (7). همه نسخه بدلها: سجده فریضه. (8). همه نسخه بدلها در. (9). سوره سجده (32) آیه 1 و 2. (10). سوره فصّلت (41). (11). سوره نجم (53). (12). سوره علق (96). صفحه : 362 بیش از آن چهار که گفتیم فریضه نیست. وَ اعبُدُوا رَبَّکُم، و خدای را پرستی. وَ افعَلُوا الخَیرَ، و خیر و کار نکو کنی«1» تا باشد که فلاح یابی و ظفر به مراد خود و بقا در بهشت جاوید. وَ جاهِدُوا فِی اللّه‌ِ حَق‌َّ جِهادِه‌ِ، و جهاد کنی در راه خدای، یعنی در ره خدای و ره دین او با دشمنان خدای و با نفس خود در منع او در«2» هوای خود. حَق‌َّ جِهادِه‌ِ، حق‌ّ جهادش، یعنی چنان که واجب باشد و بر بلیغتر وجهی که ممکن باشد، و به حسب جهد و طاقت. عبد اللّه عبّاس گفت: چنان که به ملامت [61- ر]
لائمان مبالات نکنند، عبد اللّه مبارک گفت: جهاد نفس حق‌ّ جهاد«3» باشد، و آن جهاد اکبر است، بیانه قوله- صلّی اللّه علیه و آله: رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر، آنگه [که]
«4» از غزا باز آمده بود گفت: غزای«5» با کافران جهاد کهتر است، و با نفس خود جهاد مهتر است. هُوَ اجتَباکُم، او برگزید شما را برای دین خود. وَ ما جَعَل‌َ عَلَیکُم فِی الدِّین‌ِ مِن حَرَج‌ٍ، و در دین«6» شما حرجی و تنگی نکرد، بل دینی سهل است با اضافت با تکالیف«7» بنی اسرایل. و اگر یکی را از ما گناهی کرده شود، او را از آن خلاص داد به توبه، و چنان نکرد که توبه بنی اسرایل که تا یکدیگر را نکشتندی توبه ایشان مقبول نبودی. عبد اللّه عبّاس را پرسیدند از اینکه آیت، گفت: مراد آن است که خدای تعالی بندگان را از گناه خلاص داد به کفّارت. بعضی دگر گفتند: مراد آن است که اوقات نماز بر شما مضیّق نکرد. مِلَّةَ أَبِیکُم إِبراهِیم‌َ، فرّاء گفت: نصب او به نزع حرف جرّ است، و التّقدیر: کملّة«8» ابراهیم. و بصریان گفتند: نصب او بر اغراء است، ای الزموا و اتّبعوا«9» مِلَّةَ أَبِیکُم إِبراهِیم‌َ، متابعت کنی، ملّت ابراهیم را، و مراد از آن چیزهایی ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها که. (2). همه نسخه بدلها: از. (3). آج، لب، مش: گفت: حق جهاد جهاد نفس. (4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها: جهاد. [.....]
(6). همه نسخه بدلها بر. (7). آج، لب: تکلیف. (8). چاپ شعرانی ابیکم. (9). آج، لب: و ابتغوا. صفحه : 363 است از شرع ابراهیم که موافق شرع رسول ماست. و متابعت بر توسّع و مجاز باشد، چه رسول ما- صلّی اللّه علیه و آله- متعبّد نبود به شرع هیچ پیغامبر. و قوله: مِلَّةَ أَبِیکُم«1»، دو وجه است آن را، یکی آن که: خطاب با قریش است و ابراهیم- عله السّلام- پدر ایشان بود. و اگر گویند: خطاب با عرب است هم روا باشد، چه عرب از فرزندان اسماعیل‌اند. و وجهی دیگر آن که: خطاب با جمله امّت است، و معنی آن که: ابراهیم شما را چون پدر است از آن جا که حرمت او بر شما چون حرمت پدر است بر فرزند، کقوله تعالی: ... وَ أَزواجُه‌ُ أُمَّهاتُهُم«2». هُوَ سَمّاکُم‌ُ المُسلِمِین‌َ«3»، او نام نهاد شما را مسلمان. در اینکه ضمیر دو قول گفتند، یکی آن که: کنایت است از نام خدای تعالی، یعنی خدای نام نهاد شما را مسلمان. [و إبن زید گفت: کنایت است از ابراهیم، گفت: ابراهیم نام نهاد شما را مسلمان]
«4»، یعنی قوله تعالی: وَ مِن ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسلِمَةً لَک‌َ. من قبل«5»، ای«6» من قبل هذا الزّمان. وَ فِی هذا، در اینکه ضمیر نیز خلاف کردند، بعضی گفتند: راجع است با قرآن، یعنی و نیز در اینکه کتاب- قرآن- او نام نهاد شما را، و [بر]
«7» اینکه قول «هو» کنایت باشد از نام خدای. و قولی دیگر آن است که: وَ فِی هذا، ای فی هذا الاوان، یعنی پیش از اینکه و در اینکه روزگار، چه او جمله امّت محمّد را مسلمان خواند. لِیَکُون‌َ الرَّسُول‌ُ شَهِیداً عَلَیکُم، تا رسول- علیه السّلام- گواه باشد بر شما و گواهی دهد بر طاعت مطیعان و عصیان عاصیان، و شما گواه باشی بر مردمان از امّت سلف، و مثله قوله: وَ کَذلِک‌َ جَعَلناکُم أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النّاس‌ِ«8». آنگه امر کرد مکلّفان را به اقامت نماز و دادن زکات«9»: فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ، نماز به پای داری و زکات مال بدهی. وَ اعتَصِمُوا بِاللّه‌ِ، و دست به خدای زنی و«10» استوار باشی. ----------------------------------- (1). آج، لب در او. (2). سوره احزاب (33) آیه 6. (3). آط، آب، آز، مش من قبل. (4). اساس: افتادگی به نظر می‌رسد، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد. (5). سوره بقره (2) آیه 128. (6). آج، لب و. (7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). سوره بقره (2) آیه 143. (9). همه نسخه بدلها گفت. (10). همه نسخه بدلها بدو. [.....]
صفحه : 364 حسن گفت: معنی آن است که تمسّک کنی به دین خدای، و بعضی دگر گفتند: پناه با خدای دهی از شرّ دشمنان. هُوَ مَولاکُم، او خداوند شماست و مالک شما. فَنِعم‌َ المَولی وَ نِعم‌َ النَّصِیرُ، ای التّقدیر «هو»، که نیکو خداوند است«1» و نیک یار و یاور«2» است او شما را«3». تمّت المجلّدة الثّالثة عشر من المجلّدات العشرین بحمد اللّه و حسن توفیقه و یتلوه فی الرّابعة عشر، قوله: قَد أَفلَح‌َ المُؤمِنُون‌َ«4» ان شاء اللّه. [61- پ]
. ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: که او نیک خداست، آب، آز، مش: که او نیک خدایی است. (2). آب، آز، مش: یاوری. (3). آب، آز، مش بدان که نظر به مقدار اقسام و اجزای ما تقدّم، چنان می‌نماید به طریق مقایسه که اینکه موضع خاتمه جزو و قسم ثالث عشر باشد از اجزا و اقسام اینکه کتاب تفسیر که مصنّف- رحمة اللّه- قسمت نمود، و ابتدای سوره مؤمنون ابتدای جزو رابع عشر باشد. (4). سوره مؤمنون (23) آیه 1. (4). سوره مؤمنون (23) آیه 1.



جلد14

[جلد چهاردهم]

[‌سورة المؤمنون]

«1» بدان که اینکه سورت مکّی است بی خلاف، و او صد و هژده آیت است در کوفی، و نوزده در بصری و مدنی، و در او ناسخ و منسوخ نیست الّا آنچه روایت کرده‌اند«2» در بدایت شرع روا بودی که در نماز از اینکه جانب و از آن جانب باز نگردیدندی منسوخ شد، بقوله تعالی: فِی صَلاتِهِم خاشِعُون‌َ«3»، قالوا و الخشوع هو النظر الی«4» موضع السّجود.
و هزار و هشتصد و چهل کلمت است، و چهار هزار و هشتصد و دو حرف است.
و روایت است از زرّ حبیش از ابی‌ّ کعب که، رسول- صلّی اللّه علیه و اله- گفت: هر که او سورة المؤمنین«5» بخواند، فرشتگان او را بشارت دهند به روح و ریحان بر وجهی که چشم او روشن بود وقت نزول ملک الموت به او.

[سوره المؤمنون (23): آیات 1 تا 22]

[اشاره]

بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
قَد أَفلَح‌َ المُؤمِنُون‌َ (1) الَّذِین‌َ هُم فِی صَلاتِهِم خاشِعُون‌َ (2) وَ الَّذِین‌َ هُم عَن‌ِ اللَّغوِ مُعرِضُون‌َ (3) وَ الَّذِین‌َ هُم لِلزَّکاةِ فاعِلُون‌َ (4)
وَ الَّذِین‌َ هُم لِفُرُوجِهِم حافِظُون‌َ (5) إِلاّ عَلی أَزواجِهِم أَو ما مَلَکَت أَیمانُهُم فَإِنَّهُم غَیرُ مَلُومِین‌َ (6) فَمَن‌ِ ابتَغی وَراءَ ذلِک‌َ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ العادُون‌َ (7) وَ الَّذِین‌َ هُم لِأَماناتِهِم وَ عَهدِهِم راعُون‌َ (8) وَ الَّذِین‌َ هُم عَلی صَلَواتِهِم یُحافِظُون‌َ (9)
أُولئِک‌َ هُم‌ُ الوارِثُون‌َ (10) الَّذِین‌َ یَرِثُون‌َ الفِردَوس‌َ هُم فِیها خالِدُون‌َ (11) وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسان‌َ مِن سُلالَةٍ مِن طِین‌ٍ (12) ثُم‌َّ جَعَلناه‌ُ نُطفَةً فِی قَرارٍ مَکِین‌ٍ (13) ثُم‌َّ خَلَقنَا النُّطفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقنَا العَلَقَةَ مُضغَةً فَخَلَقنَا المُضغَةَ عِظاماً فَکَسَونَا العِظام‌َ لَحماً ثُم‌َّ أَنشَأناه‌ُ خَلقاً آخَرَ فَتَبارَک‌َ اللّه‌ُ أَحسَن‌ُ الخالِقِین‌َ (14)
ثُم‌َّ إِنَّکُم بَعدَ ذلِک‌َ لَمَیِّتُون‌َ (15) ثُم‌َّ إِنَّکُم یَوم‌َ القِیامَةِ تُبعَثُون‌َ (16) وَ لَقَد خَلَقنا فَوقَکُم سَبع‌َ طَرائِق‌َ وَ ما کُنّا عَن‌ِ الخَلق‌ِ غافِلِین‌َ (17) وَ أَنزَلنا مِن‌َ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسکَنّاه‌ُ فِی الأَرض‌ِ وَ إِنّا عَلی ذَهاب‌ٍ بِه‌ِ لَقادِرُون‌َ (18) فَأَنشَأنا لَکُم بِه‌ِ جَنّات‌ٍ مِن نَخِیل‌ٍ وَ أَعناب‌ٍ لَکُم فِیها فَواکِه‌ُ کَثِیرَةٌ وَ مِنها تَأکُلُون‌َ (19)
وَ شَجَرَةً تَخرُج‌ُ مِن طُورِ سَیناءَ تَنبُت‌ُ بِالدُّهن‌ِ وَ صِبغ‌ٍ لِلآکِلِین‌َ (20) وَ إِن‌َّ لَکُم فِی الأَنعام‌ِ لَعِبرَةً نُسقِیکُم مِمّا فِی بُطُونِها وَ لَکُم فِیها مَنافِع‌ُ کَثِیرَةٌ وَ مِنها تَأکُلُون‌َ (21) وَ عَلَیها وَ عَلَی الفُلک‌ِ تُحمَلُون‌َ (22)
«6»

[ترجمه]

‌به نام خدای بخشاینده بخشایشگر
ظفر یافتند مؤمنان.
آنان که ایشان در نمازشان تضرّع کنند.
و آنان که ایشان از بازی برگردند.
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، آوا، آب، آج، لب: سورة المؤمنین، با توجه به آز و دیگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها که.
(3). سوره مؤمنون (23) آیه 2.
(4). همه نسخه بدلها: فی.
(5). مش: المؤمنون.
(6). اساس: ندارد: با توجه به آط و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 2
و آنان که ایشان زکات بدهند.
و آنان که ایشان فرجهاشان«1» نگاه دارند.
[62- ر]

الّا بر زنانشان یا آنچه دارند«2» دستهاشان که ایشان را ملامت نبود.
هر که«3» جوید بالای آن ایشان ظالمان باشند.
و آنان که ایشان اماناتشان«4» و زنهارشان نگه دارند.
و آنان که ایشان بر نمازشان«5» محافظت کنند.
ایشان میراث گیران‌اند«6».
آنان که به میراث برگیرند فردوس«7» بهشت را، ایشان در آن جا همیشه باشند.
و بدرستی بیافریدیم آدمی را از پاره‌های«8» از گل.
پس کردیم آن را آبی در جای آرامیده.
[62- پ]

پس بیافریدیم آب«9» را خون بسته، و گردانیدیم خون بسته را گوشت خاییده«10»، و گردانیدیم گوشت خاییده«11» را استخوانها، و بر«12» پوشانیدیم«13» بر استخوانها گوشت، پس بیافریدیم او را«14»
-----------------------------------
(1). آب، مش را، آل: فرجهای خود.
(2). آط، آب، مش: دارد، آج، لب: آنچه مالک ایشان شود، آل: آنچه مالک آن شود.
(3). آب، مش: پس هر که.
(4). آب، مش: امانتهاشان را، آج، لب: مر امانتهایشان را. [.....]
(5). آب، مش: نمازهاشان.
(6). آج، لب، آل: به میراث برداراند.
(7). همه نسخه بدلها: ندارد.
(8). آج، لب، مش، آل: خلاصه.
(9). آب، آج، لب: نطفه، مش: آن.
(11- 10). آب: جاییده.
(12). آب، آج، لب، مش، آل: پس.
(13). آج، لب: پدید کردیم.
(14). اساس: ندارد، با توجه به ترجمه آیه از مش، افزوده شد.

صفحه : 3
آفرینش دیگر، بزرگوار است خدای که نیکوترین آفرینندگان است.
پس شما پس از آن بمیری.
پس شما را روز قیامت بر انگیزند.
و بیافریدیم ما از بالای شما هفت آسمان، و«1» نبودیم از آفریدن غافل.
و فرو فرستادیم از آسمان آبی به اندازه، ساکن کردیم آن را در زمین و ما بر بردن آن تواناییم.
بیافریدیم برای شما به آن بستانهایی«2» از خرما و انگور، شما را در آن جا میوه‌های بسیار است و از آن بخوری«3».
[63. ر]

و درختی که بیرون«4» آید از کوه طور سینا، می‌رویاند روغن و نان خورش خورندگان«5».
و شما را در چهارپایان عبرتی است می‌دهیم«6» شما را از آنچه در شکم ایشان است، و شما را در آن منفعتهاست بسیار، و از آن خوری«7».
و بر آن و بر کشتیها نشانند شما را«8».
قوله تعالی: قَد أَفلَح‌َ المُؤمِنُون‌َ، «قد»، برای تحقیق فعل است، و گفتند: قد لتقریب الفعل الماضی من الحال، کقولهم: قد رکب الأمیر، یعنی اینکه ساعت بر نشست. گفت: فلاح یافتند، و فلاح ظفر باشد و بقاء من«9» قوله: و لقد افلح من کان
-----------------------------------
(1). آط، آب، مش ما.
(2). آب، مش: بهشتها.
(3). آب، آج، لب، آل، مش: می‌خورید، آط: می‌خوری.
(4). آب، آج، مش می.
(5). آط، آب، آج، لب، آل، مش را. [.....]
(6). آج، لب: می‌آشامانیم.
(7). آط، آب، آج، لب، آل، مش: می‌خورید.
(8). اساس: ایشان را، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد، آب، مش: می‌نشانند شما را.
(9). آج، لب، آل: یقاس، آز: و یقال من.

صفحه : 4
صبر«1»، و منه فی الاذان: حی‌ّ علی الفلاح، ای بادروا الی ما فیه الظفر و البقاء.
المؤمنون، گرویدگان، باور دارندگان خدای را و پیغامبران را و فرشتگان و کتابهای او را.
الَّذِین‌َ هُم فِی صَلاتِهِم خاشِعُون‌َ، آنان که در نماز خاشع باشند و متذلل و متواضع خدای را.
و در معنی خشوع در نماز خلاف کردند مفسّران، عبد اللّه عبّاس گفت: خاشعون اذلاء لله، خدای را تذلل نمایند. حسن و قتاده گفتند: خائفون، از خدای بترسند.
مقاتل گفت: متواضعون، متواضع«2» باشند و فروتن. مجاهد گفت: آن باشد که چشم بر هم نهد از ترس خدای. عمرو بن دینار گفت: خشوع در نماز نه به رکوع و سجود باشد، انّما خشوع در نماز به سکون حسن هیأت«3» باشد. إبن سیرین گفت: خشوع در نماز آن باشد که چشم از جای سجده بر ندارد، و گفتند: در بدایت شرع روا بودی که از جوانب«4» نگریدندی از راست و چپ و بالا«5»، چون اینکه آیت آمد نیز چشم از جای سجود بر نداشتند. ربیع گفت: آن باشد که التفات نکند«6» به چپ و راست.
ابو هریره روایت کرد از رسول- صلی اللّه علیه و اله- که گفت: چون بنده در نماز ایستد، خدای تعالی به او نگرد، چون بنده به جانبی«7» نگرد، خدای تعالی گوید:
بنده من؟ به تو می‌نگرم، تو به که می‌نگری به کسی می‌نگری که او تو را از من بهتر است! روی به من آر، که از من بهتر تو را کسی نباشد. عطا گفت: خشوع در نماز آن باشد که به جوارح خود بازی نکند، و روایت کرد که: رسول- علیه السلام- مردی را دید که در نماز دست به محاسن فرو می‌آورد، گفت: اگر دل اینکه [63- پ]
مرد خاشع بودی اعضای او خاشع بودی. و أبو ذر غفاری روایت کرد که، رسول- علیه السلام- گفت: چون یکی از شما روی به نماز آرد، رحمت روی به او آرد، نباید
-----------------------------------
(1). اساس: ضمیر، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد.
(2). آب، آز، مش: متواضعان، آط، آج، لب: گفت: متواضعون.
(3). همه نسخه بدلها: و حسن نیّت.
(4). همه نسخه بدلها: جوانبی.
(5). همه نسخه بدلها: به بالا.
(6). آج، لب: نکنند.
(7). آب، مش: به جایی.

صفحه : 5
تا به سنگ‌ریزه مسجد بازی کند. و حسن بصری مردی را دید که به سنگ ریزه مسجد بازی می‌کرد در تعقیب نماز و می‌گفت: اللّهم زوجنی من الحور العین، بار خدایا مرا جفتی ده از حور العین؟ گفت: بئس الخاطب انت تخطب و انت تلعب، بد خواهنده‌ای از خدای، خطبه می‌کنی و به دست بازی می‌کنی. بعضی دگر گفتند:
خشوع در نماز آن باشد که همّت جمع کند و همه نماز را باشد، نه آن که به تن در نماز باشد و به دل در بازار.
گفتند ابو العبّاس جوالیقی«1» مردی بود جوال فروش، روزی جوالی به کسی داد، و فراموش کرد که به کی«2» داده است؟ چندان که اندیشه می‌کرد یادش نمی‌آمد. روزی به نماز رفت، در نمازش یاد آمد با دوکان«3» آمد و شاگرد را گفت: یا فلان؟ مرا یاد آمد که«4» جوال به که داده‌ام، به فلان کس داده‌ام. گفت: چگونه‌ات یاد آمد! گفت: در نماز بامداد«5». گفت:«6» استاد؟ تو به نماز کردن بودی یا به جوال جستن! مرد خویشتن را دریافت و دوکان«7» رها کرد و به طلب علم رفت، چندان علم بیاموخت تا مفسّری شد.
ابو بکر واسطی گفت: خشوع در نماز آن باشد که نماز خالص کند خدای را، و بر او طمع عوضی«8» ندارد. دیگری گفت: نماز کن«9» را چهار چیز«10» باید تا خاشع باشد، الیقین التّمام، و اعظام المقام، و اخلاص المقال، و جمع الهمّة.
سلمة بن دینار گفت: بنزدیک زین العابدین علی‌ّ بن الحسین- علیهما السّلام و الصّلوة- نشسته بودم، مردی در آمد و او را گفت: نماز دانی کردن! من خواستم تا او را بزنم و جفا کنم، مرا رها نکرد و گفت:
11»12» مهلا یا با« حازم فان‌ّ العلماء هم الحلماء الرّحماء«،
ساکن باش که عالمان حلیم و رحیم باشند. آنگه روی به سایل آورد و
-----------------------------------
(1). آط، آب، آز، آل، مش: ابو العبّاس جوالقی.
(2). کی/ چه کسی.
(7- 3). همه نسخه بدلها: دکّان. [.....]
(4). همه نسخه بدلها آن.
(5). همه نسخه بدلها: نماز یادم آمد.
(6). همه نسخه بدلها یا .
(8). همه نسخه بدلها: عوض طمع.
(9). آج، لب، آل: نماز کردن.
(10). همه نسخه بدلها: شرط.
(11). همه نسخه بدلها: ابا.
(12). آج، لب، آل گفت.

صفحه : 6
گفت: آری نماز دانم کردن، گفت: پیش«1» نماز بر تو فریضه چیست برای نماز!
گفت هفت چیز: نیّت، طهارت، و در طهارت«2» عورت پوشیدن، و جای سجده پاک کردن، و وقت شناختن، و جامه پاکیزه کردن، و روی به قبله آوردن. گفت: به چه نیّت از خانه بیرون آیی! گفت: به نیّت زیارت. گفت: به چه نیّت در مسجد شوی«3»! گفت: به نیّت عبادت. گفت: به چه نیّت قیام کنی به نماز! گفت: به نیّت خدمت. گفت: به چه نیّت کنی اینکه خدمت! گفت: به نیّت عبودیّت مقرّ و معترف خدای را به وحدانیّت. گفت: روی به چه به قبله آری! گفت: به سه فریضه و یک سنّت. گفت: آن کدام است! گفت: توجّه به قبله فرض است، و نیّت و تکبیر احرام«4»، و دست برداشتن عند آن سنّت. گفت: تکبیرات چند است بر تو! گفت:
اصل تکبیرات نود«5» است، پنج از آن فرض است و باقی سنّت. گفت: به چه در نماز روی! گفت: به تکبیر. گفت: برهان نماز چیست! گفت: قراءت. گفت: خشوع نماز چیست! گفت: نظر در جای سجده. گفت: تحریم نماز چیست! گفت: به تکبیرش. گفت: تحلیلش چیست! گفت: سلامش. گفت: جوهرش چیست!
گفت: تسبیحش. گفت: شعارش چیست! گفت: دعای تعقیبش. گفت: تمام«6» نماز چیست! گفت: صلات«7» بر محمّد و آل محمّد. گفت: سبب قبولش چیست!
گفت:
ولایتنا و البراءة من اعدائنا،
ولایت ما و بیزار شدن از دشمنان ما. گفت: هیچ حجّت رها نکردی کس را بر خود برخاست«8» و می‌گفت: اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ حَیث‌ُ یَجعَل‌ُ«9» قَد أَفلَح‌َ المُؤمِنُون‌َ، الَّذِین‌َ هُم فِی صَلاتِهِم خاشِعُون‌َ، انا حرام علی کل‌ّ بخیل و مراء، گفت: فلاح یافتند آن مؤمنان که در نماز خاشع باشند. آنگه [64- ر]
گفت: من حرامم بر هر بخیلی و مرائی.
وَ الَّذِین‌َ هُم عَن‌ِ اللَّغوِ مُعرِضُون‌َ، و آنان که ایشان از لغو«3» و سخن بیهده«4» و کار عبث اعراض کنند و عدول نمایند. عبد اللّه عبّاس گفت: لغو، باطل باشد. سدّی گفت: دروغ باشد. کلبی گفت: خلف وعد«5» باشد. بهری دگر گفتند: مراد آن است که ایشان را نهی کردند«6» از دشنام کافران، چون کافران ایشان را دشنام دادندی. و لغو در کلام عرب، هر قولی یا فعلی باشد که در او فایده نباشد«7»، و اینکه بر اینکه وجه قبیح باشد.
وَ الَّذِین‌َ هُم لِلزَّکاةِ فاعِلُون‌َ، آنان«8» که ایشان فاعل زکات باشند، یعنی زکات مال بدهند چون بر ایشان واجب شود. و قوله: لِلزَّکاةِ فاعِلُون‌َ، از فصیحات«9» قرآن است، و اینکه لفظ در کلام عرب آمد، قال امیّة بن الصّلت- شعر:

المطعمون الطّعام فی السّنة الاز مة و الفاعلون للزّکوات
وَ الَّذِین‌َ هُم لِفُرُوجِهِم حافِظُون‌َ، و آنان که اندامهای خود را نگاه دارند از حرام و زنا.
إِلّا عَلی أَزواجِهِم، مگر بر زنانی که بر ایشان عقد بسته باشند. أَو ما مَلَکَت«10»فَمَن‌ِ ابتَغی وَراءَ ذلِک‌َ، هر که بیرون از اینکه طلب کند، یعنی گذشته از زن
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز آل چنان.
(2). همه نسخه بدلها آن.
(3). آب، آز: لغوا.
(4). لب، آل: بیهوده.
(5). همه نسخه بدلها وعده.
(6). آج، لب، آل: نکردند.
(7). همه نسخه بدلها: نبود.
(8). همه نسخه بدلها: و آنان. [.....]
(9). اساس: فصحات، با توجه به همه نسخه‌ها و منابع لغت تصحیح شد.
(10). همه نسخه بدلها ایمانهم.
(11). همه نسخه بدلها: پرستارانی.

صفحه : 8
حلال و پرستار مملوکه، فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ العادُون‌َ، ایشان عادی و متعدّی و ظالم نفس خود و متجاوز حدّ شرع باشند. و «عادی»، در آیت زانی است.
وَ الَّذِین‌َ هُم لِأَماناتِهِم وَ عَهدِهِم راعُون‌َ، و آنان که امانات و عهد خود را مراعات کنند، امانات نگه دارند تا به جای باز رسانند در او خیانت ناکرده، و عهدی که با کسی کنند نگاه دارند و نقض آن نکنند و آن را خلاف نکنند. إبن کثیر خواند: «لامانتهم» بر واحد، و باقی قرّاء بر جمع. إبن کثیر طلب مطابقه کرد بینها و بین العهد، برای آن که عهد واحد است.
وَ الَّذِین‌َ هُم عَلی صَلَواتِهِم«1»أُولئِک‌َ هُم‌ُ الوارِثُون‌َ، ایشان باشند که وارثان و میراث گیران باشند.
آنکه بیان کرد به میراث چه بردارند، گفت: الَّذِین‌َ یَرِثُون‌َ الفِردَوس‌َ، گفت:
آنان که بهشت فردوس به میراث بردارند، و برای آن به لفظ میراث گفت که از کافران باز مانده باشد- چنان که بیان کردیم در خبری از رسول- علیه السلام- و اقوال در فردوس گفته‌ایم در سورة الکهف. و قول آنان که گفتند به لغت روم بستان باشد، مراد نه آن است که در قرآن لغت رومی باشد«3»، اتّفاق باشد بین اللّفظین«4».
راوی خبر گفت: که چون وحی فرو آمدی بر رسول، بنزدیک«5» او دوی‌ّ«6» و آوازی بودی چون آواز منج انگبین. یک روز او را وحی آمد و ما مستمع و منتظر بودیم ساعتی بود دست«7» برداشت و می‌گفت:
اللّهم‌ّ زدنا و لا تنقصنا و اکرمنا و لا تهنّا و آثرنا و لا تؤثر علینا.
آنگه گفت ده آیت بر من فرود آمد که هر کس که بر آن کار کند به«8» بهشت شود، آنگه اینکه ده آیت از اوّل اینکه سورت بر ما خواند.
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب، مش: صلاتهم.
(2). مش خود.
(3). همه نسخه بدلها: هست، آب، آز، مش بل.
(4). همه نسخه بدلها: اللّغتین.
(5). آط، آب، آج، لب وحی.
(6). اساس: ودی، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد.
(7). اساس: داست، با توجّه به ضبط نسخه بدلها، تصحیح شد.
(8). آج، لب، آل: در.

صفحه : 9
قوله تعالی: وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسان‌َ مِن سُلالَةٍ مِن طِین‌ٍ، حق تعالی از اینکه جا در قصه خلق آدمی و آدم«1» گرفت، گفت: وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسان‌َ، بدرستی که ما انسان را از سلاله گل آفریدیم. و عبد اللّه عبّاس گفت و مجاهد که: مراد به انسان هر آدمی است، برای آن که اصل هر آدمی از آدم است و آدم را از گل آفریدند«2». و اینکه قول نیکوست تا مطابق بود آن را که«3» گفت:
ثُم‌َّ جَعَلناه‌ُ نُطفَةً فِی قَرارٍ مَکِین‌ٍ. و آدم نطفه نبوده است در قراری. و گفتند مراد به سلاله صفوت و خلاصه«4» آدم است. آنگه «من طین» راجع باشد با آدم، و تقدیر آن که: خلقنا اولاد آدم من مائه و آدم من طین، آنگه اجمال کرد برای آن که مخاطب هر یک به جای خود بنهد. و سلالة الرّجل، ولده. و کذلک [64- پ]
سلیله، لأنّه کان«5» قد استل‌ّ منه، پنداری فرزند«6» از پدر بیرون آورده‌اند. و «فعاله» بنایی باشد برای هر چیز که از چیزی بیفتد، کالقلامة و القمامة«7» و النّخامة و النّشارة«8»، قال الشّاعر- شعر:

و هل کنت الّا مهرة عربیّة سلیلة أفراس تجلّلها بغل
و قال آخر- شعر:

فجاءت به عضب الأدیم غضنفرا سلالة فرج کان غیر حصین
و قال آخر- شعر:

یقذفن فی اسلابها بالسّلایل
و قال آخر- شعر:

إذا انتجت«9» منها المهاری تشابهت علی العود«10» الّا بالأنوف سلائله
و قال آخر- شعر:

سلیلة سابقین تناجلاها اذا نسبا یضمّهما الکراع
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: آدمی.
(2). همه نسخه بدلها: آفرید.
(3). همه نسخه بدلها: آن بود که: [.....] 4. همه نسخه بدلها گل.
(5). آط، آج، لب: کانّه.
(6). همه نسخه بدلها: فرزند را.
(7). آب، آز: الغمامة.
(8). دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(9). آب، آز، مش: انتجت.
(10). کذا در اساس و دیگر نسخه بدلها، طبری و تبیان: القود.

صفحه : 10
ثُم‌َّ جَعَلناه‌ُ نُطفَةً فِی قَرارٍ مَکِین‌ٍ، آنگه آن انسان را که فرزند آدم است آن«1» را نطفه‌ای کردیم در قرارگاهی ممکّن اوّل در صلب پدر آنگه در رحم مادر. آنگه بیان کرد که ما آدمی را در وقت آفریدن از چند حال به حال گردانیدیم، گفت:
ثُم‌َّ خَلَقنَا النُّطفَةَ عَلَقَةً، اینکه «خلق»، به معنی تقدیر است و به معنی جعل و تصییر«2». گفت آنگه آن نطفه را علقه گردانیدیم، و علقه خون«3» بسته باشد، ای علق بعضها بعضا و تعلّق بعضها ببعض، آنگه آن علقه را مضغة گردانیدیم، و مضغة پاره گوشت خاییده باشد، فعلة به معنی مفعول«4». آنگه آن مضغة را استخوان در او پدید کردیم«5». و آنگه آن استخوان را گوشت بر«6» پوشانیدیم ثُم‌َّ أَنشَأناه‌ُ خَلقاً آخَرَ، آنگه او را خلقی دگر آفریدیم، یعنی حیات در او آفریدیم. اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. بعضی دگر گفتند: مراد به خلقی دگر آن است که او را موی برویاند و دندان بر آرد. بعضی دگر گفتند: به آن که عقلش بیافریند«7». بعضی دگر گفتند: به آن که نر از ماده پدید کند. فَتَبارَک‌َ اللّه‌ُ أَحسَن‌ُ الخالِقِین‌َ، متعالی است قدیم- جل‌ّ جلاله- از میان همه خلقان قدیم- سبحانه و تعالی- از آن جا که مقتضی«8» حکمت اوست آدمی را از اینکه آبی که آن را نطفه خواند«9»، و آن آبی است که از میان پشت و استخوانهای«10» سینه بیرون«11» آید چنان که گفت: یَخرُج‌ُ مِن بَین‌ِ الصُّلب‌ِ وَ التَّرائِب‌ِ«12» ثُم‌َّ أَنشَأناه‌ُ خَلقاً آخَرَ. بر آن که او را بکشد دیت تمام باشد. اگر نرینه بود هزار دینار سرخ و اگر مادینه بود پانصد دینار سرخ. آنگه آن از میان مادر و پدر باشد، لِلذَّکَرِ مِثل‌ُ حَظِّ الأُنثَیَین‌ِ«14» فَتَبارَک‌َ اللّه‌ُ أَحسَن‌ُ الخالِقِین‌َ، اشتقاق «تبارک» از برکت باشد و اصل او من«2» بروک البعیر، و معنی راجع باثبات و بقا. و قوله: أَحسَن‌ُ الخالِقِین‌َ، دلیل است بر بطلان قول آنان که گفتند: لا خالق الّا اللّه، برای آن که خدای تعالی خالقین به جمع گفت، اثبات کرد خالقانی جز او.
اگر«3» لا خالق الّا اللّه روا بودی کقولنا: لا اله الّا اللّه بایستی، که اگر گفتندی:
فتبارک اللّه احسن الالهة«4» روا بودی، و اجماع است که اینکه کفر است. دگر آن که ما بیان کردیم که خلق اخراج مقدور باشد از عدم به وجود به آمدنی تقدیر«5»، و اینکه در افعال ما بسیار افتد، پس ممتنع نباشد که ما را«6» خالق خوانند [الّا آن است که منع کرده است که ما را بر اطلاق خالق خوانند]
«7» برای آن که افعال ما بیشتر«8» مقدّر بر نیاید بر آن تقدیر که ما خواهیم از آن که ما را علم نباشد به تفاصیل«9» تقدیر آن، و انّما- ما را به تقیید«10» خالق خوانند. کخالق الادیم [یقول العرب: خلقت الأدیم نعلا، اذا قدّرته کذلک]
«11»، قال الشاعر:

و لأنت تغری ما خلقت و بع ض القوم یخلق ثم‌ّ لا یفری
و قال آخر:

و لا یبطّ بأیدی الخالقین و لا أیدی الخوالق الّا جیّد الادم
چنان که یکی را از ما رب‌ّ نخوانند بر اطلاق، مگر بر تقیید«12» گویند: رب‌ّ الدّار و رب‌ّ الضّیعة.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: مادینه.
(2). همه نسخه بدلها: از.
(3). آط، آج، لب، مش نه.
(4). آل: الاله.
(5). آط، آل: یا خلق ضربی تقدیر، آب، آز، مش: با ضربی تقدیر، آج، لب: ما خلق ضربی تقدیر.
(6). آب بر اطلاق.
(11- 7). اساس، افتادگی دارد، از آط، افزوده شد. [.....]
(8). مش به.
(9). همه نسخه بدلها: اجزاء.
(10). همه نسخه بدلها: تقیّد.
(12). لب: تقیّد.

صفحه : 13
و در خبر است که دبیری بود رسول را- صلّی اللّه علیه و آله- نام او عبد اللّه بن«1» ابی سرح. چون اینکه آیت بر او دادند او می‌نوشت. چون به آخر رسید گفت: فَتَبارَک‌َ اللّه‌ُ أَحسَن‌ُ الخالِقِین‌َ. گفتند بنویس که خدای چنین فرستاد او در خویشتن گفت: اگر محمّد پیغمبر است که قرآن بر او وحی می‌کنند، من نیز پیغامبرم که اینکه در دل من فگندند«2» و مرتد شد و برخاست«3» و از مدینه بگریخت و به مکّه رفت«4».
ثُم‌َّ إِنَّکُم بَعدَ ذلِک‌َ لَمَیِّتُون‌َ، گفت: پس شما پس از اینکه بمیری. اشهب العقیلی‌ّ در شاذّ خواند: لمایتون، و مایت آن بود که مرگش نزدیک بود«5» و نمرده باشد هنوز. و میّت، به تشدید آن بود که حیات رفته باشد«6» از او.
ثُم‌َّ إِنَّکُم یَوم‌َ القِیامَةِ تُبعَثُون‌َ، پس شما را روز قیامت زنده کنند و برانگیزند.
وَ لَقَد خَلَقنا فَوقَکُم سَبع‌َ طَرائِق‌َ، و ما بیافریدیم«7» بالای شما هفت راه، یعنی هفت آسمان و برای آن آسمان را طریقه«8» خواند که بعضی بر بالای بعضی نهاده است و عرب هر چیزی را که بر بالای چیزی باشد«9» آن را طریقه خوانند«10»، هر آسمان از آن طریقتی«11» است، و جمعه طرائق. بعضی دگر گفتند: برای آن طرایق«12» خواند آن را که راههای فریشتگان است. و گفتند: اراد سبع طبقات فکل‌ّ طبقة طریقة. وَ ما کُنّا عَن‌ِ الخَلق‌ِ غافِلِین‌َ، و ما از خلق غافل نبوده‌ایم گفتند از خلق آسمان. و بیشتر مفسّران گفتند: ما از جمله خلقان غافل نه‌ایم بل بر احوال ایشان مطّلعیم و به افعال ایشان عالمیم«13» تا هر یکی را به سزای خود جزا دهیم از ثواب و عقاب. و گفتند: معنی آن است که ما غافل نه‌ایم از حفظ اینکه هفت آسمان معلّق که نگاه می‌داریم تا بر سر اینکه خلایق نیفتد. و بعضی دگر گفتند معنی آن است که: هر که از خلق و احوال ایشان غافل نباشد از حفظ آسمان غافل نباشد، و تفصیل ذلک فی قوله تعالی:
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها سعد بن.
(2). همه نسخه بدلها: افگندند، مه: افگنند.
(3). آب، لب، آز، مش: برخواست.
(4). همه نسخه بدلها: شد.
(5). آط، آب، آز، مش: رسد.
(6). همه نسخه بدلها: برفته بود.
(7). همه نسخه بدلها از.
(8). مش: طریق.
(9). آط، آج، لب: نهند.
(10). همه نسخه بدلها که. [.....]
(11). همه نسخه بدلها: طریقی.
(12). همه نسخه بدلها: طریقه.
(13). آب، آز، مش: عالم.

صفحه : 14
إِن‌َّ اللّه‌َ یُمسِک‌ُ [65- پ]
السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ أَن تَزُولا- الآیة. حسن گفت: معنی آن است که ما غافل نه‌ایم از آنچه اینکه خلق زمین را به کار باید«1» از باران که سبب معاش ایشان باشد. و «غفلت»«2» سهو باشد، و هما ذهاب المعنی عن النّفس، و مرجع معنی او با نفی علم باشد.
وَ أَنزَلنا مِن‌َ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ، و ما فرو فرستادیم از آسمان آبی به اندازه، یعنی آب باران چون از آسمان فرود آوردیم به اندازه حاجت به زمین فرو بردیم تا به وقت خود از چشمه و کاریز برون می‌آید، چه آبهای زمین جمله از«3» آسمان است و ما چنان که آوردیم قادریم بر آن که ببریم تا اینکه خلقان همه به تشنگی بمیرند و زمین ویران«4» شود. نظیره قوله تعالی: قُل أَ رَأَیتُم إِن أَصبَح‌َ ماؤُکُم غَوراً«5».
فَأَنشَأنا، بیافریدیم، مبتداء بی اصلی و سببی، لَکُم، برای شما، بِه‌ِ، به آب باران بستانهایی از درختان خرما و انگور، لَکُم فِیها، شما را در آن بستانها میوه‌ها بسیار است از هر نوعی و صنفی. و تخصیص خرما و انگور برای آن کرد که میوه اهل حجاز خرما باشد و میوه اهل طایف انگور. چیزی گفت با ایشان که ایشان شناختند.
وَ مِنها تَأکُلُون‌َ، و شما از آن میوه‌ها می‌خوری، چیزی نیست که شما را در آن شکّی یا شبهتی است.
وَ شَجَرَةً«6»، و انشأنا ایضا شجرة، و نیز بیافریدیم درختی. تَخرُج‌ُ مِن طُورِ سَیناءَ، از کوه طور سیناء برمی‌آید، و آن درخت زیتون است. و قرّاء خلاف کردند در سیناء، ابو عمرو و اهل حجاز سیناء خواندند به کسر «سین». و باقی قرّاء به فتح «سین». و در معنی سیناء خلاف کرده‌اند. مجاهد گفت: معنی او برکت باشد، یعنی کوهی مبارک و اینکه روایت عطیّه است از عبد اللّه عبّاس. قتاده گفت: معنیش حسن باشد یعنی کوهی نکو. ضحّاک گفت: سیناء به لغت نبط حسن باشد. معمر گفت: کوهی باشد که بر
-----------------------------------
(1). آط، آب، آز، مش: می‌باید، آج، لب، آل: می‌آید.
(2). اساس و، که با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها و فحوای عبارت زاید بنظر می‌رسد.
(3). آط، آب، آج، لب، مش: همه از آب، آز: هم از آب. کلمه «آب» با خطی متفاوت بعدا به متن هم افزوده شده است.
(4). آط، آب، آز، مش: بیران.
(5). سوره ملک (67) آیه 30.
(6). همه نسخه بدلها یعنی.

صفحه : 15
او درختان بسیار باشد. و گفته‌اند: سیناء«1» من السناء و هو الارتفاع.
إبن زید گفت: آن کوه است که موسی- علیه السلام- با خدای«2» مناجات کرد، و آن کوهی است میان مصر و أیله. مقاتل گفت: اینکه کوه را«3» تخصیص کرد به زیتون که اوّل کوهی که زیتون رویانید کوه طور بود. و گفتند: اول درخت که بر زمین برست درخت زیتون بود از پس طوفان نوح- علیه السّلام- قوله تعالی: تَنبُت‌ُ بِالدُّهن‌ِ، بیشتر قرّاء به فتح «تا» ی اوّل خواندند و ضم‌ّ «تا» ی دوم«4»، من نبت ینبت. و «با» بر اینکه قراءت تعدیه را باشد، گفت: اینکه کوه«5» درخت روغن می‌رویاند، یعنی چیزی می‌رویاند که در او روغن است و آن زیتون است. و إبن کثیر و ابو عمرو خواندند:
تنبت به ضم‌ّ «تا» و کسر «با»، من الانبات. آنگه آن را دو معنی باشد: یکی آن که «با» زیادت بود، یعنی تنبت الدهن، چنان که گویند: اخذت ثوبه و اخذت بثوبه، و بطشته و بطشت به، قال الرّاجز- شعر:

نحن بنو جعدة ارباب الفلج نضرب بالسّیف و نرجوا«6» بالفرج
ای نرجوا الفرج. و وجه دیگر آن که نبت و انبت دو لغت باشد به یک معنی، قال زهیر- شعر:

رأیت ذوی الحاجات، حول بیوتهم قطینا«7» لهم، حتّی اذا انبت البقل
ای، حتّی اذا نبت. و وجهی دیگر محتمل است، و آن آن است که «با» به معنی «مع» باشد، ای تنبت ما تنبته«8» و معه الدهن، برویاند آنچه رویاند و روغن با آن باشد. و صبغ للآکلین، ای ادام«9»، و نان خورشی باشد خورندگان را، و ادم«10» را برای آن صبغ خواند که نان از او مصبوغ شود.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها فیعال است.
(2). همه نسخه بدلها: که موسی بر او.
(3). همه نسخه بدلها برای آن.
(4). اساس: و ضمّها، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]
(6). آب، آز، مش: نرجو.
(7). آب، آز: قطعنا، مش: قطنا.
(8). آط، آج، لب، آل: منبت ما نبته، آب، مش: تنبت ما نبت، آز: تنبت ما تنبت.
(9). آط، آب، آج، لب، آز، آل: ادم.
(10). همه نسخه بدلها: ادام.

صفحه : 16
وَ إِن‌َّ لَکُم فِی الأَنعام‌ِ لَعِبرَةً، گفت: و شما را در چهارپایان عبرتی است«1» آن را که تأمّل کند در احوال ایشان از گاو و گوسپند و شتر. نُسقِیکُم، إبن عامر و نافع و ابو بکر عن عاصم خواندند: نُسقِیکُم به فتح «نون» و باقی قرّاء به ضم‌ّ «نون»، و هما لغتان، یقال: سقاه و اسقاه بمعنی، و گفتند: سقاه بیده الی فیه، و اسقاه اذا مکّنه من الشرب، و اینکه را بیان رفته است. مِمّا فِی بُطُونِها، از آنچه در شکم ایشان است از شیر. وَ لَکُم فِیها مَنافِع‌ُ، و شما را در اینکه انعام و چهارپایان منافع بسیار است، از تحمّل اثقال و انتفاع به اصواف و اشعار و اوبار ایشان و دگر انواع که [66- ر]
در او هست از منافع. وَ مِنها تَأکُلُون‌َ، و از آن می‌خوری یعنی از گوشت آن می‌خوری.
وَ عَلَیها وَ عَلَی الفُلک‌ِ تُحمَلُون‌َ، و بر اینکه چهارپایان و نیز بر کشتیها [شما را]
«2» حمل می‌کنند تا بارهای گران گاه بر ایشان می‌نهی و گاه بر کشتیها، [در سفر برّ، بر چهارپایان می‌نشینی و در سفر بحر، در کشتیها]
«3».

[سوره المؤمنون (23): آیات 23 تا 56]

[اشاره]


وَ لَقَد أَرسَلنا نُوحاً إِلی قَومِه‌ِ فَقال‌َ یا قَوم‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ ما لَکُم مِن إِله‌ٍ غَیرُه‌ُ أَ فَلا تَتَّقُون‌َ (23) فَقال‌َ المَلَأُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن قَومِه‌ِ ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثلُکُم یُرِیدُ أَن یَتَفَضَّل‌َ عَلَیکُم وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ لَأَنزَل‌َ مَلائِکَةً ما سَمِعنا بِهذا فِی آبائِنَا الأَوَّلِین‌َ (24) إِن هُوَ إِلاّ رَجُل‌ٌ بِه‌ِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِه‌ِ حَتّی حِین‌ٍ (25) قال‌َ رَب‌ِّ انصُرنِی بِما کَذَّبُون‌ِ (26) فَأَوحَینا إِلَیه‌ِ أَن‌ِ اصنَع‌ِ الفُلک‌َ بِأَعیُنِنا وَ وَحیِنا فَإِذا جاءَ أَمرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ فَاسلُک فِیها مِن کُل‌ٍّ زَوجَین‌ِ اثنَین‌ِ وَ أَهلَک‌َ إِلاّ مَن سَبَق‌َ عَلَیه‌ِ القَول‌ُ مِنهُم وَ لا تُخاطِبنِی فِی الَّذِین‌َ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُغرَقُون‌َ (27)
فَإِذَا استَوَیت‌َ أَنت‌َ وَ مَن مَعَک‌َ عَلَی الفُلک‌ِ فَقُل‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی نَجّانا مِن‌َ القَوم‌ِ الظّالِمِین‌َ (28) وَ قُل رَب‌ِّ أَنزِلنِی مُنزَلاً مُبارَکاً وَ أَنت‌َ خَیرُ المُنزِلِین‌َ (29) إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ وَ إِن کُنّا لَمُبتَلِین‌َ (30) ثُم‌َّ أَنشَأنا مِن بَعدِهِم قَرناً آخَرِین‌َ (31) فَأَرسَلنا فِیهِم رَسُولاً مِنهُم أَن‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ ما لَکُم مِن إِله‌ٍ غَیرُه‌ُ أَ فَلا تَتَّقُون‌َ (32)
وَ قال‌َ المَلَأُ مِن قَومِه‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ الآخِرَةِ وَ أَترَفناهُم فِی الحَیاةِ الدُّنیا ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثلُکُم یَأکُل‌ُ مِمّا تَأکُلُون‌َ مِنه‌ُ وَ یَشرَب‌ُ مِمّا تَشرَبُون‌َ (33) وَ لَئِن أَطَعتُم بَشَراً مِثلَکُم إِنَّکُم إِذاً لَخاسِرُون‌َ (34) أَ یَعِدُکُم أَنَّکُم إِذا مِتُّم وَ کُنتُم تُراباً وَ عِظاماً أَنَّکُم مُخرَجُون‌َ (35) هَیهات‌َ هَیهات‌َ لِما تُوعَدُون‌َ (36) إِن هِی‌َ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنیا نَمُوت‌ُ وَ نَحیا وَ ما نَحن‌ُ بِمَبعُوثِین‌َ (37)
إِن هُوَ إِلاّ رَجُل‌ٌ افتَری عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً وَ ما نَحن‌ُ لَه‌ُ بِمُؤمِنِین‌َ (38) قال‌َ رَب‌ِّ انصُرنِی بِما کَذَّبُون‌ِ (39) قال‌َ عَمّا قَلِیل‌ٍ لَیُصبِحُن‌َّ نادِمِین‌َ (40) فَأَخَذَتهُم‌ُ الصَّیحَةُ بِالحَق‌ِّ فَجَعَلناهُم غُثاءً فَبُعداً لِلقَوم‌ِ الظّالِمِین‌َ (41) ثُم‌َّ أَنشَأنا مِن بَعدِهِم قُرُوناً آخَرِین‌َ (42)
ما تَسبِق‌ُ مِن أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما یَستَأخِرُون‌َ (43) ثُم‌َّ أَرسَلنا رُسُلَنا تَترا کُل‌َّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها کَذَّبُوه‌ُ فَأَتبَعنا بَعضَهُم بَعضاً وَ جَعَلناهُم أَحادِیث‌َ فَبُعداً لِقَوم‌ٍ لا یُؤمِنُون‌َ (44) ثُم‌َّ أَرسَلنا مُوسی وَ أَخاه‌ُ هارُون‌َ بِآیاتِنا وَ سُلطان‌ٍ مُبِین‌ٍ (45) إِلی فِرعَون‌َ وَ مَلائِه‌ِ فَاستَکبَرُوا وَ کانُوا قَوماً عالِین‌َ (46) فَقالُوا أَ نُؤمِن‌ُ لِبَشَرَین‌ِ مِثلِنا وَ قَومُهُما لَنا عابِدُون‌َ (47)
فَکَذَّبُوهُما فَکانُوا مِن‌َ المُهلَکِین‌َ (48) وَ لَقَد آتَینا مُوسَی الکِتاب‌َ لَعَلَّهُم یَهتَدُون‌َ (49) وَ جَعَلنَا ابن‌َ مَریَم‌َ وَ أُمَّه‌ُ آیَةً وَ آوَیناهُما إِلی رَبوَةٍ ذات‌ِ قَرارٍ وَ مَعِین‌ٍ (50) یا أَیُّهَا الرُّسُل‌ُ کُلُوا مِن‌َ الطَّیِّبات‌ِ وَ اعمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعمَلُون‌َ عَلِیم‌ٌ (51) وَ إِن‌َّ هذِه‌ِ أُمَّتُکُم أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُم فَاتَّقُون‌ِ (52)
فَتَقَطَّعُوا أَمرَهُم بَینَهُم زُبُراً کُل‌ُّ حِزب‌ٍ بِما لَدَیهِم فَرِحُون‌َ (53) فَذَرهُم فِی غَمرَتِهِم حَتّی حِین‌ٍ (54) أَ یَحسَبُون‌َ أَنَّما نُمِدُّهُم بِه‌ِ مِن مال‌ٍ وَ بَنِین‌َ (55) نُسارِع‌ُ لَهُم فِی الخَیرات‌ِ بَل لا یَشعُرُون‌َ (56)

[ترجمه]

بدرستی که بفرستادیم ما نوح را به قومش، گفت: ای قوم؟ بپرستی خدای را، نیست شما را خدای جز او نمی‌پرهیزی«4»!
گفت«5» گروهی«6» از آنان که کافر شدند از قوم او: نیست اینکه مگر آدمی مانند شما می‌خواهد که افزونی جوید بر شما، و اگر خواستی«7» خدای بفرستادی«8» فریشتگان را پیغامبری، نشنیدیم ما به«9» اینکه در پدران پیشین ما.
نیست او مگر مردی، او را
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: هست.
(3- 2). اساس: ندارد، از، آط افزوده شد.
(4). آط، آب، آج، لب، آل، مش: نمی‌ترسی/ نمی‌ترسید.
(5). آط، آب، آج، لب، آل، مش: گفتند.
(6). آط، آب، آج، لب، آل، مش: اشراف.
(7). آط، آب، آج، لب، آل، مش: خواهد.
(8). آط، آب، آج، لب، آل، مش: فرو فرستد.
(9). آج، لب، آل: مثل.

صفحه : 17
دیوانگی است انتظار کنی«1» به او تا مدّتی.
گفت نوح: خدای من؟ یاری ده مرا به آنچه به دروغ داشتند مرا [66- پ]
.
وحی کردیم ما به او که بساز کشتی به چشمهای ما و به فرمان ما، چون در آید فرمان ما و برجوشد«2» آب از تنور در بر در کشتی«3» از هر جنسی دو جفت«4» و قوم خود را الّا آنان که سابق شده است بر او قول«5» از ایشان و با من خطاب مکن در آنان که ستم کردند که ایشان غرقه شدگان‌اند«6».
چون راست بایستی«7» تو و هر که با تو است در کشتی، بگو: سپاس خدای را آن که برهانید مرا از گروه ستمکاران.
و بگو: خداوند من؟ فرود آر مرا«8» جایی مبارک«9» و تو بهترین فرود آورندگانی.
که در آن آیاتی است و«10» بودیم ما امتحان کننده«11» [67- ر]
.
پس پدید آوردیم از پس ایشان قرنی«12» و جماعتی دیگر را.
-----------------------------------
(1). آط، آب، آج، لب، مش: گوش داری. [.....]
(2). آب، مش: برجوشید.
(3). آط، آب، مش: در او.
(4). آط، آب، مش: هر دو جفت دو، آج، آل، لب: هر دو جفت دو عدد.
(5). آط، آب، آج، لب، آل: گفتار.
(6). آط، مش: غرقه خواهند کرد.
(7). آط، آج، لب، آل، مش: راست شوی.
(8). آط، آج، لب به.
(9). آب، مش: با برکت.
(10). اساس، آط، آب، آج اگر، که با توجّه به معنی آیه در قسمت تفسیر (ص 23) زاید تشخیص داده شد.
(11). اساس: امتحان کرده، با توجّه به آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(12). آط، آج، آل، لب: گروهان، آب، مش: گروهی.

صفحه : 18
بفرستادیم در ایشان رسولی از ایشان که، بپرستی خدای را، نیست شما را از خدای جز او، از خدای نمی‌ترسی شما!
[الملأ]
«1»، گفتند اشراف«2» قوم آنان که کافر شدند و به دروغ داشتند ثواب آخرت، و رها کردیم«3» ایشان را در زندگانی دنیا، نیست اینکه مگر آدمی چون شما، می‌خورد از آنچه می‌خوری شما از او، و می‌آشامد از آنچه می‌آشامی شما.
و اگر فرمان بری شما آدمی را چون«4» شما که شما آنگاه زیانکار«5» باشی.
وعده می‌دهد شما را که شما چون بمیری و گردی«6» خاکی و استخوانی پوسیده که شما را بیرون آرند!
دور است و به غایت دور است آنچه شما را وعده می‌دهند [67- پ]
.
نیست آن مگر زندگانی ما در دنیا، مرده می‌شویم و زنده می‌شویم، و نیستیم ما از برانگیختگان.
نیست او مگر مردی که فرو«7» می‌بافد بر خدای دروغ، و نیستیم ما گرویدگان«8».
گفت ای خدای یاری ده مرا به آنچه به دروغ داشتند مرا.
گفت«9» اندک که در روز آیند پشیمان شوندگان«10».
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به نسخه بدلها از قرآن مجید افزوده شد.
(2). آب، آز: اشرف.
(3). آط: نعمت داشت، آب، آج، لب، آل، مش: در نعمت داشتیم. [.....]
(4). آط، مش: مانند خود.
(5). آط، آب، مش: زیانکاران.
(6). آط، آب، آج، لب، مش: باشی/ باشید.
(7). آط، آب، آج، لب، مش: فرا.
(8). آج، لب، آل: باور دارندگان.
(9). اساس آنچه، که با توجّه به معنی کلمه و ترجمه مجدد آن در متن (ص 25) زاید می تشخیص داده شد.
(10). آج، لب، آل: باشند.

صفحه : 19
بگرفت ایشان را صیحت«1»، بدرستی کردیم ایشان را خاشه‌ای«2» دوری باد«3» گروه ستمکاران را.
پس بیافریدیم از پس ایشان قرنهای«4» دیگر را.
سبق نبرد«5» از امّتی«6» مرگ آن«7» و باز پس [نه ایستد]
«8».
[68- ر]

پس فرستادیم پیغامبران ما پیاپی هر گاه که آید«9» به امّتی«10» رسول آن، دروغ داشتند او را، پسرو گردانیدیم بهری را از ایشان به بهری، کردیم ایشان را حدیثی«11»، دوری«12» باد گروهی را که ایمان نیاوردند.
پس فرستادیم ما موسی را و برادر او را هارون به دلایل ما و حجّت«13» روشن.
به فرعون و گروه او گردن کشی کردند و بودند گروهی متکبّر و مترفّع«14».
گفتند ایمان آریم«15» دو آدمی را مانند ما و گروه ایشان ما را پرستندگان«16» اند.
-----------------------------------
(1). آط، آب، مش: بانگ، آج، لب، آل: آواز هایل.
(2). آب، آج، لب، آل، مش: خاشاک، مه: خاشاکی.
(3). آط، آب، آج، لب، مش: هلاک باد.
(4). آط، آب، آج، لب، آل، مش: گروهان، مه: گروهها.
(5). آط: پیش بنشود، آب، مش: پیش نشود، آج، لب، آل: پیشی نگیرد.
(6). آط، آب، آج، لب، آل: هیچ امّت.
(7). آط، آج، لب: وقتش را، آب: وقت اجلشان. [.....]
(8). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(9). آط، آج، لب: هر آنگه که آمد.
(10). آب، مش: گروهی را.
(11). آج، لب: اخبار عجیب.
(12). آط، آب، آج، لب، مش: هلاک.
(13). آط، آب، آج، لب، آل، مش: حجّتی.
(14). آط، آب، آج، لب: گروهی بزرگواران.
(15). آط، آب، آج، لب، آل، مش: بگرویم به.
(16). آب، مش: پرستنده.

صفحه : 20
به دروغ داشتند ایشان را و بودند از هلاک شدگان.
و بدرستی که بدادیم موسی را کتاب«1» تا مگر ایشان راه یافتگان باشند.
[68- پ]

و کردیم ما پسر مریم را و مادر او را حجتی«2»، و باز جای بردیم«3» ایشان را با«4» بلندی خداوند آرام«5» و آب روشن«6».
ای جماعت پیغامبران بخوری از پاکیها و کنی کارهای نیک که من به آنچه شما می‌کنی داناام.
بدرستی که اینکه امّت شما یک امّت‌اند و من خداوند شماام، بپرهیزی با من«7».
ببریدند کار ایشان میان ایشان پاره پاره، هر گروهی به آنچه نزدیک ایشان«8» شادمانه‌اند.
دست بدار از ایشان«9» در گمراهی ایشان تا مدّتی.
می‌پندارند که ما اینکه زیاده«10» که می‌دهیم به او از مال«11» و پسران«12».
که ما مسارعت«13» می‌کنیم ایشان را در خیرات، بل نمی‌دانند.
-----------------------------------
(1). آج، لب، آل: توریت.
(2). آط، مش: نشانی، آج، لب، آل: دلیلی.
(3). آج، لب: و جا دادیم، مه: باز آوردیم.
(4). آج، لب: به سوی.
(5). آط، آب، آج، لب، آل، مش: قرار. [.....]
(6). آط، آب، مش: آبی روان.
(7). آط، آب، مش: شماام از من بترسی، آل: بترسید از من.
(8). آط، آب: باشند، مش: باشد.
(9). آط، آب، آل، مش: رها کن ایشان را.
(10). آط، آب، مش: مدد.
(11). آط، آب، مش: خواسته.
(12). آط: فرزندان.
(13). آط، آب، مش: شتاب.

صفحه : 21
قوله تعالی: وَ لَقَد أَرسَلنا نُوحاً إِلی قَومِه‌ِ، حق تعالی گفت: بدرستی که ما بفرستادیم نوح را به قومش، گفت، یعنی نوح، قومش را که: ای قوم؟ اعبُدُوا اللّه‌َ، خدای را پرستی که شما را جز او خدای نیست، یعنی در عبادت با او همتا و انباز مگیری، چه جز او مستحقّی [69- ر]
دیگر نیست عبادتها«1» را، از آن جا که جز او قادری نیست بر اصول نعم تا انعام کند به آن بر مردمان و مکلّفان. آنگه بترساند«2» ایشان را گفت: أَ فَلا تَتَّقُون‌َ، شما از خدای نمی‌ترسی که با او در عبادت انباز گیری.
فَقال‌َ المَلَأُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، گفتند اشراف کافران قوم او: ما هذا إِلّا بَشَرٌ مِثلُکُم، اینکه نیست- یعنی نوح- الّا آدمی همچون شما، و اینکه از آن جا گفتند«3» که ایشان را مستبعد می‌آمد که آدمی پیغامبر باشد، و گمان ایشان آن بود که پیغامبر باید تا فرشته باشد. یُرِیدُ أَن یَتَفَضَّل‌َ عَلَیکُم، می‌خواهد تا بر شما به تکلیف«4» فزونی گوید«5». وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ لَأَنزَل‌َ مَلائِکَةً، و اگر خدای خواستی که پیغامبری فرستد، فرشتگان را فرو فرستادی. ما سَمِعنا بِهذا فِی آبائِنَا الأَوَّلِین‌َ، ما اینکه نشنیدیم در پدران پیشین ما، یعنی ما را نگفتند پدران ما که پیغامبری خواهد آمدن از پس آن«6».
آنگه گفتند: إِن هُوَ إِلّا رَجُل‌ٌ، «ان» به معنی «ما» ی نفی است، نیست اینکه نوح«7» مگر مردی. بِه‌ِ جِنَّةٌ، به او دیوانگی«8» است، یعنی دیوانه است. و الجنّة، الجنون، و الجنّة الجن‌ّ ایضا، قال اللّه تعالی: مِن‌َ الجِنَّةِ وَ النّاس‌ِ«9» وَ جَعَلُوا بَینَه‌ُ وَ بَین‌َ الجِنَّةِ نَسَباً«11» فَتَرَبَّصُوا بِه‌ِ حَتّی حِین‌ٍ، مدّتی در حق‌ّ او انتظار کنی باشد که بهتر شود یا بمیرد. و «حین»، عبارت باشد از مدّتی نا معیّن جز که دلیلی باشد بر آن که زمانی معیّن است.
نوح- علیه السّلام- چون از قوم چنین شنید، بر ایشان دعا کرد گفت: بار خدایا؟
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: عبادت.
(2). همه نسخه بدلها: بترسانید.
(3). اساس: گفت، به قیاس با دیگر نسخه بدلها، و فحوای عبارت تصحیح شد.
(4). آط، آب، آز: تکلّف.
(5). همه نسخه بدلها: جوید.
(6). همه نسخه بدلها: از بشر. [.....]
(7). همه نسخه بدلها، بجز مش: نوع.
(8). آج، لب: دیونگی.
(9). سوره ناس (114) آیه 6.
(10). آج، لب: قوله.
(11). سوره صافّات (37) آیه 158.
(12). همه نسخه بدلها است.

صفحه : 22
مرا یاری ده بر اینان که مرا تکذیب می‌کنند و به دروغ می‌دارند. [و نصر علیه ضدّ نصره باشد، چنان که اعانه و اعان علیه، اعنی چون با «علی» گوید یار خصمش باشد بر او، و مثله: شهد له و علیه، و مثله قوله: حین حلّت علینا الولایا و العدوّ المباسل]
«1». فَأَوحَینا إِلَیه‌ِ، ما به او وحی کردیم که کشتی بساز. بِأَعیُنِنا، به چشمهای ما. در او دو قول گفتند: یکی آن که، به جایی که ما بینیم، چنان که کسی را به چیزی نگران باشد، و مراد آن که به حفظ ما و عنایت ما و نگاهداشت ما. و قولی دگر آن که: باعین ملائکتنا، به چشم فرشتگان ما، چنان که«2»: یُؤذُون‌َ اللّه‌َ ...«3» وَ وَحیِنا، و به فرمان و اشارت ما. فَإِذا جاءَ أَمرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ، چون فرمان ما در آید و آب از تنور برجوشد، و خدای تعالی جوشیدن از«4» تنور به علامت ایشان کرد در باب هلاک. و گفتند خدای تعالی گفت: وقت هلاک ایشان آنگه باشد که من به معجز تو آبی بر آرم«5» از میان تنوری تافته، خدای تعالی از میان آتش آب بر آورد، و در عهد نوح در بدایت طوفان و در آخر طوفان آتش از میان آب پدید آورد تا ایشان را از میان آب به آن آتش بسوختند، و ذلک قوله تعالی: أُغرِقُوا فَأُدخِلُوا ناراً«6»فَاسلُک فِیها مِن کُل‌ٍّ زَوجَین‌ِ اثنَین‌ِ، گفت: در کشتی بر از هر جنسی دو جفت، یعنی نر و ماده. و «سلک»، هم لازم است و هم متعدّی جز که مصدر لازم سلوک باشد، و مصدر متعدّی سلک باشد، یقال: سلکت الطّریق و سلکت غیری و اسلکته«7» بمعنی، قال الشّاعر- شعر:

و کنت لزاز خصمک لم اعرّد و قد سلکوک فی یوم عصیب
و قال الهذلی‌ّ- شعر:

حتّی اذا اسلکوهم فی قتائدة شلا کما تطرد الجمّالة الشّردا
وَ أَهلَک‌َ، و نیز اهل خود را و قوم خود را که به تو ایمان آورده‌اند، إِلّا مَن سَبَق‌َ عَلَیه‌ِ القَول‌ُ مِنهُم، الّا آنان که قول بر ایشان سابق شده است از جفت تو که کافر
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها گفت.
(3). سوره احزاب (33) آیه 57.
(4). آط، آب، آج، آز، مش، مه: آب.
(5). همه نسخه بدلها: برانم.
(6). سوره نوح (71) آیه 25.
(7). همه نسخه بدلها: اسلکه.

صفحه : 23
است. وَ لا تُخاطِبنِی فِی الَّذِین‌َ ظَلَمُوا، و با من خطاب مکن در باب ظالمان، یعنی کافران که ایشان لا محال«1» غرق خواهند شدن.
فَإِذَا استَوَیت‌َ أَنت‌َ وَ مَن مَعَک‌َ عَلَی الفُلک‌ِ، چون راست شده باشی تو و آنان که با تواند در کشتی [متمکّن بنشسته باشی. و استواء، اینکه جا به معنی استیلاست، به قرینه «علی» و به معنی قصد باشد فی قوله: ثُم‌َّ استَوی إِلَی السَّماءِ«2» فَقُل‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی نَجّانا مِن‌َ القَوم‌ِ الظّالِمِین‌َ، بگو سپاس آن خدای را که ما را برهانید از قوم ظالمان.
وَ قُل، نیز بگو: رَب‌ِّ أَنزِلنِی مُنزَلًا مُبارَکاً، فرود آر [مرا]
«4» فرود آوردنی مبارک.
جمله قرّاء خواندند: منزلا به ضم‌ّ «میم» و فتح «زا» علی المصدر، مگر ابو بکر عن عاصم که او خواند: منزلا به [فتح «میم» و]
«5» کسر «زا» علی الموضع. وَ أَنت‌َ خَیرُ المُنزِلِین‌َ، و تو بهترین فرود آورندگانی.
إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ، در اینکه حدیث که رفت از قصه نوح [69- پ]
آیاتی و علاماتی و عبرتی است. وَ إِن کُنّا لَمُبتَلِین‌َ، «ان» مخفّفه است از ثقیله و ضمیر شأن و کار در او مقدّر است، و التّقدیر: و انّه کنّا ای«6» ان‌ّ الشّأن و الامر کنّا [لمبتلین، و ما ایشان را ابتلا و آزمایش کردیم به آن. و کوفیان گفتند: معنی آن است که ما کنّا]
«7» الّا مبتلین، ما نبودیم الّا آزماینده ایشان را- و نظایر اینکه برفت- یعنی آنچه ما کردیم با ایشان از تمکین و امهال و انظار«8»، معامله کسی بود که امتحان کند کسی را.
ثُم‌َّ أَنشَأنا مِن بَعدِهِم قَرناً آخَرِین‌َ، پس آنگه از پس ایشان قرنی و جماعتی دگر را بیافریدیم. و قرن اهل عصری باشد«9».
فَأَرسَلنا فِیهِم رَسُولًا مِنهُم، مفسّران گفتند: آن قرن عاد بودند، و اینکه پیغامبر هود بود. أَن‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ، آن پیغامبر قوم خود را گفت: خدای را پرستی که شما را جز او خدای نیست. روا باشد که اینکه جا قول مضمر باشد، یعنی فقال لهم:
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: لا محاله. [.....]
(2). سوره بقره (2) آیه 29، و فصلت (41) آیه 11. (7- 5- 3). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(4). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.
(6). همه نسخه بدلها و.
(8). همه نسخه بدلها: ندارد، چاپ شعرانی: انزار.
(9). همه نسخه بدلها: باشند.

صفحه : 24
أَن‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ، و شاید که «ان» مع الفعل در جای مصدر بود و محل‌ّ او خبر بود به تقدیر حرف جرّ، و آنگه محل‌ّ جار و مجرور نصب باشد بوقوع الفعل علیه، و التّقدیر: ارسلنا رسولا بان اعبدوا اللّه، ای بعبادة اللّه. أَ فَلا تَتَّقُون‌َ، و گفت: از خدای نمی‌ترسی شما!
وَ قال‌َ المَلَأُ، گفتند اشراف و سادات آن قوم او«1» آنان که کافر بودند و مکذّب به آیات ما و دروغ دارند«2» و ایمان ندارند«3» به قیامت و سرای باز پسین. وَ أَترَفناهُم فِی الحَیاةِ الدُّنیا، ما ایشان را معمّر«4» بکرده‌ایم و در نعمت دنیا رها کرده. ما هذا، نیست اینکه پیغامبر الّا آدمی چون شما، از آن طعام می‌خورد که شما می‌خوری و از آن شراب می‌خورد که شما می‌خوری، یعنی فرشته نیست که مستغنی باشد از طعام و شراب، همچون شما محتاج طعام و شراب است.
وَ لَئِن أَطَعتُم بَشَراً، و اگر چنان که شما فرمان آدمی بری همچون خود زیانکار باشی، و «اذا» اینکه جایگاه ملغاست از عمل برای آن که در میان مبتدا و خبر افتاد«5».
أَ یَعِدُکُم، اینکه پیغامبر شما را وعده می‌دهد که: شما چون مرده باشی و«6» خاک شده باشی و استخوانها«7» گشته، شما را زنده خواهند کردن و از گورها بیرون آوردن.
هَیهات‌َ هَیهات‌َ لِما تُوعَدُون‌َ، و دور است و به غایت دور است آنچه شما را وعده می‌دهند از بعث و نشور. و «هیهات» از جمله اسماء افعال است، اعنی اسمی است که معنی او فعل«8» باشد ماضی، ای بعد، الّا آن است که هیهات بلیغتر باشد از بعد. و ابو جعفر هیهات خواند به کسر «تا»، و نصر بن عاصم، هیهات خواند به ضم‌ّ «تا». و ابو حیاة الشّامی به ضم‌ّ و تنوین خواند: هیهات. و عامة قرّاء به فتح «تا» خوانند بی«9» تنوین و گفتند: مبنی است بر فتح، چون: «کیف» و «اینکه». و فرّاء گفت: فتح او چون فتح «ثمّت» و «ربّت» است، و آن که مضموم خواند گفت: چون «منذ» و «حیث» است.
و آن که مکسور خواند گفت: چون «هؤلاء» و «امس» است. و آن که مفتوح خواند
-----------------------------------
(1). آج، لب: و.
(2). همه نسخه بدلها: دارنده آن را.
(3). همه نسخه بدلها: نداشتند.
(4). همه نسخه بدلها: منعّم، که با ظاهر عبارت سازگارتر می‌نماید.
(5). آج، لب: افتاده.
(6). آط، آب، آج، آز، آل، مش در خاک.
(7). آج، لب خاک.
(8). آط، آب، آز، مش: فعلی. [.....]
(9). اساس: به، به قیاس با نسخه بدلها و فحوای عبارت، تصحیح شد.

صفحه : 25
وجهی دگر گفت، و گفت: دو کلمه مرکّب است و: «هی» و «هات»، هی تنبیه را، و هات بمنزلت خمسة عشر، و قال الشّاعر فی رفعها و تنوینها«1»:

تذکّرت ایّاما مضین من الصّبا و هیهات هیهات الیک رجوعها
و قال آخر«2»- شعر:

لقد باعدت ام الحمارس دارها و هیهات من ام‌ّ الحمارس هیهاتا
و کسائی در وقف اینکه «تا» را «ها» کرده است، گوید: هیهاه، و «لام» برای آن به صله او کردند که او بمنزلت حرف است در آن که متصرّف نیست.
إِن هِی‌َ إِلّا حَیاتُنَا الدُّنیا، گفتند: هیچ حیات دیگر نیست الّا اینکه حیات که ما می‌بینیم در دنیا. نَمُوت‌ُ وَ نَحیا، زنده می‌باشیم مدّتی و آنگه مرگ به ما می‌رسد و مبعوث و برانگیخته و زنده کرده نخواهیم بودن«3».
إِن هُوَ، نیست او، یعنی که اینکه رسول را که به ما فرستاده‌اند، إِلّا رَجُل‌ٌ افتَری عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً، الّا مردی که دروغی فرا بافته است بر خدای، و ما به او ایمان نیاریم و او را باور نداریم.
قال‌َ، گفت: یعنی اینکه پیغامبر: رَب‌ِّ انصُرنِی، بار خدایا؟ مرا نصرت کن با آنچه مرا تکذیب می‌کنند و دروغ می‌دارند.
قال‌َ عَمّا قَلِیل‌ٍ لَیُصبِحُن‌َّ نادِمِین‌َ، گفت: از اندک«4» روزگار ایشان بر اینکه کفر و تکذیب که می‌کنند پشیمان باشند، و «ما» زیادت است فی قوله [70- ر]
: «عمّا»، و المعنی عن قلیل.
فَأَخَذَتهُم‌ُ الصَّیحَةُ، بگرفت ایشان را صیحت«5» عذاب، بِالحَق‌ِّ، به حق و استحقاق. فَجَعَلناهُم غُثاءً، کردیم ایشان را غثاء، و آن رود آورد«6» بود که سیل بر سر گیرد. فَبُعداً لِلقَوم‌ِ الظّالِمِین‌َ، هلاک باشد قوم بیدادکاران را، [و اولیتر آن است که: بر دعا تفسیر کنند، یعنی هلاک باد ایشان را. و نصب او بر اضمار فعلی باشد لازم
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: و التّنوین.
(2). مه فی فتحها.
(3). آط، آب، آز: نخواهم رفت، آج، لب، آل: نخواهیم رفت، مش: نخواهیم شد.
(4). همه نسخه بدلها: اندر کم.
(5). همه نسخه بدلها و بانگ.
(6). آج، لب، آل: زودازود.

صفحه : 26
الاضمار، یقال: بعدا له و سحقا و جدعا، ای ابعده اللّه بعدا، ای اهلکه هلاکا. و البعد الاسم، و الابعاد المصدر منه]
«1».
ثُم‌َّ أَنشَأنا مِن بَعدِهِم قُرُوناً آخَرِین‌َ، پس بیافریدیم از پس ایشان جماعتی دیگر را.
ما تَسبِق‌ُ مِن أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما یَستَأخِرُون‌َ، سبق نبرد هیچ امّت وقت مرگ«2» را، و باز پس ندارند«3» ایشان را از آن، یعنی از اجل مضروب که ایشان را بود، و آن وقت معیّن هلاک و مرگ ایشان را در تقدیم و تأخیر نرود«4».
ثُم‌َّ أَرسَلنا رُسُلَنا تَترا، آنگه بفرستادیم پیغامبران«5» را پیاپی. إبن کثیر و ابو عمرو و ابو جعفر خواندند: تتری به تنوین بر توهّم آن که « یا » اصلی است، کمعزی و«6» معزا و بهمی و بهما، و باقی قرّاء به « یا » خواندند«7»، گفتند«8»: « یا «9»» تأنیث راست، کغضبی و سکری، و گفت«10»: لا ینصرف است. و آن که به «الف» خواند، گفت: منصرف است، و اصل «تتری»، «وتری»«11» من المواترة، کالتّقوی من وقیت، و التّکلان من وکلت [الیه]
«12» الامر، و محل‌ّ او نصب است بر حال. [ای متواترة. و گفتند: مصدر است، کالتّقوی برای آن حال کرده است آن را از جماعت]
«13». کُل‌َّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها کَذَّبُوه‌ُ، هر گه که رسولی به امّت خود آمد او را به دروغ داشتند. فَأَتبَعنا بَعضَهُم بَعضاً، یعنی فی الهلاک بهری را بر اثر بهری هلاک کردیم پیاپی بی تأخیری.
وَ جَعَلناهُم أَحادِیث‌َ، جمع احدوثه، و ایشان را مثلی«14» سایر کردیم که: ایشان مثل زنند و عبرت برگیرند با ایشان، و اینکه لفظ در شرّ به کار دارند، لا یقال جعلته احدوثة فی الخیر. فَبُعداً لِقَوم‌ٍ لا یُؤمِنُون‌َ، هلاک باد قومی را که به خدای ایمان نیارند.
-----------------------------------
(13- 12- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها: مرگش.
(3). همه نسخه بدلها: نمانند.
(4). همه نسخه بدلها: تأخیری نبود.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مش ما، مش را ما.
(6). اساس نهما، به قیاس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، زاید می‌نماید.
(7). همه نسخه بدلها آن که به یا خواند. [.....]
(8). همه نسخه بدلها: گفت.
(9). اساس: تا، به قیاس با نسخه آط تصحیح شد.
(10). آب، آز، مش: گفتند.
(11). همه نسخه بدلها: بوده است.
(14). آج، لب، آل: مثل.

صفحه : 27
ثُم‌َّ أَرسَلنا مُوسی وَ أَخاه‌ُ هارُون‌َ، آنگه بفرستادیم موسی را و برادرش هارون را به آیات ما و دلالات و معجزات.
إِلی فِرعَون‌َ وَ مَلَائِه‌ِ، به فرعون و اشراف قوم او. فَاستَکبَرُوا، تکبّر و تجبّر کردند.
وَ کانُوا قَوماً عالِین‌َ، و گروهی [بودند]
«1» متکبّر که ترفّع می‌کردند از آن که به خدای ایمان آرند.
فَقالُوا أَ نُؤمِن‌ُ لِبَشَرَین‌ِ مِثلِنا، گفتند: ما ایمان آریم به دو آدمی همچون ما، یعنی موسی و هارون و قوم ایشان که بنی اسرائیل‌اند، ما را می‌پرستند و خدمت ما می‌کنند. و اینکه برای آن گفتند که، ایشان بنی اسرایل را استعباد کرده بودند و بنده گرفته.
فَکَذَّبُوهُما، ایشان را به دروغ داشتند، یعنی قوم فرعون موسی را و هارون را.
فَکانُوا مِن‌َ المُهلَکِین‌َ، از جمله هلاک‌شدگان«2» شدند، یعنی ما هلاک کردیم ایشان را.
وَ لَقَد آتَینا مُوسَی الکِتاب‌َ، ما موسی را کتاب دادیم، یعنی توریت. لَعَلَّهُم یَهتَدُون‌َ، تا باشد که ایشان مهتدی و ره یافته شوند.
وَ جَعَلنَا ابن‌َ مَریَم‌َ وَ أُمَّه‌ُ آیَةً، آنگه گفت: ما کردیم پسر مریم را، یعنی عیسی را- علیه السّلام- و مادرش را- مریم را- آیتی و علامتی و نشانی. و در آن که «آیت» گفت و آیتین نگفت، و عیسی و مادرش دو بودند چند قول گفتند: یکی آن که: اراد«3» جعلنا کل‌ّ واحد منهما ایة، ما هر یکی از ایشان را آیتی کردیم، چنان که گفت:
کِلتَا الجَنَّتَین‌ِ آتَت أُکُلَها«4» إِنَّمَا الخَمرُ وَ المَیسِرُ وَ الأَنصاب‌ُ وَ الأَزلام‌ُ رِجس‌ٌ مِن عَمَل‌ِ الشَّیطان‌ِ«6» وَ آوَیناهُما إِلی رَبوَةٍ ذات‌ِ قَرارٍ وَ مَعِین‌ٍ، و ایشان را یعنی عیسی را و مادرش را با جای بردیم که بلند بود و خداوند قرار و آب روان بود.
سعید بن المسیّب گفت از عبد اللّه سلام که: مراد دمشق است. ابو هریره گفت:
رمله است. قتاده و کعب گفتند: بیت المقدّس است. کعب الاحبار گفت: اینکه زمین به آسمان نزدیکتر است از همه زمینها به بیست و هشت میل. إبن زید گفت: مصر است. ضحّاک گفت: غوطه دمشق است. ابو العالیه گفت: ابلّه است و زمین مقدّسه.
و مراد به «ذات قرار» زمینی راست که در او بتوان نشستن و مسکن ساختن. و «معین»، آبی باشد [70- پ]
ظاهر بر روی زمین، من عانه«4» اذا ابصره بعینه فهو عاین و ذاک معین. او مفعول باشد، و گفتند که: شاید که وزن«5» فعیل باشد من معن یمعن من الماعون معین، ای ماعون، و الماعون الماء. و الرّبوة، الارض المرتفعة«6»، و فیها«7» ثلاث لغات: بالفتح و الضّم‌ّ و الکسر. و عاصم و إبن عامر «ربوة» را به فتح «را» خواندند، و باقی قرّاء به ضم‌ّ «را» خواندند، و کسر هیچ کس نخواند، و کذلک رباوة و رباوة بالضم‌ّ و الکسر.
یا أَیُّهَا الرُّسُل‌ُ کُلُوا مِن‌َ الطَّیِّبات‌ِ، بعضی مفسّران گفتند: خطاب با عیسی است.
و بعضی گفتند: خطاب با رسول ماست به لفظ جمع. بعضی دگر گفتند: در کلام اضماری است، و آن آن است«8»: و قلنا للرّسل یا ایّها«9» الرسل، عطفا علی قوله تعالی: وَ آوَیناهُما، آنگه ضم‌ّ کرد دیگر پیغامبران را با عیسی و امر کرد ایشان را، و معنی اباحت و اگر چه صورت امر دارد. کُلُوا، بخوری از طعامهای پاکیزه لذیذ. گفتند:
-----------------------------------
(1). آج، لب، آل: نشانی.
(2). آج، لب: چون. [.....]
(3). آل: یک معجز است و یک آیت.
(4). اساس: عاین، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها او.
(6). در اساس و همه نسخه بدلها: المرتفع، به قیاس با چاپ شعرانی (8/ 141) و فحوای جمله تصحیح شد.
(7). همه نسخه بدلها فیه.
(8). همه نسخه بدلها که.
(9). اساس: و ولد للرّسل بها: به قیاس با نسخه آط و اتّفاق دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.

صفحه : 29
مراد حلال است. و طیّب دو معنی دارد: هم خوش باشد و هم پاک. و بعضی دیگر گفتند: امر است بر سبیل وجوب، و معنی آن که: از حلال خوری دون حرام.
وَ اعمَلُوا صالِحاً، و عمل صالح کنی. إِنِّی بِما تَعمَلُون‌َ عَلِیم‌ٌ، که من عالمم و دانا با آنچه شما می‌کنی.
وَ إِن‌َّ هذِه‌ِ أُمَّتُکُم أُمَّةً واحِدَةً، کوفیان و إبن عامر خواندند: «و ان‌ّ» به کسر همزه، و إبن عامر «نون» را تسکین کرد، بر اینکه قراءت مخفّفه باشد از ثقیله، و باقی قرّاء به فتح همزه خواندند و تشدید «نون». آن که همزه مکسور خواند، گفت: عطف است علی قوله: إِنِّی بِما تَعمَلُون‌َ عَلِیم‌ٌ، وَ إِن‌َّ هذِه‌ِ، و آن که مفتوح خواند گفت: به اضمار «لام» علّت چنین شد، و التّقدیر: لأن‌ّ هذه. أُمَّتُکُم، مفسّران در معنی امّت خلاف کردند، حسن و إبن جریج گفتند: امّت، به معنی دین است، یعنی که دین شما یک دین است، نظیره قوله: إِنّا وَجَدنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ ...«1» أُمَّةً واحِدَةً، نصب بر حال است، و معنی آن که دین و ملّت یکی است و شما همه یکی هستید در باب آن که بندگان اویی و خدای شما منم. وَ أَنَا رَبُّکُم فَاتَّقُون‌ِ، از من بترسی و از«3» معاصی من اجتناب کنی.
فَتَقَطَّعُوا أَمرَهُم بَینَهُم، یعنی پس از آن که یک امّت بودند امّا در خلقت و امّا در ملّت، کار خود یعنی دین خود مقطّع و مفرّق کردند، هر گروهی از ایشان اختیار دینی کردند و اختیار کتابی جز«4» دین و کتاب دیگران، تا«5» جهودان که به موسی و توریت ایمان داشتند به عیسی و انجیل کافر شدند، و ترسایان به موسی و توریت کافر شدند، و هر دو فرقه به محمّد و قرآن کافر شدند، اینکه قول قتاده و مجاهد است. و بعضی دیگر گفتند: مراد آن است که نوشته آن«6» از بر خود بنهادند که به آن احتجاج«7» کردندی بر
-----------------------------------
(1). سوره زخرف (43) آیه 22.
(2). آل: یک امّتید.
(3). آل مناهی و.
(4). اساس: چون، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(5). اساس: با، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد.
(6). همه نسخه بدلها: نوشته‌ای از.
(7). آج، لب، آل: اجماع. [.....]

صفحه : 30
صحّت مذهب خود، و قوله تعالی: زُبُراً، ای کتبا«1»، جمع زبور کرسول و رسل. و اهل شام خواندند: زبرا به فتح [ «با» جمع]
«2» زبره، ای قطعا و فرقا کقطع الحدید، یعنی دین خود و ملّت خود مقطع کردند، پاره پاره، چون پاره‌های آهن، و اصل اینکه کلمه در پاره‌های آهن باشد، قال اللّه تعالی: آتُونِی زُبَرَ الحَدِیدِ«3».
کُل‌ُّ حِزب‌ٍ بِما لَدَیهِم فَرِحُون‌َ، هر گروه به آنچه که بنزدیک ایشان باشد خرّم باشند، یعنی هر کس به دین و مذهب خود شادند از آن جا که اعتقاد کرده‌اند که حق‌ّ است.
فَذَرهُم فِی غَمرَتِهِم حَتّی حِین‌ٍ، آنگه رسول را- علیه السّلام- گفت: رها کن ایشان را در حیرت و ضلالت و کفر خود تا به وقت آجال ایشان از مرگ و هلاکت«4».
و اصل «غمره»، معظم الماء باشد من غمره اذا ستره، و مراد در آیت حیرت و غفلت است که ره علم و یقین بر ایشان پوشانیده«5» است.
أَ یَحسَبُون‌َ أَنَّما نُمِدُّهُم بِه‌ِ مِن مال‌ٍ وَ بَنِین‌َ، آنگه گفت: می‌پندارند اینکه کافران که اینکه مدد و زیادت [71- ر]
که ما ایشان را می‌دهیم در مال و فرزندان مسارعت است از ما در حق‌ّ ایشان به خیرات«6». بَل لا یَشعُرُون‌َ، بل نمی‌دانند ایشان که ما اینکه نعمت با ایشان بر سبیل استدراج می‌کنیم، و مثلها فی المعنی قوله تعالی: وَ لا یَحسَبَن‌َّ«7»ض من‌ض من، و قوله تعالی: وَ لا تُعجِبک‌َ أَموالُهُم وَ«9»خدا از خدا از ...، و آن چه در تأویل اینکه آیتها گفته‌ایم، اینکه جا مطوّل«11»
-----------------------------------
(1). اساس: کتبنا، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(3). سوره کهف (18) آیه 96.
(4). همه نسخه بدلها: هلاک.
(5). آج، لب: بپوشیده.
(6). آج، لب: فی الخیرات، آل فی الخیرات، در نیکیها.
(7). اساس: تحسبن‌ّ، به قیاس با متن قرآن مجید، تصحیح شد.
(8). سوره آل عمران (3) آیه 178.
(9). اساس لا، به قیاس با همه نسخه بدلها و متن قرآن مجید، تصحیح شد.
(10). سوره توبه (9) آیه 85.
(11). آط، آب، آج، لب، آل، مش: مطرد، آز: مسطور.

صفحه : 31
باشد- فلا وجه لإعادته. [و محل‌ّ او رفع است به ابتدا، و تحقیق او آن است که «ما» موصوله است، و «یحسبون» و «نسارع لهم»، در جای خبر اوست، و التّقدیر: ان‌ّ الّذین یفعل بهم من امداد المال و البنین، مسارعة منّا لهم فی الخیرات]
«1» اینکه وجهی است. و وجهی دیگر گفتند در معنی آیت، و آن آن است که: أَ یَحسَبُون‌َ أَنَّما نُمِدُّهُم، یعنی ان‌ّ الّذی نمدّهم به من اجل ما لهم و بنیهم، می‌پندارند که اینکه زیادت که ما در حق‌ّ ایشان می‌کنیم که«2» ایشان را مال و فرزندان است، بل برای ضربی«3» مصلحت می‌کنیم نه برای آن که ایشان گمان بردند. و وجهی دگر گفتند: و آن، آن است که در آیت حذفی باشد، و تقدیر آن که: می‌پندارند که آنچه ما می‌کنیم با ایشان از مدد مال و فرزندان واجب است بر ما، یا حقّی است ایشان را بر ما، و آنچه محذوف بود از کلام خبر مبتدا باشد، و التّقدیر: ان‌ّ الّذی نمدّهم به من مال و بنین حق‌ّ لهم علینا، او واجب علینا فعله.
و قوله تعالی: نُسارِع‌ُ لَهُم فِی الخَیرات‌ِ، کلامی باشد مبتدا محقّق مقطوع«4» از کلام اوّل، یعنی ما خود بر حقیقت در حق‌ّ ایشان مسارعت نمودیم در خیرات، جز آن که ایشان نمی‌دانند و حق‌ّ آن نمی‌گزارند«5» و شکر آن نمی‌گویند. و آنچه لایق است به ظاهر کلام، قول اوّل است و اینکه قولهای باز پسین متعسّف است- و اللّه اعلم بمراده من کلامه«6».

[سوره المؤمنون (23): آیات 57 تا 118]

[اشاره]


إِن‌َّ الَّذِین‌َ هُم مِن خَشیَةِ رَبِّهِم مُشفِقُون‌َ (57) وَ الَّذِین‌َ هُم بِآیات‌ِ رَبِّهِم یُؤمِنُون‌َ (58) وَ الَّذِین‌َ هُم بِرَبِّهِم لا یُشرِکُون‌َ (59) وَ الَّذِین‌َ یُؤتُون‌َ ما آتَوا وَ قُلُوبُهُم وَجِلَةٌ أَنَّهُم إِلی رَبِّهِم راجِعُون‌َ (60) أُولئِک‌َ یُسارِعُون‌َ فِی الخَیرات‌ِ وَ هُم لَها سابِقُون‌َ (61)
وَ لا نُکَلِّف‌ُ نَفساً إِلاّ وُسعَها وَ لَدَینا کِتاب‌ٌ یَنطِق‌ُ بِالحَق‌ِّ وَ هُم لا یُظلَمُون‌َ (62) بَل قُلُوبُهُم فِی غَمرَةٍ مِن هذا وَ لَهُم أَعمال‌ٌ مِن دُون‌ِ ذلِک‌َ هُم لَها عامِلُون‌َ (63) حَتّی إِذا أَخَذنا مُترَفِیهِم بِالعَذاب‌ِ إِذا هُم یَجأَرُون‌َ (64) لا تَجأَرُوا الیَوم‌َ إِنَّکُم مِنّا لا تُنصَرُون‌َ (65) قَد کانَت آیاتِی تُتلی عَلَیکُم فَکُنتُم عَلی أَعقابِکُم تَنکِصُون‌َ (66)
مُستَکبِرِین‌َ بِه‌ِ سامِراً تَهجُرُون‌َ (67) أَ فَلَم یَدَّبَّرُوا القَول‌َ أَم جاءَهُم ما لَم یَأت‌ِ آباءَهُم‌ُ الأَوَّلِین‌َ (68) أَم لَم یَعرِفُوا رَسُولَهُم فَهُم لَه‌ُ مُنکِرُون‌َ (69) أَم یَقُولُون‌َ بِه‌ِ جِنَّةٌ بَل جاءَهُم بِالحَق‌ِّ وَ أَکثَرُهُم لِلحَق‌ِّ کارِهُون‌َ (70) وَ لَوِ اتَّبَع‌َ الحَق‌ُّ أَهواءَهُم لَفَسَدَت‌ِ السَّماوات‌ُ وَ الأَرض‌ُ وَ مَن فِیهِن‌َّ بَل أَتَیناهُم بِذِکرِهِم فَهُم عَن ذِکرِهِم مُعرِضُون‌َ (71)
أَم تَسأَلُهُم خَرجاً فَخَراج‌ُ رَبِّک‌َ خَیرٌ وَ هُوَ خَیرُ الرّازِقِین‌َ (72) وَ إِنَّک‌َ لَتَدعُوهُم إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ (73) وَ إِن‌َّ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِالآخِرَةِ عَن‌ِ الصِّراطِ لَناکِبُون‌َ (74) وَ لَو رَحِمناهُم وَ کَشَفنا ما بِهِم مِن ضُرٍّ لَلَجُّوا فِی طُغیانِهِم یَعمَهُون‌َ (75) وَ لَقَد أَخَذناهُم بِالعَذاب‌ِ فَمَا استَکانُوا لِرَبِّهِم وَ ما یَتَضَرَّعُون‌َ (76)
حَتّی إِذا فَتَحنا عَلَیهِم باباً ذا عَذاب‌ٍ شَدِیدٍ إِذا هُم فِیه‌ِ مُبلِسُون‌َ (77) وَ هُوَ الَّذِی أَنشَأَ لَکُم‌ُ السَّمع‌َ وَ الأَبصارَ وَ الأَفئِدَةَ قَلِیلاً ما تَشکُرُون‌َ (78) وَ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُم فِی الأَرض‌ِ وَ إِلَیه‌ِ تُحشَرُون‌َ (79) وَ هُوَ الَّذِی یُحیِی وَ یُمِیت‌ُ وَ لَه‌ُ اختِلاف‌ُ اللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ أَ فَلا تَعقِلُون‌َ (80) بَل قالُوا مِثل‌َ ما قال‌َ الأَوَّلُون‌َ (81)
قالُوا أَ إِذا مِتنا وَ کُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبعُوثُون‌َ (82) لَقَد وُعِدنا نَحن‌ُ وَ آباؤُنا هذا مِن قَبل‌ُ إِن هذا إِلاّ أَساطِیرُ الأَوَّلِین‌َ (83) قُل لِمَن‌ِ الأَرض‌ُ وَ مَن فِیها إِن کُنتُم تَعلَمُون‌َ (84) سَیَقُولُون‌َ لِلّه‌ِ قُل أَ فَلا تَذَکَّرُون‌َ (85) قُل مَن رَب‌ُّ السَّماوات‌ِ السَّبع‌ِ وَ رَب‌ُّ العَرش‌ِ العَظِیم‌ِ (86)
سَیَقُولُون‌َ لِلّه‌ِ قُل أَ فَلا تَتَّقُون‌َ (87) قُل مَن بِیَدِه‌ِ مَلَکُوت‌ُ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیه‌ِ إِن کُنتُم تَعلَمُون‌َ (88) سَیَقُولُون‌َ لِلّه‌ِ قُل فَأَنّی تُسحَرُون‌َ (89) بَل أَتَیناهُم بِالحَق‌ِّ وَ إِنَّهُم لَکاذِبُون‌َ (90) مَا اتَّخَذَ اللّه‌ُ مِن وَلَدٍ وَ ما کان‌َ مَعَه‌ُ مِن إِله‌ٍ إِذاً لَذَهَب‌َ کُل‌ُّ إِله‌ٍ بِما خَلَق‌َ وَ لَعَلا بَعضُهُم عَلی بَعض‌ٍ سُبحان‌َ اللّه‌ِ عَمّا یَصِفُون‌َ (91)
عالِم‌ِ الغَیب‌ِ وَ الشَّهادَةِ فَتَعالی عَمّا یُشرِکُون‌َ (92) قُل رَب‌ِّ إِمّا تُرِیَنِّی ما یُوعَدُون‌َ (93) رَب‌ِّ فَلا تَجعَلنِی فِی القَوم‌ِ الظّالِمِین‌َ (94) وَ إِنّا عَلی أَن نُرِیَک‌َ ما نَعِدُهُم لَقادِرُون‌َ (95) ادفَع بِالَّتِی هِی‌َ أَحسَن‌ُ السَّیِّئَةَ نَحن‌ُ أَعلَم‌ُ بِما یَصِفُون‌َ (96)
وَ قُل رَب‌ِّ أَعُوذُ بِک‌َ مِن هَمَزات‌ِ الشَّیاطِین‌ِ (97) وَ أَعُوذُ بِک‌َ رَب‌ِّ أَن یَحضُرُون‌ِ (98) حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَهُم‌ُ المَوت‌ُ قال‌َ رَب‌ِّ ارجِعُون‌ِ (99) لَعَلِّی أَعمَل‌ُ صالِحاً فِیما تَرَکت‌ُ کَلاّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِن وَرائِهِم بَرزَخ‌ٌ إِلی یَوم‌ِ یُبعَثُون‌َ (100) فَإِذا نُفِخ‌َ فِی الصُّورِ فَلا أَنساب‌َ بَینَهُم یَومَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُون‌َ (101)
فَمَن ثَقُلَت مَوازِینُه‌ُ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ (102) وَ مَن خَفَّت مَوازِینُه‌ُ فَأُولئِک‌َ الَّذِین‌َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم فِی جَهَنَّم‌َ خالِدُون‌َ (103) تَلفَح‌ُ وُجُوهَهُم‌ُ النّارُ وَ هُم فِیها کالِحُون‌َ (104) أَ لَم تَکُن آیاتِی تُتلی عَلَیکُم فَکُنتُم بِها تُکَذِّبُون‌َ (105) قالُوا رَبَّنا غَلَبَت عَلَینا شِقوَتُنا وَ کُنّا قَوماً ضالِّین‌َ (106)
رَبَّنا أَخرِجنا مِنها فَإِن عُدنا فَإِنّا ظالِمُون‌َ (107) قال‌َ اخسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُون‌ِ (108) إِنَّه‌ُ کان‌َ فَرِیق‌ٌ مِن عِبادِی یَقُولُون‌َ رَبَّنا آمَنّا فَاغفِر لَنا وَ ارحَمنا وَ أَنت‌َ خَیرُ الرّاحِمِین‌َ (109) فَاتَّخَذتُمُوهُم سِخرِیًّا حَتّی أَنسَوکُم ذِکرِی وَ کُنتُم مِنهُم تَضحَکُون‌َ (110) إِنِّی جَزَیتُهُم‌ُ الیَوم‌َ بِما صَبَرُوا أَنَّهُم هُم‌ُ الفائِزُون‌َ (111)
قال‌َ کَم لَبِثتُم فِی الأَرض‌ِ عَدَدَ سِنِین‌َ (112) قالُوا لَبِثنا یَوماً أَو بَعض‌َ یَوم‌ٍ فَسئَل‌ِ العادِّین‌َ (113) قال‌َ إِن لَبِثتُم إِلاّ قَلِیلاً لَو أَنَّکُم کُنتُم تَعلَمُون‌َ (114) أَ فَحَسِبتُم أَنَّما خَلَقناکُم عَبَثاً وَ أَنَّکُم إِلَینا لا تُرجَعُون‌َ (115) فَتَعالَی اللّه‌ُ المَلِک‌ُ الحَق‌ُّ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ رَب‌ُّ العَرش‌ِ الکَرِیم‌ِ (116)
وَ مَن یَدع‌ُ مَع‌َ اللّه‌ِ إِلهاً آخَرَ لا بُرهان‌َ لَه‌ُ بِه‌ِ فَإِنَّما حِسابُه‌ُ عِندَ رَبِّه‌ِ إِنَّه‌ُ لا یُفلِح‌ُ الکافِرُون‌َ (117) وَ قُل رَب‌ِّ اغفِر وَ ارحَم وَ أَنت‌َ خَیرُ الرّاحِمِین‌َ (118)

[ترجمه]

آنان که ایشان از ترس خدای«7» ترسان باشند.
و آنان که ایشان به آیتهای خدایشان ایمان دارند.
و آنان که ایشان به خدای خود شرک نیارند.
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها برای آن می‌کنیم که.
(3). همه نسخه بدلها: جزئی. [.....]
(4). آز: مقطع.
(5). اساس و دیگر نسخه بدلها: نمی‌گذارند.
(6). آل قوله تعالی.
(7). آط، آج، لب، آل: خدایشان، آب، مش: خدای خویش.

صفحه : 32
و آنان که بدهند آنچه دهند و دلهای ایشان ترسان«1» که ایشان با خدای خود شوند«2».
ایشان بشتابند«3» در خیرات و ایشان آن را سبقت برند«4» [71- پ]
.
و تکلیف نکنیم ما هیچ کس را الّا طاقت او، و بنزدیک ما کتابی است که سخن گوید براستی و بر ایشان ظلم نکنند.
بل دلهای ایشان در غفلتی است از اینکه و ایشان را کارهایی است بجز اینکه که ایشان آن را می‌کنند.
تا آنگه که بگرفتیم«5» منعّمان ایشان را به عذاب آنگاه ایشان زاری می‌کردند«6».
و زاری مکنی امروز که شما را از ما یاری نکنند.
بودند آیات ما که می‌خواندند«7» بر شما، بودی بر پاشنه‌هایتان«8» می‌گردیی«9».
تکبّر کننده به آن سمر«10» گوینده هذیان می‌گفتی.
اندیشه نمی‌کنند«11»
-----------------------------------
(1). آط، آب، آج، لب، مش باشد.
(2). آب، آج، لب: باز گردند.
(3). آج، لب، آل: شتابانند.
(4). آج، لب: سبق گیرند، آب، مش، مه: سبق برند.
(5). آط، آب، آج، لب، مش: بگیریم.
(6). آط، آب، مش: زاری می‌کنند، آج، لب: زاری کننده‌اند.
(7). آط، آب، مش: ما بود که می‌خواندیم، آج، لب: آیتهای من خوانده می‌شد.
(8). آط، آب: پیهاتان، آج، لب، آل: پاشنه‌های شما، مش: پشتهای شما.
(9). همه نسخه بدلها، بجز آز: می‌گردیدید.
(10). آج، لب: افسانه. [.....]
(11). آط، آل: اندیشه نکردند، آب: امّا اندیشه نکردند، آج، لب: آیا اندیشه نکردید، مش: ای پس اندیشه نکردید.

صفحه : 33
اینکه گفتار«1»، یا آمد به ایشان آنچه نیامد به پدران پیشینه«2» ایشان [72- ر]
.
یا نشناختند پیغامبران ایشان«3»، ایشان او را منکرند.
یا می‌گویند به او دیوانگی است، بل آمد بدیشان براستی و بیشترینه ایشان حق را کاره‌اند.
و اگر پسروی«4» کند حق هواهای ایشان را تباه شود آسمانها و زمین، و آنان که«5» در اواند، بل با ایشان آوردیم کتابشان و ایشان از کتاب«6» بر می‌گردند«7».
یا می‌خواهی«8» از ایشان خراجی، خراج خدای تو بهتر است و او بهترین روزی دهندگان است.
و تو می‌خوانی ایشان را با راه راست.
و آنان که نگروند«9» به قیامت از ره راست برگردیده باشند.
[72- پ]

و اگر ببخشاییم بر ایشان، باز گشاییم«10» آنچه با ایشان است از سختی، لجاج برند در ضلالتشان سر در نهاده.
و بگرفتیم ایشان را به عذاب، تضرّع نکردند خدایشان را و نیز«11» نکنند.
تا آنگه که
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز آز را.
(2). آط، آج، لب: پیشین.
(3). آط: پیغامبراشارا.
(4). آج، لب: پیروی.
(5). آط، آب، مش: آنچه، آج، لب: آن که.
(6). آط، آب، آج، لب، آل، مش، مه: کتابشان.
(7). آج، لب: برگردندگان‌اند.
(8). اساس: می‌خواهند، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(9). آب، آج، لب، آل: نگرویدند.
(10). آج، لب: و کشف کنیم.
(11). آج، لب، آل تضرّع.

صفحه : 34
برگشاییم برایشان دری خداوند عذابی سخت ایشان در آن نومید باشند.
او آن است که بیافرید شما را گوش و چشمها و دلها اندک شکر می‌کنید«1».
او آن است که بیافرید شما را در زمین و با او جمع کنند«2» شما را.
و او آن است که زنده کند و بمیراند و او راست گردیدن شب و روز،«3» خرد نداری شما!
[73- ر]

بل گفتند مانند آنچه گفتند پیشینگان.
گفتند چون ما بمیریم و خاک گردیم و استخوانهای«4» ما را زنده خواهند کردن!
ما را وعده دادند و پدران ما را اینکه از پیش«5» نیست اینکه الّا فسانه«6» پیشینگان.
بگو: که راست اینکه زمین و آنان که در اواند اگر شما دانی!
گویند خدای [را]
«7» بگو اندیشه نمی‌کنی!
بگو کیست خداوند آسمانهای هفت و خداوند عرش بزرگوار.
«8»
گویند که خدای [را]
«9» است، بگو«10» نمی‌ترسی!
بگو کیست که به دست اوست پادشاهی همه چیز، و او با پناه گیرد«11»، و بر او با پناه
-----------------------------------
(1). آط، مه: شکر می‌کنی، آج، لب: می‌گویند، آل: شکر می‌گویید.
(2). آج، لب، آل: جمع کرده خواهید شد. [.....]
(3). آج، لب ای پس.
(4). آط: استخنها/ استخوانها.
(5). آط، آب: از اینکه پیش، آج، لب: پیش از اینکه.
(6). آب: آفسانهای.
(7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(8). اساس: اللّه، به قیاس با نسخ دیگر و با توجّه به متن قرآن مجید، تصحیح شد.
(9). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه مش و معنی آیه آورده شد.
(10). آل ای پس.
(11). آج، لب، آل: و او فریاد می‌رسد هر بیچاره را.

صفحه : 35
نگیرند«1»، اگر شما دانی.
[73- رپ]

بگویند خدای [را]
«2» است بگو چگونه می‌گردانند«3» شما را!
بل با ایشان آوردیم حق، ایشان دروغزن‌اند«4».
نگرفت خدای«5» فرزندی و نبود با او از خدایی که پس ببردی هر خدای آنچه آفریده بود«6» و بزرگواری کردی بهری از ایشان بر بهری، منزّه است خدای و بزرگوار از آنچه وصف می‌کنند.
داننده نهان«7» و آشکار است بزرگوار است از آنچه انباز«8» گیرند با او.
«9»
بگو«10» خدای من، اگر با من نمایی آنچه ایشان را وعده می‌دهند.
خدای من، مکن مرا در قوم ستمکاران.
ما بر آن که با تو نماییم آنچه وعده می‌دهیم ایشان را تواناایم.
بازدار با آنچه آن نکوتر باشد بدی ما بهتر دانیم آنچه وصف می‌کنند [74- ر]
.
بگو خدای من، پناه با تو می‌دهم از اشارات دیوان.
-----------------------------------
(1). آج، لب، آل: و او فریاد رسیده نشود.
(2). اساس: ندارد، از مش، افزوده شد.
(3). اساس: می‌گرداند، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد، لب: پس از کجا فریفته می‌شوید.
(4). آب: دروغزنان‌اند.
(5). همه نسخه بدلها، بجز آز از. [.....]
(6). آط، آب، آج، لب، مش بودی.
(7). آط، آج، لب، آل، مش، مه: دانای پنهان.
(8). آب: همباز.
(9). اساس: ان ما، با توجّه به ضبط قرآن مجید، تصحیح شد.
(10). اساس اگر، به قیاس با دیگر نسخه بدلها، زاید می‌نماید.

صفحه : 36
و پناه با تو می‌دهم خدای من از آنچه حاضر آیند«1» به من.
تا آنگه که آید به یکی از ایشان مرگ، گوید خدای من باز پس بری«2» مرا.
تا همانا«3» من کنم کاری نیک در آنچه بگذاشتم نباشد، از آن سخنی است که او گوید آن«4»، و از پس«5» ایشان مانعی است تا به روز آن که«6» برانگیزند«7».
چون دردمند در صور نسبها نباشد میان ایشان آن روز و نه«8» یکدیگر را پرسند.
هر که گران باشد ترازوهای او ایشان ظفر یافتگان باشند.
هر که سبک باشد ترازوهای ایشان، آنان باشند که زیان کنند خود را در دوزخ همیشه باشند.
[74- پ]

بسوزد رویهای ایشان آتش، و ایشان در آن جا ترش روی باشند.
نه آیات ما می‌خوانند بر شما، بودی آن را دروغ داشتی«9»؟
گویند خدای ما، غلبه کرد بر ما دبختی ما، و بودیم ما گروهی گمراهان.
خدای ما بیرون آر ما را از آن اگر با
-----------------------------------
(1). اساس: حاضر آمد، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد.
(2). آب، آج، لب، مش: باز پس بر.
(3). آج، لب، آل: تا مگر.
(4). آب، مش: او گوینده آن است.
(5). همه نسخه بدلها، بجز آز: پیش.
(6). آج، لب، آل: روزی که.
(7). آج، لب، آل: برانگیزانند ایشان را.
(8). همه نسخه بدلها، بجز آز نیز.
(9). آج، لب، آل: و بودید که به آن تکذیب می‌نمودید. [.....]

صفحه : 37
سر گناه شویم که ستمکاره«1» باشیم.
گوید: دور شوید در اینکه جا و سخن مگویی با من.
که بودند گروهی از بندگان من، می‌گویند: خدای ما بگرویدیم، بیامرز ما را و ببخشای بر ما، و تو بهترین بخشایندگانی.
بگرفتی ایشان را به استهزاء تا از یاد شما ببردند حدیث من، و بودی از ایشان می‌خندیدی«2».
من پاداشت دادم ایشان را امروز بدان صبر که کردند که ایشان رستگاران‌اند.
[75- ر]

گوید«3» چند مقام کردید در زمین عدد سالها!
گویند«4»: مقام کردیم روزی یا بهری از روز، بپرس شمارندگان.
گوید«5» مقام نکردی«6» الّا اندک«7»، اگر شما دانسته باشی.
پنداشتی«8» که ما بیافریدیم شما را به بازی، و شما با ما نخواهی آمدن!
بزرگوار است خدای پادشاهی بسزا«9»، نیست خدای مگر او خداوند عرش کریم است.
-----------------------------------
(1). آج، آل: ستمکاران.
(2). آب: که ایشان می‌خندیدند.
(3). آط، آب، مش: گفت.
(4). همه نسخه بدلها، بجز آز: گفتند.
(5). آط، آب: گفتند، آج، لب، مش: گفت.
(6). اساس: اگر مقام کردی، که نادرست می‌نمود و با توجّه به نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). آط، آب، آج، لب، آل، مه: مگر اندکی.
(8). آج، لب، آن: ای پنداشتید.
(9). آب، مش که.

صفحه : 38
و هر که خواند با خدای خدای دیگر را، حجّت نباشد او را بدان، امّا شما او بنزدیک خدای او که او ظفر نیابند کافران.
و بگو: بار خدایا؟ بیامرز و ببخشای، و تو بهترین بخشایندگانی [75- پ]
.
قوله تعالی: إِن‌َّ الَّذِین‌َ هُم مِن خَشیَةِ رَبِّهِم مُشفِقُون‌َ، آنگه خدای تعالی چون طرفی ذکر کافران و فاسقان بگفت، در قصه اوصاف مؤمنان و متّقیان گرفت تا متقابل و متکافی شوند که هر چیز در برابر ضدّ و خلاف خود«1» پیدا شود، گفت: آنان که ایشان از ترس خدای خود ترسان«2» باشند. و خشیت«3» و خوف یکی باشد، و آن ظن‌ّ بود به وصول مضرّت، و نقیض او امن و امنه باشد، و رمّانی گفت: الخشیة انزعاج النّفس لتوهّم المضرّة، و شک نیست که ظن‌ّ وصول مضرّت«4» خایف را مضطرب«5» دارد«6» اشفاق حذر باشد، یعنی حذر کنند«7» از معاصی خوف و«8» عقاب خدای را.
وَ الَّذِین‌َ هُم بِآیات‌ِ رَبِّهِم یُؤمِنُون‌َ، و آنان که به آیات خدای- جل‌ّ جلاله- بگروند و ایمان آرند، و روا بود«9» «بایات»، کتابهای او باشد که مشتمل است بر آیات خواندنی، و روا بود که مراد به آیات دلالات و بیّنات و معجزات باشد که دلیل صدق پیغامبران و ائمه کند.
وَ الَّذِین‌َ هُم بِرَبِّهِم لا یُشرِکُون‌َ، و آنان که به خدای- عزّ و جل- شرک نیارند، و با او انبازی در عبادت او فرو ندارند، و بیرون او هیچ چیز نپرستند.
وَ الَّذِین‌َ یُؤتُون‌َ ما آتَوا وَ قُلُوبُهُم وَجِلَةٌ، و آنان که بدهند آنچه بدهند، و دلهای ایشان ترسان بود از آن که رجوع ایشان با خدای خواهد بودن. و «واو»
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز آز نیک.
(2). آج، لب: ترسایان.
(3). آج، لب: خشیه.
(4). همه نسخه بدلها نفس.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مه: مضرّت. [.....]
(6). آط و.
(7). آج، لب: حذر کنید.
(8). همه نسخه بدلها: ندارد.
(9). همه نسخه بدلها که مراد.

صفحه : 39
فی قوله: [وَ قُلُوبُهُم]
«1» إِنَّما نُطعِمُکُم لِوَجه‌ِ اللّه‌ِ لا نُرِیدُ مِنکُم جَزاءً وَ لا شُکُوراً، إِنّا نَخاف‌ُ مِن رَبِّنا یَوماً عَبُوساً قَمطَرِیراً«2»، اینکه قراءت عامّه قرّاء است. و عایشه روایت کرد که رسول- علیه السّلام- خواند: و الّذین یأتون ما أتوا، من الایتان الّذی هو المجی‌ء، [یعنی]
«3» یفعلون ما فعلوا و قلوبهم وجلة، و آنان که کنند آنچه کنند و دلهای ایشان ترسان بود، گفت، من گفتم: یا رسول اللّه؟ اینان آنان باشند که«4» خمر خورند و زنا کنند و دزدی کنند، و برین افعال و معاصی از خدای ترسند! گفت: نه، آنان باشند که نماز کنند و روزه دارند و صدقه می‌دهند و می‌ترسند از آن که مقبول نباشد، و اینکه قراءت اگر درست شود عامتر است بر اعطاء و جز اعطاء برافتد، برای آن که عرب [گوید]
«5»: اتیت الامر اذا فعلته، قال- شعر:

لم یأت ما یأتی من الامر هاینا
و معنی آیت همان است که معنی بیت بر اینکه قراءت، جز که بر عکس الّا آن است که اینکه قراءت شاذّ است و جز عایشه تنها روایت نکرد.
أُولئِک‌َ یُسارِعُون‌َ فِی الخَیرات‌ِ، اینکه خبر مبتداست من قوله تعالی: إِن‌َّ الَّذِین‌َ هُم مِن خَشیَةِ رَبِّهِم مُشفِقُون‌َ، گفت: آنان که موصوف باشند با اینکه صفات که در آیت گفت، آنانند که مسارعت کنند در خیرات و کارهای نیکو. وَ هُم لَها سابِقُون‌َ، و ایشان آن خیرات را سابق باشند، یعنی رها نکنند که از ایشان فوت شود و سابق شود ایشان را، بل ایشان سابق شوند آن خیرات را.
آنگه گفت: اینکه صفات که ما بر شمردیم، نه تکلیفی ما لا یطاق است که بدین نمی‌توان رسیدن، بل کاری سهل و آسان است چه در عدل ما نباشد که تکلیف ما لا یطاق کنیم. وَ لا نُکَلِّف‌ُ نَفساً إِلّا وُسعَها، ما هیچ کس را تکلیف نکنیم الّا به مقدار وسع و طاقت او. و اگر اندیشه کنند، خدای تعالی تکلیف نه به اندازه قدرت و آلت کرده است، چه معلوم است به جاری مجرای ضرورت که ما را قدرت بیش از آن
-----------------------------------
(5- 3- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(2). سوره دهر (76) آیه 9 و 10.
(4). آج، لب، مه نماز کنند و.

صفحه : 40
است که در شبان روز«1» هفده«2» رکعت نماز کنیم یا هفتاد یا هفتصد«3»، با آن که قدرت هفتصد [ یا ]
«4» هزار رکعت داده، تکلیف«5» هفده«6» رکعت کرد تا بدانند که او تکلیف کم از آن کند که آلت دهد، چنان که امیر المؤمنین«7»- علیه السّلام- گفت:
8»9»10» ان‌ّ اللّه تعالی امر عباده تخییرا و نهاهم تحذیرا، و کلّفهم یسیرا« و لم یکلّف« عسیرا، و اعطی علی القلیل کثیرا، و لم یطع مکرها، و لم یعص مغلوبا، و لم یرسل الأنبیاء لعبا، و لم ینزل الکتب للعباد عبثا [67- ر]
و لم یخلق السّموات و الارض و ما بینهما باطلا، ذلک ظن‌ّ الّذین کفروا فویل للّذین کفروا من النّار«،
در جواب مسأله آن شامی اینکه رفته است در اینکه«11» کتاب در جای دیگر.
وَ لَدَینا کِتاب‌ٌ یَنطِق‌ُ بِالحَق‌ِّ، و بنزدیک ما نامه‌ای است ناطق به حق‌ّ، یعنی نامه اعمال بندگان که در او طاعت و معصیت نبشته باشند فریشتگان موکّل بر او. آنگه گفت: هیچ ظلم نکنند بر ایشان، و حق‌ّ ایشان را هیچ نقصان نکنند، و ایشان را بدانچه کرده«12» باشند مؤاخذه کنند«13»، و آیت سرتاسر دلیل است بر بطلان مذهب مجبره.
آنگه خبر داد و گفت: بَل قُلُوبُهُم فِی غَمرَةٍ مِن هذا، بل دلهای اینکه کافران در غفلت و حیرت است از اینکه روز و از اینکه نامه و از اینکه جزا. وَ لَهُم أَعمال‌ٌ مِن دُون‌ِ ذلِک‌َ هُم لَها عامِلُون‌َ، آنگه خبر داد از احوال ایشان در مستقبل ایّام، گفت: و ایشان را پس از اینکه اعمالی باشد جز از اینکه که امروز در نامه‌های ایشان نبشته است که ایشان خواهند کردن، و اینکه بر سبیل معجز باشد که رسول- علیه السّلام- خبر داد«14» از غیب به اعلام خدای تعالی، و خبر موافق مخبر بود. و بعضی دگر گفتند: مِن دُون‌ِ ذلِک‌َ، اشارت است به اعمال مؤمنان، فی قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ هُم مِن خَشیَةِ رَبِّهِم مُشفِقُون‌َ
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: شبانه روزی.
(6- 2). آط، آب، آز، مش: هوده.
(3). آب، آج، لب، آز، مش: هفصد.
(4). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها: یا هفصد، یا هزار رکعت و او تکلیف.
(7). همه نسخه بدلها علی.
(8). آط، آب، مش: تسیرا. [.....]
(9). همه نسخه بدلها: یلزم.
(10). سوره ص (38) آیه 27.
(11). همه نسخه بدلها: برفته است به سر.
(12). همه نسخه بدلها: با آنچه نکرده.
(13). همه نسخه بدلها: نکنند.
(14). همه نسخه بدلها: خبر دهد.

صفحه : 41
- الایات، گفت: اینکه اعمال«1» کافران، جز اعمال آن مؤمنان باشد که ذکر ایشان رفت.
حَتّی إِذا أَخَذنا مُترَفِیهِم بِالعَذاب‌ِ، تا آنگه که ما بگرفتیم مترفان و منعّمان ایشان را. و مترف، آن بود که او را رها کنند در ملک و نعمت تا بر مراد خود می‌رود من التّرفة، و هی النّعمة. بِالعَذاب‌ِ، به عذاب. در اینکه عذاب خلاف کردند، عبد اللّه عبّاس گفت: یعنی به شمشیر روز بدر. ضحّاک گفت: یعنی قحط و گرسنگی، و اینکه آنگه بود که رسول- علیه السّلام- بر ایشان دعا کرد و گفت:
2» اللّهم‌ّ اشدد وطأتک علی مضر و اجعلها« علیهم سنین کسنی یوسف،
گفت: بار خدایا؟ عذابت بر مضر سخت کن، و ایشان را قحطی ده چون قحط ایّام یوسف- علیه السّلام. خدای تعالی ایشان را به قحط ابتلا کرد تا حال ایشان به جایی رسید که هر کجا مرداری یا سگی بود بخوردند«3» و استخوان سوخته و پوست بر آتش نهاده، و تا بعضی از فرزندان خود را بخوردند. إِذا هُم یَجأَرُون‌َ، که نگاه کردی ایشان ضجیج و جزع و فریاد می‌کردند. و «جؤار» آواز بلند کردن باشد به تضرّع بمانند گاو، قال الاعشی یصف بقرة- شعر:

فطافت«4» ثلاثا بین یوم و لیلة و کان النّکیر ان تضیف و تجئرا
و قال ایضا- شعر:

یراوح [من]
«5» صلوات الملی ک طورا سجودا و طورا جؤارا
و بعضی دگر گفتند: یجئرون، ای یصرخون بالتّوبة، در وقت نزول عذاب به ایشان، بانگ می‌زدند«6» به توبه، ایشان را گفتند: لا تَجأَرُوا الیَوم‌َ، بانگ مدارید امروز که امروز توبه مقبول نباشد، و اینکه قول محمول باشد بر حالت الجاء. إِنَّکُم مِنّا لا تُنصَرُون‌َ، شما را از من ناصری نباشد و کس شما را از من«7» فریاد نرسد.
قَد کانَت آیاتِی تُتلی عَلَیکُم، «کان» برای تخصیص فعل باشد به ماضی، پیش از اینکه، آیات«8» من بر شما«9» می‌خواندند. فَکُنتُم عَلی أَعقابِکُم تَنکِصُون‌َ، شما
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: اعمال اینکه.
(2). همه نسخه بدلها: و اجعل.
(3). مش: بودی بخوردندی.
(4). اساس: فطاف، به قیاس با نسخه آط تصحیح شد.
(5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(6). آج، لب: می‌دادند.
(7). آج، لب، آز: ما.
(8). مش که. [.....]
(9). اساس: ایشان، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها و نیز ترجمه آیه در صفحات پیشین، تصحیح شد.

صفحه : 42
بر پی پای می‌گردیدی، و هو الرّجوع القهقری، و اینکه آن باشد که پیش باز می‌رود و روی در خلاف جهت رفتن دارد. گفتند: برای آن چنین گفت که اینکه زشت‌تر رفتنی است، خدای تعالی حال ایشان تشبیه کرد باقبح حال الماشی. سیبویه گفت: برای آن گفت که آن کس که چنین رود، جای قدم خود نبیند و نداند تا پای کجا فرو می‌نهد، بر عمیا و جهالت رود، ایمن نباشد که از پس پشت چاهی است یا حفره‌ای که او در آن جا فتد، همچنین حال کافر که او بر نصرت نباشد از کار خود، فذلک النّکوص.
مُستَکبِرِین‌َ بِه‌ِ، نصب او بر حال است. در اینکه ضمیر خلاف کردند که راجع با کیست! بعضی گفتند که: راجع است با رسول- علیه السّلام- که ایشان بر دیگران فخر آوردندی به مکان رسول- علیه السّلام- که از ایشان بود«1». عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده و مجاهد و ضحّاک گفتند: مُستَکبِرِین‌َ بِه‌ِ، ای بحرم اللّه کنایة [76- پ]
عن غیر مذکور، بر دیگران تکبّر می‌کردند«2» که: نحن اهل حرم اللّه و نحن جیران اللّه، و مانند اینکه. سامِراً تَهجُرُون‌َ، نصب «سامرا» بر حال است و واحد«3» در جای جمع بنهاد چه بر ظاهر «سمّارا» می‌بایست برای آن که در جای مصدر نهاد، چنان که مصدر در جای حال نهند. و بعضی دگر گفتند: در جای وقت نهاد، کانّه قال: سامرا ای لیلا فی السّمر، کما قال الشّاعر- شعر:

من دونهم ان جئتهم سمرا عزف القیان و مجلس غمر
ای لیلا و هم یسمرون. سامر، آن باشد که به شب حدیث کند، و سمر، حدیث شب باشد، و ایشان به شب پیرامن کعبه بنشستندی و سمر گفتندی. تَهجُرُون‌َ، هذیان می‌گفتی«4» من الهجر، و هو الکلام الّذی یهذی به المریض و النّائم، و قیل: تهجرون من الهجر، یعنی از حق هجران و اعراض می‌کند، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است، و قول اوّل قول سعید جبیر است و مجاهد و إبن زید. و نافع تنها خواند«5»: تهجرون بضم‌ّ «تا»
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: که او از ایشان بود با کفرشان.
(2). همه نسخه بدلها به حرم.
(3). اساس: واو حال، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(4). همه نسخه بدلها، بجز آل: گفتندی، آل: می‌گفتند، مه: می‌گفتی.
(5). همه نسخه بدلها بجز آل: خواندند.

صفحه : 43
و کسر «جیم» من الاهجار، و هو الافحاش، یقال: اهجر«1» فی کلامه اذا افحش«2»، و سبب آن بود که ایشان در آن سمر که گفتندی، رسول را- علیه السّلام- دشنام دادندی.
أَ فَلَم یَدَّبَّرُوا القَول‌َ، اندیشه و تدبّر و تفکّر نمی‌کنند«3» اینکه قول را، یعنی قرآن را!
أَم جاءَهُم ما لَم یَأت‌ِ آباءَهُم‌ُ الأَوَّلِین‌َ، یا «4» چیزی به ایشان«5» که به پدران ایشان نیامد، یعنی کتاب فرستادن خدای تعالی و پیغامبر فرستادن نه کاری«6» بدع«7» است، پیش از ایشان«8» پیغامبران آمدند به پدران اینان«9» و کتابها آوردند، چرا چندین تعجّب می«10» نمایند و اندیشه نمی‌کنند.
أَم لَم یَعرِفُوا رَسُولَهُم، [ یا ]
«11» نمی‌شناسند پیغامبر«12» خود را که مردی مجهول است! فَهُم لَه‌ُ مُنکِرُون‌َ، منکرند او را از آن که اصل و نسب و نفس و خلق و سیرت و طریقت او نمی‌دانند.
أَم یَقُولُون‌َ بِه‌ِ جِنَّةٌ، یا می‌گویند که او دیوانه است، و به او علّت دیوانگی است.
بَل جاءَهُم بِالحَق‌ِّ، آن نیست که ایشان گفتند تا«13» اینکه پیغامبر حق آورد با ایشان، و لکن بیشترینه ایشان حق را کاره‌اند.
وَ لَوِ اتَّبَع‌َ الحَق‌ُّ أَهواءَهُم، و اگر چنان که حق متابعت هوا و رای ایشان کردی، آسمان و زمین تباه شدی و هر چه در آسمان و زمین است، و اینکه برای آن گفت که حق داعی حسنات باشد، و هوا داعی قبایح، و اگر حق متابعت هوا کند آنچه داعی حسن بود، داعی قبح گردد و فساد و اختلاط پدید آید و ادلّه باطل شود و وثوق برخیزد از استدلال«14» بر مدلول به ادلّه، و مردم ایمن نباشند«15» از وقوع ظلم، و وثاقت برخیزد به وعد و وعید و ایمن نباشند از انقلاب حال حکیم.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: هجر.
(2). آل: فحشه، دیگر نسخه بدلها: فحش.
(3). آج، لب، آل: نمی‌کردند.
(4). مش: تا.
(5). همه نسخه بدلها آمد.
(6). همه نسخه بدلها است.
(7). آب، آج، لب، آز، آل، مش: بدعت.
(8). همه نسخه بدلها: اینان. [.....]
(9). همه نسخه بدلها: ایشان.
(10). آط، آب، آج، لب، آز: نمی.
(11). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(12). اساس: پیغامبران، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(13). همه نسخه بدلها: بل.
(14). آط: استدلالی.
(15). آط، آب: نباشد.

صفحه : 44
بعضی دگر از مفسران گفتند: مراد به حق، خداست- جل‌ّ جلاله- یعنی اگر خدای تعالی متابعت هوای ایشان کردی و آن کردی که ایشان خواستندی، آسمان و زمین و هر چه در اوست تباه شدی و مصالح ضایع گشتی.
جبّائی گفت: مراد به حق توحید است، یعنی اگر توحید من بر مراد و هوای ایشان بودی، با من انبازان بودندی، و اگر چنین بودی آسمان و زمین تباه شدی، لقوله تعالی: لَو کان‌َ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللّه‌ُ لَفَسَدَتا«1» بَل أَتَیناهُم بِذِکرِهِم،«2» ما به ایشان آوردیم ذکر ایشان، یعنی ذکری مختص‌ّ با ایشان. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به ذکر بیان است اینکه جا، و بعضی دگر گفتند: مراد به ذکر قرآن است چه و آن را چند جای ذکر خواند. و معنی اضافت قرآن با ایشان از آن جا باشد که مذکّر«3» ایشان است و منزل بر ایشان. و بعضی دگر گفتند: مراد به ذکر، شرف است، ما شرف ایشان به ایشان آوردیم، چنان که گفت: وَ إِنَّه‌ُ لَذِکرٌ لَک‌َ وَ لِقَومِک‌َ«4» فَهُم عَن ذِکرِهِم مُعرِضُون‌َ، جز آن است که ایشان از آن عدول و اعراض می‌کنند.
أَم تَسأَلُهُم خَرجاً«5» فَخَراج‌ُ رَبِّک‌َ خَیرٌ، ای خیره و ثوابه و رزقه، آن خیر و روزی که خدای مرا می‌دهد«1»، و ثواب که وعده می‌دهد آن جا، آن بهتر است.
وَ هُوَ خَیرُ الرّازِقِین‌َ، و او بهترین روزی دهندگان است.
وَ إِنَّک‌َ لَتَدعُوهُم إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ، و تو ایشان را با راه راست می‌خوانی، و اینکه دلیل اسلام است.
وَ إِن‌َّ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِالآخِرَةِ، و آنان که به قیامت ایمان ندارند از اینکه صراط [که]
«2» ره دین حق است بر می‌گردند. و «ناکب»، عادل باشد، یقال: نکب عن الحق‌ّ اذا عدل عنه و مال، منه الرّیح النّکباء، از اینکه جا گویند نکباء آن باد را که نه شمال باشد و نه جنوب نه صبا نه دبور، و گفتند: به صراط راه بهشت خواست، یعنی به بهشت ره نبرند.
وَ لَو رَحِمناهُم، اگر ما بر ایشان رحمت کنیم، و کشف اینکه بلا و آفت کنیم که با ایشان است، از قحط و وبا برداریم، لَلَجُّوا فِی طُغیانِهِم یَعمَهُون‌َ، ایشان لجاج برند و سر در گمراهی و جهالت و تعدّی نهند. و بعضی دگر گفتند: مراد آن است که اگر ما عذاب دوزخ از ایشان کشف کنیم و ایشان را با دنیا آریم، بر سر کفر و ضلالت شوند، چنان که گفت: ... وَ لَو رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنه‌ُ«3».
وَ لَقَد أَخَذناهُم بِالعَذاب‌ِ، ما ایشان را به عذاب بگرفتیم. فَمَا استَکانُوا لِرَبِّهِم، خاشع نشدند خدای را و تضرّع و لابه نکردند. و گفتند: مراد به عذاب قحط است و وبا. و آن که گفت: «استکانت»، طلب سکون باشد که گمان برد که«4» «سین» طلب است که در استفعل باشد خطا کرد، برای آن که استکان«5» افتعل باشد من السّکون، و استفعل، و استسکن باشد، و بنای افتعال به معنی طلب نیامده است.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها آن جا.
(2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(3). سوره انعام (6) آیه 28.
(4). همه نسخه بدلها اینکه.
(5). همه نسخه بدلها تا پایان سطر بعدی چنین است: استفعل من الکون، و استفعل و فعل به یک معنی باشد اینکه جا، کانّه قال: کان لله لا لغیره فخضع له غایة الخضوع، و شاید که سین طلب باشد، ای طلب و رغب ان یکون للّه، و المعنی واحد. و استفعل از سکون استسکن باشد.

صفحه : 46
حَتّی إِذا فَتَحنا عَلَیهِم باباً ذا عَذاب‌ٍ شَدِیدٍ، تا بر ایشان گشادیم دری خداوند عذاب سخت. عبد اللّه عبّاس گفت که: در«1» عذاب قتل روز بدر است. مجاهد گفت: قحط است. جبّائی گفت: عذاب دوزخ است. إِذا هُم فِیه‌ِ مُبلِسُون‌َ، «اذا» مفاجات است، که بنگری ایشان در آن عذاب نومید باشند.
آنگه تقریع و ملامت کرد ایشان را به تذکیر«2» نعمتهای خود بر ایشان، گفت:
وَ هُوَ الَّذِی أَنشَأَ لَکُم‌ُ السَّمع‌َ وَ الأَبصارَ وَ الأَفئِدَةَ، و آن خداست که بیافرید شما را گوشها و چشمها و دلها که آلت شنیدنی و دیدنی و دانستنی«3» است. قَلِیلًا ما تَشکُرُون‌َ، «ما» مصدری است، و نصب «قلیلا» بر حال است، در حالی که شما او را شکر اندک کردی«4»، و قلّت شکر شما او را حمل نکرد برای آن«5» که نعمت از شما باز گیرد.
وَ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُم فِی الأَرض‌ِ، و او آن خداست که شما را بیافرید در زمین.
و الذّرء الخلق، یقال: ذرأ اللّه الخلق و برأهم و انشأهم و فطرهم و خلقهم و ابدعهم و ابتذعهم، بمعنی. وَ إِلَیه‌ِ تُحشَرُون‌َ، و حشر شما با او خواهد بودن، و مرجع و مآب با اوست در آخرت برای جزا.
وَ هُوَ الَّذِی یُحیِی وَ یُمِیت‌ُ، او آن خداست که احیا و امانت کند، بمیراند زندگان را و زنده کند مردگان را. و اختلاف شب و روز، یعنی آمد و شد ایشان.
گفتند: اختلاف ایشان در لون- که اینکه روشن است او«6» تاریک- او راست و به فرمان اوست. أَ فَلا تَعقِلُون‌َ، عاقل نه‌اید شما و خرد نداری، یعنی که با کسی مانید که خرد ندارد از قلّت تفکّر.
آنگه گفت: اینکه هیچ نیست، بَل قالُوا، اینان همان«7» گفتند که آنان که پیش اینان بودند.
قالُوا أَ إِذا مِتنا وَ کُنّا تُراباً، گفتند: چون ما بمیریم و خاک شویم و استخوان
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: گفت اینکه در.
(2). آج: تذکّر.
(3). همه نسخه بدلها: شنیدن و دیدن و دانستن.
(4). آج، لب، آل: اندک گویید.
(5). همه نسخه بدلها: بر آن. [.....]
(6). همه نسخه بدلها: است و آن.
(7). همه نسخه بدلها: همین.

صفحه : 47
شویم و گوشت از ما بشود و استخوانهای ما در خاک پوسیده شود چون خاک، إِنّا لَمَبعُوثُون‌َ، ما را بر خواهند انگیختن و زنده کردن! و اینکه بر سبیل استبعاد گفتند از آن که ندیده بودند که مرده‌ای را که زنده شود، و اندیشه نکردند که خدای تعالی قادر است بر اختراع اجسام [77- پ]
که ایشان را بیافریند لا عن اصل، قادر باشد بر اعادت آن، که اعادت از روی قیاس آسانتر بود از ابتدا.
آنگه گفتند: لَقَد وُعِدنا نَحن‌ُ وَ آباؤُنا، وعده دادند ما را و پدر [ان]
«1» ما را اینکه وعده بعث و نشور. مِن قَبل‌ُ، پیش از اینکه. آنگه چون واقف نشدند بر حقیقت آن، گفتند: إِن هذا إِلّا أَساطِیرُ الأَوَّلِین‌َ، اینکه نیست الّا فسانه پیشینگان، یعنی اینکه وعده بعث و نشور فسانه‌ای است.
ای محمّد؟ تو ایشان را بر سبیل احتجاج و تنبیه بگو: لِمَن‌ِ الأَرض‌ُ وَ مَن فِیها، اینکه زمین که راست با هر چه در زمین است، اگر شما دانی!
ایشان بگویند: به هر حال که خدای راست، و نتوانند تا اینکه را منکر شوند، تو عند آن به جواب ایشان بگو که: أَ فَلا تَذَکَّرُون‌َ، پس شما اندیشه نکنی که آن کس که قادر باشد که در«2» زمین با هر چه در زمین است«3» بیافریند، قادر باشد بر آن که احیای موتی کند و اعادت کند مردگان را پس از آن که خاک شده باشند.
قُل مَن رَب‌ُّ السَّماوات‌ِ السَّبع‌ِ وَ رَب‌ُّ العَرش‌ِ العَظِیم‌ِ، آنگه [گفت]
«4»، بگو که ایشان را که: خداوند آسمانهای هفت کیست، و خداوند عرش بزرگ«5»!
سَیَقُولُون‌َ، تا ایشان بگویند: لِلّه‌ِ، خدای راست. قراءت عامّه قرّاء، للّه است به خلاف ظاهر و آنچه از پس اینکه است همچنین للّه خواندند. و ابو عمرو و اهل بصره «اللّه» خواندند هر دو جای«6»، وجه قراءت ایشان ظاهر است برای آن که جواب مطابق سؤال است، از آن که نه در سؤال «لام»«7» است نه در جواب، و در اوّل خلاف
-----------------------------------
(4- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها: ندارد.
(3). آج، لب، آل: هر چه در اوست.
(5). آج، لب تا.
(6). همه نسخه بدلها و.
(7). اساس: سلام، به قیاس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.

صفحه : 48
نکردند برای آن که در سؤال و جواب «لام» است، فامّا وجه قراءت قرّاء فی- الموضعین، که در سؤال «لام» نیست در جواب است، آن است که: بر معنی حمل کردند، برای آن که: مَن رَب‌ُّ السَّماوات‌ِ ... وَ رَب‌ُّ العَرش‌ِ، و«1» معنی آن باشد که:
لمن السّموات و لمن العرش«2»! لا جرم در جواب باز آمد که: لِلّه‌ِ، و مثله قول القایل لغیره«3»: من مولاک! فیقول: لفلان«4» لأنّه حکّمه«5» علی المعنی، و هو لمن انت! فیقول:
لفلان. و اگر بر لفظ حمل کند، گوید که: فلان، بی «لام»، و هر دو روا باشد، و در کلام عرب و اشعار آنان«6» هر دو آمد، قال الشّاعر- شعر:

و اعلم انّنی ساکون میتا اذا صار النّواعج لا تسیر

فقال السّائلون لمن حفرتم«7» فقال المخبرون لهم وزیر
و اگر بر لفظ حمل کردی، «للوزیر» بایستی به «لام» یعنی، القبر للوزیر، و لکن بر معنی حمل کرد و گفت: المیت وزیر، برای آن که معنی «لمن حفرتم» آن باشد که من مات فتحفرون له، فقال وزیر. و قال آخر علی عکس البیت الاوّل- شعر:

اذا قیل من رب‌ّ المزالف و القری و رب‌ّ الجیاد الجرد قیل لخالد
کانّه قال: لمن هذه المواضع و هذه الاشیاء، فقال لخالد«8». و اخفش گفت: «لام» زیادت است.
قُل مَن بِیَدِه‌ِ مَلَکُوت‌ُ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ، بگو که کیست که ملک و ملکوت هر چیزی به دست اوست! و ملکوت، فعلوت باشد من الملک، «واو» و «تا» برای مبالغت زیادت کرد، و مثله: الجبروت و الرّغبوت و الرهبوت. و هو یجیر، و او حمایت کند و با جوار و پناه گیرد. و لا یجار علیه، و کس بر او حمایت نتواند کردن، کیست آن که بر اینکه صفت است! اگر دانی بگوی.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: ندارد.
(2). اساس: لمن الارض العرش، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(3). اساس: به صورت «لعزّة» هم خوانده می‌شود.
(4). همه نسخه بدلها ای انا لفلان.
(5). همه نسخه بدلها: حمله.
(6). همه نسخه بدلها: اشعار ایشان. [.....]
(7). مش: حضرتم.
(8). آط، آب، لب، آز، مش و هذا البیت علی وزان الایة فی اللّفظ و المعنی.

صفحه : 49
سَیَقُولُون‌َ لِلّه‌ِ، بگویند خدای راست. قُل فَأَنّی تُسحَرُون‌َ، بگو ایشان را:
[چگونه]
«1» می‌افریبد«2» شما را، و قیل معناه، فانّی تصرفون، شما را کجا می‌بر- گردانند.
بَل أَتَیناهُم بِالحَق‌ِّ، بل ما حق به ایشان آوردیم«3». وَ إِنَّهُم لَکاذِبُون‌َ، و ایشان دروغ می‌گویند.
مَا اتَّخَذَ اللّه‌ُ مِن وَلَدٍ، خدای تعالی هیچ فرزند نگرفت، و آنچه مشرکان بر او گفتند«4» از اتّخاذ فرزندان از ملائکه، دروغ گفتند، و همچنین جهودان و ترسایان در عزیر و مسیح. وَ ما کان‌َ مَعَه‌ُ مِن إِله‌ٍ، «من» زیادت است برای تأکید نفی، و با او هیچ خدای نبوده است. «اذا»، اینکه جواب شرطی محذوف است، و التّقدیر: لو کان معه الهة اذا، لَذَهَب‌َ کُل‌ُّ إِله‌ٍ بِما خَلَق‌َ، پس ببردی [هر]
«5» خدای آنچه آفریده بودی.
وَ لَعَلا بَعضُهُم عَلی بَعض‌ٍ، و بهری بر بهری [78- ر]
ترفّع و استعلا جستی، و اینکه معنی دلیل ممانعت است و متکلّمان آن دو«6» دلیل از اینکه دو آیت«7» استخراج کردند، اینکه آیت و قوله تعالی: لَو کان‌َ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللّه‌ُ لَفَسَدَتا«8»سُبحان‌َ اللّه‌ِ عَمّا یَصِفُون‌َ«10»عالِم‌ِ الغَیب‌ِ«11»، إبن کثیر و ابو عمرو و إبن عامر و حفص عن عاصم، «عالم الغیب» خواندند به جرّ صفت لقوله: سُبحان‌َ اللّه‌ِ، و باقی قرّاء به رفع «میم» خبر المبتدا المحذوف، ای هو عالم الغیب و الشّهادة، و خدای تعالی عالم است به پنهان و آشکارا. فَتَعالی عَمّا یُشرِکُون‌َ، متعالی و افراشته«12» از آن که با او انباز توان گرفتن.
آنگه خدای تعالی رسول را دعا بیاموخت علی سبیل الرّغبة فیه و الخشوع له
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(2). اساس: می‌آفریند، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد.
(10- 3). آط، آب، آز، مش: آوریم.
(4). آط، آب، آج، لب، آز: گرفتند.
(5). همه نسخه بدلها هر.
(6). همه نسخه بدلها: ندارد.
(7). آب، آج، لب، آز: روایت.
(8). سوره انبیاء (21) آیه 22.
(9). آل: الایة تا آنگه که.
(11). اساس: عالم الغیب، به قیاس با متن قرآن مجید، تصحیح شد.
(12). آز، مش: انباشته است، آط، آب، آج، لب، مه است.

صفحه : 50
و الانقطاع الیه، گفت بگو: قُل رَب‌ِّ إِمّا«1»وَ إِنّا عَلی أَن نُرِیَک‌َ ما نَعِدُهُم لَقادِرُون‌َ، آنگه گفت: ما قادریم و توانیم که با تو نماییم آنچه ایشان را به آن وعید می‌کنیم از عذاب و هلاک، یعنی تعجیل کنیم تا تو ببینی، و لکن برای مصلحت تکلیف را تأخیر کردیم تا قیامت.
آنگه رسول را- علیه السّلام [گفت]
«3»: تو دفع سیّئه به چیزی کن که نیکوتر باشد، یعنی جواب ایشان و مدافعت با ایشان و منازعت با کافران بر نیکوتر وجهی کن، یعنی چون ایشان سخنهای منکر گویند، تو در برابر آن«4» حجّت گو، و موعظه«5» کن تا باشد که ایشان [را]
صرف کند بر وجه لطف از آنچه می‌کنند و می‌گویند. آنگه بر سبیل تهدید و وعید گفت: نَحن‌ُ أَعلَم‌ُ بِما یَصِفُون‌َ، ما عالمتریم به آنچه ایشان وصف می‌کنند و می‌گویند تا بحق‌ّ ایشان رسم«6» و جزا به سزا«7» در کنار ایشان کنم.
آنگه رسول را- علیه السّلام- گفت بگو- و او را دعا و تضرّع بیاموخت:
رب‌ّ اعوذ بک من همزات الشّیاطین.
، من پناه با تو می‌دهم از اشارات«8» و وسوسه شیاطین و دیوان، و اصل الهمز الضّرب و الدّفع«9»، و منه المهماز للحدیدة فی اسفل الخف‌ّ، برای آن که بر چهارپای زنند، و الهمز و الغمز و الرّمز نظایر، جز که همز سخت‌تر«10» باشد، و غمز
-----------------------------------
(1). اساس: ان ما، با توجّه به آط و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. [.....]
(2). همه نسخه بدلها با.
(3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(4). اساس: دربران، به قیاس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها: مواعظت.
(6). همه نسخه بدلها: برسم.
(7). آج، لب، آل: و سزا.
(8). همه نسخه بدلها بجز آل: اشارت، آل: اساءت.
(9). آط، آب، آج، لب، آل: الرّفع.
(10). آط، آج، لب، آل: سختر.

صفحه : 51
آسانتر، و رمز از هر دو کمتر.
وَ أَعُوذُ بِک‌َ رَب‌ِّ أَن یَحضُرُون‌ِ، و بار خدایا؟ پناه با تو می‌دهم از آن که شیاطین بر من حاضر آیند و مرا وسواس و اغوا کنند و از حق مشغول گردانند مرا.
حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَهُم‌ُ المَوت‌ُ قال‌َ رَب‌ِّ ارجِعُون‌ِ، تا آنگه که حاضر آید یکی از ایشان را مرگ، گوید: رَب‌ِّ، بار خدای من«1»؟ مرا با دنیا بری و باز گذاری، یعنی رب‌ّ ارجعون الی الحیوة، اینکه معنی در در مرگ گوید. اگر گویند چگونه گفت: رَب‌ِّ ارجِعُون‌ِ، خطاب با خدای است- جل‌ّ جلاله- و او یکی است، و اینکه ضمیر جمع چراست! گوییم: دو وجه گفتند در اینکه: یکی آن که، جمع بر سبیل تعظیم کرد حملا علی قوله: إِنّا أَنزَلناه‌ُ«2» إِنّا أَوحَینا«3»لَعَلِّی أَعمَل‌ُ صالِحاً فِیما تَرَکت‌ُ، تا همانا که من عملی کنم صالح در اینکه که رها کرده‌ام و عذری خواهم آن تقصیر را که کرده‌ام و تلافی کنم آن تفریط که کرده‌ام«5». کَلّا، کلمه زجر و ردع است، یعنی حاشا و هرگز نباشد. إِنَّها کَلِمَةٌ، و قیل معناه: حقّا انّها«6» قسم است، و «ان‌ّ» جواب او، یعنی حقّا که اینکه کلمتی است که او می‌گوید به زبان و آن را حقیقتی نیست. و (انها)، ضمیر کلمه است- ضمیر قبل الذّکر علی شریطة التّفسیر. وَ مِن وَرائِهِم بَرزَخ‌ٌ إِلی یَوم‌ِ یُبعَثُون‌َ، و از پس«7» ایشان برزخی است تا به روز قیامت که ایشان را حشر کنند [و]
«8» برانگیزند. و بیان کردیم که «وراء» دو معنی دارد: یکی خلف، [78- پ]
و یکی قدّام، و اینکه به معنی قدّام است، قال الشّاعر- شعر:

الیس ورائی ان تراخت منیّتی لزوم العصا تحنی علیها الاصابع
و برزخ، حاجز و مانع باشد، قال اللّه تعالی: بَینَهُما بَرزَخ‌ٌ لا یَبغِیان‌ِ«9»، یعنی مانع
-----------------------------------
(1). اساس: بار خدایا من، به قیاس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(2). سوره قدر (97) آیه 1.
(3). سوره نساء (4) آیه 163، همه نسخه بدلها و انّا ارسلنا.
(4). همه نسخه بدلها: جمع.
(5). اساس: کرده‌ایم، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. [.....]
(6). همه نسخه بدلها کلمه.
(7). آط، آب، آج، لب، آل، مش: پیش.
(8). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(9). سوره رحمن (55) آیه 20.

صفحه : 52
باشد ایشان را از رجوع که مصلحت اقتضا نکند رجوع ایشان با دنیا، اینکه قول مجاهد است. عبد اللّه عبّاس گفت: حجاب باشد. سدّی گفت: اجل باشد. قتاده گفت:
بقیّه دنیاست. إبن زید گفت: آن مدّت که از میان مرگ و بعث باشد. ابو امامه گفت: مراد گور است، و گفتند: امهال باشد.
روایت کردند از رسول- صلّی اللّه علیه و اله- که او گفت که: چون مؤمن فریشتگان مرگ را ببیند، او را گویند: اختیار کنی تا تو را باز گذاریم تا با دنیا روی- بر طریق امتحان! گوید: نه که دنیا سرای بلا و محنت است، بل قد [و]
«1» ما الی اللّه تعالی، بل خواهم تا قدوم من بر خدای باشد. و امّا کافر چون فریشتگان را بیند گوید: رَب‌ِّ ارجِعُون‌ِ- الایة، و اینکه خبر قوّت قول آن کس باشد که گفت: خطاب با فریشتگان است.
فَإِذا نُفِخ‌َ فِی الصُّورِ فَلا أَنساب‌َ بَینَهُم یَومَئِذٍ- الایة، چون صور دردمند از میان ایشان نسب«2» نباشد«3»، یعنی روز قیامت به نسب فخر نیارند چنان که در دنیا. وَ لا یَتَساءَلُون‌َ، و یکدگر را نپرسند. ابو العالیه گفت اینکه مانند آن است که گفت: وَ لا یَسئَل‌ُ حَمِیم‌ٌ حَمِیماً«4» ... فَصَعِق‌َ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ مَن فِی الأَرض‌ِ«6» فَلا أَنساب‌َ بَینَهُم یَومَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُون‌َ. امّا روز قیامت چنان باشد که: ... ثُم‌َّ نُفِخ‌َ فِیه‌ِ أُخری فَإِذا هُم قِیام‌ٌ یَنظُرُون‌َ، وَ أَقبَل‌َ بَعضُهُم عَلی بَعض‌ٍ یَتَساءَلُون‌َ«7» فَلا أَنساب‌َ بَینَهُم یَومَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُون‌َ، خدای تعالی می‌گوید: حق‌ّ اینان بده. گوید: بار خدایا؟ از کجا آرم! دنیا رفت و مال دنیا فانی شد، و مرا چیزی نیست که با ایشان دهم. حق تعالی گوید: از ثواب و«8» اعمال او بگیری«9» و به اصحاب حقوق دهی به مقدار حق‌ّ ایشان تا خشنود شوند. آنچه او را باشد بگیرند و به مدّعیان حقها دهند، اگر او را مثقال حبّة من خردل حسنه‌ای«10» بماند، خدای تعالی آن را مضاعف کند و به آن به بهشت برد او را، آنگه بر خوانند«11» که: ... لا یَظلِم‌ُ مِثقال‌َ ذَرَّةٍ وَ إِن تَک‌ُ حَسَنَةً یُضاعِفها وَ یُؤت‌ِ مِن لَدُنه‌ُ أَجراً عَظِیماً«12» وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری«2» فَمَن یَعمَل مِثقال‌َ ذَرَّةٍ خَیراً یَرَه‌ُ، وَ مَن یَعمَل مِثقال‌َ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَه‌ُ«3» إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَظلِم‌ُ النّاس‌َ شَیئاً«4»فَمَن«5» فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ، ایشان ظفر یافتگان«8»، رستگاران باشند.
وَ مَن خَفَّت مَوازِینُه‌ُ، و هر کس را که بر عکس اینکه ترازوی حسنات«9» سبک باشد، فَأُولئِک‌َ الَّذِین‌َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم، ایشان آنان باشند که خویشتن را زیان کرده باشند، یعنی نقصان حظّ خود کرده باشند از ثواب. و اصل خسران، نقصان بود. فِی جَهَنَّم‌َ خالِدُون‌َ، در دوزخ همیشه باشند.
تَلفَح‌ُ وُجُوهَهُم‌ُ النّارُ، آتش رویهای ایشان می‌سوزد، و «لفح»، سوختن باشد.
وَ هُم فِیها کالِحُون‌َ، و ایشان در دوزخ ترش روی باشند، اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. بعضی دگر گفتند که: «کلوح»، آن باشد که لبها از دندانها باز شود چنان که دندانها پدید آید. عبد اللّه مسعود را گفتند که: «کلوح»، چه باشد! گفت: سر گوسپند بریان کرده دیده باشی دندانها پیدا شده باشد همچنان باشد، قال الاعشی- شعر:

و له المقدم لا مثل له ساعة الشّدق عن النّاب«10» کلح
ابو الهیثم روایت کند از ابو سعید خدری‌ّ که، رسول- صلّی اللّه علیه و اله- گفت در«11» آیت قوله: تلفح وجوههم النّار، گفت: چون آتش به او رسد لب زورین«12» او بر
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(2). آب، آز، مش سیّد.
(3). آط، آب، آز، مش که.
(4). همه نسخه بدلها: کردن.
(5). اساس: و من، به قیاس با نسخه آط و با توجّه به متن قرآن مجید، تصحیح شد.
(6). همه نسخه بدلها: حسناتش.
(7). آج، لب، آل: به آن گیرد.
(8). همه نسخه بدلها و.
(9). آل، مش: حسناتش.
(10). اساس و همه نسخه بدلها: النّار.
(11). همه نسخه بدلها اینکه.
(12). آل: زبرین، آج، لب، مش: زیرین.

صفحه : 56
بالا جهد چنان که به میان سرش رسد، و لب زیرین او چندانی فرو فتد تا به نافش رسد.
قوله: أَ لَم تَکُن، در کلام محذوفی هست، و التّقدیر: یقال لهم، عند آن حال ایشان را گویند که: نه آیات«1» بر شما می‌خواندند و شما به آن تکذیب می‌کردی و دروغ می‌داشتی! ایشان به جواب گویند: رَبَّنا غَلَبَت عَلَینا شِقوَتُنا«2» شِقوَتُنا، به کسر «شین» بی «الف»، بار خدایا؟ شقاوت بر ما غالب شد، و شقاوت مضرّتی باشد که به عاقبت برسد«3» [و سعادت منفعتی باشد که به عاقبت برسد«4»]
«5» و اینکه کس که او در رنجی عظیم باشد از بیماری و جز آن گویند: شقی‌ّ بکذا، و آن کس که از کسی منتفع نبود«6» به چیزی، گویند: شقی‌ّ است به او، قال الشّاعر- شعر:

و انی شقی‌ّ باللّئام و لا تری«7» شقیّا بهم الّا کریم الشّمایل
و قال آخر- شعر:

تشقی اناس و تشقی آخرون بهم و یسعد اللّه اقواما باقوام
و معصیت را شقاوت برای آن خواند که عاقبت آن دوزخ باشد و عقاب او. و بعضی دگر گفتند: مراد به شقاوت آن عذاب است که ایشان در آن باشند. وَ کُنّا قَوماً ضالِّین‌َ، و ما در دار دنیا گروهی بودیم از ره راست گمره شده«8» و باز مانده.
و آنگه در دعا«9» تمنّای محال کردند«10»: رَبَّنا [79- پ]
أَخرِجنا مِنها، بار خدایا؟ ما را«11» از اینکه دوزخ بیرون آر و با دنیا بر، اگر ما بر سر نافرمانی و معصیت شویم، پس ما ظالم باشیم، و با آن که اینکه گویند روا باشد که اگر ایشان را با دنیا آرند با سر معصیت شوند، برای آن که شهوت عاجل باشد و مهلت در پیش باشد، و به انواع
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها ما. [.....]
(2). اساس: شقاوتنا، با توجّه به آط و ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(3). آج، لب، آل: به عافیت نرسد.
(4). آج، لب، آل: به عافیت برسد.
(5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(6). لب: شود.
(7). آط، آب، آج، لب، آل، مش: یری.
(8). همه نسخه بدلها: گمشده.
(9). آط، آج، لب، آل و.
(10). همه نسخه بدلها: گیرند و گویند.
(11). اساس: مرا، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، و معنی آیه، تصحیح شد.

صفحه : 57
غرور«1» مغتر باشند و ملجأ نباشند«2» با آنچه کنند، از اینکه جا گفت: وَ لَو رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنه‌ُ«3» اخسَؤُا فِیها، دور«4» شوی در دوزخ، و قول العرب: «خسأت الکلب»، ای قلت له اخسأ، ای ابعد«5» بعد غیرک من الکلاب، یعنی دور شو چنان که سگان دیگر دور«6»، و مثله«7» قوله تعالی: کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِین‌َ«8» وَ لا تُکَلِّمُون‌ِ، با من سخن مگویی. گفتند: اینکه بر سبیل اذلال و اهانت باشد و مبالغت در مکروه. و بعضی دگر گفتند: معنی آن است که، در اینکه باب سخن مگویی که اینکه مسموع نخواهد بودن و عذاب از شما مدفوع و مرفوع نخواهد بودن.
إِنَّه‌ُ کان‌َ فَرِیق‌ٌ مِن عِبادِی یَقُولُون‌َ، «ها» فی «انّه» ضمیر شأن و امر است، که شأن و امر چنان فتاد که گروهی از بندگان من در دار دنیا می‌گویند«9» در وقت تضرّع و دعا: رَبَّنا، بار خدایا؟ ما ایمان آوردیم، بیامرز ما را و بر ما رحمت کن، و تو بهترین رحمت کنندگانی.
شما که کافرانی، ایشان را با اینکه گفتار سخریّت گرفتی و بر ایشان استهزاء کردی تا به حدّی رسانیدی که از استهزاء بر ایشان«10» ذکر من فراموش کردی«11» آنگه برای آن که نسیان ذکر خدای عند سخریّت به ایشان بود و اشتغال به آن، نسیان آن را حوالت با مؤمنان کرد لوقوع ذلک عند السّخریّة منهم و الاستهزاء بهم، چنان که گفت در سورة التّوبة: وَ إِذا ما أُنزِلَت سُورَةٌ فَمِنهُم مَن یَقُول‌ُ أَیُّکُم زادَته‌ُ هذِه‌ِ، ای هذه
-----------------------------------
(1). اساس در، به قیاس با همه نسخه بدلها و فحوای عبارت، زاید می‌نماید.
(2). اساس: باشند، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(3). سوره انعام (6) آیه 28.
(4). آج، لب، آل: در. [.....]
(5). مش کما.
(6). همه نسخه بدلها اند.
(7). همه نسخه بدلها: منه.
(8). سوره بقره (2) آیه 65.
(9). همه نسخه بدلها: می‌گفتند.
(10). همه نسخه بدلها که از یاد شما ببردند ذکر من، یعنی.
(11). همه نسخه بدلها به آن سبب.

صفحه : 58
السّورة إِیماناً فَأَمَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا فَزادَتهُم إِیماناً وَ هُم یَستَبشِرُون‌َ، وَ أَمَّا الَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ فَزادَتهُم رِجساً إِلَی رِجسِهِم«1» وَ کُنتُم مِنهُم تَضحَکُون‌َ، و از ایشان و دعا و گفتار«2» ایشان می‌خندیدی«3». کوفیان خواندند مگر عاصم: «سخریّا» به ضم‌ّ «سین» اینکه جا و در سوره ص«4»، و باقی قرّاء هر دو جا به کسر «سین» خواندند.
خلیل و سیبویه گفتند: هما لغتان«5»، نحو درّی‌ّ و درّی‌ّ، و لجّی‌ّ و لجی‌ّ، و کرسی‌ّ و کرسی‌ّ. و کسائی و فرّاء گفتند: میان ایشان فرق است، و آن آن است که چون به کسر گویی، معنی استهزاء باشد از گفتار، و چون به ضم گویی معنی تسخیر و تذلیل و استعباد باشد.
إِنِّی جَزَیتُهُم‌ُ الیَوم‌َ بِما صَبَرُوا، من جزا دادم ایشان را، یعنی مؤمنان را. و جزاء، مقابله عمل باشد به آنچه بر او مستحق باشند«6» از ثواب یا عقاب«7»، و قوله: بِما، «ما» مصدری است، ای بصبرهم. أَنَّهُم هُم‌ُ الفائِزُون‌َ، حمزه و کسائی خواندند: «انّهم» بکسر الالف علی الاستیناف، و باقی قرّاء خواندند: «انّهم»، به فتح «الف» تعلیقا بالجزاء، ای جزیتهم الیوم الفوز [بالجنّة]
«8»، گفت: من ایشان را برای«9» صبری که برای من کردند در«10» بلا و محنت شما را«11» رستگاری دادم ایشان را و ظفر به بهشت.
قال‌َ کَم لَبِثتُم فِی الأَرض‌ِ، گوید خدای تعالی آن کافران را که: شما چند گاه در زمین مقام کردی!
در اینکه خلاف کردند که مراد به مقام در زمین چیست! بعضی گفتند: مدّت
-----------------------------------
(1). سوره توبه (9) آیه 124 و 125.
(2). همه نسخه بدلها و تضرّع.
(3). آج، آب، لب: می‌خندیدند، آز، آل، مش: می‌خندید.
(4). اساس: المؤمن، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها و با توجّه به موضع شاهد، تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها بمعنی.
(6). همه نسخه بدلها: باشد.
(7). آب: عتاب. [.....]
(8). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(9). همه نسخه بدلها آن.
(10). همه نسخه بدلها: بر.
(11). آط، آب، آز، مش: ندارد.

صفحه : 59
مقام ایشان خواست در دار دنیا. [ایشان جواب دهند که: یَوماً أَو بَعض‌َ یَوم‌ٍ، روزی یا بهری از روزی. فَسئَل‌ِ العادِّین‌َ، از شمارکنان بپرس. سؤال کردن«1» بر اینکه قول«2» چگونه گویند: ما در دنیا روزی بودیم یا بهری از روزی! از اینکه دو جواب]
«3» گفتند:
[یکی آن که]
«4»، خدای«5» از یاد ایشان ببرد که چندگاه در دنیا بودند و یا از شدّت و عذاب مدّت مقام در دنیا فراموش کنند«6»، گفتند: اینکه برای استدلال«7» و استحقار گویند، یعنی بس مقام نبود ما را در دنیا به اضافت با لا یتناهی«8». و گفتند: مراد مقام ایشان است در گور. ایشان [را]
«9» گویند: چند گاه است تا شما در شکم زمینی اینکه جا«10»! از آن جا که مرده باشند و ندانند، گویند: یَوماً أَو بَعض‌َ یَوم‌ٍ، روزی یا بهری از روزی. فَسئَل‌ِ العادِّین‌َ، اینکه معنی از شمار کنان«11» بپرسی، و گفتند: مراد آن است که فسئل الملائکة، اینکه معنی از فرشتگان پرس [80- ر]
که ایشان حصر اعمال بندگان دانند. حمزه و کسائی خواندند: قل کم لبثتم، و قل ان لبثتم در [هر]
«12» دو [جای]
«13» بر صیغت امر، و در مصاحف ایشان بی «الف» است. و باقی قرّاء (قال) خواندند به «الف» مگر إبن کثیر که او اوّل «قال» خواند بر خبر، و دوم «قل» خواند بر امر.
قال‌َ إِن لَبِثتُم، خدای گوید ایشان را که: شما مقام نکردی مگر اندکی اگر دانی، [و بر قراءت آنان که «قل» خواندند، معنی آن باشد که: یا محمّد؟ بگو، یا خطاب با ملائکه باشد، و جواب همچنین حوالت بر اینان باشد]
«14».
أَ فَحَسِبتُم، آنگه خطاب کرد با جمله خلقان، گفت: شما پنداشتی که ما شما را به بازی آفریدیم! سیبویه گفت: نصب او بر مصدر است، و التّقدیر: عابثین.
ابو عبیده گفت: صفت مصدری محذوف است، ای خلقا عبثا. بعضی دگر گفتند: بر
-----------------------------------
(1). آج، لب، آز، مش: سؤال کردند.
(2). مش که. (14- 13- 12- 9- 4- 3). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(5). اساس را، به قیاس با همه نسخه بدلها، زاید می‌نماید.
(6). همه نسخه بدلها و.
(7). اساس: استقلال، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(8). اساس: پادشاهی، به قیاس با نسخه آط تصحیح شد، آج، لب، آل، مش: بما لا یتناهی.
(10). همه نسخه بدلها ایشان.
(11). آج، لب، آل: شمارندگان.

صفحه : 60
مفعول له است«1». وَ أَنَّکُم إِلَینا لا تُرجَعُون‌َ، و شما را با ما نخواهند آوردن.
و در خبر است که: امیر المؤمنین«2»- علیه السّلام- در بعضی خطب خود گفت:
3»4» یا ایّها النّاس اتّقوا اللّه فما خلق امرء عبثا فیلهو« و لا اهمل سدی فیلغو«.
و [گفت: ای مردمان از خدای بترسی که هیچ کس را به هرزه نیافریدن«5» تا بازی کند، و فرو نگذاشتند تا محال گوید]
«6». اوزاعی گفت شنیدم که: خدای را تعالی فرشته‌ای است که می‌گوید هر روز:
الا لیت الخلق لم یخلقوا
، یا «7» کاشک«8» خلقان را نیافریده بودندی، و یا کاشک چون«9» بیافریدند بدانستندی که ایشان با چه کار را«10» آفریده‌اند، تا اندیشه کردندی که ایشان چه می‌کنند و در میان چه‌اند.
امّا اختلاف علما در آن که غرض خدای تعالی در خلق عالم چه بود، و آنچه روایت کردند که: عالم برای محمّد و آل محمّد آفرید، و همه خلقان در وجود بر ایشان طفیل‌اند، و حدیث آدم- علیه السّلام- و آن که خدای تعالی او را گفت: لولاهم لما خلقتک، اگر نه ایشانندی من خود تو را نیافریدمی، اینکه بر سبیل ابانت فضل و مبالغت منقبت ایشان است، و درست آن است که: خدای تعالی خلقان را برای نعمت بر ایشان آفرید، چه غرض او در خلق جمادات نفع احیاء است، و غرض او در خلق احیاء، نفع مکلّفان است عاجلا و آجلا تا به بهری منتفع شوند و در بعضی نظر کنند و تحصیل معارف کنند و به آن مستحق‌ّ ثواب شوند.
محمّد بن خالد البرقی‌ّ روایت کرد از پدرش از محمّد بن ابی نصر که از صادق- علیه السّلام- پرسیدند: خدای تعالی خلقان را چرا آفرید! گفت: برای آن که تا نعمتها«11» که در لم یزل مقدور او بود اظهار کند خلقان را در لا یزال، و افاضه احسان
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها و اینکه بهتر است. [.....]
(2). آط، آل، مش، مه علی.
(3). اساس: فلیلهوا، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(4). اساس: فلیلغوا، با توجه به نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(5). آب، آز، مه: نیافریدند، آج، لب، آل، مش: نیافرید.
(6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(7). آط، آج، لب، مه: ایا، آل: آیا.
(8). همه نسخه بدلها تا.
(9). آط، آب، آز، مش، مه ایشان را، آج، لب، آل اینان را.
(10). آج، لب، آز، آل، مش: ایشان را به چه کار.
(11). آب، آز: نعمتهای.

صفحه : 61
خود بر ایشان. آنگه گفت:
1» ان‌ّ اللّه تعالی خلق الخلق و کان« غنیا عن خلقهم لم یخلقهم لجرّ منفعة و لا لدفع مضرّة و لکن خلقهم و احسن الیهم و ارسل الیهم الرّسل لیفصلوا بین الحق‌ّ و الباطل فمن احسن کافاه بالجنّة و من اساء کافاه بالنّار
، گفت:
خدای تعالی خلقان را بیافرید و از ایشان مستغنی بود، نه برای جرّ منفعتی آفرید ایشان را و نه برای دفع مضرّتی، بیافرید ایشان را و پیغامبران فرستاد به ایشان، و بیان حلال و حرام کرد ایشان را، تا فصل و تمیز کنند میان حق و باطل، و هر که احسان کند او را مکافات کند به بهشت، و هر که اساءت کند مکافات کند او را به دوزخ.
محمّد بن علی التّرمذی‌ّ گفت: خدای تعالی خلقان را برای عبادت آفرید تا او را پرستند و او ثواب دهد ایشان را بر آن. اگر عبادت«2» کنند، امروز بندگانی باشند آزاد کرام، و فردا آزادانی باشند پادشاه در دار السّلام. و اگر«3» عبادت او رها کنند، امروز بندگانی گریخته سفله لئام باشند، و فردا بندگانی در بند و زندان در میان اطباق«4» نیران. امّا قوله تعالی: وَ ما خَلَقت‌ُ الجِن‌َّ وَ الإِنس‌َ إِلّا لِیَعبُدُون‌ِ«5» فَتَعالَی اللّه‌ُ المَلِک‌ُ الحَق‌ُّ، بلند قدر است خدای- جل‌ّ جلاله- و او پادشاهی است بدرستی و راستی. لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، جز او خدای، خدایی نیست، و او خداوند عرش کریم است، و مراد به کریم در آیت مکرّم و معظّم است.
-----------------------------------
(1). اساس: فی مکان، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(2). همه نسخه بدلها او.
(3). همه نسخه بدلها امروز.
(4). همه نسخه بدلها، بجز آل و. [.....]
(5). سوره ذاریات (51) آیه 56.
(6). همه نسخه بدلها که خدای تعالی خواست، تا آنچه به مکلّفان دهد در بهشت بر سبیل استحقاق دهد مقرون به تعظیم و تبجیل و در حکمت نیکو نباشد تا مستحق را تعظیم کردن، پس تکلیف کرد ایشان را تا به تحمّل آن مستحق شدند تا آن نعمت بر بلیغتر وجهی برساند. و اینکه از غایت کرم اوست تعالی.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مش گفت.

صفحه : 62
وَ مَن یَدع‌ُ مَع‌َ اللّه‌ِ إِلهاً آخَرَ لا بُرهان‌َ لَه‌ُ بِه‌ِ، گفت: هر کس که«1» با خدای خدایی را خواند که او را بر آن حجّتی و برهانی نباشد، حساب و شما را و بنزدیک خدای باشد، و معنی آن است که: هر کس که اینکه معنی کند، خود او را برهان و حجّت نباشد، [80- پ]
و مثله قوله- عزّ و جل‌ّ: وَ یَقتُلُون‌َ الأَنبِیاءَ بِغَیرِ حَق‌ٍّ«2» إِنَّه‌ُ لا یُفلِح‌ُ الکافِرُون‌َ، که شأن و کار چنان افتاد که کافران را فلاح و ظفر و بقا نباشد.
آنگه رسول را و امّت«3» را دعا آموخت، گفت: وَ قُل رَب‌ِّ اغفِر وَ ارحَم وَ أَنت‌َ خَیرُ- الرّاحِمِین‌َ، بگو بار خدایا؟ بیامرز و ببخشای و تو بهترین بخشایندگانی، چه بخشایش همه از بخشایش تو است، و هر که ببخشاید منّت نهد، و بخشایش تو بی منّت باشد.
حنش بن عبد اللّه الصّغانی«4» گفت: عبد اللّه مسعود روزی به مبتلایی بگذشت، بر او رفت و اینکه آیات من قوله: أَ فَحَسِبتُم أَنَّما خَلَقناکُم عَبَثاً ...، تا به آخر سورت در گوش او خواند، نیک شد و برپای خاست. رسول- علیه السّلام- گفت: چه خواندی در گوش او! گفت: اینکه آیتها. رسول- علیه السّلام- [گفت]
«5»: به آن خدای که جان من به امر وی است، اگر بنده‌ای از سر یقین و ایمان اینکه بر کوه خواند از جای بشود«6».
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب، آل او.
(2). سوره آل عمران (3) آیه 112.
(3). همه نسخه بدلها او.
(4). همه نسخه بدلها: حبش بن عبد اللّه الصّغانی.
(5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(6). آل به برکت و عظمت اینکه آیات.

صفحه : 63

‌سورة النّور

بدان که اینکه سورت مدنی است بلا خلاف، و شصت و چهار آیت است در کوفی و در بصری، و شصت و دو«1» مدنی، و هزار و سیصد و بیست و شش کلمت است، و پنج هزار و ششصد و هشتاد حرف است.
و روایت است از امامه«2» از ابی کعب که ابی کعب گفت«3» که پیغامبر- صلّی اللّه علیه و اله- گفت«4»: هر که سورة النّور بخواند، خدای تعالی او را به عدد هر مؤمنی که بود و«5» باشد از گذشتگان و آیندگان ده حسنه او را بنویسد.
هشام بن عروة از عایشه روایت کرد که، رسول- علیه السّلام- گفت: زنان را بر غرفه‌ها منشانی و ایشان را نوشتن میاموزی، دوک رشتن بیاموزی [و سورة النّور]
«6».

[سوره النور (24): آیات 1 تا 10]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
سُورَةٌ أَنزَلناها وَ فَرَضناها وَ أَنزَلنا فِیها آیات‌ٍ بَیِّنات‌ٍ لَعَلَّکُم تَذَکَّرُون‌َ (1) الزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجلِدُوا کُل‌َّ واحِدٍ مِنهُما مِائَةَ جَلدَةٍ وَ لا تَأخُذکُم بِهِما رَأفَةٌ فِی دِین‌ِ اللّه‌ِ إِن کُنتُم تُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ وَ لیَشهَد عَذابَهُما طائِفَةٌ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ (2) الزّانِی لا یَنکِح‌ُ إِلاّ زانِیَةً أَو مُشرِکَةً وَ الزّانِیَةُ لا یَنکِحُها إِلاّ زان‌ٍ أَو مُشرِک‌ٌ وَ حُرِّم‌َ ذلِک‌َ عَلَی المُؤمِنِین‌َ (3) وَ الَّذِین‌َ یَرمُون‌َ المُحصَنات‌ِ ثُم‌َّ لَم یَأتُوا بِأَربَعَةِ شُهَداءَ فَاجلِدُوهُم ثَمانِین‌َ جَلدَةً وَ لا تَقبَلُوا لَهُم شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الفاسِقُون‌َ (4)
إِلاَّ الَّذِین‌َ تابُوا مِن بَعدِ ذلِک‌َ وَ أَصلَحُوا فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (5) وَ الَّذِین‌َ یَرمُون‌َ أَزواجَهُم وَ لَم یَکُن لَهُم شُهَداءُ إِلاّ أَنفُسُهُم فَشَهادَةُ أَحَدِهِم أَربَع‌ُ شَهادات‌ٍ بِاللّه‌ِ إِنَّه‌ُ لَمِن‌َ الصّادِقِین‌َ (6) وَ الخامِسَةُ أَن‌َّ لَعنَت‌َ اللّه‌ِ عَلَیه‌ِ إِن کان‌َ مِن‌َ الکاذِبِین‌َ (7) وَ یَدرَؤُا عَنهَا العَذاب‌َ أَن تَشهَدَ أَربَع‌َ شَهادات‌ٍ بِاللّه‌ِ إِنَّه‌ُ لَمِن‌َ الکاذِبِین‌َ (8) وَ الخامِسَةَ أَن‌َّ غَضَب‌َ اللّه‌ِ عَلَیها إِن کان‌َ مِن‌َ الصّادِقِین‌َ (9)
وَ لَو لا فَضل‌ُ اللّه‌ِ عَلَیکُم وَ رَحمَتُه‌ُ وَ أَن‌َّ اللّه‌َ تَوّاب‌ٌ حَکِیم‌ٌ (10)

[ترجمه]

‌به نام ایزد بخشاینده بخشایشگر
سورتی فرو فرستادیم و فریضه کردیم آن را و فرو فرستادیم در او آیاتی روشن تا همانا شما اندیشه کنی«7».
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها در.
(2). همه نسخه بدلها: ابو امامه.
(3). همه نسخه بدلها: که گفت.
(4). آب، آل، مش که.
(5). آل: بوده. [.....]
(6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد، آل تعلیم کنی.
(7). آج، لب، آل: پند گیرید.

صفحه : 64
[81- ر]

زن زنا کننده و مرد زانی«1» بزنی هر یکی را از ایشان صد تازیانه، و نباید تا بگیرد شما را به آن رحمتی در دین خدای اگر شما ایمان داری به خدای و روز بازپسین، باید تا حاضر آیند به عذاب ایشان گروهی از مؤمنان.
مرد زنا کننده بزنی نکند مگر زن زنا کننده را یا مشرک را، و زن زنا کننده نکاح نکند مگر مرد زنا کننده یا بت‌پرست«2» و حرام کردند«3» آن را بر مؤمنان.
و آنان که تهمت کنند زنان پارسا را، پس نیارند چهار گواه، بزنی ایشان را هشتاد تازیانه، و نپذیری برای ایشان گوای هرگز، و ایشان«4» ایشان فاسقانند.
مگر آنان که توبه کنند از پس آن و نیک شوند که خدای آمرزنده و بخشاینده است.
[81. پ]

و آنان که تهمت کنند زنان خود را، و نباشد ایشان را گواهان الّا خویشتن گواهی یکی از ایشان چهار گواه باشد یعنی سوگند«5» به خدای که او از راستگران«6» است.
و پنجم آن که لعنت«7» خدای برو باد اگر«8» از جمله دروغزنان است.
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب: زن و مرد زنا کننده.
(2). همه نسخه بدلها را.
(3). همه نسخه بدلها: کرده‌اند.
(4). آج، لب، آل، مش: آنان.
(5). آط، آب، آج، لب، آل، مش: چهار سوگند باشد.
(6). آط، آب، آج، لب، آل، مش: راستگویان.
(7). آط، آب، آج، لب، آل، مش: خشم.
(8). اساس: که، با توجّه به آط و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 65
و باز دارد«1» از او«2» عذاب که سوگند خورد چهار سوگند به خدای که او از جمله دروغزنان است.
و پنجم آن که خشم خدای بر او باد اگر«3» از راستگران است.
و اگر نه رحمت خدای استی بر شما و بخشایش او، و آن که«4» خدای توبه پذیرنده است و محکم کار.
قوله تعالی: سُورَةٌ أَنزَلناها، رفع «سورة» بر خبر مبتدای محذوف است، و التّقدیر: هذه سورة انزلناها«5»، ای هذه [سورة]
«6» منزلة، اینکه سورتی است که ما آن را فرو فرستادیم. و طلحة بن مصرف در شاذّ خواند، سورة انزلناها، علی تقدیر انزلنا سورة انزلناها، و قیل: علی معنی اتّبعوا سورة انزلناها. وَ فَرَضناها، إبن کثیر و ابو عمرو به تشدید «را» خواندند من التّفریض و هو لتکثیر الفعل. ابو عمرو گفت: معنی اینکه قراءت«7» آن است که: فصّلناها، ما آن را تفصیل دادیم و مفصّل و مبیّن کردیم [82- ر]
. بعضی دگر گفتند که، معنی آن است که: در او حلال و حرام بسیار کردیم. و بعضی دگر گفتند«8»: تشدید برای تأیید احکام است از وقت نزول تا به قیام ساعت«9». و باقی قرّاء، به تخفیف «را» خواندند من الفرض، و اصل فرض قطع باشد بتقدیر، و فرضه«10» گویند آن حزّه را که زه کمان در او افگنند. و سورت در کلام عرب منزلتی باشد از منازل شرف«11»، قال الشّاعر- شعر:

الم تر ان‌ّ اللّه اعطاک سورة تری«12» کل‌ّ ملک دونها یتذبذب
-----------------------------------
(1). آط، آب، مش: باز دارند.
(2). آج، لب، آل: از زن.
(3). آج، لب باشد مرد.
(4). آب: او، بدرستی که. [.....]
(5). همه نسخه بدلها علی تقدیر انزلنا سورة انزلناها.
(6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(7). همه نسخه بدلها: منزل.
(8). آج، لب، آز، آل به.
(9). آل: قیامت.
(10). همه نسخه بدلها: فریضه.
(11). اساس: اشرف، با توجّه به آط تصحیح شد.
(12). اساس: بذی، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.

صفحه : 66
و الفرض، ایضا التّقدیر، و منه یقال للطّاعة المقدّرة علی وجه فریضة، و حکم«1» فعل و ترک او از عرف شرع دانند نه از لغت، و گفته‌اند: فرض به معنی انزال آمد، فی قوله تعالی: إِن‌َّ الَّذِی فَرَض‌َ عَلَیک‌َ القُرآن‌َ«2» وَ أَنزَلنا فِیها آیات‌ٍ بَیِّنات‌ٍ، و فرو فرستادیم در اینکه سورت آیاتی و دلالاتی روشن تا همانا شما اندیشه کنی و تفکر.
قوله: الزّانِیَةُ وَ الزّانِی، خدای- جل‌ّ جلاله- در اینکه آیت فرمود که: مرد زنا کننده و زن زنا کننده را هر یکی را از ایشان صد تازیانه بزنی، و اینکه مجملی است که سنّت تفصیل آن داده است. اکنون بدان که آن«3» زنا که ایجاب حدّ کند، خلوت کردن باشد با هر کس که خدای به حرام کرده است وطی او بی عقد«4» یا شبهت عقدی، و آن وطی در فرج باشد، و اینکه که مرد باشد، عاقل و بالغ و کامل عقل«5» باشد مراد با او نکاح معروف است در شرع. و شبهت عقد آن باشد که مرد«6» عقدی بندد بر محرمی از آن خود از مادر یا خواهر یا دختر یا عمّه یا خاله یا دختر برادر یا دختر خواهر، او«7» نداند و نشناسد ایشان را، یا عقد بندد بر زنی که شوهر دارد، یا در عدّت شوهری باشد از طلاق رجعی یا باین و«8» نداند، یا در حال احرام به نسیان یا زن محرمه و او«9» نداند، اینکه و مانند اینکه شبهت عقد باشد به وطی او اینکه زنان مستحق حد نباشند«10»، و اگر داند و با علم و یا بدان«11» علم وطی کند، حکم او حکم زانی باشد، حدّ باید زدن او را.
و حکم زنا ثابت شود به یکی از دو چیز: امّا به اقرار فاعل بر خود با کمال عقل بی اکراه و اجبار چهار بار یک بار پس از یکدیگر«12» که او زنا کرد در فرج. اگر اقرار او کمتر از چهار بار بود، حکم زنا ثابت نشود، و اگر گوید که: اینکه وطی نه در فرج
-----------------------------------
(1). اساس امر، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، زاید می‌نماید.
(2). سوره قصص (28) آیه 85.
(3). همه نسخه بدلها: اینکه.
(4). همه نسخه بدلها: عقدی.
(5). همه نسخه بدلها: ندارد.
(6). همه نسخه بدلها: مردی. [.....]
(7). همه نسخه بدلها: و.
(8). آط، آب، آج، لب، آب، آل، مش و.
(9). همه نسخه بدلها: و او.
(10). آط، آج، لب، آز، آل، مش: زن را مستحق حدّ نباشد.
(11). آط، آب، لب، آز، مش: یا پس از، آج، آل: یا پس آن.
(12). همه نسخه بدلها: چهار بار پس از دیگر.

صفحه : 67
بود، هم حد واجب نشود«1»، بل امام تعزیر کند او را به حسب آنچه صلاح داند. و دوم، به گواهی«2» چهار گواه مسلمان عدل آزاد که در یک مجلس بر او گواهی دهند به زنا در فرج و معاینه عضو در عضو کالمیل فی المکحلة. و اگر گواهی«3» نه بر اینکه وجه دهند، به گواهی ایشان حکم زنا ثابت نشود، و ایشان را حدّ مفتری باید زدن، هر یکی را هشتاد تازیانه. و اگر بعضی گواهی [دهند]
«4» به معاینه و مشاهده، و بعضی بجز آن همچنین همه را حدّ باید زدن«5». اگر گواهی بر زنا ندهند«6» بر تجرید و مضاجعه دهند، مشهود علیه را تعزیر باید کردن بدون الحدّ. و اگر از جمله گواهان یکی شوهر زن باشد، حکم همان است که ثابت شود بر او حکم زنا و حدّ باید زدن زن را.
و شرط اینکه گواهی آن است که: در یک وقت، در یک مجلس باشد بر یک وجه، چه اگر مختلف شود یا مثلا سه گواه گواهی«7» دهند و گویند: گواهی«8» دیگر بر اثر ماست هر سه را حدّ باید زدن. و گواهی زنان بر انفراد مقبول نباشد در اینکه باب، اگر سه مرد و دو زن گواهی دهند به زنا مردی«9»، به گواهی ایشان رجم [باید کردن او را چون محصن باشد. و اگر دو مرد و چهار زن گوای دهند بر مردی به زنا، به گوای ایشان رجم]
«10» ثابت نشود، حدّ ثابت شود. و اگر یک مرد و شش زن یا بیشتر گواهی دهند، به گواهی ایشان هیچ ثابت نشود و جمله را حدّ باید زدن حدّ فریه. و حکم زن در اینکه باب چون حکم مرد باشد که به یکی از اینکه دو حکم زنا بر او«11» ثابت شود، امّا اقرار و امّا گواهی چهار گواه.
اگر امام کسی را بر زنا یا بر شرب خمر بیند، او راست که حدّ بزند او را، به اقرار و گواه حاجت نباشد، و جز امام را نبود اینکه حکم.
و بدان که زنا کنندگان بر پنج قسمت«12» اند: یکی آن است که، حدّ بر«13» قتل بر او
-----------------------------------
(1). اساس: شود، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (8- 7- 3- 2). آط: گوای.
(10- 4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها و.
(6). آج، لب، آل: بدهند.
(9). همه نسخه بدلها: بر مردی به زنا.
(11). اساس: زنان را، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد.
(12). همه نسخه بدلها: قسم. [.....]
(13). همه نسخه بدلها: به.

صفحه : 68
واجب باشد علی کل‌ّ حال. و دوم آن که، او را حدّ باید زدن، آنگه رجم کردن. سیم آن که، بر او رجم بود و حدّ نبود. و چهارم [82- پ]
آن که«1»، بر او حدّ بود و نفی. و پنجم آن که، بر او حدّ بود و نفی نبود.
امّا قسم اوّل که بر او قتل بود، علی کل‌ّ حال، اگر محصن باشد و اگر نباشد، اگر بنده باشد و اگر آزاد، و اگر کافر باشد و اگر مسلمان، و اگر پیر باشد و اگر جوان، هر مردی است که او زنا کند با یکی از ذوات محرم خود از مادر یا خواهر یا دختر یا دختر برادر یا دختر خواهر یا عمّه یا خاله، و همچنین مرد ذمّی که با زن مسلمان زنا کند بر او قتل باشد به هر حال، و همچنین آن کس که«2» ستم کند بر زنی و غصب کند بر او فرج او را، و زن را اختیار نباشد، بر او قتل واجب بود به همه حال«3».
امّا آن کس که او را اوّلا حدّ باید زدن صد تازیانه، آنگه رجم کردن، مرد پیر باشد و زن پیر که زنا کنند و محصن«4» که ایشان را اوّلا [صد]
«5» تازیانه باید زدن آنگه رجم کردن، و اینکه قسم دوم است.
و امّا قسم سیم«6» آن است که: او را رجم باید کردن و پیش از رجم حدّ نباید زدن، مردی است یا زنی که زنا کنند و محصن باشند و لکن پیر نباشند.
و امّا قسم چهارم: و آن مرد بکر و زن بکر باشد، و بکر در اینکه جا«7» مراد آن است که عقد بسته باشد و لکن با نزدیک زن نشده باشد، و همچنین زن [با شوهر ناشده]
«8» اینان چون زنا کنند حکم آن است که اینان را صد تازیانه بزنند و یک سال از شهر خود برانند به دگر شهر«9»، و نفی بر مرد باشد خاص‌ّ و بر زن نباشد، و مرد را موی بتراشند، و اینکه نیز بر زن نباشد.
و قسم پنجم آن است که: او را حدّ باید زدن صد تازیانه و نفی نباشد بر او، آن هر
-----------------------------------
(1). اساس: اند، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(2). آط، لب، آل او.
(3). آج، لب، آل همچنین.
(4). همه نسخه بدلها باشند.
(8- 5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(6). مش: سیوم.
(7). همه نسخه بدلها: اینکه حال.
(9). اساس: شوهر، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.

صفحه : 69
مردی یا زنی باشد جوان که بکر نباشد و محصن نباشد زنا کنند بر ایشان بیش از حدّ نیست«1» صد تازیانه.
و در«2» احکام امیر المؤمنین«3»- علیه السّلام- است که: در یک روز پنج کس را بگرفتند به تهمت زنا، و پیش او بردند و او در ایشان پنج حکم مختلف کرد، بفرمود:
تا یکی را رجم کردند، و یکی را حدّ زدند، و یکی را نیم حدّ زدند، و یکی را تعزیر کردند، و یکی را رها کردند. و او را گفتند: یا امیر المؤمنین؟ حادثه یکی است، و تو پنج حکم مختلف فرمودی، چرا چنین آمد! گفت: اگر چه حادثه یکی است، احوال«4» وجوه مختلف است: امّا آن را که رجم فرمودم، محصن بود و بر محصن رجم است به اجماع و سنّت. و امّا آن را که حدّ زدم محصن نبود و بر نامحصن حدّ است تمام. و امّا آن را که نیم حدّ فرمودم، برده بود و بر برده حدّ نیم«5» آزاد است. و امّا آن را که تعزیر فرمودم، کودکی بود و بر او حدّ نباشد، او را ادب فرمودم تا دیگر نکند. و امّا آن که او را رها کردم، دیوانه بود و بر دیوانه قلم تکلیف نیست.
و به روایتی دیگر چنین آوردند که: زنی را پیش او آوردند با شش کس. و گفتند: اینکه هر شش با اینکه زن زنا کردند«6» در یک روز، او شش حکم مختلف کرد:
یکی را از آن جمله«7» فرمود تا بکشتند که او ذمّی بود و زن مسلمان، و باقی بر اینکه جمله که ذکر کردیم.
امّا [حدّ]
«8» احصان بنزدیک ما آن باشد که مرد متمکّن باشد [از وطی]
«9» فرجی سواء اگر به ملک یمین باشد و اگر به عقد نکاح، و نکاح دوام باشد، چه نکاح متعه احصان نیارد و باید تا مدخول بها باشد، چه اگر دخول نبوده باشد حکم احصان ندارد و باید تا متمکّن باشد از او و خلوت با او، چه اگر ممنوع بود از او و یا غایب از او هم حکمی نباشد آن را، و چون طلاق دهد زن را و بائن شود از او حکم احصان باطل شود، و جمله فقها در اینکه خلاف کردند [و گفتند]
«10»: با طلاق و بینونه احصان ثابت
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: نباشد.
(2). لب: از.
(3). آط، آز، آل علی، مش: علی مرتضی.
(4). همه نسخه بدلها او.
(5). همه نسخه بدلها: نیم حدّ. [.....]
(6). همه نسخه بدلها، بجز لب: کرده‌اند.
(7). آط، آب آن که یکی را. (10- 9- 8). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

صفحه : 70
باشد، و نیز فقها مراعات تمکین نکردند. امّا برده را شافعی گفت: اگر آزادی بر بنده نکاح کند«1»، یا بنده‌ای بر آزادی، آزاد را احصان ثابت شود و بنده را ثابت نشود، و اینکه قول مالک است. و ابو حنیفه گفت: میان ایشان احصان نباشد از هیچ دو جانب، امّا [اگر]
«2» کودکی بر بزرگی یا بزرگی بر کوچکی«3» عقد بندد، بنزدیک شافعی احصان ثابت شود بزرگ را دون کوچک. و مالک و بو حنیفه«4» گفتند: از هیچ دو جانب احصان نباشد.
امّا رجم: اگر چه در قرآن نیست، در سنّت است، و امّت [83- ر]
مجتمع‌اند بر او و گفته‌اند«5» خارجیان در اینکه خلاف کردند، و به خلاف ایشان اعتداد«6» نیست. و عباده صامت روایت کند که، رسول- علیه السّلام- گفت:
7» خذوا عنّی« قد جعل اللّه لهن‌ّ سبیلا، البکر بالبکر جلد مائة و تغریب عام و الثّیّب بالثّیّب جلد مائة و الرّجم،
گفت: بگیری از من خدای تعالی برای زنان رهی نهاد، و هر بکر که با بکر زنا کند صد تازیانه«8». و مراد به بکر نامحصن است، و آنچه که سالی او را از شهر خود به شهری دیگر رانند. و چون ثیّب با ثیّب زنا کند«9»، و مراد به ثیّب، محصن است، و ایشان را حدّ باید زدن و آنگه رجم کردن، بر آن بیان که کردیم که چون پیر باشد.
و حدیث ماعز معروف است که بیامد و گفت: یا رسول اللّه؟ زنیت فطهرنی، زنا کردم، مرا پاک کن. رسول- علیه السّلام-«10» روی بگردانید. دوم بار«11» به دیگر جانب آمد و بگفت.
رسول- علیه السّلام- روی بگردانید. [سیم بار]
«12» به دیگر جانب آمد و گفت: یا رسول اللّه«13»؟ زنا کرده‌ام مرا پاک کن. رسول- علیه السّلام- آن را کاره بود، طلب شبهتی می‌کرد تا دفع حدّ کند به آن، گفت:
لعلّک قبّلتها
، همانا بوسه داده باشی او را؟ گفت: یا رسول اللّه؟
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: نکاح بندد.
(12- 2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها: کودکی.
(4). همه نسخه بدلها: ابو حنیفه.
(5). آط، آج، لب، آل، مش الّا که.
(6). آب، آز، مش: اعتقاد.
(7). اساس: عنهن‌ّ، با توجّه به آط و دیگر نسخه بدلها و ترجمه حدیث تصحیح شد.
(8). اساس: برای، با توجّه به فحوای کلام و اتّفاق نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). مش ایشان را حد باید زدن.
(10). اساس گفت، با توجه به دیگر نسخه بدلها و معنی عبارت زاید می‌نماید.
(11). همه نسخه بدلها او. [.....]
(13). همه نسخه بدلها زنیت فطهرنی.

صفحه : 71
بیش از اینکه بود«1»، و خواست تا دگر باره گوید، یکی از جمله صحابه گفت: یا هذا؟ دانسته‌ای«2» که اگر یک بار دیگر بگویی رسول- علیه السّلام- تو را رجم فرماید و سنگسار کند. گفت: دانسته‌ام و خود برای آن آمده‌ام که عذاب دنیا و رسوایی دنیا از عذاب و رسوایی آخرت آسانتر است.
آنگه بار چهارم گفت: یا رسول اللّه؟ زنیت فطهّرنی، زنا کرده‌ام مرا پاک کن.
رسول- علیه السّلام- گفت: همانا که تو را در عقل خللی است، گفت: یا رسول اللّه؟ در عقل من خلل نیست و لکن شیطان بر من مستولی شد. رسول صحابه را پرسید که:
اینکه را کامل عقل می‌شناسی! گفتند: آری، یا رسول اللّه؟ آنگه رسول- علیه السّلام- بفرمود تا او را رجم کردند.
و«3» امیر المؤمنین«4»- علیه السّلام- شراحه را روز پنج شنبذ حدّ فرمودن«5» زدن و روز آدینه رجم کرد او را. گفتند: یا امیر المؤمنین؟ دو حدّ زدی او را! گفت:
6» بلی جلدتها بکتاب اللّه و رجمتها بسنّة [رسول]
« اللّه،
به کتاب خدای او را حد زدم و به سنّت رسول رجم کردم او را.
امّا مرد محصن و زن محصنه چون پیر باشند بر ایشان دو حدّ بود: یکی جلد اوّلا، و آنگه رجم. و داود و«7» اهل ظاهر گفتند: اینکه هر دو حدّ بر جمله محصنان باشد سواء اگر پیر باشد«8» و اگر جوان، اینکه قول جماعتی است از اصحابان«9» ما. و جمله فقها گفتند: بر ایشان رجم باشد دون الجلد«10»، دلیل ما بیرون«11» اجماع فرقه حدیث عباده صامت است که گفتیم و حدیث امیر المؤمنین و شراحة. امّا تغریب عام و آن که یک سال بیرون کنند او را، اینکه در حق‌ّ بکر معتبر است و مراد به بکر نامحصن است چنان که گفتیم، و دلیلش [حدیث]
«12» عباده صامت«13».
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بوده.
(2). آط، آب، آج، لب، آز دانسته هستی.
(3). همه نسخه بدلها روایت کرده‌اند که.
(4). همه نسخه بدلها علی.
(5). همه نسخه بدلها: پنج شنبه حدّ فرمود.
(12- 6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(7). اساس: را، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(8). همه نسخه بدلها: باشند.
(9). آط، آب، آز، مش: صحابان.
(10). آج، لب، آل و.
(11). همه نسخه بدلها: نیز.
(13). مش است.

صفحه : 72
امّا در آن که جلد و تغریب یک حد هست یا دو! فقها خلاف کردند. بنزدیک ما دو حدّ است، و بنزدیک بیشتر فقها آن است که هر دو یکی است و اینکه مذهب اوزاعی و ثوری و احمد و إبن ابی لیلی و شافعی است. و ابو حنیفه گفت: حد جلد است امّا تغریب تعزیری است موکول با رای و اجتهاد امام، و بنزدیک ما اینکه تغریب بر مردان باشد، بر زنان نباشد، و مذهب مالک هم اینکه است. و شافعی و احمد و اوزاعی و ثوری و إبن ابی لیلی گفتند: هر دو را تغریب باید کردن، و در عهد صحابه- رضی اللّه عنهم- و در عهد امیر المؤمنین- علیه السّلام- تغریب کردند ایشان«1» مردان را دون زنان را، ابو بکر به فدک فرستاد، و عمر به شام، و عثمان به مصر، و علی به روم.
بر بنده و پرستار چون زنا کنند تغریب نباشد بنزدیک ما، و مذهب مالک و احمد همین است، و شافعی را در او دو قول است: یکی چنان که ما گفتیم، و یکی آن که تغریب باید کردن. و در آن قول که گفت: تغریب باید کردن، در مدّت دو قول گفت:
یکی یک سال کالحرّ سواء، و دوم شش ماه قیاسا علی جدّهما. اگر مردی دیوانه زنا کند با زنی عاقله هر دو را حدّ باید زدن بنزدیک ما، و اگر مردی عاقل با زنی دیوانه زنا کند بر مرد حدّ باشد و بر زن نباشد«2». و شافعی گفت«3»: هر دو جای بر دیوانه حد نیست. ابو حنیفه گفت: بر زن عاقله«4» حد [83- پ]
نیست چون دیوانه با او زنا کند، امّا اگر مرد عاقل باشد و زن دیوانه بر مرد«5» حدّ واجب بود.
حکم زنا ثابت نشود الّا به اقرار یا به چهار گواه مردان عاقل بالغ عدل، و شافعی همین گفت، و ابو حنیفه گفت: دو گواه کفایت باشد. امّا اتیان البهیمة به دو گواه ثابت شود، و شافعی گفت: چهار گواه باید، و ابو حنیفه گفت: دو گواه بس باشد.
اگر مردی را با زنی در بستر«6» یابند و یا ببینند که او را بوسه می‌دهد یا دست در گردن او«7»، اصحاب ما را در او دو روایت است: یکی آن که بر او حدّ«8» تمام باشد، و روایت دیگر آن: که بر او تعزیر باشد، و اینکه مذهب جمله فقهاست.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها را یعنی. [.....]
(2). همه نسخه بدلها: باشد دون زن.
(3). همه نسخه بدلها در.
(4). همه نسخه بدلها نیز.
(5). همه نسخه بدلها: هر دو.
(6). همه نسخه بدلها: بستری.
(7). همه نسخه بدلها کرده باشد.
(8). آل: حدّی.

صفحه : 73
زنی که شوهر ندارد و حملی بر او پیدا شود و«1» اقرار ندهد«2» به زنا بر او حدّ نباشد بنزدیک ما و بنزدیک ابو حنیفه همچنین، و شافعی گفت و مالک که: بر او حدّ باشد.
امّا اقرار، باید تا چهار بار اقرار دهد در چهار مجلس بنزدیک ما، و مذهب ابو حنیفه«3» همچنین است، و مذهب شافعی یک بار کفایت بود، و اینکه قول مالک است و حمّاد بن ابی سلیمان«4». و إبن ابی لیلی گفت: اقرار چهار بار باید سواء اگر در یک مجلس«5» و اگر در چهار مجلس. چون اقرار دهد که بر او حدّ است آنگه منکر شود و گوید دروغ گفتم حدّ از او ساقط شود، و مذهب ابو حنیفه و شافعی و یک قول مالک اینکه است. و قول دگر آن که ساقط نشود، و اینکه قول حسن بصری است. و سعید جبیر و داود [گفتند]
«6»: چون چهار گواه گواهی دهند بر او به زنا حد واجب شود بدو، سواء«7» اگر او تصدیق کند ایشان را و اگر تکذیب، و شافعی همین گفت. و ابو حنیفه گفت: حدّ نباید زدن«8» او را چون تصدیق کند گواهان را برای آن که تصدیق از او اعتراف باشد و با اعتراف گواهی گواهان را اثر بود، و به یک اعتراف حدّ واجب نبود.
اگر مردی زنی را یابد بر بستر خود گمان برد که زن اوست، با او خلوت کند بر او حدّ نباشد، و مذهب شافعی همین است. و ابو حنیفه گفت: بر او حدّ باشد.
مرد لال چون به اشارت معلوم کند که او زنا کرده است یا قتل عمد کرد بر او حدّ و قصاص واجب بود، و شافعی همین گفت. ابو حنیفه گفت: بر او نه حد باشد و نه قصاص.
امّا حدّ لایط، اگر ایقاب کرده باشد قتلش واجب بود، و امام مخیّر است خواهد به تیغ کشد او را و خواهد دیواری بر او افگند و خواهد از بلندی بیندازد او را، و اگر دون ایقاب باشد بنگرند«9»، اگر محصن بود رجم کنند او را، و اگر نامحصن بود حدّ
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها او.
(2). همه نسخه بدلها بر خود.
(3). آط، آب، آز نیز.
(4). آج، لب، آل گفت.
(5). همه نسخه بدلها بود.
(6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(7). اساس: سؤال، با توجّه به نسخه بدلها و سیاق عبارت، تصحیح شد. [.....]
(8). کذا در اساس و نسخه بدلها، چاپ شعرانی (8/ 173) باید زدن.
(9). همه نسخه بدلها: بنگرد.

صفحه : 74
زنند او را کالزّنا، و اینکه یک قول شافعی است و قول زهری و حسن بصری و ابو یوسف و محمّد بن الحسن. و قول دیگر شافعی آن است که: بکشند او را به هر حال، و مذهب ابو حنیفه آن است که بر او تعزیر باشد و حدّ نبود.
و امّا واطی البهیمه: بنزدیک ما بر او تعزیر باشد دون الحدّ، و اینکه مذهب مالک است و ثوری و ابو حنیفه. و شافعی را سه قول است: یکی موافق اینکه اقوال، و دوم آن که حکمش حکم زانی باشد، و سیم حکمش حکم لایط باشد.
اگر مردی ذات«1» محرمی را بخرد از آن خود«2» از مادر یا خواهر یا دختر یا عمّه یا خاله یا دختر برادر یا دختر خواهر، آنگه بداند ایشان را و بشناسد و با علم به آن مواقعه کند با ایشان، او را بباید کشتن علی کل‌ّ حال، و شافعی را دو قول است: یکی«3» آن که بر او حدّ باشد، دوم آن که بر او هیچ نباشد، و اینکه مذهب ابو حنیفه است.
اگر مردی زنی را بمزد بستاند برای وطی و او را بر وطی مزدی«4» دهد زانی بود، و بر او حدّ باشد، و شافعی همین گفت، و ابو حنیفه گفت: بر او حدّ نباشد یا «5» گفت:
لو استأجرها لیزنی بها فزنی بها«6» لا حدّ علیه ایضا، و لو استأجرها للخدمة فوطئها فعلیه الحدّ، اگر مردی نکاح بندد بر یکی از ذوات محرم خود- از آنان که گفتیم از نسب یا از رضاع- یا بر زن پدر یا بر زن پسر، یا زنی که بر سر چهار زن، یا زنی کند که شوهر دارد، یا زنی که طلاق داده باشد او را، یا لعان کرده باشد«7» یا او را سه طلاق داده باشد، آنگه خلوت کند با یکی از اینان [84- ر]
در ذوات محرم بر او قتل باشد، و در اینکه اجنبیّات بر او حد بود، و شافعی همین گفت الّا آن که اینکه فصل که ما کردیم او نکرد، و ابو حنیفه گفت: در اینکه هیچ بر او حد نباشد.
اگر چهار مرد بر کسی گواهی دهند به زنا و بشرط گوای«8» باشند آنگه غایب شوند یا بمیرند، حاکم را باشد که به گواهی ایشان حکم کند و مشهود علیه را حد زند، و شافعی همین گفت، و ابو حنیفه گفت: چون بمیرند یا غایب شوند حاکم را
-----------------------------------
(1). آل: زن، آج، لب: زان.
(2). همه نسخه بدلها یا .
(3). همه نسخه بدلها: یک قول.
(4). همه نسخه بدلها او.
(5). مش: تا.
(6). همه نسخه بدلها: ندارد.
(7). همه نسخه بدلها با او.
(8). آط، آب، آز، آل: گوی، مش: گواهی.

صفحه : 75
نباشد که به گواهی ایشان حکم کند.
چون چهار مرد حاضر آیند بنزدیک حاکم، یا بر کسی گواهی دهند به زنا سه کس گواهی بدهند [چهارم گوای ندهد]
«1» مشهود علیه را حدّ نباید زدن بلا خلاف، برای آن که گواهی تمام نیست، و آن که گواهی نداد بر او هیچ نباشد بلا خلاف. امّا آنان را که گواهی دادند، ایشان را حدّ فریه باید زدن، و ابو حنیفه و اصحاب او همین گفتند، و شافعی را در او دو قول است: در قدیم و جدید، گفت: حدّ باید زدن و در شهادات گفت نباید زدن.
اگر چهار مرد«2» گواهی دهند به زنا بر کسی، آنگه یکی رجوع کند آن را که مشهود علیه باشد، او را حدّ نباید زدن بلا خلاف، و آن را که رجوع کند از گواهی حد باید زدن بلا خلاف، اما سه گانه را بر ایشان حد نباشد. نزدیک ما شافعی را دو قول است: اگر چهار کس گواهی دهند بر کسی به زنا و آن کس محصن باشد، امام او را رجم کند، آنگه یکی باز آید و گوید: اینکه گواهی دروغ دادم و قصد من کشتن او بود او را به قصاص بباید کشتن، و شافعی همین گفت. و ابو حنیفه گفت: قصاص نباشد اینکه جا.
اگر بر زنی ستم کنند و با او فساد کنند بر او حدّ نباشد بلا خلاف، و او را مهری نرسد، و ابو حنیفه همچنین گفت، و شافعی گفت: او را مهر مثل رسد.
بنده و پرستار چون زنا کنند بر ایشان نیمه حد باشد پنجاه تازیانه اگر محصن باشد و اگر نه، و مذهب ابو حنیفه و شافعی و مالک همین است، و عبد اللّه عبّاس گفت:
اگر محصن باشد بر هر یکی از ایشان نیمه حدّ بود، و اگر نباشد بر ایشان هیچ نیست.
و بعضی فقها گفتند: حکم بنده در اینکه باب حکم آزاد بود، اگر محصن بود رجم، و اگر نامحصن بود حدّ، و داود گفت: بنده را صد تازیانه بزنند، و کنیزک را پنجاه اگر شوهر دارد، و اگر ندارد بر او هیچ نیست به یک روایت از او، و به دیگر روایت صد تازیانه سیّد را باشد که غلام و کنیزک خود را حدّ زند در آنچه مستحق‌ّ باشند بی اذن امام، و اینکه مذهب اوزاعی و ثوری و احمد و اسحاق و شافعی است. و ابو حنیفه
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها: کس.

صفحه : 76
گفت: او را نباشد که حدّ زند بی اذن امام، و مالک گفت: اگر غلام بود، خواجه را باشد«1» اگر کنیزکی بود که او را به شوهر داده نباشند«2»، و اگر شوهر دارد نرسد او را که حدّ زند، و سیّد را باشد که اقامت حدّ کند بر مملوک خود، [به]
«3» اقرار او، یا به علم خود، یا به گواهی گواهان«4» شافعی در اعتراف موافقت کرد ما را قولا واحدا، و در بیّنه و علم سیّد دو قول است او را: اگر سیّد فاسق بود یا زن یا مکاتب«5»، او را باشد که اقامت [حد]
«6» کند بر مملوک، و شافعی را دو قول است. اگر چهار مرد بر کسی گواهی دهند به زنا، [د]
«7» و گویند او زنا کرد به بصره، و دو گویند بل به کوفه، یا گواهی دهند که او زنا کرد در اینکه خانه در فلان زاویه، و دو گویند در دگر زاویه، بر مشهود علیه حد نباشد بلا خلاف، و گواهان را حدّ باید زدن. و شافعی را دو قول است:
یکی چنان که ما گفتیم، و یکی آن که حدّ نباید زدن ایشان را، و اینکه قول ابو حنیفه است.
چون چهار کس گواهی دهند بر کسی به زنا حدّ واجب شود بر مشهود علیه «سواء» اگر عهد متقادم بود و اگر نزدیک، و شافعی همین گفت. و ابو حنیفه گفت: چون عهد متقادم باشد، گواهی ایشان نشنوند«8». ابو یوسف گفت: ما جهد کردیم بر ابو حنیفه که اینکه تقادم را حدّی بگو، نگفت، و حسن بن زیاد و محمّد بن الحسن گفتند: حدّ نهاد آن را به یک سال، و ابو یوسف و محمّد گفتند: اگر از پس ماهی گواهی دهند من وقت المعاینة گواهی ایشان مقبول نباشد.
از شرایط احصان، اسلام نیست، بل حرّیت و بلوغ و کمال عقل و تمکین از وطی کفایت باشد بنزدیک ما چون اینکه شرایط حاصل آید محصن شود، و شافعی [84- پ]
همین گفت، و مالک گفت: اگر زن و شوهر کافر باشند، احصان نبود، چه نکاح ایشان نکاح نیست، و ابو حنیفه گفت: اسلام شرط است، و کلام با او در دو فصل باشد: یکی آن که بر مشرکان اصلا رجم واجب است«9»! گفت: نه، و دکر
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها و نیز.
(2). همه نسخه بدلها: باشند. [.....] (7- 6- 3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(4). همه نسخه بدلها و.
(5). کذا در اساس، همه نسخه بدلها: یا زن مکاتب.
(8). آط، آب، آج، لب، آز، مش: بشنوند.
(9). آط، آب، آج، لب، آز، مش: رجم هست یا نه.

صفحه : 77
آن که در اسلام که«1» شرط باشد در احصان یا نه! گفت: شرط نباشد«2».
مرد بیمار مأیوس را چون حدّ بر او واجب باشد صد شاخ شمش بباید گرفت و در هم بستن و یک بار بروی زدن بر وجهی که مؤدی نباشد به اتلاف«3»، و ابو حنیفه گفت: بر آن گونه که باشد مجتمع و متفرّق بزنند ضربی مولم [و مالک گفت: صد تازیانه درهم بندند یا کمتر، به حساب بزنند او را به آن ضربی مولم]
«4». و شافعی گفت: به اطراف الثّیاب و النّعال بزنند او را ضربی نه مولم، و اینکه طرفی است که گفته شد از خلاف، و در اینکه موضع اینکه قدر کفایت است.
قوله: فَاجلِدُوا کُل‌َّ واحِدٍ مِنهُما مِائَةَ جَلدَةٍ، «فا» برای آن آورد که کلام متضمّن شرط است، و التّقدیر: من زنی من رجل او امرأة فعلی کل‌ّ واحد منهما مائة جلدة، و اینکه خطاب اگر چه متوجّه است به جمله امّت، مراد رسول است- علیه السّلام- و ائمه که قائم مقام او باشند در اقامت حدود بلا خلاف.
و حقیقت [زنا]
«5» وطی مرد باشد زن را در فرج بی عقد«6» شرعی یا شبهه عقدی با علم یا غلبه ظن، و نه هر وطی حرام زنا باشد، زیرا که وطی زن حائض حرام است، و نیز وطی نفساء، و نگویند که آن زناست.
قوله: وَ لا تَأخُذکُم بِهِما رَأفَةٌ فِی دِین‌ِ اللّه‌ِ، و نباید که شما را بگیرد به ایشان رقّتی«7» و شفقتی در دین خدای. مجاهد و عکرمه و عطاء بن ابی رباح و سعید جبیر و نخعی و شعبی گفتند و إبن زید و سلیمان بن یسار: معنی آن است که نباید که رحمت شما را بر آن حمل کند که حدّ خدای رها کنی و اقامت نکنی. معتمر«8» گفت از عمران که، من ابو مجلز«9» را گفتم: اینکه سخت تکلیفی است که خدای ما را کرد فی قوله: وَ لا تَأخُذکُم بِهِما رَأفَةٌ فِی دِین‌ِ اللّه‌ِ، نباید که شما را رأفتی و رحمتی پدید آید بر ایشان، و ما را از روی بشریّت رحمت می‌باشد بر ایشان، همانا مراد در اینکه بزه
-----------------------------------
(1). آل: ندارد.
(2). همه نسخه بدلها: باشد.
(3). همه نسخه بدلها: با تلف او.
(5- 4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(6). همه نسخه بدلها: عقدی.
(7). آب، آز، آل: رأفتی.
(8). آج، لب، آل: معمّر.
(9). اساس: ابو ملحد، به قیاس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.

صفحه : 78
باشد! گفت: معنی آیت [نه]
«1» آن است که تو گمان بردی، معنی آن است که سلطان و حاکم برای رأفت و رحمت و رقّت نباشند«2» تا اقامت حدود رها کنند. و گفتند: دلیل بر اینکه ظاهر آیت است من قوله: فَاجلِدُوا کُل‌َّ واحِدٍ مِنهُما. و «جلد»، در لغت زدن باشد بر ظاهر جلد باشد، یقال: جلده اذا ضرب جلده، کما یقال: ظهره و بطنه و رأسه اذا ضرب ظهره و بطنه و رأسه.
خالد گفت: عبد اللّه عمر را کنیزکی بود، زنا کرد، او را به دست من داد و گفت: اینکه را حد زن بر پشت و بر پایها و بر اندامهای دیگر ضربی خفیف. او را گفتم: فاین انت عن قوله: وَ لا تَأخُذکُم بِهِما رَأفَةٌ فِی دِین‌ِ اللّه‌ِ! گفت به هر حال بنشاید کشتن او را، خدای جلد فرمود، قتل نفرمود.
سعید بن المسیّب و حسن بصری گفتند: مراد آن است که ضربی زنی موجع و مولم. زهری گفت: در زنا و فریه اجتهاد باید کردن در زدن و مبالغت نمودن و در حدّ شراب«3» تخفیف. قتاده گفت: در حدّ شرب و فریه تخفیف باید، و در زنا اجتهاد و مبالغت. حمّاد گفت: فاسق«4» را و شارب را حدّ با جامه باید زدن، و زانی را پشت برهنه باید زدن«5». و بنزدیک ما ایشان را حدّ چنان باید زدن که ایشان را یابند، اگر برهنه باشند ایشان حدّ برهنه باید زدن، و اگر با جامه باشند ایشان را حدّ چنان«6» باید زدن. و مرد را جلد«7» که زنند ایستاده زنند، و زن را بنشانند، و اینکه حدّ که زنند بر جمله اندام او مفرّق«8» کنند الّا بر روی و فرج، و مذهب شافعی همین است، و ابو حنیفه گفت: جز بر سر و روی و فرج.
امّا کیفیت اقامت حدّ آن است که: امام حاضر آید و گواهان به جای حدّ یا رجم.
اگر حدّ«9» به اقرار مرد و زن واجب شده باشد، امام ابتدا کند به رجم آنگه مردمان، و
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]
(2). همه نسخه بدلها: نباید.
(3). همه نسخه بدلها، بجز مش: شرابخواره، مش: شرب.
(4). همه نسخه بدلها: قاذف.
(5). همه نسخه بدلها: کردن.
(6). آل، مش: حد با جامه.
(7). همه نسخه بدلها: حدّ.
(8). مش: متفرّق.
(9). اساس: اگر چند بار، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد.

صفحه : 79
اگر به گواهی گواهان درست شده باشد، اوّل گواهان ابتدا کنند، آنگه امام، آنگه مردمان. و مذهب ابو حنیفه همین است [85- ر]
و شافعی گفت: ابتدا کردن واجب نیست بر کسی، بل هر که خواهد ابتدا کند. و اگر مرد یا زن از آنان باشد«1» که بر او جلد و رجم واجب بود، اوّل حدّ زنند او را رها کنند تا نیک شود، آنگه رجم کنندش. چون امام کسی را رجم خواهد کردن، بفرماید تا چاله‌ای بکنند و مرد را در آن جا کنند تا کمر بست، و اگر زن باشد تا به سینه، و«2» خاک پیرامن ایشان بینبارند و استوار کنند.
و آنان که سنگ اندازند با پس پشت او شوند و از برابر روی او«3» نیندازند تا بر رویش نیاید، اگر از خاک بر آید و بگریزد نگاه کنند اگر به گواهی گواهان بر او درست شده باشد، باز آرند او را و به چال«4» فرو کنند و سنگ می‌اندازند تا تمام بکشتن او«5»، و اگر به اقرار او بر او متوجّه باشد و بر آید و بگریزد، نگاه کنند. اگر پیش از آن باشد که هیچ سنگ بر او آید، باز آرند او را و سنگسار کنند، و اگر سنگی چند بر او آمده باشد و اگر همه، یکی باشد، و برآید و بگریزد، رها کنند تا برود و به دنبال او نروند.
و سنگ بزرگ نزنند ایشان را«6»، سنگهای«7» میانه و معتاد که انداختن را شاید از آن زنند.
و آن را که حدّ زنند بر وجه ایجاع و ایلام زنند«8»، اگر در زیر آن بمیرد بر زننده هیچ نباشد، و او را قود«9» و دیت نبود.
و مرد را بر پای بدارند، و زن را بنشانند و جامه بر او ببندند«10» تا عورتش گشاده نشود.
و آن را که حدّ زنند، اگر بگریزد- حدّ تمام نازده- باز آرند او را و حدّ تمام بزنند
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: باشند.
(2). همه نسخه بدلها به.
(3). همه نسخه بدلها سنگ.
(4). همه نسخه بدلها: چاله.
(5). همه نسخه بدلها، بجز آط: بکشند او را.
(6). همه نسخه بدلها بل. [.....]
(7). همه نسخه بدلها کوچک.
(8). همه نسخه بدلها و سخت زنند.
(9). اساس: قوت، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(10). مش: پوشانند.

صفحه : 80
او را «سواء» اگر به اقرار او باشد«1»، اگر به گواهی گواهان.
و آن را که بر او رجم واجب بود، و او بیمار بود، رجم کنند او را و انتظار نکنند«2» تا بهتر شود [چه غرض تلف اوست. و آن را که حدّ باید زدن و بیمار باشد، رها کنند تا بهتر شود]
«3» آنگه حد زنند او را. و اگر مصلحت اقتضای تقدیم حدّ کند بر او حدّش بزنند علی کل‌ّ حال به صد شمش درهم بسته- چنان که بیان کردیم.
و آن را که حدّ باید زدن در صمیم الحرّ و البرد نزنند، رها کنند تا هوا خوش شود.
و در زمین دشمن کس را حدّ نزنند تا حمیّت حمل نکند«4» او را بر آن که در ایشان گریزد.
و اگر کسی را که بر او حدّ واجب بود با حرم خدای یا حرم رسول یا حرم یکی از ائمه گریزد، رها کنند تا برون آید آنگه حدّش زنند، و اگر برون نیاید طعام و شراب بر او تنگ کنند تا بیرون آید آنگه حدّ بر او رانند«5».
و زن را چون حدّ بر او واجب شود و آبستن باشد، رها کنند تا بار بنهد و از نفاس بیرون آید، و کودک را شیر بدهد، آنگه حدّش بزنند، اگر جلد باشد و اگر رجم.
و آن کس را که چند حدّ بر او جمع شود که بعضی از آن کشتنی«6» باشد، همه به جای آرند و کشتنی«7» باز پس دارند چنان که مثلا آن را که حدّ فریه بر او واجب باشد و دست بریدن به دزدی«8»، و کشتنی به قصاص، یا رجم به زنا، اوّل حدّش زنند و آنگه دستش ببرند و آنگه قصاص کنند او را.
و آن را که حدّی بر او واجب شود و او عاقل باشد، آنگه مخلّط«9» شود، حدّ بر او برانند«10» به هر حال و رها نکنند«11».
و امیر المؤمنین- علیه السّلام- حکم کرد در مردی که بر خود اقرار داد به حدّی که
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها و.
(2). آل: نکشند.
(3). اساس: افتادگی دارد، از آط، افزوده شد.
(4). آب، آج، لب، آز، آل: نکنند.
(5). همه نسخه بدلها: آنگه حدّش زنند.
(6). همه نسخه بدلها: که از آن بعضی کشتن.
(7). همه نسخه بدلها: کشتن.
(8). اساس: بریدنی، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(9). آط، آب، آج، لب، مش: مختلط، آل: مخبّط.
(10). همه نسخه بدلها: بدارند. [.....]
(11). همه نسخه بدلها: رها کنند.

صفحه : 81
خدای راست بر او، و بیان نکرد که چه حدّ است، گفت: او را چندان می‌زنی تا او گوید بس.
و آن کس که او به حدّی بر خود اقرار دهد، آنگه انکار کند، التفات نکنند به آن انکار او، و حدّ بر او برانند، ما دام تا رجم نباشد، اگر رجم باشد به انکار او دست از او بدارند.
و زن مستحاضه را تا خونش منقطع نشود حدّ نزنند او را.
و چون امام کسی را حدّ خواهد زدن، مردم را خبر دهد تا جماعتی حاضر آیند و مشاهد حال باشند و معتبر شوند به آن، و ذلک قوله تعالی: وَ لیَشهَد عَذابَهُما طائِفَةٌ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ.
و خلاف کردند در عدد ایشان و کمّیّت ایشان. بنزدیک ما ده کس باشد، و اینکه قول حسن بصری است. عبد اللّه عبّاس گفت: کمّیّت«1» ایشان یک کس باشد، و«2» یک روایت است اصحاب ما را. عکرمه گفت: دو کس باید. زهری گفت: سه کس. و شافعی گفت: چهار کس. و نخعی و مجاهد گفتند: یک مرد، لقوله تعالی: وَ إِن طائِفَتان‌ِ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ اقتَتَلُوا«3» وَ لیَشهَد عَذابَهُما طائِفَةٌ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ.
ابو هریره گفت«5»: اقامت حدّ به زمینی اهل زمین را بهتر باشد از چهل شبانه روز باران.
حذیفة بن الیمان روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت:
یا معشر النّاس اتّقوا الزّنا فان‌ّ فیه ست‌ّ خصال، ثلاثا فی الدّنیا و ثلاثا فی الاخرة
، گفت: از زنا بپرهیزید که در او شش خصلت است: سه در دنیا، و سه در آخرت. امّا آن سه گانه
-----------------------------------
(1). آط، آب، مش: کمینه.
(2). همه نسخه بدلها اینکه.
(3). سوره حجرات (49) آیه 9.
(4). همه نسخه بدلها: در دادند.
(5). آب، آز، مش که رسول گفت.

صفحه : 82
که در دنیاست: آب روی ببرد، و درویشی آرد، و عمر بکاهد. و امّا آن سه که در آخرت است: خشم خدای بواجب«1»، و حساب بد بود خداوندش را، و ملازمت دوزخ.
و آنس روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: اعمال امّت من هر شب آدینه بر من عرضه کنند دو بار، خشم خدای سخت باشد بر زنا کنندگان.
وهب بن منبّه گفت: زانی بنمیرد تا درویش نشود، و قوّاد بنمیرد تا کور نشود.
قوله تعالی: الزّانِی لا یَنکِح‌ُ إِلّا زانِیَةً أَو مُشرِکَةً- الایة، علما در معنی و حکم آیت خلاف کردند. بعضی گفتند: سبب نزول آیت آن بود که، مهاجر چون به مدینه آمدند، در میان ایشان درویشان بسیار بودند، و در مدینه جماعتی زنان ناپارسا بودند به اینکه کار معروف و توانگر«2» بودند، و درویشان را طمع افتاد که ایشان را به زنی کنند.
از آن جا که در مدینه ایشان را جایی و مالی نبود، از رسول- علیه السّلام- دستوری خواستند در نکاح ایشان. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و نکاح ایشان بر مسلمانان حرام کرد، چه هم زانی«3» بودند و هم مشرکات، و گفت: مرد [ز]
«4» انی نباید که تا نکاح کند الّا با زانیه یا مشرکه، و نیز زن زانیه مناکحه نکند الّا با زانی یا با مشرکی، و نکاح ایشان بر مؤمنان حرام است، و ظاهر آیت اگر چه خبر است، معنی آن است که باید که چنین باشد، چنان که گفت: وَ مَن دَخَلَه‌ُ کان‌َ آمِناً«5» إِن‌َّ الصَّلاةَ تَنهی عَن‌ِ الفَحشاءِ وَ المُنکَرِ«7»، یعنی باید تا نماز مردمان را منع کند از فحشاء و منکر، چه اگر خبر بودی دروغ بودی، و اینکه قول مجاهد است و عطاء بن ابی رباح و قتاده و زهری و القاسم بن ابی برّة«8» و شعبی و ابو حمزة الثمالی‌ّ و روایت عوفی از عبد اللّه عبّاس.
عکرمه گفت: آیت در زنانی«9» آمد زنا کننده که در مکّه و مدینه بودند، و بسیار
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: کند.
(2). همه نسخه بدلها، بجز آط: توانگر.
(3). همه نسخه بدلها: روانی.
(4). به قیاس با آط و فحوای عبارت افزوده شد.
(5). سوره آل عمران (3) آیه 97.
(6). مش و.
(7). سوره عنکبوت (29) آیه 45.
(8). آط، آب، آز: القاسم بن ابی برزه، آج، لب: ابو القاسم بن ابی برزه. [.....]
(9). همه نسخه بدلها: روانی.

صفحه : 83
بودند، و از مشاهیر ایشان نه زن بود«1» و صواحب رایات چون علمهای بیطار تا ایشان را به آن بشناختندی: یکی ام‌ّ مهزول«2» بود کنیزک سایب بن ابی السّایب المخزومی، و ام‌ّ علیط بود کنیزک صفوان بن امیّة، و حنّة«3» القبطیّه کنیزک عاص وائل، و مریّه«4» بود کنیزک مالک بن عمیلة بن السّاق، و حلاله بود کنیزک سهیل بن عمر، و ام‌ّ سوید بود کنیزک عمر بن عثمان المخزومی‌ّ، و شریفه بود کنیزک زمعة«5» الاسود، و فرسه«6» بود کنیزک هشام بن ابی ربیعه، و قریبا بود کنیزک هلال بن انس، و خانه‌های ایشان را خرابات خواندندی در جاهلیّت. و به خانه ایشان الّا مشرکی«7» یا زانی نرفتی. و در جاهلیّت عادت بودی که مردم فرومایه زن ناپارسا«8» به زنی کردی«9» به طمع کسب ایشان، و آن را طعمه بساختندی. جماعتی درویشان مسلمانان را اندیشه افتاد که همچنین کنند، از پیغامبر دستوری خواستند. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و نهی کرد ایشان را از مناکحت ایشان«10» و امثال ایشان.
عمرو بن شعیب گفت: آیت در مرثد الغنوی‌ّ آمد و در عناق. و مرثد مردی بود شجاع و او را دلدل گفتندی، و او را رسول- علیه السّلام- نصب کرده بود تا ضعیفان مسلمانان را از مکّه به مدینه آوردی، و اینکه عناق در جاهلیّت دوست او بود، چون«11» به مکّه آمد او را استدعا کرد. او«12» گفت: خدای تعالی زنا حرام کرده است، گفت«13»:
مرا به زنی کن و نکاحی که شما راست. او گفت: تا از رسول دستوری خواهم.
دستوری خواست، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
بعضی دگر گفتند: مراد به نکاح نه عقد است، بل نکاح کنایت است از جماع.
و بنزدیک ما اینکه لفظ از الفاظ مشترکه است، حقیقت باشد [86- ر]
در عقد و
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: بودند.
(2). آط، آج، لب: مهرول.
(3). آب، آز، مش: حیّة بن، آج، لب: حبّة.
(4). آط، آج، لب، آز، آل، مش: مزیّه.
(5). همه نسخه بدلها: زمعة بن.
(6). آط، مش: فرشه، آب، آز: فرشته، آل: فریسه.
(7). آج، لب، آل: مشرک.
(8). آط، آب، آز را.
(9). همه نسخه بدلها: کردندی.
(10). آط، آج، لب، مش: اینان.
(11). آط، آب، مش او.
(12). اساس: و، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(13). همه نسخه بدلها پس. [.....]

صفحه : 84
در جماع، و اینکه است که ما گفتیم که به یک عبارت خبر توان دادن از دو معنی مختلف، نبینی که چون گوید: لا تنکح ما نکح ابوک، روا باشد که اینکه یک لفظ نهی باشد عن العقد و الجماع معا. پس گفتند: معنی آیت آن است که خلوت نکند و زنا نکند با زانیان«1» الّا زانی [ یا ]
«2» مشرکی، و نیز از زنان رغبت نکند در زنا الّا زانیه‌ای یا مشرکه‌ای، و اینکه قول سعید جبیر است و ضحّاک و عبد الرّحمن بن زید و روایت والبی«3» است از عبد اللّه عبّاس که گفتند معنی آن است که: الزّانی لا ینکح، ای لا یزنی الّا بزانیة او مشرکة، و کذلک الزّانیة لا یزنی بها الّا زان او مشرک. وَ حُرِّم‌َ ذلِک‌َ عَلَی المُؤمِنِین‌َ، و نکاح ایشان حرام است بر مؤمنان. سعید بن المسیّب گفت: اینکه در ابتدای اسلام بود آنگه منسوخ شد اینکه حکم بقوله تعالی: وَ أَنکِحُوا الأَیامی مِنکُم«4» وَ الَّذِین‌َ یَرمُون‌َ المُحصَنات‌ِ- الایة، حق تعالی در اینکه آیت حکم
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: زانیات. (9- 6- 5- 2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، افزوده شد.
(3). اساس: وابلی، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(4). سوره نور (24) آیه 32.
(7). چاپ شعرانی نکاح ایشان رواست.
(8). همه نسخه بدلها: اما اگر کسی با کسی زنا کند.

صفحه : 85
قاذف و حدّ او بیان کرد، گفت: و آنان که ایشان محصنات را- یعنی عفایف را و زنان پارسا«1» را- که ایشان خود را احصان و صیانت کرده قذف کند و رمی کند به تهمت زنا گوید: یا زانیة، [ای]
«2» زنا کننده، یا گوید: زنا کردی، و همچنین اگر مردی پارسای بی گناه را گوید: یا زانی او زنیت، آنگه بر آن دعوی که گفته باشد چهار گواه نیارد تا گواهی دهند بر آن که اینکه گوینده راست گفت و اینکه مرد با اینکه زن زنا کرد، و ما بمعاینه دیدیم کالمیل فی المکحله، و الّا اینکه گوینده را هشتاد تازیانه باید زدن. و قوله تعالی: فَاجلِدُوهُم، تقدیر آن است که (فاجلدوا کل واحد منهم)، به اتفاق هر یکی را از ایشان هشتاد تازیانه زنی. آنگه حکم کرد که گواهی ایشان قبول مکنی هرگز مادام تا توبه نکرده باشند بر خلافی که هست میان فقها و گفته شود- ان شاء اللّه«3». وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الفاسِقُون‌َ، و ایشان فاسق باشند، اینکه سه حکم کرد ایشان را:
یکی وجوب حدّ، و یکی نفی قبول شهادت، و یکی نام فسق. امّا حکم آیت: بدان که نزدیک ما مردی یا زنی اگر کافر باشد اگر مسلمان، اگر بنده باشد اگر آزاد، پس از [آن که]
«4» عاقل و بالغ باشد مردی [را]
«5» گوید: یا زانی، یا گوید: ای لایط، یا گوید: ای مفعول، یا دشنامی که معنی اینکه دارد به هر لغت که باشد به شرط آن که عالم باشد به آن لغت و به موضوع«6»، یا زنی را گوید از اینکه عبارات چیزی، اینکه«7» حدّ بر او واجب شود هشتاد تازیانه. امّا اگر قاذف بنده بود حدّ هم هشتاد لازم باشد بنزدیک ما، و زهری و عمر بن عبد العزیز موافقت کردند«8»، و جمله فقها خلاف کردند و گفتند: حدّ بنده بر نیمه حدّ آزاد باشد چهل تازیانه. دلیل ما عموم آیت است، و در آیت فرق نیست.
اگر کسی قذف کند جماعتی را هر یکی را علی حده به کلمتی مفرد، گوید یکی را: یا زانی؟ و دیگری را: یا لایط؟ و دیگری را یا مفعول؟ برای هر یکی حدّی واجب شود بدو، و اینکه مذهب ماست و مذهب شافعی قولا واحدا. و اگر جمله را به
-----------------------------------
(1). آب، آز: پارسان. (5- 4- 2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(3). آب، آز قوله تعالی.
(6). آب، آج، آز، مش: به وضع آن.
(7). آط، آب، آج، لب، آل، لب: به اینکه.
(8). همه نسخه بدلها، بجز آز ما را.

صفحه : 86
یک لفظ گوید: شما زنا کردی یا شما زنا کننده‌ای، مذهب ما آن است که«1»: قوم او را بنزدیک امام یا حاکم آرند و به یک بار مطالبه کنند، بر او یک حد باشد برای همه، و اگر هر یکی علی حده او را به حاکم آرند«2»، به حق‌ّ خود مطالبه کنند، برای هر یکی امام حدّی زند او را. و شافعی را دو قول است در اینکه مسأله، که در قدیم گفت: [86- پ]
بر او یک حدّ باشد، و در جدید گفت: برای هر یکی حدّی کامل باشد بر او، و اینکه تفصیل مراعات نکرد که ما گفتیم. و ابو حنیفه گفت: بر او یک حدّ بیش نباشد سواء اگر به یک کلمه گوید و اگر«3» به کلمات مختلف مفرد هر یکی را.
و ابو حنیفه را به ظاهر آیت تمسّک نیست، اگر گوید ظاهر آیت آن است: یَرمُون‌َ المُحصَنات‌ِ، ایجاب حدّ برای جماعات«4» محصنات کرد، گوییم: اگر اینکه ظاهر را کار بندد«5» لازم آید که برای افراد بر او حدّ واجب نبود، و اینکه خلاف اجماع است.
دگر آن که: فَاجلِدُوهُم، بر جمع است و به اتّفاق مراد آن است که: (فاجلدوا کل واحد منهم). چون در حق‌ّ قاذف معنی اینکه است ممتنع نباشد که در حق‌ّ«6» مقذوف همین تقدیر باشد اگر«7» گوید مردی را که: تو زنا کردی با فلان زن بر او دو حدّ واجب شود: یکی برای مرد، و یکی برای زن، چه او دو کس را قذف کرد. و ابو حنیفه گفت: بر او یک حدّ باشد، و شافعی در قدیم همین گفت، و در جدید دو قول است او را: یکی، چنان که ما گفتیم، و دگر آن که یک حدّ واجب باشد.
اگر گوید کسی را«8»: یا بن الزّانیین؟ بر او دو حدّ واجب شود مادر و پدر مقذوف را، اگر زنده باشند مطالبه ایشان را باشد، و اگر مرده باشند بحق‌ّ ارث مطالبه مقذوف را باشد و دگر وارثان را. و ابو حنیفه گفت: یک حدّ واجب شود. و شافعی را دو قول است: یکی، چنین که ما گفتیم، و اینکه قول اوست در جدید و در قدیم و گفت: یک حدّ. بدان که حدّ قاذف موروث باشد همچون مال برای آن که حق‌ّ«9» مقذوف است به میراث برسد به نسب دون سبب، خویشان نسبی را باشد دون سببی. و ابو حنیفه گفت:
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها اینکه.
(2). همه نسخه بدلها و. [.....]
(3). همه نسخه بدلها: یا .
(4). همه نسخه بدلها: جماعت.
(5). همه نسخه بدلها، بجز لب، آج: بندند.
(9- 6). همه نسخه بدلها: حدّ.
(7). همه نسخه بدلها: که.
(8). همه نسخه بدلها: اگر کسی را گوید.

صفحه : 87
موروث نباشد، و شافعی گفت: موروث باشد. و در آن که به که رسد سه قول است او را: یکی«1» موافق مذهب ماست، و قول دوم آن که عصبه را باشد، و قول سیم آن که به جمله خویشان رسد از خویشان نسبی و سببی- از مردان و زنان- و اینکه مذهب اصحاب اوست«2».
تعریض به قذف، قذف نباشد بنزدیک ما«3» اگر در حال غضب«4» باشد و اگر در حال رضا«5»، و مذهب شافعی همین است، و مالک گفت: در حال غضب قذف باشد، و در حال رضا قذف نباشد.
مرد آزاد بکر را چون در زنا چهار حدّ بزنند او را یا در قذف، به بار پنجم بکشند او را. و بنده را بار هشتم. و یک روایت آن است که: بنده را به بار چهارم بکشند، و جمله فقها در اینکه باب خلاف کردند و گفتند: بر او حدّ باشد«6» چندان که کند از قذف و زنا، قوله تعالی: وَ الَّذِین‌َ یَرمُون‌َ المُحصَنات‌ِ.
سعید جبیر گفت: آیت در باب عایشه آمد، و دیگر مفسّران گفتند: آیت عام‌ّ است در جمله آنان که آیت متناول بود ایشان را از جمله زنان مؤمنان. و رمی و قذف و قرف«7» یکی باشد، یقال: رماه«8» بکذا و آنچه«9» به او متعلّق است و آن زناست از آیت حذف کرد لدلالة الکلام علیه، [و التّقدیر]
«10»: وَ الَّذِین‌َ یَرمُون‌َ المُحصَنات‌ِ بالزّنا، ثُم‌َّ لَم یَأتُوا بِأَربَعَةِ شُهَداءَ علی دعواهم. و قوله: فَاجلِدُوهُم، «فا» برای آن آورد که کلام متضمن شرط است از روی معنی، چنان که بیان کردیم پیش از اینکه. اگر گواه ندارد«11» مقذوف را رجم باید کردن یا حدّ زدن بر موجب آن که مستحق‌ّ باشد، و اگر نیارد او را هشتاد تازیانه بباید زدن حدّ المفتری.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها قول.
(2). اساس: ماست، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(3). همه نسخه بدلها سواء.
(4). آل، لب قذف. در اساس هم همین کلمه با خطی بعدی افزوده شده است.
(5). آج، لب، آز، آل قذف نباشد.
(6). اساس: نباشد، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(7). آز، آل: فریه.
(8). آب، آز، آل، مش: رمیته. [.....]
(9). همه نسخه بدلها: با آنچه رمی.
(10). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(11). همه نسخه بدلها: بیارد.

صفحه : 88
حسن بصری گفت: حدّ المفتری با جامه زنند، و اینکه روایت است از باقر- علیه السّلام. و نخعی گفت: جامه از او بردارند، و بنزدیک ما حدّ مفتری با جامه زنند، و حدّ زنا برهنه. قوله: وَ لا تَقبَلُوا لَهُم شَهادَةً أَبَداً، و نیز از حکم او آن است که گواهی او هرگز قبول نکنند مادام که«1» بر آن مصرّ باشد اگر توبه کند و حدّ توبه او آن بود که خویشتن را دروغزن کند و گوید: دروغ گفتم، آنگه گواهی او قبول کنند و داخل بود در تحت«2» استثنا، و اینکه مذهب ماست و مذهب شافعی سواء اگر حد زده باشند او را و اگر نزده باشند، و اینکه قول مسروق است و زهری و شعبی«3» و طاووس و مجاهد و سعید جبیر [87- ر]
و عمر بن عبد العزیز و ضحّاک و قول صادق و باقر است- علیها السّلام. و مذهب ابو حنیفه و اصحابش و اهل عراق آن است که: او داخل نیست در استثنا، بل استثنا راجع است الی قوله: وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الفاسِقُون‌َ، و مقصور است بر او، و اینکه قول شریح است و سعید بن المسیّب و حسن و ابراهیم. و امّا به توبه حدّ«4» او ساقط نشود برای آن که از حق‌ّ«5» مقذوف است اگر او عفو کند ساقط شود و الّا به توبه حق‌ّ خدای ساقط شود به اسقاط او. اما حدّ زانی اگر توبه [کند]
«6» پیش از آن که گواهان بر او گواهی دهند حدّ ساقط شود بنزدیک ما، و اگر پس از آن باشد حدّ ساقط نشود. وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الفاسِقُون‌َ، و آنان که اینکه کنند از قذف محصنات فاسق باشند.
إِلَّا الَّذِین‌َ تابُوا، الّا آنان که توبه کنند. خلاف کردند در اینکه استثنا و مانند اینکه از هر استثنایی که متعقّب باشد چند جمله کلام«7» راجع بود با آن که در بر او بود یا راجع بود با جمله«8». شافعی و اصحابش گفتند: راجع باشد الی با جمله آنچه متقدّم باشد، و ابو حنیفه و اصحابش گفتند: راجع باشد الی ما یلیه فقط، و مذهب ما آن است که صحیح بود رجوع او با هر یکی از آن، و قطع نتوان کردن بر«9» یکی از آن الّا به دلیلی
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: تا.
(2). همه نسخه بدلها: حدّ.
(3). همه نسخه بدلها و عطاء.
(4). همه نسخه بدلها از.
(5). آج، لب، آل: حدّ.
(6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(7). همه نسخه بدلها را.
(8). آب، آز، مش: جملی.
(9). اساس: و، با توجّه به آط و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 89
قاطع، و مثال او چنان باشد که کسی گوید: قصدت الادباء و اکرمت العلماء، و ادّبت الغلمان الّا واحدا منهم، اینکه استثنا راجع با غلمان«1» یا با جمله آنچه رفته است. اختلاف مذاهب«2» آن است که گفته شد.
و دلیل بر مذهب صحیح که ما اختیار کردیم از توقّف بر دلیل حسن استفهام است که سامع چون شنود که کسی گوید: اکرم«3» العلماء و جالس الفقهاء و اضرب الغلمان الّا واحدا منهم، که بپرسد«4» گوید: که را خواستی و استثنا از جمله کدام«5» کردی! از یکی یا از همه! و چنین«6» استفهام دلیل اشتراک و احتمال کند.
دلیلی دیگر بر صحّت اینکه مذهب آن است که ما در قرآن و استعمال اهل لسان استثنا چنان یافتیم که چون متعقّب باشد«7» یک بار راجع بود با همه، و یک بار الی ما یلیه، و استعمال اهل لغت لفظی را در یک معنی یا دو معنی یا معانی بسیار، دلیل حقیقت او کند در آن معانی الّا که دلیلی از خارج پدید آید که در بعضی حقیقت است و در بعضی مجاز، چنان که در آیت است که به ظاهر استثنا توبه ردّ کردیم با فسق و به دلیل«8» با نفی شهادت، و گفتیم: الّا استثناست از اینکه دو، و در سقوط حدّ توقّف کردیم بر دلیلی دگر که ما را ره نمود شرعی بر آن که استثنا نیست از او، و حدّ ساقط نیست. دلیلی دیگر بر صحّت اینکه مذهب [آن است]
«9» که: یکی از ما چون گوید: ضربت غلمانی و اکرمت جیرانی و ادّیت زکاتی قائما او قاعدا، صباحا او مساء فی مکان کذا، اینکه متعلّقات از حال و ظروف مکان و زمان صحیح«10» است که راجع باشد با جمله، و با هر یکی از اینکه جمل همچنین استثناء اذا قال: الّا واحدا، و آنچه جامع است میان ایشان آن است که استثناء و حال و ظروف مکان و زمان فضلاتی است که بعد تمام الکلام آید غیر مستقلّة بانفسها متعلّقة بما قبلها. و آنچه متعلّق
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بود.
(2). همه نسخه بدلها: مذهب. [.....]
(3). اساس: اکرمت، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). آب، آز و.
(5). همه نسخه بدلها: از کدام جمله.
(6). آط، آب، آج، لب، آز، آل، مش: حسن اینکه، مش: اینکه.
(7). همه نسخه بدلها جمله را.
(8). همه نسخه بدلها: به دلیلی.
(9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(10). آط، آب، آج، لب، آل، مش: و محتمل.

صفحه : 90
فقهاست و جوابهای«1» آن در کتب اصول فقه مشروح است- و اینکه جا بیش از اینکه احتمال نکند.
إِلَّا الَّذِین‌َ تابُوا مِن بَعدِ ذلِک‌َ وَ أَصلَحُوا، الّا آنان که توبه کنند پس از آن و اصلاح کنند، پشیمان باشند به آنچه کرده باشند و عزم کنند که دیگر نکنند و خویشتن دروغزن کنند، آنگه اسم فسق از ایشان زایل شود. و به قبول شهادت باز شوند به ادلّه شرعی و اخبار«2» که آمده است در اینکه باب، منها، از آن جمله حدیث مغیره بن شعبه که چون جماعتی آمدند و بر او گواهی دادند به زنا در عهد عمر خطّاب«3»، سه کس گواهی بدادند، و چهارم گفت: من گواهی زنا نمی‌دهم، و لکن کاری منکر دیدم. عمر بفرمود تا آن سه کس را حدّ زدند، دو کس توبه کردند و یکی اصرار کرد. ایشان را با قبول گواهی برد«4» و آن را که توبه نکرده بود گواهی نشنید، و هیچ«5» از صحابه بر او انکار نکرد، دلیل کند که اینکه اجماع صحابه است. فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، خدای تعالی آمرزنده [87- پ]
و بخشاینده است، بیامرزد او را و رحمت کند.
قوله تعالی: وَ الَّذِین‌َ یَرمُون‌َ أَزواجَهُم وَ لَم یَکُن لَهُم شُهَداءُ إِلّا أَنفُسُهُم- الایة، حق تعالی گفت: و آنان که ایشان قذف کنند زنان خود را، و گواه ندارند بر ایشان جز خویشتن را، فَشَهادَةُ أَحَدِهِم، گواهی یکی از ایشان أَربَع‌ُ شَهادات‌ٍ بِاللّه‌ِ، چهار سوگند به خدای باشد که بخورند«6» بر آن که ایشان راست گویند در آن دعوی که می‌کنند. کوفیان خواندند: [اربع]
«7» شهادات، به رفع «عین» علی خبر الابتداء و هو قوله: فَشَهادَةُ أَحَدِهِم، اینکه مبتداست و اربع خبر اوست، و باقی قرّاء به نصب «اربع» خواندند علی انّه مفعول، لقوله: فَشَهادَةُ أَحَدِهِم، برای آن که مصدر عمل فعل کند. و بعضی دگر گفتند: علی تقدیر فعل محذوف، و التّقدیر: فشهادة احدهم
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: جواب.
(2). آب، آج، لب، آز، مش: اخباری.
(3). اساس رضی اللّه عنه.
(4). آب، آز: بزد.
(5). همه نسخه بدلها کس.
(6). آج، لب: بخورد. [.....]
(7). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، از قرآن مجید افزوده شد.

صفحه : 91
ان یشهد اربع شهادات باللّه.
قوله: وَ الخامِسَةَ، ای الشّهادة الخامسة. جمله قرّاء مرفوع خواندند به ابتدا و خبر او «ان‌ّ» و ما بعدها باشد، مگر حفص که او خواند عن عاصم: و الخامسة، بالنّصب علی تقدیر؟ و یشهد الشّهادة الخامسة. نافع و یعقوب خواندند: «ان لعنة اللّه» و: «ان غضب اللّه» به تخفیف هر دو «نون» و رفع ما بعدهما بر آن که «ان» مخفّفه باشد از ثقیله، و باقی قرّاء به تشدید «ان‌ّ»«1» هر دو موضع، و نصب ما بعدهما که اینکه حرف تا مشدّد بود عمل نصب کند، چون«2» تخفیف کنند او را عملش باطل شود.
و نافع تنها خواند: و الخامسة ان غضب اللّه علیها، به تخفیف «نون» «ان» بر«3» فعل ماضی، و رفع «اللّه»، و باقی«4» بر مصدر مضاف الی اسم اللّه تعالی، و جرّ «اللّه» به اضافت. اینکه اختلاف قرّاء است در آیت.
امّا معنی آیت و سبب نزول او، عکرمه روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که چون خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ الَّذِین‌َ یَرمُون‌َ المُحصَنات‌ِ ثُم‌َّ لَم یَأتُوا بِأَربَعَةِ شُهَداءَ فَاجلِدُوهُم ثَمانِین‌َ جَلدَةً- الایة، سعد عباده گفت: یا رسول اللّه؟ اگر من از در خانه«5» در روم و مردی را یابم بر شکم زن«6» خفته یا در میان ران او شده بنه جنبانم او را و بنرنجانم تا بروم و چهار گواه بیارم، چون به طلب چهار گواه روم«7» او پرداخته باشد و رفته، اگر آنچه دیده باشم بگویم هشتاد تازیانه بر من زنند، اینکه عجب حکمی است؟ رسول- علیه السّلام- گفت:
یا معشر الانصار
؟ نمی‌شنوی«8» که سیّدتان«9» چه می‌گوید؟ گفتند: یا رسول اللّه؟ او را ملامت مکن که او مردی غیور است و هرگز هیچ زن نکرده است الّا بکر، و هیچ زن را طلاق ندهد که کس او را به زنی یا رد کردن«10». سعد عباده گفت: تن و جان من فدای تو باد یا رسول اللّه؟ من می‌دانم که اینکه حق‌ّ است، و از
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها در.
(2). آب، آز به.
(3). همه نسخه بدلها: و.
(4). همه نسخه بدلها قرّاء.
(5). همه نسخه بدلها خود.
(6). مش خود.
(7). همه نسخه بدلها، بجز آب: شوم.
(8). همه نسخه بدلها، بجز مش: می‌شنوی، مش: بشنوید.
(9). اساس: شبان، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها و مراجع تفسیر، تصحیح شد.
(10). آج، لب: کند.

صفحه : 92
خدای است- جل‌ّ جلاله- و لکن مرا از اینکه عجب می‌آید؟ رسول- علیه السّلام- گفت:
حکم خدای اینکه است، و خدای چنین فرمود. سعد گفت: صدق اللّه و رسوله، خدای و پیغامبر راستیگرند«1».
ایشان در اینکه بودند که پسر عم‌ّ«2» از آن سعد- نام او هلال بن امیّه- از خرما ستانی که او را بود باز گشت. در خانه رفت مردی را دید با زن خود خفته«3» با او زنا می‌کرد، هیچ نگفت. آمد تا بنزدیک رسول- علیه السّلام- رسول با صحابه نشسته بود، گفت: یا رسول اللّه؟ چنین حالی افتاد«4»، من اینکه به چشم خود دیدم معاینه، و به گوش خویش شنیدم، و اینکه را دفع نمی‌توانم کردن. رسول- علیه السّلام- از اینکه حال متغیّر شد و اثر کراهت«5» بر وی«6» پیدا شد و اینکه حدیث بر وی گران آمد. هلال گفت: یا رسول اللّه؟ من می‌دانم که تو را اینکه حدیث خوش نمی‌آید، و لکن من اینکه حادثه به چشم خود دیدم و چگونه توانم تا اینکه را پوشیده دارم! خدای داند که من راست می‌گویم و حق‌ّ می‌گویم و امید دارم«7» که خدای تعالی مرا از اینکه حادثه«8» فرج دهد. رسول- علیه السّلام همّت کرد که او را حدّ زند، انصار گفتند: ما را محنت افتاد و به آنچه سعد گفت در افتادیم، اکنون هلال را حدّ بزنند و گواهی«9» او نیز مقبول نباشد، و اینکه کاری است عظیم؟ ایشان در اینکه بودند و رسول- علیه السّلام- ساز می‌کرد که هلال را حدّ فرماید زدن، وحی فرو آمد«10»، صحابه شاد شدند [88- ر]
و گفتند: ان شاء اللّه که فرج«11» باشد ما را از اینکه؟ چون رسول- علیه السّلام- از غشیه وحی در آمد، گفت: خدای تعالی فرج داد شما را، فرج داد هلال را و شما را از اینکه حادثه، و اینکه آیت بر صحابه خواند: وَ الَّذِین‌َ یَرمُون‌َ أَزواجَهُم- الایة. هلال گفت: من به خدای اومید می‌داشتم«12» که فرج دهد ما را از
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: راستگوئید.
(2). همه نسخه بدلها: عمّی.
(3). آط، آز، مش و. [.....]
(4). مش: افتاده، همه نسخه بدلها و.
(5). آج، لب، آل: کراهیت.
(6). همه نسخه بدلها: بر روی او.
(7). آب، آط، آج، لب، آز: امید دارم، آل: امید می‌دارم، مش: امیدوارم.
(8). همه نسخه بدلها: حدیث.
(9). آط: گوای.
(10). آط، آب، آج، لب، آز: فرود آمد.
(11). همه نسخه بدلها: وحی.
(12). همه نسخه بدلها، بجز مش: امید می‌داشتم، مش: امید داشتم.

صفحه : 93
اینکه بلیّت. رسول- علیه السّلام- گفت: اینکه زن را بخوانی. کس رفت و زن را حاضر کردند، و او را پیش خواند و از اینکه حادثه پرسید. او گفت: دروغ می‌گوید یا رسول اللّه. رسول- علیه السّلام- گفت: خدای داند که از شما دو یکی دروغزن است.
هلال گفت: و اللّه یا رسول اللّه که من صادقم و الّا حق نگفتم. رسول- علیه السّلام- گفت: ملاعنه کنید. هلال گفت: بفرمای«1». هر دو را پیش خویشتن بداشت- زن را و مرد را- و روی ایشان به قبله بود«2». و او«3» هلال را گفت، بگو: اشهد باللّه أنّی من«4» الصّادقین، سوگند می‌خورم به خدای که من از جمله راستگویانم در اینکه دعوی، چهار [بار]
«5» پشتا پشت اینکه سوگند بخورد که: من از جمله راستگویانم در اینکه دعوی، و بار پنجم«6» رو به او کرد، و رسول گفت: یا هلال اتّق اللّه، بترس از خدای که عذاب دنیا خوارتر از عذاب آخرت است، و عذاب خدای سخت‌تر«7» از عذاب آدمیان است، و اگر تو را بر اینکه چیزی«8» حمل کرده است از اینکه باز آی و توبه کن که«9» نوبت پنجم موجب عذاب و لعنت است بر دروغزن. هلال گفت: و اللّه که خدای مرا برین عذاب نکند که من راستیگرم«10»، و گفت بگو که: لعنت خدای بر او باد اگر دروغ می‌گوید بگفت.
آنگه زن را گفت: چه گویی! سوگند خوری! گفت: آری؟ گفت: بگو چهار بار: اشهد باللّه انّه لمن الکاذبین، سوگند می‌خورم به خدای که اینکه مرد دروغزن است بر اینکه دعوی که می‌کند بر من. [بگفت]
«11». به بار پنجم، رسول- علیه السّلام- او را وعظ کرد و گفت: یا زن؟ از خدای بترس که رسوایی دنیا آسانتر است از رسوایی آخرت، و عذاب خدای سخت‌تر است از عذاب مردمان«12» و اینکه بار پنجم موجب خشم خداست؟ ساعتی فرو ماند، آنگه با خود گفت: قوم خود را رسوا نکنم، و بگفت: خشم خدای بر
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها رسول- علیه السّلام.
(2). همه نسخه بدلها کرد.
(3). همه نسخه بدلها: اوّل.
(4). آط، آج، لب، آل، مش: لمن.
(11- 5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]
(6). همه نسخه بدلها: پنجم بار.
(7). آط: سختر/ سخت‌تر.
(8). همه نسخه بدلها: چیزی بر اینکه.
(9). همه نسخه بدلها اینکه.
(10). همه نسخه بدلها: راستگویم.
(12). همه نسخه بدلها: آدمیان.

صفحه : 94
او باد اگر اینکه مرد راستیگر است«1» در اینکه«2» گفت.
آنگه رسول- علیه السّلام- میان ایشان جدا کرد و حکم کرد که فرزند زن راست، و او را نسبت باهلال نکنند، و اینکه زن را به اینکه معنی سرزنش نکنند پس از اینکه.
آنگه رسول- علیه السّلام- گفت: اگر اینکه فرزند که آرد بر فلان صفت باشد شوهر راست، و اگر بر فلان صفت باشد آن راست که به او متّهم کردند. او را فرزند«3» بر صفت مکروه آمد، با هیچ پدر نسبت«4» نکردند او را، و او بزرگ شد و به امیری مصر افتاد، و پدری پیدا نبود او را.
حسن بصری گفت: چون آیت اوّل آمد: وَ الَّذِین‌َ یَرمُون‌َ المُحصَنات‌ِ- الایة، سعد عباده گفت: یا رسول اللّه؟ اگر چنان که مردی در خانه شود، مردی را بیند با زن خود، اگر بکشدش باز کشند«5» او را، و اگر بگوید، هشتاد تازیانه بزنند او را، و اگر به طلب چهار کس گواه شود که«6» او باز آید مرد فارغ شده باشد و رفته، اینکه مرد که اینکه بیند به شمشیر بزند آن مرد را! رسول- علیه السّلام- گفت:
کفی بالسّیف شا ...،
خواست تا گوید: «شاهدا» تمام نگفت. آنگه گفت: اگر نه آنستی که مرد غیور دست- فرو نتواند داشت مسارعت کند اینکه تمام گفتمی، و باقی حدیث تا به آخر چنان که رفت.
عبد اللّه عبّاس گفت به دگر روایت و مقاتل که: سبب نزول آیت آن بود که، چون«7» آیت آمد: وَ الَّذِین‌َ یَرمُون‌َ المُحصَنات‌ِ ثُم‌َّ لَم یَأتُوا بِأَربَعَةِ شُهَداءَ- الایة، رسول- علیه السّلام- روز آدینه بر منبر«8» اینکه آیت بر خواند، عاصم بن عدی‌ّ الانصاری بر پای- خاست«9» و گفت: یا رسول اللّه؟ یکی از ما چون مردی را بیند با زن خود طاقت ندارد که خاموش باشد، چون بگوید آنچه دیده باشد هشتاد«10» تازیانه‌اش بزنند«11» و گواهیش
-----------------------------------
(1). آط، آب، مش: راستگوست، آج، لب، آز، آل: راستگوی است.
(2). همه نسخه بدلها که.
(3). همه نسخه بدلها: فرزندی.
(4). همه نسخه بدلها: تشبیه.
(5). همه نسخه بدلها: باز کشندش.
(6). همه نسخه بدلها: تا.
(7). آط، آب، آج، لب اینکه.
(8). همه نسخه بدلها شد. [.....]
(9). همه نسخه بدلها: خواست.
(10). اساس و همه نسخه بدلها بجز لب: صد، با توجّه به لب و معنی مورد نظر تصحیح شد.
(11). اساس: بزند، به قیاس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.

صفحه : 95
نشنوند، نیز و مسلمانان فاسق خوانندش«1» الّا آن که چهار گواه بیارد. تا او به طلب چهار گواه رود، مرد قضای حاجت خود کرده باشد و رفته. رسول- علیه السّلام- گفت:
حکم اینکه است.
عاصم را پسر عمّی بود- نام او عویمر«2»- و زنی داشت [88- پ]
اینکه مرد نام او خوله بنت قیس. در میان آن [هفته]
«3» یک روز عویمر در سرای رفت، شریک بن السّحماء را دید با زن خود خوله. بیامد و عاصم را خبر داد. عاصم گفت: ... إِنّا لِلّه‌ِ وَ إِنّا إِلَیه‌ِ راجِعُون‌َ«4»وَ الَّذِین‌َ یَرمُون‌َ أَزواجَهُم- الایة. رسول- علیه السّلام- بفرمود تا آواز دادند«1»:
2» الصّلوة جامعة«
، مردم حاضر آمدند و رسول- علیه السّلام- نماز دیگر بکرد.
آنگه ایشان را پیش خواند و عویمر«3» را گفت: بگو سوگند می‌خورم به خدای که خوله زنا کرد و من راستیگرم«4» در اینکه که می‌گویم. بگفت.
گفت: بگو سوگند می‌خورم به خدای که من شریک را بر شکم او دیدم و من راستیگرم«5» در اینکه. بگفت.
سیم بار گفت: بگو سوگند می‌خورم به خدای که اینکه حمل نه از من است، و من راست می‌گویم.
به بار چهارم«6» گفت: بگو سوگند می‌خورم به خدای که من چهار ماه است که با او خلوت نکردم«7».
آنگه به بار پنجم گفت: بگو لعنت خدای بر عویمر«8» باد اگر دروغ می‌گوید.
بگفت. او را گفت: بنشین.
خوله را گفت: بر پای خیز و بگو سوگند می‌خورم به خدای که زنا نکردم و عویمر دروغ می‌گوید.
به بار دوم گفت: بگو سوگند می‌خورم به خدای که او شریک را با من به یک جا ندید بدین«9» وجه که دعوی می‌کند، و او دروغزن است در اینکه دعوی. بگفت.
به بار سیم گفت: بگو سوگند می‌خورم به خدای که من از او آبستنم، و او دروغ می‌گوید.
به بار چهارم گفت: بگو سوگند می‌خورم به خدای که او مرا هرگز بر هیچ فاحشه ندید، و او بر من دروغ می‌نهد. اینکه بگفت.
به بار پنجم گفت: بگو خشم خدای بر خوله باد اگر اینکه مرد راست می‌گوید، بگفت.
-----------------------------------
(1). آل: ندا در دادند.
(2). آج، لب، آل: الجمعه. [.....]
(3). آج، لب، آز، آل: عویم.
(5- 4). آط، آب، آج، آز: آل، لب: راستگویم، مش: راست می‌گویم.
(6). آج، لب بار.
(7). همه نسخه بدلها: نکرده‌ام.
(8). آج، لب: عویم.
(9). همه نسخه بدلها: بر اینکه.

صفحه : 97
رسول- علیه السّلام- بفرمود تا از میان ایشان جدا کردند، آنگه گفت: اگر نه اینکه سوگندهاستی مرا در کار اینان رای بود، آنگه گفت: بنگری اینکه فرزند که بیارد اگر اصهبی باشد- که رنگ با سیاهی زند- از شریک بن السّحماء«1» است، اگر سپید رنگ باشد و ستبر«2» ساق از او نیست. چون بزاد فرزند اشبه النّاس به شریک بود، اینکه سبب نزول آیت است قوله: فَشَهادَةُ أَحَدِهِم أَربَع‌ُ شَهادات‌ٍ بِاللّه‌ِ.
در اینکه لفظ خلاف کردند که اینکه «شهادت»«3» گواهی است یا سوگند «اربع شهادات». مذهب ما و مذهب شافعی و مالک و ربیعه و لیث و إبن شبرمه و ثوری و احمد و اسحاق و قول سعید بن المسیّب و سلیمان بن یسار و حسن بصری آن است که: اینکه «شهادات»، به معنی سوگندهاست لقوله تعالی: باللّه، [فانّه لا یقال شهد باللّه، به معنی گواهی انّما]
«4» یقال: شهد باللّه ای حلف باللّه. و زهری و حمّاد بن ابی سلیمان و ابو حنیفه و اصحابش گفتند: اینکه شهادت گوای«5» است.
آنگه بنا بر اینکه مذهبها خلاف کردند در آن که لعان از که درست باشد، اینان گفتند- که ذکرشان کردیم باز پسین- که از آنان درست بود که اهل گواهی باشند، که اینکه گواهی است.
و آنان که گفتیم، اوّلا گفتند: از«6» هر دو کس که میان ایشان زنا شوهری باشد صحیح بود چون عاقل و مکلّف باشند [89- ر]
، سواء اگر بنده باشند، اگر آزاد، اگر کافر باشند و اگر مسلمان، و اگر یکی چنین باشد و یکی چنان و اگر حدّ زده باشد«7» در قذف و اگر نباشد«8» دلیل بر مذهب صحیح از اینکه عموم آیت است من غیر فصل و لا طریق«9».
و دلیل دیگر، قول رسول است- علیه السّلام- در [حدیث]
«10» شریک بن سحماء:
-----------------------------------
(1). اساس: السمحاء، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد.
(2). آج، لب، آل: سطبر.
(3). آط، آب، آز، لب، آل، مش: شهادات.
(4). اساس: افتادگی دارد، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها، بجز آط: گواهی.
(6). همه نسخه بدلها اینکه.
(7). همه نسخه بدلها، بجز آب: باشند.
(8). همه نسخه بدلها: نباشند. [.....]
(9). همه نسخه بدلها: فرق.
(10). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

صفحه : 98
1» لو لا هذه الایمان لکان لی و لها«
شأن، و اگر نه اینکه سوگندها را بودی آن را سوگند خواند، دگر«2» اگر گواهی بودی بایستی که از نابینا درست نبودی، که گواهی نابینا بنزدیک ابو حنیفه درست نباشد. دگر آن که اگر گواهی بود، مکرّر«3» نبودی، که گواهی یک بار کفایت باشد«4»، و نیز از فاسق درست نبودی که گواهی فاسق روا نباشد«5».
امّا حکم آیت و طرفی فقه که به او تعلّق دارد بر اختلاف مذاهب آن است که:
موجب قذف بنزدیک ما و بنزدیک شافعی در حق‌ّ شوهر حدّ است، و اگر خواهد که حدّ از خود بیفگند به ملاعنه تواند افگندن، و موجب انکار«6» در حق زن حدّ است«7» و به لعان ساقط شود. و مذهب ابو حنیفه آن است که: موجب قذف در حق‌ّ مرد اعمی شوهر«8» لعان است، چون زن خود را قذف کند، او را لعان واجب آید. اگر امتناع کند حاکم او را باز«9» دارد تا ملاعنه کند. اگر زن امتناع کند از ملاعنه و قول او را منکر باشد، حاکم او را باز دارد تا ملاعنه کند.
ابو یوسف گفت: به قذف بر مرد حدّ واجب باشد، و بر«10» امتناع بر زن حدّ واجب باشد، دلیل ما عموم آیت اینکه است من غیر فصل بین الزّوج و غیره. دگر قول رسول- علیه السّلام- که عویمر«11» را گفت: اگر گواه بیاری، و الّا
12» حدّ« فی ظهرک.
دگر آن که: اگر خویشتن را دروغزن کند، به اتفاق حدّ باید زدن او را، و اگر حدّ به قذف واجب نیستی با کذب واجب نشدی. حدّ قذف از حقوق آدمیان است، استیفای آن واجب نبود الّا به مطالبه صاحب حق‌ّ، و به میراث برسد چون دگر حقوق، و عفو و ابراء در [او]
«13» شود، چنان که در دگر حقوق آدمیان، و شافعی همین«14» گفت. و ابو حنیفه گفت: حقّی است از حقوق خدای تعالی متعلّق به حقوق آدمیان، به میراث
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: لکما.
(2). همه نسخه بدلها آن که.
(3). همه نسخه بدلها: بودی متکرّر.
(4). همه نسخه بدلها بجز مش: بود، مش: بودی.
(5). همه نسخه بدلها: درست نبود.
(6). چاپ شعرانی: اینکه کار.
(7). همه نسخه بدلها اعنی رجم.
(8). همه نسخه بدلها: حق شوهر.
(9). آج، لب، آل: به آن.
(10). همه نسخه بدلها: به.
(11). آز: عویم.
(12). همه نسخه بدلها: حدّت. [.....]
(13). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(14). مه: هم اینکه، که مناسبتر می‌نماید.

صفحه : 99
نرسد، و عفو و ابراء در [او]
«1» نشود.
و ملاعنه که واجب شود، بنزدیک ما به دعوی مشاهده زنا واجب شود یا به نفی حمل، و مذهب مالک همین«2» است. و ابو حنیفه و شافعی گفتند: به دعوی زنا مطلق بر زن ملاعنه واجب شود، اگر مرد و زن هر دو سپید«3» باشند زن فرزندی سیاه آرد، یا هر دو سیاه باشند و زن فرزندی سپید«4» آرد نفی نشاید«5» کردن فرزند را به اینکه تهمت و نه نیز ملاعنه واجب شود. شافعی را در اینکه دو قول است: یکی چنین که ما گفتیم، و دگر آن که: مرد لال را- چون او را- اشارتی مفهوم و کنایتی معقول باشد همه عقود او صحیح باشد از نکاح و طلاق و قذف و لعان و سوگند و جز آن، و بیشتر فقها خلاف کردند، الفاظ لعان معتبر است بنزدیک ما چنان که در قرآن است، اگر چیزی از آن کم باشد روا نبود و حکم ملاعنه به آن ثابت نشود و فرقت حاصل نیاید«6»، اگر حاکم حکم کند به آن و اگر نکند، و شافعی همین«7» گفت. و ابو حنیفه گفت: اگر بیشتر الفاظ بیارد و کمتر رها کند، و حاکم حکم کند فرقت حاصل شود، و اگر حکم نکند فرقت«8» نباشد، جز آن که حاکم را نشاید تا حکم کند.
و تلفیظ«9» لعان به چهار چیز باشد: به لفظ، و موضع، و وقت، و جمع.
امّا الفاظ: آنچه قرآن به آن ناطق است.
و امّا موضع: اشرف«10» بقعة فی البلد، به مکّه در مسجد الحرام، و به مدینه در مسجد رسول، و شهرهای«11» دیگر در مساجد شریف.
و امّا وقت: بعد صلاة العصر، چنان که در خبر شریک آمد.
و اما جمع: چنان که در اینکه خبر آمد که، رسول- علیه السّلام- فرمود تا بگفتند:
الصّلاة جامعة،
و شافعی همین گفت: و ابو حنیفه گفت: اینکه تلفیظ«12» معتبر نیست.
ترتیب در لعان واجب است، ابتدا به ملاعنه مرد کند آنگه زن، اگر مرد ابتدا
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(7- 2). مه: هم اینکه، که اینکه جا مناسبتر می‌نماید.
(4- 3). آج، لب، آل: سفید.
(5). همه نسخه بدلها حاصل.
(6). مه سواء.
(8). مه حاصل.
(12- 9). همه نسخه بدلها: تغلیظ.
(10). آج، لب، آل: اشراف.
(11). همه نسخه بدلها: و به مسجدهای.

صفحه : 100
نکند زن ابتدا کند آنگه مرد، و حاکم حکم [کند به]
«1» تفریق، فرقت حاصل نباشد«2»، و شافعی همین گفت. و ابو حنیفه و مالک گفتند: به حکم حاکم فرقت حاصل نشود«3».
چون مرد ملاعنه کند با زن، چند حکم به آن متعلّق شوند: یکی، سقوط حدّ«4»، دوم نفی نسب، [89- پ]
سیم زوال حکم فراش، چهارم تحریم زن علی التّأبید، پنجم وجوب حدّ بر زن الّا که خود را برهاند به لعان.
امّا لعان زن به او بیش از یک حکم تعلّق ندارد، و آن سقوط حدّ زناست، و اینکه مذهب شافعی است و مذهب ما. و مالک و احمد و داود گفتند: اینکه احکام به ملاعنه هر دو متعلّق است، و اینکه قول بعضی اصحاب ما است. و ابو حنیفه گفت: اینکه احکام به ملاعنه هر دو حاصل شود و حکم حاکم، چه اگر [حکم]
«5» حاکم نبود اینکه احکام«6» ثابت نباشد. اگر به بدل «اشهد باللّه»، «اقسم باللّه» گوید یا : «احلف باللّه»، حکم لعان ثابت نشود. شافعی را دو قول است: یکی همچنین که ما گفتیم«7»، و دگر آن که: ثابت شود. لعنت باید تا مؤخّر باشد در سوگند مرد و غضب در سوگند زن اگر در میانه باشد گویند روا نباشد، و شافعی را دو قول است در اینکه: چون قذف کند زن خود را به مردی اجنبی، دو حدّ بر او واجب شود: یکی برای مرد، و یکی برای زن. حدّ زن به ملاعنه بیفگند و حدّ مرد بدو«8» ماند، و ابو حنیفه گفت همین قول«9»، شافعی گفت: به ملاعنه هر دو حدّ از او بیوفتد اگر او را حدّ زنند به مطالبه اجنبی پس از آن برای زن ملاعنه واجب بود بر او بنزدیک ما و بنزدیک شافعی. و ابو حنیفه گفت: بر محدود قذف ملاعنه نباشد«10». چون پس از ملاعنه مرد گوید: دروغ گفتم، حدّش بزنند و فرزند با او الحاق کنند، فرزند از او میراث گیرد و او از فرزند میراث
-----------------------------------
(5- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آط افزوده شد.
(2). آط، آب، مش: نیاید، آج: آید، لب: آمد.
(3). همه نسخه بدلها: شود. [.....]
(4). آط، آب، مش از مرد.
(6). همه نسخه بدلها: حکم.
(7). همه نسخه بدلها: ثابت نشود، و شافعی هم اینکه گفت که ما گفتیم به یک قول.
(8). همه نسخه بدلها: بر او.
(9). همه نسخه بدلها: ابو حنیفه هم اینکه گفت.
(10). آط، آج، آل: باشد، آب، آز، لب، مش: واجب بود.

صفحه : 101
نگیرد، و تحریم زایل نشود، و فراش باز نیاید. و شافعی همین گفت، جز آن که او گفت: مطلق نسب باز آید«1». از هر دو جانب میراث بود، و همچنین گفت زهری. و ثوری و اوزاعی و مالک و ابو یوسف و احمد و اسحاق و ابو حنیفه و محمّد گفتند: تحریم زایل شود زن را باز«2» تواند کردن«3»، و هم چنین گفت: چون مرد را حدّ بزنند تحریم زایل شود، و اینکه قول سعید بن المسیّب است و سعید بن جبیر.
فرقت لعان بنزدیک ما فسخ است طلاق نیست، و مذهب شافعی همین است. و ابو حنیفه گفت: طلاقی است، به اینکه قول تحریمی مؤبّد تعلّق دارد با او، و بنزدیک ابو حنیفه تحریمی در حال اگر خود را دروغزن کند«4» حدّش بزنند تحریم زایل شود، و سفیان ثوری همین گفت.
اینکه طرفی است از مسایل فقهی در اینکه باب، و مسایل در اینکه بسیار است، و اینکه قدر کفایت [است]
«5» اینکه جا، امّا تفسیر آیت آن است که در خبر هلال و عویمر شرح داده شد«6». و «شهادت»، به معنی سوگند است.
و قوله: وَ یَدرَؤُا عَنهَا العَذاب‌َ أَن تَشهَدَ أَربَع‌َ شَهادات‌ٍ بِاللّه‌ِ، گفت: عذاب«7» باز دارد«8» از زن، یعنی حدّ زنا آن که«9» او نیز سوگند خورد، چهار سوگند به خدا که مرد در اینکه دعوی دروغزن است، اینکه مذهب ماست و مذهب شافعی، و مذهب ابو حنیفه آن است که: اینکه عذاب حبس است.
قوله تعالی: وَ لَو لا فَضل‌ُ اللّه‌ِ عَلَیکُم وَ رَحمَتُه‌ُ، و اگر نه فضل خدا و رحمت خداستی بر شما. جواب «لو لا»، از کلام حذف کرد لدلالة الکلام علیه، و التّقدیر:
لهلکتم او لعوجلتم بالعقوبة، و مانند اینکه در قرآن و کلام عرب بسیار است، منها قوله تعالی: کَلّا لَو تَعلَمُون‌َ عِلم‌َ الیَقِین‌ِ«10»وَ لَو أَن‌َّ قُرآناً سُیِّرَت بِه‌ِ الجِبال‌ُ«1» وَ أَن‌َّ اللّه‌َ تَوّاب‌ٌ حَکِیم‌ٌ، و خدای تعالی توبه پذیرنده است و محکم- کار«4».

[سوره النور (24): آیات 11 تا 26]

[اشاره]


إِن‌َّ الَّذِین‌َ جاؤُ بِالإِفک‌ِ عُصبَةٌ مِنکُم لا تَحسَبُوه‌ُ شَرًّا لَکُم بَل هُوَ خَیرٌ لَکُم لِکُل‌ِّ امرِئ‌ٍ مِنهُم مَا اکتَسَب‌َ مِن‌َ الإِثم‌ِ وَ الَّذِی تَوَلّی کِبرَه‌ُ مِنهُم لَه‌ُ عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ (11) لَو لا إِذ سَمِعتُمُوه‌ُ ظَن‌َّ المُؤمِنُون‌َ وَ المُؤمِنات‌ُ بِأَنفُسِهِم خَیراً وَ قالُوا هذا إِفک‌ٌ مُبِین‌ٌ (12) لَو لا جاؤُ عَلَیه‌ِ بِأَربَعَةِ شُهَداءَ فَإِذ لَم یَأتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِک‌َ عِندَ اللّه‌ِ هُم‌ُ الکاذِبُون‌َ (13) وَ لَو لا فَضل‌ُ اللّه‌ِ عَلَیکُم وَ رَحمَتُه‌ُ فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ لَمَسَّکُم فِیما أَفَضتُم فِیه‌ِ عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ (14) إِذ تَلَقَّونَه‌ُ بِأَلسِنَتِکُم وَ تَقُولُون‌َ بِأَفواهِکُم ما لَیس‌َ لَکُم بِه‌ِ عِلم‌ٌ وَ تَحسَبُونَه‌ُ هَیِّناً وَ هُوَ عِندَ اللّه‌ِ عَظِیم‌ٌ (15)
وَ لَو لا إِذ سَمِعتُمُوه‌ُ قُلتُم ما یَکُون‌ُ لَنا أَن نَتَکَلَّم‌َ بِهذا سُبحانَک‌َ هذا بُهتان‌ٌ عَظِیم‌ٌ (16) یَعِظُکُم‌ُ اللّه‌ُ أَن تَعُودُوا لِمِثلِه‌ِ أَبَداً إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ (17) وَ یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم‌ُ الآیات‌ِ وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ (18) إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُحِبُّون‌َ أَن تَشِیع‌َ الفاحِشَةُ فِی الَّذِین‌َ آمَنُوا لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ وَ أَنتُم لا تَعلَمُون‌َ (19) وَ لَو لا فَضل‌ُ اللّه‌ِ عَلَیکُم وَ رَحمَتُه‌ُ وَ أَن‌َّ اللّه‌َ رَؤُف‌ٌ رَحِیم‌ٌ (20)
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُوات‌ِ الشَّیطان‌ِ وَ مَن یَتَّبِع خُطُوات‌ِ الشَّیطان‌ِ فَإِنَّه‌ُ یَأمُرُ بِالفَحشاءِ وَ المُنکَرِ وَ لَو لا فَضل‌ُ اللّه‌ِ عَلَیکُم وَ رَحمَتُه‌ُ ما زَکی مِنکُم مِن أَحَدٍ أَبَداً وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ یُزَکِّی مَن یَشاءُ وَ اللّه‌ُ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (21) وَ لا یَأتَل‌ِ أُولُوا الفَضل‌ِ مِنکُم وَ السَّعَةِ أَن یُؤتُوا أُولِی القُربی وَ المَساکِین‌َ وَ المُهاجِرِین‌َ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ لیَعفُوا وَ لیَصفَحُوا أَ لا تُحِبُّون‌َ أَن یَغفِرَ اللّه‌ُ لَکُم وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (22) إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَرمُون‌َ المُحصَنات‌ِ الغافِلات‌ِ المُؤمِنات‌ِ لُعِنُوا فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ وَ لَهُم عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ (23) یَوم‌َ تَشهَدُ عَلَیهِم أَلسِنَتُهُم وَ أَیدِیهِم وَ أَرجُلُهُم بِما کانُوا یَعمَلُون‌َ (24) یَومَئِذٍ یُوَفِّیهِم‌ُ اللّه‌ُ دِینَهُم‌ُ الحَق‌َّ وَ یَعلَمُون‌َ أَن‌َّ اللّه‌َ هُوَ الحَق‌ُّ المُبِین‌ُ (25)
الخَبِیثات‌ُ لِلخَبِیثِین‌َ وَ الخَبِیثُون‌َ لِلخَبِیثات‌ِ وَ الطَّیِّبات‌ُ لِلطَّیِّبِین‌َ وَ الطَّیِّبُون‌َ لِلطَّیِّبات‌ِ أُولئِک‌َ مُبَرَّؤُن‌َ مِمّا یَقُولُون‌َ لَهُم مَغفِرَةٌ وَ رِزق‌ٌ کَرِیم‌ٌ (26)
[90- ر]

[ترجمه]

آنان که آوردند«5» دروغ گروهی«6» از شما، مپنداری که بد است شما را بل آن بهتر است شما را هر مردی از ایشان آن است که کسب کنند«7» از بزه، و آن که تولّا کرد بزرگ اینکه کار«8» از ایشان او را عذابی بزرگ بود.
چرا چون بشنیدی [اینکه را]
«9» گمان نبردند«10» مؤمنان و زنان مؤمنه به خویشتن نیکی، و گفتند اینکه دروغی است روشن.
چرا نیاوردند بر او چهار گواه، چون نیاوردند گواهان، ایشان نزدیک خدای دروغزن‌اند.
و اگر نه فضل خداستی بر شما و بخشایش او در دنیا و آخرت، برسیدی به شما در آنچه در شدی در او عذابی بزرگ.
-----------------------------------
(1). سوره رعد (13) آیه 31.
(2). اساس: سواء و، به قیاس با نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). همه نسخه بدلها: بحز.
(4). آط، آج، لب قوله تعالی.
(5). آج، لب، آل: آمدند.
(6). آج، لب، آل: جماعتی‌اند از ده تا چهل.
(7). آط، آب: کسب کند، آج، لب، آل: کسب کرد.
(8). آج، لب، آل را.
(9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(10). اساس: بردند، با توجّه به آط تصحیح شد.

صفحه : 103
[پ- 90]

چون می‌گیری از زبانهاتان«1» و می‌گویی به دهنهایتان آنچه نیست شما را به آن علم و می‌پنداری آسان است، و آن بنزدیک خدای بزرگ است.
و چرا چون بشنیدی نگفتی که نباشد ما را که سخن بگوییم به اینکه، منزّهی تو اینکه بهتانی بزرگ است.
پند می‌دهد شما را خدای که باز شوی«2» با مانند آن هرگز اگر ایمان داری.
و بیان می‌کند خدای برای شما آیات، و خدای دانا و محکم کار است.
آنان که دوست دارند که آشکارا شود کار زشت در آنان که ایمان دارند، ایشان را بود عذابی دردناک در دنیا و آخرت، و خدای داند و شما ندانی.
[91- ر]

و اگر نه فضل خداستی«3» بر شما و بخشایش او و آن که خدای مهربان و بخشاینده است.
ای آنان که ایمان آوردید«4» پی‌گیری«5» مکنی گامهای دیو را، و هر که پی‌گیری«6» کند گامهای دیو را، او فرماید کار زشت و نابایست«7»، و اگر نه فضل خداستی بر شما و بخشایش او پاک نبودی از شما از کسی هرگز، و لکن خدای تزکیت«8» کند آن را که خواهد، و خدای شنوا و داناست.
-----------------------------------
(1). اساس: دهنهاتان، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(2). آج، لب: به سر مانند آن در نروی، آل: در نروید. [.....]
(3). آج، لب، آل: خدای بودی.
(4). آج، لب، آل: آورده‌اید.
(6- 5). آط، مش، مه: پسروی.
(7). آج، لب، آل: ناشایست.
(8). آج، لب، آل، مه: پاک.

صفحه : 104
[91- پ]

و نباید که تقصیر کنند خداوندان مال از شما و دست فراخی کنند که بدهند خویشان را و درویشان را و هجرت کنندگان در ره خدای، و باید که تا عفو کنند و در گذرند«1»، شما دوست [نمی]
«2» دارید که بیامرزد خدای شما را! و خدای آمرزنده و بخشاینده است.
آنان که تهمت کنند زنان پارسای بی خبر مؤمن را، لعنت کرده‌اند«3» در دنیا و آخرت، و ایشان را عذابی بزرگ است.
آن روز گواهی دهد بر ایشان زبانشان و دستهاشان و پاهاشان به آنچه بودند کرده باشند«4».
آن روز تمام بدهد ایشان را خدای دین«5» ایشان بحق، و بدانند که خدای، اوست که حق‌ّ است و روشن«6».
[92- ر]

زنان پلید مردان پلید را باشد«7»، و مردان پلید زنان پلید را باشد«8»، و زنان پاک مردان پاک را باشد«9»، و مردان پاک زنان پاک را باشد«10»، ایشان بیزارند از آنچه می‌گویند، ایشان را آمرزش بود و روزی با کرامت.
قوله تعالی: إِن‌َّ الَّذِین‌َ جاؤُ بِالإِفک‌ِ عُصبَةٌ مِنکُم، حق تعالی اینکه آیات در«11»
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: در گذارند، اساس آنچه، که زاید به نظر می‌رسد.
(2). اساس و آط: ندارد، به قیاس با نسخه آج، افزوده شد.
(3). آج، لب: لعنت کرده شده‌اند.
(4). آج، لب، آل: به آنچه هستند که می‌کنند.
(5). آط، آب، آج، لب، آل: جزای.
(6). آط، آب، مش کننده. (10- 9- 8- 7). آط، آب، مش: باشند.
(11). همه نسخه بدلها حق‌ّ.

صفحه : 105
جماعتی منافقان فرستاد که ایشان تهمت کردند عایشه را«1»، و سبب آن بود که رسول را- صلّی اللّه علیه و آله- عادت چنان بود که چون به سفری خواستی رفتن، قرعه زدی میان زنان، آن که نام او بر آمدی او را با خود ببردی. در اینکه غزو«2» قرعه زد به نام عایشه بر آمد- و اینکه پس از آن بود که آیت حجاب آمده بود- و خدای تعالی زنان را فرموده بود که: از مردان روی بپوشند.
عایشه گفت: رسول- علیه السّلام- هودجی فرمود برای من، و مرا در آن جا نشاند و برفت، و آن غزا بکرد و باز گشت. چون بنزدیک مدینه رسیدیم در شب فرو آمدیم. من برخاستم«3» در شب با زنی دیگر که با من بودی، و از لشکرگاه دور برفتم به قضای حاجت. چون باز آمدم مرا عقدی بود از مهرک«4» یمانی بر گردن داشتم، دست بمالیدم نمانده بود، گمان بردم که آن جا ضایع کرده‌ام که به قضای حاجت رفته بودم.
برخاستم در تاریکی شب تنها و بر اثر«5» برفتم، و آن جا بسیار طلب کردم نیافتم.
آن جا دیر بماندم. رسول- علیه السّلام- از رفتن من بی‌خبر بود، بفرمود تا آواز رحیل کردند و لشکر برگرفت و از آن منزل برفتند. و آنان که هودج من داشتند، بیامدند و هودج بر سر شتر نهادند و گمان بردند که من در آن جاام و برفتند. من باز ماندم، در آن منزل هیچ آدمی را ندیدم از داعی و مجیب، همان جا که جای شتر من بود دست بمالیدم عقد بیافتم برگرفتم و همان جا بنشستم، و خواب بر من غالب شد بخفتم و اندیشه کردم که کسی باز پس آید به طلب از پیوستگان من چون خبر یابند، که نگه کردم صفوان بن المعطّل السّلمی‌ّ در آن منزل که پیش از آن بخفته بود، از لشکر باز مانده بود، می‌آمد بر شتری نشسته. چون مرا بدید بشناخت، از آن که مرا دیده بود پیش از حجاب. لا حول گفت و استرجاع کرد، و بیامد و با من هیچ حدیث نکرد. شتر فرو خوابانید تا من بر نشستم، و زمام شتر به دست گرفت و آمد تا به منزل
-----------------------------------
(1). اساس: نمی‌شود، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. [.....]
(2). آط، آب، آز، مش ما.
(3). آط، آب: راه نمایند، آج، لب، آل: راه نماینده.
(4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(5). آط، مه: بگزرانید، آب، آز: بدرانید، مش: از دریا بدر آمد.

صفحه : 106
رسول- علیه السّلام- فرو«1» آمده بود و لشکر فرو«2» آمده، در وقت هجیر و گرمگاه و از کار من بی خبر«3».
چون شتر من از دور پدید آمد، عبد اللّه بن ابی‌ّ سلول و جماعتی منافقان بر سبیل طعن گفتند: اینکه نگر؟ زن پیغامبر با مردی بیگانه از راه بیابان می‌آید، چه ایمن نتوان«4» بودن که میان ایشان ناشایستها رفته باشد؟ اینکه حدیث بسرّ با یکدیگر گفتند، و ما«5» از آن بی خبر بودیم، و حسّان ثابت شاعر در آن جمله بود. ما با مدینه آمدیم، و مردم اینکه حدیث در زبان گرفتند و می‌گفتند، و من بی خبر بودم از آن. و سبب آن بود که چون در مدینه آمدم، بیمار شدم و یک ماه بیمار بودم، و رسول- علیه السّلام- با من بر عادت نبود، و من نمی‌دانستم«6» که سبب چیست، و چون در آمدی گفتی: بیمار چون است و برفتی، و بر من یک ساعت ننشستی، تا من از بیماری بهتر شدم.
شبی از شبها با جماعتی از زنان به قضای حاجت بیرون آمدیم، و عادت چنان بود آن جا که در سراها طهارت جای نبودی، زنان به شب به صحرا بیرون شدندی یا در شهر جایی که خربه‌ای«7» بودی. و از جمله زنان ام‌ّ مسطح با ما بودی او را پای به دامن در آمد، گفت: تعس مسطح، به روی در آیا«8» مسطح؟ من گفتم: چرا مردی مسلمان را دشنام می‌دهی که به بدر حاضر بود! و اینکه مسطح از خویشان ابو بکر بود و از جمله اصحاب افک بود. مادرش مرا گفت: ندانی که او در حق‌ّ تو چه گفته است! گفتم: نه. گفت: او در حق‌ّ تو چنین و چنین سخنی گفت. من دلتنگ شدم و بدانستم که آن [92- پ]
گرانی رسول با من از آن جاست. دستوری خواستم از رسول و گفتم: تا به خانه پدر روم. دستوری داد، من برفتم. مادر و پدر را گفتم: در حق‌ّ من مردمان چه می‌گویند! ایشان گفتند: چنین حدیثی می‌گویند، و رسول- علیه السّلام- از آن دلتنگ است، و لکن ما را چیزی نگفت«9». من در گریستن نشستم و شب و روز
-----------------------------------
(2- 1). همه نسخه بدلها: فرود.
(3). همه نسخه بدلها بودند.
(4). همه نسخه بدلها: توان.
(5). آج، لب، آل: من.
(6). اساس: می‌دانستم، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(7). همه نسخه بدلها: خرابه‌ای.
(8). آط، آب، مش: درایاد.
(9). همه نسخه بدلها گفت.

صفحه : 107
می‌گریستم و بیماری با سر گرفت مرا، و رسول- علیه السّلام- اسامة بن زید را و علی‌ّ بن ابی طالب را- علیه السّلام- بخواند و در باب من با ایشان اندیشه کرد. امّا اسامه گفت: سخن اصحاب اغراض نباید شنیدن و امساک باید کردن بر او. و امّا علی‌ّ بن ابی طالب گفت: رای تو قویتر باشد در هر کاری. بریره را بخواند- و او زنی بود که با من در سرای بودی- گفت: عایشه را چگونه دانی! گفت: و اللّه یا رسول اللّه که من هیچ خطا و تهمت ندیدم جز آن که کودک است و جوان و وقتها که خمیر کرده بودی از آن غافل شدی تا گوسپند«1» از آن پاره‌ای بخوردی. رسول- علیه السّلام- به منبر بر آمد از سر دلتنگی و خطبه کرد و گفت یا قوم:
یا معشر المؤمنین من یعذرنی من رجل بلغنی اذاه فی اهلی،
ای قوم؟ که معذور دارد مرا از مردی که مرا می‌رنجاند از«2» اهل من و عبد اللّه ابی‌ّ سلول را خواست. سعد معاذ بر پای خاست«3» و گفت: یا رسول اللّه؟ من تو را از او معذور دارم، اگر از اوس است بفرمای تا گردنش بزنم، و اگر از برادران ماست از خزرج، اشارت فرمای تا گردنش بزنم. سعد عباده رئیس خزرج بود، برخاست و با سعد معاذ گفت و گوی کرد، که عبد اللّه ابی‌ّ«4» خزرجی بود«5».
رسول- علیه السّلام- ایشان را خاموش کرد و از منبر به زیر آمد و در حجره من آمد، و زنی انصاری بنزدیک من بود، و من می‌گریستم، مرا گفت: یا عایشه؟ اگر تو مبرّایی، خدای تعالی براءت ساحت تو پیدا کند، و اگر خطایی کرده‌ای«6»، خدای تعالی توبه آن قبول کند. من گفتم: یا رسول اللّه؟ خدای داند که من مبرّام از اینکه حدیث، و چیزی نکرده‌ام که مرا از خدای شرم باید داشت، و لکن کسی مرا باور ندارد و لکن«7» چیزی نتوانم گفتن الّا که«8» یعقوب- علیه السّلام- گفت: ... فَصَبرٌ جَمِیل‌ٌ وَ اللّه‌ُ المُستَعان‌ُ عَلی ما تَصِفُون‌َ«9»، اینکه بگفتم و روی به دیوار کردم و با سر گریه شدم.
رسول- علیه السّلام- هم در آن جا نشسته بود، او را وحی آمد، و اینکه آیت خدای تعالی
-----------------------------------
(1). آل: گوسفند.
(2). همه نسخه بدلها: در. [.....]
(3). آط، آب، آج، لب، آز: خواست.
(4). همه نسخه بدلها: عبد اللّه ابی‌ّ سلول.
(5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(6). همه نسخه بدلها توبه کن که.
(7). همه نسخه بدلها: من.
(8). همه نسخه بدلها آن.
(9). سوره یوسف (12) آیه 18.

صفحه : 108
بفرستاد: إِن‌َّ الَّذِین‌َ جاؤُ بِالإِفک‌ِ عُصبَةٌ مِنکُم- الایات«1»، گفت: آنان که افک آوردند. اینکه «با» تعدیه است، یقال: جاء بکذا او«2» اتی به. و افک، حدیثی باشد مقلوب از وجه خود. و دروغ را برای آن افک خوانند که معدول و مقلوب باشد از راست، و یقال: افکته الاوافک اذا صرفته«3» الصّوارف، و منه المؤتفکات. و افک«4» یأفک اذا کذب. عُصبَةٌ، ای جماعة یشدّ«5» بعضها بعضا. و اصله من العصب و هو الشّدّ، و منه العصابة لما یشدّ به الرّأس، و منه العصبة لبنی العم‌ّ لأن‌ّ الرّجل یشتدّ بهم و یتقوّی، و جمع العصبة عصب.
عبد اللّه عبّاس گفت: عبد اللّه ابی‌ّ سلول بود، هو الّذی تولّی کبره، و او از جمله رؤسای منافقان بود، و مسطح بن اثاثه و حسّان بن ثابت و حمنه بنت«6» جحش بود.
فرّاء گفت: عصبة، در لغت از یکی تا چهل باشد. لا تَحسَبُوه‌ُ، مپنداری که آن بتر است، یعنی آن افک و دروغ و بهتان شما را که مبهوت و مکذوبی. بَل هُوَ خَیرٌ لَکُم، بل آن بهتر شما را برای آن که شما بر ایشان مستحق‌ّ عوض«7» شوی، و چون بر آن صبر کنی مستحق‌ّ ثواب شوی. آنگه گفت: لِکُل‌ِّ امرِئ‌ٍ مِنهُم مَا اکتَسَب‌َ مِن‌َ الإِثم‌ِ، هر مردی را از شما آن است که«8» اکتساب کند از گناه، یعنی جزای آن و وبال و عقوبت آن به او رسد، و به دیگر کس نرسد. وَ الَّذِی تَوَلّی کِبرَه‌ُ، و آن کس که تولّای معظم آن کرد«9»، و بیشتر و مهترینه آن حدیث«10» کرد و آن عبد اللّه بن ابی‌ّ سلول بود، و گفتند: حسّان ثابت بود تا به حدّی که صفوان بن المعطّل چون اینکه حدیث بشنید، تیغ بر گرفت و به ره«11» حسّان ثابت آمد و حسّان را به تیغ بزد و گفت- شعر [93- ر]


تلق‌ّ ذباب [السّیف]
«12» منّی فانّنی غلام اذا هو جیت لست بشاعر
-----------------------------------
(1). آج، لب: الایة.
(2). همه نسخه بدلها: و.
(3). همه نسخه بدلها: صرفت.
(4). اساس: و اوفک، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها: شدّ.
(6). اساس: حمنه بن، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(7). همه نسخه بدلها: اعواض. [.....]
(8). آج، لب، آل، مش: از شما دانست که.
(9). آج، لب، آز، آل، مش: کند.
(10). آط، آج، لب، آل، مش او.
(11). آج، لب، آل: نزد.
(12). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

صفحه : 109

و لکنّنی احمی حمای و انتفی«1» من الباهت الرّامی البراء الطّواهر
مردم گرد آمدند و حسّان را بجهانیدند، و حسّان بنزدیک رسول آمد، و رسول- علیه السّلام- آن ضربت از او بخواست و آن را فدیه کرد به غلامی رومی و خرماستانی که حسّان آن خرماستان به معاویه ابو سفیان فروخت در عهد ولایت او به مالی عظیم، و حسّان بن ثابت به عذر اینکه«2» چند بیت بگفت«3»:

حصان رزان ما تزن‌ّ بریبة و تصبح غرثی من لحوم الغوافل

حلیلة خیر النّاس دینا و منصبا نبی‌ّ الهدی ذی المکرمات الفواضل
چون بیت اوّل بر عایشه خواند، عایشه او را گفت: امّا انت فلست کذلک، امّا تو چنین نه‌ای، یعنی که تو مرا قذف کردی. امّا «کبر» و «کبر»«4» اهل لغت گفتند: هما لغتان بمعنی. و ابو جعفر «کبره» خواند به ضم‌ّ «کاف»، و ابو عمرو گفت: فرق میان «کبر» و «کبر» آن است که «کبر» کبریا و تکبّر باشد، و «کبر» کبر السّن بالضّم، و منه قول الشّاعر:

لو لا جلال السّن و الکبر
لَه‌ُ عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ، او را عذابی عظیم باشد. و گفتند: حسّان دل عایشه به دست آورد، و او را دل خوش کرد. شعبی گفت: از عایشه شنیدم«5» که گفت: نیک آید مرا قول حسّان که در جواب ابو سفیان گوید- شعر:

هجوت محمّدا فاجبت عنه و عند اللّه فی ذاک الجزاء

فان‌ّ ابی و والده و عرضی لعرض محمّد منکم وقاء

ا تشتمه«6» و لست له بکفو فشرّکما لخیرکما الفداء
او را گفتند: یا ام‌ّ المؤمنین؟ او نه آن است که خدا او را می‌گوید: وَ الَّذِی تَوَلّی کِبرَه‌ُ مِنهُم لَه‌ُ عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ! گفت: پس نه بس«7» آن عذاب که او دید؟ نه کور شد و زخم تیغ بچشید؟ لَو لا إِذ سَمِعتُمُوه‌ُ، «لولا» به معنی «هلّا» است، و آن تحضیض را باشد،
-----------------------------------
(1). آب، لب، ابتعی.
(2). همه نسخه بدلها: بعد از آن.
(3). همه نسخه بدلها منها.
(4). همه نسخه بدلها بعضی.
(5). همه نسخه بدلها: شنیدند.
(6). همه نسخه بدلها: تشتمه.
(7). همه نسخه بدلها: نه بس است.

صفحه : 110
گفت: چرا چون اینکه حدیث شنیدی شما که مؤمنانی از مردمان و زنان به خویشتن [گمان]
«1» خیری نبردی، یعنی به مسلما [نا]
«2» نی که حکم ایشان حکم شماست، نظیره قوله تعالی: وَ لا تَقتُلُوا أَنفُسَکُم«3» فَسَلِّمُوا عَلی أَنفُسِکُم«4» ظَن‌َّ المُؤمِنُون‌َ وَ المُؤمِنات‌ُ بِأَنفُسِهِم خَیراً، چرا شما به اینکه کار همان ظن‌ّ نبردی که مؤمنان به خویشتن برند از خیر! وَ قالُوا هذا إِفک‌ٌ مُبِین‌ٌ، و گفتند: اینکه دروغی ظاهر است.
مفسّران گفتند: مراد به اینکه ابو ایوب است و ام‌ّ ایّوب که چون اینکه حدیث می‌رفت، و مردم در زبان گرفته بودند، ام‌ّ ایّوب ابو ایّوب را گفت: می‌شنوی که مردمان چه می‌گویند در حق‌ّ عایشه! گفت: می‌شنوم، و لکن دروغ است. گفت: با«5» ام‌ّ ایّوب اختیار چنین کار کنی! گفت: معاذ اللّه؟ گفت: پس به هر حال عایشه از تو بهتر است. آنگه هر دو متّفق شدند و گفتند: هذا إِفک‌ٌ مُبِین‌ٌ، اینکه دروغی ظاهر است.
لَو لا جاؤُ عَلَیه‌ِ بِأَربَعَةِ، ای هلّا جاءوا. آنگه حق تعالی گفت: چرا نیاوردند بر اینکه سخن که بگفتند چهار گواه، چنان که شرع است که آن کس که قذف کند و تهمت نهد زنی را یا مردی را به زنا، او را چهار گواه باید آوردن. چون نیاورند گواه و گواه نداشتند بر اینکه، ایشان بنزدیک خدای- جل‌ّ جلاله- دروغزن‌اند. اینکه خاص‌ّ است به عایشه که خدای- جل‌ّ و عزّ- از او براءت ساحت شناخت، و آن گویندگان را دروغزن دانست، فامّا جز او روا«6» بود که کسی کسی را به زنا به«7» ناشایستی بیند، و چون بگوید از او چهار گواه خواهند او گواه ندارد بنزدیک خدا دروغزن نباشد.
آنگه گفت: وَ لَو لا فَضل‌ُ اللّه‌ِ عَلَیکُم وَ رَحمَتُه‌ُ فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ، اگر نه فضل و رحمت خداستی«8» بر شما که مسلمانید«9»، هم در دنیا و هم در آخرت برسیدی به
-----------------------------------
(2- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(3). سوره نساء (4) آیه 29. [.....]
(4). سوره نور (24) آیه 61.
(5). همه نسخه بدلها: است تو با.
(6). همه نسخه بدلها: جز او را.
(7). همه نسخه بدلها: بر.
(8). همه نسخه بدلها: خدایستی.
(9). همه نسخه بدلها: مسلمانانید.

صفحه : 111
شما، به آنچه شما در آن خوض می‌کنید و افاضت در وی«1» می‌شوی، عذابی بزرگ، یقال: افاض فی الحدیث اذا دخل فیه. [93- پ]
قال اللّه تعالی: إِلّا کُنّا عَلَیکُم شُهُوداً إِذ تُفِیضُون‌َ فِیه‌ِ«2»إِذ تَلَقَّونَه‌ُ بِأَلسِنَتِکُم، چون تلقّی می‌کنی و بهری از دهن بهری می‌گیری. و تلقّی تقبّل [باشد]
«3» و استقبال، یعنی به زبان از یکدیگر فرا می‌گیری. و ابی‌ّ خواند: اذ تتلقّونه به دو «تا»، و عایشه خواند: اذ تلقونه«4»، من الولق و هو استمرار اللّسان بالکذب، یقال: ولق یلق ولقا، بمعنی، اذ تکذّبونه أی الحدیث. [و محمّد بن السّمیقع خواند: اذ تلقونه، من الالقاء، و اینکه همه شاذّ است]
.«5» وَ تَقُولُون‌َ بِأَفواهِکُم، و می‌گویی به زبانتان آنچه شما را به آن علمی نیست. وَ تَحسَبُونَه‌ُ هَیِّناً، و می‌پنداری که اینکه خوار است. وَ هُوَ عِندَ اللّه‌ِ عَظِیم‌ٌ، و اینکه بنزدیک خدا بزرگ است.
وَ لَو لا إِذ سَمِعتُمُوه‌ُ، چرا چون اینکه سخن بشنیدی، نگفتی که ما اینکه سخن نگوییم«6»! سُبحانَک‌َ، منزّهی تو ای خدای ما، اینکه بهتانی است بزرگ. و بهتان دروغ«7» باشد که صاحبش چون بشنود مبهوت و متحیّر ماند.
آنگه گفت: یَعِظُکُم‌ُ اللّه‌ُ أَن تَعُودُوا لِمِثلِه‌ِ أَبَداً، خدای تعالی پند می‌دهد شما را از آن که با سر مانند آن روی، و گفتند: تقدیر آن است که: لئلّا تعودوا، تا با سر مانند آن نروی، و اینکه هر دو وجه را محتمل است، چنان که در نظایرش رفته است من قوله تعالی: وَ أَلقی فِی الأَرض‌ِ رَواسِی‌َ أَن تَمِیدَ بِکُم«8»یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم أَن تَضِلُّوا«9» أَن تَضِل‌َّ إِحداهُما«10» إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ، اگر شما مؤمنانی و به خدای ایمان داری.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: و در او.
(2). سوره یونس (10) آیه 61.
(5- 3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(4). همه نسخه بدلها: یلقونه.
(6). همه نسخه بدلها: نیست ما را که اینکه سخن گوییم.
(7). همه نسخه بدلها: دروغی.
(8). سوره نحل (16) آیه 15.
(9). سوره نساء (4) آیه 176. [.....]
(10). سوره بقره (2) آیه 282.
(11). آل: است.

صفحه : 112
وَ یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم‌ُ الآیات‌ِ، و خدای تعالی برای شما آیات و بیّنات و دلایل بیان می‌کند. وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ، و خدای عالم است به احوال خلقان بر عموم، و به حدیث عایشه و صفوان و براءت ساحت ایشان از تهمت، و محکم کار و درست کردار است.
إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُحِبُّون‌َ أَن تَشِیع‌َ الفاحِشَةُ، گفت: آنان که خواهند و درست دارند که زشتی و منکر در میان مؤمنان آشکارا شود- یعنی عبد اللّه ابی‌ّ سلول و اصحابش از منافقان، لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ، ایشان را عذابی است دردناک در دنیا و آخرت. وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ وَ أَنتُم لا تَعلَمُون‌َ، و خدای داند دروغ ایشان و شما ندانی.
و گفتند: خدای داند تفاصیل عذاب ایشان و شما ندانی. وَ لَو لا فَضل‌ُ اللّه‌ِ عَلَیکُم وَ رَحمَتُه‌ُ، و اگر نه فضل خداستی«1» بر شما و رحمت او، و آن که خدای رءوف و مهربان و بخشاینده است. و جواب «لو لا» نیز حذف کرد- چنان که پیش از اینکه بگفتم، و التّقدیر: لعاجلکم بالعقوبة، تعجیل کردی بر شما بر عقوبت.
آنگه گفت: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا، ای گرویدگان«2» و باوردارندگان؟ لا تَتَّبِعُوا خُطُوات‌ِ الشَّیطان‌ِ، پی شیطان مگیری و به دنبال او مشوی. وَ مَن یَتَّبِع خُطُوات‌ِ الشَّیطان‌ِ، و هر که او به دنبال گامهای شیطان رود، فَإِنَّه‌ُ یَأمُرُ بِالفَحشاءِ وَ المُنکَرِ، او مردمان را فحشاء و منکر فرماید. اینکه دو اسم است عام‌ّ جمله قبایح و معاصی را، فالفحشاء و الفاحشة کار زشت باشد، و منکر هر فعلی بود که عقل یا شرع آن را انکار کند. وَ لَو لا فَضل‌ُ اللّه‌ِ عَلَیکُم وَ رَحمَتُه‌ُ، و اگر نه فضل خداستی«3» و رحمتش بر شما. ما زَکی مِنکُم مِن أَحَدٍ أَبَداً، هرگز کس از شما زکّی و پارسا نبودی. یعقوب خواند و إبن محیصن: «ما زکّی» بالتّشدید، تزکیه نکردی خدای کس را و حکم نکردی به زکا و طهارت او. وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ یُزَکِّی مَن یَشاءُ، و لکن خدای تعالی تزکیت«4» کند آن را که خواهد از گناه به رحمت و مغفرت. وَ اللّه‌ُ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ، و خدای شنوا و داناست، سمیع لأقوالکم، علیم باحوالکم.
ابو الدّرداء روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که گفت: هیچ کس نباشد که او
-----------------------------------
(1). آج، لب، آل: خدایستی.
(2). آج، لب، آل: گروندگان.
(3). همه نسخه بدلها: خدایستی.
(4). مش کسی.

صفحه : 113
دست کسی قوی دارد در خصومتی که او را به آن علمی نبود و الّا او در سایه خشم خدای باشد تا از آن باز ایستادن«1»، و هیچ کسی نباشد که او به شفاعت برخیزد تا حدّی از حدّهای خدای ضایع کند و الّا با خدای خصومت کرده باشد، و لعنت خدای بر او متتابع شود تا به قیامت«2». هیچ کسی نباشد که کلمتی بر مردی مسلمان اشاعت کند، و به آن عیب او خواهد الّا بر خدای [94- ر]
واجب بود که او را در آتش دوزخ بگذارد. آنگه گفت: و اصل اینکه در کتاب خدای فی قوله تعالی: إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُحِبُّون‌َ أَن تَشِیع‌َ الفاحِشَةُ فِی الَّذِین‌َ آمَنُوا- الایة.
قوله تعالی: وَ لا یَأتَل‌ِ أُولُوا الفَضل‌ِ مِنکُم، و نباید که سوگند خورند خداوندان فضل و مال بسیار«3». یفتعل من الالیّة، و هی القسم. اینکه قول بیشتر مفسّران است.
اخفش گفت: لا یَأتَل‌ِ، ای لا یفتعل من الالو، و هو التّقصیر و التّرک، یعنی نباید که تقصیر کنند خداوندان فضل و افزونی مال. وَ السَّعَةِ، و فراخی روزی. أَن یُؤتُوا أُولِی القُربی وَ المَساکِین‌َ وَ المُهاجِرِین‌َ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، که به«4» چیزی که به خویشان دهند و به درویشان، و به آنان که در ره خدای هجرت کرده‌اند. گفتند«5»: آیت در حق مسطح آمد- و او پسر خاله ابو بکر بود- و درویش بود- و بدری بود- و ابو بکر بر او نفقه کردی، چون در حدیث افک خوضی کرد، نفقه از او باز گرفت، خدای تعالی در حق‌ّ او اینکه آیت بفرستاد. ابو بکر نفقه او با جای داد، و بر عادت نفقه می‌کرد. وَ لیَعفُوا وَ لیَصفَحُوا، و بگو ای محمّد تا عفو بکنند«6». أَ لا تُحِبُّون‌َ أَن یَغفِرَ اللّه‌ُ لَکُم، نخواهی تا خدای [شما را بیامرزد! یعنی اگر می‌خواهی تا خدای گناه شما«7»]
«8» بیامرزد و شما را عفو کند، شما بیامرزی ایشان را و عفو کنی، که رسول- علیه السّلام- چنین گفت«9»:
من یغفر یغفر اللّه له و من یعف اللّه عنه
، هر که بیامرزد کسی را خدای او را بیامرزد، و هر که عفو کند خدای عفو کند از او. وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، خدای«10» تعالی
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: باز ایستد.
(2). همه نسخه بدلها و.
(3). چاپ شعرانی یأتل.
(4). همه نسخه بدلها: ندارد.
(5). آج، لب، آل اینکه.
(6). همه نسخه بدلها و در گذرند.
(7). آل را.
(8). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]
(9). همه نسخه بدلها که.
(10). همه نسخه بدلها: و خدای.

صفحه : 114
آمرزنده و بخشاینده است.
إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَرمُون‌َ المُحصَنات‌ِ الغافِلات‌ِ المُؤمِنات‌ِ، آنگه بر عموم فرمود که:
هر کس که او قذف کند زنان پارسا را به چیزهایی که ایشان غافل باشند و بی خبر، و مؤمن باشند، لُعِنُوا فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ، ایشان در دنیا و آخرت ملعونند. وَ لَهُم عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ، و ایشان را عذابی عظیم«1» بود، بزرگ.
ابو حمزة الثمالی‌ّ گفت: آیت در حق‌ّ مهاجرات«2» مکّه آمد که چون ایشان با پیغامبر هجرت کردند و از قفای رسول به مدینه رفتند، مشرکان ایشان را به مکّه طعن«3» زدند و گفتند: اینان به فجور می‌روند، و بعضی گفتند: مراد عایشه است، و حمل او بر عموم کردن اولیتر باشد تا شاملتر بود فایده را و هم داخل باشد«4» تحت آن.
آنگه تهدید کرد ایشان را و بترسانید به نوعی از وعید روز قیامت، گفت: یَوم‌َ تَشهَدُ، آن روز که گواهی دهد بر ایشان، و عامل در «یوم»، «عذاب عظیم» باشد، و یا عاملی«5» مقدّر من قوله تعالی: اذکر یَوم‌َ تَشهَدُ عَلَیهِم، یاد کن آن روز«6» که گواهی دهد بر ایشان زبانهاشان«7» و دستهاشان«8» و پا [ها]
«9» شان«10» آنچه کرده باشند در دنیا. و گفتند:
معنی آن است که، زبان بعضی بر بعضی گواهی دهد.
یَومَئِذٍ یُوَفِّیهِم‌ُ اللّه‌ُ دِینَهُم‌ُ الحَق‌َّ، آن روز که خدای تعالی تمام بدهد جزا و حساب ایشان بحق‌ّ. عامّه [قرّاء]
«11» به نصب [حق]
«12» خواندند، و مجاهد مرفوع خواند علی انّه صفة اللّه تعالی، ای یوفّیهم اللّه الحق‌ّ دینهم، و در مصحف ابی‌ّ چنین است«13».
و بدانند که خدای تعالی هست که«14» او حق‌ّ است و بیان کننده.
آنگه گفت: الخَبِیثات‌ُ لِلخَبِیثِین‌َ، بیشتر مفسّران گفتند: معنی آیت آن است که، الخَبِیثات‌ُ من الکلمات و القول لِلخَبِیثِین‌َ، من الرّجال. وَ الخَبِیثُون‌َ لِلخَبِیثات‌ِ، ای
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: ندارد.
(2). آل: مهاجرین.
(3). همه نسخه بدلها: طعنه.
(4). آط، آل، مش: همه داخل باشند.
(5). آب، آج، لب، آز، آل، مش: عامل.
(6). همه نسخه بدلها: روزی.
(7). آج، لب، آل، مش: زبانهای ایشان.
(8). مش: دستهایشان. (12- 11- 9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(10). آج، لب، آل: پایهای ایشان به.
(13). کذا در همه نسخه‌ها، چاپ شعرانی (8/ 200) وَ یَعلَمُون‌َ أَن‌َّ اللّه‌َ هُوَ الحَق‌ُّ المُبِین‌ُ
(14). همه نسخه بدلها: خدای راست تعالی که. [.....]

صفحه : 115
من الرّجال للخبیثات من الکلمات، سخن زشت و پلید از مردان پلید حاصل آید، و مردان پلید و نابکار سزا و لایق کلمات و سخنهای پلید باشند، معنی آیت بر معنی آن بود که خدای تعالی گفت: قُل کُل‌ٌّ یَعمَل‌ُ عَلی شاکِلَتِه‌ِ«1» الزّانِی لا یَنکِح‌ُ إِلّا زانِیَةً أَو مُشرِکَةً [94- پ]
وَ الزّانِیَةُ لا یَنکِحُها إِلّا زان‌ٍ أَو مُشرِک‌ٌ«7» أُولئِک‌َ مُبَرَّؤُن‌َ مِمّا یَقُولُون‌َ، ایشان مبرّااند از آنچه«9» اصحاب افک می‌گویند- یعنی عایشه و صفوان. و گفتند: زنان مهاجرات- بر آن قول که رفت. لَهُم مَغفِرَةٌ وَ رِزق‌ٌ کَرِیم‌ٌ، ایشان را آمرزش بود و روزی گرامی.

[سوره النور (24): آیات 27 تا 38]

[اشاره]


یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَدخُلُوا بُیُوتاً غَیرَ بُیُوتِکُم حَتّی تَستَأنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلی أَهلِها ذلِکُم خَیرٌ لَکُم لَعَلَّکُم تَذَکَّرُون‌َ (27) فَإِن لَم تَجِدُوا فِیها أَحَداً فَلا تَدخُلُوها حَتّی یُؤذَن‌َ لَکُم وَ إِن قِیل‌َ لَکُم‌ُ ارجِعُوا فَارجِعُوا هُوَ أَزکی لَکُم وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ عَلِیم‌ٌ (28) لَیس‌َ عَلَیکُم جُناح‌ٌ أَن تَدخُلُوا بُیُوتاً غَیرَ مَسکُونَةٍ فِیها مَتاع‌ٌ لَکُم وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ ما تُبدُون‌َ وَ ما تَکتُمُون‌َ (29) قُل لِلمُؤمِنِین‌َ یَغُضُّوا مِن أَبصارِهِم وَ یَحفَظُوا فُرُوجَهُم ذلِک‌َ أَزکی لَهُم إِن‌َّ اللّه‌َ خَبِیرٌ بِما یَصنَعُون‌َ (30) وَ قُل لِلمُؤمِنات‌ِ یَغضُضن‌َ مِن أَبصارِهِن‌َّ وَ یَحفَظن‌َ فُرُوجَهُن‌َّ وَ لا یُبدِین‌َ زِینَتَهُن‌َّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنها وَ لیَضرِبن‌َ بِخُمُرِهِن‌َّ عَلی جُیُوبِهِن‌َّ وَ لا یُبدِین‌َ زِینَتَهُن‌َّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِن‌َّ أَو آبائِهِن‌َّ أَو آباءِ بُعُولَتِهِن‌َّ أَو أَبنائِهِن‌َّ أَو أَبناءِ بُعُولَتِهِن‌َّ أَو إِخوانِهِن‌َّ أَو بَنِی إِخوانِهِن‌َّ أَو بَنِی أَخَواتِهِن‌َّ أَو نِسائِهِن‌َّ أَو ما مَلَکَت أَیمانُهُن‌َّ أَوِ التّابِعِین‌َ غَیرِ أُولِی الإِربَةِ مِن‌َ الرِّجال‌ِ أَوِ الطِّفل‌ِ الَّذِین‌َ لَم یَظهَرُوا عَلی عَورات‌ِ النِّساءِ وَ لا یَضرِبن‌َ بِأَرجُلِهِن‌َّ لِیُعلَم‌َ ما یُخفِین‌َ مِن زِینَتِهِن‌َّ وَ تُوبُوا إِلَی اللّه‌ِ جَمِیعاً أَیُّهَا المُؤمِنُون‌َ لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ (31)
وَ أَنکِحُوا الأَیامی مِنکُم وَ الصّالِحِین‌َ مِن عِبادِکُم وَ إِمائِکُم إِن یَکُونُوا فُقَراءَ یُغنِهِم‌ُ اللّه‌ُ مِن فَضلِه‌ِ وَ اللّه‌ُ واسِع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (32) وَ لیَستَعفِف‌ِ الَّذِین‌َ لا یَجِدُون‌َ نِکاحاً حَتّی یُغنِیَهُم‌ُ اللّه‌ُ مِن فَضلِه‌ِ وَ الَّذِین‌َ یَبتَغُون‌َ الکِتاب‌َ مِمّا مَلَکَت أَیمانُکُم فَکاتِبُوهُم إِن عَلِمتُم فِیهِم خَیراً وَ آتُوهُم مِن مال‌ِ اللّه‌ِ الَّذِی آتاکُم وَ لا تُکرِهُوا فَتَیاتِکُم عَلَی البِغاءِ إِن أَرَدن‌َ تَحَصُّناً لِتَبتَغُوا عَرَض‌َ الحَیاةِ الدُّنیا وَ مَن یُکرِههُن‌َّ فَإِن‌َّ اللّه‌َ مِن بَعدِ إِکراهِهِن‌َّ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (33) وَ لَقَد أَنزَلنا إِلَیکُم آیات‌ٍ مُبَیِّنات‌ٍ وَ مَثَلاً مِن‌َ الَّذِین‌َ خَلَوا مِن قَبلِکُم وَ مَوعِظَةً لِلمُتَّقِین‌َ (34) اللّه‌ُ نُورُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ مَثَل‌ُ نُورِه‌ِ کَمِشکاةٍ فِیها مِصباح‌ٌ المِصباح‌ُ فِی زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوکَب‌ٌ دُرِّی‌ٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیتُونَةٍ لا شَرقِیَّةٍ وَ لا غَربِیَّةٍ یَکادُ زَیتُها یُضِی‌ءُ وَ لَو لَم تَمسَسه‌ُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ یَهدِی اللّه‌ُ لِنُورِه‌ِ مَن یَشاءُ وَ یَضرِب‌ُ اللّه‌ُ الأَمثال‌َ لِلنّاس‌ِ وَ اللّه‌ُ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ (35) فِی بُیُوت‌ٍ أَذِن‌َ اللّه‌ُ أَن تُرفَع‌َ وَ یُذکَرَ فِیهَا اسمُه‌ُ یُسَبِّح‌ُ لَه‌ُ فِیها بِالغُدُوِّ وَ الآصال‌ِ (36)
رِجال‌ٌ لا تُلهِیهِم تِجارَةٌ وَ لا بَیع‌ٌ عَن ذِکرِ اللّه‌ِ وَ إِقام‌ِ الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ یَخافُون‌َ یَوماً تَتَقَلَّب‌ُ فِیه‌ِ القُلُوب‌ُ وَ الأَبصارُ (37) لِیَجزِیَهُم‌ُ اللّه‌ُ أَحسَن‌َ ما عَمِلُوا وَ یَزِیدَهُم مِن فَضلِه‌ِ وَ اللّه‌ُ یَرزُق‌ُ مَن یَشاءُ بِغَیرِ حِساب‌ٍ (38)

[ترجمه]

ای آنان که گرویده‌ای، مروی«10» در خانه‌ها جز خانه‌هایتان تا مستأنس شوی«11»، و سلام کنی مر«12» خداوندان آن را، آن بهتر است شما را تا همانا«13» شما اندیشه کنی.
اگر نیابی در آن جا کسی، مروی«14»
-----------------------------------
(1). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 84.
(2). آط، آج، لب، آل، مش: یرشح.
(3). آط، آب، آج، لب، آز، مش: لعرء، چاپ شعرانی (8/ 200) لعزّ.
(4). همه نسخه بدلها: بزّه.
(6- 5). همه نسخه بدلها: شایند.
(7). سوره نور (24) آیه 3.
(8). همه نسخه بدلها: باشند.
(9). همه نسخه بدلها: آن که.
(10). آج، لب: در میایید.
(11). آط، آب: نشوی.
(12). آب، آج، لب، آل، مش: بر، آط: ور.
(13). آج، لب: مگر.
(14). آط، آب، آل: در مثنوی.

صفحه : 116
در او تا دستوری دهند شما را، اگر گویند شما را باز گردی باز گردی، آن پاکتر باشد شما را و خدای به آنچه می‌کنی داناست.
[95- ر]

نیست بر شما بزه‌ای که شوی«1» در خانه‌هایی که نه مسکن باشد، در آن جا متاعی باشد شما را، و خدای داند آنچه آشکارا داری و آنچه پنهان داری.
بگو مؤمنان را تا بر هم نهند چشمهاشان، و نگاه دارند فرجهاشان، آن پاکتر باشد ایشان را که خدا داناست به آنچه ایشان کنند.
«2» [95- پ]

بگو زنان مؤمن را تا چشم«3» بر هم نهند از چشمهاشان، و نگاه دارند اندامهای خود«4»، و ظاهر نکنند زینت خود الّا آنچه ظاهر باشد از آن، و«5» بزنند مقنعه‌های خود بر گریبانها«6»، و آشکارا نکنند زینت خود«7» الّا شوهران را یا پدران«8»، یا پدران شوهرانشان را، یا پسرانشان را، یا پسران شوهرانشان را، یا برادرانشان را، یا پسران برادرانشان را، [ یا پسران خواهرانشان]
«9»، یا زنانشان را، یا آنچه دارد
-----------------------------------
(1). آب، آج، لب، آل، مش: در شوی. [.....]
(2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، از قرآن مجید افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها: ندارد.
(4). آط، آب: فرجهای خویش، آج، لب، آل، مش: فرجهاشان.
(5). آج، لب باید.
(6). آط، آب، آج، لب، آل، مش شان.
(7). آط، آب، آج، لب، آل: زینتهاشان.
(8). آب ایشان را.
(9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

صفحه : 117
دستهایشان، یا پسروان«1» جز«2» خداوندان حاجت«3» از مردان، یا طفل آن که آشکارا نکنند«4» بر عورتهای زنان، و نزنند به پایها [ی خویش]
«5» تا بدانند آنچه پوشیده دارند از زینت ایشان، و توبه کنی با خدای جمله‌ای مؤمنان تا همانا«6» ظفریابی.
به شوهر دهی بیوگان را از شما و از نیکان از بندگان شما و پرستاران شما اگر باشند درویش توانگر«7» کند ایشان را خدای از روزی او«8»، و خدای فراخ عطا و داناست.
[96- ر]

و بگو تا عفّت«9» کنند آنان که نیابند نکاحی تا مستغنی کند ایشان را خدای از روزیش«10» و آنان که طلب مکاتبه«11» کنند از آنان که«12» مالک باشند دستهای شما، کتابت کنی ایشان را اگر دانی در ایشان خیری، و بدهی ایشان را از مال خدای آن که داد شما را، و اکراه مکنی پرستارانتان را بر زنا اگر خواهند پارسایی. تا طلب کنی مال«13» زندگانی دنیا، و هر که اکراه کند [ایشان را]
«14»، بدرستی که خدای از پس اکراه ایشان آمرزنده و بخشاینده است.
بدرستی که فرو فرستادیم به شما آیاتی روشن و مثلی [از آنان]
«15» که گذشته‌اند از پیش شما، و پندی پرهیزگاران را.
-----------------------------------
(1). مش: پیروان.
(2). آج، لب، آل: نه.
(3). آج، لب، آل: شهوت.
(4). آط، آب، مش: مطّلع نباشند. (15- 14- 5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(6). آج، لب، آل: تا مگر شما. [.....]
(7). آب، آج، لب، آل، مش: توانگر.
(8). آط: فضل خویش، آب، آج، لب، مش: فضل خود.
(9). اساس: عفو، با توجّه به آط، تصحیح شد.
(10). آط، آب، آج، لب: فضل خویش.
(11). آج، لب، آل: مکاتب.
(12). آط، آب، آج، لب، آل، مش: از آنچه.
(13). مش اندکی.

صفحه : 118
[96- پ]

خدای روشن کننده آسمانها و زمین است، مثل نور او چون شکافی«1» است که در او چراغی باشد«2»، چراغ در آبگینه‌ای باشد«3»، آبگینه پنداری که آن ستاره‌ای است روشن، باز گیرند«4» از درختی مبارک زیتون«5»، نه شرقی باشد نه غربی، نزدیک بود که زیت«6» آن روشنایی دهد، و اگر«7» نرسیده باشد به او آتش، نوری باشد بر نوری، ره نماید خدای به نورش آن را که خواهد، و بزند خدای مثلهایی برای مردمان، و خدای به همه چیز داناست.
در خانه‌هایی که دستوری داد خدای که بردارند«8» و گویند در او«9» نام او، تسبیح کند«10» او را در آن جا به بامداد و شبانگاه.
[97- ر]

مردانی که مشغول نکند ایشان را بازارگانی«11» و نه فروختنی از ذکر خدای، و به پای داشتن نماز و دادن زکات، ترسند«12» از روزی که برگردد در او دلها و چشمها.
تا پاداشت«13» دهد ایشان را خدای نکوتر آنچه کرده باشند، و بیفزاید ایشان را از فضل خود، و خدای روزی دهد آن را که خواهد بی حساب«14».
-----------------------------------
(1). آط، آب، آج، لب، آل، مش: چراغخانه.
(2). آط، آب، آج، لب، آل، مش آن.
(3). آب آن.
(4). آج، لب، آل: افروخته باشند.
(5). آج، لب، آل: که زیتون است.
(6). آج، لب، آل: روغن.
(7). آط، آب، آج، لب، آل، مش چه. [.....]
(8). آج، لب، آل: تعظیم نمایند.
(9). آج، لب، آل: یاد کنند در آن.
(10). آط، آب، آج، لب، آل: می‌کند.
(11). آط، آب، مش: بازرگانی.
(12). آط، آب، آج، لب، آل، می‌ترسند.
(13). آج، لب، آل: پاداش.
(14). آط، آب، آج، لب: بی شمار.

صفحه : 119
قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَدخُلُوا بُیُوتاً غَیرَ بُیُوتِکُم- الایة. عدی‌ّ بن ثابت گفت: سبب نزول آیت آن بود که، زنی انصاری بنزدیک رسول«1» آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ اوقاتی است که مرا حالتی می‌باشد که من نمی‌خواهم که پدرم یا فرزندم مرا بدان حالت ببینند، و ایشان در سرای من می‌آیند و دیگران«2»، مرا از آن کراهت است، چگونه سازم! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و خطاب کرد با جمله مؤمنان، گفت: ای گرویدگان به خدا و رسول؟ در هیچ خانه مشوی که نه خانه«3» شما باشد، حَتّی تَستَأنِسُوا، تا مستأنس نشوی. بعضی مفسّران گفتند: اینکه «استیناس»، به معنی استیذان است، یعنی تا دستوری خواهی.
سعید جبیر گفت از عبد اللّه عبّاس که: قرآن منزل اینکه است که: «حتّی تستأذنوا»، و لکن نویسنده را خطا افتاد و ابی‌ّ کعب و عبد اللّه عبّاس و اعمش «حتّی تستأذنوا» خواندند، و بیشتر مفسّران گفتند: در آیت تقدیم و تأخیری است، و تقدیر آن است که: حتّی تسلّموا علی اهلها و تستأذنوا«4»، برای آن که سلام پیش از استیذان باید، و در مصحف عبد اللّه مسعود مقدّم«5» مؤخّر نبشته است چنین که گفتیم.
عمرو بن سعید«6» الثّقفی‌ّ گفت: مردی به در حجره رسول آمد دستوری خواست و گفت: ا الج«7»، در آیم! رسول- علیه السّلام- کنیزکی را«8»- نام او روضه- گفت: اینکه مرد دستوری نمی‌داند خواستن، برو و او را بیاموز. او بیامد و گفت: یا هذا، چون دستوری خواهی، اوّل بگوی: السّلام علیکم ا ادخل. مرد اینکه بشنید و بیاموخت و بگفت«9».
دستوری داد تا«10» در سرای رفت، و اگر اینکه تعسّف نکنند از تقدیم و تأخیر«11» روا باشد، چه «واو» ایجاب ترتیب نکند، روا بود که آنچه در لفظ مقدّم بود در معنی و مراد مؤخّر باشد.
-----------------------------------
(1). آل علیه السّلام.
(2). همه نسخه بدلها و.
(3). آج، لب، آل: جای.
(4). آج، لب، آل: لیستأذنوا.
(5). مش و.
(6). همه نسخه بدلها: عمرو بن سعد.
(7). همه نسخه بدلها: الج. [.....]
(8). همه نسخه بدلها گفت.
(9). همه نسخه بدلها او را.
(10). آب: با.
(11). همه نسخه بدلها هم.

صفحه : 120
مجاهد و سدّی گفتند: اینکه «استیناس»، تنحنح و تنخّم است. زینب گفت- زن عبد اللّه مسعود: [که عبد اللّه مسعود چون]
«1» خواستی که در سرای آید، گلو پاک کردی و آواز کردی [97- پ]
که معلوم شدی که او در سرای خواهد آمدن، آنگه در آمدی.
ابو ایّوب انصاری گفت: ما رسول را- علیه السّلام- پرسیدیم که: خدای به اینکه «استیناس» چه خواست«2» که گفت: حَتّی تَستَأنِسُوا! رسول- علیه السّلام- گفت: آن که مرد«3» چون به در سرای رسد، تسبیح و تهلیلی کند و تنحنحی که اهل سرای آگاه شوند از آن که او در سرای خواهد رفتن. بر اینکه اقوال «استیناس» طلب انس باشد، و «سین» استفعال، طلب را باشد کالاستفهام و الاستعلاء. و خلیل احمد گفت: معنی استیناس، استفعال است من الإیناس و هی«4» الإبصار، من قوله: إِنِّی آنَست‌ُ ناراً«5» ذلِکُم خَیرٌ لَکُم، اشارت است به استیذان و تسلیم، گفت: اینکه معنی کار بستن و دستوری خواستن و استیناس کردن بهتر باشد«6». آنگه گفت: لَعَلَّکُم تَذَکَّرُون‌َ، یعنی اینکه بیان و تعلیم و توقیف و تأدیب برای آن است تا باشد که شما متذکّر شوی و اندیشه کنی.
آنگه گفت: فَإِن لَم تَجِدُوا فِیها أَحَداً فَلا تَدخُلُوها، اگر چنان باشد که در آن خانه‌ها کسی را نیابی و در او کس نباشد، در آن جا مشوی تا دستوری دهند شما را، چه اگر در آن جا شوی و کس نباشد، به دزدی متّهم شوی، و اگر چیزی مفقود شود از آن جا تهمت بر شما نهند، و وهم به شما برند. وَ إِن قِیل‌َ لَکُم‌ُ ارجِعُوا فَارجِعُوا، و اگر شما را گویند باز گردی، همچنان کنی و بازگردی. هُوَ أَزکی لَکُم، که آن پاکیزه‌تر
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: به سوراخ، به اینکه.
(2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها پس.
(4). دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(5). همه نسخه بدلها: نکرد.
(6). همه نسخه بدلها: بهتر است شما را.

صفحه : 122
باشد شما را، یعنی«1» رجوع و بازگشتن از تهمت دورتر باشد، و بهتر«2» و صالحتر. وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ عَلِیم‌ٌ، و خدای عالم است به آنچه شما کنی.
گفتند«3»: چون اینکه آیت آمد، بعضی صحابه گفتند: یا رسول اللّه؟ پس اینکه خانات و مساکن که در راه شام هست که در آن جا کس نباشد، آن جا نیز نرویم بی دستوری! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: لَیس‌َ عَلَیکُم جُناح‌ٌ، بر شما بزه‌ای نیست که در خانه‌ها شوی که مسکون نباشد، [98- ر]
و نه سرایها مسکن باشد [و در آن جا کس نباشد]
«4». فِیها مَتاع‌ٌ لَکُم، و متاعی از آن شما در آن جا باشد، اگر در آن جا روی بی دستوری روا باشد.
مفسّران در آن«5» بیوت خلاف کردند، قتاده گفت: مراد کاروان سرایهاست و جایی که متاع باشد و مشترک، و خانه‌هایی«6» که برای سایله و رهگذریان بنا کرده باشند که غربا در آن جا روند و آن جا متاع خود بنهند.
مجاهد گفت: در راه مدینه خانه‌ها«7» ست که ایشان پالان و آلت شتر«8» آن جا بنهادندی، و راهها ایمن بودی کس بر نداشتی. گفتند: آن جا نیز به دستوری در رویم! خدای تعالی گفت: آن جا رواست که بی دستوری در روی.
محمّد بن الحنفیّه- رضی اللّه عنه- گفت: خانه‌های مکّه خواست: سَواءً العاکِف‌ُ فِیه‌ِ وَ البادِ«9»وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ ما تُبدُون‌َ وَ ما تَکتُمُون‌َ، و خدای داند آنچه شما آشکارا«1» و آنچه پنهان داری، چه او عالم است به سایر معلومات بر هر وجهی که صحیح باشد که معلوم بود.
آنگه گفت: چون آداب در سرایها رفتن شناختی، قُل، بگو ای محمّد مؤمنان را:
یَغُضُّوا مِن أَبصارِهِم، تا چشم بر هم نهند، و مراد نه آن است که اطباق جفن کنند بر حدقه، معنی آن است که: چشم نگاه دارند از آنچه ایشان را نیست که در او نگرند از روی عقل و شرع، و قوله: مِن أَبصارِهِم، بعضی گفتند: «من»، زیادت است، و درست آن است که زیادت نیست، و انّما فایده او تبعیض است، ای قل لهم لا ینظروا الی بعض ما ینظرون، برای آن که همه نظر حرام نیست و غض‌ّ بصر از همه چیزی واجب نیست، انّما واجب از محرّمات است، پس معنی تبعیض حاصل است.
وَ یَحفَظُوا فُرُوجَهُم، و نیز بگو تا فرجهای خود نگه دارند. در او دو قول گفتند: یکی آن که، از زنا نگه دارند و از آنچه [شرع]
«2» دستوری نداد ایشان را در آن. إبن زید گفت: هر کجا در قرآن حفظ فرج است، مراد«3» زناست الّا اینکه جا«4» مراد ستر عورت است، یعنی چشم نگه‌داری از آن که در عورت کسی نگری، و عورت نگه داری به حفظ«5» از آن که کسی در او نگرد، و گفت: دلیل بر اینکه آن است که اینکه جا «من» نیاورد چنان که در غض‌ّ بصر آورد، نگفت و یحفظوا من فروجهم، و اینکه وجهی قریب است، و نیز از روی نظم مناسبتی دارد من کونه تارة ناظرا و تارة منظورا الیه. ذلِک‌َ أَزکی لَهُم، اینکه پاکیزه‌تر باشد ایشان را و به صلاحتر. و «ذلک»، اشارت است الی ما تقدّم من غض‌ّ البصر و حفظ الفرج. إِن‌َّ اللّه‌َ خَبِیرٌ بِما یَصنَعُون‌َ، که خدای عالم است به آنچه ایشان کنند.
عباده صامت گفت که، رسول- علیه السّلام- گفت: شش چیز مرا ضمان کنی، تا بهشت ضمان کنم شما را: چون حدیث کنی راست گویی، و چون وعده دهی«6» وفا کنی، و چون امانتی به شما دهند ادا کنی، و فرجهای خود نگه داری، و چشم از حرام نگه‌داری، و دست کشیده داری تا من ضمان کنم شما را به بهشت.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها کنی.
(2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها از او.
(4). همه نسخه بدلها که.
(5). همه نسخه بدلها و ستر.
(6). همه نسخه بدلها، بجز آج: وعده کنی.

صفحه : 124
امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت:
النّظر الی محاسن المرأة سهم مسموم من سهام ابلیس
، نظر کردن در محاسن زنان، تیری است زهر آلود از تیرهای ابلیس، هر که او چشم نگاه دارد از ایشان طلب ثواب خدای را خدای تعالی او را بندگی«1» آن عبادتی کرامت کند که به ثواب«2» شادمانه شود.
ابو هریره گفت که، از رسول- علیه السّلام- شنیدم که: بینا«3» مرد در نماز باشد، زنی بگذرد، او در نماز به آن زن نگرد و چشم از قفای او رها کند، بیم آن بود که چشمهای او برود.
آنگه حق تعالی گفت: اینکه تکلیف مقصور نیست بر مردان، زنان نیز به اینکه معنی مخاطب‌اند، گفت: بگو ای محمّد زنان مؤمنات را: تا«4» چشم نگاه دارند و فرج نگاه دارند بر آن معانی«5» که گفتیم از اجتناب زنا«6» [98- پ]
و ستر عورت تا کس در ایشان ننگرد.
و در خبر است که: روزی«7» رسول- علیه السّلام- در حجره فاطمه- علیها السّلام- بود، مردی بود نابینا مادر زاد- نام او عبد اللّه بن ام‌ّ مکتوم- او در بزد«8»، رسول- علیه السّلام- گفت: در آی. او در آمد. فاطمه برخاست و در خانه رفت و تا او بنرفت از خانه بیرون نیامد. رسول- علیه السّلام- بر سبیل امتحان گفت: یا فاطمه؟ چرا از او پنهان شدی، و او چشم ندارد و چیزی نبیند! گفت: یا رسول اللّه:
9» ان کان لا یرانی« ا لست اراه،
اگر مرا نبیند«10»، من او را ببینم«11»، ا لیس اللّه تعالی قال: وَ قُل لِلمُؤمِنات‌ِ یَغضُضن‌َ مِن أَبصارِهِن‌َّ وَ یَحفَظن‌َ فُرُوجَهُن‌َّ، رسول- علیه السّلام- گفت:
12» الحمد للّه [الّذی]
« ارانی فی اهل بیتی ما سرّنی،
سپاس آن خدای را که با من نمود در اهل البیت من
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس، همه نسخه بدلها: ببدل آن. [.....]
(2). همه نسخه بدلها، بجز آج آن.
(3). دیگر نسخه بدلها: بینایی.
(4). همه نسخه بدلها: که.
(5). آط، لب، آل: و اینکه معنی، آب: به اینکه معنی.
(6). اساس: زنان، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد.
(7). همه نسخه بدلها، بجز آج: یک روز.
(8). همه نسخه بدلها، بجز آج: بر در بود.
(9). اساس انّی، به قیاس با آط و دیگر نسخه بدلها، زاید می‌نماید.
(10). همه نسخه بدلها، بجز آج: اگر او مرا نمی‌بیند.
(11). همه نسخه بدلها، بجز آج: نه من او را می‌بینم.
(12). اساس ندارد، با توجّه به آط و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 125
آنچه مرا خرّم بکرد. قوله تعالی: وَ لا یُبدِین‌َ زِینَتَهُن‌َّ إِلّا ما ظَهَرَ مِنها، و اظهار نکنند از زینت خود الّا آنچه ظاهر باشد.
علما خلاف کردند در آن زینت ظاهر [که]
«1» خدای استثنا کرد آن را و رخصت داد در آن. عبد اللّه مسعود گفت: جامه است و رداء، و دلیل اینکه تأویل قوله تعالی:
خُذُوا زِینَتَکُم عِندَ کُل‌ِّ مَسجِدٍ«2» وَ لیَضرِبن‌َ بِخُمُرِهِن‌َّ عَلی جُیُوبِهِن‌َّ، و بگو اینکه زنان را تا«6» مقنعه‌ها را بر گریبانها زنند، یعنی چنان سازند که گریبان ایشان«7» پوشیده باشد به مقنعه«8» تا سینه ایشان پیدا نبود. آنگه بیان کرد آنان را که زینت زنان ببینند، و زنان از ایشان زینت باز نپوشند: وَ لا یُبدِین‌َ زِینَتَهُن‌َّ إِلّا، و
-----------------------------------
(5- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(2). سوره اعراف (7) آیه 31.
(3). آز: دست و برنجن. [.....]
(4). همه نسخه بدلها: حرّکت.
(6). همه نسخه بدلها، بجز آل اینکه.
(7). همه نسخه بدلها: گریبانهاشان.
(8). همه نسخه بدلها: مقنع.

صفحه : 126
اظهار زینت نکنند الّا بر شوهران خود، یا برادران خود«1»، یا پدران شوهران، یا پسران ایشان، یا پسران شوهر ایشان، و بر پدران خود شاید نیز تا اظهار کنند و ان علوا، و اگر چه بر بالا می‌شود از اجداد و اجداد«2»، پس جمله ایشان«3»: شوهران‌اند«4»، و پدران زنان‌اند، و پدران و فرزندان«5» ایشان‌اند- اعنی فرزندان خود، و برادران ایشان‌اند یا پسران برادرانشان، یا پسران خواهرشان یا زنانشان، مراد«6» زنان مؤمنان‌اند بر موجب اینکه آیت، حلال«7» نباشد زنان مسلمانان را که پیش زنان کافران برهنه شوند الّا که پرستار ایشان باشد، و ذلک قوله تعالی: أَو ما مَلَکَت أَیمانُهُن‌َّ، عباده گفت: عمر خطّاب نامه نبشت به ابو عبیده جرّاح آن جا که او عامل بود، گفت: شنیدم که زنان اهل کتاب با زنان مسلمانان به یک جای به گرمابه«8» می‌شوند، تمکین مکن ایشان را از آن که با زنان مسلمانان به گرماوه«9» روند«10»، و اندام ایشان ببینند. او کس فرستاد و منع کرد، و قوله تعالی: أَو ما مَلَکَت أَیمانُهُن‌َّ عام‌ّ است در جمله [99- ر]
زیر دستان از بنده و پرستار، که رخصت است زنان را که زینت خود از ایشان باز نپوشند.
إبن جریج گفت: مخصوص است آیت به پرستاران دون بندگان، و بر قول آنان که گفتند: بندگان در اینکه داخل‌اند، محمول بود، امّا بر آن که ایشان نابالغ باشند و امّا بر آن که زینت ظاهر اظهار کنند بر ایشان، و امّا بر آن که از کودکی تربیت با ایشان بوده باشد و مقارب بلوغ باشند. أَوِ التّابِعِین‌َ غَیرِ أُولِی الإِربَةِ مِن‌َ الرِّجال‌ِ، یا تابعانی که شما را باشند که ایشان را به زنان حاجت نبود.
عبد اللّه عبّاس گفت: آنان باشند که در شرع متابعت قوم کنند به طمع طعام ایشان را، و هم او گفت: مراد آنان‌اند که زنان از ایشان شرم ندارند، و یک روایت دیگر از او آن است که: عنّین باشند. مجاهد گفت: مراد ابلهی است که احوال زنان
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: پدران ایشان، اعنی پدران اینکه زنان.
(2). همه نسخه بدلها، بجز آز اجداد.
(3). همه نسخه بدلها، بجز آز دوازده کس‌اند.
(4). همه نسخه بدلها، بجز آز: شوهر باشد.
(5). آط، لب شوهران، آج، لب، آل، مش: پدران شوهران و فرزندان شوهران.
(6). همه نسخه بدلها از.
(7). همه نسخه بدلها: روا.
(8). آط، آج، لب، آل، مش: گرماوه.
(9). آط، آب، آز، مش: گرمابه.
(10). آب، آز به یک جا. [.....]

صفحه : 127
نداند. حسن بصری گفت: آن بود که او را انتشار متاع نباشد. سعید جبیر گفت:
معتوه باشد. عکرمه گفت: مراد خصی‌ّ مجبوب«1» است. حکم گفت: مخنّثی باشد که در او قوّت نباشد، و گفته‌اند پیری پیر«2» باشد. و الإربة«3»، الحاجة و قد اربت الی کذا اربا.
و قرّاء در اعراب «غیر»«4»، خلاف کردند: ابو جعفر و إبن عامر«5» به روایت ابو بکر «غیر» خواند [ند]
«6» به نصب علی الحال، و باقی قرّاء به جرّ خواندند علی الصّفة.
أَوِ الطِّفل‌ِ الَّذِین‌َ لَم یَظهَرُوا عَلی عَورات‌ِ النِّساءِ، یا اطفالی که ایشان بر عورت زنان مطّلع نباشند، و ندانند که عورت چه باشد، از آن جا که ایشان را شهوتی نبود به زنان. و لفظ طفل هم واحد باشد و هم جمع، [برای اینکه گفت: الَّذِین‌َ لَم یَظهَرُوا، به کنایت«7» جمع]
«8». وَ لا یَضرِبن‌َ بِأَرجُلِهِن‌َّ، و نباید که ایشان در وقت رفتن پای چنان نهند و گام چنان زنند که زینت پوشیده ایشان ظاهر شود از خلخال و پای بند و مانند اینکه.
وَ تُوبُوا إِلَی اللّه‌ِ جَمِیعاً أَیُّهَا المُؤمِنُون‌َ«9» أَیُّهَا السّاحِرُ«10» أَیُّه‌َ الثَّقَلان‌ِ«11» وَ أَنکِحُوا الأَیامی مِنکُم- الایة، حق تعالی در اینکه آیت امر کرد مکلّفان را به آن که: بیوگانی که با ایشان متعلّق باشند«16»، ولایت ایشان به دست
-----------------------------------
(1). اساس: محبوب، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(2). آل: مردی پیر.
(3). همه نسخه بدلها و الارب.
(4). آب، آز، مش: او.
(5). همه نسخه بدلها و عاصم.
(8- 6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(7). آج، لب، آل: کنایات.
(9). آج، لب، آل الایة.
(10). سوره زخرف (43) آیه 49.
(11). سوره رحمن (55) آیه 31.
(14- 12). اساس: کتبت (کتابت)، همه نسخه بدلها: کتب.
(13). اساس: «الف»، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(15). چاپ شعرانی (8/ 208) ابو عمرو و کسائی.
(16). همه نسخه بدلها و. [.....]

صفحه : 128
ایشان بود، ایشان را به شوهر دهند. بعضی علما گفتند: اینکه امر واجب است، و آنچه قول بیشتر علماست آن است که: اینکه سنّت است، و اینکه مذهب ابو حنیفه است و اصحابش و مذهب شافعی و مالک و اوزاعی و لیث«1» و مذهب ما همچنین است. امّا مذهب داود آن است که: امر بر وجوب است، هر که طول دارد بر او واجب آن است که زن آزاد را به زنی کند، و هر که طول ندارد«2» کنیزکی را به زنی کند، و همچنین«3» بر زنان نکاح واجب است. و بعضی فقها گفتند: نکاح در حق‌ّ حرایر واجب است، و در حق‌ّ پرستار«4» چون«5» راغب باشد سنّت است. و «ایّامی» جمع ایّم باشد، و ایّم از مردان آن بود که زن ندارد، و از زنان آن که شوهر ندارد، یقال: امرأة«6» ایّم و ایّمة، کما یقال: امرأة«7» عزب و عزبة، و قد آمت المرأة تئیم ایما و ایوما و تأیّمت تأیّما، قال الشّاعر- شعر:

فان تنکحی«8» انکح و ان تتأیّمی و ان کنت [افتی]
«9» منکم اتأیّم
و قال آخر- شعر:

الم تر ان‌ّ اللّه اظهر دینه و سعد بباب«10» القادسیّة معصم

فأبنا و قد امت نساء کثیرة و نسوة سعد لیس منهن‌ّ ایّم
و قال آخر:

قد یتمت بنتی و امت کنّتی
«11» و شافعی را قولی آن است که: واجب است عند حاجت و توقان سخت، و اصحاب او حمل کردند علی السّنّة المؤکّدة، و دلیل بر اینکه قول رسول است- علیه السّلام- که گفت:
النّکاح سنّتی فمن رغب عن سنّتی فلیس منّی
، گفت: نکاح سنّت من است، هر که«12» رغبت کند از سنّت من از من نباشد، و همچنین گفت:
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها:، بجز مه: اوزاعی است.
(2). همه نسخه بدلها بر او واجب است.
(3). همه نسخه بدلها گفت.
(4). آج، لب، آل: حرایر.
(5). آب، آز به.
(6). همه نسخه بدلها: ندارد.
(7). آط، آج، لب: لقراة، چاپ شعرانی (8/ 209): للمرء.
(8). اساس: تنکح، با توجّه به آط تصحیح شد.
(9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(10). اساس: ببام، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(11). آط، آج، لب، کنیتی.
(12). مه کس.

صفحه : 129
تناکحوا تکثروا فانّی اباهی بکم الامم یوم القیمة حتّی بالسّقط، [99- پ]

گفت:
نکاح کنی تا بسیار شوی که من مباهات کنم به شما با امّتان دیگر روز قیامت تا آن کودک که از شکم مادر بیوفتاده«1» باشد ناتمام او را در شمار آرم. و همچنین گفت:
من احب‌ّ فطرتی فلیستن‌ّ بسنّتی و هی النّکاح
، هر که ملّت من خواهد، گو سنّت من بر دست گیر، و آن نکاح است.
سمره«2» روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که: او نهی کرد از تبتل. ابو نجیح السّلمی‌ّ گفت، که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او طول [دارد]
«3» به چندان که زن تواند کردن و نکند از ما نیست. یحیی بن عبد الرّحمن روایت کرد از پدرش«4»، از جدّش، که رسول- علیه السّلام- گفت: هر کسی که او را فرزندی بالغ شود«5». و ابو هریره گفت که از رسول- علیه السّلام- شنیدم که گفت:
شرارکم عزّابکم،
بترین شما عزبان باشند، هم ابو هریره روایت کرد که، رسول- علیه السّلام- گفت:
اذا تزوّج احدکم عج‌ّ شیطانه، یقول یا ویله عصم إبن آدم منّی بثلثی دینه،
گفت: یکی از شما چون زن بکند، شیطان از«6» او فریاد کند و بگوید: ای وای بر او فرزند آدم؟ دین خود از من حمایت کرد دو ثلث را، و در خبری دگر گفت:
من تزوّج فقد احرز نصف دینه فعلیه بالنّصف الاخر،
گفت: هر که«7» زن بکند، نیمه دین خویش نگاهداشته بود، بر اوست که نیمه دیگر نگاه دارد.
ابو نجیح السّلمی‌ّ روایت کرد که، رسول- علیه السّلام- گفت:
مسکین مسکین رجل لا زوجة له مسکینة مسکینة امرأة لا زوج لها،
گفت: مسکین باشد مردی که زن ندارد و زنی که شوهر ندارد. گفتند: یا رسول اللّه؟ و اگر چه توانگر«8» باشد از مال!
[گفت: و اگر چه توانگر باشد از مال]
«9».
ابو امامه گفت، از رسول- علیه السّلام- شنیدم که او گفت: چهار کس آن«10» باشد«11»
-----------------------------------
(4- 1). همه نسخه بدلها، بجز آل و مش: بیفتاده، آل: بیفتد، مش: افتاده.
(2). مش: سمرة بن جندب. [.....]
(9- 3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها: عبارت «عبد الرّحمن ... بالغ شود» را ندارد.
(6). همه نسخه بدلها: ندارد.
(7). همه نسخه بدلها او.
(8). همه نسخه بدلها، بجز آط: توانگر.
(10). آز: کسان.
(11). همه نسخه بدلها: باشند.

صفحه : 130
که خدای تعالی لعنت کند بر ایشان به ندا«1» ایشان را از بالای عرش و فریشتگان آمین کنند:
یکی آن که، خود را از زنان نگه دارد و زن نکند و کنیزک ندارد تا او را فرزند نباشد، و مردی که تشبّه کند به زنان و خدای تعالی او را مرد آفریده بود، و زنی که تشبّه کند به مردان و خدای تعالی او را زن آفریده باشد، و آن که درویشان را معطّل فرو گذارد«2». خالد گفت: معنی معطّل در حدیث آن است که، درویش را بخواند، گوید: بیا تا چیزیت بدهم، چون بیاید گوید: چیزی نیست بر طریق استهزا، یا به نابینا استهزا کند و گوید: از ره باز شو که چهار پای آمد، و چنان نباشد. یا کسی پیش او آید، [گوید]
«3»: سرای فلان کجاست! گوید: فلان جای و نشان کژ دهد.
عکّاف بن وداعة الهلالّی گفت: بنزدیک رسول- علیه السّلام- شدم، مرا گفت:
یا عکّاف؟ زن داری! گفتم: نه. گفت: کنیزک داری! گفتم: نه. گفت: تو تندرستی و توانگر«4»! گفتم: آری و الحمد للّه. گفت:
فانّک اذا من اخوان الشّیاطین،
تو از برادران دیوانی، امّا رهبان«5» ترسا«6» باش و امّا آن کن که مسلمانان کنند که سنّت ما نکاح است و بترینه«7» شما عزبان‌اند، و بترین«8» مردگانتان آنانند که عزب میرند.
آنگه گفت: شیطان را در خود سلاحی نیست بلیغتر از زنان الّا و آنان که زن«9» دارند مطهّرانند و مبرّایان از خنا، ویحک یا عکّاف؟ زنان صواحب داوداند، و صواحب ایّوب، و صواحب یوسف، و صواحب کرسف. ما گفتیم: یا رسول اللّه؟ کرسف کیست! گفت: مردی که خدای را پرستید بر کنار دریا سی سال، به روز روزه داشتی و به شب نخفتی از صیام روز و قیام شب فاتر نشد«10»، کافر شد به خدای از سبب زنی که او را دوست بداشت و دست از عبادت بداشت، خدای تعالی دریافت او را به برکت روزگار گذشته«11» او، ویحک یا عکّاف؟ زن بکن«12» که تو از
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: لعنت کند ایشان را.
(2). آط: فرو گزارد.
(3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(4). آج، لب، آز، آل، مش، مه: توانگر.
(5). آج، لب، آل: رهبانان.
(6). همه نسخه بدلها: و ترسایان.
(8- 7). مه: بترین، دیگر نسخه بدلها: بدترین. [.....]
(9). همه نسخه بدلها: زنان.
(10). همه نسخه بدلها: نشدی.
(11). آط: گزشته.
(12). همه نسخه بدلها، بجز لب زن بکن.

صفحه : 131
جمله گناهکارانی. گفت«1»: یا رسول اللّه؟ زنی ده مرا پیش از اینکه که از اینکه«2» جا برخیزم. گفت: من به تو دادم بر نام خدای کریمه بنت کلثوم الحمیری‌ّ را.
و عبد اللّه مسعود روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: چون بر امّت«3» صد و هشتاد سال بگذرد از هجرت من، روا بود که اختیار عزبت و عزلت کنند و بر سر کوهها [100- ر]
عبادت«4» کنند.
امّا اخباری که آمده است که کدام زن را اختیار باید کردن: عیاض بن غنم الاشعری‌ّ روایت کرد که، رسول- علیه السّلام- گفت:
5» یا عیاض لا تزوّجن‌ّ عجوزا و لا عاقرا فانی مکاثر [بکم یوم القیامة]
«،
گفت: زنی که به زنی کنی پیر نباشد و نازاینده نباید که من به کثرت شما فخر آورم روز قیامت، و همچنین گفت:
تزوّجوا الودود الولود فانّی مکاثر بکم الانبیاء،
گفت: زن دوست داشتنی«6» زاینده را به زنی کنی، که من به کثرت شما فخر کنم با پیغامبران. و صادق- علیه السّلام- [گفت]
«7» از پدرانش، از رسول- علیه السّلام- که گفت:
تزوّجوا الابکار فانّهن‌ّ اعذب افواها و افتح ارحاما و اثبت مودّة،
گفت: زن بکر به زنی کنی که ایشان را دهن خوش [تر]
«8» بود و رحم نرمتر و دوستی ثابت‌تر. و رسول- علیه السّلام- گفت: چون یکی از شما زنی«9» خواهد، باید از مویش بپرسد چنان که از روی«10»، که موی احد الجمالین است، از دو نیکویی یکی است و در خبری آمد که رسول گفت- علیه السّلام:
11» تزوّجوا الزّرق فان‌ّ فیهن‌ّ یمنا«،
گفت: زنان ازرق چشم را به زنی کنی که در ایشان خجستگی است«12». و عایشه«13» روایت کرد«14» که، رسول- علیه السّلام- گفت:
اعظم النّساء برکة اصبحهن‌ّ وجها و اقلّهن‌ّ مهرا،
گفت: بزرگترین زنان به برکت آنان باشند که نکو روی‌تر باشند و کم مهرتر.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: گفتم.
(2). آط: آن.
(3). همه نسخه بدلها من.
(4). همه نسخه بدلها، بجز آل: عادت.
(5). اساس: ندارد، از آب، افزوده شد.
(6). آب، آز: دوست دارنده، آج، لب: دوست داشتی، آل، مش: دوست داشت.
(8- 7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(9). همه نسخه بدلها: زن.
(10). همه نسخه بدلها: رویش.
(11). همه نسخه بدلها: یمن. [.....]
(12). همه نسخه بدلها، بجز مش: هست.
(13). اساس رضی اللّه عنها.
(14). همه نسخه بدلها: و روایت کردند.

صفحه : 132
امّا اخباری که آمده است در آداب نکاح و زفاف: عایشه«1» روایت کرد که، رسول- علیه السّلام- گفت که: نکاح آشکارا کنی، و در مسجدها کنی، و در وقت زفاف رواست تا دف زنی، و ولیمه بکنی، و اگر همه«2» گوسپندی«3» باشد.
معاذ جبل روایت کرد که: با رسول حاضر بودم به گواه گیران مردی انصاری«4».
رسول- علیه السّلام- عقد ببست، آنگه گفت:
علی الالفة و الخیر و الطّیر المیمون،
بر الفت باد و خیر و مرغ و فال خجسته«5». آنگه گفت: نثاری کنی بر سر صاحبتان، آنگه سبدها بیاوردند در او میوه، و در بعضی شکر. رسول- علیه السّلام- بفرمود تا بریختند آن جا، و از صحابه کس دست بر او ننهاد، رسول گفت: چه نیکوست حلم؟ چیزی بر نمی‌گیری و نمی‌ربایی! گفتند: یا رسول اللّه؟ نه ما را نهی کردی فلان روز از نهب! گفت: بلی نهی کردم از نهب لشکر، و نهی نکردم از نهب ولایم. آنگه در افتادند از«6» میوه و شکر می‌ربودند، و رسول- علیه السّلام- همچنین با ما می‌ربود.
ابو هریره گفت: املاک و ولیمه به شب کنی که در«7» خجستگی و برکت عظیمتر باشد.
عایشه گفت«8»: دخترکی انصاری در حجره من بود و من او را می‌پروردم تا به شوهری دادیم. آن شب که با خانه شوهر شد- در همسایگی ما- رسول- علیه السّلام- گفت: چرا هیچ آوازی نیست اینکه جا«9» و شعر نمی‌خوانند! که انصاریان را اینکه عادت باشد و دوست دارند. و چون خواهد که عقدی«10» بندد بر زنی، مستحب آن است که:
اوّلا استخاره بکند«11»، دو رکعت نماز کند، و در عقب آن حمد خدای گوید، آنگه گوید:
12» اللهم‌ّ [انّی ارید ان اتزوّج اللهم‌ّ]
« قدّر لی من النّساء اعفّهن‌ّ فرجا و احفظهن‌ّ لی فی نفسها و اوسعهن‌ّ رزقا و اعظمهن‌ّ برکة و قدّر لی منها ولدا طیّبا تجعله خلفا
-----------------------------------
(8- 1). اساس رضی اللّه عنها.
(2). همه نسخه بدلها: به.
(3). همه نسخه بدلها: گوسفند.
(4). همه نسخه بدلها را عقد ببست.
(5). آط، مه: خوجسته.
(6). همه نسخه بدلها: آن.
(7). همه نسخه بدلها شب.
(9). آط، لب، آل: آن جا.
(10). همه نسخه بدلها: عقد.
(11). همه نسخه بدلها و.
(12). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]

صفحه : 133
الله‌صالحا فی حیاتی و بعد موتی.}
و قمر در عقرب«1» مکروه است عقد بستن علی ما جاء فی الاخبار.
و ولیمه مستحب است، روزی یا دو روز مهمانی کند، و مؤمنان را بخواند، و طعامی بسازد برای ایشان. و باید که چون بنزدیک«2» یکدیگر شوند بر وضوی نماز باشند، و هر یکی دو رکعت نماز کنند، و عقیب آن از خدای در خواهند تا او را روزی کند الف او و دوستی او. چون بنزدیک او بنشیند، دست بر پیشانی او نهد و بگوید:
3» اللّهم‌ّ علی کتابک تزوّجتها و علی امانتک اخذتها و بکلماتک استحللت فرجها، فان قضیت لی فی رحمها نسبا فاجعله مسلما سویّا و لا تجعله شرک شیطان«.
و مستحب آن است که زفاف به شب باشد و اطعام به روز، و مکروه است زفاف«4» و خلوت در شب خسوف و در شبی که در«5» روزش کسوف بوده باشد، [100- پ]
و از میان فرو شدن آفتاب تا فرو شدن شفق. و در شبی که بادی سیاه باشد«6»، و در شبی که زلزله باشد، و در محاق ماه.
و در وقت صحبت نباید تا برهنه باشند«7»، و روی به قبله نیارند، و پشت بر قبله نیارند«8»، و در سفینه خلوت نکنند، و سخن گفتن در آن حال مکروه است جز به ذکر خدای تعالی، و به حضور کسی مکروه است. و روا نباشد مردان را که بیشتر از چهار ماه عزلت کند«9» از حلال خود، اگر چنین کند مأثوم باشد.
و مکروه است که عزل آب کند از زن آزاد الّا به اذن او یا به شرطی که میان ایشان باشد در حال عقد. و اگر«10» دو زن دارد روا باشد که یک شب بر«11» زنی باشد و سه شب بر«12» دیگر زن، برای آن که او را چهار زن حلال است، چون چهار زن دارد بنزدیک هر یکی یک شب باید که باشد«13». و میان ایشان باید تا قسمت [به سویّت]
«14» کند از نفقه
-----------------------------------
(1). مش: و چون قمر در عقرب باشد.
(2). آط، آب، آز: با نزدیک.
(3). آل: للشیطان شریکا.
(4). همه نسخه بدلها: و زفاف مکره است به روز.
(5). آل: ندارد.
(6). همه نسخه بدلها: شود.
(7). آط، آب، آج، لب، آز، مش: باشد.
(8). همه نسخه بدلها: با قبله نکنند.
(9). آج، لب، آل: کنند.
(10). همه نسخه بدلها: و چون.
(12- 11). همه نسخه بدلها: به بر.
(13). آط، لب، آل، مش: باید تا بود.
(14). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

صفحه : 134
و کسوت.
و چون زنی بکر به زنی کند، در اوّل حال شاید که او را تفضیل دهد به سه شب تا هفت شب. چون زنی آزاد دارد و زنی برده، دو شب زن آزاد را باشد و یک شب برده را. و اگر اینکه کنیزک به ملک یمین دارد، او را قسمت نرسد با زنان آزاد.
و حکم زنان اهل کتاب، حکم پرستاران باشد.
و آن کس که بر زنی عقد خواهد بستن، روا باشد که روی او ببیند و رفتار و اندام او در جامه، و چون نخواهد«1» بستن نشاید.
قوله تعالی: وَ أَنکِحُوا الأَیامی مِنکُم، انکاح تمکین باشد از نکاح، یقال: نکحت المرأة و انکحتها غیری، و کذلک الاملاک التّمکین من الملک، و هو من باب احفرت زیدا بئرا. حق تعالی در اینکه آیت امر کرد و ترغیب فگند ما را در نکاح، هم مردان را و هم زنان را، گفت: بدهی زنان بی شوهر را [به شوهران]
«2»، و نیز زن دهی مردان صالح را از بردگان«3» و آزادان از زنان و مردان از بندگان و پرستاران.
آنگه گفت: نگر تا از درویشی نترسی، چه اگر درویش باشی خدای تعالی از فضلش استغنا دهد شما را. عبد اللّه عبّاس گفت که، رسول- علیه السّلام- گفت:
التمسوا الرّزق بالنّکاح،
طلب روزی کنی به نکاح، یعنی ممکن باشد که از دوگانه- زن یا شوهر- فراخ روزی باشند«4» از سبب او خیری و رزقی«5» بدین دیگر رسد.
و«6» در خبر است که مردی بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ درویشم.
گفت: برو زنی بکن. و همچنین در عهد بو بکر«7» و عمر و عثمان«8» غرض ایشان تبرّک به اینکه آیت بود: إِن یَکُونُوا فُقَراءَ یُغنِهِم‌ُ اللّه‌ُ مِن فَضلِه‌ِ. و رسول- علیه السّلام- گفت:
علیک بذات الدّین تربت یداک،
گفت: بر تو باد که زن دیندار به زنی کنی که دستهات خاک آلود باد، یعنی درویش باداش«9»، معنی آن که در باب نکاح در بند
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها عقد. [.....]
(2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(3). اساس: بزرگان، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(4). آج، لب، آل: باشد.
(5). همه نسخه بدلها: روزی.
(6). همه نسخه بدلها همچنین.
(7). آط، آب، آج، لب، آل، مش، مه: ابو بکر، آز: ابا بکر.
(8). اساس رضوان اللّه علیهم.
(9). آل: باش.

صفحه : 135
مال مباش، زن دیندار طلب کن که مال خدای بدهد، از آن جا که گفت: إِن یَکُونُوا فُقَراءَ یُغنِهِم‌ُ اللّه‌ُ مِن فَضلِه‌ِ وَ اللّه‌ُ واسِع‌ٌ عَلِیم‌ٌ، و خدای تعالی فراخ عطاست و دانا، روزی [بدهد]
«1» به سعت رحمتش، و عالم است به مصالح خلق بر وفق مصلحت دهد.
قوله تعالی: وَ لیَستَعفِف‌ِ الَّذِین‌َ لا یَجِدُون‌َ نِکاحاً، آنگه گفت: بگو ای محمّد [تا عفّت]
«2» کار بندند و پارسایی کنند آنان که نکاح نیابند [از حرام اجتناب کنند، آنان که طول و قدرت و استطاعت ندارند، یا کسی را نیابند]
«3» که با او نکاح کنند.
حَتّی یُغنِیَهُم‌ُ اللّه‌ُ مِن فَضلِه‌ِ، تا آنگه که خدای تعالی مستغنی بکند ایشان را از فضل خود، یعنی از رزق و نعمت خود. وَ الَّذِین‌َ یَبتَغُون‌َ الکِتاب‌َ مِمّا مَلَکَت أَیمانُکُم، و آنان که طلب مکاتبت کنند از جمله بردگان شما، با ایشان مکاتبت کنی اگر در ایشان خیری دانی. و معنی مکاتبه آن بود که غلام یا کنیزک گوید: با من موافقت کن که از من چندینی بستانی در چند نجم معلوم یا در مدّت یک سال یا کما بیش، چون من اینکه داده باشم آزاد باشم، بر اینکه شرط کنند. مستحب است که چون غلام یا کنیزک گویند و اینکه خواهند خداوند«4» با ایشان اینکه مساعدت بکند«5» و ایشان را اجابت کند«6» با اینکه، اگر داند«7» که قوّت [101- ر]
آن دارند که با آن وفا کنند.
و مذهب داود و عمرو بن دینار و عطا و محمّد جریر آن است که: اینکه مکاتبه واجب است، و روایت عوفی است از عبد اللّه عبّاس. و قتاده گفت: إبن سیرین از انس خواست که او را مکاتبه کند، اجابت نکرد، با عمر گفت، عمر او را درّه زد. و گفتند: اینکه آیت در شأن غلامی آمد از آن حویطب بن عبد العزّی که از خواجه خود می‌خواست تا مکاتبه بکند او را، نمی‌کرد. خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد و او را مکاتبت کرد با او بر صد دینار، و بیست دینار از آن جمله ببخشد، و او در مدّت مکاتبه مال بداد«8»، و او را به غزات خیبر بکشتند. و دیگر فقها از شعبی و حسن بصری
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(3- 2). اساس افتادگی دارد، از آط، افزوده شد.
(4). همه نسخه بدلها: خداوندان.
(5). همه نسخه بدلها: بکنند.
(6). همه نسخه بدلها: کنند.
(7). همه نسخه بدلها: دانند. [.....]
(8). همه نسخه بدلها و آزاد شد.

صفحه : 136
و مالک و ابو حنیفه و شافعی و اوزاعی و جمله فقها و مذهب ما هم اینکه است. و مستحب آن است که مغالات«1» نکند با او در بها، و مسامحت کند و یاری دهد او را از«2» فک‌ّ رقبه او از بندگی، و یاری دهد او را به سهمی از زکات من سهم الرّقاب.
و مکاتب«3» بر دو ضرب باشد: مطلق باشد و مشروط. مشروط آن باشد که او را گوید در اوّل«4» مکاتبه اگر عاجز آیی در«5» ادای مال کتابت«6» آنچه داده باشی مراست، و تو همچنان بنده‌ای که بودی. چون غلام بر اینکه شرط قبول کند همچنان باشد، که«7» ادا نکند«8» به وقت به تمامی رد کنند«9» او را با بندگی. و مطلق آن بود که با او اینکه شرط نکنند«10»، هر گه که مثلا یک دینار از مکاتبه بدهد«11»، به مقدار از آنچه ادا کرده باشد آزاد شود و به مقدار از آنچه بر او باشد بنده بود.
و حکم مکاتب«12»، حکم بندگان باشد چون مشروط بود، و چون مطلق بود به مقدار ادای کتابت از بندگی بیرون آید. اینکه ضرب اگر میراثی بود او را یا مورّثی باشد او را، موارثه«13» ایشان ثابت بود به حساب آنچه آزاد بود و به حساب آنچه بنده بود منع کنند«14» میراث از او، و اگر چیزی کند که حد بر او واجب آید از زنا و قذف به حساب آنچه آزاد باشد، حدّ آزادان زنند او را، و به حساب آنچه بنده باشد حدّ بندگان«15». امّا آن که مشروط بود از مکاتبان تا یک درم باشد«16» از مال مکاتبه که نداده باشد، حکم او حکم بندگان باشد، و اینکه مذهب مالک و ابو حنیفه و اصحابش«17» و حسن و زهری و سعید بن المسیّب و سلیمان بن یسار، و شافعی اعتبار اینکه نکرد«18» و اینکه قسمت ننهاد«19»، بل«20» گفت: هر مکاتبی که عاجز آید از ادای مال مکاتبه در آن اجل
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: مغلات.
(2). همه نسخه بدلها: در.
(3). همه نسخه بدلها: مکاتبت.
(4). همه نسخه بدلها: اگر در مدت.
(5). همه نسخه بدلها: از.
(6). آج، لب: کتاب.
(7). همه نسخه بدلها: اگر.
(8). آج، لب، آل، آز: کند.
(14- 9). همه نسخه بدلها: کند.
(10). همه نسخه بدلها: نکند.
(11). همه نسخه بدلها: بدهند.
(12). آط، آج، لب، آز، آل، مش: مکاتبت.
(13). مش: بموارثه، همه نسخه بدلها میان. [.....]
(15). همه نسخه بدلها: زنند.
(16). همه نسخه بدلها: ماند.
(17). همه نسخه بدلها، بجز آز: اصحاب اوست.
(18). همه نسخه بدلها: نکردند.
(19). همه نسخه بدلها: ننهادند.
(20). آط، آج، لب: بلکه.

صفحه : 137
مضروب تا«1» به آن نجوم معلوم، کتابت او باطل بود و او مردود باشد با رق‌ّ و بندگی.
قوله: إِن عَلِمتُم فِیهِم خَیراً، اگر در او خیری دانی. در او خلاف کردند که مراد به اینکه «خیر» چیست! عبد اللّه عمر گفت و عبد الرّحمن بن زید و مالک بن انس«2»:
مراد حرفت است و اکتساب، یعنی«3» پیشه‌ای داند و یا کسبی تواند کردن که به آن ادای مال کتابت کند، و اینکه مذهب ثوری است و روایت وائلی«4» از عبد اللّه عبّاس. و حسن و مجاهد و ضحّاک گفتند، و عوفی از عبد اللّه عبّاس که: مراد به «خیر»، مال است، من قوله: إِن تَرَک‌َ خَیراً«5» فِیهِم خَیراً، گفتی: لهم خیرا.
ابو لیلی«6» الکندی‌ّ گفت: سلمان غلامی داشت، سلمان را گفت: با من مکاتبه کن. گفت: مالی [داری! گفت]
«7»: نه. پس گفت«8»: مرا اوساخ النّاس خواهی دادن، یعنی از سؤال و کدیه مردمان؟ ابراهیم و ابو صالح و إبن زید گفتند: یعنی صدقا و وفاء، مراد صدق و وفاست، اگر در ایشان صدقی و وفایی دانی. طاووس گفت: مراد مال است و امانت. شافعی گفت: اولیتر تفسیر«9» که لایق است«10» مال است و امانت، یا کسب«11» و امانت.
ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: سه کس آنند«12» که بر خدای واجب است که ایشان را یاری دهد: مردی که در سبیل خدای بیرون آید، یعنی«13» هجرت یا «14» جهاد، و مردی که زنی کند تا خدای او را مستغنی کند، و غلامی که مکاتبه خواهد از خواجه‌اش و نیّت ادا کند [101- پ]
.
-----------------------------------
(1). آط، آب: یا .
(2). اساس گفت.
(3). همه نسخه بدلها اگر.
(4). همه نسخه بدلها: والبی.
(5). سوره بقره (2) آیه 180.
(6). همه نسخه بدلها: ابو لیل.
(7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(8). همه نسخه بدلها: گفت پس. [.....]
(9). همه نسخه بدلها: و تفسیری.
(10). آط، آب، آز: با آیت، آج، لب، آل: با اینکه آیت.
(11). همه نسخه بدلها: کتب.
(12). آل: اند، مش: کسانند.
(13). همه نسخه بدلها به.
(14). آط، آب، آز، آل، مش به.

صفحه : 138
محمّد بن سیرین گفت از عبیده«1» که: مراد به «خیر» اقامت نماز است، یعنی اگر دانی که غلام«2» اهل خیر است و نماز کن. بهری دیگر گفتند: مراد آن است که، اگر غلام عاقل و بالغ باشد، برای آن که با دیوانه و کودک کتابت درست نباشد، اینکه مذهب ماست و مذهب شافعی. و ابو حنیفه گفت: با کودک درست باشد چون مراهق و ممیّز بود مکاتبه«3» درست باشد، هم حال و هم مؤجّل، و ابو حنیفه همین گفت. و شافعی گفت: درست نباشد الّا به اجل، و اقلّش دو نجم باشد، امّا اگر مکاتبه کند«4» با دیوانه کتابت درست نباشد، [اگر مال مکاتبه بدهد آزاد نشود. و شافعی را دو قول است: یکی آن که درست باشد]
«5»، و یکی آن که فاسد.
وَ آتُوهُم مِن مال‌ِ اللّه‌ِ الَّذِی آتاکُم، و بدهید ایشان را از مال خدای، یعنی از زکات از«6» سهم الرّقاب تا در وجه ادای مال کتابت کنند.
آنگه خلاف کردند که خطاب با کیست، بعضی گفتند: خطاب با خداوندان بنده است، یعنی محسوب دارید ایشان را از حساب زکات آنچه میسّر شود و آنچه شما را از دل بر آید تا شما را به زکات محسوب باشد و ایشان را به ادا. و بعضی دگر گفتند: خطاب با جمله مکلّفان است، یعنی شما که مکلّفانی ایشان را یاری دهی بر«7» ادای مکاتبه از زکات مال.
آنگه در آن خلاف کردند که چه مقدار باید. بعضی گفتند: ربع مال رها کند، و اینکه روایتی است از امیر المؤمنین«8»- علیه السّلام- و ابو عبد الرّحمن السّلمی و مذهب ثوری است. و بعضی دگر گفتند: آن را حدّی نیست چندان که خواهد، و اینکه امر است بر سبیل استحباب بنزدیک بیشتر اهل علم. و داود و اهل ظاهر گفتند: بر وجوب است.
امّا حجّت آن کس که او گفت«9» از مال زکات خواست، آن است که«10» زکات
-----------------------------------
(1). آج، لب، آل: ابو عبیده.
(2). همه نسخه بدلها از.
(3). آط، آب، آز، مش: مکاتبت.
(4). همه نسخه بدلها: کنند.
(5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(6). همه نسخه بدلها جمله.
(7). همه نسخه بدلها: در.
(8). همه نسخه بدلها علی. [.....]
(9). آط، آب اینکه، آج، لب، آز، آل که اینکه.
(10). اساس: و، با توجّه به آط، تصحیح شد.

صفحه : 139
واجب است، گوییم: زکات واجب است، الّا آن که واجب نیست که به او دهد لا غیر، به او دادن«1» علی التّعیین«2» مستحب‌ّ است.
سهل بن حنیف روایت کند از رسول- علیه السّلام- که او گفت:
3» من اعان مکاتبا فی فک‌ّ رقبته او غارما فی عسرته« او مجاهدا فی سبیله اظلّه اللّه فی ظل‌ّ عرشه یوم لا ظل‌ّ الّا ظلّه،
هر که او مکاتبی را بر فکاک رقبه‌اش، یا غارمی را در عسرتش«4»، یا مجاهدی را در راه جهادش یاری دهد، خدای تعالی سایه کند او را در سایه عرش آن روز که سایه نباشد الّا سایه او. وَ لا تُکرِهُوا فَتَیاتِکُم عَلَی البِغاءِ، و اکراه مکنی پرستاران«5» را بر زنا. گفتند: آیت«6» در معاذه و مسیکه آمد- پرستاران عبد اللّه ابی‌ّ سلول منافق- که او اکراه کردی ایشان را بزنا، ضریبه‌ای«7» به او آوردندی«8» و اینکه عادتی بود در جاهلیّت که پرستاران را حمل کردندی بر زنا. چون اسلام در آمد اینکه کنیزکان عبد اللّه ابی‌ّ«9» با یکدیگر گفتند: اگر اینکه کار که ما می‌کنیم نیک است، بسیار بکردیم، وقت آن است که باز ایستیم، و اگر بد است شاید که تا نیز نکنیم، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
مقاتل گفت شش کنیزک بودند از آن عبد اللّه ابی‌ّ«10»، که او ایشان را اکراه کردی بر زنا و اجرت با او آوردندی«11»: معاذه بود و مسیکه و امیمه و عمره و اروی و قتیله.
یکی روزی آمد و دیناری آوردی و یکی بردی. گفت: بروی و هم بر کار می‌باشی.
گفتند: اسلام آمد و زنا حرام کرد، و ما نیز اینکه نکنیم. و آمدند و شکایت با رسول کردند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
معمر روایت کرد از زهری که: عبد اللّه ابی‌ّ سلول مردی را از قریش اسیر بگرفت روز بدر- و عبد اللّه کنیزکی داشت- اینکه قریشی مراوده کرد او را از نفس«12» او، او ابا
-----------------------------------
(1). اساس: به او دادند، با توجّه با آط و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). آط، لب: علی التّعیّن.
(3). همه نسخه بدلها: عشرته.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مه: عشیرتش.
(5). آط، آب، آز، مش، مه: پرستارانتان، آج، لب. آل: پرستاران تا.
(6). همه نسخه بدلها: اینکه.
(7). همه نسخه بدلها: جزیئه.
(8). آط، آج، لب، مش: آن به او دادندی، آب: به او دادندی.
(9). همه نسخه بدلها، بجز مه سلول.
(10). آب، آج، لب، آز، آل سلول.
(11). همه نسخه بدلها: به او دادندی.
(12). همه نسخه بدلها: پیش. [.....]

صفحه : 140
کرد، و عبد اللّه او را اکراه می‌کرد امید آن را که باشد که از او بار گیرد«1» تا«2» او فدیه فرزند خواهد از او بسیار«3»، و کنیزک تن در نمی‌داد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد:
إِن أَرَدن‌َ تَحَصُّناً، اگر ایشان اختیار حصانت و پارسایی کنند. و گفتند: «ان» به معنی «اذ» است، برای آن که اینکه نهی از اکراه مطلق می‌باید مشروط نمی‌باید، گوییم: اگر چه «ان»، شرط است، «اذ» هم مخصّص است، برای«4» آن که ظرف است و آن«5» منهی«6» است بر عموم، جواب معتمد از او آن است که: اگر چه در آیت مشروط است اینکه نهی، منع نیست از آن که به دگر دلیل [102- ر]
دانند که اینکه همیشه حرام است، سواء اگر ایشان اختیار تحصّن«7» کنند و اگر نکنند، چه اینکه دلیل الخطاب باشد، و دلیل الخطاب درست نیست بنزدیک محقّقان. [و دگر آن که اکراه جز چنین نباشد، چه اگر اینکه کنیزکان مرید و راغب باشند به اکراه حاجت نباشد، و بر اینکه وجه سؤال لازم نباشد]
«8». و بعضی مفسّران گفتند: در آیت تقدیم و تأخیری است، و تقدیر آن است که: (و انکحوا الایامی منکم ان اردن تحصنا)، و اینکه تعسّف برای فرار از اینکه سؤال کرده‌اند، و به اینکه حاجت نیست بر اینکه وجه که ما بیان کردیم. و البغاء الزّنا، و البغاء الطّلب، و البغی، الطّلب بغیر الحق‌ّ. لِتَبتَغُوا عَرَض‌َ الحَیاةِ الدُّنیا، تا به آن عرض و مال دنیا طلب کنی. وَ مَن یُکرِههُن‌َّ، و هر که اکراه کند ایشان را و باز پشیمان شود خدای تعالی از پس اکراه ایشان غفور و رحیم است، یعنی خدای تعالی با آن که ایشان اکراه«9» باشند هم آمرزنده و بخشاینده است، و آن اکراه ایشان کنیزکان را بر بغاء، خدای را منع نکند از آن که ایشان را بیامرزد. معنی اینکه است نه آن که اینکه غفران و رحمت موقوف باشد بر بعد اکراه دون قبل«10»، و معنی آن است: (فان الله مع اکراههن غفور رحیم)، و اگر اکراه به حدّ«11» الجاء بود، وزر
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: بار بر گیرد.
(2). آج، لب، آل از.
(3). همه نسخه بدلها: بستاند.
(4). همه نسخه بدلها: از بهر.
(5). همه نسخه بدلها: اینکه.
(6). آج، لب، آل، مش: نهی.
(7). آط، آب، آج، لب، آز، مش: تحصین.
(8). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(9). کذا در اساس و مش، دیگر نسخه بدلها کرده.
(10). همه نسخه بدلها اکراه.
(11). آط، آب: به خدایی، آج، لب، آز، آل: به خدای، مش: به خدای تعالی.

صفحه : 141
وبال«1» بر مکره باشد.
آنگه حق تعالی گفت: وَ لَقَد أَنزَلنا إِلَیکُم آیات‌ٍ مُبَیِّنات‌ٍ، ما فرو فرستادیم به شما آیاتی مبیّن و روشن. وَ مَثَلًا مِن‌َ الَّذِین‌َ خَلَوا مِن قَبلِکُم، و مثلی از آنان که پیش شما رفته‌اند، و موعظتی و پندی پرهیزگاران را، و اینکه جمله وصف قرآن است و آیات او.
آنگه گفت: اللّه‌ُ نُورُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، عبد اللّه عبّاس گفت و انس: معنی «نور» آن است که خدای تعالی ره نماینده اهل آسمان و زمین است، به هدایت او مهتدی شوند و به نور او راه برند، و به معرفت و توفیق او راه برند، چنان که مرد رونده در تاریکی شب به روشنایی ماه راه برد، مکلّفان به الطاف و توفیق او بر نجات راه یابند، پس او در اینکه معنی با نور ماند، و اینکه بر سبیل توسّع«2» و تشبیه باشد.
ضحّاک و قرظی‌ّ گفتند: معنی آن است که خدای تعالی منوّر و روشن کننده آسمانها و زمین است به ماه و آفتاب و ستارگان. مجاهد گفت: مدبّر الامور فی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، تدبیر کننده کارهاست در آسمان و زمین، به تدبیر او ره برند و وجوه صواب در کارها از خطا بشناسند، چنان که به نور و روشنایی ره راست از کژ«3» بدانند.
ابی‌ّ کعب گفت: معنی آن است که، مزیّن السّموات و الارض بالشّمس و القمر و النّجوم، آراینده آسمانهاست به آفتاب و ماه و ستارگان، و آراینده زمین است به انبیا و ائمه و علما و مؤمنان.
بعضی دگر گفتند: معنی آن است که، منه نُورُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، هر نور که در آسمانها و زمین است ازوست، چنان که گویند: فلان رحمة و فلان سخط، فلان رحمت است و فلان سخط است، یعنی رحمت و سخط از او باشد. و اصل او از باب وصف با مصدر«4» باشد«5»، فلان عدل و صوم و فطر و رضی، ای عادل صائم مفطر
-----------------------------------
(1). وزر وبال وزر و وبال، با ادغام دو حرف همجنس، همه نسخه بدلها: وزر و وبال.
(2). اساس: توقع، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(3). آب، آز، مش: کج. [.....]
(4). همه نسخه بدلها: وصف المصدر.
(5). همه نسخه بدلها من قولهم.

صفحه : 142
مرضی‌ّ«1». پس نور به معنی منوّر باشد. و بعضی اهل معانی گفتند: اصل نور تنزیه و تصفیه باشد، من قولهم: امرأة نوار«2»، و نساء نور«3»، اذا کن‌ّ متبریّات من الرّیبة«4» و الفحشاء، قال الشّاعر- شعر:

نوار من صواحبها نوار کما حال سوار او صوار«5»
پس بر اینکه قول معنی آن باشد که، منزّه است خدای- جل‌ّ جلاله- از هر عیب.
و بعضی علما گفتند نور بر چهار وجه است: نوری است متلألی‌ء، و نوری است متولّد، و نوری است از جهت صفای لون، و نوری است از طریق مدح احیا«6».
نور متلألی‌ء چون جرم آفتاب و ماه و ستاره است، و نور متولّد آن«7» شعاع است که از ایشان بتابد بر ما، و آنچه از صفای لون باشد چون نور جواهر روشن باشد و هر جسم که در او صفایی باشد چون آینه و مانند آن، و آن نور که از جهت مدح بود چنان که گویند«8»: نور البلد و شمس العصر، و کما قال الشّاعر- شعر:

فانّک شمس و الملوک کواکب اذا طلعت«9» لم یبد منهن‌ّ کوکب
[102- پ]
و قال اخر- شعر:

مر القبائل خالد بن یزید
و قال آخر- شعر:

اذا سار عبد اللّه من مرو لیلة فقد سار منها نورها و جمالها
امّا حقیقت«10» نور جسمی باشد رقیق، مضی‌ء، چنان که ما می‌بینیم از شعاع آفتاب و ماه و روشنای آتش. و حقیقت ظلمت، جسمی باشد رقیق مختص‌ّ«11» به هیأت سواد
-----------------------------------
(1). آز: رضی.
(2). مش: نوار.
(3). آج، لب، آل: نورا.
(4). همه نسخه بدلها: الزّینة.
(5). کذا در نسخه اساس: مصرع دوم در همه نسخه بدلها بدین صورت: کما فاجاک سرب او صوار، و در چاپ مرحوم شعرانی (8/ 217) به صورت: کما فاجاک سرب او سوار، ضبط شده است.
(6). همه نسخه بدلها: آن.
(7). آج، لب، آل نور.
(8). همه نسخه بدلها فلان.
(9). همه نسخه بدلها: اذا ما بدت.
(10). اساس ظلمت، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، زاید می‌نماید.
(11). آج، لب، آل: مختص.

صفحه : 143
چنان که ما می‌دانیم از تاریکی هوا در شب، و چون چنین باشد وصف خدای تعالی کردن به نور بر حقیقت روا نباشد، و امّا بر سبیل توسّع و مجاز روا بود علی احد الوجوه.
امّا به معنی منوّر چنان که گفتیم عدل به معنی عادل، و امّا به معنی هادی علی وجه التّشبیه، و امّا علی طریق المدح، و اینکه نیز راجع باشد علی«1» احد المعنیین اللّذین ذکرناهما، من المنوّر و الهادی. و دگر آن که نور از امارات حدث خالی نیست: از طلوع و غروب و سطوع و بلوغ و ارتفاع و هبوط، و خدای- جل‌ّ جلاله- قدیم است.
و روایت کرده‌اند که«2» امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- خواند: اللّه نوّر السّموات و الارض، علی الفعل.
مَثَل‌ُ نُورِه‌ِ، در اینکه ضمیر خلاف کردند که عاید با کیست. بعضی گفتند: عاید است با نام خدای تعالی، یعنی مثل نور اللّه فی قلب المؤمن. و بعضی گفتند: مثل نور المؤمن راجع است با مؤمن، یعنی مثل نور مؤمن. و گفتند«3» بیان اینکه آن است که ابی‌ّ کعب خواند: مثل نور من امن به. کَمِشکاةٍ، عبد اللّه عبّاس و اشرس و زید و حسن«4» گفتند: مراد به اینکه نور قرآن است، و بر اینکه قول ضمیر با خدای تعالی راجع باشد.
کعب الاحبار و سعید جبیر گفتند: مراد محمّد است- علیه السّلام- مقاتل و ضحّاک گفتند: اینکه اضافت تخصیص است، کبیت اللّه و ناقة اللّه.
عطا«5» گفت از عبد اللّه عبّاس که: مراد به نور طاعت است، و طاعت را نور خوانند«6» من قوله: یَسعی نُورُهُم بَین‌َ أَیدِیهِم وَ بِأَیمانِهِم«7»کَمِشکاةٍ، کوّه باشد بر دیوار«9» که آن را منفذ نبود چراغ بر او نهند. و اصل مشکات«10»، وعایی باشد از ادیم مانند دلوی که آب در او سرد کنند، و وزن او مفعله است کالمقراة و المصفاة، قال الشّاعر- شعر:
-----------------------------------
(1). آب، آز، مش: الی. [.....]
(2). آج، لب، آل: از.
(3). آط، آج، لب، آز، مش، آل: گفته‌اند.
(4). همه نسخه بدلها: عبد اللّه عبّاس و حسن و زید اسلم و پسرش.
(5). همه نسخه بدلها: عطیّه.
(6). همه نسخه بدلها: خواند.
(7). سوره حدید (57) آیه 12.
(8). آب: به چراغ به فانوس، آج، لب، آن: به چراغ و آن، مش: به چراغدانی.
(9). همه نسخه بدلها: دیواری.
(10). آط: شکوة.

صفحه : 144

کأن‌ّ عینیه مشکاتان فی حجر قیضا«1» اقتیاضا«2» بأطراف المناقیر
و گفته‌اند: مشکات، عمود قندیل باشد که پلیته در او بود. مجاهد گفت: مشکوة، قندیل باشد که چراغ در او بود، و مصباح چراغ بود و هو مفعال من الصّبح، و هو الضّوء، و اینکه«3» بنای آلات باشد، کالمفتاح و المقلاد و المقلاف. گروهی گفتند: فرقی نیست میان سراج و مصباح، و گروهی فرق کردند و گفتند: مصباح اینکه آلت باشد که روغن و پلیته در او باشد، و سراج پلیته‌ای بخشنده«4» باشد، و اینکه قول خلیل است، و قال:
المسرجة کالمصباح فی کونها آلة. و بعضی دگر گفتند: سراج مهتر باشد از مصباح لقوله تعالی: وَ جَعَل‌َ الشَّمس‌َ سِراجاً«5» وَ جَعَلنا سِراجاً وَهّاجاً«6»وَ لَقَد زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنیا بِمَصابِیح‌َ«7»المِصباح‌ُ فِی زُجاجَةٍ، آن چراغ که در آبگینه باشد، برای آن که گفته آبگینه‌ای«11» که روشنایی او ممنوع نباشد و مصون باشد از باد و آفاتی که بدو رسد. حق تعالی مثل زد نور خود را در دل مؤمن به چراغی در آبگینه‌ای که آن آبگینه در چراغدانی باشد یا در کوّه‌ای بر دیواری، دل او [103- ر]
به جای آبگینه است، و صدر او به جای مشکات، و اینکه مثل برای«12» صیانت آورد که آن نور جایی نهادند حصین که آفات به او نرسد و خیرش ممنوع نباشد. آنگه آن آبگینه را تشبیه کرد به ستاره در افشان«13»،
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز آط: فیض.
(2). آط، آب، آز: انقیاضا.
(3). همه نسخه بدلها از.
(4). آط، آب، آز، مش: بسنجیده، آج، لب، آل: پیچیده.
(5). سوره نوح (71) آیه 16. [.....]
(6). سوره نبأ (78) آیه 13.
(7). سوره ملک (67) آیه 5.
(9- 8). آب، آز، مش در.
(10). همه نسخه بدلها: فرق.
(11). همه نسخه بدلها: آن گفت در آبگینه.
(12). همه نسخه بدلها آن.
(13). همه نسخه بدلها، بجز آل: درفشان.

صفحه : 145
گفت: الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوکَب‌ٌ دُرِّی‌ٌّ، آن آبگینه پنداری ستاره‌ای است درفشان«1»، اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و إبن جریج و ابی‌ّ کعب. و گفتند: مؤمن از برکت اینکه نور در میان چهار خصلت است: ان اعطی شکر، و ان ابتلی صبر، و ان حکم عدل، و ان قال صدق، اگر نیز بدهند«2» شکر گوید، و اگرش ابتلا کنند صبر کند، و اگر حکم کند عدل کند، و اگر گوید راست گوید. کعب الاحبار گفت: مشکات محمّد است- علیه السّلام- و مصباح دل اوست«3»، نور نور علم و معرفت است در دل او.
و قرّاء خلاف کردند در «درّی». إبن کثیر و نافع و إبن عامر و حفص عن عاصم خواندند به کسر «دال» و به تشدید « یا »«4» علی وجه النّسبة الی الدّر. و ابو عمرو و کسائی به کسر «دال» خواندند و به همزه. و حمزه و عاصم در روایت ابو بکر به ضم‌ّ «دال» و همز«5» خواندند. آن که «درّی» خواند به کسر «دال» و همز«6»، گفت: هو فعیل من الدّرء و هو الدّفع«7»، و برای آن کوکب را درّی خواند که سریع الانقباض«8» باشد. و گفتند«9»: لأنّها تندفع فی المجی‌ء و الذّهاب. و آن که به ضم‌ّ «دال» [خواند]
«10» نسبت«11» کرد او را با درّ در ضیاء و روشنایی و حسن و صفای لون. و قراءت آن که به ضم‌ّ «دال» خواند با همز، ضعیف است برای آن که در کلام عرب فعّیل [نیامده است]
«12» به ضم‌ّ «فا» و تشدید العین، قال سیبویه و الفرّاء: ابو عبیده گفت اینکه را وجهی توان گفت«13»، و آن آن است که اینکه «درّوء» علی فعّول«14»، مثل سبّوح و قدّوس. آنگه«15» تتابع ضمّات مستثقل«16» آمد ایشان را، «فا» را مکسور کردند، کما قالوا: عتیّا و هو فعول من عتوت«17».
-----------------------------------
(1). آل: در افشان.
(2). همه نسخه بدلها: اگر بدهندش.
(3). همه نسخه بدلها و.
(4). همه نسخه بدلها بی همزه.
(6- 5). همه نسخه بدلها: همزه.
(7). اساس: دفع، با توجّه به آج تصحیح شد.
(8). همه نسخه بدلها: الانقضاض. [.....]
(9). همه نسخه بدلها: گفته‌اند.
(12- 10). اساس ندارد، از آط، افزوده شد.
(11). اساس: تشبه، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(13). همه نسخه بدلها، بجز آز: گفتن.
(14). همه نسخه بدلها: علی وزن فعول بوده باشد.
(15). همه نسخه بدلها به.
(16). اساس و اغلب نسخه بدلها: مستقبل، با توجّه به چاپ شعرانی (8/ 220) و فحوای عبارت تصحیح شد.
(17). همه نسخه بدلها: عتو.

صفحه : 146
یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ، که باز گیرند و برافروزند از درختی مبارک«1». و قرّاء در اینکه لفظ خلاف کردند، نافع و إبن عامر و عاصم«2» به روایت حفص خواندند:
«یوقد»، به « یا » ی مضموم، یعنی یوقد ذلک المصباح، که آن چراغ برافروزند. و حمزه و کسائی و خلف و عاصم به روایت ابی بکر خواندند: به «تا» ی مضموم ردّا الی الزّجاجة، ای توقد تلک الزّجاجة، و إبن محیصن در شاذّ خواند: توقّد، علی تقدیر تتوقّد الزّجاجة، فروخته«3» شود آن آبگینه«4»، به فتح «تا» و تشدید «قاف». و باقی قرّاء خواندند: «توقّد» به فتح «تا» و تشدید «قاف»«5»، و فتح «دال» علی الفعل الماضی ردّا. الی«6» المصباح، که فروخته«7» شده باشد«8» از درختی مبارک زیتون. مُبارَکَةٍ، وصف«9» درخت است، و زَیتُونَةٍ، بدل شجره است. حق تعالی درخت زیتون را مبارک خواند برای منافعی که در او باشد. لا شَرقِیَّةٍ وَ لا غَربِیَّةٍ، که آن درخت نه شرقی باشد نه غربی.
عکرمه گفت و جماعتی مفسّران: معنی آن است که اینکه درخت به زمینی باشد که هیچ کوهی و وادیی آن را نپوشد«10» به بامداد و شبنگاه«11» از آفتاب، همه روز آفتاب بر او تافته بود نه آن بود که به وقت شروق یا به وقت غروب بر او تابد تا توان گفتن شرقی است یا غربی، و بر اینکه قول معنی آن است که: هم شرقی باشد هم غربی. و اینکه برای آن گفت که چون چنین باشد زیتون از او پرورده«12» باشد و روغنش روشنتر بود.
سدّی گفت«13» و جماعتی مفسّران: گفتند معنی آن است که شرقی نیست که همیشه آفتاب بر او باشد«14»، و غربی نیست که همیشه در سایه غروب«15» باشد، بل حظّ
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز لب: مبارکه.
(2). اساس: حفص، به قیاس با آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(3). همه نسخه بدلها افروخته.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مش: بلیه.
(5). اساس: دال، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(6). همه نسخه بدلها: علی. [.....]
(7). آب، مش: افروخته.
(8). آب، آز: مثل باشد.
(9). همه نسخه بدلها: صفت.
(10). آط، آج، لب، آل، مش: باز نپوشد.
(11). همه نسخه بدلها: شبانگاه.
(12). همه نسخه بدلها: زیتون او پرورده‌تر.
(13). همه نسخه بدلها: ندارد.
(14). همه نسخه بدلها: تابد.
(15). همه نسخه بدلها آفتاب.

صفحه : 147
خود تمام دارد از آفتاب و (سایه) و چون چنین باشد بغایت جودت و پروردگی باشد.
بعضی دگر گفتند: معنی [آن است که]
«1» منبت او در زمینی«2» باشد معتدل، شرقی نیست که سردسیر باشد، و غربی نیست که گرمسیر باشد، و اینکه روایت ابو ظبیان است از عبد اللّه عبّاس. إبن زید گفت: معنی آن است که اینکه درختی شامی است، چه شام نه شرقی است و نه غربی معدود نباشد در ولایت مشرق یا مغرب.
ثعلب«3» گفت: معنی آن است که اینکه درختی است بین شرقیّه و غربیّه، لیست بشرقیّة محضة و لا بغربیّة خالصة. [103- پ]
، بل هی وسط بینهما، چنان که گویند: لیس هذا بأسود و لا ابیض، اینکه سیاه نیست و سپید نیست، بل از هر یکی نصیبی دارد، و مثله قول الشّاعر- شعر:

بأیدی رجال لم یشیموا سیوفهم و لم یکثر القتلی بها حین سلّت
و گفته‌اند: تخصیص زیتون برای آن کرد که روغن او روشنتر باشد و صافی‌تر.
و گفته‌اند: برای آن که شاخه‌های او از اوّل تا آخر، از سر تا پای همه برگ دارد. و گفتند: برای آن که در استخراج روغن او به فشردن محتاج نباشد. و گفته‌اند: برای آن که او اوّل درختی است که بر زمین برست. و گفته‌اند:
اوّل درخت«4» که پس از طوفان پدید آمد بر زمین. و گفته‌اند: برای آن که منبت او در شام و بیت المقدّس است که منزل انبیا و اولیاست، و زمین مقدّسه است و گفته‌اند:
برای آن که هفتاد پیغامبر به او تبرّک کرده‌اند، منهم ابراهیم- علیه السّلام.
عبد اللّه بن جراد روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت:
اللّهم بارک لی فی الزّیت و الزّیتون.
إبن اسید روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت:
کلوا الزّیت و ادهنوا به فانّه من شجرة مبارکة
، روغن زیت بخوری و در خود مالی که آن از درختی مبارک است.
عبد اللّه بن ثابت الانصاری پسران را بخواند و بنشاند و پاره‌ای روغن زیت بیاورد و گفت: سرها با اینکه روغن چرب کنی. گفتند: ما را نمی‌باید. عصا برگرفت و ایشان را بزد و گفت: ا ترغبون عن دهن رسول اللّه، رغبت می‌نمایی از روغن رسول
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها: رستی.
(3). لب: تغلب.
(4). آط، آج، لب، آل است، آب، آز: درختی است.

صفحه : 148
- علیه السّلام؟.
عقبة بن عامر روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت:
1» علیکم بهذه الشّجرة المبارکة زیت الزّیتون فتداووا به فانّه مصحّة من النّاسور«،
بر شما باد که اینکه درخت مبارک بر کار داری زیت زیتون و به آن تداوی کنی که آن سود دارد ناسور را. یَکادُ زَیتُها یُضِی‌ءُ، آنگه گفت: نزدیک آن باشد که روغن«2» روشنایی دهد از صفا و ضیاش«3»، و اگر چه آتش به او نرسیده بود. نُورٌ عَلی نُورٍ، نوری باشد بر نوری متراکب متراکم از غایت ضیاء و روشنایی. یَهدِی اللّه‌ُ لِنُورِه‌ِ مَن یَشاءُ، ره نماید خدای تعالی به نور خود آن را که خواهد. وَ یَضرِب‌ُ اللّه‌ُ الأَمثال‌َ لِلنّاس‌ِ، و مثلها بزند برای مردمان تا ایشان در آن اندیشه کنند و به علم آن منتفع شوند، و خدای تعالی به همه چیزی عالم و داناست.
اکنون علما و اهل معانی خلاف کرده‌اند در اینکه مثل و ممثّل، و در آن که مراد به «مشکات» و «مصباح» و «زجاجه»، چیست! سمرة بن عطیّه گفت«4»: عبد اللّه عبّاس«5» پرسید«6» کعب الاحبار را«7» از اینکه آیت، کعب گفت: اینکه مثلی است که خدای تعالی بزد برای رسولش، امّا مشکات سنّت«8» اوست، و زجاجه دل اوست و چراغ که در اوست نور نبوّت«9» است، و درخت مبارک درخت زیتون«10» است. یَکادُ زَیتُها یُضِی‌ءُ وَ لَو لَم تَمسَسه‌ُ نارٌ، نزدیک«11» است که کار محمّد آشکارا شود هر کسی را، و اگر چه او سخن نگوید، چنان که اینکه روغن زیت نزدیک بود که روشنایی دهد بی آتش.
نافع روایت کرد از سالم، از عبد اللّه عمر که او گفت: در اینکه آیت مشکات
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: مصحّه من النّاصور. [.....]
(2). همه نسخه بدلها او.
(3). آط، آج، لب، آل: ضیائش.
(6- 4). همه نسخه بدلها از.
(5). همه نسخه بدلها که.
(7). همه نسخه بدلها: ندارد.
(8). همه نسخه بدلها آن است.
(9). اساس: سورت، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(10). اساس: نبوّت، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد- با اینکه حال ضبط اساس هم با تعبیری که چند سطر بعد از اینکه آیه می‌شود سازگار می‌نماید.
(11). همه نسخه بدلها آن.

صفحه : 149
جوف محمّد است، و زجاجه دل اوست، و مصباح آن نور است که خدای در او نهاد، و روایتی دیگر از او آن است که: مصباح محمّد است، خداش در اینکه آیت مصباح خواند، چنان که در دگر آیت سراجش خواند فی قوله: سِراجاً مُنِیراً«1» یَکادُ زَیتُها یُضِی‌ءُ، یعنی نزدیک است که محاسن اخلاق محمّد و محامد جلال او پیدا شود مردمان را. وَ لَو لَم تَمسَسه‌ُ نارٌ، یعنی و اگر چه او را وحی نیامده باشد«3». اینکه نوری است که نبوّت بر سر آن نوری دگر است، یعنی او پیغامبری است از نسل پیغامبری.
مقاتل گفت از ضحّاک«4»: [104- ر]
مشکات عبد المطّلب است، و زجاجه عبد اللّه است، و مصباح رسول است که در صلب ایشان بود. و ایقاد آن از درختی مبارک بود، یعنی نبوّت به میراث بیافت از ابراهیم. و بعضی دگر گفتند: نور چراغ، نور نبوّت است، و درخت«5» رسول است که نه شرقی است و نه غربی«6»- مکّی است- و مکّه نه از ناحیت«7» مشرق باشد نه از ناحیت«8» مغرب، بل او میانه همه دنیاست، و بعضی بلغا اینکه درخت را وصف کرد و گفت: هی شجرة التّقی و الرّضوان و عشیرة الهدی و الایمان، شجرة اصلها النّبوّة و فرعها مروّة و اغصانها تنزیل، و ورقها تأویل و خدمها جبریل و میکایل«9»، و ربیع بن انس گفت عن ابی العالیه که: اینکه مثلی است که خدای تعالی زد برای مؤمنان، مشکات نفس اوست، و زجاجه صدر اوست، و مصباح نور معرفت اوست در دل او و علم قرآن، و درخت مبارک اخلاص اوست خدای را به وحدانیّت، وحده لا شریک له. مثل او چون درختی است ناعم سبز«10» که آفتاب به او
-----------------------------------
(1). سوره احزاب (33) آیه 46.
(2). همه نسخه بدلها، بجز آز، مش: چراغ.
(3). همه نسخه بدلها نور علی نور.
(4). آج، لب، آل که.
(5). آب، آز مبارک بود یعنی نبوّت. [.....]
(6). همه نسخه بدلها یعنی.
(7). همه نسخه بدلها: جانب.
(8). آج، لب، آز، آل: جانب.
(9). آب، آج، لب، آز، آل، مش: جبرئیل و میکائیل.
(10). آط، آب، آز، مش: سیر، آج، لب: سر.

صفحه : 150
نرسد نه در وقت طلوع و نه در وقت غروب، همچنین مؤمن در حرز است از فتنه‌هایی که دیگران را به آن ابتلا کردند او از میان چهار خصلت است: شکر در وقت عطا، صبر در وقت بلا، و عدل در وقت حکم، و صدق در وقت قول. او در میان مردمان چنان باشد که زنده‌ای در میان مردگان. آنگه گفت: نُورٌ عَلی نُورٍ، او در میان پنج نور می‌گردد: کلامش نور باشد، عملش«1» نور باشد، و مدخلش نور باشد، و مخرجش نور باشد، و مرجعش به روز«2» قیامت نور باشد.
عبد اللّه عبّاس گفت: اینکه مثل نور خداست، و هدایت او در دل مؤمن که همچنان که روغن زیت نزدیک باشد که روشنایی دهد پیش«3» آتش، چون آتش به او رسد نورش بر نور زیادت شود، همچنین دل مؤمن نزدیک باشد که در هدایت آویزد پیش از آن که علم به او آید، چون علم به او آید هدی بر هدی بیفزاید، چنان که گفت: وَ الَّذِین‌َ اهتَدَوا زادَهُم هُدی‌ً«4» یَکادُ زَیتُها یُضِی‌ءُ، یعنی نزدیک آن است که حجج قرآن روشن شود پیش از آن که بر«6» خوانند چون در آن تأمّل و تفکّر کنند«7» اینکه قرآن نور است بر نور، یعنی در اینکه قرآن ادلّه سمعی است بر سری از ادلّه و حجج عقل که پیش آن قرآن است«8».
آنگه حق تعالی گفت: اینکه نور«9» الطاف و توفیق عزیز است، به آن کس دهم که من خواهم، و لا محال خدای تعالی افعال خود به«10» مشیّت خود کند جز که مشیّت او
-----------------------------------
(1). آج، لب: علمش.
(2). اساس: بزر، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(3). مش از آن که به او رسد.
(4). سوره محمّد (47) آیه 17.
(5). همه نسخه بدلها: چراغ.
(6). همه نسخه بدلها او.
(7). همه نسخه بدلها: کند.
(8). همه نسخه بدلها: پیش از قرآن هست.
(9). همه نسخه بدلها به. [.....]
(10). همه نسخه بدلها حسب.

صفحه : 151
ملایم حکمت باشد. و گفتند: معنی آن است که، خدای تعالی نبوّت به آن دهد که او خواهد از آن که مصلحت داند که صلاحیت آن دارد. و گفتند: معنی آن است که، خدای تعالی حکم کند به هدایت و ایمان آن کس که او خواهد. وَ یَضرِب‌ُ اللّه‌ُ الأَمثال‌َ لِلنّاس‌ِ، و مثلها چنین می‌زنند برای مردمان که او به همه چیز عالم است و داند که چه باشد که مکلّفان را در آن لطف و بیان بود که عند آن به طاعت نزدیک شوند و از معصیت دور.
قوله تعالی: فِی بُیُوت‌ٍ أَذِن‌َ اللّه‌ُ، در نظم آیت خلاف کردند و در آن که اینکه ظرف متعلّق به چیست! بعضی گفتند: تقدیر آن است که المصباح فی بیوت، و قیل:
توقد فی بیوت، و بهینه اقوال آن است که: فی بیوت صفتها کذا [یسبّح]
«1» رجال.
آنگه در «بیوت» خلاف کردند، بعضی گفتند: مراد مساجد است. سعید جبیر روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که او گفت: مساجد خانه‌های خداست در زمین از زمین همچنان تابنده و روشن باشد که ستاره از آسمان. عمرو بن میمون گفت: من اصحاب پیغامبر را دریافتم، ایشان گفتندی: مسجدها خانه«2» خداست در زمین، و واجب است بر خدای تعالی که زایر خود را در خانه خود گرامی دارد. صالح بن حیّان«3» گفت عن [104- پ]
ابی بریده«4» که، مراد چهار مسجد است که آن را پیغامبران بنا کرده‌اند: مسجد مکّه، یعنی خانه کعبه که ابراهیم و اسماعیل بنا کردند، و بیت المقدّس که داود و سلیمان بنا کردند، و مسجد مدینه که رسول- علیه السّلام- بنا کرد، و مسجد قبا که اساس آن«5» بر تقوا نهادند، و آن هم رسول- علیه السّلام- بنا کرد.
انس بن مالک روایت کرد و بریده که: یک روز رسول- علیه السّلام- اینکه آیت می‌خواند، مردی برخاست«6» و گفت: یا رسول اللّه؟ اینکه خانه‌ها کدام است! گفت:
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به فحوای عبارت و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها: گفتند که مساجد خانه‌های.
(3). آج، لب: صالح حنان، آز، لب: صالح جنان، مش: صالح بن حیات.
(4). آز: ابی برده.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مه را.
(6). همه نسخه بدلها: برخواست.

صفحه : 152
1» بیوت« الانبیاء،
خانه‌های پیغامبران است. ابو بکر برخاست«2» و گفت: یا رسول اللّه؟ خانه فاطمه و علی از اینکه جمله هست! گفت:
هو من افاضلها
، خانه ایشان فاضلترین خانه‌های ایشان است. صادق- علیه السّلام- گفت: مراد خانه‌های رسول است. سدّی گفت: خانه‌های مدینه است. أَذِن‌َ اللّه‌ُ أَن تُرفَع‌َ، خدای تعالی دستوری داده«3» که آن خانه‌ها«4» رفیع گردانند«5»، یعنی از روی قدر و منزلت، و در آن جا نام او برند. یُسَبِّح‌ُ لَه‌ُ فِیها بِالغُدُوِّ وَ الآصال‌ِ رِجال‌ٌ، تسبیح می‌کنند«6» او را در آن جا مردانی.
إبن عامر و عاصم خواندند: یسبّح له، به فتح «با» علی الفعل المجهول. آنگه در رفع «رجال»، چند وجه گفتند: یکی آن که، علی جواب السّائل کأن‌ّ سائلا سأل«7»، و قال من یسبّح و من هم«8»! فقال: رجال، و کما قال الشّاعر- شعر:

یبک یزید ضارع لخصومة
کانّه لمّا قال: لیبک یزید، قال له قائل: من یبکیه! قال: ضارع لخصومة، و اینکه وجهی نیکوست. و گفتند: خبر مبتدای محذوف است، ای هم رجال و المسبّحون رجال. و گفتند«9»: مبتداست و خبر او فِی بُیُوت‌ٍ مقدّم بر او، و اینکه وجه بر قراءت آن کس مطّرد باشد که «یسبّح» خواند علی الفعل المجهول. و مبرّد گفت: یسبّح له، در جای صفت بیوت است. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به اینکه «تسبیح»، نماز است لقوله: بِالغُدُوِّ وَ الآصال‌ِ، یعنی نماز بامداد و نماز شام گزارند«10» آن جا، و دگر مفسّران گفتند: مراد پنج نماز است برای آن که «غدوّ» وقت نماز بامداد«11»، و «آصال»، جمع«12» است وقت نماز پیشین و دیگر و شام و خفتن را.
ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام«13»- گفت: هیچ کس نباشد که بامداد
-----------------------------------
(1). اساس: بیت، با توجّه به فحوای عبارت و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(2). همه نسخه بدلها: برخواست.
(3). همه نسخه بدلها است.
(4). آط، آب، آز، مش را.
(5). آز: دانند.
(6). همه نسخه بدلها، بجز مه: می‌گویند.
(7). آب، آز، مش رجلا. [.....]
(8). آط، آب، لب، آج، مش: منهم.
(9). همه نسخه بدلها: مبرّد گفت.
(10). اساس، آب، آج، لب، آز، آل: گذارند.
(11). همه نسخه بدلها: باشد.
(12). همه نسخه بدلها: جامع.
(13). همه نسخه بدلها که او.

صفحه : 153
و شبانگاه به مسجد رود و مسجد بگزیند بر خانه‌های«1» دیگر الّا و او را بنزدیک خدای نزلی معدّ و بژارده«2» باشد در بهشت چنان که یکی از ما بنزدیک دوستی شود به زیارت نه او اجتهاد کند در کرامت او!
سهل بن سعد«3» السّاعدی‌ّ روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: هر که بامداد و شبنگاه«4» به مسجد شود امید بر آن تا علمی آموزد از کسی، یا کسی را علمی«5» آموزد ثواب او ثواب مجاهدان باشد در سبیل خدای که جهاد بکنند و غنیمت بردارند.
و هر کس که نه«6» برای اینکه به مسجد شود، همچنان باشد که به نظاره کاری رود«7»، ببیند آن چیز و او را نصیبی نباشد«8» نمازکنان را بیند و از ایشان نباشد، و ذاکران را بیند و از ایشان نباشد. آنگه گفت: رِجال‌ٌ، مردانی‌اند. گفتند: برای آن تخصیص کرد مردان را، که بر زنان نماز جماعت و نماز آدینه نیست، و اینکه قول آن کس باشد که گفت: مراد به «بیوت» مساجد است. آنگه وصف کرد آن مردان را گفت: لا تُلهِیهِم، مردانی‌اند که ایشان را مشغول نکند هیچ تجارت و بازارگانی و نه بیع و شرا از ذکر خدای تعالی، به خلاف آنان که: وَ إِذا رَأَوا تِجارَةً أَو لَهواً انفَضُّوا إِلَیها وَ تَرَکُوک‌َ قائِماً«9» وَ إِذا رَأَوا تِجارَةً«10» لا تُلهِیهِم شری وَ لا بَیع‌ٌ عَن ذِکرِ اللّه‌ِ.
وَ إِقام‌ِ الصَّلاةِ، اقامت صلاة«11» خواست، «تا» بیفگند برای اضافت، چه اینکه «تا»
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: جایهای.
(2). آط، آل، مش: بجاره، آب: و یجارده، آج، لب: بچارده.
(3). آب، آج، لب، آل: سهل بن سعید.
(4). همه نسخه بدلها: شبانگاه.
(5). آط، آج، لب، آز، آل، مش در.
(6). مش از.
(7). همه نسخه بدلها و.
(8). همه نسخه بدلها: و از آن نصیبی نباید. [.....]
(10- 9). سوره جمعه (64) آیه 11.
(11). همه نسخه بدلها: الصّلوة.

صفحه : 154
[105- ر]
بدل «واو» است که عین الفعل بود، چه اصل اقوم«1» اقواما«2» بوده است، حرکت برای حرف علّت گران داشتند، از او بر گرفتند دو ساکن جمع شد، «واو» بیفگندند و بدل او «تا» در آخر کلمه باز آوردند، و مثله: عدة فی وعد، و زنة فی وزن که اینکه بدل «واو» است که فاء الفعل بود، چون اضافت کردند تا بیفگندند، چنان که شاعر گفت- شعر:

ان‌ّ الخلیط اجدّوا البین و انجردوا و اخلفوک عد«3» الامر [الّذی]
«4» وعدوا
اراد عدة الامر، «ها» بیفگند برای اضافت. وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ، و دادن زکات، یعنی تجارت و بیع منع نکند ایشان را از آن که نماز به پای دارند در اوقات خود«5»، زکات مال بدهند که بر ایشان فرض است. عبد اللّه عبّاس گفت: زکات در آیت اخلاص طاعت است خدای را. مقاتل حیّان گفت: اهل صفّه‌اند. عبد اللّه عمر گفت: اینکه در جماعتی آمد که در بازار به تجارت مشغول بودندی، چون بانگ نماز شنیدندی درهای دکّان ببستندی و به نماز رفتندی. ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت:
6»7» ان‌ّ للمساجد« اوتادا الملائکة جلساؤهم«،
مساجد را«8» ملازمانی هستند که فریشتگان همنشینان ایشان‌اند، اگر ایشان را نیابند تفقّد و طلب کنند ایشان را، و اگر به نماز شوند اینکه فریشتگان به عیادت ایشان شوند، و اگر در جماعتی باشند یاری دهند ایشان را.
آنگه گفت: جلیس مسجد بر سه خصلت بود«9»: برادری مستفاد، یا کلمتی محکم«10»، یا رحمتی منتظر. و اصبغ بن نباته روایت کرد از امیر المؤمنین- علیه السّلام- که او گفت: هر که به مسجد آمد و شد کند خصلتی یابد«11» از هشت خصلت:
اخا
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: اقامة.
(2). لب، مش: اقاما.
(3). آب، آج، لب، آل، مش: علی، آز: عن.
(4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها و.
(6). اساس: المساجد، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(7). آط، آج، لب، آل: جلباهم.
(8). آب، آز میخهایی هست یعنی، آط، آج، لب، آل، مش صحنهایی هست یعنی.
(9). همه نسخه بدلها: بر خصلتی بود از سه خصلت.
(10). آب، آز، مش: بحکمه، آط، آج، لب، آل: کلمه محکمه.
(11). آب، آز: باید.

صفحه : 155
الله‌مستفادا فی اللّه،}
برادری در دین،
او علما مستطرفا
، یا علمی«1» نو، یا آیتی محکم، یا کلمتی که او را ره نماید به هدی و باز دارد از هلاک، یا رحمتی منتظر، یا گناهی رها کند امّا برای ترس خدای یا شرم مردمان. و صادق- علیه السّلام- گفت: هر که به مسجد رود، پای بر هیچ تری و خشکی ننهد الّا تسبیح کنند«2» برای او تا به زمین هفتم. و«3» صادق- علیه السّلام- گفت از پدرانش، از رسول- علیه السّلام- که او گفت:
من کان القران حدیثه و المسجد بیته بنی اللّه له بیتا فی الجنّة،
هر که قرآن حدیث او باشد و مسجد خانه او، خدای تعالی برای او در بهشت خانه‌ای بنا کند. و صادق گفت- علیه السّلام- گفت: نمازی«4» در بیت المقدّس هزار نماز باشد، و در مسجد اعظم صد نماز باشد، و در مسجد قبیله«5» بیست و پنج نماز باشد، و در مسجد بازار دوازده نماز باشد، و نماز مرد در خانه خود یک نماز باشد.
فامّا بر قول آنان که گفتند که مراد به «بیوت» خانه رسول است و اهل البیت«6»، اینکه صفات خود نعت و سیرت ایشان است از ذکر خدای و اقامت نماز و ایتاء زکات، تا در خبر است که امیر المؤمنین«7»- علیه السّلام- هر شبان روزی هزار رکعت نماز زیادت«8» کردی بیرون از فرائض و سنن، و همچنین زین العابدین علی‌ّ بن الحسین- علیهما السّلام.
امّا ایتاء زکات«9» در اسلام و پیش از اسلام کس جمع نکرد«10» میان نماز و زکات جز امیر المؤمنین که او در نماز زکات داد در رکوع تا در حق‌ّ او آمد که: یُقِیمُون‌َ الصَّلاةَ وَ یُؤتُون‌َ الزَّکاةَ وَ هُم راکِعُون‌َ«11» یَخافُون‌َ یَوماً، می‌ترسند از روزی که در آن روز دلها و چشمها برگردد، یعنی روز قیامت، و اینکه هم در حق‌ّ او محقّق است فی قوله:
-----------------------------------
(1). اساس: عالمی، با توجه به فحوای عبارت و اتفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. [.....]
(2). همه نسخه بدلها: کند.
(3). همه نسخه بدلها هم.
(4). همه نسخه بدلها: نماز.
(5). همه نسخه بدلها: قبا.
(6). همه نسخه بدلها او.
(7). مش علی.
(8). همه نسخه بدلها: زیادتی.
(9). آب، آج، لب، مش: ایتاء الزکاة.
(10). همه نسخه بدلها در.
(11). سوره مائده (5) آیه 55.

صفحه : 156
یُوفُون‌َ بِالنَّذرِ وَ یَخافُون‌َ یَوماً کان‌َ شَرُّه‌ُ مُستَطِیراً«1» إِنّا نَخاف‌ُ مِن رَبِّنا یَوماً عَبُوساً قَمطَرِیراً«2» لِیَوم‌ٍ تَشخَص‌ُ فِیه‌ِ الأَبصارُ«5» لِیَجزِیَهُم‌ُ اللّه‌ُ [105- پ]
أَحسَن‌َ ما عَمِلُوا، تا خدای تعالی جزا کند«6» ایشان را نکوتر از آن که کرده باشند به استحقاق و آن ثواب باشد. وَ یَزِیدَهُم مِن فَضلِه‌ِ، و بیفزاید ایشان را از فضلش، و آن تفضّل باشد که بر سری بود از ثواب. وَ اللّه‌ُ یَرزُق‌ُ مَن یَشاءُ بِغَیرِ حِساب‌ٍ، و خدای روزی دهد آن را که خواهد بی شمار بدان تفسیر«7» که کرده شد در سورة البقره با اختلاف اقوال.

[سوره النور (24): آیات 39 تا 57]

[اشاره]


وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا أَعمالُهُم کَسَراب‌ٍ بِقِیعَةٍ یَحسَبُه‌ُ الظَّمآن‌ُ ماءً حَتّی إِذا جاءَه‌ُ لَم یَجِده‌ُ شَیئاً وَ وَجَدَ اللّه‌َ عِندَه‌ُ فَوَفّاه‌ُ حِسابَه‌ُ وَ اللّه‌ُ سَرِیع‌ُ الحِساب‌ِ (39) أَو کَظُلُمات‌ٍ فِی بَحرٍ لُجِّی‌ٍّ یَغشاه‌ُ مَوج‌ٌ مِن فَوقِه‌ِ مَوج‌ٌ مِن فَوقِه‌ِ سَحاب‌ٌ ظُلُمات‌ٌ بَعضُها فَوق‌َ بَعض‌ٍ إِذا أَخرَج‌َ یَدَه‌ُ لَم یَکَد یَراها وَ مَن لَم یَجعَل‌ِ اللّه‌ُ لَه‌ُ نُوراً فَما لَه‌ُ مِن نُورٍ (40) أَ لَم تَرَ أَن‌َّ اللّه‌َ یُسَبِّح‌ُ لَه‌ُ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ الطَّیرُ صَافّات‌ٍ کُل‌ٌّ قَد عَلِم‌َ صَلاتَه‌ُ وَ تَسبِیحَه‌ُ وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِما یَفعَلُون‌َ (41) وَ لِلّه‌ِ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ إِلَی اللّه‌ِ المَصِیرُ (42) أَ لَم تَرَ أَن‌َّ اللّه‌َ یُزجِی سَحاباً ثُم‌َّ یُؤَلِّف‌ُ بَینَه‌ُ ثُم‌َّ یَجعَلُه‌ُ رُکاماً فَتَرَی الوَدق‌َ یَخرُج‌ُ مِن خِلالِه‌ِ وَ یُنَزِّل‌ُ مِن‌َ السَّماءِ مِن جِبال‌ٍ فِیها مِن بَرَدٍ فَیُصِیب‌ُ بِه‌ِ مَن یَشاءُ وَ یَصرِفُه‌ُ عَن مَن یَشاءُ یَکادُ سَنا بَرقِه‌ِ یَذهَب‌ُ بِالأَبصارِ (43)
یُقَلِّب‌ُ اللّه‌ُ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَعِبرَةً لِأُولِی الأَبصارِ (44) وَ اللّه‌ُ خَلَق‌َ کُل‌َّ دَابَّةٍ مِن ماءٍ فَمِنهُم مَن یَمشِی عَلی بَطنِه‌ِ وَ مِنهُم مَن یَمشِی عَلی رِجلَین‌ِ وَ مِنهُم مَن یَمشِی عَلی أَربَع‌ٍ یَخلُق‌ُ اللّه‌ُ ما یَشاءُ إِن‌َّ اللّه‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (45) لَقَد أَنزَلنا آیات‌ٍ مُبَیِّنات‌ٍ وَ اللّه‌ُ یَهدِی مَن یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ (46) وَ یَقُولُون‌َ آمَنّا بِاللّه‌ِ وَ بِالرَّسُول‌ِ وَ أَطَعنا ثُم‌َّ یَتَوَلّی فَرِیق‌ٌ مِنهُم مِن بَعدِ ذلِک‌َ وَ ما أُولئِک‌َ بِالمُؤمِنِین‌َ (47) وَ إِذا دُعُوا إِلَی اللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ لِیَحکُم‌َ بَینَهُم إِذا فَرِیق‌ٌ مِنهُم مُعرِضُون‌َ (48)
وَ إِن یَکُن لَهُم‌ُ الحَق‌ُّ یَأتُوا إِلَیه‌ِ مُذعِنِین‌َ (49) أَ فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ أَم‌ِ ارتابُوا أَم یَخافُون‌َ أَن یَحِیف‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِم وَ رَسُولُه‌ُ بَل أُولئِک‌َ هُم‌ُ الظّالِمُون‌َ (50) إِنَّما کان‌َ قَول‌َ المُؤمِنِین‌َ إِذا دُعُوا إِلَی اللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ لِیَحکُم‌َ بَینَهُم أَن یَقُولُوا سَمِعنا وَ أَطَعنا وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ (51) وَ مَن یُطِع‌ِ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ وَ یَخش‌َ اللّه‌َ وَ یَتَّقه‌ِ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الفائِزُون‌َ (52) وَ أَقسَمُوا بِاللّه‌ِ جَهدَ أَیمانِهِم لَئِن أَمَرتَهُم لَیَخرُجُن‌َّ قُل لا تُقسِمُوا طاعَةٌ مَعرُوفَةٌ إِن‌َّ اللّه‌َ خَبِیرٌ بِما تَعمَلُون‌َ (53)
قُل أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُوا الرَّسُول‌َ فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّما عَلَیه‌ِ ما حُمِّل‌َ وَ عَلَیکُم ما حُمِّلتُم وَ إِن تُطِیعُوه‌ُ تَهتَدُوا وَ ما عَلَی الرَّسُول‌ِ إِلاَّ البَلاغ‌ُ المُبِین‌ُ (54) وَعَدَ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا مِنکُم وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ لَیَستَخلِفَنَّهُم فِی الأَرض‌ِ کَمَا استَخلَف‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم وَ لَیُمَکِّنَن‌َّ لَهُم دِینَهُم‌ُ الَّذِی ارتَضی لَهُم وَ لَیُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم أَمناً یَعبُدُونَنِی لا یُشرِکُون‌َ بِی شَیئاً وَ مَن کَفَرَ بَعدَ ذلِک‌َ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الفاسِقُون‌َ (55) وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُول‌َ لَعَلَّکُم تُرحَمُون‌َ (56) لا تَحسَبَن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مُعجِزِین‌َ فِی الأَرض‌ِ وَ مَأواهُم‌ُ النّارُ وَ لَبِئس‌َ المَصِیرُ (57)

[ترجمه]

و آنان که کافر شدند عملهای ایشان چون سرابی است به بیابان«8» که پندارد آن را تشنه آب«9» چون به او آید نیابد«10» چیزی و یابد«11» خدای را نزدیک آن«12» تمام بدهد«13» حسابش و خدای زود شمار است.
[106- ر]

یا چون تاریکیها در دریای بسیار آب«14» بپوشد آن را موجی«15» از
-----------------------------------
(1). سوره دهر (76) آیه 7.
(2). سوره دهر (76) آیه 10.
(3). همه نسخه بدلها، بجز آل: گردان، آل: گریان.
(4). آج، لب، آل: سفید. [.....]
(5). سوره ابراهیم (14) آیه 42.
(6). همه نسخه بدلها: دهد.
(7). آج، لب، آل: بر آن تعبیر.
(8). آط، آب، آج، لب، آل، مش: در دشت.
(9). آط، آب، آج، لب، آل، مش تا.
(13- 10). آط، آب، آل، مش او را.
(11). آط: یافت، آج، لب، آل عقاب.
(12). آط، آب، آج، لب، آل، مش پس.
(14). آب، مش: دریای با موج.
(15). آط، آب، مش: نوه آب، آج، لب، آل: آشوب آبی.

صفحه : 157
بالای«1» آن موجی«2» از بالای«3» آن ابری تاریکیها بهری زبرتر«4» بهری چون بیرون کند دستش نزدیک نباشد که بیند آن را، و هر که نکند خدای آن را«5»، نوری نباشد او را از نور.
نبینی«6» که خدای را تسبیح کند«7» او را هر که در آسمان و زمین است و مرغ صف زده«8» همه دانند نماز او«9» و تسبیح او«10» و خدای داناست به آنچه ایشان می‌کنند.
و«11» خدای راست پادشاهی آسمانها و زمین، و با خدای است بازگشت.
«12» [106- پ]

نبینی«13» که خدای می‌راند ابری را پس جمع کند«14» میان آن را، پس کند آن را بر هم نشسته، بینی باران بزرگ قطره بیرون آید از میان او«15» و فرو فرستد از آسمان از کوهها که هست در او از تگرگ«16» برساند به او به آن که خواهد، و برگرداند از آن که خواهد نزدیک باشد روشنایی برق«17» او ببرد چشمها را.
می‌گرداند خدای
-----------------------------------
(3- 1). آط، آج، لب، آل: زبر.
(2). آط، آب، مش: نوه آب، آج، لب، آل: آشوب آبی.
(4). آط، آج، لب: زبر، آب، مش: از بالا.
(5). آط، آج، لب، آل، مش: که را نکند خدا مر او را. [.....]
(6). آط، مش: آن دیدی، آب: روآن دیدی، لب، آل: ای ندیدی.
(7). آط، آب، آج، لب، آل: به پاکی یاد کند.
(8). آط، آب، مش: مرغان دسته کرده.
(10- 9). آط: خویش، آب، آج، لب، آل، مش: خود.
(11). آط، آج، لب مر.
(12). اساس: عمّن، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(13). آط، آب: یا ندیدی، آج، لب، آل: یا ندیدند، مش: آیا ندیدی.
(14). آط آب: مش: فراهم آورد.
(15). آج، لب، آل: از فرجهای آن.
(16). آط، آب، مش: یخ.
(17). آط، آب، مش: درخش.

صفحه : 158
شب«1» و روز«2»، در اینکه عبرتی است«3» خداوندان دیده‌ها«4» را.
و خدای آفرید هر جنبنده را«5» است از آب، از ایشان می‌رود بر شکم، و از ایشان است که می‌رود بر دو پای، و از ایشان است که می‌رود بر چهار پای، بیافریند خدای آنچه خواهد که خدای بر همه چیزی تواناست.
بفرستادیم ما آیاتی روشن«6»، خدای راه نماید آن را که خواهد به ره«7» راست.
[107- ر]

و می‌گویند بگروید [یم]
«8» به خدای و پیغامبر، فرمان برداریم«9»، پس بر می‌گردند گروهی از ایشان از پس آن و نیستند ایشان گرویده«10».
چون باز خوانند با خدای«11» و پیغامبرش تا حکم کند میان ایشان که بنگری«12» گروهی از ایشان برمی‌گردند.
و اگر باشد«13» ایشان را حق، بیایند به«14» او گردن نهاده«15».
-----------------------------------
(2- 1). آط، آج، لب، آل را.
(3). آط: آن پندی مر خداوندان بیناییها، آب، آج، لب، مش: آن پندی است مر خداوندان بیناییها.
(4). اساس و آط: خالق کل‌ّ، به قیاس با متن قرآن مجید، تصحیح شد. [.....]
(5). اساس: و خدای آفریننده هر جانوری است، با توجّه به نسخه آج و معنی عبارت تصحیح شد.
(6). آط، آب، آج، لب، آل، مش: نشانهای پیدا.
(7). آط: زی راه.
(8). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(9). آط، آب، آج، لب، آل، مش: بردیم ما.
(10). آط، آب، آج، لب، آل، مش: گروندگان.
(11). آط: چون خوانده شوند زی خدای.
(12). آط، آب، مش: ایشان چون گروهی، آج، لب، آل: ناگهان.
(13). آط، آج، لب، آل مر.
(14). آط: زی.
(15). آج، لب، آل، مش: گردن نهندگان.

صفحه : 159
در«1» دل ایشان است بیماری یا شاک‌ّ شدند«2» یا می‌ترسند که ظلم کند خدای بر ایشان و پیغامبرش! بل ایشان ستمکاره‌اند.
باشد سخن مؤمنان چون باز خوانند ایشان را با خدای«3» و رسولش تا حکم کند میان ایشان که گویند شنیدیم و طاعت داشتیم، و ایشان ظفر یافته‌اند«4».
[107- پ]

و هر که فرمان برد خدای را و پیغامبر«5» را و بترسد از خدای و پرهیزگار شود، ایشان رستگاران«6» باشند.
و سوگند خورند«7» به خدای غایت سوگندشان«8» اگر بفرمایی ایشان را بیرون شوند بگو سوگند مخوری فرمان برداری است معروف که خدای داناست به آنچه می‌کنی شما.
بگو فرمان بری خدای را و فرمان بری رسول او را، اگر برگردند که بر او شد آنچه بر او نهادند و بر شماست آنچه بر شما نهادند، اگر فرمان بری او را راهیابی، و نیست بر پیغامبر الّا رسانیدن روشن.
[108. ر]

نوید داد خدای تعالی آنان را که ایمان آوردند از شما
-----------------------------------
(1). آط: پس در، آج، لب، آل: ای در، مش: ایادر.
(2). آط، آب، آج، لب، آل، مش: در شک افتادند.
(3). آط: زی خدای. [.....]
(4). آط، آب، آج، لب، آل، مش: رستگاران‌اند.
(5). آط، آب، آج، لب او.
(6). آج، لب، آل: ظفر یافتگان.
(7). مش: خوردند.
(8). آط، آب، مش: بغایت کوشش سوگند خورند.

صفحه : 160
و آنان را که عمل صالح کنند تا خلیفه کند«1» ایشان را در زمین چنان که کرد خلیفه«2» آنان را که پیش ایشان بودند و تمکین کند«3» ایشان را دین آنان که بپسندید«4» برای ایشان، و بدل کند«5» ایشان را از پس ترسشان ایمنی که مرا پرستند، انباز نگیرند به من چیزی، و هر که کافر شود پس از آن ایشان فاسقان«6» اند.
و به پای داری نماز و بدهی زکات و فرمان بری پیغامبر را تا باشد که بر شما رحمت کنند.
مپنداری آنان را که کافر شدند به عاجز کننده«7» اند در زمین و جای ایشان دوزخ«8»، و بد جایی«9» است آن.
قوله تبارک و تعالی: وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا أَعمالُهُم کَسَراب‌ٍ بِقِیعَةٍ، حق تعالی در اینکه آیت مثل زد و تشبیه کرد اعمال کافران را در نفی ثبات و قبول و وقوع به موقع خود به سراب آب نمای، گفت: آنان که کافر شدند اعمال ایشان چون [108- پ]
سرابی است، و سراب آن باشد که مردم در بیابان به گرمگاه [نگاه]
«10» بکند، سپیدی«11» زمین شوره آفتاب در او شعاع افگنده بود گمان برد که آب است، و برای آن سراب خواندند«12» که یتسرّب کالماء، ای یجری. بِقِیعَةٍ، جمع قاع، کجیرة و جار. و «قاع»، زمین فراخ ساده باشد، و یجمع ایضا علی اقواع و قیعان. آنگه به آن جای رسد چیزی نبیند، همچنین عمل کافر او گمان برد که چیزی می‌کند چنان که گفت: ... وَ هُم یَحسَبُون‌َ أَنَّهُم یُحسِنُون‌َ صُنعاً«13» حَتّی إِذا جاءَه‌ُ، ای جاء السّراب و اراد موضع السّراب، برای آن که سراب هیچ«1» نباشد الّا خیالی و گمانی، از اینکه جا گفت: لَم یَجِده‌ُ شَیئاً، هیچ نیابد آن را. وَ وَجَدَ اللّه‌َ عِندَه‌ُ، و خدای«2» یابد عند آن، یعنی جزای خدای یابد آن جا معدّ بر وفق عمل«3». و گفتند: خدای را یابد شمار کننده و جزا دهنده. فَوَفّاه‌ُ حِسابَه‌ُ، شمار او به تمامی بکند که او سریع الحساب است، حساب همه خلایق به یک بار بر آرد که منع نکند او را بعضی از بعضی، و اینکه دلیل کند بر آن که خدای تعالی متکلّم است نه به آلت، چه اگر متکلّم بودی به آلت ممکن نبودی او را حساب خلایق کردن در یک وقت، بل اوقات بسیار حاصل آمدی از او.
[او]
«4» کَظُلُمات‌ٍ، [گفت]
«5»: عمل کافر با سراب نمای ماند«6» یا با تاریکی در دریای قعیر، من لجّة البحر و هی معظمه«7». یَغشاه‌ُ مَوج‌ٌ مِن فَوقِه‌ِ، که بپوشد آن را موجی که از بالای آن موجی باشد«8»، از بالای آن ابری باشد، و اینکه جمله چون جمع کنند ظلماتی باشد، و تاریکیها بهری«9» بالای بهری: یکی ظلمت دریا، و یکی ظلمت ابر، و یکی ظلمت موج، باز عمل کافر را تشبیه کرد با اینکه سه تاریکی چه کافر را اعتقاد تاریک است و عمل تاریک است و مرجع با او«10» تاریکی است که دوزخ است. إبن کثیر خواند به روایت نبّال: «سحاب» به رفع و تنوین «ظلمات» جرّ بر بدل من قوله: أَو کَظُلُمات‌ٍ. بزّی از او روایت کرد: سحاب ظلمات، به اضافت، و باقی قرّاء: سحاب ظلمات، هر دو به رفع و تنوین. آنگه اینکه تکا [ثف]
«11» ظلمات با آن ماند از طریق مبالغت که [اگر]
«12» دست از آستین بیرون کند، لَم یَکَد یَراها، نزدیک آن نبود«13» که بیند آن را. گفتند: «یکد»، صله است، و معنی آن است: لم یرها«14»، و درست نیست
-----------------------------------
(1). اساس فایده، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، زاید می‌نماید.
(2). آط، آب، آج، لب، آل را، مش تعالی را.
(3). آط، آب، آز، مش: بر وفق عمل معد، آج، لب: بر وفق عمل معدود. (12- 11- 5- 4). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(6). همه نسخه بدلها: یا به سرابه‌ای ماند.
(7). آج، لب: معظم.
(8). همه نسخه بدلها و.
(9). همه نسخه بدلها بر.
(10). همه نسخه بدلها: مرجع او با. [.....]
(13). اساس: بود، با توجّه به نسخه بدلها و فحوای عبارت، تصحیح شد.
(14). اساس: یردها، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد.

صفحه : 162
اینکه، و «کاد» بر جای خود است، و اینکه برای مبالغت گفتند. و معنی آن است: لم یکد یریها فضلا من ان یراها، نه نبینند«1» و نه نزدیک آن باشد [که]
«2» نبیند«3». بعضی مفسّران گفتند: به «ظلمات» اعمال کافر خواست، و به دریای لجّی‌ّ دل او خواست، و به موج آن جهل و شک‌ّ و حیرت که غالب است، و به سحاب رین و طبع و ختم که بر دل اوست.
ابی‌ّ کعب گفت در اینکه آیت که، کافر در پنج ظلمت است: کلامش ظلمت است، و عملش ظلمت است، مدخلش ظلمت است، مخرجش ظلمت است، و مصیرش روز قیامت با ظلمت است و آن دوزخ است، و قوله تعالی: لَم یَکَد یَراها، مبرّد گفت معنی [آن است]
«4» که: لم یرها الّا بعد جهد و مشقّة، چنان که [یکی]
«5» از ما گوید: ما کدت اراک«6» من الظّلمة، بیم«7» آن بود که از تاریکی تو را نبینم و او را دیده باشد. و گفتند: نزدیک باشد که بیند و نبیند، چنان که کاد العروس ان یکون امیرا، و کاد النّعام یطیر، و او را امارت نباشد و آن را طیران، و اینکه هر یکی وجهی است، و وجه اول که گفتیم«8» پیش از اینکه اولیتر است و بلیغتر. وَ مَن لَم یَجعَل‌ِ اللّه‌ُ لَه‌ُ نُوراً فَما لَه‌ُ مِن نُورٍ، و هر کس که خدای او را نوری نکند، او را نور«9» نباشد، یعنی هر که خدای به او لطف نکند و هدایت ندهد مهتدی نباشد. مقاتل گفت: آیت در عتبة بن ابی ربیعه آمد که او در جاهلیّت طلب دین و زهد کرد، چون اسلام در آمد کافر شد. در خبر است که رسول را- علیه السّلام- [109- ر]
پرسیدند: امّت تو فردای قیامت صراط چگونه گذراند در ظلمات قیامت! گفت: امّت من بر صراط به نور علی گذرند«10»، و علی بر صراط به نور من گذرد، و من به نور خدای تعالی گذرم، و نور امّت من از نور علی است، و نور علی از نور من، و نور من از«11» خدای تعالی، و هر که به ما تولّا نکند او را نور نباشد، ثم‌ّ قرء: وَ مَن لَم یَجعَل‌ِ اللّه‌ُ لَه‌ُ نُوراً فَما لَه‌ُ مِن نُورٍ.
-----------------------------------
(3- 1). کذا در اساس، همه نسخه بدلها: ببیند. (5- 4- 2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(6). همه نسخه بدلها: اریک.
(7). همه نسخه بدلها: نزدیک.
(8). اساس که، با توجّه به آط و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(9). آز: نوری.
(10). آب، آز: گذرد.
(11). همه نسخه بدلها نور.

صفحه : 163
قوله تعالی: أَ لَم تَرَ أَن‌َّ اللّه‌َ یُسَبِّح‌ُ لَه‌ُ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، گفت: نبینی که تسبیح می‌کند خدای را هر که در آسمان و زمین است! و تسبیح، تنزیه خدای باشد از آنچه لایق نباشد به او از صاحبه و ولد و شریک و شبیه«1» و افعال قبیح و اخلال به واجب. و معنی تسبیح اهل زمین و آسمان آن است که: دلیل می‌کند به عجیب خلق و بدیع صنع بر آن که ایشان را خالقی است مستحق‌ّ تسبیح و تنزیه. وَ الطَّیرُ صَافّات‌ٍ، و مرغان نیز تسبیح می‌کنند او را در آن حال که صف زده‌اند، برای آن که در آن حال دلیل آن کند که ایشان را خالقی است قادر بر آن که ایشان را آلت طیران دهد.
مجاهد گفت: نماز مکلّفان را باشد، و تسبیح همه چیزی را، از اینکه جا گفت:
وَ إِن مِن شَی‌ءٍ إِلّا یُسَبِّح‌ُ بِحَمدِه‌ِ وَ لکِن لا تَفقَهُون‌َ تَسبِیحَهُم«2» کُل‌ٌّ قَد عَلِم‌َ صَلاتَه‌ُ وَ تَسبِیحَه‌ُ، هر کس از ایشان را«3» هر یک از ایشان صلات و تسبیح خود دانند. بر اینکه قول ضمیر مرفوع مستکن‌ّ فی «علم» راجع است با لفظ «کل‌ّ». و بعضی دگر گفتند: کُل‌ٌّ قَد عَلِم‌َ، ای قد علم اللّه صلاته و تسبیحه، همه را خدای تسبیح او داند. وجه سیم در او آن است که: کل‌ّ قد علم صلاة اللّه و تسبیحه علی اضافة المصدر الی المفعول، چنان که فاعل «علم» مصلّی و مسبّح«4» باشد که به لفظ «کل‌ّ» گفت، و ضمیر مجرور ضمیر نام خدای است. وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِما یَفعَلُون‌َ، و خدای داناست به آنچه ایشان می‌کنند.
وَ لِلّه‌ِ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، خدای راست ملک آسمانها و زمین به خلق و ملک، و ملک تصرّف آن اوست، چنان که خواهد می‌گرداند به حسب مصلحت.
وَ إِلَی اللّه‌ِ المَصِیرُ، و باز گشت با اوست.
أَ لَم تَرَ أَن‌َّ اللّه‌َ یُزجِی سَحاباً، آنگه گفت رسول را- و مراد جمله مکلّفان- بر سبیل تنبیه: نبینی«5» [یعنی]
«6»: نمی‌دانی که خدای تعالی می‌راند ابر را آنگه جمع و تألیف
-----------------------------------
(1). اساس: و ولدا و شریکا و شبیها، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(2). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 44.
(3). همه نسخه بدلها: بل.
(4). همه نسخه بدلها: یسّلی و تسبیح. [.....]
(5). اساس: بیشتر، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

صفحه : 164
می‌کند میان آن، ثُم‌َّ یَجعَلُه‌ُ رُکاماً، آنگه آن را بر هم نشاند متراکب و متراکم کند.
فَتَرَی الوَدق‌َ، باران بزرگ قطره بینی که از او بیرون می‌آید! وَ یُنَزِّل‌ُ مِن‌َ السَّماءِ، و فرود آرد از آسمان، مِن جِبال‌ٍ فِیها، از کوهها«1» که در آسمان است، مِن بَرَدٍ، از تگرگ. «من» اوّل ابتدای غایت است، و دوم تبعیض، و سیم«2» تبیین. فَیُصِیب‌ُ بِه‌ِ«3»وَ یَصرِفُه‌ُ عَن مَن«5» یَکادُ سَنا بَرقِه‌ِ، نزدیک آن باشد که«6» روشنایی برق او چشمها را ببرد، و مثله قوله تعالی: یَکادُ البَرق‌ُ یَخطَف‌ُ أَبصارَهُم«7»یُقَلِّب‌ُ اللّه‌ُ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ، خدای تعالی می‌گرداند شب و روز را، شب می‌برد و روز می‌آرد، اینکه به عقب آن و آن به عقب اینکه. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَعِبرَةً لِأُولِی الأَبصارِ، در اینکه عبرتی و پندی است خداوندان چشمها را، یعنی خداوندان عقل و خرد را.
ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام«8»- گفت، خدای تعالی گفت:
9» یؤذینی إبن آدم«
، فرزند آدم مرا می‌رنجاند، روزگار را دشنام می‌دهد، و من روزگارم،
بیدی الامر اقلّب اللّیل و النّهار
، کار به دست من است شب و روز می‌گردانم.
وَ اللّه‌ُ خَلَق‌َ«10»خَلَق‌َ، علی الفعل الماضی. و «کل‌ّ» بر تغلیب گفت«11». و بعضی گفتند: اصل همه آب
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: کوههایی.
(2). آب، آز، آل: سیوم.
(3). اساس و همه نسخه بدلها: بها، به قیاس با متن قرآن مجید، تصحیح شد.
(4). همه نسخه بدلها: شود.
(5). اساس: عمّن، با توجه به آط و ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(6). مش آن.
(7). سوره بقره (2) آیه 20.
(8). همه نسخه بدلها که.
(9). اساس: گفته بود ببنی آدم، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(10). اساس و همه نسخه بدلها: خالق کل‌ّ، به قیاس با متن قرآن مجید، تصحیح شد.
(11). همه نسخه بدلها: گفتند.

صفحه : 165
بود، و بعضی از آتش کرد«1»، و بعضی با باد، و اوّل معتمد است. فَمِنهُم مَن یَمشِی عَلی بَطنِه‌ِ، از ایشان بهری آنند [109- پ]
که بر شکم می‌روند چون مار و ماهی و کرم، وَ مِنهُم مَن یَمشِی عَلی رِجلَین‌ِ، و بهری از آن«2» بر دو پای می‌روند چون آدمی و چون«3» مرغان، وَ مِنهُم مَن یَمشِی عَلی أَربَع‌ٍ، و از ایشان بعضی آنند که بر چهار پای روند چون انعام و بهایم و وحوش و سباع، و برای آن ذکر«4» جانوران نکرد که بر بیشتر چهار پای«5» روند، که حکم ایشان در آن که منبسط باشد«6» بر زمین حکم چهار پایان است. یَخلُق‌ُ اللّه‌ُ ما یَشاءُ، می‌آفریند خدای آنچه خواهد چنان که خواهد، و«7» خدای بر همه چیز تواناست.
لَقَد أَنزَلنا آیات‌ٍ مُبَیِّنات‌ٍ، گفت: ما فرو فرستادیم آیاتی مبیّن روشن، و نصب کردیم ادلّه واضحه«8». وَ اللّه‌ُ یَهدِی مَن یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ، و خدای تعالی ره نماید آن را که خواهد به ره راست از لطف و حکم و تسمیه به هدی- چنان که بیان کردیم.
وَ یَقُولُون‌َ آمَنّا بِاللّه‌ِ وَ بِالرَّسُول‌ِ، می‌گویند- یعنی منافقان که: ما ایمان آوردیم به خدای و پیغامبر و طاعت داشتیم، اینکه می‌گویند به زبان. ثُم‌َّ یَتَوَلّی فَرِیق‌ٌ مِنهُم مِن بَعدِ ذلِک‌َ، آنگه پشت بر می‌کنند و بر می‌گردند گروهی از ایشان بعد اینکه گفتار که گفتند. وَ ما أُولئِک‌َ بِالمُؤمِنِین‌َ، و اینان بر حقیقت مؤمن نه‌اند.
مفسّران گفتند: اینکه آیت در حق‌ّ مردی منافق آمد نام او بشر و خصمی جهود که او را بود«9» در زمین«10» که ایشان در آن خصومت می‌کردند. جهود او را به حکومت بر پیغامبر می‌آورد، و منافق می‌گفت: بر کعب اشرف رویم که مهتر جهودان است که محمّد حیف کند بر ما. خدای تعالی اینکه آیات فرستاد و گفت: می‌گویند به زبان که
-----------------------------------
(1). آط، آب، آج، لب، آز، آل: به آتش، مش: به آتش پیدا کرد، مه: با آتش. [.....]
(2). آج، لب: ایشان.
(3). آط، آب، آز، مش: و جن و.
(4). آط، آب، آز، مش آن.
(5). آج، لب، آل، مش: بیشتر بر پایها.
(6). آط، آب، آز، مش: باشند.
(7). آب، آز، مش: که، آج، لب: چه.
(8). همه نسخه بدلها: واضح.
(9). همه نسخه بدلها: که او داشت.
(10). آط، مش: زمینی.

صفحه : 166
ما به خدا و پیغامبر«1» ایمان داریم و طاعت می‌داریم ایشان را، و آنگه بر می‌گردند و بر حقیقت مؤمن نه‌اند ایشان.
علامت نامؤمنی ایشان آن است که«2»: چون ایشان را با خدای و رسول می‌خوانند تا رسول حکم کند میان ایشان. بعضی گفتند: راجع است با رسول برای آن که تولّای حکم او کند«3». و بعضی گفتند: راجع است با خدای تعالی که اگر حکم رسول می‌کند آن حکم صادر است از قدیم- جل‌ّ جلاله- و بر حقیقت حکم اوست. إِذا فَرِیق‌ٌ مِنهُم مُعرِضُون‌َ، گروهی از ایشان چون بنگری عدول و اعراض کنند، و اینکه «اذا» مفاجات است- که معنی او را چند جای بیان کردیم.
وَ إِن یَکُن لَهُم‌ُ الحَق‌ُّ، و اگر چنان که حق‌ّ ایشان را بودی، یَأتُوا إِلَیه‌ِ مُذعِنِین‌َ، به او آمدندی منقاد و گردن نهاده، و لکن چون دانستند که حق‌ّ نیست ایشان را بل بر ایشان است، و رسول- علیه السّلام- حکم«4» که کند از روی حجّت بر ایشان خواهد بودن، از او عدول و اعراض می‌کنند.
أَ فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ، در دل ایشان بیماری و شک‌ّ است! أَم‌ِ ارتابُوا، یا به شک‌ّ افتاده‌اند، و اینکه خود بر حقیقت چنین است که اینکه صفت منافقان است، و انّما بر لفظ استفهام گفت و معنی تقریع و تنبیه، چنان که یکی از ما گوید جاهلی را: [هما]
«5» تو جاهلی و تو را علمی«6» نیست با اینکه کار، با آن که داند چنین است تا جهل بر او تقریر کند، و مانند اینکه قول شاعر- شعر:

الستم خیر من رکب المطایا و اندی العالمین بطون راح
اینکه استفهام را معنی تقریر است. أَم یَخافُون‌َ أَن یَحِیف‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِم وَ رَسُولُه‌ُ، یا می‌ترسند که خدای و پیغامبر بر ایشان حیف و ظلم کنند«7».
-----------------------------------
(1). آج، لب، آل: پیغامبران.
(2). همه نسخه بدلها و اذا دعوا الی الله و رسوله.
(3). مش میان ایشان.
(4). آط، آب، آز، مش: حکمی.
(5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]
(6). اساس: عملی، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). آط، آج، لب، آز، مش: کند.

صفحه : 167
بَل أُولئِک‌َ هُم‌ُ الظّالِمُون‌َ، بل ظالم و ستمکاره ایشانند بر نفس و«1» عدول کردن از حکم رسول- علیه السّلام- به حکم کعب اشرف، و او را بر رسول اختیار کردن، و در اینکه باب وضع چیزی می‌کنند نه به موضع خود، و اینکه ظلم باشد در لغت.
إِنَّما کان‌َ قَول‌َ المُؤمِنِین‌َ«2» سَمِعنا وَ أَطَعنا، شنیدیم و طاعت داشتیم. و قَول‌َ المُؤمِنِین‌َ، نصب است بر خبر «کان»، و اسم «ان» مع الفعل اوست«3»، من قوله: أَن یَقُولُوا، التّقدیر: انّما کان قول سمعنا و اطعنا قول المؤمنین، ای [110- ر]
کان هذا القول قول المؤمنین. و قوله:
إِذا دُعُوا، در محل‌ّ نصب است علی الظّرف. وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ، و ایشان ظفر یافتگان باشند که چنین کنند.
آنگه گفت: وَ مَن یُطِع‌ِ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ، هر که طاعت خدا و پیغامبر دارد و فرمان ایشان را منقاد باشد، وَ یَخش‌َ اللّه‌َ وَ یَتَّقه‌ِ، از خدای بترسد«4» و از معاصی او اجتناب کند«5»، فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الفائِزُون‌َ، ایشان ظفر یافتگان باشند به مراد خود.
وَ أَقسَمُوا بِاللّه‌ِ جَهدَ أَیمانِهِم، آنگه هم در وصف منافقان گفت: ایشان سوگند خوردند بغایت سوگند که [اگر]
«6» تو ما را«7» فرمایی برویم.
سبب نزول آیت«8» آن بود که، منافقان رسول را- علیه السّلام- گفتند: اینما کنت نکن معک، ای رسول اللّه هر کجا که تو باشی ما آن جا باشیم، اگر بروی برویم با تو، و اگر مقام کنی مقیم باشیم«9» با تو، و آنچه فرمان تو باشد انقیاد نماییم. و برین گفتار سوگندان عظیم خوردند، و اینکه سوگند خوردن برای نفی تهمت بود. و چون اندیشه کنند ایشان با اینکه سوگندها متّهم بودند برای آن که مؤمنان بگفتند«10» و سوگند
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها خود و به.
(2). همه نسخه بدلها و.
(3). همه نسخه بدلها: مع الفعل است.
(4). همه نسخه بدلها: بترسند.
(5). همه نسخه بدلها: کنند.
(6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(7). اساس: مرا، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(8). آج، لب، آل اینکه.
(9). آج، لب، آل: مقام کنیم.
(10). آب، مش: نگفتند.

صفحه : 168
نخوردند، ایشان از آن نفاق که در دل داشتند ترسیدند که ایشان را به مجرّد گفتار باور ندارند، سوگند خوردند، و شاعر اینکه معنی خواست آن جا که گفت- و هو المتنبّی- شعر:

عقبی الیمین علی عقبی الوغی ندم ماذا یزیدک فی اقدامک القسم

و فی الیمین علی ما انت واعده ما دل‌ّ انّک فی المیعاد متّهم
و نزدیک است با اینکه. قوله شاعر«1»- شعر:

و اکذب ما یکون ابو المعلّی اذا آلی علینا بالطّلاق
و هم در سوگند دروغ گفت:

و حلّف«2» الف یمین غیر صادقة مطرودة ککعوب الرّمح فی نسق
حق تعالی گفت: قُل، یا محمّد بگو اینکه منافقان را: لا تُقسِمُوا، سوگند مخوری. طاعَةٌ مَعرُوفَةٌ، ای هذا القول منکم باللّسان طاعَةٌ مَعرُوفَةٌ، اینکه گفتار شما طاعتی است معروف، یعنی اینکه طاعت چنین به زبان که با آن وفا نباشد و با آن کردار نباشد و آن گفتاری دروغ بود و سوگندی بی اعتقاد، طاعتی است معروف به شما که منافقانی، و اینکه معنی قول مجاهد است، و بر اینکه قول طاعت خبر مبتدا باشد محذوف. و دگر مفسّران گفتند: معنی آن است که، طاعة معروفة خیر من قولکم و قسمکم، طاعتی معروف چنان که مسلمانان می‌کنند بهتر از اینکه که نماز«3» دروغ و سوگند دروغ باشد، و بر اینکه قول طاعت مبتدا باشد، و معروفة صفت او باشد، و خبر او محذوف مقدّر، ای خیر و امثل. إِن‌َّ اللّه‌َ خَبِیرٌ بِما تَعمَلُون‌َ، که خدای تعالی داناست به آنچه شما می‌کنی از گفتار و کردار و آنچه در دل داری.
قُل، یا محمّد بگو اینکه منافقان را که: أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُوا الرَّسُول‌َ، که طاعت خدای دارید و طاعت رسولش. فَإِن تَوَلَّوا، اگر برگردند و اعراض کنند، فَإِنَّما عَلَیه‌ِ ما حُمِّل‌َ، بر اوست آنچه بر او نهادند و او را تکلیف کردند، و بر شماست آنچه بر شما نهادند و شما را تکلیف کردند«4»، هیچ کس را از شما به گناه دیگری نخواهد«5» گرفتن،
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب، آل، مش که گفت.
(2). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی: (8/ 234): حلفت. [.....]
(3). همه نسخه بدلها: گفتار.
(4). همه نسخه بدلها و.
(5). همه نسخه بدلها: نخواهند.

صفحه : 169
و مثله قوله تعالی: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری«1»وَ إِن تُطِیعُوه‌ُ تَهتَدُوا، و اگر شما طاعت او داری و فرمان او بری، راه راست یابی. وَ ما عَلَی الرَّسُول‌ِ إِلَّا البَلاغ‌ُ المُبِین‌ُ، و بر پیغامبر نیست الّا رسانیدنی روشن، برای آن که به پیغامبر«2» همین تعلّق دارد که دعوت کند«3» و برساند، آنچه لطف و توفیق و اقدار«4» و تمکین است بر خدای«5»- جل‌ّ جلاله- و آنچه امتثال«6» مأمور به و تولّی فعل و گذاردن بر وجه مأمور به به مکلّف تعلّق دارد، و هر یکی را فعلی ظاهر است که کار اوست که جز او نکند و«7» نتواند کردن.
قوله: وَعَدَ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا مِنکُم وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، خدای تعالی گفت در اینکه آیت: وعده داد خدای آنان«8» را که ایمان آوردند از شما و عمل صالح کردند که، ایشان را خلیفه کند در زمین، چنان که خلیفه کرد آنان را که پیش«9» ایشان بودند، و ایشان را تمکین کند از دینی که پسندیده است برای ایشان [110- پ]
، و بدل کند برای ایشان از پس خوف و ترس ایمنی، که مرا پرستند و به من شرک نیارند و با من انباز نگیرند. و هر که او کافر شود پس از آن، فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الفاسِقُون‌َ، ایشان فاسق و خارج باشند از فرمان خدای- جل‌ّ جلاله.
در آن که مراد به آیت کیست، سه قول گفتند. جماعتی گفتند: مراد جمله امّت مصطفی‌اند- علیه السّلام- که خدای تعالی ایشان را خلیفه امّتان گذشته کرد، چنان که آدم را- علیه السّلام- خلیفه جان‌ّ کرد و زمین«10» از ایشان پاک کرد و به ایشان داد، همچنین خدای تعالی زمین از کافران و امّتان گذشته پاک کرد و به امّت محمّد داد، چنان که گفت: جَعَلناکُم خَلائِف‌َ«11» یَعبُدُونَنِی لا یُشرِکُون‌َ بِی شَیئاً، اینکه هم حاصل نیست، و اینکه جمله که گفتیم«11» دلیل فساد قول آنان می‌کند که آیت را بر خلافت صحابه حمل کردند، و آن آن است که امّت از میان دو [قول]
«12» قایلند: قایلی گفت: خلافت به نص‌ّ باشد دون اختیار، و قایلی گفت: به اختیار باشد.
آنان که به نص‌ّ خدا و [رسول]
«13» گفتند، و استخلاف از جهت خدای گویند«14» به
-----------------------------------
(1). آط، آب، آز، مش مقام. (13- 12- 2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(3). آج، لب، آل: خوانند.
(4). اساس: بود، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(5). آط، آب، آج، لب، مش: نقد بود وعده، آز، آل: تقدیر بود وعده.
(6). آط، مش: ملل.
(7). همه نسخه بدلها: استخلاف بود که.
(8). آب، آز: خلفایی.
(9). آل: تمکّن.
(10). همه نسخه بدلها هم.
(11). همه نسخه بدلها همه.
(14). همه نسخه بدلها: گفتند.

صفحه : 171
امامت علی و فرزندان او- علیهم السّلام- گفتند، و آنان که به امامت صحابه گفتند، امامت به اختیار گفتند. قول به آن که امام«1» نص‌ّ باشد، و خلیفه به استخلاف خدای باشد و جز علی بود قولی بود ثالث خارق اجماع. و آنان که در حق‌ّ صحابه دعوی نص‌ّ کردند، قول ایشان معتمد نیست، چه اتّفاق است که اگر از خدای یا پیغامبر نصّی بودی، به اختیار امّت و اجماع ایشان حاجت نبودی در حق‌ّ ابو بکر، آنگه به«2» نص‌ّ ابو بکر بر عمر، آنگه به مشورت و«3» شوری در امامت عثمان، و اینکه جمله دلیل فساد قول آنان می‌کند که ایشان نصوصیّت صحابه گفتند، و آن جماعتی [اند]
«4» اندکی از اصحاب«5» حدیث، دگر آن که گفت:
کما استخلف الّذین من قبلهم
، چنانکه خلیفه کرد آنان را که پیش ایشان بودند، و آنان که خدای خلیفه کرد ایشان را آدم بود فی قوله تعالی: إِنِّی جاعِل‌ٌ فِی الأَرض‌ِ خَلِیفَةً«6» إِنّا جَعَلناک‌َ خَلِیفَةً فِی الأَرض‌ِ«9» اخلُفنِی فِی قَومِی«11» وَ لَیُمَکِّنَن‌َّ لَهُم دِینَهُم‌ُ الَّذِی ارتَضی لَهُم، اگر تمکّن بر«15» دین بر حدّ آن خواستند که امروز است و در عهد صحابه بود، و اینکه و مانند اینکه در عهد رسول- علیه السّلام بود [111- ر]
، و اگر بیش از آن خواست تمکینی«16» کلّی چنان که وعده داد فی قوله تعالی:
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: امامت. [.....]
(3- 2). همه نسخه بدلها: ندارد.
(7- 4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها: اندک از صحابه.
(6). سوره بقره (2) آیه 30.
(8). آط، آب، آز: بود فی قوله: یا داود.
(9). سوره ص (38) آیه 26.
(10). اساس: ندارد، به قیاس با همه نسخه بدلها، از قرآن مجید افزوده شد.
(11). سوره اعراف (7) آیه 142.
(12). همه نسخه بدلها که.
(13). آط، آب، آز، مش: اجتماع.
(14). همه نسخه بدلها به.
(15). آط، آب، آز، آل، مش: تمکین از.
(16). آب، آز، مش: تمکین.

صفحه : 172
لِیُظهِرَه‌ُ عَلَی الدِّین‌ِ کُلِّه‌ِ«1» یَعبُدُونَنِی لا یُشرِکُون‌َ بِی شَیئاً پوشیده نیست که مسلمانی به اضافت با کافری اندکی است از بسیاری، پس آیت لایق نیست«2» و معنی او مطّرد نیست الّا به خلافت و امامت مهدی- علیه السّلام- که رسول- علیه الصّلوة و السّلام- به او بشارت داد، و امّت بر آن اجماع کردند بر جمله، و اگر چه در تعیین آن خلاف کردند و رسول- علیه السّلام- گفت:
لو لم یبق من الدّنیا الّا یوم واحد لطوّل اللّه ذلک الیوم حتّی یخرج رجل من ولدی یواطی اسمه اسمی و کنیته کنیتی یملأ الارض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما
، گفت: اگر از دنیا نماند الّا یک روز، خدای تعالی آن روز را دراز کند تا بیاید مردی از فرزندان من همنام من و هم کنیت من، زمین پر از عدل و انصاف کند پس از آن که پر«3» جور و ظلم باشد. و اینکه خبر مخالف و مؤالف روایت کردند، و خلاف در تعیین افتاد، و نیز اینکه خبری است معروف که رسول- علیه السّلام- گفت: هیچ کس را حلال نیست که [جمع کند]
«4» میان نام من و کنیت من مگر مهدی امّت را که او را رواست که نام من و کنیت من برگیرد«5». جابر الجعفی‌ّ روایت کرد از جابر بن عبد اللّه الانصاری که او گفت، چون اینکه آیت آمد: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُوا الرَّسُول‌َ وَ أُولِی الأَمرِ مِنکُم«6» وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ، آنگه خطاب کرد با جمله مکلّفان، گفت: نماز به پای داری به اوقات و حدود و شرایط آن، و زکات مال بدهی. وَ أَطِیعُوا الرَّسُول‌َ، و طاعت پیغامبر داری تا باشد که بر شما رحمت کنند.
آنگه خطاب کرد که: یا رسول اللّه، یا با مخاطبی مبهم«1»: لا تَحسَبَن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مُعجِزِین‌َ فِی الأَرض‌ِ، مپندار آن«2» را که به من کافر شدند که ایشان مرا عاجز بکرده‌اند در زمین، یعنی نه«3» چنان است که اگر من خواهم که ایشان را از«4» کفر باز دارم به جبر نتوانم، جز آن است که حکمت راه نمی‌دهد با تکلیف جبر کردن بر مکلّفان.
حفص و إبن عامر و حمزه «لا یحسبن‌ّ» خواندند به « یا ». و «الّذین» در موضع رفع است با آن که فاعل«5» حسبان است بر اینکه قراءت و مفعول اوّ [ل]
«6» محذوف باشد از کلام برای آن که «حسبان» همیشه متعدّی باشد به دو مفعول، و تقدیر آن است که: لا یحسبن‌ّ«7» الّذین کفروا انفسهم معجزین. و باقی قرّاء به «تا» ی خطاب خواندند، یعنی لا تحسبن‌ّ«8» یا محمّد. و فرّاء گفت: بر قراءت آن که به « یا » خواند، ممکن بود که فعل مسند باشد با رسول، و در کلام هر دو مفعول باشد، و التّقدیر:
لا یحسبن‌ّ«9» محمّد الّذین کفروا مُعجِزِین‌َ فِی الأَرض‌ِ، و اینکه نهی مغایبه باشد، یعنی نباید تا محمّد کافران را معجز پندارد. وَ مَأواهُم‌ُ النّارُ، و فردا مأوای ایشان«10» دوزخ بود، و اینکه بد جای«11» است آنان را که آن جا گرفتار شوند«12».
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: خطاب کرد با رسول یا با مخاطبی مبهم گفت.
(2). همه نسخه بدلها: آنان.
(3). همه نسخه بدلها: ندارد.
(4). همه نسخه بدلها آن.
(5). اساس: فعل، به قیاس با آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(8- 7). همه نسخه بدلها: تحسبن‌ّ.
(9). اساس: تحسبنّی، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(10). آج، لب، آل در.
(11). آط، مش: جایی.
(12). آط، آب، آج، لب، آز، آل قوله تعالی.

صفحه : 176

[سوره النور (24): آیات 58 تا 64]

[اشاره]


یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لِیَستَأذِنکُم‌ُ الَّذِین‌َ مَلَکَت أَیمانُکُم وَ الَّذِین‌َ لَم یَبلُغُوا الحُلُم‌َ مِنکُم ثَلاث‌َ مَرّات‌ٍ مِن قَبل‌ِ صَلاةِ الفَجرِ وَ حِین‌َ تَضَعُون‌َ ثِیابَکُم مِن‌َ الظَّهِیرَةِ وَ مِن بَعدِ صَلاةِ العِشاءِ ثَلاث‌ُ عَورات‌ٍ لَکُم لَیس‌َ عَلَیکُم وَ لا عَلَیهِم جُناح‌ٌ بَعدَهُن‌َّ طَوّافُون‌َ عَلَیکُم بَعضُکُم عَلی بَعض‌ٍ کَذلِک‌َ یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم‌ُ الآیات‌ِ وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ (58) وَ إِذا بَلَغ‌َ الأَطفال‌ُ مِنکُم‌ُ الحُلُم‌َ فَلیَستَأذِنُوا کَمَا استَأذَن‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم کَذلِک‌َ یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم آیاتِه‌ِ وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ (59) وَ القَواعِدُ مِن‌َ النِّساءِ اللاّتِی لا یَرجُون‌َ نِکاحاً فَلَیس‌َ عَلَیهِن‌َّ جُناح‌ٌ أَن یَضَعن‌َ ثِیابَهُن‌َّ غَیرَ مُتَبَرِّجات‌ٍ بِزِینَةٍ وَ أَن یَستَعفِفن‌َ خَیرٌ لَهُن‌َّ وَ اللّه‌ُ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (60) لَیس‌َ عَلَی الأَعمی حَرَج‌ٌ وَ لا عَلَی الأَعرَج‌ِ حَرَج‌ٌ وَ لا عَلَی المَرِیض‌ِ حَرَج‌ٌ وَ لا عَلی أَنفُسِکُم أَن تَأکُلُوا مِن بُیُوتِکُم أَو بُیُوت‌ِ آبائِکُم أَو بُیُوت‌ِ أُمَّهاتِکُم أَو بُیُوت‌ِ إِخوانِکُم أَو بُیُوت‌ِ أَخَواتِکُم أَو بُیُوت‌ِ أَعمامِکُم أَو بُیُوت‌ِ عَمّاتِکُم أَو بُیُوت‌ِ أَخوالِکُم أَو بُیُوت‌ِ خالاتِکُم أَو ما مَلَکتُم مَفاتِحَه‌ُ أَو صَدِیقِکُم لَیس‌َ عَلَیکُم جُناح‌ٌ أَن تَأکُلُوا جَمِیعاً أَو أَشتاتاً فَإِذا دَخَلتُم بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلی أَنفُسِکُم تَحِیَّةً مِن عِندِ اللّه‌ِ مُبارَکَةً طَیِّبَةً کَذلِک‌َ یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم‌ُ الآیات‌ِ لَعَلَّکُم تَعقِلُون‌َ (61) إِنَّمَا المُؤمِنُون‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ وَ إِذا کانُوا مَعَه‌ُ عَلی أَمرٍ جامِع‌ٍ لَم یَذهَبُوا حَتّی یَستَأذِنُوه‌ُ إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَستَأذِنُونَک‌َ أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ یُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ فَإِذَا استَأذَنُوک‌َ لِبَعض‌ِ شَأنِهِم فَأذَن لِمَن شِئت‌َ مِنهُم وَ استَغفِر لَهُم‌ُ اللّه‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (62)
لا تَجعَلُوا دُعاءَ الرَّسُول‌ِ بَینَکُم کَدُعاءِ بَعضِکُم بَعضاً قَد یَعلَم‌ُ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ یَتَسَلَّلُون‌َ مِنکُم لِواذاً فَلیَحذَرِ الَّذِین‌َ یُخالِفُون‌َ عَن أَمرِه‌ِ أَن تُصِیبَهُم فِتنَةٌ أَو یُصِیبَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (63) أَلا إِن‌َّ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ قَد یَعلَم‌ُ ما أَنتُم عَلَیه‌ِ وَ یَوم‌َ یُرجَعُون‌َ إِلَیه‌ِ فَیُنَبِّئُهُم بِما عَمِلُوا وَ اللّه‌ُ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ (64)
[112- ر]

[ترجمه]

ای آنان که گرویده‌ای باید که تا دستوری خواهند از شما آنان که مالک است دستهای شما و آنان که در نرسیده باشند«1» به خواب از شما سه بار: از پیش نماز بامداد، و آنگه که فرو نهی جامه‌هایتان از نماز پیشین، و از پس نماز خفتن سه عورت است شما را، نیست بر شما و نه بر ایشان بزه‌ای پس از اینکه گردندگان«2» بر شما بهری بر بهری همچنین بیان کند خدای بر شما آیتها را، و خدای داناست و محکم کار است.
[112- پ]

و چون برسند کودکان«3» از شما به خواب دیدن، بگو تا دستوری خواهند چنان که خواستند آنان که«4» پیش ایشان بودند همچنین بیان کند خدای برای شما آیتهاش«5»، و خدای داناست و محکم کار است.
و فرو نشستگان از زنانی که امید ندارند شوهر کردن، نیست بر ایشان بزه‌ای که بنهند جامه‌هاشان چون پیدا نکنند«6» به زینتی و اگر«7» پارسایی کنند بهتر باشد ایشان را، و خدا شنوا و داناست.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز آز: نرسیده باشند. [.....]
(2). مه: گردانندگانند.
(3). آب، مش: بچگان.
(4). همه نسخه بدلها، بجز آط آز از.
(5). همه نسخه بدلها، بجز آز: دلیلها.
(6). همه نسخه بدلها، بجز آز: جز پیدا کننده.
(7). اینکه ترجمه ظاهرا ناشی از التباس «ان» ناصبه با «ان» شرط بوده، با اینکه حال با سیاق عبارت قدری سازگار افتاده است.

صفحه : 177
[113- ر]

نیست بر نابینا بزه و نه بر لنگ بزه‌ای و نه بر بیمار بزه‌ای، و نه بر تنهای شما که بخوری از خانه‌هایتان، یا خانه‌های پدرانتان، یا خانه‌های مادرانتان، یا خانه‌های برادرانتان، یا خانه‌های خواهرانتان، یا خانه‌های عمّانتان«1»، یا خانه‌های عمّگانتان، یا خانه‌های خالهایتان«2»، یا خانه‌های خالگانتان«3»، یا آنچه مالک باشید کلیدهای آن را، یا رفیق شما، نیست بر شما بزه‌ای که بخوری جمله یا پراکنده، چون در روی در خانه‌هایی سلام کنی بر«4» خود تحیّتی است از نزدیک خدای مبارک پاکیزه، همچنین بیان کند خدای برای شما آیتها تا همانا عقل کار بندی.
[113- پ]

مؤمنان باشند آنان که بگرویدند به خدای و پیغامبرش، و چون باشند با او بر کاری جمع کننده بنروند تا دستوری نخواهند از او، آنان که دستوری می‌خواهند از تو«5»، آنانند که ایمان دارند«6» به خدای و پیغامبرش، چون دستوری خواهند از تو برای بهری کارشان دستوری ده آن را که خواهی از ایشان، و آمرزش خواه برای ایشان از خدای که خدای آمرزنده و بخشاینده است.
مکنی«7» خواندن پیغامبر در میان شما چون خواندن بهری شما بهری را،
-----------------------------------
(1). آط: عمتان، آج، لب، مش: عمّه‌هایتان.
(2). مش: خالوانتان، دیگر نسخه بدلها: خالویانتان.
(3). مش: خاله‌هانتان.
(4). آب، مش نفسهای.
(5). آط ایشان.
(6). آب، آج، لب، آل، مش: ایمان آوردند.
(7). آج، لب، آل: مگردانید.

صفحه : 178
می‌داند خدای آنان را که فرو می‌خیزند از شما از پس یکدیگر، بگو تا حذر کنند آنان که مخالفان‌اند از فرمان [او]
«1» از آن که به ایشان رسد فتنه‌ای یا بدیشان رسد عذابی به درد آرنده.
[114- ر]

بدان که خدای راست آنچه در آسمانها و زمین است، داند آنچه شما بر آنی بر او«2»، و آن روز که باز آورند ایشان را با او، خبر دهد«3» ایشان را به آنچه کرده باشند، و خدای به همه چیزی داناست.
قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لِیَستَأذِنکُم‌ُ الَّذِین‌َ مَلَکَت أَیمانُکُم- الایة، حق تعالی به اینکه آیت خطاب کرد با مؤمنان، گفت: ای گرویدگان به خدا و رسول؟ بفرمای«4» تا دستوری خواهند بر شما آنان که بندگان شمااند. گروهی گفتند: مراد بندگان و پرستاران‌اند، و عموم آیت اقتضای آن می‌کند. وَ الَّذِین‌َ لَم یَبلُغُوا الحُلُم‌َ مِنکُم، و آنان که از شما به حدّ بلوغ و خواب نرسیده باشند، یعنی از آزادان. ثَلاث‌َ مَرّات‌ٍ، در شبان روز«5» سه بار: یکی پیش از نماز بامداد، و یکی وقت نماز پیشین که وقت قیلوله باشد، و از پس نماز خفتن. و آنگه علّت آن بگفت که اینکه سه وقت چرا مخصوص است، گفت: ثَلاث‌ُ عَورات‌ٍ لَکُم، برای آن که سه عورت است که مردم در اینکه وقت برهنه باشند و زنان سر گشاده«6» و با جامه‌های کوتاه و ازار پای به حسب عادت«7» بیرون کرده. کوفیان خواندند الّا حفص: ثلاث عورات لکم، بر نصب «ثا» بدل «ثلاث مرّات» باشد. و اگر گویند: اینکه چه بدل است! گوییم: بدل الکل‌ّ من الکل‌ّ. اگر گویند«8» نبایستی تا هر دو یکی بودی، و سه عورت جز سه مرّت باشد،
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]
(2). اساس: ندانی برو، با توجّه به نسخه بدلها و معنی آیه، تصحیح شد.
(3). اساس: دهند، به قیاس با نسخه آز، تصحیح شد.
(4). آب، آز: بفرمایند، مش: بفرمایید.
(5). آط، آب، مش: شبانه‌روزی.
(6). آز، آب: بگشاده.
(7). آب، آز، مش: عادتی.
(8). اساس: نگویند، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها: تصحیح شد.

صفحه : 179
گوییم تقدیر آن است که: ثلاث اوقات [عورات]
«1»، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، تا مستقیم شود. و باقی قرّاء: ثَلاث‌ُ عَورات‌ٍ، خواندند به رفع «ثلاث» علی تقدیر هی«2» ثلاث عورات.
آنگه گفت: لَیس‌َ عَلَیکُم وَ لا عَلَیهِم جُناح‌ٌ، بر شما و بر ایشان حرجی و بزه‌ای نیست. بَعدَهُن‌َّ، پس از اینکه سه بار که بیان کرد در سه وقت که وقت عورت باشد.
اکنون بدان که: جمع فعله چون جمع سلامت باشد و اگر«3» واحد او ساکن العین باشد، «عین» او را در جمع تحریک کنند، نحو: جفنة و جفنات، و صحفة و صحفات، و صفحه و صفحات، چون عین الفعل حرفی صحیح باشد. فامّا چون «واو» یا « یا » باشد بیشتر عرب تحریک نکنند کراهة«4» الحرکة علی حرف العلّه، فقالوا: جورات و بیضات، و علی هذا لغة التّنزیل فی قوله: ثلاث عورات، و قال بعضهم: عورات و جوزات و بیضات، قال الشّاعر- شعر:

ابو بیضات رائح متأوّب رفیق بمسح المنکبین سبوح
و در شاذّ، اعمش خواند: «ثلاث عورات» بتحریک الواو. طَوّافُون‌َ عَلَیکُم بَعضُکُم، گردندگان [اند]
«5» اینکه بندگان«6» و کودکان بر شما، یعنی هر ساعت ایشان را کاری بود بر شما، در سرای آیند و بشوند، دستوری خواستن هر ساعت ایشان را متعذّر بود در اینکه سه وقت دستوری خواهند، [و ما عدا ذلک، و آنچه جز آن باشد اینکه بندگان و کودکان نابالغ اگر دستوری نخواهند]
«7» بر ایشان و بر شما حرجی نباشد.
کَذلِک‌َ یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم‌ُ الآیات‌ِ، و خدای تعالی احکام شرع شما را بیان می‌کند.
مقاتل گفت: آیت در زنی آمد نام او اسماء بنت مرثد، او را غلامی بود بزرگ، وقتی ناگاه در سرای شد. او را از آن کراهت آمد، و او بر حالتی«8» که نخواست که او را غلام چنان بیند، بیامد و گفت: یا رسول اللّه؟ اینکه غلامان و خدمتکاران در سرای ما
-----------------------------------
(7- 5- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(2). اساس: یعنی، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(3). آط، آب، آج، آز، آل، مش چه.
(4). آل، آج: کراهیة.
(6). آج، لب، آل ایشان را متعذّر.
(8). آط، آج، لب، آل، مش: که او بر حالتی بود.

صفحه : 180
می‌آیند در اوقاتی که ما را از آن کراهت است. خدای [114- پ]
تعالی اینکه آیت فرستاد.
وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ، و خدای تعالی دانا و محکم کار است. و بعضی مفسّران گفتند: حکم اینکه آیت منسوخ است، و اینکه آنگه بود که سرایها را در نبود و پرده‌ها آویخته نبود، چون حال چنین بود و خدای تعالی در اینکه اوقات استیذان فرمود، آنگه منسوخ کرد اینکه حکم، و اینکه درست نیست.
قوله تعالی: وَ إِذا بَلَغ‌َ الأَطفال‌ُ مِنکُم‌ُ الحُلُم‌َ، آنگه گفت: چون اطفال شما به حدّ بلوغ رسند امّا به احتلام یا [به ا]
«1» نبات یا به چهارده سالگی. فَلیَستَأذِنُوا، باید که تا دستوری خواهند چنان که آن بالغان که پیش ایشان گفتیم ایشان را. کَذلِک‌َ یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ، چنین بیان می‌کند خدای تعالی آیاتش برای شما، و او علیم و حکیم است.
قوله تعالی: وَ القَواعِدُ مِن‌َ النِّساءِ- الایة، قواعد جمع امرأة قاعدة باشد چنان که«2» زنانی که ایشان فرو نشسته باشند از آن که حیض بینند و فرزند زایند. و گفته‌اند: آنان باشند که ایشان فرو نشسته باشند که شوهر کنند از کبر سن‌ّ. و قوله تعالی: لا یَرجُون‌َ نِکاحاً، دو وجه گفته‌اند در او: یکی آن که امید آن ندارند که مناکحه کنند از آن که گذشته باشند از حدّ آن، و دوم آن که صلاحیت خلوت ندارند، هم از اینکه سبب فَلَیس‌َ عَلَیهِن‌َّ جُناح‌ٌ، بر ایشان بزه‌ای نیست که فرو نهند جامه‌هاشان. گفتند: مراد مقنع«3» است که از بالای [خمار باشد، و آن ردا که از بالای]
«4» جامه باشد، دلیل اینکه«5» قراءت ابی‌ّ است و از آن بعضی اهل البیت: ان یضعن [من]
«6» ثیابهن، و «من» تبعیض را باشد. غَیرَ مُتَبَرِّجات‌ٍ، نصب او بر حال است، ای غیر مظهرات الزّنیة، یعنی قصد ایشان نه اظهار زینت باشد. و «تبرّج» آن باشد که اظهار چیزی کند از محاسن خود که واجب باشد ستر آن. وَ أَن یَستَعفِفن‌َ خَیرٌ لَهُن‌َّ، و اگر«7» طلب عفاف و پارسایی
-----------------------------------
(6- 4- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]
(2). همه نسخه بدلها، بجز آب: باشد گفت.
(3). همه نسخه بدلها: مقنعه.
(5). همه نسخه بدلها: قول.
(7). ظاهرا مترجم «آن» ناصبه را «ان» شرط پنداشته و بدین گونه معنی کرده است.

صفحه : 181
کنند و وضع اینکه جامه‌ها نکنند ایشان را بهتر باشد. وَ اللّه‌ُ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ، و خدای شنوا و داناست.
قوله تعالی: لَیس‌َ عَلَی الأَعمی حَرَج‌ٌ، الایة، علما در تأویل آیت و حکم او خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس گفت: چون خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَأکُلُوا أَموالَکُم بَینَکُم بِالباطِل‌ِ«1» وَ لا عَلی أَنفُسِکُم أَن تَأکُلُوا مِن بُیُوتِکُم، و اینکه وجه بعید است برای مخالفت ظاهر و حذف از کلام آنچه در کلام دلیلی نیست بر حذف او، و خدای تعالی گفت: بر نابینا و لنگ و بیمار و نه بر شما که تن درستانی حرجی و بزه‌ای نیست که طعام خوری از خانه‌های پدرانتان یا خانه‌های مادرانتان یا خانه‌های برادرانتان یا خانه‌های خواهرانتان یا خانه‌های عمیانتان«4» یا خانه‌های عمّگانتان«5» یا خانه‌های خالیانتان«6» یا خانه‌های خالگانتان«7».
أَو ما مَلَکتُم مَفاتِحَه‌ُ، یا خانه‌های آنان که کلیدهای ایشان به دست شما باشد.
عبد اللّه عبّاس گفت: مراد و کیل مرد است و قیّم به او در ضیعت و ماشیتش، چه آنچه او خورد از خانه ایشان از مال خود خورده باشد از ثمره ضیعت خود از شتر و از شیر«8» گوسپندان خود.
عبد اللّه عبّاس گفت: آیت در حارث بن عمرو آمد که او با رسول- علیه السّلام به غزا رفت و مالک بن زید را ها«9» کرد بر خانه خود. چون باز آمد او را یافت رنجور و
-----------------------------------
(1). آط، آط، آز، مش: مخلّفان. [.....]
(2). آج، لب، آل: ایشان تحرّج آمدندی.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به آط و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). همه نسخه بدلها: عمّانتان.
(5). آط، آب، آز، مش: عمتانتان، آج، لب، آل: عمّه‌تان.
(6). همه نسخه بدلها: خالانتان.
(7). همه نسخه بدلها: خالانتان.
(8). آط، آب، آز، مش: خود و شیر، آج، لب، آل: خود به شیر.
(9). همه نسخه بدلها: رها.

صفحه : 183
مهجور. او را پرسید که: تو را چه رسید! گفت: تا تو برفته‌ای«1» من از طعام تو نخورده‌ام تحرّج را، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
حسن و قتاده گفتند: روا باشد که مرد از خانه رفیقش طعام خورد بی اذن او برای اینکه آیت. و در اخبار اهل البیت چنان است که: مرد را روا باشد که از خانه اینکه مذکوران طعام خورد بی اذن ایشان به قدر حاجت بی اسراف، و جبّائی گفت: اینکه آیت منسوخ است بقوله: ... لا تَدخُلُوا بُیُوت‌َ النَّبِی‌ِّ إِلّا أَن یُؤذَن‌َ لَکُم إِلی طَعام‌ٍ«2» أَو صَدِیقِکُم، یا از خانه دوستان و رفیقان. لَیس‌َ عَلَیکُم جُناح‌ٌ أَن تَأکُلُوا جَمِیعاً أَو أَشتاتاً، گفت: بر شما حرجی نیست اگر بخوری از خانه‌های اینان جملگی یا پراگنده، و قوله: أَن تَأکُلُوا، با آن که گفت: علیکم و لا علیهم«3» برای تغلیب مخاطب.
عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که از پیش نزول آیت، توانگران با درویشان طعام نخوردندی.
ضحّاک گفت: پیش از اینکه«4» آیت، مردم طعام تنها بخوردندی.
ابو صالح گفت: چون مهمانی فرو«5» آمدی، ایشان نخوردندی الّا با او، خدای تعالی آیت فرستاد و رخصت داد که: چنان که خواهند«6».
بعضی دگر گفتند: آیت در حیّی از بنی کنانه آمد- که ایشان را بنو لیث بن عمرو«7» گفتند- تحرّج کردندی از آن که تنها طعام خوردندی«8»، بنشستی طعام ساخته و پرداخته پیش بنهادی و او گرسنه طعام نخوردی از بامداد«9» و تا شبنگاه«10» نگاه داشتی تا کسی پیش«11» آمدی با او طعام خوردی. اگر شب در آمدی و کس نبودی، از آن پس او
-----------------------------------
(1). آج، لب، آل، مش: رفته.
(2). سوره احزاب (33) آیه 53.
(3). اساس: علیهم و لا علیکم، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، دو کلمه به صورت مقدّم و مؤخر ضبط شد.
(4). همه نسخه بدلها: نزول.
(5). همه نسخه بدلها: فرود.
(6). چاپ شعرانی خورند. [.....]
(7). آج، لب، آل: عمر.
(8). همه نسخه بدلها ربّما که مرد.
(9). آج، لب، آل: بامدادان.
(10). همه نسخه بدلها: شبانگاه.
(11). همه نسخه بدلها: به دست.

صفحه : 184
طعام بخوردی، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد و اینکه حرج از ایشان برداشت که ایشان بر خود نهاده بودند، اینکه قول قتاده و ضحّاک است و إبن جریج و روایت والبی«1» از عبد اللّه عبّاس.
و عطای خراسانی«2» گفت از عبد اللّه عبّاس: مرد توانگر«3» در نزدیک درویش«4» شدی و او طعام می‌خوردی. آن درویش بسیار شفاعت کردی که طعام بخور. او گفتی: تحرّج کنم از آن که طعام تو بخورم که تو درویشی و من توانگر«5»، خدای تعالی«6» آیت بفرستاد.
فَإِذا دَخَلتُم بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلی أَنفُسِکُم، گفت: چون در سرای شوی بر خود سلام کنی، یعنی بر اهل آن سرای سلام کنی، و ایشان را نفس او خواند [115- پ]
از آن جا که بر دین و ملّت اواند،
لقوله علیه السّلام: المؤمنون کنفس واحدة
، و قوله:
لا تَقتُلُوا أَنفُسَکُم«7» تَحِیَّةً مِن عِندِ اللّه‌ِ مُبارَکَةً طَیِّبَةً، تحیّتی از نزدیک خدای تعالی مبارک، خوش، پاکیزه. و نصب او بر مصدری است لا من لفظ الفعل، کانّه قال: فسلّموا علی انفسکم تسلیما او فحیّوا«4» انفسکم«5» تحیّة مبارکة. کَذلِک‌َ یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم‌ُ الآیات‌ِ لَعَلَّکُم تَعقِلُون‌َ، گفت: چنین بیان کند خدای تعالی«6» آیات«7» برای شما تا همانا شما بدانی.
قوله تعالی: إِنَّمَا المُؤمِنُون‌َ [116- ر]
الَّذِین‌َ آمَنُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ، گفت: مؤمنان بحقیقت آنان باشند که به خدای و پیغامبر ایمان دارند. وَ إِذا کانُوا مَعَه‌ُ، و چون با رسول- علیه السّلام- حاضر باشند بر امری جامع، که آن امر میان ایشان جمع کرده باشد و ایشان را به یک جا آورده، بنروند تا از او دستوری بخواهند، و بی اذن و اشارت او متفرّق نباشند.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: عبارت «السّلام علینا من ربّنا» را ندارد.
(2). همه نسخه بدلها که.
(3). مش: مجلس.
(4). اساس: تحیّوا. به قیاس با نسخه آط تصحیح شد.
(5). آج، لب، آل: لأنفسکم.
(6). مش: خدای جل‌ّ جلاله و عم‌ّ نواله.
(7). همه نسخه بدلها: آیاتی.

صفحه : 187
ابو حمزه الثّمالی‌ّ گفت: مراد روز آدینه است که رسول- علیه السّلام- چون بر منبری شدی و مردی را کاری پیش آمدی از قضای حاجتی و تجدید وضوی یا رنجی و بیماری، از مسجد بیرون نشدی تا برابر رسول آمدی و از او به اشارت دستوری خواستی. رسول- علیه السّلام- او را دستوری دادی تا او برفتی، حق تعالی گفت: إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَستَأذِنُونَک‌َ أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ یُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ، آنان که از تو دستوری خواهند ایشان باشند که به خدا و پیغامبر ایمان دارند. آنگه رسول را فرمود که: از تو دستوری خواهند برای بهری کارهای خود، دستوری ده آنان را که تو خواهی، و استغفار کن برای ایشان، و آمرزش خواه از خدای ایشان را، که خدای آمرزنده و بخشاینده است.
قوله تعالی: لا تَجعَلُوا دُعاءَ الرَّسُول‌ِ بَینَکُم، الایة، مجاهد و قتاده گفتند: معنی آن است که رسول را- علیه السّلام- چنان مخوانی که یکدیگر را خوانی، مگویی یا احمد؟ و یا محمّد؟ و یا ابا القاسم؟ بل گویی: یا رسول اللّه؟ یا نبی‌ّ اللّه؟ و بعضی دگر مفسّران گفتند، معنی آن است که: حذر کنی از دعای رسول- علیه السّلام«1»- چون او را به خشم آورده باشی، که دعای او بر شما نه چنان باشد که دعا و نفرین شما یکدیگر را، بل دعای او موجب سخط و عذاب باشد، و قول اوّل اولیتر است لقوله:
کَدُعاءِ بَعضِکُم بَعضاً، و اگر اینکه معنی خواستی، گفتی: کدعاء بعضکم علی بعض، برای آن که اینکه دعا اهم‌ّ از«2» دعوت و دعاست که ما می‌خوانیم«3» یکدیگر را، یقال: دعوت اللّه لفلان بالخیر و علیه بالشّر. قَد یَعلَم‌ُ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ یَتَسَلَّلُون‌َ مِنکُم لِواذاً، خدای تعالی داند آنان را که فرو خیزند«4» از میان شما پوشیده. «لواذا»، مصدری است لا من لفظ الفعل در جای حال ای ملاوذین، بهری در پس بهری پنهان شده. و لواذا«5»، لاوذ یلاوذ ملاوذة. و اگر مصدر «لاذ» بودی، لیاذا گفتی، کالقیام من قام، و الصّیام من صام.
و گفتند: اینکه روز حفر خندق بود که رسول- علیه السّلام صحابه را فرمود تا خندق
-----------------------------------
(1). مش که.
(2). همه نسخه بدلها: دعا هم آن.
(3). مش: می‌خواهیم.
(4). آط: فرخیزند.
(5). همه نسخه بدلها مصدر. [.....]

صفحه : 188
می‌کندند، منافقان یک یک در میان مردمان فرو خیزیدند«1»، یک در پس دیگر«2» پنهان شده کروغان الثعلب و دبیب الضّراء و مشی الحمر، چنان که کسی در پس داری و دیواری بگریزد پوشیده.
آنگه گفت: فَلیَحذَرِ الَّذِین‌َ یُخالِفُون‌َ عَن أَمرِه‌ِ أَن تُصِیبَهُم فِتنَةٌ، آنگه رسول را گفت بگو: تا حذر کنند آنان که مخالفت امر رسول می‌کنند از آن که فتنه‌ای به ایشان رسد. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به فتنه قتل است. عطا گفت: زلازل و اهوال است. صادق- علیه السّلام- گفت: سلطان جایر است که بر ایشان مسلّط شود. حسن گفت: بلیّتی باشد که به ایشان رسد که به آن بلیّت نفاق ایشان ظاهر شود.
أَو یُصِیبَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ، یا به ایشان رسد عذاب دردناک.
آنگه گفت: أَلا إِن‌َّ اللّه‌َ، «الا»، استفتاح«3» کلام را بود و غرض تنبیه سامع، گفت: خدای راست آنچه در آسمانها و زمینهاست از آن جا که آفریده اوست و ملک و ملک اوست، و او قادر است بر تصریف و تقلیب«4» آن چنان که خواهد. و جمله آن دلیل است بر وجود وحدانیّت، و به حصول او بر صفات کمال. [قد یعلم]
«5» ما انتم علیه، داند آنچه شما بر آنی«6» از احوال ظاهر و باطن، از اخلاص و نفاق. وَ یَوم‌َ یُرجَعُون‌َ إِلَیه‌ِ فَیُنَبِّئُهُم بِما عَمِلُوا، و آن روز که ایشان را با او رجوع باشد خبر دهد ایشان را به آنچه کرده باشند از خیر و شر، و اینکه بر سبیل تهدید و وعید گفت. وَ اللّه‌ُ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ، و خدای تعالی به همه چیز عالم است بر هر وجه که صحیح بود که«7» معلوم«8» بود [116- پ]
.
-----------------------------------
(1). آط: فرو می‌خیزیدند، آب، مش: فرو می‌خیزیدند.
(2). آط، آب، آج، آل: یکی در پس یکی.
(3). اساس: استفهام، که چون خطا به نظر رسید، با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(4). آز: تغلیب.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به ترجمه و دیگر نسخه بدلها، از قرآن مجید افزوده شد.
(6). اساس: ندانی، با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها و معنی آیه تصحیح شد.
(7). آط، آب: ندارد.
(8). آب، آز، مش او.

صفحه : 189

‌سورة الفرقان‌

«1» مکّی است و آن هفتاد«2» و هفت آیت است، و هشتصد و نود و دو کلمت است، و سه هزار و هفتصد«3» و سی و سه حرف است.
و روایت است از ابو امامه از ابی‌ّ کعب که، رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او را سورة الفرقان بر خواند«4»، خدای تعالی روز قیامت او را در زمره مؤمنانی«5» حشر کند که ایمان دارند به«6» بعث و نشور، و او را بی حساب به بهشت فرستد«7».

[سوره الفرقان (25): آیات 1 تا 20]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
تَبارَک‌َ الَّذِی نَزَّل‌َ الفُرقان‌َ عَلی عَبدِه‌ِ لِیَکُون‌َ لِلعالَمِین‌َ نَذِیراً (1) الَّذِی لَه‌ُ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ لَم یَتَّخِذ وَلَداً وَ لَم یَکُن لَه‌ُ شَرِیک‌ٌ فِی المُلک‌ِ وَ خَلَق‌َ کُل‌َّ شَی‌ءٍ فَقَدَّرَه‌ُ تَقدِیراً (2) وَ اتَّخَذُوا مِن دُونِه‌ِ آلِهَةً لا یَخلُقُون‌َ شَیئاً وَ هُم یُخلَقُون‌َ وَ لا یَملِکُون‌َ لِأَنفُسِهِم ضَرًّا وَ لا نَفعاً وَ لا یَملِکُون‌َ مَوتاً وَ لا حَیاةً وَ لا نُشُوراً (3) وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا إِن هَذا إِلاّ إِفک‌ٌ افتَراه‌ُ وَ أَعانَه‌ُ عَلَیه‌ِ قَوم‌ٌ آخَرُون‌َ فَقَد جاؤُ ظُلماً وَ زُوراً (4)
وَ قالُوا أَساطِیرُ الأَوَّلِین‌َ اکتَتَبَها فَهِی‌َ تُملی عَلَیه‌ِ بُکرَةً وَ أَصِیلاً (5) قُل أَنزَلَه‌ُ الَّذِی یَعلَم‌ُ السِّرَّ فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ إِنَّه‌ُ کان‌َ غَفُوراً رَحِیماً (6) وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُول‌ِ یَأکُل‌ُ الطَّعام‌َ وَ یَمشِی فِی الأَسواق‌ِ لَو لا أُنزِل‌َ إِلَیه‌ِ مَلَک‌ٌ فَیَکُون‌َ مَعَه‌ُ نَذِیراً (7) أَو یُلقی إِلَیه‌ِ کَنزٌ أَو تَکُون‌ُ لَه‌ُ جَنَّةٌ یَأکُل‌ُ مِنها وَ قال‌َ الظّالِمُون‌َ إِن تَتَّبِعُون‌َ إِلاّ رَجُلاً مَسحُوراً (8) انظُر کَیف‌َ ضَرَبُوا لَک‌َ الأَمثال‌َ فَضَلُّوا فَلا یَستَطِیعُون‌َ سَبِیلاً (9)
تَبارَک‌َ الَّذِی إِن شاءَ جَعَل‌َ لَک‌َ خَیراً مِن ذلِک‌َ جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ وَ یَجعَل لَک‌َ قُصُوراً (10) بَل کَذَّبُوا بِالسّاعَةِ وَ أَعتَدنا لِمَن کَذَّب‌َ بِالسّاعَةِ سَعِیراً (11) إِذا رَأَتهُم مِن مَکان‌ٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً (12) وَ إِذا أُلقُوا مِنها مَکاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنِین‌َ دَعَوا هُنالِک‌َ ثُبُوراً (13) لا تَدعُوا الیَوم‌َ ثُبُوراً واحِداً وَ ادعُوا ثُبُوراً کَثِیراً (14)
قُل أَ ذلِک‌َ خَیرٌ أَم جَنَّةُ الخُلدِ الَّتِی وُعِدَ المُتَّقُون‌َ کانَت لَهُم جَزاءً وَ مَصِیراً (15) لَهُم فِیها ما یَشاؤُن‌َ خالِدِین‌َ کان‌َ عَلی رَبِّک‌َ وَعداً مَسؤُلاً (16) وَ یَوم‌َ یَحشُرُهُم وَ ما یَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ فَیَقُول‌ُ أَ أَنتُم أَضلَلتُم عِبادِی هؤُلاءِ أَم هُم ضَلُّوا السَّبِیل‌َ (17) قالُوا سُبحانَک‌َ ما کان‌َ یَنبَغِی لَنا أَن نَتَّخِذَ مِن دُونِک‌َ مِن أَولِیاءَ وَ لکِن مَتَّعتَهُم وَ آباءَهُم حَتّی نَسُوا الذِّکرَ وَ کانُوا قَوماً بُوراً (18) فَقَد کَذَّبُوکُم بِما تَقُولُون‌َ فَما تَستَطِیعُون‌َ صَرفاً وَ لا نَصراً وَ مَن یَظلِم مِنکُم نُذِقه‌ُ عَذاباً کَبِیراً (19)
وَ ما أَرسَلنا قَبلَک‌َ مِن‌َ المُرسَلِین‌َ إِلاّ إِنَّهُم لَیَأکُلُون‌َ الطَّعام‌َ وَ یَمشُون‌َ فِی الأَسواق‌ِ وَ جَعَلنا بَعضَکُم لِبَعض‌ٍ فِتنَةً أَ تَصبِرُون‌َ وَ کان‌َ رَبُّک‌َ بَصِیراً (20)

[ترجمه]

‌به نام ایزد بخشاینده بخشایشگر
بزرگوار است آن که فرو فرستاد قرآن بر بنده‌اش تا باشد جهانیان را ترساننده.
آن که او راست پادشاهی آسمانها و زمین و نگرفت فرزندی و نبود او را انبازی در پادشاهی و بیافرید همه چیز«8» بینداخت انداختنی«9»
-----------------------------------
(1). اساس: فرقان، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد، آط اینکه سورت.
(2). اساس: هشتاد، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(3). آب، آز، آل: هفتصد.
(4). همه نسخه بدلها: بخواند.
(5). همه نسخه بدلها: مؤمنان.
(6). آج، لب، آل: بر. [.....]
(7). مش: فرستند.
(8). آط، آج، لب، مش، مه: همه چیزی، آب: هر چیزی.
(9). آج، لب: پس اندازه کرد اندازه کردنی.

صفحه : 190
[117- ر]

و بگرفتند از فرود«1» او خدایانی که نیافرینند«2» چیزی و ایشان را بیافرینند«3» و مالک نباشند خود را زیانی و نه سودی، و نتوانند مرگی و نه زندگانی، و نه زنده شدنی.
گفتند آنان که کافر شدند: نیست اینکه مگر دروغی که فرو«4» بافت آن را و یاری دادند [او را]
«5» بر آن گروهی دیگر«6»، آمدند به بیداد و دروغ.
و گفتند فسانه‌های«7» پیشینگان است بنوشته است آن ر [ا]
«8»، املا می‌کنند«9» بر او بامداد و شبنگاه«10».
بگو فرو فرستاد آن که داند سرّ«11» در آسمانها و زمین او بود آمرزنده و بخشاینده بوده است«12».
[117- پ]

گفتند: چیست اینکه پیغامبر را که می‌خورد«13» طعام و می‌رود در بازارها، چرا نفرستادند به او فرشته [تا]
«14» باشد«15» با او ترساننده.
یا افگندند بر او گنجی یا باشد او را بستانی که خورد از آن، و گفتند ستمکاران اگر«16» پیروی نمی‌کنی«17» الّا مردی جادوی کرده را.
-----------------------------------
(1). آب، مش: غیر.
(2). مش: و نیافریدند.
(3). آج، لب، مش: ایشان آفریده شده‌اند.
(4). آط، آب، آج، لب، مش: فرا. (14- 8- 5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(6). آب، مش بدرستی که.
(7). آط، آج، لب: فسانه.
(9). اساس: می‌کند، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد.
(10). آط، آب، آج، لب، مش، مه: شبانگاه.
(11). آط، آب، آج، لب، مش: نهان.
(12). آج، لب: آمرزنده و مهربان. [.....]
(13). آط: می‌خرد.
(15). آط، آب، باشند، آج، لب: پس بودی.
(16). کذا: در اساس، دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(17). آط: ظالمان پیروی کنی، آب: ظالمان پیروی کنند، مه: ظالمان پیروی نمی‌کنی.

صفحه : 191
بنگر که چگونه زدند برای تو مثلها، گمراه شدند نتوانند«1» راهی.
متعالی است آن«2» اگر خواهد کند تو را بهتر از آن بستانها که«3» رود از زیر آن جویها، کند تو را کوشکها.
[118- ر]

[بل]
«4» به دروغ داشتند قیامت و ساخته‌ایم«5» برای آن که دروغ داشت قیامت دوزخ.
چون بیند ایشان را از جایی دور شنوند آن را خشمی و آوازی ناخوش.
چون در اندازند ایشان را جای تنگ بند بر نهاده بخوانند آن جا و اهلاک«6».
مخوانی امروز یک هلاک و بخوانی هلاکها«7» بسیار.
بگو آن بهتر است یا بهشت جاودانه«8» آن که نوید دادند پرهیزگاران را، باشد ایشان را پاداشت و بازگشت.
ایشان را باشد در آن جا آنچه خواهند همیشه باشد بر خدای تو نویدی در خواسته.
[118- پ]

آن روز که جمع«9» کنیم ایشان را و آنچه می‌پرستند از فرود خدای گویند شما گمراه کردی بندگان مرا اینان را، یا ایشان گم کردند راه«10»!
-----------------------------------
(1). آط، آب، آج، لب، آل: نتوانستند.
(2). آط، آب، آج، لب، آل که.
(3). مش می.
(4). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.
(5). آط: ساخته کنم.
(6). آط، آب، مش: و اهلاک گاه.
(7). آط، آب، بل هلاک بخوانی هلاک.
(8). آط، آب، مش: جاویدان، آج، لب: جاودان.
(9). آط، آب، مش: گرد.
(10). مش را. [.....]

صفحه : 192
گفتند منزّهی تو نباید ما را که بگیریم از فرود تو از دوستان و لکن برخورداری دادی«1» ایشان را و پدر ایشان را تا فراموش کردند یاد تو و بودند گروهی هلاک شده.
به دروغ داشتند شما را به آنچه می‌گویی نتوانند باز گردانیدن و نه یاری کردن و هر که بیدادی«2» کند از شما بچشانیم او را عذابی بزرگ.
[119- ر]

و نفرستادیم پیش تو از پیغامبران الّا و ایشان خوردندی طعام و رفتندی در بازارها، و کردیم بهری شما را برای«3» بهری فتنه‌ای، صبر می‌کنی و بود«4» خدای تو همیشه بیناست«5».
قوله تعالی: تَبارَک‌َ الَّذِی نَزَّل‌َ الفُرقان‌َ عَلی عَبدِه‌ِ، «تبارک»، تفاعل من البرکة.
عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که برکت آورد خدای تعالی. حسن گفت:
معنی آن است که برکت همه از نزدیک او باشد. ضحّاک گفت: تعظّم و تمجّد، بزرگوار و مجید است خدای- جل‌ّ و علا«6». و محقّقان گفتند: معنی «تبارک» ای ثبت فیما لم یزل و لا یزال حاصلا علی صفة«7» الکمال، یعنی قدیم- جل‌ّ جلاله- در لم یزل و لا یزال حاصل بود و بر صفات کمال: از قادری و عالمی و حیّی و موجودی، آن که به خلاف همه موجودات و معلومات است و در لا یزال حاصل است بر صفت مریدی و کارهی و مدرکی، چه اینکه سه صفت خدای تعالی متجدد است به تجدّد معنی و شرط. و اصل کلمه «ثبوت» باشد من بروک البعیر و بروک الطّیر علی الماء.
-----------------------------------
(1). مش: بهره‌مند گردانیدی.
(2). مش: بیداد.
(3). آط، مش: بهری رای از شما برای.
(4). کذا: در اساس، دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(5). آط: می‌کنی و خدای تو همیشه بینا بوده است.
(6). آط، آب، آج، لب: خدای تعالی.
(7). همه نسخه بدلها: صفات.

صفحه : 193
الَّذِی نَزَّل‌َ الفُرقان‌َ عَلی عَبدِه‌ِ، آن خدای که فرو فرستاد کتاب قرآن را بر بنده‌اش محمّد. و قرآن را برای آن «فرقان» خوانند، که فرق کننده است میان حق‌ّ و باطل، و اینکه اسم مصدر است در جای اسم فاعل بر طریق مبالغت، من باب قولهم: رجل عدل و صوم و فطر. و مراد به «عبد»، رسول ماست محمّد- علیه السّلام. لِیَکُون‌َ لِلعالَمِین‌َ نَذِیراً، در ضمیر «یکون» خلاف کردند که راجع با کیست! بعضی گفتند: راجع است با رسول- علیه السّلام- یعنی تا رسول نذیر جهانیان باشد، و بعضی گفتند«1»: با قرآن، تا قرآن ترساننده جهانیان باشد. و مراد به «عالمین»، جن‌ّ و انس‌اند، چه آن نوع«2» حیوانات که خارجند از اینان، مکلّف نه‌اند و خارجند از تکلیف.
الَّذِی لَه‌ُ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، آن خدای که ملک و پادشاهی آسمان و زمین او راست«3»، و نگرفت فرزندی نه بر حقیقت و نه بر مجاز بر طریق تبنّی خلاف آن که جهودان و ترسایان و مشرکان گفتند از آن که: عزیر و مسیح پسران خدااند، و فریشتگان دختران خدای‌اند. وَ لَم یَکُن لَه‌ُ شَرِیک‌ٌ فِی المُلک‌ِ، او را در ملک انبازی نیست، بل او مختص‌ّ است به صفت الهیّت که هیچ ذات استحقاق عبادت ندارد با او، و کس با او مشارکت نکرده است در آفریدن آسمان و زمین و آنچه در میان آن است، خلاف آن که جمله مشرکان گفتند علی اختلاف انواعهم، بل همه چیزها او آفریده است از آن که فعل مقدور اوست، و آنچه آفریده است مقدّر و باندازه آفریده است، و ذلک قوله: وَ خَلَق‌َ کُل‌َّ شَی‌ءٍ فَقَدَّرَه‌ُ تَقدِیراً، به حسب حاجت بر وفق مصلحت، چنان که در او هیچ تفاوت و خلل و عیب نیست.
آنگه حکایت صنع مشرکان کرد که ایشان بدون او خدایان گرفتند، گفت«4»:
وَ اتَّخَذُوا مِن دُونِه‌ِ«5» وَ لا یَملِکُون‌َ لِأَنفُسِهِم ضَرًّا وَ لا نَفعاً، و ایشان مالک نباشند برای خود بر هیچ مضرّتی او منفعتی، نه جرّ منفعتی توانند نه دفع
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها راجع است.
(2). همه نسخه بدلها: انواع.
(3). همه نسخه بدلها و لم یتخذ ولدا.
(4). آج، لب، آل: و گفتند.
(5). اساس: دون اللّه، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(6). آج، لب، آل: خدایان.

صفحه : 194
مضرّتی، و آن که برای خود نتواند«1» اینکه معنی، برای دیگری چگونه کند«2»؟ وَ لا یَملِکُون‌َ مَوتاً وَ لا حَیاةً وَ لا نُشُوراً، و ایشان قادر نباشند بر مرگ و زندگانی و نشور و زنده باز کردن«3» پس از مرگ، و خدای تعالی بر اینکه قادر است. پس عقل اقتضا نکند که عبادت او رها کنند و در عبادت اینان آویزند، چه اینکه بتان جماداند، در ایشان حیاتی نیست، و آن که«4» او حی نباشد قادر نباشد، و آن که [119- پ]
قادر نباشد، هیچ نتواند کردن، فضل بر«5» آن که [افعال]
«6» قادر الذّات چگونه از او ممکن بود؟ وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، گفتند آنان که کافر شدند: إِن هَذا، نیست اینکه، اشارت به قرآن است. إِلّا إِفک‌ٌ افتَراه‌ُ، الّا دروغی که محمّد بر ساخته است و فرا بافته.
مفسّران گفتند«7»: آیت در نضر بن الحارث آمد و اینکه قول او گفت. وَ أَعانَه‌ُ عَلَیه‌ِ قَوم‌ٌ آخَرُون‌َ، و گروهی دیگر او را بر اینکه یاری داده‌اند یعنی جهودان.
حسن بصری گفت: به «قوم«8» آخرون»، عبید اللّه بن الخضر الخشنی«9» را خواست- و او مردکی کاهن بود. بعضی دگر گفتند، به اینکه آیت سه مرد را خواست:
یکی «حبر«10»» نام، و یکی «یسار«11»»، و یکی عدّاس مولی حویطب بن عبد العزّی.
خدای تعالی گفت: فَقَد جاؤُ ظُلماً وَ زُوراً، اینان در اینکه که گفتند ظلم کردند، و وضع چیزی نه به موضع خود کردند و دروغ گفتند.
و نیز گفتند اینکه کافران که: اینکه قرآن فسانه پیشینگان است. اکتَتَبَها، که محمّد برای خود بنوشته است. گفتند: کتبت الشّی‌ء او اکتتبته بمعنی، و گفتند:
کتبت الشّی‌ء لغیری و اکتتبته«12» لنفسی، کما یقال: شویت و اشتویت«13» و خبزت
-----------------------------------
(1). آط، آب، آج، لب، آل، مش: نتوانند. [.....]
(2). آب: کنند.
(3). آب، مش: و نشور زنده باز کردن باشد.
(4). مش: و اگر.
(5). مش: برای.
(6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(7). آج، لب، آل اینکه.
(8). اساس: لقوم، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(9). همه نسخه بدلها: عبید بن الخضر الحبشی.
(10). همه نسخه بدلها: صبر.
(11). اساس: یسمار، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(12). آط، آج، لب: اکتبته.
(13). اساس: اشویت، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.

صفحه : 195
و اختبزت. فَهِی‌َ تُملی عَلَیه‌ِ، اینکه قرآن بر او املا می‌کنند به بامداد و شبانگاه. و «هی» ضمیر«1» اساطیر است برای آن«2» تأنیث کرد آن را. و نصب بُکرَةً وَ أَصِیلًا بر ظرف است.
خدای تعالی گفت محمّد را که جواب ایشان باز ده و بگو: أَنزَلَه‌ُ الَّذِی یَعلَم‌ُ السِّرَّ فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، اینکه قرآن آن خدای فرستاده است از آسمان که او سرّ و نهانی داند، و آنچه پنهان رود در آسمان و زمین، و او همیشه غفور و رحیم بوده است، آمرزنده و بخشاینده است.
وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُول‌ِ، گفتند اینکه کافران بر سبیل طعن: چه بوده است اینکه پیغامبر را که طعام می‌خورد همچون ما! و در بازار می‌رود به طلب معاش چنان که ما می‌رویم و همچون ما محتاج است به طعام و شراب! و او را نیز طلب معاش می‌باید کردن چنان که ما را! لَو لا أُنزِل‌َ إِلَیه‌ِ مَلَک‌ٌ، چرا فرشته‌ای به او فرو نیاید«3» تا با او نذیر و ترساننده بود تا آنچه او می‌گوید آن فریشته تصدیق می‌کند.
أَو یُلقی إِلَیه‌ِ کَنزٌ، یا چرا گنجی به او نمی‌فگنند«4» تا او محتاج نباشد به طلب معاش چون ما! أَو تَکُون‌ُ لَه‌ُ جَنَّةٌ، یا چرا او را بستانی نیست تا او از آن جا خورد و آن ضیعت طعمه او باشد! جمله قرّاء خواندند«5»: «یأکل» به « یا » بر آن که فعل رسول را باشد. و حمزه و کسائی و خلف خواندند به نون «نأکل منها»، تا ما از آن جا خوریم. وَ قال‌َ الظّالِمُون‌َ، و گفتند ظالمان- یعنی کافران- مؤمنان را که: شما متابعت نمی‌کنی الّا مردی مسحور را که با او جادوی کرده باشند. آیت در قصه إبن ابی امیّه آمد و اصحاب او، و قصّه آن در سوره بنی اسرایل رفته است.
آنگه بر سبیل تسلّی رسول را گفت: انظر یا محمّد؟ کَیف‌َ ضَرَبُوا لَک‌َ الأَمثال‌َ، بنگر که چگونه مثلها زدند برای تو از اینکه گفتار که گفتند«6» من قولهم: ما لِهذَا الرَّسُول‌ِ«7»فَضَلُّوا، آنگه گفت: گمراه‌اند ایشان، و هیچ راهی نمی‌یابند به رشد و صواب، و مراد به نفی استطاعت نه نفی قدرت است، چه اگر نفی قدرت بودی تکلیف ما لا یطاق بودی، و در عقل عقلا مقرّر است قبح تکلیف ما لا یطاق و قبح تکلیف فعل بی آلت و قدرت، و انّما مراد آن است که: بر ایشان گران می‌آید و سخت تا بمنزلت آنان‌اند که قدرت ندارند، چنان که یکی از ما گوید: فلان مرا نمی‌تواند دیدن«1»، و سخن من نمی‌تواند شنیدن، و چشم آن ندارد که در من نگرد و مانند اینکه. و غرض از اینکه همه بغض و ثقل باشد.
و بعضی دگر گفتند: معنی آن است که اختیار هدی و راه راست نمی‌کنند، و مراد به نفی استطاعت نفی اختیار و داعی«2» است، چنان که گفت: هَل یَستَطِیع‌ُ رَبُّک‌َ أَن یُنَزِّل‌َ عَلَینا مائِدَةً مِن‌َ السَّماءِ«3» فَلا یَستَطِیعُون‌َ سَبِیلًا الی ابطال امرک، اینکه کافران هیچ راه نمی‌یابند به ابطال کار تو، در کار تو متحیّراند.
تَبارَک‌َ الَّذِی إِن شاءَ، گفت: متعالی است خدای تعالی اگر خواهد تو را بهتر از آن که ایشان می‌گویند بدهد تو را«7». جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، بهشتهایی که در زیر درختان [آن]
«8» جویها می‌رود. وَ یَجعَل لَک‌َ قُصُوراً، و تو را کوشکها دهد در بهشت. و کوشک را برای آن قصر خواندند«9» که دستها کوتاه باشد از آن که به ایشان رسد که در آن جا باشند، و آنان که بیرون او باشند قاصر باشند«10».
إبن کثیر و إبن عامر و عاصم به روایت ابو بکر و مفضّل خواندند: «و یجعل»،
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: دید.
(2). اساس: و مراد به نفی استطاعت است و نفی اختیار بر داعی، با توجّه به دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(3). سوره مائده (5) آیه 112.
(4). آج، لب، آل: شاکی.
(5). اساس: بودند، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(6). آل: سوم.
(7). همه نسخه بدلها: «تو را» ندارد.
(8). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(9). همه نسخه بدلها: خوانند. [.....]
(10). چاپ شعرانی از رسیدن به آن.

صفحه : 197
مرفوع اللام بر استیناف، و باقی قرّاء مجزوم اللّام خواندند علی جزاء الشّرط فی قوله:
إِن شاءَ جَعَل‌َ، ثم‌ّ عطف علی موضع جعل، فقال: وَ یَجعَل«1» ما لِهذَا الرَّسُول‌ِ یَأکُل‌ُ الطَّعام‌َ وَ یَمشِی فِی الأَسواق‌ِ«6» وَ ما أَرسَلنا قَبلَک‌َ مِن‌َ المُرسَلِین‌َ إِلّا إِنَّهُم لَیَأکُلُون‌َ الطَّعام‌َ وَ یَمشُون‌َ فِی الأَسواق‌ِ«7»تَبارَک‌َ الَّذِی إِن شاءَ جَعَل‌َ لَک‌َ خَیراً مِن ذلِک‌َ الایة.
بَل کَذَّبُوا بِالسّاعَةِ، آنگه گفت: اینکه کافران قیامت به دروغ می‌دارند و ما بجارده‌ایم«1» برای ایشان که قیامت به دروغ دارند دوزخ.
إِذا رَأَتهُم مِن مَکان‌ٍ بَعِیدٍ، چون دوزخ ایشان را ببیند از جای دور، ایشان بشنوند دوزخ [را]
«2» خشمی و ناله‌ای. گفتند مراد صوت تغیّظ است که تغیّظ شنیدنی نباشد.
قطرب گفت: در آیت حذفی است، و تقدیر آن است که: [رأوا]
«3» لها تغیّظا و سمعوا لها زفیرا، چنان که شاعر گفت- شعر:

لّفتها تبنا و ماء باردا
«4» ای، و سقیتها ماء باردا. و قال آخر- شعر:

و رأیت بعلک فی الوغی متقلّدا سیفا و رمحا
ای، و حاملا رمحا.
راوی خبر گوید که: رسول- علیه السلام- گفت:
من کذّب علی‌ّ متعمّدا فلیتبوّأ بین عینی جهنّم مقعدا
، گفت: هر که بر من دروغ گوید، گو خویشتن را در چشمهای دوزخ جای ساز. گفتند: یا رسول اللّه؟ دوزخ را چشم باشد! گفت:
نمی‌شنوی که خدای تعالی می‌گوید: إِذا رَأَتهُم مِن مَکان‌ٍ بَعِیدٍ، و اینکه مجاز باشد، و حقیقت او بر وجهی باشد او دو وجه: امّا آن که: راتهم خزنة النّار، چون خازنان دوزخ ایشان را بینند، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، کقوله تعالی:
وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«5»وَ إِذا أُلقُوا مِنها مَکاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنِین‌َ، چون ایشان را در جایی فگنند تنگ از
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: بنهاده‌ایم.
(3- 2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(4). چاپ شعرانی [حتی شتت همّالة عیناها]. [.....]
(5). سوره یوسف (12) آیه 82؟
(6). آج، لب، آل: رأیت.
(7). اساس: یتراان، با توجّه به آط و دیگر نسخه‌ها تصحیح شد.
(8). کذا در اساس و همه نسخه‌ها، چاپ شعرانی (8/ 256): یتقابلان.

صفحه : 200
دوزخ، مُقَرَّنِین‌َ، در آن حال که«1» دستهای ایشان با گردن بسته باشد.
راوی خبر گوید که: رسول را- علیه السّلام- پرسیدند از اینکه آیت، گفت: (و ألذی نفسی بیده)، بدان خدای که جان من به امر اوست که، ایشان را چنان در دوزخ فگنند بزور و کره که میخ در دیوار کوبند. مُقَرَّنِین‌َ، مصفّدین، دست با گردن بسته. و رسن را از اینکه جا «قرن» گویند [که]
«2» به آن چیزی با چیزی بندند. و گفتند، معنی آن است که: ایشان را با شیاطین درهم بسته در دوزخ اندازند. دَعَوا هُنالِک‌َ ثُبُوراً، عند آن حال و در آن جای«3» ثبور خوانند و گویند: وا ثبورا«4». عبد اللّه عبّاس گفت:
ویلا. ضحّاک گفت: هلاک باشد.
انس مالک روایت کرد از«5» رسول- علیه السّلام [که]
«6»: اوّل کسی که او را حله آتش پوشند«7» روز قیامت ابلیس باشد، و آن حلّه از ابروانش تا به قدمش برسد«8»، چنان که در«9» زمین می‌کشد و فرزندان او از قفای او می‌روند و او می‌گوید: یا ثبوراه، ای وای هلاک«10» او، و«11» ایشان می‌گویند: یا ثبورهم، تا«12» بر کناره دوزخ بایستند ایشان را گویند. و در کلام محذوفی است، و هو یقال لهم: لا تَدعُوا الیَوم‌َ ثُبُوراً واحِداً، گویند ایشان را که امروز یک ثبور مخوانی«13»، و ثبور بسیار خوانی.
قُل أَ ذلِک‌َ خَیرٌ، آنگه گفت رسول را که: بگو که اینکه بهتر است که وصف کرده شد از عذاب دوزخ، [ یا ]
«14» بهشت«15» خلد که وعده داده‌اند متّقیان«16» را. و اینکه بر سبیل تهکّم و استهزا فرمود قدیم تعالی، و اینکه چنان بود که یکی از ما گوید کسی را که: تو را بر فلان فعل چندین خیر است اگر آن کنی، و بر فلان فعل نیز«17» چندین
-----------------------------------
(1). آب، آز: در حالی که. (14- 6- 2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها: حال.
(4). آط: واثبوراه.
(5). اساس: که، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(7). همه نسخه بدلها: پوشانند.
(8). همه نسخه بدلها: آتش برو تا به قدم برسد.
(9). همه نسخه بدلها: بر.
(10). آط، آج، لب، آل: و اهلاک.
(11). آط، آج، لب، آل: او و. [.....]
(12). آز، مش: یا ثبورا همچنین تا.
(13). اساس: می‌خوانی، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد.
(15). اساس: همیشه، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(16). همه نسخه بدلها: بهشتیان.
(17). همه نسخه بدلها: بر فلان شر.

صفحه : 201
عقوبت است اگر اختیار«1» کنی، آنگه گوید: اینکه بهتر است یا آن! بر طریق«2» استفهام، و اینکه بر وجه تقریر باشد تا او مقرّ آید که: به هر حال خیر بسیار از شرّ بسیار بهتر بود، همچنین تا مقرّ آیند اینان که: ثواب ابد از عقاب ابد به بود. کانَت لَهُم جَزاءً وَ مَصِیراً، که آن بهشتهای خلد متّقیان را جزا و پاداشت. و «مصیر»«3» بازگشت باشد.
لَهُم [121- ر]
فِیها ما یَشاؤُن‌َ، ایشان را باشد، یعنی متّقیان را، در آن جایگاه، یعنی در بهشت آنچه خواهند و تمنّا«4» کنند. خالِدِین‌َ، همیشه باشند آن جا. و نصب او بر حال است. کان‌َ عَلی رَبِّک‌َ وَعداً مَسؤُلًا، اینکه بر خدای وعده مسؤول«5» باشد، یعنی مؤمنان از خدای خواسته‌اند اینکه در دنیا فی قوله حکایة عنهم: رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدتَنا عَلی رُسُلِک‌َ«6» مَسؤُلًا، ای واجبا، یعنی همچنان واجب باشد که دین اگر نیز بنخواهند خواستنی«9» بود فی قول العرب: لاعطینّک«10» الفا وعدا مسئولا [ای واجبا]
«11»، یعنی واجب که تو را بود«12» که از من بخواهی. کعب القرظی‌ّ گفت: معنی آن است که وعده‌ای که فرشتگان بخواهند آن بر طریق شفاعت، فی قوله تعالی: رَبَّنا وَ أَدخِلهُم جَنّات‌ِ عَدن‌ٍ الَّتِی وَعَدتَهُم«13»وَ یَوم‌َ یَحشُرُهُم، ابو جعفر و إبن کثیر و یعقوب به « یا » خواندند: یَحشُرُهُم، خبرا عن اللّه- عزّ و جل‌ّ. و باقی قرّاء به «نون» خواندند علی اخبار اللّه تعالی عن نفسه علی وجه التّعظیم. حق تعالی گفت: یاد کن ای محمّد آن روز که ما حشر کنیم جمله ایشان را، وَ ما یَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، و آن معبودان را که ایشان می‌پرستند ایشان را
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها آن.
(2). همه نسخه بدلها: سبیل.
(3). اساس و، به قیاس با نسخه آب و معنی عبارت، زاید می‌نماید.
(4). آط، آج، لب، آل: فتمنّا.
(5). آب، لب، آز، آل، مه، مش: مسئول.
(6). سوره آل عمران (3) آیه 194.
(7). همه نسخه بدلها، بجز آط و آج: مسئول.
(8). آز: باشد.
(9). آج، آل: خواستی. [.....]
(10). اساس: لیعصینک، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد.
(11). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(12). همه نسخه بدلها: یعنی همچنان واجب باشد تو را.
(13). سوره غافر (40) آیه 8.

صفحه : 202
بدون خدای. آنگه حق تعالی بر طریق تنبیه اینکه مکلّفان بر خطای ایشان بر«1» عبادت اصنام، اینکه اصنام را گوید: أَ أَنتُم أَضلَلتُم عِبادِی هؤُلاءِ، شما گم کردی«2» بندگان مرا، أَم هُم ضَلُّوا السَّبِیل‌َ، یا خود ایشان ره گم کردند!
إبن عامر خواند: «فنقول»«3». حملا علی قوله: و یوم نحشرهم، و آیت از روی معنی جاری مجرای آن بود«4». وَ إِذَا المَوؤُدَةُ سُئِلَت، بِأَی‌ِّ ذَنب‌ٍ قُتِلَت«5» أَ أَنت‌َ قُلت‌َ لِلنّاس‌ِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَین‌ِ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ«6» أَ أَنت‌َ قُلت‌َ لِلنّاس‌ِ«8»قالُوا سُبحانَک‌َ ما کان‌َ یَنبَغِی لَنا، گویند اینکه معبودان، بر قول آن که«9» مراد عیسی است و فرشتگان، آیت بر ما ظاهر باشد و محتاج تاویل نباشد. و بر قول آن کس که گفت: مراد اصنام است در تأویل قالُوا، گفت: معنی آن است که وضوح آن حال و ظهور او به جایی باشد که پنداری آن اصنام به زبان خود تصریح لفظ تبرّا«10» می‌کنند از عبادت اینکه عابدان، و می‌گویند: اگر ما مکلّف بودمانی، روا نداشتمانی که با خدای تعالی شریک گرفتمانی«11»، و بدون او ولی‌ّ و یاری گرفتمانی.
و ابو جعفر و حسن بصری خواندند: «ان نتّخذ» علی«12» المجهول، نبایست ما را که ما را خدای«13» گیرند و یار گیرند با خدای تعالی بدون او. و ابو عبیده گفت: اینکه قراءت ضعیف است برای «من» که در «اولیاء» است. و اینکه قراءت آنگه مطّرد بودی که «من» نبودی و چنین بودی: ما کان«14» لنا ان نتّخذ من دونک«15» اولیاء. و بر قراءت
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: در.
(2). آط: گمراه کردی.
(3). آط به نون.
(4). همه نسخه بدلها که گفت.
(5). سوره تکویر (81) آیه 8 و 9.
(8- 6). سوره مائده (5) آیه 116.
(7). آط علی فعله.
(9). آط گفت.
(10). آط، آب، آج: هراهی، لب، مش: مراهی، آز: هر که.
(11). همه نسخه بدلها: گفتمانی. [.....]
(12). همه نسخه بدلها الفعل.
(13). همه نسخه بدلها: بخدایی.
(14). اساس ینبغی، با توجّه به آط و دیگر نسخه بدلها، حذف شد.
(15). اساس من، با توجّه به آط و دیگر نسخه بدلها، حذف شد.

صفحه : 203
اوّل که عامّه قرّاء می‌خوانند مطّرد است، و «من» به جای خود است و معنی او تأکید نفی است که آن را نحویان زیادت می‌خوانند، و اینکه قول معتمد است. وَ لکِن مَتَّعتَهُم وَ آباءَهُم، و تو ایشان را متمتّع و برخوردار گردانیدی. حَتّی نَسُوا الذِّکرَ، تا قرآن رها کردند و بر آن کار نکردند. و گفتند: مراد به «ذکر»، رسول است، [و]
«1» گفتند: اسلام است، و گفتند: توحید است، و گفتند: ذکر خداست- جل‌ّ و علا«2». وَ کانُوا قَوماً بُوراً، و مردمانی بودند هلاک شده و شقاوت و خذلان بر ایشان غالب.
حسن و إبن زید گفتند: «بور«3»»، آنان باشند که در ایشان هیچ خیر نبود.
ابو عبیده گفت: اصل او از «بوار» است و آن کساد و فساد بود، و اینکه اسمی است به معنی مصدر، کالزّور، واحد و جمع و تثنیه در او یکسان باشد، قال إبن الزّبعری- شعر:

یا رسول الملیک ان‌ّ لسانی
راتق ما فتقت اذ انا«4» بور
و قیل: هو جمع بائر، و هو الخراب، کغائط و غوط، و عائد و عود.
قوله تعالی: فَقَد کَذَّبُوکُم بِما تَقُولُون‌َ، در او دو قول گفتند: یکی«5» خطاب با مشرکان است، یعنی فرشتگان و پیغامبران شما را که مشرکانی شما را«6» به دروغ [121- پ]
می‌دارند در آنچه می‌گویی. [إبن زید گفت: خطاب با مؤمنان است، یعنی مشرکان شما را به دروغ می‌دارند در آنچه می‌گویی]
«7» از نبوّت رسول ما و دیگر انبیا- علیه و علیهم السّلام.
فرّاء گفت: آن کس که «یقولون» به « یا » خواند، [گفت]
«8»: «ما» مصدری است، یعنی بقولهم: فَما تَستَطِیعُون‌َ. حفص به «تا» خواند، و دگر قرّاء به « یا ». بر قراءت عامّه قرّاء«9»، آن است که اینکه بتان یا اینکه بت پرستان هیچ نتوانند بلای از شما بگردانیدن یا نصرت خود کردن. بعضی دگر گفتند: معنی آن است که اینکه کافران صرف تو که محمّدی نتوانند کردن [از حق و نصرت خود نتوانند کردن]
«10». و آن که به
-----------------------------------
(10- 8- 7- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها: جل‌ّ جلاله.
(3). آب، آج، لب، آل، آز، مش: بورا.
(4). اساس: اما، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها آن که.
(6). همه نسخه بدلها: ندارد.
(9). آب، آج، آز، لب، مش معنی.

صفحه : 204
«تا» خطاب خواند، گفت«1»: آن است که بگو ای محمّد مشرکان را که: شما نتوانی صرفی«2» و نصری بر اینکه معانی که گفتیم.
یونس گفت: صرف، حیلت باشد من قول العرب«3»: انّه لینصرف، ای یحتال. و اصمعی‌ّ گفت: الصّرف التّوبة، و العدل الفدیة، یعنی نه توبه قبول کنند نه فدا. وَ مَن یَظلِم مِنکُم نُذِقه‌ُ عَذاباً کَبِیراً، و هر که از شما«4» ظلم کند او را عذابی کنیم«5» بزرگ.
وَ ما أَرسَلنا قَبلَک‌َ مِن‌َ المُرسَلِین‌َ- الایة، اینکه آیت حق تعالی به ردّ«6» آنان فرستاد که گفتند: ما لِهذَا الرَّسُول‌ِ یَأکُل‌ُ الطَّعام‌َ وَ یَمشِی فِی الأَسواق‌ِ«7» ما یُقال‌ُ لَک‌َ إِلّا ما قَد قِیل‌َ لِلرُّسُل‌ِ مِن قَبلِک‌َ«12»وَ جَعَلنا بَعضَکُم لِبَعض‌ٍ فِتنَةً، و ما بهری را فتنه و امتحان بهری کردیم، که بینا فتنه نابیناست، و تن درست فتنه بیمار است، توانگر فتنه درویش است، گویند: اگر خدا خواستی ما را همچنان کردی که ایشان را. آنگه گفت بر طریق تحریص:
أَ تَصبِرُون‌َ، صبر خواهی کردن، یعنی صبر کنی و خدای تعالی بصیر و عالم است به همه کس تا جزا دهد ایشان را.
عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که، من بعضی را به امتحان و اختبار
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها معنی.
(2). همه نسخه بدلها، بجز مش: صبری.
(3). همه نسخه بدلها و. [.....]
(4). اساس: از ایشان، با توجّه به ترجمه آیه در بخش مربوط به آیات تصحیح شد.
(5). اساس: عذاب کنند، به قیاس با همه نسخه بدلها و معنی آیه، تصحیح شد.
(6). همه نسخه بدلها بر.
(7). سوره فرقان (25) آیه 7.
(8). همه نسخه بدلها بجز آل عجیب، آل و عجیب.
(9). همه نسخه بدلها و.
(10). همه نسخه بدلها: ندارد.
(11). آط، آج، مه: هم اینکه.
(12). سوره فصّلت (41) آیه 43.

صفحه : 205
بعضی کرده‌ام«1» تا بر آن صبر کنند و ثواب یابند، و اگر خواستمی جمله دنیا به رسول [ان]
«2» خود دادمی و ایشان را از آن ممکّن کردمی، و لکن حکمت«3» در تکلیف اقتضای آن کرد که بعضی را به بعضی امتحان کنم.
ابو الدّرداء روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که گفت:
4» ویل للعالم من الجاهل، ویل للجاهل« من العالم،
وای عالم از دست جاهل، و وای«5» جاهل از دست عالم، و وای مالک از دست مملوک، و وای مملوک از دست مالک، و وای شدید از ضعیف، و وای ضعیف از شدید، و وای سلطان از رعیّت، و وای رعیّت از سلطان، که اینان همه فتنه«6»، بهری فتنه بهری‌اند، فهو قول اللّه تعالی:
و جعلنا بعضکم لبعض فتنة أ تصبرون و کان ربّک بصیرا.
مقاتل گفت: آیت در ابو جهل- علیه اللّعنة- آمد و در ولید بن عقبه«7»، و العاص بن وائل، و النّضر بن الحارث که ایشان ابو ذر را دیدند و عبد اللّه مسعود را و عمّار را و صهیب را و بلال را و عامر بن فهیره«8»، گفتند: ما اسلام آوردیم«9» تا با اینان راست شویم! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و مؤمنان را گفت: صبر خواهی کردن بر چنین حال و بر اینکه شدّت و فقر که خدای تعالی غافل و بی خبر نیست، بل عالم است به حال آن که او صبر کند و یا جزع کند، و ایمان آرد یا نیارد.

[سوره الفرقان (25): آیات 21 تا 44]

[اشاره]


وَ قال‌َ الَّذِین‌َ لا یَرجُون‌َ لِقاءَنا لَو لا أُنزِل‌َ عَلَینَا المَلائِکَةُ أَو نَری رَبَّنا لَقَدِ استَکبَرُوا فِی أَنفُسِهِم وَ عَتَوا عُتُوًّا کَبِیراً (21) یَوم‌َ یَرَون‌َ المَلائِکَةَ لا بُشری یَومَئِذٍ لِلمُجرِمِین‌َ وَ یَقُولُون‌َ حِجراً مَحجُوراً (22) وَ قَدِمنا إِلی ما عَمِلُوا مِن عَمَل‌ٍ فَجَعَلناه‌ُ هَباءً مَنثُوراً (23) أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ یَومَئِذٍ خَیرٌ مُستَقَرًّا وَ أَحسَن‌ُ مَقِیلاً (24) وَ یَوم‌َ تَشَقَّق‌ُ السَّماءُ بِالغَمام‌ِ وَ نُزِّل‌َ المَلائِکَةُ تَنزِیلاً (25)
المُلک‌ُ یَومَئِذٍ الحَق‌ُّ لِلرَّحمن‌ِ وَ کان‌َ یَوماً عَلَی الکافِرِین‌َ عَسِیراً (26) وَ یَوم‌َ یَعَض‌ُّ الظّالِم‌ُ عَلی یَدَیه‌ِ یَقُول‌ُ یا لَیتَنِی اتَّخَذت‌ُ مَع‌َ الرَّسُول‌ِ سَبِیلاً (27) یا وَیلَتی لَیتَنِی لَم أَتَّخِذ فُلاناً خَلِیلاً (28) لَقَد أَضَلَّنِی عَن‌ِ الذِّکرِ بَعدَ إِذ جاءَنِی وَ کان‌َ الشَّیطان‌ُ لِلإِنسان‌ِ خَذُولاً (29) وَ قال‌َ الرَّسُول‌ُ یا رَب‌ِّ إِن‌َّ قَومِی اتَّخَذُوا هذَا القُرآن‌َ مَهجُوراً (30)
وَ کَذلِک‌َ جَعَلنا لِکُل‌ِّ نَبِی‌ٍّ عَدُوًّا مِن‌َ المُجرِمِین‌َ وَ کَفی بِرَبِّک‌َ هادِیاً وَ نَصِیراً (31) وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَو لا نُزِّل‌َ عَلَیه‌ِ القُرآن‌ُ جُملَةً واحِدَةً کَذلِک‌َ لِنُثَبِّت‌َ بِه‌ِ فُؤادَک‌َ وَ رَتَّلناه‌ُ تَرتِیلاً (32) وَ لا یَأتُونَک‌َ بِمَثَل‌ٍ إِلاّ جِئناک‌َ بِالحَق‌ِّ وَ أَحسَن‌َ تَفسِیراً (33) الَّذِین‌َ یُحشَرُون‌َ عَلی وُجُوهِهِم إِلی جَهَنَّم‌َ أُولئِک‌َ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضَل‌ُّ سَبِیلاً (34) وَ لَقَد آتَینا مُوسَی الکِتاب‌َ وَ جَعَلنا مَعَه‌ُ أَخاه‌ُ هارُون‌َ وَزِیراً (35)
فَقُلنَا اذهَبا إِلَی القَوم‌ِ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَدَمَّرناهُم تَدمِیراً (36) وَ قَوم‌َ نُوح‌ٍ لَمّا کَذَّبُوا الرُّسُل‌َ أَغرَقناهُم وَ جَعَلناهُم لِلنّاس‌ِ آیَةً وَ أَعتَدنا لِلظّالِمِین‌َ عَذاباً أَلِیماً (37) وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصحاب‌َ الرَّس‌ِّ وَ قُرُوناً بَین‌َ ذلِک‌َ کَثِیراً (38) وَ کُلاًّ ضَرَبنا لَه‌ُ الأَمثال‌َ وَ کُلاًّ تَبَّرنا تَتبِیراً (39) وَ لَقَد أَتَوا عَلَی القَریَةِ الَّتِی أُمطِرَت مَطَرَ السَّوءِ أَ فَلَم یَکُونُوا یَرَونَها بَل کانُوا لا یَرجُون‌َ نُشُوراً (40)
وَ إِذا رَأَوک‌َ إِن یَتَّخِذُونَک‌َ إِلاّ هُزُواً أَ هذَا الَّذِی بَعَث‌َ اللّه‌ُ رَسُولاً (41) إِن کادَ لَیُضِلُّنا عَن آلِهَتِنا لَو لا أَن صَبَرنا عَلَیها وَ سَوف‌َ یَعلَمُون‌َ حِین‌َ یَرَون‌َ العَذاب‌َ مَن أَضَل‌ُّ سَبِیلاً (42) أَ رَأَیت‌َ مَن‌ِ اتَّخَذَ إِلهَه‌ُ هَواه‌ُ أَ فَأَنت‌َ تَکُون‌ُ عَلَیه‌ِ وَکِیلاً (43) أَم تَحسَب‌ُ أَن‌َّ أَکثَرَهُم یَسمَعُون‌َ أَو یَعقِلُون‌َ إِن هُم إِلاّ کَالأَنعام‌ِ بَل هُم أَضَل‌ُّ سَبِیلاً (44)
[122- ر]

[ترجمه]

گفتند: آنان که امید ندارند«10» به ثواب ما«11» اگر«12» فرو نفرستادند بر ما فریشتگان، یا ببینیم خدای ما را«13»، بدرستی که بزرگواری
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: کردم.
(2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها من.
(4). اساس: من الجاهل: با توجّه به آط و معنی عبارت تصحیح شد.
(5). اساس از دست، به قیاس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، می‌نماید. [.....]
(6). همه نسخه بدلها: ندارد.
(7). آب، آز: ولید بن عتبه.
(8). آج، لب، آل: عامر بن فهره، همه نسخه بدلها را.
(9). آط: آوریم.
(10). اساس: نداشتند، به قیاس با آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(11). آط، آب: قرآن ما، آج، لب، آل: رسیدن ما، مش: لقای ما.
(12). آط، آب، آج، لب، آل، مش: چرا.
(13). آب، مش: خود را.

صفحه : 206
کردند در خود و اندازه نگذاشتند«1» نگذشتنی بزرگ.
آن روز که بینند فریشتگان را، بشارت نباشد آن روز کافران را، و گویند حرامی است محرّم«2»، یعنی بشارت بر ما«3».
و قصد [کردیم]
«4» به آنچه کردند از کاری، و کردیم آن را خاکی پراگنده.
اهل بهشت آن روز بهتر باشند به جایگاه و نکوتر به خوابگاه روز«5».
و آن روز که بشکافد آسمان به ابر و بفرستند فریشتگان را فرستادنی.
پادشاهی آن روز بدرست خدای را بود و باشد روزی بر کافران دشخوار«6».
[122- پ]

و آن روز که گازی بدهد کافر«7» بر دستهایش، گوید کاشک بر گرفتمی«8» با پیغامبر راهی.
ای وای من؟ کاشک من نگرفتمی فلان را دوست.
گمراه بکرد مرا از قرآن«9» پس آن که به من آمد و بود شیطان مر آدمی را مخذول کننده«10».
و گفت پیغامبر: یا
-----------------------------------
(1). آط، آب، آج، لب، آل، مش: و از حد در گذشتند در.
(2). آج، لب، آل: منع بادا ممنوع بودنی.
(3). همه نسخه بدلها: ندارد.
(4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(5). آط، آج، لب: ندارد.
(6). آط، آب، آج، لب، آل، مش: دشوار. [.....]
(7). آط، آب، آج، لب، آل، مش: که بگزد ظالم.
(8). آط، آب، آج، لب، آل: بگرفتمی.
(9). آط، آب، مش: ذکر خدا، آج، لب، آل: یاد خدا.
(10). آج، لب، آل: فرو گذارنده.

صفحه : 207
خدای من، که قوم من گرفتند اینکه قرآن متروک.
و همچنین کردیم هر پیغامبری را دشمنی از گناهکاران، و بس«1» خدای تو راهنما و یار«2».
گفتند آنان که کافر شدند: چرا نفرستادند بر او اینکه قرآن به یک باره، همچنین تا بداریم«3» به آن دل تو، و روشن کردیم آن را روشن کردنی.
[123- ر]

و نیارند به تو مثلی الّا و ما بیاریم به تو حق‌ّ و نکوتر به تفسیر و بیان.
آنان را«4» حشر کنند بر رویهاشان به دوزخ، ایشان بترند به جایگاه و گمراهتر.
بدادیم ما موسی را توریت، و کردیم«5» با او برادرش را هارون را وزیر«6».
گفتیم بروی«7» به آن قوم آنان که دروغ داشتند آیات ما، ما هلاک کردیم ایشان را هلاکی«8».
و قوم نوح«9» چون به دروغ داشتند رسولان را غرقه کردیم ایشان را و کردیم ایشان را برای مردمان عبرتی و ببجاردیم«10» برای کافران عذابی دردناک.
و عاد را و ثمود را و
-----------------------------------
(1). آب، آج، لب، آل، مش است.
(2). آط، آب، آج، لب، آل، مش: راه نماینده و یاری دهنده.
(3). آج، لب، آل: تا ثابت کنیم.
(4). آط، آب، آج، لب، آل، مش که.
(5). آج، لب، آل: گردانیدیم ما.
(6). آط، آب، آج، لب: وزیری.
(7). آط، آب: بشوی.
(8). آط، آب، آج، لب، آل: هلاک کردنی.
(9). آب، مش را.
(10). آج، لب، آل: ساخته‌ایم، مش: بجارده‌ایم. [.....]

صفحه : 208
اصحاب رس و گروهی را میان ایشان بسیار.
[123- پ]

و همه را«1» بزدیم برای او مثلها، و همه را هلاک کردیم هلاک کردنی.
بدرستی که آمدند«2» بر آن دیه«3» که بر ایشان بارانند«4» باران بد«5»، نمی‌دیدند ایشان را«6»، بل بودند امید«7» نداشتند زنده شدن«8».
چون ببینند تو را نگیرند تو را الّا فسوس اینکه آن است که بفرستاد خدای پیغامبری.
نزدیک است که گمراه کند ما را از خدایان ما اگر نه آنستی که ما صبر کردیم بر آن، و زود بود که بدانند آنگاه که ببینند عذاب را که کیست گمراه«9».
[تو دیدی«10» آن کس را که گرفتند خدای را«11» به هوای خود، تو بر او و کیل خواهی بودن«12».
یا پنداری که بیشترینه ایشان می‌شنوند یا خرد دارند، نیستند ایشان مگر همچون چهار پایان، بل ایشان گمراهتراند«13»]
«14».
قوله تعالی: وَ قال‌َ الَّذِین‌َ لا یَرجُون‌َ لِقاءَنا- الایة، حق تعالی گفت: در اینکه آیت گفتند آنان که امید لقای ما نداشتند، یعنی به قیامت ایمان نداشتند و اعتقاد
-----------------------------------
(1). آب، آل: ندارد.
(2). آج، لب، آل: گذشتند.
(3). آب: ده.
(4). آط: بارانیدن، آج، لب، آل: بارانیده شد.
(5). آل: بدی.
(6). آج، لب، آل: ای پس نداند که بیند آن را.
(7). آط، آب: بل ایشان امید.
(8). آط، آب: زنده شدند.
(9). آط، آج، آل، مه: گمراهتر.
(10). آب: آیا دیدی، آج، لب، آل: ای تو دیدی.
(11). آب: آن را که گرفت خدای خود.
(12). آج، لب، آل: ای پس تو باشی بر او نگهبان.
(13). آج، لب، آل به راه.
(14). اساس: افتادگی دارد، از آط، افزوده شد. [.....]

صفحه : 209
بعث و نشور نبود ایشان را، و امید ثواب ما نداشتند، و از عقاب ما ایشان را خوف نبود«1». روا بود که «رجا» اینکه جا به معنی خوف بود، چنان که گفت: ما لَکُم لا تَرجُون‌َ لِلّه‌ِ وَقاراً«2» لَو لا أُنزِل‌َ عَلَینَا المَلائِکَةُ، چرا فریشتگان را بر ما فرو نفرستادند، و ما«4» چرا خدای را نمی‌بینیم، یعنی ایمان ما موقوف است [124- ر]
بر یکی از اینکه دو: یا فریشتگان باید که«5» به زمین آیند و بر صدق محمّد«6» و نبوّت او گواهی دهند، یا ما معاینه خدای را ببینیم همچنان که بنی اسرایل گفتند: لَن نُؤمِن‌َ لَک‌َ حَتّی نَرَی اللّه‌َ جَهرَةً«7» لَن نُؤمِن‌َ لَک‌َ حَتّی تَفجُرَ لَنا مِن‌َ الأَرض‌ِ یَنبُوعاً«8» أَو تَأتِی‌َ«9»النّاس علی النّاس علی.
حق تعالی گفت: لَقَدِ استَکبَرُوا فِی أَنفُسِهِم، سخت متکبّر شدند«11» اینکه کافران، وَ عَتَوا عُتُوًّا کَبِیراً، و طغیان و مجاوزت الحدّ از حدّ«12» ببرده‌اند که ایشان را جز به یکی از اینکه دو قناعت نیست. و مقاتل گفت: «عتوّا«13»»، غلوّ باشد، و آن سخت‌تر«14» کفری باشد و عظیمتر ظلمی، امّا تمسّک مشبّهه و اشاعره به اینکه آیت در اینکه«15» باب رؤیت«16» آن که لقاء رؤیت باشد وجهی ندارد، برای آن که ما چند جای در اینکه کتاب ذکر«17» کردیم که لقاء و ملاقات از رؤیت در هیچ«18» نیست، و انّما ملاقات مقابله باشد بر وجه مقاربه، چنان که گویند: التقی الصّفّان و تلاقی الفریقان و التقت«19» الفئتان، و مراد از اینکه همه مقابله است، اگر چه اینکه التقا به شب تاریک باشد«20» که یکدگر را نبینند، و
-----------------------------------
(3- 1). همه نسخه بدلها و.
(2). سوره نوح (71) آیه 13.
(4). همه نسخه بدلها: یا .
(5). همه نسخه بدلها: تا.
(6). مش صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.
(7). سوره بقره (2) آیه 55.
(8). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 90.
(9). همه نسخه بدلها، و چاپ شعرانی: یأتی.
(10). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 92.
(11). همه نسخه بدلها: شده‌اند.
(12). آل: مجاوزت از حد.
(13). همه نسخه بدلها: عتوّ.
(14). آط، لب: سختر/ سخت‌تر.
(15). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]
(16). همه نسخه بدلها و.
(17). همه نسخه بدلها: بیان.
(18). چاپ شعرانی (8/ 262) جا.
(19). اساس: القت، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(20). اساس: باشند، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.

صفحه : 210
همچنین گویند: التقی الاعمیان و تلاقی الضّریران. و اگر لقاء، رؤیت بودی اینکه مناقضه نبودی! و قال تعالی: مَرَج‌َ البَحرَین‌ِ یَلتَقِیان‌ِ«1»أَو نَری رَبَّنا، و اینکه مخالفت نافیان رؤیت باشد و موافقت مثبتان رؤیت.
آنگه گفت: یَوم‌َ یَرَون‌َ المَلائِکَةَ، آن روز که ایشان فریشتگان را ببینند«8» خبر داد که از اینکه دو اقتراح ایشان فردای قیامت یکی خواهد بودن و آن رؤیت فریشتگان است، اگر خدای مرئی بودی بگفتی که ایشان فریشتگان را ببینند، و گروهی دیگر خدای را. لا بُشری یَومَئِذٍ لِلمُجرِمِین‌َ، آن روز بشارتی و مژده‌ای نبود کافران را. وَ یَقُولُون‌َ، و گویند اینکه کافران را: حِجراً مَحجُوراً، ای حراما محرّما.
قتاده گفت: اینکه از قول فریشتگان بود، وَ یَقُولُون‌َ، و یعنی فریشتگان گویند:
بشارت بر شما حرام«9» محرّم است. و مجاهد و إبن جریج گفتند«10»: آن قول کافران است، و معنی آن است که: عوذا معوذا من العذاب، ما پناه می‌جوییم از عذاب«11».
بعضی دگر گفتند: اینکه کلمتی است که عرب گویند عند آن که ایشان را شدّتی و مکروهی پیش آید، گویند: حِجراً مَحجُوراً، ای نری ضیقا«12» مضیّقا. و روا بود که کافران عند آن که به ضرورت بدانند که مرجع ایشان با دوزخ و عذاب است،
-----------------------------------
(1). سوره رحمن (55) آیه 19.
(2). همه نسخه بدلها: دریا روا.
(3). همه نسخه بدلها: دریاها.
(4). همه نسخه بدلها را.
(5). همه نسخه بدلها که.
(6). همه نسخه بدلها: ایشان اثبات صانع نکردند.
(7). آج، لب، آل زدند.
(8). مش: می‌بینند.
(9). آط: حرامی. [.....]
(10). اساس: گفت، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(11). مش خدای تعالی.
(12). آج، لب، آل و.

صفحه : 211
گویند: بهشت و راحت بر ما حرام کردند امروز.
و اصل کلمه از «حجر» است، و آن منع و تنگی بود، و منه المثل: لا حجر علی الحرّ، ای لا ضیق علیه و لا منع. و «الحجر»، بمعنی المحجور، ای الممنوع، و منه قولهم: حجر القاضی علی«1» فلان و الیتیم فی حجر ابیه او جدّه، و منه الحجرة لأنّها ممنوعة بالحجر من الدّخول فیه، و منه الحجر لامتناعه«2» علی النّاس بصلابته، و منه الحجر الّذی هو العقل لأنّه یحجر، ای یمنع کما انّه سمّی عقلا لأنّه یعقل، ای یمنع، کالعقال، و منه سمّی النّهی لأنّه ینهی«3»، و الحجی لأن‌ّ صاحبه احجی بان لا یفعل«4» ما یقبح فی العقل، و من ذلک حجر الانسان و حجره لغتان: و منه حجر ثمود و الحجر الرّمکة من الخیل، قال المتلمّس«5»- شعر:

حنّت الی النّخلة القصوی فقلت لها حجر حرام الا تلک الدّهاریس
وَ قَدِمنا إِلی ما عَمِلُوا مِن عَمَل‌ٍ، مجاهد گفت: ای قصدنا و عمدنا، بیانش قوله:
الی، چه«6» قصد و عمد با«7» «الی» مستعمل بود، یقال عمدت [124- پ]
«8» [الی کذا و قصدت الی کذا، قال الرّاجز:

و قدم الخوارج الضّلّال الی عباد ربّهم فقالوا

ن‌ّ دماءکم لنا حلال
و در اینکه کلام معنی و بلاغتی هست، و آن آن است که: تشبیه کرد خود را بر طریق توسّع به قادمی که تقدّم کند بر آنچه نپسندد«9» و کاره باشد آن را بر هم زند و نیست گرداند، گفت: چون عمل ایشان که با پیش ما آرند موافق رضا و مطابق ارادت ما نباشد، ما آن را باطل گردانیم و بر کار نگیریم، بمانند آن که خاکی نرم در روز
-----------------------------------
(1). اساس: الی، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(2). اساس: لاتساعه، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(3). اساس: ینتهی، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(4). آج، لب، آل: لا یعقل.
(5). همه نسخه بدلها: الشّاعر.
(6). اساس: الی خیر، با توجّه به مه تصحیح شد، دیگر نسخه بدلها: الوجه.
(7). اساس: قصه و عمدنا، که چون خطا می‌نمود، با توجّه به آط تصحیح شد.
(8). عکس نسخه اساس از اینکه جا چند صفحه‌ای افتادگی دارد، از آط، افزوده شد.
(9). آب، لب، آز: نبندد، چاپ شعرانی: بیند.

صفحه : 212
باد سخت بر هوا فشانند«1» هیچ ثبات نبود آن را و هیچ حاصل.
ابو القاسم بلخی گفت: قَدِمنا، المعنی قدمت احکامنا، احکام ما قدوم کرد و آن اعمال ایشان باطل کرد.
و معتزله در باب احباط به اینکه«2» تمسّک کردند و گفتند خدای می‌گوید«3»: ما اعمال ایشان چون «هباء منثور» کردیم و اینکه را«4» هیچ نباشد جز احباط، جواب گوییم: اینکه آیت دلیل است بر بطلان احباط بر آن که در قرآن هر کجا لفظ احباط یا معنی او آمد، نفی وقوع فعل است اصلا از آن که به موقع قبول باشد، از آن جا که اتّفاق است که کافران را عمل«5» نبود واقع ثابت که به آن مستحق‌ّ ثواب باشند، و حق تعالی تشبیه چنان فرمود بر سبیل توسّع که ایشان را عملی نباشد«6» حاصل بمنزلت خاک، آنگه آن را نیست کنند و مفترق و متلاشی بمنزلت «هباء منثور». و اجماع است بر خلاف اینکه، پس معلوم شد که مراد به آیت نفی وقوع و قبول است.
و اهل لغت گفتند: «هباء»، غباری باشد از دقیقی«7» بمنزلت شعاع که قبض نتوان کرد بر او.
حسن و عکرمه و مجاهد گفتند: گرد باشد که از سنب ستور بر آید. عبد اللّه عبّاس گفت و بعضی دگر از مفسّران که: «هباء منثور»، آب ریخته باشد. بعضی دگر گفتند از مفسّران که: «هباء منثور» آن باشد که چون آفتاب از سوراخی در خانه جهد«8» در آن میانه چیزکها بینند که در چشم آید در دست نیاید«9» آن را ذرّه می«10» خوانند و در سایه نتوان دید.
قوله: أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ یَومَئِذٍ خَیرٌ مُستَقَرًّا، حق‌ّ تعالی بر سبیل تهکّم و استهزا چون ذکر کافران و دوزخیان بکرد، گفت: اهل بهشت به هر حال جای ایشان و مقرّ
-----------------------------------
(1). آج، لب، آل: افشانند.
(2). آب، مش آیت. [.....]
(3). مش که.
(4). مش: و از اینکه.
(5). آب، آز، مش: عملی.
(6). چاپ شعرانی: باشد.
(7). چاپ شعرانی: رقیقی.
(8). آب، آز: افتد.
(9). مش: نمی‌آید.
(10). مش: همی.

صفحه : 213
ایشان بهتر بود و قیلوله گاه و خوابگاه ایشان نکوتر از جای آن مشرکان متکبّران مفتخران به حطام دنیا باشد، امّا قوله: وَ أَحسَن‌ُ مَقِیلًا، «مقیل»، جای قائله باشد و آن خفتن بود به گرمگاه آسایش را، و برای آن مقیل گفت که در خبر آمده است:
1» لا ینتصف« النّهار یوم القیامة حتّی یقیل اهل الجنّة فی الجنّة و اهل النّار فی النّار،
گفت:
روز قیامت روز به نیمه نرسد تا اهل بهشت در بهشت قیلوله نکنند و اهل دوزخ در دوزخ. و مراد به «قیلوله» نه خواب است، که در بهشت و دوزخ خواب نباشد، انّما مراد وصول و استقرار است.
عبد اللّه مسعود خواند: «ثم‌ّ ان‌ّ مقیلهم لالی الجحیم»، به جای «مرجعهم».
عبد اللّه عبّاس گفت: برای آن که خدای تعالی به نیمه روز از حساب خلقان فارغ شده باشد، و معنی آن که بیش از آن وقت نرود که از بامداد تا نماز پیشین به مناسبت وقت قیلوله.
گفت: وَ یَوم‌َ تَشَقَّق‌ُ السَّماءُ بِالغَمام‌ِ، یاد کن ای محمّد آن روز که آسمان بشکافد به ابر.
در او چند قول گفتند: یکی آن که، «با» به معنی «مع» است، ای مع الغمام، کما قال: اخذته برمّته و اشتریت الدّار بآلاتها، یعنی تشق‌ّ السّماء و علیها الغمام، اینکه آسمان در حالی شکافته شود که بر او ابر باشد. بعضی دگر گفتند: «با» به معنی «عن» است، و اینکه هر دو حرف متعاقب باشند، یقال: رمیت بالقوس و عن القوس، و معنی آن باشد بر اینکه قول که: آسمان بشکافد و از بالای آن ابر پدید آید، چنان که یسفر«2» اللّیل عن صبحه.
إبن کثیر و نافع و إبن عامر خواندند: «تشّق‌ّ»، مشدود«3» الشّین و العین«4»، علی تقدیر تتشقّق. آنگه ادغام کردند چنان که در اخواتش بیان کردیم. و باقی قرّاء، تشقّق، تفعّل به تخفیف «شین» و تشدید «قاف» بر حذف «تا» ی تفعّل دون
-----------------------------------
(1). چاپ شعرانی (8/ 264): ینصف.
(2). آط: یفر خوانده می‌شود، با توجّه به معنی جمله و دیگر نسخه‌ها، تصحیح شد.
(3). چاپ شعرانی (8/ 265): مشدّد.
(4). کذا: در آط، آب، آج، لب، آز، آل، که می‌تواند مراد «عین الفعل» کلمه باشد، یعنی «قاف»، مش: و القاف.

صفحه : 214
«تا» ی مضارعت. و غمام، ابری باشد سپید تنک چنان که بنی اسرایل را بود در تیه، فی قوله: وَ ظَلَّلنا عَلَیهِم‌ُ الغَمام‌َ«1» وَ نُزِّل‌َ المَلائِکَةُ تَنزِیلًا، و فرود آرند فریشتگان را فرود آوردنی. جمله قرّاء چنین خواندند بر فعل مجهول من التّنزیل و رفع الملائکة، و إبن کثیر خواند: و ننزل الملائکة به دو «نون» من الانزال علی وجه اخبار اللّه عن نفسه. و نصب الملائکة علی انّه مفعول به. و «تنزیلا» بر اینکه قراءت مصدری باشد لا من بناء الفعل، کقوله:
وَ تَبَتَّل إِلَیه‌ِ تَبتِیلًا«2» أَنبَتَکُم مِن‌َ الأَرض‌ِ نَباتاً«3»المُلک‌ُ یَومَئِذٍ الحَق‌ُّ لِلرَّحمن‌ِ، گفت: ملک و پادشاهی بحق و راستی آن روز، یعنی روز قیامت خدای را باشد«4». وَ کان‌َ یَوماً، ای و کان ذلک الیوم یوما، و آن روز روزی باشد بر کافران دشخوار«5».
وَ یَوم‌َ یَعَض‌ُّ الظّالِم‌ُ عَلی یَدَیه‌ِ، و یاد کن آن روز که آن ظالم کافر به حسرت و ندامت دست خود به دندان«6» می‌درد و می‌گوید: کاشکی تا من با رسول خدای راه گرفته بودمی؟ کاشکی تا من بر ره و دین رسول بودمی؟ مفسّران گفتند: آیت در عقبة بن ابی معیط و ابی‌ّ بن خلف آمد که ایشان با یکدیگر دوستی کردندی، و عقبة بن ابی معیط را عادت چنان بود که چون از سفری«7» باز آمدی طعامی بساختی و اشراف قوم خود را به حاضر کردی، و با رسول- علیه السّلام- مجالست بسیار کردی. وقتی به سفر رفت، چون باز آمد بر عادت دعوت ساخت و جماعت را به حاضر کرد«8» و رسول را نیز- علیه السّلام- حاضر کرد. چون طعام بنهادند رسول- علیه السّلام- گفت من طعام تو نخورم تا تو نگویی:
اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّی رسول اللّه
، و اسلام نیاری. او اینکه کلمه شهادت نیز بگفت، و رسول- علیه السّلام- طعام او بخورد.
و ابی‌ّ خلف غایب بود، چون باز آمد و اینکه حدیث بشنید او را ملامت کرد و
-----------------------------------
(1). سوره اعراف (7) آیه 160.
(2). سوره مزّمل (73) آیه 8. [.....]
(3). سوره نوح (71) آیه 17.
(4). مش جل‌ّ جلاله.
(5). آج، لب، آل: دشوار.
(6). آط: بدان، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد.
(7). آج، لب، آز، آل، مش: سفر.
(8). آج، لب، آز: حاضر کردی.

صفحه : 215
گفت: صابی شدی! گفت: من صابی نشدم، و لکن مردی در سرای من آمد و گفت: به هیچ وجه طعام تو نخورم الّا آنگه که تو اینکه شهادت بگویی، و من نخواستم که از خانه من برود و طعام ناخورده، اینکه کلمه بگفتم تا او طعام بخورد. گفت: من از تو راضی نشوم الّا آنگه که او را تکذیب کنی در روی او، و خیو در روی او افگنی.
گفت: همچنین کنم، و همچنین کرد. رسول او را گفت: تو را چندانی زندگانی است که در مکّه باشی، چون از مکّه برون آیی به شمشیرهای ما کشته گردی. او را روز بدر بکشتند به تیغ همچنان که رسول- علیه السّلام- گفت. و امّا ابی‌ّ خلف را رسول- علیه السّلام- به دست خود بکشت در مصاف، و خدای تعالی اینکه آیت فرستاد در شأن ایشان.
و ضحّاک گفت: چون عقبه خیو در روی رسول افگند، خیو با روی او گردید و متفرّق شد به دو فرقه، بر هر روی پاره‌ای بر آمد و چندان که بر افتاد«1» بسوخت و اثر آن تا به مردن بر روی«2» پیدا بود.
عطای خوراسانی«3» گفت: ابی‌ّ خلف«4» بسیار آمدی بنزدیک رسول- علیه السّلام- و چون او قرآن خواندی استماع کردی. عقبة بن ابی معیط او را منع کرد، خدای تعالی آیت در حق‌ّ ایشان فرستاد.
شعبی گفت: عقبة بن ابی معیط دوست ابی‌ّ بن خلف بود اسلام آورد، ابی‌ّ گفت: روی من از روی تو حرام است اگر تو کافر نشوی به محمّد. او برای دل او مرتد شد، خدای اینکه آیت فرستاد در شأن ایشان و گفت: وَ یَوم‌َ یَعَض‌ُّ الظّالِم‌ُ عَلی یَدَیه‌ِ، و آن روز که آن کافر دست به دندان می‌گزد، و می‌گوید: کاشکی من با محمّد رسول خدای ره گرفته بودمی.
یا وَیلَتی لَیتَنِی لَم أَتَّخِذ، و ابو عمرو خواند: یا لیتنی اتّخذت، به فتح « یا ». و دیگر قرّاء به اسکان « یا »، کاشکی تا من فلان را به دوست نگرفتمی، یعنی ابی‌ّ خلف را.
مجاهد گفت: مراد به خلیل، شیطان است، و در تفسیر اهل البیت
-----------------------------------
(1). آل: به روی او رسید.
(2). آج، لب، آل، مش او.
(3). آج، لب، آز، آل، مش: خراسانی.
(4). آج، لب، آل نه.

صفحه : 216
- علیه السّلام- آمد که: از جمله دشمنان خانه رسول است.
إبن درید گفت عن ابی حاتم که: «فلان» کنایت است از هر مذکّری، و «فلانه» از هر مؤنثی، و چون خواهند تا کنایت کنند از بهایم، «الف» و «لام» تعریف در آورند، گویند: الفلان و«1» الفلانه.
آنگه بیان کرد که اینکه تبرّا برای چه باشد، گفت: لَقَد أَضَلَّنِی عَن‌ِ الذِّکرِ، که مرا گمراه کرد از ذکر، یعنی قرآن. و گفتند: محمّد- علیه السّلام- و خدای تعالی هر دو را در قرآن ذکر خواند. بَعدَ إِذ جاءَنِی، پس از آن که به من آمد. وَ کان‌َ الشَّیطان‌ُ لِلإِنسان‌ِ خَذُولًا، و شیطان آدمی را مخذول کننده است و رها کننده، از راه راستش به گمراهی برد که: لَقَد أَضَلَّنِی، آنگه در راهش رها کند. وَ کان‌َ الشَّیطان‌ُ لِلإِنسان‌ِ خَذُولًا، او فعول است به معنی فاعل، بنای مبالغه. و اینکه آیت اگر چه بر سببی آمد در حق‌ّ دو شخص معیّن، حکم او عام‌ّ است در هر دو دوست که ایشان اجتماع«2» و اتّفاق کنند بر معصیت. و شاعر در اینکه معنی بیتی چند گفت«3»:

تجنّب قرین السّوء و اصرم«4» حباله فان لم تجد عنه محیصا فداره

و احبب حبیب الصّدق و احذر مراءه تنل منه صفو الودّ ما لم تماره

و فی الشّیب ما ینهی الحلیم عن الصّبا اذا اشتعلت نیرانه فی عذاره
دیگری گفت:

اصحب خیار النّاس حیث لقیتهم خیر الصّحابة من یکون عفیفا

و النّاس مثل دراهم میّزتها فوجدت فیها فضّة و زیوفا
و لبشّار من ابیات:

اذا قل‌ّ ماء الوجه قل‌ّ حیاؤه و لا خیر فی وجه اذا قل‌ّ ماءه

و قارن اذا قارنت حرّا فانّما یزین و یزری بالفتی قرناءه

و اقلل اذا ما قلت قولا فانّه اذا قل‌ّ قول المرء قل‌ّ خطاءه
و للعطوی:

اذا انکرت اخلاق الصّدیق فلست من التّحیّر فی مضیق
-----------------------------------
(1). آج، لب، آل: من.
(2). آل: اجماع.
(3). آب، آج، آز شعر.
(4). چاپ شعرانی (8/ 267): و اخرم. [.....]

صفحه : 217

طریق کنت تسلکه زمانا فاشبغ«1» فاجتنبه الی طریق
و لاخر:

و قائل کیف تهاجرتها«2» فقلت قولا فیه انصاف

لم یک من مثله«3» ففارقته و النّاس اشکال و الاف
و به هر حال چون چنین باشد، مرافقت او را به مفارقت بدل باید کرد و مؤالفت او را به مخالفت، چنان که ابو الاسود الدّئلی‌ّ گفت:

رأیت امرءا کنت لمّا أنله أتانی فقال اتّخذنی خلیلا

فخاللته ثم‌ّ اکرمته و لم استفد من لدنه فتیلا

فالفیته غیر مستعتب و لا ذاکر اللّه الّا قلیلا

الست حقیقا بتودیعه و اتبع ذلک صرما جمیلا
و لقد احسن قائل هذه الابیات فی صدیق السّوء، حیث قال:

و لمّا رأیتک لا فاسقا ظریفا«4» و لا انت بالعابد
و لیس عدوّک بالمتّقی و لیس صدیقک بالحامد ذهبت بک السّوق سوق الرّقیق فنادیت هل فیک من زاید علی رجل قاطع للصّدیق کفور لانعمه جاحد فما جاءنی رجل واحد یزید علی درهم واحد فبعتک منه بلا شاهد مخافة ردّک بالشّاهد و ابت الی منزلی غاضما و حل‌ّ [البلاء]
«5» علی النّاقد و در اینکه معنی واعظ بر«6» قول رسول- علیه السّلام، پس اقتدا به او کن، چون گفت: مثل الجلیس الصّالح کمثل الدّاری‌ّ ان لم یحذک من عطره علقک من ریحه، و مثل الجلیس السّوء کمثل صاحب الکیران ان لم یحرقک من ----------------------------------- (1). چاپ شعرانی (8/ 268): فاتبع. (2). چاپ شعرانی (8/ 268): تهاجرته. (3). چاپ شعرانی (8/ 268): مثل. (4). آب، آج، لب، آز، آل: طریقا. (5). همه نسخه بدلها: ندارد، به قیاس با چاپ شعرانی افزوده شد. (6). کذا، در همه نسخه‌ها، چاپ شعرانی (8/ 269): واعظتر. صفحه : 218 الله‌شرار ناره علقک من نتن دخانه،} مثل همنشین نیک چنان است که مثل عطّار، اگر عطر خود به تو ندهد، بوی عطر او در تو گیرد. و مثل همنشین بد چون خداوند کوره است، اگر جامه تو به شرار آتش بنسوزد، بوی دود او در تو گیرد. و حقیقت دان که هر دوستی و دشمنی که نه برای خدای باشد، آن پشیمانی بار آرد، لقوله- علیه السّلام: الحب‌ّ فی اللّه و البغض فی اللّه ، دوستی و دشمنی برای خدای باید کرد، قال اللّه تعالی: 1» الاخلاء یومئذ بعضهم لبعض عدوّ الّا المتّقین« ، هر دوستی که نه برای خدای باشد وبال بود و دشمنی گردد. وَ قال‌َ الرَّسُول‌ُ یا رَب‌ِّ إِن‌َّ قَومِی اتَّخَذُوا هذَا القُرآن‌َ مَهجُوراً، حق تعالی حکایت کرد از شکایت رسول با او از قوم خود، گفت چنین گفت رسول من محمّد که: ای خداوند من؟ قوم من اینکه قرآن مهجور کرده‌اند. در او دو قول گفتند: یکی آن که، متروک کرده‌اند اینکه قرآن را من الهجر، به او ایمان نمی‌دارند و نمی‌خوانند و کار نمی‌بندند. و گفته‌اند: من الهجر و هو الهذیان، یعنی گفتند: اینکه قرآن هذیان و هوس است من جنس کلام النّائم و المجنون. انس مالک روایت کرد که، رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او قرآن بیاموزد و بداند، و مصحف در آویزد و در او ننگرد و تعهّد نکند، روز قیامت در او«2» آویزد و گوید: بار خدایا؟ اینکه بنده مرا مهجور کرد، از میان من و او حکم کن، و اینکه بر سبیل توسّع و تمثّل«3» گفت. آنگه برای تسلّی رسول- علیه السّلام- گفت: وَ کَذلِک‌َ جَعَلنا، و همچنین«4» کردیم هر پیغامبری را دشمنی از کافران، یعنی نه اوّل پیغامبر تویی که او را کافران دشمن گرفتند. و معنی اینکه «جعل» حکم باشد و تسمیه، یعنی ما ایشان را دشمن او خواندیم و حکم کردیم به آن، و حکم [و]
«5» تسمیه تبع محکوم و مسمّی باشد. وَ کَفی بِرَبِّک‌َ هادِیاً وَ نَصِیراً، و خدای تو بس است تو را ره نماینده و یاری کننده. و نصب او بر تمیز است. ----------------------------------- (1). سوره زخرف (43) آیه 67. (2). آب، آج، لب، آز: ندارد. (3). آب، آج، لب، آز: تمثیل. (4). مش گفتیم. (5). آط اساس: ندارد، از آب، افزوده شد. صفحه : 219 وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، آنگه حکایت کرد از کافران که، ایشان از وجهی دگر طعنه زدند در قرآن، گفت گفتند کافران: چرا اینکه قرآن بر محمّد به یک جمله فرو نفرستادند، مفرّق«1» کردند آیت آیت سورت سورت! چرا چنان نکردند که توریت و انجیل به یک بار«2» فرو فرستادند«3»! از اینکه سؤال بعضی علما جواب اینکه گفتند: برای آن که کتابها به یک بار نوشته بر پیغامبرانی خواننده فرستادند، و اینکه کتاب بر«4» پیغامبری امّی فرو فرستادند نانویسنده، برای [اینکه]
«5» آیت آیت فرستادند. بعضی دگر گفتند: در او ناسخ و منسوخ خواست بودن، به یک بار نشایست فرستادن، چنان کردند که چون ناسخ در آمد حکم منسوخ برداشت. و جواب درست از اینکه آن است که«6»: مصلحت در باب انزال قرآن معتبر است، چون مصلحت در تفریق بود به یک بار نشایست فرستادن، و حق تعالی اشارت به اینکه معنی فرمود فی قوله: کَذلِک‌َ لِنُثَبِّت‌َ بِه‌ِ فُؤادَک‌َ، همچنین تا دل تو به آن بر جایگاه داریم، و اینکه معنی لطف است. و گفتند: معنی آن است تا بر تو آسان بود حفظ و یاد گرفتن آن. وَ رَتَّلناه‌ُ تَرتِیلًا، و ما آن را مرتّل کردیم. عبد اللّه عبّاس گفت: یعنی مبیّن کردیم آن را. نخعی و حسن«7» گفتند: مفرّق کردیم«8» آن را به بیست و سه سال فرو فرستادیم. إبن زید گفت: یعنی مفسّر کردیم آن را. و «ترتیل» گشاده و هویدا خواندن باشد، من قولهم: ثغر مرتّل، ای مفلّج، قال اللّه تعالی: وَ رَتِّل‌ِ القُرآن‌َ تَرتِیلًا«9»وَ لا یَأتُونَک‌َ بِمَثَل‌ٍ، آنگه گفت: اینکه کافران مثلی«10» نیارند به تو و مثلی نزنند تا کار تو به آن باطل کنند یا وهنی در او پدید آرند، الّا و ما حقّی بیاریم که آن مثل ایشان را باطل کند بر نیکوتر تفسیری و بیانی. ----------------------------------- (1). آج، لب، آل: متفرّق. (2). آج، لب، آل: یک جمله. (3). آج، لب، آل: نفرستادند. [.....]
(4). آج، لب، آل: برای. (5). آط: ندارد، از آب، افزوده شد. (6). آب، آز به. (7). آج، لب: حسن بصری. (8). آط: کرد، با توجّه به چاپ شعرانی (8/ 270) تصحیح شد. (9). سوره مزّمّل (73) آیه 4. (10). آب، آج، لب، آل: مثل. صفحه : 220 آنگه وصف آن مشرکان کرد و شرح حال ایشان در مآلشان«1»، گفت: الَّذِین‌َ یُحشَرُون‌َ عَلی وُجُوهِهِم إِلی جَهَنَّم‌َ، آنان که ایشان را حشر کنند، یعنی زنده کنند. و «علی» تعلّق دارد به محذوفی، و تقدیر آن که: فیحسبون علی وجوههم الی جهنّم، و ایشان را بر روی به دوزخ کشند. أُولئِک‌َ شَرٌّ مَکاناً، ایشان بدترین خلقان باشند به جایگاه، چه جایگاه ایشان دوزخ بود و از آن بدتر جای نیست. وَ أَضَل‌ُّ سَبِیلًا، و گمراهتر به راه. و نصب هر دو بر تمیز است. ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: خلقان را روز قیامت بر سه گروه حشر کنند: گروهی سواران باشند، و گروهی پیادگان که بر قدم می‌روند رفتنی تیز، و گروهی را بر روی می‌کشند. آنگه در حدیث موسی- علیه السّلام- گرفت و گفت: وَ لَقَد آتَینا مُوسَی الکِتاب‌َ، ما موسی را کتاب دادیم، یعنی توریت. وَ جَعَلنا مَعَه‌ُ أَخاه‌ُ هارُون‌َ وَزِیراً، و برادرش را«2» هارون را با او وزیر کردیم. و «وزیر» فعیل باشد به معنی مفاعل«3»، یعنی موازر و معاون، و آزره‌ای اعانه. و حق تعالی ایشان هر دو برادر را نبوّت داد و به یک جای به فرعون و قوم او فرستاد تا پشت و یار یکدیگر باشند. فَقُلنَا اذهَبا، گفتیم ایشان را که: بروی به آن قوم که آیات و دلالات ما را تکذیب کردند و دروغ داشتند، یعنی گروه فرعون. و در کلام محذوفی هست اینکه جا، و التّقدیر: فکذّبوهما فَدَمَّرناهُم تَدمِیراً، ایشان را تکذیب کردند، ما ایشان را هلاک کردیم و دمار از ایشان بر آوردیم. و الدّمار، الهلاک. وَ قَوم‌َ نُوح‌ٍ، و قوم نوح را چون پیغامبران را به دروغ داشتند غرق کردیم ایشان را. و نصب او بر فعل محذوف است، و التّقدیر: و أَغرَقناهُم، و اوّل«4» بیفگند لدلالة الثّانی علیه، و مثله قوله: وَ القَمَرَ قَدَّرناه‌ُ مَنازِل‌َ«5»وَ جَعَلناهُم لِلنّاس‌ِ آیَةً، و ایشان را به علامتی و عبرتی کردیم، و به دست نهادیم برای ظالمان و کافران عذابی سخت مولم، جز آن عذاب که در دنیا به ایشان رسید. ----------------------------------- (1). آب، آج، لب، آز، آل: مالشان، آج، لب، آل را باطل. (2). آب، آج، لب، آز، آل: ندارد. (3). آج، لب، آل: فاعل. (4). آب، آز: اوله. (5). سوره یس (36) آیه 39. صفحه : 221 وَ عاداً وَ ثَمُودَ«1» وَ أَصحاب‌َ الرَّس‌ِّ، و نیز اصحاب الرّس را. و در اصحاب الرّس خلاف کردند مفسّران. عبد اللّه عبّاس گفت: جماعتی بودند خداوندان چاهها در بیابان. وهب منبّه گفت: رس‌ّ نام چاهی است معروف، گروهی آن جا فرود آمده بودند و اصحاب مواشی و چهار پایان بودند و بت پرست بودند، خدای تعالی شعیب را به ایشان فرستاد، و شعیب بیامد و ایشان را به اسلام دعوت کرد. اجابت نکردند و بر کفر اصرار کردند، و شعیب را ایذاء کردند، خدای تعالی شعیب را گفت: من اینکه کافران را هلاک خواهم کردن، عذر بر انگیز با ایشان. شعیب انذار کرد ایشان را و مبالغت کرد، التفات نکردند، خدای تعالی چندان که پیرامن آن چاه بود که ایشان فرود آمده بودند به زمین فرو برد با جمله آنان که آن جا بودند از آدمی و چهار پایان و مال و آنچه داشتند. قتاده گفت: «رس‌ّ» نام دیهی«2» است [به فلج الیمامه، خدای پیغمبری فرستاد به اهل آن دیه، او را بکشتند، خدای تعالی ایشان را هلاک کرد. بعضی دگر گفتند: اصحاب الرّس‌ّ]
«3» بقیه قوم صالح بودند، و «رس‌ّ» آن چاه بود که ایشان اینکه جا فرود آمده بودند، و آن چاهی است که خدای تعالی گفت: وَ بِئرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصرٍ مَشِیدٍ«4»وَ قُرُوناً بَین‌َ ذلِک‌َ کَثِیراً، جمع قرن«7» باشد، و آن اهل عصری باشند و جماعتی بسیار که ایشان را هلاک کردیم. وَ کُلًّا ضَرَبنا لَه‌ُ الأَمثال‌َ، و همه را برای او مثلها زدیم. و «کل‌ّ»، موحّد اللّفظ ----------------------------------- (1). آج، لب: شویم. (2). لب: شیطان. (3). آج، لب، آل: دلها. [.....]
(4). آل محمّد باقر، مش امام محمّد. (5). آج، لب، آز، مش: بود. (6). آط: ندارد، و دیگر نسخه بدلها: یعرفون، به قیاس با چاپ شعرانی (8/ 277) و منابع شعری، تصحیح شد. (7). آز: کرن. صفحه : 230 مجموع المعنی است، برای آن گفت: ... وَ کُل‌ٌّ أَتَوه‌ُ داخِرِین‌َ«1»وَ کُلًّا تَبَّرنا تَتبِیراً، و همه را هلاک کردیم، تفعیل من التّبّار و هو الهلاک. مؤرّج و اخفش گفتند: تتبیر، تکثیر فعل باشد. قوله: وَ لَقَد أَتَوا عَلَی القَریَةِ الَّتِی أُمطِرَت مَطَرَ السَّوءِ- الایة، آنگه تنبیه [را]
«2» گفت: آمدند اینکه کافران بدان دیه که باران بد بر او بارانیدند«3»، یعنی سنگ، و آن دههای«4» قوم لوط بود پنج دیه: چهار را خدای هلاک کرد و یکی رها کرد که آن عمل خبیث نکردندی. آنگه بر سبیل تنبیه گفت: أَ فَلَم یَکُونُوا یَرَونَها، نمی‌بینند اینان اینکه دیهها را هلاک رسیده بیران شده در اینکه سفرها که می‌روند از کجا ایمن‌اند که به ایشان همان معامله رود؟ آنگه گفت: ایشان امید نمی‌دارند، یعنی نمی‌ترسند، و اینکه «رجا» به معنی خوف است، چنان که گفت: ما لَکُم لا تَرجُون‌َ لِلّه‌ِ وَقاراً«5»نُشُوراً، زنده شدن را، یقال: نشر اللّه الموتی نشرا و نشورا، اینکه فعل هم لازم است و هم متعدّی کالرّجع و الرّجوع. وَ إِذا رَأَوک‌َ، آنگه با خطاب رسول آمد گفت: چون تو را بینند اینکه کافران إِن یَتَّخِذُونَک‌َ، «ان»، به معنی «ما» ی نفی است، هر کجا «ان» بود و به دنبال او «الّا»، بود به معنی «ما» ی نفی بود، نگیرند«6» تو را جز به سخریّت و استهزاء. أَ هذَا الَّذِی، اینکه از جمله آن جایهاست که قول حذف کردند، گویند: اینکه است که خدایش به پیغامبری فرستاد، و مفعول به از کلام حذف کرد، و کلام آنگه مشروحتر بودی که او بر جای بودی، و التّقدیر: اهذا الّذی بعثه اللّه رسولا. و گفتند: اینکه، در شأن ابو جهل آمد و اینکه گفتار او گفت. و نصب «رسولا» بر حال است از مفعول. إِن کادَ، «ان» مخفّفه است از ثقیله، و علامت او «لام» است در خبر او، کقوله: ... وَ إِن کانَت لَکَبِیرَةً«7» وَ سَوف‌َ«2» أَ رَأَیت‌َ، دیدی آن کافر«3» را که خدای«4» به هوا گرفت، و آن آن بود که مشرکان سنگی و صنمی مانند جمادی پیش گرفتندی و می‌پرستیدندی، چون یکی از آن نکوتر بدیدندی آن که داشتندی از معبود چندین«5» ساله بینداختندی و آن معبود گرفتندی. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به «هوا» شهوت است، یعنی به دنبال شهوت‌اند و آن را عبادت«6» و مراعات می‌کنند، چنان که عابدان معبودان خود را. أَ فَأَنت‌َ تَکُون‌ُ عَلَیه‌ِ وَکِیلًا، تو بر او وکیلی تا او را از اینکه فساد و ضلال برون«7» آری، یعنی رها کن اینان را با کار خود. اینکه آیت و مانند اینکه منسوخ باشد به آیت جهاد. أَم تَحسَب‌ُ أَن‌َّ أَکثَرَهُم یَسمَعُون‌َ، یا پنداری که بیشترینه ایشان می‌شنوند یا خرد دارند: إِن هُم إِلّا کَالأَنعام‌ِ، نیستند ایشان الّا چون چهار پایان، بلکه ایشان گمراهتراند برای آن که بهایم از مصالح خود آن داند که ایشان نمی‌دانند، و بهایم طاعت خداوندش دارد، و آن که او را علف دهد و مراعات کند، و اینکه کافران طاعت خداوند خود نمی‌دارند که خالق و رزاق ایشان است. و نصب «سبیلا» بر تمیز است. قوله تعالی:

[سوره الفرقان (25): آیات 45 تا 77]

[اشاره]


أَ لَم تَرَ إِلی رَبِّک‌َ کَیف‌َ مَدَّ الظِّل‌َّ وَ لَو شاءَ لَجَعَلَه‌ُ ساکِناً ثُم‌َّ جَعَلنَا الشَّمس‌َ عَلَیه‌ِ دَلِیلاً (45) ثُم‌َّ قَبَضناه‌ُ إِلَینا قَبضاً یَسِیراً (46) وَ هُوَ الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم‌ُ اللَّیل‌َ لِباساً وَ النَّوم‌َ سُباتاً وَ جَعَل‌َ النَّهارَ نُشُوراً (47) وَ هُوَ الَّذِی أَرسَل‌َ الرِّیاح‌َ بُشراً بَین‌َ یَدَی رَحمَتِه‌ِ وَ أَنزَلنا مِن‌َ السَّماءِ ماءً طَهُوراً (48) لِنُحیِی‌َ بِه‌ِ بَلدَةً مَیتاً وَ نُسقِیَه‌ُ مِمّا خَلَقنا أَنعاماً وَ أَناسِی‌َّ کَثِیراً (49) وَ لَقَد صَرَّفناه‌ُ بَینَهُم لِیَذَّکَّرُوا فَأَبی أَکثَرُ النّاس‌ِ إِلاّ کُفُوراً (50) وَ لَو شِئنا لَبَعَثنا فِی کُل‌ِّ قَریَةٍ نَذِیراً (51) فَلا تُطِع‌ِ الکافِرِین‌َ وَ جاهِدهُم بِه‌ِ جِهاداً کَبِیراً (52) وَ هُوَ الَّذِی مَرَج‌َ البَحرَین‌ِ هذا عَذب‌ٌ فُرات‌ٌ وَ هذا مِلح‌ٌ أُجاج‌ٌ وَ جَعَل‌َ بَینَهُما بَرزَخاً وَ حِجراً مَحجُوراً (53) وَ هُوَ الَّذِی خَلَق‌َ مِن‌َ الماءِ بَشَراً فَجَعَلَه‌ُ نَسَباً وَ صِهراً وَ کان‌َ رَبُّک‌َ قَدِیراً (54) وَ یَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ ما لا یَنفَعُهُم وَ لا یَضُرُّهُم وَ کان‌َ الکافِرُ عَلی رَبِّه‌ِ ظَهِیراً (55) وَ ما أَرسَلناک‌َ إِلاّ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (56) قُل ما أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ مِن أَجرٍ إِلاّ مَن شاءَ أَن یَتَّخِذَ إِلی رَبِّه‌ِ سَبِیلاً (57) وَ تَوَکَّل عَلَی الحَی‌ِّ الَّذِی لا یَمُوت‌ُ وَ سَبِّح بِحَمدِه‌ِ وَ کَفی بِه‌ِ بِذُنُوب‌ِ عِبادِه‌ِ خَبِیراً (58) الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ وَ ما بَینَهُما فِی سِتَّةِ أَیّام‌ٍ ثُم‌َّ استَوی عَلَی العَرش‌ِ الرَّحمن‌ُ فَسئَل بِه‌ِ خَبِیراً (59) وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم‌ُ اسجُدُوا لِلرَّحمن‌ِ قالُوا وَ مَا الرَّحمن‌ُ أَ نَسجُدُ لِما تَأمُرُنا وَ زادَهُم نُفُوراً (60) تَبارَک‌َ الَّذِی جَعَل‌َ فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ جَعَل‌َ فِیها سِراجاً وَ قَمَراً مُنِیراً (61) وَ هُوَ الَّذِی جَعَل‌َ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ خِلفَةً لِمَن أَرادَ أَن یَذَّکَّرَ أَو أَرادَ شُکُوراً (62) وَ عِبادُ الرَّحمن‌ِ الَّذِین‌َ یَمشُون‌َ عَلَی الأَرض‌ِ هَوناً وَ إِذا خاطَبَهُم‌ُ الجاهِلُون‌َ قالُوا سَلاماً (63) وَ الَّذِین‌َ یَبِیتُون‌َ لِرَبِّهِم سُجَّداً وَ قِیاماً (64) وَ الَّذِین‌َ یَقُولُون‌َ رَبَّنَا اصرِف عَنّا عَذاب‌َ جَهَنَّم‌َ إِن‌َّ عَذابَها کان‌َ غَراماً (65) إِنَّها ساءَت مُستَقَرًّا وَ مُقاماً (66) وَ الَّذِین‌َ إِذا أَنفَقُوا لَم یُسرِفُوا وَ لَم یَقتُرُوا وَ کان‌َ بَین‌َ ذلِک‌َ قَواماً (67) وَ الَّذِین‌َ لا یَدعُون‌َ مَع‌َ اللّه‌ِ إِلهاً آخَرَ وَ لا یَقتُلُون‌َ النَّفس‌َ الَّتِی حَرَّم‌َ اللّه‌ُ إِلاّ بِالحَق‌ِّ وَ لا یَزنُون‌َ وَ مَن یَفعَل ذلِک‌َ یَلق‌َ أَثاماً (68) یُضاعَف لَه‌ُ العَذاب‌ُ یَوم‌َ القِیامَةِ وَ یَخلُد فِیه‌ِ مُهاناً (69) إِلاّ مَن تاب‌َ وَ آمَن‌َ وَ عَمِل‌َ عَمَلاً صالِحاً فَأُولئِک‌َ یُبَدِّل‌ُ اللّه‌ُ سَیِّئاتِهِم حَسَنات‌ٍ وَ کان‌َ اللّه‌ُ غَفُوراً رَحِیماً (70) وَ مَن تاب‌َ وَ عَمِل‌َ صالِحاً فَإِنَّه‌ُ یَتُوب‌ُ إِلَی اللّه‌ِ مَتاباً (71) وَ الَّذِین‌َ لا یَشهَدُون‌َ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغوِ مَرُّوا کِراماً (72) وَ الَّذِین‌َ إِذا ذُکِّرُوا بِآیات‌ِ رَبِّهِم لَم یَخِرُّوا عَلَیها صُمًّا وَ عُمیاناً (73) وَ الَّذِین‌َ یَقُولُون‌َ رَبَّنا هَب لَنا مِن أَزواجِنا وَ ذُرِّیّاتِنا قُرَّةَ أَعیُن‌ٍ وَ اجعَلنا لِلمُتَّقِین‌َ إِماماً (74) أُولئِک‌َ یُجزَون‌َ الغُرفَةَ بِما صَبَرُوا وَ یُلَقَّون‌َ فِیها تَحِیَّةً وَ سَلاماً (75) خالِدِین‌َ فِیها حَسُنَت مُستَقَرًّا وَ مُقاماً (76) قُل ما یَعبَؤُا بِکُم رَبِّی لَو لا دُعاؤُکُم فَقَد کَذَّبتُم فَسَوف‌َ یَکُون‌ُ لِزاماً (77)

[ترجمه]

نبینی«8» خدایت را چگونه بکشید سایه را«9» اگر خواستی کردی آن را ساکن«10» آنگه کردیم آفتاب را بر آن رهنمای. ----------------------------------- (1). چاپ شعرانی: زلنا. (2). همه نسخه بدلها: فسوف، با توجّه به ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. (3). آب، آج، لب، آل: کافران. [.....]
(4). چاپ شعرانی را. (5). آب، آز: چهل. (6). آز: عبادات. (7). آب، آز، آج، لب، مش، مه: بیرون. (8). آج، لب: ای ننگریستی. (9). آج، لب: بکشیده است سایه زمین را و. (10). آج، لب: خواستی بساختی آرمیده. صفحه : 232 پس ها گرفتیم«1» آن را به خود«2» گرفتنی اندک. و او آن است که کرد برای شما«3» شب را پوشش، و خواب را راحتی و کرد روز پراگنده. و او آن است که بفرستاد بادها را پراگنده در پیش رحمت او«4»، و بفرستادیم از آسمان آبی پاک. تا زنده کنیم به او زمین مرده، و آب دهیم آن را از آنچه آفریده‌ایم چهار پایان را و مردمان بسیار«5». و بگردانیدیم اینکه قرآن میان ایشان تا اندیشه کنند، سر باز زدند بیشترین مردمان الّا کفران«6». و اگر خواهیم«7» ما برانگیزیم«8» در هر دهی«9» ترساننده‌ای. طاعت مدار کافران را و جهاد کن با ایشان به او«10» جهادی بزرگ. او آن است«11» که در آمیخت دو دریا را، اینکه خوش گوارنده«12» است و اینکه شور و تلخ، و بکرد میان هر دو حایلی و منعی ممنوع«13». او ----------------------------------- (1). آج، لب: فرا گرفتیم. (2). آج، لب فرا. (3). آج، لب: که بساخته است شما را. (4). آج، لب، آل: بادها را از بهر زنده کردن درختان در پیش باران او. (5). مش را. (6). آج، لب: مگر ناسپاسی کردن. (7). آج، لب، آل: خواستمانی. [.....]
(8). آج، لب، آل: بفرستادمانی. (9). آج، لب، آل: دیهی. (10). آج، لب، آل: بدان. (11). آب، مش: و او آن خداست. (12). آج، لب، آل: اینکه خوش سخت خوش. (13). آج، لب، آل: منع کرده. صفحه : 233 آن است«1» که بیافرید از آب آدمی، کرد او را نسبی«2» و پیوندی«3»، خدای تو توانا بوده- است. و می‌پرستند بجز خدای آنچه سود ندارد ایشان را، و زیان نکند [ایشان را]
«4» و بوده است کافر بر خدایش یاری کننده«5». و نفرستادیم تو را مگر مژده دهنده و ترساننده. بگو نخواهم«6» از شما بر او«7» مزدی الّا آن را که خواهد که بگیرد«8» به خدایش راهی. و توکّل کن بر«9» زنده‌ای که نمیرد، و تسبیح کن به سپاس او و بس که«10» به گناه«11» بندگانش دانا. «12» آن که بیافرید آسمانها و زمین و آنچه میان آن است در شش روز آنگه مستولی شد بر عرش خدای بخشاینده، بپرس به او دانای را«13». و چون گویند ایشان را سجده کنی خدای«14» را، گویند: چیست رحمان، آیا«15» ما سجده کنیم از آنچه می‌فرمایی«16» ما را، و بیفزاید ایشان را رمیدن. ----------------------------------- (1). آب، مش: و او آن خداست. (2). آط: کرد نسبی، با توجّه به معنی جمله و نسخه آب، تصحیح شد. (3). آج، لب، آل: پدری و خسرو. (4). آط: ندارد، از آب افزوده شد. (5). آج، آل: هم پشت شیطان. (6). آج، لب، آل: نمی‌خواهم. (7). آج، لب، آل از. (8). آج، لب، آل: فرا گیرد. [.....]
(9). آج، لب، آل، مه آن. (10). آج، لب، آل: بسنده است او. (11). آج، لب، آل: بگناهای. (12). عکس نسخه اساس: تا بدین جا افتادگی دارد، از آط، افزوده شد. (13). آج، لب: بدو از مردی آگاه، آل: از او از مردی آگاه. (14). آج، لب، آل: مر خدای بخشاینده. (15). آج، لب، آل: ای، مه: تا. (16). آج، لب، آل: که تو می‌فرمایی، مه: می‌فرمایند. صفحه : 234 دایم«1» است آن که کرد در آسمان برجها، و کرد در آن جا آفتابی«2» و ماهی تابان. و او آن است که کرد شب را و روز را پیاپی برای آن که«3» خواهد که ذکر کند«4» یا خواهد که شکر کند. و بندگان خدای آنان که روند«5» بر زمین خوار«6» و چون خطاب کند به ایشان نادانان گویند که سلام علیکم«7». [125- ر]
و آنان که باشند همه شب خدای را در سجده و بر پای ایستاده«8». و آنان که گویند خدای ما بگردان از ما عذاب دوزخ که عذاب او«9» سخت بوده است. که«10» بد است قرارگاه و جای مقام. و آنان که چون نفقه کنند«11» اسراف نکنند و تقصیر نکنند«12» و باشند میان هر دو به قاعده«13». و آنان که نخوانند با خدای خدای دیگر، و نکشند آن نفس را«14» که حرام کرد خدای الّا بحق و زنا نکنند، و هر که کند ----------------------------------- (1). آج، لب، آل: بزرگوار. (2). آج، لب، آل: در آن چراغی. (3). آج، لب، آل: هر که را. (4). آج، لب، آل: پند گیرد، که با معنی عبارت سازگارتر می‌نماید. (5). آط باشند، آج، لب، آل: آن کسی‌اند که می‌روند. (6). آج، لب، آل: آهسته. [.....]
(7). آج، لب، آل: گویند سخنی با سلامت. (8). آج، لب، آل: سجده کنندگان و ایستادگان. (9). آج، لب، آل: عذاب دوزخ. (10). آط، آب آن، آج، لب، آل اینکه. (11). آج، لب، آل: خرج کنند. (12). آج، لب، آل: تنگ فرا نگیرند. (13). آج، لب، آل: راست. (14). آج، لب، آل آن نفسی. صفحه : 235 آن برسد به عذاب«1». دو چندان کنند او را عذاب روز قیامت و همیشه ماند آن جا خوار. [125- پ]
الّا آن که توبه کند و ایمان آرد و کار نیکو کند آن را بدل کند خدای بدی«2» ایشان به نیکوی، و خدای آمرزنده و بخشاینده است. و هر که توبه کند«3» و کار نکو کند«4» که او توبه کند«5» با خدای باز شدنی. و آنان که حاضر نیایند«6» به دروغ، و چون بگذرند به بازی«7»، بگذرند کریم. و آنان که چون یاد دهند ایشان را«8» به آیات خدای ایشان بنه افتند«9» بر آن کران و کوران. و آنان که گویند خداوند ما بده ما را از زنان ما و فرزندان ما روشنایی چشمها، و کن ما را برای پرهیزگاران پیشرو«10». [126- ر]
ایشان را پاداشت دهند«11» کوشک«12»، به آن صبری که کردند«13» و پیش ایشان باز برند تحیّت«14» و سلام. همیشه باشند در آن جا، نکوست«15» قرارگاه ----------------------------------- (1). آج، لب، آل: ببزه. (2). آج، لب، آل: بدیهای. (4- 3). آج، لب، آل: کرد. (5). آط، آب: او باز شود، آج، لب، آل: او باز می‌گردد. (6). آج، لب، آل: گواهی ندهند. (7). آج، لب، آل: سخن نافرجام. [.....]
(8). آج، لب، آل: پندشان دهند. (9). آط، آب، آج، لب، آل: نیفتند. (10). آب: پیشوا. (11). اساس: دهد، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد. (12). آج، لب، آل: غرفه بهشت. (13). آط: به آنچه صبر کرده باشند، آج، لب، آل: بدانچه صبر کردند. (14). آج، لب، آل: باز آوردند درودها. (15). آب: شگفت. صفحه : 236 و جایگاه. بگو بار نگیرد«1» به شما خدای من اگر نه دعای شما باشد، بدرستی [که]
«2» به دروغ داشتی باشد«3» ملازمت عذاب. قوله تعالی: أَ لَم تَرَ إِلی رَبِّک‌َ، حق تعالی در اینکه آیت تنبیه کرد مکلّفان را بر بعضی نعمتهای خود، گفت: نمی‌بینی که خدای تعالی چگونه بکشید و بگسترد اینکه سایه را، و حقیقت او نابودن آفتاب باشد از جایی که با آن که آفتاب بر آمده بود، و عرب گفتند: «ظل‌ّ» سایه‌ای باشد دایم، و «فی‌ء» سایه‌ای باشد که گاهی برود و گاه آید«4» من فاء اذا رجع. بعضی دگر گفتند: «ظل‌ّ» سایه بامداد باشد و «فی‌ء» سایه نماز شام«5»، و به قول شاعر استشهاد کردند- شعر: فلا الظّل‌ّ من برد الضّحی تستطیعه«6» و لا الفئ من برد العشی‌ّ نذوق و خطاب اگر«7» با رسول است مراد جمله مکلّفان‌اند که«8» تذکیر و تنبیه است ایشان را و منّت«9» ایشان در گستردن سایه، تا ایشان در او بیارامند و از گرمای آفتاب بیاسایند«10». وَ لَو شاءَ لَجَعَلَه‌ُ ساکِناً، و اگر«11» خدای خواستی اینکه سایه را ساکن کردی. عبد اللّه عبّاس گفت: ساکِناً، ای دائما لا یزول، چنان کردی که دایم بودی زایل نشدی، پس شما را انتفاع نبودی به آفتاب. و گفتند: ساکنا بوقوف الشّمس، و اگر خواستی«12» سایه ساکن کردی به آن که آفتاب را بداشتی از سیر. و گفتند: مراد به «ممدود» آن است که سایه‌ای باشد دایم لا من زوال الشّمس من المکان، چنان ----------------------------------- (1). آط، آب: باک ندارد، آج، لب، آل: چه التفات کردی. (2). اساس: ندارد، از آب، افزوده شد. (3). آج، لب، آل: به دروغ داشتید شما پس زود بود که باشد. (4). همه نسخه بدلها: باز آید. (5). همه نسخه بدلها: دیگر. (6). اساس: یستطیعه، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد. [.....]
(7). همه نسخه بدلها: و اگر چه خطاب. (8). همه نسخه بدلها: چه. (9). همه نسخه بدلها بر. (10). همه نسخه بدلها: و گرمای آفتاب نیابند. (11). همه نسخه بدلها، بجز مش چه. (12). آز: خاستی. صفحه : 237 که سایه بهشت باشد لا عن شمس فی قوله: وَ ظِل‌ٍّ مَمدُودٍ«1»ثُم‌َّ جَعَلنَا الشَّمس‌َ عَلَیه‌ِ دَلِیلًا، آنگه آفتاب را بر سایه دلیل کردیم و از مغایبه به خبر آمد از نفس متکلّم بر سبیل تعظیم علی طریقة العرب«2» معروفة«3» من التصرّف فی کلامهم و العدول من نوع الی نوع. و معنی دلالت آفتاب بر سایه آن است که، اگر آفتاب نبودی سایه نشناختندی مردمان، نبینی که سایه در طول و قصر و قلّت و کثرت تبع سیر آفتاب بود، چندان که آفتاب زیرتر بود سایه درازتر بود، و چندان که آفتاب بالا گیرد سایه کوتاه می‌شود. ثُم‌َّ قَبَضناه‌ُ إِلَینا قَبضاً یَسِیراً، آنگه اینکه سایه را قبض کنیم«4» با خود به طلوع آفتاب بر او قبضی اندک. و گفتند: مراد به «یسیر» خفی است، و گفتند: سریع است. قوله تعالی: وَ هُوَ الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم‌ُ اللَّیل‌َ لِباساً، آنگه بر طریق منّت و تذکیر نعمت گفت: و او آن خداست که شب را به لباس شما کرد برای آن لباس خواند که مردم را باز پوشد به ظلمت خود چنان که لباس، تا شما در او بیارامی و ساکن [126 پ]
شوی. وَ النَّوم‌َ سُباتاً، و خواب را راحت شما کرد و آسایش و قطع عمل. و اصل «سبت»، قطع باشد، و منه یوم السّبت، برای آن«5» گفتند خدای تعالی آغاز خلق آسمان و زمین کرد. و زمین روز یک شنبه کرد«6»، روز آدینه«7» تمام بکرد به وقت نماز دیگر، روز شنبه تمام کرد که سبت می‌خوانند آن را قطع کرد برای آن که تمام شده بود، و خدای تعالی در اینکه روز بنی اسرایل را فرمود تا استراحت کنند از عملها، و منه السّبت الحلق، یقال: سبت شعره«8» اذا حلقه، و آن نیز قطع باشد. و نعال«9» سبتی نعلی ----------------------------------- (1). سوره واقعه (56) آیه 30. (2). آب، آز، مش کما هو. (3). همه نسخه بدلها: معروف. (4). همه نسخه بدلها: قبض کردیم. (5). همه نسخه بدلها که. (6). همه نسخه بدلها و. (7). همه نسخه بدلها، بجز آل نماز دیگر، آل: نماز عصر. (8). آل: اسبت شعرا. [.....]
(9). اساس و همه نسخه بدلها: یقال، به قیاس با چاپ شعرانی (8/ 282) و با توجّه به شاهد شعری و موضوع سخن، تصحیح شد. صفحه : 238 باشد که بر او موی نباشد، قال عنتره- شعر: بطل کأن‌ّ ثیابه فی سرحة یحذی نعال السّبت لیس بتوأم و ارض سبتاء، و جمعها سباتی اذا کانت منقطعة عمّا سواها، و المعنی جعلنا نومکم قطعا لاعمالکم. و گفته‌اند معنی آن است که: جعلنا نومکم راحة لأبدانکم. و«1» السّبات التّمدّد، یقال: سبتت المرأة شعرها اذا حلّته من العقص«2»، قال الشّاعر- شعر: و ان سبّته«3» مال جثلا کانّه سدی واثلات من نواسخ«4» خثعما و وجهی دیگر اینکه گفتند که: معنی آن است که«5» جعلنا نومکم نوما لا موتا«6»، برای آن که «نوم» را به «موت» شبهتی است، از اینکه جا گفتند: النّوم اخو الموت«7»، و در معنی مانند اینکه آیت بود که خدای تعالی گفت: وَ الَّتِی لَم تَمُت فِی مَنامِها فَیُمسِک‌ُ الَّتِی قَضی عَلَیهَا المَوت‌َ وَ یُرسِل‌ُ الأُخری إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی«8» وَ جَعَلنا نَومَکُم سُباتاً«11» وَ جَعَل‌َ النَّهارَ نُشُوراً، و روز را حیات«13» کرد در برابر آن که شب خواب را باشد، و خواب برادر مرگ است، یعنی به شب در خواب چون مرده باشی و در روز زنده شوی، من قولهم: نشر المیّت نشورا، و قیل: نشورا«14» انتشارا فی«15» حوائجکم، به شب خفته باشی و به روز ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها اصل. (2). همه نسخه بدلها: من العصف و ارسلته. (3). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، مرحوم شعرانی (تفسیر ابو الفتوح ج 8/ 283) حدس زده که باید «سبتته» باشد. (4). کذا در اساس و برخی نسخه بدلها، آط: نواسح (بی نقطه)، مرحوم شعرانی (8/ 283) «نواسج» حدس زده است. (5). همه نسخه بدلها و. (6). آج، لب، آل که خدای تعالی. (7). همه نسخه بدلها اخ الموت. (8). سوره زمر (39) آیه 42. (9). آط، آب، آز، مش: خواندند، آج، لب، آل، خوانند. (10). همه نسخه بدلها و. (11). سوره نبأ (78) آیه 9، همه نسخه بدلها: و جعلنا نومکم نوما ممتدّا. (12). همه نسخه بدلها: و جعلنا. (13). همه نسخه بدلها: و روز حیات را. [.....]
(14). همه نسخه بدلها ای. (15). همه نسخه بدلها: من. صفحه : 239 پراگنده شوی«1». قوله تعالی: وَ هُوَ الَّذِی أَرسَل‌َ الرِّیاح‌َ بُشراً«2» الرِّیاح‌َ مُبَشِّرات‌ٍ«8» وَ أَرسَلنَا الرِّیاح‌َ لَواقِح‌َ«10» ... أَرسَلنا عَلَیهِم‌ُ الرِّیح‌َ العَقِیم‌َ«12»وَ أَنزَلنا مِن‌َ السَّماءِ ماءً طَهُوراً، و از آسمان فرو فرستادیم آبی پاک، پاک کننده، یعنی آب باران، و آن آبی بود هم پاک و هم پاک کننده. و طهور به معنی مطهّر است، و اینکه حکم آب باران است تا مادام چیزی به او نرسد که او را پلید کند به او رفع حدث توان کردن و ازالت نجاسات. آنگه غرض بیان کرد در اینکه«13» باران فرستادن که گفت: لِنُحیِی‌َ بِه‌ِ بَلدَةً مَیتاً، تا ----------------------------------- (1). آب برای حاجتهای خود. (2). اساس: نشرا، با توجّه به ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. (3). آج، لب، آل: زنده کنید. (4). آط، آب، آز، مش: خوانند. (5). همه نسخه بدلها و کتاب و کتب. (6). آط نشرا. (9- 7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). سوره روم (30) آیه 46. (10). سوره حجر (15) آیه 22. (11). همه نسخه بدلها: و بادی که. (12). سوره زاریات (51) آیه 41. (13). همه نسخه بدلها آب. [.....]
صفحه : 240 زنده کنیم به او زمین مرده را. ابو عبیده گفت: مراد به «بلدة» مکان است برای آن میت گفت ذهابا الی المعنی. و بعضی دگر گفتند: در زمین خشک «میت» گویند بی «ها»، و در کسی که در حیات نبود«1» و برفته باشد «نفس میتة» گویند، فرقا بین الحقیقة و المجاز، و قول اوّل ظاهرتر است و عرب [127- ر]
بیابان را «بلد» خوانند، و «بلده» خوانند، قال الشّاعر- شعر: بلدة لیس بها أنیس وَ نُسقِیَه‌ُ مِمّا خَلَقنا أَنعاماً، ای نجعله«2» سقیا لها، و آن را شرب و نصیب انعام [و]
«3» چهار پایان کنیم، یقال: سقیته الماء و اسقیته، و هر دو متعدّی باشد به دو مفعول. وَ أَناسِی‌َّ کَثِیراً، و مردمان بسیار را. و در «اناسی‌ّ» خلاف کردند و«4» گفتند: جمع انسی‌ّ است جمعا علی لفظه مع « یا » النّسبة ککرسی‌ّ«5» و کراسی‌ّ. و گفتند: انسی‌ّ و انس یکی باشد، و اینکه نسبة الشّی‌ء الی نفسه باشد علی وجه المبالغة، کالاحمری‌ّ للاحمر، و کقول الشّاعر- شعر: الدّهر بالانسان دوّاری «6» ای دوّار. و بعضی دگر گفتند: جمع انسان باشد و الاصل «أناسین»، کسرحان و سراحین، «نون» را با « یا » کردند و در « یا » ادغام کردند فصار أناسی‌ّ. عبد اللّه مسعود گفت، از رسول- علیه السّلام- شنیدم که گفت: هیچ سال نباشد که باران او از سال دیگر بیشتر بود یا کمتر، خدای تعالی روزیها بخشیده است آنچه سال کفاف ایشان باشد به آسمان دنیا فرستد به کیلی معلوم و وزنی معلوم، و لکن چون«7» معصیت کنند خدای تعالی باران از ایشان بگرداند«8» با دریاها و بیابانها«9». وَ لَقَد صَرَّفناه‌ُ بَینَهُم، آنگه گفت: ما باران از میان«10» قسمت کردیم و«11» ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بود. (2). همه نسخه بدلها: نجعلها. (3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها بعضی. (5). آج، لب، آل: کالکرسی. (6). اساس: داوری، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد. (7). همه نسخه بدلها گروهی. (8). آج، لب، آل: باز گرداند. (9). آط، آل، مش فرستد، آب، آج، لب، آز فرستند. (10). چاپ شعرانی: باران را میان ایشان. (11). مش بعضی. صفحه : 241 تصریف کردیم، بعضی را بسیار بدادیم و بهری را اندک. بهری را سالی دهیم و سالی ندهیم. و گفتند: مراد آن است [که]
«1» اینکه باران انواع کردیم، بعضی«2» وابل، بعضی«3» رهام، و بهری ودق، و بهری طل‌ّ«4»، و بهری و سمی‌ّ، و بهری ولی، و بهری طش‌ّ، و بهری رذاذ«5». بهری دیگر گفتند: اینکه تصریف راجع است با ریح، پاره‌ای«6» شمال و پاره‌ای«7» جنوب و پاره‌ای«8» صبا و پاره‌ای«9» دبور. آنگه غرض بیان کرد که: لِیَذَّکَّرُوا، ای لیتذکّروا، اینکه برای آن کردم تا اندیشه کنند. فَأَبی أَکثَرُ النّاس‌ِ إِلّا کُفُوراً، الّا آن است که بیشتر مردمان سر باز زده‌اند الّا کفران و جحود نمی‌کنند. و گفتند مراد آن است که: ایشان را خدای باران دهد، ایشان نسبت با «انواء»«10» کنند و گویند: مطرنا بنوء العقرب، و بنوء السّرطان او الحوت، از اینکه برجها که آن را برج«11» آبی گویند. وَ لَو شِئنا لَبَعَثنا فِی کُل‌ِّ قَریَةٍ نَذِیراً، حق تعالی گفت: اگر ما خواستمانی در هر شهری و دیهی پیغامبری بفرستادمی«12» که مردمان را ترسانیدی«13» و انذار کردی«14» چنان که باران قسمت کرده‌ایم بر همه جایها تا به هر شهری و دیهی می‌برسد، نیز در هر شهری پیغامبری بفرستادمانی تا اعباء«15» نبوت بر تو آسانتر بودی، و لکن مصلحت اقتضا آن کرد که پیغامبر جن‌ّ و انس تو باشی. فَلا تُطِع‌ِ الکافِرِین‌َ، متابعت رای ایشان مکن به دعوت ایشان تو را به اهواء«16» خود. وَ جاهِدهُم بِه‌ِ، و جهاد کن با ایشان یعنی با اینکه کافران به آن جهادی بزرگ. و در ضمیر«17» خلاف کردند، بعضی گفتند: راجع است با قرآن، اینکه قول عبد اللّه ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (3- 2). همه نسخه بدلها: بهری. (4). اساس: طلل، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد. [.....]
(5). همه نسخه بدلها: برد. (9- 8- 7- 6). آط، آب، آز، مش: تارة. (10). اساس: باو، به قیاس با نسخه آط تصحیح شد. (11). همه نسخه بدلها: برجهای. (12). همه نسخه بدلها: بفرستادمانی. (13). آب، آز، مش: ترسانیدندی. (14). آط، آب، آز، مش: کردندی. (15). آب، آز، مش: اعتبار. (16). همه نسخه بدلها: با هوای. (17). همه نسخه بدلها به. صفحه : 242 عبّاس است و حسن. و بعضی دگر گفتند: راجع است با ترک طاعت، یعنی به ترک طاعت ایشان با ایشان جهاد کن. وَ هُوَ الَّذِی مَرَج‌َ البَحرَین‌ِ، و او آن خداست که در آمیخت دو دریا را: یکی دریای خوش، و یکی دریای شور و تلخ. گفتند: «مرج» ارسال الماء فی مجراه باشد، کارسال الخیل فی مرعاه. و بعضی دگر گفتند: «مرج» خلط باشد و آمیختن، و منه قوله تعالی: ... فَهُم فِی أَمرٍ مَرِیج‌ٍ«1» هذا عَذب‌ٌ فُرات‌ٌ، «عذب»، آب خوش باشد که آسان به گلو فرو شود، و اصله الاستمرار، و منه عذبة اللّسان لاستمراره علی الکلام، و منه العذاب لاستمرار الالم. و «فرات»، آبی گوارنده بود، و «ملح» شور باشد، و «اجاج» سخت شود که با تلخی زند. وَ جَعَل‌َ بَینَهُما بَرزَخاً، ای حاجزا، و میان ایشان حایلی و حاجزی کرد تا آمیخته نشوند«6». وَ حِجراً مَحجُوراً، ای مانعا ممنوعا، و قیل: سترا ممنوعا، یعنی حایلی قوی که به هیچ وجه اختلاط نباشد آن را. قوله: وَ هُوَ الَّذِی خَلَق‌َ مِن‌َ الماءِ بَشَراً- الایة، گفت: او آن خدای است که بیافرید از آب یعنی نطفه، آدمی را. فَجَعَلَه‌ُ، پس کرد او را نسبی و صهری، یعنی ----------------------------------- (1). سوره ق (50) آیه 5. (2). آب، آز، مش: ندارد. (3). اساس: یشبّک، با توجّه به آط و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). همه نسخه بدلها: اصل همه. [.....]
(5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (6). آج، لب: شوند. صفحه : 243 نسبی و صهری«1». از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- روایت کردند که: «نسب»«2» آن است که حرام باشد نکاحش، و «صهر» آن که حلال باشد نکاحش. ضحّاک و قتاده و مقاتل گفتند: نسب هفت است که خدای تعالی بیان کرد فی قوله: حُرِّمَت عَلَیکُم أُمَّهاتُکُم وَ بَناتُکُم وَ أَخَواتُکُم وَ عَمّاتُکُم وَ خالاتُکُم وَ بَنات‌ُ الأَخ‌ِ وَ بَنات‌ُ الأُخت‌ِ«3» وَ أُمَّهاتُکُم‌ُ اللّاتِی أَرضَعنَکُم الی قوله: إِلّا ما قَد سَلَف‌َ«4» وَ هُوَ الَّذِی خَلَق‌َ مِن‌َ الماءِ بَشَراً- الایة، گفت: آیت در رسول آمد- علیه السّلام- و در امیر المؤمنین علی که فاطمه را به او داد- و او پسر عم‌ّ رسول اللّه بود نسبش از پسر عمّی بود و سبب از مصاهره و تزویج فاطمه- علیها السّلام. آنگه گفت: ابو بکر«3»- خطبه کرد و فاطمه را«4» خواست و عمر«5» خواست، و رسول هر دو را رد کرد و گفت: مرا نفرموده‌اند. آنگه علی خطبه کرد«6» و رسول- علیه السّلام- اجابت کرد و بدو داد. فاطمه گفت: یا رسول اللّه؟ مردمان مرا طعنه می‌زنند که پدر تو را به مردی درویش داد که مالی ندارد، گفت: 7» یا فاطمة ا ما ترضین انّی قد زوّجتک اقدم النّاس سلما« و اکثرهم علما و افضلهم حلما، راضی نباشی که من تو را به مردی دادم که به اسلام از همه پیشتر است و به علم از همه بیشتر است و به حلم از همه فزونتر! گفت: راضی شدم به«8» آنچه خدای و رسول راضی‌اند برای من. عکرمه گفت از پدرش از جدّش از عبد اللّه عبّاس که گفت: تلقّیتها«9» من فی رسول اللّه [128- ر]
صلّی اللّه علیه و اله- فی قول اللّه تعالی: وَ هُوَ الَّذِی خَلَق‌َ مِن‌َ الماءِ بَشَراً فَجَعَلَه‌ُ نَسَباً وَ صِهراً، گفت«10» از دهن پیغامبر گرفت«11» که گفت در اینکه ----------------------------------- (1). مش دو. (2). اساس گفت، به قیاس با دیگر نسخه بدلها و معنی و روال سخن زاید می‌نماید. (3). اساس رضی اللّه عنه. [.....]
(4). همه نسخه بدلها می. (5). همه نسخه بدلها خطبه کرد و او را می. (6). آج، لب، آل: علی بن ابی طالب- علیه السّلام- خطبه کرد و او را می‌خواست. (7). چاپ شعرانی (8/ 287): اسلاما. (8). همه نسخه بدلها: بر. (9). آط، آب، آز، مش: تلقفتها، آج، لب، آل: تکففتها. (10). آج، لب، آل من. (11). همه نسخه بدلها: گرفتم. صفحه : 245 آیت که: خدای تعالی علقه شنبه«1» بیافرید و در صلب آدم نهاد، آنگه از صلب آدم به صلب شیث رسانید، آنگه آن را می‌گردانید از اصلاب طاهرین به ارحام مطهّرات، آنگه آن را ببخشید و دو نیمه کرد، یک نیمه در صلب عبد اللّه نهاد و یک نیمه«2» در صلب ابو طالب. از نیمه اوّل و فاضلتر مرا آفرید که محمّدم، و مرا نبوّت و رسالت و کتاب داد، و از نیمه دیگر علی را آفرید و او را طهارت و شجاعت و وصیّت داد، فذلک قول اللّه تعالی: وَ هُوَ الَّذِی خَلَق‌َ مِن‌َ الماءِ بَشَراً فَجَعَلَه‌ُ نَسَباً وَ صِهراً وَ کان‌َ رَبُّک‌َ قَدِیراً، فانا و علی‌ّ خلقنا من نور واحد ، مرا و علی را از یک نور آفریده‌اند. ابو الحسن علی‌ّ بن محمّد بن حمدویه القزوینی«3» روایت کرد از ابو احمد بن سلیمان«4» الغازی عن الرّضا- علیه السّلام- عن آبائه- علیهم السّلام- از«5» امیر المؤمنین علی‌ّ- علیه السّلام- که او گفت [رسول- علیه السّلام]
«6» مرا [گفت]
«7»: 8» یا علی‌ّ اعطیت ثلاثا لم اعطها اعطیت صهرا« مثلی و لم اعط و اعطیت مثل زوجتک فاطمة و لم اعط و اعطیت مثل الحسن و الحسین و لم اعط، گفت: تو را سه چیز دادند که مرا ندادند: پدر زنی دادند تو را چون من و مرا ندادند، و جفتی دادند تو را چون فاطمه و مرا ندادند، و فرزندانی دادند تو را چون حسن و حسین و مرا ندادند. زید الشّحّام«9» روایت کرد از صادق- علیه السّلام- از پدرانش از حسین بن علی- علیه السّلام- که او گفت: یک«10» روز با برادرم حسن علی«11» در بعضی کویهای«12» مدینه می‌رفتیم، جابر بن عبد اللّه انصاری و انس بن مالک از پیش ما بر افتادند، امّا جابر مالک نبود بر خود تا در پای ما افتاد و بوسه بر دست و پای ما می‌داد. انس او را ملامت کرد و گفت: تو با سنه«13» و مکان تو از رسول اینکه می‌کنی! جابر گفت: بسیار ----------------------------------- (1). کذا: در اساس، دیگر نسخه بدلها: ندارد. (2). آط، آب، آز: دیگر نیمه، آج، لب، آل: نیمه دیگر. (3). همه نسخه بدلها: ابو الحسن علی بن مهرویه القزوینی. (4). همه نسخه بدلها: ابو احمد داود بن سلیمان. (5). آب، آج، لب، آز، آل، مش: عن. (7- 6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]
(8). اساس: صهرای، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد. (9). همه نسخه بدلها: زید بن الشّحام. (10). همه نسخه بدلها من. (11). آب، آز، مش: حسن بن علی. (12). مش: کوهها. (13). کذا: در اساس، آط، آب، آج، لب، آل: سنت، آز: نسبت، مش: شیبت، تفسیر گازر (7/ 30): سن‌ّ، چاپ شعرانی (8/ 288): شیبت: ضبط اساس می‌تواند به یکی از دو صورت: «سنّت»، و «سنّت» هم خوانده شود. صفحه : 246 مگوی ای انس که من آن شنیده‌ام از رسول در حق‌ّ ایشان که گمان نبردم«1» هرگز که«2» هیچ آدمی را باشد؟ انس گفت«3»: آن چیست«4»! گفت: شنیدم از رسول- علیه السّلام- که گفت: چون خدای تعالی خواست تا مرا بیافریند، نطفه‌ای بیافرید از نوری سپید و در صلب آدم نهاد، آنگه می‌گردانید آن را از اصلاب طاهرین به ارحام مطهّرات«5» تا [به]
«6» صلب عبد المطّلب رسانید، [آنگه]
«7» آن را به دو فرقه کرد: یک فرقه به عبد اللّه داد، و یک فرقه به ابو طالب. از عبد اللّه من آمدم و از ابو طالب«8» علی. آنگه نور من به فاطمه انتقال کرد. از علی و فاطمه، حسن و حسین آمدند و ایشان طاهر«9» مطهّرانند. امّا نطفه من«10» به حسن انتقال کرد و نطفه علی به حسین افتاد، آنگه از او انتقال می‌افتد به ائمّه تا به دامن قیامت. امّا کیفیّت تزویج بر سبیل اختصار گفته شود- ان شاء اللّه«11». راویان اخبار روایت کرده‌اند از امیر المؤمنین«12» و عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس و جابر عبد اللّه انصاری و انس مالک و براء بن عازب و ام‌ّ سلمه زوج النّبی«13»- علیه السّلام- که ایشان گفتند به الفاظی مختلف و معانی متّفق که: چون فاطمه- علیه السّلام- بالغ شد اکابر قریش از اهل سابقه اسلام و شرف و مال، به خواستن او برخاستند«14». رسول- علیه السّلام همه را رد کرد و هر کسی را جوابی کرد«15» بر وجهی. در جمله خاطبان ابو بکر«16» بیامد و گفت: یا رسول اللّه؟ تو اسلام من و سابقه و صحبت«17» من دانی، و آن که من پیری‌ام از قریش، و شنیده‌ام که تو گفتی: کل‌ّ حسب ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها که. (2). دیگر نسخه بدلها: ندارد. (3). همه نسخه بدلها و. (4). همه نسخه بدلها جابر. (5). همه نسخه بدلها: طاهرات. (6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8- 7). همه نسخه بدلها: ابو طالب. (9). آط، آب، آز، مش و. [.....]
(10). همه نسخه بدلها: فاطمه. (11). همه نسخه بدلها تعالی. (12). همه نسخه بدلها علی. (13). همه نسخه بدلها: زوجة النّبی. (14). آب، آز، آل، مش: برخواستند. (15). مش: جوابی داد. (16). آط، آب، آج، لب، مش: ابو بکر صدیق، اساس رضی اللّه عنه. (17). آط، آب، آج، لب، آل: نصیحت. 1»2» صفحه : 247 الله‌و نسب« منقطع الّا حسبی و نسبی« ، هر نسب و سبب منقطع شود الّا نسب و سبب من«3»، مرا رغبت افتاده است که فاطمه را به من دهی. رسول- علیه السّلام- از او اعراض کرد و جوابی نداد. دگر باره باز گفت. اعراض کرد. به بار سه دیگر گفت. [رسول گفت]
«4»: یا با بکر«5»؟ کار فاطمه به من نیست«6»، کار او به خداست، خدای تعالی دهد او را به آن که او خواهد. ابو بکر بیرون آمد و اینکه حال با عمر باز گفت، گفت: من می‌ترسم که نباید که رسول را از من کراهتی باشد«7» و بر من سخطی کند«8»، و اینکه اعراض برای آن است. عمر گفت: باش تا [128 پ]
من بروم و من بر اینکه«9» خطبه کنم، اگر با من همین گوید تو ایمن باش از آنچه اندیشه کرده‌ای. آنگه بیامد و همان سخن که ابو بکر گفته بود بگفت. رسول- علیه السّلام- همان جواب داد«10». باز آمد«11» و ابو بکر را گفت: جواب همان است که تو را گفت، امّا گمان چنان است که او را برای بعضی«12» رؤسای عرب باز گرفته است که او را عدّتی«13» و شوکتی [باشد]
«14» تا با او معتضد شود. ایشان در اینکه بودند«15» عبد الرّحمن عوف در آمد و گفت: شما در چه چیزی! اینکه حدیث«16» با او بگفتند. عبد الرّحمن گفت: من بروم و بخواهم او را، و گمان چنان است که به من دهد. عمر گفت چرا! گفت: برای آن که مرا مال بسیار است، و رسول مردی درویش است و ممکن است که به مال مایل شود تا صرف کند بر بعضی کارهای خود. آنگه بر خاست«17» و جامه‌های نیکو بپوشید و طیب بر خویشتن کرد و بیامد و خطبه کرد. رسول- علیه السّلام- هیچ جواب نداد او را. عبد الرّحمن گمان برد که رسول- علیه السّلام- برای آن توقف کرد تا او مهر معیّن کند، گفت: یا رسول اللّه؟ از مهر ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: نسب و سبب. (2). همه نسخه بدلها: نسبی و سببی. (3). مش که منقطع نشود. (14- 4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها: ابو بکر. (6). مش: کار و اختیار فاطمه به من تعلّق ندارد. [.....]
(8- 7). همه نسخه بدلها: هست. (9). همه نسخه بدلها: و من نیز اینکه. (10). مش: همان جواب داد که به ابو بکر داده بود. (11). مش: عمر باز آمد. (12). مش از. (13). همه نسخه بدلها: عددی. (15). آط، آب، آز، مش که. (16). آب، آز، مش را. (17). آج، لب، آل: برخواست. صفحه : 248 چندین شتر، و چندین گوسپند، و چندین بنده، و چند«1» زر و سیم. رسول- علیه السّلام- خشم گرفت و دست دراز کرد و«2» از سنگ ریزه مسجد برگرفت و در کنار عبد الرّحمن عوف ریخت«3» و گفت: اینکه بردار تا مالت بیشتر شود، آن سنگ ریزه در دست رسول- علیه السّلام- تسبیح کرد و چون به دامن عبد الرّحمن عوف رسید درّ و مرجان گشت، آنگه گفت: یا عبد الرّحمن؟ نه چند«4» بار گفتم که کار فاطمه به من تعلّق ندارد، به خدای تعلّق دارد، و او را خدای دهد به آن که خواهد. و اللّه اگر دگر باره از شما کسی او را از من بخواهد شکایت او را به خدای گویم. [و در آن که سنگ ریزه بر دست رسول- علیه السّلام- تسبیح کرد]
«5» کعب بن مالک الانصاری اینکه بیتها بگفت- شعر: فان یک موسی کلّم اللّه جهرة علی جبل الطّور المنیف المعظّم فقد کلّم اللّه النّبی‌ّ محمّدا علی الموضع الاعلی الرّفیع المسوّم و ان یک نمل البرّ بالوهم کلّمت سلیمان ذا الملک الّذی لیس بالعمی فهذا نبی‌ّ اللّه احمد سبّحت صغار الحصی فی کفّه بالتّرنّم علیک«6» سلام اللّه ما هبّت الصّبا و ما دارت الافلاک طورا بانجم عبد الرّحمن از آن جا برون آمد خجل شده، و با نزدیک ابو بکر و عمر آمد و آنچه رفته بود باز گفت. پس از آن یک روز ابو بکر و عمر و سعد معاذ انصاری که رئیس اوس بود حاضر آمدند«7» و اینکه حدیث کردند، گفتند: رسول سادات و اشراف قریش را رد کرد در باب فاطمه، و همه کس خطبه کردند و رغبت نمودند، و علی ابو طالب هیچ تعرّض نکرد و خطبه نکرد همانا که منع او از آن است که مال«8» ندارد، گمان چنان است که خدای و پیغامبر فاطمه را برای او باز گرفته‌اند و لکن بیایید تا برویم و از او بپرسیم و گوییم چه منع کرد تو را از آن که فاطمه را از رسول- علیه السّلام- بنخواستی«9» و جمله بزرگان قریش خواستند! اگر گوید: منع، قلّت ذات الید است، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: چندین. (2). همه نسخه بدلها کفی. (3). مش: انداخت. (4). مش: چندان. (5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]
(6). همه نسخه بدلها: علیه. (7). همه نسخه بدلها: آمد. (8). همه نسخه بدلها: مالی. (9). آط: بنخاستی. صفحه : 249 یاری دهیم او را به آنچه ممکن باشد. برخاستند«1» و بنزدیک علی آمدند و او را در خرماستان بعضی انصاریان یافتند که آن را آب می‌داد به اجرتی. چون ایشان را بدید ایشان را بنشاند، و آن رطبی که حق او بود در پیش ایشان نهاد. ایشان از آن بخوردند و اینکه حدیث با او بگفتند. ابو بکر«2» گفت: یا ابا الحسن؟ خدای تعالی مجامع فضل و شرف در تو جمع کرد، و تو را به انواع کرامت مخصوص کرد، و هیچ خصلت از خصال خیر ندانیم و الّا در تو موجود است، و مکان تو از رسول- علیه السّلام- از قرابت و صحبت و سابقه پوشیده نیست، و اشراف قریش«3» اینکه خطبه کردند و تو نکردی، چه منع کرد تو را از اینکه! چرا نروی و فاطمه«4» را از رسول نخواهی که در اینکه مناکحت شرف دنیا و آخرت است، و گمان ما چنان است که خدا و پیغامبر او را برای تو باز گرفته‌اند«5». چون ایشان اینکه سخن بگفتند، امیر المؤمنین را آب در چشم بگردید، گفت: [129- ر]
به هر حال جای رغبت است، و امّا منع من یکی دست تنگی است، و یکی آن که شرم می‌دارم که مواجهه با رسول- علیه السّلام- اینکه سخن«6» گویم. ایشان گفتند: به هر حال تو را اینکه خطبه باید کردن، و او را تحریص کردند. امیر المؤمنین«7»- علیه السّلام- با خانه آمد و جامه بدل کرد و آمد تا به در حجره رسول- علیه السّلام- رسول- علیه السّلام- در حجره ام‌ّ سلمه بود، در بزد رسول- علیه السّلام- در بزدن«8» علی«9» بشناخت پیش از آن که او گفت من علی‌ام، گفت: یا ام‌ّ سلمه؟ برخیز و در بگشای که هذا رجل یحبّه اللّه و رسوله و یحب‌ّ اللّه و رسوله. ام‌ّ سلمه گفت: اینکه کیست که اینکه منزلت دارد و تو مرا می‌فرمای که در بگشای تا او در آید، و خدای تعالی ما را فرمود تا حجاب کنیم! رسول گفت: 10» یا ام‌ّ سلمة بالباب رجل لیس بالخرق و لا بالنّزق«، مردی است که بر اینکه در است«11» سبکسار ----------------------------------- (1). آب، آج، لب، آز، آل، مش: برخواستند. (2). اساس رضی اللّه عنه. (3). همه نسخه بدلها جمله. (4). همه نسخه بدلها: او. (5). اساس: باز گرفته است، به قیاس با نسخه آط و معنی عبارت، تصحیح شد. (6). مش را. (7). مش علی. (8). همه نسخه بدلها: زدن. (9). همه نسخه بدلها: او. (10). همه نسخه بدلها: بالبرق. [.....]
(11). آج، لب، آل: مردی است در اینکه درگه. صفحه : 250 نیست، و هو اخی و إبن عمّی و احب‌ّ الخلق الی‌ّ، او برادر من است و پسر عم‌ّ من، و دوست‌ترین خلقان بنزدیک من. ام‌ّ سلمه گفت: من برفتم و در بگشادم، به خدایی خدای که او در«1» به دست می‌داشت تا آنگه که بدانست که من در حجاب رفتم«2»، آنگه در آمد و سلام کرد و گفت: السّلام علیک یا رسول اللّه و رحمة اللّه و برکاته. رسول- علیه السّلام- گفت: و علیک السّلام و رحمة اللّه و برکاته، و پیش رسول بنشست و ساعتی سر در پیش افگند و می‌خواست تا سخنی گوید و شرم می‌داشت. رسول گفت: 3» یا علی؟ ا لک« حاجة، حاجتی داری! گفت: آری یا رسول اللّه. گفت: بگو، هر حاجت که خواهی«4» مقضی است. امیر المؤمنین گفت: یا رسول اللّه؟ تو دانی که مرا از پدر و مادر تو پذیرفته‌ای، و مرا به جای فرزندان داشته‌ای، و پدر کرده‌ای مرا و تربیت کرده‌ای و ادب آموخته‌ای و بر من از مادر و پدر مشفقتر بوده‌ای، و تو دانی یا رسول اللّه که ذخیره من در دنیا و آخرت تویی، و حق‌ّ من و قرابت من سابقه من پوشیده نیست بر تو یا رسول اللّه. و من شنیدم که تو گفتی: کل‌ّ سبب و نسب منقطع الّا سببی و نسبی. رسول- علیه السّلام- گفت: امّا السّبب فقد سبّب اللّه و امّا النّسب فقد قرّب اللّه. ای رسول اللّه؟ مرا رغبت افتاده است در فاطمه، و من به خطبت و رغبت«5» آمده‌ام، و مرا می‌باید تا مرا«6» از او نسلی و فرزندانی باشند. رسول- علیه السّلام- گشاده روی شد، و در روی او بخندید و گفت: یا علی چیزی داری تا فاطمه«7» را بدان به تو دهم! گفت: یا رسول اللّه؟ احوال من بر تو پوشیده نیست که مرا«8» اسبی و شتری آبکش و تیغی و درعی است«9». رسول- علیه السّلام- گفت: امّا اسبت به کار باید«10» تا بر او جهاد کنی. امّا تیغ ----------------------------------- (1). مش را. (2). همه نسخه بدلها: شدم. (3). همه نسخه بدلها: لک. (4). آط، آب، آز، مش: داری. (5). همه نسخه بدلها او. (6). مش: ندارد. (7). همه نسخه بدلها: او. (8). همه نسخه بدلها در جهان جز. (9). همه نسخه بدلها: نیست. (10). آط: به کار آیدت، دیگر نسخه بدلها: به کارت آید. صفحه : 251 نگریزد از او تو را تا به زدن او دفع کنی از دین خدای و روی رسول خدای. امّا شتر به کار باید«1» تا رحلی و چیزی بر او نهی. برو«2» درع بفروش. امیر المؤمنین«3»- علیه السّلام- از پیش رسول بیامد«4» و به نمازگاه خود رفت و نماز می‌کرد. رسول- علیه السّلام- سلمان را بفرستاد گفت«5»: برو علی را بخوان. سلمان بیامد و گفت: اجب رسول اللّه، اجابت کن رسول خدای را. علی با پیش رسول آمد، چون در آمد رسول گفت: 6» ابشر یا علی‌ّ فان‌ّ اللّه قد زوّجک بها فی السّماء قبل ان یزوّجکها« فی الارض، بشارت باد تو را ای علی که خدای تعالی فاطمه را به تو داد در آسمان پیش از آن که من او را به تو دهم در زمین. در اینکه حال فرشته‌ای به من آمد با پرها و رویهای مختلف که پیش از آن نیامده بود، و مرا بگفت: ابشر یا محمّد باجتماع الشّمل و طهارة النّسل. من گفتم: یا فرشته؟ نام تو چیست! گفت: نسطاییل«7»، یکی از جمله موکّلانم به قائمه‌ای از قوایم عرش. و من اینکه بشارت از خدای تعالی بخواسته‌ام، و جبریل بر اثر من می‌آید به تفصیل اینکه حال. عبد اللّه میمون گفت: مرا«8» روایت کرد ابو حنیفه در مکّه- و جماعتی بسیار طالبیان در پیرامن«9» او بودند ایستاده و نشسته- از ابو الزبیر، از جابر عبد اللّه انصاری از رسول- علیه السّلام- حدیث محمود الملک، چنان که برفت«10» [129- پ]
و قوله: جئتک لتزوّج النّور من النّور. رسول- علیه السّلام- گفت: اینکه سخن تمام نگفته بود محمود تا جبریل فرو آمد و رسول را بشارت داد و گفت: خدای تعالی اینکه عقد بفرمود بستن در آسمان، و حریری ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: به کار آیدت. (2). همه نسخه بدلها و. (3). مش علی صلاة اللّه و سلامه علیه. [.....]
(4). مش: بیرون آمد. (5). مش یا سلمان. (6). مش: ازواجکم، آج، لب، آل: زوجکما، چاپ شعرانی (8/ 291): ازوّجکها، که ظاهرا بر همه نسخه‌ها رجحان دارد. (7). لب: نسطاهل. (8). همه نسخه بدلها: ما را. (9). همه نسخه بدلها: در دنبال. (10). مش: برگرفت. صفحه : 252 سپید از حریرهای بهشت در دست من نهاد، دو سطر«1» بر آن جا نبشته از«2» نور. من گفتم: یا جبریل«3»؟ چیست«4» که اینکه جا نوشته است! گفت: اینکه جا نوشته است که: خدای تعالی اطّلاعی کرد بر زمین و تو را برگزید و رسالت داد. و بار دیگر اطّلاع کرد و برای تو برادری و صاحبی و وزیری«5» برگزید و دختر تو را به او داد. من گفتم: آن کیست! گفت: برادرت در دین و پسر عمّت در نسب- علی‌ّ بن ابی طالب. و خدای تعالی بفرمود خازنان بهشت را تا بهشتها بیاراستند، دور و قصور و غرف و منازل او. و درخت طوبی را فرمود تا بار برگرفت به انواع حلی‌ّ و حلل. و حور العین را بفرمود تا «یس» و «طه» و «طواسین» و «حوامیم» می‌خواندند. و بادهای بهشت را فرمود تا انواع عطر و طیب در بهشت بپراگند، و بفرمود تا فرشتگان آسمانها در آسمان چهارم حاضر آمدند بنزدیک بیت المعمور ملائکه صفح«6» اعلی و ملائکه آسمان هفتم و آسمان ششم و پنجم و چهارم و سیم و دوم و اوّل حاضر آمدند. و بفرمود تا منبر کرامت بنهادند بر در بیت المعمور آن منبر«7» که آدم بر او خطبه کرد چون خدای تعالی او را اسماء باز آموخت و آن منبری است از نور، و فرشته‌ای را فرمود تا بر آن منبر رفت نام او «راحیل»، و او فرشته‌ای است. که در میان فرشتگان از او فصیحتر نیست و او را گفت تا خطبه کند و حمد و ثنای خدای کند«8». و در بعضی کتب آمد که: خطبه «راحیل» اینکه بود: 9»10»11»12» الحمد للّه الاوّل قبل اوّلیة الاولین الباقی بعد فناء العالمین نحمده اذ جعلنا ملائکة روحانیّین و بربوبیّته مذعنین و له« علی ما انعم علینا« شاکرین حجبنا من الذّنوب و سترنا من العیوب اسکننا علی السّموات و قرّبنا الی السّرادقات و حجب علینا« النّهم للشّهوات« و جعل نهمتنا و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: و سطری. (2). همه نسخه بدلها: بود. (3). آج، لب، آل اینکه. (4). آط، آب، آز، مش: چیست اینکه. (5). همه نسخه بدلها: ولیّی. (6). آب، آز، مش: صفیح. (7). آط، آب، آز، مش: منبری است، آج، لب، آل: منبر است. [.....]
(8). مش: ثنای او کرد. (9). همه نسخه بدلها: فله. (10). اساس: عنّا، که با توجّه به آج و لب و آل، تصحیح شد. (11). آط، آب، آج، لب، آل، عنّا. (12). آط، آج، لب، آل: الشّهوات، آب، آز، مش: فی الشّهوات. 1»2»3»4»5»6»7»8»9» صفحه : 253 الله‌شهوتنا فی تقدیسه« و تسبیحه، الباسط رحمته الواهب نعمته جل‌ّ عن الحاد اهل الارض« من المشرکین و تعالی بعظمته عن افک الملحدین انذرنا بأسه و عرّفنا سلطانه توحّد فعلا فی الملکوت الاعلی و احتجب عن الابصار و اظلم نور عزّته [الانوار]
« فکان« من اسباغ نعمته و اتمام قضیّته« ان رکّب الشّهوات فی بنی آدم اذ خصّهم بالامر اللّازم لینشر لهم الاولاد و ینشئ« لهم البلاد فجعل الحیوة سبیل الفتهم و الموت غایة فرقتهم و الی اللّه المصیر. اختار« الملک الجبّار صفوة کرمه و عبد« عظمته لامته سیّدة النّساء بنت خیر النّبیّین و سیّد المرسلین و امام المتّقین صاحب المقام المحمود و الیوم المشهود و الحوض المورود فوصل حبله بحبل رجل من اهله صاحبه المصدّق دعوته المبادر الی [کلمته]
« علی‌ّ الوصول بفاطمة البتول بنت الرّسول، قال اللّه تعالی- عزّ و جل‌ّ: (زوجت عبدی من أمتی فاشهدوا ملائکتی)، خدای تعالی گفت عقیب خطبه اینکه فرشته که«10». پرستارم را به بنده‌ای«11» دادم، گواه باشی ای فرشتگان، گفت: آسمانها از خرّمی بجنبیدند«12» و خدای تعالی مرا فرمود که: عقد ببند. من عقد بستم و فرشتگان را گواه کرد، و اینکه نوشته گواهی فرشتگان است بر اینکه حریر، و خدای تعالی مرا فرمود تا بر عوض کنم و مهری از مشک سپید بر او نهم و به رضوان سپارم خازن بهشت. و خدای تعالی درخت طوبی را فرمود تا آنچه داشت از حلّی و حلل نثار کرد، آنگه ابری بفرستاد تا درّ و یاقوت و انواع جواهر نثار کرد، و فرشتگان سنبل و قرنفل برافشاندند و حور العین برچیدند و به«13» یکدیگر می‌دهند و به آن فخر می‌کنند تا به روز قیامت و می‌گویند: اینکه از نثار فاطمه است. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: تهلیله. (2). آط، مش: الارضین. (9- 3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها: و کان. (5). آب، آز، آل، مش: قصّته، آج، لب: قصه. (6). اساس: نهی، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (7). همه نسخه بدلها: اختیار. (8). همه نسخه بدلها: عند. (10). همه نسخه بدلها من. [.....]
(11). همه نسخه بدلها: بنده‌ام. (12). آط: بخندید، دیگر نسخه بدلها: بخندیدند. (13). همه نسخه بدلها به هدیه. صفحه : 254 آنگه فرمود تا آن ابر طومارهایی نثار کرد به مهر مشک، و فرشتگان [130- ر]
گفتند: بار خدایا؟ اینکه«1» چیست! گفت: اینکه ودیعه‌هایی«2» است شیعه علی و فاطمه را بنزدیک شما تا«3» روز قیامت. [چون روز قیامت]
«4» باشد بر صراط بایستند و هر کس که بر شما بگذرد که مثقال حبّه‌ای از محبّت علی در دل او باشد و محبّت فاطمه و فرزندانش، اینکه جواز به او دهی به بهشت و بیزاری از دوزخ و او را به بهشت بری بی حساب، اینکه حکمی است که من کردم پیش از آن که خلق را آفریدم. آنگه گفت: چون روز قیامت باشد، من بر سر صراط بایستم و اینکه فرشتگان با من آن طوامیر«5» در دست گرفته، چون یکی از شیعه ما و دوستداران ما به او بگذرد، اینکه نامه به دست راست او دهند بر عنوانش نبشته: براءة من العلی‌ّ الجبّار لشیعة علی‌ّ و فاطمة من النّار. آنگه برای ایشان نجیبهایی«6» بیارایند«7» از نور پالانها بر او نهاده از یاقوت سرخ به فرش حریر و دیبای عبقری‌ّ سبز. اولیا بر آن نجیبان«8» و فرشتگان در پس و پیش ایشان«9» به هیچ نرسد«10» الّا از راه ایشان دور شود به اجلال و اکرام ایشان، و خلایق در ایشان می‌نگرند و آن کرامات می‌بینند تا به در بهشت رسند«11» آن طومارها بر افرازند«12» و گویند: بیایی ای خلایق و جواز خدای بخوانی«13». رضوان و خزنه گویند ایشان را: یا اولیاء اللّه؟ ادخُلُوها بِسَلام‌ٍ آمِنِین‌َ«14»وَ هُوَ الَّذِی خَلَق‌َ مِن‌َ الماءِ بَشَراً فَجَعَلَه‌ُ نَسَباً وَ صِهراً وَ کان‌َ رَبُّک‌َ قَدِیراً فامر اللّه یجری الی قضائه، و قضاؤه یجری الی قدره«1»، و لکل‌ّ قضاء قدّر، و لکل‌ّ قدر اجل و: لکل‌ّ اجل کتاب، یمحوا اللّه ما یشاء و یثبت و عنده ام‌ّ الکتاب«2». ثم‌ّ ان‌ّ اللّه تعالی امرنی ان ازوّج فاطمة من علی‌ّ و اشهدکم انّی قد زوّجتها ایّاه علی اربع مائة مثقال فضّة. آنگه گفت: بدانی ای معاشر مهاجر و انصار که جبریل بنزدیک من آمد و مرا خبر داد که خدای تعالی فرشتگان را بنزدیک بیت المعمور جمع کرد و ایشان را گفت: گواه باشی که من«3» پرستارم را فاطمه را به بنده خود«4» دادم علی‌ّ بن ابی طالب. آنگه«5» بنشست و گفت: یا علی برخیز و برای خود خطبه کن. امیر المؤمنین«6» برخاست«7» و اینکه خطبه بر خواند: 8»9» الحمد للّه الّذی قرب من حامدیه، و دنا من سائلیه، و وعد الجنّة من یتّقیه، و انذر بالنّار من یعصیه، نحمده علی قدیم احسانه و ایادیه، حمد من یعلم انّه خالقه و باریه، و ممیته و محییه و سائله عن مساویه، و نستعینه و نستهدیه، و نؤمن به و نستکفیه، و نشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له شهادة تبلغه و ترضیه و ان‌ّ محمّدا عبده و رسوله، صلاة تزلفه و تحظیه، و ترفعه و تصطفیه، ان‌ّ خیر ما افتتح« به و اختتم«، قول اللّه تعالی: وَ أَنکِحُوا الأَیامی مِنکُم وَ الصّالِحِین‌َ مِن عِبادِکُم وَ إِمائِکُم «10» وَ أَذِّن فِی النّاس‌ِ بِالحَج‌ِّ یَأتُوک‌َ رِجالًا وَ عَلی کُل‌ِّ ضامِرٍ یَأتِین‌َ مِن کُل‌ِّ فَج‌ٍّ عَمِیق‌ٍ«12» تَتَجافی جُنُوبُهُم عَن‌ِ المَضاجِع‌ِ«5» وَ یَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، آنگه حق تعالی پس از اینکه در حدیث مشرکان گرفت و گفت: ایشان می‌پرستند بدون خدای چیزی که ایشان را منفعت نکند و نتواند، و مضرّت نکند و نتواند از آن که جماد است. وَ کان‌َ الکافِرُ عَلی رَبِّه‌ِ ظَهِیراً، و کافر یار است شیطان را بر خدای تعالی، [یقال: ا]
«6» ظهرت فلانا علی فلان و اعنته علیه، فلان را بر فلان یاری دادم، یعنی یاور بودم. و گفته‌اند: معنی آن است که ظَهِیراً، ای ذلیلا مهینا متروکا مطر [و]
«7» حا وراء الظّهر من قول العرب: ظهرت به اذا طرحته وراء ظهرک فلا تلتفت الیه، یعنی کافر بنزدیک خدای ذلیل و مهین باشد بمنزلت کسی که او را«8» پس پشت افگنند و با او ننگرند. آنگه رسول را گفت: ما تو را نفرستادیم الّا تا بشارت دهنده و ترساننده باشی، یعنی کار تو اینکه است، تو حفیظ و و کیل اینان نه‌ای، اینان را با من گذار«9». آنگه گفت: قُل ما أَسئَلُکُم، بگو ای محمّد که من از شما مزدی نمی‌خواهم بر ادای رسالت تا شما مرا متّهم داری که اینکه دعوت برای طمع مال می‌کنم. إِلّا مَن شاءَ أَن یَتَّخِذَ إِلی رَبِّه‌ِ سَبِیلًا، اینکه استثنای منقطع است برای آن که «من شاء ان یتّخذ»، از جنس مزد ادای رسالت نباشد، و استثنای منقطع به معنی «لکن» باشد، یعنی لکن آن کس که«10» خواهد که راهی کند به خدای تعالی به انفاق مال در سبیل ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: کاری. (7- 6- 2). همه نسخه بدلها: ندارد. (3). همه نسخه بدلها بود. (4). همه نسخه بدلها تمّت التّزویج. [.....]
(5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها با. (9). آط: گزار. (10). همه نسخه بدلها او. صفحه : 277 خدای تعالی. و گفتند معنی آن است که: لکن من شاء ان یتّخذ الی ربّه سبیلا، هر که خواهد که او به طاعت«1» خدای راهی سازد، او را نیست که آن کند، و اینکه خبر را حذف کند لدلالة الکلام علیه فی الوجهین. وَ تَوَکَّل عَلَی الحَی‌ِّ الَّذِی لا یَمُوت‌ُ، و گفت: یا محمّد؟ توکّل بر آن خدای کن که او زنده است و نمیرد. وَ سَبِّح بِحَمدِه‌ِ، و تسبیح کن [به حمد]
«2» و شکر خدای- عزّ و جل‌ّ- بمانند آن که گوید«3»: الحمد للّه علی الائه و حسن بلائه، و الحمد للّه علی انعامه و احسانه و عظیم امتنانه، الحمد للّه کما هو اهله و مستحقه. در خبر می‌آید که چون بنده گوید: الحمد للّه کما هو اهله ، فریشتگان از نوشتن فرو ایستند، حق تعالی گوید: چرا اینکه که بنده من گفت بر او ننوشتی! گویند: بار خدایا؟ او چیزی گفت که ما ندانیم، او گفت: حمد و شکر تو را چنان که«4» سزاوار آنی، و ما چه دانیم که تو سزاوار چه‌ای از شکر؟ حق تعالی گوید: همچنین که او گفت بنویسی که جزای آن من دهم [135- ر]
. وَ کَفی بِه‌ِ بِذُنُوب‌ِ عِبادِه‌ِ خَبِیراً، او بس است که به گناه [بندگان]
«5» عالم است، یعنی علم او به گناه بندگان بس در باب آن که ایشان را مستحق‌ّ آن باشد«6» تا هر کسی را بسزا جزا دهد«7». الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ، گفتند: محل‌ّ «الّذی» جرّ است بکونه صفة للحی‌ّ الّذی لا یموت، و شاید تا محل‌ّ او رفع بود بر خبر ابتدای«8» محذوف، آن خدای که آسمان و زمین بیافرید و آنچه در میان آن است به شش روز. «سماوات» گفت و آن جمع است، و «ارض»«9» واحد است. آنگه گفت: وَ ما بَینَهُما، و نگفت: و ما بینهن‌ّ، برای آن که آن را چون دو صنف کرد، و مثله قول القطامی‌ّ- شعر: الم یجزیک ان‌ّ حبال قیس و تغلب قد تباینتا انقطاعا و قول الاخر: ----------------------------------- (1). آط، آب، لب، آز به. (5- 2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (3). آب، آز، مش: گویند. (4). همه نسخه بدلها تو. (6). همه نسخه بدلها: ایشان مستحق‌ّ آن باشند. (7). همه نسخه بدلها: دهند. (8). همه نسخه بدلها: خبر مبتدای. (9). همه نسخه بدلها گفت. صفحه : 278 ان‌ّ المنیّة و الحتوف کلاهما«1» بذوی المحارم یرقبان سوادی ثُم‌َّ استَوی عَلَی العَرش‌ِ، آنگه بر عرش مستولی شد بر آن تفسیر که رفت«2». فَسئَل بِه‌ِ خَبِیراً، در او چند قول گفتند: یکی آن که، فسئل [به]
«3» رجلا عالما باللّه یخبرک عنه، چون از خدای پرسی عالمی را پرس که او را شناسد«4» حق معرفت تا تو را از او به حق خبر دهد. إبن جریج گفت: فسئل به«5» خبیرا، و مراد به «خبیر» خداست، یعنی او را از او پرس و «با» به معنی «عن» باشد کقول الشّاعر- شعر: فان نسئلونی بالنّساء فانّنی بصیر بادواء النّساء طبیب ای عن النّساء. وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم‌ُ اسجُدُوا لِلرَّحمن‌ِ، چون اینکه کافران را گویند سجده کنی خدای را، قالُوا وَ مَا الرَّحمن‌ُ، گویند: رحمان چه باشد! کافران گفتند: ما رحمان کذّاب یمامه«6» را شناسیم، یعنی مسیلمه را که او لقب خود رحمان«7» کرده بود. حمزه و کسائی «لما یأمرنا»، به « یا » خواندند بر خبر مغایبه، یعنی رحمان«8» برای [آن که]
«9» او می‌فرماید یعنی خدا. و باقی قرّاء به «تا» ی خطاب خواندند«10»، یعنی تو می‌فرمایی ما را ای محمّد. وَ زادَهُم نُفُوراً، و اینکه گفتار«11» ایشان را بیفزود نفور از دین. گفتند: سفیان ثوری چون اینکه آیت خواندی، سر بر آسمان داشتی و گفتی: الهی زادتی لک خضوعا ما زاد اعداک نفورا، بار خدایا؟ آنچه دشمنان«12» تو را نفور فزود، مرا خضوع و فروتنی فزود. تَبارَک‌َ الَّذِی جَعَل‌َ فِی السَّماءِ بُرُوجاً، متعالی است و باقی است، آن خدای است«13» که در آسمان برجها کرد، و آن دوازده برج است: حمل، و ثور، و جوزاء، و ----------------------------------- (1). آط، آب، مش: کلیهما. (2). همه نسخه بدلها: رفت. [.....]
(9- 3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها به. (5). همه نسخه بدلها: عنه. (6). اساس: امامه، به قیاس با دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (8- 7). اساس و همه نسخه بدلها: رحمن. (10). همه نسخه بدلها: به «تا» خواندند خطاب را. (11). آط، آب، آز، مش تو. (12). اساس آنچه، که با توجّه به نسخه بدلها و معنی عبارت زائد می‌نماید. (13). همه نسخه بدلها: ندارد. صفحه : 279 سرطان، و اسد، و سنبله، و میزان، و عقرب، و قوس، و جدی، و دلو، و حوت. و آن دوازده برج، خانه‌ها و منازل اینکه هفت ستاره‌اند که: زحل، و مرّیخ، و مشتری، و زهره، و عطارد، و آفتاب، و ماه‌اند. حمل و عقرب خانه«1» مرّیخ است، و ثور و میزان خانه«2» زهره است«3»، جوزاء و سنبله خانه«4» عطار داند، و قوس و حوت خانه«5» مشتری‌اند«6»، جدی و دلو خانه«7» زحل‌اند«8»، سرطان [خانه]
«9» قمر است«10»، اسد خانه آفتاب است. و اینکه بر [و]
«11» ج بر چهار ضرب است: بخشنده بر چهار طبع در چهار فصل«12» هر یکی سه برج، و آن را مثلّثات خوانند: حمل و اسد و قوس مثلثه ناری است«13»، ثور و سنبله و جدی مثلّثه ارضی است، جوزاء و میزان و دلو مثلّثه هوای«14» است، سرطان و عقرب و حوت مثلّثه آبی است. مفسّران خلاف کردند در تفسیر بروج، عطیّة العوفی گفت: مراد به بروج کوشکها«15» است که نگاهبانان و حرس از فرشتگان در او باشند، گفت بیانه قوله تعالی: [وَ لَو کُنتُم فِی بُرُوج‌ٍ مُشَیَّدَةٍ، ای قصور محکمة]
«16»، و قال الاخطل- شعر: کانّها [بروج]
«17» رومی‌ّ مشیّدة لزّت بجص‌ّ و آجرّ و احجار ابو صالح گفت: بروج، ستاره‌های بزرگ‌اند«18». عطا گفت: بروج، «شرج» است و آن درهای آسمان است که آن را «مجرّه» خوانند. وَ جَعَل‌َ فِیها سِراجاً، در او چراغی کرد یعنی آفتاب، نظیره قوله: ... وَ جَعَل‌َ الشَّمس‌َ سِراجاً«19» وَ قَمَراً مُنِیراً، و ماهی تابان. را که‌وَ هُوَ الَّذِی جَعَل‌َ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ خِلفَةً، آنگه از جمله تذکّر«20» نعمت و تعداد آثار«21» ----------------------------------- (2- 1). آج، لب، آل: خانه‌های. (10- 3). همه نسخه بدلها و. (7- 5- 4). همه نسخه بدلها: خانه‌های. (8- 6). آب، آز، مش و. (17- 16- 11- 9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]
(12). آط نصیب. (13). همه نسخه بدلها: ناری‌اند. (14). همه نسخه بدلها: بادی. (15). آب، آز، مش: کوشکهایی. (18). همه نسخه بدلها: ستاره‌هاست که نور کند. (19). سوره نوح (71) آیه 16. (20). مش: تذکیر. (21). همه نسخه بدلها: آیات. صفحه : 280 گفت: او آن خداست [135- پ]
که شب و روز را متتابع کرد، یجی‌ء کل‌ّ واحد منهما خلف صاحبه، تا هر یکی از آن به دنبال صاحبش می‌آید. عبد اللّه عبّاس و قتاده و حسن گفتند: خلفة ای خلیفة، هر یکی از شب و روز خلیفه و عوض صاحبش است«1» تا هر کسی را که کاری دینی یا دنیاوی«2» به روز فایت شود به شب تلافی کند، یا به شب فایت شود به روز قضا کند. قتاده گفت: چنان باید که خدای تعالی در اینکه شب و روز از اعمال شما خیر بیند، فانّهما مطیّتان یقحمان النّاس الی آجالهم، و یقرّبان کل‌ّ بعید و یبلیان کل‌ّ جدید و یأتیان بکل‌ّ موعود الی یوم القیامة«3»، اینکه شب و روز مردمان را به اجل می‌برند، و هر دوری نزدیک می‌کنند، و هر نوی کهن می‌کنند، و هر موعودی می‌رسانند تا به روز قیامت. شقیق گفت: مردی بنزدیک یکی از صحابه آمد و گفت: دوش مرا نماز فایت شد، گفت: امروز قضا کن، فان‌ّ اللّه تعالی را که جَعَل‌َ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ خِلفَةً لِمَن أَرادَ أَن یَذَّکَّرَ أَو أَرادَ شُکُوراً. مجاهد گفت معنی آن است که: جعل کل‌ّ واحد«4» منهما مخالفا لصاحبه، هر یکی را از ایشان مخالف صاحبی«5» کرد، اینکه روشن است و آن تاریک، اینکه سپید است و آن سیاه. إبن زید گفت: یعنی متعاقبان«6»، چون اینکه برود آن بیاید، چون آن برود اینکه بیاید، و گفت: دلیل اینکه تأویل، قول زهیر است که گفت- شعر: بها العین و الارام یمشین خلفة و اطلاؤها ینهضن من کل‌ّ مجثم مقاتل گفت، معنی آن است که: شب برای آسایش و خواب است و روز برای کار و معاش، هر که را خواب به شب فایت شود به روز بخسپد، و هر که را کار به روز فایت شود به شب بکند«7».را که لِمَن أَرادَ أَن یَذَّکَّرَ، آن را که خواهد که ذکر خدای ----------------------------------- (1). آب، آز، مش: باشد. (2). آط، آب، آج، لب، آل: دنیایی. (3). همه نسخه بدلها: یوم السّاعة. (4). آب: واحدة. (5). همه نسخه بدلها: صاحبش. (6). همه نسخه بدلها: متعاقب‌اند. [.....]
(7). همه نسخه بدلها: هر که را به روز فایت شود به شب قضا کند. صفحه : 281 کند و نماز کند. عامّه قرّاء به دو تشدید خواندند: «یذّکّر»، ای یتذکّر، و حمزه و خلف «یذکر» خواندند به تخفیف من الذّکر. و گفته‌اند: مراد به تذکّر اتّعاظ«1» است.را که أَو أَرادَ شُکُوراً، یا خواهد تا شکر خدای کند. وَ عِبادُ الرَّحمن‌ِ، آنگه وصف بندگان خدای کرد، گفت: بندگان خدای آنان باشند که بر زمین آسان روند با سکینه و وقار، و اینکه بر طریق مبالغت است و مثل، چنان که ما می‌گوییم که: فلان بر زمین چنان می‌رود که زمین از او نیازارد. حسن گفت: یعنی آنان که ایشان بر زمین با تواضع و خشوع روند نه بر سبیل بطر. حلماء علماء حلیمان و عالمان«2» باشند. محمّد بن حنفیّه- رضی اللّه عنه- گفت: حلیم باشند، و اگر بر ایشان سفاهت کنند. و «هون»، در لغت لین و رفق باشد، و منه قوله- علیه السّلام:3»4» احبب« حبیبک هونا ما عسی ان یکون بغیضک یوما ما«. وَ إِذا خاطَبَهُم‌ُ الجاهِلُون‌َ قالُوا سَلاماً، و چون جاهلان با ایشان خطاب کنند، ایشان گویند: سلام. در اینکه لفظ خلاف کردند که چه معنی دارد، مجاهد و إبن حیّان گفتند: قولی گویند که با سلامت باشند از وزر و وبال. بعضی دگر گفتند: قولا سدیدا، چنان که خدای تعالی فرمود: ... اتَّقُوا اللّه‌َ وَ قُولُوا قَولًا سَدِیداً«5» وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغوَ أَعرَضُوا عَنه‌ُ وَ قالُوا لَنا أَعمالُنا وَ لَکُم أَعمالُکُم سَلام‌ٌ عَلَیکُم لا نَبتَغِی الجاهِلِین‌َ«7» ... أَذِلَّةٍ عَلَی المُؤمِنِین‌َ أَعِزَّةٍ عَلَی الکافِرِین‌َ«8»أَشِدّاءُ عَلَی الکُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُم«1» وَ عِبادُ الرَّحمن‌ِ الَّذِین‌َ یَمشُون‌َ عَلَی الأَرض‌ِ هَوناً. حسن بصری چون اینکه روایت بخواندی، گفتی: اینکه وصف روزشان«13» است، و وصف شبشان«14» اینکه است که پس از اینکه می‌گوید: وَ الَّذِین‌َ یَبِیتُون‌َ لِرَبِّهِم سُجَّداً وَ قِیاماً، به روز با مردمان معاملت چنین کنند [و]
«15» معاشرت، چون شب در آید به خدمت خدای«16» چنین قیام نمایند که همه شب در نماز ----------------------------------- (1). سوره فتح (48) آیه 29. (2). همه نسخه بدلها من. (3). همه نسخه بدلها: نصیحت کن. (4). همه نسخه بدلها و. (5). همه نسخه بدلها: کرانه. [.....]
(6). همه نسخه بدلها: بنماز. (7). کذا در اساس، مش: آباد. (8). همه نسخه بدلها: مواسا. (10- 9). آط، آب، آج، آز، مش: کنند. (11). همه نسخه بدلها: از قفای جنازه‌ها. (12). همه نسخه بدلها که. (13). همه نسخه بدلها: روز ایشان. (14). همه نسخه بدلها: شب ایشان. (15). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (16). همه نسخه بدلها خود. صفحه : 283 باشند، گاهی در قیام و گاهی در سجود. عبد اللّه عبّاس گفت، هر که او به شب دو رکعت نماز کند یا بیشتر، از جمله آنان باشد که داخل بود در اینکه آیت، و از جمله نماز شب کنان باشد، و هو ممّن یبیت لربّه سجّدا و قیاما«1». بعضی دگر گفتند: مراد سنّت نماز شام است و نماز خفتن، و درست آن است که مراد نماز شب است. وَ الَّذِین‌َ یَقُولُون‌َ رَبَّنَا اصرِف عَنّا عَذاب‌َ جَهَنَّم‌َ، و آنان که گویند بر سبیل تضرّع و خشوع در دعا: بار خدایا؟ عذاب دوزخ از ما بگردان. إِن‌َّ عَذابَها کان‌َ غَراماً، که عذاب دوزخ دایم و«2» لازم باشد. و غریم از اینکه جا گویند وام‌دار را که ملازمت کند به آن«3» که وامش بر او باشد، و فلان مغرم بفلان اذا کان مولعا به«4»، مولع باشد به او و صبر ندارد از او«5»، مفارقت نکند او را، قال الاعشی- شعر: ان یعاقب یکن غراما و ان یع ط جزیلا فانّه لا یبالی حسن بصری گفت: غریم اگر چه ملح‌ّ«6» باشد و الحاح کننده، آخر مفارقت کند غریم خود را، جز دوزخ که او غریمی است ملازم که هیچ مفارقت نکند. محمّد بن کعب گفت: خدای تعالی با کافران انواع نعمت کرد، شکر آن نکردند، آن بر ایشان غرامت کرد و عذاب دوزخ را غریم ایشان کرد. إبن زید گفت: غراما ای شرّا، یعنی عذاب دوزخ بتر باشد از همه هلاکها. ابو عبیده گفت: غرام هلاک باشد، کما قال بشر بن ابی خازم- شعر: فیوم النّسار و یوم الجفا ر کانا عذابا و کانا غراما إِنَّها ساءَت مُستَقَرًّا وَ مُقاماً، ای«7» بد قرارگاه و بد جایی است. و نصب هر دو بر تمییز است. و «مقام»، منزل بود و «مقام» مصدر«8» باشد«9»، قال سلامة بن جندل- شعر: ----------------------------------- (1). آط، آب، لب، آز، آل، مش: ساجدا و قائما. (2). همه نسخه بدلها: ندارد. (3). همه نسخه بدلها: کند آن را. (4). آب، آز، مش چون. [.....]
(5). همه نسخه بدلها: به او از او صبر ندارد و. (6). آج، لب: ملیح. (7). مش: یعنی. (8). همه نسخه بدلها جماعت، چاپ شعرانی (8/ 312) اقامت. (9). همه نسخه بدلها: و جمعها مقامات. صفحه : 284 یومان: یوم مقامات و اندیة و یوم سیر الی الاعداء تاویب و قال عبّاس بن مرداس فی المقامة بمعنی المجلس- شعر: فأیی«1» ما و ایّک کان شرّا فقیدا الی المقامة لا یراها یعنی الی المجلس و هو اعمی لا یری شیئا. قوله تعالی: وَ الَّذِین‌َ إِذا أَنفَقُوا لَم یُسرِفُوا وَ لَم یَقتُرُوا، گفت«2»: آنان که چون نفقه کنند اسراف نکنند، و آن تجاوز حدّ باشد، و اقتار نکنند و آن تقصیر باشد. وَ کان‌َ بَین‌َ ذلِک‌َ قَواماً، و از میان اینکه و آن قوام کار نگه دارند. قرّاء خلاف کردند فی قوله تعالی: یَقتُرُوا. اهل مدینه و شام «یقتروا» خوانند به ضم‌ّ « یا » و کسر «تا» من الاقتار، و کوفیان خواندند: به فتح « یا » و ضم‌ّ «تا» من قتر یقتر، و باقی قرّاء به فتح « یا » و کسر «تا». و هر سه لغت است، یقال: قتر یقتر، و یقتر قترا، و اقتر یقتروا قتارا. و القتر و القدر بمعنی واحد«3». مفسّران در معنی اسراف و اقتار خلاف کردند، بعضی گفتند: اسراف نفقه در معصیت باشد و اگر چه اندک بود، و اقتار منع حق‌ّ خدای تعالی باشد و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده و إبن جریج و إبن زید. حسن بصری گفت در اینکه آیت: لم ینفقوا فی معاصی اللّه و لم یمسکوا عن فرائض اللّه، در معصیت خرج نکنند و از فرایض«4» باز نگیرند. بعضی دگر گفتند: اسراف آن باشد که مال دیگران خورد بناحق. بعضی دگر [136- پ]
گفتند که: اسراف آن باشد که از اندازه بگذرد در نفقه و اقتار آن باشد که تقصیر کند، و اینکه قول عامّه مفسّران است. وَ کان‌َ بَین‌َ ذلِک‌َ قَواماً، ای عدلا وسطا«5» بین الاسراف و التّقصیر، میان اینکه و آن، نه اینکه باشد نه آن باشد. زهری گفت: آن باشد که عیال را گرسنه و برهنه ندارد و چندان خرج نکند که مردمان گویند مسرف است. مقاتل گفت در اینکه آیت: آنان باشند که کسب از حلال کنند و نفقه میانه کنند و تقدیم فضل کنند. ----------------------------------- (1). اساس و همه نسخه بدلها: فایا، به قیاس با چاپ شعرانی (8/ 313) و مآخذ لغت و شعر، تصحیح شد. (2). همه نسخه بدلها و. (3). آب، آز، مش و هو التّضییق. (4). مش خداوند تعالی. (5). همه نسخه بدلها: و قسطا. صفحه : 285 یزید بن ابی حبیب وصف اصحاب رسول کرد، گفت: ایشان«1» به لذّت و شهوت نخورند«2»، و جامه برای جمال نپوشند«3»، از طعام به سدّ جوع قناعت کنند«4» چندان که ایشان را قوّت دهد«5» بر عبادت، و از لباس چندان که عورت پوش باشد و سرما و گرما باز دارد. بعضی صحابه گفتند: اسراف مرد آن«6» باشد که هر چه آرزو دارد«7» بخرد و بخورد. وَ الَّذِین‌َ لا یَدعُون‌َ مَع‌َ اللّه‌ِ إِلهاً«8» وَ لا یَقتُلُون‌َ النَّفس‌َ الَّتِی حَرَّم‌َ اللّه‌ُ إِلّا بِالحَق‌ِّ، و نکشند«14» آن نفس را که خدای تعالی کشتن آن به حرام کرد الّا بالحق‌ّ، یعنی در قصاص و حدود. وَ لا یَزنُون‌َ، و زنا نکنند. و در خبر است که لقمان حکیم گفت: نگر تا زنا نکنی که اوّلش مخافت است و آخرش ندامت. وَ مَن یَفعَل ذلِک‌َ یَلق‌َ أَثاماً، ای اثما، بزه بیند، یعنی جزای بزه. لقمان بن عامر گفت: [ابو امامة الباهلی را گفتم مرا حدیثی گوی که از رسول- علیه السّلام- شنیده باشی، گفت]
«15» شنیدم از رسول- علیه السّلام- که گفت: اگر سنگی گران از کنار دوزخ در دوزخ اندازند، به هفتاد سال به قعر دوزخ نرسد، انّما در ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها طعام. (2). مش: نخوردند. (3). همه نسخه بدلها: نپوشیدند. (4). همه نسخه بدلها: کردند. [.....]
(5). همه نسخه بدلها: بود. (6). همه نسخه بدلها: مردمان. (7). همه نسخه بدلها: آید. (8). همه نسخه بدلها آخر. (9). همه نسخه بدلها است. (10). همه نسخه بدلها را. (11). همه نسخه بدلها: یا آن که. (12). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی کدام. (13). همه نسخه بدلها: آیت فرستاد به تصدیق او. (14). اساس: مکشید، با توجّه به آط و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (15). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. صفحه : 286 اینکه مدّت به غی‌ّ و أثام رسد. ما گفتیم: یا رسول اللّه؟ غی‌ّ و أثام چه باشد! گفت: آن که خدای می‌گوید: فَسَوف‌َ یَلقَون‌َ غَیًّا«1» یَلق‌َ أَثاماً. عبد اللّه بن عمر گفت: «آثام» نام وادی است در دوزخ، و اینکه قول مجاهد است. ابو عبیده گفت: «آثام»، عقوبت اثم باشد، قال مسافع اللّیثی- شعر: جزی اللّه إبن عروة حیث امسی عقوقا، و العقوق له أثام ای عقوبة. یُضاعَف لَه‌ُ العَذاب‌ُ یَوم‌َ القِیامَةِ، او را عذاب مضاعف کنند روز قیامت. وَ یَخلُد فِیه‌ِ مُهاناً، و او در دوزخ همیشه ماند ذلیل، مهین، خوار. عامّه قرّاء به جزم خواندند علی جزاء الشّرط، و إبن عامر [به رفع]
«2» خواند علی الاستیناف. آنگه استثنا کرد از او تایبان را«3»: إِلّا مَن تاب‌َ، الّا آن کس که توبه کند و ایمان آرد و عمل صالح کند، توبه کند از گناه، و ایمان آرد از پس شرک، و عبادات شرع به جای آورد. عبد اللّه عبّاس گفت: دو سال در عهد رسول اینکه آیات متقدّم فرو«4» آمد و ما می‌خواندیم، از پس دو سال اینکه آیت آمد: إِلّا مَن تاب‌َ وَ آمَن‌َ وَ عَمِل‌َ عَمَلًا صالِحاً. رسول- علیه السّلام- به هیچ چیز چنان خرّم نشد که به اینکه آیت و بقوله تعالی: إِنّا فَتَحنا لَک‌َ فَتحاً مُبِیناً، لِیَغفِرَ لَک‌َ اللّه‌ُ ما تَقَدَّم‌َ مِن ذَنبِک‌َ وَ ما تَأَخَّرَ«5» وَ مَن یَقتُل مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُه‌ُ جَهَنَّم‌ُ خالِداً فِیها«6»فَأُولئِک‌َ یُبَدِّل‌ُ اللّه‌ُ سَیِّئاتِهِم حَسَنات‌ٍ، ایشان آنان [باشند که خدای سیّئات ایشان]
«7» به حسنات بدل کند. عبد اللّه عبّاس گفت و سعید جبیر و ضحّاک و عبد الرّحمن بن زید، معنی آن است که: قبایح شرک، به محاسن اسلام بدل کند ایشان را چون اسلام آرند پس از ----------------------------------- (1). سوره مریم (19) آیه 59. (7- 2). اساس: ندارد، از آط افزوده شد. (3). آط گفت. [.....]
(4). همه نسخه بدلها: فرود. (5). سوره فتح (48) آیه 1 و 2. (6). سوره نساء (4) آیه 93. صفحه : 287 کفر، و به قتل مؤمنان، قتل مشرکان، و به زنا، عفّت و احصان. بعضی دگر گفتند، معنی آن است که: سیئاتی که در اسلام کرده باشند به حسنات بدل کنند. ابو هریره روایت کرد که: رسول- علیه السّلام- گفت فردای قیامت جماعتی گناهکاران تمنّا [137- ر]
کنند که کاشک تا سیئات بیشتر کرده بودندی؟ گفتند: یا رسول اللّه؟ ایشان که باشند! گفت: آنان که سیّئات ایشان به حسنات بدل کنند. و ابو ذر«1» روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: فردای قیامت بنده‌ای را در عرصه قیامت آرند و صحیفه او به دست او دهند، و در آن صحیفه گناهان صغیره باشد، او می‌خواند و آن کس«2» می‌ترسد. چون فرو خواند و کبایر نبیند، گوید: مرا گناههایی«3» است که نمی‌بینم اینکه جا. گویند او را: خدای به حسنات بدل کرد آن را. گفت: رسول اینکه حدیث می‌کرد و به خرّمی می‌خندید چنان که دندانهای او می‌دیدند مردمان. عبد الرّحمن بن جبیر گفت، مردی بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ چه گویی مردی را که هیچ گناه رها نکند و الّا ارتکاب کند، و مع ذلک هیچ حاجتی و داجتی رها نکند و الّا قطع کند، او را توبه‌ای باشد! گفت: اینکه مرد مسلمان باشد! گفت: بلی، اینکه مرد گوینده شهادتین باشد و مؤمن بود، و خیرات کند. رسول گفت: خدای تعالی گناهان او بدل کند به حسنات و خیرات. مرد شادمانه شد و گفت: اللّه اکبر اللّه اکبر، و تا آفتاب فرو شدن«4» تکبیر می‌کرد. و در تفسیر غریب الحدیث آمد که: «حاجّت» آن بود که بر حاجیان ره زند چون می‌شوند، و «داجّت» آن بود که ره زند بر ایشان چون«5» باز گردند، و تأویل اینکه اخبار آن باشد که: خدای تعالی گناه ایشان ببخشد و عفو کند ایشان را و بیامرزد. حسنات را معنی تفضّل باشد، یعنی بمانند آن منافع، که ثواب بودی اگر ----------------------------------- (1). مش: أبو ذر غفاری. (2). همه نسخه بدلها: می‌خواند و از کبیره. (3). آط، آب، آز، مش: گناهانی، لب: گناهان، آج، آل: گناهی. (4). همه نسخه بدلها: آفتاب فرو شد. (5). همه نسخه بدلها می‌آیند و. صفحه : 288 مستحق بودی، خدای تفضّل کرد«1». و در خبر است که: روزی«2» سایلی آمد و از رسول چیزی خواست. رسول- علیه السّلام- گفت: بنشین تا خدای چیزی بدهد. در حال مردی در آمد و کیسه‌ای پیش رسول بنهاد و گفت: یا رسول اللّه؟ اینکه چهارصد درم است، بر گیر و به مستحق‌ّ ده. رسول- علیه السّلام- گفت: یا سایل؟ برگیر که اینکه چهار صد دینار است. مرد گفت: یا رسول اللّه؟ دینار نیست، درم است. رسول دگر باره گفت: برگیر که چهار صد دینار است. مرد گفت: یا رسول اللّه؟ اینکه درم است زر نیست. رسول خشم گرفت و گفت: 3» لا تکذّبنی فان‌ّ اللّه یصدقنی« ، مرا به دروغزن می‌کنی«4»! که خدای راستیگر«5» کرده است. آنگه سر کیسه بگشاد و بریخت چهار صد دینار بود، مرد عجب بماند و گفت: یا رسول اللّه؟ به خدای که تو را به«6» خلقان فرستاد که من درم در اینکه کیسه کردم؟ گفت: راست می‌گویی، و لکن چون بر زبان من چهار صد دینار برفت، حق تعالی درم در کیسه زر گردانید، اینکه جا اشارتی است و تو را در آن اشارت بشارتی است، و آن آن است که: اگر خدای تعالی به موافقت گفتار رسول درم در کیسه زر گردانید، چه عجب«7» برای موافقت گفتار خود که گفت: فَأُولئِک‌َ یُبَدِّل‌ُ اللّه‌ُ سَیِّئاتِهِم حَسَنات‌ٍ، سیّئات تو در صحیفه حسنات گرداند بدان تأویل که گفتیم«8». وَ کان‌َ اللّه‌ُ غَفُوراً رَحِیماً، و خدای تعالی همیشه غفور و رحیم است«9». وَ مَن تاب‌َ وَ عَمِل‌َ صالِحاً فَإِنَّه‌ُ یَتُوب‌ُ إِلَی اللّه‌ِ مَتاباً، و هر که او توبه کند و عمل صالح کند، او با خدای تعالی رجوع کرده باشد و با او گریخته، یعنی توبه و بازگشت او با خدای است [نه با جز خدای. و گفتند: معنی آن است که متاب و مرجع او با خداست]
«10» تا به جزا و ثواب او برسد. و «متاب»، و «مرجع»، مصدر است. وَ الَّذِین‌َ لا یَشهَدُون‌َ الزُّورَ، و آنان که حاضر نیایند«11» به زور. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: کند. (2). همه نسخه بدلها: یک روز. (3). همه نسخه بدلها: صدّقنی. (4). همه نسخه بدلها: دروغزن مکن. (5). همه نسخه بدلها: خدای مرا راستگوی. (6). همه نسخه بدلها حق. [.....]
(7). همه نسخه بدلها که. (8). همه نسخه بدلها، بجز آط: بر اینکه تأویل که گفتم. (9). همه نسخه بدلها: بوده است. (10). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (11). آج، لب، آل: باشند. صفحه : 289 مفسّران در معنی او خلاف کردند، ضحّاک گفت: مراد به «زور» شرک است و تعظیم انداد. علی‌ّ بن ابی طلحه گفت: مراد گواهی به دروغ است. عمر«1» گواه دروغ«2» را چهل تازیانه زدی، و روی سیاه کردی، و در شهر بگردانیدی تا دیگران منزجر شدندی«3» از مانند آن. مجاهد گفت: عید مشرکان است. لیث گفت: غناست، و اینکه قول محمّد بن الحنفیّه است. محمّد بن المنکدر گفت به اسناد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: چون روز قیامت باشد، خدای تعالی گوید کجااند آنان که خویشتن را منزّه داشتند و اسماع«4» خود را از لهو و مزامیر شیطان! ایشان را در روضه‌های مشک ببرند«5»، آنگه فرشتگان را گوید: [137- پ]
بشنوانی بندگان مرا تحمید و تمجید، و بگویی ایشان را که: ... لا خَوف‌ٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ«6» لا یَشهَدُون‌َ الزُّورَ: ای مجالس الخنا، یعنی به مجالس فحش حاضر نشوند. إبن جریج گفت: مراد دروغ است. قتاده گفت: مجالس الباطل. و اصل زور تحسین«8» چیزی باشد به ظاهر، و باطن بر خلاف آن باشد، و تمویه و تلبیس«9» باشد، و باطل به صورت حق نمودن. وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغوِ مَرُّوا کِراماً، و چون به لغو بگذرند کریم‌وار بگذرند«10». مقاتل گفت معنی آن است که: چون از کفّار دشنام شنوند«11»، اعراض کنند و روی بگردانند، نظیره قوله: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغوَ أَعرَضُوا عَنه‌ُ«12»وَ الَّذِین‌َ إِذا ذُکِّرُوا بِآیات‌ِ رَبِّهِم- الایة، و آنان که چون ایشان را یاد دهند آیات خود خدایشان«4»، لَم یَخِرُّوا عَلَیها صُمًّا وَ عُمیاناً، به سر آن در نیفتند کر و کور، و برای آن«5» به روی در نیایند، و«6»، مراد نه آن خرور حقیقت است«7»، ای لم یقیموا و لم یصرّوا«8» علی الکفر بها، در«9» کفر به آن اصرار و اقامت نکنند، کقول القائل: ضربت فلانا فقام یبکی«10»، و ربّما کان قاعدا فی تلک الحال، و ما نیز گوییم: بایستاد«11» و می‌گریست، و المعنی جعل یبکی«12». و لفظ «خرور» را فایده‌ای دیگر است، و آن آن است که: مرد به روی در آمده حال او بتر باشد از حال قایم و قاعد و مستلقی، و اینکه بر سبیل استقباح و استهجان گفت. و نصب «صمّا» و «عمیانا» بر حال بود از فاعل. وَ الَّذِین‌َ یَقُولُون‌َ رَبَّنا هَب لَنا مِن أَزواجِنا وَ ذُرِّیّاتِنا قُرَّةَ أَعیُن‌ٍ، حق تعالی جز آن ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: اصل الکلمة. (3). آط، آز، آل: نکنند، آج، لب، مش: بکنند. (4). همه نسخه بدلها، بجز مش: خدای ایشان. (5). همه نسخه بدلها گفت. (6). همه نسخه بدلها: که. (7). آط بل خرور کنایتی است از بیم، یقال: هام فلان فی ضلالته و جهالته، و ما نیز گوییم: سر در نهاده است در فلان کار. و گفته‌اند: معنی آن است که. (8). آج، لب، آل: یصبرا. (9). همه نسخه بدلها: بر. (12- 10). آط، آج، لب، آل: تبکی. (11). همه نسخه بدلها: در ایستاد. [.....]
صفحه : 291 که اوصاف ایشان بگفت، حکایت دعای ایشان باز گفت که: در وقت دعا و رغبت، دعا چگونه کنند«1»، گفت: و آنان که گویند پروردگار ما؟ بده ما را از زنان ما و فرزندان ما آنچه چشم ما به آن روشن باشد. اهل کوفه و ابو عمرو «ذرّیّاتنا» به «الف» خواندند بر جمع و کسر «تا»، و باقی قرّاء «ذرّیّتنا» بر واحد و نصب «تا» خواندند. و «قرّة» به«2» لفظ واحد گفت با آن که «اعین» لفظ جمع است. و «ازواج» و «ذرّیّات»، نیز جمع است برای آن که اینکه لفظ مصدر است، و اصل او من قرّ یومنا یقرّ قرّا و قرّة اذا برد، و برای آن که«3» «برد» را تخصیص کرد که بلاد عرب گرمسیر است و ایشان را رنج از گرما باشد و راحت از خنکی، و گفته‌اند: برای آن که آب چشم که از حزن آید گرم بود، چون از سرور آید سرد بود، چنان که شاعر گفت- شعر: من السّرور بکاء از اینکه جا گویند در نفرین و دشنام: اسخن اللّه عینه، و یا سخین العین. وَ اجعَلنا لِلمُتَّقِین‌َ إِماماً، و ما را پیشرو متّقیان کن«4»، با ما الطافی کن که چون ذکر متّقیان رود ما پیش آهنگ باشیم. و گفتند، معنی آن است که: ما را در تقوا چنان کن که دیگران به ما اقتدا کنند، و اینکه قول مکحول است. و بعضی دگر گفتند: اینکه از مقلوب کلام«5» است یعنی، و اجعل المتّقین ائمة لنا، متّقیان را امام ما کن تا به ایشان اقتدا کنیم. و برای آن امام گفت که، اینکه لفظ از بنای مصدر است، کالقیام و الصّیام و الکتاب. [138- ر]
پس آنگه چون در صفت بسیار شد، جمعش کردند بر ائمّه. بعضی دگر گفتند: جمع خواست جز آن که واحد به جای او بنهاد، و مثله قول القائل: هؤلاء امیرنا، یعنی امراؤنا، قال اللّه تعالی: فَإِنَّهُم عَدُوٌّ لِی إِلّا رَب‌َّ العالَمِین‌َ«6» أُولئِک‌َ یُجزَون‌َ الغُرفَةَ بِما صَبَرُوا، ایشان را جزا و پاداشت غرفه دهند«1»، یعنی درجه بلند. و غرفه جای بلند باشد که در«2» او دریچه‌ها«3» باشد. بِما«4»وَ یُلَقَّون‌َ فِیها تَحِیَّةً وَ سَلاماً، و به استقبال ایشان برند در بهشت [و در]
«5» غرفه بهشت تحیّت و خطاب نیکو و سلام. باقر- علیه السّلام- گفت: 6»7» بما صبروا« علی الفقر« ، و کوفیان خواندند: «و یلقون»، به فتح « یا » و تخفیف «قاف» من اللّقاء، و باقی قرّاء «یلقّون» من التّلقیة، و نصب او بر مفعول است بر قراءت اوّل مفعول به، و بر قراءت دوم مفعول دوم باشد. قُل ما یَعبَؤُا بِکُم رَبِّی لَو لا دُعاؤُکُم، بگو ای محمّد که خدای تعالی مبالات نکند به شما اگر نه دعای شما باشد، یعنی آنچه شما را بنزدیک او جاهی پدید آورده است دعای شماست. مجاهد و إبن زید گفتند، معنی آن است«8»: ما یصنع بکم ربّی، خدای من شما را چه خواهد کرد و کجا برد شما را. ابو عبیده گفت: اصل کلمه از تهیّه و ساز کردن است، من قولهم: عبات الجیش«9» و عبات الطّیب، و عرب گوید: ما عبات بکذا و ما بالیت به و لم اعتدّ به فوجوده و عدمه سواء، قال الشّاعر- شعر: کان‌ّ بنحره و بمنکبیه عبیرا بات یعبؤه عروس لَو لا دُعاؤُکُم، [گفتند]
«10» اگر نه عبادت شما بودی، و گفتند: لو لا ایمانکم، اگر نه ایمان شما بودی. ----------------------------------- (1). اساس: دهد، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (2). همه نسخه بدلها: بر. (3). اساس و دیگر نسخه بدلها: دریجها. (4). همه نسخه بدلها صبروا. (10- 5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (6). آز به آن مخافات راست. (7). همه نسخه بدلها به آن صبر که کردند بر درویشی. [.....]
(8). همه نسخه بدلها که. (9). همه نسخه بدلها: الجنس. صفحه : 293 مفسّران در معنی آیت خلاف کردند، بعضی گفتند معنی آن است که: خدای تعالی مبالات نکند به جان«1» شما اگر نه عبادت و دعای شما باشد، و مثله قوله تعالی: وَ ما خَلَقت‌ُ الجِن‌َّ وَ الإِنس‌َ إِلّا لِیَعبُدُون‌ِ«2» ما یَفعَل‌ُ اللّه‌ُ بِعَذابِکُم إِن شَکَرتُم وَ آمَنتُم«3» فَقَد کَذَّبتُم، شما که کافرانی مرا و پیغام مرا به دروغ داشتی. و عبد اللّه عبّاس خواند: فقد کذّب الکافرون، و عبد اللّه زبیر همچنین خواند، و اینکه شاذّ است. فَسَوف‌َ یَکُون‌ُ لِزاماً، ای فسوف یکون تکذیبکم«5» لزاما. عبد اللّه عبّاس گفت: موتا، تکذیب شما مرگ خواهد بودن. إبن زید گفت: قتالا. ابو عبیده گفت: هلاکا، و انشد: فامّا ینجو من حتف ارض فقد لقیا حتوفهما لزاما بعضی دگر گفتند: فیکون«6» جزاء ملازما، اینچه«7» می‌کنی جزای آن ملازم خواهد بودن با شما از خیر و شرّ. إبن جریر گفت: عذابا دائما، جزای اینکه کفر شما و تکذیب شما عذابی دایم خواهد بودن و قتلی«8» ذریع و فنای متتابع، چنان که ابو ذؤیب گفت- شعر: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: خلق. (2). سوره ذاریات (51) آیه 56. (3). سوره نساء (4) آیه 147. (4). همه نسخه بدلها، بجز مه: است. (5). اساس: یکذبکم، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (6). آط، آب، آج، آز، مش: فسیکون. (7). همه نسخه بدلها: اینکه که. (8). مش بی. صفحه : 294 ففاجأه«1» بعادیة لزام«2» کما یتفجّر الحوض اللّقیف مراد به «لزام» متتابع است، و مراد به «لقیف»، حوضی است گرد بر گرد به سنگ بر نهاده. مفسّران بعضی«3» گفتند: مراد قتل روز بدر است که آن روز هفتاد معروف را بکشتند، و هفتاد«4» اسیر گرفتند، و اینکه قول عبد اللّه مسعود و ابی‌ّ کعب و ابو مالک و مجاهد و مقاتل است. بعضی دگر گفتند: مراد عذاب آخرت است. و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطّیّبین و عترته الطّاهرین. ----------------------------------- (1). اساس: فقد، به قیاس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. (2). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (8/ 319) و منابع شعر و لغت: لزاما. (3). همه نسخه بدلها: بعضی مفسّران. (4). آط، آب، آج، آز، آل، لب: هفتاد را، مش: هفتاد دیگر را. [.....]
صفحه : 295

سورة الشّعراء

بدان که اینکه سورت مکّی است الی قوله تعالی: وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُم‌ُ الغاوُون‌َ«1»

[سوره الشعراء (26): آیات 1 تا 68]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِطسم (1) تِلک‌َ آیات‌ُ الکِتاب‌ِ المُبِین‌ِ (2) لَعَلَّک‌َ باخِع‌ٌ نَفسَک‌َ أَلاّ یَکُونُوا مُؤمِنِین‌َ (3) إِن نَشَأ نُنَزِّل عَلَیهِم مِن‌َ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّت أَعناقُهُم لَها خاضِعِین‌َ (4) وَ ما یَأتِیهِم مِن ذِکرٍ مِن‌َ الرَّحمن‌ِ مُحدَث‌ٍ إِلاّ کانُوا عَنه‌ُ مُعرِضِین‌َ (5) فَقَد کَذَّبُوا فَسَیَأتِیهِم أَنبؤُا ما کانُوا بِه‌ِ یَستَهزِؤُن‌َ (6) أَ وَ لَم یَرَوا إِلَی الأَرض‌ِ کَم أَنبَتنا فِیها مِن کُل‌ِّ زَوج‌ٍ کَرِیم‌ٍ (7) إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً وَ ما کان‌َ أَکثَرُهُم مُؤمِنِین‌َ (8) وَ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَهُوَ العَزِیزُ الرَّحِیم‌ُ (9) وَ إِذ نادی رَبُّک‌َ مُوسی أَن‌ِ ائت‌ِ القَوم‌َ الظّالِمِین‌َ (10) قَوم‌َ فِرعَون‌َ أَ لا یَتَّقُون‌َ (11) قال‌َ رَب‌ِّ إِنِّی أَخاف‌ُ أَن یُکَذِّبُون‌ِ (12) وَ یَضِیق‌ُ صَدرِی وَ لا یَنطَلِق‌ُ لِسانِی فَأَرسِل إِلی هارُون‌َ (13) وَ لَهُم عَلَی‌َّ ذَنب‌ٌ فَأَخاف‌ُ أَن یَقتُلُون‌ِ (14) قال‌َ کَلاّ فَاذهَبا بِآیاتِنا إِنّا مَعَکُم مُستَمِعُون‌َ (15) فَأتِیا فِرعَون‌َ فَقُولا إِنّا رَسُول‌ُ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (16) أَن أَرسِل مَعَنا بَنِی إِسرائِیل‌َ (17) قال‌َ أَ لَم نُرَبِّک‌َ فِینا وَلِیداً وَ لَبِثت‌َ فِینا مِن عُمُرِک‌َ سِنِین‌َ (18) وَ فَعَلت‌َ فَعلَتَک‌َ الَّتِی فَعَلت‌َ وَ أَنت‌َ مِن‌َ الکافِرِین‌َ (19) قال‌َ فَعَلتُها إِذاً وَ أَنَا مِن‌َ الضّالِّین‌َ (20) فَفَرَرت‌ُ مِنکُم لَمّا خِفتُکُم فَوَهَب‌َ لِی رَبِّی حُکماً وَ جَعَلَنِی مِن‌َ المُرسَلِین‌َ (21) وَ تِلک‌َ نِعمَةٌ تَمُنُّها عَلَی‌َّ أَن عَبَّدت‌َ بَنِی إِسرائِیل‌َ (22) قال‌َ فِرعَون‌ُ وَ ما رَب‌ُّ العالَمِین‌َ (23) قال‌َ رَب‌ُّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ ما بَینَهُمَا إِن کُنتُم مُوقِنِین‌َ (24) قال‌َ لِمَن حَولَه‌ُ أَ لا تَستَمِعُون‌َ (25) قال‌َ رَبُّکُم وَ رَب‌ُّ آبائِکُم‌ُ الأَوَّلِین‌َ (26) قال‌َ إِن‌َّ رَسُولَکُم‌ُ الَّذِی أُرسِل‌َ إِلَیکُم لَمَجنُون‌ٌ (27) قال‌َ رَب‌ُّ المَشرِق‌ِ وَ المَغرِب‌ِ وَ ما بَینَهُما إِن کُنتُم تَعقِلُون‌َ (28) قال‌َ لَئِن‌ِ اتَّخَذت‌َ إِلهَاً غَیرِی لَأَجعَلَنَّک‌َ مِن‌َ المَسجُونِین‌َ (29) قال‌َ أَ وَ لَو جِئتُک‌َ بِشَی‌ءٍ مُبِین‌ٍ (30) قال‌َ فَأت‌ِ بِه‌ِ إِن کُنت‌َ مِن‌َ الصّادِقِین‌َ (31) فَأَلقی عَصاه‌ُ فَإِذا هِی‌َ ثُعبان‌ٌ مُبِین‌ٌ (32) وَ نَزَع‌َ یَدَه‌ُ فَإِذا هِی‌َ بَیضاءُ لِلنّاظِرِین‌َ (33) قال‌َ لِلمَلَإِ حَولَه‌ُ إِن‌َّ هذا لَساحِرٌ عَلِیم‌ٌ (34) یُرِیدُ أَن یُخرِجَکُم مِن أَرضِکُم بِسِحرِه‌ِ فَما ذا تَأمُرُون‌َ (35) قالُوا أَرجِه وَ أَخاه‌ُ وَ ابعَث فِی المَدائِن‌ِ حاشِرِین‌َ (36) یَأتُوک‌َ بِکُل‌ِّ سَحّارٍ عَلِیم‌ٍ (37) فَجُمِع‌َ السَّحَرَةُ لِمِیقات‌ِ یَوم‌ٍ مَعلُوم‌ٍ (38) وَ قِیل‌َ لِلنّاس‌ِ هَل أَنتُم مُجتَمِعُون‌َ (39) لَعَلَّنا نَتَّبِع‌ُ السَّحَرَةَ إِن کانُوا هُم‌ُ الغالِبِین‌َ (40) فَلَمّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرعَون‌َ أَ إِن‌َّ لَنا لَأَجراً إِن کُنّا نَحن‌ُ الغالِبِین‌َ (41) قال‌َ نَعَم وَ إِنَّکُم إِذاً لَمِن‌َ المُقَرَّبِین‌َ (42) قال‌َ لَهُم مُوسی أَلقُوا ما أَنتُم مُلقُون‌َ (43) فَأَلقَوا حِبالَهُم وَ عِصِیَّهُم وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرعَون‌َ إِنّا لَنَحن‌ُ الغالِبُون‌َ (44) فَأَلقی مُوسی عَصاه‌ُ فَإِذا هِی‌َ تَلقَف‌ُ ما یَأفِکُون‌َ (45) فَأُلقِی‌َ السَّحَرَةُ ساجِدِین‌َ (46) قالُوا آمَنّا بِرَب‌ِّ العالَمِین‌َ (47) رَب‌ِّ مُوسی وَ هارُون‌َ (48) قال‌َ آمَنتُم لَه‌ُ قَبل‌َ أَن آذَن‌َ لَکُم إِنَّه‌ُ لَکَبِیرُکُم‌ُ الَّذِی عَلَّمَکُم‌ُ السِّحرَ فَلَسَوف‌َ تَعلَمُون‌َ لَأُقَطِّعَن‌َّ أَیدِیَکُم وَ أَرجُلَکُم مِن خِلاف‌ٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُم أَجمَعِین‌َ (49) قالُوا لا ضَیرَ إِنّا إِلی رَبِّنا مُنقَلِبُون‌َ (50) إِنّا نَطمَع‌ُ أَن یَغفِرَ لَنا رَبُّنا خَطایانا أَن کُنّا أَوَّل‌َ المُؤمِنِین‌َ (51) وَ أَوحَینا إِلی مُوسی أَن أَسرِ بِعِبادِی إِنَّکُم مُتَّبَعُون‌َ (52) فَأَرسَل‌َ فِرعَون‌ُ فِی المَدائِن‌ِ حاشِرِین‌َ (53) إِن‌َّ هؤُلاءِ لَشِرذِمَةٌ قَلِیلُون‌َ (54) وَ إِنَّهُم لَنا لَغائِظُون‌َ (55) وَ إِنّا لَجَمِیع‌ٌ حاذِرُون‌َ (56) فَأَخرَجناهُم مِن جَنّات‌ٍ وَ عُیُون‌ٍ (57) وَ کُنُوزٍ وَ مَقام‌ٍ کَرِیم‌ٍ (58) کَذلِک‌َ وَ أَورَثناها بَنِی إِسرائِیل‌َ (59) فَأَتبَعُوهُم مُشرِقِین‌َ (60) فَلَمّا تَراءَا الجَمعان‌ِ قال‌َ أَصحاب‌ُ مُوسی إِنّا لَمُدرَکُون‌َ (61) قال‌َ کَلاّ إِن‌َّ مَعِی رَبِّی سَیَهدِین‌ِ (62) فَأَوحَینا إِلی مُوسی أَن‌ِ اضرِب بِعَصاک‌َ البَحرَ فَانفَلَق‌َ فَکان‌َ کُل‌ُّ فِرق‌ٍ کَالطَّودِ العَظِیم‌ِ (63) وَ أَزلَفنا ثَم‌َّ الآخَرِین‌َ (64) وَ أَنجَینا مُوسی وَ مَن مَعَه‌ُ أَجمَعِین‌َ (65) ثُم‌َّ أَغرَقنَا الآخَرِین‌َ (66) إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً وَ ما کان‌َ أَکثَرُهُم مُؤمِنِین‌َ (67) وَ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَهُوَ العَزِیزُ الرَّحِیم‌ُ (68)

[ترجمه]

‌به نام خدای بخشاینده بخشایشگر قسم ‌است«1». ‌آن ‌را ‌به آیتها«2» کتاب روشن«3» ‌است. همانا ‌که تو هلاک خواهی کرد ‌خود ‌را ‌که نباشند ‌ایشان مؤمن. ‌اگر ‌ما خواهیم«4» بفرستیم«5» ‌بر ‌ایشان ‌از آسمان آیتی ‌که ‌باشد گردنهای«6» ‌ایشان ‌آن ‌را ذلیل. [139- ر]
نیامد ‌به ‌ایشان ‌از کتابی«7» ‌از خدای آفریده«8» الّا باشند ‌از ‌آن برگردنده. ‌به دروغ داشتند، بیامد«9» ‌به ‌ایشان خبرها آنچه بودند ‌به ‌آن فسوس داشتند. نمی‌بینند«10» ‌بر زمین چند رویانیدیم ‌در ‌آن ‌از ‌هر نوعی کریم. ‌که ‌در ‌آن علامتی ‌است و نبودند بیشترینه ‌ایشان گرونده. و خدای تو اوست عزیز و بخشاینده. ----------------------------------- (1). آج، لب، آل: سوگند ‌است بطول و سنا و ملکت خدای عزّ و جل. (2). آط: ‌اینکه آیاتها، آج، لب، آل: نشانها. (3). آج، لب، آل: روشن کننده. (4). آج، لب، آل: خواستمانی. [.....]
(5). آج، لب، آل: فرو فرستادمانی. (6). آج، لب، آل: آسمان نشانی ‌پس همه روز بودمی گردنهای. (7). آج، لب، آل: یاد کردی. (8). آج، لب، آل: سخنی نو، ‌که ‌با سیاق ‌آیه سازگارتر می‌نماید. (9). آط: آید، آج، لب، آل: ‌پس زود ‌بود ‌که آید. (10). آج، آل، لب: ای ننگریستند. صفحه : 297 و چون ندا کرد خدایت موسی ‌را ‌که بیای ‌به گروه ستمکاران. قوم فرعون نمی‌ترسند«1»! ‌گفت خدای ‌من؟ ‌من می‌ترسم ‌که دروغ دارند مرا. [139- پ]
و تنگدل شوم و بنرود زبانم، بفرست ‌با ‌من هارون. و ‌ایشان ‌را ‌بر ‌من گناهی«2»، می‌ترسم ‌که بکشند مرا. ‌گفت: پرگست بروید ‌به آیتهای ‌ما ‌که ‌ما ‌با ‌شما شنونده‌ایم. بیایی«3» ‌به فرعون، بگویی«4» ‌که ‌ما پیغامبران خدای جهانیانیم. ‌که بفرست ‌با ‌ما فرزندان یعقوب«5» ‌را. ‌گفت نه بپروریدم«6» تو ‌را ‌در«7» ‌ما کودک و بماندی ‌در«8» ‌ما ‌از عمرت سالها! و کردی ‌آن«9» فعل ‌که کردی، ‌آن فعل ‌که کردی و تو ‌از کافران نعمتهایی«10». ‌گفت کردم ‌آن ‌را آنگاه و ‌من ‌از قاصدان«11» نبودم. ----------------------------------- (1). آج، لب، آل: ای نمی‌ترسند. (2). همه نسخه بدلها ‌است. (3). اساس: بیامدند، ‌به قیاس ‌با نسخه آط و معنی ‌آیه، تصحیح شد. (4). اساس: گفتند، ‌به قیاس ‌با نسخه آط و معنی ‌آیه، تصحیح شد. (5). آط، آب: ‌با ‌ما بنی اسرایل. (6). آط: نپروردم، آب، آج، لب: نپروردیم. (8- 7). آط، آب میان. (9). آط: ‌از. [.....]
(10). آط، آل، آج: کافر نعمتان، لب: کافران نعمتان. (11). آط: مانندان، آب، مش: مانندگان، آج، لب، آل: گمراهان. صفحه : 298 بگریختم ‌از ‌شما چون ترسیدم ‌از ‌شما بداد مرا خدای ‌من پیغامبری، و کرد مرا ‌از پیغامبران. [140- ر]
و ‌اینکه نعمت ‌باشد ‌که منّت می‌نهی ‌به ‌آن ‌بر ‌من ‌که تو بنده گرفتی پسران یعقوب ‌را. ‌گفت فرعون چه ‌باشد خدای جهانیان. ‌گفت خدای آسمانها و زمین و آنچه ‌در میان ‌آن ‌است ‌اگر ‌شما دانی. ‌گفت آنان ‌را ‌که پیرامن«1» ‌او بودند نمی‌شنوی. ‌گفت خدای ‌شما و خدای پدران پیش ‌شما«2» ‌گفت ‌که پیغامبرتان ‌که فرستادند«3» ‌به ‌شما دیوانه ‌است. ‌گفت خدای مشرق و مغرب و آنچه ‌در میان ‌آن ‌است ‌اگر ‌شما دانی. ‌گفت ‌اگر بگیری خدای جز ‌من، کنم تو ‌را ‌از جمله بازداشتگان. ‌گفت ‌اگر بیارم ‌به تو چیزی روشن! ‌گفت بیار ‌آن ‌را ‌اگر تو ‌از راست گویانی [140- پ]
. بینداخت عصا«4» ‌که دیدی ‌آن ‌را اژدهایی ‌بود ظاهر. و ‌بر کشید دستش«5» ‌آن سپید ‌بود ----------------------------------- (1). آج، لب، آل: گرداگرد. (2). آط: ‌شما پیشین، آج، لب، آل: ‌شما پیشینیان. (3). آج، لب، آل: فرو فرستاده ‌شده ‌است. (4). آط، آب، مه: عصای ‌خود، آج، لب، آل: عصای ‌او. (5). آط، آب: ‌بر دست ‌خود. صفحه : 299 نگرندگان ‌را. ‌گفت ‌آن گروه ‌را ‌که پیرامن ‌او بودند ‌او جادوی داناست. می‌خواهد ‌که بیرون کند ‌شما ‌را ‌از زمینتان ‌به جادویش، چه فرمای«1»! گفتند بازدار ‌او ‌را و برادر ‌او ‌را و بفرست ‌در شهرها گردکنندگان ‌را. ‌تا بیارند ‌به تو ‌هر جادوی دانا ‌را. گرد کردند جادوان ‌به میعاد روزی شناخته. گفتند مردمان ‌را ‌که ‌شما«2» گرد می‌شوی ‌شما«3»! ‌تا همانا ‌که ‌ما پی گیریم جادوان ‌را ‌اگر باشند غلبه کنندگان. [141- ر]
چون آمدند جادوان گفتند فرعون ‌را ‌ما ‌را ‌باشد مزدی ‌اگر باشیم ‌ما غلبه کنندگان! ‌گفت بلی و ‌شما ‌آن وقت ‌از جمله مقرّبان باشی. ‌گفت ‌ایشان ‌را موسی بیفگنی آنچه ‌شما ‌بر افگنی«4». بیفگندند رسنهاشان«5» و چوبهاشان و گفتند ‌به عزّت فرعون ‌که ‌ما غلبه کنیم. ----------------------------------- (1). آب: چه می‌فرمایی، آج، لب: چه می‌فرمایند. (2). آط هیچ. (3). آط، لب، آل: هیچ هستید ‌شما جمع شوندگان. (4). آط، آب: آنچه می‌افگنی. (5). اساس ‌با خطی متفاوت ‌از متن عصیهم ‌که ‌به قیاس ‌با نسخه بدلها، زاید می‌نماید. صفحه : 300 بینداخت موسی عصایش ‌که ‌آن بدیدی«1» فرو می‌برد آنچه ساخته بودند. ‌در افگندند جادوان ‌را ‌به سجده. گفتند ایمان آوردیم ‌به خدای جهانیان. خدای موسی و هارون. [141- پ]
‌گفت بگرویدی ‌به ‌او پیش ‌آن ‌که ‌من دستوری دهم ‌شما ‌را، ‌او مهتر شماست ‌آن ‌که بیاموخت ‌شما ‌را جادوی، زود ‌بود ‌که بدانی، ببرم دستهایتان و پایهاتان ‌از خلاف و بردار کنم ‌شما ‌را جمله. گفتند باکی نیست ‌ما ‌با خدای«2» ‌خود گردیم«3». ‌ما طمع داریم ‌که بیامرزد ‌ما ‌را خدای ‌ما گناهان ‌ما«4» ‌که بودیم«5» اول مؤمنان. و وحی کردیم ‌به موسی ‌که«6» ببر بندگان مرا ‌که ‌شما ‌از ‌پس بیایید«7». بفرستاد فرعون ‌در شهرهای«8» گرد کنندگان ‌را. ‌که اینان گروهی‌اند اندک. و ‌ایشان ‌ما ‌را ‌به خشم آوردند«9». ----------------------------------- (1). آط، آب: ‌که دیدی ‌آن ‌را. (2). آط: ‌ما ‌را ‌تا ‌به خدای. [.....]
(3). آط، آب: گردنده‌ایم. (4). آط، آب ‌بر ‌آن. (5). آج، لب، آل: ‌که گشتیم ‌ما. (6). آط، آج، آل ‌به شب. (7). آب: ‌شما ‌در پی ‌در آمده‌اید، آج، لب، آل: شمااید پیروی کردگان، ‌که ‌در ترجمه متّبعون ‌است برابر ضبط عربی ‌اینکه نسخه‌ها. (8). آب، آج، لب، آل، مش: شهرها. (9). آط: آورده‌اند، آب، آج، لب، آل: آوردگان‌اند. صفحه : 301 و ‌ما جمله حذر کننده‌ایم«1». بیرون کردیم ‌ایشان ‌را ‌از بستانها و چشمه‌ها. و گنجها و جای کریم«2». همچنین و میراث دادیم پسران یعقوب ‌را. ‌در پی ‌ایشان برفتند ‌در وقت ‌بر آمدن آفتاب. [142- ر]
چون بدیدند«3» دو گروه یکدیگر ‌را، گفتند قوم موسی ‌که ‌ما ‌را دریافتند«4». ‌گفت پرگست ‌که«5» ‌با ‌من خدای ‌من ‌است، ره نماید مرا. و وحی کردیم ‌به موسی ‌که بزن چوبت ‌بر دریا«6» بشکافته شد، ‌بود ‌هر نیمه‌ای«7» چون کوه بزرگ. و نزدیک کردیم ‌آن جا دیگران ‌را. و برهانیدیم موسی ‌را و آنان ‌که ‌با ‌او بودند جمله. ‌پس غرق کردیم«8» دیگران ‌را. ‌که ‌در ‌آن علامتی ‌است و نبودند بیشترینه ‌ایشان مؤمن. و خدای تو اوست ‌که عزیز و بخشاینده ‌است. ----------------------------------- (1). آب، مش: سلاح و برگ دارندگانیم، آج، لب، آل: جماعتی هستیم پر سلاح. (2). آج، لب، آل: جایگاهی بزرگ، مش: مقامی بزرگ. (3). آط، آب، آج، لب، آل، مش ‌هر. (4). اساس: ‌ما دریافتیم، ‌به قیاس ‌با نسخه آط و معنی ‌آیه، تصحیح شد. (5). آج، لب، آل، مش: ‌گفت موسی حقّا ‌که. (6). آط، آب، مش، مه: بزن ‌به عصای ‌خود دریا ‌را. (7). مش: ‌هر پاره‌ای، آج، لب، آل: ‌هر گروهی. [.....]
(8). آج، لب، آل ‌ما. صفحه : 302 ‌قوله ‌تعالی: طسم«1»طسم، قسم ‌است یا «5» نامی ‌است ‌از نامهای خدای ‌تعالی. عکرمه ‌گفت: علما عاجزند ‌از تفسیر ‌آن. مجاهد ‌گفت: [142- پ]
نام سورت ‌است، و ابو روق ‌گفت: نامی ‌است ‌از نامهای قرآن. محمّد ‌بن کعب القرظی‌ّ ‌گفت: «طا»، طول خداست «سین» سنای اوست، و «میم» ملک اوست. خدای ‌تعالی قسم کرد ‌به طول و سناء و ملک ‌خود. محمّد ‌بن الحنفیّه روایت کرد ‌از امیر المؤمنین ‌علی- ‌علیه السّلام- ‌که: ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: «طا» طور سیناست، و «سین» اسکندر [یه]
«6» ‌است و «میم» مکّه ‌است، خدای ‌تعالی قسم کرد ‌به ‌اینکه چیزها. و صادق- ‌علیه السّلام- ‌گفت: «طا» درخت طوبی ‌است، و «سین» سدرة المنتهی ‌است، و «میم» محمّد مصطفی ‌است- ‌علیه السّلام. تِلک‌َ، اشارت ‌است ‌به آیات قرآن، ای ‌هذه الایات، آیات‌ُ الکِتاب‌ِ المُبِین‌ِ، ‌اینکه آیات قرآن آیات کتابی ‌است مبین و روشن. لَعَلَّک‌َ باخِع‌ٌ نَفسَک‌َ، آنگه ‌با ‌رسول- ‌علیه السّلام- خطاب کرد و ‌او ‌را تسلّی داد و ‌گفت: همانا ای محمّد ‌که تو خویشتن ‌را هلاک خواهی کرد ‌که ‌اینکه کافران ایمان نمی‌آرند. سبب نزول«7» آیت ‌آن ‌بود ‌که: ‌رسول- ‌علیه السّلام- اهل مکّه ‌را دعوت کرد«8» و ‌ایشان ایمان نمی‌آوردند، ‌رسول دل تنگ شد و اثر رنج ‌او پیدا می‌شد«9»، خدای ‌تعالی ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها قرّاء خلاف کردند ‌در ‌اینکه کلمه و ‌در اخوات ‌او. (2). همه نسخه بدلها: و فتحه خواندند بتفخیم ‌به فتح طا. (6- 3). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها: ندارد. (5). همه نسخه بدلها: و ‌او. (7). آز ‌اینکه. (8). همه نسخه بدلها: می‌کرد. (9). همه نسخه بدلها: رنج ‌بر ‌او پیدا شد. صفحه : 303 ‌گفت: خویشتن ‌را هلاک خواهی کردن ‌برای ‌آن ‌که ‌ایشان ایمان نمی‌آورند. إِن نَشَأ نُنَزِّل عَلَیهِم مِن‌َ السَّماءِ آیَةً«1»خاضِعِین‌َ، و ‌از حق‌ّ ‌او ‌آن ‌است ‌که خاضعه بودی چه خبر ‌است ‌از اعناق، ‌از ‌اینکه دو جواب ‌است: یکی ‌آن ‌که چون وصف اعناق ‌به چیزی کرد ‌که وصف عقلا ‌باشد، جمع سلامت آورد، چنان ‌که عقلا ‌را گویند، و مثله ‌قوله ‌تعالی: وَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ رَأَیتُهُم لِی ساجِدِین‌َ«4» یا أَیُّهَا النَّمل‌ُ ادخُلُوا مَساکِنَکُم«5» بِما قَدَّمَت یَداک‌َ«7» بِما قَدَّمَت أَیدِیکُم«8» أَلزَمناه‌ُ طائِرَه‌ُ فِی عُنُقِه‌ِ«9» وَ ما یَأتِیهِم مِن ذِکرٍ مِن‌َ الرَّحمن‌ِ مُحدَث‌ٍ- الایة، وصف ‌اینکه کافران کرد ‌به غفلت و اصرار کردن ‌بر کفر، ‌گفت: نیاید ‌به ‌ایشان ذکری و وعظی ‌به«5» خدای، و باتّفاق ذکر و وعظ ‌که ‌از خدای ‌تعالی آید«6» جز قرآن نیست. آنگه ‌آن ‌را وصف کرد ‌به ‌آن ‌که «محدث» ‌است، و محدث ضدّ قدیم ‌باشد. آیت دلیل ‌بود ‌بر بطلان قول ‌آن کس ‌که قرآن قدیم ‌گفت، الّا و ‌ایشان ‌از ‌آن عدول و اعراض می‌کنند و تأمل و تدبّر نمی‌کنند ‌در ‌آن ‌تا منتفع شوند ‌به ‌او. فَقَد کَذَّبُوا، ‌به دروغ داشتند آیات ‌ما. فَسَیَأتِیهِم، ‌به ‌ایشان آید خبر«7» آنچه ‌ایشان ‌به ‌آن فسوس می‌داشتند ‌از بعث و نشور و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب. و ‌اینکه ‌بر سبیل تهدید و وعید فرمود. آنگه ‌بر سبیل تذکّر«8» نعمت ‌گفت: أَ وَ لَم یَرَوا، نمی‌بینند و نگاه نمی‌کنند ‌در زمین ‌که ‌ما چند نوع نبات نیکو نافع ‌در ‌او برویانیدیم، بهری آنچه آدمی ‌را شایسته ‌باشد ‌در طعام و شراب و دارو، و بهری آنچه چهارپای«9» ‌را شاید. و معنی «کریم» ‌به یک قول ‌آن ‌است ‌که ‌بر مردم گرامی ‌باشد، بکرمه«10» ‌علی النّاس لکثرة منافعه، ‌برای کثرت منافعش. و قولی دیگر ‌آن ‌است ‌که: معنی «کریم» کثیر ‌است، ‌من قول العرب: نخلة کریمة اذا کثر حملها، و ناقة کریمة اذا کثر لبنها، ‌از ‌هر نوعی بسیار. شعبی ‌را پرسید [ند]
«11» ‌از ‌اینکه آیت، ‌گفت: مردمان ‌از نبات زمین‌اند ‌از ‌آن جا ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بینی. (2). اساس: ‌به صورت «رحمت» ‌هم خوانده می‌شود. (3). همه نسخه بدلها: خوانند. (4). اساسا: انوفها، ‌به قیاس ‌با نسخه آط، و اتفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. (5). همه نسخه بدلها: ‌از. (6). آب، آز: آمد. [.....]
(7). آج، لب، آل: آمد خبرهای. (8). همه نسخه بدلها: تذکیر. (9). همه نسخه بدلها: چهار پایان. (10). اساس: بکرم، ‌با توجّه ‌به آط و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). اساس: ندارد، ‌از آط افزوده شد. صفحه : 307 ‌که اصل ‌ایشان ‌از زمین ‌است ‌فی ‌قوله ‌تعالی: مِنها خَلَقناکُم«1»إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ، ‌در ‌اینکه ‌که ذکرش رفت ‌از نعمتها، آیتی و دلالتی و عبرتی ‌است آنان ‌را ‌که تأمّل کنند ‌بر وجود ‌من و قدرت و حکمت ‌من. وَ ما کان‌َ أَکثَرُهُم مُؤمِنِین‌َ، و بیشتر مردمان مؤمن نه‌اند و ‌به ‌اینکه ایمان نمی‌آرند و نمی‌گروند ‌از ‌آن جا ‌که نظر و تفکّر نمی‌کنند [143- پ]
. سیبویه ‌گفت: «کان» ‌اینکه جا صله ‌است و زیادت، کأنّه ‌قال: و ‌ما اکثرهم مؤمنین، ‌کما ‌قال: وَ ما أَکثَرُ النّاس‌ِ وَ لَو حَرَصت‌َ بِمُؤمِنِین‌َ«3» ... مَن کان‌َ فِی المَهدِ صَبِیًّا«4»وَ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَهُوَ العَزِیزُ الرَّحِیم‌ُ، و خدای تو اوست ‌که عزیز و غالب ‌است همه چیز ‌را، و ممتنع ‌از همه چیز ‌با عزّت و غلبه و منعت«5»، رحیم و بخشاینده ‌است، و ‌اینکه دو صفت مجموعش کرم ‌باشد، چنان ‌که شاعر ‌گفت- شعر: العفو ‌عن قدرة فضل ‌عن«6» الکرم و گفته‌اند: عزیز ‌است ‌بر کافران و رحیم ‌است ‌بر مؤمنان. وَ إِذ نادی رَبُّک‌َ مُوسی، یاد«7» کن ای محمّد ‌که«8» ندا کرد خدای [تو]
«9» موسی ----------------------------------- (1). سوره طه (20) آیه 55. (2). همه نسخه بدلها: شود. (3). سوره یوسف (12) آیه 103. (4). سوره مریم (19) آیه 29. (5). اساس: ‌به صورت «منفعت» ‌هم خوانده می‌شود. (6). همه نسخه بدلها: ‌من. (7). همه نسخه بدلها: و یاد. (8). آج، لب، آل چون، آط، آب، آز، مش: ای ‌محمّد چون. (9). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. [.....]
صفحه : 308 ‌را، و ندای ‌او موسی ‌را ‌از درخت«1» ‌بود چون آتش ‌از درخت پیدا آمد، و ندا ‌اینکه ‌بود ‌که: إِنِّی أَنَا اللّه‌ُ رَب‌ُّ العالَمِین‌َ«2». و موسی ‌را ‌گفت ‌پس ‌از ‌اینکه: أَن‌ِ ائت‌ِ القَوم‌َ الظّالِمِین‌َ، ‌که ‌به ‌اینکه گروه ستمکار رو، ‌یعنی قوم فرعون. آنگه بدل ‌او«3» آورد ‌از ‌او: قَوم‌َ فِرعَون‌َ، و ‌اینکه بدل الکل‌ّ ‌من الکل‌ّ ‌است. و ظلم«4» قوم فرعون ‌از دو وجه ‌بود: یکی ‌بر ‌خود ‌بر کفر، و یکی ‌بر بنی اسرایل ‌به استعباد ‌که ‌ایشان ‌را بنده گرفته بودند«5» و کودکان ‌ایشان ‌را می‌کشتند، و ‌قوله: أَ لا یَتَّقُون‌َ«6» رَب‌ِّ إِنِّی أَخاف‌ُ، بار خدایا؟ ‌من می‌ترسم ‌که ‌ایشان مرا ‌به دروغ دارند و باور ندارند مرا. وَ یَضِیق‌ُ صَدرِی، و دلم تنگ شود ‌به تکذیب ‌ایشان مرا. وَ لا یَنطَلِق‌ُ لِسانِی، و زبانم بنگردد، ‌برای ‌آن عقده ‌که ‌بر زبانم ‌بود«11»- و قصّه ‌آن رفته ‌است. عامّه قرّاء خواندند ‌به رفع ‌هر دو فعل، ‌هر دو «قاف» مرفوع، مگر یعقوب ‌که ‌او منصوب خواند ردّا ‌الی ‌قوله: ‌ان یکذبون. فَأَرسِل إِلی هارُون‌َ، بار خدایا ‌اگر صلاح دانی ‌اینکه رسالت، هارون ‌را بفرمای ‌که ‌او ‌را ‌اینکه منع«12» نیست. وَ لَهُم عَلَی‌َّ ذَنب‌ٌ فَأَخاف‌ُ أَن یَقتُلُون‌ِ، و ‌ایشان ‌را ‌بر ‌من گناهی ‌است، ‌یعنی قتل ‌آن قبطی ‌که موسی ‌او ‌را بکشت. فَأَخاف‌ُ أَن یَقتُلُون‌ِ، می‌ترسم ‌که مرا بکشند ‌به قصاص ‌آن قبطی ‌که ‌من ‌او ‌را بکشتم. قال‌َ، ‌گفت خدای: کَلّا، ‌اینکه کلمه رد [ع]
«13» و تنبیه ‌است، ‌یعنی ‌از ‌آن حدیث ----------------------------------- (1). اساس ‌آن درخت، ‌که ‌به قیاس ‌با دیگر نسخه بدلها، و فحوای عبارت زاید می‌نمود. (2). سوره قصص (28) آیه 30. (3). همه نسخه بدلها، بجز آج، لب: ندارد. (4). اساس: ظلمت، ‌به قیاس ‌با نسخه آط، تصحیح شد. (5). آط، آب، مش: ‌به بنده گرفتند. (6). اساس: تتقون، ‌با توجه ‌به ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. (7). اساس: نمی‌ترسید، ‌با توجه ‌به ضبط قسمت اخیر ‌آیه و ‌به قیاس ‌با نسخه آط، تصحیح شد. (8). همه نسخه بدلها ‌است. (9). همه نسخه بدلها: عبیدة ‌بن عمیر. (10). همه نسخه بدلها: نمی‌ترسید. (11). همه نسخه بدلها: ‌بر زبان بودش. (12). همه نسخه بدلها: موانع. (13). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. صفحه : 309 باز ایست و ‌اینکه گمان مبر ‌که کار ‌بر خلاف ‌اینکه«1» خواهد ‌بود. آنگه امر کرد ‌به ‌هر دو- موسی و هارون، ‌گفت: فَاذهَبا بِآیاتِنا، بروید ‌به آیات ‌من، ‌یعنی آیات ‌من ببرید، ‌یعنی بیّنات و معجزات ‌که ‌شما ‌را حاجت ‌باشد ‌به ‌آن عند دعوی نبوّت، و ‌از ‌اینکه معنی«2» اندیشه مکنی ‌که ‌من ‌با شماام ‌به معنی علم و نصرت آنچه ‌شما می‌گویی می‌شنوم. فَأتِیا فِرعَون‌َ، ‌به فرعون شوی و بگویی ‌که ‌ما دو پیغامبریم خدای جهانیان ‌را، و ‌برای ‌آن نگفت«3» «رسولا» ‌که ‌رسول ‌اینکه جا ‌به معنی رسالت ‌است ‌علی طریق المبالغة، نحو قولهم: رجل صوم و عدل، و شاعر ‌گفت ‌فی الرّسول بمعنی الرّسالة: لا ‌من مبلغ عنّی رسولا ای رسالة، و ‌قال آخر- شعر: ‌رسول امرئ یهدی الیک نصیحة فان معشر جادوا بعرضک فابخل ای رسالة امرئ، و ‌قال کثیر- شعر: لقد کذب الواشون ‌ما بحت عندهم بشر«4» و ‌لا ارسلتهم برسول ای رسالة، و ‌قال العبّاس ‌بن مرداس- شعر: لقد کذب الواشون ‌ما بحت عندهم بشر«5» و ارسلتهم برسول ای رسالة، و ‌قال العبّاس ‌بن مرداس- شعر: الا ‌من مبلغ عنّی خفافا رسولا بیت اهلک منتهاها نبینی ‌که چون ‌به ‌رسول رسالت خواست تأنیث کرد و ‌گفت: «منتهاها». ‌اینکه قول فرّاء ‌است. ابو عبیده ‌گفت: «رسول» ‌در ‌اینکه باب چون «عدوّ» ‌است، واحد ‌او ‌به جای تثنیه و جمع بایستد«6»، یقول العرب: هؤلاء رسولی و وکیلی و عدوّی، ‌قال اللّه ‌تعالی: فَإِنَّهُم عَدُوٌّ لِی الّا رب‌ّ العالمین«7». [قول سیم ‌در ‌او ‌آن ‌است ‌که: کل‌ّ واحد منّا ‌رسول رب‌ّ العالمین]
«8»، ‌هر یکی ‌از ----------------------------------- (1). آج، لب، آل: ‌آن. [.....]
(2). همه نسخه بدلها، بجز مش: معانی. (3). همه نسخه بدلها ‌که. (5- 4). آط، آب، آز: بسرّ. (6). آب، آز: باشند، آج، لب، آل: ‌باشد. (7). سوره شعرا (26) آیه 77. (8). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. صفحه : 310 ‌ما ‌رسول [خدای]
«1» جهان ‌است. أَن أَرسِل مَعَنا، «ان» تعلّق دارد ‌به معنی ‌رسول، ‌یعنی«2» ارسلنا اللّه الیک [144- ر]
بان«3» ارسل، خدای ‌ما ‌را ‌به تو باز فرستاده ‌است ‌که بگوییم«4» تو ‌را ‌که بفرست«5» فرزندان یعقوب ‌را ‌با ‌ما، ‌یعنی دست ‌از ‌ایشان بدار و ‌ایشان ‌را ‌با ‌ما گذار«6» ‌که ‌ایشان قوم مااند و ‌از نسب مااند، و ‌اینکه استرقاق و بندگی ‌از ‌ایشان بردار. گفتند«7»، موسی- ‌علیه السّلام- ‌گفت: اینان ‌را ‌با ‌ما بفرست ‌تا ‌ما ‌به فلسطین رویم، و چهار صد سال ‌بود ‌تا فرعون و قبطیان ‌ایشان ‌را ‌به بندگی می‌داشتند، و ‌در ‌آن وقت عدد بنی اسرایل سیصد هزار و سی هزار تن بودند. و گفته‌اند: ‌اینکه عدد مردان ‌بود جز زنان و کودکان. چون خدای ‌تعالی موسی ‌را و هارون ‌را ‌به یک جای ‌اینکه رسالت فرستاد«8»، برخاستند«9» و ‌به یک جای«10» ‌به مصر آمدند و ‌بر ‌در سرای فرعون یک سال مقام کردند ‌که ‌به ‌او نرسیدند، و کس ‌اینکه حدیث ‌با فرعون نگفت. آخر یک روز دربان ‌در سرای رفت و ‌گفت: دو مرد یک سال ‌است ‌تا ‌بر ‌در ‌اینکه سرای می‌نشینند، و می‌گویند: ‌ما رسولان خدای جهانیانیم«11». فرعون ‌گفت: ‌در آرید ‌ایشان ‌را ‌تا ساعتی ‌بر ‌ایشان بخندیم، و گفتند ‌که: ‌ایشان یک سال ‌آن جا مقام کردند، کس ‌به«12» ‌ایشان التفات نکرد، و ‌هر ‌که سخن ‌ایشان شنید ‌گفت: دو دیوانه‌اند، سخنی می‌گویند ‌که لایق حال و وقت نیست، و ‌ایشان خدای ‌را نشناختند ‌تا ‌رسول ‌او ‌را باور دارند، ‌تا یک روز مسخره‌ای ‌بود فرعون ‌را ‌از«13» پیش ‌او حدیثی می‌کرد«14»، میان سخن ‌گفت: هزار بار ‌آن فلان کس دیوانه‌تر«15» ‌است ‌از ‌اینکه دو دیوانه ‌که ‌بر ‌در ‌اینکه سرای دعوی پیغامبری خدای ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: ای. (3). همه نسخه بدلها: ان‌ّ. (4). اساس: گویی، دیگر نسخه‌ها: ندارد، ‌با توجّه ‌به معنی جمله تصحیح شد. (5). همه نسخه بدلها: ‌است ‌که ‌با ‌ما بفرست. (6). آط: گزار. (7). همه نسخه بدلها: ‌گفت. (8). همه نسخه بدلها: فرمود. [.....]
(9). آب، لب، آز: خواستند. (10). همه نسخه بدلها: و ‌با ‌هم. (11). همه نسخه بدلها: جهانیم. (12). همه نسخه بدلها: ‌با. (13). همه نسخه بدلها: ندارد. (14). همه نسخه بدلها ‌در. (15). همه نسخه بدلها: سخن ‌گفت فلان کس هزار بار دیوانه‌تر. صفحه : 311 می‌کنند ‌در«1» مدّت یک سال باز، فرعون ‌گفت: چه می‌گویی! ‌گفت: ‌اینکه ‌که شنیدی. رنگ روی فرعون بگردید و ‌از ‌آن حدیث بترسید و ‌گفت: ‌در آری اینها ‌را ‌تا چه کس‌اند و چه می‌گویند. ‌ایشان ‌را ‌در آوردند، و ‌ایشان رسالت و پیغام خدای- جل‌ّ جلاله- بگزاردند«2». فرعون ‌در نگرید موسی ‌را بشناخت، چه ‌بر کنار ‌او بزرگ ‌شده ‌بود، روی ‌به ‌او کرد و ‌گفت: أَ لَم نُرَبِّک‌َ فِینا وَلِیداً، نه تو آنی ‌که ‌ما تو ‌را بپروردیم و تو کودک بودی و خورد؟ و نصب ‌او ‌بر حال ‌است ‌از مفعول. و «ولید»، فعیل ‌باشد ‌به معنی مفعول. وَ لَبِثت‌َ فِینا مِن عُمُرِک‌َ سِنِین‌َ، و سالها ‌از عمر ‌خود ‌در میان ‌ما مقام کردی. مفسّران گفتند: سی سال ‌بود. وَ فَعَلت‌َ فَعلَتَک‌َ الَّتِی فَعَلت‌َ، و بکردی ‌آن فعل ‌که بکردی. و «فعلة» یک بار کردن فعلی ‌باشد، ‌یعنی کشتن ‌آن قبطی. و شعبی خواند: «فعلتک» ‌به کسر «فا» ‌در شاذّ. وَ أَنت‌َ مِن‌َ الکافِرِین‌َ، و تو ‌از جمله کافرانی ‌به نعمت ‌من. و حسن بصری و سدّی گفتند: [من الکافرین]
«3» بی و بعبادتی، تو کافری ‌به ‌من و ‌به الهیّت ‌من، چه ‌او دعوی خدایی می‌کرد. آنگه روی ‌در روی وی«4» نهاد و ‌او ‌را ملامت کرد، و ‌گفت: ‌اینکه حق‌ّ نعمت ‌من ‌است و جزای«5» تربیت ‌من ‌که مردی ‌را ‌از ‌آن ‌من«6» بکشتی و بگریختی و اکنون ‌بر سری«7» آمده‌ای ‌که ‌من پیغامبرم؟ موسی- ‌علیه السّلام- ‌از کشتن ‌آن قبطی عذر خواست، ‌گفت: فَعَلتُها إِذاً وَ أَنَا مِن‌َ الضّالِّین‌َ، و ‌من ‌از جمله آنان بودم ‌که ندانستم ‌که«8» وکزه ‌بر مقتل خواهد آمد ‌که مرد ‌از ‌او بمیرد، و ‌قیل: ‌من الخاطئین، ‌یعنی ‌اینکه قتل نه قتل عمد«9» ‌بود ‌تا مرا ‌به ‌آن ملامت کنند، قتل خطا ‌بود چه غرض خلاص اسرائیلی«10» ‌بود نه ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ‌از. (2). همه نسخه بدلها: بگذاردند. (3). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها: ‌در ‌او. (5). آط، آب، آز، مش: جزین، آج، لب: جز ‌اینکه. (6). همه نسخه بدلها: ‌ما. (7). همه نسخه بدلها: ‌بر سر. [.....]
(8). همه نسخه بدلها ‌آن. (9). آب، آز: عمدا. (10). همه نسخه بدلها: اسرایل. صفحه : 312 قتل قبطی، ‌در میان«1» ‌به قتل ادّاء کرد، چنان ‌که یکی ‌از ‌ما سنگی یا تیری ‌به قصدی«2» فگند، ‌بر کسی آید و کشته شود، ‌اینکه قتل خطا ‌باشد، ‌او ‌را ‌بر ‌آن ملامت نکنند. و گفتند«3»، مراد ‌آن ‌است ‌که: ‌من النّاسین، ‌من ‌در ‌آن حال غافل و ناسی بودم. و ضلال ‌به معنی نسیان آمد، ‌فی ‌قوله ‌تعالی: أَن تَضِل‌َّ إِحداهُما«4»فَفَرَرت‌ُ مِنکُم لَمّا خِفتُکُم، بگریختم ‌از ‌شما چون ترسیدم مرا بکشی، و عقل اقتضای ‌آن کند ‌آن جا ‌که قوّت ایستادن نباشد بگریزند. و ‌از ‌اینکه جاست ‌که ‌اینکه حدیث مثل شد ‌که: الفرار ممّا ‌لا یطاق ‌من سنن المرسلین ، گریختن ‌از آنچه ‌به ‌آن طاقت و پای ندارند سنّت پیغمبران ‌است. فَوَهَب‌َ لِی رَبِّی حُکماً، خدای ‌من مرا حکمت داد و فهم و علم، و مرا ‌از جمله پیغامبران کرد، و ‌اینکه جواب فرعون ‌است ‌در آنچه ‌او ‌گفت: أَ لَم نُرَبِّک‌َ فِینا وَلِیداً. چون«5» ‌اینکه حدیث ‌بر سبیل تحقیر و تعجّب ‌گفت [تو]
«6» کودکی کوچک [بودی]
«7» ‌ما تو ‌را بپروردیم«8»، [144- پ]
چند سال ‌در سرای ‌ما بودی، امروز کار تو ‌به جایی رسید ‌که گویی ‌که: ‌من پیغامبرم؟ [او ‌گفت]
«9»: ‌اینکه چه تعجّب ‌است، چون خدای ‌تعالی مرا فهم و علم و حکمت داد و مرا بفرستاد«10»، ‌از ‌من اهلیّت ‌اینکه معنی شناخت و صلاحیّت ‌اینکه کار، چه جای انکار ‌است. آنگه ‌گفت: وَ تِلک‌َ نِعمَةٌ تَمُنُّها عَلَی‌َّ أَن عَبَّدت‌َ بَنِی إِسرائِیل‌َ. ‌در معنی ‌او خلاف کردند، بعضی گفتند: معنی ‌او اقرار ‌است ‌به نعمت، و بعضی گفتند: انکار ‌است معنی ‌او، و مورد ‌او تهکّم ‌است. آنان ‌که گفتند معنی ‌او اقرار ‌است، گفتند معنی«11» ‌آن ‌است«12»: وَ تِلک‌َ نِعمَةٌ تَمُنُّها عَلَی‌َّ أَن عَبَّدت‌َ بَنِی إِسرائِیل‌َ و ‌لم تعبّدنی و ‌لم تقتلنی، ‌گفت: بلی، ‌اینکه نعمتی ‌است تو ‌را ‌بر ‌من ‌که تو بنی اسرایل ‌را بنده گرفتی، و کودکان ‌ایشان ‌را بکشتی و ‌با ‌من ‌اینکه نکردی، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: میانه. (2). آط، و دیگر نسخه بدلها: ‌به صیدی. (8- 3). همه نسخه بدلها: ‌گفت. (4). سوره بقره (2) آیه 282. (5). همه نسخه بدلها: چه. (9- 7- 6). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (10). همه نسخه بدلها و. (11). همه نسخه بدلها ‌او. (12). همه نسخه بدلها ‌که. صفحه : 313 نه مرا کشتی و نه بنده گرفتی چنان ‌که دیگران ‌را، و ‌اینکه قول فرّاء ‌است. و مجاهد ‌گفت و دگر مفسّران ‌که: مورد کلام انکار ‌است، ‌یعنی و ‌اینکه نعمتی«1» ‌باشد ‌که تو بنی اسرایل ‌را بنده گیری، ‌یعنی ‌اینکه منّت و نعمت نباشد. و «الف» استفهام، مقدّم«2» ‌است ‌اینکه جا«3»، التّقدیر: (او تلک نعمة،) و حذف کرد ‌برای دلالت فحوای خطاب ‌بر ‌او، و مثله ‌قوله ‌تعالی: أَ فَإِن مِت‌َّ فَهُم‌ُ الخالِدُون‌َ«4»قال‌َ فِرعَون‌ُ وَ ما رَب‌ُّ العالَمِین‌َ، چون موسی- ‌علیه السّلام- ‌اینکه بگفت، فرعون ‌گفت: وَ ما رَب‌ُّ العالَمِین‌َ، خدای جهانیان چه ‌باشد ‌که تو دعوی می‌کنی ‌که ‌من ‌رسول اویم! و ‌برای ‌آن «ما» ‌گفت«2»، «من» نگفت ‌که ‌او اعتقاد کرده ‌بود ‌که معبودانی ‌که جز ‌او باشند جماد باشند. و گفته‌اند: ‌برای ابهام ‌گفت، ‌یعنی ‌از عقلاست یا ‌از جنس ‌ما ‌لا یعقل. موسی- ‌علیه السّلام- ‌گفت: رَب‌ُّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، خدای آسمان و زمین ‌است و آنچه ‌در میان کتم«3» ‌آن ‌است. إِن کُنتُم مُوقِنِین‌َ، ‌اگر ‌شما یقین دانی. کلبی ‌گفت: معنی ‌آن ‌است ‌که ‌اگر ‌شما [یقین دانی ‌که آسمان و زمین آفریده ‌است. بعضی دگر گفتند معنی ‌آن ‌است ‌که ‌اگر ‌شما]
«4» هیچ علم یقین دانی و ‌شما ‌را علمی ‌است ‌که شک ‌از ‌آن دور ‌باشد، ‌اینکه ‌از ‌آن جمله ‌است، ‌اینکه نیز ‌هم ‌بر ‌آن وجه بدانی. قال‌َ لِمَن حَولَه‌ُ، فرعون ‌اینکه ‌را جواب نداشت، ‌بر سبیل تعجّب«5» ‌گفت آنان ‌را ‌که پیرامن ‌او بودند: أَ لا تَستَمِعُون‌َ، [نمی‌شنوی]
«6» ‌که ‌اینکه مرد چه می‌گوید؟ ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: ‌آن«7» جماعتی بودند ‌از اشراف قوم ‌او پانصد مرد ‌که خواص‌ّ«8» ‌او بودند. ----------------------------------- (1). اساس: فعل، ‌به قیاس ‌با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (2). آب، آج، لب و. (3). همه نسخه بدلها: ندارد. (6- 4). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها تعلّل. (7). آط، آب، آج، آز، آل، مش: ‌اینکه. (8). آج، لب، آل: ‌که ‌از خواص قوم. صفحه : 315 موسی ‌گفت: رَبُّکُم وَ رَب‌ُّ آبائِکُم‌ُ الأَوَّلِین‌َ، ‌گفت ‌بر سبیل اظهار«1» حجّت ‌که: ‌او خدای شماست و خدای پدران پیشین ‌شما«2». و ‌اینکه ‌برای ‌آن ‌گفت ‌تا معلوم کند قوم ‌را«3» ‌اگر فرعون دعوی خدایی ‌ایشان می‌کرد نتوانست گفتن [145- ر]
‌که ‌من خدای پدران شماام، چه«4» ‌در روزگار ‌ایشان نبود و ‌آن ‌که وقتی ‌باشد و وقتی نباشد خدایی ‌را نشاید و ‌اینکه ‌بر تنبیه ‌بود ‌آن قوم ‌را ‌بر ‌اینکه معنی. چون فرعون ‌از جواب ‌او فرو ماند، قال‌َ«5» رَب‌ُّ المَشرِق‌ِ وَ المَغرِب‌ِ، ‌که ‌او خدای مشرق و مغرب ‌است و آنچه ‌در میان ‌آن ‌است ‌اگر ‌شما عاقلی و خرد کار می‌بندی. فرعون چون ‌از حجّت فرو ماند، ‌از سر تجبّر«6» و سلطنت ‌گفت: لَئِن‌ِ اتَّخَذت‌َ إِلهَاً غَیرِی، ‌اگر خدایی گیری جز ‌من، تو ‌را اندر«7» زندان کنم«8» و ‌از جمله زندانیان باشی. کلبی ‌گفت ‌برای ‌آن تهدید ‌او ‌را«9» ‌به زندان کرد و ‌به قتل نکرد ‌که زندان ‌او ‌از قتل سخت‌تر ‌بود، چه زندان ‌او جای تنگ و مظلم«10» ‌بود ‌با بندهای گران و انواع عذاب سخت. موسی ‌گفت: أَ وَ لَو جِئتُک‌َ بِشَی‌ءٍ مُبِین‌ٍ، ‌اگر چنان ‌باشد ‌که ‌من آیتی و دلیلی روشن بیارم ‌به ‌من ایمان آری! فرعون ‌گفت«11» ‌از ‌آن جا ‌که مستبعد ‌بود«12»، ‌گفت: بیار ‌اینکه آیت و معجزه ‌اگر راست می‌گویی. عند ‌آن حال موسی عصا ‌که ‌به دست داشت بینداخت ‌در حال اژدهایی گشت ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: استظهار. (3- 2). همه نسخه بدلها ‌است. (4). همه نسخه بدلها ‌او. (5). همه نسخه بدلها: ‌گفت. (6). لب، آل: تحیّر. (7). همه نسخه بدلها: ‌در. (8). مش: خواهم کردن. [.....]
(9). آط، آب، آز، مش: ‌آن ‌او ‌را تهدید، آج، لب: ‌برای ‌آن تهدید. (10). مش: تاریک. (11). همه نسخه بدلها: ندارد. (12). همه نسخه بدلها ‌آن ‌را. صفحه : 316 آشکارا. و «اذا» مفاجا«1» راست چنان ‌که بیان کرده‌ایم. فرعون ‌گفت: چیزی دگر ‌است! ‌گفت آری. وَ نَزَع‌َ یَدَه‌ُ، دست ‌از گریبان ‌بر کشید، فَإِذا هِی‌َ بَیضاءُ لِلنّاظِرِین‌َ، ‌که نگاه کردی سپید ‌بود چنان ‌که آفتاب ‌را غلبه می‌کرد. و اژدها بیامد و دهن ‌بر نهاد، خواست ‌تا تخت فرعون«2» فرو برد ‌او زینهار خواست. موسی- ‌علیه السّلام- اژدها ‌را بگرفت«3» عصا گشت، [فرعون]
«4» ‌گفت: ‌ما ‌را مهلت ده ‌تا ‌در کار تو نظر کنیم. آنگه قوم ‌را ‌گفت آنان ‌را ‌که پیرامن ‌او بودند ‌که: ‌اینکه مرد جادوی دانا و استاد ‌است ‌در ‌اینکه صنعت. یُرِیدُ أَن یُخرِجَکُم، می‌خواهد ‌که«5» ‌شما ‌را ‌به جادوی ‌از شهر بیرون کند، ‌شما ‌را ‌که جماعتی و حاضرانی«6» چه فرمایی! ‌ایشان گفتند: رای ‌ما ‌آن ‌است ‌که ‌او ‌را و برادرش هارون ‌را باز داری، و ‌ذلک ‌قوله: أَرجِه وَ أَخاه‌ُ، و الارجاء، التّأخیر- و بیان ‌اینکه رفته ‌است. وَ ابعَث فِی المَدائِن‌ِ حاشِرِین‌َ، و کس فرست ‌در شهرها آنان ‌را ‌که«7» جادوان ‌را جمع کنند. یَأتُوک‌َ«8»فَجُمِع‌َ السَّحَرَةُ، ‌در کلام حذفی و اختصاری ‌است، و ‌آن ‌آن ‌است ‌که: فأمر فرعون فجمع السّحرة، فرعون بفرمود ‌تا جادوان ‌را جمع کردند ‌برای میقات روز معلوم، و ‌آن یوم الزّینه ‌بود- روز عید«9» ‌از ‌آن«10» ‌ایشان. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: اتّفاق چنان افتاد [که]
«11» روز سه شنبه«12» اوّل سال روز نوروز. ‌إبن زید ‌گفت: اتّفاق اجتماعشان«13» ‌به اسکندریّه ‌بود«14»، ‌گفت: دنبال ‌اینکه ازدحام ‌از بحیره بگذشت ‌آن روز. ----------------------------------- (1). آز: مفاجاة. (2). مش ‌را. (3). همه نسخه بدلها: برگرفت. (11- 4). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها: ‌تا. (6). همه نسخه بدلها: ‌شما ‌که حاضرانی. (7). همه نسخه بدلها، بجز مش: ‌تا. (8). همه نسخه بدلها بکل‌ّ سحار علیم، ‌تا. (9). آط: عیدی. (10). مش: روز عیدی ‌که ‌از ‌آن فرعون و قومش. [.....]
(12). همه نسخه بدلها: روز شنبه ‌بود. (13). اساس: اجماعشان، ‌به قیاس ‌با نسخه آط، تصحیح شد. (14). همه نسخه بدلها و. صفحه : 317 وَ قِیل‌َ لِلنّاس‌ِ، مردمان ‌را گفتند: ‌شما حاضر خواهی آمدن ‌تا ‌باشد ‌که ‌ما ‌به دنبال ‌اینکه ساحران برویم و ‌ایشان ‌را متابعت کنیم ‌اگر ‌ایشان غالب باشند! و گفتند: ‌به «سحره» موسی و قومش ‌را خواستند، إِن کانُوا هُم‌ُ الغالِبِین‌َ، ‌بر طریق استهزا گفتند. فَلَمّا جاءَ السَّحَرَةُ، چون ساحران بیامدند، فرعون ‌را گفتند: أَ إِن‌َّ لَنا لَأَجراً، ‌ما ‌را مزدی خواهد بودن بنزدیک تو و اجری«1» ‌اگر چنان ‌باشد ‌که ‌ما غالب آییم! قال‌َ نَعَم، ‌گفت: آری. وَ إِنَّکُم إِذاً لَمِن‌َ المُقَرَّبِین‌َ، و ‌شما پیش ‌من«2» ‌از جمله مقرّبان باشی و نزدیکان. قال‌َ لَهُم مُوسی أَلقُوا ما أَنتُم مُلقُون‌َ، موسی ‌گفت ‌آن جادوان ‌را ‌که: بیندازی آنچه خواهی انداختن. فَأَلقَوا حِبالَهُم، و ‌ایشان ‌آن چوبها و رسنها ‌که داشتند بینداختند. وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرعَون‌َ، و گفتند: ‌به عزت فرعون ‌که ‌ما غالب خواهیم آمدن، و غلبه ‌ما ‌را خواهد بودن. فَأَلقی مُوسی عَصاه‌ُ، موسی- ‌علیه السّلام- عصا ‌که داشت«3» بینداخت. فَإِذا هِی‌َ تَلقَف‌ُ ما یَأفِکُون‌َ، ‌در حال آنچه ‌ایشان ‌به روزگار دراز ساخته بودند ‌از چوبها و رسنهای مار پیکر و اژدها پیکر فرو برد. جادوان ‌که ‌آن بدیدند، ‌به اوّل نظر بدانستند ‌که آنچه موسی کرد نه ‌از جنس سحر ‌است، و ‌به سحر ‌آن نتوان کردن، چه ‌ایشان اسرار جادوی نیک دانستند و ‌بر ‌آن واقف بودند، حالی ‌به روی ‌در افتادند [145- پ]
سجده کنان و گفتند: آمَنّا بِرَب‌ِّ العالَمِین‌َ، ‌ما ایمان آوردیم ‌به خدای جهانیان. آنگه ‌برای ‌آن ‌تا ابهام«4» نیفگند فرعون ‌که مرا می‌خواهند ‌به ‌اینکه ‌که می‌گویند، قید زدند ‌که: رَب‌ِّ مُوسی وَ هارُون‌َ، خدای موسی و هارون. قال‌َ آمَنتُم لَه‌ُ، فرعون ‌گفت: ایمان آوردی ‌به موسی پیش ‌از ‌آن ‌که ‌من دستوری دادم ‌شما ‌را، ‌او مهتر و استاد«5» شماست ‌که ‌شما ‌را سحر آموخت. فَلَسَوف‌َ تَعلَمُون‌َ، ----------------------------------- (1). آط، آو، آز، مش: اجرتی. (2). همه نسخه بدلها: ‌پس ‌از ‌اینکه. (3). همه نسخه بدلها: عصای ‌خود. (4). مش: ‌آن ‌که ابهام. (5). همه نسخه بدلها: انباز. صفحه : 318 بدانی ‌که ‌اینکه ‌که کردی«1» بچشی وبال ‌اینکه ‌که اقدام کردی ‌بر ‌آن. لَأُقَطِّعَن‌َّ أَیدِیَکُم، ‌من دستها و پایهای ‌شما«2» ببرم ‌به«3» خلاف، ‌یعنی ‌به خلاف یکدیگر، پای چپ و دست راست، و همه ‌را بردار کنم. گفتند: لا ضَیرَ، هیچ باکی نیست ‌که ‌ما ‌با خدای ‌خود می‌شویم و بازگشت«4» ‌ما ‌با اوست. إِنّا نَطمَع‌ُ، ‌ما طمع می‌داریم ‌که خدای ‌ما خطاهای ‌ما بیامرزد. أَن کُنّا، ای لان کنّا، ‌برای ‌آن ‌که ‌ما اوّل مؤمنانیم ‌از قوم فرعون و ‌از اهل زمانه ‌ما«5». وَ أَوحَینا إِلی مُوسی، حق ‌تعالی ‌گفت: ‌ما وحی کردیم ‌به موسی ‌که، بندگان مرا ببر ‌به شب ‌که فرعون«6» ‌بر پی ‌شما بیاید«7». ‌إبن جریج ‌گفت: ‌در ‌اینکه آیت خدای ‌تعالی امر«8» کرد ‌به موسی ‌که، بنی اسرایل ‌را بفرمای ‌تا ‌هر چهار خانه‌ای ‌با خانه‌ای«9» شوند، و ‌در ‌هر سرای ‌که اینان باشند برهی‌ای بکشند، و ‌در سرای ‌به خون ‌او خون آلود«10» کنند ‌که ‌من فرشتگان ‌را خواهم فرستادن ‌تا کودکان آل فرعون ‌را هلاک کنند، و علامت ‌ایشان ‌اینکه ‌است و«11» ‌در سرایی نشوند ‌که ‌بر ‌در ‌آن سرای اثر خون ‌باشد. آنگه بفرمای ‌تا آرد بسرشند«12»، و همچنین فطیر بپزند ‌تا زود ‌باشد، آنگه تو ‌با بنی اسرایل برو«13» ‌تا ‌به کنار دریا ‌تا ‌من بفرمایم ‌که چه باید کردن. موسی- ‌علیه السّلام- همچنین کرد. چون ‌در روز آمدند، فرعون ‌گفت: بنگر ‌تا موسی چون کرد؟ مالهای ‌ما بستدند و فرزندان ‌ما ‌را بکشتند. آنگه بفرمود«14» سریر ‌او«15» ‌از شهر بیرون بردند و ‌بر اثر ‌ایشان لشکری ‌را گسیل کرد«16» هزار و پانصد هزار پادشاه مسوّر«17» ‌را ‌که ‌در دست ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها و. (2). آج، لب، آل ‌را. (3). همه نسخه بدلها: ‌از. (4). همه نسخه بدلها: باز گشتن. (5). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). همه نسخه بدلها و قوم ‌او. [.....]
(7). همه نسخه بدلها: بیایند. (8). همه نسخه بدلها: وحی. (9). آج، لب، آل: ‌با یک خانه. (10). آج، لب، آل، مش: خون آلوده. (11). همه نسخه بدلها: ‌آن ‌است ‌که. (12). آط، آب، آز، مش: بسریشند. (13). آط، آب، آز، مش: بروی، آج، لب، آل: بروید. (14). همه نسخه بدلها ‌تا. (15). آج، لب، آل ‌را. (16). آط، آب، آز، مش: لشکر کشی کرد، آج، لب، آل: لشکر کشید. (17). آب، آز، مستور، لب: مصور. صفحه : 319 دستور نجن زرّین داشتند، و ‌با ‌هر پادشاهی هزار مرد بودند. آنگه فرعون بفرمود ‌تا ‌در شهرها ندا کردند و لشکر ‌را جمع کردند و گفتند: إِن‌َّ هؤُلاءِ لَشِرذِمَةٌ قَلِیلُون‌َ، ‌اینکه گروهی‌اند اندک و ‌ما ‌را ‌به خشم آورده‌اند. و اصل «شرذمة»، بقیّتی ‌باشد اندک ‌که ‌از ‌او باز ماند، و ‌منه قول الرّاجز- شعر: جاء الشّتاء قمیصی اخلاق شراذم یضحک ‌منه التّوّاق«1» ‌عبد اللّه عبّاس«2» ‌گفت: ‌اینکه شرذمة اندک، ششصد هزار مرد و هفتاد هزار مرد بودند، و اینان ‌ما ‌را ‌به خشم آورده«3» ‌به مخالفت ‌ما ‌در دین و مالهای ‌ما ‌که ببرده‌اند و فرزندان ‌ما ‌را ‌که بکشته‌اند، و بی دستوری ‌ما ‌از شهر برفته‌اند. وَ إِنّا لَجَمِیع‌ٌ حاذِرُون‌َ، و ‌ما همه تمام سلاحیم و تمام آلت و ‌با قوّت و شوکت«4»، ‌اینکه معنی قراءت ‌آن کس ‌است ‌که ‌او ‌به «الف» خواند، و ‌اینکه قراءت کوفیان ‌است. و ‌إبن عامر و باقی قرّاء خواندند: «حذرون» بی «الف» و معنی ‌آن ‌باشد«5»: ‌ما جمله متیقّظ«6» و هشیار و حذر کننده‌ایم. فرّاء ‌گفت: «حذر» و «حاذر»، ‌هر دو یک معنی دارند جز ‌آن ‌که «حاذر» ‌آن کس ‌باشد ‌که حذر ‌او ‌در چیزی ‌در حال ‌باشد، و «حذر» ‌آن ‌بود ‌که حذر کردن ‌او ‌را خوی ‌باشد و عادت. و حذر، اجتناب ‌باشد ‌از چیزی ‌برای ‌آن ‌که جهت خوف ‌باشد. و سمیط ‌إبن عجلان«7» ‌در شاذّ خواند: «حادرون» بالدّال ‌غیر المعجمة. فرّاء ‌گفت: معنی کلمه ‌آن ‌است ‌که ‌ما بزرگیم ‌از بس سلاح ‌که ‌بر ماست، و ‌از ‌اینکه جا چشم بزرگ ‌را «حدره» گویند، و ‌آن ‌را ‌که ‌او ‌را ور می‌باشد «حادر» گویند، ‌قال امرؤ القیس- شعر: و عین لها حدرة بدرة و شقّت«8» مآقیهما«9» ‌من اخر فَأَخرَجناهُم، ‌ما بیرون کردیم فرعون ‌را و قومش ‌را ‌از بستانها و چشمه‌های آب و ----------------------------------- (1). اساس: النّواق، ‌با توجّه ‌به آط و ضبط دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). همه نسخه بدلها: ‌عبد اللّه مسعود. (3). همه نسخه بدلها: آورده‌اند. [.....]
(4). آط تمام. (5). آط ‌که. (6). همه نسخه بدلها: مستیقظ. (7). اساس: عجان، ‌به قیاس ‌با دیگر نسخه بدلها و ‌با توجّه ‌به اعلام، تصحیح شد، همه نسخه بدلها: شمیط ‌بن عجلان. (8). کذا ‌در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (8/ 337): فشقّت، لسان العرب و مآخذ لغت: شقّت. (9). اساس و دیگر نسخه بدلها: ‌ما اقیها، ‌به قیاس ‌با چاپ شعرانی (8/ 337) و منابع لغت و شعر، تصحیح شد. صفحه : 320 کنوز و گنجها. و ‌برای ‌آن مال ‌ایشان ‌را گنج خواند ‌که، ‌آن ‌را زکات نداده بودند و ‌در ره خیر نفقه نمی‌شد«1». وَ مَقام‌ٍ کَرِیم‌ٍ، و جایهای نیکو. کَذلِک‌َ، همچنین ‌که گفتم، وَ أَورَثناها«2»فَأَتبَعُوهُم مُشرِقِین‌َ، ‌به دنبال ‌ایشان برفتند ‌در وقت آفتاب ‌بر آمدن، [146- ر]
و نصب ‌او ‌بر حال ‌است. و مشرق داخل ‌باشد ‌در شروق آفتاب، کاصبح و امسی و اضحی. فَلَمّا تَراءَا الجَمعان‌ِ، چون ‌هر دو لشکر یکدیگر ‌را بدیدند- قوم موسی و قوم فرعون- چون موسی- ‌علیه السّلام- ‌به کنار دریا رسید وقت ‌آن ‌بود ‌که آفتاب ‌بر می‌آمد، فرعون و لشکرش برسیدند، قوم موسی نگاه کردند ‌از پیش دریا ‌بود و ‌از ‌پس لشکر، گفتند: یا موسی؟ إِنّا لَمُدرَکُون‌َ، ‌ما ‌را دریافتند و ‌ما دریافته اینانیم. موسی- ‌علیه السّلام- ‌گفت: کَلّا، پرگست. إِن‌َّ مَعِی رَبِّی سَیَهدِین‌ِ، خدای ‌من ‌با ‌من ‌است مرا ره نماید«3» راه نجات. فَأَوحَینا إِلی مُوسی، ‌ما وحی کردیم ‌به موسی ‌که عصا ‌بر دریا زن. ‌عبد اللّه سلام ‌گفت: چون موسی ‌به کنار دریا رسید و خواست ‌تا ‌در دریا شود، ‌اینکه دعا بخواند: یا کائنا قبل کل‌ّ شی‌ء و یا مکوّن کل‌ّ شی‌ء، و یا کائنا ‌بعد کل‌ّ شی‌ء اجعل لنا فرجا و مخرجا ، خدای ‌تعالی وحی کرد ‌که: عصا ‌بر دریا زن. ‌در کلام حذفی ‌است، و التّقدیر: فضرب فَانفَلَق‌َ. موسی- ‌علیه السّلام- عصا ‌بر دریا زد، دریا شکافته شد. فَکان‌َ کُل‌ُّ فِرق‌ٍ کَالطَّودِ العَظِیم‌ِ، ‌هر پاره‌ای ‌از ‌او چون کوهی بزرگ ‌بود. [و فرق]
«4» مفعول ‌باشد و فرق مصدر، کالذبح و الذّبح، و النّکث و النّکث. چنان ‌که قصّه رفته ‌است موسی دریا بگذرانید«5» و فرعون رسید ‌به کنار دریا چنان ‌که خدای ‌تعالی ‌گفت: وَ أَزلَفنا، ای قرّبنا، و ‌ما نزدیک بکردیم ‌آن دیگران ‌را. و الزّلفة القربة، و ‌منه لیلة المزدلفة، و ‌قیل: جمعناهم، و مراد ‌به «آخرین»، قوم ----------------------------------- (1). اساس: نمی‌شود، ‌به قیاس ‌با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (2). آط، آب، آز، مش ‌ما. (3). آط، آب: راه نمایند، آج، لب، آل: راه نماینده. (4). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (5). آط، مه: بگزرانید، آب، آز: بدرانید، مش: ‌در دریا بدر آمد. صفحه : 321 فرعون‌اند، و موسی«1» و قومش ‌را برهانیدیم. ثُم‌َّ أَغرَقنَا الآخَرِین‌َ، ‌پس دیگران ‌را ‌در دریا غرق کردیم. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً، ‌در ‌اینکه آیتی و دلالتی ‌است. وَ ما کان‌َ أَکثَرُهُم مُؤمِنِین‌َ، و بیشترینه ‌ایشان مؤمن نه‌اند، و خدای تو ای محمّد عزیز و رحیم ‌است- و ‌اینکه آیات ‌را تفسیر رفته ‌است.

[سوره الشعراء (26): آیات 69 تا 140]

[اشاره]


وَ اتل‌ُ عَلَیهِم نَبَأَ إِبراهِیم‌َ (69) إِذ قال‌َ لِأَبِیه‌ِ وَ قَومِه‌ِ ما تَعبُدُون‌َ (70) قالُوا نَعبُدُ أَصناماً فَنَظَل‌ُّ لَها عاکِفِین‌َ (71) قال‌َ هَل یَسمَعُونَکُم إِذ تَدعُون‌َ (72) أَو یَنفَعُونَکُم أَو یَضُرُّون‌َ (73) قالُوا بَل وَجَدنا آباءَنا کَذلِک‌َ یَفعَلُون‌َ (74) قال‌َ أَ فَرَأَیتُم ما کُنتُم تَعبُدُون‌َ (75) أَنتُم وَ آباؤُکُم‌ُ الأَقدَمُون‌َ (76) فَإِنَّهُم عَدُوٌّ لِی إِلاّ رَب‌َّ العالَمِین‌َ (77) الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهدِین‌ِ (78) وَ الَّذِی هُوَ یُطعِمُنِی وَ یَسقِین‌ِ (79) وَ إِذا مَرِضت‌ُ فَهُوَ یَشفِین‌ِ (80) وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُم‌َّ یُحیِین‌ِ (81) وَ الَّذِی أَطمَع‌ُ أَن یَغفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوم‌َ الدِّین‌ِ (82) رَب‌ِّ هَب لِی حُکماً وَ أَلحِقنِی بِالصّالِحِین‌َ (83) وَ اجعَل لِی لِسان‌َ صِدق‌ٍ فِی الآخِرِین‌َ (84) وَ اجعَلنِی مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیم‌ِ (85) وَ اغفِر لِأَبِی إِنَّه‌ُ کان‌َ مِن‌َ الضّالِّین‌َ (86) وَ لا تُخزِنِی یَوم‌َ یُبعَثُون‌َ (87) یَوم‌َ لا یَنفَع‌ُ مال‌ٌ وَ لا بَنُون‌َ (88) إِلاّ مَن أَتَی اللّه‌َ بِقَلب‌ٍ سَلِیم‌ٍ (89) وَ أُزلِفَت‌ِ الجَنَّةُ لِلمُتَّقِین‌َ (90) وَ بُرِّزَت‌ِ الجَحِیم‌ُ لِلغاوِین‌َ (91) وَ قِیل‌َ لَهُم أَین‌َ ما کُنتُم تَعبُدُون‌َ (92) مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ هَل یَنصُرُونَکُم أَو یَنتَصِرُون‌َ (93) فَکُبکِبُوا فِیها هُم وَ الغاوُون‌َ (94) وَ جُنُودُ إِبلِیس‌َ أَجمَعُون‌َ (95) قالُوا وَ هُم فِیها یَختَصِمُون‌َ (96) تَاللّه‌ِ إِن کُنّا لَفِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ (97) إِذ نُسَوِّیکُم بِرَب‌ِّ العالَمِین‌َ (98) وَ ما أَضَلَّنا إِلاَّ المُجرِمُون‌َ (99) فَما لَنا مِن شافِعِین‌َ (100) وَ لا صَدِیق‌ٍ حَمِیم‌ٍ (101) فَلَو أَن‌َّ لَنا کَرَّةً فَنَکُون‌َ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ (102) إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً وَ ما کان‌َ أَکثَرُهُم مُؤمِنِین‌َ (103) وَ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَهُوَ العَزِیزُ الرَّحِیم‌ُ (104) کَذَّبَت قَوم‌ُ نُوح‌ٍ المُرسَلِین‌َ (105) إِذ قال‌َ لَهُم أَخُوهُم نُوح‌ٌ أَ لا تَتَّقُون‌َ (106) إِنِّی لَکُم رَسُول‌ٌ أَمِین‌ٌ (107) فَاتَّقُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُون‌ِ (108) وَ ما أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ مِن أَجرٍ إِن أَجرِی‌َ إِلاّ عَلی رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (109) فَاتَّقُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُون‌ِ (110) قالُوا أَ نُؤمِن‌ُ لَک‌َ وَ اتَّبَعَک‌َ الأَرذَلُون‌َ (111) قال‌َ وَ ما عِلمِی بِما کانُوا یَعمَلُون‌َ (112) إِن حِسابُهُم إِلاّ عَلی رَبِّی لَو تَشعُرُون‌َ (113) وَ ما أَنَا بِطارِدِ المُؤمِنِین‌َ (114) إِن أَنَا إِلاّ نَذِیرٌ مُبِین‌ٌ (115) قالُوا لَئِن لَم تَنتَه‌ِ یا نُوح‌ُ لَتَکُونَن‌َّ مِن‌َ المَرجُومِین‌َ (116) قال‌َ رَب‌ِّ إِن‌َّ قَومِی کَذَّبُون‌ِ (117) فَافتَح بَینِی وَ بَینَهُم فَتحاً وَ نَجِّنِی وَ مَن مَعِی‌َ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ (118) فَأَنجَیناه‌ُ وَ مَن مَعَه‌ُ فِی الفُلک‌ِ المَشحُون‌ِ (119) ثُم‌َّ أَغرَقنا بَعدُ الباقِین‌َ (120) إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً وَ ما کان‌َ أَکثَرُهُم مُؤمِنِین‌َ (121) وَ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَهُوَ العَزِیزُ الرَّحِیم‌ُ (122) کَذَّبَت عادٌ المُرسَلِین‌َ (123) إِذ قال‌َ لَهُم أَخُوهُم هُودٌ أَ لا تَتَّقُون‌َ (124) إِنِّی لَکُم رَسُول‌ٌ أَمِین‌ٌ (125) فَاتَّقُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُون‌ِ (126) وَ ما أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ مِن أَجرٍ إِن أَجرِی‌َ إِلاّ عَلی رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (127) أَ تَبنُون‌َ بِکُل‌ِّ رِیع‌ٍ آیَةً تَعبَثُون‌َ (128) وَ تَتَّخِذُون‌َ مَصانِع‌َ لَعَلَّکُم تَخلُدُون‌َ (129) وَ إِذا بَطَشتُم بَطَشتُم جَبّارِین‌َ (130) فَاتَّقُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُون‌ِ (131) وَ اتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُم بِما تَعلَمُون‌َ (132) أَمَدَّکُم بِأَنعام‌ٍ وَ بَنِین‌َ (133) وَ جَنّات‌ٍ وَ عُیُون‌ٍ (134) إِنِّی أَخاف‌ُ عَلَیکُم عَذاب‌َ یَوم‌ٍ عَظِیم‌ٍ (135) قالُوا سَواءٌ عَلَینا أَ وَعَظت‌َ أَم لَم تَکُن مِن‌َ الواعِظِین‌َ (136) إِن هذا إِلاّ خُلُق‌ُ الأَوَّلِین‌َ (137) وَ ما نَحن‌ُ بِمُعَذَّبِین‌َ (138) فَکَذَّبُوه‌ُ فَأَهلَکناهُم إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً وَ ما کان‌َ أَکثَرُهُم مُؤمِنِین‌َ (139) وَ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَهُوَ العَزِیزُ الرَّحِیم‌ُ (140)

[ترجمه]

و بخوان بر ایشان«2» خبر ابراهیم. چون گفت پدرش را و قومش را که چی«3» می‌پرستی. گفتند می‌پرستیم بتانی را، همه روز باشیم آن را ایستاده«4». گفت هیچ شنوند«5» از شما چون خوانی«6»! یا سود کند«7» شما را یا زیان کنند! گفتند بل یافتیم ما پدران ما را که چنین می‌کردند. [146- پ]
گفت«8» دیدی آنچه می‌پرستیدی! شما و پدران شما پیشینگان«9». ایشان دشمن‌اند مرا مگر خدای جهانیان. آن که بیافرید مرا و رهنمای است«10». ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها را. (2). آب: برایشا/ بر ایشان. (3). آب، آج، لب، آل، مش: چه. [.....]
(4). آب: اقامت کنندگان، آج، لب: مقیمان، مش: سجده کننده. (5). آب: نمی‌شنوند، آج، لب، آل، مش: می‌شنوند. (6). آط، مه: بخوانی، آب، لب، آل، مش: می‌خوانید. (7). آب، مش: یا نفع می‌رسانند. (8). آج، لب ای. (9). آج، لب، آل: پیشترینان. (10). آب، مش: راه می‌نماید مرا، آج، لب، آل: راه نماید مرا، مه: ره نماید. صفحه : 322 و آن که آن است«1» که طعام می‌دهد مرا و شراب«2». و چون بیمار«3» شوم او شفا دهد. و آن که بمیراند«4» مرا و پس زنده کند. و آن که طمع دارم که بیامرزد مرا گناه من روز جزا. خدای من بده مرا حکمی«5» در رسان مرا با نیکان. و کن«6» مرا زبان راستی در باز پسینان«7». و کن«8» مرا از وارثان بهشت نعیم. و بیامرز پدرم را که او بود از گمراهان [147- ر]
. و رسوا مکن«9» مرا روز قیامت. آن روز که سود ندارد مال و نه پسران. مگر آن که آرد به خدای دلی با سلامت. و نزدیک بکردند«10» بهشت برای پرهیزگاران. و بیرون آوردند«11» دوزخ برای کافران. و گفتند«12» اینان را کجاست آنچه می‌پرستیدی! بدون«13» خدای یاری می‌کنند شما را یا ----------------------------------- (1). آط، مه: که اوست. (2). آج، آل: آب می‌دهد. (3). آج، لب، آل: رنجور. (4). آج، آل: آن کسی که می‌میراند. (5). آب، آج، لب، آل، مش: حکمتی. (8- 6). آب، مش: بگردان، آج، لب، آل: بساز. (7). آب: در پسینان. [.....]
(9). آب، مش: خزی مده. (10). آب، مش: کرده‌اند، آج، لب، آل: گردانید. (11). آب، مش: آورده‌اند، آج، آل: آورند. (12). آط، آب، مش: گویند، آج، لب، آل: گفته شود. (13). آط: از فرود. صفحه : 323 کینه می‌کشند«1»! به روی در افگنند«2» در آن جا«3» ایشان را و کافران را. و لشکرهای ابلیس را همه را. گفتند و ایشان در آن جا خصومت کنند«4». به خدای که بودیم«5» در گمراهی آشکار. چون راست«6» بکردیم شما را به خدای جهانیان. و گمراه نکردند ما را مگر گناهکاران. [147- پ]
نیست ما را از شفاعت خواهان. و نه دوستی خویش«7». اگر باشد ما را بازگشتی«8» تا باشیم از مؤمنان. که در آن دلیلی است و نبودند بیشترینه ایشان مؤمن. و خدای تو اوست که عزیز و رحیم است«9». به دروغ داشتند قوم نوح پیغامبران را. چون گفت ایشان را برادرشان نوح نمی‌ترسی«10»! که من شما را پیغامبری‌ام استوار. بترسی از خدای و فرمان من بری. ----------------------------------- (1). آب، مش: یا داد ستانند، آج، لب: داد می‌ستانند. (2). آب: باز می‌بیفگنند، مش: باز می‌افگنند، آج، آل: پس نگونسار، لب: پس نگوسار. (3). آج، لب، آل: در آن دوزخ. (4). آج، لب، آل با یکدیگر. (5). آج، لب، آل: که نبودیم. (6). آب، مش: مساوی، آج، لب، آل: برابر. (7). آج، لب، آل: همدل، مش: حمایت کننده. (8). مش: باز گشتنی. (9). آج، لب، آل: اوست ارجمند و مهربان. [.....]
(10). آج، لب، آل: ای نمی‌پرهیزید. صفحه : 324 و نمی‌خواهم از شما بر او از مزدی، نیست مزد من مگر بر خدای جهانیان. بترسی از خدای و طاعت من داری. گفتند بگرویم به تو و پسروانند تو را فرومایگان«1» [148- ر]
. گفت نیست علم من به آنچه ایشان می‌کنند. نیست حساب«2» ایشان را الّا بر خدایم اگر دانی. و نیستم من راننده«3» شما مؤمنان. نیستم من مگر ترساننده بیان کننده. گفتند اگر باز نایستی ای نوح باشی از سنگ انداختگان«4». گفت خدای من که قوم من مرا به دروغ می‌دارند. حکم کن«5» میان من و ایشان حکم کردنی«6»، و برهان مرا و آنان را که با من«7» بودند از جمله مؤمنان. برهانیدیم«8» او را و آنان را که با او بودند در کشتی پر بار کرده«9». پس غرق کردیم پس از آن ماندگان«10» را. در اینکه دلیلی است و نبود«11» بیشترینه ایشان مؤمن. ----------------------------------- (1). آط: فرود مایگان. (2). آط: شمار. (3). اساس: رانده، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد. (4). آط: رجم کنندگان، آب، مش: رجم شدگان. (5). آب، مش: بگشای. (6). آب، مش: گشادنی. (7). اساس: با او، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد. (8). اساس: برهانیدی، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد. (9). آط، آب، مه: پر کرده. (10). آج، لب: بماندگان، آل: بمندگان، آب، مش: باقیان. (11). آط: و بنبودند، آج، لب، آل: نبودند. صفحه : 325 و خدای تو است«1» بی همتا و بخشاینده«2» [148- پ]
. دروغ داشتند عاد پیغامبران را. چون گفت ایشان را برادرشان«3» هود نمی‌ترسی! که من شما را پیغامبری‌ام استوار. بترسی از خدای و فرمان بری مرا. و نمی‌خواهم از شما بر او از مزد«4» نیست مزد من مگر بر خدای جهانیان. «5» بنا می‌کنی به هر بلندی«6» علامتی که بازی می‌کنی. و می‌گیری مصنعها«7» تا همانا شما«8» بمانی. و چون بگیری، بگیری قهر کننده«9». بترسی از خدای و طاعت داری مرا. «10» بترسی از آن که مدد داد شما را به آنچه می‌دانی«11». مدد داد شما را به چهار پایان و پسران. و بستانها و چشمه‌ها. [149- ر]
که من می‌ترسم بر شما«12» ----------------------------------- (1). آط، آج، لب، آل: اوست. (2). آب، مش. عزیز و مهربان، آج، لب، آل: ارجمند مهربان. [.....]
(3). آط: ایشا/ ایشان. (4). آط، آج، لب: مزدی. (5). آب، مش آیا، آج، لب، آل ای. (6). آج، لب، آل: بالایی. (7). آط، آب، آج، لب، آل، مش: آبگیرها. (8). آط، آب، مش همیشه. (9). آج، لب، آل: چون فرا گیرید، سخت فرا گیرید شما جبّاران را. (10). اساس: تعملون، با توجّه به ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. (11). اساس: می‌کنی، که با توجّه به تصحیحی که در معادل عربی آن صورت گرفت ترجمه نیز تصحیح شد. (12). آط، آج، لب از. صفحه : 326 عذاب روزی بزرگ. گفتند راست«1» است بر ما، پند دهی یا نباشی از پند دهندگان! نیست اینکه الّا ساخته«2» پیشینگان«3». و نیستیم ما عذاب کرده. «4» دروغ داشتند او را، هلاک کردیم ایشان را در اینکه که رفت آیتی است و نبودند بیشترینه ایشان گرونده. و خدای تو اوست که عزیز و رحیم است. قوله تعالی: وَ اتل‌ُ عَلَیهِم نَبَأَ إِبراهِیم‌َ، حق تعالی خطاب کرد با رسول، گفت: بخوان بر ایشان خبر ابراهیم- علیه السّلام- چون گفت پدرش را، یعنی عمّش را آزر و قومش را: ما تَعبُدُون‌َ، چه می‌پرستی! و «ما» استفهامی است. قالُوا نَعبُدُ أَصناماً، گفتند: ما بتان را می‌پرستیم. فَنَظَل‌ُّ لَها عاکِفِین‌َ، و همه روز بر ایشان«5» ایستاده‌ایم«6» مقیم. بعضی علما گفتند: برای آن «فنظل‌ّ» گفت که، ایشان به روز بت پرستیدندی«7»، به شب نپرستیدندی. و «ظل‌ّ» مختص باشد به روز، و «بات» به شب. [و بعضی دگر گفتند: «ظل‌ّ»، به معنی «کان» است، یعنی ما بر اینکه کار پیوسته مقیم می‌باشیم چنان که در «اصبح» و «امسی» بیان کردیم]
«8». و «اصنام» جمع صنم بود، و فرق میان «صنم» و «وثن» آن باشد که وثن نامصوّر بود چون شجر و حجر و جز آن، و «صنم» مصوّر بود. و چند وجه گفته‌اند در شبهه ایشان در عبادت اصنام با آن که می‌دانستند که ایشان جمادند و نفع و ضرّی نتوانند کردن. وجهی آن است که گفتند: عبادت ----------------------------------- (1). آط، آج، لب، آل: یکسان، آب، مش: برابر. (2). آب، مش: خوی، آج، لب، آل: آفرینش. (3). آج، لب، آل: پیشینیان. (4). آب، آج، لب، آل پس. [.....]
(5). همه نسخه بدلها: بدان. (6). آط، آب، آز: استاده‌ایم. (7). همه نسخه بدلها و. (8). اساس: افتادگی دارد، از آط، افزوده شد. صفحه : 327 ما آلوده است با تقصیر، خدای را نشاید، ما از مخلوقات او چیزی اختیار کنیم«1» تا ما را به خدای نزدیک کند، و ذلک قوله تعالی: لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّه‌ِ زُلفی«2» وَجَدنا آباءَنا لَها عابِدِین‌َ«14» وَجَدنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ«15» ... هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه‌ِ«16» وَجَدنا آباءَنا کَذلِک‌َ یَفعَلُون‌َ. (14). سوره انبیا (21) آیه 53. (15). سوره زخرف (43) آیه 22 و 23. (16). سوره یونس (10) آیه 18. صفحه : 328 هَل یَسمَعُونَکُم إِذ تَدعُون‌َ، هیچ شنوند اینکه بتان دعای شما در وقت آن که شما ایشان را خوانی«1» که: أَو یَنفَعُونَکُم أَو یَضُرُّون‌َ، یا شما را هیچ منفعتی و مضرّتی کنند! گفتند: اینکه همه همچنین است که تو همی گویی از فقد سمع و فقد نفع و ضرّ، جز آن است که ما پدران خویش را یافتیم که همچنین می‌کردند. و قتاده در شاذ [خواند]
«2»: هل یسمعونکم«3»، من الاسماع، اینکه بتان شما را بشنوانند در وقت دعا، یعنی اجابت کنند شما را. قال‌َ أَ فَرَأَیتُم، ابراهیم- علیه السّلام- گفت: دانسته هستی شما که آنچه شما می‌پرستی اکنون [و]
«4» پدرانتان در روزگار گذشته، ایشان همه دشمن‌اند مرا جز خدای جهانیان. «ما» موصوله است فی قوله: ما کُنتُم تَعبُدُون‌َ أَنتُم، تأکید است ضمیر متّصل را به ضمیر منفصل، وَ آباؤُکُم‌ُ، عطف است بر او. فَإِنَّهُم، کنایت است از اصنام و برای آن از ایشان کنایت عقلا«5» کرد که فعل عقلا با ایشان حوالت کرد از عداوت. و بهری گفتند برای آن فَإِنَّهُم گفت که در میان ایشان کسان بودند که خدای پرست بودند و لکن نه به شرایطش، چون خدای تعالی در عبادت ایشان بود و معبود«6» بعضی از«7» ایشان بود فَإِنَّهُم گفت به کنایت عقلا علی طریق التّغلیب. امّا در اضافت عداوت با ایشان چند وجه گفتند، یکی آن که: اگر«8» من ایشان را عبادت کنم، ایشان فردای قیامت دشمن من باشند و به عبادت من کفران کنند، لقوله«9» تعالی: کَلّا سَیَکفُرُون‌َ بِعِبادَتِهِم وَ یَکُونُون‌َ عَلَیهِم ضِدًّا«10» إِلّا رَب‌َّ العالَمِین‌َ«12» الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهدِین‌ِ، او آن خداست که مرا بیافرید، هم او مرا هدایت دهد از الطاف و توفیق و تمکین. و بعضی دگر گفتند: خلقنی فی الدّنیا علی فطرته فهو یهدین فی الاخرة الی جنّته. و آنچه بیان اینکه وجه است آن است که «خلق» به لفظ ماضی گفت، و هدایت به لفظ مستقبل گفت، آن که مرا بیافرید در دنیا بر فطرت، در آخرتم راه نماید در بهشت و جنّت. وَ الَّذِی هُوَ یُطعِمُنِی وَ یَسقِین‌ِ، او آن خدای است که مرا طعام و شراب می‌دهد و می‌پروراند و روزی می‌رساند چنان که او مصلحت داند. حجّاج بن عبد الکریم گفت: از بلخ بیامدم به طلب ابراهیم ادهم، او را به حمص نشان دادند برفتم طلب می‌کردم آخر او را در تون گرمابه‌ای«4» یافتم [150- ر]
که تون می‌تافت. ساعتی بر او بنشستم مرا پرسید«5» و خویشان خود را بپرسید که در بلخ بودند. آن روز بازو«6» بودم بر او هیچ طعامی نمی‌دیدم، گفتم: بروم از اینکه جا و سؤال کنم بر کسی و از وی چیزی خواهم. مرا گفت: دانم که گرسنه شدی! گفتم: بلی. گفت: بر ما طعامی نیست، گفتم: بروم و«7» چیزی بخواهم تا من و تو به یک جای بخوریم. دست فراز کرد«8» و پاره‌ای خاکستر بر گرفت و با خاک بر آمیخت«9» و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز لب یعنی، لب: یعنی دشمن خدای. (2). همه نسخه بدلها: هست. (3). چاپ شعرانی (8/ 343) ابراهیم علیه السّلام. (4). آط: گرماویه، آب، آز، مش: گرماوه‌ای. (5). همه نسخه بدلها، بجز آب: بپرسید. (6). همه نسخه بدلها: با او. (7). آط، آب، آز سؤال بر کسی کنم، آج، لب، آل، مش: سؤال کنم بر کسی. (8). آج، لب، آل: دراز کرد. (9). همه نسخه بدلها: پاره‌ای خاک برگرفت و با خاکستر بیامیخت. صفحه : 330 در«1» دهن افگند و روی به من کرد و اینکه بیتها بگفت- شعر: و اخلط التّرب«2» بالرّماد و کله و ازجر النّفس عن مقام السّؤال فاذا شئت ان تقنّع بالذّل‌ّ فرم ما حوته ایدی الرّجال گفت: از بر وی بیرون آمدم و چند روز بر او نرفتم«3». روزی دگر برخاستم«4» و در پیش او شدم و بنشستم«5» دیرگاه هیچ سخن نمی‌گفت، گفتم: چرا سخن نمی‌گویی! گفت: منع الکلام بانّه سبب الرّدی و النّطق فیه معادن الافات فاذا نطقت فکن لربّک ذاکرا و اذا سکت‌ّ فعدّ نفسک ما ات«6» ابو بکر ورّاق گفت: یطعمنی بلا طعام و یسقنی بلا شراب، و معنی آن که مرا روزی دهد بی علاقه و سببی، و مثله قول النّبی- علیه السّلام:7» انّی أبیت« یطعمنی ربّی و یسقینی، گفت: مرا همه شب خدای طعام و شراب دهد. و در خبر است که سقّایی بود در مدینه، روزی در مسجد رسول آمد. رسول- علیه السّلام- اینکه آیت می‌خواند: وَ ما مِن دَابَّةٍ فِی الأَرض‌ِ إِلّا عَلَی اللّه‌ِ رِزقُها«8» قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ«3»وَ إِذا مَرِضت‌ُ فَهُوَ یَشفِین‌ِ، گفت: چون بیمار شوم او مرا شفا دهد، اگر«6» بیماری و شفا هر دو از اوست، او«7» ادب نگاه داشت و بیماری اضافت با خود کرد، و شفا حوالت با وی. عجب«8» روا نمی‌دارد که اینکه قدر حوالت به خدای کند«9»، تو چگونه روا می‌داری که هر کجا قبایحی و فضایحی«10» حوالت با او می‌کنی. یکی از جمله بزرگان گفت: به بیمارستانی فرو شدم«11»، مردی طبیب را نشسته- دیدم و جماعتی بیماران را بر وی گرد آمده، و هر کس علت خود شرح می‌دادند«12»، و او هر کس را دوایی می‌فرمود در خور هر یک«13». برنایی بنزدیک او فراز شد، روی زرد- ----------------------------------- (1). چاپ شعرانی (8/ 344): سیف الدّوله علی همدانی. (2). همه نسخه بدلها و. (3). سوره اخلاص (112) آیه 1. (4). همه نسخه بدلها: شود. [.....]
(5). آط: با. (6). همه نسخه بدلها چه. (7). آل، آج، لب را. (8). همه نسخه بدلها: ای عجب ابراهیم. (9). آج، لب، آل، مه: روا نمی‌داری که اینکه قدر حوالت به او می‌کنی. (10). آط، آب، آز هست. (11). همه نسخه بدلها: در شدم. (12). همه نسخه بدلها: می‌داد. (13). همه نسخه بدلها: دوایی می‌کرد در خور او. صفحه : 332 شده و اثر عبادت و سیمای صلاح«1» بر وی پیدا. او را گفت: یا استاد؟ تو مردی طبیب و زیرکی، و هر یکی«2» از بیماران دوایی فرمودی، مرا بیماریی است دوای آن دانی! گفت: چیست! گفت: بیماری گناه را دوا چه باشد! [150- پ]
گفت: بشو«3» و هلیله صبر بگیر با بلیله تواضع، و در هاون ندم و پشیمانی افگن [و به دست قهر هوای نفس خود بکوب، و از آن جا در پاتیلچه صحّت عزم افگن، و]
«4» آب حیا و شرم بر او زن«5»، به آتش محبّت بجوشان و با سطام«6» عصمت بگردان تا حباب حکمت بر آرد. آنگه به راووق صفا بپالای و به مروحه استرواح باد کن آن را، و در وقت سحر از وی شربتی نوش کن، و دگر گرد گناه مگرد تا راحت یابی. وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُم‌َّ یُحیِین‌ِ، او آن خداست که مرا بمیراند و آنگه زنده گرداند. و برای آن «ثم‌ّ» گفت که ثم‌ّ یحیینی [که تراخی هست]
«7» در میان زندگانی و مرگ. اهل اشارت گفتند: یمیتنی بالعدل و یحیینی بالفضل، یمیتنی بالفراق«8» و یحیینی بالتّلاق، یمیتنی بالخذلان و یحیینی بتوفیق الایمان، [یمیتنی بالخلاعة، و]
«9» یحیینی بالطّاعة، یمیتنی بالجهل و یحیینی بالعقل. وَ الَّذِی أَطمَع‌ُ أَن یَغفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوم‌َ الدِّین‌ِ، و او آن خداست که«10» گناهان من بیامرزد روز قیامت، و اینکه بر سبیل خضوع و خشوع و انقطاع با خدای تعالی گفت. و قوله تعالی: یَوم‌َ الدِّین‌ِ، ای یوم الجزاء، و قیل: یوم الحساب. شعبی گفت از عایشه که از رسول- علیه السّلام- پرسید، گفت: عبد اللّه جدعان صله رحم کردی و مهمان«11» را طعام دادی و شراب، و اسیران را از بند رها کردی. او را هیچ سودی دارد! گفت: نه، برای آن که او هرگز نگفت: (رب اغفر لی خطیئتی یوم الدین)، [یعنی«12» مسلمان نبود که به اینکه گفتار با خدای فزع کردی و به قیامت ایمان نداشت]
«13». ----------------------------------- (1). آج، لب، آل: سلاح. (2). همه نسخه بدلها: کس. (3). همه نسخه بدلها: بشنو. (13- 9- 7- 4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها: ریز و. [.....]
(6). همه نسخه بدلها: بملعقه. (8). همه نسخه بدلها، بجز آل: بالفرقان. (10). مش که طمع دارم. (11). آط، آب، آج، لب، آز: مهمانان. (12). آج، لب، آل استغفار نگفت یعنی. صفحه : 333 رَب‌ِّ هَب لِی حُکماً، بار خدایا؟ مرا حکمت ده. و «حکم»، بیان چیز را«1» بر آن وجه که حکمت اقتضا کند. مقاتل گفت: فهما و علما. کلبی گفت: به «حکم» نبوّت خواست. وَ أَلحِقنِی بِالصّالِحِین‌َ، و مرا به آن صالحان گذشته«2» در رسان از پیغامبران به منزلت و درجه ایشان برسان. عبد اللّه عبّاس گفت: یعنی مرا به اهل بهشت در رسان. وَ اجعَل لِی لِسان‌َ صِدق‌ٍ فِی الآخِرِین‌َ، و مرا زبان راستی کن در بازیسینان«3». گفتند: مراد ذکر جمیل«4» است و ثنای حسن و قبول عامّه در جمله امّت«5». خدای تعالی اجابت کرد اینکه دعا تا همه امم از هر ملّت که باشند او را نیک گویند. بعضی دگر گفتند: مراد به اینکه آن است که، از عقب من پیغامبری«6» کن صادق، یعنی محمّد- علیه السّلام. قتیبی گفت: یعنی ذکری نیکو. و «لسان» به جای ذکر نهاد، برای آن که ذکر به زبان گویند، چنان که شاعر «لسان» به جای رسالت بنهاد، چون رسالت به زفان«7» گزارند«8» فی قوله- شعر: انّی اتتنی لسان لا اسرّ بها من علولا عجب منها و لا سخر وَ اجعَلنِی مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیم‌ِ، و مرا از جمله وارثان بهشت نعیم کن. و برای آن ذکر میراث کرد اینکه جا که خدای تعالی جایهایی که در بهشت برای کافران آفرید اگر ایمان آوردندی [و طاعت کردندی]
«9» به میراث به مؤمنان دهد چون ایشان را به دوزخ برند. وَ اغفِر لِأَبِی، و بیامرز پدر مرا«10»، یعنی عمّش را«11». چنان که بیان کرده‌ایم. و اینکه آمرزش خواستن از بهر او برای آن بود که او وعده داد ابراهیم را که ایمان آرد- چنان ----------------------------------- (1). آب، آج، لب، آز، آل، مش: چیزی باشد. (2). آط: گزشته. (3). آل: باز پسین. (4). آل: جمیلت. (5). همه نسخه بدلها: و قبول عام در جمله امم. (6). اساس: پیغامبران، به قیاس با آط و دیگر نسخه بدلها، و معنی عبارت، تصحیح شد. (7). همه نسخه بدلها: زبان. (8). آب، آج، لب، آل، مش: گذارند. (9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد، مش یافتندی و حال آن که مطیع فرمان الهی نشدند و ایمان نیاوردند، خداوند تعالی آن جایها را. [.....]
(10). همه نسخه بدلها: پدرم را، آل، مه آذر. (11). آط، آب، آج، لب آزر. صفحه : 334 که بیان کرده شد فی قوله: وَ ما کان‌َ استِغفارُ إِبراهِیم‌َ لِأَبِیه‌ِ إِلّا عَن مَوعِدَةٍ وَعَدَها إِیّاه‌ُ«1»إِنَّه‌ُ کان‌َ مِن‌َ الضّالِّین‌َ، [که او]
«2» از دین تو ضال‌ّ و گمراه بود و مراد به ضلال اینکه جا کفر است، [و اینکه آمرزش خواستن او را مشروط باشد به شرط انجاز وعده ایمان فی قوله: إِلّا عَن مَوعِدَةٍ وَعَدَها إِیّاه‌ُ«3»]
«4». وَ لا تُخزِنِی یَوم‌َ یُبعَثُون‌َ، و مرا عذاب مکن آن روز که خلایق را برانگیزند، یعنی روز قیامت. و «خزی» هلاک باشد و عذاب، یقال: خزاه و اخزاه، و خزی«5» الرّجل اذا استحیی خزایة. یَوم‌َ لا یَنفَع‌ُ مال‌ٌ وَ لا بَنُون‌َ، آن روز که سود ندارد مال و فرزندان. إِلّا مَن أَتَی اللّه‌َ بِقَلب‌ٍ سَلِیم‌ٍ، الّا آن که دلی آرد به حضرت. سلیم، سلامت یافته از شک‌ّ و شرک. اینکه قول بیشتر مفسّران است. سعید بن المسیّب گفت: قلب سلیم دل درست باشد، و آن دل مؤمن بود برای آن که دل منافق بیمار بود، کقوله تعالی: فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ«6» یَوم‌َ لا یَنفَع‌ُ مال‌ٌ وَ لا بَنُون‌َ. بعضی دگر گفتند: مراد به «سلیم»، «لدیغ» باشد و مار گزیده است، و مار گزیده را «سلیم» خوانند، علی طریق التّفال، چنان که شاعر گفت- شعر: ثل ما سمّی اللّدیغ سلیما یعنی دلی دردناک دارد از ترس خدای چون مار گزیده [151- ر]
وَ أُزلِفَت‌ِ الجَنَّةُ لِلمُتَّقِین‌َ، نزدیک بکنند«8» بهشت به متّقیان. وَ بُرِّزَت‌ِ الجَحِیم‌ُ لِلغاوِین‌َ، بیرون آرند دوزخ برای غاویان و جاهلان، یعنی کافران. ----------------------------------- (3- 1). سوره توبه (9) آیه 114. (4- 2). اساس: ندارد، به قیاس با دیگر نسخه بدلها، افزوده شد. (5). اساس: و اخزی، با توجّه به معاجم لغت تصحیح شد. (6). سوره بقره (2) آیه 10. (7). اساس آن، به قیاس با نسخه آط و همه نسخه بدلها زاید می‌نماید. (8). همه نسخه بدلها: کنند. صفحه : 335 وَ قِیل‌َ لَهُم أَین‌َ ما کُنتُم تَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، و گویند ایشان را: کجایند آنان که شما ایشان را می‌پرستیدی بدون خدای تعالی، امروز شما را فریاد می«1» رسند و یاری می«2» کنند و یا انتصاف«3» و انتقام می‌کشند! فَکُبکِبُوا فِیها هُم«4» وَ الغاوُون‌َ، و جاهلان را، گفتند و مراد شیاطینند. وَ جُنُودُ إِبلِیس‌َ، و لشکر ابلیس از کفره جن‌ّ و انس. قالُوا وَ هُم فِیها یَختَصِمُون‌َ، گویند اینکه کافران در آن حال [که]
«10» با یکدیگر خصومتی کنند«11». «واو»، حال راست و آنچه گفت ایشان است [اینکه است]
«12» که حق تعالی گفت: تَاللّه‌ِ إِن کُنّا لَفِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ، به خدا که ما در گمراهی ظاهر بوده‌ایم. و «ان» مخفّفه است از ثقیله، و دلیل او لزوم «لام» است در خبر او، و اینکه از کلام اتباع و سفله است که رؤسای شیاطین را گویند. إِذ نُسَوِّیکُم بِرَب‌ِّ العالَمِین‌َ، چون شما را با خدای جهانیان راست دانستیم در عبادت و شما را انباز کردیم. آنگه گوید: وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا المُجرِمُون‌َ، و ما را گمراه نکردند و دعوت باضلال نکردند مگر مجرمان، یعنی شیاطین جن‌ّ و انس از دعات باطل، اینکه قول مقاتل و کلبی است. ----------------------------------- (2- 1). اساس: نمی، به قیاس با ترجمه آیه در صفحات پیش و با توجه به دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). همه نسخه بدلها: انتصار. (4). آط، آب، آز، مش و الغاون. (5). همه نسخه بدلها: پس در اندازند. (6). همه نسخه بدلها را عابد و معبود و ضال‌ّ و مضل‌ّ را. (7). اساس: جمع کنی، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. [.....]
(12- 10- 8). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها: نهنهته. (11). همه نسخه بدلها: خصومت می‌کنند. صفحه : 336 ابو العالیه و عکرمه گفتند: ابلیس است و قابیل، برای آن که او اوّل کس«1» بود که خون بناحق ریخت و قاعده معاصی نهاد. فَما لَنا مِن شافِعِین‌َ، نیستند ما را هیچ شفاعت کننده‌ای«2». و «من» زیادت است مؤکّدة للنّفی«3». وَ لا صَدِیق‌ٍ حَمِیم‌ٍ، و نه دوستی خویش«4»، و اینکه آنگه گویند که پیغامبران- علیه السّلام- و مؤمنان گنهکاران را شفاعت کنند. و جابر بن عبد اللّه الانصاری روایت کرد از رسول- علیه السّلام: روز قیامت چون اهل بهشت در بهشت قرار گیرند، یکی از جمله ایشان گوید: بار خدایا؟ حال دوست من- فلان- چیست! حق تعالی گوید: او به دوزخ است گرفتار به گناه خود«5». مؤمن شفاعت کند و گوید: بار خدایا؟ اگر از کرم تو روی دارد، او را به من بخش [گوید: بخشیدم]
«6». بروند و او را از دوزخ بیارند. عند آن حال کافران گویند: فَما لَنا مِن شافِعِین‌َ وَ لا صَدِیق‌ٍ حَمِیم‌ٍ. صالح المرّی‌ّ روایت کرد از حسن بصری که او گفت: هیچ بنده«7» نباشد که جماعتی مجتمع شوند بر ذکر خدای و در میان ایشان بنده‌ای بود از اهل بهشت و الّا شفاعت«8» در حق‌ّ ایشان قبول کنند، و اهل ایمان شفیع باشند بعضی در«9» بعضی، و ایشان به نزدیک خدای مشفّع و مقبول«10» الشّفاعة باشند. فَلَو أَن‌َّ لَنا کَرَّةً فَنَکُون‌َ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ، آنگه تمنّی«11» محال کردن گیرند که اگر ما را با دنیا رجعتی باشد و ما با دنیا شویم، ما از جمله مؤمنان باشیم و ایمان آریم. و «لو» در جای «لیت» نهاد برای آن جواب«12» را با «فا» منصوب بکرد، فالتّقدیر: فلیت لَنا کَرَّةً فَنَکُون‌َ. و برای آن «لو» به جای «لیت» نهاد [که]
«13» متضمّن معنی تمنّی ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: کسی. (2). مش: شفاعت کنندگان. (3). اساس: النّفی، به قیاس با دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (4). مش: و خویش. (5). همه نسخه بدلها، بجز لب اینکه. (13- 6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها: جای. (12- 8). همه نسخه بدلها او. (9). همه نسخه بدلها حق‌ّ. (10). مش: قبول. (11). همه نسخه بدلها: تمنّای. [.....]
صفحه : 337 است فی قولهم: لو کان لی مال لحججت، اگر مرا مال«1» بودی حج کردمی، یعنی کاشک«2» مرا مال«3» بودی تا حج کردمی. آنگه حق تعالی در عقب اینکه قصّه گفت: إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ- الایة، در اینکه که رفت آیتی و دلالتی است. وَ ما کان‌َ أَکثَرُهُم مُؤمِنِین‌َ، و بیشترینه ایشان ایمان نمی‌آرند«4»، و خدای تو عزیز و رحیم است. کَذَّبَت قَوم‌ُ نُوح‌ٍ المُرسَلِین‌َ، آنگه در قصّه نوح گرفت«5» و گفت«6» و تکذیب قوم او او را، گفت: قوم نوح پیغامبران را بدروغ داشتند. و «قوم» را هم تذکیر کنند و هم تأنیث، و در آیت«7» لفظ تأنیث گفته است. حسن بصری را سؤال کردند از اینکه آیت و آیاتی که مانند اینکه است. گفتند«8»، خدای تعالی [گفت]
«9»: قوم نوح پیغامبران را«10» [151- پ]
تکذیب کردند و بدیشان یک پیغامبر آمد، و کذا قوله تعالی: کَذَّبَت عادٌ المُرسَلِین‌َ«11» کَذَّبَت ثَمُودُ المُرسَلِین‌َ«12»إِذ قال‌َ لَهُم أَخُوهُم«14»أَ لا تَتَّقُون‌َ، از خدای نترسی«16»! ----------------------------------- (3- 1). همه نسخه بدلها: مالی. (2). همه نسخه بدلها: کاشکی. (4). همه نسخه بدلها: مؤمن نه‌اند. (5). همه نسخه بدلها: با قصه نوح آمد. (6). همه نسخه بدلها: کفر. (7). همه نسخه بدلها، بجز آز به. (8). اساس: گفت، با توجّه به فحوای عبارت و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (10). مش: پیغمبر خود را. (11). سوره شعرا (26) آیه 123. (12). سوره شعرا (26) آیه 141. (13). آط، آب، آز، مش یک. (14). همه نسخه بدلها نوح. (15). همه نسخه بدلها: برادرشان نوح. [.....]
(16). همه نسخه بدلها استفهام است بر سبیل تقریع و توبیخ. صفحه : 338 إِنِّی لَکُم رَسُول‌ٌ أَمِین‌ٌ، من شما را پیغامبری‌ام از خدای، امین و استوار بر وحی«1». فَاتَّقُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُون‌ِ، از خدای بترسی و طاعت من داری و فرمان من بری. وَ ما أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ مِن أَجرٍ، و من از شما بر ادای اینکه رسالت مزدی نمی‌خواهم، مزد من نیست الّا بر خدای جهانیان. از خدای بترسی و فرمان من بری. قوم جواب دادند و گفتند: أَ نُؤمِن‌ُ لَک‌َ وَ اتَّبَعَک‌َ الأَرذَلُون‌َ، ما تو را متابعت کنیم و پسروی کنیم و اتباع تو و پسروان تو مردمان سفله و فرو مایه‌اند! صورت استفهام است و معنی جحد، یعنی که تو را متابعت نکنیم و حال اینکه«2» «واو» حال راست فی قوله تعالی: وَ اتَّبَعَک‌َ الأَرذَلُون‌َ. جمله قرّاء «و اتّبعک» خواندند من الاتّباع، مگر یعقوب که او خواند: «و اتباعک» علی جمع تبع بر مبتدا و خبر. عبد اللّه عبّاس گفت: [به]
«3» «ارذلون» جولاهگان«4» را خواستند. عکرمه گفت: جولاهگان«5» و کفشگران«6» را خواستند. نوح- علیه السّلام- گفت: وَ ما عِلمِی بِما کانُوا یَعمَلُون‌َ، من چه دانم که ایشان چه کنند، و مرا با آن چه سبیل است! و «ما» استفهام راست، چه کار است مرا با خساست احوال«7» ایشان و دناءت مکاسب«8»! مرا با دعوت ایشان کار است و ظاهر عمل ایشان. إِن حِسابُهُم إِلّا عَلی رَبِّی لَو تَشعُرُون‌َ، شمار ایشان نیست جز بر خدای- عزّ و جل‌ّ- اگر دانی. و گفتند معنی آن است که: کار ایشان با خداست در هدایت و اضلال و توفیق و خذلان. وَ ما أَنَا بِطارِدِ المُؤمِنِین‌َ، و من نرانم«9» مؤمنان را برای اینکه علّت که شما گفتی از قلّت ذات الید یا دناءت مکسب. إِن أَنَا، من نیستم الّا ترساننده‌ای بیان کننده. و «ان» به معنی «ما» ی نفی ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها او. (2). آط، آب، آز، آج، مش حال، لب، آل حاله. (3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (5- 4). همه نسخه بدلها: حرکه، چاپ شعرانی (8/ 349): حاکه. (6). همه نسخه بدلها: اساکفه. (7). همه نسخه بدلها: کار. (8). همه نسخه بدلها ایشان. (9). همه نسخه بدلها: بنرانم. صفحه : 339 است در هر دو جای. قالُوا لَئِن لَم تَنتَه‌ِ یا نُوح‌ُ لَتَکُونَن‌َّ مِن‌َ المَرجُومِین‌َ، قوم گفتند: یا نوح؟ اگر از اینکه گفتن و دعوت کردن باز نایستی، ما تو را رجم کنیم و سنگسار. و گفتند معنی آن است که: دشنام دهیم تو را. عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند: بکشیم تو را. ابو حمزة الثّمالی گفت: هر کجا در قرآن «رجم» است، به معنی قتل است الّا آن که در سورت مریم«1»: لَئِن لَم تَنتَه‌ِ لَأَرجُمَنَّک‌َ«2» رَب‌ِّ إِن‌َّ قَومِی کَذَّبُون‌ِ، بار خدایا؟ اینان«5» مرا به دروغزن می‌دارند. فَافتَح بَینِی وَ بَینَهُم فَتحاً، میان من و ایشان حکم بکن و مرا و آنان را که با من‌اند از مؤمنان برهان و اینان«6». حق تعالی«7» گفت: [فَأَنجَیناه‌ُ وَ مَن مَعَه‌ُ فِی الفُلک‌ِ المَشحُون‌ِ، ای المملو. گفت]
«8»: من ایشان را برهانیدم در کشتی مملوّ، من قولهم: شحنت«9» البلد بالخیل. عطا گفت: گران بار. بعضی دگر گفتند: ساخته و بژارده«10». آنگه غرق بکردیم پس از آن آن ماندگان را، یعنی کافران را که از قوم نوح با ما بدند«11» به طوفان و با نوح در کشتی ننشستند«12». إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً، در اینکه آیتی و دلالتی و علامتی هست آنان را که متّعظ شوند، و لکن بیشترینه ایشان ایمان نمی‌آرند، و خدای تو عزیز و رحیم است. آنگه در قصّه هود و قوم او گرفت«13»- که عاد گفتند ایشان را- گفت: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها است. (2). سوره مریم (19) آیه 46. (3). همه نسخه بدلها: رجم. (4). همه نسخه بدلها: داد. (5). همه نسخه بدلها: امت من. [.....]
(6). و اینان/ وا اینان/ یا اینان (!)، آط و دیگر نسخه بدلها: ندارد. (7). آط با رسول ما. (8). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (9). اساس: شحمت، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (10). ضبط اساس: برآرده، همه نسخه بدلها: بیچاره. اختیار متن با توجه به صورت دیگری از همین کلمه، یعنی «بجارده» است. (11). آط و دیگر نسخه بدلها: باز ماندند. (12). آج، لب، آز، آل: بنشستند. (13). همه نسخه بدلها: با قصه هود و قوم او آمد. صفحه : 340 کَذَّبَت عادٌ«1»إِذ قال‌َ لَهُم«3» أَ لا تَتَّقُون‌َ، از خدای نترسی«4»! إِنِّی لَکُم رَسُول‌ٌ أَمِین‌ٌ، من پیغامگزاری‌ام به شما استوار به«5» رسالت خود. کلبی گفت: معنی آن است که شما مرا به امانت شناخته‌ای پیش از اینکه، چگونه است که در اینکه معنی مرا متّهم می‌داری! فَاتَّقُوا اللّه‌َ [152- ر]
، از خدای بترسی و مرا طاعت داری«6». و من از شما هیچ مزدی نمی‌خواهم، مزد من نیست مگر بر خدای جهانیان. أَ تَبنُون‌َ بِکُل‌ِّ رِیع‌ٍ آیَةً تَعبَثُون‌َ، بنا می‌کنی به هر بلندی، اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. و قتاده و ضحّاک و مقاتل و کلبی گفتند: به هر راهی. مجاهد گفت: راهی بود میان دو کوه. روایتی دیگر از مجاهد است که: بِکُل‌ِّ رِیع‌ٍ، ای بکل‌ّ تل‌ّ، به«7» هر بلندی. و روایتی دیگر از او: بکل‌ّ منظر، به«8» هر منظره‌ای. مقاتل و سلیمان گفتند«9»: ایشان در سفرها به ستاره«10» راه بردند«11»، آن کس که«12» ستاره نشناختی بر او دشوار«13» بودی بایستادند و بر راهها میلها کردند علامت را. و روایتی دیگر از مجاهد آن است که: کبوتر خانه خواست گفت، و دلیلش آن است که گفت: آیَةً تَعبَثُون‌َ، علامتی که به آن بازی می‌کنی«14». ابو عبیده گفت: الرّیع، المکان المرتفع، جای بلند باشد، و قال ذو الرّمّة- شعر: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها المُرسَلِین‌َ (2). همه نسخه بدلها: برای آن تأنیث کرد آن را. (3). همه نسخه بدلها أَخُوهُم هُودٌچون. (4). آب، آج، لب، آز، آل: بترسید. (5). آط، آب، آج، لب، آل: بر، آز، مش: در. (6). چاپ شعرانی (8/ 351) وَ ما أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ مِن أَجرٍ الایة. [.....]
(8- 7). همه نسخه بدلها: بر. (9). همه نسخه بدلها: مقاتل بن سلیمان گفت. (10). همه نسخه بدلها، بجز مش: بسیار. (11). همه نسخه بدلها: بردندی. (12). اساس: کنیزک، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (13). اساس: استوار، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (14). اساس: بانک کنی، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها و منابع تفسیری، تصحیح شد. صفحه : 341 طراق الخوافی مشرف فوق ریعة ندی لیله فی«1» ریشه یترقرق و در او دو لغت است: ریع و ریع، و جمعه ریعة و اریاع. و ریعة و الرّیع نزل الطّعام و زیادته، و اینکه نیز هم از اینکه اصل باشد لأنّه اذا زاد ارتفع. و قال الاعشی فی الرّیع- شعر: و بهماء قفر تجاوزتها اذا خب‌ّ فی ریعها الها فرّاء گفت: در او دو لغت است«2»: ریع و راع، مثل زیر و زار. وَ تَتَّخِذُون‌َ مَصانِع‌َ، می‌سازی مصنعها. عبد اللّه عبّاس گفت: بناها. مجاهد گفت: کوشکهای بلند. معمر گفت: حصنها. إبن نجیح گفت از مجاهد: برجهای کبوتران. قتاده گفت: آبدانها. لَعَلَّکُم تَخلُدُون‌َ، تا همانا همیشه مانی، یعنی به اینکه کردن امید می‌داری تا همیشه مانی تا اینکه بناها شما را حمایت کند«3» و مرگ از«4» شما باز دارد. وَ إِذا بَطَشتُم، بطش اخذ به قوّت و سطوت باشد«5» چون حمله‌ای بری«6» کسی ضعیف را بگیری جبّار وار بگیری. و نصب او بر حال است از فاعل. بعضی دگر گفتند: بطش، به تازیانه زدن باشد و به تیغ کشتن، و اینکه قول مجاهد است. و جبّار، مرد ظالم متکبّر باشد که از سر غضب و خشم مرد را زند و کشد. فَاتَّقُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُون‌ِ، از خدای بترسی و طاعت من داری. وَ اتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُم بِما تَعلَمُون‌َ«7»أَمَدَّکُم بِأَنعام‌ٍ وَ بَنِین‌َ، مدد فرستاد شما را به چهار پایان و فرزندان. وَ جَنّات‌ٍ وَ عُیُون‌ٍ، و بستانهای پر درخت و چشمه‌های آب. إِنِّی أَخاف‌ُ عَلَیکُم، من بر شما می‌ترسم از عذاب روزی بزرگ، یعنی روز قیامت. ----------------------------------- (1). اساس و دیگر نسخه بدلها: من، به قیاس با چاپ شعرانی و منابع شعر و لغت، تصحیح شد. (2). اساس و، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، زاید می‌نماید. (3). آج، لب: کنند. (4). آج، لب بکیری. (6- 5). آط، آب، آج، لب، آل و. (7). اساس: تعملون، به قیاس با متن قرآن مجید، تصحیح شد. صفحه : 342 قالُوا سَواءٌ عَلَینا، قوم او را گفتند: راست است بنزدیک ما و یکی«1» است بر ما اگر وعظ کنی و اگر نکنی، یعنی ما به وعظ تو متّعظ نخواهیم بود«2»، و قول«3» تو قبول نخواهیم کرد. کسائی ادغام کرد «ظا» را در «تا» وعظت، و دیگر قرّاء اظهار کردند. آنگه گفتند: إِن هذا إِلّا خُلُق‌ُ الأَوَّلِین‌َ، اینکه گفتار که تو می‌گویی فرا بافته پیشینگان است. و «ان» به معنی «ما» ی نفی است. ابو جعفر و إبن کثیر و یعقوب و ابو عمرو خواندند: خلق الاوّلین، به فتح «خا» و سکون «لام»، بیانش: إِن هذا إِلَّا اختِلاق‌ٌ«4» وَ تَخلُقُون‌َ«5»بعد است بعد است ...، و باقی قرّاء خواندند: إِن هذا إِلّا خُلُق‌ُ الأَوَّلِین‌َ، به ضم‌ّ «خا» و «لام»، اینکه نیست مگر عادت و خوی پیشینگان«7»، یعنی پیش از اینکه زندگانی دنیا نیست و از پس او مرگ. امّا بعث و نشور که تو دعوی می‌کنی و حساب و کتاب، آن را اصلی نیست. وَ ما نَحن‌ُ بِمُعَذَّبِین‌َ، و ما را عذاب نخواهند کردن چنان که تو می‌گویی«8»، و اینکه قول قتاده است.
فَکَذَّبُوه‌ُ فَأَهلَکناهُم«9»

[سوره الشعراء (26): آیات 141 تا 191]

[اشاره]


کَذَّبَت ثَمُودُ المُرسَلِین‌َ (141) إِذ قال‌َ لَهُم أَخُوهُم صالِح‌ٌ أَ لا تَتَّقُون‌َ (142) إِنِّی لَکُم رَسُول‌ٌ أَمِین‌ٌ (143) فَاتَّقُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُون‌ِ (144) وَ ما أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ مِن أَجرٍ إِن أَجرِی‌َ إِلاّ عَلی رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (145)أَ تُترَکُون‌َ فِی ما هاهُنا آمِنِین‌َ (146) فِی جَنّات‌ٍ وَ عُیُون‌ٍ (147) وَ زُرُوع‌ٍ وَ نَخل‌ٍ طَلعُها هَضِیم‌ٌ (148) وَ تَنحِتُون‌َ مِن‌َ الجِبال‌ِ بُیُوتاً فارِهِین‌َ (149) فَاتَّقُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُون‌ِ (150) وَ لا تُطِیعُوا أَمرَ المُسرِفِین‌َ (151) الَّذِین‌َ یُفسِدُون‌َ فِی الأَرض‌ِ وَ لا یُصلِحُون‌َ (152) قالُوا إِنَّما أَنت‌َ مِن‌َ المُسَحَّرِین‌َ (153) ما أَنت‌َ إِلاّ بَشَرٌ مِثلُنا فَأت‌ِ بِآیَةٍ إِن کُنت‌َ مِن‌َ الصّادِقِین‌َ (154) قال‌َ هذِه‌ِ ناقَةٌ لَها شِرب‌ٌ وَ لَکُم شِرب‌ُ یَوم‌ٍ مَعلُوم‌ٍ (155) وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَیَأخُذَکُم عَذاب‌ُ یَوم‌ٍ عَظِیم‌ٍ (156) فَعَقَرُوها فَأَصبَحُوا نادِمِین‌َ (157) فَأَخَذَهُم‌ُ العَذاب‌ُ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً وَ ما کان‌َ أَکثَرُهُم مُؤمِنِین‌َ (158) وَ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَهُوَ العَزِیزُ الرَّحِیم‌ُ (159) کَذَّبَت قَوم‌ُ لُوطٍ المُرسَلِین‌َ (160) إِذ قال‌َ لَهُم أَخُوهُم لُوطٌ أَ لا تَتَّقُون‌َ (161) إِنِّی لَکُم رَسُول‌ٌ أَمِین‌ٌ (162) فَاتَّقُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُون‌ِ (163) وَ ما أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ مِن أَجرٍ إِن أَجرِی‌َ إِلاّ عَلی رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (164) أَ تَأتُون‌َ الذُّکران‌َ مِن‌َ العالَمِین‌َ (165) وَ تَذَرُون‌َ ما خَلَق‌َ لَکُم رَبُّکُم مِن أَزواجِکُم بَل أَنتُم قَوم‌ٌ عادُون‌َ (166) قالُوا لَئِن لَم تَنتَه‌ِ یا لُوطُ لَتَکُونَن‌َّ مِن‌َ المُخرَجِین‌َ (167) قال‌َ إِنِّی لِعَمَلِکُم مِن‌َ القالِین‌َ (168) رَب‌ِّ نَجِّنِی وَ أَهلِی مِمّا یَعمَلُون‌َ (169) فَنَجَّیناه‌ُ وَ أَهلَه‌ُ أَجمَعِین‌َ (170) إِلاّ عَجُوزاً فِی الغابِرِین‌َ (171) ثُم‌َّ دَمَّرنَا الآخَرِین‌َ (172) وَ أَمطَرنا عَلَیهِم مَطَراً فَساءَ مَطَرُ المُنذَرِین‌َ (173) إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً وَ ما کان‌َ أَکثَرُهُم مُؤمِنِین‌َ (174) وَ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَهُوَ العَزِیزُ الرَّحِیم‌ُ (175) کَذَّب‌َ أَصحاب‌ُ الأَیکَةِ المُرسَلِین‌َ (176) إِذ قال‌َ لَهُم شُعَیب‌ٌ أَ لا تَتَّقُون‌َ (177) إِنِّی لَکُم رَسُول‌ٌ أَمِین‌ٌ (178) فَاتَّقُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُون‌ِ (179) وَ ما أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ مِن أَجرٍ إِن أَجرِی‌َ إِلاّ عَلی رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (180) أَوفُوا الکَیل‌َ وَ لا تَکُونُوا مِن‌َ المُخسِرِین‌َ (181) وَ زِنُوا بِالقِسطاس‌ِ المُستَقِیم‌ِ (182) وَ لا تَبخَسُوا النّاس‌َ أَشیاءَهُم وَ لا تَعثَوا فِی الأَرض‌ِ مُفسِدِین‌َ (183) وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُم وَ الجِبِلَّةَ الأَوَّلِین‌َ (184) قالُوا إِنَّما أَنت‌َ مِن‌َ المُسَحَّرِین‌َ (185) وَ ما أَنت‌َ إِلاّ بَشَرٌ مِثلُنا وَ إِن نَظُنُّک‌َ لَمِن‌َ الکاذِبِین‌َ (186) فَأَسقِط عَلَینا کِسَفاً مِن‌َ السَّماءِ إِن کُنت‌َ مِن‌َ الصّادِقِین‌َ (187) قال‌َ رَبِّی أَعلَم‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ (188) فَکَذَّبُوه‌ُ فَأَخَذَهُم عَذاب‌ُ یَوم‌ِ الظُّلَّةِ إِنَّه‌ُ کان‌َ عَذاب‌َ یَوم‌ٍ عَظِیم‌ٍ (189) إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً وَ ما کان‌َ أَکثَرُهُم مُؤمِنِین‌َ (190) وَ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَهُوَ العَزِیزُ الرَّحِیم‌ُ (191)

[ترجمه]

‌به دروغ داشتند ثمود«14» پیغامبران ‌را. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: یکسان. [.....]
(2). آط، آب، آز، مش: شدن. (3). همه نسخه بدلها: سخن. (4). سوره ص (38) آیه 7. (5). اساس و دیگر نسخه بدلها: أ تخلقون، ‌به قیاس ‌با ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. (6). سوره عنکبوت (29) آیه 17. (7). آط، آب، آز، مش ‌از زندگانی و مرگ. (8). آب، آز و حساب تو می‌گویی. (9). آط، آب، آز، مش ‌ایشان. (10). آج، لب، آل: آیت. (11). چاپ شعرانی (8/ 352) وَ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَهُوَ العَزِیزُ الرَّحِیم‌ُ (12). آج، لب، آل ‌تعالی و تقدس. (13). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (14). آب: قوم صالح. صفحه : 343 چون ‌گفت«1» ‌ایشان ‌را برادرشان صالح نمی‌ترسی! ‌من ‌شما ‌را پیغامبری‌ام استوار. بترسی ‌از خدای و طاعت داری«2» مرا. و نمی‌خواهم«3» ‌بر ‌او مزدی، نیست مزد ‌من مگر ‌بر خدای جهانیان. آیا می‌گذارند ‌شما ‌را«4» ‌در آنچه ‌اینکه جاست ایمن. ‌در بهشتها«5» و چشمه‌ها. و کشتها و درختان«6» خرما ‌که شکوفه ‌آن لطیف ‌است. و می‌تراشی ‌از کوهها خانه‌ها آسوده. بترسی ‌از خدای و طاعت داری«7» مرا. و طاعت مداری فرمان اسراف کنان ‌را. آنان ‌که تباهی کنند ‌در زمین و نیکی نکنند. [153- ر]
گفتند: توی تو ‌از جمله جادوی کردگان«8». نیستی تو الّا آدمی چون ‌ما، بیار دلیلی ‌اگر تو ‌را ‌از راستیگرانی«9». ‌گفت ‌اینکه شتری ‌است ‌که ‌آن ‌را«10» نصیبی ‌است و ‌شما ‌را نصیبی روزی معلوم. ----------------------------------- (1). آج، لب، آل مر. [.....]
(2). آب: فرمان برید. (3). آب: و سؤال نمی‌کنم ‌شما ‌را، آج، لب، آل: نمی‌خواهم ‌از ‌شما. (4). اساس: رها می‌کنی، ‌با توجّه ‌به ضبط مشترک آج، لب، آل، تصحیح شد. (5). آط، آج، لب، آل، مه: بستانها. (6). آط، آج، لب، آل: درختهای. (7). آب، آج، لب، آل: فرمان برید. (8). آط، لب: جادوگران. (9). همه نسخه بدلها: راستگویان. (10). آط، مه: هست ‌او ‌را. صفحه : 344 و تعرض مکنی ‌آن ‌را ‌به بدی«1» ‌که بگیرد ‌شما ‌را عذاب روزی بزرگ. پی بکردند ‌آن ‌را ‌در روز آمدند پشیمان. بگرفت ‌ایشان ‌را عذاب، ‌در ‌اینکه ‌شما ‌را دلیلی ‌است و نبودند بیشترینه ‌ایشان گرونده. و خدای تو اوست ‌که بی همتا و بخشاینده ‌است. دروغ داشتند قوم لوط فرستادگان«2» ‌را. چون ‌گفت ‌ایشان ‌را برادرشان لوط«3» نمی‌ترسی! ‌که ‌من ‌شما ‌را پیغامبری‌ام استوار. [153- پ]
بترسی ‌از خدای و طاعت داری مرا. و نمی‌خواهم ‌از ‌شما ‌برای ‌او مزدی، نیست مزد ‌من الّا ‌بر خدای جهانیان ‌است. می‌آیی«4» ‌به مردان«5» ‌از جهانیان. «6» و رها می‌کنی آنچه بیافرید ‌برای ‌شما [خدای ‌شما]
«7» ‌از زنانتان، بل ‌شما گروهی«8» ‌از حد ‌در گذشته. گفتند ‌اگر باز ‌پس نایستی«9» ای لوط باشی ‌از بیرون کردگان. ‌گفت ‌من هستم کار ‌شما ‌را ‌از دشمن ----------------------------------- (1). آج، لب، آل: و مرسانید ‌او ‌را بدی. (2). آط، آب، آج، لب، آل: پیغامبران. (3). آج، لب، آل ای. (4). آج، لب، آل: آیا می‌آیید ‌شما. (5). آج، لب، آل: نرینگان. [.....]
(6). اساس: ندارد، ‌به قیاس ‌با دیگر نسخه بدلها، ‌از قرآن مجید افزوده شد. (7). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (8). آب، آج، لب، آل: گروهی‌اید. (9). آط: و انایستی، آب، آج، لب، آل: باز نایستی. صفحه : 345 دارندگان«1». خدای ‌من برهان مرا و اهل مرا ‌از آنچه ‌ایشان می‌کنند. برهانیدیم ‌او ‌را و اهلش ‌را جمله. الّا پیر زنی ‌را ‌در ماندگان«2». آنگه هلاک کردیم دیگران ‌را. ببارانیدیم ‌بر ‌ایشان بارانی، بد ‌است باران ترسانیدگان«3». [154- ر]
‌در ‌آن«4» آیتی ‌است و نبودند بیشترینه ‌ایشان مؤمن. و خدای تو اوست ‌که بی همتا و بخشاینده ‌است. «5» دروغ داشتند اصحاب بیشه پیغامبران ‌را. چون ‌گفت ‌ایشان ‌را شعیب«6» نمی‌ترسی! ‌من ‌شما ‌را پیغامبری‌ام استوار. بترسی ‌از خدای و طاعت ‌من داری. و نمی‌خواهم ‌شما ‌را ‌بر ‌او مزدی نیست مزد ‌من مگر ‌بر خدای جهانیان. تمام بکنی کیل کردن«7» و مباشی ‌از نقصان کنندگان«8». بسنجی«9» ‌به ترازوی راست. ----------------------------------- (1). اساس و آط برندکان (!) آنچه ‌در متن اختیار کرده‌ایم، اتّفاق دیگر نسخه بدلهاست. (2). آط: ‌در باقی ماندگان، آب، مش: ‌پس ماندگان، آج، لب، آل: بازماندگان. (3). آج، لب، آل: بیم کرده شدگان، مش: ترسانیده شدگان. (4). آل، مش: بدرستی ‌که ‌در ‌اینکه. (5). اساس: الایکة. (6). آج، لب، آل ای. (7). آب، آج، لب، مش: پیمانه ‌را، مه: پیمودن. (8). آط، آج، لب، آل، مه: کم پیمایان. (9). آط، آج، لب، آل: برسنجید، آب، مش: وزن کنید، مه: ‌بر سنجی. صفحه : 346 و کم مدهی«1» مردمان ‌را چیزهاشان و تباهی مکنی ‌در زمین فساد کننده. و بترسی ‌از ‌آن ‌که آفرید«2» ‌شما ‌را و خلقان پیشینه ‌را. [154- پ]
گفتند تو ‌به حقیقت ‌از جادوی کردگانی. و نیستی تو الّا آدمی چون ‌ما و«3» ‌اگر گمان بریم ‌به تو ‌که تو ‌از دروغزنانی«4». بیفگن ‌بر ‌ما پاره‌ای«5» ‌از آسمان ‌اگر تو ‌از جمله راستیگرانی«6». ‌گفت خدای ‌من ‌به داند«7» ‌به آنچه ‌شما می‌کنی. دروغ داشتند ‌او ‌را، بگرفت ‌ایشان ‌را عذاب روزی ‌که سایه«8» ‌آن ‌بود عذاب روز بزرگ. ‌که ‌در ‌آن هست آیتی و نیستند بیشترینه ‌ایشان مؤمن. و خدای تو عزیز و رحیم ‌است. ‌قوله ‌تعالی: کَذَّبَت ثَمُودُ المُرسَلِین‌َ، آنگه ‌در حدیث صالح و قوم ‌او گرفت«9»، ‌گفت: ‌به دروغ داشتند قبیله ثمود پیغامبران ‌را. إِذ قال‌َ لَهُم، چون ‌گفت ‌ایشان ‌را برادرشان ‌در نسب، و نه ‌در دین: أَ لا تَتَّقُون‌َ، ‌از خدای نترسی ‌من ‌شما ‌را پیغامبری‌ام استوار؟ ‌از خدای بترسی و طاعت ‌من داری. و ----------------------------------- (1). آب، مش: مکاهید. [.....]
(2). آب، مش: ‌از خدای ‌که بیافرید. (3). اساس ‌اگر، ‌که ‌با توجّه ‌به معنی مجدد آیه ‌در متن و ضبط نسخه بدلها زاید تشخیص داده شد. (4). آط: و ‌ما پنداریم تو ‌را ‌از جمله دروغ گویندگان. (5). آط، لب، آل: پاره‌ها. (6). آط، آب، آج، لب، آل، مش: راستگویانی. (7). آب: داناست، آج، لب، آل، مش: داناتر ‌است. (8). کذا ‌در اساس، آط: روز سایه ‌که. (9). همه نسخه بدلها، بجز آز: ‌با حدیث قوم صالح- ‌علیه السّلام- و قوم آمد. صفحه : 347 ‌من ‌از ‌شما مزدی نمی‌خواهم، مزد ‌من نیست مگر ‌بر خدای جهانیان. أَ تُترَکُون‌َ فِی ما هاهُنا آمِنِین‌َ، آنگه ‌بر سبیل وعظ و تنبیه ‌ایشان ‌را ‌گفت ‌که: ‌شما ‌را رها خواهند کردن ‌در آنچه ‌اینکه جاست ایمن«1»، ‌یعنی [که گمان می‌بری ‌که ‌شما ‌را ‌از ‌اینکه سرای دنیا بیرون]
«2» نخواهند کردن!. و ‌اینکه استفهام ‌را معنی جحد ‌است. و «ما» موصوله ‌است، و آمِنِین‌َ نصب ‌بر حال ‌است ‌از مفعول. فِی جَنّات‌ٍ، بدل «ما» ‌است، بیان کرد ‌آن ‌را ‌که ‌گفت ‌از«3» آنچه ‌اینکه جا هست ‌از مال و ملک و نعیم دنیا ‌در بوستانها و چشمه‌های آب. وَ زُرُوع‌ٍ، و کشتها. وَ نَخل‌ٍ، خرما بنان ‌که طلع«4» ‌آن لطیف ‌باشد، و ‌منه: فلان هضیم الکشح، ای لطیفه [155- ر]
. و اصل الهضم، الکسر، و ‌منه: هضم الطّعام، و ‌منه: هضم الظّلم«5». ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: هضم ‌آن ‌باشد ‌که ‌به جای ‌خود رسیده ‌باشد و ‌بر بیاورده شکفته شود. ضحّاک ‌گفت: متراکب«6» ‌باشد. عکرمه ‌گفت: تر ‌باشد و نرم. مجاهد ‌گفت: ‌آن ‌باشد ‌که چون دست ‌به ‌او برند شکفته شود، آنگه ‌گفت: ‌تا تر ‌بود هضیم ‌بود، چون خشک شود هشیم«7» شود. ابو العالیه ‌گفت: ‌آن ‌بود ‌که ‌در دهن باز شود. مقاتل ‌گفت: متراکم ‌باشد ‌بر وجهی ‌که چون ‌بر ‌هم افتد بشکند«8» بعضی بعضی ‌را. ابو عبیده و زجّاج گفتند: متداخل ‌باشد. وَ تَنحِتُون‌َ، می‌تراشی و می‌شکافی ‌از کوهها خانه‌ها. فارِهِین‌َ، ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: «حاذقین»، ‌در ‌آن حال ‌که دانا باشی ‌به ‌آن. قولی دگر ‌از ‌او ‌آن ‌است«9»: «أشرین»، ‌یعنی بطر گرفت ‌شما ‌را. ضحّاک ‌گفت: معجب باشی ‌به صنعت ‌خود. ابو عبیده ‌گفت: «فرحین»، خرّم باشی ‌به ‌آن. و عرب معاقبه کند میان «ها» و «حا» ----------------------------------- (1). اساس: بمن، ‌به قیاس ‌با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (2). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها: ‌در. (4). همه نسخه بدلها بار. (5). اساس: الهضم المظلم، ‌با توجّه به نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (6). همه نسخه بدلها: تراکب، چاپ شعرانی (8/ 356): تراکب. [.....]
(7). اساس: هضیم، ‌به قیاس ‌با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (8). همه نسخه بدلها ای. (9). همه نسخه بدلها ‌که. صفحه : 348 ‌برای ‌آن ‌که ‌از یک مخرج آید«1»، کالمدح و المده، و ‌اینکه ‌را ‌از ابدال خوانند. اهل شام و کوفه فارِهِین‌َ خواندند ‌به «الف»، و باقی قرّاء «فرهین» خواندند. و بعضی گفتند: «فرهین» و «فارهین» ‌به یک معنی ‌باشد، مثل ‌قوله ‌تعالی: عِظاماً«2»فَاتَّقُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُون‌ِ، ‌از خدای بترسی و طاعت ‌من داری. وَ لا تُطِیعُوا أَمرَ المُسرِفِین‌َ، و طاعت ‌اینکه مسرفان ‌که تعدّی می‌کنند ‌در عبادت اصنام مدارید. الَّذِین‌َ یُفسِدُون‌َ فِی الأَرض‌ِ وَ لا یُصلِحُون‌َ، آنان ‌که ‌ایشان ‌در زمین فساد می‌کنند و صلاح نکنند. قالُوا، گفتند ‌آن کافران صالح ‌را: إِنَّما أَنت‌َ مِن‌َ المُسَحَّرِین‌َ، تو ‌از جمله فریفتگانی، ای ‌من المخدوعین، ‌اینکه قول مجاهد و قتاده ‌است. کلبی ‌گفت ‌از ابو صالح ‌از ‌عبد اللّه عبّاس: ‌من المخلوقین المعلّلین«4» بالطّعام و الشّراب، ‌یعنی آدمی ‌را همچون ‌ما محتاج طعام و شراب، ‌به دلیل«5» قول لبید- شعر: فان تسألینا فیم نحن فانّنا عصافیر ‌من ‌هذا الأنام المسحّر و ‌قال آخر- شعر: نسحر بالطّعام و بالشّراب ای نعلّل و نخدع. [بر]
«6» ‌اینکه قول کلمه مشتق ‌باشد ‌از «سحر» ‌که خدیعت ‌است. بعضی گفتند: کلمه ‌از «سحر»«7» ‌به فتح «سین» ‌که شش ‌باشد، ‌یعنی تو ‌از جمله آنانی ‌که ‌ایشان ‌را سحر ‌باشد، ‌یعنی آدمی بیانه«8» ‌قوله: ما أَنت‌َ إِلّا بَشَرٌ مِثلُنا، و«9» نیستی الّا آدمی چون ‌ما. فَأت‌ِ بِآیَةٍ، آیتی بیار و دلیلی و حجّتی ‌اگر راستیگری«10». ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: اند. (2). سوره نازعات (79) آیه 11. (3). همه نسخه بدلها: عظاما نخرة و ناخرة. (4). همه نسخه بدلها: المعلّمین. (5). چاپ شعرانی: دلیله. (6). اساس: ندارد، ‌از آط افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها ‌است. (8). کذا: ‌در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (8/ 357): باریة. (9). همه نسخه بدلها: تو. (10). همه نسخه بدلها، بجز مش: راستگویی، مش: راست می‌گویی. صفحه : 349 قال‌َ هذِه‌ِ ناقَةٌ، ‌گفت: ‌اینکه شتری ‌است، لَها شِرب‌ٌ، ‌او ‌را نصیبی ‌است و ‌شما ‌را نصیب«1» روزی معلوم. و «شرب»، مصدر ‌باشد، و «شرب» جماعتی شاربان باشند، و «شرب» نصیب ‌باشد ‌از آب. فعل ‌به معنی مفعول، و ‌اینکه ‌آن ‌است ‌که ‌در قصّه صالح برفت ‌که صالح- ‌علیه السّلام- ‌آن آب ‌که ‌ایشان ‌را ‌بود ببخشید میان شتر و میان ‌ایشان ‌تا یک روز نوبت ‌ایشان بودی و یک روز نوبت شتر. ‌آن روز ‌که نوبت شتر بودی، بیامدی و دهن ‌بر نهادی و جمله آب باز خوردی، و ‌هم چندان آب ‌که خوردی شیر بدادی. و روزی [که]
«2» نوبت ‌ایشان ‌را بودی، شتر آب نخوردی و شیر ندادی. وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ، دست ‌به ‌او دراز مکنی ‌به بدی، ‌یعنی ‌به عقر و پی بکردن. فَیَأخُذَکُم، ‌که ‌پس ‌شما ‌را بگیرد عذاب روزی بزرگ، ‌از ‌او قبول نکردند و نشنیدند، و ‌آن شتر ‌را پی بکردند و بکشتند. فَأَصبَحُوا نادِمِین‌َ، ‌در روز آمدند پشیمان، چون عذاب بدیدند ‌در وقتی ‌که پشیمانی سود نداشت. فَأَخَذَهُم‌ُ العَذاب‌ُ، عذاب بگرفت ‌ایشان ‌را. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً، ‌در ‌اینکه آیتی و دلالتی هست، و بیشترین ‌ایشان ایمان نمی‌آرند، و خدای تو عزیز و رحیم ‌است. کَذَّبَت قَوم‌ُ لُوطٍ المُرسَلِین‌َ، ‌به دروغ داشتند قوم لوط پیغامبران ‌را. إِذ قال‌َ لَهُم أَخُوهُم لُوطٌ، چون ‌گفت ‌ایشان ‌را برادرشان«3» لوط: أَ لا تَتَّقُون‌َ، نمی ترسی ‌از خدای!. إِنِّی لَکُم رَسُول‌ٌ أَمِین‌ٌ، ‌من ‌شما ‌را پیغامبری‌ام استوار. ‌از خدای بترسی و مرا طاعت داری. و ‌من ‌از ‌شما مزدی نمی‌خواهم، مزد ‌من ‌بر خدای جهانیان ‌است. أَ تَأتُون‌َ الذُّکران‌َ«4»قالُوا، گفتند ‌آن قوم: لَئِن لَم تَنتَه‌ِ یا لُوطُ، ‌اگر باز نایستی ای لوط [از ‌اینکه گفتار]
«1» ‌از جمله آنان باشی ‌که تو ‌را ‌از شهر بیرون کنیم. ‌گفت: إِنِّی لِعَمَلِکُم مِن‌َ القالِین‌َ، ‌من عمل ‌شما ‌را ‌از جمله مبغضانم، ‌اینکه کار زشت ‌که ‌شما می‌کنی دشمن می‌دارم. آنگه دعا کرد و ‌گفت: بار خدایا؟ برهان مرا و اهل مرا ‌از ‌اینکه کار ‌که اینان می‌کنند، چه ‌من نمی‌توانم دیدن و اینان وعظ«2» نمی‌شنوند، خدای ‌تعالی دعای ‌او ‌به اجابت مقرون کرد و ‌او ‌را برهانید و ‌گفت: فَنَجَّیناه‌ُ وَ أَهلَه‌ُ أَجمَعِین‌َ، برهانیدیم ‌او ‌را و اهل ‌او ‌را [جمله]
«3». إِلّا عَجُوزاً، مگر پیرزنی ‌را ‌آن زن ‌او ‌بود ‌که کافره ‌بود. فِی الغابِرِین‌َ، ‌در جمله ماندگان«4» ‌در عذاب. و «غابر» ‌هم ماضی ‌باشد و ‌هم باقی، و ‌اینکه جا باقی ‌است. ثُم‌َّ دَمَّرنَا الآخَرِین‌َ، ‌پس هلاک کردیم و دمار ‌بر آوردیم دیگران ‌را. وَ أَمطَرنا عَلَیهِم مَطَراً، ببارانیدیم«5» ‌بر ‌ایشان بارانی. مراد«6» ‌آن سنگ ‌است ‌که ‌بر ‌ایشان ببارید ‌از آسمان ‌پس ‌از ‌آن ‌که شهرهای ‌ایشان برگردانید. و «مطر» [در]
«7» رحمت گویند و «امطر» ‌در عذاب. فَساءَ مَطَرُ المُنذَرِین‌َ، بد شد و دژم کننده«8» باران عذاب کردگان. وهب منبّه ‌گفت: ‌آن«9» سنگها ‌که ‌بر قوم لوط ببارید، سنگ کبریت ‌بود و آتش. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً، ‌در ‌اینکه آیتی ‌است و دلالتی و بیشترینه«10» ایمان نیارند، و خدای تو عزیز و رحیم ‌است. کَذَّب‌َ أَصحاب‌ُ الأَیکَةِ«11»هر قال هر قال، ‌به دروغ داشتند اهل بیشه«13» پیغامبران ‌را، و ‌اینکه«14» ‌هر دو لغت ‌است. و بعضی دگر«15» گفتند: ایکه، نام مدینه ‌ایشان ‌است یا «16» ‌آن ‌که ----------------------------------- (7- 3- 1). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها ‌من. (4). اساس: ماندگانیم، ‌با توجّه ‌به آط و دیگر نسخه‌ها، تصحیح شد. (14- 6- 5). همه نسخه بدلها ‌از. (8). همه نسخه بدلها: اندوهناک. (9). همه نسخه بدلها: ‌از. (15- 10). همه نسخه بدلها: بیشتر اینان. (11). اساس: الایکة. (12). اساس و أَصحاب‌ُ الأَیکَةِ ‌با توجّه ‌به معنی و دیگر نسخه بدلها، زائد ‌به نظر می‌رسد. (13). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]
(16). اساس: و، ‌به قیاس ‌با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. صفحه : 351 بیشه ‌است و ‌برای ‌اینکه صرف نکرد لیکة«1» ‌را لاجتماع السّببین ‌فیها التّعریف و التّأنیث. ‌إبن کثیر و نافع و ‌إبن عامر «الیکه» خواندند، و باقی قرّاء «الایکة». ابو ‌علی الفارسی‌ّ ‌گفت: اولیتر ‌آن ‌باشد ‌که ‌بر تخفیف همز ‌بود، مثل: لحمر ‌فی الأحمر و امثال ‌ذلک. چون چنین ‌باشد منع صرف ‌را وجهی نبود. إِذ قال‌َ لَهُم شُعَیب‌ٌ، چون ‌گفت ‌ایشان ‌را شعیب، و ‌برای ‌آن نگفت «اخوهم» ‌که شعیب ‌از ‌ایشان نبود اعنی ‌از اصحاب ایکة و انّما ‌از مدین ‌بود، نبینی ‌که ذکر مدین کرد و ‌گفت: وَ إِلی مَدیَن‌َ أَخاهُم شُعَیباً«2»أَ لا تَتَّقُون‌َ، [از خدای نترسی! إِنِّی لَکُم رَسُول‌ٌ أَمِین‌ٌ، ‌من ‌شما ‌را پیغامبری امین‌ام. فَاتَّقُوا اللّه‌َ]
«3»، ‌از خدای بترسی و«4» طاعت داری. و ‌من ‌از ‌شما مزدی نمی‌خواهم، مزد ‌من نیست الّا ‌بر خدای جهانیان. اکنون بدان ‌که: دعوت جمله پیغامبران ‌برای«5» یک لفظ و معنی آمد«6» همه دعوت ‌با یک چیز می‌کردند ‌از دین خدای- عزّ و جل‌ّ- و توحید و عدل و امر معروف و نهی منکر و طاعت ‌خدا و ‌رسول، و اخلاص عبادت، و امتناع ‌از طمع ‌به اجرت ‌بر دعوت و ادای رسالت. أَوفُوا الکَیل‌َ، تمام بدهید کیل. وَ لا تَکُونُوا مِن‌َ المُخسِرِین‌َ، و مباشی ‌از جمله آنان ‌که کم پیمایند و کم سنجند، یقال: اخسر اذا نقص الکیل و الوزن. وَ زِنُوا بِالقِسطاس‌ِ المُستَقِیم‌ِ، و ‌بر سنجی ‌به ترازوی راست، و مردمان ‌را چیزی ‌که دهی کم مدهی، ‌شما ‌را«7» ‌در زمین فساد و تباهی مکنی. وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُم، بترسی ‌از ‌آن خدای ‌که بیافرید ‌شما ‌را، وَ الجِبِلَّةَ الأَوَّلِین‌َ، و خلقان اوّل ‌را، و الجبل‌ّ و الجبل‌ّ الخلق، ‌قال الشّاعر- شعر: و الموت«8» اعظم حادث ممّا یمرّ ‌علی الجبلّة [الجبلّة الخلقة و یستعمل بمعنی الخلق و الطّبیعة]
«9». ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ایکه. (2). سوره عنکبوت (29) آیه 36. (3). اساس: افتادگی دارد، ‌از آط، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها مرا. (5). آط، آب، آج، لب، آز، آل ‌آن ‌که، مش ‌آن. (6). همه نسخه بدلها ‌که ‌ایشان. (7). همه نسخه بدلها: ندارد. (8). همه نسخه بدلها: الموت. (9). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. صفحه : 352 قالُوا إِنَّما أَنت‌َ مِن‌َ المُسَحَّرِین‌َ، گفتند ‌او ‌را تو ‌از جمله مخدوعان«1» و فریفتگانی و ‌با تو سحر و جادوی کرده‌اند. و تو نیستی الّا آدمیی چون ‌ما، و ‌ما تو ‌را ‌از جمله دروغزنان می‌پنداریم. فَأَسقِط عَلَینا، فرو فگن«2» ‌بر ‌ما پاره‌های آسمان ‌اگر راستیگری«3». قال‌َ رَبِّی أَعلَم‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ، ‌گفت: خدای ‌من عالمتر ‌است ‌به آنچه ‌شما می‌کنی ‌تا ‌شما ‌را جزا دهد ‌بر حسب استحقاق ‌شما. ‌در خبر می‌آید ‌که: خدای ‌تعالی هفت«4» روز باد ‌از ‌ایشان باز داشت و گرما ‌بر ‌ایشان مسلّط کرد چنان ‌که دم باز می‌گرفت ‌ایشان«5» و چاره‌ها می‌ساختند و ‌در سردابه‌ها«6» می‌شدند ‌برای تبرید«7». ‌هر کجا می‌رفتند گرمتر ‌بود. ‌به صحرا«8» آمدند، ابری ‌بر آمد، ‌ایشان بتاختند و ‌به سایه ‌آن ابر شدند ‌تا ساعتی ‌از گرما برآسایند. نسیمی ‌از ‌آن جا بدمید ‌که ‌ایشان راحت ‌به ‌آن یافتند«9»، آواز دادند یکدیگر ‌را و بخواندند ‌تا«10» ‌در سایه ‌آن حاضر آمدند [156- ر]
. چون همه مجتمع شدند، خدای ‌تعالی ‌از ‌آن ابر آتشی ‌بر ‌ایشان ببارید ‌تا همه بسوختند، ‌اینکه بیان عَذاب‌ُ یَوم‌ِ الظُّلَّةِ ‌است. قتاده ‌گفت: خدای ‌تعالی شعیب ‌را ‌به دو گروه فرستاد ‌به اهل مدین و ‌به اصحاب الایکة: امّا اصحاب الایکة ‌به عذاب«11» ظلّة هلاک شدند، و امّا اهل مدین ‌به صیحه هلاک شدند. جبریل- ‌علیه السّلام- بیامد و بانگی ‌بر ‌ایشان زد، همه هلاک شدند. بعضی دگر گفتند: «عذاب ظلّة» ‌آن ‌بود ‌که«12» هفت شبان روز گرما ‌بر ‌ایشان مسلّط کرد ‌تا ‌ایشان ‌را دم باز گرفت، آنگه کوهی پدید آمد ‌در ولایت ‌ایشان، مردی ‌آن جا رفت و سایه‌ای دید ‌با راحت، و ‌در پیرامن کوه چشمه‌های آب و درختان. ‌آن جا ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: مخدعان. (2). همه نسخه بدلها: بیفگن. (3). همه نسخه بدلها: راستگویی. (4). آج، لب، آل شبانه. [.....]
(5). همه نسخه بدلها ‌را. (6). اساس: سرایها، همه نسخه بدلها بجز آط: سردابها، ‌به قیاس ‌با نسخه آط، تصحیح شد. (7). همه نسخه بدلها: تبرّد. (8). آج، لب، آل: صحرایی ‌بر. (9). همه نسخه بدلها، بجز آل: راحت ‌آن بیافتند. (10). همه نسخه بدلها همه. (11). آط یوم. (12). همه نسخه بدلها خدای ‌تعالی. صفحه : 353 بیاسود و آب باز خورد و ‌از میوه درخت چندان ‌که خواست برگرفت، آنگه برخاست«1» و ‌با خانه ‌خود آمد و اهل البیت ‌خود ‌را و دوستان ‌خود ‌را خبر داد. ‌ایشان نیز برفتند و نصیبی برداشتند و باز آمدند و اهل شهر ‌را بگفتند، جمله برخاستند«2» و ‌آن جا رفتند و مقام کردند. چون همه مجتمع شدند ‌آن جا و هیچ کس نماند ‌که نه ‌آن جا حاضر آمد، خدای ‌تعالی ‌آن کوه ‌به«3» سر ‌ایشان ‌در آورد ‌تا همه ‌را ‌در برگرفت و هلاک کرد. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً، ‌در ‌اینکه آیتی و علامتی و پندی ‌است، بیشترینه ‌ایشان مؤمن نه‌اند، و خدای تو ای محمّد غالب ‌است و بخشاینده.

[سوره الشعراء (26): آیات 192 تا 227]

[اشاره]


وَ إِنَّه‌ُ لَتَنزِیل‌ُ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (192) نَزَل‌َ بِه‌ِ الرُّوح‌ُ الأَمِین‌ُ (193) عَلی قَلبِک‌َ لِتَکُون‌َ مِن‌َ المُنذِرِین‌َ (194) بِلِسان‌ٍ عَرَبِی‌ٍّ مُبِین‌ٍ (195) وَ إِنَّه‌ُ لَفِی زُبُرِ الأَوَّلِین‌َ (196) أَ وَ لَم یَکُن لَهُم آیَةً أَن یَعلَمَه‌ُ عُلَماءُ بَنِی إِسرائِیل‌َ (197) وَ لَو نَزَّلناه‌ُ عَلی بَعض‌ِ الأَعجَمِین‌َ (198) فَقَرَأَه‌ُ عَلَیهِم ما کانُوا بِه‌ِ مُؤمِنِین‌َ (199) کَذلِک‌َ سَلَکناه‌ُ فِی قُلُوب‌ِ المُجرِمِین‌َ (200) لا یُؤمِنُون‌َ بِه‌ِ حَتّی یَرَوُا العَذاب‌َ الأَلِیم‌َ (201) فَیَأتِیَهُم بَغتَةً وَ هُم لا یَشعُرُون‌َ (202) فَیَقُولُوا هَل نَحن‌ُ مُنظَرُون‌َ (203) أَ فَبِعَذابِنا یَستَعجِلُون‌َ (204) أَ فَرَأَیت‌َ إِن مَتَّعناهُم سِنِین‌َ (205) ثُم‌َّ جاءَهُم ما کانُوا یُوعَدُون‌َ (206) ما أَغنی عَنهُم ما کانُوا یُمَتَّعُون‌َ (207) وَ ما أَهلَکنا مِن قَریَةٍ إِلاّ لَها مُنذِرُون‌َ (208) ذِکری وَ ما کُنّا ظالِمِین‌َ (209) وَ ما تَنَزَّلَت بِه‌ِ الشَّیاطِین‌ُ (210) وَ ما یَنبَغِی لَهُم وَ ما یَستَطِیعُون‌َ (211) إِنَّهُم عَن‌ِ السَّمع‌ِ لَمَعزُولُون‌َ (212) فَلا تَدع‌ُ مَع‌َ اللّه‌ِ إِلهاً آخَرَ فَتَکُون‌َ مِن‌َ المُعَذَّبِین‌َ (213) وَ أَنذِر عَشِیرَتَک‌َ الأَقرَبِین‌َ (214) وَ اخفِض جَناحَک‌َ لِمَن‌ِ اتَّبَعَک‌َ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ (215) فَإِن عَصَوک‌َ فَقُل إِنِّی بَرِی‌ءٌ مِمّا تَعمَلُون‌َ (216) وَ تَوَکَّل عَلَی العَزِیزِ الرَّحِیم‌ِ (217) الَّذِی یَراک‌َ حِین‌َ تَقُوم‌ُ (218) وَ تَقَلُّبَک‌َ فِی السّاجِدِین‌َ (219) إِنَّه‌ُ هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ (220) هَل أُنَبِّئُکُم عَلی مَن تَنَزَّل‌ُ الشَّیاطِین‌ُ (221) تَنَزَّل‌ُ عَلی کُل‌ِّ أَفّاک‌ٍ أَثِیم‌ٍ (222) یُلقُون‌َ السَّمع‌َ وَ أَکثَرُهُم کاذِبُون‌َ (223) وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُم‌ُ الغاوُون‌َ (224) أَ لَم تَرَ أَنَّهُم فِی کُل‌ِّ وادٍ یَهِیمُون‌َ (225) وَ أَنَّهُم یَقُولُون‌َ ما لا یَفعَلُون‌َ (226) إِلاَّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ وَ ذَکَرُوا اللّه‌َ کَثِیراً وَ انتَصَرُوا مِن بَعدِ ما ظُلِمُوا وَ سَیَعلَم‌ُ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا أَی‌َّ مُنقَلَب‌ٍ یَنقَلِبُون‌َ (227)

[ترجمه]

و او فرستاده«4» خدای جهانیان است. بفرستاد آن را روح الامین«5». بر دل تو تا باشی از«6» ترسانندگان. به زبانی تازی روشن. و او در کتابهای پیشین است. «7» نبود«8» ایشان را دلیلی«9» آن که دانند عالمان بنی اسرایل. و اگر فرو فرستادمانی«10» بر بهری اعجمیان. [156- پ]
بخواندی«11» بر ایشان نیاوردندی به او ایمان. همچنین بردیم«12» آن را در دلهای گناهکاران. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: برخواست. (2). همه نسخه بدلها بجز آط: برخواستند. (3). همه نسخه بدلها: بر. (4). آب: بدرستی که اینکه قرآن فرو فرستاده. (5). آب: به او جبریل امین. (6). آب جمله. [.....]
(7). اساس: علماء. (8). آب: آیا نبود، آج، لب، آل: آیا نیست. (9). آب: دلالتی. (10). آب: فرو فرستادیم، آج: فرو فرستادیمی آن را. (11). آب: بخواند آن را. (12). آب، مش: روان می‌کنیم، آج، لب، آل: در آوردیم. صفحه : 354 ایمان نیاوردند«1» به او تا«2» ببینند عذاب دردناک. آید«3» به ایشان ناگاه و ایشان نمی‌دانند. گویند ما هستیم مهلت داده. به عذاب ما شتاب می‌کنند! نه بینی«4» که اگر برخورداری دهیم ایشان را سالیان! پس آید به ایشان آنچه وعده می‌کنند«5» ایشان را. نگزیراند«6» از ایشان آنچه ایشان را برخوردار کرده باشند. و هلاک نکردیم از شهری«7» الّا آن را ترسانندگان بودند. به یاد دادن«8» و نبودیم بیدادکار. و فرو نیاوردند آن را دیوان. و نشاید«9» ایشان را و نتوانند«10» ایشان. ایشان از شنیدن معزول‌اند. [157- ر]
و مخوان با خدای دیگر خدایان«11» که باشی از عذاب کردگان. و بترسان نزدیکتر را از خویشان«12». و فرو نه بالت«13» برای آن که ----------------------------------- (1). آط، آب: نیارند، آج، لب، آل، مش: نمی‌آرند. (2). مش: بر آن که. (3). آط، آب: بیاید، آج، لب، آل: پس بیاید. (4). آط، آج، لب، آل: بینی، آب، مش: آیا دیدی. (5). آب، مش: وعده داده‌اند. (6). مش: بی نیاز نکرد. (7). آب، مش: دهی. (8). آب، مش: یادداشت. [.....]
(9). آج، لب، آل: نسزد، آب، مش: سزاوار نبود. (10). آب، مش: توانایی نداشتند. (11). آب: با خدای خدای دیگری، آط، مش: با خدای خدای دیگر. (12). آط، خویشان نزدیکت را. (13). آب، مش: فرو دار بال خود را، آج، لب، آل: نرم دار بال تو را. صفحه : 355 پسر و تو است از مؤمنون. اگر نافرمانی کنند در تو«1» بگو که من بیزارم از آنچه می‌کنی. و توکّل کن بر خدای بی همتای بخشاینده. آن که بیند تو را آنگه که برخیزی«2». و گردانیدن«3» تو در سجده کنندگان. که اوست که شنواست و داناست. خبر دهم«4» شما را که بر که فرو آیند«5» دیوان! فرو آیند«6» بر [هر]
«7» دروغزنی بزهکار. می‌فگنند«8» شنیدن«9»، و بیشترینه ایشان دروغزنند. و شاعران، پی ایشان گیرند نادا [نا]
«10» ن. نبینی«11» ایشان در هر وادی«12» نهاده‌اند«13» [157- پ]
! و ایشان گویند آنچه نکنند«14». الا آنان که بگرویده«15» و کار کردند ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، آل: تو را. (2). آب، مش: وقتی که قایم باشی. (3). آط، آج، لب، آل: گردیدن، آب: گردانید. (4). آج، لب، آل: بیاگاهانم. (6- 5). آط: فرود آیند، آب، آج، لب، آل، مش: فرود می‌آیند. (10- 7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). آب، آج، لب، آل، مش: می‌اندازند. (9). آب، مش: گوش را. (11). آب، مش: نمی‌بینی که. [.....]
(12). مش: رودی. (13). آب، مش: شیفته می‌شوند، آج، لب، آل: سرگشته شوند. (14). اساس: نه بدانند، به قیاس با نسخه آط و با توجّه به معنی عبارت، تصحیح شد. (15). آط، آج، لب، آل: بگرویدند. صفحه : 356 نیکیها و ذکر خدای کنند«1» بسیاری، و کینه کشند«2» پس از آن که بر ایشان ستم کرده باشند، و بدانند آنان که ستم کرده باشند که به چه بازگشتنگاه گردند«3». قوله تعالی: وَ إِنَّه‌ُ لَتَنزِیل‌ُ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ، حق تعالی گفت: وَ إِنَّه‌ُ«4»نَزَل‌َ بِه‌ِ الرُّوح‌ُ الأَمِین‌ُ، اهل حجاز و ابو عمرو خواندند: «نزل» به تخفیف «زا» من النّزول بر فعلی لازم، و روح الامین به رفع بر فاعلیّت. و باقی قرّاء «نزّل«8»» خواندند«9» بر فعل متعدّی به تشدید «زا»، بر آن که فعل خدای را باشد- جل‌ّ جلاله. و «روح الامین»، به نصب خواندند بر مفعول به. بر قراءت اوّل، معنی آن باشد که: فرود آرد«10» روح الامین اینکه قرآن را بر دل تو. و بر قراءت دوم: فرو فرستاد خدای- جل‌ّ جلاله- جبریل را به اینکه قرآن بر دل تو. لِتَکُون‌َ مِن‌َ المُنذِرِین‌َ، تا از جمله ترسانندگان باشی«11». بِلِسان‌ٍ عَرَبِی‌ٍّ مُبِین‌ٍ، به زبانی تازی روشن، و برای آن گفت: عَلی قَلبِک‌َ، بر دل تو، که رسول- علیه السّلام- خواننده نبود، جبریل- علیه السّلام- قرآن بر وی خواندی تا او به دل فرا گرفتی و یاد گرفتی. ----------------------------------- (1). آج، لب، آل: یاد کردند خدای را. (2). آب، مش: داد بستانند، آج، لب، آل: و مکافات نمودند. (3). آط، آب، مش: باز گردند، آج، لب، آل: باز می‌گردند. (4). همه نسخه بدلها ها. (5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها، بجز آب و. (7). همه نسخه بدلها و شاید که مصدر باشد به معنی مفعول، کالرّضی‌ّ بمعنی المرضی، و اینکه مذهب کوفیان باشد. (8). ال: انزل. (9). همه نسخه بدلها: خوانند. (10). همه نسخه بدلها: آورد. [.....]
(11). همه نسخه بدلها «با» تعلّق دارد به «نزل»، و مراد به «لسان» لغت است، چنان که: و ما ارسلنا من رسول الّا بلسان قومه [سوره ابراهیم (14) آیه 4]
. صفحه : 357 وَ إِنَّه‌ُ لَفِی زُبُرِ الأَوَّلِین‌َ، و او- یعنی ذکر قرآن- در کتابهای پیشین است. اینکه قول بیشتر مفسّران است. مقاتل گفت: ذکر محمّد خواست، یعنی ذکر محمّد در کتابهای پیشین است. أَ وَ لَم یَکُن لَهُم آیَةً، إبن عامر «تکن» خواند به «تا»، و «ایة» به رفع. و باقی قرّاء «یکن» خواندند به « یا »، و «ایة» منصوب بر خبر کان، و معنی آیت آن است«1»: نه آیتی و علامتی است اینکه کافران و متکبّران را آن که می‌دانند او را«2» یعنی محمّد را عالمان بنی اسرایل چون عبد اللّه سلام و اصحابش و مانند ایشان! عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آیت آن بود که مشرکان مکّه کس فرستادند به جهودان مدینه که، چه گویی در محمّد و نعت«3» و صفات او! ایشان گفتند: وقت بعثت«4» اوست، و ما در توریت نعت و صفت او خوانده‌ایم، آن آیتی بود که دلیل کرد«5» بر صدق رسول- علیه السّلام. امّا قراءت آن کس که او خواند: آیَةً به نصب، بر قاعده است برای آن که معرفه اسم «کان» است و نکره«6» خبرش. و بر قراءت آن کس که او «ایة» خواند، ضعیف است برای آن که بر عکس قاعده کلام عرب است، و سیبویه روا نمی‌دارد که اسم «کان» نکره باشد و خبر معرفه الّا در ضرورت شعر، چنان که حسّان گفت- شعر: کأن‌ّ سلافة«7» من بیت رأس یکون مزاجها عسل و ماء ای من بیت رئیس، کقول عمرو بن کلثوم: رأس من بنی جشم بن بکر ای برئیس«8»، و قیل: بیت رأس [158- ر]
موضع بالشّام یتّخذ منه الخمر. وَ لَو نَزَّلناه‌ُ عَلی بَعض‌ِ الأَعجَمِین‌َ، و اگر ما اینکه«9» بر بعضی عجمیان پارسی زبان ----------------------------------- (1). آب، مش که. (2). همه نسخه بدلها و می‌شناسند. (3). همه نسخه بدلها: گفت. (4). همه نسخه بدلها: یعث. (5). همه نسخه بدلها: بود. (6). اساس و، با توجه به اتّفاق نسخه بدلها، زاید می‌نمود. (7). چاپ شعرانی (8/ 368)، لسان (ماده/ أس) سبیئة. (8). همه نسخه بدلها: رئیس. (9). همه نسخه بدلها قرآن. صفحه : 358 فرو فرستادمی«1». و حسن بصری خواند: علی بعض الاعجمیّین به « یا » ی نسبت « یا » ی مشدّد، چه « یا » ی نسبت دو « یا » باشد، و « یا » ی دیگر « یا » ی جمع باشد. فَقَرَأَه‌ُ عَلَیهِم، آنگه رسول ما«2» بر آن عجمیان خواندی ایمان نیاوردندی، گفتندی: ما نمی‌دانیم که او چه می‌گوید، و ما اینکه زبان ندانیم، نظیره قوله تعالی: وَ لَو جَعَلناه‌ُ قُرآناً أَعجَمِیًّا لَقالُوا لَو لا فُصِّلَت آیاتُه‌ُ ءَ أَعجَمِی‌ٌّ وَ عَرَبِی‌ٌّ«3»کَذلِک‌َ سَلَکناه‌ُ فِی قُلُوب‌ِ المُجرِمِین‌َ، همچنین ما اینکه قرآن«6» در دل اینکه کافران بردیم. و معنی اینکه «سلک» إخطار«7» بالبال باشد چه اگر به«8» معنی خلق علم ضروری بودی ایشان به آن عالم«9» بودندی و شک نبودی ایشان را در آن و در صحّت آن، و خدای القای [آن]
«10» در دل ایشان بر طریق اقامت حجّت کند بر ایشان تا حجّت بر ایشان متوجّه شود، و اینکه نوعی«11» لطیف«12» باشد، و اینکه از جنس خاطر باشد که ما گفتیم متضمّن بود جهت خوف را که بعث کند مکلّف را بر نظر، هر کس که عند آن نظر کند به معرفت رسد، و هر کس که نظر نکند در ضلالت ماند و حجّت بر او متوجّه«13». لا یُؤمِنُون‌َ بِه‌ِ، آنگه خبر داد که: اینکه کافران به قرآن ایمان نیارند تا آنگه که عذاب الیم مولم موجع ببینند و بچشند و ملجأ شوند، و آنگه ایشان را ایمان سود ندارد. و امّا قول آن کس که گفت: سَلَکناه‌ُ، اینکه ضمیر کفر است، و معنی آن است ----------------------------------- (1). فرو فرستادمی فرو فرستادیمی، آط: فرو فرستادمانی. (2). آط اینکه قرآن. (3). سوره فصّلت (41) آیه 44. (4). آط، آج، لب، مه و. [.....]
(5). اساس: مشاهیر، با توجه به آط و دیگر نسخه‌ها، تصحیح شد. (6). آب، آز، مش را. (7). آط، آب، آز، آل، مش: احضار، آج، لب: اخصار. (8). همه نسخه بدلها: ندارد. (9). همه نسخه بدلها: عالمتر. (10). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (11). آج، لب: نوع. (12). همه نسخه بدلها: لطف. (13). همه نسخه بدلها شود. صفحه : 359 که: ما کفر در دل کافران بریم، لا یُؤمِنُون‌َ بر تقدیر آن که لئلّا یؤمنوا«1» بِه‌ِ حَتّی یَرَوُا العَذاب‌َ الأَلِیم‌َ باطل است برای چند وجه: یکی آن که، ذکر کفر در اینکه چند آیت«2» نرفته است و اینکه ضمیری باشد عاید الی غیر مذکور، و در کلام دلیلی نیست [که]
«3» بر اینکه راه نماید. دگر آن که ادلّه عقل که درست شده است که خدای تعالی قبیح نکند مانع است از اینکه. دگر آن که تقدیر اینکه محذوف کردن بی ضرورتی، که تقدیر آن است که: لئلّا یؤمنوا، وجهی ندارد. فَیَأتِیَهُم، تا به ایشان آید ناگاه«4» و ایشان ندانند. گفتند، یکی شنید که حسن بصری می‌خواند: فتأتیهم بغتة، «بالتّاء». او را گفت«5»: یا با سعید«6» چگونه می‌خوانی اینکه قراءت و انّما العذاب یأتیهم، و آنچه به ایشان آید عذاب است، و عذاب مذکّر است به « یا » باید خواند. حسن او را زجر کرد و گفت: انّما تأتیهم السّاعة بغتة. فَیَقُولُوا، اینکه کافران گویند«7» در عذاب: هَل نَحن‌ُ مُنظَرُون‌َ، ما را هیچ مهلتی خواهند دادن! و ایشان را عند نزول عذاب با ایشان هیچ مهلت ندهند. أَ فَبِعَذابِنا یَستَعجِلُون‌َ، مقاتل گفت: سبب نزول آیت آن بود که کافران گفتند: یا محمّد؟ اینکه عذاب که ما را بدان«8» تهدید می‌کنی کی خواهد بودن! خدای تعالی آیت فرستاد که اینکه کافران به عذاب ما استعجال می‌کنند و شتابزدگی می‌نمایند! أَ فَرَأَیت‌َ إِن مَتَّعناهُم، تو بینی و دانی ای محمّد که اگر ما اینکه کافران را ممتّع داریم در نعمت و برخوردار از آنچه ما داده‌ایم ایشان را سالیان بسیار! ثُم‌َّ جاءَهُم، آنگه به ایشان آید آنچه ایشان را وعده داده‌اند از عذاب. ما أَغنی عَنهُم، چون عذاب بیامده باشد هیچ غنا و کفاف نکند از ایشان آنچه ایشان کسب کرده باشند و اندوخته، و ایشان را به آن تمتّع و برخورداری داده باشند. آنگه گفت بر سبیل بلاغ حجّت: وَ ما أَهلَکنا مِن قَریَةٍ إِلّا لَها مُنذِرُون‌َ، ذِکری، ما هلاک نکردیم هیچ شهری و الّا ایشان را پیغامبرانی بودند ترساننده. ----------------------------------- (1). آط، آب: یؤمنون. (2). همه نسخه بدلها: آیات. (3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها یعنی عذاب. (5). همه نسخه بدلها، بجز مش: گفتند. [.....]
(6). آب، آز، مش: ابا سعید. (7). آط، آب، مش: گویند اینکه کافران گرفتار. (8). همه نسخه بدلها وعده و. صفحه : 360 ذِکری، ای تذکرة، یاد داد [نی]
«1»، و محل‌ّ «ذکری» نصب است و سه وجه را محتمل است: یکی آن که مصدری باشد لا من لفظ الفعل، و التّقدیر منذرون انذارا، چه انذار در معنی تذکیر باشد. دگر آن که مفعول به باشد از منذرون، یعنی ینذرونهم الذّکری. سیم آن که مفعول له باشد، ای للذّکری. وَ ما کُنّا ظالِمِین‌َ، و ما هرگز ظالم نبوده‌ایم و نا مستحق کس را«2» نفرموده‌ایم، و حجّت ناانگیخته بر کس [158- پ]
تعجیل عذاب نکرده‌ایم. وَ ما تَنَزَّلَت بِه‌ِ الشَّیاطِین‌ُ، آنگه گفت: اینکه قرآن نه شیاطین«3» فرود آورده‌اند جبریل روح الامین فرود آورده است. و حسن بصری خواند و محمّد بن السّمیقع در شاذّ: و ما تنزّلت به الشّیاطون، به «واو». فرّاء گفت: غلط الشیخ یعنی الحسن و نضر- بن شمیّل«4» عذر خواست از او و گفت: روا بود که«5» چیزی شنیده باشد. یونس بن حبیب گفت: اعرابی را دیدم که حکایت می‌کرد، گفت: ان‌ّ فلانا ادخلنا بساتین من ورائها بساتون. من گفتم: اینکه لغت نیک ماند به قراءت حسن بصری«6»: و ما تنزّلت به الشّیاطون. و اگر اینکه لغت بعضی عرب باشد، لغتی شاذّ است، و کلام عرب بر آن است که اینکه را جمع سلامت نکنند بر اینکه وجه اگر گویند بر قیاس شیطانون [باشد و]
«7» شیاطون نباشد، و انّما شیاطین«8» چون بساتین و دهاقین است [فی جمع بستان و دهقان]
«9». و در اوّل کتاب گفته‌ایم که در اصل شیطان«10» دو قول گفتند: یکی فیعال، و یکی فعلان«11» و شرح داده به استقصا. وَ ما یَنبَغِی لَهُم، و نشاید ایشان را که مثل اینکه قراءت فرو فرستند. وَ ما یَستَطِیعُون‌َ، و خود نتوانند از آن جا که علم اینکه نظم ندانند و بنزدیک ایشان نیست. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آب، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: نامستحق را عذاب. (3). اساس: شیطان، با توجّه به دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (4). همه نسخه بدلها: الشّمیل. (5). آط، آب، آج، لب، آل: در آن، مش: در او. (6). همه نسخه بدلها فی قوله. (9- 7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). اساس: چون شیطان، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها و معنی عبارت، تصحیح شد. (10). آج، لب، آل: شیاطین. (11). اساس: فیعلان، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 361 إِنَّهُم عَن‌ِ السَّمع‌ِ لَمَعزُولُون‌َ، ایشان معزول‌اند از آن که خبری شنوند از فریشتگان از جمله اخبار آسمان به رجوم ستاره و شهاب چنان که پیش از اینکه شنیدندی. آنگه خطاب کرد با رسول- علیه السّلام- و گفت: فَلا تَدع‌ُ مَع‌َ اللّه‌ِ إِلهاً آخَرَ، و مراد جز«1» اوست، گفت: با خدای تعالی خدای دیگر«2» را مخوان«3» که پس آنگه از جمله معذّبان باشی و عذاب رسیدگانی«4». وَ أَنذِر عَشِیرَتَک‌َ الأَقرَبِین‌َ، و خویشان [نزدیک را بترسان، ابتدا کن بالاقرب فالاقرب و الاهم فالاهم. البراء بن عازب روایت کند که چون خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ أَنذِر عَشِیرَتَک‌َ الأَقرَبِین‌َ]
«5». رسول- علیه السّلام- کس فرستاد و فرزندان عبد المطّلب را در سرای بو طالب حاضر کرد [و]
«6» امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- [را]
«7» فرمود تا برای ایشان«8» گوسپندی بامدّی گندم طعامی«9» ساخت و صاعی شیر برای ایشان به آن بنهاد. ایشان حاضر آمدند و به عدد چهل مرد بودند، یک مرد بیش یا کم. و هر مردی از ایشان معروف«10» بود به آن که جذعه بخوردی بر یک مقام، و آن شتر بچّه پنج ساله باشد و فرقی«11» از شیر باز خوردی و آن شست صاعی«12» باشد. چون طعام پیش ایشان بنهادند«13» ایشان را خنده آمد از آن طعام اندک و گفتند: ای محمّد؟ اینکه طعام«14» که خواهد خوردن، که خورد اینکه طعام یک مرد از آن ما«15» نیست! رسول- علیه السّلام- گفت: کلوا بسم اللّه ، بخورید به نام خدای و یاد کنید نام خدای بر او. ایشان دست به نان و طعام«16» دراز کدند و از آن طعام بخوردند و سیر شدند، و از آن صاع شیر باز خوردند و سیراب شدند، و حق تعالی ----------------------------------- (1). آل: خبر. [.....]
(2). آج، لب، آز، آل، مش: دیگری. (3). آط، آج، لب، آل: مخوانید. (4). همه نسخه بدلها: رسیدگان. (7- 6- 5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها ران. (9). آط، آج، لب، آل، مش: بطعامی. (10). همه نسخه بدلها: مشهور. (11). اساس: قدحی، با توجه به اتفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. (12). همه نسخه بدلها: شصت صاع. (13). همه نسخه بدلها: نهاد. (14). مش را. (15). همه نسخه بدلها: که اینکه خورد یک مرد از ما. (16). همه نسخه بدلها: بر آن طعام، که بر متن مرجّح می‌نماید. صفحه : 362 اینکه را آیتی ساخت و معجزی بر صدق دعوی رسول- علیه الصلوة و السّلام. آنگه بر پای خاست پس از آن که از آن طعام و شراب فارغ شده بودند، گفت: یا بنی عبد المطّلب؟ ان‌ّ اللّه بعثنی الی الخلق کافّة و الیکم خاصّة، فقال تعالی: وَ أَنذِر عَشِیرَتَک‌َ الأَقرَبِین‌َ و انا ادعوکم الی کلمتین خفیفتین علی اللّسان ثقیلتین فی المیزان تملکون بهما رقاب«1» العرب و العجم و ینقاد [بهما]
«2» لکم الامم و تدخلون بهما الجنّة و تنجون بهما من النّار: شهادة ان لا اله الّا اللّه و بأنی«3» رسول اللّه فمن یجیبنی الی هذا الامر و یوازرنی علی القیام به یکن«4» اخی و وصیّی و وزیری و وارثی و خلیفتی من بعدی ، گفت: ای پسران عبد المطّلب: بدانی که خدای تعالی مرا به جمله خلقان فرستاد بر عموم، و به شما فرستاد مرا بر خصوص، و اینکه آیت بر من انزله کرد«5»: وَ أَنذِر عَشِیرَتَک‌َ الأَقرَبِین‌َ. و من شما را با دو کلمه می‌خوانم که بر زبان آسان است و در ترازو سنگی«6» و گران است که شما بر آن بر عرب و عجم مالک شوی، و امّتان شما را منقاد شوند، و به آن به بهشت رسی و از دوزخ نجات یابی، و آن آن است که: گواهی دهی که خدای یک«7» است، و من رسول اویم، هر که او مرا اجابت کند با اینکه و موازرت و معاونت کند مرا بر اینکه کار برادر من باشد و وصی‌ّ من باشد و وزیر من باشد و خلیفت من باشد از پس من. هیچ کس هیچ جواب نداد، علی‌ّ بن ابی طالب بر پای خاست«8» [159- ر]
و گفت: 9»10»11» انا اوازرک علی هذا الامر، و ان« کان اصغرهم سنّا و اخمصهم« ساقا و اد معهم« عینا، و او به سال از همه کهتر و به ساق از همه باریکتر بود و به چشم از همه گریانتر«12» بود، گفت: من تو را موازرت کنم بر اینکه کار. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]
(2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها: انّی. (4). آب، آز، مش: یکون. (5). همه نسخه بدلها: من فرو فرستاد. (6). همه نسخه بدلها: سنگین. (7). همه نسخه بدلها: یکی. (8). آب، آج، لب، آل، آز: خواست. (9). همه نسخه بدلها: ندارد. (10). همه نسخه بدلها: احمشهم. (11). همه نسخه بدلها: ارمصهم. (12). آط، آب: کدوهناکتر، آج، لب، آل: کدوناکتر، آز: کروهناکتر، مش: کدوه‌نانتر. صفحه : 363 رسول- علیه السّلام- گفت: بنشین. او بنشست. رسول- علیه السّلام- دگر باره اینکه سخن باز گفت. کس جواب نداد. هم او بر پای خاست«1» و گفت: یا رسول اللّه؟ من معاونت کنم تو را بر اینکه کار. رسول- علیه السّلام- گفت: بنشین. بار سه دیگر«2» همین«3» سخن باز گفت. کس بر نخاست«4»، هم او برخاست«5» و گفت: من موازرت کنم تو را یا رسول اللّه؟ رسول- علیه السّلام- گفت: بنشین یا علی‌ّ، فانّک اخی و وصیّی و وزیری و وارثی و خلیفتی من بعدی ، بنشین که تو برادر منی و وصی‌ّ منی و وزیر منی و وارث منی و خلیفت منی از پس من. قوم از آن جا برخاستند«6» و بر طریق استهزا ابو طالب را می‌گفتند: لیهنئک الیوم ان دخلت«7» فی دین إبن اخیک فقد امّر ابنک علیک، مبارک باد تو را ای ابو طالب که در دین پسر برادرت رفتی تا پسرت را بر تو امیر کرد. و اینکه خبر بیرون«8» آن که در کتب اصحابان ماست، ثعلبی مفسّر امام اصحاب الحدیث در تفسیر خود بیاورده است بر اینکه وجه، و اینکه حجّتی باشد هر کدام تمامتر. ابو هریره روایت کرد که: چون اینکه آیت آمد، رسول- علیه السّلام- برخاست«9» و گفت: 10» یا معشر قریش اشتروا انفسکم من اللّه لا [ا]
« غنی عنکم من اللّه شیئا، ای جماعت قریش؟ خویشتن را از خدای باز خرید که من شما را از خدای [نگزیرانم چیزی. یا بنی عبد المطّلب، یا بنی عبد مناف، یا فاطمه بنت رسول اللّه، یا عبّاس بن عبد المطّلب، یا صفیّه، عمّة رسول اللّه، لا اغنی عنکم من اللّه شیئا، من شما را از خدا]
«11» هیچ غنا نکنم، اگر از مال من چیزی خواهی بدهم شما را، امّا کار شما با خداست از اینکه جا ساخته روید. سعید جبیر روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که: چون خدای تعالی اینکه آیت فرستاد ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز آج: خواست. (2). آج، لب، آل: سه بار دیگر. (3). آط، آج، لب، آل: هم اینکه. [.....]
(4). آب، آز، آل، مش: برنخواست. (5). آب، لب، آز، مش: برخواست. (6). آب، آز، آج، لب، آل، مش: برخواستند. (7). اساس: دخل، با توجّه به آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (8). همه نسخه بدلها از. (9). آط، آب، لب، آز، مش: برخواست. (10). از آط، افزوده شد. (11). اساس افتادگی دارد، با توجه به دیگر نسخه بدلها، از آط افزوده شد. صفحه : 364 که: وَ أَنذِر عَشِیرَتَک‌َ الأَقرَبِین‌َ، رسول- علیه السّلام- بر کوه صفا شد و آواز داد: یا صباحاه، مردم همه سر نهادند با او. و آن که نتوانست شدن، رسولی را فرستادند«1» تا بداند که چه رسید او را. رسول- علیه السّلام- گفت: یا بنی عبد المطّلب یا بنی فهر؟ اگر چنان که من خبر دهم که در زیر اینکه کوه لشکری حاضر است و بر شما خواهد غارت کردن، مرا به راست داری! گفتند: آری. گفت: اکنون [بدانی]
«2» که من شما را می‌ترسانم از عذابی سخت. ابو لهب گفت: تبّا لک، زیان باد تو را. ما را امروز همه روز برای اینکه خوانی«3»؟ خدای تعالی به جواب بو لهب بفرستاد«4»: تَبَّت یَدا أَبِی لَهَب‌ٍ«5» وَ اخفِض جَناحَک‌َ لِمَن‌ِ اتَّبَعَک‌َ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ، آنگه رسول را گفت: جانب خود نرم دار با آنان که اتباع تواند از مؤمنان. و خفض الجناح، فرو نهادن بال باشد، و اینکه کنایت باشد از سهولت جانب. فَإِن عَصَوک‌َ، اگر در تو عاصی شوند بگو که من بیزارم از آن که شما می‌گویی«6». وَ تَوَکَّل عَلَی العَزِیزِ الرَّحِیم‌ِ، و توکّل کن بر خدای عزیز غالب که جانب او را خلل نتوان کردن، و رحیم و بخشاینده است. الَّذِی یَراک‌َ حِین‌َ تَقُوم‌ُ، آنگه که«7» بیند تو را آنگه که برخیزی، گفتند: مراد آن است که تو را بیند آنگه که به نماز برخیزی. و گفتند: مراد آن است که تو را بیند در تصرّفاتی که کنی. و «قیام» کنایت کرد از افعال و تصرّفات او، [چنان که]
«8» گویند«9»: فلان به اینکه کار قیام می‌نماید و فلان به اینکه کار سعی می‌کند، و معنی آن که تعاطی اینکه کار می‌کند. وَ تَقَلُّبَک‌َ، ای و یری تقلّبک، و نیز می‌بیند گردیدن تو در میان ساجدان. عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که می‌بیند گردیدن تو، می‌بیند در نماز از حال به ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: فرستاد. (8- 2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها: می‌خوانی. (4). همه نسخه بدلها: ابو لهب فرستاد. (5). سوره مسد (111) آیه 1، همه نسخه بدلها و تب‌ّ. (6). همه نسخه بدلها: از آنچه شما می‌کنی. [.....]
(7). همه نسخه بدلها: آن که. (9). اساس یا ، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، زاید می‌نمود. صفحه : 365 حال، یک بار در قیام و یک بار در رکوع و یک بار در سجود. مجاهد گفت: گردیدن تو در سجده کنندگانی که با تو نماز می‌کنند. مقاتل و کلبی گفتند: معنی«1» تقلّب تو در نماز جماعت با پس نماز«2». قولی دیگر آن است که عکرمه گفت از عبد اللّه عبّاس که: معنی آن است که می‌بیند«3» گردانیدن تو از پشت پیغامبری دیگر به پشت [پیغامبری دیگر]
«4»، تا آنگه که به پشت عبد اللّه رسیدی. و اصحاب ما به اینکه آیت تمسّک کردند در آن که پدران رسول- علیه السّلام- مؤمن بودند، که خدای گفت«5»: می‌بینم گردیدن تو در پشت ساجدان. إِنَّه‌ُ هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ، او شنوا و داناست همه مسموعات«6» [159- پ]
و معلومات را. هَل أُنَبِّئُکُم عَلی مَن تَنَزَّل‌ُ الشَّیاطِین‌ُ، خبر دهم شما را که شیاطین بر که فرو«7» آیند. تَنَزَّل‌ُ عَلی کُل‌ِّ أَفّاک‌ٍ أَثِیم‌ٍ، فرود آیند بر همه«8» دروغزنی بزهکار، و مراد کاهنانند«9»، مقاتل گفت: چون مسیلمه و طلیحه«10». یُلقُون‌َ السَّمع‌َ، سمع فرو فگندند، یعنی دزدیده از فریشتگان بشنوند یعنی شیاطین، و مثله قوله تعالی: إِلّا مَن‌ِ استَرَق‌َ السَّمع‌َ«11» وَ إِن‌َّ الشَّیاطِین‌َ لَیُوحُون‌َ إِلی أَولِیائِهِم«12» [وَ أَکثَرُهُم کاذِبُون‌َ]
«13»وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُم‌ُ الغاوُون‌َ، و شاعران را غاویان و جاهلان«1» متابعت کنند. عبد اللّه عبّاس گفت: شیاطین‌اند و ایشان نیز شیاطین را«2» تابعه شعرا می‌خوانند، و اعتقاد کرده‌اند که تلقین شعر شیاطین می‌کنند ایشان را، و هر کس را که شیطان او در اینکه باب قویتر باشد شعر او بهتر باشد، از اینکه جا گفت شاعر ایشان- شعر: انّی و کل‌ّ شاعر من البشر شیطانه انثی و شیطانی ذکر و سبب استمرار اینکه شبهت بر ایشان از آن جاست که ایشان را شعر گفته می‌شود بی رنج و اندیشه بسیار آنچه دیگران مثل آن نتوانند گفتن به رنج و تکلیف«3»، ایشان می‌پندارند که آن شیاطین تلقین می‌کنند، انّما آن به علمی ضروری است از قبل خدای- عزّ و جل‌ّ. ضحّاک گفت دو شاعر در عهد رسول- علیه السّلام- با یکدیگر خصومت کردند، یکدیگر را هجا کردند: یکی از انصار بود و یکی از قومی دیگر، و هر یکی را جماعتی در قفا ایستادند و معاونت می‌کردند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. صادق«4»- علیه السّلام- گفت مراد شاعران کفّارند چون: عبد اللّه بن الزّبعری، و هبیرة بن ابی وهب، و مسافع بن عبد مناف، و عمرو بن عبد اللّه الجمحی، و امیّة بن ابی الصّلت که ایشان رسول را- علیه السّلام- هجو کردند و مردم در دنبال ایشان فتادندی«5» به وقت انشاد اینکه اشعار. ابو عصیف«6» روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: من احدث هجاء فی الاسلام فاقطعوا لسانه، هر که در اسلام هجای احداث کند زبانش ببرّی. سعید جبیر گفت از عبد اللّه عبّاس که: چون رسول- علیه السّلام- مکّه بگشاد، ابلیس ناله‌ای کرد و نعره‌ای زد سخت. اصحاب او بر او مجتمع شدند گفتند«7»: چه بود«8»! گفت: پس از امروز طمع مدارید که کفر را قوّتی بود، و لکن در عرب شعر ----------------------------------- (1). اساس: و شاعران را و غاویان را جاهلان، با توجّه به نسخه بدلها و معنی آیه، تصحیح شد. (2). آط: ندارد. (3). همه نسخه بدلها: تکلّف. (4). مش: حضرت امام جعفر صادق. (5). همه نسخه بدلها: ایستادندی. (6). چاپ شعرانی (8/ 369): ابو عطیف. (7). مش او را که. (8). مش که نعره و فریادی از سوز درون بر آوردی. صفحه : 367 و نوحه منتشر کنی. آنگه وصف«1» شاعران کرد گفت: أَ لَم تَرَ أَنَّهُم فِی کُل‌ِّ وادٍ یَهِیمُون‌َ، وَ أَنَّهُم یَقُولُون‌َ ما لا یَفعَلُون‌َ، نبینی که ایشان در هر وادی سر در نهند! یقال: هام علی وجهه اذا جاز و سار علی غیر قصد، سر در نهند در«2» راه و بی راه می‌رود. عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که در هر لغوی خوض کنند. و «هیم در وادی» کنایت است از آن که در هر طریقتی«3» خوض کنند از انواع شعر چون: مدح و هجو و غزل و وصف و تشبیه و مبالغت، و اینکه قول مجاهد است. قتاده گفت: قومی را به باطل مدح کنند و گروهی را به ناواجب شتم کنند و چیزهایی«4» گویند که ندانند. آنگه استثنا کرد از ایشان شاعران مؤمنان را، گفت: إِلَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، گفت: الّا آنان که مؤمن باشند و عمل صالح کنند و ذکر خدای بسیار کنند [و انتقام کشند از]
«5» گروهی که بر ایشان ظلم کرده باشند، یعنی اگر کسی ایشان را هجو کرده باشد«6» جواب دهند«7» از آن که: الشّر بالشّر و البادی اظلم، و منه قوله- علیه السّلام:8»9» المسبّان« ما قالا فعلی البادی ما لم یعتد« المظلوم ، گفت: اینکه دو دشنام دهنده هر چه گویند وبال آن، آن راست«10» که ابتدا کند مادام تا مظلوم از حدّ بنرود«11»، و ابو العیناء بر اینکه منهاج گفت اینکه بیتها- شعر: اذا [أنا]
«12» لم امدح علی الخیر اهله و لم«13» الم الجنس«14» اللئیم المذمّما ففیم عرفت«15» الخیر و الشّرّ باسمه و شق‌ّ لی اللّه المسامع و الفما [061- ر]
و إبن الرّومی هم اینکه معنی مراعات کرد در اینکه بیتها که گفت- شعر: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها آن. (2). همه نسخه بدلها: بر. (3). همه نسخه بدلها: طریقی. (4). آط: چیز، آب، آج، لب، آز، آل، مش: چیزی، مه: چیزها. (12- 5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]
(6). آط، آب، آز، مش: کرده بود. (7). آج، لب، آل: دادند. (8). چاپ شعرانی: المتسابّان. (9). مش: یتعد. (10). همه نسخه بدلها: وبال بر آن است. (11). همه نسخه بدلها بجز مش: بنبرد، مش: نببرد. (13). اساس: فلم، به قیاس با نسخه آط، و اتفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. (14). چاپ شعرانی (8/ 370): النّکس. (15). اساس: عدوت، به قیاس با نسخه آط و اتفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. صفحه : 368 و ما الحقد الّا توأم الشّکر فی الفتی و بعض السّجایا ینتسبن الی بعض فحیث تری حقدا علی [ذی]
«1» اساءة فثم‌ّ تری شکرا لذی حسن القرض اذ«2» الارض ادّ [ت]
«3» ریع ما انت زارع من البذر فیها فهی ناهیک من ارض و از محدّثان یکی اینکه معنی بر گرفت و به معنی کرد«4»- شعر: فدونک فاحسن«5» ما استحسنت و اعلم بانّی ما ظلمتک فی الحساب أؤدّی ریع بذرک لا تلمنی«6» لانّی قد خلقت من التّراب و در خبر است که: کعب بن زهیر بن ا [بی]
«7» سلمی بیتی چند گفت در مرثیت اهل بدر و در آن جا تعریضی«8» کرد به رسول، و کافر بود اینکه وقت، و او را برادری مسلمان بود. اینکه بیتها به سمع رسول رسید، رسول- علیه السّلام- خون او هدر کرد. برادرش کس فرستاد به او و گفت: جان خود دریاب که رسول خدای خون تو هدر کرد هر کجا که تو را بینند بکشند، و لکن رسول مردی کریم است، برخیز و او را مدحی بگو«9» و ثنای و توبه کن و ایمان آر که گمان آن«10» است که قبول کند. او اینکه قصیده بگفت- شعر: بانت سعاد فقلبی الیوم مبتول متیّم عندها لم یفد مکبول«11» و در آن جا گوید: انبئت«12» ان‌ّ رسول اللّه اوعدنی و العفو عند رسول اللّه مأمول مهلا هداک الّذی اعطاک نافلة ال فرقان فیه مواعیظ«13» و تفصیل لا تأخذنّی«14» باقوال الوشاة و لم اذنب و ان کثرت عنّی الاقاویل ----------------------------------- (7- 3- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (2). اساس: اذا، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد. (4). همه نسخه بدلها: و گفت. (5). کذا در اساس و همه نسخه بدلها: چاپ شعرانی (8/ 370): حسن. (6). اساس: ما تلمنی، آط، آب، لب، آز، مش: لا یلمنی، به قیاس با آج تصحیح شد. [.....]
(8). آب، لب، آز، آل، مش: تعریض. (9). همه نسخه بدلها و بیا. (10). همه نسخه بدلها: چنان. (11). اساس: لم یفسد معلول، همه نسخه بدلها: بعد معلول، به قیاس با چاپ شعرانی (8/ 371)، تفسیر قرطبی (13/ 147) و لسان (ماده کبل) تصحیح شد. (12). اساس: نبئت، به قیاس با چاپ شعرانی (8/ 371) تصحیح شد. (13). کذا در همه نسخه‌ها، چاپ شعرانی (8/ 371): مواعید. (14). اساس: لا تؤاخذنی، با توجّه به آط و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. صفحه : 369 لقد اقوم مقاما لو یقوم«1» به اری و اسمع ما لو«2» یسمع الفیل لظل‌ّ یسعد«3» الّا ان یکون له من الرّسول باذن اللّه تنویل حتّی وضعت یمینی لا انازعه فی کف‌ّ ذی نقمات قیله القیل و فیها: إن‌ّ الرّسول لسیف یستضاء مهنّد من سیوف اللّه مسلول فی فتیة من قریش قال قائلهم«4» ببطن مکّة لمّا اسلموا زولوا زالوا فما زال انکاس و لا کشف یوم اللّقاء و لا میل معازیل شم‌ّ العرانین ابطال لبوسهم من نسج داود فی الهیجا سرابیل و بیامد و به در سرای رسول آمد و در بزد. رسول- علیه السّلام- گفت: کیست! گفت: مستأمن یا رسول اللّه، زنهار خواهی است یا رسول اللّه. گفت: در آی. گفت: ا أدخل«5» آمنا، ایمن در آیم! گفت: ادخل آمنا و لو أنّک کعب بن زهیر ، [در آی و اگر همه کعب بن زهیری]
«6». او در آمد و گفت: [ یا رسول اللّه من کعب زهیرم]
«7»، و انا اشهد ان لا اله الّا اللّه و أنّک رسول اللّه. آنگه با رسول به مسجد آمد، گفت: یا رسول اللّه؟ قصیده‌ای دارم در مدح تو می‌خواهم تا بر«8» ملأ مهاجر و انصار برخوانم. گفت: بیار. او قصیده برخواند. رسول- علیه السّلام- از او خشنود شد و او را عفو کرد. ابو الحسن البراد گفت: چون اینکه آیت فرود آمد، عبد اللّه رواحه و کعب بن مالک و حسّان بن ثابت پیش رسول آمدند گریان، و گفتند: یا رسول اللّه؟ خدای تعالی در حق‌ّ شاعران [اینکه]
«9» گفت و ما شاعریم. رسول- علیه السّلام- گفت: آیت«10» تمام برخوانی: إِلَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، الی قوله: مِن بَعدِ ما ظُلِمُوا. ایشان دلخوش شدند و رسول- علیه السّلام- حسّان ثابت را گفت چون روز غدیر آن بیتها خواند- شعر: ----------------------------------- (1). اساس: اقوم، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. (2). اساس: لم، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد. (3). همه نسخه بدلها: برعد. (4). چاپ شعرانی (8/ 371): قائلم. (5). آج، لب، آل: ادخل. (9- 7- 6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: در. [.....]
(10). همه نسخه بدلها: آیات. صفحه : 370 ینادیهم یوم الغدیر نبیّهم بخم‌ّ و اسمع بالنّبی‌ّ«1» منادیا- الابیات. لا زلت مؤیّدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانک، تو مؤیدی به روح القدس مادام تا ما را به زبان نصرت می‌کنی. ابو هریره گفت: یک روز حسّان در مسجد رسول شعر می‌خواند، عمر خطّاب بگذشت و به خشم در او نگرید. حسّان گفت: چه می‌نگری، من اینکه جا شعر- خواندم و بهتر از تو حاضر بود، یعنی رسول- علیه السّلام. او«2» گفت: یا با هریره«3» به خدای بر تو شنیدی که رسول مرا گفت و عبد اللّه رواحه را و کعب بن مالک را: اللّهم‌ّ ایّدهم بروح القدس! گفت: نعم. و در خبر است که: چون مشرکان رسول را هجو کردند، رسول- علیه السّلام- صحابه را گفت: ما منع الّذین نصروا رسول اللّه بسیوفهم أن ینصروه بلسانه. اینکه سه کس گفتند: یا رسول اللّه؟ ما اینکه کار کفایت کنیم. رسول- علیه السّلام- گفت: اهجوهم و روح القدس معکم. و در خبر است که چون دعبل علی خزاعی اینکه [160- پ]
قصیده بر رضا خواند«4» که در مدح او گفته است- شعر: مدارس ایات خلت من تلاوة و منزل وحی مقفر العرصات چون به ذکر صاحب الزّمان- علیه السّلام- رسید آن جا می‌گوید«5»- شعر: خروج امام لا محالة خارج یقوم علی اسم اللّه و البرکات گفت: نفث بها روح القدس علی لسانک. وَ سَیَعلَم‌ُ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا أَی‌َّ مُنقَلَب‌ٍ یَنقَلِبُون‌َ، و ظالمان بدانند که به چه جای بازگشتن باز گردند«6». و «منقلب»، محتمل است موضع انقلاب را و نیز«7» مصدر را که انقلاب باشد، یعنی که بدانند که چگونه باز گردند. و عبد اللّه عبّاس خواند: ای‌ّ ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بالرّسول. (2). همه نسخه بدلها: آنگه. (3). آط، آب، آج، آز، لب: بو هریره، آل: یا ابو هریره. (4). مش صلوات اللّه و سلامه علیه. (5). آط، آج، لب، آل، مش: آن جا گفت، آب، آز: آن جا که گفت. (6). همه نسخه بدلها: باز گردیدند. (7). آط: و مر، آب، آج، لب، آز، آل، مش: و هر. صفحه : 371 منفلت ینفلتون، که کجا بجهند و چگونه بجهند، من الانفلات به «فا» و «تا». و در قراءت اهل البیت آمد: وَ سَیَعلَم‌ُ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا آل محمّد، أَی‌َّ مُنقَلَب‌ٍ یَنقَلِبُون‌َ، و اینکه هر دو قراءت شاذّ است. و قوله: «ای‌ّ»، منصوب است به «ینقلبون»، و منصوب نیست به «سیعلم»، برای آن که استفهام را صدر کلام بود فعلی که پیش او بود در او عمل نکند. و مورد آیت تهدید و وعید است جمله ظالمان را، و حمل آیت بر عموم کردن«1» اولیتر باشد- و اللّه اعلم. تمّت المجلّدة الرّابعة عشرة و تتلوها بعد ذلک فی الخامسة عشرة سورة النّمل ان شاء اللّه تعالی [161- ر]
. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: حمل آیت کردن بر عموم. (1). همه نسخه بدلها: حمل آیت کردن بر عموم.



جلد15

[جلد پانزدهم]

‌سورة النّمل‌

بدان که اینکه سورت مکّی است در قول قتاده و مجاهد، و در او ناسخ و منسوخ نیست.
و نود و سه آیت است در عدد کوفیان، و چهار در عدد بصریان، و پنج در مدنیان. و هزار و صد و چهل و نه کلمت است، و چهار هزار و هفتصد«1» و نود و نه حرف است.
و روایت است از زر حبیش از ابی‌ّ کعب که، رسول- علیه السّلام- گفت:
هر که او سورت طس سلیمان برخواند، خدای تعالی او را ده حسنه بنویسد به عدد هر کس که به سلیمان«2». ایمان داشت«3» و به هود و شعیب و صالح و ابراهیم«4» و به عدد آنان که به ایشان کافر شدند و روز قیامت از گور برخیزد و می‌گوید«5»: لا اله الّا اللّه«6»]
«7».

[سوره النمل (27): آیات 1 تا 14]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
طس تِلک‌َ آیات‌ُ القُرآن‌ِ وَ کِتاب‌ٍ مُبِین‌ٍ (1) هُدی‌ً وَ بُشری لِلمُؤمِنِین‌َ (2) الَّذِین‌َ یُقِیمُون‌َ الصَّلاةَ وَ یُؤتُون‌َ الزَّکاةَ وَ هُم بِالآخِرَةِ هُم یُوقِنُون‌َ (3) إِن‌َّ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِالآخِرَةِ زَیَّنّا لَهُم أَعمالَهُم فَهُم یَعمَهُون‌َ (4)
أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ لَهُم سُوءُ العَذاب‌ِ وَ هُم فِی الآخِرَةِ هُم‌ُ الأَخسَرُون‌َ (5) وَ إِنَّک‌َ لَتُلَقَّی القُرآن‌َ مِن لَدُن حَکِیم‌ٍ عَلِیم‌ٍ (6) إِذ قال‌َ مُوسی لِأَهلِه‌ِ إِنِّی آنَست‌ُ ناراً سَآتِیکُم مِنها بِخَبَرٍ أَو آتِیکُم بِشِهاب‌ٍ قَبَس‌ٍ لَعَلَّکُم تَصطَلُون‌َ (7) فَلَمّا جاءَها نُودِی‌َ أَن بُورِک‌َ مَن فِی النّارِ وَ مَن حَولَها وَ سُبحان‌َ اللّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (8) یا مُوسی إِنَّه‌ُ أَنَا اللّه‌ُ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (9)
وَ أَلق‌ِ عَصاک‌َ فَلَمّا رَآها تَهتَزُّ کَأَنَّها جَان‌ٌّ وَلّی مُدبِراً وَ لَم یُعَقِّب یا مُوسی لا تَخَف إِنِّی لا یَخاف‌ُ لَدَی‌َّ المُرسَلُون‌َ (10) إِلاّ مَن ظَلَم‌َ ثُم‌َّ بَدَّل‌َ حُسناً بَعدَ سُوءٍ فَإِنِّی غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (11) وَ أَدخِل یَدَک‌َ فِی جَیبِک‌َ تَخرُج بَیضاءَ مِن غَیرِ سُوءٍ فِی تِسع‌ِ آیات‌ٍ إِلی فِرعَون‌َ وَ قَومِه‌ِ إِنَّهُم کانُوا قَوماً فاسِقِین‌َ (12) فَلَمّا جاءَتهُم آیاتُنا مُبصِرَةً قالُوا هذا سِحرٌ مُبِین‌ٌ (13) وَ جَحَدُوا بِها وَ استَیقَنَتها أَنفُسُهُم ظُلماً وَ عُلُوًّا فَانظُر کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ المُفسِدِین‌َ (14)
«8»

[ترجمه]

‌به نام خدای مهربان بخشاینده
اینکه آیات قرآن و کتابی است
-----------------------------------
(1). آب، لب، آز، آل، مش: هفصد.
(2). مش پیغامبر.
(3). آج، لب، آل: داده است.
(4). آج، لب، آل: ابراهیم (!)
(5). مش: برخیزند می‌گویند. [.....]
(6). آب، آز، مش محمّد رسول اللّه، آج، لب، آل و محمّد رسول اللّه و علی ولی اللّه.
(7). اساس: از آغاز تا بدین جا افتادگی دارد، از آج افزوده شد.
(8). اساس با خطی متفاوت از متن افزوده: سوگند بدین حروف معجم و یعنی به یاری خدای.

صفحه : 2
هویدا کننده«1».
راه نمودن است«2» و مژدگان مؤمنان را.
آنان که به پای دارند نماز را و بدهند زکات را و ایشان بدان جهان بی‌گمانان باشند«3».
بدرستی که آنان که نه آوردند«4» ایمان بدان جهان، بیاراستیم ایشان را کردارهای ایشان، پس ایشان در گمراهی و سرگشتگی می‌گردند«5».
ایشان‌اند آنان که ایشان راست بدی عذاب و ایشان اندر آن جهان باشند زیانکاران«6».
[161. پ]

و بدرستی که به تو یا محمّد فرو می‌آورند قرآن«7» از نزدیک خدای محکم کار با حکمت دانا.
چون گفت موسی- علیه السّلام- اهل خود را بدرستی که من دیدم آتشی، زود بود که آرم«8» شما را از آن خبری یا آرم«9» شما را پاره‌ای آتش فرا گرفته تا مگر شما گرم شوید.
پس چون آمد موسی به آن روشنایی«10» آواز دادند که برکت باد بر آن که اندر چنین آتش است، و آن که گرداگرد آن است و پاکا«11» خدای پروردگار جهانیان.
ای موسی بدرستی که منم خدای
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: کتابی روشن.
(2). آط، آج، لب، آل: بیانی است، آب، مش: راه نمودنی است.
(3). آط، آب، آج، لب، آل: به آخرت یقین دارند، مش: به آخرت ایشان یقین دانندگان‌اند.
(4). آط، آخ، لب، آل: ایمان نیارند، آب، مش: ایمان ندارند.
(5). آط: ایشان سر در نهاده‌اند.
(6). آط، آج، لب، آل: زیانکارتر باشند.
(7). آط، آج، لب، آل: تو را تلقین می‌کنند قرآن، آب، مش: بدرستی که پیش تو می‌آرند قرآن را.
(9- 8). آط، آب، آج، لب، آل، مش: بیارم.
(10). همه نسخه بدلها: ندارد.
(11). آط، آج، لب، آل: منزه است، آب، مش: پاک و منزه است.

صفحه : 3
بی‌همتای با حکمت«1».
و بیفگن عصای خود را پس چون بدید آن را که می‌جنبید گویی«2» که آن ماری بزرگ است«3»، برگشت موسی پشت دهنده و باز پس ننگریست«4» ای موسی مترس بدرستی که نترسد«5» نزدیک من پیغامبران.
مگر آن که ستم کند پس بدل کند«6» نیکوی پس از بدی، پس بدرستی که من آمرزنده و بخشاینده‌ام.
و در آور«7» دست خود«8» در گریبان خود تا بیرون آید سپید نورانی جز بدی«9» در نه نشانه‌ها«10» سوی فرعون و قوم او بدرستی که ایشان بودند گروهی از فرمان بیرون شوندگان.
پس چون آمد به ایشان نشانه‌های ما هویدا«11» گفتند اینکه جادوی است هویدا و روشن.
و انکار کردند آن را و یقین دانستند آن را به دلها ستمکاری«12» و بزرگواری کردنی«13» پس بنگر که چگونه بود سر انجام تباهکاران«14».
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز آز: محکم کار. [.....]
(2). آط، آب، مش: پنداشتی.
(3). آط: ماری است. آب، مش: ماری خرد است، آج، لب، آل: ماری خفیف بود.
(4). آط: و بازپس بایستاد، آب: و پس نمی‌ایستد: آج، لب: و باز پس رجوع نکرد.
(5). آج، لب، آل: نمی‌ترسند.
(6). مش: بدل کرد.
(7). آط، آب، لب: در آر.
(8). آج، لب، آل: تو را.
(9). همه نسخه بدلها، بجز آز، مش: بی بدی.
(10). آط، آج، لب، آل: معجز، آب، مش: آیت.
(11). همه نسخه بدلها، بجز آز: روشن.
(12). آط، آج، لب، آل: به تنهای ایشان به ستم، آب، مش: نفسهای ایشان از روی ظلم.
(13). مش: تکبّر.
(14). همه نسخه بدلها قوله تعالی.

صفحه : 4
طس، پیش«1» از اینکه بیان کردیم اختلاف اقوال مفسّران در مثل اینکه حروف.
عبد اللّه عبّاس گفت: طس نامی است از نامهای خدای تعالی، به اینکه نام قسم کرد که اینکه آیات که در اینکه قرآن هست آیات کتابی است روشن. و گفته‌ایم که:
«ابان» هم لازم است و هم متعدّی، پس «مبین» هم ظاهر باشد و هم بیان کننده.
و گفته‌اند«2»: «طا» از لطف است و «سین» از سمیع. و اهل اشارت گفتند:
اینکه کلمه اشارت است الی طهارة سرّ المحب‌ّ.
هُدی‌ً وَ بُشری لِلمُؤمِنِین‌َ، دو معنی را محتمل است: یکی بیان، و دیگر لطف و بشارت و مژده«3» مؤمنان. و محل‌ّ او نصب است بر حال، و شاید که رفع باشد بر خبر مبتدای محذوف.
آنگه وصف کرد اینکه«4» مؤمنان را گفت: آنان که نماز به پای دارند، و زکات مال بدهند، و به آخرت ایمان دارند و موقن«5» باشند، و علم یقین بود ایشان را.
آنگه گفت: آنان که [به قیامت ایمان ندارند، ما]
«6» مزیّن بکردیم ایشان را اعمال ایشان. در اینکه [162- پ]
دو قول گفتند: یکی آن که اعمالی که ایشان را فرموده‌اند از ایمان و عمل صالح برای ایشان مزیّن بکردیم. از امر و نهی و ترغیب و ترهیب و وعد و وعید، و اینکه اعمال«7» برای آن به ایشان حواله کرد که ایشان را فرموده‌اند و کار ایشان است اگر چه کار نبسته‌اند، ایشان متحیّراند و عمه به آن که نکرده‌اند و از آن برفته‌اند، و اینکه قول حسن است و جبّائی.
وجه دیگر آن است که: ما ایشان را مزیّن بکردیم از اعمال قبیح که ایشان می‌کردند به خلق شهوت آن در ایشان بر سبیل امتحان و تشدید تکلیف، و لکن ایشان غافل و متحیّراند از آن که اینکه معنی اندیشه کنند و دریابند«8». و العمه، التّحیّر.
آنگه گفت: جزای ایشان آن است که ایشان را عذاب بد باشد از عقاب دوزخ،
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: پیشتر. [.....]
(2). آج، لب، آل: گفتند.
(3). آل: مجده.
(4). همه نسخه بدلها: آن.
(5). آب: مؤمن.
(6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(7). همه نسخه بدلها را.
(8). همه نسخه بدلها: فرمایند.

صفحه : 5
و آلام متواتر لا الی انقطاع«1»، و ایشان در قیامت زیانکارتر باشند، و اولیتر«2» آن بود که اینکه افعل بر فاعل«3» حمل کنند، ای الخاسرون، کما قال: وَ هُوَ أَهوَن‌ُ عَلَیه‌ِ«4»إِذ قال‌َ مُوسی لِأَهلِه‌ِ، چون گفت موسی، یعنی یاد کن ای محمّد چون گفت موسی اهلش را و آنان را که با او بودند، چون از نزدیک شعیب بازگشت و در آن بیابان حاضر«12» آمد و اهل او حامله بود، و شبی تاریک بود، و زن را درد زادن گرفت، ابری سیاه برآمد و رعد غرّیدن گرفت، و گوسپندان«13» برمیدند و باران می‌بارید.
موسی- علیه السّلام- سنگ و آهن برداشت تا«14» آتش زند. چندان که جهد«15» کرد هیچ آتش فرو«16» نیامد، آتش زنه از دست بینداخت. از سنگ و آهن آواز آمد که آتش در ما نه از بازداشتگان«17» تو است، ما جز به فرمان بند از آتش بر نداریم. او فرو ماند.
-----------------------------------
(1). چاپ شعرانی: متواتره لا الی الانقطاع.
(2). همه نسخه بدلها: اولی.
(3). اساس: فعل، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها و معنی عبارت، تصحیح شد.
(4). سوره روم (30) آیه 27.
(9- 5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(6). آب: الرکبات.
(7). همه نسخه بدلها: است. [.....]
(8). همه نسخه بدلها و لقّنته فتلقّی.
(10). همه نسخه بدلها: ندارد.
(11). همه نسخه بدلها: تا بر تو.
(12). همه نسخه بدلها: ندارد.
(13). آج، لب، آل: گوسفندان.
(14). همه نسخه بدلها، بجز مش: آهن داشت تا، مش: و آهنی که داشت بیرون کرد که.
(15). آج، لب، آل: چهار.
(16). همه نسخه بدلها، بجز آل: بیرون.
(17). آب، آز، مش: باز گذاشتگان.

صفحه : 6
ساعتی نگاه می‌کرد از دور آتشی دید از جانب کوه طور، و هو قوله: آنَس‌َ مِن جانِب‌ِ الطُّورِ ناراً«1» سَآتِیکُم مِنها بِخَبَرٍ، تا من بروم و خبری از آن آتش بیارم، یا پاره‌ای آتش بیارم.
کوفیان خواندند: بِشِهاب‌ٍ قَبَس‌ٍ به تنوین بر بدل، و یعقوب همچنین خواند. و باقی قرّاء به اضافت خواند [ند]
«2»: «بشهاب قبس»، ای بشعلة نار و «شهاب» آتشی باشد چون عمودی، و از اینکه جا گویند: «شهاب»، ستاره‌ای را که کشیده شود.«3». و «قبس»، پاره‌ای آتش باشد، قال:

فی کفّه صعدة مثقفة فیها سنان کشعلة القبس
لعلّکم تصطلون، تا همانا شما گرم شوی به او.
فَلَمّا جاءَها، چون موسی- علیه السّلام- بنزدیک«4» آتش رسید، آتشی دید بر سر درختی سبز که آن درخت را و برگ را نمی‌سوخت، و برگ سبز از او پژمرده نمی‌شد، عجب داشت، آهنگ کرد تا آتش بگیرد. آتش از سر درخت به بن«5» درخت آمد.
چون به زیر درخت آمد، آتش با سر درخت رفت«6». موسی- علیه السّلام- از آن حال درماند«7»، از میانه«8» آتش ندا آمد که: أَن بُورِک‌َ مَن فِی النّارِ وَ مَن حَولَها، الی قوله:
أَنَا اللّه‌ُ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ، برکت«9» کناد آن را که در آتش است.
عبد اللّه عبّاس گفت و حسن و سعید جبیر: معنی «نار»، نور است، و در لغت اصل هر دو از یک بناست من باب فعل و فعل باتّفاق المعنی«10»، و مراد به «من» خدای است«11»- جل‌ّ جلاله- نه به معنی مکان و جهت و حیّز، بل به معنی علم و حفظ، و به معنی آن که موسی را«12» آن جای ندا کرد و کلام خود که حکایت او اینکه است که:
-----------------------------------
(1). سوره قصص (28) آیه 29.
(2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(3). آط، آب، آز، مش: می‌شود.
(4). همه نسخه بدلها: بنزد.
(5). آل: بربن، آج، لب: بر اینکه. [.....]
(6). آز، آل: آمد.
(7). همه نسخه بدلها: فرو ماند.
(8). همه نسخه بدلها: در میانه از میان.
(9). آط، آب، آج، آز، مش: ببرکت.
(10). همه نسخه بدلها: معنی.
(11). همه نسخه بدلها و معنی «بورک» قدس است و منزه است آن که در اینکه نور است یعنی خدای.
(12). همه نسخه بدلها، بجز مش از.

صفحه : 7
بُورِک‌َ مَن [فِی]
«1» بُورِک‌َ مَن فِی النّارِ وَ مَن حَولَها.
بعضی دگر گفتند: در کلام محذوفی است، و تقدیر آن که: بورک من فی النّار قدرته«12» و سلطانه و آیاته«13». و اینکه تأویل اگر چه در کلام دلیلی«14» نیست بر اینکه محذوف چون ادلّه عقل دلیل کرده است بر آن که او را تعالی جای و مکان«15» نیست، و او متعالی است، به دلیل عقل اینکه تأویل توان کردن.
بعضی دگر گفتند: بُورِک‌َ مَن فِی النّارِ، ای بورک من فی طلب النّار، یعنی موسی- علیه السّلام، و مثله قوله«16»: فلان ورد الماء، و اگر چه در میان آب نبود، و منه
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، از قرآن مجید افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها کعب.
(3). همه نسخه بدلها ما.
(4). مش: ساعیر.
(5). همه نسخه بدلها: قاران.
(6). مش: تکلّم.
(10- 7). آز، مش: ساعیر. [.....]
(9- 8). آج، لب، آل: قارون.
(11). همه نسخه بدلها، برخواند، اساس و، با توجّه به ضبط دیگر نسخه بدلها تشخیص داده شد.
(12). همه نسخه بدلها: بقدرته.
(13). اساس: تأویله، با توجّه به فحوای عبارت و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(14). همه نسخه بدلها: دلیل.
(15). آط، آب: جایی و مکانی.
(16). آط، آز، مش: قولهم، دیگر نسخه بدلها: ندارد، اینکه تعبیر معمولا پیش از آیات قرآنی به کار می‌رود.

صفحه : 8
قوله: وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدیَن‌َ«1» فَمِنهُم مَن یَمشِی عَلی بَطنِه‌ِ«4» مَن فِی النّارِ، محل‌ّ او رفع است باسناد الفعل الیه، یقال: بورک زید و فیه و له«5» و علیه، قال الشّاعر:
فبورکت مولودا و بورکت ناشئا«6» و بورکت عند الشیب اذ انت اشیب وَ مَن حَولَها، و آنان که پیرامن«7» آتش بودند. خلاف نیست«8» میان مفسّران که مراد به اینان فریشتگانند که بر آتش موکل باشند. وَ سُبحان‌َ اللّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ، و منزّه است خدای که خداوند«9» جهانیان است.
یا مُوسی إِنَّه‌ُ أَنَا اللّه‌ُ یا موسی «انه»، اینکه «ها» را ضمیر شأن و کار گویند، یعنی ان الشّأن انا اللّه. شأن و کار آن است که من خدای عزیز و عالم و محکم کارم، نحو قولهم: انه زید منطلق، یعنی ان الامر و الشأن زید منطلق، و اینکه برای تنبیه گویند«10» و تقریر معنی در نفس مخاطب.
آنگه گفت: وَ أَلق‌ِ عَصاک‌َ، هم از جمله کلام خدای است که با موسی
-----------------------------------
(1). سوره قصص (28) آیه 23.
(2). اساس من، که با توجّه به فحوای عبارت و نسخه بدلها زائد به نظر رسید.
(3). لب، آل: بورک.
(4). سوره نور (24) آیه 45.
(5). اساس: زید فیه و قوله، با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). همه نسخه بدلها: ماشیا.
(7). آط، آج، آل، مش: پرامن. [.....]
(8). همه نسخه بدلها در.
(9). همه نسخه بدلها: خدایی که خدای.
(10). آج، لب، آل: کرد.

صفحه : 9
- علیه السّلام- گفت: بیفگن عصات. پس از اینکه در کلام محذوفی هست، و آن اینکه است: فالقیها فصارت حیة، موسی- علیه السّلام- عصا بینداخت ماری گشت. اگر گویند چه«1» حکمت بود در آن جایگاه«2» عصای موسی مار کردن«3»، و اینکه«4» جا موسی دعوت نمی‌کرد و کس حاضر نبود که آن معجز«5» بدیدی! گوییم جواب از اینکه آن است که: موسی- علیه السّلام- کلامی شنید از جمادی، قطع کرد که آن کلام آدمیان نیست، امّا روا داشت که کلام بعضی فریشتگان یا جنّیان است، نتوانست دانستن«6» که آن کلام خدای است«7» تعالی. اینکه علم، معجز با آن مقرون کرد تا معلوم شد که اینکه کلام، کلام آن«8» است که اینکه«9» فعل خارق عادت فعل اوست.
جوابی دیگر اینکه گفتند که: خدای خواست تا موسی- علیه السّلام- مستأنس شود به آن تا چون پیش فرعون اینکه معجز نماید او را خبر«10» باشد از آن و خایف نشود از آن.
فَلَمّا رَآها تَهتَزُّ، چون موسی- علیه السّلام- عصا دید که ماری شده بود، مهین«11» و متحرّک و به نشاط می‌تاخت، وَلّی مُدبِراً، پشت بر کرد و بگریخت از آن.
اگر گویند در اینکه آیت گفت: کَأَنَّها جَان‌ٌّ، و «جان‌ّ» ماری باشد«12» کوچک و سبکرو باشد [163- پ]
، و در دگر آیت گفت: فَإِذا هِی‌َ ثُعبان‌ٌ مُبِین‌ٌ«13» قَوارِیرَا«6»فیه تعالی فیه تعالی، آبگینه‌ای از سیم«8»، و آبگینه از سیم نباشد، یعنی فی صفاء«9» القواریر و رقتها«10»، و فی بیاض الفضة و قوتها. وَلّی مُدبِراً، نصب آن بر حال است. وَ لَم یُعَقِّب، ای و لم یرجع علی عقبه، و باز پس نیامد.
قتاده گفت: و لم یلتفت، باز پس«11» ننگریست. خدای تعالی گفت: لا تَخَف، مترس که پیغامبران بنزدیک من نترسند، و ترس موسی- علیه السّلام- نه از شک‌ّ بود، از طباع«12» بشریّت بود، و هول منظر آن کار و غرابت آن«13».
إِلّا مَن ظَلَم‌َ، إلّا آن که ظلم کرده بود. علما در اینکه استثنا خلاف کردند. حسن و إبن جریج گفتند: استثنای متّصل است، و مراد به اینکه ظالم موسی است- علیه السّلام- و ظلم او قتل قبطی بود و آن که او معترف شد به آن که: رَب‌ِّ إِنِّی ظَلَمت‌ُ نَفسِی«14» ثُم‌َّ بَدَّل‌َ حُسناً بَعدَ سُوءٍ، پس نیکویی بدل کند به بدی«16»، یعنی توبه کند چنان که موسی- علیه السّلام- کرد از قتل قبطی، و اینکه وجهی است که جز متأول نتوان گفتن، چه هم ظلم و هم توبه را در حق‌ّ پیغامبران- علیهم السّلام- تأویل باید، و بر اینکه وجه در کلام محذوفی باشد، و هو من ظلم«17» منهم ثم بدل حسنا بعد سوء. فَإِنِّی، برای اینکه «فا»
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: از او.
(2). لب، مش: خورد.
(3). همه نسخه بدلها: سبک.
(4). آط: ازدها.
(5). همه نسخه بدلها: صفت.
(6). همه نسخه بدلها: قواریرا.
(7). سوره انسان (76) آیه 16.
(8). همه نسخه بدلها: عبارت «آبگینه‌ای از سیم» را ندارد.
(9). همه نسخه بدلها: صفة.
(10). آط، آج، لب، آل: رقبها، چاپ شعرانی: بریقها.
(11). آط، آب، آج، لب: با او.
(12). آب، آز: طبایع.
(13). همه نسخه بدلها: غوایت او. [.....]
(14). سوره نمل (27) آیه 44.
(15). همه نسخه بدلها: مستقصاتر.
(16). آط، آج، لب: پس بدی.
(17). آز، مش: اظلم.

صفحه : 11
آورد که می‌باید تا آن جواب«1» شرط باشد، و «من» در اینکه وجه موصوله است نه جزای.
بعضی دیگر گفتند: «الّا» به معنی «واو» عطف است، و المعنی و من ظلم ثم‌ّ بدّل حسنا بعد سوء فانّی. و «من» در اینکه وجه جزای باشد، و مثله قول الشّاعر:

و کل‌ّ اخ مفارقه أخوه لعمر أبیک الّا الفرقدان
ای و الفرقدان، و اینکه هر دو وجه متعسّف است. و وجه نیکو در آیت آن است که: «الّا» استثنای منقطع است به معنی لکن، و المعنی [لکن]
«2» من ظلم ثم‌ّ بدّل حسنا بعد سوء فانّی. و «من» در اینکه وجه جزای باشد، و اینکه وجهی است نیکو و کلام [با]
«3» او بر ظاهر مانده است، و گفت: و لکن هر آن کس که او ظلم کند، آنگه بدل کند بدی را به نیکی و گناه را به توبه، من او را بیامرزم که من آمرزنده‌ام و بخشاینده‌ام«4».
قال که‌وَ أَدخِل یَدَک‌َ فِی جَیبِک‌َ، و نیز گفت موسی را که: دست در گریبانت کن تا بیرون آید سپید«5».قال که مِن غَیرِ سُوءٍ، بی بدی و آفتی و برصی. مراد به اینکه «سوء»، برص است به اتّفاق مفسّران، و اینکه معجزه‌ای دیگر بود موسی را- علیه السّلام- که دست در گریبان کردی آنگه از گریبان بر آوردی چندانی نور از آن بتافتی که آفتاب را غلبه کردی.قال که فِی تِسع‌ِ آیات‌ٍ، در نه آیت، و معجزه‌ای که موسی را به آن فرستادند به فرعون، منها: العصا و الید البیضاء. و «الی» تعلّق دارد به محذوفی، و التّقدیر: فی تسع آیات انت مرسل بهن‌ّ الی فرعون و قومه، و مثله قول الشّاعر:

رأتنی حبلیها«6» فصدّت مخافة و فی الحبل«7» روعاء الفؤاد فروق
ای رأتنی مقبلا بحبلیها.
و امّا آن نه آیت: عصا بود، و دست بیضاء، و ملخ، و کراهه«8»، و بزغ، و خون، و انفلاق دریا، [و کوه]
«9»، و طوفان، و تفصیل اینکه در سورة الاعراف و بنی اسرایل رفته
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: حجاب. (9- 3- 2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(4). همه نسخه بدلها: بخشاینده.
(5). آج، لب، آل: سفید.
(6). آط، آب: بحیلتها، لسان العرب (10/ 305): مجلّیها.
(7). آط، آب، آز، آل، مش: فی الخیل.
(8). همه نسخه بدلها: قمّل.

صفحه : 12
است، به فرعون و قوم«1» که ایشان قومی‌اند فاسق و خارج از فرمان من.
فَلَمّا جاءَتهُم [164- ر]
آیاتُنا مُبصِرَةً، چون آمد به ایشان آیات و معجزات«2» ما روشن و مبین، آنگه روشن را مبصر خواند«3» برای آن که به او بینند، و با بیان«4» روشنایی دیدن باشد، و هذا من باب نهاره صائم و لیله قائم، و قوله: فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم«5»قالُوا هذا سِحرٌ مُبِین‌ٌ، گفتند: اینکه جادوی است آشکارا.
وَ جَحَدُوا بِها، و جحود و انکار کردند قوم فرعون. وَ استَیقَنَتها، «واو» حال راست، یعنی اینکه جحود در حالی کردند که نفس ایشان به آن آیات عالم و متیقّن بود«6»، قوله: ظُلماً وَ عُلُوًّا، نصب او بر مفعول له است من قوله: جَحَدُوا بِها و در کلام تقدیم و تأخیری هست، و التّقدیر: جحدوا بها ظلما و علوا بعد ما استیقنتها انفسهم، یعنی معاند بودند و جاحد به زبان آن را که به دل می‌شناختند.
رمّانی گفت: ایشان را علم نبود به آن که آن افعال و معجزات از قبل خداست، انّما وجود و حصول آن می‌دانستند، و اینکه چیزی نیست برای آن که و جحدوا بها ناقض اینکه قول است، چه او نتواند گفتن که ایشان وجود و حصول آن را جاحد بودند.
فَانظُر کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ المُفسِدِین‌َ، بنگر که عاقبت و مآل کار مفسدان به چه آمد«7» از عذاب و هلاک و غرق«8»؟

[سوره النمل (27): آیات 15 تا 44]

[اشاره]


وَ لَقَد آتَینا داوُدَ وَ سُلَیمان‌َ عِلماً وَ قالا الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی فَضَّلَنا عَلی کَثِیرٍ مِن عِبادِه‌ِ المُؤمِنِین‌َ (15) وَ وَرِث‌َ سُلَیمان‌ُ داوُدَ وَ قال‌َ یا أَیُّهَا النّاس‌ُ عُلِّمنا مَنطِق‌َ الطَّیرِ وَ أُوتِینا مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ إِن‌َّ هذا لَهُوَ الفَضل‌ُ المُبِین‌ُ (16) وَ حُشِرَ لِسُلَیمان‌َ جُنُودُه‌ُ مِن‌َ الجِن‌ِّ وَ الإِنس‌ِ وَ الطَّیرِ فَهُم یُوزَعُون‌َ (17) حَتّی إِذا أَتَوا عَلی وادِ النَّمل‌ِ قالَت نَملَةٌ یا أَیُّهَا النَّمل‌ُ ادخُلُوا مَساکِنَکُم لا یَحطِمَنَّکُم سُلَیمان‌ُ وَ جُنُودُه‌ُ وَ هُم لا یَشعُرُون‌َ (18) فَتَبَسَّم‌َ ضاحِکاً مِن قَولِها وَ قال‌َ رَب‌ِّ أَوزِعنِی أَن أَشکُرَ نِعمَتَک‌َ الَّتِی أَنعَمت‌َ عَلَی‌َّ وَ عَلی والِدَی‌َّ وَ أَن أَعمَل‌َ صالِحاً تَرضاه‌ُ وَ أَدخِلنِی بِرَحمَتِک‌َ فِی عِبادِک‌َ الصّالِحِین‌َ (19)
وَ تَفَقَّدَ الطَّیرَ فَقال‌َ ما لِی‌َ لا أَرَی الهُدهُدَ أَم کان‌َ مِن‌َ الغائِبِین‌َ (20) لَأُعَذِّبَنَّه‌ُ عَذاباً شَدِیداً أَو لَأَذبَحَنَّه‌ُ أَو لَیَأتِیَنِّی بِسُلطان‌ٍ مُبِین‌ٍ (21) فَمَکَث‌َ غَیرَ بَعِیدٍ فَقال‌َ أَحَطت‌ُ بِما لَم تُحِط بِه‌ِ وَ جِئتُک‌َ مِن سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِین‌ٍ (22) إِنِّی وَجَدت‌ُ امرَأَةً تَملِکُهُم وَ أُوتِیَت مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ وَ لَها عَرش‌ٌ عَظِیم‌ٌ (23) وَجَدتُها وَ قَومَها یَسجُدُون‌َ لِلشَّمس‌ِ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ وَ زَیَّن‌َ لَهُم‌ُ الشَّیطان‌ُ أَعمالَهُم فَصَدَّهُم عَن‌ِ السَّبِیل‌ِ فَهُم لا یَهتَدُون‌َ (24)
أَلاّ یَسجُدُوا لِلّه‌ِ الَّذِی یُخرِج‌ُ الخَب‌ءَ فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ یَعلَم‌ُ ما تُخفُون‌َ وَ ما تُعلِنُون‌َ (25) اللّه‌ُ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ رَب‌ُّ العَرش‌ِ العَظِیم‌ِ (26) قال‌َ سَنَنظُرُ أَ صَدَقت‌َ أَم کُنت‌َ مِن‌َ الکاذِبِین‌َ (27) اذهَب بِکِتابِی هذا فَأَلقِه إِلَیهِم ثُم‌َّ تَوَل‌َّ عَنهُم فَانظُر ما ذا یَرجِعُون‌َ (28) قالَت یا أَیُّهَا المَلَأُ إِنِّی أُلقِی‌َ إِلَی‌َّ کِتاب‌ٌ کَرِیم‌ٌ (29)
إِنَّه‌ُ مِن سُلَیمان‌َ وَ إِنَّه‌ُ بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ (30) أَلاّ تَعلُوا عَلَی‌َّ وَ أتُونِی مُسلِمِین‌َ (31) قالَت یا أَیُّهَا المَلَأُ أَفتُونِی فِی أَمرِی ما کُنت‌ُ قاطِعَةً أَمراً حَتّی تَشهَدُون‌ِ (32) قالُوا نَحن‌ُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأس‌ٍ شَدِیدٍ وَ الأَمرُ إِلَیک‌ِ فَانظُرِی ما ذا تَأمُرِین‌َ (33) قالَت إِن‌َّ المُلُوک‌َ إِذا دَخَلُوا قَریَةً أَفسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهلِها أَذِلَّةً وَ کَذلِک‌َ یَفعَلُون‌َ (34)
وَ إِنِّی مُرسِلَةٌ إِلَیهِم بِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ بِم‌َ یَرجِع‌ُ المُرسَلُون‌َ (35) فَلَمّا جاءَ سُلَیمان‌َ قال‌َ أَ تُمِدُّونَن‌ِ بِمال‌ٍ فَما آتانِی‌َ اللّه‌ُ خَیرٌ مِمّا آتاکُم بَل أَنتُم بِهَدِیَّتِکُم تَفرَحُون‌َ (36) ارجِع إِلَیهِم فَلَنَأتِیَنَّهُم بِجُنُودٍ لا قِبَل‌َ لَهُم بِها وَ لَنُخرِجَنَّهُم مِنها أَذِلَّةً وَ هُم صاغِرُون‌َ (37) قال‌َ یا أَیُّهَا المَلَؤُا أَیُّکُم یَأتِینِی بِعَرشِها قَبل‌َ أَن یَأتُونِی مُسلِمِین‌َ (38) قال‌َ عِفرِیت‌ٌ مِن‌َ الجِن‌ِّ أَنَا آتِیک‌َ بِه‌ِ قَبل‌َ أَن تَقُوم‌َ مِن مَقامِک‌َ وَ إِنِّی عَلَیه‌ِ لَقَوِی‌ٌّ أَمِین‌ٌ (39)
قال‌َ الَّذِی عِندَه‌ُ عِلم‌ٌ مِن‌َ الکِتاب‌ِ أَنَا آتِیک‌َ بِه‌ِ قَبل‌َ أَن یَرتَدَّ إِلَیک‌َ طَرفُک‌َ فَلَمّا رَآه‌ُ مُستَقِرًّا عِندَه‌ُ قال‌َ هذا مِن فَضل‌ِ رَبِّی لِیَبلُوَنِی أَ أَشکُرُ أَم أَکفُرُ وَ مَن شَکَرَ فَإِنَّما یَشکُرُ لِنَفسِه‌ِ وَ مَن کَفَرَ فَإِن‌َّ رَبِّی غَنِی‌ٌّ کَرِیم‌ٌ (40) قال‌َ نَکِّرُوا لَها عَرشَها نَنظُر أَ تَهتَدِی أَم تَکُون‌ُ مِن‌َ الَّذِین‌َ لا یَهتَدُون‌َ (41) فَلَمّا جاءَت قِیل‌َ أَ هکَذا عَرشُک‌ِ قالَت کَأَنَّه‌ُ هُوَ وَ أُوتِینَا العِلم‌َ مِن قَبلِها وَ کُنّا مُسلِمِین‌َ (42) وَ صَدَّها ما کانَت تَعبُدُ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ إِنَّها کانَت مِن قَوم‌ٍ کافِرِین‌َ (43) قِیل‌َ لَهَا ادخُلِی الصَّرح‌َ فَلَمّا رَأَته‌ُ حَسِبَته‌ُ لُجَّةً وَ کَشَفَت عَن ساقَیها قال‌َ إِنَّه‌ُ صَرح‌ٌ مُمَرَّدٌ مِن قَوارِیرَ قالَت رَب‌ِّ إِنِّی ظَلَمت‌ُ نَفسِی وَ أَسلَمت‌ُ مَع‌َ سُلَیمان‌َ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (44)

[ترجمه]

و بدرستی که بدادیم ما داود پیغامبر را و سلیمان پسر او را
-----------------------------------
(1). آط او.
(2). آط، آب، آز، مش: معجز.
(3). آج، لب، آل: خوانند. [.....]
(4). آط، آب، آج، لب، آز، آل: و بیان، مش: و به بیان.
(5). سوره بقره (2) آیه 16.
(6). نسخه لب از اینکه جا چند صفحه افتادگی دارد.
(7). آج، لب، آل: انجامید.
(8). همه نسخه بدلها بجز لب، مش قوله تعالی، آط، در حاشیه با خطّی متفاوت از متن افزوده: ظاهر آن است که آخر جزو رابع عشر اینکه موضع است و قوله تعالی: و لقد اتینا، اوّل جزو خامس عشر است. از اجزای تفسیر که مصنّف- رحمة اللّه- تقسیم نموده، چون در اینکه کتاب ظاهر نکرده از نسخه دیگر که مصحّح باشد تصحیح نموده شود.

صفحه : 13
- علیهما السّلام- دانش. و گفتند ایشان شکر و سپاس خدای را«1»- عزّ و جل‌ّ- آن که فضل نهاد«2» ما را بر بسیاری از بندگان او گروندگان.
و میراث گرفت سلیمان از داود- علیهما السّلام- و گفت ای مردمان در آموختند«3» ما را سخن گفتن مرغان، و بدادند ما را از هر چیزی، بدرستی که اینکه است فضل آشکارا و هویدا.
«4» [164. پ]

و فراهم آوردند«5» سلیمان را- علیه السّلام- لشکرهای او از پری و آدمی«6» و مرغان، پس ایشان را باز داشتند«7».
تا آنگاه که چون آمدند بر وادی موران«8» گفت مورچه ماده: ای موران«9»؟ در شوید در آرامگاههای خود«10» نکوبندا«11» شما را سلیمان پیغامبر- علیه السّلام- و لشکرهای او و ایشان ندانند کوفتن شما.
پس بگمارید«12» سلیمان خنده زننده«13» از گفتار آن مور«14» و گفت: ای خداوند من«15»؟ الهام ده مرا بدان که شکر گزارم نعمت تو را، آن که نعمت کردی بر من و بر پدر و مادر من، و آن که کنم نیکی، پسندیده داری تو آن را، و در آور مرا به
-----------------------------------
(1). آط، آج: سپاس آن خدای را.
(2). آط، آج، آل: فزونی داد.
(3). آط، آج، آل: بیاموختند.
(4). آط، آب، آج، آز، آل، مش: لسلیمان.
(5). آط، آب، آج، آل، مش: حشر کردند.
(6). آط: جنیا و انسان، آب، آج، آل، مش: جن و انس.
(7). آط، آل: ایشان را الهام دادند، آب، مش: ایشان را در دل می‌اندازند.
(8). آب، مش: بر رود مورچه.
(9). آط، آب، آج، آل، مش: مورچگان. [.....]
(10). آج، آل آط، خانه‌هاتان، مش: مسکنهای خود، آب: خانه‌هاد خود.
(11). آط، آب، مش: نبشکنند، آج، آل: تا ناچیز نگردانند.
(12). کذا: در اساس، همه نسخه بدلها: ندارد.
(13). آط، آج، آل: بخندید خندان.
(14). آب، مش: مورچه.
(15). آب، مش: بار خدایا.

صفحه : 14
رحمت خود در بندگان خویش پارساان«1».
[165. ر]

و، باز جست مرغان«2» را گفت چه بود که نمی‌بینم پوپو«3» را یا هست از غایب شوندگان!
عذاب کنم او را عذاب کردنی سخت یا بکشم او را، یا آرد به من حجّتی هویدا.
پس درنگ کرد نه بسی دور، پس پوپو گفت: می‌دانم آنچه نمی‌دانی تو، و آوردم«4» تو را از شهر سبا خبری یقین.
بدرستی که من یافتم زنی را نامش بلقیس که پادشاه است بر اهل سبا، و بداده‌اند او را از همه چیزی، و او را تختی«5» است بزرگ.
یافتم او را و گروه او را سجده می‌کردند آفتاب را از فرود خدای تعالی، و بیاراست ایشان را دیو کردار ایشان، پس برگردانید ایشان‌را از راه، پس ایشان را راست نمی‌روند.
[165. پ]
«6»
سجده نمی‌کنند خدای را- عزّ و جل‌ّ- آن که بیرون آورد نهانی در آسمانها و زمین و داند آنچه پنهان می‌دارید و آنچه آشکارا می‌کنید«7».
خدای نیست خدای مگر او خداوند«8» عرش بزرگ.
-----------------------------------
(1). پارسان/ پارسایان.
(2). آط، آج، آل: و بجست مرغ، آب، مش: بجست سلیمان مرغ.
(3). آط، آب، آج، آل، مش: هد هد.
(4). آج، مش: آمدم.
(5). آط، آج، آل: سریری.
(6). اساس: ما یخفون و ما یعلنون، با توجه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(7). اساس: آنچه پنهان می‌دارند و آنچه آشکارا می‌کنند، که با ضبط آیه در نسخه اساس مناسبت دارد.
(8). آط، آل: جز او خدای. [.....]

صفحه : 15
گفت سلیمان بنگرم ای«1» راست گفتی تو یا هستی از دروغزنان.
ببرنامه من اینکه، پس بانداز بدیشان«2» پس برگرد از ایشان و بنگر تا چه جواب دهند.
گفت ای مهتران و سروران لشکر بدرستی که افگندند به من نامه بزرگوار«3».
که او از سلیمان است، و بدرستی که ابتدای نامه به نام خدای مهربان بخشاینده است.
که مکنید بزرگی و گردن کشی بر من، و به من آیید مسلمانان«4».
گفت بلقیس: ای مهتران اشارت«5» کنید مرا در کار من، نبودم من برنده و قطع کننده کاری را تا آنگاه که شما حاضر باشید.
[166. ر]

گفتند ما خداوندان نیروایم«6» و خداوندان جنگ«7» سخت و فرمان کار تو راست با تو گذاشته است«8»، بنگر تا چه چیز می‌فرمایی.
گفت بلقیس که: پادشاهان چون در شوند به شهری، تباه کنند آن را و کنند عزیزان اهل آن شهر را خواران، و همچنین کنند پادشاهان.
و بدرستی که من فرستنده‌ام سوی ایشان هدیه‌ای، پس بنگرم به چه باز گردند«9» فرستادگان.
-----------------------------------
(1). آط، آب، آج، آل: تا.
(2). آط، آج، آل: بینداز به ایشان.
(3). آط، آج، لب، آل: با کرامت.
(4). آط، آج، آل: گردن نهاده.
(5). آط، آب، آج، مش: فتوی.
(6). آط، آب، آج، آل: قوتیم.
(7). آط، مش: شجاعت.
(8). همه نسخه بدلها: عبارت «با تو گذاشته است» را ندارد.
(9). آط، آج: باز آرند، آب: باز می‌گردند.

صفحه : 16
پس چون آمد«1» رسول به سلیمان گفت: ای مدد می‌فرستید«2» مرا به خواسته«3» آنچه بداده است مرا خدای بهتر است از آنچه بداد شما را بلکه شما به هدیه شما«4» شادمانه شوید.
باز گرد«5» سوی ایشان، آریم بدیشان لشکرهایی که نبود طاقت ایشان را بدان و بیرون آوریم«6» ایشان را از آن خواران«7» و ایشان نژند«8» باشند.
[166. پ]

گفت سلیمان- علیه السّلام- ای بزرگان؟ کیست از شما که بیارد به من تخت بلقیس«9» پیش از آن که آیند ایشان به من مسلمانان«10»!
گفت ستنبه و بنیروی از پریان«11» من بیارم بر تو آن را پیش از آن که برخیزی تو از جایگاه تو«12» و من بر آن تواناام و استوار.
گفت آن که نزدیک او بود دانشی از کتاب، گویند جبریل بود- علیه السّلام- من بیارم به تو تخت را پیش از آن که بگردد«13» سوی تو چشم تو«14»، پس چون بدید آن را آرام گیرنده«15» نزدیک او گفت:
اینکه از فضل خداوند من است تا بیازماید مرا که شکر می‌گزارم یا ناسپاسی می‌کنم، و
-----------------------------------
(1). آج، آل: آمدند.
(2). آط، آب، آج، مش: مدد می‌کنید.
(3). آط، آب، آج، آل، مش: مال.
(4). آط، آب، آج، آل، مش: خود.
(5). آط، آج، آل: باز گردید. [.....]
(6). آط: بیرون کنیم، آج، آل: بیرون کنم.
(7). آب، مش: خوار.
(8). آط، آج: ذلیل، مش: ذلیلان.
(9). آط، آج، آل: سریر او.
(10). آط: تن بداده، آج، آل: گردن نهاده.
(11). آط، آج، آل: گفت سهمناکی از دیوان.
(12). آب، مش: جای خود.
(13). آط، آج، آل: باز آید.
(14). آط، آج، آل: به تو نظرت.
(15). آط، آج، آل: را نهاده، آب، مش: را قرار گرفته.

صفحه : 17
هر کس شکر گزارد بدرستی که شکر گزارد تن خود را، و هر که ناسپاسی کند بدرستی که خداوند من بی‌نیاز است و بزرگوار.
[167. ر]

گفت سلیمان آن تخت بگردانید از جای او او را عرش او«1» تا بنگرم«2» که باز شناسد«3» یا باشد از آنان که راه نبرند.
چون آمد بلقیس، گفتند: همچنین است تخت تو! گفت بلقیس: گویی«4» که اینکه آن است، و سلیمان گفت: بدادند ما را دانش از پیش آمدن بلقیس«5»، و بودیم ما مسلمانان.
و، بگردانید«6» سلیمان بلقیس را از آنچه بود می‌پرستید از فرود خدای، که او بود از گروهی کافران.
گفتند بلقیس را«7»: در شوبدین کوشک«8»، پس چون بدید آن را پنداشت آن را ژرف آبی است«9» و برکشید جامه از دو ساق، گفت سلیمان: بدرستی که آن کوشکی است نسو«10» از آبگینه، گفت بلقیس: خداوندا بدرستی که من ستم کردم بر تن خود به آفتاب پرستی، و مسلمان شدم با سلیمان، خدای را پروردگار جهانیان.
قوله تعالی: وَ لَقَد آتَینا داوُدَ وَ سُلَیمان‌َ عِلماً، حق تعالی در اینکه آیت بر طریق
-----------------------------------
(1). آط، آج، آل: بگردانی برای او سریرش.
(2). آط، آج، آل: تا بنگریم، مش: تا ببینم.
(3). آط: که راه برد، آج، آل: آیا باز شناسد، آب، مش: که هدایت می‌یابی.
(4). آط، آب، آج، آل، مش: پنداری. [.....]
(5). آط: از پیش او.
(6). آط، آب، آج، آل، مش: بازداشت.
(7). آط، آب، آج، آل، مش: او را.
(8). آط، آب، آج، آل، مش: در آی در کوشک.
(9). آط، آج، آل: پنداشت که دریاست، آب: پنداشت گودال آب است.
(10). آط، آج، آل: ساده، آب، مش: مملس.

صفحه : 18
منّت گفت: ما داود را [167- پ]
و پسر او سلیمان را، علم دادیم. گفتند: علم ایشان علم احکام بود، و گفتند: علم داود به صنعت زره بود، چنان که گفت: وَ عَلَّمناه‌ُ صَنعَةَ لَبُوس‌ٍ لَکُم«1» عُلِّمنا مَنطِق‌َ الطَّیرِ«3»وَ قالا، و گفتند ایشان هر دو: سپاس آن خدای را که ما را تفضیل داد بر بسیاری بندگان مؤمن که او را هستند به علم و به نبوّت.
وَ وَرِث‌َ سُلَیمان‌ُ داوُدَ، آنگه گفت: سلیمان میراث داود برداشت، و اینکه آیت دلیل است بر آن که میراث انبیا به وارثان ایشان رسد، خلاف آن که مخالفان روایت کردند که:
4» نحن معاشر الانبیاء لا نورّث«
، ما جماعت پیغامبران را میراث نباشد، و تفسیر آنان که اینکه را حمل کردند بر علم و نبوّت نیک نیست، برای آن که حقیقت میراث در مال و ملک باشد دون علم و نبوّت، و حمل کردن کلام خدای را بر مجاز با امکان حملش بر حقیقت وجهی ندارد. وَ قال‌َ، گفت، یعنی سلیمان بر سبیل شکر نعمت و نشر احسان و کرامت: عُلِّمنا مَنطِق‌َ الطَّیرِ، ما را آواز مرغان بیاموخته‌اند«5»، و برای آن در حق‌ّ مرغان منطق فرمود که از او سلیمان را چیزی مفهوم شد، چنان که از منطق بنی آدم. وَ أُوتِینا مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ، و ما را بداده‌اند از هر چیزی. إِن‌َّ هذا لَهُوَ الفَضل‌ُ المُبِین‌ُ، اینکه فضلی است از خدای تعالی ظاهر.
مقاتل گفت در اینکه آیت که: روزی مرغکی به سلیمان بگذشت و صفیری می‌زد، سلیمان- علیه السّلام- اصحاب خود را گفت: دانی که اینکه مرغک چه گفت!
گفتند: نه یا رسول اللّه. گفت: می‌گوید السلام علیک ایها الملک المسلّط علی بنی اسرایل«6»، سلام بر تو باد ای پادشاه مسلّط بر بنی اسرایل، خدای تعالی تو را کرامت داد و ظفر داد بر دشمن، می‌روم تا بچّگان خود را تعهّدی کنم و با خدمت تو آیم، و برفت.
سلیمان گفت: اکنون بنگری تا باز آید. ساعتی بود باز آمد و بایستاد و صفیری
-----------------------------------
(1). سوره انبیا (21) آیه 80.
(2). همه نسخه بدلها: ندارد.
(3). سوره نمل (27) آیه 16.
(4). کا لا نرث.
(5). آج، آل، مش: بیاموختند.
(6). آب، آز، آل، مش: اسرائیل.

صفحه : 19
زد. سلیمان- علیه السّلام- گفت: می‌گوید اگر دستور باشی«1» تا بروم و برای بچّگان کسبی می‌کنم تا بزرگ شوند، آنگه با خدمت تو آیم! گفت: روا باشد. مرغ برفت.
فرقد السبخی‌ّ گفت: روزی بلبلی«2» به سلیمان بگذشت و صفیری می‌زد، سلیمان گفت: دانی تا چی«3» می‌گوید«4»! می‌گوید:
5» اکلت نصف تمرة فعلی الدنیا العفا«
، من نیم خرما بخوردم«6» خاک بر سر همه دنیا«7».
کلبی گفت از رواتی«8» دیگر از کعب الاحبار، که او گفت: یکی روز مرغکی که آن را «ورشان» گویند بنزدیک سلیمان آوازی کرد، او گفت: دانی تا چی«9» می‌گوید! گفتند: نه، گفت می‌گوید- شعر:
10» از‌لدوا للموت و ابنوا للخراب«
بزایی برای مرگ و بنا کنی«11» برای ویرانی«12».
و روزی فاخته‌ای بنزدیک او آوازی کرد، گفت: دانی تا چی«13» می‌گوید«14»!
می‌گوید:
لیت الخلق لم یخلقوا،
کاشکی تا خلق را نیافریدندی.
و طاووسی آواز داد بر او و گفت: دانی تا چی«15» می‌گوید! گفتند: نه، گفت می‌گوید:
کما تدین تدان،
چنان که کنی تو را جزا کنند«16».
هد هدی بنزدیک او آوازی کرد«17»، گفت: دانی تا چی«18» می‌گوید«19»! می‌گوید:
من لا یرحم لا یرحم،
هر که او رحمت نکند، بر او رحمت نکنند.
روزی صردی بنزدیک او بانگی کرد، گفت: دانی تا چی«20» می‌گوید! گفتند نه. گفت می‌گوید:
21» استغفروا اللّه یا مذنبون«،
از خدای آمرزش خواهید ای
-----------------------------------
(1). آج، آل: دستور باشد.
(2). کا: مرغکی. [.....]
(3). لب: افتادگی دارد، دیگر نسخه بدلها: چه.
(4). همه نسخه بدلها، بجز لب گفتند نه، گفت.
(5). کا: تراب.
(6). کا: خورده‌ام، دیگر نسخه بدلها: خوردم.
(7). کا باد.
(8). همه نسخه بدلها، بجز لب: راوی. (20- 18- 15- 13- 9). همه نسخه بدلها: چه.
(10). کا له ملک ینادی کل یوم.
(11). آب، آز، مش، کا: بنا کنید.
(12). آز، مش: بیرانی، کا: خرابی.
(14). آط، آب، آج، آل، آز، مش، کا گفتند نه، گفت.
(16). همه نسخه بدلها، بجز لب: جزا دهند.
(17). همه نسخه بدلها، بجز لب: بانگ کرد.
(19). مش گفتند نه، گفت. [.....]
(21). کا: مذنبین.

صفحه : 20
گناهکاران، برای آن رسول- علیه السّلام- نهی کرد از کشتن او.
طوطیی بنزدیک او آوازی داد«1»، گفت: دانی تا چی«2» می‌گوید! می‌گوید:
3» کل حی‌ّ میّت و کل جدید بال«،
هر زنده بمیرد و هر نوی کهن«4» شود.
پرستکی«5» آوازی داد«6»، گفت: دانی تا چی«7» می‌گوید! گفتند: نه، گفت می‌گوید:
قدّموا خیرا تجدوه،
خیری تقدیم کنی تا بیابی، برای اینکه رسول نهی کرد از کشتن او.
کبوتری آوازی داد«8»، گفت: دانی تا چی«9» می‌گوید! گفتند: نه، گفت می‌گوید:
10» سبحان ربّی الاعلی مل‌ء سمائه« و ارضه
، تسبیح می‌کنم خدای را چندان که آسمان و زمین به آن پر شود.
قمری آواز داد«11»، گفت می‌گوید:
سبحان ربّی الاعلی.
گفت کلاغ لعنت می‌کند بر باج ستان«12».
گفت و زغن می‌گوید:
کل شی‌ء هالک الّا اللّه،
همه [168- ر]
چیزها«13» هلاک شود الّا خدای.
و گفت، سپهرو«14» می‌گوید:
من سکت سلّم،
هر که خاموش بود سلامت یاود«15».
و ببغا می‌گوید:
ویل لمن الدّنیا همّه،
وای بر آن که دنیا همّت او باشد.
گفت بزغ«16» در بانگ می‌گوید:
سبحان المذکور بکل‌ّ مکان
، پاک است آن خدای که او مذکور است به هر جای. و چرغ«17» می‌گوید:
سبحان ربّی القدّوس.
باز می‌گوید:
18» سبحان ربّی«.
مکحول گفت: درّاجی بنزدیک سلیمان آوازی کرد، او گفت: دانی تا چه
-----------------------------------
(11- 8- 6- 1). همه نسخه بدلها: بانگ کرد، کا: بانگ داد. (9- 7- 2). آط، آج، آل، مش: چه.
(3). همه نسخه بدلها، بجز لب: بالی.
(4). کا: کهنه.
(5). آط، آج، آل: فرستکی، آب، آز، مش: فرشتکی.
(10). کا: سمواته.
(12). کا: کلاغ می‌گوید لعنت بر ناجنسان باد.
(13). آط، آج، آل: چیزی.
(14). همه نسخه بدلها، بجز آل و لب: اسفرود، آل: افسرود.
(15). آب، آز: ماند، کا: باشد، مش: گفت.
(16). کا ماده.
(17). اساس: بزغ، به قیاس با نسخه آب تصحیح شد، آط، آج، آل: نزغ، کا: بزغ نر.
(18). آط، آب، آج، آز، آل، مش و بحمده، کا العظیم و بحمده. [.....]

صفحه : 21
می‌گوید! گفتند: نه، گفت می‌گوید:
1» الرحمن علی العرش استوی«.
حسن بصری گفت، رسول- علیه السّلام- گفت: خروه«2» در بانگ می‌گوید:
اذکروا الله یا غافلون
، ذکر خدای کنی ای غافلان.
صادق- علیه السّلام- گفت از پدرانش، از حسین بن علی که گفت: کرکس در بانگ می‌گوید:
یا بن آدم عش ما شئت آخرک الموت
، ای فرزند آدم چندان که خواهی بزی که آخرت«3» مرگ است، و عقاب چون بانگ [کند گوید:
فی البعد من النّاس انس
، در دوری از مردمان انس است. و چون جلودک بانگ کند]
«4» می‌گوید:
اللّهم العن مبغضی آل محمّد،
با خدایا؟ دشمنان آل محمّد را لعنت کن، گفت: و چون پرستک«5» بانگ کند«6»:
الحمد للّه رب‌ّ العالمین
«7» می‌خواند، و آن مدّ در آخر برای «الضّالّین» می‌کند«8».
قوله: وَ حُشِرَ لِسُلَیمان‌َ جُنُودُه‌ُ مِن‌َ الجِن‌ِّ وَ الإِنس‌ِ وَ الطَّیرِ فَهُم یُوزَعُون‌َ، گفت:
جمع کردند برای سلیمان لشکرهای او را از جن‌ّ و انس و مرغان، و ایشان را الهام دادند، و اینان هر گروهی را رئیسی بود که ایشان را منع کردی از آن که متفرّق بباشند. و بر اینکه قول یوزعون را معنی یکفون باشد من الوزع و هو الکف و المنع، و منه قول بعضهم: لا بد للناس من وزعة، لابدّ است مردمان را از رئیسی که ایشان را باز زند از قبایح و مناکیر و در خبر دیگر:
9» ما یزع السلطان اکثر ممّا یزع القرآن«
، آنچه سلطان باز دارد بیش از آن است که قرآن باز دارد. و الوازع المانع، قال الشّاعر:

علی حین عاتبت المشیب علی الصّبا و قلت المّا تصح«10» و الشیب وازع
محمّد بن کعب القرظی‌ّ گفت: در اینکه آیت«11» ما را روایت کردند که لشکرگاه
-----------------------------------
(1). سوره طه (20) آیه 5.
(2). آج، آل: خروس، آب، آز: خیروه.
(3). مش: آخرش.
(4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(5). آط، آب، آز، مش: فرستک، آج، آل: فرسک.
(6). آط، آب، آج، کا: گوید، آز: می‌گوید.
(7). سوره فاتحة الکتاب (1) آیه 2.
(8). آب، آز: در آخر و لا الضّالّین می‌گوید، آط، آج، آل، مش: در آخر و لا الضّالّین می‌کند.
(9). کا: اللّه تعالی بالسلطان اکثر ممّا یزع بالقرآن و الوازع المانع.
(10). چاپ شعرانی (8/ 387) و لسان العرب (8/ 390): اصح.
(11). همه نسخه بدلها، بجز لب و آز که.

صفحه : 22
سلیمان صد فرسنگ بود«1»، بیست و پنج فرسنگ انس را بود، و بیست و پنج فرسنگ جن‌ّ را، و بیست و پنج فرسنگ وحش را، و بیست و پنج فرسنگ مرغان را. و او را هزار خانه بود از آبگینه بر چوب نهاده، سیصد«2» خانه را زنان آزاد در«3» بودند و هفتصد خانه را کنیزکان، و او بفرمودی تا باد عاصف ایشان را بر گرفتی و باد نرم ایشان را ببردی، وحی کردند به او که: ما تقدیر کردیم که در ملک«4» هیچ کس چیزی نگوید و الّا باد آواز«5» به گوش تو رساند.
مقاتل گفت: جنّیان برای او بساطی بافتند از زر و ابریشم یک فرسنگ در یک فرسنگ. و او را سریری بود زرّین، آن سریر بر میان آن بساط بنهادندی«6»، و سه هزار کرسی از زر و سیم پیرامن آن سریر بنهادندی. پیغامبران بر آن کرسیهای زرّین نشستندی و علما بر کرسیهای سیم، و گرد بر گرد ایشان انس بایستادندی«7»، و از پس ایشان جن‌ّ بایستادندی«8»، و از بالای سر ایشان مرغان پر در پر کشیدندی«9» چنان که آفتاب بر اینکه بساط نیوفتادی«10»، و باد صبا [بساط]
«11» برداشتی، بامداد یک ماهه راه ببردی، و نماز شام یک ماهه«12» باز آوردی.
وهب منبّه گفت: یک روز سلیمان- علیه السّلام- بر اینکه مرتبه که گفتیم به برزگری«13» بگذشت و او زمین می‌سپرد، بر نگریست«14» سلیمان را دید با اینکه جلالت، گفت: سبحان الله لقد اوتی آل داود ملکا عظیما، آل داود را ملکی عظیم دادند.
حق تعالی باد را بفرمود«15» تا آواز او به گوش سلیمان برسانید. سلیمان باد را گفت: بساط فرو نه. باد بساط«16» فرو نهاد. او برزگر«17» را بخواند و گفت: به سمع«18»
-----------------------------------
(1). آج، آز، آل، مش و.
(2). مش: سصد.
(3). آط، آب، آج، آز، آل، مش، کا: زنان آزاد در او. [.....]
(4). همه نسخه بدلها، بجز لب تو، لب: ندارد.
(5). همه نسخه بدلها، بجز آج و لب او.
(6). آج، آل: بنهادی.
(8- 7). همه نسخه بدلها، بجز لب و مش: باستادندی.
(9). همه نسخه بدلها، بجز لب: گستردندی.
(10). همه نسخه بدلها، بجز لب: نیفتادی.
(11). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(12). همه نسخه بدلها، بجز لب راه.
(13). آط: برزگر، آب: برزگری، کا: برزیگری.
(14). همه نسخه بدلها، بجز لب: برنگرید.
(15). آج، آل: گفت.
(16). آج، آل، مش را.
(17). آب: بزرگر، آب: بزرگری، کا: برزیگری.
(18). همه نسخه بدلها، بجز کا: به گوش. [.....]

صفحه : 23
من رسید آنچه گفتی و برای آن فرود آمدم تا تو را اینکه بگویم، نگر«1» تمنّای اینکه نکنی که ثواب یک تسبیح که بنده مؤمن از دل بگوید بنزدیک خدای تعالی بیش از اینکه و به از اینکه باشد. مرد گفت: [168- پ]
خدای تعالی غمانت«2» ببراد«3» چنان که غم«4» من ببردی به اینکه گفتار.
مبرد گفت: هر چه از خویشتن ابانت کند، عرب و را ناطق و متکلّم خوانند بر توسّع، چنان که رؤبه گفت:

لو اننی علّمت«5» علم الحکل علم سلیمان کلام النمل
حَتّی إِذا أَتَوا عَلی وادِ النَّمل‌ِ، تا آنگه که آمدند به«6» وادی مور«7».
وهب منبّه گفت از کعب الاحبار، که او گفت: سلیمان- علیه السّلام- چون بر نشستی، جمله خدم و حشم را با خود ببردی، و در پیش بساط او ایشان را بساطی بود که بر آن جا هر کس به کار خود«8» مشغول بودی از نان پختن و طبخ کردن. و بر آن بساط میدانی بود که بر او اسبان تاختندی، و باد ایشان را برگرفتی و آن جا بردی که سلیمان- علیه السّلام- فرمودی.
یک روز باد را فرمود تا او را از اصطخر«9» بر گرفت تا به یمن برد. در راه به مدینه رسول بگذشت، گفت: اینکه سرای هجرت پیغامبری است در آخر زمان، خنک آن را«10» که او را دریابد و به او ایمان آرد و او را متابعت کند و به او اقتدار کند.
چون به مکّه رسید، پیرامن«11» خانه کعبه بت می‌پرستیدند. سلیمان«12» آن جا بگذشت، خانه کعبه در«13» خدای بنالید- و اینکه یا بر طریق توسّع باشد و مجاز، یا حوالت بر فریشتگان موکّل باشد که بر خانه هستند«14»- گفت: بار خدایا؟ پیغامبری از
-----------------------------------
(1). آب، آج، آل، کا تا، آز، مش که.
(2). آط، آب، آج، آز، آل، مش، کا: غمهایت.
(3). همه نسخه بدلها، بجز کا: ببرد.
(4). کا: غمهای.
(5). همه نسخه بدلها، بجز کا: اوتیت، لسان العرب (11/ 162): اعطیت.
(6). همه نسخه بدلها، بجز کا: بر.
(7). کا: نمل مورچه.
(8). همه نسخه بدلها، بجز کا: خویش.
(9). کا: اطخن.
(10). همه نسخه بدلها: ندارد.
(11). کا: برابر.
(12). آج، آل از.
(13). آب: به خدای.
(14). کا کعبه. [.....]

صفحه : 24
پیغامبران تو به«1» من بگذشت و جماعتی«2» انبیا و اولیا و مؤمنان با او، فرو نیامد«3» و اینکه جا نماز نکرد«4»، و پیرامن من بت می‌پرستند«5».
حق تعالی گفت: اندیشه مدار که من چنان سازم که پیرامن تو چندانی رکوع و سجود کنند، و ذکر و تسبیح من کنند که آن را حدّی نبود. و پیغامبری را در آخر الزّمان بفرستم که تو را قبله او کنم«6» که او و امّت او در نماز روی«7» به تو آرند، و به حج‌ّ و زیارت قصد تو کنند، و از اقصای عالم روی«8» به تو نهند چنان که مرغان روی به آشیانه خود نهند، و یاسه ایشان به تو چنان باشد که حنین شتر به بچّه‌ایش، و مادر«9» به فرزندش، و تو را پاک کنم«10» از بتان و بت پرستان.
سلیمان- علیه السّلام- از آن جا بگذشت به وادی السدیر«11»- و آن وادیی است در طایف- از آن جا به وادی النمل آمد.
قتاده و مقاتل گفتند: وادی النمل به شام است، و سلیمان- علیه السّلام- یک روز آن جا رسید با لشکر«12»، بر بساط نبود بر زمین«13» می‌رفت بر پشت اسب، قالَت نَملَةٌ، مورچه‌ای گفت- و گفتند: او رئیس و پیشوای مورچگان بود- و چندان بود که گوسپندی بزرگ، و پر داشت.
نوف الحمیری‌ّ گفت: چند گرگی بود.
ضحّاک گفت: نام او «طاخیه»«14» بود، به بالای بلند«15» بر آمد و آواز«16» داد به مورچگان: یا أَیُّهَا النَّمل‌ُ«17» وَ هُم لا یَشعُرُون‌َ، و ایشان بی خبر باشند از شما.
أبو روق گفت: مورچه سلیمان را گفت: من حطم نفس نخواستم حطم دل خواستم، ترسیدم که دلهای ایشان کوفته گردد و شکسته شود«1»، به نظر در ملک تو از تسبیحی که ایشان را هست باز مانند. سلیمان- علیه السّلام- گفت: «عظنی»، پندی ده مرا. گفت: یا نبی الله؟ دانی تا چرا پدرت را داود خواندند! گفت: نه. گفت:
لانه داوی جرحه فود«2»، برای آن که او دوای جراحت خود کرد مودود گشت، گفت:
دانی تا تو را چرا سلیمان نام نهادند! گفت«3»: بگو. گفت: لانک سلیم القلب، برای آن که تو مردی سلیم القلب«4» سهل جانبی. گفت: دانی تا چرا باد را در فرمان تو کردند! گفت: نه«5». گفت: برای آن تا«6» بدانی که بنای ملک تو و ملک همه دنیا بر باد است، و آن را که بنا بر باد باشد پایدار نباشد.
سلیمان- علیه السّلام- از اینکه گفتار او بخندید، و ذلک قوله: فَتَبَسَّم‌َ ضاحِکاً مِن قَولِها وَ قال‌َ رَب‌ِّ أَوزِعنِی، گفت: بار خدایا؟ [169- ر]
مرا الهام ده، یعنی توفیق تا شکر نعمت تو کنم که کردی بر من و پدر و مادر من، و عملی صالح کنم که تو بپسندی، و به رحمت خود مرا در میان بندگان صالح بر، یعنی مرا از ایشان کن به الطافی که با من کنی که من عند آن اختیار صلاح کنم تا از جمله صالحان باشم.
عبد اللّه عبّاس گفت: رسول- علیه السّلام- نهی کرد از کشتن چهار چیز: هد هد، و صرد، و نحل«7»، و مورچه.
و گفتند: معرفت نمل سلیمان را و احتراز فرمودند از حطم لشکر ایشان را بر سبیل معجز بود از سلیمان. و گفتند: به الهامی بود از قبل خدای تعالی، چه از الهام مورچه
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز کا و.
(2). آط، آب، آج، آل: قود، چاپ شعرانی (8/ 389): خود، تفسیر قرطبی (13/ 171): فؤاد.
(3). مش، کا نه.
(4). همه نسخه بدلها، بجز کا، مش: سلیم دلی.
(5). همه نسخه بدلها، بجز کا بگو.
(6). آط، آب، آز: آن که تا تو.
(7). همه نسخه بدلها انگبین.

صفحه : 26
آن است که: گندم که بنهد به دو پاره بکند تا بنروید، و گشنیز به چهار پاره بکند، چه«1» اگر«2» به دو پاره بکند هم بروید«3». آن که اینکه داند روا بود«4» که حطم داند و جهت مضرّت! و قوله: قالَت نَملَةٌ، بعضی گفتند: از آن منطق بود که سلیمان را بیاموختند، چنان که شاعر گفت- شعر:

عجبت لها انّی یکون غناؤها فصیحا و لم تفتح«5» بمنطقها«6» فما«7»
و گفتند: قول مجاز است، اشارتی کرد که ایشان عند آن بدانستند که احتراز می‌باید کردن، چنان که شاعر گفت- شعر:

امتلأ الحوض و قال قطنی مهلا رویدا قد ملاءت بطنی
و قوله: قالَتا أَتَینا طائِعِین‌َ«8» ما لِی‌َ لا أَعبُدُ«9» أَم کان‌َ مِن‌َ الغائِبِین‌َ، یا او از جمله غایبان است. و گفتند«10»: به معنی «بل» است، و گفتند:
«میم» صله است و معنی آن است که: اکان من الغائبین.
آنگه گفت: لَأُعَذِّبَنَّه‌ُ عَذاباً شَدِیداً، من او را عذابی سخت کنم. مفسّران در آن عذاب خلاف کردند، بعضی گفتند: پرهایش بکنم و دنبالش و«11» بیندازم او را جایی که خانه مورچه باشد تا او را می‌گزند. و عبد اللّه شدّاد گفت: پرش بکنم و در آفتابش
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز آز: که.
(2). آط، آب، آج، آل اینکه.
(4- 3). آج آل که سلیمان را بیاموختند.
(5). آط، آب، آز، تفغر، آج، آل: تغفر.
(6). آط، آب، آج، آز، مش: لمنطقها. [.....]
(7). آب، آز، مش: فیها، آل: فها.
(8). سوره فصّلت (41) آیه 11.
(9). سوره یس (36) آیه 22.
(10). کا ام.
(11). همه نسخه بدلها، بجز کا: ندارد.

صفحه : 27
افگنم. ضحّاک گفت: پایش ببندم و در آفتابش افگنم مقاتل حیّان گفت: به قطرانش بیالایم و در آفتابش افگنم. بعضی دگر گفتند: جمع کنم میان او و میان ضدّش، و بعضی دگر گفتند: جدا کنم میان او و میان دوستش. بعضی دگر گفتند: از خدمت خودش دور کنم. أَو لَأَذبَحَنَّه‌ُ، [یاش بکشم]
«1»، أَو لَیَأتِیَنِّی بِسُلطان‌ٍ مُبِین‌ٍ،، یا حجّتی روشن بیارد.
امّا سبب تفقّد سلیمان او را آن بود که گفتند: خدای تعالی شعاع او چنان آفریده بود که حجاب او را منع نکردی از دیدن آب تا او در زیر زمین آب بدیدی، و برای اینکه سبب سلیمان- علیه السّلام- او را به خود نزدیک داشتی تا چون وقت عبادت او بودی هد هد ره نمودی بر آب، در بیابان زمین بکندندی و آب بر آوردندی، اینکه روز وقت نماز در آمد آب نبود، سلیمان او را طلب کرد«2» حاضر نبود، سلیمان او را تهدید کرد.
قصّه اینکه آن بود که، علمای سیر و اخبار و قصص انبیا گفتند: چون سلیمان- علیه السّلام- از بنای بیت المقدّس فارغ شد، خواست تا به زمین حرم آید، ساز رفتن بکرد و لشکرها را جمع کرد از جن‌ّ و انس و دواب‌ّ و سباع و وحوش و طیور، چندان لشکر جمع شد که لشکرگاهشان«3» صد فرسنگ بود.
او باد نرم را فرمود تا ایشان را بر گرفت و به زمین حرم آورد. چون به آن جا رسید مدّتی مقام کرد، و در مدّت مقامش آن جا هر روز پنج هزار شتر می‌کشت و پنج هزار گاو و بیست هزار گوسپند«4»، و اشراف قوم خود را گفت: اینکه جایی است که در آخر زمان پیغامبری از او بیاید عربی«5» بدین صفت و بدین هیأت و سیرت، خدای او را نصرت دهد بر همه دشمنانش. هر جا که او فرود آید ترس او در دل مردم یک ماهه راه«6» از هر جانبی پدید آید، خویش و بیگانه بنزدیک او در حق [169- پ]
راست باشد«7». در حق‌ّ خدای از ملامت هیچ ملامت کننده«8» باک ندارد.
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها، بجز کا او.
(3). آج، آل: ایشان.
(4). همه نسخه بدلها، بجز مش: گوسفند.
(5). کا: عزیز.
(6). آط: ره.
(7). همه نسخه بدلها: باشند.
(8). آط: کننده‌ای.

صفحه : 28
گفتند: او با کدام دین خود خواند مردمان را! گفت: با دین حنیفی«1»، خنک آن را که او را دریابد و به او ایمان آرد و او را تصدیق کند؟ گفتند: یا نبی اللّه؟ میان ما و او چه مدّت باشد! گفت: برابر هزار سال، هر که حاضرانی«2»، غایبان را بگوی«3» که: او سیّد الانبیاست و خاتم الرّسل، و نام او در صحیفه پیغامبران در اعلا درجه است.
مدّتی به«4» مکّه مقام کرد تا مناسکی که آن جا بود بگزارد«5»، آنگه از مکّه بیرون آمد و روی به یمن نهاد در وقتی که سهیل می برآمد و به صنعا رفت از مکّه، وقت زوال آن جا بود، و آن یک ماهه راه است، زمینی دید خوش، در او درخت و سبزی بسیار، آن جا فرود آمد و خواست که تا نماز کند«6» و طعامی خورد«7». آب طلب کردند، نیافتند. طلب هدهد کرد«8» تا او را راه نماید بر جایی که آب نزدیکتر بود. او را نیافت، گفت: ما لِی‌َ لا أَرَی الهُدهُدَ.
قتاده گفت از انس مالک که، رسول- علیه السّلام- گفت: هدهد را مکشی که او دلیل سلیمان بود بر آب و قرب و بعد آن«9» بشناختی، و او خواست که در زمین جز خدای را نپرستند آن جا که گفت: وَ جِئتُک‌َ مِن سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِین‌ٍ«10» ما لِی‌َ لا أَرَی الهُدهُدَ.
عریف مرغان را بخواند- کرکس را«11»- و گفتند: عقاب را، و گفت: هد هد کجا رفته است! گفت: یا رسول اللّه؟ من ندانم، و من او را نفرستاده‌ام جایی. سلیمان عند آن خشم«12» گرفت، گفت: لَأُعَذِّبَنَّه‌ُ عَذاباً شَدِیداً.
آنگه عقاب را بخواند و گفت: برو هدهد را بجوی و پیش من آر. عقاب هوا
-----------------------------------
(1). کا سباع.
(2). همه نسخه بدلها، بجز لب: ندانی.
(3). همه نسخه بدلها، بجز کا هدهد بلقیس. [.....]
(4). کا تر.
(5). همه نسخه بدلها سوار.
(6). کا: پاره.
(7). کا: را.
(8). همه نسخه بدلها: بر.
(9). کا: تافتی.
(10). کا: تافت.
(11). کا: کرکس را بخواند که عریف مرغان بود.
(12). کا: خشم.

صفحه : 30
گرفت، چندانی در هوا بر رفت که همه زمین در پیش او بود چون طبقی در پیش یکی از ما، در نگرید«1» از چپ و راست نگاه کرد هدهد را دید که از جانب یمن می«2» آمد.
آهنگ او کرد. چون به او رسید خواست تا چنگال به او یازد«3».
هدهد گفت: به آن خدای که تو را اینکه قوّت داد و مرا اسیر و ضعیف تو کرد که رحمت کنی بر من ضعیف و مرا نرنجانی؟ عقاب دست«4» بداشت و گفت: ویحک؟ سلیمان سوگند خورده است که تو را عذابی سخت کند یا «5» بکشد. گفت: چیزی دیگر نگفت! گفت: بلی؟ گفت: یا حجّتی روشن بیارد. گفت: من دانستم که سلیمان پادشاهی عادل است، ظلم نکند و روا ندارد که به ناحق‌ّ عذاب کند. من حجّتی روشن دارم [170- ر]
.
آنگه برفتند به یکجای تا پیش سلیمان شدند. عقاب پیش رفت و گفت:
آوردمش یا رسول اللّه؟ گفت: بیارش. هدهد پیش تخت سلیمان پر در پای افگند«6» و بر زمین می‌کشید بتواضع و مذلّت تا پیش سلیمان رفت«7». سلیمان سر او بگرفت و او را پیش گرفت«8» و گفت«9»: کجا بودی! من امروز تو را عذابی کنم که عبرت جهانیان شوی؟ هدهد گفت: یا نبی اللّه؟ یاد کن آن روز که تو پیش خدای بایستی.
چون سلیمان اینکه بشنید، رویش زرد شد و دست از او بداشت، گفت: آخر کجا بودی! و ذلک قوله: فَمَکَث‌َ غَیرَ بَعِیدٍ، درنگ کرد، یعنی سلیمان نه بس«10» ساعتی بر آمد که«11»، «مکث» به ضم‌ّ، جمله قرّا خواندند. عاصم و یعقوب «مکث» خواندند به فتح «کاف». هدهد گفت: أَحَطت‌ُ بِما لَم تُحِط بِه‌ِ«12» وَ جِئتُک‌َ مِن سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِین‌ٍ، و من از سبا تو را خبری درست آورده‌ام.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها و.
(2). کا: می‌آید، دیگر نسخه بدلها: همی.
(3). کا: زند.
(4). کا از او.
(5). آج، آل: تا. [.....]
(6). همه نسخه بدلها، بجز کا: انداخت.
(7). همه نسخه بدلها: بجز کا: رسید.
(8). همه نسخه بدلها: کشید.
(9). کا بگو تا.
(10). همه نسخه بدلها: بجز کا دیر.
(11). همه نسخه بدلها: ساعتی اندک.
(12). کا هدهد گفت.

صفحه : 31
ابو عمرو خواند: «من سبأ»، و «لسبأ»«1»، به فتح همزه علی معنی«2» منع الصّرف، و سبب مانع علمیّت باشد و تأنیث، لانه اسم مدینة او بلدة او بقعة. و باقی قرّاء به جرّ و تنوین خواندند علی انّه منصرف.
و گفتند: «سبأ»، نام مردی است. و خبری آوردند از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که او را پرسیدند از سبأ، گفت: نام مردی است که او را ده پسر بود، شش پسر از ایشان به یمن شدند«3»، و چهار به شام- و قصّه ایشان و نامهای ایشان در سورت سبأ بیاید- ان شاء اللّه«4»- قال الشّاعر- شعر:

الواردون و تیم فی ذری سبأ قد عض‌ّ اعناقهم جلد الجوامیس
بِنَبَإٍ یَقِین‌ٍ، به خبری درست که در آن شکّی نیست. سلیمان- علیه السّلام- گفت: آن خبر چیست! گفت: بدان که من در زمین سبا زنی را دیدم که او در ملک تو نیست، و ملک تو آن جا نرسیده است. زنی را یافتم که پادشاه ایشان است، و او را از هر چیزی نصیبی داده‌اند، و او را عرشی عظیم هست، یعنی سریری بزرگ.
وهب گفت: نام پدر بلقیس، یشرح«5»، بود و او آن پادشاه بود که او را هدهاد گفتند، و گفته‌اند«6»: شراحیل بن ذی جدن«7» بن الیشرح بن قیس بن صیفی«8» بن سبا إبن یشحب«9» بن یعرب بن«10» قحطان.
و پدر بلقیس پادشاهی بود عظیم الشّأن، و او را چهل پسر بودند همه پادشاه، و جمله زمین [ایمن]
«11» در ملک او بود. و چنین گفتند که: او را در ملوک کفوی نبود، آخر زنی بخواست از جمله ملوک نام او ریحانه. و گفتند: اینکه زن از جمله جنّیان بود- و وی را با آن زن جنّی قصّه‌ای مشهور است در تفاسیر و سبب نکاح وی مذکور.
و ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: یکی از«12» مادر و پدر بلقیس
-----------------------------------
(2- 1). همه نسخه بدلها، بجز کا: ندارد.
(3). کا: نشستندی، دیگر نسخه بدلها: بودند.
(4). آب، آز، مش تعالی.
(5). همه نسخه بدلها، بجز لب: نشرح.
(6). همه نسخه بدلها: گفتند.
(7). آط، آب، آز، مش: عدن، آج، آل: عد.
(8). همه نسخه بدلها، بجز کا: شبلی. [.....]
(9). آط، آب، آج، آز، مش: یشحر.
(10). همه نسخه بدلها، بجز کا و آل: یعربن.
(11). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(12). کا جمله.

صفحه : 32
جنّی بود، و چون پدرش بمرد هیچ فرزند نبود او را که به جای او بنشستی، ملک او به بلقیس رسید، قوم بعضی طاعت او داشتند و بعضی نداشتند، و مردی را اختیار کردند و در طرفی از اطراف ولایت بنشاندند او را، و او مردی بود ظالم بد سیرت، و دست به«1» رعیّت و زنان ایشان کشید، بلقیس بشنید اینکه حدیث، سخت آمد بر او و حمیّت و غضب او را بجنبانید«2»، خواست تا او را هلاک کند، او را کس فرستاد و گفت«3»: مرا رغبت افتاده است که به زن تو باشم«4». او گفت: اینکه رغبت مرا بیشتر است، و لکن من اینکه دلیری نیارستم کرد«5» که ترسیدم که تو ابا کنی، اکنون چون تو را«6» رغبت افتاد من سمیع و مطیعم به آنچه فرمایی.
کس فرستاد و قوم خود را حاضر کرد و اینکه حدیث با ایشان بگفت. ایشان گفتند: او اجابت نکند و رغبت نمی‌کند«7» به هیچ کس. گفت: اینکه حدیث او آغاز کرد، و اینکه رغبت او راست«8». برفتند و خطبه بکردند. او گفت: مرا پیش از اینکه رغبت نبود، و اکنون برای آن که مرا فرزندی می‌باید اینکه اختیار کردم. آن عقد ببستند و بلقیس برخاست و لشکری گران برگرفت و به شهر او رفت و همه شهر و سرایهای او فرو«9» آمدند.
چون شب آمد«10» و به یک جای بنشستند طعام بخوردند و«11» او را خمر داد تا مست کرد او را. چون مست شد و بیوفتاد«12» سر وی ببرید و بر در سرای او بر دار کرد. چون روز بود مردم پادشاه را کشته یافتند و سرش بر دار کرده، [170- پ]
بدانستند که غرض از آن مناکحت اینکه مکر بوده است. پیش او آمدند و او را انقیاد نمودند و گفتند:
اینکه ملک تو را می‌شاید. گفت: من اینکه نه برای ملک کردم، برای فساد و ظلم او کردم و غیرت و حمیّت. وَ أُوتِیَت مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ«13» وَ لَها عَرش‌ٌ عَظِیم‌ٌ، گفتند: سریر بلقیس را مقدّمه از زر بود، مکلّل به انواع جواهر از یاقوت سرخ و زمرّد سبز، و پس او از سیم بود مکلّل به انواع جواهر. و آن را چهار قایمه بود: یکی از یاقوت سرخ، و یکی از یاقوت زرد، و یکی از زمرّد سبز، و یکی درّ سپید، و صفیحه‌های«1» آن از زر بود مرصّع به جواهر، و هفت خانه بر او بود بر هر خانه‌ای دری بسته.
عبد اللّه عبّاس گفت: سریر بلقیس سی گز بود در طول، و سی گز در عرض، و سی گز در هوا. مقاتل گفت: هشتاد گز در هشتاد در هشتاد بود«2».
وَجَدتُها وَ قَومَها- الایة«3»، گفت دگر آن که: او را یافتم و قوم او را«4» که آفتاب می‌پرستیدند بدون خدای- عزّ و جل‌ّ، و شیطان اعمال ایشان مزیّن بکرده بود ایشان را«5» و منع کرده بود ایشان را از راه حق، ایشان، مهتدی و راه یافته نمی‌شدند.
أَلّا یَسجُدُوا، کسائی و یعقوب به روایت رویس«6» و حسن و حمید و اعرج و السلمی‌ّ خواندند: الا یسجدوا، علی تقدیر: الا یا اسجدوا، ای الا یا هولاء اسجدوا، و اینکه امر باشد، «الا» استفتاح«7» کلام است و « یا » حرف ندا و منادی محذوف، و «اسجدوا»، امر مخاطبان را، و از عرب شنیده‌اند: الا یا ارحموا علینا الا یا تصدّقوا علینا، مراد آن که یا قوم؟ قال الاخطل- شعر:

الا یا اسلمی یا هند هند بنی بدر و ان کان حیّا قاعدا«8» آخر الدهر
و قال آخر- شعر:

لا یا اسلمی«9» ذات الدمالیج و العقد
و قراءت عبد اللّه مسعود«10» بر اینکه است، و ابی‌ّ خواند: الا«11» یسجدون«12»، و باقی قرّاء
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: صحیفها.
(2). همه نسخه بدلها، بجز کا: هشتاد گز در هشتاد گز بود.
(3). کا هدهد.
(4). همه نسخه بدلها بجز کا یافتم.
(5). همه نسخه بدلها: «ایشان را» ندارد.
(6). کا و ابو جعفر.
(7). کا: افتتاح.
(8). آط، آب، آج، آز، آل، کا: حیا فاعدی، چاپ شعرانی (8/ 395): حیّا ناعدی، تفسیر طبری (19/ 93): حی‌ّ قاعدا.
(9). مش: اسلموا.
(10). کا: عبد اللّه عبّاس.
(11). همه نسخه بدلها، بجز کا یا . [.....]
(12). آج، آل، یسجدوا.

صفحه : 34
خواندند: الا یسجدوا، به تشدید «لام» و معنی کلام بر تقدیم و تأخیر، و تقدیر آن که:
و زین لهم الشیطان اعمالهم لئلا یسجدوا.
آنگه محل‌ّ او نصب باشد به «ان». و ابو عبید«1» اختیار اینکه قراءت کرد برای آن که کلام با اینکه قراءت بر نسق خود و سیاقت قصّه بر جای«2» باشد، و بر قراءت اوّل کلام از اینکه نسق منقطع شود. الَّذِی یُخرِج‌ُ الخَب‌ءَ فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، آن خدای که او بیرون آرد پوشیده و غیب در آسمان و زمین.
بیشتر مفسّران گفتند: «خب‌ء» آسمان باران است، و «خب‌ء» زمین نبات، یعنی باران از آسمان فرود [آرد]
«3»، و نبات از زمین بر آرد. و در قراءت عبد اللّه مسعود چنین است که: یخرج الخب‌ء من«4» السّموات و الارض. وَ یَعلَم‌ُ ما تُخفُون‌َ وَ ما تُعلِنُون‌َ، قراءت عامّه قرّاء، یعلم است به « یا » و کسائی و حفص عن عاصم به «تا» ی خطاب خواندند.
اللّه‌ُ لا إِله‌َ إِلّا هُوَ رَب‌ُّ العَرش‌ِ العَظِیم‌ِ، خدای است که جز او خدایی نیست، و او خدای عرش عظیم است. بعضی مفسّران گفتند: مراد به عرش ملک است، و باقی مفسّران گفتند: مراد عرش«5» است که در آسمان آفرید.
قال‌َ سَنَنظُرُ، سلیمان گفت: ما بنگریم تا اینکه حکایت که گفتی من قولک:
أَحَطت‌ُ بِما لَم تُحِط بِه‌ِ- تا به آخر آیت مقدّم، راست است یا دروغ! اوّل تدبیر آب بساز که ما و لشکر تشنه‌ایم. او بیامد و راه نمود ایشان را بر آب. چاهها بکندند و آب برگرفتند چندان که حاجت بود. آنگه«6» نامه‌ای نبشت«7»:
من عبد اللّه سلیمان بن داود الی بلقیس ملکة سبأ: السَّلام‌ُ عَلی مَن‌ِ اتَّبَع‌َ الهُدی«8» بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ أَلّا تَعلُوا عَلَی‌َّ وَ أتُونِی مُسلِمِین‌َ«9» إِنَّه‌ُ مِن سُلَیمان‌َ وَ إِنَّه‌ُ بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ، أَلّا تَعلُوا عَلَی‌َّ وَ أتُونِی مُسلِمِین‌َ«1»اذهَب بِکِتابِی هذا فَأَلقِه إِلَیهِم، به ایشان فگن«3». ثُم‌َّ تَوَل‌َّ عَنهُم، پس برگرد از ایشان و بنگر«4» تا چه جواب دهند؟ و مراد به «نظر» انتظار است و مراد به «رجع» ردّ و جواب است.
هدهد نامه بستد و برفت و هوا گرفت، و بیش از آن که عادت او بود بر رفت.
هدهدی دیگر بر نگرید او را دید گفت: یا هدهد؟ اینکه چه ترفّع و تکبّر است! چرا چندان بر نشوی که پایه تو است! گفت: چگونه ترفّع نکنم و من رسول رسول خدایم، خلعت او بر تن من، و تاج او بر سر من، و نامه او در منقار من؟ از اینکه بزرگوارتر چه باشد؟ آنگه برفت و بنزد بلقیس رفت. و بلقیس به زمینی بود که آن را مأرب گفتند بر سه میل«5» از صنعا، و او در کوشک بود و درها بسته، و او را عادت بود که چون وقت قیلوله بودی درهای کوشک ببستی و کلیدها بخواستی و در زیر سر نهادی و بخوفتی«6».
هدهد بیامد، او را یافت ستان«7» خفته، آن نامه بر سینه او انداخت.
-----------------------------------
(1). سوره نمل (27) آیه 30 و 31.
(2). کا: پیدا شد، دیگر نسخه بدلها: نهاد.
(3). آب، آز: افکن.
(4). همه نسخه بدلها، بجز کا. بشنو. [.....]
(5). مش: سه فرسخ، دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(6). کا: بخفتی، دیگر نسخه بدلها: بخوفتی.
(7). کا: مستان باز خفته.

صفحه : 36
قتاده گفت: هدهد بیامد و او بر سریر ملک بود«1» و وزرا و قوّاد و حجّاب«2»، و بر بالای سر ایشان پرواز می‌کرد نامه در منقار گرفته، تا آنگه که او بر نگرید«3» نامه در کنار او افگند.
إبن زید گفت و وهب منبّه: سوراخی بود که آفتاب از آن جا در کوشک افتادی چون بر آمدی، و بلقیس آفتاب پرست بود، چون«4» آفتاب بدیدی که بر آمدی«5» سجده کردی آفتاب را.
هدهد بیامد و بر آن سوراخ بنشست و پرها فراخ کرد و سوراخ چنان بگرفت که آفتاب در آن جا نیوفتاد«6». آفتاب دیر می بر آمد«7»، او بر نگرید مرغکی را دید آفتاب بگرفته، و خویشتن حجاب آفتاب کرده، و نامه‌ای در منقار گرفته. از آن حال به شگفت بماند. هدهد بیامد و نامه بر او انداخت.
بلقیس نامه برداشت و- خواننده و نویسنده«8» بود و تازی زبان، به مهر نامه فرو نگریست«9» نام سلیمان دید، بدانست که نامه پادشای«10» است، و دانست«11» که ملک او عظیمتر از ملک اوست، چه آن را که مرغ مسخر او باشد تا او را رسولی کند، او پادشایی«12» عظیم باشد.
هدهد نامه بینداخت و به جانبی رفت و بنشست و می‌نگرید. او برخاست و بیامد و بر سریر ملک نشست«13»، و کس فرستاد و اعیان و وجوه لشکر را بخواند- و ایشان دوازده هزار مرد بودند زیر فرمان هر یکی هزار مرد مقاتل.
قتاده گفت و مقاتل و ثمالی: اهل مشورت او سیصد و سیزده مرد«14» بودند، هر
-----------------------------------
(1). کا: او بلقیس را بر سریر ملک دید.
(2). همه نسخه بدلها، بجز آل پیرامن او.
(3). آل: در نگرید.
(4). کا بدان سوراخ.
(5). کا: ندارد، دیگر نسخه بدلها: بر آمده است.
(6). کا: نمی‌تابید، دیگر نسخه بدلها: نیفتاد.
(7). آط، آب، آج، آز، مش، کا: چون آفتاب دیر بر می‌آمد.
(8). کا: نبیسنده.
(9). همه نسخه بدلها: فرو نگرید.
(10). همه نسخه بدلها: پادشاهی.
(11). مش: ندانست. [.....]
(12). آل: پادشاه، آط، آب، آج، آل، مش، کا: پادشاهی.
(13). همه نسخه بدلها، بجز کا: بنشست.
(14). همه نسخه بدلها، بجز کا: کس.

صفحه : 37
مردی امیر«1» بود بر ده هزار مرد، آمدند و به جای«2» بنشستند.
بلقیس ایشان را گفت: أَیُّهَا المَلَأُ إِنِّی أُلقِی‌َ إِلَی‌َّ کِتاب‌ٌ کَرِیم‌ٌ، ای جماعت و وجوه و اعیان لشکر؟ بدانی که نامه‌ای کریم به من انداخته‌اند.
قتاده گفت: کریم یعنی نکو، نظیره: وَ مَقام‌ٍ کَرِیم‌ٍ«3» بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ.
أَلّا تَعلُوا، بلندی مکنی بر من و پیش من آیی تن بداده و تسلیم کرده فرمان مرا.
و گفتند: مراد آن است که ایمان آرید به من، و اشهب العقیلی‌ّ در شاذّ خواند: الا تغلوا علی، به «غین» معجم، بر من غلوّ و تعدّی مکنی.
چون نامه برخواند و مضمونش معلوم ایشان کرد به مشورت در آمد، گفت: یا أَیُّهَا المَلَأُ أَفتُونِی فِی أَمرِی، ای جماعت اشراف و بزرگان- عبد اللّه عبّاس گفت: هزار «قیل»«10» بود، و قیل«11» پادشاهی بود دون پادشاه اعظم، در زیر فرمان هر قیلی«12» صد«13»
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز کا: امیری. 2- همه نسخه بدلها، بجز کا: بر جای خود.
(3). سوره شعرا (26) آیه 58، سوره دخان (44) آیه 26.
(4). همه نسخه بدلها، بجز کا: مهری.
(5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(6). همه نسخه بدلها بجز کا: مهری بفرمود ساختن.
(7). آج، آل: سفید.
(8). مش: برادرانش.
(9). اساس: صفحاتی چند افتادگی دارد، از آط، افزوده شد.
(10). آب، آز، مش: قبیله.
(11). آب، آز: و هر قبیلی، مش: و هر قبیله، آج، آل: هر قیلی. [.....]
(12)- آب، آز: قبیلی، مش: قبیله.
(13). آب، آز، مش: ندارد.

صفحه : 38
هزار مرد- فتوی کنی مرا در اینکه کار و مشورت کنی که من هیچ کار نبرم تا شما حاضر نباشی.
و از شرط مصلحت و نگاهداشت مملکت یکی مشورت است، برای اینکه فرمود خدای تعالی: وَ شاوِرهُم فِی الأَمرِ«1» نَحن‌ُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأس‌ٍ شَدِیدٍ، ما خداوندان قوّتیم و خداوندان شجاعتیم و مردان کارزاریم. وَ الأَمرُ إِلَیک‌ِ، فرمان تو راست، ما را فرمانی نیست، بنگر تا چه فرمایی.
چون بلقیس سخن ایشان بشنید گفت: رأی شما حرب«2» است، و برای اینکه شجاعت عرض می‌کنی، رأی من جز اینکه است، و آن آن است که شما دانی که پادشاهان چون در شهری شوند آن شهر به قهر و غلبه تباه کنند، و عزیزان شهر را ذلیل کنند- تا به اینکه جا حکایت قول بلقیس است.
آنگه حق تعالی به کلام خود بر صدق او گواهی داد، گفت: وَ کَذلِک‌َ یَفعَلُون‌َ، همچنین کنند. و در معنی اینکه آیت استاد أبو القاسم حبیبی«3» بیتی چند روایت کرد، و هی:

ان‌ّ الملوک بلاء حیث ما حلوا«4» فلا یکن لک فی اکنافهم ظل

ماذا تؤمّل من قوم اذا غضبوا جاروا علیکم و ان ارضیتهم«5» ملّوا

و ان مدحتهم«6» خالوک تخدعهم و استثقلوک کما یستثقل الکل

فاستغن بالله عن ابوابهم ابدا ان الوقوف علی ابوابهم ذل
و یکی از عصرش«7» گوید:

اذا کنت متخذا صنعة فإیّاک و الشرکاء الوجوها

الم تسمع اللّه ان الملوک اذا دخلوا قریة افسدوها
-----------------------------------
(1). سوره آل عمران (3) آیه 159.
(2). چاپ شعرانی (8/ 398): خوب.
(3). آج، آل، مش: حسی، چاپ شعرانی (8/ 398): حسینی، کا: حبیب.
(4). چاپ شعرانی (8/ 398): دخلوا.
(5). آط: ارصیتم، با توجّه به چاپ شعرانی، تصحیح شد.
(6). آب: مدحتهم.
(7). آب، آز: عصر، چاپ شعرانی (8/ 398): اهل عصرش.

صفحه : 39
قوله: وَ إِنِّی مُرسِلَةٌ إِلَیهِم بِهَدِیَّةٍ، گفت: رای من آن است که هدیّه بسازم و به او فرستم و احوال او به آن هدیه امتحان کنم، اگر هدیه قبول کند پادشاه است، و اگر قبول نکند و جز به اسلام و انقیاد راضی نشود پیغامبر است.
آنگه صد غلام و صد کنیزک را بخواند و همه را یک جامه پوشانید- بر قول عبد اللّه عبّاس- امتحان آن را تا او داند که غلام کدام است و کنیزک کدام!
مجاهد گفت: دویست غلام و کنیزک بودند، کلبی گفت: ده غلام و ده کنیزک بود. وهب گفت: پانصد غلام و پانصد کنیزک، غلامان را جامه کنیزکان پوشانید و کنیزکان را جامه غلامان.
ثابت البنانی‌ّ«1» گفت: صفایحی از زر با آن هدایا راست کرد در جامه‌های دیبا پیخته«2». چون اینکه خبر به سلیمان رسید، بفرمود تا جنّیان آجرها زر اندود بکردند و در راهها بینداختند تا ایشان چون به آن رسیدند، گفتند: ما چیزی آورده‌ایم که ایشان در راه بیفگنده‌اند«3».
وهب گفت: بلقیس پانصد غلام و پانصد کنیزک را بفرمود تا بیاوردند و غلامان را جامه و حلی‌ّ زنان پوشانید و زرّینها«4» بر ایشان کرد، و کنیزکان را جامه‌های مردان پوشانید و سلاحهای مردان داد، و زنان را گفت: شما چون حدیث کنی، سخنهای مردوار گویید و آواز بلند برداری و سخن درشت گویید، و غلامان را گفت: چون سخن گویی، آواز نرم داری و حدیث ماده کنی تا بر او مشتبه شود. و اسپانی فرستاد نیکو تازی، به ستام زر مرصّع، و پانصد خشت زرّین و سیمین پیراست«5» و با او بفراست«6»، و تاجی مرصّع به انواع جواهر و مبلغی مشک و عود و عنبر و درّی یتیم ناسفته در حقّه و مهر«7» یمنی کژ سفته اینکه جمله به دست مردی از اشراف قوم که او [را]
«8» منذر بن عمیر گفتند«9» بفرستاد، و او مردی عاقل و سدید رای بود، بر دست او
-----------------------------------
(1). آط، آب، آج، آز، مش: البیانی، با توجّه به مآخذ اعلام و حدیث، تصحیح شد.
(2). آب، آز: تخته، آج، لب: ح ..... ه (بی نقطه)، کا: به تخت.
(3). آج، آل: بیفگندند، کا: افگنده‌اند.
(4). آج، آل: زراینها.
(5). آج، آل: بپراست. [.....]
(6). کذا در آط، آب، آز، مش: بفرستاد، آل: بفراشت.
(7). آج، آل: مهری، کا: مهره.
(8). آط: ندارد، از آب، افزوده شد.
(9). آج، آل: گفتندی.

صفحه : 40
نامه‌ای فرستاد تفصیل اینکه هدیه‌ها در آن جا، و در نامه گفت«1»: اگر تو پیغامبری فرق کنی میان اینان که به تو فرستادم تا غلام کدام است و کنیزک کدام! و خبر ده تا در اینکه حقّه‌ها چیست! و آن که ناسفته است بسم«2»، و آن که سفته است رشته«3» در او کن.
آنگه رسول را گفت: چون در نزدیک او شوی اگر به خشم و کبر در تو نگرد، پادشاه است پیغامبر نیست ما او را غلبه کنیم، و اگر به رقّت و رحمت نگرد و به تواضع سخن گوید، پادشاه نیست پیغامبر است. سخن او نکو بشنو و جواب«4» نامه باز آر.
رسول«5» ساز رفتن کرد. هدهد بیامد پیش از آن که او رسید«6»، و سلیمان را خبر داد از آن هدیه‌ها که او ساخته بود. سلیمان- علیه السّلام- جنّیان و انسیان را بخواند، و بفرمود تا خشتهای زرّین و سیمین بساختند چندانی که میدان او بود و شرف«7» میدان او از آن خشتها بر نهادند و فرش میدان از آن بگستردند.
آنگه گفت: از اسبان آنچه نیکوتر باشند«8»، گفتند: در دریا اسبانی هستند به الوان مختلف که از آن نکوتر نباشد، برفتند و از آن بیاوردند عددی بسیار، و همه راستامهای زر بر کردند، و به دو صف در آن میدان بداشتند، و در زیر پای ایشان فرش خشتهای زرّین«9» بر کردند«10» به مقدار چند فرسنگ، و آنگه بفرمود تا جمله لشکر از جن‌ّ و انس و وحوش و سباع و طیور حاضر آمدند.
و یک روایت آن است که: سلیمان- علیه السّلام- بفرمود تا میدان را از آن خشتهای«11» زرّین و سیمین فرش کردند، و به مقدار آنچه ایشان داشتند از خشتهای زر و سیم جای«12» بگذاشتند، و سلیمان- علیه السّلام- بفرمود تا سریر او به میدان بردند و
-----------------------------------
(1). مش: نوشت که.
(2). مش: بسیم، چاپ شعرانی: سوراخ کن، کا: بسنب.
(3). کا: ریسمان.
(4). آب، آج، آز، آل اینکه.
(5). مش بلقیس.
(6). مش: برسد.
(7). آج، آز، مش: فرش.
(8). آج، آز، آل، مش: باشد.
(9). کا: سیمین.
(10). آج، آل: کردند. [.....]
(11). کا: انکرها.
(12). کا: خالی.

صفحه : 41
لشکر«1» حاضر آمدند و چهار هزار کرسی زرّین بر دست راست او بنهادند و چهار هزار بر دست چپ، و بر آن جا وزرا و علما و اعیان و وجوه بنشستند و لشکر صف کشیدند چند فرسنگ. انسیان پیش«2» او باستادند«3» و از پس ایشان جنّیان، و از پس ایشان سباع، و از پس ایشان وحوش، و مرغان در هوا پر در پر گستردند«4».
چون رسولان آن جا رسیدند، چیزی دیدند که هرگز ندیده بودند. و آن اسبان را دیدند بر سر خشتهای زرّین و سیمین بداشته بر آن جا بول و روث می‌کردند«5»، آنچه داشتند در چشم ایشان حقیر شد. چون به میدان در آمدند همه میدان مفروش بود جز به مقدار آنچه ایشان داشتند.
ایشان با یکدیگر گفتند: نباید تا ما را به دزدی متّهم کنند، رای آن است که آنچه داریم از اینکه خشتهای زر و سیم آن جا بنهیم بر جای خالی، همچنان کردند و آن«6» حقیر و ناچیز گشت.
چون به سباع رسیدند، نیارستند به ایشان گذشتن«7»، کسها«8» که موکّل بودند گفتند: بگذری«9» که اینان گزند نیارند کردن جز به فرمان سلیمان، بگذشتند«10». چون به شیاطین رسیدند، منظری مهول«11» ترسناک دیدند، فرو ماندند و قوّت نماند ایشان را، گفتند: بگذری«12» که باکی نیست بر شما، بگذشتند«13» تا پیش سلیمان رسیدند«14»، در پیش او باستادند«15». سلیمان علیه السّلام- به ایشان نگرید«16» روی گشاده و خندان«17» و گفت: ما وراءکم، چه خبر است آنان را که باز گذاشتی«18»! و ایشان را به شفقت بپرسید«19»، و رئیس قوم پیش آمد و نامه بلقیس بداد. سلیمان- علیه السّلام- گفت حقّه
-----------------------------------
(1). کا همه.
(2). کا تخت.
(3). آب، آز، آل، مش: بایستادند.
(12- 4). مش: بگستردند، آج، آل: در هوا پر کردند.
(5). کا: نمی‌کردند.
(6). کا هدیّه‌ها همه.
(7). آط: گزشتن، کا: بگذاشتن.
(8). آب، آج، آز، آل، مش، کا: کسانی.
(9). آط: بگزری، آب، آج، آل، آز، مش، کا: بگذرید.
(10). آط: بگزشتند.
(13- 11). آب، آز، مش: بهول.
(14). آب، آج، آز، آل: شدند. [.....]
(15). آب، آز، آل، مش، کا: بایستادند.
(16). آب، آز، مش: ندارد.
(17). آب، آز در آمد.
(18). آط: بازگزاشتی، کا: گذاشتید.
(19). آب: برسید.

صفحه : 42
کجاست! حقّه پیش او بنهادند، او بر گرفت و بجنبانید، و جبریل آمد و خبر داد او را که: در اینکه حقه درّی است یتیم ناسفته و مهره یمنی است کژ سفته. سلیمان- علیه السّلام- بگفت. رسول گفت، راست گفتی، اکنون بگوی تا ناسفته بسنبند«1» و سفته را ریسمان درکشند.
سلیمان- علیه السّلام- گفت: کیست که اینکه بداند سفتن! انسیان ندانستند و نه نیز جنّیان«2»، شیاطین گفتند: اینکه کار ارضه«3» است«4»، لبنگ. سلیمان- علیه السّلام- او را بخواند، او موی در دهن گرفت و آن جا که سلیمان رسم زد بسفت تا از دیگر جانب برون«5» آمد. سلیمان«6» گفت: چه خواهی! گفت: از خدای بخواه تا روزی من از درختان«7» کند. سلیمان گفت روا باشد اینکه حاجت.
آنگه گفت: کیست که ریسمان در اینکه مهره سفته کشد! کرمکی سفید گفت:
من تمام کنم، آنگه رشته در دهن گرفت و از اینکه جانب در رفت و به دگر جانب برون آمد. سلیمان گفت: چه خواهی! گفت: از خدای بخواه تا روزی من از میوه‌ها کند، گفت کرده شد.
آنگه گفت: اینکه غلامان و کنیزکان را پیش من آرید. پیش بردند، بفرمود تا اناءهای آب بیاوردند، و فرمود ایشان را تا پیش او دست و روی بشستند. آنان که کنیزکان بودند آب از«8» اناء«9» به یک دست بر گرفتند و بر«10» دیگر ریختند، و آنگه بر روی زدند، و غلامان به یک بار آب از اناء«11» بگرفتند«12» و بر روی زدند، و کنیزکان آب بر باطن ساعد نهادند و غلامان بر ظاهر. سلیمان- علیه السّلام- به اینکه فرق کرد میان ایشان. آنگه آن هدیّه‌ها هیچ قبول نکرد و همه ردّ کرد و گفت: أَ تُمِدُّونَن‌ِ بِمال‌ٍ فَما آتانِی‌َ اللّه‌ُ خَیرٌ مِمّا آتاکُم، مرا به مال مدد می‌کنی، آنچه خدای مرا داده است
-----------------------------------
(1). آب، آز: ببشنید، آل: بشنید، مش: بسفند.
(2). کا: و جنّیان از آن عاجز آمدند.
(3). آب، آز: ارضا.
(4). کا یعنی.
(5). آب، آج، آل، آز، مش، کا: بیرون.
(6). کا او را.
(7). کا: میوه‌ها.
(8). آل، مش: ندارد.
(9). کا: انابیل. [.....]
(10). کا دست.
(11). مش: غلامان آب به یکبار از آب اناء.
(12). آل: برگرفتند، کا: بر می‌گرفتند.

صفحه : 43
به از آن است که شما را داد بل شما به هدیه‌تان شاد باشی.
حمزه و یعقوب خواندند: «أ تمدّون»، به «نون» مشدّد«1» و باقی قرّاء به دو «نون» خفیف.
آنگه گفت رسول را: برو و اینکه هدیه‌ها ببر، و بگو ایشان را که: غرض من نه مال است و حطام دنیا، غرض من آن است که ایشان به دین و طاعت من در آیند، اگر آمدند فهو المراد، و اگر نه لشکر«2» فرستم به ایشان که طاقت آن ندارند، و ایشان را از شهرهای خود به در آرم اسیر و ذلیل، و هو قوله: ارجِع إِلَیهِم فَلَنَأتِیَنَّهُم بِجُنُودٍ- الایة.
چون رسولان با نزدیک بلقیس رفتند و پیغام بگزاردند، بلقیس گفت: من بدانستم که اینکه مرد پادشاه نیست پیغامبر است، و مرا طاقت او نباشد، و ما قوّت او نداریم. کس فرستاد به سلیمان که: من«3» آیم به خدمت تا سخن تو بشنوم، و بدانم که اینکه دین چیست که تو مرا به آن می‌خوانی؟ آنگه بفرمود تا عرش او در آخر خانه«4» نهادند، از هفت خانه بر حصنی قوی بر کوشکی بلند. و لشکری را بر آن گماشت و قومی حرس و نگهبانان را بر آن گماشت و لشکری را بر آن موکّل کرد و گفت: زینهار تا نکو نگه داری؟ و نباید تا دست هیچ کس به او رسد و نایبی و خلیفه‌ای بداشت«5» و ملک و ولایت بدو سپرد، و او برخاست«6» با دوازده هزار امیر روی به لشکرگاه سلیمان نهاد، با هر امیری فراوان«7» مرد بودند.
چون سلیمان- علیه السّلام- خبر یافت که او در راه است، گفت: یا أَیُّهَا المَلَؤُا أَیُّکُم یَأتِینِی بِعَرشِها، کیست که عرش بلقیس به من آرد پیش از آن که ایشان اینکه جا آیند، قَبل‌َ أَن یَأتُونِی مُسلِمِین‌َ، قیل: مؤمنین، و قیل: مستسلمین منقادین.
و علما خلاف کردند در سبب آن که سلیمان خواست که عرش او بیارند پیش از
-----------------------------------
(1). آط: خفیف، با توجّه به دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). آب، آز، مش، کا: لشکری.
(3). مش، کا می.
(4). کا پسین.
(5). کا: بر گماشت.
(6). آب، آز، مش، کا: بر خواست.
(7). کا: دوازده هزار.

صفحه : 44
آن که او بیاید. بعضی گفتند: برای آن که دانست که اگر او بیاید و اسلام آرد، مالش بر او حرام شود، خواست تا«1» سریر او بردارد بر سبیل غنیمت و او کافر، تا حلال باشد او را«2».
قتاده گفت: خواست تا ببیند از آن وصف که هدهد کرده بود آن را.
إبن زید گفت: برای آن کرد که خواست که عقل و تمیز بلقیس را امتحان کند، تا چون او حاضر آید، او عرش را منکّر و مغیّر«3» کند و گوید که: ... أَ هکَذا عَرشُک‌ِ«4»قال‌َ عِفرِیت‌ٌ مِن‌َ الجِن‌ِّ، یکی از جمله جنّیان که قوی و داهی بود، گفت: من بیارم.
عبد اللّه عبّاس گفت: عفریت، داهی باشد. ضحّاک گفت: خبیث باشد. ربیع گفت: غلیظ باشد. فرّاء گفت: قوی باشد، کسائی گفت: منکر باشد، و قال«5»:

و قال شیطان لهم عفریت ما لکم [ملک]
«6» و لا ثبیت«7»
أبو رجاء العطاردی‌ّ خواند: عفریة«8»، و گفت: عفریة بکر بین بکرین«9» باشد، اوّل فرزند مادر و پدر باشد که او هنوز زن نکرده باشد و فرزند نیاورده.
سیبویه گفت: اشتقاق او از عفر باشد، و عفر کسی را به قوّت در خاک بگردانیدن باشد، و رجل عفریت«10» نفریت و عفریة و نفریة، و یجمع علی عفاریت و عفاری، جمع العفریة و عفاریة کزبانیة فی جمع زبنیة«11»، و منه
قوله- علیه السّلام: اللّه یبغض العفریة النّفریة
آن عفریت گفت: أَنَا آتِیک‌َ بِه‌ِ قَبل‌َ أَن تَقُوم‌َ مِن مَقامِک‌َ، من به تو آرم پیش از
-----------------------------------
(1). کا پیش از اسلام او.
(2). کا: که مال کافر حلال باشد.
(3). آط: مفسّر، با توجّه به ضبط آب و آز تصحیح شد، آل: مفسران، مش: متغیره، کا: متغیّر.
(4). سوره نمل (27) آیه 42. [.....]
(5). کا الشاعر.
(6). آط و دیگر نسخه بدلها: ندارد، از کا افزوده شد.
(7). آج، آل، مش: یثبت، کا: ثبییت.
(8). مش، کا: عفریت.
(9). آج، آل: بکر.
(10). مش: عفر.
(11). آب، آج، آز: زبانیه.

صفحه : 45
آن که تو از مجلس حکم بر پای باشی«1». وَ إِنِّی عَلَیه‌ِ لَقَوِی‌ٌّ أَمِین‌ٌ، و من بر اینکه که می‌گویم و به اینکه گفتار استوارم، و گفتند: معنی آن است که قوی ام بر آوردن، امینم بر آنچه بر اوست از زر و جواهر.
سلیمان گفت: زودتر می‌باید که او نزدیک رسیده است، قال‌َ الَّذِی عِندَه‌ُ عِلم‌ٌ مِن‌َ الکِتاب‌ِ، گفت: آن کس که بنزدیک او علمی بود از کتاب.
و خلاف کردند که او که بود، بعضی گفتند: جبریل بود، و بعضی گفتند:
فریشته بود از جمله فرشتگان. بعضی دگر گفتند: آصف بن برخیا بن سمیعا بن منکیا«2» بود، و او از جمله صدّیقان بود و وصی‌ّ سلیمان بود، و نام مهترین خدای- عزّ و جل‌ّ- بنزدیک او بود که عند آن دعا را لا محاله اجابت بود، و هو العلم الّذی عنده من الکتاب، و آن علم کتاب بود که بنزدیک او بود.
عبد اللّه عبّاس گفت که، آصف بن برخیا گفت: چشم بزن چندان که چشم زخم تو باشد، پیش از آن که مردی از آن جا به تو آید، من اینکه عرش پیش تو آرم، گفتند: سلیمان بنگرید تا به یمن بدید، و اینکه قول آن کس باشد که اینکه کلام بر حقیقت حمل کند و در آن جا تعجّبی نباشد، و اینکه قول بعید است، برای آن که قَبل‌َ أَن تَقُوم‌َ مِن مَقامِک‌َ، زودتر از آن که مردی از یمن به کوفه آید، چه در تفسیرها چنان است که: در اینکه وقت سلیمان از میان کوفه و حیره«3» بود.
مجاهد گفت: اینکه بر توسّع و مجاز و طریق مبالغت باشد، کقوله تعالی: وَ ما أَمرُ السّاعَةِ إِلّا کَلَمح‌ِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَب‌ُ«4» قَبل‌َ أَن یَرتَدَّ إِلَیک‌َ طَرفُک‌َ، در او سه قول گفتند، یکی آن که: پیش از آن که چشم زخم تو مرد«10» به تو رسد«11» و از دورتر«12»، و دوم آن که: تو چنین شاخص
-----------------------------------
(1). کا: بهترین.
(2). کا: بر کردی.
(3). مش: خداوند.
(4). مش: مگر.
(5). مش که.
(6). آج: بفرق، آل: مفرق، کا: متفرق.
(7). مش: جزای چون آن جا برسید، کا: او در هوا آن جا رسانید.
(8). آب، آز، مش جا.
(9). مش: تا.
(10). آب، آز، مش: ندارد، آل: مردم.
(11). آل: رسید.
(12). کذا در آط، آب، آج، لب، آل، مش، آز، کا: و او دوربین بود.

صفحه : 47
البصر می‌باشی، پیش از آن که به عادت چشم بر هم زنی من اینکه سریر بیارم، قول سه ام«1» آن که: عبارت باشد از سرعت بر سبیل مبالغت.
فَلَمّا رَآه‌ُ مُستَقِرًّا عِندَه‌ُ، در کلام محذوفی هست، و آن، آن است: فاتاه به علی ما قال، بیاورد چنان که گفته بود.
چون سلیمان سریر بنزدیک خود دید، گفت: هذا مِن فَضل‌ِ رَبِّی، و اینکه از فضل خدای من است تا خدای من مرا ابتلاء و امتحان کند که من نعمت او را شاکرم، یا شکر نخواهم کردن.
و گفتند: سلیمان- علیه السّلام- در اینکه وقت به شام بود، و آن«2» از مأرب آوردند- شهری است در یمن. وَ مَن شَکَرَ فَإِنَّما یَشکُرُ لِنَفسِه‌ِ، آنگه گفت: هر کس که او شکر نعمت خدای کند، برای خود کرده باشد تا شکر او قید نعمت او شود«3»، نعمت حاصل را نگاه دارد و نا آمده را بیارد، بیانه قوله: لَئِن شَکَرتُم لَأَزِیدَنَّکُم«4»وَ مَن کَفَرَ فَإِن‌َّ رَبِّی غَنِی‌ٌّ کَرِیم‌ٌ، و هر کس که او کفران نعمت کند، خدای من از او و از شکر او«5» مستغنی است، و کریم است به افضال و انعام بر کافر نعمتان«6».
قال‌َ نَکِّرُوا لَها عَرشَها- الایة، سلیمان- علیه السّلام- گفت: اینکه سریر منکّر و مغیّر«7» کنی به زیادت«8» نقصان، و زیر بالا، و تقدیم و تأخیر، تا ما بنگریم تا بلقیس بشناسد، یاره نبرد به او؟ محمّد بن کعب القرظی‌ّ و وهب منبّه گفتند: سبب اینکه کردن«9» آن بود که، سلیمان در آن وقت زن«10» نداشت، جنّیان ترسیدند که چون بلقیس را بیند رغبت کند که او را به زنی کند و از او فرزند آرد، و ایشان از آن قهر و اسر رهایی نیابند. سلیمان را گفتند: بلقیس ناقص عقل است، زیرا که در عقل او خلل است و پای او با پای خرماند. سلیمان- علیه السّلام- عقلش«11» به تنکیر عرش امتحان کرد، و پایش را به
-----------------------------------
(1). آب، آز، کا: سیوم، آج، آل، مش: سیم. [.....]
(2). کا سریر.
(3). مش: باشد.
(4). سوره ابراهیم (14) آیه 7.
(5). کا غنی و.
(6). کا: همتان و آنها که شکر نمی‌کنند.
(7). کا: متغیر.
(8). کا و.
(9). آب، آز، مش: اینکه تغییر کردن، کا: اینکه چنین کردن.
(10). آج، آل: زندان، چاپ شعرانی: فرزند.
(11). کا را.

صفحه : 48
بنای صرح ممرّد.
چون بلقیس نزدیک سلیمان آمد و سریر مغیّر کرده بودند، سلیمان او را گفت:
أَ هکَذا عَرشُک‌ِ، اینکه عرش تو همچنین هست، هیچ با اینکه ماند! بلقیس گفت: کَأَنَّه‌ُ هُوَ، پنداری خود آن است، و برای آن بر طریق شک‌ّ گفت که مغیّر«1» کرده بودند.
حسین بن الفضل گفت: چون سؤال بر تشبیه کردند، او جواب بر تشبیه داد بر وفق سؤال، و همانا اگر سؤال بر اطلاق کردندی جواب بر اطلاق دادی.
و گفتند: چون بعضی علامات بدید و بعضی به خلاف آن دید، و نیز استبعاد کرد که آن باشد با«2» چندانی استواری که او کرده بود، قطع نکرد تا دروغ نباشد، گفت: کَأَنَّه‌ُ هُوَ.
قوله وَ أُوتِینَا العِلم‌َ مِن قَبلِها، خلاف کردند در آن که اینکه«3» از قول کیست.
بعضی گفتند: اینکه از کلام سلیمان است که او می‌گوید: ما را علم دادند به او و احوال او پیش از آمدن او به وحی از قبل خدای تعالی، وَ کُنّا مُسلِمِین‌َ، و ما مسلمانیم و مؤمن بوده‌ایم.
بعضی دیگر گفتند: اینکه از قول بلقیس است، چون عرش خود آن جا دید و او را معلوم شد که، عرش عرش اوست گفت: ما را علم دادند پیش از اینکه حالت«4» نبوّت سلیمان از آن آیات که دیدیم در«5» هدهد، و خبر دادن او از آنچه حقّه بود، و فرمان جانوران ناعاقل«6» او را، و ما پیش از اینکه به او ایمان آوردیم«7».
قوله: وَ صَدَّها ما کانَت تَعبُدُ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، و باز داشت، یعنی سلیمان بلقیس را از عبادت آفتاب و آنچه بدون آفتاب«8» می‌پرستیدند«9». آنگه گفت: «ما» در محل‌ّ نصب است علی احد الوجهین امّا به تعدیه «صدّ» الی مفعولین، کمنع و حرم، یقال:
صددته کذا کمنعته«10» کذا. و امّا علی حذف الجرّ، و التّقدیر و صدّها سلیمان عمّا
-----------------------------------
(1). کا: متغیّر.
(2). آب: تا.
(3). کا حکایت.
(4). مش، کا به. [.....]
(5). کا: از رسالت.
(6). کا: بی عقل.
(7). آج: آورده‌ایم، آل: آورده بودیم.
(8). کا: خدای.
(9). کا: می‌پرستید.
(10). آج، آل: کمنعه.

صفحه : 49
کانت تعبد، کقوله: وَ اختارَ مُوسی قَومَه‌ُ«1» إِنَّها کانَت مِن قَوم‌ٍ کافِرِین‌َ، دلیل اینکه قول گفت: او از جمله کافران بود، و اگر «انّها» به فتح همزه خوانده بودندی در عربیّت روا بودی، علی تقدیر: لأنّها، جز آن است که نخواندند«2».
قوله: قِیل‌َ لَهَا ادخُلِی الصَّرح‌َ، گفتند او را که: در اینکه کوشک رو. مفسّران گفتند سبب آن بود که جنّیان سلیمان را گفتند«3»: پای او با پای چهار پای«4» ماند، تا او را«5» در چشم سلیمان زشت کنند.
سلیمان بفرمود تا جنّیان کوشکی ساختند برای او از آبگینه سپید«6» بر رنگ آب، و گفتند: فرمود تا فرش میان سرای و کوشک او از آبگینه سپید«7» ساختند بر لون آب. و بفرمود تا آب در زیر آن کردند و ماهی و حیواناتی که در آب باشد در آن جا کردند.
آنگه سریر او در صحن آن کوشک بنهادند و بلقیس را فرمود تا در آرند، او آن جا رسید. فَلَمّا رَأَته‌ُ حَسِبَته‌ُ لُجَّةً، چون آن بدید پنداشت که خلابی«8» است، و اللّجّة معظم الماء فی البحر و غیره، و اشتقاقها [من]
«9» اللّجاج کأن‌ّ الماء لج‌ّ به. جامه از ساق برداشت، سلیمان در نگرید ساق او ساق آدمیان بود جز که بر او موی بود.
اگر گویند که: روا باشد که سلیمان در ساق زنی«10» نگرد که حلال او نباشد!
گوییم روا باشد چون عقد او خواهد بستن. دگر آن که، بامر اللّه روا باشد. دگر آن که: روا بود که در شرع او اینکه حجر نباشد«11»، بل حلال بوده باشد، چه تحریم اینکه از
-----------------------------------
(1). سوره اعراف (7) آیه 155.
(2). آط: نخوانده‌اند، با توجّه به آب تصحیح شد، کا: نخوانده‌اند.
(3). آب، آز: گفته بودند.
(4). آب، آز: چهار پایه، کا: خران.
(7- 5). کا: خواستند که بلقیس را.
(6). آب، آج، آل، آز، مش: سفید.
(8). مش: خلالی، آز: خلائی، چاپ شعرانی (8/ 406): منجلابی، کا: آب جو.
(9). آط: ندارد به قیاس با دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(10). کا بیگانه.
(11). کا: ممنوع نبود.

صفحه : 50
جهت شرع دانند و شرایع مختلف است.
چون بدید، در حال روی بگردانید و گفت: إِنَّه‌ُ صَرح‌ٌ مُمَرَّدٌ، اینکه کوشکی است مملّس«1». و گفتند«2»: «صرح» جایی باشد بسیط«3»، پهن بی سقف، و منه: صرّح الامر إذا«4» کشفه و افصح به، و التّصریح خلاف التّعریض.
و گفتند: «صرح»، صحن سرای باشد از اینکه وجه یقال: صرح الدّار و صحنها و ساحتها و باحتها واحد، و قال الشّاعر:

بهن‌ّ نعام«5» بناه الرّجا ل یشبه اعلا مهن‌ّ الصّروحا
ابو عبیده گفت: هر بنایی که از سنگ یا آبگینه یا چیزی«6» باشد که در او خلل نبود عرب آن را صرح گویند. و گفتند«7»: برای آن کرد تا عقل و رای او را امتحان کند. و گفتند«8»: جواب آن داد که کنیزکان را بر زی‌ّ غلامان و غلامان را بر زی‌ّ کنیزکان فرستاد، و سلیمان- علیه السّلام- تمیز کرد، خواست باز نماید که من آن«9» بشناختم و تو اینکه نشناختی.
گفتند: چون ساق او بنگرید، و بر او موی بود، خوش نیامد او را، رجوع با انس کرد در دوای آن، گفتند«10»: ندانیم. بعضی گفتند: به استره«11» پاک باید کردن، او گفت: نداند کار بستن، و شاید که اندام خود مجروح کند.
با جنّیان رجوع کرد و با شیاطین، گفتند: اندیشه کنیم. آنگه گرماوه و نوره بساختند، و پیش از اینکه نبود.
گفتند: چون سلیمان- علیه السّلام- در گرماوه شد، خوش آمد او را، پشت به دیوار او باز داد«12»، گرم بود پشتش بسوخت، گفت: آه من عذاب اللّه؟ بلقیس نوره«13» استعمال کرد، موی از ساق او برفت.
-----------------------------------
(8- 7- 1). کا است از آبگینه.
(2). آب، آز: گفته‌اند.
(3). کا: به هوا بی سقف.
(4). آل: اذ.
(5). اساس: نعائم، با توجّه به مش و کا و قاعده نحوی جمله تصحیح شد.
(6). کا: چوبی.
(9). مش را.
(10). آب، آز ما.
(11). آل: استیره.
(12). آج، آل: پشت به دیوار کرد.
(13). کا را.

صفحه : 51
گفتند: یک روز بلقیس سلیمان را گفت: مرا مسأله [ای]
«1» چند است، می‌خواهم تا بپرسم. گفت: بگو، گفت: مرا خبر ده تا خدای تو بر چه لون است!
سلیمان- علیه السّلام- که اینکه بشنید بانگ بر او زد و در حال از سریر فرود آمد و روی بر خاک نهاد، او بترسید و همه لشکر او و لشکر سلیمان بگریختند و بر جای نماندند.
خدای تعالی وحی کرد به سلیمان که: یا سلیمان؟ کس فرست و بلقیس را باز خوان و هر دو لشکر را، و ایشان را بگو و بلقیس را که: چه پرسیدی! سلیمان همچنان کرد، بلقیس را باز خواند و جمله حاضران را، گفت: چه پرسیدی از من!
گفت: تو را پرسیدم از آبی که نه از آسمان باشد و نه از زمین. گفت: دگر چه پرسیدی! گفت: دگر هیچ نپرسیدم. گفت: آخر! گفت«2»: هیچ نپرسیدم، خدای تعالی از یاد ایشان ببرد«3»، با لشکر رجوع کرد، گفت: چه پرسید«4»! گفتند: همین یک مسأله پرسید. خدای تعالی از یاد همه ببرد.
آنگه سلیمان- علیه السّلام- او را دعوت کرد به اسلام، او اسلام آورد و از کفر و شرک توبه کرد، و ذلک قوله: رَب‌ِّ إِنِّی ظَلَمت‌ُ نَفسِی وَ أَسلَمت‌ُ مَع‌َ سُلَیمان‌َ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ، گفت: بار خدایا؟ من بر خود ظلم کردم، یعنی نقصان حظّ خود کردم از ثواب، و اکنون پشیمانم بر آن و اسلام آوردم و گردن نهادم خدای را تعالی که خدای جهانیان است با سلیمان پیغامبر- علیه السّلام.
آنگه از پس آن که اسلام آورد، علما خلاف کردند در کار او، بعضی گفتند:
سلیمان او را به زنی کرد و از او فرزند«5» آمدند«6» او را، و ملک و ولایت«7» به او داد، و جنّیان را بفرمود تا برای او سه حصن کردند به«8» زمین یمن که آدمیان چنان ندانند کردن: یکی «سلحون»، و دیگر «بینون»، و سدیگر«9» «عمدان». و او را با ولایت خود فرستاد، و در ماهی یک بار به زیارت او رفتی و سه روز بر او مقام کردی«10»، بامداد از
-----------------------------------
(1). آط: ندارد، از آب، افزوده شد. [.....]
(2). مش آخر.
(3). کا: آن سؤال را از یاد همه برده بود.
(4). کا همه.
(5). آج، آل، کا: فرزندان.
(6). کا: آورد.
(7). کا او.
(8). کا: در.
(9). مش: سیم دیگر، کا: یکی دیگر.
(10). آل و.

صفحه : 52
شام بیامدی نماز پیشین به یمن بودی.
و یک روایت آن است که: چون بلقیس اسلام آورد، سلیمان- علیه السّلام- گفت: اختیار کن کسی را که تو را بدو دهم. گفت: مرا رغبت نیست. گفت: روا نباشد در اسلام که از نکاح رغبت کنند«1». گفت: چون لابدّ است مرا در ملک همدان«2» ده ذا تبّع«3». سلیمان- علیه السّلام- او را به او داد و با یمن فرستاد، و «زوبعه» را که امیر جن‌ّ بود بفرمود که طاعت او دار«4» و حصنی چندان که او می‌خواهد برای او بنا کن. همچنان کرد تا آنگه که سلیمان- علیه السّلام- با جوار رحمت ایزدی رفت، جنّی بیامد و به وادی تهامه آمد و آواز در داد که: ای جماعتی«5» جنّیان؟ بدانی که سلیمان فرمان یافت، دست بداری از اینکه کارها. ایشان دست«6» بداشتند، و یکی از ایشان بیامد و بر سنگی بزرگ نقش کرد که: ما بنا کردیم «سلحین»«7» و «صرواح» و «قرواح»«8» و «بینون» و «میده»«9» و «هنیده»«10»، و«11» اینکه حصنهایی است«12» به یمن از عمل شیاطین.
چون اینکه آواز بر آمد، ایشان دست از کارها بداشتند و پراگنده شدند و ملک بلقیس با ملک سلیمان منقرض شد، و ملک خداست- جل‌ّ جلاله- که زایل نشود- تعالی«13» علوا کبیرا.
قوله تعالی:

[سوره النمل (27): آیات 45 تا 78]

[اشاره]


وَ لَقَد أَرسَلنا إِلی ثَمُودَ أَخاهُم صالِحاً أَن‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ فَإِذا هُم فَرِیقان‌ِ یَختَصِمُون‌َ (45) قال‌َ یا قَوم‌ِ لِم‌َ تَستَعجِلُون‌َ بِالسَّیِّئَةِ قَبل‌َ الحَسَنَةِ لَو لا تَستَغفِرُون‌َ اللّه‌َ لَعَلَّکُم تُرحَمُون‌َ (46) قالُوا اطَّیَّرنا بِک‌َ وَ بِمَن مَعَک‌َ قال‌َ طائِرُکُم عِندَ اللّه‌ِ بَل أَنتُم قَوم‌ٌ تُفتَنُون‌َ (47) وَ کان‌َ فِی المَدِینَةِ تِسعَةُ رَهطٍ یُفسِدُون‌َ فِی الأَرض‌ِ وَ لا یُصلِحُون‌َ (48) قالُوا تَقاسَمُوا بِاللّه‌ِ لَنُبَیِّتَنَّه‌ُ وَ أَهلَه‌ُ ثُم‌َّ لَنَقُولَن‌َّ لِوَلِیِّه‌ِ ما شَهِدنا مَهلِک‌َ أَهلِه‌ِ وَ إِنّا لَصادِقُون‌َ (49)
وَ مَکَرُوا مَکراً وَ مَکَرنا مَکراً وَ هُم لا یَشعُرُون‌َ (50) فَانظُر کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ مَکرِهِم أَنّا دَمَّرناهُم وَ قَومَهُم أَجمَعِین‌َ (51) فَتِلک‌َ بُیُوتُهُم خاوِیَةً بِما ظَلَمُوا إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً لِقَوم‌ٍ یَعلَمُون‌َ (52) وَ أَنجَینَا الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُون‌َ (53) وَ لُوطاً إِذ قال‌َ لِقَومِه‌ِ أَ تَأتُون‌َ الفاحِشَةَ وَ أَنتُم تُبصِرُون‌َ (54)
أَ إِنَّکُم لَتَأتُون‌َ الرِّجال‌َ شَهوَةً مِن دُون‌ِ النِّساءِ بَل أَنتُم قَوم‌ٌ تَجهَلُون‌َ (55) فَما کان‌َ جَواب‌َ قَومِه‌ِ إِلاّ أَن قالُوا أَخرِجُوا آل‌َ لُوطٍ مِن قَریَتِکُم إِنَّهُم أُناس‌ٌ یَتَطَهَّرُون‌َ (56) فَأَنجَیناه‌ُ وَ أَهلَه‌ُ إِلاّ امرَأَتَه‌ُ قَدَّرناها مِن‌َ الغابِرِین‌َ (57) وَ أَمطَرنا عَلَیهِم مَطَراً فَساءَ مَطَرُ المُنذَرِین‌َ (58) قُل‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ وَ سَلام‌ٌ عَلی عِبادِه‌ِ الَّذِین‌َ اصطَفی آللّه‌ُ خَیرٌ أَمّا یُشرِکُون‌َ (59)
أَمَّن خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ وَ أَنزَل‌َ لَکُم مِن‌َ السَّماءِ ماءً فَأَنبَتنا بِه‌ِ حَدائِق‌َ ذات‌َ بَهجَةٍ ما کان‌َ لَکُم أَن تُنبِتُوا شَجَرَها أَ إِله‌ٌ مَع‌َ اللّه‌ِ بَل هُم قَوم‌ٌ یَعدِلُون‌َ (60) أَمَّن جَعَل‌َ الأَرض‌َ قَراراً وَ جَعَل‌َ خِلالَها أَنهاراً وَ جَعَل‌َ لَها رَواسِی‌َ وَ جَعَل‌َ بَین‌َ البَحرَین‌ِ حاجِزاً أَ إِله‌ٌ مَع‌َ اللّه‌ِ بَل أَکثَرُهُم لا یَعلَمُون‌َ (61) أَمَّن یُجِیب‌ُ المُضطَرَّ إِذا دَعاه‌ُ وَ یَکشِف‌ُ السُّوءَ وَ یَجعَلُکُم خُلَفاءَ الأَرض‌ِ أَ إِله‌ٌ مَع‌َ اللّه‌ِ قَلِیلاً ما تَذَکَّرُون‌َ (62) أَمَّن یَهدِیکُم فِی ظُلُمات‌ِ البَرِّ وَ البَحرِ وَ مَن یُرسِل‌ُ الرِّیاح‌َ بُشراً بَین‌َ یَدَی رَحمَتِه‌ِ أَ إِله‌ٌ مَع‌َ اللّه‌ِ تَعالَی اللّه‌ُ عَمّا یُشرِکُون‌َ (63) أَمَّن یَبدَؤُا الخَلق‌َ ثُم‌َّ یُعِیدُه‌ُ وَ مَن یَرزُقُکُم مِن‌َ السَّماءِ وَ الأَرض‌ِ أَ إِله‌ٌ مَع‌َ اللّه‌ِ قُل هاتُوا بُرهانَکُم إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (64)
قُل لا یَعلَم‌ُ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ الغَیب‌َ إِلاَّ اللّه‌ُ وَ ما یَشعُرُون‌َ أَیّان‌َ یُبعَثُون‌َ (65) بَل‌ِ ادّارَک‌َ عِلمُهُم فِی الآخِرَةِ بَل هُم فِی شَک‌ٍّ مِنها بَل هُم مِنها عَمُون‌َ (66) وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا أَ إِذا کُنّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنّا لَمُخرَجُون‌َ (67) لَقَد وُعِدنا هذا نَحن‌ُ وَ آباؤُنا مِن قَبل‌ُ إِن هذا إِلاّ أَساطِیرُ الأَوَّلِین‌َ (68) قُل سِیرُوا فِی الأَرض‌ِ فَانظُرُوا کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ المُجرِمِین‌َ (69)
وَ لا تَحزَن عَلَیهِم وَ لا تَکُن فِی ضَیق‌ٍ مِمّا یَمکُرُون‌َ (70) وَ یَقُولُون‌َ مَتی هذَا الوَعدُ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (71) قُل عَسی أَن یَکُون‌َ رَدِف‌َ لَکُم بَعض‌ُ الَّذِی تَستَعجِلُون‌َ (72) وَ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَذُو فَضل‌ٍ عَلَی النّاس‌ِ وَ لَکِن‌َّ أَکثَرَهُم لا یَشکُرُون‌َ (73) وَ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَیَعلَم‌ُ ما تُکِن‌ُّ صُدُورُهُم وَ ما یُعلِنُون‌َ (74)
وَ ما مِن غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الأَرض‌ِ إِلاّ فِی کِتاب‌ٍ مُبِین‌ٍ (75) إِن‌َّ هذَا القُرآن‌َ یَقُص‌ُّ عَلی بَنِی إِسرائِیل‌َ أَکثَرَ الَّذِی هُم فِیه‌ِ یَختَلِفُون‌َ (76) وَ إِنَّه‌ُ لَهُدی‌ً وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنِین‌َ (77) إِن‌َّ رَبَّک‌َ یَقضِی بَینَهُم بِحُکمِه‌ِ وَ هُوَ العَزِیزُ العَلِیم‌ُ (78)

[ترجمه]

و بفرستادیم به ثمود برادرشان را صالح را که بپرستی خدای را که دیدی«14» ایشان دو گروه بودند خصومت می‌کردند.
-----------------------------------
(1). کا: بگردانند.
(2). کا: عمدان.
(3). آب، آز: همدان ده و او تبع نام ملک همدان بود، مش: همدان ده و او تبع بود، کا: تبّع.
(4). آط: داد، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد.
(5). آب، آج، آز، آل، مش، کا: جماعت. [.....]
(6). کا باز.
(7). آل: سلحن.
(8). ک: مرواح.
(9). کا: هند.
(10). آز: هنده.
(11). کا و قیلوم.
(12). آل: حصنها هست، کا و فنا نپذیرد.
(13). مش عن ذلک.
(14). آب، مش: را پس ناگاه، آج، آل: را پس آنگاه.

صفحه : 53
گفت ای قوم چرا شتاب می‌کنی به بدی پیش از نیکی، چرا آمرزش نخواهی از خدا تا همانا بر شما رحم کنند«1».
گفتند فال بد زدیم«2» [به تو]
«3» و با آنان که با تواند، گفت فال بد«4» شما نزدیک خدا«5» بلکه شما قوم ای«6» به فتنه فگننده«7».
و بودند«8» در شهر نه گروه«9» فساد«10» می‌کردند در زمین و اصلاح نمی‌کردند.
گفتند: سوگند خوری به خدا که شبیخون«11» آری [او را]
«12» و اهلش، پس گوییم ولی‌ّ او را: ما حاضر نبودیم«13» به هلاک اهل او، و ما راست گوییم«14».
و مکر کردند«15» مکر کردنی، و مکر کردیم«16» مکر کردنی و ایشان ندانند.
بنگر چگونه بود عاقبت مکر ایشان؟ ما ایشان را هلاک کنیم«17» و قومشان را جمله.
آن«18» خانه‌های ایشان است خالی به آنچه«19» ظلم کردند، در اینکه دلیل و آیتی هست«20» گروهی را که دانند.
-----------------------------------
(1). آب، مش: تا همانا شما را بیامرزد.
(2). آب، آز: فال شوم می‌گیریم.
(3). آط: ندارد، توجّه به معنی از آب افزوده شد.
(4). آب، آز: شوم.
(5). آب، آز: خدای است. [.....]
(6). قوم ای/ قومی اید، آب، آج، مش: گروهی‌اید.
(7). آب، مش: در فتنه انداخته.
(8). آب، آج، آل، مش: بود.
(9). مش: مرد، آب، آج، آل، مش که.
(10). آج، آل: تباهی.
(11). آب، مش: شب به روز.
(12). آط: ندارد، از آب، افزوده شد.
(13). آب: ما گواهی نمی‌دهیم، مش: گواهی ندادیم.
(14). آب، آج، آل، مش: راست گویانیم.
(15). آب، مش ایشان.
(16). آب، مش و ما.
(17). آب، آج، آل: ما هلاک کردیم.
(18). آب، آل، آج: پس اینکه.
(19). آط: آن، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد. [.....]
(20). آب مر.

صفحه : 54
و برهانیدیم آنان را که ایمان آوردند و بود [ند]
«1» پرهیزگار.
و لوط«2» چون گفت قومش را: می‌کنی«3» زشتی و شما می‌بینی!
و شما«4» می‌آیی به مردان به شهوت از جز«5» زنان! بل شما قومی نادانی.
نبود جواب قومش«6» الّا آن که گفتند برون کنی«7» آل لوط را از شهرهای شما«8» که ایشان مردمانی‌اند«9» که پاکیزگی می‌کنند.
برهانیدیم«10» او را و اهل او را، مگر زنش را تقدیر کردیم او را از ماندگان«11».
ببارانیدیم بر ایشان بارانی«12» بد بود باران آنان که ایشان را ترسانیدن«13».
بگو سپاس«14» خدای را و سلام بر بندگان او آنان که برگزید ایشان را خدای«15» بهتر است یا آنچه شما انباز می‌گیرید«16»!
-----------------------------------
(1). آط: ندارد، از آب، افزوده شد.
(2). آب، مش را.
(3). آب، مش: شما می‌آرید، آج، آل: ای می‌آیید.
(4). آل: آیا شما، آج: امّا شما.
(5). آب، مش: دون.
(6). آب، مش: گروه او.
(7). آب، آج، آل، مش: بیرون کنید.
(8). آب، مش: از شهر خود، آل: از شهر ما، آج: از شهر شما.
(9). آب: مردم‌اند.
(10). آب، آج، آل، مش: پس برهانیدیم.
(11). آب، آج، آل، مش: بازماندگان.
(12). آب، آج، آل پس.
(13). آب: بد است باران ترسانیده شدگان، آج، آل: بد بود باران بیم کردگان، مش: بد بارانی است باران ترسانیده شدگان. [.....]
(14). آج، آل: ستایش.
(15). آب: که برگزیدگان خداینده.
(16). آب، مش: یا آن که ایشان شرک می‌آرند.

صفحه : 55
یا که«1» آفرید آسمانها و زمین و بفرستاد«2» برای شما«3» از آسمان آبی! برویانیدیم به آن بستانهای خداوند«4» نیکویی«5»، نبود شما را [که]
«6» برویانی درختان«7» را، هست [خدایی]
«8» با خدای«9»! بل ایشان گروهی‌اند که شرک می‌آرند.
یا که کرد«10» زمین به جای قرار«11» و کرد«12» میان آن«13» جویها، و کرد آن را کوهها، و کرد میان دو دریا مانعی، نیست خدا [یی]
«14» با خدا«15»! بل بیشتر ایشان نمی‌دانند.
یا کیست که جواب دهد به ضرورت رسیده«16» را چون بخواندش و بگشاید بدی«17»! و کند«18» شما را خلیفتان«19» زمین، هست خدا [یی]
«20» با خدا«21»! اندک اندیشه می‌کنی«22».
«23»
یا کیست که ره نماید شما را در
-----------------------------------
(1). آب، مش: آیا کیست.
(2). آب، مش: فرو فرستاد.
(3). آل: برای ایشان.
(4). آب، مش: بوستانهای خداوندان.
(5). آب، مش: تازگی.
(6). آط: ندارد، از آب، افزوده شد.
(7). آط: درختان، با توجّه به معنی آیه و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). با توجه به معنی آیه افزوده شد.
(9). آب، مش: آیا خدایی هست، آج، آل: آیا خدایی دیگر هست.
(10). آب، مش: آیا کیست که گردانید.
(11). آج، آل: زمین را قرار جایی. [.....]
(12). آج، آل در.
(13). مش: و گردانید در میانه آنها.
(20- 14). آط: ندارد، با توجّه به معنی افزوده شده.
(15). آب: آیا خدایی هست با خدای، آج: آیا با خدا هست خدایی دیگر.
(16). آب: فرومانده.
(17). آب، مش: برداشت بدی را، آج، آل: می‌برد بدی را.
(18). آب، مش: و گرداند، آج، آل: گردانید.
(19). آج، آل: خلفای.
(21). آب، مش: آیا خدایی هست با خدای تعالی، آج، آل: آیا خدای هست با معبود بسزا.
(22). آب: اندک‌اند آنکه شما ذکر می‌کنید.
(23). آط: نشرا، با توجه به ضبط قرآن مجید، تصحیح شد.

صفحه : 56
تاریکی بیابان و دریا و کیست که بفرستد بادها را مژده دهنده«1» پیش«2» رحمت او، هست خدایی با خدا«3»! بزرگ«4» است خدا از آنچه به او شرک آرند.
یا «5» کیست که ابتدا کند خلق«6» و پس بازنده کند«7» و کیست که روزی دهد شما را از آسمان و زمین، هست خدایی با خدا«8»! بگو بیاری حجّتتان اگر راست می‌گویی«9».
بگو نداند«10» هر که در آسمانها و زمین کارنهان«11» جز خدای و ندانند که کی بر انگیزند«12».
بل، دریافت«13» علم ایشان در آخرت بل ایشان در شک انداز آن [بل که ایشان از او]
«14» کوراند.
و گفتند آنان که کافر شدند چون باشیم خاک و پدران ما، ما را برون آرند«15»!
وعده«16» دادند ما را«17» اینکه و پدران ما را پیش اینکه نیست الّا افسانه‌های پیشینگان«18».
-----------------------------------
(1). آط، آب، مش: پراگنده، با توجّه به ضبط آیه، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(2). آج، آل از.
(4). آب: برتر. [.....]
(3). آب: آیا خدایی هست، خدای تعالی.
(6). آب، مش را، آج، آل: آفرینش را.
(5). آب، مش: آیا.
(7). با زنده کند/ باز زنده کند، آب: پس دگر بار اعاده کند آن را، آج، آل: پس دوم باز می‌آفریند، مش: پس اعاده کند آن را.
(8). آج، آل: آیا هست خدایی با معبود بسزا.
(9). اگر هستید راست گویان.
(10). آب، آج، آل: نمی‌داند.
(11). آب، مش: آسمانهاست و زمین است غیب را.
(12). برانگیزند (به مفهوم لازم): بر انگیخته شوند.
(13). آب، آل: تدارک کرد، مش: بلکه متدارک و متتابع شود.
(14). آط: ندارد، از آب، افزوده شد.
(15). آب، مش: آیا ما بیرون کرده باشیم.
(16). آب، مش: بدرستی که وعده.
(17). آب، مش: وعده کرده شد ما. [.....]
(18). مش: اوّلینان.

صفحه : 57
بگو بروی در زمین پس بنگری که چگونه بود عاقبت گناهکاران.
و اندوه مبر بر ایشان و مباش در تنگی از آن مکر که می‌کنند.
گویند کی باشد اینکه وعده اگر راست گویی«1»!
بگو نزدیک است که از پس بیاید شما را بهری آن که شتاب می‌کنی.
و خدای تو خداوند فضل و فزون است بر مردمان، بیشتر ایشان شکر نمی‌کنند.
و خدای تو می‌داند آنچه پنهان دارد«2» دلهای«3» ایشان و آنچه آشکارا دارند«4».
نیست غیبتی«5» در آسمان و زمین مگر در کتاب روشن.
اینکه قرآن قصّه می‌کند بر بنی اسرایل بیشتر بر آنچه ایشان در آن خلاف«6» می‌کنند.
و او بیانی است«7» و رحمتی مؤمنان را.
بدرستی که خدای تو حکم کند میان ایشان به حکم خود و او غالب«8» و داناست.
قوله تعالی: وَ لَقَد أَرسَلنا إِلی ثَمُودَ أَخاهُم صالِحاً، حق تعالی در اینکه آیت
-----------------------------------
(1). آب: اگر بوده‌اید شما راستگویان.
(2). آب، مش: آنچه می‌پوشد.
(3). آب، آج، آل: سینه‌های.
(4). آب، آج، آل، مش: آشکارا می‌کند.
(5). آب، مش: از پوشیده، آج، آل: هیچ پوشیده.
(6). آب، مش: اختلاف.
(7). آب، مش: بدرستی که او راهنمودنی است.
(8). آب، آج، مش: عزیز.

صفحه : 58
حدیث صالح کرد و قوم او ثمود، گفت: ما فرستادیم به قبیله ثمود برادر ایشان را از نسب که صالح بود، که خدای را پرستی، یعنی او را به دعوت با«1» عبادت فرستادیم.
فَإِذا هُم فَرِیقان‌ِ یَختَصِمُون‌َ، «اذا» مفاجات راست، که نگاه کردی«2» ایشان دو گروه بودند، یکی: مؤمن، و یکی: کافر، با یکدیگر خصومت کردند.
مقاتل گفت: خصومت ایشان آن است که در سورة الاعراف گفت: قال‌َ المَلَأُ الَّذِین‌َ استَکبَرُوا مِن قَومِه‌ِ لِلَّذِین‌َ استُضعِفُوا لِمَن آمَن‌َ مِنهُم«3»- الی قوله: یا صالِح‌ُ [ائتِنا بِما تَعِدُنا«4» لِم‌َ تَستَعجِلُون‌َ بِالسَّیِّئَةِ قَبل‌َ الحَسَنَةِ، چرا شتابزدگی می‌کنی به سیّئة و بدی، یعنی بلا و عقوبت پیش از حسنه، یعنی عافیت و رحمت. و «استعجال»، طلب عجله باشد، و آن کاری کردن باشد پیش از وقت. لولا، ای هلّا، چرا آمرزش نخواهی از خدای تا باشد که بر شما رحمت کنند«6».
قالُوا اطَّیَّرنا بِک‌َ وَ بِمَن مَعَک‌َ، گفتند: ما فال بد گرفتیم به تو و به آنان که با تواند. و اصل اطّیّرنا، تطیّرنا بوده است چنان که بیان کرده شد در اخوات او. و تطیّر، تشأّم باشد، و اصل کلمه تفاؤل باشد به طیر، و آنچه طریقه و عادت عرب است در سانح و بارح، و اینکه را شرح داده‌ایم جای دیگر، و اشعاری که در اینکه معنی گفته‌اند، من قول الکمیت:

و لا انا ممّن یزجر الطّیر همّة أ صاح غراب أم تعرّض ثعلب

و لا السّانحات البارحات عشیّة امرّ سلیم القرن ام مرّ اعضب
و اینکه برای آن گفتند که اینکه سال باران کم آمد، ایشان گفتند: اینکه به شومی
-----------------------------------
(1). آج، آل: و.
(2). آج، آل از.
(3). سوره اعراف (7) آیه 75.
(4). سوره اعراف (7) آیه 77.
(5). آط، آب، آج، آز، آل، مش: یا صالِح‌ُ قَد کُنت‌َ فِینا مَرجُوًّا قَبل‌َ هذا[سوره هود (11) آیه 62]، با توجّه به تصریح متن به سوره اعراف و به قیاس با چاپ شعرانی (8/ 411) از قرآن مجید نقل شد. [.....]
(6). آط: کند، با توجّه به مش تصحیح شد.

صفحه : 59
صالح است که ما در قحط افتادیم، صالح گفت: طائِرُکُم عِندَ اللّه‌ِ، ای فالکم، و المعنی عملکم الّذی جرّ الیکم شوم القحط و مضرّته، یعنی آن عمل که کردی از کفر و معصیت که شومی آن به شما رسید، آن بنزدیک خداست مکتوب مدوّن، خدای را آن فراموش نیست، و اینکه به سبب آن است. بَل أَنتُم قَوم‌ٌ تُفتَنُون‌َ، بل شما قومی«1» که شما را اختبار و امتحان می‌کنند به خیر و شر، و مثله قوله: وَ نَبلُوکُم بِالشَّرِّ وَ الخَیرِ فِتنَةً«2» وَ کان‌َ فِی المَدِینَةِ تِسعَةُ رَهطٍ، در شهرستان قوم صالح نه مرد بودند از اشراف ایشان، فساد آن ولایت از ایشان بود، و هیچ صلاح کار نمی‌بستند، و نامهای ایشان اینکه است: قدار بن سالف«5»، و مصدع بن دهر، و اسلم، و رهمی«6»، و رهیم، و دعمی، و دعیم، و قتال، و صداق«7».
قالُوا تَقاسَمُوا بِاللّه‌ِ، اینکه نه کس گفتند که قوم صالح را که: سوگند بخوری به خدای، و اینکه لفظ امر است و اگر چه از روی صیغت مشتبه است به لفظ ماضی. و بعضی دگر گفتند: فعل ماضی است و محل‌ّ او نصب است بر حال، ای قالوا متقاسمین باللّه.
و در قراءت عبد اللّه مسعود «قالوا» نیست تا اینکه لفظ حال باشد از یفسدون«8» و لا یصلحون متقاسمین. لَنُبَیِّتَنَّه‌ُ من البیات«9»، سوگند خوردند که ما شبیخون بریم به سر او و او را بکشیم به شب و اهلش را، و اینکه قراءت عامّه قرّاء است.
-----------------------------------
(1). قومی/ قومیی، آب، آز، مش، کا: قومی اید.
(2). سوره انبیا (21) آیه 35.
(3). آط: الاقرظی، به قیاس به نسخه آب، تصحیح شد.
(4). آط: یا ، به قیاس با نسخه مش تصحیح شد.
(5). آل: قدر بن سالف.
(6). کا: رهمتی.
(7). آج، آل: صداف.
(8). چاپ شعرانی (8/ 412): حال باشد از او، بل حال است از: «یفسدون و لا یصلحون» ای یفسدون.
(9). آط: من السّیات، به قیاس با نسخه مش، تصحیح شد.

صفحه : 60
حمزه و کسائی خواندند: «لتبیّتنّه»، و «لتقولن‌ّ» به «تا» ی خطاب و ضم‌ّ «تا» ی لام الفعل و ضم‌ّ «لام»«1».
و مجاهد و حمید در شاذّ به « یا » خواندند، علی خبر الغائب. ثُم‌َّ لَنَقُولَن‌َّ«2» ما شَهِدنا مَهلِک‌َ أَهلِه‌ِ، که ما حاضر نبودیم با هلاک اهلش. و عاصم خواند به روایت ابو بکر: «مهلک» به فتح «میم» و معنی موضع باشد، و به روایت حفص «مهلک» خواند به فتح «میم» و کسر «لام»، و باقی قرّاء «مهلک» به ضم‌ّ «میم» علی المصدر، یقال: اهلکه اهلاکا و مهلکا. وَ إِنّا لَصادِقُون‌َ، و ما در اینکه گفتار راست گوییم.
وَ مَکَرُوا مَکراً، و ایشان مکری کردند، یعنی غدری و انداختی«3» در شبیخون«4» صالح و قومش، و ما نیز مکری کردیم به اهلاک و استدراج ایشان ناگاه از جایی که ایشان گمان نبردند. آنچه ایشان کردند بر«5» حقیقت مکر و غدر بود، و آنچه من کردم صورت مکر داشت، و معنی عذاب ایشان بر کفرشان بر وجهی که ایشان خبر نداشتند و توقّع نکردند. وَ هُم لا یَشعُرُون‌َ، و ایشان ندانستند.
فَانظُر کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ مَکرِهِم، بنگر که چه«6» بود عاقبت مکر ایشان. أَنّا دَمَّرناهُم، عاصم و حمزه و کسائی خواندند به فتح همزه علی تقدیر: و ذلک انّا دمّرناهم، بر اینکه تقدیر محل‌ّ او رفع باشد بر خبر ابتدای محذوف بر تقدیر تکبر و هو ان تقدّر«7» و کان عاقبة مکرهم انّا دمّرناهم، و عاقبت مکر ایشان آن بود که ما ایشان را هلاک کردیم. بر اینکه تقدیر محل‌ّ او«8» نصب باشد بر خبر «کان». وَ قَومَهُم أَجمَعِین‌َ، و جمله قوم ایشان را. و باقی قرّاء «انّا» خواندند بر استیناف.
مفسّران در کیفیّت هلاک ایشان خلاف کردند. بعضی گفتند که: اینکه نه کس در سرای صالح رفتند تیغها برکشیده، خدای تعالی فرشتگان را بفرستاد تا ایشان را به
-----------------------------------
(1). آب، آز: مش: و ضم‌ّ لام الفعل.
(2). آط، آب، آج، آز، آل، مش: لیقولن‌ّ، به قیاس با متن قرآن مجید، تصحیح شد.
(3). آب، آز، مش: انداختن.
(4). مش: شبخون. [.....]
(5). مش: در.
(6). مش: چگونه.
(7). کا: یا بر تقدیر تکریر و هو ان یقدّر.
(8). کا: انّا.

صفحه : 61
سنگ فرو کوفتند، ایشان سنگ می‌دیدند و فرشتگان را نمی‌دیدند، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است.
قتاده گفت: ایشان بیامدند و آهنگ صالح کردند، خدای تعالی در راه سنگی عظیم بر سر ایشان فرو فرستاد تا همه را هلاک کرد. در«1» اینکه کوه«2» موعد کرده بودند، چون آن جا مجتمع شدند کوه بر سر ایشان در آمد و ایشان را هلاک کرد، و امّا قوم ایشان را به صیحه هلاک کرد- چنان که در قصّه صالح برفت.
فَتِلک‌َ بُیُوتُهُم، آن سرایهای ایشان است. خاوِیَةً، ای خالیة، و نصب او بر حال است، گفت: سرایهای ایشان از ایشان تهی ماند پس از هلاک ایشان. بِما ظَلَمُوا، «ما» مصدری است، ای بظلمهم، به بیدادی که کردند. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً، در اینکه آیتی هست و دلالتی و عبرتی گروهی را که دانا باشند.
وَ أَنجَینَا الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُون‌َ، و برهانیدیم مؤمنان و متّقیان را از آن صیحه و خراج که ایشان را پدید آمد بر«3» دستها و از آن هلاک شدند.
مقاتل گفت: وقت هلاک ایشان را خراجی بر دست پدید آمد به مقدار«4» حمّصی، روز اوّل سرخ بود، روز دوم زرد شد، روز سوم«5» سیاه شد، روز چهارم شکافته شد، عقیب«6» آن جبریل بانگ بر ایشان زد«7»، بر جای بمردند.
جمله مفسّران گفتند: آن گروه که مؤمن«8» و ناجی بودند، چهار هزار«9» بودند.
صالح- علیه السّلام- ایشان را به حضرموت برد. چون صالح به آن جا رسید، فرمان خدای او را دریافت، با رحمت خدای شد، فقیل: حضرموته فیه، آن جای را حضرموت به اینکه سبب نام کردند، و ایشان آن جا مدینه ساختند و آن را «حاضورا»«10» نام کردند- و اینکه قصّه برفت.
وَ لُوطاً، نصب [او]
«11» بر تقدیر فعلی محذوف باشد، إمّا و ارسلنا لوطا، عطفا علی
-----------------------------------
(1). کا: مقاتل گفت در زیر.
(2). مش که.
(3). کا: در.
(4). کا: چند نخودی.
(5). آب، کا: سیوم، آج، آز، آل، مش: سیم.
(6). کا: عقب.
(7). کا جمله.
(8). مش: مؤمنان.
(9). کا مرد.
(10). مش: حاضور، کا: حاسورا. [.....]
(11). آط: ندارد، از مش، افزوده شد.

صفحه : 62
قوله: وَ لَقَد أَرسَلنا إِلی ثَمُودَ أَخاهُم صالِحاً«1» أَ تَأتُون‌َ الفاحِشَةَ، شما می‌کنی کار زشت، یعنی لواطه«2»! وَ أَنتُم تُبصِرُون‌َ، «واو» حال است، و شما می‌بینی و می‌دانی که آن فعل زشت و منکر است. گفتند، معنی آن است که: شما در آن حال یکدیگر را می‌بینی، چه ایشان را عادت بود که اینکه فعل از یکدیگر پنهان نداشتندی، به حضور یکدیگر مشتغل«3» بودندی.
آنگه فاحشه را بیان کرد، گفت: مواقعه و خلوت می‌کنی با مردان دون زنان، بل شما گروهی جاهلانی. و اتیان، کنایت است از مواقعه، یقال: اتیت المرأة اذا اوقعتها.
فَما کان‌َ جَواب‌َ قَومِه‌ِ إِلّا أَن قالُوا، جواب ایشان جز اینکه نبود که لوط را و قومش را از شهر برون«4» کنی که ایشان مردمانی‌اند که از اینکه کار ما که لواطت«5» است پاکیزگی می‌نمایند و به اینکه کار مشغول نمی‌شوند، و جواب منصوب است بر خبر «کان» مقدّم بر اسم. و أَن قالُوا، در محل‌ّ رفع است به اسم او، و مثله: ما کان‌َ حُجَّتَهُم إِلّا أَن قالُوا«6»فَأَنجَیناه‌ُ وَ أَهلَه‌ُ، ما لوط را و اهل دین او را برهانیدیم مگر زن او را. تقدیر چنان کردیم که او از جمله باقیان بود در عذاب، و گفتند: از جمله گذشتگان«7» و رفتگان بود در میان هلاک شدگان. و «غابر» هم ماضی باشد و هم باقی، و اگر چه زن لوط از آنان نبود که به لو [ا]
«8» ط«9» مشغول بودی«10»، کافره بود و راضی به فعل ایشان«11»، و خیانت بکردی با لوط به خبر دادن قوم چون گروهی غریبان به لوط فرود آمدندی.
وَ أَمطَرنا عَلَیهِم مَطَراً، و باران عذاب از سنگ بر ایشان بارانیدیم.
-----------------------------------
(1). سوره نمل (27) آیه 45.
(2). آل: لواط.
(3). کا: مشغول.
(4). آب، آز، آل، مش، کا: بیرون.
(5). آج، آل: لواط، کا: لواطه.
(6). سوره جاثیه (45) آیه 25.
(7). آط: گذشتگان.
(8). آط: ندارد، از آب، افزوده شد.
(9). آب، آز، مش: که بغیر لوط.
(10). آج، آل: بودندی.
(11). آب بود.

صفحه : 63
فَساءَ مَطَرُ المُنذَرِین‌َ، بد بارانی بود باران آنان که ایشان را بترسانیدن«1» به عذاب خدای، و ایشان نترسیدند«2».
قُل‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ، فرّاء گفت: اینکه خطاب است با لوط. خدای او را گفت بگوی ای لوط که: الحَمدُ لِلّه‌ِ، و باقی مفسّران برآنند که: خطاب رسول«3» است- علیه السّلام«4». بگوی ای محمّد: الحَمدُ لِلّه‌ِ، سپاس خدای را بر نعمتهای او، و از جمله آن«5» اهلاک کافران و دشمنان دین خدای بود.
مقاتل گفت: او را فرمود که شکر کن مرا بر اعلام تو اینکه احوال و قصص گذشتگان«6»، و حملش برعموم کردن اولیتر باشد. وَ سَلام‌ٌ عَلی عِبادِه‌ِ الَّذِین‌َ اصطَفی، و سلام بر آن بندگان گزیده باد، یعنی پیغامبران سلف، مقاتل گفت و دلیلش قوله: وَ سَلام‌ٌ عَلَی المُرسَلِین‌َ«7» آللّه‌ُ خَیرٌ أَمّا یُشرِکُون‌َ«10» آلآن‌َ«11»أَ أَنت‌َ قُلت‌َ«12»أَمَّن«14» وَ أَنزَل‌َ لَکُم مِن‌َ السَّماءِ ماءً، و برای شما از آسمان آب باران فرود آورد«2»، و برویانیدیم به آن حدایق و بستانها، و هی جمع حدیقة.
فرّاء گفت: «حدیقه» بستانها باشد دیوار بست، من قولهم: أحدق بکذا اذا احاط به«3»، اگر دیوار ندارد آن را حدیقه نخوانند. ذات‌َ بَهجَةٍ، خداوند حسن و نیکویی. ما کان‌َ لَکُم أَن تُنبِتُوا شَجَرَها، شما را نبود که درختان آن بستانها برویانی، یعنی نتوانی و مقدور شما نباشد. أَ إِله‌ٌ مَع‌َ اللّه‌ِ، با خدای خدای دگر هست! صورت استفهام است و معنی جحود و انکار، یعنی نیست. بَل هُم قَوم‌ٌ یَعدِلُون‌َ، ای یشرکون، بل اینان قومی‌اند که به خدای شرک می‌آرند و با او عدل و مثل می‌گویند، من قولهم:
عدلت الشّی‌ء بالشّی‌ء«4» اذا قابلته«5».
أَمَّن جَعَل‌َ الأَرض‌َ قَراراً، یا بگو تا کیست که زمین را به قرارگاه شما کرد بر وجهی که شما در او آن تصرّفات می‌توانی کردن از آمد«6» شد و قیام و قعود و خفتن«7» و آرام«8»! وَ جَعَل‌َ خِلالَها أَنهاراً، و در میان [آن]
«9» جویها روان کرد تا خوردن«10» و به کار داشتن«11» و سقی«12» زراعتهای شما باشد! وَ جَعَل‌َ لَها رَواسِی‌َ، و اینکه زمین را کوهها کرد ثوابت استاده«13» تا زمین به او بر جای باشد و بنجنبد و اهلش را بنجنباند! وَ جَعَل‌َ بَین‌َ البَحرَین‌ِ حاجِزاً، و میان دو دریای عذب و ملح، دریای خوش و دریای شور، مانعی و حایلی کرد! تا مختلط نشوند و یکی بر دیگری بغی نکند. و مثله قوله:
بَینَهُما بَرزَخ‌ٌ لا یَبغِیان‌ِ«14» فَأَنبَتنا بِه‌ِ حَدائِق‌َ ذات‌َ بَهجَةٍ [.....]

(3). آب، آز: بهم.
(4). آط: با الشی‌ء، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد.
(5). کا به.
(6). آز، مش، کا و.
(7). کا خواستن.
(8). کا: آرامیدن.
(9). آط: ندارد، با توجّه به معنی آیه از مش افزوده شد، کا: او، آب، آز: زمین.
(10). کا: می‌خورند.
(11). مش: بر کار داشتن، کا: به کار می‌دارید.
(12). کا: سقای.
(13). آج، کا: ایستاده.
(14). سوره رحمن (55) آیه 20.

صفحه : 65
گفت«1» اینکه حاجز جزیره‌هاست«2» که در دریا بود. أَ إِله‌ٌ مَع‌َ اللّه‌ِ، با خدای- عزّ و جل‌ّ- خدای دیگر هست که اینکه می‌کند! یا او را بر اینکه یاری می‌دهد! بَل أَکثَرُهُم لا یَعلَمُون‌َ، بل بیشتر ایشان نمی‌دانند.
أَمَّن یُجِیب‌ُ المُضطَرَّ إِذا دَعاه‌ُ، یا کیست که او اجابت کند مضطر درمانده حال به ضرورت رسیده را! و لفظ «مضطرّ»، هم فاعل را بشاید و هم مفعول، و اینکه جا مفعول است من قولهم: اضطرّ فلان الی کذا. و فرق میان ایشان در لفظ پیدا نشود برای ادغام، و انّما به معنی و قرینه دانند.
عبد اللّه عبّاس«3» گفت: مضطرّ مجهود باشد به رنج آورده. سدّی گفت: مضطرّ آن باشد که او را حول و قوّت نبود. ذو النّون گفت: آن باشد که علاقه«4» که از میان او و جز خدای باشد ببرد. سهل بن عبد اللّه گفت: مضطرّ آن مفلسی باشد که چون دست به خدای بردارد او را از طاعت وسیلتی نبود. وَ یَکشِف‌ُ السُّوءَ، و کشف بدی و آفات و بلا کند. وَ یَجعَلُکُم خُلَفاءَ الأَرض‌ِ، و شما را به خلفا و بازماندگان«5» گذشتگان«6» که در زمین‌اند کرد، تا چون گروهی را ببرد گروهی را بیارد. أَ إِله‌ٌ مَع‌َ اللّه‌ِ، با خدای خدایی دیگر هست! قَلِیلًا ما تَذَکَّرُون‌َ، کم اندیشه می‌کنی، و «ما» مصدری است، یعنی قلیلا تذکّرکم، و روا باشد که زیادت بود، ای تذکّرون قلیلا، ای تذکّرا قلیلا«7».
بر قول [اوّل]
«8» حال بود، بر قول دوم صفت مصدری محذوف.
أَمَّن یَهدِیکُم فِی ظُلُمات‌ِ البَرِّ وَ البَحرِ، یا کیست که او شما را ره نماید در تاریکی در دریا و خشک«9» چون به سفر روی«10»! وَ مَن یُرسِل‌ُ الرِّیاح‌َ بُشراً«11» بَین‌َ یَدَی رَحمَتِه‌ِ، در پیش رحمت او یعنی باران، برای آن که بیشتر احوال«3» که باران آید«4» پیش او باد بود«5». أَ إِله‌ٌ مَع‌َ اللّه‌ِ تَعالَی اللّه‌ُ، با خدای خدای دیگر هست! یعنی نیست. متعالی است او از آنچه شما به او شرک می‌آری و با او انباز می‌گیری.
أَمَّن یَبدَؤُا الخَلق‌َ ثُم‌َّ یُعِیدُه‌ُ، یا کیست که ابتدای خلق آفریند، آنگه اعادت کند! در اینکه میان محذوفی هست، و آن آن است که: یبدؤ الخلق ثم یفنیه ثم یعیده، خلق بیافریند اوّل، آنگه با فنا برد، آنگه اعادت کند، چه افنا«6» نکرده«7» اعادت نشاید کردن، و آنچه خدای تعالی اعادت کند بر دو ضرب است:
یکی آن است که بقا بر او روا باشد، چون اجسام و الوان. و بعضی را بقا بر او روا نباشد چون علم و ارادت و جز آن. آنچه آن را بقا باشد، چون اعادت کنند آن را عین آن اعادت کنند، و آنچه آن را بقا نباشد اعادت عین درست نبود، اعادت مثل آن کند. وَ مَن یَرزُقُکُم مِن‌َ السَّماءِ وَ الأَرض‌ِ، و کیست که شما را روزی دهد از آسمان و زمین! از آسمان به باران و از زمین به نبات. أَ إِله‌ٌ مَع‌َ اللّه‌ِ، با خدای خدای«8» هست که اینکه می‌کند! یعنی نیست. قُل هاتُوا بُرهانَکُم، بگو بیاری حجّت خود اگر راست می‌گویی که حجّتی داری.
قُل لا یَعلَم‌ُ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ الغَیب‌َ إِلَّا اللّه‌ُ، آنگه رسول را- علیه السّلام- گفت: بگو ای محمّد که هیچ کس از آنان که در آسمان و زمین‌اند غیب ندانند مگر خدای- عزّ و جل‌ّ. و اینکه استثنای منقطع باشد برای آن که خدای تعالی نه در آسمان است و نه در زمین. و معنی «الّا»، لکن باشد، یا اینکه کلامی
-----------------------------------
(1). آب، آز: گفته‌اند.
(2). کا: بارور کند.
(3). کا: اوقات.
(4). آل: آمد، کا: خواهد بارید. [.....]
(5). کا: اول بادی برآید.
(6). کا: بافنا.
(7). کا: نابرده.
(8). آب، آز: خدایی.

صفحه : 67
مستأنف باشد. وَ ما یَشعُرُون‌َ أَیّان‌َ یُبعَثُون‌َ، و ایشان ندانند که کی برانگیزند«1» ایشان را و کی زنده کنند.
بَل‌ِ ادّارَک‌َ عِلمُهُم فِی الآخِرَةِ، عبد اللّه عبّاس خواند: «بلی» به اثبات « یا »، و گفت: معنی آیت تهکّم و سخریّت است، چنان که یکی از ما گوید: بلی تو از من به«2» دانی و روایت«3» [تو]
«4» بیشتر از روایت«5» من است، و او را غرض عکس باشد، و جمله قرّاء «بل» خواندند.
قوله: ادّارَک‌َ، حمزه و کسائی و نافع و عاصم، و در شاذّ حسن و اعمش و یحیی بن وثّاب و شیبه خواندند: «بل ادّارک»، به کسر «لام» و «الف» وصل. و اصل ادّراک، تدارک بوده است، چنان که بیان کردیم در اخواتش من قوله: «اطّیّرنا»«6» و «اثّا قلتم»«7» و غیر ذلک. و باقی قرّاء خواندند: بل ادرک، به سکون «لام» و قطع «الف» از ادرک من الادراک.
بعضی دگر گفتند: «بل» به معنی «ام» است، و عرب هر یکی از اینکه دو کلمه به جای یکدیگر بنهند، کقوله: وَ أَرسَلناه‌ُ إِلی مِائَةِ أَلف‌ٍ أَو یَزِیدُون‌َ«8» وَ نادی أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ أَصحاب‌َ النّارِ«9» ادّارَک‌َ عِلمُهُم، آن است که علم ایشان مستوی شود
-----------------------------------
(1). آب، آز: برانگیزاند، آل، کا: برانگیزانند.
(2). آج، لب، آز، آل: بیشتر.
(5- 3). کذا: در همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (8/ 417): درایت.
(4). آط: ندارد، از آب، افزوده شد.
(6). سوره نمل (27) آیه 47.
(7). سوره توبه (9) آیه 38.
(8). سوره صافّات (37) آیه 147.
(9). سوره اعراف (7) آیه 44.

صفحه : 68
در آخرت اگر چه امروز مختلف است علمهای«1» ایشان، بعضی شاک‌ّاند، بعضی مقلّداند. بر اینکه قول لفظ «علم» مجاز باشد برای آن که تقلید علم نباشد، و تلخیص«2» اینکه قول آن است که: آنچه ایشان علم می‌پندارند«3» از شک‌ّ و تقلید، اینکه جا مختلف است، فردا متتابع و متدارک شوند، یعنی متّفق شود«4» برای آن که خدای تعالی علم ضروری بیافریند مؤمن را و کافر را به عقاب و ثواب.
آنگه گفت: بَل هُم فِی شَک‌ٍّ مِنها، بل ایشان از آن، یعنی از آخرت در شک‌ّاند. بَل هُم مِنها عَمُون‌َ، بل ایشان از آخرت و علم آن کوراند، یعنی جاهل‌اند.
وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، آنگه باز گفت آنچه کافران گفتند بر سبیل تعجّب و انکار، گفت گفتند کافران: أَ إِذا کُنّا تُراباً وَ آباؤُنا، چون ما در گور خاک شویم و پدران ما، ما را زنده خواهند کردن، برون آوردن از گورها! یعنی که اینکه بعث و نشور مستبعد است و از عقل دور.
لَقَد وُعِدنا هذا نَحن‌ُ وَ آباؤُنا مِن قَبل‌ُ، اینکه حدیث که تو می‌گویی از بعث و نشور، ما را وعده داده‌اند پیش از اینکه و پدران ما را نیز، و اینکه اصلی ندارد، چه اینکه چیزی نیست الّا فسانه«5» پیشینگان.
آنگه رسول را گفت، بگو ایشان را که منکران بعث و نشوراند که: در زمین بروی«6» و بنگری تا عاقبت اینکه کافران و گناهکاران که اینکه حدیث را منکر بودند چگونه شد و کجا رسید.
آنگه رسول را گفت: وَ لا تَحزَن عَلَیهِم، اندوهناک مباش بر ایشان. وَ لا تَکُن فِی ضَیق‌ٍ مِمّا یَمکُرُون‌َ، و دل تنگ مکن از آن«7» که اینان می‌کنند. آیت در مستهزیان آمد که عقبهای«8» مکّه ببخشیده بودند. و قصّه ایشان برفته است.
وَ یَقُولُون‌َ مَتی هذَا الوَعدُ، اینکه کافران می‌گویند: اینکه وعده کی خواهد بود اگر شما در اینکه راست گویی! یعنی وعده قیامت و بعث.
-----------------------------------
(1). آج، لب: علمای.
(2). آج، لب: ملخص، کا: تخلیص. [.....]
(3). کا آن را.
(4). آج، لب، آز، آل، مش: شوند.
(5). کا: نشانه.
(6). آج، لب، آل: بودی.
(7). کا مکر.
(8). عقبهای/ عقبه‌های.

صفحه : 69
قُل عَسی أَن یَکُون‌َ رَدِف‌َ لَکُم، بگوی ای محمّد که نزدیک است که نزدیک شود به شما و تتبّع کند شما را بعضی از اینکه عقاب که شما به آن استعجال می‌کنی.
فرّاء گفت: اینکه «لام» فی قوله: «لکم» زیادت است، و التّقدیر: ردفکم، ای تبعکم، چنان که زیادت کردند فی قوله: لِرَبِّهِم یَرهَبُون‌َ«1» لِلرُّءیا تَعبُرُون‌َ«2»وَ إِن‌َّ رَبَّک‌َ و خدای تو ای محمّد خداوند فضل و رحمت است بر مردمان، و لکن بیشترینه ایشان«3» ندانند.
وَ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَیَعلَم‌ُ، و خدای تو داند آنچه«4» دلهای ایشان پوشیده دارد و آنچه آشکارا دارند.
وَ ما مِن غائِبَةٍ، و هیچ خصلتی و حادثه غایب نباشد در آسمان و زمین، و الّا«5» آن در کتابی است روشن، یعنی لوح محفوظ.
إِن‌َّ هذَا القُرآن‌َ، اینکه کتاب قرآن قصّه می‌کند مر«6» بنی اسرایل«7» که فرزندان یعقوب‌اند، بیشترینه آنچه ایشان در آن خلاف می‌کنند از امور دینی«8».
وَ إِنَّه‌ُ، و اینکه قرآن، هدی و رحمت است مؤمنان را. معنی «هدی»، اینکه جا لطف باشد و بیان.
إِن‌َّ رَبَّک‌َ، خدای تو ای محمّد روز قیامت میان ایشان حکومت کند به حکم خود. وَ هُوَ العَزِیزُ العَلِیم‌ُ، و او مانع«9» و غالب«10» و داناست.
قوله تعالی:

[سوره النمل (27): آیات 79 تا 93]

[اشاره]


فَتَوَکَّل عَلَی اللّه‌ِ إِنَّک‌َ عَلَی الحَق‌ِّ المُبِین‌ِ (79) إِنَّک‌َ لا تُسمِع‌ُ المَوتی وَ لا تُسمِع‌ُ الصُّم‌َّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوا مُدبِرِین‌َ (80) وَ ما أَنت‌َ بِهادِی العُمی‌ِ عَن ضَلالَتِهِم إِن تُسمِع‌ُ إِلاّ مَن یُؤمِن‌ُ بِآیاتِنا فَهُم مُسلِمُون‌َ (81) وَ إِذا وَقَع‌َ القَول‌ُ عَلَیهِم أَخرَجنا لَهُم دَابَّةً مِن‌َ الأَرض‌ِ تُکَلِّمُهُم أَن‌َّ النّاس‌َ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُون‌َ (82) وَ یَوم‌َ نَحشُرُ مِن کُل‌ِّ أُمَّةٍ فَوجاً مِمَّن یُکَذِّب‌ُ بِآیاتِنا فَهُم یُوزَعُون‌َ (83)
حَتّی إِذا جاؤُ قال‌َ أَ کَذَّبتُم بِآیاتِی وَ لَم تُحِیطُوا بِها عِلماً أَمّا ذا کُنتُم تَعمَلُون‌َ (84) وَ وَقَع‌َ القَول‌ُ عَلَیهِم بِما ظَلَمُوا فَهُم لا یَنطِقُون‌َ (85) أَ لَم یَرَوا أَنّا جَعَلنَا اللَّیل‌َ لِیَسکُنُوا فِیه‌ِ وَ النَّهارَ مُبصِراً إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یُؤمِنُون‌َ (86) وَ یَوم‌َ یُنفَخ‌ُ فِی الصُّورِ فَفَزِع‌َ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ مَن فِی الأَرض‌ِ إِلاّ مَن شاءَ اللّه‌ُ وَ کُل‌ٌّ أَتَوه‌ُ داخِرِین‌َ (87) وَ تَرَی الجِبال‌َ تَحسَبُها جامِدَةً وَ هِی‌َ تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب‌ِ صُنع‌َ اللّه‌ِ الَّذِی أَتقَن‌َ کُل‌َّ شَی‌ءٍ إِنَّه‌ُ خَبِیرٌ بِما تَفعَلُون‌َ (88)
مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَه‌ُ خَیرٌ مِنها وَ هُم مِن فَزَع‌ٍ یَومَئِذٍ آمِنُون‌َ (89) وَ مَن جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّت وُجُوهُهُم فِی النّارِ هَل تُجزَون‌َ إِلاّ ما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (90) إِنَّما أُمِرت‌ُ أَن أَعبُدَ رَب‌َّ هذِه‌ِ البَلدَةِ الَّذِی حَرَّمَها وَ لَه‌ُ کُل‌ُّ شَی‌ءٍ وَ أُمِرت‌ُ أَن أَکُون‌َ مِن‌َ المُسلِمِین‌َ (91) وَ أَن أَتلُوَا القُرآن‌َ فَمَن‌ِ اهتَدی فَإِنَّما یَهتَدِی لِنَفسِه‌ِ وَ مَن ضَل‌َّ فَقُل إِنَّما أَنَا مِن‌َ المُنذِرِین‌َ (92) وَ قُل‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ سَیُرِیکُم آیاتِه‌ِ فَتَعرِفُونَها وَ ما رَبُّک‌َ بِغافِل‌ٍ عَمّا تَعمَلُون‌َ (93)

[ترجمه]

توکّل«11» کن بر خدای که تو بر حقّی«12» روشن.
تو نشنوانی
-----------------------------------
(1). سوره اعراف (7) آیه 154.
(2). سوره یوسف (12) آیه 43.
(3). آب، آز، کا در.
(4). کا: شکر نمی‌گذارند.
(5). آب، آز فی کتاب، مگر، کا فی کتاب مبین.
(6). کا: بر.
(7). آب، آز، مش را.
(8). کا: دنیاوی. [.....]
(9). کا: منیع.
(10). کا: عالم.
(11). آب: اعتماد.
(12). آب: براستی.

صفحه : 70
مردگان را و نشنوانی کرّان را دعا چون پشت برگردانند پشت بر کرده.
و نیستی تو ره نماینده کوران از گمراهی ایشان نشنوانی«1» الّا آن را که ایمان آرد«2» به آیتهای ما«3»، ایشان مسلمان‌اند.
و چون افتد گفتار بر ایشان، بیرون آریم برای ایشان جانوری از زمین که سخن گوید با ایشان که مردمان بودند به آیتهای ما بی یقین.
آن روز که زنده کنیم از هر گروهی جماعتی«4» را از آن که به دروغ دارند آیتهای ما ایشان را باز آرند«5».
تا چون بیایند«6» گویند به دروغ داشتی به آیتهای من«7» و گرد نیاوردی به آن علم را«8»!
یا چه می‌کردی.
«9»
افتاد گفتار بر ایشان به آن ظلم که کردند، ایشان سخن نگویند.
نمی‌بینی که ما کردیم شب را تا بیارامند در او، و روز را بینا«10»! در اینکه آیتها و دلیلهاست گروهی را که [با]
«11» ایمان‌اند.
«12»
-----------------------------------
(1). آب، مش: نمی‌شنوانی.
(2). آب، مش: ایمان دارد.
(3). آب، مش که.
(4). آج، لب، آل: فوجی، مش: قومی.
(5). آب، مش: جمع کنند.
(6). آب، مش: تا آن که چون آیند.
(7). آب، مش: آیا دروغ می‌دارید آیتها ما را.
(8). آب، مش: از روی دانش.
(9). آط و دیگر نسخه بدلها: تروا، که ترجمه آن هم در تمام موارد با همین قراءت سازگارست.
(10). آب، مش: بیننده، آب، لب، آج، آل، مش بدرستی که. [.....]
(11). آط: ندارد، از آج، افزوده شد.
(12). آط: ما، با توجّه به ضبط قرآن مجید، تصحیح شد.

صفحه : 71
و روزی که دردمند در صور پس بهراسد«1» هر که در آسمانها و هر که در زمین است الّا آن که«2» خدا خواهد، و همه آیندگان باشد«3» به او خوار«4».
«5»
و بینی کوهها را، پنداری فسرده است، و آن می‌رود«6» رفتن«7» ابر، صنع«8» خداست«9» محکم کرد همه چیز را، او آگاه است به آنچه می‌کنید«10».
هر که آرد نیکی، او راست خیری به از آن، و ایشان [از ترس]
«11» آن روز ایمن باشند.
و هر که آید به بدی به روی افگنند«12» رویهای ایشان در آتش«13»، پاداشت می‌دهند«14» الّا آنچه کرده بودی.
مرا«15» بفرمودند که بپرستم خدای اینکه شهر را، آن که حرام کرد آن را، و او راست هر چیزی، و بفرمودند مرا که باشم از مسلمانان.
-----------------------------------
(1). آب، لب، آج: بترسد، آل، مش: بترسید.
(2). آب، مش: آنچه.
(3). کذا در آط، آب: آیند، آج، لب، آل: باشند.
(4). آب، مش: و همه آیند به او ذلیل.
(5). آط: یفعلون، با توجّه به آب و ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(6). آب، مش: می‌بگذرد.
(7). آب: همچون گذشتن.
(8). آب، مش: کردار.
(9). آب، مش آن خدایی که.
(10). آط: می‌کنند ایشان، که با قراءت متن آن نسخه به صورت «یفعلون» سازگار می‌نماید، با توجّه به آب تصحیح شد.
(11). آط: ندارد، از آب، افزوده شد.
(12). آط: افگند، با توجّه به ترجمه مجدّد آیه در قسمت تفسیر تصحیح شد، آب: پس در روی انداخته شود، آج، لب، آل: پس افگنده شود. [.....]
(13). آب، مش آیا.
(14). آط: می‌دهد، با توجّه به نسخه بدلها و ترجمه مجدّد آیه در قسمت تفسیر تصحیح شد، آب، مش: جزا می‌دهند.
(15). آج، لب، آل: بدرستی که مرا.

صفحه : 72
و که«1» بخوانم قرآن«2»، هر که ره یابد ره یابد برای خود، و هر که گمراه شود«3» بگو من از جمله ترسندگانم«4».
و بگو سپاس خدای را با شما نماید دلیلهای من«5» تا بشناسی«6»، و نیست خدای تو غافل از آنچه شما می‌کنی.
قوله تعالی: فَتَوَکَّل عَلَی اللّه‌ِ، آنگه رسول را- علیه السّلام- گفت: یا محمّد؟ تو توکّل کن بر خدای تا خدای تو را کفایت کند مؤونت اینکه کافران«7». باک مدار که تو بر حقّی، حقّی روشن.
إِنَّک‌َ لا تُسمِع‌ُ المَوتی«8» إِذا وَلَّوا مُدبِرِین‌َ، تقیّد«11» آن کرد تا بلیغتر باشد، چون پشت برگردانند و بروند، چه اگر شنوا باشد چون«12» روی برگرداند«13» برود هم نشنود، فکیف مردم کرد.
-----------------------------------
(8- 1). آب، مش، آج، لب: و آن که، آل: و آنچه.
(2). آب، آج، لب، آل، مش را پس.
(3). آب، آل پس.
(12- 4). آب، مش: ترسانندگانم، آج، لب، آل: بیم کنندگانم.
(5). آب، مش: زود باشد که بنماید شما را آیتهای خود، آج، لب، آل: زود باشد که نمایم به شما آیات او. آنچه در متن آمده، هم به اعتبار اینکه که قائل اصلی قول خداست می‌تواند نا درست نباشد.
(6). آب، مش: پس بدانید آن را.
(7). کا و تو از ایشان.
(9). آب، آز، مش: تسمع.
(10). آب، آز، مش: تا.
(11). آج، لب: بقید.
(13). آج، لب، آل: چه. [.....]

صفحه : 73
وَ ما أَنت‌َ بِهادِی العُمی‌ِ، هم اینکه معنی دارد و هم اینکه مورد، گفت: و تو کوران را ره نتوانی نمودن از ضلالت و گمراهی ایشان، چه نابینا«1» نبیند، و اینکه هم مثلی است برای کافران. إِن تُسمِع‌ُ، نشنوانی الّا آنان را که به من ایمان آرند، یعنی دعای تو را ایشان قبول کنند و«2» اجابت دعوت تو و استماع و عظ تو جز ایشان نکنند.
فَهُم مُسلِمُون‌َ، ایشان مسلمانان باشند.
آنگه گفت: وَ إِذا وَقَع‌َ القَول‌ُ عَلَیهِم، چون قول بر ایشان واقع شود، یعنی چو«3» عذاب بر ایشان واجب شود به معصیت ایشان.
قتاده گفت معنی آن است که: چون درست شود در علم خدای تعالی که ایشان ایمان نخواهند آوردن.
و گفتند معنی آن است که: چون ایشان را ندای شقاوت کنند از آن جا که معلوم بود از ایشان که از ایشان چیزی نخواهد آمدن.
عبد اللّه عمر و عطیّه گفت«4»: اینکه آنگه بود که مردمان امر به معروف و نهی منکر رها کنند. أَخرَجنا لَهُم دَابَّةً مِن‌َ الأَرض‌ِ، برون«5» آریم برای ایشان جانوری از زمین.
امّا حدیث «دابّة الارض»، و اخباری که آمد در اینکه معنی: إبن جریج در صفت دابّة الارض گفت: سرش با سر گاو ماند، و چشمش با چشم خوک، و گوش«6» با گوش پیل، و سروش با سر [وی]
«7» بز کوهی، و گردنش با گردن شتر مرغ، و سینه‌اش با سینه شیر، و رنگش با رنگ پلنگ، و تهی گاهش چنان که گربه، و دنبالش چون دنبال کبش، و پایش چون پای شتر ماند، و از میان هر بند گشایی«8» دوازده گز باشد به گز آدم، و میان سروهایش یک فرسنگ باشد.
و در خبری دیگر آمد که: بر شکل مرغی باشد، پر و بال دارد و چهار پای دارد- و اللّه اعلم بصحّته.
-----------------------------------
(1). کا راه.
(2). آب، آز، مش به.
(3). آب، آج، لب، آز، آل، مش، کا: چون.
(4). آب، آز: گفته‌اند، مش، کا: گفتند.
(5). آب، آز، مش: بیرون.
(6). آل، مش، کا: گوشش.
(7). آط: ندارد، از آب، افزوده شد.
(8). آز: گشاهی، آج، لب: و کشای.

صفحه : 74
و اخباری که پس از اینکه بیاید به صواب قریبتر است، برای آن که صحابه معروف روایت می‌کنند از رسول- علیه السّلام.
عبید اللّه بن عمیر«1» اللّیثی روایت کرد از ابو سرحة الانصاری‌ّ«2» که رسول- علیه السّلام- گفت: اینکه دابّه را سه«3» خروج باشد: یکی بار برون آید به اقصی الیمن«4»، خبر او در بادیه فاش شود، و لکن به مکّه نرسد خبر او.
چون مدّتی دراز به«5» اینکه بر آید یک بار دیگر برون«6» آید خبر او در بادیه آشکارا شود، و در مکّه نیز خبر باشد«7» از او.
آنگه یک روز مردمان در مکّه در مسجد الحرام باشند، او از ناحیت مسجد برون«8» آید زیادت می‌شود و نزدیک می‌درآید از میان حجر اسود«9» و در بنی مخزوم پدید آید، مردم از او بترسند و بگریزند، و جماعتی که دانند که از خدای نتوان گریختن، به پیش او شوند و رویهای ایشان روشن شود چون ستاره درفشان«10».
آنگه روی در زمین نهند، هیچ طالب او را در نیابد و هیچ هارب از او فایت نشود تا به جایهایی که او برسد. آن کس که دشمن او باشد از او بترسد، از ترس او پناه با نماز دهد و نماید که نماز می‌کنم. او از پس پشت او در آید و گوید: یا فلان؟ اکنون نماز می‌کنی! او روی به او گرداند«11»، او داغی بر روی او نهد. با مردمان مجاورت کند در سرایهاشان«12» و مصاحبت کند در سفرها و مشارکت در مالهاشان«13». مؤمن را از کافر بشناسد، و کافر را از مؤمن. اینکه را گوید: یا مؤمن؟ و آن را گوید: [ یا ]
«14» کافر؟ حذیفة الیمان«15» روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که او گفت«16»:
-----------------------------------
(1). آج، لب، آز: عبد اللّه بن عمیر، آل: عبد اللّه عمیر، مش: عبید الله بن عمر، چاپ شعرانی (8/ 422) عبد اللّه بن عمر، کا: عبد اللّه عمر اللیثی.
(2). آج، لب، آل: ابو سرجة الانصاری.
(3). کا نوبت.
(4). مش و.
(5). مش: بر، کا: بر آن.
(8- 6). آب، آز، مش، کا: بیرون. [.....]
(7). کا: یابند.
(9). آج، لب، آل، مش، کا: حجر الاسود.
(10). درفشان/ درخشان.
(11). کا: آورد.
(12). آج، لب، آل، مش: سرایهایشان، کا: سراهای ایشان.
(13). آب، آز، مش: مالهایشان.
(14). آط: ندارد، از آب، افزوده شد.
(15). همه نسخه بدلها: حذیفة الیمانی.
(16). مش، کا که.

صفحه : 75
«دابّة الارض» بیست«1» گز بالای او باشد. هیچ طالب او را در نیابد، و هیچ«2» از او فایت نشود. مؤمن را بر روی علامت زند، و کافر را بر روی داغ نهد. عصای موسی با او باشد و خاتم سلیمان«3».
ابو هریره روایت کرد که، رسول- علیه السّلام- گفت: «دابّة الارض» چون برون«4» آید عصای موسی با او باشد و انگشترین«5» سلیمان. به انگشتری سلیمان روی مؤمن را نقش کند و مهر، و به عصای موسی کافر را بکشد«6». و چون مؤمنان و کافران بر او حاضر آیند، ایشان را از یکدیگر بشناسد، مؤمن را گوید: یا مؤمن؟ و کافر را گوید:
یا کافر؟ عبد اللّه عمر گفت: «دابّة الارض»، شب جمع«7» برون«8» آید، یعنی شب عید که حاجیان از مکّه به منا شوند«9»، و مردم از پیش او و پس او می‌روند، هیچ منافق نباشد و الّا او مهار در بینی‌اش کند«10»، و هیچ مؤمن نباشد و الّا که اکرامش کند.
از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- پرسیدند«11» صفت «دابّة الارض»، که او دنبال دارد یا نه«12» ندارد! گفت: او دنبال ندارد، و وبر و پشم«13» ندارد، انّما او محاسن دارد چنان که«14» مردان شما. و اینکه اخباری است از طریق عامّه مخالفان و موافق اخباری است که آمد«15» از طرق«16». اصحاب ما که گفتند«17»: «دابّة»، کنایت است از صاحب الزّمان که مهدی‌ّ امّت است.
حذیفة بن الیمان«18» گفت، رسول را پرسیدم که: یا رسول اللّه؟ اینکه «دابّة»«19» کجا
-----------------------------------
(1). کا: شصت.
(2). مش، کا هارب.
(3). آب، آز، مش، علیهما السّلام.
(4). آج، لب، آل، کا: بیرون.
(5). آب، آج، لب، آز، آل، مش، کا: انگشتری. [.....]
(6). کا: بشکند.
(7). آب، آز، آل، مش، کا: جمعه.
(8). آب، آز، آل، مش، کا: بیرون.
(9). آل: روند.
(10). آل: کشد.
(11). آب، آز از، مش که.
(12). آب، آج، لب، آز، آل، مش: ندارد.
(13). آج، لب، آل: و برو پشم، مش: و در بر پشم.
(14). آج، لب، آل: چون.
(15). آب، آز: آمده.
(16). مش: طریق.
(17). آب، آز: گفته‌اند.
(18). آب، آل، آز: حذیفة بن الیمانی، آج، کا، لب: حذیفة الیمانی.
(19). آب، آز الارض از. [.....]

صفحه : 76
برون«1» آید! گفت: از مسجدی که از آن عظیم حرمت‌تر نباشد بر خدای تعالی، یعنی مسجد الحرام، بینا که«2» عیسی- علیه السّلام- طواف می‌کند به خانه خدا، و مسلمانان با او طواف می‌کنند، زمین در زیر قدم ایشان بجنبد چنان که قندیلهای کعبه بجنبد، و کوه صفا شکافته شود از جانب مشعر، و او از کوه صفا به در آید، هیچ طالب او را در نیابد، و هیچ هارب از او فایت نشود. مردم را به نام ایمان و کفر خواند امّا مؤمن [را]
«3» نکته و نقطه بر روی زند سپید«4» که آن نقطه پهن شود تا همه روی او نورانی شود، و کافر را نکته سیاه بر روی زند که همه روی او از آن سیاه شود. بر روی اینکه بنویسد که: اینکه مؤمن است، و بر روی آن بنویسد که: آن کافر است.
وهب گفت: روی [او]
«5» چون روی آدمیان است.
ابو الزّبیر«6» گفت: مردم را خبر دهد، گوید: یا فلان؟ تو از اهل بهشتی، و یا فلان؟ تو از اهل دوزخی.
عبد اللّه عمر گفت: از شکافی برون«7» آید که در کوه صفاست، سه روز برون«8» همی آید هنوز ثلثی از وی برون«9» نیامده باشد. چون به در آید، طول او چندان«10» بود که سر او در ابر ساید«11». به منافقان بگذرد«12» که ایشان نماز کنند، ایشان را گوید: شما را به نماز چه حاجت است؟ آنگه مهار در بینی ایشان کند«13».
وهب گفت: تن او چون تن مرغان بود.
حسن بصری گفت: موسی- علیه السّلام- از خدای درخواست تا «دابّه» را به او نماید. سه شبانه روز از کوه برون«14» می‌آمد و در هوا می‌رفت. او خلقی و منظر [ی]
«15» فظیع دید، گفت: بار خدایا؟ فرمان ده تا باز جای«16» خود شود«17». تُکَلِّمُهُم«18» أَن‌َّ النّاس‌َ، کوفیان خواندند:
«ان‌ّ» به فتح همزه تعلیقا بالکلام، و باقی قرّاء به کسر خواندند بر ابتدا، چنان که بر تکلّمهم«5» وقف کنند. و قوله: أَن‌َّ النّاس‌َ، حکایت کلام او نباشد، بل کلامی باشد مستأنف. و اگر از «کلم» استیناف«6» کنند هم بر اینکه قراءت راست باشد.
قوله: وَ یَوم‌َ نَحشُرُ مِن کُل‌ِّ أُمَّةٍ فَوجاً- الایة، آنگه حق تعالی گفت: یاد کن ای محمّد آن روز که ما حشر کنیم از هر امّتی گروهی را از آنان که آیات ما به دروغ دارند، فَهُم یُوزَعُون‌َ، ایشان را جمع کنند، و گفتند: اوّل ایشان را باز دارند تا آخر ایشان رسد تا آنگه که همه را به دوزخ برند.
عبد اللّه عبّاس گفت: یدفعون، و اصحاب ما به اینکه آیت تمسّک کردند در صحّت رجعت، و گفتند خدای تعالی در اینکه آیت گفت«7»: روزی باشد که ما زنده کنیم از هر گروهی جماعتی را، و اینکه نه روز قیامت باشد، برای آن که روز قیامت همه خلایق را حشر کنند چنان که: وَ یَوم‌َ نَحشُرُهُم جَمِیعاً«8» وَ حَشَرناهُم فَلَم نُغادِر مِنهُم أَحَداً«9»حَتّی إِذا جاؤُ، تا آنگه که با پیش خدا آیند. قال‌َ، خدای گوید ایشان را:
أَ کَذَّبتُم بِآیاتِی، به آیات من تکذیب کردی؟ صورت استفهام دارد و معنی تقریع و ملامت. وَ لَم تُحِیطُوا بِها عِلماً، و علم خود«2» به آن محیط نکردی، یعنی اینکه آیات ندانستی؟ أَمّا ذا کُنتُم تَعمَلُون‌َ، یا خود چه کردی شما در اینکه آیات«3»! تصدیق کردی یا تکذیب! و گفتند«4» معنی آن است که: شما ندانی که چه کردی به خود چون«5» تقصیر کردی در نظر و تفکّر در آیات خدای و مستحق‌ّ چه عذاب شدی.
وَ وَقَع‌َ القَول‌ُ عَلَیهِم، بر ایشان افتاد گفتار، یعنی بر ایشان واجب شد عذاب. بِما ظَلَمُوا، «ما» مصدری است، ای بظلمهم، به آن ظلم و کفر که کردند. فَهُم لا یَنطِقُون‌َ- الایة، گفتند«6» که: معنی آن است«7» هیچ سخن نگویند برای آن که دهن ایشان به مهر باشد، لقوله: الیَوم‌َ نَختِم‌ُ عَلی أَفواهِهِم«8»أَ لَم یَرَوا أَنّا جَعَلنَا اللَّیل‌َ، نمی‌بینند، یعنی نمی‌دانند که ما اینکه شب برای آن ساختیم تا ایشان در او بیارامند و بخسبند! وَ النَّهارَ مُبصِراً، و روز را بینا کردیم یعنی روشن که در او چیزها بینند. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ، در اینکه که گفتیم آیاتی و دلالاتی هست گروهی را که ایمان آرند و اندیشه کنند و اعتبار گیرند.
وَ یَوم‌َ یُنفَخ‌ُ فِی الصُّورِ، و یاد کن ای محمّد آن روز که در صور دمند و آن نفخه اوّل باشد.
عبد اللّه عمر روایت کرد که، اعرابی بنزدیک رسول آمد و از او پرسید که: صور
-----------------------------------
(1). آل: آید.
(2). مش را.
(3). مش خدای.
(4). آب، آز: گفته‌اند.
(5). آج، لب، آل: چه.
(6). آب: گفته‌اند.
(7). آب، مش که. [.....]
(8). سوره یس (36) آیه 65.

صفحه : 79
چیست! گفت: بر شکل قرنی است سروی«1» مجوّف که«2» در او دمند.
مجاهد گفت: بر شکل بوق است، و گفته‌اند«3»: صور، به لغت یمن بوق. و آنان که قول اوّل گفتند«4»، به اینکه حدیث استدلال کردند که رسول- علیه السّلام- گفت«5»:
6» کیف انعم و صاحب الصّور قد التقمه و حنی جبهته ینتظر متی یؤمر فینفخ« فیه.
قتاده و ابو عبیده گفتند: «صور» جمع صورت باشد، و هو من باب تمر«7» و تمرة، و معنی آن که: روح در صورتهای مردگان دمند تا زنده شوند.
و در باب صور حدیثی روایت کردند«8» صحیح جامع.
ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که: خدای تعالی چون از خلق«9» آسمان و زمین بپرداخت، صور بیافرید و به اسرافیل داد، او بستد و در دهن گرفت و چشم در زیر عرش کشید تا که فرماید«10» او را که در صور دم. گفت، من گفتم: یا رسول اللّه؟ صور چه باشد! گفت: سروی«11» است بزرگ و عظیم، دور او چند دور عرض آسمان و زمین. اسرافیل- علیه السّلام- سه بار«12» در او دمد«13»، یکی«14» نفخه فزع باشد، و آن آن است که در اینکه آیت گفت. و نفخه دوم«15» صعق«16» باشد. و سه ام«17» نفخه احیا باشد که خدای تعالی خلقان را زنده کند.
خدای تعالی به نفخ اوّل اسرافیل را فرماید که: در صور دم. او یک بار در صور دمد دمیدنی که به هر چه در آسمان و زمین«18» برسد. الّا آن کس که خدای خواهد، و خدای تعالی فرماید تا آن نفخ ممدود مطوّل کند، و آن آن است که خدای تعالی
-----------------------------------
(1). مش: سرویی.
(2). آل، مش: گفتند.
(3). کا دم.
(4). آب، آز: گفته‌اند.
(5). آب، آز: فرمود.
(6). کذا در آط و دیگر نسخه بدلها، با توجّه به ضبط نسخه کا تصحیح شد.
(7). آج، لب، آل: تمره.
(8). آب، آز، کا: کرده‌اند، آج، لب، آل: کرد.
(9). آب، آز از.
(10). کا: فرمان آید.
(11). آب، آز، آل، مش: سرویی.
(12). آل: صور.
(13). آج، لب، آل: در دمد. [.....]
(14). آب، آز، مش: یک.
(15). آز، مش: دویم، آل: دیم.
(16). آج، لب: صعب، آل: سعب، کا: معین.
(17). آب، آز، کا: سیوم، آج، لب، آل، مش: سیم.
(18). آب، آز، آل، مش است.

صفحه : 80
گفت: ما یَنظُرُون‌َ إِلّا صَیحَةً واحِدَةً«1» یَوم‌َ تَرجُف‌ُ الرّاجِفَةُ، تَتبَعُهَا الرّادِفَةُ«3» تَذهَل‌ُ کُل‌ُّ مُرضِعَةٍ عَمّا أَرضَعَت وَ تَضَع‌ُ کُل‌ُّ ذات‌ِ حَمل‌ٍ حَملَها«4» یَوم‌َ التَّنادِ، یَوم‌َ تُوَلُّون‌َ مُدبِرِین‌َ ما لَکُم مِن‌َ اللّه‌ِ مِن عاصِم‌ٍ«5» إِلّا مَن شاءَ اللّه‌ُ! گفت: ایشان شهیدان باشند، فزع بر زندگانی«7» باشد که
-----------------------------------
(1). سوره یس (36) آیه 49.
(2). آط: باوندنکی، آب، آز: یا اوندکی، کا: قندیلی، آج، لب، آل: باوندکی، آنچه در متن آمده از مش اختیار شد که از همه صحیحتر می‌نماید.
(3). سوره نازعات (79) آیه 6 و 7.
(4). سوره حج (22) آیه 2.
(5). سوره مؤمن (40) آیه 32 و 33.
(6). آز: فرو ریزیده.
(7). کا دنیا.

صفحه : 81
آن جا باشند، و ایشان زندگانی باشند بنزدیک خدای تعالی، چنان که گفت: بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُون‌َ، فَرِحِین‌َ بِما آتاهُم‌ُ اللّه‌ُ مِن فَضلِه‌ِ«1»یا أَیُّهَا النّاس‌ُ اتَّقُوا رَبَّکُم إِن‌َّ زَلزَلَةَ السّاعَةِ شَی‌ءٌ عَظِیم‌ٌ«3» وَ لکِن‌َّ عَذاب‌َ اللّه‌ِ شَدِیدٌ«4» لِمَن‌ِ المُلک‌ُ الیَوم‌َ«1» لِلّه‌ِ الواحِدِ القَهّارِ«2»لِلّه‌ِ الواحِدِ القَهّارِ«5» لا تَری فِیها عِوَجاً وَ لا أَمتاً«8» مُهطِعِین‌َ إِلَی الدّاع‌ِ یَقُول‌ُ الکافِرُون‌َ هذا یَوم‌ٌ عَسِرٌ«1»فَفَزِع‌َ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ مَن فِی الأَرض‌ِ، بترسند هر که در آسمان و زمین باشند، و اینکه لفظ اگر چه ماضی است معنی مستقبل باشد، و در قرآن از اینکه«2» بسیار است، و فایده آن که: از قوّت و غلبه آنچه لا محال واقع خواهد بود«3»، فکان قد وقع، پنداری که در وجود آمد الّا آن که خدای خواهد از شهیدان، وَ کُل‌ٌّ أَتَوه‌ُ داخِرِین‌َ.
حمزه و خلف و حفص خواندند«4»: «أتوه»، به «الف» مقصور، علی الفعل من الاتیان، همه به او آیند. و باقی قرّاء به «الف» ممدود علی الفاعل، آنگه نون جمع بیفگند«5» للاضافة، و بیان کردیم که لفظ «کل‌ّ»، صالح باشد واحد و جمع را. جمع چنان که در اینکه آیت هست، و واحد نحو قوله: وَ کُلُّهُم آتِیه‌ِ یَوم‌َ القِیامَةِ فَرداً«6»داخِرِین‌َ، ای صاغرین، ذلیل و مهین، و نصب او بر حال است.
قوله: وَ تَرَی الجِبال‌َ تَحسَبُها جامِدَةً، و تو بینی یا محمّد کوههای جامد، یعنی ایستاده و ثابت. وَ هِی‌َ تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب‌ِ، آنگه آن همچنان رود که ابر رود تا به روی زمین افتد و باز راست شود، و ذلک قوله: وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الجِبال‌ِ فَقُل یَنسِفُها رَبِّی نَسفاً«7» صُنع‌َ اللّه‌ِ، بصریان گفتند: نصب او بر مصدر است، یعنی صنع اللّه صنعا، آنگه فعل بیفگند و مصدر اضافت کرد با فاعل. و کوفیان گفتند: نصب او بر اغراء است،
-----------------------------------
(1). سوره قمر (54) آیه 8.
(2). آب، آز مثل.
(3). آج، لب، آل: شد، کا: شدن.
(4). آب، آز: خوانده‌اند. [.....]
(5). آل، کا: بیفگندند.
(6). سوره مریم (19) آیه 95.
(7). سوره طه (20) آیه 105.
(8). لب: یحسب.
(9). کذ در آط، آج، لب، آل، مش: آب: لحام، تفسیر طبری (چاپ مصر 1954) 2/ 21: لحاج، که بر متن راجح می‌نماید.

صفحه : 84
کقولهم: الهلال و الاسد، یعنی ابصر الهلال و احذر الاسد. و اینکه جایگاه همین خواست، یعنی ابصروا صنع اللّه (و اعلموا) صنع اللّه، ببینی و بدانی صنع خدای تعالی.
الَّذِی أَتقَن‌َ کُل‌َّ شَی‌ءٍ، آن خدایی که همه چیزی«1» که آفرید نکو آفرید.
قتاده گفت: اتقن، ای احسن. و دیگران گفتند«2»: ای احکم، محکم آفرید چنان که در او خللی و عیبی نباشد، نظیره قوله: ... ما تَری فِی خَلق‌ِ الرَّحمن‌ِ مِن تَفاوُت‌ٍ«3»إِنَّه‌ُ خَبِیرٌ بِما تَفعَلُون‌َ«4» مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَه‌ُ خَیرٌ مِنها، هر که او نیکویی کند، او را به از آن بدهند.
حسن بصری گفت: مراد به حسنه گفت: «لا اله الا الله» است. قتاده گفت:
مراد اخلاص است.
علی‌ّ بن الحسین زین العابدین- علیهما السّلام- گفت: مردی به غزا رفت به زمین روم، و او را عادت بودی چون خالی بودی به آواز بلند «لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له» گفتی. یک روز در مرغزاری می‌رفت به زمین روم، اینکه کلمات بگفت. سواری برون«6» آمد از آن مرغزار و گفت: چه گفتی! گفت: آنچه شنیدی. گفت: و اللّه که اینکه کلمه«7» است که خدای تعالی گفت: مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَه‌ُ خَیرٌ مِنها وَ هُم مِن فَزَع‌ٍ یَومَئِذٍ آمِنُون‌َ.
ابو داود السبیعی‌ّ روایت کرد از ابو عبد اللّه الجدلی‌ّ که امیر المؤمنین علی«8» گفت: یا با«9» عبد اللّه؟ تو را خبر دهم به حسنتی که هر که آن حسنه کند به بهشت شود و او را به از آن بدهند، و به سیّئتی که هر که آن کند به دوزخ شود و هیچ عمل با
-----------------------------------
(1). آب، آز، مش: چیز.
(2). آب، آز: گفته‌اند.
(3). سوره ملک (67) آیه 3.
(4). آط: یفعلون، با توجّه به ضبط قرآن مجید، تصحیح شد.
(5). آب، آز: خوانده‌اند.
(6). آب، لب، آز، مش، کا: بیرون.
(7). آب، مش، کا: کلمه‌ای.
(8). آج، آز، آل، مش، کا علیه السّلام
(9). آل: ابا. [.....]

صفحه : 85
آن قبول نکنند از او. گفتم: یا امیر المؤمنین؟ و آن چیست! گفت:
الحسنة حبّنا اهل البیت و السّیّئة بغضنا
، حسنه دوستی ماست که اهل البیتیم، و سیّئه دشمنی ماست.
قوله: فَلَه‌ُ خَیرٌ مِنها، او را به از آن باشد، یعنی به از آن حسنه، و آن ثواب و نعیم ابد باشد.
عکرمه و إبن جریج گفتند: معنی نه آن است که به از آن، برای آن که به از ایمان و کلمه توحید هیچ چیز نباشد، و انّما«1» تقدیر آن است که: فَلَه‌ُ خَیرٌ مِنها، ای من تلک الحسنة خیر و ثواب، او را به از آن حسنه خیر و ثواب. و خیر بر اینکه قول تفضیل را نباشد، بل نیکی باشد از نیکیها.
بعضی دگر«2» گفتند: خیر بر تفضیل است، برای آن که ایمان فعل بنده است، و ثواب فعل خدای، و فعل خدای از فعل بنده به باشد.
بعضی دگر«3» گفتند: مراد رضای خداست، و رضای خدای به از همه چیز باشد، لقوله: ... وَ رِضوان‌ٌ مِن‌َ اللّه‌ِ أَکبَرُ«4» فَلَه‌ُ خَیرٌ مِنها، یعنی بیش از آن که یکی را ده بدهند کقوله: مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَه‌ُ عَشرُ أَمثالِها«5» وَ هُم مِن فَزَع‌ٍ یَومَئِذٍ آمِنُون‌َ. کوفیان به تنوین خواندند«1»، و نصب «یومئذ» بر ظرف، و اینکه قراءت عبد اللّه مسعود است. و باقی قرّاء بر اضافت و کسر «میم» بی تنوین، و همچنین فزع یومئذ، و ایشان از ترس آن روز ایمن باشند، و اینکه قراءت بهتر است برای آن که آن جا «فزع» معرّف باشد، و بر آن قراءت منکّر«2»، چنان که معنی آن باشد که یک فزع بود، و یک فزع بیش باشد آن روز، بل آن روز همه فزع باشد.
وَ مَن جاءَ بِالسَّیِّئَةِ، ابراهیم گفت: مراد به «سیّئة»، شرک است، و مراد به «حسنه» ایمان، گفت بیانش آن خبر که:
ثمن الجنّة لا اله الّا اللّه.
فَکُبَّت وُجُوهُهُم فِی النّارِ، رویهای ایشان در دوزخ افگنند. و روی کنایت است از جمله ایشان، چنان که گفت: وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ ناضِرَةٌ«3» وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ باسِرَةٌ«4» وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ مُسفِرَةٌ«5» هَل تُجزَون‌َ«6»إِنَّما أُمِرت‌ُ، آنگه حق تعالی رسول را گفت بگو اینکه قوم را که: مرا فرموده‌اند که خدای اینکه شهر را پرستم که حرام کرد آن را، یعنی مکّه«7» که خدای آن را حرام کرده است و مأمن ساخته تا در او هیچ خون حرام«8» نریزند، و هیچ صید نیازارند، و هیچ درخت او«9» نبرند، و بر کسی ظلم نکنند، و گیاه او ندروند«10». و عبد اللّه عبّاس در شاذّ خواند: «الّتی حرّمها»، چنان که با «بلدة» راجع باشد. وَ لَه‌ُ کُل‌ُّ شَی‌ءٍ، و او راست همه چیز یعنی خدای را به خلق و ملک و ملک. وَ أُمِرت‌ُ أَن أَکُون‌َ مِن‌َ المُسلِمِین‌َ، و مرا فرموده‌اند که از جمله مسلمانان باشم.
وَ أَن أَتلُوَا القُرآن‌َ، و مرا فرموده است تا قرآن خوانم. فَمَن‌ِ اهتَدی، هر که او ره
-----------------------------------
(1). آز: خوانده‌اند.
(2). آب، آز: منکراند.
(3). سوره قیامت (75) آیه 22.
(4). سوره قیامت (75) آیه 24. [.....]
(5). سوره عبس (80) آیه 38.
(6). آط: یجزون، به قیاس با ضبط قرآن مجید، تصحیح شد.
(7). کا را.
(8). کذا: در همه نسخه بدلها.
(9). کذا: درو.
(10). کا: نچینند.

صفحه : 87
راست به دست آرد و اختیار ایمان و طاعت کند، برای خود کند، و هر که گمراه شود ضلال او بر او باشد، یعنی نفع و ثواب طاعت او به کسی دیگر ندهند، و مضرّت و عقاب معصیت او بر کسی دیگر ننهند. فَقُل إِنَّما أَنَا مِن‌َ المُنذِرِین‌َ، بگو که من از جمله واعظان و ترسانندگانم. بر من بیشتر از اعذار و انذار نیست، گفتند«1»: اینکه آیت به آیت قتال منسوخ است.
وَ قُل‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ، و بگو که سپاس خدای را. (سنریکم ایاته فتعرفونها)، آیات خود با شما نماید، و شما آن را بشناسی. گفتند: یعنی روز بدر، و نظیره قوله:
سَأُرِیکُم«2»ک‌به‌ک‌به.
مجاهد گفت: من آیات خود با شما نمایم در تنهای«4» شما، و در آسمان و زمین، و احوال و ارزاق شما، نظیره قوله: سَنُرِیهِم آیاتِنا فِی الآفاق‌ِ وَ فِی أَنفُسِهِم«5»وَ ما رَبُّک‌َ بِغافِل‌ٍ عَمّا تَعمَلُون‌َ«6» إِن‌َّ الَّذِی فَرَض‌َ عَلَیک‌َ القُرآن‌َ لَرادُّک‌َ-«1» کُل‌ُّ شَی‌ءٍ هالِک‌ٌ إِلّا وَجهَه‌ُ لَه‌ُ الحُکم‌ُ وَ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ«5»

[سوره القصص (28): آیات 1 تا 28]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
طسم (1) تِلک‌َ آیات‌ُ الکِتاب‌ِ المُبِین‌ِ (2) نَتلُوا عَلَیک‌َ مِن نَبَإِ مُوسی وَ فِرعَون‌َ بِالحَق‌ِّ لِقَوم‌ٍ یُؤمِنُون‌َ (3) إِن‌َّ فِرعَون‌َ عَلا فِی الأَرض‌ِ وَ جَعَل‌َ أَهلَها شِیَعاً یَستَضعِف‌ُ طائِفَةً مِنهُم یُذَبِّح‌ُ أَبناءَهُم وَ یَستَحیِی نِساءَهُم إِنَّه‌ُ کان‌َ مِن‌َ المُفسِدِین‌َ (4)
وَ نُرِیدُ أَن نَمُن‌َّ عَلَی الَّذِین‌َ استُضعِفُوا فِی الأَرض‌ِ وَ نَجعَلَهُم أَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُم‌ُ الوارِثِین‌َ (5) وَ نُمَکِّن‌َ لَهُم فِی الأَرض‌ِ وَ نُرِی‌َ فِرعَون‌َ وَ هامان‌َ وَ جُنُودَهُما مِنهُم ما کانُوا یَحذَرُون‌َ (6) وَ أَوحَینا إِلی أُم‌ِّ مُوسی أَن أَرضِعِیه‌ِ فَإِذا خِفت‌ِ عَلَیه‌ِ فَأَلقِیه‌ِ فِی الیَم‌ِّ وَ لا تَخافِی وَ لا تَحزَنِی إِنّا رَادُّوه‌ُ إِلَیک‌ِ وَ جاعِلُوه‌ُ مِن‌َ المُرسَلِین‌َ (7) فَالتَقَطَه‌ُ آل‌ُ فِرعَون‌َ لِیَکُون‌َ لَهُم عَدُوًّا وَ حَزَناً إِن‌َّ فِرعَون‌َ وَ هامان‌َ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئِین‌َ (8) وَ قالَت‌ِ امرَأَت‌ُ فِرعَون‌َ قُرَّت‌ُ عَین‌ٍ لِی وَ لَک‌َ لا تَقتُلُوه‌ُ عَسی أَن یَنفَعَنا أَو نَتَّخِذَه‌ُ وَلَداً وَ هُم لا یَشعُرُون‌َ (9)
وَ أَصبَح‌َ فُؤادُ أُم‌ِّ مُوسی فارِغاً إِن کادَت لَتُبدِی بِه‌ِ لَو لا أَن رَبَطنا عَلی قَلبِها لِتَکُون‌َ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ (10) وَ قالَت لِأُختِه‌ِ قُصِّیه‌ِ فَبَصُرَت بِه‌ِ عَن جُنُب‌ٍ وَ هُم لا یَشعُرُون‌َ (11) وَ حَرَّمنا عَلَیه‌ِ المَراضِع‌َ مِن قَبل‌ُ فَقالَت هَل أَدُلُّکُم عَلی أَهل‌ِ بَیت‌ٍ یَکفُلُونَه‌ُ لَکُم وَ هُم لَه‌ُ ناصِحُون‌َ (12) فَرَدَدناه‌ُ إِلی أُمِّه‌ِ کَی تَقَرَّ عَینُها وَ لا تَحزَن‌َ وَ لِتَعلَم‌َ أَن‌َّ وَعدَ اللّه‌ِ حَق‌ٌّ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَهُم لا یَعلَمُون‌َ (13) وَ لَمّا بَلَغ‌َ أَشُدَّه‌ُ وَ استَوی آتَیناه‌ُ حُکماً وَ عِلماً وَ کَذلِک‌َ نَجزِی المُحسِنِین‌َ (14)
وَ دَخَل‌َ المَدِینَةَ عَلی حِین‌ِ غَفلَةٍ مِن أَهلِها فَوَجَدَ فِیها رَجُلَین‌ِ یَقتَتِلان‌ِ هذا مِن شِیعَتِه‌ِ وَ هذا مِن عَدُوِّه‌ِ فَاستَغاثَه‌ُ الَّذِی مِن شِیعَتِه‌ِ عَلَی الَّذِی مِن عَدُوِّه‌ِ فَوَکَزَه‌ُ مُوسی فَقَضی عَلَیه‌ِ قال‌َ هذا مِن عَمَل‌ِ الشَّیطان‌ِ إِنَّه‌ُ عَدُوٌّ مُضِل‌ٌّ مُبِین‌ٌ (15) قال‌َ رَب‌ِّ إِنِّی ظَلَمت‌ُ نَفسِی فَاغفِر لِی فَغَفَرَ لَه‌ُ إِنَّه‌ُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِیم‌ُ (16) قال‌َ رَب‌ِّ بِما أَنعَمت‌َ عَلَی‌َّ فَلَن أَکُون‌َ ظَهِیراً لِلمُجرِمِین‌َ (17) فَأَصبَح‌َ فِی المَدِینَةِ خائِفاً یَتَرَقَّب‌ُ فَإِذَا الَّذِی استَنصَرَه‌ُ بِالأَمس‌ِ یَستَصرِخُه‌ُ قال‌َ لَه‌ُ مُوسی إِنَّک‌َ لَغَوِی‌ٌّ مُبِین‌ٌ (18) فَلَمّا أَن أَرادَ أَن یَبطِش‌َ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قال‌َ یا مُوسی أَ تُرِیدُ أَن تَقتُلَنِی کَما قَتَلت‌َ نَفساً بِالأَمس‌ِ إِن تُرِیدُ إِلاّ أَن تَکُون‌َ جَبّاراً فِی الأَرض‌ِ وَ ما تُرِیدُ أَن تَکُون‌َ مِن‌َ المُصلِحِین‌َ (19)
وَ جاءَ رَجُل‌ٌ مِن أَقصَی المَدِینَةِ یَسعی قال‌َ یا مُوسی إِن‌َّ المَلَأَ یَأتَمِرُون‌َ بِک‌َ لِیَقتُلُوک‌َ فَاخرُج إِنِّی لَک‌َ مِن‌َ النّاصِحِین‌َ (20) فَخَرَج‌َ مِنها خائِفاً یَتَرَقَّب‌ُ قال‌َ رَب‌ِّ نَجِّنِی مِن‌َ القَوم‌ِ الظّالِمِین‌َ (21) وَ لَمّا تَوَجَّه‌َ تِلقاءَ مَدیَن‌َ قال‌َ عَسی رَبِّی أَن یَهدِیَنِی سَواءَ السَّبِیل‌ِ (22) وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدیَن‌َ وَجَدَ عَلَیه‌ِ أُمَّةً مِن‌َ النّاس‌ِ یَسقُون‌َ وَ وَجَدَ مِن دُونِهِم‌ُ امرَأَتَین‌ِ تَذُودان‌ِ قال‌َ ما خَطبُکُما قالَتا لا نَسقِی حَتّی یُصدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَیخ‌ٌ کَبِیرٌ (23) فَسَقی لَهُما ثُم‌َّ تَوَلّی إِلَی الظِّل‌ِّ فَقال‌َ رَب‌ِّ إِنِّی لِما أَنزَلت‌َ إِلَی‌َّ مِن خَیرٍ فَقِیرٌ (24)
فَجاءَته‌ُ إِحداهُما تَمشِی عَلَی استِحیاءٍ قالَت إِن‌َّ أَبِی یَدعُوک‌َ لِیَجزِیَک‌َ أَجرَ ما سَقَیت‌َ لَنا فَلَمّا جاءَه‌ُ وَ قَص‌َّ عَلَیه‌ِ القَصَص‌َ قال‌َ لا تَخَف نَجَوت‌َ مِن‌َ القَوم‌ِ الظّالِمِین‌َ (25) قالَت إِحداهُما یا أَبَت‌ِ استَأجِره‌ُ إِن‌َّ خَیرَ مَن‌ِ استَأجَرت‌َ القَوِی‌ُّ الأَمِین‌ُ (26) قال‌َ إِنِّی أُرِیدُ أَن أُنکِحَک‌َ إِحدَی ابنَتَی‌َّ هاتَین‌ِ عَلی أَن تَأجُرَنِی ثَمانِی‌َ حِجَج‌ٍ فَإِن أَتمَمت‌َ عَشراً فَمِن عِندِک‌َ وَ ما أُرِیدُ أَن أَشُق‌َّ عَلَیک‌َ سَتَجِدُنِی إِن شاءَ اللّه‌ُ مِن‌َ الصّالِحِین‌َ (27) قال‌َ ذلِک‌َ بَینِی وَ بَینَک‌َ أَیَّمَا الأَجَلَین‌ِ قَضَیت‌ُ فَلا عُدوان‌َ عَلَی‌َّ وَ اللّه‌ُ عَلی ما نَقُول‌ُ وَکِیل‌ٌ (28)

[ترجمه]

[‌به نام خدای مهربان بسیار آمرزش]
«6»
اینکه آیتهای قرآن روشن«7».
-----------------------------------
(1). سوره قصص (28) آیه 85. [.....]
(2). مش: یکهزار.
(3). آج، لب، آل: ندارد.
(4). آب، آج، لب، آز، آل، مش، کا: گواهی.
(5). سوره قصص (28) آیه 88.
(6). آط: ندارد، از آب، افزوده شد، آج، لب، آل: به نام خدای بخشاینده مهربان، مش: به نام خدای بخشاینده آمرزنده.
(7). آب، مش است.

صفحه : 89
می‌خوانیم بر تو از خبر موسی و فرعون براستی برای قومی که ایمان آرند«1».
فرعون بلندی کرد«2» در زمین و کرد اهل آن را به فرقه‌ها، ضعیف کرد«3» گروهی را از ایشان، می‌کشت«4» پسران ایشان«5» و زنده می‌گذاشت«6» زنان ایشان را«7» که بود«8» از جمله مفسدان.
ما می‌خواهیم که منّت نهیم بر آنان که ضعیف گرفتند«9» در زمین و کنیم ایشان را امامان، و کنیم ایشان را میراث خوار.
و تمکین کنیم«10» ایشان را در زمین و باز نماییم فرعون را و هامان را و لشکرهای ایشان را از ایشان آنچه بودند حذر می‌کردند«11».
و وحی کردیم به مادر موسی که شیرده او را«12»، چون بترسی بر او بیفگن او را در دریا و مترس و اندوه مدار که ما باز رسانیم«13» او را با تو و کنیم«14» او را از جمله پیغامبران.
بر گرفتند«15» او را آل فرعون تا باشد ایشان را دشمنی و اندوهی«16»، فرعون و هامان و لشکرهای«17» ایشان بودند خطا کننده.
-----------------------------------
(1). آب، مش: دارند.
(2). آب: تکبّر می‌کند، مش: تکبّر کرد.
(3). آب، آج، لب، آل، مش: ضعیف می‌شمرد.
(4). آب، مش: که می‌کشتند.
(5). آب، مش: خود را.
(6). آب، مش: می‌گذاشتند.
(7). آط: بودند، با توجّه به آب تصحیح شد.
(8). آط: استضعفوا، به قیاس با ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. [.....]
(9). آب، مش: ضعیفانند در، آج، لب، آل: ضعیف می‌شمردند ایشان را.
(10). آب، مش: جای دهیم.
(11). آب، مش: ایشان کم نبودند که حذر کنند.
(12). آب، آج، لب، آل، مش پس.
(13). آب، مش: باز گرداننده‌ایم.
(14). آب، مش: گرداننده‌ایم.
(15). آب، مش: برچیدند.
(16). آب، آج، لب، آل، مش بدرستی که.
(17). آب: لشکر.

صفحه : 90
و گفت زن فرعون روشنایی چشم باشد مرا و تو را، مکشی او [‌را]
«1»، باشد که سود دارد ما را، [ یا ]
«2» گیریم او را فرزندی و ایشان نمی‌دانستند«3».
و گشت دل«4» مادر موسی پرداخته، نزدیک بود که آشکارا بکند به او، اگر نه بستمانی«5» در دل او تا باشد از مؤمنان.
و گفت خواهرش را ابر پی او برو«6»، و او را از دور بدید او را و ایشان نمی‌دانستند]
«7».
و حرام گردانیدیم بر او شیرها«8» از پیش«9»، گفت خواهر موسی هیچ دلالت کنم شما را بر اهل خاندانی که فرا پذیرند او را برای شما و شیر دهند، و ایشان او را نیک خواهان باشند.
پس باز گردانیدیم او را با مادر او تا روشن شود چشم او و اندوهگن نبود، و تا مادر موسی بداند که وعده خدای راست است، و لکن بیشتر ایشان نمی‌دانند.
و چون موسی برسید بغایت قوّت و جوانی و بلاغت، و تمام عقل شد، بدادیم او را حکمت و علم، و همچنین پاداش«10» دهیم نیکو کاران را.
و در شد موسی- علیه السّلام- به شهر مصر بر وقت آرامیدن و غفلت از اهل مصر«11». پس یافت در مصر دو مرد با یکدیگر جنگ می‌کردند، یکی سامری بود از خویشان موسی«12» و
-----------------------------------
1، 2. آط: ندارد، از آب، افزوده شد.
(3). آب، مش: نمی‌دانند.
(4). آب، مش: اگر نه آن که می‌بستیم.
(5). آب، مش: و در صبح در آمد.
(6). آب، مش: که قصد کن او را. [.....]
(7). اساس: تا بدین جا افتادگی دارد، از آط، افزوده شد.
(8). کذا در اساس، آط، آج، لب، آل: پستانها.
(9). آط، آج، لب آن.
(10). آط، آل: پاداشت.
(11). آط، آج، لب، آل: اهلش.
(12). آط، آج، لب، آل: از شیعه او.

صفحه : 91
دیگر قبطی بود از دشمنان موسی، فریاد و یاری خواست از موسی آن که از خویشان موسی بود، بر آن که از دشمنان او بود، پس مشتی بزد قبطی را موسی- علیه السّلام«1»- بکشت او را. گفت موسی: اینکه از کردار دیو است، بدرستی که او دشمنی است گمراه کننده هویدا.
گفت موسی: ای خداوند من؟ بدرستی که من ستم کردم بر تن خود، پس بیامرز مرا، بیامرزید او را، که اوست آمرزنده و بخشاینده.
گفت خداوندا بدانچه نعمت کردی بر من هرگز نباشم یار«2» گناهکاران را.
پس گشت«3» در شهر مصر از کشتن ترسیده«4»، گوش وا خویش می‌داشت«5» همی آن که یاری خواسته بود از او دی، فریاد«6» می‌خواست از او، گفت او را موسی: بدرستی که تو گمراهی هویدای«7».
پس چون خواست که بگیرد آن را که او دشمن بود ایشان هر دو را، گفت ای موسی ای«8» می‌خواهی که بکشی مرا چنان که بکشتی یکی را دی! نمی‌خواهی مگر آن که باشی گردنکشی در زمین، و نمی‌خواهی که باشی از نیکان.
و آمد مردی از کناره شهر به شتاب،
-----------------------------------
(1). آج، لب، آل پس.
(2). آط، آج، لب، آل: پشت و پناه.
(3). آط، آج، لب، آل: پس در بامداد آمد، آب، مش: پس صبح کرد.
(4). آط، آج، لب، آل: در شهر ترسناک، آب، مش: در شهر ترسان.
(5). آط، آب، آج، لب، آل، مش: چشم می‌داشت.
(6). آط، آج، لب: که دید آن را که یاری می‌خواست از او، آب، مش: آن کس که طلب یاری می‌کرد دیروز.
(7). آط، آج، لب: آشکارا، آب، مش: گمراه روشنی.
(8). آب، مش: تو. [.....]

صفحه : 92
گفت ای موسی بدرستی که بزرگان گروه اشارت«1» می‌کنند به تو تا بکشند تو را.
بیرون شو، بدرستی که من تو را از نصیحت کنندگانم.
بیرون شد از مصر ترسنده«2»، چشم«3» می‌داشت که از پس وی بیایند، گفت ای خداوند من برهان مرا از گروه ستمکاران.
و چون روی کرد«4» سوی مدین گفت شاید بود که خداوند من راه نماید مرا به راه راست.
و چون فرا رسید فرا«5» آب مدین یافت بر او بر سر چاه«6» گروهی از مردمان که آب می‌دادند، و یافت از جزایشان دو زنی را«7» که باز می‌داشتند«8» گوسفندان خود را، گفت چیست کار شما، گفتند آن دو زن: ندهیم ما آب تا که باز گردند شبانان، و پدر ما پیری است بزرگ.
پس آب داد موسی ایشان را، پس برگشت«9» سوی سایه‌ای شد«10»، پس گفت ای خداوند من، بدرستی که من بدانچه تو فرستی«11» سوی من از نیکی، درویش و نیازمندم.
آمد به موسی از ایشان دو زن یکی می‌رفت بر شرمساری، گفت آن زن که
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب، آل: مشورت.
(2). آب، آج، لب، آل: ترسان.
(3). آج، لب، آل به گروه.
(4). آط، آج، لب، آل: روی نهاد.
(5). آط: چون برسید به، آب: چون رو آورد بر.
(6). دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(7). آط، آب، آج، لب، آل، مش: دو زن.
(8). آط، آب، آج، لب، آل: که می‌راندند.
(9). آط: پشت کرد.
(10). آج، لب، آل: سایه درخت.
(11). آط، آب، مش: تو فرستادی.

صفحه : 93
پدر من می‌خواند تو را تا پاداش«1» دهد تو را مزد آنچه آب دادی گوسپندان«2» ما را، پس چون آمد موسی بدو و بر گفت بر او قصّه، گفت مه ترس«3»، برستی از گروه ستمکاران.
گفت یکی از آن دو زن: ای پدر من؟ او را به مزدوری ستان که«4» بهترین آن کس که به مزدوری ستانی آن باشد که قوی باشد و امین.
گفت شعیب«5» بدرستی که من می‌خواهم که به زنی به تو دهم یکی از اینکه دو دختر من به شرط آن که مزدوری کنی مرا هشت سال، پس اگر تمام کنی ده سال مردمی از سوی تو باشد و نمی‌خواهم من که دشخوار و سخت واگیرم بر تو، زود بود که یابی تو مرا اگر خواهد خدای- سبحانه و تعالی- از نیک مردان.
گفت موسی- علیه السّلام: اینکه کار به میان من و توست هر کدام از دو اجل«6»، یعنی هشت سال و ده سال هر کدام که بگزارم و تمام کنم نبود بیداد و دشخواری بر من، و خدای بر آنچه می‌گویم نگاهبان است و گواه.
قوله تعالی: طسم«7» نَتلُوا عَلَیک‌َ، ما بر تو می‌خوانیم از خبر موسی و فرعون
-----------------------------------
(1). آط: پاداشت.
(5- 2). دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(3). اساس: مه ترس/ مترس. [.....]
(4). آب، مش: أی پدر اجارت گیر او را که.
(6). آط، آج، لب، آل: دو وقت، آب، مش: از اینکه دو مدت.
(7). مش تِلک‌َ آیات‌ُ الکِتاب‌ِ المُبِین‌ِ

صفحه : 94
بدرستی و راستی. و «من»، تبعیض راست برای آن که جمله قصّه موسی در اینکه سورت نیست، و گفت: به حق‌ّ و صدق می‌خوانیم تا کسی را شبهتی نباشد در آن که اینکه قصّه راست است یا دروغ، یا «1» در او تفاوتی و کما بیشی هست«2». آنگه گفت: لِقَوم‌ٍ یُؤمِنُون‌َ، ما اینکه قصّه برای قومی«3» مؤمنان می‌خوانیم، و اگر چه اینکه قصّه برای مؤمن و کافر است. مؤمنان را به ذکر تخصیص کرد برای آن که منتفع ایشانند به آن.
آنگه در قصّه فرعون گرفت و گفت: إِن‌َّ فِرعَون‌َ عَلا فِی الأَرض‌ِ، فرعون در زمین- گفتند: مراد زمین مصر است- علوّ و تکبّر و ترفّع کرد، و اهل آن زمین را به چند فرقت«4» کرد هر فرقتی«5» را به خدمتی مشغول بکرد«6». یَستَضعِف‌ُ طائِفَةً مِنهُم، گروهی را از ایشان ضعیف گرفت، و آن بنی اسرایل بودند. یُذَبِّح‌ُ أَبناءَهُم، پسران ایشان را می‌کشت به تهمت موسی، و زنان و دختران ایشان را رها می‌کرد، آنگه بر جمله گفت: او از جمله مفسدان بود.
آنگه گفت: وَ نُرِیدُ، و ما می‌خواهیم، یعنی خواستیم که منّت نهیم بر آنان که ایشان را مستضعف کردند و ضعیف داشتند [174- ر]
در زمین مصر از بنی اسرایل. وَ نَجعَلَهُم أَئِمَّةً، و ایشان را امامانی کنیم که مردم به ایشان اقتدا کنند در خیرات، اینکه قول عبد اللّه عبّاس است.
قتاده گفت: یعنی ایشان را به«7» پادشاه و والی کنیم، بیانه قوله: وَ جَعَلَکُم مُلُوکاً«8» وَ نَجعَلَهُم‌ُ الوارِثِین‌َ، و ایشان را به وارث مال فرعون و قوم او کنیم پس«9» آن که ایشان را هلاک کرده باشیم.
و اصحاب ما روایت کردند که: آیت در شأن مهدی آمد- علیه السّلام- که خدای او را و اصحاب او را از پس آن که ضعیف و مستضعف بوده باشند«10» منّت نهد
-----------------------------------
(1). لب: تا.
(2). همه نسخه بدلها: نیست.
(3). آج، لب: قوم.
(4). کا: فرقه.
(5). کا: فرقه‌ای.
(6). همه نسخه بدلها: کرد.
(7). همه نسخه بدلها: ندارد.
(8). سوره مائده (5) آیه 20.
(9). کا: پیش از.
(10). همه نسخه بدلها: مستضعفند.

صفحه : 95
بر ایشان، و مراد به زمین جمله زمین دنیاست. و ایشان را امام کند در زمین، و ایشان را وارث کند، و اینکه قول اولیتر است از آن جا که موافق ظاهر است از چند وجه:
یکی: ارض به «لام» تعریف جنس بر عموم حمل کردن اولیتر باشد. دگر: لفظ امام در حق‌ّ او حقیقت باشد، و در حق‌ّ بنی اسرایل مجاز. دگر آن که: وارث به او لا یقتر است از اینکه«1» جا که او باز پسین ائمّه است و او وارث همه گذشتگان باشد و به دامن قیامت بود دولت او«2»، و مثله قوله: وَ لَقَد کَتَبنا فِی الزَّبُورِ مِن بَعدِ الذِّکرِ أَن‌َّ الأَرض‌َ یَرِثُها عِبادِی‌َ الصّالِحُون‌َ«3» وَ نُرِی‌َ، حمزه و کسائی و خلف خواندند: «و یری فرعون و هامان [و جنود]
«4»» به « یا » مفتوح و رفع «فرعون» و «هامان» و «جنود»، باسناد الفعل الیهم. و باقی قرّاء وَ نُرِی‌َ، به «نونی» مضموم و کسر «را» و نصب « یا » و نصب ما بعدها علی انّه مفعول به.
و معنی قراءت اوّل«5» آن باشد که بینند فرعون و هامان و لشکر ایشان از بنی اسرایل آنچه می‌ترسند و حذر می‌کنند از آن.
و معنی قراءت دوم آن باشد که باز نماییم با فرعون و هامان و لشکرش«6» از آن مستضعفان آنچه ایشان از آن حذر می‌کنند از هلاک، یعنی آن مستکبران را بر دست اینکه مستضعفان هلاک کنیم. و براین قراءت آیت عطف بود بر آیت مقدّم، و نصب «نری» بر عطف أَن نَمُن‌َّ باشد.
قوله: وَ أَوحَینا إِلی أُم‌ِّ مُوسی- الایة، قتاده گفت: اینکه وحی القاء فی القلب است نه وحی پیغامبری است. گفت: ما در دل او افگندیم، و نام مادر موسی یوخابد بنت لاوی بن یعقوب. و گفتند: اینکه وحی به معنی امر است، خدای تعالی او را فرمود که او را شیر ده. چون ترسی بر او«7»، او را در رود نیل افگن و هیچ مترس و اندوه مدار که
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: آن. [.....]
(2). کا: تا منقرض دنیا دولت او بماند.
(3). سوره انبیاء (21) آیه 105.
(4). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط و با توجّه به ذکر کلمه در جمله افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها: «و معنی قراءت اول ...» ندارد.
(6). آب، مش: لشکر را.
(7). همه نسخه بدلها: ندارد، چاپ شعرانی (8/ 436): یعنی موسی را و.

صفحه : 96
ما او را با تو دهیم و از جمله پیغامبران کنیم او را.
اهل بلاغت گفتند: اینکه آیت«1» از جمله آن است که در بلاغت بغایت است برای آن که در او دو خبر است، و دو امر، و دو نهی، و دو بشارت.
امّا دو خبر«2»: (اوحینا و خفت)، و امّا دو امر: (ارضعیه و القیه)، و دو نهی: وَ لا تَخافِی وَ لا تَحزَنِی، و دو بشارت: إِنّا رَادُّوه‌ُ إِلَیک‌ِ وَ جاعِلُوه‌ُ مِن‌َ المُرسَلِین‌َ.
عطا و جویبر«3» و مقاتل و ضحّاک گفتند از عبد اللّه عبّاس که: فرعون در خواب دید که آتشی از بیت المقدّس«4» بر آمدی، و گرد مصر بر آمدی«5» و قبطیان را و سرایهای ایشان بسوختی و بنی اسرایل را تعرّض نکردی.
علمای قوم خود را بخواند و«6» اینکه خواب از ایشان بپرسید، گفتند: از اینکه شهر مردی بیرون آید که هلاک تو و هلاک قوم تو بر دست او باشد، و اینکه اوان ولادت اوست.
فرعون بفرمود تا جماعتی را بر زنان آبستنان«7» بنی اسرایل گماشتند تا هر مولود که بزاد«8» آنچه پسر بود می‌کشتند، و آنچه دختر بود رها می‌کردند.
وهب گفت: در طلب موسی«9» نود هزار کودک را بکشتند.
عبد اللّه عبّاس گفت: چون بنی اسرایل در مصر بسیار شدند، بر مردمان تطاول کردند و معاصی آشکارا کردند، و خیار«10» ایشان دست از امر معروف و نهی منکر بداشتند، خدای تعالی قبطیان را بر ایشان گماشت تا ایشان را مستضعف کردند و بنده گرفتند و بیگار فرمودند تا آنگه که خدای ایشان را برهانید«11» به موسی.
عبد اللّه عبّاس گفت: چون علامت حمل و اثر آن به مادر موسی پیدا شد، خبر دادند فرعون را«12» که زن عمران آبستن است. او کس فرستاد زنان را تا ببینند. بیامدند
-----------------------------------
(1). مش در بلاغت، آب: گفته‌اند اینکه بلاغت.
(2). آط او.
(3). همه نسخه بدلها: جبیر.
(4). کا: آسمان.
(5). همه نسخه بدلها: در آمدی.
(6). مش تعبیر.
(7). همه نسخه بدلها: آبستن.
(8). مش: هر مولودی که بزادی. [.....]
(9). مش: در دفع نمودن موسی.
(10). کا: جبّاران.
(11). کا: بترسانید.
(12). همه نسخه بدلها: او را.

صفحه : 97
و بدیدند و اختبار کردند، هیچ اثر«1» ندیدند، هر گه که دست بر شکم او نهادند، کودک با پشت«2» رفت«3». برفتند و فرعون را گفتند: هیچ اثری نیست [174- پ]
، و اصلی نیست اینکه حدیث را.
چون حمل به او«4» گران شد و وقت وضع نزدیک رسید«5»، از جمله قابلگان که«6» ایشان را بر اینکه کار گماشته بودند یکی بود که او با مادر موسی دوستی«7» داشتی.
چون درد زادن بگرفت او را، کس فرستاد و آن قابله را حاضر کرد و او را گفت: بدان که حالی چنین پیش آمد، و اینکه دوستی تو«8» باید تا مرا نفعی کند به وقتی، اگر ممکن باشد مرا یاری دهی بر اینکه وضع و«9» پوشیده داری. گفت همچنین«10» کنم.
چون اینکه حدیث بشنید، در دل گرفت که فرعون را خبر دهد اگر مولود پسر باشد.
چون مادر موسی به موسی بار بنهاد. نوری از میان چشمهای او بتافت که چشمهای ایشان را مبهوت«11» کرد، و دوستی از او«12» در دل اینکه قابله فتاد«13» سخت، روی به مادر موسی کرد و او را گفت: همه عزم من آن بود که اگر اینکه مولود پسر باشد، یا بکشم او را«14»، یا فرعون را خبر دهم. اکنون چون بدیدم او را، دوستیی از او در دل من«15» افتاد، و اینکه نور روی او گوای«16» می‌دهد که«17» آن کودک است که دشمن ماست، و هلاک ما بر دست او باشد، و لکن دوستی او رها نمی‌کند مرا که مکروهی به او رسانم، او را نگاه دار از فرعون و قومش.
چون قابله از سرای مادر موسی به در آمد«18»، بعضی از عیون و جواسیس او را
-----------------------------------
(1). کا حمل.
(2). همه نسخه بدلها بجز کا: او، کا مادر.
(3). لب: برفت، مش: می‌رفت و می‌چسبید چنان که اثر آن معلوم نمی‌شد، کا: رفتی.
(4). آج، لب: با او، آز: او به او، مش: حمل بار.
(5). همه نسخه بدلها: نزدیک آمد.
(6). مش تمام.
(7). کا فرعون.
(8). مش: و به اینکه دوستی که مرا با توست می.
(9). آب، آز، مش: بر اینکه و اینکه حدیث، آط، آج، لب، آل: وضع و اینکه، کا: و اینکه حدیث.
(10). مش که می‌گویی چنان. [.....]
(11). همه نسخه بدلها: متحیّر.
(12). مش: دوستی موسی، دیگر نسخه بدلها بجز کا: دوستی او، کا: دوستی از آن.
(13). همه نسخه بدلها: افتاد.
(14). همه نسخه بدلها: اینکه را.
(15). مش سخت.
(16). همه نسخه بدلها: گواهی.
(17). آط، آب، مش اینکه.
(18). کا: بیرون آمد.

صفحه : 98
بدیدند، خبر«1» بدادند. حرس بیامد تا«2» بنگرند«3». کسی بیامد و او را خبر داد«4». او موسی را در خرقه‌ای پیخت«5» و در تنور نهاد و او برفت«6». خاله موسی در آمد و نیک نگاه نکرد«7» آتش در تنور نهاد و تنور بتافت تا نان پزد. قوم فرعون در آمدند و سرای«8» بجستند و بنگریدند، هیچ کودک ندیدند و تنوری دیدند که آتش از آن زبانه می‌زد، برفتند.
چون مادر موسی باز آمد، خواهر را گفت: کودک را چه کردی! گفت: ندیدم او را. گفت: منش در تنور نهادم، چون در نگریدند موسی در میان آتش بود و آتش گرد او می‌گردید و او را گزند نمی‌کرد. دل خوش شدند و او را«9» بر گرفتند.
اهل اشارت گفتند«10»: خدای تعالی برای آن چنان ساخت«11» تا آنگه که او را گوید: فَأَلقِیه‌ِ فِی الیَم‌ِّ، او را به آب افگن، واثق باشد به آن که خدایی که او را در آتش نگاه دارد«12»، در آبش هم نگاه دارد«13».
و روایت دیگر آن است که: تنور به آتش می‌بشخید«14»، مادر موسی چون بشنید که قوم فرعون به در سرای«15» آمدند، مدهوش شد و عقل از او برفت ندانست تا«16» کودک را چه کند، در تنور انداخت و او بگریخت. ایشان در آمدند و گفتند: اینکه زن قابله چه کار داشت اینکه«17» جا! گفت: او را با ما آشنایی است«18»، به پرسیدن مادر آمد«19». برفتند.
-----------------------------------
(1). مش به فرعون.
(2). مش: به فرعون دادند، تفحص کننده را فرعون فرستاد که تا.
(3). همه نسخه بدلها: بنگرد، کا: ببینند.
(4). مش: بیامد و مادر موسی را از اینکه مقدمه آگاه کردند.
(5). همه نسخه بدلها: پیچید.
(6). همه نسخه بدلها بجز کا: ندارد. [.....]
(7). آج، لب، آل: کرد، مش: نکرده، کا: نگه کرد.
(8). مش عمران را، کا را.
(9). مش از تنور.
(10). همه نسخه بدلها: اهل معنی اشارت کردند که.
(11). مش که.
(12). همه نسخه بدلها بجز کا: نگاه داشت، کا: نگه دارد.
(13). مش: در آب هم خواهد نگاه داشت، کا: در آب نیز نگه دارد.
(14). آط، آب، آز، مش: می‌پختند، آج، لب، آل: می‌جستند.
(15). مش ما.
(16). آب، آج، لب، آز، آل، مش: که.
(17). آج، لب، آل: آن.
(18). همه نسخه بدلها: او با ما آشنایی داشت.
(19). مش: برای پرسیدن احوال ما را آمد.

صفحه : 99
چون چیزی ندیدند، مادر موسی دختر«1» را گفت: کودک را چه کردم«2»! گفت:
ندانم. ساعتی بود آواز«3» از تنور آتش بر آمد، برخاستند و بنگریدند«4» آتش بر او برد و سلام شده بود. او را برگرفتند و مدّتی پنهان می‌داشتند.
چون طلب سخت شد، خدای تعالی در دل او افگند«5» که او را در تابوتی نه و در رود نیل افگن. او بیامد و درودگر«6» را گفت: تابوتی کن به اینکه اندازه، و درودگر قبطی بود، گفت: چه خواهی کردن«7»! گفت به کاری می‌باید«8» مرا، الحاح کرد مادر موسی، نخواست تا دروغی بگوید، گفت: کودکی را«9» می‌خواهم تا او را در آن تابوت پنهان کنم که از فرعون می‌ترسم بر او.
او تابوت بساخت و بر اثر برفت و خانه او بشناخت. آنگه بیامد تا گماشتگان اینکه کار را خبر دهد. خدای تعالی زبانش ببست تا چندان که خواست تا«10» سخن گوید نتوانست. اشارت می‌کرد، نمی‌دانستند که چه می‌گوید. چون بسیاری اشارت کرد و مفهوم نشد چیزی از آن«11»، گفتند: دیوانه است او را بزدند و براندند. چون با دوکان«12» آمد زبانش گشاده شد. دگر باره برفت تا اینکه خبر دهد، دگر باره زبانش بسته شد و چشمش مکفوف شد تا چیزی نتوانست گفتن و چیزی ندید. دگر باره بزدند او را و بیرون کردند. او می‌آمد، در وادی افتاد«13»، گفت: اینکه مولود آن است که مطلوب فرعون است، و اینکه آیات علامت آن است که او حق‌ّ است، اگر خدای تعالی دگر باره زبان و چشم با من دهد من به او ایمان آرم.
خدای تعالی از او صدق دانست، چشم و زبان با او داد. او بیامد و به در سرای [175- ر]
مادر موسی آمد و اینکه قصّه باز گفت و به موسی ایمان آورد، و او مؤمن آل
-----------------------------------
(1). مش خود. [.....]
(3). آج، لب، آل، مش او.
(4). آب، آز، مش: بنگریستند، کا: در نگریدند.
(5). اساس: افگن، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(6). لب: نجّار، کا: درودگری.
(7). همه نسخه بدلها آن را.
(8). همه نسخه بدلها: به کاریی می‌آید.
(9). همه نسخه بدلها: کودکی هست مرا.
(10). همه ایمان بدلها: که.
(11- 2). همه نسخه بدلها: مفهوم از او چیزی نشد.
(12). آط، آج، لب، آل، کا: بادکان، آب، آز: بازدکان، مش: به دکان.
(13). همه نسخه بدلها با خود.

صفحه : 100
فرعون بود- حبیب النّجار، گفت«1» که خدای تعالی در حق‌ّ او گفت: وَ قال‌َ رَجُل‌ٌ مُؤمِن‌ٌ مِن آل‌ِ فِرعَون‌َ یَکتُم‌ُ إِیمانَه‌ُ«2» قُرَّت‌ُ عَین‌ٍ لِی وَ لَک‌َ لا تَقتُلُوه‌ُ عَسی أَن یَنفَعَنا أَو نَتَّخِذَه‌ُ وَلَداً، فرعون گفت: اکنون چون«8» شفاعت می‌کنی، او را به تو بخشیدم، امّا قرّة عین لک لالی، او روشنایی چشم تو است، از آن من نیست.
اهل اشارت گفتند: خدای تعالی از برکه«9» اینکه گفتار آسیه را هدایت کرد«10»، و اگر فرعون همین گفته بودی او را نیز هدایت دادی، و لکن چون شقاوت بر او غالب بود آنچه سبب لطف او بود اختیار نکرد.
آسیه را گفتند: چی«11» نام نهی اینکه را! گفت: موشا«12»، لأنّه وجد بین الماء و الشّجر، برای آن که او را از میان آب و درخت«13» یافتند، و ذلک قوله: فَالتَقَطَه‌ُ آل‌ُ فِرعَون‌َ«14» لِیَکُون‌َ لَهُم عَدُوًّا وَ حَزَناً، تا ایشان را
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها که.
(2). همه نسخه بدلها بجز کا: بر آب.
(3). همه نسخه بدلها بجز کا: در بر.
(4). مش: همان.
(5). همه نسخه بدلها: بباید کشت.
(6). مش که.
(7). آب، آز قوله: قالَت‌ِ امرَأَت‌ُ فِرعَون‌َ
(8). مش تو.
(9). همه نسخه بدلها: برکت.
(10). همه نسخه بدلها، بجز مش: هدایت داد، مش: هدایت دادی.
(11). همه نسخه بدلها: چه.
(12). آب، آز، مش: موسی.
(13). همه نسخه بدلها بجز کا: شجر. [.....]
(14). همه نسخه بدلها لِیَکُون‌َ لَهُم عَدُوًّا وَ حَزَناً
(15). همه نسخه بدلها عبارت «التقاط بر گرفتن ... آل فرعون» را ندارد.

صفحه : 102
دشمنی«1» باشد و اندوهی. و اینکه «لام» «لام» غرض نیست، برای آن که ایشان را غرض نه اینکه بود، بل غرض ایشان آن بود که خدای تعالی گفت: قُرَّت‌ُ عَین‌ٍ لِی وَ لَک‌َ، و لکن چون در سابق علم خدای- عزّ و جل‌ّ- چنین بود که لا محال دشمن ایشان خواهد بودن و حزن ایشان«2»، گفت: پنداری خود او را برای اینکه کار بر گرفتند، و اینکه «لام» را «لام» عاقبت می«3» خوانند، و چند جای ذکر او برفت و شواهد او گفته شد از اشعار.
بعضی دگر گفتند: «التقاط»، در اینکه موضع از قول عرب است که ایشان گویند: رأیت فلانا التقاطا، ای فجأة من غیر قصد و لا طلب، قال الرّاجز:

و منهل وردته التقاطا لم الق اذ وردته فرّاطا
و «لقطه» از اینکه جاست برای آن که ناگاه یابند بی قصد و طلب. پس معنی اینکه باشد که: وجده آل فرعون فجأة فأخذوه کأخذ«4» اللقطة.
لِیَکُون‌َ لَهُم عَدُوًّا وَ حَزَناً، کوفیان [175- پ]
خواندند«5»: «حزنا» به ضم‌ّ «حا» و سکون «زا»، و باقی قرّاء «حزنا» به فتح «حا» و «زا»، و همالغتان: کالبخل و البخل، و العدم و العدم، و السّقم و السّقم. إِن‌َّ فِرعَون‌َ وَ هامان‌َ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئِین‌َ، که فرعون و هامان و لشکرشان گناهکار بودند، یقال: خطی‌ء اذا أثم فهو خاطئ و اخطأ اذا لم یصب الغرض فهو مخطی‌ء.
وَ قالَت‌ِ امرَأَت‌ُ فِرعَون‌َ، گفت زن فرعون- و هی«6» آسیه بنت مزاحم: قُرَّت‌ُ عَین‌ٍ لِی وَ لَک‌َ، ای هو قرّة عین لی و لک، اینکه کودک روشنایی چشم ما باشد، مرفوع است بر خبر مبتدای محذوف. لا تَقتُلُوه‌ُ، مکشی او را. عَسی أَن یَنفَعَنا، باشد که ما را در اینکه نفعی باشد، یا «7» او را به فرزندی«8» گیریم. وَ هُم لا یَشعُرُون‌َ، و ایشان نمی‌دانستند که او کیست. مجاهد و قتاده گفتند: ایشان نمی‌دانستند«9» که مآل کار
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: دشمن.
(2). همه نسخه بدلها خدای تعالی.
(3). همه نسخه بدلها: ندارد.
(4). همه نسخه بدلها بجز کا: کما اخذ.
(5). آب، آز: خوانده‌اند، آج، لب، آل: خوانند.
(6). همه نسخه بدلها: او.
(7). آط، آب، آج، لب، آز، آل: تا.
(8). آط، آب، آج، لب، آز، آل: به فرزند.
(9). همه نسخه بدلها بجز کا، عبارت «که او کیست ... نمی‌دانستند» را ندارد.

صفحه : 103
او«1» و ایشان به کجا«2» رسد.
وَ أَصبَح‌َ فُؤادُ أُم‌ِّ مُوسی فارِغاً، گفت: در روز آمد دل مادر موسی، فارغا، پرداخته.
بیشتر مفسّران گفتند: از حزن و اندوه و خوف«3» موسی- علیه السّلام- برای آن وحی که در دل او افگنده بودند.
بعضی دگر گفتند: دل او در روز آمد فارغ«4» از همه چیزی الّا از ذکر موسی- علیه السّلام.
گفتند: چون مادر موسی را به دریا افگند، شیطان بیامد و گفت:
چیست اینکه که تو کردی! اگر فرعون او را بکشتی تو را بر آن مزدی بودی، امّا چون تو بکشتی او را، هم آن مزد بر خود تباه کردی، و هم فرزند را هلاک کردی، هم مستحق‌ّ عقوبت شدی. دلش تنگ شد و اندوهناک شد، خدای تعالی لطف کرد با او تا او متسلّی شد و دلش از آن وسواس فارغ گشت، پس قولی دگر آن است که: أَصبَح‌َ فُؤادُ أُم‌ِّ مُوسی فارِغاً من وسوسة الشّیطان.
بعضی دگر گفتند: چون خبر به او رسید که موسی به دست فرعون افتاد، چندانی رنج«5» به دل او رسید که آن وحی فراموش کرد که خدای تعالی در دل او افگنده بود، خدای«6» گفت: أَصبَح‌َ فُؤادُ أُم‌ِّ مُوسی فارِغاً [ای بالنّسیان من الوحی الّذی اوحی الیها. کسائی گفت: فارغا، ای ناسیا. ابو عبیده گفت: فارغا]
«7» من الحزن، خالی شد دلش از حزن، از آن که می‌ترسید که او غرق شده باشد، و گفتند:
اشتقاق اینکه لفظ از قول عرب است که گویند: ذهب دم فلان فرغا، ای باطلا، چون در کشتن قود و دیت«8» نباشد، قال الشّاعر- شعر:

فإن تک اذواد تصبن«9» و نسوة فلن تذهبوا فرغا بقتل خباب«10»
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: مآل کار ایشان.
(2). همه نسخه بدلها خواهد.
(3). همه نسخه بدلها بر. [.....]
(4). همه نسخه بدلها و پرداخته.
(5). آط، آب، آز، مش، کا و غم، آج، لب، آل رنج و الم و غم.
(6). مش، کا: که خدای تعالی.
(7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(8). همه نسخه بدلها: چون در اودیت و قود.
(9). آط، آج، لب، آل: أصبن، آب، آز، مش: اذوادی صبن، لسان العرب (8/ 446): أخذن.
(10). چاپ شعرانی (8/ 441)، لسان العرب (8/ 446): حبال.

صفحه : 104
پس بر اینکه قول فارغا هم خالیا باشد لا هم‌ّ فیه و لا حزن کالدّم الفرغ الّذی لا دیة فیه و لا قود.
العلاء بن زید گفت: فارغا ای نافرا. إبن محیصن خواند و فضالة بن عبید: فزعا، به «عین» نامنقّط و به «زای» منقّط«1» من الفزع، دل او ترسناک شد. إِن کادَت لَتُبدِی بِه‌ِ، «ان» مخفّفه است از ثقیله«2»، و التّقدیر: انّها کادت لتبدی به، نزدیک بود که اظهار کند آن کار را. و گفتند: ضمیر در «به» راجع است با موسی، یعنی نزدیک بود که اظهار کند آن کار که پوشیده می‌داشت از سختی و غم که به دل او رسید.
عبد اللّه عبّاس گفت: نزدیک بود تا گوید وا ابتاه. مقاتل گفت: چون دید که موج آن تابوت«3» بر بالا می‌برد و به زمین«4» می‌آورد، صبرش نماند خواست تا جزع کند و آن کار آشکارا کند. کلبی گفت: اینکه آنگاه بود که فرعون موسی را به فرزندی بپذیرفت«5» مردمان می‌گفتند: موسی بن فرعون، او را خوش نمی‌آمد«6»، نزدیک بود تا گوید«7»: موسی ابنی و إبن عمران.
بعضی دیگر گفتند: ضمیر عاید است با وحی، یعنی نزدیک بود که آن وحی و القا که کردیم در دل او آشکارا کند. لَو لا أَن رَبَطنا عَلی قَلبِها، اگر نه آنستی که ما دل او بر جای بداشتیم به الطاف و عصمت. لِتَکُون‌َ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ، تا او از جمله مؤمنان باشد.
وَ قالَت لِأُختِه‌ِ قُصِّیه‌ِ، گفت مادر موسی خواهر موسی را، و مریم بود نامش«8».
قصیّه، ای اتّبعی«9» اثره، بر پی او برو تا خبر او و حال او بدانی که کجا رسد، و «قصّه»، از اینکه جاست که تتبّع اثر گذشتگان باشد، و قصّه هم از اینکه جاست طرّه را
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز کا: منقوط، کا: به زاء معجم و عین غیر معجم من الفزع.
(2). آب، آز: مثقله.
(3). آب، آج، لب، آز، آل، مش، کا را.
(4). همه نسخه بدلها: به زیر.
(5). آط، آب، آز، مش، کا: بپذیرفت، آج، لب، آل: نپذیرفت.
(6). همه نسخه بدلها: نیامد.
(7). مش: که بگوید، کا: که گوید. دیگر نسخه بدلها: تا بگوید. [.....]
(8). همه نسخه بدلها: و نامش مریم بود.
(9). آج، لب، ال: ابتغی.

صفحه : 105
که مویها بر یک نسق متتابع باشد. فَبَصُرَت بِه‌ِ، بدید او را، یقال: بصر به و ابصر بمعنی«1»، و گفتند: بصر به، بلیغتر باشد [176- ر]
از ابصره. عَن جُنُب‌ٍ، ای عن بعد، از دور بدید او را.
عبد اللّه عبّاس گفت: البصر عن جنب، آن باشد که چشم در نظر دور«2» بیندازد و آن چیز به او نزدیک بود. قتاده گفت: آن باشد که دزدیده به چیزی نگرد و نماید که غرض من نه آن است. نعمان بن سالم خواند در شاذّ: عن جانب، ای عن ناحیة. وَ هُم لا یَشعُرُون‌َ، و ایشان ندانستند که او خواهر اوست.
وَ حَرَّمنا عَلَیه‌ِ المَراضِع‌َ مِن قَبل‌ُ، گفت: حرام کردیم بر او، یعنی باز داشتیم او را از آن. و اصل او در لغت منع باشد، و منه الحرمان و الحرمة و الاحرام«3»، نه آن است که تحریمی شرعی بود اینکه جا به نهی، و«4» معنی آن است که: بغّضنا علیه، چنان ساختیم که شیر هیچ زن او را خوش نیامد تا امتناع کرد از آن چنان که از محرّمات امتناع کنند، کما قال الشّاعر- شعر:

جاءت«5» لتصرعنی فقلت لها اقصری انّی امرؤ صرعی علیک حرام
ای ممتنع او ممنوع. و «مراضع»، جمع مرضعة باشد، و آن جای شیر خوردن بود، یعنی پستانهای زنان تا هیچ‌ها نمی‌گرفت«6». مِن قَبل‌ُ، از پیش آن که خواهر موسی آن جا شد«7»، و آن چنان بود که چون او را بر گرفتند و دل بر او نهادند و او را به فرزند«8» خواندند، برای او دایگان آوردند، شیر هیچ زن نگرفت چندان که آوردند و آزمایش کردند، و خواهر او از دور آن حال می‌دید«9» و می‌شنید، عند آن حال گفت: هَل أَدُلُّکُم عَلی أَهل‌ِ بَیت‌ٍ، حق تعالی منع کرد موسی را از آن که شیر ناپاکان خورد تا گوشت و پی او به آن پرورده نشود«10»، چون تربیت به شیر کافرات«11» روا نباشد، کی
-----------------------------------
(1). آج، لب، آل: به معنی طرّه.
(2). همه نسخه بدلها: دور دور.
(3). همه نسخه بدلها: و الاحترام.
(4). همه نسخه بدلها: ندارد.
(5). همه نسخه بدلها بجز کا: جالت.
(6). همه نسخه بدلها بجز کا: هیچ فراغی ستد، کا: هیچ بستان نمی‌گرفت.
(7). همه نسخه بدلها: آمد.
(8). آج، لب، آل، کا: به فرزندی.
(9). آج، لب، آل: می‌بدید.
(10). آز: شود.
(11). همه نسخه بدلها: کافران.

صفحه : 106
روا باشد که ولادت از کافران و کافرات باشد«1».
گفت خواهرش: ره نمایم شما را بر خاندانی که«2» تکفّل کنند و بر او مشفق باشند و او را ناصح باشند. گفتند: کیست! گفت: زنی است که فرزند او را کشته‌اند. و «نصح»، اخلاص عمل باشد از آن که به فسادی آلوده شود، و نقیض او «غش‌ّ» باشد. گفتند«3»: بیار اینکه زن را تا بنگریم.
او برفت و مادر موسی را خبر داد از احوال موسی و آنچه دیده بود. او بیامد، راست که کودک«4» بوی مادر بشنید و مادر را از دور بدید، بجست و در او آویخت و پستان بستد و شیر باز خورد، و ذلک«5» قوله: فَرَدَدناه‌ُ إِلی أُمِّه‌ِ کَی تَقَرَّ عَینُها وَ لا تَحزَن‌َ، گفت: او را با مادر دادیم تا چشمش روشن شود و اندوهناک نباشد.
وَ لِتَعلَم‌َ، و تا بداند«6» که«7» وعده خدای تعالی حق‌ّ است و درست«8» آن وعده که داد او را فی قوله: إِنّا رَادُّوه‌ُ إِلَیک‌ِ«9».
وَ لکِن‌َّ أَکثَرَهُم لا یَعلَمُون‌َ، و لکن بیشتر مردمان ندانند که وعده من حق‌ّ است برای آن که نظر نکرده باشند و علم حاصل نکرده باشند به آنچه بر خدای روا باشد و آنچه«10» نباشد.
سدّی و إبن جریج گفتند، چون گفت: وَ هُم لَه‌ُ ناصِحُون‌َ، ایشان گفتند: همانا تو اینکه کودک را می‌شناسی! گفت: نمی‌شناسم«11» او را«12»، به اینکه آن خواستم که ایشان«13» ملک را ناصح باشند«14».
وَ لَمّا بَلَغ‌َ أَشُدَّه‌ُ، چون موسی- علیه السّلام- به اشدّ رسید. کلبی گفت: اشدّ، میان هژده«15» سال«16» باشد تا به سی سال«17». دیگر مفسّران گفتند: اشدّ، سی و سه سال«18»
-----------------------------------
(1). چاپ شعرانی (8/ 442) موسی را. [.....]
(2). همه نسخه بدلها او را.
(3). همه نسخه بدلها روا باشد.
(4). آب، آز: بیامد چون کودک.
(5). همه نسخه بدلها: فذلک.
(6). آب أَن‌َّ وَعدَ اللّه‌ِ حَق‌ٌّ
(7). آط، آج، لب، آل: و لابد.
(8). همه نسخه بدلها است.
(9). سوره قصص (28) آیه 7.
(10). همه نسخه بدلها روا.
(11). مش: می‌شناسم.
(12). آط، آب، آج، لب، آز، مش، کا و.
(13). همه نسخه بدلها بجز کا: ندارد.
(14). همه نسخه بدلها بجز کا: باشم.
(15). آج، لب، آل، کا: هیژده. [.....] (18- 17- 16). کا: سالگی.

صفحه : 107
باشد. وَ استَوی، راست شد، یعنی به چهل سال«1» رسید. عبد اللّه عبّاس گفت:
«اشدّ»، سی و سه سال«2» باشد، و «استوی» چهل سال باشد، و آن عمر«3» که خدای به او«4» عذر«5» انگیزد شست«6» سال باشد، آنگه به خوارتر عمر کشد«7»، أَ وَ لَم نُعَمِّرکُم ما یَتَذَکَّرُ فِیه‌ِ مَن تَذَکَّرَ«8» وَ کَذلِک‌َ نَجزِی المُحسِنِین‌َ«11»وَ دَخَل‌َ المَدِینَةَ، سدّی گفت: مدینه منیف بود از زمین مصر. مقاتل گفت:
دهی«13» بود که آن را حانین«14» گفتند بر دو فرسنگی مصر. خدای تعالی گفت: موسی- علیه السّلام- در اینکه مدینه رفت. عَلی حِین‌ِ غَفلَةٍ مِن أَهلِها، در وقت غفلت اهلش.
محمّد بن کعب گفت: میان نماز شام و خفتن بود. دگر مفسّران [176- پ]
گفتند: گرمگاه بود وقت قیلوله.
و خلاف کردند که موسی- علیه السّلام- چرا به آن مدینه رفته بود«15». سدّی گفت:
موسی- علیه السّلام- چون بزرگ شد، همچنان«16» پوشیدی که فرعون، و بر مرکبان خاص‌ّ
-----------------------------------
(2- 1). کا: سالگی.
(3). آز: عمری.
(4). همه نسخه بدلها: خدای تعالی به آن.
(5). اساس: وعده، با توجّه به آط و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). همه نسخه بدلها: شصت.
(7). همه نسخه بدلها عبارت «آنگه به خوارتر عمر کشد» را ندارد.
(8). سوره فاطر (35) آیه 37.
(9). اساس: شدید، با توجّه به لغت و ضبط نسخه بدلها، تصحیح شد.
(10). آط، آب، آز، مش: اودی، آج، لب، آل: ندارد.
(11). کا مراد به حکم و علم نبوت است یعنی ما او را نبوت دادیم.
(12). آب، آز: پاداش، کا: پاداشی.
(13). آط، آب، آج، آز، آل، مش، کا: دیهی.
(14). کا: خانین. [.....]
(15). آب، آز، مش: رفت.
(16). همه نسخه بدلها جامه.

صفحه : 108
فرعون نشستی، و او را موسی بن فرعون خواندندی. یک روز فرعون بر نشست و موسی غایب شد. چون باز آمد فرعون گفت، کجا شد! گفتند: فلان جای است، بر نشست و از دنبال وی«1» برفت، وقت قیلوله در آمد به اینکه مدینه رسیده بود، در آن جا رفت، شهر خالی بود و مردم همه به قیلوله بودند.
محمّد بن اسحاق گفت: موسی را- علیه السّلام- از بنی اسرایل شیعتی بودند که هوای او کردندی، و گرد او گشتندی، و فرمان او کردندی. چون بزرگ شد و رای او قوی شد و ظلم فرعون دید منکر شد بر آن که او می‌کرد، و به اوقات اظهار انکار می‌کرد، و آن حدیث با فرعون نقل می‌کردند، او خایف می‌بود و پیش فرعون نمی‌رفت، روزی در شهر آمد پوشیده به وقت غفلت اهلش«2».
إبن زید گفت: چون موسی در حال صغر تپنچه«3» بر روی فرعون زد، فرعون گفت: اینکه آن دشمن من است که من در طلب او بسیار کودکان را بکشتم، و خواست تا او را بکشد، آسیه گفت: او کودک است و طفل و نادان، نداند تا چه کرد، بر او نشاید گرفتن، گفت: نه چنین است. گفت: خواهی تا بدانی، بفرمای تا طبقی یاقوت بیارند و پاره‌ای آتش، تا او دست به کدام کند. بیاوردند و او دست فراز کرد و انگشتی بر گرفت و در دهن نهاد زبانش بسوخت و بندی بر زبانش افتاد.
فرعون فرمود تا او را از سرای بیرون کردند و از شهر، و با نزدیک ایشان نشد تا آنگه که بزرگ شد، آنگه در شهر شد- یعنی شهر مصر. عَلی حِین‌ِ غَفلَةٍ مِن أَهلِها، در وقتی که مردم از او غافل شده بودند و او را فراموش کرده.
و روایت کردند از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- که او گفت: عَلی حِین‌ِ غَفلَةٍ مِن أَهلِها، روز عید بود، و ایشان به لهو و بازی مشغول بودند.
فَوَجَدَ فِیها رَجُلَین‌ِ یَقتَتِلان‌ِ، دو مرد را دید با یکدیگر بر آویخته جنگ می‌کردند:
یکی از شیعه او بود از بنی اسرایل، و یکی از دشمنان او از قبطیان.
مفسّران گفتند: اینکه مرد که از شیعه او بود سامری بود، و آن که از دشمنان او بود
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز کا: از قفای او، کا: به دنبال او.
(3). آب، آز، کا: طپانچه.
(2). کا: اهل شهر.

صفحه : 109
طبّاخ فرعون بود- و نامش فلیثون«1» بود. و گفتند: نانوای«2» فرعون بود و نامش فاثور«3» بود، اینکه«4» مرد را به بیگار گرفته بود تا هیزم«5» به مطبخ فرعون برد.
سعید جبیر گفت: چون موسی- علیه السّلام- بزرگ شد، بنی اسرایل بر او جمع شدند و به حمایت او بودندی، و اصحاب فرعون نیارستندی که به حضور او با یکی از ایشان خطایی«6» کنند یا بیگاری فرمایند، چه او در خود قوّتی تمام داشت، و برای آن که پسر خوانده فرعون بود کس با او منازعت«7» نیارستی کردن. یک روز به کنار«8» شهر می‌رفت فرعونی«9»، اسرائیلی«10» را گرفته بود به بیگار. اسرائیلی چون موسی را بدید فریاد خواست از او. موسی گفت: دست بدار از او. گفت: ندارم، چه هیزم«11» به مطبخ پدرت می‌برد، و وقت را کسی دیگر نیست. موسی به خشم آمد و او را مشتی بزد بر سبیل مدافعت تا او را از او باز دارد، و قصد او کشتن قبطی نبود، و ذلک قوله: فَوَکَزَه‌ُ مُوسی، موسی- علیه السّلام- او را مشتی زد.
فرّاء و ابو عبیده گفتند: «وکز»، دفع باشد به اطراف انگشتان، و در مصحف عبد اللّه«12» هست که: فنکزه موسی. و وکز، و نکز، و لکز، و لهز، یکی باشد. فَقَضی عَلَیه‌ِ، بر او به سر آورد، یعنی عمر بر او به سر آورد، من قولهم: قضیت الشّی‌ء فانقضی، و قیل من قولهم: قضیت الشّی‌ء اذا فرغت منه کقضاء الدّین. بعضی دگر گفتند: اینکه کنایت است از قتل، یقال: قضی علیه اذا اتی علیه، قال الشّاعر- شعر:

ایفایشون«13» و قد رأوا حفّاثهم قد عضّه فقضی علیه الاشجع
ای قتله.
اگر گویند: چه وجه است در کشتن موسی قبطی را! گوییم: وجه آن است که
-----------------------------------
(1). آج، لب، آل: فلیون، کا: فیلثوم.
(2). کا: نانباء.
(3). همه نسخه بدلها: قابور، کا: فاتون.
(4). همه نسخه بدلها بجز کا: آن.
(11- 5). کا: هیمه.
(6). آج، لب، آل: خطاب، مش، کا: خطابی.
(7). همه نسخه بدلها: با او معارضه و مناظره.
(8). آج، لب، آل: به کناره، کا: به کرانه.
(9). اساس: می‌رفت فرعون، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد، آج، لب، آل: می‌رفت قبطیی. [.....]
(10). همه نسخه بدلها بجز کا: بنی اسرائیل، کا: بنی اسرائیلی.
(12). عبد اللّه/ عبد اللّه مسعود.
(13). همه نسخه بدلها بجز کا: ایقاسمون، چاپ شعرانی (8/ 444): القاسمون، کا: ایقاتشون.

صفحه : 110
موسی- علیه السّلام- قصد کشتن او نکرد، انّما قصد او دفع بود، و هر قصدی«1» که در میانه رود [177- ر]
در وقت مدافعت بر ظالم باشد، بر دافع نباشد«2». چون مرد کشته شد، موسی- علیه السّلام- بترسید و پشیمان شد و گفت: هذا مِن عَمَل‌ِ الشَّیطان‌ِ، یعنی کشتن اینکه قبطی بی قصد و اختیار من از عمل شیطان بود، یعنی به اغراء و اغوای او بود. و گفتند: هذا مِن عَمَل‌ِ الشَّیطان‌ِ، یعنی مقتول قبطی از«3» عمل شیطان بود، یعنی از عمل او«4». آنگه او را در زیر ریگ پنهان کرد و برفت. إِنَّه‌ُ عَدُوٌّ مُضِل‌ٌّ مُبِین‌ٌ، که شیطان دشمنی است اضلال کننده«5» آشکارا.
آنگه بر سبیل رجوع و خضوع و انقطاع با خدای تعالی گفت: رَب‌ِّ إِنِّی ظَلَمت‌ُ نَفسِی، بار خدایا؟ من بر خود ستم کردم به اینکه که کردم. و وجوهی که گفتیم در قصّه آدم فی قوله: رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسَنا«6» رَب‌ِّ إِنِّی ظَلَمت‌ُ نَفسِی، و اینکه جواب آن کس باشد که گوید: قتل مقصود بود و عمد بود. فَاغفِر لِی، بیامرز مرا هم بر اینکه طریق«9» که گفتیم من الاخبات و الانقطاع الی اللّه تعالی و المفزع«10» الیه. فَغَفَرَ لَه‌ُ، خدای تعالی بیامرزید او را، و او غفور و رحیم است، و آن حال کس ندانست جز که مرد را مفقود یافتند، و گفتند: مرد را کشته دیدند و ندانستند که او را که کشته است.
قال‌َ رَب‌ِّ بِما أَنعَمت‌َ عَلَی‌َّ، گفت: بار خدایا؟ به اینکه نعمت که کردی بر من
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: تعدّی.
(2). همه نسخه بدلها بجز کا عبارت «بر دافع نباشد» را ندارد.
(3). همه نسخه بدلها: ندارد.
(4). آط، آج، لب، کا: یعنی عمل او عمل شیطان بود.
(5). آج، لب، آل و.
(6). سوره اعراف (7) آیه 23.
(7). همه نسخه بدلها، بجز آط: کرده باشد.
(8). همه نسخه بدلها: و ترک مندوب کرده بود.
(9). آج، لب، آل: هم بر طریقی.
(10). همه نسخه بدلها: و الفزع.

صفحه : 111
عهد کردم که نیز یار مرد گناهکار نباشم. گفت«1»: برای آن گفت که اگر چه مرد اسرائیلی بود کافر بود، و گفتند«2»: برای آن گفت که در خصومت که با قبطی کرد متعدّی بود.
گفتند: عبد اللّه مسلم کس فرستاد به عطاء بن ابی رباح، گفت: من می‌خواهم که تا عطای اهل بخارا«3» به دست تو کنم که تو مردی به انصافی، تا حق‌ّ هر یک به واجب«4» بدهی، و عبد اللّه مسلم امیر خراسان بود، عطا استعفا خواست و تن در نداد. او را گفتند: تو را چه زیان بودی اگر تولّای اینکه کار بکردی، چون تو چیزی بر نخواهی گرفتن«5»، بر تو وبالی نباشد! گفت: نخواهم که یار ظالمان باشم در عمل ایشان.
عبد اللّه بن الولید گفت عطاء بن ابی رباح را گفتم: مرا برادری است بسیار عیال«6»، و در دیوان به قلم چیزی نویسد«7» و از آن جا قوتی به دست آرد و کاری دگر نداند، و اگر آن کار نکند عیال او«8» را تقصیر باشد و وام باید کردن«9» او را، روا باشد!
گفت: عامل کیست! گفتم: خالد بن عبد اللّه القسری«10»، گفت: روا نباشد معاونت«11» ظالمان کردن در عمل ایشان، باید تا دست بدارد از آن که خدای او را مستغنی بکند«12» خود.
و در خبر است که: فردای قیامت که خلایق را در موقف سیاست بدارند، منادی از قبل رب‌ّ العزّة ندا کند که:
اینکه الظّلمة و اعوان الظّلمة!
کجا اند ظالمان و اعوان ظالمان! همه را جمع کنند،
حتّی من بری لهم قلما اولاق لهم دواة
، تا آن کس که برای ایشان قلمی تراشیده باشد یا دواتی سیاه کرده باشد، و همه را در دوزخ اندازند.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: گفتند. [.....]
(2). اساس: گفتم، بالای کلمه با خطی متفاوت از متن «گفتند» نوشته شده، به قیاس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(3). آج، لب، آل: بخار را.
(4). مش: یکی را به واجبی، کا: به واجبی.
(5). کا: برنگیری.
(6). همه نسخه بدلها: صاحب عیال.
(7). کا: حسابی نگه دارد.
(8). همه نسخه بدلها بجز کا: ندارد.
(9). کا: گرفتن.
(10). کا: القشیری.
(11). مش او یعنی معاونت.
(12). همه نسخه بدلها بجز کا: مستغنی گرداند.

صفحه : 112
و در اثر هست«1» که: یکی از جمله صالحان در دیوان رفت به شفاعتی تا دفع ظلمی کند از مظلومی، آن صاحب دیوان گفت: قلمی تیز کن«2» تا بر نویسم که از او چیزی نخواهند. او قلم تنک کرد«3» و او بنوشت که: از اینکه مرد به ناواجب چیزی نخواهند، و کسانی که رفته‌اند باز گردند.
چون قلم از دست بنهاد، مرد«4» قلم بر گرفت و سرش بشکست«5». گفت: چرا چنین کردی! گفت: ترسم که تو به اینکه قلم چیزی بر کسی نویسی به ظلم، و من از جمله آنان باشم که تو را بر آن ظلم یاری«6» کرده باشم در تحت آن خبر شوم که:
7»8» حتّی من لاق لهم دواة او« بری« لهم قلما.
فَأَصبَح‌َ فِی المَدِینَةِ خائِفاً یَتَرَقَّب‌ُ، او در روز آمد، یعنی موسی- علیه السّلام- در آن شهر خایف و اندیشه ناک«9» از آن که«10» خبر آشکارا شود«11» او را بگیرند و به قصاص قبطی باز کشند، برفت«12» و توقّع اخبار می‌کرد و تجسّس احوال. فَإِذَا الَّذِی، «اذا» مفاجاست«13» که نگاه کرد [177- پ]
هم آن«14» مرد دینه«15» را دید که از او نصرت خواسته بود [‌بر]
«16» قبطی، دگر باره فریاد می‌کرد«17» و بانگ می‌داشت.
و اصل یَستَصرِخُه‌ُ، من الصّراخ باشد، و قیاس لغت آن است که طلب منه الصّراخ و الصّیاح، الّا آن است که چون بسیار شد در استعمال به جای استعانت«18» به کار دارند، یقال: استصرخه بمعنی استغاثه و استعانه، و استصراخ چنان باشد که
-----------------------------------
(1). کا: و در حکایت آورده‌اند.
(2). کا: بتراش، دیگر نسخه بدلها: نیک کن.
(3). کذا: در اساس، کا: آن نیک مرد قلمی بتراشید، به دیگر نسخه بدلها: نیک کرد. [.....]
(4). آط، آب، آج، لب، آز، آل: اینکه مرد، مش: اینکه مرد صالح، کا: آن مرد.
(5). مش او.
(6). مش و معونت.
(7). آط، آب، آج، آز، مش: و.
(8). لب: یری، آل: تری.
(9). آط، آب، آج، لب، آز، مش: اندیشناک.
(10). همه نسخه بدلها آن.
(11). آج، لب، آل، مش و.
(12). همه نسخه بدلها: یترقّب.
(13). آط، آب، آز، مش: مفاجات راست.
(14). همه نسخه بدلها: همان.
(15). مش: دیرینه، کا: دیکینه.
(16). اساس: ندارد، با توجّه به فحوای عبارت، از آط افزوده شد.
(17). آج، لب: فریاد می‌داشت، آل: فریاد برداشت. [.....]
(18). همه نسخه بدلها: استغاثت.

صفحه : 113
گویند: یا لفلان، و یا لبنی فلان، و یا صاحباه«1» و مانند اینکه.
چون قبطیان از سرایها بیرون آمدند، مردی را دیدند کشته از معروفان ایشان. به فریاد پیش فرعون رفتند و گفتند«2»: اسرائیلیان مردی را از آن ما کشتند، و اگر اینکه کار فرو گذاری ایشان بر ما چیره«3» شوند و هر روز یکی را و دو را«4» از ما بکشند.
فرعون گفت: دانی تا او را که کشته است! گفتند: نه. گفت: بی حجّت«5» بی‌گناهی را نتوان کشتن، بروی و تفحّص کنی و قاتل را با دست آری تا قصاص کنیم.
ایشان بیامدند و تفحّص می‌کردند به هیچ حالی«6» ظاهر نمی‌شد. به میان بازار آن مرد اسرائیلی که از دیروز موسی برای او قبطی را کشته بود یکی از قبطیان در او آویخته بود تا او را بیگاری«7» فرماید. موسی از دور می‌آمد خائف و مترقّب. اینکه مرد اسرائیلی از او فریاد خواست. موسی از حادثه دینه«8» دلتنگ و خائف بود، گفت:
إِنَّک‌َ لَغَوِی‌ٌّ مُبِین‌ٌ، تو جاهل مردی و خام طمع در آنچه می‌پنداری که من هر روز برای تو با کسی خصومت خواهم کردن، و اینکه حال از تو و بله تو ظاهر است.
آنگه روی به ایشان نهاد [‌تا اسرائیلی را از دست قبطی برهاند. اسرائیلی به موسی نگرید، او را خشمناک دید]
«9» بر صورت دینه«10». اسرائیلی گمان برد از بعد فهم و قلّت علم«11» که، موسی آهنگ او دارد برای آن که او را ملامت کرد به اوّل و زخم دینه«12» دیده بود شتاب کرد، پیش از آن که موسی دست به قبطی کشد«13» و او را دور کند روی در موسی نهاد و گفت یا موسی؟ أَ تُرِیدُ أَن تَقتُلَنِی کَما قَتَلت‌َ نَفساً بِالأَمس‌ِ، می‌خواهی تا مرا بکشی چنان که دیروز مردی را کشتی!
-----------------------------------
(1). اساس: صباحاه، به قیاس با نسخه آط و اتفاق نسخه بدلها، تصحیح شد.
(2). مش که.
(3). آب، آز، آل، مش، کا: خیره.
(4). همه نسخه بدلها: یکی و دو.
(5). همه نسخه بدلها، بجز آل و بینات.
(6). همه نسخه بدلها: حال.
(7). همه نسخه بدلها بجز کا: کاری، کا: به بیگاری. (12- 10- 8). مش: دیروز، کا: دیکینه.
(9). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط و اتفاق نسخه بدلها، افزوده شد.
(11). همه نسخه بدلها عقل.
(13). همه نسخ بدلها بجز کا: کند.

صفحه : 114
إِن تُرِیدُ إِلّا أَن تَکُون‌َ جَبّاراً فِی الأَرض‌ِ، تو نمی‌خواهی الّا آن که جبّاری قتّالی باشی در زمین بنا حق، و نمی‌خواهی که از جمله مصلحان باشی.
چون اسرائیلی اینکه بگفت، موسی باز ماند و دست کوتاه کرد و انکار نکرد بر اسرائیلی در آنچه گفت، و او را تکذیب نکرد و برفت و ایشان را رها کرد. قبطی چون آن سخن بشنید و آن حال بدید، بدانست که مرد را موسی کشته است، بیامد و فرعون را«1» خبر داد.
فرعون کسان را فرستاد تا موسی را بگیرند، ایشان به رهی دیگر بیامدند. یکی از جمله شیعه موسی اینکه خبر بیافت، شتاب کرده و بدوید و بیامد موسی را خبر داد«2»، و ذلک قوله: وَ جاءَ رَجُل‌ٌ مِن أَقصَی المَدِینَةِ یَسعی، بیامد مردی از آخر شهر می‌شتافت«3». و قوله: یَسعی، در جای حال است.
بیشتر مفسّران گفتند«4» که: مؤمن آل فرعون بود حزبیل«5» بن صبورا. جبّائی گفت:
نامش شمعون بود، و گفتند: شمعان. گفت: یا مُوسی إِن‌َّ المَلَأَ یَأتَمِرُون‌َ بِک‌َ، یا موسی قوم مشاورت می‌کنند«6» با یکدیگر در کشتن تو، تو را بخواهند کشتن. فَاخرُج،، برو که من تو را نصیحت می‌کنم. و اصل ایتمار«7» از امر باشد، ای یأمر بعضهم بعصا، بیانه: وَ أتَمِرُوا بَینَکُم بِمَعرُوف‌ٍ«8»فَخَرَج‌َ مِنها خائِفاً یَتَرَقَّب‌ُ، موسی- علیه السّلام- از آن مدینه بیرون رفت ترسناک مترقّب منتظر آنان را که در طلب او بودند پس و پیش نگران، و پناه با خدای داد و گفت: رَب‌ِّ نَجِّنِی مِن‌َ القَوم‌ِ الظّالِمِین‌َ، بار خدایا؟ مرا از اینکه ظالمان برهان.
-----------------------------------
(1). مش: قبطی فی الحال به بارگاه فرعون آمد و او را.
(2). همه نسخه بدلها بجز کا: خبر کرد. [.....]
(3). همه نسخه بدلها بجز کا: می‌تاخت.
(4). همه نسخه بدلها: بر آنند.
(5). مش: خربیل، آج، لب، آل: جبریل.
(6). آط، آب، آج، لب، آز، آل: مشورت می‌کنند، مش: مشورت دارند.
(7). اساس: ائتمار.
(8). سوره طلاق (65) آیه 6.
(9). کا: قولب.
(10). آط، آج، لب، آل، مش: نگاه داشتند، کا: به کارداشتن.

صفحه : 115
آنگه روی به جانب مدین نهاد تا از مملکت فرعون بیرون شود، و ذلک قوله:
وَ لَمّا تَوَجَّه‌َ تِلقاءَ مَدیَن‌َ، چون روی نهاد به جانب مدین و راه نمی‌دانست، استهداء به خدای کرد و از او طلب هدایت کرد. قال‌َ عَسی رَبِّی أَن یَهدِیَنِی سَواءَ السَّبِیل‌ِ، گفت: همانا خدای من مرا راه راست نماید. و «تلقاء»، برابر باشد، و هو تفعال [178- ر]
من اللّقاء الّذی هو المقابلة، آنگه در جهت و جانب به کار دارند. و «مدین»، لا ینصرف است لکونها اسم بلدة بعینها، [و سببهای]
«1» او علمیّت است و تأنیث، قال الشّاعر- شعر:

رهبان مدین لو رأوک تنزّلوا و العصم من شعف الجبال الفادر«2».
موسی- علیه السّلام- از آن شهر بیرون آمد بی زادی و راحله‌ای و رفیقی و دلیلی، از پای افزار نعلینی داشت.
سعید جبیر گفت: پای برهنه بود، و از مصر تا به مدین هشت روزه راه است چندان که میان کوفه و بصره هست، و ره نمی‌شناخت. چون از خدای تعالی هدایت خواست، خدای تعالی فریشته‌ای را بفرستاد بر اسبی نشسته، نیزه‌ای به دست گرفته، او را گفت: موسی کجا می‌روی! گفت: به مدین. گفت: ره دانی! گفت: نه.
گفت: برو که همراه توام«3» و بدرقه تو.
موسی- علیه السّلام- با او می‌رفت، و در راه طعام او الّا از برگ درخت نبود چون به مدین رسید به سر آب ایشان، و آن چاهی بود که ایشان از آن جا آب کشیدندی و چهار پایان را از آن جا آب دادندی، و ذلک قوله: وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدیَن‌َ وَجَدَ عَلَیه‌ِ أُمَّةً مِن‌َ النّاس‌ِ، ای جماعة، جماعتی یافت از مردمان آن جا که گوسپندان را آب می‌دادند، و التّقدیر: یسقون غنمهم، و لکن مفعول«4» بیفگند از کلام للاستغناء عنه، برای آن که در اینکه جا نظر نیست به او، و او در کلام چون فضله‌ای باشد بیشتر جایگاه. وَ وَجَدَ مِن دُونِهِم‌ُ امرَأَتَین‌ِ تَذُودان‌ِ، و فرود ایشان یعنی از پس ایشان. و
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها: الفارد.
(3). مش: ما همراه توایم.
(4). همه نسخه بدلها: مفعول به.

صفحه : 116
گفتند: جز از ایشان دو زن را یافت که گوسپندکی«1» چند داشتند«2» جمع می‌کردند و با هم می‌آوردند تا پراگنده نشوند.
حسن گفت: ایشان را منع می‌کردند تا با دگر گوسپندان«3» آمیخته«4» نشوند.
و الذّود، الکف‌ّ و المنع، یقال: ذاده یذوده، و در منع چهار پای مستعمل باشد، و التّقدیر: تذودان غنمهما، [مفعول به بیفگند. برای استغنای او. و قتاده گفت:
تذودان النّاس عن غنمهما]
«5»، مردمان را منع می‌کردند و دفع از گوسپندان«6» خود.
ابو مالک و إبن اسحاق گفتند: گوسپندان«7» را منع می‌کردند از آب تا مردمان فارغ شوند و چاه خالی شود، تا ایشان گوسپندان«8» را آب توانند دادن تا با مردمان ممانعت نباید کردن ایشان را. قال‌َ ما خَطبُکُما، موسی- علیه السّلام- بیامد و ایشان را گفت:
چیست کار شما! چرا گوسپندان«9» را آب ندهی، و مردم گوسپندان«10» خود را آب می‌دهند! قالَتا لا نَسقِی، گفتند: ما گوسپندان«11» را آب نتوانیم دادن تا مردمان باز نگردند و فارغ نشوند، حَتّی یُصدِرَ الرِّعاءُ.
إبن عامر و ابو جعفر خواندند، و در شاذّ حسن بصری و ابو عبد الرّحمن السّلمی‌ّ و ایّوب بن المتوکّل: حتّی یصدر الرّعاء، به فتح « یا » و ضم‌ّ «دال». و باقی قرّاء خواندند: حتّی یصدر الرّعاء به ضم‌ّ « یا » و کسر «دال».
بر قراءت اوّل، اسناد فعل با رعاء باشد، و فعل ایشان را بود، یعنی ایشان باز آیند از آب. و بر قراءت دوم فعل هم ایشان را بود جز که واقع بود بر اغنام تا که شبانان گوسپندان«12» از آب باز آرند.
بر قراءت اوّل فعل لازم بود، و بر دوم متعدّی، و مفعول به محذوف از کلام للاستغناء عنه.
گفت: چرا چنین است! گفتند: برای آن که ما دو زن ضعیفیم، و با مردان مزاحمت نتوانیم کردن. گفت: شما را هیچ مردی نیست! گفتند: وَ أَبُونا شَیخ‌ٌ کَبِیرٌ،
-----------------------------------
(1). آج، لب، آل، کا: گوسفندکی.
(2). همه نسخه بدلها ایشان. [.....] (12- 11- 10- 9- 8- 7- 6- 3). آج، لب، آل، کا: گوسفندان.
(4). همه نسخه بدلها، بجز کا: جمع.
(5). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.

صفحه : 117
ما پدری پیر داریم.
موسی- علیه السّلام- گفت: چاهی دگر هست اینکه جا! گفتند: بلی، چاهی دگر هست و لکن متروک است و سنگی بزرگ بر سر آن نهاده است که به ده مرد بر نتوانند گرفتن. و گفتند: به چهل مرد بر گرفتندی. گفت: مرا بنمایی، باز نمودند.
او بیامد و دست فراز کرد و سنگ از سر آن چاه بر گرفت، و در نگرید چاه را آب در«1» بود، گفت: دلو و رسن داری! گفتند: نه. گفت: هیچ پاره‌ای آب داری!
گفتند: پاره‌ای آب برای خوردن در اینکه قربه هست ما را. گفت: مرا دهی از ایشان بستد و در دهن گرفت و گرد دهن برآورد و در چاه ریخت آب تا به سر چاه بر آمد.
گوسپندان«2» برفتند به پای خود، و آب باز خوردند و فربه شدند و پستانها پر شیر کردند.
و روایت دیگر آن است که: ایشان دلو و رسن داشتند، دلو و رسن از ایشان بستد و به کناره چاه آمد، و به قوّت مردمان را دور کرد، و آب بر کشید [178- پ]
و گوسپندان«3» را آب داد، و ایشان با خانه رفتند، و ذلک قوله: فَسَقی لَهُما، ای غنمهما، آب داد برای ایشان گوسپندان«4» ایشان را، مفعول به بیفگندند برای آن علّت که گفتیم. ثُم‌َّ تَوَلّی إِلَی الظِّل‌ِّ، آنگه به سایه درختی آمد خسته و مانده، گفت: رَب‌ِّ إِنِّی لِما أَنزَلت‌َ إِلَی‌َّ مِن خَیرٍ فَقِیرٌ، بار خدایا؟ من محتاجم به خیری«5» که تو بر من فرو فرستی.
مفسّران گفتند: در اینکه وقت از خدای تعالی نانی جوین خواست که محتاج بود به آن.
باقر«6»- علیه السّلام- گفت: و اللّه که اینکه نگفت الّا آنگه که او محتاج بود به نیم خرما.
قطرب گفت: «لام»، به معنی «إلی» است، یقال: فلان فقیر الی کذا محتاج الیه، جز آن که «لام» و «الی» متعاقب باشند، یقال: هدیته لکذا والی کذا.
چون ایشان با خانه رفتند پیش از وقت، پدر ایشان را گفت: چون است که امروز
-----------------------------------
(1). مش: درون. (4- 3- 2). آج، لب، آل، مش، کا: گوسفندان.
(5). همه نسخه بدلها: به چیزی.
(6). مش: حضرت امام محمّد باقر.

صفحه : 118
پیش از آن«1» آمدی که هر روز«2»! گوسپندان را آب ندادی! گفتند: دادیم، و قصّه باز گفتند.
مفسّران خلاف کردند در نام پدر ایشان. مجاهد و ضحّاک و سدّی و حسن گفتند«3»: شعیب پیغامبر بود- علیه السّلام. و سعید جبیر گفت: پسر برادر شعیب بود، و نام او یثرون بود. عبد اللّه عبّاس گفت: نامش نثرین«4» بود.
شعیب- علیه السّلام- گفت: چه مردی بود! گفتند: مردی صالح بود و رحیم.
یکی از ایشان را گفت: برو و او را بخوان تا مزدش بدهیم. یکی از ایشان برخاست و بیامد، و ذلک قوله: فَجاءَته‌ُ إِحداهُما تَمشِی عَلَی استِحیاءٍ، قوله: عَلَی استِحیاءٍ، جای«5» حال است، ای تمشی مستحییة. حق تعالی اینکه خصلت نکو از او باز گفت که می‌آمد یکی از آن«6» دو خواهر شرم زده، گفتند: روی بسته، و گفتند: آستین بر روی گرفته آمد، و گفت: پدرم تو را می‌خواند تا مزدت بدهد به آن آب که گوسپندان«7» ما را دادی.
او برخاست و در پی او می‌رفت، و اگر نه ضرورت بودی نرفتی و گفتی: من مزدی نمی‌خواهم. زن در پیش می‌رفت و موسی- علیه السّلام- بر اثر. باد«8» بر آمد«9» و جامه در اندام او نشاند«10». او گفت: یا زن؟ باز پس ایست تا من از پیش می‌روم.
گفت: بس«11» ره ندانی. گفت: هر گه که من ره غلط کنم سنگی از آن جانب که راه است بینداز تا من از آن جانب بروم. فَلَمّا جاءَه‌ُ، [چون]
«12» موسی بنزد شعیب رفت، وَ قَص‌َّ عَلَیه‌ِ القَصَص‌َ، و قصّه خود با او بگفت، شعیب او را بشارت داد و گفت:
مترس که از دست ظالمان نجات یافتی، چه فرعون را بر اینکه زمین دستی و سلطانی
-----------------------------------
(1). مش: وقت.
(2). مش می‌آمدند.
(3). آب، آز نامش بشرین.
(4). آط، آب، آز، مش، کا: ثیرین، آج، لب، آل: ثرین، چاپ شعرانی (8/ 450): یثروب.
(5). همه نسخه بدلها: در جای.
(6). همه نسخه بدلها بجز کا: از اینکه.
(7). آج، لب، آل، مش: گوسفندان. [.....]
(8). همه نسخه بدلها: بادی.
(9). مش: در آمد.
(10). آج، لب، آل: از اندام او بیفشاند، آط، آب، مش: می‌فشاند.
(11). آج، لب، آل، مش: پس.
(12). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

صفحه : 119
نباشد«1».
قالَت إِحداهُما، گفت یکی از ایشان دو: یا أَبَت‌ِ استَأجِره‌ُ، یا پدر به مزد بستان اینکه مرد را که بهتر کس که او را به مزد بستانی، مردی باشد قوی و امین، او را وصف کرد به قوّت و امانت. پدر او را گفت: از کجا دانی قوّت و امانت او! گفت:
قوّت او از آن جا دانم که سنگی که به جمع«2» بسیار برنتوانند گرفتن او به تنهایی«3» برداشت و بینداخت، و امانت او از آن جا دانستم که در ره که می‌رفت مرا بازپس داشت تا در اندام من ننگرد.
مانند اینکه معجزه«4» امیر المؤمنین را- علیه السّلام- بود در صفّین، و آن، آن بود که:
چون روی به صفّین نهاد به بعضی منازل فرود آمدند که آن جا آب نبود، و مردم و چهار پایان سخت تشنه بودند، برفتند و از جوانب آب طلب کردند، نیافتند. باز آمدند و امیر المؤمنین را خبر دادند و گفتند: یا امیر المؤمنین؟ در اینکه نواحی هیچ آب نیست و تشنگی بر ما«5» غالب شد«6»، تدبیر چیست! امیر المؤمنین علیه السّلام- بر نشست و لشکر با او، پاره‌ای برفتند، از ره عدول کرد. دیری پدید آمد در میان بیابان، آن جا رفتند.
امیر المؤمنین گفت: اینکه راهب را آواز دهید. آوازش«7» دادند. او به کنار دیر آمد.
امیر المؤمنین گفت: یا راهب؟ هیچ بدین نزدیکی آبی هست که اینکه قوم باز خورند!، که هیچ آب نماند ما را. راهب گفت: از اینکه جا تا آب دو فرسنگ بیش است، و جز آن آب نیست اینکه جا، و اگر نه آنستی که مرا آب آرند به قدر حاجت و به تقتیر«8» به کار برم، از تشنگی هلاک شدمی.
قوم گفتند: یا امیر المؤمنین؟ اگر صواب بینی تا آن جا رویم اکنون که هنوز قوّتی و رمقی مانده است. امیر المؤمنین گفت: حاجت نیست به آن. آنگه از جانب قبله اشارت کرد به جایی [179- ر]
و گفت: اینکه جا بر کنی که آب است. مردم
-----------------------------------
(1). آج، لب، آل: نیست.
(2). همه نسخه بدلها: به جمعی.
(3). آط: بتنها، آب، آج، لب، مش: تنها.
(4). همه نسخه بدلها، بجز آل: معجز.
(5). همه نسخه بدلها: چهار پایان.
(6). همه نسخه بدلها: است.
(7). همه نسخه بدلها: او را.
(8). آج، لب، آل، مش: تعسّر.

صفحه : 120
بشتافتند و بیل و کلنگ بر گرفتند و زمین پاره‌ای بکندند، سنگی سپید«1» در ریگ«2» پدید آمد. پیرامن آن باز کردند«3» و خواستند تا سنگ بردارند نتوانستند.
امیر المؤمنین گفت: اینکه سنگ«4» بینی«5» بر سر آب نهاده است؟ اگر سنگ بگردانی در زیر او آب است، آب خوری از او. و چندان که توانستند جهد کردند، ممکن نبود ایشان را سنگ از جای بجنبانیدن. گفتند: یا امیر المؤمنین؟ به قوّت ما راست نمی‌شود. او پای از اسب باز آورد«6» و آستین دور کرد و دست فراز کرد، و سنگ بجنبانید و به تنهایی بر کند و بر گرفت و چند گام بینداخت. از زیر آن آبی پدید آمد از برف سردتر و از شیر سپیدتر«7»، و از عسل«8» خوشتر«9»، آب بخوردند و چهار پایان را سیراب کردند، و قربه‌ها پر آب کردند، و راهب از بالا می‌نگرید.
آنگه امیر المؤمنین- علیه السّلام- بیامد، و سنگ با جای خود نهاد و بفرمود تا خاک بر او کردند و اثر او ناپدید کردند.
راهب چون چنان دید، آواز داد که: ایّها النّاس انزلونی انزلونی، فرود آری مرا، فرود آری مرا. او را فرود آوردند. از آن جا بیامد و در پیش امیر المؤمنین بایستاد و گفت: یا هذا انت نبی‌ّ مرسل، تو پیغامبری«10» مرسلی! گفت: نه. گفت: فملک مقرّب، فریشته مقرّبی! گفت: نه، و لکن وصی‌ّ رسول اللّه محمّد بن عبد اللّه خاتم النّبیین، و لکن وصی‌ّ پیغامبر خدایم- محمّد بن عبد اللّه- خاتم پیغامبران«11». راهب گفت: دست بگستر تا ایمان آرم.
آنگه دست بر دست او زد و گفت: اشهد ان لا اله الّا اللّه و ان‌ّ محمّدا رسول اللّه و انّک وصی‌ّ رسول اللّه و احق‌ّ النّاس بالامر من بعده.
امیر المؤمنین- علیه السّلام- عهود و شرایط اسلام بر او ها گرفت«12»، آنگه«13» گفت:
-----------------------------------
(1). آب، آج، لب، آز، آل: سفید، کا: سپیدی بزرگ. [.....]
(2). کا: بزرگ.
(3). آج، لب، آل: بکندند.
(4). آط که.
(5). مش: می‌بینید.
(6). همه نسخه بدلها: بگردانید.
(7). همه نسخه بدلها، بجز مش، کا: سفیدتر.
(8). همه نسخه بدلها: انگبین.
(9). مش: شیرینتر.
(10). آب، آز: پیغامبر.
(11). اساس: پیغمبران، به قیاس با نسخه آط و با توجّه به رسم الخط نسخه اساس تصحیح شد.
(12). همه نسخه بدلها بجز کا: فرا گرفت، کا: و انها گرفت.
(13). همه نسخه بدلها او را.

صفحه : 121
چه حمل کرد تو را بر مسلمانی، پس از آن که مدّتی دراز بر خلاف مسلمانی مقام کردی! گفت: بدان که اینکه دیر که بنا کرده‌اند بر طلب و امید تو بنا کرده‌اند، و عالمی از پیش من برفتند و اینکه کرامت نیافتند، و خدای تعالی مرا روزی کرد، و سبب آن بود که در کتب ما نبشته است که: اینکه جا چشمه‌ای است سنگی بر سر او نهاده، پیدا نشود الّا بر دست پیغامبری«1» یا وصی‌ّ پیغامبری«2». و لابدّ است که ولیّی از اولیای خدای اینکه چشمه بر دست او پیدا شود، و چون اینکه آیت بر دست تو پیدا شد، من دانستم که تو آن ولیّی یا پیغامبری«3» یا وصیّی، لا جرم بر دست تو اسلام آوردم و به حق‌ّ ولایت تو معترف شدم.
امیر المؤمنین- علیه السّلام- بگریست چنان که محاسن او از آب چشم‌تر شد، آنگه گفت:
الحمد للّه الّذی لم اکن عنده منسیّا الحمد للّه الّذی ذکرنی فی کتبه
، سپاس آن خدای را که مرا فراموش نکرد و ذکر من در کتب اوایل یاد کرد.
آنگه گفت مسلمانان را: شنیدی اینکه که اینکه برادر«4» شما گفت! گفتند:
شنیدیم، و خدای را شکر گزاریم بر اینکه نعمت که با تو«5» کرد و با ما از برای تو. و راهب با امیر المؤمنین به شام رفت و کارزار کرد و«6» در پیش او شهیدش کردند«7»، و امیر المؤمنین- علیه السّلام- بر او نماز کرد و او را دفن کرد. و چون ذکر او کردی، بر او ترحّم کردی و گفتی: او مولای من بود، و ذلک قوله تعالی: ذلِک‌َ مَثَلُهُم فِی التَّوراةِ وَ مَثَلُهُم فِی الإِنجِیل‌ِ«8» قال‌َ إِنِّی أُرِیدُ أَن أُنکِحَک‌َ إِحدَی ابنَتَی‌َّ هاتَین‌ِ، پس از آن شعیب- علیه السّلام- گفت موسی را: می‌خواهم تا از اینکه دو دختر یکی را به تو دهم. او گفت: من چیزی ندارم تا به مهر او دهم. گفت: من از تو چیزی نخواهم که تو نداری، عَلی أَن تَأجُرَنِی«15» فَإِن أَتمَمت‌َ عَشراً فَمِن عِندِک‌َ، اگر چنان که به ده سال کنی تمامی ده سال از نزدیک تو باشد، یعنی واجب نیست، واجب صداق هشت سال است، و اینکه زیادت دو سال اگر کنی از نزدیک تو تبرّعی«1» است. وَ ما أُرِیدُ أَن أَشُق‌َّ عَلَیک‌َ، و من نمی‌خواهم که رنج بر تو نهم، و ان شاء اللّه که مرا از جمله صالحان و شایستگان و وفا کنندگان به عهد یابی.
و اینکه دختران، یکی«2» صفوره نام بود و یکی«3» لیّا، و آن«4» را که صفوره نام بود به موسی داد، و بعضی دگر گفتند: دختر مهین«5» صفورا«6» نام بود، و کهین«7» صفیرا.
قال‌َ ذلِک‌َ، موسی- علیه السّلام- گفت: اینکه از میان من و تو عهدی است که از اینکه دو اجل هر کدام به سر برم«8» بر من عدوانی و حرجی«9» نباشد، یعنی تو را بر من تعدّی نباشد. وَ اللّه‌ُ عَلی ما نَقُول‌ُ وَکِیل‌ٌ، و خدای بر اینکه که ما می‌گوییم و کیل و حسیب و گواه و حفیظ است.
بر اینکه جمله عهد کردند و عقد ببستند، و موسی- علیه السّلام- قبول کرد. آنگه شعیب را گفت: چون مرا شبانی می‌فرمایی، مرا عصایی باید تا بدان گوسپند«10» رانم و سباع را از گوسپندان«11» باز دارم.
اهل اخبار و سیر در آن عصا خلاف کردند. عکرمه گفت: آن عصا آن بود که آدم- علیه السّلام- از بهشت بیاورد چون آدم از دنیا برفت، جبریل- علیه السّلام- عصای او بر گرفت. چون موسی- علیه السّلام- از شعیب عصا خواست، جبریل بیامد و آن عصا به شعیب آورد، گفت: به موسی ده.
دگر مفسّران گفتند: خلفا عن سلف، از پدر به فرزند رسید تا به شعیب رسید، شعیب به موسی داد.
سدّی گفت: روزی فریشته‌ای بیامد بر صورت مردی، و آن عصا پیش او بنهاد.
-----------------------------------
(1). آط، آب: تبرّمی، آج، لب، آل: تورّمی. (7- 5- 3- 2). همه نسخه بدلها را.
(4). همه نسخه بدلها دختر.
(6). آط، آب، آز، مش: صفرا، آج، لب، آل: صفیره.
(8). آط، آج، لب، آل: به سر بریم.
(9). کا: جزعی. [.....]
(10). آج، لب، آل. کا: گوسفند.
(11). آط، آب: گوسپند، آج، لب، آل، کا: گوسفند.

صفحه : 124
او دختر را گفت: برو«1» در آن خانه چند عصا نهاده است یکی بر دار«2» او را ده. او برفت آن عصا بر گرفت بیاورد تا به او دهد. چون شعیب بدید، گفت: اینکه رها کن، دیگری بیار. او آن عصا باز پس برد و بینداخت و خواست تا دیگری بر گیرد همان به دست او آمد. بیرون آورد، گفت: اینکه همان است. دگر باره باز پس«3» برد همان به دستش آمد، گفت: من قصد نمی‌کنم، جز اینکه چوب به دست من نمی‌آید. گفت: او را ده. او را داد.
چون موسی برفت، شعیب پشیمان شد، گفت: اینکه عصا روزی مردی به من داد، اگر باز آید و باز خواهد روا نبود، اینکه ودیعت است بر خاست و از قفای موسی برفت، گفت: آن عصا ودیعت است با من ده«4»، دیگری بستان«5». گفت: اینکه عصا به دست من نیک است، و مرا دل نیاید اینکه از دست بدادن.
آنگه گفتند: میان ما حاکمی باید. اتّفاق کردند که اوّل کس که بر آید«6» او را حاکم کنند، حق تعالی فریشته‌ای را بفرستاد بر صورت مردی. ایشان گفتند: میان ما حاکم باش، و قصّه با او بگفتند. او گفت: حکم من آن است که عصا به آن کس اولیتر باشد که«7» بر زمین نهد و از«8» زمین بردارد. او عصا بستد و بر زمین نهاد، و گفت:
برداری. پیر خواست تا بردارد نتوانست«9». موسی- علیه السّلام- از زمین بر گرفت و بر دوش نهاد. حاکم گفت: تو راست. موسی برفت و عصا با او بماند به حکم آن حاکم.
کلبی گفت از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس که او گفت: پدر زن موسی را خانه«10» ای بود که در او هیچ کس نشدی الّا او و آن [180- ر]
دختر که زن موسی بود، و در آن خانه سیزده عصا بود، و اینکه مرد را یازده پسر بود، هر گه که پسری از آن او بالغ شدی او را گفتی: برو و از آن عصا یکی بردار، او برفتی تا یکی بردارد«11»، آتشی بیامدی او
-----------------------------------
(4- 2- 1). همه نسخه بدلها و.
(3). آط: پا پس.
(5). مش موسی.
(6). به دید آید.
(7). آب چون، مش چون عصا را.
(8). مش: نهند و او از زمین.
(9). آب، آج، لب، آز، آل، مش: برداری شعیب نتوانست.
(10). کا: خوانه.
(11). همه نسخه بدلها: او برفتی و یکی برداشتی.

صفحه : 125
را بسوختی تا جمله هلاک شدند تا آنگه که دختر به موسی داد، دختر را گفت: برو و عصایی بیار تا او به دست گیرد. او برفت و عصایی از آن نکوتر بر گرفت و بیاورد و هیچ آفت نرسید او را. او شادمانه«1» شد، و گفت: یا دختر بشارت باد تو را که اینکه شوهر تو پیغامبری خواهد بودن و او را در اینکه عصای شأنی و کاری باشد.
چون عصا به موسی داد، موسی را گفت: چون از اینکه جا بروی«2» به مفرق الطّریق رسی، دو طریق«3» پدید آید: یکی از دست راست و یکی از چپ. بر دست چپ برو، و اگر چه بر دست راست گیاه بیشتر باشد، چه«4» در آن مرغزار اژدهایی عظیم هست، و کس آن جا نیارد رفتن که مرد را و چهار پایان را هلاک کند.
چون آن جا رسید، گوسپندان«5» سر به جانب راست نهادند و چندان که موسی خواست تا ایشان را برگرداند«6» از آن ره نتوانست. او نیز برفت، مرغزاری دید و گیاهی«7» بسیار، گوسپندان«8» را فراچره کرد«9» و او بخفت و عصا به زمین فرو برد، اژدها پدید آمد و آهنگ گوسپندان«10» کرد، عصا جانوری گشت و با او بر آویخت«11» و او را بکشت و کشته بیفگند. موسی از خواب برخاست عصا خون آلود بود«12» و اژدها کشته«13».
شادمانه«14» شد«15» و شعیب را خبر داد. شعیب گفت دختر را«16»: اینکه شوهر تو پیغامبری باشد، و او را در اینکه عصا شأنی باشد«17».
شعیب چون دید که موسی مردی مبارک است، و حسن رعایت او دید، و آن که در گوسپندان«18» خیر و زیادت«19» بسیار پیدا شد، خواست تا به جای او مبرّتی کند، او گفت: امسال هر بچّه‌ای«20» که اینکه گوسپندان«21» آرند که«22» ابلق باشد آن تو راست،
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز کا: شاد.
(2). آب، آز، مش و.
(3). همه نسخه بدلها: راه. [.....]
(4). همه نسخه بدلها، بجز آل: که، آل: امّا. (21- 18- 10- 8- 5). آج، لب، آل، کا: گوسفندان.
(6). همه نسخه بدلها بجز کا: بگرداند.
(7). آط، آج، لب: گیاه.
(9). آل: را چرا کرد.
(11). آج، آل: در آویخت.
(12). همه نسخه بدلها: دید.
(13). آب، آز، مش یافت.
(14). آب، آز: شادمان.
(15). همه نسخه بدلها بیامد و.
(16). همه نسخه بدلها که.
(17). همه نسخه بدلها: بود.
(19). همه نسخه بدلها: مادت/ ماده.
(20). همه نسخه بدلها بجز کا: هر آنچه. [.....]
(22). آج، لب، آز، آل، مش به رنگ.

صفحه : 126
خدای تعالی وحی کرد به موسی در خواب که: اینکه عصا بر اینکه آب زن که اینکه گوسپندان«1» می‌خورند. موسی- علیه السّلام- عصا بر آب زد، گوسپندان«2» از آن آب بخوردند جمله«3» بچّه‌ای که آوردند ابلق بود، شعیب بدانست که آن روزی است که خدای تعالی به او داد، جمله به او تسلیم کرد«4».

[سوره القصص (28): آیات 29 تا 50]

[اشاره]


فَلَمّا قَضی مُوسَی الأَجَل‌َ وَ سارَ بِأَهلِه‌ِ آنَس‌َ مِن جانِب‌ِ الطُّورِ ناراً قال‌َ لِأَهلِه‌ِ امکُثُوا إِنِّی آنَست‌ُ ناراً لَعَلِّی آتِیکُم مِنها بِخَبَرٍ أَو جَذوَةٍ مِن‌َ النّارِ لَعَلَّکُم تَصطَلُون‌َ (29) فَلَمّا أَتاها نُودِی‌َ مِن شاطِئ‌ِ الوادِ الأَیمَن‌ِ فِی البُقعَةِ المُبارَکَةِ مِن‌َ الشَّجَرَةِ أَن یا مُوسی إِنِّی أَنَا اللّه‌ُ رَب‌ُّ العالَمِین‌َ (30) وَ أَن أَلق‌ِ عَصاک‌َ فَلَمّا رَآها تَهتَزُّ کَأَنَّها جَان‌ٌّ وَلّی مُدبِراً وَ لَم یُعَقِّب یا مُوسی أَقبِل وَ لا تَخَف إِنَّک‌َ مِن‌َ الآمِنِین‌َ (31) اسلُک یَدَک‌َ فِی جَیبِک‌َ تَخرُج بَیضاءَ مِن غَیرِ سُوءٍ وَ اضمُم إِلَیک‌َ جَناحَک‌َ مِن‌َ الرَّهب‌ِ فَذانِک‌َ بُرهانان‌ِ مِن رَبِّک‌َ إِلی فِرعَون‌َ وَ مَلائِه‌ِ إِنَّهُم کانُوا قَوماً فاسِقِین‌َ (32) قال‌َ رَب‌ِّ إِنِّی قَتَلت‌ُ مِنهُم نَفساً فَأَخاف‌ُ أَن یَقتُلُون‌ِ (33)
وَ أَخِی هارُون‌ُ هُوَ أَفصَح‌ُ مِنِّی لِساناً فَأَرسِله‌ُ مَعِی رِدءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخاف‌ُ أَن یُکَذِّبُون‌ِ (34) قال‌َ سَنَشُدُّ عَضُدَک‌َ بِأَخِیک‌َ وَ نَجعَل‌ُ لَکُما سُلطاناً فَلا یَصِلُون‌َ إِلَیکُما بِآیاتِنا أَنتُما وَ مَن‌ِ اتَّبَعَکُمَا الغالِبُون‌َ (35) فَلَمّا جاءَهُم مُوسی بِآیاتِنا بَیِّنات‌ٍ قالُوا ما هذا إِلاّ سِحرٌ مُفتَری‌ً وَ ما سَمِعنا بِهذا فِی آبائِنَا الأَوَّلِین‌َ (36) وَ قال‌َ مُوسی رَبِّی أَعلَم‌ُ بِمَن جاءَ بِالهُدی مِن عِندِه‌ِ وَ مَن تَکُون‌ُ لَه‌ُ عاقِبَةُ الدّارِ إِنَّه‌ُ لا یُفلِح‌ُ الظّالِمُون‌َ (37) وَ قال‌َ فِرعَون‌ُ یا أَیُّهَا المَلَأُ ما عَلِمت‌ُ لَکُم مِن إِله‌ٍ غَیرِی فَأَوقِد لِی یا هامان‌ُ عَلَی الطِّین‌ِ فَاجعَل لِی صَرحاً لَعَلِّی أَطَّلِع‌ُ إِلی إِله‌ِ مُوسی وَ إِنِّی لَأَظُنُّه‌ُ مِن‌َ الکاذِبِین‌َ (38)
وَ استَکبَرَ هُوَ وَ جُنُودُه‌ُ فِی الأَرض‌ِ بِغَیرِ الحَق‌ِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُم إِلَینا لا یُرجَعُون‌َ (39) فَأَخَذناه‌ُ وَ جُنُودَه‌ُ فَنَبَذناهُم فِی الیَم‌ِّ فَانظُر کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ الظّالِمِین‌َ (40) وَ جَعَلناهُم أَئِمَّةً یَدعُون‌َ إِلَی النّارِ وَ یَوم‌َ القِیامَةِ لا یُنصَرُون‌َ (41) وَ أَتبَعناهُم فِی هذِه‌ِ الدُّنیا لَعنَةً وَ یَوم‌َ القِیامَةِ هُم مِن‌َ المَقبُوحِین‌َ (42) وَ لَقَد آتَینا مُوسَی الکِتاب‌َ مِن بَعدِ ما أَهلَکنَا القُرُون‌َ الأُولی بَصائِرَ لِلنّاس‌ِ وَ هُدی‌ً وَ رَحمَةً لَعَلَّهُم یَتَذَکَّرُون‌َ (43)
وَ ما کُنت‌َ بِجانِب‌ِ الغَربِی‌ِّ إِذ قَضَینا إِلی مُوسَی الأَمرَ وَ ما کُنت‌َ مِن‌َ الشّاهِدِین‌َ (44) وَ لکِنّا أَنشَأنا قُرُوناً فَتَطاوَل‌َ عَلَیهِم‌ُ العُمُرُ وَ ما کُنت‌َ ثاوِیاً فِی أَهل‌ِ مَدیَن‌َ تَتلُوا عَلَیهِم آیاتِنا وَ لکِنّا کُنّا مُرسِلِین‌َ (45) وَ ما کُنت‌َ بِجانِب‌ِ الطُّورِ إِذ نادَینا وَ لکِن رَحمَةً مِن رَبِّک‌َ لِتُنذِرَ قَوماً ما أَتاهُم مِن نَذِیرٍ مِن قَبلِک‌َ لَعَلَّهُم یَتَذَکَّرُون‌َ (46) وَ لَو لا أَن تُصِیبَهُم مُصِیبَةٌ بِما قَدَّمَت أَیدِیهِم فَیَقُولُوا رَبَّنا لَو لا أَرسَلت‌َ إِلَینا رَسُولاً فَنَتَّبِع‌َ آیاتِک‌َ وَ نَکُون‌َ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ (47) فَلَمّا جاءَهُم‌ُ الحَق‌ُّ مِن عِندِنا قالُوا لَو لا أُوتِی‌َ مِثل‌َ ما أُوتِی‌َ مُوسی أَ وَ لَم یَکفُرُوا بِما أُوتِی‌َ مُوسی مِن قَبل‌ُ قالُوا سِحران‌ِ تَظاهَرا وَ قالُوا إِنّا بِکُل‌ٍّ کافِرُون‌َ (48)
قُل فَأتُوا بِکِتاب‌ٍ مِن عِندِ اللّه‌ِ هُوَ أَهدی مِنهُما أَتَّبِعه‌ُ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (49) فَإِن لَم یَستَجِیبُوا لَک‌َ فَاعلَم أَنَّما یَتَّبِعُون‌َ أَهواءَهُم وَ مَن أَضَل‌ُّ مِمَّن‌ِ اتَّبَع‌َ هَواه‌ُ بِغَیرِ هُدی‌ً مِن‌َ اللّه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَهدِی القَوم‌َ الظّالِمِین‌َ (50)

[ترجمه]

‌پس چون موسی- علیه السّلام- تمام کرد«5» وعده«6» را بیرون آورد زن خویش را از مدین و روی به مصر نهاد، بدید از سوی کوه«7» آتشی، گفت اهل خویش را درنگ کنید«8» که من بدیدم آتشی تا مگر من بیارم شما را از آن پس خبری که راه کدام است، یا پاره‌ای از آتش تا مگر شما گرم شوید«9».
پس چون آمد موسی بدان روشنای، آواز دادند از کناره رودخانه از جانب راست اندر آن جایگاه مبارک از درخت که ای موسی، بدرستی که منم خدای پروردگار جهانیان.
و بیفگن عصای خود را، پس چون دید آن عصا را که می‌جنبید، گفتی آن عصا ماری است بزرگ، بر گشت موسی پشت بدهنده«10» و از پس نمی‌نگریست از ترس، ای موسی باز آی و مترس که تو از آمنانی.
-----------------------------------
(2- 1). آج، لب، آل، کا: گوسفندان.
(3). همه نسخه بدلها: باز خوردند هر.
(4). آط، آب، آز، مش قوله تعالی.
(5). آط، آج، لب، آل: به سر برد.
(6). آط، آج، لب، آل: وقت.
(7). آط، آب، آج، لب، آل، مش طور.
(8). آط: کنی/ کنید.
(9). آط: شوی/ شوید.
(10). آط: پشت ورگشته، مش: پشت کرده.

صفحه : 127
در آور دست خویش اندر جیب خویش تا بیرون آید سپید«1» نورانی از جز علّتی، و با خود آر بر خود را«2» که گسترده‌ای از ترس عصا، و اینکه عصا و دست سپید، دو حجّت است از خداوند تو- عزّ و علا- به سوی فرعون و گروه او، بدرستی که ایشان بودند و هستند گروهی فاسقان.
گفت موسی: ای خداوند من؟ بدرستی که من بکشتم از ایشان یکی را، می‌ترسم که بکشند مرا.
و برادر من هارون او فصیحتر است از من به زفان«3»، بفرست او را با من یاری که راستگوی دارد مرا، بدرستی که من می‌ترسم که به دروغ دارند مرا.
گفت خدای تعالی قوی«4» کنم بازوی تو را به برادر تو، و کنم شما هر دو را حجّتی و معجزه‌ای، نرسند«5» به شما به آیتها و حجّتهای ما، شما و هر که پسروی«6» کند شما را غلبه کنندگان باشند«7».
پس چون آورد«8» بدیشان موسی- علیه السّلام- حجّتها و آیتهای ما را هویدا، گفتند: نیست اینکه مگر جادوی فرا بافته، و نشنیدیم اینکه از پدران ما پیشینیان«9».
و گفت موسی- علیه السّلام: خداوند من داناتر است بدان کس که آورد«10» راه راست و دین حق از نزدیک او و آن کس که باشد او را سر انجام نیک و بهشت جاوید بدرستی که او رستگاری نیابند ستمکاران.
-----------------------------------
(1). آج، لب، آل، آل، مش: سفید.
(2). آط، آب، آج، لب، آل: بالت را، مش: دست خود.
(3). آط، آب، آج، لب، آل، مش: زبان.
(4). آط، آب، آج، لب، آل: سخت. [.....]
(5). اساس: نه رسند/ نرسند.
(6). آج، لب، آل: پیروی.
(7). آج، لب، آل: غلبه کننده‌اند.
(8). آط، آب، آج، لب، آل، مش: آمد.
(9). آط، آج، لب، آل: پدران اوّل ما.
(10). مش: آمد به.

صفحه : 128
و گفت فرعون ای گروه نمی‌دانم«1» من شما را از معبود و خدای جز من، بیفروز«2» برای من ای هامان بر گل، پس کن مرا کوشکی تا مگر من دیدور گردم«3» بر خدای موسی، و بدرستی که من گمان می‌برم او را از دروغزنان.
و گردن کشی و تکبّر«4» کردند او و لشکرهای او اندر زمین بناحق، و گمان بردند که ایشان را سوی ما باز نگردانند«5».
پس فرا گرفتیم او را و لشکر او را، و در انداختیمشان در دریا، پس بنگر که چگونه بود سر انجام ستمکاران.
و کردیم ایشان را پیشوایانی که می‌خوانند«6» سوی آتش، و روز قیامت یاری نکنندشان.
و لازم کردیم«7» ایشان را اندر اینکه جهان لعنت و نفرین، و روز رستخیز ایشان سیاه رویان«8» باشند.
و بدرستی که بدادیم ما موسی را- علیه السّلام- کتاب توریت از پس آن که هلاک کردیم ما گروهان«9» پیشین را از توریت حجّتها بود«10» مردمان را و راهی راست و بخشایشی تا مگر ایشان پند پذیرند.
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب، آل: ندانستم، مش: ندانم.
(2). آب، مش: آتش کن.
(3). آب، مش: مطّلع گردم.
(4). آط، آج، لب، آل: و بزرگواری.
(5). اساس: نه گردانند، آب، آج، لب، آل: باز نخواهند گشت.
(6). آج، لب، آل به.
(7). آط: از پی ببردیم، آب، آج، لب: از پی در آوردیم.
(8). آط، آج، لب، آل: ایشان از ملعونان، آب، مش: از زشتان. [.....]
(9). آب، مش: قرنهای.
(10). آب، مش: بصیرتها برای.

صفحه : 129
و نبودی«1» تو یا محمّد به جانب فرو شدن گاه آفتاب و ماه و ستارگان«2»، چون بگزاردیم و فرمودیم به موسی- علیه السّلام- کار«3»، و نبودی«4» تو از حاضران آن جا.
و لکن ما بیافریدیم گروهان«5»، پس دراز گشت بر ایشان زندگانی و نبودی«6» تو یا محمّد درنگ کننده در اهل مدین«7» که می‌خواندی بر ایشان آیتهای ما، و لکن ما بودیم فرستندگان.
و نبودی«8» تو یا محمّد سوی کوه طور چون ندا کردیم ما، و لکن اینکه آگاه کردن تو را رحمتی است از خداوند تو تا بیم کنی گروهی را که نیامد بدیشان از هیچ بیم کننده از پیش تو، تا مگر ایشان پند پذیرند.
و اگر نه آن بودی که چون رسید بدیشان مصیبتی بدانچه فرا پیش داشت دستهای ایشان، پس گویند ای خداوند ما؟ چرا نفرستادی به ما پیغمبری«9» تا پسر وی کردیمی آیات تو را، و بودیمی ما از مؤمنان.
پس چون آمد بدیشان حق از نزدیک ما، گفتند چرا ندادند«10» او را مانند آنچه دادند موسی را، ای«11» نه کافر شدند بدانچه دادند موسی را- علیه السّلام- از پیش، گفتند دو جادواند موسی و هارون پشت به هم باز نهاده، و گفتند که ما به همه کافرانیم.
-----------------------------------
(8- 6- 4- 1). اساس: نه بودی/ نبودی.
(2). آط، آج، لب، آل: به جانب مغرب، آب: به طرف آفتاب فرو شدن.
(3). آج، لب، آل: کار وحی.
(5). آج، لب، آل: جماعتی.
(7). آب، آل: مدینه.
(9). آط: پیغامبری.
(10). آب، مش: ندادی.
(11). آب، مش: آیا.

صفحه : 130
بگو یا محمّد بیارید«1» کتابی از نزدیک خدای که او راه نماینده‌تر بود از ایشان دو تا پسروی کنم او را، اگر هستید راستگویان.
پس اگر نکنند«2» اجابت تو را بدان که پسروی می‌کنند هواهای«3» مرادهای ایشان را، و کیست گمراهتر از آن کس که پسروی کند هوای خویش را نه به راهی راست از خدای، بدرستی که خدای راه ننماید گروه ستمکاران را.
قوله: فَلَمّا قَضی«4»فَإِن أَتمَمت‌َ عَشراً فَمِن عِندِک‌َ«6» مُوسَی الأَجَل‌َ- الایة، حق تعالی. [.....]

(5). همه نسخه بدلها بجز کا: پرسیدم.
(6). سوره قصص (28) آیه 27.
(7). همه نسخه بدلها: مراپرسید.
(8). آب، آج، لب، آز، کا: وعده.
(9). آب، آز به آن خدایی که تورات به موسی علیه السّلام فرستاد و.

صفحه : 131
موسی، راست گفت و به آن خدای که توریت به موسی فرستاد.
خلاف کردند در آن که کدام دختر به او داد. وهب گفت: دختر مهین بود، و روایتی کردند از رسول- علیه السّلام- که او گفت: دختر کهین بود.
مجاهد گفت: چون موسی- علیه السّلام- اجل ده سال به سر برد، شعیب دختر با او داد، ده سال دیگر بر شعیب مقام کرد، بیست سال بر او بماند، آنگه دستوری خواست تا با مصر شود به زیارت مادر«1» و خواهر، شعیب دستوری داد.
موسی برخاست و اهل را بر گرفت و«2» مال و گوسپندان«3» و روی به مصر نهاد و ره راست رها کرد احتراز از ملوک شام، و فصل زمستان بود و اهل او آبستن بود مقرب«4»، و او تنها در بیابان می‌رفت و ره ندانست. در راه که می‌رفت با کوه طور افتاد با جانب راست، شبی تاریک بود و سرمای سخت، زن را درد زادن بگرفت، و آتش از آتش زنه فرو نیامد«5»، چنان که قصّه آن برفت. او نگاه کرد به جانب«6» طور، آتشی دید، اهلش را گفت: درنگ کنی«7» که من آتشی بدیدم تا بروم و خبری آرم یا پاره‌ای آتش، و ذلک قوله: أَو جَذوَةٍ مِن‌َ النّارِ. و در او سه لغت است: جذوة، به فتح «جیم» و اینکه قراءت عاصم است، و به ضم‌ّ و آن قراءت حمزه است، و کسر و آن قراءت باقی قرّاء است.
قتاده و مقاتل گفتند: جذوة، چوبی نیم سوخته باشد، و جمعه جذی، قال الشّاعر- شعر:

باتت حواطب لیلی یلتمسن لها جزل الجذی غیر خوّار و لا دعر.
لَعَلَّکُم تَصطَلُون‌َ، تا همانا شما گرم شوی.
فَلَمّا أَتاها«8» نُودِی‌َ مِن شاطِئ‌ِ الوادِ الأَیمَن‌ِ، ندا کردند او را از جانب راست وادی، یقال: شاطی الوادی و حافة النّهر«9»،
-----------------------------------
(1). آب، آز: تا زیارت مادر و برادر.
(2). مش: با.
(3). آج، لب، آل، کا: گوسفندان.
(4). کا: و وضع حمل نزدیک آمده.
(5). آج، لب، آل: بیرون نیامد، مش: بیرون نیامد چندان که کرد.
(6). همه نسخه بدلها کوه.
(7). آج، لب: درنگی کن.
(8). اساس و دیگر نسخه بدلها: فلمّا جاءها، به قیاس با متن قرآن مجید، تصحیح شد.
(9). لب: حافو النهر، چاپ شعرانی (8/ 459): ضافة النّهر. [.....]

صفحه : 132
و ساحل البحر، و جرف البئر، و شفیر القبر، و ناحیة البلد، و طرّة الثّوب، و حاشیة الکتاب. فِی البُقعَةِ المُبارَکَةِ، در آن جای مبارک، مِن‌َ الشَّجَرَةِ، از درخت.
عبد اللّه مسعود گفت: درخت سمره بود، درختی سبز تازه. قتاده گفت: عوسج بود. وهب گفت: علّیق بود، و اینکه آیت دلیل است بر آن که کلام خدای تعالی محدث است، و متکلّم فاعل کلام باشد دون آن که کلام به او قایم بود، برای آن که حق تعالی گفت: موسی را از درخت ندا کردند، و معنی اینکه باشد که: موسی کلام از درخت شنید، و تا کلام به درخت قایم نباشد به معنی حلول موسی«1» نتواند شنیدن، و چون چنین بود کلام کلام درخت بود فی قوله: إِنِّی أَنَا اللّه‌ُ. پس خدای موسی درخت بوده باشد، و موسی درخت پرست باشد«2»، چون اینکه باطل است بنماند الّا آن که کلام کلام خدای بود، و درخت محل‌ّ کلام بود، و کلام خدای در او آفرید. و چون چنین باشد متکلّم فاعل کلام بود دون آن که کلام به او قایم باشد، و قوله: أَن یا مُوسی تا به آخر آیت، محل‌ّ او رفع است باسناد الفعل الیه.
وَ أَن أَلق‌ِ عَصاک‌َ، عطف است بر آن«3»، و محل‌ّ او هم رفع است. موسی را ندا کرد خدای تعالی به کلام خود، کلامی که در درخت آفرید که: من خدای جهانیانم، و نیز ندا کرد که: عصا بیفگن. فَلَمّا رَآها، اینکه جا محذوفی هست، و التّقدیر: فالقاها فصارت حیّة، موسی عصا بیفگند«4» ماری گشت. چون موسی عصا دید«5» [184- ر]
مار گشته می‌جنبید و می‌رفت پنداشتی ماری است خرد سریع الحرکة. وَلّی مُدبِراً، پشت بر کرد«6» و روی به هزیمت نهاد«7» و باز نایستاد«8». یا مُوسی أَقبِل، هم از جمله کلام و خطاب خدای است با«9» موسی که از درخت«10» ندا آمد: ای موسی روی فرا کن«11» و مترس که تو از جمله ایمنانی.
اسلُک یَدَک‌َ فِی جَیبِک‌َ، و دست در گریبان کن تا بیرون آید سپید بی بدی،
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها از او.
(2). آج، لب، آل: بوده باشد.
(3). اساس، آط، آج، لب، آل، مش: بر اینکه، به قیاس با نسخه کا و مفهوم عبارت تصحیح شد.
(4). آب، آز به فرمان خدای تعالی.
(5). آب، آز که.
(6). آط، آل، آج، لب: پشت بر کرده.
(7). آج، لب، آل: نهاده.
(8). آط، آج، لب، آل: بایستاد، آب، آز، مش: ایستاد.
(9). آب، آز، آل: یا .
(10). آط، آب، آج، لب، آل، مش: که در تحت.
(11). همه نسخه بدلها: فراز کن.

صفحه : 133
یعنی بی برصی. وَ اضمُم إِلَیک‌َ جَناحَک‌َ مِن‌َ الرَّهب‌ِ، حفص عن عاصم خواند: من الرّهب، به فتح «را» و سکون «ها»، و کوفیان و شامیان خواندند: من الرّهب به ضم‌ّ «را» و سکون «ها»، و باقی قرّاء«1» به فتح «را» و «ها»، و اینکه هر سه لغت است.
گفتند: معنی آیت آن است که چون دست تو«2» سپید از گریبان بیرون آری، تو را خوفی در دل«3» آید چنان که در باب عصا گفت، دست دگر باره با گریبان بر تا با حال خود شود تا خوفت بشود.
بعضی دگر گفتند: معنی آن است که چون تو را خوفی در دل آید، دست بر دل نه تا خوفت ساکن شود.
بعضی دگر گفتند: اینکه کنایت است از تسکین خوف، ای سکن روعک و اخفض علیک جأشک«4»، برای آن که خایف مضطرب دل باشد، و ضم‌ّ جناح کنایت باشد از سکون، و مثله قوله: وَ اخفِض لَهُما جَناح‌َ الذُّل‌ِّ مِن‌َ الرَّحمَةِ«5» وَ اخفِض جَناحَک‌َ لِمَن‌ِ اتَّبَعَک‌َ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ«6» فَذانِک‌َ بُرهانان‌ِ، عامه قرّاء به تخفیف «نون» خواندند. إبن کثیر و ابو عمرو خواندند: فذانّک برهانان، به تشدید «نون»، و اینکه لغت قریش است.
در وجه او چهار لغت«7» گفته‌اند، یکی آن که تشدید برای تأکید کرد چنان که «لام» در «ذلک» آوردند.
و قولی دگر آن است که [ «ذانّک» مخفّف تثنیه «ذاک» باشد و مشدّد تثنیه
-----------------------------------
(1). آط، آب، مش رهب خواندند، آج، لب، آل من الرّهب خواندند.
(2). همه نسخه بدلها: چون تو دست.
(3). همه نسخه بدلها بجز کا: خوفی پدید. [.....]
(4). همه نسخه بدلها: حاشاک.
(5). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 24.
(6). سوره شعراء (26) آیه 215.
(7). همه نسخه بدلها: قول.

صفحه : 134
ذلک. قولی دگر آن است که]
«1»: اینکه تشدید از «الف» ساقطه بدل است«2» برای آن که ذاکی«3» اسم واحد است در او «الفی» هست، و برای تثنیه الفی دگر باید ممکن نشد، برای آن که جمع دو ساکن«4» بودی علی غیر حدّه «نون» را مشدّد بکردند تا بدل ساقطه‌ای باشد تشدید او، و اینکه نیز جمع ساکنین باشد و لکن علی حدّه.
قولی دگر آن است: تا تشدید برای آن آوردند تا فرق باشد میان «نونی» که به اضافت بیوفتد و میان اینکه «نون»، چه اینکه به اضافت بنیوفتد«5».
قول دگر آن است: تا فرق باشد میان تثنیه اسم متمکّن«6» و اسم نا متمکّن«7».
و ابو عمرو گفت: هیچ «نون» تثنیه در قرآن مشدّد نیست مگر اینکه «نون»، و چنان دانم«8» که اینکه تشدید برای قلّت حروف آوردند، امّا اشارت در او به آن«9» دو معجز است که در آیت گفت: یکی عصا و یکی ید بیضاء. حق تعالی گفت: اینکه دو معجز تو را دو حجّت است به فرعون و قوم او که ایشان گروهی اند فاسق کافر خارج از فرمان خدای تعالی.
موسی- علیه السّلام- گفت: بار خدایا؟ إِنِّی قَتَلت‌ُ مِنهُم نَفساً، من از ایشان یکی را کشته‌ام، یعنی قبطی را. فَأَخاف‌ُ أَن یَقتُلُون‌ِ، می‌ترسم که مرا بکشند.
وَ أَخِی هارُون‌ُ، و برادر من که هارون است از من فصیح زبان‌تر است. فَأَرسِله‌ُ مَعِی رِدءاً، بفرست او را تا با من یار باشد. و «ردء»، معین و یاور«10» باشد، یقال:
اردأه«11» اذا اعانه، و نصب او بر حال است از مفعول. و اهل مدینه «ردا» خواندند به تخفیف همز«12». یُصَدِّقُنِی، تا مرا به راست دارد. عامّه قرّاء به «جزم» خواندند بر
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها: اینکه تشدید بدل آن الف ساقطه است.
(3). آب، آز، آل، مش: ذاک.
(4). همه نسخه بدلها: جمع ساکن.
(5). آط: بنیفتد، دیگر نسخه بدلها: نیفتد.
(7- 6). آل: ممکّن.
(8). همه نسخه بدلها: پندارم.
(9). آط، آب، آز، مش: اشارت در دو برهان، آج، لب، آل: اشارت در اینکه دو برهان.
(10). همه نسخه بدلها: یار.
(11). آط، آز، مش: ارداءه. [.....]
(12). آب، آز، لب، مش: همزه.

صفحه : 135
جواب امر«1»، مگر حمزه و عاصم که ایشان مرفوع خواندند به آن که در جای حال باشد، ای مصدّقا لی، و نظیره قوله: وَ لا تَمنُن تَستَکثِرُ«2»أَنزِل عَلَینا مائِدَةً مِن‌َ السَّماءِ تَکُون‌ُ ...«3»إِنِّی أَخاف‌ُ أَن یُکَذِّبُون‌ِ، که من می‌ترسم که ایشان مرا به دروغ دارند.
حق تعالی اینکه دعا به اجابت مقرون کرد، گفت: سَنَشُدُّ عَضُدَک‌َ بِأَخِیک‌َ، ما دست تو قوی [184- پ]
کنیم به برادرت، و هارون در اینکه وقت به مصر بود. وَ نَجعَل‌ُ لَکُما سُلطاناً، و شما را حجّتی و برهانی کنیم. فَلا یَصِلُون‌َ إِلَیکُما بِآیاتِنا، که ایشان به شما نرسند به آیات و بیّنات و معجزات ما. أَنتُما وَ مَن‌ِ اتَّبَعَکُمَا الغالِبُون‌َ، شما و اتباع شما غالب باشی.
فَلَمّا جاءَهُم مُوسی بِآیاتِنا بَیِّنات‌ٍ، چون موسی به ایشان آمد با آیات ما، و روا بود که «با» تعدیه را باشد و روا بود که به معنی «مع»«4» باشد، و مراد به آیات معجزات است. و قوله: بَیِّنات‌ٍ، نصب «بیّنات» بر حال است، یعنی در آن حال که روشن و ظاهر بودند. قالُوا ما هذا إِلّا سِحرٌ مُفتَری‌ً، گفتند: نیست اینکه که تو آورده‌ای الّا جادوی فرو بافته«5» نکو ساخته. وَ ما سَمِعنا بِهذا فِی آبائِنَا الأَوَّلِین‌َ، ما اینکه که تو می‌گوی در پدران اوّل خود نشنیده‌ایم«6».
موسی- علیه السّلام- گفت در جواب ایشان: رَبِّی أَعلَم‌ُ، خدای من داناتر است به آن کس که او حق و بیانی«7» آورده است از نزدیک او یعنی او خود را خواست. و اهل مدینه «واو» نخواندند فی قوله: وَ قال‌َ مُوسی، و در مصاحف ایشان «واو» نیست، و باقی قرّاء به «واو» خواندند. وَ مَن تَکُون‌ُ لَه‌ُ عاقِبَةُ الدّارِ، و نیز عالمتر است که عاقبت و سر انجام سرای آخرت به ثواب و نعیم که را خواهد بودن.
کوفیان «یکون» به « یا » خواندند، برای آن که فعل متقدّم«8» است، و باقی قرّاء
-----------------------------------
(1). آب، آز، مش: علی جواب الامر.
(2). سوره مدّثّر (74) آیه 6.
(3). سوره مائده (5) آیه 114.
(4). آط، آب، آز، مش: معه.
(5). آط، آب، آز، آج، آل، مش: فرا بافته، کا: فراساخته.
(6). آط، آب، آج، لب، آز، آل: نشنوده‌ایم، مش: نشنودیم، کا: نشنیدیم.
(7). آب، آز، مش: بیان.
(8). آط، آب، آج، لب، آز، آل، کا: فعل مقدّم، مش: فعلی مقدّم.

صفحه : 136
به «تا» ی تأنیث لکون الاسم مؤنّثا. إِنَّه‌ُ لا یُفلِح‌ُ الظّالِمُون‌َ، ضمیر در آیت«1» شأن و کار راست، یعنی شأن و کار چنین آمد که ظالمان و ستمکاران فلاح و ظفر نیابند.
وَ قال‌َ فِرعَون‌ُ، حق تعالی حکایت آن کرد که فرعون گفت عند اینکه حال گفت«2» قوم خود را که: ای اعیان و اشراف؟ من نمی‌دانم خدایی شما را جز خویشتن.
فَأَوقِد لِی یا هامان‌ُ عَلَی الطِّین‌ِ، ای هامان- و هامان وزیر او بود، آتش بر افروز برای من بر گل، یعنی برای من خشت پخته کن و آجر ساز، گفتند: اوّل کس که خشت پخته ساخت فرعون بود و کوشک بلند کرد. فَاجعَل لِی صَرحاً، و برای من کوشکی بلند کن. لَعَلِّی أَطَّلِع‌ُ إِلی إِله‌ِ مُوسی، تا باشد که من از آن کوشک بر خدای موسی مطّلع بباشم و به او فرو نگرم. وَ إِنِّی لَأَظُنُّه‌ُ مِن‌َ الکاذِبِین‌َ، چه من«3» می‌پندارم که او دروغ می‌گوید در اینکه که می‌گوید«4». من پیغامبرم و مرا خدایی هست که مرا به شما فرستاده است.
اهل سیر گفتند: چون فرعون وزیرش را هامان«5» فرمود تا کوشک«6» بنا کند، او پنجاه هزار مرد بنّا را و استادان صنعت بنا را و درودگری«7» و کاریگری«8» را و آهنگری«9» را جمع کرد جز مزدوران و اتباع را. آن بنا بکردند و چندانی در هوا بیفراشتند«10» که ممکن بود، چنان که در کل‌ّ زمین از آن رفیعتر بنایی«11» نبود، و چنان ساختند که مرد سوار بر او تواند شدن.
چون فارغ شدند، فرعون بیامد و بر آن جا رفت و تیر در کمان نهاد و بینداخت.
گفتند: برای امتحان و فتنه او تیر خون آلود باز گشت، او گمان برد که خصم را کشته است. گفت: فارغ شدم از خدای موسی.
حق تعالی جبریل را بفرستاد تا پری بر او«12» زد، و آن را سه پاره کرد: یک پاره از
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: انّه.
(2). همه نسخه بدلها: ندارد.
(3). همه نسخه بدلها: چنین.
(4). همه نسخه بدلها که.
(5). همه نسخه بدلها: وزیر خود را هامان را. [.....]
(6). آز، مش، کا: کوشکی.
(7). همه نسخه بدلها: درودگر.
(8). کذا در اساس، کا: کاریگر، دیگر نسخه بدلها: کارگر.
(9). همه نسخه بدلها: آهنگر.
(10). آل: بفرشتند، کا: بر شدند.
(11). همه نسخه بدلها، بجز مش و کا: بنا.
(12). کا: بر آن کوشک.

صفحه : 137
او به لشکرگاه«1» زد، هزار هزار مرد را بکشت، و یک پاره از او در دریا ریخت، و یک پاره به مغرب انداخت. و از آنان که در آن کوشک عملی«2» کرده بودند کس نماند الّا«3» هلاک شد.
وَ استَکبَرَ هُوَ وَ جُنُودُه‌ُ فِی الأَرض‌ِ بِغَیرِ الحَق‌ِّ، آنگه گفت حق تعالی: او«4» و لشکرش در زمین استکبار کردند و ترفّع و بزرگی نمودند بنا حق. وَ ظَنُّوا أَنَّهُم إِلَینا لا یُرجَعُون‌َ، و گمان بردند که ایشان با ما نخواهند آمدن.
فَأَخَذناه‌ُ وَ جُنُودَه‌ُ، ما او را و لشکر او را بگرفتیم به عذاب. فَنَبَذناهُم فِی الیَم‌ِّ، و در دریا انداختیم ایشان را. قتاده گفت: آن دریایی است از ورای مصر، آن را «آساف»«5» گویند، خدای تعالی فرعون را و قوم او را در آن جا غرق کرد.
آنگه رسول را گفت بر طریق تذکیر و اعتبار: فَانظُر کَیف‌َ [185- ر]
کان‌َ عاقِبَةُ الظّالِمِین‌َ، بنگر یا محمّد که عاقبت کار آن ظالمان و کافران کجا«6» رسید و چگونه بود.
وَ جَعَلناهُم، آنگه گفت: ما ایشان را امامانی و پیشوایانی کردیم که مردمان را با دوزخ خوانند. و اینکه را دو وجه بود: یکی آن که معنی «جعل» خذلان و تخلیه باشد، یعنی ایشان را با خود رها کردیم پس از آن که الطاف بسیار کردیم، و ایشان منتفع نشدند از پیغامبران فرستادن و کتاب فرستادن و اعذار و انذار کردن و ترغیب«7» نمودن. آنگه بر طریق عقوبت گفت: ایشان را با خود رها کردیم بر وجه خذلان.
و وجهی دیگر آن است که: «جعل» به معنی حکم و تسمیه باشد، چنان که گفت: وَ جَعَلُوا المَلائِکَةَ الَّذِین‌َ هُم عِبادُ الرَّحمن‌ِ إِناثاً«8» وَ یَوم‌َ القِیامَةِ لا یُنصَرُون‌َ،
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: بر لشکرگاه فرعون.
(2). آج، لب، آل: عمل.
(3). همه نسخه بدلها بجز کا: و الّا، کا: الا که.
(4). همه نسخه بدلها: فرعون.
(5). کا: اساق.
(6). آب، آز، مش: به کجا.
(7). همه نسخه بدلها و ترهیب. [.....]
(8). سوره زخرف (43) آیه 19.
(9). همه نسخه بدلها: که کرده بودند.
(10). همه نسخه بدلها بجز کا: دختران خدا اند.

صفحه : 138
و روز قیامت ایشان را ناصری و یاوری«1» نباشد، و کس نصرت ایشان نکند.
وَ أَتبَعناهُم فِی هذِه‌ِ الدُّنیا«2» وَ یَوم‌َ القِیامَةِ هُم مِن‌َ المَقبُوحِین‌َ، و روز قیامت از جمله مقبوحان و ممنوعان«3» باشند، و گفتند: از جمله ملعونان، و گفتند: از جمله مهلکان.
عبد اللّه عبّاس گفت: از جمله مشوّهان در خلقت، رویهاشان سیاه کنند«4» و چشمها ازرق، و آن شعار دوزخیان است، یقال: قبحه اللّه و قبحه بمعنی اذا جعله قبیحا.
وَ لَقَد آتَینا مُوسَی الکِتاب‌َ مِن بَعدِ ما أَهلَکنَا القُرُون‌َ الأُولی، حق تعالی گفت در اینکه آیت که: ما موسی را کتاب دادیم، یعنی توریت پس از آن که هلاک کردیم قرنهای پیشین را، یعنی امّتان پیش«5» را. بَصائِرَ لِلنّاس‌ِ، برای آن تا بصیرت و بیّنت و حجّت و بیان مردمان باشد. وَ هُدی‌ً، و لطفی و بیانی و رحمتی تا همانا اندیشه کنند. و نصب اینکه اسماء بر حال است از مفعول.
ابو سعید خدری‌ّ روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: خدای تعالی پس از آن که توریت فرو فرستاد، هیچ امّت را و هیچ قرن و قوم را هلاک نکرد به عذابی از آسمان، جز گروهی را که ایشان را مسخ کرد با بوزینه، نبینی که خدای تعالی گفت: وَ لَقَد آتَینا مُوسَی الکِتاب‌َ مِن بَعدِ ما أَهلَکنَا القُرُون‌َ الأُولی- الایة.
وَ ما کُنت‌َ بِجانِب‌ِ الغَربِی‌ِّ، آنگه رسول را- علیه السّلام- بر سبیل تنبیه و تعجّب«6» گفت: تو به جانب غربی از کوه طور حاضر نبودی. إِذ قَضَینا إِلی مُوسَی الأَمرَ، چون ما وحی کردیم و کار بر او گزاردیم، و خبر دادیم او را به اوامر و نواهی، و عهد کردیم با او. وَ ما کُنت‌َ مِن‌َ الشّاهِدِین‌َ، و تو از جمله حاضران نبودی آن جا تا یاد داشتی آنچه«7» آن جا رفت.
-----------------------------------
(1). مش: یاوری.
(2). همه نسخه بدلها لعنة.
(3). همه نسخه بدلها: مفتوحان.
(4). همه نسخه بدلها: ندارد.
(5). همه نسخه بدلها: پیشین.
(6). آط، آب، آز، مش: تعجیب.
(7). مش در.

صفحه : 139
وَ لکِنّا أَنشَأنا قُرُوناً، و لکن ما بیافریدیم گروهانی«1» را. فَتَطاوَل‌َ عَلَیهِم‌ُ العُمُرُ، عمر بر ایشان دراز شد، عهد ما فراموش کردند و امر ما ترک کردند، نظیره قوله: فَطال‌َ عَلَیهِم‌ُ الأَمَدُ فَقَسَت قُلُوبُهُم«2»وَ ما کُنت‌َ ثاوِیاً فِی أَهل‌ِ مَدیَن‌َ تَتلُوا عَلَیهِم آیاتِنا، و تو مقیم نبودی در میان اهل مدین، و آیات ما بر ایشان می‌خواندی«3». وَ لکِنّا کُنّا مُرسِلِین‌َ، و لکن ما فرستادیم تو را به پیغامبری، و کتابی بر تو فرو فرستادیم که اینکه قصّه‌ها در آن جا شرح دادیم بر تو، تا«4» بر ایشان حکایت کنی، و اگر نه آنستی تو از کجا دانستی آنچه آن جا رفت.
وَ ما کُنت‌َ بِجانِب‌ِ الطُّورِ إِذ نادَینا، و ای محمّد تو به جانب کوه طور نبودی چون ما ندا کردیم موسی را که ای موسی کتاب بستان به قوّت.
وهب منبّه گفت، موسی- علیه السّلام- در مناجات گفت: الهی محمّد را به من نمای، خدای تعالی گفت: تو او را در نیابی، اگر خواهی تا امّت او را ندا کنم تا تو آواز ایشان بشنوی! گفت: بلی یا رب‌ّ، خدای تعالی ندا کرد، گفت: یا امّة احمد«5».
از اصلاب پدران آواز دادند: لبیک و سعدیک، و اینکه قول آنان«6» باشد که «ذرّ» گویند، و آن درست نیست.
عمرو بن جریر گفت در اینکه آیت که: اینکه«7» ندا آن بود که [185- پ]
خدای تعالی گفت: یا امّة احمد«8»، من شما را اجابت کردم پیش از آن که [دعا کردی، و بدادم شما را پیش از آن که]
«9» بخواستی.
سهل بن السّاعدی‌ّ روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که او گفت در
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: گروهی.
(2). سوره حدید (57) آیه 16.
(3). همه نسخه بدلها بجز کا: مدین ایشان و ما بر ایشان می‌خواندیم، چاپ شعرانی (8/ 464): مدین که آیات ما را بر ایشان بخوانی.
(4). همه نسخه بدلها تو. [.....]
(5). آب، آز، آل: محمّد.
(6). آج، لب: آن.
(7). آج، لب، آل آیت.
(8). آب، آز: محمّد.
(9). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 140
اینکه آیت: خدای تعالی نبشته‌ای نبشت«1» بر برگی مورد«2» پیش از آن که خلقان را آفرید به دو«3» هزار سال، آنگه بر عرش نهاد، پس ندا کرد:
یا امّة احمد ان‌ّ رحمتی سبقت غضبی
، ای امّت محمّد«4»؟ رحمت من سبق برد خشم مرا، بدادم شما را پیش از آن که بخواستی، و بیامرزیدم شما را پیش از آن که استغفار کردی، و هر کس که او«5» پیش من آید، و او گوای«6» دهد که جز خدای خدای«7» نیست و محمّد رسول اوست، او را به بهشت برم. وَ لکِن رَحمَةً مِن رَبِّک‌َ، قراءت عامّه«8» به نصب «رحمت» است، برای آن که مصدری باشد محذوف الفعل، و تقدیر آن که: و لکن رحمناک رحمة.
و در شاذّ، عیسی بن عمر«9» خواند: رحمة، به رفع، علی تقدیر: و لکنّه رحمة من ربّک، یعنی و لکن رحمتی بود از خدای تعالی که تو را اطّلاع داد بر احوال و اخبار ایشان. لِتُنذِرَ قَوماً ما أَتاهُم مِن نَذِیرٍ مِن قَبلِک‌َ، تا بترسانی گروهی را که ایشان هیچ پیغامبر نیامد پیش از تو، یعنی اهل مکّه را. لَعَلَّهُم یَتَذَکَّرُون‌َ، تا همانا ایشان متذکّر شوند و اندیشه کنند.
وَ لَو لا أَن تُصِیبَهُم مُصِیبَةٌ بِما قَدَّمَت أَیدِیهِم، و اگر نه آنستی که اگر ما مصیبتی و عقوبتی به ایشان فرستادمانی«10» به آن کفر و معصیت که کردند، و دستهای ایشان تقدیم کرد، و فایده اضافت فعل با جارحه که بعضی از جمله انسان است آن است که تا فعل محقّق و مختص‌ّ شود به فاعل، چه یکی از ما به جارحه غیری فعل نتواند کردن. فَیَقُولُوا، آنگه گویند و به حجّت کنند: لَو لا أَرسَلت‌َ«11» لِئَلّا یَکُون‌َ لِلنّاس‌ِ عَلَی اللّه‌ِ حُجَّةٌ بَعدَ الرُّسُل‌ِ«5»فَلَمّا جاءَهُم‌ُ الحَق‌ُّ مِن عِندِنا، چون حق به ایشان آمد از نزدیک او، یعنی محمّد. قالُوا، گفتند: لَو لا أُوتِی‌َ، ای هلّا اوتی، چرا ندادند او را- یعنی محمّد را- صلّی اللّه علیه و علی آله- مانند آن که موسی را دادند از کتابی منزل به یک بار، جملة واحدة! یا چرا او را مانند آن معجزه«7» ندادند که موسی را از عصا و ید بیضاء! أَ وَ لَم یَکفُرُوا بِما أُوتِی‌َ مُوسی مِن قَبل‌ُ، نه ایشان بودند که کافر«8» شدند به آنچه موسی را دادند پیش از اینکه، یعنی توریت و آیات و معجزات. قالُوا، و گفتند: سِحران‌ِ«9»سِحران‌ِ تَظاهَرا، ایشان دو جادو«15» اند، یعنی موسی و محمّد، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است، و قول اوّل قول مجاهد است.
کوفیان خواندند: سِحران‌ِ بی «الف»، دو جادوی‌اند، یعنی قرآن و توریت، و باقی قرّاء «ساحران»، بر اسم فاعل. تَظاهَرا، ای تعاونا. و إِنّا بِکُل‌ٍّ کافِرُون‌َ، و ما به همه کافریم از توریت و قرآن و موسی و محمّد.
-----------------------------------
(1). آط، آب، آج، لب، آز: کردیمی، آل، مش: کردیم.
(2). همه نسخه بدلها: تا.
(3). آط، آب، آج، لب، آز: بفرستادیمی، مش: بفرستادیم.
(4). مش: نفرستادیم.
(5). سوره نساء (4) آیه 165.
(6). همه نسخه بدلها: نماند.
(7). همه نسخه بدلها، بجز آب، آز: معجز.
(8). همه نسخه بدلها: کافران.
(9). اساس: ساحران، به قیاس با ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. [.....]
(10). آط، آب، آز، مش: جادوی.
(11). آل: مقالات.
(12). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(13). همه نسخه بدلها: پیغامبری/ پیغمبری.
(14). همه نسخه بدلها: از.
(15). همه نسخه بدلها، بجز آز: جادوی.

صفحه : 142
قُل فَأتُوا بِکِتاب‌ٍ مِن عِندِ اللّه‌ِ هُوَ أَهدی مِنهُما، گفت بگو ای محمّد؟ بیارید«1» شما که کفّار مکّه‌ای«2» کتابی از نزدیک خدای، که آن کتاب ره نماینده‌تر باشد از توریت و قرآن. أَتَّبِعه‌ُ، تا من آن را متابعت کنم اگر راست می‌گویی، قوله: «اتّبعه»، مجزوم است به جواب امر.
فَإِن لَم یَستَجِیبُوا لَک‌َ، اگر چنان که تو را اجابت نکنند، و آنچه التماس تو است به جای نیارند. فَاعلَم، بدان که ایشان متابعت هوای خود می‌کنند. وَ مَن أَضَل‌ُّ، و کیست که گمراهتر [186- ر]
باشد از آن که او متابعت هوا کند بی هدی از خدای تعالی، یعنی بی بیانی و حجّتی از خدای«3». إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَهدِی القَوم‌َ الظّالِمِین‌َ، و خدای تعالی هدایت ندهد«4»، یعنی حکم نکند به هدایت ظالمان و کافران. و رواست که گویند: هدایت ندهد، یعنی ره بهشت و ثواب ننماید ایشان را در قیامت«5».

[سوره القصص (28): آیات 51 تا 70]

[اشاره]


وَ لَقَد وَصَّلنا لَهُم‌ُ القَول‌َ لَعَلَّهُم یَتَذَکَّرُون‌َ (51) الَّذِین‌َ آتَیناهُم‌ُ الکِتاب‌َ مِن قَبلِه‌ِ هُم بِه‌ِ یُؤمِنُون‌َ (52) وَ إِذا یُتلی عَلَیهِم قالُوا آمَنّا بِه‌ِ إِنَّه‌ُ الحَق‌ُّ مِن رَبِّنا إِنّا کُنّا مِن قَبلِه‌ِ مُسلِمِین‌َ (53) أُولئِک‌َ یُؤتَون‌َ أَجرَهُم مَرَّتَین‌ِ بِما صَبَرُوا وَ یَدرَؤُن‌َ بِالحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقُون‌َ (54) وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغوَ أَعرَضُوا عَنه‌ُ وَ قالُوا لَنا أَعمالُنا وَ لَکُم أَعمالُکُم سَلام‌ٌ عَلَیکُم لا نَبتَغِی الجاهِلِین‌َ (55)
إِنَّک‌َ لا تَهدِی مَن أَحبَبت‌َ وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ یَهدِی مَن یَشاءُ وَ هُوَ أَعلَم‌ُ بِالمُهتَدِین‌َ (56) وَ قالُوا إِن نَتَّبِع‌ِ الهُدی مَعَک‌َ نُتَخَطَّف مِن أَرضِنا أَ وَ لَم نُمَکِّن لَهُم حَرَماً آمِناً یُجبی إِلَیه‌ِ ثَمَرات‌ُ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ رِزقاً مِن لَدُنّا وَ لکِن‌َّ أَکثَرَهُم لا یَعلَمُون‌َ (57) وَ کَم أَهلَکنا مِن قَریَةٍ بَطِرَت مَعِیشَتَها فَتِلک‌َ مَساکِنُهُم لَم تُسکَن مِن بَعدِهِم إِلاّ قَلِیلاً وَ کُنّا نَحن‌ُ الوارِثِین‌َ (58) وَ ما کان‌َ رَبُّک‌َ مُهلِک‌َ القُری حَتّی یَبعَث‌َ فِی أُمِّها رَسُولاً یَتلُوا عَلَیهِم آیاتِنا وَ ما کُنّا مُهلِکِی القُری إِلاّ وَ أَهلُها ظالِمُون‌َ (59) وَ ما أُوتِیتُم مِن شَی‌ءٍ فَمَتاع‌ُ الحَیاةِ الدُّنیا وَ زِینَتُها وَ ما عِندَ اللّه‌ِ خَیرٌ وَ أَبقی أَ فَلا تَعقِلُون‌َ (60)
أَ فَمَن وَعَدناه‌ُ وَعداً حَسَناً فَهُوَ لاقِیه‌ِ کَمَن مَتَّعناه‌ُ مَتاع‌َ الحَیاةِ الدُّنیا ثُم‌َّ هُوَ یَوم‌َ القِیامَةِ مِن‌َ المُحضَرِین‌َ (61) وَ یَوم‌َ یُنادِیهِم فَیَقُول‌ُ أَین‌َ شُرَکائِی‌َ الَّذِین‌َ کُنتُم تَزعُمُون‌َ (62) قال‌َ الَّذِین‌َ حَق‌َّ عَلَیهِم‌ُ القَول‌ُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِین‌َ أَغوَینا أَغوَیناهُم کَما غَوَینا تَبَرَّأنا إِلَیک‌َ ما کانُوا إِیّانا یَعبُدُون‌َ (63) وَ قِیل‌َ ادعُوا شُرَکاءَکُم فَدَعَوهُم فَلَم یَستَجِیبُوا لَهُم وَ رَأَوُا العَذاب‌َ لَو أَنَّهُم کانُوا یَهتَدُون‌َ (64) وَ یَوم‌َ یُنادِیهِم فَیَقُول‌ُ ما ذا أَجَبتُم‌ُ المُرسَلِین‌َ (65)
فَعَمِیَت عَلَیهِم‌ُ الأَنباءُ یَومَئِذٍ فَهُم لا یَتَساءَلُون‌َ (66) فَأَمّا مَن تاب‌َ وَ آمَن‌َ وَ عَمِل‌َ صالِحاً فَعَسی أَن یَکُون‌َ مِن‌َ المُفلِحِین‌َ (67) وَ رَبُّک‌َ یَخلُق‌ُ ما یَشاءُ وَ یَختارُ ما کان‌َ لَهُم‌ُ الخِیَرَةُ سُبحان‌َ اللّه‌ِ وَ تَعالی عَمّا یُشرِکُون‌َ (68) وَ رَبُّک‌َ یَعلَم‌ُ ما تُکِن‌ُّ صُدُورُهُم وَ ما یُعلِنُون‌َ (69) وَ هُوَ اللّه‌ُ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ لَه‌ُ الحَمدُ فِی الأُولی وَ الآخِرَةِ وَ لَه‌ُ الحُکم‌ُ وَ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ (70)

[ترجمه]

و بدرستی که پیوسته کردیم ما ایشان را قرآن سوره سوره«6»، تا مگر ایشان پند پذیرند.
آنان که دادیم ایشان را کتاب توریت از پیش آن، ایشان بدان ایمان می‌آورند«7».
و چون بر خوانند«8» بر ایشان قرآن، گویند ایمان آوردیم بدان، بدرستی که آن حق است از خداوند ما- عزّ و علا- بدرستی که ما بودیم از پیش اینکه«9» مسلمانان.
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب، آل: بیاری/ بیارید، کا: بیاورید.
(2). آب، آج، لب، آز، آل، کا: مکّه‌اید.
(3). آط، آب، آز، آل، مش تعالی.
(4). همه نسخه بدلها: نکند.
(5). همه نسخه بدلها بجز کا قوله تعالی، کا و اللّه اعلم بمراده.
(6). آط: و پیوستیم راه برای ایشان گفت، آب: رسانیدیم ایشان را گفتار، آج، لب، آل: و پیوستیم برای ایشان گفتار را.
(7). آط: ایمان آرند، آب، مش: ایمان دارند، آج، لب، آل: ایمان آوردند.
(8). آج، لب، آل: خوانده شود. [.....]
(9). آط، آب، مش: او، آج، لب، آل: آن.

صفحه : 143
ایشانند که بدهندشان مزد ایشان دو بار بدانچه صبر کردند، و باز می‌داشتند به نیکی بدی را، و از آنچه روزی کردیمشان«1» نفقه کنند«2».
و چون بشنوند«3» سخن بیهوده و فحش، روی بگردانند از آن، و گویند ما راست کردار ما، و شما راست کردار شما، سلام باد بر شما نجوییم ما جاهلان را.
بدرستی که تو نتوانی نمود راه آن را که تو دوست داری، و لکن خدای راه نماید آن را که خواهد، و او داناتر است به راه یابندگان«4».
و گفتند: اگر پسروی«5» کنیم راه راست را با تو، بربایند«6» ما را و بیرون کنند از مکّه«7» زمین ما، ای«8» ندادیم تمکین و جایی ایشان را مکّه و حرم ایمن«9»، گرد کنندشان«10» سوی مکّه میوه‌ها، همه چیزی روزی دادنی از نزدیک ما، و لکن بیشتر ایشان نمی‌دانند!
و چندا«11» که هلاک کردیم ما از اهل شهری، دنه گرفته شد زندگانی آن«12»، آن که آرامگاههای ایشان ننشستند در او از پس ایشان مگر اندکی، و بودیم ما میراث گیرندگان«13» [187- ر]
.
-----------------------------------
(1). آط: ما روزی دهیم، آب، آج، لب، آل، مش: روزی دادیم.
(2). آب، مش: نفقه کردند، آج، لب، آل: نفقه می‌کنند.
(3). آب، مش: بشنودند.
(4). آط، آج، لب، آل، آب، مش: راه یافتگان.
(5). آط، آج، لب: پیروی.
(6). آط: دریابند، آب، مش: بر چیده شویم.
(7). همه نسخه بدلها: ندارد.
(8). آب، مش: آیا.
(9). آط، آب، آج، لب، مش: حرمی ایمن.
(10). آط: می‌آید، آب، مش: کشیده می‌شود، آج، لب، آل: جمع کرده می‌شود.
(11). آب، مش: چندان، آج، لب، آل: بسا.
(12). آط، آب، مش: بطر آمد ایشان را از زندگانی خود، آج، لب، آل: با غرور نعمت شدند اهل آن.
(13). آط، آج، لب، آل: وارثان آن. [.....]

صفحه : 144
و نبود خداوند تو هلاک کننده شهرها تا آنگاه که بفرستد«1» در مهتران ایشان پیغامبری می‌خواند«2» بر ایشان آیتهای ما، و نبودیم ما«3» هلاک کننده شهرها«4» را مگر که اهل آن شهر ستمکاران باشند«5».
و آنچه دادند«6» شما را از چیزی مال و جاه بر خورداری زندگانی اینکه جهان است و آرایش آن، و آنچه نزدیک خدای است بهتر و پایدارتر است، ای«7» در نمی‌یابید به عقل«8».
ای«9» آن که وعده کردیم او را وعده‌ای نیکو، پس او فرا رسنده بود فرا آن وعده«10» چون آن کس بود که بر خورداری دادیم او را برخورداری زندگانی اینکه جهان، پس او روز قیامت از حاضر کردگان«11» بود به عذاب.
و روزی که بخواند بت پرستان را، پس گوید کجااند همبازان«12» و شریکان من آنان که بودید شما می‌گفتید«13» [187- پ]
.
گویند آنان که واجب شد بر ایشان گفتار به
-----------------------------------
(1). آب، مش: بر انگیزد.
(2). آط، آج، آل: پیغامبری که خواند، آب، مش: پیغامبری که می‌خواند.
(3). آط: و نبود خدای تو: آب، مش: و نیستیم ما، آج، لب، آل: و نبودیم ما.
(4). آج، لب، آل: دهها.
(5). آط، آج، لب، آل: بیداد گر بودند.
(6). آط: آنچه دادیم.
(7). آب، مش: آیا.
(8). آب، مش: عقل کار نمی‌بندید، آج، لب: خرد ندارید.
(9). آب، مش: یا .
(10). آط: نیکو، او بیننده است آن را، آب: پس او می‌رسد به آن، آج، لب، آل: پس او رسیده است آن را.
(11). آب: حاضر شوندگان، مش: حاضر شدگان.
(12). آج، لب، آل: انبازان، آط: شریکان.
(13). آط: که شما دعوی می‌کردی، آب، مش: که شما گمان می‌بردید.

صفحه : 145
عذاب: ای خداوند ما؟ اینانند آنان که بیراه کردیم ما«1»، بیراه کردیم ایشان را چنان که بیراه بودیم ما«2»، بیزار شدیم با تو از ایشان، نبودند ما را می‌پرستیدند.
و گویند«3» بخوانید همبازان«4» را«5» که می‌پرستید بخوانند«6» ایشان را، پس نکنند اجابت ایشان را، و ببینند عذاب اگر آن بودی که ایشان بودندی که راه یافتندی.
و آن روز که بخواند«7» بت پرستان را، پس گوید چه چیز اجابت کردید«8» پیامبران را.
پوشیده شود«9» بر ایشان خبرها آن روز، پس ایشان نپرسند یکدیگر را.
امّا آن که توبه کند و ایمان آرد و کند به نیکی، شاید بود که باشد از رستگاران.
و خدای تو بیافریند آنچه خواهد و برگزیند، نباشد ایشان را برگزیدن، پاک است خدای تعالی و برتر است از آنچه همباز می‌آرند«10» ایشان.
و خدای تو می‌داند آنچه پنهان می‌کند سینه‌های ایشان و آنچه آشکارا می‌کنند.
و اوست خدای، نیست خدای مگر او، او راست ستایش در اینکه جهان و آن
-----------------------------------
(1). اساس: بیراه کردند ما را، با توجّه به تکرار کلمه و ترجمه آن تصحیح شد. [.....]
(2). اساس: کردند ما را، با توجّه به آط تصحیح شد.
(3). آب: و گفتند، مش: و گفته شود.
(4). آط، آج، لب، آل: انبازان، آب، مش: شریکان.
(5). آج، لب، آل: شما را.
(6). آط، آب، مش: بخواندند، آج، لب، آل: بخوانید.
(7). آط، ندا گفتند، آب، مش: ندا کرد، آج، لب، آل: ندا کند.
(8). آط: چه جواب دادی، آل: چه جواب دیدید.
(9). آط، آج، لب، آل: کور شود.
(10). آط، آج، لب، آل: انباز گیرند، آب، مش: شرک می‌آرند.

صفحه : 146
جهان، و او راست حکم، و سوی او باز گردانند«1».
قوله«2»: وَ لَقَد وَصَّلنا لَهُم‌ُ القَول‌َ، حق تعالی گفت: ما بپیوستیم برای ایشان سخن را.
عبد اللّه عبّاس گفت: وَصَّلنا«3» لَعَلَّهُم یَتَذَکَّرُون‌َ، تا همانا اندیشه کنند.
الَّذِین‌َ آتَیناهُم‌ُ الکِتاب‌َ مِن قَبلِه‌ِ، آنان که ما ایشان را کتاب دادیم از پیش او، یعنی محمّد. هُم بِه‌ِ یُؤمِنُون‌َ، ایشان به او ایمان دارند«7». آیت در مؤمنان اهل کتاب آمد.
وَ إِذا یُتلی عَلَیهِم، چون آیات ما بر ایشان خوانند از قرآن، قالُوا آمَنّا بِه‌ِ، گویند:
ما ایمان آوردیم به اینکه قرآن که حق‌ّ است و صدق، [188- پ]
و از قبل خدای است.
إِنّا کُنّا مِن قَبلِه‌ِ مُسلِمِین‌َ، ما از پیش اینکه خود مسلمان بودیم به آنچه دیده بودیم در کتب اوایل از توریت و انجیل در نعمت و صفت محمّد- صلّی اللّه علیه و علی آله.
أُولئِک‌َ یُؤتَون‌َ أَجرَهُم مَرَّتَین‌ِ بِما صَبَرُوا، ایشان را مزد دو باره دهند، برای آن که ایشان ایمان دارند به کتب اوایل، و به محمّد و به کتاب او. هم در آن نظر کردند، هم در اینکه. بِما صَبَرُوا، به آن صبر که کردند.
-----------------------------------
(1). آج، لب، آل: باز برند، آط: با او برند، آب، مش: راجع خواهید شدن.
(2). همه نسخه بدلها تعالی.
(3). آج، لب، آل لَهُم‌ُ القَول‌َ
(4). همه نسخه بدلها بجز کا: ما.
(5). کا آن. [.....]
(6). چاپ شعرانی (8/ 468): نمیّر بن زید.
(7). آج، لب، آل: آرند.

صفحه : 147
مجاهد گفت: آیت در جماعتی اهل کتاب آمد که ایمان آوردند، جهودان ایشان را ایذا کردند و برنجانیدند، ایشان بر آن اذا«1» صبر کردند. وَ یَدرَؤُن‌َ بِالحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ، و به حسنه سیّئه باز دارند«2»، یعنی به توبت معصیت باز دارند. و گفتند: به سخن نیکو سخن لغو«3» کافران باز دارند. و گفتند: به دلیل دفع شبهت کنند.
وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغوَ أَعرَضُوا عَنه‌ُ، و چون سخن لغو و محال و بی فایده شنوند، اعراض کنند از آن و عدول، و در آن خصومت نکنند و منازعت. وَ قالُوا لَنا أَعمالُنا وَ لَکُم أَعمالُکُم، و گویند: عمل ما ما را، و عمل شما شما را. سَلام‌ٌ عَلَیکُم لا نَبتَغِی الجاهِلِین‌َ، سلام بر شما باد، یعنی برای طلب سلامت ما را مخاطبه جاهلان«4» نمی‌باید و مثله قوله: وَ إِذا خاطَبَهُم‌ُ الجاهِلُون‌َ قالُوا سَلاماً«5»إِنَّک‌َ لا تَهدِی مَن أَحبَبت‌َ، حق تعالی در اینکه آیت باز نمود که: هدایتی که لطف باشد و اسبابی که مقرّب بود به ایمان و طاعت و آلت باشد در او، چون قدرت و عقل و تمکین و ازاحت علّت و نصب ادلّه، و مانند اینکه به رسول- علیه السّلام- تعلّق ندارد، چه او بر بعضی از اینکه چیزها قادر نباشد، و بعضی آن است که اگر چه مقدور او بود، او نداند که کدام است از اینکه فعلها که مکلّف را لطف باشد و مقرّب.
وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ یَهدِی مَن یَشاءُ، گفت: تو اینکه نوع هدایت نتوانی دادن آن را که«6» خواهی، بل اینکه نوع هدایت به خدای تعالی تعلّق دارد.
و آن هدایت که به تو تعلّق دارد دعوت است، نحو قوله تعالی: وَ إِنَّک‌َ لَتَهدِی إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ«7» مَن أَحبَبت‌َ ابو طالب است، در اینکه لفظ اثبات محبّت باشد ابو طالب را، و به اتّفاق نشاید که رسول- علیه السّلام- کافری را مصرّ بر کفر«2» دوست دارد، چه او را و ما را فرموده‌اند که از کافران تبرّا کنیم و با ایشان معادات کنیم، و عقل و شرع اقتضای اینکه کند، و قرآن به اینکه ناطق است در چند آیت، منها قوله«3»: لا تَجِدُ قَوماً یُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ یُوادُّون‌َ مَن حَادَّ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ وَ لَو کانُوا آباءَهُم أَو أَبناءَهُم أَو إِخوانَهُم أَو عَشِیرَتَهُم«4» یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُم وَ إِخوانَکُم أَولِیاءَ إِن‌ِ استَحَبُّوا الکُفرَ عَلَی الإِیمان‌ِ وَ مَن یَتَوَلَّهُم مِنکُم فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الظّالِمُون‌َ«6» وَ لَو کانُوا یُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ النَّبِی‌ِّ وَ ما أُنزِل‌َ إِلَیه‌ِ [189- ر]
مَا اتَّخَذُوهُم أَولِیاءَ«8» وَ قالُوا إِن نَتَّبِع‌ِ الهُدی مَعَک‌َ نُتَخَطَّف مِن أَرضِنا، مفسّران گفتند: آیت در حارث بن عثمان بن نوفل بن عبد مناف«1» آمد که او رسول را گفت- علیه السّلام: ما به تو ایمان آوردمانی«2» اگر نه آنستی که ما را اندیشه می‌باشد که عرب ما را بربایند از زمین ما، چه ایشان مجتمعند بر خلاف تو، و ما را قوّت و منعت نیست، و اینکه بر سبیل تعلّل گفت. حق تعالی اینکه از او باز گفت و جواب داد از اینکه، گفت می‌گویند: اگر چنان که ما متابعت دین اسلام کنیم با تو، ما را از زمین مکّه بربایند.
آنگه به جواب او گفت: أَ وَ لَم نُمَکِّن لَهُم حَرَماً آمِناً، نه ما ایشان را حرمی«3» ایمن کرده‌ایم، برای آن که عرب را عادت بودی که یکدیگر را«4» غارت کردندی، و یکدیگر را کشتندی جز اهل مکّه که ایشان ایمن بودندی برای حرمت حرم. یُجبی إِلَیه‌ِ ثَمَرات‌ُ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ، به آن جا می‌برند میوه‌ها از هر نوعی، و مدنیان و یعقوب، «تجبی الیه» خواندند به «تا» ی تأنیث، برای آن که ثمرات مؤنّث است، و دیگران به «یاء» خواندندی«5» برای تقدّم فعل و حایل که از میان فاعل«6» و مفعول هست. رِزقاً مِن لَدُنّا، نصب او بر مفعول له است، روزی از نزدیک ما، و لکن بیشترینه«7» ایشان ندانند.
-----------------------------------
(1). اساس: حارث بن عثمان بن عبد مناف بن نوفل، با توجّه به آط، و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). همه نسخه بدلها بجز کا: آوردیمی.
(3). آج، لب، آل: حرامی.
(4). همه نسخه بدلها: که بر یکدیگر.
(5). آط، آج، لب، مش: خواندند، آب، آز: خوانده‌اند.
(6). همه نسخه بدلها: فعل.
(7). همه نسخه بدلها بجز کا: بیشتر.

صفحه : 155
وَ کَم أَهلَکنا مِن قَریَةٍ بَطِرَت مَعِیشَتَها، آنگه گفت: بس که ما هلاک کردیم از شهری که«1» ایشان را بطر آمد از معیشت و آسایش زندگانی خود تا کافر و طاغی شدند.
عطا گفت: معنی آن است که ایشان زندگانی به بطر کردند، و اضافت فعل با قریه کرد در لفظ و در معنی مضاف است با اهل او.
امّا نصب «معیشت» محتمل است چند وجه را: یکی آن که نزع کرده باشند جرّ«2» را، فلمّا حذف حرف الجرّ وصل«3» الفعل فعمل، و التّقدیر: بطرت فی معیشتها، و مثله قوله: وَ لا تَعزِمُوا عُقدَةَ النِّکاح‌ِ«4» لِلَّذِین‌َ یُؤلُون‌َ مِن نِسائِهِم«6» فَإِن طِبن‌َ لَکُم عَن شَی‌ءٍ مِنه‌ُ نَفساً«10»ن‌من‌ن‌من، و لم یعتدّ بالاضافة، کما قال الشّاعر بالالف و اللّام، فی قوله:

لا بغرارة«12» الشّعر الرّقابا
«13» فتلک مساکنهم [190- پ]
لم تسکن من بعدهم الّا قلیلا، آن مسکنها و خانه‌های ایشان مسکون نبود ایشان را الّا روزی چند، یعنی بس روزگار نماندند در
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز آب و کا ما.
(2). همه نسخه بدلها: باشد حرف جرّ.
(3). چاپ شعرانی (8/ 475): و حمل.
(4). سورة بقره (2) آیه 235. [.....]
(5). اساس: ندارد، از آب افزوده شد، آط: یعنی.
(6). سوره بقره (2) آیه 226.
(7). آط، آج، لب، آل، مش، کا: تمیز.
(8). آج، لب، آل: ابطرتهما، چاپ شعرانی (8/ 475): ابطر بها.
(9). همه نسخه بدلها بجز کا: قوله.
(10). سوره نساء (4) آیه 4.
(11). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(12). آط، آب، آج، لب، آز، آل: بفرارة، مش: بقراة، کا: بقرارة.
(13). آب، آز: الرفیا.

صفحه : 156
آن سرایها جز که هلاک شدند و مساکن ایشان به مرگ ایشان ویران شد.
عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که مساکن ایشان منازل مسافران«1» شد، چه مسافر در منزل اندکی«2» مقام کند«3» و منزل او در بیابان باشد، یعنی سرایهای«4» ایشان خراب شد و بیابان گشت. وَ کُنّا نَحن‌ُ الوارِثِین‌َ، و وارثان ایشان ما بودیم«5»، بمردند و به ما رها کردند، نظیره قوله: إِنّا نَحن‌ُ نَرِث‌ُ الأَرض‌َ وَ مَن عَلَیها«6»وَ ما کان‌َ رَبُّک‌َ مُهلِک‌َ القُری، [گفت]
«7» بر طریق اعذار و انذار و اقامت عذر و تبلیغ حجّت که: خدای تو هیچ شهر هلاک نکرد، حَتّی یَبعَث‌َ فِی أُمِّها رَسُولًا، تا رسولی فرستاد در اصل آن شهر که آیات ما بر ایشان می‌خواند. وَ ما کُنّا مُهلِکِی القُری، و ما هیچ شهر هلاک نکردیم الّا و اهلش ظالم و کافر بودند.
وَ ما أُوتِیتُم مِن شَی‌ءٍ، گفت: و هر چه دادند شما را از«8» متاع و حطام دنیاست و زینت و آرایش او را«9» ثباتی نباشد آن را و بقایی«10». وَ ما عِندَ اللّه‌ِ خَیرٌ وَ أَبقی، و آنچه بنزدیک خداست از ثواب آخرت و نعیم بهشت بهتر است و پاینده‌تر. أَ فَلا تَعقِلُون‌َ، خرد نداری شما یا خرد کار نمی‌بندی؟ جمله قرّاء به «تا» ی خطاب خواندند، مگر در بعضی روایات از ابو عمرو که به « یا » خواند خبرا عن الغائب.
أَ فَمَن وَعَدناه‌ُ وَعداً حَسَناً فَهُوَ لاقِیه‌ِ، آن«11» کس که ما او را وعده نیکو دهیم از ثواب و بهشت، فَهُوَ لاقِیه‌ِ، او آن بیند و به او رسد. کَمَن مَتَّعناه‌ُ مَتاع‌َ الحَیاةِ الدُّنیا، او چنان باشد که ما او را متاع حیات دنیا داده باشیم. ثُم‌َّ هُوَ یَوم‌َ القِیامَةِ مِن‌َ المُحضَرِین‌َ، پس او روز قیامت از جمله حاضر کردگان باشد که او را حاضر کنند«12» برای جزا.
گفتند: آیت در رسول آمد- علیه السّلام- و در ابو جهل هشام. سدّی گفت: در
-----------------------------------
(1). آب، آز: مسافر، آج، لب: مسافر ایشان.
(2). آج، آب، آل: منازل اندک، کا: منزل آید.
(3). آج، لب، آل: کنند.
(4). آج، لب، آل: سرای.
(5). آب، آز، مش ایشان. [.....]
(6). سوره مریم (19) آیه 40.
(7). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(8). چاپ شعرانی (8/ 476)، کا: آن.
(9). کا: آن را، دیگر نسخه بدلها ندارد.
(10). مش: ثباتی ندارد از او بقایی.
(11). کا: هر آن کس، دیگر نسخه بدلها هر آن.
(12). آج، لب، آل از.

صفحه : 157
عمّار آمد و ولید مغیره.
وَ یَوم‌َ یُنادِیهِم، و یاد کن ای محمّد آن روز«1» که خدای ایشان را ندا کند و گوید: کجااند آن انبازان که با من فرو داشتی و دعوی کردی«2».
قال‌َ الَّذِین‌َ حَق‌َّ عَلَیهِم‌ُ القَول‌ُ، گویند آنان که گفتار بر ایشان درست شده باشد، [یعنی عذاب بر ایشان واجب شده باشد]
«3»: رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِین‌َ أَغوَینا، خدای ما اینان را که گمراه کردیم، از آن جا گمراه کردیم که ما گمراه بودیم. چون ما غاوی و بیراه بودیم، ایشان را چون«4» خود کردیم«5». اینکه، رؤسای ضلالت گویند و گویند«6»: اینکه شیاطین گویند. تَبَرَّأنا إِلَیک‌َ، امروز تبرّا می‌کنیم از ایشان با تو. ما کانُوا إِیّانا یَعبُدُون‌َ، ایشان ما را نمی‌پرستیدند«7»، نظیره قوله: إِذ تَبَرَّأَ الَّذِین‌َ اتُّبِعُوا مِن‌َ الَّذِین‌َ اتَّبَعُوا«8»وَ قِیل‌َ ادعُوا شُرَکاءَکُم، و گویند روز قیامت کافران را و بت‌پرستان را: بخوانی انبازان خود را، یعنی آنان را که انباز خدای«9» کردی. فَدَعَوهُم فَلَم یَستَجِیبُوا لَهُم، بخوانند«10» ایشان را، ایشان جواب ندهند. وَ رَأَوُا العَذاب‌َ، و عذاب بینند«11». لَو أَنَّهُم کانُوا یَهتَدُون‌َ، اگر ایشان مهتدی و راه یافته بودندی، و جواب «لو»«12» بیفگند لدلالة الکلام علیه، و التّقدیر: لما رأوا العذاب، اگر مهتدی بودندی عذاب ندیدندی«13». و گفته‌اند: معنی آن است که ایشان خواستند«14» وقت آن که عذاب بینند که مهتدی بودندی تا عذاب ندیدندی.
وَ یَوم‌َ یُنادِیهِم، و آن روز که خدای ندا کند ایشان را و گوید چه جواب دادی
-----------------------------------
(1). آل را.
(2). آب، آج، لب، آز، آل، مش: فرو داشتید و دعوی کردید، کا: دعوی کردید.
(3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(4). آج، آل، لب ما.
(5). همه نسخه بدلها گفتند.
(6). همه نسخه بدلها: و گفتند.
(7). آب، آز: نپرستیدند، کا: نمی‌پرستند. [.....]
(8). سوره بقره (2) آیه 166.
(9). آط، آب، آز، مش: انبازان خدای. آج، لب، آل، کا: انبازان خود.
(10). آج، لب، آل، آز، کا: بخوانید.
(11). آج، لب، آل: ببینند.
(12). آز، آل، کا: او.
(13). آج، لب: عذاب نیافتندی.
(14). آط، آب، آج، لب، مش، کا: خواستندی، آز: ایشان را خواستندی.

صفحه : 158
پیغامبران را!
فَعَمِیَت عَلَیهِم‌ُ الأَنباءُ یَومَئِذٍ، آن روز خبرها بر ایشان پوشیده شود، یعنی وجوه حجّت و عذر، تا عذری نتوانند بیاوردن«1». و برای آن نتوانند عذر آوردن که عذر ندارند، و خدای تعالی هیچ عذر رها نکرده باشد«2» ایشان را که به آن تعلّل کنند، و هیچ حجّت نبود ایشان را بر خدای، بل حجّت خدای را بود بر ایشان. فَهُم لا یَتَساءَلُون‌َ، ایشان یکدیگر را نپرسند. گفتند: معنی آن است که ایشان جواب ندهند از اینکه سخن که ما ذا أَجَبتُم‌ُ المُرسَلِین‌َ، از آن که دانند که آن«3» جواب که خواهند دادن«4» ایشان را زیان دارد. و گفتند: ایشان در آن حال بر سبیل [191- ر]
مشورت با یکدیگر سخن نگویند چنان که در دنیا کردندی.
فَأَمّا مَن تاب‌َ وَ آمَن‌َ وَ عَمِل‌َ صالِحاً، امّا آن کس که او توبه کار باشد«5» و مؤمن و عمل صالح کرده باشد، بود که از جمله رستگاران و ظفر یافتگان باشد.
آنگه گفت: وَ رَبُّک‌َ یَخلُق‌ُ ما یَشاءُ وَ یَختارُ، خدای تو بیافریند آنچه خواهد، و اختیار کند آنچه خواهد. ما کان‌َ لَهُم‌ُ«6» ما یَشاءُ وَ یَختارُ، به ابتدا کردند، و «ما» بر اینکه اختیار موصوله باشد، و معنی آن بود که خدای تو اختیار کند آنچه اختیار ایشان باشد، یعنی ایشان را آن دهد که ایشان خواهند.
و وجه دگر آن است که: وقف بر «یختار» کردند. و ما کان‌َ لَهُم‌ُ الخِیَرَةُ، کلامی باشد مستأنف. و بر«8» اینکه وجه «ما» نفی بود، یعنی خدای تو آنچه خواهد بیافریند و آنچه خواهد برگزیند، ایشان را اختیاری نیست، بل همه اختیار خدای راست، و اینکه وجه معتمد است برای سیاقت آیت و برای آن که در دگر آیت گفت:
وَ ما کان‌َ لِمُؤمِن‌ٍ وَ لا مُؤمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ أَمراً أَن یَکُون‌َ لَهُم‌ُ الخِیَرَةُ مِن أَمرِهِم
-----------------------------------
(1). آط، آب، آز، مش، کا: آوردن.
(2). همه نسخه بدلها برای.
(3). آج، لب، آل: اینکه.
(4). همه نسخه بدلها: داد.
(5). همه نسخه بدلها بجز کا: کس که تائب بود.
(6). آط، آب، آز، مش الخیرة.
(7). همه نسخه بدلها بجز کا: آن جا. [.....]
(8). آل: در.

صفحه : 159
...«1»، و قال محمود الورّاق- شعر:

توکّل علی الرّحمن فی کل‌ّ حاجة أردت فان‌ّ اللّه یقضی و یقدر

متی ما یرد ذو العرش أمرا بعبده یصبه و ما للعبد ما یتخیّر

و قد یهلک الانسان من وجه أمنه و ینجو بحمد اللّه من حیث یحذر
و قال آخر- [شعر]
:«2»

العبد ذو ضجر و الرّب‌ّ ذو قدر و الدّهر ذو دول و الرّزق مقسوم

و الخیر اجمع فیما اختار خالقنا و فی اختیار سواه اللّوم و الشّوم
بنگر که حق تعالی در اینکه آیت چگونه بیان کرد: خلق را«3» و اختیار به خود حوالت کرد.
آنگه خلق را«4» از خلق«5» نفی نکرد«6»، چه خلق جز او را هست«7» فی قوله: فَتَبارَک‌َ اللّه‌ُ أَحسَن‌ُ الخالِقِین‌َ«8» وَ إِذ تَخلُق‌ُ مِن‌َ الطِّین‌ِ«9» ما کان‌َ لَهُم‌ُ الخِیَرَةُ. تو هر دو به عکس آن کردی که او گفت، آن جا که گفت: خلق به من است و به دیگران هم هست، گفتی: لا خالق الّا اللّه. و آن جا که اختیار از تو نفی کرد، در اختیار آویختی و بر اختیار او اختیار کردی تا از هر دو وجه بر طرف نقیض حاصل باشی، اقلب و قد اصبت، برگردان تا مصیب باشی.
سُبحان‌َ اللّه‌ِ وَ تَعالی عَمّا یُشرِکُون‌َ، منزّه است خدای و متعالی از آن که با او شرک آرند.
وَ رَبُّک‌َ یَعلَم‌ُ ما تُکِن‌ُّ صُدُورُهُم وَ ما یُعلِنُون‌َ، گفت: خدای تو داند آنچه پنهان کند دلهای ایشان و آنچه آشکارا کنند، یعنی سرّ و علانیه بنزدیک علم او یکسان است.
وَ هُوَ اللّه‌ُ لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، و او آن خدای است که به جز او خدای نیست. حمد و
-----------------------------------
(1). سوره احزاب (33) آیه 36.
(2). اساس: ندارد، از آب، افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها: ندارد.
(4). همه نسخه بدلها: ندارد.
(5). همه نسخه بدلها: خود.
(6). آج، لب، آل، کا: کرد.
(7). همه نسخه بدلها: نیست.
(8). سوره مؤمنون (23) آیه 14.
(9). سوره مائده (5) آیه 110.

صفحه : 160
سپاس او راست در دنیا و آخرت، در اینکه سرای و در آن سرای به«1» انواع نعمت دینی و دنیاوی که با بندگان کرد. وَ لَه‌ُ الحُکم‌ُ، و او راست حکم، هم در دنیا و هم در آخرت. وَ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ، و مرجع و باز گشت خلقان با اوست. و گفته‌ایم که: «رجع» هم لازم باشد هم متعدّی. [اینکه جا متعدّی است]
«2»، و معنی آن که: خلقان را با او«3» برند.

[سوره القصص (28): آیات 71 تا 88]

[اشاره]


قُل أَ رَأَیتُم إِن جَعَل‌َ اللّه‌ُ عَلَیکُم‌ُ اللَّیل‌َ سَرمَداً إِلی یَوم‌ِ القِیامَةِ مَن إِله‌ٌ غَیرُ اللّه‌ِ یَأتِیکُم بِضِیاءٍ أَ فَلا تَسمَعُون‌َ (71) قُل أَ رَأَیتُم إِن جَعَل‌َ اللّه‌ُ عَلَیکُم‌ُ النَّهارَ سَرمَداً إِلی یَوم‌ِ القِیامَةِ مَن إِله‌ٌ غَیرُ اللّه‌ِ یَأتِیکُم بِلَیل‌ٍ تَسکُنُون‌َ فِیه‌ِ أَ فَلا تُبصِرُون‌َ (72) وَ مِن رَحمَتِه‌ِ جَعَل‌َ لَکُم‌ُ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ لِتَسکُنُوا فِیه‌ِ وَ لِتَبتَغُوا مِن فَضلِه‌ِ وَ لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ (73) وَ یَوم‌َ یُنادِیهِم فَیَقُول‌ُ أَین‌َ شُرَکائِی‌َ الَّذِین‌َ کُنتُم تَزعُمُون‌َ (74) وَ نَزَعنا مِن کُل‌ِّ أُمَّةٍ شَهِیداً فَقُلنا هاتُوا بُرهانَکُم فَعَلِمُوا أَن‌َّ الحَق‌َّ لِلّه‌ِ وَ ضَل‌َّ عَنهُم ما کانُوا یَفتَرُون‌َ (75)
إِن‌َّ قارُون‌َ کان‌َ مِن قَوم‌ِ مُوسی فَبَغی عَلَیهِم وَ آتَیناه‌ُ مِن‌َ الکُنُوزِ ما إِن‌َّ مَفاتِحَه‌ُ لَتَنُوأُ بِالعُصبَةِ أُولِی القُوَّةِ إِذ قال‌َ لَه‌ُ قَومُه‌ُ لا تَفرَح إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُحِب‌ُّ الفَرِحِین‌َ (76) وَ ابتَغ‌ِ فِیما آتاک‌َ اللّه‌ُ الدّارَ الآخِرَةَ وَ لا تَنس‌َ نَصِیبَک‌َ مِن‌َ الدُّنیا وَ أَحسِن کَما أَحسَن‌َ اللّه‌ُ إِلَیک‌َ وَ لا تَبغ‌ِ الفَسادَ فِی الأَرض‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُحِب‌ُّ المُفسِدِین‌َ (77) قال‌َ إِنَّما أُوتِیتُه‌ُ عَلی عِلم‌ٍ عِندِی أَ وَ لَم یَعلَم أَن‌َّ اللّه‌َ قَد أَهلَک‌َ مِن قَبلِه‌ِ مِن‌َ القُرُون‌ِ مَن هُوَ أَشَدُّ مِنه‌ُ قُوَّةً وَ أَکثَرُ جَمعاً وَ لا یُسئَل‌ُ عَن ذُنُوبِهِم‌ُ المُجرِمُون‌َ (78) فَخَرَج‌َ عَلی قَومِه‌ِ فِی زِینَتِه‌ِ قال‌َ الَّذِین‌َ یُرِیدُون‌َ الحَیاةَ الدُّنیا یا لَیت‌َ لَنا مِثل‌َ ما أُوتِی‌َ قارُون‌ُ إِنَّه‌ُ لَذُو حَظٍّ عَظِیم‌ٍ (79) وَ قال‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا العِلم‌َ وَیلَکُم ثَواب‌ُ اللّه‌ِ خَیرٌ لِمَن آمَن‌َ وَ عَمِل‌َ صالِحاً وَ لا یُلَقّاها إِلاَّ الصّابِرُون‌َ (80)
فَخَسَفنا بِه‌ِ وَ بِدارِه‌ِ الأَرض‌َ فَما کان‌َ لَه‌ُ مِن فِئَةٍ یَنصُرُونَه‌ُ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ وَ ما کان‌َ مِن‌َ المُنتَصِرِین‌َ (81) وَ أَصبَح‌َ الَّذِین‌َ تَمَنَّوا مَکانَه‌ُ بِالأَمس‌ِ یَقُولُون‌َ وَیکَأَن‌َّ اللّه‌َ یَبسُطُ الرِّزق‌َ لِمَن یَشاءُ مِن عِبادِه‌ِ وَ یَقدِرُ لَو لا أَن مَن‌َّ اللّه‌ُ عَلَینا لَخَسَف‌َ بِنا وَیکَأَنَّه‌ُ لا یُفلِح‌ُ الکافِرُون‌َ (82) تِلک‌َ الدّارُ الآخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذِین‌َ لا یُرِیدُون‌َ عُلُوًّا فِی الأَرض‌ِ وَ لا فَساداً وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقِین‌َ (83) مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَه‌ُ خَیرٌ مِنها وَ مَن جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجزَی الَّذِین‌َ عَمِلُوا السَّیِّئات‌ِ إِلاّ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ (84) إِن‌َّ الَّذِی فَرَض‌َ عَلَیک‌َ القُرآن‌َ لَرادُّک‌َ إِلی مَعادٍ قُل رَبِّی أَعلَم‌ُ مَن جاءَ بِالهُدی وَ مَن هُوَ فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ (85)
وَ ما کُنت‌َ تَرجُوا أَن یُلقی إِلَیک‌َ الکِتاب‌ُ إِلاّ رَحمَةً مِن رَبِّک‌َ فَلا تَکُونَن‌َّ ظَهِیراً لِلکافِرِین‌َ (86) وَ لا یَصُدُّنَّک‌َ عَن آیات‌ِ اللّه‌ِ بَعدَ إِذ أُنزِلَت إِلَیک‌َ وَ ادع‌ُ إِلی رَبِّک‌َ وَ لا تَکُونَن‌َّ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ (87) وَ لا تَدع‌ُ مَع‌َ اللّه‌ِ إِلهاً آخَرَ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ کُل‌ُّ شَی‌ءٍ هالِک‌ٌ إِلاّ وَجهَه‌ُ لَه‌ُ الحُکم‌ُ وَ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ (88)

[ترجمه]

بگو ای محمّد ای می‌بینید شما آن که خدای کند«4» بر شما شب را همیشه تا روز قیامت هست هیچ خدای«5» جز خدای که آورد شما را روشنایی، ای«6» نمی‌شنوی!
بگو ای نمی‌بینید«7» اگر کند خدای بر شما روز را ایستاده و پیوسته تا«8» روز قیامت هست هیچ خدای«9» جز خدای تعالی که آورد شما را شبی که آرام گیری در او، ای نمی‌بینید«10»!
و از رحمت او کرد شما را شب و روز تا بیارامید«11» در او در شب و بجویید«12» در روز از فضل او و تا مگر شما شکر گزارید«13».
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: بر.
(2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها بجز کا: بر او.
(4). آب، مش: آیا دیدید اگر گرداند خدای تعالی، آط: دانسته هستی اگر کند. [.....]
(5). آط، آج، لب، آل: کدام خداست جز خدای.
(6). آب، مش: آیا، آج، لب، آل: ای پس.
(7). آب: دیدید، مش: آیا دیدید.
(8). آط، آل: روز همیشه، آب، آج، لب، مش: روز را همیشه تا.
(9). آط، آج، لب، آل: کدام خداست، آب: کیست خدای.
(10). آط، نمی‌بینی، آب، مش: آیا نمی‌بینید، آج، لب، آل: ای پس نمی‌بینید.
(11). آط، بیارامی/ بیارامید.
(12). آط، آج، لب، آل: طلب کنی/ طلب کنید.
(13). آط: تا همانا شاکر باشی، آج، لب، آل: تا مگر شما شاکر باشید.

صفحه : 161
و روزی که بخواند ایشان را، پس گوید: کجااند بتان«1» همبازان«2» من آنان که بودید«3» شما می‌گفتید و دعوی می‌کردید«4».
و بیرون آریم«5» از هر امّتی گواهی پیغامبری، پس گوییم«6» ما بیارید«7» حجّت شما«8»، پس بدانند«9» که حق‌ّ خدای راست و گم شود«10» از ایشان آنچه بودند دروغ فرا می‌بافتند«11».
بدرستی که قارون«12» بود از قوم موسی، افزونی جست بر ایشان و بدادیم ما او را از گنجها چندان که کلیدهای آن گران بار کردی«13» چهل کس را«14» خداوندان نیرو چون گفت او را گروه«15» او، شاد مشو«16» که خدای تعالی دوست ندارد شادی کنندگان را«17».
و بجوی«18» در آنچه بداد تو را خدای سرای واپسین«19» و فراموش مکن نصیب خود از اینکه جهان، و
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: ندارد.
(2). آط، آج، لب، آل: انبازان، آب، مش: شریکان.
(3). آط: بودی/ بودید.
(4). آط: می‌کردی/ می‌کردید.
(5). آط، آج، لب، آل: باز گرفتیم، آب، مش: بکشیدیم. [.....]
(6). آط، آب، مش: گفتیم، آج، لب، آل: پس گفتیم.
(7). آط: بیاری/ بیارید.
(8). آب، مش: دلیل خود را.
(9). آط: بدانستند.
(10). آب، مش: گمراه شد.
(11). آط: آنچه فرا می‌بافند، آج، لب، آل: آنچه بودند که فرا می‌بافتند، آب، مش: آنچه افترا می‌کردند.
(12). اساس: قرون.
(13). آط: گران بکردی، آج، لب، آل: گران بود.
(14). آط: بکردی جماعت، آب، مش: کردی جماعتی را.
(15). آط، آل: گفت قومش را، آج، لب: گفت موسی قومش را.
(16). آط: بطرمکنی، آب، مش: شادان مباش، آج، لب، آل: شاد مباش.
(17). آب، مش: مردان شادان.
(18). آط، آب، آج، لب، آل، مش: طلب کن.
(19). آط، آج، لب: باز پسین. [.....]

صفحه : 162
نیکوی«1» کن چنان که نیکوی«2» کرد خدای با تو«3»، و مجوی تباهکاری در زمین بدرستی که خدای دوست ندارد تباهی کنندگان را.
گفت بدرستی که بدادند ما را اینکه بر دانشی که نزدیک من است، ای نمی‌داند«4» که«5» خدای هلاک کرد از پیش او از گروهان«6»، آن را که او سخت‌تر بود از او بنیرو و بسیارتر بود به خواسته و سپاه! و نپرسند از گناهان ایشان گناهکاران را.
[192- پ]

پس بیرون آمد بر گروه خویش در آرایش خویش، گفتند آنان که خواهند زندگانی اینکه جهان: ای کاشکی ما راستی«7» [مثل]
«8» آنچه بدادند قارون«9» را، بدرستی که او خداوند بهره‌ای است بزرگ.
و گفتند آنان که دادندشان«10» دانش، وای بر شما ثواب خدای بهتر است آن را که ایمان آرد«11» و کند نیکی«12» و فرا آن نرسد«13» مگر صبر کنندگان.
پس به زمین فرو بردیم او را و سرای او را به زمین، نبود او را از هیچ گروه که یاری کنند او را از فرود خدای، و نبود از داد بستانندگان«14».
-----------------------------------
(2- 1). آط، آب، مش: نیکویی.
(3). آط: و اتو/ با تو.
(4). آج، لب: نمی‌دانست.
(5). آج، لب: آن که.
(6). آط: امّتان، آب: قرنها، آج، لب: اهل هر زمان.
(7). آط: کاشکی بودی ما را.
(8). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(9). اساس: قرون اقارون.
(10). آط: بدادند ایشان را.
(11). آط، آج، لب: ایمان آرند.
(12). آط، آج، لب، آل: و عمل نیکو کنند.
(13). آط: و پیش نبرند، آب، آج، لب: و تلقین نکنند.
(14). آط، آج، لب، آل: از جمله کینه کشان.

صفحه : 163
و گشتند«1» آنان که آرزو می‌خواستند جایگاه و دستگاه او دی«2» می‌گفتند«3»: وای«4» که خدای بگستراند روزی آن را که خواهد از بندگان خویش، و به اندازه کند«5» آن را که خواهد، اگر نه آن بودی«6» که منّت نهادی خدای بر ما، به زمین فرو بردندی ما را، وای«7» که نیابند رستگاری کافران«8».
آن است سرای«9» آن جهان، کنیم آن را که«10» نخواهند برتری«11» در زمین و نه«12» تباهکاری، و سر انجام نکو پرهیزگاران را بود.
هر که آرد نیکوی او را بود بهتر از آن ثواب، و هر که آرد بدی ندهند جزا و پاداش«13» آنان را که کردند بدیها مگر آنچه بودند«14» می‌کردند.
بدرستی که آن که فریضه کرد«15» بر تو قرآن خواندن«16»، باز برد«17» تو را ای محمّد با مکّه«18»، بگو خداوند من- عزّ و علا- داناتر است بدان که آورد راه راست«19» و آن که او«20» اندر [193- پ]
گمراهی هویداست.
-----------------------------------
(1). آط، مش: و در روز در آمدند، آج، لب، آل: و بامداد کردند. [.....]
(2). آط، آب، آج، لب، آل، مش: دیروز.
(3). آط، آج، لب، آل: می‌گویند.
(7- 4). آط، آج، لب تو.
(5). آط، آج، لب، آل: تنگ کند، آب، مش: تنگ می‌کند.
(6). آط، آج، لب، آل، مش: نه آنستی.
(8). آب، مش: فلاح و ظفر نباشد کافران را.
(9). اساس سرای، با توجّه به دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(10). آط: کنیم او را برای آنان که، آب: کردیم آن را برای آنان که.
(11). آط، آج، لب: بزرگواری.
(12). آط، آج، لب نیز.
(13). آط، آب: پاداشت نکنند.
(14). آج، لب، آل که.
(15). آب: فرض کرد، آج، لب، آل: واجب گردانید.
(16). آط، آج، لب، آل: قرآن را. [.....]
(17). آج، لب، آل: تا باز برد.
(18). آط، آب، آل: با جای خود.
(19). آب: که آمد بر راه راست، آج، لب: به آن که آرد به راه راست.
(20). آب: و کیست که او.

صفحه : 164
و نبودی تو امید می‌داشتی که بیفگنند سوی تو کتاب قرآن مگر رحمتی از خداوند تو«1»، مباش یار«2» کافران را.
و نگردانند«3» تو را از نشانه‌های خدای پس از آن که فرو فرستادند سوی تو، و بخوان«4» با خدای تو«5» و مباش از مشرکان.
و مخوان با خدای- عزّ و جل‌ّ- خدای دیگر، نیست خدای مگر او، همه چیزی هلاک شونده است مگر هستی و ذات او، او راست حکم و با او گردانندتان«6».
قُل أَ رَأَیتُم، آنگه رسول را- علیه السّلام- گفت بگو اینکه کافران را بر سبیل تنبیه و تذکیر نعمت من بر ایشان: أَ رَأَیتُم، نبینی«7»! و «رؤیت»، به معنی علم است، یعنی دانسته هستی«8»، چنان که یکی از ما گوید: حقیقت دانی و نیک شناخته هستی«9» و مانند اینکه«10»، که اگر خدای اینکه شب تاریک بر شما همیشه کند و بدارد تا به روز قیامت، کیست جز خدای که روزی«11» روشن بیارد تا شما در او تصرّف کنی در معاش و طلب روزی کنی«12»، هیچ جواب نتوانی دادن از اینکه سؤال، جز آن که«13» کس نیست که بر اینکه قادر باشد جز خدای، آنگه حجّت بر شما متوجّه شود. و اینکه احتجاجی است و استدلالی بر وجه تقریر که خدای تعالی می‌کند بر توحیدش.
و اینکه آیت دلیل است بر بطلان [قول]
«14» اصحاب معارف که گفتند: معارف ضروری است، چه اگر ضروری بودی بروی«15» احتجاج و استدلال و تذکیر و تنبیه
-----------------------------------
(1). آج، لب، آل پس.
(2). آط، آج، لب، آل: پشت، آب: همپشت.
(3). آط: نباید که باز دارد، آب: نباید که منع کنند، آج، لب، آل: نباید که باز دارند.
(4). آط، آج، لب، آل: باز خوان.
(5). آب: خود را.
(6). آط، آج، لب، آل: با او برند شما را (قوله تعالی)، آب: به سوی او باز خواهید گشت قوله تعالی.
(7). همه نسخه بدلها، بجز آط: بینید.
(9- 8). هستی/ هستید.
(10). کا إِن جَعَل‌َ الایة.
(11). همه نسخه بدلها: روز. [.....]
(12). همه نسخه بدلها که.
(13). آط، آب، آز، مش گویی، آج، لب، آل: گویید.
(14). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(15). همه نسخه بدلها، بجز کا: به اینکه.

صفحه : 165
حاجت نبودی. آنگه گفت: أَ فَلا تَسمَعُون‌َ، نمی‌شنوی اینکه ادلّه با بیان! صورت استفهام است [194- ر]
و مراد تقریع و ملامت بر ترک منکر، چه اگر بشنوند و اندیشه نکنند هیچ فایده نبود«1» ایشان را.
آنگه هم از اینکه طریق دلیلی دیگر فرمود، گفت«2»: أَ رَأَیتُم، نیز بگوی«3» ایشان را:
نبینی«4» که اگر خدای اینکه روز روشن را بر شما مؤبّد مسرمد«5» گرداند و همیشه بدارد تا به روز قیامت، خدای را دانی«6» جز خدای که شبی آرد که شما در او بیارامی«7»! أَ فَلا تُبصِرُون‌َ، نمی‌بینید«8»! یعنی نظر و تفکّر نمی‌کنی تا شما را علم حاصل آید.
آنگه بیان کرد که: اینکه نعمتها بر شما از رحمت و کرم و فضل اوست، نه به استحقاقی و سابقه‌ای که شما را بوده است، گفت: وَ مِن رَحمَتِه‌ِ، و از رحمت و بخشایش خود. و «من» تبیین راست، و روا بود که تبعیض باشد، و تبیین بهتر است.
جَعَل‌َ لَکُم‌ُ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ، «جعل» به معنی خلق است و متعدّی باشد به یک مفعول، گفت: از رحمت خود شب و روز بیافرید و پدید کرد. لِتَسکُنُوا فِیه‌ِ وَ لِتَبتَغُوا مِن فَضلِه‌ِ، تا شما در او بیارامی و طلب فضل او کنی، یعنی روزی او.
از«9» عادت عرب آن بود که: دو چیز بگیرند و در هم پیچند و بیندازند«10» برای آن که ایمن باشند که مخاطب هر یکی به جای خود بداند نهاد، و اگر کلام مفصّل و مبیّن گفتی، چنین بودی که: و من رحمته جعل لکم اللّیل لتسکنوا فیه و النّهار لتبتغوا من فضله، شب پدید کرد تا در او بیارامی، و روز پدید کرد تا در او طلب روزی کنی.
وَ لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ، و تا نعمتهای مرا شاکر باشی و شکر گویی، برای آن که سرای تکلیف را بنا بر مشقّت و کلفت باشد، پس روز پدید کردیم«11» برای تصرّف معاش و شب برای آسایش، و نه چنین است سرای ثواب که آن جا برای آن شب نباشد که به
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: فایده نکند.
(2). همه نسخه بدلها قُل
(3). همه نسخه بدلها: بگو.
(4). آج، لب، آل: نبینند.
(5). آج، لب، آل: و سرمد.
(6). آج، لب، آز، آل: دانید.
(7). بیارامی/ بیارامید.
(8). آط: نمی‌بینی/ نمی‌بینید.
(9). همه نسخه بدلها: و از.
(10). آط، آج، لب، آل از. [.....]
(11). همه نسخه بدلها: پدید کردند.

صفحه : 166
روز رنج نباشد تا حاجت بود به آسایش.
وَ یَوم‌َ یُنادِیهِم، آنگه گفت: یاد کن ای محمّد آن روز که ندا کند ایشان را خدای. فَیَقُول‌ُ، [گوید]
«1»: کجا اند آن انبازان من که دعوی کردی«2»! و تکرار برای اختلاف فایده است، استفهام اوّل برای تقریر است تا اقرار دهند بر خود به جهل و آن که ایشان نه بر حق بوده‌اند در عبادت اصنام، و دوم برای اظهار عجز ایشان از حجّت و برهان در وقت مطالبه ایشان- علی رؤوس الاشهاد. و هر دو متضمّن است تقریع و ملامت را.
آنگه گفت: وَ نَزَعنا مِن کُل‌ِّ أُمَّةٍ، و بیرون آوردیم از هر امّتی گواهی. قتاده گفت: گواه هر امّتی«3» پیغامبرشان باشد که برای ایشان و بر ایشان گواهی دهد به«4» آنچه کرده باشند، بیانش: فَکَیف‌َ إِذا جِئنا مِن کُل‌ِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئنا بِک‌َ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً«5»فَقُلنا هاتُوا بُرهانَکُم، اینکه حکایت آن است که خدای تعالی ایشان را گوید«7»:
گوییم بیارید«8» حجّت خود بر آنچه گفتی و دعوی کردی. فَعَلِمُوا أَن‌َّ الحَق‌َّ لِلّه‌ِ، بدانند«9» که حق خدای تعالی راست برای آن که در دنیا ندانسته باشند از آن جا که نظر نکرده باشند، در قیامت بضرورت بدانند جمله معارف که ایشان را تکلیف کرده باشند از عدل و توحید. وَ ضَل‌َّ عَنهُم ما کانُوا یَفتَرُون‌َ، و گم شود از ایشان آنچه فرو بافته باشند«10» و بر ساخته در دنیا از بتان و خدایان که مستحق‌ّ عبادت نباشند.
آنگه حق تعالی در قصّه قارون گرفت«11»، گفت: إِن‌َّ قارُون‌َ کان‌َ مِن قَوم‌ِ مُوسی فَبَغی عَلَیهِم- الایة. مفسّران گفتند: قارون پسر عم‌ّ موسی بود برای آن که او قارون إبن یصهر بن قاهث بن لاوی بن یعقوب بود. و موسی- علیه السّلام- پسر عمران بن
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(2). کردی/ کردید.
(3). همه نسخه بدلها بجز کا: امّت.
(4). همه نسخه بدلها بجز کا: و.
(5). سوره نساء (4) آیه 41.
(6). لب، آل: گفت.
(7). آب، آز: فرماید.
(8). آط: بیاری/ بیارید.
(9). آب، آز: پس بدانند.
(10). همه نسخه بدلها بجز کا: فرا بافته باشند.
(11). همه نسخه بدلها: با قصّه قارون آمد.

صفحه : 167
قاهث بود. و محمّد بن اسحاق گفت«1»: پسر برادر قارون بود از مادر و پدر.
قتاده گفت: قارون را منوّر خواندندی از نیکوی صورت او، و توریت نکو خواندی، جز آن که منافق بود.
مسیّب گفت: از بنی اسرایل بود [از جهت نسب، و لکن عامل فرعون و گماشته او بود بر بنی اسرایل]
«2»، و بر ایشان بغی و ظلم کردی.
قتاده گفت: به کثرت مال و فرزندان بر ایشان ظلم کردی.
شیّبان گفت: بر ایشان تکبّر و گند آوری و بغی کردی. وَ آتَیناه‌ُ مِن‌َ الکُنُوزِ، و ما او را از گنجها چندان بدادیم که کلیدهای [194- پ]
آن خداوندان قوّت را گران بار«3» کردی. و «من» تبیین راست، و «ما» نکره موصوفه است. و مفاتح جمع مفتح باشد و مفاتیح جمع مفتاح باشد، و اینکه هر دو بنای آلت را باشد، و قوله: لَتَنُوأُ، ای تثقل و تمیل بهم، ایشان را گران بار کردی و پشت ایشان را دو تا بکردی از گران باری، و اصل آن ناء ینوء باشد اذا نهض، قال الشّاعر- شعر:

تنوء بأخراها فلأیا قیامها و تمشی الهوینا عن قریب فتبهر
و «با»«4» تعدیه را باشد، و المعنی لتنی‌ء«5» العصبة ای تثقلهم، چنان که دخلت به و ادخلته، و قمت به و اقمته، و اینکه قیاسی مطّرد است.
و گروهی گفتند: کلیدهای او از پوست بود، بعضی دگر گفتند: مراد به مفاتح«6»، خزاین است. زجّاج گفت: اینکه لا یقتر باشد به معنی. و بعضی دگر گفتند:
لَتَنُوأُ بِالعُصبَةِ، از جمله کلام مقلوب است، و التّقدیر: لتنوء العصبة بها، ای تنهض بها مثقلة، که اصل «نوء»، نهوض به جهد و مشقّت باشد، و منه: نوء النّجم لأن‌ّ طلوعه انّما یکون بثقل و بطؤ، و مثله«7» قول الشّاعر- شعر:

و ترکب خیلا لا هوادة بینها و تشقی الرّماح بالضّیاطرة الحمر«8»
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها موسی.
(2). اساس: ندارد، از آط افزوده شد. [.....]
(3). آج، لب، آل: گران باری.
(4). اساس: به صورت «ما» هم خوانده می‌شود.
(5). چاپ شعرانی (8/ 483): لتنوء.
(6). همه نسخه بدلها: مفاتیح.
(7). همه نسخه بدلها: و منه.
(8). اساس شعر، به قیاس با دیگر نسخه بدلها، زاید به نظر می‌رسد.

صفحه : 168
ای تشقی الضّیاطرة بالرّماح، و قال آخر- شعر:

فدیت بنفسه نفسی و مالی و ما آلوک«1» الّا ما أطیق
ای فدیت بمالی و نفسی نفسه، و قال آخر- شعر:

ان‌ّ سراجا لکریم مفخره تحلی به العین اذا ما تجهره
ای هو یحلی بالعین، و وجه اوّل نکوتر است برای آن که در او عدول نیست از ظاهر.
و مفسّران در عدد «عصبة» خلاف کردند. مجاهد گفت: از پنج تا ده باشد.
قتاده گفت: از ده تا چهل باشند«2». ابو صالح گفت: چهل باشند«3». عکرمه گفت:
هفتاد بودند. عبد اللّه عبّاس گفت: از سه تا ده باشند.
خیثمه گفت: در انجیل هست که کلیدهای گنج قارون بر شست«4» شتر«5» نهادندی همه أغرّ محجّل، هر کلیدی بیش از انگشتی نبود، و هر کلیدی را گنجی بود. مجاهد گفت: کلیدهای او از پوست شتر بود، و گفتند: از آهن بود، و هر کجا رفتی با خود ببردی. إِذ قال‌َ لَه‌ُ قَومُه‌ُ لا تَفرَح، چون قوم او او را گفتند بطر مکن که خدای تعالی خداوندان بطر را دوست ندارد، و منه قوله: إِنَّه‌ُ لَفَرِح‌ٌ فَخُورٌ«6» لا تَفرَح، ای لا تفسد، إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُحِب‌ُّ المُفسِدِین‌َ، و قال الشّاعر- شعر:

اذا انت لم تبرح تؤدّی امانة و تحمل أخری افرحتک الودایع
ای أفسدتک.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: و ما الود، چاپ شعرانی (8/ 483): و ما افدیه.
(2). آج، لب، آل: باشد، دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(3). همه نسخه بدلها بجز کا: باشد.
(4). همه نسخه بدلها: شصت.
(5). کا: استر.
(6). سوره هود (11) آیه 10.
(7). آج، لب، آل: شکر نا کرده، کا: شکر نکند.

صفحه : 169
وَ ابتَغ‌ِ فِیما آتاک‌َ اللّه‌ُ الدّارَ الآخِرَةَ، گفت: و طلب کن در اینکه مال که خدای تو را داد سرای آخرت و ثواب. وَ لا تَنس‌َ نَصِیبَک‌َ مِن‌َ الدُّنیا، و بهره خود از دنیا فراموش مکن.
مجاهد گفت و إبن زید: در دنیا تقصیر مکن در طاعت تا به آخرت تو را بر دهد.
اینکه روایت علی‌ّ بن طلحه«1» است از عبد اللّه عبّاس.
از«2» امیر المؤمنین علی روایت کردند که او گفت: معنی آن است که نصیب خود از دنیا فراموش مکن از تندرستی و قوّت و برنایی و نشاط و توانگری«3» که به اینکه آلات طلب آخرت کنی.
حسن گفت: نصیب خود از دنیا فراموش مکن از آنچه کفایت تو را به کار باید«4» در دنیا از وجهی حلال که آن نصیب تو«5» باشد از روزی.
منصور بن زادان گفت: یعنی قوت تو و قوت عیالت. وَ أَحسِن کَما أَحسَن‌َ اللّه‌ُ إِلَیک‌َ، نیکوی«6» کن با خلقان خدای چنان که خدای تعالی با تو نیکوی«7» کرده است، و طلب فساد مکن در«8» زمین که خدای تعالی مفسدان را دوست ندارد.
قال‌َ إِنَّما أُوتِیتُه‌ُ عَلی عِلم‌ٍ عِندِی، قارون گفت: اینکه مال که مرا دادند [195- ر]
از علمی دادند که مرا هست، و اینکه«9» علم مرا خدای داد، و به اینکه علم مرا تفضیل داد بر شما. گفتند: علم کیمیا بود.
سعید بن المسیّب گفت: موسی- علیه السّلام- علم کیمیا دانست، ثلثی از آن یوشع إبن نون«10» را بیاموخت، و ثلثی از آن کالب«11» بن یوفنا را بیاموخت، و ثلثی«12» قارون را.
هر یکی در صنعت ناتمام بودند. قارون ایشان را بفریفت و آن دو ثلث از ایشان بستد.
-----------------------------------
(1). مش: علی بن ابی طلحه. [.....]
(2). همه نسخه بدلها بجز کا: و از.
(3). کذا در اساس: تو نگری/ توانگری، کا: توانگری، دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(4). آب، آج، لب، آز، آل: به کار آید.
(5). همه نسخه بدلها بجز کا را.
(7- 6). همه نسخه بدلها: نیکویی.
(8). آج، لب، آل اینکه.
(9). آج، لب، آل: آن.
(10). اساس: النّون، با توجّه به قاعده لغت و ضبط پاره‌ای نسخه بدلها تصحیح شد.
(11). اساس: قالب، به قیاس با آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(12). مش، کا از آن.

صفحه : 170
چون صنعت او را تمام شد، او اینکه کار بر دست گرفت و از اینکه مال«1» عظیم بساخت.
بعضی دگر گفتند: موسی خواهرش را بیاموخت، و خواهرش به حکم او بود. او قارون را بیاموخت. و گفته‌اند: مراد به اینکه، علم تجارت و وجوه مکاسب است.
مسیّب بن شریک گفت: مال و خزاین او به حدّی رسید که چهار صد هزار هزار«2» کلید بود آن«3» را در چهل انبان، خدای تعالی گفت: أَ وَ لَم یَعلَم، نمی‌داند قارون که خدای تعالی هلاک کرد آنان را که پیش او بودند از قرنها و امّتان کسهایی«4» را که به قوّت از او سخت‌تر بودند، و به جمع مال بیشتر از او بودند، و اینکه بر سبیل تهدید و وعید گفت. وَ لا یُسئَل‌ُ عَن ذُنُوبِهِم‌ُ المُجرِمُون‌َ، و کافران را نپرسند از گناهشان، یعنی ایشان را بی حساب به دوزخ برند. اینکه قول قتاده است. مجاهد گفت: فریشتگان نپرسند، خدای پرسد، و فریشتگان برای آن نپرسند«5» که ایشان را پشیمان«6» شناسند. حسن بصری گفت: نپرسند ایشان را بر وجه استعلام، بل بر وجه تقریع و توبیخ و تعذیب«7».
فَخَرَج‌َ عَلی قَومِه‌ِ فِی زِینَتِه‌ِ، گفت: قارون بیرون آمد بر قوم خود در زینتی که او را بودی.
جابر بن عبد اللّه الانصاری‌ّ گفت: مراد به اینکه، زینت قومش«8» بود که او جامه قرمز پوشیدی. نخعی‌ّ و حسن گفتند: جامه‌های سرخ بود. مجاهد گفت: بر اسپان خنگ نشستی، زین ارجوانی معصفر بر او نهاده«9». قتاده گفت چهار هزار اسب بار- گیر داشت.
إبن زید گفت: چون او بر نشستی، هفتاد هزار سوار با او بودندی با سازهای معصفری و ارجوانی، و آن روز اوّل روز بود که مردمان جامه و ساز ارجوانی دیدند.
مقاتل گفت: او بر استری«10» سپید«11» نشسته بود به ساز زر. مسلم گفت: چهار هزار
-----------------------------------
(1). آب، آز، مش: از آن مالی.
(2). همه نسخه بدلها: چهار صدر هزار.
(3). آج، لب: آنان.
(4). آب، مش، کا: کسانی. [.....]
(5). اساس: پرسند، با توجّه به نسخه کاتصحیح شد.
(6). کا: بسیما، دیگر نسخه بدلها ندارد.
(7). کا: ملامت.
(8). کذا: در اساس، همه نسخه بدلها: قرمز.
(9). نسخه آل: در اینکه جا پایان می‌پذیرد.
(10). آج، لب: شتری.
(11). آج، لب، مش: سفید.

صفحه : 171
سوار با جامه‌های ارجوانی و ساز ارجوانی با سیصد کنیزک با جامه‌ها و حلّه‌ها و سازها بر استران«1» اشهب نشسته. قال‌َ الَّذِین‌َ یُرِیدُون‌َ الحَیاةَ الدُّنیا، گفتند آنان که طالبان و مریدان دنیا بودند: یا لَیت‌َ لَنا، کاشک«2» تا ما را بودی مانند آن که قارون را داده‌اند. إِنَّه‌ُ لَذُو حَظٍّ عَظِیم‌ٍ، چه او را بهره تمام است از دنیا.
وَ قال‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا العِلم‌َ، گفتند آنان که ایشان را علم دادند به جواب طالبان دنیا، یعنی عالمان گفتند مال داران و مال جویان را: وَیلَکُم، وای شما«3». ثَواب‌ُ اللّه‌ِ خَیرٌ لِمَن آمَن‌َ وَ عَمِل‌َ صالِحاً، ثواب خدای بهتر است آنان را که ایمان دارند و عمل صالح کنند از آنچه او جمع کرده است. وَ لا یُلَقّاها إِلَّا الصّابِرُون‌َ، و تلقین نکنند و توفیق ندهند اینکه کلمه و اینکه حکمت الّا صابران را. و «تلقّی»، استقبال باشد و در جای تلقین نیز استعمال کنند- و شرح اینکه رفته است به استقصاء.
فَخَسَفنا بِه‌ِ وَ بِدارِه‌ِ الأَرض‌َ، آنگه حق تعالی ذکر وبال عاقبت مذموم او کرد و گفت: فرو بردیم او را و سرایش را به زمین.
اهل سیر چنین گفتند که: قارون از جمله علمای بنی اسرایل بود، و توریت بهتر خواندی از ایشان. و مردی توانگر«4» بود، و سبب بغی او توانگری«5» بود و کثرت مال.
گفتند: اوّل طغیان و عصیان او آن بود که خدای تعالی موسی را گفت: قومش«6» را بگوی تا هر کسی چهار رسن در گوشه ردا بندند سبز به رنگ آسمان. موسی گفت:
بار خدایا؟ چرا چنین فرمودی، و حکمت در اینکه چیست! خدای تعالی گفت: برای آن گفتم که بنی اسرایل غافلند، و من از آسمان کتابی خواهم فرستادن، فرمودم که اینکه خیوط آسمان رنگ در گوشه ردا بندند، تا هر گه که در آن نگرند«7» آسمان با یاد ایشان آید، [195- پ]
و آن که«8» من از آسمان کتابی خواهم فرستادن.
موسی- علیه السّلام- گفت: بار خدایا؟ روا نباشد اگر«9» بفرمایی تا ردا جمله سبز
-----------------------------------
(4- 1). همه نسخه بدلها: اشتران.
(2). همه نسخه بدلها: کاشکی.
(3). همه نسخه بدلها: بر شما.
(5). آب، آج، لب، آز، کا: توانگر.
(6). همه نسخه بدلها: قومت.
(7). آط، آج، لب: هر که در آن نگرد.
(8). آب، آز، کا: آنگه. [.....]
(9). آط، آب، آج، لب، آز، مش: که.

صفحه : 172
کنند، چه بنی اسرایل ترسم که اینکه«1» خیوط حقیر دارند. حق تعالی گفت: کوچک از کار من کوچک نبود و حقیر نباشد، و اگر ایشان مرا در صغیر طاعت ندارند در کبیر هم ندارند.
موسی- علیه السّلام- بنی اسرایل را گفت: خدای آسمان می‌فرماید که هر یکی چهار رسن سبز در گوشه ردا بندی تا به آن خدای را و کتاب او را یاد داری. بنی اسرایل گفتند: سمیع و مطیعیم، شنیدیم و فرمانبرداریم، و همچنان کردند مگر قارون که او اینکه حدیث هزل شناخت و استکبار کرد و فرمان نبرد و گفت: اینکه خداوندی کند که بندگان را از یکدیگر باز نشناسد، اینکه به علامت کند تا تمییز تواند- کردن، اینکه اوّل عصیانی بود که او کرد.
باز چون موسی- علیه السّلام- دریا ببرید، و فرعون و قومش هلاک شدند، موسی ریاست و ولایت مذبح و قربان به هارون داد. هر که را قربانی بودی، بیاوردی به هارون دادی تا هارون بر مذبح نهادی، آتشی«2» بیامدی و آن قربان بسوختی. قارون را از آن سخت آمد، گفت: یا موسی؟ اینکه چه قسمت است که تو کردی! نبوّت تو راست و ریاست برادرت را هارون را«3»،«4» و از اینکه هیچ دو مرا نصیبی«5» نیست. موسی گفت: اینکه نه من کرده‌ام، که اینکه را به من تعلّق«6» نیست، اینکه«7» خدای کرده است.
قارون گفت: من تو را باور ندارم به اینکه حدیث تا مرا آیتی ننمایی«8». گفت: من تو را آیتی روشن نمایم در اینکه باب. آنگه رؤسای بنی اسرایل را جمع کرد و گفت:
جمله عصاهای خود بیاری و در اینکه عبادت خانه بنهید«9». ایشان برفتند. همچنان کردند، و قارون و هارون نیز عصاهای خود در آن جا انداختند. موسی گفت: امشب رها کنی و فردا بامداد بیایی. هر کس عصای خود بنگری«10»، و عصای هارون بنگری«11» تا
-----------------------------------
(1). آط، آب، آج، لب، آز، مش، کا: چه ترسم که بنی اسرائیل آن.
(2). همه نسخه بدلها، بجز آب، کا: آتش.
(3). همه نسخه بدلها: ندارد.
(4). کا دادی.
(5). مش: از اینکه هر دو مرا هیچ نصیبی.
(6). همه نسخه بدلها: تعلّقی.
(7). مش را.
(8). آط، آب، آج، لب، آز، کا: بنمایی.
(9). آط: بنهی/ بنهید.
(10). آج: بنگرند، کا: بنگرید.
(11). مش، کا: و عصای هارون را نیز بنگرید.

صفحه : 173
مزیّت هارون بر خود بشناسی. همچنان کردند.
بر دگر روز که باز آمدند«1» عصاها بر حال خود بود مگر عصای هارون«2» که برگ«3» بر آورده بود، و از درخت بادام بود، و بر بیاورده بود. جمله گفتند: ما را معلوم بود، معلومتر شد فضل هارون، جز قارون که او گفت: اینکه بس عجب نیست از آن سحرها که تو می‌کنی، و برخاست و برفت و از موسی اعتزال کرد، او و اتباع او و موسی را ایذا می‌کرد و می‌رنجانید، و موسی- علیه السّلام- برای«4» قرابتی که میان ایشان بود تحمّل می‌کرد و مدارا، و او را باز می‌خواند و او هر روز طاغیتر و بی فرمانتر بود موسی را و دشمنتر، تا سرایی بساخت و در آن سرای زرّین کرد، و دیوارهای آن«5» در صفایح زر گرفت، و جماعت«6» بنی اسرایل روی به او نهادند، و او قاعده نهاد که مردم را طعام دادی«7» بامداد و شبانگاه. چون طعام بخوردندی، مقام کردندی و حدیث کردندی و مضاحک گفتندی.
چون خدای تعالی آیت زکات فرستاد، و زکات واجب کرد، موسی- علیه السّلام- برخاست و بنزدیک قارون آمد، گفت: خدای تعالی آیت فرستاده است و زکات فرموده. او گفت: اینکه که تو می‌گویی مبلغهای عظیم باشد، من اینکه بنتوانم دادن«8».
خدای تعالی گفت: اینکه تعلّل است که او می‌کند، به اندکی و بسیاری او خود ایمان ندارد، و اندک و بسیار چیزی نخواهد دادن«9»، خواهی تا بدانی برو«10» و او را مسامحتی کن.
موسی بیامد و گفت: من از تو چیزی کم«11» بستانم و بتدریج با«12» کم«13» می‌کرد تا به آن جا آمد که گفت: از هر هزار دینار یک دینار بده، و از هر هزار درم یک درم، و از
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها همه.
(2). مش را. [.....]
(3). همه نسخه بدلها: برگی.
(4). همه نسخه بدلها، بجز کا: بر آن.
(5). همه نسخه بدلها: او.
(6). همه نسخه بدلها: جماعتی.
(7). آط، آب، آز، مش به.
(8). آط، آب، آج، لب، آز، مش: نتوانم کرد.
(9). آب، مش اگر.
(10). آط: بروی.
(13- 11). همه نسخه بدلها: کمتر.
(12). آب، آز، مش: تا.

صفحه : 174
هر هزار گوسپند«1» یک گوسپند«2»، و از هر اسپی چیزی«3» بده. گفت: تا«4» اندیشه کنم.
با خانه رفت و حساب کرد، بسیار می‌برآمد، هم«5» دلش«6» نداد، گفت: نتوانم داد«7» که بسیار است.
آنگه کس فرستاد و بنی اسرایل را بخواند و گفت: نبینی«8» که موسی هر روز ما را«9» بلایی«10» و تکلیفی می‌نهد. اکنون بیامده است تا مال ما«11» بستاند و ما را درویش کند، چه رأی است در [196- ر]
حق‌ّ او! گفتند: تو سیّد و مهتر مایی، رای آن باشد که تو بینی. گفت: رای من آن است که فلان زن ناپارسا«12» را بیاریم و او را جعلی دهیم تا او در موسی آویزد و او را متّهم کند به خود، و بر او تشنیع کند«13»، که چون اینکه حال«14» برود بنی اسرایل بر او خروج کنند و بیرون آیند، و إمّا بکشند او را و امّا بازار او شکسته شود و او را رها کنند.
آنگه کس فرستاد و آن زن فاجره را بخواند و او را گفت: تو را کاری چنین می‌باید کردن، و تو را هزار دینار بدهم، و گفتند: تشتی«15» زر به او. پذرفت«16» و گفتند:
آنچه«17» خواهی و حکم کنی.
آنگه برخاست و قصد کرد به مجمع بنی اسرایل، و آن جا بنشست. موسی- علیه السّلام- بر عادت بیرون آمد و خلقی بسیار«18» از بنی اسرایل حاضر بودند در صحرای فراخ. موسی- علیه السّلام- در وعظ گرفت بر ایشان، و امر معروف و نهی منکر، و
-----------------------------------
(2- 1). همه نسخه بدلها: گوسفند.
(3). آط، آب، آج، لب، آز: خری، مش: از هر هزار اسپ اسپی، و از هر هزار خر خری.
(4). مش: بده جواب داد به موسی که برو تا.
(5). آج، لب: بسیاری بر هم آمد، کا: بسیار می‌آمد هم. [.....]
(6). آط، آب، آج، لب، آز بار، مش: دلش یاری نداد که بدهد.
(7). همه نسخه بدلها، بجز کا: نتوانم دادن.
(8). آط: ببینی/ ببینید، آب، آج، لب: بینید، کا: نمی‌بینید.
(9). همه نسخه بدلها: مرا.
(10). آط، آج، لب: ببلای.
(11). مش: مرا.
(12). همه نسخه بدلها، بجز کا: فاجره.
(13). همه نسخه بدلها، بجز کا: تشنیع زند.
(14). مش بر او.
(15). آب، آز، مش: مشتی.
(16). همه نسخه بدلها: پذیرفت.
(17). همه نسخه بدلها، بجز کا: بر آنچه.
(18). مش: بسیاری.

صفحه : 175
می‌گفت: هر که دزدی کند دستش بباید بریدن، و هر که قذف کند بی‌گناهی را او را حدّ باید«1» زدند، و هر که زنا کند و زن ندارد صد تازیانه بباید زدن او را، و هر که زنا کند و زن دارد بباید کشتن به رجم.
قارون گفت: و اگر همه«2» تو باشی! گفت: و اگر چه من باشم. گفت«3»: بنی اسرایل دعوی می‌کنند«4» که تو با فلانه فاجر زنا کردی.
موسی- علیه السّلام- گفت: اگر او گوید، بر قول او اعتماد کنیم«5». کس فرستادند و او را حاضر کردند. موسی- علیه السّلام- روی به او کرد و گفت: یا فلانه؟ اینکه قوم بر من اینکه«6» دعوی می‌کنند، و من تو را سوگند می‌دهم به آن خدای که دریا بشکافت بر بنی اسرایل و ما را برهانید و ایشان را هلاک کرد که، آنچه راستی«7» است در اینکه حادثه بگوی. او«8» اندیشه کرد، گفت: اگر اینکه راست بگویم و از گناه گذشته توبه کنم، همانا خدای بر من رحمت کند. گفت: لا و اللّه؟ که تو از اینکه حدیث مبرّایی، و آنان که اینکه می‌گویند بر تو دروغ می‌گویند، و قارون مرا جعلی داده است تا بر تو اینکه دروغ بگویم، و تو را به خود متّهم کنم.
موسی- علیه السّلام- روی بر زمین نهاد و گفت:
اللّهم‌ّ ان کنت رسولک فاغضب لی
، بار خدایا؟ اگر من رسول توام، برای من خشم گیر. جبریل آمد و گفت: خدای می‌گوید من زمین را فرموده‌ام تا طاعت«9» تو دارد، آنچه فرمای بفرمای«10» او را آنچه خواهی در حق‌ّ او«11».
موسی- علیه السّلام- بنی اسرایل را گفت: بدانی که خدای تعالی مرا به قارون
-----------------------------------
(1). مش: حدّ ببایدش. [.....]
(2). آج، لب: اگر چه.
(3). همه نسخه بدلها پس.
(4). لب: می‌کند.
(5). آج، لب، مش: کنم.
(6). مش: چنین.
(7). لب: راست.
(8). همه نسخه بدلها بجز کا: زن.
(9). مش: زمین را امر کرد تا اطاعت، کا: اطاعت تو گیرد.
(10). آط، آب: به آنچه خواهی بفرمای، آج، لب: با آنچه خواهی بفرمای، مش: تا آنچه خواهی بفرمای، کا: به
(11). آط، آب، آج، لب، آز: او را در حق‌ّ او، مش: او را در حق‌ّ قارون.

صفحه : 176
فرستاده است همچنان که به فرعون، و او طغیان کرد، و خدای او را هلاک کرد، و قارون باغی است«1». هر که با اوست و هوای او می‌خواهد، با او بباشی«2»، و هر که با من است«3» دور شوی«4».
همه بگریختند و جز دو کس با او نماندند«5». موسی- علیه السّلام- گفت:
یا ارض خذیهم،
ای زمین بگیر ایشان را، تا به زانو به زمین فرو شدند، دگر باره گفت:
یا ارض خذیهم،
ای زمین بگیر اینان را، تا به کمر بست به زمین فرو شدند، [دگر باره گفت:
یا ارض خذیهم،
تا به گردن به زمین فرو شدند]
«6». در اینکه میانه تضرّع می‌کردند و فریاد می‌خواستند و سوگند بر می‌دادند به حق‌ّ رحم و خویشی، و موسی- علیه السّلام- سخت خشمناک شده بود، اجابت نکرد. دگر باره گفت:
یا ارض خذیهم
، ای زمین بگیرشان، جمله به زمین فرو شدند. تا در خبر آوردند که: هفتاد بار از موسی زنهار خواستند، خدای تعالی وحی کرد به موسی و گفت: یا موسی؟ از تو هفتاد بار زنهار خواستند، زنهارشان ندادی، به عزّت من اگر از من یک بار زنهار خواستندی، ایشان را زنهار دادمی و مرا قریب و مجیب یافتندی.
قتاده گفت: روایت کردند که هر روز قامتی به زمین فرو شوند و به قرار زمین نرسند تا روز قیامت نباشد«7».
چون اینکه حال برفت، بنی اسرایل با یکدیگر گفتند: موسی دعا کرد تا خدای«8» قارون را هلاک کرد تا مال و ملک او او را باشد«9»، و او مستبدّ«10» شود به آن.
موسی بشنید و گفت: بار خدایا؟ جمله مال و ملک او به زمین فرو بر. خدای تعالی اجابت کرد و جمله مال و ملک او به زمین فرو برد، فذلک قوله: فَخَسَفنا بِه‌ِ وَ بِدارِه‌ِ الأَرض‌َ، فرو بردیم به زمین قارون را و سرایش را. فَما کان‌َ لَه‌ُ مِن فِئَةٍ یَنصُرُونَه‌ُ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، او را هیچ گروهی و لشکری نبودند که او را نصرت کنند از
-----------------------------------
(1). آط، آب، لب، آز: باغی شد، مش، کا: نیز باغی شد.
(2). آب، آج، لب، آز: بباشد.
(3). همه نسخه بدلها، بجز کا از او.
(4). آج، لب، کا: دور شود. [.....]
(5). همه نسخه بدلها: جز دو کس که با او بماندند.
(6). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(7). آب، آز، مش: بباشد.
(8). آب، آز، مش تعالی.
(9). مش: تا مال و ملک قارون از او باشد.
(10). آز: مستبدل، مش: او صاحب استعداد، چاپ شعرانی (8/ 489): مستفید.

صفحه : 177
خدای. و «فئة»، جماعتی باشند که مرد انقطاع کند با ایشان تا یاری کنند او را [196- پ]
، [«1» اشتقاق او من فأوت رأسه بالسّیف اذا شققته به. وَ ما کان‌َ مِن‌َ المُنتَصِرِین‌َ، و او از جمله آنان نبود که انتقام تواند کشیدن از من یا از موسی.
وَ أَصبَح‌َ الَّذِین‌َ تَمَنَّوا مَکانَه‌ُ بِالأَمس‌ِ، در روز آمدند آنان که تمنّای مکان او می‌کردند دیروز«2»، یعنی تمنّای مثل حال او می‌کردند، و پایه و درجه او می‌خواستند.
«یقولون»، در جای خبر «اصبح» است. می‌گفتند، امّا قوله: وَیکَأَن‌َّ اللّه‌َ، علما خلاف کردند در اینکه لفظ.
مجاهد گفت: معنی آن است که «الم تعلم»، نمی‌دانی«3». قتاده گفت: «الم تر»، نمی‌بینی«4». فرّاء گفت: کلمه تقریر است، چنان که یکی از ما گوید: اما تری الی صنع اللّه.
حکایت کرد [ند]
«5» که: زنی اعرابی شوهر را گفت: پسرت کجاست! گفت:
ویکأنّه و راء البیت، یعنی اما ترینه وراء البیت، نبینی که در پس خیمه است.
عبد اللّه عبّاس و حسن گفتند: کلمه تحقیق است. مؤرّج گفت: کلمه تعجّب است.
قطرب گفت: و یک، ویلک بوده است، «لام» بیفگندند برای تخفیف، چنان که عنتره گفت:

و لقد شفی نفسی و أبرأ سقمها قیل الفوارس ویک عنتر أقدم
بعضی دگر گفتند: کلمه تنبیه است بمنزله «الا»، و «اما» چنان که یکی از ما چون واقف شود بر خطای قومی، گوید: «وی کنت«6» علی خطأ»، و قال زید بن عمرو بن نفیل:

سألتانی الطّلاق اذ رأتانی قل‌ّ مالی قد جئتمانی بنکر

و ویکأن من«7» یکن له نشب یح بب و من یفتقر یعش عیش ضرّ
-----------------------------------
(1). اساس: از اینکه جا به بعد چند صفحه افتادگی دارد، با توجّه به آط افزوده شد.
(2). لب: روزی، آج: روز.
(3). آج، لب: نمی‌دانید.
(4). آج، لب: نمی‌بینید.
(5). آط: ندارد، از آب افزوده شد.
(6). مش: کنتم.
(7). آط و دیگر نسخه بدلها لم، به قیاس با ضبط بیت در چاپ شعرانی (8/ 489) و لسان العرب (ماده «و یا ») تصحیح شد.

صفحه : 178
خلیل و سیبویه و کسائی گفتند: «وی» مفصول باید نوشت از «کأن»، و بر اینکه قول «وی» کلمتی باشد تأسف را، چنان که یکی از ما گوید: وه؟ اینکه کار نه چنان است که ما گمان بردیم، به خلاف آن است. و معنی آیت آن است که: ایشان گمان بردند که آن مال و خزاین قارون کاری است عظیم، چون خسف دیدند عقیب آن گفتند: وی، یعنی وه کأن‌ّ اللّه، پنداری خدای روزی می‌گسترد بر آن که خواهد، و تنگ می‌کند بر آن که خواهد. و «کأن‌ّ»، حرف تشبیه باشد من اخوات «ان‌ّ»، و «ان‌ّ»، یعنی اینکه کار به خلاف گمان ماست، بل چنان است که موقوف است بر مشیّت خدای«1»، تا خدای«2» از بندگانش روزی بر آن که خواهد فراخ کند و بر آن که خواهد تنگ. لَو لا أَن مَن‌َّ اللّه‌ُ عَلَینا، اگر نه آنستی که خدای منّت نهاد بر ما، لَخَسَف‌َ بِنا، ما را فرو بردندی به زمین.
یعقوب و بعضی شامیان و کوفیان خواندند: «خسف» به فتح «خا» و «سین»، علی اضافة الفعل الی اللّه تعالی، و معنی آن که: اگر نه آنستی که خدای منّت نهاد بر ما، ما را به زمین فرو بردی. و باقی قرّاء «خسف»، به ضم‌ّ «خاء» و کسر «سین» علی الفعل المجهول، و بر حقیقت هم فعل خدای باشد. وَیکَأَنَّه‌ُ لا یُفلِح‌ُ الکافِرُون‌َ، فلاح و ظفر نباشد به ثواب خدای تعالی کافران را.
تِلک‌َ الدّارُ الآخِرَةُ، آن سرای آخرت و باز پسین که سرای ثواب است برای آنان کرده‌ایم و نهاده و بجارده که ایشان در زمین فساد نخواهند و علوّ و استکباری چنان که قارون کرد. وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقِین‌َ، و عاقبت متّقیان و پرهیزگاران را باشد، و دست ایشان برند.
مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ، آنگه گفت: هر که او حسنه آرد و کاری نیکو کند، او را باشد بهتر از آن. قتاده گفت: بهشت، و مراد به خَیرٌ مِنها به اتّفاق ثواب است، و ثواب، چگونه به از آن نباشد، و آن رنج و مشقّت منقطع باشد و ثواب [راحت]
«3» نا منقطع باشد و مقرون با تعظیم و تبجیل از قبل رب‌ّ العزّة. وَ مَن جاءَ بِالسَّیِّئَةِ، و هر که سیّئتی و کاری بد کند، جزای او نکنند جز به مقدار آنچه او کرده باشد. و بیان
-----------------------------------
(2- 1). مش تعالی. [.....]
(3). آط: ندارد، از آب افزوده شد.

صفحه : 179
کرده شد در مقادیر ثواب و عقاب و جهت استحقاق جز خدای نداند، برای آن که وجوهی که واقع بود بر آن تقرّب و اخلاص و خضوع و خشوع متفاوت است در حق‌ّ مکلّفان، برای آن درجات ایشان متفاوت است.
إِن‌َّ الَّذِی فَرَض‌َ عَلَیک‌َ القُرآن‌َ لَرادُّک‌َ إِلی مَعادٍ، گفتند: آن خدای که قرآن بر تو فریضه کرد، یعنی واجب کرد، امتثال اوامر و نواهی قرآن و کار بستن آن، و گفتند: انزل علیک مفصّلا مقطّعا، قرآن بر تو انزله کرد فصل فصل و قطعه قطعه. و اصل «فرض» قطع باشد. لَرادُّک‌َ إِلی مَعادٍ، با جای خود برد یعنی با مکّه، اینکه قول مجاهد است و روایت عوفی از عبد اللّه عبّاس.
قتیبی گفت: معاد مرد، شهرش باشد و خانه‌اش، برای آن که او در هر شهری و جایی رود، آنگه با شهر و وطن خود شود. مقاتل گفت: رسول- علیه السّلام- از مکّه به شب برون«1» آمد به غار رفت، و هم در شب از غار برون«2» آمد و نه بر راه راست به مدینه رفت. چون به جحفه رسید- و آن منزلی است میان مکّه و مدینه- ایمن شد، با ره راست آمد و ره بشناخت«3»، او را یاسه مکّه خواست مولد«4» خود و مولد«5» پدران یاد کرد.
جبریل آمد و گفت: خدایت سلام می‌کند و می‌گوید تو را به مکّه یا سه می‌باشد، من تو را با مکّه برم با فتح و ظفر و اکرام و اعزاز، و اینکه آیت آورد: إِن‌َّ الَّذِی فَرَض‌َ عَلَیک‌َ القُرآن‌َ لَرادُّک‌َ إِلی مَعادٍ.
عبد اللّه عبّاس گفت: اینکه آیت نه مکّی است نه مدنی، به جحفه فرود آمد بین مکّة«6» و المدینة«7». ابو سعید خدری‌ّ گفت: إِلی مَعادٍ، یعنی الی الموت، تو را با مرگ برد، چه معاد و مرجع همه خلق با مرگ است، و اینکه روایت سعید جبیر است از عبد اللّه عبّاس.
حسن و زهری و عکرمه گفتند: با قیامت. ابو مالک و ابو صالح گفتند: با بهشت، و یک روایت از مجاهد اینکه است. قُل رَبِّی، بگو ای محمّد که خدای من عالمتر
-----------------------------------
(2- 1). آب، آج، لب، آز، مش: بیرون.
(3). مش: بشناختید.
(5- 4). کا: مولود.
(6). آج، لب: المکّة.
(7). مش، کا: و مدینه.

صفحه : 180
است، او به«1» داند آنان را که ایشان برهدی و ره راست‌اند، و آنان را که ایشان در ضلالت‌اند، یعنی مؤمن و کافر، و«2» مشتبه نه اند و مستحق‌ّ ثواب از مستحق‌ّ عقاب و نکال.
وَ ما کُنت‌َ تَرجُوا أَن یُلقی إِلَیک‌َ الکِتاب‌ُ إِلّا رَحمَةً مِن رَبِّک‌َ، گفت: تو امید نداشتی که اینکه کتاب قرآن را بر تو القا کنند و انزال کنند و تو از خدای نبوّت و پیغامبری نه بدوسیدی. إِلّا رَحمَةً مِن رَبِّک‌َ، استثنای منقطع است بمعنی لکن رحمة من ربّک، و لکن رحمت خدای بر تو فرود آمد.
فرّاء گفت: تقدیر آن است که غیر أن‌ّ ربّک رحمک فأنزله علیک، الّا آن است که خدای بر تو رحمت کرد و کتاب تو بر تو انزله کرد، تا تو قصص و احوال امم سالفه«3» بر اهل مکّه می‌خوانی، و تو آن نادیده و ناشنیده از کسی و در کتابی ناخوانده فَلا تَکُونَن‌َّ ظَهِیراً لِلکافِرِین‌َ، نگر تا معاونت و یاری کافران نکنی، و واجب نبود«4» که پیغامبر- علیه السّلام- وقتی معاونت ایشان کرده باشد تا خدای«5» او را نهی کند، چه نهی درست بود از فعلی که هرگز منهی نکرده باشد و بر خاطر او گذشته«6» نبود، و گفتند: مانند اینکه آیات، حق تعالی برای تعلیم و توقیف«7» ما گفت.
وَ لا یَصُدُّنَّک‌َ عَن آیات‌ِ اللّه‌ِ بَعدَ إِذ أُنزِلَت إِلَیک‌َ، و نباید تا اینکه کافران مانع باشند تو را از آیات خدای پس از آن که خدای انزال کرد بر تو. وَ ادع‌ُ إِلی رَبِّک‌َ، و تو خلقان را دعوت کن و با خدای خوان. وَ لا تَکُونَن‌َّ مِن‌َ المُشرِکِین‌َ، و از جمله مشرکان مباش.
وَ لا تَدع‌ُ مَع‌َ اللّه‌ِ إِلهاً آخَرَ، و با خدای«8»، خدای دیگر مخوان. لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، جز او خدایی نیست. کُل‌ُّ شَی‌ءٍ هالِک‌ٌ إِلّا وَجهَه‌ُ، همه چیز هلاک خواهند شد مگر ذات او- جل‌ّ جلاله- و بیان کرده‌ایم که: «وجه» عبارت باشد از ذات. صادق- علیه السّلام- گفت: الّا دینه، مگر دین او و ما ارید به وجهه، و آن طاعتی که برای او
-----------------------------------
(1). مش: بهتر، کا: و نیز داند.
(2). مش، کا: کافر بر او.
(3). مش: سابقه.
(4). آز: نبودی.
(5). آب تو.
(6). آط: گزشته.
(7). آب، آج، لب، آز، مش: توفیق.
(8). آب، آز، مش، کا تعالی. [.....]

صفحه : 181
کرده باشند.
شهر بن حوشب روایت کرد از عباده صامت که: روز قیامت که اعمال خلایق عرض کنند، خدای تعالی گوید«1»: آنچه مراست، و برای من کرده‌اند جدا کنی، جدا کنند. آنگه بفرماید تا آنچه بماند در دوزخ افگنند.
إبن کیسان گفت: الّا ملکه.
سعید جبیر گفت: روزی مردی از امیر المؤمنین«2» سؤال کرد و چیزی خواست و گفت: أسألک بوجه اللّه، اینکه از تو به روی خدای می‌خواهم. گفت: دروغ گفتی،
انّما سألتنی بوجه الخلق
، اینکه از من به روی خلقان خواستی، که وجه خدای را معنی حق است، الا تری الی قوله: کُل‌ُّ شَی‌ءٍ هالِک‌ٌ إِلّا وَجهَه‌ُ، یعنی همه چیزی هلاک شود الّا حق‌ّ.
ابو العالیه گفت: مراد عمل به اخلاص است، بیانه قول الشّاعر«3»:

أستغفر اللّه ذنبا لست محصیه«4» رب‌ّ العباد الیه الوجه و العمل
لَه‌ُ الحُکم‌ُ، حکم او راست، هیچ کس را حکم نرسد اگر عقلی اگر شرعی.
عقلیّات به تقریر او در عقول و شرعیّات به انزال او بر رسول، فمن اینکه القیاس للنّاس.
وَ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ، و خلقان را مرجع و مآب با او باشد، یعنی با جایی که در آن جای کس را حکم نباشد جز او را، و همه املاک و احکام از مالکان و حاکمان زایل باشد، و اگر چه امروز متصرّف‌اند در آن.
-----------------------------------
(1). مش که.
(2). آب علی کرّمه اللّه تعالی وجهه، کا: علی علیه السّلام.
(3). آب، آز شعر.
(4). آط، کا: محیصه، به قیاس با نسخه آب و دیگر نسخه بدلها و ضبط بیت در لسان و مجمع البیان تصحیح شد.

صفحه : 182

‌سورة العنکبوت‌

گروهی گفتند: اینکه سورت مکّی است. قتاده گفت: عشر اوّل مدنی است و باقی مکّی. مجاهد گفت: جمله مکّی است و شصت و نه آیت است بی خلاف.
و در تفصیل آیات خلاف کردند و هزار و نهصد و هشتاد و یک کلمت است، و چهار هزار و صد و نود و پنج حرف است.
و روایت است. از ابو امامه از أبی‌ّ کعب که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او سورت عنکبوت بخواند، خدای تعالی او را به عدد هر مؤمنی و منافقی که بودند«1» و باشند تا به دامن قیامت ده حسنه بنویسد«2».

[سوره العنکبوت (29): آیات 1 تا 27]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
الم (1) أَ حَسِب‌َ النّاس‌ُ أَن یُترَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنّا وَ هُم لا یُفتَنُون‌َ (2) وَ لَقَد فَتَنَّا الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم فَلَیَعلَمَن‌َّ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ صَدَقُوا وَ لَیَعلَمَن‌َّ الکاذِبِین‌َ (3) أَم حَسِب‌َ الَّذِین‌َ یَعمَلُون‌َ السَّیِّئات‌ِ أَن یَسبِقُونا ساءَ ما یَحکُمُون‌َ (4)
مَن کان‌َ یَرجُوا لِقاءَ اللّه‌ِ فَإِن‌َّ أَجَل‌َ اللّه‌ِ لَآت‌ٍ وَ هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ (5) وَ مَن جاهَدَ فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفسِه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ لَغَنِی‌ٌّ عَن‌ِ العالَمِین‌َ (6) وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ لَنُکَفِّرَن‌َّ عَنهُم سَیِّئاتِهِم وَ لَنَجزِیَنَّهُم أَحسَن‌َ الَّذِی کانُوا یَعمَلُون‌َ (7) وَ وَصَّینَا الإِنسان‌َ بِوالِدَیه‌ِ حُسناً وَ إِن جاهَداک‌َ لِتُشرِک‌َ بِی ما لَیس‌َ لَک‌َ بِه‌ِ عِلم‌ٌ فَلا تُطِعهُما إِلَی‌َّ مَرجِعُکُم فَأُنَبِّئُکُم بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (8) وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ لَنُدخِلَنَّهُم فِی الصّالِحِین‌َ (9)
وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یَقُول‌ُ آمَنّا بِاللّه‌ِ فَإِذا أُوذِی‌َ فِی اللّه‌ِ جَعَل‌َ فِتنَةَ النّاس‌ِ کَعَذاب‌ِ اللّه‌ِ وَ لَئِن جاءَ نَصرٌ مِن رَبِّک‌َ لَیَقُولُن‌َّ إِنّا کُنّا مَعَکُم أَ وَ لَیس‌َ اللّه‌ُ بِأَعلَم‌َ بِما فِی صُدُورِ العالَمِین‌َ (10) وَ لَیَعلَمَن‌َّ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ لَیَعلَمَن‌َّ المُنافِقِین‌َ (11) وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لِلَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِیلَنا وَ لنَحمِل خَطایاکُم وَ ما هُم بِحامِلِین‌َ مِن خَطایاهُم مِن شَی‌ءٍ إِنَّهُم لَکاذِبُون‌َ (12) وَ لَیَحمِلُن‌َّ أَثقالَهُم وَ أَثقالاً مَع‌َ أَثقالِهِم وَ لَیُسئَلُن‌َّ یَوم‌َ القِیامَةِ عَمّا کانُوا یَفتَرُون‌َ (13) وَ لَقَد أَرسَلنا نُوحاً إِلی قَومِه‌ِ فَلَبِث‌َ فِیهِم أَلف‌َ سَنَةٍ إِلاّ خَمسِین‌َ عاماً فَأَخَذَهُم‌ُ الطُّوفان‌ُ وَ هُم ظالِمُون‌َ (14)
فَأَنجَیناه‌ُ وَ أَصحاب‌َ السَّفِینَةِ وَ جَعَلناها آیَةً لِلعالَمِین‌َ (15) وَ إِبراهِیم‌َ إِذ قال‌َ لِقَومِه‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ وَ اتَّقُوه‌ُ ذلِکُم خَیرٌ لَکُم إِن کُنتُم تَعلَمُون‌َ (16) إِنَّما تَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ أَوثاناً وَ تَخلُقُون‌َ إِفکاً إِن‌َّ الَّذِین‌َ تَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ لا یَملِکُون‌َ لَکُم رِزقاً فَابتَغُوا عِندَ اللّه‌ِ الرِّزق‌َ وَ اعبُدُوه‌ُ وَ اشکُرُوا لَه‌ُ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ (17) وَ إِن تُکَذِّبُوا فَقَد کَذَّب‌َ أُمَم‌ٌ مِن قَبلِکُم وَ ما عَلَی الرَّسُول‌ِ إِلاَّ البَلاغ‌ُ المُبِین‌ُ (18) أَ وَ لَم یَرَوا کَیف‌َ یُبدِئ‌ُ اللّه‌ُ الخَلق‌َ ثُم‌َّ یُعِیدُه‌ُ إِن‌َّ ذلِک‌َ عَلَی اللّه‌ِ یَسِیرٌ (19)
قُل سِیرُوا فِی الأَرض‌ِ فَانظُرُوا کَیف‌َ بَدَأَ الخَلق‌َ ثُم‌َّ اللّه‌ُ یُنشِئ‌ُ النَّشأَةَ الآخِرَةَ إِن‌َّ اللّه‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (20) یُعَذِّب‌ُ مَن یَشاءُ وَ یَرحَم‌ُ مَن یَشاءُ وَ إِلَیه‌ِ تُقلَبُون‌َ (21) وَ ما أَنتُم بِمُعجِزِین‌َ فِی الأَرض‌ِ وَ لا فِی السَّماءِ وَ ما لَکُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ مِن وَلِی‌ٍّ وَ لا نَصِیرٍ (22) وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِآیات‌ِ اللّه‌ِ وَ لِقائِه‌ِ أُولئِک‌َ یَئِسُوا مِن رَحمَتِی وَ أُولئِک‌َ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (23) فَما کان‌َ جَواب‌َ قَومِه‌ِ إِلاّ أَن قالُوا اقتُلُوه‌ُ أَو حَرِّقُوه‌ُ فَأَنجاه‌ُ اللّه‌ُ مِن‌َ النّارِ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یُؤمِنُون‌َ (24)
وَ قال‌َ إِنَّمَا اتَّخَذتُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ أَوثاناً مَوَدَّةَ بَینِکُم فِی الحَیاةِ الدُّنیا ثُم‌َّ یَوم‌َ القِیامَةِ یَکفُرُ بَعضُکُم بِبَعض‌ٍ وَ یَلعَن‌ُ بَعضُکُم بَعضاً وَ مَأواکُم‌ُ النّارُ وَ ما لَکُم مِن ناصِرِین‌َ (25) فَآمَن‌َ لَه‌ُ لُوطٌ وَ قال‌َ إِنِّی مُهاجِرٌ إِلی رَبِّی إِنَّه‌ُ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (26) وَ وَهَبنا لَه‌ُ إِسحاق‌َ وَ یَعقُوب‌َ وَ جَعَلنا فِی ذُرِّیَّتِه‌ِ النُّبُوَّةَ وَ الکِتاب‌َ وَ آتَیناه‌ُ أَجرَه‌ُ فِی الدُّنیا وَ إِنَّه‌ُ فِی الآخِرَةِ لَمِن‌َ الصّالِحِین‌َ (27)

[ترجمه]

[‌به نام خدای مهربان بسیار بخشنده]
«3»
می‌پندارند«4» مردمان که رها کنند«5» ایشان را که گویند ما ایمان آوردیم، و ایشان را آزمایش نکنند«6».
-----------------------------------
(1). آج، لب: بود.
(2). آج، لب: بنویسند.
(3). آط: ندارد، از آب افزوده شد.
(4). آب، مش: آیا پندارند.
(5). آب، مش: که بگذارند.
(6). آب، مش: ایشان را در فتنه نیندازند.

صفحه : 183
امتحان کردیم«1» آنان را که«2» پیش ایشان بودند، داند«3» خدای آنان را که راست گفتند و داند دروغزنان را.
یا می‌پندارند آنان که می‌کنند بدی که سبق برند ما را، بد«4» حکم می‌کنند.
هر که امید دارد ثواب«5» خدای، وقت ثواب خدا آمدنی است«6» و او شنوا و داناست.
و هر که جهاد کند جهاد برای خود کند، خدای بی نیاز است از جهانیان.
و آنان که ایمان آوردند و عمل صالح کردند، ببریم از ایشان بدیهاشان و جزا دهیم ایشان را نیکو«7» آنچه کرده باشند«8».
اندرز کردیم آدمی را به مادر و پدرش نیکویی و اگر جهد کنند بر تو تا شرک آری به من آنچه نیست تو را بدان علمی فرمان ایشان مبر، با من است باز گشت شما، خبر دهم شما را به آنچه کرده باشی«9».
و آنان را که ایمان آوردند و عمل صالح کردند در آریم ایشان را در جمله نیکان.
و از مردان«10» کس هست که می‌گوید ایمان آوردیم به خدای، چون
-----------------------------------
(1). آب، مش: در فتنه انداختیم.
(2). آب، آج، لب، مش از.
(3). آب، آج، لب، مش: پس داند.
(4). آب، مش: سابق شوند بر ما، بد است آنچه. [.....]
(5). آب، مش: لقای.
(6). آب، مش: وقت که خدای زده آینده است.
(7). آج: نیکوتر، آب: بهترین، که بر متن ترجیح دارد.
(8). آب: آنچه بودند که می‌کردند.
(9). آب، مش: شما را به آنچه هستید که می‌کنید.
(10). آب، آج، لب، مش: مردمان.

صفحه : 184
برنجانند او را«1» در خدای کند«2» فتنه مردمان چون عذاب خدای، و اگر آید«3» یاری از خدای تو، گویند ما بودیم با شما، و نیست«4» خدای داناتر به آنچه در دلهای جهانیان است!
و داند خدای آنان را«5» که ایمان آورند«6»، و داند منافقان را.
و گفتند آنان که کافر شدند«7» آنان را که ایمان آوردند: پسر وی«8» کنی ره ما را، و ما بر گیریم«9» گناهان شما«10»، و نیستند ایشان بر گیرنده«11» از گناهانشان از چیزی، ایشان دروغزنان [اند]
«12».
و بر گیرند«13» بارهای خود و بارها با بارهای گران خود«14»، و بپرسند ایشان را روز قیامت از آنچه فرا بافته بودند.
و بفرستادیم نوح را به قومش درنگ کرد در ایشان هزار سال الّا پنجاه سال، بگرفت ایشان را طوفان، و ایشان ظالم بودند.
برهانیدیم او را و اصحاب کشتی«15»، و کردیم او را دلیلی عالمیان را.
و ابراهیم چون گفت قومش را: بپرستی خدای را و بترسی از او، آن بهتر است شما را
-----------------------------------
(1). آب: چون ایذا رسید به او.
(2). آب، مش: در راه خدای گردانید.
(3). آب، مش: آمد.
(4). آب، آج، لب، مش: آیا نیست.
(5). آط: آن را، به قیاس با نسخه آب تصحیح شد.
(6). آب، آج، لب: آوردند، مش: آورده‌اند.
(7). آب، آج، لب، مش مر.
(8). آج، لب، مش: پیروی. [.....]
(9). آب، مش: برداریم.
(10). آب، آج، لب، مش را.
(11). آب، مش: بردارندگان.
(12). آط: ندارد، از آب افزوده شد.
(13). آب، مش: هر آینه بر می‌دارند.
(14). آج، لب: ایشان.
(15). آب، مش را.

صفحه : 185
اگر شما دانی«1».
می‌پرستی جز«2» خدا بتانی را، و فرا می‌بافی«3» دروغی آنان که پرستید از جز«4» خدا مالک نه‌اند«5» شما روزی، طلب کنی عند«6» خدا روزی و بپرستی او را و شکر کنی«7»، با او برند شما را.
و اگر به دروغ دارید، به دروغ داشتند امّتانی از پیش شما، و نیست بر پیغامبر مگر رسانیدن«8» روشن.
نمی‌بینند«9» که چگونه ابتدا کرد خدا خلق را، پس باز آرد آنان را! آن بر خدا آسان است.
بگو بروی در زمین«10»، بنگری چگونه ابتدا کرد خلق را، پس خدا باز آفرید آفریدن باز پسین«11»، خدا بر هر چیزی تواناست.
عذاب کند آن را که خواهد و ببخشاید آن را که خواهد و به او]
«12» باز گردانندتان«13».
و نه اید«14» شما عاجز کنندگان در زمین و نه اندر آسمان، و نیست شما را از
-----------------------------------
(1). آب، مش: اگر شما هستید که کار می‌کنید.
(4- 2). آج، لب: فرود.
(3). مش: و فرا می‌بافید.
(5). آب، مش برای، آج، لب از برای.
(6). آج، لب: نزدیک، مش: پیش.
(7). آج، لب مرا و را، آب، مش او را.
(8). مش: رسانیدنی. [.....]
(9). آب، مش: آیا نمی‌بینند، آج، لب: ای نمی‌بینند.
(10). آب، آج، لب، مش پس.
(11). آب، آج، لب بدرستی، مش بدرستی که.
(12). اساس: تا بدین جا افتادگی دارد، از آط افزوده شد.
(13). آط: و با او گردانند شما را، آب، مش: به او باز می‌گردید، آج، لب: و به او باز گردانند.
(14). آط: نیستی/ نیستید.

صفحه : 186
جز خدای تعالی هیچ دوست و نه یاری دهنده.
و آنان که کافر شدند به نشانه‌های خدا و دیدار او و فرا رسیدن با پیش او«1»، ایشانند که نومید شدند از رحمت من، و ایشانند که ایشان راست عذابی دردناک.
نبود«2» جواب قوم او مگر آن که گفتند بکشید«3» یا بسوزید«4» او را، پس برهانید او را خدای از آتش، بدرستی که در آن نشانه‌هاست گروهی را که ایمان آورند.
گفت ابراهیم بدرستی که فرا گرفتید شما از فرود خدای- عزّ و جل‌ّ- بتانی را تا دوستی باشد میان شما اندر زندگانی دنیا، پس روز قیامت کافر می‌شود«5» برخی«6» از شما به برخی«7»، و نفرین می‌کند برخی«8» از شما برخی«9» را، و جایگاه شما آتش دوزخ بود، و نباشد شما را از یاری کنندگان.
پس ایمان آورد به ابراهیم، لوط- علیه السّلام- و گفت که: من هجرت کننده‌ام«10» سوی خداوند من، بدرستی که او بی همتا و با حکمت است.
و بخشیدیم«11» او را، یعنی ابراهیم را، اسحاق و یعقوب، و کردیم اندر فرزندان او پیغامبری و کتاب، و بدادیم او را مزد او در دنیا، و بدرستی که او در آن جهان از نیکان است.
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب: جزای او، آب، مش: لقای او.
(2). آب، مش: پس نبود.
(3). آط: بکشی/ بکشید.
(4). آط: بسوزی/ بسوزید.
(5). آب، مش: کافر شوند. (9- 8- 7- 6). آط، آج، لب: بهری، آب، مش: بعضی.
(10). آط، آج، لب: من می‌روم.
(11). آط، آج، لب: و بدادیم. [.....]

صفحه : 187
قوله تعالی: الم، أَ حَسِب‌َ النّاس‌ُ أَن یُترَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنّا وَ هُم لا یُفتَنُون‌َ، قتاده گفت و شعبی که: اینکه آیت در گروهی آمد که از مکّه بیرون آمدند تا هجرت کنند، مشرکان پیش آمدند ایشان را«1»، باز گشتند و با مکّه شدند، اینکه آیت فرود آمد در ایشان، چون بشنیدند بیرون آمدند و با مشرکان بر آویختند، گروهی را بکشتند و گروهی بجستند و به مدینه شدند.
إبن جریج و إبن عمیر گفتند: آیت در عمّار یاسر آمد«2»، چون مشرکان او را به مکّه عذاب کردند و او بر آن صبر کرد. مقاتل گفت: آیت در«3» مردی آمد نام او مهجع، او را روز بدر بکشتند، مادر و پدر او بر او جزع کردند، خدای تعالی اینکه آیات«4» فرستاد، و رسول- علیه السّلام- گفت: او اوّل کسی باشد از شهیدان بدر که او را با در«5» بهشت خوانند.
قوله: الم، بیان کردیم اینکه کلمه را در اوّل سورة البقرة أَ حَسِب‌َ النّاس‌ُ«6» أَن یُترَکُوا، محل‌ّ او نصب است به «حسب» که مفعول اوست، و قوله:
أَن یَقُولُوا، در او دو [197- پ]
قول گفتند: یکی آن که محل‌ّ او جرّ است بنزع الخافض، و التقدیر: یترکوا بان یقولوا، و دوم آن که: نصب است علی تکرار الفعل، و التّقدیر: أ حسبوا ان یقولوا. و قوله: وَ هُم لا یُفتَنُون‌َ، «واو» حال راست، و اینکه جمله در محل‌ّ نصب است به مفعول دوم «احسب».
آنگه گفت: وَ لَقَد فَتَنَّا الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم، ما امتحان کردیم آنان را که پیش ایشان بودند«7»، که کار ما«8» در تکلیف اینکه است، و تکلیف صورت امتحان دارد، و
-----------------------------------
(1). آج، لب: ندارد.
(2). مش که.
(3). آب، آز شأن.
(4). آط، آب، آج، لب، مش، کا: آیت.
(5). آج، لب: ندارد، کا: به در.
(6). همه نسخه بدلها صورت.
(7). اساس: بودیم، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(8). آط، آب، آج، لب، آز، مش: چه کار ما.

صفحه : 188
بیان اینکه چند جایگاه کرده‌ایم. فَلَیَعلَمَن‌َّ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ صَدَقُوا وَ لَیَعلَمَن‌َّ الکاذِبِین‌َ، تا بداند خدای تعالی راستیگری آنان که راست گویند، و بداند دروغزنان را.
و چون لفظ امتحان گفت، آن گفت که مقتضی«1» امتحان بود برای آن که امتحان برای آن کنند تا آنچه ندانند بدانند، و اینکه بر سبیل مناسبت گفت، و حقیقت آن بر خدای تعالی روا نیست چنان که لفظ «فتنه» متأوّل باشد، لفظ فَلَیَعلَمَن‌َّ هم متأوّل باشد، و مثله
قوله- علیه السّلام:2»3» ان‌ّ الدّنیا حلوة خضرة و ان‌ّ اللّه مستخلفکم فیها فناظر« کیف تعملون«
، و اینکه حدیث هم صورت امتحان دارد.
و گفتند: چون صدق و کذب ایشان حادث بود و علم به آن علی ما هو به الّا آنگه نباشد که در وجود آید بر سبیل توسّع عالمی را چون حادثی«4» نهاد. بعضی دگر گفتند: معنی آن است تا خدای تعالی [‌رسول را باز نماید صدق صادق و کذب کاذب. نقّاش گفت و جبّائی: معنی آن است تا خدای تعالی]
«5» تمییز کند«6» صادق را از کاذب، و اینکه تأویلاتی است متقارب.
أَم حَسِب‌َ الَّذِین‌َ یَعمَلُون‌َ السَّیِّئات‌ِ أَن یَسبِقُونا، آنگه گفت بر سبیل تهدید و وعید: یا می‌پندارند آنان«7» که سیّئات و معاصی کنند«8» و مخالفت من در فرمان من که مرا سبق خواهند بردن و از من فوت شدن! ساءَ ما یَحکُمُون‌َ، بد حکم می‌کنند و غلط گمان می‌برند. و «ما»، مصدری است، و التّقدیر: بئس الحکم حکمهم.
مَن کان‌َ یَرجُوا لِقاءَ اللّه‌ِ، گفت: هر که امید دارد لقای خدای را، یعنی لقای ثواب خدای. و گفتند: «رجاء»، به معنی خوف است، یعنی هر که ترسد از عقاب«9» خدای، و اینکه برای آن گفت تا«10» متناسب بود آیت اوّل را که مورد او وعده است. و اگر بر ظاهر حمل کنند«11» هم نیک باشد تا یک آیت وعید بود و یک آیت وعد.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز کا: مقتضای.
(2). همه نسخه بدلها، بجز کا: فناظروا.
(3). چاپ شعرانی (9/ 6): تعلمون.
(4). همه نسخه بدلها، بجز کا: صادقی.
(5). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(6). همه نسخه بدلها: تمیز کند. [.....]
(7). همه نسخه بدلها، بجز کا: اینان.
(8). همه نسخه بدلها، بجز کا: می‌کنند.
(9). همه نسخه بدلها: عذاب.
(10). آب: که.
(11). اساس: کند، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.

صفحه : 189
فَإِن‌َّ أَجَل‌َ اللّه‌ِ لَآت‌ٍ، آن وقت«1» که خدای زد ثواب و عقاب را لا محال آمدنی است. وَ هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ، و او شنوا و داناست، تا هر کس را به کیفیّت کرده«2» خود جزا دهد.
وَ مَن جاهَدَ فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفسِه‌ِ، آنگه گفت: هر که او مجاهده کند، برای خود کند، یعنی ثمره آن«3» او را باشد. و «جهاد»، در شرع مصابره و مکابده باشد با دشمن در صف کارزار، و مقاسات اوامر خدای را، و بر آن صبر کردن بر توسّع مجاهده گویند. آنگه برای بیان و حجّت اینکه حدیث گفت: دلیل بر صحّت اینکه آن است که، خدای تعالی از جهانیان مستغنی و بی نیاز است.
وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ لَنُکَفِّرَن‌َّ عَنهُم سَیِّئاتِهِم، گفت: و آنان که ایمان آرند و عمل صالح کنند، ما سیّئات و معاصی ایشان مکفّر کنیم نه به معنی احباط، برای آن که به ادلّه عقل و شرع درست شده است بطلان احباط، چون آیتی مانند اینکه آید آن را تأویلی باید کردن که مطابق ادلّه عقل باشد.
و تأویل اینکه آیت آن است که: ما به فضل و کرم خود گناهان ایشان عفو کنیم، و اینکه«4» برای آن تکفیر خواند که خدای تعالی اینکه عفو کند عند اینکه اعمال کند بمنزلت آن که چیزی کفّارت چیزی کنند. وَ لَنَجزِیَنَّهُم، و پاداشت دهیم ایشان را به آنچه کرده باشند نکوتر آنچه کرده باشند، تا در آیت هم بیان فضل باشد هم بیان عدل.
آنگه گفت: وَ وَصَّینَا الإِنسان‌َ بِوالِدَیه‌ِ حُسناً، گفت: اندرز کردیم آدمی را در حق‌ّ مادر و پدرش به نیکوی. و معنی وصایت از خدای تعالی امر باشد یا نهی.
و نحویان در نصب «حسنا» دو قول گفتند: یکی آن که منصوب است به آن که مفعول وصایت است، یقال: وصّیته الخیر و بالخیر. و چون وصایت متضمّن باشد به معنی امر، تقدیر آن باشد که: الزمناه حسنا، اینکه قول بصریان است. کوفیان گفتند به فعلی مضمر، یعنی وصّیناه بان یفعل حسنا.
-----------------------------------
(1). مش: وقتی.
(2). همه نسخه بدلها: به گفته و کرده.
(3). همه نسخه بدلها و ثواب آن.
(4). همه نسخه بدلها را.

صفحه : 190
آنگه خطاب [198- ر]
کرد با مخاطبی مبهم«1»، گفت: وَ إِن جاهَداک‌َ، اگر بر تو سختیی کنند و با تو مجاهده کنند تا به من شرک آری و با من انباز گیری و در من چیزی گویی که ندانی، فَلا تُطِعهُما، طاعت ایشان مدار و فرمان ایشان مبر.
گفتند: آیت در سعد بن ابی وقّاص آمد که چون او اسلام آورد، مادرش را خبر دادند- و مادر او جمیله بنت ابی سفیان بن امیّة بن عبد شمس بن عبد مناف بود- او را گفت: یا سعد؟ صابی شدی! و اللّه که سقف هیچ خانه مرا سایه نکند«2» از آفتاب و باد، و هیچ طعام و شراب نخورم تا تو به محمّد کافر نشوی. او گفت [نشوم]
«3».
یک روز و دو روز تا سه روز طعام نخورد«4»، رنجور شد. مردم او را ملامت کردند.
گفتند: مادرت رنجور شد، و بیم است تا«5» هلاک شود. او بیامد و رسول را- علیه السّلام- بگفت اینکه حال. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، اگر درست شود که آیت در حق‌ّ اوست، مراد او باشد و جز او از آنان که ایشان را مثل اینکه حال باشد.
رسول- علیه السّلام- گفت: برو با او به همه چیز بساز و احسان کن و رضای او نگاه دار، جز در اینکه یک چیز که در اینکه باب رضای خدای نگه باید داشت و رضای مادر و پدرها باید کرد.
آنگه گفت بر سبیل تهدید و وعید: إِلَی‌َّ مَرجِعُکُم، مرجع و باز گشت شما با من است، خبر دهم شما را به آنچه کرده باشی، یعنی جزا دهم شما را به کرده شما.
بهز بن حکیم روایت کرد از پدرش از«6» جدّش که گفت: رسول را پرسیدم که «من ابرّ»، با که نیکوی«7» کنم! گفت: با مادرت. گفتم: پس با که! گفت: با پدرت گفتم: پس با که! گفت: الأقرب فالأقرب، گفت با آن که نزدیکتر باشد.
انس مالک روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت:
الجنّة تحت اقدام
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز کا و.
(2). کذا در اساس و کا، آط، آج، لب: ساتر کند، آب، آز، مش: ساتر نشود.
(3). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(4). کا تا، دیگر نسخه بدلها و.
(5). همه نسخه بدلها: که. [.....]
(6). آج، لب: و.
(7). همه نسخه بدلها: نیکویی.

صفحه : 191
الله‌الامّهات}
، بهشت در زیر پایهای«1» مادران است.
وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، گفت: و آنان که ایمان آرند و عمل صالح کنند، ما ایشان را در جمله صالحان آریم، و اینکه را دو معنی باشد: یکی از طریق حکم«2»، و یکی از طریق لطف و هدایت. و گفتند: معنی آن است که [‌فی]
«3» مدرج الصّالحین و مدخلهم، یعنی الجنّة، ما ایشان را در جای صالحان بریم یعنی در بهشت.
و لفظ «صالحین»، شامل باشد انبیا و اولیا و شهدا را و جمله نیکان را.
وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یَقُول‌ُ آمَنّا بِاللّه‌ِ، آنگه حق تعالی در اینکه آیت وصف منافقان کرد و گفت: وَ مِن‌َ النّاس‌ِ، و از جمله مردمان کس هست که می‌گوید: ما به خدای ایمان داریم، و لکن به زبان می‌گوید به دل ندارد، بیانش آن که: فَإِذا أُوذِی‌َ فِی اللّه‌ِ، چون او را در حق‌ّ خدای برنجانند، فتنه و رنج و امتحان مردمان چون عذاب خدای کند، یعنی گمان برد که آن رنج مردمان برابر عذاب خدای است، یا با آن راست است، نمی‌داند که اینکه در جنب آن و به اضافت با آن هیچ نباشد. وَ لَئِن جاءَ نَصرٌ مِن رَبِّک‌َ، و اگر شما را نصرتی بود از خدای- جل‌ّ جلاله- و فتحی و ظفری، گویند: ما با شما بودیم در کارزار، ما را هم چندان نصیب باشد از غنیمت که شما را هست. حق تعالی گفت: أَ وَ لَیس‌َ اللّه‌ُ بِأَعلَم‌َ، نه خدای به داند که در دلهای جهانیان چیست!
مفسّران در سبب نزول آیت خلاف کردند. مجاهد گفت: آیت در جماعتی آمد که به زبان اظهار ایمان کردند. چون بلایی«4» به ایشان رسید و رنجی از قبل مردمان، بر گشتند و با کفر شدند.
عکرمه گفت از عبد اللّه عبّاس که: آیت در شأن گروهی آمد که مؤمنان ایشان را با خود به غزات«5» بدر بردند، چون آن قتل و سختی«6» دیدند مرتد شدند«7»، و ایشان آنان
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، پای.
(2). همه نسخه بدلها تسمیه.
(3). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(4). آط، آب، مش: بلا.
(5). آط، مش: غزاء، آب، آز، آج، لب، کا: غزا.
(6). همه نسخه بدلها، بجز کا: شبیخون.
(7). لب: شدندی.

صفحه : 192
بودند که در حق‌ّ ایشان آمد: الَّذِین‌َ تَتَوَفّاهُم‌ُ المَلائِکَةُ ظالِمِی أَنفُسِهِم«1» وَ ما کان‌َ لِمُؤمِن‌ٍ أَن یَقتُل‌َ مُؤمِناً إِلّا خَطَأً«7»وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لِلَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِیلَنا، آنگه حکایت آن کرد که کافران مؤمنان را گفتند. گفت، گفتند کافران مؤمنان را که: ره ما گیرید«8» تا ما گناهان شما بر گیریم.
فرّاء گفت: لفظ او«9» امر است و معنی جزا، و تقدیر«10» آن که: ان اتّبعتم سبیلنا نحمل خطایاکم، و مثله قوله: فَلیُلقِه‌ِ الیَم‌ُّ بِالسّاحِل‌ِ«11» لا یَحطِمَنَّکُم سُلَیمان‌ُ وَ جُنُودُه‌ُ«12» لا یَحطِمَنَّکُم، فانّکم ان لم تدخلوا کنّکم یحطمنّکم سلیمان و جنوده.
و خدای تعالی ایشان را دروغزن کرد، گفت: وَ ما هُم بِحامِلِین‌َ مِن خَطایاهُم مِن شَی‌ءٍ، ایشان از گناه اینان هیچ بر نگیرند. إِنَّهُم لَکاذِبُون‌َ، دروغزن‌اند«14» در آنچه می‌گویند.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز کا: بکشدش.
(2). همه نسخه بدلها: عیّاش نیز.
(3). همه نسخه بدلها و اسلام آورد.
(4). کا: بغبا.
(5). کا: براهخت.
(6). کا چنین.
(7). سوره نساء (4) آیه 92.
(8). آط: گیری/ گیرید. [.....]
(9). همه نسخه بدلها، بجز کا: ندارد.
(10). همه نسخه بدلها، بجز کا بر.
(11). سوره طه (20) آیه 39.
(12). سوره نمل (27) آیه 18.
(13). کا: متّفق، دیگر نسخه بدلها: متضمّن.
(14). همه نسخه بدلها، بجز کا: ایشان دروغزن‌اند.

صفحه : 194
آنگه گفت: وَ لَیَحمِلُن‌َّ أَثقالَهُم وَ أَثقالًا مَع‌َ أَثقالِهِم، گفت: بردارند بارهای گران ایشان و بارهای دگر با بار خود، و مراد وزر وبال است، یعنی گناه خود بر گیرند و گناه دیگران هم برگیرند.
اگر گویند: اینکه مناقض آیت اوّل باشد، و مناقض آن که گفت: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری«1» لِیَحمِلُوا أَوزارَهُم کامِلَةً یَوم‌َ القِیامَةِ وَ مِن أَوزارِ الَّذِین‌َ یُضِلُّونَهُم بِغَیرِ عِلم‌ٍ أَلا ساءَ ما یَزِرُون‌َ«8»وَ لَیَحمِلُن‌َّ أَثقالَهُم وَ أَثقالًا مَع‌َ أَثقالِهِم،
گفت: هر داعیی«12» که دعوت کند بارهی
-----------------------------------
(1). سوره انعام (6) آیه 164.
(2). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط و با توجّه به دیگر نسخه بدلها، افزوده شد.
(3). کا: اضلال، دیگر نسخه بدلها: ضلالت.
(4). همه نسخه بدلها: اغوای.
(5). همه نسخه بدلها: مضل‌ّ آن.
(6). همه نسخه بدلها: وزره.
(7). همه نسخه بدلها: از اینکه جا تا پایان حدیث را ندارد.
(8). سوره نحل (16) آیه 25. [.....]
(9). همه نسخه بدلها، بجز کا: هدی.
(10). آب، آز: شی.
(11). آز، مش فعلیه.
(12). همه نسخه بدلها، بجز کا: داعی.

صفحه : 195
راست، و او را بر آن متابعت کنند و بر آن عمل کنند، او را مثل مزد آنان باشد که عمل آن«1» کرده باشند بی آن که از مزد ایشان چیزی بکاهند. و هر داعیی«2» که دعوت کند با ضلالت و او را بر آن متابعت کنند و بر آن عمل کنند، ما [نند]
«3» آن وزر که بر ایشان بود بر او بود بی آن که از وزر ایشان چیزی بکاهند. آنگه حسن اینکه آیت بخواند. وَ لَیُسئَلُن‌َّ یَوم‌َ القِیامَةِ عَمّا کانُوا یَفتَرُون‌َ، و بپرسند ایشان را روز قیامت از آن دروغ«4» که می‌گویند.
وَ لَقَد أَرسَلنا نُوحاً إِلی قَومِه‌ِ، حق تعالی گفت: ما فرستادیم نوح را به قومش، در میان ایشان مقام کرد«5» برای ادای پیغامبری و گزارد«6» پیغام خدای، هزار سال کم پنجاه سال.
عبد اللّه عبّاس گفت: خدای تعالی نوح را بفرستاد، و او را چهل سال بود و هزار سال کم پنجاه سال پیش از طوفان دعوت کرد، و از پس طوفان چندانی بماند که مردم از تناکح و تناسل بسیار شدند.
و شیخ ابو جعفر بابویه- رحمة اللّه علیه- در کتاب النّبوّة«7» گفت: نوح را دو هزار و پانصد سال عمر بود. چون وقت وفاتش بود، ملک الموت او را گفت:
یا شیخ الانبیاء؟ کیف وجدت الدّنیا! قال: کبیت له بابان دخلت باحدهما و خرجت من الآخر،
گفت«8»: چون خانه‌ای که دو در دارد، به یک در در آمدم و از دیگر«9» بیرون شدم.
فَأَنجَیناه‌ُ وَ أَصحاب‌َ السَّفِینَةِ، ما برهانیدیم او را و اصحاب کشتی را، یعنی آنان را که با او در کشتی بودند. و آن کشتی را آیتی کردیم و دلالتی و علامتی عالمیان را.
وَ إِبراهِیم‌َ، نصب او بر عطف است علی قوله: نوحا، و التّقدیر: و ارسلنا ابراهیم، و
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: که آن عمل.
(2). آط، آج، لب، آز، مش: داعی.
(3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(4). همه نسخه بدلها، بجز کا: دروغی.
(5). لب: قیام کرد.
(6). کا: گذاردن، دیگر نسخه بدلها: گزاردن.
(7). آب، آز: مدارج النّبوّه.
(8). همه نسخه بدلها بجز کا چگونه یافتی دنیا را، گفت.
(9). آط، آب، آج، لب، مش: از دیگر در، آز از در دیگر.

صفحه : 196
نیز بفرستادیم ابراهیم را. و نصب او شاید تا بر فعلی مقدّر بود، و هو اذکر«1»، ابراهیم.
إِذ قال‌َ لِقَومِه‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ وَ اتَّقُوه‌ُ، و یاد کن ابراهیم را چون گفت قومش را که:
خدای را پرستی، و از او بترسی، و از معاصی او اجتناب کنی. ذلِکُم خَیرٌ لَکُم إِن کُنتُم تَعلَمُون‌َ، چه اینکه به باشد شما را اگر دانی.
إِنَّما تَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ أَوثاناً وَ تَخلُقُون‌َ إِفکاً، شما بدون او«2» بتان جماد را می‌پرستی«3» و دروغ فرو می‌بافی«4» بر او و آنچه«5» می‌گویی اینان انباز آن خدایند در عبادت.
مجاهد گفت: معنی وَ تَخلُقُون‌َ إِفکاً، آن است که به دست خود بتان می‌تراشی به دروغ، و ایشان را نام خدای می‌نهید«6»، نظیره قوله: أَ تَعبُدُون‌َ ما تَنحِتُون‌َ«7»إِن‌َّ الَّذِین‌َ تَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ لا یَملِکُون‌َ لَکُم رِزقاً، آنان را که شما می‌پرستی ایشان را بدون خدای، ایشان مالک روزی شما نه‌اند«8»، و از روزی شما به دست ایشان هیچ نیست، و ایشان قادر [نه‌ا]
«9» ند بر آن که شما را روزی دهند. فَابتَغُوا عِندَ اللّه‌ِ الرِّزق‌َ، روزی از نزدیک خدای طلب کنی. وَ اعبُدُوه‌ُ وَ اشکُرُوا لَه‌ُ، و او را پرستی و شکر او کنی بر نعمتهایی که با شما کرد. إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ، چه شما را مرجع و معاد با اوست.
وَ إِن تُکَذِّبُوا«10» فَقَد کَذَّب‌َ أُمَم‌ٌ مِن قَبلِکُم، بدرستی که امّتان دیگر رسولان«12» خود را به دروغ داشتند پیش از شما، یعنی کافران ایشان. وَ ما عَلَی الرَّسُول‌ِ، و«13» بر تو و«14» هیچ پیغامبری هیچ نیست مگر بلاغی و
-----------------------------------
(1). اساس: اذکره، با توجّه به آب تصحیح شد. [.....]
(2). همه نسخه بدلها، بجز کا: خدا.
(3). مش: می‌پرستیدید.
(4). آط: فرا می‌بافی، آب، آج، لب، آز، مش: فرا می‌بافید، کا: می‌سازید.
(5). آط، آا: به آنچه، آب، آز، مش: با آنچه.
(6). آط: می‌نهی/ می‌نهید، کا به دروغ.
(7). سوره صافّات (37) آیه 95.
(8). همه نسخه بدلها: نیستند.
(9). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(10). همه نسخه بدلها، بجز کا: یکذّبوا.
(11). کا: دروغزن، دیگر نسخه بدلها: به دروغ دارند.
(12). همه نسخه بدلها، بجز کا: پیش از ایشان امتان بودند که پیغامبران.
(13). همه نسخه بدلها نه.
(14). همه نسخه بدلها نه بر ایشان و نه.

صفحه : 197
رسانیدنی روشن.
أَ وَ لَم یَرَوا، کوفیان به «تا» ی خطاب خواندند: «تروا». و باقی قرّاء به « یا » خبرا عن الغائب، نمی‌بینند«1» ایشان یا نمی‌بینی شما! کَیف‌َ یُبدِئ‌ُ اللّه‌ُ الخَلق‌َ ثُم‌َّ یُعِیدُه‌ُ، که خدای تعالی چگونه ابتدا کرد خلقان را و آنگه اعادت [199- پ]
کند ایشان را و باز آفریند؟ إِن‌َّ ذلِک‌َ عَلَی اللّه‌ِ یَسِیرٌ، اینکه بر او خوار و آسان«2» است، از آن جا که او قادر الذّات است جمله مقدورات مقدور اوست علی کل‌ّ وجه یصح‌ّ ان یکون مقدورا له.
قُل سِیرُوا فِی الأَرض‌ِ، آنگه گفت: ای محمّد؟ بگو اینکه مشرکان را و منکران را که: در زمین بروی و بنگری و اندیشه کنی. کَیف‌َ بَدَأَ«3» إِن‌َّ اللّه‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ، خدای تعالی بر همه چیز قادر است.
یُعَذِّب‌ُ مَن یَشاءُ، هر که را خواهد عذاب کند از مستحقّان عذاب آن را که خواهد، یعنی آن را که خواهد تعجیل عقوبت کند و آن را که خواهد تأخیر کند به رحمت. و امّا معنی آن بود که آن را که خواهد از مستحقّان عذاب به قیامت عفو کند، و آن را که خواهد عقوبت کند، چه او را هست که عقوبت کند و او را هست
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز کا، مش: نبینند. [.....]
(2). آب، آز: اینکه بر خدا آسان.
(3). همه نسخه بدلها اللّه.
(4). کا: چگونه.
(5). همه نسخه بدلها، بجز مل: و او در اینکه.
(6). آط، آب، آز، مش، کا: اولی که، آج، لب: اوّل که.
(7). لب: بیافریدی.
(8). لب: نشأ.

صفحه : 198
که عفو کند، چه عقاب حق‌ّ اوست و قبض و استیفایش«1» بدوست«2» و به استیفایش«3» (مضرّتی) تعلّق ندارد«4»، و در اسقاطش اسقاط حق‌ّ غیری نیست باید تا اسقاطش نکو باشد، کالدّین. وَ إِلَیه‌ِ تُقلَبُون‌َ، و شما را بازگشت با اوست.
وَ ما أَنتُم بِمُعجِزِین‌َ فِی الأَرض‌ِ وَ لا فِی السَّماءِ، و شما عاجز نتوانی کردن خدای را در آسمان و زمین. فرّاء گفت: تقدیر و معنی آن است«5»: و ما انتم«6» بمعجزین [‌الله]
«7» فی الارض و لا من فی السماء فی السّماء یعجزه ایضا، نه شما در زمین خدای را عاجز توانی کردن و نه نیز آنان که در آسمانند نیز خدای را عاجز توانند کردن، گفت: اینکه از جمله غوامض عربیّه است، ضمیری که در جمله اوّل ظاهر باشد«8» و در جمله دوم ظاهر نشود، گفت و مثال اینکه قول حسّان«9» است- شعر:

فمن یهجو رسول اللّه منکم و یمدحه و ینصره سواء
اراد و من یمدحه و ینصره، و عبد الرّحمن بن زید اینکه تأویل گفت. قطرب گفت معنی آن است و تقدیر«10»: و لا فی السّماء لو کنتم فیها، یعنی شما عاجز نکنی خدای را در زمین و نه در آسمان، اگر شما در آسمان باشی، چنان که یکی از ما گوید: لا یفوتنی فلان فی بلدی هذا و لا فی البصرة، و التّقدیر: لو کان فیها و صار الیها، و چنان که ما گوییم«11»: تو اینکه کار نتوانی کرد«12» و اگر بر آسمان شوی، چنان که شاعر گفت:

و من هاب اسباب المنایا ینلنه و لو نال اسباب السّماء بسلّم
وَ ما لَکُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ مِن وَلِی‌ٍّ وَ لا نَصِیرٍ، و شما را بدون خدای هیچ یار و ناصر نباشد.
وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِآیات‌ِ اللّه‌ِ وَ لِقائِه‌ِ، آنان«13» که کافر شوند به آیات خدای و لقای او، یعنی جزای او مکلّفان را بر افعال، ایمان ندارند به آیات خدای و آن که ایشان را
-----------------------------------
(3- 1). آج، لب: استیفاش.
(2). آج، لب: بر اوست، کا: با اوست.
(4). اساس و کا: دارد، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد.
(5). آب، آز، مش که.
(6). اساس انتم، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، زاید می‌نماید.
(7). اساس: ندار، از آط، افزوده شد.
(8). لب: باشدی. [.....]
(9). اساس: چنان، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(10). آج، لب آن است.
(11). آج، لب: یکی از ما گوید.
(12). همه نسخه بدلها: نتوانی کردن.
(13). همه نسخه بدلها: و آنان.

صفحه : 199
با پیش خدای می‌باید رفتن. أُولئِک‌َ یَئِسُوا مِن رَحمَتِی، ایشان آنانند که از رحمت من نا امیدند، و ایشان را عذابی باشد سخت. حق تعالی اینکه آیت را در میان قصّه ابراهیم بگفت اعتراضی«1» بر وجه اعذار و انذار.
آنگه با قصّه ابراهیم رفت، گفت: فَما کان‌َ جَواب‌َ قَومِه‌ِ إِلّا أَن قالُوا اقتُلُوه‌ُ أَو حَرِّقُوه‌ُ، و نبود جواب قومش الّا آن که گفتند«2» بکشی او را یا بسوزی او را. در کلام محذوفی هست، و آن آن است که: ففعلوا ذلک، فَأَنجاه‌ُ اللّه‌ُ مِن‌َ النّارِ، آنچه گفتند بکردند، و اسباب و آلات آن بساختند، خدای تعالی او را برهانید از آتش به آن که آتش بر او برد و سلام«3» کرد، چنان که قصّه آن برفت تا آتش از او هیچ نسوخت مگر بند او. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یُؤمِنُون‌َ، در اینکه آیاتی و بیّناتی هست قومی را که ایمان دارند«4» [200- ر]
.
وَ قال‌َ، و گفت ابراهیم- علیه السّلام: إِنَّمَا اتَّخَذتُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ أَوثاناً، شما بدون خدای بتانی گرفته‌ای به خدایی. مَوَدَّةَ بَینِکُم فِی الحَیاةِ الدُّنیا، قرّاء خلاف کردند در اینکه لفظ. ابو عمرو و کسائی و إبن کثیر و یعقوب خواندند: مودّة بینکم، به رفع «تا» و جرّ «بینکم» بالاضافة.
آنگه در رفع «مودّة» دو وجه گفتند: یکی آن که خبر مبتدای است محذوف، و التّقدیر: هی مودّة بینکم، و مثله قوله: لَم یَلبَثُوا إِلّا ساعَةً مِن نَهارٍ بَلاغ‌ٌ«5» ثُم‌َّ یَوم‌َ القِیامَةِ، پس روز قیامت کافر شوند بعضی به بعضی، و لعنت کنند بهری بهری را، و مثله قوله: الأَخِلّاءُ یَومَئِذٍ بَعضُهُم لِبَعض‌ٍ عَدُوٌّ إِلَّا المُتَّقِین‌َ«5» وَ مَأواکُم‌ُ النّارُ، و مأوا و مصیر شما که بت پرستانی دوزخ باشد، و شما را ناصری«6» و یاری نباشد«7».
فَآمَن‌َ لَه‌ُ لُوطٌ، ایمان آورد به ابراهیم- علیه السّلام- لوط. گفتند: اوّل کس که به ابراهیم ایمان آورد، لوط بود- علیهما السّلام، چون دید که آتش بر او «برد و سلام» گشت. وَ قال‌َ، و گفت: یعنی ابراهیم- علیه السّلام: إِنِّی مُهاجِرٌ إِلی رَبِّی، من هجرت خواهم کردن به خدای- عزّ و جل‌ّ. و هجرت او از«8» کوثی بود و آن سواد کوفه است، از آن جا به حرّان رفت، و از حرّان به شام، و لوط با او بود.
بعضی گفتند: لوط برادر زاده او بود، و بعضی گفتند: خواهر زاده او بود.
مقاتل گفت: ابراهیم را در وقت هجرت هفتاد و پنج سال«9» بود. إِنَّه‌ُ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ، که خدای من عزیز و حکیم است.
وَ وَهَبنا لَه‌ُ إِسحاق‌َ وَ یَعقُوب‌َ، آنگه گفت: ما بدادیم ابراهیم را اسحاق و
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز کا است.
(2). آج، لب، مش، کا: بینکم، آط، آب، آز: بینک.
(3). همه نسخه بدلها، بجز کا: خبر. [.....]
(4). همه نسخه بدلها، بجز کا است.
(5). سوره زخرف (43) آیه 67.
(6). همه نسخه بدلها، بجز کا: نصیری.
(7). آط، آب، آز، مش: یاوری نبود.
(8). اساس: «اول ز»، که به نظر مخدوش می‌آید، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(9). آج، لب: ساله.

صفحه : 201
یعقوب«1»، اسحاق پسر او و یعقوب پسر اسحاق«2». وَ جَعَلنا فِی ذُرِّیَّتِه‌ِ النُّبُوَّةَ وَ الکِتاب‌َ، و در فرزندان او نهادیم پیغامبری و کتاب، چه جمله پیغامبران بنی اسرایل از اسحاق بودند. وَ آتَیناه‌ُ أَجرَه‌ُ فِی الدُّنیا، و ما بدادیم مزد او در دنیا.
عبد اللّه عبّاس گفت: یعنی ثنای نیکو و فرزندان صالح. جبّائی گفت: یعنی آنچه خدای فرموده است مکلّفان را از تعظیم انبیاء- علیهم السّلام.
و ابو القاسم بلخی گفت: روا باشد که خدای تعالی بعضی ثواب بدهد در دنیا مکلّفان را، و اینکه مذهب درست نیست، برای آن که از حق‌ّ ثواب آن است که خالص باشد از شوایب و مشوب نبود به هیچ رنجی و مشقّتی، و در سرای تکلیف اینکه نبود.
دگر آن که، ثواب نفعی بود عظیم که از بالای آن نفعی نبود، و نفع عظیم عاجل عقیب فعل مکلّف را ملجا بکند. و مراد به «کتاب»، کتب است از: توریت و انجیل و زبور و قرآن«3»، الّا آن است که به لفظ جنس گفت: وَ إِنَّه‌ُ فِی الآخِرَةِ لَمِن‌َ الصّالِحِین‌َ، و او در آخرت از جمله صالحان باشد، و پایه او بنزدیک ما پایه و درجه صالحان باشد.

[سوره العنکبوت (29): آیات 28 تا 45]

[اشاره]


وَ لُوطاً إِذ قال‌َ لِقَومِه‌ِ إِنَّکُم لَتَأتُون‌َ الفاحِشَةَ ما سَبَقَکُم بِها مِن أَحَدٍ مِن‌َ العالَمِین‌َ (28) أَ إِنَّکُم لَتَأتُون‌َ الرِّجال‌َ وَ تَقطَعُون‌َ السَّبِیل‌َ وَ تَأتُون‌َ فِی نادِیکُم‌ُ المُنکَرَ فَما کان‌َ جَواب‌َ قَومِه‌ِ إِلاّ أَن قالُوا ائتِنا بِعَذاب‌ِ اللّه‌ِ إِن کُنت‌َ مِن‌َ الصّادِقِین‌َ (29) قال‌َ رَب‌ِّ انصُرنِی عَلَی القَوم‌ِ المُفسِدِین‌َ (30) وَ لَمّا جاءَت رُسُلُنا إِبراهِیم‌َ بِالبُشری قالُوا إِنّا مُهلِکُوا أَهل‌ِ هذِه‌ِ القَریَةِ إِن‌َّ أَهلَها کانُوا ظالِمِین‌َ (31) قال‌َ إِن‌َّ فِیها لُوطاً قالُوا نَحن‌ُ أَعلَم‌ُ بِمَن فِیها لَنُنَجِّیَنَّه‌ُ وَ أَهلَه‌ُ إِلاَّ امرَأَتَه‌ُ کانَت مِن‌َ الغابِرِین‌َ (32)
وَ لَمّا أَن جاءَت رُسُلُنا لُوطاً سِی‌ءَ بِهِم وَ ضاق‌َ بِهِم ذَرعاً وَ قالُوا لا تَخَف وَ لا تَحزَن إِنّا مُنَجُّوک‌َ وَ أَهلَک‌َ إِلاَّ امرَأَتَک‌َ کانَت مِن‌َ الغابِرِین‌َ (33) إِنّا مُنزِلُون‌َ عَلی أَهل‌ِ هذِه‌ِ القَریَةِ رِجزاً مِن‌َ السَّماءِ بِما کانُوا یَفسُقُون‌َ (34) وَ لَقَد تَرَکنا مِنها آیَةً بَیِّنَةً لِقَوم‌ٍ یَعقِلُون‌َ (35) وَ إِلی مَدیَن‌َ أَخاهُم شُعَیباً فَقال‌َ یا قَوم‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ وَ ارجُوا الیَوم‌َ الآخِرَ وَ لا تَعثَوا فِی الأَرض‌ِ مُفسِدِین‌َ (36) فَکَذَّبُوه‌ُ فَأَخَذَتهُم‌ُ الرَّجفَةُ فَأَصبَحُوا فِی دارِهِم جاثِمِین‌َ (37)
وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ قَد تَبَیَّن‌َ لَکُم مِن مَساکِنِهِم وَ زَیَّن‌َ لَهُم‌ُ الشَّیطان‌ُ أَعمالَهُم فَصَدَّهُم عَن‌ِ السَّبِیل‌ِ وَ کانُوا مُستَبصِرِین‌َ (38) وَ قارُون‌َ وَ فِرعَون‌َ وَ هامان‌َ وَ لَقَد جاءَهُم مُوسی بِالبَیِّنات‌ِ فَاستَکبَرُوا فِی الأَرض‌ِ وَ ما کانُوا سابِقِین‌َ (39) فَکُلاًّ أَخَذنا بِذَنبِه‌ِ فَمِنهُم مَن أَرسَلنا عَلَیه‌ِ حاصِباً وَ مِنهُم مَن أَخَذَته‌ُ الصَّیحَةُ وَ مِنهُم مَن خَسَفنا بِه‌ِ الأَرض‌َ وَ مِنهُم مَن أَغرَقنا وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیَظلِمَهُم وَ لکِن کانُوا أَنفُسَهُم یَظلِمُون‌َ (40) مَثَل‌ُ الَّذِین‌َ اتَّخَذُوا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ أَولِیاءَ کَمَثَل‌ِ العَنکَبُوت‌ِ اتَّخَذَت بَیتاً وَ إِن‌َّ أَوهَن‌َ البُیُوت‌ِ لَبَیت‌ُ العَنکَبُوت‌ِ لَو کانُوا یَعلَمُون‌َ (41) إِن‌َّ اللّه‌َ یَعلَم‌ُ ما یَدعُون‌َ مِن دُونِه‌ِ مِن شَی‌ءٍ وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (42)
وَ تِلک‌َ الأَمثال‌ُ نَضرِبُها لِلنّاس‌ِ وَ ما یَعقِلُها إِلاَّ العالِمُون‌َ (43) خَلَق‌َ اللّه‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ بِالحَق‌ِّ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً لِلمُؤمِنِین‌َ (44) اتل‌ُ ما أُوحِی‌َ إِلَیک‌َ مِن‌َ الکِتاب‌ِ وَ أَقِم‌ِ الصَّلاةَ إِن‌َّ الصَّلاةَ تَنهی عَن‌ِ الفَحشاءِ وَ المُنکَرِ وَ لَذِکرُ اللّه‌ِ أَکبَرُ وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ ما تَصنَعُون‌َ (45)

[ترجمه]

و بفرستادیم لوط را- علیه السّلام- چون گفت گروه خویش را: ای شما می‌آیید به کاری زشت که نگرفت پیشی بر شما بدان از یکی از جهانیان.
ای«4» شما می‌آیید«5» به شهوت به مردان و می‌زنید«6» راه، و می‌آیید«7» اندر مجلس و انجمن شما کارهای زشت! پس نبود جواب گروه او مگر آن که گفتند بیار به ما عذاب خدای اگر هستی تو از راستگویان.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز کا و یعقوب پسر اسحاق بود و.
(2). همه نسخه بدلها، بجز کا بود.
(3). اساس: به صورت «فرقان» هم خوانده می‌شود.
(4). مش: آیا.
(5). آط: می‌آیی/ می‌آیید.
(6). آط: می‌بری/ می‌برید.
(7). آط: می‌آری/ می‌آرید.

صفحه : 202
گفت ای خداوند من؟ یاری ده مرا بر گروه مفسدان.
و چون آمدند رسولان ما به ابراهیم- علیه السّلام- با بشارت، گفتند که: ما هلاک کننده‌ایم«1» اهل اینکه دیه«2» را، بدرستی که اهل اینکه«3» هستند ستمکاران.
«4»
گفت ابراهیم بدرستی که در اینکه جاست لوط- علیه السّلام- گفتند: ما داناتریم به کسی که در آن جا«5» ست، برهانیم او را و اهلش را الّا زنش را که او از جمله ماندگان«6» باشد.
چون آمدند رسولان ما به لوط، اندوهگن«7» شد به ایشان و دلتنگ شد به ایشان، گفتند: مترس و اندوه مدار که ما برهانیم تو را و اهلت را، مگر زنت را که او از جمله ماندگان«8» باشد.
ما فرو فرستیم«9» بر اهل اینکه دیه عذابی از آسمان به آن«10» فسق [که]
«11» کردند«12».
و بگذاشتیم«13» ما از آن دلیلی روشن برای قومی که خرد دارند«14».
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب: هلاک می‌کنیم. [.....]
(2). آط، آج لب: شهر.
(3). آط، آج، لب: آن، آب، مش: اهل اینکه دیه.
(4). اساس: از اینکه پس، چند صفحه افتادگی دارد، از آط، افزوده شد.
(5). آب: اینکه جا.
(6). آب، مش: پس ماندگان.
(7). آب، مش: دلتنگ.
(8). آب، مش: پس ماندگان.
(9). آب، مش: فرو فرستنده‌ایم.
(10). مش: به آنچه بودند که، آج، لب: به آنچه هستند که.
(11). آط: ندارد، از آب افزوده شد.
(12). آب، مش: می‌کردند، آج، لب: می‌کنند.
(13). آب، مش: که ترک کردیم.
(14). آب، مش: که عقل کار می‌بندند.

صفحه : 203
و به مدین«1» برادر ایشان شعیب را گفت: ای قوم بپرستی خدای را، و امید داری به روز باز پسین، و فساد مکنی در زمین تباهی کنندگان.
به دروغ داشتند او را، بگرفت«2» ایشان را زلزله«3» در بامداد آمدند در سر ایشان مرده«4».
و عاد را و ثمود را، و روشن شد شما را از خانه‌های ایشان و بیاراست ایشان را دیو عملهاشان، بازداشت ایشان را از راه و بودند طلب بصیرت کننده.
و قارون و فرعون و هامان آمد به ایشان موسی به حجّتها، بزرگواری کردند«5» در زمین و نبودند سبق برنده«6».
همه را بگرفتیم به گناهشان، از ایشان کس بود که فرو فرستادیم بر او سنگ«7»، کس«8» بود که بگرفت بانگ«9»، و از ایشان«10» که فرو«11» بردیم او را به زمین و غرق«12» کردیم، و خدای تعالی ظلم نکرد بر ایشان، و لکن ایشان بر تنهای خود ظلم کردند.
مثل آنان که گرفتند از جز خدا دوستان، چون مثل عنکبوت«13» که بگرفت خانه، و ضعیفترین«14» خانه‌ها خانه عنکبوت
-----------------------------------
(1). آب، مش فرستادیم. [.....]
(2). آب، مش: پس گرفت.
(3). آب، مش: یک آواز.
(4). آج، لب: فسرده.
(5). آب، مش: تکبّر کردند.
(6). آب، مش: نبودند سابقان، آج، لب: نبودند فوت شونده.
(7). آب، مش: بر او باد سخت.
(8). آج، لب: و از ایشان کس.
(9). آب، مش: یک بانگ زدن.
(10). آج، لب کس بود، آب، مش آن بود که.
(11). آط برو، که زائد به نظر رسید.
(12). آب: بعضی از ایشان آن بود که.
(13). آب، آج، لب، مش است.
(14). آب: سست‌ترین.

صفحه : 204
بود اگر بدانند.
خدا داند آنچه می‌خوانند از جز او چیزی، و او بی همتا و محکم کار است.
و اینکه مثلها بزنیم آن را برای مردمان و ندانند آن را الّا دانایان.
بیافرید خدا آسمانها و زمین، براستی در اینکه دلیل«1» هست مؤمنان را.
بخوان آنچه وحی کردند به تو از کتاب و به پای دار نماز که نماز باز دارد از زشتی و نا بایست«2»، و یاد کرد خدای بزرگتر«3»، خدای داند آنچه می‌کنی.
قوله تعالی: وَ لُوطاً إِذ قال‌َ لِقَومِه‌ِ، نصب او بر فعلی بود مضمر، و تقدیر آن که:
و اذکر لوطا، یاد کن لوط را چون گفت قومش را: إِنَّکُم لَتَأتُون‌َ الفاحِشَةَ، اهل حجاز و إبن عامر و حفص و یعقوب خواندند: «انّکم» به یک «الف» علی الخبر، و کوفیان مگر حفص خواندند: «انّکم» به دو همزه مخفّف بر استفهام، و ابو عمرو خواند به دو همزه میانشان الفی و مدّی: آ إنّکم.
حق تعالی گفت: یاد کن ای محمّد لوط را چون گفت قومش را که: شما کاری می‌کنی زشت از لواطه. آن کس که بر استفهام خواند، گفت: صورت استفهام است و معنی«4» تقریع و توبیخ، و آن که بر خبر خواند گفت: معنی انکار است نه افاده و اعلام ایشان، برای آن که ایشان دانستند که چه می‌کنند.
و «فاحشه» فعلی باشد بغایت شناعت در قبح، و اینکه جا باتّفاق مراد به او«5» لواطه است. ما سَبَقَکُم بِها مِن أَحَدٍ مِن‌َ العالَمِین‌َ، «ما» نکره موصوفه است، یعنی امرا
-----------------------------------
(1). آب، آج، لب: دلیلی. [.....]
(2). آج، لب: ناشایست.
(3). آب: یاد کردن خدای تعالی بزرگ است، مش: یاد خدا بزرگتر است، آج، لب: خدای بزرگوار.
(4). کا: مراد.
(5). کا: آن.

صفحه : 205
و فعلا، چیزی و کاری که کسی از جهانیان شما را به آن سبق نبرد و پیش از شما نکرد.
آنگه تفسیر کرد آن فاحشه را، گفت: أَ إِنَّکُم لَتَأتُون‌َ الرِّجال‌َ، شما خلوت می‌کنی با مردان چنان که با زنان کنند به قضای شهوت. وَ تَقطَعُون‌َ السَّبِیل‌َ، و ره می‌زنی. وَ تَأتُون‌َ فِی نادِیکُم‌ُ المُنکَرَ، و در مجلسی که نشسته باشی منکر می‌کنی.
ام‌ّ هانی بنت ابی طالب گفت: از رسول- علیه السّلام- پرسیدم که آن منکر چه بود که ایشان کردندی! گفت: بر راهها نشستندی و هر یکی کاسه سنگ ریزه بر خود بنهادندی و هر که گذشتی«1»، سنگی به او می‌انداختی، و رسول- علیه السّلام- گفت:
2»3» إیّاکم و الخذف فانّه لا ینکأ« العدوّ و لا یصیب الصّید و لکن یفقؤ« العین و یکسر السن‌ّ
، گفت: احتراز کنی از سنگ انداختن که آن در دشمن اثر نکند و اصابت نکند، و لکن چشم بجهاند و دندان بشکند.
القاسم«4» بن محمّد گفت: منکر آن بود که ایشان بر یکدیگر ضراط دادندی.
مجاهد گفت: در مجمع به حضور یکدیگر مجامعه کردندی با غلامان. مکحول گفت:
ده خصلت که در قوم لوط بود در اینکه امّت هست: یکی آن که کندرو«5» خاییدندی، و انگشت شکستن، و ایزار پای«6» گشادن، و سر انگشتان به حنا بستن، و شکنف«7» باز گذاشتن«8»، و کمان گروهه«9» انداختن، و سنگ انداختن، و لواطه کردن، و بر یکدیگر ضراط دادن، و صفیر زدن.
فَما کان‌َ جَواب‌َ قَومِه‌ِ إِلّا أَن قالُوا ائتِنا بِعَذاب‌ِ اللّه‌ِ إِن کُنت‌َ مِن‌َ الصّادِقِین‌َ، جواب قوم او اینکه بود که گفتند: عذاب خدای به ما آر اگر از جمله راستگویانی.
قال‌َ رَب‌ِّ انصُرنِی عَلَی القَوم‌ِ المُفسِدِین‌َ، لوط گفت: بار خدایا؟ مرا نصرت و یاری ده بر اینکه جماعت مفسدان، یعنی قوم او.
-----------------------------------
(1). آط: گزشتی.
(2). آط: لا ینکأ، آج، لب: لابتکاء.
(3). آج، لب، مش: تقفا، آز: تقف.
(4). مش: ابو القاسم، کا: قسم.
(5). مش، کا: کندر.
(6). آج، لب: ازار پای.
(7). کذا در آط و آج و لب، کا: سکنی باز گذاشتن، آب، آز، مش، آل: ندارد. ظ: شکنف/ شکنب، شکم.
(8). آط: گزاشتن.
(9). آج، لب: گروه.

صفحه : 206
وَ لَمّا جاءَت رُسُلُنا إِبراهِیم‌َ بِالبُشری، و چون آمدند رسولان ما، یعنی جبریل و میکایل، به ابراهیم با بشارت و مژدگان«1» به اسحاق و یعقوب، قالُوا: گفتند آن رسولان که: ما اهل اینکه شهر را هلاک خواهیم کردن که اهلش ظالم و ستمکارند. و اهل الرّجل، خاصّته و جمیع قراباته، و اهل البلد، المقیمون به و یجمع علی اهلین، قال اللّه تعالی: شَغَلَتنا أَموالُنا وَ أَهلُونا«2» قال‌َ إِن‌َّ فِیها لُوطاً قالُوا نَحن‌ُ أَعلَم‌ُ بِمَن فِیها لَنُنَجِّیَنَّه‌ُ وَ أَهلَه‌ُ، برهانیم او را و اهلش را. حمزه و کسائی و خلف و یعقوب خواندند:
«لننجینه» به تخفیف من الانجاء، و باقی قرّاء به تثقیل من التّنجیة. آن که به تثقیل خواند، تکثیر فعل خواست و مراد مبالغه باشد. إِلَّا امرَأَتَه‌ُ، الّا زنش را که او از جمله ایشان در عذاب خواهد بود.
آنگه از آن جا برفتند و به شهر قوم لوط رفتند. چون به شهر رسیدند، بنزدیک لوط آمدند. چون ایشان را دید- ایشان بر صورت جوانان امردان بودند- بغایت حسن. سِی‌ءَ بِهِم، به ایشان و آمدنشان دلتنگ شد و اندوهگین«4» از آنکه شناخت«5» از خبث فعل ایشان، و ایشان اینکه معنی با غربا کردندی.
و گفتند: سبب دلتنگی او از آن بود که ایشان گفتند، ما با هلاک اینان آمدیم، و او در میان ایشان بود و امّت او از مؤمنان. ایشان گفتند: لا تَخَف وَ لا تَحزَن، ای لوط؟ مترس و اندوه مدار. إِنّا مُنَجُّوک‌َ وَ أَهلَک‌َ، ما تو را برهانیم و اهلت را.
-----------------------------------
(1). آج، لب: مژده. [.....]
(2). سوره فتح (48) آیه 11.
(3). آج، لب، مش: اللّه.
(4). آب، آج، لب، آز، مش: اندوهگین.
(5). آج، لب: از آن که ایشان را نشناخت، کا: از آن که قوم را شناخت.

صفحه : 207
إبن کثیر و حمزه و کسائی و خلف و ابو بکر و یعقوب، خواندند: «انّا منجوک» به تخفیف من الانجاء، و باقی قرّا «منجّوک»، به تشدید من التّفعیل، ما تو را و اهلت را برهانیم جز زنت را که او از جمله آنان است که در عذاب بماند. و گفتند: در میان اینان بماند تا عذاب رسیدن.
إِنّا مُنزِلُون‌َ عَلی أَهل‌ِ هذِه‌ِ القَریَةِ رِجزاً، ما فرو فرستیم بر اهل اینکه شهر، رِجزاً مِن‌َ السَّماءِ، عذابی از آسمان، و آن سنگ بود که بر ایشان ببارید به آن فسق که کردند و از فرمان خدای برون«1» آمدند.
وَ لَقَد تَرَکنا، ما بگذاشتیم«2» از آن شهر آیتی و علامتی و عبرتی روشن برای گروه عاقلان، یعنی از هلاک ایشان و باریدن سنگ بر ایشان. اینکه قول قتاده است.
عبد اللّه عبّاس گفت: آثار منازل ایشان و خرابی آن، مجاهد گفت: آبی سیاه بود که از آن جا بر آمد.
وَ إِلی مَدیَن‌َ أَخاهُم شُعَیباً، «الی» تعلّق دارد به محذوفی، گفت: و به مدین فرستادیم برادر ایشان شعیب را، عطفا علی قوله: وَ لَقَد أَرسَلنا نُوحاً«3» إِلی مَدیَن‌َ أَخاهُم شُعَیباً«4»فَقال‌َ، گفت: ای قوم؟ خدای را پرستی. وَ ارجُوا الیَوم‌َ الآخِرَ، و امید داری به روز قیامت یعنی به ثواب قیامت. یونس نحوی گفت: «رجا» اینکه جا به معنی خوف است، و از قیامت بترسی. وَ لا تَعثَوا فِی الأَرض‌ِ، و در زمین فساد مکنی. و «عیث»، و «عثوّ»، اشدّ الفساد باشد، و نصب «مفسدین» بر حال است از فاعل.
فَکَذَّبُوه‌ُ، به دروغ داشتند اهل مدین شعیب را. فَأَخَذَتهُم‌ُ الرَّجفَةُ، به عقوبت آن زلزله بگرفت. و «ارجاف» از آن جاست، سخنی باشد که مردم را متزلزل کند.
فَأَصبَحُوا فِی دارِهِم جاثِمِین‌َ، گفتند: اینکه زلزله در شب بود، بامداد همه در خانه‌های خود مرده«5».
گفتند: مراد به «اصبحوا»، «صاروا» است، مراد نه تخصیص صباح و مساست. و اصل «جثوم»، بروک باشد، یقال: جثا الرّجل علی رکبتیه، و جثم
-----------------------------------
(1). آب، آز، مش، کا: بیرون.
(2). آط: بگزاشتیم.
(3). سوره عنکبوت (29) آیه 14.
(4). سوره عنکبوت (29) آیه 36.
(5). آب، آز، کا بودند.

صفحه : 208
الطّائر و برک البعیر و ربض«1» الکلب.
وَ عاداً وَ ثَمُودَ، نصب است بر معنی فَأَخَذَتهُم‌ُ الرَّجفَةُ، برای آن که در او معنی اهلاک است، و التّقدیر: و اهلکنا عاد و ثمودا، و نیز هلاک کردیم عاد را که قوم هود بودند، و ثمود را که قوم صالح بودند، به جزای کفر و طغیانی که کردند. وَ قَد تَبَیَّن‌َ لَکُم مِن مَساکِنِهِم، و هلاک دیار ایشان ظاهر شد شما را از خانه‌ها و سرایهای ایشان.
آنگه بیان کرد که: اعمال ایشان شیطان بیاراست برای ایشان از کفر و فسق، و اینکه دلیل بطلان قول مجبّره است در اضافت آن با خدای تعالی. فَصَدَّهُم عَن‌ِ السَّبِیل‌ِ، و ایشان را منع کرد از راه حق، ایشان راه نمی‌یابند از آن جا که نظر و تفکّر نمی‌کنند. وَ کانُوا مُستَبصِرِین‌َ، با آن که ایشان عاقلان و ممیّزان و مستبصرانند خللی که افتاد ایشان را از اهمال و اغفال در نظر افتاد، نه از خلل عقل و بصیرت. مجاهد و قتاده گفتند: معنی آن است که ایشان مستبصر بودند در کفر و ضلالت، و به آن معجب بودند، و باطل به صورت حق به خود نمودند.
وَ قارُون‌َ وَ فِرعَون‌َ وَ هامان‌َ، نصب او هم بر تقدیر فعلی مضمر است، یعنی و اهلکنا ایضا قارون، گفت: و همچنین هلاک کردیم قارون و فرعون و هامان را. وَ لَقَد جاءَهُم مُوسی بِالبَیِّنات‌ِ، و موسی به ایشان آورد بیّنات و معجزات. فَاستَکبَرُوا فِی الأَرض‌ِ، در زمین تکبّر کردند«2». وَ ما کانُوا سابِقِین‌َ، و آنگه خدای را سبق نبردند و پیش او نتوانستند رفتن.
آنگه بیان کرد که: هر یکی را از آنان به چه هلاک کردیم، گفت: فَکُلًّا أَخَذنا بِذَنبِه‌ِ، هر یکی را از ایشان به گناه خود بگرفتیم. فَمِنهُم، از ایشان بعضی آن بودند که ایشان را به حاصب هلاک کردیم، و آن بادی باشد سخت که حصبا آرد و سنگریزه، قال الفرزدق:

مستقبلین شمال الرّیح یضربها بحاصب کندیف القطن منثور
بر سبیل تشبیه تگرگ را حاصب خواند، چنان که اخطل گفت«3»:
-----------------------------------
(1). آج، لب: ریض.
(2). آز: تکبّر کردن.
(3). آب، آز شعر.

صفحه : 209

ترمی العضاه بحاصب من ثلجها حتّی یبیت«1» علی العضاه جفالا
و آنان را که خدای تعالی به حاصب هلاک کرد قوم لوط بودند در قول عبد اللّه عبّاس و قتاده. وَ مِنهُم، از ایشان بعضی آن بود که ایشان را به صیحه و بانگ بگرفت و«2» ثمود بودند و قوم صالح. وَ مِنهُم مَن خَسَفنا بِه‌ِ الأَرض‌َ، و از ایشان بهری آن بودند که به زمینشان فرو بردیم، و آن قارون بود و قومش. و بهری آن بود که ایشان را غرق بکردیم، و آن فرعون بود و قومش و قوم نوح. آنگه گفت: وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیَظلِمَهُم، و خدای تعالی بر ایشان ظلم نکرد، چه ایشان مستحق‌ّ آن بودند، بل ایشان بر خود ظلم کردند به کفر و فسق و نافرمانی.
آنگه گفت: مَثَل‌ُ الَّذِین‌َ اتَّخَذُوا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ أَولِیاءَ، مثل آنان که بدون خدای دوستان و معبودان گیرند از اصنام، چون مثل کرّاتن«3» است که او خانه کند ضعیف. وَ إِن‌َّ أَوهَن‌َ البُیُوت‌ِ، و ضعیفترین خانه‌ها خانه‌های«4» کرّاتن«5» باشد اگر دانند، و وجه تشبیه و تمثیل آن است که خدای تعالی گفت: عبادت ایشان اصنام را، و گمان ایشان و امید ایشان به عبادت اینکه جمادات در وهن و ضعف با نسج عنکبوت ماند که به هر بادی و آسیبی دریده شود، و هیچ از او حاصل نیاید.
و عنکبوت وزن او فعللوت است و جمعش عناکب باشد، و هم مذکّر باشد اینکه لفظ و هم مؤنّث، قال الشّاعر«6»:

علا هطّا لهم منها بیوت کأن‌ّ العنکبوت هو ابتناها
و یروی:

علی هطّا لهم منها«7» بیوت کأن‌ّ العنکبوت هو ابتناها
و صادق- علیه السّلام- گفت از پدرانش از امیر المؤمنین- علیه السّلام- که او گفت: خانه را از نسج عنکبوت پاکیزه داری که آن درویشی بار آرد.
إِن‌َّ اللّه‌َ یَعلَم‌ُ ما یَدعُون‌َ مِن دُونِه‌ِ مِن شَی‌ءٍ، اهل بصره به « یا » خواندند:
-----------------------------------
(1). کا: تبیت.
(2). مش ایشان. [.....]
(5- 3). چاپ شعرانی (9/ 21): کراتین، کا: کرّه تنعه.
(4). آب، آز، مش، کا: خانه.
(6). آب، آج، لب، آز شعر.
(7). کذا در آط و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (9/ 21) و لسان (ذیل عنکب): منهم.

صفحه : 210
یَدعُون‌َ، خبرا عن الغائب، و راویان از عاصم خلاف کردند، و باقی قرّاء به «تا» ی خطاب، گفت: خدای داند آنچه شما آن را خوانی به دوستی دون او اگر صنم باشد اگر وثن، یا آنچه باشد از جمله معبودان. وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ، و او خدایی است غالب و قاهر و محکم کار.
وَ تِلک‌َ الأَمثال‌ُ نَضرِبُها لِلنّاس‌ِ، آنگه گفت: اینکه مثلهایی است که ما می‌زنیم برای مردمان تا معتبر شوند و متّعظ. وَ ما یَعقِلُها إِلَّا العالِمُون‌َ، و ندانند اینکه مثلها مگر عالمان و دانایان که در او اندیشه و تفکّر کنند.
جابر بن عبد اللّه الانصاری‌ّ روایت کرد که: رسول- علیه السّلام- اینکه آیت بر خواند، آنگه گفت:
العالم من عقل عن اللّه فعمل بطاعته و اجتنب سخطه
، عالم آن کس باشد که از خدای تعالی بداند اوامر و نواهی، و به طاعت او عمل کند، و از خشم او اجتناب کند.
خَلَق‌َ اللّه‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ بِالحَق‌ِّ، آنگه گفت: خدای تعالی آسمان و زمین بیافرید به حق نه به باطل، به حکمت نه به عبث. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً، در اینکه آیتی هست مؤمنان را و علامتی و بیّنتی«1».
آنگه امر کرد رسول را گفت: اتل‌ُ ما أُوحِی‌َ إِلَیک‌َ مِن‌َ الکِتاب‌ِ، بخوان آنچه وحی کرده‌اند بر تو از کتاب، و نماز به پای دار که نماز نهی کند از فحشاء و باز دارد«2» از منکر، یعنی از معاصی و ناشایست«3».
عبد اللّه عمر گفت: مراد به اینکه «صلاة»، قراءت قرآن است، بیانش: وَ لا تَجهَر بِصَلاتِک‌َ«4» وَ مَن دَخَلَه‌ُ کان‌َ آمِناً«4»وَ لَذِکرُ اللّه‌ِ أَکبَرُ، خلاف کردند در معنی اینکه لفظ. بعضی مفسّران گفتند: معنی آن است که ذکر اللّه لنا اکبر من ذکرنا له، ذکر خدای تعالی ما را مهمتر و بهتر است از ذکر ما او را، چه ذکر او ما را تفضیل و تشریف باشد، و ذکر ما او را تعبّد و تذلّل.
دگر آن که: ذکر او ما را«5» به خیر، قطع باشد به رحمت و مغفرت، و ذکر ما او را بر سبیل دعا و تضرّع، قطع نباشد در اجابت. ذکر او ما را علامت قبول باشد، و ذکر ما او را اینکه وجه ندارد.
عبد اللّه عمر روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که گفت:
ذکر اللّه إیّاکم اکبر من ذکر کم إیّاه.
اهل اشارت گفتند: برای آن چنین آمد که ذکر او ما را از سر استغناست، و ذکر
-----------------------------------
(1). آب، آز که.
(2). مش، کا: پس.
(3). کذا در آط، آب، آج، لب، آز، مش، کا، چاپ شعرانی (9/ 22): نیست.
(4). سوره آل عمران (3) آیه 97. [.....]
(5). آب، آج، لب، آز، مش: ذکر ما او را.

صفحه : 212
ما او را«1» از سر احتیاج، دگر آن که: ذکر او ما را دایم باشد و ذکر ما او را در احیان و اوقات. [دگر آن که]
«2»: ذکر ما او را برای جرّ منفعت باشد و دفع مضرّت، و ذکر او ما را از سر فضل و کرم باشد.
ذو النّون مصری گفت: برای آن که ذکر او ما را«3» مقدّم است بر ذکر ما او را، تا او ما را یاد نکرد، ما او را یاد نکردیم. ذکر او ما را بی‌سابقه است، و ذکر ما او را به مقدّمه لطف و توفیق اوست.
ابو بکر ورّاق گفت: برای آن که ذکر ما او را مشوب است، و ذکر او ما را خالص.
ابو درداء و قتاده و إبن زید گفتند: معنی آن است که ذکر اللّه اکبر و افضل من کل‌ّ شی‌ء، ذکر خدای مهتر و بهتر است از همه چیز.
عبد اللّه مسعود روایت کرد که«4» رسول- علیه السّلام- گفت در آیت: ذکر خدای نکوتر و فاضلتر است به همه حال، و ذکر خدای که بنده کند آن است که: او یاد دارد خدای را عند محرّمات تا اجتناب کند، و عند محلّلات تا استحلال کند.
معاذ جبل گفت: با رسول در بعضی راهها می‌رفتم، مرا گفت:
یا معاذ؟ اینکه السّابقون!
گفتم: یا رسول اللّه؟ ایشان از پیش رفتند و ما باز ماندیم. گفت: یا معاذ؟ کجااند آن سابقان«5» که ایشان به ذکر خدای تعالی حریص بودند! آنگه گفت: هر کس که«6» خواهد که در مرغزارهای بهشت چرا کند، باید تا ذکر خدای بسیار کند.
معاذ جبل گفت: هیچ چیز نیست که بنده«7» را از عذاب برهاند بهتر از ذکر خدای. گفتند: و لا الجهاد فی سبیل اللّه، و نه جهاد در سبیل خدای! گفت: و نه جهاد در سبیل خدای، قال اللّه تعالی: وَ لَذِکرُ اللّه‌ِ أَکبَرُ.
ابو درداء گفت: خبر دهم شما را به بهترین عملهای شما، و دوست«8» ترین بنزدیک خدای تعالی، و تمامتر در درجات، و بهتر از جهاد در سبیل خدای، و با
-----------------------------------
(1). آج، لب، کا: ذکر ما او را.
(2). آط: ندارد، از آب افزوده شد.
(3). کا: ذکر ما او را.
(4). آج، لب: از.
(5). آج، لب: سابقون.
(6). کا او.
(7). آز: بنده‌ای.
(8). کا: دوستر.

صفحه : 213
دشمنان خدای تیغ زدن، و زر و درم به صدقه دادن! گفتند: کدام است یا ابا الدّرداء! گفت: ذکر خدای تعالی لقوله: وَ لَذِکرُ اللّه‌ِ أَکبَرُ.
معاذ گفت: از رسول پرسیدم که از عملها کدام فاضلتر است! گفت: آن که مرگ به تو رسد، و زبان تو به ذکر خدای تعالی تر باشد.
ابو هریره روایت کرد که، رسول- علیه السّلام- گفت: دنیا ملعون است با آنچه در اوست الّا خدای تعالی یا عالمی یا متعلّمی.
اهل اشارت گفتند: برای آن چنین آمد که هر طاعتی را جزایی باشد در قیامت، جز ذکر خدای که آن را بر سری جزای عاجل هست فی قوله: فَاذکُرُونِی أَذکُرکُم«1» إِن‌َّ الحَسَنات‌ِ یُذهِبن‌َ السَّیِّئات‌ِ«2»وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ ما تَصنَعُون‌َ«3»

[سوره العنکبوت (29): آیات 46 تا 69]

[اشاره]


وَ لا تُجادِلُوا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ إِلاّ بِالَّتِی هِی‌َ أَحسَن‌ُ إِلاَّ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا مِنهُم وَ قُولُوا آمَنّا بِالَّذِی أُنزِل‌َ إِلَینا وَ أُنزِل‌َ إِلَیکُم وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُم واحِدٌ وَ نَحن‌ُ لَه‌ُ مُسلِمُون‌َ (46) وَ کَذلِک‌َ أَنزَلنا إِلَیک‌َ الکِتاب‌َ فَالَّذِین‌َ آتَیناهُم‌ُ الکِتاب‌َ یُؤمِنُون‌َ بِه‌ِ وَ مِن هؤُلاءِ مَن یُؤمِن‌ُ بِه‌ِ وَ ما یَجحَدُ بِآیاتِنا إِلاَّ الکافِرُون‌َ (47) وَ ما کُنت‌َ تَتلُوا مِن قَبلِه‌ِ مِن کِتاب‌ٍ وَ لا تَخُطُّه‌ُ بِیَمِینِک‌َ إِذاً لارتاب‌َ المُبطِلُون‌َ (48) بَل هُوَ آیات‌ٌ بَیِّنات‌ٌ فِی صُدُورِ الَّذِین‌َ أُوتُوا العِلم‌َ وَ ما یَجحَدُ بِآیاتِنا إِلاَّ الظّالِمُون‌َ (49) وَ قالُوا لَو لا أُنزِل‌َ عَلَیه‌ِ آیات‌ٌ مِن رَبِّه‌ِ قُل إِنَّمَا الآیات‌ُ عِندَ اللّه‌ِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِین‌ٌ (50)أَ وَ لَم یَکفِهِم أَنّا أَنزَلنا عَلَیک‌َ الکِتاب‌َ یُتلی عَلَیهِم إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَرَحمَةً وَ ذِکری لِقَوم‌ٍ یُؤمِنُون‌َ (51) قُل کَفی بِاللّه‌ِ بَینِی وَ بَینَکُم شَهِیداً یَعلَم‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا بِالباطِل‌ِ وَ کَفَرُوا بِاللّه‌ِ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الخاسِرُون‌َ (52) وَ یَستَعجِلُونَک‌َ بِالعَذاب‌ِ وَ لَو لا أَجَل‌ٌ مُسَمًّی لَجاءَهُم‌ُ العَذاب‌ُ وَ لَیَأتِیَنَّهُم بَغتَةً وَ هُم لا یَشعُرُون‌َ (53) یَستَعجِلُونَک‌َ بِالعَذاب‌ِ وَ إِن‌َّ جَهَنَّم‌َ لَمُحِیطَةٌ بِالکافِرِین‌َ (54) یَوم‌َ یَغشاهُم‌ُ العَذاب‌ُ مِن فَوقِهِم وَ مِن تَحت‌ِ أَرجُلِهِم وَ یَقُول‌ُ ذُوقُوا ما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (55)
یا عِبادِی‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا إِن‌َّ أَرضِی واسِعَةٌ فَإِیّای‌َ فَاعبُدُون‌ِ (56) کُل‌ُّ نَفس‌ٍ ذائِقَةُ المَوت‌ِ ثُم‌َّ إِلَینا تُرجَعُون‌َ (57) وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ لَنُبَوِّئَنَّهُم مِن‌َ الجَنَّةِ غُرَفاً تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِین‌َ فِیها نِعم‌َ أَجرُ العامِلِین‌َ (58) الَّذِین‌َ صَبَرُوا وَ عَلی رَبِّهِم یَتَوَکَّلُون‌َ (59) وَ کَأَیِّن مِن دَابَّةٍ لا تَحمِل‌ُ رِزقَهَا اللّه‌ُ یَرزُقُها وَ إِیّاکُم وَ هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ (60)
وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ وَ سَخَّرَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ لَیَقُولُن‌َّ اللّه‌ُ فَأَنّی یُؤفَکُون‌َ (61) اللّه‌ُ یَبسُطُ الرِّزق‌َ لِمَن یَشاءُ مِن عِبادِه‌ِ وَ یَقدِرُ لَه‌ُ إِن‌َّ اللّه‌َ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ (62) وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن نَزَّل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً فَأَحیا بِه‌ِ الأَرض‌َ مِن بَعدِ مَوتِها لَیَقُولُن‌َّ اللّه‌ُ قُل‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ بَل أَکثَرُهُم لا یَعقِلُون‌َ (63) وَ ما هذِه‌ِ الحَیاةُ الدُّنیا إِلاّ لَهوٌ وَ لَعِب‌ٌ وَ إِن‌َّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِی‌َ الحَیَوان‌ُ لَو کانُوا یَعلَمُون‌َ (64) فَإِذا رَکِبُوا فِی الفُلک‌ِ دَعَوُا اللّه‌َ مُخلِصِین‌َ لَه‌ُ الدِّین‌َ فَلَمّا نَجّاهُم إِلَی البَرِّ إِذا هُم یُشرِکُون‌َ (65)
لِیَکفُرُوا بِما آتَیناهُم وَ لِیَتَمَتَّعُوا فَسَوف‌َ یَعلَمُون‌َ (66) أَ وَ لَم یَرَوا أَنّا جَعَلنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّف‌ُ النّاس‌ُ مِن حَولِهِم أَ فَبِالباطِل‌ِ یُؤمِنُون‌َ وَ بِنِعمَةِ اللّه‌ِ یَکفُرُون‌َ (67) وَ مَن أَظلَم‌ُ مِمَّن‌ِ افتَری عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً أَو کَذَّب‌َ بِالحَق‌ِّ لَمّا جاءَه‌ُ أَ لَیس‌َ فِی جَهَنَّم‌َ مَثوی‌ً لِلکافِرِین‌َ (68) وَ الَّذِین‌َ جاهَدُوا فِینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا وَ إِن‌َّ اللّه‌َ لَمَع‌َ المُحسِنِین‌َ (69)
«4»

[ترجمه]

جدل مکنی با اهل کتاب مگر آنچه آن نیکوتر باشد، مگر با آنان که ستم کردند از ایشان، و بگویید«5» ایمان آوردیم بدان که فرو فرستادند سوی ما، و فرو فرستادند سوی شما و خدای ما و خدای شما- جل‌ّ جلاله- یکی است، و ما او را گردن نهندگانیم.
و همچنین فرو فرستادیم سوی تو کتاب قرآن پس آنان که دادیم ایشان را کتاب توریت و انجیل ایمان دارند بدین و آن«6»، و از اینان آن کس است که ایمان دارد بدو، و نکند انکار«7» به نشانه‌های ما مگر کافران.
و نبودی تو که می‌خواندی از پیش آن که قرآن به تو فرستادند از هیچ کتاب، و نمی‌نبشتی آن را به دست«8» تو آنگاه اگر توانستی نبشت، در شک‌ّ افتادندی آنها که بر باطلند«9».
-----------------------------------
(1). کذا در آط، آب، آج، لب، آز، کا: بماند.
(2). سوره هود (11) آیه 114.
(3). آط: یصنعون، به قیاس با ضبط قرآن مجید، تصحیح شد.
(4). اساس: تا بدین جا ندارد، از آط افزوده شد.
(5). آط: بگوی/ بگویید.
(6). آط، آب: ایمان آرند به او، آج: ایمان می‌آورند به آن.
(7). آط: جحود نکنند، آب، مش: انکار نمی‌کند، آج، لب: انکار نکنند.
(8). آط: و منویس به دست راست، لب: نمی‌نویسی به دست راست.
(9). آط: تا پس به شک افتدا اینکه کافران.

صفحه : 215
بل او نشانه‌هایی است هویدا در سینه‌ها و دلها آنان که دادندشان دانش و نکند انکار آیات ما را مگر ستمکاران.
«1»
و گفتند: چرا فرو نفرستادند بر او نشانی«2» از خداوند او، بگو بدرستی که نشانه‌ها نزدیک خدای است و بدرستی که من بیم کننده‌ام هویدا.
ای نبود بسنده ایشان را که ما فرو فرستادیم بر تو کتاب قرآن، می‌خوانند«3» بر ایشان! بدرستی که در آن رحمت است و پندی گروهی را که بگروند و ایمان آرند.
بگو یا محمّد بسنده است«4» خدای- عزّ و علا- میان من و میان شما گواه، می‌داند آنچه در آسمانها و زمین است و آن کسانی که ایمان آوردند به باطل و کافر شدند به خدای ایشانند زیانکاران.
و شتاب می‌کنند تو را به عذاب و اگر نه اجلی بودی نام برده آمدی بدیشان عذاب و هر آینه بدیشان آید ناگاه و ایشان ندانند«5».
شتاب می‌کنند تو را به عذاب و بدرستی که دوزخ گرد در آمده است به کافران.
روز قیامت که بپوشد ایشان را عذاب از زور«6» ایشان و از زیر پایهای«7» ایشان، و گوییم ما بچشید«8» آنچه بودید شما می‌کردید«9».
-----------------------------------
(1). اساس، آط، آب: آیة، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(2). کذا در اساس، آط، آب که با قراءت «آیة» بیشتر مطابقت دارد.
(3). آب، آج، لب، مش: خوانده می‌شود.
(4). آط: بس باد. [.....]
(5). آط: ایشان ندانستندی.
(6). آط: زبر، آب، آج، لب، مش: بالای.
(7). آط: پای.
(8). آط: بچشی/ بچشید.
(9). آط: آنچه کردی.

صفحه : 216
ای بندگان من آنان که ایمان آوردید«1»، بدرستی که زمین من فراخ است پس مرا بپرستید«2».
هر تنی چشنده است مرگ را، پس سوی ما بازگردانندتان«3».
و آنان که ایمان آوردند و کردند نیکیها، جای دهیم ما ایشان را از«4» بهشت و روارها«5» که می‌رود از زیر آن جویها جاویدان باشند در آن نیکا مزد«6» کار کنندگان.
آنان که شکیبایی کردند«7» و بر خداوند و پروردگار خود توکّل کردند«8».
و چندا از جمنده«9» که بر نتواند گرفت«10» روزی خود، خدای روزی دهد او را و شما را، و او شنوا و داناست.
و اگر بپرسی تو ایشان را که که بیافرید آسمانها و زمین را و رام بکرد آفتاب و ماه را، هر آینه گویند خدای- عزّ و جل‌ّ. پس چگونه شک می‌کنند«11»!
خدای- سبحانه و تعالی- فراخ کند روزی آن را که خواهد از بندگان او، و به اندازه
-----------------------------------
(1). آط: آوردی/ آوردید.
(2). آط: پرستی/ پرستید.
(3). آط: پس با ما آرند شما را.
(4). آط: در.
(5). و روارها/ و رواره‌ها، آط، آج، لب: کوشکها، آب، مش: غرفه‌ها.
(6). آط، آج، لب: نیک مزد است.
(8- 7). آط: کنند، آج، لب: نمودند.
(9). آط: بس جانور، آب: بس جنبنده، آج، لب: بسا جنبنده.
(10). آط، آج، لب: که برنگیرد، آب: بر نمی‌دارد. [.....]
(11). آط: کجا می‌گردانند اینان را، آب، مش: پس کجا می‌گردانند شما را. آج، لب: پس از کجا می‌گردانند اینان را، که ظاهرا بر ترجمه اساس مرجّح می‌نماید.

صفحه : 217
کند آن را«1»، بدرستی که خدای به همه چیزی داناست.
و اگر بپرسی ایشان را که که فرو فرستاد از آسمان آبی، پس زنده کرد«2» بدان آب زمین را پس از مردن آن، هر آینه گویند خدای.
بگو یا محمّد شکر و سپاس خدای را- عزّ و علا- بل بیشتر ایشان عقل ندارند«3».
و نیست اینکه زندگانی اینکه جهان مگر خوشی و بازی«4» و بدرستی که سرای باز پسین که بهشت است آن است زندگانی حنیف و جاوید، اگر بودند می‌دانند«5».
پس چون بر نشینند«6» در کشتی بخوانند خدای را- سبحانه و تعالی- به اخلاص کنندگان«7» او را دین آورند«8» پس چون نجات دهد«9» ایشان را سوی خشکی همی ایشان«10» شرک آورند.
تا کافر شوند بدانچه داده باشیم ایشان را و تا بر خورداری گیرند پس زود بود که بدانند«11».
ای«12» نمی‌بینند که ما کردیم حرم را یعنی مکّه را ایمن و می‌ربایند مردمان را از گرداگرد ایشان! ای«13» به باطل ایمان می‌آرند و به نعمت خدای کافر می‌شوند!
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب: او را، آب، مش: مر آنان را.
(2). آط، آج، لب: پس زنده کند.
(3). آط، آج، لب: خرد کار نمی‌بندند.
(4). آط: مگر بازی و نشاط.
(5). آط: اگر بودند دانند، آب، مش: اگر ایشان بدانند، آج، لب: اگر هستند که دانند.
(6). آط: در نشینند.
(7). آط: به اخلاص، آب، آج، لب: به اخلاص.
(8). آب، مش: او راست دین، آج، لب: برای او طاعت.
(9). آط، آج، لب: چون برهانیم.
(10). آب، مش: ناگاه ایشان.
(11). آط: بدانست.
(12). آب، آج، لب، مش: آیا.
(13). آج، لب پس. [.....]

صفحه : 218
و کیست ستمکارتر از آن کس که فرا بافت«1» بر خدای- عزّ و جل‌ّ- دروغ یا به دروغ داشت به حق و راستی چون آمد بدو«2»، ای«3» نیست در دوزخ جایگاه«4» کافران را.
و آنان که جهاد کردند در راه ما، هر آینه بنماییم ایشان را راههای ما، و بدرستی که خدای تعالی با نیکو کاران است.
قوله تعالی: وَ لا تُجادِلُوا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ إِلّا بِالَّتِی هِی‌َ أَحسَن‌ُ- الایة، حق تعالی در اینکه آیت نهی کرد مؤمنان را از آن که مجادله کنند با اهل کتاب، الّا به وجهی که نکوتر باشد.
قتاده گفت: آیت منسوخ است به آیت قتال، و دگر مفسّران گفتند: محکم است و حکمش برجای خود است برای آن که ممکن است جمع کردن میان مجادله نیکو و میان قتال، برای آن که به اوّل نوبت دعوت باید کردن و ایشان را به حجّت [باراه]
«5» حق‌ّ خواندن و آنچه طریق محاجّه و اظهار حجّت است بر ایشان عرض کردن، چون قبول نکنند آنگه قتال کردن.
پس حق تعالی فرمود رسول را و نایبان او را که: چون دعوت کنی ایشان را و با ایشان محاجّه و مجادله کنی، بر وجهی«6» هر کدام نکوتر کنی تا ایشان به ایمان نزدیک باشند. و گفت شما ایشان را لطف باشد.
و اصل «جدل» و «جدال»، فتل«7» خصم باشد از حجّتش«8» به طریق حجّت«9»، و منه«10» حبل مجدول، ای محکم الفتل، و منه الاجدل للصّقر و الجدیل للزّمام«11» من الادم. و گفتند: اشتقاق «جدل» از جداله است و هی الارض، و آن آن است که هر یکی از
-----------------------------------
(1). آب، مش: افترا کند.
(2). آط: چون با او آید، آب، مش: چون آید به او.
(3). آب، مش: آیا.
(4). آب، آج، لب، مش مر.
(5). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(6). آج، لب: وجه.
(7). آط، آب، آج، لب، آز، مش: قتل.
(8). همه نسخه بدلها، بجز آل: مذهبش.
(9). همه نسخه بدلها، بجز آل: محاجّه.
(10). آط، آب، آز: مثله، آج، لب، مش: مثل.
(11). چاپ شعرانی (9/ 27) المجدول.

صفحه : 219
آن خصمان طلب آن کند تا خصم را بر زمین زند.
مجاهد گفت: معنی آن است که اگر ایشان سخن زشت گویند، تو سخن نکو گوی«1»، و مثله قوله: وَ جادِلهُم بِالَّتِی هِی‌َ أَحسَن‌ُ«2» وَ قُولُوا آمَنّا بِالَّذِی أُنزِل‌َ إِلَینا وَ أُنزِل‌َ إِلَیکُم، آنگه گفت بگوی ایشان را در مجادله که«7»: ما ایمان داریم به کتاب ما و کتاب شما«8»، و خدای ما و خدای شما یکی است«9».
ابو ثملة الانصاری‌ّ روایت کرد که: روزی با رسول- علیه السّلام- نشسته بود، مردی جهود بیامد و پیش رسول بنشست. جنازه‌ای بگذرانیدند، او رسول را گفت: یا محمّد؟ اینکه جنازه سخن گوید! رسول- علیه السّلام- گفت:
اللّه اعلم.
جهود گفت:
سخن گوید: رسول- علیه السّلام- گفت: هر چه اهل کتاب شما را گویند تصدیق مکنی و تکذیب مکنی که باشد که راست بود تا شما تکذیب نکرده باشی.
ابو سلمه روایت کرد از ابو هریره که گفت: جهودان توریت می‌خواندندی به عبرانی، و تفسیر آن به تازی می‌کردندی برای مسلمانان. رسول- علیه السّلام- گفت:
-----------------------------------
(1). مش، کا: گو.
(2). سوره نحل (16) آیه 125.
(3). آط، آب، آز، مش: ظالمان‌اند. [.....]
(4). آط، آب، آج، لب: ظلموک.
(5). آط، آج، لب، مش: سیم، آب، آز، کا: سیوم.
(6). همه نسخه بدلها تو.
(7). آط، آب، آج، لب: اینکه گوی.
(8). آط، آب، آج، لب، آز، مش: ایمان داریم به آنچه بر ما فرستاده‌اند و بر شما فرستاده‌اند.
(9). همه نسخه بدلها بجز آل و ما فرمان او را گردن نهاده‌ایم، همه نسخه بدلها از اینکه جا تا «وَ کَذلِک‌َ أَنزَلنا إِلَیک‌َ ...»صفحه بعدی سطر 8- افتادگی دارد.

صفحه : 220
اهل کتاب را در اینکه که می‌گویند تصدیق مکنید و تکذیب مکنی که باشد که راست می‌گویند یا دروغ، و ایشان را اینکه گوی«1» که: آمَنّا بِالَّذِی أُنزِل‌َ إِلَینا وَ أُنزِل‌َ إِلَیکُم.
عطاء بن یسار گفت که: احبار جهودان چون حدیث بکردندی، عوام‌ّ ایشان به تعجّب تسبیح می‌کردندی، مسلمانان رسول را- علیه السّلام- باز گفتند، گفت: شما حدیث ایشان را تصدیق و تکذیب مکنی، وَ قُولُوا آمَنّا بِالَّذِی أُنزِل‌َ إِلَینا وَ أُنزِل‌َ إِلَیکُم، ای گوی«2» که ما ایمان داریم به آنچه بر ما فرستاده‌اند و بر شما فرستاده‌اند، و خدای ما و خدای شما یکی است و ما فرمان او را گردن نهاده‌ایم«3».
وَ کَذلِک‌َ أَنزَلنا إِلَیک‌َ الکِتاب‌َ، و همچنین کتاب فرستادیم به تو، یعنی چنان که به پیغامبران پیشین فرستادیم کتابها از توریت و انجیل و زبور«4» [204- ر]
، قرآن به تو فرستادیم. فَالَّذِین‌َ آتَیناهُم‌ُ الکِتاب‌َ یُؤمِنُون‌َ بِه‌ِ، آنان را که ما ایشان را کتاب دادیم به اینکه کتاب ایمان دارند از مؤمنان اهل کتاب، چون عبد اللّه سلام و اصحاب او. وَ مِن هؤُلاءِ مَن یُؤمِن‌ُ بِه‌ِ، و از اینان، یعنی از اهل مکّه، کسان هستند که به اینکه قرآن ایمان دارند، یعنی مؤمنان عصر او.
بعضی دگر گفتند: هر دو گروه از اهل کتابند، که مراد به اوّل آنانند که پیش او بودند، نعت و صفت او در کتب خود دیدند، به او ایمان آوردند و به دوم اهل کتابند که در عصر او بودند. و قول اوّل اولیتر است برای آن که فعل بر لفظ استقبال«5» است، و قول دوم را معنی ماضی باشد. وَ ما یَجحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا الکافِرُون‌َ، و جحود و انکار نکند آیات ما را الّا کافران. قتاده گفت: جحود«6» بعد از معرفت باشد.
وَ ما کُنت‌َ تَتلُوا مِن قَبلِه‌ِ مِن کِتاب‌ٍ- الایة، حق تعالی در اینکه آیت بر سبیل احتجاج حجّت انگیخت بر کافران و آنان که نبوّت او را منکر بودند، گفت: یا محمّد؟ تو پیش از اینکه کتابی نخوانده‌ای و«7» خود کتابی ننبشته‌ای«8»، که آنگه اینکه مبطلان به
-----------------------------------
(2- 1). گوی، گویی/ گویید.
(3). همه نسخه بدلها، از «ابو ثملة الانصاری ...» تا بدین جا: ندارد.
(4). همه نسخه بدلها، بجز کا و.
(5). همه نسخه بدلها: استیناف.
(6). همه نسخه بدلها، بجز کا: ندارد.
(7). همه نسخه بدلها به دست.
(8). همه نسخه بدلها: ننوشته‌ای.

صفحه : 221
شک‌ّ افتند در تو و نبوّت تو.
آنگه اهل معانی در وجه شک‌ّ ایشان خلاف کردند. بعضی گفتند: ایشان را ممکن بودی که شک‌ّ آمدی، گفتندی: اینکه کتاب انداخته اوست و نبشته و آموخته اوست، چه او مردی کتاب خوان و کتابت نبیس«1» بوده است، چون تو مردی امّی«2» اینکه تهمت در حق‌ّ تو زایل شد«3».
و بعضی دگر گفتند: مراد به اینکه مبطلان، اهل کتابند، و وجه شک‌ّ ایشان آن است که ایشان در کتب خود یافتند که: پیغامبر آخر زمان امّی باشد، کتاب نخواند و کتابت ننویسد، اگر آن کردی ایشان را شک‌ّ و تهمت بودی که تو آن پیغامبری«4».
بَل هُوَ آیات‌ٌ بَیِّنات‌ٌ، آنگه به«5» لفظ اضراب و عدول گفت: بَل هُوَ، یعنی قرآن آیاتی است روشن و دلایلی واضح. بعضی دگر گفتند: «هو» ضمیر محمّد است- صلّی اللّه علیه و علی آله- آیاتی است [بل محمّد آیاتی است]
،«6» یعنی در [او]
«7» آیات است، خداوند براهین و معجزات«8». فِی صُدُورِ الَّذِین‌َ أُوتُوا العِلم‌َ، در دلهای آنان که ایشان را علم دادند. وَ ما یَجحَدُ بِآیاتِنا«9»وَ قالُوا، گفتند کافران و جهودان: لَو لا أُنزِل‌َ، ای هلّا انزل، چرا بر اینکه محمّد آیتی و معجزی انزال نکردند چنان که بر انبیای متقدّم.
إبن کثیر و کسائی و حمزه و خلف و عاصم به روایت أبو بکر، و در شاذّ اعمش و ایّوب خواندند«12»: «آیة» بر واحد و باقی قرّاء خواندند«13»: آیات‌ٌ، بر جمع لقوله:
-----------------------------------
(12- 1). همه نسخه بدلها: کتاب نویس. [.....]
(2). آط، آج، لب، آز، مش، کا: امّی.
(3). آط، آب، آز، مش: باشد.
(4). همه نسخه بدلها یا نه.
(5). همه نسخه بدلها، بجز کا: بر.
(7- 6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(8). همه نسخه بدلها بجز کا است.
(9). آب، آز، مش، کا إِلَّا الظّالِمُون‌َ
(10). اساس: نکند، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد.
(11). همه نسخه بدلها، بجز کا خود.
(13). آب، آز: خوانده‌اند.

صفحه : 222
قُل إِنَّمَا الآیات‌ُ عِندَ اللّه‌ِ.
حق تعالی گفت: بگو ای محمّد به جواب ایشان که: آیات و معجزات به دست من نیست، بل بنزدیک خدای است و به فرمان او. وَ إِنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِین‌ٌ، و من ترساننده‌ای ام شما را بیان کننده.
آنگه حق تعالی بر سبیل تقریع و توبیخ گفت به صورت استفهام.
أَ وَ لَم یَکفِهِم، کفایت نیست ایشان را که ما کتاب قرآن بر تو فرو فرستادیم تا بر ایشان می‌خوانند! إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ، در اینکه کتاب رحمتی هست و یاد کردی و تذکیری جماعت مؤمنان را.
إبن جریج گفت: سبب [نزول]
«1» آیت آن بود که مسلمانان بر جهودان رفتند و از ایشان چیزی بنوشتند. آنگه آن نبشته بیاوردند تا رسول بنگرد. رسول- علیه السّلام- بینداخت و گفت:
2» کفی بها حماقة قوم او ضلالة« قوم
، بس باد حماقت یا ضلالت قومی که رها کنند آنچه پیغامبرشان از نزد خدای به ایشان آورد، و از قوم دیگر چیزی بگیرند و بنویسند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: أَ وَ لَم یَکفِهِم، بس نیست ایشان را آن که ما [204- پ]
کتاب قرآن بر ایشان انزله«3» کردیم تا بر ایشان می‌خوانند!
آنگه گفت، بگو ای محمّد: قُل کَفی بِاللّه‌ِ بَینِی وَ بَینَکُم شَهِیداً، بس است گواه میان من و شما خدای- عزّ و جل‌ّ- در آن که من رسول اویم و قرآن کتاب اوست.
یَعلَم‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، چه او داند هر چه در آسمانها و زمین برود و بباشد.
وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا بِالباطِل‌ِ، و نیز داند و شناسد آنان را که به باطل بگروند و به خدای کافر شوند. آنگه گفت: ایشان زیانکاران باشند به قیامت.
قوله: وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا، محل‌ّ او محتمل است دو وجه را: یکی نصب، عطفا علی قوله: ما فِی السَّماوات‌ِ، و دوم«4»: مبتدا«5»، أُولئِک‌َ هُم‌ُ الخاسِرُون‌َ، جمله‌ای باشد در جای خبر او.
وَ یَستَعجِلُونَک‌َ بِالعَذاب‌ِ، گفت: تعجیل می‌کنند تو را«6» به عذاب، و از تو عذاب
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(2). چاپ شعرانی (9/ 29): و ضلال.
(3). همه نسخه بدلها، بجز کا: انزال.
(4). مش: دویم. [.....]
(5). همه نسخه بدلها و.
(6). لب: آن را، چاپ شعرانی (9/ 29): مرا.

صفحه : 223
عاجل می‌خواهند. گفتند«1»: اینکه«2» در نضر بن الحارث آمد چون گفت: فَأَمطِر عَلَینا حِجارَةً مِن‌َ السَّماءِ«3» عَجِّل لَنا قِطَّنا قَبل‌َ یَوم‌ِ الحِساب‌ِ«4»وَ لَو لا أَجَل‌ٌ مُسَمًّی، و اگر نه وقتی است [مسمّی]
«5»، نامزد کرده در نزول عذاب به ایشان. عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که«6»، من وعده دادم تو را که در عهد تو عذاب استیصال نکنم و عذاب کافران عهد تو تا قیامت نکنم، بیا نه قوله:
بَل‌ِ السّاعَةُ مَوعِدُهُم«7» أَجَل‌ٌ مُسَمًّی، روز بدر است، یعنی تأخیر عذاب ایشان کرده‌ام تا روز بدر. لَجاءَهُم‌ُ العَذاب‌ُ، «لام» جواب «لولا» است، عذاب به ایشان آمدی و ایشان را ناگاه گرفتی. و نصب «بغته» بر حال است. وَ هُم لا یَشعُرُون‌َ، و اینکه «واو» هم حال است، در حالی که ایشان بی خبر بودندی از آن.
یَستَعجِلُونَک‌َ بِالعَذاب‌ِ، تعجیل می‌کنند تو را به عذاب. وَ إِن‌َّ جَهَنَّم‌َ لَمُحِیطَةٌ بِالکافِرِین‌َ، و دوزخ محیط است و گرد«10» کافران در آمده است.
یَوم‌َ یَغشاهُم‌ُ العَذاب‌ُ، عامل در «یوم»، «محیطة«11»» باشد یا فعلی مقدّر، نحو:
اذکره«12»، و اینکه احاطت دوزخ در روزی بود که عذاب ایشان را بپوشد از بالای سر ایشان و از زیر قدم ایشان. وَ یَقُول‌ُ«13» ذُوقُوا ما کُنتُم تَعمَلُون‌َ، بچشی آنچه کرده بودی.
-----------------------------------
(1). آب، آز، کا: گفته‌اند.
(2). همه نسخه بدلها: آیت.
(3). سوره انفال (8) آیه 32.
(4). سوره ص (38) آیه 16.
(5). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(6). همه نسخه بدلها: گفت: اگر نه آنستی که.
(7). سوره قمر (54) آیه 46.
(8). همه نسخه بدلها، بجز کا: یکی.
(9). کا: نوشته.
(10). همه نسخه بدلها، بجز کا: به گرد.
(11). همه نسخه بدلها: محیط.
(12). همه نسخه بدلها، اذکر. [.....]
(13). آط، آب، آج، لب، آز، مش: نقول.
(14). آط، آب، آز مش: خدای می‌گوید، آج، لب، آز: خدا می‌گوید.
(15). همه نسخه بدلها، بجز کا: می‌گوییم.

صفحه : 224
یا عِبادِی‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا، [کوفیان]
«1» خواندند جز عاصم: به حذف « یا » اکتفاء بالکسرة عنها، و باقی قرّاء به فتح«2» « یا عبادی». إِن‌َّ أَرضِی، إبن عامر خواند: به فتح «یاء»، و باقی قرّاء ساکن خواندند. حق تعالی گفت: یا «3» بندگان من که ایمان آورده‌ای؟ زمین«4» فراخ است، مرا پرستی یعنی اختیار معصیت«5» مکنی در طاعت هیچ مخلوقی.
سعید جبیر گفت: معنی آن است که چون در زمینی معصیت کنند و شما باز نتوانی داشتن، از آن جا بروی.
عطا گفت: چون شما را معصیت فرمایند از آن جا بگریزی که زمین من فراخ است.
مجاهد گفت: زمین من فراخ است، هجرت کنی بیانش: أَرض‌ُ اللّه‌ِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها«6» فَإِیّای‌َ فَاعبُدُون‌ِ، مرا پرستی جز مرا مپرستی.
کُل‌ُّ نَفس‌ٍ ذائِقَةُ المَوت‌ِ، آنگه گفت: هر نفسی مرگ بچشد، و کس از اینکه دام نجهد در هر زمین«12» که باشد، و پس آنگه مرجع و مآلش با من باشد، پس چه باشد به«13»
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها، بجز کا و مش یا .
(3). همه نسخه بدلها: ای.
(12- 4). کا: زمینی.
(5). همه نسخه بدلها من.
(6). سوره نساء (4) آیه 97.
(7). همه نسخه بدلها، بجز آل: ایمن.
(8). همه نسخه بدلها، بجز آل: مطرّف عبد اللّه شخّیر.
(9). همه نسخه بدلها، بجز آل: بهر.
(10). همه نسخه بدلها: «گفت و» را ندارد.
(11). همه نسخه بدلها، بجز آل: که. [.....]
(13). آز، مش: بر.

صفحه : 225
زمین شرک مقام کردن.
وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، آنگه گفت: آنان که ایمان دارند و عمل صالح کنند. لَنُبَوِّئَنَّهُم مِن‌َ الجَنَّةِ غُرَفاً، ما ایشان را [205- ر]
جای دهیم و مقام سازیم از بهشت در غرفه‌های بلند و درجات رفیع.
اهل کوفه خواندند مگر عاصم: «لنثوینّهم»، بالثّاء من الاثواء، من قولهم: ثوی فلان بالمنزل و اثویته انا، ما بداریم ایشان را و مقام دهیم. و باقی قرّاء «لنبوّئنّهم»، من التّبوئة، یقال: تبوّء المکان و بوّأته المکان. تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، که در زیر آن غرفه‌ها جویها روان باشد. خالِدِین‌َ فِیها، و ایشان در آن جا مخلّد و مؤبّد باشند.
نِعم‌َ أَجرُ العامِلِین‌َ، نیک جز است و ثواب و«1» مزد بهشت کار کنندگان را.
الَّذِین‌َ صَبَرُوا، آنان که شکیبایی کنند بر رنجها از تحمّل مشّاق تکلیف و اذیّت و بلیّت کافران، و توکّل بر خدای خود کنند.
وَ کَأَیِّن مِن دَابَّةٍ لا تَحمِل‌ُ رِزقَهَا، سبب نزول آیت آن بود که رسول- علیه السّلام- گفت آن جماعتی را که در مکّه مانده بودند از مسلمانان و هجرت نکرده بودند که:
هجرت کنی با مدینه، و با مشرکان مجاورت مکنی.
گفتند: ما به مدینه چون آییم، و ما را آن جا سرای و ملکی و عقاری نیست! آن جانان از کجا آریم، و وجه معاش ما از کجا«2» باشد! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، گفت: وَ کَأَیِّن مِن دَابَّةٍ لا تَحمِل‌ُ رِزقَهَا، بس جانور و«3» رونده که خدای راهست، که او آن جا که رود روزی خود با خود بر نگیرد، خدایش روزی دهد [آن جا که باشد از طیور و بهایم و انواع مرتزقه. وَ إِیّاکُم، و نیز خدای شما را روزی دهد]
«4».
وَ هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ، السّمیع«5» لأقوالکم، العلیم باحوالکم، می‌شنود«6» آنچه می‌گوی«7»، می‌داند آنچه در دل داری.
عبد اللّه عمر گفت: با رسول- علیه السّلام- در حایطی رفتم از آن بعضی انصار.
-----------------------------------
(1). آب، لب، آز: ندارد.
(2). همه نسخه بدلها: چه.
(3). همه نسخه بدلها: ندارد.
(4). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها، بجز کا: و هو السّمیع.
(6). همه نسخه بدلها، بجز کا: و شنود.
(7). همه نسخه بدلها و.

صفحه : 226
رسول- علیه السّلام- آن خرما که در بن درختان افتاده«1» بود می‌گرفت«2» و می‌خورد، مرا گفت: بخور یا بن عمر؟ گفت: مرا نمی‌باید ای رسول اللّه؟ گفت: مرا می‌باید، که من چهار روز است تا هیچ نخورده‌ام. گفتم: انا لله«3» و الله المستعان. گفت: یا بن عمر؟ اگر من از خدای بخواهم مرا مانند ملک کسری و قیصر بدهد و بیش از آن، و لکن اختیار من آن است که روزی سیر باشم و روزی گرسنه، و لکن حال تو چگونه باشد آنگه که تو بمانی تا به روزگاری که اهل آن روزگار حثاله و نفایه مردم باشند، روزی یک ساله بنهند و یقین ایشان ضعیف بود! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ کَأَیِّن مِن دَابَّةٍ لا تَحمِل‌ُ رِزقَهَا.
علی‌ّ بن الاقمر گفت: لا تَحمِل‌ُ رِزقَهَا، یعنی«4» برای فردا ذخیره ننهند. سفیان گفت: هیچ جانور نیست که ذخیره نهد مگر آدمی و موش و مورچه.
آنگه گفت: وَ لَئِن سَأَلتَهُم، اگر بپرسی از اینکه کافران که آسمان و زمین که آفرید و آفتاب و ماه را که مسخّر و مذلّل کرد تا به فرمان او در فلک خود می‌روند!
بگویند که: خدای، چه به بدیهه عقل دانند که بتانی جماد که ساخته و کرده ایشان باشند، اینکه نتوانند کردن. فَأَنّی یُؤفَکُون‌َ، چگونه می‌گردانند اینان را، و کجا می‌برند از ره حق یعنی شیطان و رؤسای ضلالت. و اگر او کردی، نگفتی: (فانی تؤفکون)«5».
آنگه قوّت آیات متقدّم را گفت: اللّه‌ُ یَبسُطُ الرِّزق‌َ لِمَن یَشاءُ مِن عِبادِه‌ِ وَ یَقدِرُ لَه‌ُ، خدای بگستراند روزی بر آن که خواهد از بندگانش، و قدر و تضییق کند بر آن که او خواهد به حسب مصلحت، چه او به همه چیزی عالم است و به عواقب و مصالح امور بندگان.
وَ لَئِن سَأَلتَهُم، اگر بپرسی از اینکه کافران: مَن نَزَّل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً، که فرستاد از آسمان آبی که زنده کرد زمین را به نبات پس از آن که مرده بود و خشک شده!
لَیَقُولُن‌َّ اللّه‌ُ، [بگویند]
«6» و اقرار دهند که خدای کرد. قُل‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ، بگو سپاس خدای را بر اینکه نعمت که با ما کرد. آنگه اضراب فرمود به «بل»، گفت: بَل،
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز کا: ندارد.
(2). همه نسخه بدلها: بر می‌گرفت.
(3). همه نسخه بدلها بجز کا: ابا لله.
(4). همه نسخه بدلها: معنی آن است که.
(5). آط، آب، مش چگونه می‌گردانند اینان را.
(6). اساس: ندارد، از آط افزوده شد. [.....]

صفحه : 227
بیشترین ایشان اینکه ندانند از آن جا که امعان«1» نظر نکنند.
آنگه بر سبیل وعظ درآمد، و احوال دنیا و معایب«2» او گفتن گرفت و محامد آخرت، گفت: وَ ما هذِه‌ِ الحَیاةُ الدُّنیا إِلّا لَهوٌ وَ لَعِب‌ٌ، گفت: نیست. اینکه زندگانی دنیا الّا بازی. و فرق میان لهو و لعب، آن باشد که لهو آن بود که جوانان کنند از سر نشاط از جمله ملاهی [205- پ]
برای قضای شهوت، و لعب بازی«3» بود که کودکان کنند، و اینکه هیچ«4» را به عاقبت ثمره نباشد. وَ إِن‌َّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِی‌َ الحَیَوان‌ُ، و سرای باز پسین سرای زندگانی است، زندگانیی که با آن مرگ نباشد.
آنگه آن را بر توسّع «حیوان» خواند، و حیوان جانور باشد. گفت: او زنده است، یعنی زندگانیی است مؤبّد و مخلّد، و ابو عبیده گفت: حیوان و حیات یکی است. لَو کانُوا یَعلَمُون‌َ، اگر دانندی«5» جز آن است که نمی‌دانند.
فَإِذا رَکِبُوا فِی الفُلک‌ِ، حق تعالی گفت در شرح احوال ایشان که: چون در کشتی نشینند و دریا مضطرب شود، و بادهای مخالف جستن گیرد، و ایشان بر هلاک مشرف شوند«6»، و از جان و مال نومید شوند یا بترسند غایت ترس. دَعَوُا اللّه‌َ مُخلِصِین‌َ لَه‌ُ الدِّین‌َ، خدای را بخوانند به اخلاص و خواندن و طاعت او را خالص کنند و ویژه، و شرک از پیش خاطر بردارند، باز چون خدای تعالی ایشان را نجات دهد و رستگار شوند، إِذا هُم یُشرِکُون‌َ، که بنگری با سر کفر و شرک شوند.
لِیَکفُرُوا، اینکه برای آن کنند تا کافر باشند نعمتهای مرا که به ایشان دادم.
وَ لِیَتَمَتَّعُوا، و تا متمتّع«7» و بر خوردار باشند به اینکه نعمت که به ایشان داده‌اند. حمزه و کسائی و خلف و اعمش و ایّوب خواندند به سکون «لام»، و باقی قرّاء به کسر «لام»، و اینکه «لام»، لام غرض است عطفا علی قوله: لِیَکفُرُوا. و بعضی دگر گفتند: «لام» امر غایب است، چنان که لیفعل زید، و کلام محتمل است هر دو را.
-----------------------------------
(1). اساس: انعام، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(2). اساس: معاونت، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(3). آب، آز: بازیی.
(4). همه نسخه بدلها، بجز کا کدام.
(5). آب، آز، مش: دانند، کا: دانستندی.
(6). همه نسخه بدلها بجز کا: ندارد.
(7). آط، آب، آج، لب، کا: ممتع.

صفحه : 228
و روایت از عاصم و نافع و إبن کثیر مختلف است در سکون اینکه «لام» و کسر او، و معنی [کسر]
«1» غرض باشد و معنی سکون امر غایب. و آن که به جزم خواند، احتجاج کرد به قراءت ابی‌ّ تمتّعوا، امر حاضر مخاطب. فَسَوف‌َ یَعلَمُون‌َ، گفت: بدانند پس از اینکه، بر سبیل تهدید و وعید.
أَ وَ لَم یَرَوا، هم بر سبیل منّت و تذکیر نعمت گفت: أَ وَ لَم یَرَوا، نمی‌بینند اینان و نمی‌دانند اهل مکّه که ما مکّه را حرمی کردیم ایمن، یعنی مأمون فیه من باب قولهم:
نهار صائم و لیل قائم. وَ یُتَخَطَّف‌ُ النّاس‌ُ مِن حَولِهِم، و از پیرامن ایشان مردمان را می‌ربایند، آنان که قویترند بر ضعیفان ستم و غارت و قتل می‌کنند. و خطف و اختطاف و تخطّف، همه ربودن باشد بسرعت، و از اینکه جا گویند چاه جوی را «خطّاف»، که به او دلو از چاه بر آرند.
آنگه گفت: أَ فَبِالباطِل‌ِ یُؤمِنُون‌َ، اینان به باطل می‌بگروند، و به نعمت خدای تعالی جحود می‌کنند. مراد به «باطل»، کفر است و آنچه بدون خدای می‌پرستیدند.
آنگه گفت: وَ مَن أَظلَم‌ُ، کیست ظالمتر و ستمکاره‌تر از آن کس که او بر خدای دروغ گوید«2» به اضافت قبایح با او و حواله امر به«3» قبیح«4» بر او، فی قوله: وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدنا عَلَیها آباءَنا وَ اللّه‌ُ أَمَرَنا بِها«5»أَو کَذَّب‌َ بِالحَق‌ِّ لَمّا جاءَه‌ُ، یا دروغ دارد حق را چون به او آید، یعنی محمّد- صلّی اللّه علیه و علی آله- و کتاب قرآن. أَ لَیس‌َ فِی جَهَنَّم‌َ مَثوی‌ً لِلکافِرِین‌َ، در دوزخ جای نیست کافران را؟ بر سبیل جحد گفت، یعنی جای هست ایشان را آن جا.
وَ الَّذِین‌َ جاهَدُوا فِینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا، گفت: آنان که مجاهده کنند در ما«6»، بنماییم ایشان را ره راست. خلاف کردند در اینکه مجاهده و هدایت.
ابو سوره گفت: مراد به «جهاد»، غزو است، ما ایشان را«7» شهادت و مغفرت باز نماییم، و گفتند«8»: مراد به «هدایت»، توفیق است و الطافی که بدان ثبات کنند بر جهاد.
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها: دروغ نهد.
(3). همه نسخه بدلها: ندارد.
(4). کا: تقبیح.
(5). سوره اعراف (7) آیه 28.
(6). همه نسخه بدلها، بجز کا ما.
(7). آط، آج، لب، مش ره، کا: راه. [.....]
(8). همه نسخه بدلها، بجز کا: گفت.

صفحه : 229
سفیان بن عیینه گفت: چون مردمان در مقالات مختلف شوند، بنگری تا اهل ثغور بر چه اند! طریقت ایشان گیرید، لقوله: وَ الَّذِین‌َ جاهَدُوا فِینا- الایة.
فضیل«1» گفت: جاهَدُوا فِینا، آنان که جهد کنند در طلب علم ما ایشان را توفیق دهیم«2» تا بر علم خود عمل کنند.
ابو سلیمان الدّارانی‌ّ گفت: اینکه مجاهده آن است که بر علم خود کار کنند تا ما ایشان را هدایت دهیم به آنچه ندانند.
گفتند: روزی عمر بن عبد العزیز کلمتی چند«3» گفت و جماعتی علما حاضر بودند. [206- ر]
یکی از ایشان گفت: اینکه علم از کجا آمد تو را ای با مروان«4»! گفت:
یا هذا؟ اینکه قصور ما در علم از قصور ماست در عمل ما، چه اگر ما عمل کردمانی و به آنچه دانیم کار کردمانی«5»، چندانی علم حاصل شدی ما را که تنها«6» به آن قیام نتوانستی نمودن.
عبد اللّه زبیر گفت: حکمت می‌گوید: هر که مرا طلب کند و نیابد، گو مرا دو جایگاه طلب کن: یک جا آن«7» جا که کار کند«8» بر نکوتر علم که داند، یا «9» رها کند بدتر عمل که می‌کند.
عبد اللّه عبّاس گفت: آنان که مجاهده کنند در طاعت ما، ما ایشان را هدایت کنیم بر بهشت و ثواب. و گفتند: و الّذین جاهدوا بالبیّنات علی الایمان لنهدینّهم سبلنا الی الجنان.
ضحّاک گفت: و الّذین جاهدوا بالصّبر علی المصائب و النّوائب لنهدینّهم سبل الوصول الی المواهب.
سهل بن عبد اللّه گفت: جاهدوا فی اقامة السنّة لنهدینّهم سبل الجنّة.
حسین بن الفضل گفت: در کلام تقدیم و تأخیری هست، و تقدیر آن که:
-----------------------------------
(1). آب، آج، لب، آز، مش: فضل.
(2). آج، لب: هدایت دهیم.
(3). همه نسخه بدلها، بجز کا: حسنه.
(4). آب، آز: ابا مروان، کا: یا بن مروان.
(5). آب، آج، لب، آز، مش: چه اگر ما عمل کردمانی به آنچه دانیم و کار کردیمی.
(6). همه نسخه بدلها، بجز کا: تنهای ما.
(7). آب، آز، مش: یکی آن، کا: یکی آنجا.
(8). اساس: کنند، به قیاس با نسخه آط تصحیح شد.
(9). همه نسخه بدلها، بجز کا، مش: تا.

صفحه : 230
و الّذین هدینا هم سبلنا جاهدوا فینا، آنان که ما ایشان را هدایت«1» توفیق دهیم، ایشان مجاهده کنند در طاعت ما. وَ إِن‌َّ اللّه‌َ لَمَع‌َ المُحسِنِین‌َ، و خدای با نکوکاران باشد به نصرت و معونت در دنیا، و به ثواب و مغفرت در عقبی- و اللّه«2» ولی‌ّ التّوفیق.
-----------------------------------
(1). آج، لب و.
(2). کا: و اللّه الموفّق و المعین.

صفحه : 231

‌سورة الرّوم‌

بدان که اینکه سوره مکّی است، و شست«1» آیت است، و هشتصد و نوزده کلمت است، و سه«2» هزار و پانصد و سی و چهار حرف است.
و ابو امامه روایت کرد از ابی‌ّ کعب که، رسول صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: هر که او سوره روم بخواند، خدای تعالی او را ده حسنه بدهد به عدد هر فریشته‌ای که خدای را در میان آسمان و زمین تسبیح می‌کند، و هر طاعت که آن روز و آن شب کند به موقع قبول افتد.
و ابو بصیر روایت کرد از صادق- علیه السّلام- که او گفت: هر که«3» سورة العنکبوت و الرّوم بخواند در شب بیست و سه‌ام«4» ماه رمضان،
فهو و اللّه من اهل الجنّة
، او از اهل بهشت باشد به خدای. در اینکه قول استثنا نمی‌کنم و نمی‌ترسم که خدای تعالی در اینکه سوگند بزه‌ای و حرجی بر من نبیسد«5».

[سوره الروم (30): آیات 1 تا 30]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
الم (1) غُلِبَت‌ِ الرُّوم‌ُ (2) فِی أَدنَی الأَرض‌ِ وَ هُم مِن بَعدِ غَلَبِهِم سَیَغلِبُون‌َ (3) فِی بِضع‌ِ سِنِین‌َ لِلّه‌ِ الأَمرُ مِن قَبل‌ُ وَ مِن بَعدُ وَ یَومَئِذٍ یَفرَح‌ُ المُؤمِنُون‌َ (4)
بِنَصرِ اللّه‌ِ یَنصُرُ مَن یَشاءُ وَ هُوَ العَزِیزُ الرَّحِیم‌ُ (5) وَعدَ اللّه‌ِ لا یُخلِف‌ُ اللّه‌ُ وَعدَه‌ُ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یَعلَمُون‌َ (6) یَعلَمُون‌َ ظاهِراً مِن‌َ الحَیاةِ الدُّنیا وَ هُم عَن‌ِ الآخِرَةِ هُم غافِلُون‌َ (7) أَ وَ لَم یَتَفَکَّرُوا فِی أَنفُسِهِم ما خَلَق‌َ اللّه‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ وَ ما بَینَهُما إِلاّ بِالحَق‌ِّ وَ أَجَل‌ٍ مُسَمًّی وَ إِن‌َّ کَثِیراً مِن‌َ النّاس‌ِ بِلِقاءِ رَبِّهِم لَکافِرُون‌َ (8) أَ وَ لَم یَسِیرُوا فِی الأَرض‌ِ فَیَنظُرُوا کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم کانُوا أَشَدَّ مِنهُم قُوَّةً وَ أَثارُوا الأَرض‌َ وَ عَمَرُوها أَکثَرَ مِمّا عَمَرُوها وَ جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَیِّنات‌ِ فَما کان‌َ اللّه‌ُ لِیَظلِمَهُم وَ لکِن کانُوا أَنفُسَهُم یَظلِمُون‌َ (9)
ثُم‌َّ کان‌َ عاقِبَةَ الَّذِین‌َ أَساؤُا السُّوای أَن کَذَّبُوا بِآیات‌ِ اللّه‌ِ وَ کانُوا بِها یَستَهزِؤُن‌َ (10) اللّه‌ُ یَبدَؤُا الخَلق‌َ ثُم‌َّ یُعِیدُه‌ُ ثُم‌َّ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ (11) وَ یَوم‌َ تَقُوم‌ُ السّاعَةُ یُبلِس‌ُ المُجرِمُون‌َ (12) وَ لَم یَکُن لَهُم مِن شُرَکائِهِم شُفَعاءُ وَ کانُوا بِشُرَکائِهِم کافِرِین‌َ (13) وَ یَوم‌َ تَقُوم‌ُ السّاعَةُ یَومَئِذٍ یَتَفَرَّقُون‌َ (14)
فَأَمَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ فَهُم فِی رَوضَةٍ یُحبَرُون‌َ (15) وَ أَمَّا الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ الآخِرَةِ فَأُولئِک‌َ فِی العَذاب‌ِ مُحضَرُون‌َ (16) فَسُبحان‌َ اللّه‌ِ حِین‌َ تُمسُون‌َ وَ حِین‌َ تُصبِحُون‌َ (17) وَ لَه‌ُ الحَمدُ فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ عَشِیًّا وَ حِین‌َ تُظهِرُون‌َ (18) یُخرِج‌ُ الحَی‌َّ مِن‌َ المَیِّت‌ِ وَ یُخرِج‌ُ المَیِّت‌َ مِن‌َ الحَی‌ِّ وَ یُحی‌ِ الأَرض‌َ بَعدَ مَوتِها وَ کَذلِک‌َ تُخرَجُون‌َ (19)
وَ مِن آیاتِه‌ِ أَن خَلَقَکُم مِن تُراب‌ٍ ثُم‌َّ إِذا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُون‌َ (20) وَ مِن آیاتِه‌ِ أَن خَلَق‌َ لَکُم مِن أَنفُسِکُم أَزواجاً لِتَسکُنُوا إِلَیها وَ جَعَل‌َ بَینَکُم مَوَدَّةً وَ رَحمَةً إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یَتَفَکَّرُون‌َ (21) وَ مِن آیاتِه‌ِ خَلق‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ اختِلاف‌ُ أَلسِنَتِکُم وَ أَلوانِکُم إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِلعالِمِین‌َ (22) وَ مِن آیاتِه‌ِ مَنامُکُم بِاللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ وَ ابتِغاؤُکُم مِن فَضلِه‌ِ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یَسمَعُون‌َ (23) وَ مِن آیاتِه‌ِ یُرِیکُم‌ُ البَرق‌َ خَوفاً وَ طَمَعاً وَ یُنَزِّل‌ُ مِن‌َ السَّماءِ ماءً فَیُحیِی بِه‌ِ الأَرض‌َ بَعدَ مَوتِها إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یَعقِلُون‌َ (24)
وَ مِن آیاتِه‌ِ أَن تَقُوم‌َ السَّماءُ وَ الأَرض‌ُ بِأَمرِه‌ِ ثُم‌َّ إِذا دَعاکُم دَعوَةً مِن‌َ الأَرض‌ِ إِذا أَنتُم تَخرُجُون‌َ (25) وَ لَه‌ُ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ کُل‌ٌّ لَه‌ُ قانِتُون‌َ (26) وَ هُوَ الَّذِی یَبدَؤُا الخَلق‌َ ثُم‌َّ یُعِیدُه‌ُ وَ هُوَ أَهوَن‌ُ عَلَیه‌ِ وَ لَه‌ُ المَثَل‌ُ الأَعلی فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (27) ضَرَب‌َ لَکُم مَثَلاً مِن أَنفُسِکُم هَل لَکُم مِن ما مَلَکَت أَیمانُکُم مِن شُرَکاءَ فِی ما رَزَقناکُم فَأَنتُم فِیه‌ِ سَواءٌ تَخافُونَهُم کَخِیفَتِکُم أَنفُسَکُم کَذلِک‌َ نُفَصِّل‌ُ الآیات‌ِ لِقَوم‌ٍ یَعقِلُون‌َ (28) بَل‌ِ اتَّبَع‌َ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا أَهواءَهُم بِغَیرِ عِلم‌ٍ فَمَن یَهدِی مَن أَضَل‌َّ اللّه‌ُ وَ ما لَهُم مِن ناصِرِین‌َ (29)
فَأَقِم وَجهَک‌َ لِلدِّین‌ِ حَنِیفاً فِطرَت‌َ اللّه‌ِ الَّتِی فَطَرَ النّاس‌َ عَلَیها لا تَبدِیل‌َ لِخَلق‌ِ اللّه‌ِ ذلِک‌َ الدِّین‌ُ القَیِّم‌ُ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یَعلَمُون‌َ (30)

[ترجمه]

‌به نام خدای بخشاینده مهربان«6»
سوگند بدین حروف معجم.
که غلبه کردند رومیان را«7».
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب، کا: شصت.
(2). آج، لب: سی. [.....]
(3). آط، آج، لب، کا او.
(4). آط، آج، لب، کا: سیم.
(5). آط، آج، لب، کا: نویسد.
(6). آب: خدای مهربان بسیار آمرزنده.
(7). آب، مش: کردند بر رومیان.

صفحه : 232
در فروترین«1» زمین و ایشان از پس غلبه کردن ایشان«2» زود بود که غلبه کنند«3».
در چند سالها«4» خدای راست فرمان کار از پیش و از پس، و آن روز شاد شوند مؤمنان.
به یاری دادن خدای تعالی یاری دهد آن را که خواهد، و اوست بی‌همتا و بخشاینده.
اینکه وعده کرد خدای- عزّ و جل‌ّ- نکند خلاف خدای- عزّ و علا- وعده خود را، و لکن بیشتر مردمان نمی‌دانند.
می‌دانند آنچه پیداست از زندگانی اینکه جهان و ایشان از آن جهان هستند غافلان.
ای«5» نکنند اندیشه در تنهای خویش، نه آفرید«6» خدای- عزّ و جل‌ّ- آسمانها و زمین را و آنچه در میان ایشان«7» دو است مگر بحق و راستی و وعده نام برده«8»! و بدرستی که بسیاری از مردمان به فرا رسیدن با خدای خویش کافرانند«9».
ای«10» نروند«11» در زمین پس بنگرند چگونه بود سر انجام«12» آنان که از پیش ایشان بودند، بودند سختر«13» از ایشان به
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب: نزدیکتر، آب، مش: نزدیکترین.
(2). آط، آج، لب: غلبه ایشان بر ایشان، آب، مش: از پس مغلوبی خود.
(3). آب، مش: که غالب شوند.
(4). آط، آج، لب: اندسال، آب، مش: چند سال مر.
(10- 5). آب، مش: آیا.
(6). آب، مش: آنچه آفرید.
(7). آط، آج، لب، آب، مش: آن.
(8). آط: نام زده.
(9). آط، آج، لب: از مردمان به ثواب خدایشان کافراند. [.....]
(11). آب، مش: نمی‌روند.
(12). سرنجام/ سر انجام.
(13). آط، آج، لب: سخت تر.

صفحه : 233
نیرو«1» و مردی و بشورانیدند«2» زمین را و عمارت کردند آن را بیشتر از آنچه عمارت کردند آن را، و آورد«3» بدیشان پیغامبران ایشان«4» حجّتها، نبود«5» خدای تا ستم کند بر ایشان، و لکن بودند بر تنهای خویش ستم کردند.
پس بود سرنجام«6» آنان که کردند بدی آن که به دروغ داشتند به نشانه‌های خدای، و بودند بر آن افسوس می‌داشتند«7».
خدای تعالی اوّل بیافریند«8» خلق را، پس باز گرداند«9»، پس سوی او باز گرداند [شما را]
«10».
و آن روز که برخیزد قیامت نومید شوند جرمکاران [207- پ]
.
و نباشد«11» ایشان را از همبازان«12» ایشان شفاعت کنندگان، و باشند به همبازان ایشان«13» کافران.
و آن روز که برخیزد رستخیز آن روز پراگنده شوند.
امّا آنان که ایمان آوردند و کردند نیکیها، ایشان در مرغزار بهشت شاد می‌شوند«14».
و امّا آنان که کافر شدند و به دروغ داشتند به نشانه‌های ما«15» و فرا رسیدن آن جهان، ایشان در عذاب حاضر کردگان«16» باشند.
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب: به توت، آب، مش: از روی قوّت.
(2). آط، آج، لب: بسپردند.
(3). آط: آمدند، آب، آج، لب: آمد.
(4). آط، آج، لب، مش به.
(5). آب، مش: پس نیست، آج، لب: پس نبود.
(6). سرنجام/ سر انجام، مش: عاقبت.
(7). آج، لب: و بودند که به آن استهزا می‌کردند، آب، مش: و بودند به آن مسخرگی کننده.
(8). آب، مش: ابتدا می‌کند.
(9). آط: باز آرند.
(10). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(11). آط، آج، لب مر. [.....]
(12). آط، آج، لب: انبازان، آب، مش: شریکان.
(13). آط، آج، لب: انبازان خود، آب: شریکان خود.
(14). آط: در مرغزاری باشند شادان.
(15). آط، آج، لب: آیات ما، آب، مش: آیتهای ما را.
(16). آط، آج، لب: حاضر کرده، آب، مش: ایشان را در عذاب حاضر کنند.

صفحه : 234
پاکا خدایا«1» آن هنگام که شبانگاه کنید«2» و آن هنگام که بامداد کنید«3».
و او راست ستایش«4» در آسمانها و زمین و شبانگاه و آن وقت که در وقت نماز پیشین شوید.
بیرون آورد خدای زنده را از مرده و بیرون آورد مرده را از زنده، و زنده کند زمین را پس از مردن آن، و همچنین بیرون آورند شما را از گور.
و از نشانه‌های او آن است که بیافرید شما را از خاک، پس همی شما«5» آدمی شدید پراگنده می‌شوید.
و از نشانه‌های او آن است که بیافرید شما را از تنهای شما جفتان تا آرام گیرد«6» باز آن«7»، و کرد میان شما دوستی و رحمت، بدرستی که در آن نشانه‌هاست گروهی را که تفکّر کنند.
و از نشانه‌های اوست آفریدن آسمانها و زمین و گردش زفانهای«8» شما و رنگهای شما، بدرستی که در آن نشانه‌هاست جهانیان«9» را.
و از نشانه‌های اوست خواب شما به شب و روز، و جستن شما«10» از فضل او«11»، بدرستی که در آن نشانه‌هاست گروهی را که بشنوند«12».
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب: پس منزّه است خدای، آب، مش: پاک و منزّه است خدا.
(2). آط: آنگه که در شب آیی، آب، مش: در وقتی که شام می‌کنید.
(3). آط: و آنگه که در روز آیی، آب، مش: و وقتی که صبح می‌کنید.
(4). آط، آج، لب: سپاس، آب، مش: شکر.
(5). آب، مش: پس به ناگاه.
(6). آط: تا بیارامی، آب، مش: تا ساکن شوید.
(7). آط، آج، لب: با ایشان، آب، مش: به او.
(9). اساس و همه نسخه بدلها: للعالمین، که اینکه قراءت با ترجمه «جهانیان» سازگار است.
(8). آب، مش: اختلاف زبانهای، آج، لب: تفاوت لغتهای شما. [.....]
(10). آب، مش: طلب شما.
(12- 11). آط، آج، لب: از روزی او.

صفحه : 235
و از نشانه‌های او فرا شما نماید«1» برق، از او بترسید و طمع دارید بباران«2»، و فرو فرستد«3» از آسمان آب«4»، پس زنده گرداند به آن زمین را پس از مردن آن، بدرستی که در آن نشانه‌هاست گروهی را که به عقل دریابند«5».
و از نشانه‌های او آن است که به پای است«6» آسمان و زمین به فرمان او، پس چون بخواند شما را خواندنی از زمین، همی شما«7» بیرون آیید«8».
و او راست هر که در آسمانها و زمین است، همه او را فرمانبرداران‌اند«9».
و اوست آن که اوّل خلق بیافریند«10» پس باز گرداند او را دگر باره بیافریند، و آن آسانتر است بر او، و او راست داستان بزرگتر«11» در آسمانها و زمین، و اوست بی‌همتا و محکم کار.
بزد و پدید کرد شما را داستانی از تنهای شما، هیچ بود شما را از آنچه مالک آن شد دستهای«12» شما از شریکان و همبازان«13» در آنچه روزی کردیم ما شما
-----------------------------------
(1). آب، مش: او آن است که می‌نماید شما را، آط: با شما می‌نماید.
(2). آط، آج، لب: می‌نماید به شما برق را ترس و امید.
(3). آط، آب، آج، لب، مش: می‌فرستد.
(4). آط، آب، آج، لب، مش: آبی.
(5). آب، مش: عقل کار بندند.
(6). آط: ایستاده است، آب، مش: قایم است.
(7). آط، آج، لب: ناگهان شما.
(8). آط: بیرون آیی/ بیرون آیید.
(9). آط: فرمانبرداراند.
(10). آج، لب: اوست آن که آغاز کرد آفرینش را.
(11). آج، لب: مثل نیکو، مش: مثل برتر.
(12). آب، مش راست. [.....]
(13). آج، لب: انبازان.

صفحه : 236
را! پس شما و بندگان شما در آن یکسان باشید که ترسید«1» از ایشان چنان که بترسید شما از تنهای شما«2»، همچنین هویدا و تفصیل کنیم نشانه‌ها گروهی را که خرد دارند.
بل که پسروی«3» کردند آنان که ستم کردند هواهای خویش را به نادانی، کیست که راه نماید آن را که گمراه گردانید«4» خدای! و نبود«5» ایشان را از یارانی که عذاب از ایشان باز دارد«6».
راست دار روی تو را«7» برای دین حق‌ّ مسلمان«8»، آفرینش خدای آن که آفرید مردمان را بر آن، نبود بدل کردن آفرینش خدای را، اینکه است دین راست و لکن بیشتر مردمان«9» نمی‌دانند.
قوله: الم، غُلِبَت‌ِ الرُّوم‌ُ، سخن در حروف مقطّع و الم رفته است به استقصا، وجهی ندارد باز گفتن. غُلِبَت‌ِ الرُّوم‌ُ، گفت: غلبه کردند رومیان را در نزدیکترین زمین. وَ هُم مِن بَعدِ غَلَبِهِم سَیَغلِبُون‌َ، و ایشان از پس غلبه، یعنی پس از آن که مغلوب باشند، غالب شوند.
فِی بِضع‌ِ سِنِین‌َ، در اند سال. و «غلب» و «غلبة» یکی باشد. و بعضی دگر گفتند: لغت معروف «غلبه» است الّا آن که «تا» از او بیفگندند چنان که از اقامت بیفگندند فی قوله: وَ أَقام‌َ الصَّلاةَ«10» مِن بَعدِ غَلَبِهِم، اضافت مصدر است با مفعول. و قوله: فِی بِضع‌ِ سِنِین‌َ«1» لِلّه‌ِ الأَمرُ، فرمان خدای راست. مِن قَبل‌ُ وَ مِن بَعدُ، اینکه مبنی است بر ضم‌ّ بنای عارض برای قطع مضاف الیه از او چون مضاف الیه با او برند با حال جرّ شود، یقال: من قبل زید و من بعده. امّا اختیار«3» ضم‌ّ برای آن کردند که اینکه حرکت«4» در حال اعراب بر او صورت نبندد. وَ یَومَئِذٍ یَفرَح‌ُ المُؤمِنُون‌َ، و آن روز که غلبه روم باشد بر پارس«5»، مؤمنان شادمانه شوند به نصرت خدای.
و قصه اینکه آن است که مفسّران«6» گفتند«7»: در پارس«8» زنی بود که فرزندان او همه پادشاه بودند و شجاع. کسری اینکه زن را بخواند و گفت: من می‌خواهم که لشکری به روم فرستم و بر ایشان امیری کنم از فرزندان تو، تو احوال فرزندان خود مرا بگو تا من بدانم که کیست که اینکه کار را شاید!
گفت: امّا پسر من فلان، از گرگ حذرتر است و از روباه محتالتر. و امّا پسر دیگر که فرخان نام است، از تیغ و سنان در کارها رونده‌تر است. و امّا پسر دیگر شهر- بر از«9» بغایت حلیم است. خصال فرزندان من اینکه است که گفتم.
کسری گفت: من اینکه پسر حلیم را به«10» امیر لشکر کردم«11»، و لشکر«12» به او داد و او را به جانب روم گسیل کرد. آن جا رفتند و قتال کردند، و ظفر یافتند، و قتل بسیار کردند، و شهرهایشان خراب کردند، و درختان زیتون ببریدند.
و امیر لشکر روم از جهت قیصر مردی بود نام او بخنس«13»، و اینکه کارزار به اذرعات و بصری کردند، و اینکه نزدیکترین شهری«14» است از شهرهای شام به زمین عرب و عجم.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بضع.
(8- 2). آط، آب، آج، لب، آز، کا: از سه باشد تا ده.
(3). همه نسخه بدلها، بجز کا: اختصار. [.....]
(4). اساس: جرّ، با توجّه به دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها: فارس.
(6). آب، آز، مش: مؤمنان.
(7). همه نسخه بدلها، بجز کا که.
(9). کا: شهریراز، دیگر نسخه بدلها: شهریزاد.
(10). آط، آب، آز، مش: حلیمتر را، آج، لب: حلیم تو را.
(11). مش: به امیری لشکر قبول کردم.
(12). آط، آب: لشکری.
(13). کذا در اساس، آط، آب، لب: مخلس، آز: محنس.
(14). همه نسخه بدلها: نزدیکتر زمینی.

صفحه : 238
چون خبر غلبه پارس«1» بر روم به رسول رسید، رسول- علیه السّلام- دلتنگ شد برای آن که رومیان اهل کتاب بودند و مجوس را کتاب نبود.
و مشرکان شاد شدند و به فال گرفتند، گفتند: پارسیان کتاب ندارند و ما کتاب نداریم، و رومیان کتاب دارند. و شما کتاب دارید، و پارسیان«2» بر کتابیان روم ظفر یافتند، بس بر نیاید که ما نیز بر شما ظفر یابیم.
رسول- علیه السّلام- از اینکه سبب دلتنگ شد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد:
الم، غُلِبَت‌ِ الرُّوم‌ُ فِی أَدنَی الأَرض‌ِ- تا به آخر آیات.
ابو بکر«3» به کافران رفت و گفت: همانا شاد شدی به غلبه پارس بر روم؟ بس بر- نیاید که رومیان بر پارسیان«4» غالب شوند. گفتند: از کجا می‌گویی! گفت: مرا رسول خبر داد. ابی‌ّ خلف«5» الجمحی‌ّ برخاست و او را گفت: کذبت با فصیل«6»؟ ابو بکر گفت: بل دروغ تو گویی یا عدوّ اللّه؟ ابی‌ّ خلف گفت: اگر راست می‌گویی، وقتی بر زن و بیای تا گروبندیم که اگر به آن وقت رسد«7» و چنان باشد که تو گفتی من گرو بدهم، و اگر نباشد تو بدهی.
گرو ببستند بر سه سال برده شتر.
ابو بکر بیامد و رسول را خبر داد. رسول- علیه السّلام- گفت: خطا کردی، چه «بضع» سه نباشد، از سه باشد تا ده. [210- ر]
برو و در گرو بیفزای و در اجل. و اینکه پیش«8» آن بود که گرو بستن و خطر«9» ستدن بر آن حرام بود«10». او برفت و آن سخن باز راند و گفت: بیا تا«11» خطر«12» و اجل بیفزایم. شتر به صد کرد و مدّت به نه سال.
وقت آن که ابو بکر از مکّه بخواست رفتن، ابی‌ّ خلف بیامد و ملازمت کرد با او، گفت: رها نکنم تا ضامنی بنه داری«13» که چون وقت در آید و اینکه که تو گفتی نبوده
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: فارس.
(2). همه نسخه بدلها بجز کا: و مجوس.
(3). اساس، آط، آب رضی اللّه عنه.
(4). آج، لب: فارسیان. [.....]
(5). همه نسخه بدلها: ابی‌ّ بن خلف.
(6). کا: با فضیل، دیگر نسخه بدلها: با فضل.
(7). مش: وقت به آن رسد.
(8). آج، لب، مش از.
(9). آط، آب، آج، لب، آز: خط.
(10). همه نسخه بدلها: نبود.
(11). همه نسخه بدلها در.
(12). آب، آز: خط، مش: حظّ.
(13). آط، آب، آج، لب: نبدهی، مش: ندهی.

صفحه : 239
باشد، صد شتر بدهد. او پسرش عبد اللّه به ضمان بداشت«1».
چون ابی‌ّ خلف خواست که به جنگ احد رود، عبد اللّه بن ابی بکر بیامد«2» در او آویخت، گفت: رها نکنم تا ضمانی بنداری«3» چنان که مرا به ضمان بستدی از پدرم.
او پایندان بداشت«4» و به احد رفت و مجروح شد و با مکّه آمد و از آن جراحت بمرد، و آن جراحت رسول کرده بود«5» او بمرد سال نهم. اینکه قول بیشتر مفسّران است.
ابو سعید خدری‌ّ گفت و مقاتل: روز بدر بود، چون مسلمانان ظفر یافتند بر مشرکان، همان روز خبر آمد که رومیان غالب شدند بر پارسیان«6»، مسلمانان شادمانه شدند بدو«7» فتح.
شعبی گفت: مدّت به سر نیامد تا رومیان ظفر یافتند بر پارسیان«8» و ابو بکر گرو ببرد و مال خطر«9» بستد- و اینکه پیش تحریم مراهنه بود. ابو بکر آن مال پیش رسول آورد، گفت: چه کنم اینکه را! گفت: به صدقه بده.
امّا سبب غلبه روم بر پارس آن بود که عکرمه گفت و جماعتی مفسّران که: شهر براز«10» چون بر روم غالب شد و ولایت ایشان«11» می‌کند و می‌سوخت تا به خلیج رسید.
روز مجلس«12» شراب بر«13» برادرش فرّخان نشسته بود بر عادت ایشان در میان فرّخان گفت: من در خواب دیدم که بر سریر کسری نشسته بودمی.
آن«14» سخن نقل کردند به کسری، کسری نامه نبشت«15» به شهر براز که: چون اینکه نامه به تو رسد، در حال برادرت فرّخان را بگیر و گردن بزن و سرش پیش من فرست. او نامه نبشت«16» و گفت: ایّها الملک؟ فرّخان مردی شجاع و به کار آمده است، و مادر زمین دشمنیم، و از مردی چون او گزیر نیست، تعجیل مفرمای که او دردست
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز کا: بداد.
(2). آج، لب، مش، کا و.
(3). مش: نبدهی.
(4). همه نسخه بدلها، بجز کا: بداد.
(5). همه نسخه بدلها، آن ضربت رسول زده بود. [.....]
(6). آب، آج، لب، آز، مش: فارسیان.
(7). آب، آز، مش: بدان.
(8). آب، مش: فارسیان.
(9). مش: خط.
(10). آب، آج، لب، آز، مش: شهریزاد.
(11). چاپ شعرانی (9/ 40) خراب می‌کرد و درختانشان.
(12). همه نسخه بدلها: یک روز به مجلس.
(13). همه نسخه بدلها: با.
(14). همه نسخه بدلها: اینکه.
(16- 15). همه نسخه بدلها: نوشت.

صفحه : 240
تو است، هر گه که خواهی اینکه سطوت توان فرمودن«1».
کسری دگر باره نامه نبشت«2» که: او را در لشکر پارس«3» عوض بسیار باشد، او را بکش و سرش پیش من فرست. او دگر باره جوابی نبشت«4» و دفعی کرد«5» تا سه«6» نامه بنبشت«7» و او را فرمود که: برادر را«8» بکش، او دفع می‌کرد.
به بار چهارم رسولی فرستاد به لشکر که: من شهر براز«9» را معزول کردم و فرّخان را امیر«10» کردم. و ملطّفه‌ای به رسول داد و گفت: چون شهر براز«11» معزول گشته باشد و فرّخان و الی«12» اینکه ملطّفه بدو ده.
او برفت و پیغام بداد. در حال شهر براز«13» از تخت فرود آمد و گفت: سمعا و طاعة، و امارت رها کرد و فرّخان بر جای برادر«14» بنشست.
چون کار بر او مستقیم شد، رسول ملطّفه بداد، در آن جا نبشته بود که: چون بر اینکه نبشته واقف شوی«15»، در حال برادرت را گردن بزن و سرش پیش من فرست.
او بفرمود تا برادر را بگرفتند و تیغ حاضر کردند، و خواست تا برادر را گردن بزند«16»، گفت: تعجیل مکن، تا من کاری تو را معلوم کنم.
آنگه کس فرستاد و آن نامه‌ها که کسری نبشته بود«17» بیاورد و سه نامه عرضه کرد«18»، گفت: او سه نامه نبشت«19» به من در کشتن تو، من تو را نکشتم، تو به یک نامه مرا بخواهی کشتن!
فرّخان در حال از تخت فرود آمد و ملک را به برادر داد، و شهر براز«20» رسولی کرد«21» به قیصر ملک الرّوم«22» که مرا با تو سرّی هست، و جز مشافهه راست نیاید. جایی
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: فرمود.
(2). همه نسخه بدلها: نوشت.
(3). آج، لب: فارسی.
(4). همه نسخه بدلها: جواب نوشت. [.....]
(5). آب، آج: دفع کرد، مش: دفع می‌کرد.
(6). آط، آب، آج، لب، آز بار.
(7). آط، آب، آج، لب، آز: بنوشت.
(8). آب، آز: او را. (20- 13- 11- 9). همه نسخه بدلها: شهریزاد.
(10). همه نسخه بدلها: والی.
(12). همه نسخه بدلها: امیر.
(14). همه نسخه بدلها، بجز کا و مش: او.
(15). همه نسخه بدلها: چون اینکه نوشته بر خوانی.
(16). همه نسخه بدلها برادر.
(17). همه نسخه بدلها: فرستاده بود.
(18). مش: سه نامه بود بیاورد و عرض کرد.
(19). همه نسخه بدلها: نوشت.
(21). مش: روان کرد. [.....]
(22). همه نسخه بدلها: ملک روم.

صفحه : 241
موعد کن که من آن جا آیم با پنجاه مرد، و تو نیز آن جا آی با پنجاه مرد تا به یک جای بگوییم.
ملک روم موعدی بکرد و لشکری«1» را بر گرفت از آن که پارسیان«2» غدری کنند، و شهر براز برفت با پنجاه مرد. چون عیون و جواسیس برفتند و بدیدند که با پارسیان«3» لشکری نیست، قیصر نیز با پنجاه مرد برخاست و آن جا که موعد بود خیمه‌ای بزده بودند در آن جا رفتند [210- پ]
هر دو تنها، و میان ایشان ترجمانی بنشست، و هر یکی از ایشان کاردی داشت با خود.
شهر براز«4» گفت: بدان که دشمن تو که اینکه شهرهای تو بیران کرد«5» منم و برادرم، و کسری ما را«6» حسد کرد و مرا فرمود تا: برادر را بکشم. من فرمان نبردم، مرا معزول کرد و برادرم را والی کرد و او را فرمود تا: مرا بکشد. اکنون ما خلع طاعت او کردیم، و به طاعت تو در آمدیم، ما را لشکری ده تا برویم و با کسری کالزار«7» کنیم.
آنگه اشارت کرد و گفت: سرّ از میان دو کس باشد، چون سه گشتند آشکارا شود، ترجمان را بباید کشتن. ترجمان را بکشتند، و قیصر لشکر بداد و اینان آمدند و با پارس«8» کالزار«9» کردند، و شهرها می‌کندند و می‌سوختند. در میانه کسری با کرانه شد، و اینان ملک پارس«10» بگرفتند، خبر به رسول آمد- علیه السّلام- روز حدیبیه، و رسول- علیه السّلام- و مسلمانان شاد شدند، فذلک قوله: الم غُلِبَت‌ِ الرُّوم‌ُ فِی أَدنَی الأَرض‌ِ، یعنی زمین شام که نزدیک«11» بود به زمین پارس«12» جایی که آن را اذرعات«13» گویند.
عبد اللّه عبّاس گفت: طرف شام است. مجاهد گفت: زمین جزیره است مقاتل گفت: اردن و فلسطین بود. عکرمه گفت: اذرعات بود و کسکر، مقاتل حیّان گفت:
سواد شام بود.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: لشکر.
(3- 2). آج، لب: فارسیان.
(4). همه نسخه بدلها: شهریزاد.
(5). آج، لب: ویران کرد.
(6). همه نسخه بدلها: مرا.
(9- 7). همه نسخه بدلها: کارزار.
(8). مش: پارسیان.
(10). آط، آب، آز، مش: فارس.
(11). همه نسخه بدلها، بجز کا: نزدیکتر.
(12). همه نسخه بدلها، بجز کا: فارس.
(13). همه نسخه بدلها، بجز لب، کا: الاذرعارت.

صفحه : 242
ابو حیاة الشّامی‌ّ خواند: «و هم من بعد غلبهم»، به سکون «لام» و هما لغتان، کالطّعن و الطّعن.
عبد اللّه عمر و ابو سعید الخدری‌ّ و حسن بصری و عیسی بن عمر خواندند: «غلبت الرّوم فی ادنی الارض و هم من بعد غلبهم سیغلبون» بر عکس قراءت عامّه قرّاء«1»، چنان که اوّل رومیان غالب باشند و به آخر مغلوب.
و گفتند: آیت آنگه آمد که خدای تعالی خبر داد از غلبه روم پارس را.
و سعید جبیر و طلحه مصرّف«2» خواندند: فی ادنی«3» الارض» علی الجمع.
ابو الدّرداء گفت: گروهی آیند از پس ما که خوانند: «الم غلبت الرّوم» و انّما هی غلبت، یعنی بضم‌ّ الغین علی اضافة الفعل الی المفعول. ابو عمرو الشّیبانی‌ّ گفت که، رسول- علیه السّلام- گفت: پارس و روم را یک و دو نطحه«4» باشد، یعنی دو نطحه زنند«5»، یک دو بار جوله باشد ایشان را آنگه دگر دولت نبود ایشان را. و روم ذات القرون باشند، هرگاه که قرنی برود«6» قرنی بیایند- الی آخر الأبد.
قوله: بِنَصرِ اللّه‌ِ، «با» تعلّق دارد به «یفرح». آنگه گفت: یَنصُرُ مَن یَشاءُ، خدای نصرت کند آن را که خواهد به حسب مصلحت. وَ هُوَ العَزِیزُ الرَّحِیم‌ُ، و او عزیز است و غالب و با قهر و غلبه و عزّت، و رحیم است و بخشاینده.
وَعدَ اللّه‌ِ، نصب او بر مصدر است، تقدیر او آن [که]
«7» وعد اللّه وعدا، آنگه فعل بیفگند و مصدر اضافت کرد با فاعل، یعنی اینکه نصرت و وعده خدای است، و خدای تعالی خلف وعده نکند که کذب باشد، و او منزّه است از قبیح«8». وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یَعلَمُون‌َ، و لکن بیشترین مردمان ندانند.
یَعلَمُون‌َ ظاهِراً مِن‌َ الحَیاةِ الدُّنیا، بیشتر مردمان ظاهری می‌دانند از زندگانی
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز کا: ندارد.
(2). همه نسخه بدلها: طلحة بن مصرّف. [.....]
(3). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (9/ 41): ادانی.
(4). اساس نطیحه خوانده می‌شود، به قیاس با ضبط کلیّه نسخه بدلها تصحیح شد که ظاهرا بر متن راجح می‌نماید.
(5). همه نسخه بدلها، بجز آل: یعنی یک دو سر زنند، چاپ شعرانی (9/ 42): یک دو سرو زنند، کا: یک دو سرو زدن.
(6). همه نسخه بدلها: بروند.
(7). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(8). همه نسخه بدلها: بجز کا: قبح.

صفحه : 243
دنیا چون تجارات و انواع صناعات و معاملات و حرف و کشت و بزر، و آنچه راجع باشد به اصلاح معاش«1» ایشان. وَ هُم عَن‌ِ الآخِرَةِ هُم غافِلُون‌َ، و ایشان از آخرت غافلند و به او جاهلند یا ندانند یا اگر دانند فراموشکارند از آن.
آنگه بر ایشان حجّت گرفت«2»: أَ وَ لَم یَتَفَکَّرُوا، چرا تفکر نمی‌کنند در خود که من ایشان را چگونه آفریدم تا از آن تفکّر مرا بشناسند. ما خَلَق‌َ اللّه‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ، خدای آسمان و زمین نیافرید، إِلّا بِالحَق‌ِّ، نه به عبث و لغو و بازی و بی فایده«3»، و انّما برای آن آفرید تا مکلّفان در او نظر کنند و به او استدلال کنند بر وجود او و توحید او. وَ أَجَل‌ٍ مُسَمًّی، گفتند: تقدیر آن است لاجل مسمّی و الی اجل مسمّی، تا به وقتی مسمّی که قیامت است چون آن وقت به سر آید فنا بیافریند و فانی گرداند.
آنگه گفت: وَ إِن‌َّ کَثِیراً مِن‌َ النّاس‌ِ، و بسیاری مردمان به لقای خدای، یعنی به بازگشت با پیش خدای برای جزای اعمال، امّا ثواب و امّا عقاب علی حسب اعمالهم، کافرند [211- ر]
و نمی‌گروند.
آنگه تذکیر و تنبیه کرد ایشان را، گفت: أَ وَ لَم یَسِیرُوا فِی الأَرض‌ِ، نمی‌روند اینان در زمین تا بنگرند عاقبت آنان که پیش ایشان بودند از امم سلف! کانُوا أَشَدَّ مِنهُم قُوَّةً، به قوّت از ایشان سخت‌تر بودند، چون قوم عاد و ثمود. وَ أَثارُوا الأَرض‌َ، و ایشان زمین سپردند و برگردانیدند برای کشت. وَ عَمَرُوها، و عمارت کردند زمین را بیش از آن که اینان می‌کنند، چه قوّت ایشان بیشتر بود و عمرشان درازتر و امید فسیحتر. وَ جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَیِّنات‌ِ، و پیغامبران ایشان به ایشان آمدند و ایشان را دعوت کردند و معجز نمودند و حجّت انگیختند.
اینکه جا در کلام محذوفی هست برای دلالت کلام بر او بیفگند«4»، و هو: (فلم یؤمنوا فاهلکهم الله بذنوبهم)، ایشان ایمان نیاوردند، خدای تعالی ایشان را هلاک کرد. فَما کان‌َ اللّه‌ُ لِیَظلِمَهُم، خدای تعالی بر ایشان ظلم نکرد، چه عذاب ایشان به استحقاق بود. وَ لکِن کانُوا أَنفُسَهُم یَظلِمُون‌َ، و لکن ایشان بر خود ستم کردند از آن جا
-----------------------------------
(1). آط، آب، آز: معاییش.
(2). آط، آب، آج، لب، آز، مش: آنگه انکار کرد بر ایشان غفلت ایشان گفت.
(3). مش: و بی حاصلی.
(4). آج، لب: بیفگنند.

صفحه : 244
که جرّ و جذب ایشان کردند آن عذاب را به خود، به اصرار بر کفر و ترک نظر و تفکّر.
ثُم‌َّ کان‌َ عاقِبَةَ الَّذِین‌َ أَساؤُا السُّوای، آنگه گفت: پس عاقبت آنان«1» که بدی کردند از کفر و معصیت بدی بود از آن بتر«2» و آن عذاب دوزخ است. و «سوأی»، تأنیث اسوء«3» باشد، کالحسنی فی تأنیث الاحسن، و مثله قوله: لِلَّذِین‌َ أَحسَنُوا الحُسنی«4» أَن کَذَّبُوا، یعنی لان کذّبوا بایات اللّه، برای آن که به آیات خدای تکذیب کردند.
و بعضی دگر مفسّران گفتند: تفسیر «سوأی» آن است که از پس او آید من قوله:
أَن کَذَّبُوا. و «ان» مع الفعل در تأویل مصدر باشد، یعنی تکذیبهم«7»، و تقدیر آیت چنین باشد: ثم‌ّ کان السّوأی الّتی هی التّکذیب«8» بایات اللّه عاقبة الّذین أساءوا، گفت: عاقبت آنان که اساءت کردند، عاقبتی بود بتر از اساءت ایشان، و آن تکذیب بود به آیات ما. و تأویل اینکه قول خذلان باشد و تخلیه«9» ایشان و افعالشان و ایشان را با خود رها کردن، و اینکه نیز وجهی باشد جز آن که متأوّل است، و قول اوّل ظاهرتر است چه حاجت نیست در او به عدول از ظاهر.
و قولی دیگر آن است که: «السّؤای»، در جای مفعول «أساءوا» باشد، و قوله: أَن کَذَّبُوا، در تأویل مصدر است فی محل‌ّ خبر کان او اسمه علی اختلاف القراءتین که اهل کوفه و إبن عامر «عاقبة» به نصب خواندند علی خبر کان مقدّما علی اسمه، و
-----------------------------------
(1). آج، لب: اینان.
(2). همه نسخه بدلها: بدتر.
(3). آب، آز، مش: اسوأ.
(4). سوره یونس (10) آیه 26. [.....]
(6- 5). آط، آج، لب: سوء، آب، آز، مش: سوای.
(7). اساس: کذبهم، با توجّه به معنی عبارت و رعایت قاعده تصحیح شد.
(8). اساس: الکذب، با توجّه به معنی عبارت و رعایت قاعده تصحیح شد.
(9). آط، آب، آج، لب، مش از میان.

صفحه : 245
باقی قرّاء، «عاقبة» به رفع علی اسم کان، و «السّوأی» علی محل‌ّ النصب علی انّه خبره، و کذلک العاقبة و التّکذیب فی القول الاخر«1» فی کونهما«2» تارة اسم کان و اخری خبره. وَ کانُوا بِها یَستَهزِؤُن‌َ، و برای آن که به آیات ما استهزا کردند.
آنگه بر سبیل تذکیر نعمت گفت: اللّه‌ُ یَبدَؤُا الخَلق‌َ ثُم‌َّ یُعِیدُه‌ُ، خداست که ابتدا خلق آفریند، و باز هم او اعادت کند«3». و مآل و مرجع با اوست، یعنی با«4» جایی که جز او را آن جا حکمی نباشد.
آنگه بر سبیل وعید گفت: وَ یَوم‌َ تَقُوم‌ُ السّاعَةُ، و آن روز که قیامت برخیزد.
یلبس المجرمون، گناهکاران مبلس«5» باشند.
در معنی او خلاف کردند، مجاهد گفت: حزین و دژم«6» باشد. ابو یحیی گفت:
رسوا شوند. قتاده و مقاتل و کلبی گفتند: نومید شوند. إبن زید گفت: مبلس آن باشد که بلا به او فرود آید. فرّاء گفت: منقطع الحجّة باشد. ابو عبیده گفت: پشیمان باشد، و انشد«7»- شعر:

یا صاح هل تعرف رسما مکرسا
قال نعم اعرفه و ابلسا
ای ندم علی ما قال«8».
و مراد به مجرمان کافرانند، لقوله: وَ لَم یَکُن لَهُم [211- پ]
مِن شُرَکائِهِم شُفَعاءُ، و ایشان را از شریکان خود، یعنی معبودانی بدون خدای که ایشان را شریک او کردند شفیعانی نباشد. یعنی آن ظن‌ّ که ایشان بردند که اینکه بتان شفیعان ما خواهند بود، فی قوله: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه‌ِ«9» وَ کانُوا بِشُرَکائِهِم، و به اینکه رها نکنند به«10» ایشان کافر شوند و تبرّا کنند از ایشان، و گویند: ما از ایشان و عبادت ایشان بیزاریم، و اینکه عبادت نه به رضا و فرمان و اختیار ما رفت، و اینکه محمول باشد بر معبودان احیاء چون عیسی مریم و جز او.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز کا: الاخیر.
(2). آط، آب، آز: کونها.
(3). کا: کنند، دیگر نسخه بدلها: کرد.
(4). مش: در.
(5). آط، آب، آز، لب: متلبّس، کا: مفلس.
(6). همه نسخه بدلها، بجز کا: اندوهناک.
(7). همه نسخه بدلها، بجز کا علی ما قال.
(8). کا. علی ما کان، دیگر نسخه بدلها ندارد.
(9). سوره یونس (10) آیه 18.
(10). آط، آج، لب: تا. [.....]

صفحه : 246
وَ یَوم‌َ تَقُوم‌ُ السّاعَةُ یَومَئِذٍ یَتَفَرَّقُون‌َ، و آن روز که قیامت بر خیزد ایشان متفرّق شوند پس از آن که امروز مجتمعند بر باطل.
است که‌فَأَمَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، آنگه چون طرفی ذکر کافران گفت و احوال ایشان و احکام ایشان یاد کرد، به حدیث«1» مؤمنان آمد گفت«2»: آنان که ایمان آرند و کارهای نکو کنند،است که فَهُم فِی رَوضَةٍ، ایشان در روضه‌ای و مرغزاری باشند از بهشت محبور.
در«3» محبور، قولها گفتند. عبد اللّه عبّاس گفت:است که یُحبَرُون‌َ، ای یکرمون، ایشان را آن جا اکرام کنند و گرامی دارند. مجاهد و قتاده گفتند: منعّم باشند. ابو عبیده گفت: شادمانه باشند، [و منه]
«4»
قوله- علیه السّلام: ما امتلأت دار حبرة الّا امتلأت عبرة
، و قال العجّاج- شعر:

فالحمد للّه الّذی اعطی الحبر موالی الحق‌ّ ان المولی شکر
ای اعطی السّرور.
و بعضی دگر گفتند: حبرة، هر نعمتی باشد حسن من التّحبیر، و هو التّحسین، و منه الحبرة للبرد الیمانی‌ّ، و منه الحبر لأنّه یحسّن«5» به الاوراق، و منه الحبر للعالم لأنّه یتحبّر بالاخلاق الحسنة، و قال الشّاعر:- شعر:

حبّرها الکاتب الحمیری‌ّ
ای یحسّنها و ینمّقها.
و گفتند: معنی است که یُحبَرُون‌َ آن است که: یلذّون«6» السّماع فی الجنّة، [ایشان را به سماع خوش لذّت دهند. یحیی بن ابی کثیر را پرسیدند از اینکه آیت، گفت: هو السّماع و«7» الجنّة]
«8». و اوزاعی را پرسیدند، هم اینکه گفت. آنگه گفت: چون ایشان سماع کنند، هیچ درخت در بهشت نماند و الّا به خنبه«9» در آید. هم اوزاعی گفت: خدای
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: با ذکر.
(2). همه نسخه بدلها امّا.
(3). مش، کا و در.
(8- 4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها، بجز کا: یحبّر.
(6). همه نسخه بدلها، بجز کا: یلتذون.
(7). چاپ شعرانی (9/ 45): فی.
(9). کا: بخنبش، دیگر نسخه بدلها: به کشی، خنبه/ خنبک: دست زدن و اظهار شادمانی کردن، دست زدن.

صفحه : 247
تعالی هیچ خلق نیافرید خوش آوازتر از اسرافیل، چون او به سماع در آید بر اهل هفت آسمان تسبیح ببرد.
عطاء بن یسار روایت کرد از ابو هریره از رسول- علیه السّلام- که او گفت: بهشت صد درجه است میان هر درجه‌ای چندان که میان آسمان و زمین، و درجه برترین او فردوس است، و جویهای بهشت از او فرو«1» می‌آید، و عرش روز قیامت بر او نهاده باشد.
مردی بر پای خاست و گفت: یا رسول اللّه؟ من مردی‌ام که آواز خوش دوست دارم، در بهشت هیچ آوازی«2» خوش باشد! گفت:
ای و الّذی نفسی بیده
، آری به آن خدای که جان من به امر اوست که خدای را در بهشت درختی است، وحی کند به آن درخت که سماعی بشنوان بندگانی را که در دار دنیا خود را دور داشتند از سماع ملاهی و معازف باطل از بربط و مزامیر، آن درخت به آواز آید به تسبیح و تهلیل، آوازی که خلایق مانند آن نشنیده باشند.
ابو الدّرداء روایت کرد که: رسول- علیه السّلام- روزی ذکر بهشت می‌کرد و انواع نعیم آن«3». اعرابیی به آخر قوم نشسته بود، در زانو افتاد و گفت: یا رسول اللّه؟ در بهشت سماع باشد! گفت: بلی، در بهشت جویی است بر کنار آن جوی نباتی رسته است خرصانی«4»، آن نبات آوازی دهد و سماعی کند که خلایق مثل آن نشنیده‌اند«5»، و آن فاضلتر نعیمی«6» باشد در بهشت. گفت: ابو الدّرداء را پرسیدند که آن آواز به چه کند!
گفت: به تسبیح و تهلیل خدای«7». و خرصانی«8» در لغت نباتی باشد سر او تیز و اصل او ضخم، و قیل: حوصانی‌ّ«9».
-----------------------------------
(1). آط، آب، آز، مش: فرود.
(2). همه نسخه بدلها، بجز کا: آواز.
(3). همه نسخه بدلها، بجز کا: نعمت او.
(4). آط، آب، آز، مش: خوصان، آج، لب: حوصان، کا: خوصانی، تفسیر قرطبی (قاهره 1967) 14/ 13: خمصانیّه.
(5). همه نسخه بدلها: نشنیده باشند.
(6). آز، لب: نعمتی. [.....]
(7). همه نسخه بدلها، بجز کا ان شاء اللّه.
(8). کذا در اساس، آط، آز، کا: خوصانی، آب، مش: خوصان، آج، لب: خوصانی، رک: پاورقی ش 4 همین صفحه.
(9). آط، آب، آز، مش: خوصانی.

صفحه : 248
در اثر آمد از مغیره از ابراهیم که او گفت: در بهشت درختان است که چون اهل بهشت را سماع باید، خدای تعالی از زیر عرش بادی بفرستد تا بر آن درختان آید، و برگهای آن بجنباند و بر یکدیگر زند، از آن جا آوازی آید که اگر اهل دنیا بشنوند از طرب بمیرند.
و ابو هریره را پرسیدند که: در بهشت سماع باشد! [212- ر]
گفت: بلی در بهشت درختی است اصل آن از زر«1» و شاخه‌های«2» آن از سیم، و میوه آن از لؤلؤ و زبرجد و یاقوت، خدای تعالی بادی بفرستد تا بر آن درخت آید و شاخ و برگ آن را بر هم زند، از آن جا آوازی آید که شنوندگان مانند آن نشنیده باشند.
و امّا تخصیص «روضه»، برای آن کرد که هیچ چیز نیست بنزدیک عرب از روضه نکوتر و خوشتر، تا شاعر گوید- شعر:

ما روضة من ریاض الحسن معشبة خضراء جاد علیها مسبل هطل

یضاحک الشّمس منها کوکب شرق مؤزّر بعمیم النّبت مکتهل

یوما باطیب منها نشر رائحة و لا باحسن منها اذ دنا الاصل
آنگه ذکر جزا و مآل کافران کرد، گفت: وَ أَمَّا الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ الآخِرَةِ، امّا آنان که کافر باشند و دروغ دارند لقای آخرت را، یعنی بازگشت به آن«3» جا. فَأُولئِک‌َ فِی العَذاب‌ِ مُحضَرُون‌َ، ایشان را در عذاب حاضر کنند.
فَسُبحان‌َ اللّه‌ِ حِین‌َ تُمسُون‌َ وَ حِین‌َ تُصبِحُون‌َ، ای سبّحوا اللّه تسبیحا حین تمسون- چنان است که بیان کردیم فی قوله: وَعدَ اللّه‌ِ«4» کِتاب‌َ اللّه‌ِ«5» وَ عَشِیًّا، و نماز خفتن. وَ حِین‌َ تُظهِرُون‌َ، و آنگه که در نیمه روز آی [یعنی نماز پیشین و دیگر. بعضی دگر گفتند: حِین‌َ تُمسُون‌َ، نماز دیگر خواست و نماز شام«6».
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها است.
(2). اساس: شاخهای/ شاخه‌های.
(3). آج، لب، کا: با آن.
(4). سوره روم (30) آیه 6.
(5). سوره نساء (4) آیه 24.
(6). آط: شما، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.

صفحه : 249
وَ حِین‌َ تُصبِحُون‌َ، نماز بامداد. وَ عَشِیًّا، نماز خفتن. وَ حِین‌َ تُظهِرُون‌َ]
«1» نماز پیشین، یقال: اصبح و امسی و اضحی و اظهر اذا دخل فی الصّباح و المساء و الضّحی و الظّهیرة«2».
نافع بن الازرق پرسید عبد اللّه عبّاس را، گفت«3»: ذکر پنج نماز در قرآن هست در هیچ آیت! گفت: بلی فی قوله: فَسُبحان‌َ اللّه‌ِ حِین‌َ تُمسُون‌َ وَ حِین‌َ تُصبِحُون‌َ، الی قوله: وَ حِین‌َ تُظهِرُون‌َ.
عبد اللّه عبّاس روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که او گفت: هر که بامداد و شبانگاه بگوید: فَسُبحان‌َ اللّه‌ِ حِین‌َ تُمسُون‌َ- الی قوله: وَ کَذلِک‌َ تُخرَجُون‌َ، اینکه گفتار تلافی و تدارک هر عبادت باشد که او را در اینکه روز و آن شب فایت شود، مراد سنن و نوافل و تسبیحات و نوافل«4» است.
عبد اللّه عبّاس روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که او گفت: هر که اینکه آیات و آخر سورة و الصّافات در عقب هر نماز فریضه‌ای بخواند، خدای تعالی بنویسد او را از حسنات عدد ستاره آسمان و قطره باران و برگ درختان و عدد خاک زمین، و چون بمیرد او را به عدد هر حسنه ده حسنه بنویسند«5».
انس مالک روایت کند از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که«6» گفت: هر که خواهد که او را فردای قیامت«7» به کیل تمامتر دهند، باید تا بگوید: فَسُبحان‌َ اللّه‌ِ حِین‌َ تُمسُون‌َ وَ حِین‌َ تُصبِحُون‌َ- الی قوله: وَ کَذلِک‌َ تُخرَجُون‌َ ... سُبحان‌َ رَبِّک‌َ رَب‌ِّ العِزَّةِ عَمّا یَصِفُون‌َ«8»یُخرِج‌ُ الحَی‌َّ مِن‌َ المَیِّت‌ِ، زنده از مرده بیرون آرد، و مرده از زنده. و تفسیر اینکه در سورت آل عمران رفته است. وَ یُحی‌ِ الأَرض‌َ بَعدَ مَوتِها، و زمین را زنده کند به نبات پس از آن که مرده باشد. وَ کَذلِک‌َ تُخرَجُون‌َ، و شما را همچنین از گورها بر آرند که نبات از زمین.
وَ مِن آیاتِه‌ِ، گفت: از آیات و دلایل و بیّنات او آن است که شما را بیافرید از [212- پ]
خاک، یعنی آدم را که پدر شما بود. ثُم‌َّ إِذا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُون‌َ، پس آنگه«1» که دیدی شما خلقی بسیار بودی منتشر و پراگنده در زمین. اینکه «اذا» مفاجات است، یعنی بس روزگار بر نیامد میان خلق آدم و میان آن که فرزندانش بسیار شدند و در زمین پراگنده شدند.
وَ مِن آیاتِه‌ِ، و از دلایل او. أَن خَلَق‌َ لَکُم مِن أَنفُسِکُم أَزواجاً، آن است که شما را بیافریدهم از شما و از جنس شما جفتان و زنان، شما را با ایشان سکون داد. و سکون آرام باشد«2». وَ جَعَل‌َ بَینَکُم مَوَدَّةً وَ رَحمَةً، و«3» میان شما دوستی و رحمت نهاد.
قوله: مِن أَنفُسِکُم، یعنی از استخوان پهلوی آدم. و گفتند: هم از آب شما، و گفتند:
هم از جنس شما.
راوی خبر گوید که، مردی بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ مرا از کاری عجب«4» است و آن جای تعجّب است که مردی و زنی هرگز یکدیگر را نادیده و ناشناخته، چون میان ایشان مناکحتی رود و یک روز با یکدیگر صحبت کنند، یکدیگر را چنان دوست گیرند که از آن عظیمتر ممکن نباشد. رسول- علیه السّلام- گفت: اینکه از قبل خدای است و اینکه آیت بخواند: وَ جَعَل‌َ بَینَکُم مَوَدَّةً وَ رَحمَةً إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یَتَفَکَّرُون‌َ، در اینکه آیتی و دلالتی هست آنان را که اندیشه کنند.
وَ مِن آیاتِه‌ِ، و از دلالات و عجایب او. خَلق‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، آفریدن آسمان و زمین است. [وَ اختِلاف‌ُ أَلسِنَتِکُم وَ أَلوانِکُم، و اختلاف زبانها و لغتهای
-----------------------------------
(1). چاپ شعرانی (9/ 47): آن که.
(2). همه نسخه بدلها: شما را تا شما را با ایشان سکون و آرام باشد.
(3). همه نسخه بدلها بجز آل از.
(4). مش: عجیب.

صفحه : 251
شما از تازی و پارسی و هندی و رومی و جز آن- الی مالا یحصی کثرة]
«1»، و اختلاف الوان شما از سیاه و سپید«2» و سرخ و زرد و اسمر، و شما همه از یک پدر و مادری از آدم و حوّا. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِلعالِمِین‌َ«3»وَ مِن آیاتِه‌ِ مَنامُکُم بِاللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ وَ ابتِغاؤُکُم مِن فَضلِه‌ِ، اینکه از آن جمله است که گفتیم«5»: العرب تلف‌ّ الخبرین لفّا فترمی بهما رمیا ثقه بان‌ّ المخاطب یضع کلّا منهما موضعه، عرب دو چیز مختلف بگیرد و در هم پیخته بیندازد«6»، چون داند و استوار باشد که«7» مخاطب هر یک به جای خود بداند نهادن، تقدیر آیت آن است که:
منامکم باللّیل و ابتغاؤکم من فضله بالنّهار، از«8» آیات او آن است که شما را شب پدید کرد تا«9» بخسبی«10»، و روز پدید کرد تا در او طلب معاش کنی. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یَسمَعُون‌َ، در اینکه آیتی و علامتی هست آنان را که بشنوند.
وَ مِن آیاتِه‌ِ یُرِیکُم‌ُ البَرق‌َ خَوفاً وَ طَمَعاً، از اینکه آیت «أن» بیفگند لدلالة الکلام علیه، کقول طرفة- شعر:

الا ایّهذا الّلائمی«11» احضر الوغی و ان اشهد اللّذّات هل انت مخلدی
اراد ان احضر الوغی، چه اگر آن تقدیر نکنند، لازم آید که فعل مخبر عنه بود و اینکه صورت نبندد، چه فعل خبر باشد و مخبر عنه نبود.
و بعضی علما گفتند: در کلام تقدیم و تأخیری هست، و التّقدیر:
و یریکم البرق من آیاته، گفت: و از آیات و عجایب او آن است که به شما نماید برق را، خَوفاً وَ طَمَعاً، برای خوف و برای طمع تا از او خایف باشی از صاعقه‌اش، و طمع داری به بارانش. و نصب او بر
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها، بجز کا: سفید.
(4- 3). رک: پاورقی 8 ص 234.
(5). آب، آج، لب، آز، مش ان‌ّ.
(6). آط، آب، آج، لب، آز: و بیندازد در هم پیخته، چاپ شعرانی (9/ 48): و بیندازد در هم پیچیده.
(7). همه نسخه بدلها، بجز کا: چون داند که. [.....]
(8). آب، آز: و از.
(9). همه نسخه بدلها، بجز کا در او.
(10). آج، لب: بخفتید، کا: بخسبید.
(11). همه نسخه بدلها: الزّاجری.

صفحه : 252
مفعول له باشد. وَ یُنَزِّل‌ُ مِن‌َ السَّماءِ ماءً، و از آسمان آبی فرود آرد«1»، یعنی«2» باران، و زنده کند زمین را به او پس از آن که بمرده باشد، در اینکه آیاتی«3» و علامتی هست گروه خردمندان را.
وَ مِن آیاتِه‌ِ أَن تَقُوم‌َ السَّماءُ وَ الأَرض‌ُ بِأَمرِه‌ِ، و از آیات و عجایب او آن است که آسمان و زمین به فرمان او ایستاده«4» است. ثُم‌َّ إِذا دَعاکُم دَعوَةً مِن‌َ الأَرض‌ِ إِذا أَنتُم تَخرُجُون‌َ، آنگه چون شما را بخواند از زمین شما اجابت کنی و از زمین بیرون آیی، یعنی روز قیامت و بعث برای حساب و جزا.
و بعضی گفتند: در کلام تقدیم و تأخیری است، و التّقدیر: ثم‌ّ اذا دعاکم دعوة اذا انتم تخرجون من الارض. و «إذا» اوّل ظرفی است متضمّن شرط، و دوم «اذا» ی مفاجات است.
وَ لَه‌ُ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ کُل‌ٌّ لَه‌ُ قانِتُون‌َ، آنگه گفت: او راست هر چه در آسمانها و زمین است، و همه او را قات و مطیع [213- ر]
باشند.
وَ هُوَ الَّذِی یَبدَؤُا الخَلق‌َ ثُم‌َّ یُعِیدُه‌ُ، آنگه گفت: او آن خدای است که ابتدا خلق او کرد، بی آن که هیچ بود از او، و باز اعادت همو«5» کند پس از آن که بمیراند ایشان را.
عبد اللّه مسعود خواند: «یبدی الخلق»، حملا علی قوله: ثُم‌َّ یُعِیدُه‌ُ، علی قوله«6»:
هُوَ یُبدِئ‌ُ وَ یُعِیدُ«7» کَما بَدَأَکُم تَعُودُون‌َ«8»وَ هُوَ أَهوَن‌ُ عَلَیه‌ِ، یعنی«9» اعادت بر او آسانتر باشد از ابتدا.
ربیع بن خثیم و حسن بصری و عوفی از عبد اللّه عبّاس گفتند معنی آن است که:
«هین» بی زیاده و تفضیل. و افعل در کلام عرب بسیار آمد که اگر چه صورت او افعل
-----------------------------------
(1). اساس: آمد، به قیاس با آط و معنی کلمه در قسمت آیات تصحیح شد.
(2). همه نسخه بدلها آب.
(3). همه نسخه بدلها، بجز کا: آیتی.
(4). آط، آز: استاده.
(5). همه نسخه بدلها: هم او.
(6). همه نسخه بدلها، بجز کا انّه.
(7). سوره بروج (85) آیه 13.
(8). سوره اعراف (7) آیه 29.
(9). آط، آب، آج، لب، آز: و آن به معنی، مش: و آن یعنی.

صفحه : 253
تفضیل است، معنی تفضیل نیست، چنان که گویند: المالک اولی بملکه، مالک به ملک اولیتر است، و اگر چه هیچ کس را در آن ولایت و ملکیّت شرکت نباشد، و قال الفرزدق- شعر:

ان‌ّ الّذی سمک السّماء بنی لنا«1» بیتا دعائمه اعزّ و افضل
ای، عزیز و فاضل، برای آن که «من کذا» نمی‌گوید، و قال آخر- شعر:

لعمرک ان‌ّ الزّبرقان لباذل«2» لمعروفه«3» عند السّنین و افضل
ای فاضل.
مجاهد گفت: اهون علیکم فی العادة و الاختبار«4»، برای آن که آن کس که از ما کاری کند، دوم باربر او آسانتر باشد از آن که ابتدا کند.
بعضی دگر گفتند: اهون علیه من حیث الصّورة«5»، اعادت خوارتر«6» است از روی صورت برای آن که در بدایت نطفه آفرید آنگه علقه کرد، آنگه مضغه، آنگه عظام، آنگه خلقی دگر آفرید از خلق حیات در او. و اعادت به یک بار بود به صیحه اسرافیل و نفخ او در صور، و اینکه بر توسّع باشد، و اینکه معنی روایت کلبی است از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس«7». [وَ لَه‌ُ المَثَل‌ُ«8» لَیس‌َ کَمِثلِه‌ِ شَی‌ءٌ«9»وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ، و او عزیز و حکیم است.
ضَرَب‌َ لَکُم مَثَلًا مِن أَنفُسِکُم، آنگه حق تعالی در اینکه آیت مثل زد الهیّت«11» و توحید خود را، گفت: خدای تعالی مثلی زد برای شما«12»، و آن آن است که گفت:
شما را هست از اینکه بندگان و پرستاران که شما داری، و ملک یمین شماست
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز کا: لها. [.....]
(2). همه نسخه بدلها، بجز کا: لنازل.
(3). همه نسخه بدلها، بجز کا: بمعروفه.
(4). آج، لب، آز: الاختیار.
(5). آج، لب: الصّور.
(6). همه نسخه بدلها، بجز کا: آسانتر.
(7). اساس گفت، به قیاس با آط و دیگر نسخه بدلها، زاید می‌نماید.
(10- 8). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(9). سوره شوری (42) آیه 11.
(11). همه نسخه بدلها، بجز آل: اهلیّت.
(12). همه نسخه بدلها، بجز کا از شما.

صفحه : 254
شرکتی«1» و انبازی در آن مال«2» و ملکی که«3» شما را روزی کردم، چون بندگان شما که مملوک شمااند با شما شرکت ندارند در ملک شما، از کجا«4» آنچه آفریده و مخلوق من است با من شریک باشد؟ قتاده گفت: چنان که نپسندی«5» که بندگان و زیر دستان شما با شما شریک باشند«6» در فراش، همچنین مپسندی که بندگان من با من شریک باشند در معبودی. و مورد مثل«7»، مورد انکار و تقریع است مر مشرکان را. و قوله: تَخافُونَهُم کَخِیفَتِکُم أَنفُسَکُم، از ایشان چنان می‌ترسی که از خود.
ابو مجلز گفت: [مراد آن است که از ایشان ترسی که اتلاف مال کنند، چنان که از جهت خود ترسی، و قیل]
«8»: کخیفة بعضکم بعضا من الشّرکاء.
عبد اللّه عبّاس گفت: ترسی که به«9» میراث به ایشان رسد، چنان که بعضی از بعضی میراث می‌گیری«10». و گفتند: می‌ترسی از ایشان که با شما مشارکت کنند در مالهاتان، چنان که از خود ترسی«11». کَذلِک‌َ نُفَصِّل‌ُ الآیات‌ِ، ما آیات را چنین تفصیل دهیم برای عاقلان.
بَل‌ِ اتَّبَع‌َ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا أَهواءَهُم بِغَیرِ عِلم‌ٍ، آنگه اینکه کافران اینکه معنی را کار بسته‌اند«12» که تابع هوای نفس خودند بی علمی و بصیرتی هوا پرستند«13»، و مثله قوله:
أَ فَرَأَیت‌َ مَن‌ِ اتَّخَذَ إِلهَه‌ُ هَواه‌ُ«14» فَمَن یَهدِی مَن أَضَل‌َّ اللّه‌ُ، که ره نماید آن را که خدای گمراه کند! یعنی که توفیق دهد آن را که خدای او را خذلان کند! یا «15» که مؤمن
-----------------------------------
(1). آط: شرکت.
(2). همه نسخه بدلها بجز کا: مالی.
(3). همه نسخه بدلها، بجز کا من.
(4). همه نسخه بدلها که. [.....]
(5). نپسندی/ نپسندید.
(6). همه نسخه بدلها، بجز کا: زیر دستان شما بنزدیک شما باشند.
(7). آط، آب، آز، مش: آیت.
(8). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.
(9). همه نسخه بدلها بجز کا ندارد.
(10). می‌گیری/ می‌گیرید، آب، آز، مش: می‌گیرند.
(11). مش: می‌ترسید.
(12). همه نسخه بدلها، بجز کا: کاربستند.
(13). آط: هوای پرستدند، آب، آز، مش: هوا پرستیدند.
(14). سوره جاثیه (45) آیه 23.
(15). آط، آج، لب: تا.

صفحه : 255
خواند آن را که خدای به ضلال او حکم کند! یا که ره نماید به بهشت آن را که خدای او را گمراه کند به قیامت از ره بهشت! وَ ما لَهُم مِن ناصِرِین‌َ، و ایشان را هیچ یاری و ناصری نباشد.
آنگه امر کرد رسول را گفت: فَأَقِم وَجهَک‌َ لِلدِّین‌ِ حَنِیفاً، خطاب با او، و مراد او و امّت او. گفت: راست دار روی خود به دین«1» در آن حال [213- پ]
که مسلمان و مستقیم باشی، یعنی عبادت خالص دار خدای را و توجیه«2» عبادت کن به او، و با او در عبادت انباز مگیر. و نصب «حنیفا» بر حال است از فاعل. و بیان کرده‌ایم که «حنیف» از اضداد است، هم میل باشد و هم استقامت. فِطرَت‌َ اللّه‌ِ الَّتِی فَطَرَ النّاس‌َ عَلَیها، مجاهد گفت: فطرت خدای اسلام است. و نصب او بر اغراء است به فعلی مضمر، یعنی الزم و اتّبع دین اللّه الاسلام، یعنی ملازم و متّبع مسلمانی باش. و اصل «فطر» شکافتن باشد و ابتدای خلق کردن، و نیز خمیر سرشتن و اصل هر سه «شق‌ّ» است. و الفطرة، الخلقة، و الفطرة الملّة، و منه: زکوة الفطر، و قیل: معناه یرجع الی معنی الخلقة لأنّها زکوة الرّؤوس.
و ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت:
3»4» کل‌ّ مولود یولد علی الفطرة فابواه یهوّدانه و ینصّرانه و یمجّسانه کما تنتج« البهیمة هل تحسّون« فیها من جدعاء
، گفت: هر مولود و فرزند که زاید بر فطرت زاید، مادر و پدر او را جهود و ترسا و گبر کنند، یعنی خدای تعالی او را در اصل خلقت گبر و جهود و ترسا نیافریند چنان که بهیمه بچّه‌ای زاید«5» گوش بریده نباشد، خداوندیش«6» گوش ببرّد. آنگه ابو هریره گفت: اگر خواهی آیتی«7» از قرآن بر خوانی«8» فی قوله: فِطرَت‌َ اللّه‌ِ الَّتِی فَطَرَ النّاس‌َ عَلَیها.
در خبری دیگر هم از ابو هریره حدیثی مانند اینکه روایت است، و در آخرش
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها او.
(2). مش: توحید.
(3). اساس: ینتج، به قیاس با نسخه کا و با توجّه به قاعده نحوی تصحیح شد، دیگر نسخه بدلها: سح. (بدون نقطه). [.....]
(4). آط، آب، آز: یسیحون، آج، لب: یسبحون، چاپ شعرانی (9/ 50): یجدون.
(5). همه نسخه بدلها، بجز کا که.
(6). همه نسخه بدلها: خداوند.
(7). همه نسخه بدلها: خواهی اینکه.
(8). آب، آز، مش: برخوانید، کا: برخوان.

صفحه : 256
گفتند: یا رسول اللّه؟ چه گویی آنان را که از اینکه کودکان در طفولیّت بمیرند!
گفت:
اللّه اعلم بما کانوا عاملین،
خدای عالمتر است که ایشان چه کردندی اگر بماندندی.
اسود بن سریع گفت: با«1» رسول اللّه چهار غزا کردم، قومی از ما کودکان مشرکان را می‌کشتند. رسول- علیه السّلام- گفت: چرا کودکان را می‌کشتی، و ایشان اطفال و بی‌گناهند! گفتند: یا رسول اللّه؟ مشرک زاده‌اند، گفت:
2» و الّذی نفسی بیده ما من مولود الّا یولد علی هذه الفطرة فما یزال علیها حتّی یبیّن عنه لسانه فابواه« یهوّدانه و ینصّرانه.
عیاض بن حمار«3» روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: خدای تعالی مرا فرمود که بیاموزم شما را آنچه ندانی، و خدای گفت مرا که: آنچه من به بندگان خود داده‌ام حلال است ایشان را، من بندگان خود را همه«4» مسلمان آفریده‌ام، شیطان می‌آید و ایشان را از دین می‌فریبد، و برایشان حرام می‌کند آنچه من حلال کردم ایشان را، و می‌فرماید ایشان را تا به من شرک آرند.
لا تَبدِیل‌َ لِخَلق‌ِ اللّه‌ِ، تبدیل و تغییر نیست خلق خدای را. صورت نفی است و معنی نهی«5»، یعنی خلق خدای را تغییر مکنی به خصی کردن و گوش بریدن چهار پای و شکافتن و مانند اینکه. ذلِک‌َ الدِّین‌ُ القَیِّم‌ُ، اینکه دین، دین راست است و طریق مستقیم، و لکن بیشتر مردمان نمی‌دانند.

[سوره الروم (30): آیات 31 تا 47]

[اشاره]


مُنِیبِین‌َ إِلَیه‌ِ وَ اتَّقُوه‌ُ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ لا تَکُونُوا مِن‌َ المُشرِکِین‌َ (31) مِن‌َ الَّذِین‌َ فَرَّقُوا دِینَهُم وَ کانُوا شِیَعاً کُل‌ُّ حِزب‌ٍ بِما لَدَیهِم فَرِحُون‌َ (32) وَ إِذا مَس‌َّ النّاس‌َ ضُرٌّ دَعَوا رَبَّهُم مُنِیبِین‌َ إِلَیه‌ِ ثُم‌َّ إِذا أَذاقَهُم مِنه‌ُ رَحمَةً إِذا فَرِیق‌ٌ مِنهُم بِرَبِّهِم یُشرِکُون‌َ (33) لِیَکفُرُوا بِما آتَیناهُم فَتَمَتَّعُوا فَسَوف‌َ تَعلَمُون‌َ (34) أَم أَنزَلنا عَلَیهِم سُلطاناً فَهُوَ یَتَکَلَّم‌ُ بِما کانُوا بِه‌ِ یُشرِکُون‌َ (35)
وَ إِذا أَذَقنَا النّاس‌َ رَحمَةً فَرِحُوا بِها وَ إِن تُصِبهُم سَیِّئَةٌ بِما قَدَّمَت أَیدِیهِم إِذا هُم یَقنَطُون‌َ (36) أَ وَ لَم یَرَوا أَن‌َّ اللّه‌َ یَبسُطُ الرِّزق‌َ لِمَن یَشاءُ وَ یَقدِرُ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یُؤمِنُون‌َ (37) فَآت‌ِ ذَا القُربی حَقَّه‌ُ وَ المِسکِین‌َ وَ ابن‌َ السَّبِیل‌ِ ذلِک‌َ خَیرٌ لِلَّذِین‌َ یُرِیدُون‌َ وَجه‌َ اللّه‌ِ وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ (38) وَ ما آتَیتُم مِن رِباً لِیَربُوَا فِی أَموال‌ِ النّاس‌ِ فَلا یَربُوا عِندَ اللّه‌ِ وَ ما آتَیتُم مِن زَکاةٍ تُرِیدُون‌َ وَجه‌َ اللّه‌ِ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ المُضعِفُون‌َ (39) اللّه‌ُ الَّذِی خَلَقَکُم ثُم‌َّ رَزَقَکُم ثُم‌َّ یُمِیتُکُم ثُم‌َّ یُحیِیکُم هَل مِن شُرَکائِکُم مَن یَفعَل‌ُ مِن ذلِکُم مِن شَی‌ءٍ سُبحانَه‌ُ وَ تَعالی عَمّا یُشرِکُون‌َ (40)
ظَهَرَ الفَسادُ فِی البَرِّ وَ البَحرِ بِما کَسَبَت أَیدِی النّاس‌ِ لِیُذِیقَهُم بَعض‌َ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُم یَرجِعُون‌َ (41) قُل سِیرُوا فِی الأَرض‌ِ فَانظُرُوا کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ الَّذِین‌َ مِن قَبل‌ُ کان‌َ أَکثَرُهُم مُشرِکِین‌َ (42) فَأَقِم وَجهَک‌َ لِلدِّین‌ِ القَیِّم‌ِ مِن قَبل‌ِ أَن یَأتِی‌َ یَوم‌ٌ لا مَرَدَّ لَه‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ یَومَئِذٍ یَصَّدَّعُون‌َ (43) مَن کَفَرَ فَعَلَیه‌ِ کُفرُه‌ُ وَ مَن عَمِل‌َ صالِحاً فَلِأَنفُسِهِم یَمهَدُون‌َ (44) لِیَجزِی‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ مِن فَضلِه‌ِ إِنَّه‌ُ لا یُحِب‌ُّ الکافِرِین‌َ (45)
وَ مِن آیاتِه‌ِ أَن یُرسِل‌َ الرِّیاح‌َ مُبَشِّرات‌ٍ وَ لِیُذِیقَکُم مِن رَحمَتِه‌ِ وَ لِتَجرِی‌َ الفُلک‌ُ بِأَمرِه‌ِ وَ لِتَبتَغُوا مِن فَضلِه‌ِ وَ لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ (46) وَ لَقَد أَرسَلنا مِن قَبلِک‌َ رُسُلاً إِلی قَومِهِم فَجاؤُهُم بِالبَیِّنات‌ِ فَانتَقَمنا مِن‌َ الَّذِین‌َ أَجرَمُوا وَ کان‌َ حَقًّا عَلَینا نَصرُ المُؤمِنِین‌َ (47)

[ترجمه]

باز گردندگان«6» باشند سوی او و بترسید«7» از او و به پای دارید«8» نماز را، و مه باشید«9» از بت پرستان«10».
-----------------------------------
(1). آط، آب، آج، آز، مش: یا .
(2). همه نسخه بدلها بجز کا: و ابواه.
(3). آط، آب، آج، لب، آز، مش: عیاض بن عمار، عیاض بن حمّاد.
(4). آط، آب، آز، مش را.
(5). مش: تهدید.
(6). آب، مش: رجوع کنندگان، آط، آج، لب: باز شوندگان.
(7). آط: بترسی/ بترسید.
(8). آط: به پای داری/ به پای دارید.
(9). آط: مباشی/ مباشید. [.....]
(10). آط، آج، لب: انبازگویان.

صفحه : 257
«1»
از آنان که جدا شدند از دین حق«2»، و بودند گروه گروه«3» هر گروهی بدانچه نزدیک ایشان باشد شادان باشند.
و چون رسد مردمان را زیان و گزندی، بخوانند خداوند خویش را باز گردندگان سوی او«4» پس چون بچشاند ایشان را از او رحمتی، همی گروهی«5» از ایشان به خداوند و پروردگار خویش شرک آرند.
تا کافر و ناسپاس شوند بدانچه داده باشیم شان«6» بر خورداری گیرید، زود«7» که بدانید.
یا «8» فرو فرستادیم ما برایشان حجّتی، او سخن می‌گوید«9» بدانچه بودند بدان شرک می‌آوردند.
و چون بچشانیم مردمان را رحمتی، شادمانه شوند بدان و اگر رسد ایشان را بدیی«10» بدانچه فرا پیش داشته باشد دستهای ایشان همی ایشان نومید گردند از رحمت خدای.
نه می‌بینند«11» که خدای تعالی بگستراند روزی آن را که خواهد و به اندازه کند«12»، بدرستی که در آن نشانه‌هاست گروهی را که ایمان آرند.
-----------------------------------
(1). اساس، آط: فارقوا، به قیاس با نسخه آب و با توجّه به ضبط قرآن مجید، تصحیح شد.
(2). آط: دینشان.
(3). آب، مش: گروهان.
(4). آج، لب: باز شوند ه او.
(5). آج، لب بیحد.
(6). آط، آج، لب: ما دادیم ایشان را.
(7). آط، آج، لب: زود شود، آب، مش: زود شود.
(8). آط، آج، لب: اگر.
(9). آط، آج، لب: سخن گیرد.
(10). آط، آج، لب: به ایشان بدی.
(11). آب، مش: آیا ندیدند، آط، آج، لب: نمی‌بینی.
(12). آط، آج، لب: تنگ کند.

صفحه : 258
بده خداوند خویشی«1» را حق‌ّ او، و درویش را و راه گذری«2» را، آن بهتر است آنان را که می‌خواهند رضای خدای، و ایشانند که ایشان رستگارانند.
و آنچه بدهند از ربوا«3» که افزون شود در خواسته‌های«4» مردمان نه سود و زیادت«5» نزدیک خدای و آنچه بدهند«6» از زکات، می‌خواهید بدان خشنودی خدای- عزّ و جل‌ّ- پس ایشانند که افزون کرده باشند مال اندر دنیا.
خدای- عزّ و علا- آن است که بیافرید شما را، پس روزی داد شما را، پس بمیرانید«7» شما را، پس زنده گردانید«8» شما را، هیچ هست از بتان که شما آن را همباز می‌آرید با خدای کسی که بکند از اینها که بر شمرد از چیزی! پاکا«9» او و برتر و بزرگترا«10» از آنچه همباز«11» می‌گویند او را.
آشکارا شد فساد و تباهی در بیابان و خشکی و دریا بدانچه کسب کردند از فعل بد دستهای مردمان، تا بچشانیم«12» ایشان را برخی از آنچه کردند
-----------------------------------
(1). آط، آج: بده خویش، لب: بده خویشتن، آب، مش: بده خداوند قرابت. [.....]
(2). آط، آج، لب، مش: رهگذری.
(3). آب، مش: ربا.
(4). آب، مش: تا ببالد در مالهای.
(5). آب، مش: مردمان پس نمی‌بالد.
(6). آب: دادند، مش: دادید.
(8- 7). اینکه دو کلمه در اساس بدون نقطه « یا » و به صورت «بمیرانند» و «گردانند» ضبط شده و بنابر اینکه ظاهرا «بمیرانند» و «گردانند» هم خوانده می‌شود، امّا به اعتبار محقّق الوقوع بودن برای ترجمه فعل مضارع ما ضبط «بمیرانید» و «گردانید» را اختیار کردیم، آط، آج، لب: بمیراند و زنده کند.
(9). آط، آج، لب: منزّه است، آب، مش: پاک و منزّه است.
(10). آط، آج، لب: متعالی است.
(11). آط، آج، لب: انباز.
(12). آط، آب، آج، لب، مش: بچشاند.

صفحه : 259
ایشان، تا مگر ایشان باز گردند.
بگو یا محمّد بروید«1» در زمین، پس بنگرید«2» که چگونه بود سرنجام«3» آنان که از پیش بودند، که بودند بیشتر ایشان بت پرستان.
راست بدار اعتقاد و قصد خویش«4» دین راست را از پیش آن که آید روزی که بازگشت نبود آن روز را از خدای آن روز پراگنده شوند«5».
هر که کافر شد«6» بر او بود وبال کافر شدن او، و هر که کرد نیکی تنهای خویش«7» را گسترانیدند اندر بهشت«8» [215- پ]
.
تا جزا دهد«9» خدای- عزّ و علا- آنان را که ایمان آوردند و کردند نیکیها از فضل خویش، بدرستی که او دوست ندارد کافران را.
و از نشانه‌های او آن است که بفرستد بادها را مژده دهنده به باران و تا بچشاند شما را از رحمت خویش و تا برود«10» کشتی در دریا به فرمان او، و تا بجویید«11» از فضل«12» او، و تا مگر شما شکر کنید«13».
و بدرستی که بفرستادیم ما از پیش تو
-----------------------------------
(1). آط: بروی/ بروید.
(2). آط: بنگری/ بنگرید.
(3). سرنجام/ سر انجام.
(4). آط، آج: روایت را برای. [.....]
(5). آط، آج، لب: بپراگند ایشان را.
(6). آط، آب، آج، لب، مش: شود.
(7). آط، آج، لب: هر که عمل صالح کند برای خود.
(8). آط، آج، لب: برای خود جای خوار می‌کند.
(9). آط: تا پاداشت دهد، آج، لب: تا پاداش دهد.
(10). آط، آج، لب: براند، آب، مش: جاری کند.
(11). آط، آج، لب: بجویی/ بجویید.
(12). آط، آج، لب: روزی.
(13). آط، آج، و تا همانا شکر گویی.

صفحه : 260
پیغامبرانی سوی گروه ایشان، پس آوردند بدیشان حجّتها و برهانها«1»، پس کینه کشیدیم ما از آنان که جرم کردند و کافر شدند، و بود واجب بر ما یاری کردن مؤمنان.
قوله«2»: مُنِیبِین‌َ إِلَیه‌ِ، منصوب است بر حال من قوله: فَأَقِم وَجهَک‌َ لِلدِّین‌ِ، برای آن که خطاب با رسول است، و مراد رسول و امّت، کأنّه قال: فَأَقِم وَجهَک‌َ لِلدِّین‌ِ انت و من معک من المؤمنین. مُنِیبِین‌َ إِلَیه‌ِ، ای تائبین راجعین منقطعین الیه، در آن حال که توبه کننده [216- ر]
باشی و با درگاه او شونده. و گفتند: اشتقاق او از قطع است، و منه النّاب لقطعه. وَ اتَّقُوه‌ُ، و از او بترسی و از عقاب او، و از معاصی او اجتناب کنی. وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ، و نماز به پای داری در مواقیت خود، و ادای او کردن به حدود و ارکان و شرایطش علی ما امرتم به. وَ لا تَکُونُوا مِن‌َ المُشرِکِین‌َ، و از جمله مشرکان مباشی که با او انباز گیرید«3».
مِن‌َ الَّذِین‌َ فَرَّقُوا دِینَهُم، حمزه و کسائی خواندند: «فارقوا دینهم» به «الف» و تخفیف «را»، من المفارقة. و باقی قرّاء خواندند: مِن‌َ الَّذِین‌َ فَرَّقُوا دِینَهُم، من التّفریق، [از آنان که]
«4» دین خود را پاره پاره کردند. وَ کانُوا شِیَعاً، ای فرقا، و گروه گروه شدند. قتاده گفت: مراد جهودان و ترسانند«5»، و بعضی دگر گفتند: بدل است از مشرکان.
عمر خطّاب«6» روایت کرد که، رسول- علیه السّلام- گفت عایشه را«7»:
8» ان‌ّ الّذین فارقوا« دینهم و کانوا شیعا، هم اهل البدع و الضّلالة من هذه الأمّة ان‌ّ لکل‌ّ صاحب ذنب توبة الّا صاحب البدع و الاهواء لیست لهم توبة انا منهم بری‌ء و هم منّی براء
، گفت: مراد به اینکه آیت اهل بدع و ضلالند«9» از اینکه امّت و هر گناهکاری را توبه«10»
-----------------------------------
(1). مش: چون آمدند ایشان را به معجزات، آب: پس آمد به ایشان به معجزات.
(2). آط، آج، لب تعالی.
(3). آط، آب، آج، لب، کا: گیرند.
(4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(5). آط، آب، آج، لب، آز، مش: ترسایانند. [.....]
(6). اساس رضی اللّه عنه.
(7). اساس رضی اللّه عنها.
(8). آج، لب، مش: فرّقوا.
(9). آط، آب، آج، لب، آز، مش: ضلالت‌اند.
(10). مش: توبه‌ای.

صفحه : 261
است جز ایشان را که اینکه صاحب بدعتند و تابع هوای خود، من از ایشان بیزارم و ایشان از من. آنگه گفت: کُل‌ُّ حِزب‌ٍ بِما لَدَیهِم فَرِحُون‌َ، هر گروهی خرّم«1» باشند به آنچه بنزدیک ایشان است از اعتقاد سابق«2» که کرده باشند«3» در حقّی و درستی آن.
آنگه گفت: وَ إِذا مَس‌َّ النّاس‌َ احوال آدمی و تلوّن«4» او در حالات و تارانش، گفت: چون برسد«5» به آدمی سختی. و «ناس» اسم جنس است، و «ضرّ»، بلای و محنتی و بیماری و درویشی و مانند اینکه. دَعَوا رَبَّهُم، خدای را بخوانند به اخلاص.
مُنِیبِین‌َ إِلَیه‌ِ، با درگاه او گریزند باز چون آن محنت کناره«6» شود. ثُم‌َّ إِذا أَذاقَهُم مِنه‌ُ رَحمَةً، چون رحمتی بچشاند«7» خدای ایشان را از عافیت و نعمت تندرستی و دست فراخی. إِذا فَرِیق‌ٌ مِنهُم بِرَبِّهِم یُشرِکُون‌َ، اینکه «اذا» مفاجات است، که تو بینی گروهی از ایشان به خدای کافر شوند و با سر شرک شوند.
لِیَکفُرُوا بِما آتَیناهُم، تا کفران کنند آن نعمت را که من خدای با ایشان کرده«8» باشم. آنگه گفت ایشان را به صیغت امر و نهی تهدید: بر«9» برداری و تمتّع کنی که پس از اینکه بدانی که عقاب و جزای کرده شما چه خواهد بود.
أَم أَنزَلنا عَلَیهِم سُلطاناً، یا ما فرو فرستادیم بر ایشان سلطانی و بیّنتی. عبد اللّه عبّاس و ضحّاک گفتند«10»: یعنی حجّتی و عذری. قتاده و ربیع گفتند«11»: کتابی. دگر مفسّران گفتند«12»: رسولی، یعنی ما هیچ بیّنت و حجّت بر ایشان فرو فرستاده هستیم که او سخن می‌گوید برای ایشان و به عذر ایشان در شرکشان، و ایشان را شرک می‌فرماید! یعنی نفرستادیم، پس چرا باید تا ایشان مشرک شوند بی عذری و علّتی و بهانه‌ای.
آنگه گفت: آدمی ملول است، وَ إِذا أَذَقنَا النّاس‌َ رَحمَةً فَرِحُوا بِها، ما«13» آدمیان
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها، بجز کا: شاد.
(2). همه نسخه بدلها، بجز کا: اعتقادشان.
(3). اساس: باشد، به قیاس با نسخه آط، و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(4). همه نسخه بدلها، بجز کا: تکوّن.
(5). مش: برسید.
(6). همه نسخه بدلها، بجز کا: کرانه.
(7). آج، لب: بچشانید.
(8). آج، لب: من به ایشان عطا کرده.
(9). لب: ندارد. [.....] (12- 11- 10). آب، آز: گفته‌اند.
(13). همه نسخه بدلها: چون ما.

صفحه : 262
را بچشانیم رحمتی به آن خرّم«1» شوند از تندرستی و دست فراخی و کامروایی و کار روانی. وَ إِن تُصِبهُم سَیِّئَةٌ، و اگر رنجی و بلایی و نکبتی رسد به ایشان به آنچه کرده باشند و مستحق‌ّ آن شده. إِذا هُم یَقنَطُون‌َ، که تو نگه کنی ایشان نومید شده باشند از من و«2» رحمت من.
أَ وَ لَم یَرَوا، نمی‌بینند، یعنی نمی‌دانند که خدای تعالی روزی بگستراند آن«3» را که خواهد. وَ یَقدِرُ«4» إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یُؤمِنُون‌َ، در اینکه آیاتی هست و دلایلی«5» گروهی را که ایمان آرند، و برای آن تخصیص کرد مؤمنان را [216- پ]
که منتفع ایشان باشند از آن جا که نظر و اندیشه ایشان کنند.
فَآت‌ِ ذَا القُربی حَقَّه‌ُ، آنگه گفت: بده یا محمّد- خطاب با او و مراد او و امّت- خویشان و نزدیکان را حقّشان بده، و نیز درویش«6» را حق‌ّ او به او ده. وَ ابن‌َ السَّبِیل‌ِ، و رهگذری را، و اینکه شامل بود زکات و صدقات و نفقات و وجوه برّ و احسان و صله«7» رحم را بر همه وجه. ذلِک‌َ خَیرٌ، آنگه گفت: اینکه دادن بهتر باشد آنان را که روی خدای جویند. وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ، و ایشان ظفر یافتگان باشند به مراد خود.
وَ ما آتَیتُم مِن رِباً، إبن کثیر خواند: [اتیتم مقصور، من الإتیان و هو عبارة عن الفعل، یقال: أتیت بالأمر اذا فعلته، و منه قول الشّاعر:

لم یأت ما یأتی من الأمر هائبا
یعنی آنچه کنی«8» از ربا و باقی قرّاء به مدّ خواندند:]
«9» آتیتم من الإیتاء و هو الإعطاء، و آنچه دهی«10» از ربا. لِیَربُوَا فِی أَموال‌ِ النّاس‌ِ، تا بیفزاید در مالهای مردمان. فَلا یَربُوا عِندَ اللّه‌ِ، نیفزاید نزدیک خدای. مدنیان خواندند: لتربوا، به «تا» ی
-----------------------------------
(1). آط: خورم.
(2). همه نسخه بدلها از.
(3). همه نسخه بدلها، بجز کا: آنان.
(4). اساس: تقدر، به قیاس با ضبط قرآن مجید، تصحیح شد.
(5). همه نسخه بدلها، بجز کا: دلالاتی.
(6). آج، لب: درویشان را.
(7). آج، لب: صلت.
(8). آب، مش: کند، آج، لب: می‌کند، کا: کنید.
(9). اساس افتادگی دارد، از آط، افزوده شد.
(10). آب، آز، کا: دهید.

صفحه : 263
مضموم علی الخطاب للجماعة، و سکون «را»«1»، تا بیفزای«2» در مال مردمان، آن بنزدیک خدای نیفزاید. وَ ما آتَیتُم مِن زَکاةٍ، و آنچه بدهی«3» از زکات و به آن روی خدای خواهی«4»، یعنی برای خدای دهی«5». فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ المُضعِفُون‌َ، آنان که اینکه کنند، یعنی زکات دهند ایشان خداوندان ضعف باشند، و ایشان را ثواب مضاعف بود. در آیت تزهید است از ربا و ترغیب در زکات«6». خدای تعالی در باب ربا و زکات می‌گوید: یَمحَق‌ُ اللّه‌ُ الرِّبا وَ یُربِی الصَّدَقات‌ِ«7» وَ لا تَمنُن تَستَکثِرُ«9»فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ المُضعِفُون‌َ، ای هم اصحاب ضعف، من قولهم: اجرب الرّجل اذا صار ذا ابل جربی، و اعطش اذا صار ذا ابل عطاش، قال- شعر:
کقربة ذی الثّلة المعطش اللّه‌ُ الَّذِی خَلَقَکُم، گفت: او آن خدای است که بیافرید شما را در بدایت، و روزی داد در میانه، و بمیراند به آخر، و زنده کند در آخرت. اینکه بر سبیل تذکیر نعمت گفت. هَل مِن شُرَکائِکُم، هیچ کس هست از اینکه انبازان«1» که شما گرفتی با خدای که چیزی کند از اینکه یا قادر باشد بر بعضی از اینکه! سُبحانَه‌ُ وَ تَعالی، منزّه است او و متعالی از آن که با او همتا و انباز«2» گیرند«3».
آنگه گفت: ظَهَرَ الفَسادُ فِی البَرِّ وَ البَحرِ بِما کَسَبَت أَیدِی النّاس‌ِ، گفت:
فساد آشکارا شد در زمین و در دریا به آنچه مردمان«4» کنند از کفر و معاصی، گفت«5»:
فساد برّ، به قحط و قلّت باران و نبات بود، و فساد بحر به آن که آبش کم شود و منافعی که از او بودی کمتر باشد«6» به شوم«7» گناه بنی آدم.
قتاده گفت: اینکه پیش از مبعث رسول بود- صلّی اللّه علیه و علی اله«8»- چون خدای تعالی رسول را بفرستاد، اهل «برّ»- که اهل بیابان و خیمه‌ها بودند- به برکه«9» او پر خصب و نعمت شدند، و آنان که اهل «بحر» بودند- از اهل ریف و دیه‌ها و شهرها که بر کنار دریا باشد- همه پر خیر شدند.
مجاهد گفت: [217- ر]
مراد به اینکه بحر، نه دریاست، بل مراد هر شهری و دیهی است که آن را آبی روان باشد.
عطیّه گفت: هر آن سالی که باران کم باشد غوص کم باشد.
عبد اللّه عبّاس گفت: لؤلؤ در شکم صدف از قطره باران بود که او روز باران بیاید
-----------------------------------
(1). آب، آز، مش: انبازانی.
(2). کا: هنباز.
(3). آج، لب: گزید.
(4). همه نسخه بدلها می. [.....]
(5). مش: گفتند.
(6). آج، لب: کمتر شود.
(7). آج، لب، آز، مش: بشومی، کا: بشئوم.
(8). آب، مش و سلّم.
(9). آط، آب، آج، لب، آز، مش، کا: برکت.

صفحه : 265
و«1» دهن باز کند، هر قطره‌ای باران که در دهن او افتد در شکم او درّی شود.
حسن بصری گفت: مراد به دریا شهر است«2» بر کنار دریا«3».
عبد اللّه عبّاس گفت و عکرمه و مجاهد: فساد که آشکارا شد در زمین، به قتل قابیل بود هابیل را، و در دریا بغصب«4» [آن پادشاه که بر کنار دریا کشتیها می‌ستد بغصب«5»]
«6»، فی قوله: وَ کان‌َ وَراءَهُم مَلِک‌ٌ یَأخُذُ کُل‌َّ سَفِینَةٍ غَصباً«7» لِیُذِیقَهُم بَعض‌َ الَّذِی عَمِلُوا، تا بچشاند ایشان را بعضی آنچه کرده باشند، یعنی جزای [آنچه کرده باشند، چه]
«8» آنچه ایشان کردند به ذوق ایشان ماند.
سلمی‌ّ در شاذّ به «نون» خواند و جمله قرّاء به « یا » ردّا الی اسم اللّه تعالی.
لَعَلَّهُم یَرجِعُون‌َ، تا باشد که باز آیند و رجوع کنند و لطفی شود ایشان را عند آن توبه کنند.
قُل، یا محمّد بگو اینکه کافران را: سِیرُوا فِی الأَرض‌ِ، در زمین بروی و بنگری تا چگونه بود عاقبت آنان که پیش شما بودند از کافران! مِن قَبل‌ُ، یعنی من قبلکم و قبل زمانکم. کان‌َ أَکثَرُهُم مُشرِکِین‌َ، بیشترینه«9» ایشان مشرک بودند.
فَأَقِم وَجهَک‌َ، راست کن رویت برای دین مسلمانی، یعنی از دین اسلام هیچ میل مکن و عدول منمای.
مِن قَبل‌ِ أَن یَأتِی‌َ یَوم‌ٌ لا مَرَدَّ لَه‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ، پیش از آن که روزی آید که آن را از خدای تعالی مردّی و مدفعی نبود، و آن روز قیامت است. آنگه گفت:
یَومَئِذٍ یَصَّدَّعُون‌َ، [ای یتصدّعون]
«10» ای یتفرّقون، آن روز مردم متفرّق شوند به دو فرقت: فَرِیق‌ٌ فِی الجَنَّةِ وَ فَرِیق‌ٌ فِی السَّعِیرِ«11»، گروهی به بهشت شوند و گروهی به دوزخ.
-----------------------------------
(1). چاپ شعرانی (9/ 56): که آن روز که باران بیاید.
(2). همه نسخه بدلها: شهرهاست.
(3). مش: که بر کنار دریا بود.
(5- 4). آج، لب: بغضب. (10- 8- 6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(7). سوره کهف (18) آیه 79.
(9). آب، آج، لب، آز، مش: بیشتر.
(11). سوره شوری (42) آیه 7.

صفحه : 266
مَن کَفَرَ فَعَلَیه‌ِ کُفرُه‌ُ، گفت: هر که کافر شد کفرش بر اوست، یعنی وبال و عقاب کفر او بر او باشد، بر دگر کس نبود، و مضرّت آن به او گردد نه با جز او.
وَ مَن عَمِل‌َ صالِحاً، و هر که او کار نیکو کند آنچه می‌کند از تمهید کار و ساز جای نشست و خوفت«1» برای خود کند. و قوله: فَلِأَنفُسِهِم یَمهَدُون‌َ، عبارت است از اینکه که گفتیم، و اصل او من قولهم: مهد فراشه اذا فرشه«2» است. و گفتند: معنی آن است که برای خود و مضجع در گور بستری نرم می‌سازد از عمل صالح.
لِیَجزِی‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا، برای آن تا پاداشت«3» دهد خدای تعالی آنان را که ایمان آرند و عمل صالح کنند. مِن فَضلِه‌ِ، از بهشت و ثواب او که نهاده است ایشان را. إِنَّه‌ُ لا یُحِب‌ُّ الکافِرِین‌َ، و او کافران را دوست ندارد، و خیر ندهد ایشان را.
وَ مِن آیاتِه‌ِ، گفت: و از دلایل و عبر و علامات او آن است که بفرستد بادها را مژده«4» دهنده یعنی به باران، بیانه قوله: بُشراً بَین‌َ یَدَی رَحمَتِه‌ِ«5»وَ لِیُذِیقَکُم مِن رَحمَتِه‌ِ، تا شما را بچشاند از رحمت خود، یعنی از باران.
وَ لِتَجرِی‌َ الفُلک‌ُ بِأَمرِه‌ِ، و نیز غرض او در باد فرستادن جز آن که ابر را جمع کند و بیفشارد و باران از او به در آرد، آن است تا کشتیها را در دریا براند و بگذارند به فرمان او، و تا شما طلب روزی کنی و آن را وجه معاش سازی و بدو توصّل«6» کنی با«7» بسیاری منافع. وَ لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ، و تا باشد که شاکر باشی و شکر بگزاری.
وَ لَقَد أَرسَلنا مِن قَبلِک‌َ، آنگه برای تسلیت«8» رسول گفت: ای محمّد؟ ما پیش تو پیغامبران فرستادیم به قوم ایشان، فَجاؤُهُم بِالبَیِّنات‌ِ، و ایشان آمدند و حجّتها و معجزات و دلایل آوردند به ایشان. اینکه جا اضماری هست من قوله«9»: فکفر بهم، قوم به ایشان کافر شدند. فَانتَقَمنا، ما انتقام کشیدیم از ایشان«10» کافران مجرمان، و بر ما واجب است نصرت مؤمنان کردن امّا به دلیل و حجّت، یا به قهر و غلبه بر حسب و وفق
-----------------------------------
(1). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: خفت. [.....]
(2). آل: ندارد، آج: اذا افرشه، لب: اذا افراشه.
(3). مش: پاداشت، کا: پاداش.
(4). کذا در اساس «ژ» با سه نقطه، آب: مزده.
(5). سوره فرقان (25) آیه 48.
(6). آب، آز: توسّل.
(7). مش: به.
(8). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: تسلیه.
(9). آج، لب: قولهم.
(10). آط، آج، لب، آز، مش: از آن.

صفحه : 267
مصلحت. و گفتند: معنی آن است که اینکه نصرت در عاقبت کنیم، چنان که گفت:
[217- پ]
وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقِین‌َ«1» وَ کان‌َ حَقًّا عَلَینا نَصرُ المُؤمِنِین‌َ«5»

[سوره الروم (30): آیات 48 تا 60]

[اشاره]

اللّه‌ُ الَّذِی یُرسِل‌ُ الرِّیاح‌َ فَتُثِیرُ سَحاباً فَیَبسُطُه‌ُ فِی السَّماءِ کَیف‌َ یَشاءُ وَ یَجعَلُه‌ُ کِسَفاً فَتَرَی الوَدق‌َ یَخرُج‌ُ مِن خِلالِه‌ِ فَإِذا أَصاب‌َ بِه‌ِ مَن یَشاءُ مِن عِبادِه‌ِ إِذا هُم یَستَبشِرُون‌َ (48) وَ إِن کانُوا مِن قَبل‌ِ أَن یُنَزَّل‌َ عَلَیهِم مِن قَبلِه‌ِ لَمُبلِسِین‌َ (49) فَانظُر إِلی آثارِ رَحمَت‌ِ اللّه‌ِ کَیف‌َ یُحی‌ِ الأَرض‌َ بَعدَ مَوتِها إِن‌َّ ذلِک‌َ لَمُحی‌ِ المَوتی وَ هُوَ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (50) وَ لَئِن أَرسَلنا رِیحاً فَرَأَوه‌ُ مُصفَرًّا لَظَلُّوا مِن بَعدِه‌ِ یَکفُرُون‌َ (51) فَإِنَّک‌َ لا تُسمِع‌ُ المَوتی وَ لا تُسمِع‌ُ الصُّم‌َّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوا مُدبِرِین‌َ (52)وَ ما أَنت‌َ بِهادِ العُمی‌ِ عَن ضَلالَتِهِم إِن تُسمِع‌ُ إِلاّ مَن یُؤمِن‌ُ بِآیاتِنا فَهُم مُسلِمُون‌َ (53) اللّه‌ُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن ضَعف‌ٍ ثُم‌َّ جَعَل‌َ مِن بَعدِ ضَعف‌ٍ قُوَّةً ثُم‌َّ جَعَل‌َ مِن بَعدِ قُوَّةٍ ضَعفاً وَ شَیبَةً یَخلُق‌ُ ما یَشاءُ وَ هُوَ العَلِیم‌ُ القَدِیرُ (54) وَ یَوم‌َ تَقُوم‌ُ السّاعَةُ یُقسِم‌ُ المُجرِمُون‌َ ما لَبِثُوا غَیرَ ساعَةٍ کَذلِک‌َ کانُوا یُؤفَکُون‌َ (55) وَ قال‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا العِلم‌َ وَ الإِیمان‌َ لَقَد لَبِثتُم فِی کِتاب‌ِ اللّه‌ِ إِلی یَوم‌ِ البَعث‌ِ فَهذا یَوم‌ُ البَعث‌ِ وَ لکِنَّکُم کُنتُم لا تَعلَمُون‌َ (56) فَیَومَئِذٍ لا یَنفَع‌ُ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا مَعذِرَتُهُم وَ لا هُم یُستَعتَبُون‌َ (57)
وَ لَقَد ضَرَبنا لِلنّاس‌ِ فِی هذَا القُرآن‌ِ مِن کُل‌ِّ مَثَل‌ٍ وَ لَئِن جِئتَهُم بِآیَةٍ لَیَقُولَن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا إِن أَنتُم إِلاّ مُبطِلُون‌َ (58) کَذلِک‌َ یَطبَع‌ُ اللّه‌ُ عَلی قُلُوب‌ِ الَّذِین‌َ لا یَعلَمُون‌َ (59) فَاصبِر إِن‌َّ وَعدَ اللّه‌ِ حَق‌ٌّ وَ لا یَستَخِفَّنَّک‌َ الَّذِین‌َ لا یُوقِنُون‌َ (60)

[ترجمه]

خدای آن است که بفرستد«6» بادها را، پس بر«7» انگیزد میغ«8» را، پس بگستراند«9» آن را در آسمان چنان که خواهد، و کند آن را پاره‌ها«10»، پس تو«11» بینی باران را«12» بیرون می‌آید از میانهای او«13»، پس چون رساند«14» آن را بدان که خواهد از بندگان خود همی«15» ایشان شادمانه شوند.
و اگر بودند از پیش آن که فرو فرستادند«16» باران بر ایشان از پیش آن نومیدان«17».
پس بنگر به سوی اثرهای رحمت خدای چگونه زنده کند«18» زمین را پس مردن آن«19»، بدرستی که آن زنده کننده است مردگان را، و او
-----------------------------------
(1). سوره اعراف (7) آیه 128.
(2). آب، آز، کا: گفته‌اند.
(3). آب، آز: شنیده‌ام.
(4). آط، آب، آج، آز، مش، کا: مسلمانش.
(5). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها قوله تعالی. [.....]
(6). آب، مش: می‌فرستد.
(11- 7). آب، مش می.
(8). آط، آب، آج، لب، مش: ابر.
(9). آب، مش: پس می‌گستراند.
(10). آط، آب، آج، لب، مش: پاره پاره.
(12). مش: باران بزرگ قطره که.
(13). آط، آب، آج، لب: میان او.
(14). آب، مش: رسید.
(15). آب، مش: ناگاه.
(16). آب، مش: فرو فرستاده شود، آج، لب: فرستاده شد.
(17). آب، مش: از پیش او نا امید باشند.
(18). آب، مش: می‌کند.
(19). آط، آج، لب: مرگ آن، آب، مش: پس از مردنش.

صفحه : 268
بر همه چیزی تواناست [218- ر]
.
و اگر بفرستیم ما بادی، پس ببینند آن کشت سبز را زرد گشته«1»، گردند از پس شادمانگی ناسپاسی می‌کنند.
پس بدرستی که تو بنتوانی«2» شنوانید«3» مردگان را و بنشنوانی«4» کران را خواندن چون برگردند«5» پشت با تو کرده.
و نه ای تو راه نماینده نابینا ان«6» از گمراهی ایشان، نشنوانی تو مگر آن را که ایمان آرد«7» به نشانه‌های ما، پس ایشان مسلمانان باشند.
خدای تعالی آن است«8» بیافرید شما را از ضعف و سستی پس کرد«9» از پس سستی و ضعف نیرو، پس کرد«10» از پس نیرو سستی و ضعف و پیری، بیافریند«11» خدای آنچه خواهد، و او دانا و تواناست.
و روزی که بر خیزد«12» رستخیز، سوگند می‌خورند جرمکاران«13»، نکردند درنگ جز ساعتی همچنان بودند در دنیا دروغزنان.
و گویند«14» آنان که دادندشان«15» دانش و
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب: زرد به نیمه روز. [.....]
(2). آب، مش: نمی‌توانی.
(3). آط، آج، لب: شنوانیدن.
(4). آب، مش: نمی‌توانی شنوانید.
(5). آط، آج، لب: روی بگردانند.
(6). آط، آب، آج، لب، مش: نابینایان.
(7). آط، آج، لب: بگروید.
(8). آط، آب، آج، لب، مش که.
(10- 9). آب، مش: گردانید.
(11). آب، مش: می‌آفریند، آط، آج، لب: بیافرید.
(12). آط، آج، لب: بپای شود.
(13). آط، آج، لب: کافران، آب، مش: گناهکاران.
(14). آط، آب، آج، لب، مش: گفتند.
(15). آط: داده شدند.

صفحه : 269
ایمان بدرستی که درنگ کردید«1» در کتاب خدای تا روز بر انگیختن، پس اینک روز بر انگیختن و قیامت و لکن شما بودید شما نمی‌دانستید.
امروز بنکند سود آنان را که ستم کردند عذر«2» ایشان، و نه ایشان را خشنود کننده«3».
و بدرستی که پدید کردیم مردمان را در اینکه قرآن از هر داستانی و اگر بیاری«4» تو ایشان را نشانی، هر آینه گویند آنان که کافر شدند، نه اید شما مگر بر باطلان«5».
همچنین مهر افگند خدای بر دلهای آنان که ندانند.
پس شکیبایی کن بدرستی که وعده خدای حق‌ّ و راست است و مه دارند تو را«6» سبک«7» آنان که نه بر یقین‌اند«8».
قوله تعالی: اللّه‌ُ الَّذِی یُرسِل‌ُ الرِّیاح‌َ، حق تعالی در اینکه آیت بر سبیل تذکیر نعمت گفت: او آن خدای است که بادها را بفرستد از مهاب‌ّ خود، شمال و جنوب و صبا و دبور. فَتُثِیرُ سَحاباً، آن بادها ابر را برانگیزد.
وهب منبّه گفت: خدای تعالی ابر را بر شبه«9» غربال«10» آفرید بین السّماء و الارض، تا آب از آسمان بیاید، ابر دفع او بستاند بتدریج قطره قطره از او فرود آید، چه اگر نه چنین بودی زمین خراب شدی چنان که در طوفان نوح.
-----------------------------------
(1). آب، مش: مقیم شدید. [.....]
(2). آط، آج، لب: عذر خواستن، آب، مش: عذرهای.
(3). آط، نه ایشان فریاد رسیده شوند، آج، لب: نه ایشان فریاد رسند.
(4). آط، آج، لب: بیایدشان، آب، مش: بیایی.
(5). آط، آج، لب: باطل کاران.
(6). اساس: آن را، که چون با ظاهر عبارت سازگاری نداشت با توجه به نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). آط، آب، آج، لب: سبک سار نکند تو را.
(8). آط، آب، آج، لب: نه بی‌گمانند.
(9). مش: شبیه.
(10). کالا: غربیلی.

صفحه : 270
و لفظ «سحاب»، هم واحد است و هم جمع چنان که گفته‌ایم«1». فَیَبسُطُه‌ُ برای آن گفت که بر لفظ حمل کرد، بگستراند آن را«2» در هوا چنان که خواهد. وَ یَجعَلُه‌ُ کِسَفاً، و آن را پاره پاره کند. فَتَرَی الوَدق‌َ، تو باران بزرگ قطره بینی که از میان آن بیرون«3» آید. فَإِذا أَصاب‌َ بِه‌ِ، چون آن باران«4» به کسهایی«5» رساند که او خواهد از بندگانش، یعنی به زمین و ولایت و کشت باغ و بستان ایشان. إِذا هُم یَستَبشِرُون‌َ، که بنگری ایشان شادمانه باشند، اینکه «اذا»، مفاجاست«6».
وَ إِن کانُوا مِن قَبل‌ِ أَن یُنَزَّل‌َ عَلَیهِم مِن قَبلِه‌ِ لَمُبلِسِین‌َ، و اگر چه آن«7» بود که ایشان پیش از آن که باران به ایشان رسد نومید باشند. و «ان» مخفّفه است از ثقیله و «لام» برای اینکه به جواب باز آمد. و کوفیان گفتند تقدیر آن است که: ما کانوا من قبل ان ینزّل علیهم الّا مبلسین«8»، چنان که «ان» نافیه باشد و «لا» به معنی «الّا».
و قول اوّل مذهب بصریان است، و اینکه را بیان رفته است.
قطرب گفت: «قبل»، برای اختلاف معنی تکرار کرد یک بار«9» راجع است با «انزال»، و دگر با «مطر»، ای من قبل الانزال علیهم من قبل المطر. و گروهی دگر گفتند: تکرار برای تأکید است، کقوله: لا«10»غ من‌غ من ...، برای تأکید تکرار کرد، و قال الشّاعر:

اذا أنا لم اومن علیک و لم یکن لقاؤک الا من وراء وراء
در«12» مصحف عبد اللّه مسعود«13» در هیچ آیت«14» تکرار آن«15» نبشته نیست، بل چنین است: (لا تحسبن الّذین یفرحون بما اتوا و یحبون ان یحمدوا بما لم یفعلوا بمفازة من العذاب).
-----------------------------------
(1). آب، مش: گفته‌اند.
(2). همه نسخه بدلها بجز کا: ابر را.
(3). آط، آج، لب، آز، کا می.
(4). آج، لب را.
(5). کا: کشتها. [.....]
(6). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: مفاجات است.
(7). همه نسخه بدلها بجز کا: چنان.
(8). آج، لب: علیهم المبلسین.
(9). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها بجز کا که.
(10). اساس: و لا، به قیاس با نسخه بدلها و با توجّه به ضبط قرآن مجید زاید می‌باشد.
(11). سوره آل عمران (3) آیه 188.
(12). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: و در.
(13). آب رضی اللّه تعالی عنه.
(14). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: روایت.
(15). همه نسخه بدلها: ندارد.

صفحه : 271
وَ إِن کانُوا مِن قَبل‌ِ أَن یُنَزَّل‌َ عَلَیهِم مِن قَبلِه‌ِ لَمُبلِسِین‌َ، و اختلاف اقوال در ابلس«1» برفت.
فَانظُر إِلی آثارِ رَحمَت‌ِ اللّه‌ِ، کوفیان و شامیان «آثار» خواندند«2» به جمع، و دگر قرّاء «اثر» خواندند«3» بر واحد، جز عاصم که راویان از او خلاف کردند: یک راوی بر جمع روایت کرد و یک راوی بر واحد.
و مراد به «رحمت» اینکه جا باران است بلا خلاف. حق تعالی بر سبیل تنبیه تو را«4» گفت: بنده در آثار رحمت من نگر«5»، یعنی در آثار باران که خدای تعالی چه«6» خیر در او نهاده است، و چه منافع به او متّصل است؟ کَیف‌َ یُحی‌ِ الأَرض‌َ بَعدَ مَوتِها، و چگونه خدای«7» زمین مرده را به او زنده می‌کند؟ آنگه به اینکه تذکیر تنبیه کرد بر احیاء مردگان«8»، گفت: إِن‌َّ ذلِک‌َ لَمُحی‌ِ المَوتی، هم آن خدای است که مردگان را به قیامت زنده خواهد کردن، یعنی آن خدای که قادر است بر اینکه احیاء، قادر است بر آن احیاء، بل همه احیاء بر«9» همه چیز که در مقدور او صحیح باشد بر آن قادر است.
وَ لَئِن أَرسَلنا رِیحاً، [219- پ]
آنگه گفت«10»: اگر چنان باشد که ما بادی فرستیم«11» سرد، و آن نبات و زرع را که به آن باران رویانیده و پرورانیده«12» باشیم خشک کنیم یا بادی سموم«13» که آن«14» را خشک گرداند و زرد تا ایشان زرد بینند آن را. لَظَلُّوا مِن بَعدِه‌ِ یَکفُرُون‌َ، کافر شوند و«15» اینکه نعمت را شکر نکنند، و اکنون هم«16» کفران کنند و شکر نعمت من نمی‌کنند.
-----------------------------------
(1). آج، لب: آیتین، مش: ابلیس.
(3). آب، آز: خوانده‌اند.
(4- 2). همه نسخه بدلها بجز کا «تو را»: ندارد.
(5). آج، لب: نگرد. [.....]
(6). اساس: چی/ چه.
(7). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها تعالی.
(8). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: موتی.
(9). آط، آب، آز: بل بر.
(10). آل و کا: ندارد، دیگر نسخه بدلها که.
(11). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: بفرستیم.
(12). مش: رویاننده و پروراننده، آب، آز: و بر او و پرورانیده، کا: برویانید.
(13). مش: بادی با سموم.
(14). آج، لب: باد سموم که اگر آن.
(15). همه نسخه بدلها بجز کا: ندارد.
(16). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: همه.

صفحه : 272
آنگه«1» مثل اینکه کافران زد به مردگان، گفت: فَإِنَّک‌َ لا تُسمِع‌ُ المَوتی، تو ای محمّد مردگان را چیز [ی]
«2» نتوانی شنوانیدن، اینکه کافران در قلّت فهم و فکر و اندیشه با مردگان مانند از آن جا که منتفع نه اند آنچه می‌شوند، و مثل«3» الایة فی المعنی قول الشّاعر- شعر:

لقد اسمعت لو نادیت حیا و لکن لا حیاة لمن تنادی
وَ لا تُسمِع‌ُ الصُّم‌َّ الدُّعاءَ، إبن کثیر خواند «یسمع الصّم‌ّ»، به «یای» مفتوح و «میم» مفتوح و رفع «صم‌ّ» بر فاعلیّت چنان که فعل ایشان را باشد، یعنی کر دعا و آواز«4» نشنود، و باقی قرّاء به «تای» مضموم و کسر «میم» و نصب «صم‌ّ» خواندند، و تو نشنوانی کران را دعا، بر اینکه قراءت متعدّی باشد به دو مفعول. إِذا وَلَّوا مُدبِرِین‌َ، خصوصا در آن حال که گوش با دعا و آواز تو نکنند، و از تو روی بر گردانند.
وَ ما أَنت‌َ بِهادِ العُمی‌ِ عَن ضَلالَتِهِم، آنگه مثل زد ایشان را در ره حق‌ّ نادیدن به کوران، گفت: تو کوران را ره نتوانی نمودن، و ایشان را از گمراهی با راه راست نتوانی آوردن. إِن تُسمِع‌ُ إِلّا مَن یُؤمِن‌ُ بِآیاتِنا، الّا کسی را که به آیات ما ایمان آرد«5» نشنوانی، یعنی او باشد که حدیث تو بشنود و اندیشه کند و منتفع شود به آن. فَهُم مُسلِمُون‌َ، و آنان که چنین باشند مسلمان«6» باشند، و تأویل مثل اینکه آیت برفته است با شواهد نظم و نثر، چه معلوم است که کافران بر حقیقت کور و کرانه‌اند«7».
اللّه‌ُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن ضَعف‌ٍ، او آن خدای است که بیافرید شما را از ضعف.
عاصم و حمزه «ضعف» خواندند به فتح «ضاد» و اعمش و یحیی وثّاب«8» در شاذّ، و روایت کردند و گفتند: اینکه لغت پیغامبر است- صلّی اللّه علیه و علی اله. و باقی قرّاء «ضعف» خواندند به ضم‌ّ «ضاد» و هما لغتان: کالرّعب و الرّعب، و الکره و الکره. فرّاء گفت: «ضم‌ّ» لغت قریش است و «فتح» لغت تمیم.
خدای تعالی گفت: او آن خدای است که بیافرید شما را از ضعف، یعنی از
-----------------------------------
(1). آج، لب اینکه.
(2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(3). آب، آز: مثله. [.....]
(4). آط، آب، آج، لب، آز، مش: آواز و دعا.
(5). آط، آب، آج، لب، آز، مش: دارد.
(6). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: باشند، ایشان مسلمانان.
(7). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها بجز کا: کراند.
(8). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: یحیی بن وثّاب.

صفحه : 273
نطفه ضعیف، آنگه پس از آن ضعف شما را قوّت داد و جوانی، آنگه پس از آن قوّت برنایی شما را ضعف داد و پیری«1». یَخلُق‌ُ ما یَشاءُ، می‌آفریند آنچه می«2» خواهد چنان که می«3» خواهد، وَ هُوَ العَلِیم‌ُ القَدِیرُ، و او عالم است و قادر و توانا بر کمال، و «فعیل» در اینکه باب بنای مبالغت باشد.
وَ یَوم‌َ تَقُوم‌ُ السّاعَةُ، گفت: آن روز که قیامت بر خیزد«4»، کافران سوگند خورند که ایشان در دنیا مقام نکردند جز یک ساعت، و اینکه بر سبیل مبالغت گویند نه بر طریق حقیقت از دو وجه را: یکی آن که آنچه برسیده باشد و فانی شده اگر چه بسیار باشد اندک بود چه آن ساعت ناچیز بود، دگر به اضافت با بقای ابد و عذاب ابد آن«5» یک ساعت باشد.
مقاتل و کلبی گفتند: یعنی ما در گور مقام نکردیم جز یک ساعت، چه ایشان گمان برند که یک ساعت در گور بوده‌اند، برای آن که ایشان مرده باشند، از مرور ایّام و اعوام خبر ندارند، پس ایشان خبر از گمان و اعتقاد خود دهند. و چون چنین باشد اینکه خبر اگر چه مخبر به خلاف خبر باشد، قصد ایشان نه«6» دروغ گفتن باشد، و بر اینکه تأویل سؤال سائل ساقط شود که گوید: روا بود«7» که ایشان دروغ گویند، و«8» ایشان ملجا باشند به ترک قبایح. کَذلِک‌َ کانُوا یُؤفَکُون‌َ، در دنیا دروغ همچنین گفتندی، و «الإفک»، الکذب، یقال: افک الرّجل ای کذب کأنّه صرف عن الصّدق و وجه الحق‌ّ، و اصل الإفک الصّرف [220- ر]
.
وَ قال‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا العِلم‌َ وَ الإِیمان‌َ، گویند ایشان را، آنان که«9» ایشان را علم و ایمان داده باشند، یعنی خداوندان علم و ایمان باشند. لَقَد لَبِثتُم فِی کِتاب‌ِ اللّه‌ِ، شما مقام کردی در نشبته خدای، یعنی در حکم خدای. و گفتند: در آنچه شما را نبشت در لوح محفوظ، و شاعر گفت در کتابت«10» به معنی حکم- شعر:
-----------------------------------
(1). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: داد و موی سپید.
(3). همه نسخه بدلها بجز کا: ندارد.
(4- 2). مش و.
(5). آج، لب: ندارد، کا، عذاب اینان.
(6). اساس: بر، با توجّه به دیگر نسخه‌ها و معنی عبارت تصحیح شد.
(7). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها بجز کا: روا نبود.
(8). آط، آز، مش: که.
(9). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها بجز کا: گویند آنان را که.
(10). آج، لب، کا: کتاب. [.....]

صفحه : 274

و مال«1» الولاء بالبلاء فملتم و ما ذاک قال اللّه اذ هو یکتب
ای یحکم. قتاده و مقاتل گفتند«2»: در کلام تقدیم و تأخیری هست و تقدیر آن که:
و قال الّذین اوتوا العلم فی کتاب اللّه و الایمان، گفتند: آنان که ایشان را علم به کتاب و ایمان دادند. (لقد لبثتم الی یوم البعث)، شما تا به روز قیامت مقام کردی«3». فَهذا یَوم‌ُ البَعث‌ِ، اینکه روز قیامت است. وَ لکِنَّکُم کُنتُم لا تَعلَمُون‌َ، و لکن شما ندانستی که شما را به قیامت زنده کنند، و بر اعمال جزا دهند.
آنگه گفت: فَیَومَئِذٍ، آن روز، یعنی روز قیامت روزی باشد که سود ندارد کافران و ظالمان را عذرشان. وَ لا هُم یُستَعتَبُون‌َ، و ایشان را استعتاب و استرضاء نکنند، و گفتند: معنی آن است که از ایشان طلب توبه نکنند«4».
وَ لَقَد ضَرَبنا لِلنّاس‌ِ فِی هذَا القُرآن‌ِ مِن کُل‌ِّ مَثَل‌ٍ، گفت: ما برای مردمان در اینکه کتاب قرآن از هر نوعی مثل زدیم. وَ لَئِن جِئتَهُم بِآیَةٍ، و اگر تو که محمّدی آیتی و دلیلی و معجزی به ایشان«5» نمایی، کافران گویند: نیستی تو و امّت تو و اتباع تو الّا مبطلان«6» بر باطل مقام کردگان.
کَذلِک‌َ یَطبَع‌ُ اللّه‌ُ، چنین مهر نهد خدای بر دلهای آنان که ندانند. تفسیر «ختم» و «طبع»، و وجوه«7» تأویل اینکه«8» پیش از اینکه گفته‌ایم، برای آن تکرار نمی‌کنیم، و جمله آن که مراد علامت و نشان است. و علامت منع نباشد از ایمان و جز ایمان.
فَاصبِر، صبر کن ای محمّد بر بلای اینکه کافران که وعده‌ای که خدای تو را داد از فتح و ظفر در دنیا و ثواب و منزلت«9» در آخرت، حق‌ّ است و صدق، و نباید تا به گفت اینکه کافران شکّا کان«10» سبکسار«11» شوی، بل چنان باید که حلم و وقار را کار بندی«12».
-----------------------------------
(1). اساس: مالوا، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.
(7- 2). آب، آز: گفته‌اند.
(3). آب، آز، مش، کا: کرده‌اید.
(4). آج، لب: کنند، همه نسخه بدلها، بجز کا و توبه قبول نکنند.
(5). آط، آب، مش: بدیشان، آج، لب، آز: بر ایشان.
(6). همه نسخه بدلها او.
(8). همه نسخه بدلها: آن.
(9). همه نسخه بدلها مغفرت.
(10). آج، لب: و مشرکان، به شک‌ّاند.
(11). لب: سبکبار.
(12). همه نسخه بدلها، بجز کا و اللّه الموفّق.

صفحه : 275

‌سورة لقمان‌

بدان که اینکه سورت مکّی است، و سی و چهار آیت است، و پانصد و چهل و هشت کلمت است، و دو هزار [و]
«1» صد و ده«2» حرف است.
و روایت است از زرّ حبیش از ابی‌ّ کعب که ابی‌ّ کعب گفت که، پیغامبر- صلّی اللّه علیه و علی اله گفت«3»: هر که او سورت لقمان بخواند در قیامت رفیق لقمان باشد، و به عدد هر کس که در دنیا معروف کند و منکر، خدای تعالی او را ده حسنه بنویسد.

[سوره لقمان (31): آیات 1 تا 19]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
الم (1) تِلک‌َ آیات‌ُ الکِتاب‌ِ الحَکِیم‌ِ (2) هُدی‌ً وَ رَحمَةً لِلمُحسِنِین‌َ (3) الَّذِین‌َ یُقِیمُون‌َ الصَّلاةَ وَ یُؤتُون‌َ الزَّکاةَ وَ هُم بِالآخِرَةِ هُم یُوقِنُون‌َ (4)
أُولئِک‌َ عَلی هُدی‌ً مِن رَبِّهِم وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ (5) وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یَشتَرِی لَهوَ الحَدِیث‌ِ لِیُضِل‌َّ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ بِغَیرِ عِلم‌ٍ وَ یَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِک‌َ لَهُم عَذاب‌ٌ مُهِین‌ٌ (6) وَ إِذا تُتلی عَلَیه‌ِ آیاتُنا وَلّی مُستَکبِراً کَأَن لَم یَسمَعها کَأَن‌َّ فِی أُذُنَیه‌ِ وَقراً فَبَشِّره‌ُ بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ (7) إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ لَهُم جَنّات‌ُ النَّعِیم‌ِ (8) خالِدِین‌َ فِیها وَعدَ اللّه‌ِ حَقًّا وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (9)
خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ بِغَیرِ عَمَدٍ تَرَونَها وَ أَلقی فِی الأَرض‌ِ رَواسِی‌َ أَن تَمِیدَ بِکُم وَ بَث‌َّ فِیها مِن کُل‌ِّ دابَّةٍ وَ أَنزَلنا مِن‌َ السَّماءِ ماءً فَأَنبَتنا فِیها مِن کُل‌ِّ زَوج‌ٍ کَرِیم‌ٍ (10) هذا خَلق‌ُ اللّه‌ِ فَأَرُونِی ما ذا خَلَق‌َ الَّذِین‌َ مِن دُونِه‌ِ بَل‌ِ الظّالِمُون‌َ فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ (11) وَ لَقَد آتَینا لُقمان‌َ الحِکمَةَ أَن‌ِ اشکُر لِلّه‌ِ وَ مَن یَشکُر فَإِنَّما یَشکُرُ لِنَفسِه‌ِ وَ مَن کَفَرَ فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَنِی‌ٌّ حَمِیدٌ (12) وَ إِذ قال‌َ لُقمان‌ُ لابنِه‌ِ وَ هُوَ یَعِظُه‌ُ یا بُنَی‌َّ لا تُشرِک بِاللّه‌ِ إِن‌َّ الشِّرک‌َ لَظُلم‌ٌ عَظِیم‌ٌ (13) وَ وَصَّینَا الإِنسان‌َ بِوالِدَیه‌ِ حَمَلَته‌ُ أُمُّه‌ُ وَهناً عَلی وَهن‌ٍ وَ فِصالُه‌ُ فِی عامَین‌ِ أَن‌ِ اشکُر لِی وَ لِوالِدَیک‌َ إِلَی‌َّ المَصِیرُ (14)
وَ إِن جاهَداک‌َ عَلی أَن تُشرِک‌َ بِی ما لَیس‌َ لَک‌َ بِه‌ِ عِلم‌ٌ فَلا تُطِعهُما وَ صاحِبهُما فِی الدُّنیا مَعرُوفاً وَ اتَّبِع سَبِیل‌َ مَن أَناب‌َ إِلَی‌َّ ثُم‌َّ إِلَی‌َّ مَرجِعُکُم فَأُنَبِّئُکُم بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (15) یا بُنَی‌َّ إِنَّها إِن تَک‌ُ مِثقال‌َ حَبَّةٍ مِن خَردَل‌ٍ فَتَکُن فِی صَخرَةٍ أَو فِی السَّماوات‌ِ أَو فِی الأَرض‌ِ یَأت‌ِ بِهَا اللّه‌ُ إِن‌َّ اللّه‌َ لَطِیف‌ٌ خَبِیرٌ (16) یا بُنَی‌َّ أَقِم‌ِ الصَّلاةَ وَ أمُر بِالمَعرُوف‌ِ وَ انه‌َ عَن‌ِ المُنکَرِ وَ اصبِر عَلی ما أَصابَک‌َ إِن‌َّ ذلِک‌َ مِن عَزم‌ِ الأُمُورِ (17) وَ لا تُصَعِّر خَدَّک‌َ لِلنّاس‌ِ وَ لا تَمش‌ِ فِی الأَرض‌ِ مَرَحاً إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُحِب‌ُّ کُل‌َّ مُختال‌ٍ فَخُورٍ (18) وَ اقصِد فِی مَشیِک‌َ وَ اغضُض مِن صَوتِک‌َ إِن‌َّ أَنکَرَ الأَصوات‌ِ لَصَوت‌ُ الحَمِیرِ (19)

[ترجمه]

‌به نام خدای مهربان بخشاینده«4»
سوگند بر اینکه حروف معجم.
اینکه آیتهای کتاب محکم«5» است.
راهنمایی«6» و رحمتی است نیکوکاران را.
آنان که به«7» پای دارند نماز را و بدهند زکات را، و ایشان بدان جهان ایشان بی‌گمان
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(2). آط، آب، آج، لب، آز، مش: دو.
(3). آط، آب، آز، مش: از ابی‌ّ کعب از پیغامبر- علیه السّلام- که گفت، آج، لب: از ابی‌ّ کعب از پیغامبر که. [.....]
(4). آج، لب: خدای بخشاینده مهربان.
(5). آط، آب: حکیم.
(6). آط: بیانی، مش: هدایت.
(7). آب: بر.

صفحه : 276
باشند«1».
ایشان بر راه راست‌اند از خدای ایشان، و ایشان‌اند رستگارانند«2».
و از مردمان آن کس است که بخرد باطل سخن«3» تا گمراه گرداند«4» از راه خدای بنادانی، و فرا گیرد آن را افسوس، ایشانند که ایشان راست عذابی خوار کننده.
و چون بر خوانند بر او آیتهای ما بر گردد گردن کشی کننده«5»، گویی که نشنود«6» آن را، گویی که در دو گوش او«7» گرانی است، بشارت ده او را به عذابی دردناک.
بدرستی که آنان که ایمان آوردند و کردند نیکیها، ایشان راست بهشتهای«8» با ناز و نعمت.
جاویدان باشند در آن«9» وعده خداست براستی، و اوست بی همتا و محکم کار.
بیافرید آسمانها بی ستونی معلّق«10»، می‌بینید آن را و افگند«11» در زمین کوههای
-----------------------------------
(1). آط، آب، آج، لب: و ایشان به آخرت یقین دانند، مش: و ایشان به آخرتشان یقین دارند.
(2). آط، آج، لب: و ایشان رستگارانند، آب، مش: و ایشان فلاح یافتگانند.
(3). آط، آج، لب: از مردمان که هست که خرد بازی حدیث، آب، مش: از مردمان کسی هست که می‌خرد لهو حدیث را.
(4). آب، مش: گمراه شود.
(5). آط، آج، لب: پشت بر کند تکبّر کننده.
(6). آط: نشنیده، آج، لب: نشنیدند، آب، مش: که گویی که نشنوده.
(7). مش: که گوییا در گوشهای او.
(8). مش: بهشتهایی.
(9). آط، آج، لب: همیشه باشند در آن جا.
(10). آط، آب، آج، لب، مش که. [.....]
(11). آط، آج، لب: برافگند، آب، مش: و انداخت.

صفحه : 277
استوار که نگردد به شما«1» و بپراگند در او«2» از هر جنبده‌ای، و فرو فرستادیم از آسمان آبی،«3» برویانیدیم ما در زمین«4» از هر جفتی خوش طعم و گوارا«5».
اینکه است آفرینش خدای فرا من نمایید«6» آنچه خیر است«7» بیافریدند آنان که از فرود اویند، بل ستمکاران در گمراهی اند هویدا.
و بدرستی که بدادیم ما لقمان را حکمت که شکر گزار خدای را، و هر که شکر کند بدرستی که شکر کرده باشد تن خویش را، و هر که کافر شود بدرستی که خدای تعالی بی‌نیاز است و ستوده.
و چون گفت لقمان پسر خویش را، و او پند می‌داد او را، ای پسرک من همباز میار«8» به خدای که همباز آوردن«9» ستمی است بزرگ.
و وصیّت«10» کردیم مردمان را به پدر و مادر او«11»، برداشت«12» او را مادر او سستی بر سستی، و رنج شیر دادن و از شیر باز کردن او در دو سال که شکر گزار مرا و پدر و مادر خود را، سوی من است باز گشت«13».
و اگر جهاد کنند با تو بر آن که همباز آوری به من آنچه نیست تو
-----------------------------------
(1). آب، آج، لب، مش: که تا بجنباند شما را، آط: که بجنبانید شما را.
(2). آط، آج، لب: در آن جا.
(3). آب، مش پس.
(4). آط، آب، آج، لب، مش: در آن.
(5). آط: کریم.
(6). آط، آج، لب: بنمای ما را، آب، مش: پس بنمایید مرا.
(7). اساس چه، که زائد می‌نمود، آط، آج، لب: تا چه آفریدند. آب، مش: که چه آفریدند.
(8). آط، آج، لب: مگیر.
(9). آط، آج، لب: همباز گرفتن.
(10). آط، آج، لب: و وصایت کردیم.
(11). آج، لب: به مادر و پدرش.
(12). آط، آج، لب: بر گرفت.
(13). آط، آج، لب: که باز گشت با من است. [.....]

صفحه : 278
را بدان دانش، مدار طاعت ایشان را، و زندگانی کن با ایشان در اینکه جهان نیکو، و پسر وی کن«1» راه آن کس که بازگشت سوی من، پس سوی من بود«2» باز گشت شما، پس بیاگاهانم شما را بدانچه بودید می‌کردید.
ای پسرک من؟ بدرستی که اگر باشد به وزن«3» دانه‌ای از سپندان خرد«4»، پس باشد در سنگی یا در آسمانها یا در زمین، بیاورد بدان«5» خدای تعالی، بدرستی که خدای- عزّ و جل‌ّ- دوربین«6» و آگاه«7» است.
ای پسرک من؟ به پای دار نماز را، و فرمای به نیکوی«8» و باز دار از زشتی، و شکیبایی کن بر آنچه رسد تو را، بدرستی که آن از آن است، بر آن استاده باید بود از کارها«9».
و مگردان«10» روی خویش از«11» مردمان، و مه رو«12» در زمین به نشاط، بدرستی که خدای ندارد«13» دوست هر متکبّری فخر کننده را«14».
میانه«15» باش در رفتن تو، و فرو دار«16» از آواز خویش، بدرستی که زشت‌ترین
-----------------------------------
(1). آط: بجوی و بگیر، آج، لب: و بجوی نیکی و بگیر.
(2). آط: پس با من است.
(3). آط، آج، لب مقدار.
(4). آب، مش: از خردل.
(5). آب، مش: بیارد آن را.
(6). آط، آب، آج، لب، مش: لطف کننده.
(7). آط، آج، لب: داناست، آب: خبر دهنده، مش: خبر کننده.
(8). آب: حکم کن به نیکی.
(9). آط، آج، لب: به تو رسد، اینکه از کار ماست، آب، مش: بدرستی که آن از عزم کارهاست.
(10). اساس: مه گردان/ مگردان، آط: کژمکن، آج لب: کج مکن.
(11). آط، آج، لب برای.
(12). مه رو/ مرو.
(13). اساس: نه دارد/ ندارد.
(14). آط: فخر کننده کند آوری را، آب، مش: فخر کننده را و میانه رو، آج، لب: فخر کننده کندرویی. [.....]
(15). آط، آج، لب: میانه رو.
(16). آط، آج، لب، مش: و یا کم کن.

صفحه : 279
آوازها آواز خر [ان]
«1» است.
قوله«2»: الم، تِلک‌َ آیات‌ُ الکِتاب‌ِ الحَکِیم‌ِ، حق تعالی گفت: به حق‌ّ اینکه سورت یا اینکه کتاب که، اینکه آیات کتابی است محکم، یعنی کتاب قرآن- و اختلاف اقوال در مثل اینکه کلمه رفت«3».
هُدی‌ً وَ رَحمَةً، [جمله]
«4» قرّاء خواندند: منصوب بر حال از کتاب، و حمزه تنها خواند: هُدی‌ً وَ رَحمَةً، بر خبر ابتدای محذوف، ای هو هدی و رحمة، بیان است و لطف اینکه کتاب نکو کاران را، آنان«5» که نماز به پای دارند و زکات مال بدهند، و در قیامت شک‌ّ نکنند.
أُولئِک‌َ عَلی هُدی‌ً مِن رَبِّهِم وَ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ، ایشان بر بیان و لطفند از خدای«6»، و ایشان ظفر یافتگان باشند به قیامت. و مثل اینکه آیات در سورة البقره رفته است باستقصاء.
وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یَشتَرِی لَهوَ الحَدِیث‌ِ، گفت: از جمله مردمان کس هست که او لهو حدیث می‌بخرد. لِیُضِل‌َّ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ بِغَیرِ عِلم‌ٍ، تا مردمان را گمراه کند از راه خدای بی دانشی.
مقاتل و کلبی گفتند: [122/ پ]
آیت در نضر بن الحارث بن علقمة بن کلدة بن عبد الدّار بن قصیّی آمد، که او به پارس رفتی به تجارت، اینکه کتابهای اخبار و قصص پارسیان و سیر و مقامات و حروب ایشان بخریدی و با مکّه آمدی و بر مشرکان می‌خواندی و می‌گفتی: آنچه محمّد می‌گوید هم از اینکه جنس است، آن قصّه عاد و ثمود است، و اینکه قصّه رستم و اسفندیار، و عرب را آن خوش می‌آمد برای آن که غریب بود، به آن مشغول می‌شدند و سماع قرآن رها می‌کردند.
مجاهد گفت: مراد آن بود«7» که کنیزکان مطرب می‌خرید [ند]
«8» و کسها«9» که علم
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(8- 2). همه نسخه بدلها تعالی.
(3). همه نسخه بدلها: برفت.
(4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها را.
(6). مش تعالی.
(7). همه نسخه بدلها، بجز کا: آن است.
(9). مش: کسانی، که: کسبهائی.

صفحه : 280
مزامیر و معازف دانند، و بر اینکه تأویل چنان باشد«1» که: یشتری ذوات لهو الحدیث، برای آن که کنیزک«2» لهو حدیث نباشد«3»، خداوند«4» لهو حدیث باشد«5»، و اینکه از باب حذف مضاف باشد و اقامت مضاف الیه به جای او.
و ابو امامه روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و علی اله- که او گفت: حلال نباشد تعلیم مغنّیات و زنانی که غنا می‌آموزند، و بیعشان روا نباشد، و بهاشان«6» حرام باشد، و گفت: اینکه آیت در مانند اینکه فرود آمد که خدای می‌گوید: وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یَشتَرِی لَهوَ الحَدِیث‌ِ، تا به آخر آیت.
آنگه گفت: هیچ کس«7» نباشد که او آواز به غنا بردارد و الّا دو شیطان بیایند و بر دوشهای«8» او بنشینند و او را به پای می‌زنند و می‌جنبانند تا خاموش شدن«9».
بعضی دگر گفتند: مراد به «اشتراء»، استبدال و اختیار است، یعنی کس هست که غنا و مزامیر و سماع [آن بر سماع]
«10» قرآن اختیار می‌کند، و بر اینکه قول مراد به سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، قرآن باشد. ابو الصّهباء گفت: عبد اللّه مسعود را پرسیدم از اینکه آیت، گفت: هو الغناء و اللّه، سرود است آن به خدای.
إبن جریج گفت: طبل باشد، ضحّاک گفت: شرک«11» است، و«12» ضحّاک گفت: غنا مفسده مال است، و مفسده دل است، و جای سخط خدای است.
عبد اللّه عبّاس گفت: اینکه آیت در مردی آمد که او کنیزکی خنیا گر بخرید تا برای او غنا می‌گفت پیوسته. و هر حدیث که تو را از ذکر خدای مشغول کند آن لهو باشد.
قتاده گفت: همه لهو و لعب در تحت اینکه شود. عطا گفت: ترّهات است و حدیث بی فایده. مکحول گفت: هر کس که او کنیزک خنیاگر خرد تا برای او غنا
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب، کا: تأویل تقدیر آن باشد، آب، مش: بر اینکه تقدیر تأویل آن باشد.
(2). آب، آز، مش: کنیزکان.
(5- 3). آب، آز، مش: باشند.
(4). همه نسخه بدلها، بجز کا: خداوندان. [.....]
(6). آج، لب: بهای ایشان، کا: بهایشان.
(7). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: کس.
(8). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: روشن.
(9). آب، آز، مش: شود.
(10). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط و با توجه به معنی، افزوده شد.
(11). آط، آب، آز، مش: شرکت.
(12). آط، آب، آز، مش هم.

صفحه : 281
گوید و بر آن اصرار کند تا به مردن، من بر او نماز نکنم، قال اللّه تعالی: وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یَشتَرِی لَهوَ الحَدِیث‌ِ- الایة.
ابو امامه روایت کرد که، رسول- صلّی اللّه علیه و علی اله- گفت: خدای مرا بفرستاد تا هدی و رحمت عالمیان باشم، و مراد فرمود تا مزامیر و معازف و اوتار و بتان را محق کنم و کارهای جاهلیّت را، و خدای من سوگند خورد به عزّت خود که: هیچ بنده نباشد که او شربه«1» خمر باز خورد بقصد، الّا مانند آن شربه«2» صدید دهم او را«3»، اگر آمرزیده«4» بود و اگر معذّب. و هیچ کس نبود که کودکی را شربه«5» خمر دهد یا ضعیفی را، و الّا مانند آن شربه«6» صدید دهم او را، اگر معذّب بود و اگر مغفور. و هر کس که خمر رها کند برای من، من او را از حوضهای قدس آب دهم.
آنگه گفت: آلات مزامیر را فروختن و خریدن و بها و آموختن آن و تجارت کردن به آن حرام باشد.
حمّاد بن ابراهیم گفت: غنا، نفاق در دل رویاند. گفت: و اصحاب ما را عادت آن بود که هر کجا آلات غنا دیدندی بشکستندی.
محمّد بن المنذر«7» گفت: در اخبار چنان شنیدم که خدای تعالی روز قیامت گوید: کجااند آنان که سمعهای خود منزّه داشتند از لهو و مزامیر شیطان، ایشان را در ریاض مشک بری«8». آنگه فریشتگان را گوید: بندگان مرا حمد و ثنا و تمجید«9» من بشنوانی، و بگوی ایشان را که: لا خَوف‌ٌ عَلَیکُم‌ُ الیَوم‌َ وَ لا أَنتُم تَحزَنُون‌َ، شما را امروز هیچ غمی و اندوهی نخواهد بودن.
لِیُضِل‌َّ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ بِغَیرِ عِلم‌ٍ، تا مردمان را از ره خدای گمره«10» کند بی علم.
وَ یَتَّخِذَها هُزُواً، و آن را فسوس و سخریّت گیرد. حمزه و کسائی و خلف و یعقوب
-----------------------------------
(1). آط، آب، آز، مش: شربت.
(2). آب، آز، مش: شربتی، آط، آج، لب: شربت.
(3). آط، آب، آج، لب، آز، مش: شربت.
(4). آط: آمرزنده.
(5). آط، آب، آج، لب، آز، مش: شربتی.
(6). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: شربت.
(7). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: محمّد بن المنکدر. [.....]
(8). آط، آج، لب: مسک من بری، آب، آز، مش: ریاض من بری، کا: مشک برید.
(9). دیگر نسخه بدلها، بجز کا: تحمید.
(10). آط، آج، لب، آز، مش: گمراه.

صفحه : 282
خواندند«1» به نصب «ذال» عطفا علی قوله: «لیضل‌ّ»، و باقی قرّاء به رفع خواندند علی الاستیناف، او عطفا علی قوله: [223- ر]
«یشتری». أُولئِک‌َ لَهُم عَذاب‌ٌ مُهِین‌ٌ، ایشان را عذابی بود خوار کننده.
وَ إِذا تُتلی عَلَیه‌ِ آیاتُنا، و چون آیات ما بر او خوانند، وَلّی مُستَکبِراً، پشت بر او کند از روی تکبّر. کَأَن لَم یَسمَعها، پنداری که نشنید آن را. کَأَن‌َّ فِی أُذُنَیه‌ِ وَقراً، پنداری در گوش او از آن گرانیی هست، چون حدیث لغو شنود«2» و سماع لهو کند«3» گوشش یکی دو شود«4». و چون آیات من خوانند بر او خویشتن کر سازد تا پنداری«5» در گوش گرانیی دارد، و از روی معنی قول شاعر با اینکه نسبتی دارد- شعر:

ضم‌ّ إذا سمعوا خیرا ذکرت به و إن ذکرت بسوء«6» عندهم أذنوا
آنگه گفت: فَبَشِّره‌ُ بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ، اینکه کس را بشارت ده به عذابی الیم مولم. و بیان کرده‌ایم که بشارت در عذاب مجاز باشد از روی عرف و اگر چه از روی وضع رواست که در هر دو حقیقت بود، چه آن«7» خبری باشد که اثر آن بر بشره پیدا شود.
إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، گفت: آنان که ایمان آرند و عمل صالح کنند، ایشان را بهشت نعیم باشد. از جمله بهشتها«8» یکی بهشت نعیم است.
خالِدِین‌َ فِیها، در آن«9» جا همیشه باشند، و نصب او برحال«10». وَعدَ اللّه‌ِ، ای وعد هم اللّه ذلک وعدا حقا، خدای ایشان را آن وعده داد وعده درست. وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ«11»خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ بِغَیرِ عَمَدٍ تَرَونَها وَ أَلقی فِی الأَرض‌ِ رَواسِی‌َ أَن تَمِیدَ بِکُم وَ بَث‌َّ، ای لئلّا تمید بکم، وَ أَنزَلنا مِن‌َ السَّماءِ ماءً فَأَنبَتنا فِیها مِن کُل‌ِّ زَوج‌ٍ کَرِیم‌ٍ، ای من کل‌ّ نوع حسن، از هر نوعی از انواع نبات نکو برویانیم به آن باران، و مثل
-----------------------------------
(1). آب، آز: خوانده‌اند.
(2). آط، آب، آج، لب، مش، آز: شنوند.
(3). آط، آب، آج، لب، آز، مش: کنند، کا: شنوند.
(4). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: شنود.
(5). اساس: پندارد، به قیاس با آط و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). لسان (13/ 10): بشرّ.
(7). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: او.
(8). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: جمله هشت بهشت.
(9). آط، آب، آز: اینکه.
(10). کا بود، دیگر نسخه بدلها است.
(11). کا و او عزیز و غالب و حکیم و داناست. [.....]

صفحه : 283
اینکه آیت را یک دو جا تفسیر رفته است به استقصاء.
هذا خَلق‌ُ اللّه‌ِ، اینکه جمله که برداد«1» خلق خدای است که خدای آفرید.
فَأَرُونِی، بنمای مرا تا اینکه بتان را که شما می‌پرستی بدون [او]
«2» چه آفریده‌اند! چون می‌دانی که چیزی نیافریدند و نتوانند«3»، بدانی که شما در عبادت ایشان بر ضلال«4» و گمراهیی«5».
وَ لَقَد آتَینا لُقمان‌َ الحِکمَةَ، آنگه گفت: ما لقمان را حکمت دادیم، یعنی عمل«6» و علم و فهم و اصابت و سداد رأی.
محمّد بن یسار گفت: هو لقمان بن باعور بن«7» تاریخ«8» ابی ابراهیم. وهب گفت:
پسر خواهر ایّوب بود. مقاتل گفت: پسر خاله ایّوب بود. واقدی گفت: قاضی بنی اسرایل بود.
و علما اتّفاق کردند بر حکمتش، و کس نگفت پیغامبر بود الّا عکرمه که او گفت:
پیغامبر بود.
عبد اللّه عمر گفت، از رسول- علیه السّلام- شنیدم که او گفت:
حقّا اقول
، حق‌ّ است اینکه که من می‌گویم لقمان پیغامبر نبود، و لکن بنده‌ای بود راضی«9» و در کارها بجدّ و اجتهاد، بسیار تفکّر، نیکو یقین.
10» احب‌ّ اللّه [و احبّه اللّه]
«
، خدای را دوست داشت، خدای او را دوست داشت، و خدای منّت نهاد بر او به حکمت. در نیمه روز خفته بود ندایی شنید که او را گفتند: یا لقمان؟ خواهی تا تو را خدای«11» به خلیفه کند در زمین تا میان مردمان حکم کنی بحق«12»! جواب داد و گفت: اگر خدای تعالی مرا مخیّر کند، من اختیار عافیت کنم نه اختیار بلا، و اگر مرا فرماید و ایجاب کند به
-----------------------------------
(1). برداد: بر شمرد، یاد کرد.
(10- 2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(3). مش، کا آفرید.
(4). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: ضلالت.
(5). کا: ندارد، دیگر نسخه بدلها روشن.
(6). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: عقل.
(7). آط، مش: یا عور بن، آط ناروح بن، آب، آز یا عور بن، چاپ شعرانی (9/ 68) ناحور بن، کا: با حور بن.
(8). آج، لب: تاراخ، آز: ماروح.
(9). آل: ندارد، دیگر نسخه بدلها: ماضی.
(11). مش تعالی.
(12). نسخه آز در اینکه جا پایان می‌یابد.

صفحه : 284
سمع و طاعت برابر کنم، چه من دانم که اگر با من اینکه بکند مرا معاونت کند و عصمت.
او را ندا کردند به آوازی که او شنید«1» و شخص«2» را ندید: چرا، ای لقمان!
گفت: برای آن که حاکم را حوادث پیش آید، و باشد که در ظلمات شبهات افتد، اگر مدد توفیق و معونت او را دریابد نجات یابد از آن، و اگر خطا کند در آن، ره«3» بهشت خطا کرده باشد، و من اینکه دوست‌تر«4» دارم که در دنیا ذلیل باشم از آن که شریف باشم. و دانسته‌ام که: هر که دنیا بر آخرت اختیار کند، به دنیا نرسد و آخرت از او فایت شود.
فریشتگان را عجب آمد از حسن منطق و حکمت او، بخفت خفتنی. چون برخاست«5» خدای او را حکمت داده بود. خلافت«6» پس از آن بر داود عرض کردند«7»، در محنت اوفتاد.
یک روز داود و لقمان [223- پ]
به یک جای حاضر بودند«8»، داود گفت:
طوبی لک یا لقمان؟ خنک تو را که تو را حکمت دادند و بلا از تو بگردانیدند«9»، و مرا به خلافت امتحان و ابتلا کردند.
بعضی علما گفتند: لقمان بنده‌ای بود حبشی، صنعت او درودگری بود. سعید بن المسیّب گفت: درزی بود.
قوله: أَن‌ِ اشکُر لِی، اینکه جا مضمری هست، التّقدیر: و قلنا له ان اشکر، او را، گفتیم شکر کن مرا بر نعمتهایی که با تو کردم. منها، از آن جمله حکمت که دادم تو را.
و از آنچه روایت کرده‌اند از حکمت لقمان، محمّد بن عجلان روایت کرد که:
از کلمات حکم او یکی اینکه است که«10» گفت: «لیس مال کصحّة، و لا نعیم کطیب نفس»، هیچ مال چون تندرستی نیست، و هیچ نعیم«11» چون دلخوشی نیست.
-----------------------------------
(1). آط، آب، آج، لب، مش: شنود.
(2). آط، آب، آج، لب، مش: شخصی.
(3). آب: در راه. [.....]
(4). اساس: به صورت «درستر» هم خوانده می‌شود.
(5). لب، مش، کا: برخواست.
(6). آب، مش: عرض خلافت.
(7). آط، آب، آج، لب، مش قبول کرد و.
(8). آط، آب، آج، لب، مش: حاضر آمدند.
(9). آط: بگردانیدن.
(10). آط، آب، لب، مش او.
(11). آط، آب، آج، لب، مش: نعمت.

صفحه : 285
ابو هریره گفت: روزی مردی به لقمان بگذشت«1»، و خلقی عظیم بر او جمع شده بودند، و او حکمت می‌گفت و از وی می‌شنیدند و می‌نبشتند، گفت: نه تو آن بنده‌ای که فلان جایگاه شبانی ما می‌کردی! گفت: بلی. گفت: به چه اینکه جا رسیدی!
گفت: «بصدق الحدیث و اداء الامانة و ترک ما لا یعنینی»، به راستیگری«2» در حدیث، و ادای امانت، و ترک آنچه مرا به کار نیاید.
خالد ربعی گفت: لقمان بنده‌ای حبشی بود، یک روز خواجه‌اش او را گفت:
برو و گوسپندی«3» بکش و آنچه از او پاکتر باشد بیار. او برفت و گوسپندی«4» بکشت و دل و زبانش پیش او برد. گفت: از اینکه پاکتر هیچ ندیدی از او! گفت: نه. گفت:
دیگری«5» بکش و آنچه پلیدتر باشد از او بیار. او برفت و گوسپندی«6» دیگر بکشت، و هم دل و زبان«7» پیش او برد«8»، گفت: عجب از کار تو؟ چون تو را گفتم پاکتر چیزها«9» بیار، دل و زبان«10» آوردی، چون گفتم پلیدتر چیزها«11» بیار، هم دل و زبان«12» آوردی، چرا چنین آمد! گفت: بلی، چون پاک باشد از اینکه دو پاکتر نباشد، و چون پلید باشد از اینکه دو پلیدتر نباشد.
انس مالک گفت: یک روز لقمان پیش داود حاضر بود، و داود درع«13» می‌کرد«14» و او ندیده بود، خواست تا بپرسد از او که اینکه چیست، و چه کار را شاید، و برای چه می‌کنی. حکمتش رها نکرد که بپرسد، می‌بود«15»، چون تمام بکرد آن درع را، برخاست«16» و در پوشید و گفت: نیک پیرهن«17» کالزار«18» است اینکه، لقمان گفت: «ان‌ّ من الحکم الصّمت و قلیل فاعله»، خاموشی از حکمت است، و لکن کم کس کار بندد.
-----------------------------------
(1). آط: بگزشت.
(2). آط، آب، آج، لب، مش: راستگویی، کا: به راستگیری.
(12- 3). آط، آب، آج، لب، کا: گوسفندی.
(6- 4). آط، آب، آج، لب، مش، کا: گوسفندی.
(5). آط، آب، آج، لب، مش، کا برو و.
(10- 7). آط، آب، آج، لب، مش: زبانش. [.....]
(8). آط، آج، لب: پیش او آورد، مش: پیش آورد.
(11- 9). آط، آب، آج، لب، مش، کا: چیزی.
(13). کا: زره.
(14). آط، آب، آج، لب، مش: می‌بافت.
(15). آب: و او خاموش بود، آط، آج، لب، مش: خاموش بود، کا: خاموش می‌بود.
(16). لب، مش، کا: برخواست.
(17). آج، لب، کا: پیراهن، آط: پرهن.
(18). آط، آب، آج، لب، مش، کا: کارزار.

صفحه : 286
عکرمه گفت: لقمان غلامی بود از آن دهقانی، و او را جز او غلامان«1» بودند.
ایشان را به باغ فرستادی تا میوه آرند. ایشان«2» میوه نکوتر بخوردندی، و لقمان هیچ نخوردی.
او گفت: چرا میوه بد می‌آری«3»! همانا آنچه نیک است«4» آن می‌خوری«5»، و آنچه رد«6» است پیش من می‌آری«7»! گفتند: لقمان می‌خورد.
گفت«8»: بفرمای تا پاره‌ای آب گرم آرند و ما را ده«9» تا باز خوریم تا هر کس آنچه خورده است«10» قی کند. همچنین کرد«11»، از گلوی لقمان جز آب«12» تهی بر نیامد، و از گلوی ایشان آنچه خورده بودند«13».
و گفتند: اوّل چیزی که از حکمت شنیدند از لقمان آن بود که، خواجه‌اش در طهارت جای شد، دیر مقام کرد. چون بیرون آمد گفت«14»: سیّدی؟ دیر مقام مکن آن جا که جگر از آن رنجور شود، و ناسور آرد، و حرارت بر سر دهد. بفرمود تا اینکه کلمات بر در طهارت جایها نبشتند«15»، تا هر که در او شود بخواند و کار بندد.
عکرمه گفت: روزی خواجه او مست بود، با مقامران و مخاطران خود گرو بست که آب بحیره باز خورد جمله، چون هشیار شد«16» بدانست که بد گفته است، و در گرو بماند و مقمور شد. لقمان را بخواند و گفت: تو را برای کارهای مشکل دارم، چه تدبیر دانی اینکه را! گفت: رها کن تا بیایند و مطالبه«17» کنند. آمدند و مطالبه کردند، لقمان گفت: او گرو بر آب بحیره بست آنچه اینکه ساعت در اوست، شما بروی«18» مادّه رودها از او بگردانی تا او باقی باز خورد. گفتند: ما نتوانیم مادّه«19» او باز بریدن.
-----------------------------------
(1). مش دیگر.
(2). آج، لب را.
(7- 3). آب، آج، لب، مش، کا: می‌آرید.
(4). آط، آب، آج، لب، مش از.
(5). آط: بخوری، آب: می‌بخورید، آج، لب، کا: می‌خورید.
(6). کذا در اساس، آط، آب، آج، لب، مش، کا: بد. [.....]
(8). آط، آب، آج، لب، مش: لقمان گفت.
(9). مش: بده.
(10). آج، لب: خورده باشد.
(11). آج، لب: کردند.
(12). آط، آب، آج، لب گرم.
(13). مش بر آمد.
(14). آط، آب، آج، لب، مش یا .
(15). آط، آب، لب، مش: بنوشتند، آج: بنویشتند.
(16). آط، آب، آج، لب، مش: شدند.
(17). لب: مطالبت.
(18). آج، لب، مش و.
(19). آج، لب از.

صفحه : 287
گفت: او نیز باز نتواند خوردن، و او را مادّه رودها زیادت می‌کند.
بکر بن عبد اللّه المزنی‌ّ گفت: لقمان گفت: زدن پدر فرزند را همچنان نافع باشد که رود«1» کشته«2» را.
عبد اللّه بن دینار گفت: لقمان از سفری در آمد، همسایه‌ای«3» را دید در راه [124- ر]
گفت: از پدرم چه خبر داری! گفت: بمرد. گفت: الحمد للّه ملکت امری، من مالک کار خود شدم.
گفت: از خانه‌ام چه خبر داری! گفت: بمرد، گفت: جدّد فراشی، بسترم نو شد.
گفت: از خواهرم چه خبرداری! گفت: بمرد، گفت: عورة سترها اللّه، عورتی بود که خدای بپوشید.
گفت: خبر برادرم چه داری«4»! گفت: بمرد، گفت: انقطع ظهری، پشتم شکسته«5» شد.
أَن‌ِ اشکُر، التّقدیر، و قلنا له، گفتیم او را که: شکر کن خدای را. وَ مَن یَشکُر«6» وَ مَن کَفَرَ، و هر که او کفران نعمت کند و به خدای کافر شود، فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَنِی‌ٌّ حَمِیدٌ، خدای از شکر او بی‌نیاز است، و حمید است، یعنی مستحق‌ّ شکر است اگر او شکر کند و اگر نه«10»، و اینکه «فعیل» به معنی مفعول است، و اوّل فعیل به معنی فاعل.
مجاهد گفت«11»: لقمان بنده‌ای بود سیاه، سطبر«12» لب، پاشنه کفیده«13».
-----------------------------------
(1). اساس: روذ/ رود.
(2). همه نسخه بدلها: کشت. [.....]
(3). مش: مردی.
(4). مش: از برادرم چه خبر داری.
(5). مش: بریده.
(6). اساس و دیگر نسخه بدلها: شکر، با توجّه به ضبط قرآن مجید، تصحیح شد.
(7). آج: شکری.
(9- 8). اساس و دیگر نسخه بدلها: سری/ سرا/ سرای.
(10). آط نکند، دیگر نسخه بدلها: نکند.
(11). آط، آب که.
(12). آط، آب، مش: ستبر.
(13). آب بود، مش: کفیده پاشنه بود.

صفحه : 288
وَ إِذ قال‌َ لُقمان‌ُ لِابنِه‌ِ وَ هُوَ یَعِظُه‌ُ، یاد کن ای محمّد چون گفت لقمان پسرش را در آن حال که او را پند می‌داد، اوّل پندش اینکه بود که: لا تُشرِک بِاللّه‌ِ، نگر تا به خدای شرک نیاری و با او انباز نگیری. إِن‌َّ الشِّرک‌َ لَظُلم‌ٌ عَظِیم‌ٌ، چه شرک ظلمی باشد عظیم. یک معنی ظلم در او آن باشد که، شریک نه به جای خود نهاده باشد، و ظلم در تازی وضع الشّی‌ء فی غیر موضعه بود، یکی آن که بر خود ظلم کرده باشد«1» به جلب مضرّت عقاب، به اینکه قول و اینکه اعتقاد.
مفسّران گفتند: نام پسر او «انعم» بود.
آنگه گفت خدای تعالی: وَ وَصَّینَا الإِنسان‌َ بِوالِدَیه‌ِ، ما اندرز کردیم آدمی را به مادر و پدرش، یعنی در حق‌ّ مادر و پدرش«2». حَمَلَته‌ُ أُمُّه‌ُ وَهناً عَلی وَهن‌ٍ، مادر به او بار بر گرفت ضعفی«3» بر ضعفی«4». گفتند: ضعف«5» نطفه پدر خواست بر ضعف نطفه مادر، و گفتند: آن ضعف خواست که به مادر«6» برسد در حال حمل مرّة بعد اخری. و گفتند: اینکه ضعف خواست که به او رسد فی حالتی الحمل و الوضع، و گفتند: اینکه ضعف خواست که به مادر و فرزند رسد فی حالة الوضع، و گفتند: ضعف فرزند خواست در رحم مادر تارة نطفة ثم‌ّ علقة ثم‌ّ مضغة«7»- الی آخر الایة.
عبد اللّه عبّاس گفت: شدّة علی شدّة، یعنی شدّت جهد و سختی رنج«8»، چه وهن در کلام عرب ضعف«9» باشد، و حبل و اهن«10» و امر واهن ای ضعیف، قال زهیر:

فان«11» تقولوا بحبل واهن خلق لو کان قومک فی اسبابه هلکوا
وَ فِصالُه‌ُ فِی عامَین‌ِ، و از شیر باز کردن او در دو سال باشد، و آیت دلیل است بر
-----------------------------------
(1). آط، آب، لب، مش: باشی.
(2). آط، آب، آج، لب، مش: در حق‌ّ هر دو.
(4- 3). اساس: ضعیفی، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). اساس: ضعیف، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(6). آط، آج و فرزند.
(7). اشاره است به سوره مؤمنون (23) آیه 14.
(8). آط، آب، آج، لب، مش خواست.
(9). اساس: ضعیف، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). آج، لب: وهن.
(11). آط، آب، مش: فلن، آج، لب: فکن، چاپ شعرانی (9/ 72): فکم.

صفحه : 289
آن که رضاع شرعی دو سال بود پس از آن هر شیر که دهند«1» حکم رضاع ندارد و تحریم نیارد. أَن‌ِ اشکُر لِی وَ لِوالِدَیک‌َ، اینکه کلمه موصّی بهاست، وصیّت اینکه بود که شکر من کن و شکر مادر و پدرت. إِلَی‌َّ المَصِیرُ، چه بازگشت شما و همه خلقان با من است، تا هر کسی را بسزا جزا دهم.
آنگه خبر داد از آنچه تو را در آن باب طاعت ایشان نباید داشت، گفت: وَ إِن جاهَداک‌َ، و اگر بر تو زور کنند، عَلی أَن تُشرِک‌َ بِی ما لَیس‌َ لَک‌َ بِه‌ِ عِلم‌ٌ فَلا تُطِعهُما. و تو را بر آن حمل کنند که شرک آر به من چیزی که تو را به آن علمی نباشد، طاعت ایشان مدار. وَ صاحِبهُما فِی الدُّنیا مَعرُوفاً، و در دنیا با ایشان به معروف و نکویی صحبت می‌کن«2». وَ اتَّبِع سَبِیل‌َ مَن أَناب‌َ إِلَی‌َّ، و ره آنان سپر که ایشان با من گریختند. ثُم‌َّ إِلَی‌َّ مَرجِعُکُم، پس مرجع شما و باز گشت شما با من است«3»، خبر دهم شما را به آنچه کرده باشی.
گفتند: آیت در سعد ابو وقّاص آمد و مادرش، و آن که او نذر«4» کرد که طعام نخورد تا سعد از مسلمانی بر نگردد، از پس سه روز طعام نخورد- و آن قصّه رفته است در سورة العنکبوت.
یا بُنَی‌َّ إِنَّها إِن تَک‌ُ مِثقال‌َ حَبَّةٍ مِن خَردَل‌ٍ، اینکه از کلام لقمان است، خدای تعالی از او حکایت کرد که او گفت پسرش را: یا بُنَی‌َّ. إبن کثیر خواند در روایت راویان او«5» الّا إبن فلیج«6»: [224- پ]
یا بنی به سکون « یا ». باقی قرّاء به « یا » ی مشدّد، الّا حفص که او مفتوح خواند. و باقی قرّاء به کسر « یا » با تشدید، گفت: ای پسرک من؟ إِنَّها إِن تَک‌ُ مِثقال‌َ«7» فَتَکُن جزم است علی العطف علی قوله: إِن تَک‌ُ، و جزای شرط قوله: یَأت‌ِ بِهَا اللّه‌ُ.
-----------------------------------
(1). آط، آب، آج، لب، مش: دهد.
(2). مش: صحبت دار.
(3). آط، آب، آج، لب، مش من.
(4). مش: بنذر.
(5). دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(6). آط، آب، آج، لب، مش: إبن فلح.
(7). آط، آب، آج، لب، مش حبّة.

صفحه : 290
و قوله: «انّها» در اینکه ضمیر خلاف کردند، بعضی گفتند: ضمیر قصّه است، چنان که در مذکر ضمیر شأن و کار باشد. و کوفیان اینکه را عماد می‌خوانند، و گفتند:
ضمیر قبل الذکر علی شریطة التّفسیر است، و گفتند: کنایت است از خطیئه یا از فعله که اقتضای جزا کند، و برای فعل «مثقال» را تأنیث کرد که مضاف است با مؤنّث، کقولهم: ذهبت بعض اصابعه و خربت سور المدینة، و کقول الشّاعر- شعر:

و تشرق بالقول الّذی قد اذعته کما شرقت صدر القناة من الدّم
امّا معنی آیت، مقاتل گفت پسر لقمان گفت پدر را«1»: اگر من در سرّ خطیئتی کنم کوچک، خدای آن با روی من آرد! او به جواب گفت: یا بُنَی‌َّ«2» إِنَّها، آن خطیئة اگر به خردی چندان باشد که سپندان دانه‌ای، فَتَکُن فِی صَخرَةٍ، آنگه در میان سنگی بپوشند یا «3» در آسمان یا در زمین پوشیده و پنهان باشد، به وقت جزا و حساب خدای«4» آن با میان آرد و بر آن حساب کند و جزا دهد.
و قوله: فِی صَخرَةٍ، قتاده گفت: فی جبل در ضمن«5» کوهی باشد. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به «صخره»، آن سنگ است که در زیر هفتم زمین است که اعمال«6» بر او نویسند، و آن سنگی سبز است و خضرت آسمان از اوست.
سدّی گفت: خدای تعالی زمین بر سر و سنام«7» گاوی نهاد، و قوایم او«8» جای قرار نبود، ماهیی«9» بیافرید و پایهای او بر پشت ماهی نهاد، و شکم ماهی بر آب نهاد، و در زمین آب را قرار گاهی از سنگ کرد، آن سنگ بر کتف فریشته‌ای نهاد، و قدم آن فریشته بر اینکه صخره است که لقمان گفت پسرش را: إِنَّها إِن تَک‌ُ مِثقال‌َ حَبَّةٍ مِن خَردَل‌ٍ فَتَکُن فِی صَخرَةٍ. و آن صخره برباد نهاد، و باد به قدرت او ایستاده«10» است. قوله: یَأت‌ِ بِهَا اللّه‌ُ، خدای بیارد آن را، یعنی برای جزا و مکافات.
إِن‌َّ اللّه‌َ لَطِیف‌ٌ خَبِیرٌ، که خدای«11» لطیف و لطف کننده است و دانا.
-----------------------------------
(1). آط، آب، آج، لب، مش که. [.....]
(11- 2). آط، آب، آج، لب، مش انّها.
(3). آط، آب، آج، لب، مش: تا.
(4). آط، آب، آج، لب، مش تعالی.
(5). مش: ممر.
(6). آط، آب، آج، لب، مش فجّار.
(7). آط: سرو و سنام.
(8). آط را.
(9). آط، آب، آج، لب، مش بیاهی (!).
(10). آط: ایستاده، آب: ستاده.

صفحه : 291
یا بُنَی‌َّ، ای پسر؟ أَقِم‌ِ الصَّلاةَ، نماز به پای دار در اوقات خود به ارکان و شرایطش. وَ أمُر بِالمَعرُوف‌ِ، و امر به معروف کن و نهی منکر کن. وَ اصبِر عَلی ما أَصابَک‌َ، و صبر کن بر آنچه به تو رسد. إِن‌َّ ذلِک‌َ مِن عَزم‌ِ الأُمُورِ، چه اینکه کارها از جمله عزم امور است، یعنی از کارهای واجب. عبد اللّه عبّاس گفت: من حزم الامور، از احتیاط کارهاست.
وَ لا تُصَعِّر خَدَّک‌َ لِلنّاس‌ِ، نافع و ابو عمرو«1» و حمزه و کسائی خواندند: «تصاعر» به «الف» من المصاعره. و در شاذّ نخعی و إبن محیصن و یحیی بن وثّاب و اعمش همچنین خواندند، و باقی قرّاء و لا تصعّر من التّصعیر. عبد اللّه عبّاس گفت، معنی آن است که: تکبّر مکن بر مردمان و روی از ایشان بمگردان«2» به کبر در آن وقت که با تو سخن گویند.
مجاهد گفت: اینکه کسی باشد که میان او و دیگری کینه‌ای بود، چون او را بیند اعراض کند از او و روی بگرداند.
عکرمه گفت: آن باشد که از کبر گردن«3» می‌پیچد.
مؤرّج گفت: یعنی روی ترش مدار بر مردمان. و اصل کلمه از میل است، یقال:
رجل اصعر اذا کان مایل العنق، و جمعه صعر، و منه الصّعر الدّاء الّذی یأخذ الابل فی اعناقها حتّی تلفت اعناقها، قال الشّاعر یصف ایلا- شعر:

و ردناه فی مجری سهیل یمانیا بصعر البری من بین جمع و خارج
ای مایلات«4» البری، و قال الاخر- شعر:

و کنّا اذا الجبّار صعّر رأسه«5» اقمناله من درئه«6» فتقوّما
وَ لا تَمش‌ِ فِی الأَرض‌ِ، و در زمین مرو به بطر. مصدری است در جای حال، ای مرحا. إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُحِب‌ُّ کُل‌َّ مُختال‌ٍ فَخُورٍ، که خدای دوست ندارد هر متکبّری«7» فخر کننده را. و مختال مفتعل است از خیلاء، و هی الکبر. و «فخور» بنای مبالغت است.
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب: ابو عمر.
(2). اساس: به مگردان/ بمگردان.
(3). آج، لب، مش: کردن.
(4). همه نسخه بدلها بجز کا: مایل.
(5). آط، آب، آج، لب، مش، کا: خدّه. [.....]
(6). آط، آب، آج، لب، مش: دونه، مآخذ شعری: میله.
(7). آط، آب، آج، لب، مش فخور، یعنی.

صفحه : 292
عبد اللّه عمر گفت: مردی بیرون آمد از سرای و تبختر کنان می‌رفت در جاهلیّت، حلّه‌ای پوشیده و به خود فرو می‌نگرید، [225- ر]
خدای تعالی زمین را فرمود تا او را فرو برد، فهو یتجلجل«1» فیه الی یوم القیامة، تا به روز قیامت به زمین فرو می‌شود.
وَ اقصِد فِی مَشیِک‌َ، گفت: قصد کن در رفتن«2». و «قصد»، میانه کارها باشد بین الاسراف و التّقصیر«3»، یعنی به شتاب مرو و به تبختر مرو، میان اینکه و آن رفتنی گزین.
عبد اللّه عمر گفت، رسول- علیه السّلام- گفت: شتاب کردن در رفتن بهاء و جمال مرد ببرد. وَ اغضُض مِن صَوتِک‌َ، ای اخفض و انقص، آواز با کم کن«4» و بلند مدار، چه«5» منکرتر«6» بانگی بانگ خر باشد.
مجاهد و قتاده گفتند: مراد به «انکر»، اقبح است، یعنی زشتر بانگی بانگ خر باشد که اوّلش زفیر باشد و آخرش شهیق.
إبن زید گفت: اگر در بلند آوازی فخری بودی، خدای نگفتی: إِن‌َّ أَنکَرَ الأَصوات‌ِ لَصَوت‌ُ الحَمِیرِ.
سفیان گفت در اینکه آیت که: آواز همه چیزی تسبیح باشد مگر بانگ خر که بانگ او بی‌فایده بود.
ام‌ّ سعد روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که او گفت: سه آواز خدای دشمن دارد: بانگ خر، و بانگ سگ، و آواز مویه گر«7».

[سوره لقمان (31): آیات 20 تا 34]

[اشاره]


أَ لَم تَرَوا أَن‌َّ اللّه‌َ سَخَّرَ لَکُم ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ وَ أَسبَغ‌َ عَلَیکُم نِعَمَه‌ُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یُجادِل‌ُ فِی اللّه‌ِ بِغَیرِ عِلم‌ٍ وَ لا هُدی‌ً وَ لا کِتاب‌ٍ مُنِیرٍ (20) وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم‌ُ اتَّبِعُوا ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ قالُوا بَل نَتَّبِع‌ُ ما وَجَدنا عَلَیه‌ِ آباءَنا أَ وَ لَو کان‌َ الشَّیطان‌ُ یَدعُوهُم إِلی عَذاب‌ِ السَّعِیرِ (21) وَ مَن یُسلِم وَجهَه‌ُ إِلَی اللّه‌ِ وَ هُوَ مُحسِن‌ٌ فَقَدِ استَمسَک‌َ بِالعُروَةِ الوُثقی وَ إِلَی اللّه‌ِ عاقِبَةُ الأُمُورِ (22) وَ مَن کَفَرَ فَلا یَحزُنک‌َ کُفرُه‌ُ إِلَینا مَرجِعُهُم فَنُنَبِّئُهُم بِما عَمِلُوا إِن‌َّ اللّه‌َ عَلِیم‌ٌ بِذات‌ِ الصُّدُورِ (23) نُمَتِّعُهُم قَلِیلاً ثُم‌َّ نَضطَرُّهُم إِلی عَذاب‌ٍ غَلِیظٍ (24)
وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ لَیَقُولُن‌َّ اللّه‌ُ قُل‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ بَل أَکثَرُهُم لا یَعلَمُون‌َ (25) لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ الغَنِی‌ُّ الحَمِیدُ (26) وَ لَو أَن‌َّ ما فِی الأَرض‌ِ مِن شَجَرَةٍ أَقلام‌ٌ وَ البَحرُ یَمُدُّه‌ُ مِن بَعدِه‌ِ سَبعَةُ أَبحُرٍ ما نَفِدَت کَلِمات‌ُ اللّه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ (27) ما خَلقُکُم وَ لا بَعثُکُم إِلاّ کَنَفس‌ٍ واحِدَةٍ إِن‌َّ اللّه‌َ سَمِیع‌ٌ بَصِیرٌ (28) أَ لَم تَرَ أَن‌َّ اللّه‌َ یُولِج‌ُ اللَّیل‌َ فِی النَّهارِ وَ یُولِج‌ُ النَّهارَ فِی اللَّیل‌ِ وَ سَخَّرَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ کُل‌ٌّ یَجرِی إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی وَ أَن‌َّ اللّه‌َ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیرٌ (29)
ذلِک‌َ بِأَن‌َّ اللّه‌َ هُوَ الحَق‌ُّ وَ أَن‌َّ ما یَدعُون‌َ مِن دُونِه‌ِ الباطِل‌ُ وَ أَن‌َّ اللّه‌َ هُوَ العَلِی‌ُّ الکَبِیرُ (30) أَ لَم تَرَ أَن‌َّ الفُلک‌َ تَجرِی فِی البَحرِ بِنِعمَت‌ِ اللّه‌ِ لِیُرِیَکُم مِن آیاتِه‌ِ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِکُل‌ِّ صَبّارٍ شَکُورٍ (31) وَ إِذا غَشِیَهُم مَوج‌ٌ کَالظُّلَل‌ِ دَعَوُا اللّه‌َ مُخلِصِین‌َ لَه‌ُ الدِّین‌َ فَلَمّا نَجّاهُم إِلَی البَرِّ فَمِنهُم مُقتَصِدٌ وَ ما یَجحَدُ بِآیاتِنا إِلاّ کُل‌ُّ خَتّارٍ کَفُورٍ (32) یا أَیُّهَا النّاس‌ُ اتَّقُوا رَبَّکُم وَ اخشَوا یَوماً لا یَجزِی والِدٌ عَن وَلَدِه‌ِ وَ لا مَولُودٌ هُوَ جازٍ عَن والِدِه‌ِ شَیئاً إِن‌َّ وَعدَ اللّه‌ِ حَق‌ٌّ فَلا تَغُرَّنَّکُم‌ُ الحَیاةُ الدُّنیا وَ لا یَغُرَّنَّکُم بِاللّه‌ِ الغَرُورُ (33) إِن‌َّ اللّه‌َ عِندَه‌ُ عِلم‌ُ السّاعَةِ وَ یُنَزِّل‌ُ الغَیث‌َ وَ یَعلَم‌ُ ما فِی الأَرحام‌ِ وَ ما تَدرِی نَفس‌ٌ ما ذا تَکسِب‌ُ غَداً وَ ما تَدرِی نَفس‌ٌ بِأَی‌ِّ أَرض‌ٍ تَمُوت‌ُ إِن‌َّ اللّه‌َ عَلِیم‌ٌ خَبِیرٌ (34)
«8»

[ترجمه]

ای«9» نمی‌بینید که خدای- جل‌ّ و علا- رام بکرد شما را آنچه در
-----------------------------------
(1). آط، آب، مش، کا: یتخلخل.
(2). آط، آب، آج، لب، مش، کا: رفتنت.
(3). مش: و التّقتیر.
(4). کذا در اساس و دیگر نسخه بدلها. «آواز پاکم کن» هم می‌توان خواند، امّا به نظر ما ضبط متن به دلایل لغوی راجح می‌نمود. با کم کن: پایین آور.
(5). آط، آب، آج، لب، مش: که.
(6). آط، آب، آج، لب، مش: منکرترین.
(7). آب، مش: مویه کردن، آط، آب، آج، لب، مش قوله تعالی.
(8). آب: آیا.
(9). آط، آب، آج، لب، مش: نعمة.

صفحه : 293
آسمانهاست و آنچه در زمین است، و تمام کرد بر شما نعمت«1» آشکار«2» و پنهان، و از مردمان آن«3» کس است که خصومت می‌کند در خدای- جل‌ّ و علا- بنادانی، و نه راهی راست، و نه کتابی روشن کننده.
و چون گویند ایشان را پسروی«4» کنید آنچه فرو فرستاد خدای تعالی، گویند«5» بل که پسروی«6» کنیم آنچه یافتیم ما بر آن پدران خویش را، ای نبود«7» دیومی خواند«8» ایشان را سوی عذاب آتش سوزان! [225- پ]
.
و هر که قصد آن کند که آنچه کند تقرّب به خدای کند و او را گردن نهد و هستی خود به خدای تسلیم کند و او«9» نیکو کار بود، بدرستی که دست در زده باشد به گوشه استوارترین و محکمترین«10»، و به سوی خدای- سبحانه و تعالی- باید سر انجام کارها.
و هر که کافر شود مه کندا«11» اندوهگین تو را کافر شدن او«12»، با ماست«13» باز گشت ایشان، پس بیاگاهانیم ایشان را بدانچه کردند، بدرستی که خدای- عزّ و جل‌ّ- داناست بدانچه در دلها و سینه‌هاست.
بر خورداری دهیمشان«14» اندکی،
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب: نعمتی.
(2). آب، آج، لب، مش: آشکارا، آط: آشکاری.
(3). آط، آج: ندارد. [.....]
(6- 4). آج، لب: پیروی.
(5). آب: گفتند.
(7). آط: و اگر، آب: یا اگر باشد، آج، لب: و اگر چه، مش: آیا اگر باشد.
(8). آط، مش: که خواند.
(9). آط، آج، لب: و هر که بسپارد رویش به خدای و او، آب، مش: و هر که تسلیم کند روی خود را به خدای و او.
(10). آط، آج، لب: دست در زده باشد به بند استوارتر.
(11). مه کندا/ نکند.
(12). آط، آج، لب: اندوه مدار به کفر او.
(13). آط: و اماست/ با ماست.
(14). آط، آج، لب: دهیم ایشان را.

صفحه : 294
پس مضطرّ«1» گردانیم ایشان را سوی عذابی سخت بزرگ و درشت«2».
و اگر بپرسی تو ایشان را که آفرید«3» آسمانها و زمین را هر آینه گویند خدای سبحانه و تعالی، بگو یا محمّد شکر و سپاس خدای را تعالی بل که بیشتر ایشان ندانند.
خدای«4» راست آنچه در آسمانها و زمین است، بدرستی که خدای تعالی است بی نیاز و ستوده.
و اگر آنچه در زمین است از درختان قلمها بودی که بدان می‌نوشتندی، و دریاها را مدد بودی«5» از پس آن هفت دریای دیگر که آوردی، بنه رسیدی«6» سخنهای خدای تعالی، بدرستی که خدای تعالی بی همتاست و با حکمت«7».
نیست آفرینش شما و نه بر انگیختن شما مگر چون تنی یکی«8»، بدرستی که خدای تبارک و تعالی شنوا و بیناست.
ای نمی‌بینی تو آن که«9» خدای- عزّ و جل‌ّ- در آورد«10» شب را در روز، و در آورد«11» روز را در شب، و رام بکرد آفتاب و ماه را، هر یکی رام کرد تا می‌رود«12» تا وقتی نام برده«13»، بدرستی که خدای- عزّ و جل‌ّ- بدانچه می‌کنید آگاه است!
-----------------------------------
(1). آط: ملجا.
(2). آب، مش: ایشان را به عذابی ستبر.
(3). آب، مش: که کیست که آفرید.
(4). آب، مش: مر خدای. [.....]
(5). آج، لب: مداد کند.
(6). آب، مش: فانی نشود.
(7). آط، آج، لب: محکم کار.
(8). آب، مش: تنها.
(9). آب: آیا نمی‌دیدی که، مش: آیا ندیدی که.
(11- 10). آط، آج، لب: در آرد.
(12). آط، آج، لب: می‌روند.
(13). آط: نام زده.

صفحه : 295
آن بدان است که خدای اوست حق‌ّ و آن که آنچه می‌خوانند«1» از جز او باطل و ناچیز است و آن که خدای اوست بزرگوار و بزرگ.
ای نمی‌بینی تو آن که کشتی می‌رود اندر دریا به نعمت خدای- عزّ و جل‌ّ- تا فرا شما نماید«2» از نشانه‌های او! بدرستی که اندر آن نشانی است هر شکیبای شکر کننده را.
و چون بپوشد«3» ایشان را موجی چون سرای پرده‌ها«4»، بخوانند خدای را- عزّ و علا- به اخلاص کرده«5» او«6» دین خویش، پس چون نجات دهد«7» ایشان را به سوی خشکی، از ایشان گروهی مسلمان باشند«8»، و نکند انکار به نشانه‌های ما مگر هر غدر کننده‌ای ناسپاس.
ای مردمان بترسید و بپرهیزید از خداوند شما، و بترسید از روزی که در نگذارد«9» پدر از فرزند خویش، و نه فرزند اندر گذارد«10» از پدر چیزی، بدرستی که وعده خدای- عزّ و جل‌ّ- حق‌ّ است و راست، بمفریباندا«11» شما را زندگانی اینکه جهان، و بمفریباندا«12» شما را به خدای دیو فریبنده [227- ر]
.
-----------------------------------
(1). آط: شما خوانی، لب: شما خوانید، که از قراءت «تدعون» پیروی کرده‌اند.
(2). آط، آج، لب: تا بازنماید.
(3). آط، آج، لب: باز پوشد.
(4). آط، آب، آج، لب: سایه، مش: سایه‌بانها.
(5). آط، آج، لب: ویژه کرده.
(6). آط، آب، آج، لب، مش راست. [.....]
(7). آط، آج، لب: برهاند.
(8). آط، آج، لب: بهری میانه.
(9). آب، مش: غنا نکند، آج، لب: بگذارند، آط: نگرداند.
(10). آط: گریزنده، آج، لب: گریزند، آب، مش: غنا کننده.
(12- 11). آط، آج، لب: مفریباناد.

صفحه : 296
بدرستی که خدای نزدیک اوست دانش قیامت و رستخیز، و فرو فرستد باران، و بداند آنچه در رحم مادران باشد از نر و ماده درست و نیکو«1»، و نداند هیچ تنی چه چیز کند از کار و جز آن«2» فردا«3»، و نداند تنی که به کدام زمین بمیرد«4»، بدرستی که خدای داناست و آگاه.
قوله تعالی: أَ لَم تَرَوا أَن‌َّ اللّه‌َ«5» وَ أَسبَغ‌َ عَلَیکُم نِعَمَه‌ُ«6» الیَوم‌َ أَکمَلت‌ُ لَکُم دِینَکُم [227- پ]
وَ أَتمَمت‌ُ عَلَیکُم نِعمَتِی«13» وَ رَضِیت‌ُ لَکُم‌ُ الإِسلام‌َ دِیناً«14»فی ما «15» گفت: نعمت ظاهر نعمت دنیاست، و باطن نعمت عقبی.
آنگه اهل اشارت در او سخن بسیار گفتند. عمرو بن عثمان الصّدفی‌ّ گفت:
-----------------------------------
(2- 1). همه نسخه بدلها نعمت.
(3). همه نسخه بدلها اظهار.
(4). همه نسخه بدلها است.
(5). مش نیکو.
(6). آط: گزاشت.
(7). آج، لب: إبن.
(8). آط، آب، مش، کا: چیز.
(9). لب، مش: ندارد، چاپ شعرانی (9/ 77): دوم در در.
(10). دیگر نسخه بدلها بجز کا: ندارد.
(11). آب، مش، کا: سیوم. [.....]
(12). آج، لب: بپوشانیدیم.
(14- 13). سوره مائده (5) آیه 3.
(15). آط، آب، آج، لب: الاسد.

صفحه : 298
نعمت ظاهر تخفیف شرایع است، و نعمت باطن تضعیف منافع«1». و گفتند«2»: ظاهر تسویه ظواهر«3» است، و باطن تصفیه سرایر. و گفتند«4»: ظاهر تبیین است، فی قوله:
یُبَیِّن‌ُ اللّه‌ُ لَکُم أَن تَضِلُّوا«5» وَ زَیَّنَه‌ُ فِی قُلُوبِکُم«6» أَنعَمت‌َ عَلَیهِم«9»وَ یُعَلِّمُکُم ما لَم تَکُونُوا تَعلَمُون‌َ«10» وَ اللّه‌ُ یَدعُوا إِلی دارِ السَّلام‌ِ«12» وَ یَهدِی مَن یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ«14» التّائِبُون‌َ العابِدُون‌َ«16» إِن‌َّ المُسلِمِین‌َ وَ المُسلِمات‌ِ«17» قَد أَفلَح‌َ المُؤمِنُون‌َ«18» وَ تُوبُوا إِلَی اللّه‌ِ جَمِیعاً أَیُّهَا المُؤمِنُون‌َ«20» وَ أَنتُم‌ُ الأَعلَون‌َ«14» أُولئِک‌َ المُقَرَّبُون‌َ«15»وَ مِن‌َ النّاس‌ِ مَن یُجادِل‌ُ فِی اللّه‌ِ، آنگه گفت: از مردمان کسانند که جدل می‌کنند و منازعت در خدای بی علمی و بیانی و کتابی روشن که ایشان را هست.
گفتند«16» آیت در نضر بن الحارث آمد آنگه که گفت: الملائکة بنات اللّه، فریشتگان دختران خدای اند.
وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم‌ُ اتَّبِعُوا ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ، چون ایشان را گویند که پی آن گیری که خدای به شما فرستاد، قالُوا، گویند: بَل نَتَّبِع‌ُ، [بل ما تبع]
«17» آن باشیم که پدران خود را بر آن یافتیم. أَ وَ لَو کان‌َ الشَّیطان‌ُ، گفتند«18»: معنی آن است که چون خدای تعالی گفت ره من گیری، ایشان گفتند«19»: ما ره دین پدران گیریم، حق تعالی گفت:
و اگر چه آن راه و دین شما را با عذاب دوزخ خواند! یعنی نباید آن راه رفتن و آن متابعت اختیار کردن، و التّقدیر: أ تفعلون ما قلتم و لو دعاکم ذلک الی عذاب السّعیر.
-----------------------------------
(13- 11- 4- 3- 1). آب: گفته‌اند، همه نسخه بدلها نعمت.
(2). همه نسخه بدلها بجز کا نعمت.
(5). آط نعمت.
(6). آط، آب، آج، لب: و. [.....]
(7). آب: گفته‌اند.
(8). همه نسخه بدلها ذکر.
(9). مش: که ذکر کرد در شکم مادر.
(10). همه نسخه بدلها بجز کا: ندارد.
(14). سوره آل عمران (3) آیه 139.
(17- 12). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (19- 18- 16). آب: گفته‌اند.
(15). سوره واقعه (56) آیه 11.

صفحه : 300
ابو عبید«1» گفت: جواب محذوف است، تقدیر آن که: و لو کان الشّیطان یدعوهم الی عذاب السّعیر فیتّبعونه، و اگر دیو ایشان را با عذاب دوزخ خواند هم پی او گیرند.
وَ مَن یُسلِم وَجهَه‌ُ«2» فَقَدِ استَمسَک‌َ بِالعُروَةِ الوُثقی، او دست به جانبی منیع و رکنی قوی«3» زده باشد که آمن«4» باشد که منقطع و منهدم نشود.
عبد اللّه عبّاس گفت: عروه وثقی«5»، «لا اله الّا اللّه»«6» باشد. و «عروه»، در کلام عرب جانب و طرف باشد. و انکلک«7» پیرهن«8» را برای اینکه عروه گویند که بر طرف باشد. و «وثقی»، تأنیث اوثق باشد. وَ إِلَی اللّه‌ِ عاقِبَةُ الأُمُورِ، و عاقبت کارها با خدای شود، یعنی در عاقبت کارها را مرجع با او باشد.
وَ مَن کَفَرَ فَلا یَحزُنک‌َ کُفرُه‌ُ، آنگه رسول را- علیه السّلام- گفت بر سبیل تسلیت و دلخوشی دادن: و هر کس که او کفر آرد به خدای و به تو، نباید تا که او تو را دژم«9» کند. إِلَینا مَرجِعُهُم، که مرجع و بازگشت اینکه کافران با من است، خبر دهم«10» ایشان را به آنچه کرده باشند [228- ر]
. إِن‌َّ اللّه‌َ عَلِیم‌ٌ بِذات‌ِ الصُّدُورِ، که خدای عالم است به آنچه در دلهاست، یعنی به اسرار و ضمایر.
نُمَتِّعُهُم قَلِیلًا، گفت: ما ایشان را تمتّع کنیم و بر خورداری دهیم زمانی اندک، و آن مدّت حیات دنیا باشد. ثُم‌َّ نَضطَرُّهُم، آنگه ملجأ و مضطرّ گردانیم ایشان را با عذاب دوزخ، چه آن را که او را به دوزخ برند او مختار نباشد، مضطرّ باشد.
وَ لَئِن سَأَلتَهُم، و اگر تو بپرسی ایشان را ای محمّد که آسمان و زمین که آفرید!
بگویند که«11»: خدای آفرید، تو«12» بگو: الحَمدُ لِلّه‌ِ، سپاس خدای را که اقرار از شما
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز کا: ابو عبیده، کا: إبن عبید.
(2). همه نسخه بدلها الی اللّه.
(3). همه نسخه بدلها بجز کا: وثیق.
(4). همه نسخه بدلها: ایمن.
(5). همه نسخه بدلها بجز کا گفتن.
(6). سوره محمّد (47) آیه 19. [.....]
(7). همه نسخه بدلها: ان کلک.
(8). آب، کا: پیراهن، دیگر نسخه بدلها: پیراهنی.
(9). آط، آج: اندوهگن، آب، مش: اندوهگین.
(10). آط، آب، آج، لب: خبر دهیم.
(11). همه نسخه بدلها: گویند.
(12). همه نسخه بدلها: ندارد.

صفحه : 301
بستدم به اینکه، و خدای بر اینکه محمود و مشکور است. آنگه گفت: بَل أَکثَرُهُم لا یَعلَمُون‌َ، بیشترینه«1» اینکه کافران ندانند که آسمان و زمین خدای آفرید از آن جا که نظر نکرده باشند.
لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ گفت: خدای راست آنچه در آسمان و زمین است از ملک و ملک، و در دست هر که هست از او عاریت است. إِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ الغَنِی‌ُّ الحَمِیدُ، که او بی نیاز و ستوده«2» است.
وَ لَو أَن‌َّ ما فِی الأَرض‌ِ مِن شَجَرَةٍ أَقلام‌ٌ، مفسّران گفتند: سبب نزول آیت آن بود که چون جهودان رسول را- علیه السّلام- پرسیدند از روح، خدای تعالی آیت فرستاد: وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الرُّوح‌ِ قُل‌ِ الرُّوح‌ُ مِن أَمرِ رَبِّی«3» وَ ما أُوتِیتُم مِن‌َ العِلم‌ِ إِلّا قَلِیلًا، ما را می‌خواهی یا قوم خود را! گفت: همه را. گفتند:
نه در کتاب تو هست که ما را توریت داده‌اند، و در آن جا همه علمی هست! رسول- علیه السّلام- گفت: توریت با آن که در او علم بسیار است به اضافت با علم خدای اندک است، و خدای تعالی از آن شما را چیزی داده است که اگر بر او عمل«4» کنی منتفع«5» شوی به آن. گفتند«6»: نه تو می‌گوی: وَ مَن یُؤت‌َ الحِکمَةَ فَقَد أُوتِی‌َ خَیراً کَثِیراً«7» وَ لَو أَن‌َّ ما فِی الأَرض‌ِ مِن شَجَرَةٍ أَقلام‌ٌ، گفت: اگر هر چه در زمین درخت است قلمها باشد، یعنی قلم کنند، وَ البَحرُ یَمُدُّه‌ُ، ابو عمرو و یعقوب خواندند: «و البحر» به رفع بر ابتدا، و باقی قرّاء به نصب عطفا علی موضع «ما» به ان‌ّ و مدد کند آن را و زیادت دهد هفت دریا از پس آن. در کلام
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها بجز کا: بیشتر.
(2). همه نسخه بدلها: پسندیده.
(3). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 85.
(4). همه نسخه بدلها: حمل.
(5). همه نسخه بدلها بجز کا: منقطع.
(6). اساس: گفت، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها و مفهوم عبارت، تصحیح شد، چاپ شعرانی
(9/ 80): باز گفتند.
(7). سوره بقره (2) آیه 269. [.....]

صفحه : 302
محذوفی هست اینکه جا، و آن آن است فتکتب«1» بها فتنفد، و«2» ما نَفِدَت کَلِمات‌ُ اللّه‌ِ، و به آن«3» می‌نویسند آن را بن در آید و برسد، و کلام خدای بنرسد، مراد مقدور اوست از کلام حی‌ّ قدیم- جل جلاله- از کلام و جز کلام و سایر مقدورات قادر است از هر جنسی و ما لا یتناهی.
و گفتند: مراد معانی و وجوه و حکم و غیر آن است. و گفتند: اینکه بر سبیل مثل است و مبالغت در باب کثرت علی ابلغ الوجه، نه بر سبیل تحقیق. إِن‌َّ اللّه‌َ عَزِیزٌ حَکِیم‌ٌ، خدای [تعالی]
«4» عزیز و حکیم است.
در آیت خلاف کردند که مکّی است یا مدنی. عطاء بن یسار گفت: مدنی است، و دگر مفسّران گفتند: مکّی است- و اللّه اعلم.
ما خَلقُکُم وَ لا بَعثُکُم إِلّا کَنَفس‌ٍ واحِدَةٍ، آنگه گفت: آفریدن شما«5» و بعث«6» و بر انگیختن شما دوم«7» بار بر او نیست الّا چون آفریدن و بر انگیختن یک نفس، برای آن که در هیچ دو او را رنجی و تعذّری«8» نیست. و در کلام مضاف محذوف است، و تقدیر آن که: الّا کخلق نفس واحدة و بعثها، و مثله قوله: تَدُورُ أَعیُنُهُم کَالَّذِی یُغشی عَلَیه‌ِ مِن‌َ المَوت‌ِ«9»إِن‌َّ اللّه‌َ سَمِیع‌ٌ بَصِیرٌ، که خدای شنوا و بیناست.
أَ لَم تَرَ أَن‌َّ اللّه‌َ یُولِج‌ُ اللَّیل‌َ فِی النَّهارِ، آنگه گفت: نمی‌بینی یا محمّد! یعنی نمی‌دانی. خطاب با اوست و مراد او و امّت، بر سبیل تذکیر و تنبیه، که خدای تعالی شب در روز می‌آرد و روز در شب- بر تفسیری که در سوره آل عمران رفت«10».
وَ سَخَّرَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ، و آفتاب و ماه را مسخّر کرد تا هر یکی از ایشان می‌روند تا
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: فیکتب.
(2). آج، لب، مش: ندارد.
(3). کا: کلمات خدای به آن.
(4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(5). چاپ شعرانی (8/ 80) اول بار.
(6). همه نسخه بدلها: و نه بعث.
(7). مش: دویم.
(8). همه نسخه بدلها بجز کا: تعدّی.
(9). سوره احزاب (33) آیه 19.
(10). آط، آب: گذشت، آج، لب: گذشته.

صفحه : 303
به وقتی«1» نام زد که آن را مقدّر کرده‌اند علی وتیرة واحدة.
حسن بصری گفت: مراد به «اجل» اینکه جا قیامت است. وَ أَن‌َّ اللّه‌َ بِما تَعمَلُون‌َ [228- پ]
خَبِیرٌ، و خدای به آنچه شما می‌کنی داناست.
ذلِک‌َ بِأَن‌َّ اللّه‌َ هُوَ الحَق‌ُّ، گفت معنی آن است که: ذلک لتعلموا بان‌ّ اللّه هو الحق‌ّ، یعنی اینکه برای آن کرد تا بدانی که او خدای«2» است بدرستی و راستی، و آنچه شما بدون او می‌پرستی و می‌خوانی از بتان و سایر طواغیت و معبودان، همه باطلند«3».
وَ أَن‌َّ اللّه‌َ هُوَ العَلِی‌ُّ الکَبِیرُ، و او خدای بزرگوار و بزرگ است.
أَ لَم تَرَ أَن‌َّ الفُلک‌َ تَجرِی فِی البَحرِ بِنِعمَت‌ِ اللّه‌ِ، و نیز«4» نمی‌دانی که کشتی در دریا که می‌رود به امر و فرمان و تسخیر و تذلیل و نعمت و منّت او می‌رود. لِیُرِیَکُم مِن آیاتِه‌ِ، تا با شما نماید بعضی آیات و عجایب خود. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِکُل‌ِّ صَبّارٍ شَکُورٍ، در اینکه علاماتی و عجایبی هست هر صابری شاکر را که بر بلا صابر باشد«5» و بر نعمت شاکر.
و «فعّال» و «فعول» هر دو بنای مبالغت باشد. و گفتند«6» مراد آن است که:
لآیات لکل‌ّ مؤمن، برای آن که هر مؤمنی صبور و شاکر باشد، چه ایمان مشتمل است بر اینکه دو خصلت، من
قوله- علیه السّلام: الایمان نصفان، نصف شکر و نصف صبر
، گفت: ایمان بر دو نیمه است، یکی نیمه شکر و یکی نیمه صبر.
وَ إِذا غَشِیَهُم مَوج‌ٌ، آنگه حدیث را کبان دریا کرد و نعمت او با ایشان، و کفران ایشان به آن نعمت، گفت: چون بپوشد«7» ایشان را، یعنی چون بنزدیک ایشان رسد موجی در دریا بنزدیک آن باشد که به سر ایشان در آید و ایشان را باز پوشد.
کَالظُّلَل‌ِ، مقاتل گفت: کالجبال، چون کوهها. کلبی گفت: کالسّحاب، چون ابر.
و «ظلل»، جمع ظلّه باشد، و ظلّه سایه‌بان بود، موج را به آن تشبیه کرد در کثرت و
-----------------------------------
(1). آط، آب، مش مسمّی، آج، لب مسمّاة.
(2). آط، آب، آج، لب: گفتند: معنی آن است که او اینکه به آن توانست که خدای.
(3). آج، لب بر باطل‌اند.
(4). همه نسخه بدلها: و تو. [.....]
(5). آج، لب: صابر شده.
(6). آب: گفته‌اند.
(7). همه نسخه بدلها بجز کا: برسد.

صفحه : 304
ارتفاعش، چنان که نابغه گفت در صفت دریا- شعر:

یماشیهن‌ّ اخضر ذو ظلال علی حافاته فلق الرّباب«1»
و موج را با آن که واحد است، تشبیه به جمع از چند وجه باشد: یکی، ابعاض و اجزاء او خواست، چه موج متراکب باشد. و وجهی دیگر آن که، موج مصدر است و واحد، و جمع او یکی باشد. دَعَوُا اللّه‌َ مُخلِصِین‌َ لَه‌ُ الدِّین‌َ، عند آن حال خدای را بخوانند به اخلاص«2» دعا و عبادت او را خالص دارند. و «دین»، اینکه جا طاعت است و تذلّل. فَلَمّا نَجّاهُم إِلَی البَرِّ، چون ایشان را برهاند با زمین خشک، بر دو گروه شوند: بهری از ایشان مقتصد باشند.
عبد اللّه عبّاس گفت: یعنی وفا کنند به آنچه گفته باشند.
إبن کیسان گفت: مؤمن باشند.
مجاهد گفت: در قول مقتصد باشند نه در ایمان.
کلبی گفت: میانه باشند، چه کافران در کفر و کفران مختلفند، همه یک طریقت ندارند. بعضی هستند که کافرترند، و اینکه لا یقتر است به ظاهر.
آنگه آنچه معادل اینکه کلام است از کلام بیفگند للدّلالة«3» علیه، و التّقدیر: و منهم جاحد للنّعمة«4». وَ ما یَجحَدُ بِآیاتِنا، و بهری از ایشان جاحد و کافر«5» باشند. آنگه گفت: به آیات ما جحود نکند الّا هر غدّاری کافری. و گفته‌اند: «ختر» بلیغتر از «غدر» باشد، قال عمرو بن معدی کرب- شعر:

و انّک«6» لو رأیت ابا عمیر ملأت یدیک من غدر و ختر
آنگه در آمد و در وعظ مردم گرفت«7»: یا أَیُّهَا النّاس‌ُ، ای مردمان از مؤمن و کافر«8» و برّ و فاجر؟ اتَّقُوا رَبَّکُم، بترسی از خدای و اجتناب کنی از معاصی او. وَ اخشَوا یَوماً، و بترسی از روزی که، لا یَجزِی والِدٌ عَن وَلَدِه‌ِ، که هیچ پدر غنا نکند از
-----------------------------------
(1). مآخذ شعری: الدّنان.
(2). همه نسخه بدلها و.
(3). آج، لب: لدلالة.
(4). چاپ شعرانی (9/ 82) و بهری از ایشان جاحد و کافر نعمت باشند.
(5). همه نسخه بدلها نعمت.
(6). برخی مآخذ شعری: فانّک.
(7). همه نسخه بدلها بجز کا گفت.
(8). آب: مؤمنان و کافران.

صفحه : 305
فرزند«1»، و او را سود ندارد«2» و به جای او بنه ایستد، و خویشتن به فدای او نکند. وَ لا مَولُودٌ، و نه نیز هیچ فرزند غنا نکند از پدرش. إِن‌َّ وَعدَ اللّه‌ِ حَق‌ٌّ، که وعده خدای حق‌ّ است و درست. فَلا تَغُرَّنَّکُم‌ُ الحَیاةُ الدُّنیا، نباید تا زندگانی دنیا شما را مغرور کند و بفریباند. وَ لا یَغُرَّنَّکُم بِاللّه‌ِ الغَرُورُ، و شما را مغرور مکناد به خدای شیطان. و «الغرور»، الکثیر الاغترار، بنای مبالغت است.
بیشتر مفسّران گفتند: مراد شیطان است. سعید جبیر گفت: غرور آن باشد که معصیت کند و بر خدای تمنّای مغفرت کند.
آنگه گفت: إِن‌َّ اللّه‌َ عِندَه‌ُ عِلم‌ُ السّاعَةِ، مفسّران گفتند: آیت در مردی آمد نام او وارث بن عمرو. از اهل بادیه بیامد و رسول را بپرسید که: قیامت کی خواهد بودن! و خبر ده ما را تا باران امسال چند خواهد آمدن«3» که دل ما در آن بسته است برای مواشی! و اهل من آبستن است، بگو تا چه زاید چون بار بنهد! و بگو تا حال ما فردا [229- ر]
چه خواهد بودن! و بگو تا من به کدام زمین خواهم مردن! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
عبد اللّه عمر گفت: که رسول- علیه و علی آله السّلام«4»- گفت:
5» مفاتیح الغیب خمسة«
فی قوله: وَ عِندَه‌ُ مَفاتِح‌ُ الغَیب‌ِ«6» إِن‌َّ اللّه‌َ عِندَه‌ُ عِلم‌ُ السّاعَةِ- تا به آخر.
عمرو بن سعید«7» گفت رسول را که: یا رسول اللّه؟ علمی هست که تو را نداده‌اند! گفت: مرا علمی بسیار نکو دادند«8» و لکن بسیار علم است که مرا ندادند، آنگه اینکه آیت بر خواند و گفت: اینکه پنج چیز جز خدای«9» نداند. حق تعالی گفت در اینکه آیت که: علم قیامت بنزدیک خدای است، و علم آن که باران کی فرود آرد.
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: فرزندش.
(2). آط، آب، آج، لب، مش: سود نتواند کرد.
(3). همه نسخه بدلها بجز کا: خواهد آمد. [.....]
(4). آط، آب، آج، لب: رسول- علیه السّلام.
(5). همه نسخه بدلها: خمس، اساس در حاشیه، خطی متفاوت از متن: خمس.
(6). سوره انعام (6) آیه 59.
(7). آج، لب: اینکه سعید، آب، مش: عمرو بن سعد، کا: عمرین.
(8). آب، مش: داده‌اند.
(9). آب: جز خدای تعالی کس.

صفحه : 306
وَ یَعلَم‌ُ ما فِی الأَرحام‌ِ، و او داند که در رحم آبستنان«1» چیست از نر و ماده، و کس نداند که فردا چه خواهد کردن، و کس نداند که به کدام زمین فرمان خدای به او رسد.
و قوله: بِأَی‌ِّ أَرض‌ٍ، با آن که زمین مؤنّث است در او چند قول گفتند: یکی آن که ابی‌ّ کعب «بأیّة ارض» خواند، جز آن است که اینکه شاذّ است. وجه [دگر]
«2» در او آن است که: «ارض» را تأنیث نه حقیقی است، هم تذکیر روا باشد در او هم تأنیث، و اگر چه تأنیث غالب است.
و گفتند: مراد به زمین مکان است، رجوعا الی المعنی، و علی هذا قول الشّاعر:

فلا مزنة و دقت ودقها و لا ارض ابقل ابقالها
إِن‌َّ اللّه‌َ عَلِیم‌ٌ خَبِیرٌ، که خدای عالم است و دانا، و تکرار آن برای اختلاف لفظ کرد.
-----------------------------------
(1). آب، آج، لب، مش: آبستن، آط: آبستان.
(2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

صفحه : 307

‌سورة السّجدة

«1» اینکه سورت مکّی است، و عدد آیات او سی است در کوفی، و بیست و نه در عدد«2» بصری. و سیصد و هشتاد کلمت است، و هزار و پانصد حرف است.
عبد اللّه عبّاس روایت کرد از ابی‌ّ کعب که رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: هر که او سورت سجده«3» بخواند، چندان ثواب دهند او را که ثواب آن کس که در شب قدر در عبادت با روز آرد.
و جابر بن عبد اللّه انصاری گفت: رسول- صلّی اللّه علیه و علی اله- هیچ شب نخفتی تا اینکه سورت و سوره الملک بر نخواندی، و گفتی: اینکه دو سورت زیادت است بر دگر سورتهای قرآن به هفتاد حسنه، و هر که اینکه«4» سورت بخواند او را هفتاد حسنه بنویسند، و هفتاد سیّئه بسترند، و هفتاد درجه ترفیع«5» کنند.

[سوره السجده (32): آیات 1 تا 17]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
الم (1) تَنزِیل‌ُ الکِتاب‌ِ لا رَیب‌َ فِیه‌ِ مِن رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (2) أَم یَقُولُون‌َ افتَراه‌ُ بَل هُوَ الحَق‌ُّ مِن رَبِّک‌َ لِتُنذِرَ قَوماً ما أَتاهُم مِن نَذِیرٍ مِن قَبلِک‌َ لَعَلَّهُم یَهتَدُون‌َ (3) اللّه‌ُ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ وَ ما بَینَهُما فِی سِتَّةِ أَیّام‌ٍ ثُم‌َّ استَوی عَلَی العَرش‌ِ ما لَکُم مِن دُونِه‌ِ مِن وَلِی‌ٍّ وَ لا شَفِیع‌ٍ أَ فَلا تَتَذَکَّرُون‌َ (4)
یُدَبِّرُ الأَمرَ مِن‌َ السَّماءِ إِلَی الأَرض‌ِ ثُم‌َّ یَعرُج‌ُ إِلَیه‌ِ فِی یَوم‌ٍ کان‌َ مِقدارُه‌ُ أَلف‌َ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّون‌َ (5) ذلِک‌َ عالِم‌ُ الغَیب‌ِ وَ الشَّهادَةِ العَزِیزُ الرَّحِیم‌ُ (6) الَّذِی أَحسَن‌َ کُل‌َّ شَی‌ءٍ خَلَقَه‌ُ وَ بَدَأَ خَلق‌َ الإِنسان‌ِ مِن طِین‌ٍ (7) ثُم‌َّ جَعَل‌َ نَسلَه‌ُ مِن سُلالَةٍ مِن ماءٍ مَهِین‌ٍ (8) ثُم‌َّ سَوّاه‌ُ وَ نَفَخ‌َ فِیه‌ِ مِن رُوحِه‌ِ وَ جَعَل‌َ لَکُم‌ُ السَّمع‌َ وَ الأَبصارَ وَ الأَفئِدَةَ قَلِیلاً ما تَشکُرُون‌َ (9)
وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلنا فِی الأَرض‌ِ أَ إِنّا لَفِی خَلق‌ٍ جَدِیدٍ بَل هُم بِلِقاءِ رَبِّهِم کافِرُون‌َ (10) قُل یَتَوَفّاکُم مَلَک‌ُ المَوت‌ِ الَّذِی وُکِّل‌َ بِکُم ثُم‌َّ إِلی رَبِّکُم تُرجَعُون‌َ (11) وَ لَو تَری إِذِ المُجرِمُون‌َ ناکِسُوا رُؤُسِهِم عِندَ رَبِّهِم رَبَّنا أَبصَرنا وَ سَمِعنا فَارجِعنا نَعمَل صالِحاً إِنّا مُوقِنُون‌َ (12) وَ لَو شِئنا لَآتَینا کُل‌َّ نَفس‌ٍ هُداها وَ لکِن حَق‌َّ القَول‌ُ مِنِّی لَأَملَأَن‌َّ جَهَنَّم‌َ مِن‌َ الجِنَّةِ وَ النّاس‌ِ أَجمَعِین‌َ (13) فَذُوقُوا بِما نَسِیتُم لِقاءَ یَومِکُم هذا إِنّا نَسِیناکُم وَ ذُوقُوا عَذاب‌َ الخُلدِ بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (14)
إِنَّما یُؤمِن‌ُ بِآیاتِنَا الَّذِین‌َ إِذا ذُکِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمدِ رَبِّهِم وَ هُم لا یَستَکبِرُون‌َ (15) تَتَجافی جُنُوبُهُم عَن‌ِ المَضاجِع‌ِ یَدعُون‌َ رَبَّهُم خَوفاً وَ طَمَعاً وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقُون‌َ (16) فَلا تَعلَم‌ُ نَفس‌ٌ ما أُخفِی‌َ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعیُن‌ٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعمَلُون‌َ (17)

[ترجمه]

‌به نام خدای مهربان بخشاینده
سوگند به حروف معجم.
که فرستادن قرآن«6» نیست شک«7» در او از خدای جهانیان.
-----------------------------------
(1). نام اینکه سوره در برخی تفاسیر «مضاجع» خوانده شده.
(2). همه نسخه بدلها: عدد در.
(3). آج، لب: سورة السّجده.
(4). همه نسخه بدلها دو.
(5). همه نسخه بدلها: برفع.
(6). آط، آج، لب: فرو فرستادن کتاب که. [.....]
(7). آط، آج، لب: شکّی.

صفحه : 308
یا می‌گویند فرا بافت«1» محمّد قرآن را، بلکه او حق‌ّ و راست است از خدای تو تا بیم کنی گروهی را که نیامد بدیشان از بیم کننده از پیش تو تا مگر ایشان راه یابند.
خدای- عزّ و جل‌ّ- آن است که بیافرید آسمانها و زمین و آنچه میان آسمان و زمین است در شش روز، پس راست بیستاد و مستولی گشت«2» بر عرش، نیست«3» شما را از جز او از«4» دوستی و نه شفیعی«5»، ای نگیرید پند«6» و یاد نیاورید.
تدبیر می‌کند کار و فرمان را از آسمان سوی زمین، پس بر می‌شود سوی او در روزی که بود اندازه آن هزار سال از آنچه بر شمرید شما.
آن است داننده نهان«7» و آشکار بی همتا و بخشاینده.
آن که نیکو کرد هر چیزی را آفرینش او، و اوّل بیافرید«8» مردم را«9» از گل.
پس کرد زاده او از آبی بیرون کشیده از پشت مرد، از آبی خوار و ضعیف«10».
پس راست«11» گردانید او را مردمی، و در دمید در او از روح او«12» تا زنده شد و
-----------------------------------
(1). آط، آب، مش: که فرا بافته.
(2). آط، آج، لب: پس بن ..... ای، آب، مش: پس مساوی شد.
(3). آط مر.
(4). آط، آج، لب: هیچ.
(5). آب، مش: شفاعت خواهی.
(6). آط، آج، لب: چرایند نگیرید.
(7). آط، آج، لب: نهانها.
(8). آط، آج، لب، مش: و ابتدا کرد آفریدن.
(9). آط، آب، آج، مش: آدمی را.
(10). آط، آج، لب: از آب گنده، آب، مش: آبی ضعیف.
(11). آط، آج، لب: راست اندام.
(12). آط، آج، لب: خود.

صفحه : 309
کرد شما را گوش شنوا، و چشمها بینا و دلها، اندک است آنچه شکر می‌کنید«1».
و گفتند: ای چون نیست گردیم«2» اندر زمین، ای ما را زنده کند اندر آفرینشی نو«3» بل که ایشان به باز رسیدن به خدای ایشان کافرانند«4».
بگو یا محمّد بمیراند شما را فریشته مرگ آن که موکّل کرده‌اند به شما، پس سوی خداوند شما«5» باز گردانندتان«6».
و اگر بینی تو چون جرم کنندگان باز پس افگندگان باشند از تشویر سرهای خویش«7» را از نزدیک خداوند ایشان، گویند: ای خداوند ما بدیدیم ما و بشنیدیم ما بازگردان ما را با دنیا تا بکنیم نیکی، بدرستی که ما بی‌گمانانیم«8».
و اگر خواستیمی«9» ما بدادیمی«10» هر تنی را راه راست او، و لکن واجب شد گفتار از من که هر آینه پر کنم دوزخ را از پری و آدمی همگان.
پس بچشید بدانچه فراموش کردید فرا رسیدن اینکه روز شما اینکه، بدرستی که ما فراموش کردیم شما را و بچشید عذاب جاویدان بدانچه بودید شما می‌کردید.
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب: اندکی اند سپاس دارنده. [.....]
(2). آط، آج، لب: چون گم شدند، آب، مش: چون ما ناپدید شده باشیم.
(3). آب، مش: آیا در دیگر آفریدن نو خواهیم بود.
(4). آط، آج، لب: به دیدار پروردگار خود کافر شدند.
(5). آط، آج، لب: خود.
(6). آط: باز گردیدید، آج، لب: باز گردید.
(7). آط: فرود افتنده سرها خود، آج، لب: فرود افشانده سر خوانده، آب، مش: در پیش افگنده باشند سرهای خود.
(8). آب، مش: یقین دانستگانیم.
(9). آط، آج، لب: خواهیم.
(10). همه نسخه بدلها: بدهیم.

صفحه : 310
بدرستی که ایمان آورد«1» به نشانه‌های ما آنان که چون یاد کنندشان بدان بیوفتند«2» سجود کنندگان و تسبیح کردند به شکر خداوند خویش را، و ایشان نکنند گردن کشی.
دور می‌شود«3» پهلوهای ایشان از خوابگاه«4» می‌خوانند خداوند خویش ترسان و امید دارند و از آنچه روزی کردیم ایشان را نفقه کنند.
نمی‌داند تنی«5» آنچه پنهان کرده‌اند ایشان را از روشنی چشمها پاداش دادنی بدانچه بودند می‌کردند [231- ر]
.
قوله تعالی: الم، تَنزِیل‌ُ الکِتاب‌ِ، «تنزیل» مرفوع است به خبر ابتدای محذوف. و بعضی گفتند: الم، در محل‌ّ رفع است و تَنزِیل‌ُ خبر اوست. لا رَیب‌َ فِیه‌ِ، در او شک«6» نیست، و گفتند: صورت خبر است و معنی امر، ای لا ترتابوا فیه، شک مکنید در او. مِن رَب‌ِّ العالَمِین‌َ، «من»، تعلّق دارد به تنزیل، یعنی از قبل خدای است و از نزدیک اوست، و«7» هیچ وجه معقول نیست اضافت کلام را با او، جز آن که فعل اوست و گفته او.
أَم یَقُولُون‌َ افتَراه‌ُ«8» بَل هُوَ الحَق‌ُّ مِن رَبِّک‌َ، بل اینکه قرآن حق و صدق است از
-----------------------------------
(1). آط، آج، لب: که بگرویدند، آب، مش: که ایمان دارند.
(2). آط، آج، لب: بر روی افتند.
(3). آط، آج، لب: برخیزند، آب، مش: تا یکسو شود.
(4). آط، آج، لب ها، آب، مش: بسترها.
(5). آب، مش: پس نداند هیچ کس. [.....]
(6). همه نسخه بدلها بجز کا: شکّی.
(7). مش به.
(8). همه نسخه بدلها و.
(9). آج، لب: ام یقولون.
(10). همه نسخه بدلها: فرا بافته است.

صفحه : 311
خدای تعالی. لِتُنذِرَ قَوماً، تا بترسانی قومی را که ایشان را نذیری و پیغامبری نیامد از پیش تو.
قتاده گفت: امّتی بودند امّی پیش از محمّد، ایشان را پیغامبری نبود در آن عهد.
عبد اللّه عبّاس گفت: و مقاتل: اینکه در زمان فترت بود میان عیسی- علیه السّلام- و محمّد- صلّی اللّه علیه و علی آله. لَعَلَّهُم یَهتَدُون‌َ، تا همانا راه یابند و مهتدی شوند.
اللّه‌ُ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ، خدای آن است«1» که بیافرید آسمان و زمین و آنچه میان ایشان است«2» در شش روز، یعنی در مقداری از زمان که تقدیر آن شش روز باشد، چه پیش از خلق آسمان و زمین و آفتاب روز و شب نبود. ثُم‌َّ استَوی عَلَی العَرش‌ِ، آنگه مستولی شد بر عرش. ما لَکُم مِن دُونِه‌ِ مِن وَلِی‌ٍّ وَ لا شَفِیع‌ٍ أَ فَلا تَتَذَکَّرُون‌َ«3»یُدَبِّرُ الأَمرَ مِن‌َ السَّماءِ إِلَی الأَرض‌ِ، تدبیر کارها او می‌کند از آسمان تا«4» زمین.
گفتند«5»: معنی آن است که وحی او می‌فرستد از آسمان به زمین بر دست جبریل«6».
ثُم‌َّ یَعرُج‌ُ إِلَیه‌ِ، آنگه بر بالا شود به او و بنزدیک او، یعنی به آسمان و آن جای است که در آن جا کس«7» را ملکی و ملکی نیست جز او را، مختص‌ّ است قدیم تعالی به تصرّف در او، نه آن که او بر آسمان است، و مثله قوله: إِنِّی ذاهِب‌ٌ إِلی رَبِّی«8» وَ مَن یَخرُج مِن بَیتِه‌ِ مُهاجِراً إِلَی اللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ«10» فِی یَوم‌ٍ، ای من ایّام الدّنیا. کان‌َ مِقدارُه‌ُ، یعنی مقدار طریق«11». أَلف‌َ سَنَةٍ، در رهی«12» و مسافتی که مقدار آن هزار ساله بود، پانصد ساله راه به فرود آمدن و پانصد
-----------------------------------
(1). آط، آب، مش: خدای است، آج، لب: خدای راست.
(2). آب فِی سِتَّةِ أَیّام‌ٍ
(3). همه نسخه بدلها: اینکه قسمت اخیر آیه را ندارند.
(4). همه نسخه بدلها به.
(5). آط، آج، لب: گفت، آب: گفته‌اند.
(6). همه نسخه بدلها علیه السّلام.
(7). همه نسخه بدلها: کسی.
(8). سوره صافّات (37) آیه 99.
(9). همه نسخه بدلها فی. [.....]
(10). سوره نساء (4) آیه 100.
(11). همه نسخه بدلها: طریقه.
(12). آط، آب، مش: روزی، آج، لب: روز.

صفحه : 312
ساله راه به صعود«1» بر شدن، یعنی اگر یکی از بنی آدم خواهد تا قطع آن مسافت کند به هزار سال قطع تواند کردن بر اینکه تأویل. معنی آیت وصف مقدار عروج فریشتگان باشد به آسمان، و مقدار مدّت نزول ایشان. امّا قوله: تَعرُج‌ُ المَلائِکَةُ وَ الرُّوح‌ُ إِلَیه‌ِ فِی یَوم‌ٍ کان‌َ مِقدارُه‌ُ [خَمسِین‌َ]
«2»باشد بن باشد بن، بر اینکه تأویل مدّت مقدار مقطع مسافت باشد از زمین تا به سدره منتهی«4» که مقام جبریل است. گفت جبریل و فریشتگان«5» که با او باشند از ساکنان سدره منتهی«6» پنجاه هزار ساله قطع مسافت کنند در روزی از روزهای دنیا، اینکه معنی قول مجاهد است و قتاده و ضحّاک.
ابو هریره روایت کرد که، رسول- علیه السّلام- گفت: یک روز فریشته‌ای آمد به نزد من از خدای تعالی به پیغامی«7». چون پیغام بگزارد، یک پای بر گرفت و بر آسمان نهاد و دگر پایش بر زمین«8».
بعضی دگر گفتند: معنی آیت آن است که خدای تعالی تدبیر می‌کند کارهای دنیا«9» از آسمان تا به زمین در مدّت ایّام بقای دنیا، آنگه کار و تدبیر کار با او شود پس انقضاء و انقطاع ایّام دنیا در روزی که مقدار او هزار سال بود، و آن روز قیامت است.
و امّا قوله: خَمسِین‌َ أَلف‌َ سَنَةٍ«10» مِمّا تَعُدُّون‌َ، یعنی از سالیان شما که می‌شماری سالی دوازده ماه سیصد و شست«3» روز.
ذلِک‌َ عالِم‌ُ الغَیب‌ِ وَ الشَّهادَةِ العَزِیزُ الرَّحِیم‌ُ، اوست که دانای نهان و آشکار است و عزیز و بخشاینده است.
الَّذِی أَحسَن‌َ کُل‌َّ شَی‌ءٍ خَلَقَه‌ُ، آن خدای که نکو بکرد هر چیزی را خلقت او.
نافع خواند و اهل کوفه: «خلقه» علی الفعل الماضی«4»، معنی آن باشد که: نکو آفرید آنچه آفرید. و قوله: خَلَقَه‌ُ، بر اینکه قراءت جمله باشد از فعل و فاعل در محل‌ّ جر بر صفت شی‌ء. و باقی قرّاء «خلقه«5»» خواندند به سکون «لام».
آنگه در وجه اعراب و معنی او خلاف کردند، قول نکوتر آن است که: نصب او بر بدل«6» الاشتمال«7» است، و تقدیر او آن که: احسن خلق کل‌ّ«8» شی‌ء، و مثله قوله:
یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ الشَّهرِ الحَرام‌ِ قِتال‌ٍ فِیه‌ِ«9» وَ بَدَأَ خَلق‌َ الإِنسان‌ِ مِن طِین‌ٍ، و ابتدای خلق آدم از گل کرد.
-----------------------------------
(1). بیت در نسخه بدلها نیامده است. [.....]
(2). همه نسخه بدلها: برفته.
(3). همه نسخه بدلها: شصت.
(4). همه نسخه بدلها و.
(5). آج، لب و.
(6). آط، آب، مش: بر بدل بود بدل.
(8- 7). همه نسخه بدلها: ندارد.
(9). سورة بقره (2) آیه 217.
(10). همه نسخه بدلها: ایقان.
(11). همه نسخه بدلها: خلق او.

صفحه : 314
ثُم‌َّ جَعَل‌َ نَسلَه‌ُ، آنگه نسل و فرزندان او را بیافرید، و «جعل»، به معنی خلق است اینکه جا، و «نسل» فرزند باشد و واحد و تثنیه و جمع در او بر یک وجه بود. و مراد به «سلاله» نطفه است، و اصل او هر چیزی باشد که از چیزی بیرون آید، و فرزند را «سلاله» خوانند لانسلاله من الأب و الام‌ّ، قال الشّاعر- شعر:

فجاءت به غصب الادیم غضنفرا سلالة فرج کان غیر حصین
و مثله: السّلیة، قال [الشّاعر]
«1»- شعر:

سلیلة سابقین تناجلاها اذا نسبا یضمّهما الکراع
مِن ماءٍ مَهِین‌ٍ، از آبی ضعیف، و اصله من المهنة و هی الخدمة.
ثُم‌َّ سَوّاه‌ُ، آنگه آدمی را خلقی سواء تمام بیافرید. وَ نَفَخ‌َ فِیه‌ِ مِن رُوحِه‌ِ، و روح در او دمید و جان در او آفرید. وَ جَعَل‌َ لَکُم‌ُ السَّمع‌َ وَ الأَبصارَ وَ الأَفئِدَةَ، و شما را چشم و گوش و دل بیافرید. قَلِیلًا ما تَشکُرُون‌َ، آنگه گفت: اندک شکر می‌کنی او را، یعنی بر اینکه نعمتها که با شما کرد، و «ما» مصدری است.
وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلنا فِی الأَرض‌ِ، ای هلکنا و بطلنا و صرنا ترابا. و گفتند: چون ما در زمین هلاک و ناچیز و ناپدید شده باشیم، و اینکه اصل ضلال«2» است در لغت یقول العرب: ضل‌ّ الماء فی اللّبن اذا ذهب فیه فلم یظهر و لم یتمیّز، و قولهم: اضل‌ّ المیت، ای دفنه، و قال الشّاعر- شعر:

و اب مضلّوه بعین جلیّة و غودر بالجولان حزم و نائل
ای دافنوه.
إبن محیصن خواند: «ضللنا» به کسر «لام». و حسن بصری خواند: «صللنا»، به «صاد» غیر معجم، من قولهم«3»: صل‌ّ اللّحم و اصل‌ّ اذا انتن، چون ما در زمین مردار شویم.
أَ إِنّا لَفِی خَلق‌ٍ جَدِیدٍ، ما را دگر باره خلقی نو خواهند آفریدن! اینکه منکران بعثت و نشور گفتند، حکایت قول ایشان است، حق تعالی گفت در حق‌ّ ایشان: بَل هُم بِلِقاءِ رَبِّهِم کافِرُون‌َ، ایشان به لقای خدای و بازگشت با سرای جزا کافرند.
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها: اضلال.
(3). اساس: قوله، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد.

صفحه : 315
قُل، بگو ای محمّد: یَتَوَفّاکُم مَلَک‌ُ المَوت‌ِ [الَّذِی وُکِّل‌َ بِکُم، که جان شما بر دارد ملک الموت]
«1»، که او را بر شما موکّل کرده‌اند، یعنی به قبض روح شما.
در خبر است که رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: شب معراج که مرا به آسمان بردند انواع فریشتگان را می‌دیدم همه در روی من می‌خندیدند [232- ر]
با بشر و«2» بشاشت و طلاقت وجه. فریشته‌ای را دیدم با سهم و هیبت بر کرسی نشسته و لوحی در دست گرفته و در او می‌نگرید. من بر او سلام کردم، مرا جواب داد و در روی من تبسّم نکرد، و چشم با لوح افگند.
من گفتم: یا جبریل؟ اینکه کیست که مرا هیچ بشاشتی ننمود، و در روی من بنخندید! گفت: اینکه ملک الموت است، تا خدای او را بیافریده است او نخندیده«3» است. من بر او فرا شدم«4»، گفتم: یا ملک الموت؟ تو به یک ساعت«5» به همه جهان چگونه برسی! گفت: من از اینکه جا که تو می‌بینی که هستم نجنبم«6»، و لکن حق تعالی اینکه دنیا را در پیش من چنان نهاده است که«7» خوانی در پیش کسی بنهند، چنان که دست او هر کجا که«8» خواهد برسد من در زمین می‌نگرم هر کجا خواهم دست دراز کنم، و نیز مرا اعوان باشند از ملائکه رحمت و عذاب، آن جا که خواهم«9» ایشان را بفرستم.
گفتم: اینکه لوح چیست! گفت: بر اینکه لوح نام آنان است که آجال ایشان در اینکه سال خواهد بودن. من می‌نگرم هر که او را وقت در آمده باشد جان او بردارم.
مجاهد گفت: زمین در پیش او چون تشتی«10» است، هر کجا خواهد دست دراز کند.
مقاتل و کلبی گفتند: ما را روایت«11» کردند که، نام ملک الموت عزرایل«12» است،
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آط و با توجّه به مفهوم عبارت، تصحیح شد.
(2). مش: بشره. [.....]
(3). مش: است هرگز نخندیده.
(4). همه نسخه بدلها و.
(5). مش: یک ساعته.
(6). مش: بنجنبم.
(7). آط، آج، لب: چون.
(8). آط، آب، مش او.
(9). آب که.
(10). آب، آج، لب، مش: طشتی.
(11). آط، آب، مش: مقاتل گفت و کلبی روایت.
(12). آب، مش: عزرائیل.

صفحه : 316
و او را چهار پر است: یکی به مشرق، و یکی به مغرب، و یکی به اقصای عالم آن جا که مهب‌ّ باد صباست، و دگر پر به دگر«1» اقصای آن جا که مهب‌ّ باد جنوب است، و بک پای به مشرق دارد و یک پای به مغرب«2»، و خلقان در«3» پیش او و دنیا چنان است که گفت«4» دست یکی از ما در پیش دگر دست که بی رنج آنچه خواهد از او برگیرد، او جان خلق همچنین بر دارد. و او را اعوانند از فریشتگان رحمت و فریشتگان عذاب.
عبد اللّه عبّاس گفت: یک گام او چندان باشد که از مشرق تا به مغرب.
معاذ جبل گفت: ملک الموت را حربه‌ای است که از مشرق تا به مغرب برسد«5».
و او در روی مردم می‌نگرد هر روز دو بار. چون کسی را بیند که اجل بنزدیک«6» رسیده باشد، سرش به آن حربه بزند، و گوید: پس از اینکه زیارت او در میان مردگان کنید.
شهر بن حوشب گفت: یک«7» روز ملک الموت در نزدیک سلیمان شد- علیهما- السّلام- از جمله همنشینان او در یکی می‌نگرید، تا چند بار به او نگرید. چون برفت آن مرد گفت سلیمان را: یا رسول اللّه؟ اینکه مرد که بود! گفت: ملک الموت بود.
گفت: در روی من بسیار می‌نگرید، ترسم«8» مرا اجل نزدیک رسیده است، و لکن یا رسول اللّه؟ اگر باد را فرمایی تا مرا به زمین هند برد. سلیمان باد را فرمود تا او را به زمین هند برد و بنهاد.
بر دگر روز ملک الموت با پیش سلیمان آمد. سلیمان گفت: یا ملک الموت؟ دیروز«9» در فلان مرد از همنشینان من بسیار می‌نگریدی، چرا! گفت: تعجّب آن را که خدای مرا فرموده بود که جان او بر دارم«10» به زمین هند، و من او را بر«11» تو دیدم؟
-----------------------------------
(1). آب، مش: پر دیگر.
(2). آج، لب، مش دارد.
(3). همه نسخه بدلها: از.
(4). همه نسخه بدلها: کف. [.....]
(5). آج، لب: برسید.
(6). همه نسخه بدلها: اجل او نزدیک.
(7). آط، آج، لب: یکی.
(8). مش که.
(9). اساس: دی روز/ دیروز.
(10). آط، آب، مش: بردار.
(11). آط، مش: نزدیک، آب، آج، لب: بنزدیک.

صفحه : 317
گفت: پس چه کردی! گفت: به زمین هند جانش برداشتم، ندانم تا چون رسید به مدّت«1» نزدیک آن جا، و هو
قوله- علیه السّلام: اذا اراد اللّه قبض عبد بارض جعل له فیها حاجة
، چون خدای خواهد تا جان بنده‌ای به زمینی بردارد، او را آن جا حاجتی کند. اگر گویند: چگونه جمع کنی میان اینکه آیات تا متناقض نشود من قوله: اللّه‌ُ یَتَوَفَّی الأَنفُس‌َ حِین‌َ مَوتِها«2» قُل یَتَوَفّاکُم مَلَک‌ُ المَوت‌ِ، و قوله: تَوَفَّته‌ُ رُسُلُنا«3» وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفّاکُم بِاللَّیل‌ِ«4»وَ لَو تَری إِذِ المُجرِمُون‌َ ناکِسُوا رُؤُسِهِم عِندَ رَبِّهِم، گفت: و اگر بینی ای محمّد چون گناهکاران بنزدیک خدای سرها در پیش افگنده باشند [232- پ]
از شرم گناهانی«7» که کرده باشند. رَبَّنا أَبصَرنا وَ سَمِعنا، ای یقولون«8»: اینکه از جمله آن جایهاست که قول محذوف باشد اینکه«9» جا، می‌گویند: بار خدایا؟ ما بدیدیم و بشنیدیم. فَارجِعنا، ما را با دنیا بر تا عمل صالح کنیم که ما را علم یقین حاصل شد. و جواب «لو» از کلام محذوف است، تقدیر آن که: «لو تری لرأیت امرا فظیعا«10»» اگر آن کار بینی عظیم«11» دیده باشی. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: به مدتی. (2). سوره زمر (39) آیه 42. (3). سوره انعام (6) آیه 61. (4). سوره انعام (6) آیه 60. (5). همه نسخه بدلها: بردارد. (6). کذا: در اساس، دیگر نسخه بدلها «را» ندارد. (7). همه نسخه بدلها: گناهان. [.....]
(8). چاپ شعرانی (9/ 90) ربّنا. (9). مش: آن جا. (10). همه نسخه بدلها بجز کا: قطیعا. (11). آط، آب، مش: اگر آن بینی کاری عظیم. صفحه : 318 وَ لَو شِئنا لَآتَینا کُل‌َّ نَفس‌ٍ هُداها، گفت: اگر ما خواستمانی هر نفسی را هدی بدادمانی«1»، یعنی اگر ما خواستمانی ارادت جبر و اکراه هر کسی را قهر کردمانی، و الجاء بر ایمان و افعالی کردمانی«2» با او که عند آن ملجأ شدی به ایمان، و لکن مصلحت در تکلیف خلاف اینکه اقتضا می‌کند، چه مکلّف باید تا ایمان به اختیار خود آرد تا مستحق‌ّ مدح و ثواب باشد بر آن و بر ترک کفر، چه اگر ما او را الجاء کنیم بر آن، او را بر آن ثوابی نباشد. و معنی آیت اخبار است از قدرت او- جل‌ّ جلاله- بر اینکه، و آن که اینکه متعذّر نیست بر او«3»، چون نمی‌کند نه از جهت تعذّر نمی‌کند. وَ لکِن حَق‌َّ القَول‌ُ مِنِّی، و لکن قول از من سابق«4» شده است و واجب که دوزخ پر کنیم از آدمیان و جنّیان، و هو قوله«5»: لَأَملَأَن‌َّ جَهَنَّم‌َ مِنک‌َ وَ مِمَّن تَبِعَک‌َ مِنهُم أَجمَعِین‌َ«6»فَذُوقُوا، ای ثم‌ّ یقال لاهل النّار: «ذوقوا»، پس گوییم اهل دوزخ را«7» بچشی. بِما نَسِیتُم، [ای]
«8»، بما ترکتم، به آنچه رها کردی فرمان خدای و فراموش کردی جزای خدای تعالی. و بیان «لقاء» کرده‌ایم در مواضعی«9»، و «هذا» اشارت است به روز. إِنّا نَسِیناکُم، ما فراموش کردیم شما را در دوزخ، یعنی رها کردیم شما را تا از جمله فراموشان شدی. و نسیان را که مضاف است با خدای تعالی چند تأویل باشد: یکی ترک، که نسیان در کلام عرب ترک باشد. و دوم، آن که با ایشان معامله فراموشان کند از طول عذاب، چنان که یکی از ما گوید: فلان در زندان فراموشان است چون او را مخلّد در زندان کرده باشند. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز کا: بدادیمی. (2). همه نسخه بدلها: کردیمی. (3). همه نسخه بدلها و. (4). همه نسخه بدلها: سبق. (5). همه نسخه بدلها لإبلیس. (6). سوره ص (38) آیه 85. (7). مش که. (8). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها: بجز کا مواضع. صفحه : 319 دگر آن که، مراد جزای نسیان است، آن را نسیان خواند بر طریق ازدواج کقوله: وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللّه‌ُ«1» اللّه‌ُ یَستَهزِئ‌ُ بِهِم«2» فَاعتَدُوا عَلَیه‌ِ بِمِثل‌ِ مَا اعتَدی عَلَیکُم«3»وَ ذُوقُوا عَذاب‌َ الخُلدِ بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ، و بچشی عذاب جاودانی«4» به آنچه کرده‌ای. کعب الاحبار گفت: چون روز قیامت باشد و خلایق را در صعید سیاست بدارند و اهل دوزخ را به دوزخ سپارند، فریشتگان برخیزند و شفاعت کنند«5»، شفاعت ایشان مقبول«6» شود. و جماعتی را از دوزخ بیارند [به شفاعت ایشان. آنگه پیغامبران برخیزند و]
«7» شفاعت کنند، به شفاعت ایشان گروهی دگر بیایند«8»، آنگه شهیدان شفاعت کنند [آنگه مؤمنان شفاعت کنند]
«9» تا آنگه که شفاعت شفیعان برسد رحمت بیاید. و اینکه بر سبیل توسّع باشد، و گوید: بار خدایا؟ مرا نیز شفاعتی می‌رسد! حق تعالی گوید: بلی، شفاعت کن، گوید: بار خدایا؟ درکه! گوید: در هر بنده‌ای و پرستاری که مرا یاد کرد در مقامی، یا از من بترسید، یا به من امید داشت، یا در همه عمر مرا یک روز بخواند به خوف یا به رجاء، او را از دوزخ [بر آر. ایشان را از دوزخ]
«10» بر آرند جمله، تا در دوزخ نماند الّا آن که خدای تعالی به او مبالات نکند. آنگه حق تعالی بفرماید تا در دوزخ‌ها گیرند«11» و در بندند. از آن پس هیچ راحت در او نشود، و هیچ غم از او بیرون«12» نشود. و گویند، فریشتگان عند آن حال گویند«13»: فَذُوقُوا بِما نَسِیتُم لِقاءَ یَومِکُم هذا إِنّا نَسِیناکُم- الایة. إِنَّما یُؤمِن‌ُ بِآیاتِنَا الَّذِین‌َ إِذا ذُکِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً، آنگه گفت: به حقیقت ایمان آنان دارند به آیات ما که چون ایشان را تذکیر کنند، و ذکر ما«14» یاد دهند ایشان ----------------------------------- (13- 1). سوره آل عمران (3) آیه 54. [.....]
(2). سوره بقره (2) آیه 15. (3). سوره بقره (2) آیه 194. (4). آج، لب: جاویدانی، کا: جاودان. (5). مش و. (6). مش: قبول. (10- 9- 7). اساس: افتادگی دارد، از آط، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: بیارند. (11). همه نسخه بدلها: ندارد. (12). همه نسخه بدلها: بیرون. (14). همه نسخه بدلها: من. صفحه : 320 را، به روی در آیند به سجده و تسبیح کنند به حمد و شکر من، و استکبار نکنند و استنکاف ندارند از آن. و بنزدیک اصحاب ما اینکه جایگاه سجده واجب است بر خواننده و مستمع، امّا سامع بر او واجب نیست سجده. تَتَجافی جُنُوبُهُم عَن‌ِ المَضاجِع‌ِ، آنگه گفت: از صفت ایشان اینکه بود [233- ر]
که، پهلوهای ایشان بر بستر نیارامد. و «تجافی«1»» تفاعل باشد از جفا، و آن نبوّ«2» و ارتفاع باشد، بقول العرب: جاف ظهرک عن الجدار، و جفت عینه من الغمض، اذا لم تنم. مالک دینار گفت: از انس مالک پرسیدم اینکه آیت و گفتم که بودند آنان که پهلوها از بستر برداشتند، و چه بود عبادت ایشان! گفت: جماعتی از اصحاب رسول در«3» میان نماز شام و خفتن نماز کردند، آیت در حق‌ّ ایشان آمد. عبد اللّه عمر گفت: رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: هر که او تعقیب کند«4» میان نماز شام و خفتن، خدای تعالی برای او دو کوشک بنا کند در بهشت هر یکی یک ساله راه، و در او چندان درختان میوه باشد که اگر اهل دنیا از مشرق تا به مغرب حاضر آیند ایشان را کفایت باشد، و آن نماز تائبان باشد، و آن را ساعت غفلت گویند. و از جمله دعای مستجاب که آن را رد نکنند دعایی بود که میان نماز شام و خفتن کنند. هشام بن سالم روایت کند«5» از صادق- علیه السّلام- که او گفت: هر که او میان نماز شام و خفتن دو رکعت نماز کند«6»، در رکعت اوّل «الحمد» بخواند، و«7»: وَ ذَا النُّون‌ِ إِذ ذَهَب‌َ مُغاضِباً«8» وَ کَذلِک‌َ نُنجِی المُؤمِنِین‌َ«9» وَ عِندَه‌ُ مَفاتِح‌ُ الغَیب‌ِ«12» إِذا زُلزِلَت‌ِ الأَرض‌ُ«3» قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ«5» تَتَجافی جُنُوبُهُم عَن‌ِ المَضاجِع‌ِ- الایة. ابو العالیه و حسن و مجاهد و إبن زید گفتند: قیام شب است به نماز شب برخاستن. معاذ جبل روایت کرد که: رسول- علیه السّلام- گفت: تَتَجافی جُنُوبُهُم عَن‌ِ المَضاجِع‌ِ، اینکه آیت در حق‌ّ آنان آمد که نماز شب کنند. معاذ گفت: در بعضی سفرها با رسول بودم، گفتم: یا رسول اللّه؟ مرا علمی بیاموز که مرا به بهشت نزدیک کند و از دوزخ دور کند. گفت: یا معاذ؟ از چیزی عظیم پرسیدی. و اینکه سهل است بر آن که خدای بر او سهل کند: خدای را پرستی، و ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: هیچ حاجت از خدای نخواهد و الّا روا کند. (2). همه نسخه بدلها بجز کا نماز. (3). سوره زلزله (99) آیه 1. (4). مش: دویم. (5). سوره اخلاص (112) آیه 1. (6). آط، آب، مش: تحص. (7). همه نسخه بدلها: عدد. [.....]
صفحه : 322 به او شرک نیاری، و نماز به پای داری، و زکات مال بدهی، و ماه رمضان روزه داری، و حج‌ّ خانه بکنی. آنگه گفت: تو را ره نمایم بر درهای خیر: روزه سپر است و صدقه خشم خدای بنشاند و نماز شب در میانه شب. آنگه اینکه آیت برخواند: تَتَجافی جُنُوبُهُم تا به آخر«1». آنگه گفت: تو را خبر«2» دهم به ملاک و قوام اینکه جمله! گفتم: بلی یا رسول اللّه؟ زبان خود به دست گرفت و گفت: اکفف لسانک ، زبان نگاه دار. من گفتم: یا رسول اللّه؟ ما را بخواهند گرفتن به گفتار زبان! گفت: یا معاذ: ثکلتک امّک هل یکب‌ّ النّاس فی النّار علی وجوههم الّا حصائد السنتهم ، مردم را در دوزخ فگند«3» الّا آفت زبانشان! ضحّاک گفت«4»: مراد نماز شام و خفتن و نماز بامداد است که مردم«5» به جماعت بکند. شهر بن حوشب روایت کرد از اسماء بنت عمیس که گفت، از رسول- صلّی اللّه علیه و علی اله- شنیدم [233- پ]
که گفت: چون روز قیامت باشد و خلایق را در موقف عرض بدارند، و منادی ندا کند از قبل رب‌ّ العزّة ندایی که همه اهل جمع بشنوند: لیقم الّذین کانت تتجافی جنوبهم عن المضاجع ، خیزید«6» آنان که شب خاستگان بوده‌ای«7» در دنیا؟ جماعتی بر خیزند اندک. آنگه گوید: برخیزید کسانی«8» که خدای را شکر کرده‌ای در سرّاء و ضرّاء؟ جماعتی دیگر برخیزند اندک، ایشان«9» دو گروه را به بهشت برند. آنگه حق تعالی در حساب خلایق گیرد. آنگه حق تعالی وصف ایشان کرد«10»، گفت: یَدعُون‌َ رَبَّهُم خَوفاً وَ طَمَعاً، گفت: ایشان خدای را خوانند به خوف و طمع، یعنی به ترس و امید، گاه از عقابش«11» ----------------------------------- (1). مش آیه. (2). مش می. (3). آج، لب: افگند. (4). همه نسخه بدلها بجز کا آن است. (5). همه نسخه بدلها: مرد. (6). آط، آب، آج، لب: برخیزند، مش: برخیزند. (7). همه نسخه بدلها: بوده‌اند. (8). آج، لب: آن کسانی، کا: ای کسانی. (9). همه نسخه بدلها هر. (10). مش و. (11). مش: عتابش. صفحه : 323 می‌ترسند و گاه به رحمتش امید می‌دارند. وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقُون‌َ، و از آنچه ما ایشان را روزی کرده باشیم نفقه کنند. آنگه حق تعالی برای ترغیب و تحریص مؤمنان و سایر مکلّفان بر افعال خیر گفت: فَلا تَعلَم‌ُ نَفس‌ٌ، هیچ کس نداند. ما أُخفِی‌َ لَهُم، که چه نهاده‌اند و خبیه«1» کرده«2» برای او«3» از ثوابی و نعمتی که چشم او به آن روشن شود. و «ما»، موصوله است. و گفتند: ابهامی، و اینکه ابهامی«4» است که بر سبیل تعظیم. حمزه و یعقوب خواندند: «ما اخفی» به اسکان « یا » علی انّه مضارع اخفیت، که چه خواهم نهادن و بجاردن«5» برای ایشان. و قوّت اینکه قراءت حرف عبد اللّه مسعود است که او خواند: «نخفی»، علی انّه مضارع اخفینا. و محمّد بن کعب در شاذّ خواند: اخفی علی لفظ الماضی اضافة الی اللّه، یعنی اخفی اللّه. و باقی قرّاء خواندند: اخفی علی ما لم یسم‌ّ فاعله من الماضی. ابو صالح روایت کرد از ابو هریره از رسول- صلّی اللّه علیه و علی اله- که او گفت، خدای تعالی گفت: اعددت لعبادی الصّالحین ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر ، گفت: نهاده‌ام برای بندگان صالح آنچه هیچ چشم چنان دیده نیست«6»، و هیچ گوش چنان شنیده نیست«7»، و بر خاطر هیچ آدمی چنان گذشته نیست، از آنچه کس را بر آن اطلاع ندادند«8». آنگه رسول را«9»- علیه السّلام- گفت: اگر خواهی اینکه آیت بخوانی: فَلا تَعلَم‌ُ نَفس‌ٌ ما أُخفِی‌َ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعیُن‌ٍ. عبد اللّه مسعود گفت: در توریت نبشته است«10»: لقد اعدّ اللّه للّذین تتجافی جنوبهم عن المضاجع مالا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر، و لا یعلمه ملک مقرّب، و انّه لفی القران: فَلا تَعلَم‌ُ نَفس‌ٌ ما أُخفِی‌َ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعیُن‌ٍ، گفت: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز کا: خفیه. (2). آج، لب: کرده‌اند. (3). مش: ایشان. [.....]
(4). آج، لب: ابهام. (5). اساس: بدون نقطه، آط، آب، آج، لب: بجاردن. (6). آج، لب: چشم ندیده است. (7). آج، لب: چنان نشنیده است. (8). همه نسخه بدلها: نداده‌اند. (9). همه نسخه بدلها: ندارد. (10). آب: نوشته‌اند، دیگر نوشته: نوشته است. صفحه : 324 خدای«1» ببجارده«2» است برای آنان که پهلو از بستر بردارند«3» آنچه هیچ چشم چنان ندیده است، و هیچ گوش چنان نشنیده است، و بر خاطر هیچ آدمی چنان نگذشته«4» است، و هیچ فریشته مقرّب نداند بدان«5» و اینکه معنی در قرآن هست فی قوله: فَلا تَعلَم‌ُ نَفس‌ٌ ما أُخفِی‌َ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعیُن‌ٍ، قوله: جَزاءً بِما کانُوا یَعمَلُون‌َ، و آنگه بیان کرد که: اینکه برای آن کردم که جزا و مکافات بود بر آنچه کردند، یعنی بواجب و استحقاق«6».

[سوره السجده (32): آیات 18 تا 30]

[اشاره]


أَ فَمَن کان‌َ مُؤمِناً کَمَن کان‌َ فاسِقاً لا یَستَوُون‌َ (18) أَمَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ فَلَهُم جَنّات‌ُ المَأوی نُزُلاً بِما کانُوا یَعمَلُون‌َ (19) وَ أَمَّا الَّذِین‌َ فَسَقُوا فَمَأواهُم‌ُ النّارُ کُلَّما أَرادُوا أَن یَخرُجُوا مِنها أُعِیدُوا فِیها وَ قِیل‌َ لَهُم ذُوقُوا عَذاب‌َ النّارِ الَّذِی کُنتُم بِه‌ِ تُکَذِّبُون‌َ (20) وَ لَنُذِیقَنَّهُم مِن‌َ العَذاب‌ِ الأَدنی دُون‌َ العَذاب‌ِ الأَکبَرِ لَعَلَّهُم یَرجِعُون‌َ (21) وَ مَن أَظلَم‌ُ مِمَّن ذُکِّرَ بِآیات‌ِ رَبِّه‌ِ ثُم‌َّ أَعرَض‌َ عَنها إِنّا مِن‌َ المُجرِمِین‌َ مُنتَقِمُون‌َ (22) وَ لَقَد آتَینا مُوسَی الکِتاب‌َ فَلا تَکُن فِی مِریَةٍ مِن لِقائِه‌ِ وَ جَعَلناه‌ُ هُدی‌ً لِبَنِی إِسرائِیل‌َ (23) وَ جَعَلنا مِنهُم أَئِمَّةً یَهدُون‌َ بِأَمرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون‌َ (24) إِن‌َّ رَبَّک‌َ هُوَ یَفصِل‌ُ بَینَهُم یَوم‌َ القِیامَةِ فِیما کانُوا فِیه‌ِ یَختَلِفُون‌َ (25) أَ وَ لَم یَهدِ لَهُم کَم أَهلَکنا مِن قَبلِهِم مِن‌َ القُرُون‌ِ یَمشُون‌َ فِی مَساکِنِهِم إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ أَ فَلا یَسمَعُون‌َ (26) أَ وَ لَم یَرَوا أَنّا نَسُوق‌ُ الماءَ إِلَی الأَرض‌ِ الجُرُزِ فَنُخرِج‌ُ بِه‌ِ زَرعاً تَأکُل‌ُ مِنه‌ُ أَنعامُهُم وَ أَنفُسُهُم أَ فَلا یُبصِرُون‌َ (27) وَ یَقُولُون‌َ مَتی هذَا الفَتح‌ُ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (28) قُل یَوم‌َ الفَتح‌ِ لا یَنفَع‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا إِیمانُهُم وَ لا هُم یُنظَرُون‌َ (29) فَأَعرِض عَنهُم وَ انتَظِر إِنَّهُم مُنتَظِرُون‌َ (30)

[ترجمه]

ای آن کس که بود مؤمن چون آن کس بود که بود فاسق و کافر؟ نباشند برابر. امّا آنان که ایمان آوردند و کردند نیکیها ایشان را بود بهشتهای آرام جای«7»، فرود آوردنی«8» اندر بهشت بدانچه بودند می‌کردند«9». و امّا آنان که از فرمان خداوند- عزّ و علا- بیرون شدند، آرام جای ایشان بود آتش، هرگاه که خواهند که بیرون آیند از او باز گردانندشان در آن، و گویند ایشان را: بچشید عذاب آتش«10» آن که بودید شما بدان به دروغ می‌داشتید. و بچشانیم ایشان را از عذاب نزدیکتر فرود«11» عذاب بزرگتر، یعنی عذاب دوزخ تا مگر ایشان باز گردند. ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، مش تعالی در توریت فرستاده است که خدای بنهاده است و. (2). اساس: بدون نقطه، آط، آب، مش: بجارده. (3). همه نسخه بدلها برای خدای. (4). آط: نگزشته. (5). کذا در اساس، همه نسخه بدلها: ندارد. (6). همه نسخه بدلها قوله تعالی. (7). آط: مأوی. [.....]
(8). آب: فرود آمدنی. (9). آط، آب، آج، لب، مش: بدانچه کرده باشند. (10). آط، آج، لب، مش: دوزخ. (11). آط، آب، آج، لب: جز. صفحه : 325 و کیست ستمکارتر از آن کس که پند دادند او را به نشانه‌های خدای او، پس روی بگردانند از آن، بدرستی که ما از جرمکاران«1» کینه کشندگانیم. و بدرستی که بدادیم ما موسی را- علیه السّلام- کتاب توریت، مه باش«2» در شکّی از فرا رسیدن فرا موسی- علیه السّلام- اندر قیامت، و کردیم آن را راه نمایی«3» فرزندان یعقوب را- علیه السّلام. و کردیم ایشان را از ایشان پیشوایانی، راه راست می‌برند به فرمان ما چون صبر کردند و بودند به نشانه‌های ما بی‌گمانان. بدرستی که خداوند تو او جدا باز کند«4» میان ایشان روز قیامت در آنچه بودند در آن خلاف می‌کردند. ای نه نمود«5» راه«6» ایشان را چندا«7» که هلاک کردیم ما از پیش ایشان از گروهها، می‌روند در آرامگاههای ایشان بدرستی که در آن نشانه‌هاست، ای بنه می‌شنوند«8»؟«9» ای نمی‌بینند که ما برانیم«10» آب را سوی زمین ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: گناهکاران. (2). مه باش/ مباش. (3). آط، آج، لب: بیانی، آب: هدایت. (4). آط، لب: حکم کند، آب، مش: جدا می‌کند. (5). نه نمود/ ننمود. (6). آط، لب: نه ره می‌نماید، آب، مش: آیا هدایت نمی‌کند. (7). آط، آب، لب، مش: چند. (8). بنه می‌شنوند/ نمی‌شنوند. (9). اساس: تبصرون، به قیاس با نسخه آط، و با توجّه به متن قرآن مجید، تصحیح شد. (10). آط، آب، لب، مش: می‌رانیم. [.....]
صفحه : 326 درشت سخت«1»، پس بیرون آریم بدان کشت«2»، می‌خورد«3» از آن چهار پایان«4» ایشان و تنهای ایشان، ای«5» نمی‌بینند؟ و می‌گویند کی بود«6» اینکه فتح و نصرت اگر هستید شما راست گویان [235- ر]
. بگو یا محمّد روز فتح«7» نکند سود آنان را که کافر شدند ایمان آوردن ایشان، و نه ایشان را زمان دهند«8». روی بگردان از ایشان و چشم می‌دار اینکه روز را که ایشان چشم می‌دارند هلاک تو را«9». قوله«10»: أَ فَمَن کان‌َ مُؤمِناً کَمَن کان‌َ فاسِقاً لا یَستَوُون‌َ، گفت: آن کس که مؤمن باشد چنان بود که آن کس که فاسق باشد! با هم راست نباشند. مفسّران گفتند: آیت در«11» امیر المؤمنین علی آمد، و الولید بن عقبة بن ابی معیط- که برادر عثمان بود از مادر- و سبب نزولش آن بود که: میان ایشان چیزی برفت. ولید علی را گفت: تو کودکی، و انا ابسط منک لسانا و احدّ سنانا و املأ منک حشوا فی الکتیبة، و من از تو به زبان فصیحترم، و به سنان تیزتر، و در میان لشکر از تو پایدارتر. امیر المؤمنین او را گفت: اسکت؟ فانّک فاسق ، خاموش باش که تو فاسقی. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: أَ فَمَن کان‌َ مُؤمِناً کَمَن کان‌َ فاسِقاً لا یَستَوُون‌َ، آن کس که مؤمن بود چنان بود«12» که آن کس که فاسق باشد! راست نباشد. و برای آن گفت: «لا یستوون»، و «لا یستویان» نگفت که آیت اگر چه در ایشان«13» آمد، حکم آیت عام است در جمله مکلّفان، هیچ فاسق با هیچ مؤمن راست ----------------------------------- (1). آط، لب: به زمین خشک، آب: بی نبات. (2). آط، لب: کشتی، آب، مش: کشت را. (3). آط، لب: تا بخورد، آب، مش: می‌خورند. (4). آب: چارپایان. (5). آب، مش: آیا. (6). لب: کجا باشد. (7). آط، لب مکّه. (8). آط، لب: در نگرند. (9). آب: که ایشان انتظار کنندگان‌اند. (10). همه نسخه بدلها تعالی. (11). آب شأن. (12). آط، آب، لب: باشد. (13). آط، آب، لب، مش، کا دو. صفحه : 327 نباشد. و نظم کلام اقتضای آن می‌کند که فاسق در آیت به معنی کافر است، برای آن که جمع بین الایمان و الفسق درست باشد، بین الکفر و الایمان درست نباشد«1»، چه یک شخص هم مؤمن باشد هم فاسق، به ایمان مؤمن بود و به فسق فاسق، و آن«2» مناقضه که از میان کفر و ایمان است از میان فسق و ایمان نیست. و اینکه ولید عقبه آن است که در عهد عثمان عفّان«3» از دست او بر کوفه عامل بود. شبی از شبها همه شب خمر خورد و بامداد مست به مسجد آمد و در محراب رفت و مست نماز بامداد چهار رکعت بگزارد. آنگه باز نگرید با قوم، هم در نماز گفت: «ا ازیدکم«4» فانّی نشیط»، بر چهار رکعت بیفزایم که من بنشاطم. مردم بدانستند که او مست است و آنچه می‌گوید نه بعقل می‌گوید. نامه‌ای به عثمان نبشتند، عثمان او را باز خواند. جماعتی از صالحان اهل کوفه با او برفتند و بر وی گوای«5» دادند که او خمر خورد و مست«6» در نماز آمد، و نماز بامداد چهار رکعت کرد و گفت: «أ أزیدکم«7» فانّی نشیط». عثمان با علی مشورت کرد. امیر المؤمنین علی گفت: حدّ باید زدن او را هشتاد تازیانه. و عثمان به اشارت امیر المؤمنین او را حدّ زد. و اینکه حال در کوفه شایع شد و در آن اشعار گفتند. از آن جمله ابیاتی است که حطیئة العبسی‌ّ گفت- شعر: شهد الحطیئة یوم یلقی ربّه ان‌ّ الولید احق‌ّ بالعذر نادی و قد تمّت صلاتهم ا أزیدکم ثملا و ما یدری فأتوا«8» ابا وهب و لو فعلوا لقرنت بین الشّفع و الوتر حبسوا عنانک اذ جریت و لو ترکوا عنانک لم تکن«9» تجری و قال اخر من اهل الکوفة- شعر [235- پ]
تکلّم فی الصّلاة و زاد فیها علانیة و جاهر بالنّفاق و فاح الخمر من سنن المصلّی و انّا و الجمیع الی فراق ----------------------------------- (8- 1). آط، کا: جمع بین ایمان و کفر درست نباشد، بین ایمان و فسق درست باشد. [.....]
(2). آط، آب، لب، مش، کا: و اینکه. (3). اساس رضی اللّه عنه. (4). آط، آب، لب، مش: گفت ازیدکم. (5). آب، لب، مش، کا: گواهی. (6). آط، آب، مش بود. (7). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (9/ 97): فأبوا. (9). کذا: در اساس، آط، آب، لب، مش: یکن، چاپ شعرانی (9/ 97): لم تزل. صفحه : 328 ازیدکم لکیما تحمدونی فما لکم و ما لی من خلاق فبؤسا«1» للولید و ما اتاه الی یوم التّغابن و التّلاق«2» و حسّان بن ثابت گفت در حادثه او با امیر المؤمنین در عهد رسول، و نزول اینکه آیت در باب او [و]
«3» معنی آیت: لیس من کان مؤمنا عرف اللّه کمن کان فاسقا خوّانا سوف یجزی الولید خزیا و نارا و علی‌ّ لا شک«4» یجزی الجنانا فعلی‌ّ یجزی هناک جنانا و ولید هناک یجزی«5» هوانا و اینکه ولید عقبه در اوّل عهد امیر المؤمنین علی، چون مهاجر و انصار بر او بیعت کردند، او بیعت نکرد و مروان بن الحکم و سعید بن العاص. امیر المؤمنین کس فرستاد و ایشان را بخواند و گفت: چرا توقّف می‌کنی از«6» بیعت من، و خاص‌ّ و عام‌ّ و مهاجر و انصار بیعت کردند مرا، و اینکه بیعتی باشد لازم در گردن حاضر و غایب! ولید عقبه گفت: برای آن که تو ما را«7» به کینه آورده‌ای، امّا کینه من با تو از آن است که پدر مرا به روز بدر بکشتی، و پدر سعید عاص را همچنین. و امّا مروان حکم، چون عثمان او را با مدینه آورد، او را عتاب و ملامت کردی. ما تو را به چند شرط بیعت کنیم: یکی آن که، ما را بر دیگران مزیّتی باشد در آنچه ما خواهیم. دیگر آن که چون از تو ترسیم به شام رویم بنزدیک«8» معاویه. سه‌ام«9» آن که، کشندگان عثمان را بکشی. امیر المؤمنین- علیه السّلام- جواب داد، گفت: امّا آنچه گفتی تو ما را به کینه آوردی: من نیاوردم و«10» خدای و رسول و دین حق و شرع و اسلام شما را به کینه آورد. و امّا آنچه گفتی ما را«11» مزیّتی«12» باشد، هرگز نباشد شما را مزیّتی«13» جز آنچه شرع راه ----------------------------------- (1). اساس: فیوما، به قیاس با نسخه آط، تصحیح شد. (2). اساس: و التّلاقی/ و التّلاق. (3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (4). اساس: لانک، که چون معنی محصّلی نداشت با توجّه به ضبط نسخه بدلها تصحیح شد. (5). آط، آب، لب، مش، کا: و ولید تجزی هناک. (6). همه نسخه بدلها: در. (7). همه نسخه بدلها: مرا. [.....]
(8). آط، آب، لب، مش: بر. (9). آب، مش، کا: سیم. (10). همه نسخه بدلها: ندارد. (11). همه نسخه بدلها: مرا. (13- 12). همه نسخه بدلها بجز کا: مزیدی. صفحه : 329 دهد. و امّا ترس شما از من، اینکه توانم کردن که امن«1» کنم شما را. و امّا کشندگان عثمان را، آنچه شرع راه دهد با ایشان کنم خود بی گفت شما چون ولی‌ّ دم مطالبه کند. و بر گروهی معیّن درست شود. گفتند: اگر بیعت نکنیم چه کنی«2»! گفت: محبوس کنم شما را تا بیعت کنی، و اگر طغیان کنی عقوبت کنم شما را بر آن تا در اینکه بیعت آیید که مسلمانان در او«3» آمدند جمله. چون آن بشنیدند بیعت کردند، و ولید عقبه اینکه بیتها بگفت- شعر: تقدّمت لمّا لم أجد لی مقدّما امّامی«4» و لا خلفی سوی الموت مرحلا و أودی إبن أمی و الحوادث جمّة فوافی«5» المنایا و الکتاب المؤجلا أتیت علیّا غیر راض بامره و لا ناظر فیه محقّا و مبطلا فبایعته لمّا رأی النّاس غیره و لم اک فیما کان من ذاک اوّلا و لا«6» تجفوانی فالمدینة بلدة أقیم بها حتّی اری متحوّلا و بالشّام امر واسع و معوّل و شیخ سیسعی للخطوب مرجّلا آنگه حق تعالی بیان جزای هر دو قوم کرد، گفت: أَمَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ فَلَهُم جَنّات‌ُ المَأوی، گفت: امّا آنان که ایمان آرند«7» و عمل صالح کنند، ایشان راست«8» بهشتهای مأوی و مقام و مستقرّ. نُزُلًا، یعنی خیراتی و منافعی و ثوابی که به ایشان فرود آید«9». و قیل: لهم جنّات المأوی منزلا«10»، یعنی جای نزول ایشان به بهشت بود. بِما کانُوا یَعمَلُون‌َ، به آنچه کرده باشند. وَ أَمَّا الَّذِین‌َ فَسَقُوا، و امّا آنان که فاسق باشند، فَمَأواهُم‌ُ النّارُ، جای ایشان دوزخ بود. کُلَّما أَرادُوا أَن یَخرُجُوا مِنها أُعِیدُوا فِیها، هر گه که خواهند تا برون آیند از آن جا باز پس برند ایشان را. وَ قِیل‌َ لَهُم، گویند ایشان را«11»: بچشی عذاب آن دوزخ که به آن تکذیب کردی و به دروغ داشتی. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ایمن. (2). همه نسخه بدلها با ما. (3). همه نسخه بدلها: ندارد. (4). آط، آب، لب، مش: امّاما. (5). چاپ شعرانی (9/ 98): نوافی. (6). اساس: فلا، به قیاس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. (7). آط، آب، لب، مش، کا: دارند. (8). همه نسخه بدلها: هست. (9). همه نسخه بدلها: آرند. [.....]
(10). کذا: در اساس، دیگر نسخه بدلها: نزلا. (11). آب ذُوقُوا عَذاب‌َ النّارِ الَّذِی کُنتُم بِه‌ِ تُکَذِّبُون‌َ.علیه ایشان من‌آنگه گفت: وَ لَنُذِیقَنَّهُم ، تا«1» بچشانیم ایشان را از عذاب کمتر و نزدیکتر. دُون‌َ العَذاب‌ِ الأَکبَرِ، جز عذاب مهتر و بزرگتر. ابّی بن کعب و ابو العالیه و ضحّاک و حسن و ابراهیم گفتند: عذاب ادنی رنجها و مصائب دنیاست و بیماریها و بلاهای دنیا. عکرمه گفت: حدّ است و رجم [236- ر]
و تعزیر«2». و عبد اللّه مسعود گفت و عبد اللّه بن الحارث:«3» قتل بلیغ«4» است در روز بدر. مقاتل گفت: قحط است که در مکّه بود هفت سال تا مردم هر مردار که یافتند بخوردند، و هر استخوان و آنچه یافتند. مجاهد گفت: عذاب«5» گور است، و عذاب اکبر باتّفاق عذاب دوزخ است. باقر- علیه السّلام گفت: عذاب اکبر خروج مهدی آل محمّد بود بر ایشان«6». لَعَلَّهُم یَرجِعُون‌َ، تا همانا باشد که باز آیند و توبه کنند، و اینکه عذاب ادنی لطف شود ایشان را در آنچه ایمان آرند و اختیار طاعت کنند تا عذاب اکبر از ایشان بگردد. وَ مَن أَظلَم‌ُ مِمَّن ذُکِّرَ بِآیات‌ِ رَبِّه‌ِ ثُم‌َّ أَعرَض‌َ عَنها، گفت: کیست ظالمتر از آن کس که او را یاد دهند آیات من آنگه اعراض کند از آن و عدول نماید، یعنی، از او ظالمتر بر نفس خود و جالبتر مضرّت را به خویشتن کس نباشد. آنگه گفت: إِنّا مِن‌َ المُجرِمِین‌َ مُنتَقِمُون‌َ، ما از گناهکاران انتقام خواهیم کشیدن. گفتند: مراد به مجرمان، مشرکانند در آیت. معاذ جبل روایت کند«7» که رسول- علیه السّلام- گفت: سه کار«8» است که هر که«9» بکند مجرم شود: هر کس که رایتی بندد بناحق«10» یا در مادر و پدر عاق‌ّ شود، یا با ظالمی برود تا او را یاری کند. آنگه برخواند: إِنّا مِن‌َ المُجرِمِین‌َ مُنتَقِمُون‌َ. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ما. (2). کذا: در اساس، به قیاس با دیگر نسخه بدلها و با توجه به معنی تصحیح شد. (3). آط، آب: عبد الله ابی الحارث، کا: عبد الله بن الحرث. (4). آب، مش: به تیغ. (5). چاپ شعرانی (9/ 99) ادنی عذاب. (6). همه نسخه بدلها بجز کا: بود ایشان را. (7). همه نسخه بدلها: روایت کرد. (8). آط، آب، آج، لب آن، کا: هر کس که. (9). همه نسخه بدلها: هر کس که. (10). آب: رایتی بنا حق بر کرد. صفحه : 331 وَ لَقَد آتَینا مُوسَی الکِتاب‌َ، گفت: بدرستی که ما موسی را کتاب دادیم، یعنی توریت. فَلا تَکُن فِی مِریَةٍ مِن لِقائِه‌ِ، به شک مباش از لقا و جزا و ثواب خدای. سدّی گفت: مراد آن است که شک مکن در آن که او توریت از خدای«1» تلقّی کرد به قبول و رضا. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به «لقا»، آیاتی و دلالاتی است که رسول- علیه السّلام- شب معراج دید. و گفتند: ضمیر راجع است با موسی، یعنی شک مکن در آن که موسی را خواهی دیدن«2» در قیامت. و گفتند«3»: «ها» ضمیر است از نامذکوری، و هو الاذی، یعنی شک مکن در آن که تو از قوم خود رنج بینی«4» چنان که موسی دید. وَ جَعَلناه‌ُ هُدی‌ً لِبَنِی إِسرائِیل‌َ، گفتند: ضمیر راجع است با موسی، و «هدی» به معنی هادی است، ما موسی را به راهنمای«5» بنی اسرایل کردیم. و گفتند: راجع است با کتاب، یعنی ما کتاب او را به لطف و بیان بنی اسرایل کردیم. وَ جَعَلنا مِنهُم أَئِمَّةً یَهدُون‌َ بِأَمرِنا لَمّا صَبَرُوا، و ایشان را، یعنی«6» بنی اسرایل را[فی ما «7» امامانی کردیم و مقتدایانی چون صبر کردند. زجّاج گفت: معنی کلام شرط است، یعنی اگر شما نیز صبر کنی از شما امامان[فی ما «8» کنیم چنان که از بنی اسرایل کردیم چون صبر کردند. زجاج گفت: معنی کلام شرط است، یعنی اگر شما نیز صبر کنی از شما امامان[فی ما «9» کنیم چنان که از بنی اسرایل کردیم چون صبر کردند. حمزه و کسائی خواندند: «لما صبروا» به کسر «لام» و تخفیف «میم»، و «ما» مصدری باشد، ای بصبرهم، برای آن که ایشان صبر کردند. وَ کانُوا بِآیاتِنا[فی ما «10» إِن‌َّ رَبَّک‌َ، خدای تو ای محمّد فصل کند و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز کا: از من. (2). همه نسخه بدلها بجز کا: دید. [.....]
(3). آب: گفته‌اند. (4). همه نسخه بدلها بجز کا: رنج خواهی دیدن. (5). آط، آب، مش: به رهنمای، آج، لب: به راهنمایی. (6). همه نسخه بدلها: و از ایشان یعنی از. (7). همه نسخه بدلها: ندارد. (9- 8). مش: امامانی. (10). همه نسخه بدلها بجز کا بحججنا. (11). همه نسخه بدلها بل متیقّن بودند و شاکر نبودند در او. (12). همه نسخه بدلها: است. (13). همه نسخه بدلها بجز کا: و جرم. صفحه : 332 حکم کند میان ایشان در آنچه خلاف می‌کنند. آیت تسلیت رسول است و وعید ایشان. أَ وَ لَم یَهدِ لَهُم، صورت استفهام است و مراد تقریع، و فاعل «یهد» معنی «کم اهلکنا» است، یعنی ا و لم یهد لهم کثرة من اهلکنا، ره[فی ما «1» ننمود ایشان را و متّعظ نشدند به بسیاری هلاک آنان که ما ایشان را[فی ما «2» هلاک کردیم از امّتانی که پیش ایشان بودند. یَمشُون‌َ فِی مَساکِنِهِم، اینان در سرایهای ایشان می‌روند و می‌بینند آثار و علامات ایشان که چون بودند و چند بودند، و امروز از ایشان جز اثر نمانده است[فی ما «3». و گفتند: یَمشُون‌َ فِی مَساکِنِهِم، حکایت فعل هلاک شدگان است، ای[فی ما «4» هم یمشون فی مساکنهم امنین، و ایشان آمن[فی ما «5» می‌رفتند در شهرهای خود. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ، در اینکه آیاتی و علاماتی[فی ما «6» و عبرتی هست. أَ فَلا یَسمَعُون‌َ، نمی‌شنوند اخبار ایشان، و گفتند: نمی‌شنوند آیات خدای تا متّعظ شوند؟ أَ وَ لَم یَرَوا، [236- پ]
نمی‌بینند، یعنی نمی‌دانند که ما آب را به زمین خشک درست رانیم که بر او هیچ نبات نباشد. و اصل کلمه از قطع باشد، یعنی باران و نبات از او منقطع بود. من قولهم: سیف جراز ای قطّاع، و ناقة جراز اذا کانت تأتی[فی ما «7» علی کل‌ّ شی‌ء، و رجل جروز ای اکول، قال الرّاجز: ب‌ّ جروز و اذا جاع بکی و در او چهار لغت است: جرز، و جرز، و جرز، و جرز. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد آن است که ما[فی ما «8» سیل و[فی ما «9» رود آب به زمینهای بالا رانیم، و آن دههایی است بر بلندی نهاده میان شام و یمن. فَنُخرِج‌ُ بِه‌ِ زَرعاً، به او زرعی و کشتی برون آریم که ایشان و چهار پایان ایشان از آن می‌خورند. أَ فَلا یُبصِرُون‌َ[فی ما «10»وَ یَقُولُون‌َ مَتی هذَا الفَتح‌ُ، و می‌گویند، یعنی کافران[فی ما «1»: اینکه فتح کی خواهد بودن[فی ما «2»! بعضی مفسّران گفتند: مراد به فتح حکم است، یعنی اینکه روز فصل[فی ما «3» قضا و حکم که شما دعوی می‌کنی کی خواهد بودن! و از آن جا[فی ما «4» حاکم را «فتّاح» گویند. کلبی گفت: فتح مکّه خواستند[فی ما «5»، و سدّی گفت: به فتح روز بدر خواستند که رسول- علیه السّلام- ایشان را تهدید کرده بود به آن و انذار کرده و گفته که: خدای تعالی ما را در اینکه روز بر شما ظفر خواهد دادن. قُل، بگو ای محمّد. یَوم‌َ الفَتح‌ِ لا یَنفَع‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا إِیمانُهُم، که روز قیامت هیچ کس را[فی ما «6» ایمان سود ندارد. و آنان که گفتند[فی ما «7»، مراد روز بدر است، گفتند: یعنی عند معاینه عذاب و گرفتار شدن ایشان در چنگال شما بر وجهی که دانند که محیصی نیست و خلاصی، چه مثل اینکه حال حالت[فی ما «8» الجاء باشد. وَ لا هُم یُنظَرُون‌َ، و نه ایشان را نیز امهال دهند و تأخیر کنند، و روا بود که کلمه از نظر باشد به معنی[فی ما «9» رحمت، کقوله: وَ لا یَنظُرُ إِلَیهِم یَوم‌َ القِیامَةِ[فی ما «10»فَأَعرِض عَنهُم، از ایشان بر گرد و رها کن ایشان را. وَ انتَظِر، و انتظار نزول عذاب کن به ایشان که ایشان نیز انتظار [می‌کنند. گفتند: انتظار]
[فی ما «11» دولت می‌کنند که ایشان را باشد بر شما. و گفتند: انتظار در حق‌ّ ایشان مجاز است، یعنی عذاب به ----------------------------------- (1). آج، لب را. (2). آط: خواهد بودند. (3). همه نسخه بدلها بجز کا و. (4). مش: و اینکه است که، آط، آب، آج، لب، کا: و از اینکه جاست که. (5). آج، لب: خواستندی. (6). همه نسخه بدلها: روز فتح کس را. (7). آب: گفته‌اند. [.....]
(8). آج، لب: حال. (9). همه نسخه بدلها بجز کا: باشد یعنی. (10). سوره آل عمران (3) آیه 77. (11). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. صفحه : 334 ایشان آید لا محال تا به آن ماند که پنداری منتظر بودند، و مثله فی المعنی قول الشّاعر- شعر: جرت الرّیاح علی رسوم دیارهم فکانّهم کانوا علی میعاد[فی ما «1». ----------------------------------- (1). آج، لب: علی المیعاد. صفحه : 335 سورة الاحزاب اینکه سورت مدنی است، و هفتاد و سه آیت است، و هزار و دویست و هشتاد کلمت است، و پنج هزار و هفتصد[فی ما «1» و نود حرف است. و روایت است از ابو امامه از ابی‌ّ کعب که رسول- صلّی اللّه علیه و علی اله- گفت: هر که او سورت احزاب[فی ما «2» بخواند و اهلش را بیاموزد و زیر دستانش را، او را از عذاب گور امان دهند[فی ما «3».

[سوره الأحزاب (33): آیات 1 تا 27]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ اتَّق‌ِ اللّه‌َ وَ لا تُطِع‌ِ الکافِرِین‌َ وَ المُنافِقِین‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَلِیماً حَکِیماً (1) وَ اتَّبِع ما یُوحی إِلَیک‌َ مِن رَبِّک‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیراً (2) وَ تَوَکَّل عَلَی اللّه‌ِ وَ کَفی بِاللّه‌ِ وَکِیلاً (3) ما جَعَل‌َ اللّه‌ُ لِرَجُل‌ٍ مِن قَلبَین‌ِ فِی جَوفِه‌ِ وَ ما جَعَل‌َ أَزواجَکُم‌ُ اللاّئِی تُظاهِرُون‌َ مِنهُن‌َّ أُمَّهاتِکُم وَ ما جَعَل‌َ أَدعِیاءَکُم أَبناءَکُم ذلِکُم قَولُکُم بِأَفواهِکُم وَ اللّه‌ُ یَقُول‌ُ الحَق‌َّ وَ هُوَ یَهدِی السَّبِیل‌َ (4) ادعُوهُم لِآبائِهِم هُوَ أَقسَطُ عِندَ اللّه‌ِ فَإِن لَم تَعلَمُوا آباءَهُم فَإِخوانُکُم فِی الدِّین‌ِ وَ مَوالِیکُم وَ لَیس‌َ عَلَیکُم جُناح‌ٌ فِیما أَخطَأتُم بِه‌ِ وَ لکِن ما تَعَمَّدَت قُلُوبُکُم وَ کان‌َ اللّه‌ُ غَفُوراً رَحِیماً (5) النَّبِی‌ُّ أَولی بِالمُؤمِنِین‌َ مِن أَنفُسِهِم وَ أَزواجُه‌ُ أُمَّهاتُهُم وَ أُولُوا الأَرحام‌ِ بَعضُهُم أَولی بِبَعض‌ٍ فِی کِتاب‌ِ اللّه‌ِ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ وَ المُهاجِرِین‌َ إِلاّ أَن تَفعَلُوا إِلی أَولِیائِکُم مَعرُوفاً کان‌َ ذلِک‌َ فِی الکِتاب‌ِ مَسطُوراً (6) وَ إِذ أَخَذنا مِن‌َ النَّبِیِّین‌َ مِیثاقَهُم وَ مِنک‌َ وَ مِن نُوح‌ٍ وَ إِبراهِیم‌َ وَ مُوسی وَ عِیسَی ابن‌ِ مَریَم‌َ وَ أَخَذنا مِنهُم مِیثاقاً غَلِیظاً (7) لِیَسئَل‌َ الصّادِقِین‌َ عَن صِدقِهِم وَ أَعَدَّ لِلکافِرِین‌َ عَذاباً أَلِیماً (8) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اذکُرُوا نِعمَةَ اللّه‌ِ عَلَیکُم إِذ جاءَتکُم جُنُودٌ فَأَرسَلنا عَلَیهِم رِیحاً وَ جُنُوداً لَم تَرَوها وَ کان‌َ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیراً (9) إِذ جاؤُکُم مِن فَوقِکُم وَ مِن أَسفَل‌َ مِنکُم وَ إِذ زاغَت‌ِ الأَبصارُ وَ بَلَغَت‌ِ القُلُوب‌ُ الحَناجِرَ وَ تَظُنُّون‌َ بِاللّه‌ِ الظُّنُونَا (10) هُنالِک‌َ ابتُلِی‌َ المُؤمِنُون‌َ وَ زُلزِلُوا زِلزالاً شَدِیداً (11) وَ إِذ یَقُول‌ُ المُنافِقُون‌َ وَ الَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ ما وَعَدَنَا اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ إِلاّ غُرُوراً (12) وَ إِذ قالَت طائِفَةٌ مِنهُم یا أَهل‌َ یَثرِب‌َ لا مُقام‌َ لَکُم فَارجِعُوا وَ یَستَأذِن‌ُ فَرِیق‌ٌ مِنهُم‌ُ النَّبِی‌َّ یَقُولُون‌َ إِن‌َّ بُیُوتَنا عَورَةٌ وَ ما هِی‌َ بِعَورَةٍ إِن یُرِیدُون‌َ إِلاّ فِراراً (13) وَ لَو دُخِلَت عَلَیهِم مِن أَقطارِها ثُم‌َّ سُئِلُوا الفِتنَةَ لَآتَوها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاّ یَسِیراً (14) وَ لَقَد کانُوا عاهَدُوا اللّه‌َ مِن قَبل‌ُ لا یُوَلُّون‌َ الأَدبارَ وَ کان‌َ عَهدُ اللّه‌ِ مَسؤُلاً (15) قُل لَن یَنفَعَکُم‌ُ الفِرارُ إِن فَرَرتُم مِن‌َ المَوت‌ِ أَوِ القَتل‌ِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُون‌َ إِلاّ قَلِیلاً (16) قُل مَن ذَا الَّذِی یَعصِمُکُم مِن‌َ اللّه‌ِ إِن أَرادَ بِکُم سُوءاً أَو أَرادَ بِکُم رَحمَةً وَ لا یَجِدُون‌َ لَهُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (17) قَد یَعلَم‌ُ اللّه‌ُ المُعَوِّقِین‌َ مِنکُم وَ القائِلِین‌َ لِإِخوانِهِم هَلُم‌َّ إِلَینا وَ لا یَأتُون‌َ البَأس‌َ إِلاّ قَلِیلاً (18) أَشِحَّةً عَلَیکُم فَإِذا جاءَ الخَوف‌ُ رَأَیتَهُم یَنظُرُون‌َ إِلَیک‌َ تَدُورُ أَعیُنُهُم کَالَّذِی یُغشی عَلَیه‌ِ مِن‌َ المَوت‌ِ فَإِذا ذَهَب‌َ الخَوف‌ُ سَلَقُوکُم بِأَلسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَی الخَیرِ أُولئِک‌َ لَم یُؤمِنُوا فَأَحبَطَ اللّه‌ُ أَعمالَهُم وَ کان‌َ ذلِک‌َ عَلَی اللّه‌ِ یَسِیراً (19) یَحسَبُون‌َ الأَحزاب‌َ لَم یَذهَبُوا وَ إِن یَأت‌ِ الأَحزاب‌ُ یَوَدُّوا لَو أَنَّهُم بادُون‌َ فِی الأَعراب‌ِ یَسئَلُون‌َ عَن أَنبائِکُم وَ لَو کانُوا فِیکُم ما قاتَلُوا إِلاّ قَلِیلاً (20) لَقَد کان‌َ لَکُم فِی رَسُول‌ِ اللّه‌ِ أُسوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن کان‌َ یَرجُوا اللّه‌َ وَ الیَوم‌َ الآخِرَ وَ ذَکَرَ اللّه‌َ کَثِیراً (21) وَ لَمّا رَأَ المُؤمِنُون‌َ الأَحزاب‌َ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ وَ صَدَق‌َ اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ وَ ما زادَهُم إِلاّ إِیماناً وَ تَسلِیماً (22) مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ رِجال‌ٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّه‌َ عَلَیه‌ِ فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَه‌ُ وَ مِنهُم مَن یَنتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبدِیلاً (23) لِیَجزِی‌َ اللّه‌ُ الصّادِقِین‌َ بِصِدقِهِم وَ یُعَذِّب‌َ المُنافِقِین‌َ إِن شاءَ أَو یَتُوب‌َ عَلَیهِم إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ غَفُوراً رَحِیماً (24) وَ رَدَّ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِغَیظِهِم لَم یَنالُوا خَیراً وَ کَفَی اللّه‌ُ المُؤمِنِین‌َ القِتال‌َ وَ کان‌َ اللّه‌ُ قَوِیًّا عَزِیزاً (25) وَ أَنزَل‌َ الَّذِین‌َ ظاهَرُوهُم مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ مِن صَیاصِیهِم وَ قَذَف‌َ فِی قُلُوبِهِم‌ُ الرُّعب‌َ فَرِیقاً تَقتُلُون‌َ وَ تَأسِرُون‌َ فَرِیقاً (26) وَ أَورَثَکُم أَرضَهُم وَ دِیارَهُم وَ أَموالَهُم وَ أَرضاً لَم تَطَؤُها وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیراً (27)

[ترجمه]

‌به نام خدای مهربان بخشاینده«4» ای پیغامبر خدای ایستاده باش فرمان خدای ‌را«5» و مه ‌بر«6» فرمان کافران ‌را و منافقان ‌را، بدرستی ‌که خدای هست دانا و ‌با حکمت«7». و پسروی کن آنچه وحی فرستادند ‌به سوی تو ‌از پروردگار تو، بدرستی ‌که خدای هست«8» بدانچه ----------------------------------- (1). لب: هفصد. (2). آط، آب، مش: ‌هر ‌که ‌سورة الاحزاب، کا: ‌هر ‌که ‌او ‌اینکه سورت. (3). آج، لب: دهد. (4). آب: بسیار بخشنده. (5). آط: بترس ‌از خدای. (6). مه ‌بر/ مبر. (7). آط، آج، لب: استوار کار، مش: محکم کار. (8). همه نسخه بدلها: ندارد. صفحه : 336 ‌شما می‌کنید آگاه ‌است. و توکّل کن ‌بر خدای، و بسنده ‌است ‌به خدای کارگزار«1». نکرد«2» خدای- عزّ و جل‌ّ- مردی ‌را ‌از دو دل ‌در میان ‌او«3» و نکرد«4» زنان ‌شما ‌را ‌آنها ‌که می‌گویند فرا ‌ایشان تو ‌بر ‌من چون پشت مادر منی ‌از ‌ایشان«5» مادران ‌شما، و نکرد«6» پسر خوانده‌ای بیگانه ‌را فرزند ‌شما«7»، ‌آن ‌است ‌که گفتار ‌شما ‌به دهنهای ‌شما، و خدای می‌گوید حق و راستی و ‌او بنماید راه. خوانید«8» ‌ایشان ‌را پدران ‌ایشان ‌را«9»، ‌آن راست تر«10» نزدیک خدای، ‌پس ‌اگر ندانید«11» پدران ‌ایشان ‌را برادران ‌شما باشند ‌در دین و دوستان و یاران ‌شما«12»، و نیست ‌بر ‌شما بزه ‌در آنچه خطا کنید«13» بدان، و لکن آنچه قصد کند«14» دلهای ‌شما، و هست«15» خدای- جل‌ّ جلاله- آمرزنده و بخشاینده. پیغامبر- ‌علیه السّلام- سزاوارتر ‌است ‌به ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: نگاهبان، آب، مش: ‌به وکالت. [.....]
(6- 4- 2). اساس: نه کرد/ نکرد. (3). آط: اندر شکم ‌او، آب، مش: ‌در اندرون ‌او. (5). آط، مش: زنان ‌شما ‌آن ‌که اظهار می‌کنید ‌از ‌ایشان، آب: جفتهای ‌شما ‌را ‌آن ‌که اظهار می‌کنید ‌از ‌ایشان. (7). آط، آج، لب: و نکرد ‌به خواندن ‌شما پسران ‌شما، آب: و نگردانید پسر خواندگان ‌شما پسران ‌شما. (8). آط، آب: بخوانید. (9). آط: ‌شما مر پدران ‌ایشان، مش: بخوانید ‌ایشان ‌را ‌به پدران ‌ایشان. (10). آط، آج، لب: بادادتر. (11). آب، مش: ‌اگر نمی‌دانید. (12). مش: ‌در دین و ‌از ‌او کودکان شمااند. (13). آط، آب، آج، لب، مش: خطا کردید. (14). آط: عمدا کرد، آب: بعمدا کند. (15). آب، مش: ‌بود ‌که. صفحه : 337 مؤمنان ‌از تنهای ‌ایشان و زنان ‌او مادران ‌ایشان باشند و خداوندان خویشی«1» برخی ‌از ‌ایشان سزاوارترند ‌به برخی ‌در کتاب خدای ‌از مؤمنان و مهاجران مگر ‌آن ‌که کنید«2» ‌به دوستان«3» ‌شما نیکوی«4» و خیر ‌که هست ‌آن قسمت میراث ‌در کتاب خدای نبشته«5». و چون فرا گرفتیم ‌از پیغامبران- ‌علیهم السّلام- عهد ‌ایشان و ‌از تو و ‌از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی پسر مریم، و فرا گرفتیم ‌از ‌ایشان عهدی بزرگ و محکم. ‌تا بپرسد راستگویان ‌را ‌از راستی«6» ‌ایشان و بساخت«7» کافران ‌را عذابی دردناک. ای آنان ‌که ایمان آورده‌اید یاد کنید نعمت خدای ‌بر ‌شما چون آمد ‌به ‌شما لشکرها«8» ‌پس بفرستادیم ‌ما ‌بر ‌ایشان بادی و لشکرهایی«9» ‌که نمی‌دیدید«10» ‌شما ‌آن ‌را، و هست خدای بدانچه می‌کنید ‌شما بینا. چون آمدند ‌به ‌شما ‌از زور«11» ‌شما و ‌از زیر«12» ‌از ‌شما و چون بگشت ‌از ترس چشمها«13» و برسید دلهای ‌شما ‌بر گلو«14»، و گمان بردید ‌به خدای گمانها«15» و اندیشه‌های گوناگون. ‌آن وقت ‌بود ‌که آزموده کردند ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: رحمها. (2). آط، آب: بکنید، مش: نکنید. [.....]
(3). آط: دوستدانتان، آب: دوستان ‌خود. (4). آب، مش: شناخته. (5). آط، آج، لب: هست ‌آن ‌در کتاب نوشته، آب، مش: ‌بود ‌اینکه ‌در کتاب نوشته. (6). آط: راست گفتن. (7). آط مر، آب، مش: آماده کند ‌برای. (8). آط، آج، لب: لشکر. (9). آط، آج، لب: لشکری. (10). مش: ‌که ندیدید. (11). آب، مش: بالای، آج، لب: زبر. (12). آب، مش: پایین. (13). آب، مش: چون تنگ شد چشمها، آط، آج، لب: چون بگشت دیده‌ها. (14). آط، آج، لب: ‌بر ‌بن گردنها. (15). آط، آج، لب: پنداشتی. صفحه : 338 مؤمنان ‌را و بجنبانیدندشان جنبانیدنی سخت. و چون می‌گفتند منافقان و ‌آن کسها«1» ‌در دلهای ‌ایشان بیماری شک ‌بود، نکرده وعده«2» ‌ما ‌را خدای و ‌رسول ‌او مگر فریفتن«3». و چون گفتند گروهی ‌از منافقان«4» ای اهل مدینه نیست جای نشستن«5» ‌شما ‌را باز گردید و دستوری می‌خواست گروهی«6» ‌از ‌ایشان ‌از پیغامبر می‌گفتند بدرستی ‌که خانه‌های ‌ما بیرون ‌از شهر ‌است و تنهاست، ترسیم ‌از دزد«7»، و نیست ‌آن چنان ‌که می‌گویند«8»، نمی‌خواهند مگر گریختن. و ‌اگر ‌در آیند«9» ‌بر ‌ایشان ‌از کناره‌های ‌آن ‌پس خواهند ‌از منافقان فتنه، بدهند ‌آن ‌را و نکنند درنگ ‌به مدینه«10» مگر اندکی. و بدرستی ‌که بودند عهد کردند ‌با خدای ‌از پیش ‌که ‌بر نگردانند«11» پشتها، و ‌باشد عهد خدای«12» پرسیده«13». بگو یا محمّد نکند سود ‌شما ‌را گریختن ‌اگر بگریزید ‌شما ‌از مرگ یا ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: آنان ‌که. [.....]
(2). آب، مش: وعده نداد. (3). آب: فریفتنی، مش: بفریفتن. (4). همه نسخه بدلها: ‌از ‌ایشان. (5). آط، آج، لب: نیست بودن مر. (6). آط، آج، لب: دستوری دهید قومی ‌را، مش: اذن می‌خواهند فرقه. (7). آط، آج، لب: خانه‌های ‌ما برهنه ‌است، آب، مش: خانه‌های ‌ما عورت ‌است. (8). آط، آج، لب: و نیست ‌آن برهنه، آب، مش: و نیست ‌آن عورت. (9). آط، آج، لب: ‌در شوند. (10). آط، آج، لب: بدان. (11). آب، مش ‌به. (12). آط: و بودند عهد خدای ‌را. (13). آب، مش: سؤال کرده. صفحه : 339 کشتن و آنگاه ندهند ‌شما ‌را برخورداری«1» مگر اندکی. بگو یا محمّد کیست ‌آن ‌که نگاه دارد ‌شما ‌را ‌از خدای ‌اگر خواهد ‌به ‌شما بدی، یا خواهد ‌به ‌شما رحمت، و نه یاوند«2» ‌ایشان ‌را«3» ‌از جز خدای دوستی و نه یاری«4». بدرستی ‌که می‌داند خدای باز دارندگان ‌از حرب ‌از ‌شما«5» و گویندگان ‌به برادران«6» خویش ‌را فراتر آیید سوی ‌ما، و نیایند ‌به جنگ مگر اندکی. بخیلانند ‌بر ‌شما ‌پس چون آید«7» بیم و ترس بینی«8» تو ‌ایشان ‌را می‌نگرند سوی تو«9» یا محمّد می‌گردد«10» چشمهای ‌ایشان چون ‌آن کس ‌که پوشیده شود حال ‌بر ‌او«11» ‌از بیم مرگ، چون بشود بیم و ترس رنجه دارند ‌شما ‌را«12» ‌به زفانهای«13» تیز بخیلانند ‌بر نیکی، ‌ایشان ایمان نه آورده‌اند، ‌پس باطل گردانید خدای ‌تعالی کردارهای ‌ایشان و هست ‌آن ‌بر خدای ‌تعالی آسان. ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: و آنگاه ‌بر خورداری نگیرند، آب، مش: و ‌آن هنگام ‌بر خورداری نمی‌یابند. (2). نه یاوند/ نیابند. [.....]
(3). آب، مش: نمی‌یابند ‌برای ‌خود. (4). آب، مش: یاری کننده. (5). آط، آج: باز دارندگان ‌را ‌از ‌شما، آب، مش: ‌از کار باز دارندگان ‌را ‌از ‌شما. (6). آط، آج، لب: مر برادران. (7). اساس: ‌به صورت «آمد» نیز خوانده می‌شود. (8). آط: بینی. (9). آب، مش: نظر می‌کنند ‌به تو. (10). آب، مش: ‌در می‌گردد. (11). آط: پوشنده ‌بر ‌او، آب، مش: غش شود ‌بر ‌او، آج، لب: رسیده ‌بر ‌او. (12). آط: دراز زبانی کنند. (13). آط، آج، لب: دراز زبانی کنند ‌به زبان، آب: کار زار ‌در ‌شما کشند زبانها. صفحه : 340 می‌پندارند منافقان ‌اینکه گروههایی ‌که ‌به حرب آمده‌اند بنه شده‌اند«1»، و ‌اگر بیایند سپاهها«2»، دوست دارند منافقان ‌اگر ‌ایشان باشند بیرون شدگان ‌در میان بدویان باشندی«3» می‌پرسند ‌هر ‌که ‌را بینند ‌از«4» خبرهای ‌شما و ‌اگر باشند ‌در میان ‌شما نکنند کارزار«5» مگر اندکی. بدرستی ‌که ‌بود ‌شما ‌را اندر پیغمبر خدای اقتدایی نیکو ‌آن کس ‌را ‌که ‌بود امید می‌دارد خدای ‌را و روز باز پسین ‌را«6» و یاد کند خدای- سبحانه ‌تعالی«7»- بسیار. و چون بدیدند مؤمنان لشکر کفّار ‌را، گفتند: ‌اینکه ‌است آنچه وعده کرد ‌ما ‌را خدای ‌تعالی و پیغامبر ‌او- صلوات اللّه ‌علیه- و راست ‌گفت خدای و پیغامبر ‌او- ‌علیه السّلام- و نکند زیادت ‌ایشان ‌را«8» مگر ایمان و گردن نهادن. ‌از مؤمنان مردانی اند ‌که راست کردند«9» آنچه عهد کردند ‌با خدای ‌بر ‌او، ‌پس ‌از ‌ایشان ‌است ‌آن کس ‌که عهد ‌به جای آورد ‌تا کشته شد«10»، و ‌از ‌ایشان ‌است ‌آن کس ‌که چشم می‌دارد، و نکردند بدل و بنگر دیدند«11» بدل کردنی«12». ----------------------------------- (1). اساس: بنه شده‌اند/ بنشده‌اند، آط: نروند، آب، مش: نرفته‌اند. (2). آط، آج، لب: گروهها، آب، مش: ‌اینکه جماعت. (3). آط، آج، لب: ‌در بادیه باشند، آب، مش: کار شکی ‌در بادیه بودندی ‌در میان بدویان. [.....]
(4). آط، آج، لب، مش: می‌پرسند ‌از. (5). آط، آج، لب: نکردندی جنگ. (6). آط، آج، لب: روز قیامت، مش: روز آخر. (7). آط، آج، لب، مش: خدای ‌را. (8). آط، آج، لب: و نیفزایدشان. (9). آط، آج، لب: مردانی راست گویند، آب، مش: مردانی هستند ‌که راست داشتند. (10). آط، آج، لب: کس ‌است ‌که بگزارد پیمان ‌خود، آب، مش: کسی ‌است ‌که تمام کردند نذر و عهد ‌خود. (11). بنه گردیدند/ بنگردیدند. (12). آط، آج، لب: و نکند بدل بدل کردنی. صفحه : 341 ‌تا پاداشت دهد«1» خدای راست گویان ‌را ‌به راستی ‌ایشان«2»، و عذاب کند منافقان ‌را ‌اگر خواهد یا توبه ‌ایشان قبول کند«3»، بدرستی ‌که خدای ‌تعالی هست آمرزنده و بخشاینده. و باز گردانید«4» خدای- عزّ و جل‌ّ- آنان ‌را ‌که کافر شدند ‌با خشم ‌ایشان ‌بر مسلمانان، نیافتند«5» نیکی، و کفایت کرد خدای ‌تعالی«6»، مؤمنان ‌را کارزار«7»، و هست خدای سبحانه«8» نیرومند و بی همتا. و فرود آورد«9» آنان ‌را ‌که یاری دادند ‌ایشان ‌را ‌از اهل کتاب ‌از حصارهای ‌ایشان، و انداخت ‌در دلهای ‌ایشان ترس گروهی ‌را می‌کشتید ‌شما و اسیر می‌گیرید گروهی«10» ‌را. و میراث ‌به ‌شما داد زمین ‌ایشان و سرایهای ‌ایشان و خواسته‌های ‌ایشان، و زمینی ‌که نسپرده بودید ‌آن ‌را«11»، و هست خدای ‌بر همه چیزی توانا. ‌قوله ‌تعالی: یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ اتَّق‌ِ اللّه‌َ، خدای- جل‌ّ جلاله- ‌در ‌اینکه آیت خطاب کرد ‌با ‌رسول، و مراد ‌رسول و امّت، ‌گفت: ای پیمبر«12» ‌بر کشیده رفیع«13» منزلت؟ ‌از خدای ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: پاداش کند. (2). آط، آج، لب: ‌به راست گفتن ‌ایشان. (3). آط، آج، لب: یا توبه دهد ‌ایشان ‌را. (4). همه نسخه بدلها: و رد کرد. (5). آط، آج، لب: نرسند. [.....]
(6). آط، آج، لب: و بسنده ‌است ‌خدا، آب، مش: کافی ‌است خدای ‌تعالی. (7). آط، آج، لب: ‌به کارزار، آب: ‌به کشتن کافران، مش: ‌به کشتن کافران ‌به ‌علی ‌بن ابی طالب. (8). آب: خدای ‌تعالی. (9). آط، آج، لب: و فرو فرستاد. (10). آط، آج، لب: گروهی کشته شدند و برده شدند گروهی. (11). آط، آج، لب: ‌که پای ننهادی ‌بر ‌آن، آب، مش: ‌که پای ‌بر ‌او ننهاده‌اند. (12). آط، آج، لب: پیغامبر، آب، مش، کا: پیغمبر. (13). آط، آب، مش: بزرگ. صفحه : 342 بترس و ‌از معاصی ‌او اجتناب کن، و طاعت کافران و منافقان مدار، و فرمان ‌ایشان مبر. آیت ‌در ابو سفیان [صخر ‌بن]
«1» حرب آمد. و عکرمه ابو جهل«2» و ابو الاعور السّلمی‌ّ چون ‌به مدینه آمدند و ‌به خانه ‌عبد اللّه ابی‌ّ سلول ‌که سر منافقان ‌بود فرود آمدند، و ‌اینکه ‌از ‌پس کارزار احد ‌بود، و ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌ایشان ‌را امان داده ‌بود ‌که بیایند و بگویند و بشنوند. ‌عبد اللّه ‌بن ابی سرح و طعیمة ‌بن ابیرق«3» ‌با ‌اینکه جماعت کافران و منافقان برخاستند و بنزدیک ‌رسول آمدند و گفتند: دست بدار خدایان ‌ما ‌را، و بگو ‌که ‌ایشان شفیعان ‌ما اند و عبادت ‌ایشان نافع ‌است ‌ما ‌را ‌تا ‌ما دست بداریم ‌از تو و خدای تو. ‌رسول ‌را سخت آمد، صحابه گفتند«4»: دستور باش ‌تا همه ‌را گردن بزنیم! ‌رسول- ‌علیه السّلام ‌گفت: نشاید ‌که ‌من ‌ایشان ‌را امان داده‌ام، و ‌به امان ‌من ‌اینکه جا آمده‌اند، و لکن اینان ‌را برون«5» کنی ‌از مدینه، و ‌گفت ‌ایشان ‌را: اخرجوا ‌فی لعنة اللّه و غضبه. خدای ‌تعالی ‌در ‌اینکه باب ‌اینکه آیات فرستاد و ‌گفت: طاعت ‌اینکه کافران و منافقان مدار ‌در آنچه تو ‌را می‌گویند. و ‌اگر چه آیت ‌در ‌اینکه گروه ‌است، حکم ‌او عام ‌باشد ‌در جمله کافران و منافقان. إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَلِیماً حَکِیماً«6»وَ اتَّبِع ما یُوحی إِلَیک‌َ، ‌گفت: متابعت کن ‌آن چیز ‌را ‌که وحی کردند«7» ‌بر تو ‌از خدای تو ‌که خدای تو عالم ‌است و آگاه ‌از آنچه ‌اینکه کافران و منافقان می‌کنند ‌از جحود و عناد. ابو عمرو ‌به « یا » خواند: «یعملون»، ردّا ‌الی الکافرین و المنافقین. و باقی قرّاء ‌به «تا» ی خطاب«8»، خطابا للنّبی‌ّ و المؤمنین. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، ‌از آط افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: عکرمة ‌بن ابی جهل. (3). همه نسخه بدلها: طعمة ‌بن ابیرق. (4). همه نسخه بدلها یا ‌رسول اللّه. (5). آب، مش، کا: بیرون. (6). همه نسخه بدلها بجز کا ‌گفت. [.....]
(7). آج، لب: کرده‌اند. (8). همه نسخه بدلها بجز کا خواندند. صفحه : 343 بعضی دگر گفتند: جماعتی ‌از ثقیف«1» بنزدیک ‌رسول آمدند و گفتند: یا محمّد ‌ما ‌را یک سال دستوری ده و رخصت ‌تا ‌به خدایان ‌خود متمتّع باشیم«2» ‌به اذن تو ‌تا مردمان منزلت و اختصاص ‌ما بدانند، آنگه ‌پس ‌از سالی ‌به تو ایمان آریم. ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌از جهت حرص ‌بر ایمان ‌ایشان توقّف نمود و ‌در دل ‌گفت: ‌اگر خدای دستوری دهد ‌من اینان ‌را مهلت دهم. خدای آیت فرستاد ‌که: نگر«3»؟ فرمان اینان نبری ‌که دروغ می‌گویند آنچه می‌گویند. وَ تَوَکَّل عَلَی اللّه‌ِ، و اعتماد ‌بر خدای کن، و تو ‌را خدای و کیل و یار و تکفّل کننده بس. ما جَعَل‌َ اللّه‌ُ لِرَجُل‌ٍ مِن قَلبَین‌ِ فِی جَوفِه‌ِ، مفسّران گفتند: آیت ‌در مردی آمد نام ‌او جمیل ‌بن معمر ‌بن حبیب ‌بن ‌عبد اللّه الفهری‌ّ، و ‌او مردی عاقل و ذو رأی و حافظ ‌بود. مردم گفتند: همانا ‌اینکه [حفظ]
«4» ‌که ‌اینکه مرد راست ‌به یک دل نباشد، تواند بودن ‌که ‌او ‌را دو دل ‌باشد«5». ‌او نیز باور کرد، ‌گفت: مرا دو دل ‌است، و ‌اینکه سخن ‌هر وقت می‌گفت. خدای ‌تعالی ‌اینکه آیت فرستاد [241- ر]
. راوی خبر گوید: روز بدر ‌اینکه جمیل ‌را دیدم ‌که ‌به هزیمت می‌رفت، یک تای«6» نعلین ‌در پای«7» [و یک تای ‌در دست و می‌گریخت. ‌او ‌را]
«8»، گفتم: دیگر نعل ‌در«9» پای نمی‌کنی! ‌گفت: ‌من ندانستم ‌که نعل ‌در دست دارم یا ‌در پای. گفتم: چون تو مردی باید ‌که دعوی کند ‌که مرا دو دل ‌است ‌که چندانی ضبط ندارد«10» وقت خوف ‌که نداند ‌که نعل ‌در دست دارد یا ‌در پای. بعضی دگر گفتند: کافران ‌را چون ‌از علم و حفظ ‌رسول عجب آمد، گفتند: همانا محمّد دو دل دارد. خدای ‌تعالی ‌اینکه آیت فرستاد ردّ«11» ‌بر ‌ایشان. ----------------------------------- (1). کا: بنی ثقیف. (2). همه نسخه بدلها بجز کا: ممتّع شویم. (3). آج، لب ‌تا. (4). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (5). آط: شاید بودن ‌به دو دل ‌باشد. (6). همه نسخه بدلها: پای. (7). همه نسخه بدلها: نعل. (8). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها: گفتم یا ابا معمر ‌اینکه نعل چرا ‌به دست گرفته ‌در. (10). همه نسخه بدلها بجز کا ‌در. (11). همه نسخه بدلها: ‌برای. صفحه : 344 زهری و مقاتل گفتند: ‌اینکه مثلی ‌است ‌که خدای ‌تعالی زد ‌برای مظاهران ‌که ‌از اهل ‌خود ظهار کردندی، و گفتندی: انت علی‌ّ کظهر امّی، و ‌برای متبنّیان ‌که ‌ایشان«1» پسر خواندگان«2» گرفتندی ‌گفت: چنان ‌که محال ‌است ‌که مردی ‌را دو دل ‌باشد، محال ‌است ‌که یک شخص«3» ‌هم زن ‌او ‌باشد ‌هم مادرش، و یا پسر ‌او ‌باشد و پسری دیگر«4». آنگه ‌اینکه ‌را ‌به بیان«5» محقّق کرد و ‌گفت: وَ ما جَعَل‌َ أَزواجَکُم‌ُ اللّائِی تُظاهِرُون‌َ مِنهُن‌َّ أُمَّهاتِکُم، و نکرد ‌آن زنان ‌را ‌که ‌شما ‌از ‌ایشان ظهار می‌کنی مادران ‌شما. ابو جعفر و ابو عمرو و ورش، «اللّای«6»» خواندند بی همزه و بی مد، و یعقوب«7» مهموز و ممدود خواند«8» بی « یا ». و اهل کوفه و شام ‌به همز«9» تو و مدّ « یا » خواندند، و انشدوا ‌علی قراءة نافع قول الشّاعر- شعر: ‌من اللّاء ‌لم یحججن یبغین حسبة و لکن لیقتلن البری‌ء المغفلا و راویان ‌إبن کثیر ‌از ‌او خلاف کردند، ‌قوله: «تظاهرون». اهل شام«10» ‌به فتح «تا» و تشدید «ظا» خواندند، و الاصل تتظاهرون ‌من التّظاهر. و کوفیان جز عاصم خواندند: ‌به فتح «تا» و تخفیف «ظا» ‌علی تقدیر «تتظاهرون» ‌به حذف «تا» بی ادغام، و ‌در اوّل ‌با ادغام. و عاصم، «تظاهرون» خواند ‌به ضم‌ّ «تا» و تخفیف «ظا»، ‌من المظاهرة. و آیت ‌در أوس ‌بن الصّامت آمد و ‌در زنش خوله بنت ثعلبه«11»، و قصّه ‌آن و حکم ظاهر ‌در ‌سورة المجادلة بیاید- ‌ان شاء اللّه«12». وَ ما جَعَل‌َ أَدعِیاءَکُم أَبناءَکُم، و نکرد پسر خواندگان ‌شما ‌را پسران ‌شما. «ادعیاء»، جمع دعی‌ّ ‌باشد، فعیل ‌به معنی مفعول، ‌یعنی مدعوّند ‌به پسری ‌شما. ----------------------------------- (1). کا: ‌ایشان کودکان ‌را ‌به پسری گرفتندی. [.....]
(2). آط، آب، آج، لب: پسری کردگان، مش: پسر دیگری. (3). همه نسخه بدلها: زن. (4). همه نسخه بدلها: یا یک شخص ‌هم پسر ‌او ‌باشد و ‌هم پسر دیگری. (5). همه نسخه بدلها: ‌برای ‌ایشان. (6). همه نسخه بدلها بجز کا: لای/ لاء. (7). همه نسخه بدلها نافع. (8). همه نسخه بدلها: خواندند. (9). آب، آج، لب: ‌به همزه. (10). همه نسخه بدلها تظّاهرون. (11). همه نسخه بدلها بجز کا: تغلب. (12). همه نسخه بدلها بجز کا ‌تعالی. صفحه : 345 مفسّران گفتند: آیت ‌در زید ‌بن حارثة ‌بن شراحیل الکلبی‌ّ آمد ‌من بنی ‌عبد ودّ، و ‌او بنده ‌رسول ‌بود- ‌علیه و اله السّلام- ‌او ‌را آزاد بکرد و ‌به پسرش خواند«1» پیش ‌از وحی، و ‌در اسلام میان ‌او و«2» حمزه ‌عبد المطلّب برادری داد، و ‌رسول- ‌علیه السّلام- میان درویشی و توانگری برادری دادی ‌تا ‌از ‌آن توانگر«3» نفعی و خیری ‌به ‌آن درویش رسیدی. چون ‌رسول زینب بنت جحش الاسدی‌ّ ‌را ‌به زنی کرد، جهودان و منافقان طعنه زدند، گفتند: محمّد ‌ما ‌را نهی می‌کند ‌از ‌آن ‌که زن پسر ‌را ‌به زنی کنیم، و ‌او زن زید ‌را ‌به زنی کرد خدای ‌تعالی ‌اینکه آیت فرستاد و باز نمود ‌که پسر خوانده پسر نباشد ‌بر حقیقت. ذلِکُم قَولُکُم بِأَفواهِکُم، ‌اینکه قولی ‌است ‌که ‌شما می‌گویی ‌به دهن. وَ اللّه‌ُ یَقُول‌ُ الحَق‌َّ، و خدای حق گوید: وَ هُوَ یَهدِی السَّبِیل‌َ، و«4» ره نماید خلقان ‌را ‌به ره راست. ادعُوهُم لِآبائِهِم، ‌ایشان ‌را ‌به پدر [ان]
«5» ‌خود باز خوانی ‌که ‌ایشان ‌را زاده باشند. هُوَ أَقسَطُ عِندَ اللّه‌ِ، ‌آن ‌به عدل نزدیکتر ‌باشد نزدیک«6» خدای. فَإِن لَم تَعلَمُوا آباءَهُم، ‌اگر پدران ‌ایشان ‌را ندانی«7». فَإِخوانُکُم فِی الدِّین‌ِ، ای فهم اخوانکم، ‌ایشان برادران ‌شما اند ‌در دین. وَ مَوالِیکُم، و آزاد کردگان ‌شما«8». و ‌از اقسام مولی یکی معتق ‌است. وَ لَیس‌َ عَلَیکُم جُناح‌ٌ فِیما أَخطَأتُم بِه‌ِ، و ‌بر ‌شما بزه‌ای نیست ‌در آنچه خطا کنی، ‌یعنی چون ‌به ظاهر حال کسی ‌را ‌به پدر باز خوانی و ‌او ‌بر حقیقت پسر ‌او نباشد و ‌از آب ‌او نباشد و ‌شما ندانی، ‌بر ‌شما حرجی نیست ‌در ‌آن. قتاده ‌گفت: ‌اگر فراموشی کنی، ‌در حال فراموشی گویی: فلان ‌بن فلان، چنان ‌که زید ‌بن ‌رسول اللّه، ‌بر ‌شما بزه نباشد. وَ لکِن ما تَعَمَّدَت قُلُوبُکُم، [و لکن بزه ‌در ‌آن ‌باشد ‌که دلهای ‌شما ‌به ‌آن قصد کند. خبر مبتدا ‌در آیت محذوف ‌است لدلالة ----------------------------------- (1). آج، لب: ‌بر خواند، مش: ‌به فرزندیش ‌بر خواند، کا: ‌به پسری ‌بر خواند. (2). همه نسخه بدلها میان. (3). کذا ‌در اساس: تونگر/ توانگر، کا: توانگر. [.....]
(4). آط، آب، آج، لب، مش: ‌او. (5). اساس: ندارد، ‌از مش، افزوده شد. (6). آط، آب، مش: بنزدیک. (7). آج، لب: ‌اگر پدر ایشانند ندانید. (8). آج، لب: و آزادگانند. صفحه : 346 الکلام ‌علیه، و تقدیر ‌آن ‌که: و لکن ‌ما تعمّدت قلوبکم]
«1» فعلیکم ‌فیه الجناح. وَ کان‌َ اللّه‌ُ غَفُوراً رَحِیماً، و خدای غفور و رحیم ‌است آمرزنده و بخشاینده«2». ‌در خبر ‌است ‌که، ‌رسول- صلّی اللّه ‌علیه و ‌علی اله- ‌گفت: ‌من ادّعی ‌الی ‌غیر ابیه ‌او ‌الی ‌غیر ولی‌ّ نعمته فعلیه لعنة اللّه و الملائکة و النّاس اجمعین ، ‌گفت: ‌هر ‌که [241- پ]
‌او کسی ‌را باز خواند«3» نه ‌با پدر«4» ‌او و یا نه ولی نعمت ‌او، لعنت خدای و فریشتگان و مردمان ‌بر ‌او باد. راوی خبر گوید«5»: ابو حذیفة ‌بن عتبة ‌بن ربیعة ‌بن ‌عبد الشّمس ‌از جمله بدریان ‌بود. ‌او سالم ‌را ‌به پسری بپذرفت«6»، و دختر برادرش ‌را«7» بنت الولید ‌بن عتبه«8» ‌به ‌او داد، و ‌او مولی زنی انصاری ‌بود ‌او ‌را ‌به پسری خواند«9» چنان ‌که ‌رسول- ‌علیه السّلام- زید حارثه«10» ‌را. و ‌در جاهلیّت عادت چنان ‌بود«11» ‌که چون کسی پسر خوانده‌ای گرفتی، ‌او ‌را پسر وی«12» خواندندی، و چون بمردی میراثش ‌به ‌او دادندی، ‌تا خدای ‌تعالی ‌اینکه آیت فرستاد: ادعُوهُم لِآبائِهِم- الایة. النَّبِی‌ُّ أَولی بِالمُؤمِنِین‌َ مِن أَنفُسِهِم، ‌گفت: [رسول- ‌علیه السّلام اولیتر ‌است ‌به مؤمنان ‌از ‌آن ‌که ‌ایشان ‌به خویشتن، ‌یعنی]
«13» حکم ‌رسول اولیتر ‌است«14» ‌بر ‌ایشان ‌که حکم ‌ایشان ‌بر ‌خود. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: معنی ‌آن ‌است ‌که، چون ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌ایشان ‌را دعوت کند ‌با چیزی، و نفس ‌ایشان دعوت کند ‌ایشان ‌را ‌با چیزی، ‌ایشان ‌را اجابت ‌رسول باید کردن و متابعت ‌او، نه متابعت هوای نفس ‌خود. مقاتل ‌گفت: ‌یعنی طاعت ‌رسول داشتن«15» اولیتر ‌است ‌از ‌آن ‌که طاعت یکدیگر. ----------------------------------- (13- 1). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها ‌است. (3). همه نسخه بدلها: بپدر. (4). کذا ‌در اساس و همه نسخه بدلها ‌حتی مه، ‌به نظر می‌رسد ‌که مفسّر فعل لازم ‌را ‌در ‌اینکه مورد متعدّی معنی کرده ‌است. (5). همه نسخه بدلها ‌که. (6). آب، آج، لب: بپذیرفت، مش: پذیرفت. (7). همه نسخه بدلها هند. (8). آج، لب، کا: عقبه ‌را. (9). آط، آب، آج، لب: ‌بر خواند. [.....]
(10). مش: زید ‌بن حارثه. (11). همه نسخه بدلها بجز کا: عادت بودی. (12). همه نسخه بدلها بجز کا: ندارد. (14). همه نسخه بدلها: حکم ‌او ‌در ‌ایشان روانتر ‌است. (15). همه نسخه بدلها: ‌رسول ‌را اطاعت داشتن. صفحه : 347 ‌إبن زید ‌گفت: فرمان ‌رسول ‌بر امّت چنان روان ‌است ‌که فرمان خداوند ‌بر بنده«1». و گفتند: معنی ‌آن ‌است ‌که، ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌در امضای احکام و اقامت حدود و فرمان دادن ‌بر امّت اولیتر ‌است ‌از«2» ‌ایشان ‌بر ‌خود، ‌برای ‌آن ‌که مصالح دینی ‌به ‌آن تعلّق دارد. و گفتند: ‌برای ‌آن فرمان ‌رسول ‌بر ‌ایشان روانتر ‌است ‌از هوای ‌ایشان، ‌که ‌رسول ‌ایشان ‌را ‌با نجات خواند، و هوای ‌ایشان ‌ایشان ‌را ‌با هلاک خواند. بسّام ‌بن ‌عبد اللّه ‌گفت: ‌برای ‌آن ‌که ‌رسول ‌ایشان ‌را ‌از آتش دوزخ برهاند«3» و نفس ‌ایشان ‌ایشان ‌را ‌از آتش دنیا برهاند. عطا ‌گفت ‌در قراءت ‌عبد اللّه عبّاس چنین ‌است ‌که: النّبی‌ّ اولی بالمؤمنین ‌من انفسهم و ‌هو أب ‌لهم، پیغامبر اولیتر ‌است ‌به مؤمنان و ‌او پدر ‌است ‌ایشان ‌را. گفتند: عمر خطّاب«4» بگذشت ‌به غلامی«5» ‌که ‌او مصحفی ‌در«6» کنار نهاده ‌بود و ‌اینکه آیت می‌خواند: (النبی اولی بالمؤمنین ‌من انفسهم و ‌هو اب ‌لهم). عمر ‌گفت: یا غلام؟ ‌از مصحف می‌خوانی! ‌گفت: آری. ‌گفت: حک‌ّ کن ‌آن ‌را ‌که ‌در قرآن نیست. ‌گفت: ‌اینکه مصحف ابی‌ّ ‌است«7». برفت ابی‌ّ ‌را ‌گفت: چرا ‌در مصحف چنین نبشتی«8»! ‌گفت: آنگه ‌که ‌شما ‌در بازار ستد و داد«9» می‌کردی همه کار ‌من«10» مصحف ‌بود و قرآن و علم قرآن طلب کردن. ‌عبد الرّحمن ‌بن ابی عمر«11» ‌گفت، ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: ‌ما ‌من مؤمن الّا و انا اولی ‌به ‌فی الدّنیا و الاخرة ، هیچ مؤمن نیست و الّا ‌به ‌او اولیترم ‌در دنیا و آخرت، و ‌اگر خواهی ‌اینکه آیت بخوانی: النَّبِی‌ُّ أَولی بِالمُؤمِنِین‌َ مِن أَنفُسِهِم، ‌هر ‌که ‌از دنیا برود ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز کا روان ‌است. (2). همه نسخه بدلها بجز کا ‌آن ‌که. (3). آج، لب: براند. (4). اساس رضی اللّه عنه. (5). اساس: بفلان، ‌به قیاس ‌با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. (6). آب، آج، لب: مصحف ‌بر، کا: مصحفی داشت. (7). همه نسخه بدلها بجز کا عمر. (8). همه نسخه بدلها: نوشتی ‌او. (9). همه نسخه بدلها بجز آب و کا: استد و داد. [.....]
(10). آط، آب، آج، مش: همّت ‌من، لب: سخت همّت ‌من، کا: همت ‌من همه. (11). اساس: ابی عمره، ‌به قیاس ‌با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. صفحه : 348 ‌اگر«1» دینی یا ضیاعی رها کند، گو ‌به ‌من آی«2» ‌که ‌من مولای اوام«3»، ‌یعنی ‌اگر وارث ندارد. وَ أَزواجُه‌ُ أُمَّهاتُهُم، و زنان ‌او مؤمنان ‌را ‌به مثابت ‌ما درانند«4» ‌در حرمت داشت، ای کامّهاتهم، و مثله: وَ جَنَّةٍ عَرضُهَا السَّماوات‌ُ وَ الأَرض‌ُ«5» وَ أُولُوا الأَرحام‌ِ بَعضُهُم أَولی بِبَعض‌ٍ فِی کِتاب‌ِ اللّه‌ِ، ‌گفت: و خویشان و نزدیکان«10» ‌که خداوندان اتّصال«11» رحم‌اند بهری ‌به بهری اولیترند ‌در کتاب خدای. بعضی مفسّران گفتند: ‌یعنی ‌به میراث. قتاده ‌گفت: مسلمانان ‌به هجرت میراث گرفتندی و ‌به مؤاخات اوّل ‌تا اعرابی ‌از [242- ر]
مهاجر میراث نگرفتی و ‌اگر چه خویش ‌او بودی نزدیک. کلبی ‌گفت: میراث ‌به مؤاخات گرفتندی چون قرابت، چون خدای ‌تعالی ‌اینکه آیت فرستاد ‌آن حکم منسوخ گشت، میراث ‌به قرابت گرفتند، و ‌هر ‌که«12» نزدیکتر ‌بود ‌به میراث اولیتر شد«فی ما «13». و آیت«فی ما «14» دلیل ‌است ‌بر ‌آن ‌که ‌با وجود مادر و دختر، هیچ کس ‌از ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز کا: ‌با. (2). آط، آب، آیی، آج، لب: آیید. (3). همه نسخه بدلها: اویم. (4). همه نسخه بدلها بجز کا: مادراند. (5). سوره آل عمران (3) آیه 133. (6). همه نسخه بدلها: آورده‌اند. (7). اساس رضی اللّه عنها. (8). همه نسخه بدلها بجز کا: امومیّت. (9). همه نسخه بدلها: ‌که. (10). همه نسخه بدلها: خویشان نزدیک. (11). همه نسخه بدلها: ندارد. (12). همه نسخه بدلها: ‌هر چه. [.....]
(13). همه نسخه بدلها: ‌باشد. (14). آج، لب: ‌اینکه آیت. صفحه : 349 برادران و خواهران میراث نگیرد«فی ما «1»، چه ‌ایشان نزدیکترند«فی ما «2» و همچنین دلیل می‌کند ‌که ‌با وجود خواهر هیچ کس ‌از اعمام و بنی الاعمام میراث نگیرند. امّا ‌آن خبر ‌که فقها روایت کردند ‌در ‌اینکه باب ‌من ‌قوله:فی ما «3» ان‌ّ ‌ما ابقت الفرائض فلاولی« عصبة ذکر ، خبر واحد ‌است ‌برای ‌آن [از]
«فی ما «4» ظاهر قرآن«فی ما «5» و آیت«فی ما «6» محکم دست بندارند. مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ وَ المُهاجِرِین‌َ، ‌از مؤمنانی«فی ما «7» ‌که ‌با یکدیگر مؤاخات داده ‌باشد ‌رسول ‌ایشان ‌را و ‌از مهاجران، ‌یعنی ‌با وجود مؤاخات و هجرت اعتبار ‌در باب«فی ما «8» میراث ‌به قرابت ‌است ‌تا کسی گمان نبرد ‌که ‌اینکه اعتبار ‌در حق‌ّ آنان ‌است ‌که مؤاخی و مهاجر نباشند«فی ما «9». إِلّا أَن تَفعَلُوا إِلی أَولِیائِکُم مَعرُوفاً، ‌اینکه استثنا منقطع ‌است ‌به معنی لکن، ‌برای ‌آن ‌که آنچه ‌با خویشان خیری و برّی و معروفی کند ‌از وصیّت و جز ‌آن نه ‌از باب میراث ‌باشد، ‌پس مستثنی نه ‌از جنس مستثنی ‌منه ‌باشد. محمّد ‌بن الحنفیّه ‌گفت و قتاده و عطا«فی ما «10»: مراد وصیّت ‌آن ‌است ‌که ‌اگر [کسی]
«فی ما «11» وصیّتی کند«فی ما «12» اولیای ‌خود ‌را و خویشان دورتر ‌را ‌که کافر باشند، روا ‌باشد و درست«فی ما «13» و ‌اگر چه اهل ایمان و هجرت نباشند. و بیشتر فقها ‌را مذهب ‌آن ‌است ‌که: وصیّت درست ‌باشد کافران ‌را. و بنزدیک ‌ما، مادر و پدر و فرزند«فی ما «14» ‌را درست ‌بود، و ‌در حق‌ّ«فی ما «15» دیگران«فی ما «16» درست نبود. ‌إبن زید و مقاتل گفتند: مشروط ‌است ‌اینکه ‌بر هجرت. مجاهد ‌گفت: مراد ‌به «معروف»، نصرت«فی ما «17» ‌است و حفظ حرمت ‌به سبب ایمان و هجرت. کان‌َ ذلِک‌َ فِی الکِتاب‌ِ مَسطُوراً، ‌اینکه ‌در کتاب نبشته بوده ‌است«فی ما «18»، ‌یعنی ‌در ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: نگیرند. (2). آط ‌به مادر، مش ‌به ‌او. (3). همه نسخه بدلها: فاولی. (11- 4). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (5). آج، لب: ‌برای ‌او ‌از ظاهر اخوات قرآن. (6). آج، لب: ‌اینکه آیت. (7). مش و مهاجران. (8). اساس: راه، ‌به قیاس ‌با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحیح شد. (9). آط، آج، لب: نباشد. (10). آط، آج، لب، مش: ‌محمّد ‌بن الحنفیّه و قتاده گفتند. (12). همه نسخه بدلها بجز کا ‌از. (13). آط، آج، لب، مش، کا ‌بود، آب ‌باشد. [.....]
(14). همه نسخه بدلها: ندارد. (15). همه نسخه بدلها ‌آن. (16). مش ‌را. (17). همه نسخه بدلها: اخوّت. (18). همه نسخه بدلها بجز کا: نوشته ‌است. صفحه : 350 لوح محفوظ. و گفتند: مراد ‌به کتاب، توریت ‌است، ‌اینکه قول محمّد ‌بن کعب القرظی‌ّ ‌است. و اصحاب ‌ما گفتند: آیت ‌بر عموم ‌است، اعنی، النّبی‌ّ اولی و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض ‌در میراث«فی ما «1»، و استدلال کردند ‌به ‌اینکه آیت ‌بر امامت امیر المؤمنین ‌علی- ‌علیه السّلام- و وجه استدلال چنین گفتند ‌که، خدای ‌تعالی ‌گفت: النَّبِی‌ُّ أَولی بِالمُؤمِنِین‌َ مِن أَنفُسِهِم، ‌رسول ‌من ‌به مؤمنان اولیتر ‌است ‌از ‌آن ‌که ‌ایشان ‌به ‌خود«فی ما «2»، و حکم ‌او ‌بر ‌ایشان روانتر ‌است«فی ما «3» ‌از فرمان و حکم ‌ایشان ‌بر ‌خود. آنگه ‌در آمد و ‌گفت«فی ما «4»: أُولُوا الأَرحام‌ِ، ‌یعنی خویشان ‌او بعضی ‌به بعضی اولیترند. فِی کِتاب‌ِ اللّه‌ِ، ‌قیل: ‌فی القران، و ‌قیل: ‌فی اللّوح المحفوظ. آنگه ‌آن خویشان ‌را وصف ‌به دو چیز کرد، و ‌آن: ایمان و هجرت ‌است. ‌پس چون اندیشه کردیم، ‌اینکه ولایت«فی ما «5» اولیتری«فی ما «6» موقوف آمد ‌بر سه چیز: یکی قرابت، و یکی ایمان، و یکی هجرت. و امّت دعوی امامت ‌در«فی ما «7» سه کس کردند: ‌در ‌علی، و ابو بکر، و عبّاس. امّا ابو بکر، ‌اگر چه مؤمن و مهاجر ‌است، قرابت ندارد. و امّا عبّاس، ‌اگر چه ایمان و قرابت دارد مهاجر نیست طلیق ‌است، ‌پس ‌از تسمیه«فی ما «8» بنماند الّا امیر المؤمنین ‌علی. و ‌در خبر ‌است ‌که، چون امیر المؤمنین ‌را گفتند«فی ما «9»: ‌بر ابو بکر بیعت کردند«فی ما «10»، ‌گفت: ‌به چه علّت! گفتند: ‌به علّت صحبت و مشورت. ‌گفت: ‌یکون الخلافة بالصّحابة و ‌لا ‌یکون بالصّحابة و القرابة ، ‌گفت: خلافت ‌به صحبت ‌باشد و ‌به قرابت«فی ما «11» و صحبت نباشد؟ آنگه ‌گفت- شعر: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها و جز میراث. (2). همه نسخه بدلها ‌یعنی فرمان. (3). همه نسخه بدلها بجز کا: روان ‌است. (4). همه نسخه بدلها و. (5). همه نسخه بدلها و. (6). آط، آب: اولیترین. (7). آب، آج، لب، کا: ‌بر. (8). همه نسخه بدلها بجز کا: قسمت. (9). مش و کا ‌که. [.....]
(10). آج، لب: بیعت کن. (11). اساس: قربت، ‌به قیاس ‌با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. صفحه : 351 فان کنت بالشّوری ملکت امورهم فکیف بهذا و المشیرون غیّب و ‌ان کنت بالقربی حججت خصیمهم فغیرک اولی بالنّبی‌ّ و اقرب ‌قوله: وَ إِذ أَخَذنا مِن‌َ النَّبِیِّین‌َ مِیثاقَهُم، ‌گفت: یاد کن ای محمّد چون ‌ما گرفتیم عهدی و پیمانی«فی ما «1» ‌از پیغمبران«فی ما «2» ‌به ‌آن ‌که وفا کنند ‌به تبلیغ«3»، و بعضی ‌به بعضی بشارت دهند، و یکدیگر ‌را تصدیق کنند. وَ مِنک‌َ وَ مِن نُوح‌ٍ، و ‌از تو ای محمّد همین عهد بستدیم، و ‌از نوح و ‌از ابراهیم و موسی و عیسی. و ‌اینکه پیغامبران«4» ‌را ‌برای ‌آن تخصیص کرد ‌که اینان اصحاب شرایع و کتب‌اند، و پیغامبران اولوا العزم«5» اند و ‌با پیغامبر«6» [242- پ]
امامانند. وَ أَخَذنا مِنهُم مِیثاقاً غَلِیظاً، و ‌از ‌ایشان عهدی بستدیم سطبر، ‌یعنی عهدی محکم. قتاده روایت کرد ‌از حسن ‌از ابو هریره ‌که ‌رسول- صلّی اللّه ‌علیه و ‌علی اله- ‌گفت: ‌من اوّل پیغامبرانم ‌در خلقت، و آخر ایشانم ‌در بعثت، و ‌ذلک ‌قوله- عزّ و جل‌ّ: وَ إِذ أَخَذنا مِن‌َ النَّبِیِّین‌َ مِیثاقَهُم وَ مِنک‌َ وَ مِن نُوح‌ٍ- الایة. لِیَسئَل‌َ الصّادِقِین‌َ عَن صِدقِهِم، ‌اینکه ‌برای ‌آن کرد ‌تا بپرسد«7» صادقان ‌را ‌از صدقشان. وَ أَعَدَّ لِلکافِرِین‌َ عَذاباً أَلِیماً، و بجارده«8» و نهاده ‌است ‌برای کافران دوزخ«9» عذابی مولم«10» موجع. یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اذکُرُوا نِعمَةَ اللّه‌ِ عَلَیکُم، حق ‌تعالی ‌گفت: ای گرویدگان یاد کنی نعمت خدای ‌بر ‌شما. إِذ جاءَتکُم جُنُودٌ، چون لشکرها ‌به ‌شما آمدند. فَأَرسَلنا عَلَیهِم رِیحاً، ‌ما ‌بر ‌ایشان بادی فرستادیم و لشکری ‌که ‌شما نمی‌دیدی ‌از فریشتگان، و ‌اینکه ‌در کارزار احزاب ‌بود چون مدینه ‌را حصار دادند و ‌رسول- ‌علیه السّلام- فرمود«11» ‌تا خندقی«12» بکندند«13» گرد مدینه ‌به اشارت سلمان ‌که ‌او ‌گفت: یا ----------------------------------- (1). آج، لب: ‌ما گرفتیم عهد و پیمان. (2). آط، آج، لب، مش: پیغامبران. (3). همه نسخه بدلها رسالت. (4). همه نسخه بدلها: ‌اینکه پنج پیغامبر. (5). آب، آج، لب، کا: اولوا العزم. (6). آط، آب، آج، لب: پیغامبران، مش: پیغمبران. (7). آب: بپرسند. (8). آب، آج، لب: بچارده ‌است. (9). همه نسخه بدلها: ندارد. (10). مش و. (11). آط، آب، آج، لب، مش، کا: بفرمود. (12). آط، آب، آج، لب، مش: خندق. [.....]
(13). آط، آب، آج، لب، مش ‌از. صفحه : 352 ‌رسول اللّه؟ ‌ما ‌را عادت بودی ‌که چون دشمنی ‌به ‌در شهر ‌ما آمدی«1» خندقی کردمانی«2» گرد شهر خویش«3» ‌تا دشمن راه نیافتی برما. ‌رسول- ‌علیه السّلام- همچنان«4» کرد، بفرمود ‌تا خندق کندند«5»، و ‌به نفس ‌خود ‌آن جا کار کرد چنان ‌که قصّه ‌آن ‌در سوره آل عمران برفت، و قصّه ‌اینکه ‌آن ‌بود ‌علی ‌ما رواه محمّد ‌بن اسحاق و الزّهری‌ّ و عاصم ‌بن عمر، و قتاده و محمّد ‌بن کعب القرظی‌ّ- دخل حدیث بعضهم ‌فی بعض- ‌که: چون جماعت جهودان ‌در کارزار احزاب مجتمع شدند و رؤسای ‌ایشان سلّام«6» ‌بن ابی الحقیق ‌بود و حیی‌ّ ‌بن اخطب و کنانة ‌بن الرّبیع، و هوذة ‌بن قیس و ابو عمّار الوائلی‌ّ ‌با جماعت بنی النّضیر«7» و بنی وائل بیامدند ‌به مکّه و قریش ‌را دعوت کردند ‌با حرب ‌رسول- ‌علیه السّلام- و گفتند: بیای ‌تا دست یکی داریم و عهد کنیم ‌از ‌او روی برنگردانیم«8» ‌تا ‌او ‌را و قوم ‌او ‌را مستأصل کنیم. قریش گفتند: ای معشر«9» الیهود؟ ‌شما اهل کتابی و اهل علمی«10» و احوال ‌ما و محمّد دانی«11»، بگوی«12» ‌تا دین ‌ما بهتر ‌است یا دین ‌او، و ‌ما ‌به حق اولیتریم یا ‌او! گفتند: ‌لا بل ‌شما و دین ‌شما«13» ‌ایشان ‌را خوش آمد، و خدای ‌تعالی آیت فرستاد ‌در حق‌ّ ‌ایشان: أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ أُوتُوا نَصِیباً مِن‌َ الکِتاب‌ِ یُؤمِنُون‌َ بِالجِبت‌ِ وَ الطّاغُوت‌ِ وَ یَقُولُون‌َ لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهدی مِن‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا سَبِیلًا، ‌الی ‌قوله: بِجَهَنَّم‌َ سَعِیراً«14» ما وَعَدَنَا اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ إِلّا غُرُوراً. همچنین ‌بر ‌آن حال«5» بماندند«6» بیست و اند روز ‌که ‌از میان ‌ایشان کارزار نبود جز سنگ انداختن و تیر انداختن. چون کار سخت شد، ‌رسول- ‌علیه السّلام- سعد عباده«7» ‌را و سعد معاذ ‌را بخواند و ‌گفت: ‌من اندیشه می‌کنم ‌که ‌ما ‌اینکه شهر«8» باز خریم ‌از اینان و فدیه کنیم«9» کس فرستیم ‌تا غطفان ‌با ‌اینکه قبایل ‌از ‌ما باز گردند و ثلث«10» میوه مدینه ‌به ‌ایشان دهیم، ‌شما ‌را ‌در ‌اینکه چه رای ‌است! گفتند: یا ‌رسول اللّه؟ ‌اگر ‌اینکه کاری ‌است ‌که خدای ‌تعالی تو ‌را می‌فرماید، ‌ما سمیع و مطیعیم«11»، جان و مال ‌ما خدای و ‌رسول ‌او«12» راست، و ‌اگر چیزی ‌است ‌که تو ‌برای ‌خود می‌گویی، حکم ‌آن دیگر«13» ‌است. ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: ‌در ‌اینکه باب وحیی نیامد، و لکن ‌من نگاه می‌کنم عرب همه یکدست شدند و ‌از یک کمان تیر ‌به ‌ما انداختند، ‌من می‌خواهم ‌تا دفع کنم ‌ایشان ‌را ‌از ‌شما و ‌از ‌اینکه شهر. سعد معاذ ‌گفت: یا ‌رسول اللّه؟ ‌ما ‌با ‌اینکه قوم ‌در جاهلیّت ‌بر کفر بودیم و عبادت اصنام، و هرگز ‌اینکه قوم ‌اینکه تمنّا نکردند ‌که ‌از«14» میوه ‌ما ‌ایشان ‌را نصیبی ‌باشد، مگر ‌به بها یا ‌بر سبیل مهمانی. امروز چون خدای ‌تعالی ‌ما ‌را اکرام کرد ‌به اسلام، و عزیز ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش، کا: واهن. (2). آب، آج، لب، مش: معتب ‌بن قیس. (3). آج، لب: ‌به خلوتگاه. (4). آج، لب، کا: رفتن، مش: نتوانیم رفتن. (5). آط، آب، آج، مش، کا: ‌بر ‌اینکه حالت. (6). آط، آب، آج، لب، مش ‌تا. (7). آط، آب، مش: سعد عباد خزرجی. (8). آط، آب، آج، لب، مش ‌را. (11- 9). آط، آب، آج، لب، مش و. (10). آط، آب، آج، لب، مش: ثلثی. (12). آط، آب، آج، لب: و ‌رسول خدای. (13). آط، آب، آج، لب، مش، کا: دگر. (14). آط، آب، آج، لب، مش ‌اینکه. صفحه : 356 بکرد«1» ‌به تو، و دست داد ‌بر ‌ایشان، مال ‌خود ‌به ‌ایشان دهیم! و اللّه ‌لا نعطیهم الّا السّیف، ‌به خدای ‌که ‌ایشان ‌را جز شمشیر ندهیم. ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌اینکه حدیث ‌به امتحان ‌ایشان ‌گفت ‌تا ‌ایشان ‌را چگونه یابد. چون ‌اینکه بشنید شادمان«2» شد و بدانست ‌که ‌ایشان دل قوی دارند ‌بر کارزار ‌ایشان. چون روز«3» دگر ‌بود جماعتی سواران قریش ‌بر نشستند: عمرو ‌بن ‌عبد ودّ العامری‌ّ و عکرمة ‌بن ابی جهل و هبیرة ‌بن ابی وهب المخزومیّان و نوفل ‌بن ‌عبد اللّه و ضرار ‌بن الخطّاب و مرداس اخو محارب ‌بن فهر«4»، و سلاحها بپوشیدند و بیامدند و گرد لشگرگاه ‌بر آمدند و گفتند: یا بنی کنانه و یا بنی عامر«5»؟ ساز کارزار کنید ‌که امروز پدید آید ‌که سوار کیست؟ و آمدند ‌تا ‌به کنار خندق«6»، چون خندق دیدند- و ‌در عرب عادت نبود- گفتند: ان‌ّ ‌هذه لمکیدة«7» ‌ما کانت العرب تعرفها«8»، ‌اینکه«9» کیدی ‌است ‌که عرب نشناختی«10». آنگه مضیقی [243- پ]
طلب کردند و بانگ ‌بر اسبان زدند و بجهانیدند، و عمرو ‌بن ‌عبد ودّ ‌گفت چون خندق دید- شعر: یا لک ‌من«11» مکیدة ‌ما انکرک ‌لا بدّ للملهوف ‌من ‌ان یعبرک و اسب ‌را بجهاند«12» عند ‌آن حال مسلمانان ‌را حال«13» نماند و قوّت نماند و خوف سخت شد، و ‌اینکه ‌آن حال ‌است ‌که خدای ‌تعالی وصف کرد: وَ إِذ زاغَت‌ِ الأَبصارُ وَ بَلَغَت‌ِ القُلُوب‌ُ الحَناجِرَ وَ تَظُنُّون‌َ بِاللّه‌ِ الظُّنُونَا- ‌الی آخر الایات. امیر المؤمنین«14» بیرون آمد ‌با جماعتی و راه«15» ‌بر ‌ایشان بگرفت ‌تا پیشتر نیایند. ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: پر بکرد، کا: اکرام کرد. [.....]
(2). آط، آب، آج، مش، کا: شادمانه. (3). آط، آب، آج، لب، مش: نوری. (4). آط، آب، آج، لب، مش: و ‌هر. (5). آط، آب، آج، لب، مش: یا بنی کنانة ‌بن عامر. (6). آط، آب، آج، لب، مش و. (7). آط، آب، آج، لب: ‌هذا لمکیده، مش: ‌هذه المکیده. (8). آب، آج، لب، مش: یعرفها، کا: لعرفها. (9). آط، آب، آج، لب، مش: ‌آن. (10). آط، آب، آج، مش: نشناسند، لب، کا: نشناسند. (11). آط، آب، آج، لب، مش: بالدین، چاپ شعرانی (9/ 114) یا کید ‌من. (12). آج، لب، کا: بجهانید. (13). اساس: ‌به صورت «مال» ‌هم خوانده می‌شود. (14). آط، آج، لب، کا ‌علیه ‌السلام، آب ‌علی رضی اللّه ‌تعالی عنه. (15). آط، آب، آج، لب: ره. [.....]
صفحه : 357 عمرو«1» ‌از میان ‌ایشان اسب بیرون زد و مبارز خواست. کس اختیار نکرد مبارزت ‌او ‌را«2»، شناختند ‌که ‌او چه مردی ‌است؟ و ‌او ‌در«3» میدان اسب ‌را ناورد می‌داد و مبارز می‌خواست. چون کسی«4» پیش ‌او نمی‌رفت، ‌گفت- شعر: و لقد بححت ‌من النّداء بجمعکم هل ‌من مبارز و وقفت اذ جبن المشجّع موقف القرن المناجز و کذاک انّی ‌لم ازل متسرّعا نحو الهزاهز ان‌ّ الشّجاعة ‌فی الفتی و الجود ‌من خیر الغرائز امیر المؤمنین ‌علی بیرون رفت«5» پیش ‌او و بجواب رجز ‌او ‌گفت- شعر: ‌لا تعجلن‌ّ فقد اتاک مجیب صوتک ‌غیر عاجز ذو نیّة و بصیرة و الصّدق منجا کل‌ّ فائز«6» انّی لارجو ‌ان اقیم علیک نائحة الجنائز ‌من ضربة نجلاء یبقی ذکرها عند الهزاهز عمرو ‌او ‌را ‌گفت: تو کیستی! ‌گفت: ‌من ‌علی ابو طالبم«7». ‌گفت: برو ‌از پیش ‌من«8»، نخواهم ‌که تو ‌بر دست ‌من کشته شوی ‌که مرا ‌با پدر تو صداقتی بوده ‌است. ‌علی ‌گفت: و لکن می‌خواهم ‌تا تو ‌بر دست ‌من کشته شوی، و لکن ای عمرو؟ شنیدم ‌که تو گفتی ‌که: هیچ کس مرا ‌با [خصلتی ‌از]
«9» دو خصلت نخواند و الّا ‌او ‌را اجابت کنم، و ‌من تو ‌را ‌با یک خصلت می‌خوانم ‌از دو خصلت. ‌گفت: و ‌آن کدام ‌است! ‌گفت: ‌اینکه ‌که«10» ایمان آری ‌به خدای و پیغامبرش. ‌گفت: مرا ‌به ‌اینکه حاجت نیست، دگر چه خصلت خواهی! ‌گفت: پیاده شوی ‌تا کارزار کنیم. ‌گفت: یا ‌علی مرا دریغ آید«11» ‌که تو کشته شوی. ‌گفت: تو چرا کشته نشوی! ‌گفت: تو کشی مرا! ‌گفت: ‌ان شاء اللّه، ‌به توفیق خدای. عمرو خشم گرفت و ‌از اسب فرود آمد و اسب ‌را پی کرد«12»، ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: عمرو ‌بن ‌عبد ود. (2). آط، آب، آج، لب، مش چه دانستند و. (3). آج، لب میان. (4). آط، آب، آج، لب، مش: کس. (5). آط: برون آمد، آب، آج، لب، مش: بیرون آید. (6). چاپ شعرانی (9/ 115) ‌پس ‌از ‌اینکه بیت افزوده: و لقد دعوت ‌الی البراز فتی یجیب ‌الی المبارز || یعلیک ابیض صارما کالنملح حتفا للمناجز (7). آط، آب، آج، لب، مش، کا: ‌علی ‌بن ابی طالب. (8). اساس ‌که، ‌به نظر می‌رسد مخدوش ‌است و خط خورده. (9). اساس: ندارد، ‌به قیاس ‌با نسخه آط، افزوده شد. (10). آط، آب، آج، لب، مش: اوّل ‌آن ‌که، کا: ‌آن ‌که. (11). آط، آب، آج، لب، مش: می‌آید. (12). آط، آج، لب، مش: بکرد. صفحه : 358 و گفتند: تازیانه زد ‌تا برفت. آنگه یک دو نوبت بگردیدند، ‌او تیغی زد، تیغش ‌در سپر«1» ‌علی گرفت، و ‌علی«2» ‌او ‌را ضربتی زد و بکشت. و روایت دگر ‌آن ‌است ‌که: ‌او ضربه‌ای آورد ‌به«3» امیر المؤمنین ‌او درق ‌در سر کشید«4»، ‌او تیغ بگذارد«5» درق ببرید و مغفر ببرید، و تیغ ‌به سر امیر المؤمنین رسید. امیر المؤمنین«6» ‌با کنار آمد«7»، عمرو گمان برد ‌که ‌او ‌را کشت، دگر مبارز خواست امیر المؤمنین جراحت ببست و ‌با پیش ‌او شد. ‌او ‌گفت: تو کیستی! ‌گفت: همان ‌که اوّل بودم. ‌گفت: هرگز ندانستم ‌که کس ‌از ضربه‌ای«8» چنین بجهد؟ ‌علی ‌گفت: یا عمرو؟ نوبت ‌من ‌است. ‌گفت: بیار. عمرو بایستاد«9». ‌علی حمله برد. ‌او سپر ‌در سر کشید، امیر المؤمنین ضربه‌ای«10» ‌با زیر افگند و ‌بر ران ‌او زد و رانش بیفگند. عمرو ‌از پای ‌در آمد. امیر المؤمنین باز«11» جست و ‌بر سینه ‌او نشست و سرش ‌از تن جدا کرد و ‌بر دست گرفت و ‌اینکه بیتها می‌گفت- شعر: أ علی‌ّ تقتحم الفوارس هکذا عنّی و عنهم اخبروا اصحابی الیوم یمنعنی الفرار حفیظتی و مصمّم ‌فی الهام لیس بنابی«12» اردیت عمرا اذ طغی بمهنّد صافی الحدید مجرّب قضّاب فصددت حین ترکته متجدّلا«13» کالجذع ‌بین دکادک و روابی و عففت ‌عن اثوابه و ‌لو انّنی کنت المقطّر بزّنی اثوابی نصر الحجارة ‌من«14» سفاهة رأیه و نصرت رب‌ّ محمّد بصواب ‌لا تحسبن اللّه خاذل دینه و نبیّه یا معشر الاحزاب [442- ر]
----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: سر، کا: ‌بر سپر ‌علی آمد و برو نیامد. (2). آب رضی اللّه عنه. [.....]
(3). آط، آب، آج، لب، مش: ‌او ضربت ‌او رد کرد ‌تا. (4). آط، آب، آج، لب، مش: ‌در سر گرفت. (5). اساس، آط: بگزارد. (6). آب ‌علی رضی اللّه ‌تعالی عنه. (7). آط، آب، آج، لب، مش: شد، کا: رفت. (8). آط، آب، آج، لب، مش، کا: ضربت ‌من. (9). آط، آب، باستاد. (10). آط، آب، آج، لب، مش: ضربت. (11). آط، آب، آج، لب، مش: باو. (12). چاپ شعرانی (9/ 116) ‌پس ‌از ‌اینکه بیت افزوده: آلی ‌إبن ‌عبد حین شدّ الیّة || و حلفت فاستمعوا ‌من الکذّاب (13). چاپ شعرانی (9/ 116): متقطّرا. (14). آط، آب، آج، لب، مش، کا: ‌فی. صفحه : 359 محمّد ‌بن عمر الواقدی‌ّ ‌گفت ‌به اسناد ‌از زهری ‌که: چون عمرو ‌بن ‌عبد ودّ اسب ‌به خندق بجهانید، میان سلع و خندق اسب ‌را ناورد می‌داد و رجزی می‌گفت. ‌رسول- ‌علیه السّلام- صحابه ‌را ‌گفت: ‌من لهذا الملعون ، کیست ‌که پیش ‌اینکه ملعون شود! کس ‌بر نخاست مگر امیر المؤمنین«1». ‌گفت بنشین. دگر باره ‌گفت: ‌من ‌له، کیست ‌او ‌را! ‌هم«2» ‌علی برخاست. ‌گفت: بنشین. سه‌ام«3» بار ‌گفت: ‌من ‌له! ‌هم ‌او برخاست، و المسلمون کانّما ‌علی رءوسهم الطّیر، و پنداشتی«4» مسلمانان ‌هر یکی ‌بر سر مرغی دارند، نمی‌یارست«5» باز جنبیدن. ‌به بار سه‌ام«6» ‌رسول«7» ‌علی ‌را پیش خواند و عمامه ‌از سر ‌او ‌بر گرفت«8» و عمامه ‌خود ‌به دست ‌خود ‌در سر ‌او بست و تیغ ‌خود ‌به ‌او داد و ‌گفت: امض لشأنک. آنگه ‌گفت: اللّهم‌ّ اعنه ، بار خدایا یار ‌او باش؟ جابر ‌عبد اللّه انصاری ‌گفت: ‌من ‌با ‌علی برفتم ‌تا بنگرم میان ‌ایشان چه ‌باشد. چون ‌علی ‌به ‌او رسید ‌گفت: یا عمرو؟ شنیدم ‌که تو ‌در جاهلیّت گفتی«9» هیچ کس نباشد ‌که مرا ‌با خصلتی ‌از سه خصلت خواند و الّا اجابت کنم ‌او ‌را ‌با ‌آن یا ‌با یکی«10» ‌از ‌آن. ‌گفت: و ‌آن چیست! ‌گفت: ‌آن ‌که اسلام آری و گوای«11» دهی ‌که خدای یکی ‌است و محمّد ‌رسول اوست. ‌گفت: ‌اینکه ‌را تأخیر کن. دگر چه! ‌گفت: بروی و ‌ما ‌را ‌با اینان رها کنی. ‌گفت: ‌تا زنان قریش گویند«12» عمرو ‌از پسر ابو طالب ترسید؟ دگر چیست! ----------------------------------- (1). آط، آج، لب، مش ‌علی، آب ‌علی کرّم اللّه وجهه، کا: ‌علی ‌علیه ‌السلام. (2). آب امیر المؤمنین. [.....]
(3). آب، مش، کا: سیم. (4). آط، آب، آج، لب، مش، کا: سیوم. (5). آط، آب، آج، لب، مش، کا: نمی‌بارستند. (6). آط، آب، آج، لب، مش: سیم، ‌که: سیوم. (7). آط، آب، آج، لب، مش ‌علیه السّلام، کا: ‌صلی اللّه ‌علیه و آله. (8). آط، آب، آج، لب، مش: بگرفت. (12- 9). آط، آب، آج، لب، مش ‌که. (10). آب، آج، لب، مش: ‌او ‌را ‌با یکی. (11). آط، آب، آج، لب، مش، کا: گواهی. صفحه : 360 ‌گفت: پیاده شوی ‌تا کارزار کنیم، ‌گفت: هرگز ندانستم ‌که ‌در عرب کسی ‌باشد ‌که ‌با ‌من ‌اینکه خطاب کند؟ ‌من ‌اینکه اختیار نکنم ‌که نخواهم ‌که چون تو مردی کریم«1» ‌را بکشم و میان ‌من و پدرت صداقت ‌بود. ‌گفت: ‌من خواهم ‌تا تو ‌را بکشم، و ‌اگر خواهی بیازمای. عمرو خشم گرفت و ‌از اسب فرود آمد و اسپ ‌را سر بداد و ‌با ‌هم ‌بر آویختند. جابر ‌عبد اللّه«2» ‌گفت: چندانی غبار پدید آمد ‌که ‌من ‌ایشان ‌را ندیدم، ‌از میان گرد آواز ‌علی شنیدم ‌که ‌گفت: اللّه اکبر ، و تکبیر کرد. ‌من بدانستم ‌که ‌علی عمرو ‌را بکشت. آنان ‌که ‌با عمرو بودند بگریختند و اسبان ‌به خندق بجهانیدند. نوفل ‌بن ‌عبد اللّه ‌در خندق افتاد«3». امیر المؤمنین«4» فرو رفت و ‌با ‌او ‌بر آویخت و ‌او ‌را ‌در خندق بکشت، و ‌از قفای هبیره برفت تیغش ‌در قربوس زین افتاد«5» و درقش«6» بیوفتاد و ‌او بگریخت و عکرمه«7» ابو جهل و صرار ‌بن الخطّاب بگریختند. محمّد ‌بن اسحاق ‌گفت: چون ‌علی عمرو ‌را بکشت، هیچ کس ‌از مسلمانان نماند و الّا بوسه ‌بر روی ‌او داد و ‌بر چشم ‌او«8». عمر خطّاب«9» ‌گفت: یا ‌علی چرا درع ‌او باز نکردی ‌که ‌در همه عرب کس درع«10» چنان ندارد! ‌گفت: نخواستم ‌که کشف سوأة پسر عم‌ّ ‌خود کنم. ابو هارون العبدی‌ّ روایت کرد ‌از ربیعه سعدی ‌که ‌او ‌گفت: بنزدیک حذیفه یمان آمدم و گفتم: یا ‌با«11» ‌عبد اللّه؟ ‌ما«12» ‌در فضایل ‌علی چیزی می‌بگوییم«13»، اهل بصره ‌ما ‌را ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: چون تو کریمی. (2). آط، آب، آج، لب، مش انصاری، کا: جابر ‌بن ‌عبد اللّه. (3). آط، آب، آج، لب، مش، کا مسلمانان دست سنگ ‌بر ‌او بگشادند. ‌او ‌گفت: ‌اگر بخواهی کشتن ‌از ‌اینکه آسانتر توان کشتن. ‌علی ‌گفت: دور شوی. (4). آط، آب، آج، لب، مش، کا ‌به خندق. (5). آط، آب، آج، لب، مش، کا: آمد. [.....]
(6). آط، آب، آج، لب، مش: درعش. (7). آط، آب، آج، لب، مش و. (8). آط، آب، آج، لب، مش: ‌بر روی و چشم ‌او دادند، کا: بوسه ‌بر روی ‌علی داد و ‌بر چشم ‌او. (9). اساس رضی اللّه عنه. (10). آج، لب، کا: درعی. (11). مش: ابا. (12). آط، آب، آج، لب، مش: ‌من. (13). آط، آج، لب: می‌نگویم، آب: می‌بگویم، مش: می‌گویم. صفحه : 361 می‌گویند: ‌شما غلوّ و افراط می‌کنید ‌در ‌علی، تو مرا حدیثی بگوی ‌تا ‌من بدانم ‌که حدّ منقبت«1» و پایه«2» منزلت ‌او ‌تا کجاست! حذیفه ‌گفت: یا ربیعه؟ ‌اگر اعمال جمله اصحاب محمّد ‌در کفّه‌ای نهند و عمل ‌علی ‌در دگر کفّه«3»، عمل ‌علی ‌بر ‌آن«4» بچربد. ربیعه ‌گفت، ‌من گفتم«5»: ‌اینکه سخنی ‌است ‌که کس طاقت«6» گفتن و شنیدن ‌آن«7» ندارد. حذیفه ‌گفت: یا لکع؟ چرا چنین ‌باشد، ‌که ‌آن روز ‌که عمرو«8» اسب ‌به خندق بجهانید«9» ابو بکر و عمر و حذیفه کجا بودند چون ‌او«10» مردم ‌را ‌به مبارزه می‌خواند و مردم ‌از ‌او می‌گریختند! ‌تا ‌علی پیش ‌او رفت و خدای ‌تعالی ‌او ‌را ‌بر دست ‌علی بکشت. ‌به ‌آن خدای ‌که جان حذیفه ‌به دست اوست ‌که عمل ‌علی ‌آن روز فاضلتر ‌بود ‌از اعمال جمله اصحاب ‌رسول ‌تا ‌به روز قیامت. ابو عیّاش ‌گفت دو ضربت زدند ‌در اسلام: ‌علی ضربه‌ای«11» زد ‌بر«12» پای عمرو«13» ‌که اسلام بدان عزیز شد، و ‌از ‌آن عزیزتر ضربه‌ای«14» نبود، و پسر ملجم- ‌علیه لعائن اللّه«15»- ضربه‌ای«16» زد ‌بر سر ‌علی ‌که ‌از ‌آن شومتر نبود ‌در جهان ضربه‌ای. و سبب هزیمت مشرکان، کشتن ‌علی ‌بود عمرو ‌را و نوفل ‌را«17». ‌رسول- ‌علیه السّلام ‌گفت: الان نغزوهم و ‌لا یغزونا [442- پ]
، ‌از ‌اینکه ‌پس ‌ما«18» ‌به غزای ‌ایشان رویم و ‌ایشان ‌به غزای ‌ما نیایند«19»، و حسّان ‌بن ثابت ‌در کشتن عمرو«20» بیتی چند ‌گفت- شعر: ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: ‌که اهل ‌او. (2). آط، آب، آج، لب، مش ‌او و. (3). آط نهند، آب، آج، لب، مش: ‌در کفه دگر نهند. (10- 7- 5- 4). آط، آب، آج، لب، مش: ندارد. (6). آط، آب، مش ‌اینکه. (8). آط، آب، آج، لب، مش ‌عبد ودّ. [.....]
(9). آط، آب، آج: بجهاند. (14- 11). آط، آب، آج، لب، مش: ضربتی. (12). مش: ‌در، کا: برران. (20- 13). آط، آب، آج، لب، مش ‌عبد ود، کا: عمر. (15). آج، لب ابدا. (16). آج، لب: ضربتی. (17). آط، آب، آج، لب، مش: کشتن عمرو نوفل ‌بود ‌بر دست ‌علی- ‌علیه السّلام. (18). آط، آب، آج، لب، مش: اکنون ‌ما. (19). آب، مش: نیامدند. صفحه : 362 امسی الفتی عمرو ‌بن ‌عبد یبتغی بجنود یثرب غارة ‌لم تنظر و لقد وجدت سیوفنا مشهورة و لقد وجدت خیولنا ‌لم تقصر و لقد رأیت غداة احد«1» عصبة ضربوک ضربا ‌غیر ضرب المخسر اصبحت ‌لا تدعی لیوم عظیمة یا عمرو ‌او لجسیم امر منکر چون ‌اینکه شعر ‌به بنی عامر رسید«2»، جوانی ‌از ‌ایشان جوابی ‌گفت ‌اینکه ‌را ‌در معنی ‌آن ‌که ‌اینکه کار انصار نکردند«3» و ‌به دست ‌ایشان ‌بر نیامد«4»، ‌هم ‌به دست مردی قرشی‌ّ هاشمی ‌بر آمد و بیتها ‌اینکه ‌است«5»- شعر: کذبتم و بیت اللّه ‌لا تقتلوننا و لکن بسیف الهاشمیّین فافخروا بسیف ‌إبن ‌عبد اللّه احمد ‌فی الوغی بکف‌ّ علی‌ّ نلتم ذاک فاقصروا فلم تقتلوا عمرو ‌بن ‌عبد و ‌لا ابنه و لکنّه الکفو«6» الهزبر الغضنفر«7» علی‌ّ الّذی ‌فی الفخر طال«8» ثناؤه«9» و ‌لا تکثروا الدّعوی علینا فتفخروا ببدر خرجتم للبراز فردّکم شیوخ قریش جهرة و تاخّروا«10» فلمّا اتاهم حمزة و عبیدة و جاء علی‌ّ بالمهنّد یخطر فقالوا نعم اکفاء صدق و اقبلوا الیهم سراعا اذ بغوا و تجبّروا فجال علی‌ّ جولة هاشمیّة فدمدمهم«11» لمّا عتوا و تکبّروا فلیس لکم فخر علینا بغیرنا و لیس لکم فخر یعدّ و یذکر ابو الحسن المداینی ‌گفت: چون خبر کشتن عمرو ‌به خواهران ‌او رسید گفتند: کیست ‌آن ‌که ‌اینکه دلیری کرد ‌بر ‌او! گفتند: علی‌ّ ‌بن ابی طالب. گفتند: مرگش ‌بر دست کفوی کریم ‌بود، ‌تا زنده ‌بود شجاعان ‌را کشت و مبارزت اقران مقاومت ----------------------------------- (1). چاپ شعرانی (9/ 118): بدر. (2). آط، آب، آج، لب، مش برخواند، چاپ شعرانی (9/ 118): ‌بر خواندند. (3). آط، آب، آج، لب، مش، کا: نه انصار کردند. (4). آط، آب، آج، لب، مش: بیامد. (5). آط، آب، آج، لب، مش: ‌بر آمد ‌گفت. [.....]
(6). آط، آب، آج، لب، مش: الیس. (7). ‌اینکه مصرع ‌در نسخه بدلها ‌به صورتهای گوناگون و غلب مغلوط ضبط ‌شده ‌است چنان ‌که نقل نسخه بدلها ضروری تشخیص داده نشد. (8). آط، آب، مش: ناب، آج، لب: ندارد. (9). کا: بناؤه. (10). چاپ شعرانی (9/ 118): فتأخّروا. (11). آط، آب، آج، لب، مش، کا: فدمّرهم. صفحه : 363 نمود، و کشتنش ‌بر دست کریم قریش ‌بود، «لا رقأ«1» دمعی ‌ان بکیت«2» ‌علیه»، ‌اگر بگریم ‌بر ‌او آب چشمم منقطع مباد. آنگه«3» ‌اینکه بیتها بگفت- شعر: ‌لو ‌کان قاتل عمرو ‌غیر قاتله بکیته ‌ما اقام الرّوح ‌فی جسدی لکن‌ّ قاتله ‌من ‌لا یعاب ‌به و ‌کان یدعی قدیما بیضة البلد [خواهر دگر ‌گفت]
«4»- شعر: اسدان ‌فی ضیق المکرّ تصاولا فکلاهما کفو کریم باسل فتخالسا«5» مهج النّفوس کلاهما وسط المذاد مخاتل و مقاتل و کلاهما حضر القراع حفیظة ‌لم یثنه ‌عن ذاک شغل شاغل فاذهب علی‌ّ فما ظفرت بمثله قول سدید لیس ‌فیه تحامل فالثّار عندی یا علی‌ّ فلیتنی ادرکته و العقل منّی کامل ذلّت قریش ‌بعد مهلک فارس فالذّل‌ّ مهلکها و خزی شامل عایشه ‌گفت: ‌ما ‌با«6» زنان ‌رسول و«7» جماعتی زنان ‌در حصن بنی حارثه«8» بودیم- و ‌از ‌آن حصینتر حصنی نبود ‌در مدینه، و مادر سعد معاذ ‌با مادر حصن ‌بود- و ‌اینکه پیش ‌از ‌آن ‌بود ‌که آیت حجاب آمد. سعد معاذ درعی مقلّص داشت ‌که دستهاش«9» بیرون ‌بود ‌از ‌آن«10»، ‌گفت«11» ‌من گفتم: ‌اگر درع سعد ‌به ‌از ‌اینکه بودی شایستی، نبادا ‌که ‌او ‌را ‌بر دست جراحتی آید؟ ‌او بیرون آمد و ‌اینکه رجز می‌گفت- شعر: لبّث قلیلا یلحق«12» الهیجا حمل ‌لا بأس بالموت اذا حان الاجل [به جنگ]
«13» برفت، اتّفاق چنان افتاد ‌که تیری ‌بر دستش زد«14» حبّان«15» ‌بن قیس ‌بن ----------------------------------- (1). اساس: ‌لا رقات، ‌به قیاس ‌با نسخه آط و ‌با توجّه ‌به دیگر نسخه بدلها، تصحیح شد. (2). آط، آب، آج، لب، مش: بکت. (3). کا خواهری. (13- 4). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (5). اساس: فجالسا، ‌به قیاس ‌با نسخه آط، تصحیح شد. (11- 6). دیگر نسخه بدلها: ندارد. (7). آط، آب، آج، لب، مش: ‌با. (8). آج، لب: بنی حارث. [.....]
(9). آط، آب: دستها بیش، آج، لب، مش: دستهایش. (10). آط، آب، آج، لب، مش درع. (12). آط، آب، آج، لب، مش، کا: یدرک. (14). آب، آج، لب، مش: زدند. (15). اساس، آط، آب، مش، کا: حیان، آج، لب: حیان، ‌به قیاس ‌با مآخذ خبر و اعلام، تصحیح شد. صفحه : 364 العرقة«1» و ‌گفت: خذها و انا ‌إبن العرقة«2». سعد ‌گفت: عرّق«3» اللّه وجهک ‌فی النّار، و رگ اکحلش بریده شد. و گفته‌اند: ‌هر ‌که ‌را ‌آن رگ بریده شود، خون ‌از ‌او باز نایستد ‌تا ‌به مردن. سعد عند ‌آن حال دعا کرد ‌گفت: بار خدایا؟ ‌اگر می‌دانی ‌که ‌در قریش بقیّتی هستند ‌که ‌با ‌رسول تو کارزار خواهند کردن، مرا باز گذار«4» ‌تا نصرت ‌رسول تو کنم ‌که تو دانی ‌که ‌من قتال ‌ایشان دوست دارم، و ‌اگر ‌آن قتال کناره ‌شده ‌است، ‌اینکه ‌را سبب شهادت ‌من گردان و مرا ‌از دنیا مبر ‌تا چشم ‌من ‌از بنی قریظه روشن کنی ‌تا ‌ایشان ‌را ‌به مراد ‌خود ببینم ‌که [245- ر]
‌ایشان خلفای ‌من بودند ‌در جاهلیّت، خدای ‌تعالی ‌او ‌را ‌از ‌آن عافیت داد. محمّد ‌بن اسحاق روایت کرد ‌که: صفیّه بنت ‌عبد المطّلب مادر زبیر ‌در حصن حسّان ثابت ‌بود«5» ‌با جماعتی زنان و کودکان، و ‌گفت: حسّان ‌با ‌ما ‌بود- و ‌اینکه حصنی ‌بود. بس حصین نه«6». صفیّه ‌گفت: مردکی جهود بیامد و گرد ‌آن حصن می ‌در«7» گردید، و ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌به قتال احزاب مشغول ‌بود. ‌من حسّان ‌را گفتم«8»: ‌من ‌از ‌اینکه مرد دل مشغول شدم ‌که احوال ‌اینکه حصن بشناخت و می‌داند ‌که ‌اینکه حصنی حصین نیست«9»، و ‌با ‌ما ‌در ‌اینکه جا مرد نیست و ‌رسول ‌از ‌ما مشغول ‌است، ‌اگر برود و جماعتی جهودان ‌را خبر دهد و بیایند و ‌ما ‌را رنجه دارند مصلحت ‌در ‌آن ‌است ‌که بیرون شوی و ‌اینکه کافر ‌را بکشی ‌تا ‌ما ‌از ‌اینکه خوف ایمن شویم. حسّان ‌گفت: یا بنت ‌عبد المطّلب؟ تو دانی ‌که ‌من مردی شاعرم مرد کش نباشم، و ‌اینکه نه کار ‌من ‌است. ‌گفت: چون ‌من بدیدم ‌که ‌او هیچ نخواهد کردن، جامه ‌در پوشیدم و روی ‌بر بستم ----------------------------------- (1). اساس: الغرقه، ‌به قیاس ‌با نسخه آط و ‌با توجّه ‌به مآخذ خبر و اعلام، تصحیح شد. (2). اساس، آط، آب: الغرقة، آج، لب: العرفة، ‌با توجّه ‌به مآخذ خبر، تصحیح شد. (3). آط، آب، آج، لب، مش: غرفک. (4). آط: بازگزار. (5). آط، آب، آج، لب، مش: بودند. (6). آط، آب، آج، لب، مش، کا: نه بس حصین. (7). آط، آب، آج، لب، مش: ندارد، کا: می‌گردید. (8). آط، آب، آج، لب، مش ای حسّان. (9). اساس: ‌است، ‌به قیاس ‌با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، و ‌با توجّه ‌به مفهوم جمله، تصحیح شد. [.....]
صفحه : 365 و عمودی ‌بر گرفتم و بیرون رفتم و ‌آن جهود ‌را بکشتم و باز آمدم و گفتم: یا حسّان؟ اکنون مرد کشته«1» ‌است، برو و جامه‌اش بیرون کن ‌که«2» ‌برای ‌آن نکردم«3» ‌که ‌او مرد ‌است و ‌من زن. ‌گفت: یا بنت ‌عبد المطّلب؟ ‌اینکه نیز ‌هم نتوانم کردن، ‌من سلب«4» ‌به ‌او دادم. راویان«5» گفتند«6»: ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌در میانه ‌آن کار و صحابه رنجور دل می‌بودند، و ‌اینکه پیش ‌از کشتن ‌علی ‌بود عمرو ‌را«7». یک روز نعیم ‌بن مسعود بنزدیک ‌رسول آمد و ‌گفت: یا ‌رسول اللّه؟ ‌من ‌به تو ایمان آورده‌ام ‌در سرّ و روی نمی‌دارد ‌که ایمان آشکارا کنم، و ‌اینکه حال کس ‌از ‌من نداند جز خدای- عزّ و جل‌ّ- و تو ‌را گفتم، اکنون کاری ‌که دانی ‌که ‌من اهل ‌آن باشم مرا بفرمای. ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: تو یک مردی، ‌اگر نیز اظهار ایمان کنی ‌از یک مرد بیش ‌از ‌آن نیاید ‌که ‌از ‌او توقّع کنند. امّا ‌اگر«8» بتوانی کردن ‌که ‌اینکه قوم ‌را خذلانی و فتوری دهی ‌از ‌ما بکن ‌که کالزار«9» بیشتر خدعت ‌است. نعیم ‌بن مسعود ‌از ‌آن جا بیامد«10» و بنزدیک بنی قریظه رفت، و ‌او ‌را ‌با ‌ایشان ‌در جاهلیّت منادمت ‌بود، و ‌ایشان ‌را ‌گفت: یا بنی قریظه؟ ‌شما دوستی«11» و نصیحت ‌من شناخته‌ای«12» ‌در روزگار گذشته«13»، و آنچه ‌من می‌گویم [بر سبیل نصیحت]
«14»، ‌شما مرا ‌در ‌آن متّهم نداری«15». بدانی ‌که قریش و غطفان ‌به حرب محمّد آمدند و ‌شما ‌را ‌از ----------------------------------- (1). مش افتاده. (2). آط، آب، آج، لب، مش ‌من. (3). چاپ شعرانی (9/ 120): ‌بر ‌آن نگردم. (4). آط، آب، آج، لب، مش ‌او. (5). آط، آب، آج، لب، مش اخبار. (6). آط، آب، آج، لب، مش: گفته‌اند. (7). آط، آب، آج، لب: ‌از پیش کشتن عمرو ‌بود ‌بر دست ‌علی، کا: پیش ‌از ‌آن ‌بود ‌که ‌علی عمرو ‌را نکشته ‌بود. (8). آط، آب، آج، لب، مش تو. (9). آط، آب، آج، لب، مش، کا: کارزار. (10). آط، آب، آج، لب، مش: ‌بر آمد. (11). دوستی/ دوستید، آب، مش: دوستید. (12). آط، آب: دانسته، آج، لب، مش: دانسته‌اید. (13). آط: گزشته. (14). اساس: مخدوش ‌است، ‌به قیاس ‌با نسخه آط، افزوده شد. [.....]
(15). آط، آب، آج، لب، مش، کا گفتند: ‌لا و اللّه ‌که ‌ما دوستی و نصیحت تو دانیم و ‌به هیچ چیز تو ‌را متهم نداریم، ‌گفت. صفحه : 366 جای و حصن ‌خود ‌بر انگیختند و ‌به یاری ‌در خواستند، و حکم ‌ایشان دگر ‌است و حکم ‌شما دگر. ‌ایشان مردمانی غریب‌اند«1» و ولایتی و مالی و ملکی ندارند ‌اینکه جا، و ‌شما ‌را سرای و خانه و«2» املاک ‌اینکه جاست، و زنان و فرزندانتان«3» ‌اینکه جااند، و ‌ایشان ‌را زنان«4» و فرزندان ‌به زمین دیگرند. ‌اگر فرصتی و غنیمتی ‌باشد بربایند و ‌با شهرهای ‌خود شوند، و ‌اگر کسری و شکستی ‌بر ‌شما ‌باشد«5» بروند و ‌شما ‌را ‌با محمّد رها کنند، آنگه کشتن و غارت و آوار ‌بر ‌شما ‌باشد نه ‌بر ‌ایشان، و آنگه ‌شما ‌با محمّد طاقت نداری. چون ‌ایشان رفته باشند مصلحت ‌در ‌آن ‌است ‌تا ‌از ‌ایشان استظهار وثیقتی و براتی نستانی ‌به هیچ وجه دست ‌با ‌ایشان یکی«6» نکنی ‌در قتال محمّد. گفتند: نکو گفتی و نصیحت کردی. آنگه ‌از ‌آن جا بیامد و بنزدیک بو سفیان«7» رفت و جماعت قریش و ‌گفت: ‌شما ‌که قریشی، دوستی«8» ‌من ‌شما ‌را و میل ‌من ‌به ‌شما شناخته و مفارقت و مباینت«9» ‌با محمّد ‌برای دین، و ‌من امروز سخنی شنیده‌ام«10» واجب دیدم ‌شما ‌را ‌از ‌آن آگاه بکردن«11» ‌تا احتیاط کنی کار ‌خود ‌را و ‌اینکه سرّی ‌است ‌با ‌من عهد کنی ‌که پوشیده داری. گفتند: و ‌آن چیست! ‌گفت: بدانی ‌که«12» جهودان ‌بر ‌اینکه ‌که کردند پشیمانند و می‌خواهند ‌تا ‌اینکه آمدن«13» ‌را ‌به ‌اینکه جا تلافی کنند. پیغام فرستاده‌اند ‌به محمّد ‌که: ‌ما ‌بر ‌اینکه آمدن پشیمانیم و ‌از میان ‌ما و تو عهدی هست ‌ما ‌بر سر آنیم«14» ‌اگر ‌از ‌ما راضی شوی ‌به ‌آن ‌که ‌ما ‌از قریش و غطفان ‌به علّت وثیقت و استظهار جماعتی اشراف و اماثل ‌را ----------------------------------- (1). آط، آب، کا: مردمانی‌اند ‌اینکه جا غریب، آج، لب: مردمانی‌اند ‌آن جا غریب. (2). آط، آب، آج، لب، مش، کا اسباب. (3). آط، آب، آج، لب: و زنان و فرزندان اینان، کا: و زنان و فرزندان شمای. (4). آط، آب، آج، لب، مش: زن. (5). آط، آب، آج، لب، مش، کا ‌ایشان. (6). آط، آب، آج، لب، مش، کا: ‌با ‌ایشان دست یکی. (7). آط، آب، کا: ابو سفیان. (8). آب، مش: قریشید دوستی، آج، لب: قریشی دوستید. (9). آط، آب، آج، لب، مش ‌من. (10). آج، لب: شنیدم. (11). آط، آج، لب، مش: کردن. (12). آط، آب، آج، لب، مش ‌آن. (13). آط، آب، آج، لب، مش ‌شما. [.....]
(14). آط، آب، کا: ‌بر سر ‌آن عهدیم. صفحه : 367 بستانیم و پیش تو فرستیم ‌تا همه ‌را گردن بزنی«1»، آنگه دست ‌با تو یکی کنیم ‌تا ‌ایشان ‌را ‌از زمین و دیار ‌خود برانیم، یا ‌به قتل و استیصال هلاک کنیم ‌او راضی ‌شده ‌است و قرار میان ‌ایشان ‌اینکه ‌است. ‌من ‌شما ‌را خبر کردم ‌تا هشیار باشی«2» و کودکی ‌را ‌از ‌آن ‌خود ‌به ‌ایشان ندهی ‌که ‌ایشان ‌با ‌شما غدر خواهند کردن. آنگه ‌به غطفان آمد و همچنین بگفت و عهد بستند«3» [245- پ]
‌که ‌اینکه حدیث پوشیده داری. بگفتند همچنین کنیم. چون ‌او برفت ابو سفیان و جماعت قریش و رؤوس«4» غطفان کس فرستادند ‌به جهودان ‌که: ‌ما ‌اینکه جا چرا موقوفیم! ‌اینکه نه شهر و زمین ماست و ‌ما ‌را ‌هر روز خرج بسیار ‌است، ‌اگر کاری ‌را آمده‌ایم فردا آغاز باید کردن و«5» ‌با ‌اینکه مرد ‌به قتال ‌بر آویختن، و ‌اینکه شب«6» شنبه ‌بود ‌در ماه شوّال سنه خمس ‌من الهجرة. جهودان جواب دادند ‌که: فردا روز شنبه ‌است، و ‌ما عادت نداریم ‌که روز شنبه کاری کنیم ‌که ‌ما وقتی ‌در شنبه کاری کردیم ‌ما ‌را نکبتی رسید ‌که پوشیده نیست. و دگر ‌آن ‌که ‌ما کارزار نکنیم ‌تا ‌از ‌شما وثیقتی و استظهاری نداریم، و ‌آن براتی«7» ‌باشد ‌از مردمان«8» ‌شما ‌که ‌بر ‌ما فرستی ‌تا ‌ما ‌را امان ‌باشد ‌که ‌شما بنروی و ‌ما ‌را ‌در دست ‌ایشان«9» رها نکنی، چه ‌ما ‌از ‌اینکه معنی مستشعر می‌باشیم، و«10» ‌اینکه شهر شهر ماست و ‌شما غریبی ‌اینکه جا، و ‌اگر ‌شما بروی ‌ما ‌را ‌با محمّد طاقت نباشد، باید ‌که ‌ما ‌بر بصیرتی باشیم. قریش و غطفان چون ‌اینکه«11» بشنیدند گفتند: آنچه نعیم مسعود ‌گفت درست ‌است«12». آنگه پیغام دادند ‌که«13»: و اللّه ‌که ‌ما ‌از مردان ‌خود کودکی ‌را ‌به ‌شما ندهیم، و ‌ما ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش ‌تا. (2). آط، آب، آج، لب، مش: ‌شما ‌را هشیار کردم ‌تا ‌بر خبر باشی. (3). آط، آب، آج، لب: بستاند. (4). آط، آب، آج، لب، مش، کا: رؤسای. (5). آط، آب، آج، لب، مش فردا. (6). آط، آب، آج، لب، مش: روز. (7). آب، آج، لب، کا: نوایی، مش: لوای. (8). آط، آب، آج، لب، مش: مردان، کا: اشراف. (9). آط، آب، آج، لب، مش: محمّد، کا: خصم. (10). آط، آب، آج، لب، مش: چه. (11). آط، آب، آج، لب، مش سخن. (12). آط، آب، آج، لب، مش: راست ‌گفت. (13). آط، آب، آج، لب، مش: دادند و گفتند. [.....]
صفحه : 368 ‌را ‌بر ‌شما ‌اینکه امان نیست«1». گفتند: چون ندهی، ‌ما نیز ‌با ‌شما دست یکی نداریم، و خذلان ‌در میان ‌ایشان افتاد، و خدای ‌تعالی ‌آن شب بادی عظیم بفرستاد ‌بر ‌ایشان سرد و سخت چنان ‌که خیمه‌های ‌ایشان بدرید و طنابها بگسست، و ‌ذلک ‌قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اذکُرُوا نِعمَةَ اللّه‌ِ عَلَیکُم، ‌گفت: یاد کنی ای مؤمنان نعمت خدای ‌بر ‌شما ‌بر سبیل تذکیر و تنبیه ‌گفت: إِذ جاءَتکُم جُنُودٌ، چون آمد ‌به ‌شما لشکرهایی«2» ‌یعنی احزاب ‌با«3» جماعات قریش و مکّیان و غطفان و بنی قریظه و بنی النّضیر. فَأَرسَلنا عَلَیهِم رِیحاً، بفرستادیم ‌بر ‌ایشان بادی. مفسّران گفتند: باد صبا ‌بود لقوله- ‌علیه السّلام: نصرت بالصّبا و اهلکت عاد بالدّبور ، ‌گفت: مرا ‌به باد صبا نصرت کردند و عاد ‌را ‌به باد دبور هلاک کردند. و «صبا»، ‌آن باد ‌بود ‌که چون روی ‌به ‌در خانه کعبه داری برابر روی تو جهد، و «دبور» برابر صبا ‌باشد. وَ جُنُوداً لَم تَرَوها، و لشکرهایی ‌که ‌شما ندیدی ‌ایشان ‌را ‌از فریشتگان. اهل سیر گفتند: فریشتگان ‌آن روز فرود آمدند و لکن کار زار نکردند. مفسّران گفتند: خدای ‌تعالی بادی بفرستاد سرد«4» سخت ‌که طنابهای خیمه‌های ‌ایشان«5» بگسست، و خیمه‌ها«6» بدرید، و آتشهای«7» ‌ایشان بکشت، و دیگها«8» بیفگند، و اسپانشان«9» برمیدند، و خدای ‌تعالی ترس ‌در دل ‌ایشان افگند«10»، و فریشتگان ‌از جوانب لشکرگاه ‌ایشان تکبیر کردند ‌تا سیّد ‌هر قبیله قوم ‌خود ‌را می‌گفت: ‌از ‌بر ‌من مروی، مرا نگاه داری. محمّد ‌بن کعب القرظی‌ّ ‌گفت، جوانی ‌از اهل کوفه ‌گفت حذیفه یمان ‌را گفتم: یا ‌با ‌عبد اللّه؟ ‌شما ‌رسول خدای ‌را دیدی، و ‌با ‌او صحبت داشتی«11»، چگونه بودی ‌با ‌او! ----------------------------------- . (1). آط، آب، آج، لب، مش جهودان. (2). آط، آب، آج، لب، مش: لشکرها. (3). آط، آب، آج، لب، مش: ‌به. (4). آط، آب، آج، لب، مش، کا و. (5). آج، لب: طنابهای ‌ایشان. (6). دیگر نسخه بدلها: ندارد. (7). آط، آب، آج، لب، مش: آتش. (8). آط، آب، آج، لب، مش: دیگهای ‌ایشان، کا: دیگهاشان. (9). آط، آب، آج، لب: اسپان ‌ایشان. (10). آب، مش: انداخت. (11). آط، کا: کردی/ کردید، مش: داشتید/ داشتی. صفحه : 369 حذیفه ‌گفت: جهد کردیم ‌در خدمت ‌او«1». جوان ‌گفت: ‌اگر ‌ما ‌در یافتمانی ‌او ‌را رها نکردمانی«2» ‌که ‌بر زمین بودی«3»، جز ‌که ‌او ‌را ‌بر گردن گرفتمانی و ‌در خدمت ‌او جان بدادمانی. حذیفه ‌گفت: ‌من شب احزاب ‌با لشکر بودم ‌در خدمت ‌رسول- ‌علیه السّلام. [رسول- ‌علیه السّلام]
«4»: نماز بکرد و ‌از شب پاره‌ای بگذشت«5»، ‌گفت: کیست ‌تا برود و احوالی بداند ‌از ‌اینکه قوم و خبری باز آرد! کس اجابت نکرد و اختیار نکرد. ‌با«6» سر نماز کردن شد، ساعتی دیگر ‌بر آمد، ‌گفت: کیست ‌که برود [و احوالی بداند! کس اجابت نکرد. ‌به بار سیم ‌گفت: کیست ‌که برود]
«7» و خبری بیارد و رفیق ‌من ‌باشد ‌در بهشت! ‌از سختی باد و سرما و خوف«8» مرا ‌گفت یا حذیفه؟ ‌من گفتم: لبّیک یا ‌رسول اللّه، و ‌بر خاستم و پیش ‌رسول رفتم و دلم ‌در شکم می‌لرزید«9» ترس ‌آن ‌که مرا گوید تو ‌را بباید رفتن، و دست ‌به سرو روی ‌من فرو کرد و مرا ‌گفت: یا حذیفه؟ تو ‌را بباید رفتن و ‌از احوال ‌اینکه قوم خبری ‌با نزدیک ‌من آوردن. ‌من گفتم: فرمان برادرم، ‌گفت: اللّهم‌ّ احفظه ‌من ‌بین یدیه و ‌من خلفه و ‌عن یمینه و ‌عن شماله و ‌من فوقه و ‌من تحته ، بار خدایا نگاهدار ‌او ‌را ‌از همه جوانب و جهات: ‌از پیش و ‌پس و ‌از راست و ‌از چپ و ‌از زیر و ‌از زبر. ‌گفت: ‌من برفتم و پنداشتی«10» ‌در گرمابه«11» ای می‌روم ‌از گرمی ‌که ‌از ‌آن باد و سرما هیچ رنج نبود مرا، برفتم ‌با سلاح. ‌تا ‌در میان ‌ایشان شدم بادی می‌آمد ‌که خیمه‌ها ‌از جای می‌برکند«12» و طنابها می‌گسست و هیچ رها نمی‌کرد و الّا تباه می‌کرد. نگاه کردم ابو سفیان ‌را دیدم آتش«13» ‌بر افروخته و گرم می‌شد. ‌من تیر ‌در کمان [246- ر]
نهادم ‌تا بزنم. دگر باره مرا یاد ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش ‌اینکه. (2). آط، آب، آج، لب، مش ‌او ‌را. (3). آط، آب، آج، لب، مش: برفتی. [.....]
(7- 4). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (5). آط: بگزشت. (6). آب، کا: باز. (8). آط، آب، آج، لب، مش: برف، کا کس جواب نداد ‌پس. (9). آج، لب، کا ‌از. (10). آط، آب، آج، لب، مش ‌که. (11). آط، آب، آج، لب، مش، کا: گرماوه. (12). آج، لب، مش، کا: ‌بر می‌کند. (13). آط، آب، آج، لب، مش: آتشی. صفحه : 370 آمد ‌که ‌رسول- ‌علیه السّلام- مرا گفته ‌بود: هیچ چیزی«1» مکن ‌تا ‌با پیش ‌من آیی«2». چون ابو سفیان ‌آن باد و ‌آن سختی دید، ‌گفت: یا قوم؟ ‌هر کسی ‌که ‌آن جا ‌که هستی دست«3» همنشین ‌خود گیری و بنگری ‌تا کیست. ‌من دست یکی گرفتم و گفتم: تو کیستی! مرا ‌گفت: یا سبحان اللّه، مرا نمی‌شناسی! ‌من فلان ‌بن فلانم، مردی ‌بود ‌از هوازن«4». ابو سفیان ‌گفت: یا معشر قریش؟ ‌ما ‌در ‌اینکه«5» ‌که هستیم نه ‌به سرای مقامیم«6»، و اسبان و چهار پایان ‌ما سقط شدند، و بنو قریظه و بنو النّضیر و عده ‌ما ‌را خلاف کردند، و ‌من بخواهم رفتن«7»، ‌از بی هوشی«8» ‌بر خاست و ‌بر شتر نشست و عقال ‌او نگشاد«9»، و شتر ‌بر انگیخت و خواست ‌تا براند. چون شتر نمی‌توانست رفتن، ‌از ‌آن ‌پس بدانست ‌که شتر عقال دارد. فرود آمد و عقال شتر بگشاد. و بنو غطفان چون بدیدند ‌که قریش برفتند، ‌ایشان نیز برفتند و خدای ‌تعالی ‌به ترس ‌ایشان ‌را هزیمت کرد. ‌من باز آمدم و ‌رسول ‌را خبر کردم. ‌رسول- ‌علیه السّلام- شادمانه شد و بخندید و مرا ‌به خویشتن نزدیک کرد و ‌گفت: ‌اینکه جا ‌در پایان ‌من بخسب. ‌من بخفتم و ‌رسول- ‌علیه السّلام- گوشه جامه‌اش«10» ‌بر ‌من افگند، و ‌من پای ‌او ‌در«11» سینه گرفتم و بخفتم، فذلک ‌قوله: فَأَرسَلنا عَلَیهِم رِیحاً وَ جُنُوداً لَم تَرَوها. وَ کان‌َ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیراً، و خدای ‌به آنچه ‌شما می‌کنی بینا و داناست«12». إِذ جاؤُکُم«13»ما «14» چون آمدند ‌به ‌شما. مِن فَوقِکُم، ‌از بالای ‌شما، ‌یعنی ‌از بالای وادی ‌از جانب مشرق. و آنان ‌که ‌از بالای وادی آمدند، مالک ‌بن عوف النّضری‌ّ ‌بود و عیینة ‌بن حصن الفزاری‌ّ ‌با هزار مرد ‌از غطفان، و طلیحة ‌بن خویلد الاسدی‌ّ«15» ‌با ‌ایشان ‌بود ‌با بنی ----------------------------------- (1). ط، آب، آج، لب، مش: چیز، کا: حرکت. (2). آط، آب، آج، لب، مش: نیایی. (3). آط، آب، آج، لب، مش: ‌هر کسی دست. (4). آط، آب، مش: اهوازن. (5). آط، آب، آج، لب، مش جا، کا: ‌در زمین. [.....]
(6). آط، آب، مش: و مقام خودیم، آج، لب: و مقام ‌خود. (7). آط، آب، آج، لب، مش، کا و. (8). چاپ شعرانی (9/ 123): پی هوسش. (9). آط، آب، آج، لب، مش: ناگشاده، کا: نگشوده. (10). آط، آب، آج، لب، مش: جامه خویش. (11). آط، آب، آج، لب، مش، کا: ‌بر. (12). آط، آب، آج، لب، مش: بوده ‌است. (13). آط، آب، آج، لب، مش، کا مِن فَوقِکُم (14). اساس: ندارد، ‌از آط افزوده شد. (15). آط: طلحة ‌بن جلود الاسری. صفحه : 371 اسد، و حیی‌ّ ‌بن اخطب ‌با جهودان قریظه«1». وَ مِن أَسفَل‌َ مِنکُم، ‌یعنی ‌من بطن«2» الوادی، ‌از زیر وادی، و ‌آن ابو سفیان حرب ‌بود ‌با قریش. وَ إِذ زاغَت‌ِ الأَبصارُ، و چون کژ شد چشمها، وَ بَلَغَت‌ِ القُلُوب‌ُ الحَناجِرَ، [و دلها ‌به گلوها رسید، و ‌اینکه ‌هر دو کنایت ‌است ‌از شدّت خوف و شدّت حال خایف. و گفتند: معنی ‌آن ‌است ‌که عرب گوید بد دل«3» ‌را ‌که: انتفخ سحره، باد ‌در شش افتد بد دل«4» و شش ‌او ‌بر آید«5»، و دل بالای ‌آن ‌است چون منتفخ شد دل ‌به بالا ‌بر آید«6»، و ‌ذلک ‌قوله: بَلَغَت‌ِ القُلُوب‌ُ الحَناجِرَ]
«7»وَ تَظُنُّون‌َ بِاللّه‌ِ الظُّنُونَا، و ‌به خدای گمانهای بد می‌بردی«8» ‌از خلف وعد«9» و مانند ‌اینکه، و مراد ‌به ‌اینکه منافقانند چه مؤمنان واثق بودند«10» ‌به وعده خدای و ‌به نصرت و ظفر ‌از جهت«11» ‌او. قرّاء خلاف کردند ‌فی ‌قوله: الظُّنُونَا و آنچه مانند ‌اینکه ‌است ‌من ‌قوله: (الرسولا و السبیلا). امّا مدنیان «الف» اثبات کنند«12» ‌در ‌اینکه کلمات ‌در حال وصل«13» و وقف، و شامیان همچنین، و عاصم ‌به روایت ابو بکر و ابو عمرو ‌به روایت عیّاش، و کسائی ‌به روایت قتیبه، و حجّت ‌ایشان ‌آن ‌است ‌که: ‌در مصاحف «الف» نبشته ‌است«14» و لمطابقة رؤوس الآی«15»، و نیز ‌برای موافقت سر آیات ‌را. و ابو عمرو ‌در دگر روایات«16» و حمزه و یعقوب بی «الف» خواندند ‌در حال وصل و وقف ‌بر اصل ‌خود، چه «الف» ‌در اسمی برند ‌که منوّن ‌باشد ‌در حال وقف چون ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: بنی قریظه. (2). دیگر نسخه بدلها: ندارد. (3). آط و دیگر نسخه بدلها: دل، ‌با توجّه ‌به معنی و فحوای تعبیر ‌در زبان عربی (لسان العرب، ماده سحر) تصحیح شد. (4). کذا ‌در آط و دیگر نسخه بدلها بجز کا، آب، مش، کا: افتاد دل. [.....]
(5). آج، لب، مش: ‌بر آمد. (6). مش: ‌بر آمد. (7). اساس: ندارد، ‌از آط افزوده شد. (8). می‌بردی/ می‌بردید. (9). آط، آب، آج، لب، مش: وعده. (10). آط، آب، آج، لب، مش: واثق‌اند. (11). آط، آب، آج، لب، مش: ‌بر دشمنان. (12). آط، آج، لب، مش: کردند، آب: کرده‌اند. (13). آط، آب، آج، لب: فصل. (14). آط. آج، لب، مش: نوشته‌اند، کا: نوشته ‌است. (15). آط، آب، آج، لب، مش: الایة. (16). آط، آب، آج، لب، مش: ابو عمرو و ذکوان. صفحه : 372 منصوب ‌بود، نحو رأیت زیدا، ‌برای ‌آن ‌که نگویند: رأیت الرّجلا ‌در هیچ حال، نه ‌در حال وصل و نه ‌در حال وقف. و باقی قرّاء ‌به «الف» خواندند ‌در وقف و بی «الف» ‌در وصل، و گفتند: رؤوس الایات جاری مجرای اسجاع ‌باشد و جاری مجرای قوافی ‌در اشعار. ‌پس ‌در وقف «الف» باید و ‌در وصل نباید چنان ‌که ‌در میان بیت ‌اگر افتد بی «الف» گویند. هُنالِک‌َ ابتُلِی‌َ المُؤمِنُون‌َ، ‌گفت: ‌آن جایگاه«1» مؤمنان ‌را امتحان و ابتلا کردند. و معنی ابتلا گفته‌ایم ‌از خدای ‌تعالی، و ‌آن ‌که تکلیف، همه صورت امتحان دارد. وَ زُلزِلُوا زِلزالًا شَدِیداً، و بجنبانیدند ‌ایشان ‌را جنبانیدنی سخت. وَ إِذ یَقُول‌ُ المُنافِقُون‌َ، عامل ‌در ‌اینکه چند «اذ»«2» ‌که برفت ‌آن ‌است ‌که ‌در اوّل آیات ‌گفت: اذکُرُوا نِعمَةَ اللّه‌ِ عَلَیکُم إِذ ...، ‌گفت نیز یاد کنی، چون گفتند منافقان ‌یعنی معتّب ‌بن قشیر«3» و اصحاب ‌او. وَ الَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ، و آنان ‌که ‌در دل«4» ‌ایشان بیماری ‌بود و شک‌ّ و ضعف اعتقاد. ما وَعَدَنَا اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ إِلّا غُرُوراً، گفتند: خدای و پیغامبر«5» ‌ما ‌را وعده ندادند مگر غرور و فریفتن. وَ إِذ قالَت طائِفَةٌ مِنهُم، و یاد کنی نیز چون گفتند گروهی ‌از ‌ایشان ‌یعنی ‌از منافقان: یا أَهل‌َ یَثرِب‌َ، ای اهل مدینه. ابو عبیده ‌گفت: یثرب نام ولایتی ‌است، و مدینه ‌از جمله ‌آن ‌است. لا مُقام‌َ«6»ما «7»، فَارجِعُوا، باز گردی«8». و حفص ‌عن عاصم خواند: [246- پ]
«لا مقام»، ‌به ضم‌ّ المیم، ‌یعنی ‌لا اقامة لکم، ‌شما ‌را ایستادن ‌آن جا صلاح نیست، برگردی و ‌با خانه‌های ‌خود شوی. ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب: ‌اینکه جایگه، کا: ‌آن جایگه. (2). آط، آب، آج، لب، مش: آیت. [.....]
(3). آط، آب، آج، مش: ... ‌بن قریش، چاپ شعرانی (9/ 125): ... ‌بن قیس. (4). آط، آب، آج، لب، مش: دلهای. (5). آط، آب، آج، لب، مش: خدای ‌تعالی و پیغامبرش. (6). اساس: و دیگر نسخه بدلها: مقام، ‌به قیاس ‌با متن قرآن مجید، تصحیح شد. (7). آط، آب، آج، لب، مش ایستادن صلاح نیست. (8). آط، آب، آج، لب، مش: ‌بر گردی و ‌با خانه ‌خود شوی، کا: باز گردید. صفحه : 373 ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: ‌اینکه جهودان گفتند منافقان ‌را ‌که، ‌شما ‌را چه مهم‌ّ ‌است ‌برای محمّد«1» خویشتن ‌را علف«2» تیغ ابو سفیان و قریش کردن«3»، ‌با خانه‌ها شوی و محمّد ‌را ‌با اینان رها کنی. وَ یَستَأذِن‌ُ فَرِیق‌ٌ مِنهُم‌ُ النَّبِی‌َّ، و گروهی ‌از ‌رسول- ‌علیه السّلام- دستوری می‌خواستند، و ‌آن بنو حارثة ‌بن الحارث بودند. یَقُولُون‌َ إِن‌َّ بُیُوتَنا عَورَةٌ، می‌گفتند خانه‌های ‌ما عورت ‌است، ‌یعنی ربطی و دیواری و حصنی ندارد، مرد«4» می‌باید ‌که ‌آن ‌را نگاهدارد و بپوشد چنان ‌که عورت بپوشند، و ‌قد اعور الفارس اذا بدا ‌فی درعه خلل للضّرب«5»، ‌قال الشّاعر- شعر: متی یلقهم ‌لا یلق ‌فی البیت معورا و ‌لا الضّیف منجوعا«6» و ‌لا الجار مرملا«7» و ‌قال الشّاعر- شعر: یرمی المستجیز المعوّرا «8» ای بادی العورة«9». حق ‌تعالی ‌ایشان ‌را تکذیب کرد، ‌گفت: خانه ‌ایشان عورت نیست دورغ می‌گویند. إِن یُرِیدُون‌َ إِلّا فِراراً، ‌ایشان جز گریختن نمی‌خواهند«10». وَ لَو دُخِلَت عَلَیهِم مِن أَقطارِها، آنگه ‌گفت: ‌اگر چنان ‌که ‌در سرایهای اینان روند ‌از جوانب و کنارهای ‌آن. ثُم‌َّ سُئِلُوا الفِتنَةَ، آنگه ‌از ‌ایشان فتنه خواهند، ‌یعنی ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش ‌که. (2). چاپ شعرانی (9/ 125): هدف. (3). آط، آب، آج، لب، مش برگردی. (4). آط، آب، آج، لب، مش مردی. (5). کا و الطّعن. (6). کذا ‌در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (9/ 125) و تفسیر قرطبی (4/ 148): مفجوعا. (7). آط، آج، لب: مرمولا. (8). ضبط متن اصلی بدین صورت «و یرمی مسق الحجر معورا» و مغشوش می‌نمود، شعر ‌در هیچکدام ‌از نسخه بدلها نیست، ضبط مختار ‌ما ‌از لسان العرب (مادّه عور) و اصلا بیتی ‌است ‌که ‌به نام فرزدق بدین صورت آمده ‌است: متی ‌ما ترد یوما سفار، تجد ‌به || ادیهم، یرمی المستجیز المعوّرا [.....]
(9). دیگر نسخه بدلها بجز کا: ندارد. (10). آط، آب، آج، لب، مش: ‌ایشان نمی‌خواهند الّا فرار و گریختن ‌از حف ‌از سر ‌ایشان خبر داد، کا: ‌ایشان الّا گریختن نمی‌خواهند. صفحه : 374 شرک و کفر، لقوله:«1» وَ الفِتنَةُ أَشَدُّ مِن‌َ القَتل‌ِ«2»لَآتَوها، ‌آن جا شوند«3» و بکنند و ‌به جای آرند، ‌من قولهم: أتیت الأمر اذا فعلته. قراءت اهل الحجاز«4» ‌به قصر «الف» ‌است ‌من الإتیان. و دیگران خواندند: «لآتوها» ‌به مدّ، ‌من الإیتاء، ‌یعنی بدهند. گفتند: چون سؤال ‌گفت، ‌به جواب دادن لایق ‌باشد«5». وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلّا یَسِیراً، و ‌بر ‌آن فتنه و کفر نیز مقام نکنند الّا اندک. و بیشتر مفسّران گفتند معنی ‌آن ‌است ‌که: ‌از ‌آن فتنه فرو نایستند، بل بشتابند ‌به ‌او و درنگ نکنند ‌از ‌او الّا اندک روزگار. حسن ‌گفت معنی ‌آن ‌است ‌که: ‌پس ‌از کفر ‌به مدینه الّا اندک روزگار. حسن ‌گفت معنی ‌آن ‌است ‌که: ‌پس ‌از کفر ‌به مدینه الّا اندک مقام نکنند، آنگه ‌عن قریب ‌ایشان ‌را هلاک کنند، و مثله ‌قوله: وَ إِذاً لا تُمَتَّعُون‌َ إِلّا قَلِیلًا«6»وَ لَقَد کانُوا عاهَدُوا اللّه‌َ مِن قَبل‌ُ، و پیش ‌از ‌اینکه ‌با خدای عهد کردند ‌که نگریزند و پشت ‌بر دشمن نکنند. گفتند: اینان ‌هم بنو حارثه بودند ‌که روز احد همّت کردند و عزم ‌بر ‌آن ‌که بگریزند ‌با بنی سلمه چون آیت فرود آمد ‌در ‌ایشان: إِذ هَمَّت طائِفَتان‌ِ مِنکُم أَن تَفشَلا«7»فی ما «11» کنی. ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: و ‌قوله. (2). سوره بقره (2) آیه 191. (3). آط، آب، آج، لب، مش: ‌به ‌آن جا شوند و. (4). آط، آب، آج، لب، مش: حجاز. (5). آط، آب، آج، لب، مش: باشند. (6). سوره احزاب (33) آیه 16. (7). سوره آل عمران (3) آیه 122. (8). آط، آب، آج، لب، مش نیز. (9). آب: گفته‌اند. (10). آط، آب، آج، لب، مش: ‌هر آنچه. (11). مش: نیز همان. صفحه : 375 گفتند: چون ‌اینکه کرده باشیم، ‌ما ‌را چه ‌باشد! ‌گفت«1»: ‌در دنیا نصرت، و ‌در آخرت جنّت. گفتند: کردیم. عهد ‌اینکه ‌بود: وَ کان‌َ عَهدُ اللّه‌ِ مَسؤُلًا، و عهد ‌آن خدای ‌از ‌آن بپرسند، ‌یعنی خوار مدارند«2» ‌که ‌آن فرو نگذارند«3». آنگه ‌رسول ‌را ‌گفت بگو ‌اینکه منافقان ‌را و سست اعتقادان ‌را ‌که«4»: لَن یَنفَعَکُم‌ُ الفِرارُ، ‌که ‌شما ‌را سود ندارد گریختن، ‌اگر بگریزی ‌از مرگ یا ‌از کشتن. وَ إِذاً«5»قُل لَن یَنفَعَکُم‌ُ الفِرارُ إِن فَرَرتُم مِن‌َ المَوت‌ِ أَوِ القَتل‌ِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُون‌َ إِلّا قَلِیلًا؟ ‌عبد الملک ‌گفت: ذاک«9» القلیل نطلب، ‌به طلب ‌آن اندک می‌رویم، و مراد ‌به قلیل ‌در آیت وقت آجال ‌است، و دنیا همه ‌به یک بار«10» قلیل ‌است. قُل مَن ذَا الَّذِی یَعصِمُکُم مِن‌َ اللّه‌ِ، بگو کیست ‌که ‌شما ‌را نگاهدارد ‌از خدای؟ إِن أَرادَ بِکُم سُوءاً، ‌اگر ‌به ‌شما بدی خواهد ‌از هلاک و نکبات و آنچه تعلّق ‌به خدای دارد یا ‌به ‌شما [247- ر]
رحمتی خواهد«11». آنگه ‌گفت: ‌ایشان خویشتن ‌را بدون خدای ولی‌ّ و یاری«12» نیابند ‌تا بدانند و اعتماد ‌بر ‌او کنند، و طمع ‌از ‌آن ‌که دون اوست ببرند. قَد یَعلَم‌ُ اللّه‌ُ المُعَوِّقِین‌َ مِنکُم، ‌گفت: خدای داند آنان ‌را ‌که مردم ‌را ‌از«13» ‌شما ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: گفتند. [.....]
(2). آط: مداری، آب، آج، لب، مش، کا: مدارید. (3). لب: بگذارند، آط: نگزارند، کا: ‌که ‌از ‌آن بپرسند. (4). آط، آب، آج، لب، مش: ‌را قُل (5). آط، آب، آج، لب، مش لا تُمَتَّعُون‌َ إِلّا قَلِیلًا (6). آط، آب، آج، لب، مش ‌در ‌آن جا. (7). آب، مش: و بایی. (8). آط، آب، آج، لب، مش: آمده‌ای. (9). اساس: ‌به صورت «ذلک» ‌هم خوانده می‌شود. (10). آط، آب، آج، لب، مش نعمت ‌او. (11). آط، آب، آج، لب، مش، کا وَ لا یَجِدُون‌َ لَهُم آج، لب آنگه ‌به ‌شما بدی خواهد ‌از هلاک و آنچه تعلّق ‌به خدای دارد یا ‌به ‌شما رحمتی. (12). آط، آب، آج، لب، مش، کا: و یاری و یاوری. (13). آط، آب، آج، لب، مش، کا: ‌که ‌از. صفحه : 376 تعویق کنند«1». [و تعویق، تفعیل ‌باشد ‌از «عوق»، و ‌آن منع ‌بود. و تعویق تثبیط و تبطیه]
«2» ‌باشد ‌بر سبیل تهدید و وعید. ‌گفت: خدای شناسد آنان ‌را ‌که مردم ‌را ‌از کارزار باز می‌دارند، و ‌ایشان ‌را منع می‌کنند و می‌ترسانند. وَ القائِلِین‌َ«3» هَلُم‌َّ إِلَینا، ‌به ‌ما آیی و بشتابی ‌به ‌ما. وَ لا یَأتُون‌َ البَأس‌َ إِلّا قَلِیلًا، و ‌ایشان ‌به کارزار نیایند و حاضر نشوند مگر اندکی ‌از اوقات و احیان. قتاده ‌گفت: آیت ‌در شأن جماعتی منافقان آمد ‌که ‌ایشان گفتند اصحاب محمّد بیش ‌از ‌آن نه‌اند ‌که ‌ایشان ‌را سر گوسپندی بخوردن کفایت ‌باشد، و ‌اینکه کنایت ‌باشد ‌از قلّت. و ممکن نیست ‌که اینان ‌با ‌اینکه جماعات«4» ‌که مجتمع شده‌اند مقاومت توانند کردن ‌شما ‌را«5» مهم‌ّ ‌است جان و مال ‌خود ‌در سر محمّد کردن! مقاتل ‌گفت: ‌اینکه قول جهودان گفتند منافقان ‌را ‌که قائلان، جهودان بودند و اخوان، منافقان«6» و معوّقان«7»، ‌عبد اللّه ابی‌ّ سلول و اصحابش«8». ‌إبن زید ‌گفت: آیت ‌در شأن مردی آمد ‌که روز احزاب ‌از پیش ‌رسول- ‌علیه السّلام- بیامد، برادرش ‌را دید نان و بریان و نبیذ ‌در پیش نهاده، ‌گفت: تو ‌اینکه جا ‌با نشاط مشغولی و پیغامبر خدای ‌در میان نیزه و شمشیر ‌است«9»؟ ‌گفت: ای ابله؟ بیای و تو نیز ‌با ‌ما بنشین و ‌به نشاط مشغول باش ‌که ‌به خدای ‌که ‌به ‌او سوگند خوردند ‌که محمّد نیز هرگز باز نیاید، و«10» ‌اینکه لشکر ‌که جمع شده‌اند، ‌او ‌را و اصحاب ‌او ‌را زنده رها نکنند. برادر ‌گفت ‌او ‌را: دروغ می‌گویی، و اللّه ‌که بروم و ‌رسول ‌را خبر دهم ‌از ‌اینکه ‌که تو گفتی. بیامد ‌تا ‌رسول ‌را خبر دهد«11»، جبریل آمده ‌بود و ‌اینکه آیت آورده. أَشِحَّةً عَلَیکُم، خدای ‌تعالی وصف کرد ‌ایشان ‌را ‌به بخل و جبن، ‌به بخیلی و ----------------------------------- (1). آب: می‌کنند. (2). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. [.....]
(3). آط، آب، آج، لب، مش لِإِخوانِهِم (4). آط، آب، آج، لب، مش، کا: جماعت. (5). آط، آب، آج، لب، مش، کا چه. (6). آط، آب، آج، لب، مش بودند، کا اند. (7). آج، لب بودند، کا اند. (8). آط، آب، آج، لب، مش: سلول ‌بود و اصحاب ‌او. (9). آط، آب، آج، لب، مش: و شمشیر حرب می‌کند. (10). آط، آب، آج، لب، مش: ‌با. (11). آط، آب، آج، لب، مش: بیامد و ‌رسول ‌را خبر داد. صفحه : 377 بد دلی. الاشحّة«1» جمع شحیح، و ‌اینکه ‌از بنای قلّت ‌است. ‌گفت: بخیلانند ‌به مال ‌خود ‌بر ‌شما، چیزی ‌در راه خدای و«2» جهاد صرف نکنند، و چون غنیمتی پیدا شود مشاحّت و مناقشت کنند. و نصب ‌او ‌بر حال ‌است ‌من ‌قوله: وَ لا یَأتُون‌َ البَأس‌َ إِلّا قَلِیلًا. فَإِذا جاءَ الخَوف‌ُ، چون وقت کارزار ‌بود«3». خوف ‌از نامهای کارزار یکی ‌است. رَأَیتَهُم، بینی ‌ایشان ‌را ‌که«4» ‌در تو می‌نگرند و چشمهای ‌ایشان ‌در«5» می‌گردد ‌از ترس و بد دلی، [کَالَّذِی، ای]
«6» کدوران عین الّذی، ‌علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، چنان«7» ‌که چشم کسی ‌در گردد ‌که«8» ‌از هوش بشود ‌از مرگ. فَإِذا ذَهَب‌َ الخَوف‌ُ، چون کارزار و ترس ‌از ‌او بشود«9»، سَلَقُوکُم، زبانهای تیز ‌در ‌شما کشند و دراز زبانی کنند. و مرد فصیح زبان بلند آواز ‌را رجل مسلق«10» و مصلق«11» و سلّاق و صلّاق گویند، و اصل صلق ضرب ‌باشد. قتاده ‌گفت: ای بسطوا السنتهم فیکم. و «حداد»، جمع حدید ‌باشد، ‌یعنی تیز، و ‌اینکه ‌در وقت قسمت«12» غنیمت ‌باشد ‌که گویند: ‌ما ‌با ‌شما حاضر بودیم ‌در کارزار«13»، نصیب ‌ما تمام بدهی. ‌در وقت کارزار بد دل باشند، و ‌در وقت قسمت بخیل باشند. أَشِحَّةً عَلَی الخَیرِ، ای ‌علی المال و الغنیمة، بخیلان باشند ‌بر مال و غنیمت. و نصب ‌او ‌بر حال ‌است ‌من ‌قوله: سَلَقُوکُم. أُولئِک‌َ لَم یُؤمِنُوا، ‌ایشان ایمان ندارند. فَأَحبَطَ اللّه‌ُ أَعمالَهُم، خدای عمل ‌ایشان باطل بکند«14»، ‌یعنی قبول نکند عمل ‌ایشان، ‌برای ‌آن ‌که ‌بر وجه مأمور ‌به نه افتاده ‌است«15». وَ کان‌َ ذلِک‌َ عَلَی اللّه‌ِ یَسِیراً، و ‌اینکه ‌بر خدای آسان ‌است. ----------------------------------- (1). آط، آب، کا: و الاشحّة. (2). آط، آب، آج، لب، مش ‌در ره. (3). آط، آب، آج، لب، مش، کا: آید و. (4). آط ‌ایشان. (5). چاپ شعرانی (9/ 127): دور. [.....]
(6). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (7). آط: چونان ‌که. (8). آط، آب، آج، لب، مش ‌او. (9). آط، آب، آج، لب، مش: کارزار بشود. (10). آط، آب، مش: مصلق، آج، لب: ندارد. (11). کا: مصاق، دیگر نسخه بدلها ندارد. (12). آط، آب، آج، لب و. (13). آط، آب، آج ‌از. (14). آط، آب، آج، لب، مش: کند. (15). آط، آب، آج، لب، مش: نه ‌بر وجه مأمور ‌به افتاده ‌باشد. صفحه : 378 یَحسَبُون‌َ الأَحزاب‌َ لَم یَذهَبُوا، می‌پندارند، ‌یعنی منافقان ‌که ‌اینکه احزاب و جماعات«1» ‌که مجتمع ‌شده بودند«2» ‌بر حرب ‌رسول ‌من«3» ‌از قریش و غطفان و ‌از قریظه و نضیر بنه شده‌اند«4» هنوز، و ‌اینکه آنگه ‌بود ‌که ‌ایشان برفته بودند و گریخته، و منافقان خبر نداشتند. و گفتند معنی ‌آن ‌است ‌که: ‌اگر چه ‌ایشان دانستند ‌که احزاب برفتند و هزیمت شدند، ‌از فرط جهل پنداشتیی«5» گمان می‌برند«6» ‌که هنوز نرفته‌اند، ‌یعنی همچنان بودند ‌که کسی [247- پ]
‌که پندارد ‌که ‌ایشان ‌را«7» نرفته‌اند. آنگه ‌گفت: وَ إِن یَأت‌ِ الأَحزاب‌ُ، و ‌اگر دگر باره باز آیند ‌ایشان- اینان ‌که منافقانند- تمنّای ‌آن کنند ‌که کاشک«8» ‌ایشان ‌در بادیه ‌با«9» بدویان بودندی ‌در میان اعراب. یَسئَلُون‌َ عَن أَنبائِکُم، خبر ‌شما می‌پرسیدندی ‌که حال ‌شما ‌با احزاب ‌به کجا رسید. و یعقوب خواند: یسّائلون، ‌به تشدید «سین» و ‌به «الف» ‌علی تقدیر یتسائلون، ای یسئل بعضهم بعضا«10»، بهری ‌از بهری می‌پرسند ‌که گوی حال ‌ایشان ‌به چه رسید. وَ لَو کانُوا فِیکُم، و ‌اگر ‌در میان ‌شما بودندی، قتال و کارزار نکردندی الّا اندکی ‌از ‌ایشان یا قتالی«11» اندک، ‌علی تقدیر: ‌ما قاتلوا الّا قتالا«12» قلیلا، و ‌اینکه بهتر ‌است ‌به معنی و نظم آیت«13». لَقَد کان‌َ لَکُم فِی رَسُول‌ِ اللّه‌ِ أُسوَةٌ حَسَنَةٌ، آنگه حق ‌تعالی ‌گفت: ‌شما ‌را«14» ‌که مسلمانانی ‌در ‌رسول خدای ‌که محمّد اسوتی و اقتدایی هست. و عاصم ‌اینکه جا خواند و ‌در ‌سورة الممتحنه: اسوة، بضم‌ّ الالف. و دیگران ‌به ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: جماعتی. (2). آط، آب، آج، لب، مش: شده‌اند. (3). آب: کلمه خط خوردگی دارد. (4). آط، بنرفته‌اند، آج، لب: برفته‌اند، مش: نرفته‌اند، کا: بنه رفته‌اند. [.....]
(5). آط، آب، آج، لب، مش: پنداشتند و، کا: پنداشتی. (6). آط، آب، آج، لب، مش: می‌بردند. (7). دیگر نسخه بدلها: ندارد. (8). آط، آب، آج، لب، مش: کاشکی. (9). آط، آج، لب، مش: یا . (10). کذا: ‌در اساس، دیگر نسخه بدلها: ندارد، چاپ شعرانی (9/ 129): ‌عن بعض. (11). آط، آب، آج، لب، مش، کا: قتال. (13). آط، آب، آج، لب، مش: ‌اینکه ‌به معنی و نظم آیت ‌لا یقتر ‌است. (14- 12). آط، آب، آج، لب، مش: ندارد. صفحه : 379 کسر «الف» خواندند، و ‌آن دو لغت ‌است: مثل عدوة و عدوة، و رشوة و رشوة، ‌یعنی ‌شما ‌را ‌به ‌رسول اقتدایی هست. صورت خبر ‌است و معنی امر، ‌یعنی اقتدا کنی ‌به ‌او و ‌در ‌او نگری ‌در ثبات و ترک فرار ‌که چندان مقام کرد ‌تا دندانش بشکستند و جراحتی«1» ‌بر بالای ابروش«2» کردند و نگریخت، و عمّش ‌را حمزه بکشتند، و عبیده حارث ‌را بکشتند، و ‌او هیچ جزعی نکرد، و رضا و تسلیم کرد«3»، و انواع اذیّات«4» و بلیّات ‌به ‌او رسانیدند و ‌او ‌به هیچ چیز«5» ‌بر نگشت و روی ‌بر نگردانید، ‌شما نیز همچنین کنی و ‌بر سنّت ‌او بروی. ‌پس ‌در ‌اینکه باب و جز ‌اینکه باب جای اقتداست ‌شما ‌را ‌به ‌او، و آنان ‌را ‌که امید دارند ‌به خدای و ‌به روز بازپسین، ‌یعنی روز قیامت، و ذکر خدای کنند بسیار، ‌یعنی ‌آن کس ‌که«6» ‌به امید ذاکر ‌باشد. آنگه ذکر مؤمنان کرد و ‌آن ‌که ‌ایشان وعده خدای ‌تعالی چگونه«7» تصدیق کردند، ‌گفت: و چون مؤمنان احزاب ‌را دیدند گفتند: ‌اینکه ‌آن ‌است ‌که خدای«8» و پیغامبر ‌ما ‌را وعده داده‌اند«9»، و ‌اینکه ‌آن ‌بود ‌که ‌رسول- ‌علیه السّلام- صحابه ‌را خبر داده ‌بود ‌از حدیث«10» احزاب چون بدیدند و مخبر موافق خبر ‌بود، گفتند: هذا ما وَعَدَنَا اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ وَ صَدَق‌َ اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ، ‌اینکه ‌آن ‌است ‌که خدای و پیغامبر ‌ما ‌را وعده دادند، و خدای و پیغامبر«11» راست گفتند ‌در ‌آن وعده ‌که کردند، و بعضی دگر مفسّران گفتند: ‌اینکه وعده ‌آن ‌است ‌که خدای ‌تعالی ‌گفت: أَم حَسِبتُم أَن تَدخُلُوا الجَنَّةَ وَ لَمّا یَأتِکُم مَثَل‌ُ الَّذِین‌َ خَلَوا مِن قَبلِکُم«12» أَلا إِن‌َّ نَصرَ اللّه‌ِ قَرِیب‌ٌ«13»وَ ما زادَهُم إِلّا إِیماناً وَ تَسلِیماً، و ‌ایشان ‌را نیفزود الّا ایمان ‌که تصدیق ‌به دل ‌است، و تسلیم ‌که ‌در مسلمانی تن بدادن«14» ‌است. آنگه تخصیص کرد بعضی مؤمنان ‌را ‌به خصالی ‌که ‌در ‌ایشان ‌بود، ‌گفت: ----------------------------------- (1). آط، آب، مش ‌که. (13- 2). آط، آب، مش: ابرویش. (3). آط، آج، لب: رضا داد و تسلیم داد، آب، مش: رضا داد و تسلیم شد، کا: رضا داد و تسلیم کرد. (4). آط، آج، لب: اذایات. (5). آط، آب، مش: چیزی. [.....]
(6). آط، آب، آج، لب، مش: ‌یعنی ‌که ‌او. (7). دیگر نسخه بدلها: ندارد. (8). آط، آب، آج، لب، مش ‌تعالی. (9). آط، آب، آج، لب، مش: وعده کرده‌اند. (10). آط، آب، آج، لب، مش: حادثه. (11). آط، آب، آج، لب، مش: پیغامبرش. (12). سوره بقره (2) آیه 214. (14). آط، آب، آج، لب: تن دادن، مش: تن ‌در دادن. صفحه : 380 مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ رِجال‌ٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّه‌َ عَلَیه‌ِ، [گفت: ‌از مؤمنان مردانی هستند. «من»، تبعیض راست. صفت ‌آن مردان ‌آن ‌است ‌که: صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّه‌َ عَلَیه‌ِ]
«1»، راست گفتند ‌در ‌آن عهد ‌که ‌با خدای کردند و ‌به ‌آن وفا کردند. آنگه ‌ایشان ‌را دو فرقت نهاد«2»: فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَه‌ُ، ای نذره و عهده، بهری ‌از ‌ایشان آنند ‌که عهد و نذر ‌خود تمام کردند و ‌بر جهاد صبر کردند ‌تا آنگه«3» ‌ایشان ‌را شهید کردند، چه ‌ایشان عهد ‌تا ‌به جان کرده بودند. و گفتند: نحب، مرگ ‌است. و گفتند«4»: قَضی نَحبَه‌ُ، ‌آن ‌است ‌که«5» بمرد، ‌من قول ذی الرّمّة- شعر: عشیّة فرّ الحارثیّون بعدما قضی نحبه ‌فی ملتقی القوم هوبر ای مات. مقاتل ‌گفت: قَضی نَحبَه‌ُ، ای اجله عمر ‌خود ‌به سر برد و ‌به اجل قتل رسید. و گفتند: قَضی نَحبَه‌ُ، ای بذل جهده ‌فی الوفاء بعهده، ‌من قول العرب: نحب فلان ‌فی سیره یومه و لیلته«6» اجمع اذا بالغ ‌فی السّیر و ‌لم ینزل، ‌قال جریر- شعر: بطخفة«7» جالدنا الملوک و خیلنا عشیّة بسطام جرین ‌علی نحب ای ‌علی جدّ و جهد. وَ مِنهُم مَن یَنتَظِرُ، و بهری ‌از ‌ایشان منتظر شهادتند. وَ ما بَدَّلُوا تَبدِیلًا، و ‌ایشان عهد خدای ‌را خلاف و تبدیل نکردند. خلاف کردند ‌در ‌آن ‌که [آیت]
«8» ‌در شأن ‌که مد [و مراد فَمِنهُم«9» وَ مِنهُم مَن یَنتَظِرُ کیست! بعضی گفتند: آیت ‌در شأن انس ‌بن النّضر«10» ‌که ‌او روز بدر حاضر نبود، چون باز آمد]
«11» تأسّف خورد و نذر کرد ‌که: ‌اگر ‌پس ‌از ‌اینکه کالزاری«12» ‌بود ‌من جان سپار کنم«13» ‌در ‌او. چون روز احد ‌بود و مردم بگریختند«14»، ‌او ----------------------------------- (8- 1). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (2). آط، آب، آج، لب، مش، کا: ‌به دو فرقه بنهاد. (3). آط، آب، آج، مش، کا ‌که. (4). آط، آب، آج، لب، مش، کا معنی. (5). آط، آب، آج، لب، مش، کا مات. (6). مش: لیلیه، چاپ شعرانی (9/ 129): لیله. [.....]
(7). چاپ شعرانی (9/ 129): بطفخة. (9). قرآن مجید: فمنهم. (10) .. آب، مش آمد. (12). آط، آب، آج، مش، کا: کارزاری. (11). اساس: افتادگی دارد، ‌از آط، افزوده شد. (13). آط، آب، ‌به فدا کنم، آج، لب: فدا کنم، مش: ‌را فدا کنم، کا: جان سپاری. (14). آط، آب، آج، لب، کا و. صفحه : 381 حاضر ‌بود، بیامد و خویشتن ‌در معرکه افگند و قتالی کرد سخت ‌تا آنگه ‌که ‌او ‌را بکشتند. و عایشه [248- ر]
‌گفت: آیت ‌در طلحة ‌بن عبید اللّه آمد. و عامّه مفسّران و جمهور اصحاب اخبار ‌بر آنند ‌که: آیت ‌در امیر المؤمنین ‌علی- ‌علیه السّلام- آمد و عبیده حارث و حمزة ‌بن ‌عبد المطّلب و جعفر ‌بن ابی طالب- رضی اللّه عنهم. فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَه‌ُ عبیده حارث ‌است ‌که ‌او ‌را ‌به بدر شهید کردند- و قصّه ‌او رفته ‌است- و حمزه ‌عبد المطّلب ‌است ‌که ‌او ‌را ‌به احد بکشتند، و ‌آن نیز رفته ‌است، و جعفر ‌بن ابی طالب«1» ‌که ‌او ‌را ‌به موته بکشتند. و راویان اخبار گویند ‌که: چون ‌رسول- صلّی اللّه ‌علیه و ‌علی آله- جعفر ابو طالب«2» ‌را ‌به مؤته نامزد کرد«3»، ‌او ‌را وصایت کرد ‌به تقوی و احتیاط و حراست لشکر و صبر کردن ‌بر کارزار، ‌او برفت ‌تا ‌به مؤته رسید. دشمن پیش آمد ‌آن جا و ‌در کارزار گرفتند، و چون چند تن ‌را بکشتند ‌از بزرگان لشکر ‌او«4»، ‌او رایت ‌به دست گرفت و ‌به نفس«5» ‌خود ‌به کارزار گاه«6» رفت، جبریل آمد و ‌گفت: یا ‌رسول اللّه؟ جعفر ‌در کارزار ‌است، و ‌به یک روایت ‌او ‌را ‌به«7» کوهی بلند برد و خدای ‌تعالی شعاع ‌او قوی بکرد ‌تا ‌او ‌را می‌نگرد و معرکه ‌ایشان می‌دید و مبارزت شجاعان، ‌تا آنگه ‌که جعفر بیرون آمد رایت ‌به دست گرفته و کارزار می‌کرد ‌تا چند مبارز ‌را بیفگند. آنگه ملعونی ‌در آمد و تیغی بزد و دست راست ‌او بیفگند، ‌او رایت ‌به دست چپ گرفت«8» و می‌گفت- شعر: ‌لا بأس لمّا«9» قطعت یمینی معی شمالی و اقوّی«10» دینی فالیوم«11» یبدو غرر«12» السّمین و یعرف المهزول«13» ‌بعد حین ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش ‌است. (2). آط، آب، آج، لب، مش، کا: جعفر ‌بن ابی طالب. (3). آط، آب، آج، لب، مش و. (4). دیگر نسخه بدلها: ندارد. (5). مش: ‌به ذات. (6). آط، آب، آج، لب، مش، کا: کارزار. (7). آط، آب، آج، لب، مش: روایت ‌آن ‌است ‌که ‌رسول ‌را ‌علیه ‌السلام ‌به. [.....]
(8). آط، آج، لب و کارزار می‌کرد ‌تا چند مبارز بیفگند. (9). آط، آج، لب: لمن، چاپ شعرانی (9/ 130): لی ‌ان. (10). اساس: ‌به صورت: «و وقوی» ‌هم خوانده می‌شود. (11). آط، آب، آج، لب، مش: الیوم. (12). چاپ شعرانی (9/ 130): غرّة. (13). چاپ شعرانی (9/ 130): المهزوم. صفحه : 382 انا ابو الشّبل و ذو العرنین اخو النّبی‌ّ المصطفی الأمین کارزار می‌کرد و رایت می‌داشت ‌تا ملعونی ‌در آمد و ضربه‌ای زد«1» و دست چپش نیز بیفگند. چون ‌هر دو دستش بیفگندند، ‌او ‌از خویشتن طمع برداشت و دانست ‌که بی دست قتال نتوان کردن. روی ‌به جانب مدینه کرد و ‌گفت: السّلام علیک یا ‌رسول اللّه، سلام مودّع ‌لا سلام زائر، و ‌اینکه بیتها انشاء کرد- شعر: اقرأ السّلام ‌علی النّبی‌ّ و قل ‌له ان‌ّ ‌إبن عمّک ‌قد ثوی مقتولا بأسنّة الکفّار تحت عجاجة تسفی ‌علیه ‌به الرّیاح مهیلا قطعت یداه و فصّلت اوصاله ‌منه و زایله الوصول«2» فصولا اجلی العداة و غادروه بقفرة ‌لا یستطیع ‌مع الغزاة قفولا فالیک یرسل ‌فی سلام مودّع«3» یا خیر ‌من بعث الاله رسولا آنگه گرد«4» ‌او ‌در آمدند و ‌به تیغ و نیزه ‌او ‌را بگرفتند و«5» بکشتند، و نیزه‌ها ‌در ‌او زدند، و ‌او ‌را ‌به نیزه‌ها ‌از زمین برداشتند«6» و ‌بر هوا رفع کردند، خدای ‌تعالی ‌او ‌را زنده گردانید و ‌به جای دو دست ‌او ‌را دو پر داد ‌تا ‌در هوا بپرید و ‌بر آسمان شد، و ‌در بهشت ‌با فریشتگان می‌پرد، و ‌از ‌اینکه جا ‌او ‌را جعفر طیّار خوانند. ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌از ‌اینکه جا بیامد و دلتنگ و رنجور ‌به کشتن پسر عم‌ّ، و ‌به ‌در سرای جعفر آمد، و اسماء بنت عمیس ‌در خانه جعفر ‌بود و ‌در بزد. اسماء ‌گفت: کیست! ‌گفت: ‌رسول خداست. بدوید و ‌در بگشاد. ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: یا اسماء؟ کودکان جعفر ‌را پیش ‌من آر. ‌او کودکان ‌را جامه پوشانید و پیش پیغامبر برد. پیغامبر- ‌علیه السّلام- یکی ‌را ‌بر ران راست نشاند و یکی ‌را ‌بر ران چپ. و دست ‌بر سر ‌ایشان فرو می‌آورد«7» می‌گریست. اسماء ‌گفت: یا ‌رسول اللّه؟ ‌اینکه چیست ‌که ‌با فرزندان ‌من می‌کنی، چنان ‌که ‌با یتیمان کنند! ‌رسول- ‌علیه السّلام- بگریست و ‌گفت: یا اسماء؟ خدای تو ‌را مزد دهاد ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب: ضربتی بزد. (2). لب: الفصول. (3). چاپ شعرانی (9/ 131): بالسّلام مودّعا. (4). آط، آب، آج، لب، مش: گردش. (5). آط، آب، آج، لب، مش: و تیغ و نیزه ‌بر ‌او گرفتند و ‌او ‌را. (6). آط، آب، آج، لب: ‌به نیزه ‌از زمین ‌بر بودند. (7). آط، آب، آج، لب، مش: فرو می‌کرد. صفحه : 383 بکشتن جعفر. امّا بشارت باد تو ‌را ‌که خدای ‌تعالی ‌او ‌را دو پر داد ‌تا بپرید و اکنون ‌در بهشت ‌با فریشتگان می‌پرد«1» ‌آن جا ‌که خواهد. اسماء تعزیت ‌او بداشت، و ‌در مرثیت ‌او ‌اینکه بیتها بگفت- شعر: یا جعفر الطّیار خیر مصرّف للخیل یوم تطاعن و شیاح ‌قد کنت لی جبلا الوذ بظلّه فترکتنی أمشی«2» باجرد ضاحی«3» ‌قد کنت ذات حمیّة ‌ما عشت لی أمشی البراز و انت کنت جناحی و اذا بکت قمریّة شجنا لها یوما ‌علی فنن دعوت صباحی فالیوم أخشع للذّلیل و اتّقی ‌منه و ادفع ظالمی بالرّاح [248- پ]
وَ مِنهُم مَن یَنتَظِرُ، امیر المؤمنین ‌علی ‌است ‌که«4» گوش«5» شهادت می‌دارد، و بیان ‌اینکه حدیث ‌آن ‌است ‌که هرگه ‌که ‌او«6» دلتنگ شدی، بگفتی: ‌ما ینتظر أشقاها ‌ان یخضبها ‌من فوقها بدم ، چه انتظار می‌کند ‌آن شقی ترین امّت«7» ‌که بیاید و ‌اینکه محاسن ‌را ‌از خون ‌اینکه سر خضاب کند. ابو الطّفیل عامر ‌بن واثله روایت کند ‌که: چون امیر المؤمنین- ‌علیه السّلام- مردم ‌را جمع کرد ‌برای بیعت ‌در کوفه، ‌عبد الرّحمن«8» ملجم«9» بیامد ‌تا بیعت کند. چند بار منع کرد ‌او ‌را و رد کرد«10»، و بیعت ‌او نمی‌گرفت، آخر بیعت ‌او بگرفت. آنگه ‌گفت: (ما یحبس اشقاها)، چه«11» باز می‌دارد شقی ترین«12» امّت ‌را ‌از ‌آن ‌که خضاب کند ‌اینکه محاسن ‌را ‌به خون ‌اینکه سر! چون پسر ملجم پشت«13» ‌بر گردانید، ‌او ‌اینکه بیتها«14» بگفت- شعر: اشدد حیازیمک للمو ت فان‌ّ الموت ‌لا قیکا«15» ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: می‌گردد. [.....]
(2). آط، آب، آج: امسی، مش: ندارد. (3). چاپ شعرانی (9/ 131): امسی بغیر سلاح. (4). آط، آب، آج، لب، مش ‌او. (5). مش ‌به. (6). آط، آج، لب، مش ‌را، آب: ‌هر ‌که ‌او ‌را، کا: ‌هر وقت ‌که ‌او. (7). آط، آب، آج، لب، مش ‌را. (8). مش ‌إبن. (9). آط، آج، لب، مش ‌علیه اللّعنه. (10). آط، آب: چند بار ‌او ‌را منع کرد ‌او رد کرد. (11). آط، آج، لب، مش: ‌که. (12). آط، آب، آج، لب، مش: باز داشته ‌است شقیتر مرد. (13). آب، مش: نیّت. (14). آط، آب، آج، لب، مش: بیت. (15). آط، آب، آج، لب، مش: لاقیک. [.....]
صفحه : 384 و ‌لا تجزع ‌من الموت اذا حل‌ّ بوادیکا«1» معلّی ‌بن زیاد«2» ‌گفت: یک روز پسر ملجم بیامد و ‌گفت: یا امیر المؤمنین؟ ‌من پیاده‌ام مرا مرکوبی ده. امیر المؤمنین ‌در ‌او نگرید، ‌گفت: تو پسر ملجمی! ‌گفت: بلی. ‌گفت: مرادی! ‌گفت: بلی. ‌گفت: یا غزوان؟ ‌آن اسب اشقر ‌من بدوده. ‌او اسب اشقر ‌به ‌او داد، چون ‌او ‌بر نشست امیر المؤمنین«3» ‌گفت- شعر: ارید حیاته و یرید قتلی عذیرک ‌من خلیلک ‌من مراد چون ‌او امیر المؤمنین ‌را ‌آن ضربت زد، و ‌او ‌را بگرفتند و پیش امیر المؤمنین آوردند«4» ‌او ‌را ‌گفت: ‌من ‌آن همه«5» ‌با تو می‌کردم و دانستم ‌که تو مرا بخواهی کشتن ‌به اعلام ‌رسول مرا ‌از ‌اینکه کار، و لکن خواستم ‌تا ‌به حجّت ‌بر تو مستظهر باشم. اصبغ نباته«6» گوید: امیر المؤمنین«7»- ‌علیه السّلام- ‌در ‌آن ماه رمضان ‌که بکشتندش، خطبه کرد و ‌در ‌او«8» ‌گفت: 9» أتاکم شهر رمضان و ‌هو سیّد الشّهور و اوّل السّنة و ‌فیه تدور رحا« السّلطان الا و انّکم حاج‌ّ العام صفّا واحدا و ایة ‌ذلک انّی لست فیکم ، ‌گفت: ماه رمضان آمد و ‌او سیّد ماهاست، و اوّل سال ‌است، و ‌در ‌او آسیای سلطان بگردد، و«10» الّا و ‌شما امسال ‌به حج روی و ‌در یک صف بایستی، و علامت ‌آن ‌که: ‌من ‌در میان ‌شما«11» نباشم. ‌گفت: ‌ما ندانستیم، و ‌او خبر مرگ ‌خود می‌داد. عثمان ‌بن المغیره روایت کرد ‌که: چون ماه رمضان ‌در آمد«12»، امیر المؤمنین شبی بنزدیک حسن روزه گشادی، و شبی بنزدیک حسین، و شبی بنزدیک ‌عبد اللّه جعفر، و ‌بر سه لقمه زیادت نکردی. گفتند: یا امیر المؤمنین؟ چرا چنین می‌کنی! ‌گفت: ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش، کا: بوادیک. (2). آط، آب، آج، لب، مش: معلی ‌بن زهیر. (3). آب ‌علی کرم اللّه وجهه. (4). آط، آب، آج، لب، مش: بردند. (5). آج، لب ‌که. (6). آط، آب، آج، لب، مش: اصبغ ‌بن نباته. (7). آط، آب، آج، لب ‌را. (8). آط، آب، آج، لب، مش: و ‌در آخر خطبه. (9). آط، آب، آج، لب، مش، کا: رحی. (10). دیگر نسخه بدلها: ندارد. (11). آج، لب: ‌من ‌با ‌شما. (12). آط، آب، آج، لب، مش: ‌در آمدی. صفحه : 385 یأتینی امر اللّه و انا خمیص البطن انّما هی لیلة ‌او لیلتان ، ‌گفت«1»: فرمان خدای ‌به ‌من آید، و ‌من تهی شکم باشم، مرا یکی دو شب بیش نماند. ‌در آخر شب ضربتش«2» زدند. امّا کیفیّت قتل ‌او، اصحاب سیر روایت کردند: ابو مخنف لوط ‌بن یحیی، و اسمعیل ‌بن راشد، و ابو هاشم الرّفاعی‌ّ، و ابو عمرو الثّقفی‌ّ«3» ‌که جماعتی ‌از خوارج ‌به مکّه حاضر آمدند و حدیث امیران و احوال ‌ایشان بگفتند و عیب کردند ‌ایشان ‌را و اظهار تکبّر«4» کردند. آنگه گفتند: ‌اگر چنان ‌که ‌ما حسنتی کنیم و جانهای ‌خود ‌به فدا کنیم ‌در سبیل خدای، و برویم و ‌اینکه ائمّه ضلال ‌را مراقبت کنیم و فرصت جوییم و ‌ایشان ‌را بکشیم، و ‌به کشتن ‌ایشان تقرّب کنیم ‌به خدای- جل‌ّ جلاله- و ‌اگر چه ‌ما ‌را بکشند روا ‌باشد ‌تا کینه کشتگان و برادران ‌خود ‌به نهروان باز خواسته باشیم. ‌عبد الرّحمن ملجم ‌گفت: ‌من ‌علی ابو طالب«5» ‌را کفایت کنم، و برک ‌بن ‌عبد اللّه التّمیمی‌ّ ‌گفت: ‌من معاویه ‌را کفایت کنم، و عمرو ‌بن بکر التّمیمی‌ّ ‌گفت: ‌من عمرو عاص«6» ‌را کفایت کنم. و ‌بعد«7» ‌آن ‌بر ‌اینکه عهد بستند«8» و سوگند خوردند و اتّفاق کردند ‌بر ‌آن ‌که ‌اینکه کار ‌در شب نوزدهم«9» ماه رمضان کنند. آنگه ‌هر یکی«10» روی ‌به کار ‌خود نهادند، پسر ملجم«11» بیامد- و عداد ‌او ‌در کنده ‌بود- و ‌به کوفه فرود آمد، و ‌اینکه کار پوشیده داشت. یک روز بنزدیک دوستی رفته ‌بود، زنی ‌را یافت ‌آن جا ‌از تیم الرّباب نام ‌از قطام بنت الأخضر التّیمیّة، و امیر المؤمنین ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش ‌تا. (2). آط، آب، آج، لب، مش: آخر ضربتش ‌به نیم شب، کا: ضربه‌اش. [.....]
(3). آط، آب، آج، لب، مش روایت کردند، کا: گفتند. (4). مش: تکبیر، چاپ شعرانی (9/ 133): تنکّر، کا: انکار کردند. (5). آط، آب، آج، لب، مش: ‌علی ‌بن ابی طالب، کا: علی‌ّ ‌بن ابو طالب. (6). آط، آب، آج، لب، مش: عمرو ‌بن عاص. (7). آج، لب، مش ‌از، کا: ‌پس ‌بر ‌اینکه. (8). آط، آب، آج، لب، مش: بنشستند. (9). آط: نازدهم، آج، لب: یازدهم. (10). آط، آب، آج، لب، مش: یک. (11). آج، لب، مش ‌علیه اللّعنه. صفحه : 386 - ‌علیه السّلام- پدر و برادر ‌او ‌را ‌به نهروان کشته ‌بود، و ‌او جمالی«1» داشت. پسر ملجم«2» ‌او ‌را بدید، مشعوف [249- ر]
شد بدو، و ‌او ‌را ‌گفت: شوهر داری! ‌گفت: نه. ‌گفت: رغبت کنی ‌که ‌به حکم ‌من شوی! ‌گفت: تو طاقت مهر ‌من نداری. ‌گفت: مهر تو چند ‌باشد! ‌گفت: سه هزار درهم و غلامی و کنیزکی و کشتن علی‌ّ ‌بن ابی طالب. ‌گفت: درم و غلام و کنیزک«3» تحمّل کنم، اما کشتن ‌علی ابو طالب«4» چگونه توانم! ‌گفت: مقصود ‌من ‌آن ‌است، و ‌اگر نه درم و غلام و کنیزک نباشد ‌هم روا ‌بود«5»، چه ‌او شوهر و برادر مرا کشته ‌است. آنگه ‌او ‌را ‌گفت: جهد کن ‌اگر ‌اینکه کار ‌بر آید تو ‌را و«6» ‌از ‌او بجهی، عیش تو ‌با ‌من خوش ‌باشد، و ‌اگر گرفتار شوی ثواب آخرت تو ‌را بهتر ‌از نعیم دنیا ‌بود. پسر ملجم ‌گفت: بدان ‌که ‌من ‌به ‌اینکه شهر ‌برای ‌اینکه کار آمده‌ام ‌پس ‌از ‌آن ‌که مدّتی ‌از ‌اینکه شهر برفته بودم، چه ‌بر اهل ‌اینکه شهر مرا امان نبود. قطام«7» ‌گفت: ‌من یاری ‌به دست آرم«8» ‌که تو ‌را مساعدت کند و یاری دهد ‌بر ‌اینکه کار. آنگه کس فرستاد و، وردان ‌بن مجالد ‌را بخواند ‌من تیم الرّباب، و ‌از ‌او یاری خواست. ‌او قبول کرد ‌که مساعدت کند. پسر ملجم- لعنه اللّه«9»- بیرون آمد، و مردی ‌را«10» ‌گفت نام ‌او شبیب ‌بن بجره، و ‌اینکه«11» مردی خارجی ‌بود: ای شبیب؟ چه گویی ‌در شرف دنیا و آخرت! ‌گفت: و ‌آن چیست! ‌گفت: کشتن ‌علی ابو طالب«12». ‌گفت: هبلتک الهبول لقد جئت شیئا ادّا، کاری منکر آوردی، چگونه ممکن ‌باشد! ‌گفت: کمین کنیم«13» ‌در مسجد آدینه، چون ‌به نماز بامداد بیرون آید کمین بگشاییم و بکشیم ‌او ‌را، و خویشتن ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: جمال. (2). آج، لب، مش ‌علیه اللّعنه. (3). آج، لب: کنیزکی. (4). مش، کا: علی‌ّ ‌بن ابی طالب. (5). آط، آب، آج، لب، مش: رواست. [.....]
(6). آط، آب، آج، لب، مش تو. (7). آط، آب، آج، لب، مش ‌او ‌را. (8). آط، آب، مش: ‌با دست آورم. (9). مش: ‌پس ‌إبن ملجم ‌علیه اللّعنه. (10). آب دید. (11). آط، آب، آج، لب، مش: ‌آن. (12). آب، آج، لب، مش: ‌علی ‌بن ابی طالب. (13). آط، آج، لب: کنم. صفحه : 387 ‌را ‌از ‌اینکه شرف حاصل کنیم. بسیار«1» بگفت ‌تا ‌او ‌را نرم کرد. آنگه بیامدند ‌به مسجد آدینه و بنزدیک قطام- و ‌او اعتکاف گرفته ‌بود و خیمه‌ای بزده- و ‌او ‌را گفتند: رای ‌ما درست شد ‌بر کشتن ‌اینکه مرد. ‌گفت: چون وقت ‌آن ‌باشد مرا خبر کنی و ‌با نزدیک ‌من آیی ‌در ‌اینکه جایگاه«2». روزی چند بایستادند، و آنگه ‌با نزدیک ‌او شدند، و ‌آن شب چهار شنبه«3» ‌بود، شب نوزدهم«4» ماه رمضان سنه اربعین، چهل«5» ‌از هجرت ‌رسول- ‌علیه السّلام. ‌او جامه‌ای چند حریر بداد و ‌گفت: ‌اینکه ‌در سینه بندی. همچنان کردند، و تیغها ‌بر گرفتند و ‌در برابر ‌آن ‌در بنشستند«6» ‌که امیر المؤمنین- ‌علیه السّلام- ‌از ‌او ‌در مسجد آمدی، و پیش ‌از ‌اینکه«7»، ‌اینکه ‌را«8» ‌با اشعث قیس گفته بودند، و ‌او تقویت کرده ‌بود ‌ایشان ‌را ‌بر ‌آن. و ‌آن شب حاضر آمد ‌تا معاونت کند. و حجر ‌بن عدی‌ّ ‌در مسجد ‌بود و نماز می‌کرد ‌با جماعتی ‌که شب ‌آن جا نماز کردندی. ‌او ‌از اشعث شنید ‌که می‌گفت پسر ملجم ‌را: النّجاء النّجاء لحاجتک فقد فضحک الصّبح، بشتاب [بشتاب]
«9» ‌به حاجتی ‌که داری ‌که صبح تو ‌را رسوا کرد«10». حجر«11» ‌گفت: ‌من بدانستم ‌که ‌آن ملعون چه خواست. گفتم: قتله«12» یا اعور«13»، بیامدم ‌تا امیر المؤمنین ‌را خبر کنم. ‌او ‌به دگر راه آمده ‌بود و ‌من ‌به دگر راه رفتم. امیر المؤمنین ‌در مسجد آمد و مردمانی ‌را ‌که خفته بودند بیدار می‌کرد، و ‌اینکه قوم همه شب مراقبت کرده بودند، ‌اینکه ساعت خواب ببرده ‌بود. ‌ایشان ‌را بیدار کرد و ‌گفت: الصّلاة رحمکم اللّه ، ‌به نماز مشغول باشی. ‌عبد اللّه ‌بن محمّد الازدی‌ّ ‌گفت: ‌در حال ‌که امیر المؤمنین ‌اینکه بگفت، ‌ایشان ----------------------------------- (1). آج، لب، مش: بسیاری. (2). آط، آب، آج، لب، مش: ‌که ‌من ‌اینکه جایگاهم. (3). آط، آب، آج، لب: و ‌آن شب شنبه، مش: و ‌آن شب شب شنبه. (4). آط: نوزدهم. (5). آط، آج، لب، مش: سال چهل، آب: سال ‌بر چهل. (6). آط، آب، آج، لب، مش: بایستادند. [.....]
(7). آط، آب، آج، لب، مش: ‌آن. (8). آط، آب، آج، لب، مش: ‌اینکه سرّ. (9). اساس: ندارد، ‌به قیاس ‌با نسخه آب و ‌با توجّه ‌به معنی کلام، افزوده شد. (10). آط، آب، آج، لب، مش: رسوا کند. (11). آط، آب، آج، لب، مش: حجر ‌بن عدی. (12). چاپ شعرانی (9/ 134): قتلته. (13). آط، آب، آج، لب، مش و. صفحه : 388 ‌بر جستند و ‌من بریق«1» شمشیر دیدم و آوازی شنیدم ‌که ‌گفت: للّه الحکم یا علی‌ّ ‌لا لک و«2» لأصحابک. و آواز امیر المؤمنین شنیدم ‌که می‌گفت: ‌لا یفوتنّکم الرّجل ، مرد نباید ‌تا«3» فایت شود و بجهد«4»؟ و ‌او ‌را تیغ زده بودند. امّا شبیب ‌بن بجره تیغ بزد، تیغش ‌در طاق آمد و کار«5» نکرد، و ‌عبد الرّحمن ملجم- لعنه اللّه- تیغ بزد ‌بر میان سر امیر المؤمنین، و آواز ‌در مسجد افتاد ‌که امیر المؤمنین ‌را بکشتند. و امّا شبیب بجست و ‌از ‌در مسجد بیرون شد ‌با تیغ، مردی ‌او ‌را بیفگند و تیغ ‌از ‌او بستد و خواست ‌تا ‌او ‌را بکشد، مردم ‌با«6» ‌ایشان رسیدند بترسید و ایمن نبود ‌که گویند کشنده تویی، تیغ بینداخت و ‌او ‌را رها کرد و بگریخت. و شبیب ‌با خانه رفت و جامه بکند و حریر ‌از سینه می‌گشاد. پسر عمّی ‌از ‌آن«7» ‌او ‌در سرای شد، ‌او ‌را دید. ‌گفت: همانا امیر المؤمنین ‌را تو کشته‌ای! خواست ‌تا گوید نه، ‌گفت: آری؟ پسر عمّش تیغ ‌بر گرفت [249- پ]
‌بر گردن ‌او زد و سرش بینداخت. و پسر ملجم می‌گریخت، مردی گلیمی داشت ‌بر ‌او زد و ‌او ‌را بیفگند و تیغش بیوفتاد. ‌او ‌را بگرفتند و پیش امیر المؤمنین بردند، و ‌آن سه دیگر بجست«8» و ‌به میان مردم ‌در شد و بگریخت«9». و ‌اینکه یک روایت ‌است. و دیگر روایت ‌آن ‌است ‌که: پسر ملجم ‌او ‌را تیغ ‌در نماز«10» زد و ‌او نماز ببسته ‌بود و الحمد ‌بر خوانده ‌بود و یازده آیت ‌از ‌سورة الانبیاء، ‌که ‌اینکه ملعون ‌او ‌را ضربت زد. ‌او نماز نبرید، بل نماز سبک بکرد و سلام داد، و ‌گفت: 11» فزت و رب‌ّ« الکعبة ، ‌به خدای کعبه ‌که ظفر یافتم. و پسر ملجم ‌را بگرفتند و پیش امیر المؤمنین آوردند و گفتند: یا ----------------------------------- (1). آج، لب، کا: برق. (2). آط، آب، آج، لب، مش ‌لا. (3). آط، آب، آج، لب، مش. کا: ‌که. (4). مش: بجهید. (5). آج، لب ‌خود. (6). آط، آب، آج، لب، مش: ‌به. (7). آط، آب، آج، لب، مش: پسر عمّش. [.....]
(8). آط، آب، آج، لب، مش: بجستند، کا: بگریخت. (9). آط، آب، آج، لب، مش: ‌در شدند و بگریختند. (10). آط، آب، آج، لب، مش بامداد. (11). آط، آج، لب، مش: برب‌ّ. صفحه : 389 امیر المؤمنین؟ مر«1» بامرک ‌فی عدوّ اللّه، بفرمای آنچه رای تست ‌در دشمن خدای«2». ‌گفت: ‌اگر ‌من بمیرم ‌به قصاص ‌او ‌را باز کشی، النَّفس‌َ بِالنَّفس‌ِ، و ‌اگر زنده مانم رای ‌خود ‌در ‌او بینم. ‌اینکه ملعون«3» ‌گفت: ‌اینکه تیغ ‌به هزار درم خریده‌ام و ‌به هزار درم زهر ‌بر ‌او مالیده‌ام، فان خاننی ابعده اللّه. ام‌ّ کلثوم ‌گفت: ای ملعون؟ امیر المؤمنین ‌را بکشتی؟ ‌گفت: پدر تو ‌را کشتم، نه امیر المؤمنین ‌را. ‌گفت: امید دارم ‌که باکی نباشد ‌او ‌را. ‌گفت: ‌پس«4» تو ‌بر ‌من گری. آنگه ‌گفت: ضربه‌ای زدم ‌او ‌را ‌که ‌اگر ‌بر اهل زمین بپخشند همه ‌را هلاک کند. امیر المؤمنین- ‌علیه السّلام- روی ‌به حسن و حسین کرد و ‌گفت: ببری ‌اینکه ‌را و جامه‌ای«5» نرم و خوار باز کنی ‌برای ‌او، و طعام نیک دهی ‌او ‌را ‌که ‌او اسیر شماست. ‌اگر ‌من بمانم، رای ‌خود ‌در ‌او بینم، و ‌اگر ‌من بمیرم ‌با ‌او ‌آن کنی ‌که ‌با قاتل پیغامبری کنند، بکشی ‌او ‌را و بسوزی. امیر المؤمنین ‌آن روز و ‌آن شب و ‌بر دگر روز همچنان ‌بود رنجور. راوی خبر گوید، اصبغ نباته«6» ‌گفت«7»: خواستم ‌که روز دوم ‌در نزدیک امیر المؤمنین شوم ‌تا ‌او ‌را ببینم. حسن ‌علی بیرون آمد- و ‌ما جماعتی بودیم- و«8» ‌گفت: باز گردی ‌که امیر المؤمنین رنجور ‌است. جماعت باز گشتند، مرا دل نداد، ‌من بنشستم ‌بر ‌در سرای«9». ساعتی ‌بود، آواز گریه زنان«10» و کودکان ‌بر آمد ‌من نیز ‌از«11» بیرون سرای بگریستم. امیر المؤمنین«12» آواز ‌من بشنید، ‌گفت: بنگری ‌تا کیست! بیامدند و بنگریدند و گفتند: فلان ‌است. ‌گفت ‌در آرید«13» ‌او ‌را، مرا ‌در پیش ‌او بردند. ‌او ‌را دیدم عصابه‌ای زرد ‌بر سر بسته، و خون بسیار ‌از جراحتش رفته، و روی ‌او زرد ‌شده چنان ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش، کا: مرنا. (2). آط، آب، آج، لب، مش: تست ‌تا ‌ما ‌به ‌اینکه دشمن خدای چه کنیم. (3). آب: ‌إبن ملجم، آط، آج، لب، مش: ‌آن ملعون. (10- 4). آط: ‌پس ‌گفت ‌پس ‌گفت، آب، آج، لب، مش: ‌پس ‌گفت. (5). آط، آج، لب، مش: جای، آب: جایی. (6). آط، آب، آج، لب، مش، کا: اصبغ ‌بن نباته. (12- 11- 9- 8- 7). دیگر نسخه بدلها بجز کا: ندارد. (13). آط: درآری/ ‌در آرید. صفحه : 390 ‌که نتوانستم فرق کردن میان روی ‌او و عصابه. مرا ‌گفت: چرا ‌با مردم بنه رفتی«1»! گفتم یا امیر المؤمنین؟ دلم نداد و خواستم ‌تا تو ‌را ببینم. ‌گفت: مرا دوست داری! گفتم: بلی یا امیر المؤمنین، و سر ‌تا پای ‌او بوسه می‌دادم و می‌گریستم. ‌گفت: مگری«2» ‌که ‌من ‌به بهشت می‌روم! گفتم: یا امیر المؤمنین؟ دانم، و لکن ‌بر ‌خود می‌گریم ‌که ‌ما«3» ‌را بی تو زندگانی چون ‌باشد«4»! چون ‌آن شب ‌بود ‌که ‌او ‌را وفات آمد، فرزندان ‌را جمع کرد و وصایت ‌به حسن کرد- وصایتی«5» معروف- و ‌در جمله وصایت ‌گفت: مرا ‌در ‌اینکه خانه بری و ‌در ‌بر ‌من فراز کنی«6» و ‌شما ‌بر ‌در خانه بنشینی. چون دانی ‌که ‌من جان ‌به خدای تسلیم کردم، ‌از زاویه«7» خانه لوحی پدید آمد، برداری و مرا ‌بر ‌آن جا نهی، و ‌در آستانه خانه کفن و حنوط ‌من پدید آید، ‌بر ‌آن لوح مرا بشویی«8» و ‌از ‌آن حنوط ‌بر ‌من کنی و مرا ‌بر سریر ‌خود نهی. و چون مقدّمه سریر ‌از جای ‌بر خیزید«9»، مؤخّره«10» ‌بر دارید و کس ‌را خبر مکنید، و ‌هم ‌در شب مرا ببری ‌تا ‌به ظهر الغری‌ّ«11» ‌آن جا ‌که مقدّمه سریر فرود آید ‌آن جا بنهی و ‌بر کنی ‌از جای ‌که«12» ‌تا بوتی ‌از ساج پیدا شود برو نبشته: ‌هذا ‌ما ادّخره نوح النّبی‌ّ لاخیه علی‌ّ ‌بن ابی طالب. مرا ‌آن جا دفن کنی و نماز یک بار ‌بر ‌من حسن کند و یک بار حسین. ‌گفت: ‌ما ‌او ‌را برداشتیم و ‌در ‌آن خانه بردیم و ‌در«13» فرو گرفتیم«14» آواز ‌او جز ‌به ‌لا اله الا ‌الله نمی‌شنیدیم. ‌از خانه آوازی شنیدیم ‌که کسی می‌خواند: ----------------------------------- (1). بنه رفتی/ بنرفتی. (2). مش: نگری. [.....]
(3). آط، آب، آج، لب، مش: مرا. (4). آط، آج، لب، مش: مرا بی تو چگونه زندگانی ‌باشد. (5). آط، آب، آج، لب: و وصایت. (6). آط، آب، آج، لب، مش: فرازگیری/ فراز گیرید. (7). آب، مش: ‌از ‌در ‌اینکه. (8). آط، آب، آج، لب، مش، کا: مرا ‌بر ‌آن لوح بشویید. (9). آط، آب، آج، لب، مش، کا: برخیزد. (10). آط، آب، آج، لب، مش ‌آن ‌شما. (11). آط، آب، آج، لب، مش: ببرید و ‌به ظهر الغری برید ‌که. (12). آط، آب، آج، لب، مش: جای ‌خود چون. (13). آط، آب، آج، لب، مش ‌او. (14). آط، آب، آج، لب، مش و. صفحه : 391 أَ فَمَن یُلقی فِی النّارِ خَیرٌ أَم مَن یَأتِی آمِناً یَوم‌َ القِیامَةِ«1»فی ما «1»، ‌تا سحرگاه مرا ‌گفت: یا یاسر؟ عیسی ‌را بیدار کن. ‌من ‌او ‌را بیدار کردم. برخاست«2» و بیامد. هارون ‌او ‌را ‌گفت: بیاری«3» و بنزدیک گور پسر عمّت نماز کن. ‌گفت: چه عمومت ‌است مرا ‌اینکه جا! ‌گفت: نمی‌دانی، ‌اینکه گور«4» علی‌ّ ‌بن ابی طالب ‌است. عیسی ‌بن جعفر وضو کرد و نماز می‌کردند ‌تا صبح ‌بر آمد«5»، آنگه فریضه بکردند و ‌بر نشستند و ‌با کوفه آمدند. ‌اینکه جمله‌ای«6» ‌از مقتل«7» امیر المؤمنین یاد کرده آمد و ‌در قتل امیر المؤمنین، و قطام«8» شاعر ‌گفت- شعر: فلم أر مهرا ساقه ذو سماحة کمهر قطام ‌من فصیح و اعجم ثلاثة آلاف و ‌عبد و قینة و ضرب«9» علی‌ّ بالحسام المصمّم«10» ‌فلا مهر أغلی ‌من علی‌ّ و ‌ان غلا و ‌لا فتک الّا دون فتک ‌إبن ملجم ‌پس، فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَه‌ُ، عبیده حارث ‌است و حمزه ‌عبد المطّلب و جعفر ‌بن ابی طالب، وَ مِنهُم مَن یَنتَظِرُ، علی‌ّ ‌بن ابی طالب. راوی خبر گوید ‌که: چون عبیده حارث ‌را ‌به بدر بکشتند، و حمزه ‌را ‌به احد، و جعفر ‌را ‌به مؤته، ‌رسول- صلّی اللّه ‌علیه و ‌علی اله- ‌گفت: 11»12»13»14»15» اللّهم‌ّ انّک« اثکلتنی عبیدة« ‌بن الحارث یوم بدر و حمزة یوم احد و جعفرا« [052- پ]
یوم مؤتة اللّهم‌ّ و ‌هذا علی‌ّ ‌بن ابی طالب [رب‌ّ]
« ‌فلا تذرنی فردا و انت خیر الوارثین« ، ‌گفت: بار خدایا؟ [مرا مصیبت زده کردی روز بدر ‌به عبیدة ‌بن الحارث، و روز احد ‌به حمزة ‌بن ‌عبد المطّلب، و روز مؤته ‌به جعفر. بار خدایا]
«16» ‌با ‌من کس نماند جز ‌علی ‌بن ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش، کا: همچنین می‌کرد. (2). آب، مش: ‌بر خواست. [.....]
(3). آط، آب، آج، لب، مش، کا: بیا. (4). آط، آب، آج، لب، مش: نمی‌دانی ‌که ‌اینکه قبر. (5). آط، آب، آج، لب، مش، کا: ‌بر آمدن. (6). آط، آج، لب: جمله ‌است، آب، مش، کا: جمله‌ای ‌است. (7). مش: مقاتلی. (8). آط، آج، لب: مش: و حدیث قطام ‌علیه اللّعنه. (9). آط، آب، آج، لب، مش: و قتل. (10). کذا: ‌در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (9/ 138): المسمّم. (11). دیگر نسخه بدلها بجز کا: ندارد. (12). چاپ شعرانی (9/ 138): بعیدة. (13). آط، آب، آج، لب، مش: جعفر، چاپ شعرانی (9/ 138): و بجعفر. (16- 14). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (15). مأخوذ ‌از سوره انبیاء (21) آیه 89. صفحه : 394 ابی طالب«1»، مرا تنها رها مکن و تو بهترین وارثانی. وَ ما بَدَّلُوا تَبدِیلًا، و ‌اینکه مردان هیچ تبدیلی و تغییری«2» نکردند فرمانهای ‌ما ‌را. لِیَجزِی‌َ اللّه‌ُ الصّادِقِین‌َ بِصِدقِهِم، ‌گفت: ‌تا جزا دهد خدای ‌تعالی راست گویان ‌را ‌بر راست گفتنشان، و «لام» تعلق دارد ‌به ‌قوله: وَ ما بَدَّلُوا تَبدِیلًا. وَ یُعَذِّب‌َ المُنافِقِین‌َ إِن شاءَ، و عذاب کند منافقان ‌را ‌اگر خواهد. و ‌اینکه دلیل ‌است ‌بر ‌آن ‌که ‌از جهت عقل رواست ‌که خدای ‌تعالی ‌از کافران«3» عفو کند، و انّما قطع ‌بر عقاب کفّار ‌از جهت سمع ‌است ‌فی ‌قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَغفِرُ أَن یُشرَک‌َ بِه‌ِ«4» أَو یَتُوب‌َ عَلَیهِم، یا «5» توبه ‌ایشان قبول کند ‌اگر توبه کنند ‌از کفر و نفاق و اخلاص ایمان کنند خدای ‌را- جل‌ّ جلاله. إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ غَفُوراً رَحِیماً، و خدای غفور و رحیم بوده ‌است«6». وَ رَدَّ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِغَیظِهِم لَم یَنالُوا خَیراً، و خدای رد کرد و برگردانید کافران ‌را ‌به خشم و رغم، و مراد برنیامد [ه و]
«7» مقصود نایافته هیچ خیر و غنیمت ‌در نیافتند. وَ کَفَی اللّه‌ُ المُؤمِنِین‌َ القِتال‌َ، و خدای مؤمنان ‌را کفایت بکرد کارزار کردن. ‌در قراءت ‌عبد اللّه مسعود هست: و کفی اللّه المؤمنین القتال بعلی‌ّ ‌بن ابی طالب. وَ کان‌َ اللّه‌ُ قَوِیًّا عَزِیزاً، و خدای قوی و عزیز بوده ‌است«8». وَ أَنزَل‌َ الَّذِین‌َ ظاهَرُوهُم مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ مِن صَیاصِیهِم، ‌گفت: فرود آورد آنان ‌را ‌که ‌ایشان ‌را معاونت کردند ‌از اهل کتاب، ‌یعنی جهودان بنی قریظه و بنی النّضیر. و «هم» ضمیر کافران قریش ‌است و اهل مکّه. «من صیاصیهم»«9» واحدتها«10» صیصیه، و ‌هر ‌بر آمده‌ای ‌را صیصیه خوانند، و ‌منه ‌قیل لقرن البقر و شوکة الدّیک و شوکة ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: و ‌اینکه ‌علی ‌بن ابی طالب ‌است، بار خدایا. [.....]
(2). آط، آب، آج، لب، مش: تغییر و تبدیل. (3). آط، آب، آج، لب، مش: ‌تعالی کافران ‌را. (4). سوره نساء (4) آیه 48. (5). آط، آب، آج، لب، مش: ‌تا. (6). آط، آب، آج، لب، مش: رحیم ‌است. (7). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (8). آط، آب، آج، لب، مش: عزیز ‌است. (9). آط، آب، آج، لب، مش ای ‌من حصونهم. (10). آط، آب، آج، لب، مش: واحدها. صفحه : 395 الحاکة«1» صیصیه، سروی گاو ‌را و خار چنگال«2» خروه«3» ‌را و خار بافنده ‌را صیصیّه گویند. ‌قال الشّاعر- شعر: وقع الصّیاصی ‌فی النّسیج الممدّد اهل سیر گفتند: چون ‌رسول- صلّی اللّه ‌علیه و ‌علی آله- ‌از کارزار احزاب باز آمد، و ‌ایشان ‌بر گشتند و ‌با جایهای ‌خود شدند، و ‌رسول- ‌علیه السّلام- و صحابه ‌با مدینه آمدند و سلاح«4» بنهادند، چون وقت نماز پیشین ‌بود«5»، جبریل آمد عمامه‌ای ‌از استبرق ‌در سر بسته ‌بر شتری نشسته، و ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌در حجره زینب بنت جحش ‌بود سر می‌شست یک نیمه سر شسته ‌بود، و«6» ‌گفت: یا ‌رسول اللّه؟ سلاح بنهادی، و فریشتگان چهل شباروز«7» ‌است ‌که سلاح دارند و هنوز سلاح ننهادند، خدای ‌تعالی می‌فرماید ‌که: ‌هم ‌اینکه ساعت ‌به بنی قریظه روی ‌که ‌من نیز ‌آن جا«8» خواهم رفتن ‌تا میخهای خیمه«9» ‌ایشان ‌بر کشم«10». ‌رسول خدای فرمود ‌تا منادی ندا کرد: الا و ‌هر کس ‌که ‌او سمیع و مطیع ‌است، خدای می‌فرماید ‌که نماز دیگر نکند الّا ‌به بنی قریظه. و ‌رسول- ‌علیه السّلام- رایت ‌به امیر المؤمنین«11» داد و ‌او ‌را ‌بر مقدّمه گسیل کرد ‌با لشکری. و ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌بر اثر می‌رفت«12»، ‌تا ‌به زیر حصن رسید، ‌ایشان پیغامبر ‌را ناسزا می‌گفتند. ‌بر گردید و بیامد و ‌رسول ‌را ‌گفت: یا ‌رسول اللّه؟ ‌به زیر«13» حصن مرو ‌که صلاح نیست. ‌گفت: یا ‌علی؟ مگر چیزی شنیدی ‌از ‌ایشان ‌که تو ‌را خوش نیامد! ‌گفت: بلی. ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: چون«14» مرا بینند نگویند«15». آنگه پیش«16» حصن ----------------------------------- (1). کا: الحائک. (2). آط، آب، آج، لب، مش: سرو گاو و چنگال. (3). آط، آب، آج، لب، مش: خروس. (4). آط، آب، آج، لب، مش: سلاحها، کا: صلاح. (5). آط، آب، آج، لب، مش، کا: رسید. [.....]
(6). دیگر نسخه بدلها بجز کا: ندارد. (7). آط، آب، مش: شبانه روز، آج، لب، کا: شبان روز. (8). آب، مش: بدان جا. (9). آط، آب، آج، لب، مش، کا: خیمه‌ها. (10). آط، آب، آج، لب، مش، کا ‌بر کنم و درهای حصن ‌ایشان بگشایم و ‌ایشان ‌از خوف مضطرب‌اند ‌در زلزله. (11). آط، آج، لب، کا ‌علی ‌علیه ‌السلام. (12). آط، آب، آج، لب، مش امیر المؤمنین برفت. (13). آط، آب، آج، لب، مش ‌اینکه. (14). آط، آب، آج، لب، مش: بلی یا ‌رسول اللّه چون. (15). آب، آج، لب: بگویند. (16). آط، آب، آج، لب، مش: بنزدیک. صفحه : 396 آمد«1» و ‌گفت: 2»3» یا اخوان القردة و الخنازیر انّا [ا]
« ذا نزلنا بقوم« فساء صباح المنذرین ، ای برادران«4» خوکان و بوزنگان؟ ‌ما چون ‌به ساحت و پیرامن قومی فرود آییم«5»، بد ‌باشد بامداد ‌ایشان. گفتند: یا ‌با القاسم«6»؟ ‌ما کنت جهولا و ‌لا سبّابا،«7» ای محمّد؟ تو هرگز جاهل و دشنام دهنده نبودی. و ‌در راه ‌رسول ‌به صحابه بگذشت«8» ‌در جایی ‌که ‌آن ‌را صورین خوانند، ‌گفت: هیچ کس ‌را دیدی ‌که ‌به ‌شما بگذشت«9»! گفتند: بلی، دحیة الکلبی‌ّ ‌به ‌ما بگذشت ‌بر شتری نشسته ‌بر ‌اینکه هیأت. ‌گفت: ‌آن جبریل ‌است ‌که می‌رود ‌تا«10» حصن ‌ایشان متزلزل کند، و ترس ‌در دل ‌ایشان فگند«11». و ‌رسول- ‌علیه السّلام- بیامد و ‌بر سر چاهی ‌از [251- ر]
چاههای ‌ایشان«12» فرود آمد ‌که ‌آن ‌را چاه «أنا» گفتند. و مردم می‌رسیدند و فرو می‌آمدند، و مردم بعضی ‌پس«13» نماز خفتن رسیدند و نماز دیگر نکرده بودند، ‌از ‌آن ‌که ‌رسول گفته ‌بود: نماز دیگر مکنید«14» الّا ‌به بنی قریظه. نماز ‌را قضا باز کردند، و خدای ‌تعالی ‌ایشان ‌را معذور داشت. و ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌اینکه حصن ‌را حصار داد بیست و پنج روز ‌تا کار ‌بر ‌ایشان سخت شد، و حیی‌ّ اخطب ‌به حکم ‌آن ‌که ‌با کعب اسد«15» عهد کرده ‌بود ‌که ‌با ‌او ‌باشد ‌تا آنچه رسد ‌به ‌هر دو رسد. ‌او نیز ‌در حصن ‌بود، کعب اسد«16» ‌گفت: یا قوم؟ بدیدی ‌که ‌ما ‌را چه افتاد، و ‌ما ‌در چه محنت افتاده‌ایم؟ اکنون ‌از سه کار یکی اختیار کنی. گفتند: و ‌آن کدام ‌است! ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش و آواز داد. (2). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (3). آط، آب، آج، لب، مش، کا: بساحة قوم. [.....]
(4). آط، آب، آج، لب: برادر. (5). آط، آب، آج، لب، مش: فرود آمدیم. (6). آط، آب، کا: یا ابا القاسم، آج، لب: یا ابو القاسم. (7). آج، لب، سابّا. (9- 8). آط: بگزشت. (10). آط، آب، آج، لب، مش ‌آن. (11). آط، آب، آج، لب، مش، کا: افگند. (12). دیگر نسخه بدلها بجز کا: ندارد. (13). آط، آب، آج، لب، مش، کا ‌از. (14). آط، آب، آج، لب، مش، کا: نکنند، ‌که ‌بر اساس مرجّح می‌نماید. (16- 15). اساس: اسید، ‌با توجّه ‌به ضبط دیگر نسخه بدلها و مآخذ خبر، تصحیح شد. صفحه : 397 ‌گفت: امّا ‌آن ‌که ‌به ‌اینکه مرد ایمان آرید«1» و ‌او ‌را تصدیق کنی ‌که ‌شما ‌را روشن شد ‌که ‌او پیغامبر ‌است و صادق و فرستاده خدای ‌تعالی، و نعمت و صفات ‌او ‌در توریت خوانده‌ای و بدیده«2» ‌تا ایمن شوی ‌بر جان و مال و فرزندان، و ‌بر جای بمانی. گفتند: ‌ما ‌اینکه نکنیم، و ‌از دین ‌خود ‌بر نگردیم. ‌گفت: چون ‌اینکه نخواهی«3» بیایی ‌تا ‌به دست ‌خود زنان و فرزندان ‌خود ‌را بکشیم، و آنگه بیرون شویم و ‌با ‌ایشان قتال کنیم. ‌اگر دست ‌ما ‌را ‌باشد، زن و فرزند«4» ‌را بدل ‌بود، و ‌اگر دست ‌ایشان ‌را ‌بود ‌بر ‌ما، ‌ما ‌را دل مشغولیی«5» نبود. گفتند: چگونه کشیم ‌اینکه بیچارگان بی گناهان«6» ‌را؟ و ‌که ‌را دل دهد ‌که ‌اینکه کند؟ ‌گفت: وجه«7» سه دیگر ‌آن ‌است«8» ‌که امشب شب شنبه ‌است، و محمّد و اصحابش ‌از ‌ما ایمن باشند ‌برای ‌آن ‌که دانند ‌که ‌ما شنبه رها نکنیم«9»، و ‌از ‌اینکه جا بیرون شویم، ‌بر ‌اینکه قوم زنیم، ‌باشد ‌که ‌ما ‌را کاری ‌بر آید. گفتند: ‌اینکه ‌هم نکنیم ‌که شنبه ‌بر ‌خود تباه کنیم و حرمت ‌او برداریم و ‌در ‌او حدثی کنیم ‌که پیش ‌آن نکرده‌ایم«10» ‌ما و پدران ‌ما. و آنان ‌که ‌در شنبه کاری ناشایست کردند«11»، دیدی ‌که ‌ایشان ‌را چه رسید ‌از مسخ. ‌گفت: اکنون امشب احتیاط کنی و هشیار باشی ‌تا فردا رای دیگر ببینیم. ‌بر دگر روز کس فرستادند ‌به ‌رسول، و گفتند: یا محمّد؟ ابو لبابة ‌بن ‌عبد المنذر ‌را ‌که ‌از بنی عمرو ‌بن عوف ‌است ‌به ‌ما فرست ‌تا ‌ما ‌با ‌او رای زنیم ‌در صلاح کار ‌خود، و قبیله«12» ‌او ‌از حلفای اوس بودند. ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌او ‌را بفرستاد. چون ‌او ‌در حصن شد، مردان و زنان و ----------------------------------- (1). آط: آری/ آرید، آج، لب: دارید. (2). آط، آب: بخوانده و بدیده، مش: بخوانده و دیده‌اید، آج، لب: بخوانده‌اید و بدیده‌اید، کا: دیده. (3). آط، آب، آج، لب، مش کردن. [.....]
(4). آط، آب، مش: فرزندان. (5). آط، آب، آج، لب، مش، کا: دل مشغولی. (6). آط، آب، آج، لب، مش، کا: بی‌گناه. (7). دیگر نسخه بدلها بجز کا: ندارد. (8). آج، لب: سیم ‌آن ‌است، کا: سدیگر. (9). اساس، آط، آب، آج، لب: کنیم، ‌به قیاس ‌با نسخه مش، تصحیح شد. (10). آط، آب، آج، لب، مش: پیش ‌از ‌اینکه نکرده باشیم، کا: پیش ‌از ‌اینکه نکرده‌ایم. (11). آط، آب، آج، لب، مش: کردندی. (12). آط، آب، آج، لب، مش: خلفای. صفحه : 398 کودکان پیش ‌او باز شدند و ‌در روی ‌او«1» بگریستند، ‌او ‌را دل بسوخت ‌بر ‌ایشان. گفتند: روا ‌باشد ‌که نه«2» ‌بر حکم محمّد فرود آییم. ‌گفت: ‌من گفتم«3» روا ‌باشد ‌به زبان، و لکن اشارت کردم ‌به دست ‌به حلق، ‌یعنی ‌اگر فرود آیی بکشد ‌شما ‌را، و ‌اینکه معنی ‌به تعریض اعلام می‌کردم«4» ‌تا بدانستم«5» ‌که آنچه می‌کنم«6» خیانت ‌است ‌با خدای و ‌رسول. ‌گفت: بیامدم و ‌با پیش ‌رسول نرفتم، راست ‌با مسجد ‌رسول رفتم و خویشتن ‌در ستونی بستم و ‌با خدای عهد کردم ‌که ‌من ‌در زمین بنی قریظه نباشم و ‌در جایی ‌که ‌با خدای و ‌رسول خیانت کردم. چون باز گشتن ‌من نزدیک ‌رسول«7» دیر شد، ‌از احوال ‌من«8» بپرسید، قصّه ‌او ‌را بگفتند، ‌گفت: ‌اگر پیش ‌من آمدی، ‌من ‌برای ‌او«9» استغفار کردمی، اکنون چون برفت و خویشتن ببست ‌من ‌او ‌را نگشایم ‌تا خدای توبه ‌او بپذیرد«10». ‌پس ‌از ‌آن خدای توبه ‌او بپذرفت«11»، و جبریل آمد و ‌رسول ‌را خبر داد. و ‌او«12» ‌در حجره ام‌ّ سلمه ‌بود، سحر گاهی«13» ام‌ّ سلمه ‌گفت: ‌رسول- ‌علیه السّلام- بخندید. ‌من گفتم: یا ‌رسول اللّه؟ دندانت خندان باد، چرا بخندیدی! ‌گفت: خدای ‌تعالی قبول توبه ابو لبابه فرو فرستاد. ‌من گفتم: یا ‌رسول اللّه؟ روا ‌باشد ‌که ‌من بروم و ‌او ‌را بشارت دهم! ‌گفت: روا ‌باشد، و ‌اینکه پیش ‌از آیت حجاب ‌بود. ‌گفت: ‌من برفتم ‌تا ‌به ‌در مسجد«14» ‌که ‌بر حجره ‌من ‌بود آواز دادم و گفتم: یا ‌با لبابه؟ ابشر فان‌ّ اللّه ‌قد تاب«15» علیک. ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: و ‌در ‌او. (2). آط، آب، آج، لب، مش، کا: ‌ما. (3). آط، آب، آج، لب، مش، کا: آییم ‌او ‌گفت. (4). آط، آب، آج، لب، مش: اعلام کرد. (5). آط، آب، آج، لب، مش: ابو لبابه ‌گفت دانستم. [.....]
(6). آط، آب، آج، لب، مش: ‌که ‌آن. (7). آط، آب، مش: چون باز گشتم ‌با ‌رسول، آج، لب، کا: چون باز گشتم دیر شد ‌رسول ‌علیه ‌السلام. (8). دیگر نسخه بدلها بجز کا: ندارد. (9). آج، لب: آمدی ‌او ‌را، مش: آمدی ‌از بهر ‌او. (10). آج، لب، مش: نپذیرد. (11). آط، آب، آج، لب، مش، کا: بپذیرفت. (12). آط، آب، آج، لب، مش: و ‌رسول. (13). دیگر نسخه بدلها: ندارد. (14). آط، آب، مش: مسجدی. (15). آط، آب، آج، لب اللّه. صفحه : 399 جماعتی ‌که ‌در مسجد بودند خواستند ‌تا ‌او ‌را باز گشایند«1»، ‌او ‌گفت: نخواهم ‌تا ‌رسول خدای مرا باز گشاید«2». ‌رسول- ‌علیه السّلام- چون ‌به نماز صبح بیرون آمد ‌او ‌را باز گشاد«3». و جماعتی ‌از بنی هلال ‌در ‌اینکه حصن بودند ‌از«4» بنی قریظه ‌از«5» بنی اعمام ‌ایشان، ایمان آوردند پیش«6» حکم«7» [251- پ]
سعد معاذ. و مردی نام ‌او عمرو ‌بن سعدی«8» ‌از جمله بنی قریظه. ‌او ‌بر عهد اوّل مانده ‌بود ‌که ‌با ‌رسول کرد. ‌آن شب ‌از حصن ‌به زیر آمد«9» و ‌به طلیعه ‌رسول بگذشت«10»، و ‌آن شب [نوبت]
«11» محمّد ‌بن مسلمه ‌بود، ‌گفت: تو کیستی! ‌گفت: ‌من آنم ‌که چون جمله بنی قریظه ‌با محمّد غدر کردند و عهد ‌او بشکافتند، ‌من ‌بر عهد ‌او بایستادم و غدر نکردم- عمرو ‌بن سعدی«12». محمّد ‌بن مسلمه ‌گفت: اللّهم‌ّ ‌لا تحرمنی اقالة عثرات«13» الکرام، و دست بداشت ‌از ‌او. ‌او بیامد و ‌آن شب ‌به مسجد ‌رسول آمد و ‌آن جا ‌بود، و ‌بر دگر روز برفت و کس نداند«14» ‌که کجا رفت، مفقود شد. حدیث ‌او رسول ‌را بگفتند، ‌گفت: خدای ‌او ‌را برهانید ‌به وفایش. چون روز شد، بنی قریظه ‌بر حکم ‌رسول- ‌علیه السّلام- فرود آمدند«15». أوس بیامدند و گفتند: یا ‌رسول اللّه؟ اینان حلفا و موالی مااند، توقّع ‌آن ‌است ‌که ‌با اینان همان کنی ‌که ‌با موالی خزرج کردی پیش ‌از ‌اینکه، و ‌رسول- ‌علیه السّلام- پیش ‌از ‌آن حصار داده ‌بود بنی قینقاع ‌را و ‌ایشان ‌در حکم ‌رسول آمده بودند، و ‌عبد اللّه ابی‌ّ سلول ‌ایشان ‌را ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: بگشایند. (2). آط، آب، آج، لب، مش: نخواهم ‌که باز گشایند ‌تا ‌رسول ‌خدا باز گشاید. (3). آط، آب، آج، لب، مش: بگشاد. (4). آط، آب، آج، لب، مش، کا: بودند نه ‌از جمله. [.....]
(5). آط، آب، آج، لب، مش: و. (6). آط، آب، آج، لب، مش ‌از. (7). آج، لب: صبح. (8). آط، آب، آج، لب، مش: عمرو ‌بن سعد، عمرو ‌بن عدی. (9). آط، آب، آج، لب، مش: بیرون آمد. (10). آط: بگزشت. (11). اساس: ندارد، ‌از آط، افزوده شد. (12). آط، آب، آج، لب، مش: عمرو ‌بن سعدام، کا: عمرو ‌بن سعد. (13). چاپ شعرانی (9/ 141): ‌لا تحرمنی ثمرات. (14). آط، آب، آج، لب، مش: ندانست. (15). آط، آب، آج، لب، مش قوم. صفحه : 400 بخواسته ‌بود و ‌رسول ببخشیده«1»، أوس همین«2» چشم می‌داشتند. ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: راضی باشی ‌که مردی ‌هم ‌از ‌شما ‌که سیّد شماست ‌در ‌ایشان حکم کند! و ‌آن سعد معاذ ‌است. گفتند: راضی باشیم یا ‌رسول اللّه؟ و سعد معاذ مجروح ‌بود ‌در ‌اینکه وقت، ‌در مسجد ‌رسول خیمه‌ای زده ‌بود و ‌او ‌در ‌آن جا ‌بود، و زنی نام ‌او رفیده ‌او ‌را مداوات«3» می‌کرد، و ‌اینکه زن خویشتن«4» ‌بر ‌اینکه کار وقف کرده ‌بود، و ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌او ‌را ‌برای ‌آن ‌در ‌اینکه خیمه فرود آورده ‌بود ‌تا ‌هر روز ‌او ‌را ببیند و نزدیک ‌باشد ‌به وی«5»، و ‌اینکه جراحت ‌او ‌را ‌در غزات احزاب رسیده ‌بود. چون ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌او ‌را ‌به حاکم کرد ‌در بنی قریظه، قوم أوس بیامدند و چهار پای بیاوردند و ‌او ‌را برنشاندند و مخدّه ‌در ‌پس پشت ‌او نهادند، و همه راه ‌او ‌را می‌گفتند: یا ‌با«6» عمرو؟ ‌رسول خدای تو ‌را ‌به حاکم کرد ‌در بنی قریظه، و ‌ایشان موالی تواند ‌با ‌ایشان احسان کن. چون بسیار بگفتند، ‌گفت سعد ‌را وقت ‌آن نیست ‌که ‌او ‌برای ملامت لائمان جانب خدای بگزارد«7». یکی ‌از ‌ایشان ‌گفت: چون ‌من ‌از سعد ‌اینکه شنیدم، دانستم ‌که ‌او جز ‌به قتل ‌ایشان حکم نکند. چون سعد بنزدیک ‌رسول- ‌علیه السّلام- رسید، ‌رسول«8» أوس ‌را ‌گفت: ‌بر خیزی و سیّدتان ‌را فرود آری. ‌ایشان سعد ‌را فرود آوردند و گفتند: یا ‌با عمرو«9»؟ ‌رسول خدای تو ‌را ‌به حاکم کرد ‌در موالی تو ‌که بنی قریظه‌اند. سعد روی ‌با ‌ایشان کرد و ‌گفت: عهد خدای ‌بر شماست ‌که ‌از حکم ‌من باز ‌پس نیایی و ‌از جانب ‌رسول خدای همچنین ‌است همه گفتند: آری، و ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: همچنین ‌است، تو حاکمی محکّم ‌از قبل ‌من ‌بر ‌ایشان، ‌تا حکم ‌آن ‌باشد ‌که تو کنی. ‌گفت: چون چنین ‌است، لقد حکمت فیهم بقتل الرّجال و سبی النّساء و الذّراری‌ّ و قسمة الاموال، چون«10» ‌من حاکم محکم ام، حکم کردم ‌که مردانشان ‌را بکشند و زنان و کودکان ‌را ‌به بردگی ----------------------------------- (1). کا: بخشید، آط، آب، آج، لب، مش قوم. (2). آط، آب، آج، لب، مش: همان. (3). آط، آب، آج، لب، مش، کا: مداوا. [.....]
(4). آط، آب، آج، لب، مش ‌را، کا: ‌خود ‌را. (5). آط، آب، آج، لب، مش: ‌بر ‌رسول. (6). ‌با عمرو/ ابا عمرو. (7). آب، آج، لب، مش: بگذارد. (8). آط، آب، آج، لب، مش قوم. (9). آج، لب: یا ‌با عمرو سعد. (10). دیگر نسخه بدلها بجز کا: ندارد. صفحه : 401 بیارند، و مالشان قسمت کنند. ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: لقد حکمت فیهم بحکم اللّه ‌من فوق سبعة ارقعة ، ‌در ‌ایشان ‌به حکم خدای حکم کردی ‌از بالای هفت آسمان. آنگه بفرمود ‌تا ‌ایشان ‌را ‌به زیر آوردند و ‌در سرای زنی ‌از بنی النجار باز داشتند، و ‌از ‌آن جا ‌که بازار مدینه ‌است بفرمود ‌تا چند خندق بکندند و ‌ایشان ‌را بیاوردند، و ‌ایشان هفتصد«1» مرد بودند، و گفتند: نهصد. و امیر المؤمنین ‌علی ‌را و زبیر ‌را نصب کرد«2» ‌به ‌آن ‌که ‌ایشان ‌را گردن می‌زدند و ‌در ‌آن خندقها«3» می‌انداختند. حیی‌ّ اخطب ‌در میان ‌ایشان ‌بود، و حلّه‌ای پوشیده داشت ‌بر خویشتن پاره پاره کرده ‌بود ‌تا کس ‌از ‌او ‌بر نکند. بیامد و پیش ‌رسول خدای بایستاد و ‌گفت: و اللّه ‌ما لمت نفسی ‌فی عداوتک و لکن ‌من یخذل اللّه یخذل. آنگه روی ‌به قوم کرد و ‌گفت: کتاب و قدر و ملحمة کتبت ‌علی بنی اسرائیل. آنگه پیش رفت ‌تا گردنش بزدند. یکی ‌در حق‌ّ ‌او ‌گفت- نام ‌او جبل ‌بن جوّال«4» الثعلبی- شعر: لعمرک ‌ما لام ‌إبن اخطب نفسه و لکنه ‌من یخذل«5» اللّه یخذل لجاهد«6» حتّی بلغ النفس عذرها«7» و غلغل«8» یبغی العز ‌کل مغلغل«9» [252- ر]
عروة ‌بن الزبیر روایت کرد ‌از عایشه، ‌گفت: ‌در ‌اینکه واقعه ‌از جمله زنان یک«10» زن ‌را بکشتند، و ‌او پیش ‌من ‌بود بازی می‌کرد و می‌خندید و حکایت ‌خود می‌کرد، ‌در میانه یکی ‌از ورای حجره آواز داده ‌که: کجاست فلانه! ‌او ‌گفت: ‌اینکه جاست. ‌گفت: بیرون«11» آی. ‌او برخاست همچنان خندان. گفتم«12»: کیست ‌اینکه ‌که تو ----------------------------------- (1). لب، مش: هفصد. (2). آط، آب، آج، لب، مش: کردند. (3). آط، آب، آج، لب، مش: خندق. (4). اساس: حواس، دیگر نسخه بدلها: ندارد، ‌با توجّه ‌به ضبط کلمه ‌در منابع و مآخذ، تصحیح شد. (5). آب: یخذله. (6). اساس: ‌به صورت «یجاهد» ‌هم خوانده می‌شود، آب: مجاهد، کا: فجاهد. (7). آط، آب، آج، لب، مش: جهدها. [.....]
(8). آب، مش: قلقل. (9). آب، مش: مقلقل. (10). آط، آب، مش: یکی. (11). آط، آب، آج، لب، مش: برون. (12). آط، آب، آج، لب، گفتند. صفحه : 402 ‌را می‌خواند، و کجا می‌برد تو ‌را! ‌گفت: ‌به کشتن. گفتم: چگونه! ‌گفت: ‌من مردی ‌را ‌از ‌آن ‌شما بکشته‌ام ‌به آسیایی ‌که ‌بر ‌او افگنده‌ام ‌از حصن، و نام ‌آن مرد خلّاد ‌بن سوید ‌بود، ‌او ‌را بیرون«1» بردند و گردن بزدند ‌به قصاص خلّاد. عایشه ‌گفت: مرا ‌از دلیری و طیب نفس ‌او ‌به قتل فراموش نمی‌شود ‌که ‌او دانست ‌که ‌او ‌را بخواهند کشتن و مبالات نمی‌کرد. محمّد ‌بن اسحاق ‌گفت ‌از زهری ‌که: زبیر ‌بن [باطا]
«2» القرظی‌ّ ‌در روز کارزار«3» ‌در جاهلیّت«4» ‌به ثابت ‌بن قیس ‌بن شمّاس بگذشت و ‌او ‌را اسیر گرفته بودند، ‌او ‌را موی پیشانی ببرید و رها کرد، و ‌اینکه علامت امان«5» اسیران بودی ‌در عرب، و ‌به ‌آن معنی ‌بر ‌او دست منّتی ثابت کرد. ‌اینکه روز ثابت«6» ‌او ‌را دید باز شناخت. ‌او ‌را ‌گفت: یا زبیر؟«7» مرا می‌شناسی! ‌گفت: چگونه نمی‌شناسم، تو آنی ‌که ‌من تو ‌را ‌در فلان وقعه ‌از کشتن خلاص دادم و رها کردم تو ‌را. ثابت ‌گفت: ‌من می‌خواهم ‌تا تو ‌را مکافات«8» کنم امروز، بیامد و ‌رسول ‌را ‌گفت: یا ‌رسول اللّه؟ زبیر القرظی‌ّ ‌را ‌بر ‌من دست نعمتی هست، و ‌من می‌خواهم ‌تا مکافات«9» کنم ‌او ‌را. ‌او ‌را ‌به ‌من ببخش ‌به جان. ‌گفت: بخشیدم. بیامد و ‌گفت: خون تو ‌از ‌رسول بخواستم. ‌گفت: زندگانی ‌را چه خواهم کردن ‌با بردگی زن و فرزندان! ثابت بیامد و ‌گفت: یا ‌رسول اللّه؟ زن و فرزندش«10» ‌را ‌به ‌من ببخش. ‌گفت: بخشیدم. باز آمد و ‌گفت: بخواستم و ببخشید. ‌گفت: زن و فرزند ‌را چه خواهم کرد ‌به پیری ‌با درویشی! برفت و ‌رسول ‌را ‌گفت: یا ‌رسول اللّه؟ مالش نیز ‌به ‌من بخش. ‌گفت: ببخشیدم. بیامد و ‌گفت: تو ‌را و فرزندت ‌را و مالت ‌را ‌از ‌رسول خدای بخواستم و ‌او ببخشید. ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، مش: برون. (2). اساس: افتادگی دارد، ‌از آط، افزوده شد. (3). آط، آب، آج، لب، مش: روزگار. (4). آط: جاهلیت ‌در کارزاری، آب، آج، لب، مش: جاهلیت ‌در کارزار. (5). دیگر نسخه بدلها، بجز کا: ندارد. (6). آط، آب، آج، لب، مش: ثابت ‌بن قیس. (7). آط، آب، آج، لب، مش تو. (9- 8). آط، آب، آج، لب، مش، کا: مکافاتی. (10). آط، آب، آج، لب، مش: فرزندان ‌او ‌را. [.....]
صفحه : 403 ‌گفت«1»: هیچ دانی ‌تا ‌با سیّد ‌ما کعب ‌بن اسد«2» چه کردند! ثابت ‌گفت: بکشتند ‌او ‌را. ‌گفت: حال سیّد بدو و حضر ‌به چه رسید! حیی‌ّ اخطب ‌گفت: گردنش«3» بزدند. ‌گفت: سیّد آل شمر«4» ‌را چه کردند! ‌گفت: بکشتند. ‌گفت: بنو کعب و بنو عمرو ‌را چه کردند! ‌گفت: همه ‌را بکشتند. ‌گفت: یا ثابت؟ ‌به حق‌ّ ‌آن منّتی ‌که مرا ‌بر تو ‌است ‌که مرا ‌به ‌ایشان ‌در رسانی ‌که مرا«5» ‌در زندگانی خیری نیست«6» ‌پس ‌از ‌ایشان. ثابت دست بداشت ‌تا ‌او ‌را نیز بکشتند، و ثابت ‌بن قیس ‌در ‌اینکه باب ‌گفت- شعر: وفت ذمّتی انّی کریم و أنّنی صبور اذا ‌ما القوم جازوا ‌عن الصّبر و ‌کان زبیر اعظم النّاس منّة علی‌ّ فلمّا شدّ کوعاه بالأسر أتیت ‌رسول اللّه کیما أفکّه و ‌کان ‌رسول اللّه یجری ‌بما«7» یجری و ‌رسول- ‌علیه السّلام- فرموده ‌بود ‌تا: ‌هر کس ‌که موی ‌بر آورده ‌باشد ‌او ‌را بکشند، اعنی موی عانه. و آنگه بفرمود ‌تا: مالهای ‌ایشان بیاوردند و قسمت کردند، سوار ‌را دو سهم و پیاده ‌را یک سهم، و خمس«8» ‌آن بیرون کردند و ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌بر مستحقّان خمس قسمت کرد. و ‌در لشکر ‌رسول سی و چهار اسب بودند، و اوّل غنیمت ‌که افتاد ‌رسول ‌را ‌که ببخشیدند و قسمت کردند غنیمت بنی قریظه ‌بود، آنگه سبی و بردگان ‌ایشان ‌را ‌بر دست سعد ‌بن زید ‌به نجد فرستاد ‌تا بفروختند و ‌به اسب و سلاح بدادند و ‌با پیش ‌رسول آوردند، و ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌از زنان ‌ایشان کنیزکی ‌بر گرفت نام ‌او ریحانه بنت عمرو ‌بن خنافه، و ‌او ‌را ‌به بردگی می‌داشت و می‌خواست ‌تا اسلام آرد ‌تا ‌بر ‌او ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش یا ثابت. (2). اساس: کعب ‌بن اسید، ‌به قیاس ‌با نسخه بدلها و ‌با توجّه ‌به مآخذ خبر، تصحیح شد، کا: کعب ‌بن اخطب. (3). آط، آب، آج، لب، مش: گردنشان. (4). اساس: شمر، آط، آب، آج، لب، مش: شمود، چاپ شعرانی: (9/ 143): سمؤال، مآخذ خبر: سموال سموأل. (تاریخ پیامبر اسلام، ص 415 زیر نویس ح)، کا: سمر. (5). آط، آب، آج، لب، مش بی ‌ایشان. (6). آط، آب، آج، لب، مش: خیر نباشد. (7). اساس: یجر النا، ‌به قیاس ‌با نسخه آب، تصحیح شد. (8). آط، آب، آج، لب، مش ‌از. صفحه : 404 نکاح بندد. ‌گفت: رها کن ‌تا ‌در ملک تو باشم«1» ‌که ‌من نمی‌خواهم ‌تا دین جهودی رها کنم. ‌رسول- ‌علیه السّلام- دست ‌از ‌او بداشت و پیرامن ‌او نیز نگشت، و ‌رسول ‌را«2»- ‌علیه السّلام- دل ‌در ‌او بسته ‌بود. یک روز ‌از ‌پس پشت ‌خود آواز نعلینی«3» بشنید، ‌گفت: ‌اینکه ثعلبة ‌بن سعید ‌است ‌که آمده ‌است ‌تا ‌ما ‌را«4» بشارت دهد ‌به اسلام ریحانه، ‌او آمد و بشارت داد ‌که ریحانه اسلام آورد. ‌رسول شاد شد. چون«5» کار بنی قریظه تمام شد، سعد معاذ«6» ‌را [252- پ]
وفات رسید، و ‌رسول- ‌علیه السّلام- و صحابه ‌بر ‌او بگریستند. محمّد ‌بن اسحاق ‌گفت: روز خندق ‌از مسلمانان شش مرد«7» کشته شدند و ‌از کافران سه مرد. و روز بنی قریظه یک مرد کشته شد، خلّاد ‌بن سوید ‌که ‌آن زن آسیا سنگ ‌بر ‌او زد. ‌رسول- ‌علیه السّلام- روز فتح خندق ‌گفت: الان نعزوهم و ‌لا یغزونا ، ‌پس ‌از ‌اینکه ‌ما ‌به غزای قریش رویم و ‌ایشان ‌به غزای ‌ما نیایند. و فتح بنی قریظه ‌در آخر ذی القعده ‌بود سنة خمس ‌من الهجرة، فلذلک«8» ‌قوله ‌تعالی: وَ أَنزَل‌َ الَّذِین‌َ ظاهَرُوهُم مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ مِن صَیاصِیهِم. ‌قوله: مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ، «من» تبیین راست، و مِن صَیاصِیهِم، ابتدای غایت ‌است. وَ قَذَف‌َ فِی قُلُوبِهِم‌ُ الرُّعب‌َ، و خدای ترس ‌در دل ‌ایشان افگند. فَرِیقاً تَقتُلُون‌َ، گروهی ‌را می‌کشتید. وَ تَأسِرُون‌َ فَرِیقاً، و گروهی ‌را اسیر می‌گرفتید. وَ أَورَثَکُم أَرضَهُم وَ دِیارَهُم وَ أَموالَهُم، و خدای ‌تعالی ‌به میراث ‌به ‌شما داد زمین ‌ایشان و سرایها و مالهاشان. وَ أَرضاً لَم تَطَؤُها، و زمینی ‌که ‌شما پای ‌بر ‌او ننهاده‌ای. ‌إبن زید و مقاتل و یزید ‌بن رومان گفتند: زمین خیبر ‌است. قتاده ‌گفت: زمین ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: ملک تو می‌باشم و می‌گردم. (5- 2). دیگر نسخه بدلها: ندارد. (3). آط، آب، آج، لب، مش: نعل. (4). آط، آب، آج، لب، مش: مرا. (6). آط، آب، آج، لب، مش، کا: سعد ‌بن معاذ. (7). آط، آب، آج، لب، مش: تن. [.....]
(8). آط، آب، آج، لب، مش: و ‌ذلک. صفحه : 405 مکّه ‌است. حسن ‌گفت: زمین پارس«1» ‌است و روم. عکرمه ‌گفت: ‌هر«2» زمینی ‌است ‌که گشاده شود مسلمانان ‌را ‌تا ‌به روز قیامت«3».

[سوره الأحزاب (33): آیات 28 تا 48]

[اشاره]


یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ قُل لِأَزواجِک‌َ إِن کُنتُن‌َّ تُرِدن‌َ الحَیاةَ الدُّنیا وَ زِینَتَها فَتَعالَین‌َ أُمَتِّعکُن‌َّ وَ أُسَرِّحکُن‌َّ سَراحاً جَمِیلاً (28) وَ إِن کُنتُن‌َّ تُرِدن‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ وَ الدّارَ الآخِرَةَ فَإِن‌َّ اللّه‌َ أَعَدَّ لِلمُحسِنات‌ِ مِنکُن‌َّ أَجراً عَظِیماً (29) یا نِساءَ النَّبِی‌ِّ مَن یَأت‌ِ مِنکُن‌َّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضاعَف لَهَا العَذاب‌ُ ضِعفَین‌ِ وَ کان‌َ ذلِک‌َ عَلَی اللّه‌ِ یَسِیراً (30) وَ مَن یَقنُت مِنکُن‌َّ لِلّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ وَ تَعمَل صالِحاً نُؤتِها أَجرَها مَرَّتَین‌ِ وَ أَعتَدنا لَها رِزقاً کَرِیماً (31) یا نِساءَ النَّبِی‌ِّ لَستُن‌َّ کَأَحَدٍ مِن‌َ النِّساءِ إِن‌ِ اتَّقَیتُن‌َّ فَلا تَخضَعن‌َ بِالقَول‌ِ فَیَطمَع‌َ الَّذِی فِی قَلبِه‌ِ مَرَض‌ٌ وَ قُلن‌َ قَولاً مَعرُوفاً (32) وَ قَرن‌َ فِی بُیُوتِکُن‌َّ وَ لا تَبَرَّجن‌َ تَبَرُّج‌َ الجاهِلِیَّةِ الأُولی وَ أَقِمن‌َ الصَّلاةَ وَ آتِین‌َ الزَّکاةَ وَ أَطِعن‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ إِنَّما یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیُذهِب‌َ عَنکُم‌ُ الرِّجس‌َ أَهل‌َ البَیت‌ِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهِیراً (33) وَ اذکُرن‌َ ما یُتلی فِی بُیُوتِکُن‌َّ مِن آیات‌ِ اللّه‌ِ وَ الحِکمَةِ إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ لَطِیفاً خَبِیراً (34) إِن‌َّ المُسلِمِین‌َ وَ المُسلِمات‌ِ وَ المُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ وَ القانِتِین‌َ وَ القانِتات‌ِ وَ الصّادِقِین‌َ وَ الصّادِقات‌ِ وَ الصّابِرِین‌َ وَ الصّابِرات‌ِ وَ الخاشِعِین‌َ وَ الخاشِعات‌ِ وَ المُتَصَدِّقِین‌َ وَ المُتَصَدِّقات‌ِ وَ الصّائِمِین‌َ وَ الصّائِمات‌ِ وَ الحافِظِین‌َ فُرُوجَهُم وَ الحافِظات‌ِ وَ الذّاکِرِین‌َ اللّه‌َ کَثِیراً وَ الذّاکِرات‌ِ أَعَدَّ اللّه‌ُ لَهُم مَغفِرَةً وَ أَجراً عَظِیماً (35) وَ ما کان‌َ لِمُؤمِن‌ٍ وَ لا مُؤمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ أَمراً أَن یَکُون‌َ لَهُم‌ُ الخِیَرَةُ مِن أَمرِهِم وَ مَن یَعص‌ِ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ فَقَد ضَل‌َّ ضَلالاً مُبِیناً (36) وَ إِذ تَقُول‌ُ لِلَّذِی أَنعَم‌َ اللّه‌ُ عَلَیه‌ِ وَ أَنعَمت‌َ عَلَیه‌ِ أَمسِک عَلَیک‌َ زَوجَک‌َ وَ اتَّق‌ِ اللّه‌َ وَ تُخفِی فِی نَفسِک‌َ مَا اللّه‌ُ مُبدِیه‌ِ وَ تَخشَی النّاس‌َ وَ اللّه‌ُ أَحَق‌ُّ أَن تَخشاه‌ُ فَلَمّا قَضی زَیدٌ مِنها وَطَراً زَوَّجناکَها لِکَی لا یَکُون‌َ عَلَی المُؤمِنِین‌َ حَرَج‌ٌ فِی أَزواج‌ِ أَدعِیائِهِم إِذا قَضَوا مِنهُن‌َّ وَطَراً وَ کان‌َ أَمرُ اللّه‌ِ مَفعُولاً (37) ما کان‌َ عَلَی النَّبِی‌ِّ مِن حَرَج‌ٍ فِیما فَرَض‌َ اللّه‌ُ لَه‌ُ سُنَّةَ اللّه‌ِ فِی الَّذِین‌َ خَلَوا مِن قَبل‌ُ وَ کان‌َ أَمرُ اللّه‌ِ قَدَراً مَقدُوراً (38) الَّذِین‌َ یُبَلِّغُون‌َ رِسالات‌ِ اللّه‌ِ وَ یَخشَونَه‌ُ وَ لا یَخشَون‌َ أَحَداً إِلاَّ اللّه‌َ وَ کَفی بِاللّه‌ِ حَسِیباً (39) ما کان‌َ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِن رِجالِکُم وَ لکِن رَسُول‌َ اللّه‌ِ وَ خاتَم‌َ النَّبِیِّین‌َ وَ کان‌َ اللّه‌ُ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیماً (40) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اذکُرُوا اللّه‌َ ذِکراً کَثِیراً (41) وَ سَبِّحُوه‌ُ بُکرَةً وَ أَصِیلاً (42) هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیکُم وَ مَلائِکَتُه‌ُ لِیُخرِجَکُم مِن‌َ الظُّلُمات‌ِ إِلَی النُّورِ وَ کان‌َ بِالمُؤمِنِین‌َ رَحِیماً (43) تَحِیَّتُهُم یَوم‌َ یَلقَونَه‌ُ سَلام‌ٌ وَ أَعَدَّ لَهُم أَجراً کَرِیماً (44) یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ إِنّا أَرسَلناک‌َ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (45) وَ داعِیاً إِلَی اللّه‌ِ بِإِذنِه‌ِ وَ سِراجاً مُنِیراً (46) وَ بَشِّرِ المُؤمِنِین‌َ بِأَن‌َّ لَهُم مِن‌َ اللّه‌ِ فَضلاً کَبِیراً (47) وَ لا تُطِع‌ِ الکافِرِین‌َ وَ المُنافِقِین‌َ وَ دَع أَذاهُم وَ تَوَکَّل عَلَی اللّه‌ِ وَ کَفی بِاللّه‌ِ وَکِیلاً (48)

[ترجمه]

ای پیغامبر بگو زنان خویش را«4» اگر هستید شما می‌خواهید«5» زندگانی اینکه جهان و آرایش آن بیایی تا کاوینتان بدهم«6» و روانه و گسی«7» کنم تان گسی«8» کردنی نیکو. و اگر هستید شما می‌خواهید«9» خدای را تعالی و پیغامبر«10» را- علیه السّلام- و سرای واپسین«11» را، بدرستی که خدای- عزّ و جل- بساخته است«12» نیکو کاران را از«13» شما مزدی بزرگ. ای زنان پیغامبر هر که آرد از شما کاری«14» زشت هویدا«15»، زیادت کنند او را عذاب دو چندان«16»، و هست آن بر خدای تعالی آسان. و هر که فرمان برد و طاعت دارد از شما خدای را- جل‌ّ جلاله- و پیغامبر«17» را- علیه السّلام- و کند نیکی، بدهیم او را مزد او دوباره، و بساخته‌ایم«18» او را ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: بابل. (2). آط، آب، آج، لب، مش آن. (3). آط، آب، آج، لب، مش، کا وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیراً و خدای تعالی بر همه چیزی توانا بوده است. (4). آب، مش: بگو مرحفتان خود را. (5). آط: می‌خواهی، که بر متن مرجّح می‌نماید. (6). آط، آج، لب: تا چیزی بدهیم شما را، آب، مش: تا تمتع دهم شما را. (8- 7). آط، آج، لب: رها، آب، مش: روانه. (9). آط، مش: می‌خواهی/ می‌خواهید. (10). آط، آج، لب: پیغامبرش، آب، مش: پیغامبر او را. (11). آط، آج، لب: باز پسین، آب، مش: آخرت. (12). آط، آج، لب: ببجارده است، آب، مش: مهیا کرد. (13). آب، مش: برای زنان نیکو کار از. (14). آب، مش: به گناهی. [.....]
(15). آب، مش: ظاهر. (16). آط، آج، لب: دوباره. (17). آط، آج، لب: رسولش. (18). آط، آج، لب: ببجارده‌ایم، آب، مش: مهیّا کنیم. صفحه : 406 روزی گرامی«1». ای زنان پیغامبر نیستید«2» شما چون یکی از زنان اگر پرهیزگار باشید«3» مه کنید«4» فروتنی نمودن«5» به گفتار که طمع کند آن کس که در دل او بیماری شک بود، و بگوی«6» گفتاری نیکو«7». و آرام گیرید«8» در خانه‌های شما و برمه آرایید«9» بر آراستن«10» جاهلیّت پیشین، و به پای دارید«11» نماز را، و بدهید«12» زکات را، و فرمان برید و طاعت دارید«13» خدای را- عزّ و جل و پیغامبر او را- علیه السّلام- بدرستی که می‌خواهد خدای تا ببرد از شما پلیدی ناشایست و گناه، ای اهل خانه«14» و پاک گرداند«15» شما را پاک گردانیدنی«16». و یاد آورید«17» با آنچه بر می‌خوانند در خانه‌های شما از آیتهای خدای و حکمت، بدرستی که خدای هست دور اندر بیننده و آگاه«18» ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: کریم، آب، مش: نیکو. (2). آط: نیستی/ نیستید. (3). آط، آج، لب: اگر بپرهیزی از معاصی. (4). مه کنید/ مکنید. (5). آط، آج، لب: نرمی مکنی. (6). آط: بگوی/ بگویید. (7). آب، مش: گفتن درست. (8). آط: بیارامی، آج، لب: بیارامید، آب، مش: قرار گیرید. (9). برمه آرایید/ میارایید (10). آط، آج، لب: برون میایی آراسته چنان که اهل. [.....]
(11). آط، آج، لب: به پای داری. (12). آط: بدهی/ بدهید. (13). آط: داری/ دارید. (14). آط، آج، لب رسول، آب، مش: پلیدی را که اهل بیت رسولید. (15). آط، آج، لب: بکند. (16). آط، آج، لب، مش: پاک کردنی. (17). آط: یاد کنی. (18). آط: که خدا لطف کننده و دانا بوده است، آب، آج، لب: که خدای تعالی همیشه لطف کننده خبر دهنده است. صفحه : 407 بدرستی که مردان مسلمانان«1» و زنان مسلمانان«2» و مردان مؤمن و زنان مؤمنه، و مردان فرمان بردار و زنان«3»، و مردان راست گوی و زنان«4»، و مردان شکیبای کننده و زنان، و مردان ترسکار«5» و زنان ترسکار«6»، و مردان صدقه دهنده و زنان«7»، و مردان روزه‌دار و زنان روزه‌دار، و مردان نگاه دارنده فرج خویش«8» را و زنان نگاهدارنده، و مردان«9» یاد کننده«10» خدای را- عزّ و جل بسیار و زنان یاد کننده«11»، بساخت«12» خدای تعالی ایشان را آمرزش و مزدی بزرگ [254- ر]
. و نباشد مردی مؤمن و نه زنی مؤمنه را چون بگزارد و حکم کند خدای- عزّ و علا- و پیغامبر او- علیه السّلام- کاری و فرمانی که باشد ایشان را که برگزینند چیزی دگر از کار ایشان«13»، و هر که نافرمانی کند«14» خدای تعالی را و پیغامبر او را- علیه السّلام- بدرستی که گمراه شده باشد گمراه شدنی هوید«15». ----------------------------------- (2- 1). آط، آج، لب: مسلمان. (3). آط، آج، لب، مش: و نمازکنان از مردان و از زنان، آب: و مردان مطیع و زنان مطیع. (4). آط، آج، لب راست گوی. (6- 5). آب، مش: ترسنده. (7). آط، آب، آج، لب، مش صدقه دهنده. (8). آط، آج، لب: فرجهای خود. [.....]
(9). اساس: زنان، به قیاس با نسخه آط و دیگر نسخه بدلها، و با توجّه به معنی عبارت، تصحیح شد. (11- 10). آط، آج، لب: ذکر کننده. (12). آط، آج، لب: ببجارده است، آب، مش: آماده کرده است. (13). آط، آب، آج، لب: خود. (14). آط، آج، لب: بی فرمانی کند، آب، مش: عاصی شود. (15). آط: آشاکار، آج، لب: آشکارا. صفحه : 408 ، [254- پ]
و چون می‌گفتی«1» تو آن کس را که نعمت کرد خدای تعالی بر او و نعمت کردی تو بر او نگاه دار«2» بر خود زن خویش را و بپرهیز از خدای تعالی، و پنهان می‌کردی«3» در تن خود آنچه خدای پدیده کننده است«4» آن را، و می‌ترسیدی«5» از مردمان، و خدای تعالی سزاوارتر بدان که بترسی«6» از او، پس چون بگزارد«7» زید از او حاجت«8» را به زنی به تو دادیم زینب را تا نباشد بر«9» مؤمنان تنگی در زنان پسر خواندگان ایشان چون بگزارند از ایشان حاجت«10»، و بود«11» فرمان خدای تعالی کرده«12». نباشد بر پیغامبر- علیه السّلام- از تنگیی در آنچه واجب کرد خدای تعالی او را دین و نهاد خدای در آنان که بگذشتند از پیش، و هست فرمان خدای- عزّ و جل- قضای تقدیر کرده«13». آنان که برسانند«14» پیغامهای خدای و بترسند«15» از او و نترسند«16» از کسی مگر خدای تعالی، و بسنده است به خدای شمار کننده. نه بود«17» محمّد- علیه الصّلوة و السّلام- پدر یکی از مردان«18» شما، و ----------------------------------- (1). آط: گفتی، آج، لب: گفتید، آب، مش: گویی. (2). آط، آج، لب: باز گیر. (3). آط، آج، لب: و باز می‌پوشی، آب، مش: و پوشیده داری. (4). آط، آج، لب: آشکارا خواهد کرد، آب، مش: آشکارا کننده است. (5). آط: می‌ترسی، آب، مش: بترس، آج، لب: می‌ترسید. (6). آج، لب: بترسید. (7). آب، مش: حکم کرد. (8). آط، آج، لب: حجتی، آب: شهوت را، مش: حاجت خود را. [.....]
(9). آط: ور/ بر. (10). آب، مش: چون قضا کرده باشند شهوت را. (11). آط، آج، لب: بوده است. (12). مش: چون کردنی. (13). آط، آج، لب: قدری انداخته. (14). آط، آج، لب: برسانیدند، آب: می‌رسانند. (15). آط، آج، لب: بترسیدند، آب: می‌ترسیدند. (16). آط، آج، لب: نترسیدند، آب: نمی‌ترسیدند. (17). نه بود/ نبود. (18). آط: مردمان. صفحه : 409 لکن پیغامبر خدای- عزّ و جل- است و مهر«1» پیغامبران- علیهم السّلام- و هست خدای تعالی به همه چیزی دانا. ای مؤمنان«2» یاد کنید«3» خدای را- جل‌ّ و علا- یاد کردنی بسیار. و تسبیح کنید«4» او را«5» بامداد و شبانگاه«6». اوست آن که درود می‌دهد«7» بر شما و فریشتگان او تا بیرون آورد«8» شما را از تاریکی«9» سوی روشنای، و هست«10» به مؤمنان مهربان. تحیّت اهل بهشت«11» آن روز بینند او را سلام بود و بساخت«12» ایشان را مزدی«13» بزرگوار«14». ای پیغامبر؟ بدرستی که ما فرستادیم تو را گواه بر امّت و مژده دهنده و بیم کننده«15». و خواننده«16» با«17» خدای تعالی به دستوری«18» او و چراغی روشن. و مژده«19» ده مؤمنان را بدان که ایشان راست از خدای- عزّ و جل- فضلی بزرگ«20». ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: مهتر، آب: خاتم. (2). آط: ای آنان که مؤمنانی. (3). آط: یاد کنی. (4). آط: تسبیح کنی، آب: تسبیح گویید. [.....]
(5). آط، آج، لب به. (6). آط، آج، لب: نماز شام، آب: شب. (7). آط: صلات فرستد، آب: صلوات می‌فرستد، آج، لب: صلات فرستاد. (8). آط، آب، آج، لب: بیرون آرد. (9). آط، آب، آج، لب: تاریکیها. (10). آط، آج، لب: و بود. (11). آط، آب، آج، لب: تحیت ایشان. (12). آط، آج، لب: ببجارد، آب: مهیا کرد. (13). آب: مژدک. (14). آط، آج، لب: با کرامت. (15). آط، آج، لب: ترساننده. (16). آط، آب، آج، لب: و باز خواننده. (17). آط: وا/ با. (18). آط، آب: به فرمان، آج، لب: به فرمای. [.....]
(19). آب: و بشارت. (20). آط، آج، لب: بزرگوار. صفحه : 410 و مه دار طاعت«1» کافران را و دورویان را، و دست بدار مکافات آن که تو را می‌رنجاند و توکّل کن بر خدای، و بسنده است«2» به خدای نگاه دار و کارگزار. قوله: یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ قُل لِأَزواجِک‌َ إِن کُنتُن‌َّ تُرِدن‌َ الحَیاةَ الدُّنیا، مفسّران گفتند: سبب نزول آیت آن بود که زنان رسول- علیه السّلام- هر یکی بر رسول آرزوی«3» کردند: ام‌ّ سلمه برده‌ای بخواست«4»، و میمونه حلّه‌ای بخواست«5»، و حفصه جامه مصری خواست، و جویریه چادری خواست، و زینب بنت جحش بردی بخواست یمنی، و ام‌ّ حبیبه بردی با جامه‌ای سحولی خواست، و سوده گلیمی خیبری خواست، و رسول- علیه السّلام- آن نداشت وقت را، چه«6» رسول- علیه السّلام- چنین دعا کرد که: اللّهم‌ّ احینی مسکینا و امتنی مسکینا و احشرنی فی زمرة المساکین [552- پ]
. رسول را- علیه السّلام- از آن کراهت آمد و سوگند خورد که یک ماه با زنان مقاربت نکند و از زنان هجران«7» کرد و از صحابه نیز. و در اینکه وقت نه زن به حکم رسول بودند، پنج از قریش و چهار«8» از دگر قبایل: عایشه بنت ابی بکر، و حفصه بنت عمر، و ام‌ّ حبیبه بنت ابی سفیان، و سوده بنت زمعه، و ام‌ّ سلمه بنت ابی امیّه، و صفیّه بنت حیی‌ّ الخیبریّه، و میمونه بنت الحارث الهلالیّة، و زینب بنت جحش الاسدیّة، و جویریه بنت الحارث المصطلقیّة. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ، ای پیغامبر بزرگوار؟ بگوی زنانت را«9» اگر چنان است که شما را دنیا و زینت و متاع او می‌باید، بیا ..... یی«10» تا من شما [را]
«11» تمتّع دهم، یعنی چیزی بدهم«12» و طلاق دهم شما را و رها کنم بر وجهی ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب: فرمان مبر. (2). آط، آج، لب: بس باشد، آب: بس است. (3). آب: آرزویی. (4). آط، آب، آج، لب، مش: برده خواست. (5). آط، آب، آج، لب، مش: حلّه خواست. (6). آط، آب: وقت راحت. (7). آط، آب، آج، لب، مش، کا: هجرت. (8). آط، آب، آج، لب، مش: و باقی. (9). آط، آب، آج، لب که. (10). اساس: بیای/ بیایی، کا: می‌باید. (11). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (12). آط، آب، آج، لب شما را. [.....]
صفحه : 411 هر کدام نکوتر«1». رسول- علیه السّلام- در آمد و زنان را جمع کرد در بعضی حجرات، و اینکه آیت بر ایشان خواند و آنگه گفت: مسارعت مکنی تا آن که با پدران و خویشان خود مشورت کنی. گفتند: یا رسول اللّه؟ ما را در اینکه باب با کسی مشورت نمی‌باید کردن، خدای تعالی ما را تخییر می‌کند میان دنیا و آخرت و میان زینت دنیا و خدای و رسول، ما را در اینکه«2» اندیشه‌ای باشد یا مشورتی؟ ما«3» اختیار خدای و رسول و آخرت کنیم. رسول- علیه السّلام- شاد شد، و خدای تعالی آیت قصر فرستاد و گفت: چون ایشان تو را اختیار کردند، تو نیز بر ایشان اختیار مکن، و هی«4» قوله: لا یَحِل‌ُّ لَک‌َ النِّساءُ مِن بَعدُ«5»وَ إِن کُنتُن‌َّ تُرِدن‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ، اینکه وجه دوم است برای آن که تخییر میان دو چیز باشد، گفت: و اگر چنان است که خدای را می‌خواهی و رسول را و سرای آخرت را، فَإِن‌َّ اللّه‌َ أَعَدَّ، خدای تعالی نهاده است و بجارده«6» برای آنان که محسنانند«7» از جمله شما مزدی عظیم. عایشه گفت: رسول- علیه السّلام- پس از ایلاء«8» بیست و نه روز در نزدیک من آمد. من گفتم: یا رسول اللّه؟ نه تو ماهی سوگند خورده‌ای، و امروز بیست و نه روز شمارده‌ام! گفت: یا عایشه؟ ماه هم سی روز باشد، و هم بیست و نه روز. فقها خلاف کردند در حکم تخییر. [عبد اللّه]
«9» عمر گفت و عبد اللّه مسعود که: چون مرد زن را مخیّر کند میان مقام با او بر نکاح و میان رفتن، اگر زن اختیار مقام کند آن را حکمی نبود و نکاح بر جا باشد، و اگر اختیار مفارقت کند طلاقی باشد«10»، و اینکه مذهب«11» ابو حنیفه است و اصحابش. ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: نیکو، کا: نیکوتر. (2). چاپ شعرانی (9/ 148) چه. (3). آج، لب را. (4). آط، آب، آج، لب: و هو. (5). سوره احزاب (33) آیه 52. (6). آج، لب: ببجارده. (7). آج: محسناتند. (8). آط، آب، آج، لب، کا به. (9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (10). آط، آب، آج، لب، مش: طلاق باشد رجعی. (11). آب امام اعظم. صفحه : 412 و زید بن ثابت گفت: اگر اختیار شوهر کند یک طلاق باشد، و اگر اختیار مفارقت کند سه طلاق باشد، و اینکه مذهب مالک است«1». شافعی گفت: نفس تخییر«2» را در طلاق اثری نباشد الّا به نیّت، اگر نیّت طلاق کند طلاق باشد، و اگر نکند طلاق نباشد. و مذهب ما آن است که تخییر طلاق نباشد، و اگر مرد زن را مخیّر کند و او اختیار خود کند یا اختیار شوهر، نکاح بر جای باشد، و دلیل بر اینکه ظاهر آیت است فی قوله: وَ أُسَرِّحکُن‌َّ سَراحاً جَمِیلًا، چه به اتّفاق مراد به اینکه تسریح طلاق است لقوله تعالی: فَإِمساک‌ٌ بِمَعرُوف‌ٍ أَو تَسرِیح‌ٌ بِإِحسان‌ٍ«3»فی ما «7» را علیه السّلام بر سبیل وعید گفت«8»: ای زنان رسول من؟ هر کس که از شما کاری ناشایست«9» کند یا معصیتی که در او آزار خدای و رسول باشد«10»، یُضاعَف لَهَا العَذاب‌ُ ضِعفَین‌ِ. إبن عامر و إبن کثیر خواندند «نضعّف»«11» من التّضعیف، و باقی قرّاء خواندند: [یضاعف]
«12» من المضاعفة. و مفاعلة [و تفعیل به یک معنی بسیار آمده، قال اللّه تعالی: رَبَّنا باعِد بَین‌َ أَسفارِنا«13»فی ما «14»: عذاب«15» او مضاعف کنند یعنی دو چندان که عذاب دیگران بود. و در معنی «ضعف»، خلاف کردند، اهل لغت بعضی گفتند: ضعف الشّی‌ء مثله«16»، و بعضی دگر گفتند: مثلاه. مثال اوّل یقال: کان معه درهم فضاعفته، ای جعلته درهمین، و مثال دوم: ضاعفته، ای اعطیته درهمین، حتّی یحصل معه«17» ثلاثة دراهم. ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش و. (2). آط، آج، لب، مش: تخیّر. (3). سوره بقره (2) آیه 229. [.....]
(5- 4). لب: تخیّر. (6). آط، آج، لب: تخیّر. (14- 12- 7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). کا یا نِساءَ النَّبِی‌ِّ الایة. (9). آب: ناشایسته. (10). آط، آب، آج، لب، مش: بوده باشد، کا: بود. (11). همه نسخه بدلها: یضعّف. (13). سوره سبأ (34) آیه 19. (15). آج، لب: ضعفه عذاب. (16). آط، آب، آج، لب، مش، کا باشد. (17). آط، آب، آج، لب: له. صفحه : 413 و ابو عبیده«1» گفت«2»: اینکه فرق میان «ضاعفت» و «ضعّفت»، آن«3» است یقال: ضعّفت الشّی‌ء اذا زدت«4» علیه مثله، و ضاعفته اذا زدت علیه مثلیه. و قوله: «ضعفان» [256- ر]
، در او هم اینکه خلاف کردند، بعضی گفتند: مراد آن است که مضافا الی ما حصل لها من العذاب فیکون«5» معه«6» ضعفین. و بعضی دگر گفتند: یزید علی الحاصل بمثلیه فیکون ثلاثة امثال غیره. وَ کان‌َ ذلِک‌َ عَلَی اللّه‌ِ یَسِیراً، و اینکه بر خدای آسان است. آنگه گفت: وَ مَن یَقنُت مِنکُن‌َّ لِلّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ، گفت: و هر کس که از شما طاعت خدای و رسول دارد و عمل صالح کند، مزدش دوباره بدهیم و برای او ببجاردیم«7» مزدی کریم و ثوابی جزیل. اگر گویند: چرا ثواب و عقاب«8» مضاعف آمد! گوییم بعضی گفتند: برای علوّ«9» منزلت ایشان و اتّصال ایشان به رسول- علیه السّلام- چنان که در شاهد، احسان و اساءت معتبران نه به آن منزلت باشد که کار اراذل، و جزای افعال ایشان از نیک و بد بر یک حدّ نبود. و جواب معتمد از اینکه آن است که: خدای تعالی دانست که اعمال ایشان از نیک و بد بر وجهی واقع خواهد بودن که مستحق‌ّ ضعفی یا دو ضعف از جزا شوند از ثواب و عقاب، چه قلّت و کثرت ثواب بر مذهب درست به مجرّد فعل نیست«10»، بر وقوع فعل است علی وجه دون آخر. و در شاذّ، عاصم الجحدری‌ّ خواند«11»: «من تأت»، و «من تقنت»، بالتّاء فیهما نظرا الی المعنی. و جمله قرّاء بر خلاف این‌اند. و روایت کرده‌اند از إبن عامر و یعقوب: قراءت «تا» فی قوله: «تقنت»«12». و «من» لفظی است صالح واحد را و تثنیه را و جمع را و مذکّر و مؤنّث را- چنان ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش ابو عمرو و ابو عبیده. (2). آط، آج، لب، مش: گفتند، آب: گفته‌اند. (3). دیگر نسخه بدلها: ندارد. [.....]
(4). آط، آب، آج، لب: زادت. (5). آط، آب، آج، لب، مش، کا: فتکون. (6). آط، آب، مش: منه. (7). آط، آب، آج، لب، کا: ببجاریم، مش: بجاریم. (8). آط، آب، آج، لب، مش، کا ایشان. (9). آج، لب و. (10). آط، آب، مش بل. (11). آب: خوانده. (12). آب، مش: یقنت. صفحه : 414 که رفته است- قال الفرزدق فی الاثنین- شعر: تعال«1» فان عاهدتنی لا تخوننی تکن مثل من یا ذئب یصطحبان یا نِساءَ النَّبِی‌ِّ لَستُن‌َّ کَأَحَدٍ مِن‌َ النِّساءِ إِن‌ِ اتَّقَیتُن‌َّ، آنگه به مدح ایشان در آمد و تأدیبشان، گفت: ای زنان پیغامبر؟ نیستی شما چون یکی از زنان اگر از خدای بترسی. فرّاء گفت برای آن نگفت: کواحدة من النّساء، که لفظ احد چون معدول است از اصل خود صالح باشد واحد را و تثنیه و جمع را، قال اللّه تعالی: لا نُفَرِّق‌ُ بَین‌َ أَحَدٍ مِن رُسُلِه‌ِ«2» فَما مِنکُم مِن أَحَدٍ عَنه‌ُ حاجِزِین‌َ«3» فَلا تَخضَعن‌َ بِالقَول‌ِ، نباید تا خضوع کنید در سخن گفتن با مردان. فَیَطمَع‌َ الَّذِی فِی قَلبِه‌ِ مَرَض‌ٌ، پس طمع کند آن کس که در دل او ریبتی و تهمتی باشد و ضعیف اعتقاد و«4» بصیرت باشد در دین. و گفتند: «مرض»، به معنی فجور است در آیت. وَ قُلن‌َ قَولًا مَعرُوفاً، و بگویی«5» گفتاری درشت«6» درست. در خبر است که: بعضی از زنان صحابه چون اینکه آیت آمد، چون مردی به در سرای ایشان آواز دادی، و در سرای مردی نبودی تا جواب دهد، آن زن انگشت در دهن نهادی و آوازی منکر کردی منفّر برای اینکه آیت را. وَ قَرن‌َ«7» فَظَلتُم تَفَکَّهُون‌َ«2» ظَلت‌َ عَلَیه‌ِ عاکِفاً«3»فی ما «4» است که خواند: «و اقررن» علی الاصل من القرار. فامّا آن که به کسر «قاف» خواند، گفت: امر است من الوقار، بقولهم«5»: عدن من الوعد و صلن من الوصل، یعنی با وقار باشی، یقال: و قر یقر و قورا و وقارا اذا سکن و اطمأن‌ّ. اعمش روایت کرد عن ابی الضّحی که او گفت: هرگه که عایشه اینکه آیت خواندی چندان بگریستی که مقنعش«6» تر شدی. یزید بن هارون روایت کرد عن محمّد بن عبد اللّه که او گفت: سوده را گفتند- زن رسول را که: تو چرا حج‌ّ و عمره نکنی چنان که دیگران می‌کنند! گفت: یک بار که واجب بود کردم، از اینکه پس حج‌ّ و عمره من آن است که از خانه بیرون نیایم چنان که خدای فرمود مرا فی قوله: وَ قَرن‌َ«7»وَ لا تَبَرَّجن‌َ تَبَرُّج‌َ الجاهِلِیَّةِ الأُولی. مجاهد و قتاده گفتند: تبرّج، تکسّر و تبختر و تغنّج باشد. و گفتند: مجنبی و کرشمه مکنی چنان که اهل جاهلیّت پیشینه کردند. و گفته‌اند: اظهار زینت باشد«8». در معنی جاهلیّت خلاف کردند. شعبی گفت: میان عهد عیسی است و میان محمّد- صلّی اللّه علیه و علی اله. ابو العالیه گفت: روزگار داود و سلیمان است که در آن روزگار زنان پیرهن«9» ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: ظلیت. (2). سوره واقعه (56) آیه 65. (3). سوره طه (20) آیه 97. (4). آط، آب، مش: علیه، آج، لب: علیه. (5). آط، آب، آج، لب، مش، کا: کقولهم. (6). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها: مقنعش/ مقنعه‌اش. (7). اساس: و قرن، با توجّه به ضبط قرآن مجید، تصحیح شد. (8). آط، آب، آج، لب، مش و ابراز محاسن. (9). مش، کا: پیراهن. صفحه : 416 نادوخته پوشیدندی و اندام ایشان ظاهر بودی. کلبی گفت: جاهلیّت عبارت است از آن روزگار که ابراهیم- علیه السّلام- در او بزاد، چه در آن روزگار زنان پیرهن از درّ نظم کردندی و در پوشیدندی، و جز آن جامه دیگر نداشتندی و به بازار و مجمع مردان در آمدندی، و اینکه در روزگار نمرود بود، و خلقان همه کافر بودند. حکم گفت: جاهلیّت آن روزگار بود که در میان«1» آدم بود و نوح و آن هشتصد«2» سال بود، و در آن روزگار زنان زشت بودند و مردان نکو، پس زنان به مردان رغبت کردندی و در مردان آویختندی. عکرمه گفت از عبد اللّه عبّاس که: جاهلیّت میان ادریس بود و نوح- علیهما السّلام- و آن هزار سال بود و دو بطن«3» از فرزندان آدم«4». در آن عهد بطنی ساکنان سهل بودند و بطنی ساکنان جبل. و مردان کهستان«5» نکو روی بودند و زنان زشت، و مردان سهل زشت بودند و زنان نکو. ابلیس بیامد بر صورت غلامی و خویشتن«6» به مزدوری به مردی داد از اهل سهل و آنگه نای و پیشه‌ای بساخت و آن می‌زد. مردم آوازی شنیدند که هرگز نشنیده بودند. بر او مجتمع شدندی و آن می‌شنیدندی. خبر در نواحی برفت، مردمان کهستان«7» به آن جا آمدند به نظاره آن، وعیدی بساختند، و همه مردم مجتمع«8» شدندی آن روز، و زنان خویشتن بیاراستندی و آن جا آمدندی. و مردم«9» از اهل کوه آن جا آمد در روز عید ایشان، و زنان را بدید و جمالشان برفت و مردم کهستان«10» را خبر داد. ایشان بیامدند و آن جا مقام کردند و زنان به مردان مایل شدند و مردان به زنان، و فواحش آشکارا شد، فذلک قول اللّه«11»: وَ لا تَبَرَّجن‌َ تَبَرُّج‌َ الجاهِلِیَّةِ الأُولی. قتاده گفت: هر روزگار که پیش اسلام بوده است آن را جاهلیّت خوانند. ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: کزمیان، آب، مش: که از. (2). آط، لب: هشتصد. [.....]
(3). آط، آب، آج، لب، مش بودند. (4). آج، لب و. (10- 7- 5). آب، آج، لب، مش، کا: کوهستان. (6). مش، کا را. (8). آب، مش: مستمع. (9). آط، آب، کا: مردی. (11). آط، آب، مش: و ذلک قوله. صفحه : 417 آنگه امر کرد زنان رسول را به آن که نماز به پای دارند«1» و زکات مال بدهند«2» و طاعت خدای و رسول خدای دارند، گفت: وَ أَقِمن‌َ الصَّلاةَ، نماز به پای داری، و زکات مال بدهی، و فرمان خدای و پیغامبر خدای بری«3». إِنَّما یُرِیدُ اللّه‌ُ، که خدای می‌خواهد که رجس از شما که اهل البیت رسولی ببرد، و پاک کند شما را پاک کردنی. مقاتل گفت: مراد به آیت زنان رسولند، و «رجس»، آن گناه است که خدای نهی کردی از آن زنان را. قتاده گفت: بدی«4» خواست. إبن زید گفت: رجس، شیطان است، و مراد به «اهل البیت» در آیت اهل البیت رسول‌اند- علیه و علیهم السّلام. وَ یُطَهِّرَکُم تَطهِیراً، در آیت دو قول گفتند: یکی آن که در حق‌ّ زنان رسول است، و ظاهر قرآن مانع است از اینکه لقوله: «عنکم» و «یطهّرکم»، و اینکه خطاب مردان«5» باشد نه خطاب«6» زنان، و نیز اخبار متواتر است که مخالف و مؤالف روایت کردند از طریق«7» مختلف که: مراد به«8» آیت و اشارت در اهل البیت به علی است و فاطمه و حسن و حسین. عطیّة روایت کرد از ابو سعید الخدری‌ّ که، رسول- صلّی اللّه علیه و علی اله- گفت: اینکه در حق‌ّ پنج کس آمد: من، و علی، و فاطمه، و حسن، و حسین- علیهم«9» السّلام. عطاء بن ابی رباح روایت کند که ام‌ّ سلمه گفت: اینکه آیت در خانه من فرود آمد«10»، و آن آن بود که: رسول- علیه السّلام- در حجره من بود، فاطمه- علیها السّلام- آمد«11» و دیگی آورد و در آن جا حریره بود. رسول- علیه السّلام- گفت: برو و علی را ----------------------------------- (1). آط: داری، آب، مش، کا: دارید. (2). آط: بدهی، آب، آج، لب، مش، کا: بدهید. (3). بری/ برید. (4). آط، آب، آج، لب، مش: زنا. (5). آط، آب، آج، لب، مش: و ایشان مردان. (6). آج، لب با. (7). آط، آب، آج، لب، مش: طرق، کا: طرف. [.....]
(8). آب، مش اینکه. (9). آط، لب: علیه و علیهم. (10). آط، آب، آج، لب، مش: آمده است. (11). آط، آب، آج، لب، مش: در آمد. صفحه : 418 بخوان و حسن و حسین را. او برفت و ایشان را بخواند، و ایشان با رسول- علیه السّلام- از آن طعام بخوردند. و رسول [257- ر]
- علیه السّلام- بر سر گلیمی خیبری نشسته بود، آن گلیم بر گرفت و بر ایشان افگند و دست برداشت و گفت: اللّهم‌ّ ان‌ّ لکل‌ّ نبی‌ّ اهل بیت و هؤلاء اهل بیتی فأذهب الرّجس عنهم و طهّرهم تطهیرا ، بار خدایا هر پیغامبری را اهل«1» بیتی بوده‌اند، و اینان اهل البیت منند [رجس از ایشان ببر و پاک کن ایشان را پاک کردنی. در حال جبرئیل آمد و اینکه آیت آورد]
«2» إِنَّما یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیُذهِب‌َ عَنکُم‌ُ الرِّجس‌َ أَهل‌َ البَیت‌ِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهِیراً. ام‌ّ سلمه گفت، من گفتم: یا رسول اللّه؟ من نیز«3» با شما ام! گفت: انّک علی خیر ، تو بر خیری و لکن اهل البیت من اینانند. عوّام بن حوشب روایت کرد از پسر عمّش مجمّع بن الحارث بن تمیم«4»، گفت: در نزدیک عایشه«5» شدم و گفتم: یا امّاه؟ چرا روز جمل بیرون آمدی از خانه و فرمان خدای کار نبستی فی قوله: وَ قَرن‌َ فِی بُیُوتِکُن‌َّ- الایة! گفت: آن قدری بود از خدای و برفت. آنگه گفتم: چه گویی در علی! گفت: تسألنی عن احب‌ّ النّاس«6» الی رسول اللّه! گفت: از کسی می‌پرسی مرا که رسول خدا از او دوست‌تر«7» کس را نداشت. من دیدم رسول خدای را جامه‌ای«8» گرداینان در گرفته و می‌گفت: اللّهم‌ّ هؤلاء اهل بیتی و حامّتی فاذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا ، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: إِنَّما یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیُذهِب‌َ عَنکُم‌ُ الرِّجس‌َ- الایة. من گفتم: یا رسول اللّه؟ من از اهل تو هستم! گفت: تنحّی فانّک علی خیر ، دور باش که تو با خیری، و لکن اهل البیت من اینانند. إبن ابی ملیکه روایت کرد از اسماعیل عبد اللّه«9» جعفر طیّار از پدرش که او ----------------------------------- (1). لب و. (2). اساس: ندارد، از آط افزوده شد. (3). آط، آب، آج، لب، مش: هم. (4). آط، آب، آج، لب: میمر، مش: میمون. (5). اساس رضی اللّه عنها. (6). آط، آب، آج، لب، مش کان. (7). آط، آب، آج، لب: دوستر. (8). مش در. (9). آط، آب، آج، لب، مش إبن. صفحه : 419 گفت: روزی رسول- علیه السّلام- نگاه کرد رحمت دید کز«1» آسمان فرو می‌آمد«2»، گفت: کیست که برود و علی و فاطمه و حسن و حسین را به من خواند! زینب گفت: من بروم، یا رسول اللّه؟ او برفت و ایشان را حاضر کرد. رسول- علیه السّلام- حسن را بر دست راست خود نشاند، و حسین را بر دست چپ، و علی را و فاطمه را در پیش روی. آنگه گلیمی خیبری‌ّ بر ایشان فگند و گفت: اللّهم‌ّ لکل‌ّ نبی‌ّ اهل و هؤلاء اهلی. در حال خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: إِنَّما یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیُذهِب‌َ عَنکُم‌ُ الرِّجس‌َ- الایة. زینب گفت: یا رسول اللّه؟ من با شما در زیر اینکه کساء«3» نیایم«4»! گفت: انّک الی خیر ان شاء اللّه. شدّاد بن ابی عمّار گفت: در نزدیک واثلة بن الاسقع«5» شدم، جماعتی آن جا بودند«6»، حدیث علی بر آمد. ایشان علی را دشنام دادند، من نیز همچنان کردم. چون ایشان برفتند، مرا گفت: علی را دشنام دادی! گفتم: قومی را دیدم که اینکه می‌گفتند، من نیز بگفتم. گفت: خبر دهم تو را به آنچه از رسول- علیه السّلام- شنیدم در حق‌ّ او! گفتم: بلی. گفت: از فاطمه زهرا شنیدم که یک روز گفت: رسول- علیه السّلام- مرا بخواند و علی را و حسن و حسین را، امّا حسن و حسین را بر رانهای«7» خود نشاند، و مرا و علی را از پیش بنشاند، و جامه‌ای گرد ما در گرفت و اینکه آیت بر خواند، و آنگه گفت: اللّهم‌ّ هؤلاء اهل بیتی و اهل بیتی احق‌ّ ، بار خدایا؟ اینان اهل بیت منند، و اهل بیت من سزاوارترند. ابو داود روایت کرد از ابو الحمراء، گفت: نه«8» ماه به مدینه مقام کردم، جز«9» یک روز. به هر وقت نماز رسول- علیه السّلام به در حجره فاطمه و علی آمدی و گفتی: ----------------------------------- (1). مش: کردید که رحمت از، آط، آب، آج، لب، کا: که از. [.....]
(2). آط، آب، آج، لب: فرود می‌آمد، مش: فرود می‌آید. (3). کا: گلیم. (4). مش: بیایم. (5). آط، آب، آج، لب، مش: وائلة بن الاسقع، کا: واثلة بن الاصقع. (6). آط، آب، آج، لب، مش: بودیم. (7). آط، آب، آج، لب، مش: زانوهای. (8). چاپ شعرانی (9/ 154): هشت. (9). آط، آب، آج، لب، مش: چون. صفحه : 420 الصّلاة رحمکم اللّه ... ، إِنَّما یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیُذهِب‌َ عَنکُم‌ُ الرِّجس‌َ أَهل‌َ البَیت‌ِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهِیراً. عبایة بن ربعی«1» روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که گفت: از رسول- علیه السّلام شنیدم که او گفت: خدای تعالی خلق را به دو قسمت کرد، و مرا در بهترین قسم کرد، و ذلک قوله: وَ أَصحاب‌ُ الیَمِین‌ِ ما أَصحاب‌ُ الیَمِین‌ِ«2» فَأَصحاب‌ُ المَیمَنَةِ«3» أُولئِک‌َ المُقَرَّبُون‌َ«4» وَ جَعَلناکُم شُعُوباً وَ قَبائِل‌َ«6» إِنَّما یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیُذهِب‌َ عَنکُم‌ُ الرِّجس‌َ أَهل‌َ البَیت‌ِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهِیراً. اینکه جمله روایات و طرق مخالفان است که ثعلبی امام اصحاب الحدیث [257- پ]
در تفسیرش بیاورد. و امّا آنچه از طرق و روایات اصحاب ماست و مخالفان«7» در دیگر کتابها، آن را حصر و حدّی نیست، کتاب به آن مطوّل شود، بر اینکه قدر اختصار کرده شد. و ابو عبد اللّه الدّامغانی‌ّ صاحب کتاب «سوق العروس»، اینکه خبر بیارد«8» در کتابش، و عقب خبر اینکه بیتها بیارد«9»- شعر: ان‌ّ یوم الطّهور یوم عظیم فاز بالفضل فیه اهل الکساء ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب: عبابه ربعی، مش: عباس ربعی، چاپ شعرانی (9/ 154): عنان بن [!]
ربعی، کا: عنان بن ربیعی. (2). سوره واقعه (56) آیه 27. (3). سوره واقعه (56) آیه 8. (4). سوره واقعه (56) آیه 11. (5). آط، آب، آج، لب، مش: بهترین. (6). سوره حجرات (49) آیه 13. [.....]
(7). آط، آب، آج، لب، مش، کا ما. (9- 8). آط، آب، آج، لب، مش: بیاورد، کا: یاد کرده است. صفحه : 421 قال یا رب‌ّ انّهم اهل بیتی فاستجب فیهم الهی دعائی اذهب الرّجس عنهم و عن الابناء منهم«1» و عن بنی الابناء رحمة اللّه و السّلام علیکم و صلاة الأبرار و الاتقیاء و همو«2» بیارد«3» در اینکه کتاب لبعض الشّعراء- شعر: تطاول لیلی و لم أرقد فبت‌ّ کذی اللّدغ و الارمد لذکر النّبی‌ّ و ذکر الوصی‌ّ و ذکر بنی المصطفی احمد حسان الوجوه عظام الحلوم کرام المغارس و المحتد و من دنس الرّجس قد طهّروا ففاز الّذی بهم یقتدی علی‌ّ ابو حسن«4» و الحسین رشیدین للرّاشد المرشد زید أرقم«5» را پرسیدند از اینکه آیت، گفت: مراد بنی هاشمند- آل علی و آل عبّاس و آل عقیل- و اینکه آنانند که صدقه بر اینان حرام باشد«6» و خمس حلال، و اینکه قول شاذّ است. وَ اذکُرن‌َ ما یُتلی فِی بُیُوتِکُن‌َّ مِن آیات‌ِ اللّه‌ِ وَ الحِکمَةِ، حق تعالی با خطاب زنان رسول آمد و گفت: یاد کنی آنچه در خانه‌های«7» شما می‌خوانند از آیات خدای و حکمت. مراد به آیات، قرآن است و به حکمت احکام قرآن بر قول مقاتل و قتاده. إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ لَطِیفاً خَبِیراً، خدای تعالی لطیف و لطف کننده و دانا بوده است. قوله: إِن‌َّ المُسلِمِین‌َ وَ المُسلِمات‌ِ، مفسّران گفتند: سبب نزول [آیت]
«8» آن بود که زنان رسول بیامدند و گفتند: یا رسول اللّه؟ خدای تعالی در قرآن مردان را یاد کرد و ما را که زنانیم ذکری نیست، همانا در ما خیری نیست و طاعات ما مقبول«9» نیست! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. ام‌ّ سلمه گفت: اینکه حدیث من گفتم رسول را، و روز به نماز پیشین نرسید که ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش، کا: عنهم. (2). آط، آب، آج، لب، مش، کا: هم او. (3). آط، آب، آج، لب، مش، کا: بیاورد. (4). آب، مش: ابو الحسن. (5). آج، لب: زید بن ارقم. (6). آط، آب، آج، لب، مش: شد. (7). اساس: خانهای/ خانه‌های. (8). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (9). آب، آج، لب، مش: قبول. صفحه : 422 خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، و رسول- علیه السّلام- اینکه آیت بر منبر بخواند، و من از شکاف در حجره بشنیدم. مقاتل حیّان گفت: سبب آن بود که چون أسماء بنت عمیس با شوهرش جعفر بن ابی طالب از حبشه باز آمد و با زنان رسول او را ملاقات بود، ایشان را گفت: در«1» قرآن در حق‌ّ زنان هیچ فرود آمد! گفتند: نه. بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ زنان در خیبت و خسارند«2». رسول- علیه السّلام- گفت: چرا! گفت: برای آن که خدای آن جا«3» که ذکر مردان می‌کند، ذکر ایشان«4» نمی‌کند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. حق تعالی گفت در اینکه آیت: إِن‌َّ المُسلِمِین‌َ وَ المُسلِمات‌ِ، مردان مسلمان و زنان مسلمان و مردان مؤمن و زنان مؤمن«5»، وَ القانِتِین‌َ وَ القانِتات‌ِ، و مردان مطیع نماز کن و زنان به اینکه صفت، و مردان راستیگر«6» و زنان راستیگر«7»، و مردان صابر و زنان صابرات«8»، و مردان خشوع«9» و تواضع کننده و زنان به اینکه«10» صفت، و مردان صدقه دهنده و زنان صدقه دهنده، و مردان روزه‌دار«11» و زنان روزه‌دار«12»، و مردان خویشتن نگاه دارنده و زنان بدین«13» صفت، مردان ذکر خدای کننده بسیاری و زنان بدین«14» صفت، اینکه جمله مبتداست اسم «ان‌ّ»، و أَعَدَّ اللّه‌ُ لَهُم، در جای خبر اوست، خدای بجارده است برای ایشان آمرزش و مزدی و ثوابی بزرگوار. ابو سعید خدری‌ّ و ابو هریره روایت کردند که، رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: هر آن مردی که در شب بیدار شود و برخیزد و اهل خود را بیدار کند و وضوی نماز کنند«15» و دو رکعت نماز کنند، کتب من الذّاکرین اللّه کثیرا و الذّاکرات، ایشان را بنزدیک خدای بنویسند در جمله آنان که ذکر خدای کنند بسیار از مردان و زنان. ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: از. (2). مش: خسارت‌اند، کا: خسرانند. (3). آط، آب، آج، لب، مش: اینکه جا. [.....]
(4). آط، آب، آج، لب، مش، کا: زنان. (5). آط، آب، آج، لب، کا: مؤمنات، مش: مؤمنه. (7- 6). آط، آب، آج، لب، مش: راستگوی. (8). آط، آب، مش: صابره. (9). آط، آب، آج، لب، مش: خاشع. (14- 13- 10). آط، آب، آج، لب، مش: بر اینکه. (12- 11). آط، آب، آج، لب، مش: روزه دارنده. (15). آط، آب، آج، لب، مش: وضو کنند، کا: وضو سازند. صفحه : 423 عبد اللّه عبّاس گفت: یک روز میکاییل بنزدیک رسول آمد- علیه السّلام- و گفت: یا رسول اللّه؟ بگو: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر [852- ر]
و لا حول و لا قوّة الّا باللّه عدد ما علم و زنة ما علم و ملأ ما علم ، هر«1» کس که اینکه کلمات بگوید، او را شش خصلت بنویسند: اوّل نام او در میان آنان بنویسند که خدای را تعالی ذکر بسیار کنند، و فاضلترین ذاکران باشد«2» در آن شب و آن روز، و«3» برای او در بهشت درختان بنشانند، و گناه از او فرو ریزد«4» همچنان که برگ از درخت«5» و خدای تعالی بدو«6» نظر کند، و هر که خدای به او نظر کند او را عذاب نکنند. مجاهد گفت: بنده‌ای از جمله «ذاکرین اللّه کثیرا و الذّاکرات»، نباشد تا ذکر خدای نکند در جمله حالاتش از قیام و قعود و اضطجاع. عطاء بن ابی رباح گفت: هر کس که تفویض کند کار خود با خدای تعالی، داخل باشد فی قوله: إِن‌َّ المُسلِمِین‌َ وَ المُسلِمات‌ِ. و هر که اقرار دهد به آن که خدای تعالی، خداوند اوست و محمّد رسول خداست، و دلش موافق زبانش باشد، او داخل باشد فی قوله: وَ المُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ. و هر که طاعت خدای دارد در فریضه، و طاعت رسول دارد در سنّت او، داخل باشد فی قوله: وَ القانِتِین‌َ وَ القانِتات‌ِ. و هر که زبان را صیانت کند از دروغ، داخل باشد فی قوله: وَ الصّادِقِین‌َ وَ الصّادِقات‌ِ. و هر که او صبر کند بر طاعت، و صبر کند از معصیت، و صبر کند بر مصیبت، او داخل باشد فی قوله: وَ الصّابِرِین‌َ وَ الصّابِرات‌ِ. و هر کس که نماز کند، و آنان را که بر چپ و راست او باشند«7» به«8» ایشان ننگرد، او داخل باشد فی قوله: وَ الخاشِعِین‌َ وَ الخاشِعات‌ِ. و هر«9» که در«10» هفته‌ای یک بار صدقه‌ای بدهد«11»، داخل باشد فی قوله: ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: که هر. (2). آط، آب، آج، لب، مش، کا: باشند. (3). آج، لب: ندارد. (4). آط، آب: فرود ریزند، آج، لب، مش: فرو ریزند. (5). آج، لب: درختان. (6). آط، آب، آج، لب: به او. [.....]
(7). آط، آب، آج، لب، مش، کا بازنشناسد از آن که. (8). آط، آب، آج، لب، مش: با. (9). آط، آب، آج، لب، مش کس. (10). آط، آج، لب، مش هر، کا: هر کس که. (11). آب، مش او. صفحه : 424 وَ المُتَصَدِّقِین‌َ وَ المُتَصَدِّقات‌ِ. و هر کس که از هر ماهی«1» ایّام البیض روزه دارد، داخل بود فی قوله: وَ الصّائِمِین‌َ وَ الصّائِمات‌ِ. و هر که او فرج از حرام نگاه دارد، او داخل بود فی قوله: وَ الحافِظِین‌َ فُرُوجَهُم وَ الحافِظات‌ِ. و هر«2» که او پنج نماز به اوقات و شرایط خود به جای آرد، داخل بود فی قوله: وَ الذّاکِرِین‌َ اللّه‌َ کَثِیراً وَ الذّاکِرات‌ِ. آنگه گفت: خدای تعالی برای آنان که موصوف باشند به اینکه صفات، مغفرت و آمرزش نهاده است و مزدی و ثوابی عظیم. قوله: وَ ما کان‌َ لِمُؤمِن‌ٍ وَ لا مُؤمِنَةٍ- الایة. مفسّران گفتند: آیت در زینب بنت جحش آمد و در برادرش عبد اللّه بن جحش، و اینکه زینب دختر امیمه بود، امیمه دختر عبد المطّلب بود عمّه رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله. رسول کس فرستاد و او را بخواست برای زید بن حارثه، و او مولای رسول بود- علیه السّلام- و آزاد کرد«3» وی«4». او را از سبی جاهلیّت خرید در سوق عکاظ و آزادش بکرد و به فرزندی بپذیرفت او را. چون رسول کس فرستاد و خطبه کرد، زینب بنت جحش پنداشت که رسول او را برای خود می‌خواهد، اجابت کرد. چون بدانست که او را برای زید حارثه می‌خواهد، ابا کرد و گفت: من دختر عمّت«5» رسولم و از اشراف زنان قریش‌ام، کی روا دارم که زن مولای باشم؟ و برادرش عبد اللّه«6» همین گفت، و اینکه زینب زنی به جمال بود، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، گفت: وَ ما کان‌َ لِمُؤمِن‌ٍ وَ لا مُؤمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ أَمراً أَن یَکُون‌َ لَهُم‌ُ الخِیَرَةُ مِن أَمرِهِم، نباشد هیچ مرد مؤمن را و هیچ زن مؤمنه را که چون خدای حکمی کند و رسول وی بر ایشان، ایشان را اختیاری باشد بر آن«7». ----------------------------------- (1). مش در. (2). آج، لب، مش کس. (3). آب: آزاد کرده. (4). آط، آب، آج، لب، مش: رسول- علیه السّلام. (5). آط، آج، لب: عمّه، کا: عمته. (6). آط، آب: عبد اللّه بن جحش، آج، لب، مش جحش. (7). آط، آب، آج، لب، مش: باشد بر کار خدای تعالی. صفحه : 425 اهل کوفه و اهل شام، أَن یَکُون‌َ خواندند به « یا » برای آن که میان فعل و فاعل حایلی هست من قوله: «لهم»، و باقی قرّاء به «تا» خواندند، لتأنیث «الخیرة». وَ مَن یَعص‌ِ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ، گفت: و هر کس که او در خدای و رسول او عاصی شود، او گمراه شده باشد گمراهیی روشن ظاهر. زینب چون اینکه آیت بشنید، گفت: راضی شدم و کار در دست تو کردم، آنچه فرمان است می‌فرمای«1». رسول- علیه السّلام- او را به زید داد، و مهر رسول بداد- علیه السّلام ده دینار و شست«2» درم، و پیرهنی«3»، و مقنعی، و ازاری، و چادری، و پنجاه مدّاز طعام، و سی صاع خرما. إبن زید گفت: آیت [258- پ]
در«4» ام‌ّ کلثوم بنت عقبة بن ابی معیط آمد، و او اوّل زنی بود که هجرت کرد و از مکّه به مدینه آمد و خویشتن را به رسول داد به هبت«5». رسول- علیه السّلام- او را بپذرفت، و آنگه بزید بن حارثه داد او را، او ابا خواست کرد«6» و برادرش نیز گفت: ما با رسول پیوند خواستیم، چون او را به غلامی دهد رضا ندهیم، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، او راضی شد و رسول- علیه السّلام- او را بدو داد. وَ إِذ تَقُول‌ُ لِلَّذِی أَنعَم‌َ اللّه‌ُ عَلَیه‌ِ وَ أَنعَمت‌َ عَلَیه‌ِ، امّا مخالفان ما آوردند که: سبب نزول آیت آن بود که رسول- علیه السّلام- یک روز در«7» سرای زید حارثه آمد به کاری«8»، زینب را دید خویشتن بیاراسته، رسول او را دوست بداشت، گفت: سبحان اللّه مقلّب القلوب و الابصار ، سبحان آن خدای که«9» دلها و چشمها بگرداند. چون زید باز آمد، زن او را بگفت. زید بدانست که او در دل رسول افتاده است. در حال خدای تعالی کراهت آن زن در دل زید فگند«10». زید بیامد و گفت: یا رسول اللّه؟ مرا«11» اینکه زن نمی‌باید، می‌خواهم تا طلاقش دهم. ----------------------------------- (1). آب، مش، کا: بفرمایی. (2). آط، آب، آج، لب، مش، کا: شصت. [.....]
(3). آط، آب، آج، لب، مش، کا: پیراهنی. (4). آب، مش شأن. (5). آب، مش: هبه، آط، آج، لب: هیبه، کا: بهبه. (6). آط، آب، آج، لب، مش: ابا کرد. (7). آط، آب، آج، لب، مش، کا: به. (8). آج، لب: به کاری می‌آمد، کا: آمده بود به کاری. (9). آط، آب، آج، لب، مش، کا او. (10). آط، آب، آج، لب، مش، کا: افگند. (11). آط، آج، لب از. صفحه : 426 رسول- علیه السّلام- گفت: چرا! تو را در حق‌ّ او تهمتی هست! گفت: نه یا رسول اللّه، جز خیر نیست، و لکن مرا با او خوش نیست. رسول او را گفت: برو و ابلهی مکن و زن را نگاه دار و رها مکن، و در دلش خلاف اینکه بود برای آن که دلش به او مشغول بود، می‌خواست تا زید او را طلاق دهد تا او را به زنی کند. زید او را طلاق داد. چون عدّتش«1» به سر آمد، رسول- علیه السّلام- زید را گفت: یا زید؟ من کسی دگر«2» را نمی‌دانم از تو استوارتر بر سرّ خود، بدان که مرا می‌باید که زینب را به زنی کنم، و کس را نمی‌دانم که اینکه راز با وی توان گفتن مگر تو را. اکنون تو را بباید رفتن و زینب را برای من بخواستن. زید گفت: بیامدم تا زینب را اینکه حدیث کنم. او را یافتم که آرد می‌سرشت تا نان پزد. او در چشم من به خلاف آن آمد که بود، نیارستم در او نگریدن از حرمت را و آن که رسول- علیه السّلام- خواست تا بر او عقد کند«3». پشت بر او کردم و گفتم: یا زینب؟ بشارت«4» تو را که رسول خدای تو را می‌خواهد. او گفت: فرمان او راست، و رسول او را عقد بست، و ولیمه ساخت، و خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. اکنون بدان که، آنچه از اینکه حدیث موافق مذهب ما نیست، آن است که: رسول- علیه السّلام- نشاید که چندانی زنی بیگانه را بنگرد و تأمّل کند تا عاشق شود، و نیز خود«5» که بر زن مردمان عاشق شود، اگر چه عشق از قبل خداست و شهوتی باشد سخت به مشتهای«6» مخصوص«7»، و لکن منفّر است. و ما بیان کردیم که: خدای تعالی پیغامبران را از منفّران نگاه دارد تا مؤدّی نبود با نقض غرض او از اجابت دعوت ایشان. فامّا آنچه از اینکه باب ممتنع نیست که باشد، آن است که: زید را با زینب زنش وحشتی رفت، چنان که عادت باشد«8» بنزدیک رسول آمدند، رسول- علیه السّلام- ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: وعده‌اش، کا: عده او بگذشت. (2). آط، آب، آج، لب، مش، کا: دیگر. (3). آط، آب، آج، لب، مش: عقد بندد. (4). آط، آب، آج، لب، مش، کا باد. (5). آط، آب، مش، کا نشاید. [.....]
(6). مشتها/ مشتهی. (7). آط، آب، مش عشق. (8). آط، آب، آج، لب، مش، کا به حکومت. صفحه : 427 گفت: أَمسِک عَلَیک‌َ زَوجَک‌َ وَ اتَّق‌ِ اللّه‌َ، گفت: زن را نگاه دار و از خدای بترس، و او را وعظ کرد، فذلک قوله تعالی: وَ إِذ تَقُول‌ُ لِلَّذِی، یاد کن ای محمّد چون گفتی آن کس را که خدای بر او نعمت کرد، و تو بر او نعمت کردی، یعنی زید حارثه [را]
«1». امّا نعمت خدای به هدایت بود، و امّا نعمت تو به عتق که او را آزاد بکردی نگاه دار زنت را و از خدای بترس. امّا قوله: وَ تُخفِی فِی نَفسِک‌َ مَا اللّه‌ُ مُبدِیه‌ِ وَ تَخشَی النّاس‌َ وَ اللّه‌ُ أَحَق‌ُّ أَن تَخشاه‌ُ«2» وَ اللّه‌ُ أَحَق‌ُّ أَن تَخشاه‌ُ، دلیل آن نکند که او از خدای نترسد«8»، برای آن که اینکه در حق‌ّ آن کس روان«9» باشد که او از خدای ترسد، چنان که گفت: [259- ر]
[یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ اتَّق‌ِ اللّه‌َ«10»، و: لَئِن أَشرَکت‌َ لَیَحبَطَن‌َّ عَمَلُک‌َ«11» فَلَمّا قَضی زَیدٌ مِنها وَطَراً، چون زید حاجت خود را از او روا بکرد، یعنی قضای شهوت خود از او بکرد، و اینکه برای آن گفت تا بدانند که زن پسری کرده«8»- علی کل‌ّ حال، حلال باشد- ق ..... الدّخول و بعده. و اصل «وطر» حاجت بود، و در قضای شهوت استعمال کنند، قال الشّاعر: ودّعنی قبل ان أودّعه لمّا قضی من شبابنا وطرا و قال آخر- شعر: ----------------------------------- (1). آج، لب: داد. (8- 2). آط، آب، آج، لب، مش، کا: پسر خوانده. (3). کا: در دل پنهان می‌داری. (4). آب: عثمان بن عفّان. (5). آط، آب، آج، لب، مش، کا: می‌کرد. (6). آط، آب، آج، لب، مش، کا: او. (7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. صفحه : 429 و کیف ثوائی بالمدینة بعد ما قضی وطرا منها جمیل بن معمر زَوَّجناکَها، او را به تو دادیم به زنی. آنگه علّت آن بگفت که چرا کردیم: لِکَی لا یَکُون‌َ عَلَی المُؤمِنِین‌َ حَرَج‌ٌ فِی أَزواج‌ِ أَدعِیائِهِم إِذا قَضَوا مِنهُن‌َّ وَطَراً، تا بر مؤمنان حرجی و تنگیی نباشد در زنان پسری کردگانشان«1» چون قضای شهوت کرده باشند از ایشان، و با ایشان دخول کرده، مراد رفع حرج است و نسخ عادت و سنّت جاهلیّت در اینکه باب. وَ کان‌َ أَمرُ اللّه‌ِ مَفعُولًا، و کار خدای«2» کردنی باشد با فرمان خدای، و اینکه لفظ محتمل است امر فعل را، و امر قول را. اگر بر فعل حمل کنند، معنی آن باشد که: «ما حم‌ّ«3» و قدّر واقع»، خدای چون خواهد که بباشد«4»، از آن چاره نبود، و کس منع نتواند کردن. و چون به معنی قول باشد، معنی آن بود که: فرمان خدای کردنی بود، و نشاید تا در آن خلل کنند. مسروق گفت از عایشه که: اگر رسول- علیه السّلام- چیزی از وحی پنهان باز خواستی کردن، اینکه آیت«5» پنهان باز کردی. گفتند: زینب به اینکه آیت بر زنان رسول فخر کردی، گفتی: انا اکرمکن‌ّ ولیّا و سفیرا، من از شما گرامیترم به ولی و سفیر، که شما را پدران و خویشان شما دادند به رسول، و مرا خدای داد، فی قوله: زَوَّجناکَها. محمّد بن عبد اللّه بن جحش روایت کرد، گفت: عایشه و زینب یک روز مفاخرت کردند. عایشه گفت: من آنم که عذر من از آسمان فرود آمد. زینب گفت: من آنم که نکاح من از آسمان فرود آمد، و شبی گفت: مرا بر تو ای رسول اللّه ناز است به سه چیز: یکی آن که جدّ من و جدّ تو یکی است، و دگر آن که مرا خدای به تو داد، سه‌ام«6» آن که سفیر«7» جبریل بود. قوله: ما کان‌َ عَلَی النَّبِی‌ِّ مِن حَرَج‌ٍ فِیما فَرَض‌َ اللّه‌ُ، گفت: بر پیغامبر حرجی و ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: پسر خوانده‌شان، کا: پسر خواندگان. (2). آط، آب، آج، لب، مش تعالی چون. (3). آط، آب، آج، لب، مش: حتم. [.....]
(4). آج، لب: نباشد، مش: باشد. (5). مش: آیتها. (6). آط، آب، آج، لب، مش: سیم، کا: سیوم. (7). کا: سبیر. صفحه : 430 بزه‌ای نباشد در آنچه خدای بر او فرض کرد. گفتند«1»: فَرَض‌َ اللّه‌ُ، ای قدّر اللّه، و قیل: قطع اللّه لأجله«2». و گفتند: معنی «فرض»، تقدیر است، و اصل او قطع باشد. و اینکه جا مراد آن است که خدای حلال بکرد بر او«3» نکاح زینب [259- پ]
که زن پسر خوانده او بود. سُنَّةَ اللّه‌ِ، ای کسنّة اللّه و مثل سنّة اللّه، و التّقدیر فرضا مثل سنّة اللّه، صفت مصدری محذوف باشد، و معنی آن که: اینکه مانند آن است که [با انبیای مقدّم کرد از تحلیل محرّماتی که بود پیش از آن بر سبیل مصلحت. و گفت«4»: معنی آن که چنان که]
«5» انبیای مقدّم را مؤاخذت نخواهد«6» کردن به آنچه ایشان را حلال کرد و بر ایشان جرج نباشد در آن، نیز تو را مؤاخذت نکند«7» و بر تو حرج نباشد. و گفتند: معنی آن است که چنان که زن او ریا را به داود دادم، زن زید حارثه را به تو دادم. و گفتند: نصب او بر اغراء است، ای الزم سُنَّةَ اللّه‌ِ فِی الَّذِین‌َ خَلَوا مِن قَبل‌ُ، ملازم و متابع باش طریقه انبیای گذشته«8» را، و وجه«9» اوّل درست‌تر است. وَ کان‌َ أَمرُ اللّه‌ِ قَدَراً مَقدُوراً، و کار خدای قضایی باشد مقدّر، کاین واقع. الَّذِین‌َ یُبَلِّغُون‌َ رِسالات‌ِ اللّه‌ِ، محل‌ّ «الّذین» جرّاست برای آن که بدل «الّذین» اوّل است یا صفت او، فی قوله: سُنَّةَ اللّه‌ِ فِی الَّذِین‌َ«10» وَ کَفی بِاللّه‌ِ حَسِیباً، و خدای بس است محاسب عمل خلقان و حافظ آن. ----------------------------------- (1). آب: و گفته‌اند. (2). آط، آب، آج، لب، مش و قیل أجل اللّه. (3). آط، آب، آج، لب، مش از. (4). آب، مش، کا: گفتند. (5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (6). آب، مش، کا: نخواهند. (7). آط، آب، آج، لب، مش، کا: نکنند. (8). آط، آب، آج، لب، مش، کا: انبیاء اوّل. (9). آط، آب، آج، لب، مش: وجهی. (10). آط، آب، آج، لب، مش خَلَوا [.....]
(11). آط، آب، مش، کا: برسانند. (12). آط، آب، آج، لب، مش: بکنند، کا: کنند. (13). آط، آب، آج، لب، مش، کا: نکنند وَ یَخشَونَه‌ُ (14). آط، آب، آج، لب، مش، کا: بترسند. (15). آط، آب، آج، لب، مش ترسند. (16). آط، آب، آج، لب، مش: نترسند. صفحه : 431 آنگه چون رسول- علیه السّلام- زینب را به زنی کرد، منافقان زبان دراز کردند و گفتند: محمّد ما را نهی می‌کند از آن که زن پسر را به زنی کنیم، و او زن زید را به زنی کرد. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، گفت: ما کان‌َ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِن رِجالِکُم، محمّد که رسول ماست، پدر هیچ کس از مردان شما نیست، نه زید و نه جز زید بر حقیقت، تا نکاح زن او بر او حرام باشد بعد مفارقتش از او، و انّما او پدر قاسم بود و طیّب و مطهّر و ابراهیم، از صلب او اینکه چهار پسر بودند، و از بطن فاطمه او را حسن و حسین بودند، و رسول- علیه السّلام- ایشان را بر اطلاق پسر خود خواند فی قوله: ابنای هذان ریحانتای من الدّنیا ، گفت: اینکه دو پسر«1» من، دو ریحان منند از دنیا. و حدیث امیر المؤمنین«2» معروف است که: روزی در صفّین، محمّد بن الحنفیّه را گفت: انت ابنی حقّا ، تو بر حقیقت پسر منی. گفتند: یا امیر المؤمنین؟ پس حسن و حسین نه پسران تواند! گفت: هما ابنا رسول اللّه ، گفت: ایشان پسران رسول خدای‌اند. و اینکه جواب آنان است که گمان بردند که به آیت تمسّکی است ایشان را در آن که حسن و حسین پسران رسول نه‌اند، و ظاهر آیت خود مناقض قول اوست آن جا که گفت: مِن رِجالِکُم، از مردان شما، و حسن و حسین از مردان وی«3» بودند، نه از مردمان ما. و ذکر اطلاق اینکه اسم بر ایشان از خدای تعالی است فی قوله: فَقُل تَعالَوا نَدع‌ُ أَبناءَنا وَ أَبناءَکُم«4»وَ لکِن رَسُول‌َ اللّه‌ِ، نصب او بر اضمار «کان» است، یعنی و لکنّه کان رسول اللّه، و لکن محمّد رسول خدای بود. وَ خاتَم‌َ النَّبِیِّین‌َ، و باز پسین پیغامبران، تا پنداری که او مهر نبوّت است، به نبوّت او در بعثت انبیا را مهر کردند. محمّد بن جبیر«5» روایت کرد از پدرش که، رسول- علیه السّلام- گفت: انا محمّد و انا احمد و انا الحاشر الّذی یحشر النّاس علی قدمی و انا العاقب الّذی لیس بعدی ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، مش: پسران. (2). مش علی. (3). آط، آب، آج، لب، مش، کا: ایشان. (4). سوره آل عمران (3) آیه 61. (5). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (9/ 162): محمّد بن حسن. 1» صفحه : 432 الله [نبی‌ّ]
«، گفت: من محمّدم و احمدم [و حاشرم]
«2» که خدای تعالی بر پی و اثر من خلقان را حشر کند، و عاقبم که از پس من پیغامبر«3» نباشد دگر. و قرّاء در «خاتم» خلاف کردند«4». عاصم خواند به فتح «تا» ای آخر النّبیّین، و علی هذا قراءة من قرّأ: «مختوم خاتمه مسک»«5»، ای آخره. و باقی قرّاء خواندند: «خاتم» به کسر «تا» علی وزن فاعل، یعنی او ختم کرد و مهر بر نهاد. و بعضی دگر گفتند: هما لغتان بمعنی واحد، کطابع و طابع«6»، و طابق و طابق. وَ کان‌َ اللّه‌ُ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیماً، و خدای تعالی به همه چیز عالم بوده است. یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اذکُرُوا اللّه‌َ ذِکراً کَثِیراً، گفت: ای مؤمنان و گرویدگان، ذکر خدای کنی، ذکری بسیار. عبد اللّه عبّاس گفت: خدای بندگانش را هیچ چیز نفرمود الّا و آن را حدّی معلوم کرد، و ایشان را در بعضی احوال بر ترک آن معذور داشت، الّا ذکر او که آن را حدّی ننهاد، و سقوط آن به عذری باز نبست الّا به زوال عقل، بل گفت: در جمیع احوال ذکر من باید کرد که ممدوح آنانند که چنین«7» کنند، فی قوله: الَّذِین‌َ یَذکُرُون‌َ اللّه‌َ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِم«8» [260- ر]
. و قال: اذکُرُوا«9»وَ سَبِّحُوه‌ُ بُکرَةً وَ أَصِیلًا، گفت: و تسبیح او کنی به بامداد و شبانگاه. مفسّران گفتند: نماز بامداد و نماز دیگر خواست. عبد اللّه عبّاس گفت: نماز بامداد و نماز شام و خفتن خواست. مجاهد گفت: مراد کلمات تسبیح است، من قوله«2»: «سبحان الله»، «و الحمد لله»، «و لا اله الا الله»، «و الله اکبر»، «و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم»، چه اینکه کلماتی«3» است که طاهر را و جنب را و حائض را و محدث را شاید گفتن و باید گفتن«4»، پس عبارت کرد به تسبیح از جمله اینکه کلمات که اخوات اوست. هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیکُم، او آن خدای است که صلات«5» فرستد بر شما به رحمت. سدّی گفت: بنو اسرایل موسی را گفتند: أ یصلّی ربّنا، خدای ما را صلاتی باشد! خدای«6» وحی کرد به موسی که بگو اینان را که: صلات من به«7» رحمت باشد، و رحمت من واسع است به همه چیز برسد. و گفتند: معنی یُصَلِّی عَلَیکُم، آن است که ذکر جمیل شما در عالم و عالمیان آشکارا کند. اخفش گفت: مراد آن است که بر شما برکت کند، که اصل کلمه از لزوم است. وَ مَلائِکَتُه‌ُ، و فریشتگان به استغفار، چه معنی «صلات» مختلف بود به اختلاف فاعلان، از ما دعا باشد و از فریشتگان استغفار، و از خدای- جل‌ّ جلاله- ----------------------------------- (1). آط: کثر، آج، لب: کثیر، مش: ندارد. (2). آط، آب: من قول. (3). آج، لب: کلمات. (4). دیگر نسخه بدلها بجز کا: ندارد. (5). آب، کا: صلوات. (6). آب، کا تعالی. (7). دیگر نسخه بدلها: ندارد. [.....]
صفحه : 434 رحمت. لِیُخرِجَکُم مِن‌َ الظُّلُمات‌ِ إِلَی النُّورِ، تا بیرون آرد شما را از تاریکی کفر و معصیت به نور ایمان و طاعت، به«1» الطاف و توفیق و اقدار«2» و تمکین. وَ کان‌َ بِالمُؤمِنِین‌َ رَحِیماً، و او به مؤمنان رحیم بوده است همیشه. تَحِیَّتُهُم یَوم‌َ یَلقَونَه‌ُ سَلام‌ٌ، تحیّت ایشان و خطاب ایشان«3»، یعنی مؤمنان آن روز که با جوار رحمت او روند و ملاقات باشد ایشان را سلام بود از خدای- جل‌ّ جلاله- و از فریشتگان. و ابو حمزة الثّمالی‌ّ گفت: یَوم‌َ یَلقَونَه‌ُ، ضمیر راجع است با ملک الموت کنایة عن غیر مذکور، آن روز«4» که ببینند«5» ملک الموت را. و بر قول آن کس که گفت: ضمیر راجع است با نام خدای، و اینکه ملاقات با خدای است«6»، تفسیر «لقا» آن باشد که برفت چند جایگاه«7»، و بیان کرد که«8» کنایت راجع است با ملک الموت، قوله: الَّذِین‌َ تَتَوَفّاهُم‌ُ المَلائِکَةُ طَیِّبِین‌َ یَقُولُون‌َ سَلام‌ٌ عَلَیکُم«9»وَ أَعَدَّ لَهُم أَجراً کَرِیماً«13» یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ، ای پیغامبر بر کشیده رفیع منزلت؟ إِنّا أَرسَلناک‌َ شاهِداً، ما فرستادیم تو را شاهدا«1»، تا گواه باشی بر خلقان، و برای ایشان و بر ایشان گواهی دهی«2»، چنان که گفت: فَکَیف‌َ إِذا جِئنا مِن کُل‌ِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئنا بِک‌َ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً«3»وَ مُبَشِّراً، و مژده دهنده مؤمنان را و مطیعان را. وَ نَذِیراً، و ترساننده کافران و عاصیان را. وَ داعِیاً إِلَی اللّه‌ِ، و باز خواننده با خدای به«4» فرمان او«5»، و چراغی [260- پ]
روشن تا اهل دین را بدو هدایت باشد در ظلمت ضلالت. و نصب جمله بر حال است از مفعول به، و آن «کاف» است فی قوله: إِنّا أَرسَلناک‌َ. جابر عبد اللّه انصاری گفت: چون إِنّا فَتَحنا«6» وَ بَشِّرِ المُؤمِنِین‌َ بِأَن‌َّ لَهُم مِن‌َ اللّه‌ِ فَضلًا کَبِیراً، و مژده ده مؤمنان را به آن که ایشان را فضلی بزرگوار خواهد بودن و ثوابی جزیل. وَ لا تُطِع‌ِ الکافِرِین‌َ وَ المُنافِقِین‌َ، و تو ای محمّد فرمان کافران و منافقان مبر. وَ دَع أَذاهُم، و رها کن آن رنجی که از ایشان به تو رسید، و بر بلیّت ایشان صبر کن و مکافات مکن ایشان را تا وقت باشد. و اینکه«8» پیش از آیت قتال آمد، و چون آیت قتال آمد، اینکه آیت را منسوخ کرد«9» حکما. وَ تَوَکَّل عَلَی اللّه‌ِ، و توکّل بر خدای کن و اعتماد. ----------------------------------- (1). آج، لب: شاهد. (2). آط: گواهی دهد، آج، لب، کا: گواهی دهی. (3). سوره نساء (4) آیه 41. (4). آط، آج، لب: با او به. (5). آط، آج، لب، کا وَ سِراجاً مُنِیراً (6). سوره فتح (48) آیه 1. (7). آط، آج، لب را، کا گو. (8). آج، لب، کا آیت. (9). آج، لب: کردند. صفحه : 436 وَ کَفی بِاللّه‌ِ وَکِیلًا، و خدای بس است تکفّل کننده به آنچه بنده را باید در دین و دنیا و در آخرت و اولی«1». تمّت المجلّدة الخامسة عشر من المجلّدات العشرین و یتلوه تالیها فی المجلّدة السّادسة عشر قول اللّه- عزّ و علا: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا نَکَحتُم‌ُ المُؤمِنات‌ِ [261- ر]
. ----------------------------------- (1). آط تم‌ّ الجزء الخامس عشر و یتلوه فی السّادس عشر، قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا نَکَحتُم‌ُ المُؤمِنات‌ِ ثُم‌َّ طَلَّقتُمُوهُن‌َّ الایة. تم‌ّ الکتاب و وقع الفراغ بحمد اللّه و حسن توفیقه فی تفسیر القرآن یوم الاربعاء التّاسع عشر من صفر سنة تسع و اربعین و ثمان مائة، علی ید العبد الضعیف الرّاجی الی رحمت ربّه، محمّد بن عوص نیشابوری، حامدا و مصلّیا و مؤمنا، آج، لب تم‌ّ الجزء الخامس عشر و یتلوه فی الجزء السّادس عشر قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا نَکَحتُم‌ُ المُؤمِنات‌ِ ثُم‌َّ طَلَّقتُمُوهُن‌َّ الایة، تم‌ّ الکتاب و وقع الفراغ بحمد اللّه و حسن توفیقه. کا و اللّه اعلم بمراده. کا و اللّه اعلم بمراده.



جلد16

[جلد شانزدهم]

[ادامه سورة احزاب]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم رب‌ّ تمّم و یسّر

[سوره الأحزاب (33): آیات 49 تا 56]

[اشاره]

یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا نَکَحتُم‌ُ المُؤمِنات‌ِ ثُم‌َّ طَلَّقتُمُوهُن‌َّ مِن قَبل‌ِ أَن تَمَسُّوهُن‌َّ فَما لَکُم عَلَیهِن‌َّ مِن عِدَّةٍ تَعتَدُّونَها فَمَتِّعُوهُن‌َّ وَ سَرِّحُوهُن‌َّ سَراحاً جَمِیلاً (49) یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ إِنّا أَحلَلنا لَک‌َ أَزواجَک‌َ اللاّتِی آتَیت‌َ أُجُورَهُن‌َّ وَ ما مَلَکَت یَمِینُک‌َ مِمّا أَفاءَ اللّه‌ُ عَلَیک‌َ وَ بَنات‌ِ عَمِّک‌َ وَ بَنات‌ِ عَمّاتِک‌َ وَ بَنات‌ِ خالِک‌َ وَ بَنات‌ِ خالاتِک‌َ اللاّتِی هاجَرن‌َ مَعَک‌َ وَ امرَأَةً مُؤمِنَةً إِن وَهَبَت نَفسَها لِلنَّبِی‌ِّ إِن أَرادَ النَّبِی‌ُّ أَن یَستَنکِحَها خالِصَةً لَک‌َ مِن دُون‌ِ المُؤمِنِین‌َ قَد عَلِمنا ما فَرَضنا عَلَیهِم فِی أَزواجِهِم وَ ما مَلَکَت أَیمانُهُم لِکَیلا یَکُون‌َ عَلَیک‌َ حَرَج‌ٌ وَ کان‌َ اللّه‌ُ غَفُوراً رَحِیماً (50) تُرجِی مَن تَشاءُ مِنهُن‌َّ وَ تُؤوِی إِلَیک‌َ مَن تَشاءُ وَ مَن‌ِ ابتَغَیت‌َ مِمَّن عَزَلت‌َ فَلا جُناح‌َ عَلَیک‌َ ذلِک‌َ أَدنی أَن تَقَرَّ أَعیُنُهُن‌َّ وَ لا یَحزَن‌َّ وَ یَرضَین‌َ بِما آتَیتَهُن‌َّ کُلُّهُن‌َّ وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ ما فِی قُلُوبِکُم وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلِیماً حَلِیماً (51) لا یَحِل‌ُّ لَک‌َ النِّساءُ مِن بَعدُ وَ لا أَن تَبَدَّل‌َ بِهِن‌َّ مِن أَزواج‌ٍ وَ لَو أَعجَبَک‌َ حُسنُهُن‌َّ إِلاّ ما مَلَکَت یَمِینُک‌َ وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ رَقِیباً (52) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَدخُلُوا بُیُوت‌َ النَّبِی‌ِّ إِلاّ أَن یُؤذَن‌َ لَکُم إِلی طَعام‌ٍ غَیرَ ناظِرِین‌َ إِناه‌ُ وَ لکِن إِذا دُعِیتُم فَادخُلُوا فَإِذا طَعِمتُم فَانتَشِرُوا وَ لا مُستَأنِسِین‌َ لِحَدِیث‌ٍ إِن‌َّ ذلِکُم کان‌َ یُؤذِی النَّبِی‌َّ فَیَستَحیِی مِنکُم وَ اللّه‌ُ لا یَستَحیِی مِن‌َ الحَق‌ِّ وَ إِذا سَأَلتُمُوهُن‌َّ مَتاعاً فَسئَلُوهُن‌َّ مِن وَراءِ حِجاب‌ٍ ذلِکُم أَطهَرُ لِقُلُوبِکُم وَ قُلُوبِهِن‌َّ وَ ما کان‌َ لَکُم أَن تُؤذُوا رَسُول‌َ اللّه‌ِ وَ لا أَن تَنکِحُوا أَزواجَه‌ُ مِن بَعدِه‌ِ أَبَداً إِن‌َّ ذلِکُم کان‌َ عِندَ اللّه‌ِ عَظِیماً (53)
إِن تُبدُوا شَیئاً أَو تُخفُوه‌ُ فَإِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیماً (54) لا جُناح‌َ عَلَیهِن‌َّ فِی آبائِهِن‌َّ وَ لا أَبنائِهِن‌َّ وَ لا إِخوانِهِن‌َّ وَ لا أَبناءِ إِخوانِهِن‌َّ وَ لا أَبناءِ أَخَواتِهِن‌َّ وَ لا نِسائِهِن‌َّ وَ لا ما مَلَکَت أَیمانُهُن‌َّ وَ اتَّقِین‌َ اللّه‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ شَهِیداً (55) إِن‌َّ اللّه‌َ وَ مَلائِکَتَه‌ُ یُصَلُّون‌َ عَلَی النَّبِی‌ِّ یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیه‌ِ وَ سَلِّمُوا تَسلِیماً (56)

[ترجمه]

ا [به نام خدای بخشاینده مهربان]
«1» ی آنان که گرویده‌ای؟ چون نکاح کنی با زنان مومن پس«2» طلاق دهی ایشان را از پیش آن که نزدیکی کنی با ایشان، نیست شما را بر ایشان از عدّه‌یی«3» که بشماری آن را چیزی بدهی ایشان را و رها کنی ایشان را رها کردنی نیکو.
ای پیغامبر ما حلال بکردیم تو را زنانت، آنان که بدادی مهرهای ایشان و آنچه دارد، دست راست تو از آنچه غنیمت آورد«4» خدای بر تو و دختران عم‌ّ تو و دختران عمّگان تو و دختران خالت و دختران خالگانت، آنان که هجرت کرده باشند با تو و زنی مؤمن، اگر بدهد نفس«5» خود را به پیغامبر اگر خواهد پیغامبر که بزنی کند او را خالص، تو راست [بی]
«6» مؤمنان. بدانستیم آنچه فریضه کردیم بر ایشان در زنانشان [و آنچه دارد]
دست راستشان تا نباشد بر تو تنگیی. و بودست خدای آمرزنده و بخشاینده.
-----------------------------------
(1)- اساس و آب، ندارد، از دا، افزوده شد.
(2)- دا: آنگه.
(3)- آب: عدّت.
(5- 4)- آج: تن. [.....]
(6)- اساس زیر وصالی رفته از دا، افزوده شد.


صفحه : 2
با پس دارد«1» آن را که خواهی از ایشان و باز رای«2» با تو آن را که خواهی و آن را که بجویی از آنان که دوری«3» کردی، نیست بزه‌یی بر تو، آن نزدیک‌تر باشد که روشن بود چشمهای ایشان و دلتنگ نباشد«4» و خشنود شوند به آنچه تو بدهی ایشان را همه، و خدای داند آنچه در دلهای شماست، و بودست خدای دانا بردبار«5».
حلال نباشد تو را زنان از پس اینکه و نه آن که [بدل]
«6» کنی به ایشان از زنانی، و اگر چه تعجّب آرد تو را نیکوی ایشان الّا آنچه مالک شود دست راست تو بر آن از کنیزکان، و بودست خدای بر همه چیز نگه‌بان.
ای آنان که گرویده‌ای مروی در خانه‌های پیغامبر الّا آنگه که دستوری دهند شما را به«7» طعامی جز گوش دارنده آن را رسیدن و لکن چون بخوانندتان در روی«8»، چون طعام بخوری بپراگنی و نه طلب انیس کنند«9» برای حدیثی که آن می‌رنجانید پیغامبر را شرم می‌دارد از شما و خدای شرم ندارد از حق. و چون خواهی از ایشان متاعی بخواهی از پس پرده آن پاک‌تر بود دلهای شما را و
-----------------------------------
(1)- دا: با پس‌دار.
(2)- کذا در اساس، آب: رابی، دا: آری، که بر متن راجح است.
(3)- دا: دور.
(4)- دا: نباشند.
(5)- دا: و بردبار.
(6)- اساس: ندارد، از لب، افزوده شد.
(7)- دا: با.
(8)- دا: در شوی.
(9)- دا: انس کننده.


صفحه : 3
دلهای ایشان را. نباشد شما را که رنجه‌داری رسول خدای را و نه به زنی کنی زنان او را از پس او هرگز، آن باشد به نزدیک خدای بزرگ.
اگر آشکارا کنی چیزی یا پوشیده کنی آن را خدای به همه چیز داناست.
بزه نیست برایشان در پدرانشان و نه پسرانشان و نه برادرانشان و نه پسران برادرانشان و نه پسران خواهرانشان و نه زنانشان و نه بندگانشان. و بترسی از خدای که خدای بودست بر همه چیزی گواهست«1».
خدای و فریشتگانش صلات می‌دهند بر پیغامبر، ای آنان که گرویده‌ای«2» صلات فرستی«3» بر او و درود دهی درود دادنی«4».
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا نَکَحتُم‌ُ المُؤمِنات‌ِ- الایة. حق تعالی در اینکه آیت خطاب کرد با مؤمنان و حکمی از احکام شرع بیاموخت ایشان را. گفت: ای مؤمنان گرویدگان چون نکاح بندی با زنان مؤمنات، آنگه طلاق دهی ایشان را پیش از دخول و مماسّه، یعنی پیش از خلوت با ایشان، و اینکه الفاظ کنایت است از جماع.
فَما لَکُم، شما را نیست بر ایشان یعنی بر آن زنان، مِن عِدَّةٍ، از عدّه‌ای«5». «من» مؤکّد نفی است چنانکه: ما فی الدّار من رجل.
تَعتَدُّونَها، که شما آن را بشماری از اقراء و یا شهور بر ایشان. نه عدّه به حیض است و طهر و نه عدّه به ماه است بر ایشان به هیچ وجه عدّه‌ای نیست شما را بل در حال«6» شوهر توانند کردن.
فَمَتِّعُوهُن‌َّ، ایشان را متعه بدهی- و بیان متعه گزارده‌ایم«7» در سورة البقرة که آن بر
-----------------------------------
(1)- دا: گواه.
(2)- آب: گرویدگانی.
(3)- دا: صلات دهی.
(4)- دا، آب، افزوده: قوله، آج، لب: قوله تعالی. [.....]
(5)- لب: از وعده.
(6)- آج، لب: حالت.
(7)- دا، آج، لب: کرده‌ایم.


صفحه : 4
قدر دستگاه مرد باشد از درویشی و توانگری«1». فی قوله: ... وَ مَتِّعُوهُن‌َّ«2» وَ إِن«5» فَنِصف‌ُ ما فَرَضتُم و درست آن است که آیت هر دو محکم [2- پ]
است و منسوخ نیست، برای آن که میان ایشان تنافی نیست جمع توان کردن هر دو را«8»، چه در حکم«9» مختلف است. وَ سَرِّحُوهُن‌َّ سَراحاً جَمِیلًا، و دست از ایشان بداری و رها کنی ایشان را رها کردنی نیکو.
بعضی مفسّران گفتند: «سراح جمیل» آن باشد که بیرون از نیمه مهر متعه دهد ایشان را بر سبیل استحباب. و در آیت دلیل است بر آن که طلاق پیش از نکاح درست نباشد، خلافا لفقهاء الکوفة، فی قوله: نکحتم ثم‌ّ طلّقتم، و «ثم‌ّ» مهله«10» و تراخی را باشد.
-----------------------------------
(1)- دا: تونگری.
(2)- اساس، آب، دا، آج، لب: فمتّعوهن، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.
(3)- سوره بقره (2) آیه 236.
(4)- دا، آج، لب: اینکه آیت.
(5)- اساس، آب، آج، لب: فان، که با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.
(6)- سوره بقره (2) آیه 237.
(7)- دا، آج، لب، جمله «چون دو شخص ...» تا «رفته است» را چند سطر پایین‌تر، قبل از آیه «و سرّحوهن ...» آورده‌اند.
(8)- دا: میان هر دو.
(9)- آج، لب: دو حکم.
(10)- دا: مهلت.


صفحه : 5
و حبیب بن ابی ثابت روایت کند که بنزدیک زین العابدین علی بن الحسین«1» نشسته بودم مردی بیامد و گفت: یابن رسول اللّه؟ من گفته‌ام که فلانه بنت فلان طالق است از من آن روز که بر او نکاح بندم، اگر بندم طلاق واقع باشد! گفت: نه، برای آن که خدای تعالی ابتدای به طلاق نکرد ابتدای به نکاح کرد. آنگه پس از نکاح، طلاق گفت. فی قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا نَکَحتُم‌ُ المُؤمِنات‌ِ ثُم‌َّ طَلَّقتُمُوهُن‌َّ، و نگفت: اذا طلّقتم المؤمنات ثم‌ّ نکحتموهن‌ّ.
و جابر بن عبد اللّه انصاری روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت:
لا طلاق قبل النّکاح، طلاق نباشد پیش نکاح«2»، دگر من جهة الاعتبار، اتفاق است که طلاق مشروع است لفسخ النّکاح، برای آن که تا ابطال نکاح کند و فسخ عقد کند چون طلاق واقع آید بر زنی که تو را بر او عقدی و نکاحی نباشد، لغو بود، چه چیزی نیست آن جا که او فسخ کند. و اینکه مذهب شافعی است و اصحاب او، و مذهب ما هم چنین است. و مذهب ابو حنیفه و فقهای کوفه آن است که واقع باشد و هر گه که بر او نکاح بندد«3» هشته شود در حال.
یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ إِنّا أَحلَلنا لَک‌َ أَزواجَک‌َ، آنگه خطاب کرد با رسول، گفت: ای پیغامبر رفیع منزلت؟ ما حلال کردیم تو را آن زنانت را که ایشان را مهری بداده‌یی از زنان آزاد که او را بودند. وَ ما مَلَکَت یَمِینُک‌َ، و آنچه دست راست تو مالک است آن را از پرستاران«4»، چون ماریه و جویریّه و صفیّه. مِمّا أَفاءَ اللّه‌ُ عَلَیک‌َ، از آنان که خدای تعالی به فی‌ء و غنیمت به تو داد ایشان را. وَ بَنات‌ِ عَمِّک‌َ وَ بَنات‌ِ عَمّاتِک‌َ، و دختران عم‌ّ و عمّه«5» از فرزندان عبد المطّلب، و دختران خال و خاله تو از«6» بنی زهره، اللّاتِی هاجَرن‌َ مَعَک‌َ، آن«7» زنان که با تو هجرت کرده‌اند.
سدّی گفت عن ابی صالح، که ام‌ّ هانی گفت: رسول- علیه السّلام- خطبه کرد و مرا بخواست و من اجابت کردم عقد نابسته، اینکه آیت آمد. رسول- علیه السّلام-
-----------------------------------
(1)- آج، لب: حضرت امام زین العابدین- علیه الصّلاة و السّلام. [.....]
(2)- دا، آج، لب: پیش از نکاح.
(3)- دا، آج، لب، افزوده: از او.
(4)- آج، لب: برشان را.
(5)- دا، آج، لب، افزوده: تو.
(6)- آج، لب، افزوده: زنان.
(7)- آج، لب: از.


صفحه : 6
گفت: به اینکه آیت [3- ر]
تو مرا حلال نباشی برای آن که تو هجرت نکرده‌ای، طلیقی.
وَ امرَأَةً مُؤمِنَةً، و نصب او بر عطف است از منصوبات که مفعول به است از أحللنا«1» لک امرأة مؤمنة، إِن وَهَبَت نَفسَها لِلنَّبِی‌ِّ، و زنی مؤمن اگر خویشتن را به هبه به رسول دهد، بی‌مهر او را حلال باشد. جمله قرّا خواندند: ان وهبت، به کسر همزه، مگر حسن بصری که او خواند در شاذّ: ان وهبت، به فتح همزه، و معنی یکی باشد.
کقولهم: سرّنی ان ملکت و ان ملکت، ای، ملکک«2». و بعضی گفتند: «ان» به کسر، شرط را باشد و شرط در مستقبل بود و «ان» فایده ماضی دهد، برای آن که تقدیر آن باشد که: لان وهبت، ای، لهبتها و ذلک لا یکون الّا لهبة حاصلة. و بنزدیک ما نکاح به لفظ هبه درست نباشد، و اینکه خاص‌ّ است به رسول- علیه السّلام- لقوله تعالی: خالِصَةً لَک‌َ مِن دُون‌ِ المُؤمِنِین‌َ. چه در آیت به آن رها نکرد که گفت:
خالص رسول راست تا از مؤمنان نفی کرد، و گفت«3» بی مؤمنان و اخراج کرد ایشان را از اینکه حکم. و اینکه قول سعید بن المسیّب است و زهری و عطا و مجاهد، و مذهب شافعی و مالک و ربیعه و ابو عبید«4» و بیشتر فقها.
و نخعی گفت و فقهای کوفه، ابو حنیفه و إبن ابی لیلی و إبن شبرمه، که: نکاح به لفظ هبه درست باشد جز که گفتند با مهر درست باشد. و چون زن گوید:
خویشتن را به تو دادم به هبه و او قبول کند و گواهان گواه شوند، نکاح درست باشد و مهر لازم. و گفتند: اختصاص رسول به اینکه حکم در ترک مهر است.
علما خلاف کردند در آن که نزدیک رسول هیچ زن بود موهوبه«5» که خویشتن را به هبه به او داد. عبد اللّه عبّاس گفت و مجاهد که: هیچ زن پیش او نبود بر طریق هبه. و انّما اینکه شرطی است و معنی آن که: اگر بودی، روا بودی. و دیگران گفتند:
بود، و اینکه محقّق است. آنگه خلاف کردند در آن که که بود، قتاده گفت: میمونه بنت الحارث بود. شعبی گفت: زینب بنت خزیمه بود، ام‌ّ المساکین زنی انصاری
-----------------------------------
(1)- آب، آج، لب، افزوده: یعنی و احللنا.
(2)- آج، لب: ملکیک.
(3)- دا: ندارد.
(4)- دا: ابو عبیده.
(5)- آج، لب: موهبه.


صفحه : 7
بود. زین العابدین علی بن الحسین- علیهما السّلام- گفت: ام‌ّ شریک بنت جابر الاسدیّه بود. و اینکه قول مقاتل و ضحّاک است. عروة بن الزبیر گفت: خوله بنت حکیم بود من بنی سلیم.
قَد عَلِمنا ما فَرَضنا عَلَیهِم فِی أَزواجِهِم، گفت: ما دانیم آنچه فریضه کرده‌ایم برایشان، یعنی بر مردان در باب زنانشان. مجاهد گفت: مراد آن است که چهار شاید و بیش از چهار [3- پ]
نشاید. قتاده گفت: آن که«1» نکاح نکنند الّا به ولی‌ّ و گواه و صداق. بعضی دگر گفتند: آنچه لازم باشد ایشان را از نفقه و کسوت و جز آن. و آنچه قتاده گفت از ولی‌ّ و گواه، بنزدیک شافعی شرط است در انعقاد عقد، و بنزدیک ما شرط نیست، و نیز نزدیک ابو حنیفه، و اگر باشد بهتر بود.
وَ ما مَلَکَت أَیمانُهُم، و آنچه دست ایشان مالک بود آن را از پرستاران. و «ما» در محل‌ّ جرّ است، بکونه معطوفا علی مجرور، ای، فی ازواجهم و فی، ما ملکت ایمانهم. لِکَیلا یَکُون‌َ عَلَیک‌َ حَرَج‌ٌ. اینکه «لام» تعلّق دارد به اوّل آیت، انّا احللنا لک ازواجک، الی قوله: خالصة لک من دون المؤمنین. و معنی آن که: ما اینکه زنان که«2» حلال کردیم از زنان مهیره و پرستاران ملک«3» یمین از غنیمت آورده، و زنی مؤمن که خویشتن را«4» به تو دهد، اینکه همه برای آن کردیم تا بر تو حرجی و تنگی«5» نباشد در نکاح ایشان. وَ کان‌َ اللّه‌ُ غَفُوراً رَحِیماً، و خدای آمرزنده و بخشاینده بوده است«6».
تُرجِی مَن تَشاءُ مِنهُن‌َّ- الآیة، ای، تؤخّر. و الارجاء، التأخیر و منه الارجاء، خلاف الوعید و المرجئة، القائلون بالارجاء. إبن کثیر و ابو عمرو و إبن عامر و أبو بکر عن عاصم، به همزه خواندند، من ارجأت الامر اذا اخّرته. و باقی قرّا به تخفیف همزه، من ارجیت.
مفسّران در معنی آیه خلاف کردند، إبن زید و ابو رزین«7» گفتند: آیت آنگه آمد که بعضی زنان رسول بر یکدیگر رشک بردند و هر کسی تحکّمی کردند و
-----------------------------------
(1)- دا: آنچه.
(2)- دا، آج، لب، افزوده: تو را.
(3)- دا: ملکت. [.....]
(4)- دا: ندارد.
(5)- دا: تنگیی.
(6)- آب، آج، لب: بخشاینده است.
(7)- لب: زرین.


صفحه : 8
آرزویی، و گفتند: ما چنین و چنین خواهیم، رسول- علیه السّلام- از ایشان هجران کرد یک ماه، تا آیت تخییر«1» بیامد، و خدای تعالی فرمود رسول را که: ایشان را مخیّر کن میان دنیا و آخرت، و هر که از ایشان اختیار دنیا کند، دست از او بدار، و آن را که اختیار خدای و پیغامبر کند، او را«2» نگاه‌دار چون قانع شده باشد به آن که مادر مؤمنان باشد و از پس تو شوهر نکند و حکم تو را«3» باشد و به قسمت تو راضی بود«4»، تا آن را که خواهی تأخیر کنی و آن را که خواهی ایوا کنی و با خود گیری، و اگر خواهی در کسوت«5» و نفقه و عشرت مساوات«6» کنی و اگر خواهی تفضیل دهی بعضی را بر [4- ر]
بعضی ایشان را بر تو اختیاری نباشد. رسول- علیه السّلام- با آن که خدای تعالی او را اینکه رخصه«7» داد و از میان ایشان تسویه کرد در همه چیزها مگر یک زن که رسول را بایست که او را طلاق دهد. او حق‌ّ خود از نفقه و قسمت«8» رها کرد و نصیب خود و نوبت خود به عایشه داد، و آن سوده بنت زمعه بود. بعضی دگر گفتند:
چون آیت تخییر آمد، زنان بترسیدند که نبادا«9» که رسول- علیه السّلام- طلاق دهد ایشان را، گفتند: یا رسول اللّه؟ ما به قسمت تو راضی شدیم، آنچه تو را رای است می‌فرمای و ما را رها کن تا در تحت حکم تو می‌باشیم. خدای اینکه آیت بفرستاد، و گفت: اینکه تخییر از جهت من است. رسول- علیه السّلام- از زنان پنج کس را ارجا فرمود و آن سوده بود و جویریه و صفیّه و میمونه و ام‌ّ حبیبه، و چهار را ایوا کرد و آن، عایشه بود و حفصه بود و ام‌ّ سلمه و زینب و میان ایشان در قسمت مساوات کرد.
مجاهد گفت: معنی آن است که عزل کنی آن را که خواهی از ایشان بی‌طلاق و آن را که خواهی نزدیک گردانی و از آنان که عزل کرده باشی، اگر خواهی بعضی را باز آری«10».
-----------------------------------
(1)- آج، لب، افزوده: آمد.
(2)- دا، «او را»، ندارد.
(3)- آج، لب: به حکم تو.
(4)- دا: باشد.
(5)- دا، آج، لب: در قسمت از کسوت.
(6)- دا: مساواة.
(7)- دا، آج: رخصة، لب: رخصت.
(8)- آج، لب: کسوة.
(9)- آج، لب: مبادا.
(10)- آج، لب، افزوده: از ایشان بی‌طلاق و آن را که خواهی نزدیک گردانی. [.....]


صفحه : 9
عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که طلاق دهی آن را که خواهی و بازگیری آن را که خواهی. حسن گفت: معنی آن است که از زنان بیگانه آن را که خواهی عقد بندی و آن را که نخواهی عقد نبندی بر او. و آنگه چنان بود که چون رسول- علیه السّلام«1»- زنی را بخواستی کس را نبودی که بر او عقد بستی، تا رسول اگر خواستی عقد بستی و اگر خواستی دست بداشتی، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، گفت: از اینکه که در خطبه تواند تو مخیّری آن را که خواهی بدار و آن را که نخواهی دست بدار. و گفته‌اند: مراد آن زنان‌اند که آمدند و گفتند ما خویشتن را به رسول می‌دهیم بی‌مهر، حق تعالی گفت: تو مخیّری آن را که خواهی قبول کنی و آن را که نخواهی«2» قبول نکنی.
هشام بن عروة گفت از پدرش، که عایشه از سر غیرت گفت: شرم نمی‌دارند اینان که می‌آیند و می‌گویند ما خویشتن را به تو دادیم بی‌مهر؟ خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد. عایشه گفت: یا رسول اللّه خدای تعالی نیک رضا تو نگاه می‌دارد؟ [4- پ]
وَ مَن‌ِ ابتَغَیت‌َ مِمَّن عَزَلت‌َ فَلا جُناح‌َ عَلَیک‌َ، و اگر از آنان که ایشان را عزل کرده باشی و از خویشتن دور کرده، خواهی که با نزدیک تو آیند و طالب ایشان باشی بر تو هیچ بزه‌ای نیست، در اینکه جمله بر تو حرجی نیست تا چنان که خواهی می‌کنی از ارجا و تأخیر و ایوا و با خود گرفتن. یقال: اویت«3» الی فلان اذا انضممت الیه، و آویت«4» فلانا الی‌ّ، ای ضممته الی‌ّ. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد آن است که اگر خواهی که یکی از اینکه زنان دست بداری و بر او«5» بدلی گیری«6» بر تو حرجی نیست.
ذلِک‌َ أَدنی أَن تَقَرَّ أَعیُنُهُن‌َّ، اینکه که رفت نزدیک‌تر باشد به آن که چشم ایشان به آن روشن شود. وَ لا یَحزَن‌َّ، و اندوهناک نباشند. وَ یَرضَین‌َ بِما آتَیتَهُن‌َّ کُلُّهُن‌َّ. و تقدیر آن که: و یرضین کلهن‌ّ بما آتیتهن‌ّ، رفع او بر بدل است از ضمیر در یرضین، و راضی شوند جمله به آنچه تو دهی ایشان را. وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ ما فِی قُلُوبِکُم، و خدای
-----------------------------------
(1)- آج، لب: صلی الله علیه و آله و سلّم.
(2)- دا، آج، لب: خواهی.
(3)- دا: آویت.
(4)- دا: اویت.
(5)- آج، لب: وی را.
(6)- دا: بدل گیری.


صفحه : 10
تعالی داند آنچه«1» در دلهای شما چیست، از میل به زنان و تفضیل بعضی بر بعضی.
وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلِیماً حَلِیماً، و خدای- جل‌ّ جلاله- دانا و بردبار بوده است«2».
لا یَحِل‌ُّ لَک‌َ النِّساءُ مِن بَعدُ. قرّای بصره خواندند: لا تحل‌ّ، به «تا» ی تأنیث و دگر قرّا به « یا » خواندند، لتقدّم الفعل. گفت: حلال نباشد تو را زنان از اینکه پس. و قوله: مِن بَعدُ، ای، من بعد هؤلاء النّساء التّسع، از پس اینکه نه زن که«3» ایشان را اختیار کردی و ایشان خدای را و تو را اختیار کردند، بر اینکه قناعت باید کردن تو را. اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده. عکرمه گفت و ضحّاک«4»: معنی آن است که حلال نباشد«5» از زنان الّا آنان که ما حلال کردیم تو را، فی قوله: إِنّا أَحلَلنا لَک‌َ أَزواجَک‌َ- الآیة.
یکی از جمله انصاریان گفت، من ابی‌ّ کعب را گفتم که: اگر از اینکه زنان رسول را یکی را«6» یا دو را وفات آمدی، رسول به عوض ایشان زن توانستی کردن گفت: چه منع بود او را از آن! گفتم، قوله تعالی: لا یَحِل‌ُّ لَک‌َ النِّساءُ مِن بَعدُ گفت: خدای«7» ضربی زنان را بر او حلال کرده است، فی قوله: إِنّا أَحلَلنا لَک‌َ أَزواجَک‌َ- الآیة. اول اینکه آیت آمد، آنگه گفت: بیرون از اینکه نوع [5- ر]
که در آیت هست تو را حلال نیست از زنان. ابو صالح گفت: معنی آن است که خدای تعالی او را فرمود که: هیچ زن اعرابی را و هیچ زن غریب را نکاح مبند و نکاح بر زنان خود بند«8» از دختران عم‌ّ و عمّه و خال و خاله، چندان که باشند و اگر سیصد بود.
سعید جبیر گفت و مجاهد: معنی آن است که تو را حلال نه‌اند زنان، جز زنان مسلمانان. فامّا جهودان و ترسایان«9» و مشرکان حرام باشند بر تو، و نشاید که ایشان مادر مؤمنان باشند.
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: که.
(2)- آب: بردبار است، آج، لب: بردبار بود.
(3)- دا، آج، لب، افزوده: تو.
(4)- دا: و قتاده و عکرمه، و ضحاک گفت:
(5)- دا، آج، لب، افزوده: تو را.
(6)- دا: اگر اینکه زنان رسول یکی را، آج، لب: اگر اینکه زنان رسول را یکی را.
(7)- آج، لب، افزوده: تعالی.
(8)- دا: و نکاح‌بند، باز قوم خود بند، آج، لب: نکاح بر زنان قوم خود بند. [.....]
(9)- دا: ترسا آن.


صفحه : 11
ابو رزین گفت: لا یَحِل‌ُّ لَک‌َ النِّساءُ مِن بَعدُ زنان تو را حلال نباشند الّا به عقد نکاح. وَ لا أَن تَبَدَّل‌َ بِهِن‌َّ مِن أَزواج‌ٍ، و نه آن که بدل کنی به ایشان یعنی به مسلمانان جز ایشان را از جهودان و ترسایان«1» و مشرکان. وَ لَو أَعجَبَک‌َ حُسنُهُن‌َّ، و اگر چه حسن و جمال ایشان تو را عجب آرد«2» و نیکو آید تو را. إِلّا ما مَلَکَت یَمِینُک‌َ، الّا آنچه دست تو بر آن مالک باشد از پرستاران. ضحّاک گفت: معنی آن است که روا نیست تو را بر اینکه زنان که داری بدل کنی، یعنی اینان را طلاق دهی و زنانی دیگر کنی. پس طلاق ایشان حرام کرد برای حرمت آن که اینان مادران مؤمنان بودند، و اختیار خدای و رسول کردند و سرای آخرت. اما نکاح دیگر زنان حرام نبود بر او، اگر خواستی.
عطا گفت، که عایشه گفت: رسول- علیه السّلام- از دنیا بنرفت«3» تا زنان را بر او حلال نکردند. و اینکه مذهب بیشتر فقهاست و در اخبار ما آمد، و گفتند: حکم آیه منسوخ است و تلاوت بر جای.
عبد اللّه«4» بن زید گفت: عرب در جاهلیّت مبادلت کردندی به زنان، اینکه شبی زن او را ببردی و آن دیگر به بدل او زن او را ببردی. خدای تعالی گفت: اینکه معنی حلال نیست و اگر چه حسن ایشان تو را به عجب آرد، الّا در حق‌ّ پرستاران که اگر خواهی تا پرستار خود بدهی و پرستار او بستانی بر طریق معاوضه و معارضه یا بر طریق اباحت، روا باشد یا بر سبیل هبه.
عطاء بن یسار گفت از ابو هریره که: در جاهلیّة«5» عادت بودی که یک دیگر را گفتندی که: انزل الی‌ّ عن امرأتک انزل لک عن امرأتی، من نزول کنم برای تو از اهل خود، تو نیز نزول کن برای من از اهلت. و اینکه معنی مبادله است که گفتیم.
خدای تعالی اینکه آیت [5- پ]
فرستاد و اینکه حکم حرام کرد و نهی کرد از او.
یک روز عیینة«6» بن حصین در پیش رسول شد، و او در حجره عایشه بود، بی
-----------------------------------
(1)- دا: ترسا آن.
(2)- دا، آج: به عجب آرد، لب: تعجّب آرد.
(3)- دا: بیرون نشد، آج، لب: بنشد.
(4)- دا: عبد الرحمن.
(5)- دا، لب: جاهلیّت.
(6)- لب: عتبه.


صفحه : 12
دستوری. رسول گفت: یا عیینه«1» چرا دستوری نخواستی! گفت: یا رسول اللّه؟ من هرگز دستوری نخواستم بر هیچ مرد از قبیله مضر، آنگه گفت: اینکه سرخک کیست در پهلوی تو نشسته! گفت: اینکه عایشه است. عیینه گفت: افلا انزل لک عن احسن الخلق: خواهی که من فرود آیم بر تو از نیکوترین خلقان خدای! رسول- علیه السّلام- گفت: خدای تعالی اینکه معنی حرام کرد. چون بیرون شد عایشه گفت: اینکه کیست!
رسول گفت:
هذا احمق مطاع و انّه لسیّد قومه علی ما ترین
، اینکه احمقی است مطاع و سیّد قوم خود است با اینکه حماقت که می‌بینی؟ عبد اللّه عبّاس گفت، مراد بقوله: وَ لَو أَعجَبَک‌َ حُسنُهُن‌َّ اسماء بنت عمیس الخثعمی«2» است که زن جعفر بن ابی طالب بود. و در آیت دلیل است بر جواز نظر در آن کس که بر او عقد خواهی بستن، و اخبار به اینکه معنی وارد است.
مغیره شعبه«3» گفت: من می‌خواستم تا بر زنی عقد بندم. رسول- علیه السّلام- مرا گفت: اول ببین او را آنگه عقد بند«4». و همچنین رسول- علیه السّلام- گفت: چون مردی خواهد که بر زنی عقد بندد باکی نباشد که در او نگرد. وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ رَقِیباً، و خدای تعالی بر همه چیزی نگاهبان است.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَدخُلُوا بُیُوت‌َ النَّبِی‌ِّ، گفت: ای مؤمنان و گرویدگان در سرای رسول مروی مگر به دستوری، که شما را اذن دهند به طعامی. مفسّران گفتند: آیت در شأن ولیمه زینب آمد. انس مالک گفت: آیت حجاب کس از من بهتر نداند، و ابی‌ّ کعب از من پرسید چون رسول- علیه السّلام- زینب بنت جحش را به خانه برد، ولیمه‌یی ساخت و گوسپندی بکشت و خرمای بسیار و پست. و ام‌ّ سلیم رسول را حیسی فرستاد در کاسه‌ای سنگین. رسول مرا گفت: برو و صحابه را بخوان تا اینکه طعام بخورند. من برفتم و ایشان را بخواندم. ایشان می‌آمدند گروه گروه و طعام می‌خوردند و می‌رفتند. چون جمله قوم طعام بخوردند و برفتند، من گفتم: یا رسول
-----------------------------------
(1)- لب: عتبه.
(2)- دا: خثعمیه.
(3)- دا: مغیره بن شعبه.
(4)- اساس: به زن کن و عقد بند، بوده که ظاهرا توسط کاتب اصلی روی کلمه «به زن کن» خط کشیده شده است.


صفحه : 13
اللّه؟ کس نماند که او را بخواندم«1»، و از اینکه طعام نخورد. گفت: طعام [6- ر]
برداری. برداشتند، سه کس آن جا بماندند بنشستند و حدیث می‌کردند، و رسول- علیه السّلام- شرم می‌داشت ایشان را گفتن که بروی. برخاست و به حجره عایشه آمد و آن جا«2» به حجره‌های«3» زنان برگردید و باز آمد و ایشان هنوز نشسته بودند. رسول را علیه السّلام- از آن کراهت آمد و خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
مقاتل گفت: آیت در خانه ام‌ّ سلمه آمد که جماعتی آن جا پیش رسول بودند طعام بخوردند و مقام کردند دیرگاه، و رسول را از حضور ایشان رنج بود جز که شرم داشت ایشان را گفتن که بروی. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: ای مؤمنان در سرای رسول مروی جز به دستوری، و چون طعام حاضر نباشد عاجلا، منشینی به انتظار آن تا برسد. و «نظر» در آیت به معنی انتظار است، ای، غیر منتظرین بلوغه و ادراکه و نضجه، و فیه ثلث لغات: انی و انی و انی، و الفعل منه: انی یانی انی و انی و انیا. قال الحطیئه«4»:

و انیت العشاء الی سهیل او الشّعری فطال بی الإناء
و قال آخر:

تمخّضت المنون«5» له بیوم انی«6» و لکل‌ّ حاملة تمام
و در او لغتی دیگر هست بر قلب و هو: آن یئین اینا، و نصب «غیر» بر حال است. وَ لکِن إِذا دُعِیتُم فَادخُلُوا، و لکن چون«7» بخوانندتان بروی. فَإِذا طَعِمتُم فَانتَشِرُوا، و چون طعام بخوردی«8» بپراگنی. وَ لا مُستَأنِسِین‌َ، عطف است علی «غیر»، و نصب او بر حال است. یعنی، غیر ناظرین و غیر مستأنسین لحدیث، و نه طلب انس کننده، لِحَدِیث‌ٍ إِن‌َّ ذلِکُم کان‌َ یُؤذِی النَّبِی‌َّ، که از اینکه پیغامبر را رنجی می‌بودست«9». فَیَستَحیِی مِنکُم، و شرم می‌دارد از شما،
-----------------------------------
(1)- دا: نخواندم.
(2)- دا، آج، لب: از آن جا.
(3)- اساس، آب، دا، آج، لب: حجرهای. [.....]
(4)- آج، لب، افزوده: شعر.
(5)- آج، لب: المومنون.
(6)- آج، لب: انا.
(7)- دا: ندارد.
(8)- دا: بخوری.
(9)- دا: می‌بود.


صفحه : 14
وَ اللّه‌ُ لا یَستَحیِی مِن‌َ الحَق‌ِّ، و خدای تعالی از حق شرم ندارد. یعنی که او را مانعی نباشد از گفتن حق، چنان که یکی از شما را حیا منع کند.
جویریّه بنت اسما گفت: اینکه آیت می‌خواندند پیش اسمعیل بن ابی حکیم، گفت: هذا ادب«1»، أدّب اللّه به الثّقلاء، گفت: اینکه ادبی است که خدای تعالی کرد گران جانان را. و شاعر پارسیان در اینکه معنی نیکو گفت اینکه دو بیت«2»:

چونت نپرسم، بگویی، اینت حماقت؟ چونت نخوانم بیایی، اینت گرانی؟ [6- پ]

دعوی دانش کنی همیشه و لکن هیچ ندانی همی، که هیچ ندانی؟
یکی از بزرگان گفت: ادب گران جانان اینکه بس است که خدای تعالی احتمال نکرد ایشان را گفت: فَإِذا طَعِمتُم فَانتَشِرُوا ... وَ إِذا سَأَلتُمُوهُن‌َّ مَتاعاً فَسئَلُوهُن‌َّ مِن وَراءِ حِجاب‌ٍ، چون از زنان چیزی خواهی از پس پرده خواهی.
در سبب نزول اینکه آیت خلاف کردند«3»، انس مالک گفت: سبب آن بود که رسول- علیه السّلام- زنی نو کرده بود. برفت و نزدیک«4» آن زن رفت و ساعتی مقام کرد، چون از آن جا بیرون آمد جماعتی آهنگ آن حجره داشتند به دیدار رسول.
رسول را از آن کراهت آمد که ایشان بی‌وقت به حجره رسول آمدند. خدای تعالی آیت حجاب بفرستاد. بعضی دگر گفتند، عمر یک دو بار گفت: یا رسول اللّه؟ اگر بفرمودیت تا زنان تو محتجب شدندی بهتر بودی، آیت حجاب فرود آمد«5». بعضی دگر گفتند: سبب آن بود که روزی جماعتی به حجره عایشه پیش رسول«6» حاضر بودند و او بفرمود تا طعامی پیش آوردند در میانه عایشه می‌آمد و می‌شد طعام می‌آورد، چیزی به کسی می‌داد دست آن مرد بر دست او آمد، رسول را خوش نیامد، خدای تعالی آیت حجاب بفرستاد.
ثابت البنانی گفت که، انس مالک گفت: من در پیش رسول رفتمی بی دستوری، چون آیت حجاب آمد، و من ندانستم، خواستم تا روم. رسول آواز پای من بشناخت گفت: همان جاباش که آیتی آمد که تو را در اینکه جانشاید آمدن، مگر به دستوری.
-----------------------------------
(1)- اساس: ادبّا، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(2)- آج، لب، افزوده: شعر.
(3)- دا: در سبب نزول اختلاف کردند.
(4)- دا، آج، لب: بنزدیک.
(5)- آج، لب: از «بعضی دگر گفتند» تا اینکه جا، ندارد.
(6)- آج، لب، افزوده: صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.


صفحه : 15
وَ ما کان‌َ لَکُم أَن تُؤذُوا رَسُول‌َ اللّه‌ِ، و نباشد«1»، و نرسد که پیغامبر را رنج نمایی.
وَ لا أَن تَنکِحُوا أَزواجَه‌ُ مِن بَعدِه‌ِ أَبَداً، و نه آن که زنان او را از پس او بزنی کنی هرگز.
إِن‌َّ ذلِکُم کان‌َ عِندَ اللّه‌ِ عَظِیماً، چه اینکه کار بنزدیک خدای بزرگ باشد. گفتند:
آیت در مردی آمد صحابی که گفت: اگر رسول را وفات باشد من عایشه را بزنی کنم، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
در خبر هست که رسول- علیه السّلام- فرمان یافت و او زنی خواسته بود نام او قتیله«2» بنت الأشعث بن قیس و او را با خانه نیاورده بود که او را وفات«3» آمد. چون رسول با پیش خدای شد عکرمة بن ابی جهل او را بزنی کرد. گفتند: او ورده‌ایی«4» مملوکه بود جز که پیغامبر را با او خلوت نبود. أبو بکر در آن اضطرابی کرد [7- ر]
آخر صحابه گفتند: او از زنان پیغامبر نیست و پیش او نبوده است.
زهری گفت: رسول- علیه السّلام- زنی را طلاق داد نام او عالیه بنت ظبیان، پیش از نزول اینکه آیت او به زن مردی بود و از او فرزندان آورد.
إِن تُبدُوا شَیئاً أَو تُخفُوه‌ُ، آنگه حق تعالی بر سبیل تهدید و وعید گفت: اگر شما چیزی آشکارا کنی و اگر پنهان داری، خدای تعالی داند، که او به همه چیز عالم است. آنگه چون آیت حجاب بفرستاد و زنان را گفت: شما را در حجاب و پرده باید بودن از نامحرمان. آن جماعت را که ایشان را حجاب نباید کردن از ایشان، در اینکه آیت باز گفت تا بدانند که حکم ایشان نه حکم اینان است.
گفت: لا جُناح‌َ عَلَیهِن‌َّ فِی آبائِهِن‌َّ، گفت: بزه‌ای نیست بر زنان در باب ترک حجاب در پدرانشان، یعنی اگر از پدر روی باز نپوشند، باک نیست. وَ لا أَبنائِهِن‌َّ، و نه از پسرانشان، و نه از برادرانشان، و نه از پسران برادرانشان، و نه از پسران خواهرانشان. و اینکه جمله آنان‌اند که محرم زن باشند، که زن را با ایشان عقد درست نیاید«5» در شرع«6». وَ لا نِسائِهِن‌َّ، و نه نیز از زنان ایشان، چه زنان را از زنان مسلمانان حجاب نباید کردن. وَ لا ما مَلَکَت أَیمانُهُن‌َّ، و نه بنده و پرستارشان. که اینکه مذکوران
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب، افزوده: شما را.
(2)- آج، لب: فتیله. [.....]
(3)- دا، آب، آج، لب: وفات.
(4)- دا، آج، لب: برده‌ای، آب: و بروده‌ی.
(5)- آج، لب: نباشد.
(6)- دا: با ایشان نکاح در شرع درست نیاید.


صفحه : 16
را شاید تا اینکه زنان را ببینند. مجاهد گفت: معنی آن است که بزه‌ای نیست بر زنان در آن که در پیش اینان اظهار محاسن کنند. وَ اتَّقِین‌َ اللّه‌َ، آنگه وعظ کرد زنان را، گفت: از خدای بترسی که خدای تعالی بر همه چیزها گواه است.
إِن‌َّ اللّه‌َ وَ مَلائِکَتَه‌ُ، جمله قرّا به نصب «تا» خواندند از ملائکه. و عبد اللّه عبّاس در شاذّ خواند: و ملائکته، به رفع «تا»، عطفا علی المحل‌ّ، چه محل «ان‌ّ» با اسم او رفع است به ابتدا. و مثله قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ الَّذِین‌َ هادُوا وَ الصّابِئُون‌َ«1» ...،
گفت: خدای جل‌ّ و جلاله و فرشتگانش«2» بر پیغامبر صلات می‌فرستند، صلات از خدای تعالی ثنا باشد و رحمت، و از فرشتگان«3» استغفار باشد و ترحّم و دعا. یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیه‌ِ، ای مؤمنان شما نیز صلات فرستی بر او. عبد اللّه عبّاس گفت:
یعنی، ترحّم کنی او را و دعا گویی. وَ سَلِّمُوا تَسلِیماً، و سلام کنی و تحیّة«4» سلام او را.
کعب بن عجره گفت، چون اینکه آیت آمد، من گفتم: یا رسول اللّه؟ دانستم که سلام بر تو چگونه می‌باید کردن، صلات بر تو [7- پ]
چگونه فرستم«5»! گفت، بگو: اللّهم‌ّ صل‌ّ علی محمّد و آل محمّد کما صلّیت علی ابراهیم و آل ابراهیم انّک حمید مجید.
راوی خبری«6» گوید که، از رسول پرسیدند [اینکه آیت، و گفتند: یا رسول اللّه؟ صلوات بر تو چگونه باشد! گفت: اینکه از علم مکنون است، و اگر نپرسیدندی]
«7» نگفتمی. آنگه«8» گفت: خدای تعالی موکّل کرده است به من دو فرشته«9» را تا هر گه که نام من برند پیش بنده‌ای مؤمن، او بر من صلات فرستد. آن دو فرشته«10» گویند:
غفر اللّه لک، خدای بیامرزاد تو را، و خدای و فرشتگان«11» آمین گویند. و چون ذکر من کنند پیش کسی، و او بر من صلات نفرستد، آن دو فریشته گویند: لا غفر اللّه لک، خدای میامرزاد تو را، خدای و فرشتگان گویند: آمین؟
-----------------------------------
(1)- سوره مائده (5) آیه 69.
(2)- دا: فریشتگانش.
(3)- دا: فریشتگان.
(4)- آج، لب: به تحیّت.
(5)- دا، آج، لب: فرستیم.
(6)- دا، آج، لب: خبر.
(7)- عبارات داخل قلّاب در حاشیه اساس آمده، با خطی متفاوت از متن.
(8)- آج، لب: آن کس.
(10- 9)- دا: فریشته.
(11)- دا: فریشتگان. [.....]


صفحه : 17

[سوره الأحزاب (33): آیات 57 تا 73]

[اشاره]


إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُؤذُون‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ لَعَنَهُم‌ُ اللّه‌ُ فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُم عَذاباً مُهِیناً (57) وَ الَّذِین‌َ یُؤذُون‌َ المُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ بِغَیرِ مَا اکتَسَبُوا فَقَدِ احتَمَلُوا بُهتاناً وَ إِثماً مُبِیناً (58) یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ قُل لِأَزواجِک‌َ وَ بَناتِک‌َ وَ نِساءِ المُؤمِنِین‌َ یُدنِین‌َ عَلَیهِن‌َّ مِن جَلابِیبِهِن‌َّ ذلِک‌َ أَدنی أَن یُعرَفن‌َ فَلا یُؤذَین‌َ وَ کان‌َ اللّه‌ُ غَفُوراً رَحِیماً (59) لَئِن لَم یَنتَه‌ِ المُنافِقُون‌َ وَ الَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ وَ المُرجِفُون‌َ فِی المَدِینَةِ لَنُغرِیَنَّک‌َ بِهِم ثُم‌َّ لا یُجاوِرُونَک‌َ فِیها إِلاّ قَلِیلاً (60) مَلعُونِین‌َ أَینَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقتِیلاً (61)
سُنَّةَ اللّه‌ِ فِی الَّذِین‌َ خَلَوا مِن قَبل‌ُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّه‌ِ تَبدِیلاً (62) یَسئَلُک‌َ النّاس‌ُ عَن‌ِ السّاعَةِ قُل إِنَّما عِلمُها عِندَ اللّه‌ِ وَ ما یُدرِیک‌َ لَعَل‌َّ السّاعَةَ تَکُون‌ُ قَرِیباً (63) إِن‌َّ اللّه‌َ لَعَن‌َ الکافِرِین‌َ وَ أَعَدَّ لَهُم سَعِیراً (64) خالِدِین‌َ فِیها أَبَداً لا یَجِدُون‌َ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (65) یَوم‌َ تُقَلَّب‌ُ وُجُوهُهُم فِی النّارِ یَقُولُون‌َ یا لَیتَنا أَطَعنَا اللّه‌َ وَ أَطَعنَا الرَّسُولا (66)
وَ قالُوا رَبَّنا إِنّا أَطَعنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلا (67) رَبَّنا آتِهِم ضِعفَین‌ِ مِن‌َ العَذاب‌ِ وَ العَنهُم لَعناً کَبِیراً (68) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِین‌َ آذَوا مُوسی فَبَرَّأَه‌ُ اللّه‌ُ مِمّا قالُوا وَ کان‌َ عِندَ اللّه‌ِ وَجِیهاً (69) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‌َ وَ قُولُوا قَولاً سَدِیداً (70) یُصلِح لَکُم أَعمالَکُم وَ یَغفِر لَکُم ذُنُوبَکُم وَ مَن یُطِع‌ِ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ فَقَد فازَ فَوزاً عَظِیماً (71)
إِنّا عَرَضنَا الأَمانَةَ عَلَی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ الجِبال‌ِ فَأَبَین‌َ أَن یَحمِلنَها وَ أَشفَقن‌َ مِنها وَ حَمَلَهَا الإِنسان‌ُ إِنَّه‌ُ کان‌َ ظَلُوماً جَهُولاً (72) لِیُعَذِّب‌َ اللّه‌ُ المُنافِقِین‌َ وَ المُنافِقات‌ِ وَ المُشرِکِین‌َ وَ المُشرِکات‌ِ وَ یَتُوب‌َ اللّه‌ُ عَلَی المُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ وَ کان‌َ اللّه‌ُ غَفُوراً رَحِیماً (73)

[ترجمه]

آنان که رنج نمایند خدای را و پیغامبر را، لعنت کند ایشان را خدای در دنیا و آخره«1» و ببجارد«2» برای ایشان عذابی خوار کننده.
و آنان که برنجانند مؤمنان را از مردان و زنان«3» بی آن که کسب گناهی کرده باشند، برگیرند بهتانی و بزه‌ای روشن.
ای پیغامبر؟ بگو زنانت را و دخترانت را و زنان مؤمنان را تا نزدیک کنند بر ایشان از پیراهنشان«4»، آن نزدیک‌تر است که بشناسند ایشان«5» رنجه ندارندشان«6» و بوده است«7» [خدای]
«8» آمرزنده و بخشاینده.
اگر باز نه ایستند منافقان و آنان که در دلهاشان بیماری است و ارجاف افگنندگان«9» در مدینه، بیاغالیم تو را بر ایشان آنگه همسایگی نکنند با تو در آن جا«10»، الّا اندک«11».
[8- ر]
لعنت کردگان‌اند هر کجا یابندشان«12»، بگیرند و کشند کشتنی.
نهاد خدای«13» در آنان که گذشتند از پیش و نیابی نهاد خدای را بدل کردنی.
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: آخرت.
(2)- آج، لب: ساخته کردیم.
(3)- دا: مردان مؤمن را و زنان مؤمنه را، آج، لب: مردان با ایمان و زنان با ایمان.
(4)- دا: چادرهاشان، آج، لب: چادرهای خویش.
(5)- دا، آج، لب، افزوده: را.
(6)- دا: نداردشان، آج، لب: ندارند ایشان را.
(7)- دا: بودست.
(8)- اساس: ندارد، از دا افزوده شد.
(9)- دا: خبر دروغ افگنندگان، آج، لب: اراجیف افگنندگان.
(10)- دا: در مدینه.
(11)- دا، آج، لب: اندکی.
(12)- اساس: باشند، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(13)- دا، افزوده: را.


صفحه : 18
می‌پرسند تو را«1» مردمان از قیامت، بگو: علم آن بنزدیک خدای است، و چه دانی تو همانا قیامت باشد نزدیک؟
خدای لعنه کرد کافران را و ببجارد«2» برای ایشان دوزخ.
همیشه باشند در آن جا مادام«3»، نیابند یاری و نه یاوری.
آن روز که بگردانند رویهاشان در دوزخ، گویند: کاشک«4» ما طاعت داشته بودمانی«5» خدای را و طاعت داشته بودمانی«6» رسول را.
گویند خدای ما«7»؟ ما فرمان بردیم مهترانمان را و بزرگانمان را گم بکردند راه ما«8».
خدای ما بده ایشان را دو چندان از عذاب و لعنت کن ایشان را لعنتی بسیار.
ای آنان که ایمان آورده‌ای«9»؟ مباشی چنان که«10» آنان که رنج نمودند«11» موسی را بیزار بکر [د]
او را خدای از آنچه گفتند، و بود بنزدیک خدای وجیه«12».
ای آنان که گرویده‌ای؟ بترسی از خدای و بگویی گفتنی درست.
[8- پ]

-----------------------------------
(1)- اساس: ندارد، از آج، افزوده شد. [.....]
(2)- آج، لب: ساخته است، دا: ساخت.
(3)- دا: جاودان، آج، لب: دائم.
(4)- دا: کاشکی، آج، لب: ای کاشکی.
(6- 5)- دا: فرمان بردمانی، آج، لب: فرمان می‌بردیم.
(7)- دا: ای خدای ما، آج، لب: خدایا.
(8)- دا: ما را راه.
(9)- دا: ای آنان که گرویدگانی.
(10)- دا، آج، لب: چون آنان که.
(11)- دا: برنجانیدند.
(12)- دا، آج، لب: با آب روی.


صفحه : 19
تا نیک [بکند]
«1» برای شما«2» کارهاتان و بیامرزد شما را گناهایتان را، و هر که طاعت دارد خدای و پیغامبرش را برست رستگاری بزرگ.
ما عرضه کردیم زنهار«3» را بر آسمانها و زمین و کوهها، منع کردند«4» از آن که برگیرند آن را و بترسیدند از آن و بر گرفت آن را آدمی«5» که او بوده است«6» ستم کننده و نادان.
تا عذاب کند خدای منافقان را از مردان و زنان و«7» مردان بت پرست را و زنان بت پرست را، و توبه پذیرد خدای بر آن که ایمان دارد از مردان مؤمن و زنان، و بودست خدای آمرزنده و بخشاینده.
قوله تعالی: إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُؤذُون‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ، حق تعالی گفت: آنان که ایذا کنند و برنجانند خدای را و پیامبر را، ایذا در حق خدای تعالی صورت نبندد. و در اینکه دو قول گفتند«8»، یکی آن که: فعلی کنند«9» که صورت ایذا دارد تا اگر در حق‌ّ جز خدای کردندی«10»، متأذّی شدی. و گفتند: یؤذون اولیاء اللّه، دوستان خدای را رنجانند، آنگه رنج ایشان را رنج او خوانند«11». از آن که«12» از آن جا«13» دوست به رنج دوست رنجور شود. قولی دیگر آن که: فعلی کنند که بنزدیک ایشان و«14» اعتقاد ایشان آن باشد که خدای از آن رنجور شود، از آن که خدای را ندانند، چنان که فرعون و نمرود کردند از قتال و مبارزت با خدای تعالی. بعضی گفتند: مراد جمله معاصی است برای آن که همه آزار خدای باشد، و اگر چه لفظ «ایذاء» مجاز است.
-----------------------------------
(1)- اساس، محو شده، از دا افزوده شد، آب: بکنند.
(2)- دا: شما را.
(3)- دا، آج، لب: امانت.
(4)- دا، آج، لب: سر باز زدند. [.....]
(5)- دا: مردم.
(6)- دا: بودست.
(7)- دا، افزوده: مشرکان.
(8)- دا: گفته‌اند.
(9)- دا: کند.
(10)- دا: کردی.
(11)- دا، آج، لب: خواند.
(12)- دا، آج، لب: «از آن که» ندارد.
(13)- دا، آج، لب، افزوده: که.
(14)- دا، آج، لب: و در.


صفحه : 20
عبد اللّه عبّاس گفت: مراد جهودان و ترسایان و مشرکان‌اند، جهودان فی قولهم: ... یَدُ اللّه‌ِ مَغلُولَةٌ«1» ...، و قولهم: إِن‌َّ اللّه‌َ فَقِیرٌ وَ نَحن‌ُ أَغنِیاءُ«2» ... و قولهم: ... عُزَیرٌ ابن‌ُ اللّه‌ِ«3» ... و ترسایان فی قولهم: ... إِن‌َّ اللّه‌َ ثالِث‌ُ ثَلاثَةٍ«4» ... و قولهم: المَسِیح‌ُ ابن‌ُ اللّه‌ِ«5» و مشرکان فی قولهم: الملائکة بنات الله«6». بعضی دیگر گفتند: آنانند که: ...
یُلحِدُون‌َ فِی أَسمائِه‌ِ«7»، و صفاته، اسمایی و صفاتی بر او اجرا می‌کنند که به او لایق نباشد.
و در خبر آمد که مراد مصوّران‌اند، و اینکه قول عکرمه است. گفت: از آن جا که خواهند که مثل خلق او بکنند بمنزلت آنند که مضادّه می‌کنند با او. [9- ر]
و در خبری آمد که کیست ظالم‌تر از آن که خواهد تا چون خلق من خلقی آفریند، گوبر و دانه‌ای بیافرین یا مورچه‌ای.
و در خبری آمد که رسول گفت:
(لعن الله المصورین و رسوله).
و اما ایذای رسول را حدّی نبود به فعل و قول که جمله بی‌دینان کردند ایشان را چه باشد؟ لَعَنَهُم‌ُ اللّه‌ُ فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ، لعنت خدای باد بر ایشان در دنیا و آخرت؟ وَ أَعَدَّ لَهُم عَذاباً مُهِیناً، و بنهاد و ببجارد برای ایشان عذابی خوار کنند«8».
وَ الَّذِین‌َ یُؤذُون‌َ المُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ، آنگه گفت: و آنان که ایذا کنند مردان مؤمن را و زنان مؤمنات را به چیزی که ایشان نکرده باشند از دروغی و بهتانی و غیبتی.
حسن و قتاده گفتند: ایّاکم و اذی المؤمن، دور باشی از آزار مؤمن که او دوست خداست، و خدای او را دوست دارد و برای خدای خشم گیرد«9»، خدای برای او خشم گیرد، و خدای او را نگاه دارد و برنجاند آن را که او را برنجاند. مجاهد گفت: بهتان برایشان نهند و ایشان را قذف کنند به آنچه نکرده باشند. مقاتل گفت: آیت در حق‌ّ
-----------------------------------
(1)- سوره مائده (5) آیه 64.
(2)- سوره آل عمران (3) آیه 181.
(3)- سوره توبه (9) آیه 30.
(4)- سوره مائده (5) آیه 73. [.....]
(5)- سوره توبه (9) آیه 30.
(6)- اشاره است به: سوره نحل (16) آیه 57 و یا سوره طور (52) آیه 39.
(7)- سوره اعراف (7) آیه 180.
(8)- کذا در اساس و آب، آج، لب، دا: خوار کننده.
(9)- دا، افزوده: و.


صفحه : 21
امیر المؤمنین علی آمد که جماعتی منافقان او را برنجانیدند.
ضحّاک و سدّی و کلبی گفتند: مراد جماعتی متهتّکان بودند که به شب بیرون آمدندی و دنبال زنان و پرستاران داشتندی، چون ایشان به قضا حاجتی رفتندی انگشت در ایشان زدندی اگر بایستادندی مقصود خود از ایشان حاصل کردندی و اگر زجر کردندی ایشان را، بگریختندی. زنان اینکه شکایت با مردان بگفتند مردان با رسول بگفتند، خدای اینکه آیت فرستاد.
یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ قُل لِأَزواجِک‌َ وَ بَناتِک‌َ وَ نِساءِ المُؤمِنِین‌َ، آنگه حق تعالی گفت: ای پیغامبر بگو زنانت را و دخترانت را و زنان مؤمنان را: یُدنِین‌َ عَلَیهِن‌َّ مِن جَلَابِیبِهِن‌َّ، تا چادرها به خویشتن در پیچند و سر تا پای به آن بپوشند تا از پرستاران پیدا شوند. و اینکه آنگه بود که زنان آزاد و برده به یک زی‌ّ و شکل بودندی، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد تا زنان آزاد چیزی بکنند که به آن ممیّز باشند از بردگان. آنگه گفت: ذلِک‌َ أَدنی أَن یُعرَفن‌َ، آن نزدیک‌تر باشد که ایشان را به آن شناسند«1» نرنجانند ایشان را به گمان بردگی و پرستاری، که زنان آزاد در آن عهد اختیار زنا نکردندی از رشک. وَ کان‌َ اللّه‌ُ غَفُوراً رَحِیماً، و خدای آمرزنده و بخشاینده است [9- پ]
.
عبد اللّه عبّاس و عبیده«2» گفتند: شکل آن است که زنان را فرمود که سر بپوشی، و روی و یک چشم رها کنی که به او می‌نگری. انس گفت: پرستاری به عمر خطّاب بگذشت روی باز پوشیده عمر او را به درّه بزد و گفت: یا لکاع؟ مانندگی می‌کنی به آزادان!
آنگه گفت: لَئِن لَم یَنتَه‌ِ المُنافِقُون‌َ، گفت: اگر چنان که منافقان باز نایستند و آنان که در دل ایشان بیماری است از تهمت و ریبت و فجور، یعنی، زانیان.
وَ المُرجِفُون‌َ فِی المَدِینَةِ«3»، و ارجاف فگنندگان در شهر، و آن جماعتی بودند که چون سریّتی از صحابه رسول به غزایی رفتندی ایشان خبر در افگندندی که آن قوم
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: ایشان را باز شناسند.
(2)- دا: ابو عبیده.
(3)- دا، افزوده: اصل ارجاف، افعال بود من الرجف، و هو الاضطراب و الحرکة، یعنی، خبری فگنند که مردم به آن مضطرب شوند.


صفحه : 22
را بشکستند«1» و بگرفتند و منهزم کردند، دشمن قوّت دارد، و مانند اینکه خبرها که در آن وهن و ضعف اهل اسلام بودی. خدای تعالی گفت: اگر از اینکه کردن و گفتن باز نایستند ما تو را بر ایشان مغری و مسلّط گردانیم و بر ایشان بیاغالیم آنگه با تو مجاورت و همسایگی نکنند در مدینه، الّا اندکی روزگار، یعنی و الّا از پس آن هالک و مستأصل شوند«2». آنگه وصف کرد ایشان را و حکمشان را بیان کرد.
گفت: مَلعُونِین‌َ، ملعونان‌اند و راندگان و در لعنه«3» ماندگان. و نصب او بر حال است، عن معنی قوله: إِلّا قَلِیلًا، یعنی آن اندک روزگار که با تو بمانند در مدینه، حال ایشان آن بود که در لعنت باشند. أَینَما ثُقِفُوا أُخِذُوا، هر کجا یابند بگیرند ایشان را و بکشندشان کشتنی، و گفتند: نصب «ملعونین» بر ذم‌ّ است.
قتاده گفت: منافقان خواستند تا نفاقی«4» که در دل دارند آشکارا کنند.
خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، نیارستند اظهار کردن.
سُنَّةَ اللّه‌ِ، قیل: لسنّة اللّه«5»، چنان که کرده است خدای تعالی با آنان که از پیش رفتند. نصب او به نزع حرف جر باشد و سنّت و نهاد خدای را تغییر و تبدیل نیابی.
آنگه گفت: یَسئَلُک‌َ النّاس‌ُ عَن‌ِ السّاعَةِ، می‌پرسند تو را اینکه کافران از وقت قیام ساعه«6» که کی خواهد بودن! بگو که: علم آن بنزدیک خداست. وَ ما یُدرِیک‌َ لَعَل‌َّ السّاعَةَ [تَکُون‌ُ]
«7»إِن‌َّ اللّه‌َ لَعَن‌َ الکافِرِین‌َ، خدای تعالی بلعنت کرد کافران را و براند ایشان را، و از رحمت دور کرد و ببجارد برای ایشان آتشی افروخته«9». فعیل است به معنی مفعول صفت موصوفی محذوف، ای، نارا سعیرا، و برای اینکه سعیرة نگفت که فعیل به معنی مفعول است. [10- ر]
و گفتند: از نامهای دوزخ است.
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: بکشتند.
(2)- دا، افزوده: و نصب «قلیلا» بر صفت موصوفی محذوف است، علی الظّرف، ای، زمانا قلیلا.
(3)- دا، آج، لب: لعنت.
(4)- دا: خواستند که نفاقی.
(5)- دا: کسنّة اللّه.
(6)- دا، لب: ساعت. [.....]
(7)- اساس، آب، آج، لب، ندارد، از متن قرآن مجید افزوده شد.
(8)- دا: یعنی تو می‌دانی همانا نزدیک باشد.
(9)- دا: ندارد.


صفحه : 23
خالِدِین‌َ فِیها أَبَداً، که ایشان در آن آتش همیشه باشند و خویشتن را یاری و یاوری نیابند.
یَوم‌َ تُقَلَّب‌ُ وُجُوهُهُم فِی النّارِ، آن روز که رویهای ایشان در آتش بگردانند«1» در دوزخ. عامّه قرّا «تقلّب» خواندند به ضم‌ّ «تا» و فتح «لام»، علی الفعل المجهول، و ابو جعفر خواند: «تقلّب»، به فتح «تا»، علی تقدیر «تتقلّب» بر فعل لازم، آن روز که بگردد رویهای ایشان بر آتش دوزخ، و عیسی بن عمر در شاذّ خواند: «نقلّب» به ضم «نون» و کسر «لام»، علی اضافة الفعل الیه تعالی. وجوههم، نصب بوقوع الفعل علیه. آن روز که ما می‌گردانیم رویهای ایشان را بر آتش دوزخ.
یَقُولُون‌َ یا لَیتَنا أَطَعنَا اللّه‌َ وَ أَطَعنَا الرَّسُولَا، می‌گویند، بر وجه تمنّا: کاشک ما طاعت خدای و رسول داشته بودمانی؟ آنگه گویند: ربّنا، خدای ما؟ ما طاعه«2» سادات و اشراف و بزرگان خود داشتیم. إبن عامر خواند و حسن بصری و ابو حاتم: ساداتنا. بر جمع، به کسر «تا»، باقی قرّا بر واحد، سادتنا، بی الف به نصب «تا».
فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا، ما را از راه گمراه کردند«3».
آنگه گویند: رَبَّنا، خدای ما؟ آتِهِم ضِعفَین‌ِ مِن‌َ العَذاب‌ِ، ایشان را دو چندان عذاب ده که ما راست، که ایشان هم ضال‌ّاند و هم مضل‌ّ، و اضلال ما ایشان کردند. وَ العَنهُم لَعناً کَبِیراً«4»، لعنتی بسیار کن. عاصم و یحیی بن وثّاب خواندند:
کبیرا، به «با» و باقی قرّا به «ثا»، حجّت قرّا آن است که گفتند: چون لاعنان بسیاراند، لعن بسیار باشد. و ذلک قوله: یَلعَنُهُم‌ُ اللّه‌ُ وَ یَلعَنُهُم‌ُ اللّاعِنُون‌َ«5». و قوله: ...
أُولئِک‌َ عَلَیهِم لَعنَةُ اللّه‌ِ وَ المَلائِکَةِ وَ النّاس‌ِ أَجمَعِین‌َ«6». و اینکه معنی به کثرت لایق باشد.
محمّد بن ابی السّری گفت: در خواب دیدم که پنداشتمی که به مسجد عسقلان
-----------------------------------
(1)- دا، افزوده: یعنی.
(2)- دا، آب، آج، لب: طاعت.
(3)- دا: از ره گم کردند.
(4)- اساس، دا، آج، لب: کثیرا، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.
(5)- سوره بقره (2) آیه 159.
(6)- سوره بقره (2) آیه 161.


صفحه : 24
با مردی مناظره می‌کردمی در اینکه آیت، من می‌گفتمی: کثیرا، او می‌گفتی: کبیرا.
و میان مسجد مناره‌ای بود، من رسول خدای را دیدمی که در آمدی و آهنگ آن مناره کردی، من بجستمی و گفتمی: السّلام علیک یا رسول اللّه استغفر لی، برای من استغفار کن«1» از خدای، او هیچ نگفتی، من دگر باره باز گفتمی«2»، هم هیچ نگفتی. من گفتم«3»: یا رسول اللّه حدثنی سفیان بن عیینه عن محمّد بن المنکدر عن جابر بن عبد اللّه: انّک ما سئلت شیئا قطّ، فقلت: لا. اینان مرا حدیث کردند از جابر که او گفت: هرگز کسی از تو چیزی نخواست که تو او را نه گفتی. او بخندید و گفت:
اللّهم‌ّ اغفر له. گفتم: یا رسول اللّه؟ مرا با اینکه مرد خلاف است در اینکه آیت که خدای می‌گوید: و العنهم لعنا کثیرا، [10- پ]
او می‌گوید: کبیرا، چگونه می‌باید یا رسول اللّه! گفت: کثیرا کثیرا، و در مناره رفت، اینکه گویان، تا آنگه که آوازش غایب شد.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِین‌َ آذَوا مُوسی، خدای- جل‌ّ جلاله- در اینکه آیت مؤمنان را گفت: چنان مباشی که آنان که موسی را رنجه داشتند و ایذا کردند، تا خدای تعالی مبرّا کرد او را از آنچه در او گفتند، و او نزدیک خدای وجیه بود خداوند جاه و آب روی.
خلاف کردند در آن که ایذای ایشان موسی را به چه بود و خدای تعالی تبرئه«4» او به چه کرد.
از ابو هریره روایت کردند که او گفت: آن بود که بنی اسرایل را عادت بود که در وقت غسل کردن عورت را«5» نپوشیدندی و با یکدیگر غسل کردندی و در عورت یک دیگر نگریدندی، و موسی- علیه السّلام- تنها برفتی به جای خالی و آن جا غسل کردی که کس او را ندیدی. گفتند: همانا موسی آدراست که از پیش ما غسل نمی‌کند.
یک روز موسی به کناره آب رفت به عادت و جامه برکند و بر سنگی نهاد و به آب فرو شد و غسل کرد. چون بر آمد، خواست تا جامه بر گیرد سنگ بتاختن در آمد و برفت و جامه موسی ببرد. موسی از پس سنگ می‌دوید تا بر محافل بنی اسرایل بگذشت مکشوف العورة، و بنی اسرایل بدیدند که او را آفتی نیست از ادره«6». موسی می‌دوید و می‌گفت: یا حجر ثوبی، یا
-----------------------------------
(1)- دا: آمرزش خواه، آب: آمرزش خواه استغفار کن.
(2)- آب: باز گفتم.
(3)- دا، آب: گفتم.
(4)- دا، آج، لب: تنزیه.
(5)- دا، آب، آج، ندارد. [.....]
(6)- کذا در اساس، دا: ادره.


صفحه : 25
حجر ثوبی؟ ای سنگ جامه مرا ده، ای سنگ؟ جامه مرا ده. پس از آن سنگ بایستاد و موسی جامه بر گرفت و بپوشید و آن سنگ بر گرفت و چند بار بر زمین زد تا چند اثر و نشان در او پدید آمد شش یا هفت.
هم از ابو هریره روایت کردند که او گفت: سبب آن بود که موسی- علیه السّلام- برای شرم و صیانت برهنه نشدی، پیش قوم گفتند: همانا بر اندام او عیبی است که او رها نمی‌کند تا کس اندام او بیند. یک روز به کنار آبی غسل می‌کرد جامه بر سنگی نهاد و سنگ بتاخت و جامه او ببرد. او برهنه با عصا به دنبال سنگ می‌دوید و می‌گفت: جامه مراده‌ای سنگ؟ تا بر محافل بنی اسرائیل بگذشت و بدیدند که او را آفتی نیست. آنگه سنگ بایستاد و او جامه بر گرفت و بپوشید، و چند عصا بر آن سنگ زد و بر او اثرها و جراحتها پدید آمد.
اکنون بدان که اینکه قولها معتمد نیست از آن جا که خدای تعالی نشاید«1» که کشف عورت پیغامبرش کند، علی رؤوس الملأ، تا او را علّتی که نفرت آن کمتر بود که«2» نفرت کشف عورت، مبّرا کند. دیگر آن که آن علّت مظنون بود روا داشتند که هست و روا داشتند که نیست [11- ر]
و کشف عورت معلوم و مشهور بود و اینکه غایت نفرت باشد و استخفاف و اهانت و ضحکت و سخریّت. و همانا اگر مثل اینکه با بعضی مجّان و سفله رود روزگار دراز شرم دارد در میان مردمان آمدن. چگونه روا باشد مثل اینکه بر خدای و رسول! و در اینکه باب هر دو مقدوح و مطعون باشند.
و تأویل درست آیت را آن است که سعید جبیر روایت کند از عبد اللّه عبّاس از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- که او را پرسیدند اینکه ایذا چه بود که ایشان کردند موسی زا و خدای تعالی تبرئه او چگونه کرد! گفت: ایذا آن بود که یک روز موسی و هارون به یک جای برفتند، چون به بعضی کوهها رسیدند، خدای تعالی هارون را قبض روح کرد موسی برخاست و بیامد و بنی اسرایل را خبر داد او را گفتند: هارون را ببردی از بر ما و بکشتی و باز آمدی و می‌گویی بمرد! تو او را حسد کردی که ما او را دوست‌تر«3» داشتیم که تو را، و او بر ما نرم‌تر بود و سازنده‌تر از تو با ما. خدای تبرئه ساحت موسی بکرد به آن که فریشتگان را
-----------------------------------
(1)- دا: نشاید خدای تعالی.
(2)- دا: از.
(3)- دا، لب: دوستر.


صفحه : 26
بفرستاد تا هارون را برگرفتند و بر محافل بنی اسرایل بگردانیدند تا او می‌گفت: ما قتلنی اخی و انّما مت‌ّ حتف انفی، برادرم مرا نکشت من به مرگ خود مردم. آنگه فریشتگان او را ببردند و جایی دفن کردند او را که کس بر آن مطّلع نبود.
ابو العالیه گفت: آن بود که قارون زنی نابکار را به مزد گرفت تا موسی را به زنا تهمت کند«1» و بر او گواهی دهد در روی او. خدای تعالی آن آفت از او بگردانید و ساحت موسی از آن بری کرد. و قصّه آن در سورة القصص برفته است در قصه قارون.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‌َ وَ قُولُوا قَولًا سَدِیداً، گفت: ای مؤمنان گرویدگان از خدای بترسی سخنی که گویی با سداد گویی. گفتند: یعنی حقّا. عبد اللّه عبّاس گفت:
صوابا. قتاده و مقاتل گفتند: عدلا، مؤرّج گفت: مستقیما. عکرمه گفت: یعنی، قوله: لا اله الّا اللّه، قول سدید، گفتن «لا اله الّا اللّه» است. مقاتل حیّان گفت: سخنی بوجه«2» گوی در حق‌ّ رسول- علیه السّلام- و زینب بنت جحش و رسول را نسبه«3» مکنی به چیزی که لایق نباشد بدو.
یُصلِح لَکُم أَعمالَکُم، تا خدای تعالی عملها و کارهای شما به صلاح باز آورد و گناهانتان بیامرزد. و جزم هر دو فعل جواب امر است. آنگه گفت: وَ مَن یُطِع‌ِ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ، هر که طاعت خدای دارد و طاعت رسول، فَقَد فازَ فَوزاً عَظِیماً، ظفر یابد به مراد خود از ثواب، ظفری بزرگوار. [11- پ]
.
إِنّا عَرَضنَا الأَمانَةَ عَلَی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ الجِبال‌ِ، حق تعالی در اینکه آیت بیان کرد عظم شأن امانت و آن که او را چه موقع است و تحمّل او سخت است. گفت: ما عرضه کردیم امانت را بر آسمان و زمین و کوهها، فَأَبَین‌َ أَن یَحمِلنَها وَ أَشفَقن‌َ مِنها، ابا کردند از آن که بر گیرند و ترسیدند از آن، وَ حَمَلَهَا الإِنسان‌ُ، و آدمی بر گرفت، و آدمی ظالم و جاهل است.
امّا معنی آیت: بدان که مفسّران خلاف کردند در اینکه امانت بیشتر برآنند که اینکه تکالیف است که خدای تعالی خلقان را کرد از ادای عبادات و افتراض طاعات.
مجاهد گفت: امانت فرایض است و حدود که فرایض«4» ادا کنند و حدود را تعدّی نکنند. ابو العالیه گفت: مأمورات و منهیّات است. ای، مأمورا بها و منهیّا عنها. زید اسلم
-----------------------------------
(1)- دا: زند.
(2)- دا، آج، لب: بر وجه.
(3)- دا، آب: نسبة.
(4)- دا، افزوده: را.


صفحه : 27
گفت: روزه است و غسل جنابت است«1» چه اینکه هر دو امانت است از خدای در گردن مکلّفان که اگر وفا کنند به آن، جز خدای نداند و اگر خلاف کنند جز خدای مطّلع نبود بر آن.
ابو الدّرداء روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه«2»- که او گفت: پنج چیز آن«3» است که هر کس که بیارد با ایمان به بهشت شود: یکی آن که نماز پنج«4» بجای آرد و به پای دارد به رکوع و سجود و ارکان و شرایطش به وقت خود، و زکات مال بدهد بطیبة النّفس. آنگه گفت: به خدای که اینکه جز مؤمنی نکند. و ماه رمضان روزه دارد و حج‌ّ خانه بگزارد چون استطاعت دارد و ادای امانت کند. گفتند: یا ابا الدّرداء«5»؟ اینکه امانت چیست! گفت: غسل جنابت که خدای تعالی بنده را بر هیچ چیز آن ایتمان نکرده است که بر آن.
ابی‌ّ کعب گفت: امانت فرج است که گفتند مردان و زنان را تا خود را از حرام نگاه دارند. عبد اللّه عمر گفت: اوّل چیز که خدای از آدمی بیافرید فرج است، گفت: اینکه امانتی است که به تو می‌سپارم. پس فرج امانت است و چشم و گوش و دست و پای امانت است،
و لا ایمان لمن لا امانة له.
بعضی دگر گفتند: امانات مردمان است و وفا به عهدها. واجب است بر هر مؤمنی که خیانت نکند با هیچ مؤمنی و با هیچ معاهد در هیچ چیز به قلیل و کثیر. و اینکه روایت ضحّاک است از عبد اللّه عبّاس.
سدّی گفت: اینکه امانت هابیل است و اینکه انسان قابیل است که آدم- علیه السّلام- به بعضی سفرها خواست رفتن و هابیل را سخت دوست داشتی، خواست تا او را بسپارد به امانت. آسمان را گفت: پذیری! گفت: نه. زمین را گفت: پذیری! [12- ر]
گفت: نه.
کوهها را گفت: پذیری! [گفتند: نه]
«6» قابیل گفت: به من بسپار او را تا با تو سپارمش صحیح سلیم. آدم او را به قابیل سپرد. چون باز [آمد]
«7» قابیل هابیل را کشته بود. فذلک قوله:
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: ندارد.
(2)- دا، افزوده: و علی آله، آب: سلّم، آج، لب: و آله و سلّم.
(3)- آج: ندارد.
(4)- آب: پنج وقت، آج، لب: پنجگانه.
(5)- اساس: أبو الدرداء، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(6)- عبارت داخل قلّاب با خطی متفاوت از متن در اساس آمده است. [.....]
(7)- اساس و آب، ندارد، از دا افزوده شد.


صفحه : 28
وَ حَمَلَهَا الإِنسان‌ُ إِنَّه‌ُ کان‌َ ظَلُوماً جَهُولًا.
بعضی دگر گفتند: اینکه امانت دلایل و عجایب صنع اوست- جل‌ّ جلاله- که بر مکلّفان عرض کرد و آن را امانت نام نهاد برای عظم موقعش را، و قوله: و حملها الإنسان.
بعضی مفسّران گفتند: معنی حمل خیانت است، حملها، ای خانها. و بر اینکه قول تأویل آن باشد که حمل وزرها و آثامها، کقوله تعالی: وَ لَیَحمِلُن‌َّ أَثقالَهُم وَ أَثقالًا مَع‌َ أَثقالِهِم«1» ...
امّا در معنی عرض امانت بر آسمانها و زمینها و کوهها به آن که ایشان جماداند و حیات و عقل ندارند و چیزی ندانند و صلاحیّت دانستن ندارند، دو قول گفتند: یکی آن که اهل آسمان را و زمین و کوه خواست، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه. کقوله: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«2» ...
و قول دیگر آن که: اینکه عبادت است و کنایه از عظم شأن امانت و وجوب رعایت او و نگاهداشت حرمت او، و معنی آن که: آسمان با رفعت و زمین با سعت و کوه با صلابت اگر عاقل بودندی و امانت بر ایشان عرض کردندی، بترسیدندی از آن و قبول نیارستندی کردن، و آدمی از آن جا که ظلوم و جهول است و قدر او ندانست بر گرفت، و آنگه وفا نکرد بدو. و مانند اینکه در معنی قوله تعالی: لَو أَنزَلنا هذَا القُرآن‌َ عَلی جَبَل‌ٍ لَرَأَیتَه‌ُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِن خَشیَةِ اللّه‌ِ«3» ... و معنی آن که: لو انزلنا هذا القرآن علی جبل، و کان ممّن یسمع و یعقل، لرأیته کذلک. و اینکه معنی در کلام عرب و اشعار ایشان بسیار است. یقول العرب: هذا کلام لو لقی الصّخر لقلقله و الشّعر لحلقه، و یقول«4»: هذا کلام«5» لا یحمله الجبال الرّاسیات، و کلام بعض الحکماء: سل الإرض من شق‌ّ انهارک و غرس اشجارک و جنی ثمارک فان لم تجبک«6» حوارا اجابتک اعتبارا. و مثله قوله: تَکادُ السَّماوات‌ُ یَتَفَطَّرن‌َ مِنه‌ُ وَ تَنشَق‌ُّ الأَرض‌ُ وَ تَخِرُّ الجِبال‌ُ هَدًّا«7». و قال جریر:«8»

لمّا اتی خبر الزّبیر تواضعت سور«9» المدینة و الجبال الخشّع
-----------------------------------
(1)- سوره عنکبوت (29) آیه 13.
(2)- سوره یوسف (12) آیه 82.
(3)- سوره حشر (59) آیه 21.
(4)- دا، آج، لب: یقولون.
(5)- آج، لب: هذا الکلام.
(6)- اساس: کان لم یجبک، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(7)- سوره مریم (19) آیه 90.
(8)- آج، لب، افزوده: شعر.
(9)- آج، لب: سوره.


صفحه : 29
و مثله قوله: ... ائتِیا طَوعاً أَو کَرهاً قالَتا أَتَینا طائِعِین‌َ«1»، و قال:«2»

فاجهشت«3» للثّوبان حین رأیته و کبّر للرّحمن«4» حین رانی

فقلت له اینکه الّذین عهدتهم بجنبک فی طیب و خفض زمانی«5»

فقال مضوا و استودعونی بلادهم و من ذا الّذی یبقی علی الحدثانی«6»
[12- پ]
و قوله: فَأَبَین‌َ أَن یَحمِلنَها، «ابا» امتناع باشد یقال: فلان یأبی الظّلم، و «ابا» به معنی صلاحیّت ناداشتن باشد، یقال: هذه ارض یأبی«7» الزّرع، ای، لا تصلح له. و امّا در آیت بر اینکه معنی حمل توان کردن برای آن که جمادات صلاحیّت حمل امانت ندارند از آن جا که حیات و عقل نباشد ایشان را. و قوله: وَ حَمَلَهَا الإِنسان‌ُ لا محال اینکه لفظ اگر چه صورت عموم دارد، خاص‌ّ است به کافران که حمل امانت نکردند و حفظ آن به واجبی نکردند و به آن خیانت کردند، به قرینه قوله: إِنَّه‌ُ کان‌َ ظَلُوماً جَهُولًا، ای ظلوما لنفسه فی الخیانة، جهولا بحق‌ّ الأمانة. و گفته‌ایم: فعول بنای مبالغت باشد. و قوله: فَأَبَین‌َ أَن یَحمِلنَها، کنایت کرد از لفظ دون معنی به عکس آن که گفت: ... وَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ رَأَیتُهُم لِی ساجِدِین‌َ«8».
لِیُعَذِّب‌َ اللّه‌ُ المُنافِقِین‌َ وَ المُنافِقات‌ِ، «لام» تعلق دارد به محذوفی، و التّقدیر: بتضییع الأمانة، یعنی انّما فعل اللّه ما فعل من بیان شأن الأمانة و عظمها. لیعذّب، خدای تعالی اینکه همه بیان تعظیم شأن امانت بکرد تا عذاب کند به استحقاق و واجب، آنان را که در امانت خیانت کنند، و آن منافقان و مشرکان‌اند، که منافقان پنهان خیانت می‌کنند و مشرکان آشکارا. وَ یَتُوب‌َ اللّه‌ُ، و نیز در اینکه طرف اینکه برای آن کرد تا توبه پذیرد بر مؤمنین و مؤمنات به حفظ امانت و ادای آن به واجبی.
حسن و قتاده گفتند: برای آن ذکر کافر و منافق کرد که ایشان در امانت خیانت کردند، و ذکر مؤمنان برای آن کرد که ایشان ادای حق‌ّ«9» امانت کردند. وَ کان‌َ اللّه‌ُ غَفُوراً رَحِیماً،
-----------------------------------
(1)- سوره فصّلت (41) آیه 11.
(2)- آج، لب، افزوده: شعر.
(3)- اساس: فاجتهشت، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(4)- اساس: الرحمن، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. [.....]
(5)- دا، آج، لب: زمان.
(6)- دا، آج، لب: الحدثان.
(7)- کذ، در جمیع نسخه‌ها.
(8)- سوره یوسف (12) آیه 4.
(9)- آج، لب: ندارد.


صفحه : 30
و خدای تعالی آمرزنده و بخشاینده بوده است«1»، آمرزنده آنان که در امانت خیانتی کردند دون کفر، و بخشاینده آنان را که امانت بجای آرند و خیانت نکنند.
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: بخشاینده است.


صفحه : 31

‌سورة السّبأ

‌اینکه سورت مکّی است در قول مجاهد و قتاده و حسن، و در او ناسخ و منسوخ نیست. و گفتند: یک آیت مدنی است، و هی قوله: وَ یَرَی الَّذِین‌َ أُوتُوا العِلم‌َ«1»

[سوره سبإ (34): آیات 1 تا 14]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِالحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ وَ لَه‌ُ الحَمدُ فِی الآخِرَةِ وَ هُوَ الحَکِیم‌ُ الخَبِیرُ (1) یَعلَم‌ُ ما یَلِج‌ُ فِی الأَرض‌ِ وَ ما یَخرُج‌ُ مِنها وَ ما یَنزِل‌ُ مِن‌َ السَّماءِ وَ ما یَعرُج‌ُ فِیها وَ هُوَ الرَّحِیم‌ُ الغَفُورُ (2) وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لا تَأتِینَا السّاعَةُ قُل بَلی وَ رَبِّی لَتَأتِیَنَّکُم عالِم‌ِ الغَیب‌ِ لا یَعزُب‌ُ عَنه‌ُ مِثقال‌ُ ذَرَّةٍ فِی السَّماوات‌ِ وَ لا فِی الأَرض‌ِ وَ لا أَصغَرُ مِن ذلِک‌َ وَ لا أَکبَرُ إِلاّ فِی کِتاب‌ٍ مُبِین‌ٍ (3) لِیَجزِی‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ أُولئِک‌َ لَهُم مَغفِرَةٌ وَ رِزق‌ٌ کَرِیم‌ٌ (4)
وَ الَّذِین‌َ سَعَوا فِی آیاتِنا مُعاجِزِین‌َ أُولئِک‌َ لَهُم عَذاب‌ٌ مِن رِجزٍ أَلِیم‌ٌ (5) وَ یَرَی الَّذِین‌َ أُوتُوا العِلم‌َ الَّذِی أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ مِن رَبِّک‌َ هُوَ الحَق‌َّ وَ یَهدِی إِلی صِراطِ العَزِیزِ الحَمِیدِ (6) وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا هَل نَدُلُّکُم عَلی رَجُل‌ٍ یُنَبِّئُکُم إِذا مُزِّقتُم کُل‌َّ مُمَزَّق‌ٍ إِنَّکُم لَفِی خَلق‌ٍ جَدِیدٍ (7) أَفتَری عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً أَم بِه‌ِ جِنَّةٌ بَل‌ِ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِالآخِرَةِ فِی العَذاب‌ِ وَ الضَّلال‌ِ البَعِیدِ (8) أَ فَلَم یَرَوا إِلی ما بَین‌َ أَیدِیهِم وَ ما خَلفَهُم مِن‌َ السَّماءِ وَ الأَرض‌ِ إِن نَشَأ نَخسِف بِهِم‌ُ الأَرض‌َ أَو نُسقِط عَلَیهِم کِسَفاً مِن‌َ السَّماءِ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً لِکُل‌ِّ عَبدٍ مُنِیب‌ٍ (9)
وَ لَقَد آتَینا داوُدَ مِنّا فَضلاً یا جِبال‌ُ أَوِّبِی مَعَه‌ُ وَ الطَّیرَ وَ أَلَنّا لَه‌ُ الحَدِیدَ (10) أَن‌ِ اعمَل سابِغات‌ٍ وَ قَدِّر فِی السَّردِ وَ اعمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیرٌ (11) وَ لِسُلَیمان‌َ الرِّیح‌َ غُدُوُّها شَهرٌ وَ رَواحُها شَهرٌ وَ أَسَلنا لَه‌ُ عَین‌َ القِطرِ وَ مِن‌َ الجِن‌ِّ مَن یَعمَل‌ُ بَین‌َ یَدَیه‌ِ بِإِذن‌ِ رَبِّه‌ِ وَ مَن یَزِغ مِنهُم عَن أَمرِنا نُذِقه‌ُ مِن عَذاب‌ِ السَّعِیرِ (12) یَعمَلُون‌َ لَه‌ُ ما یَشاءُ مِن مَحارِیب‌َ وَ تَماثِیل‌َ وَ جِفان‌ٍ کَالجَواب‌ِ وَ قُدُورٍ راسِیات‌ٍ اعمَلُوا آل‌َ داوُدَ شُکراً وَ قَلِیل‌ٌ مِن عِبادِی‌َ الشَّکُورُ (13) فَلَمّا قَضَینا عَلَیه‌ِ المَوت‌َ ما دَلَّهُم عَلی مَوتِه‌ِ إِلاّ دَابَّةُ الأَرض‌ِ تَأکُل‌ُ مِنسَأَتَه‌ُ فَلَمّا خَرَّ تَبَیَّنَت‌ِ الجِن‌ُّ أَن لَو کانُوا یَعلَمُون‌َ الغَیب‌َ ما لَبِثُوا فِی العَذاب‌ِ المُهِین‌ِ (14)

[ترجمه]

[‌به نام خدای بخشاینده مهربان]
«3»
سپاس خدای«4» آن که او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است و او راست سپاس در آخرت«5»، و او حکیم و داناست.
داند آنچه در شود«6» در زمین و آنچه بیرون آید«7» از آن، و آنچه فرود آید از آسمان
-----------------------------------
(1)- سوره سبا (34) آیه 6.
(2)- آج، لب، افزوده: صدق رسول اللّه.
(3)- اساس و آب ترجمه ندارد از «دا» افزوده شد.
(4)- دا: خدای را.
(5)- آج، لب: آخرت.
(6)- دا: در آید.
(7)- دا: بیرون شود.


صفحه : 32
و آنچه بر شود در او، و او بخشاینده و آمرزنده است.
و گفتند آنان که کافر شدند: نیاید به ما قیامت«1»، بگو: آری و به حق‌ّ خدای من آید«2» به شما،«3» دانای نهان است، دور نشود از او به سنگ ذرّه‌ای«4» در آسمانها و نه در زمین و نه کوچک‌تر«5» از آن و نه بزرگ‌تر الّا در کتابی روشن.
تا پاداشت«6» دهد آنان را که ایمان آوردند و کارهای نیکو کردند«7» ایشان آنند که ایشان را آمرزش باشد و روزی کریم«8».
و آنان که سعی کنند در آیات ما عاجز کننده ایشان را عذابی باشد«9» از عذاب دردناک.
و بینند آنان که دادند ایشان را علم آن که فرو فرستادند به تو از خدای تو که او«10» حق‌ّ است و ره نماید به ره خدای عزیز پسندیده«11».
[13- پ]
گفتند آنان که کافر شدند:«12» ره نماییم شما را بر مردی که خبر دهد«13»، شما را که چون شما را بدرانند هر درانیدنی«14»! شما در خلقی«15» نو باشی.
-----------------------------------
(1)- اساس: قیامه. [.....]
(2)- دا: که بیاید.
(3)- دا، افزوده: خدای.
(4)- دا: مثقال ذرّه‌ای، آج، لب: همسنگ مورچه‌ای خورد.
(5)- دا: خردتر.
(6)- دا، آج، لب: پاداش.
(7)- دا: و کردند نیکیها.
(8)- دا: بزرگ.
(9)- دا: بود.
(10)- دا: آن.
(11)- دا: خدای بی‌همتای ستوده.
(12)- دا، آج، لب، افزوده: هیچ.
(13)- دا: بیاگاهاند.
(14)- دا: هر دریدنی.
(15)- دا: آفرینشی. [.....]


صفحه : 33
فرو بافت بر خدای دروغی، به او دیوانگی«1»! بل آنان که ایمان ندارند به قیامت به عذاب و هلاک«2» دوراند.
نمی‌بینند آنچه پس ایشان«3» است و آنچه پس آن است«4» از آسمان و زمین اگر ما خواهیم فرو بریم به ایشان زمین یا بیفگنیم بر ایشان پاره‌هایی از آسمان! در اینکه آیتی هست هر بنده‌ای توبه کار را.«5»
ما بدادیم داود را از ما زیادتی. ای کوه تسبیح کن با او و ای مرغ، و نرم کردیم برای او آهن.
که بکن زرههای«6» تمام و اندازه نگاه‌دار در پیوستن، بکنی کار نیکو که من به آنچه می‌کنی بیناام.
و سلیمان را باد بامدادش یک ماه و شبنگاهش«7» یک ماه و بگداختیم برای او چشمه مس. و از پریان کس هست که کار می‌کند«8» پیش او به فرمان خدای و هر که بچسبد«9» از ایشان از فرمان ما، بچشانیم او را از عذاب دوزخ.
[14- ر]
می‌کنند برای او آنچه خواهد«10» از محرابها و صورتها و کاسه‌های بزرگ چون حوضها و دیگها بر جای،
-----------------------------------
(1)- دا: یا بدو دیوانگیی است.
(2)- دا: گمراهی.
(4- 3)- اساس: آن، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(5)- دا: توبه کننده.
(6)- اساس، آب، دا: زرهاء.
(7)- دا: شبانگاهش.
(8)- دا: کس بود که می‌کرد.
(9)- آج، لب: بجهد.
(10)- دا: می‌خواست.


صفحه : 34
بکنی«1» آل داود شکر«2» و اندکی«3» از بندگان من شاکراند«4».
چون قضا کردیم بر او مرگ، راه«5» ننمود ایشان را بر مرگ او الّا درخت سنبه«6» که می‌خورد عصا را. و چون بروی در آمد«7» بدانستند پریان که اگر دانستندی علم غیب نایستادندی«8» در عذاب خوار کننده.
قوله تعالی: الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ، گفتند: معنی آن است که بگو: الحمد للّه، حق‌ّ تعالی. ما را طریق شکر نعمت می‌آموزد استبقا و استدامت است آن را که از او حاصل است و جذب و جلب آن را که از او بیامده است. گفت:«9» سپاس آن خدای را که او راست هر چه در آسمانها و زمین است به ملک و ملک و خلق و تصرّف در آن او راست بی‌مانعی و منازعی. وَ لَه‌ُ الحَمدُ، و او راست حمد و شکر در دنیا و آخرت به نعمتهای دینی و دنیاوی که کرده است بر بندگانش تا به نعمت دنیاوی منتفع شوند و به نعمت [دینی]
«10» توصّل کنند به ثواب آخرت. و تخصیص حمد به آخرت برای اینکه کار کرد«11» و حمد نعمت دنیا آن است که در اوّل آیت بر عموم گفت: وَ هُوَ الحَکِیم‌ُ الخَبِیرُ، و او خدای است محکم- کار درست کردار دانا. یَعلَم‌ُ ما یَلِج‌ُ، داند آنچه به زمین فرو شود از آب و هوا و سایر حیوانات، وَ ما یَنزِل‌ُ مِن‌َ السَّماءِ، و آنچه از آسمان فرود آید از باران و آجال و ارزاق و اقدار، وَ ما یَعرُج‌ُ فِیها، و آنچه با آسمان شود از ارواح و اعمال خلایق و فرشتگان«12».
وَ هُوَ الرَّحِیم‌ُ الغَفُورُ، و او خدای بخشاینده و آمرزنده است.
آنگه حکایت قول کافران کرد گفت: وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، گفتند کافران
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب، افزوده: ای.
(2)- دا، افزوده: بسیار.
(3)- دا، افزوده: باشند.
(4)- دا: سپاس دار.
(5)- دا: ره. [.....]
(6)- دا: رونجور.
(7)- دا: بیوفتاد.
(8)- دا: نهانی درنگ نکردندی.
(9)- دا، آج، لب، افزوده: بگو.
(10)- اساس و آب ندارد از دا، افزوده شد.
(11)- دا: بکرد.
(12)- دا: فریشتگان.


صفحه : 35
بر سبیل استبطا: لا تَأتِینَا السّاعَةُ، و قیامت به ما نخواهد آمدن. آن«1» قول آنان است که ایشان منکر باشند بعث و نشور را. قُل، بگو ای محمّد به جواب: لَتَأتِیَنَّکُم، اینکه «لام» جواب قسمی محذوف است، به خدای که به شما آید. آنگه با سر آن کلام رفت از ثنا و تمجید خود. گفت: عالِم‌ِ الغَیب‌ِ، او داننده غیب است و کارهای پوشیده. قرّاء در اینکه لفظ و در اعراب او خلاف کردند:
حمزه و کسائی در سبع و اعمش و یحیی در شاذّ خواندند: علّام الغیب، بروزن فعّال برای مبالغه و به جرّ «میم»، و اهل مکّه و بصره و عاصم خواندند: «عالم» به کسر «میم» علی وزن فاعل، ردّا علی قوله: قُل بَلی وَ رَبِّی. و باقی قرّا خواندند:
«عالم»، به رفع علی خبر مبتداء محذوف [14- پ]
ای، هو عالم برای آن که میان صفت و موصوف فصلی هست«2» لا یَعزُب‌ُ عَنه‌ُ مِثقال‌ُ ذَرَّةٍ فِی السَّماوات‌ِ وَ لا فِی الأَرض‌ِ، دور نشود و غایب نگردد از او هیچ چیز تا به مقدار مورچه‌ای خرد، نه در آسمان نه در زمین، و اینکه مثلی است بر حسب خاطر شنونده، چه آنچه کمتر از آن باشد هم پوشیده نشود بر خدای تعالی، و قدیم تعالی به معدومات هم چنان عالم است که به موجودات. آنگه گفت: وَ لا أَصغَرُ مِن ذلِک‌َ، و نه هیچ چیز از آن خردتر و نه بزرگ‌تر، و الّا آن در کتابی روشن نوشته است، یعنی لوح محفوظ که خدای تعالی کاینات بر او ثبت کرده است تا فریشتگان بر آن مطّلع شوند و ایشان را در آن لطف باشد.
لِیَجزِی‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا، اینکه برای آن کرده است تا جزا دهد آنان را که ایمان آرند و عمل نیکو«3» کنند و ایشان را آمرزش باشد و روزیی کریم، با کرامت. قتاده گفت:
«رزق کریم» بهشت است. بعضی دگر گفتند: رزق کریم آن باشد که در او تنقیصی و کدارتی نباشد، من قولهم: طین کریم، ای، لا شی‌ء فیه من الحجارة و غیرها.
وَ الَّذِین‌َ سَعَوا فِی آیاتِنا مُعاجِزِین‌َ، گفت: آنان که سعی کنند در آیات ما یعنی در ابطال آیات ما، [‌علی]
«4» حذف المضاف، معاجزین، ما را بعاجز کنندگان، یعنی چنان گمان برند که جان بخواهند بردن و از ما فوت شوند و ما ایشان را در نتوانیم-
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: اینکه.
(2)- دا: نیست.
(3)- دا: نکو.
(4)- اساس، و آب: ندارد، از دا افزوده شد.


صفحه : 36
یافتن. و نصب او بر حال است از فاعل و عامل در او «سعوا» باشد. أُولئِک‌َ لَهُم عَذاب‌ٌ، ایشان آنند که ایشان را عذابی باشد از عذاب‌های سخت مولم موجع. إبن کثیر و یعقوب و عاصم به روایت حفص خواندند: «الیم»، برفع علی صفة العذاب، و باقی قرّا مجرور خواندند، علی صفة الرّجز، و الرّجز هم عذاب باشد و تکرار برای اختلاف لفظ کرد. و گفتند: رجز، اشدّ العذاب باشد و الرّجز،«1» الرّجس، و قیل النّتن، و الرّجز، الصّنم، فی قوله: وَ الرُّجزَ فَاهجُر«2» و الرّجز و الرّجز، لغتان. و «من» تبیین را باشد، ای، عذاب من جملة العذاب الألیم.
وَ یَرَی الَّذِین‌َ أُوتُوا العِلم‌َ الَّذِی أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ مِن رَبِّک‌َ هُوَ الحَق‌َّ، گفت: ببینند آنان که ایشان را علم دادند یعنی مؤمنان اهل کتاب، عبد اللّه سلام و اصحابش. قتاده گفت: مراد اصحاب رسول‌اند. رؤیت، به معنی علم است، متعدّی به دو مفعول، مفعول اوّل او «الّذی» است و دوم قوله: «هو الحق‌ّ»، یعنی، چنان می‌دانند خداوندان علم که اینکه کتاب که بر تو انزله کرده‌اند، حق است، یعنی، قرآن. وَ یَهدِی إِلی صِراطِ العَزِیزِ الحَمِیدِ، و اینکه قرآن رهنمای است به ره خدای عزیز حمید، یعنی، [15- ر]
خداوند قوی بی‌همتا مستحق حمد یعنی، طریق اسلام. وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، گفتند: آنان که کافر شدند بر سبیل استهزا: هَل نَدُلُّکُم، ره نمایم شما را بر مردی که خبر می‌دهد که چون شما بمیری و پوسیده و مفصّل و مقطّع شوی بغایت پوسیدگی، شما را دگر باره باز خواهد آفریدن خلقی نو! اینکه قول منکران بعث و نشور است و مراد به آن مرد که اینکه می‌گوید، رسول است- صلّی اللّه علیه و آله.
أَفتَری عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً، «الف» استفهام است برای آن مفتوح و مقطوع است، و «الف» افتعال محذوف است، لاجتماع الهمزتین، و دلیل و قرینه او «ام» که معادل همزه استفهام باشد. گفتند کافران: که اینکه محمّد دروغی فرو بافت بر خدای«3» یا دیوانه است! بَل‌ِ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِالآخِرَةِ فِی العَذاب‌ِ وَ الضَّلال‌ِ البَعِیدِ، خدای تعالی خبر داد، گفت: اینکه هیچ دو نیست، بل آنان که به قیامت ایمان ندارند
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب، افزوده: ایضا.
(2)- سوره مدثّر (74) آیه 5.
(3)- دا، افزوده: ام به جنّة، و الجنّه، الجنون هاهنا، و الجنّة، الجن‌ّ ایضا، فی قوله: مِن‌َ الجِنَّةِ وَ النّاس‌ِ[سوره ناس آیه 6]. [.....]


صفحه : 37
در عذاب و هلاک دوراند. و اصل «ضلال» هلاک باشد، من قولهم: ضل‌ّ الماء فی اللّبن. و گفتند: مراد به ضلال ذهاب است از حق، یعنی از حق دور شدند دوری دور.
أَ فَلَم یَرَوا، آنگه تنبیه کرد ایشان را بر دلیل که ره می‌نماید ایشان را بر درستی بعث و نشور، گفت: نمی‌بینند آنچه پیش ایشان است و پس ایشان از آسمان و زمین و هر دو آفریده‌اند! آن که قادر باشد بر آن، قادر باشد بر بعث و نشور. و گفتند: بل مورد آیت مورد تهدید و وعید است، یعنی نمی‌بینند که آسمان و زمین از پیش و پس ایشان به ایشان محیط است! و اگر خواهند تا از اکناف و اقطار آن بیرون شوند نتوانند، در قبضه قدرت من گرفتارند. إِن نَشَأ، اگر ما خواهیم زمین فرو بریم به ایشان یعنی ایشان را به زمین فرو بریم یا «1» پاره‌های آسمان بر ایشان افگنیم. جمله قرّا اینکه سه لفظ به «نون» خواندند: ان نشأ نخسف او نسقط، مگر حمزه و کسائی که ایشان به « یا » خواندند، اضافة الی اسم اللّه تعالی. آنگه گفت: إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیَةً، در اینکه آیتی و دلالتی و علامتی هست هر بنده‌ای تایب را که او به دل بادرگاه«2» ما آید و دل را کار بندد«3» در اینکه«4» اندیشه.
وَ لَقَد آتَینا داوُدَ مِنّا فَضلًا، آنگه طرفی از قصه داود و نعمتها که بر او کرده است یاد کرد، گفت: ما دادیم داود را از ما و از«5» خزاین رحمت ما فضلی و نعمتی فزونی.
در «فضل» خلاف کردند، گفتند: نعمت است، و گفتند: نبوّت است و گفتند: زبور است و گفتند: آواز خوش است. یا جِبال‌ُ؟ التّقدیر: و قلنا یا جبال، از آن جایهاست که قول در او محذوف [15- پ]
باشد، لدلالة الکلام علیه. و گفتند«6» کوهها را که: ای کوهها؟ أَوِّبِی مَعَه‌ُ، ای، ارجعی صوتک بالتّسبیح معه. آواز بگردان با او و بر الحان او به تسبیح، یعنی: چنان که او می‌گوید: تو نیز می‌گو«7». و التأویب من اب اذا رجع، و التّرجیع، تلحین الصّوت،
-----------------------------------
(1)- دا: تا.
(2)- آج، لب: به درگاه.
(3)- دا: و دل کار بندد.
(4)- آج، لب، افزوده: آیت.
(5)- دا: ندارد.
(6)- دا، آج، لب: و گفتیم.
(7)- دا: می‌گوی، آج، لب: می‌گویی.


صفحه : 38
قال الشاعر:«1»

یومان: یوم مقامات و اندیة، و یوم سیر الی الأعداء تأویب
ای رجوع بعد رجوع. اینکه قول عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و ضحّاک است.
و بعضی دگر«2» گفتند: التأویب، سیر النّهار کلّه، کوهها را گفتیم: همه روز با او می‌روی«3». [‌کما قال إبن مقبل، شعر:

لحقنا بحی‌ّ«4» اوّبوا السّیر بعد ما«5» دفعنا شعاع الشّمس و الطّرف مجنح«6»]
«7»
وَ الطَّیرَ، قراءت عامّه قرّا نصب است. و از یعقوب روایت کردند که او به رفع خواند، عطفا علی اللّفظ. و وجه نصب در او دو قول است: یکی، عطفا علی محل‌ّ الجبال، چه محل او نصب است برای آن که مناداست و منادی منصوب باشد از آن که مفعول به بود، و مثله قول الشّاعر«8»:

الا یا زید و الضّحاک؟ سیرا فقد جاوزتما حمز الطّریق«9»
وجه دیگر«10» به اضمار فعلی«11»، و سخّرنا الطّیر. و مثله قول الشّاعر«12»:

لّفتها تبنا و ماء باردا

ی، و سقیتها ماء باردا.
و قوله: یا جِبال‌ُ؟ معنی نه آن است که ما کوه جماد را ندا کردیم، معنی آن است که: ما کوهها را چنان مسخّر کردیم که بنده مأمور را که او را بفرمایند و ندا کنند.
طاعت دارد و فرمان برد. وَ أَلَنّا لَه‌ُ الحَدِیدَ، و اهن را بردست او نرم کردیم. تا در اخبار هست که آهن بر دست او چون موم نرم کرد، یا چون خمیر یا چون گل تر. تا او چنان که خواستی«13» می‌گردانیدی بی‌آتش و گذین«14» و سندان.
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب، افزوده: شعر.
(2)- آج، لب: دیگر.
(3)- دا: می‌رود.
(4)- آج، لب: لحقتا الجی.
(5)- آج، لب: بعدها.
(6)- آج، لب: مخیح.
(7)- اساس و آب: ندارد، از دا افزوده شد. [.....]
(8)- دا، آج، لب، افزوده: شعر.
(9)- دا: جاورتما خمر الطریق.
(10)- دا، آج، لب، افزوده: آن که.
(11)- دا، آج، لب، افزوده: ای.
(12)- دا، آج، لب، افزوده: شعر.
(13)- دا، آج، لب، افزوده: به دست.
(14)- کذا در اساس و دا، آب: گزین، آج، لب: کرین.


صفحه : 39
و در اخبار آورده‌اند که: سبب اینکه آن بود که داود- علیه السّلام- در سیاحت و سیر خود هر کس را که دیدی که او را نشناختی آن کس را گفتی: ای هذا؟ اینکه مرد که والی شماست چگونه مردی است! گفتندی: نیکو سیرت مردی است و عادل- پادشاهی است، او خدای را شکر گزاردی«1». یک روز فریشته‌ای بر صورت مردی پیش او آمد. او بر عادت گفت: داود چه مردی است! گفت: نیک مرد است جز یک خصله«2» که در اوست. گفت: و آن چیست! گفت: از بیت المال می‌خورد، می‌بایست تا از کسب دست خود خوردی.
او گفت: بار خدایا؟«3» طریقی نه که من از کسب دست خود قوت خود و عیال خود بدست آرم. خدای تعالی آهن بر دست او نرم کرد و او را صنعت درع کردن بیاموخت. او درع می‌کرد، هر درعی به چهار هزار درم بفروختی چیزی به نفقه کردی و چیزی به صدقه بدادی و [16- ر]
گفتند: لا بل آن خود از معجزات او یکی بود.
أَن‌ِ اعمَل سابِغات‌ٍ، ای، و قلنا له ان اعمل سابغات، او را گفتم«4»: بکن درعهای تمام بالا، فراخ. وَ قَدِّر فِی السَّردِ، و در اینکه نظم که می‌کنی تقدیر کن. گفتند: معنی آن است که اینکه میخهای زره باریک مکن تا بنجنبد در مجری، و سطبر مکن تا حلقه- نشکند. و گفتند: سرد، خود حلقه درع باشد، یعنی، اینکه حلقه‌ها به«5» یک شکل کن تا ملایم باشد. و درع داودی را خود میخ نبودی برای آن که آهن به دست او نرم بودی برهم فگندی و درهم«6» پیوستی، چون موم. اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و إبن زید«7» و بعضی دیگر«8» گفتند: «سرد» مصدر است، من قولهم: سردت الکلام سردا، ای، نظمته نظما، و زره‌گر را زرّاد و سرّاد خوانند و درع کرده را، مسروده خوانند، قال الشاعر«9».

و علیهما مسرودتان قضاهما داود او صنع السّوابغ تبّع
-----------------------------------
(1)- آج، لب: گذاردی.
(2)- دا، آج، لب: خصلت.
(3)- دا، آج، لب، افزوده: مرا.
(4)- دا، آج، لب: گفتیم.
(5)- دا: ندارد.
(6)- دا: از هم.
(7)- آج، لب، افزوده: و قال الشاعر: الا إبن ابی العاصی دلاص حصینة || اجاد المبتدی سردها فاذا لها [.....]
(8)- آج، لب: دیگر.
(9)- دا، آج، لب، افزوده: شعر.


صفحه : 40
و نیز «خرز»«1» را سرد گویند و درفش را که آلت خرز بود مسرد و مسراد گویند.
قال«2»:

کما تابعت سرد العنان الخوارز
وَ اعمَلُوا صالِحاً، آنگه گفت داود را و قومش را که: عمل صالح کنی که من به آنچه شما می‌کنی. بیناام، می‌بینم و می‌دانم. و مورد او«3» ترغیب باشد.
وَ لِسُلَیمان‌َ الرِّیح‌َ، عامّه قرّا خواندند: «الرّیح» منصوب علی تقدیر: و سخّرنا لسلیمان الرّیح، مگر عاصم فی روایت أبی بکر و المفضّل عنه، که مرفوع خواندند، علی الابتدا، و خبره الجارّ مع المجرور«4» المقدّم علیه، و التّقدیر: و الرّیح لسلیمان، ای، کاین له ثابت له. و «لام» تخصیص راست یعنی آن چیزها که رفت داود را بود، آنچه«5» به سلیمان مختص بود باد بود که او را مسخّر بود. غُدُوُّها شَهرٌ وَ رَواحُها شَهرٌ. مفسّران گفتند: از بامداد تا نماز پیشین یک ماهه راه برفتی و از نماز پیشین تا نماز شام یک ماه راه«6»، در یک روز دو ماهه راه ببریدی بر بساط باد در آمدی و بساط او برگرفتی با لشکرگاه و لشکر به یک جای و هم چنین«7» می‌بردی اینکه مقدار به اینکه مدّت.
وهب منبّه گفت«8»: در بعضی کتب خواندم که به ناحیت دجله نوشته‌ای دیدند بر سنگی نقش کرده که بعضی اصحاب سلیمان- علیه السّلام- نوشته«9» بودند، امّا از انس و امّا از جن‌ّ: نحن نزلناه و ما بنیناه و مبنیّا وجدناه و غدونا من اصطرخ«10»، فقلناه و نحن رائحون منه ان شاء اللّه فبایتون بالشّام، گفت: ما به اینکه شهر فرود آمدیم و نه ما بنا کردیم، بل هم چنین یافتیم، و بامداد از اصطرخ«11» [16- پ]
بیامدیم و اینکه جا قیلوله کردیم و شب را- ان شاء اللّه- به شام باشیم.
حسن بصری گفت: چون سلیمان به عرض اسپان مشغول شد تا نماز دیگر از او فوت شد، او اسپان را پی کرد یا داغ سبیل«12» نهاد چنان که گفته شود- ان شاء اللّه-
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: خود.
(2)- الشاعر شعر.
(3)- دا: آن.
(4)- دا: مع المجرور.
(5)- دا: و آنچه.
(6)- دا: را.
(7)- دا، آج، لب: همچنین.
(8)- دا: وهب گفت.
(9)- دا: نبشته.
(11- 10)- دا، آج، لب: اصطخر.
(12)- لب: سپید.


صفحه : 41
خدای تعالی او را بدل آن به از آن داد مرکبی از باد که بامداد یک ماهه راه برفتی و نماز شام یک ماهه راه باز آمدی بامداد از ایلیا بیامدی به اصطرخ«1» قیلوله کردی پس از نماز بیامدی نماز شام به کابل بودی.
إبن زید گفت: سلیمان- علیه السّلام- مرکبی ساخته بود از چوپ او را هزار رکن بود بر هر رکنی هزار خانه بنا کرده بود که لشکر او از جن‌ّ و انس آن جا بودندی در زیر هر رکنی هزار شیطان بود که آن مرکب برگرفتندی و برداشتندی از زمین، آنگه بادی نرم بیامدی و یک ماهه راه ببردی تا به وقت قیلوله. آنگه فرود آوردی و آن- جا قیلوله کردندی و نماز دیگر برگرفتی و یک ماهه راه ببردی آن جا که سلیمان فرمودی که مردم ولایت خبر داشتندی، سلیمان آن جا فرود آمده بودی با لشکر.
روایت کرده‌اند که سلیمان- علیه السّلام- بامداد از زمین عراق بیامد به مرو قیلوله کرد و نماز دیگر به بلخ کرد باز«2» او را و لشکرگاه او را برگرفتی و مرغان در هوا سایه بر ایشان گسترده. آنگه از بلخ به ترکستان آمده و از آن جا به چین رفت. آنگه بر ساحل دریا برفت آن جا که مطلع آفتاب است تا به زمین قندهار رسید، از آن جا به مکران رفت و به زمین پارس آمد و چند روز آن جا بود و از آن جا بامداد برگرفت و به لشکر«3» آمد و نماز شام به شام آمد به مدینه تدمر که شهر او بود. و چون بخواست رفتن شیاطین را بفرمود تا اینکه مدینه تدمر برای او بنا کنند به سنگ و ستونهای آن از رخام سپید و زرد بسازند و آن«4»، آن است که نابغه جعدی در شعر خود بگوید:

الا«5» سلیمان اذ قال الملیک له قم فی البریّة فاحددها عن الفند

و خیّس الجن‌ّ فانّی«6» قد اذنت لهم یبنون تدمر بالصّفّاح و العمد
و اصحاب اخبار گفتند: به زمین کسکر اینکه ابیات دیدند بر سنگی کنده، بعضی اصحاب سلیمان کرده بودند، و ابیات اینکه است:

و نحن و لا حول سوی حول ربّنا نروح الی الأوطان من ارض تدمر

اذا نحن رحنا کان ریث رو [ا]
«7» حنا مسیرة شهر و الغدوّ لاخر
-----------------------------------
(1)- دا، لب: اصطخر. [.....]
(2)- دا، لب: باد.
(3)- دا: کسکر، که با توجه به تکرار همین مورد در چند سطر پایین‌تر بر متن راجح می‌نماید.
(4)- دا: اینکه.
(5)- دا: الّا.
(6)- دا، لب: انّی.
(7)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد.


صفحه : 42

اناس شروا«1» للّه طوعا نفوسهم بنصر إبن داود النّبی‌ّ المطهّر

[71- ر]
لهم فی معالی الدّین فضل و رأفة و ان نسبوا یوما فمن خیر معشر

متی یرکبوا الرّیح«2» المطیعة اسرعت مبادرة عن شهرها لم نقصّر

یظلّهم«3» طیر«4» صفوفا«5» علیهم متی رفرفت من فوقهم لم تبتّر
طیر صفوف، ای، صافّون بالرفع اجود«6».
وَ أَسَلنا لَه‌ُ عَین‌َ القِطرِ، گفت: بگداختیم برای او چشمه مس سه شبان روز«7» از معدن خود بیرون آمد بسیل، چنان که سیلاب آب آید. و اینکه به زمین یمن بود و آن چه امروز مردمان در دست می‌دارند«8» اصل همه از آن جاست که در عهد سلیمان بیرون آمد.
وَ مِن‌َ الجِن‌ِّ مَن یَعمَل‌ُ بَین‌َ یَدَیه‌ِ بِإِذن‌ِ رَبِّه‌ِ، گفت: و از جنّیان بعضی بودند که در پیش او کار کردندی به فرمان خدای، وَ مَن یَزِغ مِنهُم عَن أَمرِنا نُذِقه‌ُ مِن عَذاب‌ِ السَّعِیرِ، و هر کس که از جمله ایشان از فرمان او عدول کردی، ما او را عذاب دوزخ بچشانیم در آخرت. اینکه قول بیشتر مفسران است. بعضی دگر گفتند: اینکه عذاب در دنیا بود و آن چنان بود که خدای تعالی فرشته‌ای موکّل کرده بود برای جنّیان تازیانه‌ای از آتش به دست گرفته، هر کس که از فرمان سلیمان پای بیرون نهادی از آن تازیانه‌ای«9» بزدی او را بسوختی.
یَعمَلُون‌َ لَه‌ُ ما یَشاءُ مِن مَحارِیب‌َ وَ تَماثِیل‌َ، می‌کردندی اینکه جنّیان برای سلیمان آنچه خواستی از محرابها. گفتند: مراد به محاریب مساجد و قصور است«10». و محراب مقدّم هر مسجدی و مجلسی و خانه‌ای باشد.
[‌کما قال عدی‌ّ بن زید«11»:
کدمی العاج فی المحاریب او کال ... بیض فی الرّوض زهره مستنیر
-----------------------------------
(1)- دا: شرو.
(2)- لب: یرکبوا ریح.
(3)- دا: تظلّلهم.
(4)- اساس: طیرا، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(5)- دا: طیر صفوف.
(6)- اینکه عبارت در دا، آب و لب نیست.
(7)- دا: شبا روز، لب: شبانه روز.
(8)- دا: آنچه امروز در دست مردمان است. [.....]
(9)- دا، لب: از آن تازیانه یکی.
(10)- دا: مساجد است و قصور.
(11)- لب: علی بن زید.


صفحه : 43
و قال وضّاح الیمن«1»، شعر:

ربّة«2» محراب اذا جئتها لم القها او ارتقی سلّما
اراد غرفة او صومعة]
«3».
و تماثیل جمع تمثال باشد، و هو تفعال من المثل و المثال، مراد«4» صورت انگیخته است.
گفتند: بر تخت ملک او صورت هر سبعی و دده‌ای بکردندی هیبت را. گفتند:
برد و جانب سریر سلیمان دو شیر ساخته بودند جنّیان و بر [‌با]
لای آن دستهای سریر و کرکس ساخته بودند که چون سلیمان- علیه السّلام- پای بر سریر نهادی، اینکه شیران دستها بگستردندی تا او پای بر آن جا نهادی و بر سریر شدی. چون بنشستی آن کرکسان پرها درهم گستردندی تا او را سایه کردی از آفتاب. و گفتند: چنان ساخته بود که جز سلیمان ندانستی که چگونه باید کردن تا دست آن شیران بر جای خود راست شود، چنان«5» پای بروی توان نهادن.
چون بخت نصر از پس سلیمان بر بنی اسرایل غالب شد خواست تا بر جای سلیمان بنشیند، علم آن ندانست، پای بر نهاد شیر دست بر آورد و بر ساق او زد و ساق او مجروح کرد او بیفتاد و از هوش بشد و آن سریر [17- پ]
رها کرد و پس از آن کس نیارست و اختیار کرد«6» که بر او«7» شود.
اصحاب سیر گفتند: از جمله آنچه جنّیان برای سلیمان بنا کردند مسجد بیت المقدس بود و قصّه او آن بود که اهل اخبار و سیر گفتند: خدای تعالی بر آل ابراهیم برکت کرد تا ایشان به کثرت به حدّی رسیدند که عدد ایشان جز خدای ندانست. چون نوبت به داود رسید، داود پیغامبر بنی اسرایل بود در عهد خود و ایشان هر روز زیادت«8» بودند. و چون بسیار شدند، به کثرت عدد خود معجب شدند و تکبّری در سر-
-----------------------------------
(1)- لب: الیمین.
(2)- لب: و به.
(3)- اساس، آب، و آج: افتادگی دارد، از دا افزوده شد.
(4)- دا: مرد.
(5)- دا: چنان که.
(6)- دا، لب: نکرد.
(7)- دا: بر آن جا.
(8)- دا، لب: در زیادت.


صفحه : 44
گرفتند و ظلم و معصیت آغاز کردند، خدای تعالی وحی کرد به داود، گفت: یا داود؟ من وعده دادم پدر شما را ابراهیم را که عدد فرزندان او در کثرت«1» به حدّی رسانم که عدد ایشان کس نداند مگر من به آنچه او کرد از تسلیم فرزند به ذبح. چون به آن وعده وفا کردم و آن نعمت بسیار کردم بر شما«2» نعمت مرا به کفران بدل کردند«3» و در من عاصی شدند«4» و بر سری عجب آوردند و به کثرت فخر کردند و تکبّر پیشه گرفتند«5».
اکنون بدان ای داود؟ که من قسم کرده‌ام که ایشان را ابتلا کنم به یکی از سه چیز که عدد ایشان به آن کم شود و عجب از سر ایشان بشود. اکنون ایشان مخیّراند از میان سه نوع بلا: امّا قحط بر ایشان مسلّط کنم سه سال، یا تخلیه کنم میان ایشان و دشمن سه سال«6»، و امّا طاعون بر ایشان مسلّط کنم سه روز.
داود- علیه السّلام- قوم را خبر داد و ایشان دلتنگ شدند و گفتند: یا رسول اللّه؟ تو اختیار کن برای ما، گفت: لا بل اختیار با شماست. گفتند: ما طاقت قحط نداریم و با دشمن مقاومت نتوانیم کردن. آخر مرگ بر ما آسان‌تر باشد. ساز مرگ پیش گرفتند و دل بر مرگ بنهادند و غسل بکردند و حنوط بر خود کردند و کفنها در پوشیدند و به صحرا رفتند و زنان و کودکان را با خود ببردند و در خدای بنالیدند و تضرّع کردند. و خروج ایشان به صعید بیت المقدّس بود پیش از آن که بنای بیت المقدّس کردند و مسجد او.
و داود- علیه السّلام- به صحرا بیرون آمد خدای تعالی بر طاغیان طاعونی فرستاد و به یک روز چندانی بمردند که به دو ماه دفن نتوانستند کردن. چون دیگر روز«7» بود داود- علیه السّلام- به صعید بیت المقدّس آمد و روی بر خاک نهاد و صالحان بنی اسرایل، و تضرّع کردند و از خدای درخواستند تا طاعون از ایشان بر دارد و خدای تعالی رحمت کرد و دعای داود را اجابت کرد و عذاب از ایشان برداشت.
-----------------------------------
(1)- لب: به کثرت.
(2)- دا: و آن نعمت بر ایشان تمام کردم، لب: و آن نعمت بر شما تمام کردم.
(3)- لب: کردید. [.....]
(4)- لب: شدید.
(5)- لب: گرفتید.
(6)- دا، لب: سه ماه.
(7)- دا: روز دیگر.


صفحه : 45
جبرئیل آمد و گفت: بگو اینکه بندگان مرا تا در شکر بیفزایند که من به دعای تو طاعون از ایشان برداشتم [18- ر]
اکنون می‌فرماید که بر اینکه صعید مسجدی بنا کنی که شما و فرزندان شما در آن جا عبادت کنی و ذکر من کنی.
چون خواستند تا به بنای مسجد مشغول شوند، مردی صالح از بنی اسرایل آمد درویش تا ایشان را امتحان کند. گفت: مرا در اینکه جا حقّی است و ملکی«1» و شما را حلال نباشد که ملک من بی‌رضای من به مسجد کنی. گفتند: یا هذا؟ در زمین بسیار کسان‌اند که در اینکه جا حق‌ّ است«2» ایشان را و ایشان همه رها کردند و به خدای بخشیدند تو نیز ببخش، گفت: نبخشم که من محتاجم اگر خواهی از من بخری و اگر نخواهی غصب«3» کرده باشی بر من. بر داود آمدند و او را خبر دادند. داود گفت:
بروی رضای او طلب کنی و بی‌رضای او ملک او بدست مگیری. آمدند و قرار بها دادند چندان که بها می‌فزودند او می‌گفت: ندهم و بیشتر خواهم. به صد گوسپند«4» بخواستند و به صد گاو کردند و به صد شتر کردند، رضا نداد، تا گفتند«5»: هم چندان که مساحت آن است بستانی پر درختان زیتون بدهیم، هم رضا نداد تا بهای به جایی رسانید«6» که گفتند: دیواری گرد اینکه جایگاه«7» بر آریم و پر از سیم کنیم و به تو دهیم.
گفت: اکنون راضی شدم. چون بدید که ایشان دل بر آن راست کردند، گفت:
نخواهم و به یک جو«8» طمع نکنم و آن زمین خدای را دادم و غرض من امتحان شما بود تا شما در اینکه کار جدّ خواهی کردن یا نه؟ و در خبر هست که داود گفت: اگر مرا خویشتن به مزد به تو باید دادن کار می‌کنم و مزد با تو می‌دهم تا آن گه که خشنود شوی. مرد گفت: یا نبی‌ّ اللّه؟ تو از آن بزرگوارتری که من«9» به مزد دهم و من اینکه زمین خدای را دادم حکم تو راست.
آنگه آغاز بنای مسجد کردند. داود- علیه السّلام- سنگ بر پشت گرفته می‌آورد و
-----------------------------------
(1)- دا، لب: حقّی و ملکی هست.
(2)- لب: بسیار کس را حق هست.
(3)- لب: غضب.
(4)- آج، لب: گوسفند.
(5)- آج، تابها به جایی رسید که گفتند، تا به جایی رسید که گفتند.
(6)- دا: رسانیدند.
(7)- دا: جای.
(8)- دا: و به جوی.
(9)- دا، آج، لب، افزوده: تو را.


صفحه : 46
صالحان بنی اسرایل هم چنین، تا دیوار مسجد قامه«1» مردی بر آوردند. خدای تعالی وحی کرد به داود و گفت: نصیب تو از بنای مسجد مقدّس همین است، رها کن که تو را پسری باشد سلیمان نام، او سلیم القلب باشد و بر دست او هیچ خون ریخته نشده- باشد تمامی اینکه مسجد بر دست او باشد. و ذکر وصیت او در عقب تو بماند. داود- علیه السّلام- در آن جا نماز می‌کرد و صالحان بنی اسرایل و داود در اینکه وقت صد و- بیست و هفت ساله بود چون سالش صد و چهل شد او را وفات آمد و سلیمان بر جای او بنشست و خدای تعالی وحی کرد به او و گفت: تو را اینکه مسجد تمام باید کردن.
جن‌ّ و انس و شیاطین را جمع کرد و عمل از«2» میان ایشان ببخشید و هر یکی را از ایشان آنچه لایق کار او بود با او گذاشت. شیاطین را بفرستاد تا هر کجا سنگی [18- پ]
سپید«3» پهن بود از رخام و جز رخام، تحصیل کردند و آن بر دوازده چشمه بنهادند«4» به عدد اسباط بنی اسرایل.
چون شهرستان بنا کردند و از آن فارغ شدند آغاز بنای مسجد کردند. سلیمان- علیه السّلام- جنّیان را بفرستاد تا زر و سیم و جواهر«5» از درّ و یاقوت و زبرجد و انواع طیب از مشک و عنبر و کافور چندانی جمع کردند که در عدد نیامد. آنگه صنّاع را بخواند از هر نوع و بفرمود تا آن جواهر بسفتند و بسودند و مربّع بکردند و مدور و مطوّل دشخوار بود بر ایشان«6» تعاطی آن از صلابت و سختی. و سلیمان- علیه السّلام- گفت جنّیان را: هیچ تدبیر دانی که اینکه صلابت از اینکه جوهر«7» برود و آسان شود تراشیدن آن و سفتن«8»! گفتند: یا رسول اللّه؟ در میان ما هیچ کس نیست که اینکه معنی بهتر از صخر داند و او از جمله محبوسان است در زندان تو. بفرمای تا او را بیارند که گمان چنان است که او داند.
سلیمان- علیه السّلام- پاره‌ای مس بگرفت و نگین خود بر آن جا نهاد مهر را«9»، و
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: قامت. [.....]
(2)- دا، آج، لب: عمل آن.
(3)- لب: سفید.
(4)- دا: نهاد، آج، لب: بنهاد.
(5)- دا، آج، لب: انواع جواهر.
(6)- دا، بر ایشان دشخوار بود.
(7)- دا، آج، لب: جواهر.
(8)- دا: تراشیدن و سفتن آن.
(9)- دا: بر آن جا مهر نهاد، آج، لب: مهر بر آن جا نهاد.


صفحه : 47
برای جنّیان مهری«1» بر آهن نهادی و برای شیاطین بر مس. و حق تعالی چنان ساخته بود که هر ماردی و بی فرمانی که مهر سلیمان دیدی در حال مسخّر و منقاد شدی.
چون رسول برفت و مهر ببرد و او مهر بدید، گردن نهاد. و او در بهری جزیره‌ها بود«2» برخاست و با رسولان سلیمان بیامد و پیش سلیمان رفت«3». سلیمان رسولان را پرسید که: اینکه عفریت در راه چه گفت: و چه کرد! گفتند: یا رسول اللّه؟ هیچ نگفت: جز آن که گاه‌گاه بخندیدی. سلیمان- علیه السّلام- او را پیش خواند و گفت: راضی نه‌ای به عصیان و طغیان ما«4». چون رسولان من آمدند از ایشان بخندیدی و بر مردمان فسوس«5» داشتی. صخر گفت: یا رسول اللّه؟ من از ایشان فسوس«6» نداشتم و لکن در راه چند عجب دیدم. از آن بخندیدم. گفت: و آن چه بود!
گفت: مردی را دیدم بر کناره جوی«7» و شتری را آب می‌داد و سبویی داشت تا آب بر گیرد و به خانه برد. حاجتی پیش آمد او را، و کس نبود که شتر و سبوی به او سپارد. شتر را در دسته سبوی بست و او برفت به قضای حاجت، گمان برد که آن بستن او شتر را در سبو بدارد«8». شتر سر«9» بکشید و سبو«10» بشکست و برفت. مرا از حماقت«11» او خنده آمد. از آن جا بیامدیم به مردی رسیدیم که موزه‌ای می‌نمود«12» موزه‌دوزی را، او را«13» می‌گفت: اینکه موزه چنان خواهم که چهار سال بماند. مرا از عقل او خنده آمد که او بر خود اعتماد یک روزه نداشت و امید چهار ساله در پیش- [19- ر]
گرفته بود. از آن جا برفتیم«14» پیر زنی را دیدم«15» که کهانت و فال گویی می‌کرد و مردمان را از غیب خبر می‌داد و از احوال ایشان و اخبار«16» غایبات و حکم
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: مهر.
(2)- دا، آج، لب: محبوس بود.
(3)- دا: و با رسولان سلیمان پیش سلیمان رفت.
(4)- دا: تا.
(5)- آج، لب: افسوس.
(6)- دا: افسوس. [.....]
(7)- دا، آج: کنار جویی.
(8)- دا: آن بستن او شتر را بدارد، آج، لب: آن بستن شتر را بدارد.
(9)- آج، لب: آن را.
(10)- دا: سبوی.
(11)- آج، لب: آن حماقت.
(12)- دا، آج، لب: می‌فرمود.
(13)- دا: و او را.
(14)- آج، لب: برفتم.
(15)- دا: دیدیم.
(16)- آج، لب: حکم.


صفحه : 48
نجوم و آن جا که او نشسته بود، گنجی نهاده بود و او به طمع محقّری که از ایشان بستاند«1»، دروغ می‌گفت و نمی‌دانست که در زیر پای او گنج«2» نهاده است و مرا از آن عجب آمد بخندیدم.
از آن جا برفتم به شهری رسیدم مردی را دیدم که او را رنجی بود، پیاز بخورد، بهتر شد. بنشست و طبیبی پیشه گرفت هر کس که به او آمد و از رنجی و دردی بنالید، او را پیاز فرمود، از آن بخندیدم.
از آن جا به بعضی بازارها برسیدم«3» سیر«4» دیدم که می‌پیمودند به چهار یک و بگزاف«5» زیادت می‌کردند- و از آن نافع‌تر هیچ نیست- و بلبل«6» می‌دیدم که می‌سختند و در او مناقشه می‌کردند. و آن زهری است از جمله زهرها. از آن جا به مجمعی رسیدم که جماعتی در آن مجمع بسیاری«7» دعا بکردند و تضرّع و زاری، و از خدای رحمت خواستندی. ملال آمد ایشان را برخاستند و برفتند گروهی دیگر آمدند و بنشستند رحمت فرود آمد به اینان رسید و ایشان محروم ماندند از حکم قضا و قدر، مرا عجب آمد بخندیدم.
سلیمان گفت: یا صخر در اینکه گشتن تو در اینکه برّ و بحر چیزی دانی که اینکه جواهر نرم شود به او«8»، خوار باشد تراشیدن و سفتن«9»! گفت: بلی یا رسول اللّه سنگی است سپید آن را میامور«10» خوانند و نمی‌دانم که به کدام معدن باشد و از مرغان هیچ مرغ پر حیله‌تر از عقاب نباشد. بفرمای تا صندوقی از سنگ بتراشند و بچگان عقاب را در او کنند پیش او و سر او«11» ببندند چنان که عقاب ره نیابد بر بچگان که او برود و آن سنگ حاصل کند برای آن تا اینکه صندوق سفته کند و به بچگان رسد.
سلیمان- علیه السّلام- بفرمود تا عقابی را بگرفتند با بچگان در صندوقی کردند
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب، افزوده: آن.
(2)- دا، آج، لب: گنجی.
(3)- دا: رسیدیم، آج، لب: رسیدم.
(4)- دا: شیر. [.....]
(5)- دا، آج، لب، افزوده: بر آن.
(6)- دا: بلیل یا پلیل.
(7)- دا، آج، لب: بسیار.
(8)- دا، آج، لب: به او و.
(9)- دا: سفتن آن، آج، لب: سفتن او.
(10)- دا: میاموز.
(11)- دا، آج، لب: آن.


صفحه : 49
سنگین، یک شبان روز. آنگه عقاب را رها کردند و بچگانش را آن جا«1» باز گرفتند.
عقاب برفت از پس یک شبان روز باز آمد و آن سنگ را بیاورد و بر آن صندوق سنگین زد و بسفت و بنزدیک بچگان رفت. به دگر نوبت«2»- علیه السّلام- جماعتی جنّیان را با عقاب بفرستاد تا از آن جای آن سنگ بیاوردند به مقدار حاجت، و آن الماس است که تا به امروز مردم به کار می‌دارند در نقش کردن نگین‌ها و سفتن جوهرها.
آنگه«3»- علیه السّلام- مسجد بیت المقدّس بنا کردند«4» به رخام سپید و زرد و سرخ [19- پ]
و ستونهای رخام، الواح یاقوت و زبرجد در او نشانده و دیوارها و سقف او مرصّع کرد«5» به جواهر و مروارید و یاقوت و فیروزه«6». و بوم او و فرش او از فیروزه«7» ساخت تا چنان ساخت که بر روی زمین خانه‌ای نبود از آن نیکوتر. چون شب در آمدی از نور آن جواهر چنان روشن بودی که به چراغی«8» حاجت«9» نبودی.
چون تمام کرده بود احبار«10» بنی اسرایل را بخواند و ایشان را گفت: اینکه را«11» برای خدای بنا کرده‌ام تا در او عبادت کنند و آن روز که آن تمام شد آن روز را عید گرفتند.
و گفتند از اعاجیب آن چه سلیمان کرد در بنای بیت المقدّس آن بود که خانه‌ای بساخت و دیوارهای او سبز کرد و افروخته«12» و روشن چنان که روی در او بدیدندی.
چون مرد پارسای پرهیزگار در او شدی و در آن دیوار نگریدی، خیال او و روی«13» خود در او سپید دیدی. و چون فاجر«14» بی سامان کار در او شدی خیال روی خود در او سیاه دیدی، تا به آن سبب بسیار کسان از فسق و معصیت باز ایستادند و ایشان را لطف شد.
-----------------------------------
(1)- دا: ندارد، آج، لب: بچگانش از آن جا.
(2)- دا، آج، لب، افزوده: سلیمان.
(4- 3)- دا، آج، لب: کرد.
(5)- دا: مرصّع به جواهر، آج، لب: مرصّع کرده به جواهر.
(6)- دا، ندارد.
(7)- دا: پیروزه.
(8)- دا، آج، لب: به چراغ. [.....]
(9)- آج، لب: احتیاج.
(10)- دا، آج، لب: اخیار.
(11)- دا، آج، لب: که اینکه.
(12)- دا: فروخته.
(13)- دا، آج، لب: خیال روی خود.
(14)- دا، آج، لب: مرد فاجر.


صفحه : 50
و از«1» عجایب او آن بود که در زاویه‌ای از زوایای«2» مسجد عصای آبنوس نهاده بود که چون یکی از اولاد پیغامبران دست در او مالیدی هیچ رنج نبودی او را و اگر کسی بودی که دعوت کردی که از ایشان است و نبودی، دست در او زدی، دستش بسوختی. اینکه و مانند اینکه که خارق عادت باشد از فعل خدای بود بر سبیل معجز سلیمان- علیه السّلام.
گفتند: بیت المقدّس با اینکه مسجد هم بر اینکه هیأت بود تا روزگار بخت نصر که او بیامد و بیت المقدّس خراب کرد و مسجد بشکافت و جواهر«3» که در او بود برگرفت و با عراق برد که دار الملک او بود.
سعید بن المسیّب گفت: چون مسجد تمام کرد بفرمود تا درهای مسجد ببستند، بسته شد، چون خواستند تا بگشایند نتوانستند تا سلیمان را وحی آمد که بر خدای سوگند ده به نماز پدرت داود تا درها گشاده شود. هم چنان کرد و درها گشاده شد و سلیمان- علیه السّلام- هزار ده مرد را از عبّاد بنی اسرایل نصب کرد تا در بیت المقدّس عبادت می‌کردند. پنج هزار به روز و پنج هزار به شب.
فذلک قوله: یَعمَلُون‌َ لَه‌ُ ما یَشاءُ مِن مَحارِیب‌َ وَ تَماثِیل‌َ وَ جِفان‌ٍ کَالجَواب‌ِ، گفتند: «محاریب»، مسجد بیت المقدّس است، و تماثیل، فریشتگان و صالحان تا ایشان به مشاهدت آن به صلاح«4» نزدیک‌تر باشند. و «جفان»، جمع جفنه، و جفنه کاسه بزرگ باشد، کالجواب، چون حوض‌های آب که [20- ر]
یجبی فیها الماء، ای، یجمع«5». [‌قال الاعشی، شعر:

تروح علی آل المحلّق جفنة کجابیة الشّیخ العراقی‌ّ«6» تفهق
و قال آخر، شعر:

فصبّحت جابیة صهارجا کأنّه جلد السّماء خارجا]
«7»
-----------------------------------
(1)- آج، لب: و دیگر از.
(2)- کذا در اساس و آب، ازوایا/ از زوایا، با ادغام دو حرف همجنس.
(3)- دا، آج، لب: جواهری.
(4)- دا: تا ایشان را آن به صلاح.
(5)- دا: یحبی فیها الماء، ای، یجمع.
(6)- آج، لب: لجاسیة العرافتی.
(7)- اساس و آب افتادگی دارد، از دا افزوده شد.


صفحه : 51
حسن بصری گفت: جنّیان برای سلیمان از سنگ کاسه‌ها کردند، هر یکی چند حوض شتران که گرد یک«1» جفنه هزار مرد بنشستندی.
وَ قُدُورٍ راسِیات‌ٍ، و دیگ‌ها که از جای نقل نشایستی کردن، پیوسته بر بار بودی و فرو نگرفتندی هرگز. و «راسیات»، ثابتات باشد من رسا، اذا ثبت. و از اینکه جا کوه‌ها را رواسی خوانند که از جا بنجنبد«2». گفتند: اینکه جفان و قدور در یمن بود«3».
اعمَلُوا آل‌َ داوُدَ، گفت: عمل صالح کنی ای آل داود بر سبیل شکر، و نصب او«4» مفعول له است دون مفعول به. وَ قَلِیل‌ٌ مِن عِبادِی‌َ الشَّکُورُ، آنگه گفت:
از بندگان من کم‌اند که شکر کنند. جمله قرّا به فتح « یا » خواندند از عبادی، مگر حمزه که او به ارسال « یا » خواند. گفتند: داود- علیه السّلام- ساعات شب و روز بر آل خود مقسّم کرده بود بر عبادت، هیچ وقت از اوقات نگذشتی بر ایشان و الّا جماعتی از ایشان در عبادت بودندی.
قوله: فَلَمّا قَضَینا عَلَیه‌ِ المَوت‌َ- الآیة، حق تعالی گفت: ما مرگ قضا کردیم بر سلیمان- علیه السّلام.
مفسّران گفتند: سلیمان را- علیه السّلام- عادت بودی که یک ماه و دو ما [ه]
و کمتر و بیشتر در بیت المقدّس [رفتی]
«5» برای عبادت، و کس را به خود راه ندادی و طعام«6» و شرابی که او را به آن حاجت بودی بر وجه قناعت بر گرفتی و هر وقت که«7» او در بیت المقدّس شدی درختی دیدی نو رسته، گفتی: ای درخت؟ نام تو چیست!
گفتی: نام من فلان چیز. گفتی: تو چه کار را شایی! گفتی: فلان کار را. بفرمودی تا ببریدندی و برای آن کار ذخیره کردندی. تا آن سال که فرمان یافت در مسجد شد درختی دید رسته. گفت: یا درخت؟ تو چه درختی و نام تو چیست! گفت: خرّوبه.
گفت: تو را چرا خرّوبه خوانند، گفت: برای آن که در رستن من خراب
-----------------------------------
(1)- آج، لب: که در یک. [.....]
(2)- دا، آج، لب: از جای نجنبند.
(3)- دا، افزوده: و در خبر است که هر روز در مطبخ سلیمان چهل هزار گاو خرج شدی، بیرون از دگر حیوانات از گوسپند و بره و انواع مرغان.
(4)- دا، آج، لب، افزوده: بر.
(5)- اساس و آب: ندارد، با توجه به دیگر نسخه‌ها افزوده شد.
(6)- دا، آج، لب: طعامی.
(7)- دا: هر گه که.


صفحه : 52
بیت المقدّس است. سلیمان- علیه السّلام- اندیشه کرد و گفت: اینکه خبر مرگ من است که با من دادند. چه تا من زنده باشم کس بیت المقدّس را خراب نتواند کردن.
بفرمود تا بکندند و در دیوار بستی از آن او بنشاندند. آنگه گفت: بار خدایا؟ چون وقت مرگ من در آید خبر مرگ من بر جنّیان بپوشان تا مردمان بدانند که جنّیان غیب ندانند. چه جنّیان دعوی علم غیب کردندی و کهانت. آنگه در محراب رفت تا نماز کند«1»، ملک الموت بیامد و جان او برداشت. او تکیه کرده بود بر عصا«2».
إبن زید گفت: سلیمان ملک الموت را پیش از آن گفته بود که: چون مرا اجل نزدیک رسد مرا خبر ده به چند روز پیش، چون [20- پ]
وقت مرگ او در آمد، ملک الموت بیامد و گفت: یا سلیمان؟ از عمر تو یک ساعت بیش نماند. او شیاطین را بخواند و گفت: برای من کوشکی کنی از آبگینه، که من در آن جا شوم مردمان را بینم و ایشان مرا بینند«3» در حجاب باشم از ایشان و آن حجاب منع نکند از آن که مرا بینند، هم در اینکه حال در اینکه جای که من ایستاده‌ام گرداگرد من، و آن را درمسازی«4».
ایشان آنچه او خواست بکردند به یک ساعت«5»، او بر پای ایستاده بود و نماز می‌کرد«6»، ملک الموت آمد و جان او برداشت و او بر عصا تکیه کرده.
و روایتی«7» دیگر آن است که او قوم را گفت: اینکه ملک به اینکه صفت که خدای مرا داد، یک روز در او نیاسودم فردا می‌خواهم تا یک ساعت بیاسایم و یک فردای صافی بر من بگذرد بی کدارت«8» از بامداد تا به شب. گفتند: فرمان تو راست.
چون دگر روز بود در کوشک رفت و مردم را منع کرد از آن که در پیش او شوند و درها بفرمود تا ببستند تا آن روز چیزی نشود«9» که دلتنگ شود. چون در کوشک شد عصا«10» بدست داشت بر آن عصا تکیه کرد و در مملکت خود نظاره می‌کرد. نگاه کرد برنایی را دید از پیش او ایستاده. او را گفت: السّلام علیک یا سلیمان؟ گفت:
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: و نماز می‌کرد.
(2)- دا، آج، لب: و او تکیه کرده بر عصا.
(3)- آج: نبینند.
(4)- دا، آج، لب: مسازید.
(5)- دا: به یک ساعت بکردند.
(6)- دا: و او بر پای ایستاده نماز می‌کرد.
(7)- دا، آج، لب: و روایت.
(8)- دا: کداره، آج، لب: کدورت. [.....]
(9)- دا، آج، لب: نشنود.
(10)- دا، لب: عصای، آج: عصایی.


صفحه : 53
و علیک السّلام، چگونه در اینکه کوشک آمدی و من فرموده‌ام بوّاب و حجّاب را تا کس را در اینکه جا رها نکنند«1»، تو از من نترسی که بی‌اذن من در کوشک من آیی«2»! گفت:
بدان که من آنم که هیچ دربان و حاجب مرا منع نکند و از هیچ پادشاه نترسم و رشوت نپذیرم و من اینکه جا بی‌دستوری نیامدم. گفت: که«3» دستوری داد! گفت: خداوند کوشک. سلیمان بدانست که او ملک الموت است. گفت: همانا تو ملک الموتی!
گفت: آری. گفت: چه کار را آمده‌ای! گفت: آمده‌ام تا جانت بردارم. گفت:
یا ملک الموت؟ من در همه عمر خود اینکه یک امروز خواسته‌ام تا صافی باشد مرا از کدارت و در او دلتنگ نشوم. ملک الموت گفت: یا سلیمان؟ تو چیزی خواسته‌ای در دنیا که خدای نیافریده است، و آن روزی است چنین که تو گفتی و فرمان خدای را مردّی نیست، به قضای او راضی باشد. گفت: ای و اللّه به قضای او راضی شده‌ام«4».
ملک الموت قبض روح او کرد و او بر پای ایستاده و بر عصا تکیه کرده.
مدّتی دراز بر اینکه بر آمد و سلیمان از کوشک بیرون نمی‌آمد و جن‌ّ و انس هر یکی بر سر آن کار بودند که سلیمان ایشان را فرموده بود. و خدای تعالی درخت سنب«5» را بفرستاد تا عصای او«6» سوراخ کرد، عصا بشکست [21- ر]
و سلیمان بیوفتاد«7».
یک روز دو شیطان با یک دیگر گفتند: از ما هر دو کی دلیرتر است که در اینکه کوشک شود و بنگرد تا سلیمان چه«8» می‌کند! و خدای تعالی عادت چنان رانده بود که هر شیطانی که گرد سلیمان گشتی یا پیرامن او شدی بسوختی. یکی گفت از ایشان که من بروم بنگرم، بیشتر از سوختن نخواهد بودن. به کوشک در آمد آواز سلیمان نشنید. اندک اندک پیش می‌رفت تا بنگرید سلیمان افتاده بود. نزدیک سلیمان شد نسوخت. پیشتر شد بنگرید«9» سلیمان مرده بود. بیرون آمد و مردم را خبر داد
-----------------------------------
(1)- آج، لب: نگذارند.
(2)- دا: به کوشک من در آیی، آج، لب: به کوشک من در آمدی.
(3)- دا: که تو را، آج، لب: تو را که.
(4)- آج، لب: شدم.
(5)- آج، لب: درخت سم.
(6)- آج، لب: او را.
(7)- دا، آج، لب: بیفتاد.
(8)- دا: چی.
(9)- دا: که بنگرید.


صفحه : 54
از مرگ سلیمان. مردم در رفتند و بدیدند و عصای سلیمان برداشتند و بدیدند«1» درخت سنبه خورده بود، ندانستند که او چندگاه است تا مرده است. درخت سنبه«2» را بگرفتند و بر عصا نهادند یک شبان روز«3»، تا مقداری از آن عصا بخورد آنگه بر آن حساب کردند، چون بنگریدند یک سال بود تا سلیمان مرده بود.
و قول درست آن است که خدای تعالی خواست تا معلوم کند خلقان را که جنّیان در آن که گفتند ما غیب دانیم دروغ گفتند. سلیمان را کوشکی بود از بلّور که او در آن جا شدی. مردم او را دیدندی و او مردم را دیدی در آن«4» کوشک ایستاده بود بر عصا تکیه کرده. ملک الموت آمد و گفت: یا سلیمان؟ اجابت کن دعوت خدای را.
او گفت: یا ملک الموت؟ مهلتی ده مرا تا مطالعه‌ای کنم احوال خود را و احوال لشکر را. گفت: دستوری نیست. گفت: چندان که احوال خود را مطالعه کنم. گفت:
دستوری نیست. تا به آن جا رسید که گفت: چندانی رها کن تا از پای فرو نشینم.
گفت: دستوری نیست. همچنان بر پای ایستاده جانش بر گرفت و او بر عصا تکیه کرده. و او جنّیا«5» را هر یکی را به کاری فرو داشته بود ایشان آن کار می‌کردند و در سلمیان می‌نگریدند و ندانستند که او مرده است. تا یک سال بر آمد بعد«6» از یک سال درخت سنبه بیامد و عصای او بسفت. چون ثقل سلیمان به عصا رسید، عصا بشکست و سلیمان بروی در آمد، مردم بدانستند که سلیمان مرده است و یک سال است تا مرده است و جنّیان غیب نمی‌دانند، چه اگر دانستندی در آن عذاب نماندندی.
و در مصحف عبد اللّه عبّاس«7» چنین است: فمکثوا یدأبون له من بعد موته حولا کاملا فایقن النّاس ان‌ّ الجن‌ّ کانوا یکذبونهم و لو انّهم علموا الغیب لعلموا بموت سلیمان و لم یلبثوا«8» فی العذاب سنة.
فذلک قوله: ما دَلَّهُم عَلی مَوتِه‌ِ إِلّا دَابَّةُ [21- پ]
الأَرض‌ِ تَأکُل‌ُ مِنسَأَتَه‌ُ،
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: بنگریدند.
(2)- دا: درخت سنب، آج، لب: درخت سم.
(3)- دا: شباروز، آج، لب: شبانه روز. [.....]
(4)- دا: او در آن، آج، لب: و در آن.
(5)- جنّیا/ جنّیان، دا: جنّیان، آج، لب: و آن جنّیان.
(6)- دا: پس.
(7)- دا، آج، لب: عبد اللّه مسعود.
(8)- اساس: تلبثوا، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.


صفحه : 55
و المنسأة، العصاء لأن‌ّ بها ینسی الإبل ای تزجر«1» و توخّر. قال طرفه«2»:

أمون«3» کألواح الإران نسأتها«4» علی لاحب کأنّه ظهر برجد
ای سقتها«5». و بیشتر قرّا مهموز خواندند و ابو عمرو و مدنیان بی‌همزه خواندند و هر دو لغت است. و قال الشاعر فی الهمزة«6»:

ضربنا بمنساة وجهه فصار بذلک مهینا ذلیلا
و قال آخر فی ترک الهمزة«7»:

اذا دبیت«8» علی المنساة من کبر فقد تباعد عنک اللّهو«9» و الغزل
فَلَمّا خَرَّ، چون سلیمان به روی در آمد، تَبَیَّنَت‌ِ الجِن‌ُّ، جنّیان بدانستند که اگر ایشان غیب دانستندی مدّتی در عذاب و رنج و تکلیف نماندندی. و محل‌ّ «ان» مع الفعل نصب است«10» بوقوع الفعل علیه.
اهل تاریخ گفتند: عمر سلیمان پنجاه و سه سال بود و مدّت ملکش چهل سال بود و به سیزده سالگی پادشاه شد و به سال چهارم از ملکش ابتدا کرد به بنای بیت المقدّس.
قوله: تعالی:

[سوره سبإ (34): آیات 15 تا 33]

[اشاره]


لَقَد کان‌َ لِسَبَإٍ فِی مَسکَنِهِم آیَةٌ جَنَّتان‌ِ عَن یَمِین‌ٍ وَ شِمال‌ٍ کُلُوا مِن رِزق‌ِ رَبِّکُم وَ اشکُرُوا لَه‌ُ بَلدَةٌ طَیِّبَةٌ وَ رَب‌ٌّ غَفُورٌ (15) فَأَعرَضُوا فَأَرسَلنا عَلَیهِم سَیل‌َ العَرِم‌ِ وَ بَدَّلناهُم بِجَنَّتَیهِم جَنَّتَین‌ِ ذَواتَی أُکُل‌ٍ خَمطٍ وَ أَثل‌ٍ وَ شَی‌ءٍ مِن سِدرٍ قَلِیل‌ٍ (16) ذلِک‌َ جَزَیناهُم بِما کَفَرُوا وَ هَل نُجازِی إِلاَّ الکَفُورَ (17) وَ جَعَلنا بَینَهُم وَ بَین‌َ القُرَی الَّتِی بارَکنا فِیها قُری‌ً ظاهِرَةً وَ قَدَّرنا فِیهَا السَّیرَ سِیرُوا فِیها لَیالِی‌َ وَ أَیّاماً آمِنِین‌َ (18) فَقالُوا رَبَّنا باعِد بَین‌َ أَسفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم فَجَعَلناهُم أَحادِیث‌َ وَ مَزَّقناهُم کُل‌َّ مُمَزَّق‌ٍ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِکُل‌ِّ صَبّارٍ شَکُورٍ (19)
وَ لَقَد صَدَّق‌َ عَلَیهِم إِبلِیس‌ُ ظَنَّه‌ُ فَاتَّبَعُوه‌ُ إِلاّ فَرِیقاً مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ (20) وَ ما کان‌َ لَه‌ُ عَلَیهِم مِن سُلطان‌ٍ إِلاّ لِنَعلَم‌َ مَن یُؤمِن‌ُ بِالآخِرَةِ مِمَّن هُوَ مِنها فِی شَک‌ٍّ وَ رَبُّک‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ حَفِیظٌ (21) قُل‌ِ ادعُوا الَّذِین‌َ زَعَمتُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ لا یَملِکُون‌َ مِثقال‌َ ذَرَّةٍ فِی السَّماوات‌ِ وَ لا فِی الأَرض‌ِ وَ ما لَهُم فِیهِما مِن شِرک‌ٍ وَ ما لَه‌ُ مِنهُم مِن ظَهِیرٍ (22) وَ لا تَنفَع‌ُ الشَّفاعَةُ عِندَه‌ُ إِلاّ لِمَن أَذِن‌َ لَه‌ُ حَتّی إِذا فُزِّع‌َ عَن قُلُوبِهِم قالُوا ما ذا قال‌َ رَبُّکُم قالُوا الحَق‌َّ وَ هُوَ العَلِی‌ُّ الکَبِیرُ (23) قُل مَن یَرزُقُکُم مِن‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ قُل‌ِ اللّه‌ُ وَ إِنّا أَو إِیّاکُم لَعَلی هُدی‌ً أَو فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ (24)
قُل لا تُسئَلُون‌َ عَمّا أَجرَمنا وَ لا نُسئَل‌ُ عَمّا تَعمَلُون‌َ (25) قُل یَجمَع‌ُ بَینَنا رَبُّنا ثُم‌َّ یَفتَح‌ُ بَینَنا بِالحَق‌ِّ وَ هُوَ الفَتّاح‌ُ العَلِیم‌ُ (26) قُل أَرُونِی‌َ الَّذِین‌َ أَلحَقتُم بِه‌ِ شُرَکاءَ کَلاّ بَل هُوَ اللّه‌ُ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (27) وَ ما أَرسَلناک‌َ إِلاّ کَافَّةً لِلنّاس‌ِ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یَعلَمُون‌َ (28) وَ یَقُولُون‌َ مَتی هذَا الوَعدُ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (29)
قُل لَکُم مِیعادُ یَوم‌ٍ لا تَستَأخِرُون‌َ عَنه‌ُ ساعَةً وَ لا تَستَقدِمُون‌َ (30) وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَن نُؤمِن‌َ بِهذَا القُرآن‌ِ وَ لا بِالَّذِی بَین‌َ یَدَیه‌ِ وَ لَو تَری إِذِ الظّالِمُون‌َ مَوقُوفُون‌َ عِندَ رَبِّهِم یَرجِع‌ُ بَعضُهُم إِلی بَعض‌ٍ القَول‌َ یَقُول‌ُ الَّذِین‌َ استُضعِفُوا لِلَّذِین‌َ استَکبَرُوا لَو لا أَنتُم لَکُنّا مُؤمِنِین‌َ (31) قال‌َ الَّذِین‌َ استَکبَرُوا لِلَّذِین‌َ استُضعِفُوا أَ نَحن‌ُ صَدَدناکُم عَن‌ِ الهُدی بَعدَ إِذ جاءَکُم بَل کُنتُم مُجرِمِین‌َ (32) وَ قال‌َ الَّذِین‌َ استُضعِفُوا لِلَّذِین‌َ استَکبَرُوا بَل مَکرُ اللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ إِذ تَأمُرُونَنا أَن نَکفُرَ بِاللّه‌ِ وَ نَجعَل‌َ لَه‌ُ أَنداداً وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا العَذاب‌َ وَ جَعَلنَا الأَغلال‌َ فِی أَعناق‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا هَل یُجزَون‌َ إِلاّ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ (33)

[ترجمه]

‌بود قوم سبا را در خانه‌هاشان حجتی دو بستان از راست و چپ بخوری از روزی خدایتان و شکر کنی«11» او را شهر«12» خوش و خدایی آمرزنده.
برگردیدند«13» بفرستادیم«14» بر ایشان رود«15» آن وادی
-----------------------------------
(1)- آج، لب: یزجر.
(2)- آج، لب، افزوده: شعر.
(3)- آج، لب: اموج.
(4)- آج، لب: ناتها.
(5)- اساس: سقیتها، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(6)- دا: قال الشاعر، شعر، آج، لب: فی الهمز، شعر.
(7)- دا، افزوده: شعر.
(8)- آج، لب: ذنبت.
(9)- آج، لب: عند الهوی. [.....]
(10)- دا: النّصب.
(11)- دا: سپاس داری کنی.
(12)- دا: شهری.
(13)- دا: روی بگردانیدند.
(14)- دا: فرو فرستادیم.
(15)- دا: سیلاب.


صفحه : 56
و بدل کردیم ایشان را به دو بستان«1» دو بستان خداوند میوه اراک«2» و شورگز و چیزی از سدر اندک.
آن پاداشت دادیم ایشان را به آن کفر که کردند«3» و پاداشت دهند الّا کفران بکردند آن را«4»!
و کردیم میان ایشان و میان آن شهرها«5» که برکه- کردیم در آن ده‌های پیدا و بینداختیم در آن جا رفتن، روی«6» در او شب‌ها و روزها ایمن«7».
[22- ر]
گفتند: خدای ما؟ دور کن میان سفر ما و بیداد کردند«8» بر خود کردیم ایشان را حدیث‌ها عبرت و بپراگندیم ایشان را هر پراگندنی، در اینکه دلایلی هست هر صبر کننده‌ی شکر کننده‌ای«9» را.
راست کر [د]
بر ایشان ابلیس گمانش پی او گرفتند«10» مگر گروهی از گرویدگان.
نبود او را بر ایشان هیچ حجّتی مگر تا بدانیم آن را بگرود«11» به سرای باز پسین از آن که او از آن در گمان است، و خدای تو بر همه چیزی نگهبان است.
بگو: بخوانی آنان را که
-----------------------------------
(1)- دا: دوبستان ایشان.
(2)- دا: خمط، آج، لب: با خار.
(3)- دا: بدانچه کافر شدند.
(4)- دا: و هیچ پاداشت دهند مگر کفران کننده را!
(5)- دا: دیهها.
(6)- دا: و گفتیم بروی.
(7)- دا: امن.
(8)- دا: ظلم کردند. [.....]
(9)- دا: سپاس دارنده.
(10)- دا: پسروی کرد او را.
(11)- دا: تا بدانیم که کی بگرود.


صفحه : 57
دعوی کردی جز خدای، نتوانند به سنگ مورچه خرد در آسمان‌ها و نه در زمین و نیست ایشان را در آن هر دو از انبازی«1» و نیست او را از ایشان هیچ یاوری«2».
و سود ندارد خواهش کردن بنزدیک او الّا آن را که دستوری دهند او را تا آن گه که ترس ببرند از دلهای ایشان، گویند: چه گفت خدایتان! گویند: حق‌ّ و او بزرگوار و بزرگ است«3».
بگو: که«4» روزی می‌دهد شما را از آسمان و زمین! بگوی:
خدای، و ما یا شما بر ره راستیم یا در گمراهی آشکارا.
بگو: نپرسند ما را از آن جرم که ما کردیم و نپرسند شما را از آنچه شما کنی.
بگو: جمع کند میان ما خدای ما پس حکم کند میان ما به راستی، و او حاکمی داناست«5».
[22- پ]
بگو: بنمای به من آنان را که درو رسانیدی«6» به او انبازانی برگشت«7» بل اوست خدای قوی و محکم کار.
و نفرستادیم تو را الّا بازدارنده‌ای مردمان را مژده دهنده و ترساننده«8»، و لکن بیشترین مردمان ندانند.
گویند: کی خواهد بودن اینکه وعده اگر شما راستیگری!
بگو شما را نوید
-----------------------------------
(1)- دا: هیچ انبازی.
(2)- دا: یاری.
(3)- دا: بزرگوارتر است و بزرگ.
(4)- دا: کیست که.
(5)- دا: حکم کننده‌ای است دانا.
(6)- آب، دا: در رسانیده‌ای.
(7)- کذا در اساس و آب، دا: باز ایستی، ظ: پر گست.
(8)- دا: بشارت دهنده و بیم کننده.


صفحه : 58
روزی است که از پس نمانی«1» از او یک ساعت و نه فرا پیش شوی.
و گفتند آنان که کافر شدند:
نگرویم به اینکه کتاب«2» و نه به آن که پیش آن است. و اگر تو بینی ستمکاران را بداشته باشد«3» نزدیک خدایشان جواب می‌دهند«4» بهری با بهری سخن را، گویند آنان که ضعیف داشتند ایشان را«5» آن را که بزرگواری کردند: اگر نه شما بودی بودمانی گرویدگان.
گفتند آنان که بزرگواری کردند آنان را که ضعیف داشتند«6»: ما باز داشتیم شما را«7» از اسلام«8» پس آمد«9» به شما! بل شما گنه کار بودی.
[23- ر]
و گفتند آنانی که ضعیف داشتند«10» آنان را که بزرگواری کردند: بل سگالیدن شب و روز بود چون فرمودی ما را که کافر شوی«11» به خدای و کنیم او را همسرانی، و ظاهر بکردند پشیمانی چون دیدند عذاب، و کردیم غل‌ها در گردن‌های آنان که کافر بودند پاداشت دهند ایشان را الّا آنچه کرده بودند!
قوله تعالی: لَقَد کان‌َ لِسَبَإٍ فِی مَسکَنِهِم- الایة، فردة بن«12» مسیک العطیفی«13» روایت
-----------------------------------
(1)- دا: باز پس نشوی.
(2)- دا: هرگز ایمان نیاریم به اینکه قرآن.
(3)- دا: چون ظالمان باز داشته باشند. [.....]
(4)- دا: باز می‌گرداند.
(5)- دا: ضعیف داشتگان باشند.
(6)- دا: ضعیف بکرده باشندشان.
(7)- دا: بگردانیدیم از شما.
(8)- دا: راه راست.
(9)- دا: پس از آن که آمد.
(10)- دا: ضعیف شمرده باشند ایشان.
(11)- دا: کافر شویم.
(12)- کذا در اساس و آب و دا، آج، لب: فروة بن.
(13)- دا، العطفی، آج، لب: الاطبقی.


صفحه : 59
کرد که: مردی از رسول- علیه السّلام- پرسید که: یا رسول اللّه؟ سبأ چیست، نام مردی است یا نام زنی یا نام شهری یا زمینی یا کوهی یا وادیی! گفت: نام شهر و زمین و کوه و وادی نیست، بل نام مردی است از عرب که او را ده پسر بودند: شش از ایشان به یمن رفتند، و چهار به شام. امّا آنان«1» که به یمن رفتند کنده بود و اشعر و ازد و مذجح و انمار و حمیر. مرد«2» گفت: انمار کیست یا رسول اللّه! گفت: آن که خثعم و بجیله از اوست. و امّا آن چهار که به شام رفتند: عامله بود«3» و خدام و لخم و غسّان«4».
و در سبا صرف و ترک«5» رواست و هر دو خوانده‌اند. آن که صرف کرد گفت:
نام مردی است بعینه و آن که صرف نکرد گفت: نام قبیله‌ای است. و سببهای منع صرف تأنیث باشد و علمیّت. ابو عبیده اینکه اختیار کرد لقوله: فی مساکنهم بر جمع، و قرّا خلاف کردند در اینکه لفظ: حمزه خواند و نخعی در شاذّ: مسکنهم به فتح «کاف» علی لفظ الواحد، و کسائی و خلف خواندند و اعمش و یحیی در شاذ: مسکنهم به فتح «کاف» علی لفظ الواحد. و کسائی و خلف خواندند و اعمش و یحیی در شاذ:
مسکنهم به کسر «کاف» علی الواحد و باقی قرّا، مساکنهم خواندند به «الف» علی- الجمع.
آیَةٌ، ای، دلالة و علامة، جَنَّتان‌ِ، خبر مبتدای محذوف است، التّقدیر: و هی جنّتان، عَن یَمِین‌ٍ وَ شِمال‌ٍ، ای، احدیهما عن یمین الداخل و الاخری عن شماله.
حق تعالی گفت: سبا را در مساکن و جایهای ایشان آیتی بود و دلالتی و آن دو بستان بود: یکی بر راست آن که در زمین ایشان شدی، و دیگر بر چپ او.
و گفتند: آیه آن بود که در زمین ایشان هیچ چیز از موذیات نبودی از حشرات و هوام‌ّ زمین از مار و کژدم تا کیک و سراسک«6» و پشه و شپش«7». و اگر کسی به زمین ایشان رفتی و در جامه او چیزی از موذیات بودی به هوای آن جایگاه بمردندی. و در آن بستانهای ایشان«8» چندان میوه بودی که اگر کسی سبدی بر سر گرفتی و در زیر آن
-----------------------------------
(1)- دا: آن که.
(2)- دا: مردی.
(3)- دا: بودند.
(4)- آج، لب: غشان. [.....]
(5)- دا، آج، لب، افزوده: صرف.
(6)- دا، آج، لب: سرابیک خوانده می‌شود.
(7)- آج، لب: شپش.
(8)- آج، لب: بستانها از ایشان.


صفحه : 60
درختان بگذشتی که به آن سرشدی«1» سبد او پر از میوه بودی بی آن که او بدست بگرفتی [23- پ]
.
کُلُوا مِن رِزق‌ِ رَبِّکُم«2»، اینکه از آن جایهاست که قول در او مضمر است.
و التقدیر: قیل لهم کلوا من رزق ربّکم. گفتند ایشان را بخوری از روزی خدایتان و شکر کنی او را. بَلدَةٌ طَیِّبَةٌ، خبر مبتدای محذوف است، ای، هذه بلدة طیّبة او بلدتکم بلدة طیّبة. وَ رَب‌ٌّ غَفُورٌ، و ربّکم رب‌ّ غفور، اینکه شهر شما شهری خوش است و خدایتان خدایی است آمرزنده.
فَأَعرَضُوا، وهب گفت: خدای تعالی سیزده پیغامبر را به سبا فرستاد تا ایشان را با خدای خواند و تذکیر نعمت خدای کردند ایشان را و ایشان اعراض کردند و عدول، و کفر آوردند و گفتند: ما خدای را بر خود نعمتی نمی‌شناسیم و اگر اینکه نعمت او کرده است، بگو تا باز گیرد از ما. حق تعالی گفت: فَأَرسَلنا عَلَیهِم سَیل‌َ العَرِم‌ِ، ما سیل عرم بر ایشان بفرستادیم. سیل آبی عظیم باشد که آن را دفع نتوان کردن.
[قال الشاعر:«3»

اقبل«4» سیل جاء من امر اللّه یجرد جرد الجنّة المغلّة«5»]
«6»
و مفسّران در «عرم» خلاف کردند، بعضی گفتند: عرم خود نام سیل است، اضافة الیه«7» لاختلاف اللّفظین، کقوله: حندس الظّلم. و قیل: هو من باب قولهم: یوم الجمعة و شهر ربیع الاوّل، و هو الصّحیح. و بعضی گفتند: بارانی عظیم باشد، و گفتند: نام وادیی است. و گفتند: نام آن موش بود که آن بند سوراخ کرد. و گفتند: نام بندی است که آن جا کرده بودند. [و اعشی در اینکه باب گفت، شعر:

قفّی ذلک للمؤنسی«8» اسوة
و مأرب قفّی علیه العرم

رخام«9» بنته«10» لهم حمیر اذا جاء مأوهم لم یرم«11»]
«12»
-----------------------------------
(1)- آج، لب: به آن سو شدی.
(2)- آج، لب، افزوده: که اینکه شهر شما شهری خوش است.
(3)- آج، لب، افزوده: شعر.
(4)- آج، لب: اقیل.
(5)- آج، لب: لمغلّة.
(6)- اساس و آب افتادگی دارد، از دا افزوده شد.
(7)- دا، آج، لب: اضافة الیه.
(8)- آج، لب: مؤانسی.
(9)- اساس: رحام، با توجه به نسخه آج، تصحیح شد.
(10)- آج، لب: نیته. [.....]
(11)- آج، لب: لم یریم.
(12)- اساس و آب افتادگی دارد، از دا افزوده شد.


صفحه : 61
عبد اللّه [عبّاس]
«1» گفت: عرم نام بندی است که بلقیس کرد آن جا و سبب آن بود که ایشان برای آب خلاف کردند بسیار و منازعه می‌بود میان ایشان تا به مخاصمت«2» انجامید، بلقیس برخاست و از میان ایشان برفت و به کوشکی شد که او را بود و در ببست و روی«3» به ایشان ننمود ایشان برخاستند و پیش او رفتند و عذر خواستند از او و شفاعت کردند او را که باز آی ما دگر«4» مانند آن نکنیم. او برخاست و بیامد و بفرمود تا آن جا که ره گذر آن آب بود بندی کردند عظیم و آن عرم است به لغت حمیر، و آن سدّی بود که او بفرمود میان دو کوه به سنگ و قیر، و آن را سه در کرد:
یکی از بالای دیگر و در زیر آن برکه‌ای عظیم بکرد و آن را دوازده راه بکرد به عدد جویهای ایشان. چون باران آمدی و سیل آب در پس آن سد مجتمع شدی، آنگه در بالایین بگشادی تا آب در آن برکه آمدی [چون کمتر شدی در میانین«5» بگشادی، چون کمتر شدی در زیرین بگشادی]
«6» و از آن جا«7» برکه آب قسمت کردی در جویها و بفرمود تا پشک گوسپند در آب افگندندی هر کجا که آب بیش«8» بودی آن پشک سریع‌تر برفتی بفرمودی تا باقوام راستی آوردندی، هم بر اینکه نسق اینکه بکرد و هم چنین [24- ر]
می‌بود تا آنگه که بلقیس گذشته شد.
و مدّتی بر اینکه بر آمد و ایشان طاغی و باغی«9» شدند. چون از حدّ خود تعدّی کردند، خدای تعالی موشان«10» بزرگ بر ایشان مسلّط کرد، بیامدند«11» و آن سدّ بسفتند و سوراخ کردند تا آب در افتاد و بیران کرد«12» و سیل در شهرهای ایشان افتاد و زمینها و سراها و بستانها خراب کرد.
وهب گفت: که ایشان شنیده بودند که شهر ایشان به موش بیران«13» خواهد شدن،
-----------------------------------
(1)- اساس: ندارد، از آب، افزوده شد.
(2)- دا: به محاربت، آج، لب: تا محاربه به مخاصمه.
(3)- دا: و نیز روی.
(4)- دا: که ما دگر، آج، لب: که ما دیگر.
(5)- آج: در میان.
(6)- اساس و آب، افتادگی دارد، از دا افزوده شد.
(7)- آج، لب: و آن برکه.
(8)- دا، آج، لب: بیشتر.
(9)- آج، لب: یاغی.
(10)- دا، آج، لب: موشانی.
(11)- دا، آج، لب: تا بیامدند.
(12)- اساس: بیرون کرد، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. [.....]
(13)- آج، لب: ویران.


صفحه : 62
هر کجا فرجه‌ای«1» بود میان دو سنگ گربه‌ای باز بسته بودند.
چون وقت هلاک ایشان بود خدای تعالی موشان«2» را فرستاد که گربگان از ایشان بگریختند و با ایشان کار کن«3» نبودند، و ایشان مسلّط شدند و سدّ«4» سوراخ کردند و سیلی عظیم خدای فرستاد تا سدّ بکند و از جای بر داشت و آب در شهرها و خانه‌های ایشان افتاد و بیران کرد، و ایشان بعضی هلاک شدند و بعضی در عالم پراگنده شدند، و پراگندن ایشان در عرب مثل شد، تا هر پراگنده‌ای مستأصل را گفتند: تفرّقوا ایدی سبا و ایادی سبا. و اینکه در کلام و اشعار ایشان بسیار است. قال کثیّر«5»:

ایادی«6» سبا یا عزّ ما کنت بعدکم فلم یحل«7» بالعینین بعدک منظر«8»
و قال آخر:

من صادر او وارد ایدی سبا
و قال جریر«9»:

الوار دون و تیم فی ذرّی سباء قد عض‌ّ اعناقهم جلد الجوامیس«10»
و اشتقاق عرم از «عرامه» باشد و آن تمرّد و عصیان باشد، و العارم، المتمرّد الشّدید، و به عرام.
وَ بَدَّلناهُم بِجَنَّتَیهِم جَنَّتَین‌ِ ذَواتَی أُکُل‌ٍ خَمطٍ وَ أَثل‌ٍ وَ شَی‌ءٍ مِن سِدرٍ قَلِیل‌ٍ، گفت: ایشان را بدل دادیم به آن دو بستان پر میوه و نعمه دو بستان خداوند میوه‌ها، از خمط، و خمط اراکه«11» باشد بر قول بیشتر مفسّران.
و گفتند: خمط هر درختی بود که تیه«12» دارد. و گفتند: درخت تاه بود. و گفتند:
درختی است که باری طلخ«13» آرد. و گفتند: هر نباتی تلخ را خمط خوانند [24- پ]
.
-----------------------------------
(1)- آج، لب: فراخنایی.
(2)- دا، آج، لب: موشانی.
(3)- دا، آج، لب: کارگر.
(4)- دا: بند.
(5)- دا، آج، لب، افزوده: شعر.
(6)- اساس: ایا، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(7)- اساس: فکم یجل، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(8)- اساس: بعدکم منظرو، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(9)- دا، آج، لب: افزوده: شعر.
(10)- آج، لب: الحوامیش.
(11)- دا، آج، لب: اراک.
(12)- آج، لب: تنه.
(13)- دا، آج، لب: تلخ. [.....]


صفحه : 63
وَ أَثل‌ٍ، عبد اللّه عبّاس گفت: درخت گز باشد، و گفتند: گز باشد. و گفتند: گز نباشد، با گز ماند، آن را شور گز گویند از درخت گز مهتر باشد. قتاده گفت: نوعی چوب است، و گفتند: سمرت است«1»، و گفتند: درخت شمشاد است، و اینکه همه درختان بی براند. وَ شَی‌ءٍ مِن سِدرٍ قَلِیل‌ٍ، و در آن بستانها اندکی سدر در بود«2». قتاده گفت: بینا که«3» می‌دیدندی که درختی هر کدام نیکوتر بودی، چون بدیدندی از آن زشت‌تر درخت نبودی. و قوله: ذَواتَی أُکُل‌ٍ خَمطٍ، جمله قرّا به تنوین خواندند، در «اکل» علی انّه بدل او صفة، مگر ابو عمرو و یعقوب که ایشان به اضافت خواندند، ذواتی اکل خمط.
ذلِک‌َ جَزَیناهُم، آن جزا و پاداش دادیم ایشان را، و «ذلک» در محل‌ّ نصب است بوقوع الجزاء علیه، ای، جزیناهم ذلک العذاب بما کفروا، «ما» مصدری است، ای، بکفرهم. وَ هَل نُجازِی إِلَّا الکَفُورَ، و جزا دهند مگر مردم کافر نعمت را!
کوفیان خواندند: «نجازی» به «نون» مضموم و [زای مکسور، حملا علی قوله:
جَزَیناهُم، و باقی قرّا «یجازی» به یای مضموم و]
«4» فتح «زاء» علی المجهول، و پاداشت دهند [و بر قراءت اول]
«5» و پاداشت دهیم الّا کافر را. آنگه هم با بیان نعمت شد که بر ایشان کرده بود.
گفت: وَ جَعَلنا بَینَهُم وَ بَین‌َ القُرَی الَّتِی بارَکنا فِیها قُری‌ً ظاهِرَةً، گفت: از میان دهها و شهرهای ایشان و شهرهای شام که بر او«6» برکه کرده‌ایم دههایی کردیم ظاهر، از اینکه ده«7» به آن ده نگاه کردندی پدید بودی و پیدا بودی. یعنی، نزدیک به یک دگر.
حسن گفت: مرد بامداد از دیه«8» بیامدی قیلوله به دهی«9» کردی، و شام به دهی دگر خوردی. گفت: زن بودی که بیامدی زنبیلی بر سر نهاده و دوک به دست می‌تافتی و می‌رفتی که او«10» به مقصد خود رسیدی زنبیل از میوه پر شده بودی. از یمن تا
-----------------------------------
(1)- دا: سمرست.
(2)- دا، آج، لب: سدر بود.
(3)- دا: هر کجا که.
(5- 4)- اساس و آب افتادگی دارد. از دا، افزوده شد.
(6)- دا، آج، لب: ما بر او.
(7)- دا، آج، لب: که از اینکه ده.
(8)- دا: ده، آج، لب: دهی.
(9)- دا: دیهی دیگر، آج، لب: دهی دیگر.
(10)- آج، لب: هر که او.


صفحه : 64
به شام هم چنین بود.
عبد اللّه عبّاس گفت: قری ظاهرة، ای، عربیّة، یعنی، از یمن تا شام شهرها تازی زبان است. بعضی دگر گفتند: میان مدینه و شام«1». سعید جبیر گفت: میان مأرب و شام«2». مجاهد گفت: شروان است«3». وهب گفت: دههای صنعاست«4».
وَ قَدَّرنا فِیهَا السَّیرَ، و تقدیر کردیم ایشان را رفتن از منزل به منزل همه آبادانی و دهها و شهرها. سِیرُوا فِیها لَیالِی‌َ، ای، و قلنا لهم، و گفتیم ایشان را که: می‌روی به مراد خود در اینکه شهرها و دهها به شبها و روزها [25- ر]
ایمن از آفات و از بیم دشمن.
صورت امر است، مراد اباحت«5». ایشان را از اینکه حال بطر«6» آمد و طاغی و باغی«7» شدند و صبر نکردند بر عافیت. و گفتند: اگر مسافت«8» تا به ضیاع ما دورتر بودی، همانا ما را آرزو و شهوت«9» بیشتر بودی عند آن حال.
گفتند: رَبَّنا باعِد بَین‌َ أَسفارِنا، میان سفرهای دور کن«10» و بیابانها ساز«11» تا مازاد برگیریم و آب برگیریم، چنان که دگر مسافران. خدای تعالی دعای ایشان به اجابت مقرون کرد.
قرّا در اینکه آیت خلاف کردند: إبن کثیر و ابو عمر [و]
خواندند: ربّنا بعد من التّبعید، بار خدایا؟ دور کن میان سفرهای ما. و یعقوب خواند: ربّنا باعد، به رفع «ربّنا» بر ابتدا، و «باعد»، بر فعل ماضی، خبرا لمبتداء«12»، خدای ما دور کرد. و اینکه قرائت از محمّد بن الحنفیّه روایت کردند و به معنی آن باشد که اینکه بر سبیل بطر گفتند: و تنعّم، یعنی، در حق‌ّ ما اینکه مقدار دور است. و باقی قرّا خواند [ند]
: ربّنا باعد، امر است، من المباعدة. وَ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم، و بر خود ظلم کردند به کفر و معصیت.
فَجَعَلناهُم أَحادِیث‌َ، ما ایشان را احدوثه‌یی و مثلی کردیم و عبرتی که از ایشان باز-
-----------------------------------
(2- 1)- دا: شام است.
(3)- دا: سروات است.
(4)- آج، لب: صنعان است.
(5)- دا: و مراد اباحت، آج، لب: و مراد با خبر.
(6)- آج، لب: بتر. [.....]
(7)- آج، لب: یاغی.
(8)- آج، لب: مضافت.
(9)- آج، لب: آرزوی شهوت.
(10)- دا: میان ما سفرهای ما دور کن، آج، لب: سفرهای ما دور کن.
(11)- دا: بیابانهای ساده، آج، لب: بیابانهای سافر.
(12)- دا: خبرا للمبتدا.


صفحه : 65
گویند در عقوبت و فعال«1». وَ مَزَّقناهُم کُل‌َّ مُمَزَّق‌ٍ، ای، فرّقناهم غایة التّفریق، و بپراگندیم ایشان را غایت پراگندن«2».
شعبی گفت: اما غسّان«3» به شام افتادند و انصار«4» به مدینه افتادند و خزاعه به تهامه افتادند و ازد به عمّان افتادند. و قوله: کُل‌َّ مُمَزَّق‌ٍ، رواست که مصدر باشد و رواست که موضع باشد چنان که گویند: ذهبت به کل‌ّ مذهب، إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِکُل‌ِّ صَبّارٍ شَکُورٍ، در اینکه آیتی«5» هست و علامتی و دلالتی هر صابری شاکری«6» را. و فعّال و فعول هر دو بنای مبالغت است. مطرّف بن عبد اللّه گفت: «صبّار» و «شکور» هر دو مومنی باشد«7» که بر بلا صابر بود«8» و بر نعمت شاکر.
وَ لَقَد صَدَّق‌َ عَلَیهِم إِبلِیس‌ُ ظَنَّه‌ُ، اهل کوفه «صدّق» خواندند به تشدید دال، یعنی: ابلیس ظن‌ّ خود در حق‌ّ ایشان راست«9» و به ایشان گمان راست برد آن جا که گفت: ... فَبِعِزَّتِک‌َ لَأُغوِیَنَّهُم أَجمَعِین‌َ«10». و قال: ... وَ لا تَجِدُ أَکثَرَهُم شاکِرِین‌َ«11».
و قال: لَأُضِلَّنَّهُم وَ لَأُمَنِّیَنَّهُم«12»- الایة. و باقی قرّا خواندند: «صدق» به تخفیف، ای، صدق علیهم فی ظنّه بهم«13»، صادق آمد در آن ظن‌ّ که به ایشان«14» برد، و معنی یکی است. فَاتَّبَعُوه‌ُ، ایشان پی او [25- پ]
گرفتند و فرمان او بردند در طغیان و عصیان.
إِلّا فَرِیقاً مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ، الّا گروهی از مومنان که ایشان اینکه نکردند. و اینکه آن گروه‌اند که در وقت سوگند استثنا کرد ایشان را و گفت: إِلّا عِبادَک‌َ مِنهُم‌ُ المُخلَصِین‌َ«15».
وَ ما کان‌َ لَه‌ُ عَلَیهِم مِن سُلطان‌ٍ، آنگه توهین کار شیطان را گفت: او را بر ایشان دستی و سلطانی و قهری«16» نیست. و در کلام محذوفی هست و التقدیر: الّا ما«17» خلّینا بینه
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: نکال.
(2)- دا: تفریق.
(3)- آج، لب: غشان.
(4)- آج، لب: انمار.
(5)- آج، لب: آیت.
(6)- دا، آج، لب: شاکر.
(7)- دا، آج، لب: هر مؤمنی.
(8)- آج، لب: صبر کند. [.....]
(9)- دا، آج، لب: راست کرد.
(10)- سوره ص (38) آیه 82.
(11)- سوره اعراف (7) آیه 17.
(12)- سوره نساء (4) آیه 119.
(13)- آج، لب: علیهم به فی ظنّه، ای بهم.
(14)- آج، لب: بر ایشان.
(15)- سوره ص (38) آیه 83.
(16)- آج، لب: قطری.
(17)- دا: الّا من.


صفحه : 66
و بین النّاس. إِلّا لِنَعلَم‌َ مَن یُؤمِن‌ُ بِالآخِرَةِ مِمَّن هُوَ مِنها فِی شَک‌ٍّ، گفت: او را سلطانی نیست بر بندگان من جز آن که من تخلیه کردم میان«1» او و ایشان امتحان را و تشدید تکلیف«2» را، معامله آن کس که چیزی نداند تا بداند به امتحان«3». لنعلم، تا بدانیم آنان را که به قیامت ایمان دارند از آنان که به قیامت شاک‌ّ باشند. و معنی امتحان از خدای تعالی بیان کرده شد در اینکه کتاب، چند جایگاه.
وَ رَبُّک‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ حَفِیظٌ، و خدای تو بر همه چیز«4» نگاهبان است و عالم به همه چیزها. و بیان آیه«5»، قوله تعالی حکایة عنه: وَ قال‌َ الشَّیطان‌ُ لَمّا قُضِی‌َ الأَمرُ إِن‌َّ اللّه‌َ وَعَدَکُم وَعدَ الحَق‌ِّ وَ وَعَدتُکُم فَأَخلَفتُکُم وَ ما کان‌َ لِی عَلَیکُم مِن سُلطان‌ٍ إِلّا أَن دَعَوتُکُم فَاستَجَبتُم لِی«6»- الایة. حسن بصری گفت: و اللّه که ایشان را به تیغی و عصایی نزد الّا به امانی«7» و غرور و اغوا«8».
آنگه گفت: یا محمّد؟ بگو«9» اینکه کافران را: قُل‌ِ ادعُوا الَّذِین‌َ زَعَمتُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، بخوانی آنان را که دعوی کردی«10» که ایشان خدایان و معبودان‌اند بدون خدای- عزّ و جل‌ّ- صیغت، صیغت امر است و مراد تهکّم، و معنی زجر و نهی. و در کلام محذوفی هست، و هو فانّهم«11» لا یملکون و لتعلموا انّهم لا یملکون. چه [بی]
«12» اینکه تقدیر معنی مستقیم نشود«13».
لا یَملِکُون‌َ مِثقال‌َ ذَرَّةٍ فِی السَّماوات‌ِ وَ لا فِی الأَرض‌ِ، تا بدانی که ایشان به مثقال ذرّه‌ای چندان که مقدار مورچه‌ای«14» باشد به وزن او در آسمان و زمین مالک نه‌اند و قادر نه‌اند بر چیزی و شرّی و نفعی و ضرّی. وَ ما لَهُم فِیهِما مِن شِرک‌ٍ، و ایشان را با خدای- جل‌ّ جلاله- در خلق آسمان و زمین شرکتی و انبازیی نیست«15».
-----------------------------------
(1)- آج، لب: در میان.
(2)- آج، لب: و تکلیف.
(3)- دا: تا به امتحان بداند، آج، لب: یا بداند به امتحان.
(4)- آج، لب: به همه چیزی.
(5)- لب: بیانه آیات. [.....]
(6)- سوره ابراهیم (14) آیه 22.
(7)- اساس: امالی، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(8)- آج، لب: اغرا و اغوا.
(9)- آج، لب: بگو ای محمّد.
(10)- آج، لب: کردند.
(11)- آج، لب: فانکم.
(12)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد.
(13)- دا: شود.
(14)- دا: مورچه‌ای خرد، آج، لب: مورچه‌ای خورد.
(15)- آج، لب: شرکتی نیست و انبازی نه.


صفحه : 67
وَ ما لَه‌ُ مِنهُم مِن ظَهِیرٍ، و خدای را تعالی از ایشان یاری و ظهیری و عونی نیست. و آن که به اینکه صفت باشد خدایی را نشاید و معبود نباشد«1». و اینکه سه «من» [26- ر]
که در آیت است«2»، اوّل و آخر زیادت است لتأکید النّفی، و میانین اعنی «منهم» برای [تبیین است]
«3» وَ لا تَنفَع‌ُ الشَّفاعَةُ عِندَه‌ُ، آنگه حق تعالی در اینکه آیت قطع طمع آنان کرد از مشرکان که گفتند: ... هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه‌ِ ...«4»، اینان شفیعان مااند بنزدیک خدای تعالی. گفت: شفاعت سود ندارد«5» نزدیک خدای تعالی، إِلّا لِمَن أَذِن‌َ لَه‌ُ، الّا آن کس را که دستوری دهند در شفاعت کردن. پس مشفّع آن باشد که به دستوری او شفاعت کند. ابو عمرو و حمزه و کسائی و اعمش خواندند: «اذن» به ضم‌ّ همزه علی- الفعل المجهول. و راویان عاصم مختلف‌اند. از او هر دو روایت کردند و باقی قرّا «اذن» خواندند علی اضافة الفعل الی اللّه تعالی، یعنی: الّا آن کس را که خدای تعالی دستوری دهد. حَتّی إِذا فُزِّع‌َ عَن قُلُوبِهِم، إبن عامر و یعقوب خواندند: «فزّع» به فتح «فا» و «زا» علی الفعل المستقیم، اسنادا الی اللّه تعالی، تا آنگه که خدای تعالی ترس از دل ایشان ببرد. و باقی قرّا «فزّع» به ضم «فا» و کسر «زا» علی الفعل المجهول، تا آنگه که ترس از دل ایشان ببرند. معنی یکی است چه فعل خدای تعالی به صورت، ما لم یسم‌ّ فاعله، در قرآن بسیار است. منه قوله: ... عُلِّمنا مَنطِق‌َ الطَّیرِ ...«6»،
و حسن بصری خواند در شاذّ: اذا فرّغ عن قلوبهم، من الفراغ تا آنگه که [ترس]
«7» از دل ایشان ببرد و دل ایشان فارغ کنند از خوف. و «تفزیغ» لفظی است از باب اضداد، هم آن باشد که بترسانید«8» و هم آن که ترس ببرد، جز آن که ترس ببردن با «عن» مستعمل بود. یقال: فزّعته اذا افزعته و فزّعت عنه اذا کشفت عنه الفزع.
مفسّران خلاف کردند در آن که اینکه کنایت راجع با کیست و موصوف به اینکه صفت کیست؟ بعضی مفسران گفتند: فریشتگان‌اند، آنگه در سبب ترس ایشان خلاف کردند، بعضی گفتند: ترس ایشان از غشیتی باشد که به ایشان رسد، عند آن
-----------------------------------
(1)- آج، لب: معبود را نشاید.
(2)- دا: هست.
(3)- اساس و آب افتادگی دارد، از دا، افزوده شد.
(4)- سوره یونس (10) آیه 18. [.....]
(5)- آج، لب، افزوده: از مشرکان.
(6)- سوره نمل (27) آیه 16.
(7)- اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.
(8)- دا: بترسانند، آج، لب: بترساند.


صفحه : 68
که کلام خدای شنوند.
مسروق گفت از عبد اللّه مسعود«1» که او گفت که: چون خدای تعالی وحی کند از وحی او و کلام او صلصله‌ای و آوازی شنوند، چون آواز سلسله که بر سنگ سخت بکشند. ایشان از آن هول بیفتند و از هوش بشوند«2» و به روی در آیند به سجده. چون بدانند که وحی است ترس از دل ایشان بردارند. یک با یک گویند«3»: ما ذا قال‌َ رَبُّکُم، خدای چه گفت! قالُوا الحَق‌َّ، گویند: حق گفت.
و عبد اللّه مسعود اینکه خبر روایت کرد مرفوع به رسول [26- پ]
- صلّی اللّه علیه و علی آله- که او گفت: چون خدای تعالی به وحی سخن گوید«4»، اهل آسمان از وحی او صلصله‌ای شنوند، چون آواز زنجیرگران که بر سنگ بکشند، بترسند و بی‌هوش شوند. چون جبریل را بینند با وحی بدانند که آواز وحی بود، ترس از دل ایشان ساکن شود. گویند:
یا جبریل؟ ما ذا قال ربّکم!
جبریل گوید:
الحق.
اهل آسمان به یک بار آواز دهند گویند:
الحق‌ّ الحق‌ّ.
و مصداق اینکه قول، حدیث ابو هریره است که روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: چون خدای قضایی فرماید در آسمان فریشتگان پرها برهم زنند بمانند آواز زنجیر بر سنگ سخت. اهل آسمان بترسند، آنگه ساکن شوند، گویند:
ما ذا قال ربّکم!
جواب دهند یک دیگر را، و گویند:
الحق‌ّ الحق‌ّ.
گفت: مانند«5» اینکه نواس بن سمعان روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که چون وحی کند به جبریل در کاری و پیغامی، رجفه‌ای و زلزله‌ای در آسمان افتد که اهل آسمانها بترسند و بی‌هوش شوند و به سجده در افتند. چون جبریل بر ایشان گذر کند بدانند که آن سبب«6» وحی بوده است از رجفه«7»، جبریل را گویند:
ما ذا قال ربّنا!
او گوید:
الحق.
ایشان گویند:
الحق‌ّ.
جبریل به زمین آید و وحی بگذارد«8».
الحارث بن هشام گفت: از رسول پرسیدم که وحی به تو چون آید! گفت:
-----------------------------------
(1)- دا: عبّاس.
(2)- آج، لب: بی‌هوش شوند.
(3)- دا: گوید، آج، لب: گویند یک به یک.
(4)- آج، لب: سخنی فرماید.
(5)- دا: و مانند.
(6)- آج، لب: از سبب.
(7)- دا، آج، لب: آن رجفه.
(8)- دا: بگزارد.


صفحه : 69
احیانی بمانند«1» صلصله‌ای چون صلصله جرس و مرا از آن خوفی باشد، و اوقاتی بر صورت مردی بیاید و با من سخن«2» گوید: اینکه بر من آسانتر باشد از آن.
بعضی دگر گفتند: ترس ایشان از قیام ساعت باشد«3». کلبی گفت: میان عیسی- علیه السّلام- و رسول ما مصطفی- صلّی اللّه علیه و آله- فترتی دراز بود مدت پانصد و پنجاه سال. خدای تعالی در او پیغامبری نفرستاد و وحی از آسمان به زمین نیامد.
چون خدای تعالی رسول ما را- صلّی اللّه علیه و علی آله- بفرستاد اهل آسمان آن آواز وحی شنیدند گمان بردند که قیامت است بیوفتادند و بی‌هوش شدند. چون جبریل بر ایشان می‌گذشت سر می‌برداشتند و خوف ایشان ساکن شده بود. می‌گفتند با یک دیگر: ما ذا قال ربّکم! جواب می‌دادند یک دیگر را: الحق.
وَ هُوَ العَلِی‌ُّ الکَبِیرُ، ضحّاک گفت: چون فریشتگان معقّبات به زمین آیند، انحدار ایشان را آوازی باشد مخوف از فریشتگان که فرود ایشان باشند، بترسند پندارند قیامت است چون بدانند که قیامت نیست ترس از ایشان«4» بشود. و اینکه تنبیهی است از خدای تعالی مشرکان را و تکذیبی از او قول ایشان را. و آنگه«5» گفت:
فریشتگان [27- ر]
با قربت منزلت ایشان و صلابت خلقت ایشان از پیش وحی خدای تعالی چنین ضعیف و ذلیل‌اند و ایشان را شفاعت نباشد مگر به دستوری خدای تعالی.
چون دستوری دهند ایشان را، ایشان او از وحی«6» و کلام خدای چنین ترسند و چنین مقالت گویند. آنگه بتان شما را با آن که جماد«7» بی خیر و شرّاند و بی نفع و ضرّاند«8» ایشان را شفاعت کی رسد؟ بعضی دگر گفتند: مراد مشرکانند که عند نزول مرگ فریشتگان«9» به ایشان بترسند، آنگه خدای تعالی ترس از دل ایشان ببرد«10» اقامت حجّت را، تا آنچه می‌بینند«11» می‌دانند. فریشتگان ایشان را گویند: ما ذا قال ربّکم! ایشان گویند:
-----------------------------------
(1)- دا: برمانند.
(2)- دا: سخنی. [.....]
(3)- دا: بود.
(4)- دا: از دل ایشان.
(5)- اساس: آن که، به قیاس با نسخه آج، لب: تصحیح شد.
(6)- دا، آج، لب: ایشان از وحی.
(7)- آج، لب: جمادی.
(8)- دا: بی‌نفع و ضر.
(9)- دا: عند نزول فریشتگان، آج، لب: مرگ و فریشتگان.
(10)- آج، لب: بردارد.
(11)- آج، لب: با آنچه بینند.


صفحه : 70
الحق. اقرار دهند آنگه که ایشان را اقرار سود ندارد، چه وقت الجا باشد و دلیل اینکه تأویل آن است که در آخر سورت گفت: وَ لَو تَری إِذ فَزِعُوا فَلا فَوت‌َ«1»- الآیة. و اینکه قول حسن است و إبن زید، و اینکه قولی قریب است.
آنگه گفت یا محمّد؟ بگو اینکه مشرکان را بر سبیل تنبیه: مَن یَرزُقُکُم مِن‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، که روزی می‌دهد شما را از آسمان و زمین! از آسمان به باران از زمین به نبات. آنگه گفت: هم تو جواب ده، قُل‌ِ اللّه‌ُ، بگو که«2»: خدای روزی می‌دهد، چه ایشان در اینکه خلاف نخواهند کردن. آنگه گفت: وَ إِنّا أَو إِیّاکُم لَعَلی هُدی‌ً أَو فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ، آنگه گفت بر سبیل حجاج و طریق مناظره که احوال ما و ایشان از دو بیرون نیست: یا ما یا شما بر ضلال‌ایم و یا ما یا شما بر هدی و ره راستیم.
چه ممکن نیست که با اینکه قول«3» متناقض متنافی هر دو بر حق باشیم و یا هر دو بر باطل از طریق نظر.
و در اینکه جا شکّی نبود نه از خدای نه از رسول و اینکه چنان باشد که یکی از ما با کسی خصومت کند، و او عالم باشد و متیقّن به آن که او بر حق‌ّ است و در دعوی«4» صادق، آنگه گوید: احدنا کاذب، یکی از ما دروغ می‌گوید، آخر«5» هر دو قول راست نتواند بودن و غرض آن که دروغزن توای، چه هر دو را معلوم باشد، و از اینکه جا گوید: میان من و تو لعنت بر دروغزن باد؟ و اینکه هم چنان است که ابو الاسود الدّئلی گفت در مدح اهل البیت- علیهم السّلام- با«6» بنی قشر«7»، چون ایشان او را ملامت کردند بر دوستی اهل البیت«8»:

یقول الأرذلون بنو قشیر«9» طوال الدّهر لا تنسی«10» علیّا

احب‌ّ محمّدا حبّا شدیدا و عبّاسا و حمزة و الوصیّا [72- ب]
-----------------------------------
(1)- سوره سبأ (34) آیه 51.
(2)- دا، آج، لب: بگو که: اللّه.
(3)- دا، آج، لب: اینکه دو قول.
(4)- آج، لب: در او دعوی.
(5)- دا: آخر چه. [.....]
(6)- لب: یا .
(7)- دا، آج، لب: بنی قشیر.
(8)- دا، آج، لب: افزوده: شعر.
(9)- اساس: بنو قشر، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(10)- دا: لا ینسی.


صفحه : 71

بنو«1» عم‌ّ النبی‌ّ و اقربوه«2» احب‌ّ النّاس«3» کلّهم الیّا

فان یک حبّهم رشدا اصبه و لست بمخطئ ان کان غیّا
واو معروف است به حاضر جوابی، گفتند: چون اینکه بیتها بگفت، بنو قشیر«4» گفتند: او را:«5» قد شککت فی دینک. او گفت: أ فترون اللّه شک‌ّ حیث قال: وَ إِنّا أَو إِیّاکُم لَعَلی هُدی‌ً أَو فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ. او در همسایگی بنی قشیر«6» فرود آمده بود و ایشان مجبّر بودند واو عدلی، به شب سنگ به او می‌انداختند. او گفت ایشان را:
شرم نداری به شب سنگ می‌اندازی به سرای من! گفتند: ما رمیناک، بل اللّه رماک، ما تو را سنگ نمی‌اندازیم خدای می‌اندازد. گفت: دروغ بر خدای منهی چه اگر او انداختی خطا نیامدی. لو ان‌ّ اللّه رمانی لما اخطأنی، مفحم شدند. بعضی دگر گفتند: «او» به معنی «واو» است هر دو جای، و کلام بر تمییز و تفصیل، و تقدیر: آن که: و انّا لعلی هدی و ایّاکم فی ضلال مبین، ما بر ره راستیم و شما بر ضلال، چه عرب را عادت بود دو چیز مختلف درهم آرند و به یک جای بگویند که دانند که مخاطب هر یک به جای خود بداند نهادن. مثل قوله: وَ مِن رَحمَتِه‌ِ«7» ثُم‌َّ قَسَت قُلُوبُکُم مِن بَعدِ ذلِک‌َ فَهِی‌َ کَالحِجارَةِ أَو أَشَدُّ قَسوَةً ...«9» ... قیل: اراد و اشدّ قسوة علی احد التأویلات«10». و قوله: ... الی مائة الف او یزیدون«11»، معناه، و یزیدون. چنان که جریر گفت:«12»

أ ثعلبة الفوارس او ریاحا عدلت بهم طهیّة و الخشابا
اراد: و ریاحا. وجهی دگر در روایت«13» آن است،«14» علی تکرار المبتداء و الخبر
-----------------------------------
(1)- دا: بنی.
(2)- دا: و اقربیه.
(3)- اساس: النّاس خیر، که به قیاس با دیگر نسخه بدلها زاید می‌نمود و حذف شد.
(6- 4)- اساس: بنو قشر، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(5)- دا، آج، لب، افزوده: نراک.
(7)- کلیه نسخه‌ها: من آیاته.
(8)- سوره قصص (28) آیه 73.
(9)- سوره بقره (2) آیه 74.
(10)- دا: هذا لتأویلات. [.....]
(11)- سوره صافّات (37) آیه 147.
(12)- دا، آج، لب، افزوده: شعر.
(13)- دا: در آیت، آج، لب: به روایت در آیت.
(14)- دا، آج، لب، افزوده: که.


صفحه : 72
باشد و التّقدیر: و انّا او ایّاکم لعلی هدی و انّا او ایّاکم لفی ضلال مبین [28- ر]
آنگه یکی بیفگند لدلالة الثابت علیه، و بر اینکه قول «او» در خبر به معنی «واو» باشد و در قول اوّل هر دو جای«1» به معنی «واو» باشد، و مثاله فی الکلام: ان‌ّ زیدا او عمرا قایم، ان‌ّ زیدا او عمرا«2» قاعد«3»، و اینکه اختیار زجّاج است«4».
قُل لا تُسئَلُون‌َ عَمّا أَجرَمنا، آنگه گفت، بگو ای محمّد که: خدای من عادل است کس را به گناه کس دیگر نگیرد و حساب کسی از دیگری نخواهد. لا تُسئَلُون‌َ عَمّا أَجرَمنا، شما را از جرم و گناه ما نپرسند و نه نیز ما را از کرده شما خواهند- پرسیدن.
قُل، بگو ای محمّد: یَجمَع‌ُ بَینَنا رَبُّنا، خدای ما- جل‌ّ جلاله- فردای قیامت میان ما و شما جمع کند. آنگه حکم کند میان ما. وَ هُوَ الفَتّاح‌ُ العَلِیم‌ُ، و او حاکمی است دانا. و الفتاحة، الحکم، و الفتّاح، الحاکم. عبد اللّه عبّاس گفت: زنی اعرابی«5» با شوهر به جنگ درفتاده بود«6»، می‌گفت: بینی و بینک الفتّاح، ای، الحاکم.
و حاکم را برای آن فتّاح گویند که کار گشای باشد.
قُل أَرُونِی‌َ الَّذِین‌َ أَلحَقتُم بِه‌ِ شُرَکاءَ، بگو ای محمّد که با من نمای آنان را که شما الحاق کردی ایشان را در خدای«7» و شرکت به خدای- جل‌ّ جلاله- و نصب «شرکاء» بر حال باشد از مفعول به، یعنی با من نمای آنچه ایشان کرده‌اند یا آفریده‌اند که به آن مستحق عبادت شد از شما یا آن نعمت که بر شما کرده‌اند. و مثله قوله: ... أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِن‌َ الأَرض‌ِ أَم لَهُم شِرک‌ٌ فِی السَّماوات‌ِ ...«8» آنگه گفت: کَلّا، و حاشا. و «کلّا» کلمت ردع و زجر است. و گفتند: معناه، حقّا. بَل هُوَ اللّه‌ُ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ، او خدای است عزیز«9» حکیم.
-----------------------------------
(1)- دا، افزوده: «او».
(2)- آج، لب: عمروا.
(3)- اساس: قاعدا، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(4)- دا، افزوده: اگر گویند: چرا هدی با علی گفت و ضلال با فی! گوییم: برای آن که مرد مهتدی مستعلی بود و ضال‌ّ منغمس بود در ضلال.
(5)- دا، افزوده: را.
(6)- دا: با شوهر جنگ افتاده بود.
(7)- آج، لب: به خدای.
(8)- سوره فاطر (35) آیه 40.
(9)- دا، آج، لب، افزوده: و.


صفحه : 73
آنگه گفت: وَ ما أَرسَلناک‌َ إِلّا کَافَّةً لِلنّاس‌ِ، حق تعالی گفت: وَ ما أَرسَلناک‌َ، و ما نفرستادیم تو را ای محمّد، إِلّا کَافَّةً، الّا منع کننده و باز دارنده مردمان را به نهی و وعظ و زجر و حدّ و تأدیب و تعزیر، و «ها» برای مبالغه آورد کقولهم: علّامه و نسّابه، و اینکه قول به ظاهر آیت لایق‌تر است. و قول«1» دیگر آن که وَ ما أَرسَلناک‌َ إِلّا کَافَّةً، ای، عامّة. ما تو را به مردم نفرستادیم الّا عام‌ّ و جمله به عرب و عجم و هند و روم و ترک و جمله آدمیان. و اصل کلمه از کف‌ّ است و هو المنع.
و اینکه کنایه باشد از عموم و اجتماع برای آن که اذا اجتمعوا ازدحموا و کف‌ّ بعضهم بعضا فما منهم«2» الّا کافّة مانعة لصاحبه.
عبد اللّه عبّاس روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که گفت: مرا پنج چیز دادند و به اینکه فخر آرم«3»: یکی آن که مرا به سیاه و سپید فرستادند. دوم که«4» زمین را به طهور و مسجد من کردند [28- پ]
تا از خاکش تیمّم کنم و هر کجا خواهم نماز کنم. و غنیمت مرا حلال کردند و پیش از من حلال نبود کس را. و مرا به ترس یاری کردند«5» تا ترس من یک ماهه راه می‌رود از پیش من. و مرا شفاعت دادند و من آن را ذخیره کرده‌ام برای گناهکاران از امّت من، و شفاعت من برسد- ان شاء اللّه- به هر بنده‌ای که به خدای شرک نیاورده باشد. وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یَعلَمُون‌َ. و لکن بیشتر مردمان نمی‌دانند از آن که اندیشه نمی‌کنند«6».
وَ یَقُولُون‌َ، می‌گویند، یعنی کافران و منکران بعث و نشور: مَتی هذَا الوَعدُ، اینکه وعده قیامت کی خواهد بودن اگر چنان که راست می‌گویی!
قُل، بگو ای محمّد: لَکُم مِیعادُ یَوم‌ٍ لا تَستَأخِرُون‌َ عَنه‌ُ ساعَةً وَ لا تَستَقدِمُون‌َ، که شما را میعاد روزی خواهد بودن که شما را از آن هیچ تقدیم و تأخیری نکند«7» یک ساعت نه فرا پیش دارند و نه باز پس دارند.
وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَن نُؤمِن‌َ بِهذَا القُرآن‌ِ، آنگه حکایت قول کافران کرد که
-----------------------------------
(1)- آج، لب: قولی. [.....]
(2)- دا: فما بینهم.
(3)- دا: فخر نمی‌کنم.
(4)- دا، آج، لب: آن که.
(5)- آج، لب: یاری دادند.
(6)- دا، آج، لب: نمی‌کنند.
(7)- دا، آج، لب: نکنند.


صفحه : 74
ایشان گفتند: ما ایمان نیاریم به اینکه قرآن و نه به آن کتابها که پیش اینکه«1» فرستادند از توریة و انجیل و زبور و صحف، و اینکه مشرکان عرب بودند که ایشان به هیچ پیغامبر ایمان نداشتند. آنگه حال ایشان در مآلشان باز گفت، گفت: یا محمّد اگر تو بینی آنگه که اینکه«2» ظالمان و کافران را که بعضی با بعضی می‌گویند و سخن با یک دیگر رد می‌کنند و سؤال و جواب می‌کنند، یَقُول‌ُ الَّذِین‌َ استُضعِفُوا لِلَّذِین‌َ استَکبَرُوا، مستضعفان گویند و اتباع و اراذل، مستکبران را و رؤسا را: لَو لا أَنتُم لَکُنّا مُؤمِنِین‌َ، اگر نه شما بودی ما مؤمن بودمانی. الّا آن است که شما ما را اغرا«3» و اغوا کردی و از راه ببردی. مستکبران گویند مستضعفان را: أَ نَحن‌ُ صَدَدناکُم عَن‌ِ الهُدی، ما باز داشتیم شما را از راه راست و ایمان چون هدی و بیان«4» به شما آمد! بَل کُنتُم مُجرِمِین‌َ، بل گناهکار شما بودی. مستضعفان جواب دهند، گویند: بَل مَکرُ اللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ، بل ما را آن گمراه کرد که کردی از مکر در شب و روز و دعوت با کفر و اضلال. و اضافت مکر کرد با شب و روز بر سبیل توسّع و اینکه را ظرف متّسع فیه خوانند«5»، من باب قولهم: لیل قائم و نهار صائم. و مثله قول الشاعر:«6»

یا سارق اللّیلة اهل الدّار
و قال آخر«7»:

نمت و ما لیل المطی‌ّ بنائم
المعنی، مکر کم«8» باللّیل و النّهار.
إِذ تَأمُرُونَنا أَن نَکفُرَ بِاللّه‌ِ، چون می‌فرمودی ما را که کافر شویم به خدای تعالی [29- ر]
وَ نَجعَل‌َ لَه‌ُ أَنداداً، و او را امثال و همتایان بدادیم«9» و اینکه همه به دعوت و اغوای شما«10» بود وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ، و پشیمانی اظهار کنند چون عذاب بینند در وقتی که ایشان را سود ندارد. و گفتند: اسرّوا، ای، کتموا، و پشیمانی باز پوشند چون
-----------------------------------
(1)- آج، لب: پیش از اینکه.
(2)- دا: اگر تو بینی اینکه.
(3)- لب: اغر.
(4)- آج، لب: ایمان.
(5)- دا: متّسع خوانند.
(6)- دا، لب، افزوده: شعر، آج: مصرع.
(7)- آج، لب، افزوده: شعر.
(8)- دا: بل مکرتم، آج، لب: بل مکرکم. [.....]
(9)- دا: آریم، آج، لب: بداریم.
(10)- دا، آج، لب: و اغرا و اغوای شما.


صفحه : 75
عذاب بینند«1». از اضداد است. یقال: اسرّ، اذا اظهر و اسرّ، اذا کتم. وَ جَعَلنَا الأَغلال‌َ فِی أَعناق‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، و ما غلّها و بندها در گردن کافران کنیم از اتباع و از متبوعان. آنگه گفت: هَل یُجزَون‌َ إِلّا ما کانُوا یَعمَلُون‌َ.«2» استفهام است و معنی تقریر و تقریع. ایشان را جزا خواهند دادن الّا به آنچه کرده‌اند! یعنی آنچه به روی ایشان آید از کرده ایشان باشد.
قوله تعالی:

[سوره سبإ (34): آیات 34 تا 54]

[اشاره]


وَ ما أَرسَلنا فِی قَریَةٍ مِن نَذِیرٍ إِلاّ قال‌َ مُترَفُوها إِنّا بِما أُرسِلتُم بِه‌ِ کافِرُون‌َ (34) وَ قالُوا نَحن‌ُ أَکثَرُ أَموالاً وَ أَولاداً وَ ما نَحن‌ُ بِمُعَذَّبِین‌َ (35) قُل إِن‌َّ رَبِّی یَبسُطُ الرِّزق‌َ لِمَن یَشاءُ وَ یَقدِرُ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یَعلَمُون‌َ (36) وَ ما أَموالُکُم وَ لا أَولادُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُم عِندَنا زُلفی إِلاّ مَن آمَن‌َ وَ عَمِل‌َ صالِحاً فَأُولئِک‌َ لَهُم جَزاءُ الضِّعف‌ِ بِما عَمِلُوا وَ هُم فِی الغُرُفات‌ِ آمِنُون‌َ (37) وَ الَّذِین‌َ یَسعَون‌َ فِی آیاتِنا مُعاجِزِین‌َ أُولئِک‌َ فِی العَذاب‌ِ مُحضَرُون‌َ (38)
قُل إِن‌َّ رَبِّی یَبسُطُ الرِّزق‌َ لِمَن یَشاءُ مِن عِبادِه‌ِ وَ یَقدِرُ لَه‌ُ وَ ما أَنفَقتُم مِن شَی‌ءٍ فَهُوَ یُخلِفُه‌ُ وَ هُوَ خَیرُ الرّازِقِین‌َ (39) وَ یَوم‌َ یَحشُرُهُم جَمِیعاً ثُم‌َّ یَقُول‌ُ لِلمَلائِکَةِ أَ هؤُلاءِ إِیّاکُم کانُوا یَعبُدُون‌َ (40) قالُوا سُبحانَک‌َ أَنت‌َ وَلِیُّنا مِن دُونِهِم بَل کانُوا یَعبُدُون‌َ الجِن‌َّ أَکثَرُهُم بِهِم مُؤمِنُون‌َ (41) فَالیَوم‌َ لا یَملِک‌ُ بَعضُکُم لِبَعض‌ٍ نَفعاً وَ لا ضَرًّا وَ نَقُول‌ُ لِلَّذِین‌َ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذاب‌َ النّارِ الَّتِی کُنتُم بِها تُکَذِّبُون‌َ (42) وَ إِذا تُتلی عَلَیهِم آیاتُنا بَیِّنات‌ٍ قالُوا ما هذا إِلاّ رَجُل‌ٌ یُرِیدُ أَن یَصُدَّکُم عَمّا کان‌َ یَعبُدُ آباؤُکُم وَ قالُوا ما هذا إِلاّ إِفک‌ٌ مُفتَری‌ً وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لِلحَق‌ِّ لَمّا جاءَهُم إِن هذا إِلاّ سِحرٌ مُبِین‌ٌ (43)
وَ ما آتَیناهُم مِن کُتُب‌ٍ یَدرُسُونَها وَ ما أَرسَلنا إِلَیهِم قَبلَک‌َ مِن نَذِیرٍ (44) وَ کَذَّب‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم وَ ما بَلَغُوا مِعشارَ ما آتَیناهُم فَکَذَّبُوا رُسُلِی فَکَیف‌َ کان‌َ نَکِیرِ (45) قُل إِنَّما أَعِظُکُم بِواحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلّه‌ِ مَثنی وَ فُرادی ثُم‌َّ تَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ إِن هُوَ إِلاّ نَذِیرٌ لَکُم بَین‌َ یَدَی عَذاب‌ٍ شَدِیدٍ (46) قُل ما سَأَلتُکُم مِن أَجرٍ فَهُوَ لَکُم إِن أَجرِی‌َ إِلاّ عَلَی اللّه‌ِ وَ هُوَ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ شَهِیدٌ (47) قُل إِن‌َّ رَبِّی یَقذِف‌ُ بِالحَق‌ِّ عَلاّم‌ُ الغُیُوب‌ِ (48)
قُل جاءَ الحَق‌ُّ وَ ما یُبدِئ‌ُ الباطِل‌ُ وَ ما یُعِیدُ (49) قُل إِن ضَلَلت‌ُ فَإِنَّما أَضِل‌ُّ عَلی نَفسِی وَ إِن‌ِ اهتَدَیت‌ُ فَبِما یُوحِی إِلَی‌َّ رَبِّی إِنَّه‌ُ سَمِیع‌ٌ قَرِیب‌ٌ (50) وَ لَو تَری إِذ فَزِعُوا فَلا فَوت‌َ وَ أُخِذُوا مِن مَکان‌ٍ قَرِیب‌ٍ (51) وَ قالُوا آمَنّا بِه‌ِ وَ أَنّی لَهُم‌ُ التَّناوُش‌ُ مِن مَکان‌ٍ بَعِیدٍ (52) وَ قَد کَفَرُوا بِه‌ِ مِن قَبل‌ُ وَ یَقذِفُون‌َ بِالغَیب‌ِ مِن مَکان‌ٍ بَعِیدٍ (53)
وَ حِیل‌َ بَینَهُم وَ بَین‌َ ما یَشتَهُون‌َ کَما فُعِل‌َ بِأَشیاعِهِم مِن قَبل‌ُ إِنَّهُم کانُوا فِی شَک‌ٍّ مُرِیب‌ٍ (54)

[ترجمه]

و نفرستادیم ما در هیچ شهر«3» از ترساننده‌ای، الّا و گفتند: متنعّمان شهرهای ما به آنچه فرستادند شما را به آن کافریم.
و گفتند: ما بیشتریم به خواستها و فرزندان و نیستیم ما عذاب کردگان.
بگو خدای بگسترد«4» روزی برای آن که خواهد و تنگ کند. و لکن بیشترین مردمان ندانند.
و نیست مالهای شما«5» و نه فرزندانتان به آنچه نزدیک بکند شما را بنزدیک ما نزدیک. الّا آن که ایمان آرد و کار نیکو کند. ایشان آنند که ایشان را باشد«6» دو چندان آنچه کرده باشند و ایشان در غرفه‌ها ایمن«7» باشند.
و آنان«8» سعی کنند در آیتهای ما به عاجز کننده، ایشان در عذاب حاضر کرده باشند.
[29- پ]
بگو خدای بگسترد«9» روزی برای آن که
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب، افزوده: و کلمه.
(2)- دا، افزوده: لفظ.
(3)- دا: در دیهی.
(9- 4)- دا، آج، لب: بگستراند.
(5)- دا: خواسته‌های شما.
(6)- دا، افزوده: پاداشت.
(7)- دا: آمن.
(8)- دا، آج، لب: و آنان که.


صفحه : 76
خواهد از بندگانش و تنگ بکند برای او و آنچه نفقه کنی از چیزی او عوض باز دهد و او بهترین روزی دهندگان است.
«1»«2»
و آن روز که بر انگیزد«3» ایشان را جمله، پس گوییم فریشتگان را که: اینان شما را می‌پرستند«4»!
گویند منزّهی تو، تو خداوند مانی«5» نه ایشان. بل ایشان می‌پرستیدند جنّیان را، بیشترین«6» ایشان به ایشان ایمان دارند.
امروز نتوانند بهری شما بهری«7» را سودی و نه زیانی. گوییم آنان را که ظلم کردند بچشی عذاب دوزخ آن که شما آن را بدروغ می‌داشتی.
و چون بخوانند بر ایشان آیتهای ما روشن، گویند:
نیست اینکه الّا مردی می‌خواهد که بر گرداند شما را از آنچه می‌پرستیدندی پدرانتان.
و گویند: نیست اینکه الّا دروغی فرا بافته«8». و گویند: آنان که کافر شدند حق را، چون آمد به ایشان، نیست اینکه الّا جادوی روشن«9».
و ندادیم ایشان را از کتابهایی که درس کنند آن را و نفرستادیم به ایشان پیش تو«10» پیغامبری.
-----------------------------------
(1)- اساس: نحشرهم، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.
(2)- اساس: نقول.
(3)- اساس: با توجه به ضبط کلمه «نحشرهم»، «بر انگیزیم» معنی کرده است که با توجه به ترجمه درست کلمه تصحیح شد.
(4)- دا، آج، لب: می‌پرستیدند. [.....]
(5)- دا، آج، لب: مایی.
(6)- دا: بیشترینه.
(7)- دا: برخی از شما برخی را.
(8)- دا: فرو بافته.
(9)- دا: هویدا.
(10)- دا: پیش از تو.


صفحه : 77
و دروغ داشتند آنان که پیش بودند و نرسیدند ده یک آنچه دادیم ایشان را. دروغ داشتند پیغامبران مرا، چون بود عذاب من!
[30- ر]
بگو که پند می‌دهم شما را به یکی که برخیزی برای خدای، دو دو و تنها، پس اندیشه کنی:
نیست به صاحب شما از دیوانگی، نیست او مگر ترساننده‌ای شما را از پیش عذابی سخت.
بگو: آنچه خواستم از شما از مزدی، آن شما راست. نیست مزد من الّا بر خدای، و او بر همه چیزی گواه است.
بگو خدای من بیفگند حق، دانای نهانیهاست«1».
بگو: آمد حق و ابتدا نکند باطل و نه نیز اعاده کند.«2»
بگو: اگر من گمراه شوم گمراه شوم بر خود، و اگر راه یابم به آنچه وحی می‌کند به من خدای من که او شنوا و نزدیک است.
و اگر بینی چون بترسند نبود فایت شدن، و بگیرند ایشان را از جای نزدیک.
گفتند: ایمان آوردیم و چگونه باشد ایشان را ها گرفتن«3» از جای دور.
و کافر شدند به او از پیش اینکه و می‌اندازند به کار نهانی از جای دور.
-----------------------------------
(1)- دا: داننده نهانیهاست.
(2)- دا: و نه باز گردد دگر باره.
(3)- دا: فرا گرفتن.


صفحه : 78
و منع کند میان ایشان و میان آنچه آرزو کنند چنان که کردند به پسروانشان از پیش اینکه، ایشان بودند در شکّی به تهمت آرنده.
قوله تعالی: وَ ما أَرسَلنا فِی قَریَةٍ مِن نَذِیرٍ«1»، حق تعالی برای تسلّی رسول گفت اینکه تکذیب امّت تو را نه کاری است که به سر در آمده است، بل ما هیچ پیغامبر را نفرستادیم به هیچ شهر و دیه، الّا«2» مترفان و منعمان آن جایگاه گفتند: ما کافرایم به آنچه شما را به آن فرستاده‌اند از کتاب و شریعت و معجزه و بیّنه و عبادت و هیچ قبول [30- پ]
نکردند و به همه کفر آوردند و حجّت و علّت اینکه آوردند، که گفتند: قالُوا نَحن‌ُ أَکثَرُ أَموالًا وَ أَولاداً،«3» ما بیشترایم به مال و فرزندان، یعنی مال و فرزندان ما بیشتر است از آن پیغامبران و ما را عذاب نکند خدای. چه آن خدای که ما را سزای آن دید که اینکه جا نعمت دهد نیز آن جا اگر حق است از گفتار شما هم عذاب نکند ما را.
گمان بردند که آن نعمت برای منزلت ایشان است، ندانستند که: ... إِنَّما نُملِی لَهُم لِیَزدادُوا إِثماً وَ لَهُم عَذاب‌ٌ مُهِین‌ٌ«4».
قُل إِن‌َّ رَبِّی، بگو ای محمّد که: خدای من«5» روزی بگسترد بر آن که خواهد و تنگ کند بر آن که خواهد و احوال اینکه جا از توانگری«6» و درویشی دلیل مثل آن نکند در منقلب و مآل، بل اگر بر عکس حمل کنند اولیتر باشد علی اکثر الاحوال.
آنگه گفت: وَ ما أَموالُکُم وَ لا أَولادُکُم، گفت: مالهای شما و فرزندان شما از آن نیست که شما را به خدای نزدیک کند، و انّما شما را به خدای نزدیک عمل صالح گرداند. و قوله: إِلّا، استثنای منقطع است به معنی لکن، یعنی، و لکن آنان که ایمان آرند و عمل صالح کنند از طاعات و عبادات«7»
-----------------------------------
(1)- دا، افزوده: «من» صله است تأکید نفی را، ای: ندیرا.
(2)- دا: و الا.
(3)- دا، افزوده: نصب او بر تمییز است.
(4)- سوره آل عمران (3) آیه 178.
(5)- آج، لب: خدای تعالی. [.....]
(6)- دا: تونگری.
(7)- دا، افزوده: یا تقدیر حذف مضاف باید کردن یا استثنا متصل بود، و التقدیر: الا ایمان من آمن و عمل و من عمل صالحا.


صفحه : 79
فَأُولئِک‌َ لَهُم جَزاءُ الضِّعف‌ِ، ایشان را جزا و پاداشت آن عمل بر ضعف، دو چندان«1» باشد که توقّع کنند تا بر ضعف عمل ایشان باشد و ایشان در غرفه‌های بهشت ایمن«2» باشند.
وَ الَّذِین‌َ یَسعَون‌َ فِی آیاتِنا مُعاجِزِین‌َ، و آنان که سعی کنند بر سبیل فساد در آیات ما و ابطال حجّت ما، معاجزین، قیل: معاونین و قیل: معاندین. گفتند در آن حال که با یک دیگر«3» باشند و گفتند در آن حال که معاند باشند. و گفتند گمان بردند که از قبضه قدرت ما بروند و از ما فایت شوند، و گفتند گمان بردند که ما را عاجز توانند کردن. و نصب او بر حال است از فاعل. أُولئِک‌َ فِی العَذاب‌ِ مُحضَرُون‌َ، ایشان در عذاب حاضر کرده باشند یعنی از عذاب بنجهند و ایشان را حاضر کنند در دوزخ که جای عذاب است.
قُل إِن‌َّ رَبِّی یَبسُطُ الرِّزق‌َ، بگو ای محمّد که خدای من روزی فراخ کند بر آن که او خواهد از بندگانش و تنگ کند بر آن که خواهد. وَ ما أَنفَقتُم مِن شَی‌ءٍ، و هر چه نفقه کنی از هر چیز که باشد خدای تعالی عوض باز دهد. سعید جبیر گفت:
مادام تا به حدّ اسراف نباشد. کلبی گفت: صدقه خواست. فَهُوَ یُخلِفُه‌ُ تا در دنیا عوضش باز دهد [31- ر]
یا در قیامت. «ما» جزائی است برای آن که «فا» در جواب او بیامد که از حق جزای شرط آن است که چون جمله باشد «فا» با او بود.
ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت، خدای- جل‌ّ جلاله- گفت:
عبدی انفق انفق علیک
، بنده من نفقه کن در راه من تا با تو نفقه کنم. و رسول- علیه السّلام- گفت: هیچ روز آفتاب بر نیامد و الّا به پهلوی او دو فریشته باشند که می‌گویند:
اللّهم‌ّ عجّل لمنفق خلفا و لممسک تلفا،
بار خدایا تعجیل کن هر نفقه کننده‌ای را عوض و هر نگاه دارنده‌ای را هلاک. و انس مالک روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: فریشته‌ای است که ندا می‌کند هر شب:
(لدوا للموت)
، بزایید برای مرگ، و دیگری می‌گوید:
(ابنوا للخراب)،
بنا کنی برای خراب. و دیگری ندا می‌کند:
هب للمنفق خلفا،
نفقه کننده را عوض ده. و دیگری می‌گوید دارنده‌ای را تلف ده، و دیگری ندا می‌کند: کاشک مردم را نیافریدندی، و دیگری می‌گوید
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: و دو چندان.
(2)- دا: آمن.
(3)- دا: یاریک دیگر.


صفحه : 80
چون بیافریدند ایشان را کاشک بدانند که ایشان را چرا آفریدند.
و در خبر است که یک روز عمر خطّاب«1» صهیب را گفت: تو خود هیچ باز نگیری«2»! گفت: چگونه به امساک«3» کنم و خدای می‌گوید«4»: وَ ما أَنفَقتُم مِن شَی‌ءٍ فَهُوَ یُخلِفُه‌ُ.
جابر عبد اللّه انصاری روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت:
5» کل‌ّ معروف صدقة و ما وقی به المرء عرضه کتب له به صدقة و ما انفق المؤمن من نفقة فعلی اللّه خلفها« ضامنا الّا ما کان من نفقة فی بنیان او معصیة
، گفت: هر معروفی و صلتی و صدقه باشد«6» و هر چه مرد به آن«7» عرض خود صیانت کند او را به آن صدقه‌ای بنویسد و هر نفقه‌ای که کند«8» خدای تعالی ضمان کرد که عوض باز دهد الّا آنچه در بنیانی بدهد یا در معصیتی.
مجاهد گفت: نباید تا از مکان اینکه آیه مرد اسراف کند در نفقه و اقتصاد رها کند که روزیها بخشیده است، باشد که رزق او اندک بود او آنچه«9» دارد تلف کند با در خیری خرج کند پس درویش بماند تا به مردن. و انّما مراد اقتصاد است. و ابو امامه گفت: نباید تا شما به تأویل اینکه«10» اسراف کنی که من از رسول- علیه السّلام- شنیدم، و الّا گوشهام«11» کر باد، که گفت:
12» ایّاکم و السّرف فی المال و النّفقة و علیکم بالاقتصاد فما افتقر« قوم قطّ اقتصدوا
، گفت: دور باشی از اسراف در مال و نفقه و بر شما باد که میانه کار نگاه‌داری که هیچ کس درویش نشد که اقتصاد کرد«13» و
قال- علیه السّلام: ما عال من اقتصد،
درویش نشود هر که اقتصاد کند و هم [31- پ]
چنین گفت- علیه السّلام-:
14»15» من فقه« المرء رفقه« فی المعیشة. و هو خیر الرّازقین،
و او
-----------------------------------
(1)- دا، افزوده: رضی اللّه عنه.
(2)- آج، لب: نمی‌گیری.
(3)- دا، آج، لب: چگونه امساک.
(4)- آج، لب: که خدای تعالی می‌فرماید.
(5)- دا: خلفه.
(6)- دا، آج، لب: هر معروفی و صلتی صدقه‌ای.
(7)- دا: مردمان.
(8)- دا: کرد.
(9)- دا، آج، لب: بود و آنچه. [.....]
(10)- دا، آج، لب، افزوده: آیت.
(11)- آج، لب: گوشهاام.
(12)- آج، لب: اقتصر.
(13)- دا: نفقه به اقتصاد کرد.
(14)- آج، لب: فقر.
(15)- دا: فقهه.


صفحه : 81
بهترین روزی دهندگان است برای آن که سلطان را رازق خوانند و مرد عیال‌دار را.
یقال رزق السّلطان الجند، و فلان مرزوق«1» عیاله گفت: اینکه حال ناگفته نخواهد ماند و اینکه حواله که کردند که: الملائکة بنات اللّه اینکه را باز خواست خواهد بودن. گفت:
وَ یَوم‌َ یَحشُرُهُم«2» ثُم‌َّ یَقُول‌ُ«4»قالُوا سُبحانَک‌َ«6»، منزّهی تو بار خدایا، أَنت‌َ وَلِیُّنا مِن دُونِهِم، تو خداوند مایی بدون ایشان تولّای ما به تو است نه به ایشان. بَل کانُوا یَعبُدُون‌َ الجِن‌َّ، بل ایشان جنّیان را می‌پرستیدند و طاعت ابلیس می‌داشتند در آنچه می‌فرمود: ایشان را و بیشترینه ایشان به ابلیس و لشکر او ایمان داشتند. قتاده گفت: اینکه استفهام تقریر است چنان که گفت عیسی را: ... أَ أَنت‌َ قُلت‌َ لِلنّاس‌ِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَین‌ِ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ ...«7»
آنگه گفت فردای قیامت ایشان را گویند: فَالیَوم‌َ لا یَملِک‌ُ بَعضُکُم لِبَعض‌ٍ نَفعاً وَ لا ضَرًّا، امّا امروز هیچ کس را از شما قوّت و قدرت آن نباشد که بهری را زیان و سود رساند«8»، چه دستهای همه«9» کنندگان از کافر فرو مانده بود کس را حکمی نباشد و تصرّفی نبود و کاری نرود. وَ نَقُول‌ُ لِلَّذِین‌َ ظَلَمُوا، و گوییم کافران را که به شرک و کفر بر خود ظلم کرده باشند، بچشی عذاب اینکه دوزخ که دروغ می‌داشتی آن را.
وَ إِذا تُتلی عَلَیهِم آیاتُنا بَیِّنات‌ٍ، چون آیات ما بر اینکه«10» کافران خوانند از اینکه کتاب قرآن آیاتی روشن. و نصب بیّنات بر حال است، از مفعول. قالُوا، گویند اینکه کافران:
ما هذا، نیست اینکه«11»- اشارت به رسول است- الّا مردی که می‌خواهد که
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: یرزق.
(2)- اساس، آب، دا، آج، لب: نحشرهم که با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.
(3)- اساس: با توجه به ضبط کلمه به صورت «نحشرهم»، معنی کرده: آن روز که ما حشر کنیم، با توجه به ترجمه درست کلمه تصحیح شد.
(4)- دا، آج، لب، افزوده: گویند.
(5)- اساس: با توجه به ضبط کلمه به صورت «نقول» معنی کرده: «آنگه گوییم»، با توجه به ترجمه درست کلمه تصحیح شد.
(6)- آج، لب: فرمود.
(7)- سوره مائده (5) آیه 116.
(8)- آج، لب: رسانند. [.....]
(9)- دا: هر.
(10)- دا: بر آن.
(11)- دا، آج، لب: اینکه محمّد.


صفحه : 82
شما را برگرداند از آنچه پدران شما پرستیده‌اند. و نیز گفتند: ما هذا إِلّا إِفک‌ٌ مُفتَری‌ً، نیست اینکه قرآن الّا دروغی فرو بافته«1». وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، و کافران گفتند آنگه که حق به ایشان آمد: إِن«2»وَ ما آتَیناهُم مِن کُتُب‌ٍ [32- ر]
یَدرُسُونَها، و ما ندادیم«3» ایشان را کتابهایی که درس آن کنند تا گویند: ما اینکه از کتاب خود می‌گوییم و پیش از تو پیغامبری به ایشان نفرستادیم که گویند آن پیغامبر خبر داد به اینکه محالات و اعتقادات فاسده.
وَ کَذَّب‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم، و پیش از ایشان کافران و مکذّبان بوده‌اند که پیغامبران خود را دروغ داشتند، وَ ما بَلَغُوا مِعشارَ ما آتَیناهُم، و اینان به عشر آن نرسیدند از عمر و مال و قوّت و تمکین [که ایشان رسیدند، یعنی کافران عهد رسول به ده یک آن نرسیدند که قوم پیشین از قوت و تمکین از عاد و ثمود]
«4» و معشار لغتی است در عشر. فَکَذَّبُوا رُسُلِی، پیغامبران مرا بدروغ داشتند. آنگه گفت: فَکَیف‌َ کان‌َ نَکِیرِ، گفت: چگونه بود انکیر«5» و انکار من بر ایشان در دنیا و تغییر من نعمت را بر ایشان و عقوبت من ایشان را به عذاب استیصال، اینکه نکیر خداست در دنیا و کلمه مخفوض«6» است علی حذف یاء الاضافة و الاصل: نکیری، الّا آن است که یا «7» بیفگند و به کسره اکتفا کرد از « یا » لمکان رأس الآیة. و مانند اینکه در قرآن بسیار است در سورة ص و در سورة القمر و دیگر جایها.
قُل إِنَّما أَعِظُکُم بِواحِدَةٍ، آنگه گفت: بگو ای محمّد اینکه کافران را که من شما را پند می‌دهم به یک خصلت و وصایت می‌کنم شما را به یک خصلت، و آن خصلت آن است که از پی آن بگفت: أَن تَقُومُوا لِلّه‌ِ، و آن آن است که برخیزی برای خدای و ابتغای«8» رضای او. مَثنی وَ فُرادی، دو دو و یک یک. ثُم‌َّ تَتَفَکَّرُوا، آنگه تفکّر کنی
-----------------------------------
(1)- لب: فرا بافته.
(2)- اساس و کلیه نسخه بدلها: ما، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.
(3)- آج، لب: ندانیم.
(4)- اساس و آب افتادگی دارد، از دا افزوده شد.
(5)- دا، آج، لب: نکیر.
(6)- آج، لب: مخصوص.
(7)- آج، لب: چون یا .
(8)- آج، لب: ابقای.


صفحه : 83
و اندیشه«1» تا بدانی که صاحب شما دیوانه نیست و به او دیوانگی نیست یعنی به رسول- علیه السّلام.
إِن هُوَ إِلّا نَذِیرٌ لَکُم، نیست او شما را الّا ترساننده‌ای از پیش عذابی سخت که عذاب دوزخ است. و قوله: أَن تَقُومُوا، در محل‌ّ او دو وجه گفتند: یکی«2» جرّ است بر بدل «واحدة». دگر آن که رفع است بر خبر ابتدای محذوف، و التّقدیر: و هی ان تقوموا للّه. و قوله: مَثنی وَ فُرادی، محل‌ّ هر دو نصب است بر حال از فاعل، و الجنّة، الجنون، [و الجنّة، الجن‌ّ]
«3»، و الجنّة، التّرس، و الجنّة، البستان الکثیر الشّجر. آنگه«4» تفکّر و اندیشه کنی تا بدانی که به صاحب شما یعنی محمّد- صلّی اللّه علیه و آله- دیوانگی«5» نیست چه ایشان چون انکار«6» او فرو ماندند گفتند: دیوانه است. حق تعالی گفت: او دیوانه نیست. إِن هُوَ، نیست او، و «ان» به معنی «ما» ی نافیه است. إِلّا نَذِیرٌ لَکُم، الّا ترساننده‌ای شما را از پیش«7» عذابی سخت بدرد آرنده«8»، یعنی عذاب دوزخ [32- پ]
.
قُل ما سَأَلتُکُم مِن أَجرٍ فَهُوَ لَکُم، آنگه گفت: بگو ای محمّد که هر مزدی که من از شما می‌خواهم شما راست، یعنی مرا طمع مزدی نیست به شما. إِن أَجرِی‌َ إِلّا عَلَی اللّه‌ِ، مزد من نیست مگر به خدای تعالی. وَ هُوَ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ شَهِیدٌ، و او بر همه چیزی گواه است.
قُل إِن‌َّ رَبِّی یَقذِف‌ُ بِالحَق‌ِّ، بگو ای محمّد که خدای من حق به من اندازد و به من فرستد به وحی، یعنی هیچ حال بر من پوشیده نمی‌ماند از آن که خدای تعالی«9» به-
-----------------------------------
(1)- دا، بجای عبارت «خدای و ابتغای رضا او ... تفکر کنی و اندیشه» که در متن و در دیگر نسخه‌ها آمده، آورده است: مراد نه قیام بر رجل است، مراد اقبال و اجتهاد است، کقولهم: فلان قائم بالامر. و فایده «مثنی» و «فرادی» آن است که چون دو کس در کاری نظر و تفکّر کنند به شرایط، چون ایشان را علم حاصل شود به آن که مشاورت کنند و معارضه، آنچه نظر ایشان به آن ادا کرده بود ایشان را بر آن ثبات بود و «فرادی» برای آن که چون نظر کند تنها مزاحمت غیری مشغول نکند او را نظر او صادق باشد.
(2)- دا، آج، لب، افزوده: آن که.
(3)- اساس و آب ندارد، از دا افزوده شد. [.....]
(4)- آج، لب: گفت آنگه.
(5)- دا: دیوانگیی.
(6)- دا، آج، لب: از کار.
(7)- دا: در پیش.
(8)- آج، لب: بردارنده.
(9)- دا، افزوده: از آن.


صفحه : 84
وحی مرا اعلام کند. و هو عَلّام‌ُ الغُیُوب‌ِ، و او داننده غیبهاست.
قُل جاءَ الحَق‌ُّ، بگو حق آمد، و باطل هیچ نکند نه ابتدا نه اعاده، یعنی باطل نه به اوّل خروجی کند نه به آخر. بعضی مفسّران گفتند: مراد به حق، اسلام است.
بعضی دگر گفتند: مراد، قرآن است. باقر«1»- علیه السّلام- [گفت:]
«2» مراد تیغ است، برای قتال و جهاد. حسن بصری گفت: وَ ما یُبدِئ‌ُ الباطِل‌ُ مفعول او محذوف است، ای، و ما یبدئ الباطل خیرا لاهله. و باطل برای اهلش هیچ خیر ابدا نکند به اوّل و اعادت نکند به آخر، یعنی باطل نه در دنیا به کار آید نه در آخرت. و گفتند: مراد به باطل هر معبودی است که بدون خدای آن را پرستند. قتاده گفت: مراد به باطل ابلیس است، یعنی ابلیس ابدا و اعادت نتواند کردن نه اوّل«3» به او خلقی«4» هست نه آخر به او اعادتی«5». عبد اللّه مسعود گفت: رسول- علیه السّلام- در مکّه رفت و پیرامن کعبه سیصد و شصت بت نهاده بودند و او قضیبی به دست داشت در آن بتان می‌زد و می‌گفت: وَ قُل جاءَ الحَق‌ُّ وَ زَهَق‌َ الباطِل‌ُ إِن‌َّ الباطِل‌َ کان‌َ زَهُوقاً«6».
قُل جاءَ الحَق‌ُّ وَ ما یُبدِئ‌ُ الباطِل‌ُ وَ ما یُعِیدُ، قل، آنگه گفت، بگو اینکه کافران را که: اگر من گمراهم بر زعم شما، ضلال من بر من است نه بر شما و اگر مهتدی‌ام و راه یافته‌ام، فَبِما یُوحِی إِلَی‌َّ رَبِّی، به آن است که خدای به من وحی می‌کند. و «ما» مصدری است، ای بوحی ربی. إِنَّه‌ُ سَمِیع‌ٌ قَرِیب‌ٌ، او خدای است شنوا و نزدیک به بندگان به معنی علم هیچ از علم او غایب نیست.
وَ لَو تَری، آنگه گفت: اگر بینی تو ای محمّد إِذ فَزِعُوا، که ایشان بترسند.
فَلا فَوت‌َ، ایشان را فوت نباشد و از من فایت نشوند و از قبضه قدرت من بیرون نشوند.
وَ أُخِذُوا مِن مَکان‌ٍ قَرِیب‌ٍ، و ایشان را بگیرند از جایی نزدیک به عذاب«7». قوله:
فلا فوت، ای فلا نجاة لهم، نجاتی«8» نباشد ایشان را از عذاب دنیا و مراد به مکان
-----------------------------------
(1)- آج، لب: حضرت امام محمّد باقر.
(2)- اساس و آب ندارد، از دا، افزوده شد.
(3)- دا: به اول.
(4)- دا: خلقتی.
(5)- اساس: عادتی، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(6)- سوره بنی اسرائیل (17) آیه 81.
(7)- دا، افزوده: و جواب «لو» محذوف است، ای لتری امرا عظیما هایلا، اگر آن بینی کاری عظیم بینی.
(8)- دا: نجات. [.....]


صفحه : 85
قریب دنیاست، یعنی ایشان را در دنیا به عذاب بگیرم.
ضحّاک گفت [33- ر]
و زید اسلم: گفتند«1»، مراد روز بدر است. کلبی گفت:
مِن مَکان‌ٍ قَرِیب‌ٍ، ای من تحت اقدامهم«2»، ایشان را بگیریم از زیر قدمهاشان. بعضی دگر گفتند: خسفی باشد به بیدا، و آن جایی است در بادیه. حذیفة الیمان گفت، از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که او گفت: در وقتی که حدیث فتنه آخر زمان می‌گفت، که باشد میان مشرق و مغرب. گفت: ایشان در اینکه باشند که بنگرند، سفیانی خروج کند از وادی خشک و بیاید و به دمشق فرود آید و لشکری به مشرق فرستد و یکی به زمین بابل به مدینه ملعونه و بقعه خبیثه، لشکر او آن جا روند و بالای سه هزار مرد را بکشند و بالای صد زن را شکم بشکافند و سیصد مرد معروف را از بنی العبّاس بکشند، آنگه به کوفه آیند و نواحی کوفه خراب کنند آنگه بیایند و روی به شام نهند، بینا که در [اینکه]
«3» باشند. رایت هدی از کوفه بدر آید به دنبال ایشان برود به دو روزه راه دریابد ایشان را و در ایشان قتلی عظیم کند و مالی و غنیمتی که دارند بستانند و بردگان را از دست ایشان بیرون کنند. و لشکر«4» به مدینه آید«5» و سه شبان روز در مدینه غارت کنند از آن جا به مکّه آیند چون به بیدا رسند خدای تعالی جبریل را گوید: برو و ایشان را هلاک کن. او بیاید و پای بر زمین زند و ایشان را به یک بار به زمین فرو- برد. و ذلک قوله فی سورة سبا: وَ لَو تَری إِذ فَزِعُوا، فَلا فَوت‌َ وَ أُخِذُوا مِن مَکان‌ٍ قَرِیب‌ٍ، از ایشان دو کس بجهند: یکی بشیر باشد یکی نذیر، یکی بشارت دهد مردمان را به هلاک ایشان و یکی بترساند قوم ایشان را به هلاک ایشان. و آن هر دو مرد از جهینه باشند. گفتند: از اینکه جا مثل شد، و عند جهینة الخبر الیقین.
و در اخبار ما آمد که: از علامت خروج مهدی خسفی باشد به مشرق و یکی به مغرب و یکی به بیداء. و از علامت خروج او خروج سفیانی است که در اینکه خبر«6» و اینکه رایت هدی که گفت از کوفه بدر آید جز رایت مهدی نباشد، علی ما جاء فی الاخبار.
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: ضحاک و زید اسلم گفتند.
(2)- آج، لب، افزوده: یعنی.
(3)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد.
(4)- دا، افزوده: دیگرش.
(5)- دا، آج، لب: آیند.
(6)- دا، آج، لب، افزوده: گفت.


صفحه : 86
قتاده گفت: اینکه آنگه باشد که از گورها برخیزند. إبن معقل گفت: چون عذاب خدای بینند روز قیامت.
وَ أُخِذُوا مِن مَکان‌ٍ قَرِیب‌ٍ، یعنی هر کجا باشند خدای به ایشان نزدیک بود به معنی قدرت.
وَ قالُوا آمَنّا بِه‌ِ، گویند در وقت آن که عذاب بینند امّا«1» در دنیا یا در آخرت، ما ایمان آوردیم ایمانی که سود ندارد ایشان را. وَ أَنّی لَهُم‌ُ التَّناوُش‌ُ، ای و من اینکه لهم تناول التّوبة، و از کجا باشد ایشان را که به تو به رسند [33- پ]
و دریابند آنچه تمنّا- کنند از قبول توبه و زوال عذاب، یعنی، توبه چگونه یابند ایشان و توبه از ایشان دور باشد چه حالت حالت الجا [باشد]
«2».
عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که ایشان تمنّای رجوع با دنیا کنند و اینکه دور باشد از ایشان و هرگز نبود. ابو عمرو و حمزه و کسائی و خلف خواندند: تناؤش، به مدّ و همزه، و هو الابطاء و البعد. و یقال تناوشت الشّی‌ء اذا اخذته من بعید، و النّئیش«3»:
الشّی‌ء البطئ«4»، و تناوش القوم فی الحرب، اذا تدانوا«5» و تناول بعضهم بعضا. و ابو عبیده اختیار ترک همز«6» کرد برای آن که معنی تناول است. و گفت معنی بعد صحیح نباشد، چگونه گوید: أنّی لهم البعد من مکان بعید«7». و اگر تفسیر بر آن کنند که: من مکان بعید من الأخرة، از جایی که از آخرت دور باشد، آن دنیا باشد. و در دنیا قبول
-----------------------------------
(1)- دا: ان ما.
(2)- اسا با خطی دیگر در حاشیه افزوده است.
(3)- اساس و آب «التبس» خوانده می‌شود که با توجه به دا و معنی جمله تصحیح شد.
(4)- دا، آج، لب، افزوده: و قال الشاعر: تمنّی نئیشا ان یکون اطاعنی || و قد حدثت بعد الامور امور و قال آخر، شعر: و جئت نئیشا بعد ما فاتک الخیر و باقی قرّا همزه خواندند من النّوش. یقال: نشته و انتشته و تناوشته اذا تناولته. قال الراجز: فهی تنوش الحوض نوش من علا || نوشا به یقطع اجواز الفلا
(5)- دا: تأنوا 6- آج، لب: همزه.
(7)- دا، افزوده: و معنی بعد و تباطی و تلائم نیست، چنان که ابو عبیده گفت. و ابو عمرو گفت: تناؤش، به همزه تناول باشد از جایی دور. و معنی هر دو قراءت یکی باشد.


صفحه : 87
توبه باشد جز آن که گویند او را که در دنیا در وقت الجا هم قبول توبه نباشد. بیانش:
وَ قَد کَفَرُوا بِه‌ِ مِن قَبل‌ُ، «واو» حال است. گفت: انّی لهم التّناوش، الی«1» التّوبة و تناولها من مکان بعید«2».
وَ قَد کَفَرُوا، و ایشان کافر بودند پیش از اینکه به آن. وَ یَقذِفُون‌َ بِالغَیب‌ِ مِن مَکان‌ٍ بَعِیدٍ، یعنی محمّد را قذف می‌کنند به ظنّهایی که دور است از او از شعر و سحر و کهانت، یکی می‌گوید: ساحر است، یکی می‌گوید کاهن است، یکی می‌گوید دیوانه است و اینکه همه قذفی است که او را می‌کنند دور از حال او و نه لایق به احوال او، اینکه قول مجاهد است. قتاده گفت: قذف می‌کنند یعنی، ظن‌ّ می‌اندازند و گمان می‌برند که بعث و نشور و ثواب و عقاب نخواهد بودن و بر اینکه قول مراد به غیب ظن‌ّ باشد. و قوله: کفروا به، ای، باللّه. بلخی گفت: رواست که معنی آن باشد که ایشان اینکه از سر شبهتی دور و حجّتی داحض باطل کنند که لایق و قادح نیست، بل دور است از کار. بعضی دگر گفتند: معنی آن است که گمان می‌برند که ایشان را توبه سود خواهد داشتن در قیامت، و اینکه دور است از عقل.
وَ حِیل‌َ بَینَهُم وَ بَین‌َ ما یَشتَهُون‌َ، گفت: منع کنند میان ایشان و آنچه آرزو و مراد ایشان است از قبول توبه و زوال عقاب و وصول به ثواب یا ردّ با دنیا. کَما فُعِل‌َ بِأَشیاعِهِم مِن قَبل‌ُ، چنان که کردند با آنان که اتّباع ایشان بودند و ایشان نیز هم اینکه تمنّا کردند و برسیدند. و أشیاع جمع شیع باشد و او جمع شیعة باشد فهو اذا جمع الجمع. إِنَّهُم کانُوا فِی شَک‌ٍّ مُرِیب‌ٍ، ایشان در شکّی بوده‌اند به شک افگنده«3» و [34- ر]
اراب الرّجل اذا اتی بریبة و الرّیب اقبح الشّک‌ّ و الرّیبة التّهمة. و اینکه برای مبالغه گفت که ایشان از باب قیامت در شکّی‌اند سخت بغایت.
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: الی. [.....]
(2)- دا، افزوده: و معنی آن است که خدای تعالی مثل زد حال آنان را که تمنّا کردند که توبه کنند در آخرت و یا در مرگ به حال آنان که خواهند که چیزی‌ها گیرند از جایی دور که دست ایشان به آن نرسد، یعنی هر دو محال است. و «انّی» استفهامی است به معنی انکار.
(3)- دا، آج، لب: افگننده.


صفحه : 88

‌سورة الملائکة

«1»اینکه سورت مکی است و چهل و شش آیت است بر قول بعضی مدنیان، و پنج بر قول کوفیان و بصریان و مدنیان اول، و هفصد«2» و نود و هفت کلمت است، و سه هزار و صد و سی حرف است.
و ابو أمامه روایت کند از ابی‌ّ کعب که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او سورة الملائکه بخواند، فردای قیامت هشت در بهشت او را می‌خوانند و می‌گویند: درآی به هر در که تو خواهی«3».

[سوره فاطر (35): آیات 1 تا 18]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
الحَمدُ لِلّه‌ِ فاطِرِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ جاعِل‌ِ المَلائِکَةِ رُسُلاً أُولِی أَجنِحَةٍ مَثنی وَ ثُلاث‌َ وَ رُباع‌َ یَزِیدُ فِی الخَلق‌ِ ما یَشاءُ إِن‌َّ اللّه‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (1) ما یَفتَح‌ِ اللّه‌ُ لِلنّاس‌ِ مِن رَحمَةٍ فَلا مُمسِک‌َ لَها وَ ما یُمسِک فَلا مُرسِل‌َ لَه‌ُ مِن بَعدِه‌ِ وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (2) یا أَیُّهَا النّاس‌ُ اذکُرُوا نِعمَت‌َ اللّه‌ِ عَلَیکُم هَل مِن خالِق‌ٍ غَیرُ اللّه‌ِ یَرزُقُکُم مِن‌َ السَّماءِ وَ الأَرض‌ِ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ فَأَنّی تُؤفَکُون‌َ (3) وَ إِن یُکَذِّبُوک‌َ فَقَد کُذِّبَت رُسُل‌ٌ مِن قَبلِک‌َ وَ إِلَی اللّه‌ِ تُرجَع‌ُ الأُمُورُ (4)
یا أَیُّهَا النّاس‌ُ إِن‌َّ وَعدَ اللّه‌ِ حَق‌ٌّ فَلا تَغُرَّنَّکُم‌ُ الحَیاةُ الدُّنیا وَ لا یَغُرَّنَّکُم بِاللّه‌ِ الغَرُورُ (5) إِن‌َّ الشَّیطان‌َ لَکُم عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوه‌ُ عَدُوًّا إِنَّما یَدعُوا حِزبَه‌ُ لِیَکُونُوا مِن أَصحاب‌ِ السَّعِیرِ (6) الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَهُم عَذاب‌ٌ شَدِیدٌ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ لَهُم مَغفِرَةٌ وَ أَجرٌ کَبِیرٌ (7) أَ فَمَن زُیِّن‌َ لَه‌ُ سُوءُ عَمَلِه‌ِ فَرَآه‌ُ حَسَناً فَإِن‌َّ اللّه‌َ یُضِل‌ُّ مَن یَشاءُ وَ یَهدِی مَن یَشاءُ فَلا تَذهَب نَفسُک‌َ عَلَیهِم حَسَرات‌ٍ إِن‌َّ اللّه‌َ عَلِیم‌ٌ بِما یَصنَعُون‌َ (8) وَ اللّه‌ُ الَّذِی أَرسَل‌َ الرِّیاح‌َ فَتُثِیرُ سَحاباً فَسُقناه‌ُ إِلی بَلَدٍ مَیِّت‌ٍ فَأَحیَینا بِه‌ِ الأَرض‌َ بَعدَ مَوتِها کَذلِک‌َ النُّشُورُ (9)
مَن کان‌َ یُرِیدُ العِزَّةَ فَلِلّه‌ِ العِزَّةُ جَمِیعاً إِلَیه‌ِ یَصعَدُ الکَلِم‌ُ الطَّیِّب‌ُ وَ العَمَل‌ُ الصّالِح‌ُ یَرفَعُه‌ُ وَ الَّذِین‌َ یَمکُرُون‌َ السَّیِّئات‌ِ لَهُم عَذاب‌ٌ شَدِیدٌ وَ مَکرُ أُولئِک‌َ هُوَ یَبُورُ (10) وَ اللّه‌ُ خَلَقَکُم مِن تُراب‌ٍ ثُم‌َّ مِن نُطفَةٍ ثُم‌َّ جَعَلَکُم أَزواجاً وَ ما تَحمِل‌ُ مِن أُنثی وَ لا تَضَع‌ُ إِلاّ بِعِلمِه‌ِ وَ ما یُعَمَّرُ مِن مُعَمَّرٍ وَ لا یُنقَص‌ُ مِن عُمُرِه‌ِ إِلاّ فِی کِتاب‌ٍ إِن‌َّ ذلِک‌َ عَلَی اللّه‌ِ یَسِیرٌ (11) وَ ما یَستَوِی البَحران‌ِ هذا عَذب‌ٌ فُرات‌ٌ سائِغ‌ٌ شَرابُه‌ُ وَ هذا مِلح‌ٌ أُجاج‌ٌ وَ مِن کُل‌ٍّ تَأکُلُون‌َ لَحماً طَرِیًّا وَ تَستَخرِجُون‌َ حِلیَةً تَلبَسُونَها وَ تَرَی الفُلک‌َ فِیه‌ِ مَواخِرَ لِتَبتَغُوا مِن فَضلِه‌ِ وَ لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ (12) یُولِج‌ُ اللَّیل‌َ فِی النَّهارِ وَ یُولِج‌ُ النَّهارَ فِی اللَّیل‌ِ وَ سَخَّرَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ کُل‌ٌّ یَجرِی لِأَجَل‌ٍ مُسَمًّی ذلِکُم‌ُ اللّه‌ُ رَبُّکُم لَه‌ُ المُلک‌ُ وَ الَّذِین‌َ تَدعُون‌َ مِن دُونِه‌ِ ما یَملِکُون‌َ مِن قِطمِیرٍ (13) إِن تَدعُوهُم لا یَسمَعُوا دُعاءَکُم وَ لَو سَمِعُوا مَا استَجابُوا لَکُم وَ یَوم‌َ القِیامَةِ یَکفُرُون‌َ بِشِرکِکُم وَ لا یُنَبِّئُک‌َ مِثل‌ُ خَبِیرٍ (14)
یا أَیُّهَا النّاس‌ُ أَنتُم‌ُ الفُقَراءُ إِلَی اللّه‌ِ وَ اللّه‌ُ هُوَ الغَنِی‌ُّ الحَمِیدُ (15) إِن یَشَأ یُذهِبکُم وَ یَأت‌ِ بِخَلق‌ٍ جَدِیدٍ (16) وَ ما ذلِک‌َ عَلَی اللّه‌ِ بِعَزِیزٍ (17) وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری وَ إِن تَدع‌ُ مُثقَلَةٌ إِلی حِملِها لا یُحمَل مِنه‌ُ شَی‌ءٌ وَ لَو کان‌َ ذا قُربی إِنَّما تُنذِرُ الَّذِین‌َ یَخشَون‌َ رَبَّهُم بِالغَیب‌ِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ مَن تَزَکّی فَإِنَّما یَتَزَکّی لِنَفسِه‌ِ وَ إِلَی اللّه‌ِ المَصِیرُ (18)

[ترجمه]

سپاس خدای آفریننده آسمانها و زمین کننده فریشتگان رسولان خداوندان بالها دو دو و سه سه و چهار چهار، بیفزاید در آفرینش آنچه خواهد، خدای بر همه چیز تواناست.
هر چه«4» بگشاید خدای برای مردمان از رحمت نیست بازگیرنده آن را و آنچه بازگیرد، نیست فرو گذارنده‌ای آن را از پس او، و او بی همتا
-----------------------------------
(1)- نام دیگر اینکه سوره فاطر است.
(2)- دا، آج: هفتصد.
(3)- دا: به هر دری که خواهی، آج، لب: به هر در که خواهی- صدق رسول اللّه.
(4)- دا: آنچه.


صفحه : 89
و محکم کار است.
ای مردمان یاد کنی نعمت خدای بر شما هست هیچ آفریدگاری«1» جز خدای که روزی دهد شما را از آسمان و زمین!
نیست«2» خدای الّا او. چگونه می‌برگردانند شما را!
و اگر دروغ داشتند تو را دروغ داشتند پیغامبران را از پیش تو و با خدای شود کارها.
[34- پ]
ای مردمان وعده خدای درست«3» است مغرور مکناد شما را زندگانی نزدیک«4» تر و نیز مغرور مکناد شما را به خدا دیو«5».
که دیو«6» شما را دشمن است گیرید«7» او را دشمن، می‌خواند لشکرش تا باشند از اهل دوزخ.
آنان که کافر شدند ایشان را عذابی باشد سخت و آنان که بگروند«8» و بکنند کارها نیک«9» ایشان را آمرزش باشد و مزدی بزرگ.
آن را که بیارایند«10» برای او بدی کارش، بیند«11» آن را نیکو خدای گمراه کند آن را که خواهد و ره نماید آن را که خواهد نباید تا برود جان تو بر ایشان به غم، خدا داناست به آنچه ایشان کنند.
-----------------------------------
(1)- دا: هیچ آفریننده‌ای نیست.
(2)- دا، افزوده: هیچ.
(3)- دا، آج، لب: حق‌ّ.
(4)- دا: دنیا.
(5)- دا: دیو فریبنده، آج، لب: شیطان فریبنده.
(6)- دا: شیطان.
(7)- دا: فراگیری، آج، لب: پس فرا گیرند.
(8)- دا: بگرویدند. [.....]
(9)- دا: و کار نیکو کردند.
(10)- دا: آراسته باشند.
(11)- اساس: بینند، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.


صفحه : 90
و خدای آن است که بفرستاد«1» بادها را تا برانگیزد ابر را برانیم آن را به بیابانی مرده، زنده گردانیم به او زمین را پس مرگش، چنین باشد زنده کردن.
هر که خواهد عزّت، خدا راست عزّت همه«2» با او شود سخنها پاک و کار نیک بر دارد آن را و آنان که سگالند«3» بدیها، ایشان را بود عذابی سخت و سگالش ایشان«4» هلاک شود.
[35- ر]
و خدای بیافرید شما را از خاک پس از آب پس کرد شما را جفت و [بر]
«5» ندارد هیچ ماده و ننهد«6» الّا به علم او و عمر ندهند هیچ دراز عمری را، و نه بکاهانند از عمر او الّا در نوشته‌ای است«7» آن بر خدای آسان است.
و راست«8» نباشد دو دریا اینکه خوش صافی گوارنده شراب او، و اینکه شور تلخ و از همه«9» می‌خوری گوشتی تازه و بیرون می‌آری آرایشی«10» که در پوشی آن را و بینی کشتی در او آینده و شونده تا بجویی از روزی تا همانا شکر کنی.
-----------------------------------
(1)- دا: فرو فرستد.
(2)- دا: جمله.
(3)- آج، لب: مکر می‌کنند.
(4)- دا: آنان بود که.
(5)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد.
(6)- دا: بنه نهد.
(7)- دا: الّا که در کتابی بود نبشته که.
(8)- دا: برابر.
(9)- دا: هر دو.
(10)- دا: پیرایه‌ای.


صفحه : 91
در آرد شب در روز و در آرد روز را در شب و مسخّر بکرد آفتاب و ماه را همه می‌روند برای وقتی نام زد«1» آن خدای شما را او راست پادشاهی و آنچه می‌خوانی از جز او قادر نباشند از پوست استخوان خرمایی.
اگر بخوانی ایشان را نشنوند دعای شما و اگر شنوند جواب ندهند«2» شما را روز قیامت کفر آرند به انبازی شما و خبر ندهد تو را چو دانایی.
ای مردمان شما محتاجانی«3» به خدای و خدای اوست که بی‌نیاز و پسندیده است.
اگر خواهد ببرد شما را و بیارد خلقی نو را.
و نیست اینکه بر خدای دشخوار«4».
[35- پ]
و بر ندارد بر دارنده‌ای بار«5» دیگری و اگر بخواند«6» گران باری به بر گرفتن آن بر نگیرند از او هیچ چیز و اگر چه خویشاوند باشد، تو می‌ترسانی آنان را که ترسند از خدایشان در نهانی و بپای دارند نماز و هر که پاکی کند پاکی برای خود کند و با خداست باز گشتن.
قوله تعالی: الحَمدُ لِلّه‌ِ فاطِرِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، قدیم- جل‌ّ جلاله- گفت:
سپاس خدای را که بیافرید آسمانها و زمین«7». و اصل «فطر»، شکافتن باشد پنداری که آنچه معدوم است به مثابت بسته است، خدای تعالی آن را به خلق و ایجاد
-----------------------------------
(1)- دا: نام زده، آج، لب: نام نهاده. [.....]
(2)- دا، آج، لب: اجابت نکنند.
(3)- دا: شمایید درویشان، آج، لب: درویشانید.
(4)- دا، آج، لب: دشوار.
(5)- دا، آج، لب: گناه.
(6)- اساس: بخوانی، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(7)- دا: آفریدگار آسمان و زمین است.


صفحه : 92
می‌شکافد«1». جاعِل‌ِ المَلائِکَةِ رُسُلًا، فرشتگان را به پیغام گزار«2» کند از جبریل و جز او تا وحی به پیغامبران آرند. أُولِی أَجنِحَةٍ، نصب بر حال است از مفعول و شاید که صفت «رسلا» باشد و حال بهتر است از ملایکه، خداوندان پرّها، و «اولوا»«3» جمع «ذو» باشد نه از لفظ واحد. مَثنی وَ ثُلاث‌َ وَ رُباع‌َ، اینکه صفت «اجنحه» است، و اینکه اسمی است عدد را معدول عن اثنین اثنین«4»، عن ثلثة ثلثة، عدل کردند و برگردانیدند اینکه را از اصل و بنای خود تا تکرار نباشد. یَزِیدُ فِی الخَلق‌ِ ما یَشاءُ، بیفزاید آنچه خواهد در خلق فریشتگان و جز ایشان که خدای تعالی بر همه چیز قادر است.
إبن شهاب روایت کند از رسول- علیه السّلام- که او گفت: یک روز جبریل را گفتم مرا می‌باید تو را ببینم چنان که در آسمان باشی. گفت: یا رسول اللّه؟ طاقت نداری. گفت: می‌باید تا ببینم. جبریل- علیه السّلام- پرّها بر افلاخت«5». رسول- علیه السّلام- در او نگرید از هوش برفت. چون با هوش آمد جبریل ایستاده بود یک دست بر سینه نهاده بود و یک دست بر کتف رسول، گفت: سبحان اللّه، نپنداشتم که خدای به اینکه شکل و عظمت خلقی آفرید؟ جبریل گفت: اگر تو اسرافیل را بینی، و او را دوازده پرّ است یک پر به مشرق دارد و یک پر به مغرب و عرش بر دوش او نهاده است و او اوقاتی متضایل و حقیر شود عظمت خدای را تا بمانند صعوه‌ای«6» گردد. و آن مرغکی باشد به شکل بنجشک«7». و آنگه عرش خدای بر قدرت او باشد.
و در خبر هست که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت:
8» ان‌ّ للّه ملکا له الف الف رأس علی کل‌ّ رأس الف الف وجه علی کل‌ّ وجه الف الف [63- ر]
فم فی کل‌ّ فم الف الف لسان یسبّح للّه تعالی بکل‌ّ لسان الف« الف لغة،
گفت که: [خدای را- جل‌ّ جلاله- فریشته‌ای است که او را هزار هزار سر است، بر هر سری هزار هزار روی است، بر هر روی هزار هزار دهن است، در هر دهنی هزار هزار زبان است، به هر
-----------------------------------
(1)- دا: می‌بشکافد، آج، لب: بشکافد.
(2)- دا: به پیغامبران.
(3)- دا، آج: اولو.
(4)- دا، آج، لب، افزوده: و.
(5)- آج، لب: بر افراخت.
(6)- اساس و آب: صعوی، دا: و صعی شود.
(7)- آج، لب: گنجشک.
(8)- آج، لب: بالف. [.....]


صفحه : 93
زبانی خدای را می‌خواند به هزار هزار لغت]
«1» یک روز بر خاطر اینکه فریشته بگذشت که همانا خدای را بنده‌ای نباشد که تسبیح و تهلیل او بیش باشد از آن«2». حق تعالی گفت: مرا بنده‌ای هست که تسبیح و تهلیل او بیش است از تسبیح و تهلیل تو.
گفت: بار خدایا؟ او چه تسبیح می‌کند! گفت، می‌گوید:
3» سبحان اللّه کلّما سبّح اللّه شی و کما یحب اللّه ان یسبّح و کما هو اهله و کما ینبغی لکرم وجهه و عزّ جلاله و الحمد للّه کلّما حمد اللّه شی‌ء و کما یحب‌ّ اللّه ان یحمد و کما هو اهله و کما ینبغی لکرم وجهه و عزّ جلاله و لا اله الّا اللّه کلّما هلّل اللّه شی‌ء و کما یحب‌ّ اللّه ان یهلّل« و کما ینبغی لکرم وجهه و اللّه اکبر کلّما کبّر اللّه شی‌ء و کما یحب‌ّ اللّه ان یکبّر کما هو اهله و کما ینبغی لکرم وجهه و عزّ جلاله.
إبن شهاب گفت: اینکه زیادت خلق، آواز خوش است. هیثم«4» القاری آوازی خوش داشت و قرآن خوش خواندی. گفت: شبی رسول را در خواب دیدم، مرا گفت: هیثم«5» القاری تویی قرآن«6» را به آواز خوش می بیارایی«7»! گفتم«8»: آری یا رسول اللّه. گفت: جزاک اللّه خیرا«9». و گفتند: خطّ نیکوست و رسول- علیه السّلام- گفت: خطّ نیکو حق را روشنی«10» بیفزاید. قتاده گفت: اینکه زیادت خلق، ملاحت چشمهاست.
ما یَفتَح‌ِ اللّه‌ُ لِلنّاس‌ِ مِن رَحمَةٍ فَلا مُمسِک‌َ لَها، ما مجازات«11» راست برای آن «فا» در جوابش باز آورد و کسر «حا» برای التقای ساکنین افتاد و حق‌ّ او جزم است.
گفت: هر چه خدای تعالی بگشاید از رحمت آن را باز دارنده‌ای نباشد و آنچه باز گیرد آن را فرستنده‌ای نبود تا بدانند که رحمت از او«12» توقّع باید کردن و از کرم او
-----------------------------------
(1)- اساس: و آب افتادگی دارد، از دا افزوده شد.
(2)- آج، لب: بیش از من باشد.
(3)- آج، لب، افزوده: کما هو اهله.
(5- 4)- آج، لب: هشیم.
(6)- دا: که قرآن.
(7)- آج، لب: تو قرآن را به آواز خوش می‌خوانی و می‌نیارامی.
(8)- دا: گفت.
(9)- دا، افزوده: یکی از محدثان اینکه بیتها نکو گفته است. شعر: زاده ربّه عذارا تم‌ّ به الحسن و الیها || تبارک اللّه کل‌ّ یوم یزید فی الخلق ما یشاء
(10)- دا: روشنایی.
(11)- اساس: مجارات، به قیاس نسخه دا، تصحیح شد.
(12)- دا: او را.


صفحه : 94
چشم باید داشتن و او خدای عزیز و خدای حکیم است.
یا أَیُّهَا النّاس‌ُ، گفت: ای مردمان یاد کنی نعمت خدای بر شما. آنگه گفت:
هَل مِن خالِق‌ٍ غَیرُ اللّه‌ِ، آفریدگاری هست جز خدای که روزی دهد شما را از آسمان و زمین! از آسمان به باران و از زمین به نبات. ابو جعفر و حمزه و کسائی خواندند:
غیر اللّه بجرّ، علی انّه صفة للّه، و باقی قرّا به رفع «غیر» خواندند بر صفت محل‌ّ او، چه محل‌ّ جار و مجرور رفع است، و التقدیر: هل خالق غیر اللّه! لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، نیست خدای مگر او. فَأَنّی تُؤفَکُون‌َ، کجا می‌گردانند اینان را!
وَ إِن یُکَذِّبُوک‌َ، حق تعالی در اینکه آیت رسول را- علیه السّلام- تسلّی داد، گفت: اگر چنان که اینکه کافران تو را دروغ می‌دارند پیش از [36- پ]
تو پیغامبران دیگر را بدروغ داشتند، و اینکه نه کاری است که با تو رفت«1». وَ إِلَی اللّه‌ِ تُرجَع‌ُ الأُمُورُ، و مرجع کارها با خداست- جل‌ّ جلاله- و اینکه بر سبیل تهدید و وعید گفت کافران را یعنی، با جایی که در آن کس را حکم [نباشد]
«2» مگر خدای را- جل‌ّ جلاله- آنگه بر سبیل تهدید گفت:
یا أَیُّهَا النّاس‌ُ، ای مردمان؟ إِن‌َّ وَعدَ اللّه‌ِ حَق‌ٌّ، وعده خدای تعالی که داد شما را«3» از بعث و نشور و ثواب و عقاب، حق است. فَلا تَغُرَّنَّکُم‌ُ الحَیاةُ الدُّنیا، نباید تا حیات دنیا شما را مغرور و فریفته بکند و نیز نباید که شما را به خدای مغرور بکند شیطان غرّه کننده فریبنده، و «فعول» بنای«4» مبالغت باشد.
آنگه گفت: شیطان دشمن است شما را، او را دشمن گیرید و به دشمن دارید. إِنَّما یَدعُوا حِزبَه‌ُ، و بدانی که او لشکر و اتباع خود را برای آن دعوت می‌کند تا اهل دوزخ باشند چه او دوزخی است و خرمن سوخته خرمن دیگران سوخته خواهد.
آنگه گفت: الَّذِین‌َ کَفَرُوا، تهدید کرد کافران را گفت: آنان که کافر شدند ایشان را به قیامت عذابی سخت بود و آنان که ایمان دارند«5» و عمل صالح کنند،
-----------------------------------
(1)- دا، افزوده: تنها.
(2)- اساس و آب ندارد، از دا افزوده شد، آج، لب: در آن جا حکم نباشد.
(3)- دا: که شما را داد. [.....]
(4)- آج، لب: به تای.
(5)- دا: آرند.


صفحه : 95
ایشان را مغفرت و آمرزش باشد و مزدی عظیم بزرگوار«1» از ثواب ابد«2».
آنگه احوال کافران گفت، که اینکه کفر که ایشان در آنند در چشم ایشان نیکوست. گفت آن را که بیارایند بر چشم او عمل بد او یعنی نفس ایشان و هوا و شهوت ایشان، عمل ایشان بر چشم ایشان مزیّن کند«3» تا زشت نیکو بیند«4» به تلبیس بر خویشتن از قلّت فهم و تفکّر. آنگه در جواب استفهام خلاف کردند: بعضی گفتند، محذوف است و تقدیر آن که: یتحسّر علیه، او بر آن حسرت خورد. و گفتند محذوف اینکه است: کمن لیس کذلک و کمن یری الحسن حسنا و القبیح قبیحا و عمل علی ما علم. و اینکه برای آن گفتند که در جمله‌ای که از پس او می‌آید با «فا» من قوله:
فَإِن‌َّ اللّه‌َ یُضِل‌ُّ مَن یَشاءُ، ضمیری هست عاید با جمله اوّل. پس گفتند: اینکه اضمار واجب است و اینکه خود جمله‌ای است مستأنف«5». و بعضی گفتند: فَإِن‌َّ اللّه‌َ یُضِل‌ُّ مَن یَشاءُ، جواب استفهام است و در موقع جواب افتاد، و تقدیر آن که آن کس که عمل بد مزیّن باشد به نزدیک او خدای تعالی اضلال کند او را یعنی عذاب کند او را یا به معنی خذلان و تخلیه یا به معنی تسمیه و حکم. و قوله: مَن یَشاءُ، آن را که خواهد به همه حال جز او را نخواهد«6»، چه سزای او آن است، و در پیش ذکر او رفته است. وَ یَهدِی مَن یَشاءُ [37- ر]
و آن را که خواهد هدایت دهد«7» از الطاف و تمکین و توفیق و تیسیر. و آن که اینکه وجه گفت«8»، ضمیر عاید تقدیر کرد گفت: تقدیر آن است که:
فان‌ّ اللّه یضل‌ّ من یشاء منهم، کقولهم: السّمن منوان بدرهم، التقدیر: منه بدرهم.
نباید تا نفس تو و جان عزیز تو در سر کار ایشان شود به حسرت بر ایشان. و قوله:
حَسَرات‌ٍ، نصب بر تمییز«9» است. و حسرت شدّت حزن باشد بر فایت. و ابو جعفر خواند: فَلا تَذهَب نَفسُک‌َ، بر فعل متعدّی من الإذهاب و «نفسک» منصوب برای آن که مفعول به باشد. معنی آن که: تو ای محمّد؟ جان خود ضایع مکن در غم و
-----------------------------------
(1)- آج، لب: و بزرگوار.
(2)- دا، آج، لب: آید.
(3)- دا: کنند.
(4)- دا، آج، لب: بینند.
(5)- دا: و اینکه خود جمله‌یی مستأنف است.
(6)- آج، لب: جزای او را بخواهد.
(7)- آج، لب: کند.
(8)- آج، لب: گفت، گفت.
(9)- دا، آج، لب: تمیز.


صفحه : 96
حسرت ایشان که چرا ایمان نیاوردند که خدای عالم است به آنچه ایشان می‌کنند جزای آن بر وفق عمل ایشان بدهد«1».
آنگه تذکیر بعضی نعمت خود کرد، گفت: اللّه‌ُ الَّذِی، او آن خداست که بادها بفرستد تا بادها ابر برنگیزد«2» و جمع کند و براند«3» از جایی به جایی و آن را به زمینی مرده راند که بر او هیچ نباتی و گیاهی نباشد، آن زمین را زنده کند پس از آن که مرده باشد. آنگه بر سبیل تشبیه گفت: کَذلِک‌َ النُّشُورُ، بعث و نشور هم چنین باشد، چنان که اینکه را منکر نه‌ای آن را منکر مباشی.
ابو رزین گفت: رسول را- علیه السّلام- گفتم، خدای تعالی خلقان را چگونه زنده کند! گفت: به هیچ زمینی خشک قحطناک گذشته باشی که در او هیچ نبات نباشد پس از آن بینی سبز شده! گفتم: آری، گفت: ... یُحی‌ِ اللّه‌ُ المَوتی ...«4»
خدای تعالی مردگان را چنین«5» زنده کند و اینکه آیت اوست در خلقانش.
مَن کان‌َ یُرِیدُ العِزَّةَ فَلِلّه‌ِ العِزَّةُ جَمِیعاً، گفت: هر که او عزّت خواهد عزّت خدای تعالی راست- جل‌ّ جلاله«6»- بجملگی. سبب«7» آن بود که کافران به عبادت اصنام تعزّز کردند و طلب عزّت چنان که خدای گفت: الَّذِین‌َ یَتَّخِذُون‌َ الکافِرِین‌َ أَولِیاءَ مِن دُون‌ِ المُؤمِنِین‌َ أَ یَبتَغُون‌َ عِندَهُم‌ُ العِزَّةَ فَإِن‌َّ العِزَّةَ لِلّه‌ِ جَمِیعاً.«8» و قال: وَ اتَّخَذُوا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ آلِهَةً لِیَکُونُوا لَهُم عِزًّا«9». خدای تعالی به اینکه آیت رد کرد بر ایشان، گفت اگر کسی را عزّ«10» باید تا عزیز شود به طاعت خدای باید«11» چه عزّت همه خدای راست. إِلَیه‌ِ یَصعَدُ الکَلِم‌ُ الطَّیِّب‌ُ وَ العَمَل‌ُ الصّالِح‌ُ یَرفَعُه‌ُ، به او صعود کند یعنی به خدای، و مراد آن که به جایی بر شود که آن جا حکم جز خدای را نباشد و آن آسمان است. چنان که رفعت فلانا الی الحاکم و الی السّلطان، یعنی به جایی که
-----------------------------------
(1)- دا: می‌بدهد.
(2)- دا، آج، لب: برانگیزد.
(3)- آج، لب: بر آید. [.....]
(4)- سوره بقره (2) آیه 73.
(5)- دا: همچنین.
(6)- دا: عزّ و جل‌ّ.
(7)- د، افزوده: نزول اینکه آیه.
(8)- سوره نساء (4) آیه 139.
(9)- سوره مریم (19) آیه 81.
(10)- دا، آج، لب: عزّت.
(11)- آج، لب: عزّت به طاعت خدای یابد.


صفحه : 97
حکم حاکم را باشد یا سلطان را. مفسّران [37- پ]
گفتند: اینکه کلمه پاکیزه، گفتن «لا اله الّا اللّه» است و ابو هریره روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که او گفت:
هو قول الرّجل سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر،
چون بنده اینکه کلمات بگوید فریشته‌ای بیاید و اینکه کلمات بر آسمان برد و به آن خدای را تحیّت کند و چون عمل صالح با آن یار نشد«1» از او قبول نکنند. مفسّران در معنی«2» خلاف کردند: بیشتر مفسّران گفتند: معنی آن است که عمل صالح بردارد کلمه پاک را و به موقع قبول افگند، و معنی آن که: قول بی عمل سود ندارد و مرفوع نشود و به موقع قبول نیفتد. اینکه قول نحویان بصره است که گفتند ضمیر عاید است با کلمه، یعنی: و العمل الصّالح یرفع الکلم الطّیب. حسن و قتاده گفتند: کلمه پاک ذکر خدای است و عمل صالح ادای فرایض اوست هر که او به زبان ذکر خدای کند و فریضه‌ها مهمل گذارد کلامش رد کنند بر عملش و لیس الایمان بالتّمنّی و لا بالتحلّی«3» و ایمان به آرزو و حیله«4» نباشد. و هر که«5» سخن نیکو گوید و عمل صالح کند عمل او قول او را رفیع کند و ذلک قوله: إِلَیه‌ِ یَصعَدُ الکَلِم‌ُ الطَّیِّب‌ُ وَ العَمَل‌ُ الصّالِح‌ُ یَرفَعُه‌ُ. و دلیل اینکه تأویل قول رسول است که گفت:
لا یقبل اللّه قولا الّا بعمل و لا یقبل قولا و عملا الّا بنیّة،
هیچ قول خدای تعالی قبول نکند بی عمل و هیچ عمل قبول نکند بی نیّت. و در خبر هست که
طلب الجنّة بلا عمل ذنب من الذّنوب،
طلب بهشت کردن بی عمل گناهی است از گناهها و شاعر در اینکه معنی گوید:

لا ترض من رجل حلاوة قوله حتّی یصدّق ما یقول فعال

و اذا«6» وزنت مقاله بفعاله فتوازنا«7» فاخوک ذاک جمال
إبن المقفّع«8» گفت: قول بلا عمل کثرید بلا دسم و سحاب بلا مطر و قوس بلا وتر، قال الشاعر:

لا یکون المقال الا بفعل انّما القول زینة فی الفعال
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: نباشد.
(2)- دا، آج، لب: در معنی آیت.
(3)- آج، لب: بالتملّی.
(4)- دا: حلیت، آج، لب: حلیه.
(5)- دا: هر که او.
(6)- دا، آج، لب: فاذا. [.....]
(7)- دا: فتوازیا.
(8)- اساس: إبن المقنّع، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.


صفحه : 98

بر کل‌ّ«1» قول یکون لا فعل فیه مثل ماء یصب‌ّ فی غربال
[و انشد ابو القاسم الحسینی«2» لنفسه«3»]
«4»:
لا یتم‌ّ المقال الّا بفعل«5» کل‌ّ قول بلا فعال هباء

ان‌ّ قولا بلا فعال جمیل کنکاح«6» بلا ولی‌ّ سواء
اینکه«7» بر مذهب شافعی بنا کرده است که لا نکاح الّا بولی‌ّ مرشد«8» و لا شاهدی«9» عدل. بعضی اهل معنی«10» گفتند: معنی «یرفعه» بر اینکه قول آن است که آن را رفیع خداوند قدر [38- ر]
بکند چنان که گویند: ثوب رفیع و مرتفع. و گفتند: العمل الصّالح، ای، الخالص. یعنی که اخلاص سبب قبول«11» طاعات باشد، چه طاعات به اخلاص پذیرند و با ریا نپذیرند. گفتند بیانش: ... فَمَن کان‌َ یَرجُوا لِقاءَ رَبِّه‌ِ فَلیَعمَل عَمَلًا صالِحاً ...«12»، ای خالصا. بعضی دگر گفتند: کنایت«13» راجع است با عمل، و التّقدیر: (و العمل الصالح یرفعه الکلم الطیب)، یعنی، کلمه طیّب عمل صالح را بر دارد، و مراد آن که توحید عمل صالح را به موقع قبول افگند چه هیچ عمل بی‌توحید معقول نباشد. و اینکه قول نحویان کوفه است و در اینکه قول تعسّفی«14» هست.
بعضی دگر گفتند کنایت راجع است با عمل و رافع خداست- جل‌ّ جلاله- یعنی، و العمل الصّالح یرفعه اللّه الیه یعنی، بپذیرد و بر آن ثواب دهد. وَ الَّذِین‌َ یَمکُرُون‌َ السَّیِّئات‌ِ، و آنان که بدی سگالند و عمل بد کنند، مقاتل گفت: شرک است.
عبد اللّه عبّاس و مجاهد و شهر بن حوشب گفتند: اصحاب ریااند، ایشان را عذابی سخت باشد. وَ مَکرُ أُولئِک‌َ هُوَ یَبُورُ، و مکر ایشان بود که بایر و فاسد و کاسد و باطل
-----------------------------------
(1)- اساس: برّ، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(2)- آج، لب: الحسی.
(3)- آج، لب: لتفسیر.
(4)- اساس و آب ندارد، از دا، افزوده شد.
(5)- دا: بفعله.
(6)- دا: و نکاحا، آج، لب: و کنکاح.
(7)- دا: اینکه قولها، آج، لب: اینکه بیتها.
(8)- دا: مشهر.
(9)- دا، آج، لب: و شاهدی.
(10)- دا، آج، لب: معانی.
(11)- آب: قول.
(12)- سوره کهف (18) آیه 110. [.....]
(13)- آج، لب: کفایت.
(14)- اساس: فعلی، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد.


صفحه : 99
و مضمحل باشد«1».
وَ اللّه‌ُ خَلَقَکُم مِن تُراب‌ٍ، خدای شما را بیافرید از خاک، ثُم‌َّ مِن نُطفَةٍ، آنگه آب منی، ثُم‌َّ جَعَلَکُم أَزواجاً، آنگه شما را جفت کرد، وَ ما تَحمِل‌ُ مِن أُنثی وَ لا تَضَع‌ُ إِلّا بِعِلمِه‌ِ، و هیچ ماده بار بر نگیرد و بننهد جز به علم او، و هیچ دراز عمر را عمر دراز نکنند و نه نیز عمر بکاهانند«2» و الّا در نوشته‌ای باشد، یعنی در لوح محفوظ. سعید جبیر گفت: در اوّل اینکه نوشته«3» بنویسند که عمر او چند است«4»، آنگه هر گه«5» روزی بگذرد در زیر آن نویسند که روزی گذشت و ماهی گذشت و سالی گذشت. و رسول- علیه السّلام- گفت:
فرغ من اربع من الخلق و الخلق و الاجل و الرّزق.
و
قال- علیه السّلام-:6» فرغ اللّه الی کل‌ّ عبد [من]
« خمس من عمله و اجله و اثره و مضجعه و رزقه لا یتعدّاهن‌ّ عبد.
إِن‌َّ ذلِک‌َ عَلَی اللّه‌ِ یَسِیرٌ، اینکه بر خدای آسان است.
وَ ما یَستَوِی البَحران‌ِ، حق تعالی اینکه آیت مورد مثل«7» فرمود، گفت: راست نباشند«8» دو دریا. هذا عَذب‌ٌ فُرات‌ٌ، اینکه باشد خوش گوارنده و آن دیگر شوری سخت شور. عبد اللّه عبّاس و ضحّاک گفتند: «اجاج» تلخ باشد و اشتقاقه من اجّج النّار، پنداری به تلخی دهان خورنده بسوزد، وَ مِن کُل‌ٍّ، و شما از هر دو دریا گوشت تازه می‌خوری. یعنی، گوشت ماهی [38- پ]
وَ تَستَخرِجُون‌َ [منه]
«9» حِلیَةً تَلبَسُونَها، و از او به در می‌آوری حلیتی که در پوشی. منه، یعنی از «ملح»«10» دون العذب، یعنی لؤلؤ و مرجان. وَ تَرَی الفُلک‌َ فِیه‌ِ مَواخِرَ، ای، جواری و کشتیها بینی که در او
-----------------------------------
(1)- دا، افزوده: قال الزّبعری، شعر: یا رسول الملیک ان‌ّ لسانی || راتق ما فتقت اذ انابور آج، لب: قال إبن الزبعری، شعر: یا رسول الملیک ان‌ّ لسانی
(2)- آج، لب: عمر او بکاهاند.
(3)- دا: نبشته.
(4)- دا، آج، لب: چندین است.
(5)- دا: هر گه که.
(6)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد.
(7)- آج، لب: بر مورد شک.
(8)- دا، آج، لب: نباشد.
(9)- اینکه کلمه در متن قرآن مجید نیست، اما اساس و کلیه نسخه بدلها آورده‌اند، که به ضرورت ذکر همین کلمه در جمله بعد حذف آن روا دانسته نشد.
(10)- دا، آج، لب: من الملح.


صفحه : 100
می‌رود. مقاتل گفت: کشتیها بینی که در او می‌آید و می‌شود یکی از اینکه راه روی- فرا کرده و دگر در برابر او، و جمله به یک باد می‌رود. لِتَبتَغُوا مِن فَضلِه‌ِ، تا شما از فضل او یعنی از روزی او طلب کنی. وَ لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ، تا همانا شاکر شوی نعمتهای او را.
ابو هریره روایت کند«1» که رسول- علیه السّلام- گفت: خدای تعالی گفت: یا دریای شام که من«2» تو را بیافریدم و آبت بسیار کردم«3» و مرا بندگانی باشند که در تو نشینند با تسبیح و تهلیل و تحمید با ایشان چه خواهی کردن! گفت: غرقه کنم ایشان را. حق تعالی گفت: لا جرم بأس«4» و شدّت تو در پیرامن تو کنم«5» و ایشان را بر پشت تو نشانم و بگذرانم. و دریای یمن را گفت: یا دریا من تو را بیافریدم و آبت زیادت بسیار کردم«6» و بندگانی را به تو آرم که تسبیح و تهلیل من کنند، تو با ایشان چه خواهی کردن! گفت: من نیز با ایشان تسبیح و تهلیل و تکبیر کنم. حق تعالی گفت: لا جرم تو را تفضیل دهم«7» بر دریاهای دگر«8» به حلی‌ّ بسیار و گوشت تازه.
و مورد خبر عطف است«9» بر طریق مثل، و تأویل آن که: اگر دریا را زبان بودی که مخاطب بودی و مجازی به اینکه عمل جزای هر یک اینکه بودی، چنان که گفت: لَو أَنزَلنا هذَا القُرآن‌َ عَلی جَبَل‌ٍ لَرَأَیتَه‌ُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِن خَشیَةِ اللّه‌ِ ...«10»
یُولِج‌ُ اللَّیل‌َ فِی النَّهارِ، گفت: خداست که شب در روز می‌برد وَ یُولِج‌ُ النَّهارَ فِی اللَّیل‌ِ، و روز را در شب می‌آورد. و آفتاب و ماه را مسخّر بکرد، کُل‌ٌّ یَجرِی لِأَجَل‌ٍ مُسَمًّی، هر یکی از آفتاب و ماه می‌روند به وقتی مسمّی نام زد، آفتاب فلک خود به یک سال می‌برد«11» و ماه به یک ماه. ذلِکُم‌ُ اللّه‌ُ رَبُّکُم لَه‌ُ المُلک‌ُ، او خدای شماست ملک و پادشاهی او راست، وَ الَّذِین‌َ تَدعُون‌َ مِن دُونِه‌ِ، و آن بتان که شما می‌خوانی
-----------------------------------
(1)- آب، آج، لب: کرد.
(2)- آج، لب: یا دریا من. [.....]
(3)- دا: بکردم.
(4)- آب: پاش، آج، لب: پاس (پ با سه نقطه).
(5)- لب: کنیم.
(6)- دا: آبت بسیار بکردم، آج، لب: آبت بسیار کردم.
(7)- آج، لب: نهم.
(8)- دا، آج، لب: دیگر.
(9)- دا: وعظست.
(10)- سوره حشر (59) آیه 21.
(11)- دا: می‌برد.


صفحه : 101
بدون او. ما یَملِکُون‌َ مِن قِطمِیرٍ، ایشان قطمیری ندارندی«1». عبد اللّه عبّاس گفت:
شکاف استخان«2» خرما بود. بیشتر مفسّران گفتند: پوستکی باشد بر استخوان خرما پوشیده و آن که چنین باشد خدایی را نشاید [39- ر]
.
إِن تَدعُوهُم لا یَسمَعُوا دُعاءَکُم، اگر بخوانی ایشان را دعایتان را اجابت نکنند و دعایتان نشنوند«3» و شما را خبر ندهند و اگر بشنوند اجابت نکنند و روز قیامت به عبادت شما و شرک شما کافر شوند و شما را خبر ندهد مانند دانایی، یعنی اینکه خبر کسی می‌دهد شما را که داناست و آن خداست- جل‌ّ و علا«4».
آنگه گفت:أن که یا أَیُّهَا النّاس‌ُ، ای مردمان از هر نوع که هستی،أن که أَنتُم‌ُ الفُقَراءُ إِلَی اللّه‌ِ، شما محتاجانی به خدای- جل‌ّ جلاله- و خداست«5» که توانگر است و پسندیده.
إِن یَشَأ یُذهِبکُم وَ یَأت‌ِ بِخَلق‌ٍ جَدِیدٍ، و خدای تعالی اگر خواهد شما را ببرد و خلقی نو را بیارد.
وَ ما ذلِک‌َ عَلَی اللّه‌ِ بِعَزِیزٍ، و اینکه بر خدای تعالی دشخوار نیست.
وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری، آنگه وصف عدل خود کرد گفت: هیچ حاملی ثقل و بار گران دیگری برنگیرد. وَ إِن تَدع‌ُ مُثقَلَةٌ إِلی حِملِها لا یُحمَل مِنه‌ُ شَی‌ءٌ، گفت: و اگر چنان باشد که نفسی گران بار کسی بخواند بفریاد«6» تا آن«7» بار گناه او چیزی بر گیرد، بر نگیرد هیچ چیز از او. وَ لَو کان‌َ ذا قُربی، و اگر چه خویش او باشد از پدر و برادر و مادر و خواهر. فضیل عیاض گفت در اینکه آیت که فردای قیامت مادری و فرزندی را در عرصات قیامت آرند هر دو گران بار به گناه، مادر فرزند را گوید حق‌ّ ولادت و تربیت و رضاع من بجای آرای فرزند که من نه ماه شکم خود را وعای تو کردم«8» و پستان خود را سقای تو کرده‌ام و کنار خود را رعای«9» تو کرده‌ام از اینکه گناهان
-----------------------------------
(1)- آب: نداری، دا، آج، لب: ندارند.
(2)- دا، آج، لب: استخوان.
(3)- دا: و بنشنوند.
(4)- دا: جل‌ّ جلاله.
(5)- دا، آج، لب: خدای است. [.....]
(6)- آب: بفرماید.
(7)- کذا در اساس و آب، دا، آج، لب: از، که بر متن راجح می‌نماید.
(8)- دا: کرده‌ام.
(9)- دا: بجای.


صفحه : 102
من یک گناه برگیر. او گوید: ای مادر دور باش که من از تو مشغولم. إِنَّما تُنذِرُ الَّذِین‌َ یَخشَون‌َ رَبَّهُم بِالغَیب‌ِ، انّما تو آن کس را ترسانی که از خدای خود بترسد در غیبت یعنی در خلوت، و نماز بپای دارد. وَ مَن تَزَکّی، و هر که پارسا باشد، فَإِنَّما یَتَزَکّی لِنَفسِه‌ِ، برای خود پارسا باشد. وَ إِلَی اللّه‌ِ المَصِیرُ، و بازگشت خلقان با خداست.

[سوره فاطر (35): آیات 19 تا 35]

اشاره

ر
وَ ما یَستَوِی الأَعمی وَ البَصِیرُ (19) وَ لا الظُّلُمات‌ُ وَ لا النُّورُ (20) وَ لا الظِّل‌ُّ وَ لا الحَرُورُ (21) وَ ما یَستَوِی الأَحیاءُ وَ لا الأَموات‌ُ إِن‌َّ اللّه‌َ یُسمِع‌ُ مَن یَشاءُ وَ ما أَنت‌َ بِمُسمِع‌ٍ مَن فِی القُبُورِ (22) إِن أَنت‌َ إِلاّ نَذِیرٌ (23)
إِنّا أَرسَلناک‌َ بِالحَق‌ِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ إِن مِن أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ (24) وَ إِن یُکَذِّبُوک‌َ فَقَد کَذَّب‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَیِّنات‌ِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالکِتاب‌ِ المُنِیرِ (25) ثُم‌َّ أَخَذت‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا فَکَیف‌َ کان‌َ نَکِیرِ (26) أَ لَم تَرَ أَن‌َّ اللّه‌َ أَنزَل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً فَأَخرَجنا بِه‌ِ ثَمَرات‌ٍ مُختَلِفاً أَلوانُها وَ مِن‌َ الجِبال‌ِ جُدَدٌ بِیض‌ٌ وَ حُمرٌ مُختَلِف‌ٌ أَلوانُها وَ غَرابِیب‌ُ سُودٌ (27) وَ مِن‌َ النّاس‌ِ وَ الدَّوَاب‌ِّ وَ الأَنعام‌ِ مُختَلِف‌ٌ أَلوانُه‌ُ کَذلِک‌َ إِنَّما یَخشَی اللّه‌َ مِن عِبادِه‌ِ العُلَماءُ إِن‌َّ اللّه‌َ عَزِیزٌ غَفُورٌ (28)
إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَتلُون‌َ کِتاب‌َ اللّه‌ِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنفَقُوا مِمّا رَزَقناهُم سِرًّا وَ عَلانِیَةً یَرجُون‌َ تِجارَةً لَن تَبُورَ (29) لِیُوَفِّیَهُم أُجُورَهُم وَ یَزِیدَهُم مِن فَضلِه‌ِ إِنَّه‌ُ غَفُورٌ شَکُورٌ (30) وَ الَّذِی أَوحَینا إِلَیک‌َ مِن‌َ الکِتاب‌ِ هُوَ الحَق‌ُّ مُصَدِّقاً لِما بَین‌َ یَدَیه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ بِعِبادِه‌ِ لَخَبِیرٌ بَصِیرٌ (31) ثُم‌َّ أَورَثنَا الکِتاب‌َ الَّذِین‌َ اصطَفَینا مِن عِبادِنا فَمِنهُم ظالِم‌ٌ لِنَفسِه‌ِ وَ مِنهُم مُقتَصِدٌ وَ مِنهُم سابِق‌ٌ بِالخَیرات‌ِ بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ ذلِک‌َ هُوَ الفَضل‌ُ الکَبِیرُ (32) جَنّات‌ُ عَدن‌ٍ یَدخُلُونَها یُحَلَّون‌َ فِیها مِن أَساوِرَ مِن ذَهَب‌ٍ وَ لُؤلُؤاً وَ لِباسُهُم فِیها حَرِیرٌ (33)
وَ قالُوا الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی أَذهَب‌َ عَنَّا الحَزَن‌َ إِن‌َّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ (34) الَّذِی أَحَلَّنا دارَ المُقامَةِ مِن فَضلِه‌ِ لا یَمَسُّنا فِیها نَصَب‌ٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوب‌ٌ (35)

[ترجمه]

‌قوله تعالی: راست نباشد کور و بینا.
[39- پ]
و نه تاریکی و نه روشنایی.
و نه سایه و نه گرما.
و راست نباشد زندگان و نه مردگان. خدای بشنواند آن را که خواهد و تو نشنوانی آنان را که در گورها باشند.
نیستی تو الّا ترساننده‌ای«1».
ما فرستادیم تو را به راستی مژده دهنده«2» و ترساننده، نیست هیچ [الّا]
«3» که گذشت در او«4» ترساننده‌ای.
و اگر دروغ دارند تو را، دروغ داشتند آنان را که بودند پیش ایشان، آمدند به ایشان پیغامبر ایشان با حجّتها و نوشته‌ها«5» و کتاب روشن.
پس بگرفتم«6» آنان را که کافر بودند چگونه بود خشم و عذاب من.
نبینی که خدای
-----------------------------------
(1)- دا: مگر بیم کننده.
(2)- کذا در اساس و آب، دا: بشارت دهنده.
(3)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد.
(4)- اساس: در ایشان، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(5)- دا: نبشته‌ها.
(6)- دا: بگرفتیم.


صفحه : 103
بفرستاد«1» از آسمان آبی بیرون آوردیم به آن میوه‌هایی بخلاف یک«2» دیگر گونه‌ها آن و از کوهها راههای بلند«3» سفید و سرخ خلاف یک دیگر گونه‌های آن و سیاهانی سیاه«4».
و از مردمان و چهار پایان و اسبان و شتران مخالف رنگهاشان، هم چنین بترسند از خدای از بندگان او عالمان، خدای«5» بی‌همتا و آمرزنده.
[40- ر]
آنان که خوانند کتاب خدای و بپای دارند نماز و هزینه کنند«6» از آنچه روزی کردیم ایشان را به نهان«7» و آشکارا امید می‌دارند بازارگانیی که هلاک نشود.
تا تمام بدهد مزدهاشان و بیفزاید ایشان را در فضل که او آمرزنده و هوسپاسی«8» است.
و آن که وحی کردیم به تو از کتاب آن حق است و به راست- دارنده آن را که پیش اوست. خدای به بندگانش دانا و بیناست.
پس به میراث بدادیم کتاب به آنان که برگزیدیم از بندگان ما از ایشان بیداد کاری«9» است بر خود و از ایشان میانه‌ای و از ایشان سبق برنده‌ای به نیکیها به فرمان خدای، آن فضلی است بزرگوار.
-----------------------------------
(1)- دا: فرو فرستاد.
(2)- «یک» در اساس مکرر آمده است.
(3)- دا: پاره‌ها.
(4)- دا: سیاهی سیه. [.....]
(5)- دا: که خدای.
(6)- دا: نفقه کنند.
(7)- دا: نهان، آج، لب: در نهان.
(8)- دا: سپاس دارنده.
(9)- دا: بیدادگری.


صفحه : 104
بهشتهای«1» مقام، در او شونده«2» حلی‌ّ بپوشند ایشان را در آن جا از دستفرنجها«3» از زر و مروارید و جامه‌های ایشان در آن جا حریر باشد.
و گویند سپاس خدای را آن که ببرد از ما اندوه خداوند ما آمرزنده است و شکر پذیرنده«4».
آن که فرود آورد ما را به سرای ایستادن از نعمت او نرسد به ما در آن جا رنجی و نرسد به ما در آن جا ماندگیی«5».
قوله: وَ ما یَستَوِی الأَعمی وَ البَصِیرُ، حق تعالی اینکه آیت نیز بر مورد مثل فرمود، گفت: راست نباشد نابینا و بینا و نه تاریکی و نه روشنایی و نه سایه و نه گرما. اینکه الفاظ متناقض برشمرد که میان [40- پ]
ایشان تنافی است. گفت: اینکه چیزها با یک دیگر راست نباشد. و «حرور» گفتند باد سموم باشد، و گفتند: بادی که در آفتاب جهد. فرّا گفت: «حرور» به شب و روز باشد، و «سموم» جز به روز نباشد. و گفتند:
مراد به سایه«6»، بهشت است و به «حرور» دوزخ، و استوا حصول احد الشیئین باشد علی مقدار الأخر.
وَ ما یَستَوِی الأَحیاءُ وَ لَا الأَموات‌ُ، و راست نباشد زندگان و مردگان. گفتند:
کنایت است از مؤمن و کافر. اینکه مثلی است که خدای تعالی [بزد]
«7» برای عبادت اصنام و عبادت خدای تعالی. یعنی چنان که اینکه چیزها با هم راست نباشد«8»، خدای پرستان و بت پرستان با هم راست نباشند. إِن‌َّ اللّه‌َ یُسمِع‌ُ مَن یَشاءُ، گفت: خدای بشنواند آن را که خواهد. وَ ما أَنت‌َ بِمُسمِع‌ٍ مَن فِی القُبُورِ، و تو نتوانی شنوانیدن آنان را که در گورها باشند یعنی مردگان. مثل زد کافران را به مردگان، یعنی چنان
-----------------------------------
(1)- دا: بستانهای، آج، لب: بوستانهای.
(2)- دا: در شوند در آن جا، آج، لب: در آیند در آن.
(3)- دا، آج، لب: دست و رنجها.
(4)- دا: سپاس دار است.
(5)- آج، لب: هیچ ماندگی.
(6)- دا: به ظل‌ّ، سایه.
(7)- اساس و آب: ندارد، از دا افزوده شد.
(8)- دا: نباشد.


صفحه : 105
که مرده منتفع و متّعظ نشود به آنچه نشنود«1»، همچنین اینکه کافران مصر بر کفر منتفع نشوند به دعوت تو. و مثله فی المثل قول الشّاعر:

لقد اسمعت لو نادیت حیّا و لکن لا حیاة لمن تنادی
إِن أَنت‌َ إِلّا نَذِیرٌ، تو نیستی الّا ترساننده‌ای امّا جبر و قهر ایشان بر ایمان به تو نیست.
إِنّا أَرسَلناک‌َ بِالحَق‌ِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً، ما فرستادیم تو را به حق بشارت دهند و ترساننده«2». وَ إِن مِن أُمَّةٍ، «ان» به معنی «ما» ی نفی است و «من» زیادت است. المعنی، و ما من امّة، و هیچ امّت نیست الّا و در ایشان پیغامبری بودست گذشته.
آنگه به تسلیه«3» رسول- علیه السّلام- گفت: وَ إِن یُکَذِّبُوک‌َ، اگر چنان که«4» اینکه کافران تو را بدروغ می‌دارند، فَقَد کَذَّب‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم، بدروغ داشتند آنان که پیش ایشان بودند، پیغامبران خود را، جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَیِّنات‌ِ، رسولان ایشان به ایشان آمدند با حجّتها و کتابها و به کتاب روشن. و تکرار برای آن کرد زبر را«5» و کتاب را که مختلف اللفظاند، کقوله:

الفی«6» قولها کذبا و مینا
ثُم‌َّ أَخَذت‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، پس بگرفتم به عذاب کافران را. آنگه گفت:
فَکَیف‌َ کان‌َ نَکِیرِ، چگونه بود انکار من بر کافران، بر سبیل تعجیب«7» و انکار او به عذاب باشد و « یا » ی اضافت بیفگند، اکتفاء بالکسرة عنها.
أَ لَم تَرَ أَن‌َّ اللّه‌َ أَنزَل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً، نمی‌بینی، یعنی نمی‌دانی که خدای تعالی بفرستاد از آسمان آبی، یعنی [41- ر]
آب باران! فَأَخرَجنا بِه‌ِ ثَمَرات‌ٍ، و بیرون آوردیم به آن آب میوه‌هایی به رنگ«8» مختلف، از انواع میوه‌ها«9». و اینکه از باب
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: شنود. [.....]
(2)- دا: بشارت دهنده‌ای و ترساننده‌ای، آج، لب: بشارت دهنده و ترساننده.
(3)- آج، لب: به تسلّی.
(4)- دا: چنان است که.
(5)- دا، آج: زبور را، لب: زبورا.
(6)- آج، لب، افزوده: فی.
(7)- دا، لب: تعجب.
(8)- دا: هر یک.
(9)- اساس: میوها.


صفحه : 106
صفت مشبّهه است، چنان که: مررت برجل حسن وجهه که در لفظ صفت مرد باشد و در معنی صفت وجه. وَ مِن‌َ الجِبال‌ِ جُدَدٌ بِیض‌ٌ، و از کوهها طرایقی«1» پدید کرد سپید و سرخ و واحد الجدد، جدّة. و فعل در جمع فعله بسیار است، کمدّة و مدد، و طرفة و طرف، و غرفة و غرف. و امّا جدد، بضم‌ّ الدّال جمع «جدید» باشد، نحو سریر و سرر، و عتیق و عتق«2». مُختَلِف‌ٌ أَلوانُها وَ غَرابِیب‌ُ سُودٌ«3»، و غرابیب جمع غربیب، و هو شدید«4» السوّاد، و سیاهی سیاه و سود برای آن گفت تا بدانند که اینکه مبالغت در سیاهی است. و قال الشّاعر یصف کرما:

و من تعاجیب خلق اللّه غاطیة«5» البعض منها ملاحی‌ّ و غربیب«6»
وَ مِن‌َ النّاس‌ِ وَ الدَّوَاب‌ِّ وَ الأَنعام‌ِ، گفت از مردمان و چهار پایان و جانوران.
و «دواب» جمع «دابّة» و هی ما یدب‌ّ علی الإرض، و «الانعام» جمع «نعم» و هی الابل و البقر و الغنم. گفت: از اینکه اجناس مخلوقات از جانوران از آدمیان و روندگان و چهار پایان و بهایم نیز مختلف لون‌اند«7»، چنان که می‌بینیم و اینکه تذکیر صنایع«8» اوست تا ما اندیشه کنیم و شکر. آنگه گفت: کَذلِک‌َ إِنَّما یَخشَی اللّه‌َ مِن عِبادِه‌ِ العُلَماءُ، گفت: هم چنین باشد از خدای تعالی عالمان ترسند چه آنان که خدای را نشناسند از او نترسند.
و روایت کردند از عمر عبد العزیز و ابو حنیفه که ایشان خواندند: انّما یخشی اللّه من عباده العلماء، بمعنی یعلم و یختار، بر عکس به رفع «اللّه» و نصب «علماء» یعنی خدای داند عالمان را و یا خدا اختیار کند عالمان را. و قراءت صحیح آن است که عامّه قرّا بر آنند. و در خبر آمده است که رسول- علیه السّلام- گفت:
اعلمهم باللّه
-----------------------------------
(1)- آب: طرایفی، آج، لب: ظرایف.
(2)- دا، آج، لب، افزوده: قال امرؤ القیس یصف حمارا، شعر: کأن‌ّ سراته و جدّة متنه کنائن، یجری فوقهن‌ّ دلیص
(3)- اساس: سود، با توجه به متن قرآن مجید تصحیح شد.
(4)- دا: هو الشّدید.
(5)- آج، لب: غاطبة.
(6)- آب: غرابیب. [.....]
(7)- دا: مختلفند.
(8)- اساس: تذکّر و صنایع، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.


صفحه : 107
الله‌اشدّهم له خشیة}
، خدای را آن کس بهتر شناسد که از او بهتر«1» ترسد. و مسروق گفت:
مرد را علم آن بس باشد که از خدای ترسد، و جهل آن بس باشد که به عمل خود معجب بود. یکی بنزدیک شعبی آمد و از او فتوی پرسید، گفت: افتنی ایّها العالم، گفت: العالم من یخشی اللّه، فتوی کن ما را ای عالم. گفت: عالم آن باشد که از خدای بترسد. إِن‌َّ اللّه‌َ عَزِیزٌ غَفُورٌ، خدای تعالی عزیز است در انتقام دشمنان، و آمرزنده است زلّت و خطای مومنان«2» [41- پ]
.
إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَتلُون‌َ کِتاب‌َ اللّه‌ِ، آنان که کتاب خدای خوانند و نماز به پای دارند و نفقه کنند از آنچه ما ایشان را روزی داده باشیم پنهان و آشکارا.
راوی خبر گوید: مردی رسول را گفت: یا رسول اللّه؟ چرا ما چنین کارهیم مرگ را! گفت: قدّم مالک فإن‌ّ قلب کل‌ّ امرئ مع ماله، مال از پیش بفرست که دل هر مردی بنزدیک مالش باشد و مرد خواهد تا آن جا بود«3» که مالش باشد. یرجون تجارة، اینکه خبر از آن است که اومید دارند بازرگانیی که بایر و کاسد نشود.
لِیُوَفِّیَهُم أُجُورَهُم، تا مزد ایشان تمام بدهد آنچه مستحق‌ّ آن باشند و آنچه مستحق آن نباشند«4» بیفزاید«5» به فضل و کرمش. إِنَّه‌ُ غَفُورٌ شَکُورٌ، او آمرزنده است گناهان را و شکر کننده طاعات را.
آنگه گفت: وَ الَّذِی أَوحَینا إِلَیک‌َ مِن‌َ الکِتاب‌ِ هُوَ الحَق‌ُّ، گفت: آنچه ما به تو وحی کردیم از کتاب قرآن«6» حق است و راست دارنده است آن را که پیش او بوده است از کتابهای پیغامبران مقدّم و خدای تعالی به بندگانش دانا و بیناست.
قوله: ثُم‌َّ أَورَثنَا الکِتاب‌َ، آنگه گفت: بمیراث«7» دادیم کتاب. ثم‌ّ عطف است علی قوله: اوحینا، بمیراث دادیم کتاب به بندگانی که ما ایشان را برگزیدیم. گفتند:
برای آن به لفظ میراث گفت که از پیغامبر مقدّم بازمانده است و آنچه از مرده‌ای بازماند، آن را میراث خوانند.
-----------------------------------
(1)- دا: به.
(2)- آب، آج، لب: مؤمنان را.
(3)- دا: باشد.
(4)- اساس: نباشد، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(5)- آج، لب: بیفزایند.
(6)- دا: از قرآن.
(7)- دا: و آنگه بمیراث.


صفحه : 108
مجاهد گفت: «اورثنا» به معنی «اعطینا» ست، بدادیم کتاب چه میراث عطاست از خدای تعالی. بعضی دگر گفتند: معنی آن است که از امّت اوایل باز گرفتیم و به شما دادیم چنان که عنتره گفت«1»:

و اورثت سیفی عن حصین بن معقل الی جدّه انّی لثاری طالب
و از کرامت«2» اینکه امّت را در حق‌ّ اینان گفت: «اورثنا» و در حق‌ّ قوم موسی «...
وَرِثُوا الکِتاب‌َ ...«3»»، مراد به کتاب قرآن است.
و قوله: الَّذِین‌َ اصطَفَینا مِن عِبادِنا، در او دو قول گفتند، مخالفان ما گفتند:
مراد جمله امّت‌اند. و در اخبار ما آمد که مراد ائمّه معصوم‌اند، و در خبری آمد از صادق- علیه السّلام- که: مراد فرزندان علی‌اند، آنان که امامان‌اند و آنان که امام نه‌اند.
در خبر است که جماعتی اهل عراق بنزدیک زین العابدین علی بن الحسین آمدند و گفتند: ما آمده‌ایم تا تو را بپرسیم از آیتی قرآن. گفت: و آن کدام آیت است!
گفتند: ثُم‌َّ أَورَثنَا الکِتاب‌َ الَّذِین‌َ اصطَفَینا مِن عِبادِنا، اینکه جمله امّت‌اند! گفت:
نه، چه اگر چنین بودندی«4» جمله [42- ر]
امّت از اهل بهشت بودندی. آیت در ماست، اهل البیت. اینکه سه بار باز گفت. یکی پرسید«5» که: یا بن رسول اللّه؟ پس «ظالم» کیست از شما! گفت: آن که حسنات و سیّئاتش راست بود و او به بهشت باشد. گفت: «مقتصد» که باشد! گفت: آن که در خانه بنشیند و خدای را پرستد تا مرگ به او آمدن. و «سابق» آن است که به تیغ برون آید و با سبیل خدای دعوت کند.
و از صادق- علیه السّلام- گفتند«6»: آیت در اولاد علی آمد، «سابق» ائمّه‌اند و «مقتصد» آنان که از ایشان«7» فروتراند و «ظالم» آنان که گناه کاراند از ایشان.
و رضا را- علیه السّلام- در مجلس مأمون از اینکه آیت پرسیدند در مرو که آیت
-----------------------------------
(1)- آج، لب، افزوده: شعر.
(2)- دا: و کرامت.
(3)- سوره اعراف (7) آیه 169.
(4)- آج، لب: بودی.
(5)- آج، لب: گفت. [.....]
(6)- دا: گفت، آج، لب: پرسیدند، گفت.
(7)- دا: که ایشان.


صفحه : 109
عام‌ّ است در جمله امّت یا خاص‌ّ است در عترت! گفت: بل خاص است در عترت.
آنگه گفت: نمی‌دانی که وراثت در ظاهر آیت متعلّق است به گزیدگان! آنگه حجّت آورد بقوله: وَ لَقَد أَرسَلنا نُوحاً وَ إِبراهِیم‌َ وَ جَعَلنا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الکِتاب‌َ فَمِنهُم مُهتَدٍ وَ کَثِیرٌ مِنهُم فاسِقُون‌َ«1». آنگه گفت: بهر حال نبوّت و کتاب از جمله ایشان در مهتدیان باشد دون فاسقان. اهل اشارت گفتند: حکمت چیست در آن که ظالم را مقدّم کرد در ذکر و سابق را مؤخّر کرد، و تقدیم فاضل‌تر را کنند! از اینکه چند جواب گفتند: یکی آن که تأخیر سابق برای آن کرد تا به بهشت و ذکر او نزدیک‌تر باشد چنان که تقدیم کرد صوامع را و کلیسیا را و کنشت را بر مساجد در سورة الحج تا به هدم نزدیک‌تر باشد، فی قوله: ... لَهُدِّمَت صَوامِع‌ُ وَ بِیَع‌ٌ وَ صَلَوات‌ٌ وَ مَساجِدُ ...«2»، با آن که مسجد به است از آن هر سه جای، و نیز مساجد«3» به ذکر خدای نزدیک‌تر باشد.
جواب دیگر آن است که گفتند: ملوک چون ذکر جمله‌ای چیزها خواهند کردن ادنی و فروتر را تقدیم کنند بر افضل، کقوله: ... إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَسَرِیع‌ُ«4» یُولِج‌ُ اللَّیل‌َ فِی النَّهارِ«6». و قوله: ... یَهَب‌ُ لِمَن یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَب‌ُ لِمَن یَشاءُ الذُّکُورَ«7». و قوله: ... خَلَق‌َ المَوت‌َ وَ الحَیاةَ ...«8».
جواب دیگر آن است که گفتند: ظالم را برای آن تقدیم کرد تا از رحمت آیس نشود و سابق را برای آن تأخیر کرد تا به عمل خود معجب نشود.
جواب دیگر آن است که از صادق روایت کردند، که او گفت: ظالم را برای آن تقدیم کرد تا بدانند که اعتماد بر کرم اوست. آنگه ذکر مقتصدان کرد که میان خوف
-----------------------------------
(1)- سوره حدید (57) آیه 26.
(2)- سوره حج (22) آیه 40.
(3)- دا: با مسجد، آج، لب: با مساجد.
(4)- اساس و جمیع نسخه بدلها: لشدید، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.
(5)- سوره اعراف (7) آیه 167.
(6)- سوره‌های: حج (22) آیه 61، لقمان (31) آیه 29، فاطر (35) آیه 13، حدید (57) آیه 6.
(7)- سوره شوری (42) آیه 49.
(8)- سوره ملک (67) آیه 2.


صفحه : 110
و رجااند، آنگه ذکر سابقان کرد تا کس از عذاب او ایمن«1» نباشد. گفتند: ظالمان را برای آن تقدیم کرد [42- پ]
که او اعتماد بر رحمت خدای دارد و سابق را تأخیر کرد برای آن«2» که اعتماد او بر عمل باشد«3».
أبو بکر ورّاق گفت: اینکه ترتیب بر مرتبه مردم نهاد که آدمی اوّل ظالم باشد به معصیت، آنگه مقتصد شود به توبه، آنگه سابق کرد«4» به مجاهده. اکنون بدان که مفسّران و اهل تأویل اقوال بسیار گفتند در معنی ظالم و مقتصد و سابق. اوّل آنچه از باب اخبار و آثار است گفته شود:
زهری روایت کرد به اسنادش از [ر]
سول- علیه السّلام- که او گفت: سابقان آنانند که بی‌حساب به بهشت شوند، و مقتصدان آنانند که ایشان را حساب آسان کنند، و ظالمان آنانند که ایشان را بدارند تا عرق لگام«5» بر دهن ایشان کند«6»، آنگه خدای به رحمت دریابد ایشان را. و ایشان آنانند که گویند: ... الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی أَذهَب‌َ عَنَّا الحَزَن‌َ إِن‌َّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ«7».
از امیر المؤمنین علی روایت کردند که او گفت، چون او را از اینکه آیت پرسیدند گفت: ظالم آن است که از مال ظالمان«8» عطا ستاند و مقتصد آن است که منکر باشد به دل و زبان، و سابق آن است که به تیغ بیرون آید، امر معروف کند و نهی منکر. و عثمان بن عفّان گفت: سابق مجاهد باشد و مقتصد مهاجر باشد و ظالم بدوی باشد.
عقبة بن صهبان«9» گفت: در نزدیک عایشه شدم و او را از اینکه آیت پرسیدم، [گفت]
«10»: یا بنی‌ّ جمله ایشان اهل بهشت‌اند، اما «سابق بالخیرات» آنان بودند که در عهد رسول بودند و رسول ایشان را راه داد به بهشت و مقتصد آنانند که بر اثر ایشان«11»
-----------------------------------
(1)- دا: امن.
(2)- دا: برای آن تأخیر کرد.
(3)- دا: که او اعتماد بر عمل خود دارد.
(4)- دا: گردد. [.....]
(5)- دا، آج، لب: لجام.
(6)- آج، لب: کنند.
(7)- سوره ملائکه (35) آیه 34.
(8)- دا: آن است از ما که از ظالمان، آج، لب: آن است از ما که از ما بیرون آید و از ظالمان.
(9)- آج، لب: مهیان.
(10)- اساس و آب: ندارد، از دا افزوده شد.
(11)- دا، آج، لب: افزوده: به ایشان.


صفحه : 111
رسیدند. و ظالم چون من و تو باشد.
حسن و مجاهد و قتاده گفتند: «ظالم لنفسه»، «اصحاب المشأمة» باشند، و مقتصدان «اصحاب المیمنة» باشند. و «السّابقون» آنان باشند که سبق برده باشند و مقرّب باشد«1». یعنی الآیات [من]
«2» سوره الواقعه: فَأَصحاب‌ُ«3» وَ السّابِقُون‌َ السّابِقُون‌َ، أُولئِک‌َ المُقَرَّبُون‌َ«5».
قتاده گفت: اینان در دنیا بر سه مرتبه‌اند و در در مرگ«6» و در آخرت. اما سابقان، ذکر ایشان اینکه است: فَأَمّا إِن کان‌َ مِن‌َ المُقَرَّبِین‌َ«7». و ذکر مقتصدان، فی قوله: وَ [أَمّا]
إِن کان‌َ مِن أَصحاب‌ِ الیَمِین‌ِ«8» وَ [أَمّا]
إِن کان‌َ مِن‌َ المُکَذِّبِین‌َ الضّالِّین‌َ«9». و در قیامت بر سه مرتبه باشند: وَ کُنتُم أَزواجاً ثَلاثَةً«10».
عبد اللّه عبّاس گفت: سابق، مؤمن مخلص باشد، و مقتصد و ظالم کافر نعمت باشد، نه کافر در اعتقاد. برای آن حکم کرد هر سه را به بهشت. فقال:
جَنّات‌ُ عَدن‌ٍ یَدخُلُونَها.
بکر بن سهل الدّمیاطی گفت: ظالم آن باشد [43- ر]
که بر کبیره مصرّ باشد و مقتصد ثابت«11» باشد، و سابق آن باشد که هیچ معصیت نکرده باشد«12». [حسن بصری گفت: ظالم آن بود که سیّئاتش بر حسناتش بچربد، و مقتصد آن بود که سیّئاتش و حسناتش برابر بود، و سابق آن بود که حسنات بر سیّئاتش بچربد.
سهل بن عبد اللّه گفت: سابق عالم باشد و مقتصد متعلّم و ظالم جاهل. هم او گفت: سابق آن بود که به معاد مشغول بود و مقتصد آن که به معاش و معاد مشغول بود و ظالم آن که به معاش از معاد مشغول بود.
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: باشند.
(2)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد.
(3)- اساس، آب، دا: و اصحاب.
(4)- سوره واقعه (56) آیه 8.
(5)- سوره واقعه (56) آیات 10 و 11.
(6)- آج، لب: و در مرگ.
(7)- سوره واقعه (56) آیه 88. [.....]
(8)- سوره واقعه (56) آیه 90.
(9)- سوره واقعه (56) آیه 92.
(10)- سوره واقعه (56) آیه 7.
(11)- اساس: ثابت، به قیاس نسخه آج، تصحیح شد.
(12)- اساس، با خطی متفاوت از متن در حاشیه افزوده: عرب سخن بسیار گفته‌اند در اینکه باب.


صفحه : 112
و گفتند: ظالم طالب دنیا بود و مقتصد طالب عقبی، و سابق طالب رضای مولا بود. و گفتند: ظالم آن بود که دنیا به دست آرد اگر حلال بود اگر حرام. و مقتصد آن بود که جهد کند در طلب حلال، و سابق آن بود که ترک دنیا کند بکلّی و روی به آخرت کند.
ابو عثمان الحیری«1» گفت: ظالم آن بود که به زبان توحید گوید و عملش موافق قولش نباشد، و مقتصد آن بود که به زبان توحید گوید و به جوارح طاعت کند و عملش باخلاص بود. و گفتند: ظالم آن بود که ظاهر از باطنش به باشد، و مقتصد آن که ظاهر و باطنش یکی باشد، و سابق آن بود که باطن از ظاهرش به بود. و گفتند:
ظالم آن بود که چون بدهندش منع کند، اعنی بخل کند، و مقتصد آن که چون بدهندش بذل کند و سابق آن که ندهندش شاکر بود. و گفتند: ظالم غافل است، و مقتصد طالب است و سابق واجد است. و گفتند: ظالم آن بود که به مال استغا کند، و مقتصد آن که به دین استغنا کند. و سابق آن که به خدای استغنا کند. و گفتند: ظالم آن بود که قرآن خواند و نداند«2»، و مقتصد آن که قرآن خواند و داند، و سابق آن که خواند و داند و کار بندد آنچه داند. و گفتند: سابق آن بود که به مسجد شود، پیش از بانگ نماز، و مقتصد آن که به مسجد شود به بانگ نماز، و ظالم آن که به مسجد نشود تا قامت نشنود. و گفتند: ظالم آن است که او را بخوانند و او در راه است، و مقتصد آن که برسید و دستوری یافت، و سابق آن که بار یافت و برسید و مقرّب شد.
ابو القاسم بن حبیب گفت: ظالم آن باشد که انتصاف کند و انصاف ندهد، و مقتصد آن که انصاف دهد و انتصاف کند، و سابق آن که انصاف دهد و انتصاف نکند.
ذو النّون مصری گفت: ظالم ذاکر باشد به زبان، و مقتصد ذاکر است به دل، و سابق آن که هرگز فراموش نکند تا یادش«3» نباید کردن. شعر:
-----------------------------------
(1)- آج، لب: الخیری، با توجه به متن چاپی ابو الفتوح و کتب رجال تصحیح شد.
(2)- لب: داند.
(3)- اساس: یاد من، به قیاس با نسخه لب، تصحیح شد.


صفحه : 113

اللّه یعلم انّی لست اذکره و کیف اذکره من لست انساه
و گفتند: ظالم آن است که مشغول است از ذکر، و مقتصد آن است که مشغول است به ذکر، و سابق آن است که مشغول است به او از هر چه جز اوست. اسامة بن زید روایت کند از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که او گفت، در وقتی که او را پرسیدند از اینکه آیت، گفت: اهل بهشت‌اند«1»]
.
عمر خطّاب«2» گفت: رسول را- علیه السّلام- از اینکه پرسیدند، گفت: سابق ما سابق است و مقتصد ما ناجی و ظالم ما مغفور له.
و اصحاب ما گفتند: آیت خاص‌ّ است به اهل البیت و استدلال کردند به آیت در باب امامت از چند وجه:
یکی آن که گفت: ثُم‌َّ أَورَثنَا الکِتاب‌َ، ما کتاب به میراث دادیم، و میراث امّا به نسب باشد یا به سبب. و نسب از سبب قوی‌تر باشد و به هر یکی از آن استحقاق میراث بود. پس آن جا اولیتر که حکم کنند که هم نسب باشد و هم سبب. و امیر المؤمنین علی- علیه السّلام«3»- در اینکه معنی هم ذو طرفین بود و هم ذو شرفین، هر دو طرف داشت لا جرم هر دو شرف یافت. از نسب پیوندش به پدر و از سبب پیوند با دختر. چون کتاب در اصل به رسول دادند پس از او به میراث جز به مستحقّان نرسد.
اگر کسی دعوی می‌کند، گوی اوّل«4»: صحّح«5» النسب اوّلا، ثم‌ّ اطلب المیراث«6».
عجب آن که تو ایشان را خواستی تا از میراثی که در شرع و عرف هست و ایشان راست استدلال به حدیثی که:
نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث،
و اینکه حدیث مخالف ظاهر کتاب است فی قوله: وَ وَرِث‌َ سُلَیمان‌ُ داوُدَ ...«7»، و فی قوله: یَرِثُنِی وَ یَرِث‌ُ مِن آل‌ِ یَعقُوب‌َ ...«8»، خدای تعالی گفت: من آنچه در جهان به میراث به کس نرسد، به
-----------------------------------
(1)- اساس و آب تا اینکه جا افتادگی دارد، از دا افزوده شد.
(2)- دا، افزوده: رضی اللّه عنه.
(3)- آج، لب: حضرت امیر المومنین علی- صلوات اللّه و سلامه علیه.
(4)- آج، لب: که اوّل او را.
(5)- لب: صحیح.
(6)- دا، آج، لب، افزوده: اوّل نسب درست کن آنگه طلب میراث کن. [.....]
(7)- سوره نمل (27) آیه 16.
(8)- سوره مریم (19) آیه 6.


صفحه : 114
ایشان دادم که: ثُم‌َّ أَورَثنَا الکِتاب‌َ. و از اینکه جا رسول- علیه السّلام- هر دو را به هم مقرون کرد. میراث را و وارث را، فی
قوله: انّی مخلّف فیکم ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا، کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی و إن‌ّ اللّطیف الخبیر اخبرنی انّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علی‌ّ الحوض.
و وجه دیگر آن که به یک قول «اورثنا» را تفسیر دادند بر «اعطینا»، ما دادیم کتاب و آنچه خدای دهد نص‌ّ باشد از قبل او نه اختیار. و از قبل تو درست شد که وارث کتاب آنانند که کتاب به ایشان دادند، و آن اینکه جماعت منصوص علیهم‌اند.
وجه دیگر آن که گفت: اصطَفَینا، برگزیدیم: از الفاظ اختیار هیچ لفظ از اینکه خاص‌تر نیست از اختیار و اجتبا«1»، برای آن که اسم از او مصطفی باشد. و اینکه لفظ لایق نباشد الّا پیغامبران«2» و امامان. و چون از پیغامبران«3» فرود آمدی جز امام نباشد، و آن امامان که اختیار خدای‌اند و گزیده او جز آنانند که اختیار خلق‌اند.
وجه دیگر آن که آن کسی که اختیار خدای باشد جز معصوم نباشند«4»، برای آن که او عالم است به ظاهر و باطن خلقان چنان که هر یکی از ما چون اختیار [43- پ]
کسی کند برای کاردنیی، جز ظاهر ستری«5» اختیار نکند از آن جا که باطن نداند، چه اگر باطن دانستی آن را اختیار کردی که او را ظاهر و باطن بر صلاح بودی، چون قدیم تعالی عالم است به ظاهر و باطن خلقان و سرّ و علانیه ایشان داند، اختیار نکند جز آن را که ظاهر و باطن او بر صلاح باشد، و اینکه صفت معصومان است. نبینی که اینکه لفظ در حق پیغامبران و ائمّه و پاکان آمد در قرآن، فی قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ اصطَفی آدَم‌َ وَ نُوحاً وَ آل‌َ إِبراهِیم‌َ وَ آل‌َ عِمران‌َ عَلَی العالَمِین‌َ، ذُرِّیَّةً بَعضُها مِن بَعض‌ٍ ...«6» و قوله: اللّه‌ُ یَصطَفِی مِن‌َ المَلائِکَةِ رُسُلًا وَ مِن‌َ النّاس‌ِ ...«7»، و قوله: ...
إِن‌َّ اللّه‌َ اصطَفاک‌ِ وَ طَهَّرَک‌ِ وَ اصطَفاک‌ِ عَلی نِساءِ العالَمِین‌َ«8».
-----------------------------------
(1)- اساس: اجتیار، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(2)- دا، آج، لب: به پیغامبران.
(3)- دا: از درجه پیغامبر.
(4)- دا، آج، لب: نباشد.
(5)- اساس: سری، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(6)- سوره آل عمران (3) آیه 33 و 34.
(7)- سوره حج‌ّ (22) آیه 75.
(8)- سوره آل عمران (3) آیه 42.


صفحه : 115
و وجه دیگر آن که گفت: مِن عِبادِنا، از بندگان ما، و بندگان بر دو ضرب‌اند:
یکی بندگان خلقت و یکی از روی خدمت، و به قرینه «اصطفینا» مراد بندگان خدمت باشند، و آنان را که خدای تعالی بر بندگی ایشان گوایی دهد، ایشان معصومان باشند. چنان که حق تعالی گفت: إِن‌َّ عِبادِی لَیس‌َ لَک‌َ عَلَیهِم سُلطان‌ٌ ...«1» و قوله: إِلّا عِبادَک‌َ مِنهُم‌ُ المُخلَصِین‌َ«2». و قوله: عَیناً یَشرَب‌ُ بِها عِبادُ اللّه‌ِ ...«3»
وجه دیگر آن است که آیت در حق‌ّ کسانی است که خدای تعالی ایشان را به بهشت گواهی«4» داد و جمله«5» امّت بلا خلاف بر اینکه صفت نیستند، چه خبر دادن نا معصوم«6» را که او از اهل بهشت است اغرا به قبیح باشد. و از خدای تعالی قبیح باشد- تعالی علوّا کبیرا.
وجه دیگر آن که وارث کتاب آن باشد که عالم باشد به احکام کتاب تا بر منبر بتواند گفتن:
7»8»9»10»11» و اللّه لو سألتمونی لأخبرتکم« بما فی کتاب اللّه و بیّنت لکم مکّیّة من مدنیّة« و محکمة من متشابهة« و ناسخة من منسوخة« و خاصّة من عامّة« فی حدیث طویل.
اما اعتراض مخالف بر اینکه قول«12» بقوله تعالی: ... فَمِنهُم ظالِم‌ٌ لِنَفسِه‌ِ و اینکه لایق نباشد به معصومان. جواب از اینکه آن است که مراد به اینکه ظلم«13» لغوی است که نقصان باشد نحو قوله: ... وَ لَم تَظلِم مِنه‌ُ شَیئاً ...«14»، در صفت بستانی و معنی آن که ایشان اخلال کرده باشند به مندوباتی که اگر بکردندی مستحق‌ّ ثواب بودندی بر آن، چون نکردندی نقصان ثواب خود کردند. و بر اینکه تأویل کرد لفظ ظلم در حق
-----------------------------------
(1)- سوره حجر (15) آیه 42.
(2)- سوره ص (38) آیه 83.
(3)- سوره دهر (76) آیه 6.
(4)- دا: گوایی. [.....]
(5)- دا: و اگر جمله.
(6)- آج، لب: تا معصوم.
(7)- دا: لاخبرکم.
(8)- آج، لب: مکیّها من مدنیّها.
(9)- آج، لب: محکمها من متشابها.
(10)- دا: ناسخه من منسوخه، آج، لب: ناسخها من منسوخها.
(11)- دا: خاصّه من عامّه، آج، لب: خاصّها من عامّها.
(12)- دا: قول است.
(13)- دا: به اینکه ظلم، ظلم، آج، لب: از اینکه ظلم.
(14)- سوره کهف (18) آیه 33.


صفحه : 116
پیغامبران- علیهم السّلام- فی قوله: ... رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسَنا ...«1» در حق آدم و قوله: رَب‌ِّ إِنِّی ظَلَمت‌ُ نَفسِی ...«2» در حق‌ّ موسی و قتل او قبطی را قوله: ... سُبحانَک‌َ إِنِّی کُنت‌ُ مِن‌َ الظّالِمِین‌َ«3»، در قصّه یونس- علیه السّلام- و امثال اینکه از آیات.
قوله: ذلِک‌َ هُوَ الفَضل‌ُ الکَبِیرُ [44- ر]
ذلِک‌َ، اشارت است به میراث دادن کتاب، چه اینکه معنی فضلی است از خدای تعالی بزرگوار که بسیاری«4» منافع دینی و بیان شریعت و انواع الطاف به او تعلق دارد.
جَنّات‌ُ عَدن‌ٍ یَدخُلُونَها، گفت: اینکه جماعت [در]
«5» بهشتها عدن روند. و عدن اقامت باشد، یقال: عدن بالمقام اذا اقام به. یُحَلَّون‌َ فِیها مِن أَساوِرَ مِن ذَهَب‌ٍ، و تحلّی ایشان کنند«6» در آن جا، یعنی در آن بهشتها از دستورنجها«7» و زر و مروارید. و «من» اوّل تبعیض راست و دوم تبیین را.
وَ لِباسُهُم فِیها حَرِیرٌ، و لباس و پوشش ایشان در آن جا حریر باشد.
و ابو هریره روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که او گفت: اگر حلی‌ّ کمتر کسی از اهل بهشت برابر کنند به جمله حلی‌ّ«8» اهل دنیا، حلّی او بیشتر باشد از همه حلی‌ّ اهل دنیا.
وَ قالُوا الحَمدُ لِلّه‌ِ، صورت ماضی است و معنی مستقبل، یعنی گویند اهل بهشت: سپاس خدای را که اندوه از ما ببرد. عبد اللّه عبّاس گفت: یعنی غم و اندوه دوزخ، عکرمه گفت: حزن و اندوه گناهان و سیّئات و خوف ردّ«9» طاعات. و گفتند:
اندوه مرگ. و گفتند: غم آن که ندانستند که اهل بهشت‌اند یا اهل دوزخ. ثمالی گفت: اندوه دنیا، ضحّاک گفت: حزن ابلیس و وسوسه او، ذو النّون گفت: حزن قطیعت، کلبی گفت: غمّی که در دنیا بود ایشان را از احوال آخرت، و گفتند اهوال
-----------------------------------
(1)- سوره اعراف (7) آیه 23.
(2)- سوره نمل (27) آیه 44.
(3)- سوره انبیا (21) آیه 87.
(4)- آج، لب: بسیار. [.....]
(5)- اساس ندارد، از دا، افزوده شد.
(6)- آج، لب: ایشان کشد.
(7)- لب: دستور رنجهای از.
(8)- دا: حلی‌ّ جمله.
(9)- دا: در.


صفحه : 117
دنیا و اوجال آن«1» خواست. قاسم گفت: اندوه زوال نعمت و خوف عاقبت«2».
نصر آبادی گفت: غم تکلیف دنیاوی و دینی از تدابیر احوال خود و سیاست نفس خود.
چون از آن برهند گویند: الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی أَذهَب‌َ عَنَّا الحَزَن‌َ إِن‌َّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ، خدای ما آمرزنده گناهان است و شاکر طاعت. عبد اللّه عمر گفت: از رسول- علیه السّلام- شنیدم که گفت:
3»4»5» لیس علی اهل لا اله الّا اللّه وحشة فی قبورهم و لا محشرهم« و لا منشرهم و کأنّی انظر« باهل لا اله الّا اللّه یخرجون من قبورهم و ینفضون التّراب عن وجوههم و یقولون: الحمد للّه الّذی اذهب عنّا الحزن ان‌ّ ربّنا لغفور شکور«
، [نیست بر اهل لا اله الّا اللّه وحشتی در گورهاشان و نه در محشر و منشرشان، و پنداری که من در اهل لا اله الّا اللّه می‌نگرم که از گورها برخیزند، خاک از روی می‌فشانند و می‌خوانند اینکه آیت: الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی أَذهَب‌َ عَنَّا الحَزَن‌َ- الآیة]
«6».
الَّذِی أَحَلَّنا، آن خدای که فرود آورد ما را به سرای اقامت. المقامة بالضم‌ّ، المصدر و بالفتح الموضع و هو ایضا الجماعة، یعنی سرایی که از او رحلت نباید کردن ما را. مِن فَضلِه‌ِ، از فضل و نعمت خود لا یَمَسُّنا فِیها نَصَب‌ٌ، به ما نرسد در آن جا رنجی و به ما نرسد در آن جا ماندگی.
ضحّاک بن مزاحم گفت در اینکه آیت که: چون اهل بهشت در بهشت شوند ولدان و خدم پیش باز آیند«7» بمانند مروارید [44- پ]
پوشیده داشته خدای تعالی فریشته‌ای را بفرستد با هدیه‌ای از خدای تعالی و کسوتی از لباس اهل بهشت تا در او پوشانند او خواهد تا در بهشت شود، گویند: بر جای باش یک ساعت فریشته می‌آید با ده انگشترین«8» هدیه‌ای از خدای تعالی هر انگشتری در انگشتی کند از آن او.
-----------------------------------
(1)- آج، لب: او.
(2)- آج، لب: عافیت.
(3)- آج: یحشرهم.
(4)- دا، آج، لب: ندارد.
(5)- آج، لب، افزوده: گفت: 6- اساس و آب افتادگی دارد، از دا افزوده شد.
(7)- دا، آج، لب: از پیش ایشان باز آیند.
(8)- آج، لب: انگشتری.


صفحه : 118
بر انگشتری اوّل نوشته«1»: ... سَلام‌ٌ عَلَیکُم طِبتُم فَادخُلُوها خالِدِین‌َ«2».
و بر دوم نوشته«3»: ادخُلُوها بِسَلام‌ٍ ذلِک‌َ یَوم‌ُ الخُلُودِ«4».
برسیم«5» نقش کرده«6»: رفعت عنکم الأحزان و الهموم.
بر چهارم نقش کرده«7»: زوّجناکم الحور العین.
و بر پنجم نوشته«8»: ادخُلُوها بِسَلام‌ٍ آمِنِین‌َ«9».
و بر ششم نوشته«10»: إِنِّی جَزَیتُهُم‌ُ الیَوم‌َ بِما صَبَرُوا«11» ...
و بر هفتم نوشته«12»: أَنَّهُم هُم‌ُ الفائِزُون‌َ«13».
و بر هشتم نوشته«14» که: صرتم امنین لا تخافوا«15» ابدا.
و بر نهم نوشته«16»: رافقتم النّبیین و الصّدیقین و الشّهداء و الصّالحین.
و بر دهم نوشته«17»: سکنتم فی جوار من لا یوذی الجیران«18».
آنگه گویند ایشان را: ادخُلُوها بِسَلام‌ٍ آمِنِین‌َ«19»، آنگه ایشان را به منازل خود فرود آورند«20»، چون قرار گیرند در جای خود، گویند: الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی أَذهَب‌َ عَنَّا الحَزَن‌َ، الی قوله: لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوب‌ٌ.
قوله تعالی:

[سوره فاطر (35): آیات 36 تا 45]

[اشاره]


وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَهُم نارُ جَهَنَّم‌َ لا یُقضی عَلَیهِم فَیَمُوتُوا وَ لا یُخَفَّف‌ُ عَنهُم مِن عَذابِها کَذلِک‌َ نَجزِی کُل‌َّ کَفُورٍ (36) وَ هُم یَصطَرِخُون‌َ فِیها رَبَّنا أَخرِجنا نَعمَل صالِحاً غَیرَ الَّذِی کُنّا نَعمَل‌ُ أَ وَ لَم نُعَمِّرکُم ما یَتَذَکَّرُ فِیه‌ِ مَن تَذَکَّرَ وَ جاءَکُم‌ُ النَّذِیرُ فَذُوقُوا فَما لِلظّالِمِین‌َ مِن نَصِیرٍ (37) إِن‌َّ اللّه‌َ عالِم‌ُ غَیب‌ِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ إِنَّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِذات‌ِ الصُّدُورِ (38) هُوَ الَّذِی جَعَلَکُم خَلائِف‌َ فِی الأَرض‌ِ فَمَن کَفَرَ فَعَلَیه‌ِ کُفرُه‌ُ وَ لا یَزِیدُ الکافِرِین‌َ کُفرُهُم عِندَ رَبِّهِم إِلاّ مَقتاً وَ لا یَزِیدُ الکافِرِین‌َ کُفرُهُم إِلاّ خَساراً (39) قُل أَ رَأَیتُم شُرَکاءَکُم‌ُ الَّذِین‌َ تَدعُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِن‌َ الأَرض‌ِ أَم لَهُم شِرک‌ٌ فِی السَّماوات‌ِ أَم آتَیناهُم کِتاباً فَهُم عَلی بَیِّنَةٍ مِنه‌ُ بَل إِن یَعِدُ الظّالِمُون‌َ بَعضُهُم بَعضاً إِلاّ غُرُوراً (40)
إِن‌َّ اللّه‌َ یُمسِک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ أَن تَزُولا وَ لَئِن زالَتا إِن أَمسَکَهُما مِن أَحَدٍ مِن بَعدِه‌ِ إِنَّه‌ُ کان‌َ حَلِیماً غَفُوراً (41) وَ أَقسَمُوا بِاللّه‌ِ جَهدَ أَیمانِهِم لَئِن جاءَهُم نَذِیرٌ لَیَکُونُن‌َّ أَهدی مِن إِحدَی الأُمَم‌ِ فَلَمّا جاءَهُم نَذِیرٌ ما زادَهُم إِلاّ نُفُوراً (42) استِکباراً فِی الأَرض‌ِ وَ مَکرَ السَّیِّئ‌ِ وَ لا یَحِیق‌ُ المَکرُ السَّیِّئ‌ُ إِلاّ بِأَهلِه‌ِ فَهَل یَنظُرُون‌َ إِلاّ سُنَّت‌َ الأَوَّلِین‌َ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّت‌ِ اللّه‌ِ تَبدِیلاً وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّت‌ِ اللّه‌ِ تَحوِیلاً (43) أَ وَ لَم یَسِیرُوا فِی الأَرض‌ِ فَیَنظُرُوا کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم وَ کانُوا أَشَدَّ مِنهُم قُوَّةً وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیُعجِزَه‌ُ مِن شَی‌ءٍ فِی السَّماوات‌ِ وَ لا فِی الأَرض‌ِ إِنَّه‌ُ کان‌َ عَلِیماً قَدِیراً (44) وَ لَو یُؤاخِذُ اللّه‌ُ النّاس‌َ بِما کَسَبُوا ما تَرَک‌َ عَلی ظَهرِها مِن دَابَّةٍ وَ لکِن یُؤَخِّرُهُم إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی فَإِذا جاءَ أَجَلُهُم فَإِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ بِعِبادِه‌ِ بَصِیراً (45)

[ترجمه]

و آنان که کافر شدند ایشان را بود آتش دوزخ بسر نیارند بر ایشان«21»، بمیرند و نه سبک کنند از ایشان از عذابشان. هم چنین پاداشت«22» دهیم هر کافری را.
-----------------------------------
(1)- دا: نبشته. [.....]
(2)- سوره زمر (39) آیه 73.
(3)- دا: نقش کرده.
(4)- سوره ق (50) آیه 34.
(5)- دا: سه‌ام، آج: سئوم.
(7- 6)- آج، لب: نوشته. (17- 16- 14- 12- 10- 8)- دا: نبشته.
(19- 9)- سوره حجر (15) آیه 46.
(13- 11)- سوره مومنون (23) آیه 111.
(15)- دا: تخافون.
(18)- آج، لب: سکنتم من لا یؤذی فی جوار الجیران، دا، آج، لب افزوده: به همسایگی کسی فرود آمدی که همسایگان را نرنجاند.
(20)- دا، آج، لب: آرند.
(21)- دا: نمیرانند ایشان را تا.
(22)- دا: چنین پاداش.


صفحه : 119
و ایشان فریاد می‌خواهند«1» در آن جا، خدای ما بیرون بر ما را تا کنیم کار نیک، جز آن که کردیم«2»، نه ما عمر دادیم شما را«3» چندان که اندیشه کند در او آن که کند و آمد به شما ترساننده! بچشی که نیست ظالمان را یاری«4».
خدای داننده نهان آسمانها و زمین است که او داناست به آنچه در دلهاست.
[45- ر]
او آن است که کرد شما را خلیفتان در زمین، هر که کافر شود، بر او باشد کفرش و نیفزاید کافران را کفرشان بنزدیک خدایشان جز دشمنی«5» و نیفزاید کافران را کفر ایشان الّا زیانکاری.
بگو دیدی انبازان شما را آنان را که خوانندی از جز«6» خدای! بنمای ما را«7» تا چه آفریدند از زمین، یا ایشان را انبازی است در آسمانها یا دادیم ایشان را کتابی، ایشان بر حجّتها انداز او، بل وعده نمی‌دهند ظالمان بهری از ایشان بهری را مگر فریفتن.
خدای نگه می‌دارد آسمانها و زمین از آن که زایل شوند، و اگر زایل شوند نگه ندارد آن را هیچ کس از پس او، که او بردبار و آمرزنده است.
-----------------------------------
(1)- دا: می‌خوانند. [.....]
(2)- دا: بودیم می‌کردیم.
(3)- دا: ای زندگانی ندادیم ما شما را.
(4)- دا: بیداد کنندگان را هیچ یاری.
(5)- دا، افزوده: سخت.
(6)- دا: از فرود.
(7)- دا: به من نمای.


صفحه : 120
سوگند خوردند به خدای به غایت سوگندشان که اگر آید به ایشان ترساننده‌ای ما باشند راه یافته‌تر از هر یک از ایشان.
و چون آمد به ایشان پیغامبری«1» نیفزود ایشان را مگر رمیدن.
بزرگواری در زمین و انداخت«2» بد، و در نرسد انداخت«3» بد مگر به خداوندانش«4». یا گوش می‌دارند«5» الّا طریقه پیشینگان«6» را! نیابی نهاد خدای بدلی و نیابی نهاد خدای را گردیدنی.
[45- پ]
نمی‌روند در زمین تا بنگرند که چون بود انجام آنان که پیش ایشان بودند، بودند سخت‌تر از ایشان به قوّت، و نبود خدای که عاجز کند او را چیزی در آسمانها و نه در زمین، او بوده است دانا و توانا.
و اگر بگیرد خدای مردمان را به آنچه کرده‌اند رها نکند بر پشت زمین هیچ رونده«7» و لکن باز پس می‌دارد ایشان را تا به وقتی نام زد«8»، چون در آید وقتشان، و خدای به بندگانش بینا بوده است«9».
قوله: وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَهُم نارُ جَهَنَّم‌َ«10»، ایشان را آتش دوزخ بود. یعنی، جزای
-----------------------------------
(1)- دا: ترساننده‌ای.
(3- 2)- دا: سگالیدن.
(4)- دا: به اهل آن.
(5)- دا: هیچ چشم می‌دارند.
(6)- دا: نهاد پیشینیان.
(7)- دا: جمنده، آج، لب: جنبنده.
(8)- دا: نام برده.
(9)- دا، افزوده: همیشه. [.....]
(10)- دا، افزوده: گفتند: آنان که کافر شدند، آج، لب: گفت: و آنان که کافر شدند.


صفحه : 121
ایشان عذاب آتش دوزخ بود. لا یُقضی عَلَیهِم فَیَمُوتُوا، روزگار بر ایشان به سر نیارند«1» تا بمیرند و باز رهند. و روا بود که معنی آن است که حکم نکنند بر ایشان به مرگ تا بمیرند و از عذاب برهند و عذاب از ایشان تخفیف نکنند. آنگه گفت: ما جز او پاداشت هر کافر نعمه«2» چنین دهیم. جمله قرّا «نجزی» خواندند به «نون»، مگر ابو عمرو که او «یجزی» خواند به « یا » مضموم و فتح «زا» علی الفعل المجهول.
آنگه گفت: وَ هُم یَصطَرِخُون‌َ فِیها، گفت ایشان بانگ می‌دارند در دوزخ. و اصطراخ، افتعال باشد من الصّراخ، و مستغیث و مغیث را هر دو را صارخ گویند، و در مستغیث شایع‌تر است.

قال: إلّا صارخا غیر اعجما
«3»]
«4» قال الشّاعر«5»:

انّا، اذا ما اتانا صارخ فزع کا [ن]
«6» الصّراخ له قرع الظّنابیب
رَبَّنا أَخرِجنا نَعمَل صالِحاً، ای یقولون: ربّنا اخرجنا، می‌گویند: خدای ما بیرون بر ما را از اینکه جا تا ما عمل صالح کنیم جز آن عمل که کردیم«7». تا به اینکه جا حکایت کلام اهل دوزخ است.
آنگه حق تعالی گفت: أَ وَ لَم نُعَمِّرکُم، نه ما عمر دادیم شما را چندانی که اندیشه تواند«8» کردن. آن که خواهد که اندیشه کند. و اینکه استفهام بر سبیل تقریر و تقریع است. وَ جاءَکُم‌ُ النَّذِیرُ، و به شما آمده ترساننده«9». خلاف کردند در مقدار اینکه عمر، قتاده و کلبی گفتند: هژده«10» سال باشد، حسن بصری گفت: چهل سال باشد، عبد اللّه عبّاس گفت: شست«11» سال باشد. او روایت کرد از رسول- علیه السّلام- [46- ر]
که او گفت: چون روز قیامت باشد ندا کنند که:
(اینکه ابناء الستین)،
کجااند، آنان که عمر ایشان شست«12» سال بود! آنگه گفت: اینان آنانند که خدای
-----------------------------------
(1)- دا: به سر نیاید.
(2)- دا، آج، لب: نعمت.
(3)- آج، لب: اعجبا.
(4)- اساس و آب: ندارد، از دا افزوده شد.
(5)- دا، آج، لب: قال آخر.
(6)- از دا افزوده شد.
(7)- دا: می‌کردیم.
(8)- دا، آج، لب: توانید.
(9)- دا: ترساننده‌ای.
(10)- آج: هشتده، لب: هشده.
(12- 11)- آج، لب: شصت.


صفحه : 122
تعالی گفت ایشان را: أَ وَ لَم نُعَمِّرکُم ما یَتَذَکَّرُ فِیه‌ِ مَن تَذَکَّرَ.
و ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت:
من عمّره اللّه ستّین سنة فقد اعذر الیه فی العمر
، هر که را خدای شست«1» سال عمر دهد عذر بر انگیخته باشد با او در باب عمر. و رسول- علیه السّلام- گفت:
اعمار امّتی ما بین السّتّین الی السّبعین و اقلّهم من یجوز ذلک
، گفت: عمرهای امّت من میان شست«2» و هفتاد باشد، و از هفتاد بس کس بر نگذرد. و شاعر پارسی از اینکه جا گفت«3» همانا«4»:

ز هفتاد بر نگذرد بس کسی از اینکه دور چرخ آزموده«5» بسی
و رسول- علیه السّلام- گفت:
معترک المنایا ما بین السّتّین الی السبعین،
کالزارگاه«6» مرگ«7» میان شست«8» و هفتاد باشد. [و قال الشاعر، شعر:

ما بعد ستین سوی رحلة تشدّ فیها ارجل النّوق

فالدّهر رام و الرّدی سهمه و عقد ستّین علی السّوق«9»]
«10»
وَ جاءَکُم‌ُ النَّذِیرُ، گفتند: به اینکه نذیر پیغامبر را خواست. زید بن علی گفت:
قرآن را خواست. عکرمه و سفیان عیینه و وکیع و حسین بن الفضل گفتند: پیری خواست. [و شاعر در اینکه معنی می‌گوید، شعر:

رأیت الشّیب من نذر المنایا لصاحبه و حسبک«11» من نذیر

فخذ للشّیب اهبة ذی وقار فلا جلف«12» یکون مع القتیر
و قال آخر، شعر:

و قائلة تبیّض و الغوانی نوا فرعن معاینة القتیر«13»

فقلت لها المشیب نذیر عمری و لست مسودّا وجه النّذیر]
«14»
آنگه گفت: فَذُوقُوا، بچشی عذاب که ظالمان را یاری و یاوری نخواهد بودن.
-----------------------------------
(8- 2- 1)- آج، لب: شصت.
(3)- دا: در اینکه گفت، آج، لب: از آن جا گفت. [.....]
(4)- آج، لب، افزوده: که شعر.
(5)- دا، آج، لب: آزمودم.
(6)- دا، آج، لب: کارزارگاه.
(7)- آج، لب: مرد با مرگ، اساس در حاشیه با خطی دیگر افزوده: با مرد.
(9)- آج، لب: النّوق.
(10)- اساس و آب افتادگی دارد، از دا افزوده شد.
(11)- آج، لب: و حبّک.
(12)- آج، لب: خلف.
(13)- آج، لب: امیر.
(14)- اساس و آب، ندارد، از دا افزوده شد.


صفحه : 123
إِن‌َّ اللّه‌َ عالِم‌ُ غَیب‌ِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، گفت: خدای است داننده غیب آسمان و زمین«1» آنچه پوشیده باشد و بمثابة غایب باشد از آنان که عالم به علم باشند، و او داناست به اسرار دلها و آنچه در دلها پوشیده است از دیگران.
هُوَ الَّذِی جَعَلَکُم خَلائِف‌َ فِی الأَرض‌ِ، گفت: او آن خدای است که شما را خلیفه کرد در زمین، چون جان‌ّ را هلاک کرد. و گفتند: مراد آن است که اهل هر عصری خلیفه قرن گذشته‌اند. فَمَن کَفَرَ فَعَلَیه‌ِ کُفرُه‌ُ، و هر که کفر آرد کفرش بر اوست، یعنی او را زیان دارد، دگر کس را زیان ندارد. وَ لا یَزِیدُ الکافِرِین‌َ [گفت:
نیفزاید کافران را، و هر که کفر آرد کفرشان بنزدیک خدای، مگر مقت و بغض و دشمنی. وَ لا یَزِیدُ الکافِرِین‌َ کُفرُهُم إِلّا خَساراً، و کافران را کفرشان نمی‌فزاید الّا زیانکاری]
«2».
قُل أَ رَأَیتُم شُرَکاءَکُم‌ُ، گفت: بگو ای محمّد اینکه کافران را: دیده هستی و دانسته«3» اینکه بتان را که شما ایشان را به انبازان خدای کرده‌ای در عبادت یا در قسمت مال! فی قوله: وَ جَعَلُوا لِلّه‌ِ مِمّا ذَرَأَ مِن‌َ الحَرث‌ِ وَ الأَنعام‌ِ نَصِیباً«4»- الآیة.
أَرُونِی، گفت: با من نمای تا ایشان از زمین چه آفریده‌اند یا ایشان را در آفریدن آسمان و زمین چه [46- پ]
نصیب است و چه شرکت«5» و انبازی! أَم آتَیناهُم کِتاباً، یا ما ایشان را کتابی دادیم که اینکه سخن از آن جا می‌گویند فَهُم عَلی بَیِّنَةٍ مِنه‌ُ، ایشان بر حجج بیّنات‌اند«6» از خدای تعالی، آنگه گفت: بَل إِن یَعِدُ الظّالِمُون‌َ بَعضُهُم بَعضاً إِلّا غُرُوراً، بل، اینکه ظالمان بعضی بعضی را جز وعده غرور نمی‌دهند و بر هیچ«7» حاصل نه‌اند. و آیت وارد است مورد احتجاج و حجّت انگیختن بر کافران.
-----------------------------------
(1)- دا، افزوده: یعنی.
(2)- اساس و آب بجای عبارات داخل قلّاب که از دا آورده‌ایم، دارد: کُفرُهُم إِلّا خَساراً نیفزاید کافران را کفرشان بنزدیک خدای الّا، مگر مقت و بغض و دشمنی و زیانکاری. که اندکی مشوش می‌نماید.
(3)- دا: دانسته‌ای.
(4)- سوره انعام (6) آیه 136. [.....]
(5)- آج، لب: شرک.
(6)- دا، آج، لب: و بیّنات‌اند.
(7)- دا، آج، لب: هیچ چیز.


صفحه : 124
إِن‌َّ اللّه‌َ یُمسِک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ، گفت: خدای- جل‌ّ جلاله- آسمان و زمین می‌دارد از آن که بزایل باشد«1». و قوله: أَن تَزُولا، در او دو وجه است، چنان که برفته است«2» ... أَن تَمِیدَ بِکُم ...«3» و أَن تَضِلُّوا ...«4» و مانند اینکه. یکی آن که: حفظا من ان تزولا. و وجه دگر«5» آن که: لئلّا تزولا، تا بزایل نباشند«6». وَ لَئِن زالَتا، و اگر بزایل باشند«7»، إِن أَمسَکَهُما، ای ما امسکهما، کس بندارد«8» پس از او، یعنی جز او، چنان که یکی از ما گوید: انّی اطیعک ثم‌ّ لا اطیع احدا من بعدک، ای، غیرک. و «من» اوّل زیاد است، مؤکّدة للنّفی، و «من» دوم ابتدای غایت است.
إِنَّه‌ُ کان‌َ حَلِیماً غَفُوراً، که خدای تعالی بردبار و آمرزنده بود و است«9».
مغیره روایت کرد از ابراهیم که: یکی از جمله اصحاب عبد اللّه مسعود از نزد او برفت به کعب الاحبار تا از او علم آموزد. چون باز آمد عبد اللّه او را گفت: بیار تا چه آموخته‌ای از کعب! گفت، شنیدم که می‌گفت: آسمان بر قطبی می‌گردد چون قطب آسیاه«10» و آن قطب بر دوش فریشته‌ای است. عبد اللّه گفت: بایستی تا رحلت کنی و اینکه علم بیاموزی، دروغ گفت کعب و او جهودی رها نکرده است، خدای تعالی گفت: إِن‌َّ اللّه‌َ یُمسِک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ أَن تَزُولا، و اگر آسمان گردنده بودی زایل بودی.
وَ أَقسَمُوا بِاللّه‌ِ جَهدَ أَیمانِهِم، سوگند خوردند به خدای غایت سوگندشان.
سبب نزول آیت آن بود که پیش از بعثت رسول کفّار قریش می‌شنیدند که جهودان پیغامبران خود را تکذیب کردند، گفتند: لعنت بر جهودان و ترسایان باد که پیغامبران را دروغ«11» داشتند، به خدای که اگر پیغامبری به ما آید ما او را تصدیق کنیم، و از ایشان و از هر یکی از ایشان ره یافته‌تر باشیم. چون خدای تعالی محمّد را بفرستاد و ایشان
-----------------------------------
(1)- آج، لب: زایل باشد.
(2)- دا، آج، لب، افزوده: فی قوله.
(3)- سوره نحل (16) آیه 15 و سوره لقمان (31) آیه 10.
(4)- سوره نساء (4) آیه 44 و 176.
(5)- دا، آج، لب: دیگر.
(7- 6)- دا: نباشد.
(8)- آج، لب: پندارد آن را، دا: بنه‌دارد آن را.
(9)- دا: آمرزگار بوده است، آج، لب: برد و بار است و آمرزنده کار.
(10)- دا، آج، لب: آسیا.
(11)- دا: بدروغ.


صفحه : 125
کافر شدند و تکذیب کردند او را، خدای تعالی به تقریع ایشان اینکه آیت فرستاد: وَ أَقسَمُوا بِاللّه‌ِ جَهدَ أَیمانِهِم، گفت: سوگند خوردند غایت سوگند«1» که اگر پیغامبری به ایشان آید ره یافته‌تر باشند از هر یکی از جهودان و ترسایان. فَلَمّا جاءَهُم، چون به ایشان آمد پیغامبری، و آن محمّد بود- صلّی الله علیه«2»- [47- ر]
، ما زادَهُم إِلّا نُفُوراً، نیفزود ایشان را الّا نفرت و رمیدن و قبول نا کردن. و معنی آن که: نیفزودند ایشان عند بعثه«3» و دعوت او الّا نفور«4»، چنان که در نزول سورت بیان کردیم فی قوله: إِذا ما أُنزِلَت سُورَةٌ«5»- الآیات.
استِکباراً فِی الأَرض‌ِ، نصب او بر مفعول له است، و گفتند بر مصدری محذوف الفعل، یعنی، استکبروا استکبارا. و قول اوّل روشن‌تر است و بهتر برای تکبّر و تعظیم در زمین. وَ مَکرَ السَّیِّئ‌ِ، و برای مکر بد، یعنی برای فعل قبیح. کلبی گفت:
اجتماع ایشان خواست بر کفر، و گفتند منع ایشان بود اتباع خود را از ایمان به رسول و متابعت او. و اینکه، صورت «اضافة الموصوف الی صفته» دارد«6». و در معنی نه چنین است، و اینکه را مثال بسیار است. منها قوله: وَ إِنَّه‌ُ لَحَق‌ُّ الیَقِین‌ِ«7». و قولهم: مسجد الجامع، و بقلة الحمقاء، و دار الاخرة، علی تأویل حق«8» العلم الیقین، و مسجد الموضع الجامع، و بقلة الحبّة«9» الحمقاء، و دار الحیوة الآخرة.
وَ لا یَحِیق‌ُ المَکرُ السَّیِّئ‌ُ إِلّا بِأَهلِه‌ِ، گفت: در نرسد مکر بد مگر به اهلش.
و الحیق، اللّحاق و النزول، و الاحاطة. و اینکه آن بود که ایشان انداختند که رسول را- علیه السّلام- به مکر بکشتند خدای تعالی مکر ایشان با نحرایشان گردانید و روز بدر همه را جمع کرد تا به دست«10» رسول- علیه السّلام- کشته شدند. و از جمله قرّا حمزه خواند: و مکر السّیی‌ء، به تخفیف همزه اوّل بی‌تشدید، و باقی قرّا مشدّد«11» خواندند.
-----------------------------------
(1)- دا: سوگندشان. [.....]
(2)- دا، افزوده: و علی آله، آج، لب: و آله و سلّم.
(3)- دا: بعثت.
(4)- دا: الّا نفورا.
(5)- سوره توبه (9) آیه 124 و 127.
(6)- آج، لب: اضافت الموصوف است الی صفته.
(7)- سوره حاقّه (69) آیه 51.
(8)- آج، لب: لحق.
(9)- آج، لب: الجثّه.
(10)- دا: بر دست.
(11)- دا: به تشدید، آج، لب: به تشدید مشدّد.


صفحه : 126
در خبر هست که کعب الاحبار عبد اللّه عبّاس را گفت، در توریت هست که:
من حفر حفرة وقع فیها، هر که او چاهی بکند در آن جا فتد«1». عبد اللّه گفت: مانند اینکه در قرآن دانی تا، کجاست! قوله تعالی: وَ لا یَحِیق‌ُ المَکرُ السَّیِّئ‌ُ إِلّا بِأَهلِه‌ِ. زهری گفت: ما را روایت کردند که رسول- علیه السّلام- گفت: مکر مکنی و ماکر را معاونت مکنی که خدای تعالی می‌گوید: وَ لا یَحِیق‌ُ المَکرُ السَّیِّئ‌ُ إِلّا بِأَهلِه‌ِ، و بغی مکنی و باغیان را معاونت مکنی که خدای تعالی می‌گوید: ... إِنَّما بَغیُکُم عَلی أَنفُسِکُم ...«2»، و عهد مشکافی و عهد شکافان را معاونت مکنی که خدای تعالی می‌گوید: ... فَمَن«3»فی ما «4»
فَهَل یَنظُرُون‌َ، آنگه گفت: اینکه کافران انتظار می‌کنند الّا سنّت و طریقت اوّلینان و پیشنگان«5» را از عذاب و هلاک. و «نظر» در آیت به معنی انتظار است.
آنگه گفت: فَلَن تَجِدَ لِسُنَّت‌ِ اللّه‌ِ تَبدِیلًا، نیابی تو ای محمّد سنت و نهاد خدای را تبدیل و تغییری و نه نیز تحویل و گردانیدنی، یعنی عادت [47- پ]
خدای تعالی در اینکه باب تبدیل و تحویل نپذیرد از عذاب کفّار، امّا فی الدنیا او فی الآخرة.
آنگه بر سبیل تذکیر و تقریع گفت: أَ وَ لَم یَسِیرُوا فِی الأَرض‌ِ، نمی‌روند اینکه کافران در زمین تا بنگرند و اندیشه کنند عاقبت آنان که پیش ایشان بودند از کافران و ایشان از اینان به قوّت سخت‌تر بودند! و نصب «قوّة» بر تمییز باشد. آنگه گفت:
وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیُعجِزَه‌ُ مِن شَی‌ءٍ، و خدای را عاجز نکند هیچ چیز در آسمان و زمین.
و اینکه «لام» مؤکّد نفی است فی قولهم: ما کنت لأفعل کذا. و «من» زیادت است. إِنَّه‌ُ کان‌َ عَلِیماً قَدِیراً، که خدای- جل‌ّ جلاله- فیما لم یزل عالم و قادر بود و است«6».
آنگه وصف رحمت و کرم خود کرد، گفت: وَ لَو یُؤاخِذُ اللّه‌ُ النّاس‌َ بِما کَسَبُوا، اگر خدای بگیرد مردمان را به آنچه کرده باشند بر پشت زمین، هیچ جانور را رها نکند. و قوله: عَلی ظَهرِها، ضمیر قبل الذّکر است، اتّکالا علی وضوح المعنی و زوال
-----------------------------------
(1)- آج، لب: افتد.
(2)- سوره یونس (10) آیه 23.
(3)- اساس، آب، دا: و من، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.
(4)- سوره فتح (48) آیه 10. [.....]
(5)- آج، دا، آج، لب: پیشینگان.
(6)- دا، آج، لب: بوده است.


صفحه : 127
اللّبس، ای، علی ظهر الإرض. و مثله ما ترک علیها، ای، علی الإرض. وَ لکِن یُؤَخِّرُهُم إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی، و لکن تأخیر می‌کند ایشان را تا به وقتی نام زده«1».
عبد اللّه عمر روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: چون خدای تعالی عذابی به قومی فرستد آنان را که در میان ایشان باشند عذاب کند، آنگه روز قیامت هر یکی را علی حسب عمله- بر انگیزد. و معنی خبر آن است«2» که آن عذاب مستحقّان را عقوبت بود و نا مستحقّان را امتحان و ایشان را بر خدای تعالی اعواض«3» باشد.
و قتاده گفت: در اینکه آیت که: خدای تعالی آنچه در اینکه آیت گفت با قو [م نو]
ح«4» کرد تا همه جانوران هلاک شدند«5» الّا آنان که در کشتی بودند. عبد اللّه مسعود گفت:
بیم آن است که جعل را در سوراخش عذاب کند به گناه بنی آدم. و انس گفت:
ضب در سوراخ خود به گرسنگی می‌میرد از گناه بنی آدم. إبن کثیر گفت: مردی امر معروف می‌کرد بر کسی، مردی بگذشت، او را گفت: رها کن که ظلم جز ظالم را زیان ندارد، ابو هریره بشنید، گفت: دروغ می‌گویی. به خدایی که جان من به امر اوست که مرغ در آشیانه«6» خود به گرسنگی بمیرد از ظلم بنی آدم. ابو حمزة الثّمالی گفت: معنی آن است که خدای تعالی به شومی گناه آدمی باران آسمان«7» باز گیرد تا همه جانوران هلاک شوند.
فَإِذا جاءَ أَجَلُهُم، چون وقت مرگشان در آید، خدای تعالی به بندگانش عالم است و بینا که کیست که عذاب او بر وجه عقوبت بود به استحقاق و کیست که عذاب [48- ر]
او بر وجه امتحان بود تا عوض دهد او را بر حسب آنچه به او رسیده باشد از آلام«8».
-----------------------------------
(1)- دا: نام زد.
(2)- دا: بدان است.
(3)- آج، لب: اعراض.
(4)- با توجّه به دا، آج، لب، تصحیح شد.
(5)- دا: شوند.
(6)- دا، آج، لب: در آشیانه.
(7)- دا، آج، لب: از آسمان.
(8)- دا، افزوده: و اللّه الموفّق.


صفحه : 128

‌سورة یس‌

‌اینکه سورت مکّی است بر قول حسن و قتاده و مجاهد، و در او ناسخ و منسوخ نیست. عبد اللّه عبّاس گفت: یک آیه مدنی است و آن اینکه است که: وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم أَنفِقُوا مِمّا رَزَقَکُم‌ُ اللّه‌ُ ...«1»، و هشتاد و سه آیت است در عدد کوفیان، و هشتاد و دو در عدد بصریان و مدنیان. و هفتصد و بیست و نه کلمت است و سه هزار حرف است.
و روایت است از انس که رسول- علیه السّلام- گفت:
(ان لکل شی‌ء قلبا و ان قلب القرآن یس، من قرأها کتب الله له قراءة القرآن عشر مرات)
، گفت:
هر چیزی را دلی هست و دل قرآن سورت یس است. الا، و هر کس که اینکه سورت بر خواند خدای تعالی او را بنویسد به خواندن اینکه سورت ثواب آن که قرآن ده بار بخوانده باشد.
عایشه«2» روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: در قرآن سورتی است که شفاعت کند خواننده‌اش«3» را و بیامرزد گوش دارنده‌اش«4» را، الا و آن«5» سوره یس است. و راوی خبر گوید که رسول- علیه السّلام- گفت: سوره یس معمّه است.
گفتند: یا رسول اللّه معمّه چه باشد! گفت: آن که صاحبش را عام گرداند او را خیر دنیا و آخرت«6» دافعه است و قاضیه است، دفع کند از صاحبش همه بدیها و روا کند او را حاجتهایش«7». الا و هر که اینکه سورت بخواند او را بیست حج بنویسند، و هر که بشنود او را هزار دینار بنویسند در سبیل خدای، و هر که بنویسد و بشوید و آبش باز خورد، هزار دار و در شکم او شود و هزار یقین در دل او
-----------------------------------
(1)- سوره یس (36) آیه 47.
(2)- دا، افزوده: رضی اللّه عنها.
(3)- اساس و آب: خوانندهش، دا: خواننده‌یش.
(4)- اساس و آب: دارنده‌ش، دا: دارنده‌یش. [.....]
(5)- آج، لب: و الا آن.
(6)- دا، آج، لب، افزوده: و اینکه سورت.
(7)- دا، آج، لب: همه حاجتها.


صفحه : 129
شود و هزار قربت و هزار رحمت، و هر دردی و علّتی«1» که در دل او باشد بیرون آید«2».
ابی‌ّ کعب روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت که: هر که سورت یس. بخواند برای خدای تعالی، خدا او را بیامرزد و چندان مزد دهد او را که ثواب آن کس که او دوازده بار قرآن بخواند. و هر آن بیمار که بر بالین او یس بخوانند به عدد حرفی«3» ده فریشته فرود آیند و از پیش او صف زنند و بر او [48- پ]
صلات فرستند«4» و استغفار می‌کنند برای او و به قبض روح او حاضر آیند و به غسل او، و در قفای جنازه او بروند و بر او نماز کنند و به دفن او حاضر آیند. و هر آن بیمار که او سورت یس بخواند در سکرات مرگ، ملک الموت جان او بر ندارد تا رضوان او را شربه‌ای«5» از بهشت نیارد و شربت«6» باز خورد، بر بستر بمیرد سیراب باشد«7»، و زنده کنند او را و سیراب باشد و حسابش کنند و او سیراب باشد و به حوض هیچ پیغامبر محتاج نباشد تا به بهشت شود و او سیراب بود.
و ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او سورت یس بخواند در شب، در روز آید و گناهان آمرزیده. انس مالک روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او سوره یس بخواند در گورستان، خدای تعالی تخفیف کند عذاب ایشان«8» آن روز و به عدد مردگان آن گورستان او را حسنات بنویسد«9». یحیی بن ابی کثیر گفت: ما را روایت کردند که هر که او سورت یس بخواند بامدادان روز همه روز شادمان باشد و هر که نماز شام بخواند همه شب شادمان باشد«10».
-----------------------------------
(1)- دا: علی.
(2)- دا: آرند.
(3)- آب، دا، آج، لب: هر حرفی، در اساس نیز با قلمی متفاوت از متن افزوده شده است.
(4)- دا، آج، لب: می‌فرستند.
(5)- اساس و آب: شربهی، دا: شربه.
(6)- دا، آج، لب: واو آن شربت.
(7)- دا: و بمیرد سیراب.
(8)- دا: از ایشان.
(9)- دا، آج، لب: بنویسند.
(10)- آج، لب افزوده: قوله تعالی.


صفحه : 130

[سوره یس (36): آیات 1 تا 32]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
یس (1) وَ القُرآن‌ِ الحَکِیم‌ِ (2) إِنَّک‌َ لَمِن‌َ المُرسَلِین‌َ (3) عَلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ (4)
تَنزِیل‌َ العَزِیزِ الرَّحِیم‌ِ (5) لِتُنذِرَ قَوماً ما أُنذِرَ آباؤُهُم فَهُم غافِلُون‌َ (6) لَقَد حَق‌َّ القَول‌ُ عَلی أَکثَرِهِم فَهُم لا یُؤمِنُون‌َ (7) إِنّا جَعَلنا فِی أَعناقِهِم أَغلالاً فَهِی‌َ إِلَی الأَذقان‌ِ فَهُم مُقمَحُون‌َ (8) وَ جَعَلنا مِن بَین‌ِ أَیدِیهِم سَدًّا وَ مِن خَلفِهِم سَدًّا فَأَغشَیناهُم فَهُم لا یُبصِرُون‌َ (9)
وَ سَواءٌ عَلَیهِم أَ أَنذَرتَهُم أَم لَم تُنذِرهُم لا یُؤمِنُون‌َ (10) إِنَّما تُنذِرُ مَن‌ِ اتَّبَع‌َ الذِّکرَ وَ خَشِی‌َ الرَّحمن‌َ بِالغَیب‌ِ فَبَشِّره‌ُ بِمَغفِرَةٍ وَ أَجرٍ کَرِیم‌ٍ (11) إِنّا نَحن‌ُ نُحی‌ِ المَوتی وَ نَکتُب‌ُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُم وَ کُل‌َّ شَی‌ءٍ أَحصَیناه‌ُ فِی إِمام‌ٍ مُبِین‌ٍ (12) وَ اضرِب لَهُم مَثَلاً أَصحاب‌َ القَریَةِ إِذ جاءَهَا المُرسَلُون‌َ (13) إِذ أَرسَلنا إِلَیهِم‌ُ اثنَین‌ِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزنا بِثالِث‌ٍ فَقالُوا إِنّا إِلَیکُم مُرسَلُون‌َ (14)
قالُوا ما أَنتُم إِلاّ بَشَرٌ مِثلُنا وَ ما أَنزَل‌َ الرَّحمن‌ُ مِن شَی‌ءٍ إِن أَنتُم إِلاّ تَکذِبُون‌َ (15) قالُوا رَبُّنا یَعلَم‌ُ إِنّا إِلَیکُم لَمُرسَلُون‌َ (16) وَ ما عَلَینا إِلاَّ البَلاغ‌ُ المُبِین‌ُ (17) قالُوا إِنّا تَطَیَّرنا بِکُم لَئِن لَم تَنتَهُوا لَنَرجُمَنَّکُم وَ لَیَمَسَّنَّکُم مِنّا عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (18) قالُوا طائِرُکُم مَعَکُم أَ إِن ذُکِّرتُم بَل أَنتُم قَوم‌ٌ مُسرِفُون‌َ (19)
وَ جاءَ مِن أَقصَا المَدِینَةِ رَجُل‌ٌ یَسعی قال‌َ یا قَوم‌ِ اتَّبِعُوا المُرسَلِین‌َ (20) اتَّبِعُوا مَن لا یَسئَلُکُم أَجراً وَ هُم مُهتَدُون‌َ (21) وَ ما لِی‌َ لا أَعبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ (22) أَ أَتَّخِذُ مِن دُونِه‌ِ آلِهَةً إِن یُرِدن‌ِ الرَّحمن‌ُ بِضُرٍّ لا تُغن‌ِ عَنِّی شَفاعَتُهُم شَیئاً وَ لا یُنقِذُون‌ِ (23) إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ (24)
إِنِّی آمَنت‌ُ بِرَبِّکُم فَاسمَعُون‌ِ (25) قِیل‌َ ادخُل‌ِ الجَنَّةَ قال‌َ یا لَیت‌َ قَومِی یَعلَمُون‌َ (26) بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِن‌َ المُکرَمِین‌َ (27) وَ ما أَنزَلنا عَلی قَومِه‌ِ مِن بَعدِه‌ِ مِن جُندٍ مِن‌َ السَّماءِ وَ ما کُنّا مُنزِلِین‌َ (28) إِن کانَت إِلاّ صَیحَةً واحِدَةً فَإِذا هُم خامِدُون‌َ (29)
یا حَسرَةً عَلَی العِبادِ ما یَأتِیهِم مِن رَسُول‌ٍ إِلاّ کانُوا بِه‌ِ یَستَهزِؤُن‌َ (30) أَ لَم یَرَوا کَم أَهلَکنا قَبلَهُم مِن‌َ القُرُون‌ِ أَنَّهُم إِلَیهِم لا یَرجِعُون‌َ (31) وَ إِن کُل‌ٌّ لَمّا جَمِیع‌ٌ لَدَینا مُحضَرُون‌َ (32)

[ترجمه]

‌به نام ایزد بخشاینده و بخشایش کرد«1»
به حق‌ّ اینکه سورت.
و قرآن محکم.
که تو از فرستادگانی.
بر ره راست.
فرستادن خدای غالب بخشاینده«2».
تا بترسانی«3» قومی را آنچه بترسانیدند پدر ایشان«4»، ایشان غافل‌اند«5».
درست شد گفتار بر بیشترین ایشان، ایشان نمی‌گروند.
ما کردیم در گردنهای ایشان غلّهای آن تا به زنخدانهاست، ایشان سر برداشته‌اند.
و کردیم از پیش ایشان سدّی و از پس ایشان سدّی چشم ایشان پوشیده کردیم، ایشان نمی‌بینند.
[49- ر]
راست است بر ایشان اگر بترسانی ایشان را و اگر نترسانیشان ایمان نیارند.
-----------------------------------
(1)- کذا در اساس و آب، دا، لب: به نام خدای بخشاینده مهربان. [.....]
(2)- دا: اینکه فرستاده خدای بی‌همتای بخشاینده است.
(3)- دا: تا تو بیم کنی، آج، لب: تا بیم نمایی.
(4)- دا: پدران ایشان را بیم نکرده باشند، آج، لب: بیم نمودند پدران ایشان را.
(5)- اساس و آب: غافل اندر، با توجه به نسخه بدلها و ترجمه مجدد آیه در متن تفسیر تصحیح شد.


صفحه : 131
تو ترسانی آن را که پسروی کند قرآن را و بترسد از خدای در نهان، مژده او را به آمرزش و مزدی با کرامت«1».
ما زنده کنیم مردگان را و بنویسیم آنچه در پیش فگنده باشند و اثرهای ایشان، و همه چیزی بشمردیم آن را در کتاب روشن.
بزن برای ایشان مثلی، اهل آن شهر چون آمدند به ایشان پیغامبران.
چون بفرستادیم به ایشان دو کس را بدروغ داشتند ایشان را، عزیز بکردیم به سه‌ام«2»، گفتند: ما به شما فرستادگانیم.
گفتند: نیستی شما الّا آدمیی چون ما«3» و نفرستاد خدای هیچ چیز، نیستی شما الّا که دروغ می‌گویی.
گفتند: خدای ما داند که ما به شما فرستادگانیم.
و نیست بر ما الّا رسانیدن روشن.
گفتند: ما فال بد گرفتیم«4» به شما اگر باز نه ایستی رجم کنیم«5» شما را و برسد«6» شما را از ما عذابی دردناک.
گفتند: فال«7» شما
-----------------------------------
(1)- دا: بزرگ.
(2)- سه‌ام/ سوم.
(3)- دا: مگر آدمیانی مانند ما.
(4)- دا، آج، لب: گرفتیم، که بر متن راجح است.
(5)- دا، سنگسار کنیم، آج، لب: به سنگ کشیم.
(6)- دا: بساید.
(7)- دا، آج، لب: فال بد.


صفحه : 132
با شماست اگر یاد دهند شما را بل شما قومی اسراف کننده‌ای.«1»
آمد از دورتر شهر مردی می‌تاخت«2»، گفت: ای قوم پیروی«3» کنی پیغامبران را.
پی روی«4» آن را که نمی‌خواهد از شما مزدی و ایشان راه یافتگان‌اند.
و چیست مرا که نمی‌پرستم«5» آن را که بیافرید مرا و با او برند شما را.
بگیرم جز از او خدایانی که اگر خواهد مرا خدای بگزندی، سود نکند«6» از من شفاعت ایشان چیزی و نرهانند مرا!
من پس در گمراهی«7» باشم روشن.
من ایمان آوردم به خدای شما بشنوی از من.
گفتند: در شو در بهشت، گفت:
ای کاشک قوم من بدانندی.
به آنچه بیامرزید مرا خدای من و کرد مرا از جمله گرامیان«8».
و نفرستادیم بر قوم او از پس از لشکری«9» از آسمان و نیز نفرستیم.
نباشد الّا بانگی یکی که بنگری ایشان«10» مرده باشند.
-----------------------------------
(1)- اساس و آب: اسراف کنندهی، دا: اسراف کنندگانید.
(2)- دا: که می‌شتافت.
(3)- دا: پسروی. [.....]
(4)- پی روی/ پیروی کنید، دا: پسروی کنی.
(5)- کذا در اساس، آب: نمی‌پرستم، دا: نپرستم، آج، لب: بپرستم.
(6)- دا: باز ندارد.
(7)- دا: گمراهیی.
(8)- دا: گرامی کردگان.
(9)- دا: از پس او هیچ لشکری.
(10)- دا: مگر آوازی که همی ایشان.


صفحه : 133
ای دریغ بر بندگان؟ نمی‌آید به ایشان هیچ پیغامبری و الّا ایشان از او فسوس می‌دارند.
نمی‌بینند که چند هلاک کردیم پیش ایشان«1» از خلایق که ایشان با ایشان نمی‌آیند!
و نیستند مگر جمله ایشان جماعتی نزدیک ما حاضر کرده.
قوله تعالی: یس، قرّا در اینکه کلمت خلاف کردند: حمزه و کسائی و جماعتی«2» و خلف و عاصم در بیشتر روایات«3» یاسین خواندند، جز که کسائی اماله صریح کرد و دیگران از اینان [50- ر]
بین بین، و باقی قرّاء اماله نکردند به « یا » مفتوح خواندند، و ابو عمرو [و]
حمزه و ابو جعفر و عاصم در بیشتر روایت اظهار «نون» کردند از یاسین و «نون» ساکن خواندند. و راویان، نافع و إبن کثیر در اینکه مختلف شدند و در شاذّ، قرّاء شواذّ به فتح «نون» و ضم‌ّ و کسر او خواندند، تشبیها به اینکه و منذ و امس«4».
مفسّران در معنی او خلاف کردند، بعضی گفتند: قسم است، عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که یا انسان، به لغت طی‌ّ، یا آدمی. ابو العالیه گفت: یا رجل، ای مرد؟ سعید جبیر گفت: یا محمّد، دلیلش قوله: إِنَّک‌َ لَمِن‌َ المُرسَلِین‌َ«5»، و قوله:
سلام علی آل یاسین«6».
و قال السّید الحمیری:

یا نفس لا تمحضی«7» بالنّصح مجتهدا علی المودّة الّا آل یاسینا
أبو بکر ورّاق گفت: یا سیّد البشر«8». اگر گویند چرا «یس»«9» آیتی می‌شمارند و «طس» نمی‌شمارند، گوییم: برای آن که «طس» بر وزن «قابیل» و «هابیل» است.
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: پیش از ایشان.
(2)- کذا در اساس آب، دا، آج، لب: ندارد.
(3)- دا، آج، لب افزوده: به اماله الف.
(4)- با توجه به نسخه بدلها افزوده شد.
(5)- سوره یس (36) آیه 3.
(6)- سوره صافّات (37) آیه 130.
(7)- اساس: یمحضی، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. [.....]
(8)- اساس: الیسر، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(9)- کذا در اساس، آب و دا، آج، لب: یس.


صفحه : 134
از اسماء مفرده و اسم مفرد آیتی نباشد، چه معنی ندارد و «یاسین» نه چنین است، برای آن که « یا » که در اوّل است حرف ندا را می‌ماند بمنزلة قولک: یا زید؟ و چون مشتبه«1» باشد به اینکه جمله‌ای«2» کلام بود مفید، و چون فایده دهد، آن را آیتی توان شمردن«3». دگر«4» آن که مطابق سر آیات است.
قوله: وَ القُرآن‌ِ الحَکِیم‌ِ، «واو» بلا خلاف، قسم است، یعنی به حق‌ّ اینکه قرآن محکم، و مثله قوله: کِتاب‌ٌ أُحکِمَت آیاتُه‌ُ ...«5»، و جواب قسم «ان‌ّ» است«6».
إِنَّک‌َ لَمِن‌َ المُرسَلِین‌َ، که تو از پیغامبرانی و از فرستادگانی. و اینکه جواب آن است که کافران گفتند: لست مرسلا.
عَلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ، التقدیر: و انّک«7» علی صراط مستقیم، و تو بر ره«8» راستی و بر دین حق.
تَنزِیل‌َ العَزِیزِ الرَّحِیم‌ِ، کوفیان خواندند و إبن عامر: تنزیل، منصوب بر مصدر از فعلی مقدّر، ای، نزّل، و باقی قرّا به رفع بر خبر مبتدای محذوف، ای، هو تنزیل العزیز الرّحیم. و معنی «منزّل»«9» باشد، یعنی، اینکه قرآن فرو فرستاده خداست و لکن وصف مصدر کرد مبالغت را، کقولهم: رجل عدل و زور و صوم، یعنی، اینکه قرآن فرستاده خدای عزیز بخشاینده است.
لِتُنذِرَ قَوماً، «لام» تعلّق دارد به فعلی که تنزیل بر او دلیل می‌کند، ای، نزّله اللّه علیک لتنذر، خدای اینکه قرآن بر تو فرستاد تا بترسانی به او گروهی را آنچه پدران ایشان را از آن بترسانیدند، و آن عذاب است، چه ایشان غافل‌اند و بی‌خبر. و «ما» موصوله است فی قوله: ما أُنذِرَ آباؤُهُم. و گروهی گفتند: «ما» نفی است، یعنی گروهی را بترسانی که پدران ایشان را نترسانیدند و در روزگار فترت که پیغامبر«10»
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: مشبّه.
(2)- اساس و آب: جملهی.
(3)- دا، آج، لب: شمرد.
(4)- آج، لب: دیگر.
(5)- سوره هود (11) آیه 1.
(6)- دا: «انّک» است، آج، لب: آنست که.
(7)- لب: آنکه.
(8)- دا، آج، لب: راه.
(9)- دا: منزّل.
(10)- آج، لب: پیغمبر.


صفحه : 135
نبود. و بر قول اوّل [50- پ]
«ما» اسم باشد و محل‌ّ او نصب بود بر مفعول دوم لتنذر، و التّقدیر: لتنذر قوما شیئا او عذابا انذر به«1» آباؤهم، و «ما» نکره موصوفه باشد و بر قول دوم «ما» حرف باشد و محل او با فعل هم نصب باشد، علی کونه صفة لقوم، و التّقدیر: غیر منذرین«2» آباؤهم.
لَقَد حَق‌َّ القَول‌ُ عَلی أَکثَرِهِم، آنگه خبر داد که واجب شد کلمه عذاب بر بیشترینه اینان«3» که ایمان نخواهند آوردن.
إِنّا جَعَلنا فِی أَعناقِهِم أَغلالًا، گفت: ما غلّها در گردنهای ایشان کردیم، و آن غلّها تا به زنخدانهای«4» ایشان برسیده است. و گفتند: معنی آن است که: جعلنا ایمانهم فی اعناقهم اغلالا، ما دستهای ایشان به غل‌ّ گردنهای ایشان کردیم. و لکن بیفگند، لدلالة الکلام علیه. و ایشان حذف بسیار کنند، چون در کلام دلیل باشد، چنان که شاعر گفت:«5»

و ما ادری اذا یمّمت ارضا ارید الخیر ایّهما یلینی

[ء]
«6» الخیر الّذی ان«7» ابتغیه ام الشّرّ«8» الّذی هو یبتغینی
و تقدیر آن است که: ارید الخیر و احذر الشّرّ به«9» تا تواند گفتن«10» که «ایّهما» جز که ذکرش بیفگند«11»، «ایّهما» دلیل بود بر ایشان.
فَهُم مُقمَحُون‌َ، ایشان مقمح‌اند. و مقمح آن بود که سر بر دارد و چشم برهم نهاده بود، و بعیر قامح، شتری را گویند«12» که چون آب خورد سر بردارد.
[و قال، شعر:

و نحن علی جوانبها قعود نغض‌ّ«13» الطّرف کالابل القماح]
«14»
مجاهد گفت: سر برداشته‌اند و چشمها رها کرده. امّا معنی آیت در او دو قول
-----------------------------------
(1)- اساس: انزرته، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(2)- اساس: غیره منذرین، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. [.....]
(3)- دا: آنان.
(4)- دا، آج، لب: زنخهای.
(5)- دا، آج، لب افزوده: شعر.
(6)- از دا، افزوده شد.
(7)- دا، آج، لب: انا.
(8)- آج، لب: البشر.
(9)- دا، آج، لب: ندارد.
(10)- دا: گفت.
(11)- دا، آج، لب، افزوده: چون.
(12)- دا، آج، لب: گویند شتری را.
(13)- آج، لب: یقص‌ّ.
(14)- اساس و آب: ندارد، از دا افزوده شد.


صفحه : 136
گفتند: یکی آن که کنایت است و عبارت«1» بر طریق مبالغت از جهل و عناد و نفور ایشان از ایمان، تا پنداری ممنوع‌اند از آن به غل و قید که به هیچ وجه تن در«2» نمی‌دهند و اختیار نمی‌کنند.
و قوّت اینکه قول آیت که از پس اوست، من قوله: وَ جَعَلنا مِن بَین‌ِ أَیدِیهِم سَدًّا- الآیة. و معنی هر دو آیت یکی است، یعنی از روی تشبیه به آن مانند که ممنوع باشند به غل و قید و به سدّ از پس و پیش، چنان که او تصرّف نتواند کردن، پنداری که اینان نیز ایمان نمی‌توانند آوردن. و آنچه مانع ایشان است از ایمان، جهل است و سوء«3» اختیار. و خدای تعالی در دگر«4» آیت مصرّح گفت: اینکه بر وجه تشبیه است فی قوله: ... کَأَن لَم یَسمَعها کَأَن‌َّ فِی أُذُنَیه‌ِ«5»فی ما «14» گفت: من بروم و او را هم به اینکه سنگ بکشم. سنگ بر گرفت و بیامد
-----------------------------------
(1)- لب افزوده: است.
(2)- دا، آج، لب: در او. [.....]
(3)- آج، لب: سواء.
(4)- آج، لب: دیگر.
(5)- اساس و آب: اذنیها، با توجه به قرآن مجید و نسخه بدلها تصحیح شد.
(6)- سوره لقمان (31) آیه 7.
(7)- دا: الاودی.
(8)- دا، آج، لب: غل.
(9)- دا، آج، لب: نزولی هست.
(10)- دا: بر محمّد زند- علیه السّلام، آج، لب: بر محمّد زند.
(11)- دا: در بالا برد.
(12)- کذا در اساس، آب، آج، لب، دا: نویسید.
(13)- دا: بیوفتاد.
(14)- دا، آج، لب: بنی مخزوم.


صفحه : 137
و رسول- علیه السّلام- در نماز بود سنگ بر بالا برد تا بر رسول زند چشمش تاریک شد چنان که رسول را ندید آوازش«1» می‌شنید باز آمد و گفت: برفتم آوازش«2» می‌شنیدم و او را نمی‌دیدم. چون«3» قصد او کردم چیزی دیدم مانند شتری فحل که آهنگ من کرد، گفتی«4» مرا فرو خواهد بردن. خدای تعالی اینکه دو آیت فرستاد در حق اینکه دو شخص مخصوص به اینکه مقصود«5» بر اینکه حال.
و چون آیت را بر اینکه حمل کنند تأویلی نباید کردن«6». و ابو عبیده«7» قوّت قول اوّل کرد، گفت: بر سبیل مثلی«8» است و به استشهاد او گفت: مردی بود کنیت او ابو«9» ذویب در جاهلیّت، زنی را دوست داشت، چون در اسلام امد«10» آن زن بنزدیک او«11» آمد او امتناع کرد و گفت: حرّم الاسلام الزّنا، آنگه اینکه بیتها بگفت«12»:

فلیس کعهد«13» الدّار یا ام‌ّ مالک و لکن احاطت بالرّقاب السّلاسل

و عاد الفتی کالکهل«14» لیس بقائل سوی العدل«15» شیئا فاستراح العواذل«16»
مراد آن است که ما ممنوع شدیم به موانع اسلام از تعاطی فسق و زنا بمانند کسی که بند و غل دارد. عکرمه گفت: مراد ظلمات و ضلالات است.
و قوله: وَ جَعَلنا مِن بَین‌ِ أَیدِیهِم سَدًّا، گفت: ما از پیش ایشان سدّی کردیم و از پس ایشان سدّی، فَأَغشَیناهُم، ای، جعلنا علی ابصارهم غشاوة، ای«17» الغطاء و الظّلمة. و مثله قوله: ... وَ جَعَل‌َ عَلی بَصَرِه‌ِ غِشاوَةً ...«18»، ما«19» ایشان را کور کردیم. فَهُم لا یُبصِرُون‌َ، ایشان چیزی نمی‌بینند، بر آن دو تأویل که گفتیم.
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: و آوازش.
(2)- آج، لب: و آوازش. [.....]
(3)- دا، آج، لب: و چون.
(4)- دا، آج، لب: گفتی.
(5)- دا: مخصوص به ایشان مقصور.
(6)- دا: ندارد.
(7)- اساس: ابو عبید، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(8)- دا: مثل.
(9)- لب: ابی.
(10)- دا: اسلام آمد، آب: در اسلام آمدی، آج، لب: به اسلام آمد.
(11)- آج، لب: ندارد.
(12)- دا، آج، لب افزوده: شعر.
(13)- دا: کعهدی.
(14)- اساس: کالعهد، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(15)- اساس: العذل، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(16)- آج، لب: العوادل. [.....]
(17)- دا، اج، لب: و هی.
(18)- سوره جاثیه (45) آیه 23.
(19)- لب: و.


صفحه : 138
وجهی دگر«1» گفتند، و آن آن است که لفظ ماضی است و معنی مستقبل و تقدیر در هر دو آیت آن است که: سنجعل [فی اعناقهم اغلالا یوم القیامة، یعنی، روز قیامت ما غلها در گردن ایشان کنیم چنان که گفت: إِذِ الأَغلال‌ُ]
«2» خُذُوه‌ُ فَغُلُّوه‌ُ. ثُم‌َّ الجَحِیم‌َ صَلُّوه‌ُ. ثُم‌َّ فِی سِلسِلَةٍ ذَرعُها سَبعُون‌َ ذِراعاً فَاسلُکُوه‌ُ«4». و در شاذّ عبد اللّه عبّاس و عکرمه خواندند: فاغشیناهم«5» بی عجم، من الإعشی«6»، ما ایشان را شب کور گردانیدیم.
آنگه خواست تا قطع طمع رسول کند از ایمان ایشان تا او دل عزیز خود در بند ایشان ندارد. گفت: [وَ]
«7» إِنَّما تُنذِرُ مَن‌ِ اتَّبَع‌َ الذِّکرَ- الآیة، گفت: تو آن را ترسانی که او متابعت قرآن کند و از خدای تعالی ترسد در غیبت یعنی در خلوت. و مراد آن است که آن کس منتفع باشد به انذار«10» تو که به اینکه صفت بود. آنگه گفت: فَبَشِّره‌ُ، مژده ده او را به آمرزش و مزدی با کرامت. و اینکه ثواب باشد مقرون به اعظام و اجلال.
إِنّا نَحن‌ُ نُحی‌ِ المَوتی، گفت: ما زنده کنیم مردگان را روز قیامت. وَ نَکتُب‌ُ ما قَدَّمُوا، و باز نویسیم«11» آنچه کرده باشند و در پیش افگنده«12». وَ آثارَهُم، و آنچه از ایشان باز ماند، و مثله قوله: یُنَبَّؤُا الإِنسان‌ُ یَومَئِذٍ بِما قَدَّم‌َ وَ أَخَّرَ«13». و قوله:
-----------------------------------
(1)- دا: دیگر، آج، لب: دیگر آن که.
(2)- اساس و آب افتادگی دارد، از دا افزوده شد.
(3)- سوره مومن (40) آیه 71 و 72.
(4)- سوره حاقه (69) آیات 30- 32.
(5)- دا، افزوده: به عین، آج، لب: یعنی و.
(6)- دا: الإعشا.
(7)- اساس، آب و دا: ندارد، با توجه به قرآن مجید و دیگر نسخه‌ها افزوده شد.
(8)- دا، افزوده: ایشان را.
(9)- آج، لب: سواء.
(10)- دا: از.
(11)- دا: نبیسیم. [.....]
(12)- دا: فگنده.
(13)- سوره قیامه (75) آیه 13.


صفحه : 139
عَلِمَت نَفس‌ٌ ما قَدَّمَت وَ أَخَّرَت«1».
ضحّاک گفت و مغیرة بن شعبه که آیت در بنی عذره«2» آمد که از قبیله ایشان تا به مسجد مسافتی بود، خدای تعالی آیت«3» فرستاد در حق‌ّ ایشان و گفت: من آثار اقدام و خطوات ایشان می‌نویسم که به مسجد می‌شوند. جابر بن عبد اللّه انصاری گفت: از خانه‌های ما تا به مسجد مسافتی بود، ما خواستیم تا انتقال کنیم با جایی«4» که پیرامن مسجد بود تا راه نزدیک باشد ما را. رسول- علیه السّلام- گفت: یا بنی سلمة؟ شنیدم که عزم کرده‌ای«5» که انتقال کنی با پیرامن مسجد تا راهتان نزدیک باشد؟ نمی‌دانی که شما را به هر خطوط«6» ثوابی هست و چندان که راه«7» دورتر باشد خطوات بیشتر باشد و چندان که خطوات بیشتر باشد ثواب بیشتر باشد! آنگه گفت:
یا بنی سلمة؟ (دیارکم فانما یکتب اثارکم)،
و در سرایهای«8» خود بباشی که آثار اقدام شما می‌نویسند. جابر گفت: چون از رسول- علیه السّلام- اینکه بشنیدیم، خواستیم تا سرایهای ما«9» دورتر بودی از مسجد تا ثواب بیشتر بودی ما را.
انس مالک گفت: در اینکه آیه: ... وَ نَکتُب‌ُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُم ...«10» و گفت:
خطوات ایشان خواست به مسجد جامع روز آدینه. وَ کُل‌َّ شَی‌ءٍ أَحصَیناه‌ُ فِی إِمام‌ٍ مُبِین‌ٍ، و هر چیزی بشمرده‌ایم در امامی و پیشروی«11»، و آن لوح محفوظ است.
وَ اضرِب لَهُم مَثَلًا أَصحاب‌َ القَریَةِ، آنگه گفت: یا محمّد برای ایشان مثلی بزن«12» آن شهر را. گفتند: مراد«13» انطاکیه است. إِذ جاءَهَا المُرسَلُون‌َ، چون به ایشان آمدند رسولان ما. اهل سیر گفتند: عیسی- علیه السّلام- دو رسول را [از]
«14» [52- ر]
حواریان خود به مدینه انطاکیه فرستاد، برفتند چون نزدیک«15» شهر رسیدند پیری را
-----------------------------------
(1)- سوره انفطار (82) آیه 5.
(2)- اساس: عذره، با توجه به دا و کتب انساب تصحیح شد.
(3)- آج، لب: اینکه آیت.
(4)- دا: خانه‌هایی، آج، لب: جایهایی.
(5)- اساس و آب: کرده‌های، دا: کرده، آج، لب: کرده‌اید.
(6)- دا: خطوه‌ء، آج، لب: خطوه.
(7)- دا: ره.
(8)- آج، لب: سراهای.
(9)- دا: سرایهامان، آج، لب: سراهای ما.
(10)- سوره یس (36) آیه 12.
(11)- آج، لب افزوده: که روشن است.
(12)- دا، آج، لب، افزوده: اصحاب. [.....]
(13)- آج، لب افزوده: اصحاب.
(14)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد.
(15)- دا، آج، لب: بنزدیک.


صفحه : 140
دیدند که گوسپندی چند«1» را می‌چرانید، و او حبیب بود صاحب یس، بر او سلام کردند او جواب داد و گفت: شما که ای«2»! گفتند: ما رسولان عیسی‌ایم دعوت می‌کنیم شما را از عبادت اصنام با عبادت خدای تعالی. گفت: آیتی و دلیلی داری! گفتند: داریم، و آن آن است که به دعای ما خدای بیماران را شفا دهد و اکمه و ابرص را عافیه«3» دهد. پیر گفت: مرا پسری است سالهاست تا بیمار است و بر بستر فتاده«4» اگر او بر دست شما به شود، من ایمان آرم به عیسی.
و به بعضی روایت گفتند: خود مؤمن بود به عیسی. گفتند: رواست. ایشان را به خانه برد، ایشان دعا کردند خدای تعالی عافیه«5» داد او را و در حال تندرست شد و برخاست و بیرون آمد. و خبر ایشان در شهر فاش شد و هر کجا بیماری بود آمدی«6» و استدعا کردی«7» و ایشان دعا کردندی«8» و خدای راحت دادی«9» تا بسیاری بیماران«10» بر دست ایشان شفا یافتند. ایشان را ملکی بود نام او سلاحن«11» و گفتند: انطیخش«12» و از جمله ملوک روم بود و بت پرست بود، اینکه خبر به او رسید. ایشان را بخواند و گفت:
شما کیستی! گفتند: ما رسولان عیسی مریم‌ایم«13». گفت: آیت شما چیست!
گفتند: إبراء أکمه«14» و ابرص و شفای بیماران بر دست ما به فرمان خدای. گفت: باز گردی تا من در شما اندیشه کنم«15». ایشان باز گشتند مردم ایشان را در بازار بگرفتند«16» و بزدند«17».
وهب بن منبّه«18» گفت: عیسی- علیه السّلام- اینکه دو رسول را بفرستاد بیامدند
-----------------------------------
(1)- لب: گوسفند چند.
(2)- آج، لب: که اید.
(3)- دا، آج، لب: عافیت.
(4)- دا، آج، لب: افتاده.
(6- 5)- دا، آج: آمد.
(7)- دا، آج: کرد.
(8)- دا، آج، لب: کردند.
(9)- دا: داد، آج، لب: خدای تعالی شفا داد.
(10)- لب: بیماری.
(11)- لب: سلاخن.
(12)- آج، لب: اطبحش. [.....]
(13)- آج، لب: پیغمبرایم.
(14)- دا، آج، لب: إبرا أکمه.
(15)- آج: تا من اندیشه‌ای در کار شما کنم، لب: تا من اندیشه کنم.
(16)- آج، لب: گرفتند.
(17)- آب: بزد.
(18)- آج، لب: وهب منبّه.


صفحه : 141
و مدّتی مقام کردند نزدیک«1» پادشاه بار نیافتند. یک روز او را در بازار دیدند تکبیر کردند، ملک خشم گرفت، بفرمود تا ایشان را بگرفتند و محبوس کردند. چون خبر به عیسی- علیه السّلام- رسید سر حواریان، شمعون صفا«2» را بفرستاد به نصرت ایشان.
و شمعون وصی‌ّ عیسی بود. او برفت«3» متنکّر در شهر شد و با حاشیه«4» ملک صحبت در افگند. مردی را یافتند به ادب و نیکوسیرت، خبر او پیش ملک بگفتند، ملک او را پیش خواند و بدید، عقل و ادب و حسن محاورت نکو«5» آمد او را، و بپسندید او را«6» و مقرّبش کرد و مستأنس شد به او.
یک روز گفت: ایّها الملک؟ شنیدم«7» که دو مرد را باز داشته‌ای«8» در زندان«9» که ایشان تو را با دینی دیگر دعوت می‌کردند. گفت: آری. گفت: سخن ایشان شنیدی تا خود چه می‌گویند! گفت: نه که خشم [52- پ]
مرا منع کرد از اینکه.
گفت: اگر صواب بینی بخوان ایشان را بنگر«10» تا چه مردمان‌اند و سخنشان بشنو تا چه می‌گویند: ملک کس فرستاد و ایشان را بخواند. شمعون گفت ایشان را: شما که ای«11»! گفتند: ما رسولان رسول خدای‌ایم عیسی«12». گفت: چه کار را آمده‌ای«13»!
گفتند«14»: آمده‌ایم تا اینکه ملک را و قوم او را از عبادت اصنامی جماد که نبینند و نشنوند و ندانند و از ایشان«15» خیر و شرّ و نفع و ضر [نیاید با عبادت خدای خوانیم بینا و شنوا و دانا و توانا که خیر و شرّ و نفع و ضر]
«16» به اوست«17»، ... یَفعَل‌ُ ما یَشاءُ ...«18»، یَحکُم‌ُ ما یُرِیدُ«19».
-----------------------------------
(1)- آج، لب: بنزدیک.
(2)- اساس: صغار، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(3)- آج، لب: و.
(4)- آج، لب: حاشیت.
(5)- آج، لب: او نیکو.
(6)- آج، لب: ندارد.
(7)- آج، لب: شنیده‌ام.
(8)- اساس و آب: با داشتهی. [.....]
(9)- آج، لب: به زندان باز داشته.
(10)- آج، لب: و بنگر.
(11)- آج، لب: کیستید!
(12)- آج، لب: عیسی رسول خدای‌ایم.
(13)- اساس و آب: آمدهی.
(14)- لب: ندارد.
(15)- آج، لب: و از او.
(16)- اساس، آب وداندارد، از آج افزوده شد.
(17)- آج، لب: از اوست.
(18)- سوره آل عمران (3) آیه 40.
(19)- سوره مائده (5) آیه 1.


صفحه : 142
شمعون گفت: بر اینکه که می‌گوی«1» آیتی و دلالتی داری! گفتند: بلی، ابراء الأکمه و الأبرص و شفاء المرضی باذن اللّه. ملک بفرمود تا کودکی را بیاوردند مطموس العین، چشمهایش همچون«2» پیشانی او شده. ایشان دعا کردند تا خدای تعالی جای چشم او بشکافت، ایشان دو بندق«3» از گل برگرفتند و در چشمهای او«4» نهادند، در حال به فرمان خدای تعالی حدقه گشت و خدای تعالی بینایی و شعاع در او نهاد تا او بینا شد و جهان بدید. ملک بتعجّب فرو ماند. شمعون گفت:
ایّها الملک؟ تو نیز از خدایان خود در خواه تا مانند اینکه یا بیشتر از اینکه بکنند تا دست و غلبه تو را باشد. او شمعون را گفت: مرا از تو هیچ سرّ پوشیده«5» نیست، خدای من جمادی است که نبیند و نشنود و منفعت و مضرّت نکند.
آنگه ملک گفت: اگر خدای شما تواند تا مرده زنده کند ما به او و به شما ایمان آریم. ایشان گفتند: خدای ما بر همه چیز قادر است. ملک گفت: امروز هفت روز است تا پسر دهقانی مرده است و او را دفن نکرده‌اند به انتظار پدرش، اگر او را زنده کنی ما به شما ایمان آریم. گفتند: رواست بفرمای تا بیارند«6». بیاوردند«7» از حال خود بگشته بود و بوی بگردانیده. ایشان دعا کردند آشکارا، و شمعون در سرّ. خدای تعالی او را زنده کرد«8». بر پای خاست و گفت: یا قوم؟ بترسی از خدای و به خدای ایمان آری که من امروز هفت روز است تا بمرده‌ام مرا در هفت وادی از آتش بردند برای آن که مشرک بودم و درهای آسمان برگشادند برنایی را دیدم که برای اینان هر سه شفاعت می‌کرد گفتند: اینان که‌اند! گفت: اینکه شمعون صغار«9» است وصی‌ّ«10» عیسی و دو«11» حواری‌اند از حواریان عیسی. اینکه سخن در ملک گرفت. شمعون عند آن حال بگفت: من شمعونم و ملک را دعوت کرد و او ایمان آورد و جمعی بسیار از لشکر او.
-----------------------------------
(1)- آج، لب: می‌گویید.
(2)- آج، لب: چشمهای او چون.
(3)- آج، لب: بیدق. [.....]
(4)- آج، لب: در جای چشم او.
(5)- آج، لب: پنهان.
(6)- دا، آج، لب: بیارندش.
(7)- آج، لب: او را بیاوردند.
(8)- دا: گردانید.
(9)- کذا در اساس و آب، دا، آج، لب: صفا.
(10)- آج، لب: و وصی‌ّ.
(11)- دا، آج، لب: و اینکه دو.


صفحه : 143
محمّد بن اسحق گفت از کعب الاحبار که: ملک ایمان نیاورد و همّت کرد به کشتن اینان«1». [خبر به]
«2» حبیب رسید و او بر در شهر بود به دروازه‌ای«3» دورتر. بیامد [53- ر]
به تاختن و بر ایشان انکار کرد. و ذلک قوله: وَ جاءَ مِن أَقصَا المَدِینَةِ رَجُل‌ٌ یَسعی- الآیة.
اینکه است قصّه آن که خدای تعالی گفت: إِذ أَرسَلنا إِلَیهِم‌ُ اثنَین‌ِ، یاد کن ای محمّد چون بفرستادیم ما دو کس را به ایشان یعنی به اهل انطاکیّه. و در نامشان خلاف کردند، محمّد بن اسحق گفت: ناروص و ماروص«4»، وهب گفت: یحیی و یونس، مقاتل گفت: توصان و مالوص. فَکَذَّبُوهُما، دروغ داشتند ایشان هر دو را.
فَعَزَّزنا بِثالِث‌ٍ، ما قوی بکردیم ایشان را به سه امی«5». و عاصم خواند به روایات او الّا حفص: فعززنا، مخفف، ای غلبنا، من قولهم: من عزّ بزّ، ای، من غلب سلب، و آن سه‌ام«6» شمعون صفا«7» بود. مقاتل گفت: سمعان«8» نام بود سه‌ام را. کعب گفت:
آن دو رسول صادق و صدوق نام بودند و سه‌ام«9» شلوم، و اضافت ارسال با خداست برای آن که عیسی ایشان را به فرمان خدای فرستاد. و ممتنع نباشد که ایشان خود پیغامبران باشند فرستاده از قبل خدای تعالی: فَقالُوا إِنّا إِلَیکُم مُرسَلُون‌َ، گفتند: ما را به شما فرستاده‌اند که اهل انطاکیّه‌ای.
ایشان گفتند، یعنی اهل انطاکیّه: ما أَنتُم إِلّا بَشَرٌ مِثلُنا، شما نیستی مگر آدمی«10» همچون ما. وَ ما أَنزَل‌َ الرَّحمن‌ُ مِن شَی‌ءٍ، و خدای تعالی چیزی نفرستاد و شما جز دروغ«11» نمی‌گویی.
قالُوا رَبُّنا یَعلَم‌ُ إِنّا إِلَیکُم لَمُرسَلُون‌َ، اینکه پیغامبران گفتند: خدای داند که ما را به شما فرستاده‌اند.
-----------------------------------
(1)- دا: ایشان.
(2)- از دا افزوده شد.
(3)- اساس و آب: دروازهای.
(4)- کذا در اساس، آب و دا، آج: تاروص و ماروص، لب: تاروص.
(5)- سه‌امی/ سومی.
(6)- آج: سئوم، لب: سیوم. [.....]
(7)- اساس: صغار به قیاس دا و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8)- آج، لب: شمعان.
(9)- لب: سیوم.
(10)- دا: آدمیی.
(11)- آج، لب، افزوده: چیزی.


صفحه : 144
وَ ما عَلَینا إِلَّا البَلاغ‌ُ المُبِین‌ُ، و بر ما هیچ نیست الّا رسانیدنی با بیان.
قالُوا إِنّا تَطَیَّرنا بِکُم، گفتند اهل آن شهر از کافران که: ما شما را به فال بد گرفته‌ایم. مقاتل گفت: اینکه برای آن گفتند که آن سال باران نیامد، گفتند اینکه به شومی شماست. لَئِن لَم تَنتَهُوا لَنَرجُمَنَّکُم، اگر شما باز نه‌ایستی«1» از اینکه گفتار سنگ سار کنیم شما را. وَ لَیَمَسَّنَّکُم مِنّا عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ، و شما را از ما عذابی رسد دردناک.
قالُوا، رسولان گفتند«2»: طائِرُکُم مَعَکُم، فال بد و شوم شما با شماست از کفرتان، و معاصی که کنی«3». عبد اللّه عبّاس و ضحّاک گفتند: حظّکم من الخیر و الشرّ، بهره‌تان از خیر و شرّ. قتاده گفت: عملتا [ن]
«4»، بیانه قوله: وَ کُل‌َّ إِنسان‌ٍ أَلزَمناه‌ُ طائِرَه‌ُ فِی عُنُقِه‌ِ ...«5» حسن و اعرج خواندند در شاذّ: طیرکم، بی الف. أَ إِن ذُکِّرتُم، اگر شما را یاد دهند«6» و وعظ کنند. إبن کثیر و نافع و ابو عمرو و مفضّل عن عاصم خواندند: أین ذکّرتم، همزه دوم به یا و همزهی بین بین، و باقی قرّا خواندند به دو همزه [53- پ]
محقّق«7». و در جواب «ان» خلاف کردند، بعضی گفتند: جواب او محذوف است و التّقدیر: أین ذکّرتم قلتم هذا القول، یعنی قول: لَنَرجُمَنَّکُم وَ لَیَمَسَّنَّکُم مِنّا عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ، اگر شما را یاد دهند هم اینکه قول گویی که می‌گویی«8» از تهدید و وعید به رجم و مس‌ّ عذاب. و گفتند: جواب او مقدّم است، و التّقدیر: أ ئن ذکّرتم فطائرکم معکم، اگر شما را یاد دهند و با سر اندیشه برند، بدانی«9» که فال شما با شماست. بعضی دگر«10» گفتند: قول مضمر است اینکه جا و التّقد [یر]
: ائن ذکّرتم تطیّرکم، قلتم: بَل أَنتُم قَوم‌ٌ مُسرِفُون‌َ، اگر شما را یاد دهند تفؤّل شما مقرّ آیی«11» و به زبان خود بگویی که ما مسرفان‌ایم و بی انصافان.
-----------------------------------
(1)- آج، لب: بآن نه ایستید.
(2)- آج، لب: گفتند آن رسولان.
(3)- آج، لب: می‌کنید.
(4)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد.
(5)- سوره بنی اسرائیل (17) آیه 13.
(6)- اساس: دهد، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(7)- آج، لب: مخفّف.
(8)- آج، لب: گویید که ما می‌گوییم.
(9)- دا: ندانی. [.....]
(10)- آج، لب: دیگر.
(11)- آج، لب: آیید.


صفحه : 145
وَ جاءَ مِن أَقصَا المَدِینَةِ رَجُل‌ٌ یَسعی، گفت: از دورتر جایی از مدینه انطاکیّه مردی می‌آمد، شتابان، و آن حبیب بود مؤمن آل«1» یس. عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند:
حبیب بنی«2» اسرائیل النّجار بود. وهب گفت: مردی بود بیمار مجذوم و سرای او به اقصی شهر بود و مؤمن بود و کسبی که به روز کردی نماز شام به دو نیم«3» کردی، یک«4» به صدقه بدادی و یک نیمه نفقه کردی. چون بشنید که اهل شهر رسولان را به دروغ«5» می‌دارند و متابعت نمی‌کنند، بیامد بر طریق«6» امر معروف گفت: یا قَوم‌ِ اتَّبِعُوا المُرسَلِین‌َ، ای قوم؟ تبع پیغامبران باشی.
اتَّبِعُوا مَن لا یَسئَلُکُم أَجراً، متابعت کنی آنان را که از شما بر ادای رسالت مزدی نمی‌خواهند، وَ هُم مُهتَدُون‌َ، و ایشان راه یافته‌اند. قتاده گفت: اینکه حبیب در غاری بود«7» خدای را عبادت می‌کرد چون به او رسید که پیغامبران آمده‌اند و قوم را دعوت می‌کنند با خدای، از غار بیرون آمد و نصرت ایشان کرد و گفت: اتَّبِعُوا المُرسَلِین‌َ- الآیة. قوم گفتند: او را، تو بر دین ما نه‌ای«8» بر دین اینانی«9» و خدای ایشان را بپرستی! گفت: آری.
وَ ما لِی‌َ لا أَعبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی، و چه بوده است مرا که نپرستم آن خدای را که مرا آفریده«10»؟ وَ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ، و رجوع شما در قیامت با اوست.
أَ أَتَّخِذُ مِن دُونِه‌ِ آلِهَةً- الآیة، بدون خدای خدایانی گیرم که اگر خدای تعالی به من«11» بدی و رنجی خواهد، شفاعت ایشان مرا سود ندارد و غنا نکند از من، و ایشان مرا بنرهانند«12».
إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ، تقدیر آن که: ان فعلت ذلک، اگر چنین کنم«13» در ضلالی و گمراهیی باشم روشن.
-----------------------------------
(1)- دا: ندارد، لب: من آل.
(2)- کذا در اساس و آب، دا، آج، لب: حبیب بن.
(3)- دا، آج، لب: به دو نیمه.
(4)- دا، آج، لب: یک نیمه.
(5)- دا: رسولان را دروغ، آج، لب: رسول را دروغ.
(6)- آج، لب: و بر طریق.
(7)- دا: ندارد.
(8)- اساس و آب: نهای.
(9)- آج: ایشانی، لب: ایشان.
(10)- دا، آج، لب: آفرید.
(11)- آج، لب: بر من.
(12)- آب، لب: برهانند. [.....]
(13)- لب: کنیم.


صفحه : 146
إِنِّی آمَنت‌ُ بِرَبِّکُم فَاسمَعُون‌ِ، من ایمان آورده‌ام، از من بشنوی. چون اینکه بشنیدند از او به او جستند«1» به یک بار و او را [54- ر]
بکشتند و کس نبود که دفع کند از او. عبد اللّه مسعود گفت: شکمش به پای فرو گرفتند تا امعایش از زیر بیرون آمد. سدّی گفت:
سنگ سار کردند او را، او«2» می‌گفت: اللّهم‌ّ اهد قومی، بار خدایا راه نمای اینان را«3»، تا بکشتندش. حسن گفت: بسوختند او را و گور«4» در بازار انطاکیّه نهاده«5» است.
خدای تعالی بهشت بواجب کرد او را.
فذلک قوله: قِیل‌َ ادخُل‌ِ الجَنَّةَ، گفتند او را که: به بهشت رو، قال‌َ یا لَیت‌َ قَومِی یَعلَمُون‌َ، گفت: کاشک«6» تا قوم من بدانندی.
بِما غَفَرَ لِی رَبِّی، به آنچه خدای مرا بیامرزید«7» و مرا از جمله مکرّمان کرد.
عبد الرّحمن بن ابی لیلی«8» روایت کرد از پدرش از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که گفت: سابقان امّتان سه‌اند که طرفة العینی به خدای شرک نیاوردند.«9» علی‌ّ بن ابی طالب و صاحب یس و مؤمن آل فرعون. فهم الصّدّیقون، ایشان صدّیقان‌اند«10».
حبیب النّجار مؤمن آل یس و حزبیل«11» مؤمن آل فرعون، و علی بن ابی طالب و هو افضلهم«12». گفتند: چون حبیب را بکشتند خدای تعالی برای او خشم گرفت و تعجیل عذاب کرد بر ایشان«13»، جبریل را بفرستاد«14» تا بانگی«15» بر ایشان زد و ایشان«16» بمردند.
فذلک قوله: وَ ما أَنزَلنا عَلی قَومِه‌ِ مِن بَعدِه‌ِ مِن جُندٍ مِن‌َ السَّماءِ، گفت: ما نفرستادیم بر قوم او، یعنی بر قوم حبیب از پس او هیچ لشکری از آسمان،
-----------------------------------
(1)- لب: بشنیدند باز جستند.
(2)- آج، لب: واو.
(3)- آج، لب: ایشان را.
(4)- دا، آج، لب: گور او.
(5)- دا: ندارد.
(6)- آج، لب: کاشکی.
(7)- لب: بیامرزیده.
(8)- لب، افزوده: گفت.
(9)- آج، لب، افزوده: امیر المؤمنین.
(10)- اساس، آب: انند.
(11)- آب، آج، لب: جبرئیل.
(12)- دا، آج، لب، افزوده: و او فاضل‌ترین ایشان است.
(13)- لب: به ایشان. [.....]
(14)- آج، لب: فرمود.
(15)- دا، آج، لب: بانگ.
(16)- دا، آج، لب: افزوده: جمله.


صفحه : 147
و نفرستادیم«1» نوعی دگر عذاب.
إِن کانَت، ای ما کانت، نبود الّا یک آواز، فَإِذا هُم خامِدُون‌َ، «اذا» مفاجات است، چنان که چند جای بیان کردیم، که بدیدی ایشان مرده بودند، یعنی ما ایشان را نه به لشکری هلاک کردیم بل به خوارتر چیزی، و آن آوازی بود، بانگی که جبریل بر ایشان زد.
یا حَسرَةً عَلَی العِبادِ، یا حسرتی، و اندوها«2» بر بندگان؟ در اینکه دو قول گفتند:
یکی آن که خدای تعالی گفت: ای بسا حسرتا که بر کافران باشد روز قیامت از آن که ایمان نیاوردند؟ قول دیگر آن است که اینکه حکایت قول کافران است که گفتند آنگه که پیغامبران را کشته بودند و عذاب پدید آمد«3» تأسّف خوردند و گفتند: یا حسرتا«4» بر آن پیغامبران که اگر ایشان را نکشته بودمانی ایمان آورده بودمانی به ایشان، و اینکه پشیمانیی بود نه در وقت خود، بل در وقت الجا در حالی که«5» پشیمانی سود ندارد. ما یَأتِیهِم مِن رَسُول‌ٍ، هیچ پیغامبر به ایشان نیامد الّا«6» ایشان به او استهزاء کردند و از او فسوس داشتند.
أَ لَم یَرَوا، نمی‌بینند یعنی نمی‌دانند اهل مکّه که بس که [54- پ]
ما هلاک کردیم پیش ایشان از قرنها و مردمان روزگارها!- و قرن، اهل عصری باشند- برای آن «قرن» خوانند ایشان را که در وجود مقترن باشند با یک دیگر.
وَ إِن کُل‌ٌّ لَمّا جَمِیع‌ٌ، یعنی، و ما کل‌ّ الّا جمیع، و نیستند اینان الّا جمله به یکبار بنزدیک ما حاضر کرده«7»، یعنی هیچ کس را رها نکنیم«8» و الّا زنده کنیم و به عرصه قیامت حاضر آریم«9». و اینکه بر سبیل تهدید«10» و وعید فرمود، و مثله قوله: ... وَ حَشَرناهُم فَلَم نُغادِر مِنهُم أَحَداً«11».
-----------------------------------
(1)- آج، لب: بفرستادیم.
(2)- دا، آج، لب: و اندوها.
(3)- آج، لب: پدید آمده.
(4)- دا، آج، لب: یا حسرتی.
(5)- آج، لب: در حالتی که.
(6)- دا، آج، لب: و الّا.
(7)- آج، لب: اینان الّا بنزدیک ما جمله به یکبار حاضر.
(8)- لب: ندارد.
(9)- آج، لب: آوریم.
(10)- لب، افزوده: باشد.
(11)- سوره کهف (18) آیه 47. [.....]


صفحه : 148

[سوره یس (36): آیات 33 تا 66]

[اشاره]


وَ آیَةٌ لَهُم‌ُ الأَرض‌ُ المَیتَةُ أَحیَیناها وَ أَخرَجنا مِنها حَبًّا فَمِنه‌ُ یَأکُلُون‌َ (33) وَ جَعَلنا فِیها جَنّات‌ٍ مِن نَخِیل‌ٍ وَ أَعناب‌ٍ وَ فَجَّرنا فِیها مِن‌َ العُیُون‌ِ (34) لِیَأکُلُوا مِن ثَمَرِه‌ِ وَ ما عَمِلَته‌ُ أَیدِیهِم أَ فَلا یَشکُرُون‌َ (35) سُبحان‌َ الَّذِی خَلَق‌َ الأَزواج‌َ کُلَّها مِمّا تُنبِت‌ُ الأَرض‌ُ وَ مِن أَنفُسِهِم وَ مِمّا لا یَعلَمُون‌َ (36) وَ آیَةٌ لَهُم‌ُ اللَّیل‌ُ نَسلَخ‌ُ مِنه‌ُ النَّهارَ فَإِذا هُم مُظلِمُون‌َ (37)
وَ الشَّمس‌ُ تَجرِی لِمُستَقَرٍّ لَها ذلِک‌َ تَقدِیرُ العَزِیزِ العَلِیم‌ِ (38) وَ القَمَرَ قَدَّرناه‌ُ مَنازِل‌َ حَتّی عادَ کَالعُرجُون‌ِ القَدِیم‌ِ (39) لا الشَّمس‌ُ یَنبَغِی لَها أَن تُدرِک‌َ القَمَرَ وَ لا اللَّیل‌ُ سابِق‌ُ النَّهارِ وَ کُل‌ٌّ فِی فَلَک‌ٍ یَسبَحُون‌َ (40) وَ آیَةٌ لَهُم أَنّا حَمَلنا ذُرِّیَّتَهُم فِی الفُلک‌ِ المَشحُون‌ِ (41) وَ خَلَقنا لَهُم مِن مِثلِه‌ِ ما یَرکَبُون‌َ (42)
وَ إِن نَشَأ نُغرِقهُم فَلا صَرِیخ‌َ لَهُم وَ لا هُم یُنقَذُون‌َ (43) إِلاّ رَحمَةً مِنّا وَ مَتاعاً إِلی حِین‌ٍ (44) وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم‌ُ اتَّقُوا ما بَین‌َ أَیدِیکُم وَ ما خَلفَکُم لَعَلَّکُم تُرحَمُون‌َ (45) وَ ما تَأتِیهِم مِن آیَةٍ مِن آیات‌ِ رَبِّهِم إِلاّ کانُوا عَنها مُعرِضِین‌َ (46) وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم أَنفِقُوا مِمّا رَزَقَکُم‌ُ اللّه‌ُ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لِلَّذِین‌َ آمَنُوا أَ نُطعِم‌ُ مَن لَو یَشاءُ اللّه‌ُ أَطعَمَه‌ُ إِن أَنتُم إِلاّ فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ (47)
وَ یَقُولُون‌َ مَتی هذَا الوَعدُ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (48) ما یَنظُرُون‌َ إِلاّ صَیحَةً واحِدَةً تَأخُذُهُم وَ هُم یَخِصِّمُون‌َ (49) فَلا یَستَطِیعُون‌َ تَوصِیَةً وَ لا إِلی أَهلِهِم یَرجِعُون‌َ (50) وَ نُفِخ‌َ فِی الصُّورِ فَإِذا هُم مِن‌َ الأَجداث‌ِ إِلی رَبِّهِم یَنسِلُون‌َ (51) قالُوا یا وَیلَنا مَن بَعَثَنا مِن مَرقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحمن‌ُ وَ صَدَق‌َ المُرسَلُون‌َ (52)
إِن کانَت إِلاّ صَیحَةً واحِدَةً فَإِذا هُم جَمِیع‌ٌ لَدَینا مُحضَرُون‌َ (53) فَالیَوم‌َ لا تُظلَم‌ُ نَفس‌ٌ شَیئاً وَ لا تُجزَون‌َ إِلاّ ما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (54) إِن‌َّ أَصحاب‌َ الجَنَّةِ الیَوم‌َ فِی شُغُل‌ٍ فاکِهُون‌َ (55) هُم وَ أَزواجُهُم فِی ظِلال‌ٍ عَلَی الأَرائِک‌ِ مُتَّکِؤُن‌َ (56) لَهُم فِیها فاکِهَةٌ وَ لَهُم ما یَدَّعُون‌َ (57)
سَلام‌ٌ قَولاً مِن رَب‌ٍّ رَحِیم‌ٍ (58) وَ امتازُوا الیَوم‌َ أَیُّهَا المُجرِمُون‌َ (59) أَ لَم أَعهَد إِلَیکُم یا بَنِی آدَم‌َ أَن لا تَعبُدُوا الشَّیطان‌َ إِنَّه‌ُ لَکُم عَدُوٌّ مُبِین‌ٌ (60) وَ أَن‌ِ اعبُدُونِی هذا صِراطٌ مُستَقِیم‌ٌ (61) وَ لَقَد أَضَل‌َّ مِنکُم جِبِلاًّ کَثِیراً أَ فَلَم تَکُونُوا تَعقِلُون‌َ (62)
هذِه‌ِ جَهَنَّم‌ُ الَّتِی کُنتُم تُوعَدُون‌َ (63) اصلَوهَا الیَوم‌َ بِما کُنتُم تَکفُرُون‌َ (64) الیَوم‌َ نَختِم‌ُ عَلی أَفواهِهِم وَ تُکَلِّمُنا أَیدِیهِم وَ تَشهَدُ أَرجُلُهُم بِما کانُوا یَکسِبُون‌َ (65) وَ لَو نَشاءُ لَطَمَسنا عَلی أَعیُنِهِم فَاستَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنّی یُبصِرُون‌َ (66)

[ترجمه]

‌قوله تعالی:
و دلیلی«1» است ایشان را از زمین مرده که ما زنده کردیم آن را و بیرون آوردیم از آن جا دانه، از او می‌خورند.
و کردیم در او بستانها از خرما درختان«2» و انگور، و بگشادیم در او از چشمه‌ها.
تا بخورند از میوهایش و نکرد آن را دستهای ایشان، شکر نکنند!
منزّه است آن که بیافرید اصناف خلق را جمله از آنچه برویاند زمین و از نفسهای«3» ایشان و از آنچه ایشان ندانند.
و دلیلی«4» است ایشان را، شب است که ما بکشیدیم«5» از او روز که بینی ایشان در تاریکی باشند.
و آفتاب می‌رود به قرارگاهی آن را«6»، آن تقدیر خدای قاهر داناست.
و ماه را بینداختیم خانه‌ها تا گشت چون سر شاخ دیرینه.
نه آفتاب باید او را که دریابد ماه را و نه شب سبق برد روز را«7»، و همه در فلک شنا می‌برند«8».
[55- ر]
و دلیلی«9» ایشان را
-----------------------------------
(1)- دا: نشانی.
(2)- دا: خرما بنان.
(3)- دا: تنهای.
(4)- دا: آیتی.
(5)- دا: بیرون کشیم.
(6)- دا: با قرارگاهی از آن.
(7)- دا: پیش گیرنده روز است، آج، لب: سابق است به روز.
(8)- دا: شناور می‌کنند، آج، لب: می‌گردند.
(9)- دا: نشانی است.


صفحه : 149
ما برگرفتیم«1» فرزندان ایشان را در کشتی پر بار کرده«2».
و بیافریدیم برای ایشان از مانند آن آنچه بر نشینند.
و اگر ما خواهیم غرق کنیم«3» ایشان را، فریادرس نبود ایشان را و نه ایشان را بستانند«4».
الّا بخشایشی از ما و برخورداریی تا به وقتی«5»
و چون گویند ایشان را بترسی از آنچه پیش شماست و آنچه پس شماست تا همانا«6» بر شما رحمت کنند.
و نیامد به ایشان آیتی از آیات خدایشان الّا ایشان از آن برگردیدند«7».
و چون گویند ایشان را هزینه کنی از آنچه روزی کرد شما را خدای، گویند آنان که کافر شدند آنان را که ایمان آوردند: ما طعام دهیم آن را که اگر خواهد خدای طعام دهد او را، نیستی شما مگر در گمراهی روشن.
و گویند: کی باشد اینکه نوید اگر راست می‌گویی!
گوش نمی‌دارند مگر یک بانگ را که بگیرد«8» ایشان را و ایشان می‌خصومت کنند«9».
-----------------------------------
(1)- دا: برداشتیم.
(2)- دا، آج، لب: پر کرده.
(3)- دا: غرقه کنیم.
(4)- دا: ایشان را برهانند، آج، لب: ایشان خلاص یافته شوند.
(5)- دا: تا هنگامی. [.....]
(6)- دا: تا مگر.
(7)- دا: الّا بودند از آن برگردیدگان.
(8)- دا: فرا گیرند.
(9)- آب: ایشان خصومت کنند، دا: ایشان خصومت می‌کنند.


صفحه : 150
نتوانند اندرز کردن و نه با اهل خود باز آیند«1».
و دردمند در صور که بینی ایشان را از گورها با خدایشان می‌شوند«2».
[55- پ]
گویند: ای وای ما که بر انگیخت ما را از خوابگاه ما اینکه آن است که وعده داد خدای و راست گفتند پیغامبران«3».
نبود الّا یک بانگ که بینی ایشان«4» جمله نزدیک ما حاضر باشند.
امروز ظلم نکنند بر کسی«5» به چیزی و پاداشت نکنند الّا آنچه کرده باشی«6».
اهل بهشت امروز در کاری باشند خرّم.
ایشان و زنان ایشان در سایه‌ها بر سریرها«7» تکیه زده.
ایشان را بود در آن جا میوه و ایشان را بود آنچه خواهند.
سلامی به گفتاری از خدای بخشاینده.
جدا شوی امروز ای گنه کاران.
نه پیمان کردیم«8» با شما ای پسران آدم که نپرستی دیو را که او شما را دشمنی است آشکارا!
-----------------------------------
(1)- دا: گردند.
(2)- دا: می‌پویند.
(3)- دا: فرستادگان.
(4)- دا: همی ایشان.
(5)- دا: آن روز بیداد نکنند بر تنی.
(6)- دا: بودی می‌کردی.
(7)- دا، آج، لب: تختهای آراسته.
(8)- دا: کردم.


صفحه : 151
و مرا پرستی اینکه رهی«1» است راست.
گمراه کرد از شما گروهی بسیار را خرد نمی‌داری«2»!
اینکه آن دوزخ است که شما را وعید کردند.
به او ملازم باشی با او«3» امروز به آن کفر که آوردی.
[56- ر]
امروز مهر نهیم بر دهنهای ایشان و سخن گوید با ما دستهای ایشان و گوایی دهد پایهاشان«4» به آنچه اندوخته باشند.
و اگر خواهیم ببریم«5» چشمهای«6» ایشان بشتابند راه، ایشان چگونه بینند!
قوله تعالی: وَ آیَةٌ لَهُم‌ُ الأَرض‌ُ المَیتَةُ أَحیَیناها وَ أَخرَجنا مِنها حَبًّا- الآیة. حق تعالی گفت: آیتی است و علامتی و دلالتی اینکه زمین مرده که ما زنده کردیم«7» به باران و از آن جا بیرون آوردیم دانه‌ای که شما از آن می‌خوری از انواع حبوب که قوّت باشد. وَ جَعَلنا فِیها، و کردیم در زمین، جَنّات‌ٍ، بستانها از درختان خرما و انواع انگورها. وَ فَجَّرنا فِیها، و بگشادیم در زمین چشمه‌های آب تا مردمان از میوه آن می‌خورند. حمزه و کسائی و طلحة بن مصرّف خواندند: ثمره، به ضمّتین، و باقی قرّا ثمره به دو فتحه. وَ ما عَمِلَته‌ُ أَیدِیهِم، عامّه قرّا خواندند: با «ها» ی«8» ضمیر، و اهل کوفه خواندند و عیسی بن عمر: عملت، بی ضمیر.
و در «ما» سه وجه گفتند: یکی آن که نفی است و معنی آن که دستهای ایشان
-----------------------------------
(1)- دا: راهی.
(2)- دا: ای شما عقل نداری. [.....]
(3)- آب: به او.
(4)- آب: پایهای ایشان.
(5)- دا: ناپدید کنیم.
(6)- آب، دا: بر چشمهای.
(7)- دا، آج، لب: افزوده: آن را.
(8)- آج، لب: به «ها».


صفحه : 152
را در آن هیچ صنع و عمل نبوده است بل خدای- جل‌ّ جلاله- آفرید و اینکه قول ضحّاک است و مقاتل. و وجه دوم آن که مصدری است، ای«1»، و من عمل ایدیهم. وجه سیم«2» آن که موصوله است، یعنی، و الّذی عملته ایدیهم. و معنی هر دو یکی است، یعنی از عمل دست و از آنچه دست شما در آن عمل کرد از کشت و برز«3» و سقی و عمارت.
و اینکه بر عکس معنی اول است و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. أَ فَلا یَشکُرُون‌َ، خدای را شکر نمی‌کنند بر نعمتهایش!
سُبحان‌َ الَّذِی خَلَق‌َ الأَزواج‌َ کُلَّها، گفت: منزّه است آن خدای که اشکال و امثال آفرید. مِمّا تُنبِت‌ُ الأَرض‌ُ، از نبات زمین. و مثل را زوج خواند«4» بر وجه تشبیه و مقاربت. وَ مِن أَنفُسِهِم، و از نفسهای ایشان اینکه جا «زوج» حقیقت است. و از آنچه شما ندانی و علم شما به آن نرسیده است از آنچه ندیده‌ای«5» و نشنیده‌ای.
وَ آیَةٌ لَهُم‌ُ اللَّیل‌ُ، آیتی دگر هست ایشان را و علامتی و دلالتی. نَسلَخ‌ُ مِنه‌ُ النَّهارَ، و آن شب است که ما روز از او فرو می‌کشیم«6» به مثابت پوست که از گوسپند فرو کشند«7». و اینکه بر توسّع گفت: فَإِذا هُم مُظلِمُون‌َ [56- پ]
«اذا» مفاجات راست که بنگری ایشان«8» در ظلام و تاریکی باشند. و قوله: مُظلِمُون‌َ، ای، داخلون فی الظّلام، یقال اظلم الرّجل اذا دخل فی الظّلام. مثل: اصبح و امسی و کذلک اعرق و انجد و اتهم اذا دخل العراق و نجدا و تهامة، و اظلم اللّیل اذا صار ذا ظلمة، نحو امرّ الشّی‌ء، ای صار ذا مرارة.
وَ الشَّمس‌ُ تَجرِی لِمُستَقَرٍّ لَها، و آفتاب می‌رود به مستقر خود به قرارگاهی که او را هست در ظلام. عبد اللّه عبّاس گفت به مستقرّ او منازل او خواست، گفت: قرار نگیرد تا به منازل«9» نرسد. قتاده گفت: تا به وقتی معیّن که از آن نگذرد. و گفتند: مراد آن است که آفتاب می‌رود تا به غایت کار او، عند انقضاء دنیا. و گفتند: به دورتر
-----------------------------------
(1)- دا: ندارد.
(2)- دا: سه‌ام.
(3)- دا: کسب و جرز، آج، لب: کشت و بذر.
(4)- دا: خواندند، آج، لب: خوانند.
(5)- اساس و آب: ندیدهی.
(6)- دا: فرو کشیم.
(7)- آج، لب: فرو می‌کشند.
(8)- آج، لب: ایشان را. [.....]
(9)- دا، آج، لب: با منازل.


صفحه : 153
منازل او در غروب.
أبو ذر غفاری روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که او گفت: مسّقرّ آفتاب به نزدیک عرش است. عمرو بن دینار روایت کرد که، عبد اللّه عبّاس خواند:
و الشّمس تجری لا مستقرّ لها. اینکه قراءت عبد اللّه مسعود است، یعنی همیشه گردان بود آن را قرار نبود. ذلِک‌َ تَقدِیرُ العَزِیزِ العَلِیم‌ِ، اینکه تقدیر خدای عزیز داناست.
قوله: وَ القَمَرَ قَدَّرناه‌ُ مَنازِل‌َ، ابو عمرو و إبن کثیر و نافع و یعقوب و ایّوب خواندند:
و القمر، به رفع، برای آن که فعل مشغول است به ضمیر، گفت: نتواند تا عمل کند در مفعول مقدّم از حق‌ّ رفع اوست«1» بر ابتدا. و مثله قوله: سُورَةٌ أَنزَلناها«2» ...، و ابو علی فارسی گفت: اولی‌تر آن است که عطف بود علی قوله: وَ آیَةٌ لَهُم‌ُ اللَّیل‌ُ ... وَ الشَّمس‌ُ تَجرِی ... وَ القَمَرَ ... علی تقدیر: و آیة لهم الشّمس و القمر. و باقی قرّا به نصب خواندند علی تقدیر فعل محذوف دل‌ّ علیه الفعل الموجود، و التقدیر: قدّرنا القمر قدّرنا له منازل، برای او منازل انداختیم، و آن بیست و هشت منزل است که قمر هر شب«3» به منزلی باشد و نامهای او اینکه است: شرطان«4» و بطین و دبران و هقعه و هنعه و ذراع و نثره و طرف«5» و جبهه و زبره و صرفه و عوّاء و سماک و غفر و زبانی و اکلیل و قلب و شوله و نعائم«6» و بلده و سعد الذّابح و سعد بلع و سعد السّعود و سعد الاخبیه فرغ الدّلو المقدّم، فرغ الدّلو المؤخّر بطن الحوت. چون به منزل آخرین رسد چنان شود که با سر شاخ خرما ماند. و ذلک قوله: حَتّی عادَ کَالعُرجُون‌ِ القَدِیم‌ِ. و اینکه در اصل آن شاخ بود که از او ازگها«7» بر آید چون دیرینه شود و خمیده شود تا به شکل و به لون به هلال ماند.
لَا الشَّمس‌ُ یَنبَغِی لَها [57- ر]
نه آفتاب را باید که ماه را دریابد، بل ایشان [در]
«8» فلک خود می‌گردند پیوسته، و هر یکی [را]
«9» از آن هر دو حدّی است که از آن در نگذرند.
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: از حق‌ّ او رفع است.
(2)- سوره نور (24) آیه 1.
(3)- دا: هر شبی.
(4)- آج، لب: شرطین.
(5)- دا، آج، لب: طرفه.
(6)- اساس: نعام، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(7)- دا: برگها.
(8)- با توجّه به ترجمه آیه در صفحات قبل و دیگر نسخه‌ها افزوده شد.
(9)- از دا، آورده شد.


صفحه : 154
ابو صالح گفت: معنی آن است که هیچ دو از آن نور نگیرند از یک دیگر. و گفتند: معنی آن است که هر یکی از ایشان در نیابد آن دیگر را در آنچه او را برای آن آفریده‌اند، یعنی به جای او بنه‌ایستد. وَ لَا اللَّیل‌ُ سابِق‌ُ النَّهارِ، و نه شب روز را سبق برد، برای آن که هر یکی را از آن مقداری نهاد خدای تعالی مقدور«1». وَ کُل‌ٌّ فِی فَلَک‌ٍ یَسبَحُون‌َ، و همه در فلک خود شناو می‌برند«2»، یعنی آفتاب و ماه و کواکب.
و فلک عبارت است از مجری و موضع سیر آفتاب و ماه، و برای آن به «واو» و «نون» گفت که اینکه فعل از افعال آدمیان باشد چون فعل عقلا با ایشان اضافت کرد کنایت از ایشان به کنایت عقلا کرد.
وَ آیَةٌ لَهُم أَنّا حَمَلنا ذُرِّیَّتَهُم فِی الفُلک‌ِ المَشحُون‌ِ، و آیتی دگر آن است که ما فرزندان خرد ایشانرا«3» حمل کردیم و بر گرفتیم در کشتی مملو پر بار کرده. گفتند:
«ذریّة» را برای آن تخصیص کرد که ایشان را قوّت سفر و اضطلاع به اعبا«4» نباشد یعنی ضعفا را به تدبیر و تسخیر خود در کشتی حمل کرده‌ام«5» به آن که آب و باد را مسخّر کردم بر کشتی راندن و بردن. و حمل منع چیز«6» باشد«7» از آن که ور«8» جهت سفل برود. و عامه قرّا «ذرّیّتهم» خواندند بر لفظ واحد، و یعقوب بر جمع «ذرّیّاتهم» خواند. وجه قراءت اوّل آن است که هر یکی را از ایشان ذرّیّتی باشد، و دگر آن که لفظ او جنس است و جنس صالح بود واحد را و جمع را. و کشتی را برای آن «فلک» خوانند«9» که در آب گردد، و منه الفلک لاستدارته، و منه فلکة المغزل، و فلک ثدی المرأة اذا استدار. و گفتند به اینکه کشتی کشتی نوح خواست، که ایشان را حمل کرد در او، پدران در کشتی بودند و فرزندان در اصلاب آبا بودند. و اینکه روایتی است از عبد اللّه عبّاس. و مشحون، مملو باشد، و شحنت البلد بالخیل، ای، ملاته و «شحنه» از اینکه جاست و کینه را «شحناء» گویند.
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: مقدّر.
(2)- دا: می‌کنند، آج، لب: می‌کنند، برند.
(3)- دا: خرد را.
(4)- دا، افزوده: آن، آج، لب: او. [.....]
(5)- دا: کرده‌ایم، آج، لب: کردیم.
(6)- آج، لب: چیزی.
(7)- دا: بود.
(8)- کذا در اساس، آب، دا، آج، لب: در.
(9)- آج، لب: خواند.


صفحه : 155
وَ خَلَقنا لَهُم مِن مِثلِه‌ِ ما یَرکَبُون‌َ، گفت: بیافریدیم برای ایشان، من مثله، از مانند کشتی نوح کشتیهای دیگر که به آن«1» ماند، اینکه قول عبد اللّه عبّاس است.
و بعضی دیگر«2» گفتند: مراد کشتیهای کوچک است که در جویها رود. و مجاهد گفت: شتران‌اند که شتر کشتی برّ باشد. ما یَرکَبُون‌َ، «ما» نکره موصوفه است، ای، شیئا ما یرکبون من السّفن او الابل.
وَ إِن نَشَأ نُغرِقهُم، و اگر خواهیم غرق کنیم ایشان را. فَلا صَرِیخ‌َ لَهُم، ای، لا مغیث لهم، و فریاد رسی نبود [57- پ]
ایشان را. و گفتند مستغیثی نبود که فریاد خواهد از آن که داند که فریادش نرسند، و قول اوّل بهتر است. [قال الشاعر:

انّا اذا ما اتانا«3» صارخ فزع کان الصّراخ له قرع الظّنابیب]
«4»
صارخ، ای، مستغیث، و الصّراخ الاغاثة. وَ لا هُم یُنقَذُون‌َ، و نه ایشان را برهانند.
إِلّا رَحمَةً مِنّا، نصب او بر فعلی محذوف است و التّقدیر: الّا ان نرحمهم رحمة منّا. وَ مَتاعاً، و الّا ان نمتّعهم متاعا، مگر ما رحمت کنیم بر ایشان و ایشان را برخورداری دهیم تا به وقت آجال ایشان، اگر آن جا غرق نشوند.
وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم‌ُ اتَّقُوا ما بَین‌َ أَیدِیکُم وَ ما خَلفَکُم، چون گویند ایشان را که بترسی از آنچه در پیش شماست و پس شما. عبد اللّه عبّاس گفت: ما بَین‌َ أَیدِیکُم، آنچه پیش شماست از کار آخرت تا ببجاری«5» آن را و آنچه پس شماست از متاع دنیا تا به او مغرور نشوی. مجاهد گفت: آنچه پیش شماست از گناهان گذشته و آنچه از پس شماست از گناه نا کرده، از آن به توبه احتراز کنی و از اینکه به عزم. بر آن پشیمان باشی و بر اینکه عازم. حسن گفت: ما بَین‌َ أَیدِیکُم، آنچه گذشت از اجل شما، وَ ما خَلفَکُم، و آنچه مانده است از آن. قتاده گفت: آنچه پیش شماست از وقایعی و حوادثی که رفت، وَ ما خَلفَکُم، و آنچه پس شماست از کار قیامت. مقاتل گفت:
آنچه پیش شما رفت از هلاک امّت سلف و آنچه پس شماست از عذاب آخرت.
لَعَلَّکُم تُرحَمُون‌َ، تا همانا بر شما رحمت کنند و جواب «اذا» از کلام بیفگند، لدلالة
-----------------------------------
(1)- دا: با آن.
(2)- دا: دگر.
(3)- آج، لب: ابانا.
(4)- اساس و آب افتادگی دارد، از دا، افزوده شد.
(5)- آج، لب: بجا آرید.


صفحه : 156
الکلام علیه، و التّقدیر: اعرضوا عنه و لم یصغوا«1» الیه، یعنی، چون اینکه گویند ایشان را از اینکه اعراض کنند و گوش با اینکه نکنند بیانش آیه که از پس اینکه است.
وَ ما تَأتِیهِم مِن آیَةٍ مِن آیات‌ِ رَبِّهِم إِلّا کانُوا عَنها مُعرِضِین‌َ، گفت: نیاید به ایشان آیتی از آیات خدای و الّا ایشان از آن عدول نمایند و اعراض کنند. مراد به آیات، ادلّه و شواهد است. و «من» اوّل زیادت است مؤکّد نفی، و دوم تبعیض راست.
وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم أَنفِقُوا مِمّا رَزَقَکُم‌ُ اللّه‌ُ، چون گویند اینکه کافران را که: نفقه و هزینه کنی از آنچه خدای شما را روزی کرده است، کافران گویند: أَ نُطعِم‌ُ مَن لَو یَشاءُ اللّه‌ُ أَطعَمَه‌ُ، ما طعام دهیم آن را که اگر خدای«2» خواهد، طعام دهد او را. إِن أَنتُم إِلّا فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ، شما که مؤمنانی در گمراهیی روشنی«3». و «ان» به معنی «ما» ی نفی است، یعنی، نیستی الّا در گمراهیی روشن.
سبب نزول آیت آن بود که رسول- علیه السّلام- ایشان را تحریض می‌کرد بر طعام دادن درویشان و مستحقّان. کافران گفتند: اگر محمّد دعوی می‌کند که خزاین آسمان و زمین خدای مراست، آنگه«4» از ما طعام می‌خواهد! و گفتند: بر آن وجه گفتند که اگر مستحق‌ّ آن بودندی که چیزی به ایشان [58- ر]
دهند، خدای بداده بودی. و گفتند: فقرای اصحاب کافران [را]
«5» گفتند: از اینکه که دعوی کردی که در مال، خدای راست«6»، فی قوله: وَ جَعَلُوا لِلّه‌ِ مِمّا ذَرَأَ مِن‌َ الحَرث‌ِ وَ الأَنعام‌ِ نَصِیباً«7»- الآیة، ما را نصیبی کنی و چیزی به ما دهی، گفتند اگر خدای خواهد شما را طعام دهد، ما شما را طعام ندهیم تا با دین ما نیایی«8». و قوله: إِن أَنتُم إِلّا فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ. خلاف کردند که از کلام کیست، بعضی گفتند: کلام کافران است و از کلام«9» اوّل است و همه یک کلام است. و اینکه قول مقاتل حیّان است. و بعضی دگر گفتند: کلام
-----------------------------------
(1)- آج، لب: تصغوا.
(2)- دا: آن را که خدای.
(3)- دا: روشن.
(4)- دا: چرا. [.....]
(5)- از دا، افزوده شد.
(6)- دا، آج، لب: مال ما.
(7)- سوره انعام (6) آیه 136.
(8)- آج، لب: نیایید.
(9)- دا، آج، لب: و از جمله کلام.


صفحه : 157
اصحاب رسول است، و بعضی گفتند: کلام خداست.
وَ یَقُولُون‌َ مَتی هذَا الوَعدُ، آنگه حکایت کرد از گفتار منکران بعث و گفت، می‌گویند اینکه کافران که: کی خواهد بودن اینکه وعده قیام ساعه«1» اگر شما که مسلمانانی در اینکه وعده راست گویی.
آنگه به جواب ایشان گفت: ما یَنظُرُون‌َ«2»، ایشان انتظار نمی‌کنند«3» الّا یک آواز را، و آن دمیدن اسرافیل بود در صور. تَأخُذُهُم، بگیرد ایشان را آن صیحه ناگاه. وَ هُم «واو» حال راست. یَخِصِّمُون‌َ، و ایشان خصومت می‌کنند با یک دیگر. و قرّا در اینکه کلمه خلاف کردند: ابو جعفر و نافع نیز به روایت ورش خواندند به «خا» ی ساکن و «صاد» مشدّد، و اینکه قراءت پسندیده نیست، برای آن که جمع ساکنین است، لا علی حدّه. و ابو عمرو به اختلاس حرکت «خا» خواند، و إبن عامر و عاصم و کسائی به فتح « یا » و کسر «خا» و تشدید «صاد»، و حمزه به فتح « یا » و اسکان «خا» و تخفیف «صاد» من بناء الثّلاثی.
و بر قراءت آن که «صاد» مشدّد خواندند«4»، اصل او «یختصمون» بوده است «تا» را قلب کردند با «صاد»، پس از آن که ساکن کردند، و آنگه در «صاد» ادغام کردند. و آن که «خا» ساکن خواند برای آن که او در اصل ساکن بوده است. و آن که مفتوح خواند نقل کرد حرکت «تا» با او. و آن که مکسور«5» خواند، اتبع الکسرة الکسرة، کما قالوا: یهدّی.
و در خصومت ایشان دو قول گفتند: یکی آن که معنی آن است که نفخ صور و صیحه او ناگاه به ایشان آید چنان که ایشان در میان معاملات و خصومات باشند. و قول دیگر آن که: صیحة اوّل به ایشان آید، و ایشان در نفخ دوّم خلاف می‌کنند و خصومت می‌کنند. و قول اوّل معتمدتر است از دو وجه را«6»:
یکی لقوله: فَلا یَستَطِیعُون‌َ تَوصِیَةً، گفت: نتوانند تا وصیّت کنند. و اینکه معنی آن است که ایشان را ناگاه گیرند و با وصایت نگذارند. دگر آن که آن حالت الجا
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: ساعت.
(2)- دا، آج، لب، افزوده: ای ما ینتظرون.
(3)- آج، لب: نمی‌کشند.
(4)- دا: خواند، آج، لب: خوانده.
(5)- اساس: مسکون، به قیاس، با نسخه دا، تصحیح شد.
(6)- دا: از دو وجه.


صفحه : 158
بود و در آن حال مردم مضطرب [58- پ]
شوند و علم ضروری حاصل آید، انکار بعث از ایشان مصوّر نبود. وَ لا إِلی أَهلِهِم یَرجِعُون‌َ، و نه با اهل خود رجوع توانند کردن«1».
و در خبر است«2» که رسول- علیه السّلام- گفت: سه نفخ باشد و سه بار در صور دردمند«3»: یکی نفخه فزع باشد و یکی نفخه صعق، و یکی نفخه احیاء، و هر سه در قرآن هست. اما نفخه اولی بقوله: یُنفَخ‌ُ فِی الصُّورِ فَفَزِع‌َ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ مَن فِی الأَرض‌ِ«4» ...، و دوم آن که گفت: وَ نُفِخ‌َ فِی الصُّورِ فَصَعِق‌َ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ مَن فِی الأَرض‌ِ إِلّا مَن شاءَ«5» ... نفخه سه‌ام«6» قوله: ... ثُم‌َّ نُفِخ‌َ فِیه‌ِ أُخری فَإِذا هُم قِیام‌ٌ یَنظُرُون‌َ«7». به یک نفخه بترسند و به دیگری بمیرند و سه دیگر«8» زنده شوند.
و کذلک«9» قوله: وَ نُفِخ‌َ فِی الصُّورِ فَإِذا هُم مِن‌َ الأَجداث‌ِ إِلی رَبِّهِم یَنسِلُون‌َ، «اذا» مفاجات است که تو بینی ایشان از گورها پیش خدای می‌روند. و النّسول و العسلان«10»، سرعة المشی کمشی الذّئب. [قال الشاعر:

عسلان الذّئب یمشی قاربا برد اللّیل علیه فنسل]
«11»
قال«12» امرؤ القیس:

سلّی«13» ثیابی من ثیابک تنسلی
«14» و در خبر هست که میان نفخ اوّل تا دوّم چهل روز باشد و از دوّم تا سه‌ام چهل سال باشد.
قالُوا یا وَیلَنا، گویند، عند آن حال که از گور«15» برخیزند، اینکه کافران: یا ویلنا، ای وای ما؟ مَن بَعَثَنا مِن مَرقَدِنا، ما را که بر انگیخت از اینکه خوابگاه ما! آنگه گویند: هذا ما وَعَدَ الرَّحمن‌ُ، اینکه آن است که خدای تعالی ما را وعده داده است، و پیغامبران راست گفتند در اینکه وعده که ما را دادند.
-----------------------------------
(1)- دا: توانند رجوعی کردن.
(2)- دا، آج، لب: هست.
(3)- دا، آج، لب: دمند. [.....]
(4)- سوره نمل (27) آیه 87، اصل قرآن: یَوم‌َ یُنفَخ‌ُ ...را (7- 5)- سوره زمر (39) آیه 68.
(6)- دا: سوم، آج، لب: سیوم.
(8)- دا: به سدیگر، آج، لب: پس به دیگر.
(9)- دا، آج، لب: و ذلک.
(10)- اساس: و النّسلان، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(11)- اساس و آب، ندارد، از دا، افزوده شد.
(12)- دا، آج، لب: و قال.
(13)- آج، لب: نسلی.
(14)- آج، لب: تنسلی.
(15)- دا، آج، لب: گورها.


صفحه : 159
مفسّران دو قول گفتند فی قوله: مِن مَرقَدِنا، یکی آن است که عبد اللّه عبّاس گفت و ابی‌ّ کعب و قتاده که: اینکه قول آن کس گوید که او را بین النّفختین«1» عذاب نکرده باشند. آن مرگ بنزدیک او، چون خوابی باشد، برای اینکه گور را خوابگاه خوانند. و قول دوم آن است که: چون عذاب دوزخ بینند آنچه در گور دیده باشند از عذاب ایشان، آن را بمنزلت خواب دانند، و قولهم: هذا ما وَعَدَ الرَّحمن‌ُ وَ صَدَق‌َ المُرسَلُون‌َ، اینکه آن است که خدای وعده داد و پیغامبران راست گفتند، یعنی آنچه ما را گفتند از حدیث قیامت و بعث و نشور، اینکه اقراری است که ایشان را سود ندارد، برای آن که در وقت الجا باشد.
إِن کانَت إِلّا صَیحَةً واحِدَةً، گفت: اینکه نیست الّا یک آواز یعنی نفخ سه‌ام«2».
فَإِذا [هُم]
جَمِیع‌ٌ لَدَینا مُحضَرُون‌َ، «اذا» مفاجات است، چون ایشان جمله نزدیک ما حاضر باشند.
آنگه گفت: فَالیَوم‌َ، امروز، یعنی روز قیامت، لا تُظلَم‌ُ نَفس‌ٌ شَیئاً، بر هیچ کس ظلم نکنند و هیچ حقّی از کسی باز نگیرند و نقصان نکنند. وَ لا تُجزَون‌َ إِلّا ما کُنتُم تَعمَلُون‌َ، [59- ر]
و جزا نکنند شما را الّا به آنچه کرده باشی، و محل‌ّ «ما» نصب است به آن که مفعول دوّم جزاء است، یقال ما جزیت الّا خیرا.
إِن‌َّ أَصحاب‌َ الجَنَّةِ الیَوم‌َ فِی شُغُل‌ٍ فاکِهُون‌َ، گفت: اهل بهشت امروز در شغلی باشند از لهو و طرب. نافع و إبن کثیر و ابو عمرو به سکون «غین» خواندند، و دیگران به ضم‌ّ «غین»، و هر دو لغت است، کالسّحت و السّحت، و الخلق [و الخلق]
«3» و الجبن [و الجبن]
«4».
مفسّران در «شغل»«5» خلاف کردند، عبد اللّه عبّاس گفت: اقتضاض«6» الأبکار، دختران«7» دوشیزگی بردن است. ابو سعید خدری روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: هر گه که اهل بهشت خلوت کنند با اهل خود به هر نوبت او را بکر یابند.
کلبی و ثمالی گفتند: یعنی در شغلی باشند از عذاب اهل دوزخ، یعنی ایشان از آن
-----------------------------------
(1)- آج، لب: بین النّفخین.
(2)- آج، لب: سیوم.
(3)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد. [.....]
(4)- اساس: و الجبن معا، به قیاس با نسخه دا، افزوده شد.
(5)- دا، آج، لب: در اینکه شغل.
(6)- آج، لب: افتضاض.
(7)- دا، آج، لب: دختران را.


صفحه : 160
غافل باشند و پروای اهل دوزخ نبود ایشان را. وکیع بن الجرّاح گفت: به سماع مشغول باشند. یحیی بن معاذ را پرسیدند که از آوازها چه خوشتر است! گفت:
مزامیر انس، فی مقاصیر قدس، بالحان تحمید، فی ریاض تمجید، فِی مَقعَدِ صِدق‌ٍ، عِندَ مَلِیک‌ٍ مُقتَدِرٍ«1». [گفت: خوش‌ترین آوازی مزامیرانس باشد در مقصوره‌های قدس، به الحان تحمید، در ریاض تمجید، در مقعد صدق، در جوار رب‌ّ- العزّة]
«2».
إبن کیسان گفت: به زیارت یک دیگر مشغول باشند، [و گفتند: به مهمانی خدای- جل‌ّ جلاله- و گفتند: فی عشرة اشیاء، به ده چیز مشغول باشند: به ملکی بی عزل و برناییی بی پیری و تندرستی«3» بی‌بیماری، و عزّی بی ذل‌ّ، و راحتی بی شدّت، و نعمتی بی محنت، و بقایی بی فنا، و زندگانی بی مرگ، و خشنودیی بی خشم، و انسی بی وحشت. و گفتند: هفت اندام ایشان در بهشت به هفت نعمت مشغول باشد: پای به دخول، فی قوله: ... ادخُلُوها [بِسَلام‌ٍ]
آمِنِین‌َ«4»، و ثواب دست، یَتَنازَعُون‌َ فِیها کَأساً«5» ...، و لذّت«6» آلت فی قوله: وَ حُورٌ عِین‌ٌ«7»- و نصیب شکم، کُلُوا وَ اشرَبُوا هَنِیئاً«8» ... و کرامت زبان فی قوله: ... وَ آخِرُ دَعواهُم أَن‌ِ الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ«9»، و حظّ گوش فی قوله: لا یَسمَعُون‌َ فِیها لَغواً وَ لا تَأثِیماً، إِلّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً«10» و بهره چشم فی قوله: ... وَ تَلَذُّ الأَعیُن‌ُ«11» ...
طاووس گفت: در اینکه آیت اگر بدانند«12» که به اینکه نعمت از کی مشغول‌اند نعمت بر ایشان منغّص شود«13»، یعنی از منعم. و بعضی حکما را پرسیدند از آن که رسول- علیه السّلام- گفت:
اکثر اهل الجنّة البله
، گفت: برای آن ابله باشند که مشغول
-----------------------------------
(1)- سوره قمر (54) آیه 55.
(2)- اساس و آب: ندارد، از دا، افزوده شد.
(3)- دا: تندرستیی.
(4)- سوره حجر (15) آیه 46.
(5)- سوره طور (52) آیه 23.
(6)- دا: سکینه.
(7)- سوره واقعه (56) آیه 22.
(8)- سوره طور (52) آیه 19 و سوره حاقّه (69) آیه 24 و سوره مرسلات (77) آیه 43.
(9)- سوره یونس (10) آیه 10.
(10)- سوره واقعه (56) آیات 25 و 26. [.....]
(11)- سوره زخرف (43) آیه 71.
(12)- دا، آج، لب: بدانندی.
(13)- دا، آج، لب: شدی.


صفحه : 161
باشند به نعمت از منعم. آنگه گفت:
من رضی بالجنّة عن اللّه فهو ابله.
فاکِهُون‌َ«1»، عامّه قرّا به الف خواندند: فاکهون، و ابو جعفر خواند: فکهون، بی الف. و آن دو لغت است، کالحذر و الحاذر، و الفکه و الفاکه. کسائی گفت: فاکه ذو فاکهه«2»، من باب: لابن و تامر. و در معنی او خلاف کردند، عبد اللّه عبّاس گفت:
فرحون، خرّم باشند، مجاهد و ضحّاک گفتند: معجب باشند، سدّی گفت: ناعم باشند.
هُم وَ أَزواجُهُم، ایشان و زنانشان«3» [59- پ]
فی ظلل، جمع ظلّة، فِی ظِلال‌ٍ، جمع ظل‌ّ، در سایه‌ها باشند. حمزه و کسائی و خلف «فی ظلل» خواندند: علی وزن فعل، و باقی قرّا: «ظلال» علی وزن فعال. عَلَی الأَرائِک‌ِ، جمع «اریکه»، بر سریرهایی باشند کلّه بر سر او زده، و تا چنین نباشند آن را «اریکه» نخوانند، و مثله:
سفینة و سفاین. و گفتند: بسترها خواست، مُتَّکِؤُن‌َ، تکیه زده.
لَهُم فِیها فاکِهَةٌ، ایشان را در آن جا، یعنی در بهشت، میوه باشد، وَ لَهُم ما یَدَّعُون‌َ، و ایشان را باشد آنچه خواهند. اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. مقاتل گفت:
تمنّا کنند، و گفتند: یعنی هر چه دعوی کنند به ایشان دهند به حکم آن که از حال ایشان معلوم آن باشد که دعوی جز به حق نکنند.
سَلام‌ٌ قَولًا، ای، و لهم سلام، و ایشان را باشد سلامی، قولا، نصب او بر مصدری است محذوف الفعل، ای، یقال لهم قولا، ایشان را آن سلام بگویند و برسانند از خدای رحیم بخشاینده.
وَ امتازُوا الیَوم‌َ أَیُّهَا المُجرِمُون‌َ، آنگه کافران و عاصیان را گویند: جدا شوی امروز از مومنان ای مجرمان گناه کاران؟ یقال: مزت الشی‌ء میزا و انماز، و امتاز، اذ انفصل و میّزت، لتکثیر الفعل و مطاوعه«4» تمیّز، یقال«5»: میّزت الشّی‌ء، فتمیّز.
آنگه حکایت آن کرد که ایشان را گویند روز قیامت بر سبیل عتاب و تقریع:
أَ لَم أَعهَد إِلَیکُم، نه من با شما عهد کردم«6» ای فرزندان آدم؟ أَن لا تَعبُدُوا الشَّیطان‌َ،
-----------------------------------
(1)- دا، افزوده: بی الف.
(2)- دا، آج، لب، افزوده: باشد.
(3)- دا: زنان ایشان.
(4)- آج، لب: مطاوعة.
(5)- دا: تقول.
(6)- دا: من با شما عهد نکردم.


صفحه : 162
که دیو را نپرستی و طاعت نداری او را که او شما را دشمنی ظاهر است آشکارا.
وَ أَن‌ِ اعبُدُونِی، و آن که مرا بپرستی، هذا صِراطٌ مُستَقِیم‌ٌ، اینکه دین مسلمانی راهی راست است.
وَ لَقَد أَضَل‌َّ مِنکُم، و شیطان گم راه کرد از شما، جِبِلًّا کَثِیراً، خلقی بسیار را.
إبن کثیر و حمزه و کسائی و خلف و رویس خواندند: جبلا به ضم جیم و با و تخفیف لام، و نافع و جعفر و عاصم: جبلّا خواندند به کسر جیم و با و تشدید لام، و ابو عمرو و إبن عامر خواندند جبلا، به ضم‌ّ جیم و اسکان با. و اشتقاق او از «جبلّه» باشد و آن طبیعت است، و یقال: جبل«1» فلان علی کذا، [ا]
ی، خلق. و جبل علی کذا، ای، طبع«2».
و الجبلّة: الخلق و الخلیقة. آنگه گفت: أَ فَلَم تَکُونُوا تَعقِلُون‌َ، شما عقل نداری!
یعنی استعمال نمی‌کنی!
هذِه‌ِ جَهَنَّم‌ُ الَّتِی کُنتُم تُوعَدُون‌َ، اینکه آن دوزخ است که شما را وعده کردند.
و شاید تا معنی«3» آن بود که شما را به آن وعید کردند، برای آن که اوعد یوعد، هم چنان آید مستقبل او که: وعد یوعد، ای«4»، مستقبل مزید و ثلاثی«5» به یک صورت باشد. و در آن که تفسیر وعید دادن اولیتر است برای آن که اینکه بر حقیقت خود باشد و آن بر نوعی توسع [60- ر]
.
اصلَوهَا الیَوم‌َ، ملازم شوی با اینکه آتش، یقال: صلیت«6» النّار [و]
«7» بالنّار قال اللّه تعالی: لا یَصلاها«8» ...، و قال:

لیس یصلی بجل الحرب جانیها
«9» بِما کُنتُم تَکفُرُون‌َ، «با» مجازات راست و «ما» مصدری، التّقدیر: جزاء بکفرکم، به آن کفر که آوردی.
آنگه گفت: الیَوم‌َ نَختِم‌ُ عَلی أَفواهِهِم، ما امروز مهر بر دهنهای ایشان نهیم تا
-----------------------------------
(1)- اساس: جبلی، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(2)- دا، افزوده: علیه.
(3)- دا: به معنی.
(4)- دا: اعنی.
(5)- دا: مزید ثلاثی. [.....]
(6)- آج، لب: صلبت.
(7)- اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.
(8)- سوره لیل (92) آیه 15.
(9)- آب، آج، لب: جانبها.


صفحه : 163
سخن نتوانند گفتن«1» و دستهای ایشان با ما سخن گوید. در سخن گفتن دست چند قول گفتند: یکی آن که خدای تعالی او را باز آفرید«2» خلقتی که به او«3» سخن توان- گفتن«4»، و آلتی و مخارجی که به آن سخن توان گفتن، و اینکه قول درست‌تر است.
قولی دگر آن است که: کلام در دست ایشان آفریند، آنگه بر مجاز، محل‌ّ کلام را متکلّم خواند. وجهی دیگر آن است که: ممتنع نباشد که خدای تعالی علامتی پدید آرد بر دستهای ایشان که مردم از آن بدانند که ایشان معصیت کرده‌اند. آنگه آن را بر توسّع شهادت خواند، چنان که گویند: عینک تشهد بسهرک، چشمت گوایی«5» می‌دهد که نخفته‌ای«6»، و امثال اینکه.
و بیان اینکه قول، حدیث ابو سعید خدری«7»، که گفت: رسول- علیه السّلام- گفت:
چون روز قیامت باشد خدای تعالی بر کافران علامتی پدید آرد که مردم بدانند که ایشان گناهکارند، چون پرسند از او اقرار ندهد، خدای تعالی بفرماید تا فریشتگان بر او گواهی«8» دهند، هم اقرار ندهد، بفرماید تا پیغامبران بر او گواهی دهند، هم اقرار ندهند«9». بفرماید تا همسایگان بر او گواهی«10» دهند، هم اقرار ندهد، بفرماید تا اعضای او بر او گواهی دهند، فذلک قوله: الیَوم‌َ نَختِم‌ُ عَلی أَفواهِهِم وَ تُکَلِّمُنا أَیدِیهِم وَ تَشهَدُ أَرجُلُهُم بِما کانُوا یَکسِبُون‌َ.
عقبة بن عامر گفت که رسول- علیه السّلام- گفت: اوّل عضوی که از آدمی سخن گوید ران چپ او باشد. در دگر خبر آمد که رسول- علیه السّلام- گفت: اوّل عضوی که از آدمی سخن گوید، ران او بود و کف دستش. در اینکه خبر و مانند اینکه توقّف باشد برای آن که معارف اهل قیامت ضروری بود و ایشان ملجأ باشند به ترک قبایح از آن جا که به ضرورت دانند که: لو جادلوها یحیل بینهم و بینها.
-----------------------------------
(1)- آج، لب افزوده: و آلتی و مخارجی که به آن سخن توان گفتن.
(2)- دا، آج، لب: باز آفریند.
(3)- دا، به آن، آج، لب: با او.
(4)- آج، لب: سخن گفتن توان.
(5)- دا، آج، لب: گواهی.
(6)- اساس و آب: نخفتهی.
(7)- دا، آج، لب، افزوده: است.
(8)- دا، آج: گوایی.
(9)- دا: ندهد.
(10)- دا: گوایی. [.....]


صفحه : 164
وَ لَو نَشاءُ لَطَمَسنا عَلی أَعیُنِهِم، گفت: اگر ما خواهیم چشمهای ایشان مطموس کنیم، چنان که اثر او بر روی«1» هیچ نباشد. فَاستَبَقُوا الصِّراطَ، ایشان یکدیگر را سبق برند«2». فَأَنّی یُبصِرُون‌َ، ایشان چگونه راه بینند که چشم ندارند؟ عبد اللّه عبّاس و مقاتل و عطا و قتاده گفتند: معنی آن است که اگر ما خواهیم چشم ضلالت ایشان کور کنیم، و اینکه ره راست بنماییم، ایشان بشتابند به ره راست و ره ایمان. آنگه گفت: فَأَنّی یُبصِرُون‌َ، چگونه بینند ره راست؟ و ما اینکه معنی نکرده‌ایم. [60- پ]
حسن و سدّی گفتند: معنی آن است که اگر ما خواهیم ایشان را بر اینکه عمیا و ضلالت رها کنیم از طریق خذلان و تخلیه. آنگه چگونه ره راست بینند بی توفیق و الطاف ما! [و اینکه هر دو قول متقارب‌اند، و قول اوّل بهتر است از آن جا که کلام بر ظاهر خود است و مورد آیت تذکیر نعمت است و توبیخ ایشان بر کفران نعمت]
«3».
قوله تعالی:

[سوره یس (36): آیات 67 تا 83]

[اشاره]


وَ لَو نَشاءُ لَمَسَخناهُم عَلی مَکانَتِهِم فَمَا استَطاعُوا مُضِیًّا وَ لا یَرجِعُون‌َ (67) وَ مَن نُعَمِّره‌ُ نُنَکِّسه‌ُ فِی الخَلق‌ِ أَ فَلا یَعقِلُون‌َ (68) وَ ما عَلَّمناه‌ُ الشِّعرَ وَ ما یَنبَغِی لَه‌ُ إِن هُوَ إِلاّ ذِکرٌ وَ قُرآن‌ٌ مُبِین‌ٌ (69) لِیُنذِرَ مَن کان‌َ حَیًّا وَ یَحِق‌َّ القَول‌ُ عَلَی الکافِرِین‌َ (70) أَ وَ لَم یَرَوا أَنّا خَلَقنا لَهُم مِمّا عَمِلَت أَیدِینا أَنعاماً فَهُم لَها مالِکُون‌َ (71)
وَ ذَلَّلناها لَهُم فَمِنها رَکُوبُهُم وَ مِنها یَأکُلُون‌َ (72) وَ لَهُم فِیها مَنافِع‌ُ وَ مَشارِب‌ُ أَ فَلا یَشکُرُون‌َ (73) وَ اتَّخَذُوا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ آلِهَةً لَعَلَّهُم یُنصَرُون‌َ (74) لا یَستَطِیعُون‌َ نَصرَهُم وَ هُم لَهُم جُندٌ مُحضَرُون‌َ (75) فَلا یَحزُنک‌َ قَولُهُم إِنّا نَعلَم‌ُ ما یُسِرُّون‌َ وَ ما یُعلِنُون‌َ (76)
أَ وَ لَم یَرَ الإِنسان‌ُ أَنّا خَلَقناه‌ُ مِن نُطفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِیم‌ٌ مُبِین‌ٌ (77) وَ ضَرَب‌َ لَنا مَثَلاً وَ نَسِی‌َ خَلقَه‌ُ قال‌َ مَن یُحی‌ِ العِظام‌َ وَ هِی‌َ رَمِیم‌ٌ (78) قُل یُحیِیهَا الَّذِی أَنشَأَها أَوَّل‌َ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُل‌ِّ خَلق‌ٍ عَلِیم‌ٌ (79) الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم مِن‌َ الشَّجَرِ الأَخضَرِ ناراً فَإِذا أَنتُم مِنه‌ُ تُوقِدُون‌َ (80) أَ وَ لَیس‌َ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ بِقادِرٍ عَلی أَن یَخلُق‌َ مِثلَهُم بَلی وَ هُوَ الخَلاّق‌ُ العَلِیم‌ُ (81)
إِنَّما أَمرُه‌ُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَن یَقُول‌َ لَه‌ُ کُن فَیَکُون‌ُ (82) فَسُبحان‌َ الَّذِی بِیَدِه‌ِ مَلَکُوت‌ُ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ وَ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ (83)

[ترجمه]

و اگر ما خواهیم بگردانیم صورت ایشان بر جای خود، نتوانند گذشتن و باز نیایند.
و هر کس را دراز عمر کنیم باز گردانیم«4» در خلق، خرد ندارند اینان!
و نیاموختیم او را شعر و نباید او را، نیست اینکه الّا یاد کردی و قرآنی بیان کنند [ه]
«5».
تا بترسانند«6» آن را که زنده است و واجب شود عذاب«7» بر کافران.
نمی‌بینند.
که ما بیافریدیم برای ایشان از آنچه کرد دستهای ما چهار پایانی که ایشان را«8»
-----------------------------------
(1)- آج، لب: بروی.
(2)- آج، لب، افزوده: به راه.
(3)- اساس: و دیگر نسخه‌ها، ندارد، از دا، افزوده شد.
(4)- دا، افزوده: او را.
(5)- دا: روشن.
(6)- دا: بیم کند.
(7)- دا: گفتار، آج، لب: گفتار ما به عذاب.
(8)- دا: آن را.


صفحه : 165
خداونداند.
مسخّر بکردیم آن را برای ایشان از آن به نشست«1» و از آن می‌خوردند.
و ایشان را در آن سودهاست و خورشگاهها«2»، شکر نمی‌کنند!
گرفتند از جز خدای خدایانی تا همانا یاری کنند ایشان را«3».
نتوانند یاری کردن ایشان، و ایشان اینان را لشکری باشند حاضر کرده.
دلتنگ نکند«4» تو را گفتار ایشان که ما دانیم آنچه پنهان دارند و آن جا«5» آشکارا کنند.
نمی‌بیند«6» آدمی که ما بیافریدیم او را از آب منی که بینی او را«7» خصمی است آشکارا«8»!
و بزد برای ما مثلی و فراموش کرد آفریدن خود، گفت: که زنده کند استخوانها و آن پوسیده باشد!
بگو زنده کند آن را آن که بیافرید آن اوّل بار، و او به همه آفرینش داناست.
آن که کرد برای شما از درخت سبز آتش که بینی«9» شما از او آتش می‌فروزی.
-----------------------------------
(1)- دا: بر نشستنی آسان است.
(2)- دا: آب خورشگاهها.
(3)- دا: تا مگر ایشان را یاری کنند.
(4)- دا: مکناد، آج، لب: اندوهگین مکناد.
(5)- دا: آنچه.
(6)- آب: نمی‌بینند. [.....]
(7)- دا: همی او.
(8)- دا: روشن.
(9)- دا: همی.


صفحه : 166
نیست آن که بیافرید آسمانها و زمین توانا بر آن که بیافریند مانند ایشان! آری و او آفریننده داناست.
فرمان او«1» چون خواهد چیزی آن بود که گوید آن را بباش، بباشد.
منزّه است آن که به دست اوست پادشاهی هر چیزی و با او برند شما را.
قوله«2»: وَ لَو نَشاءُ لَمَسَخناهُم عَلی مَکانَتِهِم، گفت: و اگر ما خواهیم مسخ کنیم ایشان را بر جای خود و صورت ایشان بگردانیم به صورت سگ و بوزنه«3» و جز آن.
فَمَا استَطاعُوا مُضِیًّا، نتوانند«4» بگذشتن و نه باز آمدن. و گفتند: رفتن«5»، بل بر جای بمانند و نیز نتوانند خویشتن را با حال اوّل بردن.
وَ مَن نُعَمِّره‌ُ نُنَکِّسه‌ُ، آنگه گفت: آن را که ما او را معمّر«6» و دراز عمر گردانیدیم او را منکّس و با شگونه گردانیم در خلق، تا از پس قوّت ضعیف شود و از پس زیادت جسم ناقص شود و از پس طراوت بالی شود و از پس فطنت خرف شود. و مثله قوله: ... وَ مِنکُم مَن یُرَدُّ إِلی أَرذَل‌ِ العُمُرِ لِکَی لا یَعلَم‌َ بَعدَ عِلم‌ٍ شَیئاً«7» ... و مرد معمّر بیشتر به خرف رسد. و اخبار معمّران و اشعار«8» بیشتر از اینکه است. ابو الطمجان اللّیثی«9» گفت پس از آن که دویست سال از عمر او گذشته بود:«10»

تقارب خطو رجلک یا سوید و قیّدک الزّمان بشرّ قید
و ربیع بن ضبع«11» الفزاری گفت:«12»
-----------------------------------
(1)- دا، افزوده: آن است که.
(2)- آج، لب، افزوده: تعالی.
(3)- آج، لب: بوزینه.
(4)- آج، لب: نتواند.
(5)- دا: نتوانند رفتن.
(6)- آج، لب: نعمّر.
(7)- سوره نحل (16) آیه 70.
(8)- دا: اشعار ایشان.
(9)- دا: القینی.
(10)- دا، آج، لب، افزوده: حنتنی حانیات الدّهر، حتّی || کانّی خاتل یدنو لصید قصیر الخطو یحسب من زانی || و لست مقیّدا انّی بقید
(11)- دا، آج: صنیع. [.....]
(12)- دا، افزوده: شعر.


صفحه : 167

اذا کان الشّتاء فادفئونی«1» فان‌ّ الشّیخ یهدمه الشّتاء

اذا عاش الفتی مائتین عاما فقد ذهب اللّداذة«2» و الفتاء«3»
أَ فَلا یَعقِلُون‌َ، خرد ندارند اینها تا در او اندیشه کنند! و اینکه استفهام به معنی تقریع است.
آنگه گفت: [61- پ]
وَ ما عَلَّمناه‌ُ الشِّعرَ، ما اینکه رسول خود را شعر نیاموختیم، و او [را]
«4» شعر به کار نیاید. حکم روایت کرد که آن روز که عبّاس مرداس اینکه شعر بگفت:

تجعل نهبی و نهب العبید بین عیینة و الاقرع
رسول- علیه السّلام- آن را بخواند:
أ تجعل نهبی و نهب العبید بین الأقرع و عیینة.
أبو بکر گفت: یا رسول اللّه؟ او نه چنین گفته است. گفت: دانم چگونه گفته است و لکن شعر نه کار من است. وَ ما عَلَّمناه‌ُ الشِّعرَ وَ ما یَنبَغِی لَه‌ُ.
و حسن بصری گفته است: رسول- علیه السّلام- تمثّل کرد به اینکه بیت:

فی الشّیب و الأسلام للمرء ناهیا
کفی بالإسلام و الشّیب ناهیا للمرء
، بر اینکه وجه گفت تا شعر نباشد و از وزن بشود. یکی از جمله صحابه گفت: وَ ما عَلَّمناه‌ُ الشِّعرَ وَ ما یَنبَغِی لَه‌ُ. یک روز تمثّل می‌کرد به بیت طرفه:

ستبدی لک الایّام ما کنت جاهلا و یأتیک بالأخبار من لم تزوّد
چنین خواند«5»:

.. من لم تزوّد بالأخبار ...
ابو بکر گفت: او نه چنین گفته است. گفت: می‌دانیم و لکن ما [را]
شعر به- کار نیاید«6». [و آنچه روایت کرده‌اند که رسول- علیه السّلام- روز حنین گفت:
انا النبی‌ّ لا کذب انا إبن عبد المطّلب.
و آنچه گویند گفت:
هل انت الّا اصبع دمیت و فی سبیل اللّه ما لقیت،
هم بر وجهی گفته باشد که موزون نبود چنان که
-----------------------------------
(1)- دا: فادفؤنی.
(2)- اساس: اللذاة، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(3)- آج، لب: الفناء.
(4)- از آج، افزوده شد.
(5)- آج، لب، افزوده: بخواند.
(6)- آج، لب: به شعر مرا کار نیست.


صفحه : 168
ابیات دگر که گفتیم]
«1» إِن هُوَ إِلّا ذِکرٌ وَ قُرآن‌ٌ مُبِین‌ٌ، اینکه نیست الّا یاد کردی و قرآنی روشن. و آیت ردّ است بر آنان که گفتند: رسول شاعر است و قرآن شعر است.
و عایشه گفت: کان الشّعر ابغض الحدیث الی رسول اللّه، گفت: رسول- علیه السّلام- در جهان هیچ دشمن‌تر نداشتی از شعر. و در خبر است که رسول- علیه السّلام- گفت:
لان یمتلی جوف احدکم قیحا احب‌ّ الی‌ّ من ان یمتلی شعرا،
گفت: اگر شکم یکی از شما پر از ریم باشد دوست‌تر دارم از آن که پر از شعر باشد.
لِیُنذِرَ مَن کان‌َ حَیًّا، مدنیان و بصریان و شامیان الّا ابو عمرو، به «تا» خطاب خواندند و باقی قرّا لینذر به « یا »، خبرا عن الغایب. گفت [تا]
«2» بترساند از مردمان آنان را که زنده‌اند، یعنی زنده آن باشد که او را انذار سود دارد. وَ یَحِق‌َّ القَول‌ُ عَلَی الکافِرِین‌َ، و عذاب واجب شود بر کافران بعد انذار، چون متّعظ نشوند.
أَ وَ لَم یَرَوا، آنگه گفت: نمی‌بینند، یعنی دانند اینکه کافران«3»! أَنّا خَلَقنا لَهُم مِمّا عَمِلَت أَیدِینا، که ما بیافریدیم برای ایشان آن کرده دست ما، یعنی آنچه تولّای خلق«4» او ما کرده‌ایم. أَنعاماً، چهار پایانی، فَهُم لَها مالِکُون‌َ، ایشان آن را مالک و متصرّف‌اند.
وَ ذَلَّلناها لَهُم، ما مذلّل و مسخّر کردیم آن را برای ایشان. فَمِنها، از آن جمله بعضی آن است که نشست را شاید، چون اسب و استر و شتر و خر، وَ مِنها یَأکُلُون‌َ، و بهری از آن خوردن را، چون گاو و گوسپند. و «رکوب»، فعول باشد، به معنی مفعول، کالحلوب به معنی المحلوب. و اینکه بنا در«5» مفعول کم آید بیشتر به معنی فاعل بود. [62- ر]
وَ لَهُم فِیها مَنافِع‌ُ، و ایشان را در آن انواع منافع است از موی و پشم، چنان که«6» گفت: ... وَ مِن أَصوافِها وَ أَوبارِها وَ أَشعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلی حِین‌ٍ«7». وَ مَشارِب‌ُ، از شیر آن که باز می‌خورند مشارب است ایشانرا. أَ فَلا یَشکُرُون‌َ، شکر نمی‌گذارند!«8»
-----------------------------------
(1)- اساس و آب ندارد، از دا، افزوده شد.
(2)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد.
(3)- دا، آج، لب: نمی‌بینند اینکه کافران، یعنی نمی‌دانند! 4- آج، لب: تو خلق.
(5)- دا: از.
(6)- دا، آج، لب: آن چنان که.
(7)- سوره نحل (16) آیه 80. [.....]
(8)- دا: نمی‌گزارند.


صفحه : 169
وَ اتَّخَذُوا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ آلِهَةً، و گرفتند ایشان بدون خدای تعالی خدایانی از اصنام. لَعَلَّهُم یُنصَرُون‌َ، تا همانا یاری کنند ایشان را.
آنگه حق تعالی رد کرد بر ایشان، گفت: لا یَستَطِیعُون‌َ نَصرَهُم، اینکه بتان یاری نتوانند کردن ایشانرا. وَ هُم لَهُم جُندٌ مُحضَرُون‌َ، و اینکه کافران لشکری باشند اینکه بتان را حاضر کرده. و برای آن لشکر خواند ایشان را که فرداد قیامت«1» بتان را در پیش دارند و بت پرستان را در قفا و هر دو را به دوزخ برند، پس چنان که لشکر در قفای پادشاه باشد، اینان در قفای معبودان خود باشند بمثابت لشکر. و بیانش: إِنَّکُم وَ ما تَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ حَصَب‌ُ جَهَنَّم‌َ أَنتُم لَها وارِدُون‌َ«2».
فَلا یَحزُنک‌َ قَولُهُم، دلتنگ مکناد تو را سخن ایشان و ایذا و جفای ایشان. آنگه کلام با سر گرفت، گفت: إِنّا نَعلَم‌ُ، ما دانیم آنچه ایشان به سرّ«3» گویند و آنچه آشکارا گویند. و اینکه بر سبیل تهدید است.
أَ وَ لَم یَرَ الإِنسان‌ُ، گفت: نمی‌داند آدمی و نمی‌بیند که ما او را از آب منی آفریدیم! فَإِذا هُوَ خَصِیم‌ٌ مُبِین‌ٌ، «اذا» مفاجات راست، که بنگری«4» او خصمی است ما را روشن نه پنهان. مفسّران در اینکه ایشان«5» خلاف کردند، عبد اللّه عبّاس گفت:
عبد اللّه ابی‌ّ سلول است. سعید حبیر گفت: عاص وائل سهمی است. حسن گفت:
امیّه خلف است. قتاده گفت: ابی‌ّ بن خلف الجمحی است. آن«6» چنان افتاد که او روزی پیش پیغامبر آمد و پاره‌ای«7» استخان«8» پوسیده به دست گرفته، آنگه آن را به دست بپریشید«9» و خرد کرد و بر باد داد و گفت: یا محمّد«10»؟ توی که گمان می‌بری که اینکه را زنده خواهند کردن! و حق تعالی در آیاتی که پیش از اینکه است بیان کرد که:
وَ ضَرَب‌َ لَنا مَثَلًا وَ نَسِی‌َ خَلقَه‌ُ، گفت: اینکه معلون برای ما مثلی زد«11» [و آن
-----------------------------------
(1)- دقیامت/ در قیامت، دا: فردا قیامت، آج، لب: فردای قیامت.
(2)- سوره انبیا (21) آیه 98.
(3)- آج، لب: با سرّ.
(4)- آج، لب: بنگرید.
(5)- دا، آج، لب: انسان که بر متن راجح است.
(6)- دا، آج، لب: و آن.
(7)- اساس و آب: پاره‌ای.
(8)- دا، آج، لب: استخوان.
(9)- آج، لب: ندارد.
(10)- دا، افزوده: اتوی.
(11)- آب: کرد.


صفحه : 170
حدیث]
«1» استخانهای«2» پوسیده است که گفتیم، و خلق خود فراموش کرد که ما او را چگونه آفریدیم. قال‌َ، گفت، آن ملعون: مَن یُحی‌ِ العِظام‌َ، که زنده کند اینکه استخوانها پس از آن که پوسیده شده است!
گفت، بگو ای محمّد: یُحیِیهَا الَّذِی أَنشَأَها أَوَّل‌َ مَرَّةٍ، که زنده کند او را آن خدای که او را آفرید نخست بار، وَ هُوَ بِکُل‌ِّ خَلق‌ٍ عَلِیم‌ٌ، و او به همه آفرینشی داناست. خدای تعالی اینکه آیات فرستاد و رسول- علیه السّلام- بر او خواند، او گفت:
پس خدای مرا زنده کند! گفت: نعم«3»، و به دوزخت برد.
آنگه وصف کرد خدای تعالی به قدرت خود را«4» بر آن که چنان که مرده زنده کند. شما را«5» درخت سبز آتش دهد. گفت:
الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم مِن‌َ [62- پ]
الشَّجَرِ الأَخضَرِ ناراً، «شجر» جنس باشد هم واحد را بشاید و هم جمع را، چون جمع کنی آن را. واحدش «شجرة» بود، کتمر و تمرة«6»، و چون واحد خواهی جمعش اشجار بود برای آن «اخضر» گفت که حمل بر لفظ کرد.
عبد اللّه عبّاس گفت: آن دو درخت است که در او آتش باشد، یکی را مرخ گویند و یکی را عفار، چون کسی را آتش باید دو شاخ از اینکه دو درخت ببرد تر چنان که آب از او می‌چکد و بر هم ساید، از میان آن آتش بیرون آید. و از اینکه جا عرب در مثل گفتند: فی کل‌ّ شجرة نار و استمجد المرخ و العفار، و گفتند: «مرخ» نر باشد و «عفار» ماده، و آن هر دو را «زند» و «زنده» گویند. و شیخ ما ابو القاسم محمود بن عمر الزمخشری دو بیت گفت:

و انّی اری مثل الفاضلین اذا التقیا الزّند و الزّنده

فهذا یفید بما عنده و هذا یفید بما عنده.
-----------------------------------
(1)- اساس و آب: ندارد، از دا، افزوده شد.
(2)- دا، آج، لب: استخوانها. [.....]
(3)- دا، افزوده: آری.
(4)- دا: خود را به قدرت، آج، لب: خود را به قدرت خود.
(5)- آج، لب، افزوده: که.
(6)- دا: کثمر و ثمرة، آج، لب: کتمر و ثمرة.


صفحه : 171
و حکما گفتند: هیچ درخت نباشد که در او آتش نبود مگر درخت عنّاب [و]
«1» سنجد.
فَإِذا أَنتُم مِنه‌ُ تُوقِدُون‌َ، که بنگری شما از او آتش می‌فروزی«2». و «اذا» مفاجات است آنگه گفت بر سبیل تقریر به لفظ استفهام: أَ وَ لَیس‌َ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ بِقادِرٍ عَلی أَن یَخلُق‌َ مِثلَهُم، گفت: آن خدای که آسمان و زمین آفرید قادر نیست بر آن که مانند ایشان خلقی آفریند! جمله قرّا «بقادر» خواندند بر جار و مجرور، مگر یعقوب که او خواند: یقدر، علی الفعل المضارع. بَلی وَ هُوَ الخَلّاق‌ُ العَلِیم‌ُ، آنگه هم او جواب داد، گفت: بلی او آفریدگار داناست«3».
آنگه گفت: إِنَّما أَمرُه‌ُ إِذا أَرادَ شَیئاً، فرمان او چون خواهد که چیزی در وجود آرد آن است که گوید: کُن فَیَکُون‌ُ، بباش«4»، بباشد. اینکه عبارت است از سرعت وجود مقدور او بی امتناعی، تا به تشبیه به آن ماند که یکی از ما گوید: «کن» آنچه مراد او بود به اینکه لفظ حاصل شود در حال، نه آن است که آن جا قولی هست و امری، چه از حکیم نیکو نبود مخاطبه معدومات. و قوله: إِنَّما أَمرُه‌ُ، ممکن است حمل کردن هم بر امر فعلی هم بر امر قولی، و بر فعل حمل کردن اولیتر است«5». و معنی آن که کار او و فعل چنین باشد. و اگر بر قول حمل کنند از آن جا بود که در لفظ صیغت امر آورد، من قوله: کُن، و «کان» تامّه است به معنی حدث و وقع.
فَسُبحان‌َ الَّذِی بِیَدِه‌ِ مَلَکُوت‌ُ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ، گفت: منزّه است آن خدای که ملک و تصرّف هر چیزی به دست اوست، یعنی به امر و فرمان او. و «ملکوت» فعلوت باشد من الملک، یعنی او بر همه چیزی از مقدورات خود قادر است- لا الی نهایة- وَ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ، و شما را مرجع و بازگشت با اوست. [63- ر]

-----------------------------------
(1)- اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.
(2)- آج، لب: می‌فروزد.
(3)- دا: آفریدگاری داناست، آج، لب: و او آفریدگار بیننده داناست.
(4)- دا: اج، لب: تا بباشد.
(5)- دا: ندارد.


صفحه : 172

‌سورة و الصّافّات‌

بدان که اینکه سورت مکی است و عدد آیات او صد و هشتاد«1» دو است در عدد کوفیان و مدنیان و در عدد بصریان صد و هشتاد آیت است و هشتصد و شست«2» کلمت است و سه هزار و هشتصد«3» و بیست و سه حرف است.
و روایت است از ابو امامه از ابی‌ّ کعب که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: هر که او سورت و الصّافّات بخواند، او را به عدد هر جنّی«4» و شیطانی ده حسنه بنویسند و مرده شیاطین را از او دور کنند و از شرک بری شود و فریشتگان«5» روز قیامت بر ایمان او گوایی«6» دهند که او مؤمن بوده است به پیغامبران«7».

[سوره الصافات (37): آیات 1 تا 61]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
وَ الصَّافّات‌ِ صَفًّا (1) فَالزّاجِرات‌ِ زَجراً (2) فَالتّالِیات‌ِ ذِکراً (3) إِن‌َّ إِلهَکُم لَواحِدٌ (4)
رَب‌ُّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ ما بَینَهُما وَ رَب‌ُّ المَشارِق‌ِ (5) إِنّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنیا بِزِینَةٍ الکَواکِب‌ِ (6) وَ حِفظاً مِن کُل‌ِّ شَیطان‌ٍ مارِدٍ (7) لا یَسَّمَّعُون‌َ إِلَی المَلَإِ الأَعلی وَ یُقذَفُون‌َ مِن کُل‌ِّ جانِب‌ٍ (8) دُحُوراً وَ لَهُم عَذاب‌ٌ واصِب‌ٌ (9)
إِلاّ مَن خَطِف‌َ الخَطفَةَ فَأَتبَعَه‌ُ شِهاب‌ٌ ثاقِب‌ٌ (10) فَاستَفتِهِم أَ هُم أَشَدُّ خَلقاً أَم مَن خَلَقنا إِنّا خَلَقناهُم مِن طِین‌ٍ لازِب‌ٍ (11) بَل عَجِبت‌َ وَ یَسخَرُون‌َ (12) وَ إِذا ذُکِّرُوا لا یَذکُرُون‌َ (13) وَ إِذا رَأَوا آیَةً یَستَسخِرُون‌َ (14)
وَ قالُوا إِن هذا إِلاّ سِحرٌ مُبِین‌ٌ (15) أَ إِذا مِتنا وَ کُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبعُوثُون‌َ (16) أَ وَ آباؤُنَا الأَوَّلُون‌َ (17) قُل نَعَم وَ أَنتُم داخِرُون‌َ (18) فَإِنَّما هِی‌َ زَجرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُم یَنظُرُون‌َ (19)
وَ قالُوا یا وَیلَنا هذا یَوم‌ُ الدِّین‌ِ (20) هذا یَوم‌ُ الفَصل‌ِ الَّذِی کُنتُم بِه‌ِ تُکَذِّبُون‌َ (21) احشُرُوا الَّذِین‌َ ظَلَمُوا وَ أَزواجَهُم وَ ما کانُوا یَعبُدُون‌َ (22) مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ فَاهدُوهُم إِلی صِراطِ الجَحِیم‌ِ (23) وَ قِفُوهُم إِنَّهُم مَسؤُلُون‌َ (24)
ما لَکُم لا تَناصَرُون‌َ (25) بَل هُم‌ُ الیَوم‌َ مُستَسلِمُون‌َ (26) وَ أَقبَل‌َ بَعضُهُم عَلی بَعض‌ٍ یَتَساءَلُون‌َ (27) قالُوا إِنَّکُم کُنتُم تَأتُونَنا عَن‌ِ الیَمِین‌ِ (28) قالُوا بَل لَم تَکُونُوا مُؤمِنِین‌َ (29)
وَ ما کان‌َ لَنا عَلَیکُم مِن سُلطان‌ٍ بَل کُنتُم قَوماً طاغِین‌َ (30) فَحَق‌َّ عَلَینا قَول‌ُ رَبِّنا إِنّا لَذائِقُون‌َ (31) فَأَغوَیناکُم إِنّا کُنّا غاوِین‌َ (32) فَإِنَّهُم یَومَئِذٍ فِی العَذاب‌ِ مُشتَرِکُون‌َ (33) إِنّا کَذلِک‌َ نَفعَل‌ُ بِالمُجرِمِین‌َ (34)
إِنَّهُم کانُوا إِذا قِیل‌َ لَهُم لا إِله‌َ إِلاَّ اللّه‌ُ یَستَکبِرُون‌َ (35) وَ یَقُولُون‌َ أَ إِنّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجنُون‌ٍ (36) بَل جاءَ بِالحَق‌ِّ وَ صَدَّق‌َ المُرسَلِین‌َ (37) إِنَّکُم لَذائِقُوا العَذاب‌ِ الأَلِیم‌ِ (38) وَ ما تُجزَون‌َ إِلاّ ما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (39)
إِلاّ عِبادَ اللّه‌ِ المُخلَصِین‌َ (40) أُولئِک‌َ لَهُم رِزق‌ٌ مَعلُوم‌ٌ (41) فَواکِه‌ُ وَ هُم مُکرَمُون‌َ (42) فِی جَنّات‌ِ النَّعِیم‌ِ (43) عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِین‌َ (44)
یُطاف‌ُ عَلَیهِم بِکَأس‌ٍ مِن مَعِین‌ٍ (45) بَیضاءَ لَذَّةٍ لِلشّارِبِین‌َ (46) لا فِیها غَول‌ٌ وَ لا هُم عَنها یُنزَفُون‌َ (47) وَ عِندَهُم قاصِرات‌ُ الطَّرف‌ِ عِین‌ٌ (48) کَأَنَّهُن‌َّ بَیض‌ٌ مَکنُون‌ٌ (49)
فَأَقبَل‌َ بَعضُهُم عَلی بَعض‌ٍ یَتَساءَلُون‌َ (50) قال‌َ قائِل‌ٌ مِنهُم إِنِّی کان‌َ لِی قَرِین‌ٌ (51) یَقُول‌ُ أَ إِنَّک‌َ لَمِن‌َ المُصَدِّقِین‌َ (52) أَ إِذا مِتنا وَ کُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَدِینُون‌َ (53) قال‌َ هَل أَنتُم مُطَّلِعُون‌َ (54)
فَاطَّلَع‌َ فَرَآه‌ُ فِی سَواءِ الجَحِیم‌ِ (55) قال‌َ تَاللّه‌ِ إِن کِدت‌َ لَتُردِین‌ِ (56) وَ لَو لا نِعمَةُ رَبِّی لَکُنت‌ُ مِن‌َ المُحضَرِین‌َ (57) أَ فَما نَحن‌ُ بِمَیِّتِین‌َ (58) إِلاّ مَوتَتَنَا الأُولی وَ ما نَحن‌ُ بِمُعَذَّبِین‌َ (59)
إِن‌َّ هذا لَهُوَ الفَوزُ العَظِیم‌ُ (60) لِمِثل‌ِ هذا فَلیَعمَل‌ِ العامِلُون‌َ (61)

[ترجمه]

‌به نام ایزد«8» بخشاینده بخشایشگر«9»
به حق‌ّ صف زدگان، صف زدنی.
باز زنندگان باز زدنی.
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب، افزوده: و.
(2)- دا: بیست.
(3)- دا: هفتصد.
(4)- دا، آج، لب: جنّی.
(5)- دا، آج، لب، افزوده: موکّل او. [.....]
(6)- آب، آج، لب: گواهی.
(7)- آج، لب، افزوده: قوله تعالی.
(8)- دا، لب: خدای.
(9)- دا، لب: مهربان.


صفحه : 173
و خوانندگان ذکری.
که خدای شما یکی است.
خدای آسمانها و زمین و آنچه در میان آن«1» است و خدای مشرقها.
ما بیاراستیم آسمان دنیا را«2» به زینه«3» ستارگان.
و نگاهداشت از هر دیوی نافرمان«4».
گوش ندارند به گروه بلندتر و بیندازند ایشان را از هر سوی«5».
براندنی و ایشان را عذابی بود مقیم.
الا آن که در رباید یک در- ربودن او پی او«6» برود ستاره بخشنده«7».
بپرس از ایشان تا ایشان سخت خلق ترند یا آنان که ما بیافریدیم! ما بیافریدیم ایشان را از گلی دوسنده.
بل تو شگفت می‌داری و ایشان فسوس می‌دارند.
و چون یاد دهند«8» ایشان را یاد نکنند.
و چون بینند علامتی طلب فسوس کنند.
و گویند: نیست اینکه الّا جادوی روشن.
چون بمیریم و شویم خاک و استخوانها، ما را زنده کنند!
یا پدران ما را که پیشینه بودند! [63- پ]

-----------------------------------
(1)- دا: آن دو.
(2)- دا: فروترین.
(3)- دا: آرایش: آج، لب: آراستن.
(4)- دا: ستنبه.
(5)- دا: جانبی، آج، لب: جهتی.
(6)- دا: از پی او.
(7)- آج، لب: درخشنده.
(8)- یاد هند/ یاد دهند، دا، آج، لب: یاد دهند.


صفحه : 174
بگوی: آری و شما ذلیل باشی.
آن یک با زدن«1» باشد که بنگری ایشان می‌نگرند.
و گویند: ای وای ما اینکه روز جزاست؟
اینکه قضا«2» ست آن که شما آن را به دروغ داشتی.
جمع کنی ظالمان را و همسران ایشان و آنچه می‌پرستیدند.
از فرود خدای ره نمایید ایشان را به ره دوزخ.
بداری اینان را که اینان را بخواهند پرسیدن«3».
چه بود شما را که یاری نمی‌کنی یک دیگر را؟
بل ایشان امروز تن بداده‌اند.
روی در یک دیگر آرند«4» و می‌پرسند.
گویند: شما می‌آمدی ما را«5» از دست راست.
گویند: بل شما خود مومن نبودی«6».
نبود ما را بر شما از حجتی، بل بودی شما گروهی طاغیان.
واجب شد بر ما گفتار خدای ما، ما بچشیدگانیم«7».
گمراه کردیم شما را، ما«8» گمراه بودیم.
-----------------------------------
(1)- دا: با زدن/ باز زدن.
(2)- دا: روز فصل، آج، لب: روز فرق. [.....]
(3)- دا: پرسید.
(4)- دا: برخی از ایشان.
(5)- دا: به ما.
(6)- دا: نبودی ایمان آوردگان.
(7)- دا: چشندگانیم.
(8)- دا: که ما.


صفحه : 175
ایشان آن روز در عذاب انباز باشند.
ما چنین کنیم با گناهکاران.
ایشان بودند چون گویند ایشان را نیست خدای بجز خدای بزرگواری کردند«1».
و می‌گویند: ما رها کنیم خدایان خود را برای شاعری دیوانه!
بل آفریده است حق و راست گفتند پیغامبران شما«2».
شما چشنده‌ای«3» عذاب دردناک. [64- ر]

و پاداشت ندهند شما را الّا آنچه کرده باشی.
مگر بندگان«4» با اخلاص را.
که ایشان را بود روزیی دانسته.
میوه‌ها«5» و ایشان را گرامی دارند.
در بهشتهای نعیم.
بر سریرها«6» برابر نشسته.
بگردانند بر ایشان کاسی از خمری پاک«7».
سپید، خوش باشد خورندگان را«8».
نباشد در او تباهی عقل«9»، و نه ایشان از آن مست شوند.
و بنزدیک ایشان باشند زنانی چشم کشیده«10»
-----------------------------------
(1)- دا: کردندی.
(2)- دا: راست گوی داشت فرستادگان را، که بر متن رجحان دارد.
(3)- اساس و آب: چشندهی.
(4)- دا، افزوده: خدای.
(5)- اساس، آب، دا: میوها.
(6)- دا: تختها.
(7)- دا: از آبی.
(8)- دا: خوش مزه آشامندگان را. [.....]
(9)- اساس: نباشد، به قیاس با سایر نسخ زاید می‌نمود و حذف شد.
(10)- دا: کشنده.


صفحه : 176
فراخ چشم.
پنداری«1» ایشان خایه پوشیده‌اند.
روی نهند«2» بهری بر بهری، می‌پرسند.
گوید گوینده‌ای از ایشان مرا همسری بود«3».
می‌گفتی که: تو از جمله باوردارندگانی!
که [چون]
«4» بمیریم و خاک شویم و استخانها، ما را پاداشت [دهند]
«5».
گوید: شما فرو می‌نگری!
فرو نگرد بیند [او را]
«6» در میان دوزخ.
گوید: به خدای که نزدیک بودی که هلاک کنی مرا.
و اگر نه نعمت خدای استی«7»، من بودمی از جمله حاضران«8».
ما نه‌ایم بمردگان!
الّا مرگ پیشین، و ما نه‌ایم عذاب کرده«9».
اینکه آن است که ظفری بزرگ است.
برای مانند اینکه عمل کنند عمل کنندگان.
قوله: وَ الصَّافّات‌ِ صَفًّا، ابو عمرو و حمزه «تا» را ادغام کردند در «صاد» و
-----------------------------------
(1)- دا: گویی.
(2)- دا: روی فرا کند.
(3)- دا: مرا بود مرا همسری.
(4)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد.
(5)- اساس: ندارد، از دا، آورده شد.
(6)- اساس: ندارد، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(7)- دا: بودی.
(8)- دا: حاضر کردگان.
(9)- دا: نیستیم ما عذاب کردگان.


صفحه : 177
«ز»«1» و «ذال» برای قرب مخرج اینکه«2» حروف از «تا»، خواندند: وَ الصَّافّات‌ِ صَفًّا فَالزّاجِرات‌ِ زَجراً. فَالتّالِیات‌ِ ذِکراً. باقی قرّا به اظهار اینکه حروف خواندند [65- ر]
در «صافّات» خلاف کردند: عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده و مسروق گفتند، مراد صفهای فریشتگان‌اند که در آسمانها صف زده‌اند چنان که مردمان در نماز صف کشیده باشند. و گفتند: مراد فریشتگان پر گسترده‌اند در هوا ایستاده تا چه فرمایند ایشان را. و گفتند: مرغان‌اند در هوا پر در هم گسترده و پر کشیده، چنان که گفت: ... وَ الطَّیرُ صَافّات‌ٍ«3» ... و گفت: ... أَ وَ لَم یَرَوا إِلَی الطَّیرِ فَوقَهُم صافّات‌ٍ«4» ...
وصف ترتیب جماعت باشد بر نسق، بمانند خط، چون صف نماز وصف کالزار«5».
فَالزّاجِرات‌ِ زَجراً، باز زنندگان‌اند. مجاهد و سدّی گفتند: فریشتگان‌اند که خلقان را زجر می‌کنند از معاصی بر وجهی که خدای تعالی به دل ایشان می‌رساند به برابر آن که وسواس شیطان به دل ایشان می‌رسد، تا تکلیف درست آید، و مرد را داعی متردّد بود. و گفتند، فریشتگانی‌اند که ابر را می‌رانند و زجر می‌کنند. قتاده گفت: مراد آیات قرآن است که مکلّفان را زجر می‌کند از معاصی بر وجه لطف. و زجر، صرف بود از کاری به خوف ذم‌ّ و عقاب. و بود که به خوف ذم‌ّ بود، چون زواجر عقلی پیش ورود شرع.
فَالتّالِیات‌ِ ذِکراً، مجاهد و سدّی گفتند: جبریل است و دگر فریشتگان که قرآن می‌خوانند، بعضی دگر گفتند: جماعات خوانندگان‌اند از آدمیان و جز ایشان. و «واو» در هر سه جای قسم است و جواب قسم «ان‌ّ» است، فی قوله: إِن‌َّ إِلهَکُم لَواحِدٌ. و قوله: «صفّا» و «زجرا» نصب هر دو بر مصدر است «ذکرا» بر مفعول به، و برای آن مصدر بیاورد«6» آن را تا بدانند که اینکه مدح در«7» پایه قسم نه به خواندن است بل به خواندن قرآن است که بسیار کسان چیزها خوانند که به آن ممدوح نباشند. حق تعالی گفت: در اینکه آیات که به حق‌ّ فریشتگان صف کشیده و به حق‌ّ
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: زا.
(2)- دا: و اینکه.
(3)- سوره نور (24)، آیه 41. [.....]
(4)- سوره ملک (67) آیه 19.
(5)- دا، آج، لب: کارزار.
(6)- دا، آج، لب: نیاورد.
(7)- دا، آج، لب: و.


صفحه : 178
فریشتگان زجر کنند«1» و به حق‌ّ خوانندگان قرآن که خدای شما یکی است. و اینکه جواب آن است که ایشان گفتند: أَ جَعَل‌َ الآلِهَةَ إِلهاً واحِداً!«2» ...
رَب‌ُّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، آنگه گفت: آن خدای که مستحق‌ّ عبادت است، خدای آسمانها و زمین است وَ ما بَینَهُما، و آنچه در میان آن است. از انواع حیوان و جماد، وَ رَب‌ُّ المَشارِق‌ِ، و او خداوند مشرقهاست که آفتاب از او بر آید. عبد اللّه عبّاس گفت: بر فلک آفتاب سیصد و شست«3» سوراخ است به عدد روزهای سال که هر روز«4» آفتاب از کوّه«5» دگر برآید که تا سال بر نگردد با آن جایگاه نیاید.
إِنّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنیا بِزِینَةٍ الکَواکِب‌ِ، إبن کثیر و ابو عمرو و نافع و إبن عامر خواندند: بزینة الکواکب [65- پ]
به اضافت. آنگه خلاف کردند که اضافت با فاعل است یا با مفعول. بعضی گفتند با مفعول است بر آن معنی که: جعلنا الکواکب زینة السّماء«6»، ما ستارگان را زینت آسمان دنیا کردیم و آن که گفت، اضافت با فاعل است، گفت معنی که:«7» انّا جعلنا الکواکب مزیّنة السّماء«8»، ما ستارگان«9» آراینده آسمان کردیم. و حمزه و عاصم در بعضی روایات خواندند: بزینة- منوّن- الکواکب، مجرور علی البدل، و التّقدیر: بالکواکب«10». و عاصم به روایت أبو بکر خواند: بزینة- منوّن- الکواکب، بنصب علی معنی، بتزییننا الکواکب«11». و گفتند:
«علی تقدیر، اعنی الکواکب و ارید الکواکب، بفعلی مضمر.
عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که بضوء الکواکب، به روشنایی«12» ستارگان. و قول دگر مفسّران را آن است که«13» زینت آسمان به ستاره معلوم است و ظاهر.
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: زجر کننده.
(2)- سوره ص (38) آیه 5.
(3)- آج، لب: شصت.
(4)- دا: هر روزی.
(5)- آج، لب: محل‌ّ.
(8- 6)- دا، آج، لب: للسّماء.
(7)- دا: آن است که.
(9)- دا، آج، لب: ستارگان را.
(10)- اساس: الکواکب، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(11)- دا: بتزیینا الکواکب، آج، لب: بتزیّنها الکواکب. [.....]
(12)- آج: به روشنایی.
(13)- دا: دگر مفسّران که.


صفحه : 179
وَ حِفظاً، ای، و حفظناها، حفظا منصوب است بر مصدری محذوف الفعل.
و گفتند تقدیر آن است: و جعلناها حفظا من کل‌ّ شیطان، ای، و جعلنا الکواکب حافظة للسّماء، من کل‌ّ شیطان. و گفتند: تقدیر آن است که: و جعلنا السّماء محفوظة بالکواکب، من کل‌ّ شیطان مارد. و وجه نیکوتر در او آن است که مفعول له است، کانّه قال: خلقنا الکواکب زینة للسّماء. وَ حِفظاً مِن کُل‌ِّ شَیطان‌ٍ مارِدٍ. و «حفظ» منع باشد چیزی را از ذهاب، کحفظ الانسان و الدّواب‌ّ، و غیر ذلک. ثم‌ّ توسّع فی حفظ القرآن. و «مارد» خارج باشد به افساد عظیم، و اینکه از وصف شیاطین است. و اصل کلمه انجراد بود. و منه الأمرد للاملس الوجه، یعنی مارد منجرد«1» است از خیر.
لا یَسَّمَّعُون‌َ، اهل کوفه به تشدید خواندند علی تقدیر: لا یتسمّعون، گوش با اهل آسمان نکنند از«2» فریشتگان. مجاهد گفت: گوش باز کنند و لکن نشنوند. و دیگران به تخفیف خواندند، یعنی گوش باز نکنند و اگر چه «سمع» و «سماع»، شنیدن باشد و لکن چون به «الی» تعدیه فرمود معنی همین باشد، و فرق بین القراءتین آن است که شاید استماع و تسمّع باشد و نشنود. و بر قراءت دوم گوش دارنده‌ای«3» شنونده باشد. و یقال: سمعت الی فلان و استمعت الیه و تسمّعت، به معنی واحد، جز که در تسمّع تکلّفی باشد. و لا یقال: سمعت فلانا الّا اذا قلت یقول«4» برای آن که سماع به مرد تعلّق ندارد به صورت تعلّق دارد، چون گوید: سمعت فلانا و به اینکه قناعت کند، ایهام آن کند که جسم مسموع است، امّا چون گوید: سمعته یقول، باز نماید که سمع متعلّق است به حال متکلّم. و آن قول«5» است و تقدیر آن است که سمعته قائلا. و مراد به «ملأ اعلی» فریشتگان‌اند.
وَ یُقذَفُون‌َ مِن کُل‌ِّ جانِب‌ٍ، دُحُوراً، گفت: می‌اندازند به ایشان«6» از هر کناره اینکه ستاره‌ها بمانند [66- ر]
آن که تیر اندازند یا سنگ، راندن و دور کردن ایشان را، یعنی شیاطین را دور می‌کنند و می‌رانند از اطراف آسمان تا گوش نکنند سخن فریشتگان را، و از ایشان دزدیده چیزی نشنوند که به زمین باز آیند و باز گویند و نمایند.
-----------------------------------
(1)- آج، لب: متجرّد.
(2)- دا: آن.
(3)- اساس و آب: دارنده‌ای.
(4)- دا: تقول.
(5)- دا: قولی.
(6)- دا: به ایشان اندازند.


صفحه : 180
که غیب می‌دانیم. و الدّحور، الطّرد و الإبعاد، راندن و دور کردن باشد و نصب او امّا بر مفعول له بود و اما بر مصدری محذوف الفعل، و تقدیر«1» فیدحرون دحورا.
وَ لَهُم عَذاب‌ٌ واصِب‌ٌ، ای دائم، و ایشان را عذابی باشد دایم که منقطع نشود.
نظیره قوله: ... وَ لَه‌ُ الدِّین‌ُ واصِباً ...«2»، عبد اللّه عبّاس گفت: عذابی سخت. کلبی گفت: موجع، و گفتند: خالص، و گفتند: واصب، ای ذو وصب، و هو الألم و التّعب، من باب لابن و تامر. و ابو الاسود گفت: در استشهاد دایم.

لا اشتری«3» الحمد القلیل بقاؤه یوما بذم‌ّ الدّهر اجمع واصبا
ای دائما.
إِلّا مَن خَطِف‌َ الخَطفَةَ، حق تعالی چون باز نمود که شیاطین را تمکین نمی‌کنند از آن که پیرامن آسمان گردند و گوش به کلام فریشتگان دارند و اگر اینکه معنی کنند ایشان را قذف می‌کنند به رجوم، گفت: إِلّا مَن خَطِف‌َ الخَطفَةَ، الّا آن که ایشان«4» در رباید«5» یک در ربودن«6» که آن که«7» به دنبال او برود«8» ستاره‌ای چون پاره آتش«9» باشد، چون عمودی. و «ثاقب»، بخشنیده«10» و روشن باشد و از اینکه جا سوراخ [را]
«11» ثقب گویند که در روشنای«12» بدو در آید. یقال: اثقبت النّار و استثقبتها، اذا اوقدتها«13».
و منه قولهم: حسیب«14» ثاقب، ای شریف مضی‌ء. قال ابو الاسود:

اذاع به فی النّاس حتّی کانّه بعلیاء«15» نار اوقدت بثقوب
فَاستَفتِهِم، آنگه حق تعالی بر سبیل تقریر«16» و الزام حجّت بر ایشان گفت: از ایشان
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: و تقدیر آن که.
(2)- سوره نحل (16) آیه 52.
(3)- اساس: لا یشتری، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(4)- دا، آج، لب: از ایشان.
(5)- آج، لب: در ربایند.
(6)- در بودن/ در ربودن، دا، آج، لب: در ربودن. [.....]
(7)- آج، لب: اینک.
(8)- آج، لب: بدود.
(9)- آج، لب، افزوده: فاتبعه، به معنی تبعه. یقال: بتبعته و اتّبعته و اتبعته، به معنی و شهاب پاره‌ای چون پاره آتش.
(10)- آب: بخشنده، دا: بشخنده، آج، لب: بشخیده.
(11)- از دا، افزوده شد.
(12)- آج، لب: روشنایی.
(13)- اساس: اوقبتها، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(14)- آب، آج، لب: حسب.
(15)- اساس: تعلیا، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(16)- دا: تقریع.


صفحه : 181
بپرس بر طریق فتوی پرسیدن، تا ایشان سخت خلقتراند یا چیزی«1» که ما آفریدیم آن را، از آسمان و زمین و کوه و دریاه«2» و آهن«3» و روز«4» و امّتان گذشته! و نصب «خلقا»«5» بر تمیز«6» بود و اگر چه «من» لما یعقل باشد. خدای تعالی [بر سبیل]
«7» تغلیب خبر داد از ما«8» از فریشتگان و دگر حیوان و جماد، و آنگه گفت: إِنّا خَلَقناهُم مِن طِین‌ٍ لازِب‌ٍ، ما اینکه آدمیان کافر نعمت را از گلی آفریدیم دو سنده، یعنی پدر ایشان آدم را که اینان از نسل اویند. و «لازب» لزق باشد، و گفتند: لازم باشد. و کلمه از ابدال است، یقال: ما هو بضربة لازب و لازم، قال النّابغة: [66- پ]


و لا تحسبون الخیر لا شرّ بعده و لا تحسبون الشرّ ضربة لازب
و بعضی عرب گفتند: لا تب و راتب«9»، و لازم و لازب بمعنی«10»، و اینکه را از ابدال شناختند. عبد اللّه عبّاس گفت: گلی باشد درهم نوسیده، قتاده گفت: آن باشد که در دست نوسد. گفتند آیت در کلدة بن اسید آمد و او را از قوّت و سختی که بود إبن- الأسدین گفتند و إبن الأشدّین، و او قوی و بطّاش بود. و نظیر آیت قوله: لَخَلق‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ أَکبَرُ مِن خَلق‌ِ النّاس‌ِ«11» ... و قوله: أَ أَنتُم أَشَدُّ خَلقاً أَم‌ِ السَّماءُ بَناها«12».
بَل عَجِبت‌َ، حمزه و کسائی و خلف خواندند: عجبت به ضم‌ّ «تا» بر آن که خبر باشد از خدای تعالی، و اینکه قراءت عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس است. گفتند: معنی آن است که خدای تعالی به منزلت متعجّب است از ایشان.
حسین بن الفضل گفت: عجب از خدای تعالی انکار چیزی باشد و اینکه لفظ در حق‌ّ خدای مجاز باشد برای آن که حقیقت تعجّب بر آن کس روا بود که او چیزی نداند، چون واقف باشد و غریب آید او را از آن عجب بماند و خدای تعالی عالم است
-----------------------------------
(1)- آج، لب: چیزهای دیگر.
(2)- دا، آج، لب: دریا.
(3)- آج، لب: ان.
(4)- دا: روی، آب، آج، لب: رود. [.....]
(5)- آج، لب: خلقان.
(6)- دا: تمییز.
(7)- اساس و آب: ندارد، از دا، افزوده شد.
(8)- دا: به او.
(9)- اساس: لاقب و رابت، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(10)- کذا، در اساس، سایر نسخه‌ها: بمعنی، بدون تنوین.
(11)- سوره مؤمن (40) آیه 57.
(12)- سوره نازعات (79) آیه 27.


صفحه : 182
به همه چیزها از همه وجوه.
جنید را پرسیدند از اینکه قراءت، گفت: تعجّب بر خدای روا نیست، الّا آن است که موافقت نمود با رسول- علیه السّلام- گفت: تو متعبی«1» و من نیز، از آن جا که جای تعجّب است از فعل اینان. و مثله قوله: وَ إِن تَعجَب فَعَجَب‌ٌ قَولُهُم«2» ... و تأویل اینکه اخبار که رسول- علیه السّلام- بر اینکه لفظ گفت، هم اینکه باشد که گفتیم من
قوله- علیه السّلام: (یعجب ربک من الشاب لیست له صبوة).
و
قوله:3» عجب ربّکم من الّکم« و قنوطکم.
و باقی قرّا خواندند: بل عجبت«4»، بل تو به عجب آمدی ای محمّد؟ وَ یَسخَرُون‌َ، و ایشان فسوس می‌دارند از تعجّب تو. و گفتند معنی تعجّب تغیّر نفس باشد از آنچه پوشیده بود بر او که بر خلاف عادت باشد. و بعضی دگر گفتند:
تأویل «بل عجبت» بر قراءت کوفیان جز است، یعنی جزا دهد متعجّبان را، چنان که:«5» ... سَخِرَ اللّه‌ُ مِنهُم«6». و: اللّه‌ُ یَستَهزِئ‌ُ بِهِم ...«7» و تأویل اوّل اولیتر است و لا یقتر.
وَ إِذا ذُکِّرُوا لا یَذکُرُون‌َ، و چون ایشان را یاد دهند، یاد نکنند و چون پند دهند متّعظ نشوند.
وَ إِذا رَأَوا آیَةً، چون دلالتی و معجزه‌ای ببینند، یَستَسخِرُون‌َ، فسوس دارند و سخریّه«8». گفتند: سخر و استسخر یکی باشد، و گفتند: یک دیگر را استدعا کنند به سخریّت، و «سین» طلب راست.
وَ قالُوا إِن هذا، و گویند: اینکه معجز و اینکه قرآن نیست الّا جادوی ظاهر. و نیز می‌گویند: أَ إِذا مِتنا وَ کُنّا تُراباً وَ عِظاماً، إبن عامر خواند: اذا، بی همزه استفهام، علی الخبر و التحقیق، و باقی قرّا به دو همزه خواندند، یکی همزه استفهام. و نیز گویند: ما چون مرده باشیم و خاک شده و استخان«9» گشته، [67- ر]
إِنّا لَمَبعُوثُون‌َ،
-----------------------------------
(1)- کذا در اساس و آب، دا، آج، لب: متعجّبی که راجح می‌نماید.
(2)- سوره رعد (13) آیه 5.
(3)- اساس: اکلم، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(4)- آج، لب: عجب.
(5)- دا: که گفت.
(6)- سوره توبه (9) آیه 79. [.....]
(7)- سوره بقره (2) آیه 15.
(8)- آج، لب، افزوده: کنند.
(9)- دا، آج، لب: استخوان.


صفحه : 183
اهل مدینه و کسائی و یعقوب «انّا» خواندند: به یک همزه بر خبر و باقی قرّاء: به دو همزه بر طریق استفهام، ما را زنده خواهند کردن! [و قراءت آنان که بر خبر خواندند، بر دو وجه بود: یکی آن که به طرح همزه استفهام باشد و معنی همان که بر قراءت دیگران هست. و امّا خبری باشد نه از اعتقاد، بل بر سبیل تهکّم و سخریّت]
«1».
أَ وَ آباؤُنَا الأَوَّلُون‌َ، إبن عامر خواند: «او» به سکون «واو»، و باقی قرّا به واوی متحرّک، چنان که الف استفهام باشد و «واو» عطف، و نیز پدران پیشینه ما!
قُل نَعَم، بگو ای محمّد: آری، وَ أَنتُم داخِرُون‌َ، «واو» حال است و شما صاغر و داخر و ذلیل باشی و راغم.
فَإِنَّما هِی‌َ زَجرَةٌ واحِدَةٌ، آن یک بانگ زدن«2» باشد مراد به زجرة صیحة دوم«3» است که نفخ صور باشد نفخ«4» احیا که خدای تعالی عند آن خلقان را زنده کند، فَإِذا هُم یَنظُرُون‌َ، که تو بینی ایشان می‌نگرند، یعنی زنده شده باشند و از گورها برخاسته.
وَ قالُوا یا وَیلَنا، و گویند: وای بر ما؟ هذا یَوم‌ُ الدِّین‌ِ، اینکه روز جزاست و روز حساب است«5».
هذا یَوم‌ُ الفَصل‌ِ الَّذِی کُنتُم بِه‌ِ تُکَذِّبُون‌َ، اینکه آن روز فصل قضاست و گذارد«6» کارها که شما آن را دروغ می‌داشتی. و گفتند: آن روز است که فرق کنند و جدا کنند میان اهل بهشت و دوزخ«7»، اینان را به ثواب و کرامت برسانند و ایشان را به عقوبت و اهانت.
احشُرُوا الَّذِین‌َ [ظَلَمُوا، در کلام محذوفی هست و آن آن است که: ثم‌ّ یقال للملائکة: احشروا الّذین]
«8» آنگه گویند فریشتگان را: حشر کنی و جمع کنی اینکه کافران را و معبودان و قرنای ایشان را. از رسول- علیه السّلام- روایت کردن«9» در تفسیر «ازواج» گفت: «قرناءهم»«10»، یعنی امثال و اشکال ایشان، و آنان که چون
-----------------------------------
(1)- اساس و دیگر نسخه‌ها: ندارد، از دا، افزوده شد.
(2)- دا: باز زدن.
(3)- آج، لب: دوّم.
(4)- اساس: نفی، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(5)- آب: چارست.
(6)- دا: گزاردن، آج، لب: گذار.
(7)- دا، آج، لب: اهل دوزخ.
(8)- اساس و آب، افتادگی دارد، از دا، افزوده شد.
(9)- کذا در اساس و آب، دا، آج، لب: کردند.
(10)- دا: ضرباءهم.


صفحه : 184
ایشان باشند در دین و اعتقاد. مقاتل گفت: یعنی قرینان ایشان از دیوان، آنگه هر کافری را بیارند و با دیوی به سلسله ببندند. قتاده و کلبی گفتند: هر که مانند عمل ایشان کند.«1» شارب خمر با شارب خمر بود، و زانی با زانی، و لایط با لایط. حسن بصری گفت: مراد به ازواج زنان مشرکان‌اند. وَ ما کانُوا یَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، و آنچه ایشان بدون خدای پرستیدندی از اصنام و اوثان. فَاهدُوهُم إِلی صِراطِ الجَحِیم‌ِ، و ره نمایی اینان را به ره دوزخ. إبن کیسان گفت: قدّموهم، پیش دارید«2» ایشان را. و «سایق» را هادی خوانند و از اینکه جا «مقدّمة العنق» را هادی خوانند. قال امرؤ القیس:«3»

کان‌ّ دماء الهادیات بنحره«4» عصارة حنّاء بشیب مرجّل
یعنی مقدّمات«5» الوحش.
وَ قِفُوهُم، بدارید«6» ایشان را، «وقف» هم لازم است و هم متعدی. یقال: وقفت الرّجل و وقف هو، جز که مصدر لازم «وقوف» باشد و مصدر متعدّی «وقف» و منه وقف المساکین. و مثله: الرّجوع و الرّجع و لغت بعضی عرب هست که: اوقفته. کسائی گفت: شنیدم از بعضی عرب [67- پ]
که می‌گفت: ما اوقفک هاهنا، و انشد«7»:

تری النّاس ما سرنا یسیرون خلفنا و ان نحن اومأنا الی النّاس اوقفوا
إِنَّهُم مَسؤُلُون‌َ، که اینان را بخواهند پرسیدن از آنچه کرده‌اند و گفته‌اند، و حساب خواهند کردن اینان را. و رسول- علیه السّلام- گفت: فردا«8» قیامت رها نکنند هیچ کس را که قدم از قدم بردارد تا او را از پنج«9» بنپرسند«10»:
عن شبابه فیما ابلاه، و عن عمره فیما افناه، و عن ماله من اینکه اکتسبه و اینکه وضعه، و ماذا عمل فیما علم. و فی خبر آخر: و عن ولایتنا اهل البیت.
آنگه بر طریق تهکّم و سخریّت گفت: گویند اینکه کافران را روز قیامت
-----------------------------------
(1)- دا: کنند. [.....]
(2)- دا: دارند.
(3)- دا، آج، لب، افزوده: شعر.
(4)- دا: بنحرها، آج، لب: بنحوه.
(5)- دا: متقدّمات.
(6)- اساس: بدارند، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(7)- دا، آج، لب، افزوده: شعر.
(8)- آج، لب: فردای.
(9)- دا، آج، لب، افزوده: چیز.
(10)- آج، لب: نپرسند.


صفحه : 185
فریشتگان: ما لکم، چه بوده است شما را که نصرت یک دیگر نمی‌کنی و انتقام نمی‌کشی! گفتند«1»: اینکه خزنه دوزخ گویند، گفتند«2»: اینکه جواب ابو جهل است، چون گفت: ... نَحن‌ُ جَمِیع‌ٌ مُنتَصِرٌ«3».
آنگه حق تعالی گفت: بَل هُم‌ُ الیَوم‌َ مُستَسلِمُون‌َ، بل ایشان اینکه روز تن در داده باشند. عبد اللّه عبّاس گفت: خاضعون، گردن نهاده باشند و ذلیل. بهری دگر گفتند:
چون کسی باشند که طالب«4» سلامت باشد«5» در ترک منازعت.
وَ أَقبَل‌َ بَعضُهُم عَلی بَعض‌ٍ یَتَساءَلُون‌َ، گفت: بهری روی به بهری کنند و از یکدیگر می‌پرسند. رؤسا از اتباع و سفله پرسند و اینان از ایشان و با یک دیگر خصومت«6» می‌کنند. اینان ایشان را گویند: شما کردی که ما را بفریفتی و غرور دادی! اینان گویند: لا، بل شما اختیار بد کردی. و تفصیل اینکه در سورت سبا بیامد«7»، فی قوله: ... [یقول]
«8» الَّذِین‌َ استُضعِفُوا لِلَّذِین‌َ استَکبَرُوا لَو لا أَنتُم لَکُنّا مُؤمِنِین‌َ«9» الی آخر الایات. و اینکه را«10» تفصیلی داد.
قالُوا إِنَّکُم کُنتُم تَأتُونَنا عَن‌ِ الیَمِین‌ِ، گفتند: شما آمدی از دست راست ما. و«11» کنایت است از آن که شما ما را از جهت خیر و برکت و راحت گرفتی به غرور و غلبه.
و عرب آنچه دست راست بود به آن تیمّن و تبرّک کنند. پس گویند به اینکه طریق آمدی ما را و با ما غدر کردی. فرّاء گفت: معنی آن است که ما را از جهت قوّت و نصیحت گرفتی و آن اقوی الجهات است، برای آن که قوّت مرد در دست راست بود.
و منه قوله: ... فَراغ‌َ عَلَیهِم ضَرباً بِالیَمِین‌ِ«12». و گفتند: معنی آن است که شما ما را به
-----------------------------------
(2- 1)- دا: و گفتند.
(3)- سوره قمر (54) آیه 44.
(4)- دا: طلب.
(5)- آج، لب: باشند.
(6)- دا: و بانگ و خصومت. [.....]
(7)- آب: برفت، آج، لب: رفت.
(8)- در اساس و همه نسخه بدلها: قال، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.
(9)- سوره سبا (34) آیه 31.
(10)- دا، آج، لب، افزوده: خود.
(11)- دا، آج، لب: و اینکه.
(12)- سوره صافّات (37) آیه 93.


صفحه : 186
سوگند و عهد و میثاق بفریفتی. و سوگند را یمین خوانند برای آن که عهد و سوگند به دست راست باشد. و گفتند: مراد قهر و غلبه است چنان که شمّاخ گفت:

اذا ما رایة رفعت لمجد تلقّاها عرابة بالیمین
ای بالقهر. آنگه رؤسا جواب دهند و گویند: بَل لَم تَکُونُوا مُؤمِنِین‌َ، شما خود مؤمن نبودی و اختیار ایمان نکردی.
وَ ما کان‌َ لَنا عَلَیکُم مِن سُلطان‌ٍ، و ما را«1» بر شما دستی و سلطانی و قهری و حجّتی نبود. بَل کُنتُم قَوماً طاغِین‌َ، بل شما گروهی بودی طاغی و باغی و از حدّ خود در گذشته. [68- ر]
فَحَق‌َّ عَلَینا قَول‌ُ رَبِّنا، واجب شد بر ما عذاب خدای، فی قوله: ... لَأَملَأَن‌َّ جَهَنَّم‌َ«2»- الآیة. و گفتند: «قول ربّنا» آن است که خبر داد که اینان ایمان ندارند«3» و بر کفر اصرار کنند و بر کفر میرند. و هو قوله: وَ سَواءٌ عَلَیهِم أَ أَنذَرتَهُم أَم لَم تُنذِرهُم لا یُؤمِنُون‌َ«4».
إِنّا لَذائِقُون‌َ، ما همه عذاب خواهیم چشیدن، بی تخصیص و مزیّت.
فَأَغوَیناکُم إِنّا کُنّا غاوِین‌َ، و ما شما را از آن اغوا و اضلال کردیم که ما غاوی و ضال‌ّ بودیم، شما را با طریقه خود دعوت کردیم و طریقه ما غوایت بود شما به اجابت ما غاوی شدی. و «غی‌ّ»، ضدّ رشد باشد و به معنی خیبت آمد فی قوله: ... وَ عَصی آدَم‌ُ رَبَّه‌ُ فَغَوی«5».
قوله: فَإِنَّهُم«6»، آنگه خبر داد حق تعالی که ایشان یعنی تابع و متبوع«7». یَومَئِذٍ، آن روز، یعنی روز قیامت در عذاب مشترک باشند و کس را امان نبود.
آنگه گفت: إِنّا کَذلِک‌َ نَفعَل‌ُ بِالمُجرِمِین‌َ، ما همچنین کنیم با کافران
-----------------------------------
(1)- دا: شما را بر ما.
(2)- سوره اعراف (7) آیه 118، سوره هود (11) آیه 119، سوره سجده (32) آیه 13، سوره ص (38) آیه 85.
(3)- دا: نیارند.
(4)- سوره یس (36) آیه 10.
(5)- سوره طه (20) آیه 121.
(6)- دا: کانّهم.
(7)- دا، افزوده: گویند: إِنّا لَذائِقُون‌َ ما همه عذاب خواهیم چشیدن فی تخصیص و مزیة، که در اساس و آب چند سطر پیشتر آمده است.


صفحه : 187
و گناهکاران.
إِنَّهُم کانُوا إِذا قِیل‌َ لَهُم لا إِله‌َ إِلَّا اللّه‌ُ یَستَکبِرُون‌َ، چه ایشان چنان بودند که چون پیش ایشان کلمه توحید گفتندی، ایشان استکبار کردندی و تعظیم نمودندی. و گفته‌اند«1» اضماری«2» از قول و التقدیر: اذا قیل لهم قولوا لا اله الّا اللّه یستکبرون، بدلالة«3» قوله: إِنّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجنُون‌ٍ، ما خدایان خود را رها خواهیم کردن«4» برای شاعری دیوانه! به اینکه رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- خواستند، و اینکه قولی است که ایشان گفتند که دلیل غایت جهل ایشان«5» کرد برای آن که شاعر را بیرون از علوم عقل، علومی دیگر باشد از علم ذوق و«6» علم شعر، آنگه جمع چون توان کردن میان شاعری و دیوانگی! و اینکه سخن«7» متناقض باشد بمثابت آن که کسی«8» گوید:
فلان دیوانه است و به غایت ذکا و زیرکی است و علوم بسیار داند.
آنگه حق تعالی جواب داد ایشان را، گفت: بَل جاءَ بِالحَق‌ِّ، بل محمّد- علیه السّلام- حق آورد و اینکه قرآن است و دین مسلمانی. وَ صَدَّق‌َ المُرسَلِین‌َ، و پیغامبران مقدّم را تصدیق کرد.
إِنَّکُم لَذائِقُوا العَذاب‌ِ الأَلِیم‌ِ، آنگه گوید ایشان را که: شما که کافرانی لا محال عذابی سخت بخواهی چشیدن به استحقاق نه به ظلم، برای [آن که]
«9» شما را جزا و پاداشت نخواهند«10» دادن الّا آنچه کرده باشی.
و قوله: إِلّا عِبادَ اللّه‌ِ المُخلَصِین‌َ، استثنای است منقطع، برای آن که بندگان مخلص از جمله کافران دوزخی نباشند«11». اخراج کرد ایشان را از اینکه حکم، گفت:
ایشان عذاب بچشند«12» بل به ثواب رسند و آن ثواب ایشان چه بود«13»؟ أُولئِک‌َ لَهُم رِزق‌ٌ مَعلُوم‌ٌ، ایشان را روزیی باشد معلوم، شناخته.
-----------------------------------
(1)- دا، افزوده: اینکه جا. [.....]
(2)- دا، افزوده: است.
(3)- لب، افزوده: فی.
(4)- آج، لب: ترک کنیم.
(5)- لب، افزوده: آن.
(6)- دا، آج، لب، افزوده: و علم طبع.
(7)- دا، آج، لب: سخن.
(8)- آج، لب: آن کس که.
(9)- اساس و آب: ندارد، از دا، افزوده شد.
(10)- آج، لب: بخواهند.
(11)- لب: باشند.
(12)- دا، آج، لب: نچشند.
(13)- آج، لب: چه باشد.


صفحه : 188
فَواکِه‌ُ، بدل رزق است و آن میوه‌های«1»، وَ هُم [68- پ]
مُکرَمُون‌َ، و ایشان را اکرام کنند در بهشتهای نعیم که اینان در آن جا با ناز و نعمت و تنعّم باشند.
عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِین‌َ، بر سریرهایی نشسته و روی به یک دیگر«2» کرده.
یُطاف‌ُ عَلَیهِم، بر ایشان می‌گردانند کاسی. و «کاس» آنگه گویند انا را«3» که در او خمر باشد، چنانکه مائده [آنگه گویند خوان را که بر او«4» طعام باشد، مِن مَعِین‌ٍ، از خمری«5» پاکیزه. و اینکه در وصف آب نیز]
«6» استعمال کنند. و اما اشتقاق او روا بود که وزن«7» فعیل بود، من المعن و هو الماء الجاری«8»، آبی باشد که نیک رود، من امعن فی الأمر، اذا بالغ فیه و امعن فی الأکل. و روا بود که وزن او مفعول«9» من عان [اذا رأی بالعین]
«10» یقال: عانه فهو عائن و ذاک معین. کقولهم: باعه«11» فهو بایع و ذاک مبیع، و عانه اذا ضربه بعینه، و عین عائن و عائنة، اذا کان نظره«12» یضرّ المنظور الیه«13».
آنگه وصف کرد آن خمر را، گفت: بَیضاءَ، خمری سپید باشد و سپیدی از شریف‌تر الوانهاست«14». آنگه گفت: لَذَّةٍ لِلشّارِبِین‌َ، لذّتی و راحتی و خوشی«15» باشد«16» اینکه خمر خورندگان را. و بعضی دگر گفتند: «بیضاء» صفت کاس است، و قول اول بهتر است.
لا فِیها غَول‌ٌ، در آن خمر غولی نباشد، یعنی فساد عقلی، و الغول: الهلاک و الغول المهلک. یقال غاله غولا اذا اهلکه و اغتاله اذا افسد امره فی خفیة، و منه الغیلة
-----------------------------------
(1)- کذا در اساس و آب، دا، آج، لب: میوه‌ها بود.
(2)- آج، لب: با یک دیگر. [.....]
(3)- آج، لب: آن را.
(4)- آج، لب: بدو.
(5)- آج، لب: خمر.
(6)- اساس و آب، افتادگی دارد، از دا، افزوده شد.
(7)- دا، آج، افزوده: او.
(8)- دا، آج، لب: الماء الشّدید الجری.
(9)- دا، افزوده: بود.
(10)- اینکه عبارت در اساس و آب، مغشوش است و به اینکه صورت خوانده می‌شود: اذ لم ای بالغین، آنچه در متن آمده از دا، آورده شد.
(11)- اساس: بایعه، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(12)- دا: نظرها.
(13)- آج، لب: المنظور به.
(14)- دا: شریف‌ترین لونهاست، آج، لب: و سفید شریف‌ترین لونهاست.
(15)- دا: خوشیی.
(16)- آج، لب، افزوده: بعضی گفتند. [.....]


صفحه : 189
و هی الغدر و القتل سرّا«1». عبد اللّه عبّاس گفت: لا فیها غول، ای، لا صداع فیها، در او صداعی نباشد و رنجی و خماری، چنان که در خمر دنیا بود. چنان که شاعر گفت:«2»

و ما زالت الکأس تغتالنا و تذهب بالأوّل الاوّل
ای، تسکرنا و تصرعنا«3»، یعنی ما را از حدّ عقل و هوش می‌برد و از پای می‌افگند.
وَ لا هُم عَنها یُنزَفُون‌َ، حمزه و کسائی و خلف خواندند: ینزفون، به کسر «زا» من انزف ینزف، بر اسناد فعل با ایشان. معنی قراءت اوّل آن است که مست نشوند از خوردن آن خمر. من قولهم: للسّکران نزیف و منزوف، کانّه قد نزف عقله، ای افنی. و بئر نزیف، اذا استخرج ماؤها، و انزف القوم اذا نفد خمرهم. اینکه معنی قراءت حمزه و کسائی است یعنی خمر ایشان را بن در دنیا آید«4»، چه اینکه معنی سخت آید بر خمر خوارگان. و قال الشا [عر]
«5» فی النزیف«6»، بمعنی السّکران:

فلثمت«7» فاها آخذا بقرونها شرب النزیف ببرد ماء الحشرج
و یقال: نزف«8» الرّجل فهو منزوف، اذا سکر. و قال«9»:

لعمری لئن انزفتم«10» او صحوتم لبئس النّدامی انتم آل«11» ابجرا
اینکه بیت دلیل آن می‌کند که «نزف» و «انزف» به معنی «سکر» است که در برابر او «صحو» می‌گوید.«12».
وَ عِندَهُم قاصِرات‌ُ الطَّرف‌ِ عِین‌ٌ، و به نزدیک ایشان حوریانی باشند چشم- کشیده [69- ر]
چشم دوخته که در کس ننگریده باشند و هیچ مرد را ندیده. و گفتند:
چشم دوخته دارند الّا از شوهران خود. «عین»، چشم فراخان باشند، واحدتها، عیناء.
-----------------------------------
(1)- آج، لب: سترا.
(2)- دا، آج، لب، افزوده: شعر.
(3)- آج، لب: تضرّنا.
(4)- دا: بن در نیاید، آج، لب: ایشان را در نیابد.
(5)- از دا، افزوده شد.
(6)- اساس: الزّیف، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(7)- اساس: فالثمت، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(8)- آج، لب: یزف.
(9)- دا: افزوده: شعر.
(10)- دا: انزفتم.
(11)- دا: اوّل.
(12)- آج، لب: می‌گویند.


صفحه : 190
کَأَنَّهُن‌َّ بَیض‌ٌ مَکنُون‌ٌ، پنداری که از سپیدی و ملاست خایه شتر مرغ‌اند و گفتند: برای آن تشبیه کرد که آن زرد رنگ باشد، و عرب در رنگ زنان اینکه رنگ استحسان کنند، چنان که شاعر گفت، [شعر:

صفراء من بقر الجواء کانّما ترک الحیاء بها رداع سقیم
و قال آخر:]
«1»

بسود نواصیها و حمر اکفّها«2» و صفر تراقیها و بیض خدودها
آنگه گفت: مکنون و مصون و پوشیده باشد از گرد هوا و تابش آفتاب تا گرد بر او ننشاند و رنگ او بنگرداند. حسن بصری گفت: تشبیه به سپیده خایه کرد ایشان را که پوشیده باشد به پوست. و اینکه کنایت است از آن که دست هیچ پساینده به ایشان نرسیده باشد چنان که به مغز خایه که در پوست بود. و مثله قوله: لَم یَطمِثهُن‌َّ إِنس‌ٌ قَبلَهُم وَ لا جَان‌ٌّ«3». و همچنین گویند مروارید را لؤلؤ مکنون از آن که دست زده نباشد و رنگ بگردانیده«4»، [چنان که شاعر گفت، شعر:

و هی زهراء مثل لؤلؤة الغ ... واص میزت من لؤلؤ مکنون]
«5»
آنگه گفت: فَأَقبَل‌َ«6» إِنِّی کان‌َ لِی قَرِین‌ٌ، مرا در دنیا قرینی بود. مجاهد گفت: شیطانی بود. بعضی دگر گفتند: یکی از جمله کافران بود. مقاتل گفت: دو برادر بودند. دگر مفسّران گفتند: دو شریک بودند یکی فطروس«8» نام بود و کافر بود، و یکی یهودا نام بود و مؤمن بود. و ایشان آنند که خدای تعالی قصه ایشان در سورة الکهف بگفت.
-----------------------------------
(1)- اساس و آب، ندارد، از دا، افزوده شد.
(2)- اساس: اکفلها، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. [.....]
(3)- سوره رحمن (55) آیه 56.
(4)- دا: نگردانیده.
(5)- اساس و آب افتادگی دارد، از دا، افزوده شد.
(6)- اساس، آب، آج، لب: و اقبل.
(7)- آب: یکی گویند، دا، آج، لب: یکی گوید. در نسخه اساس نیز کلمه «یکی» با خطی متفاوت از متن در بالا افزوده شده است.
(8)- دا: فطرس.


صفحه : 191
یَقُول‌ُ أَ إِنَّک‌َ لَمِن‌َ المُصَدِّقِین‌َ، می‌گفتی مرا که تو در دنیا از جمله راست دارندگان بودی بعث و نشور را [نیز]
«1» گفتی أَ إِذا مِتنا، چون ما بمیریم و خاک شویم و استخان«2»، أَ إِنّا لَمَدِینُون‌َ، ما«3» جزا خواهند دادن و حساب خواهند کردن! و «مدین»، مفعول باشد من الدّین، الّذی هو الجزاء و الحساب.
آنگه خدای تعالی اهل بهشت را اینکه«4» سخن گفته باشد، گوید: هَل أَنتُم مُطَّلِعُون‌َ، فَاطَّلَع‌َ فَرَآه‌ُ فِی سَواءِ الجَحِیم‌ِ، شما خواهی تا یک باری به دوزخ فرو نگری! حق تعالی سوراخی از بهشت پدید آرد در دوزخ، فَاطَّلَع‌َ، تا اینکه مؤمن در نگرد فَرَآه‌ُ، قرین خود را بیند، فِی سَواءِ الجَحِیم‌ِ، در میان دوزخ.
عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده گفتند: ایشان را بر بالایی برند تا در نگرند و اینکه قرین را در میان دوزخ بینند و سواء [69- پ]
الشّی‌ء، وسطه. و برای آن «وسط»«5» خوانند، لاستواء المسافة الیه من الجوانب. و «سوی» بالکسرة«6». مقصور، و بالفتح«7» ممدود. و از عبد اللّه عبّاس روایت کردند که او خواند، و از ابو عمرو در بعضی روایات: هل انتم مطلعون، به اسکان«8» «طا»، و کسر «نون»، من الاطلاع، فاطلع. و بر اینکه قراءت اینکه از کلام طالب قرین باشد که گوید مرا اطلاع خواهی دادن، اطّلاعش دهند او را در میان دوزخ بینند.
قال‌َ تَاللّه‌ِ، اینکه مرد مؤمن گوید اینکه قرین کافر را: تَاللّه‌ِ«9»، به خدای که، إِن کِدت‌َ لَتُردِین‌ِ، که نزدیک بود که مرا هلاک کرده بودی به دعوت با کفر«10». و «ان» مخفّفه است از ثقیله. و برای اینکه «لام» لازم است با او، و الإرداء«11» الإهلاک و الرّدی، الهلاک. قال الشّاعر:

افی الطّرف«12» خفت علی‌ّ الرّدی و کم من رد اهله لم یرم
-----------------------------------
(1)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد.
(2)- دا، آج، لب: استخوان.
(3)- دا، آج، لب: ما را.
(4)- دا، آج، لب: را که اینکه.
(5)- دا، افزوده: را سواء.
(6)- اساس: بالکسرة.
(7)- اساس: بالفتح.
(8)- دا: به سکون. [.....]
(9)- اساس: تاللّه.
(10)- دا: کفران.
(11)- اساس: ارداء، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(12)- دا: الطّوف.


صفحه : 192
وَ لَو لا نِعمَةُ رَبِّی لَکُنت‌ُ مِن‌َ المُحضَرِین‌َ، اگر نه نعمت خدای بودی از الطاف و توفیق، من از جمله حاضر کردگان بودمی بر تو.
أَ فَما نَحن‌ُ بِمَیِّتِین‌َ، إِلّا مَوتَتَنَا الأُولی وَ ما نَحن‌ُ بِمُعَذَّبِین‌َ، ما نخواهیم مردن الّا مرگ اول که گذشت، و ما را«1» عذاب نخواهند کردن.
در معنی او خلاف کردند، بعضی گفتند: اینکه از کلام مؤمنان است که از فرشتگان«2» پرسند که بر سبیل استفهام که مرا بنخواهیم مردن جز از مرگ«3» اوّل که گذشت، و ما را عذاب نخواهند«4» کردن! فرشتگان گویند: مرگ نخواهد«5» بودن«6». قولی دیگر آن است که اینکه مؤمن گویند«7» بر سبیل خرّمی و استبشار و طعن بر آن کافر که قرین بود«8». قولی دیگر آن است که آن«9» کلام مؤمن است که کافر را گوید به وجه«10» سخریت و تقریع از آن جا که او منکر بود عذاب را و بعث«11».
آنگه گوید: إِن‌َّ هذا لَهُوَ الفَوزُ العَظِیم‌ُ، اینکه رستگاری است بزرگ که مرا«12» هست در بهشت، و ظفری عظیم.
آنگه گفت: لِمِثل‌ِ هذا، برای مانند اینکه باید تا عمل کنندگان عمل کنند که چون سرای ثواب بر اینکه صفت است، برای اینکه جا«13» باید عمل کردن.
قوله- عزّ و علا«14»:

[سوره الصافات (37): آیات 62 تا 132]

[اشاره]

أَ ذلِک‌َ خَیرٌ نُزُلاً أَم شَجَرَةُ الزَّقُّوم‌ِ (62) إِنّا جَعَلناها فِتنَةً لِلظّالِمِین‌َ (63) إِنَّها شَجَرَةٌ تَخرُج‌ُ فِی أَصل‌ِ الجَحِیم‌ِ (64) طَلعُها کَأَنَّه‌ُ رُؤُس‌ُ الشَّیاطِین‌ِ (65) فَإِنَّهُم لَآکِلُون‌َ مِنها فَمالِؤُن‌َ مِنهَا البُطُون‌َ (66)
ثُم‌َّ إِن‌َّ لَهُم عَلَیها لَشَوباً مِن حَمِیم‌ٍ (67) ثُم‌َّ إِن‌َّ مَرجِعَهُم لَإِلَی الجَحِیم‌ِ (68) إِنَّهُم أَلفَوا آباءَهُم ضالِّین‌َ (69) فَهُم عَلی آثارِهِم یُهرَعُون‌َ (70) وَ لَقَد ضَل‌َّ قَبلَهُم أَکثَرُ الأَوَّلِین‌َ (71)
وَ لَقَد أَرسَلنا فِیهِم مُنذِرِین‌َ (72) فَانظُر کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ المُنذَرِین‌َ (73) إِلاّ عِبادَ اللّه‌ِ المُخلَصِین‌َ (74) وَ لَقَد نادانا نُوح‌ٌ فَلَنِعم‌َ المُجِیبُون‌َ (75) وَ نَجَّیناه‌ُ وَ أَهلَه‌ُ مِن‌َ الکَرب‌ِ العَظِیم‌ِ (76)
وَ جَعَلنا ذُرِّیَّتَه‌ُ هُم‌ُ الباقِین‌َ (77) وَ تَرَکنا عَلَیه‌ِ فِی الآخِرِین‌َ (78) سَلام‌ٌ عَلی نُوح‌ٍ فِی العالَمِین‌َ (79) إِنّا کَذلِک‌َ نَجزِی المُحسِنِین‌َ (80) إِنَّه‌ُ مِن عِبادِنَا المُؤمِنِین‌َ (81)
ثُم‌َّ أَغرَقنَا الآخَرِین‌َ (82) وَ إِن‌َّ مِن شِیعَتِه‌ِ لَإِبراهِیم‌َ (83) إِذ جاءَ رَبَّه‌ُ بِقَلب‌ٍ سَلِیم‌ٍ (84) إِذ قال‌َ لِأَبِیه‌ِ وَ قَومِه‌ِ ما ذا تَعبُدُون‌َ (85) أَ إِفکاً آلِهَةً دُون‌َ اللّه‌ِ تُرِیدُون‌َ (86)
فَما ظَنُّکُم بِرَب‌ِّ العالَمِین‌َ (87) فَنَظَرَ نَظرَةً فِی النُّجُوم‌ِ (88) فَقال‌َ إِنِّی سَقِیم‌ٌ (89) فَتَوَلَّوا عَنه‌ُ مُدبِرِین‌َ (90) فَراغ‌َ إِلی آلِهَتِهِم فَقال‌َ أَ لا تَأکُلُون‌َ (91)
ما لَکُم لا تَنطِقُون‌َ (92) فَراغ‌َ عَلَیهِم ضَرباً بِالیَمِین‌ِ (93) فَأَقبَلُوا إِلَیه‌ِ یَزِفُّون‌َ (94) قال‌َ أَ تَعبُدُون‌َ ما تَنحِتُون‌َ (95) وَ اللّه‌ُ خَلَقَکُم وَ ما تَعمَلُون‌َ (96)
قالُوا ابنُوا لَه‌ُ بُنیاناً فَأَلقُوه‌ُ فِی الجَحِیم‌ِ (97) فَأَرادُوا بِه‌ِ کَیداً فَجَعَلناهُم‌ُ الأَسفَلِین‌َ (98) وَ قال‌َ إِنِّی ذاهِب‌ٌ إِلی رَبِّی سَیَهدِین‌ِ (99) رَب‌ِّ هَب لِی مِن‌َ الصّالِحِین‌َ (100) فَبَشَّرناه‌ُ بِغُلام‌ٍ حَلِیم‌ٍ (101)
فَلَمّا بَلَغ‌َ مَعَه‌ُ السَّعی‌َ قال‌َ یا بُنَی‌َّ إِنِّی أَری فِی المَنام‌ِ أَنِّی أَذبَحُک‌َ فَانظُر ما ذا تَری قال‌َ یا أَبَت‌ِ افعَل ما تُؤمَرُ سَتَجِدُنِی إِن شاءَ اللّه‌ُ مِن‌َ الصّابِرِین‌َ (102) فَلَمّا أَسلَما وَ تَلَّه‌ُ لِلجَبِین‌ِ (103) وَ نادَیناه‌ُ أَن یا إِبراهِیم‌ُ (104) قَد صَدَّقت‌َ الرُّؤیا إِنّا کَذلِک‌َ نَجزِی المُحسِنِین‌َ (105) إِن‌َّ هذا لَهُوَ البَلاءُ المُبِین‌ُ (106)
وَ فَدَیناه‌ُ بِذِبح‌ٍ عَظِیم‌ٍ (107) وَ تَرَکنا عَلَیه‌ِ فِی الآخِرِین‌َ (108) سَلام‌ٌ عَلی إِبراهِیم‌َ (109) کَذلِک‌َ نَجزِی المُحسِنِین‌َ (110) إِنَّه‌ُ مِن عِبادِنَا المُؤمِنِین‌َ (111)
وَ بَشَّرناه‌ُ بِإِسحاق‌َ نَبِیًّا مِن‌َ الصّالِحِین‌َ (112) وَ بارَکنا عَلَیه‌ِ وَ عَلی إِسحاق‌َ وَ مِن ذُرِّیَّتِهِما مُحسِن‌ٌ وَ ظالِم‌ٌ لِنَفسِه‌ِ مُبِین‌ٌ (113) وَ لَقَد مَنَنّا عَلی مُوسی وَ هارُون‌َ (114) وَ نَجَّیناهُما وَ قَومَهُما مِن‌َ الکَرب‌ِ العَظِیم‌ِ (115) وَ نَصَرناهُم فَکانُوا هُم‌ُ الغالِبِین‌َ (116)
وَ آتَیناهُمَا الکِتاب‌َ المُستَبِین‌َ (117) وَ هَدَیناهُمَا الصِّراطَ المُستَقِیم‌َ (118) وَ تَرَکنا عَلَیهِما فِی الآخِرِین‌َ (119) سَلام‌ٌ عَلی مُوسی وَ هارُون‌َ (120) إِنّا کَذلِک‌َ نَجزِی المُحسِنِین‌َ (121)
إِنَّهُما مِن عِبادِنَا المُؤمِنِین‌َ (122) وَ إِن‌َّ إِلیاس‌َ لَمِن‌َ المُرسَلِین‌َ (123) إِذ قال‌َ لِقَومِه‌ِ أَ لا تَتَّقُون‌َ (124) أَ تَدعُون‌َ بَعلاً وَ تَذَرُون‌َ أَحسَن‌َ الخالِقِین‌َ (125) اللّه‌َ رَبَّکُم وَ رَب‌َّ آبائِکُم‌ُ الأَوَّلِین‌َ (126)
فَکَذَّبُوه‌ُ فَإِنَّهُم لَمُحضَرُون‌َ (127) إِلاّ عِبادَ اللّه‌ِ المُخلَصِین‌َ (128) وَ تَرَکنا عَلَیه‌ِ فِی الآخِرِین‌َ (129) سَلام‌ٌ عَلی إِل‌یاسِین‌َ (130) إِنّا کَذلِک‌َ نَجزِی المُحسِنِین‌َ (131)
إِنَّه‌ُ مِن عِبادِنَا المُؤمِنِین‌َ (132)

[ترجمه]

‌اینکه بهتر است به روزی یا درخت زقّوم!
[70- ر]
ما کردیم آن را آزمایش کافران.
-----------------------------------
(1)- اساس: الّا، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(2)- دا: آن فریشتگان.
(3)- آج، لب: که ما بخواهیم مردن بجز مرگ.
(4)- لب: به عذاب بخواهند.
(5)- لب: بخواهند.
(6)- دا، به جای جملات اخیر دارد: فریشتگان گویند: مرگ نخواهد بود شما را و عذاب نخواهد بودن.
(7)- دا، آج، لب: گوید.
(8)- دا: آن کافران که قرین او بودند.
(9)- آب: از، دا: اینکه.
(10)- دا، آج، لب: بر وجه. [.....]
(11)- دا، آج، لب، افزوده: را.
(12)- دا، آج، لب: ما را.
(13)- دا، آج، لب: اینکه جای.
(14)- آج، لب: قوله تعالی.


صفحه : 193
آن درختی است که بر آید«1» در اصل دوزخ.
میوه آن پنداری سرهای دیوان است.
ایشان می‌خورند از آن، پر کنند از او شکمها را.
پس ایشان را باشد بر آن آمیختگی از آب گرم.
پس بازگشت ایشان با دوزخ بود.
ایشان یافتند پدران خود را گمراه«2».
ایشا«3» بر پی«4» ایشان می‌شتابند.
گمراه شد پیش ایشان بیشترین پیشینگان«5».
و بفرستادیم ما در ایشان«6» ترسانندگان را.
بنگر تا چگونه بود عاقبت ترسانده شدگان.
مگر بندگان خدای خالص.
و ندا کرد ما را نوح نیک جواب دهنده‌ایم ما.
و برهانیدیم او را و اهل او را از غم«7» بزرگ.
و کردیم فرزندان او را ماندگان.
و رها کردیم در او«8» در باز پسینیان«9».
سلام بر نوح باد در جهانیان.
ما چنین پاداشت«10» دهیم نیکو کاران را.
-----------------------------------
(1)- دا: بیرون آورد، آج: بیرون می‌آید.
(2)- دا، آج، لب: گمراهان.
(3)- آب، آد: ایشان.
(4)- دا: بر اثر.
(5)- دا: پیشینیان.
(6)- دا: پیش از ایشان.
(7)- دا: اندوه.
(8)- دا: ما بر او.
(9)- آب: باز پسینگان.
(10)- دا: پاداش. [.....]


صفحه : 194
که او از بندگان مؤمن [ما بود]
«1».
[پس غرق کردیم دیگران را.]
«2».
و از شیعت او ابراهیم بود.
چون آمد به خدای خود به دلی«3» سلامت یافته.
چون گفت پدرش را و قومش را: چه می‌پرستی!
به دروغ خدایانی را جز خدای می‌خواهی!
چه گمان است شما را به خدای جهانیان!
«4»
[70- پ]
در نگرید نگریدنی«5» در ستاره.
گفت من بیمارم.
بر گردیدن«6» از او پشت بر کرده.
بچسبید«7» با خدایان ایشان، گفت:
[نمی]
خوری«8».
چیست شما را که سخن نمی‌گویی!
بچسبید بر ایشان زدنی به دست راست.
روی بنهادند به او می‌شتافتند«9».
گفت می‌پرستی«10» آنچه می‌تراشی«11»!
و خدای بیافرید شما را و آنچه می‌کنی.
گفتند بنای کنی برای او بنیانی، در اندازی«12» او را در آتش.
-----------------------------------
(1)- اساس: ندارد، به قیاس با نسخه دا، افزوده شد.
(2)- اساس و آب اینکه آیه را بدون ترجمه در حاشیه آورده‌اند، ترجمه متن از دا، آورده شد.
(3)- دا: با دل.
(4)- اساس و آب: نضرة.
(5)- دا: نگریست نگریستنی.
(6)- دا: برگشتند.
(7)- دا: بشد.
(8)- اساس: ناخواناست، از دا، افزوده شد.
(9)- دا: روی فرا کردند فرا او می‌پوییدند.
(10)- دا: می‌پرستید.
(11)- دا: می‌تراشید.
(12)- اساس و آب: درندازی/ دراندازی، دا: بیفگنی.


صفحه : 195
خواستند به او کیدی، کردیم ایشان را فروترینان.
و گفت من می‌روم«1» با خدای خود تاره- نماید مرا.
بار خدایا بده مرا از نیکان.
مژده دادیم او را به پسری بردبار.
چون برسید با او به رفتن گفت ای پسرک من: من می‌بینم در خواب که می‌کشم تو را«2»، بنگر تا چه رای بینی! گفت: ای پدر بکن آنچه می‌فرمایند تو را که یابی مرا- اگر خواهد خدای- از صابران«3».
چون تن بدادند و بر روی افگند او را بر پیشانی.
و ندا کردیم او را که: ای ابراهیم«4».
راست بکردی خواب را، ما چنین پاداشت«5» دهیم نیکوکاران را.
اینکه آن آزمایش ظاهر است.
و فدا کردیم او را به گوسپندی بزرگ.
رها کردیم بر او در باز پسینان.
سلام بر ابراهیم«6» باد.
[71- ر]
چنین پاداشت«7» دهیم نیکوکاران را.
که او از بندگان مؤمن ما است.
مژده دادیم او را به اسحق پیغامبری از نیکان.
-----------------------------------
(1)- دا: شونده‌ام.
(2)- دا: تو را می‌کشتمی. [.....]
(3)- دا: شکیبایان.
(6- 4)- اساس و دا: ابرهیم.
(7- 5)- دا: پاداش.


صفحه : 196
و برکه- دادیم«1» بر او و بر اسحق و از فرزندان ایشان نیکوکاری است و ستم کننده‌ای«2» بر خود، روشن.
منّت نهادیم بر موسی و هارون«3».
و برهانیدیم ایشان را و قوم ایشان را از غم بزرگ.
و یاری کردیم ایشان را، بودند ایشان غلبه کنندگان.
و بدادیم ایشان را کتاب روشن.
و ره نمودیم هر دو را ره راست.
و رها کردیم بر ایشان در باز پسینان.
سلام بر موسی و هارون«4» باد؟
ما همچنین پاداشت دهیم نیکوکاران را.
ایشان از بندگان ما مؤمنان‌اند.«5»
و الیاس از جمله پیغامبران است«6».
چون گفت قومش را: نمی‌ترسی!
می‌خوانی اینکه بت را و رها می‌کنی نیکوترین آفریدگان را!
خدای که خدای شماست و خدای پدران شما پیشینگان«7».
دروغ داشتند او را ایشان حاضر کردگان‌اند.
الّا بندگان خدای، خالص«8».
-----------------------------------
(1)- دا: بر که کردیم.
(2)- دا: بیدا کننده.
(3)- اساس، آب، دا: هرون.
(4)- اساس، دا: هرون.
(5)- دا: از بندگان مومنان ما بودند.
(6)- دا: از فرستادگان بود.
(7)- دا: پیشینیان.
(8)- دا: با اخلاص.


صفحه : 197
و رها کردیم بر او در باز پسینان«1».
«2»
سلام بر ال یاسین باد؟
ما همچنین پاداشت«3» دهیم نیکوکاران را.
که او از بندگان گرویده ماست«4».
قوله«5»: أَ ذلِک‌َ خَیرٌ نُزُلًا، حق تعالی چون طرفی بر اجمال ذکر بهشت بگفت بر- سبیل تقریر بر لفظ استفهام فرمود: أَ ذلِک‌َ خَیرٌ نُزُلًا، گفت: آن بهتر است که ذکر او رفت به نزل و فضل [و افزونی یا درخت زقّوم. و نزل، فضل باشد و ریع، یقال: هذا طعام له نزل، ای ریع و فضل]
«6» و قیل: نزلا، أی رزقا. گفت: اینکه بهتر است یا درخت زقّوم! و نصب نزلا بر تمییز است. اگر گویند اینکه آنگه روا باشد که در زقّوم خیری بودی تا آنکه گویند اینکه از آن در خیر زیادت است، از اینکه چند جواب است:
یکی آن که اینکه لفظ استعمال کنند جای«7» که در معادل او از اینکه معنی هیچ نباشد، چنان که مالک سرای را گویند: هذه الدّار اولی بکذا«8». و اگر چه در آن سرای کسی را ولایت نباشد. و جواب دیگر از او آن است که سبب آن بهتر است یا سبب اینکه و آنچه به آن ادا کند«9» بهتر است یا آنچه به اینکه ادا کند، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه. جواب دیگر آن که: ایشان اعتقاد کردند که در مقالت و مذهب ایشان خیری«10» هست بر وفق اعتقاد ایشان گفت. جواب«11» دیگر آن که ایشان گفتند: در زقّوم خیری«12» هست در بعضی لغات، چنان که ذکرش بیاید«13»، از اینکه سبب گفت خدای تعالی. و جواب بهترین«14» از اینکه همه آن است که اینکه بر سبیل تهکّم و سخریّت فرمود حق تعالی تا سفاهت رای و سخافت خرد ایشان به ایشان نماید که آنچه ایشان
-----------------------------------
(1)- دا: واپسینان.
(2)- اساس، آب، دا: آل.
(3)- دا: پاداش. [.....]
(4)- آب: ما هست، دا: مومن ما بود.
(5)- آج، لب: قوله تعالی.
(6)- اساس و آب: ندارد، از دا، افزوده شد.
(7)- آج، لب: جایی.
(8)- دا، آج، لب: بک.
(9)- آج، لب: کنند.
(12- 10)- لب: چیزی.
(11)- آج: جوابی.
(13)- آب: بیامد، دا، افزوده: پس.
(14)- آج، لب: بهتر.


صفحه : 198
اختیار کردند هیچ عاقل اختیار نکند. و غرض از اینکه تقریر آن باشد تا ایشان مقرّ آیند که: لا خیر فی الزّقّوم. چنان که یکی از ما گوید: خیر بهتر«1» یا شر، و نفع بهتر یا ضر، و اکرام«2» بهتر یا اهانت و ده بیشتر یا صد. و غرض از اینکه همه آن که تا فساد رای و جهل او باز نماید تا او گوید«3» خیر و نفع و اکرام بهتر.
و «زقّوم»، میوه درختی است بغایت مرارت و تلخی و غایت شدّت و کراهت.
و اصله من قولهم: تزقّم الطّعام اذا تناوله علی تکرّه و مشقّة. و گفتند: درختی باشد تلخ منتن«4» الرّائحه.
إِنّا جَعَلناها فِتنَةً لِلظّالِمِین‌َ، گفت: ما اینکه درخت را به فتنه و آزمایش ظالمان و کافران کردیم در تشدید تکلیف. قتاده گفت: وجه فتنه آن بود که ایشان گفتند: اینکه محال است که محمّد می‌گوید در دوزخ درختی باشد که آن را زقّوم خوانند«5»، چه آتش درخت سوزد، در آتش چگونه درخت روید؟ و اینکه امتحانی باشد که مخلص از او به نظر بود تا بدانند که خدای تعالی بر اینکه و امثال اینکه قادر است. و گفتند: معنی «فتنه»، عذاب است، یعنی اینکه درخت عذاب ظالمان باشد، بیانش قوله: ... یَوم‌َ هُم عَلَی النّارِ یُفتَنُون‌َ«6»، ای، یعذّبون.
گفتند عبد اللّه زبعری گفت: «زقّوم» به لغت بربر و افریقیّه خرما باشد و کره.
محمّد ما را به اینکه تهدید می‌کند [72- ر]
و می‌گوید: طعام شما در دوزخ از اینکه خواهد بودن؟ آنگه ابو جهل قومی را از ایشان به خانه برد و کنیزک را گفت: زقّمینا«7»، حتّی نتزقّم، ما را خرما و کره ده تا بخوریم. او برفت و بیاورد و بنهاد و گفت: تزقّموا، ای کلوا هذا الزّقّوم. فهذا معنی الفتنة، اینکه معنی فتنه است که«8» کلمه را به خلاف مراد خدای تعالی تفسیر دادند. آنگه حق تعالی ردّ بر ایشان شرح داد و بگفت که درخت«9» زقّوم چیست.
-----------------------------------
(1)- دا، افزوده: باشد.
(2)- آب: الزام.
(3)- آج، لب: بگوید.
(4)- اساس: متین، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. [.....]
(5)- آج، لب: گویند.
(6)- سوره ذاریات (51) آیه 13.
(7)- اساس: زقّیمینا، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(8)- دا، آج، لب، افزوده: ایشان.
(9)- دا، آج، لب: اینکه درخت.


صفحه : 199
گفت: إِنَّها شَجَرَةٌ تَخرُج‌ُ فِی أَصل‌ِ الجَحِیم‌ِ، اینکه درختی است که در بن«1» دوزخ روید.
طَلعُها کَأَنَّه‌ُ رُؤُس‌ُ الشَّیاطِین‌ِ، میوه آن پنداری«2» سرهای دیوان است. چنین گفتند که:
اصل آن درخت در قعر دوزخ است و شاخهای او به درکات دوزخ بر آمده. و «طلع» را برای آن طلع«3» خوانند که طالع باشد از درخت، امّا تشبیه آن به سرهای دیوان بآن که«4» کس ندیده است، تشبیهی باشد بی‌فایده. در او چند قول گفتند: یکی آن که قبح صورت شیطان در دلها مقرّر است و در نفسها مصوّر، تا عرب و عجم چیزی را که زشت باشد به آن تشبیه کنند و به زبان ما گویند آن فلان چیز چون سر دیوان است، و هر مستنکری«5» را مستهول«6» المنظری را به اینکه تشبیه کنند. و یقول«7»: طلع علینا کأنّه شیطان«8». وجه دیگر آن است که: نوعی مار هست که عرب آن را «شیطان» می‌خواند چنان که آن را که جان‌ّ«9» می‌خواند. قال الرّاجز«10»:

عنجرد تحلف حین احلف کمثل شیطان الحماط اعرف«11»
دیگر«12» آن که: درختی هست«13» در عرب قبیح المنظر، معروف آن را «رءوس الشّیاطین» گویند.
فَإِنَّهُم لَآکِلُون‌َ مِنها، حق تعالی گفت: اهل دوزخ از آن درخت بخورند، و از غایت گرسنگی که ایشان را باشد، شکم از آن پر کنند.
-----------------------------------
(1)- آب، لب: در اینکه.
(2)- آج، لب: پندارید.
(3)- اساس: طلعها، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
(4)- دا: با آن که، آب: ندارد.
(5)- آج، لب: متنکّری.
(6)- آج، لب: سهولة.
(7)- دا، آج، لب: یقولون.
(8)- دا، آج، لب، افزوده: و قال الشاعر: بینا تراه قاصرا لقوامه || حتّی یطول کانّه شیطان وصف سایه مرد می‌کند. و قال امرؤ القیس و ذکر الغول مع انّها لم تر، شعر: ایقتلنی و المشرفی‌ّ مضاجعی || و مسنونة زرق کانیاب اغوال
(9)- دا، آج، لب: آن را جان‌ّ. [.....]
(10)- دا، آج، لب، افزوده: شعر.
(11)- دا، آج، لب، افزوده: و قال آخر، شعر: تلاعب مثنی حضرمی‌ّ، کانّه || تعمج‌ّ شیطان بذی خروع قفر
(12)- دا: و وجه سدیگر، لب: و وجهی دیگر.
(13)- دا، آج، لب، افزوده: معروف.


صفحه : 200
ثُم‌َّ إِن‌َّ لَهُم عَلَیها لَشَوباً مِن حَمِیم‌ٍ، گفت پس از آن ایشان را بر آن درخت و آن طعام و آن اکله شربه‌ای«1» باشد آمیخته از حمیم. و «شوب» آمیختن باشد، و شی‌ء مشوب، اذا کان غیر خالص. و «حمیم» آبی باشد گرم و حرارت او به حدّ سوختن«2». گفت اهل دوزخ بر سر آن طعام از اینکه شراب حمیم«3» خورند.
ثُم‌َّ إِن‌َّ مَرجِعَهُم لَإِلَی الجَحِیم‌ِ، آنگه مرجع ایشان با دوزخ بود.
گفتند: «ثم‌ّ» اینکه جا به معنی واو عطف است. چه اینکه که گفت همه پس از آن باشد که به دوزخ شوند و اینکه طعام و شراب در دوزخ خورند، پس اینکه جا «ثم‌ّ» لایق«4» نباشد. یک وجه اینکه است. و وجه دیگر آن که روا بود که اینکه طعام در جایی و درکه‌ای خورند که آن را «جحیم» خوانند. باز چون خورنده«5» باشند ایشان را با جحیم برند. و مرجع و مردّ ایشان با آن بود. و گفتند: «ثم‌ّ» به معنی «قبل» است، التّقدیر: و قبل«6» ذلک مرجعهم لالی الجحیم، و قال الشّاعر«7» [72- پ]
:

ان‌ّ من ساد ثم‌ّ ساد ابوه ثم‌ّ قد ساد قبل ذلک جدّه
و اینکه وجه ضعیف‌تر است چه غرض«8» شاعر نه قبل است«9»، ترتیب پایه سیادت است که اوّل باید که او سیّد باشد که اصل اوست در مفخر. آنگه فخر او به سیادت پدر باشد آنگه به سیادت جدّ. و چندان که بر بالا می‌رود در باب فخر به درجه کمتر باشد و اگر چه در روزگار مقدّم باشد.
إِنَّهُم أَلفَوا آباءَهُم ضالِّین‌َ، آنگه حق تعالی باز نمود که اینان مقلّدان‌اند. چون پدر خود را ضال‌ّ و گمراه یافتند اینان بر اثر ایشان می‌روند و می‌شتابند. و الاهراع، الإسراع.
یقال: اهرع فی کذا و أهطع و اسرع بمعنی.
وَ لَقَد ضَل‌َّ قَبلَهُم أَکثَرُ الأَوَّلِین‌َ، گفت پیش ایشان بیشترین نخستینیان«10» ضال‌ّ
-----------------------------------
(1)- اساس: شربهی، آج، لب: شربتی.
(2)- آج، لب: به حدّی که سوزد.
(3)- آج، لب: و حمیم.
(4)- آج، لب: آن جا لایق.
(5)- دا، آج، لب: خورده.
(6)- دا، آج، لب: و قیل.
(7)- دا، آج، لب، افزوده: شعر.
(8)- آج، لب: قول.
(9)- دا، آج، لب، افزوده: غرض.
(10)- آج، لب: نخستیان. [.....]


صفحه : 201
و گمراه بودند نه آن است که اینکه در حق‌ّ اینان است، بل بیشتر اهل روزگار مقدّم ضال‌ّ و گمراه بودند و مقیم بر کفر.
وَ لَقَد أَرسَلنا فِیهِم مُنذِرِین‌َ، و ما در میان ایشان پیغامبران فرستادیم«1». بنگر تا کجا رسید از هلاک و عذاب. «منذر» فاعل باشد، یعنی ترساننده. و «منذر» مفعول به«2» بود آن که او را بترسانند. و در اینکه بنا فرق میان فاعل و مفعول کسره و فتحه عین الفعل بود کسره فاعل را، و فتحه مفعول به را.
إِلّا عِبادَ اللّه‌ِ المُخلَصِین‌َ، الّا بندگانی«3» مؤمن، خالص کرده ایمان ایشان را. آنگه طرفی قصّه نوح آغاز کرد، گفت:
وَ لَقَد نادانا نُوح‌ٌ، نوح ما را ندا کرد. و مثله قوله: ... إِذ نادی مِن قَبل‌ُ فَاستَجَبنا لَه‌ُ«4» ...
و ندا و دعای او اینکه بود که: ... أَنِّی مَغلُوب‌ٌ فَانتَصِر«5»، گفت: من مغلوبم مرا غلبه کردند«6»، انتقام کش برای من. آنگه گفت: فَلَنِعم‌َ المُجِیبُون‌َ، ما نیک«7» اجابت کننده‌ایم او را.
و مخصوص بالمدح حذف کرد لدلالة الکلام علیه و التّقدیر: فلنعم المجیبون نحن. و مانند اینکه بسیار است.
وَ نَجَّیناه‌ُ وَ أَهلَه‌ُ مِن‌َ الکَرب‌ِ العَظِیم‌ِ، او را و اهل او را از غم و اندوه بزرگ برهانیدیم. و اصل نجات رفع«8» باشد از عذاب و مکاره. و اشتقاقه من نجوة الإرض و هو المکان المرتفع. و الاستنجاء، رفع«9» الحدث. و النّجا، السّرعة، لأنّه رفع«10» فی السّیر. و آن غم عظیم باتفاق غرق«11» بود.
وَ جَعَلنا ذُرِّیَّتَه‌ُ هُم‌ُ الباقِین‌َ، و چون کافران را هلاک کردیم«12» فرزندان نوح را در زمین خلیفه کرد و زمین به ایشان داد پس طوفان. و او را سه پسر بود: سام و حام و یافث.
سام [پدر]
«13» عرب بود و پدر پارسیان و رومیان، و حام پدر سیاهان بود از مشرق تا به مغرب،
-----------------------------------
(1)- آج، لب، افزوده: فانظر، تو بنگر یا محمّد و اندیشه کن تا عاقبت آنان که ما به ایشان پیغمبر فرستادیم.
(2)- آج، لب: مفعول.
(3)- لب: بندگان.
(4)- سوره انبیاء (21) آیه 76.
(5)- سوره قمر (54) آیه 10.
(6)- آج، لب: کرده‌اند.
(7)- آج، لب: اینک.
(8)- دا، آب: دفع.
(10- 9)- آب: دفع.
(11)- دا، آج، لب: غم غرق.
(12)- دا، آج، لب: کرد.
(13)- اساس با خطی دیگر افزوده است. آب: سام عرب بود.


صفحه : 202
و انواع ایشان از هند و زنج و حبشه و جز آن. و یافث پدر ترک و خزر و یأجوج و مأجوج بود و اینکه قول سعید بن المسیّب است.
ضحّاک [73- ر]
گفت از عبد اللّه عبّاس که چون نوح- علیه السّلام- از کشتی بیرون آمد با او کسی نمانده«1» از زنان و مردان الّا فرزندان او. گفتند: و ایشان هفت کس بودند: سه پسر و چهار دختر، فذلک قوله: وَ جَعَلنا ذُرِّیَّتَه‌ُ هُم‌ُ الباقِین‌َ.
وَ تَرَکنا عَلَیه‌ِ فِی الآخِرِین‌َ، گفت: رها کردیم بر او در آخرینان ذکر و ثناء نیکو.
مفعول به از کلام بیفگند.
سَلام‌ٌ عَلی نُوح‌ٍ فِی العالَمِین‌َ، آنگه گفت: سلام بر نوح باد در میان جهانیان.
إِنّا کَذلِک‌َ نَجزِی المُحسِنِین‌َ، که ما چنین پاداشت دهیم نیکو کاران را و نوح- علیه السّلام- ما را از جمله بندگان مؤمن مصدّق بود.
آنگه گفت: وَ إِن‌َّ مِن شِیعَتِه‌ِ لَإِبراهِیم‌َ، از جمله اتباع و پسروان«2» او در دین مسلمانی ابراهیم«3» خلیل بود.
إِذ جاءَ رَبَّه‌ُ بِقَلب‌ٍ سَلِیم‌ٍ، چون پیش خدای آمد و دلی آورد با سلامت. از شرک و کفر و شک‌ّ و نفاق. هشام بن عروه گفت: پدرم مرا گفت نگر تا از جمله لعّانان نباشی که ابراهیم«4»- علیه السّلام- هرگز کس را لغت نکرد. از اینکه جا گفت خدای تعالی او را:
إِذ جاءَ رَبَّه‌ُ بِقَلب‌ٍ سَلِیم‌ٍ.
إِذ قال‌َ لِأَبِیه‌ِ وَ قَومِه‌ِ ما ذا تَعبُدُون‌َ، چون گفت پدرش را، یعنی عمّش را آزر را و قومش را که بت پرستان بودند گفت چه می‌پرستی شما!
أَ إِفکاً آلِهَةً، خدایانی را می‌پرستی به دروغ بدون خدای تعالی و قصد عبادت ایشان می‌کنی!
فَما ظَنُّکُم بِرَب‌ِّ العالَمِین‌َ، شما را چه گمان است به خدای جهانیان! اینکه وعظی است و ملامتی که کرد قوم خود را از بت پرستان چون سود نداشت گفتار و وعظ و انکار.
خواست تاکیدی کند با بتان ایشان که در آن تنبیهی باشد ایشان را. اتّفاق چنان افتاد که ایشان را نوبت عیدی رسید و خواستند تا به جای خود روند و آن جا عید کنند. ابراهیم«5» را
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: کس نمانده بود.
(2)- آج، لب: پیروان. [.....] (5- 4- 3)- اساس، دا، آج: ابراهیم.


صفحه : 203
گفتند: تو نیز بیای. گفت«1»: در نجوم نگریدم مرا بیماری می‌نماید. اگر گویند: نه، آیت دلیل صحّت نجوم می‌کند تا ابراهیم«2» به نظر در نجوم حکم کرد که بیمار خواهد شدن، جواب گوییم: ابراهیم«3» را- علیه السّلام- تبی می‌بود به نوبت که چون ستاره‌ای معلوم به جای مخصوص رسیدی او را تب آمدی. چون در نگرید ستاره‌ای نزدیک«4» آن بود که به جای آن رسید که او را نوبت تب باشد«5».
او گفت: إِنِّی سَقِیم‌ٌ، ای سأسقم، من بیمار خواهم شدن.
جواب دیگر از او آن است که ممتنع نباشد که خدای تعالی او را خبر داده بود که تو را بیماری«6» خواهد بودن و علامت آن طلوع نجمی یا سقوط نجمی یا مقابله یا مقارنه‌ای باشد، او آن را علامت کرد و مراقبت می‌کرد. چون نزدیک«7» رسید، گفت: إِنِّی سَقِیم‌ٌ، من بیمارم، یعنی بیمار خواهم شدن.
جواب دیگر از او آن است که ایشان در آن روزگار تعاطی [73- پ]
نجوم کردندی.
او در ستاره نگرید بر سبیل تهکّم و سخریّت گفت: از اینکه ستاره بر زعم شما مرا بیماری می‌نماید.
و گفتند: معنی آن است که انّی سقیم القلب و الرّأی، من بیمار دلم از آنچه می‌بینم از اصرار شما بر کفر. و گفتند: اینکه بر طریق وعظ گفت و مراد آن که مآل«8» کار من و شما با مرگ خواهد بودن و آن را که عاقبت کار او مرگ باشد«9» او بیمار بود. چه بیماری بود که ادا به مرگ کند«10». و گفتند: مراد به اینکه نجوم نه نجوم آسمان است تا سؤال لازم نیاید، بل نجوم زمین است از نباتی که آن را ساق باشد«11» فی قوله: وَ النَّجم‌ُ وَ الشَّجَرُ یَسجُدان‌ِ«12».
و گفتند: مراد آن است که: ما نجم له من الرّأی. آنچه پدید آمد او را از رای او در آن، در آن اندیشه کرد«13» و عرب هر طالعی را نجم و ناجم گویند«14». یقال: نجم سن‌ّ الصّبی‌ّ و ثدی
-----------------------------------
(1)- دا، آج، لب: او گفت.
(3- 2)- اساس، دا، آج: ابراهیم.
(4)- دا: ستاره بنزدیک.
(5)- لب: نوبت باشد.
(6)- دا: بیماریی.
(7)- آج، لب: بنزدیک.
(8)- اساس، آب، دا: مأل.
(9)- دا: بود.
(10)- آج، لب: ادا کند به مرگ.
(11)- آج، لب: نباشد، که بر متن راجح است.
(12)- سوره رحمن (55) آیه 6.
(13)- دا، آج، لب: از رای او در آن اندیشه کرد.
(14)- دا: گوید. [.....]


صفحه : 204
المرأة و نجم النّبت و نجم لی رأی اذا عرض. و نجم«1» را که ستاره«2» است برای طلوعش نجم خوانند. اگر گویند لفظ دلیل آن می‌کند«3» که نظر او نظر منجّمان بود چه اگر نظر یکی از ما بودی «الی» گفتی، جواب از اینکه آن است که «فی» به معنی «الی» است برای آن که عرب حروف صفات را بعضی به جای بعضی بنهند. قال اللّه تعالی: ... لَأُصَلِّبَنَّکُم فِی جُذُوع‌ِ النَّخل‌ِ«4» ...، ای الی«5» جذوع النّخل. و قال الشاعر«6»:

اسهری ما سهرت ام‌ّ حلیم«7» و اقعدی مرّة کذلک«8» و قومی و افتحی الباب و انظری فی النّجوم کم علینا من قطع لیل«9» بهیم و در بیت «فی» به معنی «الی» است چه محال است که گویند: نظر اینکه زن نظر منجّمان بود. جواب دیگر نیکوتر از او آن است که نظری که تقلیب الحدقة الصّحیحة باشد. نحو المرئی‌ّ طلبا له و فیه«10»، به «الی» تعدیه کنند و نظر«11» که به معنی فکر باشد به «فی» تعدیه کنند، یقال: نظرت فیه اذا فکّرت فیه، چه تعدیه فکر به «فی» باشد، فکذلک النّظر اذا کان بمعناه. و اینکه وجه«12» که گفتیم«13» همه جواب است از آن سؤال که گویند: ظاهر اینکه کلام دروغ است چه او بیمار نبود و گفت بیمارم. امّا آن خبر که روایت کردند: 14»15» ما کذّب ابراهیم الّا ثلث کذبات کلّها یجادل بها« فی دینه«. ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: ابراهیم«16» به دروغ گفت برای مجادله دین: یکی«17»، إِنِّی سَقِیم‌ٌ. و یکی، ... فَعَلَه‌ُ کَبِیرُهُم«18» ... و یکی آن ----------------------------------- (1)- آج، لب: نجمی. (2)- لب: ستاره‌ای. (3)- دا: لفظ «فی» دلیل می‌کند. (4)- سوره طه (20) آیه 71. (5)- آب، آج، لب: علی. (6)- دا، آج، لب، افزوده: شعر. (7)- دا: حکیم. (8)- دا، آج، لب: لذاک. (9)- لب: لیلی. (10)- دا: طلبا لرؤیته. (11)- آج، لب: نظری. (12)- دا: آن وجوه، آج، لب: اینکه وجوه. (13)- دا، افزوده: پیش از اینکه. (14)- آج، لب: یجادلها. [.....]
(15)- دا: عن دینه. (16)- اساس، دا، آج: ابراهیم. (17)- دا، آج، لب، افزوده: قوله: (18)- سوره انبیا (21) آیه 63.
صفحه : 205 که گفت: ساره خواهر من است. اینکه خبر واحد باشد. و در مثل اینکه مسأله اخبار آحاد مقبول و معمول نباشد. و اگر قبول کنند، تأویل آیتها«1» برفت تا از حدّ دروغ برود. و اما قوله لسارة: انّها اختی، روا بود که اخوّت دین خواست نه اخوّت نسب. و اما قوله- علیه السّلام-: (ما کذب ابراهیم)، از ادلّه عقل اولی‌تر آن«2» باشد که گویند: حواله کذب بر ابراهیم«3» بر زبان رسول کذب باشد، چه«4» رسول ما- علیه السّلام- عالم‌تر بود به آنچه [74- ر]
بر پیغامبران روا باشد و روا نباشد«5»، تأویل اینکه باشد که: ما تکلّم ابراهیم بما ظاهره ظاهر الکذب الّا ثلاث مرّات، هیچ کلام نگفت«6» که ظاهرش دروغ می‌نمود، و به حقیقت دروغ نبود، الّا سه بار. فَتَوَلَّوا عَنه‌ُ مُدبِرِین‌َ، برفتند آن قوم و پشت بر«7» کردند و به اینکه تعلّل از سر او فرو«8» شدند. فَراغ‌َ إِلی آلِهَتِهِم، ای مال و قصد، بر آن بتان«9» گردید. الرّوغ و الرّواغ و الرّوغان، القصد الی الشی‌ء باحتیال«10». ایشان را عادت بودی که روز عید انواع و الوان طعام بنزدیک بتان حاضر کردندی و به عید رفتندی، و چون باز آمدندی آن طعام به تبرّک بخوردندی. ابراهیم«11»- علیه السّلام- برخاست«12». چون ایشان برفتند و تبری«13» برداشت«14» و در آن بت خانه رفت و آن جا هفتاد و دو بت نهاده بود«15» از سنگ و چوب و آهن و روی و مس و سیم و زر، و طعام پیش ایشان نهاده. و بت مهین«16» زرّین بود دو یاقوت سرخ در جای چشمهای«17» او ----------------------------------- (1)- آب: اینها. (2)- دا: آن اولی‌تر. (3)- اساس، دا، آج: ابرهیم. (4)- آج، لب: که. (5)- دا، افزوده: و اگر تسلیم کنیم صحّت خبر گوییم. (6)- آج، لب، افزوده: ابراهیم. (7)- دا، آج، لب: بر او. (8)- دا: فراتر. (9)- دا، آج، لب، افزوده: ایشان. (10)- دا، آج، لب، افزوده: و قال عدی‌ّ بن زید، شعر: حین لا ینفع الرّواغ و لا ینفع الّا المصادق النحریر [.....]
(11)- اساس، دا، آج، ابرهیم. (12)- آج، لب: برخواست. (13)- آج، لب: برفتند تبری. (14)- آج، لب: برگرفت. (15)- آج، لب: نهاده بودند. (16)- دا: میهین. (17)- لب: در چشمهای.
صفحه : 206 نهاده، و ایشان را به تهکّم«1» و سخریّت می‌گفت: لا تَأکُلُون‌َ، چرا اطعام نمی‌خوری! ما لَکُم لا تَنطِقُون‌َ، چه بوده است شما را که«2» سخن نمی‌گوی«3»! فَراغ‌َ عَلَیهِم ضَرباً بِالیَمِین‌ِ، بر ایشان جسبید«4» بزدنی به دست راست. و گفتند: بالیمین، ای، بالقوّة. چنان که«5»: لقّاها عرابة بالیمین ای، بالقوّة. و آن بتان همه«6» خرد بشکست و بت مهین«7» را رها کرد و تبر بر دوش او نهاد. چون ایشان باز آمدند، گفتند: ... مَن فَعَل‌َ هذا بِآلِهَتِنا«8» ...، ابراهیم«9» آن جواب داد که در سورة الانبیا برفت، چون باز آمدند. فَأَقبَلُوا إِلَیه‌ِ یَزِفُّون‌َ، ای یسرعون، روی به او نهادند بشتاب. و الزّفیف، السّیر السّریع«10»، بین المشی و العدو«11». و حمزه خواند و مفضّل عن عاصم: «یزفّون» بضم‌ّ الزّاء«12» و باقی قرّا «یزفّون» بکسرها«13». و هما لغتان یقال: زف‌ّ یزف‌ّ و یزف‌ّ. آنگه روی ملامت در ایشان نهاد و گفت: أَ تَعبُدُون‌َ ما تَنحِتُون‌َ، آن می‌پرستی که به دست خود می‌تراشی! وَ اللّه‌ُ خَلَقَکُم وَ ما تَعمَلُون‌َ، و خدای آفریدگار شماست و آنچه می‌کنی. مجبّران به اینکه آیت تمسّک کردند در آن که افعال بندگان خلق خداست. و گفتند: «ما» مصدری است، و تقدیر آن است که: و اللّه خلقکم و عملکم. گوییم: از اینکه چند جواب است: یکی آن که مراد آن است که: و اللّه خلقکم و ما تعملون فیه من الأجسام. ----------------------------------- (1)- آب: پرسید به تهکّم آج، لب: بر سبیل تهکّم. (2)- آب: شما آنگه. (3)- آج، لب: نمی‌گویید. (4)- آج، لب: خنبید. (5)- دا: چنان که گفت شعر، آج، لب: چنان که گفت. (6)- دا، آج، لب: همه را. (7)- دا: میهین. [.....]
(8)- سوره انبیاء (21) آیه 59. (9)- اساس، دا، آج: ابراهیم. (10)- دا، افزوده: و گفتند. (11)- دا، آج، لب، افزوده: و قال الفرزدق، شعر: و جاء قریع الشّول قبل افالها || یزف‌ّ و جاءت خلفه و هی زفّف (12)- دا: الزّای. (13)- آج، لب: به کسر زا.
صفحه : 207 و دلیل«1» بر آن که چنین است«2»، قوله تعالی: أَ تَعبُدُون‌َ ما تَنحِتُون‌َ، می‌پرستی آنچه می‌تراشی! و معلوم است که ایشان نحت نمی‌پرستیدند. و انّما منحوت و چوب تراشیده می‌پرستیدند. و تقدیر در اینکه کلمه آن است که: أ تعبدون ما تنحتونه«3». و مثله قوله: [74- پ]
... فَإِذا هِی‌َ تَلقَف‌ُ ما یَأفِکُون‌َ«4». و معلوم است که عصا افک ایشان، که عمل ایشان بود، از عرض فرو نمی‌برد. و انّما چوب و رسن که محل‌ّ افک بود فرو- می‌برد. و کذلک قوله: ... تَلقَف ما صَنَعُوا«5» ...، ای، ما صنعوا فیه. همچنین آیت: أَ تَعبُدُون‌َ ما تَنحِتُون‌َ وَ اللّه‌ُ خَلَقَکُم وَ ما تَعمَلُون‌َ فیه. دلیل دیگر بر آن که تأویل اینکه وجه است که گفتیم آن است که مورد آیه ملامت و تقریع است، فی قوله: أَ تَعبُدُون‌َ ما تَنحِتُون‌َ، خدایانی می‌پرستی که شما به دست خود می‌تراشی! و خدا شما را آفریده است و آنچه شما می‌تراشی از چوب، مراد آن است. چه اگر مراد آن بودی که ایشان گفتند، آیت عذر ایشان بودی نه عذل«6» ایشان و مناقضه بودی که اوّل آیت ملامت بودی و آخر آیت عذر. دگر آن که قصّه آیت و اخبار مقتضی اینکه تأویل است که ایشان بت تراش بودند«7» و بتگر و در اینکه هیچ خلاف نیست«8». آنگه گفت: شما را و آنچه شما می‌پرستی از بتان و اصنام، خدای آفریده است. وجه دیگر آن که ممکن است که خلق را حمل کنند بر تقدیر: وَ اللّه‌ُ خَلَقَکُم، ای قدّرکم و قدّر عملکم، خدای تعالی شما را بیافرید و اعمال شما مقدّر بکرد، خلق تقدیر لا خلق ایجاد کما قال الشّاعر«9»: و لانت تفری ما خلقت و بع- - ض القوم یخلق [ثم‌ّ]
«10» لا یفری«11» و «ما» فی قوله: ما تنحتون، رواست که موصوله باشد، و روا بود که نکره موصوفه ----------------------------------- (1)- آج، لب: دلیل دیگر. (2)- آج، لب: تأویل بر اینکه وجه است. (3)- دا: تنحتون به. (4)- سوره اعراف (7) آیه 117 و شعرا (26) آیه 45. (5)- سوره طه (20) آیه 69. (6)- دا: عزل. (7)- لب: بت تراشیده بودند. (8)- لب: در اینکه خلاف نیست. [.....]
(9)- دا، آج، لب، افزوده: شعر. (10)- اساس و آب: ندارد، از دا، افزوده شد. (11)- دا، آج، لب، افزوده: و قال آخر شعر: و لا یبطّ بایدی الخالقین و لا || ایدی الخوالق الّا جیّد الادم
صفحه : 208 بود. و فی قوله: وَ ما تَعمَلُون‌َ، موصوله است، به معنی الّذی. دگر آن که اگر حمل بر آن کنند که ایشان گفتند در آیت مناقضه باشد از وجهی«1» دگر و آن، آن است که گفت: وَ ما تَعمَلُون‌َ، عمل اضافت کرد با ایشان«2» اگر فعل خدای بودی، اضافت بابنده نکردی. چون اضافه با بنده کرد، فعل بنده باشد نه فعل خدای، که در عقل و شرع اضافت فعل با فاعلش کنند. قالُوا ابنُوا لَه‌ُ بُنیاناً، گفت«3» برای او بنیانی بسازی و او را در آتش افگنی. فَأَرادُوا«4» فَجَعَلناهُم‌ُ الأَسفَلِین‌َ، ما ایشان را فروترین کردیم، یعنی دشمنان ابراهیم«6» را از نمرود و بت پرستان فرو بردیم. مقاتل گفت: برای ابراهیم«7» بنایی کردند«8» طولش سی گز و عرضش بیست گز و پر از هیزم«9» خشک کردند و آتش در او زدند تا تافته گشت، چنان که قصّه آن در سورة الانبیاء برفت. قوله: وَ قال‌َ إِنِّی ذاهِب‌ٌ إِلی رَبِّی سَیَهدِین‌ِ، ابراهیم«10»- علیه السّلام- گفت: من به خدای خود می‌روم یعنی به آن جا که خدای مرا فرموده است. و مثله قوله: ... وَ قال‌َ إِنِّی مُهاجِرٌ إِلی رَبِّی«11» ... سَیَهدِین‌ِ«12». و گفتند معنی آن است [75- ر]
که: ذاهب بنیّتی و عملی الی ربّی، به نیّت«13» و عمل خویشتن با خدای می‌برم، یعنی نیّت خالص کردم«14» خدای را. سَیَهدِین‌ِ، تا مرا هدایت دهد و لطف کند با من. و گفتند به هدایت راه مقصد خواست. و خلاف نیست میان مفسّران در آن که مهاجر ابراهیم«15»- علیه السّلام- زمین شام بود و زمین مقدّسه. ----------------------------------- (1)- اساس: از او وجهی، به قیاس با دیگر نسخ «او» زاید می‌نمود و حذف شد. (2)- آب: بایشان. (3)- دا، آج، لب: گفتند. (4)- اساس، آب، دا: و ارادوا. (5)- دا، آج، لب: کید و مکر. (15- 10- 7- 6)- اساس، دا، آج: ابراهیم. (8)- دا: کرد. (9)- دا: بر ابرهیم. (11)- سوره عنکبوت (29) آیه 26. (12)- کذا در همه نسخه‌ها، اینکه کلمه در قرآن مجید دنباله اینکه آیه نیست. (13)- دا، آج، لب: من نیّت. [.....]
(14)- آب: کرد.
صفحه : 209 آنگه دعا کرد و گفت: رَب‌ِّ هَب لِی مِن‌َ الصّالِحِین‌َ، بار خدایا مرا بده. و مفعول به را حذف کرد لدلالة الکلام علیه، و التّقدیر: رب‌ّ هب لی ولدا من الاولاد الصّالحین«1». و «من» شاید که تبعیض بود و شاید که تبیین بود. ابراهیم«2»- علیه السّلام- در اینکه آیت به دعا و رغبت از خدای فرزندی صالح خواست. خدای تعالی«3» دعای او را اجابت کرد و او را فرزندی داد صالح چنان که خواست. و اوّل به او بشارت داد بر زبان جبریل، گفت: فَبَشَّرناه‌ُ بِغُلام‌ٍ حَلِیم‌ٍ، مژده دادیم او را به غلام، یعنی پسری، حلیم، که در کارها تعجیل نکند، بردبار«4» باشد. گفتند«5»: بشارت به غلامی بود که در حال حلیم باشد و اینکه بر طریق معجز باشد. و گفتند: بشارتی است متضمّن به آن که«6» تو را پسری خواهد بودن که بماند تا به وقت آن که عاقل شود و حلیم شود. فَلَمّا بَلَغ‌َ مَعَه‌ُ السَّعی‌َ، چون برسید با پدر آن فرزند که او خواست به سعی. در معنی سعی او خلاف کردند، عبد اللّه عبّاس گفت: مراد آن است که چون پسر در سعی با او«7» به آن«8» کوه رسید که ایشان را فرمودند به ذبح عند آن کوه. مجاهد گفت: بَلَغ‌َ مَعَه‌ُ السَّعی‌َ، یعنی، به آن جا رسید که با پدر برابر برفتی و بتاختی. مفسّران گفتند: در اینکه وقت او را سیزده سال بود. إبن زید گفت: مراد به سعی عبادت است، یعنی چون به آن جا رسید که با پدر عبادت می‌توانست کردن. حسن بصری گفت و مقاتل حیّان«9»: مراد به سعی، صفا و مروه است، یعنی به آن جا رسید که [با]
«10» پدر حج توانست کردن. قال‌َ یا بُنَی‌َّ، ابراهیم«11» گفت پسر را: ای پسرک من؟ إِنِّی أَری فِی المَنام‌ِ أَنِّی أَذبَحُک‌َ، من در خواب می‌بینم که تو را می‌کشتمی. ----------------------------------- (1)- دا: ولدا صالحا من الاولاد. (2)- اساس، آج، دا: ابرهیم. (3)- دا، آج، لب: حق تعالی. (4)- آج، لب: و بردوبار. (5)- دا، آج، لب: گفت. (6)- دا: متضمّن که. (7)- آج، لب: با او در سعی. (8)- دا: با آن. (9)- دا: حسن بصری و مقاتل حیّان گفت، آج، لب: حسن بصری و مقاتل حیّان گفتند. (10)- از دا، افزوده شد. (11)- اساس، دا، آج: ابرهیم.
صفحه : 210 مفسّران گفتند: ابراهیم«1»- علیه السّلام- شب ترویه«2» در خواب دید که قائلی او را گفت یا ابراهیم«3» خدای تعالی تو را می‌فرماید که: اینکه پسر را بکش. او آن روز بر خاست و همه روز فکر و اندیشه می‌کرد«4» تا آن امری است از خدای تعالی یا وسوسه‌ای است از شیطان؟ آن روز را «ترویه»«5» نام کردند، لروّیة ابراهیم فیه فی منامه. چون شب دیگر بود، دیگر باره«6» در خواب دید همچنان که شب اوّل دیده بود. بشناخت و بدانست، آن روز را «عرفه» نام کردند، لمعرفته صحّة منامه. [75- پ]
چون یقین«7» بدانست پسر را بگفت: فَانظُر ما ذا تَری. علمای اسلام خلاف کردند در آن که ذبیح که بود از فرزندان ابراهیم«8». در صحابه، عبد اللّه مسعود و عمر خطاب و عبّاس عبد المطلّب و یک روایت از«9» امیر المؤمنین علی- علیه السّلام-«10» و از تابعین و اتباع ایشان کعب الاحبار و سعید جبیر و قتاده و عکرمه و قاسم بن أبی برده«11» و عطا و مقاتل و عبد الرّحمن بن سابط«12» و زهری و سدّی و یک روایت از عبد اللّه عبّاس آن است که: ذبیح اسحق بود. سعید جبیر گفت: ابراهیم- علیه السّلام- اینکه خواب به شام دید و پسر را بگفت و پسر جان تسلیم کرد و تن در داد. بر خاست«13» و او را بر گرفت«14» و بامداد یک ماهه راه از شام بیامد و پسر را به مکّه آورد به منا و چاشتگاه اینکه امر به جای آورد و نماز دیگر یک ماهه راه باز پس رفت«15» خدای تعالی زمین در زیر پای ایشان در نوشت. عبد اللّه بن عبید بن عمیر«16» روایت کرد که: یک روز موسی- علیه السّلام- در مناجات«17» گفت: بار خدایا اختصاص ابراهیم«18» و اسحق و یعقوب به تو چیست که ----------------------------------- (3- 1)- اساس، دا، آب، آج: ابراهیم. (5- 2)- آج، لب: به رؤیت. [.....]
(4)- دا، آج، لب: همه روز فکر کرد و رویّت کار بست و در آن خواب اندیشه می‌کرد. (6)- دا: دگر باره. (7)- دا، آج: به یقین. (18- 8)- اساس: دا، آج: ابرهیم. (9)- آج، لب، افزوده: حضرت. (10)- آج، لب: علی بن ابی طالب- صلوات اللّه و سلامه علیه. (11)- دا: بزّه. (12)- اساس: سایط، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (13)- لب: او بر خواست. (14)- آج، لب: بگرفت. (15)- لب: برفت. (16)- لب: عمر. (17)- آج، لب، افزوده: بود.
صفحه : 211 در کتابها بفرستادی که آل«1» ابراهیم«2» و اسحق و یعقوب«3» گفت: برای آن که ابراهیم«4» هیچ چیز پیش او نیامد و الّا مرا بر آن برگزید«5» و اسحاق جان به فدای من کرد در ذبح، و یعقوب در جمله احوال نکو گمان بود به من. و ابو میسره روایت کرد که: یک روز یوسف- علیه السّلام- [خواست تا با ملک مصر نان خورد، ملک بفرمود تا خوانی علی حدّه برای او بیاوردند. یوسف- علیه السّلام-]
«6» گفت: یا ملک استنکاف می‌کنی از آن که با من نان خوری، و من یوسفم پسر یعقوب نبی‌ّ اللّه، پسر اسحق ذبیح اللّه، پسر ابراهیم«7» خلیل اللّه. و دگر علما گفتند که: ذبیح اسماعیل بود و اینکه [قول]
«8» عبد اللّه عمر است و ابو الطّفیل عامر بن«9» واثله و سعید بن المسیّب و شعبی و حسن بصری و یوسف بن مهران و مجاهد و ربیع أنس و محمّد بن کعب القرظی و کلبی و عطا و ابو الجواز«10» و یوسف بن ماهک«11»، و یک روایت از عبد اللّه عبّاس. و در اخبار ما اینکه ظاهرتر است و بیشتر و اگر چه آن نیز در اخبار ما آمده است. عبد اللّه عبّاس را پرسیدند که ذبیح که بود از فرزندان خلیل! گفت: زعمت الیهود و کذبت الیهود، جهودان گفتند و دروغ گفتند که ذبیح اسحق بود. و عبد اللّه عبّاس از رسول- علیه السّلام- روایت کرد که ذبیح اسماعیل بود و از جمله ادلّه بر آن که ذبیح اسماعیل بود قول النّبی- علیه السّلام- انا إبن الذّبیحین، من پسر آن دو کشته‌ام. و آن آن است که روایت کردند که چون عبد المطّلب را در خواب بنمودند و بفرمودند که چاه زمزم طلب کن و با دست آر و پاک کن، او جهد می‌کرد و می‌جست آنگه نذر کرد که اگر خدای تعالی سهل کند و [76- ر]
بر دست او پدید آید، او یک فرزند را قربان کند. چون چاه زمزم بر دست او پدید آمد او خواست تا به ----------------------------------- (1)- دا: از. [.....]
(7- 4- 2)- اساس، دا، آج: ابرهیم. (3)- آج، لب، افزوده: بود. (5)- دا، آج، لب: بگزید. (6)- اساس و آب، افتادگی دارد، از دا، افزوده شد. (8)- اساس و آب: ندارد، از دا، افزوده شد. (9)- آج، لب: و عامر بن. (10)- لب: الجواز. (11)- لب: هالک.
صفحه : 212 نذر وفا کند با خود گفت: از اینکه فرزندان که را اختیار کنم«1» برای ذبح. اندیشه می‌کرد. او را گفتند: به قرعه بیرون توانی آوردن. او قرعه بزد به نام فرزندان، به نام عبد اللّه بر آمد پدر رسول اللّه- علیه السّلام- و نور محمّدی در پیشانی او ظاهر بود. و عبد المطّلب از همه فرزندان او را دوست‌تر داشتی. خواست تا او را قربان کند، بنی هاشم جمع شدند و گفتند: ما رها نکنیم که تو او را قربان کنی چه اینکه شرفی است ما را. و در ناصیه او آثار و علامت«2» خیر است و رشد، و نوری به خلاف عادت. گفت: پس چه کنم! گفتند: فدیه‌ای کن«3» او را به شتری چند. گفت: هم به قرعه کنم. فرمود تا ده شتر بحاضر کردند«4» و قرعه بزدند بر عبد اللّه و بر شتر، به نام عبد اللّه بر آمد. گفتند: شتر زیادت کن. شتر بیست«5» کرد و قرعه بر زد«6» به نام عبد اللّه بر آمد. گفتند: زیادت کن ده دیگر زیادت کرد«7». همچنین ده ده زیادت می‌کرد و قرعه می‌زد هر بار به نام عبد اللّه بر آمدی«8» تا به صد رسید. چون به صد رسید قرعه به نام شتر بر آمد. گفتند: اینکه صد شتر را قربان کن تا فدای«9» عبد اللّه باشد. گفت: انصاف نباشد«10» اینکه که ده قرعه عبد اللّه«11» بر آید و یک بار به نام شتر بر آید، عبد اللّه را رها کنم«12» و شتر قربان کنم. تا ده بار قرعه نزنم و همه به نام شتر بر نیاید من اینکه شتران را قربان نکنم. ده بار«13» قرعه بزد همه به نام شتر بر آمد. آن صد شتر را قربان کرد. فدای«14» عبد اللّه از آن جا در شرع چنین آمد که دیت مردی مسلمان صد شتر باشد. فهذا معنی قوله- علیه السّلام-: انا إبن الذبیحین : یکی ذبیح اسماعیل است و یکی ذبیح عبد اللّه. و دلیل بر اینکه قول از قرآن سیاقت قصّه است و آن که خدای«15»- جل‌ّ جلاله- چون از قصه ذبح بپرداخت حدیث اسحق کرد و بشارت به او«16»: ----------------------------------- (1)- آج، لب: که اختیار کنم. (2)- دا، آج، لب: علامات. (3)- آج، لب: فدیه کن. (4)- آج، لب: حاضر کردند. (5)- دا: تا بیست، آج، لب: با بیست. (6)- آج، لب: بزدهم. [.....]
(7)- آب: زیاد کرد. (8)- آب: بر آمدن. (9)- دا: بفدای. (10)- لب: اینکه انصاف باشد. (11)- دا، آج، لب: ده بار قرعه به نام عبد الله. (12)- لب: کن. (13)- آج، لب: تا ده بار. (14)- دا، آج، لب: در فدای. (15)- آج، لب، افزوده: تعالی. (16)- دا، آج، افزوده: که، لب: بشارت او.
صفحه : 213 وَ بَشَّرناه‌ُ بِإِسحاق‌َ نَبِیًّا مِن‌َ الصّالِحِین‌َ«1». و آن که اهل تواریخ«2» گفتند: اسماعیل پیشتر آمد«3» ابراهیم«4» را از هاجر و چون ساره را رشک آمد ابراهیم«5» اسماعیل را به مکّه برد، و پس از آن به مدّتی او را بشارت دادند به اسحق از ساره. محمّد بن کعب القرظی گفت: یک روز در مجلس عمر بن عبد العزیز اینکه حدیث برفت در عهد خلافت او. من اینکه وجه بگفتم مرا گفت: اینکه وجهی نیکوست و نیک استخراج کرده‌ای و لکن نزد ما مردی هست از اهل کتاب و اسلام آورده است و او را دیانتی هست از او بپرسیم. کس فرستاد و او را حاضر کرد و سوگند داد که آن چنان که در کتب اوایل دیده راست بگوید. او گفت: [76- پ]
راستی«6» آن است که ذبیح اسماعیل بود [و لکن بنو اسرایل و جهودان شما را که عربی حسد کردند و گفتند: ذبیح اسحق بود]
«7» و از جمله ادلّه یکی دگر آن است که، اصحاب تواریخ گفتند که سروها [ی]
کبش در دست فرزندان اسماعیل بود«8» و در خانه کعبه آویخته بود تا آن که در عهد عبد اللّه زبیر خانه بسوختند، آن سروها بسوخت. و اگر ذبیح اسحق بودی، در دست فرزندان اسحق بودی، نه در دست فرزندان اسماعیل. شعبی گفت: من آن سروها دیدم از کعبه«9» آویخته و در دست فرزندان اسماعیل بود و فرزندان اسحق که رومیان بودند با ایشان در آن مزاحمت نکردند، و آن دعوی نکردند با آن که ایشان بیشتر و غالب‌تر بودند. اصمعی گفت: ابو عمرو بن العلا را پرسیدم که از فرزندان ابراهیم«10» ذبیح کدام بود! مرا گفت: ای سلیم دل؟ چرا عقل را کارنبندی! اسحق کی به مکّه بود، به مکّه اسماعیل بود و اسحق به شام بود و مذبح و منحر به مناست به مکّه. و اسماعیل بود که پدر«11» بنای کعبه کرد، چنان که خدای تعالی گفت: ----------------------------------- (1)- سوره صافات (37) آیه 112. (2)- آج، لب: تاریخ. (3)- آب: پیش آمد. (4)- اساس، دا: ابراهیم. [.....]
(5)- اساس، دا، آج، ابراهیم. (6)- آج، لب: راست. (7)- اساس و آب: ندارد، از دا، افزوده شد. (8)- آج، لب: بودی. (9)- لب: کعب. (10)- اساس، آب، دا، آج: ابراهیم. (11)- دا، آج، لب: با پدر.
صفحه : 214 وَ إِذ یَرفَع‌ُ إِبراهِیم‌ُ القَواعِدَ مِن‌َ البَیت‌ِ وَ إِسماعِیل‌ُ«1» ...، ابو القاسم بن حبیبی گفت، از محمّد منذر شنیدم که او گفت، از ابو محمّد موذّن«2» شنیدم، که او گفت: ابو سعید ضریر را پرسیدند که ذبیح که بود! او گفت:«3» ان‌ّ الذّبیح هدیت اسماعیل نطق الکتاب بذاک و التّنزیل شرف به خص‌ّ الاله نبیّنا«4» و ابانه التفسیر و التأویل ان کنت امّته فلا تنکر«5» له شرفا له قد خصّه التّفضیل«6» امّا قصه ذبح بر اختلاف روایات در آن که ذبیح کدام بود، آن است که چون خدای تعالی ابراهیم«7» را فرزندی داد که به دعا خواسته بود و چون مترعرع شد و ببالید«8» و به آنجا رسید که خدای تعالی گفت: فَلَمّا بَلَغ‌َ مَعَه‌ُ السَّعی‌َ، و چشم ابراهیم«9» در او«10» افتاد و ابراهیم«11» او را بغایت دوست داشت، خدای تعالی خواست تا امتحان کند هر دو را. ابراهیم«12» را به تسلیم فرزند و فرزند را به تسلیم جان. در خواب ابراهیم«13» را بنمود که اینکه فرزند را قربان کن«14»، چنان که گفت: إِنِّی أَری فِی المَنام‌ِ أَنِّی أَذبَحُک‌َ، چون اینکه معنی یک دو شب در خواب بدید، پسر را گفت: یا بُنَی‌َّ، من در خواب چنان دیدم که تو را می‌کشم«15». فَانظُر ما ذا تَری، بنگر تا چه رای بینی. اهل اشارت گفتند: چون ابراهیم«16»- علیه السّلام- گفت: إِنِّی أَری فِی المَنام‌ِ أَنِّی أَذبَحُک‌َ، پسر او را گفت: یا پدر تو دعوی دوستی او کنی«17» آنگه بخسبی لا جرم به اینکه تازیانه‌ایت«18» ادب کنند. تو مرا پدر، نه چون هر پدری و من تو را پسر و نه چون هر پسری، اگر جان داشتمی از عرش تا ثری همه در فرمان«19» قربان کرد می بی نظری. ----------------------------------- (1)- سوره بقره (2) آیه 127. (2)- دا، آج، مؤدب، لب: مؤذب. (3)- دا، افزوده: شعر. (4)- اساس: نبیّا، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (5)- آب: ننکر. (6)- آب، آج، لب: التفصیل. (12- 11- 9- 7)- اساس، دا، آج: ابراهیم. [.....]
(8)- اساس: بنالید، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (10)- آج، لب: بر او. (16- 13)- دا، آج، لب: به ابراهیم. (14)- آب: وا قربان کن. (15)- دا: می‌کشتمی، آج، لب: می‌کشتم. (17)- دا، آج، لب: می‌کنی. (18)- اساس، آب: تازیانهیت. (19)- آج، لب: فرمان تو.
صفحه : 215 مرا گویند: فَانظُر ما ذا تَری، ای از«1» همه پدران بهتر و برتر، من تو را از«2» فرزندان فروتر و کمتر؟ اینکه خواب تو امری است از خدای اکبر، در اینکه باب«3» مرا نیست هیچ توقّف و نظر. افعَل ما تُؤمَرُ، فرزند تن بداد [77- ر]
و دل بنهاد و گفت: ای پدر آنچه تو را فرموده‌اند بباید کردن که ان شاء اللّه- مرا از جمله صابران یابی. سدّی گفت: ابراهیم«4»- علیه السّلام-«5» تا به مقصد«6» نرسید، اینکه حدیث با پسر بگفت«7». از خانه او را گفت: برخیز و رسن بردار تا پاره‌ای هیزم کنیم«8». و گفتند، گفت: خیز پسرا«9» تا برویم و برای خدای قربانی کنیم. [کاردی]
«10» برداشت و رسنی. او کارد و رسن برگرفت. چون به مقصد رسیدند«11»، پسر گفت پدر را: قربانت کجاست! گفت: یا بُنَی‌َّ إِنِّی أَری فِی المَنام‌ِ أَنِّی أَذبَحُک‌َ. محمّد بن اسحق بن سیّار«12» گفت: ابراهیم«13»- علیه السّلام- به شام بود و اسماعیل و هاجر به مکّه، هر وقت که ابراهیم«14» خواستی تا اسماعیل را ببیند. جبریل آمدی و براقی آوردی که ابراهیم«15» بر نشستی و بامداد برفتی از شام، و به مکّه قیلوله کردی و نماز دیگر با شام«16» آمدی. اینکه وقت که اینکه خواب دید بر عادت«17» بر نشست«18» و به مکّه آمد، و اسماعیل را بدید او را یافت مترعرع شده و به جای آن رسیده که او آن«19» امید می‌داشت از آن که قیام کند به عمارت خانه خدای و اقامت ارکان حج‌ّ و تعظیم حرمات. او را گفت: پسرا«20» کاردی و رسنی بردار تا«21» به میان اینکه کوهها در رویم، ----------------------------------- (1)- دا: تو از همه. (2)- دا، آج، لب: از همه. (3)- آج، لب: دریاب. (4)- اساس، آب، دا، آج، ابرهیم. (5)- آج، لب، افزوده: گفت. (6)- آب: مقصود. [.....]
(7)- کذا در اساس و آب، دا: نگفت، آج، لب: نگفت، (8)- دا: گرد کنیم. (9)- آج، لب: پسر. (10)- اساس ندارد، از دا، افزوده شد، آج، لب: کاردی بردار و رسنی. (11)- آج، لب: رسید. (12)- دا، آج، لب: یسار. (14- 13)- اساس، دا، آج: ابرهیم. (15)- اساس، آب، دا، آج: ابرهیم. (16)- آج، لب: به شام. (17)- آج، لب: به عادت. (18)- لب: بر نشستی. (19)- آج، لب: او را. (20)- اساس و آب: پسرا، لب: پسر را. (21)- آج، لب: که. [.....]

صفحه : 216 باشد که پاره‌ای هیزم کنیم«1». اسماعیل کار [د]
«2» و رسن برداشت. چون به مقصد رسیدند، ابراهیم خواب با اسماعیل بگفت. اسماعیل«3» عزازة و کرامة آنگه گفت پدرا«4»: به اینکه رسن پای«5» من ببند استوار«6» تا اضطراب نکنم تا فرمان خدای تعالی بواجبی به جای آری و جامه از من درهم کش تا خون«7» من بر جامه تو نشود که تو را بباید«8» شستن، یا «9» مادرم ببیند رنجور دل شود. و اینکه پیراهن خود در من پوش تا در بوی [تو]
«10» جان بدهم و بر من آسان آید. و کارد بر گلوی من سبک بران تا مرگ بر من آسان شود که شدّت مرگ عظیم«11» است و اگر بتوانی کردن یک امشب در اینکه صحرا توقّف کن«12». و با پیش مادرم مرو«13» تا باشد مرا پاره‌ای فراموش کند«14»، که هر چه بدو روز بر گذشت کهن گشت. و چون با نزدیک مادرم شوی«15» او را از من سلام کنی و اینکه پیراهن من بر او بری تا به یادگار من می‌دارد. ابراهیم«16»- علیه السّلام- گفت: همچنین کنم. آنگه گفت: یا بنی‌ّ نعم العون أنت علی امر اللّه، نیک یاری تو مرا بر فرمان«17» خدای. آنگه ابراهیم«18»- علیه السّلام- اسماعیل را بخوابانید و روی او بر زمین نهاد و کارد بر آورد تا بر حلق او براند، از پس پشت«19» آواز آمد: یا إِبراهِیم‌ُ قَد صَدَّقت‌َ الرُّؤیا. سدّی گفت: خدای تعالی صفیحه‌ای«20» از مس بر حلق او بزد تا کارد کار نکرد. چندان که ابراهیم«21» کارد می‌مالید هیچ نمی‌برید، از ضجارت کارد از دست ----------------------------------- (1)- آج، لب: جمع کنیم. (2)- از دا، افزوده شد. (3)- دا، آج، افزوده: گفت، لب: بگفت. (4)- دا، آج، لب: پدر را. (5)- دا، آج، لب: دست و پای. (6)- دا، آج، لب: استوار ببند. (7)- دا، آج، لب: تا پاره‌ای از خون. (8)- آج، لب، افزوده: آن را. (9)- آج، لب: و یا . (10)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد. (11)- دا، آج، لب: سخت. (12)- آج، لب: کنی. (13)- دا: برو. (14)- آج، لب: باشد که مرا فراموش کند. [.....]
(15)- آج، لب: با نزدیکی مادرم روی. (18- 16)- اساس، آب، دا، آج: ابرهیم. (17)- آج، لب: به فرمان. (19)- دا، آج، لب: پشتش. (20)- دا، لب: صحیفه، آج: صیحفه. 21- اساس، دا، آج: ابرهیم.
صفحه : 217 بیفگند. و به دیگر روایت آمد که اسماعیل را بر روی«1» فگند و کارد بر قفای او نهاد چندان که [77- پ]
تیز نای کارد می‌خواست تا بر او مالد، کارد می‌برگردید«2». او از آن تعجّب فرو ماند، ندا آمد: قَد صَدَّقت‌َ الرُّؤیا. و ذلک قوله: فَلَمّا أَسلَما، و چون هر دو، یعنی پدر و پسر تن بدادند و فرمان خدای را گردن نهادند، ابراهیم فرزند را تسلیم کرد و اسماعیل جان را«3». وَ تَلَّه‌ُ لِلجَبِین‌ِ، ای کبّه لوجهه، و او را بر روی افگند. وَ نادَیناه‌ُ، بعضی اهل معانی گفت«4»: و نادیناه، «واو» زیادت است، و التّقدیر: نادیناه، تا جواب «لمّا» باشد. و مثله قوله«5»: فَلَمّا ذَهَبُوا بِه‌ِ وَ أَجمَعُوا أَن یَجعَلُوه‌ُ فِی غَیابَت‌ِ الجُب‌ِّ وَ أَوحَینا«6» ...، التّقدیر: أوحینا. و قال امرؤ القیس«7»: فلمّا أجزنا ساحة الحی‌ّ و انتحی«8» و التّقدیر: انتحی«9». فرّا گفت عرب «واو» را اقحام کنند در جواب «لمّا» و «حتّی» و «إذا» نبینی که گفت: ... حَتّی إِذا جاؤُها«10» إِنّا کَذلِک‌َ نَجزِی المُحسِنِین‌َ، ما چنین پاداشت دهیم نیکوکاران را. ----------------------------------- (1)- آج، لب: به روی. (2)- آج، لب: بر می‌گردید. (3)- لب: اسماعیل را. (4)- دا، آج، لب: گفتند. (5)- در اساس و آب دوبار تکرار شده است. (6)- سوره یوسف (12) آیه 15. (7)- دا، افزوده: شعر. (8)- آج، لب: ابتحی. [.....]
(9)- دا، آج، لب، افزوده: قال الشاعر، شعر: حتّی اذا قملت بطونکم || و رأیتم ابناءکم شبّوا و قلبتم ظهرا لمجن‌ّ لنا || ان‌ّ اللّئیم العاجز الخب‌ّ المعنی: قلبتم، بی «واو» تا جواب «اذا» باشد. (10)- اساس، آب، آج، لب: ما جاءوها، با توجّه به قرآن مجید تصحیح شد. (11)- سوره زمر (39) آیه 71، دا، آج، لب، افزوده، و بعده: و فتحت. (12)- آج، لب: بگذارد. (13)- اساس و آب افتادگی دارد، از دا، افزوده شد.
صفحه : 218 إِن‌َّ هذا لَهُوَ البَلاءُ المُبِین‌ُ، گفت اینکه ابتلایی و امتحانی بود ظاهر که ما کردیم«1» ابراهیم را و اسماعیل را. و گفت«2»: مراد به بلا نعمت است، یعنی اینکه فدا نعمتی بود از ما بر ایشان. و گفتند: مراد بلیّه«3» است که غم و اندوه باشد، و قول اوّل شامل بود هر دو را. وَ فَدَیناه‌ُ بِذِبح‌ٍ عَظِیم‌ٍ، و ما او را فدا کردیم به گوسپندی«4» بزرگ. ذبح گوسپندی«5» باشد که کشتن را شاید. و اصل او مذبوح است«6» از آن باب که «فعل» مصدر بود به فتح «فا» و «فعل» به کسر «فا» مفعول بود، فالذّبح، الفعل، و الذّبح، المذبوح. آنگه«7» بر توسّع آن را ذبح خواند«8» و اگر چه هنوز کشته نبود، لقرب الحال. و مثله النّقض و النقض، و النکث و النّکث، و القبض و القبض. و عبد اللّه عبّاس گفت: آن کبش آن گوسپندی«9» بود«10» که هابیل بن آدم آن را قربان کرد. سعید«11» جبیر گفت«12»: برای آن عظیم خواند آن را«13» که چهل خریف در بهشت چره کرده بود. مجاهد گفت: برای آتش عظیم خواند که مقبول بود. حسین بن الفضل گفت: برای آن که از نزدیک خدای بود. أبو بکر ورّاق گفت: برای آن که از نسل گوسپندان«14» نبود، به تکوین حاصل آمده بود. و گفتند برای آن که فدای بزرگواری بود. بیشتر مفسّران گفتند«15» گوسپندی«16» بود بزرگ، نر، سرودار، فراخ چشم، سبز چشم. حسن بصری گفت: بزی بود کوهی که از کوه ثبیر فرود آوردند. ابراهیم«17»- علیه السّلام- چون آواز شنید که: یا ابراهیم؟ روی باز کرد جبریل ایستاده بود، [78- ر]
سروی کبش به دست گرفته، و گفت: خدای سلام می‌کند«18» هر دو را و می‌گوید: من اینکه قربان قبول کردم و اینکه کبش برای فدیه فرستادم. ابراهیم«19» ----------------------------------- (1)- آج، لب: که ما کردیم ظاهر. (2)- دا، آج، لب: گفتند. (3)- آب، دا: بلیّت. (9- 5- 4)- آج، لب: گوسپندی. (6)- دا، آج، لب: در مذبوح است. (7)- دا، آج، لب: جز آن که. (8)- آج، لب: خوانند. (10)- آج، لب: اینکه آن گوسفند بود. (11)- آج، لب: سعد. [.....]
(12)- لب: ندارد. (13)- آج، لب: او را. (16- 14)- آج، لب: گوسفندان. (15)- لب: گفتندی. (19- 17)- اساس، دا، آج: ابرهیم. (18)- آج، لب: خدای تعالی سلام می‌رساند.
صفحه : 219 - علیه السّلام- تکبیر کرد و جبریل تکبیر کرد و کبش نیز تکبیر کرد، و ابراهیم«1»- علیه السّلام- او را به جای«2» اسماعیل خوابانید و بکشت. عبد اللّه عبّاس گفت: به آن خدای که جان من به امر او است که سروی کبش دیدم که«3» در بدایت اسلام از خانه کعبه آویخته در زیر ناودان خشک شده. چون اسماعیل را فدا آمد ابراهیم- علیه السّلام«4»- او را در کنار گرفت و بوسه بر روی«5» می‌داد و می‌گفت: ای پسر خدای به نوی تو را«6» با من داد. آنگه با نزدیک مادرش آورد و او را از اینکه حال خبر داد، مادر بگریست و گفت: یا خلیل اللّه: پسرک مرا بخواستی کشتن بی علم من!؟ کعب الأحبار گفت و محمّد بن اسحاق که: چون خدای تعالی ابراهیم«7» را اینکه امر کرد و او فرزند را ببرد«8»، ابلیس گفت: اگر اینکه ساعت مرا بر آل ابراهیم«9» ظفری«10» نباشد هرگز نخواهد بودن«11». اوّل بیامد مادرش را گفت: ای بی چاره بی خبری از آن که با فرزند«12» چه معامله خواهد رفتن؟ گفت: چیست آن! گفت: پدر او را می‌برد تا بکشد. گفت: برو محال مگوی که او از آن رحیم‌تر و مهربان‌تر است که فرزند خود را بکشد، و در جهان کس باشد که فرزند خود را بکشد! گفت: دعوی می‌کند که خدای می‌فرماید. گفت: چون خدای فرماید لا بدّ باشد از آن که فرمان خدای به جای باید آوردن، ما رضا دادیم و تسلیم کردیم. از او آیس«13» شد. بیامد به پهلوی غلام، گفت: دانی تا پدر تو را کجا می‌برد!«14» بخواهد کشتن. گفت: به چه علّت و به چه جرم! گفت: چنین می‌گوید که: خدای فرمود. گفت: فرمان خدای راست، رضینا بحکم اللّه و سلّمنا لامره. از او نومید شد، بیامد و ابراهیم«15» را گفت: یا ابراهیم«16»: شنیدم که شیطان تو را در خواب خیالی فاسد نمود که پسر را بکش. نگر تا فرمان ----------------------------------- (1)- اساس، دا، آج: ابرهیم. (2)- دا، آج، لب: با جای. (3)- دا، آج، لب: ندارد. (16- 15- 9- 7- 4)- اساس، دا، آج: ابرهیم. (5)- دا، آج، لب: روی او. (6)- دا، آج، لب: تو را به نوی. (8)- دا، آج، لب، افزوده: تا قربان کند. (10)- آج، لب: ظفر. [.....]
(11)- آج: بود. (12)- دا، آج، لب: فرزند تو. (13)- دا، آج، لب: واپس. (14)- دا، افزوده: گفت: نه. گفت تو را، آج، لب: گفت: نه. گفت.
صفحه : 220 شیطان نبری. ابراهیم«1»:- علیه السّلام- بدانست که اینکه«2» شیطان است، بانگ بر او زد و گفت: دور باش«3» یا عدوّ اللّه«4»؟ او را براند. ابلیس از او برگشت، خایب و خاسر. عبد اللّه عبّاس گفت: چون ابراهیم«5» به مشعر الحرام آمد تا پسر را قربان کند. شیطان بشتافت تا پیش او آید. ابراهیم«6» سابق شد. از آن جا به جمره اولی آمد تا ابراهیم«7» را تعرّض کند. ابراهیم«8» هفت سنگ به او انداخت. از آن جا برفت به جمره دوم رفت. ابراهیم«9» آن جا رسید او را دید، هفت سنگ دیگرش بنداخت«10» از آن جا«11» به جمرة العقبه آمد. هفت سنگ دیگرش بینداخت. اینکه سنگ انداختن در اینکه مواضع از جمله مناسک حج شد«12»، و مستحب‌ّ است که سنگ [78- پ]
انداز بگوید عند آن که سنگ اندازد: اللهم‌ّ ادحر عنّی الشّیطان الرّجیم. چون شیطان را براند به فرمان خدای مشغول شد«13». اما استدلال آنان که گفتند: نسخ الشّی‌ء قبل وقت فعله جایز باشد، به اینکه آیت درست نیست«14». برای آن که خدای تعالی ابراهیم«15» را- علیه السّلام- ذبح نفرمود، بل او را مقدّمات ذبح فرمود جز آن است«16» که ابراهیم«17»- علیه السّلام- چنان گمان برد که او را ذبح فرمودند از آن جا دل بنهاد بر آن و تن در داد بدو«18» تا خدای تعالی گفت: فَلَمّا أَسلَما. و بیان اینکه آن است که بگفت: إِنِّی أَری فِی المَنام‌ِ أَنِّی أَذبَحُک‌َ، و ----------------------------------- (9- 8- 7- 6- 5- 1)- اساس، دا، آج: ابرهیم. (2)- دا، آج، لب: او. (3)- آج، لب: دور شو. (4)- دا، آج، لب، افزوده: ای دشمن خدای و. (10)- دا، آج، لب: بینداخت. (11)- آج، لب، افزوده: برفت. (12)- آج، لب: باشد. (13)- آج، لب: گشت. دا، افزوده: و امیّة بن الصّلت اینکه معنی در شعر خود بیاورد گفت، شعر: یا بنی انّی نذرتک للّه || شحیطا فاصبر فدی لک حالی و اشدد الصّفد لا احید عن الس- || - کّین حید الاسیر ذی الاغلال و له مدیة تخایل فی اللّحم || حذام حنیّة کالهلال بینما یخلع السّرابیل عنه || فکّه ربّه بکبش جلال فخذن ذا و ارسل ابنک انّی || للّذی قد فعلتما غیر قال ربّما تجزع النّفوس من الأم || ر له فرجة کحل‌ّ العقال (14)- دا، افزوده: گفتند. (17- 15)- اساس، دا، آج: ابرهیم. [.....]
(16)- آج، لب: نیست. (18)- دا: در دادند.
صفحه : 221 نگفت: انّی ذبحتک«1». گفت: من تو را می‌کشتمی، نگفت«2» من تو را«3» کشته بودم. دلیل دیگر بر صحّت اینکه قول: قَد صَدَّقت‌َ الرُّؤیا. او را«4» پیش از آن فرموده بودی نگفتی: خواب راست کردی. اینکه جمله دلیل است بر آن که او را مقدّمات ذبح فرمودند نه ذبح. پس چون چنین باشد اینکه خود نسخ نباشد، بل ابراهیم- علیه السّلام- آن چه فرمودند او را«5» به جای آورد و کار بست. و اینکه امر«6» منسوخ نکردند، دگر آن که معلوم شده است به ادلّه«7» روشن که نسخ الشّی‌ء قبل وقت فعله، بدا باشد و بدابر خدای تعالی روا نباشد«8»، بدا بر آن کس روا بود«9» که عالم باشد به علم محدث و عالم نباشد به عواقب امور چیزی بفرماید که نداند که مآل آن به چه ادا خواهد کردن، چون بداند و بیدار«10» شود او از آن«11» پشیمان شود. و خدای- عزّ و جل-«12» از اینکه متعالی است. دیگر آن که اگر تسلیم کنند که او را ذبح فرمودند آنگه نسخ کردند او را، اینکه«13» نسخ الشّی‌ء قبل فعله باشد لا قبل وقت«14» فعله. چه ذبح را در قرآن و سنّت و اجماع وقتی معیّن ننهاد که اشاره توان کردن به او، تا چون به آن وقت نرسیده باشد گویند: اینکه نسخ است قبل وقت فعله. و اینکه مسایل در کتب اصول الفقه مشروح آمده است، و اینکه جا اینکه قدر کفایت است. و امّا آن چه بعضی از آن امتناع کردند که در اخبار آمد که صحیفه«15» مس«16» پیدا شد بر گردن او و یا کارد بر گردید و کار نکرد«17» از آن امتناعی نیست. برای آن که آنان«18» که از اینکه امتناع کردند، برای آن کردند که مخالفان به اینکه قصّه و اخبار تمسّک ----------------------------------- (1)- اساس: اذبحک، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (2)- لب: بگفت. (3)- آج، لب: مر تو را. (4)- دا، آج، لب: و اگر او را. (5)- آج، لب: آن را. (6)- دا، آج، لب، افزوده: از او. (7)- لب: با ادله. (8)- دا، آج، لب: نبود. (9)- لب: باشد. (10)- دا، آج، لب: پیدا. (11)- دا، آج، لب: او را. (12)- آج، لب: تعالی. [.....]
(13)- دا: از او و اینکه، آج، لب: از او اینکه. (14)- دا: لا وقت قبل. (15)- دا: صفیحه. (16)- آج: مسین، لب: مبین. (17)- آج، لب: و یا کار نکرد. (18)- آج، لب: از آن.
صفحه : 222 کردند در آنچه خدای تعالی چیزها فرماید که نخواهد«1» چنان که ابراهیم«2» را ذبح فرمود و نخواست، چه اگر خواستی صحیفه«3» مس پیدا نکردی و کارد بر نگردانیدی. و جواب ما از اینکه آن است که بیان کردیم که: خدای تعالی آنچه او را فرمود خواست«4»، چه امر، امر نشود الّا به ارادت آمر مأمور به را، چنان که مشروح است در کتب کلام و اصول الفقه و آنچه او را فرمود جز مقدّمات ذبح نبود چنان که بیان کردیم. پس اینکه سؤال لازم نیاید و از آن اخبار«5» امتناع نیست- و اللّه ولی‌ّ التّوفیق. قوله: وَ تَرَکنا عَلَیه‌ِ فِی الآخِرِین‌َ، یعنی، او را نام نیکو و ثناء جمیل رها کردیم در باز پسینان تا به دامن قیامت اینکه قصه می‌خوانند [79- ر]
و بر ایشان ثنا می‌کنند و صلات می‌فرستند. سَلام‌ٌ عَلی إِبراهِیم‌َ. کَذلِک‌َ نَجزِی المُحسِنِین‌َ، گفت: سلام بر ابراهیم«6» باد؟ ما چنین پاداشت دهیم نیکوکاران را. إِنَّه‌ُ مِن عِبادِنَا المُؤمِنِین‌َ، که ابراهیم«7» از جمله بندگان مومن بود. چون از قصّه ذبح بپرداخت، گفت: ما بشارت دادیم ابراهیم«8» را، بِإِسحاق‌َ نَبِیًّا، نصب او بر حال است در آن حال که او پیغامبری بود از جمله صالحان. و معنی آن که او را به پیغامبری [اسحق بشارت دادیم نه آن که در حال بشارت پیغامبر]
«9» بود، برای آن که او در حال بشارت خود«10» موجود نبود. پس معنی آن است که در یک حال او را به دو چیز بشارت دادیم: هم به وجود پسر، و هم به آن که آن پسر پیغامبر باشد پس از او، و از جمله صالحان باشد. وَ بارَکنا عَلَیه‌ِ وَ عَلی إِسحاق‌َ، و برکت کردیم بر او، یعنی بر ابراهیم«11» و نیز بر اسحق، و بیان کرده‌ایم که برکت، ثبات خیر و منفعت باشد، من بروک البعیر. وَ مِن ذُرِّیَّتِهِما مُحسِن‌ٌ وَ ظالِم‌ٌ لِنَفسِه‌ِ مُبِین‌ٌ، و از فرزندان او«12» دو نوع مردم بودند: یکی نکو کار و یکی ظالم نفس«13» خود. و آن آن است که فرزندان ایشان دو نوع مردم«14» ----------------------------------- (1)- لب: بخواهد. (11- 8- 7- 6- 2)- اساس، اب، دا، اج: ابرهیم. (3)- دا: صفیحه. (4)- دا، آج، لب: آن خواست. (5)- دا: از اخبار. (9)- اساس و آب، افتادگی دارد، از دا، افزوده شد. (10)- آج، لب: ندارد. (12)- دا، آج، لب: ایشان. [.....]
(14- 13)- دا: ندارد.
صفحه : 223 بودند: بعضی انبیا و اوصیا بودند، و بعضی آنان بودند که نه پیغامبر بودند و نه وصی‌ّ پیغامبر، آنان که انبیا و اوصیا بودند، ایشان را وصف کرد به آن که محسن بودند، و آنان را که نه معصوم بودند، وصف کرد به آن که ظالم بودند. و قوله: مُبِین‌ٌ، ای ظاهر بیّن. وَ لَقَد مَنَنّا عَلی مُوسی وَ هارُون‌َ، آنگه در حدیث موسی و هارون«1» گرفت«2»، ما منّت نهادیم بر موسی و هارون«3» به نعمتهایی که بر ایشان کردیم که آن نعمتها قطع اذیّات آفات کرد از ایشان. و اصل کلمه در لغت «قطع» باشد، و منه قوله: ... لَهُم أَجرٌ غَیرُ مَمنُون‌ٍ«4»، ای غیر مقطوع«5»، و حبل منین«6»، ای مقطوع«7» فعیل به معنی مفعول بود«8». وَ نَجَّیناهُما وَ قَومَهُما مِن‌َ الکَرب‌ِ العَظِیم‌ِ، و ایشان را و قومشان را از غم عظیم برهانیدیم، و آن غم فرعون بود که ایشان را می‌کشتند و خدمت می‌فرمودند و انواع رنج و بلا بر ایشان نهاده بودند. وَ نَصَرناهُم، و نصرت دادیم ایشان را بر فرعون و قومش به اهلاک«9» فرعون و غرق او و قومش«10». فَکانُوا هُم‌ُ الغالِبِین‌َ، ایشان غالب بودند به حجّت و غالب شدند به نصرت. وَ آتَیناهُمَا الکِتاب‌َ المُستَبِین‌َ«11»، و ایشان را کتابی دادیم روشن با بیان و آن توریت است. یقال: بان الشی‌ء و ابان و استبان و تبیّن، اذا ظهر. وَ هَدَیناهُمَا الصِّراطَ المُستَقِیم‌َ، و ایشان را هدایت دادیم به ره راست به اقدار و تمکین«12» و ازاحت علّت و نصب ادلّه و انواع الطاف و توفیق و بیان چیزهای مقرّب که عند آن ایشان«13» بر استقامت ثبات کردند. و روا باشد که به ره راست ره«14» بهشت ----------------------------------- (3- 1)- اساس، آب، دا، آج، لب: هرون. (2)- دا، آج، لب، افزوده: گفت. (4)- سوره فصّلت (41) آیه 8 و سوره انشقاق (84) آیه 25. (7- 5)- اساس: غیر مقطوع، به قیاس با نسخه دا، «غیر» زاید می‌نمود و حذف شد. (6)- آج، لب: متین. (8)- دا: ندارد. (9)- لب: یا هلاک. (10)- آج، لب: غرق ایشان. (11)- لب: المبین. (12)- آج، لب: تمکّن. (13)- دا: ندارد. (14)- آج، لب: ندارد.
صفحه : 224 خواهد برای آن که ادای طاعات و تمسّک به دین حق ادا کند به ره«1» بهشت و ثواب. وَ تَرَکنا عَلَیهِما فِی الآخِرِین‌َ [79- پ]
، و نام نیکو و ثنای«2» پاکیزه بر ایشان رها کردیم در باز پسینان، تا آثار و قصّه ایشان می‌خوانند و به آن اقتدا می‌کنند«3» و بر ایشان ثنا می‌گویند. آنگه گفت: سلام بر موسی و هارون«4» باد و ما جزای«5» نیکوکاران چنین کنیم، و ایشان هر دو«6» از جمله بندگان مؤمن بودند ما را. قوله: وَ إِن‌َّ إِلیاس‌َ لَمِن‌َ المُرسَلِین‌َ، آنگه در قصّه الیاس گرفت، گفت: الیاس از جمله پیغامبران است. عبد اللّه مسعود و عکرمه گفتند: الیاس ادریس است و اسرایل یعقوب. و در مصحف عبد اللّه مسعود چنین است: و ان‌ّ ادریس لمن المرسلین. و باقی مفسّران بر خلاف اینند«7». گفتند: الیاس پیغامبری بود از بنی اسرایل. عبد اللّه عبّاس گفت: او پسر عم‌ّ الیسع بود. و گفتند: هو الیاس بن یاسین بن العیزار«8» بن هارون بن عمران. محمّد بن اسحق گفت: هو الیاس بن بستی«9» بن فنحاص بن العیزار- إبن هارون بن عمران. اهل سیر گفتند، محمّد بن اسحق بن یسار و جز او که: چون حزقیل از دنیا برفت بنی اسرایل پس از او احداث کردند و عهدهای خدای بشکافتند و توریت باز پس پشت انداختند و اوامر خدای فراموش کردند و روی به بت پرستیدن«10» نهادند و خدای تعالی پیغامبران را فرستاد از بنی اسرایل به تجدید توریت فرستادی نه به شرعی نو. و در اینکه عهد پادشاهی بود نام او اجب«11»، بت پرست بود و بتی داشت نام او بعل، بالای او بیست گز و او را چهار روی بود و مجوّف بود. اوقاتی شیطان بیامدی و در میان آن«12» شدی و چیزی گفتی که ایشان را تحریص کردی بر عبادت اصنام. ----------------------------------- (1)- لب: بر او. [.....]
(2)- آب، افزوده: جمیل. (3)- آج، لب: و اقتدا می‌کنند. (4)- اساس، آب، دا: هرون. (5)- آج، لب: ماجرای. (6)- دا، آج، لب، افزوده: هم موسی و هم هارون. (7)- اساس و آب: اینکه انند. (8)- لب: عنیدار. (9)- دا: یس. (10)- لب: بت پرستان. (11)- آج، لب: آجب. (12)- دا: در شکم او.
صفحه : 225 و اینکه پادشاه را زنی بود«1» [نام او زبیل«2»، من شرّ خلق اللّه و اخبثهم، سخت فاحش و ظالم«3» و پادشاه]
اوقاتی که به شهرهای دیگر رفتی او را بر جای خود بنشاندی به خلافت«4»، او بیرون آمدی بر شکل«5» مردان و بر تخت بنشستی و حکم- کردی و کار گزاردی«6». و اینکه زن هفت شوهر را کشته بود به حیله و غیله، و او را هفتاد فرزند بود، از اینکه شوهر و دیگر شوهران«7». و در همسایگی ایشان مردی صالح بود، بستانکی داشت سخت نیکو و آبادان و متنزّهی خوش«8» بود. هر وقت پادشاه با زن به تنزّه به آن بستان آمدی«9» و بنشستندی و مقام کردندی و از میوه او«10» بخوردندی. یک روز زن گفت: ایّها الملک؟ اینکه بستان لایق ماست که در میان سراها«11» و کوشکهای ماست از او بباید ستدن. ملک گفت: نباید که مرد«12» همسایه است و مردی بس صالح است، و ظلم زشت باشد به پادشاه قوی بر رعیّت ضعیف، و اجابت نکرد. وقتی«13» اتّفاق افتاد که پادشاه غایب شده اینکه زن را بایست تابستان از مرد به- غصب«14» فرو گیرد. بر او بهانه‌ای جست و گفت: تو پادشاه را دشنام داده‌ای«15». جماعتی را بیاورد تا بر روی او«16» گوایی«17» دادند به دروغ. و به اینکه علّت او را بکشت و بستان فرو گرفت. چون پادشاه باز آمد او را خبر داد«18» و [80- ر]
انکار کرد و بسیاری«19» سخت«20» گفت، و گفت«21»: بی گمانم که شومی اینکه به روزگار ما برسد، خدای تعالی خشم- گرفت برای آن مظلوم، الیاس را به پیغامبری به ایشان فرستاد و گفت: برو و بگو اینکه ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب: اینکه پادشاه زنی داشت. (2)- آج، لب: از بیل. (3)- آج، لب: فاحشه و ظالمه. [.....]
(4)- دا: به خلاف. (5)- آج، لب: به صورت. (6)- لب: گذاردی. (7)- دا: از اینکه شوهران. (8)- آج، لب: میوه‌های خوشش بود. (9)- آج، لب: آمدندی. (10)- آج، لب: از آن. (11)- دا: سرایها، آج، لب: سرا. (12)- دا: مرا. (13)- دا، آج، لب: تا وقتی. (14)- آج، لب: به غضب. (15)- اساس و آب: دادهی. (16)- آج، لب: بر او. (17)- دا، لب: گواهی. [.....]
(18)- آج، لب: خبر داد او را. (19)- آج، لب: بسیار. 20- دا: سخن. (21)- آج، لب: ندارد.
صفحه : 226 ظالمان را که: به اینکه خون ناحق که ریختی«1» انتقام بکشم از شما«2» و تو را و زن تو را در اینکه بستان هلاک کنم چنان که کس«3» بر شما رحمت نکند«4» و دفن نکند«5» شما را و گوشت شما دد و دام خورد و استخوانهای«6» شما به روی«7» زمین پوسیده گردد. الیاس بیامد و اینکه پیغام بگزارد. ملک خشم گرفت، گفت: تو و هر پیغامبری که آمد همه«8» دروغ گفتی و نه از قبل خدای آمدی و ما در اینکه که هستیم از عبادت اصنام و تنعّم جز بر هدایت و رشاد نه‌ایم. الیاس جواب داد، او را، ملک خشم گرفت، خواست تا او را بگیرد و سیاست فرماید«9» از ملک«10» بگریخت و از او روی«11» باز گرفت و بر کوهی«12» شد بلند و در غاری پنهان شد و خدای را عبادت می‌کرد، هفت سال. و خدای تعالی او را از ایشان بپوشید تا بجهد جهید، او را طلب کردند و نیافتند. الیاس پس از آن بر ملک دعا کرد و گفت: بار خدایا؟ او را مبتلا کن به بلایی که از من«13» مشغول شود. و ملک پسری داشت که جهان به چشم«14» او دیدی«15» و او را بر جان خود بگزیدی. خدای تعالی آن پسر را بیماری داد«16» سخت، و ملک دل مشغول شد و دعا و تضرّع کرد«17» به آن بت که بعل نام بود، و سود نداشت. و چهار صد مرد بودند که خدمت بت خانه کردندی. ایشان را گفت: همانا اینکه بعل را از ما ملال است شما را بباید رفتن به ولایت شام و از بتان دیگر خواستن«18» و دعا کردن تا باشد که اینکه پسر را شفا پدید آید«19». آن چهار صد مرد از شهر بیرون آمدند و به بن آن کوه فرود آمدند«20». الیاس بر آن جا بود. الیاس چون از ایشان خبر یافت برخاست و فرود آمد«21» و روی در ----------------------------------- (1)- لب: ریختند. (8- 2)- آج، لب: ندارد. (3)- آج، لب: کسی. (4)- آب، لب: نکنند. (5)- آج: نکنند. (6)- دا، آج، لب: استخوانهای. (7)- دا، آج، لب: بر روی. (9)- آج، لب، افزوده: الیاس. (10)- دا: الیاس. (11)- آب: از روی. [.....]
(12)- آج، لب: در کوهی. (13)- دا: به آن. (14)- آج، لب: به روی. (15)- آب: دیدن. (16)- دا: بیمار کرد. (17)- آج، لب: می‌کرد. (18)- دا، آج، لب: در خواستن. (19)- دا: شفای پدید آید، آج، لب: پسر شفا یابد. (20)- دا، آج، لب، افزوده: که. 21- لب: آمدی.
صفحه : 227 ایشان«1» نهاد و ایشان را وعظی سخت گفت و به خدای بترسانید، و گفت: بروی و پادشاه را بگویی که اینکه بیماری پسر تو به«2» دعای من است و شفای او به امر خدای من است. ایمان آر تا خدای او را شفا دهد و ملک بر تو نگاه دارد. و خدای تعالی ترسی«3» عظیم از الیاس در دل ایشان افگند و دست ایشان از او کوتاه کرد. ایشان با شهر رفتند و پادشاه را خبر دادند. او گفت: ای عجب؟ مدّتهاست که من در طلب اووم«4» و بر او ظفر نمی‌یابم شما او را بدیدی«5» تنها و شما چهار صد مرد بودی او نگرفتی«6» و پیش من نیاوردی. گفتند: ایّها الملک؟ ندانی که از او ما را چه هیبت در دل آمد و ما را شتاب بود تا از او بجهیم؟ پادشاه لشکری«7» فرستاد. آمدند و طلب کردند و نیافتند. آنگه گفت: من«8» اندیشه کردم ما به قوّت با الیاس«9» بر نیاییم. کار او را حیله باید ساختن«10». پنجاه مرد بخواند و بایشان«11» عهد کرد که بروند و او را آواز دهند و اظهار اسلام کنند بر او و ذم‌ّ ملک کنند تا باشد [80- پ]
که«12» روی به ایشان نماید. آنگه«13» او را بگیرند. ایشان آمدند تا به آن کوه، و اینکه معنی آواز دادند و بگفتند. الیاس متردّد شد که روی به ایشان نماید یا ننماید. آخر گفت: بار خدایا؟ اگر با من غدری«14» در دل دارند هلاک بر آر اینان را، و الّا مرا باز نمای«15». در حال آتشی بیامد از آسمان و ایشان را بسوخت. الیاس بدانست که ایشان به غدر آمده بودند. تا همچنین سه گروه بیامدند و هلاک شدند به دعای الیاس. وزیری داشت اینکه ملک سخت صالح و مؤمن و ایمان پنهان داشتی و ملک از او دانست جز که او را نمی‌آزرد، از آن که مشفق و صالح و بکار آمده بود. او را گفت: تو را تنها بباید رفتن و الیاس را بفریفتن، باشد که به قول تو فرود آید. وزیر بیامد ----------------------------------- (1)- آج، لب: به ایشان. (2)- دا: پسرت را به، آج، لب: پسرت را از. (3)- لب: ترس. (4)- کذا: در اساس، دا، آج، لب: اویم. [.....]
(5)- دا، افزوده: مردی. (6)- دا: او را نگرفتی، آج: او را نگرفتید، لب: او را بگرفتید. (7)- دا، آب، آج، لب: لشکر. (13- 8)- آج، لب: ندارد. (9)- آج، لب: به الیاس. (10)- آج، لب: به حیله باید ساخت. (11)- دا، آج، لب: با ایشان. (12)- آب: شما. (14)- دا: غدر. (15)- آج، لب: به ایشان نمای.
صفحه : 228 و الیاس را آواز داد الیاس آواز او بشناخت بیرون آمد و یک دیگر را در کنار گرفتند و بگریستند و بسیار حدیث کردند، و احوال معلوم کرد الیاس را. آنگه گفت: یا رسول اللّه؟ اگر خواهی در خدمت تو باشم و اگر فرمایی بروم به جای دیگر که«1» ایمن نیستم«2» بر ایشان که مرا متّهم می‌دارند«3». خدای تعالی وحی کرد به الیاس که بفرمای«4» تا با تو باشد و از اینکه جا بروی هر جای که می‌باید«5» من«6» شما را از چشم ایشان بپوشم و دست ایشان از شما کوتاه کنم و اینکه طاغی را به نفس خود مشغول کنم و پسرش را جان بردارم تا او به ثکل و مصیبه«7» پس از شما مشغول شود. آن«8» روز پسر ملک بمرد و ملک در خاک نشست و رسم تعزیت اقامت کرد و الیاس و آن مرد مؤمن بیامدند و به خانه زنی آمدند از بنی اسرایل«9» مادر یونس بن متّی و او را شوهر نمانده بود و یونس را می‌داشت و می‌پرورد و مراعات می‌کرد. چون الیاس را دید باو«10» مستأنس شد و الیاس آن جا مدّتی مقام کرد، آنگه بر خاست و با جای خود رفت و آن زن را نشان داد و گفت: من فلان جای‌ام. اگر تو را کاری پیش آید و به من حاجت باشد، آن جا آی به طلب من. چون«11» برفت بس بر نیامد که یونس بیمار شد و فرمان خدای به او رسید، و زن رنجور دل شد و بی صبر و بی عقل گشت. برخاست و بنزدیک الیاس آمد و او را خبر داد. الیاس او را تعزیه«12» داد. زن گفت: من نه به آن آمده‌ام تا تو مرا تعزیه دهی«13». من آمده‌ام تا تو با من بیایی و دعا کنی تا خدای تعالی او را زنده کند. الیاس گفت: بدان که من بنده‌ای«14» مأمورم. مرا نباشد که اینکه کنم جز به فرمان خدای تعالی. خدای وحی کرد به او که برو و دعا کن تا من او را زنده کنم. او بیامد یونس را دفن نکرده ----------------------------------- (1)- آج، لب: که من. (2)- دا، آج، لب: نباشم. (3)- دا: متّهم دارند. (4)- دا، آج، لب، افزوده: او را. [.....]
(5)- دا: بروی هر کجا که خواهی، آج، لب: بروید هر جا که خواهید. (6)- دا: که من، آج، لب: که. (7)- دا: مصیبت، آج، لب: به مصیبت. (8)- دا: پس آن. (9)- آج، لب: زنی از بنی اسرائیل. (10)- آج، لب: با او. (11)- دا، آج، لب: چون او. (12)- آب، آج، لب: تعزیت. (13)- دا: تعزیت دهی، آج، لب: تعزیت گویی. (14)- اساس و آب: بندهی.
صفحه : 229 بودند، الیاس دعا کرد خدای تعالی او را«1» زنده کرد، و الیاس باز گشت. چون مدّتی به اینکه بر آمد، الیاس دلتنگ شد [81- ر]
در خدای تعالی بنالید، گفت: بار خدایا؟ دانی که مرا بیش از اینکه صبر نماند اگر مصلحت دانی مرا با پیش خود بر. حق تعالی گفت: اینکه مخواه از من که صلاح نیست. گفت: بار خدایا؟ چون اینکه نکنی دعای من در اینان اجابت کن. گفت: اینکه یکی بکنم. چه دعا می‌کنی! گفت: بار خدایا: دعا خواهم کردن«2» تا هفت سال باران نیاید ایشان را. حق تعالی گفت: من از آن رحیم ترم بر بندگان. گفت: پنج سال. گفت: نه. گفت: سه سال. گفت: رواست، دعا کن تا سه سال باران بازگیرم از ایشان، و جز به دعای تو ایشان را باران ندهم. چون خدای تعالی باران باز گرفت از ایشان مجهود شدند و همه چهار پایان ایشان بمردند و بسیار مردم از ایشان بمرد. الیاس گفت: بار خدایا؟ روزی من از کجا باشد! گفت: من مرغی را موکّل کنم بر روزی تو تا از زمینی دیگر تو را روزی آرد«3» به- مقدار کفایت تو. و در آن شهر حال به جای رسید که مدّتها بگذشت که کس نان ندید و الیاس هر وقت متنکّر به شهر در آمدی و برفتی و نان و توشه با خود داشتی. اگر وقتی در شهر بوی نان شنیدندی، گفتندی«4»: الیاس اینکه جا گذشته است. عبد اللّه عبّاس گفت: در اواخر اینکه سالها الیاس به زنی پیر بگذشت. او را گفت: هیچ طعامی هست با تو! گفت: قدری آرد هست مرا و پاره‌ای روغن زیت. از آن جا طعامی ساخت برای الیاس. او آن«5» طعام بخورد و دعا کرد او را. به برکت خدای تعالی آن خمهای او پر از آرد کرد و روغن زیت. و الیاس از آن جا بگذشت به خانه زنی آمد که او را پسری بود نام او الیسع بن اخطوب و اینکه پسر او از قحط رنجور شده بود. عجوز او را با خانه برد و پنهان کرد او دعا کرد. خدای تعالی الیسع را عافیه«6» داد، مادر«7» و پسر به او«8» ایمان آوردند، و الیسع با او ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب: به دعای او یونس را. (2)- آج، لب: خواهم کرد. (3)- آج، لب: آورد. (4)- لب: گفتند. [.....]
(5)- آج، لب: از آن. (6)- آب، دا، آج، لب: عافیت. (7)- لب: ندارد. (8)- آج، لب: با او.
صفحه : 230 برفت و الیاس پیر شده بود و الیسع جوان بود. خدای تعالی وحی کرد به ایشان«1»: یا الیاس«2»؟ مدّت بسر آمد و خلقی بسیار هلاک شدند. الیاس گفت: بار خدایا؟ تا من دعا کنم. آنگه بیامد و قوم را«3» گفت: دیدی که خدای من با شما چه کرد از قحط و جوع«4»! اکنون ایمان آری تا من دعا کنم تا اینکه قحط بردارد از شما. گفتند: نکنیم«5». گفت: اکنون بروی و بتان را حاضر کنی و دعا کنی، اگر اجابت کنند شما را«6» باران دهند، من دست از دعوت شما بدارم و الّا من پس از آن دعا کنم تا خدای تعالی باران دهد و نعمت، و قحط بردارد. گفتند: نیکو«7» گفتی. برفتند و بتان را بیاوردند و بسیار تضرّع کردند، باران نیامد. گفتند: تو دعا کن، او دعا کرد. خدای تعالی باران داد«8»، و قحط برداشت و نعمتی بسیار بداد. عهد بشکستند و وفا نکردند و ایمان نیاورند. خدای تعالی الیاس را گفت: از میان ایشان [81- پ]
بیرون رو که وقت هلاک اینان«9» است و به فلان جای رو و آنچه بینی بر او نشین و مترس از او. او و الیسع به آن جا رفتند که خدای تعالی فرموده بود. اسپی را دیدند«10» از آتش الیاس بجست و بر پشت آن اسپ نشست و اسپ«11» در هوا شد. و الیسع گفت: مرا چه باید کردن؟ او گلیمی داشت به او انداخت و گفت: تو در زمین خلیفه منی تا خدای تعالی فرمانی نو فرستادن«12». و خدای الیاس را دو پر داد تا«13» در هوا می‌پرد و اگر خواهد به قدم«14» می‌رود و حاجت طعام و شراب از او برداشت. او اکنون«15» انسی«16» ملکی و ارضیی«17» ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب: به الیاس. (2)- دا: گفت: یا الیاس، آج، لب: که یا الیاس. (3)- لب: آن کرد قوم را. (4)- آب: جون. (5)- لب: می‌کنیم. (6)- دا، آج، لب: و شما را. (7)- دا: نکو. (8)- دا، آج، لب: فرستاد. (9)- آج، لب: ایشان. (10)- آج، لب: دید. [.....]
(11)- آج، لب: و آن اسپ. (12)- دا: فرستد. (13)- لب: که. (14)- دا: ندارد. (15)- آج، لب: ندارد. (16)- دا: آتشی است بر. (17)- اساس و همه نسخه بدلها: ارضی. مطابق رسم الخط کهن، تصحیح قیاسی است.
صفحه : 231 است سماوی«1». و خدای تعالی دشمن را بر ایشان مسلّط کرد«2» تا آن پادشاه را بکشت«3» و زنش را بکشت و ایشان را در آن بستان بینداخت«4» تا سباع ایشان را بخوردند، و قوم او را بکشت. و خدای تعالی پس از او الیسع را پیغامبری«5» بفرستاد به بنی اسرایل و قومی بسیار به او«6» ایمان آوردند و او به اعباء نبوّت قیام می‌نمود، تا آنگه که خدای تعالی او را با پیش خود برد. سعید بن ابی سعید البصری روایت کرد از علاء البجلی، از زید مولی‌ء عون الطفاوی، از مردی از اهل«7» عسقلان که او گفت: به اردن می‌رفتم. وقت گرم- گاهی«8» مردی را دیدم، او را گفتم: یا هذا؟ تو کیستی! جواب نداد. دیگر باری«9» پرسیدم«10». گفت: من الیاس‌ام. گفت: لرزه بر اندام من افتاد چنان«11» که بر جای قرار نبود مرا«12». گفتم: به خدای بر تو که دعا کن تا خدای اینکه رعده«13» از من بر- دارد، من«14» سخن تو بتوانم شنیدن«15». او دعا کرد من ساکن شدم در آن دعا هشت نام خدای بگفت: یا برّ یا رحیم یا حنّان یا منّان یا حی‌ّ یا قیّوم، و دو نام به سریانی«16» که من ندانستم. و دست بر میان دو کتف من نهاد چنان که برد و خنکی و راحت«17» آن به- دستهای من برسید. او را گفتم: یا رسول اللّه؟ وحی آید به تو! گفت: تا خدای تعالی محمّد«18» بفرستاد مرا وحی نیامد. او را گفتم: امروز چند پیغامبر زنده‌اند! گفت: چهار، دو در آسمان، و دو در زمین. در آسمان ادریس و عیسی، و در زمین«19» من و خضر. گفتم: ابدال چنداند در زمین! گفت: شست«20» مرداند، پنجاه از عریش مصر تا به کنار فرات باشند و دو مرد به مصیصه«21» و دو مرد به عسقلان و شش در دگر«22» شهرها. هرگه که ----------------------------------- (1)- آج، لب: سمایی. (2)- دا: دشمنی را مسلّط کرد، آج، لب: دشمنی مسلّط کرد. (11- 7- 3)- آج، لب: ندارد. (4)- آج، لب: انداخت. (5)- دا، آج، لب: به پیغامبری. (6)- آج، لب: با او. (8)- دا، آج، لب: گرم گاه. [.....]
(9)- دا، آج، لب: بار دیگر. (10)- دا: بپرسیدم. (12)- دا، آج، لب: که بر جای مرا قرار نبود. (13)- آب: وعده. (14)- دا، آج، لب: تا من. (15)- دا: بدانم شنید، آج، لب: بدانم شنیدن. (16)- آج، لب، افزوده: گفت. (17)- لب: راحتی. (18)- دا، آج، لب: محمّد را. (19)- آب: دو زمین. (20)- آج، لب: شصت. (21)- آب: به معیصه، آج، لب: به مصهبه. 22- دا، آج، لب: دیگر.
صفحه : 232 خدای تعالی یکی را ببرد یکی«1» به بدل بیارد، به دعای ایشان خدای باران فرستد«2» و بلا بگرداند. گفتم«3»: خضر کجا باشد! گفت: به جزایر«4» دریا. گفتم: تو او را بینی! گفت: آری. گفتم: کجا! گفت: بموسم. گفت: اینکه در عهدی بود که میان مروان حکم و میان«5» اهل شام قتال بود. او را گفتم: چه گویی در مروان حکم! گفت: تا کجا برند او را جبّاری عاتی بود و طاغی«6» بر خدای تعالی. آنان که در آن کالزار«7» کشته می‌شدند«8» قاتل و مقتول و حاضر به دوزخ‌اند. گفتم: من حاضر بوده‌ام [82- ر]
وقتی«9»، نه تیری انداخته‌ام، نه تیغی زده‌ام، نه نیزه‌ای. و اکنون توبه می‌کنم با خدای تعالی که به امثال اینکه جایگاه«10» حاضر نشوم. گفت: نیک می‌کنی، همچنین کن. گفت: ما در اینکه بودیم که دو نان از«11» پیش ما بنهادند از شیر سپید«12» تر. مرا گفت: بخور. من و او از آن دو نان یکی نیک بجای بخو [ر]
دیم«13» و از یکی از نیمه آن«14»، نیمه آن«15» از پیش ما برداشتند. من ندانم تا که نهاد و که برداشت و اوشتری«16» چرا می‌کرد، شتر بیامد بی آن که کسی بیاورد«17» و فرو خفت و الیاس بر نشست«18». من گفتم: یا رسول اللّه؟ من در خدمت بیایم و با تو می«19» باشم. مرا گفت: تو با من نتوانی بودن. گفتم: من مردی مجرّد«20»، زن ندارم و فرزند ندارم. گفت: برو و زنی بکن و از چهار زن احتراز کن: از آن که نشوز کند و خلع کند و ملاعنه کند و مبارات کند، از اینان احتراز کن. و از اینکه«21» گذشته آن را که خواهی بزنی کن. گفتم: من تو ----------------------------------- (1)- دا: یکی را. [.....]
(2)- لب: فرستاد. (3)- آج، لب: گفت. (4)- آج، لب: بحراین. (5)- آج، لب: ندارد. (6)- دا: عاتیی طاغیی، آج، لب: عالی بود و طاغی. (7)- دا، آج، لب: کارزار. (8)- آب: شدند، دا، آج، لب: می‌شوند. (9)- دا، افزوده: و لکن، آج، لب: و لیکن. (10)- دا: آن جای. (11)- دا، آج، لب: در. (12)- آج، لب: سفیدتر. (13)- دا، آج، لب: یکی بخوردیم. (14)- دا: و از آن یکی نیمی. (15)- آج، لب: آن نیمه دیگر. [.....]
(16)- دا، آج، لب: و او شتری داشت. (17)- دا، آج، لب، افزوده: او را. (18)- آج، لب: بر او نشست. (19)- دا: همی. 20- دا: مردی‌ام مجرّد، آج، لب: مردی مجرّدم. (21)- دا، آج، لب: از اینان.
صفحه : 233 را کی بینم! گفت: اگر اتّفاق افتد، بینی. آنگه از چشم من فروشد. ندانم کجا رفت. فذلک قوله: وَ إِن‌َّ إِلیاس‌َ لَمِن‌َ المُرسَلِین‌َ، حق تعالی گفت: الیاس از جمله پیغامبران فرستاده است. جمله قرّا به قطع «الف» خواندند، مگر إبن عامر که او به «الف» وصل خواند و «الف» در درج بیفگند. وَ إِن‌َّ إِلیاس‌َ، به مثابت «الف» که با «لام» تعریف باشد. إِذ قال‌َ لِقَومِه‌ِ أَ لا تَتَّقُون‌َ، گفت: الیاس از جمله پیغامبران بود، یاد کن چون گفت قومش را که از خدای نترسی! أَ تَدعُون‌َ بَعلًا، اینکه بت را می‌بخوانی و می‌بپرستی که «بعل» نام است«1»! و گفتند: «بعل» به لغت یمن «رب‌ّ» باشد. و اینکه قول قتاده و مجاهد و عکرمه و سدّی است و روایت سعید جبیر از عبد اللّه عبّاس. پسر عبّاس گفت، شنیدم از اعرابیی که می‌گفت«2»: من بعل هذه النّاقة، ای من صاحبها! و گفتند: مدینه ایشان را به آن صنم «بعلبک» خواندند. فرّا گفت: به لغت هذیل «بعل» سیّد باشد و شوهر را از اینکه- جا بعل گویند. وَ تَذَرُون‌َ أَحسَن‌َ الخالِقِین‌َ، و رها کرده‌ای«3» خدا را که نیکوترین آفریدگاران است. اللّه‌َ رَبَّکُم، حمزه و کسائی و خلف و یعقوب خواندند [اللّه به نصب و رب‌ّ«4»، هر دو جای، و اینکه روایت حفص است از عاصم. و دیگران مرفوع خواندند]
«5» بر ابتدا و خبر از«6» خدای که خدای شماست و خدای پدران نخستین شما. فَکَذَّبُوه‌ُ، بدروغ داشتند قوم الیاس او را. فَإِنَّهُم لَمُحضَرُون‌َ، ایشان را حاضر کنند در عذاب. إِلّا عِبادَ اللّه‌ِ المُخلَصِین‌َ، که [مگر]
«7» بندگانی که ایشان عبادت کردند خدای را به اخلاص، و بندگانی پاکیزه بودند و مؤمن. ----------------------------------- (1)- آج، لب: نام اوست. (2)- آج، لب: او می‌گفت. (3)- آج، لب: کرده‌اند. (4)- آج، لب: به نصب اللّه و رب‌ّ. (5)- اساس و آب، افتادگی دارد، از دا، افزوده شد. (6)- دا، آج، لب: آن. (7)- اساس: ندارد، از لب، افزوده شد.
صفحه : 234 وَ تَرَکنا عَلَیه‌ِ فِی الآخِرِین‌َ، و ما رها کردیم او را ثنای در آخرینان. [82- پ]
سَلام‌ٌ عَلی«1»إِنّا کَذلِک‌َ نَجزِی المُحسِنِین‌َ، ما چنین جزا«7» دهیم نیکوکاران را. إِنَّه‌ُ مِن عِبادِنَا المُؤمِنِین‌َ، که الیاس از جمله بندگان مؤمن ماست«8». قوله تعالی:

[سوره الصافات (37): آیات 133 تا 182]

[اشاره]


وَ إِن‌َّ لُوطاً لَمِن‌َ المُرسَلِین‌َ (133) إِذ نَجَّیناه‌ُ وَ أَهلَه‌ُ أَجمَعِین‌َ (134) إِلاّ عَجُوزاً فِی الغابِرِین‌َ (135) ثُم‌َّ دَمَّرنَا الآخَرِین‌َ (136) وَ إِنَّکُم لَتَمُرُّون‌َ عَلَیهِم مُصبِحِین‌َ (137) وَ بِاللَّیل‌ِ أَ فَلا تَعقِلُون‌َ (138) وَ إِن‌َّ یُونُس‌َ لَمِن‌َ المُرسَلِین‌َ (139) إِذ أَبَق‌َ إِلَی الفُلک‌ِ المَشحُون‌ِ (140) فَساهَم‌َ فَکان‌َ مِن‌َ المُدحَضِین‌َ (141) فَالتَقَمَه‌ُ الحُوت‌ُ وَ هُوَ مُلِیم‌ٌ (142) فَلَو لا أَنَّه‌ُ کان‌َ مِن‌َ المُسَبِّحِین‌َ (143) لَلَبِث‌َ فِی بَطنِه‌ِ إِلی یَوم‌ِ یُبعَثُون‌َ (144) فَنَبَذناه‌ُ بِالعَراءِ وَ هُوَ سَقِیم‌ٌ (145) وَ أَنبَتنا عَلَیه‌ِ شَجَرَةً مِن یَقطِین‌ٍ (146) وَ أَرسَلناه‌ُ إِلی مِائَةِ أَلف‌ٍ أَو یَزِیدُون‌َ (147) فَآمَنُوا فَمَتَّعناهُم إِلی حِین‌ٍ (148) فَاستَفتِهِم أَ لِرَبِّک‌َ البَنات‌ُ وَ لَهُم‌ُ البَنُون‌َ (149) أَم خَلَقنَا المَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُم شاهِدُون‌َ (150) أَلا إِنَّهُم مِن إِفکِهِم لَیَقُولُون‌َ (151) وَلَدَ اللّه‌ُ وَ إِنَّهُم لَکاذِبُون‌َ (152) أَصطَفَی البَنات‌ِ عَلَی البَنِین‌َ (153) ما لَکُم کَیف‌َ تَحکُمُون‌َ (154) أَ فَلا تَذَکَّرُون‌َ (155) أَم لَکُم سُلطان‌ٌ مُبِین‌ٌ (156) فَأتُوا بِکِتابِکُم إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (157) وَ جَعَلُوا بَینَه‌ُ وَ بَین‌َ الجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَد عَلِمَت‌ِ الجِنَّةُ إِنَّهُم لَمُحضَرُون‌َ (158) سُبحان‌َ اللّه‌ِ عَمّا یَصِفُون‌َ (159) إِلاّ عِبادَ اللّه‌ِ المُخلَصِین‌َ (160) فَإِنَّکُم وَ ما تَعبُدُون‌َ (161) ما أَنتُم عَلَیه‌ِ بِفاتِنِین‌َ (162) إِلاّ مَن هُوَ صال‌ِ الجَحِیم‌ِ (163) وَ ما مِنّا إِلاّ لَه‌ُ مَقام‌ٌ مَعلُوم‌ٌ (164) وَ إِنّا لَنَحن‌ُ الصَّافُّون‌َ (165) وَ إِنّا لَنَحن‌ُ المُسَبِّحُون‌َ (166) وَ إِن کانُوا لَیَقُولُون‌َ (167) لَو أَن‌َّ عِندَنا ذِکراً مِن‌َ الأَوَّلِین‌َ (168) لَکُنّا عِبادَ اللّه‌ِ المُخلَصِین‌َ (169) فَکَفَرُوا بِه‌ِ فَسَوف‌َ یَعلَمُون‌َ (170) وَ لَقَد سَبَقَت کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا المُرسَلِین‌َ (171) إِنَّهُم لَهُم‌ُ المَنصُورُون‌َ (172) وَ إِن‌َّ جُندَنا لَهُم‌ُ الغالِبُون‌َ (173) فَتَوَل‌َّ عَنهُم حَتّی حِین‌ٍ (174) وَ أَبصِرهُم فَسَوف‌َ یُبصِرُون‌َ (175) أَ فَبِعَذابِنا یَستَعجِلُون‌َ (176) فَإِذا نَزَل‌َ بِساحَتِهِم فَساءَ صَباح‌ُ المُنذَرِین‌َ (177) وَ تَوَل‌َّ عَنهُم حَتّی حِین‌ٍ (178) وَ أَبصِر فَسَوف‌َ یُبصِرُون‌َ (179) سُبحان‌َ رَبِّک‌َ رَب‌ِّ العِزَّةِ عَمّا یَصِفُون‌َ (180) وَ سَلام‌ٌ عَلَی المُرسَلِین‌َ (181) وَ الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (182)

[ترجمه]

لوط از پیغامبران است. چون برهانیدیم او را و اهلش را جمله. الّا«9» پیره زنی«10» را درماندگان. ----------------------------------- (1)- اساس، دا، آج، لب: آل، با توجّه به متن چاپی قرآن مجید تصحیح شد. [.....]
(2)- آج، لب: آل. (3)- آج، لب: محمّد. (4)- اساس: الیاسین، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. (5)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد. (6)- اساس و آب: ندارد، از دا، افزوده شد. (7)- لب: پاداشت. (8)- آب، آج، لب: مؤمن است. (9)- دا: الّا، لب: مگر. (10)- دا: پیر زنی.
صفحه : 235 پس هلاک کردیم دیگران را. و شما می‌گذری بر ایشان در بامداد«1». و به شب چرا خرد نداری شما! و یونس از جمله فرستادگان است. چون بگریخت با کشتی پر کرده. قرعه زد، بود از فرو بردگان. به گلو فرو برد او را ماهی، و او مستحق‌ّ ملامت«2». اگر نه آنستی که او از جمله تسبیح کنندگان بود، بماندی در شکم او آن روز که ایشان را برانگیزند«3». بینداختیم او را به صحرا و او بیمار«4». [83- ر]
و برویانیدیم بر او درختی از کذوا«5». و بفرستادیم او را به صد هزار مرد یا بیشتر. ایمان آوردند، بر خورداری دادیم ایشان را تا به وقتی«6». بپرس از ایشان خدای تو را دخترانند«7» و ایشان را پسران! یا بیافریدیم فریشتگان را ماده و ایشان گواه بودند. الا«8»، ایشان از دروغشان که می‌گویند. فرزند زاد خدای و ایشان دروغ زنند«9». ----------------------------------- (1)- دا: بامدادان. (2)- دا: ملامت بود. (3)- دا: بر انگیزانند. (4)- دا: بیمار بود. (5)- دا، آج، لب: کدو. [.....]
(6)- دا: روزگاری. (7)- دا: خدای تو راست دختران. (8)- دا: بدان که. (9)- دا: دروغ زنانند.
صفحه : 236 بگزید دختران را بر پسران! چیست شما را، چگونه حکم می‌کنی! اندیشه نمی‌کنی! یا شما را هست حجّتی روشن! بیاری کتابتان اگر راست می‌گویی. کردند میان او«1» و میان جنیّان نسبی و دانسته‌اند جنیّان که ایشان حاضر کردگان باشند«2». منزّه است خدای از آنچه وصف می‌کنند. الّا بندگان خدای خالص«3». شما و آنچه می‌پرستی. نیستی شما بر او به فتنه فگنندگان. الّا آن کس که او ملازم باشد دوزخ را. و نیست از ما الّا او را«4» مقامی بود معلوم. ما صف زدگانیم. و ما تسبیح کنندگانیم. و ایشان گفتند«5»: اگر نزدیک ما کتابی«6» بودی از پیشینگان«7». بودمانی بندگان خدای خالص«8». کافر شدند به او زو«9» باشد تا بدانند. [73- پ]
سابق شد سخن ما بندگان ما فرستاده را. ----------------------------------- (1)- دا: میان خدای. (2)- دا: حاضر باشند. (3)- دا: با اخلاص. (4)- دا: مگر که او را. (5)- دا: و اگر باشند می‌گویند. (6)- دا: ذکری. (7)- دا: پیشینان. (8)- دا: با اخلاص. (9)- کذا در اساس زو/ زود، دا: زود بود.
صفحه : 237 که ایشان یاری دادگانند«1». و لشکرها ما ایشان را غلبه کننده‌اند. برگرد از ایشان تا به وقتی. ببین ایشان که بینند ایشان«2». به عذاب ما شتاب می‌کنند. چون فرود آید پیرامن ایشان بد باشد«3» بامداد ترسانیدگان. برگرد از ایشان تا به وقتی. ببین که بینند ایشان«4». منزّه است خدای تو، خداوند عزّت از آنچه ایشان وصف می‌کنند. و درود گفت بر پیغامبران ما. و سپاس خدای را، خداوند جهانیان. قوله: وَ إِن‌َّ لُوطاً لَمِن‌َ المُرسَلِین‌َ، حق تعالی گفت: لوط از جمله پیغامبران فرستاده است. إِذ نَجَّیناه‌ُ، آنگه«5» برهانیدیم او را و اهلش را، یعنی اهل دینش«6» از عذابی که کافران را کردیم در عهد او- و قصّه آن رفته است. إِلّا عَجُوزاً فِی الغابِرِین‌َ، الّا پیر زنی از جمله اهل او بود که او را نیز هلاک کردیم در میان هالکان، برای آن که کافره بود همچون ایشان. و گفتند: خود زن او بود. و «غابر»، هم ماضی بود و هم باقی. و اینکه جا مراد باقی است، یعنی باقی بودند در عذاب. ثُم‌َّ دَمَّرنَا الآخَرِین‌َ، پس دمار بر آوردیم از دیگران. و دمار، هلاک بود. آنگه تنبیه کرد ایشان را، گفت: شما بر ایشان می‌گذری و بر شهرهای خراب ایشان به- ----------------------------------- (1)- دا: نصرت کردکان باشند. [.....]
(2)- دا: زود بینند. (3)- دا: بد ماند. (4)- دا: که زود بینند ایشان را. (5)- دا، آج، لب: آنگه که. (6)- دا، آج، لب: دینش را.
صفحه : 238 بامداد. و نصب «مصبحین» بر حال است. وَ بِاللَّیل‌ِ، و نیز به شب می‌گذری، أَ فَلا تَعقِلُون‌َ، عقل نداری، یعنی عقل را کار نمی‌بندی! آنگه حدیث یونس کرد، گفت: وَ إِن‌َّ یُونُس‌َ لَمِن‌َ المُرسَلِین‌َ، یونس از جمله پیغامبران است. إِذ أَبَق‌َ إِلَی الفُلک‌ِ المَشحُون‌ِ، چون باز گریخت با کشتی پر از مردم. عبد اللّه عبّاس گفت: یونس- علیه السّلام- قوم را وعده عذاب داد و از میان ایشان برفت. چون ایشان ایمان آوردند، خدای تعالی عذاب از ایشان برداشت، او ندانست که ایشان ایمان آورده‌اند. چون بشنید، متشوّر شد از آن، و به خجالت«1» با میان قوم نشد، روی به جانب دریا نهاد و در کشتی نشست، و در او بسیار مردم«2» بودند و مال بسیار بود، کشتی بایستاد و نرفت هیچ. ملّاحان گفتند: در میان ما [84- ر]
بنده‌ای گریخته است«3». و عادت کشتی اینکه است که چون بنده گریخته دور«4» باشد، نرود. یونس- علیه السّلام- گفت: همچنین است. اینکه«5» بنده گریخته منم، اگر خواهی تا کشتی برود، شما را«6» سلامت بود، مرا به دریا فگنی. گفتند: حاش للّه؟ که«7» تو بنده‌ای گریخته باشی که ما بر تو سیمای صالحان می‌بینیم؟ ما تو را به دریا نیفگنیم. آخر گفتند: قرعه بر- افگنیم«8» از میان اهل کشتی تا نام که بر آید. قرعه بر افگندند. چند بار به نام یونس بر آمد. و ذلک قوله:عن که فَساهَم‌َ فَکان‌َ مِن‌َ المُدحَضِین‌َ. و «مساهمه«9»»، مقارعه باشد. قرعه ایشان بر شکل تیر«10» بودی. گفت: یونس با ایشان قرعه زد از جمله مدحضان آمد، یعنی از جمله مقروعان«11» و مغلوبان. من قولهم: ادحضت حجّته اذا ابطلته«12» و منه ----------------------------------- (1)- آج: و از خجالت، لب: و خجالت. (2)- آج، لب: که در او مردم بسیار. (3)- دا، آج، لب: هست. (4)- دا، آج، لب: در او، که بر متن راجح می‌نماید. (5)- دا، آج، لب: آن. (6)- آج، لب: اگر خواهید کشتی و شما را. (7)- آب: گر. (8)- آج، لب: بر فگنیم. (9)- آج، لب: ساهمه. [.....]
(10)- دا، آج، لب: تیری. (11)- آج، لب، افزوده: آمد. (12)- آج، لب: ابطله.
صفحه : 239 قولهم: ... حُجَّتُهُم داحِضَةٌ«1» ... و اصله من دحضت رجله اذا زلقت. و منه قوله- علیه السّلام-: (یوم تدحض فیه الأقدام)، یعنی قرعه بر او اوفتاد«2» و حجّت بر او متوجّه بود. او را برگرفتند تا به دریا اندازند، خدای تعالی به آن حوت وحی کرد که: دریاب بنده مرا یونس را و نگر تا پوست او نخراشی و او را هیچ رنج نرسانی که او طعمه تو نیست، من شکم تو زندان او خواهم کردن«3»، روزی چند. آن جا که او را به کنار کشتی بردند ماهی بیامد و دهن باز کرد«4». گفتند: چون به دریاش می‌فگنیم شاید که به دهن ماهی در ننهیم با دگر جانب بردند او را. ماهی بیامد و دهن باز کرد. از آن جا ببردند تا به چهار گوشه بگردانیدند، هر بار«5» ماهی بیامد و دهن باز کرد. گفتند: همانا روزی اوست، او را بینداختند و ماهی او را فرو«6» برد. و ذلک قوله: فَالتَقَمَه‌ُ الحُوت‌ُ وَ هُوَ مُلِیم‌ٌ، فرو برد او را ماهی. و الالتقام، افتعال من اللّقمة. و لقمة، فعلة بود به معنی مفعوله. یقال: لقمت الطّعام و التقمته اذ القمته غیری. وَ هُوَ مُلِیم‌ٌ، ای مستحق‌ّ للملامة، یقال: الام«7» الرّجل اذا اتی بما یلام علیه و اذم‌ّ اذا اتی بما یذم‌ّ. ملیم، آن کس باشد که کاری کند که به آنش ملامت کنند. فَلَو لا أَنَّه‌ُ کان‌َ مِن‌َ المُسَبِّحِین‌َ، گفت: اگر نه آنستی که او از جمله تسبیح- کنندگان بودی و تنزیه گویندگان من در حال رخا و خواری. عبد اللّه عبّاس گفت: از جمله نماز کنندگان. مقاتل گفت: از جمله مخلصان و مطیعان. سیعد جبیر گفت: آن خواست که او گفت آن ساعت، من قوله: ... لا إِله‌َ إِلّا أَنت‌َ سُبحانَک‌َ إِنِّی کُنت‌ُ مِن‌َ الظّالِمِین‌َ«8»، و قول اوّل بهتر است برای لفظ «کان». حسن بصری [84- پ]
گفت: نجات او به عمل صالح«9» بود که پیش از آن کرده بود. لَلَبِث‌َ فِی بَطنِه‌ِ إِلی یَوم‌ِ یُبعَثُون‌َ، در شکم آن ماهی بماندی تا به روز قیامت که خلقان را حشر کردندی و شکم آن ماهی گور او شدی. ----------------------------------- (1)- سوره شوری (42) آیه 16. (2)- دا، آج، لب: افتاد. (3)- آب: خواهیم کردن، دا، آج، لب: خواهم کرد. (4)- آج، لب، افزوده: از آن جا بگردانیدند. (5)- دا: هر باری. (6)- آب: فرود. (7)- اساس: لام، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (8)- سوره انبیا (21) آیه 87. (9)- دا، آج، لب: عملی.
صفحه : 240 فَنَبَذناه‌ُ بِالعَراءِ وَ هُوَ سَقِیم‌ٌ«1»، ما او را بر زمین صحرا افگندیم«2» و او بیمار بود. و «عراء»، زمینی باشد عاری و خالی از درختان و نبات. قال الشّاعر«3»: ترک النّعام«4» بیضها بالعراء [صار للحین حاضر«5» العنقاء و قال آخر:«6» کتارکة بیضها بالعراء]
«7» و ملبسة بیض اخری جناحا«8» آنگه بیرون آمد از آن جا چون مرغ بچّه‌ای که بر او موی نباشد، و در حال از شکم مادر بیرون آمده باشد. مقاتل حیّان گفت: سه روز بماند در شکم ماهی. عطا گفت: هفت روز. ضحّاک گفت: بیست روز سدّی و کلبی و مقاتل و سلیمان گفتند: چهل روز. وَ أَنبَتنا عَلَیه‌ِ، ما برویانیدیدم بر او. گفتند«9»: له، و قیل: عنده، و اولی‌تر آن است که بر ظاهر حمل کنند، چه معنی آن است که: انبتنا شجرة مظللة علیه، یعنی درختی که بر او سایه فگند، چه اندام او به مانند گوشتی سرخ شده بود و پوست تنک کرده، اگر آفتاب بر او آمدی بسوختی او را. شَجَرَةً مِن یَقطِین‌ٍ، حق تعالی درختی از کدو برویانید بر او. عبد اللّه عبّاس و حسن و مقاتل گفتند: «یقطین»، هر درختی باشد که ساق ندارد و برگهای او پهن باشد و در زمستان بنماند، چون کدو و خیار با رنگ«10» و بطّیخ و حنظل. و گفتند: هو یفعیل من قطن بالمکان اذا اقام به اقامة غیر طویلة، چون مقامی کند نه دیر، قطن گویند، و هو قاطن من قطّان البلد. مقاتل حیّان گفت: در سایه درخت بنشست و خدای تعالی بزی کوهی«11» را ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب، افزوده: گفت. (2)- آج، لب: به زمین بینداختیم. [.....]
(6- 3)- دا، آج، لب، افزوده: شعر. (4)- دا: الهام. (5)- آج، لب: خاص. (7)- اساس و آب، افتادگی دارد، از دا، افزوده شد. (8)- دا، افزوده: و رفعت رجلا لا اخاف عثارها || و ترکت بالبلد العراء ثیابی (9)- آب: گفت. (10)- دا، آج، لب: با درنگ. (11)- دا، آج، لب: بز کوهی.
صفحه : 241 بجهانید تا هر وقتی«1» بیامدی و او را شیر دادی«2». وَ أَرسَلناه‌ُ إِلی مِائَةِ أَلف‌ٍ أَو یَزِیدُون‌َ، گفت: او را بفرستادیم او را«3» به صد هزار مرد. روا بود که اینکه پیش از حبس بوده باشد. و اگر بر اینکه حمل کنند، تقدیر بر آن باشد«4»: و قد ارسلناه. عبد اللّه عبّاس گفت: او را پس از حبس به رسالت فرستاد به اهل نینوی و ایشان بالای صد هزار مرد بودند، فذلک قوله: وَ أَرسَلناه‌ُ إِلی مِائَةِ أَلف‌ٍ أَو یَزِیدُون‌َ، یا ز [ یا ]
«5» دت صد هزار. عبد اللّه عبّاس گفت: «او»، به معنی واو است، چنان که شاعر گفت: فلمّا اشتدّا من«6» الحرب فینا تأمّلنا ریاحا«7» او رزاما مقاتل گفت: بل یزیدون، «او» به معنی «بل» است. و بعضی دگر گفتند: برای ابهام«8» بر مخاطب گفت، چنان که یکی از ما گوید: اکلت الیوم زبدا او تمرا. و اینکه نه برای آن گوید که شاک‌ّ باشد در آنچه خورده باشد. اینکه هر سه وجه محتمل است تا «او»، به معنی شک نباشد. آنگه در زیادت بر صد هزار خلاف کردند [85- ر]
: عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند: بیست هزار بودند. [حسن و ربیع گفتند: سی هزار بودند. مقاتل حیّان گفت: هفتاد هزار بودند]
«9». فَآمَنُوا، ایمان آوردند عند آن که آثار و علامات عذاب دیدند در حالی که به حدّ الجا نبودند، چه اگر به حدّ الجا بودندی«10»، ایمانشان را موقعی«11» نبودی و واقع نبودی بر وجهی که به آن مستحق‌ّ ثواب بودندی. فَمَتَّعناهُم إِلی حِین‌ٍ، ایشان را برخوردی«12»- ----------------------------------- (1)- دا: هر وقت. (2)- دا، آج، لب، افزوده: قال امیّة بن الصّلت فی هذا المعنی، شعر: فانبت یقطینا علیه برحمة || من اللّه لولا اللّه القی ضاحیا (3)- دا، آج، لب: ندارد. (4)- دا: بود که، آج، لب: باشد که. (5)- آج، لب: زیاده. (6)- دا: اشتدّ امر، آج، لب: اشتدّ امرا. [.....]
(7)- اساس: رباحا، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد. (8)- آج، لب: ایهام. (9)- اساس و آب، افتادگی دارد، از دا، افزوده شد. (10)- آب: بودند. (11)- آج، لب: موقع. (12)- دا، آج، لب: برخورداری.
صفحه : 242 دادیم تا به وقت آجالی که مضروب بود ایشان را. فَاستَفتِهِم، آنگه حق تعالی رسول را گفت: یا محمّد؟ بپرس از ایشان بر سبیل تقریع و ملامت و تقریر ایشان بر خطا، أَ لِرَبِّک‌َ البَنات‌ُ، خدای تعالی گفت: بپرس از ایشان بر طریق فتوی. یقال: استفتیت فلانا، ای طلبت منه الفتوی فافتانی. «استفتا»«1»، پرسیدن باشد و «افتا»، فتوی کردن و اسم از او فتوی و فتیاء«2» بود. و فتوی حکم کردن باشد، بپرس از ایشان تا چرا«3» چنین حکم کردی که خدای را دختران باشند و شما را پسران! أَم خَلَقنَا المَلائِکَةَ إِناثاً، یا ما فریشتگان را به خلقت مادگان آفریدیم و ایشان حاضر بودند. اینکه آیت ردّ است بر مشرکان عرب، چون گفتند: الملائکة بنات اللّه، فریشتگان دختران خدایند. أَلا إِنَّهُم مِن إِفکِهِم لَیَقُولُون‌َ، وَلَدَ اللّه‌ُ، گفت: ایشان آن«4» دروغ محض و سخریّت بر وجه«5» می‌گویند که خدای را فرزند است و خدای فرزند زاد. و الافک، صرف الحدیث عن وجهه. وَ إِنَّهُم لَکاذِبُون‌َ، و ایشان در اینکه خبر که می‌گویند دروغ زن‌اند. أَصطَفَی البَنات‌ِ عَلَی البَنِین‌َ، جمله قرّا خواندند: اصطفی، به قطع «الف» علی انّها الف الاستفهام باشد«6» و «الف» افتعال حذف کرد تا دو همزه مجتمع نشود. صورت استفهام باشد و معنی تقریع و تقریر، الّا ورش و اسماعیل عن نافع و ابو جعفر همچنین که ایشان «اصطفی» خواندند علی الخبر به «الف» وصل که به ابتدا مسکون«7» باشد و در درج ساقط، بر قراءت ایشان. اینکه کلام مشرکان باشد«8» که گفتند: وَلَدَ اللّه‌ُ. و بر قراءت اول از کلام خدای باشد ردّا علی المشرکین القائلین به. حق تعالی گفت بر سبیل تقریر با ایشان که: خدای بگزید«9» دختران را بر ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب، افزوده: فتوی. (2)- اساس: فتوی، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (3)- دا، آج، لب: که چرا. (4)- دا، آج، لب: از. (5)- آج، لب: بر وجهی. (6)- دا، آج، لب: ندارد. (7)- آب، دا، آج، لب: مکسور. (8)- آج، لب: است. [.....]
(9)- آج، لب: حق تعالی گزید.
صفحه : 243 پسران، برای خود اختیار دختر کرد، برای شما اختیار پسر. بهتر شما را داد و بتر«1» برای خود خواست. آنگه هم بر سبیل انکار گفت: ما لَکُم، چه بوده است شما را! کَیف‌َ تَحکُمُون‌َ، و اینکه حکم چگونه می‌کنی! چه در حکمت روا نبود که حکیم با آن که داند و شناسد، اختیار بد کند بر نیک با آن که به أدلّه عقل درست شده است که محال است که او را فرزند باشد، چه فرزند آن را باشد که او را زن باشد و زن آن را باید که او مشتهی بود، و شهوت آن را باشد که او«2» جسمی باشد محتاج. و خدای جل‌ّ جلاله [85- پ]
از اینکه منزّه است. و قوله: أَصطَفَی، همزه مفتوحه همزه استفهام است و «الف» افتعال حذف کرد تا دو همزه مجتمع نشود. اصل او «اصتفی» بوده است«3»، افتعل، الّا آن است که «تا» با «طا» کردند تا مناسب باشد صاد را در استعلا و اطباق. أَ فَلا تَذَکَّرُون‌َ، هیچ اندیشه نمی‌کنی! أَم لَکُم سُلطان‌ٌ مُبِین‌ٌ، یا شما را حجّتی هست روشن بر اینکه دعوی که می‌کنی! فَأتُوا بِکِتابِکُم إِن کُنتُم صادِقِین‌َ، کتاب خود بیاری اگر راست می‌گویی. و اینکه برای ظهور عجز ایشان می‌گوید چون اینکه«4» معنی در هیچ کتاب نباشد، ایشان منقطع الحجّه شوند. وَ جَعَلُوا بَینَه‌ُ وَ بَین‌َ الجِنَّةِ نَسَباً، گفت اینکه کافران جز اینکه که گفتند که فریشتگان دختران«5» خدایند، گفتند: خدای را با جنیّان نسبتی هست. حسن بصری گفت: نسبت آن بود که گفتند [شیطان را در عبادت به شریک خدای کردند. بعضی دیگر گفتند: مراد آن است که]
«6» ایشان گفتند خدای تعالی از جنّیان زنی کرده است. و بعضی دگر گفتند: مراد به جن در آیت، فریشتگان‌اند و ----------------------------------- (1)- آج، لب: بدتر. (2)- آج، لب: او را. (3)- دا، آج، لب: افزوده: بر وزن. (4)- آج، لب: ندارد. (5)- آج، لب: دختر. (6)- اساس و آب، ندارد، دا، مشوش است، از آج افزوده شد.
صفحه : 244 ایشان را برای آن جن خواند«1» که از چشم ما پوشیده‌اند چون دیوان. و بر اینکه قول نسبت اینکه است که گفتند: الملائکة بنات اللّه. آنگه گفت: وَ لَقَد عَلِمَت‌ِ الجِنَّةُ إِنَّهُم لَمُحضَرُون‌َ. مجاهد گفت: معنی آن است که جنّیان دانند که ایشان را به حسابگاه«2» حاضر خواهند کردن. سدّی گفت: معنی آن است که جنّیان دانند که قایلان اینکه مقالت به عذاب دوزخ حاضر خواهند بودن«3». آنگه حق تعالی خویشتن را از اینکه تنزیه کرد، گفت: سُبحان‌َ اللّه‌ِ عَمّا یَصِفُون‌َ، منزّه است او از اینکه اوصاف که ایشان می‌گویند. آنگه استثنا کرد از اینکه«4» آنان را که اینکه نگفتند«5»، إِلّا عِبادَ اللّه‌ِ المُخلَصِین‌َ، الّا بندگانی خدای را مخلص. آنگه گفت: فَإِنَّکُم وَ ما تَعبُدُون‌َ، شما که مشرکانی و معبودان شما که بتان و اصنام‌اند. ما أَنتُم عَلَیه‌ِ بِفاتِنِین‌َ، شما همه به یک جای اینان را به فتنه و کفر و ضلال نبری و مفتون و مغرور نکنی الّا آن کس را که اهل دوزخ باشد، یعنی الّا شقیّی دوزخیی که اختیار دوزخ کرده باشد بر بهشت. در سابق علم ما رفته باشد که او اهل دوزخ باشد و ملازم عذاب دوزخ خواهد بودن، به غرور شما مغرور نشود و به فتنه [شما مفتون]
«6» و به اضلال شما ضال‌ّ. و فتنته«7» و افتنته، هر دو لغت است. اوّل لغت حجاز است، دوم لغت نجد. وَ ما مِنّا إِلّا لَه‌ُ مَقام‌ٌ مَعلُوم‌ٌ، آنگه گفت بگو ای جبریل محمّد را تا اینکه کافران را بگوید که: هیچ فریشته‌ای نیست از جمله فریشتگان و الّا او را مقامی«8» هست و جایی و پایه‌ای و منزلتی که از آن جا تعدّی [86- ر]
نیارد کردن. و آن که چنین باشد، بنده‌ای باشد مقرّب مربوب واقف عند حدّ خود، او نه«9» خدای باشد و نه دختر و ----------------------------------- (1)- آج، لب: خوانند. (2)- اساس: حساب گناه، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (3)- آج، لب: آمدن. (4)- دا، آج، لب: اینان. (5)- لب: بگفتند. (6)- از دا، افزوده شد. (7)- آج، لب: فتنه. [.....]
(8)- دا، آج، لب، افزوده: معلوم. (9)- آج، لب: و نه.
صفحه : 245 فرزند خدای. وَ إِنّا لَنَحن‌ُ الصَّافُّون‌َ، بگو که ما در عبادت او صف کشیدگان‌ایم. وَ إِنّا لَنَحن‌ُ المُسَبِّحُون‌َ، و ما او را تسبیح کنندگان‌ایم و آنان که به اینکه صفت باشند، بندگان اسیر و ذلیل و خاضع باشند. عبد اللّه عبّاس گفت: بر آسمان هیچ مقدار بدستی نیست و الّا بر او فریشته‌ای است خدای تعالی را تسبیح کننده«1» یا نماز کنند«2». آنگه حکایت کلام اهل مکّه کرد از کافران: وَ إِن کانُوا لَیَقُولُون‌َ، ای و انّهم کانوا لیقولون. «ان» مخفّفه است از ثقیله و «لام»، در خبر او ملازم باشد. و اینکه کافران مکّه می‌گویند که: اگر ما را کتابی بودی که در آن جا علم«3» اوّلینان و علم گذشتگان بودی، ما نیز از جمله بندگان خالص بودمانی، یعنی سبب آن که ما ایمان نمی‌آریم اینکه است. فَکَفَرُوا بِه‌ِ، گفتند: در کلام حذفی هست و اضماری، و التّقدیر: کذّبوا فیما قالوا فقد آتیناهم الکتاب فکفروا«4». گفت: دروغ گفتند در اینکه دعوی که کردند که ما کتاب به ایشان دادیم«5» به آن کافر شدند و ایمان نیاوردند. آنگه بر سبیل تهدید گفتند: فَسَوف‌َ یَعلَمُون‌َ، بدانند روز قیامت اینکه که کردند چون جزایش بیابند. وَ لَقَد سَبَقَت کَلِمَتُنا، گفت: سابق شد سخن ما بندگان فرستاده ما را از پیغامبران. و آن کلمه چیست! آنگه گفت: إِنَّهُم لَهُم‌ُ المَنصُورُون‌َ، و آن آن است که من حکم کردم که ایشان مؤیّد و مظفّر و منصور باشند. و گفتند: کلمت آن است که گفت: کَتَب‌َ اللّه‌ُ لَأَغلِبَن‌َّ أَنَا وَ رُسُلِی«6» ... وَ إِن‌َّ جُندَنا لَهُم‌ُ الغالِبُون‌َ، و لشکر ما غالب بر حقیقت ایشان باشند. و «لام»، فی قوله: «لهم» فی الموضعین، «لام» تأکید است که در خبر «ان‌ّ» بشود، نه ----------------------------------- (1)- دا: تسبیح می‌کند و. (2)- آج، لب: نماز گذارنده. (3)- دا، آج، لب: ذکر. (4)- دا، آج: فکفروا به. (5)- دا، آج، لب: فرستادیم. (6)- سوره مجادله (58) آیه 21.
صفحه : 246 «لام» جارّه. فَتَوَل‌َّ عَنهُم، یا محمّد؟ اعراض کن از اینان تا به وقت آن که من تو را قتال فرمایم. و گفتند: «حین» مراد به او قیامت است، یعنی رها کن اینان را«1» که من خود به قیامت انتقام کشم. عبد اللّه عبّاس گفت: یعنی وقت«2» مرگ ایشان. بعضی دگر گفتند: تا به وقت آن که صلاح«3» دانم. و «حین»، عبارت است از وقت«4» نا معیّن. وَ أَبصِرهُم، ببین ایشان را. چنان که ما گوییم به چشم کن او را تا وقت انتقام باز شناسی او را. و گفتند: ببین ایشان را در وقت عذاب، یعنی ایشان را اکنون چه بینی، وقت عذاب بین که چگونه ذلیل و مهین باشند. و گفتند: ابصرهم بقلبک، نیک بدان و بشناس اینان را که اینان عذاب من بینند. أَ فَبِعَذابِنا یَستَعجِلُون‌َ، به عذاب ما استعجال می‌کنند و شتاب می‌نمایند. فَإِذا نَزَل‌َ بِساحَتِهِم، چون عذاب به ساحت و پیرامن ایشان فرود آید، فَساءَ صَباح‌ُ المُنذَرِین‌َ [86- پ]
بد شود بامدادان«5» آنان که ایشان را به عذاب بترسانیده باشند. وَ تَوَل‌َّ عَنهُم حَتّی حِین‌ٍ، وَ أَبصِر فَسَوف‌َ یُبصِرُون‌َ، سُبحان‌َ رَبِّک‌َ رَب‌ِّ العِزَّةِ عَمّا یَصِفُون‌َ، منزّه است خدای تو که خداوند عزّت و منعت است از آنچه ایشان می‌گویند و وصف می‌کنند. وَ سَلام‌ٌ عَلَی المُرسَلِین‌َ، و سلام بر پیغامبران باد. انس مالک روایت کرد که، رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: چون بر من صلات«6» فرستی، بر پیغامبران دیگر صلات«7» فرستی که خدای تعالی می‌گوید: وَ سَلام‌ٌ عَلَی المُرسَلِین‌َ. و قتاده چون اینکه خبر روایت کردی. اینکه آیت بخواندی. [ابو سعید خدری روایت کرد که: رسول- علیه السّلام- پیش از سلام در نماز«8» ----------------------------------- (1)- آب: از اینان را. (2)- دا: روز. (3)- دا، آج، لب: من صلاح. (4)- دا: وقتی. (5)- دا، آج، لب: بامداد. (7- 6)- آج، لب: صلوات. [.....]
(8)- آج، لب: پیش از نماز.
صفحه : 247 اینکه آیت بخواندی]
: وَ سَلام‌ٌ عَلَی المُرسَلِین‌َ، وَ الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ. اصبغ نباته گفت، از امیر المؤمنین- علیه السّلام- که او گفت: هر که او خواهد که به مکیال تمام مزد ستاند، باید که آخر کلام او که از مجلس برخیزد اینکه باشد که بگوید: وَ سَلام‌ٌ عَلَی المُرسَلِین‌َ، وَ الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ.
صفحه : 248

سورة ص‌

بدان که اینکه سورت مکی است، و عدد آیات او در عدد بصریان هشتاد و پنج آیت است، و عدد«1» کوفیان هشتاد و هشت، و در عدد باقی قرّا هشتاد و شش. و هفتصد و سی و دو کلمت است، و سه هزار و بیست و نه حرف است. و روایت است از ابی‌ّ کعب که رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: هر که او سورت ص بخواند، خدای تعالی او را چندان مزد دهد که وزن کوههاست که با داود تسبیح کردند، و او را نگاه دارد از گناه صغیره و کبیره.

[سوره ص (38): آیات 1 تا 29]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ ص وَ القُرآن‌ِ ذِی الذِّکرِ (1) بَل‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَ شِقاق‌ٍ (2) کَم أَهلَکنا مِن قَبلِهِم مِن قَرن‌ٍ فَنادَوا وَ لات‌َ حِین‌َ مَناص‌ٍ (3) وَ عَجِبُوا أَن جاءَهُم مُنذِرٌ مِنهُم وَ قال‌َ الکافِرُون‌َ هذا ساحِرٌ کَذّاب‌ٌ (4) أَ جَعَل‌َ الآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِن‌َّ هذا لَشَی‌ءٌ عُجاب‌ٌ (5) وَ انطَلَق‌َ المَلَأُ مِنهُم أَن‌ِ امشُوا وَ اصبِرُوا عَلی آلِهَتِکُم إِن‌َّ هذا لَشَی‌ءٌ یُرادُ (6) ما سَمِعنا بِهذا فِی المِلَّةِ الآخِرَةِ إِن هذا إِلاَّ اختِلاق‌ٌ (7) أَ أُنزِل‌َ عَلَیه‌ِ الذِّکرُ مِن بَینِنا بَل هُم فِی شَک‌ٍّ مِن ذِکرِی بَل لَمّا یَذُوقُوا عَذاب‌ِ (8) أَم عِندَهُم خَزائِن‌ُ رَحمَةِ رَبِّک‌َ العَزِیزِ الوَهّاب‌ِ (9) أَم لَهُم مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ ما بَینَهُما فَلیَرتَقُوا فِی الأَسباب‌ِ (10) جُندٌ ما هُنالِک‌َ مَهزُوم‌ٌ مِن‌َ الأَحزاب‌ِ (11) کَذَّبَت قَبلَهُم قَوم‌ُ نُوح‌ٍ وَ عادٌ وَ فِرعَون‌ُ ذُو الأَوتادِ (12) وَ ثَمُودُ وَ قَوم‌ُ لُوطٍ وَ أَصحاب‌ُ الأَیکَةِ أُولئِک‌َ الأَحزاب‌ُ (13) إِن کُل‌ٌّ إِلاّ کَذَّب‌َ الرُّسُل‌َ فَحَق‌َّ عِقاب‌ِ (14) وَ ما یَنظُرُ هؤُلاءِ إِلاّ صَیحَةً واحِدَةً ما لَها مِن فَواق‌ٍ (15) وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّل لَنا قِطَّنا قَبل‌َ یَوم‌ِ الحِساب‌ِ (16) اصبِر عَلی ما یَقُولُون‌َ وَ اذکُر عَبدَنا داوُدَ ذَا الأَیدِ إِنَّه‌ُ أَوّاب‌ٌ (17) إِنّا سَخَّرنَا الجِبال‌َ مَعَه‌ُ یُسَبِّحن‌َ بِالعَشِی‌ِّ وَ الإِشراق‌ِ (18) وَ الطَّیرَ مَحشُورَةً کُل‌ٌّ لَه‌ُ أَوّاب‌ٌ (19) وَ شَدَدنا مُلکَه‌ُ وَ آتَیناه‌ُ الحِکمَةَ وَ فَصل‌َ الخِطاب‌ِ (20) وَ هَل أَتاک‌َ نَبَأُ الخَصم‌ِ إِذ تَسَوَّرُوا المِحراب‌َ (21) إِذ دَخَلُوا عَلی داوُدَ فَفَزِع‌َ مِنهُم قالُوا لا تَخَف خَصمان‌ِ بَغی بَعضُنا عَلی بَعض‌ٍ فَاحکُم بَینَنا بِالحَق‌ِّ وَ لا تُشطِط وَ اهدِنا إِلی سَواءِ الصِّراطِ (22) إِن‌َّ هذا أَخِی لَه‌ُ تِسع‌ٌ وَ تِسعُون‌َ نَعجَةً وَ لِی‌َ نَعجَةٌ واحِدَةٌ فَقال‌َ أَکفِلنِیها وَ عَزَّنِی فِی الخِطاب‌ِ (23) قال‌َ لَقَد ظَلَمَک‌َ بِسُؤال‌ِ نَعجَتِک‌َ إِلی نِعاجِه‌ِ وَ إِن‌َّ کَثِیراً مِن‌َ الخُلَطاءِ لَیَبغِی بَعضُهُم عَلی بَعض‌ٍ إِلاَّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ وَ قَلِیل‌ٌ ما هُم وَ ظَن‌َّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاه‌ُ فَاستَغفَرَ رَبَّه‌ُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَناب‌َ (24) فَغَفَرنا لَه‌ُ ذلِک‌َ وَ إِن‌َّ لَه‌ُ عِندَنا لَزُلفی وَ حُسن‌َ مَآب‌ٍ (25) یا داوُدُ إِنّا جَعَلناک‌َ خَلِیفَةً فِی الأَرض‌ِ فَاحکُم بَین‌َ النّاس‌ِ بِالحَق‌ِّ وَ لا تَتَّبِع‌ِ الهَوی فَیُضِلَّک‌َ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَضِلُّون‌َ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ لَهُم عَذاب‌ٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوم‌َ الحِساب‌ِ (26) وَ ما خَلَقنَا السَّماءَ وَ الأَرض‌َ وَ ما بَینَهُما باطِلاً ذلِک‌َ ظَن‌ُّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا فَوَیل‌ٌ لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن‌َ النّارِ (27) أَم نَجعَل‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ کَالمُفسِدِین‌َ فِی الأَرض‌ِ أَم نَجعَل‌ُ المُتَّقِین‌َ کَالفُجّارِ (28) کِتاب‌ٌ أَنزَلناه‌ُ إِلَیک‌َ مُبارَک‌ٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِه‌ِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الأَلباب‌ِ (29)

[ترجمه]

«2» به حق‌ّ قرآن خداوند یاد کردن. بل آنان که کافراند در غلبه و نافرمانی‌اند. بس«3» که هلاک کردیم از پیش ایشان از گروهی، ندا کردند و نیست وقت گریختن. و شگفت داشتند آن که آمد به ایشان [ترساننده‌ای از ایشان، گفتند کافران: اینکه ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب: و در عدد. (2)- دا، لب، افزوده: به نام خدای بخشاینده مهربان. (3)- دا، آج: چندا.
صفحه : 249 جادوی است دروغزن.]
«1». [کرد خدایان را]
«2» یک خدای، اینکه چیزی است شگفت. [87- ر]
برفتند جماعه«3» از ایشان که بروی و شکیبایی کنی بر خدایتان، اینکه چیزی است که می‌خواهند. نشنیدیم اینکه در دین باز پسین، اینکه نیست الّا فرو بافتن. بفرستادند«4» بر او کتاب از میان ما، بل ایشان در شک‌اند از وحی من، بل هنوز نچشیده‌اند«5» عذاب من. یا بنزدیک ایشان است خزینهای رحمت خدای تو بی‌همتا بخشنده. یا ایشان راست ملک آسمانها و زمین و آنچه در میان آن است که برشوی در«6» پایها. لشکری است آن جا هزیمت کرده از جمله لشکرها. دروغ داشتند پیش ایشان قوم نوح و عاد و فرعون خداوند«7» میخها. «8» و ثمود و قوم لوط و اهل بیشه، ایشان جماعت‌اند«9». ----------------------------------- (2- 1)- اساس و آب، ترجمه نکرده، از دا، افزوده شد. (3)- دا: گروهی. (4)- دا: فرو فرستادند. (5)- دا: بل بنه چشیده‌اند. (6)- دا: بر. (7)- اساس: خداوندان، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. (8)- اساس، آب، دا، آج، لب: اصحاب الایکة، رسم الخط متن مربوط به قرآن چاپی است. (9)- دا: گروهان دشمنان‌اند.
صفحه : 250 نیستند همه الّا آنان که دروغ داشتند پیغامبران را درست شد عقوبت من«1». گوش نمی‌دارند اینان مگر یک بانگ، نیست آن را مهلتی به مقدار آن که شتری بدوشند«2». [87- پ]
گفتند: خداوند ما شتاب کن برای ما نامه ما پیش روز شمار. شکیبایی کن بر آنچه می‌گویند، و یاد کن بنده ما را داود را، خداوند قوّت را، که او بسیار توبه- کننده است. ما مسخّر کردیم کوهها را با او تا تسبیح می‌کنند به شبانگاه و بامداد. و مرغان را گرد کرده همه او را توبه کرده‌اند. و سخت کردیم پادشاهی او و بدادیم او را حکمت و گزارش سخن. و آمد به تو خبر خصمان چون بجستند«3» به محراب او! چون در رفتند بر داود، بترسید از ایشان. گفتند: مترس ما دو خصمیم ظلم کرد بهری از ما بر بهری، حکم کن میان ما به راستی و جور مکن و ره نمای ما را به ره راست. اینکه برادر من است، او را نود و نه گوسپند است و مرا یکی گوسپند هست، گفت: به من گذار آن را و غلبه کرد مرا در سخن گفتن. ----------------------------------- (1)- دا: واجب شد عذاب. (2)- دا: نیست آن را هیچ مهلت. [.....]
(3)- دا: بر شدند، آج، لب: بر آمدند.
صفحه : 251 گفت: ظلم کرد بر تو به خواستن گوسپندت با گوسپندان خود و بسیاری از آمیختگان ظلم می‌کنند بهری بر بهری الّا آنان که ایمان دارند و کارها نیکو کنند و اندکی‌اند ایشان و گمان برد«1» داود که ما او را امتحان کردیم، آمرزش خواست از خدای، به روی در آمد [به]
«2» رکوع کنند [ه]
«3» و باز درگاه ما آمد. [88- ر]
بیامرزیدیم او را آن و او راست نزدیک ما قربت و نیکو بازگشتن. ای داود؟ ما کردیم تو [را]
«4» خلیفه در زمین، حکم کن میان مردمان بدرستی و پی هوا مدار که گمراه«5» کند تو را از ره، آنان که گمراه شوند از ره خدای، ایشان را باشد عذابی سخت به آنچه فراموش کردند روز شمار. و نیافریدیم ما آسمان و زمین را و آنچه در میان است«6» بباطل آن گمان کافران باشد. وای آنان که«7» کافر شدند از دوزخ؟ یا کنیم آنان را که ایمان آرند و کار نیکو کنند چون فساد کنان در زمین، یا کنیم پرهیزگاران را چون فاسقان«8». کتابی که فرو فرستادیم آن را بر تو با برکت تا اندیشه کنند آیات او را و اندیشه کنند خداوندان عقلها. ----------------------------------- (1)- دا: و بدانست. (3- 2)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد. (4)- از دا، افزوده شد. (5)- دا: گمراه. (6)- دا: و آنچه میان آن دو است. (7)- دا: آنان را که. (8)- دا: بی‌سامانان، آج، لب: بی سامانکاران.
صفحه : 252 قوله: ص وَ القُرآن‌ِ ذِی الذِّکرِ، مفسّران خلاف کردند در معنی اینکه کلمت، نافع الازرق، عبد اللّه عبّاس را پرسید که: ص، چه باشد! گفت: نام دریای است که در مکّه بود و عرش خدای- جل‌ّ جلاله- بر او بود، در آنگه که نه شب بود و نه روز، و ذلک قوله: ... وَ کان‌َ عَرشُه‌ُ عَلَی الماءِ ...«1» سعید جبیر گفت: نام دریای است که خدای تعالی خلقان را به آن زنده کند بین النّفختین. ضحّاک گفت: اشارت است به صدق اللّه. مجاهد گفت: فاتحه سورت است. قتاده گفت: از نامهای قرآن است. سدّی گفت: قسمی است که خدای تعالی کرد به او سوگندی و او نامی است از نامهای خدای- جل‌ّ جلاله. محمّد بن کعب گفت: فاتحه نامهای است خدای«2» را که اوّل آن «صاد» بود، چون «صمد» و «صانع» و «صادق». و گفتند: نام سورتی است. و گفتند: اشارت است به صدود و اعراض کافران از قرآن. جمله قرّا، «صاد» خواندند به اسکان «دال» [88- پ]
. و در شاذّ حسن بصری و إبن ابی اسحق خواندند: «صاد» به کسر دال، امر من المصاداة، و هی المعارضة، یعنی، معارضه کن قرآن را به عملت و اوامر و نواهی او کار بند. عیسی بن عمر خواند: «صاد» به فتح دال حرّکها الی اخف‌ّ الحرکات عند التقاء السّاکنین. و گفتند: نصب است بر اغرا. اهل اشارت گفتند: فعل ماضی است، ای صاد محمّد قلوب العارفین بالقران، محمّد صید کرد دلها«3» خدای شناسان به قرآن. وَ القُرآن‌ِ، «واو» قسم است، ذِی الذِّکرِ، عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند: ذی البیان، خداوند بیان. ضحّاک گفت: ذی الذکر، ای ذی الشّرف، بیانه قوله: وَ إِنَّه‌ُ لَذِکرٌ لَک‌َ وَ لِقَومِک‌َ ...«4» و گفتد: در او ذکر خداست- جل‌ّ جلاله- نحویّا«5» در جواب قسم خلاف کردند، بعضی گفتند: محذوف است و تقدیر آن است که، لقد جاء الحق‌ّ و ظهر. و گفتند: حذف بلیغ‌تر است اینکه جا از ذکر، برای آن که ذکر مقصور بوده است بر یک چیز و حذف را صرف توان کردن با هر کاری مفخّم معظّم. ----------------------------------- (1)- سوره هود (11) آیه 7. (2)- آج، لب: نامهای خدای است. (3)- دا، آج، لب: دلهای. (4)- سوره زخرف (43) آیه 44. (5)- دا، آج، لب: نحویّان.
صفحه : 253 بعضی دگر گفتند: جواب آن است که، بَل‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، دلیل می‌کند بر او، و التّقدیر: وَ القُرآن‌ِ ذِی الذِّکرِ، ما الأمر علی ما قالوا، بَل‌ِ الَّذِین‌َ. اینکه قول قتاده است. فرّاء و زجّاج گفتند: جواب قسم «کم» است، و التّقدیر: لکم اهلکنا. لام بیفگندند لطول الکلام، و مثله قوله: قَد أَفلَح‌َ مَن زَکّاها،«1» و التّقدیر، لقد افلح. و بعضی دگر گفتند: جواب قسم است«2» که گفت: إِن‌َّ ذلِک‌َ لَحَق‌ٌّ تَخاصُم‌ُ أَهل‌ِ النّارِ«3»، با آن که بعید است از اوّل کلام. آنگه اضراب کرد از اینکه و گفت: بَل‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَ شِقاق‌ٍ، بل کافران در عزت و حمیّت و عصیان و مشاقّه‌اند. و «عزّت»، منعت باشد از سر قدرت. و شقاق، مشاقّت باشد و مفارقت که اینکه در شقّی باشد و او شقّی«4»، یعنی، ایشان در جانبی‌اند و رسول در جانبی. کَم أَهلَکنا مِن قَبلِهِم مِن قَرن‌ٍ، گفت بر سبیل وعظ و تذکر«5» و بلاغ حجّت: بس که ما هلاک کردیم پیش ایشان«6» امّتان را. مِن اوّل ابتدای غایت است، و دوّم، تبیین. فَنادَوا، ندا کردند بر سبیل استغاثه و فریاد خواستن«7». وَ لات‌َ حِین‌َ مَناص‌ٍ، و نبود وقت گریختن و خلاص. امّا، لات‌َ، در او خلاف کردند، بعضی گفتند: اصل«8» او «لا» بوده است، «تا» در او زیادت کردند، چنان که [در ثم‌ّ و]
«9» ثمّت، و رب‌ّ و ربّت. قال ابو زبید الطّائی«10»: طلبوا اصلحنا«11» و لات اوان فاجبنا ان لیس حین بقاء لات اوان بالجرّ، قال الزّجّاج روایة المبرّد [بالرّفع]
«12» و روی ایضا بالجرّ. و قیل بنی علی الکسر. و قال آخر: تذکّر حب‌ّ لیلی لات حینا و امسی الشّیب قد قطع القرینا ----------------------------------- (1)- سوره شمس (91) آیه 9. [.....]
(2)- آج، لب: آن است که. (3)- سوره ص (38) آیه 64. (4)- دا: آن در شقی، آج، لب: او در شقی. (5)- دا، آب: تذکیر. (6)- دا: پیش از ایشان. (7)- دا، آج، لب: خواستند. (8)- آج، لب: اجمل. (9)- اساس و آب افتادگی دارد، از دا، افزوده شد. (10)- دا، آج، لب افزوده: شعر. (11)- دا: صلحنا. (12)- اساس و آب افتادگی دارد، از دا، افزوده شد.
صفحه : 254 و معنی او «لیس» باشد [89- ر]
، آنگه در حِین‌َ و حرکت فتحه او دو وجه باشد: امّا «لا» نفی جنس را باشد و تا زیادت، فهو بمنزلة قولک: لا رجل فی الدّار«1»، بر اینکه قول مبنی باشد. و امّا لات‌َ، به یک جای به منزلت لیس باشد، و حِین‌َ منصوب باشد بر خبر او، و التّقدیر: لیس هذا الحین حین مناص. و آنگه در وقف او خلاف کردند: بیشتر نحویّان وقف بر تا کردند قیاسا علی نظایره من ثمّت و ربّت، و کسائی وقف بر «ها» کرد، گفت: لاه. و بعضی دگر نحویّان گفتند: «لای نفی» است بر«2» قاعده خود و «تا» زیادت کردند در اوّل حِین‌َ«3». چنان که «تا» زیادت کردند در الان، فقالوا: اتلان«4»، و منه حدیث إبن عمر: عبد اللّه عمر را کسی پرسید از حدیث عثمان. او طرفی از فضایل او بگفت، آنگه گفت: اذهب اتلان«5» الی اصحابک، اراد الان، و قال الشّاعر:«6» نوّلی قبل یوم بین جمانا و صلینا کما زعمت تلانا«7» اراد، الان. ابو عبید«8» چنین گفت که: من قصد کردم در«9» مصحف عثمان بدیدم «تحین» موصول نوشته«10» بود. و بصریّان برآنند که، مفصول باید نوشتن«11»، چه «تا»، زیادت بر «لا» است تأکید را. و قوله: مَناص‌ٍ، ای متأخّر من النّوص و هو التّأخّر«12»، و البوص«13»، التّقدم، یقال: ناص اذا تأخّر و باص«14» اذا تقدّم. قال امرؤ القیس قد جمعهما فی بیت«15»: امن ذکر لیلی اذ نأتک«16» تنوص فتقصر«17» عنها خطوة و تبوص ----------------------------------- (1)- دا، افزوده: واو. (2)- دا: و بر. (3)- دا، آج، لب: «تا» در اوّل حین زیادت کردند، کقول بن وجزة السّعدی: العاطفون تحین ما من عاطف || و المطعمون زمان ما من مطعم [.....]
(4)- دا: تلان. (5)- دا: بهاتلان، آج، لب: بها اتلان. (6)- دا، آج، لب، افزوده: شعر. (7)- لب: تلانها. (8)- دا: ابو عبیده. (9)- دا، آج، لب: و در. (10)- دا: نبشته. (11)- دا: نبشتن. (12)- آج، لب: یتأخّر. (13)- اساس: البواص، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (14)- دا: ناص. (15)- دا، افزوده: شعر. (16)- آج، لب: بأتک. (17)- لب: فیقصر. [.....]

صفحه : 255 و «مناص»، مصدر است به منزلت مقام، و در جز اینکه جای شاید که موضع بود. عبد اللّه عبّاس گفت: کفّار مکّه چون قتال کردندی و کار سخت شدی بر ایشان، گفتند«1»: مناص، یعنی، بگریزی. چون روز بدر عذاب به ایشان«2» فرود آمد، بر عادت گفتند: مناص، خدای تعالی آیت فرستاد: وَ لات‌َ حِین‌َ مَناص‌ٍ. وَ عَجِبُوا أَن جاءَهُم مُنذِرٌ مِنهُم، گفت«3»: عجب داشتند از آن که پیغامبری ترساننده و اعلام کننده به ایشان آمد هم از ایشان. وَ قال‌َ«4»أَ جَعَل‌َ الآلِهَةَ إِلهاً واحِداً، گفت«5»: سبب نزول آیت آن بود که، چون جماعت مشرکان یک یک و دو دو در اسلام می‌آمدند، مشرکان مکّه برخاستند و پیش ابو طالب شدند و گفتند: تو سیّد مایی و رئیس مایی و اینکه پسر برادرت کار بر ما تنگ کرد، خویشان«6» و اتباع ما را بفریفت. ابو طالب رسول«7» را حاضر کرد و بر سبیل وساطت میان ایشان سخنی می‌گفت. رسول- علیه السّلام- گفت: از من چه التماس می‌کنی! گفتند: خدایان ما را رها کن و ذکر ایشان به بدی مکن. رسول- علیه السّلام- گفت: بر شما چه زیان است که مساعدت می«8» کنی به یک کلمت که به آن کلمت عرب و عجم شما را منقاد شوند! ابو جهل گفت: ما تو را به ده کلمت مساعدت کنیم، اینکه آسان است«9». آن [89- پ]
کلمت کدام است! گفت: آن که بگویی«10»: (لا اله الا الله). چون اینکه بشنیدند«11»، برمیدند و گفتند: أَ جَعَل‌َ الآلِهَةَ إِلهاً واحِداً، خدایان بسیار را یکی می‌کنند«12» محمّد، اینکه همه خلایق را یک خدای کجا کفایت باشد! إِن‌َّ هذا لَشَی‌ءٌ عُجاب‌ٌ، اینکه کاری سخت عجب است؟ و ----------------------------------- (1)- دا، آج: گفتندی، لب: و گفتندی. (2)- آج، لب: بر ایشان. (3)- آج، لب: گفتند. (4)- اساس و جمیع نسخه بدلها: فقال، با توجّه به ضبط قرآن چاپی تصحیح شد. (5)- دا، آج: گفتند. (6)- دا، آج، لب: و خویشان. (7)- آج، لب: حضرت رسول. (8)- دا، آج، لب: من. (9)- دا: آسان‌تر. (10)- آج، لب: گفت: بگویید که. (11)- دا: شنیدند. (12)- کذا در اساس و آب، دا: می‌کند، آج، لب: یکی خدای می‌کند.
صفحه : 256 فعال«1»، بنای مبالغت باشد در فعیل، قالوا: طویل و طوال و کبیر و کبار و عجیب و عجاب، و سکّین حدید و حداد [و انشدا الفرّاء«2»: سمعها لاهه الکبار و قال آخر، شعر: نحن بذلنا دونها الضّرابا انّا وجدنا ماءها طیّابا اراد فی غایة الطّیب. و قال العبّاس بن مرداس، شعر: غدو به شلهبة سراعه ای، سریعة جدّا.]
«3» و در شاذ ابو عبد الرّحمن السّلمی و عیسی بن عمر خواندند: عجّاب، بتشدید، و اینکه بلیغ‌تر باشد از عجاب. قال اللّه تعالی: وَ مَکَرُوا مَکراً کُبّاراً«4»، پس چنان است که اصل فعیل باشد، پس فعال، پس فعّال. و انشد الفرّاء: و اثرت ادلاجی علی لیل حرّة هضیم الحشا حسّانة المتجرّد و انشد ابو حاتم: جاءوا بصید عجیب«5» من العجب ابیرق العینین طوّال الذّنب وَ انطَلَق‌َ المَلَأُ مِنهُم، برفتند اینکه«6» جماعت اشراف چون ولید مغیره و ابو جهل هشام و ابی‌ّ [و]
«7» امیّه پسران خلف جمحی«8»، و عمیر بن وهب و عتبه و شیبه- پسران ربیعه- و عاص بن وائل و جماعتی بسیار که نزدیک ابو طالب شدند به شکایت رسول- علیه السّلام. چون رسول ایشان را دعوت کرد با کلمت شهادت، گفتند: أَن‌ِ امشُوا وَ اصبِرُوا، و التّقدیر فقالوا: أن امشوا. گفتند یک دیگر را که: بروی و صبر کنی بر دین خدایان خود«9». إِن‌َّ هذا لَشَی‌ءٌ یُرادُ، در «هذا» خلاف کردند که اشارت به چیست: بعضی گفتند: اشارت به آن است که گفت: وَ اصبِرُوا، به صبر است، گفتند: بروی صبر کنی بر خدایان خود، اینکه«10» کاری است که از ما چنین می‌خواهند، یعنی، ----------------------------------- (1)- لب: فعل. (2)- آج، لب، افزوده: شعر. [.....]
(3)- اساس و آب، ندارد، از دا آورده شد. (4)- سوره نوح (71) آیه 22. (5)- دا: عجب. (6)- دا: آن. (7)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد. (8)- دا: الجمحی. (9)- دا: بر خدایان خود صبر کنی. (10)- دا، آج، لب: که اینکه.
صفحه : 257 خدا از ما اینکه می‌خواهد. و بر اینکه قول مشرکان جبر گفته باشند تا مع کفرهم قدری باشند. و بعضی دگر گفتند: «هذا» اشارت است به کار رسول و دین او، یعنی، آن کاری است که برای او خواسته و ساخته‌اند، از آن می‌رود او را. ما سَمِعنا بِهذا فِی المِلَّةِ الآخِرَةِ، ما نشنیدیم اینکه حدیث در دین آخرینان. عبد اللّه عبّاس و کلبی و قرظی و مقاتل گفتند: مراد ترسای است برای آن که ترسایان به یک خدای نگویند، سه«1» خدای گویند. مجاهد و قتاده گفتند یعنی: ملّت خود و روزگار خود و دین قریش. إِن هذا إِلَّا اختِلاق‌ٌ [ان، به معنی «مای نافیه» است، گفتند: نیست اینکه که محمّد می‌گوید، إِلَّا اختِلاق‌ٌ]
«2»، و هو افتعال من الخلق، و آن دروغ فرو بافتن باشد، یقال: هذا کلام مخلوق و مختلق و مخترق و مخترع، اذا کان کذبا، او مضافا الی غیر قائله، یعنی، محمّد اینکه دروغ می‌گوید بر خدای. و اشارت در «هذا» به قرآن است برای اینکه ایهام روا نداشتیم که قرآن را مخلوق خوانند جز که قرینه‌ای گویند با او که بدانند که مراد به مخلوق محدث«3» است تا وصف نکرده«4» باشند قرآن را به آن که مشرکان گفتند، و مثله قوله: إِن هذا إِلّا خُلُق‌ُ الأَوَّلِین‌َ«5» [90- ر]
. أَ أُنزِل‌َ عَلَیه‌ِ الذِّکرُ مِن بَینِنا، آنگه بر سبیل انکار و تعجّب گفتند: اینکه ذکر قرآن«6» است از میان ما همه بر او فرود آمد! چه اختصاص بود او را به اینکه! آنگه خدای تعالی گفت: بَل هُم فِی شَک‌ٍّ مِن ذِکرِی، ایشان در شک‌ّاند از ذکر من و وحی من، بَل لَمّا یَذُوقُوا عَذاب‌ِ، بل ایشان عذاب من نچشیده‌اند، چه اگر خبر داشتندی از عذاب من، اینکه نگفتندی. و قوله: عَذاب‌ِ، اراد عذابی، اکتفا کرد از « یا » بکسره با. أَم عِندَهُم خَزائِن‌ُ رَحمَةِ رَبِّک‌َ، یا نزدیک اینکه کافران است خزینهای«7» رحمت خدای و نعمت او. و گفتند: مراد به رَحمَةِ، نبوّت است، و مثله قوله: ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب: به سه. (2)- اساس و آب، افتادگی دارد، از دا، افزوده شد. (3)- دا: محدثی. (4)- در اساس تکرار شده است. (5)- سوره شعرا (26) آیه 137. (6)- دا، آج، لب: که قرآن. [.....]
(7)- خزینها/ خزینه‌ها.
صفحه : 258 أَ هُم یَقسِمُون‌َ رَحمَت‌َ رَبِّک‌َ«1» ... و اینکه تأویل«2» لایق است، ردّا لقولهم: أَ أُنزِل‌َ عَلَیه‌ِ الذِّکرُ مِن بَینِنا. آنگه وصف کرد خدای را به آن که عزیز و بخشنده است. أَم لَهُم مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ ما بَینَهُما، گفت: یا ایشان راست ملک و پادشاهی آسمان و زمین و آنچه در میان آن است از ممالک، فَلیَرتَقُوا فِی الأَسباب‌ِ، باید تا بر آسمان شوند به نردبانها. صورت امر است و مراد توبیخ و تعجیز. و گفتند: مراد به اسباب رسنهاست، و گفتند: مراد درهای آسمان است و راههای او. و اصل سبب هر چیزی باشد که به آن«3» به کاری رسند، رسن را و پایهای«4» نردبان«5» برای آن سبب خوانند که به او به چیزی رسند، یعنی، بگو تا بر آسمان شوند و حکم نبوّت بگردانند و پیغامبری به آن کس دهند که ایشان خواهند. جُندٌ ما هُنالِک‌َ، در «ما» دو قول گفتند، یکی آن که: ابهامی«6» است، کقولهم: لامر ما جدع قصیر انفه و لامر ما فعلت هذا. قال: امر ما یسوّد من یسود و قولی دگر آن است که: «ما»، زیادت است، چنان که: فَبِما رَحمَةٍ مِن‌َ اللّه‌ِ«7» ... و هُنالِک‌َ، اشارت باشد به جای دور، و هنا اشارت به جای نزدیک، و هناک اشارت به جای میانه، و مثله: ذا، و ذاک، و ذلک. مَهزُوم‌ٌ، ای مغلوب، گفت: هؤلاء الملاء الّذین یقولون هذا القول جند مهزوم، اینان که اینکه قول گفتند، لشکری‌اند مغلوب، مهزوم از جمله لشکرهای کفّار، و تو ای محمّد؟ مظفّر و منصور خواهی بودن بر ایشان، و اینکه اشارتی«8» بود که خدای تعالی داد رسول را به نصرت و ظفر و هزیمت اعدای او، و مثله قوله: سَیُهزَم‌ُ الجَمع‌ُ وَ یُوَلُّون‌َ الدُّبُرَ«9»، تأویل آیت روز بدر پدید آمد. آنگه برای تسلّی رسول- علیه السّلام- گفت: ----------------------------------- (1)- سوره زخرف (43) آیه 32. (2)- دا: تأویلات. (3)- دا: به او، آج، لب: با او. (4)- پایهای/ پایه‌های. (5)- دا، آج، لب: نردبان را. (6)- آج، لب: ایهامی. (7)- سوره آل عمران (3) آیه 159. (8)- دا، آج، لب: بشارتی. (9)- سوره قمر (54) آیه 45.
صفحه : 259 کَذَّبَت قَبلَهُم قَوم‌ُ نُوح‌ٍ وَ عادٌ وَ فِرعَون‌ُ ذُو الأَوتادِ، نه اوّل قوم که پیغامبر خود را دروغ داشتند قوم تو بودند، بل پیش ایشان قوم نوح نوح را، و عاد هود را، و فرعون موسی را دروغ داشتند [90- پ]
و باور نداشتند، و قوله: ذُو الأَوتادِ، عبد اللّه عبّاس گفت: یعنی خداوند بنای محکم، گفت عرب گویند: فلان فی ملک ثابت الأوتاد، ای، ثابت الاساس و القواعد، و قال«1»: [فی]
«2» ظل‌ّ ملک ثابت الأوتاد. و اصل کلمه از آن جا بود که خانه‌های عرب خیمه باشد، و خیمه به اوتاد و میخ‌ها بماند و بر پای باشد. ضحّاک گفت: ذو القوّة و البطش، خداوند قوّت و بطش«3». کلبی و مقاتل گفتند: او مردمان را عذاب به چهار میخ کردی، دو میخ بر دستهای ایشان کوفتی و دو میخ بر پایها و رها کردی تا بمردی«4». و گفتند: دستها و پایهای ایشان به میخ در ستونها دوختی و ایشان را معلّق در هوا رها کردی تا بمردن«5». قتاده و عطا گفتند: او را ملاعبی و بازیگاهی بود که در آن جا انواعی بازی کردندی به میخها کوفته و رسنها بسته که قوم پیش او بازی کردندی و او نظاره کردی. وَ ثَمُودُ وَ قَوم‌ُ لُوطٍ وَ أَصحاب‌ُ الأَیکَةِ، و قوم صالح و قوم لوط و قوم بیشه«6» که قوم شعیب بودند- و قصّه ایشان رفته است. أُولئِک‌َ الأَحزاب‌ُ، اینان‌اند جماعات لشکرها. إِن کُل‌ٌّ، ای ما کل‌ّ، نیستند اینکه جمله الّا مکذّبان رسولان. و ردّ ضمیر با لفظ کرد برای آن که موحّد گفت: کَذَّب‌َ«7»، و لم یقل: کذّبوا. فَحَق‌َّ عِقاب‌ِ، ای وجب علیهم عقابی، عقاب من بر ایشان واجب شد از آن جا که گفته بودم، لا من جهة العقل. وَ ما یَنظُرُ هؤُلاءِ، گفت: انتظار نمی‌کنند اینکه کافران، و «نظر»، به معنی انتظار است. إِلّا صَیحَةً واحِدَةً، مگر یک آواز، یعنی صیحت نفخ صور، و اینکه«8» ----------------------------------- (1)- دا، افزوده: شعر. (2)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد. (3)- دا، آج، لب: قوّت و عقوبت. (4)- دا: بمردندی. [.....]
(5)- دا: بمردند، آج، لب: بمردی. (6)- آج، لب: بنیه. (7)- آج، لب: کذّبت. (8)- دا: و بر اینکه.
صفحه : 260 تفسیر از رسول- علیه السّلام- روایت کردند. ما لَها مِن فَواق‌ٍ، عبد اللّه عبّاس گفت: ما لها من رجوع، ایشان را پس از آن رجوع نباشد با دنیا. والبی گفت: من ترداد، ایشان را آمد شد نباشد. مجاهد گفت: من نظرة، ایشان را مهلت نباشد. و در او دو لغت است: فتح فا و ضمّش، ضم‌ّ لغت تمیم است، و قراءت حمزه و کسائی و خلف و یحیی و اعمش. و فتح، لغت قریش است و قراءت باقی قرّا. کسائی گفت: اینکه دو لغت است به یک معنی، کما یقال: جمام الملوک و جمامه، و قصاص الشّعر و قصاصه، و دیگران گفتند: فواق«1» دیگر است و فواق دیگر. فرّا و ابو عبیده«2» و مؤرّج گفتند: فواق به فتح، به معنی راحت و افاقت است، کالجواب من الاجابة، یعنی، ایشان را راحتی نباشد و افاقتی چنان که بیمار«3» بود از علّت، و فواق به ضم‌ّ مقدار ما بین الحلبتین«4»، و آن آن باشد که شتر را بدو شد«5»، یک ساعت رها کند تا پاره‌ای شیر در پستانش گرد آید، آنگه بدو شد یعنی [90- ر]
ایشان را مهلت نباشد به مقدار فواق ناقه‌ای، و اینکه عبارت باشد از مدّت اندک. و قال النّبی- علیه السّلام-: من رابط فواق ناقة فی سبیل اللّه حرّم اللّه جسده علی النّار ، گفت: هر کس که«6» در سبیل خدای مرابطه کند به مقدار فواق ناقه‌ای، خدای تعالی تن او بر آتش دوزخ حرام کرده کند«7». وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّل لَنا قِطَّنا قَبل‌َ یَوم‌ِ الحِساب‌ِ، گفتند اینکه کافران که: بار خدای ما؟ تعجیل کن برای ما نامه عمل ما پیش روز قیامت. سعید جبیر گفت از عبد اللّه عبّاس، و قال: القطّ الصّحیفة، گفت: قطّ صحیفه عمل باشد. ابو العالیه و کلبی گفتند: چون خدای تعالی در سورة الحاقّه بگفت: فَأَمّا مَن أُوتِی‌َ کِتابَه‌ُ بِیَمِینِه‌ِ«8» ...، وَ أَمّا مَن أُوتِی‌َ کِتابَه‌ُ بِشِمالِه‌ِ«9» ...، ایشان بر سبیل استهزا گفتند: عَجِّل لَنا قِطَّنا، اینکه نامه که وعده دادی به قیامت تعجیل کن ما را در دنیا. حسن بصری و ----------------------------------- (1)- آج، لب: موافق. (2)- اساس: ابو عبید، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (3)- دا، آج، لب، افزوده: را. (4)- آج، لب: حلیبتین. (5)- دا: بدوشند. (6)- دا، آج، لب: که او. (7)- دا، آج، لب: حرام کند. (8)- سوره حاقّه (69) آیه 19. (9)- سوره حاقّه (69) آیه 25.
صفحه : 261 قتاده و سدّی گفتند: قطّنا، ای عقوبتنا، عقوبت ما تعجیل کن در دنیا. عطا گفت، اینکه آن است که نضر بن الحارث گفت، اللّهم‌ّ ان کان [هذا]
«1» هو الحق‌ّ من عندک فامطر علینا حجارة من السّماء او ائتنا بعذاب الیم«2». و خدای در شأن او بفرستاد: سَأَل‌َ سائِل‌ٌ بِعَذاب‌ٍ واقِع‌ٍ، لِلکافِرین‌َ«3». سعید جبیر گفت: یعنی حظ و نصیب ما از بهشت تعجیل کن. فرّا گفت: قطّ، در کلام عرب «خطّ»«4» باشد و چک«5» را از اینکه جا قطّ گویند. ابو عبیده و کسائی گفتند: قطّ، خطّی«6» باشد که کسی را بر نویسند به عطایی. و قال الاعشی«7». و لا الملک النّعمان یوم لقیته بغبطته یعطی القطوط و یأفق ای، یفضل و یعلو، یقال: فرس افق و ناقة افقة اذا فضلا علی غیرهما. مجاهد گفت: قطّنا حسابنا، حساب ما تعجیل کن. و کتاب شما را قطّ گویند و اصل کلمت از کتابت است، یقال: خطّ«8» الکتاب و قطّه«9». و قیاس چنان ره می‌نماید که قط، قطع باشد، و القطّ فعل منه به معنی مفعول، برای آن که آن خطّ«10» یا برات که بنویسند ببرند از اصل کاغذ، و القطّ القطع بالعرض، و القد القطع بالطّول. و منه قول إبن عبّاس: کانت ضربات علی ابکارا اذ استطال قدّ و اذا اعترض قطّ. آنگه رسول را- علیه السّلام- گفت: صبر کن بر گفتار و ایذای ایشان، گفت: اصبِر عَلی ما یَقُولُون‌َ، صبر کن بر آنچه ایشان می‌گویند، وَ اذکُر عَبدَنا داوُدَ ذَا الأَیدِ، و بنده ما را داود را- که خداوند قوّت بود- یاد کن. و گفتند: یعنی قوی بود در عبادت. إِنَّه‌ُ أَوّاب‌ٌ، که او توبه کننده و باز آینده بود هر وقت و هر ساعت توبه نو کردی«11». سعید جبیر گفت: أَوّاب‌ٌ، به لغت حبش، مسبّح باشد. ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: زرقه چشم خجسته باشد، و داود- علیه السّلام- از رق- ----------------------------------- (1)- اساس و آب، ندارد، با توجه به قرآن کریم و دیگر نسخه‌ها افزوده شد. [.....]
(2)- سوره انفال (8) آیه 32. (3)- سوره معارج (7) آیه 1. (6- 4)- اساس: حظ، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (5)- آج، لب: حبک. (7)- دا، آج، لب، افزوده: شعر. (10- 8)- اساس: حظّ، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. (9)- آج، لب: قطّ. (11)- آج، لب: بکردی.
صفحه : 262 چشم بود. [91- پ]
إِنّا سَخَّرنَا الجِبال‌َ مَعَه‌ُ یُسَبِّحن‌َ بِالعَشِی‌ِّ وَ الإِشراق‌ِ، گفت: کوهها را مسخّر کردیم با او تا تسبیح می‌کردند به بامداد و شبانگاه. عبد اللّه عبّاس گفت: خدای تعالی اعلام کرد داود را تسبیح کوهها. و گفتند: مراد به تسبیح، سیر است و آن که خدای تعالی کوهها را مسخّر کرد داود را تا بامداد و شبانگاه با او می‌رفتند آن جا که او می‌رفت. آنگه آن را تسبیح خواند من حیث ان‌ّ ذلک دل‌ّ علی فاعل له مستحق‌ّ التّسبیح«1» و التّنزیه. و اشراق، روشن شدن روز باشد. وَ الطَّیرَ، ای، و سخّرنا له الطّیر، مَحشُورَةً، و مرغان را نیز مسخّر کردیم برای او محشورة«2»، ای، مجموعة. کُل‌ٌّ لَه‌ُ أَوّاب‌ٌ، همه او را مطیع بودند. در خبر است که: داود- علیه السّلام- در محراب زبور خواندی، مرغان هوا بیامدندی و بالای صومعه او پر در پر گستردندی به سماع آواز او، کُل‌ٌّ لَه‌ُ أَوّاب‌ٌ، ای، رجّاع«3»، همه با فرمان او رجوع کنند و مطیع او باشند. وَ شَدَدنا مُلکَه‌ُ، ما ملک او قوی کردیم و قوّت دادیم. حسن«4» مشدّد خواند: شدّدنا. عبد اللّه عبّاس گفت: از او قوی‌تر پادشاهی نبود«5». در عهد او هر شب سی هزار و سه هزار«6» مرد محراب او نگاه داشتندی. فذلک قوله: وَ شَدَدنا مُلکَه‌ُ، ای بالحرس. عکرمه گفت از عبد اللّه عبّاس که: دو مرد از بنی اسرایل به حکومت پیش داود آمدند و یکی بر یکی دعوی کرد که، او گاوی از آن من بغصب همی دارد«7» و مدّعی ضعیف بود و مدّعی علیه قوی بود. داود مدّعی را گفت: بینت داری! گفت: نه. مدّعی علیه را گفت: تو صاحب یدی بیّنت داری! گفت: نه. گفت: برخیزید تا من در کار شما نگرم«8». ایشان برفتند. داود آن شب در خواب دید که، اینکه مرد مدّعی علیه را پیش خوان و بفرمای تا بکشند او را. او از خواب در آمد و گفت: اینکه چه خواب است که من دیدم؟ و اعتماد نتوان کردن، توقّف باید کرد. یک بار ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب: للتسبیح. (2)- آج، لب: مشحورة. (3)- آج، لب: زجّاع. (4)- دا، آج، لب: حسن بصری. (5)- لب: نبودی. (6)- آج، لب: سی و سه هزار. [.....]
(7)- دا، آج، لب: می‌دارد. (8)- دا: بنگرم.
صفحه : 263 دیگر بدید، توقّف کرد. دگر«1» باره بدید با تهدید. کس فرستاد و ایشان را حاضر کرد و گفت: خدای مرا فرموده است و وحی کرده«2» به من در خواب که تو را بکشم. گفت: مرا بکشی بی بیّنتی«3»! گفت: مرا نگفتند که بیّنت طلب کن، مرا امری کردند به قتل تو، و من فرمان خدای را تأخیر نکنم. چون مرد بدانست که لابد او را بخواهند کشتن، گفت: یا نبی‌ّ اللّه؟ دانی تا قصه من چیست! من پدر اینکه مرد را بکشته‌ام و اینکه گاو از او بستده«4»، مرا نه برای گاو می‌فرماید بکشتن«5»، خدای برای خون آن مرد می‌فرماید. داود- علیه السّلام- بفرمود تا او را به قصاص آن مرد بکشند«6» به اقرار او، و هیبت او در دل بنی اسرایل سخت شد، فذلک قوله: وَ شَدَدنا مُلکَه‌ُ، ای بالهیبة. وَ آتَیناه‌ُ الحِکمَةَ، ما او را حکمت دادیم، یعنی نبوّت [92- ر]
، و گفتند: اصابت قول خواست. ابو العالیه گفت: مراد به حکمت، کارهایی است موافق عقل، وَ فَصل‌َ الخِطاب‌ِ، عبد اللّه عبّاس گفت: بیان سخن خواست. عبد اللّه مسعود و حسن و مقاتل گفتند: یعنی علم احکام و قضایا و کار گزاردن«7» [تا در هیچ حکم فرو نماندی. امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت«8»:]
«9» فصل الخطاب اینکه بود که او را بگفتند که: مدّعی را بیّنت باید و مدّعی علیه را سوگند. و کعب الاحبار هم اینکه«10» گفت که: شهود و ایمان است. و بعضی دگر گفتند: آن بود که او در اوّل سخن گفتی: «امّا بعد» و اوّل کس«11» که اینکه گفت، داود بود. وَ هَل أَتاک‌َ نَبَأُ الخَصم‌ِ إِذ تَسَوَّرُوا المِحراب‌َ، بدان که آنچه قصّاص جهّال آوردند از وجوهی«12» و اخباری در تفسیر اینکه آیت از آنچه لایق نباشد به اتباع و خدم انبیاء- علیهم السّلام- فضلا عنهم-، که عقل و شرع مانع است از جواز آن بر ایشان، ما روا نداریم بر ایشان، چه بعضی قبیح است و بعضی منفّر، کتاب خود را از آن صیانت کردیم که بس شنیع و ظاهر الفساد است. امّا آنچه از آن مجوّز است، اینکه ----------------------------------- (1)- دا: یک بار دیگر. (2)- آج، لب: کرد. (3)- آج، لب: بی بیّنتی بکشی. (4)- آج، لب: بستده‌ام. (5)- دا، آج، لب: کشتن. (6)- آج، لب: بکشتند. (7)- آج، لب: کارزار کردن و فصل کردن. (8)- آج، لب: حضرت امیر المؤمنین علی- صلوات اللّه و سلامه علیه- فرمود: (9)- اساس و آب، افتادگی دارد، از دا، آورده شد. (10)- دا، آج، لب: همین. (11)- آج، لب: کسی. (12)- آج، لب: وجهی. [.....]

صفحه : 264 است که در اخبار آمده است که«1»، اوریا بن حیّان، زنی را می‌خواست و زن«2» سخت بجمال بود، و داود نود و نه زن داشت و در شرع او روا بودی. داود نیز خطبه کرد و او را بخواست. اهل و خویشان و اولیای زن«3» رغبت به داود کردند برای حرمت و مکان او از نبوّت، و اینکه در شرع و عقل روا باشد و منعی نیست از او، و اگر اینکه معنی بر خفیت و پوشیدگی رفته باشد نیز منفّر نبود، از وجوهی«4» که گفتند اینکه قریب‌تر است و توبه و استغفار او از اینکه بود. و سخت‌تر حال او آن است که گویند ترک مندوب بود و پیغامبران ترک مندوب بسیار کنند و حدیث عشق داود زن او ریا را، و او را فرستادن و در پیش تابوت داشتن و قصد آن که تا او را بکشند تا او زن را با زنی کند«5» اینکه هم قبیح است و هم منفّز و لایق حال انبیا نباشد. و حارث اعور روایت کرد از امیر المؤمنین- علیه السّلام- که او گفت: هیچ مرد را پیش من نیارند که او بر داود حواله زن او ریا کند، الّا«6» او را دو حدّ زنم: حدّی برای نبوّت و حدّی برای اسلام. امّا تفسیر آیت، قوله: هَل أَتاک‌َ نَبَأُ الخَصم‌ِ، حق تعالی گفت: یا محمّد؟ به تو آمد، یعنی نیامد خبر آن خصمان! و خصم، لفظی است که بنای مصدر دارد. صالح بود واحد را و تثنیه را و جمع را، یقال: رجل خصم و رجلان خصم و رجال خصم«7» و امرأة خصم و امرأتان خصم و نسوة خصم، برای اینکه گفت: إِذ تَسَوَّرُوا المِحراب‌َ، به جمع. و قال لبید [92- پ]
: و خصم«8» یعدّون الدّخول کأنّهم قروم غیاری کل‌ّ ازهر مصعب و قال آخر«9»: و خصم غضاب ینفضون«10» لحاهم کنفض«11» البراذین العراب المخالیا ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب: آمد که. (2)- آج، لب: واو بس. (3)- دا، آج، لب: آن زن. (4)- آج، لب: از او وجوهی. (5)- دا: بزنی کند. (6)- دا، آج، لب: و الّا. (7)- آج، لب: خصیّم. (8)- آج، لب: خصیم. (9)- دا، افزوده: شعر. (10)- اساس: ینغضون، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (11)- اساس: کنغض، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
صفحه : 265 إِذ تَسَوَّرُوا المِحراب‌َ، ای تواثبوا، چون به بالای محراب فرو جستند، من السّورة و هی الوثبة بشدّة، و قالوا: الوثوب من السّور، و هو الحائط الطّویل. اشتقاق کلمه از هر دو ممکن است. إِذ دَخَلُوا عَلی داوُدَ، چون در نزدیک داود شدند، فَفَزِع‌َ مِنهُم، بترسید«1» از ایشان. در وجه ترس او از ایشان چند قول گفتند: یکی آن که، برای آن بترسید که بی‌دستوری در آمدن«2». قولی دیگر آن که، به بی‌وقت آمدند و او را وقت عبادت بود و در اینکه وقت عادت نبودی که کس«3» پیش او رفتی. قولی دگر آن که، از ره بام به دیوار فرو جستند. قولی دیگر آن که، نه صورت مردمان روزگار داشتند ایشان، چو دیدند که داود بترسید، گفتند: قالُوا لا تَخَف، مترس. خَصمان‌ِ، ای نحن خصمان. و عرب بسیار مبتدا بیفگند و نیز خبر چون در کلام دلیلی باشد بر حذفشان، چنان که یکی از ما گوید: سامع مطیع«4»، ای انا کذلک. و در دعوات حج آمد: آئبون«5» تائبون لربّنا حامدون الی ربّنا راغبون، ای نحن کذلک، و قال الشّاعر: راحلون«6» فنبکی ام مقیمونا ای، انتم. و مانند اینکه بسیار است در نظم و نثر. قیل: خَصمان‌ِ، ای قبیلان و جمعان خصمان، ما دو گروهیم مخاصم. و گفتند: ما دو مردیم مخاصم. بَغی بَعضُنا عَلی بَعض‌ٍ، که بهری از ما بر بهری بغی کرد، فَاحکُم بَینَنا بِالحَق‌ِّ، میان ما حکم کن به حق، وَ لا تُشطِط، و شطط مکن«7». ابو رجاء العطاردی«8» در شاذّ خواند: و لا تشطط، به فتح «تا» و ضم‌ّ «طا»، یقال: شطّ فی الحکم و اشطّ شططا و اشطاطا«9». ----------------------------------- (1)- آج، لب: بترسیدند. (2)- دا، آج، لب: در آمدند. (3)- دا، آج، لب: کسی. [.....]
(4)- دا: سامع و مطیع. (5)- اساس: آیبو، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (6)- دا: اذا خلون. (7)- دا: میل مکن. (8)- اساس: العطارد، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (9)- دا، آج، لب، افزوده: قال الشاعر، شعر: تشطّ غدا دار جیراننا || و للدّار بعد غد ابعد و قال آخر، فی اشط، شعر: ایا لقومی قد اشطّت عواذلی || و یزعمن ان اودی بحقّی و باطلی
صفحه : 266 و معنی شطط، اسراف و غلوّ و مجاوزة الحدّ باشد و از اندازه گذشتن. و اصل کلمه من شطّت الدّار، اذا«1» بعدت، وَ اهدِنا إِلی سَواءِ الصِّراطِ، و ما را راه‌نمای«2» به راه راست. در کلام محذوفی هست و تقدیر آن که: فقال لهما ما شأنکما و کیف بغی احدکم«3» علی صاحبه؟ فقال المدّعی منهما: إِن‌َّ هذا أَخِی. داود گفت: آن بغی چیست و آن باغی کیست! بگوی تا بشنوم. آنگه مدّعی آغاز کرد«4»: إِن‌َّ هذا أَخِی، اینکه برادر من است. مفسّران گفتند: چون داود- علیه السّلام- آن زن را بخواست، رنجی با دل او ریا آمد«5». خدای تعالی دو فرشته«6» را فرستاد بر صورت دو مرد، با«7» پیش داود آمدند به شکل دو متخاصم تا او را تنبیه کنند بر آنچه کرده بود. بیامدند و دستوری خواستند. دربان گفت: اینکه نه وقت آن است که کسی پیش داود رود، اینکه وقت عبادت است او را. شما را بباید رفتن تا چون بیرون آید و به حکم گاه بنشیند. باز آمدند«8» و حدیث خود عرضه کردند«9». ایشان فریشته بودند از در باز گشتند و ره بام گرفتند و از بام فرو جستند. و گفتند: از کوّه محراب فرو آمدند«10»، برای آن داود [93- ر]
از ایشان بترسید و گمان برد که جماعتی دشمنان‌اند که به قصد او آمده‌اند. ایشان گفتند: لا تَخَف. آنگه به جای متخاصمان بنشستند و یکی به منزلت مدّعی شد و یکی به منزلت مدّعی علیه. و مدّعی گفت: إِن‌َّ هذا أَخِی، اینکه برادر من است، لَه‌ُ تِسع‌ٌ وَ تِسعُون‌َ نَعجَةً وَ لِی‌َ نَعجَةٌ واحِدَةٌ، او نود و نه میش دارد و من یکی دارم، مرا گفت: أَکفِلنِیها، با من گذار آن را و مرا کافل آن کن«11» تا تکفّل او من کنم«12»، وَ عَزَّنِی فِی الخِطاب‌ِ، ای غلبنی، و با من در سخن گفتن مغالبه کرد و بر من غالب ----------------------------------- (1)- آج، لب: ای. (2)- اساس: ما راه نماییم، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (3)- دا، آج، لب: احدکما. (4)- دا، افزوده: و گفت. (5)- دا: رسید. (6)- دا: فریشته. (7)- آج، لب: تا. (8)- دا: باز آمدن. [.....]
(9)- دا: عرضه کردن. (10)- دا، آج، لب: فرود آمدند. (11)- دا: و من کافل آن. (12)- دا: او می‌کنم، آج، لب: آن می‌کنم.
صفحه : 267 شد، من قولهم: من عزّ بزّ، ای من غلب سلب. و قیل: صار أعزّ منّی، عزیزتر شده است از من. اگر گویند: اینکه روا باشد«1» بر فریشتگان که ایشان اینکه گویند، و اینکه دروغ محض است، نه ایشان برادران بودند و نه آن جا نعجه‌ای بود و نه نود و نه، و اینکه را هیچ«2» اصلی نیست، جواب گوییم، امّا قوله: إِن‌َّ هذا أَخِی، اینکه برادر من است، اخوّت نسب نخواست، اخوّت دین خواست، یعنی برادر من است در دین، لقوله تعالی: إِنَّمَا المُؤمِنُون‌َ إِخوَةٌ«3» ...، و روا بود که آن خواست که، هب انّنا اخوان وهب ان‌ّ امرنا علی ما شرحنا فما الحکم فینا، أ رأیت لو کنّا کذلک فما قولک فینا. و اینکه بر طریق مثل باشد، گفتند: چه گویی«4»! اگر چنان که ما را اینکه حادثه باشد، چه حکم کنی! او گفت: لَقَد ظَلَمَک‌َ بِسُؤال‌ِ نَعجَتِک‌َ إِلی نِعاجِه‌ِ، ظلم کرد بر تو به آن که میش تو را بخواست تا مضاف باشد بایشان«5» او، و اضافت مصدر با مفعول کرد، و تقدیر آن است که: بسؤاله نعجتک. اگر گویند: شاید که داود بی آن که از خصم دیگر بپرسد تا او چه می‌گوید، مقرّ است یا منکر، تا اگر منکر باشد از مدّعی گواه خواهد، و اگر گواه ندارد او را سوگند دهد، بی اینکه هیچ«6» حکم کند به ظلم یکی و گوید: لَقَد ظَلَمَک‌َ بِسُؤال‌ِ نَعجَتِک‌َ گوییم، از اینکه دو جواب است، یکی آن که: در کلام شرطی«7» محذوف هست، و آن آن است که: ان کان الأمر علی ما زعمت و لو صدقت فیما قلت لقد ظلمک، اگر چنان است که گفتی و راست گفتی که وی«8» بر تو ظلمی کرده است. و جواب دیگر آن است که: از خصم پرسید«9» که: چه گویی در اینکه دعوی! گفت: راست می‌گوید، همچنین کردم. او گفت: لَقَد ظَلَمَک‌َ، حکم که کرد، به اقرار او کرد. ----------------------------------- (1)- دا: بود. (2)- اساس: اینکه هیچ را، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (3)- سوره حجرات (49) آیه 10. (4)- آج، لب: چه می‌گویی. (5)- دا، آج، لب: با میشان. (6)- دا: بی آن که اینکه هیچ کند. (7)- آج، لب: شرط. (8)- دا، آج، لب: که تو گفتی و راست می‌گویی. (9)- دا: پرسند.
صفحه : 268 و امّا قول آن کس که او گفت: خطیّت«1» داود از اینکه جا بود که اینکه نا پرسیده حکم کرد و استغفار از اینکه واقع بود خطاست برای اینکه که، اینکه جهل باشد از حاکم و آن که اینکه قدر نداند در حکومت حاکمی را و قضا را نشاید از جمله افناء النّاس«2»، فکیف که پیغامبری باشد مرسل. آنگه اندیشه کرد و دریافت و بدانست که آن امتحان است که او را کردند. و نعاج، کنایت است از زنان و آن قصّه اوست. [92- پ]
با او ریا. و عرب کنایت کنند از زنان به نعاج و بقر و ظباء و مانند اینکه، و اینکه سخت معروف است در کلام و اشعار ایشان. آنگه بر سبیل اعتراف گفت، و گفتند بر طریق تمثّل: وَ إِن‌َّ کَثِیراً مِن‌َ الخُلَطاءِ، بسیاری همسازان و آمیختگان با یکدیگر بغی می‌کنند بر یکدیگر، إِلَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا، الّا آنان که ایمان دارند و عمل صالح کنند. وَ قَلِیل‌ٌ ما هُم، «ما» زیادت است، و ایشان اندک‌اند. وَ ظَن‌َّ داوُدُ، گمان بر [د]
«3» که ما او را امتحان کرده‌ایم، یعنی بدانست. و ظن‌ّ، اینکه جا علم«4» است و مثله قوله: إِنِّی ظَنَنت‌ُ أَنِّی مُلاق‌ٍ حِسابِیَه«5»، ای علمت«6». و فتنه، به معنی امتحان است، چنان که بیان کردیم. فَاستَغفَرَ رَبَّه‌ُ، از خدای آمرزش خواست، وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَناب‌َ، و به رکوع در آمد، به تن رکوع کرد و به دل رجوع کرد. مفسّران گفتند: چهل روز«7» سر از سجده بر نداشت و چندان بگریست که پیرامن او به آب چشم او گیاه برست«8». فَغَفَرنا لَه‌ُ ذلِک‌َ، حق تعالی گفت: بیامرزیدم او را، و آن معنی آن است که با او از سر عتاب برفتیم و با آن منزلت از ثواب که او را فوت شد به ترک آن مندوب، به فضل به او دادیم. وَ إِن‌َّ لَه‌ُ عِندَنا لَزُلفی وَ حُسن‌َ مَآب‌ٍ، و او راست بنزدیک ما قربت و نزدیکی به رحمت و نیکوی بازگشتن«9» با ثواب. ----------------------------------- (1)- آج، لب: خطبه. [.....]
(2)- آج، لب: ابناء النّاس. (3)- دا: گمان برد داود، آج، لب: داود گمان برد. (4)- دا، آج، لب: به معنی علم. (5)- سوره حاقّه (69) آیه 20. (6)- دا، آج، لب، افزوده: و قال الشّاعر، شعر: فقلت لهم ظنّوا بالفی مدجّج || سراتهم فی الفارسی‌ّ المسرّد (7)- دا: چهار روز. (8)- آج، لب: بررست. (9)- دا: نیکو بازگشتن.
صفحه : 269 عبد اللّه عبّاس گفت، مردی بنزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه! دوش من در خواب دیدم که در زیر درختی نماز می‌کردم، پنداشتم تا سورة السجده می‌خواندمی«1»، چون به جای سجده رسیدم، سجده کردم، درخت با من سجده کرد، شنیدم که در سجده می‌گفت: اللّهم‌ّ اکتب لی عندک بها اجرا و اجعلها لی عندک ذخرا وضع عنّی بها وزرا و اقبلها منّی کما قبلت من عبدک داود. عبد اللّه عبّاس گفت: رسول- علیه السّلام- هم آن ساعت سورت سجده بخواند و به جای سجده رسید سجده بکرد و اینکه دعا که آن مرد خواند، هم چونان«2» بخواند. قوله: یا داوُدُ إِنّا جَعَلناک‌َ خَلِیفَةً فِی الأَرض‌ِ فَاحکُم بَین‌َ النّاس‌ِ بِالحَق‌ِّ، گفت: ای داود؟ ما تو را خلیفه کردیم در زمین، میان مردمان حکم به حق کن، وَ لا تَتَّبِع‌ِ الهَوی، و پی هوا مرو که تو را گمراه کند«3» از ره خدای تعالی، إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَضِلُّون‌َ عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، آنان که از ره خدای گمراه شوند و عدول کنند و بر فرمانها او کار نکنند«4»، لَهُم عَذاب‌ٌ شَدِیدٌ، ایشان را عذابی سخت باشد به آنچه فراموش کرده باشند روز شمار [94- ر]
. آنگه خلق را تذکّر«5» کرد، گفت: وَ ما خَلَقنَا السَّماءَ وَ الأَرض‌َ وَ ما بَینَهُما باطِلًا، گفت: ما آسمان و زمین و آنچه در میان آن است به باطل نیافریدیم، بل به حق آفریدیم تا خلایق را در او منافع دینی و دنیاوی باشد. ذلِک‌َ ظَن‌ُّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، اینکه، گمان کافران است که، عبث کنم«6» و کار باطل. وای بر کافران از عذاب دوزخ؟ آنگه هم بر سبیل تنبیه و تذکیر گفت«7»: أَم نَجعَل‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ کَالمُفسِدِین‌َ فِی الأَرض‌ِ، گفت: گمان می‌برند اینکه کافران که من مؤمنان را که عمل صالح کنند چون مفسدان خواهم کردن«8» [در زمین یا میان ایشان ----------------------------------- (1)- دا: می‌خوانم. (2)- دا: هم چنان، آج، لب: همچنین. (3)- دا: کنند. (4)- اساس: کنند، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (5)- دا: تذکیر. (6)- دا، آج، لب: من عبث کنم. [.....]
(7)- دا، آج، لب: فرمود. (8)- دا: خواهم کرد.
صفحه : 270 تسویه خواهم کردن یا جزای ایشان بر یک حد خواهم دادن]
یا متقیان«1» پرهیزکاران«2» چون فاجران و کافران خواهم کردن هم به اینکه معنی. کِتاب‌ٌ أَنزَلناه‌ُ إِلَیک‌َ مُبارَک‌ٌ، گفت: اینکه قرآن کتابی است که ما بر تو فرو- فرستادیم مبارک، لِیَدَّبَّرُوا آیاتِه‌ِ، تا امّت تو آیات آن را تأمّل کنند و تدبّر«3» جماعت قرّا، لیدّبّروا خواندند، علی تقدیر: لیتدبّروا، مگر ابو جعفر و عاصم فی روایة الاعشی و البرجمی، که ایشان لیتدبّر خواندند بر اصل من التّدبّر، وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الأَلباب‌ِ، و تا اندیشه کنند خداوندان عقلها. قوله عزّ و علا:

[سوره ص (38): آیات 30 تا 64]

[اشاره]


وَ وَهَبنا لِداوُدَ سُلَیمان‌َ نِعم‌َ العَبدُ إِنَّه‌ُ أَوّاب‌ٌ (30) إِذ عُرِض‌َ عَلَیه‌ِ بِالعَشِی‌ِّ الصّافِنات‌ُ الجِیادُ (31) فَقال‌َ إِنِّی أَحبَبت‌ُ حُب‌َّ الخَیرِ عَن ذِکرِ رَبِّی حَتّی تَوارَت بِالحِجاب‌ِ (32) رُدُّوها عَلَی‌َّ فَطَفِق‌َ مَسحاً بِالسُّوق‌ِ وَ الأَعناق‌ِ (33) وَ لَقَد فَتَنّا سُلَیمان‌َ وَ أَلقَینا عَلی کُرسِیِّه‌ِ جَسَداً ثُم‌َّ أَناب‌َ (34) قال‌َ رَب‌ِّ اغفِر لِی وَ هَب لِی مُلکاً لا یَنبَغِی لِأَحَدٍ مِن بَعدِی إِنَّک‌َ أَنت‌َ الوَهّاب‌ُ (35) فَسَخَّرنا لَه‌ُ الرِّیح‌َ تَجرِی بِأَمرِه‌ِ رُخاءً حَیث‌ُ أَصاب‌َ (36) وَ الشَّیاطِین‌َ کُل‌َّ بَنّاءٍ وَ غَوّاص‌ٍ (37) وَ آخَرِین‌َ مُقَرَّنِین‌َ فِی الأَصفادِ (38) هذا عَطاؤُنا فَامنُن أَو أَمسِک بِغَیرِ حِساب‌ٍ (39) وَ إِن‌َّ لَه‌ُ عِندَنا لَزُلفی وَ حُسن‌َ مَآب‌ٍ (40) وَ اذکُر عَبدَنا أَیُّوب‌َ إِذ نادی رَبَّه‌ُ أَنِّی مَسَّنِی‌َ الشَّیطان‌ُ بِنُصب‌ٍ وَ عَذاب‌ٍ (41) ارکُض بِرِجلِک‌َ هذا مُغتَسَل‌ٌ بارِدٌ وَ شَراب‌ٌ (42) وَ وَهَبنا لَه‌ُ أَهلَه‌ُ وَ مِثلَهُم مَعَهُم رَحمَةً مِنّا وَ ذِکری لِأُولِی الأَلباب‌ِ (43) وَ خُذ بِیَدِک‌َ ضِغثاً فَاضرِب بِه‌ِ وَ لا تَحنَث إِنّا وَجَدناه‌ُ صابِراً نِعم‌َ العَبدُ إِنَّه‌ُ أَوّاب‌ٌ (44) وَ اذکُر عِبادَنا إِبراهِیم‌َ وَ إِسحاق‌َ وَ یَعقُوب‌َ أُولِی الأَیدِی وَ الأَبصارِ (45) إِنّا أَخلَصناهُم بِخالِصَةٍ ذِکرَی الدّارِ (46) وَ إِنَّهُم عِندَنا لَمِن‌َ المُصطَفَین‌َ الأَخیارِ (47) وَ اذکُر إِسماعِیل‌َ وَ الیَسَع‌َ وَ ذَا الکِفل‌ِ وَ کُل‌ٌّ مِن‌َ الأَخیارِ (48) هذا ذِکرٌ وَ إِن‌َّ لِلمُتَّقِین‌َ لَحُسن‌َ مَآب‌ٍ (49) جَنّات‌ِ عَدن‌ٍ مُفَتَّحَةً لَهُم‌ُ الأَبواب‌ُ (50) مُتَّکِئِین‌َ فِیها یَدعُون‌َ فِیها بِفاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ وَ شَراب‌ٍ (51) وَ عِندَهُم قاصِرات‌ُ الطَّرف‌ِ أَتراب‌ٌ (52) هذا ما تُوعَدُون‌َ لِیَوم‌ِ الحِساب‌ِ (53) إِن‌َّ هذا لَرِزقُنا ما لَه‌ُ مِن نَفادٍ (54) هذا وَ إِن‌َّ لِلطّاغِین‌َ لَشَرَّ مَآب‌ٍ (55) جَهَنَّم‌َ یَصلَونَها فَبِئس‌َ المِهادُ (56) هذا فَلیَذُوقُوه‌ُ حَمِیم‌ٌ وَ غَسّاق‌ٌ (57) وَ آخَرُ مِن شَکلِه‌ِ أَزواج‌ٌ (58) هذا فَوج‌ٌ مُقتَحِم‌ٌ مَعَکُم لا مَرحَباً بِهِم إِنَّهُم صالُوا النّارِ (59) قالُوا بَل أَنتُم لا مَرحَباً بِکُم أَنتُم قَدَّمتُمُوه‌ُ لَنا فَبِئس‌َ القَرارُ (60) قالُوا رَبَّنا مَن قَدَّم‌َ لَنا هذا فَزِده‌ُ عَذاباً ضِعفاً فِی النّارِ (61) وَ قالُوا ما لَنا لا نَری رِجالاً کُنّا نَعُدُّهُم مِن‌َ الأَشرارِ (62) أَتَّخَذناهُم سِخرِیًّا أَم زاغَت عَنهُم‌ُ الأَبصارُ (63) إِن‌َّ ذلِک‌َ لَحَق‌ٌّ تَخاصُم‌ُ أَهل‌ِ النّارِ (64)

[ترجمه]

و بدادیم داود را سلیمان، نیک بنده بود او توبه کننده«4» است. چون عرضه کردند بر او شبانگاه اسپان سم از زمین برداشته«5» نیک«6». گفت: من گزیدم دوستی اسبان بر ذکر خدایم تا پوشیده شد به حجاب. باز آوری«7» بر من بایستاد«8» مالیدنی به ساقها و گردنها. و ما بیازمودیم سلیمان را و برفکندیم بر کرسی او تنی، پس توبه کرد. گفت: بار خدای من؟ بیامرز مرا و بده مرا پادشاهی که نباید هیچ کس را از پس من که تو بخشنده‌ای. [94- پ]
مسخّر بکردیم ----------------------------------- (1)- اساس و آب، افتادگی دارد، از دا، افزوده شد. (2)- دا: و پرهیزکاران را. (3)- دا، آج، لب: تأمل و تدبّر کنند. (4)- دا: او، او توبه کنند بود. (5)- دا: اسبان بر سه پای ایستاده. (6)- دا: نیک رو. (7)- اساس: باز آوردن، دا: بازگردانی، دیگر نسخه بدلها: باز گردانید، به قیاس با صورت صرفی فعل، نسخه اساس تصحیح شد. (8)- دا: در ایستاد.
صفحه : 271 برای او باد را«1». می‌رفت به فرمان او نرم آن جا که برسید. و دیوان را هر بنّائی و دریا«2» روی. و دیگران، بند بر نهاده در بندها. اینکه عطای ماست، بده یا باز گیر بی‌شمار. و او را نزدیک ما نزدیکی بود و نیکو بازگشتن. یاد کن بنده ما را ایّوب را چون ندا کرد خدای را که به من برسانید مرا«3» دیو«4» به رنجی و عذابی. در زمین زن پایت، اینکه غسل- گاهی است سرد و آبی خوردنی«5». و بدادیم او را اهلش و مانند ایشان با ایشان به رحمت از ما و یاد کردی برای خداوندان عقلها. و بگیر به دستت دسته‌ای«6»، بزن به او و بزهکار مشو، ما یافتیم او را صبر کننده، نیک بنده بود او و توبه کار. و یاد کن بندگان ما را ابراهیم«7» را و اسحاق را و یعقوب را، خداوندان دستها و چشمها. ما برگزیدیم ایشان را به خالص بکردن یاد کرد سرای. و ایشان نزدیک ما از گزیدگان و بهتران‌اند. و یاد کن اسماعیل را ----------------------------------- (1)- دا: او را باد. (2)- دا: در دریا. (3)- دا: بپسود مرا. (4)- آب: دیوان. [.....]
(5)- دا: آسان گذر. (6)- دا: دسته کاه. (7)- اساس، دا: ابرهیم.
صفحه : 272 و الیسع را و ذو الکفل را و همه از نیکان بودند. اینکه یاد کردی است و پرهیزکاران«1» باشد نیکو بازگشتن. [95- ر]
بهشتها مقام گشاده برای ایشان درها. تکیه زده در آن جا می‌خوانند در آن جا میوه بسیار و شراب. و نزدیک ایشان باشند چشم کشیدگان«2» همسران. اینکه آن است که وعده می‌دهند شما را برای روز شمار. اینکه روزی ماست، نباشد آن را بن در آمدن«3». اینکه و نافرمانان را بتر بازگشتن«4» باشد. در دوزخ که به او ملازم باشند، بد جای است. اینکه، بچشی«5» اینکه را آب گرم و خون و ریم. و دیگری از مانند او زنانی جفتانی. اینکه گروهی‌اند در- شونده با شما، فراخ مباد ایشان را که ایشان ملازم آتش دوزخ‌اند. گویند: بل شما فراخی مباد شما را، شما تقدیم کردی [او را]
«6» برای ما، بد جای است. گویند: خدای ما؟ هر که آورد ما را اینکه، بیفزای او را عذاب دو چندان در دوزخ. گویند: چیست ما را که نمی‌بینیم مردانی را که بشمردیم«7» ایشان را از بدان. ----------------------------------- (1)- دا: پرهیزکاران را. (2)- دا: چشم کشندگان. (3)- دا: برسیدن. (4)- دا: بترین باز گشتی. (5)- کذا: در همه نسخه بدلها، فعل امر غایب است، به معنی «بچشند» لکن گاه به صورت امر حاضر معنی می‌شود چه از باب تنفّر و انزجار و چه از باب تعظیم. (6)- اساس و دیگر نسخه بدلها: ندارد، از چاپ شعرانی افزوده شد. (7)- دا: که بودیم می‌شمردیم.
صفحه : 273 گرفتیم ایشان را فسوس یا بگردید از ایشان چشمها! آن درست است خصومت اهل دوزخ. قوله: وَ وَهَبنا لِداوُدَ سُلَیمان‌َ، حق تعالی باز گفت در اینکه آیت: آن نعمت که بر داود- علیه السّلام- کرد به دادن او را چون سلیمان فرزندی، گفت: ما دادیم داود را سلیمان، آنگه سلیمان را بستود، گفت: نِعم‌َ العَبدُ، نیک بنده است او. إِنَّه‌ُ أَوّاب‌ٌ، او رجّاع است و بسیار جوع«1» با درگاه من. إِذ عُرِض‌َ عَلَیه‌ِ، گفت: یاد کن ای محمّد چون بر او عرض کردند به شبانگاه به وقت نماز دیگر. الصّافِنات‌ُ، اسپانی را که عادت ایشان آن بود که بر سه قوایم بایستادندی و یک دست را گوشه سم بر زمین نهادندی، و اینکه علامت عتق«2» و کرم اسپان باشد [95- پ]
الجِیادُ، اسپان نیک رو، و واحدها جواد. کلبی گفت: سلیمان به غزای دمشق و نصیبین رفت، از آن جا هزار اسپ آورد. مقاتل گفت: از پدرش به میراث رسید هزار اسپ، و پدرش از عمالقه یافت. حسن بصری گفت: اسپانی بودند که او را«3» از دریا آورده بودند با پر«4». سلیمان- علیه السّلام- نماز پیشین کرده بود بر کرسی نشسته و آن اسپان«5» عرض کردند و او به آن مشغول بود از نماز دیگر غافل شد تا نهصد اسپ را عرض کردند و صد بماند. او بنگرید، آفتاب فرو شده بود. دلتنگ شد، گفت: رُدُّوها عَلَی‌َّ، باز آرید بر من. باز آوردند. بفرمود تا همه را پی کردند و بکشتن«6» و گوشت آن به صدقه بداد«7» به کفّارت آن که او را نماز دیگر فوت شده بود. و صد اسب از آن جمله بماند. هر اسپی نیک«8» که امروز بینی گفتند که از نسل ایشان است. حسن گفت: چون او اسپان را پی بکرد و در ره خدای قربان کرد، خدای تعالی او را به بدل آن به از آن باز داد مرکبی«9»، و آن ----------------------------------- (1)- بسیار جوع/ بسیار رجوع، با ادغام دو حرف همجنس. (2)- آج، لب: عنف. (3)- دا: آن را. (4)- آج، لب: برای او. [.....]
(5)- دا، آج، لب، افزوده: بر او. (6)- دا، آج، لب: بکشتند. (7)- دا، آج، لب: دادند. (8)- دا: نکو، آج، لب: نیکو. (9)- آج، لب: مرکبی بداد.
صفحه : 274 باد بود که بامداد«1» یک ماهه راه ببریدی«2» و شبانگاه یک ماهه راه باز آوردی. عبد اللّه عبّاس گفت، امیر المؤمنین علی را- علیه السّلام- پرسیدم از اینکه آیت، مرا گفت: یا إبن عبّاس؟ چه شنیده‌ای در اینکه آیت! گفت«3»: کعب الاحبار مرا گفت: سلیمان روزی به عرض خیل«4» مشغول شد تا نماز دیگر از او فایت شد«5»، گفت: باز- آرید اینکه اسپان را، و عدد ایشان چهارده بود. بفرمود تا همه را پی بکردند و بکشتند. خدای تعالی به عقوبت آن که او بر اسپان ظلم کرد، چهارده روز ملک از او بستد. امیر المؤمنین گفت«6»: کذب کعب«7». سلیمان روزی به جهاد خواست رفتن، بفرمود تا اسپان را بر او عرض کردند، به آن مشغول شد تا آفتاب فرو شدن«8» و نماز دیگرش فایت شد. گفت آن فریشتگان را که بر آفتاب موکّل بودند: رُدُّوها عَلَی‌َّ، باز آرید بر من، یعنی آفتاب را به فرمان خدای. ایشان به فرمان خدای آفتاب باز آوردند تا او نماز دیگر بکرد«9» بوقت«10». و بدان ای پسر عبّاس، که: پیغامبران خدای معصوم و مطهّر باشند، ظلم نکنند و ظلم نفرمایند و رضا ندهند به ظلم. اینکه قول«11» علی است- علیه السّلام-. فذلک قوله: اذ عرض علیه بالعشی‌ّ الصّافنات الجیاد. عرض«12»، اظهار چیزی باشد بجای که بینند، و آن دیگر [از وقت نماز دیگر]
«13» تا شب عشی‌ّ و عشاء خوانند آن را. و الصَّافّات‌ِ، جمع صافنه باشد بر آن تفسیر که گفتیم. قتیبی گفت: هر ایستاده«14» را «صافن» گویند. و در خبر است که رسول- علیه السّلام- گفت: 15» من سرّه ان یقوم له النّاس صفونا فلیتبوّء« مقعده من النّار ، گفت: هر که خواهد که مردم پیش او بر- ----------------------------------- (1)- دا: بامدادان. (2)- دا، آج، لب: ببردی او را. (3)- دا، آج، لب: گفتم. (4)- دا: به عرض اسپان. (5)- دا: دیگرش فایت شد، آج، لب: دیگرش فوت شد. (6)- آج، لب: حضرت امیر المؤمنین علی- صلوات الله و سلامه علیه- فرمود: (7)- دا، افزوده: دروغ گفت کعب. (8)- آج، لب: فرو شد. (9)- دا: نماز عصر کند. [.....]
(10)- دا، آج، لب: بوقت خود. (11)- آج، لب، افزوده: حضرت امیر المؤمنین علی- صلوات اللّه و سلامه علیه- است. (12)- دا: عرض، آج، لب: غرض. (13)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد. (14)- دا، آج، لب: استاده. (15)- دا، آج، لب: فلیتبوّا
صفحه : 275 پای بایستند، گوی جای خود«1» باز کن در دوزخ«2». فَقال‌َ إِنِّی أَحبَبت‌ُ حُب‌َّ الخَیرِ عَن ذِکرِ رَبِّی، ای آثرت حب‌ّ الخیر عن«3» ذکر ربّی، گفت: من دوستی اسپان بر ذکر خدای برگزیدم [96- ر]
یعنی نماز. بر اینکه قول، أَحبَبت‌ُ، به معنی آثرت باشد، و عَن، به معنی علی. و قولی دیگر آن است که: احببت الخیر«4» حبّا عوضا عن ذکر ربّی، و اینکه قول به ظاهر لایق‌تر است، و اگر چه معنی یکی است، تقدیر مختلف است. و مراد به خیر، خیل است. و عرب معاقبه کند میان «را» و «لام»، لقرب مخرجیهما«5» یقول: انهمرت عینه و انهملت و خترت«6» الرّجل و [1]
ختلته اذا [غدرت]
به«7»، و اینکه از ابدال باشد، کالمدح و المده. و از اینکه جا گفت رسول- علیه السّلام-: الخیر معقود بنواصی الخیل الی یوم القیامة ، خیر در پیشانی اسپان بسته است تا به روز قیامت. و مراد به «ذکر» نماز است، بیانه قوله: ... لا تُلهِیهِم تِجارَةٌ وَ لا بَیع‌ٌ عَن ذِکرِ اللّه‌ِ«8» ... حَتّی تَوارَت بِالحِجاب‌ِ، تا آفتاب پنهان شد به حجاب، کنایتی است از نامذکوری، چنان که لبید گفت«9»: حتّی اذا القت یدا فی کافر و اجن‌ّ«10» عورات الثّغور ظلامها و اینکه«11» «حجاب» گفتند: کوهی است از پس کوه قاف که آفتاب آن جا فرو شود. رُدُّوها عَلَی‌َّ، ای، فقال: ردّوها علی‌ّ، گفت: باز آرید بر من. در ضمیر خلاف کردند. بیشتر مفسّران گفتند: راجع است با خیل. و قولی آن است«12» با آفتاب. و آن«13» روایت«14» امیر المؤمنین علی است که عبد اللّه عبّاس گفت از او. ----------------------------------- (1)- آج، لب: خود را. (2)- دا، آج، لب: افزوده. ترکنا الخیل عاکفة علیه مقلدة اعنتها صفونا (3)- دا، آج، لب: الخیل علی. (4)- دا: احبیت حب الخیر. (5)- اساس: مخرجهما، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (6)- آج، لب: و اخترت. (7)- آج، لب: اذا اعتدت. (8)- سوره نور (24) آیه 37. [.....]
(9)- دا، آج، لب، افزوده: شعر. (10)- آج، لب: اجر. (11)- آج، لب: و از اینکه. (12)- دا، آج، لب: راجع است. (13)- دا، آج، لب: اینکه. (14)- آج، لب، افزوده: از.
صفحه : 276 فَطَفِق‌َ مَسحاً بِالسُّوق‌ِ وَ الأَعناق‌ِ، التّقدیر: فطفق یمسح مسحا، یقال: طفق یفعل کذا و جعل یفعل کذا و اخذ یفعل کذا، یعنی اشتغل به. و از اخوات کاد باشد در استعمال، نه در معنی. بِالسُّوق‌ِ، إبن کثیر تنها به همزه خواند و باقی قرّا بی‌همزه، و در معنی او خلاف کردند. بعضی گفتند: مراد آن است که اسپان را پی بکرد و بکشت، من قولهم: مسح علاوته اذا ضربها بالسّیف، اینکه عبارت باشد از پی کردن و کشتن، نه بر وجه عقوبت، بر«1» وجه کفّارت و قربت و گوشت او به صدقه دادن. عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که دست به ساق و گردن ایشان فرو می‌مالید بر سبیل اکرام و محبّت. ابو مسلم گفت: ساق«2» و گردن ایشان از گرد بر وجه کرامت. و مسح، غسلی باشد خفیف من قولهم: تمسّحت للصّلاة. بعضی دگر گفتند: وقف کرد در سبیل خدای و ره جهاد. و گردن و ساق ایشان بداغ کرد علامت را، و اینکه مسح عبارت است از آن. وَ لَقَد فَتَنّا سُلَیمان‌َ، حق تعالی گفت: ما امتحان کردیم سلیمان را، وَ أَلقَینا عَلی کُرسِیِّه‌ِ جَسَداً، و تنی بر کرسی‌ّ او افگندیم. ثُم‌َّ أَناب‌َ، پس او رجوع کرد با ما و با درگاه ما گریخت. در اینکه امتحان و جسد خلاف کردند: قصّاص جهّال گفتند از وهب و [96- پ]
جز او که: سبب امتحان سلیمان آن بود که او در بعضی غزوات زنی را از دختران ملوک به بردگی بیاورد، و زن سخت بجمال بود و سلیمان او را سخت دوست داشت«3» و او با سلیمان نمی‌ساخت و پیوسته می‌گریست. سلیمان او را گفت: یا هذه؟ به از اینکه ملکی می‌خواهی و به از من مردی! گفت: اینکه نیک است و لکن مرا خیال پدر در چشم است و از چشم«4» بنمی‌شود، اگر خواهی تا من متسلّی شوم بفرمای تمثال«5» پدرم بصورت کنند«6» تا من در او می‌نگرم و دل خوش می‌باشم. او گفت: روا باشد. او گفت: روا باشد. بفرمود تا بکردند و آن زن با جماعتی کنیزکان خود آن تمثال را می‌پرستیدند و سجده می‌کردند او را چهل روز، و ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب: بل بر. (2)- دا، آج، لب: بشست ساق و. (3)- دا: می‌داشت. (4)- دا، آج، لب: چشم من. (5)- اساس: مثلی، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (6)- دا: به صورتی بکنند، آج، لب: صورتی کنند.
صفحه : 277 سلیمان- علیه السّلام- از آن بی‌خبر بود. آصف بن برخیا«1» از آن حالش خبر داد، دستوری خواست از سلیمان تا خطبه‌ای«2» کند و بر پیغامبران ثنا گوید. گفت«3»: روا باشد. او خطبه‌ای«4» و بر پیغامبران ثنا کرد و بر سلیمان ثنایی که«5» به روزگار صغر و روزگار گذشته باز بست. سلیمان از آن دلتنگ شد. چون آصف از منبر به زیر آمد گفت: چگونه«6» پیغامبران را بر عموم«7» روزگار ثنا گفتی و حدیث من به روزگار گذشته باز بستی! گفت: برای آن چنین کردم که چهل روز است تا در سرای توبت می‌پرستند و تو بی‌خبری. چون خبر یافت، برفت و آن تمثال بشکست و آن زن را محبوس کرد«8». از«9» مجلس حکم باز آمد، خواست تا به طاهرت«10» جای در شود، بر عادت انگشترین بیرون کرد و به زنی داد از زنان خود. و«11» انگشتری بود که ملک سلیمان و نبوّت به او پیوسته بود«12» که جن‌ّ و انس و شیاطین و سباع و طیور مسخّر آن بودند. خدای تعالی شبه سلیمان بر دیو«13» افگند، نام او صخر، تا بیامد و انگشتری بستد و بر جای سلیمان بنشست و همه رعیّت از جن‌ّ و انس او را مسخّر شد. و خدای شبه آن دیو بر سلیمان افگند. چون«14» زن را گفت: انگشتری مراده. بانگ بر او زد و او را براند و گفت: انگشتری، سلیمان بستد. و تو دیوی آمده‌ای تا به مکر و حیلت انگشتری بگیری«15» و سلیمان هر جای«16» که رفت، گفتند: تو دیوی و او را باور نداشتند. او بدانست که آن فتنه«17» است از خدای تعالی. روی در بیابان نهاد. چهل روز در بیابانها می‌گردید و تضرّع می‌کرد تا خدای توبه‌اش«18» قبول کرد، و اینکه«19» در ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب: آصف برخیا. (2)- اساس: خطبه، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. [.....]
(3)- دا: گفتند. (4)- دا، آج، لب، افزوده: کرد. (5)- دا، آج، لب: که گفت. (6)- دا، آج، لب: چگونه که. (7)- اساس: عمومه، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (8)- دا: بکرد. (9)- دا، آج، لب: چون از. (10)- دا، آج، لب: به طهارت. (11)- دا، آج، لب: و آن. (12)- دا: در او بسته بود، آج، لب: به او بسته بود. (13)- دا، آج، لب: دیوی. (14)- آج، لب: چون آمد و. (15)- دا، آج، لب، افزوده: از من. (16)- دا، آج، لب: کجا. [.....]
(17)- دا: فتنه‌ای است. (18)- اساس و آب: توبه‌ش. (19)- دا، آج، لب: و اینکه دیو.
صفحه : 278 اینکه چهل روز همه دین سلیمان زیر و زبر کرد و احکام شرع او بگردانید و با زنان سلیمان خلوت می‌کرد و غسل جنابت نمی‌کرد. آصف [97- ر]
چون آن بدید، گفت: مگر سلیمان دیوانه شده است و«1» مرتد در قصّه دراز که گفتند: چون مدّت محنت که چهل روز بود به سر آمد، فریشته‌ای بیامد و دیو را از آن جا بر پای کرد«2». او بگریخت و در هوا«3» می‌پرید انگشتری در دریا افگند. ماهی«4» فرو برد و آن ماهی با«5» سلیمان افتاد و انگشتری از شکم ماهی با دست سلیمان آمد و او را پادشاهی و نبوّت باز آمد. سدّی گفت: سبب فتنه آن بود که سلیمان زنی داشت جراده«6» نام، برادری او را«7» خصومتی بود«8». سلیمان را گفت: باید تا حکم چنان کنی که مراد برادرم باشد. او گفت: آری، و نکرد. خدای«9» خاتم ملک از او بستد و به دیو داد. اکنون کسی«10» اندیشه کند جای تعجّب است از عقل و دین آنان که اینکه اعتقاد دارند و بر خدای و رسول اینکه روا دارند که خدای شبه سلیمان بر دیو افگند و شبه دیو بر سلیمان. و او را تمکین کند تا ز«11» ملک و شریعت و نبوّت و زنان پیغامبر تا بر ایشان ظفر دهد تا فساد کند«12» با ایشان و آن که ملک و نبوّت«13» به فرمان خدای باشد و به عدل و حکمت او در انگشتری چگونه باشد که اگر به دست دیوی کافر افتد تا او دین و شریعت زیر و زبر کند، و اینکه کفر محض باشد و خروج از دین مسلمانی. و اینکه ترّهات و اباطیل برای آن آورده شد اینکه جا تا مردم واقف شوند بر قلّت عقل و دیانت آنان که اینکه مذهب و اعتقاد دارند. و تأویل درست در آیت آن است که، روایت کرد ابو هریره از رسول- علیه السّلام- که: سلیمان- علیه السّلام- صد زن و کنیزک داشت. یک روز گفت: ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب: یا . (2)- دا، آج، لب: بر کرد. (3)- دا: در هوا که. (4)- دا: ماهیی. (5)- دا: به دست سلیمان. (6)- لب: جرادو. (7)- دا: برادر او را با کسی. (8)- دا، افزوده: او. (9)- آج، لب: خدای تعالی. (10)- دا، آج، لب: کسی که. (11)- دا، آج، لب: از. [.....]
(12)- آج، لب: به افتعال گفتند. (13)- دا، آج، لب: نبوّت که.
صفحه : 279 لاطوفن‌ّ اللّیلة علیهن‌ّ، من امشب گرد ایشان جمله برآیم تا خدا«1» مرا صد فرزند«2» بدهد تا در سبیل خدای جهاد کنند و شمشیر زنند، حرصا علی الجهاد فی سبیل اللّه. خدای تعالی چنان قضا کرد که از آن زنان هیچ زن بار برنگرفت الّا یک زن که کودکی مرده بزاد. او را بیاوردند مرده و بر سریر سلیمان بنهادند، و ذلک«3» قوله: وَ لَقَد فَتَنّا سُلَیمان‌َ وَ أَلقَینا عَلی کُرسِیِّه‌ِ جَسَداً ثُم‌َّ أَناب‌َ، ای، تاب و رجع«4» عن مثل تلک المقالة. تأویل دگر آیت را آن است که شعبی گفت و بعضی مفسّران که: سلیمان را- علیه السّلام- پسری بود شیر خواره و سخت دوست داشت او را. شیاطین قصد او کردند و گفتند: اگر او بماند و بر جای پدر بنشیند ما از او هم«5» اینکه محنت بریم که از سلیمان می‌بریم. او را هلاک باید کردن. سلیمان خبر یافت، او را به ابر سپرد، یعنی به فریشتگان ابر تا او را می‌داشتند و تربیت می‌کردند تا بزرگ شد. خدای تعالی حکم چنان کرد که او را وفات آمد. فریشتگان او را بیاوردند و بر سریر سلیمان نهادند [97- پ]
جسدا بلا روح، تا سلیمان بداند که: لا یغنی حذر من قدر، فذلک قوله: وَ لَقَد فَتَنّا سُلَیمان‌َ وَ أَلقَینا عَلی کُرسِیِّه‌ِ جَسَداً. و تأویل دگر آن است که: سلیمان- علیه السّلام- بیمار شد سالی از سالها و بیماری بر او سخت شد و«6» لاغر شد و چون جسدی بی‌روح گشت بر سریر خود، تا خدای آن خواست چون گفت: وَ لَقَد فَتَنّا سُلَیمان‌َ، ای، امتحنّا [ه]
«7» بالمرض. وَ أَلقَینا عَلی کُرسِیِّه‌ِ، و التّقدیر: و القینا منه علی کرسیّه جسدا. و اینکه نیز تأویل«8» قریب است. و آن کس که نیکو حالتر«9» است و محترزتر در روایت«10» آن است که، روایت کردند«11» که: سلیمان را چون اسپان را بر او عرضه می‌کردند، چهارده اسپ را عرضه«12» ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب: خدای. (2)- دا، آج، لب: صد پسر. (3)- دا، آج، لب: فذلک. (4)- لب: رجوع. (5)- دا: همچنین. (6)- دا، آج، لب: تا. (7)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد. (8)- دا، آج، لب: تأویلی. (9)- دا: نکوکارتر. (10)- اساس: دروایت/ در روایت، با ادغام دو حرف همجنس. (11)- دا، آج، لب: کرد. (12)- دا، آج، لب: عرض. [.....]

صفحه : 280 کرده‌اند و او را نماز فایت شد، بفرمود تا ایشان را پی کردند و بکشتند. آنگه خدای او را امتحان کرد به عدد آن چهارده اسپ چهارده روز. و آن چنان بود که، یک روز نشسته بود با صف«1» برخیا حدیثی می‌کرد. انگشتری از انگشتش بیفتاد«2»، برگرفت و با انگشت کرد، دگر باره بیفتاد«3»، برگرفت چندان که جهد کرد در دستش بناستاد، بدانست«4» که آن از سبب فتنه و امتحان است. انگشتری بگرفت و باصف«5» داد و او را بر سریر خود بنشاند تا او بر جای سلیمان بنشست و حکم می‌کرد چهارده روز تا مدّت محنت بگذشت. آنگه باز آمد و انگشتری بستد و با سر«6» ملک آمد. و اینکه هم فاسد است از آن جا که آصف وصی‌ّ سلیمان بود و بمنزلت فروتر بود از او، چگونه شاید که او معزول باشد و وصی‌ّ بر ولایت بود! دگر آن که نبوّت در انگشتری نباشد. و تأویل درست آن است که در آیت گفته شد از آن سه وجه. اما صفت کرسی او در سورت سبا طرفی برفته است، معنی ندارد اعادت کردن. قال‌َ رَب‌ِّ اغفِر لِی وَ هَب لِی مُلکاً لا یَنبَغِی لِأَحَدٍ مِن بَعدِی. سلیمان- علیه السّلام- گفت: و اینکه حکایت قول اوست: بار خدایا؟ مرا بیامرز و ملکی ده مرا که از پس من کس را نباشد، که تو خداوندی، بخشنده‌ای«7». اگر گویند نه اینکه دلیل کند«8» بر بخل سلیمان که او به آن رها نکرد که گفت مرا ملک ده، و اینکه حرص باشد بر دنیا، تا گفت: لا یَنبَغِی لِأَحَدٍ مِن بَعدِی، کس را نباشد«9» تا باشد از پس من، جواب«10» گوییم: سلیمان- علیه السّلام- اینکه سؤال نکرد از خدای تعالی الّا به دستوری و اذن او. و خدای او را فرمود تا اینکه دعا کند از آن که در سابق علم او چنان بود که هر کس که چون«11» سلیمان بود، ملک چنان او را مفسدت باشد. او را فرمود تا اینکه دعا کرد [98- ر]
که تمکین چنان که سلیمان را بود الّا با عصمت راست نیامدی که ----------------------------------- (5- 1)- با صف/ با آصف. (2)- دا: بیفتاد. (3)- آج، لب: باز بیفتاد. (4)- آج، لب: او بدانست. (6)- دا، آج، لب: با سریر. (7)- دا، آج، لب: خداوند بخشنده‌ای. (8)- آج، لب: می‌کند. (9)- دا، آج، لب: نباید. (10)- دا: به جواب. (11)- دا: جز.
صفحه : 281 مأمون الجانب بودی من الخطأ و الزّلل. جواب دیگر آن است که: او از خدای در خواست تا ملک او آیت نبوّتش کند و معجز«1» پیغامبری‌اش و اگر مثل آن کسی را بودی ازا«2» بشدی که معجزی خارق عادت بودی و ملک سلیمان- علیه السّلام- به اینکه صفت بود از طاعت جن‌ّ و انس و سباع و وحوش و بهایم تا عاقل او را و تسخیر ریاح و مانند اینکه. پس از طریق مصلحت گفت نه بر وجه بخل، و مراد به مِن بَعدِی، آن است که: لا ینبغی لاحد غیری، چنان که یکی از ما گوید: انا اطیعک ثم‌ّ لا اطیع احدا بعدک، ای، غیرک، من از پس تو کس را طاعت ندارم، یعنی جز تو را طاعت ندارم. عطاء بن ابی رباح گفت: یعنی ملکی که از من بنستانی در عمر«3» من. و وجهی دیگر تأویل«4» آیت آن است که به اینکه ملک، آخرت خواست و ثواب بهشت. و تقدیر آن که: ملکا لا ینبغی لاحد من بعدی، ای بعد وصولی الیه، ملکی که چون من به آن رسیده باشم، کس به آن نرسد از آن جا که چیزی نتواند کردن که مستحق‌ّ ثواب شود از ایمان و طاعت، چه سرای آخرت سرای الجا باشد نه سرای تکلیف. و بیان قوّت اینکه وجه، قوله: رَب‌ِّ اغفِر لِی، بار خدایا بیامرز مرا. و اینکه از جمله [احکام]
«5» آخرت است. بعضی دگر گفتند: ملک«6» قهر هوای نفس خواست، و قوله: لا یَنبَغِی لِأَحَدٍ مِن بَعدِی، ای فی زمانی، یعنی با من الطافی کن که من عند آن اختیار طاعت کنم و اختیار عصمت. و اینکه اختیار عصمت کس را نبود در اینکه روزگار جز مرا. و اللّه اعلم بمراده. و اینکه دو وجه متعسّف است و وجوه اوّل معتمد است. إِنَّک‌َ أَنت‌َ الوَهّاب‌ُ، که تو خداوند بخشنده‌ای. رسول- علیه السّلام- گفت: سلیمان با آن همه مملکت و سلطنت، طرفة العینی سر بر آسمان نداشتی، پیوسته می‌آمدی سر افگنده بخشوع و خضوع. حسن بصری و ابو هریره روایت کردند که، رسول- علیه السّلام- گفت: دوش نماز می‌کردم و شیطان پیش من آمد بر صورت گربه‌ای و خدای مرا از او تمکین کرد. خواستم تا بگیرم او را و ببندم. دگر باره اینکه آیت یاد کردم که سلیمان گفت: ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب: معجزه. (2)- ازا/ از آن. (3)- دا: در عهد. (4)- دا، آج، لب: در تأویل. [.....]
(5)- اساس و آب ندارد، از دا، افزوده شد. (6)- دا: به ملک.
صفحه : 282 وَ هَب لِی مُلکاً لا یَنبَغِی لِأَحَدٍ مِن بَعدِی. فَسَخَّرنا لَه‌ُ الرِّیح‌َ، حق تعالی در اینکه آیت بیان کرد که: ما باد را مسخّر سلیمان کردیم، تَجرِی بِأَمرِه‌ِ رُخاءً، تا به فرمان او می‌رفتی نرم، آن جا که او خواستی. و نصب «رخاء» بر حال است. و قوله: حَیث‌ُ أَصاب‌َ، ای حیث اراد، تقول«1» العرب: اصاب الصّواب فاخطأ الجواب، یعنی، اراد الصّواب«2». وَ الشَّیاطِین‌َ، [98- پ]
ای«3»، و سخّرنا له الشیاطین، و نیز شیاطین را مسخّر او کردیم. کُل‌َّ بَنّاءٍ وَ غَوّاص‌ٍ، هر بنّایی را که برای او مدینه تدمر و مدینه بیت المقدّس و جز آن از حصون و قلاع بنا کردند که شرح دادیم در سورت سبا. وَ غَوّاص‌ٍ، و هر غوّاص«4» که به دریا فرو شدی و جواهر آوردی. وَ آخَرِین‌َ مُقَرَّنِین‌َ فِی الأَصفادِ، و دیگر شیاطین در بند او بسته، دو دو به یک جای، واحدها «صفد». هذا عَطاؤُنا فَامنُن أَو أَمسِک بِغَیرِ حِساب‌ٍ، اینکه عطای ماست، تو ببخش. من قول العرب: من‌ّ علیه برغیف، ای اعطه رغیفا. و قوله: وَ لا تَمنُن تَستَکثِرُ«5»، ای، لا تعط. حسن بصری گفت: خدای تعالی هر کس را که نعمتی داد، از او حساب خواهد مگر سلیمان- علیه السّلام- را که او را گفت: هذا عَطاؤُنا فَامنُن أَو أَمسِک بِغَیرِ حِساب‌ٍ. و گفت: معنی آیت آن است که: ما اینکه ملک به تو دادیم اگر تو کسی را چیزی دهی مزد است تو را، و اگر ندهی لا حرج علیک و لا حساب. مقاتل گفت: اینکه در حق‌ّ شیطان است، یعنی، آن را که خواهی گشاده دار و آن را که خواهی ببنددار. بعضی دگر گفتند: در کلام تقدیم و تأخیری هست، و التّقدیر: هذا عطاؤنا فامسک او امنن بغیر حساب«6». و گفتند: تقدیم و تأخیر اینکه«7» وجه است: هذا ----------------------------------- (1)- آج، لب: یقول. (2)- دا، افزوده: و قال الشّاعر شعر: اصاب الکلام فلم یستطع || فاخطا الجواب لدی المعضل (3)- دا: یعنی. (4)- دا، آج، لب: غوّاصی. (5)- سوره مدّثر (74) آیه 6. (6)- دا، افزوده: خواهی دار و خواهی بی‌شمار ببخش. (7)- دا، آج، لب: از اینکه.
صفحه : 283 عطاؤنا بغیر حساب فامنن او امسک، اینکه عطای ماست تو را بی‌حساب، خواهی ببخش و خواهی بدار. وَ إِن‌َّ لَه‌ُ عِندَنا لَزُلفی وَ حُسن‌َ مَآب‌ٍ، و او را بنزدیک ما قربتی هست زیادت بر آنچه در دنیا دادیم او را و نیکو بازگشتی، یعنی، در بهشت به ثواب ابد. وَ اذکُر عَبدَنا أَیُّوب‌َ، مقاتل گفت: کنیت او ابو عبد اللّه بود. إِذ نادی رَبَّه‌ُ، یاد کن ای محمّد بنده ما را ایّوب را چون خدای را بخواند. و گفت: شیطان مرا رنج رسانید و بلا و مشقّت. مقاتل گفت: بِنُصب‌ٍ، به بلای وسواس«1» در دلش و عذاب در مالش. و در او چهار لغت است: نصب، به دو ضمّه، و آن قراءت ابو جعفر است. و نصب، به دو فتحه و آن قراءت یعقوب است. و نصب، به فتح «نون» و سکون «صاد» و آن روایت هبیره«2» است عن حفص عن عاصم. و نصب، به ضم‌ّ «نون» و سکون «صاد» و آن قراءت عامّه قرّاء است، و اینکه قصّه در سورة الانبیاء برفته است. ارکُض بِرِجلِک‌َ، اینکه وقت آن بود که خدای تعالی او را«3» فرج دهد. گفت: ارکُض بِرِجلِک‌َ، یعنی، پای در زمین زن. هذا مُغتَسَل‌ٌ، اینکه جا محذوفی هست، تقدیر«4» آن که: فرکض رجله«5» الإرض فاخرجنا له عینا و قلنا له«6»: [99- ر]
هذا مُغتَسَل‌ٌ بارِدٌ وَ شَراب‌ٌ، او پای در زمین زد چنان که گفتند او را: ما چشمه سرد«7» عذب بیرون آوردیم. و گفتیم: اینکه غسل گاهی است از آب سرد و شرابی است تو را. از اینکه جا غسل کن و باز خور. او از آن جا غسل کرد و هر رنجی که بر بیرون او بود همه زایل شد و باز خورد، هر رنجی که در اندرون او بود همه«8» زایل شد. حسن«9» گفت: دو چشمه آب پیدا شد، او از یکی غسل کرد و از یکی باز خورد. وَ وَهَبنا لَه‌ُ أَهلَه‌ُ، در کلام حذفی و اختصاری هست، و آن آن است که: فاغتسل منه و شرب فانزلنا«10» ما به من داء«11» وافة، او از یک چشمه غسل کرد و از دیگر باز خورد ----------------------------------- (1)- دا: و وسواس اینکه. (2)- آج، لب: سبره. (3)- دا: خواست او را. (4)- دا: و التقدیر. (5)- دا: برجله. [.....]
(6)- دا: ندارد. (7)- دا، آج، لب: آب سرد. (8)- آج، لب: هم. (9)- آج، لب، افزوده: بصری. (10)- دا: فازلنا، آج، لب: فانّه لنا. (11)- آج، لب: ذواء.
صفحه : 284 تا رنجها از او زایل کردیم و ما اهل او را با او دادیم و مانند آن، یعنی، مال و فرزندان او مضاعف کردیم، به عوض یک زن دو زن، و به عوض یک فرزند دو فرزند. رَحمَةً مِنّا، رحمتی از ما، و نصب او بر مفعول له است. وَ ذِکری لِأُولِی الأَلباب‌ِ، محل‌ّ او نصب است بر اینکه که گفتیم به «واو» عطف، و یاد کردی خداوندان عقلها را. وَ خُذ بِیَدِک‌َ ضِغثاً، بگیر به دست دسته‌ای از شاخ درخت، و قصه اینکه رفته است«1». فَاضرِب بِه‌ِ، و به آن«2» دسته اینکه زن را بزن تا سوگندت دروغ نشود. إِنّا وَجَدناه‌ُ صابِراً نِعم‌َ العَبدُ، آنگه گفت: ما ایوب را بنده‌ای صابر یافتیم و نیک بنده‌ای بود او ما را، إِنَّه‌ُ أَوّاب‌ٌ، و او توبه کننده و باز آینده بود. وَ اذکُر عِبادَنا، قراءت عامّه قرّا به «الف» است بر جمع. و کثیر«3» خواند: «عبدنا»، بی «الف» علی الواحد، گفت: یاد کن ای محمّد بندگان ما را ابراهیم«4» را و اسحاق را و یعقوب را. أُولِی الأَیدِی وَ الأَبصارِ، خداوندان قوّت در عباد«5» و بصیرت در دین. إِنّا أَخلَصناهُم بِخالِصَةٍ ذِکرَی الدّارِ، قرّاء مدینه خواندند: بخالصة ذکری، به اضافت بی‌تنوین. و اینکه روایت هشام است از اهل شام. و دیگران به تنوین [بر]
«6» بدل. گفت: ایشان«7» را برگزیدیم به برگزیدن ایشان ذکر سرای را. ابو علی گفت: سرای محتمل است که دنیا باشد و محتمل است که آخرت باشد. آن که دنیا گفت«8»، معنی آن است: باخلاصهم الذکری فی الدّنیا، به آن که ایشان ذکر ما در دنیا خالص کردند، و آنان که آخرت گفتند، گفتند: به اخلاص ایشان یاد کرد آخرت، یعنی ایشان آخرت باخلاص یاد داشتند. و خالصة، از بنای مصدر است، کالعافیة و الوافیة. و قیل: بخلّة«9» خلصت لهم ذکر«10» الدّار، یعنی، به خصلتی«11» که خالص شد ----------------------------------- (1)- آج، لب: برفته است. (2)- دا: فاضرب، برو به آن. (3)- دا، آج، لب: و إبن کثیر. (4)- اساس، دا، آج، لب: ابرهیم. (5)- دا، آج، لب: عبادت. (6)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد. (7)- دا، آج، لب: ما ایشان را. (8)- آج، لب: گفت، گفت. [.....]
(9)- دا: بخصلة، آج، لب: بحلة. (10)- دا، آج، لب: ذکری. (11)- اساس: حظّی، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
صفحه : 285 ایشان را ذکر سرای. وَ إِنَّهُم عِندَنا لَمِن‌َ المُصطَفَین‌َ الأَخیارِ، و ایشان نزدیک ما از گزیدگان‌اند. وَ اذکُر إِسماعِیل‌َ [99- پ]
وَ الیَسَع‌َ وَ ذَا الکِفل‌ِ، آنگه گفت: یاد کن اسماعیل و الیسع را. کوفیان الّا عاصم و الیسع، به دو «لام» خواندند، «لام» تعریف در او بردند با آن که اسم علم است و باقی قرّا به یک لام خواندند«1». چنان که شاعر گفت«2»: وجدنا الولید بن الیزید مبارکا شدیدا باعباء الخلافة کاهله وَ ذَا الکِفل‌ِ وَ کُل‌ٌّ مِن‌َ الأَخیارِ، و همه گزیدگان بودند، چه جمله پیغامبران‌اند، و حدیث و قصّه ایشان در سورة الانبیاء رفته است«3». هذا ذِکرٌ، اینکه یاد کردی است تو را، وَ إِن‌َّ لِلمُتَّقِین‌َ، و پرهیزکاران را حسن- المآب باشد و نیکو«4» بازگشتن. جَنّات‌ِ عَدن‌ٍ، بدل حسن المآب است، بهشتهای مقام، مُفَتَّحَةً لَهُم‌ُ الأَبواب‌ُ، درهای آن گشاده برای ایشان. مُتَّکِئِین‌َ فِیها، نصب او بر حال است، تکیه زده باشند آن جا. یَدعُون‌َ فِیها، می‌خواهند و می‌خوانند خدم و حشم را به میوه بسیار و انواع شراب. وَ عِندَهُم، و بنزدیک ایشان باشند زنانی از حور العین، چشم کشیده که نظر مقصور باشند«5» بر شوهران خود، أَتراب‌ٌ، همزاد«6»، یعنی، همه به یک سن‌ّ«7» همه جوان و همه با جمال. مفسّران گفتند: از بنات سی ساله تا سی و سه ساله، واحدها: ترب، قال إبن ابی ربیعه: ابرزوها مثل المهاة«8» تهادی بین عشر کواعب اتراب هذا ما تُوعَدُون‌َ لِیَوم‌ِ الحِساب‌ِ، اینکه آن است که شما را وعده داده‌اند برای روز قیامت. إبن کثیر و ابو عمرو، به « یا » خواندند خبرا عن الغائب. و باقی قرّا به «تا» ی ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب، اینکه جمله را پس از بیت عربی آورده‌اند. (2)- دا، افزوده: شعر. (3)- آج، لب: رفته. (4)- آج، لب: نیکوی. (5)- دا، آج، لب: نظر ایشان مقصور باشد. (6)- دا: همه همزاد. (7)- دا: همه هم سن‌ّ. (8)- آج، لب: المهاد.
صفحه : 286 خطاب گفتند، «لام» اینکه به معنی «فی» است، ای، فی یوم الحساب«1». إِن‌َّ هذا لَرِزقُنا، اینکه روزی ماست که دادیم شما را. اضافة الفعل الی فاعله، ما لَه‌ُ مِن نَفادٍ، اینکه بنرسد و اینکه را بن نیاید«2». هذا، مبتدای محذوف الخبر، ای، ما ذکرنا لاهل الجنّة، اینکه آن است که ما گفتیم اهل بهشت را خواهد بودن. وَ إِن‌َّ لِلطّاغِین‌َ، کلامی است مستأنف، و طاغیان و عاصیان را بدی بازگشتنگاه خواهد بودن. جَهَنَّم‌َ یَصلَونَها، بدل لَشَرَّ مَآب‌ٍ، گفت: دوزخی است که ایشان به آن تافته و سوخته شوند، فَبِئس‌َ«3»هذا، ای، هذا ما ذکرنا لأهل النّار. آنگه گفت: فَلیَذُوقُوه‌ُ، تا دو کلام باشد. و گفتند: تقدیر آن است که کلام مقدّم و مؤخّر«5» کنند، ای، هذا حمیم فلیذوقوه. و اگر گویند: هذا در محل نصب باشد به فعل مقدّر، دل‌ّ«6» علیه الظاهر، هم روا باشد، چنان که [100- ر]
وَ القَمَرَ قَدَّرناه‌ُ«7» ...، و اگر گویند محل‌ّ او رفع باشد به ابتدا«8»، فَلیَذُوقُوه‌ُ، خبرش باشد، چنان که: سُورَةٌ أَنزَلناها«9» ...، آنگه تقدیر کنی محذوفی، گویی، منه: حَمِیم‌ٌ وَ غَسّاق‌ٌ، کقول الشاعر: هذا اذا ما اضاء الصّبح فی غلس و غودر البقل ملوی‌ّ و مخضود ای، فمنه«10» ملوی‌ّ و منه مخضود. و قرّا در «غسّاق» خلاف کردند: حمزه و کسائی و خلف و یحیی بن وثّاب، در شاذّ مشدّد خواندند، و دگر قرّا مخفّف خواندند. بر قراءت اوّل مبالغت باشد در اسم ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب، افزوده: کما قال الاعشی، شعر: المهنئین ما لهم لزمان ال || سّوء حتّی اذا افاق افاقوا ای، فی زمان السّوء. (2)- دا: بن در نیاید، آج، لب: بن در نیامد. (3)- اساس، آب، دا: و بئس با توجه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. [.....]
(4)- دا: گاهواره‌ای. (5)- دا: مقدّم موخّر. (6)- دا: که دل‌ّ. (7)- سوره یس (36) آیه 39. (8)- آج، لب: بر مبتدا. (9)- سوره نور (24) آیه 1. (10)- آج، لب: فیه.
صفحه : 287 فاعل، کالخبّاز و القصّاب، و در وجه دوم اسم بود، کالعذاب. آنگه در معنی او خلاف کردند: عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود گفتند: زمهریری باشد که اهل دوزخ را بسوزد، چنان که آتش سوزد- نعوذ باللّه منه؟ مجاهد و مقاتل گفتند«1»: سرمای بغایت بود. إبن بریده گفت: کنده‌ای بغایت باشد. محمّد بن کعب گفت: عصاره و قبیح«2» اهل دوزخ باشد. کعب گفت: سم‌ّ«3» مار و گزدم باشد که در حفره‌ای جمع کنند، آنگه به اهل دوزخ دهند تا باز خورند. اخفش گفت: ما یغسق من فروج الکفرة و الزّناة و فروجهم، ای یسیل، آنچه [از]
«4» فرج و ریشهای ایشان بیاید«5» در دوزخ. قال«6»: اذا ما تنکّرت الحیوة و طیبها الی‌ّ«7» جری دمع من العین غاسق ای، سائل. وَ آخَرُ مِن شَکلِه‌ِ، اهل بصره خواندند: و اخر«8»، به ضم‌ّ «همزه» علی الجمع، و آن جمع مؤنّث باشد، کالکبر. یقال نسوة اخر، و دیگران «آخر» و خواندند به دو «الف»، ای، و انواع آخر، و نوع«9» آخر من شکله، ای من شکل العذاب. أَزواج‌ٌ، ای، اصناف، یعنی، جز اینکه که رفت آن جا انواع عذاب باشد از آنچه ندیده‌اند و نشنیده‌اند. و الشّکل المثل«10» بالفتح و بالکسر، النّظیر و البدل«11» ایضا. هذا فَوج‌ٌ مُقتَحِم‌ٌ مَعَکُم، اینکه جماعتی‌اند«12» که با شما در دوزخ می‌آیند«13». عبد اللّه عبّاس گفت: چون رؤسا و سادات کافران در دوزخ شوند، اتباع، ایشان را از پس ایشان در آرند، ایشان گویند: اینان که‌اند! خزنت گویند: هذا فَوج‌ٌ مُقتَحِم‌ٌ مَعَکُم، اینکه گروهی‌اند که با شما به دوزخ می‌آیند. و الاقتحام، الدّخول فی الأمر من غیر رویّة، ناگاه در کار شدن باشد. لا مَرحَباً بِهِم، اشراف گویند: لا مرحبا بهم، نه ----------------------------------- (1)- آج، لب: گفت. (2)- آج، لب: قبح. (3)- آج، لب: اسم. (4)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد. (5)- آج، لب: بر آید. (6)- آج، لب، افزوده: الشاعر، شعر. (7)- لب: ای. [.....]
(8)- آج، لب: اهل بصره آخره خواندند. (9)- دا: او نوع. (10)- اساس: الشک، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. (11)- دا: و الدّل. (12)- دا: اینکه گروهی‌اند. (13)- آج، لب: باشند.
صفحه : 288 به جای فراخ آمدند. به عکس آن که عرب گوید آن را که به دیدن او شادمانه باشد: مرحبا و اهلا و سهلا. ای، اتیت مکانا رحبا و موضعا سهلا و اتیت اهلک، گویند: نه به جای نیک و فراخ آمدند. إِنَّهُم صالُوا النّارِ، ایشان سوختگان [100- پ]
آتش خواهند بودن، چنان که ما هستیم. اتباع گویند سادات را: بَل أَنتُم لا مَرحَباً بِکُم، بل شما را مرحبا و تحیّت نیک مباد؟ أَنتُم قَدَّمتُمُوه‌ُ لَنا، شما آوردی ما را اینکه جا که شما مقدّمان ما بودی در دنیا و داعیان ما. فَبِئس‌َ القَرارُ، بد جای است اینکه«1». و نصب لا مَرحَباً، بر فعلی مضمر باشد، چنان که گفتیم و مورد او دعا بود، چنان که نابغه گفت«2»: لا مرحبا بغد و لا اهلا به ان کان تفریق الأحبّة فی غد قالُوا، آنگه اینکه اتباع و سفله گویند: رَبَّنا، خدای ما مَن قَدَّم‌َ لَنا هذا، هر که ما را با اینکه جا آورد و مقدّم ما بود در دعوت با کاری«3» که ثمره‌ایش«4» اینکه است، فَزِده‌ُ عَذاباً ضِعفاً فِی النّارِ، او را عذاب مضاعف کن در دوزخ. وَ قالُوا ما لَنا لا نَری رِجالًا کُنّا نَعُدُّهُم مِن‌َ الأَشرارِ، چون در دوزخ آیند، بنگرند، گویند: چه بود ما را که نمی‌بینیم مردانی را که ما ایشان را از جمله بد- مردان شمردیم. أَتَّخَذناهُم سِخرِیًّا، و ما ایشان را بسخریه و فسوس داشتیم در دنیا! أَم زاغَت عَنهُم‌ُ الأَبصارُ، خود اینکه جا نه‌اند یا چشم ما بر ایشان نمی‌آید، مایل است از ایشان! اینکه کافران گویند که: ما چرا آن مؤمنان که بر ایشان در دنیا استهزا کردیم و پنداشتیم که ایشان بر باطلند نمی‌بینیم! و اهل کوفه خواندند الّا عاصم: اتخذناهم، به همزه وصل علی الخبر و بر اینکه قراءت در جای صفت «رجالا» باشد. و اینکه قراءت بهتر است برای آن که اهل دوزخ شاک‌ّ نباشند در استهزای ایشان به مؤمنان در دنیا. دگر آن که أَم زاغَت، معادل أَتَّخَذناهُم، نیست. و باقی قرّا به فتح «الف» خواندند، «الف» قطع بر آن که«5» «الف» استفهام است. مجاهد گفت: اینکه قول کفّار قریش ----------------------------------- (1)- دا: آن. (2)- دا، افزوده: شعر. (3)- دا: تا کاری. (4)- آج، لب: ثمره. (5)- دا، آج، لب: برای آن که.
صفحه : 289 باشد که گویند: ما چرا و سلمان«1» و أبو ذر و مقداد و عمّار را نمی‌بینیم! آنگه گفت: إِن‌َّ ذلِک‌َ لَحَق‌ٌّ«2» و تفسیر او که از پیش رفت من قوله«3»: إِن‌َّ ذلِک‌َ لَحَق‌ٌّ«4»، ای تخاصم اهل النّار حق و صدق و کائن«5».

[سوره ص (38): آیات 65 تا 88]

[اشاره]


قُل إِنَّما أَنَا مُنذِرٌ وَ ما مِن إِله‌ٍ إِلاَّ اللّه‌ُ الواحِدُ القَهّارُ (65) رَب‌ُّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ ما بَینَهُمَا العَزِیزُ الغَفّارُ (66) قُل هُوَ نَبَأٌ عَظِیم‌ٌ (67) أَنتُم عَنه‌ُ مُعرِضُون‌َ (68) ما کان‌َ لِی مِن عِلم‌ٍ بِالمَلَإِ الأَعلی إِذ یَختَصِمُون‌َ (69) إِن یُوحی إِلَی‌َّ إِلاّ أَنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِین‌ٌ (70) إِذ قال‌َ رَبُّک‌َ لِلمَلائِکَةِ إِنِّی خالِق‌ٌ بَشَراً مِن طِین‌ٍ (71) فَإِذا سَوَّیتُه‌ُ وَ نَفَخت‌ُ فِیه‌ِ مِن رُوحِی فَقَعُوا لَه‌ُ ساجِدِین‌َ (72) فَسَجَدَ المَلائِکَةُ کُلُّهُم أَجمَعُون‌َ (73) إِلاّ إِبلِیس‌َ استَکبَرَ وَ کان‌َ مِن‌َ الکافِرِین‌َ (74) قال‌َ یا إِبلِیس‌ُ ما مَنَعَک‌َ أَن تَسجُدَ لِما خَلَقت‌ُ بِیَدَی‌َّ أَستَکبَرت‌َ أَم کُنت‌َ مِن‌َ العالِین‌َ (75) قال‌َ أَنَا خَیرٌ مِنه‌ُ خَلَقتَنِی مِن نارٍ وَ خَلَقتَه‌ُ مِن طِین‌ٍ (76) قال‌َ فَاخرُج مِنها فَإِنَّک‌َ رَجِیم‌ٌ (77) وَ إِن‌َّ عَلَیک‌َ لَعنَتِی إِلی یَوم‌ِ الدِّین‌ِ (78) قال‌َ رَب‌ِّ فَأَنظِرنِی إِلی یَوم‌ِ یُبعَثُون‌َ (79) قال‌َ فَإِنَّک‌َ مِن‌َ المُنظَرِین‌َ (80) إِلی یَوم‌ِ الوَقت‌ِ المَعلُوم‌ِ (81) قال‌َ فَبِعِزَّتِک‌َ لَأُغوِیَنَّهُم أَجمَعِین‌َ (82) إِلاّ عِبادَک‌َ مِنهُم‌ُ المُخلَصِین‌َ (83) قال‌َ فَالحَق‌ُّ وَ الحَق‌َّ أَقُول‌ُ (84) لَأَملَأَن‌َّ جَهَنَّم‌َ مِنک‌َ وَ مِمَّن تَبِعَک‌َ مِنهُم أَجمَعِین‌َ (85) قُل ما أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ مِن أَجرٍ وَ ما أَنَا مِن‌َ المُتَکَلِّفِین‌َ (86) إِن هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعالَمِین‌َ (87) وَ لَتَعلَمُن‌َّ نَبَأَه‌ُ بَعدَ حِین‌ٍ (88)

[ترجمه]

بگو که من ترساننده‌ام و نیست هیچ خدایی الّا خدای یکی قهر کننده. [101- ر]
خداوند آسمانها و زمین و آنچه در میان آن است«6» بی‌همتا آمرزنده است«7». بگو که اینکه«8» خبری است بزرگ. که شما از او می‌برگردی«9». نیست مرا هیچ علمی به گروه بالاتر چون خصومت می‌کردند. وحی نمی‌کنند به من الّا آن که من ترساننده‌ام آشکارا. چون گفت خدای تو فریشتگان را که من آفریننده‌ام آدمیی را«10» از گل. چون راست کنم او را و در دمم در او از روح خود، بیفتی برای او سجده کننده. سجده کردند فریشتگان همه بجمله«11». مگر ابلیس که او بزرگواری کرد«12» و بود از جمله کافران. ----------------------------------- (1)- کذا در اساس و آب، دا، آج، لب: چرا سلمان. (2)- دا، آج، لب، افزوده: اینکه درست است و حق خصومت اهل دوزخ. و قوله: تَخاصُم‌ُ بدل جمله است. (3)- دا: و بدل اسم اشارت است، من قوله: [.....]
4- سوره ص (38) آیه 64. (5)- آج، لب، افزوده: قوله تعالی. (6)- دا: در میان هر دو است. (7)- دا: آمرزگار. (8)- دا: او. (9)- دا: روی بگردانندگانی. (10)- دا: خلقی را. (11)- دا: جمله بجمع. (12)- دا: تکبّر کرد.
صفحه : 290 گفت: ای ابلیس؟ چه باز داشت تو را که سجده کنی که من آفریدم«1» به دستهای خود. بزرگی می‌کنی یا از جمله بزرگوارانی! گفت: من بهترم از او، آفریدی«2» مرا از آتش و آفریدی«3» او را از گل. گفت: برو از آن جا که تو رانده‌ای«4». و بر تو است لعنت من تا به روز جزا. گفت: خدای من؟ مهلت ده مرا تا به آن روز که بر انگیزند ایشان را. گفت: تو از مهلت دادگانی. تا«5» به روز وقت دانست«6». گفت: به عزّت تو که گمراه کنم همه را. مگر بندگانی را از ایشان خالص«7». گفت: درست«8»، و حق می‌گویم. [101- پ]
پر باز کنم«9» دوزخ از تو و از آنان که پی تو گیرند«10» از ایشان همه. بگو: نمی‌خواهم از شما بر اینکه مزدی و نیستم من از تکلّف«11» کنندگان. نیست آن مگر یاد کردی جهانیان را. و بدانی خبر او پس«12» روزگاری. ----------------------------------- (1)- دا: آن را که بیافریدیم. (3- 2)- دا: بیافریدی. (4)- دا: بیرون شو از بهشت که تو نفریده‌ای. (5)- دا: با. (6)- دا: معلوم. [.....]
(7)- دا: که مخلص باشند. (8)- دا: درست است. (9)- دا: پر کنم، آج، لب: پر گردانم. (10)- دا: پسروی کند تو را. (11)- اساس: تکلیف، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (12)- دا: پس از.
صفحه : 291 قوله تعالی: قُل إِنَّما أَنَا مُنذِرٌ، آنگه گفت: بگوی ای محمّد که: من پیغامبری‌ام ترساننده و نیست خدای مگر [یک]
«1» خدای قهر کننده. در اینکه آیت تقریر توحید قدیم- جل‌ّ جلاله- است و تقریر نبوّت پیغامبرش محمّد مصطفی- صلّی اللّه علیه و علی آله-. رَب‌ُّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، خدای آسمان [ها]
«2» و زمین است و آنچه در میان آن است و عزیز و منیع و غالب است. قُل هُوَ نَبَأٌ عَظِیم‌ٌ، بگو ای محمّد که: اینکه خبری است بزرگوار«3». مجاهد و سدّ [ی]
گفتند: کنایت است از قرآن. حسن بصری گفت: کار قیامت است اینکه. أَنتُم عَنه‌ُ مُعرِضُون‌َ، شما از او اعراض می‌کنی و عدول می‌نمایی و به موجب آن کار نمی‌کنی. ما کان‌َ لِی مِن عِلم‌ٍ بِالمَلَإِ الأَعلی، مرا علمی نیست به جماعت برتر، یعنی فریشتگان چون خصومت کردند. بیشتر مفسّران گفتند: خصومت فریشتگان در حدیث آدم بود که چون گفتند: ... أَ تَجعَل‌ُ فِیها مَن یُفسِدُ فِیها«4»- الآیة. و عبد اللّه عبّاس گفت. از رسول- علیه السّلام- که خدای تعالی مرا گفت: تو دانی ای محمّد که ملاء اعلی که فریشتگان‌اند در چه خصومت کردند! گفتم: بار خدایا؟ ندانم. گفت: خصومت کردند در درجات و کفّارات. امّا کفّارات: 5» اسباغ الوضوء فی السّبرات«، و نقل الاقدام الی الجماعات، و انتظار الصّلوة بعد الصّلوة. و امّا الدّرجات: فافشاء السّلام و اطعام الطّعام و الصّلوة باللّیل و النّاس نیام. گفت: کفّارات تمام کردن وضو باشد در سختیها و قدم برگرفتن به جماعات و انتظار نماز کردن پس نماز. امّا درجات: سلام کردن بر همه کس و طعام دادن و نماز کردن به شب که مردم خفته باشند. إِن یُوحی إِلَی‌َّ إِلّا أَنَّما [أَنَا]
«6»إِذ قال‌َ رَبُّک‌َ لِلمَلائِکَةِ، یاد کن ای محمّد چون گفت خدای تو فریشتگان را [102- ر]
إِنِّی خالِق‌ٌ بَشَراً مِن طِین‌ٍ، من خواهم آفریدن آدم را از گل. فَإِذا سَوَّیتُه‌ُ، چون تمام آفریده باشم«5» او را وراست کرده و روح در او دمیده. فَقَعُوا لَه‌ُ ساجِدِین‌َ، از پیش او به سجده در آیی. فَسَجَدَ المَلائِکَةُ کُلُّهُم أَجمَعُون‌َ، فریشتگان همه سجده کردند. الّا ابلیس، که او استکبار کرد و از جمله کافران بود. حق تعالی گفت: یا ابلیس؟ چه منع کرد تو را که سجده کنی آن را که من او را به دست قدرت خود آفریدم! و معنی آن که تولّای خلق او به خود کردم و با کسی نگذاشتم، من قولهم: یداک أوکتا و فوک نفخ. أَستَکبَرت‌َ، الف استفهام راست، و الف استفعال ساقط است، لاجتماع الهمزتین، تکبّر کردی، أَم کُنت‌َ مِن‌َ العالِین‌َ، یا از جمله بزرگواران و بلند قدران بودی! قال‌َ أَنَا خَیرٌ مِنه‌ُ خَلَقتَنِی مِن نارٍ وَ خَلَقتَه‌ُ مِن طِین‌ٍ، گفت: برای آن سجده نکردم او را که من از او بهترم که تو مرا از آتش آفریدی و او را از گل. قال‌َ فَاخرُج مِنها، گفت ابلیس را حق تعالی که: برو از اینکه جا که تو رانده و بلعنه«6» کرده‌ای. وَ إِن‌َّ عَلَیک‌َ لَعنَتِی إِلی یَوم‌ِ الدِّین‌ِ، و لعنت من بر تو است تا به روز قیامت. قال‌َ رَب‌ِّ فَأَنظِرنِی إِلی یَوم‌ِ یُبعَثُون‌َ، گفت: بار خدایا مرا روزگار ده و مهلت تا به روز قیامت که خلقان را زنده کنند. ----------------------------------- (1)- دا: پیغامبری ترساننده‌ام. (2)- دا: دیگر. [.....]
(3)- دا، آج، لب: دو معنی را. (4)- اساس و آب: ندارد، ازدا، افزوده شد. (5)- اساس: باشد، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (6)- دا، آج، لب: بلعنت.
صفحه : 293 حق تعالی او را گفت: تو را مهلت دادم تا به وقتی معلوم که من دانم که صلاح است. قال‌َ فَبِعِزَّتِک‌َ لَأُغوِیَنَّهُم أَجمَعِین‌َ، گفت: به عزّت تو که همه را گمراه«1» کنم مگر بندگان«2» مخلص که تو را هستند، که مگر مرا بر ایشان راهی نیست. قال‌َ فَالحَق‌ُّ وَ الحَق‌َّ أَقُول‌ُ، قدیم تعالی گفت: به حق‌ّ، و اینکه«3» حق است که می‌گویم. عاصم و حمزه و خلف خواندند: فالحق‌ّ، به رفع اول و نصب دوّم. باقی قرّا هر دو منصوب خواندند. امّا آن که اوّل مرفوع خواند، گفت: خبر مبتدای محذوف است، و التّقدیر: انا الحق‌ّ. و آن که منصوب خواند، گفت: نصب بر اغراست. و کوفیان گفتند: محذوف«4» حرف الجرّ علی القسم. و گفتند«5»: الحق‌ّ لأملأن‌ّ کقولهم حقّا لأملأن‌ّ. و حق‌ّ دوّم به اقول منصوب است. گفت: سوگند می‌خورم و حق می‌گویم که پر باز- کنم«6» دوزخ را از تو و از پسروان تو از جمله ایشان. آنگه گفت: قُل، یا محمّد بگو که من از شما بر اینکه ادای رسالت مزدی نمی‌خواهم، و من از جمله متکلّفان نه‌ام، یعنی اینکه نه تعسّف و تکلّفی است بیرون از عرف و عادت و خارج از حدّ حق. و گفتند، معنی آن است که: من المتقوّلین، من اینکه قرآن را از خویشتن نمی‌گویم و بافته من نیست. بیانش [102- پ]
: إِن هُوَ إِلّا ذِکرٌ لِلعالَمِین‌َ. و تکلّف در کارها صفت ذم‌ّ است. سلمة بن نفیل گفت، رسول- علیه السّلام- گفت: متکلّف را سه علامت بود: یکی آن که منازعت کند با آن که بالای او باشد و تعاطی آن کند که به آن نرسد، و چیزی گوید که نداند. و زبیر روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: 7» اللّهم‌ّ اغفر للّذین« یدعون اموات امّتی و لا یتکلّفون الّا انّی بری‌ء من التّکلّف و صالحوا امّتی ، بار خدایا ----------------------------------- (1)- دا: گمره. (2)- دا: بندگانی. (3)- دا، آج، لب: و اینکه قول. (4)- آج، لب: به حذف. (5)- دا، آج، لب، افزوده: التّقدیر. (6)- آج، لب: پر بار کنم. (7)- اساس: الّذین، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد.
صفحه : 294 بیامرز آنان را که مردگان امّت مرا رها کنند«1» و تکلّف نکنند، الا بری‌ام از متکلّفان، من و صالحان امّت من. عبد اللّه مسعود گفت: هر که چیزی داند رواست تا بگوید و هر که نداند باید تا بگوید: اللّه اعلم، که از جمله علم باشد که آنچه نداند گوید: ندانم، خدای تعالی گفت پیغامبرش را: قُل ما أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ مِن أَجرٍ وَ ما أَنَا مِن‌َ المُتَکَلِّفِین‌َ. قوله: إِن هُوَ إِلّا ذِکرٌ لِلعالَمِین‌َ، او نیست، یعنی قرآن، الّا ذکری و یاد کردی جهانیان را. وَ لَتَعلَمُن‌َّ نَبَأَه‌ُ بَعدَ حِین‌ٍ، و بدانی خبر او پس روزگاری. قتاده گفت: پس از مرگ، بیانه قوله: ... مَتاع‌ٌ إِلی حِین‌ٍ«2». ----------------------------------- (1)- دا: دعا کنند. (2)- سوره اعراف (7) آیه 24 و سوره انبیاء (21) آیه 111.

صفحه : 295

‌سورة الزّمر

‌اینکه سورت مکّی ‌است، الّا ‌قوله ‌تعالی: قُل یا عِبادِی‌َ الَّذِین‌َ أَسرَفُوا عَلی أَنفُسِهِم«1»- الایة. و ‌اینکه سورت هفتاد و پنج آیت ‌است و هزار و صد و نود و دو کلمت ‌است و چهار هزار و هفتصد و هشت حرف ‌است. و روایت ‌است ‌از ابو امامه ‌از ابی‌ّ کعب ‌که پیغامبر- ‌صلی اللّه ‌علیه و ‌علی آله- ‌گفت: ‌هر ‌که ‌او ‌سورة الزّمر بخواند، خدای ‌تعالی امید«2» گسسته نکند و ‌او ‌را ‌از جمله خایفان کند. عایشه«3» روایت کرد ‌که: ‌رسول- ‌علیه السّلام- بنخفتی«4» ‌تا سوره بنی اسرایل و زمر بنخواندی«5».

[سوره الزمر (39): آیات 1 تا 21]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ تَنزِیل‌ُ الکِتاب‌ِ مِن‌َ اللّه‌ِ العَزِیزِ الحَکِیم‌ِ (1) إِنّا أَنزَلنا إِلَیک‌َ الکِتاب‌َ بِالحَق‌ِّ فَاعبُدِ اللّه‌َ مُخلِصاً لَه‌ُ الدِّین‌َ (2) أَلا لِلّه‌ِ الدِّین‌ُ الخالِص‌ُ وَ الَّذِین‌َ اتَّخَذُوا مِن دُونِه‌ِ أَولِیاءَ ما نَعبُدُهُم إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّه‌ِ زُلفی إِن‌َّ اللّه‌َ یَحکُم‌ُ بَینَهُم فِی ما هُم فِیه‌ِ یَختَلِفُون‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَهدِی مَن هُوَ کاذِب‌ٌ کَفّارٌ (3) لَو أَرادَ اللّه‌ُ أَن یَتَّخِذَ وَلَداً لاصطَفی مِمّا یَخلُق‌ُ ما یَشاءُ سُبحانَه‌ُ هُوَ اللّه‌ُ الواحِدُ القَهّارُ (4) خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ بِالحَق‌ِّ یُکَوِّرُ اللَّیل‌َ عَلَی النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَی اللَّیل‌ِ وَ سَخَّرَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ کُل‌ٌّ یَجرِی لِأَجَل‌ٍ مُسَمًّی أَلا هُوَ العَزِیزُ الغَفّارُ (5) خَلَقَکُم مِن نَفس‌ٍ واحِدَةٍ ثُم‌َّ جَعَل‌َ مِنها زَوجَها وَ أَنزَل‌َ لَکُم مِن‌َ الأَنعام‌ِ ثَمانِیَةَ أَزواج‌ٍ یَخلُقُکُم فِی بُطُون‌ِ أُمَّهاتِکُم خَلقاً مِن بَعدِ خَلق‌ٍ فِی ظُلُمات‌ٍ ثَلاث‌ٍ ذلِکُم‌ُ اللّه‌ُ رَبُّکُم لَه‌ُ المُلک‌ُ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ فَأَنّی تُصرَفُون‌َ (6) إِن تَکفُرُوا فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَنِی‌ٌّ عَنکُم وَ لا یَرضی لِعِبادِه‌ِ الکُفرَ وَ إِن تَشکُرُوا یَرضَه‌ُ لَکُم وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری ثُم‌َّ إِلی رَبِّکُم مَرجِعُکُم فَیُنَبِّئُکُم بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ إِنَّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِذات‌ِ الصُّدُورِ (7) وَ إِذا مَس‌َّ الإِنسان‌َ ضُرٌّ دَعا رَبَّه‌ُ مُنِیباً إِلَیه‌ِ ثُم‌َّ إِذا خَوَّلَه‌ُ نِعمَةً مِنه‌ُ نَسِی‌َ ما کان‌َ یَدعُوا إِلَیه‌ِ مِن قَبل‌ُ وَ جَعَل‌َ لِلّه‌ِ أَنداداً لِیُضِل‌َّ عَن سَبِیلِه‌ِ قُل تَمَتَّع بِکُفرِک‌َ قَلِیلاً إِنَّک‌َ مِن أَصحاب‌ِ النّارِ (8) أَمَّن هُوَ قانِت‌ٌ آناءَ اللَّیل‌ِ ساجِداً وَ قائِماً یَحذَرُ الآخِرَةَ وَ یَرجُوا رَحمَةَ رَبِّه‌ِ قُل هَل یَستَوِی الَّذِین‌َ یَعلَمُون‌َ وَ الَّذِین‌َ لا یَعلَمُون‌َ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الأَلباب‌ِ (9) قُل یا عِبادِ الَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُم لِلَّذِین‌َ أَحسَنُوا فِی هذِه‌ِ الدُّنیا حَسَنَةٌ وَ أَرض‌ُ اللّه‌ِ واسِعَةٌ إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُون‌َ أَجرَهُم بِغَیرِ حِساب‌ٍ (10) قُل إِنِّی أُمِرت‌ُ أَن أَعبُدَ اللّه‌َ مُخلِصاً لَه‌ُ الدِّین‌َ (11) وَ أُمِرت‌ُ لِأَن أَکُون‌َ أَوَّل‌َ المُسلِمِین‌َ (12) قُل إِنِّی أَخاف‌ُ إِن عَصَیت‌ُ رَبِّی عَذاب‌َ یَوم‌ٍ عَظِیم‌ٍ (13) قُل‌ِ اللّه‌َ أَعبُدُ مُخلِصاً لَه‌ُ دِینِی (14) فَاعبُدُوا ما شِئتُم مِن دُونِه‌ِ قُل إِن‌َّ الخاسِرِین‌َ الَّذِین‌َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم وَ أَهلِیهِم یَوم‌َ القِیامَةِ أَلا ذلِک‌َ هُوَ الخُسران‌ُ المُبِین‌ُ (15) لَهُم مِن فَوقِهِم ظُلَل‌ٌ مِن‌َ النّارِ وَ مِن تَحتِهِم ظُلَل‌ٌ ذلِک‌َ یُخَوِّف‌ُ اللّه‌ُ بِه‌ِ عِبادَه‌ُ یا عِبادِ فَاتَّقُون‌ِ (16) وَ الَّذِین‌َ اجتَنَبُوا الطّاغُوت‌َ أَن یَعبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَی اللّه‌ِ لَهُم‌ُ البُشری فَبَشِّر عِبادِ (17) الَّذِین‌َ یَستَمِعُون‌َ القَول‌َ فَیَتَّبِعُون‌َ أَحسَنَه‌ُ أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ هَداهُم‌ُ اللّه‌ُ وَ أُولئِک‌َ هُم أُولُوا الأَلباب‌ِ (18) أَ فَمَن حَق‌َّ عَلَیه‌ِ کَلِمَةُ العَذاب‌ِ أَ فَأَنت‌َ تُنقِذُ مَن فِی النّارِ (19) لکِن‌ِ الَّذِین‌َ اتَّقَوا رَبَّهُم لَهُم غُرَف‌ٌ مِن فَوقِها غُرَف‌ٌ مَبنِیَّةٌ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ وَعدَ اللّه‌ِ لا یُخلِف‌ُ اللّه‌ُ المِیعادَ (20) أَ لَم تَرَ أَن‌َّ اللّه‌َ أَنزَل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَه‌ُ یَنابِیع‌َ فِی الأَرض‌ِ ثُم‌َّ یُخرِج‌ُ بِه‌ِ زَرعاً مُختَلِفاً أَلوانُه‌ُ ثُم‌َّ یَهِیج‌ُ فَتَراه‌ُ مُصفَرًّا ثُم‌َّ یَجعَلُه‌ُ حُطاماً إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَذِکری لِأُولِی الأَلباب‌ِ (21)

[ترجمه]

«6» فرستادن«7» کتاب از خدای قوی«8» محکم کار. ما فرستادیم«9» به ----------------------------------- (1)- سوره زمر (39) آیه 53. [.....]
(2)- دا، آج، لب: امید او. (3)- دا، افزوده: رضی اللّه عنها. (4)- اساس، آب، دا: بنه خفتی. (5)- اساس، آب، دا: بنه خاندی، آج: نخواندی، لب: بخواندی. (6)- دا، لب معنی کرده: به نام خدای بخشاینده مهربان. (7)- دا: اینکه فرو فرستادن. (8)- دا: بی همتا. (9)- دا: فرو فرستادیم.
صفحه : 296 تو کتاب قرآن. بدرستی«1»، بپرست خدای را به اخلاص کننده طاعت«2». [103- ر]
خدای را«3» طاعت خالص و آنان که گرفتند بجز او دوستانی، نمی‌پرستیم ایشان را الّا تا نزدیک کنند ما را به خدای نزدیک کردنی، خدای«4» حکم کند میان ایشان در آنچه در آن خلاف می‌کنند، خدای«5» ره ننماید آن را که او دروغزن است کافر باشد«6». اگر خدای خواهد که بگیرد فرزندی، برگزیند«7» از آنچه می‌آفریند آنچه خواهد، منزه است او، او خدای است یکی قهر کننده بندگان. بیافرید آسمانها و زمین براستی می‌درآرد شب بر روز و در آرد«8» روز را بر شب، و مسخّر بکرده است آفتاب را و ماه را، همه می‌روند تا به وقتی نام زده«9»، الا اوست بی همتا«10» و آمرزنده. بیافرید شما را از یک نفس پس کرد از او جفت او و فرو فرستاد برای شما از چهار پایان هشت جفت«11»، بیافرید شما را در شکمهای مادرانتان خلقی«12» از پس خلقی«13» در سه تاریکی، آن خدای است خدای ----------------------------------- (1)- دا: براستی. (2)- دا: خالص کند برای او دین. (3)- دا: بدان که خدای راست. (5- 4)- دا: که خدای. (6)- دا: و کافر. (7)- دا: که فرا گیرد. [.....]
(8)- دا: می‌درآرد. (9)- دا: نام زد. (10)- دا: بدان که او بی‌همتاست. (11)- دا: گونه. (13- 12)- دا: آفریدنی.
صفحه : 297 شما، او راست پادشاهی، نیست خدای مگر او کجا«1» می‌گردانند شما را! اگر کافر شوی خدای بی‌نیاز است از شما و نپسندد بندگانش«2» کفر و اگر شکر کنی بپسندد شما را و بر نگیرد«3» بردارنده‌ای بار«4» دیگری، پس با خدایتان بازگشت شما، خبر دهد«5» شما را به آنچه کرده باشی«6»، او داناست بر سینه‌ها«7». [103- پ]
چون برسد«8» آدمی«9» را رنجی، بخواند خدایش را باز شونده«10» با او، چون بدهد او را نعمتی از او فراموش کند آنچه می‌خواند با او از پیش و کند خدای را همتایات تا گمراه کند از ره او. بگو برخور به کفرت اندکی که تو از اهل دوزخی. یا کیست آن که ایستاده باشد«11» به اوقات«12» شب سجده کننده و ایستاده، ترسد از آخرت و امید دارد به رحمت خدایش، بگو راست باشند«13» آنان که دانند و آنان که ندانند، اندیشه کنند خداوندان عقلها«14»! بگو ای بندگان من ----------------------------------- (1)- دا: چگونه. (2)- دا: بندگان خود را. (3)- دا: بر ندارد. (4)- دا: گناه. (5)- دا: بیاگاهاند. (6)- دا: بودی می‌کردی. (7)- دا: که او داناست بدانچه در سینه‌هاست. (8)- دا: بپساید. (9)- دا: مردمها را. [.....]
(10)- آج، لب: باز گردنده. (11)- دا: یا آن که او ایستاده است. (12)- دا: ساعتهای. (13)- دا: برابر بود با. (14)- دا: خردها.
صفحه : 298 آنان که ایمان داری«1» بترسی از خدایتان آنان را که نیکوی کردند در اینکه سرای«2» نزدیک‌تر نیکوی باشد و زمین خدای فراخ است، تمام بدهند صبر کنندگان«3» را مزدشان بی‌شمار. بگو که مرا فرمودند که: پرستم خدای را خالص کننده او را عبادت«4». و فرمودند مرا که باشم اول مسلمانان«5». بگو که من می‌ترسم اگر عاصی شوم در خدای«6» از عذاب روزی بزرگ. بگو خدای را می‌پرستم خالص بکرده او را عبادت«7». بپرستی آنچه خواهی از فرود او«8». بگو که زیانکاران آنان‌اند زیان کردند خود«9» را و اهل خود را روز قیامت، الّا؟ آن زیانی است [104- ر]
آشکارا. ایشان را باشد از بالایشان سایه‌بانها از آتش، از زیرشان سایه بانها، آن ترساند خدای به آن بندگانش را. ای بندگان من ترسی. و آنان که«10» بپرخیزند از معبودان که دون خدای باشند که پرستند آن را و با خدای برند ایشان را، ایشان را باشد مژده، مژده ده بندگان مرا. ----------------------------------- (1)- دا: آوردی. (2)- دا: دنیا. (3)- دا: شکیبایان. (4)- دا: برای او دین. (5)- دا: گردن نهادگان. (6)- دا: از خدای خود. (7)- دا: خالص کننده نگاه دارنده. (8)- دا: جز او. (9)- دا: تنهای خود. [.....]
(10)- دا، افزوده: بپرهیزیدند و آنان که.
صفحه : 299 آنان را که بشنوند«1» گفتار متابعت کنند«2» نیکوتر را، ایشان آنان هدایت داده باشد خدای ایشان را، ایشان خداوندان خرد باشند. آن کس که درست شد بر او گفتار عذاب، تو برهانی آن را که در دوزخ بود! لکن آن را که بترسند از خدای خود ایشان را بود غرفه‌ها از بالای«3» آن غرفه‌های بنای کرده، می‌رود از زیر آن جویها، وعده خداست خلاف نکند خدای وعده را. نبینی که خدای فرو فرستاد از آسمان آبی برانداز آن را«4» چشمه‌ها در زمین، پس برون آرد«5» کشتی به خلاف یکدیگر رنگهای او، پس خشک شود، بینی آن را زرد شده، پس کند آن را پوسیده، در اینکه یاد کردی هست خداوندان عقل را. قوله: تَنزِیل‌ُ الکِتاب‌ِ- الآیة، تنزیل مرفوع است به خبر ابتدای محذوف، ای، هذا القول«6» تنزیل الکتاب. و روا بود که تنزیل مبتدا بود، مِن‌َ«7» إِنّا أَنزَلنا إِلَیک‌َ الکِتاب‌َ بِالحَق‌ِّ، ما فرو فرستادیم کتاب را به تو به حق و راستی. فَاعبُدِ اللّه‌َ مُخلِصاً لَه‌ُ الدِّین‌َ، خدای را پرست ای محمّد؟ خطاب به او و مراد از او جمله مکلّفان خالص بکرده او را دین و طاعت، چنان که در عبادت باو«2» شرک نیاری. و نصب مخلصا بر حال است. أَلا لِلّه‌ِ الدِّین‌ُ الخالِص‌ُ، دین خالص خدای راست. قتاده گفت: به اینکه دین کلمه شهادت خواست، گفتن: لا اله الّا [اللّه]
«3». اهل معانی گفتند: معنی آن است که عبادت خالص سزد«4»، چه جز خدای مستحق‌ّ عبادت نیست. وَ الَّذِین‌َ اتَّخَذُوا مِن دُونِه‌ِ أَولِیاءَ، آنگه گفت: آنان که بدون خدای بتان می‌پرستند و ایشان را خدایان گرفته‌اند، ما نَعبُدُهُم، و التّقدیر: یقولون ما نعبدهم. سبب نزول آیت آن بود که رسول- علیه السّلام- تسفیه احلام ایشان کرد و گفت: جمادی را که از او هیچ خیر و شر و نفع و ضر نیاید می‌پرستی! اینکه از کجا مستحق عبادت است؟ و اینان چه نعمت کردند بجای شما، یا چه خلق آفریده‌اند! ایشان«5» گفتند: ما می‌دانیم که ما را و آسمان و زمین«6» خدای آفریده است و اینکه«7» عبادت ما خدای را بنشاید. ما اینان را برای آن می‌پرستیم تا ما را به خدای نزدیک کنند. و قوله: زُلفی، مصدری است نه از لفظ فعل، چنان که گویند: اعجبنی حبّا شدیدا، و المعنی اعجابا شدیدا، برای آن که معنی یکی است، یعنی: الی اللّه تقریبا. کلبی گفت، جواب«8» در سورت احقاف است آن جا که گفت: فَلَو لا نَصَرَهُم‌ُ الَّذِین‌َ اتَّخَذُوا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ قُرباناً آلِهَةً«9»- الآیة. آنگه گفت: إِن‌َّ اللّه‌َ یَحکُم‌ُ بَینَهُم فِی ما هُم فِیه‌ِ یَختَلِفُون‌َ، خدای حکم کند میان ایشان روز قیامت در آنچه در او ----------------------------------- (1)- دا: خدای است عزیز، آج، لب: خدای عزیز است. (2)- دا، آج، لب: با او. (3)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد. (4)- دا: خدای را بسزد، آج، لب: شود. [.....]
(5)- آج، لب: اینان. (6)- دا، آج، لب: زمین را. (7)- دا: لکن، آج، لب: لیکن. (8)- دا، آج، لب: جواب اینکه. (9)- سوره احقاف (46) آیه 28.
صفحه : 301 خلاف می‌کنند و باز نماید که محق‌ّ کیست و مبطل کیست. إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَهدِی مَن هُوَ کاذِب‌ٌ کَفّارٌ، گفت: خدای هدایت ندهد آن را که دروغزن باشد و کفران کننده باشد. اینکه هدایت اینکه جا، ره نمودن«1» است به ره بهشت و ثواب به قرینه کاذِب‌ٌ کَفّارٌ و به قرینه یَحکُم‌ُ بَینَهُم، یوم القیامة، چه اینکه نیز هم از احکام آخرت است [105- ر]
و اگر بر خذلان و تخلیه حمل کنند روا باشد، علی طریق الغضب علیه و العقوبة له. لَو أَرادَ اللّه‌ُ أَن یَتَّخِذَ وَلَداً، آنگه گفت ردّ بر مشرکان و جهودان و ترسایان که گفتند: الملائکة بنات الله«2»، و ... عُزَیرٌ ابن‌ُ اللّه‌ِ«3» و المَسِیح‌ُ ابن‌ُ اللّه‌ِ«4» ...، فریشتگان دختران خدای‌اند و عزیر و عیسی پسران خدای‌اند. گفت: اگر خدای خواستی تا فرزندی بگیرد، بگزیدی از آنچه آفریده است آنچه خواستی. آنگه گفت: سُبحانَه‌ُ؟ منزّه است خدای- جل‌ّ جلاله- از آن که او را فرزند باشد نه به حقیقت و نه به مجاز، هُوَ اللّه‌ُ الواحِدُ القَهّارُ، او خدای است یکی بی‌همتا و انباز، بی‌زن و فرزند و مثل و مانند و عزیز و منیع«5» و قهر کننده بندگان به فنا و مرگ. آنگه گفت: خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ بِالحَق‌ِّ، آسمان و زمین او آفرید به حق، نه به باطل برای غرضی«6» صحیح، یُکَوِّرُ اللَّیل‌َ عَلَی النَّهارِ، شب به سر روز می‌آرد«7». کتکویر العمامة، چنان که دستار«8» لایه‌ها بر لایه‌ها پیچند«9»، و اینکه اصل کلمه است، و مثله قوله: یُغشِی اللَّیل‌َ النَّهارَ«10»، و اینکه قول قتاده است. مجاهد گفت: شب در روز آرد و روز در شب آرد. حسن و مقاتل گفت«11»، معنی آن است که: آنچه از اینکه بکاهد در آن فزاید و آنچه از آن بکاهد در آن«12» فزاید. وَ سَخَّرَ الشَّمس‌َ وَ القَمَرَ، و آفتاب و ماه ----------------------------------- (1)- آج، لب: آن جا راه نمودن. (2)- اشاره به فحوای آیه: 57 سوره نحل (16) و آیه 39 سوره طور (52). (4- 3)- سوره توبه (9) آیه 30. (5)- دا، آج، لب: منیع است. (6)- آج، لب: غرض. (7)- دا، می‌در آرد، آج، لب: می‌دارد. (8)- دا: دستار را. (9)- اساس: لایها بر بالایها پیچند، که با توجه به دا تصحیح شد، آج، لب: لایها بر لاپیچند. (10)- سوره اعراف (7) آیه 54 و سوره رعد (13) آیه 3. [.....]
(11)- دا، آج، لب: حسن و مقاتل و کلبی گفتند. (12)- دا: اینکه، آج، لب: جمله اخیر را ندارد.
صفحه : 302 را مسخر بکرد تا به فرمان او در فلک«1» خود می‌گردند«2» و هر یکی به وقتی«3» معلوم می‌روند. أَلا هُوَ العَزِیزُ الغَفّارُ، الا او خدای است عزیز و آمرزنده«4». خَلَقَکُم مِن نَفس‌ٍ واحِدَةٍ، گفت: بیافرید شما را از یک نفس و آن آدم است، ثُم‌َّ جَعَل‌َ مِنها زَوجَها، آنگه جفت او را حوّا را هم از او بیافرید«5». و «جعل»، به معنی خلق است، و چون به معنی خلق باشد، متعدّی بود به یک مفعول، و چون به معنی صیر باشد متعدّی بود به دو مفعول. وَ أَنزَل‌َ لَکُم مِن‌َ الأَنعام‌ِ، اینکه انزال، به معنی انشاست، یعنی بیافرید برای شما از جمله چهار پایان هشت جفت، یعنی هشت صنف. و گفتند: مراد به «زوج»، جفت است. و چون بر اینکه حمل کنند چهار جنس باشد که تفصیل آن در سوره الانعام [105- پ]
بیامد، فی قوله: ثَمانِیَةَ أَزواج‌ٍ مِن‌َ الضَّأن‌ِ اثنَین‌ِ وَ مِن‌َ المَعزِ اثنَین‌ِ- الآیة. وَ مِن‌َ الإِبِل‌ِ اثنَین‌ِ وَ مِن‌َ البَقَرِ اثنَین‌ِ«6»- الآیة. پس اینکه چهار جنس از میش و بز و شتر و گاو«7»، و چون هر یکی از اینکه«8» جفتی باشد، هشت بود. یَخلُقُکُم فِی بُطُون‌ِ أُمَّهاتِکُم، می‌آفریند شما را خلقی از پس خلقی در شکم مادرانتان. و قوله: خَلقاً مِن بَعدِ خَلق‌ٍ، [خلق نو از پس خلق اوّل، که خلق اوّل از خاک بود و خلق دوم از آب، و گفتند: خَلقاً مِن بَعدِ خَلق‌ٍ، خلقی از پس خلق اوّل«9»]
، مراد آن است که در سورة المؤمنین گفت: ثُم‌َّ خَلَقنَا النُّطفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقنَا العَلَقَةَ مُضغَةً«10»- الآیة. و اینکه تأویل اولی‌تر است، لقوله: فِی ظُلُمات‌ٍ ثَلاث‌ٍ ذلِکُم‌ُ اللّه‌ُ رَبُّکُم لَه‌ُ المُلک‌ُ، [در سه تاریکی: تاریکی شکم و تاریکی رحم و تاریکی مشیمه. ذلِکُم‌ُ اللّه‌ُ رَبُّکُم لَه‌ُ المُلک‌ُ]
«11»، اینکه خدای شماست، پادشاهی او راست. لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، نیست بجز او خدای، فَأَنّی تُصرَفُون‌َ، کجا می‌گردانند«12» شما ----------------------------------- (1)- آج، لب: به فلک. (2)- لب: می‌گردیدند. (3)- لب: به وقت. (4)- آج، لب: خدای عزیز آمرزنده است. (5)- آج، لب: آنگه جفت او را از او حوّا بیافرید. (6)- سوره انعام (6) آیه 143 و 144. (7)- دا، آج، لب: گاو و شتر. (8)- دا، آج، لب: آن. (9)- اساس و آب، افتادگی دارد، دا نیز مغشوش می‌نماید از آج آورده شد. (10)- سوره مؤمنون (23) آیه 14. (11)- اساس و آب، افتادگی دارد، از دا، افزوده شد. (12)- آج، لب: می‌گرداند. [.....]

صفحه : 303 را! و گفتند: چون می‌گردانند شما را از عبادت او با عبادت«1» جز او با چندین آیات و بیّنات. إِن تَکفُرُوا فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَنِی‌ٌّ عَنکُم، گفت: اگر کافر شوی به خدای، خدای از شما بی‌نیاز است، کفر شما او را هیچ زیان ندارد. وَ لا یَرضی لِعِبادِه‌ِ الکُفرَ، او«2» راضی نباشد به کفر بندگان، و کفر نپسندد برای ایشان. و اینکه آیت دلیل است بر آن که خدای تعالی کفر نیافریند و نخواهد برای آن که رضا، ارادت باشد«3» علی بعض الوجوه، اگر«4» راضی بودی مرید بودی. وَ إِن تَشکُرُوا یَرضَه‌ُ لَکُم، و اگر شاکر شوی و شکر نعمت او گزاری«5» بپسندد از شما. و اینکه دلیل است بر آن که خدای«6» مرید طاعات است و در اینکه دو لفظ دلیل است بر آن که، خدای«7»، مرید طاعت«8» است و کاره معصیت. وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری، و هیچ نفس بار گران دیگر نفس«9» بر نگیرد، یعنی، کس«10» را به گناه دیگری بنگیرد«11»، [و بار عقوبت گناه او«12» بر اینکه ننهند. و اینکه نیز دلیل عدل است و دلیل بطلان مذهب مجبّره که روا دارند که خدای تعالی به گناه گناهکاری دیگر«13» را بگیرد.]
«14» و اطفال کفّار را به گناه پدران عقوبت نکند«15». و سوسی«16» و إبن فرج عن البردی«17» و یحیی و کسائی عن ابی بکر خواندند. یرضه لکم، به اسکان «ها» ابو الحسن اخفش گفت: اینکه لغت بعضی عرب است، و قد قال شاعرهم: ----------------------------------- (1)- اساس، عیادت خوانده می‌شود، که با توجه به نسخه بدلها و فحوای عبارت تصحیح شد. (2)- دا، آج، لب: واو. (3)- دا: اراده بود. (4)- آج، لب: و اگر. (5)- دا: کنی آن. (6)- آج، لب: ندارد. (7)- آج، لب: خدای. (8)- آج، لب: طاعات. (9)- آج، لب: نفسی دیگری. (10)- آج، لب: کسی. (11)- دا، آج، لب: نگیرند. (12)- آج، لب: و بار و عقوبت او. (13)- آج، لب: خدای تعالی به گناه کاری دیگری. (14)- اساس و آب افتادگی دارد، از دا، آورده شد. [.....]
(15)- دا: کند، آج، لب: کنند، که بر متن راجح می‌نماید، ضبط متن صرف نظر از عبارات داخل قلّاب صحیح می‌نماید. (16)- دا: و سدّی. (17)- دا، آج، لب: الزیدی.
صفحه : 304 و شطر ای مشتاقان«1» له ارقان وقف علیه فی حال الوصل. و إبن کثیر و کسائی و ابو جعفر خواندند و خلف نیز: یرضه، به ضم‌ّ «ها» به اشباع. و باقی قرّا به اشباع. ثُم‌َّ إِلی رَبِّکُم مَرجِعُکُم، گفت: پس با خداست«2» بازگشت شما، یعنی با جایی که در آن جا حکم او را باشد و هیچ کس را حکم نبود آن جا. فَیُنَبِّئُکُم بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ، [106- ر]
خبر دهد شما را به آنچه کرده باشی. و اینکه بر سبیل تهدید و وعید است، یعنی خبر دهد«3» شما را. إِنَّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِذات‌ِ الصُّدُورِ، که او عالم است و دانا به اسرار دلها، هیچ بر او پوشیده نشود. وَ إِذا مَس‌َّ الإِنسان‌َ ضُرٌّ دَعا رَبَّه‌ُ مُنِیباً إِلَیه‌ِ، گفت: از خوی آدمی آن است که چون بلایی به او رسد، خدای را بخواند و با درگاه او رجوع کند و با او گریزد. و نصب «منیبا» بر حال است، یعنی در حال که تائب«4» باشد، و اناب و تاب«5»، به یک معنی باشد. ثُم‌َّ إِذا خَوَّلَه‌ُ نِعمَةً مِنه‌ُ نَسِی‌َ ما کان‌َ یَدعُوا إِلَیه‌ِ مِن قَبل‌ُ، چون نعمتی دهد او را فراموش کند آنچه خوانده باشد«6» پیش از آن«7»، یعنی خدای را فراموش کند، یعنی خدای را در آن حال«8» سختی یاد دارد در حال آسانی فراموش کند. و التّخویل، العطیّة و المنحة«9». فرّا گفت: روا بود که «ما» به معنی «من» باشد، چنان که گفت: ... فَانکِحُوا ما طاب‌َ لَکُم مِن‌َ النِّساءِ«10» ... و روا بود که «ما» مصدری بود، و التقدیر: نسی دعاءه. وَ جَعَل‌َ لِلّه‌ِ أَنداداً، و خدای را امثال و اضداد و شرکا کند، یعنی با او«11» انباز گیرد در عبادت. لِیُضِل‌َّ عَن سَبِیلِه‌ِ، تا گمراه کند از ره او. قُل تَمَتَّع بِکُفرِک‌َ قَلِیلًا، گفت: یا محمّد؟ بگو اینکه کافر«12» را: تَمَتَّع، برخوردار شو ----------------------------------- (1)- آج، لب: مشتاقا. (2)- دا، آج، لب: خدای است. (3)- دا، آج، لب: جزا دهد. (4)- اساس: قایت، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (5)- اساس: ناب، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (6)- دا: خواسته باشد. (7)- دا: از اینکه. (8)- دا، آج، لب: در حال. (9)- دا، آج، لب، افزوده: قال ابو النجم: اعطی فلم یبخل و لم یبخّل || کوم الذّری من خول المخوّل (10)- سوره نساء (4) آیه 3. (11)- دا: یعنی او. [.....]
(12)- دا: کافران.
صفحه : 305 به کفرت اندکی. صورت امر است و مراد تهدید، چنان که: اعمَلُوا ما شِئتُم«1». قَلِیلًا، ای زمانا قلیلا. إِنَّک‌َ مِن أَصحاب‌ِ النّارِ، که تو از اهل دوزخی. أَمَّن هُوَ قانِت‌ٌ، إبن کثیر و نافع و حمزه خواندند به تخفیف میم، و معنی آن که: «امن»، به معنی « یا من»، چنان که «أ زید» به معنی « یا زید»، یا من هو قانت، ای، آن کس که ایستاده است. ابو علی گفت: اینکه قراءت ضعیف است، چه اینکه جای ندا«2» نیک نیست و باقی قرّا مشدّد خواندند، علی تقدیر: ام من هو قانت، کمن جعل للّه اندادا! و اینکه بیفگند، لدلالة الکلام علیه، آنچه معادل استفهام است از کلام بیفگند، چنان که جواب لو و لولا بیفگنند بسیاری. و من ذلک قول الشاعر«3»: و اقسم لو شی‌ء اتانا رسوله سواک و لکن لم نجد لک مدفعا ای، ما اجبناه. و قنوت، دو [ا]
«4» م باشد بر طاعت و قنوت نیز قیام باشد. و اینکه جا مراد نماز کننده است. و قال الشّاعر«5»: قانتا للّه یتلو کتبه و علی عمد من النّاس اعتزل حق تعالی گفت: أَمَّن هُوَ قانِت‌ٌ، آن کس که ایستاده باشد در نماز در ساعات و اوقات شب. واحدها: انی و انی و انی. ساجِداً وَ قائِماً، نصب بر حال است، گاه بر پای و گاه در سجده [106- پ]
. یَحذَرُ الآخِرَةَ، از آخرت ترسد و امید دارد به رحمت او. آنگه گفت: قُل هَل یَستَوِی الَّذِین‌َ یَعلَمُون‌َ وَ الَّذِین‌َ لا یَعلَمُون‌َ، بگو ای محمّد؟ راست نباشد«6» آنان که دانند با آنان که ندانند! حق تعالی در اینکه آیت خبر داد که: عابد با ناعابد راست نباشد و عالم با جاهل راست نباشد. آنگه گفت: إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الأَلباب‌ِ، اینکه اندیشه، خداوندان عقل کنند. قُل یا عِبادِ الَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُم، گفت: بگو یا بندگان من؟ آنان که ایمان آورده‌ای، بترسی از خدای تعالی و از معاصی او اجتناب کنی، لِلَّذِین‌َ أَحسَنُوا فِی هذِه‌ِ الدُّنیا حَسَنَةٌ، گفت: آنان را که در اینکه دنیا نیکوی کنند، در آن جهان [نکویی]
«7» ----------------------------------- (1)- سوره فصّلت (41) آیه 40. (2)- دا، آج، لب: ندا به معنی. (3)- دا، آج، لب، افزوده: شعر. (4)- اساس: ندارد، به قیاس با نسخه دا، افزوده شد. (5)- دا، افزوده: شعر. (6)- آج، لب: نباشند. (7)- اساس: ندارد، به قیاس با نسخه آج، افزوده شد.
صفحه : 306 باشد ایشان را یعنی، هر که اینکه جا طاعت کند، آن جا ثواب یابد. وَ أَرض‌ُ اللّه‌ِ واسِعَةٌ، و زمین خدای فراخ است. گفتند: مراد زمین بهشت است، و گفتند: مراد زمین دنیاست، یعنی، هجرت کنی در زمین چون شما«1» در زمینی رها نکنند که خدای را پرستی، به زمینی دگر روی. إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُون‌َ أَجرَهُم بِغَیرِ حِساب‌ٍ، گفت: صابران مزدشان که دهند بی‌حساب دهند. در خبر است که: امیر المؤمنین«2» شبی از شبها در بعضی کویهای کوفه می‌گذشت و قنبر با او بود گفت«3»: از سرایی آوازی می‌آمد که کسی می‌خواند: أَمَّن هُوَ قانِت‌ٌ آناءَ اللَّیل‌ِ ساجِداً وَ قائِماً- الآیة. قنبر گفت: امیر المؤمنین- علیه السّلام- بگذشت و من بایستادم ساعتی و گوش باز کردم، آواز داد و گفت: یا قنبر؟ چرا باز ماندی آن جا! گفتم: یا امیر المؤمنین؟ صوت حزین فی هدء«4» من اللّیل، آوازی است حزین در پاره‌ای از شب گذشته. گفت: بیای که: نوم علی یقین خیر من عبادة علی شک‌ّ ، بیای که خوابی بر یقین بهتر باشد از عبادتی«5» بر شک. قنبر گفت: من عجب داشتم. در سرای به نشان کردم و برفتم. بر دگر روز باز آن جا رفتم و تفحّص کردم، سرایی از آن منافقی بود، گفتم: یا امیر المؤمنین؟ چه دانستی که آن آواز کیست! گفت: چه راعی باشد که رعیّت خود را نشناسد؟ در خبر است که: امیر المؤمنین- علیه السّلام- کنیزکی داشت خادمه‌ای«6» و مؤذّنی بود او را که به اوقات نماز آمدی و او را به نماز اعلام کردی. روزی چشمش بر آن کنیزک آمد، او را دوست بداشت. از آن پس هر روز بیامدی و آواز دادی. او بیامدی که کیست! گفتی: امیر المؤمنین را بگوی [107- ر]
که وقت نماز است و بدان که من تو را دوست دارم«7». همچنین می‌گفت به هر وقت«8» تا یک سال بر آمد. پس از یک سال اینکه کنیزک امیر المؤمنین را گفت: یا امیر المؤمنین؟ اینکه مؤذّن سالی ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب: شما را. (2)- دا، افزوده: علیه السّلام. (3)- دا، آج، لب: قنبر گفت. (4)- آج، لب: هذه. (5)- دا، آج، لب: عبادت. (6)- دا: خادم. [.....]
(7)- دا: دوست می‌دارم. (8)- دا: وقتی.
صفحه : 307 است که اینکه«1» چنین می‌گوید، گفت: چون دگر«2» باره بگوید«3»، تو بگوی که من نیز تو را دوست دارم، چه باید کردن! [چون مؤذّن بیامد و بر عادت هم آن سخن گفت، کنیزک گفت: من نیز تو را دوست دارم، چه باید کردن!]
«4» مؤذّن گفت: اصبر و تصبرین الی یوم، یُوَفَّی الصّابِرُون‌َ أَجرَهُم بِغَیرِ حِساب‌ٍ. او بیامد و امیر المؤمنین را خبر داد. امیر المؤمنین- علیه السّلام- در حال کس فرستاد و آن مرد را حاضر کرد«5»، کنیزک را آزاد کرد و به او داد به نکاح. انس مالک روایت کرد«6» از رسول- علیه السّلام- که او گفت: فردا«7» قیامت ترازوی عدل بیاویزند اهل نماز را بیارند و مزد ایشان به ترازو بدهند و اهل روزه را بیارند و مزد ایشان به ترازو بدهند و همچنین اهل صدقه را و اهل حج را، آنگه اهل بلا را بیارند و بن ترازو بدارند«8» و دیوانی بر نه افلاجند«9»، بل مزد و ثواب بر ایشان ریزند، ریختنی بی‌حساب«10»، آنگه اینکه آیت بر خواند: ... إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُون‌َ أَجرَهُم بِغَیرِ حِساب‌ٍ، تا اهل عرصات از اهل عافیت تمنّا کنند که کاشک تا گوشت ایشان به ناخن پراه«11» گرفته بودندی از آن فضل که اهل بلا را بود. اصبغ نباته گفت: با امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- در عیادت حسن علی شدیم«12» از رنجی که او را بود. امیر المؤمنین- علیه السّلام- گفت: 13» کیف اصبحت یا إبن رسول اللّه«! گفت: 14» اصبحت بنعمة اللّه«. گفت: چنین باشد- ان شاء اللّه. ----------------------------------- (1)- دا: تا اینکه چنین. (2)- دا، آج، لب: دیگر. (3)- دا: تو را اینکه گوید. (4)- اساس، آب، دا، ندارد، از آج، آورده شد. (5)- دا: حاضر کردند و. (6)- دا: کند. (7)- دا، آج، لب: فردای. (8)- دا: ایشان را ترازوی بر ندارند، آج، لب: و بن ترازو بر اندازند. (9)- دا: بر نه از جندان، آج، لب: بر نه افلاخند. (10)- دا: که آن را حساب و شمار نباشد. (11)- دا: به بلا و محنت بر، آج، لب: ناخن بره، ناخن پراه/ ناخن پیراه. (12)- دا: به عیادت امام حسن. [.....]
(13)- دا، آج، لب، معنی کرده: چگونه در روز آمدی ای پسر پیغامبر خدای. (14)- دا، افزوده: بارئا، در روز آمدم به نعمت خدای بهتر، آج، لب: بارقا، در روز آمدم به نعمت خدای بهتر.
صفحه : 308 گفت: مرا باز نشانی. او را باز نشاندند. او«1» پشت باز داد و گفت، سمعت جدّی رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و علی آله- یقول:2» یا بنی‌ّ ان‌ّ فی الجنّة شجرة یقال لها شجرة البلوی، یؤتی باهل البلاء فلا ینصب لهم میزان و لا ینشر لهم دیوان، یصب‌ّ علیهم الأجر صبّا. ثم‌ّ تلا رسول اللّه: انّما یوفّی الصّابرون اجرهم بغیر حساب«. ابو هریره روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که او گفت: هر که او از«3» جمله خداوندان عقل باشد، گو صبر کن بر مکاره و بلا که آن«4» آیت عقل است و کمال تقوی، و جزع آیت جهل و علامت نادانی است«5». و هر که جزع کند، جزع او را به دوزخ برد. و در قیامت ظفر نیابند الّا صابران، که خدای تعالی در حق‌ّ ایشان می‌گوید: إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُون‌َ أَجرَهُم بِغَیرِ حِساب‌ٍ. و قال اللّه تعالی: ... وَ المَلائِکَةُ یَدخُلُون‌َ عَلَیهِم مِن کُل‌ِّ باب‌ٍ، سَلام‌ٌ عَلَیکُم بِما صَبَرتُم فَنِعم‌َ عُقبَی الدّارِ«6» قُل إِنِّی أُمِرت‌ُ أَن أَعبُدَ اللّه‌َ [107- پ]
مُخلِصاً لَه‌ُ الدِّین‌َ، گفت: بگو ای محمّد که: مرا فرموده‌اند تا خدای را پرستم خالص بکرده. برای او عبادت، که به او شرک نیارم. و مرا فرموده‌اند که: اوّل مسلمانان باشم از امّت«7». قُل إِنِّی أَخاف‌ُ، بگو ای محمّد که: من می‌ترسم«8» اگر«9» در خدای عاصی شوم و جز او را پرستم، از عذاب روزی عظیم، یعنی روز قیامت. و اینکه آنگه بود که قوم او را دعوت کردند با دین خود. قُل‌ِ اللّه‌َ أَعبُدُ مُخلِصاً لَه‌ُ دِینِی، خدای گفت: بگو ای محمّد که من خدای را پرستم و عبادت خود«10» او را خالص بکنم. ----------------------------------- (1)- آج، لب: و. (2)- آج، لب افزوده: گفت در بهشت درختی است که آن را درختی بلوی گویند فردای قیامت اهل بلا را بیارند، ایشان را ترازوی بر ندارند و دیوانی بر نه افلاخند، بل مزد بر ایشان ریزند، ریختنی، آنگه رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- اینکه آیت بر خواند: انّما یوفّی الصّابرون اجرهم بغیر حساب. (3)- دا، آج، لب: هر که او خواهد که از. (4)- دا: اینکه. (5)- آج، لب: آیت جهل است و علامت نادانی. (6)- سوره رعد (13) آیه‌های 23 و 24. (7)- دا، آج، لب: از اینکه امّت. (8)- دا: که می‌ترسم، آج، لب: که من ترسم. (9)- آج، لب: که، 10- آج، لب: ندارد.
صفحه : 309 فَاعبُدُوا ما شِئتُم مِن دُونِه‌ِ، شما بدون او هر چه خواهی می‌پرستی. صورت امر است و معنی تهدید. و گفتند: منسوخ است به آیت قتال. قُل إِن‌َّ الخاسِرِین‌َ، بگو که زیانکاران آنان باشند که ایشان خود را زیان کرده باشند و اهل خود را. در او«1» خلاف کردند: مجاهد گفت و إبن زید: معنی آن است که به کفر خود را زیان کردند، در دنیا«2» خود را به کشتن دادند و اهل را به سبی و غارت. حسن گفت: خود را زیان کردند که به کفر خود را به دوزخ بردند در قیامت و ثوابی که ایشان را خواست بودن«3» در قیامت، در بهشت«4» از ایشان فوت شد آن زیان کردند و زنان ایشان را، اعنی، زنانی که ایشان بودن«5» در بهشت از حور اگر ایمان آوردندی، چون نیاوردند، به دیگران دهند. بعضی دگر گفتند معنی آن است که: ایشان را به کفر به دوزخ برند و زنان ایشان به ایمان به بهشت روند و خدم و حشم ایشان، پس ایشان زیانکاران باشند هم به نفس هم به اهل. أَلا ذلِک‌َ هُوَ الخُسران‌ُ المُبِین‌ُ، آن زیان«6» است آشکارا. لَهُم مِن فَوقِهِم ظُلَل‌ٌ مِن‌َ النّارِ وَ مِن تَحتِهِم ظُلَل‌ٌ، گفت: ایشان را سایه بانها باشد از بالای سر ایشان از آتش، وَ مِن تَحتِهِم ظُلَل‌ٌ، و از زیر ایشان هم سایه بان آتش باشد. و برای آن پوشش زیر را سایه«7» خواند که دوزخ را درکاتش«8» بهری زیر، بهری زبر. آن که اینان را فراش«9» باشد آنان را که زیر ایشان باشند سایه‌بان«10» باشد. و مثلها قوله: لَهُم مِن جَهَنَّم‌َ مِهادٌ وَ مِن فَوقِهِم غَواش‌ٍ«11» یَوم‌َ یَغشاهُم‌ُ العَذاب‌ُ مِن فَوقِهِم وَ مِن تَحت‌ِ أَرجُلِهِم«12» ... و قوله: ... أَحاطَ بِهِم سُرادِقُها«13» ... و قوله: انطَلِقُوا إِلی ظِل‌ٍّ ذِی ثَلاث‌ِ شُعَب‌ٍ«14». ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب: در معنی او. (2)- دا، آج، لب: در دنیا که. [.....]
(3)- دا: بود. (4)- آج، لب: و بهشت. (5)- آج، لب: ایشان را بودند. (6)- دا: زیانی. (7)- دا، آج، لب: سایه‌بان. (8)- دا: دوزخ درکات است، آج، لب: دوزخ درکات. (9)- دا، آب: فراموش. (10)- در اساس مکرر آمده است. (11)- سوره اعراف (7) آیه 41. (12)- سوره عنکبوت (29) آیه 55. (13)- سوره کهف (18) آیه 29. (14)- سوره مرسلات (77) آیه 30.
صفحه : 310 ذلِک‌َ یُخَوِّف‌ُ اللّه‌ُ بِه‌ِ عِبادَه‌ُ، اینکه آن است که خدای بندگان خود را به اینکه می‌ترساند. آنگه گفت: یا عِبادِ فَاتَّقُون‌ِ، ای بندگان من از من بترسی. وَ الَّذِین‌َ اجتَنَبُوا [108- ر]
[الطّاغُوت‌َ]
«1»وَ أَنابُوا إِلَی اللّه‌ِ، و با درگاه خدای گریختند. لَهُم‌ُ البُشری، بشارت باد ایشان را و مژده«2» خیر و وعده نیکو به ثواب ابد. آنگه گفت: فَبَشِّر عِبادِ، بشارت ده یا محمّد«3» بندگان مرا، آنان را که سخن بشنوند«4» و متابعت نیکوتر کنند آنچه: بحق راه برتر باشد«5». ابو الدّردا گفت: اگر نه سه کارستی، من«6» نخواستمی که یک روز در دنیا بماندمی، به روزهای گرم روزه داشتن و تشنگی کشیدن و چشیدن«7» و در نیم شب«8» نماز کردن و با قومی نشستن که سخن نیکو گویند و شناسند، و سخن چنان گویند«9» که یکی از ما خرما نیک گزیند از طبق. قتاده گفت: احسنه طاعة اللّه باشد. سدّی گفت: نیکوترین آنچه ایشان را فرموده‌اند بر آن«10» کار کنند. أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ هَداهُم‌ُ اللّه‌ُ، ایشان آنان باشند که خدای تعالی ایشان را هدایت داده باشد و الطاف کرده با ایشان. وَ أُولئِک‌َ هُم أُولُوا الأَلباب‌ِ، و ایشان خداوندان عقلها باشند، یعنی استعمال عقل«11». إبن زید گفت: اینکه دو آیت«12» من قوله: وَ الَّذِین‌َ اجتَنَبُوا الطّاغُوت‌َ، الی قوله: أُولُوا الأَلباب‌ِ، در حق‌ّ سه کس آمد که ایشان در جاهلیّت می‌گفتند: لا اله الّا اللّه، زید بن عمرو بن نفیل بود و سلمان پارسی«13» و أبو ذر الغفاری. ----------------------------------- (1)- اساس، ندارد، با توجه به قرآن مجید افزوده شد. (3- 2)- آج، لب: مزد. [.....]
(4)- آج، لب: آنان که بشنوند. (5)- آج، لب: باشند. (6)- دا: من در دنیا. (7)- دا: تشنگی چشیدن. (8)- دا: نیم شبان. (9)- دا، آج، لب: گزینند. (10)- دا، آج، لب: تا بر آن. (11)- دا، آج، لب: عقل کنند. (12)- آج، لب: اینکه روایت. (13)- دا: الفارسی.
صفحه : 311 أَ فَمَن حَق‌َّ عَلَیه‌ِ کَلِمَةُ العَذاب‌ِ، [گفت: آن را که کلمه عذاب]
«1» بر او واجب شد، جواب او محذوف است اتّکالا علی ما قام مقامه، من قوله: أَ فَأَنت‌َ تُنقِذُ مَن فِی النّارِ، و تقدیر آن که: [افمن حق‌ّ علیه کلمة العذاب، فان‌ّ العذاب یصل الیه، آنگه گفت چون عذاب به او رسد]
«2» تو او را در عذاب نتوانی رهانیدن. لکِن‌ِ الَّذِین‌َ اتَّقَوا رَبَّهُم: آنگه گفت: لکِن‌ِ الَّذِین‌َ، آنان که از خدای بترسند، لَهُم غُرَف‌ٌ، ایشان را غرفه‌هایی«3» باشد از بالای آن غرفه‌هایی«4» بنا کرده. ابو سعید خدری روایت کرد که: رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: اهل بهشت برنگرند از بالای خود غرفه‌ها بینند که اهل آن غرفه‌ها از آن جا همچنان«5» می‌درفشند که ستاره«6» آسمان و میان ایشان بعد و تفاوت مشرق تا مغرب«7» باشد. ما گفتیم: یا رسول اللّه؟ آن منازل انبیا باشد که کس به درجه ایشان نرسد. گفت: لا بل، مؤمنانی باشند که به خدای و رسول او ایمان دارند. تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، در زیر اینکه«8» [108- پ]
غرفه‌ها جویهای آب می‌رود. وَعدَ اللّه‌ِ، نصب او بر مصدر است، و التّقدیر: وعد اللّه وعدا. آنگه فعل بیفگند و مصدر«9» اضافت کرد با فاعل. لا یُخلِف‌ُ اللّه‌ُ المِیعادَ، خدای تعالی خلف وعده نکند. أَ لَم تَرَ أَن‌َّ اللّه‌َ أَنزَل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً، گفت: نبینی که خدای تعالی فرو فرستاد از آسمان آبی، فَسَلَکَه‌ُ یَنابِیع‌َ فِی الأَرض‌ِ، آن را در چشمه‌های زمین برد! و «سلک»، هم لازم باشد هم متعدّی، و اینکه جا متعدّی است. و واحد «ینابیع»، ینبوع بود. ضحّاک و شعبی گفتند: هر آب«10» که در زمین«11» هست از آسمان«12» است، خدای تعالی از آسمان بفرستد به صخره، از آن جا«13» قسمت کند«14» به چشمه‌ها و چاهها و کاریزها شود، ثُم‌َّ یُخرِج‌ُ بِه‌ِ، پس برون«15» آرد به آن آب، زَرعاً، کشتی که ----------------------------------- (2- 1)- اساس و آب افتادگی دارد، از دا، افزوده شد. (4- 3)- آج، لب: عرفه‌ها. (5)- آج، لب: چنان. (6)- دا: ستاره از. [.....]
(7)- دا: تا به مغرب. (8)- دا، آج، لب: آن. (9)- دا، آج، لب: مصدر را. (10)- آج، لب: آبی. (11)- آج، لب: در رفتن. (12)- دا: همه از آسمان. (13)- آج، لب: اینکه جا. (14)- آج، لب: کنند. (15)- دا، آج، لب: بیرون.
صفحه : 312 الوانش مختلف باشد، ثُم‌َّ یَهِیج‌ُ، آنگه خشک شود، فَتَراه‌ُ مُصفَرًّا، زرد بینی آن را«1»، ثُم‌َّ یَجعَلُه‌ُ حُطاماً، آنگه آن را پوسیده کند و پاره پاره گرداند، إِن‌َّ [فِی«2»]

[سوره الزمر (39): آیات 22 تا 45]

[اشاره]

أَ فَمَن شَرَح‌َ اللّه‌ُ صَدرَه‌ُ لِلإِسلام‌ِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّه‌ِ فَوَیل‌ٌ لِلقاسِیَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِکرِ اللّه‌ِ أُولئِک‌َ فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ (22) اللّه‌ُ نَزَّل‌َ أَحسَن‌َ الحَدِیث‌ِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِی‌َ تَقشَعِرُّ مِنه‌ُ جُلُودُ الَّذِین‌َ یَخشَون‌َ رَبَّهُم ثُم‌َّ تَلِین‌ُ جُلُودُهُم وَ قُلُوبُهُم إِلی ذِکرِ اللّه‌ِ ذلِک‌َ هُدَی اللّه‌ِ یَهدِی بِه‌ِ مَن یَشاءُ وَ مَن یُضلِل‌ِ اللّه‌ُ فَما لَه‌ُ مِن هادٍ (23) أَ فَمَن یَتَّقِی بِوَجهِه‌ِ سُوءَ العَذاب‌ِ یَوم‌َ القِیامَةِ وَ قِیل‌َ لِلظّالِمِین‌َ ذُوقُوا ما کُنتُم تَکسِبُون‌َ (24) کَذَّب‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم فَأَتاهُم‌ُ العَذاب‌ُ مِن حَیث‌ُ لا یَشعُرُون‌َ (25) فَأَذاقَهُم‌ُ اللّه‌ُ الخِزی‌َ فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ لَعَذاب‌ُ الآخِرَةِ أَکبَرُ لَو کانُوا یَعلَمُون‌َ (26)وَ لَقَد ضَرَبنا لِلنّاس‌ِ فِی هذَا القُرآن‌ِ مِن کُل‌ِّ مَثَل‌ٍ لَعَلَّهُم یَتَذَکَّرُون‌َ (27) قُرآناً عَرَبِیًّا غَیرَ ذِی عِوَج‌ٍ لَعَلَّهُم یَتَّقُون‌َ (28) ضَرَب‌َ اللّه‌ُ مَثَلاً رَجُلاً فِیه‌ِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُون‌َ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُل‌ٍ هَل یَستَوِیان‌ِ مَثَلاً الحَمدُ لِلّه‌ِ بَل أَکثَرُهُم لا یَعلَمُون‌َ (29) إِنَّک‌َ مَیِّت‌ٌ وَ إِنَّهُم مَیِّتُون‌َ (30) ثُم‌َّ إِنَّکُم یَوم‌َ القِیامَةِ عِندَ رَبِّکُم تَختَصِمُون‌َ (31) فَمَن أَظلَم‌ُ مِمَّن کَذَب‌َ عَلَی اللّه‌ِ وَ کَذَّب‌َ بِالصِّدق‌ِ إِذ جاءَه‌ُ أَ لَیس‌َ فِی جَهَنَّم‌َ مَثوی‌ً لِلکافِرِین‌َ (32) وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدق‌ِ وَ صَدَّق‌َ بِه‌ِ أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُتَّقُون‌َ (33) لَهُم ما یَشاؤُن‌َ عِندَ رَبِّهِم ذلِک‌َ جَزاءُ المُحسِنِین‌َ (34) لِیُکَفِّرَ اللّه‌ُ عَنهُم أَسوَأَ الَّذِی عَمِلُوا وَ یَجزِیَهُم أَجرَهُم بِأَحسَن‌ِ الَّذِی کانُوا یَعمَلُون‌َ (35) أَ لَیس‌َ اللّه‌ُ بِکاف‌ٍ عَبدَه‌ُ وَ یُخَوِّفُونَک‌َ بِالَّذِین‌َ مِن دُونِه‌ِ وَ مَن یُضلِل‌ِ اللّه‌ُ فَما لَه‌ُ مِن هادٍ (36) وَ مَن یَهدِ اللّه‌ُ فَما لَه‌ُ مِن مُضِل‌ٍّ أَ لَیس‌َ اللّه‌ُ بِعَزِیزٍ ذِی انتِقام‌ٍ (37) وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ لَیَقُولُن‌َّ اللّه‌ُ قُل أَ فَرَأَیتُم ما تَدعُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ إِن أَرادَنِی‌َ اللّه‌ُ بِضُرٍّ هَل هُن‌َّ کاشِفات‌ُ ضُرِّه‌ِ أَو أَرادَنِی بِرَحمَةٍ هَل هُن‌َّ مُمسِکات‌ُ رَحمَتِه‌ِ قُل حَسبِی‌َ اللّه‌ُ عَلَیه‌ِ یَتَوَکَّل‌ُ المُتَوَکِّلُون‌َ (38) قُل یا قَوم‌ِ اعمَلُوا عَلی مَکانَتِکُم إِنِّی عامِل‌ٌ فَسَوف‌َ تَعلَمُون‌َ (39) مَن یَأتِیه‌ِ عَذاب‌ٌ یُخزِیه‌ِ وَ یَحِل‌ُّ عَلَیه‌ِ عَذاب‌ٌ مُقِیم‌ٌ (40) إِنّا أَنزَلنا عَلَیک‌َ الکِتاب‌َ لِلنّاس‌ِ بِالحَق‌ِّ فَمَن‌ِ اهتَدی فَلِنَفسِه‌ِ وَ مَن ضَل‌َّ فَإِنَّما یَضِل‌ُّ عَلَیها وَ ما أَنت‌َ عَلَیهِم بِوَکِیل‌ٍ (41) اللّه‌ُ یَتَوَفَّی الأَنفُس‌َ حِین‌َ مَوتِها وَ الَّتِی لَم تَمُت فِی مَنامِها فَیُمسِک‌ُ الَّتِی قَضی عَلَیهَا المَوت‌َ وَ یُرسِل‌ُ الأُخری إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یَتَفَکَّرُون‌َ (42) أَم‌ِ اتَّخَذُوا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ شُفَعاءَ قُل أَ وَ لَو کانُوا لا یَملِکُون‌َ شَیئاً وَ لا یَعقِلُون‌َ (43) قُل لِلّه‌ِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً لَه‌ُ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ ثُم‌َّ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ (44) وَ إِذا ذُکِرَ اللّه‌ُ وَحدَه‌ُ اشمَأَزَّت قُلُوب‌ُ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِالآخِرَةِ وَ إِذا ذُکِرَ الَّذِین‌َ مِن دُونِه‌ِ إِذا هُم یَستَبشِرُون‌َ (45)

[ترجمه]

‌آن کس ‌که روشن [کند]
«3» خدای دلش ‌برای اسلام ‌او ‌بر نور«4» ‌باشد ‌از خدای. وای سخت دلان ‌را«5»، ‌از یاد کرد خدای، ‌ایشان ‌در گمراهیی باشند روشن. [109- ر]
خدای بفرستاد«6» نیکوتر حدیث کتابی ‌که ‌با یک دیگر ماند دو دو بلرزد ‌از ‌او پوست«7» آنان ‌که ترسند ‌از خدایشان، ‌پس نرم شود پوستهای ‌ایشان و دلهای ‌ایشان ‌با ذکر«8» خدای، ‌آن لطف و بیان خداست، ره نماید ‌آن ‌را ‌که خواهد و ‌هر ‌که گمراه گرداند ‌او ‌را«9» خدای نباشد ‌او ‌را رهنمای. ‌آن ‌که بپاید ‌به رویش بدی عذاب روز قیامت، و گویند ظالمین ‌را بچشی آنچه ‌شما کرده بودی. دروغ داشتند آنان ‌که ‌از پیش ‌ایشان بودند، آمد ‌به ‌ایشان عذاب ‌از ‌آن جا ‌که ندانستند. بچشانید ‌ایشان ‌را نکال«10» ‌در زندگانی دنیا و عذاب سرای باز پسین، بزرگتر ‌است ‌اگر دانند. ----------------------------------- (1)- آج، لب: ‌او ‌را. (2)- اساس و آب، ندارد، ‌با توجه ‌به متن قرآن مجید افزوده شد. (3)- اساس و آب، ندارد ‌از دا، افزوده شد. (4)- دا: روشنی. (5)- دا: وای ‌بر سختدلان دلهاشان. [.....]
(6)- دا: فرو فرستاد. (7)- دا: پوستها. (8)- دا: وا یاد کرد. (9)- اساس: و ‌هر ‌که گمراه شود، ‌به قیاس ‌با نسخه آج، آورده شد. (10)- دا: خدای رسوایی.
صفحه : 313 بزدیم ‌برای آدمیان ‌در ‌اینکه قرآن ‌از ‌هر مثلی ‌تا همانا«1» ‌ایشان اندیشه کنند. قرآن ‌به تازی نه«2» خداوند کژی ‌تا همانا ‌ایشان بترسند. بزد خدای مثلی، مردی ‌که ‌در ‌او انبازان بدخوی باشند و مردی ‌به صلح ‌با مردی«3»، راست باشند ‌به مثل، سپاس خدای ‌را بل بیشترینه«4» ‌ایشان ندانند. تو مرده‌ای و ‌ایشان مردگانند. ‌پس ‌شما روز قیامت ‌به نزدیک خدایتان خصومت کنی. کیست ستمکاره‌تر ‌از ‌آن ‌که دروغ گوید ‌بر خدای و دروغ دارد راستی ‌را چون آید باو. نیست ‌در دوزخ جای کافران؟ [109- پ]
و ‌آن ‌که آورد راستی و راست داشت ‌آن ‌را ‌ایشان پرهیزگاران‌اند. ‌ایشان ‌را ‌باشد آنچه خواهند نزدیک خدایشان، ‌آن جزا نیکوکاران ‌است. ‌تا بپوشد خدای ‌از ‌ایشان بترینه«5» آنچه کرده باشند و پاداشت دهد ‌ایشان«6» ‌را مزدشان ‌به نیکوترین«7» آنچه کرده باشند. ----------------------------------- (1)- دا: ‌تا مگر. (2)- دا: جز. (3)- دا: ‌با مردی ‌را. (4)- دا: بیشترینشان. (5)- دا: بترین. (6)- دا: پاداش دهدشان. (7)- اساس: نیکوتر، ‌به قیاس ‌با نسخه دا، تصحیح شد.
صفحه : 314 نیست خدای کفایت کننده بنده‌اش«1» و می‌ترسانند تو ‌را ‌به آنان ‌که جز اویند و ‌هر ‌که ‌را گمراه کند خدای، نیست ‌او ‌را ‌از رهنمای. و ‌هر ‌که ‌را ره نماید خدای، نباشد ‌او ‌را گمراه کننده‌ای، نیست خدای قوی خداوند کینه کشیدن. و ‌اگر پرسی ‌از ‌ایشان ‌که: ‌که آفرید«2» آسمانها و زمین! گویند: خدای بگو: بینی ‌شما آنچه می‌خوانی ‌از فرود خدای«3» ‌اگر خدای خواهد مرا ‌به آفتی هستند ‌ایشان بردارنده آفت ‌او یا خواهد مرا ‌به رحمت هستند ‌ایشان ‌بر دارنده رحمت ‌او، بگو: بس ‌است مرا خدای ‌بر ‌او اعتماد کنند اعتماد کنندگان. بگو ای مردمان«4»؟ بکنی ‌بر توانایی‌تان ‌که ‌من خواهم کردن بدانی«5». ‌آن ‌را ‌که آید ‌به ‌او عذابی ‌که خوار بکند ‌او ‌را و فرود آید ‌به ‌او عذابی ایستاده«6». [110- ر]
‌ما فرستادیم ‌بر تو کتاب ‌برای مردمان ‌به راستی، ‌هر ‌که ره یابد«7» ‌برای ‌خود و ‌هر ‌که گمراه شود، گمراه شود ‌بر ‌خود و تو نیستی ‌بر ‌ایشان و کیل. خدای جان بردارد جانها وقت مرگش و ‌آن ‌که نمرد«8» ‌در خوابش باز گیرد ----------------------------------- (1)- دا: بنده‌اش ‌را. (2)- دا: ‌از ‌ایشان ‌که بیافرید. [.....]
(3)- دا: جز خدای. (4)- دا: قوم. (5)- دا: زود بدانید. (6)- دا: همیشه. (7)- دا: راه راست یابد. (8)- اساس: بمرد، ‌با توجه ‌به نسخه دا، تصحیح شد.
صفحه : 315 جان ‌آن ‌که حکم کرده ‌بود ‌بر ‌او مرگ و فرو گذارد دیگران ‌را ‌تا ‌به وقت نام زده، ‌در ‌اینکه علاماتی هست گروهی ‌را ‌که اندیشه کنند. یا گرفتند«1» بدون خدای شفیعان، بگو نبودند نتوانستند«2» چیزی و ندانستند. بگو خدای راست شفاعت جمله، ‌او راست پادشاهی آسمانها و زمین. ‌پس ‌با ‌او برند ‌شما ‌را. و چون یاد کنند خدای ‌را تنها«3» ‌به ‌هم ‌در آید«4» دلهای آنان ‌که ایمان ندارند ‌به سرای باز پسین، و چون یاد کنند آنان ‌را ‌که فرود اویند ‌که بینی«5» ‌ایشان خرّمی می‌کنند. ‌قوله ‌تعالی: أَ فَمَن شَرَح‌َ اللّه‌ُ صَدرَه‌ُ لِلإِسلام‌ِ، ‌گفت: ‌آن کس ‌را ‌که خدای شرح کند صدر ‌او ‌را و دلش روشن کند ‌برای اسلام، ‌یعنی، ‌هر ‌که خدای ‌تعالی ‌با ‌او الطاف کند ‌تا ‌او ‌به اسلام نزدیک شود و ایمان آرد ‌به خدای ‌او ‌بر نور و بیان ‌بود و هدایت و دلالت«6» ‌از خدای- جل‌ّ جلاله. و گفتند: ‌او ‌بر دین قویم و صراط مستقیم ‌باشد. ‌در کلام حذفی و اختصاری هست، و التّقدیر: کمن ‌کان بخلاف ‌ذلک. ‌گفت ‌آن ‌که ‌او چنین«7»، چنان ‌بود ‌که ‌آن کس ‌که ‌به خلاف ‌اینکه ‌باشد، چنان ‌که بیان کردیم ‌فی ‌قوله: أَمَّن هُوَ قانِت‌ٌ«8»- الایة [110- پ]
. قتاده ‌گفت: مراد ‌به «نور» قرآن ‌است ‌که مؤمن ابتدا کند ‌از ‌او و انتها ‌به ‌او کند. ‌عبد اللّه مسعود ‌گفت: یک روز ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌اینکه آیت بخواند، ‌ما گفتیم: ----------------------------------- (1)- دا: فرا گرفتند. (2)- دا: ‌اگر باشند نتوانند. (3)- دا: یکی. (4)- دا: ‌بر آید. (5)- دا: می‌بینی. (6)- دا: و هدایت کننده ‌باشد. (7)- آج، لب: چنین ‌باشد. (8)- سوره زمر (39) آیه 9. [.....]

صفحه : 316 یا ‌رسول اللّه؟ «انشراح صدر» چگونه ‌باشد! ‌گفت: چون نور الهی ‌در دل مؤمن شود، دلش روشن شود و فراخ. گفتیم: یا ‌رسول اللّه؟ علامت ‌آن چه ‌باشد! ‌گفت: ‌آن ‌که بنده ‌از سرای غرور رجوع کند ‌با سرای خلود و مرگ ‌را ببجارد«1» پیش ‌از ‌آن ‌که مرگ ‌به ‌او آید. ثمالی ‌گفت: آیت ‌در عمّار یاسر آمد. مقاتل ‌گفت: أَ فَمَن شَرَح‌َ اللّه‌ُ، ‌رسول ‌است. فَوَیل‌ٌ لِلقاسِیَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِکرِ اللّه‌ِ، ابو جهل ‌است و اولی تر ‌آن ‌باشد ‌که محذوف ‌در آیت ‌اینکه ‌باشد: افمن شرح اللّه صدره للاسلام فهو ‌علی نور ‌من ربّه کمن قسا قلبه، آنگه ‌اینکه بیفگند لدلالة القاسیة قلوبهم ‌علیه، ‌گفت: وای ‌آن کس ‌که دلش سخت ‌باشد ‌از ذکر خدای ‌تعالی؟ ابو سعید خدری روایت کرد ‌که، ‌رسول- ‌علیه [السّلام]
«2»- ‌گفت: حاجت نزدیک«3» سهل جانبان امّت ‌من طلب کنی ‌که ‌من رحمت ‌خود ‌در دلهای ‌ایشان نهاده‌ام و ‌از سخت دلان طلب مکنی ‌که ‌من سخط ‌خود ‌در دل ‌ایشان نهاده‌ام. ابو ادریس خولانی روایت کرد ‌از ابو الدّردا ‌که، ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: 4»5»6» ان‌ّ اللّه رفیق یحب‌ّ الرّفق« ‌فی الامور« کلّها و یحب‌ّ کل‌ّ قلب خاشع حزین رحیم یعلّم النّاس الخیر و یدعوا ‌الی طاعة اللّه و یبغض کل‌ّ قلب قاس لاه ینام اللّیل کلّه، ‌فلا یذکروا اللّه« و ‌لا یدری یردّ ‌علیه روحه ام ‌لا ، ‌گفت: خدای ‌تعالی رحیم ‌است، مدارا دوست دارد ‌در همه کارها، و دوست دارد ‌هر دلی خاشع نرم، اندوهناک ‌با رحمت ‌را ‌که مردمان ‌را خیر آموزد و خلق ‌را ‌به اطاعت خدای خواند و دشمن دارد ‌هر دلی سخت«7» ‌به بازی مشغول، همه«8» شب بخسبد ذکر خدای نکند، نداند ‌که روح ‌با ‌او دهند یا نه! مالک دینار«9» ‌گفت: بنده ‌را ‌به هیچ تازیانه نزدند بتر ‌از قساوت دل. و خدای ‌بر هیچ قوم خشم نگرفت الا رحمت ‌از دل ‌ایشان بستد، ‌قوله: أُولئِک‌َ فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ، ----------------------------------- (1)- لب: ببچارد. (2)- اساس و آب، افتادگی دارد، ‌از دا، افزوده شد. (3)- دا: ‌به نزدیک. (4)- اساس: الرزق، ‌به قیاس ‌با معنی حدیث و نسخه دا، تصحیح شد. (5)- دا: الامر، آج، لب: الامّة. (6)- دا، آج، لب: یذکر اللّه. (7)- دا: سخت ‌را. (8)- دا: ‌که همه. (9)- دا: مالک ‌بن دینار.
صفحه : 317 ‌ایشان ‌در گمراهی روشن‌اند. ‌قوله- عزّ و علا: اللّه‌ُ نَزَّل‌َ أَحسَن‌َ الحَدِیث‌ِ، خدای ‌تعالی ‌گفت: فرو فرستاد خدای نیکوتر حدیث، ‌یعنی قرآن. ‌عبد اللّه مسعود و«1» ‌عبد اللّه عبّاس گفتند ‌که: یک روز صحابه ‌رسول ‌را گفتند: یا ‌رسول اللّه: ‌لو حدّثتنا، ‌اگر ‌برای ‌ما حدیثی کنی. خدای ‌تعالی ‌اینکه آیت فرستاد: اللّه‌ُ نَزَّل‌َ أَحسَن‌َ الحَدِیث‌ِ، و حدیث [111- ر]
، ضدّ قدیم ‌باشد و نقیض ‌او، عجب ‌از ‌آن ‌که گوید: قرآن قدیم ‌است و خدای ‌تعالی می‌گوید: حدیث ‌است، و ‌اینکه قول متناقض ‌باشد ‌از دو گانه یکی دروغ ‌بود. ‌اگر خدای راست ‌گفت، قایلان ‌آن قول، دروغ گفتند، و ‌اگر ‌ایشان راست گفتند، همانا احسن الحدیث راست نباشد- ‌تعالی«2» ‌عن الکذب علوّا کبیرا. کِتاباً مُتَشابِهاً، کتابی ‌است متشابه، ‌یعنی، بهری ‌با بهری ماند ‌در حسن نظم و ترتیب و بلاغت و تناسب«3» و آنچه لایق ‌اینکه ‌بود و هیچ تناقض«4» نیست و اختلاف«5»، ‌یعنی«6»، مصدّق بعضی و بهری مقوّی و مبیّن بهری. قتاده ‌گفت: آیات و کلماتش ‌با یک دیگر ماند«7» و حروفش. مَثانِی‌َ، جمع «مثنی» ‌باشد، دو دو ‌است [گفتند: معنی ‌آن ‌است ‌که ‌در ‌او مکرّرات ‌است. و گفتند: اخبار و قصص و احکام ‌در ‌او مثنّی و مکرّر ‌است]
«8». گفتند: معنی ‌آن ‌است ‌که: ‌اگر تلاوت ‌او مثنّی و مکرّر کنند، ملال نیاید ‌از ‌او. تَقشَعِرُّ مِنه‌ُ جُلُودُ الَّذِین‌َ یَخشَون‌َ رَبَّهُم، بلرزد ‌از ‌او پوست آنان ‌که ‌از خدای بترسند«9» و ‌از خواندن و شنیدن و اندیشه ‌او. ثُم‌َّ تَلِین‌ُ جُلُودُهُم وَ قُلُوبُهُم إِلی ذِکرِ اللّه‌ِ، ‌پس دلهای ‌ایشان و پوستهای ‌ایشان نرم شود ‌با ذکر خدای. و گفتند: «الی» ‌به معنی «لام» ‌است، ‌یعنی، لذکر اللّه. ‌عبد اللّه ‌بن عروة ‌بن الزّبیر ‌گفت، جدّه‌ام ‌را گفتم- اسما بنت ابی بکر ‌را: اصحاب«10» ‌رسول چون بودندی چون قرآن شنیدندی! ‌گفت: چنان ‌که خدای وصف ----------------------------------- (1)- آب، افزوده: عکرمه. (2)- آج، لب: ‌تعالی اللّه. (3)- دا، آج، لب: تناسب معنی. (4)- دا، آج، لب: تناقضی. (5)- دا، آج، لب: اختلافی. [.....]
(6)- دا، آج، لب: بل بعضی. (7)- آج، لب: می‌ماند. (8)- اساس و آب، افتادگی دارد، ‌از دا، افزوده شد. (9)- آج، لب: نترسند. (10)- آج، لب: ‌که اصحاب.
صفحه : 318 کرد ‌ایشان ‌را، چشمشان گریان بودندی«1» و تنشان لرزان. ‌من گفتم: اکنون جماعتی هستند ‌که چون قرآن می‌شنوند، می‌بیوفتند ‌از هوش برفته«2». ‌گفت: اعوذ باللّه ‌من الشّیطان الرّجیم؟ سعید ‌بن ‌عبد اللّه الجمحی ‌گفت: ‌عبد اللّه عمر ‌به مردی بگذشت ‌از اهل عراق ‌که افتاده ‌بود، ‌گفت: ‌اینکه ‌را چه رسید«3»! گفتند: ‌اینکه ‌از سماع قرآن بیوفتاده ‌است، ‌گفت: ‌ما ‌از خدای می‌ترسیدیم و نیوفتادیم، هرگز اصحاب محمّد چنین نکردند، شیطان ‌است ‌اینکه ‌که ‌در شکم ‌ایشان می‌شود. ‌إبن سیرین«4» ‌را گفتند: جماعتی پدید آمده‌اند ‌که آواز قرآن می‌شنوند، می‌بیوفتند و بی‌هوش می‌شنوند«5». ‌گفت: یکی ‌را ‌از ‌ایشان ‌بر کنار دیواری بنشانی و قرآن ‌از اول ‌تا ‌به آخر ‌بر ‌او خوانی ‌تا بیوفتد یا نه، ‌اگر خویشتن ‌را ‌از ‌آن دیوار یا کنار بام بیندازد«6»، راست می‌گوید. زید اسلم ‌گفت ‌که: ابی‌ّ ‌بن کعب پیش ‌رسول- ‌علیه السّلام- قرآن می‌خواند، قومی ‌را رقّتی پدید آمد. ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: اغتنموا الدّعاء عند الرّقّة فانّها رحمة، دعا ‌به غنیمت داری عند رقّت ‌که ‌آن رحمت ‌است. عبّاس ‌بن ‌عبد المطّلب روایت کرد ‌که، ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: چون پوست [111- پ]
بنده ‌از ذکر خدای بلرزد، گناه ‌از ‌او بریزد چنان ‌که برگ ‌از درخت. ‌هم ‌از ‌او روایت کردند ‌که، ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: چون پوست بنده ‌از ذکر خدای بلرزد، خدای ‌تعالی تن ‌او ‌بر آتش دوزخ حرام کند. ذلِک‌َ، اشارت ‌است ‌به قرآن، هُدَی اللّه‌ِ، رواست ‌که گویند: لطف اللّه. و گفتند: بیان «اللّه» ‌برای ‌آن ‌که ‌در قرآن ‌هم لطف ‌است و ‌هم بیان و ‌هم دلالت. یَهدِی بِه‌ِ مَن یَشاءُ، ره نماید خدای ‌به ‌او، ‌آن ‌را ‌که خواهد. وَ مَن یُضلِل‌ِ اللّه‌ُ فَما لَه‌ُ مِن هادٍ، و ‌هر ‌که ‌را خدای گمراه کند، ‌او ‌را رهنمایی نباشد، ‌یعنی، ‌آن ‌را ‌که ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب: بودی. (2)- آج، لب: ندارد. (3)- آج، لب: چه رسیده ‌است. (4)- اساس: ‌إبن سیران، ‌با توجه ‌به نسخه دا، تصحیح شد. (5)- دا، آج، لب: می‌شوند ‌که ‌بر متن راجح ‌است. (6)- آج، لب: بیندازند.
صفحه : 319 خدای خذلان کند، ‌او ‌را توفیق دهنده‌ای جز ‌او نباشد. ‌اینکه تأویل«1» ‌است. و تأویل دیگر ‌آن ‌که: ‌هر ‌که ‌را خدای ‌از ره بهشت گمراه کند، ‌او ‌را رهنمایی ‌به بهشت نباشد. تأویل سه‌ام ‌آن ‌که: ‌اگر خدای ‌تعالی روا بودی ‌که کسی ‌را ‌از ره دین اضلال کردیدی«2»، کس ‌بر خلاف خدای ‌او ‌را هدایت نتوانستی دادن. تأویل چهارم ‌آن ‌که: ‌آن کس ‌را ‌که خدای ‌به ضلال ‌او حکم کند و ‌او ‌را ضال‌ّ«3» خواند، کس ‌به هدایت ‌او حکم نکند و ‌او ‌را مهتدی نخواند. أَ فَمَن یَتَّقِی بِوَجهِه‌ِ سُوءَ العَذاب‌ِ، ‌گفت: ‌آن کس ‌که ‌او عذاب دوزخ ‌را ‌به روی باز یابد، ‌یعنی، تلقّی کند و ‌به روی فراز گیرد«4». مجاهد ‌گفت: معنی ‌آن ‌است ‌که، ‌او ‌را ‌بر روی ‌در آتش اندازند. عطا ‌گفت: ‌او ‌را ‌در دوزخ اندازند. اول«5» جای ‌از اندام ‌او ‌که آتش ‌به ‌او شتابد رویش ‌باشد ‌از ‌آن ‌که روی پیش جز خدای ‌بر زمین نهاده ‌باشد. مقاتل ‌گفت: معنی ‌آن ‌است ‌که«6» کافر«7» ‌را چون ‌در دوزخ اندازند، سنگی عظیم ‌از کبریت ‌در گردن ‌او کرده باشند. آتش ‌در ‌او افتد و ‌به روی ‌او ‌بر آید اوّل همه چیزی، و دستهایش بسته ‌باشد، ‌به دست ‌از روی دفع نتواند کردن. و ‌در آیت حذفی و اختصاری هست، و التّقدیر: افمن یتّقی بوجهه سوء العذاب کمن ‌هو امن ‌من العذاب، چنان ‌که ‌در دگر آیات«8» برفت. و مثله ‌فی المعنی: ... أَ فَمَن یُلقی فِی النّارِ خَیرٌ أَم مَن یَأتِی آمِناً یَوم‌َ القِیامَةِ«9» ... سعید ‌بن المسیّب ‌گفت: آیت ‌در ابو جهل آمد. وَ قِیل‌َ لِلظّالِمِین‌َ، ای و یقال. ماضی ‌به معنی مستقبل ‌است و نظایر ‌اینکه بسیار ‌است، ‌گفت، گویند ظالمان ‌را: ذُوقُوا ما کُنتُم تَکسِبُون‌َ، بچشی ‌آن ‌که کرده‌ای، ‌یعنی و بال و جز ای آنچه«10» کرده‌ای، و ‌اینکه قول کافران ‌را، خزنه دوزخ گویند. ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب: ‌اینکه یک تأویل. (2)- دا، آج، لب: کردی، آب، کردندی. (3)- آج، لب: ‌به قتال. [.....]
(4)- دا: قرار گیرد، آج، لب: باز گیرد. (5)- آج، لب: و اوّل. (6)- آج، لب: ‌که چون. (7)- دا، آب: کافران. (8)- آب: ذکر آیات آج، لب: آیات دیگر. (9)- سوره فصّلت (41) آیه 40. (10)- آج، لب: ‌آن ‌که.
صفحه : 320 کَذَّب‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم، ‌گفت: آنان ‌که پیش اینان بودند همچنین تکذیب پیغامبران کردند ‌که اینان می‌کنند«1». فَأَتاهُم‌ُ العَذاب‌ُ [112- ر]
، عذاب ‌به ‌ایشان آمد ‌از ‌آن جا ‌که ‌ایشان ندانستند. فَأَذاقَهُم‌ُ اللّه‌ُ الخِزی‌َ فِی الحَیاةِ الدُّنیا، بچشانید ‌ایشان ‌را خدای- عزّ و جل- خزی و عذاب و هوان و مذلّت ‌در دنیا ‌به اسر و قتل و خزیت و اذلال و اهانت و اجرای حکم کفّار ‌بر ‌ایشان- ‌علی اختلاف انواعهم. وَ لَعَذاب‌ُ الآخِرَةِ أَکبَرُ لَو کانُوا یَعلَمُون‌َ، و عذاب آخرت بزرگ‌تر ‌باشد ‌اگر دانند ‌ایشان و اندیشه کنند. وَ لَقَد ضَرَبنا لِلنّاس‌ِ فِی هذَا القُرآن‌ِ مِن کُل‌ِّ مَثَل‌ٍ لَعَلَّهُم یَتَذَکَّرُون‌َ، ‌گفت: ‌ما بزدیم ‌برای مردمان ‌در قرآن«2» ‌هر مثلی ‌تا ‌باشد ‌که ‌ایشان اندیشه کنند. قُرآناً عَرَبِیًّا، نصب ‌او ‌بر فعلی مقدّر ‌است و تقدیره: اعنی قرانا عربیّا. و گفتند: ‌بر حال ‌است ‌علی تقدیر: انزلناه قرانا عربیّا، ‌گفت: قرآنی ‌است ‌به لغت عرب. غَیرَ ذِی عِوَج‌ٍ، ‌که ‌در ‌او کژی نیست. مجاهد ‌گفت: لبسی«3» نیست. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: اختلافی نیست. سدّی ‌گفت: فرو بافته و دروغ نیست. بعضی دگر گفتند: متناقض نیست. و عوج ‌به کسر، کژی ‌باشد ‌فی الامر و الدّین و ‌ما یرجع ‌الی المعانی، و عوج ‌به فتح ‌فی العصا و الحائط و ‌ما ‌کان جسما. لَعَلَّهُم یَتَّقُون‌َ، ‌تا همانا ‌ایشان بترسند و ‌از معاصی بپرهیزند. ضَرَب‌َ اللّه‌ُ مَثَلًا رَجُلًا، حق ‌تعالی ‌گفت: بزد خدای مثلی. و نصب «رجلا» ‌بر بدل «مثلا»«4» ‌است، مردی ‌که صفت ‌او ‌آن ‌است. فِیه‌ِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُون‌َ، ‌که ‌در ‌او انبازانی باشند مختلف، متنازع، متضایق، ‌هر یکی ‌از ‌ایشان ‌او ‌را استخدام کند و کاری فرماید خلاف ‌آن ‌که صاحبش فرماید ‌به قدر ملک ‌او ‌بر ‌او، یقال: رجل شکس و شرس و ضرس و ضبس«5»، اذا ‌کان سیّئ الخلق. مورّج ‌گفت: مُتَشاکِسُون‌َ ای، متماکسون. یقال: شاکسنی فلان، ای، ماکسنی، مکاس کرد و مضایقه. وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُل‌ٍ، ‌إبن کثیر و ابو عمر و یعقوب خواندند: سالما، ‌به الف. و ابو عبید، ‌اینکه ----------------------------------- (1)- آج، لب: ندارد. (2)- اساس ‌با خط دیگری افزوده: ‌از. (3)- آج، لب: بسی. (4)- آج، لب: مثل. (5)- اساس: ضیس، ‌به قیاس ‌با نسخه آج، تصحیح شد.
صفحه : 321 اختیار کرد ‌برای مطابقت معنی، ‌گفت: سالما، خالص ‌باشد خلاف مشترک«1». و سلما، مسالم«2» ‌باشد خلاف محارب. ‌عبد اللّه عبّاس و مجاهد و حسن ‌در شاذّ، ‌هم سالما خواندند ‌به الف و باقی قرّا، سلما خواندند ‌به فتح «سین» و «لام». و سعید جبیر، سلما ‌به کسر سین و سکون لام. و السّلم، الصّلح، ‌من باب «رجل عدل و صوم» ‌باشد. هَل یَستَوِیان‌ِ مَثَلًا، ‌ایشان راست باشند ‌از روی مثل؟ ‌یعنی، نباشند. ‌اینکه مثلی ‌است ‌که خدای ‌تعالی بزد ‌برای کافر«3»، ‌که ‌او خدایان مختلف پرستد و مقسّم ‌باشد عبادت ‌او ‌بر معبودان پراگنده [112- پ]
و مؤمنی ‌را ‌که جز یک خدای ‌را نپرستد. الحَمدُ لِلّه‌ِ، سپاس خدای ‌را، ‌یعنی، ‌به حمد خدای، راست نباشد ‌در حسن حال و رعایت ‌برای ‌آن ‌که ‌آن ‌را ‌که یک مالک ‌باشد رجوعش ‌با ‌او ‌بود، ‌پس مؤونتش ‌بر ‌او«4» ‌بود و معونتش ‌از ‌او ‌بود، و ‌آن ‌را«5» مالکان مختلف باشند، ‌او ‌را رجوع ‌با همه ‌بود ‌به نصب، ‌اینکه ‌با ‌آن گذارد و ‌آن ‌به ‌اینکه ‌در میانه مملوک بی‌برگ و بی‌نوا ‌بود، چنان ‌که ‌در مثل پارسیان گویند: «شهری ‌به دو امیر«6» زود گردد بیران«7»»، ‌اینکه ‌هم ‌آن مثل ‌است ‌به معنی ‌آن ‌که«8» ‌گفت. بَل أَکثَرُهُم لا یَعلَمُون‌َ، بل بیشترینه ‌ایشان ندانند ‌از ‌آن ‌که اندیشه نکنند. آنگه ‌بر سبیل وعظ و تذکیر ‌گفت: إِنَّک‌َ مَیِّت‌ٌ وَ إِنَّهُم مَیِّتُون‌َ، تو ای محمّد مرده‌ای«9» و اینان همه مردگان‌اند، ‌یعنی، بخواهی مردن و ‌ایشان«10». آنگه ‌برای قرب حال ‌که [لا]
«11» محال مآل«12» مرگ خواهد ‌بود، ‌ایشان ‌را مرده خواند. ‌در شاذّ ‌إبن محیصن«13» و ‌إبن ابی عیله، «مایت» خواندند ‌به «الف» ‌در ‌هر دو جای. قتاده ‌گفت: ‌اینکه خبر مرگ ‌است ‌که ‌با ‌ایشان داد. جعفر ‌بن سلیمان ‌گفت: ‌با صلة ‌بن اشیم طعامی می‌خوردم«14». مردی ‌در آمد و خبر ----------------------------------- (1)- آج، لب: مشرک. (2)- آج، لب: مسلم. [.....]
(3)- آج، لب: کافران. (4)- آج، لب: ‌از ‌او. (5)- آج، لب: ‌آن ‌را ‌که. (6)- آج، لب: میر. (7)- آج، لب: ویران. (8)- اساس و آب: آنک، آج، لب: آنگه. (9)- اساس: مردهئی. (10)- آج، لب: تو و ‌ایشان. (11)- اساس: ندارد، ‌از آج، افزوده شد. (12)- اساس: ماءل، لب: مآل ‌با. (13)- آج، لب: محیص. (14)- آج، لب: می‌خوردیم.
صفحه : 322 مرگ برادرش داد و ‌گفت: یا ‌هذا؟ بنشین و ‌با ‌ما طعام«1» بخور ‌که دیر ‌است ‌که خبر مرگ برادر شنیده‌ام. ‌گفت: یا عجب؟ ‌او ‌اینکه ساعت فرمان یافت، تو کی شنیدی! ‌گفت: ‌از آنگه ‌که خدای ‌تعالی ‌گفت: إِنَّک‌َ مَیِّت‌ٌ وَ إِنَّهُم مَیِّتُون‌َ. مرد ‌گفت: راست گفتی. ثُم‌َّ إِنَّکُم یَوم‌َ القِیامَةِ عِندَ رَبِّکُم تَختَصِمُون‌َ، ‌گفت: ‌پس ‌شما روز قیامت بنزدیک خدای خصومت کنی، ‌یعنی محق‌ّ و مبطل و ظالم و مظلوم و تابع و متبوع. زبیر ‌گفت: چون ‌اینکه آیت آمد، ‌ما گفتیم: یا ‌رسول اللّه؟ ‌اینکه گناهان ‌که ‌ما ‌در دنیا کرده باشیم ‌با یکدیگر ‌آن جا مجازات رود و سگالش کنند! ‌گفت: ای، و اللّه ‌که سگالش کنند، ‌تا ‌هر خداوند حق ‌را ‌به حق رسانند. ‌ما گفتیم: و اللّه ان‌ّ الامر لشدید، ‌به خدای ‌که کاری سخت ‌است. و ابو هریره روایت کرد ‌که، یک روز ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت صحابه ‌را ‌که: دانی ‌که مفلسان امّت«2» ‌که باشند! ‌ما گفتیم ‌که: آنان ‌که مالی ندارند. ‌گفت: نه. مفلسان امّت ‌من آنان باشند ‌که ‌در دنیا ظلم کنند ‌بر مردمان. ‌اینکه ‌را بزنند و ‌آن ‌را دشنام دهند«3» و مال ‌اینکه بستانند. فردا دقیامت«4» چون مقاصّه خواهند، ‌آن جا زر و سیم نباشد، حسنات ظالم برگیرند و ‌به مظلوم دهند ‌تا ‌او مفلس بماند، ‌با سیّئات ‌به دوزخ برند«5». و تأویل خبر«6» ‌آن ‌باشد ‌که: تفسیر حسنات ‌بر اعواض کنند، ‌یعنی، اعواض آلام ‌او بردارند و ‌به مظلوم دهند، چه ‌به ادله عقل درست ‌شده ‌است ‌که ‌به عمل کسی [113- ر]
دیگری ‌را ثواب ندهند و نیز ‌به ادله شرع ‌از قرآن و اخبار- مقطوع علیها- ‌لا بدّ ‌اینکه خبر ‌را تأویل باید، و تأویل ‌اینکه ‌است ‌که گفته شد، چه عوض ‌به مثابت اروش جنایات ‌است و قیمت«7» متلفات«8». ‌عبد اللّه عمر ‌گفت: ‌ما روزگار دراز بماندیم و گمان ‌ما چنین ‌بود ‌که ‌اینکه ----------------------------------- (1)- آج، لب: ‌اینکه طعام. (2)- آج، لب: امّت ‌من. [.....]
(3)- آج، لب: ندارد. (4)- آج، لب: و فردای قیامت، د قیامت/ ‌در قیامت. (5)- آج، لب، افزوده: ‌او ‌را. (6)- آج، لب: ‌اینکه خبر. (7)- آج، لب: قیم. (8)- آب: متلفان.
صفحه : 323 خصومت میان ‌ما و اهل کتاب ‌باشد ‌در قیامت، و گفتیم«1»: ‌ما ‌را خصومت نباشد ‌که دین ‌ما یکی ‌است و پیغامبر و کتاب ‌ما یکی ‌است ‌تا بدیدیم ‌که مسلمانان ‌به تیغ روی ‌به یک دیگر کردند و یک دیگر ‌را کشتن گرفتند، بدانستیم«2» ‌که خصومت ‌اینکه ‌است. ابو سعید خدری ‌گفت: ‌من ‌هر وقت گفتمی ‌که ‌ما ‌را دین یکی ‌است و کتاب و پیغامبر یکی ‌است، ‌اینکه خصومت چیست ‌تا روز جمل و صفّین بدیدیم! گفتم: خصومت ‌اینکه ‌است. و حمل کردن ‌بر عموم اولیتر ‌باشد، چنان ‌که شاعر ‌گفت: تنام و ‌لم تنم عنک المنایا تنبّه للمنیّة یا نوؤم ستدری ‌فی المعاد اذا التقینا غدا عند الحساب ‌من الظّلوم«3» [الی دیّان یوم الدّین تمضی و عند اللّه یجتمع الخصوم]
«4» فَمَن أَظلَم‌ُ مِمَّن کَذَب‌َ عَلَی اللّه‌ِ، ‌گفت: کیست ظالم‌تر ‌از ‌آن کس ‌که ‌او دروغ ‌گفت ‌بر خدای، وَ کَذَّب‌َ بِالصِّدق‌ِ، و راست ‌را دروغ داشت! گفتند: مراد ‌به صدق، قرآن ‌است، ‌یعنی، قرآن ‌به دروغ داشت. إِذ جاءَه‌ُ، چون آمد ‌به ‌او، أَ لَیس‌َ فِی جَهَنَّم‌َ مَثوی‌ً لِلکافِرِین‌َ، آنگه ‌گفت ‌بر طریق تقریع و ملامت: ‌در دوزخ جای نیست کافران ‌را، ‌یعنی، جای هست ‌ایشان ‌را«5» ‌به سزا. وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدق‌ِ وَ صَدَّق‌َ بِه‌ِ، ‌گفت: و ‌آن کس ‌که ‌او صدق و راستی آورد. مفسّران خلاف کردند. بعضی گفتند: جاءَ بِالصِّدق‌ِ، جبریل ‌است، وَ صَدَّق‌َ بِه‌ِ، پیغامبر ‌است ‌که جبریل بیاورد و ‌رسول- ‌علیه السّلام- تلقّی کرد ‌به قبول. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: جاءَ بِالصِّدق‌ِ، ‌رسول ‌است ‌که صدق آورد، و ‌آن گفتن «لا اله الّا اللّه» ‌بود، وَ صَدَّق‌َ بِه‌ِ، ‌هم اوست«6»، آرنده اوست و تصدیق کننده ‌او و مبلّغ ‌به خلق ‌او. ابو العالیه و کلبی گفتند: جاءَ بِالصِّدق‌ِ، ‌رسول ‌است، وَ صَدَّق‌َ بِه‌ِ، ابو بکر. ----------------------------------- (1)- آج، لب: ‌گفت. (2)- آج، لب: بدانستند. (3)- آج، لب: المظلوم. (4)- اساس، آب، ندارد، دا، افتادگی دارد، ‌از آج، افزوده شد. (5)- آج، لب: افزوده: جای. (6)- آج، لب: ‌او راست.
صفحه : 324 قتاده ‌گفت و مقاتل: جاءَ بِالصِّدق‌ِ، ‌رسول ‌است، وَ صَدَّق‌َ بِه‌ِ، مؤمنان. عطا ‌گفت: جاءَ بِالصِّدق‌ِ، پیغامبران‌اند، وَ صَدَّق‌َ بِه‌ِ، امّتان ‌ایشان. و ‌در اخبار ‌ما، ‌از ائمّه- ‌علیهم السّلام- آوردند و ‌از بعضی صحابه ‌که: جاءَ بِالصِّدق‌ِ، ‌رسول اللّه، وَ صَدَّق‌َ بِه‌ِ، امیر المؤمنین ‌علی ‌است. ‌در خبر ‌است ‌که چون ‌رسول ‌را- ‌علیه السّلام- شب معراج ‌به آسمان بردند، ملکوت آسمان ‌بر ‌او عرضه کردند، گفتند: برو و قوم ‌را خبر ده. ‌گفت: بار خدایا؟ [113- پ]
مرا دروغ دارند، ‌گفت: (یصدقک ‌علی و ‌هو الصدیق الاکبر )،«1» دلیل ‌بر ‌آن ‌که ‌او صدّیق اکبر ‌است، ‌آن ‌است ‌که مخالفان و موافقان ‌در اخبار آوردند ‌که: الصّدّیقون ثلثة: حزقیل مؤمن آل فرعون و حبیب النجار مؤمن آل یاسین و علی‌ّ ‌بن ابی طالب- ‌علیه السّلام- و ‌هو خیرهم و سیّدهم، پیغامبر ‌علیه السّلام ‌گفت: صدّیقان سه‌اند: حزقیل ‌است مؤمن آل فرعون و حبیب نجّار ‌است مؤمن آل یاسین و ‌علی ‌بن ابی طالب- و ‌او بهترین و سیّد ‌ایشان ‌است. بیان دیگر ‌آن ‌که ‌گفت ‌در دگر«2» آیت: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‌َ وَ کُونُوا مَع‌َ الصّادِقِین‌َ«3»، ‌یعنی حمزة و جعفرا و علیّا. و ‌در خبر ‌است ‌که روزی ‌رسول- ‌علیه السّلام- سریّتی ‌را ‌به غزایی می‌فرستاد، ‌علی«4» ‌را ‌بر ‌ایشان امیر کرد، آنگه [گفت]
«5»: کیست ‌از ‌شما ‌که فضل و صدق پسر عم‌ّ ‌من ‌از قرآن بیارد! عمّار ‌بر پای خاست، ‌گفت: ‌من بگویم یا ‌رسول اللّه! ‌گفت: بیار. ‌گفت، ‌قوله ‌تعالی: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدق‌ِ وَ صَدَّق‌َ بِه‌ِ. ‌رسول ‌گفت: کفاک اللّه یا عمّار کل‌ّ مهم‌ّ. ‌أبو ذر ‌گفت: ‌من حاضر بودم ‌که عمّار ‌اینکه ‌گفت. فضل ‌بن شاذان ‌گفت: جاءَ بِالصِّدق‌ِ، ‌رسول ‌است صادقی ‌که جز ‌او صادقی نبود ‌در ‌آن وقت، وَ صَدَّق‌َ بِه‌ِ، علی‌ّ ‌بن ابی طالب مصدّقی ‌که ‌در ‌آن وقت مصدقی نبود جز ‌او. زید ‌بن جناب ‌گفت: پیش ‌رسول رفتم ‌در بدایت کار و گفتم: یا محمّد؟ چه می‌گویی تو«6»! ‌گفت، می‌گویم: ‌لا اله الّا اللّه و انا رسوله ، بجز خدای، خدای ----------------------------------- (1)- آج، لب، افزوده: تو ‌را صدیق اکبر تصدیق کند، و ‌آن ‌علی ‌بن ابی طالب ‌است- صلوات اللّه و سلامه ‌علیه. (2)- آج، لب: دیگر. [.....]
(3)- سوره توبه (9) آیه 119. (4)- آج، لب: حضرت امیر المؤمنین ‌علی. (5)- اساس و آب: ندار، دا، افتادگی دارد، ‌از آج، افزوده شد. (6)- آج، لب: چه گویی یا محمّد تو.
صفحه : 325 نیست و ‌من پیغامبر اویم. گفتم: و ‌من یصدّقک ‌علی ‌هذا، تو ‌را ‌بر ‌اینکه ‌که باور می‌دارد! ‌گفت: (صبی و امراة) ، کودکی و زنی، ‌یعنی، خدیجه و ‌علی«1». ‌از ‌اینکه جا ‌گفت ‌رسول- ‌علیه السّلام-: 2» صلّت الملائکة علی‌ّ و ‌علی علی‌ّ سبع« سنین لأنّه ‌لم ترفع ‌من الارض ‌الی السّماء صلاة الّا منّی و ‌من علی‌ّ ، ‌گفت: هفت سال فریشتگان ‌بر ‌من و ‌بر ‌علی صلاة فرستادند، ‌برای ‌آن ‌که ‌در ‌اینکه هفت سال نمازی ‌به آسمان نبردند ‌از زمین الّا ‌از ‌من و ‌از ‌علی. و ‌او ‌گفت قطعه‌ای«3»: صدّقته و جمیع النّاس ‌فی بهم ‌من الضّلالة و الاشراک و النّکد فالحمد للّه شکرا ‌لا شریک ‌له البرّ بالعبد و الباقی بلا امد أُولئِک‌َ هُم‌ُ المُتَّقُون‌َ، ‌گفت: ‌ایشان متّقیان‌اند، ‌اینکه دلیل می‌کند ‌بر ‌آن ‌که مراد ‌به آیت ‌رسول ‌است و معصومان، ‌که ‌گفت: ‌ایشان متّقیان‌اند، و ‌آن کس ‌که خدای ‌بر تقوی و پرهیزگاری ‌او گوایی دهد، جز معصوم نباشد. لَهُم ما یَشاؤُن‌َ عِندَ رَبِّهِم، ‌ایشان راست آنچه خواهند«4» و آرزو کنند نزدیک خدایشان«5». [114- ر]
ذلِک‌َ جَزاءُ المُحسِنِین‌َ، ‌اینکه جزای نیکوکاران ‌است. لِیُکَفِّرَ اللّه‌ُ عَنهُم أَسوَأَ الَّذِی عَمِلُوا، ‌تا مکفّر کند خدای ‌تعالی سیّئات اعمال ‌ایشان ‌را ‌به توبه، ‌یعنی، اسقاط عقاب ‌آن کند. وَ یَجزِیَهُم أَجرَهُم بِأَحسَن‌ِ الَّذِی کانُوا یَعمَلُون‌َ، و جزا دهد ‌ایشان ‌را مزدشان ‌به نیکوتر«6» آنچه ‌ایشان کرده باشند. أَ لَیس‌َ اللّه‌ُ بِکاف‌ٍ عَبدَه‌ُ، حمزه و کسائی و خلف خواندند: «عباده»، ‌به الف ‌علی الجمع و باقی قرّا: «عبده»، ‌علی الواحد. حق ‌تعالی ‌گفت: خدای بس نیست کفایت کننده بندگانش ‌را؟ و ‌بر قراءت ‌آن کس ‌که «عبده» خواند ‌بر واحد«7»، بنده‌اش ‌را ‌بر جنس. و گفتند: مراد ‌رسول ‌است- ‌علیه السّلام- وَ یُخَوِّفُونَک‌َ بِالَّذِین‌َ مِن دُونِه‌ِ، ----------------------------------- (1)- آج، لب: ‌علی و خدیجه. (2)- اساس: سبعة، ‌به قیاس ‌با نسخه آج، تصحیح شد. (3)- آج، لب: قطعة. (4)- آج، لب: خواهند ‌از ‌او. (5)- آج، لب: خدای ‌ایشان. (6)- آج، لب: نیکوتر. (7)- آج، لب، افزوده: ‌گفت.
صفحه : 326 ‌گفت: یا محمّد؟ تو ‌را می‌ترسانند ‌از ‌آن ‌که دون خدای‌اند. ‌اینکه آنگه ‌گفت ‌که ‌ایشان گفتند: یا محمّد؟ ‌ما می‌ترسیم ‌که ‌اینکه خدایان ‌ما آفتی ‌به تو رسانند و مضرّتی ‌که تو طعنه می‌زنی ‌در ‌ایشان، ‌اگر بازنی‌ایستی، تو ‌را دیوانه کنند یا رنجی ‌به تو رسانند، حق ‌تعالی ‌گفت: وَ مَن یُضلِل‌ِ اللّه‌ُ فَما لَه‌ُ مِن هادٍ، ‌هر ‌که خدای ‌او ‌را اضلال کند ‌به خذلان و تخلیه، ‌او ‌را هیچ رهنمای«1» نباشد. و رواست ‌که معنی حکم و تسمیه ‌باشد، چنان ‌که چند جایگاه شرح داده شد. وَ مَن یَهدِ اللّه‌ُ فَما لَه‌ُ مِن مُضِل‌ٍّ، و ‌هر ‌که خدای ‌او ‌را هدایت دهد ‌به توفیق، ‌او ‌را مضلّی و گمراه کننده‌ای نباشد ‌بر ‌اینکه معنی ‌که گفتیم. أَ لَیس‌َ اللّه‌ُ بِعَزِیزٍ ذِی انتِقام‌ٍ، ‌گفت: نه خدای عزیز ‌است و منیع و غالب و کینه کشنده ‌از دشمنان ‌خود؟ صورت استفهام ‌است و مراد تقریر. وَ لَئِن سَأَلتَهُم، آنگه ‌گفت: ‌اگر ‌از ‌اینکه کافران بپرسی ‌که آسمان و زمین ‌که آفرید، بگویند: خدای. قُل، بگو«2» ای محمّد؟ أَ فَرَأَیتُم، بینی«3» اینان ‌را ‌که ‌شما بدون خدای می‌خوانی و می‌پرستی، ‌که ‌اگر خدای ‌به ‌من آفتی خواهد، ‌ایشان ‌آن آفت ‌از ‌من باز نتواند داشتن و کشف کردن و برداشتن، یا ‌اگر ‌به ‌من رحمتی خواهد، ‌ایشان رحمت ‌او ‌از ‌من باز نتوانند داشتن. قُل حَسبِی‌َ اللّه‌ُ، بگو«4» ‌که: بس ‌است مرا خدای- جل‌ّ جلاله. عَلَیه‌ِ یَتَوَکَّل‌ُ المُتَوَکِّلُون‌َ، توکّل ‌بر ‌او کنند توکّل کنندگان. آنگه ‌گفت: قُل، بگو یا «5» محمّد کافران ‌را؟ یا قَوم‌ِ، ای قوم ‌من و امّت ‌من و ‌از قبیله و نسبت ‌من، اعمَلُوا عَلی مَکانَتِکُم، بکنی آنچه توانی ‌بر حسب قدرت و تمکین ‌خود. إِنِّی عامِل‌ٌ، ‌که ‌من نیز آنچه توانم خواهم کردن. فَسَوف‌َ تَعلَمُون‌َ، بدانی [114- پ]
آنگه ‌که عذاب خدای ‌به ‌شما فرود آید ‌که ‌از میان ‌من و ‌شما محق کیست و مبطل کیست«6». مَن یَأتِیه‌ِ عَذاب‌ٌ یُخزِیه‌ِ، «من» موصوله ‌است، ‌به معنی، الّذی، ‌در محل‌ّ نصب ‌است ‌به ‌آن ‌که مفعول «تعلمون» ‌است، ‌یعنی، بدانی ‌آن ‌را ‌که عذاب مخزی، رسوا ----------------------------------- (1)- آج، لب: راهنمایی. (4- 2)- آج، لب: بگوی. (3)- آج، لب: نبینی. [.....]
(5)- آج، لب: بگوی ای. (6)- آج، لب، افزوده: آنگه ‌گفت.
صفحه : 327 کننده ‌به ‌او آید و خوار و ذلیل بکند ‌او ‌را. وَ یَحِل‌ُّ عَلَیه‌ِ عَذاب‌ٌ مُقِیم‌ٌ، و عذاب«1» دایم ‌بر ‌او حلال شود. إِنّا أَنزَلنا عَلَیک‌َ الکِتاب‌َ لِلنّاس‌ِ بِالحَق‌ِّ، ‌گفت: ‌ما فرو فرستادیم کتاب قرآن ‌بر تو ‌برای مردمان ‌به حق و درستی. فَمَن‌ِ اهتَدی فَلِنَفسِه‌ِ، ‌هر ‌که هدایت یابد و نظر کند ‌تا ‌به ره حق رسد، ‌برای ‌خود کند و ‌هر ‌که گمراه شود ‌از ‌آن ‌که نظر و تأمّل نکند، و بال ‌آن«2» ‌بر ‌او ‌باشد. وَ ما أَنت‌َ عَلَیهِم بِوَکِیل‌ٍ، تو ‌بر ‌ایشان و کیل و حفیظ و نگهبان نه‌ای و موکّل نه‌ای ‌بر ‌ایشان، ‌تا ‌ایشان ‌را ‌بر ایمان حمل کنی، کار تو دعوت ‌است. اللّه‌ُ یَتَوَفَّی الأَنفُس‌َ حِین‌َ مَوتِها، ‌گفت: خداست ‌که جانها بردارد ‌به وقت مرگ، چون وقت ‌آن ‌باشد ‌که اجلش ‌به سر آید«3». وَ الَّتِی لَم تَمُت فِی مَنامِها، و نیز ‌آن ‌را ‌که نخسبد«4» ‌هم ‌او توفّی کند، و مراد ‌به توفّی حقیقت [قبض نفس ‌است، نه قبض نفس و روح. ‌اینکه قول ‌عبد اللّه عبّاس ‌است. و بعضی دیگر گفتند:]
«5» قبض روح خواست، الّا ‌آن ‌است ‌که خواب ‌را مرگ خواند ‌بر توسّع و تشبیه. فَیُمسِک‌ُ الَّتِی قَضی عَلَیهَا المَوت‌َ، نفس باز گیرد ‌از ‌آن نفس ‌که«6» مرگ ‌بر ‌او قضا کرده ‌باشد، ‌یعنی، ‌آن ‌را ‌که اجل آمده ‌باشد، جان بردارد. وَ یُرسِل‌ُ الأُخری إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی، و ‌آن دگر ‌را ‌که اجل نیامده ‌باشد فرو گذارد ‌تا ‌به وقت آمدن اجل نام زد ‌او. و فرق میان توفّی مرگ و توفّی خواب ‌است«7» ‌که ‌با خواب عقل و تمیز و خرد و روح و حیات ‌بر جای ‌باشد، و ‌با مرگ حیات بنماند، چون«8» حیات بنماند ‌هر معنی ‌که ‌به وجود محتاج ‌باشد ‌به حیات، ‌با فقد حیات بنماند. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یَتَفَکَّرُون‌َ، ‌در ‌اینکه ‌که رفت ‌از قبض روح مرده و توفّی مرد خفته و امساک بعضی و ارسال دیگری آیاتی هست و علاماتی و دلالاتی گروهی ‌را ‌که اندیشه و تفکّر کنند. حمزه و کسائی و خلف خواندند: قضی علیها الموت، ‌به ضم‌ّ «قاف» و کسر «ضاد» و رفع ----------------------------------- (1)- آج، لب: عذابی. (2)- آج، لب: و بال ‌او. (3)- آج، لب: سر آید. (4)- آب: بخسبد. (5)- اساس و آب: ندارد، دا، افتادگی دارد، ‌از آج، افزوده شد. (6)- آج، لب: ‌از ‌آن ‌که. (7)- آج، لب: ‌آن ‌است. (8)- آج، لب: و چون.
صفحه : 328 موت ‌علی الفعل المجهول. و باقی قرّا، قضی علیها الموت، ‌بر فعل مستقیم و نصب موت. ‌از ‌عبد اللّه عبّاس روایت کردند ‌که ‌او ‌گفت ‌که: آدمی ‌را نفسی ‌باشد و روحی. نفس ‌آن ‌است ‌که قوام عقل و تمیز ‌با ‌آن ‌باشد، چون مرد بخسبد، قبض ‌آن نفس کنند و [115- ر]
روح ‌آن ‌است ‌که قوام حیات ‌به ‌آن ‌باشد، چون مرد بمیرد ‌آن باطل شود. و ‌بر ‌اینکه قول، تأویل نفس ‌بر عقل شاید گرفتن. و ابو هریره روایت کرد ‌که، ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: چون یکی ‌از ‌شما خواهد بخسبد«1»، باید ‌تا ‌بر دست راست خسبد و بگوید: اللّهم باسمک وضعت جنبی و بک ارفعه ‌ان امسکت نفسی فاغفر لها و ‌ان ارسلتها فاحفظها ‌بما تحفظ ‌به عبادک الصّالحین. أَم‌ِ اتَّخَذُوا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ شُفَعاءَ، گفتند: «ام»، ‌به معنی بل ‌است. گفتند: بل بگرفتند ‌اینکه کافران بدون خدای شفاعت کنندگانی ‌از بتان. و ‌ذلک ‌قوله: ... شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه‌ِ«2» ...، قُل ای محمّد«3»: أَ وَ لَو کانُوا لا یَملِکُون‌َ شَیئاً وَ لا یَعقِلُون‌َ، و ‌اگر چه ‌ایشان مالک نباشند چیزی ‌را ‌از شفاعت، و عقل ندارند ‌تا عبارت ‌شما بدانند ‌ایشان ‌را. و جواب ‌لو«4» محذوف ‌است، و التّقدیر: لکان ‌لهم الشّفاعة ‌مع ‌هذه الایات، ‌یعنی، ‌اگر چه چنین‌اند ‌ایشان ‌را شفاعت ‌باشد ‌بر سبیل تقریع و انکار و ملامت. قُل لِلّه‌ِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً، بگو ای ‌محمّد ‌که: شفاعت همه خدای راست ‌تا ‌هر ‌که شفاعت کند جز ‌به فرمان ‌او نتواند کردن. لَه‌ُ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، ملک آسمان و زمین ‌او راست، ثُم‌َّ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ، ‌پس ‌شما ‌را ‌با پیش ‌او برند. وَ إِذا ذُکِرَ اللّه‌ُ وَحدَه‌ُ، ‌گفت: چون«5» نام یک خدای برند پیش ‌اینکه کافران، دل آنان ‌که ‌به قیامت ایمان ندارند تنگ شود و منقبض. ‌اینکه قول ‌عبد اللّه عبّاس و مقاتل ‌است. قتاده ‌گفت: کافر شود و مستکبر. ضحّاک ‌گفت: نافر شود. کسائی ‌گفت: ‌به خشم آید. و اصل کلمت «نفور» و «ازورار» ‌بود، ‌قال عمرو ‌بن کلثوم: ----------------------------------- (1)- آج، لب: خسپد. (2)- سوره یونس (10) آیه 18. (3)- آج، لب: بگوی ای محمّد. (4)- اساس: ‌او، ‌به قیاس ‌با نسخه آج، تصحیح شد. [.....]
(5)- آج، لب: چند.
صفحه : 329 اذا عض‌ّ الثقّات«1» بها اشمأزّت و ولّته«2» عشو زنة«3» زبونا وَ إِذا ذُکِرَ الَّذِین‌َ مِن دُونِه‌ِ، چون ذکر آنان کنند ‌که فرود خدای‌اند ‌از بتان، إِذا هُم یَستَبشِرُون‌َ، ‌که تو بینی ‌ایشان ‌را شادمانه«4» و مستبشر باشند. و ‌آن آنگه ‌بود ‌که شیطان القا کرد ‌در قراءت«5»: تلک الغرانیق العلی منها الشّفاعة ترتجی، ‌در ‌سورة و النّجم«6». ‌قوله:

[سوره الزمر (39): آیات 46 تا 75]

[اشاره]


قُل‌ِ اللّهُم‌َّ فاطِرَ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ عالِم‌َ الغَیب‌ِ وَ الشَّهادَةِ أَنت‌َ تَحکُم‌ُ بَین‌َ عِبادِک‌َ فِی ما کانُوا فِیه‌ِ یَختَلِفُون‌َ (46) وَ لَو أَن‌َّ لِلَّذِین‌َ ظَلَمُوا ما فِی الأَرض‌ِ جَمِیعاً وَ مِثلَه‌ُ مَعَه‌ُ لافتَدَوا بِه‌ِ مِن سُوءِ العَذاب‌ِ یَوم‌َ القِیامَةِ وَ بَدا لَهُم مِن‌َ اللّه‌ِ ما لَم یَکُونُوا یَحتَسِبُون‌َ (47) وَ بَدا لَهُم سَیِّئات‌ُ ما کَسَبُوا وَ حاق‌َ بِهِم ما کانُوا بِه‌ِ یَستَهزِؤُن‌َ (48) فَإِذا مَس‌َّ الإِنسان‌َ ضُرٌّ دَعانا ثُم‌َّ إِذا خَوَّلناه‌ُ نِعمَةً مِنّا قال‌َ إِنَّما أُوتِیتُه‌ُ عَلی عِلم‌ٍ بَل هِی‌َ فِتنَةٌ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَهُم لا یَعلَمُون‌َ (49) قَد قالَهَا الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم فَما أَغنی عَنهُم ما کانُوا یَکسِبُون‌َ (50) فَأَصابَهُم سَیِّئات‌ُ ما کَسَبُوا وَ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا مِن هؤُلاءِ سَیُصِیبُهُم سَیِّئات‌ُ ما کَسَبُوا وَ ما هُم بِمُعجِزِین‌َ (51) أَ وَ لَم یَعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ یَبسُطُ الرِّزق‌َ لِمَن یَشاءُ وَ یَقدِرُ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یُؤمِنُون‌َ (52) قُل یا عِبادِی‌َ الَّذِین‌َ أَسرَفُوا عَلی أَنفُسِهِم لا تَقنَطُوا مِن رَحمَةِ اللّه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ یَغفِرُ الذُّنُوب‌َ جَمِیعاً إِنَّه‌ُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِیم‌ُ (53) وَ أَنِیبُوا إِلی رَبِّکُم وَ أَسلِمُوا لَه‌ُ مِن قَبل‌ِ أَن یَأتِیَکُم‌ُ العَذاب‌ُ ثُم‌َّ لا تُنصَرُون‌َ (54) وَ اتَّبِعُوا أَحسَن‌َ ما أُنزِل‌َ إِلَیکُم مِن رَبِّکُم مِن قَبل‌ِ أَن یَأتِیَکُم‌ُ العَذاب‌ُ بَغتَةً وَ أَنتُم لا تَشعُرُون‌َ (55) أَن تَقُول‌َ نَفس‌ٌ یا حَسرَتی عَلی ما فَرَّطت‌ُ فِی جَنب‌ِ اللّه‌ِ وَ إِن کُنت‌ُ لَمِن‌َ السّاخِرِین‌َ (56) أَو تَقُول‌َ لَو أَن‌َّ اللّه‌َ هَدانِی لَکُنت‌ُ مِن‌َ المُتَّقِین‌َ (57) أَو تَقُول‌َ حِین‌َ تَرَی العَذاب‌َ لَو أَن‌َّ لِی کَرَّةً فَأَکُون‌َ مِن‌َ المُحسِنِین‌َ (58) بَلی قَد جاءَتک‌َ آیاتِی فَکَذَّبت‌َ بِها وَ استَکبَرت‌َ وَ کُنت‌َ مِن‌َ الکافِرِین‌َ (59) وَ یَوم‌َ القِیامَةِ تَرَی الَّذِین‌َ کَذَبُوا عَلَی اللّه‌ِ وُجُوهُهُم مُسوَدَّةٌ أَ لَیس‌َ فِی جَهَنَّم‌َ مَثوی‌ً لِلمُتَکَبِّرِین‌َ (60) وَ یُنَجِّی اللّه‌ُ الَّذِین‌َ اتَّقَوا بِمَفازَتِهِم لا یَمَسُّهُم‌ُ السُّوءُ وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ (61) اللّه‌ُ خالِق‌ُ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ وَ هُوَ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ وَکِیل‌ٌ (62) لَه‌ُ مَقالِیدُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِآیات‌ِ اللّه‌ِ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الخاسِرُون‌َ (63) قُل أَ فَغَیرَ اللّه‌ِ تَأمُرُونِّی أَعبُدُ أَیُّهَا الجاهِلُون‌َ (64) وَ لَقَد أُوحِی‌َ إِلَیک‌َ وَ إِلَی الَّذِین‌َ مِن قَبلِک‌َ لَئِن أَشرَکت‌َ لَیَحبَطَن‌َّ عَمَلُک‌َ وَ لَتَکُونَن‌َّ مِن‌َ الخاسِرِین‌َ (65) بَل‌ِ اللّه‌َ فَاعبُد وَ کُن مِن‌َ الشّاکِرِین‌َ (66) وَ ما قَدَرُوا اللّه‌َ حَق‌َّ قَدرِه‌ِ وَ الأَرض‌ُ جَمِیعاً قَبضَتُه‌ُ یَوم‌َ القِیامَةِ وَ السَّماوات‌ُ مَطوِیّات‌ٌ بِیَمِینِه‌ِ سُبحانَه‌ُ وَ تَعالی عَمّا یُشرِکُون‌َ (67) وَ نُفِخ‌َ فِی الصُّورِ فَصَعِق‌َ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ مَن فِی الأَرض‌ِ إِلاّ مَن شاءَ اللّه‌ُ ثُم‌َّ نُفِخ‌َ فِیه‌ِ أُخری فَإِذا هُم قِیام‌ٌ یَنظُرُون‌َ (68) وَ أَشرَقَت‌ِ الأَرض‌ُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِع‌َ الکِتاب‌ُ وَ جِی‌ءَ بِالنَّبِیِّین‌َ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِی‌َ بَینَهُم بِالحَق‌ِّ وَ هُم لا یُظلَمُون‌َ (69) وَ وُفِّیَت کُل‌ُّ نَفس‌ٍ ما عَمِلَت وَ هُوَ أَعلَم‌ُ بِما یَفعَلُون‌َ (70) وَ سِیق‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا إِلی جَهَنَّم‌َ زُمَراً حَتّی إِذا جاؤُها فُتِحَت أَبوابُها وَ قال‌َ لَهُم خَزَنَتُها أَ لَم یَأتِکُم رُسُل‌ٌ مِنکُم یَتلُون‌َ عَلَیکُم آیات‌ِ رَبِّکُم وَ یُنذِرُونَکُم لِقاءَ یَومِکُم هذا قالُوا بَلی وَ لکِن حَقَّت کَلِمَةُ العَذاب‌ِ عَلَی الکافِرِین‌َ (71) قِیل‌َ ادخُلُوا أَبواب‌َ جَهَنَّم‌َ خالِدِین‌َ فِیها فَبِئس‌َ مَثوَی المُتَکَبِّرِین‌َ (72) وَ سِیق‌َ الَّذِین‌َ اتَّقَوا رَبَّهُم إِلَی الجَنَّةِ زُمَراً حَتّی إِذا جاؤُها وَ فُتِحَت أَبوابُها وَ قال‌َ لَهُم خَزَنَتُها سَلام‌ٌ عَلَیکُم طِبتُم فَادخُلُوها خالِدِین‌َ (73) وَ قالُوا الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی صَدَقَنا وَعدَه‌ُ وَ أَورَثَنَا الأَرض‌َ نَتَبَوَّأُ مِن‌َ الجَنَّةِ حَیث‌ُ نَشاءُ فَنِعم‌َ أَجرُ العامِلِین‌َ (74) وَ تَرَی المَلائِکَةَ حَافِّین‌َ مِن حَول‌ِ العَرش‌ِ یُسَبِّحُون‌َ بِحَمدِ رَبِّهِم وَ قُضِی‌َ بَینَهُم بِالحَق‌ِّ وَ قِیل‌َ الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (75)

[ترجمه]

[115- پ]
، بگو که«7» ای آفریننده آسمانها [و]
«8» زمین، دانای«9» نهان و آشکارا؟ تو حکم کنی میان بندگانت در آنچه در آن خلاف کنند. و اگر آنان را بود که ستم کنند آنچه در زمین است همه و مانند او با او فدا کنند به آن از بدی عذاب روز قیامت و پدید آید ایشان را از خدای آنچه گمان نبرده باشند. و پدید آید ایشان را بدیهای آنچه کرده باشند و در رسد به ایشان آنچه به آن فسوس داشته باشند. چون برسد به آدمی رنجی، بخواند ما را، پس بدهیم او را نعمتی از ما، گوید: دادند اینکه مرا بر دانشی، بل آن آزمایشی«10» است و لکن بیشترینه«11» ایشان ندانند«12». ----------------------------------- (1)- اساس: الثّقاف، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. (2)- اساس: و زلّته، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (3)- اساس و آب: «عشوربة» نیز خوانده می‌شود. (4)- آج، لب: شادمان. (5)- دا، آج، لب، افزوده: رسول. (6)- دا، افزوده: آمده است. (7)- دا، افزوده: ای خدای. (8)- از دا افزوده شد. (9)- دا: ای داننده. (10)- دا: امتحانی. (11)- دا: بیشترین. (12)- دا: نمی‌دانند.
صفحه : 330 گفتند اینکه کلمه آنان که از پیش ایشان بودند: نگزیرانید«1» از ایشان آنچه کرده بودند. برسید به ایشان بدیهای آنچه کردند و آنان که ستم کردند از اینان برسد به ایشان«2» بدیهای آنچه کرده باشند و نیستند ایشان که مرا عاجز کنند«3». نمی‌دانند که خدای بگستراند روزی بر آن کس که خواهد و تنگ کند؟ در اینکه دلیلی هست گروهی را که ایمان دارند. بگو ای بندگان من- آنان که اسراف کرده‌ای«4» بر خود- نومید مشوی«5» از رحمت خدای که خدای بیامرزد گناهان همه، که او آمرزنده و بخشاینده است. [116- ر]
و باز شوی«6» با خدایتان و تن بدهی«7» او را از پیش آن که به شما آید عذاب پس یاری نکنند شما را. و پیروی کنی نیکوتر آن را«8» که فرستاد با شما از خدایتان از پیش آن که آید از شما«9» عذاب ناگاه و شما ندانی. [که گوید تنی]
«10»: ای حسرت من«11» بر آنچه تقصیر کردم در طاعت ----------------------------------- (1)- دا: باز نداشت. [.....]
(2)- دا: زود بدیشان رسد. (3)- دا: نباشند ایشان عاجز کنندگان. (4)- دا: کردند. (5)- دا: مباشی. (6)- دا: باز گردی. (7)- دا: گردن نهی. (8)- دا: آنچه. (9)- دا: آید به شما. (10)- اساس و آب، ترجمه نکرده، از دا، افزوده شد. (11)- دا: ای حسرتا.
صفحه : 331 خدای و آن که«1» بودم از جمله فسوس کنا«2». یا گوید اگر خدای ره نمودی مرا بودمی از پرهیزکاران. یا گوید آنگه که بیند عذاب یا باشد مرا بازگشتی باشم از نیکوکاران. آری آمد به تو آیتهای«3» من، دروغ داشتی آن را و بزرگواری کردی و بودی از کافران. و روز قیامت بینی آنان را که دروغ گفته باشند بر خدای، رویهای ایشان سیاه. نیست در دوزخ جای متکبّران را! برهاند خدای آنان را که پرهیزکار باشند به ظفرهای ایشان، نرسد به ایشان بدی«4» و نه ایشان [دلتنگ اندوهگن باشند]
«5». خدای آفریدگار«6» همه چیزی است و او بر همه چیزی را تکفّل کنند«7». او راست کلیدهای آسمانها«8» و زمین و آنان که کافراند به آیتهای خدای ایشان زیانکاران‌اند. بگو جز خدای را می‌فرمایی که پرستم ای نادانان! [116- پ]
وحی کردند به تو و به آنان که پیش تواند اگر ----------------------------------- (1)- دا: و اگر. (2)- دا: افسوس کنندگان. فسوس کنا/ فسوس کنان. (3)- دا: حجتهای. (4)- دا: بنه پساید بدی. [.....]
(5)- اساس و آب، ندارد، از دا، افزوده شد. (6)- دا: آفریننده. (7)- کذا، در اساس و آب، دا: و او بر همه چیزی و کیل است. (8)- آب: آسمان.
صفحه : 332 مشرک شوی«1» باطل شود عملت و باشی از زیانکاران. بل خدای را پرست و باش از جمله شکر کنندگان«2». و تعظیم نکردند خدای را حق‌ّ عظمت او، و زمین جمله در قبضه قدرت او باشد روز قیامت و آسمانها پیخته«3» به دست راست او، منزّه است او و بزرگوار از آنچه با او انباز گیرند. و دردمند در صور، بمیرد«4» هر که در آسمانهاست و هر که در زمین است الّا آن که خواهد خدای. پس دردمند در او دگر باره که بینی ایشان را ایستاده باشند می‌نگرند. روشن شود زمین به نور خدای و بنهند نامه و بیارند پیغامبران را و شهیدان«5» را و حکم کنند میان ایشان به حق«6» و بر ایشان ستم نکنند«7». تمام بدهند هر نفسی«8» را آنچه کرده باشد و او داناتر است به آنچه می‌کنند. و برانند آنان را که کافر باشند به دوزخ گروه گروه تا چون آیند به آن جا بگشایند درهای آن و گویند ایشان را خازنان: نیامدند به شما پیغامبران از شما، می‌خواندند بر شما آیتهای ----------------------------------- (1)- دا: انباز آری. (2)- دا: شکر گویندگان. (3)- دا: در نور دیده بود. (4)- دا: از هوش شود. (5)- دا: گواهان. (6)- دا: به راستی. (7)- دا: ظلمی. (8)- دا: تنی.
صفحه : 333 خدایتان و می‌ترسانیدند شما را رسیدن روزتان اینکه! گویند: آری، و لکن واجب شد کلمت عذاب بر کافران. گویند: در شوی به درهای دوزخ، همیشه باشند در آن جا بد جایی«1» است متکبّران را؟ [117- ر]
و برانند آنان را که ترسند«2» از خدایشان به بهشت گروه گروه تا چون آیند به او و بگشایند درهای آن و گویند ایشان را خازنان آن: درود بر شما باد؟ پاک شدی، در شوی در آن جا جاودانه. و گویند: سپاس خدای را آن که راست کرد وعده‌اش و به میراث به ما داد زمین تا جای سازیم از بهشت آن جا که خواهیم، نیک مزد است کارکنان را. و بینی فریشتگان را گرد آمده از پیرامن عرش تسبیح می‌کنند به حمد خدایشان و حکم کنند میان ایشان بدرستی و گویند: سپاس خدای«3» که خدای جهانیان است. قوله تعالی: قُل‌ِ اللّهُم‌َّ فاطِرَ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، خدای- جل‌ّ و جلاله [در اینکه آیت رسول را باز آموخت که دعا چگونه کند و چگونه فزع کند. با او]
«4» گفت، بگو ای محمّد که: ای خدای؟ و اینکه «میم» مشدّد بدل « یا » ی نداست که در اوّل بیفتاد، و التّقدیر: یا اللّه یا فاطر«5» السّموات و الارض، ای آفریننده آسمانها و زمین وای داننده نهان و آشکارا؟ أَنت‌َ تَحکُم‌ُ بَین‌َ عِبادِک‌َ، تو حکم کنی میان بندگانت در آنچه در ----------------------------------- (1)- دا: جایگاهی. (2)- دا: ترسیدند. [.....]
(3)- دا: خدای را. (4)- اساس و آب: ندارد، از دا، افزوده شد. (5)- دا: یا اللّه فاطر.
صفحه : 334 آن خلاف کرده باشند. منذر الثّوری گفت: به نزدیک ربیع خثیم«1» حاضر بودم، مردی در آمد از آنان که به قتل حسین بن علی- علیهما السّلام«2»- حاضر بودند، ربیع او را گفت: شمایی که سر نبیرگان رسول بر فتراکها آویخته آورده‌ای! به خدای که گزیدگانی را کشته‌ای که اگر پیغامبر خدای ایشان را دیدی بر کنار خود نشاندی و بوسه بر دهن ایشان دادی، آنگه اینکه آیت بر خواند: قُل‌ِ اللّهُم‌َّ فاطِرَ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ«3» ... أَنت‌َ تَحکُم‌ُ بَین‌َ عِبادِک‌َ فِی ما کانُوا فِیه‌ِ یَختَلِفُون‌َ. قوله: وَ لَو أَن‌َّ لِلَّذِین‌َ ظَلَمُوا ما فِی الأَرض‌ِ جَمِیعاً، گفت: اگر چنان که هر ملک و ملکی«4» که در زمین هست فردا دقیامت«5» کافران و ظالمان را باشد، و هم چندان دیگر با آن به فدا کنند روز قیامت از بدی عذاب که به ایشان رسد. انس مالک«6» روایت کرد که، رسول«7»- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: فردا دقیامت«8» خدای تعالی گوید یکی را که از او کمتر عذاب نباشد: [117- پ]
در دوزخ اگر ملک دنیا تو را باشد امروز به فدای خود کنی از اینکه عذاب! گوید: آری؟ خدای تعالی گوید: من از اینکه خوار«9» خواستم از تو در دنیا و کمتر، اجابت نکردی و آن آن بود که گفتم: به من شرک میار، شرک«10» آوردی. وَ بَدا لَهُم مِن‌َ اللّه‌ِ ما لَم یَکُونُوا یَحتَسِبُون‌َ، و ایشان را پدید آید از خدای تعالی آنچه گمان نبرده باشند در دنیا و در حساب ایشان نبوده باشد. سدّی گفت: آنچه گمان برده باشند که حسنات است که بنگرند سیّئات باشد، برای آن که نه بر آن وجه کرده باشند که خدای«11» فرموده است. محمّد بن المنکدر در در مرگ جزع می‌کرد، او را گفتند«12»: جزع می‌کنی از ----------------------------------- (1)- اساس: خیثم، به قیاس نسخه آج، تصحیح شد. (2)- آج، لب: علیه السّلام. (3)- دا، لب، افزوده، عالِم‌َ الغَیب‌ِ وَ الشَّهادَةِ (4)- دا: هر ملک و ملل، آج، لب: ملکی. (8- 5)- دقیامت/ در قیامت، دا، لب: فردای قیامت، آج: فردا قیامت. (6)- آج، لب: انس بن مالک. (7)- دا: حضرت رسول. (9)- دا، آج، لب: خوارتر. (10)- دا: ندارد. (11)- دا: حق‌ّ جل‌ّ و علا. (12)- آج، لب: می‌گفتند. [.....]

صفحه : 335 مرگ! گفت: از آیتی می‌ترسم در کتاب خدای تعالی، و هی قوله تعالی: وَ بَدا لَهُم مِن‌َ اللّه‌ِ ما لَم یَکُونُوا یَحتَسِبُون‌َ. وَ بَدا لَهُم سَیِّئات‌ُ ما کَسَبُوا وَ حاق‌َ بِهِم ما کانُوا بِه‌ِ یَستَهزِؤُن‌َ، و پیدا شود ایشان را بدی آنچه کرده باشند و به ایشان رسد جزای آن استهزا که در دنیا بر«1» مؤمنان کرده باشند. فَإِذا«2» ثُم‌َّ إِذا خَوَّلناه‌ُ نِعمَةً مِنّا، آنگه چون نعمتی دهیم او را از خزاین خود، گوید: إِنَّما أُوتِیتُه‌ُ عَلی عِلم‌ٍ، اینکه مرا که دادند«4» از آن دادند که دانستند«5» که من اهل اینم«6». قتاده گفت: عَلی عِلم‌ٍ عندی، بر«7» علمی که نزدیک من بود از معرفت وجوه اکتساب، چنان که قارون گفت، حق تعالی گفت به تکذیب او: بَل هِی‌َ فِتنَةٌ، بل آن نعمت فتنت و بلیّه«8» اوست. حسین بن الفضل گفت: «هی» راجع است با کلمت، یعنی آن کلمه که گفت: أُوتِیتُه‌ُ عَلی عِلم‌ٍ، آن فتنه و امتحان او بود، و لکن بیشترین مردمان ندانند. قَد قالَهَا الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم، گفت، گفتند اینکه کلمه یعنی، أُوتِیتُه‌ُ عَلی عِلم‌ٍ، آنان که پیش ایشان بودند، یعنی قارون، فی قوله: إِنَّما أُوتِیتُه‌ُ عَلی عِلم‌ٍ عندی. فَما أَغنی عَنهُم ما کانُوا یَکسِبُون‌َ، از ایشان غنا نکرد آنچه اندوختند و به فریاد ایشان نرسید، بل عذاب خدای بدیدند و بچشیدند. فَأَصابَهُم سَیِّئات‌ُ ما کَسَبُوا، بایشان رسید سیّئات و بدی آنچه کرده بودند از امّت سلف، یعنی، جزای آن. وَ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا، و آنان که ظالم و کافراند از اینکه امّت، برسد به ایشان جزای سیّئات آنچه کرده باشند، یعنی، چنان که ایشان مسلم ----------------------------------- (1)- آج، لب: با. (2)- اساس، آب، آج، لب: و اذا، که با توجّه به قرآن مجید تصحیح شد. (3)- آج، لب: در. (4)- دا، آج، لب: گوید: مرا اینکه که دادند. (5)- آج، لب: که دیدند و دانستند. (6)- دا: آنم. (7)- دا: به تقدیر. (8)- دا: بلیّت.
صفحه : 336 نشدند، اینان مسلم نشوند. وَ ما هُم بِمُعجِزِین‌َ، و اینان و ایشان مرا عاجز نتوانند کردن و از من فوت نشوند«1». أَ وَ لَم یَعلَمُوا، گفت: نمی‌دانند که آنچه ایشان بر علم خود حمل می‌کنند، روزی است از خدای تعالی، و خدای روزی بگسترد بر آن که خواهد و تنگ کند بر آن که خواهد. و القدر و القتر، التّضییق فی المعیشة [118- ر]
. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یُؤمِنُون‌َ، گفت: در اینکه که رفت، آیاتی و علاماتی و ادلّه‌ای هست گروهی را که ایمان آرند. قُل یا عِبادِی‌َ الَّذِین‌َ أَسرَفُوا عَلی أَنفُسِهِم- الآیة، خلاف کردند در آن که مراد به آیه«2» کیست: روایت کردند از عبد اللّه عبّاس که او گفت: آیت در مشرکان مکّه آمد و سبب نزولش اینکه«3» بود که گفتند: محمّد دعوی می‌کند که هر که شرک آرد به خدای و خون ناحق ریزد، خدای او را نیامرزد، و ما«4» هر دو کرده‌ایم، پس او چرا ما را دعوت می‌کند! که ما اینکه هر دو کرده‌ایم و خدای ما را نیامرزد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. بر اینکه قول آیت مشروط باشد به توبه، و امّا اینکه آیت مقدّم باشد«5» علی قوله تعالی: إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَغفِرُ أَن یُشرَک‌َ بِه‌ِ وَ یَغفِرُ ما دُون‌َ ذلِک‌َ لِمَن یَشاءُ«6» ... و مغفرت کفّار بر حکم عقل مانده باشد. قتاده گفت: آیت در حق‌ّ جماعتی آمد که گناهان عظیم کرده بودند در جاهلیّت، چون به اسلام در آمدند، ترسیدند که خدای ایشان را نیامرزد. آن گناه«7»، خدای تعالی«8» آیت فرستاد. عبد اللّه عمر گفت: آیت در عیّاش بن ابی ربیعه آمد و الولید بن الولید و جماعتی«9» مسلمانان که اسلام آورده بودند، اهل مکّه ایشان را عذاب کردند، ایشان ----------------------------------- (1)- آج، لب: نشود. (2)- آج، لب: آیت. (3)- دا: آن. (4)- دا: ما اینکه. (5)- دا، آج، لب، افزوده: در نزول. (6)- سوره نساء (4) آیات 48 و 116. [.....]
(7)- دا، آج، لب: گناهان. (8)- آج، لب، افزوده: اینکه. (9)- دا، افزوده: از.
صفحه : 337 برگشتند و اسلام رها کردند، ما گفتیم: خدای«1» ایشان را نیامرزد، اینکه آیت فرود آمد و رسول فرمود تا به ایشان نوشتند«2»، ایشان بیامدند، و هجرت کردند و اسلام آوردند. و اقوالی دیگر گفتند متقارب به یک دیگر و نزدیک به هم. و اولیتر آن است که حمل آیت بر عموم کنند تا جمله داخل باشند در او. حق تعالی گفت، بگو یا محمّد بندگان مرا که اسراف کرده باشند و در ارتکاب کبایر از حدّ خود در گذشته باشند که: ای بندگانی که«3» اسراف کرده‌ای در ظلم بر خود، از رحمت خدای نومید مباشی که خدای تعالی گناهان همه«4» بیامرزد، که آمرزنده و بخشاینده است. ابو عمرو خواند و اعمش و یحیی و عیسی: لا تقنطوا: به کسر «نون»، و باقی قرّا: به فتح «نون» و هما لغتان، یقال: قنط یقنط و قنط یقنط قنوطا. ابو الکنود گفت: عبد اللّه مسعود در مسجدی رفت، قاضییی تذکیر می‌گفت و وعید«5» سخت و وصف دوزخ و اغلال می‌کرد. او بیامد و بانگ بر او زد و گفت: چرا مردم را از رحمت خدای نومید می‌کنی! و اینکه آیت بخواند: قُل یا عِبادِی‌َ الَّذِین‌َ أَسرَفُوا عَلی أَنفُسِهِم- الآیة. زید اسلم گفت: مردی بود در امم گذشته در عبادت اجتهاد کردی، جز که مردم را از رحمت خدای نومید کردی. چون با پیش خدای شد«6»، گفت: بار خدایا مرا نزدیک«7» تو چیست! گفت: دوزخ. گفت: پس عبادت من کجا رفت! گفت: تو بندگان مرا از من نومید کردی، من امروز تو را از رحمت خود نومید کردم. اسما بنت [118- پ]
زید گفت: شنیدم از رسول- علیه السّلام- که اینکه آیت می‌خواند که: إِن‌َّ اللّه‌َ یَغفِرُ الذُّنُوب‌َ جَمِیعاً، و لا یبالی. و در مصحف عبد اللّه مسعود هست: إِن‌َّ اللّه‌َ یَغفِرُ الذُّنُوب‌َ جَمِیعاً، لمن یشاء. ابو الجوزا گفت: صحبت کردم«8» با بسیاری عالمان و با صحابه رسول، هرگز ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب، افزوده: تعالی. (2)- دا: نبشتند. (3)- اساس و آب: ندارد، از دا، افزوده شد. (4)- دا: همه را. (5)- دا، آج، لب: وعیدی. (6)- آج، لب: رفت. (7)- دا، آج، لب: بنزدیک. (8)- دا: داشتم.
صفحه : 338 اشارت نکردند به گناهی که خدای اینکه گناه نیامرزد. ثوبان گفت: مولای رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که، از رسول شنیدم که گفت: نخواستمی تا همه دنیا مرا بود«1» و اینکه آیت نیامده بودی، بل اینکه آیت دوستتر دارم از همه دنیا. إبن سیرین گفت: در قرآن هیچ آیت از اینکه آیت فراختر نیست. معمر روایت کرد از زهری که، یک روز عمر خطّاب در نزدیک رسول- صلّی اللّه علیه و آله- رفت«2». رسول- علیه السّلام- گفت: یا عمر؟ چرا می‌گریی! گفت: یا رسول«3»: جوانی بر اینکه در ایستاده است گریان، از گریه او«4» دل من بسوخت و چشمم گریان شد. رسول گفت: در آرش او را. او را در آوردند«5» گریان. رسول- علیه السّلام- گفت: چرا می‌گریی ای برنا! گفت: یا رسول اللّه؟ از گناهی که کرده‌ام و از خشم خدای می‌ترسم. گفت: یا جوان؟ شرک آورده‌ای به خدای! گفت: نه یا رسول اللّه؟ گفت: خون به ناحق کرده‌ای«6»! گفت: نه. گفت: خدای گناهانت بیامرزد«7»، گناهت مانند آسمانها هفت و زمینها هفت و کوههای زمین است. گفت: یا رسول اللّه؟ گناه من از اینکه عظیمتر است. گفت: گناه تو عظیمتر است یا عرش! گفت: گناه من. گفت: گناه تو عظیمتر«8» است یا کرسی! گفت: گناه من. گفت: گناه تو عظیمتر است یا خدای تعالی! گفت: خدای از همه چیزی عظیمتر است. گفت: برو که خدای عظیم، گناه عظیم بیامرزد. آنگه گفت: بگو تا گناه تو چیست! گفت: یا رسول اللّه؟ شرم می‌دارم از روی تو. گفت: آخر بگو«9». گفت: یا رسول اللّه؟ من مردی نبّاش بودم، مدّت هفت سال نبّاشی کردم و گورها می‌شکافتم و کفن مردگان باز می‌کردم. اتّفاق افتاد که دختری از آن انصاریی«10» فرمان یافت. من گور او«11» باز کردم و او را بر آوردم و برهنه کردم. چون بر گشتم نفسم مطالبت کرد، ----------------------------------- (1)- دا، آج، لب: بودی. (2)- دا، آج، لب، افزوده: گریان. (3)- دا، آج، لب: رسول اللّه. [.....]
(4)- دا، افزوده: گریه بر من افتاد. (5)- دا، آج، لب: در آورد. (6)- آج، لب: خون ناحق ریخته‌ای. (7)- دا، آج، لب، افزوده: و اگر. (8)- آج، لب: فزونتر. (9)- دا، آج، لب: بگوی. (10)- دا، آج، لب: از انصاریان. (11)- آج، لب: او را.
صفحه : 339 برفتم و با او مواقعه کردم، چون فارغ شدم و خواستم تا برگردم، آواز داد و گفت: یا برنا؟ وای بر تو از دیّان روز دین، آن روز که خدای حاکم باشد میان خلقان و ظالم را به حق‌ّ مظلوم بگیرد؟ مرا برهنه رها کردی در لشکرگاه مردگان و پلید رها کردی مرا پیش خدای. رسول- علیه السّلام- گفت: بیرون کنی اینکه فاسق را. و می‌گفت: (ما اقربک من«1» النار)، چه نزدیکی به دوزخ؟ برنا از آن جا [119- ر]
برون«2» رفت و سر در بیابان نهاد و می‌گریست و تضرّع می‌کرد و با خدای توبه می‌کرد. یک روز گفت: ای خدای محمّد و آدم و حوّا؟ به منزلتی که اینان را هست بنزدیک تو که اگر توبه من قبول کرده‌ای و مرا بیامرزیده‌ای، رسول را باز نمای و صحابه او را، و الّا آتشی از آسمان بفرست و مرا بسوز و مرا از عذاب آخرت برهان. جبریل آمد پرّها«3» افلاخته، پری به مشرق زمین و پری به مغرب زمین و گفت: یا محمّد؟ خدایت سلام می‌کند«4» و می‌گوید: اینکه خلقان را تو آفریدی یا من! گفت: بار خدایا: لا، بل مرا و ایشان را تو آفریدی. گفت: می‌گوید: تو روزی می‌دهی ایشان را! گفت: نه، مرا و ایشان را تو روزی می‌دهی. گفت: توبه ایشان تو قبول کنی یا من! گفت: لا، بل انت«5»، تو قبول کنی. گفت: پس چرا آن«6» بنده مرا نومید کردی! او را باز خوان و توبه او قبول کن«7» و بگو او را که: توبه او قبول کردم و بر او رحمت کردم و اینکه آیت آورد الی قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ یَغفِرُ الذُّنُوب‌َ جَمِیعاً إِنَّه‌ُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِیم‌ُ. رسول- علیه السّلام- او را بخواند و بشارت داد. و اینکه آیت دلیل است بر اصحاب وعید. و آنان که گفتند: خدای تعالی گناه نیامرزد بی‌توبه«8»، برای آن که خدای تعالی مسرفان را که اسراف کرده باشند در ارتکاب کبایر و از حد ببرده باشند بنده«9» خواند ایشان را و در رحمت و مغفرت طمع افگند، و گفت: لا تَقنَطُوا مِن رَحمَةِ اللّه‌ِ، آنگه گفت: خدای گناهان بیامرزد و همه بیامرزد و توبه شرط نکرد، بل به اطلاق«10» گفت. ----------------------------------- (1)- دا: الی. (2)- دا: بیرون. (3)- دا: پرها بر. (4)- دا: می‌رساند. (5)- دا، آج، لب: ندارد. (6)- دا: اینکه. [.....]
(7)- دا، آج، لب: بپذیر. (8)- آج، لب: به توبه. (9)- دا: بر ره. (10)- دا: نکردند به اطلاق.
صفحه : 340 آنگه خود را وصف کرد به آن که او آمرزنده و بخشاینده است.«1» اینکه جمله دلیل است بر صحّت رجا و بطلان قول اصحاب وعید. وَ أَنِیبُوا إِلی رَبِّکُم، با خدای گریزی و رجوع با او کنی. وَ أَسلِمُوا لَه‌ُ، و تن در فرمان او دهی، مِن قَبل‌ِ أَن یَأتِیَکُم‌ُ العَذاب‌ُ ثُم‌َّ لا تُنصَرُون‌َ، پیش از آن که عذاب به شما آید و آنگه شما را نصرت نکنند و یاری ندهند. جابر عبد اللّه انصاری روایت کرد که، رسول- علیه السّلام- گفت: از سعادت مرد، آن بود که عمرش دراز بود و از دنیا بر توبه و انابت«2» برود. وَ اتَّبِعُوا أَحسَن‌َ ما أُنزِل‌َ إِلَیکُم مِن رَبِّکُم، گفت: متابعت کنی نکوترین آنچه فرود آوردند به شما از خدایتان. اگر گویند«3»: چگونه گفت نیکوترین! و قرآن همه نیکوست، در او هیچ نیست که نه نیکوست، گوییم: مفسّران چنین تفسیر دادند که: متابعت کنی اوامر و نواهی قرآن را، به اوامر مؤتمر شوی و از نواهی منزجر شوی تا کار کرده باشی بر او علی احسن ما ارید منکم. حسن بصری گفت: احسن برای [119- پ]
آن گفت که، قرآن مشتمل است بر سه چیز: بر ذکر قبایح و ذکر ادون و ذکر احسن. ذکر «قبایح» برای آنکرد تا اجتناب کنند، و ذکر «ادون» برای آن کرد تا«4» در او رغبت نکنند و ذکر «احسن»، برای آن کرد تا از آن تعدّی نکنند، و اینکه تأویلی قوی«5» است. سدّی گفت: به «احسن»، مأمورات خواست که امر خدای تعالی جز به حسن تعلّق ندارد. إبن زید گفت: مراد آن است که دست در محکمات زنی، آن را کار بندی و متشابهات با راسخان علم گذاری و«6» تأویلش ایشان دانند. بعضی دگر گفتند: مراد به احسن، واجبات و مندوبات است دون مباحات و قبایح که امر، به آن دو تعلّق دارد، و اینکه معنی قول حسن و سدّی است. گروهی دگر گفتند: مراد آن است که متابعت ناسخ کنی دون منسوخ، ----------------------------------- (1)- دا: غفور است و رحیم است. (2)- دا: انابه. (3)- آج، لب: گوید. (4)- آج، لب: که. (5)- دا، آج، لب: قریب. (6)- دا: که.
صفحه : 341 مِن قَبل‌ِ أَن یَأتِیَکُم‌ُ العَذاب‌ُ بَغتَةً وَ أَنتُم لا تَشعُرُون‌َ، پیش از آن که عذاب به شما آید ناگاه و شما بی خبر باشی. أَن تَقُول‌َ نَفس‌ٌ، المعنی، لئلّا تقول نفس، کما قال: ان تضلّوا و ان تمید و المعنی، لئلّا تضلّوا و لئلّا تمید- چنان که بیان کردیم. زجّاج گفت: کراهة ان تقول، یعنی، اینکه بیان و اعذار و انذار برای آن است تا نگوید هیچ نفسی که: یا حَسرَتی، و روا بود که بدل بود از آن، فی قوله: مِن قَبل‌ِ أَن یَأتِیَکُم‌ُ العَذاب‌ُ، و قیل«1»: أَن تَقُول‌َ نَفس‌ٌ: معنی آن باشد که قبل یوم القیامة، که اینکه بشارت روز قیامت گویند: ابو جعفر خواند من طریق العلاء: یا حسرتای، به «الف» پس او « یا » ی ساکن. و از طریق نهروانی عن ابی جعفر: حسرتای، به «الف» و « یا » ی مفتوح. باقی قرّا، بی « یا » خواندند. گوید: ای پشیمانیا. و حسرة و تحسّر، غمناکی باشد بر فایت لانحساره عن صاحبه، امّا «الف» در او بدل « یا » ی اضافت است الی نفس المتکلّم، و التّقدیر: یا حسرتی، الّا آن است که عرب اینکه « یا » را «الف» کنند در حال استغاثت، فیقولون: یا ویلا و یا أسفا و یا حزنا. یا حَسرَتی عَلی ما فَرَّطت‌ُ فِی جَنب‌ِ اللّه‌ِ، بر آن که تقصیر کردم در طاعت خدای. و فرط، اذا سبق، و افرط، اذا اسرف و فرّط، اذا قصّر. سعید جبیر گفت: فی حق‌ّ اللّه. مجاهد گفت: فی امر اللّه. حسن گفت: فی طاعة اللّه، و اقوال متقارب است. و گفتند: فی سبیل اللّه و دینه. اهل معانی گفتند: جنب و جانب یکی باشد، چنان است که ما گوییم: جانب فلان فرو مگذار و جانب او عزیز است و آن جانبی نازک است، و امثال اینکه الفاظ. و معنی آن است که امر او و آنچه به جانب [او]
«2» تعلّق دارد. قال الشّاعر: الی جنب بکری«3» قطّعتنی ملامة لعمری لقد کانت ملامتها عتبا«4» [120- ر]
وَ إِن کُنت‌ُ لَمِن‌َ السّاخِرِین‌َ، و «ان»، مخفّفه است از ثقیله برای ----------------------------------- (1)- آج، لب: قبل. (2)- اساس: ندارد، از دا، افزوده شد. (3)- اساس: افی جنب اللّه بکر، به قیاس با نسخه آج و چاپ مرحوم شعرانی تصحیح شد. (4)- آج، لب، افزوده: و قال آخر: النّاس جنب و الأمیر جنب یعنی، النّاس فی جانب و امیر فی جانب. [.....]

صفحه : 342 آن که «لام»«1» لازم است با او، المعنی: و انّی کنت من السّاخرین، و آن که من از جمله مستهزیان بودم. قتاده گفت: در اینکه آیت بس نبود او را که در طاعت خدای تقصیر کرد تا با«2» تقصیر طاعت به طاعت کنندگان استهزا کرد. ابو صالح گفت: در بنی اسرائیل مردی بود عالم و عابد و خداوند مال. ابلیس او را وسواس کرد و گفت: تو را عملی هست و مالی هست، از دنیا. نصیبی بردار و آنگه توبه کن. او به غرور ابلیس مغرور شد و معصیت پیش گرفت و مال در معصیت خرج می‌کرد«3». یک روز ناگاه ملک الموت بیامد و پیش او آمد. او گفت: تو کیستی! گفت: من ملک الموت‌ام آمده‌ام تا جانت«4» بردارم. او گفت: یا حَسرَتی عَلی ما فَرَّطت‌ُ فِی جَنب‌ِ اللّه‌ِ وَ إِن کُنت‌ُ، خدای تعالی حکایت او با رسول باز کرد. أَو تَقُول‌َ لَو أَن‌َّ اللّه‌َ هَدانِی لَکُنت‌ُ مِن‌َ المُتَّقِین‌َ، یا گوید اگر خدای مرا هدایت دادی، من متّقی بودمی. بنگر که خدای تعالی از آن کافر«5» فاسق چگونه حکایت جبر کرد تا مع کفره، قدری باشد. أَو تَقُول‌َ حِین‌َ تَرَی العَذاب‌َ لَو أَن‌َّ لِی کَرَّةً فَأَکُون‌َ مِن‌َ المُحسِنِین‌َ، یا گوید آنگه که عذاب دوزخ بیند: اگر مرا کرّتی و رجعتی«6» بودی تا من از جمله محسنان و نیکوکاران بودمی. و نصب فاکون بر جواب تمنّی است به «فا» برای آن که کلام متضمّن تمنّی است، و التّقدیر: یا لیت لی کرّة فاکون. و جواب او محذوف است و التقدیر: لو ان‌ّ لی کرّة حتّی احسن لکان خیرا لی. و اگر چنان که گفتیم، «لو» به معنی «لیت» تفسیر«7» دهند، فاکون جواب او باشد و تقدیر محذوفی نباید کردن. بَلی قَد جاءَتک‌َ آیاتِی فَکَذَّبت‌َ بِها وَ استَکبَرت‌َ وَ کُنت‌َ مِن‌َ الکافِرِین‌َ، جواب دهند او را: بلی، آیات ما به تو آمد، آن را دروغ داشتی و ترفع نمودی از او و ----------------------------------- (1)- اساس: کلام (که لام). (2)- آج، لب: یا با ما. (3)- آج، لب: کرد. (4)- آج، لب: جان تو. (5)- آج، لب: کافران. (6)- آج، لب: رحمتی. (7)- آج، لب: تقدیر.
صفحه : 343 از جمله کافران بودی. و در شاذّ خواندند بروایة عن عایشة و ام‌ّ سلمه، و مرفوع نیز آوردند اینکه روایت چنان که: فکذّبت و استکبرت و کنت علی مخاطبة النّفس فانّها مؤنّثة. و آنگه گفت: وَ یَوم‌َ القِیامَةِ تَرَی الَّذِین‌َ کَذَبُوا عَلَی اللّه‌ِ وُجُوهُهُم مُسوَدَّةٌ، گفت: روز قیامت بینی آنان را که بر خدای دروغ گفته باشند، رویهاشان سیاه. اکنون بنگر تا در اینکه چند آیت آنچه حواله کردند بر خدای که دروغ بود جز اینکه چیست که گفتند: لَو أَن‌َّ اللّه‌َ هَدانِی لَکُنت‌ُ مِن‌َ المُتَّقِین‌َ، و اینکه دروغ است بر خدای برای آن که گفتند: اگر خدای ما را [120- پ]
هدایت دادی، متّقی بودمانی، یعنی، برای آن نبودیم که خدای هدایت نداد، و اینکه دروغ است بر خدای، برای آن که حق تعالی چنین گفت: وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَیناهُم فَاستَحَبُّوا العَمی عَلَی الهُدی«1» ...، گفت: ما ثمود را هدایت دادیم، ایشان اختیار کوری و کفر کردند بر هدی و ایمان. آنگه گفت: أَ لَیس‌َ فِی جَهَنَّم‌َ مَثوی‌ً لِلمُتَکَبِّرِین‌َ، در دوزخ جای نیست متکبّران را! یعنی هست. صورت استفهام است و مراد تقریر و تهدید. وَ یُنَجِّی اللّه‌ُ الَّذِین‌َ اتَّقَوا بِمَفازَتِهِم، کوفیان خواندند: به «الف»، علی الجمع، و باقی: بمفازتهم، علی الواحد. گفت خدای تعالی برهاند متّقیان را به رستگاری و ظفرشان. و مراد آن است که: باعمالهم الجنّة«2» الّتی هی سبب الفوز و النّجاة، به اعمال نیکو که کرده باشند که سبب فوز و ظفر باشد. و مفازت هم مصدر بود و هم موضع، و از اینکه جا بیابان«3» را مفازت گویند [بر تفؤّل و آن را مهلکه گفتند در اصل و لکن بر عکس خواندند بر تفؤّل، چنان که مار گزیده را «سلیم» گویند]
«4» و سیاه را «ابو البیضا» گویند و کافور گویند. و إبن الاعرابی گفت: در مفازت که بیابان است که او مقلوب نیست، بل هی من قولهم: فوّز الرّجل اذا هلک. پس او خود مهلکه است، و اینکه لغت معروف نیست. لا یَمَسُّهُم‌ُ السُّوءُ، به ایشان نرسد بدی، یعنی عذاب و مکروه. وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ، و نه ایشان اندوهناک شوند. اللّه‌ُ خالِق‌ُ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ، گفت: خدای آفریدگار همه چیز است، و مراد آن ----------------------------------- (1)- سوره فصّلت (41) آیه 17. (2)- آج: حسنه. (3)- لب: بیابانی. (4)- اساس و آب افتادگی دارد، از آج آورده شد.
صفحه : 344 است که آفریدگار همه چیزهاست که از خلق و فعل او باشد دون اعمال بندگان از کفر و معاصی. و «کل‌ّ»، به معنی جل و معظم است، لقوله تعالی: ... وَ أُوتِیَت مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ«1» ... و قوله: ... ثُم‌َّ اجعَل«2» وَ هُوَ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ وَکِیل‌ٌ، و او بر همه چیزی و کیل و رقیب و نگهبان و تکفّل کننده است. لَه‌ُ مَقالِیدُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، او راست کلیدهای خزاین آسمان و زمین. واحدها مقلاد، کمفتاح و مفاتیح و مقلید کمندیل و منادیل. و فیه لغة اخری و هو: اقلید و اقالید. و گفتند: اقلید، فارسی معّرب است و پارسی او کلید است. حارث همدانی گفت از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- که او گفت از رسول- علیه السّلام- پرسیدم [121- ر]
که: مقالید آسمان و زمین چیست! گفت: یا علی؟ از چیزی عظیم پرسیدی مرا. مقالید آسمان و زمین آن است که بنده هر بامداد«5» ده بار بگوید: لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر و سبحان اللّه و الحمد للّه و استغفر اللّه و لا حول و لا قوةّ الّا باللّه، هو الاوّل و الاخر و الظّاهر و الباطن له الملک و له الحمد یحیی و یمیت بیده الخیر و هو علی کل‌ّ شی‌ء قدیر، هر که اینکه کلمات به بامداد و شبانگاه ده بار بگوید، خدای تعالی او را شش خصلت بدهد: اوّل، از ابلیس و لشکر ابلیس نگاه دارد تا ایشان را بر او دستی و سلطانی نباشد. و دوّم، از بهشتش قنطاری دهد که در کفّه حسنات او از کوه احد گران‌تر باشد. سئیم، او را به درجه ابرار و نیکوکاران برساند. چهارم، جفتی دهدش از حور العین. ----------------------------------- (1)- سوره نمل (27) آیه 23. (2)- اساس و آب، آج، لب: فاجعل، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد. (3)- سوره بقره (2) آیه 260. [.....]
(4)- آج، لب: تخصیص کنیم. (5)- آج، لب، افزوده: و شبانگاه.
صفحه : 345 پنجم، دوازده هزار فریشته را حاضر آرد تا اینکه کلمات بنویسند برای او بر رقّی«1» منشور، و روز قیامت برای او گواهی دهند. ششم، همچنان باشد که توریت و انجیل و زبور و قرآن بر خوانده و چنان باشد که حج و عمره کرده، حج‌ّ و عمره‌ای مقبول اگر آن روز یا آن شب یا در آن ماه بمیرد، او را مزد شهیدان دهند و ثواب او ثواب شهیدان باشد، فهذا تفسیر المقالید. وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِآیات‌ِ اللّه‌ِ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الخاسِرُون‌َ، و آنان که کافر بودند به آیات خدای، ایشان زیانکاران باشند. قُل أَ فَغَیرَ اللّه‌ِ تَأمُرُونِّی أَعبُدُ أَیُّهَا الجاهِلُون‌َ، بگو ای محمّد که: شما ای جاهلان مرا می‌فرمایی تا جز خدای را پرستم! إبن کثیر خواند: تأمرونّی، به «نون» مشدّد و « یا » ی مفتوح. و نافع و إبن عامر خواندند نه در روایت دا جونی: تأمروننی، به دو «نون» بر اصل. و باقی به «نون» مشدّد به ادغام. و مدنیان، به یک «نون» مخفّف خواندند علی الحذف و التّخفیف، چنان که شاعر گفت: تراه کالثّغام یعل‌ّ مسکا یسوء الفالیات اذا فلینی اراد: فلیننی، فحذف احدی النّونین. وَ لَقَد أُوحِی‌َ إِلَیک‌َ وَ إِلَی الَّذِین‌َ مِن قَبلِک‌َ، آنگه گفت: وحی کردند به تو و به پیغامبرانی که پیش از تو«2» بودند، و بگفتند تو را و ایشان را که: اگر شرک آری، عملت باطل شود. و اصحاب وعید را در صحّت احباط به اینکه آیت تمسّک نیست برای آن که بیان کردیم- فیما مضی- که تفسیر احباط در الفاظ قرآن نفی وقوع است به موقع قبول، یعنی هر که شرک آرد اعمالی که کرده باشد، نه بر آن وجه بود که بجای قبول باشد [121- پ]
، بر وجهی بود«3» که مقبول نباشد از او، از آن جا که صادر نباشد از ایمانی حقیقی [که مرد از ایمان حقیقی]
«4» مرتد نشود، بنزدیک ما- علی ما بیّنّاه فی غیر موضع. وَ لَتَکُونَن‌َّ مِن‌َ الخاسِرِین‌َ، و از جمله زیانکاران باشی. بَل‌ِ اللّه‌َ فَاعبُد وَ کُن مِن‌َ الشّاکِرِین‌َ، آنگه گفت: بل رها کن آنچه ایشان می‌گویند، و خدای را پرست و جز او را مپرست. تقدیم ذکر اللّه را بر فعل فایده اینکه ----------------------------------- (1)- آج، لب: بر ورقی. (2)- آج، لب: از پیش تو. (3)- آج، لب: باشد. (4)- اساس و آب: ندارد، از آج افزوده شد.
صفحه : 346 است: و از جمله شاکران باش. وَ ما قَدَرُوا اللّه‌َ حَق‌َّ قَدرِه‌ِ، گفت: ایشان خدای را تعظیم نکردند حق‌ّ تعظیمش. وَ الأَرض‌ُ جَمِیعاً قَبضَتُه‌ُ یَوم‌َ القِیامَةِ، و جمله زمین روز قیامت در قبضه او باشد، یعنی در دست ملک و تصرّف او باشد، تصرّف همه مالکان از او زایل باشد«1»، و او را در آن مانعی و منازعی نبود، چنان که مالک گوید: هذا فی یدی و کفّی و قبضی«2». و اگر چه آن ملک دهی باشد و ضیعتی که دست«3» نگنجد. و انّما مراد نفاذ«4» و جواز تصرّف او باشد«5» در آن. اینکه کنایت است عن خلوص الملک و الملک له. و مثله قوله: ... لِمَن‌ِ المُلک‌ُ الیَوم‌َ«6» ...، و قوله: مالِک‌ِ یَوم‌ِ الدِّین‌ِ«7». وَ السَّماوات‌ُ مَطوِیّات‌ٌ بِیَمِینِه‌ِ، و آسمانها در پیخته است به دست راست او. «طی‌ّ»، بر چند وجه استعمال کردند: یکی، به معنی ادراج، کطی‌ّ الکتاب و الثّوب، فی قوله: ... نَطوِی السَّماءَ کَطَی‌ِّ السِّجِل‌ِّ لِلکُتُب‌ِ«8» ...، و به معنی اخفا، کقولهم: طویت هذا الحدیث عن فلان، ای، اخفیته. و به معنی اعراض باشد، کقولهم: طویت کشحی عن فلان، ای، اعرضت عنه. و به معنی افنا باشد، کقولهم: طویته بسیفی، ای، افنیته. و منه قول الشّاعر، یرثی صدیقا له: الیس عجیبا ان طواک ید البلی برغمی ما بین الصّفائح [و]
التّرب و ینشرنی روح الحیوة و أدّعی هواک فیا سحقا لدعوای فی الحب‌ّ اصل در او طی‌ّ الکتاب و الثّوب«9» است، و باقی بر توسّع و تشبیه است به اوّل. و اینکه نیز عبارت است از مبالغت او در اقتدار بر آن، کقولهم: هذا الامر فی یدی و بیمینی، ای اقدر علی صرفه حیث شئت. و منه قول الشّاعر: اذا ما رایة رفعت لمجد تلقّاها عرابة بالیمین ای، بالقوّة. و گفتند: یمین سوگند است اینکه جا، چنان که گفت«10»: ----------------------------------- (5- 1)- آج، لب: بود. (2)- دا: قبضتی. (3)- دا، آج، لب: در دست. (4)- دا، آج، لب: نفاذ امر. (6)- سوره مؤمن (40) آیه 16. (7)- سوره فاتحه (1) آیه 4. (8)- سوره انبیا (21) آیه 104، اساس و آب: للکتاب. (9)- آج، لب: و اصل او در طی‌ّ الکتاب و طی‌ّ الثوب. [.....]
(10)- دا، افزوده: شعر.
صفحه : 347 فقلت: یمین اللّه ابرح قاعدا و معنی آن که، او سوگند خورده است که در نوردد و فانی کند. و اینکه وجه دور نیست- لاحتمال الکلام له، و لکن وجه اول لایقتر است برای مناسبت [122- ر]
. وَ الأَرض‌ُ جَمِیعاً قَبضَتُه‌ُ یَوم‌َ القِیامَةِ، امّا اعراب وَ الأَرض‌ُ جَمِیعاً قَبضَتُه‌ُ، فرّا گفت: قبضته، در محل‌ّ نصب است، و التّقدیر: فی قبضته. گفت: محل‌ّ او ظرف است. زجّاج گفت: اینکه خطاست، برای آن که نگویند: زید دارک، علی تقدیر: فی دارک به حذف حرف جر. و لا شهر رمضان انسلاخ شعبان، علی تقدیر: فی انسلاخ شعبان. و قبضته اگر چه به ظاهر خبر مبتدا است، به معنی نیست، برای آن که خبر باید تا«1» مبتدا باشد بعینه، و خبر بر حقیقت محذوف است، و تقدیر آن که: الإرض تحصل و تثبت جمیعا فی قبضته. و نصب جمیعا بر حال است دون آن که گفتند اضمار کان. و مثله قول الشاعر: اذا المرء اعیته«2» المرؤة ناشئا«3» فمطلبه کهلا علیه شدید ای فی حال کهولته و [عامل]
«4» در حال و ظرف آن خبر مبتدا محذوف است مقدّر من قولنا: تثبت و تحصل دون اضمار کان. اینکه قول سیبویه است و مذهب درست نزدیک«5» بصریان. سُبحانَه‌ُ وَ تَعالی عَمّا یُشرِکُون‌َ، منزه است خدای و متعالی از آن که به او شرک آرند. وَ نُفِخ‌َ فِی الصُّورِ فَصَعِق‌َ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ مَن فِی الأَرض‌ِ إِلّا مَن شاءَ اللّه‌ُ، حق تعالی گفت: در صور دمند. عبد اللّه عمر گفت، رسول را- علیه السّلام- پرسیدم از صور، گفت: مانند سروی است باد در او دمند و اینکه نفخه دؤم نفخه صعق و مرگ در آسمان و زمین«6» بمیرد«7»، چه نفخه اولی نفخه فزع باشد و دوم نفخه صعق و مرگ باشد، و سه ام«8» نفخه احیا باشد. إِلّا مَن شاءَ اللّه‌ُ، الّا آنان را که خدای خواهد. ----------------------------------- (1)- آج، لب: یا . (2)- اساس: اعتبه، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (3)- اساس: ماشئا، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. (4)- اساس و آب، ندارد، از دا، افزوده شد. (5)- آج، لب: بنزدیک. (6)- دا، افزوده: باشد. (7)- دا، آج، لب: بمیرند. (8)- آج، لب: سیوم.
صفحه : 348 خلاف کردند در آن که اینکه مستثنی کیست«1»: ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که گفت: از جبریل پرسیدم در اینکه آیت که اینان که باشند که خدای استثنا کرد بقوله: إِلّا مَن شاءَ اللّه‌ُ! گفت«2»: هم الشّهداء متقلّدین اسیافهم ، گفت: شهیدان باشند تیغها در گردن افگنده در پیرامن عرش ایستاده باشند. روز قیامت فریشتگان به استقبال ایشان شوند با نجیبانی از یاقوت، زمامها«3» زبرجد، پالانها سندس و استبرق نرم‌تر از حریر. هر گامی چشم زخمی باشد در منزّهات بهشت می‌گردند، آنگه گویند: بیایی تا بنگریم تا خدای تعالی چگونه حکم می‌کند میان خلقان. خدای تعالی به ایشان مستبشر باشد و اینکه علامت آن بود که آن را که، [122- پ]
به او استبشار کنند، او را عذاب نباشد و حساب نباشد. انس مالک روایت کرد که، یک روز رسول- علیه السّلام- اینکه آیت می‌خواند، چون به اینکه جا رسید که: إِلّا مَن شاءَ اللّه‌ُ، من گفتم: یا رسول اللّه؟ اینان که‌اند که خدای تعالی استثنا کرد اینان را از نفخ صور! گفت: جبرئیل و میکایل و اسرافیل و ملک الموت- چون همه خلایق را جان بردارد- و اینکه چهار کس مانند«4» خدای تعالی ملک الموت را گوید: که ماند ای ملک الموت!- واو عالم‌تر بود- ملک الموت گوید: بار خدایا؟ تو عالم‌تری. ما چهار کس ماندیم. گوید: یا ملک الموت؟ جان اسرافیل بردار. او جان اسرافیل بردارد. آنگه گوید: که ماند! گوید: جبریل و میکایل و ملک الموت. گوید: میکایل را جان بردار. ملک الموت قبض روح او کند. او بیفتد بمانند کوهی عظیم«5». آنگه گوید: که ماند! گوید: بار خدایا؟ ملک الموت ماند و جبریل. گوید: مت یا ملک الموت، «6»، بیفتد و بمیرد. جبریل ماند«7» و بس. خدای تعالی [گوید]
«8»، جبریل را که: یا جبریل؟ که ماند! او گوید: بار خدایا؟ 9» وجهک الدّائم« الباقی و جبریل المیّت الفانی. خدای تعالی گوید: یا جبریل؟ از مرگ چاره نیست. جبریل به سجده در آید بروی و پر می‌زند و می‌گوید: ----------------------------------- (1)- دا: کیستند. (2)- آج، لب: ندارد. (3)- اساس: زمامه، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (4)- دا: ماندند. (5)- آج، لب: چون کوهی بیفتد. [.....]
(6)- دا، آ، لب، افزوده: بمیر ای ملک الموت، ملک الموت. (7)- دا: بماند. (8)- اساس و آب: ندارد، از دا افزوده شد. (9)- دا: الکریم.
صفحه : 349 سبحانک ربّی تبارکت و تعالیت ذا الجلال و الاکرام ، آنگه جان بدهد، تا نماند جز یک خدای- عزّ و جل‌ّ-. آنگه رسول گفت: خلق جبریل بر میکایل چندان تفاوت دارد که کوهی بر تلّی. بعضی دگر گفتند: إِلّا مَن شاءَ اللّه‌ُ، استثناست از آن که پیش ایشان«1» مرده باشند«2» که یک بار دیگر نمیرند«3» به نفخ صعقه. از جابر عبد اللّه انصاری روایت کردند که او گفت: استثنا از موسی است- علیه السّلام- که او یک بار بمرده است، فی قوله: ... وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً«4» و اینکه بر تفسیر آن کس باشد که «صعق موسی» را به مرگ تفسیر کند. گفتند: دلیل اینکه تأویل آن است [123- ر]
«5» [که انس روایت کرد که: یک روز مردی جهود در بازار مدینه می‌گفت: و الّذی اصطفی موسی علی البشر: به آن خدای که موسی را بر آدمیان بگزید. انصاریی طپانچه بر روی او زد و گفت: چنین می‌گویی و رسول خدا در میان ماست؟ رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-«6» اینکه آیت بخواند، آنگه چون با جای استثنا رسید، گفت: اول کس که سر از گور بر دارد من باشم که بنگرم موسی را بینم که دست در قایمه‌ای از قوایم عرش زده، ندانم تا او را پیش از من زنده کرده باشند یا او از آنان باشد که خدای در اینکه آیت استثنا کرد، بقوله: إِلّا مَن شاءَ اللّه‌ُ. کعب الاحبار«7» گفت: دوازده کس باشند: هشت فرشته که حاملان عرش‌اند و جبرئیل و میکائیل و عزرائیل و اسرافیل. ضحّاک گفت: رضوان باشند«8» و مالک و حور العین و خزنه دوزخ. قتاده گفت: خدای عالم‌تر است به آن که استثنا کرد. حسن گفت: مستثنی خداست، لقوله: وَ یَبقی وَجه‌ُ رَبِّک‌َ ذُو الجَلال‌ِ وَ الإِکرام‌ِ«9». و گفتند: ماران و کژدمان«10» دوزخ باشند. و بر اینکه اقوال آنان که مستثنی ----------------------------------- (1)- دا: پیش از آنان، آج، لب: پیش آن. (2)- دا، آج، لب: بمرده باشند. (3)- آج، لب: بمیرند. (4)- سوره اعراف (7) آیه 143. (5)- نسخه اساس و آب به همین جا پایان گرفته است. از آج، افزوده شد. (6)- دا: علیه السّلام. (7)- آج، لب: الاخبار. (8)- دا: باشد. (9)- سوره رحمان (55) آیه 27. (10)- دا: گزدمان. [.....]

صفحه : 350 باشند به اینکه آیت هم به وقت دوم فانی شوند، لقوله: کُل‌ُّ مَن عَلَیها فان‌ٍ. وَ یَبقی وَجه‌ُ رَبِّک‌َ«1» ...، و قوله: ... کُل‌ُّ شَی‌ءٍ هالِک‌ٌ إِلّا وَجهَه‌ُ«2» ... قول اصحاب تحقیق در اینکه باب آن است که، خدای تعالی چون افنای عالم خواهد کردن، جزو«3» فنا بیافریند لافی محل، با یک جزء«4» فنا همه اجسام و اعراض فانی شوند، اجسام به اصالت و أعراض بر سبیل تبع- لعدم ما یحتاج الیه. ثُم‌َّ نُفِخ‌َ فِیه‌ِ أُخری، آنگاه باری دیگر دردمند و آن نفخه احیا باشد. و بار سوّم فَإِذا هُم قِیام‌ٌ یَنظُرُون‌َ، «اذا»، مفاجات است، تو بینی ایشان ایستاده باشند می‌نگرند، یعنی زنده شده باشند که قیام و نظر از کار زندگان است. و گفتند: ینظرون امر اللّه، ایستاده باشند انتظار فرمان خدای می‌کشند تا چه فرماید. و گفتند: وجه حکمت در نفخ صور آن است که پادشاه در وقت فرود آمدن لشکر بفرماید تا بوقشان بدمند تا علامت آن باشد که فرود آیند و بیارامند و چون بر خواهند نشست بفرماید تا بوق بدمند تا علامت آن باشد که بر می‌باید نشستن سواران را، و پیادگان را به میدان آمدن پیش پادشاه- و اللّه اعلم بمراده و افعاله. وَ أَشرَقَت‌ِ الأَرض‌ُ بِنُورِ رَبِّها، گفت: زمین روشن«5» به نور خدای- عزّ و جل. ضحّاک گفت: بحکم ربّها. سدّی گفت: بعدل ربّها. گفتند: خدای تعالی نوری بیافریند روز قیامت که همه روی زمین منوّر شود با او. و مراد به زمین، زمین قیامت است. وَ وُضِع‌َ الکِتاب‌ُ، و نامه اعمال خلایق بنهند برای حساب، وَ جِی‌ءَ بِالنَّبِیِّین‌َ وَ الشُّهَداءِ، پیغمبران را بیارند و شهیدان را. عبد اللّه عبّاس گفت: پیغمبران را و گواهانی که برای ایشان گواهی دهند به تبلیغ رسالت. و گفتند: مراد به گواهان، فرشتگان‌اند که بر خلقان موکّل‌اند، بیانش قوله تعالی: وَ جاءَت کُل‌ُّ نَفس‌ٍ مَعَها سائِق‌ٌ وَ شَهِیدٌ«6». وَ قُضِی‌َ بَینَهُم بِالحَق‌ِّ، و حکم کند میان ایشان به حق و بر ایشان ظلم نکند و نقصان حظّ ایشان نکنند. ----------------------------------- (1)- سوره رحمن (55) آیه‌های: 26 و 27. (2)- سوره قصص (28) آیه 88. (3)- دا: جزوی. (4)- دا: به آن یک جزو، که بر متن راجح است. (5)- لب: منوّر شود. (6)- سوره ق (50) آیه 21.
صفحه : 351 وَ وُفِّیَت کُل‌ُّ نَفس‌ٍ ما عَمِلَت، و تمام بدهند هر نفسی آنچه کرده باشند، یعنی، جزای آنچه کرده باشند از خیر و شرّ و ثواب و عقاب. وَ هُوَ أَعلَم‌ُ بِما یَفعَلُون‌َ، و او عالم‌تر است به آنچه ایشان کنند. وَ سِیق‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا إِلی جَهَنَّم‌َ، گفت: برانند آنان را که کافر باشند به خدای تعالی به جانب دوزخ، راندنی با عنف به روی. زُمَراً، افواجا، گروه گروه، واحدها زمره. و نصب او بر حال است. اخفش گفت: جماعات فی تفرقة، حَتّی إِذا جاؤُها فُتِحَت أَبوابُها، تا چون به دوزخ رسند، درهای دوزخ بگشایند- و آن هفت در باشد. کوفیان «فتحت» خواندند به تخفیف در هر دو جای من الفتح، و باقی قرّا به تشدید خواندند علی تکثیر الفعل لأجل الأبواب. وَ قال‌َ لَهُم خَزَنَتُها، خازنان دوزخ گویند اینکه کافران را: أَ لَم یَأتِکُم رُسُل‌ٌ مِنکُم، نیامد به شما رسولانی هم از شما برای اعذار و انذار. یَتلُون‌َ عَلَیکُم، که بر شما خواندندی آیات خدای شما و بترساندندی شما را از ملاقات اینکه روز. قالُوا بَلی، ایشان گویند: آری. وَ لکِن حَقَّت کَلِمَةُ العَذاب‌ِ عَلَی الکافِرِین‌َ، و لکن درست شد کلمه عذاب بر کافران و هی قوله: ... لَأَملَأَن‌َّ جَهَنَّم‌َ مِن‌َ الجِنَّةِ وَ النّاس‌ِ أَجمَعِین‌َ«1». و رواست که کلمه عذاب، آن وعید است که در جمله آیات قرآن کرد کفّار را. قِیل‌َ ادخُلُوا أَبواب‌َ جَهَنَّم‌َ خالِدِین‌َ فِیها، گویند: در شوید در درهای دوزخ مؤبّد و مخلّد آن جا. و نصب «خالدین» بر حال است. فَبِئس‌َ مَثوَی المُتَکَبِّرِین‌َ، که بد جایی است آن متکبّران را. و «مثوی» مقام است من ثوی اذا اقام. وَ سِیق‌َ الَّذِین‌َ اتَّقَوا رَبَّهُم إِلَی الجَنَّةِ زُمَراً، گفت: حشر کنند آن را که متّقیان و خدای ترسان و پرهیزگاران باشند به جانب بهشت. زُمَراً، گروه گروه را، حَتّی إِذا جاؤُها وَ فُتِحَت أَبوابُها، تا آنگاه که به آن جا آیند و درهای بهشت بگشایند- و آن هشت در باشد. گفتند: خدای تعالی درهای بهشت، هشت کرد و درهای دوزخ هفت، تا بدانند که رحمت او سابق است و غالب غضبش را. و قوله: ----------------------------------- (1)- سوره هود (11) آیه 119 و سجده (32) آیه 13.
صفحه : 352 وَ فُتِحَت أَبوابُها، «واو» عطف است. و آنچه گفتند از «واو» ثمانیه آن را اصلی نیست. وَ قال‌َ لَهُم خَزَنَتُها، و گویند ایشان را خازنان بهشت: سَلام‌ٌ عَلَیکُم طِبتُم، سلام باد بر شما، خوش بادی، فَادخُلُوها خالِدِین‌َ، در اینکه بهشت شوید مخلّد، مؤبّد«1». و جواب «اذا»، محذوف است در آیت و تقدیر آن که: دخلوها، و قالوا: الحمد اللّه، قال الشاعر: شعر: حتّی اذا سلکوهم فی قتائدة شلّا کما تطرد الجمّالة الشّردا و جواب «اذا» در بیت محذوف است، برای آن که بیت آخر قصیده است. و گفتند: «واو» زیاده است، و التقدّیر «فتحت»، و اینکه جواب «اذا» باشد، چنان که گفت شاعر، مصرع: فلمّا اجزنا ساحة الحی‌ّ و انتحی و المعنی، انتحی. قتاده گفت: چون از دوزخ بگذرند، ایشان را بر پلی برانند که میان بهشت و دوزخ باشد تا مهذّب و پاکیزه شوند، آنگه گویند ایشان را: سَلام‌ٌ عَلَیکُم طِبتُم فَادخُلُوها خالِدِین‌َ. عامر بن ضمره«2» روایت کرد از امیر المؤمنین علی- علیه السّلام- که او را پرسیدند از اینکه آیت: وَ سِیق‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا إِلی جَهَنَّم‌َ زُمَراً- الآیه. گفت: ایشان را به در بهشت برند و در بهشت درختی باشد که از ساق آن درخت دو چشمه می‌آید. او را گویند: از اینکه یک چشمه غسل کن، غسل کند، نضرت«3» نعیم بر اندام او برود و اندامش پاکیزه و ناعم شود. پس از آن دیگر گرد بر او ننشیند و مویش کالیده نشود، چنان که پنداری ایشان را به روغن اندوده‌اند. آنگه از چشمه دیگر آب دهند ایشان را تا آنچه در اندرون ایشان باشد از رنج و غل‌ّ و غش‌ّ و حقد و حسد بشوید. آنگه فرشتگان به استقبال ایشان آیند در بهشت و ایشان را گویند: سَلام‌ٌ عَلَیکُم طِبتُم فَادخُلُوها خالِدِین‌َ، و غلامان هر یکی از ایشان بشتابند ----------------------------------- (1)- لب: مؤیّد. (2)- لب: صغره. (3)- لب، افزوده: و.
صفحه : 353 و گرد اور در آیند چنان که خویشان مشفق کنند با کسی که از سفر در آید، و او را گویند: بشارت باد تو را که خدای تعالی اینکه برای تو ببجارده است، آنگه یکی از اینکه غلامان بدود و زنان او را و حور العین را خبر دهد، ایشان به استقبال آیند تا به آستانه در سرای. گویند: تو فلانی بن فلانی آمده‌ای! او«1» به منزل خود رسد، فاذا: سُرُرٍ مَوضُونَةٍ«2» او سریرها بینداز زر و سیم بافته، وَ أَکواب‌ٌ مَوضُوعَةٌ«3»، و کوزه‌ها نهاده وَ نَمارِق‌ُ مَصفُوفَةٌ«4»، و بالشها به صف در نهاده، وَ زَرابِی‌ُّ مَبثُوثَةٌ،«5» و نهالیها آگنده او را، در اساس آن بنیان که نگرد به انواع جواهر کرده باشند از: یاقوت سرخ و لؤلؤ سفید و زمرّد سبز. آنگه تکیه زند بر سریری از سریرهای خود و به سقف آن سرای در نگرد. اگر نه آنستی که خدای تعالی حکم کرده است که کسی را در بهشت آفتی نرسد، و الّا او را عقل بر جای نماندی از آن که چشمش خیره بماند، گوید: ... الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنّا لِنَهتَدِی‌َ لَو لا أَن هَدانَا اللّه‌ُ«6» ... فرشتگان گویند ایشان را: ... تِلک‌َ الجَنَّةُ الَّتِی أُورِثتُمُوها بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ«7». وَ قالُوا الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی صَدَقَنا وَعدَه‌ُ، گویند: سپاس گو خدای را که وعده خود که ما را داد راست کرد، وَ أَورَثَنَا الأَرض‌َ، و زمین بهشت به میراث به ما داد، نَتَبَوَّأُ مِن‌َ الجَنَّةِ حَیث‌ُ نَشاءُ، ما آن جا که خواهیم فرود آییم از بهشت. فَنِعم‌َ أَجرُ العامِلِین‌َ، در کلام اضماری هست، من الجنّة او اجرنا، نیک مزد کارکنان است بهشت، نیک مزدی است مزد ما. وَ تَرَی المَلائِکَةَ حَافِّین‌َ مِن حَول‌ِ العَرش‌ِ، آنگه خطاب کرد با رسول، گفت: تو بینی فرشتگان را گرد بر گرد عرش در آمده. یقال: حف‌ّ به و احدق به و احاط به. «من» زیاده است و التّقدیر: حول العرش. و گفتند: ابتدای غایت است. یُسَبِّحُون‌َ بِحَمدِ رَبِّهِم، تسبیح می‌کنند به حمد و شکر خدای بر سبیل لذّت، نه بر سبیل عبادت که اینکه روز تکلیف نباشد. وَ قُضِی‌َ بَینَهُم بِالحَق‌ِّ، و حکم کنند میان اهل ----------------------------------- (1)- لب: واو. (2)- سوره واقعه (56) آیه 15. (3)- سوره غاشیه (88) آیه 14. (4)- سوره غاشیه (88) آیه 15. [.....]
(5)- سوره غاشیه (88) آیه 16. (6)- سوره اعراف (7) آیه 43. (7)- سوره زخرف (43) آیه 72.
صفحه : 354 بهشت و اهل دوزخ به حق. وَ قِیل‌َ الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ، و گویند: سپاس خدای را که خدای جهانیان است. محمّد بن المنکور روایت کرد از عبد اللّه بن عمر که او گفت: یک روز رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- آخر سوره زمر بخواند بر منبر، منبر دوبار بجنبید، قتاده گفت: خدای تعالی افتتاح خلق به «الحمد» کرد فی قوله: الحَمدُ لِلّه‌ِ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ«1» ... و ختم به «الحمد» کرد در اینکه آیت چون گفت، ... وَ قُضِی‌َ بَینَهُم بِالحَق‌ِّ وَ قِیل‌َ الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ. و هذا آخر الجلد السادس عشر من التفسیر، و الحمد للّه رب‌ّ العالمین، و نتلوه فی الجلد السّابع عشر ان شاء اللّه تعالی سورة المؤمن]
«2». ----------------------------------- (1)- سوره انعام (6) آیه 1. (2)- اساس: ندارد، از آج، افزوده شد. (2)- اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.




جلد17

[جلد هفدهم]

سورةُ المُؤمِن‌

بِسم‌ِ الله‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحیم‌ِ«1» اینکه سورت مکی است در قول مجاهد و قتاده، و در او ناسخ و منسوخ نیست.
حسن گفت: در او یک آیت مدنی است و هی قوله: ... وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبِّک‌َ بِالعَشِی‌ِّ وَ الإِبکارِ«2». گفت: برای آن که اتفاق است که فرض«3» نماز به مدینه انزله بود«4»، و اینکه مسلم نیست و اتفاق نیست برای آن که رسول- علیه السلام«5»- هنوز به مکه بود که به دو قبله نماز کرد و تحویل قبله به مکه بود.
ابو حمزة الثمالی گفت: اینکه سورت را، سورة المؤمن برای خربیل مؤمن آل فرعون نام نهادند. و عدد آیات او هشتاد و پنج آیت است در عدد کوفی، و چهار در مدنی، و دو در بصری. و هزار و صد نود و نه کلمه است و چهار هزار و نهصد و شصت حرف است.
اما اخباری که آمده است در فضل حوامیم:
انس مالک روایت کند«6» که، رسول- صلی اللّه علیه و آله«7» گفت:
الحوامیم دیباج القرآن
، حوامیم، دیباچه«8» قرآن است. عبد اللّه عباس گفت:
لکل شی‌ء لباب و لباب القرآن الحوامیم«9»، گفت: هر چیزی را مغزی است و مغز قرآن حوامیم است. رسول- صلی اللّه علیه و آله«10» گفت: حوامیم، هفت«11» و درهای دوزخ هفت: جهنم و حطمه و لظی و سعیر و سقر و هاویه و جحیم. روز
-----------------------------------
(1). اساس، چند صفحه افتادگی دارد، از آب، آورده شد.
(2). سوره مؤمن 40 آیه 55.
(3). آج: در فرض.
(4). گا، آد: فرود آمد.
(5). گا، لا، آد: صلی اللّه علیه و آله.
(6). آج، ما، گا، لا، آد: کرد.
(7). آج: و آله و سلّم، ما: علیه السلام.
(8). ما: دیبای، آد: دیباج.
(9). آج: حوامیم. [.....]
(10). آج: و آله و سلّم، ما: علیه السلام.
(11). آج، ما، گا، لا، آد: هفت است.

صفحه : 2
قیامت هر سورتی بیاید و«1» دری از اینکه درها«2» بایستد، رها نکند که هیچ خواننده اینکه سورتها را که ایمان داشته باشد به او در دوزخ«3» برند.
سعد«4» بن ابراهیم گفت: حوامیم را عرایس خواندندی اصحاب رسول، و رسول- علیه السلام«5»- گفت:
6»7» لکل شی‌ء و ثمرة و ثمرة القرآن الحوامیم، هن روضات حسنات« مخصبات« متجاورات، فمن احب ان یرتع فی ریاض الجنة فلیقرأ الحوامیم
، گفت: هر چیزی را میوه است و میوه قرآن حوامیم است. اینکه سورتها روضاتی‌اند نکو، پر گیاه، همسایه یکدیگر، هر که خواهد که در مرغزارهای بهشت چره کند«8»، گو حوامیم بخوان.
عبد اللّه مسعود گفت: چون در حوامیم افتم، در بوستانها و مرغزارهای«9» انیق افتاده باشم، و رسول- علیه السلام«10»- گفت: مثل حوامیم در قرآن مثل جامه‌های حریر است در میان جامه‌ها«11». إبن سیرین گفت: مردی در خواب دید هفت کنیزک نکو را که به جمالشان کس را«12» ندیده بود، گفت: شما کرااید!
گفتند: آن را که اینکه«13» هفت حوامیم بخواند. اما فضل اینکه سوره خاص:
زر بن حبیش«14» روایت کرد از ابی کعب که، رسول- صلی اللّه علیه و آله- گفت: هر که او حم المؤمن بخواند، روح هیچ پیغامبر و صدیق و شهید و مؤمن«15» نماند الا بر او صلات فرستد و برای او استغفار کند«16».

[سوره غافر (40): آیات 1 تا 20]

[اشاره]

بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
حم (1) تَنزِیل‌ُ الکِتاب‌ِ مِن‌َ اللّه‌ِ العَزِیزِ العَلِیم‌ِ (2) غافِرِ الذَّنب‌ِ وَ قابِل‌ِ التَّوب‌ِ شَدِیدِ العِقاب‌ِ ذِی الطَّول‌ِ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ إِلَیه‌ِ المَصِیرُ (3) ما یُجادِل‌ُ فِی آیات‌ِ اللّه‌ِ إِلاَّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا فَلا یَغرُرک‌َ تَقَلُّبُهُم فِی البِلادِ (4)
کَذَّبَت قَبلَهُم قَوم‌ُ نُوح‌ٍ وَ الأَحزاب‌ُ مِن بَعدِهِم وَ هَمَّت کُل‌ُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِم لِیَأخُذُوه‌ُ وَ جادَلُوا بِالباطِل‌ِ لِیُدحِضُوا بِه‌ِ الحَق‌َّ فَأَخَذتُهُم فَکَیف‌َ کان‌َ عِقاب‌ِ (5) وَ کَذلِک‌َ حَقَّت کَلِمَةُ رَبِّک‌َ عَلَی الَّذِین‌َ کَفَرُوا أَنَّهُم أَصحاب‌ُ النّارِ (6) الَّذِین‌َ یَحمِلُون‌َ العَرش‌َ وَ مَن حَولَه‌ُ یُسَبِّحُون‌َ بِحَمدِ رَبِّهِم وَ یُؤمِنُون‌َ بِه‌ِ وَ یَستَغفِرُون‌َ لِلَّذِین‌َ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعت‌َ کُل‌َّ شَی‌ءٍ رَحمَةً وَ عِلماً فَاغفِر لِلَّذِین‌َ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَک‌َ وَ قِهِم عَذاب‌َ الجَحِیم‌ِ (7) رَبَّنا وَ أَدخِلهُم جَنّات‌ِ عَدن‌ٍ الَّتِی وَعَدتَهُم وَ مَن صَلَح‌َ مِن آبائِهِم وَ أَزواجِهِم وَ ذُرِّیّاتِهِم إِنَّک‌َ أَنت‌َ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (8) وَ قِهِم‌ُ السَّیِّئات‌ِ وَ مَن تَق‌ِ السَّیِّئات‌ِ یَومَئِذٍ فَقَد رَحِمتَه‌ُ وَ ذلِک‌َ هُوَ الفَوزُ العَظِیم‌ُ (9)
إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا یُنادَون‌َ لَمَقت‌ُ اللّه‌ِ أَکبَرُ مِن مَقتِکُم أَنفُسَکُم إِذ تُدعَون‌َ إِلَی الإِیمان‌ِ فَتَکفُرُون‌َ (10) قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثنَتَین‌ِ وَ أَحیَیتَنَا اثنَتَین‌ِ فَاعتَرَفنا بِذُنُوبِنا فَهَل إِلی خُرُوج‌ٍ مِن سَبِیل‌ٍ (11) ذلِکُم بِأَنَّه‌ُ إِذا دُعِی‌َ اللّه‌ُ وَحدَه‌ُ کَفَرتُم وَ إِن یُشرَک بِه‌ِ تُؤمِنُوا فَالحُکم‌ُ لِلّه‌ِ العَلِی‌ِّ الکَبِیرِ (12) هُوَ الَّذِی یُرِیکُم آیاتِه‌ِ وَ یُنَزِّل‌ُ لَکُم مِن‌َ السَّماءِ رِزقاً وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلاّ مَن یُنِیب‌ُ (13) فَادعُوا اللّه‌َ مُخلِصِین‌َ لَه‌ُ الدِّین‌َ وَ لَو کَرِه‌َ الکافِرُون‌َ (14)
رَفِیع‌ُ الدَّرَجات‌ِ ذُو العَرش‌ِ یُلقِی الرُّوح‌َ مِن أَمرِه‌ِ عَلی مَن یَشاءُ مِن عِبادِه‌ِ لِیُنذِرَ یَوم‌َ التَّلاق‌ِ (15) یَوم‌َ هُم بارِزُون‌َ لا یَخفی عَلَی اللّه‌ِ مِنهُم شَی‌ءٌ لِمَن‌ِ المُلک‌ُ الیَوم‌َ لِلّه‌ِ الواحِدِ القَهّارِ (16) الیَوم‌َ تُجزی کُل‌ُّ نَفس‌ٍ بِما کَسَبَت لا ظُلم‌َ الیَوم‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ سَرِیع‌ُ الحِساب‌ِ (17) وَ أَنذِرهُم یَوم‌َ الآزِفَةِ إِذِ القُلُوب‌ُ لَدَی الحَناجِرِ کاظِمِین‌َ ما لِلظّالِمِین‌َ مِن حَمِیم‌ٍ وَ لا شَفِیع‌ٍ یُطاع‌ُ (18) یَعلَم‌ُ خائِنَةَ الأَعیُن‌ِ وَ ما تُخفِی الصُّدُورُ (19)
وَ اللّه‌ُ یَقضِی بِالحَق‌ِّ وَ الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ مِن دُونِه‌ِ لا یَقضُون‌َ بِشَی‌ءٍ إِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ السَّمِیع‌ُ البَصِیرُ (20)

[ترجمه]

«17» به نام خدای بخشاینده بخشایشگر
فرود آمدن کتاب از خدای غالب دانا.
-----------------------------------
(1). آج، گا، لا: و بر، آد: و بر هر.
(2). گا، آد، افزوده: دوزخ.
(3). آج، لا، آد: او را به دوزخ.
(4). آج، ما، گا، لا، آد: سعید.
(10- 5). آج، گا، لا، آد: صلی اللّه علیه و آله و سلّم.
(6). ما: روضات الجنات.
(7). آب، آج، ما، لا: محصنات. با توجه به گا و معنی حدیث تصحیح شد.
(8). ما، لا: چرا کند، گا، آد: بنشیند.
(9). ما، گا، آد، افزوده: بهشت.
(11). ما: در جهان.
(12). آج، ما، گا، لا، آد: به جمال ایشان کس.
(13). آب، گا، آد: ندارد. [.....]
(14). آج: حبش.
(15). ما: ندارد.
(16). آج، لا، افزوده: صدق رسول اللّه. صلی اللّه علیه و آله و سلّم.
(17). آج، لا، افزوده: اسم سورت است یا غیر آن.

صفحه : 3
آمرزنده گناه و پذیرنده توبه، سخت عقوبت، خداوند فضل، نیست خدای مگر او، با اوست بازگشتن.
خصومت نکند در آیتهای خدای، الا آنان که کافر شدند. نباید تا بفریبد تو را گشتن ایشان در شهرها.
دروغ داشتند پیش ایشان قوم نوح و جماعت«1» از پس ایشان و همت کردند هر گروهی پیغامبر ایشان تا بگیرند او را و مجادلت کردند به باطل تا باطل کنند به آن حق را، بگرفتم ایشان را، چگونه بود عقوبت من!
و همچنین واجب شد عذاب خدای تو بر آنان که کافر بودند که ایشان اهل دوزخ‌اند.
آنان که برداشته‌اند عرش را و آنان که پیرامن اواند تسبیح می‌کنند به ستایش خدایشان و باور دارند او را و آمرزش می‌خواهند برای آنان که ایمان دارند، خدای ما، فراخ شدی«2» بر همه چیز به رحمت و علم، بیامرز آنان را که توبه کردند و پسروی کردند ره تو را و نگه دار«3» ایشان از عذاب دوزخ.
خدای ما در بر ایشان را در بهشتها مقام، آن که وعده دادی ایشان را و آن که صالح‌اند از پدرانشان و زنانشان«4» و فرزندانشان، تو بی‌همتا و محکم کاری.
-----------------------------------
(1). ما: احزاب و جماعات
(2). لا: گنجیده.
(3). آب، افزوده: همه را.
(4). ما: جفتان ایشان.

صفحه : 4
نگه دار ایشان«1» از بدیها و هر که را نگه‌داری از بدیها آن روز بر او رحمت کرده باشی و آن ظفری است بزرگوار«2».
آنان که کافر شدند، ندا کنند ایشان را، دشمنی خدای بزرگتر است از دشمنی شما با خود، چون می‌خوانند شما را با«3» ایمان کافر می‌شوی«4».
گویند: خدای ما میرانیدی ما را دوبار و زنده کردی ما را دوبار، اقرار دادیم به گناه خود«5»، هست به بیرون شدن هیچ راهی!
آن به آن است که چون بخواندند خدای را یکی کافر شدی«6» و اگر همباز گفتند با او بگرویدی«7»، حکم خدای راست بزرگوار بزرگ.
اوست که نماید شما را آیات خود و فرو می‌آرد برای شما از آسمان روزی و اندیشه نکند الا آن کس که تایب باشد.
بخوانی«8» خدای را خالص کرده او را طاعت و اگرچه کاره«9» کافران.
بردارنده درجات است خداوند عرش، برافگند وحی از فرمان خود بر آن که خواهد از بندگانش، تا بترساند از روز قیامت.
آن روز که ایشان بیرون [آیند]«10» پوشیده نماند بر خدای از ایشان چیزی، کراست پادشاهی امروز! خدای«11» که یکی است و قهر کننده بندگان است.
-----------------------------------
(1). ما، لا: ایشان را.
(2). ما: بزرگ است.
(3). ما: وا.
(4). می‌شوی/ می‌شوید.
(5). ما: ما.
(6). شدی/ شدید. [.....]
(7). بگرویدی/ بگرویدید.
(8). بخوانی/ بخوانید.
(9). لا افزوده: باشند.
(10). از ما، افزوده شد.
(11). ما، لا: خدای را.

صفحه : 5
امروز پاداشت دهند هر نفسی را به آنچه کرده باشد، ظلم نیست امروز، که خدای زود شمار است.
بترسان ایشان را روز قیامت، آنگه که دلها به نزدیک گلوها باشد فرو برندگان، نباشد ظالمان را از خویشی و نه شفاعت خواهی که اجابتش کنند.
داند خیانت چشمها و آنچه نهان دارد دلها.
و خدای حکم کند به حق و آنان که می‌خوانند آن را که فرود اوست حکم نکند به چیزی خدای«1» شنوا و بینا [ست]«2».
قوله تعالی: حم، اهل کوفه خواندند الا حفص و إبن ذکوان: حم، به امالت «حا». باقی قرا به تفخیم خواندند بی‌امالت به «حا» ی مفتوح. بعضی گفتند: موضع او نصب است به فعلی مقدر، و التقدیر: اتل حم، و گفتند: موضع او جراست بالقسم.
عکرمه روایت کرد از رسول- علیه السلام- که او گفت: حم، نامی است از نامهای خدای تعالی و اینکه از کلیدهای خزاین خداست- جل جلاله.
عبد اللّه عباس گفت: حم اسم اللّه الاعظم، حم، نام مهترین خدای است عز و جل«3». و عکرمه گفت از عبد اللّه عباس که [او گفت]«4»: «الر»، «حم» و «نون»، چون جمع کنی، «الرحمن» باشد. والبی گفت از و که: «حم» قسم است که خدای سوگند یاد کرد«5» به او. قتاده گفت: نامی از نامهای قرآن است. مجاهد گفت: فاتحت سورت است. قرظی گفت: خدای قسم یاد کرد به حلم و ملکش که عذاب نکند آن را که از دل بگوید: لا اله الا اللّه، به اخلاص. عطاء الخراسانی
-----------------------------------
(1). ما، لا: افزوده: که خدای.
(2). از ما و لا، افزوده شد.
(3). ما: تعالی علوا کبیرا.
(4). از ما، افزوده شد.
(5). ما، گا، لا، آد: خورد.

صفحه : 6
گفت: «حا»، افتتاح نامهاست که اولش «حا» ست چون: «حلیم» و «حمید» و «حی» و «حنان» و «حکیم»، و «میم»، افتتاح نامهایی است که اولش «میم» است چون: «ملک» و «مجید» و «منان».
بیان اینکه قول آن است که انس روایت کرد که، اعرابی رسول [علیه السلام]«1» را گفت: ما «حم»، «حم» چیست! ما در لغت خود نمی‌شناسیم آن را. گفت:
بدو اسماء و فواتح سور
، ابتدای نامهاست و اوایل سورتها. ضحاک و کسائی گفتند: ای حم ما هو کائن، یعنی قدر، قضا کردند«2» هر چه بودنی است. و قال الشاعر:

ألا یا لقومی کل ما حم واقع و ما لامرئ عما«3» قضی اللّه مانع
ای، کل ما قدر.
حسن و شعبی گفتند: نام سورت است و استدلال کردند به قول شاعر:

یذکرنی«4» حامیم و الرمح شاجر فهلا تلا حامیم قبل التقدم
و قال الکمیت:

وجدنا لکم فی آل حم آیة تأولها منا تقی و معرب
تَنزِیل‌ُ الکِتاب‌ِ، ای، هو تنزیل الکتاب الصادر، مِن‌َ اللّه‌ِ العَزِیزِ العَلِیم‌ِ.
و گفتند: «حم» در محل رفع است بر ابتدا و «تنزیل» خبر اوست. و روا بود که «تنزیل» مبتدا بود و جار و مجرور در جای خبر او، و خبر بر حقیقت محذوف بود و التقدیر: الکتاب صدر و نزل من اللّه العزیز العلیم، گفت: اینکه قرآن از قبل خداست- جل جلاله- و کلام و وحی و تنزیل اوست. و «من»، ابتدای غایت را باشد، و او خدایی است عزیز و منیع دانا«5».
غافِرِ الذَّنب‌ِ، آمرزنده گناه است.
وَ قابِل‌ِ التَّوب‌ِ، و پذیرنده توبه است، شَدِیدِ العِقاب‌ِ، سخت عقوبت است. آن را که نگوید «لا اله الا اللّه».
ذِی الطَّول‌ِ ای، ذی الغنی و الفضل عمن لا یقول «لا اله الا اللّه». مستغنی است از آن که اینکه کلمه نمی‌گوید، اینکه قول ضحاک است.
-----------------------------------
(1). از ما، افزوده شد.
(2). گا: قدر و قضا رفت، آد: قضا و قدر رفت.
(3). ما: فیما.
(4). لا: تذکرنی. [.....]
(5). ما، گا: و دانا.

صفحه : 7
قتاده گفت: ذی النعم. سدی گفت: ذی السعه. حسن گفت: ذی الفضل. إبن زید گفت: ذی القدرة، و معانی متقارب است اینکه اقوال را.
و اصل «طول» انعامی باشد که مدتش دراز بود«1»، و یقول: اللهم طل علینا، ای انعم.
و از اینکه جا نفع را، «طائل» گویند و یقال: لم احظ منه بطائل ای لم ینفعنی شیئا«2».
حماد روایت کرد از ثابت که او گفت: جایی فرود آمده بودیم در پهلوی خیمه مصعب الزبیر، در بیابانی که مرغ نمی‌پرید و وحش نمی‌جنبید. من اینکه سورت آغاز کردم، چون گفتم: غافِرِ الذَّنب‌ِ، مرا گفت بگوی: غافر الذنب اغفر لی ذنبی. چون گفتم: قابِل‌ِ التَّوب‌ِ، مرا گفت بگوی: قابل التوب اقبل توبتی. چون گفتم: شَدِیدِ العِقاب‌ِ، گفت بگوی: شدید العقاب اعف عنی عقابی. چون گفتم: ذِی الطَّول‌ِ، گفت بگوی: یا ذا الطول طل علی بخیر. من از خیمه بیرون آمدم«3»، از چپ و راست نگه کردم کسی ندیدم.
اهل اشارت گفتند: غافِرِ الذَّنب‌ِ فضلا، و قابِل‌ِ التَّوب‌ِ وعدا، شَدِیدِ العِقاب‌ِ عدلا، لا إِله‌َ إِلّا هُوَ إِلَیه‌ِ المَصِیرُ فردا.
و، التَّوب‌ِ، شاید تا مصدر بود و شاید تا جمع توبت بود، کدومة و [دوم]«4» و عومة و عوم.
یزید بن الاصم گفت: مردی بود از جمله معروفان اهل شام به وفادت«5» به عمر خطاب آمد، روزی چند پیش او می‌بود، آنگه چند روز پیاپی [پیش]«6» او نیامد، گفت: فلان کجاست! گفتند: چند روز است که، به شرب خمر مشغول است. او دبیرا«7» گفت: کاغذ برگیر و بنویس به او: من عمر بن خطاب الی فلان [بن]«8» فلان، سلام علیک، فانی احمد«9» اللّه الذی لا اله الا هو، بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ. حم. تَنزِیل‌ُ الکِتاب‌ِ مِن‌َ اللّه‌ِ العَزِیزِ العَلِیم‌ِ غافِرِ الذَّنب‌ِ وَ قابِل‌ِ التَّوب‌ِ شَدِیدِ العِقاب‌ِ ذِی الطَّول‌ِ لا إِله‌َ إِلّا هُوَ إِلَیه‌ِ المَصِیرُ
-----------------------------------
(1). ما، گا، لا، افزوده: من الطول.
(2). آج، ما: لم ینفعه بشی‌ء.
(3). گا، لا، آد: دویدم
(6- 4). آب: ندارد از آد، افزوده شد.
(5). گا، آد: به رسالت، لا: به زیارت.
(7). دبیرا/ دبیر را، با ادغام دو حرف همجنس.
(8). آب: ندارد، به قیاس با نسخه ما، افزوده شد.
(9). ما، گا، لا، آد، افزوده: الیک.

صفحه : 8
، و نامه مهر کرد و رسول را گفت: اینکه نامه آنگه بدو ده که مست نباشد، رسول عمر بیامد و نامه بداد. عمر صحابه را گفت: دعایی کنی تا خدای تعالی دلش بگرداند. صحابه دعا کردند مرد نامه بستد و باز کرد و برخواند و گفت: آیتی است در وعده به قبول توبت و غفران گناه، و تهدید عقاب، آن آیت باز می‌خواند تا دلش نرم شد و بگریست و توبه کرد و با پیش عمر آمد توبه کرده. عمر گفت: چون برادرتان زلتی کند، تشدید و تقریع«1» او چنین کنی و دعا کنی تا خدای توبت او قبول کند و یار شیطان مباشی بر او. گفت: او خدای است آمرزنده گناه و پذیرنده توبت و سخت عقوبت و خداوند فضل و احسان که بازگشت خلق با اوست.
ما یُجادِل‌ُ فِی آیات‌ِ اللّه‌ِ إِلَّا الَّذِین‌َ کَفَرُوا، گفت: جدل نکند در آیات خدای الا اانان«2» که کافر باشند، یعنی آیات خدای را منکر نباشند و در ابطال او خصومت نکنند الا باطلان و کافران. فَلا یَغرُرک‌َ، تو را مغرور مکناد یا محمّد گشتن ایشان در شهرها و امهال ما ایشان را، که من اگر«3» امهال کرده‌ام، اهمال نکنم.
أبو هریره روایت کرد که، رسول- علیه السلام- گفت: جدال در قرآن کفر باشد.
کَذَّبَت قَبلَهُم قَوم‌ُ نُوح‌ٍ، گفت: پیش ایشان قوم نوح، نوح را تکذیب کردند«4». وَ الأَحزاب‌ُ مِن بَعدِهِم، و آن جماعت«5» که از پس ایشان بودند و مجتمع شدند بر خلاف انبیا و بر ایشان به عداوت و مخالفت بیرون آمدند. وَ هَمَّت کُل‌ُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِم، و هر امتی قصد کرد پیغامبرش تا بگیرد او را، و برای آن به رسولها نگفت، که به امت مردان را خواست، رجع الضمیر الی المعنی لا الی اللفظ. وَ جادَلُوا بِالباطِل‌ِ، و خصومت کردند تا حق را به آن بباطل کنند و بزایل کنند. فَأَخَذتُهُم، من بگرفتم ایشان را فَکَیف‌َ کان‌َ عِقاب‌ِ. آنگه بر سبیل تعجب گفت: عقاب من چون بود!
وَ کَذلِک‌َ حَقَّت کَلِمَةُ رَبِّک‌َ، گفت: همچنین واجب شد سخن خدای تو یعنی، وعده او به اهلاک و عذاب کافران، که ایشان اهل دوزخ‌اند. [و گفتند:
معنی آن است که درست است خبر او از حال کافران به آن که ایشان اهل
-----------------------------------
(1). آب: توفیق، به قیاس با نسخه گا، تصحیح شد.
(2). اانان/ آنان.
(3). آج، آد: اکرچه.
(4). گا، آد: بدروغ داشتند.
(5). ما، گا، آد: جماعات. [.....]

صفحه : 9
دوزخ‌اند]«1» نظیره قوله: حَق‌َّ القَول‌ُ مِنِّی لَأَملَأَن‌َّ جَهَنَّم‌َ-«2» الآیة. تا اینکه جا سخنی است تمام، منقطع از آن که از پس اوست.
الَّذِین‌َ یَحمِلُون‌َ العَرش‌َ، مبتدا«3» سخنی دیگر است، گفت، آنان که عرش برگرفته، وَ مَن حَولَه‌ُ، و آنان که پیرامن عرش‌اند«4» از فریشتگان.
عبد اللّه عباس گفت: خدای تعالی حاملان عرش را چنان آفرید که از میان«5» قدم ایشان تا به کعب، پانصد [ساله]«6» راه است. میسره گفت: پایهای ایشان در زیر هفتم زمین است و سرهای ایشان از عرش گذشته است، و ایشان خاشع و خاضع سر در پیش افگنده‌اند و ایشان خایف‌تراند از [اهل آسمان هفتم و اهل آسمان هفتم خایف‌تراند از]«7» اهل آسمان ششم، و همچنین اهل هر آسمان که بالاتر است، خایف‌تراند از آنان که فرود ایشان‌اند.
مجاهد گفت: میان فریشتگان و میان عرش [هفتاد حجاب از نور هست و در خبر است که چون خدای تعالی عرش]«8» بیافرید، چندان عدد که جز او نداند، فریشته بیافرید و گفت: عرش من بردارید اگر توانید، نتوانستند. ایشان را به عدد مضاعف کرد و گفت: عرش من بردارید اگر توانی، نتوانستند. ایشان را به عدد مضاعف کرد و گفت: عرش بردارید، اگر توانید. نتوانستند. همچنین مضاعف می‌کرد ایشان را تا هفتاد بار تا«9» عدد ایشان برابر شد با عدد اهل آسمان و زمین و آنچه مخلوقات است چون نتوانستند، چهار فریشته را گفت- جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل«10» را- که: عرش من بردارید و بر دوش حاملان عرش نهی. جبرئیل بیامد به یک گوشه عرش، گفت: سبحان اللّه و میکائیل به دیگر گوشه آمد و گفت: الحمد اللّه، اسرافیل به دیگر گوشه آمد و گفت: لا اله الا اللّه، عزرائیل«11» به دیگر گوشه آمد و گفت: اللّه اکبر، و عرش بآسانی برگرفتند و بر دوش حاملان عرش نهادند. چون ثقل و گرانی عرش به ایشان [رسید، ایشان گفتند: لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم، آن بار
-----------------------------------
(8- 1). آب: ندارد، از ما، افزوده شد.
(2). سوره سجده 32 آیه 13.
(3). گا، آد: ابتداء.
(4). گا، لا، آد: عرش در آمده‌اند.
(5). ما، گا: ندارد.
(6). آب: ندارد، از گا، افزوده شد.
(7). آب: ندارد، از ما، افزوده شد.
(9). آب، آج: با.
(11- 10). لا: عزریائیل.

صفحه : 10
بر ایشان]«1» آسان شد. و در اینکه جا اشارتی است و آن آن است که، چون کاری سخت پیش تو آید و باری گران بر دل تو آید، به اینکه کلمات التجا کنی، حق تعالی به فضل خود آن کار بر تو آسان کند و آن رنج از تو بردارد.
شهر بن حوشب گفت از عبد اللّه عباس که، رسول- علیه السلام [گفت]«2»: تفکر مکنی در عظمت خدای و لکن تفکر کنی در خلق خدای که خدای تعالی فریشته‌ای را آفریده است«3»، زاویه‌ای از زوایای عرش بر دوش اوست و پایهای او در زیر [هفتم]«4» زمین است و سر او از بالای هفتم آسمان است، و او از عظمت و هیبت خدای«5» تعالی چنان حقیری شود بمانند مرغکی کوچک.
محمّد بن المنکدر گفت از جابر عبد اللّه انصاری، که رسول علیه السلام- گفت: مرا دستوری دادند که باز گویم از فریشته‌ای از جمله حاملان عرش که از گوش او تا به دوش او هفتصد ساله راه است.
در خبر است که، خدای تعالی فریشتگان هفت آسمان را فرماید تا هر بامداد و شبانگاه به سلام حاملان عرش روند، از کرامت فضل ایشان بر فریشتگان. اینکه صفت حاملان عرش است.
اما صفت عرش: لقمان بن عامر روایت کرد از پدرش که او گفت: خدای تعالی عرش از جوهری سبز آفرید و عرش را هزار هزار و ششصد هزار سراست و بر هر سری هزار هزار و ششصد هزار روی است، پهنای هر رویی، چند هزار هزار و ششصد هزار«6» بار دنیا، بر هر رویی هزار هزار و ششصد هزار دهان، در هر دهانی هزار هزار و ششصد هزار زبان است، به هر زبانی خدای را تسبیح همی کند به هزار هزار و ششصد هزار لغت، به عدد هر لغتی از لغات، عرش خدای را خلقی است که به آن لغت تسبیح می‌کند«7» او را.
صادق- علیه السلام- گفت از پدرانش- علیهم السلام- که: میان یک قایمه عرش تا به دیگر قایمه عرش چندان است که، مرغی سریع الخفقان«8» هشتاد هزار سال می‌پرد تا به او رسد. و عرش را هر روز هفتاد هزار لون از نور در پوشند که هیچ خلق
-----------------------------------
(4- 2- 1). آب: ندارد، از ما، افزوده شد.
(3). ما: افزوده: که.
(5). ما، گا، لا، آد: عظمت خدای و هیبت او.
(6). لا: ششصد بار.
(7). ما، گا، آد: می‌کنند. [.....]
(8). گا، آد: الطیران.

صفحه : 11
نتواند که در او نظر کند، و جمله مخلوقات در جنب عرش چون حلقه‌ای است در بیابانی«1». و خدای را تعالی فریشته‌ای است نام او «خرقائیل»، و او را هژده هزار پر است، از پری تا به پر«2» پانصد ساله راه، به خاطر او بگذشت«3» که بالای او چند باشد، خدای تعالی پرهاش مضاعف کرد تا سی و شش هزار پر شد بر اینکه صفت که گفتیم. آنگه خدای تعالی گفت: بپر. او بیست هزار سال می‌پرید، بماند. خدای تعالی«4» مدد قوتش کرد تا سی هزار سال می‌پرید، گفت: بار خدایا؟ چند پریده‌ام و چند مانده است! حق تعالی گفت: هنوز یک قایمه از قوائم«5» عرش نپریدی، و اگر تا نفخ صور می‌پریدی هنوز به یک قایمه از قایمه‌های عرش نرسی. فریشته گفت:
سبحان ربی الأعلی خدای رسول را فرمود که: اینکه تسبیح در سجود بگوی.
و از صادق- علیه السلام- روایت کردند از پدرانش- علیهم السلام- که گفت:
عرش، خایف‌تر چیزی است از خدای تعالی. و از جمله لغات و کلمات او، اینکه کلمات است که«6»:
7» اعوذ بالله من غضب [اللّه]« و اعوذ بالله من سخط اللّه و اعوذ بالله من نقمة اللّه و اعوذ بالله من کید اللّه؟
هم او گفت- علیه السلام- عن ابیه عن جده که: خدای تعالی در بدایت خلق عالم، جوهری بیافرید، آنگه به نظر هیبت بدو نگرید، از ترس او بگداخت و آبی شد. باز به او نگرید«8»، بیفسرد. باز به او نگرید، بگداخت. باز به او نگرید، نیمه‌ای ازو بیفسرد و یک نیمه گداخته بماند. از نیمه فسرده، عرش بیافرید و از نیمه دیگر آب بیافرید تا به قیامت لرزان باشد.
کعب الاحبار گفت: چون خدای تعالی عرش بیافرید، فریشتگان گفتند: همانا مه از عرش آفریده‌ای نتواند بودن. خدای تعالی ماری بیافرید تا خویشتن گرد عرش حلقه کرد، او را هفتاد هزار بال آفرید، بر هر بالی هفتاد هزار پر بر هر پری هفتاد هزار روی بر هر رویی هفتاد هزار زبان، از هر زبانی هر روز به عدد قطر«9» باران و برگ درختان و ریگ بیابان و عدد ایام دنیا و به عدد جمله فریشتگان تسبیح برآید. او را
-----------------------------------
(1). گا، آد، افزوده: بی‌پایان افتاده.
(2). لا: پر دیگر.
(3). ما: خطور کرد.
(4). آج، افزوده: پرهاش مضاعف کرده بود.
(5). آب: قائمه.
(6). ما، گا، لا، آد، افزوده: می‌گوید.
(7). آب: ندارد. از ما، افزوده شد.
(8). گا، آد: دویم بار نظر کرد.
(9). ما: قطره‌های، گا، آد: قطره.

صفحه : 12
گفت: گرد عرش در آی. او گرد عرش در آمد یک نیمه، و یک نیمه دیگر زیادت بود از عرش.
مجاهد گفت: میان آسمان هفتم و میان عرش، هفتاد هزار حجاب است: یکی از نور و یکی از ظلمت.
سعید جبیر روایت کرد از ابو الحمراء خادم رسول- علیه السلام- که [او]«1» گفت، از رسول- علیه السلام- شنیدم که گفت: شب معراج که مرا به آسمان بردند، بر ساق عرش دیدم نبشته:
لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه ایدته بعلی و نصرته به.
و عقبة إبن عباس روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت:
الحسن و الحسین شنفا العرش و لیسا بمعلقین
، گفت: حسن و حسین گوشواره‌های عرش‌اند و اگر چه از او آویخته نیستند.
و هب منبه گفت: گرد بر گرد عرش هفتاد«2» صف فریشته هستند، صف از پس صف گرد عرش طواف می‌کنند. گروهی می‌آیند و گروهی می‌شوند«3» مستقبل یکدیگر، چون به هم رسند، تکبیر و تهلیل کنند و از پس ایشان هفتاد هزارند ایستاده و دستها بر گردن نهاده، چون آواز ایشان بشنوند، ایشان نیز تکبیر و تهلیل کنند، گویند: سبحانک و بحمدک ما أعظمک و أجلک أنت اللّه لا إله الا انت الاکبر [الاکبر]«4» الخلق کلهم لک راجون«5». و از پس ایشان هفتاد هزار صف دیگر [اند]«6» ایستاده و دست برهم نهاده، هر یکی ازیشان نوعی تسبیح گوید که آن دیگر نگوید. میان هر پری از ایشان تا پری دیگر یک ساله راه است، و میان ایشان و عرش هفتاد حجاب است از نور و هفتاد حجاب از ظلمت و هفتاد حجاب از آتش و هفتاد حجاب از در سپید و هفتاد حجاب از یاقوت سرخ و هفتاد حجاب از زبرجد سبز و هفتاد حجاب از برف و هفتاد حجاب از آب و هفتاد حجاب از تگرگ و آنچه جز خدای نداند. و هر یکی را از حاملان عرش چهار روی است: یکی بر صورت آدمی و یکی بر صورت گاو و یکی بر صورت شیر و یکی بر صورت کرکس. به هر رویی، روزی آن کس می‌خواهند که بر صورت ایشان است، و هر یکی را از ایشان چهار پر
-----------------------------------
(1). آب، آج: ندارد.
(2). گا، لا، آد: هفتاد هزار.
(3). گا، لا، آد: می‌روند.
(6- 4). آب: ندارد، از ما، افزوده شد. [.....]
(5). آب: راجعون، به قیاس با نسخه ما، تصحیح شد.

صفحه : 13
است: دو پر در پیش روی دارند تا از نور عرش خیره و بیهوش نشوند. و ایشان را کلامی نیست مگر تسبیح و تهلیل و تکبیر و تحمید.
زید الرقاشی گفت: خدای تعالی [را]«1» پیرامن عرش فریشتگان هستند که ایشان را «مخلخل»«2» خواند. از چشم ایشان آب همچنان آید که از چشمه آید و هیچ باز نایستد، ترسان و جنبنده«3» باشند از بیم خدای تعالی، چون شاخ درخت در روز باد.
خدای تعالی گوید: فریشتگان من؟ از چه می‌ترسی! گویند: بار خدایا؟ اگر اهل زمین مطلع بودندی از عظمت تو به آنچه ما مطلعیم، هر طعام و شراب که خوردندی منغص بود«4» بر ایشان، و هیچ یک ساعت خوش نخوفتندی و به صحرا بیرون شدندی جزع کنان.
یُسَبِّحُون‌َ بِحَمدِ رَبِّهِم وَ یُؤمِنُون‌َ بِه‌ِ، گفت: اینکه حاملان عرش تسبیح می‌کنند به حمد و شکر او، و ایمان دارند به او، و استغفار می‌کنند و آمرزش می‌خواهند برای مؤمنان. رَبَّنا وَسِعت‌َ، و التقدیر یقولون: ربنا وسعت، می‌گویند: بار خدایا؟ فراخی تو و بسیار به رحمت و به علم، هیچ چیز از علم تو بیرون نیست و از رحمت تو، بل علم و رحمت تو واسع است بر همه چیزی. و نصب ایشان«5» بر تمیز است بعد تمام الکلام.
فَاغفِر لِلَّذِین‌َ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَک‌َ وَ قِهِم عَذاب‌َ الجَحِیم‌ِ، بار خدایا؟ بیامرز آنان را که توبت کنند و متابعت راه تو کنند و نگاه‌دار ایشان را از عذاب دوزخ.
اعمش گفت از ابراهیم که اصحاب عبد اللّه گفتندی: فریشتگان به هر حال بهترند از پسر کوا، که فریشتگان برای مؤمنان استغفار می‌کنند، و پسر کوا به کفر بر ایشان گواهی می‌دهد. و اینکه پسر کوا، از جمله خوارج بود و مذهب ایشان آن است که، فاسق کافر باشد.
مطرف بن عبد اللّه گفت: ناصحتر کسی بندگان خدای را فریشتگان خدای‌اند]«6» و خیانت کننده‌تر کس با ایشان شیطان است. یحیی معاذ چون اینکه آیت خواندی، اصحابش را گفتی: بدانی که در عالم نیست از اینکه او میدوارتر.
رَبَّنا وَ أَدخِلهُم، همه«7» از جمله دعای ایشان مؤمنان را اینکه است که گویند:
-----------------------------------
(1). آب: ندارد، از ما، افزوده شد.
(2). ما: مححل.
(3). ما: ندارد، گا، آد: لرزان، لا: چسبیده.
(4). گا: ببودی، لا، آد: بودی.
(5). گا، آد: رحمة و علما.
(6). تا اینکه جا نسخه اساس افتادگی دارد، از آب، افزوده شد.
(7). ما، لا: هم.

صفحه : 14
ربنا، خدای ما، ایشان را در بهشتهای عدن و مقام بر«1» که وعده دادی ایشان را و نیز آن صالحان که بودند از پدران ایشان و جفتان ایشان و فرزندان ایشان. إِنَّک‌َ أَنت‌َ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ، که تو خدای عزیز و منیع و محکم کار«2».
وَ قِهِم‌ُ السَّیِّئات‌ِ، نگاه‌دار ایشان را از سیئات و معاصی به لطف و عصمت. و گفتند: مراد به سیئات، عذاب است، یعنی ایشان را نگاه دار از عذاب دوزخ. وَ مَن تَق‌ِ السَّیِّئات‌ِ یَومَئِذٍ فَقَد رَحِمتَه‌ُ، و هر که را از عذاب نگه داری، آن روز بر او رحمت کرده باشی. وَ ذلِک‌َ هُوَ الفَوزُ العَظِیم‌ُ، و آن رستگاری و ظفری بزرگوار«3» است.
سعید جبیر گفت: مردی را به بهشت برند، او به جای خود برسد، چو ساکن شود گوید: مادر و پدرم و اهل و ولدم کجااند! فریشتگان گویند: ایشان اینکه عمل نداشتند که تو داری، تا اینکه جا برسیدندی که تو رسیدی. او گوید: بار خدایا؟ من در حق ایشان شفاعت می‌کنم. حق تعالی بفرماید: تا ایشان را با نزدیک بهشت برند«4».
إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا یُنادَون‌َ، آنگه گفت: آنان که کافر شدند، ایشان را ندا کنند در آن حال که در دوزخ باشند و خویشتن را دشمن گرفته باشند، چون عذاب بر ایشان سخت شود، گویند ایشان را: دشمنی خدای شما را در دنیا بر کفر و معاصیتان«5»، بزرگتر است از آن که دشمنی شما خود را اینکه جا. آنگه علت بگفت که چرا گفت إِذ تُدعَون‌َ إِلَی الإِیمان‌ِ فَتَکفُرُون‌َ، چون شما را با ایمان دعوت می‌کردند، و شما کافر می‌شدی. و گفتند: در آیت قول محذوف است [128- ر] و التقدیر: «ینادون» و یقال لهم قالُوا رَبَّنا، اینکه کافران گویند: ربنا، خدای ما؟ أَمَتَّنَا اثنَتَین‌ِ، ما را دو بار بمیرانیدی و دوبار زنده کردی«6». خلاف کردند در اینکه دوبار:
سدی گفت و جماعتی مفسران که: اماتت اول در دنیاست عند انقضاء الاجل، و دویم در گور است بعد سؤال گور. و احیاء اول در گور است برای سؤال گور، و احیاء دویم در قیامت است. و همچنین تفسیر دادند آیت«7» سورة البقرة را فی قوله:
-----------------------------------
(1). گا، آد: ده.
(2). ما، لا، آد: کاری.
(3). ما: بزرگ.
(4). آج، ما، گا، لا، آد: بنزدیک او برند به بهشت.
(5). ما، لا: بآن، آد: ندارد.
(6). گا، آد، افزوده: مفسران. [.....]
(7). ما: در سورة البقرة.

صفحه : 15
کَیف‌َ تَکفُرُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ کُنتُم أَمواتاً فَأَحیاکُم ثُم‌َّ یُمِیتُکُم ثُم‌َّ یُحیِیکُم«1».
عبد اللّه عباس و ضحاک گفتند: اماتت اول در اصلاب آباست«2» آنگه که نطفه بودند، و اماتت دویم در دنیا. و احیاء اول در دنیاست برای تکلیف و احیاء دویم در قیامت است برای ثواب و عقاب. و قول اول، مذهب ماست«3» و مذهب اصحاب الحدیث و مشایخ معتزله، و قول دوم مذهب اصحاب نجار است. و اینکه آیت که ما در اوایم، دلیل صحت مذهب ما کند، لقوله: أَمَتَّنَا اثنَتَین‌ِ، برای آن که اماتت نباشد الا عن حیاة، چه اماتت، بمیرانیدن بودن و اینکه الا از حیات نبود. و نطفه را اگر چه بر سبیل مجاز «موات» خوانند، لفظ اماتت صورت نبندد و نه نیز لفظ «احیاء» در خلق حیات اول بار، بل احیاء در حق مردگانی گویند که در ایشان حیات بوده باشد، آنگه زایل شده. در«4» احیاء با زنده کردن«5» بود و اینکه اظهار«6» لایق نیست، چه«7» به مذهب اول که قول ماست و اصحاب حدیث. و به آیت سورة البقرة استدلال نتوان کردن بر اینکه اصل، برای آن که گفت: ... وَ کُنتُم أَمواتاً فَأَحیاکُم«8» فَاعتَرَفنا بِذُنُوبِنا، ما به گناه خود اعتراف دادیم.
فَهَل إِلی خُرُوج‌ٍ مِن سَبِیل‌ٍ، ما را رهی گشت«10» و ممکن هست که ما را با دنیا برند تا ما عمل صالح کنیم و عذری خواهیم و تلافی کنیم! نظیره قوله: ... هَل إِلی مَرَدٍّ مِن سَبِیل‌ٍ«11».
اما سؤال گور: بیرون آن که اینکه آیت دلیل است بر او، اخبار بسیار است از طریق ما و طریق اصحاب الحدیث به حد تواتر رسیده، و در آن حال باشد اینکه سؤال که مرده
-----------------------------------
(1). سوره بقرة 2 آیه 28.
(2). گا، آد، افزوده: یعنی در پشت پدران.
(3). گا، آد: امامیه است.
(4). ما، لا: چه، آد: و.
(5). با زنده کردن/ باز زنده کردن با ادغام دو حرف همجنس. در نسخه اساس «ز» دوم با قلمی دیگر بعدها افزوده شده است.
(6). ما: بظاهر، گا، لا: ظاهر.
(7). آج، گا، لا: جز.
(8). سوره بقرة 2 آیه 28.
(9). در اساس با قلمی متفاوت از متن افزوده شده است.
(10). آب: به آن گشت، ما، گا، لا، آد: هست.
(11). سوره شوری 42 آیه 44.

صفحه : 16
را در گور نهند و سر گور بر او راست کنند. تا در خبر آمده است که، رسول- علیه السلام- گفت که: در گور، حفیف نعل آنان که از جنازه او باز می‌گردند بشنود، و آن کس که دست بر خاک او نهد برای زیارت، چون دست بر هم زند و بیفشاند بشنود. و از اینکه جاست که در شرع هست که اولی النّاس بالمیت چون سر گور راست کنند، باز پس ایستد و تلقین او با سر گیرد به آواز بلند اگر ممکن«1» باشد برای آن که به نوبت دویم او بشنود. و حدیث فاطمه اسد- رضی اللّه عنها- و آن که رسول- علیه السلام- او را به دست خود دفن کرد، از آن که بر او حق تربیت مادری داشت، و رسول را او پرورده بود. چون او را در لحد نهاد و سر گور است کرد و بر سر گور بنشست، کالمصغی الی احد، چون کسی که گوش به کلام کسی دارد، آنگه 0 گفت:
ابنک ابنک ابنک.
صحابه پرسیدند که: اینکه چه بود که گفتی«2»! گفت:
بدانی که در اینکه حال که خاک بر او راست کردند، خدای تعالی او را زنده کرد و فریشتگان سؤال آمدند و او را از خدای بپرسیدند [129- ر]، جواب بصواب داد. و از رسول بپرسیدند، جواب بصواب داد. چون از امامش بپرسیدند، فرو ماند، منش تلقین کردم و گفتم: پسر تو است، سه بار. و اخبار بسیار است بر اینکه«3»:
(و منها ضغطة القبر)، و عذاب گور و فشارش گور. آن که رسول- علیه السلام- گفت:
القبر روضة من ریاض الجنة او حفرة من حفر النیران.
اینکه جمله آنگه مصور«4» بود که مرده در گور زنده باشد، چه اگر مرده باشد، اینکه معنی در حق او عبث بود و بی‌فایدت.
و در کلام محذوفی است و آن اینکه است:
فاجیبوا ان لا سبیل الی ذلک، و هذا- العذاب و الخلود فی النار
، بِأَنَّه‌ُ إِذا دُعِی‌َ اللّه‌ُ وَحدَه‌ُ کَفَرتُم، تا کلام به معنی متسق شود، جواب دهند ایشان را که رجوع با دنیا نخواهند«5» بودند، آنگه ذلِکُم، اشارت کرد به عذاب دوزخ که در او باشند«6».
ذلِکُم بِأَنَّه‌ُ إِذا دُعِی‌َ اللّه‌ُ وَحدَه‌ُ کَفَرتُم، اینکه، برای آن است که، چون شما را با عبادت یک خدای خواندند، و چون مسلمانان یک خدای را پرستیدند، شما کافر
-----------------------------------
(1). آج، لا: متمکن.
(2). ما: گفتید. [.....]
(3). گا، آد: در اینکه معنی.
(4). ما: متصور.
(5). آج، ما، گا، لا، آد: اینکه رجوع با دنیا نخواهد بودن.
(6). ما، گا، لا، افزوده: گفت.

صفحه : 17
شدی و اگر شرک آوردندی به خدای، شما به آن شرک و انبازی ایمان داشتی. و بعضی علما گفتند: وَ إِن یُشرَک بِه‌ِ تُؤمِنُوا، آنگه باشد که ایشان را با دنیا آرند بر تقدیر. یعنی، اگر با دنیا آرند ایشان را، هم به خدای ایمان نیارند، به کفر«1» و شرک ایمان«2». و مثله، قوله: وَ لَو رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنه‌ُ وَ إِنَّهُم لَکاذِبُون‌َ«3» فَالحُکم‌ُ لِلّه‌ِ العَلِی‌ِّ الکَبِیرِ. گفت: حکم خدای بزرگوار راست در آن که شما را با دنیا رد کنند یا نکنند«4».
آنگه گفت: هُوَ الَّذِی یُرِیکُم آیاتِه‌ِ، او آن خدای است که آیات خود با شما می‌نماید و علامات و ادلت که دلیل وحدانیت اوست. وَ یُنَزِّل‌ُ لَکُم مِن‌َ السَّماءِ رِزقاً، و روزی شما از آسمان فرو می‌فرستد [129- پ] یعنی، باران که کشت می‌برویاند«5» و نبات می‌رویاند. وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلّا مَن یُنِیب‌ُ، و اینکه اندیشه نکند الا آن کس که دل با خدای برد.
فَادعُوا اللّه‌َ، آنگه امر کرد جمله مکلفان را و گفت: بخوانید«6» خدای را خالص- کننده او را عبادت و طاعت، یعنی چنان که با او انباز نگیری در عبادت. و نصبش بر حال است وَ لَو کَرِه‌َ الکافِرُون‌َ، و اگر کافران اینکه را کاره باشند و نخواهند.
رَفِیع‌ُ الدَّرَجات‌ِ، آنگه گفت: او بلند کننده درجات ثواب است. و «فعیل»، به معنی «فاعل» است، یعنی درجات انبیا و اولیا و مؤمنان رفیع گرداند در بهشت.
عبد اللّه عباس گفت: رافع السموات، یعنی بردارنده آسمانهاست. بعضی دیگر گفتند: معنی آن است که او بالای همه چیز است و هیچ چیز«7» بالای او نیست، نه به معنی جهت، بل به معنی علو منزلت و استحقاق رفعت. ذُو العَرش‌ِ، خداوند عرش است و«8» مالک آن است و به او قایم است و بر پای است.
یُلقِی الرُّوح‌َ مِن أَمرِه‌ِ عَلی مَن یَشاءُ، القا کند وحی بر آن کس که خواهد از بندگانش. و برای آن وحی را «روح» خواند که، شرع به او زنده شود، چنان که تن
-----------------------------------
(1). اساس: کفرک.
(2). کذا، در اساس و آب، آج، افزوده: آرند.
(3). سوره انعام 6، آیه 28.
(4). ما، گا، لا: رد کند یا نکند، آد: به آن که شما را رد کند با دنیا یا نکند.
(5). لا: می‌پروراند، آد: کشت شما می‌رویاند و می‌پروراند.
(6). به کار بردن صیغه دوم شخص جمع بصورت معمول امروزین در نسخه اساس کم سابقه است.
(7). ما: هیچیز.
(8). گا، لا، آد، افزوده: خالق و.

صفحه : 18
به جان. و گفتند: به روح، قرآن خواست. و گفتند: نبوت خواست. لِیُنذِرَ، ای، لینذرهم، یَوم‌َ التَّلاق‌ِ، تا ایشان را بترساند از روز قیامت. و اینکه روز را برای آن «تلاقی»«1» خواند، که اهل آسمان و زمین در او متلاقی شوند، و اینکه، قول قتاده و سدی و إبن زید است. و گفتند: روزی که مرد عمل خود بیند. و گفتند: آن روز که اولینان«2» و آخرینان در او متلاقی شوند. و گفتند: خصوم متلاقی شوند. و گفتند:
ظالم و مظلوم متلاقی شوند. و گفتند: عابد و معبود متلاقی شوند، از آنان که جز خدای را پرستیده باشند. [130- ر] و لِیُنذِرَ، فعل «من» است، یعنی آن کس که او خواهد کش برگزیند برای نبوت. و گفتند: در او ضمیر نام خدای است، ای، لینذر اللّه النّاس یوم التلاق. و قول اول بهتر است. و به «تا» خواندند خطابا للنبی- علیه السلام- و « یا »، بیفگندند از تلاقی اجتزاء«3» بالکسرة عنها.
یَوم‌َ هُم بارِزُون‌َ، آن روز که ایشان ظاهر شوند«4» و از گورها بیرون آیند به صحرای قیامت و بر ایشان پوششی نباشد. لا یَخفی عَلَی اللّه‌ِ مِنهُم شَی‌ءٌ، پوشیده نشود از ایشان هیچ چیز بر خدای. لِمَن‌ِ المُلک‌ُ الیَوم‌َ، کراست پادشاهی امروز! اینکه جا محذوفی هست، و التقدیر: یقول اللّه لمن الملک الیوم. حسن گفت: اینکه آنگه گوید که عالم با فنا برده باشد. او بگوید و مجیبی نباشد که جواب دهد، هم او جواب دهد که: لِلّه‌ِ الواحِدِ القَهّارِ، خدای راست که یکی است و قهر کننده بندگان است به فنا. و اختلاف اخبار در اینکه باب بگفتیم و آنچه درست است، پیش از اینکه.
و اینکه قول که حسن گفت، ممتنع«5» نیست من حیث العقل، الا آن است که ظاهر قرآن دلیل خلاف اینکه می‌کند، چه خدای تعالی گفت: یَوم‌َ هُم بارِزُون‌َ، و اینکه روز قیامت باشد. و سیاقت«6» دلیل آن می‌کند که، قول در اینکه روز واقع بود، و اینکه روز، روز قیامت باشد. دلیل دیگر آن که گفت: الیَوم‌َ تُجزی کُل‌ُّ نَفس‌ٍ بِما کَسَبَت، گفت: امروز هر نفسی را جزا دهند به آنچه کرده باشد، و اینکه هم روز قیامت بود [و نیز قوله: لا ظُلم‌َ الیَوم‌َ، گفت: امروز ظلم نیست و اینکه هم روز قیامت باشد]«7» و قوله:
-----------------------------------
(1). ما: روز تلاق، آد: روز تلاقی.
(2). ما: اولیان. [.....]
(3). ما: اکتفاء.
(4). ما، گا، لا، آد، افزوده: چشمها را.
(5). ما: متبع.
(6). ما: سیاقت آیت، لا: سیاقت سخن.
(7). اساس: ندارد، از ما، افزوده شد.

صفحه : 19
إِن‌َّ اللّه‌َ سَرِیع‌ُ الحِساب‌ِ،«1»لِلّه‌ِ الواحِدِ القَهّارِ.
قوله: لا ظُلم‌َ الیَوم‌َ، نفی ظلم، مقید بکردن به روز قیامت، دلیل نکند بر آن که]«2» دیگر روزها«3» کند، برای آن که اینکه دلیل الخطاب بود، و دلیل الخطاب درست نیست بنزدیک بیشتر اهل علم.
و عبد اللّه مسعود را پرسیدند از اینکه آیت، گفت: خدای تعالی خلقان را حشر کند در صعیدی«4»، [130- پ] زمینی باشد بمانند سیمی سپید که بر آن زمین خدای را نیازرده باشند. اول سخن که آن جا رود، اینکه باشد که خدای تعالی گوید: لِمَن‌ِ المُلک‌ُ الیَوم‌َ. و گفتند: منادیی ندا کند از قبل رب العزة، خلایق گویند: لِلّه‌ِ الواحِدِ القَهّارِ.
وَ أَنذِرهُم یَوم‌َ الآزِفَةِ، بترسان ایشان را ای محمّد از روز «آزفت»، و اینکه از جمله نامهای روز قیامت است. برای آنش «آزفه» خواند که، نزدیک است، من قوله تعالی: أَزِفَت‌ِ الآزِفَةُ«5» ای، قربت القیامة. برای آن قریب خواند که، کل ما هو آت قریب، هر چه آمدنی است، نزدیک بود. و «ازف»، فهو «ازف و اازف»«6» ای، قریب. قال النابغة:

ازف الترحل غیر أن رکابنا لما تزل برحالها و کان قد
إِذِ القُلُوب‌ُ لَدَی الحَناجِرِ، آنگه که دلها از خوف به حلق رسیده باشد. عرب گوید: اینکه از آن جاست که مرد بد دل را چون بترسد، بادی در شش او افتد و دل بالای آن است که چون شش منتفخ شود، دل به گلوا«7» رسد، و از اینکه جا گویند بد دل را انتفخ سحره، ای، ریته و مثله قوله: وَ بَلَغَت‌ِ القُلُوب‌ُ الحَناجِرَ«8» ... وَ أَفئِدَتُهُم هَواءٌ«9»کاظِمِین‌َ، خشم و حزن فرو می‌برند، و کاظم آن را گویند که چیزی بر کراهیت فرو برد، از اینکه جا گویند: کظم غیظه. ایشان نیز آنچه در دل دارند، بر زبان نیارند راندن، فرو می‌بردند«1» و عرب چاه تنگ و قربه پر از آب را «کاظمه» و «کظامه«2»» گویند، و قال:

یخرجن من کاظمة الخص الخرب یحملن عباس بن عبد المطلب
و نصب «کاظمین» بر حال است از مفعول و عامل در او وَ أَنذِرهُم است.
ما لِلظّالِمِین‌َ مِن حَمِیم‌ٍ وَ لا شَفِیع‌ٍ یُطاع‌ُ، گفت: ظالمان را نباشد هیچ خویشی [131- ر] و نه شفاعت خواهی که او را طاعت دارند. و اصحاب وعید را به اینکه آیت تمسک نبود در نفی شفاعت، از چند وجه:
یکی آن که، تخصیص ظالم کنیم به کافر، لادلة«3» دلت علیه. قال اللّه تعالی:
... إِن‌َّ الشِّرک‌َ لَظُلم‌ٌ عَظِیم‌ٌ«4» ...، وَ الکافِرُون‌َ هُم‌ُ الظّالِمُون‌َ«5»یَعلَم‌ُ خائِنَةَ الأَعیُن‌ِ، گفتند: مراد به «خاینه»، خیانت است، نظیره قوله:
... وَ لا تَزال‌ُ«7»فی فی، ای، خیانة. و گفتند: بر اضافت است علی سبیل التمییز و التبیین من باب خاتم فضه و باب ساج، ای یعلم الخائنة«9» من الأعین، گفت: خدای تعالی داند خاینه چشمها، و گفتند: داند چشم خاینه را از
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، لا، آد: می‌برند.
(2). ما، گا، آد: کاظم و کاظمه.
(3). آب: لا دلاله، آج، ما: لدلالت، گا: دلالة، آد: و دلالة.
(4). سوره لقمان 31 آیه 13.
(5). سوره بقرة 2 آیه 254.
(6). ما، گا، آد: اما.
(7). در نسخه اساس، آب، آج: «لا یزال» که به قیاس قرآن و سایر نسخ تصحیح شد.
(8). سوره مائدة 5 آیه 13.
(9). اساس: فعلم الخیانة، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.

صفحه : 21
میان چشمها. و گفتند: نظرت«1» خاینه را از چشمها، و از اینکه جا گفت:
النظرة الاولی لکم و الثانیة علیکم.
عبد اللّه عباس گفت: اینکه مردی باشد که با جماعتی نشسته باشد، زنی بگذرد، او دزدیده به او نگرد. مجاهد گفت: نظر باشد به آنچه خدای از آن نهی کرده است.
قتاده گفت: چشم زدن و شکستن باشد بر سبیل غمیزه«2» و طعن. وَ ما تُخفِی الصُّدُورُ، و آنچه دلها پوشیده می‌دارد.
وَ اللّه‌ُ یَقضِی بِالحَق‌ِّ، و خدای تعالی حکم کند به حق و راستی. وَ الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ«3» وَ الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ مِن دُونِه‌ِ لا یَقضُون‌َ بِشَی‌ءٍ، و آنان را که می‌خوانند ایشان را، یعنی، بتان، حکم نکنند به چیزی از آن که ندانند«4». إِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ السَّمِیع‌ُ البَصِیرُ، خدای شنوا و بیناست، و «هو»، در میان مبتدا و خبر فصل است، که کوفیان آن را «عماد» خوانند.

[سوره غافر (40): آیات 21 تا 50]

[اشاره]


أَ وَ لَم یَسِیرُوا فِی الأَرض‌ِ فَیَنظُرُوا کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ الَّذِین‌َ کانُوا مِن قَبلِهِم کانُوا هُم أَشَدَّ مِنهُم قُوَّةً وَ آثاراً فِی الأَرض‌ِ فَأَخَذَهُم‌ُ اللّه‌ُ بِذُنُوبِهِم وَ ما کان‌َ لَهُم مِن‌َ اللّه‌ِ مِن واق‌ٍ (21) ذلِک‌َ بِأَنَّهُم کانَت تَأتِیهِم رُسُلُهُم بِالبَیِّنات‌ِ فَکَفَرُوا فَأَخَذَهُم‌ُ اللّه‌ُ إِنَّه‌ُ قَوِی‌ٌّ شَدِیدُ العِقاب‌ِ (22) وَ لَقَد أَرسَلنا مُوسی بِآیاتِنا وَ سُلطان‌ٍ مُبِین‌ٍ (23) إِلی فِرعَون‌َ وَ هامان‌َ وَ قارُون‌َ فَقالُوا ساحِرٌ کَذّاب‌ٌ (24) فَلَمّا جاءَهُم بِالحَق‌ِّ مِن عِندِنا قالُوا اقتُلُوا أَبناءَ الَّذِین‌َ آمَنُوا مَعَه‌ُ وَ استَحیُوا نِساءَهُم وَ ما کَیدُ الکافِرِین‌َ إِلاّ فِی ضَلال‌ٍ (25)
وَ قال‌َ فِرعَون‌ُ ذَرُونِی أَقتُل مُوسی وَ لیَدع‌ُ رَبَّه‌ُ إِنِّی أَخاف‌ُ أَن یُبَدِّل‌َ دِینَکُم أَو أَن یُظهِرَ فِی الأَرض‌ِ الفَسادَ (26) وَ قال‌َ مُوسی إِنِّی عُذت‌ُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُم مِن کُل‌ِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤمِن‌ُ بِیَوم‌ِ الحِساب‌ِ (27) وَ قال‌َ رَجُل‌ٌ مُؤمِن‌ٌ مِن آل‌ِ فِرعَون‌َ یَکتُم‌ُ إِیمانَه‌ُ أَ تَقتُلُون‌َ رَجُلاً أَن یَقُول‌َ رَبِّی‌َ اللّه‌ُ وَ قَد جاءَکُم بِالبَیِّنات‌ِ مِن رَبِّکُم وَ إِن یَک‌ُ کاذِباً فَعَلَیه‌ِ کَذِبُه‌ُ وَ إِن یَک‌ُ صادِقاً یُصِبکُم بَعض‌ُ الَّذِی یَعِدُکُم إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَهدِی مَن هُوَ مُسرِف‌ٌ کَذّاب‌ٌ (28) یا قَوم‌ِ لَکُم‌ُ المُلک‌ُ الیَوم‌َ ظاهِرِین‌َ فِی الأَرض‌ِ فَمَن یَنصُرُنا مِن بَأس‌ِ اللّه‌ِ إِن جاءَنا قال‌َ فِرعَون‌ُ ما أُرِیکُم إِلاّ ما أَری وَ ما أَهدِیکُم إِلاّ سَبِیل‌َ الرَّشادِ (29) وَ قال‌َ الَّذِی آمَن‌َ یا قَوم‌ِ إِنِّی أَخاف‌ُ عَلَیکُم مِثل‌َ یَوم‌ِ الأَحزاب‌ِ (30)
مِثل‌َ دَأب‌ِ قَوم‌ِ نُوح‌ٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِین‌َ مِن بَعدِهِم وَ مَا اللّه‌ُ یُرِیدُ ظُلماً لِلعِبادِ (31) وَ یا قَوم‌ِ إِنِّی أَخاف‌ُ عَلَیکُم یَوم‌َ التَّنادِ (32) یَوم‌َ تُوَلُّون‌َ مُدبِرِین‌َ ما لَکُم مِن‌َ اللّه‌ِ مِن عاصِم‌ٍ وَ مَن یُضلِل‌ِ اللّه‌ُ فَما لَه‌ُ مِن هادٍ (33) وَ لَقَد جاءَکُم یُوسُف‌ُ مِن قَبل‌ُ بِالبَیِّنات‌ِ فَما زِلتُم فِی شَک‌ٍّ مِمّا جاءَکُم بِه‌ِ حَتّی إِذا هَلَک‌َ قُلتُم لَن یَبعَث‌َ اللّه‌ُ مِن بَعدِه‌ِ رَسُولاً کَذلِک‌َ یُضِل‌ُّ اللّه‌ُ مَن هُوَ مُسرِف‌ٌ مُرتاب‌ٌ (34) الَّذِین‌َ یُجادِلُون‌َ فِی آیات‌ِ اللّه‌ِ بِغَیرِ سُلطان‌ٍ أَتاهُم کَبُرَ مَقتاً عِندَ اللّه‌ِ وَ عِندَ الَّذِین‌َ آمَنُوا کَذلِک‌َ یَطبَع‌ُ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ قَلب‌ِ مُتَکَبِّرٍ جَبّارٍ (35)
وَ قال‌َ فِرعَون‌ُ یا هامان‌ُ ابن‌ِ لِی صَرحاً لَعَلِّی أَبلُغ‌ُ الأَسباب‌َ (36) أَسباب‌َ السَّماوات‌ِ فَأَطَّلِع‌َ إِلی إِله‌ِ مُوسی وَ إِنِّی لَأَظُنُّه‌ُ کاذِباً وَ کَذلِک‌َ زُیِّن‌َ لِفِرعَون‌َ سُوءُ عَمَلِه‌ِ وَ صُدَّ عَن‌ِ السَّبِیل‌ِ وَ ما کَیدُ فِرعَون‌َ إِلاّ فِی تَباب‌ٍ (37) وَ قال‌َ الَّذِی آمَن‌َ یا قَوم‌ِ اتَّبِعُون‌ِ أَهدِکُم سَبِیل‌َ الرَّشادِ (38) یا قَوم‌ِ إِنَّما هذِه‌ِ الحَیاةُ الدُّنیا مَتاع‌ٌ وَ إِن‌َّ الآخِرَةَ هِی‌َ دارُ القَرارِ (39) مَن عَمِل‌َ سَیِّئَةً فَلا یُجزی إِلاّ مِثلَها وَ مَن عَمِل‌َ صالِحاً مِن ذَکَرٍ أَو أُنثی وَ هُوَ مُؤمِن‌ٌ فَأُولئِک‌َ یَدخُلُون‌َ الجَنَّةَ یُرزَقُون‌َ فِیها بِغَیرِ حِساب‌ٍ (40)
وَ یا قَوم‌ِ ما لِی أَدعُوکُم إِلَی النَّجاةِ وَ تَدعُونَنِی إِلَی النّارِ (41) تَدعُونَنِی لِأَکفُرَ بِاللّه‌ِ وَ أُشرِک‌َ بِه‌ِ ما لَیس‌َ لِی بِه‌ِ عِلم‌ٌ وَ أَنَا أَدعُوکُم إِلَی العَزِیزِ الغَفّارِ (42) لا جَرَم‌َ أَنَّما تَدعُونَنِی إِلَیه‌ِ لَیس‌َ لَه‌ُ دَعوَةٌ فِی الدُّنیا وَ لا فِی الآخِرَةِ وَ أَن‌َّ مَرَدَّنا إِلَی اللّه‌ِ وَ أَن‌َّ المُسرِفِین‌َ هُم أَصحاب‌ُ النّارِ (43) فَسَتَذکُرُون‌َ ما أَقُول‌ُ لَکُم وَ أُفَوِّض‌ُ أَمرِی إِلَی اللّه‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ بَصِیرٌ بِالعِبادِ (44) فَوَقاه‌ُ اللّه‌ُ سَیِّئات‌ِ ما مَکَرُوا وَ حاق‌َ بِآل‌ِ فِرعَون‌َ سُوءُ العَذاب‌ِ (45)
النّارُ یُعرَضُون‌َ عَلَیها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا وَ یَوم‌َ تَقُوم‌ُ السّاعَةُ أَدخِلُوا آل‌َ فِرعَون‌َ أَشَدَّ العَذاب‌ِ (46) وَ إِذ یَتَحاجُّون‌َ فِی النّارِ فَیَقُول‌ُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِین‌َ استَکبَرُوا إِنّا کُنّا لَکُم تَبَعاً فَهَل أَنتُم مُغنُون‌َ عَنّا نَصِیباً مِن‌َ النّارِ (47) قال‌َ الَّذِین‌َ استَکبَرُوا إِنّا کُل‌ٌّ فِیها إِن‌َّ اللّه‌َ قَد حَکَم‌َ بَین‌َ العِبادِ (48) وَ قال‌َ الَّذِین‌َ فِی النّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّم‌َ ادعُوا رَبَّکُم یُخَفِّف عَنّا یَوماً مِن‌َ العَذاب‌ِ (49) قالُوا أَ وَ لَم تَک‌ُ تَأتِیکُم رُسُلُکُم بِالبَیِّنات‌ِ قالُوا بَلی قالُوا فَادعُوا وَ ما دُعاءُ الکافِرِین‌َ إِلاّ فِی ضَلال‌ٍ (50)

[ترجمه]

نمی‌روند در زمین تا بنگرند تا چون بود عاقبت آنان که بودند از پیش ایشان! بودند ایشان سختر از ایشان به قوت و آثار در زمین. بگرفت ایشان را خدای به گناه ایشان و نبود«5» ایشان را از خدای نگاه دارنده‌ای.
آن به آن است که آمده بود به ایشان پیغامبرا«6» بر ایشان به حجتها، کافر شدند بگرفت ایشان را خدای که او قادر و سخت عقوبت است.
بفرستادیم موسی را به آیاتهای«7» ما و حجتی روشن.
-----------------------------------
(1). ما، آد: نظر.
(2). آج، ما، آد: غمزه.
(3). اساس: تدعون، با توجه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(4). ما، گا، لا، آد، افزوده: و نتوانند.
(5). در نسخه اساس «نبود» مکرر آمده است. [.....]
(6). پیغامبرا/ پیغامبران، ما: پیغامبر ایشان، لا: پیغامبران ایشان.
(7). ما، لا: به آیتها.

صفحه : 22
به فرعون و هامان و قارون، گفتند: اینکه جادوی است دروغزن.
[132- ر] چون آمد به ایشان حق از نزدیک ما، گفتند: بکشی پسران آنان که ایمان آوردند باو«1» و زنده رها کنی زنان ایشان را، و نیست کید کافران الا در گمراهی.
گفت فرعون: رها کنی«2» تا بکشم موسی را، و او بخواند خدایش را، من می‌ترسم که او بدل کند دین شما با پدید آرد در زمین تباهی.
گفت موسی: من پناه باز دادم به خدای خود و خدای شما ازهر بزرگواری که نگرود به روز شمار.
گفت مردی مؤمن از آل فرعون که پنهان داشتی ایمانش: می‌کشی مردی را که می‌گوید خدای من اللّه است و آورد به شما حجتها از خدای شما، و اگر باشد دروغزن، بر اوست دروغش. و اگر باشد راستگو، برسد به شما بهری آنچه«3» وعده می‌دهد شما را. خدای راه ننماید آن را که او اسراف کننده و دروغزن است.
ای قوم؟ شما راست ملک امروز ظفر یافته در زمین، کیست که«4» یاری کند ما را از عذاب خدای اگر آید به ما! گفت فرعون: من نمی‌یابم«5» شما را مگر آن که«6» می‌بینم و نمی‌نمایم شما را الا راه راست.
-----------------------------------
(1). باو/ با او.
(2). ما، لا، افزوده: مرا.
(3). ما: از آن که.
(4). ما: هر که.
(5). ما، لا: نمی‌نمایم.
(6). ما: به آنچه.

صفحه : 23
و گفت آن که بگروید: ای قوم؟ من می‌ترسم بر شما مانند روز احزاب.
[132- پ] مانند عادت قوم نوح و عاد و ثمود و آنان که از پس ایشان بودند، و نخواهد خدای بیداد بندگان«1».
ای قوم؟ من می‌ترسم بر شما روز ندا- کردن.
آن روز که برگردی پشت بر کرده، نباشد شما را از خدای هیچ نگاه دارنده‌ای و هر که را گمراه کند خدای، نباشد او را رهنمایی.
آمد به شما یوسف از پیش یوسف از پیش اینکه به حجتها، زایل نشدی در شک از آنچه آورد به شما، تا چون هلاک شد، گفتی نفرستد خدای از پس او پیغامبری.
چنین گمراه کند خدای آن را که بیرون آینده باشد به شک افتاده.
آنان که خصومت کنند در آیتهای خدای بی حجتی که آمد به ایشان، بزرگ دشمنی است بنزدیک خدای و بنزدیک آنان که ایمان آوردند، همچنین مهر نهد خدای بر هر دلی بزرگوار قهر کننده.
و گفت فرعون: ای هامان؟ بنا کن مرا کوشکی تا همانا من برسم به درها.
[133- ر] درهای آسمان، در نگرم به خدای موسی و من می‌پندارم او را دروغزن. همچنین بیاراستند برای فرعون بدی کارش، باز داشتند از راه، و نیست کید فرعون الا در هلاک.
و گفت آن که
-----------------------------------
(1). لا: بر بندگان.

صفحه : 24
بگروید: ای قوم پی من بدارید تا بنمایم شما را راه صلاح.
ای قوم؟ اینکه زندگانی سرای دنیا، متاعی است و سرای باز پسین است«1» که سرای آرام است.
هر که کند بدی، پاداشت نکنند او را الا الا مانند آن، و هر که کند نیکی از نر یا ماده«2» و او مؤمن باشد، ایشان در شوند در بهشت، روزی دهند ایشان را در آن جا بی شمار.
ای قوم؟ چیست مرا که می‌خوانم شما را با«3» رستگاری و می‌خوانی مرا با دوزخ!
می‌خوانی مرا تا کفر آرم به خدای و انباز گیرم به او، آنچه نیست مرا به آن علمی، و من می‌خوانم شما را با خدای بی‌همتای آمرزنده.
لا جرم را، آنچه می‌خوانی مرا به آن نیست او را خواندنی در دنیا و نه در آخرت، و بازگشت ما با خدای است. و اسراف کنندگان، ایشان، اهل دوزخ‌اند.
یاد کنی آنچه می‌گویم شما را و باز می‌افگنم«4» کار خود با خدای، که خدای بیناست به بندگان [133- پ].
بپایید او را خدای بدیهای آنچه کید کردند«5» برسید به آل فرعون بدی عذاب.
آتش عرضه«6» کنند بر ایشان به بامداد و شبانگاه و آن روز که برخیزد قیامت، در بری آل فرعون را در سختر عذاب.
-----------------------------------
(1). ما: آن است.
(2). ما: نرینه یا مادینه.
(3). ما: وا.
(4). ما، لا: می‌فگنم.
(5). ما: مکر کردند، لا: سگالیدند. [.....]
(6). ما، لا: عرض.

صفحه : 25
چون حجت می‌انگیزند در دوزخ، می‌گویند ضعیفان آنان را که بزرگوار بودند: ما بودیم شما را پسرو«1» هستی«2» شما بگریزانیده«3» از ما بهری از دوزخ.
گفتند آنان که بزرگوار بودند: ما همه در اینکه جاایم که خدای حکم کرد میان بندگان.
و گفتند آنان که در دوزخ بودند، خازنان دوزخ را: بخوانی خدایتان را تا سبک کند از ما روزی از عذاب.
گویند: نیامدند به شما پیغامبرانتان با حجتها! گفتند:
آری. دعا کنی، و نباشد دعای کافران الا در گمراهی.
قوله: أَ وَ لَم یَسِیرُوا فِی الأَرض‌ِ، آنگه حق تعالی به صورت استفهام، بر سبیل تنبیه و تقریع گفت: اینان در زمین نمی‌روند، یعنی، اینکه کافران! فَیَنظُرُوا، و نون از «ینظروا»«4»، به نصب بیفتاد برای آن که جواب استفهام است [134- ر] به فا. و اگر به جای فا، واو بودی، روا بودی که محل او جزم بودی، عطفا علی قوله: أَ وَ لَم یَسِیرُوا. آنگه معنی چنین بودی که: نمی‌روند و نمی‌نگرند. اکنون معنی آن است که«5» تا بنگرند که چون آمد عاقبت آنان که پیش ایشان بودند از کافران. کانُوا هُم أَشَدَّ مِنهُم قُوَّةً، که ایشان از اینان به قوت سختر بودند. عامه قراء، «منهم» خواندند، یعنی «من الکافرین»، خبرا عن الغایب به «ها»، مگر إبن عامر که او «منکم» خواند به «کاف»، خطابا للکافرین علی تقدیر: قل لهم. وَ آثاراً فِی الأَرض‌ِ، و اثر و بازماندگی«6» و نشان در زمین. و نصب هر دو بر تمییز است بعد تمام الکلام.
-----------------------------------
(1). لا: پیرو.
(2). لا: هیچ هستی.
(3). ما: بگردانیده، لا: بی‌نیاز کنندگان.
(4). ما: ینظرون، آد: فینظروا.
(5). آج، ما، گا، آد، افزوده: نمی‌روند.
(6). ما: بازمندگی.

صفحه : 26
فَأَخَذَهُم‌ُ«1»ذلِک‌َ بِأَنَّهُم کانَت تَأتِیهِم رُسُلُهُم بِالبَیِّنات‌ِ فَکَفَرُوا. «با»، فی قوله «بِالبَیِّنات‌ِ»، روا بود که تعدیه را باشد و روا بود که به معنی «مع» باشد. گفت:
اینکه برای آن است که ایشان را پیغامبرانشان بیاوردند معجزات، یا بیامدند با معجزات و بینات، ایشان کافر شدند. فَأَخَذَهُم‌ُ اللّه‌ُ، خدای تعالی بگرفت ایشان را به عذاب.
إِنَّه‌ُ قَوِی‌ٌّ شَدِیدُ العِقاب‌ِ، که او قوی و قادر است و سخت عقوبت.
وَ لَقَد أَرسَلنا مُوسی بِآیاتِنا وَ سُلطان‌ٍ مُبِین‌ٍ. گفت: ما فرستادیم موسی را به آیات ما و ادلت و حجج که بر دست او اظهار کردیم، و حجتی روشن.
إِلی فِرعَون‌َ، «الی» تعلق دارد به «ارسلنا»، به فرعون و هامان و قارون. فَقالُوا، ایشان گفتند که: او جادوی دروغزن است.
فَلَمّا جاءَهُم بِالحَق‌ِّ مِن عِندِنا، چون آمد به ایشان، یعنی موسی و حق آورد به نزد«2» ایشان از نزدیک ما. قالُوا، گفتند [134- پ]، یعنی فرعون و لشکرش: اقتُلُوا أَبناءَ الَّذِین‌َ آمَنُوا مَعَه‌ُ، بکشی پسران آنان را که به موسی ایمان آورده‌اند.
وَ استَحیُوا نِساءَهُم، و زنانشان را زنده رها کنی.
قتاده گفت: اینکه خبر قتل اول بوده است، برای آن که فرعون از قتل باز ایستاد.
چون خدای تعالی، موسی را بفرستاد با سر قتل شد و برای آن، زنان را زنده رها کردند که از ایشان قتال نیاید و نیز تا نسل بنی اسرایل منقطع نشود، که ایشان«3» بنی اسرایل را ببنده گرفته بودند«4». وَ ما کَیدُ الکافِرِین‌َ إِلّا فِی ضَلال‌ٍ، گفت: مکر و کید کافران از فرعون و قومش جز در ضلال و گمراهی نیست، یعنی بر کار نیوفتاد و آن را اثری نبود. و مراد به «کید»، سگالش فرعون بود تا موسی- علیه السلام- در میان آن کودکان کشته شود و ملک به فرعون بماند. خدای تعالی بر رغم او، موسی را در کنار او بپرورد تا دمار از او و قومش برآورد، و بر دست او ایشان را هلاک کرد.
وَ قال‌َ فِرعَون‌ُ ذَرُونِی أَقتُل مُوسی، حق تعالی حکایت قول فرعون باز کرد که او
-----------------------------------
(1). اساس، آب: و اخذهم، با توجه به قرآن و سایر نسخه‌ها تصحیح شد.
(2). گا، لا، آد: نزدیک.
(3). گا، آد: قبطیان.
(4). گا، آد: توانند گرفتن.

صفحه : 27
گفت قومش را: رها کنی مرا تا موسی را«1» بکشم، و او را بگویی تا خدایش را بخواند که دعوی می‌کند که خدای آسمانها و زمینهاست تا او را نگاه دارد از ما. إِنِّی أَخاف‌ُ أَن یُبَدِّل‌َ دِینَکُم، که من می‌ترسم که دین شما را بدل کند. أَو أَن، ابو عمرو خواند و مدنیان و شامیان: «و ان»، بی «الف» به واو عطف. چنان که خوف واقع باشد بر هر دو. در مصاحف اهل شام، «الف» نیست، و کوفیان و بعضی بصریان، «أو أن» خواندند، چنان که خوف واقع باشد علی احدهما.
مدنیان و بصریان خواندند: «یظهر» به فتح « یا » و «ها» و رفع دال از «فساد» به اسناد الفعل الیه من الظهور یا «2» در زمین فساد پدید آید بر فعل لازم. و حمزه و کسائی [135- ر] و ابو عمرو و یعقوب و ابو جعفر و حفص عن عاصم خواندند: «یظهر»، به ضم « یا » و کسر «ها» و نصب «دال» علی انه مفعول به من الاظهار، بر فعل متعدی. یا «3» در زمین فساد آشکارا بکند«4».
موسی- علیه السلام- چون بشنید که او را تهدید به قتل می‌کنند، پناه با خدای داد، گفت: إِنِّی عُذت‌ُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُم مِن کُل‌ِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤمِن‌ُ بِیَوم‌ِ الحِساب‌ِ، پناه با خدای من و خدای شما می‌دهم از هر متکبری که ایمان ندارد به روز قیامت.
وَ قال‌َ رَجُل‌ٌ مُؤمِن‌ٌ مِن آل‌ِ فِرعَون‌َ یَکتُم‌ُ إِیمانَه‌ُ«5» وَ جاءَ رَجُل‌ٌ مِن أَقصَی المَدِینَةِ یَسعی«7» أَ تَقتُلُون‌َ رَجُلًا أَن یَقُول‌َ رَبِّی‌َ اللّه‌ُ، می‌بکشی مردی را که می‌گوید:
خدای من اللّه است! وَ قَد جاءَکُم بِالبَیِّنات‌ِ مِن رَبِّکُم، «واو» حال است، واو آمد و حجت آورد از خدای به شما، یعنی معجزات و آیات. وَ إِن یَک‌ُ کاذِباً فَعَلَیه‌ِ کَذِبُه‌ُ، اگر دروغ می‌گوید، و بال و عقوبت آن دروغ بر او خواهد بودن، و اگر راست می‌گوید، به شما برسد بعضی آنچه«5» او وعده می‌دهد شما را از عذاب. بعضی اهل«6» معانی گفتند: «بعض»، مراد به او کل است [135- پ] یعنی، کل الذی یعدکم، چنان که لبید گفت:

تراک أمکنة إذا لم ارضها أو یرتبط بعض النفوس حمامها
و اینکه قول ضعیف است برای آن که مخالف ظاهر است، و استشهاد نیز ضعیف است به بیت، برای آن که، احتراز از آن کرد تا خلف در وعده موسی نباید که بعضی«7» وعده او برسد و بهری نرسد. اینکه بر ایهام و توسع باشد نه بر حقیقت، و مراد آن باشد که اگر خود بعضی برسد و همه نرسد، هم کفایت باشد که در بعضی«8» هلاک شما در است.
إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَهدِی مَن هُوَ مُسرِف‌ٌ کَذّاب‌ٌ، که خدای هدایت ندهد آن را که او مسرف و دروغزن باشد و متعدی«9» که حد خود نگاه ندارد.
راوی خبر گوید که از آن سختر نیامد«10» که رسول- علیه السلام- در طواف می‌گردید«11»، رها کردند تا او فارغ شد، بیامدند و مجامع ردای او بگرفتند و گفتند:
تویی که نهی می‌کنی ما را از آن. که خدایان خود را بپرستیم و خدایان پدران ما را؟
-----------------------------------
(1). آب: جبرئیل، گا، آد: حزقیل.
(2). لا: حزماییل.
(3). آج، آد: خربل، گا: خربیل، لا: حریل
(4). گا، آد: اینکه مرد گفت.
(5). آج: از آنچه.
(6). گا: از اهل.
(8- 7). آج: بهری.
(9). لا: معتدی. [.....]
(10). آج، گا، آد، افزوده: بر من.
(11). آج: طواف می‌کرد، گا، آد: دعا می‌کرد و طواف می‌کرد.

صفحه : 29
یکی از صحابه بر پای خاست و گفت: أَ تَقتُلُون‌َ رَجُلًا أَن یَقُول‌َ رَبِّی‌َ اللّه‌ُ، اینکه می‌گفت و می‌گریست تا دست از او بازداشتند.
یا قَوم‌ِ لَکُم‌ُ المُلک‌ُ الیَوم‌َ ظاهِرِین‌َ فِی الأَرض‌ِ، ای قوم؟ امروز ملک و پادشاهی در دست شماست و شما در زمین غالبی«1»، یعنی زمین مصر، و دست ظفر است شما را بر بنی اسرایل. اینکه هم از«2» قول مؤمن آل فرعون است. فَمَن یَنصُرُنا مِن بَأس‌ِ اللّه‌ِ، ما را که نصرت کند و یار باشد از عذاب خدای چون به ما آید! قال‌َ فِرعَون‌ُ، فرعون گفت: ما أُرِیکُم إِلّا ما أَری، من با شما نمی‌نمایم الا آنچه«3» می‌بینم، یعنی به شما آن می‌خواهم که به خود می‌خواهم، و آنچه برای خود صواب می‌دانم [136- ر] شما را می‌گویم. وَ ما أَهدِیکُم إِلّا سَبِیل‌َ الرَّشادِ، و شما را نمی‌نمایم الا راه راست.
وَ قال‌َ الَّذِی آمَن‌َ یا قَوم‌ِ«4» إِنِّی أَخاف‌ُ عَلَیکُم مِثل‌َ یَوم‌ِ الأَحزاب‌ِ، التقدیر یوما. مثل یوم الاحزاب. من می‌ترسم بر شما روزی مانند روز احزاب و «الاحزاب»، الجماعات، واحدها حزب. آنگه احزاب را تفسیر باز کرد، گفت:
مِثل‌َ دَأب‌ِ قَوم‌ِ نُوح‌ٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِین‌َ مِن بَعدِهِم، بمانند عادت قوم نوح و عاد و ثمود، که قوم هود و صالح بودند و آنان که پس ایشان بودند و هر یکی از اینکه گروه، حزبی بودند«6»، آنگه گفت، و اینکه معنی با ایشان به استحقاق رود، که:
خدای تعالی نخواهد تا با بندگان ظلم کند. و تفسیر توان دادن بر آن که، ظلم بندگان نخواهد، یعنی که نخواهد با بندگان ظلم کنند.«7» و بر هر دو وجه دلیل فساد مذهب مجبره کند که گفتند: خدای تعالی ظلم کند یا ظلم خواهد.«8»
وَ یا قَوم‌ِ إِنِّی أَخاف‌ُ عَلَیکُم یَوم‌َ التَّنادِ، خدای تعالی حکایت وعظ و تذکیر و تنبیه او، قوم را باز گفت که او گفت: ای قوم من؟ من می‌ترسم بر شما روز ندا کردن بر یکدیگر، یعنی روز قیامت. و اینکه روز را برای آن روز «تنادی»«9» خواند که،
-----------------------------------
(1). غالبی/ غالبید.
(2). گا، لا، آد: ندارد.
(3). گا، لا، آد افزوده: من
(5- 4). گا، آد، افزوده: ای.
(6). گا، آد، افزوده: و ما اللّه یرید ظلما للعباد.
(7). گا: یعنی نخواهد که بندگان ظلم کنند.
(8). گا، آد، افزوده: تعالی اللّه عما یقولون فی شأنه.
(9). گا: تناد.

صفحه : 30
کافران در او بر خویشتن به «ویل» و «ثبور» ندا کنند، فی قوله: ... دَعَوا هُنالِک‌َ ثُبُوراً؟«1» و گفتند: آن روز است که اهل دوزخ، اهل بهشت را ندا کنند و اهل بهشت اهل دوزخ را و اهل اعراف اهل عرصات را، چنان که در سورة الاعراف، شرح داد«2»، من«3» قوله: وَ نادی أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ أَصحاب‌َ النّارِ«4» ...، وَ نادی أَصحاب‌ُ النّارِ أَصحاب‌َ الجَنَّةِ«5» ...، وَ نادی أَصحاب‌ُ الأَعراف‌ِ رِجالًا«6» یَوم‌َ نَدعُوا کُل‌َّ أُناس‌ٍ بِإِمامِهِم«8» کَأَنَّهُم حُمُرٌ مُستَنفِرَةٌ فَرَّت مِن قَسوَرَةٍ«10» أَین‌َ المَفَرُّ«12» یَوم‌َ التَّنادِ.
و قوله: وَ المَلَک‌ُ عَلی أَرجائِها«14» یا مَعشَرَ الجِن‌ِّ وَ الإِنس‌ِ إِن‌ِ استَطَعتُم أَن تَنفُذُوا مِن أَقطارِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ فَانفُذُوا لا تَنفُذُون‌َ إِلّا بِسُلطان‌ٍ«15»یَوم‌َ تُوَلُّون‌َ مُدبِرِین‌َ، گفت: آن روز باشد که شما برگردی پشت بر کرده از موقف
-----------------------------------
(1). سوره فرقان (25) آیه 13.
(2). گا، آد: دادیم، لا: شرح آن داد.
(3). گا، لا، آد: فی.
(4). سوره اعراف (7) آیه 44. [.....]
(5). سوره اعراف (7) آیه 50.
(6). سوره اعراف (7) آیه 48.
(7). اساس و آب: التناوش، که در اساس با قلمی متفاوت از متن تصحیح شده است، لا: یوم التناد برای آنش خوانند.
(8). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 71.
(9). گا، آد: در آن روز.
(10). سوره مدثر (74) آیات 50 و 51.
(11). اساس در حاشیه با قلمی متفاوت از متفاوت از متن افزوده است.
(12). سوره قیامه (75) آیه 10.
(13). لا: به هر جانب بروند.
(14). سوره حاقه (69) آیه 17.
(15). سوره رحمن (55) آیه 33.

صفحه : 31
حساب. مجاهد گفت: فارین غیر معجزین، گریزنده و نه عاجز کنند [ه]«1».
ما لَکُم مِن‌َ اللّه‌ِ مِن عاصِم‌ٍ، شما را کس نباشد که با پناه گیرد از خدای.
وَ مَن یُضلِل‌ِ اللّه‌ُ فَما لَه‌ُ مِن هادٍ، و هر که خدای او را گمراه بکند از راه بهشت، او را هادی و راهنمایی نباشد به آن. و روا بود که مراد خذلان و توفیق«2» باشد، هر که خدای او را مخذول بکند، او را توفیق دهنده‌ای نباشد. و روا بود که مراد حکم و تسمیت باشد.
وَ لَقَد جاءَکُم یُوسُف‌ُ مِن قَبل‌ُ بِالبَیِّنات‌ِ، گفت: یوسف به شما آمد«3» با معجزات، یعنی پیش از موسی. وهب گفت: فرعون موسی، همان فرعون یوسف بود از عهد او تا به عهد موسی بماند. فَما زِلتُم، گفت: به زایل«4» نبودی شما در شک. مِمّا جاءَکُم بِه‌ِ، از آنچه آورد او به شما، یعنی [137- ر] شاک بودی همیشه در او و در پیغامبری او. حَتّی إِذا هَلَک‌َ، تا چون بمرد، قُلتُم، گفتی: خدای از پس او دیگر پیغامبر نخواهد فرستادن. کَذلِک‌َ یُضِل‌ُّ اللّه‌ُ، همچنین اضلال کند خدای به خذلان و حرمان و تخلیت، آن را که او مسرف باشد و مشرک و شاک«5» باشد.
الَّذِین‌َ یُجادِلُون‌َ فِی آیات‌ِ اللّه‌ِ بِغَیرِ سُلطان‌ٍ أَتاهُم، آنان که خصومت کنند در آیات خدای بی حجتی که با ایشان آمد، و قوله: فِی آیات‌ِ اللّه‌ِ، ای، فی دفع آیات اللّه و ابطالها، علی حذف المضاف و اقامة المضاف إلیه مقامه. و موضع الَّذِین‌َ، نصب است بر بدل «من» و شاید که رفع بود بر خبر مبتدای محذوف، ای: «هم الّذین».
کَبُرَ مَقتاً، ای، کبر ذلک الجدال منهم مقتا، ای: عداوة. بزرگ عداوت است آن جدل که ایشان می‌کنند؟ چه بنزد خدای تعالی و چه بنزد مؤمنان. کَذلِک‌َ یَطبَع‌ُ اللّه‌ُ، چنین مهر کند خدای بر دل هر متکبری جبار. و بیان کردیم که، طبع و ختم و از اینکه همه، علامتی«6» باشد که خدای بکند در دل کافران تا علامت بود فریشتگان را در فرق بین المؤمن و المنافق. و گفتند: روا بود که، فریشتگان را در آن لطفی باشد، و آن مانع نباشد کافران را از ایمان، لقوله تعالی: طَبَع‌َ اللّه‌ُ عَلَیها بِکُفرِهِم فَلا یُؤمِنُون‌َ إِلّا قَلِیلًا.«7» عَلی کُل‌ِّ قَلب‌ِ مُتَکَبِّرٍ، به تنوین علی الصفة و الموصوف. و معنی آن که، دل را وصف کرد به آن که متکبر است، برای آن که چون دل متکبر بود، همه اندام متکبر باشد. و باقی قراء: عَلی کُل‌ِّ قَلب‌ِ مُتَکَبِّرٍ، بر اضافت قلب با متکبر، بر دل هر کافری متکبر جبار.
وَ قال‌َ فِرعَون‌ُ یا هامان‌ُ ابن‌ِ لِی صَرحاً، گفت که، فرعون گفت هامان را که: یا هامان إبن لی صرحا، بنایی کن برای من، کوشکی. صرح، بنایی باشد ظاهر که پوشیده نباشد بر چشمها، و منه الصریح الخالص، و منه الصراح ایضا، و التصریح، التبیین. لَعَلِّی أَبلُغ‌ُ الأَسباب‌َ، تا باشد که من برسم [137- پ] به راهها و درها. آنگه بدل کرد از آن، «اسباب السموات»، و اینکه بدل الکل من الکل باشد. و روا بود که، بدل البعض من الکل باشد تا باشد که من به ره آسمان رسم و یا بر«1» درهای آسمان مطلع بباشم. فَأَطَّلِع‌َ إِلی إِله‌ِ مُوسی، از آنجا مطلع شوم بر خدای موسی. جمله قراء، «فأطلع» خواندند، مرفوع، مگر حفص عن عاصم که او منصوب خواند بر جواب تمنی به «فا»، و «لعل» را جاری مجرای «لیت» کرد، در اینکه معنی. و انشد الفراء عن بعض العرب:

عل صروف الدهر أو دولاتها یدلننی اللمة من لماتها

تستریح النفس من زفراتها
وَ إِنِّی لَأَظُنُّه‌ُ کاذِباً، و من می‌پندارم که دروغ می‌گوید اینکه موسی. وَ کَذلِک‌َ زُیِّن‌َ لِفِرعَون‌َ سُوءُ عَمَلِه‌ِ، و همچنین بیاراستند برای فرعون عمل بدش، یعنی شیطان عمل او بر چشم او بیاراست تا پنداشت که«2» کاری می‌کند.
وَ صُدَّ عَن‌ِ السَّبِیل‌ِ، کوفیان خواندند به ضم «صاد» علی ما لم یسم فاعله، و معنی آن که، صده الشیطان، حملا علی قوله: زُیِّن‌َ لِفِرعَون‌َ سُوءُ عَمَلِه‌ِ. و باقی قراء، «صد» علی«3» الفعل المستقیم، یعنی، صد فرعون غیره، فرعون قوم خود را منع کرد.
وَ ما کَیدُ فِرعَون‌َ إِلّا فِی تَباب‌ٍ، و کید و مکر فرعون نبود الا در خسار و زیانکاری و ضلال و گمراهی، یعنی بر کار نشد.
-----------------------------------
(1). ما: و به اینکه.
(2). در اساس، «که» تکرار شده است.
(3). آج: عن.

صفحه : 33
وَ قال‌َ الَّذِی آمَن‌َ یا قَوم‌ِ اتَّبِعُون‌ِ، أَهدِکُم سَبِیل‌َ الرَّشادِ، گفت: اینکه کس که ایمان آورده بود یعنی مؤمن آل فرعون: یا قَوم‌ِ اتَّبِعُون‌ِ، ای قوم؟ پسر و من باشی، أَهدِکُم سَبِیل‌َ الرَّشادِ، تا شما را هدایت کنم و راه نمایم به راه راست و طریق حق.
و جزم «اهدکم»، به جواب امر است علی تضمین الکلام، معنی الشرط و الجزاء.
یا قَوم‌ِ إِنَّما هذِه‌ِ الحَیاةُ الدُّنیا مَتاع‌ٌ، گفت بر سبیل موعظت: ای قوم؟ اینکه زندگانی دنیا متاع است و برخورداری. وَ إِن‌َّ الآخِرَةَ هِی‌َ دارُ القَرارِ، و آخرت سرای قرار است، اینکه سرای ممر است و آن سرای مقر [138- ر].
امیر المؤمنین«1»- علیه السلام- می‌گوید:
الدنیا دار ممر و الآخرة دار مقر، فخذوا من ممرکم لمقرکم و لا تهتکوا استارکم عند من لا یخفی علیه اسرارکم
، دنیا ره گذر است و آخرت قرارگاه. از ممرتان زادی برگیرید برای مقرتان، و پرده خود مدری بنزدیک آن که سر شما بر او پوشیده نیست.
آنگه گفت: مَن عَمِل‌َ سَیِّئَةً فَلا یُجزی إِلّا مِثلَها، هر که کاری بد کند، او را جزا نکنند الا بمانند آن، یعنی، بیش از آن یک سیئت او را ننویسند و مکافات نکنند«2». وَ مَن عَمِل‌َ صالِحاً، و هر که عمل صالح و کاری نیکو کند، مِن ذَکَرٍ أَو أُنثی، اگر مرد باشد و اگر زن، وَ هُوَ مُؤمِن‌ٌ، و او مؤمن باشد. «واو»، حال راست.
فَأُولئِک‌َ یَدخُلُون‌َ الجَنَّةَ، ایشان به بهشت شوند. إبن کثیر و ابو بکر عن عاصم و ابو عمرو، «یدخلون» خواندند به ضم « یا » و فتح «خا»، علی ما لم یسم فاعله، ایشان را به بهشت برند. و باقی قراء، «یدخلون» به فتح « یا » و ضم «خا»، ایشان به بهشت شوند. یُرزَقُون‌َ فِیها بِغَیرِ حِساب‌ٍ، و ایشان را روزی دهند آن جا بی حساب و شمار.
وَ یا قَوم‌ِ، آنگه گفت هم مؤمن آل فرعون که: ای قوم؟ ما لِی، چیست مرا که من شما را با نجات و رستگاری می‌خوانم و شما مرا با دوزخ می‌خوانی؟ تَدعُونَنِی لِأَکفُرَ بِاللّه‌ِ، مرا می‌خوانی تا کافر شوم. به خدای و باو«3» انباز گیرم آنچه مرا علم نیست به آن. وَ أَنَا أَدعُوکُم، و من شما را با خدای می‌خوانم، عزیز، غالب، منیع، آمرزنده گناهان.
-----------------------------------
(1). ما، گا، لا، آد، افزوده: علی.
(2). گا، آد: بیش از آن با او نکنند، بل سیئه او را سیئه مکافات کنند.
(3). آب، آج، لا: با او.

صفحه : 34
قوله: لا جَرَم‌َ، زجاج گفت: اینکه کلمه ردع«1» کلام را باشد. معنی آن است که، لا محالة أنه لا دعوة لمعبودکم. خلیل گفت: لا جرم، الا جواب نباشد، چون قایلی گوید: فعل فلان، کذا، فیقول لا جرم انه سید. مبرد گفت: معناه حق و استحق ان لا دعوة له فی الدنیا و لا فی الآخرة، معنی آن است که، چون حال چنین است، لا جرم اینکه معبودان شما که مرا با آن دعوت می‌کنی، ایشان را دعوتی نیست که در آن انتفاعی بود نه در دنیا، نه در آخرت. سدی و قتاده و زجاج گفتند: معنی آن است که، اینکه بتان را [138- پ] اجابت دعایی نیست نه در دنیا، نه در آخرت«2». وَ أَن‌َّ مَرَدَّنا إِلَی اللّه‌ِ، و بازگشت ما با خدای است. وَ أَن‌َّ المُسرِفِین‌َ هُم أَصحاب‌ُ النّارِ، و آنان که مسرفان و متجاوزان حدود شرع‌اند، ایشان اهل دوزخ‌اند. مجاهد گفت: به مسرفان، قایلان بنا حق را خواست.
آنگه گفت هم مؤمن آل فرعون: فَسَتَذکُرُون‌َ ما أَقُول‌ُ لَکُم، یاد کنی آنچه من شما را می‌گویم.
وَ أُفَوِّض‌ُ أَمرِی إِلَی اللّه‌ِ، و من کار خود با خدای می‌افگنم که خدای تعالی بیناست و دانا به بندگان خود. تا به اینکه جا حکایت کلام مؤمن آل فرعون است.
آنگه حق تعالی گفت: فَوَقاه‌ُ اللّه‌ُ، خدای نگاه داشت او را از بدیها آن مکر که ایشا«3» کردند. وَ حاق‌َ بِآل‌ِ فِرعَون‌َ سُوءُ العَذاب‌ِ، و برسید به آل فرعون بدی عذاب، و آن غرق بود که به ایشان رسید.
النّارُ یُعرَضُون‌َ عَلَیها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا، گفت: آتش بر ایشان عرضه می‌کنند به بامداد و شبانگاه. و قوله: النار، مرفوع است به آن که بدل سوء العذاب است، و نصب غدوا و عشیا، بر ظرف است. و «عرض«4»»، اظهار چیزی باشد، یعنی عذاب اظهار کنند بر ایشان و گویند: ای آل فرعون؟ اینکه منازل شماست.
سدی گفت و هذیل بن شراحیل که: چون ایشان را در دریا غرق کردند، ارواح ایشان در شکم مرغانی سیاه کردند که ایشان را بر دوزخ عرضه می‌کنند به بامداد و
-----------------------------------
(1). ما، گا، لا، آد: رد.
(2). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: و التقدیر لیس له اجابة دعوة، یعنی، خوانندگان خود را اجابت نکند نه در دنیا و نه در آخرت.
(3). ایشا/ ایشان. [.....]
(4). اساس: غرض، که با توجه به سایر نسخه‌ها و سیاق عبارت تصحیح شد.

صفحه : 35
شبانگاه تا به روز قیامت. حماد بن محمّد الفزاری گفت: حاضر بودم بنزدیک اوزاعی. مردی از او پرسید، گفت: ما مرغانی را می‌بینیم که از دریا می‌برآیند و به جانب غرب می‌شوند فوج فوج، چنان«1» که عدد ایشان جز خدای نداند، سپید«2»، نماز شام باز آیند همه سیاه باشند. گفت: دانی تا آن مرغان [139- ر] که‌اند! گفتم: نه.
گفت: مرغانی‌اند ارواح آل فرعون در حوصله‌های ایشان است، ایشان را بر دوزخ عرض می‌کنند به بامداد و شبانگاه، پرهای ایشان سوخته گردد و سیاه شوند«3»، با آشیانهای خود شوند با پرهای سیاه«4». شب آن پرهای سیاه بریزد از ایشان و پرهای سپید برآرند نو، بروند دیگر باره، چون ایشان را بر دوزخ عرض کنند، باز سیاه و سوخته شوند. کار ایشان تا به روز قیامت هم اینکه باشد در دنیا، چون روز قیامت باشد، خدای تعالی گوید:
أَدخِلُوا آل‌َ فِرعَون‌َ أَشَدَّ العَذاب‌ِ، گفتند: سیصد«5» هزار مقاتل بودند. عکرمه و محمّد بن کعب گفتند: اینکه آیت دلیل است بر عذاب گور، برای آن که خدای تعالی فرق کرد میان اینکه و عذاب دوزخ. اینکه جا گفت: النّارُ یُعرَضُون‌َ عَلَیها، و در عذاب دوزخ گفت: وَ یَوم‌َ تَقُوم‌ُ السّاعَةُ أَدخِلُوا، ای، یقال لهم ادخلوا آل فرعون. مدنیان و کوفیان خواندند، مگر ابو بکر و یعقوب: أَدخِلُوا، به «الف» قطع و کسر «خا»، من الادخال. یعنی، ببری آل فرعون را به سخت‌تر عذابی. و «آل»، منصوب باشد بر مفعول به. و باقی قراء خواندند: أَدخِلُوا، به ضم «الف» و «خا»«6». آل فرعون، منصوب باشد بر ندا، یعنی، یا آل فرعون؟ و معنی آن که، در شوی ای آل فرعون در عذابی هر کدام سختر.
وَ إِذ یَتَحاجُّون‌َ فِی النّارِ، یاد کن ای محمّد آنگه که ایشان محاجت و مجادلت کنند در دوزخ و با یکدیگر مناظرت کنند. فَیَقُول‌ُ الضُّعَفاءُ، ضعیفان و اتباع و سفله«7» گویند متکبران را: إِنّا کُنّا لَکُم تَبَعاً، ما شما را تبع و پسرو بودیم. و «تبع»، جمع تابع باشد فی قول البصریین، کحارس و حرس. کوفیان گفتند: واحد است و جمعه
-----------------------------------
(1). ما، گا، لا، آد: چندان که.
(2). ما، گا، آد: همه سپید.
(3). آج: شود و، آد: شود.
(4). گا، آد: شب را.
(5). آج، ما، گا، آد: ششصد.
(6). ما، گا، آد، افزوده: من الدخول.
(7). آج: سلفه، لا: سفل.

صفحه : 36
اتباع. فَهَل أَنتُم مُغنُون‌َ عَنّا نَصِیباً مِن‌َ النّارِ. شما بگزیرانی«1» ما را نصیبی از دوزخ یعنی، نصیبی از ما برداری و کم کنی، برای آن که ما به دعوت [139- پ] شما گمراه شدیم.
قال‌َ الَّذِین‌َ استَکبَرُوا، متبوعان و مستکبران گویند: إِنّا کُل‌ٌّ فِیها، ما همه اینکه جا خواهیم بودن یعنی، در دوزخ. إبن السمیفع خواند در شاذ: انا کلا فیها، به نصب علی الحال، و شاید که تأکید «انا» بود و خبر مقدر در «فیها»، و التقدیر انا جمیعا کائنون فیها. إِن‌َّ اللّه‌َ قَد حَکَم‌َ بَین‌َ العِبادِ، که خدای تعالی میان بندگان حکم بکرد.
علیه که‌وَ قال‌َ الَّذِین‌َ فِی النّارِ، گویند آنان که در دوزخ باشند یعنی، اهل دوزخ از کافران و فاسقان:علیه که لِخَزَنَةِ جَهَنَّم‌َ، خازنان دوزخ را. و «خزنه»، جمع خازن باشد، ککاتب و کتبة، و حافظ و حفظة.علیه که ادعُوا، خدای را بخوانی تا سبک گرداند یک روز از ما عذاب دوزخ. قالُوا، خازنان دوزخ گویند: أَ وَ لَم تَک‌ُ تَأتِیکُم رُسُلُکُم بِالبَیِّنات‌ِ، پیغامبران به شما نیامدند و بینات و معجزات نیاوردند و شما را دعوت نکردند تا شما در کفر بماندی! قالُوا بَلی، ایشان گویند: آری آمدند. قالُوا فَادعُوا، گویند: اکنون شما دعا کنی. وَ ما دُعاءُ الکافِرِین‌َ إِلّا فِی ضَلال‌ٍ، و دعای کافران نباشد جز در ضلال و گمراهی و از اجابت دور. روا بود که اینکه کلام «خزنة» باشد و روا بود که کلام خدای باشد، و هر دو«2» محتمل است.
قوله‌

[سوره غافر (40): آیات 51 تا 68]

[اشاره]


إِنّا لَنَنصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ یَوم‌َ یَقُوم‌ُ الأَشهادُ (51) یَوم‌َ لا یَنفَع‌ُ الظّالِمِین‌َ مَعذِرَتُهُم وَ لَهُم‌ُ اللَّعنَةُ وَ لَهُم سُوءُ الدّارِ (52) وَ لَقَد آتَینا مُوسَی الهُدی وَ أَورَثنا بَنِی إِسرائِیل‌َ الکِتاب‌َ (53) هُدی‌ً وَ ذِکری لِأُولِی الأَلباب‌ِ (54) فَاصبِر إِن‌َّ وَعدَ اللّه‌ِ حَق‌ٌّ وَ استَغفِر لِذَنبِک‌َ وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبِّک‌َ بِالعَشِی‌ِّ وَ الإِبکارِ (55)
إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُجادِلُون‌َ فِی آیات‌ِ اللّه‌ِ بِغَیرِ سُلطان‌ٍ أَتاهُم إِن فِی صُدُورِهِم إِلاّ کِبرٌ ما هُم بِبالِغِیه‌ِ فَاستَعِذ بِاللّه‌ِ إِنَّه‌ُ هُوَ السَّمِیع‌ُ البَصِیرُ (56) لَخَلق‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ أَکبَرُ مِن خَلق‌ِ النّاس‌ِ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یَعلَمُون‌َ (57) وَ ما یَستَوِی الأَعمی وَ البَصِیرُ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ وَ لا المُسِی‌ءُ قَلِیلاً ما تَتَذَکَّرُون‌َ (58) إِن‌َّ السّاعَةَ لَآتِیَةٌ لا رَیب‌َ فِیها وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یُؤمِنُون‌َ (59) وَ قال‌َ رَبُّکُم‌ُ ادعُونِی أَستَجِب لَکُم إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَستَکبِرُون‌َ عَن عِبادَتِی سَیَدخُلُون‌َ جَهَنَّم‌َ داخِرِین‌َ (60)
اللّه‌ُ الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم‌ُ اللَّیل‌َ لِتَسکُنُوا فِیه‌ِ وَ النَّهارَ مُبصِراً إِن‌َّ اللّه‌َ لَذُو فَضل‌ٍ عَلَی النّاس‌ِ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یَشکُرُون‌َ (61) ذلِکُم‌ُ اللّه‌ُ رَبُّکُم خالِق‌ُ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ فَأَنّی تُؤفَکُون‌َ (62) کَذلِک‌َ یُؤفَک‌ُ الَّذِین‌َ کانُوا بِآیات‌ِ اللّه‌ِ یَجحَدُون‌َ (63) اللّه‌ُ الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم‌ُ الأَرض‌َ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَکُم فَأَحسَن‌َ صُوَرَکُم وَ رَزَقَکُم مِن‌َ الطَّیِّبات‌ِ ذلِکُم‌ُ اللّه‌ُ رَبُّکُم فَتَبارَک‌َ اللّه‌ُ رَب‌ُّ العالَمِین‌َ (64) هُوَ الحَی‌ُّ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ فَادعُوه‌ُ مُخلِصِین‌َ لَه‌ُ الدِّین‌َ الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (65)
قُل إِنِّی نُهِیت‌ُ أَن أَعبُدَ الَّذِین‌َ تَدعُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ لَمّا جاءَنِی البَیِّنات‌ُ مِن رَبِّی وَ أُمِرت‌ُ أَن أُسلِم‌َ لِرَب‌ِّ العالَمِین‌َ (66) هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن تُراب‌ٍ ثُم‌َّ مِن نُطفَةٍ ثُم‌َّ مِن عَلَقَةٍ ثُم‌َّ یُخرِجُکُم طِفلاً ثُم‌َّ لِتَبلُغُوا أَشُدَّکُم ثُم‌َّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً وَ مِنکُم مَن یُتَوَفّی مِن قَبل‌ُ وَ لِتَبلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّی وَ لَعَلَّکُم تَعقِلُون‌َ (67) هُوَ الَّذِی یُحیِی وَ یُمِیت‌ُ فَإِذا قَضی أَمراً فَإِنَّما یَقُول‌ُ لَه‌ُ کُن فَیَکُون‌ُ (68)

[ترجمه]

‌ما یاری کنیم پیغامبران ما را و آنان را که بگرویدند در زندگانی نزدیکتر و آن روز که برخیزند گواهان.
آن روز که سود ندارد ظالمان را عذرشان، ایشان را لعنت باشد و ایشان را بود بدی سرای.
[140- ر] و دادیم ما موسی را بیان و به میراث دادیم پسران یعقوب را کتاب.
-----------------------------------
(1). آج: بگزیوانی، ما: بگردانی، گا: کفایت کنید، آد: شما کفایت کنید و بگردانید.
(2). گا، لا، افزوده: وجه.

صفحه : 37
بیان و یادگار خداوندان عقل را.
صبر کن که وعده خدای درست است، و آمرزش خواه گناهت را، و تسبیح کن سپاس خدای شبانگاه و بامدادان.
آنان که خصومت کنند در آیتهای خدای بی حجتی که آمد به ایشان، نیست در دلهاشان مگر بزرگواری، نیستند ایشان رسیده«1» به آن، پناه با خدای ده که او شنوا و بیناست.
آفریدن آسمانها و زمین مهمتر است از آفریدن مردمان، و لکن بیشتر مردمان ندانند.
راست نباشد کور و بینا و آنان که بگروند و کنند نیکیها و نه بد کردار، اندک اندیشه می‌کنند.
قیامت آمدنی است، نیست شکی در آن و لکن بیتشر مردمان ایمان نیارند.
گفت خدای شما: بخوانی«2» مرا تا اجابت کنم شما را.
آنان که بزرگواری کنند از پرستش من، در شوند در دوزخ خوار [140- پ].
خدای آن است که کرد برای شما شب تا بیارامی«3» در او، و روز را بینام. خدای، خداوند فضل است بر مردمان و لکن بیشترینه مردمان شکر نمی‌کنند.
آن خدای است خداوند شما آفریدگار همه چیز. نیست خدای مگر او کجا می‌گردانند شما را!
چنین گردانند آنان را که
-----------------------------------
(1). لا: رسنده.
(2). بخوانی/ بخوانید.
(3). بیارامی/ بیارامید.

صفحه : 38
آیتهای خدای را منکر باشند.
خدای آن است که کرد برای شما زمین را قرار گاه و آسمان را بنا، و صورت کرد شما را، نکو کرد صورتهای شما و روزی داد شما را از خوشیها، آن است خدای شما باقی که خدای جهانیان است.
او زنده‌ای است، نیست خدای مگر او بخوانی او را خالص بکرده، او راست طاعت، سپاس خدای را که خدای جهانیان است.
بگو مرا نهی کردند که بپرستم آنان را که می‌پرستی«1» شما از فرود خدای، چون آمد به من حجتها از خدای من و فرمودند مرا که تن بدهم خدای جهانیان را.
[141- ر] او آن است که بیافرید شما را از خاک، پس از آب، پس از خون، پس بیرون آورد شما را خورد«2»، پس تا برسی به حال مردی، پس تا باشی پیران. و از شما کس باشد که بمیرد از پیش آن و تا برسی به وقتی نام زد«3»، و تا همانا بدانی.
او آن است که زنده کند و بمیراند چون حکم کند کاری گوید او را: بباش، بباشد.
قوله: إِنّا لَنَنصُرُ رُسُلَنا، حق تعالی گفت: ما نصرت کنیم رسولان خود را در دنیا.
عبد اللّه عباس گفت: به غلبه و قهر، کقوله: ... فَإِن‌َّ حِزب‌َ اللّه‌ِ هُم‌ُ الغالِبُون‌َ«4» إِنَّهُم لَهُم‌ُ المَنصُورُون‌َ، وَ إِن‌َّ جُندَنا لَهُم‌ُ الغالِبُون‌َ«5» یا أَیُّهَا الرُّسُل‌ُ کُلُوا مِن‌َ الطَّیِّبات‌ِ«3»وَ یَوم‌َ یَقُوم‌ُ الأَشهادُ، و آن روز که بایستند«4» گواهان از پیغامبران و فریشتگان و مؤمنان. و «اشهاد»، جمع شاهد باشد، کناصر و انصار.
یَوم‌َ لا یَنفَع‌ُ الظّالِمِین‌َ مَعذِرَتُهُم، آن روز که ظالمان را سود ندارد عذر خواستن ایشان، از آن جا که ملجا و مضطر باشند. و آیت دلیل است بر بطلان مذهب نجار و آنان که گفتند: در قیامت تکلیف باشد، چه اگر تکلیف بر جای بودی، کافران همه ایمان آوردندی و فاسقان توبت کردندی و به موقع قبول افتادی و هیچ کس به دوزخ نشدی و خدای نگفتی، یَوم‌َ لا یَنفَع‌ُ الظّالِمِین‌َ مَعذِرَتُهُم، وَ لَهُم‌ُ اللَّعنَةُ، و نصیب ایشان لعنت و طرد و راندن و دوری باشد از رحمت خدای تعالی. وَ لَهُم سُوءُ الدّارِ، [141- پ] و ایشان را«5» بدی سرای، یعنی بدی منقلب و بازگشتن گاه«6»، آن دوزخ است به جزا«7» کرده باشد.
وَ لَقَد آتَینا مُوسَی الهُدی، گفت: ما دادیم موسی را نبوت و بیان.
وَ أَورَثنا بَنِی إِسرائِیل‌َ الکِتاب‌َ، و چون موسی برفت، ما کتاب او که توریت است، میراث«8» به بنی اسرائیل دادیم. هُدی‌ً وَ ذِکری، در محل نصب است بر حال. و «هُدی‌ً» دوم«9» لطف و بیان است، و ذِکری، و یادداشت و تذکیری خداوندان عقل را، یعنی آنان که عقل استعمال کنند و خرد کار بندند.
آنگه رسول را گفت: فَاصبِر، صبر کن بر رنج و ایذای ایشان. إِن‌َّ وَعدَ اللّه‌ِ حَق‌ٌّ، که وعده خدای تعالی درست است در آنچه گفت که دین تو اظهار کنم بر همه
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، لا افزوده: در دنیا، آد: در دنیا اوقاتی.
(2). ما: بر انگیزد، گا، آد: برگمارد، لا: بگمارد.
(3). سوره مؤمنون (23) آیه 51.
(4). ما: باستند.
(5). ما، گا، آد، افزوده: باشد.
(6). گا، آد: بازگشتن جای و.
(7). ما، گا، لا، آد: به جزای آنچه.
(8). ما، گا، لا، آد: به میراث.
(9). ما، گا: دویم.

صفحه : 40
دینها، و تو را ظفر دهم و نصرت کنم و دشمنانت را هلاک کنم. وَ استَغفِر لِذَنبِک‌َ، و آمرزش خواه از خدای برای گناهت، یعنی برای گناهی که امت با تو کردند. و اضافت کرد مصدر را با مفعول. وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبِّک‌َ، و تسبیح کن به ذکر«1» خدای تعالی و به شکر او، بشبانگاه و بامداد، یعنی شام«2» و خفتن، و نماز بامدادی به پای دار.
و گفتند: بِالعَشِی‌ِّ، به شبانگاه، مراد بعد زوال است تا نماز خفتن با«3» نماز شام و نماز پیشین و دیگر«4» در او داخل باشد. و«5» ببامداد، تا تمامی پنج نماز بود.
إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُجادِلُون‌َ فِی آیات‌ِ اللّه‌ِ، آنگاه گفت: آنان که خصومت کردند و جدل و مناظره کنند در آیات خدای تعالی و در ابطال آن و دفع حجت ایشان، بِغَیرِ سُلطان‌ٍ، بی حجتی و بینتی که به ایشان آمد. إِن فِی صُدُورِهِم إِلّا کِبرٌ، در دلها«6» نیست الا تکبری و ترفعی که ایشان به آن نرسند و خدای تعالی ایشان را ذلیل و مهین بکند در پیش تو. مجاهد گفت: مراد به «کبر»، حسد است، که در دل ایشان بود، بر رسول- علیه السلام- به نبوت. ما هُم بِبالِغِیه‌ِ، ایشان به آن نرسند و آن«7» نیابند. فَاستَعِذ بِاللّه‌ِ [142- ر]، پناه با خدای ده از ایشان، که خدای تعالی شنوا و بیناست، شنواست به اقوال ایشان و داناست به احوال ایشان.
لَخَلق‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ أَکبَرُ مِن خَلق‌ِ النّاس‌ِ، بیان بکردیم که، هر کجا «لام ابتدا» باشد، جواب قسم بود، اما ظاهرا و إما مضمرا.
مفسران گفتند: اینکه آیت و آن که پیش اینکه است، در جهودان آمد چون گفتند:
صاحب ما مسیح بن داود است، یعنی دجال که در آخر الزمان بیاید و جهان به دست گیرد، و آبهای عالم در دست او باشد، و او آیتی باشد از آیات خدای تعالی، اینکه آیت بفرستاد و گفت: فاستعذ بالله من فتنة الدجال، تو از فتنه دجال پناه با خدای ده که او شنواست و بیناست. آنگه گفت: خلق آسمان و زمین مهتر است و بیشتر از خلق دجال و لکن بیشتر مردمان نمی‌دانند، یعنی جهودان که تبجح می‌کنند به دجال و با مؤمنان خصومت می‌کنند در امر دجال.
-----------------------------------
(1). آج: به امر، گا: به حمد. [.....]
(2). ما، گا، آد: نماز شام.
(3). آج: و، گا، لا، آد: تا.
(4). گا، لا، آد: پسین.
(5). گا، آد، افزوده: الابکار.
(6). ما، گا، لا، آد: دلهای ایشان.
(7). ما، گا، لا، آد، افزوده: پایه.

صفحه : 41
اسماء بنت زید بن سکین«1» روایت کرد- و او دختر عم معاذ بود- گفت: جماعتی پیش رسول آمدند و او را پرسیدند از دجال. رسول- علیه السلام- گفت: پیش از خروج او سه سال باشد«2» که خدای تعالی در سال اول ثلثی قطر آسمان باز گیرد و ثلثی نبات زمین. سال دیگر خدای تعالی، دو ثلث از باران آسمان باز گیرد و دو ثلث از نبات زمین. سال دیگر خدای تعالی، دو ثلث از باران آسمان باز گیرد و دو ثلث از نبات زمین. سال سدیگر«3»، همه قطر از آسمان باز گیرد و همه نبات زمین تا همه جانواران و چهار پایان بمیرند.
ابو امامة الباهلی گفت: یک روز رسول- علیه السلام- خطبه می‌کرد و بیشترینه از خطبه حدیث دجال بود و تحذیر از او و از فتنت او. آنگه گفت: ایها النّاس؟ بدانی که در زمین هیچ فتنت از فتنت دجال عظیمتر نیست و خدای تعالی، هیچ پیغامبرا«4» نفرستاد [142- پ] و الا ایشان امت خود را بترسانیدند«5» از فتنت او، و من، آخر انبیاام و شما آخر امتان، و لا محاله«6» در روز«7» شما بیرون خواهد آمدن. اگر آنگه آید که من بر جای باشم، من برای هر مسلمانی با او به حجت مجادلت کنم و خصومت، و اگر پس از من آید، باید که هر مسلمانی به حجت خود قیام نماید با او«8»، و خدای تعالی خلیفت من است بر هر مسلمانی به نصرت بر او. آنگه گفت: او از میان دو کوه بیرون آید، میان شام و عراق، آنگه لشکر را از چپ و راست بفرستد. ای مسلمانان؟ بر جای باشی که او اول دعوی نبوت کند گوید: من پیامبرام و از پس من پیغامبر نیست آنگه پس از آن دعوی خدایی کند، و او دیدنی باشد، و خدای را نتوان دیدن. و او اعور یک چشم باشد، و خدای شما اعور نیست. و بر میان چشمهای او نوشته باشد، چنان که هر مؤمن بخواند، که کافر است او. هر مؤمن که او را بیند، باید تا خیو«9» در روی او افگند. او بهشت و دوزخی با خویشتن دارد، و دوزخ او بهشت باشد و بهشت او دوزخ. هر کس که به دوزخ او مبتلا شود، باید تا فواتح سورة الکهف بخواند و پناه با خدای دهد تا آتش بر او برد و سلام شود، چنان که بر ابراهیم. و از فتنه او باشد که شیاطین با او باشند. گفت: مدت ملک او چهل روز بود، روزی بود
-----------------------------------
(1). ما: یزید، گا، آد: زید بن سکن، لا: یزید بن سکن.
(2). ما: سه علامت است.
(3). گا، لا، آد: سیم.
(4). پیغامبرا/ پیغامبر را.
(5). ما: بترسانیدن.
(6). ما، گا، لا، آد: لا محال او.
(7). آج، ما، گا، لا، آد: روزگار.
(8). ما: بآو. [.....]
(9). گا، آد: که آب دهن.

صفحه : 42
که چند سالی بود و روزی بود که کمتر، و روزی بود چند ماهی و روزی کمتر، و روزی چند هفته‌ای و روزی کمتر، و روزی چند روزی و روزی کمتر. و آخر روزی از ایام او چندان باشد که شرر آتشی در پاره‌ای چوب گیرد چندان که مردی از دروازه شهر مدینه اندر رود به دروازه دیگر نرسیده باشد که شب در آید. هیچ زمین بنماند و الا او بر آن غالب شود و آن جا رسد، الا مکه و مدینه. هر گه که خواهد که قصد اینکه دو جایگاه کند، فریشته‌ای بیاید با تیغی کشیده [143- ر] تا به قریب احمر آید عند مجتمع السیول بنزدیک منقطع السبخه. آنگه«1» مدینه مزلزل«2» شود زلزله‌ای و دو و سه«3»، که هیچ منافق در مدینه بنماند الا بیرون شود. و آن روز را روز «خلاص» خوانند.
ام شریک گفت: یا رسول اللّه؟ مردم آن روز کجا باشند! گفت: به بیت- المقدس، دجال بیاید و حصار دهد آن را. و امام مردم آن روز مردی باشد صالح، وقت نماز بامداد قامت بکند و در نماز شود. چون او در نماز شود، عیسی- علیه السلام- از آسمان فرود آید. چون اینکه مرد او را بیند بشناسد او را، از محراب باز پس آید و عیسی را اشارت کند که پیش رو و نماز کن. او«4» دست او گیرد و با محراب برد و گوید: تو اولیتری، تو نماز بکن. او نماز بکند و عیسی به او«5» اقتدا کند. آنگه گوید: در شهر بگشایی. در شهر بگشایند و با دجال آن روز هفتاد هزار مرد جهود باشند همه با ساز و سلاح تمام و تیغها مجلی. عیسی- علیه السلام- به روی او بیرون شود، چون دجال در عیسی نگرد، گداخته شود چنان که ارزیز در آتش و نمک در آب. آنگه بگریزد و عیسی- علیه السلام- به دنبال او، آنگه عیسی- علیه السلام- گوید: جان از من کجا بری، که مرا بر تو ضربتی هست که تو از آن فایت نشوی.
آنگه او را بنزدیک باب شرقی دریابد، او را بکشد. و هر جهود که با او باشد چون از او بگریزد، در هر پس دیواری و داری و سنگی و چیزی که پنهان شود، خدای تعالی او را به آواز آرد که در پس من جهودی است و کافری هست. ای مسلمان؟ بکش او را، تا مسلمان بکشد او را. و عیسی- علیه السلام- هر کجا صلیبی باشد بشکند و خوکان بکشد، و خدای تعالی در آن وقت کینه از دل همه مسلمانان بردارد تا با
-----------------------------------
(1). آنگه، در اساس تکرار شده است.
(2). گا: متزلزل.
(3). گا، آد، افزوده: بار.
(4). گا، آد: عیسی.
(5). آب: با او.

صفحه : 43
یکدیگر دوست شوند. و خدای تعالی آفات موذیات بردارد تا اگر کسی دست در دهن مار کند، گزند نکند او را، و شیر، اگر کودکی تعرض او کند، گزندش نکند، و در میان [143- پ] شتر«1» همچنان گردد که سگ، و گرگ در میان گوسپندان همچنان نگاهبانی کند که سگ. و زمین جمله اسلام«2» باشد و کفر ناچیز شود، ملک نباشد الا مسلمانان را. و زمین همچون طشتی«3» رخام شود و نبات هم بر آن حد روید که در عهد آدم. و چندانی برکت باشد که از ناری«4» چند کس بخورند، و بر اینکه جمله در اینکه خبر شرح دادیم«5» هم آن است که در اخبار ما آمد که در عهد صاحب الزمان، و علی الخصوص حدیث امام صالح و تصدیق آن، فی قوله: ... أَن‌َّ الأَرض‌َ یَرِثُها عِبادِی‌َ الصّالِحُون‌َ«6»وَ ما یَستَوِی الأَعمی وَ البَصِیرُ، بر سبیل مثل گفت: نابینا و بینا راست نباشد«8» و مؤمنان با کافران بدکردار نیز راست نباشد. آنگه گفت: قَلِیلًا ما تَتَذَکَّرُون‌َ، کم اندیشه می‌کنند اینکه کافران اینکه حدیث را. و «ما» مصدریه است، ای قلیلا یذکرهم«9». و شاید که زیادت بود و تقدیر آن بود که: تتذکرون تذکرا قلیلا. [144- ر] آنگه مراد آن باشد که: لا یتذکرون قلیلا و لا کثیرا، چنان که گویند: قل ما رأیت
-----------------------------------
(1). گا، آد: مردم شیر، لا: شیر.
(2). ما، افزوده: را.
(3). لا:، طبقی.
(4). گا، آد: نانی چند کس سیر.
(5). لا: و فی الجمله اینکه همه که در اینکه خبر شرح داد، آد: داد.
(6). سوره انبیاء (21) آیه 105.
(7). آج، ما، گا، لا، آد: ندارد.
(8). گا، آد: یکسان نباشند. [.....]
(9). گا، لا، آد: تذکرهم.

صفحه : 44
مثله. و کوفیان، «تتذکرون» به «تا» خطاب خواندند و باقی قراء، به « یا » علی الخبر«1» عن الغایب، و اینکه اختیار ابو عبیده«2» است.
إِن‌َّ السّاعَةَ، قیامت. و برای آنش ساعت خواند تا مبالغت کرده باشد در قرب او به ما، یعنی انگار که اینکه ساعت است که تو در اویی. قیامت آمدنی است و شکی نیست در او، و لکن بیشتر مردمان باور نمی‌دارند.
وَ قال‌َ رَبُّکُم‌ُ ادعُونِی أَستَجِب لَکُم، خدای- جل جلاله- گفت: مرا خوانی تا شما را اجابت کنم. و گفتند: مرا پرستی و با من انباز مگویی تا بیامرزم شما را. و ظاهر آیت بر قول اول است.
انس مالک روایت کرد که، رسول- علیه السلام- گفت: یکی از شما هر حاجت که دارد، باید تا از خدای خواهد تا آن قدر که اگر شسع نعلین گسسته شود در اصلاح آن به خدای استعانت کند. إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَستَکبِرُون‌َ عَن عِبادَتِی، آنان که تکبر و ترفع کنند از عبادت من، در دوزخ شوند و ذلیل و مهین باشند.
نعمان بن بشیر گفت، از رسول- علیه السلام- شنیدم که گفت:
الدعاء هو العبادة
، دعا عبادت است، و اینکه آیت بخواند: وَ قال‌َ رَبُّکُم‌ُ ادعُونِی أَستَجِب لَکُم.
إبن کثیر و ابو جعفر خواندند: سیدخلون جهنم، به ضم « یا » و فتح «خا» علی ما لم یسم فاعله، و باقی قراء، «سیدخلون»، به فتح، « یا » و ضم «خا» علی اضافت الفعل الی فاعله. و قوله: داخِرِین‌َ، ای، صاغرین. و نصب او بر حال است.
اللّه‌ُ الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم‌ُ اللَّیل‌َ لِتَسکُنُوا فِیه‌ِ، او آن خدای است که شب پدید کرد و بیافرید برای شما تا در او بیارامی«3» و بیاسایی«4» وَ النَّهارَ مُبصِراً، و روز را بینا کرد، یعنی روز را روشن کرد، چنان که در او بینندگان چیزها بینند، من باب قولهم: لیل قائم و نهار صائم. إِن‌َّ اللّه‌َ لَذُو فَضل‌ٍ عَلَی النّاس‌ِ، خدای تعالی، خداوند فضل و احسان [144- پ] و نعمت است بر مردمان، و لکن بیشتر مردمان شکر نعمت او نمی‌کنند.
ذلِکُم‌ُ اللّه‌ُ رَبُّکُم خالِق‌ُ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ لا إِله‌َ إِلّا هُوَ فَأَنّی تُؤفَکُون‌َ، گفت: او آن خدای است که آفریدگار همه چیزهاست و جز او خدایی نیست.
-----------------------------------
(1). لا: خبرا.
(2). لا، آد: ابو عبید.
(3). بیارامی/ بیارامید.
(4). بیاسایی/ بیاسایید.

صفحه : 45
فَأَنّی تُؤفَکُون‌َ، کجا می‌گردانند شما را و به کدام راه می‌برند شما را از اینکه حدیث! چنان که گفت: فَأَین‌َ تَذهَبُون‌َ«1» کَذلِک‌َ یُؤفَک‌ُ الَّذِین‌َ کانُوا بِآیات‌ِ اللّه‌ِ یَجحَدُون‌َ، گفت: چنین برگردانند آنان را که به آیات و دلایل«2» ما انکار کنند.
اللّه‌ُ الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم‌ُ الأَرض‌َ قَراراً، او آن خدای است که زمین را به قرارگاه شما کرد و آسمان را به سقف شما کرد. وَ صَوَّرَکُم، و شما را بنگاشت و نیکوا«3» نگاشت. وَ رَزَقَکُم مِن‌َ الطَّیِّبات‌ِ، و روزی داد شما را از طیبات و از طعامهای لذیذ خوش پاکیزه حلال. ذلِکُم‌ُ اللّه‌ُ رَبُّکُم، اوست آن خدای که خداوند و آفریدگار شماست.
فَتَبارَک‌َ اللّه‌ُ رَب‌ُّ العالَمِین‌َ، متعالی است و باقی خداوند جهانیان.
هُوَ الحَی‌ُّ لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، او زنده و حی ذاتی باشد، حاصل بر صفتی که به آن صفت محال نبود که عالم و قادر باشد. لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، نیست خدایی جز او. فَادعُوه‌ُ مُخلِصِین‌َ لَه‌ُ الدِّین‌َ، بخوانی او را خالص بکرده عبادت برای او، یعنی او را پرستی و جز او را نه. و نصب او«4» بر حال است از فاعل. الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ، سپاس خدای را که خداوند جهانیان است.
قُل إِنِّی نُهِیت‌ُ، آنگه گفت: بگوی ای محمّد؟ که مرا نهی کرده‌اند و زجر کرده‌اند از آن که آن را پرستم که شما او را می‌پرستی بدون خدای. لَمّا جاءَنِی البَیِّنات‌ُ مِن رَبِّی، چون به من آمد بینات و آیات و دلایل و معجزات از خدای من، وَ أُمِرت‌ُ، و مرا فرموده‌اند که، اسلام آرم [145- ر] و تن بدهم«5» و استسلام کنم خدای جهانیان را. و در اینکه آیت دلیل است بر آن که، خدای تعالی مرید طاعت«6» است و کاره معاصی، برای آن که مرا به طاعت امر کرده است«7» و از کفر و معصیت نهی کرده‌اند. و امر به ارادت امر شود، و نهی به کراهت، برای آن که صفت«8» ایشان مشترک است میان امر و جز امر، و نهی و جز نهی. آنگه خلق را یاد داد نعمت او
-----------------------------------
(1). سوره تکویر (81) آیه 26.
(2). آج، ما: دلالات.
(3). نیکوا/ نیکو.
(4). گا، آد: مخلصین.
(5). آج: دردهم.
(6). گا، آد: طاعات.
(7). ما، گا، لا، آد: کرده‌اند.
(8). ما، گا، آد: صیغت.

صفحه : 46
بر ایشان.
گفت: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن تُراب‌ٍ، او آن خدای است که بیافرید شما را از خاک یعنی پدر شما را، آدم را«1» که اصل شماست و شما از صلب اویی«2». ثُم‌َّ مِن نُطفَةٍ، آنگه شما را از آب منی بیافرید. و «نطفه»، فعله باشد من نطف الماء اذا قطر، و «فعله» بنایی است مستعمل در قطع اشیاء، کاللقمة و الاکلة و الغرفة و الزبرة و الجذوة و غیر ذلک. ثُم‌َّ مِن عَلَقَةٍ، آنگه از خونی بسته. و اصلها، من علق بالشی‌ء اذا تعلق به و منه العلق«3» زره«4» را از اینکه جا علق گویند که او آویزنده«5» باشد.
ثُم‌َّ یُخرِجُکُم طِفلًا، آنگه بیرون آورد شما را از شکم مادر، و شما طفل بودی. و دیگر تأویل«6» اینکه گفتند که: اخرج کل واحد منکم طفلا، برای آن اطفال نگفت. و تأویل دیگر آن است که: اخرجها مخرج المصدر و اجراها مجراه. ثُم‌َّ لِتَبلُغُوا أَشُدَّکُم، پس برسی به اشد خود، و هو جمع «شد»، کود و اود، و شد ایضا: کفلس و افلس، و شدة ایضا: کنعمة و انعم، یعنی به غایت برنایی، مجاهد گفت: سی سالگی تا به چهل سالگی. و بعضی دیگر گفتند: از بیست سالگی تا چهل«7» سالگی، و مراد استکمال شدت و قوت است.
ثُم‌َّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً، پس پیر شیوخا، پس پیر شوی«8». وَ مِنکُم مَن یُتَوَفّی مِن قَبل‌ُ، و بعضی از شما آنان باشند که، ایشان را بمیرانند پیش آن که به «اشد» رسند. وَ لِتَبلُغُوا أَجَلًا، و تا برسی به وقتی که شما را نام زد کرده باشند. وَ لَعَلَّکُم تَعقِلُون‌َ، و تا همانا شما عاقل شوی و چیزی بدانی.
هُوَ الَّذِی یُحیِی [145- پ] وَ یُمِیت‌ُ، و او، آن خدای است که زنده کند مردگان را و بمیراند زندگان را. فَإِذا«9» فَإِنَّما یَقُول‌ُ لَه‌ُ کُن فَیَکُون‌ُ، او را گوید: بباش، بباشد. و «کان»، تامه است، یعنی موجود شو، آن چیز موجود شود.
-----------------------------------
(1). ما، گا، لا، آد: ندارد. [.....]
(2). اویی/ اویید.
(3). گا، آد، افزوده: الذی فی الماء.
(4). ما: ذره، لا: زلو، آد: زیلو.
(5). ما: او بریده.
(6). ما، گا، لا آد: یک تأویل
(7). ما، گا، لا، آد: به چهل.
(8). آج، ما، افزوده: و لام در هر دو جای لام عاقبت است، چه عرض صورت نبندد که غرض از خلق رسیدن باشد با پیری.
(9). اساس، آب: و اذا. با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.

صفحه : 47
قوله تعالی‌

[سوره غافر (40): آیات 69 تا 85]

[اشاره]


أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ یُجادِلُون‌َ فِی آیات‌ِ اللّه‌ِ أَنّی یُصرَفُون‌َ (69) الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِالکِتاب‌ِ وَ بِما أَرسَلنا بِه‌ِ رُسُلَنا فَسَوف‌َ یَعلَمُون‌َ (70) إِذِ الأَغلال‌ُ فِی أَعناقِهِم وَ السَّلاسِل‌ُ یُسحَبُون‌َ (71) فِی الحَمِیم‌ِ ثُم‌َّ فِی النّارِ یُسجَرُون‌َ (72) ثُم‌َّ قِیل‌َ لَهُم أَین‌َ ما کُنتُم تُشرِکُون‌َ (73)
مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ قالُوا ضَلُّوا عَنّا بَل لَم نَکُن نَدعُوا مِن قَبل‌ُ شَیئاً کَذلِک‌َ یُضِل‌ُّ اللّه‌ُ الکافِرِین‌َ (74) ذلِکُم بِما کُنتُم تَفرَحُون‌َ فِی الأَرض‌ِ بِغَیرِ الحَق‌ِّ وَ بِما کُنتُم تَمرَحُون‌َ (75) ادخُلُوا أَبواب‌َ جَهَنَّم‌َ خالِدِین‌َ فِیها فَبِئس‌َ مَثوَی المُتَکَبِّرِین‌َ (76) فَاصبِر إِن‌َّ وَعدَ اللّه‌ِ حَق‌ٌّ فَإِمّا نُرِیَنَّک‌َ بَعض‌َ الَّذِی نَعِدُهُم أَو نَتَوَفَّیَنَّک‌َ فَإِلَینا یُرجَعُون‌َ (77) وَ لَقَد أَرسَلنا رُسُلاً مِن قَبلِک‌َ مِنهُم مَن قَصَصنا عَلَیک‌َ وَ مِنهُم مَن لَم نَقصُص عَلَیک‌َ وَ ما کان‌َ لِرَسُول‌ٍ أَن یَأتِی‌َ بِآیَةٍ إِلاّ بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ فَإِذا جاءَ أَمرُ اللّه‌ِ قُضِی‌َ بِالحَق‌ِّ وَ خَسِرَ هُنالِک‌َ المُبطِلُون‌َ (78)
اللّه‌ُ الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم‌ُ الأَنعام‌َ لِتَرکَبُوا مِنها وَ مِنها تَأکُلُون‌َ (79) وَ لَکُم فِیها مَنافِع‌ُ وَ لِتَبلُغُوا عَلَیها حاجَةً فِی صُدُورِکُم وَ عَلَیها وَ عَلَی الفُلک‌ِ تُحمَلُون‌َ (80) وَ یُرِیکُم آیاتِه‌ِ فَأَی‌َّ آیات‌ِ اللّه‌ِ تُنکِرُون‌َ (81) أَ فَلَم یَسِیرُوا فِی الأَرض‌ِ فَیَنظُرُوا کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم کانُوا أَکثَرَ مِنهُم وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِی الأَرض‌ِ فَما أَغنی عَنهُم ما کانُوا یَکسِبُون‌َ (82) فَلَمّا جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَیِّنات‌ِ فَرِحُوا بِما عِندَهُم مِن‌َ العِلم‌ِ وَ حاق‌َ بِهِم ما کانُوا بِه‌ِ یَستَهزِؤُن‌َ (83)
فَلَمّا رَأَوا بَأسَنا قالُوا آمَنّا بِاللّه‌ِ وَحدَه‌ُ وَ کَفَرنا بِما کُنّا بِه‌ِ مُشرِکِین‌َ (84) فَلَم یَک‌ُ یَنفَعُهُم إِیمانُهُم لَمّا رَأَوا بَأسَنا سُنَّت‌َ اللّه‌ِ الَّتِی قَد خَلَت فِی عِبادِه‌ِ وَ خَسِرَ هُنالِک‌َ الکافِرُون‌َ (85)

[ترجمه]

نبینی آنان را که خصومت می‌کنند در آیتهای ما، چگونه«1» می‌گردانند ایشان را!
آنان که دروغ داشتند کتاب و آنچه فرستادیم به آن رسولان ما را، باشد که بدانند.
چون غلها در گردنهاشان بود و زنجیرها می‌کشند ایشان را.
در آب جوشاننده«2»، پس در آتش می‌تابند ایشان را.
پس گویند ایشان را: کجاست آنچه شما انباز می‌گرفتی!
از فرود خدای، گویند: گم شدند از ما، بل نخواندیم ما از پیش آن چیزی، همچنین عذاب«3» کنند کافران را.
اینکه، به آن است که شما شادمانه بودی در زمین بناحق و به آنچه بطر کردی.
در روی به درهای دوزخ همیشه آن جا، بد جایی است متکبران را.
[146- ر] صبر کن که وعده خدای حق است اگر با تو نماییم بهری از آنچه وعده می‌دهیم ایشان را یا وفات دهیم تو را، با ما آرند ایشان را.
بفرستادیم پیغامبرانی از پیش تو، از ایشان کس بود که قصت او بر تو گفتیم، و از ایشان بود که نگفتیم بر تو. و نیست هیچ پیغامبرا«4» که بیارد حجتی الا به فرمان خدای. چون آید فرمان خدای، حکم کنند به راستی، و زیانکار
-----------------------------------
(1). ما، لا، آد: کجا.
(2). ما، لا: جوشانیده.
(3). ما، لا: گمراه.
(4). پیغامبر/ پیغامبر را.

صفحه : 48
شوند آن جا باطل کاران.
خدای است آن که کرد برای شما چهارپایان را تا برنشینی از آن و از آن بخوری.
و شما را در آن سودهاست و تا برسی بر آن به حاجتی که در دلهای شما باشد، و بر آن و بر کشتی می‌نهند«1» شما را.
«2»، باز نمایند«3» شما را آیتهای او، به کدام آیتهای خدای انکار می‌کنی!
نمی‌روند در زمین تا بنگرند که چگونه بود عاقبت آن که از پیش ایشان بودند بیشتر از ایشان و سختر«4» به زور و اثرها در زمین نگریزانید«5» از ایشان آنچه کرده بودند.
[146- پ] چون آمد به ایشان پیغامبر ایشان به حجتها، شاد شدند به آنچه نزد ایشان بود از دانش، و برسید به ایشان آنچه آنان افسوس می‌داشتند.
چون دیدند عذاب ما، گفتند: بگرویدیم به یک خدای و کافر شدیم به آنچه انباز می‌گرفتیم به او.
سود نداشت ایشان را ایمانشان چون بدیدند عذاب ما، نهاد خدای است آنچه گذشت در بندگانش و زیانکار شوند آن جا کافران.
قوله: أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ یُجادِلُون‌َ فِی آیات‌ِ اللّه‌ِ، گفت: نمی‌بینی ای محمّد آنان را که خصومت و جدل می‌کنند در آیات خدای تعالی، یعنی در ابطال آن.
-----------------------------------
(1). ما: بردارند.
(2). اساس: ینکرون، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد. [.....]
(3). ما: باز نماید، لا: می‌نماید.
(4). سختر/ سخت‌تر، ادغام دو حرف همجنس در یکدیگر، دیگر نسخه بدلها: سخت‌تر.
(5). لا: بنگزیرانید که بر متن مرجح می‌نماید.

صفحه : 49
أَنّی یُصرَفُون‌َ«1»، چگونه«2» می‌گردانند ایشان را؟ یعنی چه سبب است که ایشان از آیات خدای می‌برگردند؟ صورت استفهام است و مراد تقریع و توبیخ کافران، و مورد کلام تعجب است از برگشتن ایشان با چندین دلایل و حجج، برای آن به فعل ما لم یسم فاعله از او خبر داد.
الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِالکِتاب‌ِ، محل «الّذین»، جر است برای آن که بدل «الّذین» اول است، آنان که کتاب خدای را بدروغ دارند. وَ بِما أَرسَلنا بِه‌ِ، و به آنچه رسولان به آن فرستادیم از آیات. آنگه بر سبیل تهدید گفت: بدانند آنچه می‌کنند، یعنی جزای آن بینند و کیفر آن بکشند.
إِذِ الأَغلال‌ُ فِی أَعناقِهِم، آنگه که غلها در گردنهای ایشان باشد و سلسله‌ها و زنجیرها. یُسحَبُون‌َ، و ایشان را می‌کشند در آب تافته«3».
در خبر است که، اگر غلی از غلهای دوزخ بر کوهی نهند که از آن عظیم‌تر نباشد، همه سنگ بسوزد تا به آب سیاه رسد [147- ر]. یعلی بن منیه گفت به اسنادش از رسول- علیه السلام- که او گفت: خدای تعالی در دوزخ ابری سیاه بدارد«4» و اهل دوزخ را گوید، شما را چه آرزوست! ایشان گویند: آبی سرد. خدای تعالی بفرماید تا از آن ابر، غلها و سلسله‌ها ببارد به جای باران. آن بندها بر سر بند ایشان بند«5» شود و غل بر غل«6» نهاده شود. آنگه از آن ابر آتش ببارد و دوزخ گرمتر شود.
ثُم‌َّ فِی النّارِ یُسجَرُون‌َ، پس، در دوزخ بتابند ایشان را. گفتند: ایشان را هیزم دوزخ کنند و بسوزند.
ثُم‌َّ قِیل‌َ لَهُم، پس گویند ایشان را: أَین‌َ ما کُنتُم تُشرِکُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، کجا اند آن بتان که شما ایشان را به انباز او کردی و عبادت کردی او را بدون خدای تعالی!
قالُوا ضَلُّوا عَنّا، گویند: گم شد«7» از ما و امروز سودی نمی‌کند«8» ما را. بَل لَم نَکُن نَدعُوا مِن قَبل‌ُ شَیئاً، تا پنداری ما خود چیزی را نخواندیم و عبادت نکردیم، یعنی که امروز هیچ غنا و کفاف«9» نکردند ما را با«10» خود، آن عبادت ما ناچیز شد و بی‌ثمرت
-----------------------------------
(1). اساس: تصرفون، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.
(2). ما، گا، لا: کجا.
(3). لا: گرم.
(4). ما، گا، لا: برآرد.
(5). آج: غل.
(6). آج: بند بر بند.
(7). آد: گم شدند.
(8). آج: نمی‌کنند، آد: نمی‌دارد.
(9). لا: کفایت.
(10). گا، لا، آد: تا.

صفحه : 50
ماند. حسن«1» بن الفضل گفت: معنی آن است که هیچ نکردیم، یعنی هیچ منع«2» نکرد ما را. کَذلِک‌َ یُضِل‌ُّ اللّه‌ُ الکافِرِین‌َ، خدای تعالی همچنین گمراه کند کافران را از معبودان خود و از راه بهشت.
ذلِکُم بِما کُنتُم، گفت: اینکه عذاب و نکال بر شما از آن است که: تَفرَحُون‌َ فِی الأَرض‌ِ بِغَیرِ الحَق‌ِّ، شما بطر کردی در زمین بناحق، و به آنچه«3» شما نشاط کردی و به نشاط مشغول بودی. و گفتند: اول به معنی خرمی است، یعنی بناحق و کارهای باطل و عبادت اصنام شادمانه بودی و بطر کردی. و گفتند: هر دو یکی است و تکرار برای اختلاف لفظ کرد، کالنأی و البعد و المین و الکذب.
ادخُلُوا أَبواب‌َ جَهَنَّم‌َ خالِدِین‌َ فِیها، گفت: در شوی به درهای دوزخ و آن جا همیشه باشی. و نصب «خالدین» بر حال است، [147- پ] و عامل در او مقدر، و التقدیر، (فاقیموا)«4» و البثوا، برای آن که در حال دخول، خلود نباشد. فَبِئس‌َ مَثوَی المُتَکَبِّرِین‌َ، بد جای است متکبران را دوزخ، و مخصوص بالذم [از کلام بیفگند]«5» لدلالة الکلام علیه.
فَاصبِر إِن‌َّ وَعدَ اللّه‌ِ حَق‌ٌّ، گفت: صبر کن ای محمّد بر مشقت تکلیف و بر ادای شریعت و رسالت به قوم، که وعده‌ای که خدای تو را کرد به نصرت و ظفر، حق است و درست. فَإِمّا نُرِیَنَّک‌َ بَعض‌َ الَّذِی، که اگر ما به او«6» نماییم بعضی آنچه ایشان را وعده داده‌ایم از عذاب، أَو نَتَوَفَّیَنَّک‌َ، یا وفات دهیم تو را و با جوار رحمت خود بریم، مرجع ایشان با ما خواهد بودن، و ایشان از عذاب ما جان نخواهند بردن. و «فا»، جواب شرط است و «ما»، زیادت است و تا «او» نباشد، نون تأکید در شرط نیارند، نظیره، وَ إِمّا تَخافَن‌َّ«7» فَإِمّا نَذهَبَن‌َّ بِک‌َ«8» وَ لَقَد أَرسَلنا رُسُلًا مِن قَبلِک‌َ، گفت: ما پیش از تو پیامبران فرستادیم. مِنهُم مَن قَصَصنا عَلَیک‌َ، بهری از ایشان آنند که ما قصت ایشان گفتیم
-----------------------------------
(1). گا، لا، آد: حسین. [.....]
(2). آج: منفعت، گا، لا، آد: نفع.
(3). ما: با آنچه.
(4). ما، گا، لا، آد: و اقیموا.
(5). اساس، آب، آج ندارد، به قیاس سایر نسخه‌ها و با توجه به سیاق عبارت افزوده شد.
(6). ما، گا: با تو، لا: به تو.
(7). سوره انفال (8) آیه 58.
(8). سوره زخرف (43) آیه 41، «فاما ...».

صفحه : 51
بر تو، و بعضی آن که نگفتیم. وَ ما کان‌َ لِرَسُول‌ٍ أَن یَأتِی‌َ بِآیَةٍ إِلّا بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ، و هیچ پیغامبر را نباشد و خود نتواند که آیتی و دلالتی آرد الا به فرمان خدای تعالی. فَإِذا جاءَ أَمرُ اللّه‌ِ، چون فرمان خدای درآید، حکم بکنند به حق و درستی. وَ خَسِرَ هُنالِک‌َ المُبطِلُون‌َ، و باطل کاران آن جا زیان کار شوند.
اللّه‌ُ الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم‌ُ الأَنعام‌َ، گفت: او آن خدای است که بیافرید برای شما چهار پایان، از اسب و شتر و خر و گاو و گوسپند تا بهری از آن بر نشینی که نشستنی باشد و رکوب را شاید، و بهری از آن می‌خوری که خوردن را شاید.
وَ لَکُم فِیها مَنافِع‌ُ، و شما را در اینکه چهار پایان منافعی و سودهایی است. و هی جمع «منفعة»، و آن مصدر است چون: «نفع»، الا انه جعل اسما ثم جمع. و قیل:
[148- ر] اراد به موضع النفع، فلهذا جمع علی منافع لان المصدر لا یثنی و لا یجمع.
وَ لِتَبلُغُوا عَلَیها حاجَةً، و تا بر اینکه چهار پایان به حاجتی رسی که شما را در دل بود از تجارت و حج و زیارت و کارهایی که باشد دینی و دنیایی، و مثله قوله: وَ تَحمِل‌ُ أَثقالَکُم إِلی بَلَدٍ لَم تَکُونُوا بالِغِیه‌ِ إِلّا بِشِق‌ِّ الأَنفُس‌ِ«1»وَ عَلَیها وَ عَلَی الفُلک‌ِ تُحمَلُون‌َ، و شما را بر اینکه چهارپایان و برکشتیها حمل می‌کنند و می‌نشانند، و مثله قوله: ... وَ حَمَلناهُم«2»أنه علی أنه علی.
وَ یُرِیکُم، و خدای تعالی با شما می‌نماید آیات و ادلت و حجج خویشتن. فَأَی‌َّ آیات‌ِ اللّه‌ِ تُنکِرُون‌َ«4»أَ فَلَم یَسِیرُوا فِی الأَرض‌ِ، گفت: نمی‌روند در زمین تا بنگرند که چون بوده است عاقبت آنان که پیش ایشان بوده‌اند. کانُوا أَکثَرَ مِنهُم، بیش«7» ایشان بوده‌اند و سخت قوت‌تر و آثار در زمین. و نصب هر دو بر تمیز است. فَما أَغنی عَنهُم ما کانُوا یَکسِبُون‌َ، بنگریزانید«8» از ایشان آنچه ایشان کسب کرده بودند. و «ما» موصوله است،
-----------------------------------
(1). سوره نحل (16) آیه 7.
(2). اساس، آب، آج: ما، گا: و حملناکم که با توجه به قرآن تصحیح شد.
(3). سوره اسراء (17) آیه 7.
(4). اساس: ینکرون.
(5). ما، لا: آیت.
(6). اساس: به خدای، به قیاس نسخه آج، تصحیح شد.
(7). ما، آد: بیش از. [.....]
(8). ما: بنگردانند، لا: بنگزیرانید، گا، آد: سود نکرد.

صفحه : 52
یعنی مال مکتسب ایشان، و گفتند: مصدری است یعنی کسبهم.
فَلَمّا جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَیِّنات‌ِ، چون پیغامبران ایشان بایشان«1» آمدند با حجتها، فَرِحُوا بِما عِندَهُم مِن‌َ العِلم‌ِ، خرم شدند به آن علم که بنزدیک ایشان بود.
مجاهد گفت: آن اعتقاد جهل بود که ایشان کرده بودند که ما به از ایشان‌ایم و ما به از ایشان دانیم، و ما را بعث و نشور و حساب و عقاب نخواهد بودن. و اعتقاد کردند که اینکه اعتقاد علم است. آنگه آن را بر سبیل مجاز علم خواند، چنان که گفت: ... حُجَّتُهُم داحِضَةٌ«2» ذُق إِنَّک‌َ أَنت‌َ العَزِیزُ الکَرِیم‌ُ«3»وَ حاق‌َ بِهِم ما کانُوا بِه‌ِ یَستَهزِؤُن‌َ، و به ایشان رسید آنچه به آن استهزا می‌کردند از وعده عذاب. و در اینکه وجه تعسفی هست، لما فیه من حذف ما لا دلالة فی الکلام علی حذفه، و لولاه لکان وجها لطیفا.
فَلَمّا رَأَوا بَأسَنا، چون کافران [عذاب]«6» ما بدیدند، قالُوا آمَنّا بِاللّه‌ِ وَحدَه‌ُ، گفتند: ایمان آوردیم به یک خدای و کافر شدیم به آنچه شرک می‌آوردیم به آن، یعنی به بتان کافر شدیم. و نصب «وحده»، بر مصدری است محذوف الزواید، که کلام بر او دلیل می‌کند، لا من لفظ الفعل، و التقدیر فی قوله «آمنا» ای، وجدناه توحیدا. ثم حذف الفعل و اضاف المصدر الی الفاعل، کوعد اللّه و کتاب اللّه و صبغة اللّه.
فَلَم یَک‌ُ یَنفَعُهُم إِیمانُهُم لَمّا رَأَوا بَأسَنا، ایشان را ایمان سود نداشت چون عذاب ما به ایشان آمد، برای آن که عند نزول عذاب و معاینت عذاب ملجأ«7» شدند و ایمانی
-----------------------------------
(1). آج: با ایشان.
(2). سوره شوری (42) آیه 16.
(3). سوره دخان (44) آیه 49.
(4). گا، آد، افزوده: که.
(5). آج، ما: فعملوا.
(6). در اساس با قلمی متفاوت از متن افزوده شده است.
(7). لا، افزوده: و مضطر.

صفحه : 53
که در حال الجا و اضطرار آرند، موقعی ندارد. سُنَّت‌َ اللّه‌ِ الَّتِی قَد خَلَت فِی عِبادِه‌ِ«1» قَد خَلَت، قد«4» مضت و سبقت، سابق شده است. وَ خَسِرَ هُنالِک‌َ الکافِرُون‌َ، و زیانکار شدند آن جایگاه و عند آن حال کافرانی که بر باطل بودند به حصول عقاب ایشان و فوت ثواب از ایشان- نعوذ بالله من تلک الحال«5».
-----------------------------------
(1). اساس، آب: عبادی، با توجه به قرآن تصحیح شد.
(2). اساس: لمن، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(3). ما: تعالی.
(4). ما، گا، لا، آد: ای.
(5). آج، الحاله، لا، افزوده: و بالله التوفیق.

صفحه : 54

(‌سورة السجدة«1»)

‌اینکه«2» سورت مکی است، و پنجاه و چهار آیت است در عدد کوفیان، و سه در عدد حجازیان، و دو در عدد بصریان و شامیان. و هفتصد و نود و شش کلمت است و سه هزار و سیصد و پنجاه حرف است. و در خبر است که، هر که او سورت «حم المصابیح» بخواند، به عدد هر حرفی، ده حسنت بنویسند او را.

[سوره فصلت (41): آیات 1 تا 25]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
حم (1) تَنزِیل‌ٌ مِن‌َ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ (2) کِتاب‌ٌ فُصِّلَت آیاتُه‌ُ قُرآناً عَرَبِیًّا لِقَوم‌ٍ یَعلَمُون‌َ (3) بَشِیراً وَ نَذِیراً فَأَعرَض‌َ أَکثَرُهُم فَهُم لا یَسمَعُون‌َ (4)
وَ قالُوا قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ مِمّا تَدعُونا إِلَیه‌ِ وَ فِی آذانِنا وَقرٌ وَ مِن بَینِنا وَ بَینِک‌َ حِجاب‌ٌ فَاعمَل إِنَّنا عامِلُون‌َ (5) قُل إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثلُکُم یُوحی إِلَی‌َّ أَنَّما إِلهُکُم إِله‌ٌ واحِدٌ فَاستَقِیمُوا إِلَیه‌ِ وَ استَغفِرُوه‌ُ وَ وَیل‌ٌ لِلمُشرِکِین‌َ (6) الَّذِین‌َ لا یُؤتُون‌َ الزَّکاةَ وَ هُم بِالآخِرَةِ هُم کافِرُون‌َ (7) إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ لَهُم أَجرٌ غَیرُ مَمنُون‌ٍ (8) قُل أَ إِنَّکُم لَتَکفُرُون‌َ بِالَّذِی خَلَق‌َ الأَرض‌َ فِی یَومَین‌ِ وَ تَجعَلُون‌َ لَه‌ُ أَنداداً ذلِک‌َ رَب‌ُّ العالَمِین‌َ (9)
وَ جَعَل‌َ فِیها رَواسِی‌َ مِن فَوقِها وَ بارَک‌َ فِیها وَ قَدَّرَ فِیها أَقواتَها فِی أَربَعَةِ أَیّام‌ٍ سَواءً لِلسّائِلِین‌َ (10) ثُم‌َّ استَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِی‌َ دُخان‌ٌ فَقال‌َ لَها وَ لِلأَرض‌ِ ائتِیا طَوعاً أَو کَرهاً قالَتا أَتَینا طائِعِین‌َ (11) فَقَضاهُن‌َّ سَبع‌َ سَماوات‌ٍ فِی یَومَین‌ِ وَ أَوحی فِی کُل‌ِّ سَماءٍ أَمرَها وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنیا بِمَصابِیح‌َ وَ حِفظاً ذلِک‌َ تَقدِیرُ العَزِیزِ العَلِیم‌ِ (12) فَإِن أَعرَضُوا فَقُل أَنذَرتُکُم صاعِقَةً مِثل‌َ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ (13) إِذ جاءَتهُم‌ُ الرُّسُل‌ُ مِن بَین‌ِ أَیدِیهِم وَ مِن خَلفِهِم أَلاّ تَعبُدُوا إِلاَّ اللّه‌َ قالُوا لَو شاءَ رَبُّنا لَأَنزَل‌َ مَلائِکَةً فَإِنّا بِما أُرسِلتُم بِه‌ِ کافِرُون‌َ (14)
فَأَمّا عادٌ فَاستَکبَرُوا فِی الأَرض‌ِ بِغَیرِ الحَق‌ِّ وَ قالُوا مَن أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً أَ وَ لَم یَرَوا أَن‌َّ اللّه‌َ الَّذِی خَلَقَهُم هُوَ أَشَدُّ مِنهُم قُوَّةً وَ کانُوا بِآیاتِنا یَجحَدُون‌َ (15) فَأَرسَلنا عَلَیهِم رِیحاً صَرصَراً فِی أَیّام‌ٍ نَحِسات‌ٍ لِنُذِیقَهُم عَذاب‌َ الخِزی‌ِ فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ لَعَذاب‌ُ الآخِرَةِ أَخزی وَ هُم لا یُنصَرُون‌َ (16) وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَیناهُم فَاستَحَبُّوا العَمی عَلَی الهُدی فَأَخَذَتهُم صاعِقَةُ العَذاب‌ِ الهُون‌ِ بِما کانُوا یَکسِبُون‌َ (17) وَ نَجَّینَا الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُون‌َ (18) وَ یَوم‌َ یُحشَرُ أَعداءُ اللّه‌ِ إِلَی النّارِ فَهُم یُوزَعُون‌َ (19)
حَتّی إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَیهِم سَمعُهُم وَ أَبصارُهُم وَ جُلُودُهُم بِما کانُوا یَعمَلُون‌َ (20) وَ قالُوا لِجُلُودِهِم لِم‌َ شَهِدتُم عَلَینا قالُوا أَنطَقَنَا اللّه‌ُ الَّذِی أَنطَق‌َ کُل‌َّ شَی‌ءٍ وَ هُوَ خَلَقَکُم أَوَّل‌َ مَرَّةٍ وَ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ (21) وَ ما کُنتُم تَستَتِرُون‌َ أَن یَشهَدَ عَلَیکُم سَمعُکُم وَ لا أَبصارُکُم وَ لا جُلُودُکُم وَ لکِن ظَنَنتُم أَن‌َّ اللّه‌َ لا یَعلَم‌ُ کَثِیراً مِمّا تَعمَلُون‌َ (22) وَ ذلِکُم ظَنُّکُم‌ُ الَّذِی ظَنَنتُم بِرَبِّکُم أَرداکُم فَأَصبَحتُم مِن‌َ الخاسِرِین‌َ (23) فَإِن یَصبِرُوا فَالنّارُ مَثوی‌ً لَهُم وَ إِن یَستَعتِبُوا فَما هُم مِن‌َ المُعتَبِین‌َ (24)
وَ قَیَّضنا لَهُم قُرَناءَ فَزَیَّنُوا لَهُم ما بَین‌َ أَیدِیهِم وَ ما خَلفَهُم وَ حَق‌َّ عَلَیهِم‌ُ القَول‌ُ فِی أُمَم‌ٍ قَد خَلَت مِن قَبلِهِم مِن‌َ الجِن‌ِّ وَ الإِنس‌ِ إِنَّهُم کانُوا خاسِرِین‌َ (25)

[ترجمه]

«3» به نام خدای بخشاینده بخشایشگر.
فرستادن«4» از خدای بخشاینده بخشایشگر.
کتابی که گزارش دادند آیات او را، قرآنی تازی برای گروهی که دانند.
بشارت دهنده و ترساننده«5»، برگردیدند بیشترینه ایشان، ایشان بنشنوند.
[149] و گفتند دلهای ما در غلافها است از آنچه تو ما را می‌خوانی با آن و در گوشهای ما گرانی است. و از میان ما و میان تو حجاب
-----------------------------------
(1). آج: حم سجده، ما: حم السجدة، آد: السجده. نام اینکه سوره در برخی قرآنهای چاپی فصلت می‌باشد. [.....]
(2). ما، گا، آد: بدان که اینکه.
(3). آج، افزوده: اسم سورت است یا غیر آن.
(4). ما، لا: فرستادنی.
(5). ما: بیم کننده.

صفحه : 55
است، بکن که ما نیز خواهیم کردن.
بگوی که من آدمی ام چون شما، وحی کنند به من که خدای شما یک خدای است، راست باشی با او و آمرزش خواهی از او. و وای بر مشرکان؟
آنان که ندهند زکات و ایشان به آخرت کافر باشند.
آنان که بگرویدند و کردند کارهای نیک، ایشان را«1» مزدی ناکاسته.
بگو شما کافر می‌شوی به آن که آفرید زمین در دو روز، و می‌کنی او را همتایان، او خدای جهانیان است.
و کرد در زمین کوهها بر جای از بالای آن و برکت کرد در او. و بینداخت«2» در او قوتهای آن در چها روز راست پرسندگان را.
پس قصد کرد به آسمان و آن دودی بود، گفت آن را و زمین را که:
بیایی بطاعت یا بکراهت. گفتند: آمدیم طاعت دار.
[150- ر] تمام کرد آن را هفت آسمان در دو روز وحی کرد در هر آسمانی فرمان او«3». بیاراستیم آسمان نزدیکتر به چراغها و نگاه داشتن، آن انداخت خدای غالب داناست.
اگر برگرداند، بگوی بترسانیدم شما را از صاعقه‌ای چون صاعقه عاد و ثمود.
-----------------------------------
(1). ما، افزوده: باشد، لا: راست.
(2). ما: به اندازه کرد.
(3). ما: کار آن.

صفحه : 56
چون آمدند به ایشان پیغامبران از پیش ایشان و از پس ایشان که نپرستی الا خدای را، گفتند: اگر خواهد خدای ما بفرستد«1» فریشتگان را، که ما به آنچه فرستادند شما را به آن، کافریم.
اما عاد«2»، بزرگواری کرد در زمین بنا حق و گفتند: کیست سخت‌تر از ما بقوت! نمی‌بینند که آن خدای که بیافرید ایشان را، او سخت‌تر است از ایشان بقوت، بودند به آیات ما انکار کردند«3».
بفرستادیم بر ایشان بادی سخت در روزهای شوم تا بچشانیم ایشان را عذاب نکال در زندگانی نزدیکتر«4» و عذاب سرای باز پسین بنکال‌تر باشد و ایشان را یاری نکند.
[150- پ] و اما ثمود، ما هدایت دادیم ایشان را برگزیدند کوری بر راه راست. بگرفت ایشان را صاعقه عذاب خوار کن«5» به آنچه کرده بودند.
برهانیدیم آنان را که بگرویدند و پرهیز- کار بودند.
و آن روز که جمع کنند دشمنان خدای را به دوزخ، ایشان«6» رفع کنند.
تا آن که آیند به آنجا گواهی دهند بر ایشان گوششان و چشمهاشان و پوستهاشان به آنچه کرده باشند.
-----------------------------------
(1). ما: فرو فرستد، لا: بفرستادی.
(2). لا: عادیان.
(3). ما: انکار کرده، لا: جحود کننده.
(4). لا: رسوایی در حیات دنیا.
(5). ما: خوار کننده، لا: خواری.
(6). ما، لا: ایشان را.

صفحه : 57
گویند پوستهای خود«1» را چرا گوایی دادی بر ما!
گویند: به آواز«2» آورد ما را آن خدای که به آواز آورد همه چیز را و آفرید شما را نخست بار، و با او برند شما را.
و شما خود را پوشیده نداشتی از آن که گواهی دهند بر شما گوشتان و نه چشمتان و نه پوستهاتان و لکن گمان بردی که خدای نداند بسیاری از آنچه شما می‌کنی.
و آن گمان شماست آن که بردی گمان«3» به خدایتان که به هلاک کرد شما را، در روز آمدی«4» از زیانکاران.
[151- ر] اگر صبر کنند، دوزخ مأوای ایشان است، و اگر عذر خواهند، نیستند ایشان از خشنود کردگان«5»
بجهانیدیم برای ایشان همسرانی، بیاراستند برای ایشان آنچه پیش ایشان است و آنچه پس ایشان است. و واجب شد بر ایشان گفتار در امتانی که گذشت«6» از پیش ایشان از جن و انس«7»، که ایشان بودند زیانکاران.
قوله تعالی: بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ.
بعضی کوفیان گفتند: «حم»، در محل رفع است به ابتدا، و «تنزیل»، خبر اوست، یعنی هذه السورة تَنزِیل‌ٌ مِن‌َ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ. و بعضی دیگر گفتند: محلی نیست «حم» را از اعراب، و «تنزیل» مرفوع است به خبر مبتدای محذوف، ای، هذا القرآن تَنزِیل‌ٌ مِن‌َ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ، اینکه قرآن تنزیل است، یعنی منزل است- چنان
-----------------------------------
(1). اساس: خویش، به قیاس نسخه لا، تصحیح شد. [.....]
(2). ما، لا: سخن.
(3). بردی گمان/ بردید گمان.
(4). آمدی/ آمدید.
(5). ما، لا: معذوران.
(6). ما، لا: گذشتند.
(7). ما: پری و آدمی.

صفحه : 58
که بیان کردیم- از خدای بخشنده بخشاینده. و تفسیر «رحمن» و «رحیم»، به استقصا برفتست در اول کتاب.
کِتاب‌ٌ، بدل تنزیل است، اینکه تنزیل، کتابی است که آیات او مفصل و مبین کرده‌اند. قُرآناً عَرَبِیًّا، نصب او بر حال است از «فصلت»، و اینکه اولیتر است از دگر وجوه. و گفتند«1»: مصدر است، لا من لفظ الفعل. و گفتند: نصب«2» بر مدح است. و گفتند: علی اعادة الفعل، ای، فصلنا قرانا. و گفتند: علی اضمار فعل، ای، ذکرنا«3» و انزلنا. لِقَوم‌ٍ یَعلَمُون‌َ، برای قومی که دانند. قرآن برای دانا و نادان فرود آمد و لکن تخصیص کرد ایشان را به ذکر، برای آن که ایشان منتفع باشند به آن، بَشِیراً وَ نَذِیراً، صفت قرآن است، یعنی قرآنی است به لغت عرب، بشارت دهند [151- پ] و ترساننده. فَأَعرَض‌َ أَکثَرُهُم، گفت: بیشترینه اینکه مردمان که قرآن بایشان«4» فرستادند، عدول کردند«5» از او و برگشتند. فَهُم لا یَسمَعُون‌َ، ایشان نمی‌شنوند«6» شنودنی که منتفع شوند به آن.
وَ قالُوا، گفتند یعنی مشرکان مکه: قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ مِمّا تَدعُونا إِلَیه‌ِ، دلهای ما در غلاف است از اینکه که تو ما را به آن دعوت می‌کنی، یعنی نمی‌توانیم بدانستن، و آن پوشش و غطا منع می‌کند ما را از آن که چیزی بدانیم. و «اکنه»، جمع کنان باشد، و «کنان» و «کنانه» تیر دان باشد. وَ فِی آذانِنا وَقرٌ، و در گوش«7» ما گرانی است و آنچه«8» تو می‌گویی، نمی‌توانیم شنیدن. و اینکه نوعی جبر است که گفتند اینکه مشرکان. و گفتند: اینکه، برای قطع طمع رسول گفتند، تا رسول طمع ببرد از ایمان ایشان. وَ مِن بَینِنا وَ بَینِک‌َ حِجاب‌ٌ، و از میان ما و تو حجابی مانع است، هم به اینکه معنی که ما دعوت نمی‌توانیم شنیدن، و گفتند: معنی آن است که میان ما و تو در دین خلافی هست نه بسیار«9» و تفاوت قولی عظیم، آنگه آن را به «حجاب» مانع«10»
-----------------------------------
(1). ما: و وجه دگر گفتند که.
(2). ما، افزوده: او.
(3). آج، ما، افزوده: قرانا.
(4). ما: با ایشان.
(5). ما، لا، افزوده: اعراض کردند و، گا، آد: اعراض نمودند و.
(6). آج، ما، لا، آد، افزوده: یعنی گوش، او نمی‌کنند و نمی‌شنوند.
(7). ما: گوشها.
(8). ما، گا، آد: از آنچه، لا: از آن که. [.....]
(9). آج، ما، گا، لا، آد: هست بسیار.
(10). در نسخه اساس روی اینکه کلمه با قلمی متفاوت از متن «مانند» نوشته شده است.

صفحه : 59
کرد از اجتماع ایشان بر یک کلمت. [احوال اینکه کافران در اینکه گفتار از دو بیرون نیست: یا اینکه بر سبیل حقیقت گفتند، و حقیقت خواستند، یا بر توسع و مجاز و مبالغه، اگر حقیقت خواستند، جبر مطلق است. هم اینکه مقاله که به جبر می‌گوید«1»، و اگر بر توسع گفتند و مبالغه خواستند نیست که ما در تأویل آیاتی که مثل اینکه است، من قوله: خَتَم‌َ اللّه‌ُ عَلی قُلُوبِهِم«2» جَعَلنا عَلی قُلُوبِهِم أَکِنَّةً ...«3» فَاعمَل إِنَّنا عامِلُون‌َ، تو بر دین خود کار کن که ما بر دین خود کار خواهیم کردن، و مثله قوله:
لَکُم دِینُکُم وَ لِی‌َ دِین‌ِ.«6» و گفتند: معنی آن است که، آنچه توانی«7» کردن در اهلاک و ابطال«8» ما بکن که ما هم چنین خواهیم کردن در حق تو. آنگه حق تعالی- چون ایشان اقتراحات و انواع تحکم و تعنت از حد ببردند- گفت: بگوی ای محمّد؟ که من دعوی خدایی نمی‌کنم.
إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثلُکُم، من آدمی‌ام همچون شما از روی خلقت و همچون شما قادرم به قدرت، بیش از آن نیست که وحی می‌آید به من و وحی بر من انزله می‌کنند که، خدای شما یک خدای است، استقامت کنی او را [152- ر] و در دین او راست باشی و از او آمرزش خواهی گناهانی را که کرده‌ای. آنگه گفت: وای بر آن مشرکان که زکات ندهند و به قیامت ایمان ندارند؟ آیت دلیل است بر آن که کفار با اصرار بر کفر متعبدند به شرایع، که خدای تعالی مشرکان را ملامت کرد و مذمت به منع زکات.
و انما«9» تخصیص زکات او«10» میان دگر عبادات برای آن کرد که، مردم بیشتر مجبول و مطبوع‌اند بر شح نفس، اگر چه به عبادات دیگر از نماز و روزه و حج تن در می‌دادند، زکات بر ایشان سخت می‌آمد.
و آن کس که گفت: لا یُؤتُون‌َ الزَّکاةَ، معنی آن است که: لا یؤمنون بوجوبها، اینکه خلاف ظاهر است و تکراری است که در او فایدتی نیست، برای آن که اینکه داخل
-----------------------------------
(1). گا، آد: هم اینکه است مقاله که مجبران می‌گویند.
(2). سوره بقره (2) آیه 7.
(3). سوره انعام (6) آیه 25.
(4). گا، آد، افزوده: اهل.
(5). اساس، آب، لا: افتادگی دارد، از آج، افزوده شد.
(6). سوره کافرون (109) آیه 6.
(7). ما: تو دانی.
(8). ما، گا: ما و ابطال کار ما، آد: ابطال ما کار.
(9). آج، ما، گا: اما.
(10). آج، ما، گا، لا: از.

صفحه : 60
بود فی قوله: لِلمُشرِکِین‌َ، که آن که مشرکان باشد«1» به وجوب زکات و هیچ عبادت ایمان ندارد. و نیز ذکر«2» آن که بزرگان ایشان را انفتی بود از اینکه، و اگرچه در ایشان سخایی«3» بود، برای آن که اینکه چون جزیتی می‌شناختند از اینکه استنکاف کردند که عاملی و مستخرجی بباید«4» و موکل باشد و مالی معین هر سال از ایشان بقهر و رغم بستاند و بخواهد از ایشان. و از اینکه جا گفت رسول- علیه السلام-:
الزکوة قنطرة الاسلام، من عبرها نجا
، گفت: زکات پل مسلمانی است، هر که بر او بگذرد نجات یابد. و از اینکه جاست که اهل رده گفتند در عهد أبو بکر از پس مرگ رسول- علیه السلام-:
5» اما الصلاة، فنصلی و اما الزکوة فلا تغصب« اموالنا
، گفتند: نماز کنیم و لکن رها نکنیم تا مال ما به غصب بردارند [بعضی صحابه گفتند: بساز با ایشان تا به یک بار مرتد نشوند، رها کن تا نماز می‌کنند و زکات ندهند.]«6» أبو بکر گفت: و اللّه لا افرق بین شیئین«7» جمع اللّه بینهما و اللّه لو منعونی عقالا مما فرض اللّه و رسوله لقاتلتهم علیه، [152- پ] گفت: به خدای که جدا«8» نکنم میان چیزی«9» که خدای جمع کرد میان آن، یعنی نماز و زکات. و به خدای که اگر پای بند اشتری از شتری باز گیرند از آنچه خدای فرموده است، با ایشان قتال کنم بر آن.
و آنچه گفتند، از آنچه«10» زکات نفس خواست و هی کلمة الاخلاص، گفتن: لا اله الا اللّه، و آنچه گفتند: نفقت و صدقت است و مانند اینکه اقوال، همه عدول است از ظاهر، و بی‌ضرورتی عدول کردن از ظاهر روا نباشد. پس بر اینکه جمله تقدیر«11» کردیم، آیت دلیل است بر آن که کفار متعبدند به زکات دادن- و اللّه ولی التوفیق.
إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ لَهُم أَجرٌ غَیرُ مَمنُون‌ٍ، گفت: آنان که ایمان آرند و عمل صالح کنند، ایشان را مزدی بود بی‌نقصان. و «المن»، النقص و منه المنون للموت، لانه ینقص النّاس و الحیوان. عبد اللّه عباس گفت: غیر مقطوع.
-----------------------------------
(1). آج: مشرک باشند، ما، گا، لا، آد: مشرک باشد.
(2). آج، گا، آد: دیگر، ما: اگر. [.....]
(3). گا، آد: سخاوتی.
(4). آج، ما، گا، لا، آد: بیاید.
(5). ما، گا، لا: یغصب.
(6). اساس، آب، لا: ندارد، از ما، افزوده شد.
(7). آج، ما، گا: شیئین، در اساس نیز با قلمی متفاوت از متن به «شیئین» تصحیح شده است
(8). لا: من جدائی.
(9). آج، ما، گا، آد: دو چیز، در اساس نیز با قلمی متفاوت. از متن به «دو چیز» تصحیح شده است.
(10). گا: که زکات، آد: ندارد.
(11). آج، ما، گا، لا: تقریر، آد: از اینکه جمله که تقریر.

صفحه : 61
مجاهد گفت: غیر محسوب، و گفتند: غیر ممنون به علیهم یعنی، منت ننهند به آن بر ایشان برای آن که واجب است ایشان را«1» حق بر خدای.
قُل أَ إِنَّکُم لَتَکفُرُون‌َ بِالَّذِی خَلَق‌َ الأَرض‌َ فِی یَومَین‌ِ، بگوی ای محمّد؟ که شما کافر می‌شوی به آن خدای که زمین بیافرید به دو روز، و آن، روز یک شنبه و دوشنبه بود. وَ تَجعَلُون‌َ لَه‌ُ أَنداداً، و با او امثال و اضداد فرو می‌داری.
ذلِک‌َ رَب‌ُّ العالَمِین‌َ، او خدای جهانیان است.
وَ جَعَل‌َ فِیها رَواسِی‌َ مِن فَوقِها، و کرد از بالای زمین کوهها ثابت، بر جای ایستاده. وَ بارَک‌َ فِیها، و برکت کرد«2» در زمین به آنچه پدید کرد در او از انواع منافع از گیاه و درختان و معادن و جز آن. وَ قَدَّرَ فِیها أَقواتَها، و مقدر بکرد و بینداخت روزیهای [153- ر] اهل زمین، فِی أَربَعَةِ أَیّام‌ٍ، در چهار روز.
مجاهد و قتاده گفتند: خدای دریاها و انهار و اشجار و دوات و آنچه اسباب رزق بنی آدم است، روز سه شنبه و چهار شنبه آفرید. إبن ابی نجیح گفت از مجاهد: که مراد باران است.
عکرمه و ضحاک گفتند: تقدیر کرد در هر شهری ارباب«3» اقوات و ارزاق و آنچه در دگر شهر نباشد، تا مردم به تجارت و جلب از اینکه شهر به آن شهر برند، و آن سبب رزق و معیشت ایشان باشد. کلبی گفت: چنان که اهل حضر را اقوات و ارزاقی معلوم است، و اهل بدو را به خلاف آن. فِی أَربَعَةِ أَیّام‌ٍ، در چهار روز، اینکه چهار با آن دو«4» است چه خلق زمین به دو روز و خلق کوهها و ارزاق به دو روز دیگر با هم ضم کنی چهار روز باشد، چنان که یکی از ما گوید: تزوجت امس امرأة و الیوم ثنتین، دی«5» زنی کردم و امروز دو زن. و معنی آن است که امروز دو زن دارم، با زن دینه خواهد و همچنین گوید: أتیت واسط فی خمسة و البصرة فی عشرة، و آن خمسه داخل باشد در اینکه عشره.
سَواءً، ابو جعفر خواند: «سواء» بالرفع بر خبر مبتدای«6» محذوف، ای هو سواء و یعقوب خواند: «سواء» به جر علی انه صفة ایام. و باقی قراء: سواء، بالنصب علی
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: آن.
(2). ما: داد.
(3). گا، لا، آد: از باب.
(4). ما، افزوده: شش.
(5). ما: دین. [.....]
(6). ما، گا، لا، آد: ابتدا.

صفحه : 62
المصدر، ای، استوی استواء، ثم حذف زوایدها، فقال: سواء.
و قوله: لِلسّائِلِین‌َ، در او چند قول گفتند: یکی آن که سواء للسائلین عن ذلک، سواء«1» باشد پرسندگان را. یعنی اگر بسیار کسان پرسند، همه را جواب بر یک«2» حد باشد که اینکه جمله چیزها به چهار روز آفریده‌اند.
قتاده و سدی گفتند: معنی آن است که، من«3» سأل عنه اجیب«4» بهذا، اگر کسی پرسد، جوابش چنین دهند: و قیل للسائلین الله حوائجهم. گفت اینکه جمله برای آنان آفرید که حاجت خود از خدای خواهند، یعنی رغبت جز به خدای نکنند.
إبن زید گفت: معنی آن است که اینکه که آفرید راست بر مسائل سائلان است، که اگر خواستندی [153- پ] بیش از اینکه نخواستندی، اینکه که آمد بر حسب اقتراح ایشان آمد- لو اقترحوا- و من عالم بودم به سؤال و اقتراح ایشان پیش از آن که کردند.
بعضی دیگر گفتند: معنی آن است که سواء للسائلین و غیر السائلین، راست است اینکه حدیث، اگر پرسند و اگر نپرسند.
ثُم‌َّ استَوی إِلَی السَّماءِ، ای، قصد الی خلق السماء، قصد کرد به خلق آسمان و بیافرید آن را. وَ هِی‌َ دُخان‌ٌ، و آن دودی بود. گفتند: بخار«5» آب بود. فَقال‌َ لَها، گفت آسمان و زمین را: ائتِیا، بیایید«6» طَوعاً أَو کَرهاً، اما بطاعت و اما بکراهت، اما برغبت یا بجبر. گفتند: آمدیم بطوع«7».
بعضی گفتند: معنی آن است که آسمان و زمین را گفتم بیارید«8» آنچه در شما نهادم«9» از منافع و مصالح خلق و اظهار کنی آن را. عبد الله عباس گفت: معنی آن است که خدای تعالی آسمان را گفت: آفتاب و ماهت را بر آر، و زمین را گفت:
جویها بر ان و میوه‌هایت بیرون آر.
قالَتا أَتَینا طائِعِین‌َ، گفتند: آمدیم طایع راغب«10». برای آن گفت: «طائعین»، «طائعتین» نگفت، که آن را خواست و با هر چه در آسمان و زمین است از عقلا و جز آن، آنگه تغلیب کرد عقلا را بر ناعاقلان. و گفتند: چون فعل عقلا با او نسبت کرد،
-----------------------------------
(1). لا: یکسان.
(2). لا افزوده: طریق و یک.
(3). ما: فمن.
(4). آج: اجبت، ما: حبث.
(5). ما: بخوار.
(8- 6). صیغه دوم شخص جمع، بدین صورت در نسخه اساس بندرت دیده می‌شود.
(7). لا: بطاعت و رغبت.
(9). ما: بر شما نهادیم.
(10). ما، گا، آد: و راغب.

صفحه : 63
از او کنایت به ضمیر عقلا کرد، چنان که: ... فَظَلَّت أَعناقُهُم لَها خاضِعِین‌َ«1»فَقَضاهُن‌َّ سَبع‌َ سَماوات‌ٍ فِی یَومَین‌ِ، گفت: بیافرید هفت آسمان در دو روز. اینکه «قضا»، به معنی خلق است و اتمام، و اینکه ایام همه با هم آری، همان شش روز باشد که حق تعالی گفت: ... خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ وَ ما بَینَهُما فِی سِتَّةِ أَیّام‌ٍ«1» وَ أَوحی فِی کُل‌ِّ سَماءٍ أَمرَها، و وحی کرد در هر آسمانی کار آن آسمان.
قتاده و سدی گفتند: ماه و آفتاب و ستارگانش بیافرید و فریشتگان را و آنچه خواست آفریدن در آسمانها. و گفتند که: معنی آن است که وحی کرد به اهل هر آسمانی آنچه ایشان را فرمود. وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنیا بِمَصابِیح‌َ، گفت: بیاراستم آسمان دنیا را به چراغها، یعنی به ستارگان درفشیده«7» چون چراغ. وَ حِفظاً، ای، حفظنا، یعنی خلقنا الکواکب زینة لها و حفظا، گفت: ما ستارگان را بر آسمان دنیا برای اینکه دو وجه بیافریدیم: یکی برای زینت و، یکی برای نگاهداشت از شیاطین تا رجوم ایشان باشند. و منع کنند ایشان را از استراق سمع، کانه قال: زیناها زینة و حفظناها حفظا، بر اینکه تقدیر مصدر باشد و بر تقدیر اول مفعول له، ای، للحفظ. و گفتند: «واو»، در تقدیر صلت است، ای زیناها بمصابیح«8» التی هی الکواکب حفظا، و بر اینکه وجه هم مفعول له باشد. ذلِک‌َ تَقدِیرُ العَزِیزِ العَلِیم‌ِ. اینکه جمله تقدیر خدای است عزیز دانا منیع غالب عالم به جمیع اشیا.
فَإِن أَعرَضُوا، اگر اینکه کافران اعراض کنند و برگردند از تو و از قول و دعوت تو، فَقُل أَنذَرتُکُم، بگوی: من شما را می‌ترسانم از صاعقه، یعنی وقعتی و عقوبتی و عذابی چون صاعقه عاد و ثمود. عاد، قوم هود بودند، و ثمود، قوم صالح.
إِذ جاءَتهُم‌ُ الرُّسُل‌ُ، چون پیغامبران به ایشان آمدند، مِن بَین‌ِ أَیدِیهِم وَ مِن خَلفِهِم، از پیش ایشان و از پس ایشان، یعنی از جوانب. و گفتند: مراد ظرف زمان
-----------------------------------
(1). سوره فرقان (25) آیه 59، سوره سجده (32) آیه 4. [.....]
(2). گا، آد: دو روز.
(4- 3). آینه/ آذینه، آدینه، با تبدیل/ د/ به/ ذ/ و/ ذ/ به/ ی/ و ادغام دو «ی» در یکدیگر، ما، گا، لا، آد: آدینه.
(5). ما: غیرها، گا، آد: همه چیزها.
(6). لا: مجتمع.
(7). گا: درخشنده.
(8). ما، گا، لا، آد: بالمصابیح.

صفحه : 65
است و اگر«1» در عبارت [155- ر] ظرف مکان است، یعنی پیش از آن به پدران ایشان و پس از آن به فرزندان ایشان أَلّا تَعبُدُوا، قیل: بأن لا تعبدوا، گفت: به آن فرستادند اینکه پیغامبران را تا مردم آن روزگار را گویند، جز خدای را مپرستی. و اینکه از آن جمله است که قول در او مضمر است. یعنی و قالوا: ان لا تعبدوا الا الله، و گفتند:
جز خدای مپرستید«2».
قالُوا، گفتند اینکه کافران: لَو شاءَ رَبُّنا، اگر خدای خواستی، لَأَنزَل‌َ مَلائِکَةً، فرو فرستادی فریشتگان را. اینکه برای آن گفت«3» که، ایشان اعتقاد کرده بودند که فریشتگان مهتر«4» از پیغامبران‌اند، برای آن که ایشان دختران خدای‌اند پس از اینکه جا گفتند: اگر خدای خواستی تا پیغامبری فرستد، از فریشتگان فرستادی.
آنگه گفتند: فَإِنّا بِما أُرسِلتُم بِه‌ِ کافِرُون‌َ، ما به آنچه شما را به آن فرستاده‌اند از کتاب و شریعت کافرایم.
فَأَمّا عادٌ، گفت: اما عاد که قوم هود بودند استکبار و ترفع کردند در زمین«5»، و برای آن که ما ایشان را قوتی و شدتی دادیم و عظم خلقی، ایشان به آن مغرور شدند و گفتند: مَن أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً، در جهان که باشد که از ما به قوت سختر«6» بود، حق تعالی به جواب ایشان گفت: او لم یروا: نمی‌بینند یعنی: نمی‌دانند که آن خدای که ایشان را بیافرید از ایشان به قوت سختر است. و نصب قوت در هر دو جای بر تمیز است.
وَ کانُوا بِآیاتِنا، و ایشان به آیات ما جاحد و کافر شدند.
فَأَرسَلنا عَلَیهِم رِیحاً صَرصَراً، ما بفرستادیم بر ایشان بادی سخت سرد. و اصل او از صریر باشد و آن آواز باد بود. و اینکه از مضاعف اینکه باب«7» باشد، کنهنهته«8» فی معنی نهیته و: کفکفته فی معنی کففته، و کبکبته فی معنی کببته. و اینکه جوی سخت را برای آن صرصر می‌گویند [155- پ] که آب او را آوازی هایل بود. فِی أَیّام‌ٍ، در روزهای نحس شوم سخت بر ایشان که در او هیچ چیزی نبود.
کوفیان و إبن عامر و ابو جعفر خواندند: فی ایام نحسات، به کسر «حا» و باقی قرا
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، آد: اگرچه.
(2). ما: مپرستی.
(3). ما، گا، لا، آد: گفتند.
(4). ما، گا، لا، آد: بهتر.
(5). گا، آد، افزوده: بناحق.
(6). سختر/ سخت‌تر.
(7). لا: باد.
(8). اساس: که نهنهه، به قیاس با نسخه آب، تصحیح شد. [.....]

صفحه : 66
نحسات به سکون «حا». مقاتل گفت از ضحاک که: خدای تعالی هفت سال باران از ایشان باز گرفت، و با دیک ساعت از ایشان ساکن نشدی.
ابو الزبیر روایت کرد از جابر عبد الله انصاری که او گفت: چون خدای تعالی، به قومی خیر خواهد، ایشان را باران دهد بی‌باد، و چون به قومی بدی خواهد، باران از ایشان بازگیرد و باد بر ایشان گمارد. و آن ایام نحسات، هشت روز است که خدای تعالی گفت: سَبع‌َ لَیال‌ٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیّام‌ٍ حُسُوماً«1».
لِنُذِیقَهُم عَذاب‌َ الخِزی‌ِ، تا بچشانم«2» ایشان را عذاب خزی و مذلت و مهانت«3».
وَ لَعَذاب‌ُ الآخِرَةِ أَخزی، و عذاب دوزخ در آخرت بتر باشد و به خزی پیشتر. وَ هُم لا یُنصَرُون‌َ، و ایشان را نصرت و یاری نکنند.
جابر عبد الله انصاری روایت کند که: جماعت قریش با أبو جهل بنشستند و رای زدند در کار رسول- علیه السلام- و گفتند: کار محمّد بر ما ملتبس شد اگر مردی را بجوییم که علم شعر و کهانت و سحر داند«4» تا برود و با اینکه محمّد سخنی گوید.
عتبة بن ربیعه گفت: من علم شعر و کهانت و سحر دانم، و بر من هیچ پوشیده نیست.
من بروم و با او بگویم و از او بشنوم، و شما را خبر دهم. آنگه بیامد و بنزدیک رسول آمد، گفت: یا محمّد؟ تو بهر حال بهتر نه‌ای«5» از پدران و اجداد خود، اینکه که تو می‌گویی، ایشان نگفتند. اگر غرض تو از اینکه گفتار ریاست است، تا«6» لوای قریش برای تو ببندیم [156- ر] و تو را مقدم و رئیس خود کنیم، و کس بر تو تقدیم«7» نکند. و اگر غرض آن است که زنی خواهی از آن قبیله که تو اختیار کنی، برای تو زنی خواهیم با مال و با جمال. و اگر غرض مال است، چندانی مال دهیم تو را که توانگر شوی تو و اعقاب تو. او«8» اینکه همه می‌گفت و رسول- علیه السلام- خاموش بود، هیچ جواب نمی‌داد تا چون تمام بگفت، رسول- علیه السلام- گفت: بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ حم تَنزِیل‌ٌ مِن‌َ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ کِتاب‌ٌ فُصِّلَت آیاتُه‌ُ قُرآناً عَرَبِیًّا لِقَوم‌ٍ یَعلَمُون‌َ«9» تا به آن جا رسید که: فَأَمّا عادٌ فَاستَکبَرُوا فِی الأَرض‌ِ بِغَیرِ الحَق‌ِّ.«10»
-----------------------------------
(1). سوره حاقه (69) آیه 7.
(2). ما، گا، لا، آد: بچشانیم.
(3). گا، آد، افزوده: در زندگانی دنیا.
(4). لا: در علم شعر و کهانت و سحر استاد بود.
(5). اساس: نه‌ءای.
(6). ما، گا، آد: ما.
(7). ما، گا، لا، آد: تقدم.
(8). گا، آد: عتبه.
(9). سوره فصلت (41) آیات 1 تا 3.
(10). سوره فصلت (41) آیه 15.

صفحه : 67
گفت: چون به اینکه جا رسید، عتبه دست بر دست«1» او نهاد و او را سوگند داد به حق رحم و خویشی. رسول- علیه السلام- خاموش شد، عتبه برخاست«2» و با خانه خود رفت و با نزدیک قریش«3» نشد، ایشان گفتند: عتبه کجا رفت. نباید تا صابی شد و میل کرد به دین محمّد. یا ، محمّد طعامی به او داد، به طمع طعام او فریفته شد. آنگه برخاستند و به خانه عتبه آمدند، او را گفتند: یا عتبه؟ چرا با نزدیک ما نیامدی! همانا صابی شده‌ای«4» یا طعام محمّد تو را بفریفت! عتبه خشم گرفت، گفت: مال من از مال شما بیشتر است، و لکن من بنزدیک او شدم و با او فصلی گفتم چنین، مرا جواب داد به کلامی که نه شعر است و نه کهانت است و نه سحر.
آنچه رسول- علیه السلام- از اینکه سورت بر او خوانده بود باز خواند آن جا بر ایشان تا به آن جا که خوانده بود. گفت: چون به آن جا رسید، من دست بر دستش«5» نهادم و دانستم که محمّد هرچه گوید راست گوید، ترسیدم که عذابی از آسمان به ما و شما فرو«6» آید.
وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَیناهُم، گفت: اما ثمود را ما هدایت دادیم، فَاستَحَبُّوا العَمی عَلَی الهُدی، ایشان اختیار کوری کردند بر ایمان. و اینکه [156- پ] آیت، دلیل است بر بطلان قول مجبره، برای آن که خدای تعالی گفت: من ثمود را آن هدایت که به من تعلق دارد بدادم از اقدار و تمکین و ازاحت علت و نصب ادلت و الطاف و بیان. آنگه گفت: ایشان اختیار کفر کردند بر ایمان. و اگر «هدی» در آیت ایمان بودی، و خدای ایشان را ایمان داده بودی، ایشان را با فعل خدای اختیاری نماندی.
فَأَخَذَتهُم، گفت: بگرفت ایشان را صاعِقَةُ العَذاب‌ِ، عذاب مهلک، با هوان و مذلت بآنچه«7» کردند، یعنی به جزا و پاداشت آنچه کردند.
وَ نَجَّینَا الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُون‌َ، گفت: برهانیدم آنان را که ایمان آوردند و از خدای بترسیدند و از معاصی او بپرخیزیدند«8».
وَ یَوم‌َ یُحشَرُ أَعداءُ اللّه‌ِ إِلَی النّارِ فَهُم یُوزَعُون‌َ، نافع و یعقوب خواندند: «نحشر»
-----------------------------------
(1). آج: دهان مبارک، ما، گا، لا، آد: دهن.
(2). ما، گا، آد: برخواست.
(3). آج، ما، گا: قومش.
(4). اساس، آب: شده‌ی. [.....]
(5). آج: دهانش، ما، گا، لا، آد: دهنش.
(6). آج، ما، گا: فرود.
(7). ما: با آنچه.
(8). بپرخیزیدند/ بپرهیزیدند، آد: بپرهیزیدند.

صفحه : 68
به «نون» مفتوح و ضم «شین» علی اضافة الفعل الی الله علی سبیل التعظیم. و «اعداء الله»، منصوب به وقوع الحشر علیه، و دیگر قراء «یحشر» خواندند به « یا » مضموم و فتح «شین»، علی الفعل المجهول. أَعداءُ اللّه‌ِ، مرفوع علی اسناد الفعل الیه، گفت:
آن روز که دشمنان خدای را جمع کنیم- یا جمع کنند- سوی دوزخ، فَهُم یُوزَعُون‌َ، ای، یدفعون الیها و یکفون، من الوزع، و هو الکف، ایشان را دفع کنند و با دوزخ رانند. و منه قول الحسن: لا بد للناس من وزعة، جمع وازع، ای، کففة. مردم را از رئیسی مانع بنگزیرد که منع کند ایشان را، یعنی ایشان را به دوزخ برند و رها نکنند ایشان را که از آن جا بیرون آیند. و «ایزاع»، که الهام است، هم از اینکه بناست، و منه قوله: ... رَب‌ِّ أَوزِعنِی«1» ...، ای، اجعل لی وازعا مانعا من لطفک یزعنی عن المعاصی.
حَتّی إِذا ما جاؤُها، «ما» زیادت است، تا آنگاه که اینکه کافران به دوزخ رسند.
شَهِدَ عَلَیهِم سَمعُهُم وَ أَبصارُهُم، گوشها و چشمهای ایشان و پوست اندام [157- ر] ایشان، بر ایشان گواهی دهند به آنچه کرده باشند.
سدی و جماعتی مفسران گفتند: مراد به «جلود»، فروج است، و اینکه کنایت است از آن. و انشد لعامر بن جریر:

المرء یسعی للسلامة، و السلامة ما تحسه او سالم من قد تثنی جلده و ابیض رأسه
اراد بالجلد، الفرج.
وَ قالُوا لِجُلُودِهِم لِم‌َ شَهِدتُم عَلَینا، آن کافران گویند پوستهای خود را یا فروج«2»؟ چرا بر ما گواهی دادی! ایشان گویند: أَنطَقَنَا اللّه‌ُ الَّذِی أَنطَق‌َ کُل‌َّ شَی‌ءٍ، ما را به سخن آورد آن خدای که همه چیز را او را به سخن آرد. وَ هُوَ خَلَقَکُم أَوَّل‌َ مَرَّةٍ، و او آفرید شما را نخست بار و مرجع و بازگشت شما با اوست. و«3» در نطق جوارح و وجه آن سه قول گفتند:
یکی، آن که خدای تعالی آن را مبنی کند بنیت«4» دهن و کام و زبان تا سخن گوید. دیگر آن که، کلام خود را در او آفریند«5» و اضافت کند با او بر مجاز. سیم آن
-----------------------------------
(1). سوره نمل (27) آیه 19 و سوره احقاف (46) آیه 15.
(2). آج، ما، گا، آد، افزوده: خود را.
(3). گا، آد: اما.
(4). آب: نیت، آج: نیت، گا، لا، آد: به بنیه.
(5). کذا در نسخه اساس و آب، که به دو صورت قابل توجیه است: دراوا در او، آفریند/ آفریند.

صفحه : 69
که، علامتی پدید آرد که از و بدانند، چنان که گویند: عیناک تشهدان بسهرک. و اینکه وجوه مفصل گفته‌ایم در سورت یس.
وَ ما کُنتُم تَستَتِرُون‌َ، مجاهد گفت: «تتقون»، یعنی شما نمی‌ترسیدی که اعضا«1» بر شما گواهی دهند. و قیل: «تظنون»، شما پنداشتی. سدی گفت: و ما کنتم تستترون فی الدنیا بترک المعاصی، شما در دار دنیا خود را پوشیده نداشتی به ترک معصیت از آن که گواهی دهد بر شما«2» گوشها و چشمهای«3» شما. گفتند: آیت در حق سه کس آمد از کافران که با هم سری می‌گفتند، آنگه گفتند: چنان دانی که خدای سر ما می‌شنود. فراء گفت: معنی آن است، شما گمان نبردی که اعضایتان گواهی دهد بر شما به معصیت تا مستتر شدی به آن به ترک آن. وَ لکِن ظَنَنتُم، و لکن گمان بردی که خدای تعالی بسیاری از آنچه [157- پ] شما می‌کنی نداند.
عبد الله بن مسعود گفت: من یک روز به استار کعبه خویشتن«4» پوشیده بودم، سه کس بیامدند: دو از قریش و یکی از ثقیف«5». اما قریشیان، ربیعه بود و صفوان امیه، و اما ثقفی عبد یا لیل بود و با یکدیگر در حدیث رفتند«6»، آنگه یکی از ایشان گفت:
چه گویی خدای شنود اینکه که ما می‌گوییم! یکی گفت: اگر بلند گوییم بشنود، و اگر بلند نگوییم نشنود. یکی گفت: اگر بلند بشنود، نرم هم شنود«7». من بیامدم و رسول را خبر دادم از گفتار ایشان، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد وَ ما کُنتُم تَستَتِرُون‌َ أَن یَشهَدَ عَلَیکُم سَمعُکُم وَ لا أَبصارُکُم- الایتان.
شعبی روایت کند از انس مالک که، یک روز رسول- علیه السلام- بخندید چنان که دندانهایش پدید آمد، آنگه گفت: نگویی«8» تا چرا خندیدم! گفتند: بگوی یا رسول الله؟ تا چرا خندیدی! گفت: تعجب از مخاتلت«9» بنده کافر با خدای تعالی؟ روز قیامت خدای را گوید: بار خدایا؟ نه وعده داده‌ای«10» که بر من ظلم نکنی! حق تعالی گوید: بلی. گوید: من گواه نخواهم که بر من گواهی دهد الا از من. حق
-----------------------------------
(1). ما، گا، لا، آد، افزوده: شما.
(2). گا، آد، افزوده: اعضای شما.
(3). گا، آد، افزوده: و پوستها.
(4). گا، لا، افزوده: را، آد: خود را.
(5). گا، آد: بنی ثقیف. [.....]
(6). ما: آمدند.
(7). ما: اگر بلند گوییم بشنود و اگر نرم گوییم هم بشنود.
(8). آب، بگویی، آج: بگویید.
(9). ما: مباحثه.
(10). آج، ما: تو وعده کردی.

صفحه : 70
تعالی گوید: نه من گواهم و فریشتگانم! گوید: بار خدایا؟ همچنین است، تو راستیگری«1» و فریشتگان تو راستگویند«2»: و لکن اگر گواهی باشد هم از من، حق تعالی بفرماید تا اعضای او و جوارح او بر او گواهی دهند.
وَ ذلِکُم ظَنُّکُم‌ُ الَّذِی ظَنَنتُم بِرَبِّکُم أَرداکُم، گفت: اینکه گمان بد بود که به خدای بردی که شما را هلاک کرد، لا جرم در روز آمدی از جمله زیانکاران.
ابو هریره روایت کرد که، رسول- علیه السلام- گفت که، خدای تعالی گفت:
انا عند ظن عبدی بی و انا مع عبدی اذا ذکرنی
، گفت: من آن جاام که گمان بنده است به من، و من با بنده‌ام چون مرا یاد کند. و همچنین [158- ر] گفت- علیه السلام-
لا یموتن احدکم الا و هو یحسن الظن بالله فان قوما اساؤوا الظن بالله فاهلکهم.
و ذلک قوله: وَ ذلِکُم ظَنُّکُم‌ُ الَّذِی ظَنَنتُم بِرَبِّکُم أَرداکُم، گفت: نباید که یکی از شما بمیرد و الا ظن او به خدای نیکو باشد، که هر گروهی گمان بد بردند به خدای تعالی، ایشان را هلاک کرد. و قال محمّد بن حازم الباهلی:

الحسن الظن مستریح یهتم من ظنه قبیح

من روح الله عنه هبت من کل وجه الیه ریح

لم یخب المرء عن سخاء و انما یهلک الشحیح
و قال غیره:

اناس اعرضوا عنا بلا جرم و لا معنی

اساءوا ظنهم فینا فهلا احسنوا الظنا
و قال آخر:

ظنی بالله حسن و بالنبی المؤتمن

و بالوصی ذی المنن و بالحسین و الحسن
و قال- علیه السلام -: ان حسن الظن من حسن العبادة
، گفت: نیکو گمانی از نیکو عبادتی است. و
قال: ایاکم و الظن فان الظن اکذب الحدیث،
گفت: دور باشی از گمان که گمان دروغتر«3» از حدیث است.
-----------------------------------
(1). آج ما، آد: راست گویی، گا: راست می‌گویی.
(2). گا، لا، آد: راست گویانند.
(3). اساس: دروغ، لفظ «تر» با قلمی جدید و متفاوت از متن افزوده شده است.

صفحه : 71
فَإِن یَصبِرُوا«1» وَ إِن یَستَعتِبُوا فَما هُم مِن‌َ المُعتَبِین‌َ، و اگر طلب تو به و طلب رضای خدای کنند، از ایشان قبول نکنند. و الاستعتاب، طلب العتبی و هی الرضا، و الاعتاب، الرضاء«2»، و منه قول الشاعر:

أعتبه الضبارمة«3» النجید
و اصله، من عتب علیه اذا سخط علیه [158- پ]، و اعتبه: ازال سخطه، فالهمزة للإزالة، و معنی آن که اگر توبه کنند قبول نیفتد و اگر طلب رضای خدای کنند، خدای ایشان را خشنود بنکنند«4».
و عمرو بن عبید در شاذ خواند: «و ان یستعتبوا»، بر فعل مجهول، «فما هم من المعتبین»، به کسر «تا» یعنی، اگر کسی ایشان را با توبه خواند، یا گوید توبه کنی و طلب رضای خدای، ایشان اعتاب و ارضا نتوانند کردن از آن جا که سرای نه سرای تکلیف باشد که در او توبه قبول کنند، بل، سرای الجا و اضطرار باشد. و اینکه آیت نیز دلیل است بر آن که در قیامت تکلیف نباشد و قبول توبه نبود، برای آن که مردم ملجأ باشند و معارف ضروری بود.
وَ قَیَّضنا لَهُم قُرَناءَ، گفت: ما بجهانیدیم ایشان را قرینانی و همسرانی از شیاطین، فَزَیَّنُوا لَهُم ما بَین‌َ أَیدِیهِم، بیارایند ایشان را آنچه ایشان پیش دارند از امور دنیا و شهوات او. وَ ما خَلفَهُم، یعنی و ترک ما خلفهم و اغفال«5» من امر الآخرة، و«6» بر چشم ایشان آراسته کردند که، آخرت رها باید کردن و باو«7» ایمان نباید آوردن. وَ حَق‌َّ عَلَیهِم‌ُ القَول‌ُ فِی أُمَم‌ٍ، و کلمه عذاب«8» بریشان واجب شد در جمله امتانی که پیش ایشان گذشتند از جنیان و انسیان. إِنَّهُم کانُوا خاسِرِین‌َ، که ایشان زیانکاران بوده‌اند که عمر ضایع کرده‌اند و در او عمل«9» صالح نکرده‌اند که ایشان را سود دارد.
-----------------------------------
(1). اساس: تصیروا، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.
(2). آج، افزوده: اذا سخط.
(3). آج: الضبآن، ما، گا، آد: الصارمة.
(4). کذا در اساس و آب، آج: بنکند، ما، گا، لا، آد: نکند.
(5). آج: اعقال، ما، گا، لا، آد: اغفاله.
(6). گا، آد، یعنی. [.....]
(7). آج، لا: با او.
(8). آج، ما: عقاب.
(9). آج، ما، گا، لا: عملی، آد: عمل صالحی.

صفحه : 72
قوله تعالی:

[سوره فصلت (41): آیات 26 تا 54]

[اشاره]


وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لا تَسمَعُوا لِهذَا القُرآن‌ِ وَ الغَوا فِیه‌ِ لَعَلَّکُم تَغلِبُون‌َ (26) فَلَنُذِیقَن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا عَذاباً شَدِیداً وَ لَنَجزِیَنَّهُم أَسوَأَ الَّذِی کانُوا یَعمَلُون‌َ (27) ذلِک‌َ جَزاءُ أَعداءِ اللّه‌ِ النّارُ لَهُم فِیها دارُ الخُلدِ جَزاءً بِما کانُوا بِآیاتِنا یَجحَدُون‌َ (28) وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَین‌ِ أَضَلاّنا مِن‌َ الجِن‌ِّ وَ الإِنس‌ِ نَجعَلهُما تَحت‌َ أَقدامِنا لِیَکُونا مِن‌َ الأَسفَلِین‌َ (29) إِن‌َّ الَّذِین‌َ قالُوا رَبُّنَا اللّه‌ُ ثُم‌َّ استَقامُوا تَتَنَزَّل‌ُ عَلَیهِم‌ُ المَلائِکَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحزَنُوا وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِی کُنتُم تُوعَدُون‌َ (30)
نَحن‌ُ أَولِیاؤُکُم فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ فِی الآخِرَةِ وَ لَکُم فِیها ما تَشتَهِی أَنفُسُکُم وَ لَکُم فِیها ما تَدَّعُون‌َ (31) نُزُلاً مِن غَفُورٍ رَحِیم‌ٍ (32) وَ مَن أَحسَن‌ُ قَولاً مِمَّن دَعا إِلَی اللّه‌ِ وَ عَمِل‌َ صالِحاً وَ قال‌َ إِنَّنِی مِن‌َ المُسلِمِین‌َ (33) وَ لا تَستَوِی الحَسَنَةُ وَ لا السَّیِّئَةُ ادفَع بِالَّتِی هِی‌َ أَحسَن‌ُ فَإِذَا الَّذِی بَینَک‌َ وَ بَینَه‌ُ عَداوَةٌ کَأَنَّه‌ُ وَلِی‌ٌّ حَمِیم‌ٌ (34) وَ ما یُلَقّاها إِلاَّ الَّذِین‌َ صَبَرُوا وَ ما یُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظٍّ عَظِیم‌ٍ (35)
وَ إِمّا یَنزَغَنَّک‌َ مِن‌َ الشَّیطان‌ِ نَزغ‌ٌ فَاستَعِذ بِاللّه‌ِ إِنَّه‌ُ هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ (36) وَ مِن آیاتِه‌ِ اللَّیل‌ُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمس‌ُ وَ القَمَرُ لا تَسجُدُوا لِلشَّمس‌ِ وَ لا لِلقَمَرِ وَ اسجُدُوا لِلّه‌ِ الَّذِی خَلَقَهُن‌َّ إِن کُنتُم إِیّاه‌ُ تَعبُدُون‌َ (37) فَإِن‌ِ استَکبَرُوا فَالَّذِین‌َ عِندَ رَبِّک‌َ یُسَبِّحُون‌َ لَه‌ُ بِاللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ وَ هُم لا یَسأَمُون‌َ (38) وَ مِن آیاتِه‌ِ أَنَّک‌َ تَرَی الأَرض‌َ خاشِعَةً فَإِذا أَنزَلنا عَلَیهَا الماءَ اهتَزَّت وَ رَبَت إِن‌َّ الَّذِی أَحیاها لَمُحی‌ِ المَوتی إِنَّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (39) إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُلحِدُون‌َ فِی آیاتِنا لا یَخفَون‌َ عَلَینا أَ فَمَن یُلقی فِی النّارِ خَیرٌ أَم مَن یَأتِی آمِناً یَوم‌َ القِیامَةِ اعمَلُوا ما شِئتُم إِنَّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیرٌ (40)
إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِالذِّکرِ لَمّا جاءَهُم وَ إِنَّه‌ُ لَکِتاب‌ٌ عَزِیزٌ (41) لا یَأتِیه‌ِ الباطِل‌ُ مِن بَین‌ِ یَدَیه‌ِ وَ لا مِن خَلفِه‌ِ تَنزِیل‌ٌ مِن حَکِیم‌ٍ حَمِیدٍ (42) ما یُقال‌ُ لَک‌َ إِلاّ ما قَد قِیل‌َ لِلرُّسُل‌ِ مِن قَبلِک‌َ إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَذُو مَغفِرَةٍ وَ ذُو عِقاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ (43) وَ لَو جَعَلناه‌ُ قُرآناً أَعجَمِیًّا لَقالُوا لَو لا فُصِّلَت آیاتُه‌ُ ءَ أَعجَمِی‌ٌّ وَ عَرَبِی‌ٌّ قُل هُوَ لِلَّذِین‌َ آمَنُوا هُدی‌ً وَ شِفاءٌ وَ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ فِی آذانِهِم وَقرٌ وَ هُوَ عَلَیهِم عَمًی أُولئِک‌َ یُنادَون‌َ مِن مَکان‌ٍ بَعِیدٍ (44) وَ لَقَد آتَینا مُوسَی الکِتاب‌َ فَاختُلِف‌َ فِیه‌ِ وَ لَو لا کَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّک‌َ لَقُضِی‌َ بَینَهُم وَ إِنَّهُم لَفِی شَک‌ٍّ مِنه‌ُ مُرِیب‌ٍ (45)
مَن عَمِل‌َ صالِحاً فَلِنَفسِه‌ِ وَ مَن أَساءَ فَعَلَیها وَ ما رَبُّک‌َ بِظَلاّم‌ٍ لِلعَبِیدِ (46) إِلَیه‌ِ یُرَدُّ عِلم‌ُ السّاعَةِ وَ ما تَخرُج‌ُ مِن ثَمَرات‌ٍ مِن أَکمامِها وَ ما تَحمِل‌ُ مِن أُنثی وَ لا تَضَع‌ُ إِلاّ بِعِلمِه‌ِ وَ یَوم‌َ یُنادِیهِم أَین‌َ شُرَکائِی قالُوا آذَنّاک‌َ ما مِنّا مِن شَهِیدٍ (47) وَ ضَل‌َّ عَنهُم ما کانُوا یَدعُون‌َ مِن قَبل‌ُ وَ ظَنُّوا ما لَهُم مِن مَحِیص‌ٍ (48) لا یَسأَم‌ُ الإِنسان‌ُ مِن دُعاءِ الخَیرِ وَ إِن مَسَّه‌ُ الشَّرُّ فَیَؤُس‌ٌ قَنُوطٌ (49) وَ لَئِن أَذَقناه‌ُ رَحمَةً مِنّا مِن بَعدِ ضَرّاءَ مَسَّته‌ُ لَیَقُولَن‌َّ هذا لِی وَ ما أَظُن‌ُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِن رُجِعت‌ُ إِلی رَبِّی إِن‌َّ لِی عِندَه‌ُ لَلحُسنی فَلَنُنَبِّئَن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذِیقَنَّهُم مِن عَذاب‌ٍ غَلِیظٍ (50)
وَ إِذا أَنعَمنا عَلَی الإِنسان‌ِ أَعرَض‌َ وَ نَأی بِجانِبِه‌ِ وَ إِذا مَسَّه‌ُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِیض‌ٍ (51) قُل أَ رَأَیتُم إِن کان‌َ مِن عِندِ اللّه‌ِ ثُم‌َّ کَفَرتُم بِه‌ِ مَن أَضَل‌ُّ مِمَّن هُوَ فِی شِقاق‌ٍ بَعِیدٍ (52) سَنُرِیهِم آیاتِنا فِی الآفاق‌ِ وَ فِی أَنفُسِهِم حَتّی یَتَبَیَّن‌َ لَهُم أَنَّه‌ُ الحَق‌ُّ أَ وَ لَم یَکف‌ِ بِرَبِّک‌َ أَنَّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ شَهِیدٌ (53) أَلا إِنَّهُم فِی مِریَةٍ مِن لِقاءِ رَبِّهِم أَلا إِنَّه‌ُ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ مُحِیطٌ (54)

[ترجمه]

گفتند آنان که کافر شدند: گوش ندارید«1» به اینکه قرآن، لغو گویی در او تا همانا غالب شوی.
بچشانیم آنان را که کافر بودند عذابی سخت و پاداشت دهیم بتر از آنچه کرده باشند.
[159- ر] بچشانیم آنان پاداشت دشمنان خدای است دوزخ، ایشان را در آن جا سرای جاویدی باشد پاداشت به آنچه به آیاتهای«2» ما جحود«3» کرده باشند.
گفتند آنان که کافر شدند: خدای ما؟ با ما نمای آن دو را که ما را گمراه کردند از دیوان و آدمیان، تا کنیم ایشان را در زیر پایهای ما تا باشند از فروتران.
آنان که گفتند خدای ما الله«4» است، پس بایستادند«5»، فرود آید«6» بر ایشان فریشتگان که مترسی و انده مداری. و مژده باد شما را به آن بهشت که وعده دادند شما را.
ما دوستانیم«7» در زندگانی دنیا و در سرای باز پسین، و شما راست در او آنچه خواهد نفسهای شما«8»، و شما راست در آن جا آنچه دعوی کنی«9».
به خیری از خدای آمرزنده و بخشاینده.
-----------------------------------
(1). ما: مداری.
(2). ما، لا: آیات.
(3). ما: انکار.
(4). ما: خدا.
(5). لا: مستقیم شدند.
(6). ما، لا: آیند.
(7). ما، لا: دوستان شماییم.
(8). ما: تنهاتان.
(9). دعوی کنی/ دعوی کنید.

صفحه : 73
کیست نیکوتر به سخن از آن که باز خواند با خدای و کند کار نیکو و گوید من از جمله مسلمانان‌ام،
و نه راست باشد نیکی و نه بدی بازدار آنچه آن نیکوتر بود که بینی آن را که میان تو و میان او دشمنی است، پنداری او دوستی است خویش.
[159- پ] و از پیش باز نبرند آن، الا آنان که صبر کنند و پیش باز نبرند الا خداوند بهره بزرگ را.
و اگر تباه کند تو را از دیو تباهی، پناه ده به خدای که او شنوا و داناست.
و از آیتهای او، شب است و روز و آفتاب و ماه، سجده مکنی آفتاب را و نه ماه را و سجده کنی خدای را که آفرید آن را اگر او را می‌پرستی.
اگر بزرگواری کنند آنان که به نزدیک خدای تواند تسبیح می‌کنند او را به شب و روز، و ایشان را ملال نیارد«1».
و از آیتهای او«2» که تو بینی زمین را ذلیل«3»، چون فرو فرستیم بر آن آب بجنبد و بر آید، آن که زنده کند آن را زنده کننده مردگان است، و او بر همه چیزی تواناست.
آنان که میل«4» کنند در آیات ما پوشیده نیست بر ما، آن را که فگنند در دوزخ بهتر است یا آن که آید آمن«5» روز قیامت! بکنی آنچه خواهی که او به آنچه شما کنی بیناست [160- ر].
-----------------------------------
(1). ما: نیاید، لا: ملول نمی‌شوند.
(2). ما، افزوده: آن که، لا: آن است که. [.....]
(3). لا، افزوده: بی‌گیاه.
(4). لا: الحاد.
(5). ما، لا: ایمن.

صفحه : 74
آنان که کافر شدند به قرآن چون آمد به ایشان، و آن کتابی است عزیز.
نیاید باو«1» باطل از پیشش و نه از پسش، تنزیلی«2» از خدای محکم کار ستوده.
نگویند تو را الا آنچه گفتند پیغامبران را از پیش تو، خدای تو خداوند آمرزش است و خداوند عقوبت دردناک.
اگر کردمانی«3» قرآنی پارسی«4»، گفتندی چرا مفصل و گشاده نکردند«5» آیات او پارسی و تازی! بگو: او آنان را که ایمان آوردند«6» بیان«7» است و شفا، و آنان که ایمان نیارند، در گوشهای ایشان کری«8» است، و او بر ایشان کوری است، ایشان را ندا می‌کنند از جایی دور.
بدادیم ما موسی را کتاب توریت خلاف کردند در او. و اگر نه سخنی است که سابق شد از خدای تو، حکم کرده شدی میان ایشان، و ایشان در شکی‌اند از او به شک افگنده.
هر که کند نیکی او را باشد، و هر که بدی کند بر او باشد، و نیست خدای تو بیداد«9» کننده بر بندگان.
[160- پ]
-----------------------------------
(1). ما: با او.
(2). ما، افزوده: است.
(3). ما: کردیمی، لا: کرمادانیدی (!).
(4). در نسخه اساس و همچنین آب، «باری» خوانده می‌شود به قرینه ترجمه کلمه «اعجمی» در سطر بعد تصحیح گردید، ما: پارسی، لا: عجمی.
(5). ما: نکرد آیات او به، لا: تفصیل کرده نشد.
(6). ما: آرند.
(7). لا: هدایتی.
(8). ما: گرانی.
(9). ما: بیداد.

صفحه : 75
با او برند علم قیامت و بیرون نیاید هیچ میوه از غلافش و بار برندارد هیچ ماده و بار بننهد الا به علم او و آن روز که ندا کند«1» ایشان که: کجااند انبازان من!
گویند: ما آگاه کردیم تو را نیست از ما گوایی.
و گم شد از ایشان آنچه می‌خواندند از پیش و گمان برند که نیست ایشان را«2» جای گریختن.
ملال نیاید آدمی را از دعای خیر و اگر برسد او را بدی، نومیدی باشد نومید.
و اگر بچشانیم او را رحمتی از ما از پس سختی که رسیده باشد به او، گوید، اینکه مراست و نپندارم که قیامت بر خواهد خاست و اگر مرا باز برند با خدای، مرا باشد بنزدیک او نیکوتر از اینکه، خبر دهیم آنان را که کافر شدند به آنچه کردند و بچشانیم ایشان را از عذابی ستبر«3».
و چون نعمت کنیم بر آدمی، برگردد و دور کند جانب خود و چون برسد به او بدی، خداوند دعای پهن باشد.
بگو که چه رای می‌بینی اگر اینکه از نزدیک خدای است پس شما کافر شوی به او! کیست گمراهتر از آن که او در کافری باشد دور؟
بازنماییم با ایشان آیتهای ما در کنارهای جهان و در تنهای ایشان تا پیدا شود ایشان را که آن حق است. کفایت نیست خدای تو که او بر همه چیز گواه است!
[161- ر] ایشان در شک‌اند از جزای خدایشان، و او به همه چیزی عالم است.
-----------------------------------
(1). ما: کنند.
(2). ما، افزوده: از. [.....]
(3). ما: غلیظ.

صفحه : 76
قوله تعالی: وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لا تَسمَعُوا لِهذَا القُرآن‌ِ، کفار قریش چون قرآن بشنیدند بدانستند که ایشان معارضه آن نتوانند آوردند«1»، ترسیدند که اعراب از جوانب آیند، بشنوند به آن ایمان آرند، گفتند یکدیگر را: لا تَسمَعُوا لِهذَا القُرآن‌ِ، گوش با اینکه قرآن مکنی، وَ الغَوا فِیه‌ِ، و چون محمّد قرآن خواند، در آن میانه لغو و لغط گویی«2»، و لغو کلامی باشد که در او فایدت نبود.
عبد الله عباس گفت که گفتند: آواز برداری به چیزهایی که مردم آواز او نشنوند، گفتند: به شعر و رجز«3». مجاهد گفت: به مکاء و صفیر و تخلیط کلامها«4» آمیخته.
ضحاک گفت: به غلط افگنی او را در قراءت. سدی گفت: بانگ با او برآری.
مقاتل گفت: شعر خوانی. عیسی بن عمرو خواند: وَ الغَوا فِیه‌ِ، بر اینکه قراءت، فعل از او «لغا، یلغوا«5»» باشد، کدعا، یدعوا. و بر قراءت عامه قراء، لغی یلغی لغی، کطغی یطغی. لَعَلَّکُم تَغلِبُون‌َ، تا همانا غالب شوی و دست غلبه شما را باشد.
فَلَنُذِیقَن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا عَذاباً شَدِیداً وَ لَنَجزِیَنَّهُم، گفت: بچشانیم کافران را عذابی سخت، و «لام»، جواب قسمی محذوف است، و جزا دهیم ایشان را بتر و زشتر«6» آنچه کرده باشند.
ذلِک‌َ جَزاءُ أَعداءِ اللّه‌ِ النّارُ، گفت: جزای دشمنان خدای آتش است و دوزخ.
لَهُم فِیها دارُ الخُلدِ، ایشان را آن جا سرای جاودانی باشد. جَزاءً بِما کانُوا بِآیاتِنا یَجحَدُون‌َ، جزا و پاداشت ایشان به آن جحود که ایشان کرده باشند به آیات ما.
وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، گفت گویند کافران: رَبَّنا أَرِنَا الَّذَین‌ِ، بار خدای ما؟ [161- پ] با ما نمای آن دو کس را که ما را گمراه کردند از جن و انس. گفتند: از جن، ابلیس را خواست و از انس، قابیل را که پسر آدم بود که اساس ظلم و خون ناحق«7» او نهاد. و گفتند: جمله داعیان ضلالت را خواست از جن و انس، جنیان به وسوسه و انسیان به دعوت. نَجعَلهُما تَحت‌َ أَقدامِنا، تا ما ایشان را در زیر پای خود کنیم. گفتند: تا ما ایشان را به پای بسپریم تشفی و انتقام را. و گفتند: تا در اسفل
-----------------------------------
(1). آج، گا، لا: آوردن، ما: آورد.
(2). گویی/ گویید.
(3). اساس: زجر، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(4). آج، ما، گا، آد: و کلامهای.
(5). ما، گا، لا، آد، افزوده: لغوا.
(6). زشتر/ زشت‌تر.
(7). گا، لا، آد: بناحق ریختن.

صفحه : 77
سافلین دوزخ کنیم ایشان را«1» در درک اسفل تا عذاب ایشان سختر بود و از جمله سافلان باشند به آنچه بجای ما کردند از ضلالت«2» و دعوت به اضلال.
إِن‌َّ الَّذِین‌َ قالُوا رَبُّنَا اللّه‌ُ ثُم‌َّ استَقامُوا، گفت: آنان که گفتند خدای ما الله است، و پس استقامت کردند و بر آن بایستادند.
ثابت روایت کرد از انس مالک که، رسول- علیه السلام- گفت در اینکه آیت: إِن‌َّ الَّذِین‌َ قالُوا رَبُّنَا اللّه‌ُ ثُم‌َّ استَقامُوا، قال:
3» من مات علیها فهو ممن« استقام
، گفت:
هر که بر اینکه بمیرد، او از جمله آنان بود که استقامت کرده باشد«4». و گفتند:
استقامت آن است که شرک نیارد به خدای. و گفتند: آن باشد که بر یک طریقت راست بود. و گفتند: آن باشد که عمل خالص کند خدای را. و امیر المؤمنین- علیه السلام- گفت: آن باشد که بر ادای فرایض استقامت کند.
حسن گفت: آنان باشند که بر فرمان خدای استقامت کنند و بر طاعت او کار کنند و از معاصی اجتناب کنند. إبن سیرین گفت: از فرمان خدای بنگریزند«5» و کژ نشوند. مجاهد و عکرمه گفتند: در عبادت خلل نکنند. سفیان گفت: کردار بر وفق گفتار دارند. [162- ر] مقاتل گفت: بر معرفت بایستند و مرتد نشوند. ربیع گفت:
آنان باشند که از دون خدای برگردند. فضیل عیاض گفت: از دنیا دور شوند و در آخرت رغبت کنند.
بعضی دیگر گفتند: آنان باشند که اسرار با اقرار راست دارند و دل با زبان راست دارند«6».
انس گفت، رسول- علیه السلام- چون اینکه آیت آمد، گفت:
7» امتی و رب الکعبة«
، امت من‌اند به خدای کعبه.
سفیان بن عبد الله الثقفی گفت، رسول را- علیه السلام- گفتم: یا رسول الله؟ مرا خبرده به خصلتی«8» که در او آویزیم. گفت بگوی که:
ربی الله ثم استقم
، بگوی که خدای من الله است و بر آن بایست. گفتم: یا رسول الله؟ مخوف‌تر چیزی که از آن
-----------------------------------
(1). گا، لا، آد، افزوده: یعنی.
(2). آج، ما، گا، لا، آد: اضلال.
(3). ما: مؤمن.
(4). ما، گا، لا: باشند.
(5). آج، ما، گا، لا، آد: بنگردند.
(6). گا، لا، آد: یکی کنند. [.....]
(7). گا، لا، آد، افزوده: اینان.
(8). اساس: خطتی، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.

صفحه : 78
احتراز باید کردن بگو مرا چیست! گفت، زبان خود به دست گرفت و گفت: اینکه است، یعنی زبان نگاه‌دار.
و در خبر است که«1»: روزی به نزدیک رسول- علیه السلام- حاضر آمدند، رسول قرآن بر ایشان می‌خواند و می‌گریست، گفتند: از خوف خدای می‌گریی! گفت:
آری که ما را«2» بر طریقتی فرستادند مانند حد شمشیر، اگر بر او راست روم برهم، و اگر بچسبم«3» هلاک شوم.
قتاده گفت، حسن چون اینکه آیت خواندی گفتی: اللهم انت ربنا فارزقنا الإستقامة، بار خدایا؟ تو خداوند مایی، ما را توفیق استقامت ده. تَتَنَزَّل‌ُ عَلَیهِم‌ُ المَلائِکَةُ، فریشتگان فرو آیند بر ایشان به وقت مرگ. أَلّا تَخافُوا، و التقدیر یقولون:
[الا تخافوا]«4» و قیل: بان لا تخافوا، به اینکه گفتار فرود آیند، یعنی گویند ایشان را که مترسی و اندوه مدارید«5» و مژده شما را به بهشتی که شما را وعده دادند. قتاده گفت:
اینکه آنگاه باشد که از گور برخیزند [162- پ].
وکیع بن الجراح گفت، بشارت در سه جای بود: در در مرگ و در گور و به وقت بعث.
ابو العالیه گفت: لا تخافوا علی ضعیفکم«6» و لا تحزنوا علی مخلفیکم، بر ضعیفان مترسی و بر باز پس ماندگان اندوه مداری.
مجاهد گفت: از کار قیامت مترسی که در پیش داری و بر«7» کار دنیا اندوه مخوری که باز پس گذاشتی.
عطا گفت: مترسی از گناه و اندوه مداری بر آن که«8» من بیامرزم شما را جمله گناهان.
اهل اشارت گفتند در اینکه آیت که: إِن‌َّ الَّذِین‌َ قالُوا رَبُّنَا اللّه‌ُ ثُم‌َّ استَقامُوا، بالوفاء علی ترک الجفاء- آنان که گفتند: خدای ما الله است پس استقامت کردند بر«9» وفا بر ترک جفا، فریشتگان فرو«10» آیند به ایشان به رضا که مترسی از عناء و انده
-----------------------------------
(1). آج، ما، افزوده: و فدی، گا، آد: جمعی.
(2). آج، ما، گا، لا، آد: مرا.
(3). ما: بخسبم.
(4). اساس: ندارد، از آج، آورده شد.
(5). ما: مداری/ مدارید.
(6). آج، ما: ضعیفیکم.
(7). آج: در.
(8). آج، ما: بدان که.
(9). آج، ما، گا، لا، آد: به.
(10). آج، ما، گا: فرود.

صفحه : 79
مداری بر فنا و بشارت باد شما را به لقا در سرای بقا، أَلّا تَخافُوا«1»، که خوف نیست بر اهل استقامت، و انده مداری که شما را حاصل است انواع کرامت، و بشارت باد شما را به انواع نعمت در سرای سلامت. أَلّا تَخافُوا، فعلی دین الله استقمتم«2»، و لا- تحزنوا فبحبل الله اعتصمتم«3». وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ و ان ارتبتم«4» و اجرمتم. لا تخافوا فطال ما رهبتم، و لا تحزنوا و قد نلتم بما طلبتم. وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِی فیها رغبتم.
أَلّا تَخافُوا فانتم اهل الإیمان و لا تحزنوا فانتم اهل الغفران. وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِی هی دار الرضوان.
أَلّا تَخافُوا فانتم اهل الشهادة و لا تحزنوا فانتم اهل السعادة. وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِی هی دار الزیادة.
أَلّا تَخافُوا فانتم اهل النوال، و لا تحزنوا فانتم اهل الوصال. وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِی هی دار الجلال أَلّا تَخافُوا فقد امنتم الثبور، و لا تحزنوا فقد ان لکم الحبور. وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِی هی دار السرور.
أَلّا تَخافُوا [163- ر] فلا خوف علی اهل الإیمان، و لا تحزنوا، فلستم من اهل الحرمان. وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِی هی دار الأمان.
أَلّا تَخافُوا فلستم من اهل الجحیم و لا تحزنوا فقد وصلتم الی الرب الرحیم. وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِی هی دار النعیم.
أَلّا تَخافُوا فقد زالت عنکم المخافة و لا تحزنوا فقد سلمتم من کل آفة. وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِی هی دار الضیافة.
أَلّا تَخافُوا فطال ما کنتم من الخائفین و لا تحزنوا فانتم من العارفین. وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِی لا یبلغها وصف الواصفین.
أَلّا تَخافُوا خلود«5» العذاب و لا تحزنوا من خوف الحساب. وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِی هی دار الثواب.
نَحن‌ُ أَولِیاؤُکُم فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ فِی الآخِرَةِ، اینکه از قول فریشتگان مبشر است. گویند: ما دوستان توایم«6» در دنیا هم در آخرت. سدی گفت: ما حافظان توایم
-----------------------------------
(1). آج، گا، لا افزوده: مترسید، ما: مترسی/ مترسید.
(2). آج، ما: استیقم. [.....]
(3). آج. ما: اعتصم.
(4). آج: اذنبتم.
(5). آج، ما، گا، لا، آد: حلول.
(6). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: هم.

صفحه : 80
در دنیا و امروز مبشران توایم در آخرت.
مجاهد گفت: آن فریشتگان که با ایشان بودند در دنیا، گویند ما ملازمان تو بودیم در دنیا، امروز از تو جدا نشویم تا تو را به بهشت نبریم. وَ لَکُم فِیها ما تَشتَهِی أَنفُسُکُم، و شما راست در بهشت آنچه شما را آرزو باشد. وَ لَکُم فِیها ما تَدَّعُون‌َ، و شما راست اینکه جا آنچه خواهی و تمنا کنی، یعنی هر چه در آن دعوی کنی و گویی که ما راست، شما راست بی مانعی و منازعی.
نُزُلًا، ای، رزقا، روزیی از خدای آمرزنده و بخشاینده. و نصب نُزُلًا، بر حال است از «فا»«1».
وَ مَن أَحسَن‌ُ قَولًا مِمَّن دَعا إِلَی اللّه‌ِ وَ عَمِل‌َ صالِحاً، گفت: کیست نیکو- سخن‌تر از آن کس که او مردم را دعوت کند و با خدای خواند و عمل صالح کند و گوید: من از جمله مسلمانان‌ام.
سدی و إبن زید و إبن سیرین گفتند: مراد رسول است- صلی الله علیه و آله«2».
مقاتل گفت: ائمه‌اند و هر کس که او دعوت کند با راه خدای. عکرمه گفت:
مؤذنان‌اند [163- پ] ابو امامة الباهلی گفت: وَ عَمِل‌َ صالِحاً«3»، آن باشد که میان بانگ نماز و قامت دو رکعت نماز کند«4». عایشه گفت: گمان من آن است که آیت در مؤذنان آمد.
فضیل بن رفیده«5» گفت: من مؤذن بودم در ایام اصحاب. عبد الله بن عاصم بن هبیره«6» مرا گفت چون از بانگ نماز فارغ شوی بگوی: الله اکبر و انا من المسلمین، آنگه اینکه آیت بخواند. و قوله: قَولًا، نصب بر تمیز است.
وَ لا تَستَوِی الحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ، فراء گفت: «لا» دوم صلت است و زیادت، و انشد قول الشاعر:

ما کان یرضی رسول الله فعلهم و الطیبان أبو بکر و لا عمر
و بعضی دیگر گفتند: برای تأکید و تحقیق آورد، یعنی، لا یساوی کل واحد
-----------------------------------
(1). آج: فاعل، گا، لا، آد: ما.
(2). ما، گا، لا: علیه السلام.
(3). آج: عمل صالح، ما: عمل صالحان.
(4). آج: بگذارد، گا، لا: کنند.
(5). آج، ما: رویده.
(6). اساس نقطه ندارد، آج: منیره، گا، آد: میسره: لا: هنبر.

صفحه : 81
منهما صاحبه، و التقدیر، لا یستوی الحسنة السیئة و لا السیئة الحسنة، گفت: راست نباشد کار نیکو و کار بد. و قیل الخصلة الحسنة و الخصلة السیئة، و قیل: الفعلة الحسنة و السیئة. آنگه گفت: ادفَع بِالَّتِی هِی‌َ أَحسَن‌ُ، یعنی، ادفع السیئة بالتی هی احسن. گفت: سیئه را دفع کنی به حسنتی که نکوتر باشد. فَإِذَا الَّذِی، اذا، مفاجاست، یعنی، چون چنین کنی که دفع سیئت به حسنتی که نیکوتر باشد که بنگری آن کس که تو را دشمن باشد«1». تا پنداری خویشی است تو را. و مثله قوله:
عَسَی اللّه‌ُ أَن یَجعَل‌َ بَینَکُم وَ بَین‌َ الَّذِین‌َ عادَیتُم مِنهُم مَوَدَّةً.«2»
عبد اللّه عباس گفت: خدای تعالی در یک«3» آیت فرمود که عند غضب صبر کنند«4» و عند جهل حلم کنند«5» و عند اساءت عفو کنند«6». چون چنین کرده باشند، خدای تعالی ایشان را از شیطان«7» باز پاید و دشمن قاهر ذلیل و خاضع ایشان شود تا پنداری دوستی است«8» خویش.
وَ ما یُلَقّاها، اینکه خصلت نیکو و اینکه بشارت به بهشت بروی«9» باز نیارند الا صابران را و الا آنان را که خداوند بهره بزرگ باشند از خیر و ثواب، یا از طاعت و حسنت.
و خدای تعالی همه [164- ر] کس را از صابر و ناصابر تلقیه کرده است، جز آن است که صابران متلقی شده‌اند آن را و ایشان قبول کرده‌اند.
وَ إِمّا یَنزَغَنَّک‌َ مِن‌َ الشَّیطان‌ِ نَزغ‌ٌ، «ان»، حرف شرط است، «ما» بر سبیل تأکید بر او زیادت کرده‌اند تا با قسم ماند، برای آن«10» نون تأکید در او آوردند. گفت:
اگر چنان باشد که نزغی و فسادی از شیطان به تو رسد از طریق وسوسه او و دعوت با معصیت و ایقاع عداوت میان تو و اهل ولایت. و اصل نزغ، نخس باشد، آنگه بر توسع در وسوسه و افساد شیطان بکار داشتند. قال اللّه تعالی: ... مِن بَعدِ أَن نَزَغ‌َ الشَّیطان‌ُ بَینِی وَ بَین‌َ إِخوَتِی«11» ...، فَاستَعِذ بِاللّه‌ِ«12»، گفت: اگر چنین باشد، پناه با خدای ده و با جوار او گریز که او شنوا و داناست، وسواس شیطان شنود و احوال او داند.
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، لا، افزوده: دوست شود، آد: دشمن‌تر باشد دوست شود تو را.
(2). سوره ممتحنه (60) آیه 7.
(3). آج، ما، گا، لا، آد: در اینکه.
(4). ما، گا، آد: کنید. [.....]
(5). آب افزوده: به آن.
(6). گا، آد، افزوده: یا .
(7). آج، افزوده: وی، ما: تان.
(8). گا، آد، افزوده: یا .
(9). اج، افزوده: وی، ما: تان.
(10). ما: مبالغه
(11). سوره یوسف (12) آیه 100.
(12). سوره اعراف (7) آیه 200.

صفحه : 82
وَ مِن آیاتِه‌ِ اللَّیل‌ُ وَ النَّهارُ، گفت: از آیات خدای تعالی و ادلت و علامات که دلیل وجود و وحدانیت و حصول او می‌کند بر صفات کمال، شب است و روز و آفتاب است و ماه که متعاقب‌اند بر یکدیگر، چون اینکه در آید، آن برود و چون اینکه برود آن در آید. روز می‌آید به آمدن آفتاب و شب می‌آید به رفتن او. و هر یکی از آفتاب و ماه در فلک خود و مدار خود می‌گردند بر تقدیری که خدای کرده است ایشان را. آنچه آفتاب به یک سال رود، ماه به یک ماه برود، پس ایشان مقدر و مدبر و مسخراند فرمانبردار چون دو بنده مطیع، بر حسب مراد خدای تعالی بر وفق مصلحت در مدار خود می‌گردند، و چون چنین باشند، مستحق آن نباشند که ایشان را سجده کنند. سجده مکنی ایشان را. لا تَسجُدُوا لِلشَّمس‌ِ وَ لا لِلقَمَرِ، چنان که گبرکان می‌کنند. وَ اسجُدُوا لِلّه‌ِ الَّذِی خَلَقَهُن‌َّ، بل سجده آن خدای را کنی که ایشان را آفرید، اگر او را می‌پرستی. و اینکه از جمله آن [164- پ] آیات است که سجده در او واجب است و وجوب سجده در و لقوله: وَ اسجُدُوا، که ظاهر امر خدای و رسول بر وجوب باشد تا دلیلی«1» پیدا شدن که بر ندب است. دلیل دگر اجماع اهل البیت است بر وجوب سجده اینکه جا. و مذهب ما«2» آن است که سجده به آیت اول باید کردن، عند قوله: إِیّاه‌ُ تَعبُدُون‌َ. و فقها گفتند: سجده آنگه باید کردن که آیت دیگر بخوانند الی قوله: وَ هُم لا یَسأَمُون‌َ. و عمل مشایخ ایشان بر اینکه دیدم. و اینکه سورت از جمله عزایم اربع است که جنب را و حایض را نشاید خواندن. وَ اسجُدُوا لِلّه‌ِ الَّذِی خَلَقَهُن‌َّ إِن کُنتُم إِیّاه‌ُ تَعبُدُون‌َ، گفت سجده خدای را کنی که آفریدگار اینکه همه است از شب و روز و آفتاب، اگر خدای پرستی.
فَإِن‌ِ استَکبَرُوا، اگر تکبر و ترفع کنند کافران از آن که خدای را سجده کنند، فَالَّذِین‌َ عِندَ رَبِّک‌َ، آنان که بنزدیک خدای‌اند و در جوار رحمت اواند از فریشتگان و مقدسان، یُسَبِّحُون‌َ لَه‌ُ بِاللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ، تسبیح می‌کنند او را شب و روز و ایشان را ملال نیاید و فاتر نشوند.
وَ مِن آیاتِه‌ِ، گفت: از آیات و دلالات او آن است که تو زمین را خاشع و پژمرده بینی در زمستان خشک شده«3» بر او هیچ نبات نباشد. فَإِذا أَنزَلنا عَلَیهَا الماءَ اهتَزَّت
-----------------------------------
(1). گا، آد، افزوده: دیگر.
(2). گا، آد، افزوده: امامیان.
(3). ما، افزوده: که، لا: و، آد: و پژمرده بینی.

صفحه : 83
وَ رَبَت، چون آب باران به او فرو فرستیم بجنبد و نشاط گیرد، یعنی زمین. و اینکه بر سبیل توسع است، اهتزاز در برابر خشوع گفت: وَ رَبَت«1»، ارتفعت، بر آید و بیفزاید. و آن، آن باشد که عقیب«2» باران، روی زمین بمانند خمیر برآید و چون مجوفی شود. و حق تعالی اینکه بر سبیل مثل گفت تا تنبیه باشد کافران را بر احیاء موتی که گفت: إِن‌َّ الَّذِی أَحیاها، گفت: آن خدای که زمین را زنده کرد، هم او زنده کند مردگان را، و بر همه چیز قادر است.
إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُلحِدُون‌َ، گفت: آنان که از ادلت ما میل کنند و عدول نمایند و بر مقتضای ادلت نروند و منکر شوند حق را که مقتضی ادلت بود، یقال: [165- ر] لحد یلحد و الحد یلحد، إذا مال. و منه اللحد«3» لحدت المیت فهو ملحود اذا جعلته فی اللحد.
مجاهد گفت: یعنی به مکا و صفیر و تصدیه و لغو و لغط، فی قوله: لا تَسمَعُوا لِهذَا القُرآن‌ِ وَ الغَوا فِیه‌ِ،«4» عبد اللّه عباس گفت: به تبدیل کلام و وضعش نه بجای خود.
لا یَخفَون‌َ عَلَینا، ایشان بر ما پوشیده نه‌اند«5»، ما بر احوال ایشان مطلعیم و از ایشان غافل نه ایم تا به وقت جزا به حق ایشان برسیم. آیت«6» وارد است مورد وعید و تهدید.
قتاده گفت: یلحدون، ای، یکذبون. سدی گفت: یعاندون و یشاقون. مقاتل گفت: آیت در ابو جهل آمد. آنگه گفت: أَ فَمَن یُلقی فِی النّارِ خَیرٌ أَم مَن یَأتِی آمِناً یَوم‌َ القِیامَةِ، پس«7» آن کس که او را در دوزخ افگنند بهتر باشد یا آن که روز قیامت آید آمن«8»! و اینکه استفهام است به معنی تقدیر«9» تا بگویند بهر حال که آن بهتر که آمن«10» آید و اگر چه در القا در دوزخ هیچ خیری نباشد، اینکه برای آن گفت که ایشان را مخیر آید و اگر چه در القا در دوزخ هیچ خیری نباشد، اینکه برای آن گفت که ایشان را مخیر بکردند میان اینکه هر دو و ایشان به اختیار بد خود اینکه اختیار کردند. گفت: عاقل را چون میان دو کار مخیر بکنند«11»، اختیار بهتر کند. اکنون شما پنداشتی که«12» طریقت
-----------------------------------
(1). گا، افزوده: ای.
(2). آج: عقب، لا: بعد از.
(3). آج، ما، گا، لا، ما، آد، افزوده: و. [.....]
(4). سوره فصلت (41) آیه 26.
(5). لا: نیند، گا، آد: نیستند.
(6). آج، ما، گا، لا، آد: و اینکه.
(7). آج، ما، گا، لا: گفت، آد: ندارد.
(10- 8). آج، ما، گا، لا، آد: ایمن.
(9). آج، ما، گا، آد: تقریر.
(11). آج، ما: اختیار کنند.
(12). گا، آد، افزوده: اختیار و.

صفحه : 84
و مذهب شما بهتر است، اکنون مؤدی است با اینکه که دیدی از دوزخ و طریقت ما مؤدی است با امن و راحت. اکنون بنگری تا کدام بهتر است! آنگه بر سبیل تهدید گفت به صورت امر«1»: اعمَلُوا ما شِئتُم، هرچه خواهی بکنی که جزا به دنبال آن است و مهمل فرو نخواهند گذاشتن. و مثله قوله- علیه السلام:
اذا لم تستح فاصنع ما شئت
، و
قوله علیه السلام: احبب من احببت فانک مفارقه و اصنع ما شئت فانک مجزی به.
معنی اینکه همه نهی است، یعنی مکن هر چه خواهی که آنگه مؤدی بود با هلاک و وبال«2»، آنگه مؤکد کرد اینکه تهدید را به قوله: إِنَّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیرٌ، که او بینا و داناست به آنچه شما می‌کنی تا بسزا«3» جزای هر یک [165- پ] بدهد. گفتند: آیت در ابو جهل آمد و عمار یاسر.
إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِالذِّکرِ لَمّا جاءَهُم، گفت: آنان که کافر شدند به قرآن چون به ایشان آمد. آنگه در خبر «ان» خلاف کردند، بعضی گفتند: محذوف است و التقدیر: ان الّذین کفروا بالذکر کفروا باللّه، آنان که به قرآن کافر باشند، به خدای کافر باشند برای آن که چون به تنزیل او ایمان ندارند، به منزل تنزیل ایمان ندارند. و گفتند محذوف اینکه است که: ان الّذین کفروا بالذکر لما جاءهم هلکوا به و شقوا، ایشان هالکند و شقی. و گفتند: أُولئِک‌َ یُنادَون‌َ خبر اوست و اگر چه از و دور- افتاد، و اینکه صحیح باشد. و قول آن کس که گفت: وَ إِنَّه‌ُ لَکِتاب‌ٌ عَزِیزٌ در جای خبر اوست، بعید است. برای آن که او جمله‌ای است بیگانه و در وی ضمیری نیست عاید با مبتدا، پس اینکه مستقیم نباشد، و قولهای اول معتمد است. وَ إِنَّه‌ُ لَکِتاب‌ٌ عَزِیزٌ، و اینکه قرآن کتابی است عزیز. در معنی او خلاف کردند:
بعضی گفتند: معنی آن است که معجز است و منیع از آن که کسی مانند او تواند آوردن، چنان که گفت: قُل لَئِن‌ِ اجتَمَعَت‌ِ الإِنس‌ُ وَ الجِن‌ُّ عَلی أَن یَأتُوا«4»- الآیه. و گفتند: عزیز است به اعزاز از خدای تعالی او را و حفظ آن از تغییر و تبدیل. عبد اللّه عباس گفت: کریم است. مقاتل گفت: منیع است از شیطان. سدی گفت: مخلوق و مختلق«5» نیست و فرو بافته«6».
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، لا، آد افزوده: که.
(2). لا: آنگه مزد تو به تو رسد.
(3). آج، ما: سزای.
(4). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 88.
(5). ما: مختلف، گا: مخلق.
(6). آ، ج، ما، لا: فرا بافته. [.....]

صفحه : 85
و گفتند: عزیز است به آن بیان و تفسیر که در عقب او آمد، من قوله:
لا یَأتِیه‌ِ الباطِل‌ُ مِن بَین‌ِ یَدَیه‌ِ وَ لا مِن خَلفِه‌ِ،«1» باطل از پیش او نیاید«2» و«3» از پس او. و در معنی او چند قول گفتند:
یکی آن که مناقضه و شبهت مشاکلت بر او راه نیابد [نه]«4» از جهت لفظ و نه از جهت معنی. و مراد پیش و پس لفظ و معنی است. قولی دیگر آن است که، قتاده و سدی گفتند: شیطان نتواند تا باطلی در او افزاید، یا حقی از او بکاهاند«5». ضحاک گفت: معنی آن است که کتابی و حدیثی نیامد [166- ر] پیش اینکه قرآن که آن را باطل کند و نه از پس او خواهد آمدن.
عبد اللّه عباس گفت: کتب متقدمان از توریت و انجیل و جز آن، همه مصدق اینند. هیچ متناقض«6» اینکه نیست و از پس او خود کتابی نخواهد بودن که نقض او کند.
حسن گفت: معنی آن است که در اول و آخر اینکه کتاب تناقضی نیست. بعضی دیگر گفتند: در اخباری که در اینکه کتاب هست- عما مضی و عما لم یأت- هیچ خلفی و کذبی نیست. اینکه اقوال مفسران است، و اما از روی معنی محتمل است که مراد آن است که باطل بدو راه نیابد از هیچ جهت، چه تطرق«7» چیزی بر چیزی از بعضی جهات باشد، ثم اکتفی بذکر بعض الجهات عن ذکر الباقی. و ممکن بود که تخصیص اینکه دو جهت برای آن کرد که در عرف آینده از اینکه دو جهت آید در غالب عادت«8»، چه راه اینکه بود- و اللّه اعلم بمراده من کلامه.
تَنزِیل‌ٌ مِن حَکِیم‌ٍ حَمِیدٍ، کتابی است منزل از خدای عزیز، حَکِیم‌ٍ حَمِیدٍ، محکم کار پسندیده، مستحق حمد و شکر.
ما یُقال‌ُ لَک‌َ إِلّا ما قَد قِیل‌َ لِلرُّسُل‌ِ مِن قَبلِک‌َ، گفت: تو را نگفتند ای محمّد الا آنچه دیگر پیغامبران را گفتند که پیش تو بودند. آنگه در معنی او خلاف کردند:
-----------------------------------
(1). آج، ما، افزوده: و.
(2). آج، ما: نیامد.
(3). آج، ما، گا، آد: و نه.
(4). اساس و لا: ندارد، از ما، افزوده شد.
(5). آج، ما، لا: بکاهد.
(6). آج، ما، لا: مناقض.
(7). گا، آد: بطلان.
(8). گا، آد: در عرف و غالب عادت آینده از اینکه دو جهت آید.

صفحه : 86
بعضی گفتند: معنی آن است که تو را چیزی نفرمودند از قبل خدای- جل جلاله- جز دعوت با اسلام و بیان شرع، چنان که دیگر پیغامبران را فرمودند. بعضی دیگر گفتند: آنچه او را گفتند و دیگر پیغامبران را از پیش او، آن است که در آیت ذکر کرد، من قوله تعالی: إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَذُو مَغفِرَةٍ وَ ذُو عِقاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ، یعنی تو را هم اینکه وعده [و]«1» وعید فرمودند که با خلقان بگوی که دیگران را گفتند.
قتاده و سدی گفتند: آیت وارد است مورد تسلیت و تعزیه«2» رسول- علیه السلام-، یعنی تو را همان می‌گویند اینکه کافران که [166- پ] دیگر پیغامبران را گفتند از تکذیب و جفا و«3» به انکار نبوت و جحد آیات و بینات، آنگه بر سبیل ترغیب و ترهیب گفت: خدای تو ای محمّد خداوند مغفرت و آمرزش است و خداوند عقابی«4» سخت مولم، تا هر کسی را به حق خود برساند.
آنگه گفت: وَ لَو جَعَلناه‌ُ قُرآناً أَعجَمِیًّا، گفت: اگر ما اینکه قرآن را اعجمی کردمانی«5» به زبان عجم، یقال رجل اعجم و اعجمی اذا لم یکن فصیحا و ان کان من العرب. و رجل عجمی منسوب الی العجم و ان کان فصیح اللسان عالما بلغة العرب، و کذلک اعرابی و عربی. لَقالُوا، گفتندی اینکه کافران: لَو لا فُصِّلَت آیاتُه‌ُ، چرا آیات«6» کتاب مفصل و مبین نیست! ءَ أَعجَمِی‌ٌّ وَ عَرَبِی‌ٌّ،«7» حفص خواند و حلوانی عن هشام و إبن مجاهد عن قنبل، به یک همزه، علی الخبر، و«8» باقی قرا به دو همزه، علی الاستفهام، الا آن است که کوفیان هر دو همزه محقق«9» خواندند مگر حفص و روح، و باقی قرا به تحقیق«10» اول و تلیین دوم. و اهل مدینه، میان هر دو همزه وصل«11» کردند به الفی و مدی، الا ورش و ابو عمرو. و آن که به لفظ استفهام خواند، گفت:
چون مراد انکار است، «الف» استفهام در «الف» اعجمی برد و آن الف قطع است، یکی را تلیین کرد برای تخفیف و آن الف اعجمی باشد. و اما آن که هر دو محقق«12»
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.
(2). اساس: تعدیه، با توجه به نسخه ما تصحیح شد.
(3). ما: ندارد، گا، لا، آد: و انکار.
(4). گا، افزوده: هست.
(5). گا، آد: می‌کردیم.
(6). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: اینکه. [.....]
(7). گا، آد، افزوده: قرا در اینکه خلاف کردند.
(8). ما: اما.
(9). آج، ما، گا: مخفف، در اساس نیز با قلمی شبیه به متن به «مخفف» تبدیل شده است، آد: به دو همزه مخفف.
(10). آج، ما، گا، آد: تخفیف.
(11). آج، ما، گا، لا، آد: فصل، در اساس نیز با قلمی متفاوت از متن به «وصل» تبدیل شده است.
(12). آج، گا، آد: مخفف.

صفحه : 87
خواند، برای آن است که اصل اینکه است. و آن که فصل کرد برای کراهت اجتماع دو همزه کرد، و آن که بر خبر خواند، گفت: معنی آن است که چرا چون پیغامبر عربی بود، قرآن اعجمی نبود، یا چرا پیغامبر اعجمی نبود و قرآن عربی تا در باب اعجاز بلیغتر بودی!
سعید جبیر گفت: قریش بر سبیل تعنت گفتند: [167- ر] چرا اینکه قرآن را آیاتش بعضی عربی نبود و بعضی عجمی! خدای تعالی آیت فرستاد: قُل هُوَ لِلَّذِین‌َ آمَنُوا هُدی‌ً وَ شِفاءٌ، بگوی ای محمّد؟ که اینکه قرآن مؤمنان را لطفی و بیانی و شفایی است. وَ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ فِی آذانِهِم وَقرٌ، گفت: آنان که ایمان نداشتند، در گوشهای ایشان گرانی هست و اینکه قرآن کوری«1» بر ایشان، یعنی به اینکه قرآن منتفع نمی‌شوند و آیات و ادلت او را تأمل و تفکر نمی‌کنند«2»، پنداری از«3» بینات او کراند و کوراند. و در شاذ خواندند: و هو علیهم عمی«4»، به کسر میم، چنان که وصف باشد بر مصدر«5» بمعنی انه مشتبه علیهم ملتبس. گفت: اینکه قرآن بر ایشان کور«6» است، یعنی اینکه کتاب بر ایشان مشتبه است، پیدا نیست ایشان را از آن جا که در او اندیشه نمی‌کنند تا بدانند و عامه قرا خواندند: عمی، به فتح میم علی المصدر و اختیار قراءت قراء است. أُولئِک‌َ یُنادَون‌َ مِن مَکان‌ٍ بَعِیدٍ، ایشان را ندا می‌کنند از جایی دور، یعنی به منزلت آنند که از آن جا می‌شنوند«7» و اگر می‌شنوند، به شنیدن منتفع نمی‌شوند.
اینکه جمله مذمت و ملامت، کنایت است از آن که تأمل نمی‌کنند، تا به منزلت کران و کوران و دوران‌اند. و نظایر اینکه در قرآن بسیار است.
وَ لَقَد آتَینا مُوسَی الکِتاب‌َ، ما موسی را کتاب دادیم، یعنی توریت. فَاختُلِف‌َ فِیه‌ِ، مختلف شدند در او، بعضی اقرار دادند و بعضی انکار کردند، بعضی ایمان آوردند و بعضی کافر شدند، همچنان که با تو کردند و در عهد تو کردند، تا گمان نبری که اینکه معنی در حق تو است و بس. وَ لَو لا کَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّک‌َ، اگر نه آن است که کلمتی و گفتاری سابق شده است از خدای تعالی که تعجیل عقوبت نکند
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، آد، افزوده: است.
(2). ما: تفکر نمی‌کنند و تأمل.
(3). لا، افزوده: آیات و.
(4). ما: عم.
(5). آج، ما: نه مصدری، لا: نه مصدر، گا، آد: مصدر را.
(6). ما، گا، آد: کوری.
(7). آج، ما: آنند که نمی‌شنوند، گا، آد: که آن جااند که نمی‌شنوند، لا: آن انداز که آن جا که نمی‌شنوند.

صفحه : 88
امت تو را در دنیا، فی قوله: وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیُعَذِّبَهُم [167- پ] وَ أَنت‌َ فِیهِم وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ مُعَذِّبَهُم«1»- الآیه.
لَقُضِی‌َ بَینَهُم، میان ایشان کار بگزاردی و عذاب بر ایشان فرود آوردی که- علی کل حال- حکم بر ایشان خواهد بود«2» نه ایشان را. وَ إِنَّهُم لَفِی شَک‌ٍّ مِنه‌ُ مُرِیب‌ٍ، آنگه گفت: اینان در شکی‌اند از اینکه عذاب و از اینکه حکم، شکی در ریبت و تهمت افگننده، یعنی شکی با تهمت، یعنی در خود شاک‌اند و تو را متهم می‌دارند. شک مریب، ای، شک مع«3» ریبة و تهمة، من قولهم اراب الرجل اذا اتی بریبة. آنگه بیان عدل کرد، گفت:
مَن عَمِل‌َ صالِحاً فَلِنَفسِه‌ِ، هر که او عملی صالح کند و کاری نیکو،«4» خود را کند وَ مَن أَساءَ فَعَلَیها، و هر که بدی کند، بر خود کند، نه نفع صلاحش با غیری شود، نه مضرت فسادش«5»، بل مقصور باشد بر فاعلش. وَ ما رَبُّک‌َ بِظَلّام‌ٍ لِلعَبِیدِ، و خدای تو بر بندگان هیچ ظلم نکند. و«6» آیت دلیل است بر بطلان مذهب مجبره و آن که جزا جز بر عمل نیست و خدای تعالی خالق و فاعل ظلم نیست و ثواب و عقاب جز به استحقاق نباشد.
إِلَیه‌ِ یُرَدُّ عِلم‌ُ السّاعَةِ، سبب نزول آیت آن بود که مشرکان گفتند: یا محمّد؟ اگر تو پیغامبری بگوی ما را تا قیامت کی خواهد بودن! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، گفت: إِلَیه‌ِ یُرَدُّ عِلم‌ُ السّاعَةِ، علم قیامت را مرد و مرجع با خدای است، یعنی جز خدای نداند. وَ ما تَخرُج‌ُ مِن ثَمَرات‌ٍ«7»آنها ما «8» است. و «اکمام»، جمع «کم» باشد و آن ظرف و وعاء میوه بود، و منه کم الانسان و کم الثمرة کفراة. وَ ما تَحمِل‌ُ مِن أُنثی، و بار برنگیرد هیچ ماده و بار ننهد الا به علم او. و «من» نیز زیادت است [168- ر] اینکه جا، یعنی اینکه چیزها جز خدای نداند و یجری مجری قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ عِندَه‌ُ عِلم‌ُ السّاعَةِ«9»- الآیه. وَ یَوم‌َ یُنادِیهِم، یعنی، اذکر یا
-----------------------------------
(1). سوره انفال (8) آیه 33. [.....]
(2). لا: بودن.
(3). آج، ما، گا، لا: معه.
(4). آب، آج، ما، گا، لا افزوده: کند.
(5). گا، آد، افزوده: به غیری رسد.
(6). گا، آد: اینکه.
(7). اساس: ثمرة، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.
(8). آج: غایب.
(9). سوره لقمان (31) آیه 34.

صفحه : 89
محمّد؟ یاد کن آن روز که خدای تعالی ندا کند اینکه کافران را و گوید: کجااند انبازان من که شما دعوی کردی با من در الهیت و ایشان را عبادت کردی بدون من!
قالُوا، جواب دهند و گویند: آذَنّاک‌َ، ما بگفتیم و خبر دادیم تو را که ما را گواهی نیست بر آن دعوی که در دنیا کردیم. یعنی، ما پنداشتیم در دار دنیا که اینان گواهان ما خواهند بودن. امروز بدیدیم و بدانستیم و ما را علم ضروری حاصل آمد، معلوم شد که اینان گوایی نخواهند دادن برای ما«1».
وَ ضَل‌َّ عَنهُم ما کانُوا یَدعُون‌َ مِن قَبل‌ُ، گم شود از ایشان آنچه در دنیا آن را پرستیده باشند و خوانده. وَ ظَنُّوا ما لَهُم مِن مَحِیص‌ٍ، و گمان برند که ایشان را معدلی و محیصی و مفری نباشد از عذاب خدای. و ظن در آیت به معنی یقین است یعنی بدرست بدانند که ایشان را از عذاب خدای جای گریز«2» نیست.
لا یَسأَم‌ُ الإِنسان‌ُ مِن دُعاءِ الخَیرِ، آنگه گفت: از عادت و خوی آدمی آنست که از دعا خیر سیر نشود. اضافت مصدر کرد با مفعول و اگر کلام بشرح بودی، تقدیر اینکه است که من دعائه الخیر، از آن که برای خود از خدای خیر خواهد. وَ إِن مَسَّه‌ُ الشَّرُّ، و اگر رنجی و بلایی و آفتی رسد او را، فَیَؤُس‌ٌ قَنُوطٌ، نومیدی باشد از رحمت خدای تعالی، وصف ضعف یقین او می‌کند.
وَ لَئِن أَذَقناه‌ُ، گفت: و اگر چنان باشد که ما او را رحمتی بچشانیم، مِن بَعدِ ضَرّاءَ، از پس نکبت و رنج و بیماری و درویشی [168- پ] که به او رسیده باشد، لَیَقُولَن‌َّ هذا لِی«3»، اینکه خود مراست و نصیب من است و مرا خواست بودن، و اینکه عمل«4» من است و من سزای اینم. وَ ما أَظُن‌ُّ السّاعَةَ قائِمَةً، و نمی‌پندارم که قیامت بر خواهد خاست. وَ لَئِن رُجِعت‌ُ إِلی رَبِّی، و اگر چنان که مرا با پیش خدای برند، بر زعم مسلمانان، إِن‌َّ لِی عِندَه‌ُ لَلحُسنی، مرا به نزدیک او به از اینکه و نیکوتر از اینکه باشد.
إبن شبرمه«5» روایت کرد از حسن«6»، محمّد بن علی بن ابی طالب، گفت: کافر از«7»
-----------------------------------
(1). گا، آد: گواهی برای ما نمی‌دهند.
(2). آج، ما: از عذاب خدای گزیر، گا، آد: جای گزیر.
(3). آج، ما، گا، لا، آد: افزوده: گوید.
(4). آج، ما، گا، لا، آد: به عمل.
(5). اساس نقطه ندارد، به قیاس دیگر نسخه‌ها خوانده شد.
(6). آج، ما: ندارد، لا: حسن بن، آد: حسن بصری. [.....]
(7). لا: در، آد: ندارد.

صفحه : 90
میان دو آرزوست: یکی در دنیا، یکی در آخرت. اما آرزوی دنیاش اینکه است: إِن‌َّ لِی عِندَه‌ُ لَلحُسنی، اگر مرا با پیش خدای برند، مرا آن جا نیکوتر«1» باشد. و اما تمنای آخرت قوله: یا لَیتَنِی کُنت‌ُ تُراباً«2»، آنگه حق تعالی گفت: فَلَنُنَبِّئَن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِما عَمِلُوا، گفت: خبر دهیم کافران را به آنچه کرده باشند و بچشانیم ایشان را از عذابی سخت درشت.
وَ إِذا أَنعَمنا عَلَی الإِنسان‌ِ، گفت: چون ما بر آدمی نعمتی کنیم، أَعرَض‌َ، روی بگرداند، وَ نَأی بِجانِبِه‌ِ، و جانب خود از ما دور دارد، خویشتن را چون مستغنی دارد و ما را فراموش کند. وَ إِذا مَسَّه‌ُ الشَّرُّ، چون رنجی و آفتی به او رسد، فَذُو دُعاءٍ عَرِیض‌ٍ، خداوند دعایی باشد پهن. و عرب طول و عرض در جای کثرت بکار دارند، یقال: اطال الکلام و أعرض«3» اذا اکثر.
قُل أَ رَأَیتُم إِن کان‌َ مِن عِندِ اللّه‌ِ، بگوی ای محمّد؟ بینی و دانی که اگر اینکه قرآن از نزدیک خدای باشد چنان که، می‌گوییم، ثُم‌َّ کَفَرتُم بِه‌ِ، آنگه شما به او کافر شده باشی، مَن أَضَل‌ُّ مِمَّن هُوَ فِی شِقاق‌ٍ بَعِیدٍ، که باشد گمراهتر از آن کس که او در ضلال و گمراهی باشد و عصیانی و مخالفتی دور از صلاح! و «الشقاق»، المشاقة و هی«4» [169- ر] المخالفة، من الشق و هو الفتق. و شق الشی‌ء نصفه، فعل به معنی مفعول، و منه
قول علی- علیه السلام: کثرة الوفاق نفاق و کثرة الخلاف شقاق.
و اینکه طریقتی است از طریقتهای جدل که آن را طریقت احتیاط گویند. خدای تعالی مناظره بیاموخت رسولش را بر اینکه طریقت، گفت«5»: بگوی ای محمّد اینکه کافران را که اگر اینکه قرآن از قبل خدای است و حق است، آنگه شما به او کافر شوی در جهان، از شما گمراه‌تر که باشد«6»!
آنگه حق تعالی گفت: سَنُرِیهِم آیاتِنا فِی الآفاق‌ِ، گفت: با ایشان«7» نماییم آیات و بینات ما در آفاق و اطراف عالم، وَ فِی أَنفُسِهِم، و در نفس ایشان.
عبد اللّه عباس گفت: فی الافاق، یعنی آثار امتان گذشته و در نفس ایشان به
-----------------------------------
(1). ما، لا: به، گا، آد: بهتر.
(2). سوره نبأ (78) آیه 40.
(3). آج، ما، گا، لا، آد: اعرضه.
(4). «و هی» در اساس دو بار تکرار شده است.
(5). آج، ما: که.
(6). اساس، آب: کباشد.
(7). ما، گا: ما به ایشان، آد: گفت: به ایشان.

صفحه : 91
بیماری«1» و بلیات. سدی گفت و المنهال بن عمرو«2»: فی الافاق، یعنی در اقطار و جوانبی که ما می‌گشاییم بر رسول ما، و فی انفسهم، در فتح مکه. قتاده گفت:
فی الافاق، در وقایعی که خدای را بود در امم گذشته، و فی انفسهم، در تنهای ایشان روز بدر. عطا و إبن زید گفتند: فی الافاق، فی اقطار الارض و السماء من الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الاشجار و الانهار و البحار و الامطار، آیاتی هست که ما را هست در جوانب زمین و آسمان، در آسمان از ماه و آفتاب و ستارگان و باد و باران، و در اقطار زمین از کوهها و جویها و دریاها و درختان و انواع نبات. و فی انفسهم، در تنهای ایشان از لطیفه صنعت و بدیع حکمت و حسن صورت و ترتیب تألیف و احکام خلقت و آنچه آفرید در ظاهر و باطن او از حواس پنج«3»، و عروق متصل و مدخل و مخرج [169- پ] طعام و شراب، که طعام و شراب به یک مدخل فرو می‌شود و از دو مخرج بیرون می‌آید، و آنچه تناول کند از طعام و شراب، بهری به«4» قوت او می‌شود و بهری به اجزای جسم او و بهری ثفل«5» می‌شود، و هر نصیبی به جانبی می‌رود به تقدیر مقدر- جل جلاله.
اهل اشارت گفتند فی قوله: سَنُرِیهِم آیاتِنا فِی الآفاق‌ِ وَ فِی أَنفُسِهِم، او را در آفاق آیاتی است و در نفس«6» آیاتی است که آن عالم کبری است و اینکه عالم صغری.
و بعضی علما گفتند: آن عالم صغری است و اینکه عالم کبری، چه آن جماد است و اینکه حی«7»، و اینکه جا معانی است که آن جا نیست تا تو گاه در آن نظر کنی و از آن عبرت گیری و گاه در اینکه تفکر کنی و بدو متذکر شوی، در آفاقت آیاتی پیدا گردد و در انفس بیناتی که در هر یکی از آن که نظر کنی تو را از سهلتر«8» طریقی بدو رساند. فی الافاق شمس و قمر و فی الانفس حس و فکر، فی الافاق کواکب و نجوم، و فی الانفس عجایب و علوم، فی الافاق سحایب و غیوم، و فی الانفس مصایب و غموم، فی الافاق بروق خاطفة و فی الانفس عروق واجفة، فی الافاق ثلوج و امطار و فی الانفس حوائج و أوطار، فی الافاق ریاح هبابة و فی الانفس ارواح منسابة، فی
-----------------------------------
(1). آج، گا، آد: بیماری.
(2). گا، آد: سدی و منهال بن عمرو گفتند.
(3). گا، آد: پنجگانه.
(4). گا. به مدد، آد: مدد.
(5). آج: به سفل، ما: سفل.
(6). آج، ما، گا، لا، آد: انفس [.....]
(7). گا: جان.
(8). گا، آد: آن به آسان‌تر.

صفحه : 92
الافاق جبال شامخة و فی الانفس آمال راسخة، فی الافاق عیون نابعة و فی الانفس عیون دامعة، فی الافاق نخیل و اشجار و فی الانفس شعور و أبشار، فی الافاق دور و قصور و فی الانفاس نحور و صدور، فی الافاق جواهر و معادن و فی الانفس ظواهر و بواطن، فی الافاق زروع و نبات و فی الانفس خشوع و ثبات، [170- ر] فی الافاق انهار و بحار و فی الانفس اسرار و جهار، فی الافاق شدة و رخاء و فی الانفس بخل و سخاء، فی الافاق ربیع و خریف و فی الانفس وضیع و شریف، فی الافاق حر و برد و فی الانفس حر و عبد، فی الافاق سیل و لیل و فی الانفس میل و نیل. از اینکه جمله در هر چه خواهی نظر کن که در او آیتی و دلالتی و علامتی«1» هست.

و للّه فی کل تحریکة و تسکینة ابدا شاهد

و فی کل شی‌ء له ایة تدل علی انه واحد
اول در خود نگر تا خود را بشناسی تا«2» خود شناسی تو را به حق«3» رساند که:
من عرف نفسه فقد عرف ربه
، خود را به عبودیت بشناس تا حق را به ربوبیت بشناسی. هر چه«4» خود را به نشناسی«5» او را به شناسی«6» که:
اعرفکم بنفسه اعرفکم بربه
، هر چند در اینکه شناخت غریق‌تر باشی«7» در آن معرفت غریق‌تر باشی. گاه در آفاق عالم تفکر کن، گاه در نفس خود نظر کن تا تغیر آن و اختلاف اینکه تو را به معرفت صانعی رساند مغیر نه مغیر، مقدر نه مقدر، مخالف نه مختلف«8»، تا بدانی که هر چه جز اوست به خلاف اوست، او مخالف سایر اشیاست از آن جا که اوست، بمقارنته بین الاشیاء [علم]«9» ان لا قرین له، و بمضادته بین المتضادات علم ان لا ضد له، ضاد الظلمة بالنور، و الصرد«10» بالحرور، و البلة بالجمود، فی کلام طویل لامام جلیل.

الخلق مجتمع طورا و مفترق و الحادثات فنون ذات اطوار

لا تعجبین«11» من الأضداد إذ جمعت فاللّه یجمع بین الماء و النار
[170- پ] از آیات آفاق، فصول چهار: صیف و شتا و ربیع و خریف، و از آیات
-----------------------------------
(1). آج، گا، لا، آد، افزوده: و بینتی، در اساس نیز کلمه‌ای قریب به اینکه، با خطی متفاوت از متن در بالای سطر افزوده شده است.
(2). گا، آد: که.
(3). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: شناسی.
(4). گا: هر قدر.
(6- 5). آج، ما، گا، لا، آد: بشناسی.
(7). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: شناسی.
(8). گا، آد: موافق نه مخالف و مختلف.
(9). به قیاس با آج و اتفاق نسخه بدلها افزوده شد.
(10). گا، لا، آد: البرد.
(11). گا، لا، آد: تعجن.

صفحه : 93
انفس، طباع«1» چهار: صفرا و سودا و بلغم و خون. در آفاق چهار باد پدید کرد: شمال و جنوب و صبا و دبور، در انفس، چهار باد: مجریه«2» و ممسکه و هاضمه و دافعه، تا یکی براند«3»، یکی بدارد، یکی هضم کند یکی دفع کند.
در آفاق، چهار جوی پدید کرد: جیحون و سیحون و نیل و فرات، در انفس چهار جوی پدید کرد: اکحل و قیفال و باسلیق و ابطی«4». در آفاق، نبات الوان پدید کرد، از: زرد و سبز و سرخ و سیاه و سپید و لعل و کبود، در انفس، شعور الوان پدید کرد، از: سیاه و سپید و احمر و اشقر و اشهب و اصهب. در آفاق، چهار چشمه به چهار طبع«5» پدید کرد: ملح و عدب و زعاق و منتن، در انفس، همچنین چهار چشمه پدید کرد: ملح در چشم، زعاق در«6» گوش، عذب در دهن، منتن در بینی. از آیات آفاق، قِطَع‌ٌ مُتَجاوِرات‌ٌ«7»، بهری نبات رویاند بهری نه، همچنین در انفس بر یک جای از تن آدمی بهری موی رویاند و بهری نه. در آفاق آتش پدید کرد، در انفس آتشی در جگر نهاد و یکی در طحال و یکی در دل و یکی در معده. در آفاق معادن مختلف پدید کرد، در انفس، حواس پنج«8» نهاد، از: سمع و بصر و شم و ذوق و لمس. از آیات آفاق، ابر است که گاهی ببارد و گاهی نه«9»، در انفس«10» شم پدید کرد که گاهی بگرید و گاهی نه.
از آیات آفاق، ستارگان هفت«11» در افلاک خود«12»، و از آیات نفس«13» اعضا هفت«14»:
سمع در انسان بمثابت زحل کرد در آسمان و او را دو برج نهاد: یکی جدی و یکی«15» دلو، لا جرم در بر«16» آن سمع، در دو [171- ر] برج نهاد و آن دو گوش است. بصر در
-----------------------------------
(1). گا، آد: طبایع.
(2). آج: مجذیه، ما: مجز به، گا، لا: جاذبه، آد: جاذبه و ماسکه. [.....]
(3). ما: برآید، گا، لا، آد: برآرد.
(4). ما: ابطحی.
(5). ما، گا، لا، آد: طعم.
(6). لا، افزوده: دو.
(7). مأخوذ از سوره رعد (13) آیه 4.
(8). گا، آد: پنجگانه.
(9). گا، لا، آد: نبارد.
(10). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: چشمه.
(11). گا، آد: سبعه.
(12). گا، آد: نهاد.
(13). آج، ما، گا، لا، آد: انفس.
(14). گا: سبعه، لا: هفتگانه.
(15). گا، آد: دیگر.
(16). آج، گا، لا، آد: برابر، ما: سمع در برابر آن در، در اساس کلمه «آن» دو بار تکرار شده، که با قلمی قریب به متن روی اولی خط کشیده شده است. [.....]

صفحه : 94
انسان«1»، بمثابت مشتری است در آسمان، و او را در دو برج کرد: یکی قوس و یکی حوت، همچنین بصر در دو چشم نهاد. شم در انسان بمنزلت مریخ کرد در آسمان و او را دو برج نهاد: یکی عقرب، یکی حمل، همچنین شم در [ممر]«2» دو بینی نهاد.
ذوق در انسان بمنزلت زهره کرد در آسمان و آن را دو برج کرد: یکی ثور و یکی میزان. همچنین ذوق در دو جای نهاد: از لهات«3» و لسان. لمس در انسان بمنزلت عطارد کرد در آسمان، و او را دو برج نهاد: یکی سنبله، یکی جوزا، همچنین لمس در دو دست«4» نهاد.
نطق در انسان بمنزلت آفتاب کرد در آسمان، و آن را یک برج کرد و آن اسد است، همچنین نطق را یک آلت نهاد از زبان«5». کتابت در انسان بمنزلت قمر است«6» در آسمان، و آن را یک برج نهاد و آن سرطان«7»، همچنین کتابت در دست راست نهاد بر غالب عادت. از آیات آفاق، آفتاب تابان از قطب آسمان، و از آیات انفس نور معرفت در دل مرد خدای دان، بل اینکه فاضل‌تر از آن، که«8»:

إن شمس النهار تغیب«9» باللیل و شمس القلوب لیس تغیب
و از آیات آفاق ماه و ستارگان، گاه ماه به زیادت، گاه به نقصان. در برابر آن علوم نهاد در انسان: علم توحید برای ادیان و علم فقه برای ارکان و علم طب برای ابدان و علم نجوم برای ازمان و علم نحو برای تقویم لسان، علم ریاضت برای حیوان، علم سیاست برای سلطان، علم صحبت«10» برای اخوان، و هذا خطب یطم«11» و امر لا یتم، عمر برسد«12» و او بنرسد، عدالی ما کنت فیه.
حَتّی یَتَبَیَّن‌َ لَهُم، [171- پ] تا پیدا شود ایشان را که آن حق است و از خدای است- جل جلاله- چه اگر نه چنین بودی، بر یک وتیرت و نسق نماندی بل مختلف شدی، یعنی اینکه آیات و ادلت حق است و از خدای است، و قیل: أَنَّه‌ُ، یعنی«13»،
-----------------------------------
(1). گا، آد: انفس.
(2). در اساس زیر وصالی رفته، از آج گذاشته شد.
(3). گا، آد: لبها.
(4). لا: دو کف.
(5). ما: و آن زبان است، گا، آد: که آن زبان است.
(6). آج، ما، گا، آد: کرد.
(7). آج، ما، افزوده: است، آد: برج داد از سرطان.
(8). گا، آد: کما قال الشاعر.
(9). گا، لا، آد: تغرب.
(10). ما: نصیحت.
(11). آج: خطبتم، ما: خاطب.
(12). گا، آد: به پایان رسد.
(13). گا، آد: طریقة.

صفحه : 95
الاسلام، گفتند: ضمیر راجع است با دین مسلمانی، یعنی تا بدانند که دین مسلمانی حق است. و گفتند: مراد قرآن است، گفت: بدانی که قرآن حق است و از قبل خدای است- جل جلاله- و گفتند: محمّد است- صلی اللّه علیه و آله«1». أَ وَ لَم یَکف‌ِ بِرَبِّک‌َ، کفایت نیست ای محمّد که خدای تو گواه است بر همه چیزها! و جار مجرور در جای«2» فاعل «کفی» است در محل رفع، و «انه» و ما بعده در محل نصب بوقوع الکفایة علیه. و «کفی» را دو مفعول باید: مفعول اول محذوف است و تقدیر اینکه است: او لم یکفک ربک«3» کونه شهیدا علی کل شی‌ء.
آنگه گفت: أَلا إِنَّهُم فِی مِریَةٍ، ایشان یعنی کافران در شک‌اند از لقاء ثواب و عقاب خدای تعالی. أَلا إِنَّه‌ُ، الا و خدای تعالی عالم است به همه چیزی و عالمی«4» او به همه چیزها محیط است. و محیط در جای دیگر به معنی قادر آمد، فی قوله:إن به وَ اللّه‌ُ مِن وَرائِهِم مُحِیطٌ«5»، یعنی در قبضه قدرت اواند، از آن جا بیرون نتوانند شدن. پس«6» دو معنی دارد: یکی عالمی، یکی قادری، و در عالمی فرمود: ... وَ أَن‌َّ اللّه‌َ قَد أَحاطَ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عِلماً«7».
-----------------------------------
(1). ما، لا: علیه السلام. [.....]
(2). لا: به جای.
(3). آج: او لم یکف ربک، ما، لا، آد: او لم یکف بربک.
(4). گا، آد: علم.
(5). سوره بروج (85) آیه 20.
(6). آج، ما، گا، افزوده: او.
(7). سوره طلاق (65) آیه 12.

صفحه : 96

‌سورة حم عسق

‌«1» و قیل: حم الشریعة اینکه‌«2» سورت مکی است و پنجاه و سه آیت است در عدد کوفیان، و پنجاه در عدد بصریان و مدنیان‌«3». و هشتصد و شصط«4» و شش کلمت است، و سه هزار و پانصد و هشتاد و هشت حرف است.
و روایت است از ابو امامه، از ابی کعب که رسول- صلی اللّه علیه و آله- [172- ر] گفت: هر که او حم عسق بخواند، از جمله آنان باشد که فرشتگان بر او صلات‌«5» فرستند و برای او استغفار کنند و رحمت خواهند«6».

[سوره الشوری (42): آیات 1 تا 20]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
حم (1) عسق (2) کَذلِک‌َ یُوحِی إِلَیک‌َ وَ إِلَی الَّذِین‌َ مِن قَبلِک‌َ اللّه‌ُ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (3) لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ وَ هُوَ العَلِی‌ُّ العَظِیم‌ُ (4)
تَکادُ السَّماوات‌ُ یَتَفَطَّرن‌َ مِن فَوقِهِن‌َّ وَ المَلائِکَةُ یُسَبِّحُون‌َ بِحَمدِ رَبِّهِم وَ یَستَغفِرُون‌َ لِمَن فِی الأَرض‌ِ أَلا إِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِیم‌ُ (5) وَ الَّذِین‌َ اتَّخَذُوا مِن دُونِه‌ِ أَولِیاءَ اللّه‌ُ حَفِیظٌ عَلَیهِم وَ ما أَنت‌َ عَلَیهِم بِوَکِیل‌ٍ (6) وَ کَذلِک‌َ أَوحَینا إِلَیک‌َ قُرآناً عَرَبِیًّا لِتُنذِرَ أُم‌َّ القُری وَ مَن حَولَها وَ تُنذِرَ یَوم‌َ الجَمع‌ِ لا رَیب‌َ فِیه‌ِ فَرِیق‌ٌ فِی الجَنَّةِ وَ فَرِیق‌ٌ فِی السَّعِیرِ (7) وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ لَجَعَلَهُم أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِن یُدخِل‌ُ مَن یَشاءُ فِی رَحمَتِه‌ِ وَ الظّالِمُون‌َ ما لَهُم مِن وَلِی‌ٍّ وَ لا نَصِیرٍ (8) أَم‌ِ اتَّخَذُوا مِن دُونِه‌ِ أَولِیاءَ فَاللّه‌ُ هُوَ الوَلِی‌ُّ وَ هُوَ یُحی‌ِ المَوتی وَ هُوَ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (9)
وَ مَا اختَلَفتُم فِیه‌ِ مِن شَی‌ءٍ فَحُکمُه‌ُ إِلَی اللّه‌ِ ذلِکُم‌ُ اللّه‌ُ رَبِّی عَلَیه‌ِ تَوَکَّلت‌ُ وَ إِلَیه‌ِ أُنِیب‌ُ (10) فاطِرُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ جَعَل‌َ لَکُم مِن أَنفُسِکُم أَزواجاً وَ مِن‌َ الأَنعام‌ِ أَزواجاً یَذرَؤُکُم فِیه‌ِ لَیس‌َ کَمِثلِه‌ِ شَی‌ءٌ وَ هُوَ السَّمِیع‌ُ البَصِیرُ (11) لَه‌ُ مَقالِیدُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ یَبسُطُ الرِّزق‌َ لِمَن یَشاءُ وَ یَقدِرُ إِنَّه‌ُ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ (12) شَرَع‌َ لَکُم مِن‌َ الدِّین‌ِ ما وَصّی بِه‌ِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوحَینا إِلَیک‌َ وَ ما وَصَّینا بِه‌ِ إِبراهِیم‌َ وَ مُوسی وَ عِیسی أَن أَقِیمُوا الدِّین‌َ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِیه‌ِ کَبُرَ عَلَی المُشرِکِین‌َ ما تَدعُوهُم إِلَیه‌ِ اللّه‌ُ یَجتَبِی إِلَیه‌ِ مَن یَشاءُ وَ یَهدِی إِلَیه‌ِ مَن یُنِیب‌ُ (13) وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاّ مِن بَعدِ ما جاءَهُم‌ُ العِلم‌ُ بَغیاً بَینَهُم وَ لَو لا کَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّک‌َ إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی لَقُضِی‌َ بَینَهُم وَ إِن‌َّ الَّذِین‌َ أُورِثُوا الکِتاب‌َ مِن بَعدِهِم لَفِی شَک‌ٍّ مِنه‌ُ مُرِیب‌ٍ (14)
فَلِذلِک‌َ فَادع‌ُ وَ استَقِم کَما أُمِرت‌َ وَ لا تَتَّبِع أَهواءَهُم وَ قُل آمَنت‌ُ بِما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ مِن کِتاب‌ٍ وَ أُمِرت‌ُ لِأَعدِل‌َ بَینَکُم‌ُ اللّه‌ُ رَبُّنا وَ رَبُّکُم لَنا أَعمالُنا وَ لَکُم أَعمالُکُم لا حُجَّةَ بَینَنا وَ بَینَکُم‌ُ اللّه‌ُ یَجمَع‌ُ بَینَنا وَ إِلَیه‌ِ المَصِیرُ (15) وَ الَّذِین‌َ یُحَاجُّون‌َ فِی اللّه‌ِ مِن بَعدِ ما استُجِیب‌َ لَه‌ُ حُجَّتُهُم داحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِم وَ عَلَیهِم غَضَب‌ٌ وَ لَهُم عَذاب‌ٌ شَدِیدٌ (16) اللّه‌ُ الَّذِی أَنزَل‌َ الکِتاب‌َ بِالحَق‌ِّ وَ المِیزان‌َ وَ ما یُدرِیک‌َ لَعَل‌َّ السّاعَةَ قَرِیب‌ٌ (17) یَستَعجِل‌ُ بِهَا الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِها وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا مُشفِقُون‌َ مِنها وَ یَعلَمُون‌َ أَنَّهَا الحَق‌ُّ أَلا إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُمارُون‌َ فِی السّاعَةِ لَفِی ضَلال‌ٍ بَعِیدٍ (18) اللّه‌ُ لَطِیف‌ٌ بِعِبادِه‌ِ یَرزُق‌ُ مَن یَشاءُ وَ هُوَ القَوِی‌ُّ العَزِیزُ (19)
مَن کان‌َ یُرِیدُ حَرث‌َ الآخِرَةِ نَزِد لَه‌ُ فِی حَرثِه‌ِ وَ مَن کان‌َ یُرِیدُ حَرث‌َ الدُّنیا نُؤتِه‌ِ مِنها وَ ما لَه‌ُ فِی الآخِرَةِ مِن نَصِیب‌ٍ (20)
«7»

[ترجمه]

چونین«8» وحی کند به تو و به آنان که از پیش تو بودند، خدای عزیز«9» محکم کار.
او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، و او بزرگوار و بزرگ است.
-----------------------------------
(1). گا: الشوری، ثلاث و خمسون آیات.
(2). ما: بدانی که اینکه، گا، لا، آد: بدان که اینکه.
(3). ما: مدینیان.
(4). کذا در اساس و آب، آج، ما، لا: شصت، گا: ندارد.
(5). گا، لا، آد: صلوات.
(6). ما، افزوده: قوله تعالی.
(7). آج، افزوده: اسم سورت است یا غیر آن.
(8). ما، لا: چنین. [.....]
(9). ما: غالب.

صفحه : 97
«1»
نزدیک بود آسمانها که بشکافد از بالای آن و فریشتگان تسبیح می‌کنند به سپاس«2» خدایشان و آمرزش می‌خواهند برای آنان که در زمین‌اند، خدای، اوست که آمرزنده و بخشاینده است.
و آنان که گرفتند از فرود او«3» دوستان، خدای نگاهبان است بر ایشان و نیستی تو بر ایشان و کیل.
و همچنین وحی کردیم به تو قرآنی تازی تا بترسانی«4» اهل مکه را و آن را که پیرامن آن است و بترسانی از روز قیامت. شک نیست در او، گروهی در بهشت باشند و گروهی در دوزخ.
[172- پ] و اگر خواهد خدای کند ایشان را یک گروه«5» و لکن در آرد آن را که خواهد در رحمتش، و ستمکاران نباشد ایشان را از یاری و نه یاوری.
بل گرفتندی از جز او دوستان، خدای اوست که خداوند است و او زنده کند مردگان را و او بر همه چیز تواناست.
آنچه خلاف کنی«6» در آن از چیز، حکم آن به خدای است، آن خدای شماست خدای من، بر او توکل کردم و با او شدم«7».
آفریدگار آسمانها و زمین کرد
-----------------------------------
(1). اساس: ینفطرن، که با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.
(2). ما: ستایش، لا: ثنای.
(3). ما: جز، لا: بغیر از خدای.
(4). لا: بیم کنی.
(5). ما: امت.
(6). لا: کردید.
(7). ما: شوم، لا: باز می‌گردم.

صفحه : 98
برای شما از نفسهای«1» شما همسران«2» و از چهار پایان جفتان، می‌آفریند شما را در وی، نیست مانند او چیزی و او شنوا و بیناست.
او راست کلیدهای آسمانها و زمین، بگستراند روزی آن را که خواهد و تنگ کند، که او به همه چیزی داناست.
[173- ر] بنهاد برای شما از دین آنچه اندر [ز]«3» کرد به آن نوح را و آنچه وحی کردیم ما به تو و آنچه اندرز کردیم به آن ابراهیم را و موسی را و عیسی را که بپای داری دین را و پراگند«4» مشوی در او، بزرگ آمد بر بت پرستان آنچه تو«5» می‌خوانی به آن، خدای برگزیند به او آن را که خواهد و ره نماید به خود آن را که باز گردد«6».
و پراگنده نشوند الا از پس آن که آمد به ایشان دانش بظلم میان ایشان و اگر نه سخنی است که در پیش افتاده است از خدای تو تا به وقتی نام زد«7»، حکم کردندی میان ایشان و آنان که میراث به ایشان دادند کتاب از پس ایشان در شکی«8» اند از او شک فگننده.
با آن خوان و راست باش«9» چنان که فرمودند تو را، پیروی«10» مکن هوای«11» ایشان را، بگوی گرویدم به آنچه فرستاد
-----------------------------------
(1). ما: تنهای.
(2). ما: جفتان.
(3). به قرینه چند کلمه بعد و ضبط «ما» گذاشته شد.
(4). ما، لا: پراگنده.
(5). ما: بر.
(6). ما: به او آن که وا او گردد. [.....]
(7). ما، لا: نام زده.
(8). ما: شک.
(9). ما: بابست، لا: مستقیم باش.
(10). ما: پسروی.
(11). ما: هواهای، لا: اهوای.

صفحه : 99
خدای از کتاب و فرمودند مرا تا داد کنم میان شما، خدای، خدای ما و شماست، ما راست کارهای ما و شما راست کارهای شما، نیست حجتی میان ما و میان شما، خدای گرد آرد میان ما و با اوست بازگشتن.
و آنان که حجت انگیزند در خدای از پس آن که اجابت کردند او را حجت ایشان باطل باشد [نزد خدایشان]«1» و بر ایشان باشد خشمی و ایشان را بود عذابی سخت.
[173- پ] خدای است که بفرستاد قرآن«2» براستی و ترازو و چه دانی تو همانا قیامت نزیک«3» است.
شتابزدگی می‌کنند به آن، آنان که نگرویده‌اند و آنان که گرویده‌اند می‌ترسند از آن و می‌دانند که آن حق است، الا و آنان که جدل و خصومت کنند در قیامت در گمراهی‌اند دور.
خدای لطف کننده است به بندگانش، روزی دهد آن را که خواهد و او دانا و بی‌همتاست.
هر که خواهد کشت آخرت، بیفزاییم او را در کشتش«4» و هر که خواهد کشت دنیا بدهیم او را از آن و نباشد او را در آخرت بهری«5».
قوله تعالی: حم عسق، اختلاف مفسران برفت در حم. اما آنچه در اینکه آیت گفته‌اند:
ارطاة بن المنذر گفت: مردی بنزدیک عبد اللّه عباس آمد و از او پرسید که حم عسق چه باشد«6»! و حذیفة بن الیمان حاضر بود، عبد اللّه عباس جواب نداد. دیگر باره
-----------------------------------
(1). ترجمه عبارت «عند ربهم» که در حاشیه اساس آمده از متن ساقط است، از ما افزوده شد.
(2). ما، لا: کتاب.
(3). چنین است در اساس و آب. نزیک/ نزدیک، ظاهرا با ادغام دو حرف قریب المخرج، ما، لا: نزدیک.
(4). ما: کشت او.
(5). ما: بهره، لا: از نصیبی و بهره‌ای.
(6). اساس، آب: جباشد.

صفحه : 100
بپرسید، جواب نداد. بار سدیگر«1» حذیفه گفت: من تو را خبر دهم، بدان که اینکه در مردی فرو«2» آمد نام او عبد الاله، او«3»، عبد اللّه بر بهری جویهای مشرق فرود آمد«4» آن جا دو مدینه بنا کنند«5» بر کنار آن جوی چنان که جوی از میان هر دو فاصل باشد، چون خدای تعالی [174- ر] خواهد تا زوال ملک ایشان کند و دولت ایشان ببرد، آتشی بفرستد به شب و یک مدینه بسوزد چنان که از او هیچ اثر نماند. اهل اینکه مدینه دیگر از آن به تعجب فرو مانند، بر دیگر روز جمله جباران آن ولایت در اینکه مدینه دیگر حاضر آیند به نظاره اینکه مدینه سوخته. خدای تعالی بفرماید تا خسف کنند ایشان را، آن مدینه دیگر به زمین فرو شود با هر که در او باشد فذلک قوله: حم عسق یعنی، حم عزیمة من اللّه و سنة و قضاء، انداخته شد عزمی و سنتی و قضایی از خدای تعالی.
و قیل: حم عسق، «عین» عدلا منه، «سین» به معنی سیکون، «قاف» واقع بهما، ای، بالمدینتین. و مانند«6» خبری است که جریر بن عبد اللّه روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: مدینه‌ای بنا کند میان دجله و دجیل و قطربل و صرات، جباران اهل زمین آن جا مجتمع شوند و جز آن«7»، و مالهای عالم آن جا جمع کنند، خدای تعالی آن شهر به زمین فرو برد با اهلش، آن دو«8» زمین زودتر رود«9» از آن که میخ آهن«10» در زمین نرم.
و گفتند عبد اللّه مسعود«11» خواند: (حم سق)،- بی عین- و گفت: «سین»، هر امتی‌اند که رفتند. و «قاف»، هر فرقتی‌اند که خواهند آمدن. و در مصحف عبد اللّه مسعود، عین نیست.
عکرمه گفت، نافع الازرق عبد اللّه عباس را پرسید از حم عسق، گفت: «حا»، حلم خدای است، و «میم» مجد اوست، و «عین» علم اوست، و «سین» سنای اوست، و «قاف» قدرت است. خدای تعالی به اینکه چیزها«12» قسم یاد کرد.
و ابو الجوزا روایت کرد از عبد اللّه عباس که گفت: «عین»، عذاب، «سین»، [174- پ]
-----------------------------------
(1). ما، گا، آد: با رسیم، آج: دیگر باره.
(2). آج، ما، گا، آد: فرود.
(3). گا، آد: یا . [.....]
(4). ما، گا، لا، آد: آید.
(5). ما: دو مدینه کند.
(6). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: اینکه
(7). آج، ما، گا، لا: خزاین، آد: جز اینکه.
(8). آج، ما، گا، آد: در.
(9). لا: روند.
(10). آج، ما: آهنین.
(11). لا: عباس.
(12). آج، ما: حرفها، لا افزوده: حکم کرد و.

صفحه : 101
مسخ، «قاف»، قذف. و بیان اینکه قول خبری است که از رسول- علیه السلام- [روایت کردند]«1» که چون اینکه آیت آمد، رسول- علیه السلام- دلتنگ شد، گفتند: یا رسول الله؟ چرا دلتنگی! گفت: مرا«2» خبر دادند به بلایی که به امت من فرود آید«3»، خسف و مسخ و قذف و آتشی که ایشان را جمع کند و بادی که ایشان را در دریا ریزد و آیاتی و علاماتی و بیانی«4» به نزول عیسی و خروج دجال.
شهر بن حوشب گفت و عطا بن ابی رباح: کالزاری«5» باشد که عزیز در او ذلیل شود و ذلیل در او عزیز شود و آن کالزار«6» در قریش باشد آنگه با عرب«7» افتد«8» آنگه با عجم افتد آنگه تا به خروج دجال برسد.
عطاء، گفت «ح»«9»: حربی باشد میان«10» مکه و قحطی«11» که ایشان مردار بخورند و استخان«12» مردگان. «م»، از ملکی که تحویل افتد از قومی به قومی از قریش.
«عین»، آن عدوی که در آن جا«13» باشد. «سین»، که در آن جا سببی باشد. «ق»، آن که قدرت خدای نافذ باشد در آن.
بکر بن عبد [الله]«14» المزنی گفت: «ح»، حربی باشد میان قریش و موالی، دست قریش را باشد بر موالی. «م»، ملک بنی امیه است. «ع»، علو عباسیان است.
«س»، سنای مهدی است. «ق»«15»، قوت عیسی است که از آسمان فرود آید و ترسایان را بکشد و کلیسیها«16» ویران کند.
محمّد بن کعب گفت: قسمی است که خدای تعالی«17» کرد به حلم و مجد و علو و سنا و قدرت خود، که عذاب نکند آن را که پناه با کلمه اخلاص دهد و آن گفتن (لا اله الا الله) است.
-----------------------------------
(1). اساس و آب ندارد، از آج افزوده شد.
(2). از قلاب تا اینکه جا در حاشیه نسخه اساس آمده است.
(3). گا، آد، افزوده: از.
(4). ما، گا، لا، آد: پیاپی.
(6- 5). آج، ما، گا، آد: کارزار. [.....]
(7). آج: با اعراب، لا: باز عرب.
(8). ما، لا: اوفتد.
(9). گا، آد: عطا گفت: «حا».
(10). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: اهل.
(11). گا، آد: بطحا.
(12). آج، ما، گا، لا، آد: استخوان.
(13). آج، ما، گا، لا، آد: ایشان را.
(14). در اساس دست برده شده بطوری که اینکه کلمه به صورت «و» در آمده است.
(15). کذا در اساس و آب، ج، ما، گا، لا: کلیساها.
(16). لا، افزوده: یاد. 17. ما: یعنی.

صفحه : 102
سعید جبیر گفت: «ح»، از رحمن است. «میم»، از مجید است. «عین»، از عالم«1» است. «سین»، از قدوس«2» است. «ق»، از«3» قاهر است.
سدی گفت: از هجای مقطع است. «عین»، از عزیز و «سین» از سلام و «قاف» از قادر [175- ر].
گفتند: اینکه در شأن محمّد است- صلی الله علیه و آله«4». «ح»، حوض مورد«5» اوست و «میم»، ملک ممدود اوست. «سین»، سنای مشهود اوست. «قاف»، قیام اوست در مقام محمود و قربت او در کرامت به معبود.
عبد الله عباس گفت: هیچ پیغامبر نبود و الا در کتاب او و وحی او، حم عسق هست«6». برای اینکه گفت: کَذلِک‌َ یُوحِی إِلَیک‌َ وَ إِلَی الَّذِین‌َ مِن قَبلِک‌َ.
قوله: کَذلِک‌َ یُوحِی، إبن کثیر و یک روایت از ابو عمرو آمد که خواندند«7»: به فتح «حا»، علی ما لم یسم فاعله بر سؤال سایل کانه لما قال: کَذلِک‌َ یُوحِی، فقال قائل: من یوحی! فقال: اللّه‌ُ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ. و مثله قوله فی قراءة من قرأ: ... یُسَبِّح‌ُ لَه‌ُ فِیها بِالغُدُوِّ وَ الآصال‌ِ، رِجال‌ٌ«8»یُوحِی بر فعل مستقیم به کسر «حا» من اوحی یوحی، اسنادا الی اسم الله تعالی.
گفت: همچنین وحی کند به تو و به آنان که پیش«9» تو بودند از پیغامبران خدای- جل- جلاله- که او عزیز و منیع و غالب است و قاهر و بی‌همتا و حکیم و عالم به دقایق امور و محکم کار.
لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ، او راست یعنی، خدای را آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است. وَ هُوَ العَلِی‌ُّ العَظِیم‌ُ، و او بزرگوار و بلند قدر و بزرگ است.
آنگه گفت: تَکادُ السَّماوات‌ُ یَتَفَطَّرن‌َ، ابو عمرو و عاصم فی روایت ابو«10» بکر خواندند: یکاد، به « یا » برای آن که تأنیث سماوات نه حقیقی است و فعل مقدم
-----------------------------------
(1). گا، آد: علیم.
(2). گا، آد: سلام.
(3). گا، آد، افزوده: قدوس است و. [.....]
(4). ما: علیه السلام.
(5). آج، ما، گا، لا، آد: مورود.
(6). آج، ما: است، گا، لا، آد: هست.
(7). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: یوحی.
(8). سوره نور (24) آیات 36 و 37.
(9). لا، افزوده: از.
(10). گا، لا، آد: ابی.

صفحه : 103
ینفطرن من الانفطار علی زنة الانفعال و هو«1» مطاوع فطرته فانفطر [175- پ]«2»، ای شققته فانشق. و إبن کثیر و إبن عامر و حمزه و عاصم فی روایت حفص خواندند:
تَکادُ السَّماوات‌ُ، به تای تأنیث، ینفطرن به «نون»، چنان که گفتیم. نافع [خواند]«3» و کسائی: (یکاد) به « یا »، السَّماوات‌ُ یَتَفَطَّرن‌َ به «تا» بدل «نون» من التفطر و هو مطاوع فطر. یقال: فطرته فتفطر.
گفت: نزدیک است که آسمان بشکافد از بالای ایشان از عظم و فظیعت کلمه کفر که می‌گویند و شرک که به خدای می‌آرند و در حق او اثبات زن و فرزند می‌کنند. و مثله قوله: تَکادُ السَّماوات‌ُ یَتَفَطَّرن‌َ مِنه‌ُ وَ تَنشَق‌ُّ الأَرض‌ُ وَ تَخِرُّ الجِبال‌ُ هَدًّا، أَن دَعَوا لِلرَّحمن‌ِ وَلَداً«4». و قوله: مِن فَوقِهِن‌َّ، یعنی هر آسمانی که بالای آسمانی دیگر است و چون آسمانهای زیرین شکافته شود از کفر اهل زمین اولا و آخرا«5»، که آسمان دنیا شکافته شود، چه او نزدیکتر است به ایشان. وَ المَلائِکَةُ یُسَبِّحُون‌َ بِحَمدِ رَبِّهِم، و فرشتگان تسبیح می‌کنند به حمد و شکر خدای ایشان و برای اهل زمین استغفار می‌کنند و آمرزش می‌خواهند از جمله«6» مؤمنان، بیانه قوله: وَ یَستَغفِرُون‌َ لِمَن فِی الأَرض‌ِ«7» وَ الَّذِین‌َ اتَّخَذُوا مِن دُونِه‌ِ أَولِیاءَ گفت: آنان که بدون خدای، خداوندان و معبودان گیرند، اللّه‌ُ حَفِیظٌ عَلَیهِم، خدای بر ایشان نگاهبان است، اعمال ایشان می‌داند و می‌شناسد و بر ایشان می‌شمارد تا جزا دهد ایشان را بر آن. تو که محمدی، و کیل ایشان نه‌ای، انما بر تو بلاغ و اعذار و انذار است.
پس«8» گفت: وَ کَذلِک‌َ أَوحَینا إِلَیک‌َ، همچنین وحی کردیم و بفرستادیم به تو قرآنی عربی، به لغت عرب، لِتُنذِرَ أُم‌َّ القُری، تا بترسانی مکه را، یعنی، اهل مکه را، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، کقوله: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«9» ...
-----------------------------------
(1). آج، ما: هی.
(2). اساس: افتادگی دارد، از آج، افزوده شد.
(3). آج: ندارد، از لا، افزوده شد.
(4). سوره مریم (19) آیات 90 و 91.
(5). ما، گا، آد: اولی و اخری.
(6). گا، آد: جهت.
(7). آج، ما، گا، لا، و یستغفرون للذین آمنوا، که با توجه به قرآن مجید تصحیح شد. [.....]
(8). گا، لا، آد: و بس.
(9). سوره یوسف (12) آیه 82.

صفحه : 104
و مکه را برای آن «ام القری» خواند که اصل زمین است و زمین از زیر او بیرون آورده‌اند وَ مَن حَولَها، و آنان که پیرامن مکه‌اند. وَ تُنذِرَ یَوم‌َ الجَمع‌ِ، و بترسانید«1» خلقان را از روز قیامت. و یوم الجمع، منصوب است به آن که مفعول دوم است، یقال: أنذرت«2» فلانا کذا و کذا«3»، نگفت به فلان. و نصب او بر ظرف نیست، برای آن که انذار واقع نیست در وی، بل بر حذف مضاف است، و التقدیر: لتنذر النّاس عذاب یوم الجمع. مفعول اول محذوف است لدلالة الکلام علیه. و مراد به یوم الجمع، روز قیامت است«4». آنگه اهل جمع بر«5» دو فرقه نهاد، گفت: فَرِیق‌ٌ فِی الجَنَّةِ، گروهی در بهشت‌اند و گروهی در دوزخ. آنان که به بهشت شوند«6»، گروهی به عدل شوند«7» و استحقاق و گروهی به فضل و رحمت. و اما آنان که به دوزخ شوند«8»، جز به عدل نشوند«9».
عبد الله عمر روایت کرد که: رسول- صلی الله علیه و آله و سلّم«10»- یک روز بیرون آمد، دو صحیفه به دست گرفته گفت: دانید«11» تا اینکه نوشته‌ها چیست! گفتیم:
نه: گفت: اینکه که به دست راست دارم، نامه‌ای است در او نامهای اهل بهشت ثبت کرده، نام ایشان و نام پدر ایشان و نام خویشان و عشیره ایشان، اینکه پیش از آن فرمود نوشتن که ایشان در صلب پدر و رحم مادر بودند، آنگه که آدم هنوز«12» گل بود، هیچ زیادت و نقصان در عدد اینان نیاید. و اینکه نامه که در دست چپ دارم، در و نامهای]«13» اهل دوزخ است به نام و نسب و پدر و قبیله‌شان«14» پیش از آن که در صلب پدر و رحم مادر پدید«15» آمدند، آدم هنوز در میان گل بود، از اینکه عدد هیچ زیادت نشوند و ناقص«16» نشوند، آنگه بر خواند: فَرِیق‌ٌ فِی الجَنَّةِ وَ فَرِیق‌ٌ فِی السَّعِیرِ، عدل من الله تعالی.
آنگه گفت: وَ لَو شاءَ اللّه‌ُ لَجَعَلَهُم أُمَّةً، اگر خدای خواستی، مردمان همه را
-----------------------------------
(1). ما، گا، لا، آد: بترسانی.
(2). ما: اندر.
(3). گا، آد: و بکذا، لا: او بکذا.
(4). گا، آد، افزوده: هیچ شکی نیست در وقوع اینکه روز.
(5). ما: را، لا، گا، آد: را به 6، 7، 8، 9. لا: روند.
(10). ما، لا: علیه السلام.
(11). ما، لا: دانی.
(12). ما، افزوده: در میان.
(13). اساس: از سطر اول صفحه قبل تا اینکه جا افتادگی دارد افزوده شد.
(14). آج، ما، لا: قبیله ایشان.
(15). ما: بودند، لا: بازدید. [.....]
(16). ما، گا: زیادت و نقصان.

صفحه : 105
یک امت کردی، یعنی یک ملت، و اینکه مشیت جبر و اکراه باشد، یعنی اگر خدای خواستی همه را بقهر بر ایمان حمل کردی. وَ لکِن یُدخِل‌ُ مَن یَشاءُ فِی رَحمَتِه‌ِ، و لکن آن را که خواهد در رحمت خود برد و در سرای ثواب، چون«1» داند که مستحق آن است به ایمان و عمل صالح. وَ الظّالِمُون‌َ، و ظالمان«2» را که کافر باشند، ایشان را هیچ یاری و یاوری نباشد که پایمردی ایشان کند تا«3» عذاب خدای از ایشان دفع کند.
أَم‌ِ اتَّخَذُوا مِن دُونِه‌ِ أَولِیاءَ، گفتند: ام، به معنی بل است. بل اینکه کافران بدون خدای اولیا گرفته‌اند و دوستان و معبودان. فَاللّه‌ُ هُوَ الوَلِی‌ُّ، خدای است بر حقیقت که خداوند خلقان است و اوست که مردم«4» زنده کند و بر همه چیز قادر است.
وَ مَا اختَلَفتُم فِیه‌ِ مِن شَی‌ءٍ فَحُکمُه‌ُ إِلَی اللّه‌ِ، گفت: هر آنچه در او خلاف کنی و میان شما در او اختلاف رود از احکام شرع و کار دین و دنیا، حکم آن خدای راست«5» که عالم است و حاکم در آن خدای باشد و کس را نرسد از شما که در او حکم کند، چه خدای است که عالم است به مصالح خلق و عواقب امور. و آیت دلیل است بر آن که کس را نباشد«6» که از خود در شرع حکم کند جز به نصوصی که وارد از قبل خدای تعالی، [176- ر] اما به آیتی محکم یا به خبری متواتر. ذلِکُم‌ُ اللّه‌ُ، آن خدای است که خداوند و پروردگار من است. عَلَیه‌ِ تَوَکَّلت‌ُ، من بر او توکل کرده‌ام و اعتماد کرده، و مرجع و مئاب«7» من با اوست و من با او گریزم و توبت و انابت من با او باشد.
فاطِرُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، آفریدگار آسمانها و زمین است از ابتدا، تا پنداری عدم بشکافت که وجود اینکه اشیا از او پدید کرد. جَعَل‌َ لَکُم مِن أَنفُسِکُم أَزواجاً، شما را هم از جنس خود جفت و سکن پدید کرد. و گفتند: برای آن گفت مِن أَنفُسِکُم، که حوا را از استخوان پهلوی آدم آفرید«8». وَ مِن‌َ الأَنعام‌ِ أَزواجاً، و از چهار-
-----------------------------------
(1). ما: خود چو.
(2). آج، ما، لا: ظالمانی.
(3). ما، گا، لا، آد: یا .
(4). آج، ما، گا، لا: مرده.
(5). آج، ما، گا، لا، آد: با خدای است.
(6). گا، آد، افزوده: از خلق.
(7). مئاب/ مآب.
(8). گا، آد، افزوده: و درست آن است که از بقیه گل آدم آفرید.

صفحه : 106
پایان«1» همچنین جفت جفت. یَذرَؤُکُم فِیه‌ِ، می‌آفرید«2» شما را در او.
در اینکه ضمیر خلاف کردند. بعضی گفتند: مراد شکم«3»، او«4» رحم کنایة عن غیر مذکور. و قیل: اراد به الزوج، راجع با زوج و جفت است که هر مولود«5» در شکم مادر«6» باشد. و قیل: فی التزویج. و قیل: فی هذا النوع من الخلقة من اخراج الولد من ذکر و انثی. فراء و زجاج گفتند: فیه، به معنی «به» است ای، بما جعل لکم ازواجا. و انشد الازهری فی امرأة:

و أرغب فیها عن لقیط و اهله و لکننی عن سنبس لست أرغب
ای، أرغب بها عنهم.
لَیس‌َ کَمِثلِه‌ِ شَی‌ءٌ، در او چند قول گفتند: یکی آن که، کاف تشبیه زیادت است و التقدیر لیس مثله شی‌ء. و یکی آن که، «مثل»«7»، صله است و زیادت و تقدیر آن که، لیس کهو شی‌ء. و اینکه، نظایر بسیار دارد، کقولهم: مثلک یفعل کذا، او مثلی لا یرغب فی کذا. ای أنت و انا. و قال: فَإِن آمَنُوا بِمِثل‌ِ ما آمَنتُم بِه‌ِ«8» لَیس‌َ کَمِثلِه‌ِ شَی‌ءٌ، فی سورة الانعام. وَ هُوَ السَّمِیع‌ُ البَصِیرُ، و او شنوا و بیناست.
لَه‌ُ مَقالِیدُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، گفت او راست کلیدهای آسمان و زمین، یعنی آجال و ارزاق و احکام به فرمان اوست. یَبسُطُ الرِّزق‌َ لِمَن یَشاءُ وَ یَقدِرُ، روزی بگسترد بر آن که خواهد از بندگان و تنگ کند بر آن که خواهد، که او به همه چیزی
-----------------------------------
(1). لا، افزوده: جفتانی را.
(2). آج، گا، لا، آد: می‌آفریند.
(3). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: است.
(4). گا، آد: یا .
(5). گا، آد، افزوده: که باشد. [.....]
(6). آج، ما، گا، لا، آد: ماده.
(7). ما، لا: مثله.
(8). سوره بقره (2) آیه 137.
(9). ما: فغشاهم.

صفحه : 107
عالم است. و «قدر» و «قتر»، تضییق باشد.
شَرَع‌َ لَکُم مِن‌َ الدِّین‌ِ ما وَصّی بِه‌ِ نُوحاً، بیان کرد برای شما آنچه نوح«1»- علیه السلام- به آن اندرز و وصایت کرد. و برای آن نوح را تخصیص کرد که اول کس که او را شریعت بود، نوح بود- علیه السلام. وَ الَّذِی أَوحَینا إِلَیک‌َ، و آنچه وحی کردیم به تو. و محل «ما» و «الذی» هر دو نصب است به وقوع شرع بر او. و کذلک قوله: وَ ما وَصَّینا بِه‌ِ إِبراهِیم‌َ وَ مُوسی وَ عِیسی، و آنچه وصیت کردیم ابراهیم و موسی و عیسی را- علیهم السلام.
آنگه در معنی و وجه آیت خلاف کردند. قتاده گفت: معنی «ما» و «الذی» و «ما» ی دیگر- که اسماء مبهم است- تحلیل الحلال و تحریم الحرام«2». حکم گفت:
تحریم الامهات و البنات است، و آنچه شرح داد فی قوله: حُرِّمَت عَلَیکُم أُمَّهاتُکُم«3»- الایه،«4» بیان محرمات است در بیان«5» نکاح.
مجاهد گفت: نماز به پای داشتن است و زکات دادن و اقرار دادن خدای را به طاعت که اینکه، آن دین است که خدای نهاد برای پیغامبران، و اینکه، روایت و البی است از عبد الله عباس. أَن أَقِیمُوا الدِّین‌َ، که طاعت [177- ر] خدای به پای داری از«6» امتثال اوامر و انتها از نواهی او. و گفتند: دین توحید است. و گفتند: خدای تعالی جمله پیغامبران را به اقامت دین فرستاد و اقامت سنت و الفت و جماعت و ترک فرقت، و حمل کردن بر عموم اولیتر بود از فعل واجبات و مندوبات و اجتناب مقبحات. کَبُرَ عَلَی المُشرِکِین‌َ، بزرگ است و گران است بر مشرکان، آنچه تو ایشان را به آن می‌خوانی از توحید و ترک عبادت اصنام. [الله]«7» یَجتَبِی إِلَیه‌ِ مَن یَشاءُ، خدای تعالی برگزیند آن را که خواهد برای رسالت خود. و گفتند: معنی آن است که سخت می‌آید بر اینکه مشرکان رسالت تو واان«8» که تو یکیی از جمله ایشان، آنگه مخصوص بکنند تو را به نبوت و ادای رسالت، و نمی‌دانند که اینکه به اختیار خدای است، که خدای تعالی برای رسالت خود آن را برگزیند که او خواهد و داند که
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، آد، افزوده: را.
(2). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: است.
(3). سوره نساء (4) آیه 23.
(4). گا، آد، افزوده: و گفتند.
(5). آج، ما، گا، لا، آد: باب.
(6). لا: به.
(7). اساس و آب ندارد، با توجه به سایر نسخه‌ها از قرآن مجید افزوده شد.
(8). واآن/ با آن.

صفحه : 108
صلاحیت آن دارد. و «الیه»، برای«1» اختصاص است، یعنی یجتبی و یختار مضیفا إلیه و ناسبا له، الیه من انه رسول الله و نبی الله و صفی الله«2» و امین الله. اینکه، فایدت «إلیه» است. وَ یَهدِی إِلَیه‌ِ مَن یُنِیب‌ُ، و هدایت کند به خود آن را که با او رجوع کند و یا در او«3» گریزد.
وَ ما تَفَرَّقُوا، متفرق و مختلف نشدند اهل ادیان و ملل. و گفتند: اهل کتاب را خواست چنان که گفت: وَ ما تَفَرَّق‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ«4»- الایه.
إِلّا مِن بَعدِ ما جاءَهُم‌ُ العِلم‌ُ، الا از پس آن که علم و حجت به ایشان آمد از آیات و بینات و ادلت. و الا از پس آن که نعت و صفت محمّد در کتب محمّد«5» بخواندند و بشناختند. بَغیاً بَینَهُم، برای بغی و طلب ریاست بناحق. و نصب او«6» مفعول له است. وَ لَو لا کَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّک‌َ، و اگر نه آنستی که کلمتی از خدای تعالی سابق شده است که تأخیر عذاب ایشان کند تا به وقتی مسمی- و آن روز قیامت است- لَقُضِی‌َ بَینَهُم، حکم کرده شدی میان ایشان به عذاب، و جدا [177- پ] کردندی مؤمن را از کافر به نزول عذاب به«7» کافران. وَ إِن‌َّ الَّذِین‌َ أُورِثُوا الکِتاب‌َ، و آنان که کتاب به ایشان به میراث دادند از جهودان و ترسایان از پس پدران خود، و قوله: مِن بَعدِهِم، گفتند: از پس امم گذشته، و گفتند: اهل کتاب را خواست که پیش رسول بودند. لَفِی شَک‌ٍّ مِنه‌ُ مُرِیب‌ٍ، در شکی‌اند به تهمت آرنده. منه، یعنی من محمّد رسول الله، از محمّد- علیه السلام- و از کار او.
فَلِذلِک‌َ فَادع‌ُ، یعنی، الی ذلک«8» فادع. آنگه حق تعالی رسول را امر کرد و گفت: یا محمّد؟ تو مردمان را با دین مسلمانی دعوت کن. و «لام» و «الی» متعاقب باشند، یقال: دعوته لکذا او الی کذا و هدیته لکذا و«9» الی کذا، و هدیته کذا ایضا. وَ استَقِم«10»وَ لا تَتَّبِع أَهواءَهُم، و متابعت هوای ایشان مکن، متابعت رضای من«1» کن، چه اهواء ایشان مختلف است نگاه نتوانی داشتن. وَ قُل، بگوی ای محمّد که من ایمان آوردم به هر کتاب که خدای فرستاد و «من»، تبیین راست. وَ أُمِرت‌ُ لِأَعدِل‌َ بَینَکُم‌ُ، و مرا فرموده‌اند«2» تا عدل و انصاف و سویت کنم میان شما و داد دهم. اللّه‌ُ رَبُّنا وَ رَبُّکُم،«3» خدای ما و خدای شماست. لَنا أَعمالُنا وَ لَکُم أَعمالُکُم، اعمال ما، ما راست و اعمال شما شما را، یعنی جزای عمل ما به ما دهند و جزای عمل شما به شما. و اینکه دلیل است بر بطلان مذهب مجبران«4». لا حُجَّةَ بَینَنا وَ بَینَکُم‌ُ، میان ما و شما حجتی نیست.
مجاهد گفت: معنی آن است که، میان ما و شما خصومتی نیست امروز، تا فردا به قیامت خود محاجت و مخاصمت کنیم.
إبن زید گفت: معنی آن است که، حق روشن شد و جدل ساقط شد. و گفتند:
معنی آن است که، حجت نیست میان ما و شما [178- ر]، یعنی میان ما محاجت منقطع شد از آن که ظلم و بغی شما از آن ظاهرتر است که به محاجت حاجت است«5» و گفتند: معنی آن است که، حجت ما راست بر شما [که قول ما درست شد و مذهب شما ساقط، پس حجت میان ما و شما نیست، بل حجت ما راست بر شما]«6» موقوف نیست که مجوز باشد که بر ما بایستد یا «7» بر شما. اللّه‌ُ یَجمَع‌ُ بَینَنا، خدای تعالی جمع کند میان ما تا با یکدیگر«8» خصومت کنیم و آن جا حق از باطل پیدا شود.
وَ إِلَیه‌ِ المَصِیرُ، و بازگشت با اوست ما را و جمله خلایق را.
وَ الَّذِین‌َ یُحَاجُّون‌َ فِی اللّه‌ِ، گفت: آنان که در خدای تعالی محاجت کنند و مجادلت و حجت انگیزند. گفتند: فی الله، ای، فی ایات الله، علی حذف المضاف«9». و آن که«10» بر ظاهر حمل کنند اولی‌تر باشد، چه منعی نیست و مجادلت ایشان در خدای تعالی و در نفی او و اضافت صفات نقص با او و شرک با او ظاهر است. مِن بَعدِ ما استُجِیب‌َ لَه‌ُ، پس از آن که اجابت کردند مردمان او را و گردن
-----------------------------------
(1). لا: خدا.
(2). ما: فرموده است.
(3). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: الله.
(4). لا: قول مجبره، آج، ما، گا، آد: مذهب مجبره.
(5). گا، آد: باشد. [.....]
(6). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.
(7). آج: تا.
(8). آج: به آن که.
(9). گا، آد، افزوده: و اقامة المضاف الیه مقامه.
(10). آج، گا، لا، آد: و اگر، ما: و اکثر.

صفحه : 110
نهادند فرمان او را برای ظهور حجت بر ایشان و تتابع معجزات و تظاهر آیات و بینات ایشان پس از امروز در حکم معاندان‌اند به بغی و حسد.
مجاهد گفت: محاجت«1» ایشان به اینکه بود که گفتند، کتاب ما پیش از کتاب شماست و رسول ما پیش از رسول شماست، و ما به حق اولیتریم از شما.
و قولی دیگر آن است که: ما استُجِیب‌َ لَه‌ُ، یعنی، للنبی- علیه السلام- پس از آن که خدای تعالی دعای رسول اجابت کرد و آن معجزات که او درخواست اقامت کرد.
وجه دیگر«2» آن است که گفتند: پس از آن که خدای تعالی دعای او در«3» کفار اجابت کرد و ایشان روز بدر به شمشیر او کشته شدند و دعای او- علیه السلام- به مکه در ایشان رسید به قحط و سختی«4» تا از ضرورت«5» مردار بخوردند و پوستهای چهارپایان بر آتش نهادند و بخوردند و آن [178- پ] دعا که کرد در نجات مستضعفان از دست متغلبان قریش و«6» مکه خدای تعالی اجابت کرد و ایشان را برهانید، چون عمار و جز او. حُجَّتُهُم داحِضَةٌ«7»، برای ازدواج و مناسبت محاجت گفت. و گفتند: به لفظ حجت [گفت و معنی شبهت خواست، از آن جا که بر باطل حجت نباشد. و گفتند: برای آن حجت]«8» خواند آن را علی حکایة قولهم و اعتقادهم ان ذلک حجة. و دلیل بر آن که چنین است، آن است که اگر حجت بودی، داحض و«9» زایل و باطل نشدی. گفت: آن شبهت که ایشان می‌آرند در معرض حجت به نزدیک خدای تعالی باطل است. وَ عَلَیهِم غَضَب‌ٌ، و بر ایشان خشم است از خدای تعالی. وَ لَهُم عَذاب‌ٌ شَدِیدٌ، و ایشان را عذابی باشد در قیامت سخت.
اللّه‌ُ الَّذِی أَنزَل‌َ الکِتاب‌َ بِالحَق‌ِّ وَ المِیزان‌َ، او آن خدای است که کتاب فرو فرستاد بحق و درستی و راستی و ترازو، و او عبارت است از عدل و انصاف و سویت و آن که مردمان را فرمودند تا در معاملت و معاشرت و مخالطت با یکدیگر چون
-----------------------------------
(1). ما: مخاطبه.
(2). گا، آد: سیم، لا: سدیگر.
(3). گا، آد: رسول در حق.
(4). گا، آد: به قحط و سختی مبتلا شدند.
(5). گا، آد: بضرورت.
(6). گا، آد: در.
(7). آج، ما، گا، آد، افزوده: حجت.
(8). اساس و آب ندارد، از آج آورده شد.
(9). گا، آد، افزوده: ذلیل و. [.....]

صفحه : 111
ترازوا«1» راست باشند. بعضی دیگر گفتند: مراد به میزان هم قرآن است و تکرار آن بهر«2» اختلاف لفظ کرد. و برای آن قرآن را ترازو خواند که در او راستی و انصاف است و نیز رجحان او بر دیگر کلامها چنان ظاهر است که رجحان ترازو و«3» کفه‌ای بر کفه‌ای گران‌تر باشد یعنی کتابی که در اینکه معانی با ترازو ماند.
و بیشتر مفسران گفتند: خود ترازوی حقیقی خواست که خدای تعالی چنان که کتاب از آسمان فرستاد، ترازو هم از آسمان فرستاد و راستی و کژی و زیادت و نقصان و فروماندگی و رجحان او معلوم کرد مردمان را و کیفیت چیزی سختن، چنان که هست- فیما بیننا- به اعلام او بوده است. وَ ما یُدرِیک‌َ، و چه آگاه کرده است تو را و اعلام کرده! یعنی چه دانی تو! [179- ر] لَعَل‌َّ السّاعَةَ قَرِیب‌ٌ، همانا رواست که قیامت نزدیک است، یعنی چون وقتی معین نیست آن را، مجوز است که هر ساعت باشد. و برای آن «قریب» گفت، «قریبة» نگفت، که تأنیث ساعت نه حقیقی است. و گفتند: رجوع با معنی روز کرد که یوم القیامة است. و گفتند: تقدیر آن است که قریب مجیئها«4»، چنان که: هند خارج غلامها. و گفتند: فعیل به معنی فاعل را تشبیه کرد به فعیل به معنی مفعول، کامرأة قتیل و کف خضیب.
یَستَعجِل‌ُ بِهَا الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِها، استعجال و شتابزدگی به قیامت آنان می‌کنند که ایمان«5» ندارند، از آن که نمی‌دانند که آن چه روز است و در آن روز ایشان را چه نهاده است. وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا مُشفِقُون‌َ، و آنان که ایمان دارند می‌ترسند از آن روز و می‌دانند که آن حق است و درست است و خواهد بودن، و ایمان دارند به اهوال و شداید آن و حساب و کتاب و ثواب و عقاب. آنگه گفت: أَلا إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُمارُون‌َ فِی السّاعَةِ لَفِی ضَلال‌ٍ بَعِیدٍ، آنان که خصومت و جدل کنند در باب قیامت و انکار کنند بودن او را، و به حساب و کتاب و حشر و نشر و ثواب و عقاب بنگویند«6»، ایشان در گمراهی‌اند دور از صواب و هدایت.
اللّه‌ُ لَطِیف‌ٌ بِعِبادِه‌ِ، گفت: خدای لطف کننده است با بندگانش، و لطف
-----------------------------------
(1). ترازوا/ ترازو.
(2). آج، ما، گا، لا، آد: برای.
(3). آج، گا، لا، آد: چون.
(4). اساس: مجیها.
(5). گا، لا، افزوده: به آن.
(6). گا: نگروند، لا: حشر و نشر نگویند و ثواب و عقاب نگویند، آد: نکردند.

صفحه : 112
بندگانش الطاف او باشد منافع به ایشان«1» از وجهی که دقیق باشد بر هر عاقلی ادراکش و لطیف، در لغت، رحیم و رفیق باشد که رفق کند و عنف نکند، و نقیض او عنیف باشد، و لطیف در اجسام رقیق«2» باشد و خلاف او کثیف باشد.
عبد الله عباس گفت: [179- پ] حفی، مهربان است به بندگانش. عکرمه گفت: بار بهم، نیکوکار است به ایشان. سدی گفت: رفیق، رفق کنند با ایشان«3».
مقاتل گفت: رحیم است به مؤمن و کافر که ایشان را روزی می‌دهد.
قرظی گفت: لطیف است در وقت عرض و محاسبت. و قال«4»:

غدا عند مولی الخلق للخلق موقف یسائلهم فیه الجلیل فیلطف«5»
بعضی دیگر گفتند: لطیف است در روزی از دو وجه: یکی آن که روزی تو از پاکهای لذیذ کرد، و دوم آن که به یک بار به تو نداد تا تلف بکنی«6» که: ما عِندَکُم یَنفَدُ وَ ما عِندَ اللّه‌ِ باق‌ٍ«7».
جنید را پرسیدند که: لطیف چه باشد! گفت: آن که با دوستان لطف کند تا به ره درآیند و اگر با دشمنان همان کردی«8» آشنا شدندی.
محمّد بن علی الکنانی گفت: لطیف بمن«9» لجأ الیه من عباده، او انیس«10» من الخلق من«11» توکل علیه«12» و رجع الیه، و قال:

امر بافناء القبور کأننی اخو بطنة و الثور«13» فیه نحیف

و من شق فاه الله قدر رزقه و ربی بمن یلجأ الیه لطیف
[اینکه اقوال مفسران است و تفسیر او از جهت لغت. لطیف فاعل لطف باشد و لطف در اصطلاح متکلمان فعلی باشد که مکلف عند آن به صلاح نزدیکتر باشد و از فساد دورتر، سواء اگر از فعل خدای باشد یا از فعل غیر او. و هر لطف که مکلف
-----------------------------------
(1). آج، ما، لا: و لطف به بندگان ایصال منافع باشد به ایشان، گا، آد: و لطف او ایصال منافع او باشد به ایشان.
(2). آج، ما: دقیق.
(3). آج، گا، آد: رفق کننده است به ایشان، ما، لا: رفق کننده است با ایشان.
(4). آج، افزوده: شعر، لا، افزوده: الشاعر.
(5). آج: یلطف، گا: فلیلطف.
(6). آج، ما: کنی، گا، لا، آد: نکنی.
(7). سوره نحل (16) آیه 96.
(8). آج: کردندی. [.....]
(9). آج، ما، لا: من.
(10). آج، ما، لا: اذا یئس، آد: و انیس.
(11). ما، لا: ندارد.
(12). ما: یؤکل الیه.
(13). ما، گا، لا، آد: الثوب.

صفحه : 113
عند آن طاعت کند آن را توفیق خوانند و آن لطف که مکلف عند آن از معاصی امتناع کند، آن را عصمت گویند. و لطف از شرایط حسن تکلیف«1» و از حکمت قدیم تعالی نکو نباشد که تکلیف کند عاری از لطف، چه غرض او از تکلیف تعریض منزلتی است که به او نتوان رسید الا به تکلیف و آن ثواب ابد است چون داند که چیزی نیست«2» که مکلف را نزدیک گرداند به امتثال او امرو«3» انتها از مناهی«4» تا او به«5» اینکه منزلت رسد و اگر نکند مؤدی بود با نقض غرض او،«6» از حکیم تعالی چیزی که ناقص غرض او باشد نیکو نبود- تعالی«7» علوا کبیرا]«8».
یَرزُق‌ُ مَن یَشاءُ، و اینکه لطف و منافع در روزی ظاهرتر است که به حسب مصلحت می‌رساند به بندگان. وَ هُوَ القَوِی‌ُّ العَزِیزُ، و او قادری است که او را عجز در نیاید، و عزیزی که او را غلبه نتوان کردن.
آنگه گفت: مَن کان‌َ یُرِیدُ حَرث‌َ الآخِرَةِ، هر که او کشت و کار آخرت خواهد و اینکه جا تخم آخرت فگند از ایمان عمل صالح تا او را نفع«9» ثواب بر دهد به قیامت، ما در کشت«10» و کار او بیفزاییم، چنان که کشت«11» کننده برای طمع زیادت کشت«12» کند.
مفسران [180- ر] گفتند: اینکه زیادت [که گفت: مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَه‌ُ عَشرُ أَمثالِها«13» ... و گفتند:]«14» آن است که گفت: ... کَمَثَل‌ِ حَبَّةٍ أَنبَتَت سَبع‌َ سَنابِل‌َ فِی کُل‌ِّ سُنبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ«15» ...، گفت: چنان که در دار دنیا دانه‌ای به صحرا بری و در زمین افگنی، از یک دانه هفت خوشه برآید، در هر خوشه‌ای صد دانه باشد، یکی را هفتصد. اینکه بازارگانی«16» است با من در اینکه سرای فانی تا عوض هم اینکه جا«17» بستانی.
اگر در سرای فانی با من معاملت کنی تا در سرای باقی بستانی، آن را عدد نبود و در
-----------------------------------
(1). گا، لا، آد افزوده: است.
(2). گا، لا، آد: هست.
(3). لا: او.
(4). لا: نواهی.
(6- 5). گا، لا، آد، افزوده: و.
(7). لا، افزوده: عن ذلک.
(8). عبارات داخل قلاب در اساس و آب نیست، از آج افزوده شد.
(9). گا، لا، آد، افزوده: و. (12- 11- 10). لا: کسب. [.....]
(13). سوره انعام (6) آیه 160.
(14). اساس و آب ندارد، از آج، افزوده شد.
(15). سوره بقره (2) آیه 261.
(16). آج، ما، گا، لا، آد: بازرگانی.
(17). ما: همچنان.

صفحه : 114
حساب نیاید که: ... وَ اللّه‌ُ یَرزُق‌ُ مَن یَشاءُ بِغَیرِ حِساب‌ٍ.«1»
وَ مَن کان‌َ یُرِیدُ حَرث‌َ الدُّنیا نُؤتِه‌ِ، و هر کس که کشت«2» دنیا و منافع عاجل خواهد، بخل نکنیم بر او اانچه«3» خواهد، چنان که خواهد بدهیم او را از آن که دنیا و دنیا جوی را«4» بس خطری نیست، اینکه چنین بی‌قدری جز چنان بی‌خطری را نشاید که: لو کانت الدنیا یزن«5» عند الله جناح بعوضة لما سقی کافرا منها شربة ماء، گفت: اگر دنیا بر خدای پر پشه‌ای بسختی«6»، هیچ کافر را یک شربت آب ندادی تا گمان نبری که آن را که تو می‌بینی در دنیا کامروا کار روان«7» از کرامت اوست، آن از هوان اوست، ... إِنَّما نُملِی لَهُم لِیَزدادُوا إِثماً وَ لَهُم عَذاب‌ٌ مُهِین‌ٌ.«8»
وَ ما لَه‌ُ فِی الآخِرَةِ مِن نَصِیب‌ٍ، آنگاه او را در آخرت نصیبی و بهره‌ای نباشد، برای آن که جمع دشخوار«9» توان کردن میان دنیا و آخرت، که:
مثل الدنیا و الآخرة کمثل ضرتین
، گفتا: مثل دنیا و آخرت چون دو هوسنی«10» است، اگر اینکه را خشنود کنی، آن به خشم شود«11».
قوله تعالی:

[سوره الشوری (42): آیات 21 تا 53]

[اشاره]


أَم لَهُم شُرَکاءُ شَرَعُوا لَهُم مِن‌َ الدِّین‌ِ ما لَم یَأذَن بِه‌ِ اللّه‌ُ وَ لَو لا کَلِمَةُ الفَصل‌ِ لَقُضِی‌َ بَینَهُم وَ إِن‌َّ الظّالِمِین‌َ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (21) تَرَی الظّالِمِین‌َ مُشفِقِین‌َ مِمّا کَسَبُوا وَ هُوَ واقِع‌ٌ بِهِم وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ فِی رَوضات‌ِ الجَنّات‌ِ لَهُم ما یَشاؤُن‌َ عِندَ رَبِّهِم ذلِک‌َ هُوَ الفَضل‌ُ الکَبِیرُ (22) ذلِک‌َ الَّذِی یُبَشِّرُ اللّه‌ُ عِبادَه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ قُل لا أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ أَجراً إِلاَّ المَوَدَّةَ فِی القُربی وَ مَن یَقتَرِف حَسَنَةً نَزِد لَه‌ُ فِیها حُسناً إِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ شَکُورٌ (23) أَم یَقُولُون‌َ افتَری عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً فَإِن یَشَإِ اللّه‌ُ یَختِم عَلی قَلبِک‌َ وَ یَمح‌ُ اللّه‌ُ الباطِل‌َ وَ یُحِق‌ُّ الحَق‌َّ بِکَلِماتِه‌ِ إِنَّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِذات‌ِ الصُّدُورِ (24) وَ هُوَ الَّذِی یَقبَل‌ُ التَّوبَةَ عَن عِبادِه‌ِ وَ یَعفُوا عَن‌ِ السَّیِّئات‌ِ وَ یَعلَم‌ُ ما تَفعَلُون‌َ (25)
وَ یَستَجِیب‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ وَ یَزِیدُهُم مِن فَضلِه‌ِ وَ الکافِرُون‌َ لَهُم عَذاب‌ٌ شَدِیدٌ (26) وَ لَو بَسَطَ اللّه‌ُ الرِّزق‌َ لِعِبادِه‌ِ لَبَغَوا فِی الأَرض‌ِ وَ لکِن یُنَزِّل‌ُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ إِنَّه‌ُ بِعِبادِه‌ِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ (27) وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّل‌ُ الغَیث‌َ مِن بَعدِ ما قَنَطُوا وَ یَنشُرُ رَحمَتَه‌ُ وَ هُوَ الوَلِی‌ُّ الحَمِیدُ (28) وَ مِن آیاتِه‌ِ خَلق‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ ما بَث‌َّ فِیهِما مِن دابَّةٍ وَ هُوَ عَلی جَمعِهِم إِذا یَشاءُ قَدِیرٌ (29) وَ ما أَصابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَت أَیدِیکُم وَ یَعفُوا عَن کَثِیرٍ (30)
وَ ما أَنتُم بِمُعجِزِین‌َ فِی الأَرض‌ِ وَ ما لَکُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ مِن وَلِی‌ٍّ وَ لا نَصِیرٍ (31) وَ مِن آیاتِه‌ِ الجَوارِ فِی البَحرِ کَالأَعلام‌ِ (32) إِن یَشَأ یُسکِن‌ِ الرِّیح‌َ فَیَظلَلن‌َ رَواکِدَ عَلی ظَهرِه‌ِ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِکُل‌ِّ صَبّارٍ شَکُورٍ (33) أَو یُوبِقهُن‌َّ بِما کَسَبُوا وَ یَعف‌ُ عَن کَثِیرٍ (34) وَ یَعلَم‌َ الَّذِین‌َ یُجادِلُون‌َ فِی آیاتِنا ما لَهُم مِن مَحِیص‌ٍ (35)
فَما أُوتِیتُم مِن شَی‌ءٍ فَمَتاع‌ُ الحَیاةِ الدُّنیا وَ ما عِندَ اللّه‌ِ خَیرٌ وَ أَبقی لِلَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَلی رَبِّهِم یَتَوَکَّلُون‌َ (36) وَ الَّذِین‌َ یَجتَنِبُون‌َ کَبائِرَ الإِثم‌ِ وَ الفَواحِش‌َ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُم یَغفِرُون‌َ (37) وَ الَّذِین‌َ استَجابُوا لِرَبِّهِم وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمرُهُم شُوری بَینَهُم وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقُون‌َ (38) وَ الَّذِین‌َ إِذا أَصابَهُم‌ُ البَغی‌ُ هُم یَنتَصِرُون‌َ (39) وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثلُها فَمَن عَفا وَ أَصلَح‌َ فَأَجرُه‌ُ عَلَی اللّه‌ِ إِنَّه‌ُ لا یُحِب‌ُّ الظّالِمِین‌َ (40)
وَ لَمَن‌ِ انتَصَرَ بَعدَ ظُلمِه‌ِ فَأُولئِک‌َ ما عَلَیهِم مِن سَبِیل‌ٍ (41) إِنَّمَا السَّبِیل‌ُ عَلَی الَّذِین‌َ یَظلِمُون‌َ النّاس‌َ وَ یَبغُون‌َ فِی الأَرض‌ِ بِغَیرِ الحَق‌ِّ أُولئِک‌َ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (42) وَ لَمَن صَبَرَ وَ غَفَرَ إِن‌َّ ذلِک‌َ لَمِن عَزم‌ِ الأُمُورِ (43) وَ مَن یُضلِل‌ِ اللّه‌ُ فَما لَه‌ُ مِن وَلِی‌ٍّ مِن بَعدِه‌ِ وَ تَرَی الظّالِمِین‌َ لَمّا رَأَوُا العَذاب‌َ یَقُولُون‌َ هَل إِلی مَرَدٍّ مِن سَبِیل‌ٍ (44) وَ تَراهُم یُعرَضُون‌َ عَلَیها خاشِعِین‌َ مِن‌َ الذُّل‌ِّ یَنظُرُون‌َ مِن طَرف‌ٍ خَفِی‌ٍّ وَ قال‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا إِن‌َّ الخاسِرِین‌َ الَّذِین‌َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم وَ أَهلِیهِم یَوم‌َ القِیامَةِ أَلا إِن‌َّ الظّالِمِین‌َ فِی عَذاب‌ٍ مُقِیم‌ٍ (45)
وَ ما کان‌َ لَهُم مِن أَولِیاءَ یَنصُرُونَهُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ وَ مَن یُضلِل‌ِ اللّه‌ُ فَما لَه‌ُ مِن سَبِیل‌ٍ (46) استَجِیبُوا لِرَبِّکُم مِن قَبل‌ِ أَن یَأتِی‌َ یَوم‌ٌ لا مَرَدَّ لَه‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ ما لَکُم مِن مَلجَإٍ یَومَئِذٍ وَ ما لَکُم مِن نَکِیرٍ (47) فَإِن أَعرَضُوا فَما أَرسَلناک‌َ عَلَیهِم حَفِیظاً إِن عَلَیک‌َ إِلاَّ البَلاغ‌ُ وَ إِنّا إِذا أَذَقنَا الإِنسان‌َ مِنّا رَحمَةً فَرِح‌َ بِها وَ إِن تُصِبهُم سَیِّئَةٌ بِما قَدَّمَت أَیدِیهِم فَإِن‌َّ الإِنسان‌َ کَفُورٌ (48) لِلّه‌ِ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ یَخلُق‌ُ ما یَشاءُ یَهَب‌ُ لِمَن یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَب‌ُ لِمَن یَشاءُ الذُّکُورَ (49) أَو یُزَوِّجُهُم ذُکراناً وَ إِناثاً وَ یَجعَل‌ُ مَن یَشاءُ عَقِیماً إِنَّه‌ُ عَلِیم‌ٌ قَدِیرٌ (50)
وَ ما کان‌َ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَه‌ُ اللّه‌ُ إِلاّ وَحیاً أَو مِن وَراءِ حِجاب‌ٍ أَو یُرسِل‌َ رَسُولاً فَیُوحِی‌َ بِإِذنِه‌ِ ما یَشاءُ إِنَّه‌ُ عَلِی‌ٌّ حَکِیم‌ٌ (51) وَ کَذلِک‌َ أَوحَینا إِلَیک‌َ رُوحاً مِن أَمرِنا ما کُنت‌َ تَدرِی مَا الکِتاب‌ُ وَ لا الإِیمان‌ُ وَ لکِن جَعَلناه‌ُ نُوراً نَهدِی بِه‌ِ مَن نَشاءُ مِن عِبادِنا وَ إِنَّک‌َ لَتَهدِی إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ (52) صِراطِ اللّه‌ِ الَّذِی لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ أَلا إِلَی اللّه‌ِ تَصِیرُ الأُمُورُ (53)

[ترجمه]

[180- پ] یا ایشان را انبازانی هستند که نهادند برای اینان از دین آنچه دستوری نداد به آن خدای، و اگر نه سخن«12» گزاردن است حکم کرده شدی میان ایشان و ظالمان ایشان را عذابی بود دردناک.
ببینی ظالمان را ترسان از آنچه کرده باشند و او بیفتد به ایشان و آنان که
-----------------------------------
(1). سوره بقره (2) آیه 212.
(2). لا: کسب.
(3). اانچه/ آنچه.
(4). آج، ما: نزد ما، گا، آد: بنزدیک ما قدری و خطری و اعتباری، لا: بنزد ما.
(5). گا، لا، آد: تزن
(6). لا: بر خدای وزنی داشتی.
(7). ما: کار ران، آج: کاران/ کارران.
(8). سوره آل عمران (3) آیه 178.
(9). ما، گا، آد: دشوار. [.....]
(10). آب، آج، لا: هوسی، گا، آد: دو زن.
(11). آج: آن دگر خشم گیرد.
(12). لا: کلمه.

صفحه : 115
ایمان آوردند و کارهای نیکوا«1» کردند در مرغزارها و بوستانها«2» باشند، ایشان را بود آنچه خواهند نزدیک خدای ایشان«3» آن فضلی است بزرگوار.
آن است که مژده می‌دهد خدای بندگانش را آنان را که ایما [ن آ]«4» ورده‌اند و کار نیکو کنند، بگوی نمی‌خواهم از شما برای«5» کار مزدی«6» الا دوستی در نزدیک‌تر، و هر که بیندوزد«7» نیکویی، بیفزاییم او را در آن نیکویی، خدای آمرزگار و هو سپاس«8» است.
«9»
یا گویند فرا بافت بر خدای دروغی اگر خواهد خدای مهر نهد بر دلت و بسترد خدای باطل را و درست کند«10» حق را به کلمات او که او داناست به آنچه در دلهاست«11».
و او آن است«12» که بپذیرد توبه از بندگانش و عفو کند از بدیها و داند آنچه کنند ایشان.
[181- ر] و اجابت کند آنان را«13» که ایمان آرند و کارهای نیکو کنند و بیفزاید ایشان را از فضل او و کافران، ایشان را عذابی باشد سخت.
اگر بگسترد«14» خدای روزی به«15» بندگانش، بغی کنند«16» در زمین و
-----------------------------------
(1). نیکوا/ نیکو، ما، لا: عمل صالح.
(2). ما: مرغزارهای بهشتها، لا: روضه‌های بهشت.
(3). لا: خداوندشان.
(4). اساس: ندارد، از آب، افزوده شد.
(5). آب: بر آن، ما، لا: بر اینکه.
(6). آب، لا: مژدی.
(7). لا: کسب کند.
(8). لا: آمرزنده و شکور.
(9). اساس: یمحوا، آب، آج، ما، لا: یمحو، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.
(10). لا: حق گرداند.
(11). ما: خداوند دلها، لا: پنهانی سینه‌ها. [.....]
(12). آب، لا: اوست.
(13). لا: دعای آنها که.
(14). لا: بگستردی.
(15). آب: ندارد، ما: برای، لا: از بهر.
(16). لا: و ستم کردندی.

صفحه : 116
لکن فرو می‌فرستد به اندازه چندان که«1» خواهد که او به بندگانش دانا و بیناست.
و او آن است«2» که فرو فرستد باران از پس آن که نومید شده باشند و بگسترد رحمت«3» و او یار و ستوده است.
و از«4» آیتها«5» او آفریدن آسمانهاست و زمین و آنچه پراگند در او از روندگان و او بر گرد کردن ایشان چون خواهد تواناست.
و هر چه به ایشان رسد«6» از مصیبت به آن است که کرد دستهای شما و عفو کند از بسیاری.
و نیستی شما عاجز کننده در زمین و نیست شما را از جز خدای از یاری و نه یاوری«7».
و از آیتها«8» کشتیها«9» ست در دریا چون کوهها.
اگر خواهد ساکن کند باد را تا بمانند ایستاده بر پشت او«10»، در اینکه دلیلهایی است هر شکیبای«11» شاکر را.
[181- پ]، یا در اندازد«12» ایشان را به آنچه کردند و عفو کند از بسیاری.
و بداند آنان را که خصومت کنند در آیات ما که نیست ایشان را از جای گریختن.
«13»
-----------------------------------
(1). لا: آنچه.
(2). آب، لا: اوست.
(3). لا، افزوده: خود را، ما: خود.
(4). لا، افزوده: جمله.
(5). ما: نشانهای.
(6). لا: آنچه رسید به شما.
(7). لا: دوستی و ولیی و نه یاری کننده‌ای.
(8). ما: آیات او، لا: جمله آیات اوست.
(9). ما: نشانها. [.....]
(10). لا: دریا که.
(11). ما: شکیبایی کننده.
(12). ما: درآورند.
(13). اساس، آب و آج: و ما.

صفحه : 117
و آنچه دادند شما را از چیزی متاع زندگانی نزدیک‌تر«1» است و آنچه بنزدیک خدای است بهتر و باقی‌تر است آنان را که ایمان آوردند و بر خدایشان توکل کنند«2».
و آنان که پر خیزند«3» از گناهان«4» بزرگ و زشتیها چون خشم گیرند، ایشان را بیامرزند.
و آنان که اجابت کنند خدای را و به پای دارند نماز و کار ایشان به مشورت بود میان ایشان و از آنچه روزی دهیم ایشان را نفقت کنند.
و آنان که چون برسد به ایشان ظلم ایشان کینه کشند.
و جزای«5» بدی، بدی باشد مانند آن هر که عفو کند و نیکی کند مزد او بر خدای است که او دوست ندارد بیداد کاران را.
و هر که کینه کشد پس بیدادیش آن را نیست بر ایشان راهی.
راه بر آن است که ظلم کند«6» بر مردمان و بغی کنند در زمین بناحق«7»، ایشان راست عذابی دردناک.
[182- ر]، و آن را که صبر کند و بیامرزد آن از واجب کارها باشد.
و هر که را عذاب«8» کند خدای، نیست او را یاری از
-----------------------------------
(1). ما، لا: دنیا.
(2). ما: کردند.
(3). پرخیزند/ پرهیزند، ما: پرهیزیدن/ پرهیزیدند.
(4). آب: گناهها، ما: گناهان، لا: کبائر گناه.
(5). لا: پاداشت.
(6). آب: کنند، ما: اما راه آنان که ظلم کنند، لا: راه است بر آنها که ظلم کنند.
(7). ما، لا: بغیر حق.
(8). آج، لا: گمراه.

صفحه : 118
پس او و بینی ظالمان را چون بینند عذاب، گویند: نیست با«1» باز آمدن از راهی«2»!
بینی ایشان را عرض می‌کنند بر آن«3» فرو مانده از خواری، می‌نگرند از نظری پوشیده و گفتند آنان که ایمان آوردند که زیانکاران آنان باشند که زیان کنند خود را و اهل خود را روز قیامت، ستمکاران در عذابی باشند دایم.
نباشد ایشان را هیچ یاری که نصرت کند ایشان را از جز خدای، و هر که را گمراه کند خدای، نباشد او را«4» راهی.
اجابت کنی خدای«5» را از پیش آن که به شما آید روزی که بازداشت نبود آن را از خدای، نیست شما را«6» پناهگاهی آن روز و نیست شما را«7» انکاری.
[182- پ] اگر برگردند ما نفرستادیم تو را بر ایشان نگاهبان، نیست بر تو الا«8» رسانیدن و ما چون بچشانیم آدمی را از ما بخشایشی«9»، شاد شود به آن و اگر برسد ایشان را بدیی به آنچه در پیش داشته بود«10» دستهای ایشان، آدمی کافر نعمت است«11».
خدای راست پادشاهی آسمانها و زمین، بیافریند آنچه«12» خواهد، بدهد آن را که خواهد مادگان«13» و بدهد آن را که خواهد نران«14».
-----------------------------------
(1). آب: تا.
(2). ما: هست باز آمدن را از راه!، لا: هیچ هست به بازگشتن راهی. [.....]
(3). لا: آتش.
(4). ما، افزوده: از، لا: هیچ.
(5). ما: خداتان.
(7- 6). ما، افزوده: از، لا: هیچ.
(8). لا، افزوده: پیغام.
(9). ما، لا: رحمتی.
(10). ما: فرستاده باشد.
(11). ما: مردم ناسپاس است.
(12). ما: چنان که.
(13). ما: ماده، لا: مادینه‌ها.
(14). ما: نرینه، لا: نرینه‌ها.

صفحه : 119
یا جفت دهد ایشان را نران و مادگان و کند آن را که خواهد نازاینده که او دانا و تواناست.
نیست هیچ آدمی را که سخن گوید با او خدای الا به وحی«1» یا از پس حجابی یا بفرستد رسولی«2» وحی کند به فرمان او آنچه خواهد، که او بزرگوار و محکم کار است.
و همچنین وحی کردیم به تو وحی«3» از فرمان ما، ندانستی که چیست کتاب و نه ایمان و لکن کردیم آن را روشنایی که راه نماییم به او آن را که خواهیم از بندگان ما و تو راهنمایی به راه راست.
راه خدای آن که او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، الا؟ با خدای شود کارها.
قوله تعالی: أَم لَهُم شُرَکاءُ، بیان کردیم پیش از اینکه که «ام» را سه وجه باشد:
یا معادلت«4» [183- ر] همزه استفهام بود، یا به معنی «بل» باشد، یا هم«5» صلت بود، معنی او استفهام باشد. و اینکه جا به معنی «بل» محتمل است. گفت بل اینکه کافران را از اینکه جا شریکانی و همبازانی«6» هستند، یعنی متبوعان و معبودان ایشان و رؤسا و ائمه ضلالت«7». شَرَعُوا لَهُم مِن‌َ الدِّین‌ِ ما لَم یَأذَن بِه‌ِ اللّه‌ُ، که بنهاده‌اند از برای ایشان از دین و شریعت بر سبیل بدعت نه بر راه سنت آنچه خدای تعالی نفرموده است و دستوری نداده، و اینکه، صفت مبتدعان است و ائمه ضلالت«8». آنکه گفت: وَ لَو لا کَلِمَةُ الفَصل‌ِ، ای، کلمة الحکم. و حکم را فصل خواند«9» و حاکم را فصال. گفت:
-----------------------------------
(1). لا، افزوده: فرستادن.
(2). لا، افزوده: را.
(3). لا: به جبرئیل. [.....]
(4). آج، ما، لا: معادله، گا، آد: معادل.
(5). آب: همزه، گا: همزه میم، لا، آد: میم.
(6). آج، ما، گا، لا، آد: انبازان.
(7). ما، گا، لا، آد: ضلال.
(8). آج، ما، گا، لا: ضلال.
(9). آج، ما، گا، لا: خوانند.

صفحه : 120
اگر نه آن کلمه حکم استی«1» که من با او«2» حکم کرده‌ام در تأخیر عذاب ایشان و آن که در دنیا تعجیل عقوبت نکنم«3» بر ایشان، لَقُضِی‌َ بَینَهُم، حکم کرده شدی میان ایشان و برسیدی به هر مستحقی آنچه سزاوار ایشان«4» است. وَ إِن‌َّ الظّالِمِین‌َ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ، گفت: ظالمان و کافران و مبتدعان را عذابی باشد سخت به درد آورنده.
آنگه خطاب کرد با رسول یا با مخاطبی مبهم مجهول.
گفت: تَرَی الظّالِمِین‌َ مُشفِقِین‌َ مِمّا کَسَبُوا وَ هُوَ واقِع‌ٌ بِهِم، فردای قیامت ظالمان را بینی ترسان و لرزان از آنچه کرده باشند، و آنچه کرده باشند با ایشان رسد و بر ایشان فتد«5»، یعنی جزای آن. و اشفاق، خوفی باشد با رقت از وقوع امری بر مخوف علیه، و اصل او از رقت باشد، من قولهم: ثوب شفق«6»، ای رقیق، و الاسم الشفقة. وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ رواست که محل اینکه جمله نصب باشد بالعطف علی قوله: تَرَی الظّالِمِین‌َ، ای، و تری الّذین امنوا، و شاید تا محل او رفع بود، و اینکه کلام«7» مستأنف بود. گفت: و آنان که مؤمنان باشند و عمل صالح دارند، فِی رَوضات‌ِ الجَنّات‌ِ، ایشان در بوستانهای سبز باشند که هم زمینش به نبات سبز [183- پ] باشد و هم هوایش پر درخت باشد چنان که سایه افگند و زمین بپوشد، هم مرغزار باشد هم بوستان«8». لَهُم ما یَشاؤُن‌َ عِندَ رَبِّهِم، ایشان را باشد هر چه خواهند و آرزو کنند بنزدیک خدای تعالی. ذلِک‌َ هُوَ الفَضل‌ُ الکَبِیرُ، اینکه، فضلی و احسانی بزرگوار [یعنی اینکه ثواب و منافع.
ذلِک‌َ الَّذِی یُبَشِّرُ اللّه‌ُ عِبادَه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، گفت: اینکه آن است]«9»، یعنی، اینکه ثواب که خدای تعالی بشارت داد به او بندگان مؤمنش را که عمل صالح کنند، چه ایشان اهل آن و مستحق آنند.
آنگه گفت: قُل، بگو ای محمّد: لا أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ أَجراً إِلَّا المَوَدَّةَ فِی القُربی، من از شما مزدی نمی‌خواهم بر اینکه ادای رسالت، الا دوستی اینکه خویشان
-----------------------------------
(1). گا، آد: بودی.
(2). گا، آد: به آن.
(3). لا: تعجیل نکنم به عقوبت.
(4). آج: سزای او از ایشان، ما، گا، آد: سزاوار آن است.
(5). لا: افتد.
(6). گا، لا، آد: شفیق.
(7). آج، ما، گا: کلامی، آد: و کلامی.
(8). ما، گا، لا، آد: بستان. [.....]
(9). اساس، آب: ندارد، از آج افزوده شد.

صفحه : 121
نزدیک تو«1» به من.
عبد اللّه عباس گفت: سبب نزول آیت آن بود که، چون رسول- علیه السلام- به مدینه آمد، مالی نداشت و او را حقوقی و احوالی در پیش می‌آمد که او را به مال حاجت می‌بود. انصاریان گفتند: اینکه مرد خویش ماست و در اینکه شهر غریب است و او را نوایی و حقوقی پیش آمد«2»، و او را وسع آن نیست که به آن قیام نماید، و خدای ما را بر دست او هدایت داد، اگر برای او مالی جمع کنیم همانا روا باشد. برفتند و رسول را بگفتند. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: قُل لا أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ أَجراً إِلَّا المَوَدَّةَ فِی القُربی.
قتاده گفت: سبب نزول آیت آن بود که، اهل مکه گفتند: گویی«3» محمّد بر اینکه ادای رسالت که می‌کند مزدی طمع دارد«4». خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، و اینکه لایق‌تر است برای آن که سورت مکی است.
اکنون در معنی آیت خلاف کردند: حسن بصری گفت، معنی آیت آن است که رسول گفت: من بر ادای رسالت و بیان شریعت از شما مزدی نمی‌خواهم، الا التودد الی اللّه و التقرب الیه بطاعته، الا آن که تقرب کنی به خدای تعالی به طاعت او و«5» خویشتن دوست داشته گردانی به عمل صالح نزدیک او. و اینکه، قولی است بعید و از ظاهر و فحوا«6» دور، و اینکه معنی از اینکه الفاظ استخراج نتوان کردن [184- ر].
طاووس و شعبی گفتند«7» که: هیچ بطن از بطون قریش [نبود]«8» و الا با رسول خویشی داشتند. رسول- علیه السلام- گفت: من از شما هیچ توقع نمی‌دارم و نمی‌کنم«9» جز آن که مرا دوست داری برای قرابتی و خویشی که هست میان ما. و اینکه هم متعسف«10» و خلاف ظاهر است، چه اگر چنین بودی، الا المودة للقربی، بایستی، به «لام».
عبد اللّه عباس و سعید جبیر و عمرو بن شعیب و ابو جعفر و ابو عبد اللّه- علیهما
-----------------------------------
(1). کذا در اساس، آب، و آج، ما، گا، لا، آد: نزدیک‌تر.
(2). آج، گا، لا، آد می‌آمد، ما: می‌آید.
(3). ما: مگر.
(4). ما: می‌دارد.
(5). گا، آد، افزوده: بر.
(6). گا، آد، افزوده: کلام.
(7). آب، آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: معنی آن است.
(8). کذا در اساس و آب، از آج افزوده شد.
(9). لا: توقع نمی‌کنم.
(10). آج، ما: ضعیف است.

صفحه : 122
السلام- گفتند معنی آن است که: من از شما هیچ مزد طمع نمی‌دارم الا آن که اهل البیت و خویشان مرا دوست داری.
و بر جمله اقوال استثنا منقطع است برای آن که اینکه هیچ اجر نباشد و مزد نبوت را بنشاید، و انما مزد ادای رسالت جز ثواب نباشد. و «الا»، به معنی لکن باشد، گفت: مزدی طمع نمی‌دارم و لکن توقع آن است که اهل البیت و خویشان مرا دوست داری. و اینکه قول در اخبار ما و مخالفان ما آمده است به طریقهای مختلف.
آنگه خلاف کردند در آن که اینکه «قربی»، و قرابت کیستند که خدای تعالی دوستی ایشان فرمود مکلفان را!
اعمش و سعید جبیر و عبد اللّه عباس گفتند: امیر المؤمنین علی است و فاطمه«1» و حسن و حسین«2». و عبد اللّه عباس گفت، من از رسول- علیه السلام- پرسیدم چون اینکه آیت آمد که: یا رسول اللّه؟ اینکه قرابت کیستند که خدای ما را فرمود به دوستی ایشان! گفت: علی و فاطمه و حسن و حسین. و بیان اینکه قول آن است که، زید بن علی- علیه السلام- روایت کرد از پدرش، از جدش، از امیر المؤمنین علی- علیه السلام- که او گفت: من با رسول- علیه السلام- شکایت کردم«3» حسد مردمان بر من. مرا گفت:
یا علی اما ترضی ان تکون رابع اربعة
، راضی نباشی که چهارم چهار کس باشی که در«4» بهشت شوند! اول کس که در«5» بهشت«6» شود من باشم و تو و فاطمه [184- پ] و حسن و حسین، و زنان ما بر چپ ما و راست«7» ما باشند و فرزندان ما از پس پشت ما باشند، و شیعت ما از پس ایشان بود«8».
شهر بن حوشب روایت کرد از ام سلمه که، رسول- علیه السلام- یک روز فاطمه را گفت: برو شوهرت را و فرزندانت را بیار. او برفت و ایشان را حاضر کرد. رسول- علیه السلام- گلیمی بر ایشان افگند و گفت:
اللهم هؤلاء ال محمّد فاجعل صلواتک و برکاتک علیهم انک حمید مجید
، گفت: اینان آل محمداند، بار خدایا؟ صلوات و برکات خود بر ایشان کن که تو حمید و مجیدی. ام سلمه گفت:
-----------------------------------
(1). آج: حضرت خیر النساء فاطمه زهرا.
(2). آج، گا، آد، افزوده: علیهم السلام.
(3). گا، آد، افزوده: از. [.....]
(5- 4). آج، ما، آد: به.
(6). گا، آد، افزوده: در.
(7). آج، آد: از چپ و راست ما.
(8). آج، ما، گا، لا، آد: باشند.

صفحه : 123
من«1» گلیم برداشتم تا با ایشان در زیر آن شوم. رسول گلیم از من در کشید و گفت:
2» انک علی« خیر
، گفت: تو با خیری و اهل البیت من اینانند.
و ابو هریره روایت کرد که، رسول- علیه السلام- علی و فاطمه و حسن و حسین را گفت:
3»4» انا حرب لمن حاربتم« و سلّم لمن سالمتم«
، من به جنگم با آن که با شما به جنگ است، به صلحم با آن که با شما به صلح است.
سدی روایت کرد عن ابی الدیلم، گفت: آنگه که حسین علی را- علیهما السلام- بکشتند«5» و زنان او را با علی بن الحسین به شام بردند به اسیری، یکی از شامیان برخاست و گفت: الحمد للّه الذی قتلکم و استأصلکم و قطع قرن الفتنة. علی إبن الحسین گفت: یا هذا؟ تو قرآن دانی! گفت: آری؟ گفت: حوامیم دانی!
گفت: آری؟ گفت نخوانده‌ای: قُل لا أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ أَجراً إِلَّا المَوَدَّةَ فِی القُربی ...!
گفت: آری؟ گفت: اینکه قربی ماایم که خدای تعالی دوستی ما فرمود.
صادق- علیه السلام- گفت، نقش نگین انگشتری پدرم اینکه بود:

ظنی باللّه حسن و بالنبی المؤتمن

و بالوصی ذی المنن و بالحسین و الحسن
منصور فقیه«6» گوید:

ان کان حبی خمسة زکت به فرائضی«7»

و بغض من عاداهم رفضا فانی رافضی
اینکه جمله اخبار آن است که ثعلبی، امام اصحاب الحدیث، در تفسیر اینکه آیت آورد [185- ر] در کتاب خود، بر اینکه قدر قناعت کرده شد چه اگر اخباری که در اینکه باب از طرق اصحاب ما آمده است بیارند در اینکه باب یک مجلد در او«8» شود و اینکه اخبار از طریق مخالفان، چون حجتی باشد بر ایشان.
بعضی دیگر گفتند: اینکه «قربی»، فرزندان عبد المطلب‌اند.
انس مالک روایت کرد که، رسول- علیه السلام- گفت:
نحن ولد
-----------------------------------
(1). گا، آد، افزوده: گوشه.
(2). ما، گا، لا: الی.
(3). گا، آد: حاربکم.
(4). گا: سالمکم.
(5). آج، ما، آد: شهید کردند.
(6). ما: رفیقه.
(7). آج، ما، گا، لا، آد: رافضی.
(8). آج: درج، ما: پر، گا، آد: ندارد.

صفحه : 124
الله عبد المطلب سادة اهل الجنة انا و حمزة و جعفر و علی و الحسن و الحسین و المهدی}
، ما فرزندان عبد المطلب‌ایم، سیدان اهل بهشت‌ایم، من و حمزه و جعفر و علی و حسن و حسین و مهدی.
احمد بن عامر روایت کرد از پدرش، از رضا، از پدرانش، از امیر المؤمنین- علیهم السلام- که، رسول- علیه السلام- گفت: بهشت حرام است بر آنان که بر اهل بیت من ظلم کنند و عترت مرا رنجانند. و هر کس که او صنیعتی کند با یکی از فرزندان عبد المطلب و او مکافات نتواند کردن، او را من مکافات کنم روز قیامت.
بعضی دیگر گفتند: آنانند که خمس حلال است ایشان را و زکات بر ایشان حرام، و ایشان آنانند که مدنس نشدند در جالهیت و اسلام، و هم الّذین ذکرهم اللّه فی قوله:
وَ اعلَمُوا أَنَّما غَنِمتُم مِن شَی‌ءٍ فَأَن‌َّ لِلّه‌ِ خُمُسَه‌ُ وَ لِلرَّسُول‌ِ وَ لِذِی القُربی ...«1»، و فی قوله: ما أَفاءَ اللّه‌ُ عَلی رَسُولِه‌ِ مِن أَهل‌ِ القُری فَلِلّه‌ِ وَ لِلرَّسُول‌ِ وَ لِذِی القُربی«2» وَ آت‌ِ ذَا القُربی حَقَّه‌ُ وَ المِسکِین‌َ«4» قُل لا أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ أَجراً إِلَّا المَوَدَّةَ فِی القُربی.
-----------------------------------
(1). سوره انفال (8) آیه 41.
(2). سوره حشر (59) آیه 7. [.....]
(3). آج، گا، لا، آد، افزوده: فی.
(4). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 26.
(5). ما: مکنی، گا، آد: مکنید.
(6). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: منت.
(7). بگوی/ بگویی، بگویید، آج، گا، لا: بگویید.
(8). لا: دروغزن.
(9). گا، آد، افزوده: ایشان.
(10). گا، آد: بسپاریم.

صفحه : 125
عبد اللّه بن شداد گفت، یک روز عباس عبد المطلب، رسول را گفت: یا رسول اللّه؟ چرا قریش یکدیگر را به چشم احترام و مودت می‌نگرند و ما را به چشم بغض و عداوت«1»! گفت: چنین می‌کنند گفت: آری همچنین می‌کنند. رسول- علیه السلام- گفت: به آن خدای که مرا بحق فرستاد که ایمانشان درست نباشد تا شما را دوست ندارند برای من.
و قومی گفتند: اینکه آیت منسوخ است برای آن که اینکه آیت به مکه آمد و رسول را در مکه یاری و ناصری نبود، خدای تعالی فرمود که او را و اهل البیت او را دوست دارند. چون به مدینه آمدند و انصار یار او شدند، خدای تعالی خواست تا حکم او در اینکه باب حکم پیغامبران مقدم باشد. چون گفتند: وَ ما أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ مِن أَجرٍ إِن أَجرِی‌َ إِلّا عَلی رَب‌ِّ العالَمِین‌َ«2» قُل ما سَأَلتُکُم مِن أَجرٍ فَهُوَ لَکُم إِن أَجرِی‌َ إِلّا عَلَی اللّه‌ِ«4» قُل ما أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ مِن أَجرٍ وَ ما أَنَا مِن‌َ المُتَکَلِّفِین‌َ«5»، و قوله: أَم تَسئَلُهُم أَجراً فَهُم مِن مَغرَم‌ٍ مُثقَلُون‌َ«6»، أَم تَسأَلُهُم خَرجاً فَخَراج‌ُ رَبِّک‌َ خَیرٌ ...«7» به اینکه آیتها، آن آیت منسوخ بکرد. و اینکه قول ضحاک است و اینکه قولی است سخیف و ضعیف و نامرضی، و دلیل است بر جهل قایلش، برای آن که او گمان برده است که دوستی آل محمّد بر حقیقت مزد نبوت است، و«8» نه چنین است برای آن که [186- ر] مزد ادای شریعت و قیام به اعباء رسالت جز ثواب مؤبد نباشد مقرون به غایت اعظام و اجلال. و مودت اهل البیت خود تکلیفی است از خدای تعالی بر ما که بر آن مستحق ثواب باشیم، و تکلیف ما چگونه ثواب رسول باشد!«9» پس چون اینکه باطل است به ادلت عقل سمع، معلوم شد که«10» در آیت استثنا منقطع است، و چون چنین بود، جمع توان کردن میان آیت«11»، و جمله آیت«12» محکم باشد، نه آن ناسخ بود، نه اینکه منسوخ و حکم همه بر جای باشد.
-----------------------------------
(1). ما: نمی‌نگرند و به چشم بغض و عداوت می‌نگرند، آد، افزوده: می‌بینند.
(2). سوره شعرا (26) آیه 109.
(3). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: اینکه آیت بفرستاد.
(4). سوره سبا (34) آیه 47.
(5). سوره ص (38) آیه 86.
(6). سوره طور (52) آیه 40، سوره قلم (69) آیه 46. [.....]
(7). سوره مؤمنون (23) آیه 72.
(8). ما، گا، لا، افزوده: اینکه، آد: و اینکه نه چنان است.
(9). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: بر سختر تکلیفی، و او را در آن چه نفع و خیر باشد! 10. آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: الا.
(11). ما: آیات، گا، آد: اینکه آیت و آیات.
(12). ما: آیات.

صفحه : 126
و ثعلبی امام اصحاب الحدیث، در ابطال اینکه قول گفت: دوستی اهل البیت و تقرب به آن به خدای تعالی از جمله اصول دین و ارکان مسلمانی است و سر طاعت«1» و سبب تحصیل رضای خدای تعالی«2»، چگونه توان گفتن که منسوخ است! آنگه گفت: دلیل دیگر بر بطلان اینکه قول آن است که، ابو محمّد عبد اللّه حامد«3» الاصفهانی روایت کرد به اسنادش از جریر بن عبد اللّه البجلی«4» که، رسول- صلی اللّه علیه و آله«5»- گفت:
6» من مات علی حب ال محمّد مات شهیدا، الا و من مات علی حب ال محمّد مات مغفورا له، الا و من مات علی حب ال محمّد مات تائبا، الا و من مات علی حب ال محمّد مات مؤمنا مستکمل الایمان، الا و من مات علی حب ال محمّد بشره ملک الموت بالجنة ثم منکر و نکیر، الا و من مات علی حب ال محمّد یزف الی الجنة کما تزف العروس الی« زوجها، الا و من مات علی حب ال محمّد فتح له من قبره بابان الی الجنة.
7» الا و من مات علی حب ال محمّد جعل اللّه زوار قبره ملائکة الرحمن«، الا و من مات علی حب ال محمّد مات علی السنة و الجماعة، الا و من مات علی بغض ال محمّد جاء یوم القیامة مکتوب بین عینیه ایس من رحمة اللّه، الا و من مات علی بغض ال محمّد مات کافرا، الا و من مات علی بغض ال محمّد لم یشم رائحة الجنة
، گفت: هر که بر دوستی آل محمّد بمیرد«8»، شهید باشد، [186- پ] و هر که بر دوستی آل محمّد بمیرد«9»، گناهش بیامرزند. و هر که بر دوستی آل محمّد بمیرد«10»، بر توبت میرد، و هر که بر دوستی آل محمّد بمیرد«11»، مؤمنی باشد تمام ایمان. و هر که بر دوستی آل محمّد بمیرد«12»، ملک الموت و منکر و نکیر او را بشارت دهند به بهشت. الا؟ و هر که بر دوستی آل محمّد بمیرد«13»، او را چنان به بهشت برند که عروس را به خانه شوهر. هر که بر دوستی آل محمّد بمیرد«14»، از بهشت دو در در گور او گشایند. هر که او بر دوستی آل محمّد بمیرد«15»، خدای تعالی فریشتگان رحمت را فرماید تا گور او را زیارت کنند، الا؟ و هر که بر دوستی آل محمّد بمیرد«16»، بر سنت و جماعت بمرده«17»
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، لا، آد: طاعات.
(2). گا، آد، افزوده: است.
(3). آج، ما، گا، آد: طاهر.
(4). لا: البلخی.
(5). ما، لا: علیه السلام.
(6). آج، ما، گا، آد، افزوده: بیت.
(7). ما، گا، لا، آد: الرحمة، که با توجه به ترجمه روایت در سطرهای بعد صحیح‌تر می‌نماید. (16- 15- 14- 13- 12- 11- 10- 9- 8). ما: میرد. [.....]
(17). آج، ما: مرده.

صفحه : 127
باشد. الا؟ و هر کس که بر بغض آل محمّد بمیرد«1»، روز قیامت می‌آید و بر پیشانی او نوشته که: نومید است اینکه بنده از رحمت خدای تعالی. الا؟ و هر که او بر دشمنی آل محمّد بمیرد، کافر میرد«2». الا؟ و هر کس که بر دشمنی آل محمّد بمیرد، بوی بهشت نشنود. پس چون اخبار مانند اینکه بسیار است، محال باشد که«3» قرآن منسوخ باشد، و«4» سنت اخبار چنین مؤکد.
وَ مَن یَقتَرِف حَسَنَةً نَزِد لَه‌ُ فِیها حُسناً، گفت: هر که او حسنتی اکتساب کند، ما در حسن و ثواب«5» او بیفزاییم. الحسن بن علی- علیه السلام- و عبد اللّه عباس گفتند: حسنت«6»، دوستی اهل البیت است. إِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ شَکُورٌ، خدای تعالی آمرزنده و شکر کنند [ه] یعنی، مدح کننده بندگان را بر طاعت. و شکر، در حق خدای تعالی مجاز باشد و مبالغت، یعنی مدح به جایی رساند که با شکر«7» ماند.
أَم یَقُولُون‌َ افتَری عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً، گفتند: سبب نزول آیت آن بود که، چون خدای تعالی مجاز باشد و مبالغت، یعنی مدح به جایی رساند که با شکر«8» ماند.
أَم یَقُولُون‌َ افتَری عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً، گفتند: سبب نزول آیت آن بود که، چون خدای تعالی آیت فرض مودت اهل البیت بفرستاد، فی قوله: إِلَّا المَوَدَّةَ فِی القُربی، گروهی ضعیف اعتقادان رسول را متهم داشتند، گفتند: می‌خواهد تا مردم را به اهل البیت خود راغب گرداند«9» [187- ر]، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، گفت:
بل می‌گویند که اینکه محمّد بر خدای تعالی دروغ فرا بافت«10»، و آیت مودت نه خدای فرستاد«11». فَإِن یَشَإِ اللّه‌ُ یَختِم عَلی قَلبِک‌َ، اگر خدای خواهد مهر بر دل تو نهد.
مجاهد گفت: معنی آن است که دلت به حفظ خود نگاه دارد و به الهام صبر، تا طعن ایشان در دل تو اثر«12» نکند. قتاده گفت: معنی آن است که اگر آن کرده بودی که ایشان گفتند، مهر بر دلت نهادی به نسیان قرآن بر سبیل عقوبت. و یجری مجری قوله: وَ لَو تَقَوَّل‌َ عَلَینا بَعض‌َ الأَقاوِیل‌ِ لَأَخَذنا مِنه‌ُ بِالیَمِین‌ِ«13»- الآیه. آنگه ابتدا کرد از حدیثی منقطع از حدیث اول، گفت: وَ یَمح‌ُ«14» وَ یَدع‌ُ الإِنسان‌ُ بِالشَّرِّ دُعاءَه‌ُ بِالخَیرِ ...،«1» و هیچ موجب نیست حذف «واو» را. و کذلک فی قوله:
سَنَدع‌ُ الزَّبانِیَةَ«2».
کسائی گفت: در کلام تقدیم و تأخیری هست، و التقدیر و اللّه یمح الباطل علی هذا الوجه. و فایدت اینکه تقدیر آن است تا اشتباه زایل شود که او جواب شرط است فی قوله: فَإِن یَشَإِ اللّه‌ُ یَختِم عَلی قَلبِک‌َ، و معنی آیت آن است که او آن خدای است که باطل را محو کند و بسترد و ناچیز کند و حق را درست کند به کلمات و گفتار خود. إِنَّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِذات‌ِ الصُّدُورِ، که او عالم است به اسرار دلها و داند آنچه ایشان در دل دارند یا بر زبان دارند«3» از تهمت رسول در باب آیت دوستی اهل البیت.
وَ هُوَ الَّذِی یَقبَل‌ُ التَّوبَةَ عَن عِبادِه‌ِ، عبد اللّه عباس گفت: چون ایشان اینکه گمان بدو تهمت«4» بردند، رسول را خدای تعالی آن آیت فرستاد، بترسیدند و بدانستند که رسول را از غیبت خدای خبر داد، پشیمان شدند و بیامدند و با رسول توبه کردند و در دست و پای رسول افتادند و ایمان تازه کردند. خدای تعالی«5» آیت [187- پ] فرستاد و گفت: او آن خدای است که توبه پذیرد از بندگانش بدان که بیان کردیم، که حقیقت توبه پشیمانی باشد بر گناه گذشته و عزم باشد«6» که در آینده مانند آن نکند برای قبح آن فعل. اما عبارات اهل علم و اصحاب اشارات در او مختلف است و معنی راجع با آن که ما گفتیم.
جابر عبد اللّه انصاری روایت کند که: اعرابیی در مسجد رسول آمد و دو رکعت نماز کرد، آن قوت گفت: اللهم انی استغفرک و اتوب الیک از سر زبان، امیر المؤمنین«7»- علیه السلام- بشنید، گفت: یا اعرابی؟ سرعت زبان به استغفار،«8» توبت دروغزنان«9» باشد، تو را از اینکه توبت توبت باید کردن. اعرابی گفت: یا امیر المؤمنین؟ توبه چه باشد«10» و چگونه باید کردن! گفت: بدان که توبه را شش شرط
-----------------------------------
(1). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 11.
(2). سوره علق (96) آیه 18.
(3). آب: دانند، آج، ما، گا، لا، آد: رانند.
(4). ما: گمان تهمت بدو.
(5). آج، ما، گا، لا، افزوده: اینکه، آد: آن.
(6). ما، لا: ندارد، گا، آد: عزم آن که.
(7). ما، گا، لا، آد، افزوده: علی.
(8). ما، افزوده: و.
(9). آب، ما: دروغ زبان، آد: دروغزن.
(10). اساس، آب: جبا شد.

صفحه : 129
است: اول پشیمانی بر گناه گذشته، و قضا کردن فرایض را، و رد مظالم با خداوندانش، و نفس را در طاعت گداختن چنان که پرورده باشی در معصیت، و نفس را تلخی طاعت بچشانیدن پس از آن که او را حلاوت معصیت بچشانیده باشی، و گریستن از ترس خدای بدل«1» آن که خندیده باشی.
محمّد بن علی الترمذی گفت: ابو بکر وراق را گفتند که: بنده کی تایب باشد!
گفت: اذا رجع الی اللّه فراقبه«2» و استحیاه و خاف نقمته فیما عصاه، و التجأ الی رحمته فرجاه، و ذکر حلمه فی سره«3» فابکاه، و ندم علی کل مکروه اتاه، و شکر ربه«4» علی ما هداه، و فهم عن اللّه وعظه فوعاه، و حفظ عهده فیما ارضاه«5».
سری السقطی را گفتند: توبه چه باشد«6»! گفت: صدق العزیمة علی ترک الذنوب و الانابة بالقلب الی علام الغیوب و الندامة علی ما فرط من العیوب، و مسئلة ثبات«7» القلب علی التوبة من مقلب«8» القلوب.
یحیی معاذ را گفتند: تایب چه«9» باشد! گفت: آن که برنایی و شهوت بر سر خود زند و بشکند و دنیا بر سر شیطان زند و پست کند و خویشتن در زندان مخالفت هوای نفس باز دارد [188- ر] و عهد کند که بیرون نیاید تا مرگش بیرون نیارد«10» سهل بن عبد اللّه را پرسیدند که توبه چه باشد! گفت: انتقال باشد از احوال مذمومه با«11» حوال محموده. ابو الحسن بوشنجی را گفتند: تایب که باشد! گفت: آن که«12» معصیت یاد آرد«13»، حلاوت او در دل نیابد«14». رویم گفت: توبه، آن باشد که مرد ترک معاصی کند به فعل و نیت، و اقبال کند بر طاعت به فعل و نیت. جنید را گفتند: تایب که باشد! گفت: هر که«15» توبه کند از هر چه جز اوست.
شاه کرمانی گفت: دنیا رها کن تا تایب باشی و مخالفت هوا کن تا به رضای وی برسی.
-----------------------------------
(1). لا: پس از.
(2). آج: و راقبه.
(3). لا: سیره.
(4). ما: به. [.....]
(5). آج، ما، گا، لا، آد: اوصاه.
(6). اساس، آب: جبا شد.
(7). آب: ثیاب.
(8). گا: علام.
(9). آب، ما، گا، لا، آد که.
(10). گا: آرد.
(11). لا: با احوال.
(12). گا، لا، آد، افزوده: چون.
(13). آج، ما: یاد دارد.
(14). گا، آد: نیارد.
(15). گا، آد: آن که.

صفحه : 130
وَ یَعفُوا عَن‌ِ السَّیِّئات‌ِ، عفو کند از سیئات. اینکه دلیل است بر آن که توبه اسقاط عقاب نکند و قبول توبه ضمان ثواب باشد بر اوا«1»، نه اسقاط عقاب. چنان که اصحاب وعید گفتند، آن است که اگر چنان بودی تکرار بودی و معنی هر دو لفظ یکی بود«2»، و در دوم فایدت نبودی. دیگر آن که اگر توبت اسقاط عقاب کردی بر سببی نماندی که خدای عفو کردی. دیگر آن که اگر توبه به اسقاط عقاب کردی بر سبیل وجوب- چنان که گفتند- خدای نگفتی بر سبیل تمدح و منت: وَ یَعفُوا عَن‌ِ السَّیِّئات‌ِ. وَ یَعلَم‌ُ ما تَفعَلُون‌َ«3»، و داند آنچه کنند«4». حق تعالی به اینکه دو کلمت خلق را اومید داد و بترسانید، گفت: وَ یَعفُوا عَن‌ِ السَّیِّئات‌ِ، تا اومید نبرند. و گفت: وَ یَعلَم‌ُ ما تَفعَلُون‌َ«5»، تا آمن«6» نشوند. و حمزه و کسایی و خلف و حفص عن عاصم، «تفعلون» خواندند به «تا» خطاب، و باقی قرا به « یا » خبرا عن الغائب.
سعید بن المسیب روایت کرد از ابو هریره که، رسول- صلی اللّه علیه و آله«7»- گفت:
ان اللّه تعالی افرح بتوبة عبده المؤمن من الضال الواجد و من العقیم الوالد و من الظمان الوارد
، خدای تعالی به توبه بنده مؤمن شادتر باشد از آن که گم کرده به یافته، و زن نازاینده به فرزند، و تشنه به آب سرد.
و هر که او توبه نصوح کند، خدای تعالی [188- پ] گناه او از یاد کرام- الکاتبین ببرد و از بقاع زمین.
وَ یَستَجِیب‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا، گفت: و نیز اجابت کند دعای مؤمنانی که عمل صالح کنند، یقال: اجاب و استجاب بمعنی، قال«8»:

لم یستجبه عند ذاک«9» مجیب
اینکه قول بیشتر مفسران است و لایق به سیاقت آیت اینکه است. بعضی دیگر گفتند: فعل مؤمنان است، و اجابت به معنی طاعت است، یعنی مؤمنان، خدای را طاعت دارند و فرمان برند. وَ یَزِیدُهُم مِن فَضلِه‌ِ، و خدای ایشان را از فضل خود و«10»
-----------------------------------
(1). اساس و آب: بروا/ براوا، بر او.
(2). آج، ما، لا: بودی.
(5- 3). اسا، آب، آج، ما، لا: یفعلون، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد. [.....]
(4). گا، آد: کنید.
(6). آج، ما، گا، لا، آد: ایمن.
(7). ما: علیه السلام.
(8). آد، افزوده: الشاعر.
(9). آج، ما، گا، آد: ذلک.
(10). آج، ما، آد: ندارد، لا: بر.

صفحه : 131
ثواب و نفع بیفزاید، و قول اول بهتر است. قولی دیگر آن است«1» که، دعای مؤمنان اجابت کند، یعنی دعای بعضی در حق بعضی.
شقیق بن سلمه گفت عن سلمة بن سبره«2»، گفت: معاذ«3» خطبه‌ای کرد به شام، گفت: شما مؤمنانی و اهل بهشتی«4» و من اومید دارم که اینکه بندگان«5» را که به غارت بیاورده‌اند از پارس و روم، خدای تعالی ایشان را بیامرزد و به بهشت فرستد از آن جا که چون ایشان برای شما کاری کنند و شما را نیک آید، گویی: احسنت رحمک الله، احسنت بارک الله فیک. و اومید آن است که دعای شما در حق ایشان مستجاب باشد، لقوله تعالی: وَ یَستَجِیب‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ وَ یَزِیدُهُم مِن فَضلِه‌ِ ...
ابو صالح روایت کرد از عبد الله عباس که گفت: وَ یَستَجِیب‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا، گفت: معنی آن است که شفاعت ایشان در حق برادران ایشان قبول کند. وَ یَزِیدُهُم مِن فَضلِه‌ِ، آن است که در حق خویشان شفاعت ایشان بپذیرد. وَ الکافِرُون‌َ لَهُم عَذاب‌ٌ شَدِیدٌ، گفت: کافران را عذابی باشد سخت.
وَ لَو بَسَطَ اللّه‌ُ الرِّزق‌َ لِعِبادِه‌ِ لَبَغَوا فِی الأَرض‌ِ، گفت: اگر [189- ر] خدای تعالی روزی«6» بندگانش بگستراند«7» در زمین، طاغی و باغی«8» شوند. گفت: آیت در درویشا اصحاب صفه آمد که ایشان تمنای توانگری کردند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
خباب بن الأرت گفت: آیت در ما فرود آمد، چون مالهای بنی قریظه و بنی- النضیر و بنی قینقاع دیدیم، ما را توانگری آرزو آمد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
شقیق بن ابراهیم گفت: اگر خدای تعالی بندگان را روزی دادی نه از طریق کسب، و ایشان فارغ و پرداخته بودندی، طاعی و باغی شدندی و سعی«9» فساد کردندی در زمین، و لکن ایشان را به کسب و طلب معاش مشغول کرده است، و اینکه منتی است از او بر ایشان و رحمتی. وَ لکِن یُنَزِّل‌ُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ، و لکن به مقدار
-----------------------------------
(1). ما: و قول او بهتر است از قول دیگران.
(2). ما: هبیره، ما، گا، آد، افزوده: که او.
(3). گا، آد، افزوده: جبل.
(4). ما: بهشت ای، بهشتی/ بهشت‌اید.
(5). گا، لا، آد: بردگان.
(6). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: بر.
(7). آج، ما، گا، آد: بگسترد.
(8). آج، ما: یاغی. [.....]
(9). ما، لا: بغی و، آد: ندارد.

صفحه : 132
حاجت فرو می‌فرستد اندک اندک، باندازه، چندان که خواهد و مصلحت داند، و کفایت ایشان در آن باشد. مقاتل گفت: روزی به قدر فرو می‌فرستد تا یکی توانگر است و یکی درویش. إِنَّه‌ُ بِعِبادِه‌ِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ، که او به بندگانش بینا و داناست.
قتاده گفت، در«1» آیت گفتند: خیر الرزق ما یکفیک و لا یطغیک و لا یلهیک، گفت: بهتر روزی آن باشد که کفایت باشد«2» و تو را طاغی بنکند و تو را مشغول باز«3» نکند.
و رسول- علیه السلام- گفت: بتر«4» چیزی که من از وی می‌ترسم در حق اینکه امت، دنیاست و کثرت او. و همچنین علیه السلام گفت«5»: دادن اینکه مال فتنه است و نادادن فتنه.
انس مالک روایت کرد از رسول- علیه السلام- که او گفت: جبریل گفت از خدای- جل جلاله- کلماتی در حکمت و موعظت، و آن اینکه است که گفت: هر که او دوستی از آن مرا اهانت کند، چنان است که با من به مبارزت کارزار می‌کند [189- پ] و من به نصرت و یاری دوستان«6» سریع باشم، و من برای ایشان خشم گیرم چنان که شیر خشمگین، و در هیچ کار مرا آن تردد نباشد که در قبض روح بنده مؤمن«7»، او کاره است مرگ را، و من کار هم رنج و دل تنگی او را و چاره نیست او را از مرگ. و بنده به هیچ چیز«8» به من تقرب نکند چنان که به ادای فرایض، و بنده مؤمن زایل نشود«9» تقرب می‌کند به من به نوافل تا او را دوست گیرم، چون دوست گرفتم او را، سمع و بصر و دست او باشم و قوت کننده او، اگر بخواهد بدهمش و اگر دعا کند اجابت کنم او را. و از بندگان من کس باشد که او از من بابی از ابواب عبادت خواهد من بر او آن در نگشایم، چه اگر بگشایم معجب شود و در آن عجب هلاک شود. و از بندگان من کس باشد که او را جز بیماری بر صلاح ندارد، اگر تندرستی دهم او را تباه شود. و از بندگان من کس باشد که جز تندرستی نشاهد«10» او را، اگر بیمارش کنم به فساد شود. و از بندگان من کس باشد که صلاح او در
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: اینکه.
(2). آج، ما، گا، لا، آد: بود.
(3). گا، آد: آن.
(4). آج: بدترین، ما، آد: بدتر.
(5). آج، لا، گا، آد: گفت علیه السلام، ما: گفتند.
(6). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: خود.
(7). آج، ما، افزوده: که.
(8). ما: هیچیز.
(9). ما: تا زایل نشود، لا: لا یزال.
(10). آج، گا، لا، آد: نشاید، ما: ندارد.

صفحه : 133
توانگری بود، اگر درویشی دهم او را به فساد شود. و از بندگان من کس باشد که صلاح وی درویشی بود، اگر توانگری«1» دهم او را فاسد شود«2». من تدبیر بندگان خود دانم کردن از آن«3» جا که دلهای ایشان دانم که من علیم و خبیرم. ابان بن«4» عیاش اینکه خبر روایت کرد«5» از انس، و گفتی: بار خدایا؟ من از آن بندگان‌ام که صلاح من توانگری«6» است مرا درویش مکن.
وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّل‌ُ الغَیث‌َ، او آن خدای است [190- ر] که باران فرو فرستد به وقت حاجت. و «غیث»، بارانی باشد که به وقت اغاثت و فریاد رسیدن باشد«7»، کان العباد استغاثوا الی الله فاغاثهم بغیث. دلیلش بجز اشتقاق، مِن بَعدِ ما قَنَطُوا، پس از آن که نومید شده باشند و بفریاد آمده.
قتاده گفت: مردی به نزدیک عمر خطاب آمد و گفت: باران از آسمان باز ایستاد و مردم نومید شدند، گفت: وقت است که باران آید؟ گفتند: چه دانی، که اینکه غیب«8» است! گفت، قال الله تعالی: وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّل‌ُ الغَیث‌َ مِن بَعدِ ما قَنَطُوا ...،
چون حال در سختی به حد نومیدی رسد، آن جا فرج بود، که: و عند التناهی یکون الفرج. وَ یَنشُرُ رَحمَتَه‌ُ، و رحمت بپراگند و بگسترد، یعنی باران. نظیره قوله: وَ هُوَ الَّذِی یُرسِل‌ُ الرِّیاح‌َ بُشراً بَین‌َ یَدَی رَحمَتِه‌ِ«9».
وَ هُوَ الوَلِی‌ُّ الحَمِیدُ، و او خداوندگاری پسندیده است مستحق حمد و شکر، فعیل به معنی مفعول است.
وَ مِن آیاتِه‌ِ خَلق‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، گفت: از آیات او آن است که آسمان و زمین بیافرید. وَ ما بَث‌َّ فِیهِما مِن دابَّةٍ، و آنچه بپراگنده است در زمین از جانوران. و «ما»، در محل جر است به اضافت خلق با او. وَ هُوَ عَلی جَمعِهِم إِذا یَشاءُ قَدِیرٌ، و او قادر است بر جمع ایشان از پراگندگی، چون خواهد که جمعشان کند.
وَ ما أَصابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَت أَیدِیکُم، گفت: آنچه به شما رسد از مصیبتی و نکبتی، آن به جزای کسب دست شماست، یعنی مکافات فعل شماست.
-----------------------------------
(6- 1). ما: تونگری.
(2). لا، آد: به فساد.
(3). اساس، آب: از نجا. [.....]
(4). اساس: البان، به قیاس نسخه ما، تصحیح شد.
(5). گا، آد: کردی.
(7). گا، آد: آید.
(8). آب، آج: غیث.
(9). سوره اعراف (7) آیه 57.

صفحه : 134
مدنیان و شامیان خواندند: بما کسبت، بی «فا»، بر«1» آن که «ما» موصوله باشد. و اهل عراقین با «فا» خواندند، «فبما»، بر آن که «ما» جزا باشد اعنی «ما» ی اول. و «ما» ی دوم«2» مصدری باشد، ای فبکسب ایدیکم. وَ یَعفُوا عَن کَثِیرٍ، آنگه باز نمود که نه هر چه تو کنی، من آن را جزا کنم، چه بیشتر آن باشد که عفو کنم و از آن در- گذرم.
رسول- علیه السلام- گفت:
3» ما من اختلاج عرق و لا خدش عود و لا نکبة حجر الا بذنب و لما« یعفوا الله اکثر
، گفت: هیچ رگی نباشد که بجهد کسی را و نه چوبی اندام او بخراشد و نه پای [190- پ] او به سنگ در آید«4» الا به گناهی، و آنچه خدای عفو کند بیشتر است.
ابو سخیله«5» روایت کرد از امیر المؤمنین- علیه السلام- که گفت: خبر دهم شما را به فاضل‌تر آیتی در کتاب خدای- جل جلاله- قوله: وَ ما أَصابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَت أَیدِیکُم وَ یَعفُوا عَن کَثِیرٍ. آنگه گفت: اینکه آیت را تفسیر کنم چنان که رسول کرد برای من. ما أَصابَکُم مِن مُصِیبَةٍ، یعنی:
6» من مرض او عقوبة او بلاء.« فی الدنیا. فَبِما کَسَبَت أَیدِیکُم
، و الله اکرم من ان یثنی العقوبة علیکم فی الاخرة وَ یَعفُوا عَن کَثِیرٍ، و ما عفا الله عنه فی الدنیا فالله احلم«7» من ان یعود فی شی‌ء قد عفا عنه
، گفت:
هر چه به شما رسد از نکبتی«8» و بیماریی و عقوبتی و بلایی«9»، آن به کرده دست شماست، و خدای از آن کریم‌تر است که بنده‌ای را در دنیا به گناهی عقوبت کرد«10»، عقوبت بر او مثنی کند در آخرت. و از ایشان«11» عفو کند خدای. و آنچه خدای عفو کرد از آن، خدای تعالی حلیم‌تر از آن است که با سر گناهی شود که عفو کرده باشد از آن.
حسن بصری گفت: در نزدیک عمران بن الحصین رفتم تا او را بپرسم از بیماری که او را بود سخت. یکی از آن حاضران گفت: سبب اینکه بیماری تو از چیست!
-----------------------------------
(1). لا: برای.
(2). گا، آد، افزوده: مای.
(3). آج، ما، گا، آد: ما.
(4). گا، لا، آد: برآید.
(5). ما، گا: سلیخه.
(6). ما: الم.
(7). آج: اعلم، گا: اعدل.
(8). لا، افزوده: و رنجی.
(9). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: در دنیا. [.....]
(10). گا: کند.
(11). آج، ما، گا، لا، آد: بسیاری.

صفحه : 135
گفت: یا اخی؟ مپرس از اینکه معنی مرا، قال الله تعالی: وَ ما أَصابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَت أَیدِیکُم وَ یَعفُوا عَن کَثِیرٍ. اینکه که تو بینی بر من، از من است و عفو خدای بیشتر و بهتر است.
مرة الهمدانی گفت: بر پشت دست شریح، ریشی دیدم، گفتم«1»: چیست!
گفت: مما«2» کَسَبَت أَیدِیکُم وَ یَعفُوا عَن کَثِیرٍ.
محمّد بن سیرین را اوامی«3» بسیار بر او گرد«4» شد و او از آن دلتنگ می‌بود. او را گفتند: سبب اینکه چیست! گفت: نیک دانم. گناهی است که من کرده‌ام از چهل سال«5»، و اینکه آیت بخواند.
ابو سلیمان الدارانی را گفتند: چرا عاقلان ملامت نمی‌کنند [191- ر] آنان را که با ایشان بدی می‌کنند! گفت: برای آن که می‌دانند که خدای ایشان را ابتلا کند به گناهشان. قال الله تعالی: وَ ما أَصابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَت أَیدِیکُم.
سعد«6» بن سنان روایت کرد از انس بن مالک از رسول- صلی الله علیه و آله- که گفت: چون خدای تعالی به بنده خیر خواهد، تعجیل عقوبت کند او را از گناهی که کرده باشد. و چون به بنده بدی خواهد، او را«7» تأخیر کند تا روز قیامت.
عکرمه گفت: هیچ نکبت به بنده نرسد الا به گناهی که خدای تعالی آن را سبب آمرزش او کند، یا زیادت«8» درجه‌ای که او را به آن جا نرساند جز به آن.
ضحاک گفت: هیچ کس را ندانم که قرآن بیاموخت پس فراموش کرد الا به عقوبت گناهی که از آن خیر محروم گردد. آنگه اینکه آیت بخواند و گفت: چه عقوبت باشد بتر«9» از نسیان قرآن؟ حسن بصری گفت: مراد به اینکه مصیبت«10» حدود است.
وَ ما أَنتُم بِمُعجِزِین‌َ فِی الأَرض‌ِ، گفت: شما خدای را عاجز نتوانی کردن در زمین و از او غایب«11» نشوی به گریختن. وَ ما لَکُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ مِن وَلِی‌ٍّ وَ لا نَصِیرٍ، و
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: اینکه.
(2). آج، ما: بما، گا، لا: فبما.
(3). اوام/ وام، آج، ما: وام، گا، لا، آد: وامی.
(4). آج، ما، گا، لا، آد: جمع.
(5). ما، افزوده: باز.
(6). لا: سعید.
(7). آج، ما، افزوده: عقوبت، لا، آد: عقوبت او، گا: عقوبت کند او را.
(8). گا، آد: زیادتی.
(9). ما: بدتر.
(10). آج: عقوبت.
(11). آج، ما، گا، لا، آد: فایت.

صفحه : 136
شما را نباشد بدون خدای هیچ یاری و یاوری. و اینکه جمله بر سبیل تهدید و عید گفت.
وَ مِن آیاتِه‌ِ الجَوارِ فِی البَحرِ کَالأَعلام‌ِ، گفت: از آیات و دلالات خدای تعالی، کشتیهایی است در دریا چون کوهها«1». واحدتها «جاریه». برای آن جاریه خواند آن را که بر آب رونده باشد، قال الله تعالی: إِنّا لَمّا طَغَی الماءُ حَمَلناکُم فِی الجارِیَةِ«2». [إبن کثیر و نافع و ابو عمرو خواندند: الجواری، باثبات الیاء فی الوصل ردا الی الاصل. و باقی قرا: الجوار، بحذف الیاء اکتفاء بالکسرة عن الیاء و اتباعا للمصحف کقوله: ... فَهُوَ المُهتَدِ«3»]«4».
و (الأعلام)، الجبال، واحدها «علم». مجاهد گفت: قصور«5». خلیل بن احمد گفت: هر چیزی مرتفع بنزدیک«6» عرب «علم» باشد. قالت الخنساء ترثی اخاها«7» صخرا:

و ان صخرا لتأتم الهداة به«8» کأنه علم فی رأسه نار
إِن یَشَأ یُسکِن‌ِ الرِّیح‌َ، اگر خواهد باد را ساکن کند تا بر پشت آب بماند اینکه کشتیها ایستاده [191- پ]. إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِکُل‌ِّ صَبّارٍ شَکُورٍ، گفت: در اینکه آیتی هست و دلالتی هر صابری شاکر را.
أَو یُوبِقهُن‌َّ، یا هلاک کند آن کشتیها را به آب و غرق کند. بِما کَسَبُوا، به آنچه اهلش کرده باشند. وَ یَعف‌ُ عَن کَثِیرٍ، و از بیشتر عفو کند، یعنی نه هر گناهی را عقوبت کند، بل بسیار گناه باشد که عفو کند و مؤاخذت نکند به آن.
وَ یَعلَم‌َ الَّذِین‌َ یُجادِلُون‌َ فِی آیاتِنا، و دانند آنان که جدل می‌کنند و خصومت در آیات ما. ما لَهُم مِن مَحِیص‌ٍ، که ایشان را مهربی و معدلی نیست و نباشد از ما و عذاب ما. مدنیان و شامیان خواندند و یعلم، به رفع علی الاستیناف. و معنی آن باشد که خود دانند، و مثله«9»: ... وَ یُخزِهِم وَ یَنصُرکُم عَلَیهِم وَ یَشف‌ِ صُدُورَ قَوم‌ٍ مُؤمِنِین‌َ.
-----------------------------------
(1). گا، آد، افزوده: روان است. [.....]
(2). سوره حاقه (69) آیه 11.
(3). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 97، سوره کهف (18) آیه 17.
(4). اساس و آب افتادگی دارد، از آج افزوده شد.
(5). آج، ما، گا، آد، افزوده: باشد کوشکها.
(6). آج، ما: بنزد.
(7). آج، ما: اختها.
(8). آج، ما: الهدایة.
(9). آج، ما، گا، لا، آد افزوده: قوله:

صفحه : 137
وَ یُذهِب غَیظَ قُلُوبِهِم وَ یَتُوب‌ُ اللّه‌ُ عَلی مَن یَشاءُ«1»فَما أُوتِیتُم مِن شَی‌ءٍ فَمَتاع‌ُ الحَیاةِ الدُّنیا، گفت: آنچه داده‌اند شما را از مال و ملک دنیا، آن متاع حیات«6» دنیاست. «ما» مجازات«7» راست و، «فا» به جواب او باز آمد، و زینت دنیاست. وَ ما عِندَ اللّه‌ِ،«8» و آنچه بنزدیک خدای است از ثواب بهتر است و باقی‌تر و پاینده‌تر آنان را که ایمان دارند به خدای و بر خدای توکل کنند.
وَ الَّذِین‌َ یَجتَنِبُون‌َ کَبائِرَ الإِثم‌ِ وَ الفَواحِش‌َ، گفت: آنان که بپرخیزند«9» از گناههای [192- ر] کبایر«10». حمزه و کسائی و خلف و یحیی خواندند اینکه جا، و در سورت و النجم: کبیر الإثم، بر واحد و تفسیرش بر شرک کردند از عبد الله عباس. و دیگران «کبائر» خواندند«11» بر جمع. اختلاف مفسران یاد کرده‌ایم در «اثم» و «فواحش». سدی گفت: زنا باشد. مقاتل گفت: موجبات حدود است، هر چه در او حد لازم آید.
وَ إِذا ما غَضِبُوا هُم یَغفِرُون‌َ، چون خشم گیرند، هم ایشان بیامرزند و حلم کنند.
-----------------------------------
(1). سوره توبه (9) آیات 14 و 15.
(2). ما، افزوده: خواندند.
(3). اساس، آب: ندارد، از آج افزوده شد.
(4). ما: عن الخلق.
(5). اساس و آب ندارد، از آج افزوده شد.
(6). گا، آد: زندگانی. [.....]
(7). گا: مجاز.
(8). آج، ما، گا، آد، افزوده: اینکه «ما» موصوله است.
(9). بپرخیزند/ بپرهیزند، آج، ما، گا، لا، آد: بپرهیزید.
(10). گا، آد: بزرگ، لا: کبیره.
(11). آج، ما، گا، آد، افزوده: به الف.

صفحه : 138
وَ الَّذِین‌َ استَجابُوا لِرَبِّهِم، گفت: آنان که اجابت کنند دعوت خدای را و ایمان آرند و نماز به پای دارند به اوقات و حدود و شرایط. وَ أَمرُهُم شُوری، و کارهای ایشان که رود به مشورت یکدیگر رود در میان ایشان، که رسول- علیه السلام- گفت: ما شقی عبد قط بمشورة و لا سعد باستغناء رأی«1»، گفت: هیچ بنده شقی نشد به مشورت به سعید به استبداد به رأی خود. و
قال- علیه السلام: ما خاب من استخار و لا ندم من استشار
، خایب نشود آن که استخارت کند و پشیمان نشود آن که مشورت کند.
وَ الَّذِین‌َ إِذا أَصابَهُم‌ُ البَغی‌ُ هُم یَنتَصِرُون‌َ، و آنان که چون بغی به ایشان رسد، انتقام کشند. مقاتل گفت: اینکه در مجروح است که از جارح انتقام کشد و قصاص کند. ابراهیم گفت: در اینکه آیت مراد آن است که به مذلت سر فرو ندارند«2»، چون دست یابند«3» انتقام کشند و عفو نکنند. و آیت بر عموم حمل کردن اولیتر باشد.
وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ، گفت: جزای سیئتی، سیئتی باشد. اول سیئت باشد دوم سیئت نباشد، چه جزاء سیئت عدل باشد و بد نبود. و انما«4» سیئت خواند آن را برای ازدواج، چنان که گفت: فَمَن‌ِ اعتَدی عَلَیکُم فَاعتَدُوا [192- پ] عَلَیه‌ِ بِمِثل‌ِ مَا اعتَدی عَلَیکُم«5»آنها ما «11» پرسیدم، گفت: معنی آیت آن است که:
-----------------------------------
(1). ما، گا، لا، آد: برأی.
(2). آج: فرود ندارند، گا: فرود نیارند، آد: فرو نیارند.
(3). ما: بریابند.
(4). ما، گا، آد: اما.
(5). سوره بقره (2) آیه 194.
(6). آج: إبن ابی یحیی.
(7). آج، ما، گا، لا، آد: و.
(9- 8). اساس، آب: سفین.
(10). آج، ما افزوده: اینکه جواب. [.....]
(11). آج، ما، لا: حجر.

صفحه : 139
... وَ الجُرُوح‌َ قِصاص‌ٌ«1» فَمَن عَفا وَ أَصلَح‌َ، و هر که عفو بکند و اصلاح ذات البین کند، فَأَجرُه‌ُ عَلَی اللّه‌ِ، مزد او بر خدای باشد، یعنی، قصاص نکند و انتقام نکشد.
مقاتل گفت: عفو از جمله عمل صالح است. عبد الله عباس گفت که، رسول- علیه السلام- گفت: چون روز قیامت باشد، منادیی ندا کند که: هر که او بر خدای مزدی دارد، گو بیا و مزد خود بستان. جماعتی برخیزند، فریشتگان گویند: مزد شما بر خدای از چیست! گویند: نحن الّذین عفونا عمن ظلمنا، ما آنانیم که در دنیا عفو کردیم آنان را که بر ما ظلم کردند. فذلک قوله: فَمَن عَفا وَ أَصلَح‌َ فَأَجرُه‌ُ عَلَی اللّه‌ِ.
ایشان را گویند: ادخلوا الجنة باذن الله، به بهشت روی به فرمان خدای. ان الله«4» لا یُحِب‌ُّ الظّالِمِین‌َ، و خدای تعالی ظالمان را دوست ندارد، یعنی، خیر و نفع ایشان نخواهد.
عبد الله عباس گفت: آن ظالمان را خواست که ابتدا کنند به ظلم، و ظالم خود مبتدی باشد، چه آن که مکافات کند ظالم نبود عادل بود ما دام تا«5» تعدی نکند.
وَ لَمَن‌ِ انتَصَرَ بَعدَ ظُلمِه‌ِ، گفت: آن کس که انتقام کشد و کینه توزد [193- ر] پس از آن که بر او ظلم کرده باشند. اضافت مصدر با مفعول کرد، چنان که گفت: ... وَ انتَصَرُوا مِن بَعدِ ما ظُلِمُوا«6» فَأُولئِک‌َ ما عَلَیهِم مِن سَبِیل‌ٍ. [ایشان آنانند که بر ایشان راهی نیست، ملامت و مذمت عقوبت را، ای، لا حرج علیهم و لا لوم]«8» إِنَّمَا السَّبِیل‌ُ عَلَی الَّذِین‌َ یَظلِمُون‌َ النّاس‌َ، ره ملامت و مذمت و عقوبت بر آنان است که بر مردمان ظلم کنند بی‌سببی مبتدی«9» به ظلم. وَ یَبغُون‌َ فِی الأَرض‌ِ بِغَیرِ الحَق‌ِّ، و در زمین بغی کنند بناحق و بر امام مسلمانان بیرون آیند. أُولئِک‌َ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ،
-----------------------------------
(1). سوره مائده (5) آیه 45.
(2). گا، آد، افزوده: مثل.
(3). آج، ما، لا: حجر.
(4). گا، لا، آد: انه.
(5). لا: که.
(6). سوره شعراء (26) آیه 227.
(7). گا، آد: هم به آن.
(8). اساس، آب: ندارد، از آج افزوده شد.
(9). آج، ما: مبتدا.

صفحه : 140
ایشان را عذابی بود دردناک.
وَ لَمَن صَبَرَ وَ غَفَرَ إِن‌َّ ذلِک‌َ لَمِن عَزم‌ِ الأُمُورِ، گفت: آن کس که صبر کند بر ظلمی که بر او کنند و ایذا و مشقتی که او را نمایند و بیامرزد و مکافات نکند، آن از جمله عزایم امور است. و معنی «عزم امور» آن باشد که اختیار اولی کند و اعلی، در باب نیل ثواب و ایثار رضای خدای بر آنچه او را مباح باشد از انتقام، و احتمال مشقت کند بر نفس خود. و معنی آن است که: ان ذلک لمن«1» افضل الامور. و مما یعزم علیه و یشد عزیمته علیه اولوا العقل و الفضل. و هر مبتدایی که خبر او به جمله باز آید، لا بد باشد که در جمله خبری ضمیری باشد که«2» عاید باشد«3» با مبتدا. و اینکه جا در ظاهر نیست، لا بد باید تا مضمر باشد«4»، و التقدیر، ان ذلک منه لمن عزم الأمور، و مثله قولهم: السمن منوان بدرهم، و التقدیر، منه بدرهم. و گفتند: حذف اینکه لطول- الکلام کردند، اولی‌تر آن است که گویند: لدلالة الکلام علیه کردند.
وَ مَن یُضلِل‌ِ اللّه‌ُ فَما لَه‌ُ مِن وَلِی‌ٍّ مِن بَعدِه‌ِ، گفت: هر که خدای او را اضلال کند- باحد المعانی المذکورة، از آنچه چند جایگاه گفتیم- از خذلان و تخلیت، یا حکم و تسمیت، یا اضلال از راه بهشت، [193- پ] او را پس از خدای ناصری نباشد که نصرت و حمایت کند بر خدای. آنگه گفت: وَ تَرَی الظّالِمِین‌َ، تو بینی یا محمّد ظالمان را و کافران را. چون عذاب خدای«5» معاینه بینند، یَقُولُون‌َ، می‌گویند:
هَل إِلی مَرَدٍّ مِن سَبِیل‌ٍ، هیچ ممکن هست و هیچ راهی باشد ما را در بازگشتن با دنیا تا ما تلافی کنیم اینکه تقصیرها را«6» و ببدل کفر ایمان آریم و بدل معصیت طاعت کنیم! اینکه تمنایی باشد که ایشان کنند از باب جزع، چه ایشان دانند که اینکه نباشد، از آن«7» که معارف ایشان در قیامت ضروری باشد.
آنگه گفت: وَ تَراهُم یُعرَضُون‌َ عَلَیها، و تو بینی ایشان را، یعنی، آن کافران را و ظالمان را که ایشان را بر دوزخ عرض می‌کنند. خاشِعِین‌َ، نصب بر حال است ذلیل و مهین. یَنظُرُون‌َ مِن طَرف‌ٍ خَفِی‌ٍّ، می‌نگرند از چشمی ذلیل. قتاده گفت: چشمی
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، لا، آد: من.
(3- 2). آج، ما، گا، لا، آد: ندارد.
(4). لا: لابد که مضمر باید.
(5). آج، ما، افزوده: به ایشان رسد و معاینه ببینند. [.....]
(6). گا، آد: آنچه کرده‌ایم.
(7). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: جا.

صفحه : 141
نه روشن، از آن جا که ایشان را کور«1» حشر کرده باشند«2»، و گفتند: به دل نگرند و نظر دل خفی باشد. و «طرف»، هم چشم باشد، هم نظر. و چشم بر هم زدن را «طرف» خوانند، یقال: رأیته بطرف عینه. و قول اول بهتر است، معنی آن که، به چشم مذلت و نظر مهانت نگرند ذلیل‌وار. وَ قال‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا، آنگه گفت در وقت چنین مؤمنان گویند که: امروز، روز زیانکاران است«3» که جان و تن و اهل خود را زیان کرده است از آن جا که او در دوزخ است و ممنوع از انتفاع به اهل مال«4» خود چه از«5» میان ایشان حوایلی«6» است، پس نه تن دارد، نه اهل دارد، نه مال دارد. آنگه گفت: ظالمان«7» کافران در عذابی مقیم دایم باشند که آن را انقطاع نباشد.
آنگه گفت: وَ ما کان‌َ لَهُم مِن أَولِیاءَ، ایشان را هیچ یار و یاور نبود که نصرت و حمایت کند از خدای«8». و آن را که [194- ر] خدای گمراه کند از بهشت، او را راهی نبود که بر خلاف خدای بتواند رفتن. و آن دیگر وجوه که گفتیم، هم محتمل است اینکه جا.
آنگه با خطاب مکلفان آمد، گفت: استَجِیبُوا لِرَبِّکُم، اجابت کنی خدایتان را پیش از آن که روزی آید که آن را مرد و مدفع نباشد، یعنی، روز قیامت. و گفتند:
روز مرگ، از آن جا که:
من مات فقد قامت قیامته
، آنگه گفت ظالمان را گویند در اینکه روز که: ما لَکُم مِن مَلجَإٍ یَومَئِذٍ، شما را امروز ملجائی و پناهی نیست که با او گریزی، و شما را نکیری«9» نیست و انکار نمی‌توانی کردن بر عذاب و استخفاف که«10» بر شما می‌رود.
آنگه رسول را گفت بر سبیل تسلیت: فَإِن أَعرَضُوا، اگر اینکه کافران برگردند و فرمان تو نبرند، بر تو هیچ نیست، ما تو را نفرستادیم تا تو نگهبان ایشان باشی که ایشان را از کاری باز داری و به کاری در آری بقهر. إِن عَلَیک‌َ إِلَّا البَلاغ‌ُ، بر تو هیچ نیست الا بلاغ و رسانیدن«11». آنگه از آن حدیث برفت و در تقلب احوال آدمی آمد و آن
-----------------------------------
(1). گا، آد: که کورشان.
(2). گا، آد، افزوده: و بیانه قوله: وَ نَحشُرُهُم یَوم‌َ القِیامَةِ عَلی وُجُوهِهِم عُمیاً‌را (3). آج، ما، گا، لا، آد: امروز زیانکار آن است. [سوره بنی اسرائیل (17) آیه 98].
(4). آج، ما، گا، لا، آد: و مال.
(5). آج، ما: او.
(6). آج، ما، گا، لا، آد: حوایل.
(7). آج، ما، گا، لا، آد: و کافران.
(8). گا، آد: از غیر خدا.
(9). گا، آد: نکری.
(10). گا، آد: و عذاب به استحقاق.
(11). لا، افزوده: پیغام.

صفحه : 142
که او را بر حالی ثبات نباشد. وَ إِنّا إِذا أَذَقنَا الإِنسان‌َ مِنّا رَحمَةً فَرِح‌َ بِها، گفت:
چون ما آدمی را رحمتی بچشانیم، به آن شاد شود و اگر چنان که نکبتی و عقوبتی به او رسد، به گناهی که کرده باشد کفران آرد و کافر شود، که آدمی خود کافر نعمت است.
آنگه باز نمود که من از ایشان مستغنی‌ام و بی‌نیاز، که ملک آسمانها و زمین مراست، گفت: لِلّه‌ِ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، خدای راست پادشاهی آسمانها و زمین. یَخلُق‌ُ ما یَشاءُ، بیافریند آنچه خواهد. چنان که خواهد، آن را که خواهد دختر دهد و آن را که خواهد پسر دهد.
واثلة بن الاسقع گفت از رسول- صلی الله علیه و آله- که او گفت: از خجستگی زن«1» باشد که اول دختر زاید، آنگه پسر. نبینی که حق تعالی [194- پ] در باب منت«2» ابتدا به دختران کرد، آنگه ذکر پسران کرد، گفت: یَهَب‌ُ لِمَن یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَب‌ُ لِمَن یَشاءُ الذُّکُورَ.
أَو یُزَوِّجُهُم ذُکراناً وَ إِناثاً، جفت کند ایشان را، یعنی جفت دهد ایشان را پسران و دختران، یعنی، کس را باشد که هر دو بدهد«3»، هم پسر و هم دختر. و اینکه تزویج به معنی اقتران است، یقول«4» العرب: زوجت ابلی ای، قرنتها باخری. محمّد«5» الحنفیه گفت: به یک شکم خواست یعنی«6»، توأم.
اسحاق بن بشر«7» گفت: آیت در حق پیغامبران آمد، آنگه عام شد در همه خلقان.
قوله: یَهَب‌ُ لِمَن یَشاءُ إِناثاً، لوط«8» را خواست که همه دختر«9» داشت، هیچ پسر نداشت، وَ یَهَب‌ُ لِمَن یَشاءُ الذُّکُورَ، ابراهیم را خواست که همه پسر داشت و هیچ دختر نداشت، أَو یُزَوِّجُهُم ذُکراناً وَ إِناثاً، رسول ما را خواست که هم پسر داشت هم دختر داشت، وَ یَجعَل‌ُ مَن یَشاءُ عَقِیماً، یحیی و عیسی را خواست«10» که ایشان را هرگز فرزند نبود. و حمل بر عموم اولیتر باشد. «عقیم» هم«11»، مرد را گویند، هم زن
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: آن. [.....]
(2). گا، آد: در اینکه آیه.
(3). آج، ما، گا، لا: بدهم.
(4). آج: تقول، گا: لقول.
(5). آج، گا، لا، آد، افزوده: بن.
(6). آج، ما، لا: به معنی.
(7). آج، لا: بشیر.
(8). گا: شعیب.
(9). لا: دختران.
(10). آج، ما، لا: یحیی را خواست و عیسی را.
(11). اساس: هر، به قیاس با نسخه آج و سیاق عبارت تصحیح شد.

صفحه : 143
را، از آن که ایشان را فرزند نباشد. إِنَّه‌ُ عَلِیم‌ٌ قَدِیرٌ، او عالم است به مصالح خلقان، چنان دهد که صلاح داند و قادر است آنچه داند که باید کردن، تواند کردن. [سؤال کردند که: چرا «اناثا» منکر و «الذکور» معروف! دو جواب است از اینکه: یکی آن که، زنان از روی ظاهر چو ناشناخته‌اند از آن که پوشیده‌اند و نامعروف، و مردان بخلاف اینکه، از آن جا که معروفند و شناخته. و جواب دیگر آن است که، الف و لام در «ذکور» برای آن آورد تا چون او وقف کنند«1» مطابق باشد رؤوس آیات را از کفور، و قدیر، و نکیر چنان [که]«2» گفت فی قوله: وَ اللَّیل‌ِ إِذا یَسرِ«3»، و اینکه جواب بهتر است، و الله اعلم.]«4».
وَ ما کان‌َ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَه‌ُ اللّه‌ُ إِلّا وَحیاً، گفت«5»: سبب نزول آیت آن بود که جهودان گفتند: اگر محمّد پیغامبر است، چرا خدای با او سخن نگوید بی‌واسطه یا خدای را نبیند معاینه«6»، چنان که موسی دید و شنید! رسول- علیه السلام- گفت:
موسی خدای را ندید و وحی چنان کند که او صلاح داند. خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد: وَ ما کان‌َ [195- ر] لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَه‌ُ اللّه‌ُ، نباشد هیچ آدمی را که خدای با او سخن گوید، إِلّا وَحیاً، الا به وحی. گفتند: مراد الهام است یا در خواب باز نمودن. و نصب او بر تمییز بود. و روا بود که مصدری بود در جای حال، ای، موحیا چنان که: اتیته رکضا و جئته عدوا، ای، راکضا عادیا. أَو مِن وَراءِ حِجاب‌ٍ، یا از پس حجابی، یعنی، «الا». و محل کلام از پس حجابی باشد، نه آن که متکلم از پس حجابی بود، که آنگه جسم باشد. و گفتند: معنی آن است که در نفی معاینت و مشاهدت بمنزلت آن است که در حجاب باشد. و حجاب، مانعی باشد که منع کند از ادراک. أَو یُرسِل‌َ رَسُولًا، یا پیغامبری بفرستد چون جبریل چنان که با پیغامبران کرد.
نافع خواند و إبن عامر در روایت داجونی: «او یرسل» به رفع«7»، فیوحی، به « یا » ی ساکن بر استیناف، علی تقدیر: او هو یرسل رسولا فیوحی. و محل او نصب
-----------------------------------
(1). گا، آد: تا بر او وقف.
(2). اساس: ندارد، از ما، افزوده شد.
(3). سوره فجر (89) آیه 4.
(4). اساس، آب و لا افتادگی دارد، از آج افزوده شد. [.....]
(5). آج، ما، گا، لا، آد: گفتند.
(6). لا: بمعاینه.
(7). لا، افزوده: و.

صفحه : 144
باشد بر حال، علی تقدیر: الا موحیا او مرسلا رسولا. و باقی قرا، او یرسل فیوحی، بنصب فیهما. و عامل در او عطف است علی موضع الی«1» وحیا. و التقدیر: الا ان یوحی، او یرسل رسولا [چنان که «ان» مع الفعل در تقدیر مصدر باشد، آن جا مصدر در جای «ان» مع الفعل نهاد. و اینکه وجهی لطیف است]«2»، برای آن که محال«3» است که عطف باشد علی قوله: یکلمه الله، چه اگر چنین باشد، تقدیرش اینکه بود: و ما کان لبشر ان یکلمه الله، او یرسل رسولا، علی معنی«4» او یرسله رسولا، یا : او یرسل الیه رسولا. و هر دو باطل است برای آن که از بشر هم رسول بوده است هم مرسل الیه و «او»، اگر بر عطف حمل کنند، بمنزلت آن باشد که ارسال رسول را از اقسام کلام کرده باشد بر توسع و مجاز. و هذا من باب قولهم: عنانک«5» السیف [195- پ] کانه قال الا وحیا، او ارسالا. [و بر اینکه وجه شاید تا «با» تقدیر کنند و نظم کلام چنین«6»:] و ما کان لبشر ان یکلمه الله الا بالوحی او بارسال رسول]«7» و شاهد«8» که «او» به معنی «الا ان» باشد، کقولهم: لالزمنک، او تعطینی حقی، یعنی، الا ان تعطینی حقی. بر اینکه وجه، ارسال«9» از اقسام کلام نباشد.
فَیُوحِی‌َ، آن رسول وحی کند به او، به معنی القا و اعلام. بِإِذنِه‌ِ، به فرمان خدای. ما یَشاءُ، آنچه خدای خواهد.
سدی گفت: معنی آیت آن است که نباشد و نرسد هیچ آدمی را که خدای با او سخن گوید الا از یکی از اینکه وجوه: اما به آن که وحی باشد به طریق«10» الهام و خاطری خفی، یا اعلامی در خواب، یا استماع«11» از کلامی خفی، یا از پس حجابی که محجوب باشد از همه خلقان الا از موحی«12» الیه چنان که موسی را بود، یا رسولی فرستد با آن کلام چنان وحی کند که جبریل آورد. و «من» تعلق دارد به محذوفی، و التقدیر: او«13» یکلمه من وراء حجاب. إِنَّه‌ُ عَلِی‌ٌّ حَکِیم‌ٌ، که خدای- جل جلاله-
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، آد: الا.
(2). اساس، آب و لا افتادگی دارد، از آج افزوده شد.
(3). آج، ما، گا: و محال است.
(4). گا، افزوده: انه.
(5). ما: عنایک، گا، آد: عتابک.
(6). گا، آد، افزوده: باشد که.
(7). اساس، آب و لا افتادگی دارد، از آج افزوده شد.
(8). کذا در اساس و آب، آج، ما، گا، لا، آد: شاید.
(9). لا، افزوده: رسل.
(10). ما: وحی نظیرش.
(11). آج، ما، گا، لا، آد: اسماع. [.....]
(12). آج: یوحی.
(13). آج: آن.

صفحه : 145
بزرگوار و محکم کار است.
وَ کَذلِک‌َ أَوحَینا إِلَیک‌َ رُوحاً مِن أَمرِنا، گفت: همچنان که به دیگر پیغامبران وحی کردیم، وحی کردیم به تو رُوحاً، روحی را از فرمان ما. گفتند: روح، جبریل است و گفتند: قرآن است، و گفتند: وحی است، مصدر، لا من لفظ الفعل کانه قال:
اوحینا الیک روحنا«1»، کقولهم: اعجبنی حبا شدیدا. ما کُنت‌َ تَدرِی مَا الکِتاب‌ُ وَ لَا الإِیمان‌ُ، تو ندانستی که کتاب چه باشد«2» و ایمان چه باشد. چند قول گفتند در او:
یکی آن که تو پیش از وحی ندانستی که کتاب چه باشد و شرایع ایمان چه باشد از عبادات شرعی. و گفتند: مراد به ایمان نماز است، چنان که گفت: وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیُضِیع‌َ إِیمانَکُم«3» وَ لکِن جَعَلناه‌ُ نُوراً، و لکن، [196- ر] ما کردیم آن را نوری.
مذکور دو رفته است«4» در پیش و ضمیر موحد است بر تأویل آن که، جعلنا کل واحد منهما. و شاید که راجع بود با اقرب المذکورین، و شاید که راجع باشد با وحی یا با روح، یعنی، ما کردیم آن وحی و آن روح با«5» نوری، یعنی، بیانی و لطفی که به آن هدایت کنیم و راه نماییم آن را که ما خواهیم از بندگان، یعنی مکلفان را«6»، چه آن را که مکلف نباشد او را دعوت کردن نیکو نباشد. وَ إِنَّک‌َ لَتَهدِی، تو دعوت می‌کنی و هدایت می‌کنی، به معنی«7» بیان. إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ، به راه«8» راست، یعنی طریق مسلمانی که راه نجات است.
صِراطِ اللّه‌ِ، بدل «صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ» است. گفت: آن راه راست، راه خدای است، آن خدای که هر چه در آسمانها و زمین است ملک و ملک اوست. آنگه گفت: أَلا إِلَی اللّه‌ِ تَصِیرُ الأُمُورُ، الا«9» همه کارها را مرجع و مآل«10» با خدای است، یعنی با جایی که در آن جا کس را امری و نهیی و حکمی نباشد مگر خدای را- جل جلاله.
-----------------------------------
(1). ما، لا، آد: وحیا.
(2). اساس، آب: جبا شد/ چه باشد.
(3). سوره بقره (2) آیه 143.
(4). ما: اینکه مذکور رفته است، گا، آد: مذکور در او رفته است.
(5). آج، ما، گا، لا، آد: را.
(6). لا: بندگان مکلف.
(7). آج، ما: یعنی، گا، آد: یعنی بیان می‌کنی.
(8). لا: برره.
(9). ما، افزوده: ای محمّد.
(10). گا، آد: مآب.

صفحه : 146
سهل بن«1» الجعد گفت: وقتی آتش در جایی افتاد جامعی قرآن«2» بسوخت، جمله جز اینکه کلمت«3» که: أَلا إِلَی اللّه‌ِ تَصِیرُ الأُمُورُ. مصحفی در آب افتاد، همه سترده گشت الا قوله: أَلا إِلَی اللّه‌ِ تَصِیرُ الأُمُورُ.
-----------------------------------
(1). آج، گا، لا، آد، افزوده: ابی.
(2). گا، آد: افتاد و قرآنی. [.....]
(3). آج، ما، لا: کلمات، گا، آد: آیه.

صفحه : 147

‌سورة الزخرف‌

مکی«1» است و هشتاد و نه آیت است بلا خلاف، و هشتصد و سی و سه کلمت است و سه هزار و چهارصد حرف است.
روایت است از ابو أمامه از ابی کعب که، رسول- صلی الله علیه و آله- گفت: هر که او سورت زخرف بخواند، فردای قیامت از جمله آنان باشد که خدای تعالی ایشان را گوید: یا عِبادِ«2»

[سوره الزخرف (43): آیات 1 تا 25]

[اشاره]

بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِحم (1) وَ الکِتاب‌ِ المُبِین‌ِ (2) إِنّا جَعَلناه‌ُ قُرآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُم تَعقِلُون‌َ (3) وَ إِنَّه‌ُ فِی أُم‌ِّ الکِتاب‌ِ لَدَینا لَعَلِی‌ٌّ حَکِیم‌ٌ (4)
أَ فَنَضرِب‌ُ عَنکُم‌ُ الذِّکرَ صَفحاً أَن کُنتُم قَوماً مُسرِفِین‌َ (5) وَ کَم أَرسَلنا مِن نَبِی‌ٍّ فِی الأَوَّلِین‌َ (6) وَ ما یَأتِیهِم مِن نَبِی‌ٍّ إِلاّ کانُوا بِه‌ِ یَستَهزِؤُن‌َ (7) فَأَهلَکنا أَشَدَّ مِنهُم بَطشاً وَ مَضی مَثَل‌ُ الأَوَّلِین‌َ (8) وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ لَیَقُولُن‌َّ خَلَقَهُن‌َّ العَزِیزُ العَلِیم‌ُ (9)
الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم‌ُ الأَرض‌َ مَهداً وَ جَعَل‌َ لَکُم فِیها سُبُلاً لَعَلَّکُم تَهتَدُون‌َ (10) وَ الَّذِی نَزَّل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَنشَرنا بِه‌ِ بَلدَةً مَیتاً کَذلِک‌َ تُخرَجُون‌َ (11) وَ الَّذِی خَلَق‌َ الأَزواج‌َ کُلَّها وَ جَعَل‌َ لَکُم مِن‌َ الفُلک‌ِ وَ الأَنعام‌ِ ما تَرکَبُون‌َ (12) لِتَستَوُوا عَلی ظُهُورِه‌ِ ثُم‌َّ تَذکُرُوا نِعمَةَ رَبِّکُم إِذَا استَوَیتُم عَلَیه‌ِ وَ تَقُولُوا سُبحان‌َ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنّا لَه‌ُ مُقرِنِین‌َ (13) وَ إِنّا إِلی رَبِّنا لَمُنقَلِبُون‌َ (14)
وَ جَعَلُوا لَه‌ُ مِن عِبادِه‌ِ جُزءاً إِن‌َّ الإِنسان‌َ لَکَفُورٌ مُبِین‌ٌ (15) أَم‌ِ اتَّخَذَ مِمّا یَخلُق‌ُ بَنات‌ٍ وَ أَصفاکُم بِالبَنِین‌َ (16) وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِما ضَرَب‌َ لِلرَّحمن‌ِ مَثَلاً ظَل‌َّ وَجهُه‌ُ مُسوَدًّا وَ هُوَ کَظِیم‌ٌ (17) أَ وَ مَن یُنَشَّؤُا فِی الحِلیَةِ وَ هُوَ فِی الخِصام‌ِ غَیرُ مُبِین‌ٍ (18) وَ جَعَلُوا المَلائِکَةَ الَّذِین‌َ هُم عِبادُ الرَّحمن‌ِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلقَهُم سَتُکتَب‌ُ شَهادَتُهُم وَ یُسئَلُون‌َ (19)
وَ قالُوا لَو شاءَ الرَّحمن‌ُ ما عَبَدناهُم ما لَهُم بِذلِک‌َ مِن عِلم‌ٍ إِن هُم إِلاّ یَخرُصُون‌َ (20) أَم آتَیناهُم کِتاباً مِن قَبلِه‌ِ فَهُم بِه‌ِ مُستَمسِکُون‌َ (21) بَل قالُوا إِنّا وَجَدنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِم مُهتَدُون‌َ (22) وَ کَذلِک‌َ ما أَرسَلنا مِن قَبلِک‌َ فِی قَریَةٍ مِن نَذِیرٍ إِلاّ قال‌َ مُترَفُوها إِنّا وَجَدنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِم مُقتَدُون‌َ (23) قال‌َ أَ وَ لَو جِئتُکُم بِأَهدی مِمّا وَجَدتُم عَلَیه‌ِ آباءَکُم قالُوا إِنّا بِما أُرسِلتُم بِه‌ِ کافِرُون‌َ (24)
فَانتَقَمنا مِنهُم فَانظُر کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ المُکَذِّبِین‌َ (25)

[ترجمه]

«4» کتاب روشن.
ما کردیم آن را قرآنی تازی، تا همانا شما بدانی.
و آن در اصل کتاب نزدیک ما بلند و محکم کار است.
بزنیم«5» از شما قرآن را
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، لا، آد: بدان که اینکه سورت مکی.
(2). اساس، آب، آج، ما، گا، لا: عبادی، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.
(3). سوره زخرف (43) آیه 68.
(4). ما افزوده: و.
(5). لا: بگردانیم.

صفحه : 148
گردانیدن برای آن که بودی گروهی اسراف کننده!
بس که فرستادیم از پیغامبری در پیشینگان.
نه آمد بایشان«1» از پیغامبری الا به او استهزا کردندی.
هلاک کردیم سخت‌تر«2» از ایشان به گرفتن، و بگذشت مثل پیشینگان.
و اگر پرسی ایشان را که آفرید آسمانها و زمین! گویند: بیافرید آن را خدای قوی«3» دانا.
آن که کرد برای شما زمین را گهواره و کرد برای شما«4» راهها تا همانا راه بری«5».
و آن که بفرستاد از آسمان آبی باندازه، زنده کردیم به آن بیابانی مرده، همچنین بیرون آرند شما را.
[197- ر] و آن که بیافرید اصناف را همه و«6» کرد برای شما از کشتی و چهارپایان آنچه برنشینید«7».
تا راست شوی بر پشتهای آن، پس یاد کنی نعمت خدایتان چون راست شوی بر او، و گویی منزه است آن که مسخر بکرد برای ما اینکه، و نبودیم او را طاقت دارنده«8».
و ما با خدای خود می‌شویم«9».
و کردند او را از بندگان او بهری، آدمی کافر«10» است آشکارا.
-----------------------------------
(1). ما: با ایشان.
(2). ما: سختر.
(3). ما: عزیز.
(4). ما، لا، افزوده: در آن.
(5). ما: راه‌یابی.
(6). لا، افزوده: پدید.
(7). ما: برنشینی.
(8). لا: آرنده. [.....]
(9). لا: باز می‌گردیم.
(10). لا: ناسپاس.

صفحه : 149
یا گرفت از آنچه آفریند دختران و خاص بکرد شما را به پسران.
و چون بشارت دهند یکی از ایشان را به آنچه زد برای خدای مثل، گردد روی سیاه و او خشم فرو می‌برد.
یا آن که بپرورند او را در زینت و او در خصومت روشن نکند!
کردند فریشتگان را که ایشان«1» بندگان خدای‌اند مادگان، حاضر بودند به آفریدن ایشان بنویسند گواهی ایشان و بپرسند ایشان را!
[197- پ] گفتند: اگر خواستی خدای نپرستیدمانی«2» ایشان را، نیست ایشان را به آن علمی، نیستند ایشان الا دروغ می‌گویند«3».
یا دادیم ایشان را کتابی از پیش آن«4»، ایشان به آن دست در آویخته‌اند«5».
بل گفتند ما یافتیم پدران ما«6» را بر دینی و ما بر پی ایشان ره می‌بریم.
همچنین نفرستادیم در شهری«7» ترساننده‌ای، الا گفتند منعمان آن جا«8» ما یافتیم پدران ما را بر دینی و ما بر پی ایشان اقتدا می‌کنیم.
بگو اگر بیارم به شما راه نماینده‌تر از آنچه یافتی بر آن پدرانتان را! گفتند:
-----------------------------------
(1). کلمه «ایشان» در اساس تکرار شده است.
(2). ما: نپرستیم ما.
(3). ما: دروغزنان.
(4). ما: او، لا: اینکه.
(5). ما: چنگ در زده‌اند.
(6). ما، لا: خود.
(7). ما: دیهی.
(8). ما: ده.

صفحه : 150
ما به آنچه فرستاده‌اند شما را به آن کافریم«1».
کینه بکشیدیم از ایشان، بنگر که چگونه بود عاقبت دروغ داران«2»؟
قوله تعالی: حم، وَ الکِتاب‌ِ المُبِین‌ِ، بیان کردیم «حم» را و اقوال مفسران در او.
وَ الکِتاب‌ِ، «واو» قسم است. خدای تعالی سوگند یاد کرد به قرآن روشن بیان کننده. بگفتیم که: «أبان»، هم لازم آید و هم متعدی. گفت: به حق اینکه کتاب که ما کردیم اینکه کتاب را قرآنی عربی به لغت عرب، و بیان دلیلی باشد بر صحت چیزی یا بر فساد او. و گفتند: بیان [198- ر] آن باشد که معنی به او ظاهر شود، عند ادراک بصر یا ادراک سمع، و آن از پنج وجه بود: از لفظ و خط و عقد الاصابع و اشارت و هیأتی ظاهر بر حاست چون اعراض و اقبال و بشر«3» و تقطیب و مانند اینکه و علم را بر حقیقت بیان نخوانند مگر بر مجاز.
و قوله: إِنّا جَعَلناه‌ُ، یعنی ما اینکه قرآن بر لغت عرب گفتیم«4» و فرستادیم و بر طریق«5» و نهاد کلام ایشان و نظمی که ایشان را هست و مواضعت و اصطلاحی که بر آن سخنی گویند و افهام معانی کنند. با اینکه همه که چنین است، خلایق جمله عاجزاند از آن که مثل او چیزی بیارند و بگویند، اما لفقد العلم، او لصرف الله ایاهم عن ذلک، علی خلاف فیه بین القوم. و آیت دلیل است بر حدوث قرآن برای آن که خدای تعالی گفت: من کردم اینکه قرآن را، و آنچه کرده و مجعول باشد، قدیم نبود.
دیگر آن که گفت: عَرَبِیًّا، بر لغت عرب نهادم و بر منهاج و طریقت ایشان. و لغت عرب باتفاق محدث است، قدیم نیست و آنچه بر چیزی بسازند و بر«6» منهاج او بنهند مؤخر باشد از او. بر اینکه قاعدت، لغت عرب بهر حال باید تا مقدم بر قرآن باشد، چون آنچه بر قرآن مقدم است، محدث است، قرآن که پس از او باشد، چگونه قدیم بود!
اگر گوید«7» اینکه جعل به معنی تسمیت است، چنان که گفت:
-----------------------------------
(1). ما: کافران.
(2). ما: دروغزنان، لا: کار آنها که بدروغ دارنده بودند.
(3). ما: یسر.
(4). لا: کردیم. [.....]
(5). آج، ما، لا: طریقه، گا، آد: طریقت.
(6). لا، افزوده: آن.
(7). آج، گا، لا، آد: گویند.

صفحه : 151
وَ جَعَلُوا المَلائِکَةَ الَّذِین‌َ هُم عِبادُ الرَّحمن‌ِ إِناثاً«1» ...، نه جعل خلق است، گوییم: محال است و صورت نبندد و معنی مستقیم نباشد برای آن که اگر به معنی تسمیت باشد، چون یکی از ما عربی [198- پ] خواند، آن را او به عربی کرده باشد، و اگر عجمی خواند«2» آن را، و قرآن همچنین که هست باید تا عجمی شود و برای او«3» با لغت عجم گردد، و اینکه محال است باتفاق. لَعَلَّکُم تَعقِلُون‌َ، تا همانا شما اندیشه کنی و عقل کاربندی تا مضمون آن بدانی و منتفع شوی به آن.
وَ إِنَّه‌ُ، و اینکه قرآن، فِی أُم‌ِّ الکِتاب‌ِ، در لوح محفوظ، لَدَینا، بنزدیک ما، یعنی در جایی که امر ما در آن جا روان باشد، دیگر کس را حکم نباشد.«4» و برای آن گفت که: اول خدای تعالی قرآن بر لوح«5» محفوظ پدید کرد تا فریشته از او بشناخت و بدانست و یاد گرفت و با رسول- علیه السلام- بگفت. لَعَلِی‌ٌّ حَکِیم‌ٌ، یعنی، اینکه قرآن بلند مرتبت است و به درجت علیاست از فصاحت، و محکم است و دور از آن که تناقض به او راه یابد.
آنگه خطاب کرد با کافران که قرآن را منکر بودند، گفت: أَ فَنَضرِب‌ُ عَنکُم‌ُ الذِّکرَ صَفحاً، استفهام در آیت به معنی جحد است، یعنی، ما نضرب. در معنی اینکه کلمات خلاف کردند: بعضی گفتند، معنی آن است که ما عذاب از شما برگردانیم«6» و رها کنیم شما را و عقاب نکنیم شما را بر کفرتان! اینکه قول مجاهد است و سدی و روایت عوفی از عبد اللّه عباس، یعنی پنداشتی که ما شما را به اینکه کفر رها خواهیم کردن و عقاب نا کردن!
قتاده و إبن زید گفتند: ما قرآن فرستادن رها کنیم برای آن که شما به او ایمان نمی‌آری«7»، یعنی قرآن بگردانیم از شما برای آن که شما در کفر اسراف می‌کنی!
قتاده گفت: اگر«8» نخست بار که قرآن فرود آمد و ایشان کافر شدند، قرآن باز گرفتی هلاک شدندی و لکن به فضل و رحمت خود بیست«9» سال پیاپی قرآن می‌فرستاد
-----------------------------------
(1). سوره زخرف (43) آیه 19.
(2). لا: خوانده باشد.
(3). آج: تسمیه، ما، گا، لا، آد: تسمیه او.
(4). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: و اینکه.
(5). آج، ما: به لوح، آد: در لوح.
(6). گا، آد: بگردانیم.
(7). ما: نمی‌داری، لا: ندارید.
(8). «اگر» در اساس تکرار شده است.
(9). ما: به بیست.

صفحه : 152
بر ایشان. کلبی گفت: یعنی شما را رها خواهیم کردن بی‌امر و نهی [199- ر] برای آن که شما کافری. کسائی گفت: ما اینکه قرآن در خواهیم پیختن«1» از شما، و شما را دعوت و وعظ نخواهیم کردن، و اینکه از فصیحات«2» قرآن است. عرب کسی را که از کاری باز ایستد، گوید: اعرض عنه صفحا و اضرب عنه، و ضرب عنه«3». و اصل از آن جاست که چون اعراض کند از کسی صفحه گردنش پدید آید. قال کثیر:

صفوحا فما تلقاه الا بخیلة فمن مل«4» منها ذلک الوصل ملت
و یقال: ضربت عن کذا اذا امسکت عنه.«5» و مدنیان و کوفیان خواندند، الا عاصم: «ان»، به کسر «الف»، علی معنی «اذ»، یعنی، اذ کنتم. و دیگران خواندند:
ان کنتم، به فتح «الف»، علی معنی لان کنتم برای آن که شما قومی مسرفی«6» و متجاوز از حد خود در کفر و شرک. و گفتند: آن، به معنی «اذا» است، چنان که:
عَبَس‌َ وَ تَوَلّی، أَن جاءَه‌ُ«7» صَفحاً، مصدری است لا من لفظ الفعل اراد افنصفح صفحا و نضرب ضربا، کقولهم: اعجبنی حبا شدیدا.
آنگه گفت: وَ کَم أَرسَلنا مِن نَبِی‌ٍّ فِی الأَوَّلِین‌َ، گفت: بس پیغامبر که ما فرستادیم در«11» پیشینگان. «کم»، لفظی است موضوع برای تکثیر چون خبر باشد، نقیض او «رب» بود در تقلیل.
آنگه گفت: با بسیاری پیغامبران که به ایشان آمد، هیچ پیغامبر نیامد به ایشان و الا از او فسوس داشتند و بر او«12» استهزا کردند [199- پ]، و استهزا اظهار خلاف آن
-----------------------------------
(1). گا، آد: نوردید.
(2). گا، آد: فصاحت. [.....]
(3). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: صفحا.
(4). اساس: ملت، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(5). گا، آد، افزوده: ان کنتم قوما مسرفین.
(6). مسرفی/ مسرفید.
(7). سوره عبس (80) آیه 1.
(8). گا: یعنی.
(9). اساس: ایجزع، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(10). گا، آد: فی.
(11). لا، افزوده: قوم.
(12). گا، آد: بدو.

صفحه : 153
باشد که در دل‌داری بر طریق تحقیر. اگر گویند: چون خدای دانست که ایشان به«1» پیغامبران استهزا خواهند کردن، چرا فرستاد ایشان را! گوییم، از اینکه«2» چند جواب است: یکی آن که همه چنین نکردند، بعضی ایمان آوردند و اگر چه اندک بودند، چنان که گفت: ... وَ ما آمَن‌َ مَعَه‌ُ إِلّا قَلِیل‌ٌ«3»، جواب دوم آن که، روا باشد که ارسال ایشان لطف بود در بسیاری قبایح که امتناع کردند از آن به مکان ایشان، و اگر نه وجود ایشان بودی همه را ارتکاب کردندی و ظلم بیش از آن کردندی. جواب بهتر و معتمدتر آن است که برای اعلام مصالحی شرعی آمدند که علم آن حاصل نشدی کس را الا از جهت ایشان. پس بر خدای واجب بود اعلام آن مصالح ایشان را و کس را الا از جهت ایشان. پس بر خدای واجب بود اعلام آن مصالح ایشان را اگر چه معلوم آن بود که ایشان آن«4» کار نبندند تا حجت خدای را باشد بر ایشان،«5» ایشان را حجت نبود بر خدای. و اینکه طریقی«6» است فی حسن تکلیف من علم اللّه انه یکفر.
آنگه گفت: نه آن بود که ما از ایشان عاجز بودیم که [بسیاری را هلاک کردیم که]«7» به قوت از ایشان سختر بودند. وَ مَضی مَثَل‌ُ الأَوَّلِین‌َ، و مثل اولینان«8» بگذشت، بعضی قصت«9» ایشان و سنت و طریقت و عقوبتشان. و قصت آن گذشتگان مثل است و پند، اینکه ماندگان را.
وَ لَئِن سَأَلتَهُم، گفت: اگر بپرسی از اینکه کافران که آسمان و زمین که آفرید، و انشا و اختراع آن که کرد! بگویند که:«10» خدای که او عزیز و منیع و غالب است، هیچ چیز او را غلبه نکند و عالم است و دانا به آفریدن آن تا بر وجه احکام و اتساق در وجود آورد.
الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم‌ُ الأَرض‌َ مَهداً، او آن خدای است که [200- ر] زمین را به گهواره شما کرد تا در او می‌آسایی، چنان که کودک در مهد خود. وَ جَعَل‌َ لَکُم فِیها سُبُلًا، و شما را در زمین راهها«11» کرد که به آن به مقاصد خود رسی و مطلوبات خود به-
-----------------------------------
(1). ما: با.
(2). گا، آد: اینکه را.
(3). سوره هود (11) آیه 40.
(4). گا، آد: آن را. [.....]
(5). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: و.
(6). گا، لا، آد: طریقتی.
(7). اساس و آب افتادگی دارد، از آج افزوده شد.
(8). ما: اولینیان.
(9). اساس: قوت، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(10). گا، آد، افزوده: آفرید آن را.
(11). لا، افزوده: پدید.

صفحه : 154
چنگ آری. و اینکه برای آن کرد تا همانا شما اندیشه‌ای کنی و نظر و تفکر، و مهتدی شوی در راه دین.
اگر سؤال کنند و گویند: اینکه اقرار ایشان به آن که خالق آسمان و زمین خدای است لا بد از علم باشد، و چون اقرار و علم به یک جای بود ایمان باشد، و ایشان مؤمن باشند و اینکه خلاف اجماع است، جواب گوییم، جماعتی گفتند که: ایشان اینکه قول از آن جا گفتند که به ادنی مایه اندیشه، بل از بدیهت عقل دانستند که معبودان ایشان از اینکه«1» جمادات‌اند و اینکه افعال محکمه از جماد صحیح نبود، گفتند: خَلَقَهُن‌َّ العَزِیزُ العَلِیم‌ُ و در دیگر آیات لَیَقُولُن‌َّ اللّه‌ُ«2» لَعَلَّکُم تَهتَدُون‌َ.
گفت: الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم‌ُ الأَرض‌َ مَهداً، او آن خدای است که زمین را به گهواره شما کرد تا در او بیاسایی، چنان که کودک در گهواره بیاساید. وَ جَعَل‌َ لَکُم فِیها سُبُلًا، و شما را در او راهها پدید کرد که در او به مقاصد و اغراض خود رسی،
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا: بتان.
(2). سوره عنکبوت (29) آیات 61 و 63، سوره لقمان (31) آیه (25) سوره زمر (39) آیه 38، سوره زخرف (43) آیه 87.
(3). ما، گا، آد، افزوده: و.
(4). ما، گا، آد: اینها.
(5). اساس: نباشد، به قیاس نسخه آج، تصحیح شد.
(6). گا، آد: از پی آن.
(7). آج، گا: با او. [.....]
(8). کفارا/ کفار را، آج، لا: کفار

صفحه : 155
لَعَلَّکُم تَهتَدُون‌َ، تا همانا شما راه یابی، چون اندیشه کنی به معرفت اینکه صانع که اینکه صنعتها«1» کرد. و گفتند: تا همانا راه یابی به مقاصد خود.
وَ الَّذِی نَزَّل‌َ مِن‌َ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ، گفت: او آن خدای است که بفرستاد از آسمان آبی، یعنی، آب باران، بِقَدَرٍ، به اندازه حاجت، چه اگر بسیار بودی، جهان بیران«2» کردی، و اگر اندک بودی، کفایت نبودی، کار بر نیامدی به او. و اینکه دلیل آن کند که فعل قادری مختار است. آنگه از غایب با«3» خبر آمد از خود، گفت:
فَأَنشَرنا بِه‌ِ بَلدَةً مَیتاً، گفت: زنده کردیم«4» به آن بیابان مرده را، یعنی، در او نبات برویانیدیم، پس از آن که خشک و بی‌بر بود. یقال: انشر اللّه الموتی فنشروا. و یقال: نشر اللّه الموتی نشرا فنشروا«5» نشورا. آنگه گفت: شما را همچنین زنده کنند که اینکه زنده را مرده«6»، تا استبعاد«7» نکنی. و اینکه برای تنبیه و تذکیر خلقان گفت بر بعث و نشور.
وَ الَّذِی خَلَق‌َ الأَزواج‌َ کُلَّها، او آن خدای است که انواع و اصناف خلق همه او آفرید از جمله حیوان و جماد، اما از حیوان نر و ماده [201- ر] و از جمادات و اعراض چیزها متقابل، چون: حلو و حامض و رطب و یابس.
حسن گفت: به «ازواج»، شب و روز خواست، و تابستان و زمستان، و ماه و آفتاب، و آسمان و زمین، و بهشت و دوزخ. وَ جَعَل‌َ لَکُم، کرد از برای شما از کشتیها و چهار پایان مرکوبانی که شما در بحر و بر، بر اوا«8» می‌نشینی. آنگه بگفت که اینکه مراکب بحری و بری چرا آفریدم.
گفت: لِتَستَوُوا«9» ثُم‌َّ تَذکُرُوا نِعمَةَ رَبِّکُم، آنگه نعمت خدای یاد کنی چون بر پشتهای آن«10» راست بنشینی و شکر آن نعمت کنی و بگویی: سُبحان‌َ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا، منزه است آن خدای که اینکه را مسخر و مذلل ما کرد تا فرمانبر ما شد از چهار-
-----------------------------------
(1). آج، ما، لا: صنعها.
(2). آج، ما، گا، آد: ویران.
(3). گا: به.
(4). لا: کنیم.
(5). گا، آد: فنشروا نشرا و.
(6). آج، ما، گا، لا، آد: اینکه زمین مرده را.
(7). اساس: استعباد، با توجه به اجماع نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). اوا/ او.
(9). اساس: لیستووا، که با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.
(10). ما: ایشان.

صفحه : 156
پای و کشتی. وَ ما کُنّا لَه‌ُ مُقرِنِین‌َ، و ما را طاقت و قوت اینکه نبودی. یقال: اقرن الشی‌ء اذا اطاقه و اقرن الدمل اذا الانه«1». و اصل کلمت آن است که: کانه قدر علی ان یجعلها قرینا له، با خودش همراه کرد و به رهش«2» در آورد تا قرین او باشد، و اینکه اشتقاق بد نیست. اگر گویند: لِتَستَوُوا«3» تَذکُرُوا نِعمَةَ رَبِّکُم إِذَا استَوَیتُم عَلَیه‌ِ، و چون [201- پ] غرض تذکیر نعمت باشد، حث باشد ما را بر شکر نعمت، اینکه مراد«5» باشد که اینکه بر- وجهی واجب باشد و در«6» وجهی سنت.
وَ إِنّا إِلی رَبِّنا لَمُنقَلِبُون‌َ، و ما را بازگشت با خدای خود خواهد بودن.
امیر المؤمنین علی گفت: رسول- علیه السلام- چون پای در رکاب نهادی، گفتی:
الحمد لله علی کل نعمة سبحان ألذی خلق الأزواج.
..، و آیت بخواندی و سه تکبیر بکردی. قتاده در اینکه آیت گفت: خدای تعالی ما را باز آموخت«7» که چون در کشتی نشینی بگویی: بِسم‌ِ اللّه‌ِ مَجراها وَ مُرساها«8»سُبحان‌َ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا«9»آنها ما «10» آیی بگویی: رَب‌ِّ أَنزِلنِی مُنزَلًا مُبارَکاً وَ أَنت‌َ خَیرُ المُنزِلِین‌َ،«11».
وَ جَعَلُوا لَه‌ُ، آنگه گفت: اینکه کافران کردند او را از بندگان او جزوی«12». در او دو قول گفتند: یکی آن که به «عباد»، عبادت خواست، گفت: اینکه بندگان من که کافران‌اند«13» جزوی از عبادت من بتان را کرده‌اند تا با من انباز باشند. قولی دیگر آن
-----------------------------------
(1). آج، ما: إذ ألانه.
(2). آج، ما: بزنیش.
(3). اساس و آب: لیستووا، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد. [.....]
(4). آج، ما: تجارتی.
(5). گا: مراد آن،
(6). آج، ما، گا، آد: بر.
(7). ما: بیاموخت.
(8). سوره هود (11) آیه 41.
(9). سوره زخرف (43) آیه 13.
(10). آج، ما، گا: فرود.
(11). سوره مؤمنون (23) آیه 29.
(12). اساس: جزؤی.
(13). آج، ما: کافراند.

صفحه : 157
است که: جَعَلُوا لَه‌ُ مِن عِبادِه‌ِ جُزءاً، یعنی، فریشتگان را به دختران [او]«1» کردند و گفتند: ایشان جزوی از خدای‌اند- تبارک و تعالی- و [او]«2» از اینکه متعالی است. آنگه رسول را گفت: إِن‌َّ الإِنسان‌َ لَکَفُورٌ مُبِین‌ٌ، آدمی کافر نعمت است و کفران او نعمت ما را آشکار است.
أَم‌ِ اتَّخَذَ،«3» علی زعمهم، یا خدای از آنچه آفرید دخترانی بگرفت و شما را تخصیص کرد به پسران. و اینکه رد است بر مشرکان عرب که گفتند: فریشتگان دختران خدای‌اند.
وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُم ...، گفت: چون بشارت دهند یکی از اینکه مشرکان را به آن مثل که برای خدای زد، یعنی، دختر به خدای پسندید و به خود نپسندید«4»، ظَل‌َّ وَجهُه‌ُ مُسوَدًّا، [202- ر] همه روز رویش سیاه باشد، یعنی از دل تنگی و دژم رویی. وَ هُوَ کَظِیم‌ٌ، و او خشم فرو می‌برد، برای آن که انفاذ نتوان کردن که آن خشم نه بر کسی است که با او بس باشد«5».
أَ وَ مَن یُنَشَّؤُا فِی الحِلیَةِ، ای یربی، کوفیان خواندند: ینشؤا«6»، الا أبو بکر، به ضم « یا » و تشدید «شین» من التنشئة علی الفعل المجهول. و باقی قرا خواندند: ینشأ«7»، اذا تربی، من نشأ ینشأ«8»، علی«9» فعل یفعل از بنای ثلاثی. و کنیزک خوردر«10» «نشأ» گویند. قال نصیب:

و لو لا ان یقال صبا نصیب لقلت بنفسی النشأ الصغار
گفت: آن که پرورده شود یا بپرورند او را- بر قراءت اول- در حلی. مجاهد گفت: در حریر و زر.
ابو موسی الاشعری روایت کرد«11» که: رسول- علیه السلام- یک روز بر منبر برآمد و پاره‌ای زر و پاره‌ای حریر در دست گرفته و خطبه کرد،«12» آنگه گفت:
13» هذان محرمان« علی ذکور امتی حل لإناثها
، اینکه دو چیز حرام‌اند بر مردان امت من و
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.
(2). اساس: ندارد، به قیاس نسخه ما، افزوده شد.
(3). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: گفت.
(4). ما، لا: پسندند و به خود نپسندند. [.....]
(5). گا، آد: با او بر آید.
(6). گا، آد: ینشؤ.
(7). لا، آد، افزوده: من نشأ.
(8). آج: ینشؤ.
(9). گا افزوده: وزن.
(10). خورد ر/ خرد را، آج، ما، گا، لا: خود را.
(11). گا، آد: گفت.
(12). گا، لا، آد: و آنگه.
(13). لا: حرامان.

صفحه : 158
حلال‌اند زنان ایشان را.
معنی آیت آن است که، خدای طعن زد بر کافران به اینکه حوالت که کردند.
گفت: آن با«1» خدای اضافت«2» کردند که او در میان حریر و زر پرورده شود از دختران، و در وقت خصومت و جدل بیانی نتواند«3» کردن. از اینکه جا گفتند ایشان را:
ناقصات العقول«4»، ناقصات الحظوظ، ناقصات الدین، چون مذمتی است زنان را، گفت: آن که محل جلادت و شهامت و آلت جدل و خصومت باشد، به خود حوالت کردی«5» و آنچه آلت ضعف و حلیت«6» و قلت فهم و حیلت باشد، به من حوالت کردی. و در آیت [202- پ] قوله: أَ وَ مَن«7»، محل «من»، سه وجه گفتند، یکی: رفع«8» بر ابتدا«9» علی تقدیر او من ینشؤا فی الحلیة، کمن لیس«10» کذلک، و دوم:
نصب علی تقدیر او من ینشؤا فی الحلیة، یجعلونه بنات اللّه، سیم: جر، ردا علی قوله: مِمّا یَخلُق‌ُ و بِما ضَرَب‌َ«11».
وَ جَعَلُوا المَلائِکَةَ الَّذِین‌َ هُم عِبادُ الرَّحمن‌ِ إِناثاً، گفت: کردند اینکه مشرکان فریشتگان را، که بندگان خدای‌اند، زنان.
اهل کوفه و ابو عمرو خواندند: عباد الرحمن، به «با» و «الف» فی جمع «عبد» و یقویه«12». قوله سبحانه: ... بَل عِبادٌ مُکرَمُون‌َ«13». و از تقویت او آن است که، عباد، مردان باشند تا نقیض آن باشد که ایشان گفتند: بنات اللّه فجعلوها«14» اناثا. و دیگران خواندند: عند الرحمن، به «نون». آنان«15» که نزد خدای‌اند. قوت اینکه قراءت:«16» إِن‌َّ الَّذِین‌َ عِندَ رَبِّک‌َ لا یَستَکبِرُون‌َ عَن عِبادَتِه‌ِ«17» أَ شَهِدُوا خَلقَهُم«1» ما أَشهَدتُهُم خَلق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ لا خَلق‌َ أَنفُسِهِم«3» سَتُکتَب‌ُ شَهادَتُهُم وَ یُسئَلُون‌َ، بنویسند [203- ر] گوایی«4» ایشان، و ایشان را از اینکه گوایی«5» بپرسند تا چرا گوایی«6» دادند«7» که ندانستند! و اینکه بر سبیل وعید و تهدید فرمود.
وَ قالُوا لَو شاءَ الرَّحمن‌ُ ما عَبَدناهُم، آنگه حکایت جبر کرد از مشرکان و باز نمود«8» که اینکه مثل در حق ایشان محقق است که: مع کفره قدری. گفت، گفتند اینکه مشرکان که: اگر خدای خواستی ما نپرستیدمانی فریشتگان را، پس اینکه عبادت ما ایشان را به خواست خدای است، نگر؟ که مجبران چگونه اقتباس کردند مذهب جبر را از مشرکان؟ و مشرکان قدیم‌تراند از ایشان برای آن که شرک پیشتر«9» از جبر بود. و اگر اندیشه کنی از آیاتی که در قرآن هست، مانند اینکه، شرک و جبر به یک جای بوده است. اینکه جماعت، جبر بر گرفتند«10» و شرک نیز رها نکردند«11» آن جا که اثبات قدما کردند با او، و قدیمی صفت اخص که اشتراک در او ایجاب تماثل«12» کند،- تعالی اللّه عما یقول الجاهلون علوا کبیرا.
آنگه گفت: ما لَهُم بِذلِک‌َ مِن عِلم‌ٍ، ایشان را به آن علم نیست. إِن هُم إِلّا یَخرُصُون‌َ، جز دروغ نمی‌گویند. اینکه گفتار دروغ است از همه کس اگر مشرک
-----------------------------------
(1). گا اینکه بخش از آیه را بر عبارت «صورت استفهام است و مراد تقریع و ملامت»، مقدم آورده است.
(2). لا: به آفریدن. [.....]
(3). سوره کهف (18) آیه 51. (6- 5- 4). آج، ما، گا، لا، آد: گواهی.
(7). لا، افزوده: بر چیزی.
(8). لا: باز نمودن.
(9). آج، ما، گا، آد: پیش.
(10). گا، آد: بگرفتند.
(11). لا، افزوده: از.
(12). ما: تمثال.

صفحه : 160
گوید،«1» اگر مجبر.
أَم آتَیناهُم کِتاباً مِن قَبلِه‌ِ فَهُم بِه‌ِ مُستَمسِکُون‌َ، گفت: یا ما ایشان را کتابی دادیم پیش از اینکه که ایشان به آن تمسک کرده‌اند«2». و قوله: مِن قَبلِه‌ِ، ای، من قبل القرآن.
بَل قالُوا إِنّا وَجَدنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِم مُهتَدُون‌َ، آنگه ایشان را به تقلید مذمت کرد و بنکوهید ایشان را بر آن، گفت: بل می‌گویند اینکه مشرکان که«3» پدران خود را بر دینی و ملتی یافتیم. و امت اینکه جا به معنی ملت است. [203- پ] و ما بر اثر ایشان راه می‌بریم. و در شاذ، مجاهد و عمر عبد العزیز خواند«4»: «امة»، به فتح «الف»، ای، مقصدا و طریقة من الام الذی هو القصد. و گفتند: «امت» به فتح «الف»، نعمت باشد. قال عدی بن زید:

ثم بعد الفلاح و الأمة وارتهم هناک القبور
و گفتند: آن دو لغت است: امة و امة.
آنگه رسول را- علیه السلام- تسلیت داد و دلخوشی و گفت: وَ کَذلِک‌َ ما أَرسَلنا مِن قَبلِک‌َ، گفت: همچنین ما نفرستادیم پیش تو، فِی قَریَةٍ مِن نَذِیرٍ، در هیچ ده«5» از پیغامبری. «من» زیادت است مؤکدة للنفی. إِلّا قال‌َ مُترَفُوها، الا گفتند منعمان«6» و مترفان آن شهر، إِنّا وَجَدنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ، ما پدران خود را بر راهی و طریقتی و ملتی یافتیم و ما بر پی ایشان به ایشان اقتدا می‌کنیم.
قال‌َ«7»فَانتَقَمنا مِنهُم، ما از ایشان کینه بکشیدیم به عذاب، تو بنگری ای محمّد؟ تا عاقبت کار«1» دروغ دارندگان به چه آمد.
قوله- عز و علا

[سوره الزخرف (43): آیات 26 تا 66]

[اشاره]


وَ إِذ قال‌َ إِبراهِیم‌ُ لِأَبِیه‌ِ وَ قَومِه‌ِ إِنَّنِی بَراءٌ مِمّا تَعبُدُون‌َ (26) إِلاَّ الَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّه‌ُ سَیَهدِین‌ِ (27) وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِه‌ِ لَعَلَّهُم یَرجِعُون‌َ (28) بَل مَتَّعت‌ُ هؤُلاءِ وَ آباءَهُم حَتّی جاءَهُم‌ُ الحَق‌ُّ وَ رَسُول‌ٌ مُبِین‌ٌ (29) وَ لَمّا جاءَهُم‌ُ الحَق‌ُّ قالُوا هذا سِحرٌ وَ إِنّا بِه‌ِ کافِرُون‌َ (30)
وَ قالُوا لَو لا نُزِّل‌َ هذَا القُرآن‌ُ عَلی رَجُل‌ٍ مِن‌َ القَریَتَین‌ِ عَظِیم‌ٍ (31) أَ هُم یَقسِمُون‌َ رَحمَت‌َ رَبِّک‌َ نَحن‌ُ قَسَمنا بَینَهُم مَعِیشَتَهُم فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ رَفَعنا بَعضَهُم فَوق‌َ بَعض‌ٍ دَرَجات‌ٍ لِیَتَّخِذَ بَعضُهُم بَعضاً سُخرِیًّا وَ رَحمَت‌ُ رَبِّک‌َ خَیرٌ مِمّا یَجمَعُون‌َ (32) وَ لَو لا أَن یَکُون‌َ النّاس‌ُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلنا لِمَن یَکفُرُ بِالرَّحمن‌ِ لِبُیُوتِهِم سُقُفاً مِن فِضَّةٍ وَ مَعارِج‌َ عَلَیها یَظهَرُون‌َ (33) وَ لِبُیُوتِهِم أَبواباً وَ سُرُراً عَلَیها یَتَّکِؤُن‌َ (34) وَ زُخرُفاً وَ إِن کُل‌ُّ ذلِک‌َ لَمّا مَتاع‌ُ الحَیاةِ الدُّنیا وَ الآخِرَةُ عِندَ رَبِّک‌َ لِلمُتَّقِین‌َ (35)
وَ مَن یَعش‌ُ عَن ذِکرِ الرَّحمن‌ِ نُقَیِّض لَه‌ُ شَیطاناً فَهُوَ لَه‌ُ قَرِین‌ٌ (36) وَ إِنَّهُم لَیَصُدُّونَهُم عَن‌ِ السَّبِیل‌ِ وَ یَحسَبُون‌َ أَنَّهُم مُهتَدُون‌َ (37) حَتّی إِذا جاءَنا قال‌َ یا لَیت‌َ بَینِی وَ بَینَک‌َ بُعدَ المَشرِقَین‌ِ فَبِئس‌َ القَرِین‌ُ (38) وَ لَن یَنفَعَکُم‌ُ الیَوم‌َ إِذ ظَلَمتُم أَنَّکُم فِی العَذاب‌ِ مُشتَرِکُون‌َ (39) أَ فَأَنت‌َ تُسمِع‌ُ الصُّم‌َّ أَو تَهدِی العُمی‌َ وَ مَن کان‌َ فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ (40)
فَإِمّا نَذهَبَن‌َّ بِک‌َ فَإِنّا مِنهُم مُنتَقِمُون‌َ (41) أَو نُرِیَنَّک‌َ الَّذِی وَعَدناهُم فَإِنّا عَلَیهِم مُقتَدِرُون‌َ (42) فَاستَمسِک بِالَّذِی أُوحِی‌َ إِلَیک‌َ إِنَّک‌َ عَلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ (43) وَ إِنَّه‌ُ لَذِکرٌ لَک‌َ وَ لِقَومِک‌َ وَ سَوف‌َ تُسئَلُون‌َ (44) وَ سئَل مَن أَرسَلنا مِن قَبلِک‌َ مِن رُسُلِنا أَ جَعَلنا مِن دُون‌ِ الرَّحمن‌ِ آلِهَةً یُعبَدُون‌َ (45)
وَ لَقَد أَرسَلنا مُوسی بِآیاتِنا إِلی فِرعَون‌َ وَ مَلائِه‌ِ فَقال‌َ إِنِّی رَسُول‌ُ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (46) فَلَمّا جاءَهُم بِآیاتِنا إِذا هُم مِنها یَضحَکُون‌َ (47) وَ ما نُرِیهِم مِن آیَةٍ إِلاّ هِی‌َ أَکبَرُ مِن أُختِها وَ أَخَذناهُم بِالعَذاب‌ِ لَعَلَّهُم یَرجِعُون‌َ (48) وَ قالُوا یا أَیُّهَا السّاحِرُ ادع‌ُ لَنا رَبَّک‌َ بِما عَهِدَ عِندَک‌َ إِنَّنا لَمُهتَدُون‌َ (49) فَلَمّا کَشَفنا عَنهُم‌ُ العَذاب‌َ إِذا هُم یَنکُثُون‌َ (50)
وَ نادی فِرعَون‌ُ فِی قَومِه‌ِ قال‌َ یا قَوم‌ِ أَ لَیس‌َ لِی مُلک‌ُ مِصرَ وَ هذِه‌ِ الأَنهارُ تَجرِی مِن تَحتِی أَ فَلا تُبصِرُون‌َ (51) أَم أَنَا خَیرٌ مِن هذَا الَّذِی هُوَ مَهِین‌ٌ وَ لا یَکادُ یُبِین‌ُ (52) فَلَو لا أُلقِی‌َ عَلَیه‌ِ أَسوِرَةٌ مِن ذَهَب‌ٍ أَو جاءَ مَعَه‌ُ المَلائِکَةُ مُقتَرِنِین‌َ (53) فَاستَخَف‌َّ قَومَه‌ُ فَأَطاعُوه‌ُ إِنَّهُم کانُوا قَوماً فاسِقِین‌َ (54) فَلَمّا آسَفُونا انتَقَمنا مِنهُم فَأَغرَقناهُم أَجمَعِین‌َ (55)
فَجَعَلناهُم سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلآخِرِین‌َ (56) وَ لَمّا ضُرِب‌َ ابن‌ُ مَریَم‌َ مَثَلاً إِذا قَومُک‌َ مِنه‌ُ یَصِدُّون‌َ (57) وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَیرٌ أَم هُوَ ما ضَرَبُوه‌ُ لَک‌َ إِلاّ جَدَلاً بَل هُم قَوم‌ٌ خَصِمُون‌َ (58) إِن هُوَ إِلاّ عَبدٌ أَنعَمنا عَلَیه‌ِ وَ جَعَلناه‌ُ مَثَلاً لِبَنِی إِسرائِیل‌َ (59) وَ لَو نَشاءُ لَجَعَلنا مِنکُم مَلائِکَةً فِی الأَرض‌ِ یَخلُفُون‌َ (60)
وَ إِنَّه‌ُ لَعِلم‌ٌ لِلسّاعَةِ فَلا تَمتَرُن‌َّ بِها وَ اتَّبِعُون‌ِ هذا صِراطٌ مُستَقِیم‌ٌ (61) وَ لا یَصُدَّنَّکُم‌ُ الشَّیطان‌ُ إِنَّه‌ُ لَکُم عَدُوٌّ مُبِین‌ٌ (62) وَ لَمّا جاءَ عِیسی بِالبَیِّنات‌ِ قال‌َ قَد جِئتُکُم بِالحِکمَةِ وَ لِأُبَیِّن‌َ لَکُم بَعض‌َ الَّذِی تَختَلِفُون‌َ فِیه‌ِ فَاتَّقُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُون‌ِ (63) إِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ رَبِّی وَ رَبُّکُم فَاعبُدُوه‌ُ هذا صِراطٌ مُستَقِیم‌ٌ (64) فَاختَلَف‌َ الأَحزاب‌ُ مِن بَینِهِم فَوَیل‌ٌ لِلَّذِین‌َ ظَلَمُوا مِن عَذاب‌ِ یَوم‌ٍ أَلِیم‌ٍ (65)
هَل یَنظُرُون‌َ إِلاَّ السّاعَةَ أَن تَأتِیَهُم بَغتَةً وَ هُم لا یَشعُرُون‌َ (66)

[ترجمه]

[204- ر]، چون گفت ابراهیم پدرش را و قومش را، من بیزارم از آنچه شما می‌پرستی.
الا آن که آفرید مرا که او ره نماید مرا.
و کرد آن را گفتاری مانده در فرزندان او، تا همانا باز آیند.
بل برخوردار کردم اینان را و پدرانشان را تا آمد به ایشان حق و پیغامبری بیان کننده«2».
چون آمد به ایشان حق، گفتند: اینکه جادوی«3» است و ما به آن«4» کافرایم.
گفتند: چرا نفرستادند اینکه قرآن بر مردی از دو شهر بزرگ.
ایشان می‌بخشند رحمت خدای تو! ما بخشیدیم میان ایشان روزی در زندگانی نزدیک‌تر و برداشتیم بهری را بالای بهری به پایه‌ها، تا ها گیرد«5» بهری بهری را مسخر کرده، و بخشایش«6» خدای تو بهتر است از آنچه گرد«7» می‌کنند.
اگر نه آن است که باشند مردمان یک جنس، کردمانی آن را که کافر بودی به خدای خانه‌های ایشان را سقفها از سیم و نردبانهایی
-----------------------------------
(1). لا، افزوده: دروغزنان و.
(2). ما: روشن باز کننده.
(3). ما، لا: جادویی.
(4). ما: به اینکه، لا: به او.
(5). ما، لا: تا گیرد.
(6). ما، لا: رحمت.
(7). لا: جمع.

صفحه : 162
که بر آن بر بام شوند.
[204- پ]، و خانه‌ها ایشان را درها و سریرها بر آن تکیه زنند.
و زر، و نیست اینکه همه الا متاع زندگانی دنیا و سرای باز پسین نزد خدای تو پرهیزکاران راست.
هر که برگردد بجهل از ذکر خدای، بجهانیم برای او دیوی، او، او را همتا باشد.
و ایشان باز می‌دارند ایشان را از راه و می‌پندارند که ایشان راه یافته‌اند.
تا چون آید به ما گوید: ای کاشک«1» میان من و میان تو دوری مشرق و مغرب بودی که بد قرینی«2»؟
سود ندارد شما را امروز چون ستم کردی آن که شما در عذاب انبازی«3».
تو بشنوانی کران را یا راه نمایی کوران را و هر که باشد در گمراهی روشن!
اگر ببریم تو را ما از ایشان کینه بکشیم.
یا با تو نماییم آنچه وعده دادیم ایشان را، ما بر ایشان تواناایم.
نگاه دار آنچه وحی کردند به تو که تو بر ره راستی.
[205- ر]، و آن یادگاری است تو را و قوم تو را، و بپرسند شما را.
-----------------------------------
(1). ما، لا: کاشکی.
(2). ما: بد قرینی ای، لا: بد همتایی است اینکه.
(3). ما: همبازی، لا: انبازید.

صفحه : 163
بپرس آنان را که فرستادیم از پیش تو از پیغامبران ما، کردیم بجز«1» خدای خدایانی که پرستیدند ایشان«2»!
بفرستادیم موسی را به آیات ما به فرعون و لشکرش، گفت: من پیغامبر خدای جهانیا«3» ام.
چون آمد به ایشان به آیتهای ما که بینی ایشان از آن می‌خندند«4».
و ننماییم«5» ایشان را آیتی الا و آن مهتر باشد از مانندش، و بگرفتیم ایشان را به عذاب تا همانا ایشان باز آیند.
گفتند: ای جادو؟ بخوان برای ما خدایت را به آن عهد که کرد نزد تو«6» که ما راه یافته‌ایم«7».
چون برداشتیم از ایشان عذاب که بنگری ایشان عهد می‌شکافتند«8».
ندا کرد فرعون در قومش، گفت: ای قوم من؟ نه مراست پادشاهی مصر و اینکه جویها که می‌رود از زیرش«9»! نمی‌بینی«10»!
یا من بهترم از اینکه«11» که او خوار است و نزدیک نیست که بیان کند.
[205- پ] چرا نیفگندند بر او دستورنجها«12» از زر، یا بیامدند با او فریشتگان«13» پیوسته.
-----------------------------------
(1). ما: از جز، لا: از دون. [.....]
(2). لا: ایشان را پرستند.
(3). جهانیا/ جهانیان، ما: جهانیانم، لا: عالمیان.
(4). ما: می‌خندیدند.
(5). ما: نبینم.
(6). ما: نزدیک تو است.
(7). لا: راه یافتگانیم.
(8). لا: ناگاه ایشان عهد بشکستند.
(9). لا: از زیر بارگاه من.
(10). لا: ای شما نمی‌بینید.
(11). لا، افزوده: کس.
(12). ما: دستورنجنها.
(13). لا، افزوده: به هم.

صفحه : 164
سبک داشت قوم خود را، طاعتش داشتند ایشان مردمانی‌اند بی‌سامان کار.
چون به خشم آوردند ما را، کینه کشیدیم از ایشان، غرق بکردیم ایشان را جمله.
و کردیم ایشان را گذشته و مثل برای بازپسینان«1».
چون بزدند پسر مریم را مثلی که دیدی قوم تو از او منع می‌کردند«2».
گفتند: خدایان ما بهتراند یا او! نزدند او را برای تو الا خصومت«3»، بل ایشان قومی‌اند خصومت کننده.
نیست او الا بنده‌ای که نعمت کردیم بر او و کردیم او را مثلی برای بنی اسرائیل.
و اگر خواهیم کنیم از شما فریشتگانی که در زمین خلیفتی کنند.
و آن دانشی است قیامت را، شک مکنی به آن و پی من گیری«4»، اینکه راهی است راست.
[206- ر]، و بنگرداندا«5» شما را دیو که او شما را دشمنی هویدا.
چون آمد به عیسی حجتها«6»، گفت: آوردم به شما حکمت«7» تا بیان کنم برای شما بهری آنچه خلاف می‌کنی در او. بترسی از خدای و طاعت من داری.
-----------------------------------
(1). ما: آخریان را، لا: آخرینان.
(2). لا: برمی‌گردند. [.....]
(3). لا: به خصومت.
(4). لا: پیروی کنی مرا.
(5). ما: وامدا راد، لا: از راه بمبرا.
(6). ما، لا: به حجتها.
(7). لا: با حکمت.

صفحه : 165
که خدای، او، خدای من است و خدای شما، پرستی او را، اینکه راهی است راست«1».
خلاف کردند جماعات از میان ایشان، وای آنان که«2» ظلم کنند از عذاب روزی دردناک؟
انتظار«3» می‌کنند الا«4» قیامت را که به ایشان آید ناگاه و ایشان ندانند!
قوله تعالی: وَ إِذ قال‌َ إِبراهِیم‌ُ، حق تعالی گفت: یاد کن ای محمّد چون گفت ابراهیم- علیه السلام- پدرش را،- یعنی، عمش را آزر را- و قومش یعنی، امتش را که او را به ایشان فرستادند. إِنَّنِی بَراءٌ، من بیزارم از آنچه شما می‌پرستی از اینکه بتان. و قوله: بَراءٌ، مصدری است به جای وصف نهاده مبالغت را، من باب قولهم رجل عدل و صوم و فطر. و مصدر چون در جای وصف افتد تثنیت و جمع و تذکیر و تأنیث و وحدان آن«5» به یک لفظ باشد علی لفظ الواحد. و عبد اللّه مسعود خواند: اننی براء، به ضم، «با» مبالغت فی بری‌ء، کطویل و طوال و کبیر و کبار.
إِلَّا الَّذِی فَطَرَنِی، [206- پ] اینکه استثنا رواست که منقطع باشد از آن جا که خدای را استثنا کرد از بتان ایشان، و او از جنس ایشان نیست، پس منقطع باشد به معنی لکن. و ممکن است که متصل باشد از آن جا که در میان ایشان کسان باشند که خدای پرست باشند. آنگه جمله معبودان ایشان را به یک جای نگوید«6»، پس اخراج کند خدای را- جل جلاله- از آن جمله. بر اینکه وجه استثنا متصل باشد که او معبودی باشد از جمله معبودان. گفت: الا آن خدای که مرا آفرید که او راهنمای من است و با من الطاف کرده است و نیز کند. و گفتند: سیهدین الی طریق الجنة، مرا راه به بهشت و نعیم بهشت او نماید. [و وجه اول بهتر است، و محل الذی فطرنی از اعراب محتمل است نصب و جر را. نصب بر استثنا و جر بر تکریر«7» عامل علی البدل.
و التقدیر، الا من ألذی فطرنی]«8».
-----------------------------------
(1). لا: اینکه است راه راست.
(2). ما: وای بر آنان که، لا: وای آنان را که.
(3). لا: هیچ انتظار.
(4). لا، افزوده: روز.
(5). آج، ما، گا، لا، آد: واحد آن.
(6). آج، ما، لا، آد: بگوید، گا: گوید.
(7). گا، آد: تکرار.
(8). اساس، آب، لا: افتادگی دارد، از آج افزوده شد.

صفحه : 166
وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِه‌ِ، خلاف کردند در اینکه ضمیر: بعضی گفتند، جعل هذه الکلمة التی قالها، من قوله: إِنَّنِی بَراءٌ مِمّا تَعبُدُون‌َ- الی قوله سَیَهدِین‌ِ، گفت:
اینکه گفتار را کلمتی کرد باقی و مانده در عقب و فرزندان او. و گفتند: کلمتی کرد که از پس او«1» باز گویند و از پس او بماند از آن جا که او بیرون آن که اینکه بگفت، وصف«2» کرد به اینکه.
مجاهد و قتاده و سدی گفتند: «ها»، کنایت عن غیر مذکور است، و المعنی، و جعل کلمة الاخلاص، لا اله الا اللّه، کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِه‌ِ، اینکه کلمت در عقب او بماند تا به دامن قیامت. جماعتی از فرزندان او بر اینکه باشند و اینکه گویند و اعتقاد دارند. إبن زید گفت: اسلام است بدلالة قوله: ... هُوَ سَمّاکُم‌ُ المُسلِمِین‌َ مِن قَبل‌ُ«3»لَعَلَّهُم یَرجِعُون‌َ، تا همانا ایشان رجوع کنند از دین خود با دین ابراهیم در توحید و خدای پرستی«4». قتاده گفت: تا همانا با خود و با عقل خود رجوع«5» و تأمل و تفکر کنند تا ایشان را علم به خدای حاصل شود«6»، آنگه بیان کرد که: من معاملت«7» نکردم با اینکه کافران به عذاب«8»، بل ایشان را مهلت دادم.
بَل مَتَّعت‌ُ هؤُلاءِ وَ آباءَهُم، ممتع و برخوردار بکردم«9» اینان را و پدران اینان را، حَتّی جاءَهُم‌ُ الحَق‌ُّ، تا حق به ایشان آمد، یعنی مسلمانی. وَ رَسُول‌ٌ، و پیغامبری بیان کننده، و آن محمّد است- صلی اللّه علیه و آله. [و مثله قوله: ... وَ ما کُنّا مُعَذِّبِین‌َ حَتّی نَبعَث‌َ رَسُولًا«10».]«11»
-----------------------------------
(1). گا، آد: پس از او. [.....]
(2). آج، ما، گا، لا، آد: وصایت.
(3). سوره حج (22) آیه 78.
(4). گا، آد، افزوده: و ضمیر لعلهم، راجع است با عم ابراهیم، آزر، و قومش، یعنی اینکه کلمه از تبرا و تولی برای آن گفت، تا ایشان از بت پرستیدن باز ایستند. و رجوع کنند با خدای پرستی.
(5). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: کنند.
(6). آج، ما: گردد.
(7). ما، لا: معاجله، گا، آد: تعجیل.
(8). آج، ما، گا، لا، آد: عقاب.
(9). گا، آد: بل تمتع و برخورداری دادم.
(10). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 15.
(11). اساس، آب: ندارد، از آج افزوده شد.

صفحه : 167
وَ لَمّا جاءَهُم‌ُ الحَق‌ُّ، چون حق، که قرآن است، به ایشان آمد، گفتند: اینکه سحر و جادوی است. و سحر، حیلتی باشد خفیة السبب که ایهام معجز کند«1». وَ إِنّا بِه‌ِ کافِرُون‌َ، و ما به اینکه قرآن کافرایم و منکرایم که اینکه از نزدیک خدای است، بل اعتقاد ما در او آن است که سحر و جادوی است.
آنگه حق تعالی وجه شبهت رکیک ایشان بگفت در اینکه باب. گفت، وَ قالُوا، گفتند اینکه کافران عصر تو: لَو لا نُزِّل‌َ هذَا القُرآن‌ُ، ای هلا؟ چرا اینکه قرآن انزله نکردند بر مردی، مِن‌َ القَریَتَین‌ِ، از اینکه دو شهر«2» مکه و طایف، فی قوله عبد اللّه عباس است و مراد آن است که علی احد الرجلین«3» من القریتین، بر مردی از دو مرد که یکی از مکه است و یکی از طایف. اما مکی، ولید بن المغیرة المخزومی القرشی، و طایفی، حبیب بن عمرو الثقفی، اینکه قول عبد اللّه عباس است. مجاهد گفت: مکی، عتبة ربیعه بود [207- پ] و طایفی إبن عبد یا لیل. قتاده گفت: مکی«4»، ولید مغیره بود، و طایفی عروة بن مسعود الثقفی بود. سدی گفت: طایفی کنانة بن عمرو بود و برای آن گفتند که اینان هر یکی بزرگی بودند در میان قوم خود با مال«5» بسیار. ایشان را گمان آمد که اینکه جهت استحقاق نبوت باشد و ندانستند که اینکه به مصلحت و صلاحیت و اختیار عصمت و تحمل اعبای رسالت تعلق دارد و جز خدای نداند که کیست که بدین صفت است«6» و اینکه«7» را بشاید.
آنگه بر سبیل انکار بر ایشان گفت: أَ هُم یَقسِمُون‌َ رَحمَت‌َ رَبِّک‌َ، ایشان قسمت می‌کنند رحمت خدای، یعنی، نبوت«8»! نَحن‌ُ قَسَمنا بَینَهُم مَعِیشَتَهُم فِی الحَیاةِ الدُّنیا، ما قسمت کردیم روزی و معیشت ایشان در دنیا. گفت: آن کس که روزی از دست من خورد و در باب روزی خود به یک جزو«9» زیادت و نقصان نتواند کردن او، کجا رسد او را«10» که قسمت نبوت کند و اختیار پیغامبر«11» که پیشوای«12» دین باشد«13» و
-----------------------------------
(1). آج، ما، لا: فگند.
(2). گا، افزوده: بزرگ یعنی.
(3). اساس: رجل، به قیاس با نسخه گا، تصحیح شد.
(4). اساس: یکی، به قیاس با نسخه ما، تصحیح شد. [.....]
(5). ما: مالی.
(6). ما: موصوف است، آد: به اینکه صفات.
(7). گا، افزوده: کار.
(8). لا، افزوده: را.
(9). آد: جو.
(10). آج، ما، گا، لا: او را کجا رسد.
(11). آج: پیغمبران، ما: پیغامبران.
(12). اساس و آب: پیش وای.
(13). آج، ما: باشند.

صفحه : 168
مؤدی رسالت و پیغامبر«1» خدای و مصالح دینی.
در خبر است که شبی أبو سفیان صخر بن حرب با زنش هند در بستر خفته بود«2». با هند گفت: عجب از خدای محمّد اگر می‌خواست تا پیغامبری بفرستد چرا یتیم ابو طالب را اختیار کرد، مرا اختیار نکرد! جبریل آمد و از اینکه حدیث رسول را خبر داد. ابو سفیان روز دیگر بگذشت، رسول- علیه السلام- او را باز خواند، گفت:
دوش با هند در بستر چه می‌گفتی! گفت: هیچ. گفت: نه، مرا خبر دادند از گفته تو، چنین و چنین گفتی. او اندیشه کرد، گفت: اینکه سر من جز هند بیرون آورده نیست«3»، من همین ساعت [208- ر] بروم و او را عقوبتهایی کنم که از آن باز گویند.
جبریل آمد و او را از سر دل او خبر داد. رسول- علیه السلام- او را گفت: اینکه ساعت عزم کردی بر آن که بروی و هند را عقوبت کنی، هند را عقوبت مکن که اینکه سخن«4» با من نه هند گفت، مرا علام الغیوب خبر داد [و اگر خواهی تا بدانی که چنین است، اگر از سر دوشین«5» مرا هند خبر داد، از ضمیر امروزین«6» که خبر داد مرا«7»!]«8» ابو سفیان گفت: راست گفتی ای محمّد. یا عجب؟ آن خدای«9» که روا نداشت که کافری، کافری«10» را عقوبتی کند بر گناهی که او نکرده باشد، کی روا دارد که بر گناهی که نه تو کرده باشی تو را بر آن به بقای خود عقوبت کند! کفر و معصیت در تو او آفریند [و قدرت موجبه و اراده موجبه و قدرت و اراده«11» موجبه در تو آفریند.]«12» و قدرتی که ایجاب ایمان و طاعت کند از تو بستاند، آنگه تو را تکلیف ایمان کند«13» و چون نکنی تو را عقوبت کند بر آن عقاب ابد- تعالی اللّه عن ذلک علوا کبیرا.
وَ رَفَعنا بَعضَهُم فَوق‌َ بَعض‌ٍ دَرَجات‌ٍ، و بهری را رفیع بکردم«14» بر بهری به درجات و
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، لا، آد: پیغام.
(2). آج، ما: بودند، گا، آد: خفته بود در بستر.
(3). آج: بیرون آورد نیست، گا: ظاهر نکرده، لا: بیرون نیاورده است، آد: ظاهر نکرده.
(4). آج، ما، گا، لا، آد: حدیث.
(5). گا، آد: دوش. [.....]
(6). گا، آد: امروز 7. گا، آد: که مرا آگاه ساخت.
(8). اساس و آب افتادگی دارد، از آج افزوده شد.
(9). گا: عجب از خدای؟.
(10). آج، ما، گا، لا، آد: کافره‌ای.
(11). ما، گا، لا، آد: قدرت ارادت.
(12). اساس و آب: افتادگی دارد، از ما، افزوده شد.
(13). آج، ما، لا: تکلیف کند به ایمان.
(14). آج، ما: بکردیم، گا، لا، آد: کردیم.

صفحه : 169
منازل و در سعت و ضیق روزی. آنگه وجه حسن آن باز گفت: لِیَتَّخِذَ بَعضُهُم بَعضاً سُخرِیًّا، تا بهری، بهری را مسخر کنند و استعباد و استخدام کنند. قدیم تعالی وجه حسن تفاوت ارزاق باز گفت زیادت بر مصلحت و رفع مفسدت. گفت: وجهی دیگر آن است تا بهری مسخر بهری شوند و خلقان محتاج یکدیگر شوند«1»، درویش محتاج باشد به مال توانگر«2» و توانگر«3» محتاج باشد به عمل درویش تا هیچ«4» از حاجت و افتقار و نیاز خالی نباشند تا بدانند که بندگان مسخر و مذلل‌اند مدبر و مقدر«5»، ایشان را اختیاری که کار خدای است نرسد، و اینکه معنی قول قتاده است و سدی و إبن زید.
و اما قول آن کس که [208- پ] گفت: تا بهری را سخریت و فسوس«6» گیرند، قولی نامعتمد است و اگر خواهند که تأویل کنند آن را هم ممکن باشد بر«7» آن که «لام» را به لام عاقبت شرح دهند«8» یا گویند: کلام را«9» موردش مورد استفهام است بر وجه تقریع و انکار، ما اینکه برای سخریت کردیم تا توانگر«10» بر درویش و قوی بر ضعیف و سید بر مولی و سلطان بر رعیت فسوس دارند، یعنی نه برای اینکه کردیم«11». وَ رَحمَت‌ُ رَبِّک‌َ خَیرٌ مِمّا یَجمَعُون‌َ، آنگه گفت: رحمت خدای تعالی«12» و منافع او در بهشت بهتر است از آنچه اینکه کافران جمع می‌کنند از حطام دنیا.
وَ لَو لا أَن یَکُون‌َ النّاس‌ُ أُمَّةً واحِدَةً، آنگه حق تعالی گفت: اگر نه آنستی که مردم یک امت و یک فرقت و یک ملت شوند، یعنی جمله کافر شوند. اینکه قول عامه مفسران است.
إبن زید گفت: امة واحدة فی طلب الدنیا و الحرص علی حطامها. اگر نه آنستی که مردم دنیا جوی شوند و دنیا دوست گیرند، لَجَعَلنا لِمَن یَکفُرُ بِالرَّحمن‌ِ لِبُیُوتِهِم سُقُفاً مِن فِضَّةٍ، کردمانی آنان را که به خدای کافر شوند خانه‌های ایشان را سقفها«13»
-----------------------------------
(1). گا: به یکدیگر محتاج شوند. (10- 3- 2). ما: تونگر.
(4). آج، ما: هیچکدام، گا، آد: هیچ یک.
(5). لا: مدبر مقدر را، و.
(6). لا: افسوس. [.....]
(7). ما: و.
(8). آج، ما، گا، افزوده: و آن خبر باشد از عاقبت کار ایشان بر وجه معجز.
(9). آج، ما، گا، لا، آد: یا کلام را گویند.
(11). آج، ما، گا، افزوده: و اینکه بر سبیل نهی و تحذیر باشد از سخریت.
(12). آج، ما، گا، لا، آد: تو.
(13). آج، ما، گا، لا، آد: سقفهای.

صفحه : 170
سیمین.
ابو جعفر و إبن کثیر و ابو عمرو خواندند: سقفا، به فتح «سین» و سکون «قاف» علی الواحد، و باقی قرا، سقفا خواندند به دو ضمت، جمع سقف کرهن و رهن. وَ مَعارِج‌َ، معارج جمع معرج و آن نردبان باشد. و ابو رجاء العطاردی خواند: و معاریج، به « یا »، و هی جمع معراج و هما لغتان«1» کمفاتح و مفاتیح، قال«2»:

یا رب رب البیت ذی المعارج
عَلَیها یَظهَرُون‌َ [209- ر] ای، یصعدون، من قولهم: ظهرت البیت و ظهرت علی البیت اذا علوت علی ظهره. و قال النابغة:

بلغنا السماء مجدنا و فعالنا و انا لنرجوا«3» فوق ذلک مظهرا
ای، مصعدا.
گفتند: رسول- علیه السلام- اینکه قصیدت از نابغه می‌شنید و نابغه بر او می‌خواند، چون به اینکه بیت رسید، رسول- علیه السلام- گفت:
اینکه المظهر!
قال: الجنة. فقال- علیه السلام: ان شاء اللّه؟ وَ لِبُیُوتِهِم أَبواباً وَ سُرُراً عَلَیها یَتَّکِؤُن‌َ وَ زُخرُفاً، و نیز کردمانی خانه‌های ایشان را درها و سریرها از سیم، چندان مال دادمانی ایشان را که درهای سرای سیمین بکردندی و سریرها از سیم بساختندی. سریرهایی که بر او بنشستندی و تکیه زدندی.
وَ زُخرُفاً، ای، و جعلنا لهم مع ذلک زخرفا، ای، ذهبا. در او دو قول گفتند.
یکی آن که ایشان را در او سقف و سریر سیمین و زرین کردمانی، و قولی دیگر آن که، ایشان را با اینکه آلات سیمین، زردادمانی تا بر احوال خود صرف می‌کردندی، آنگه گفت: وَ إِن کُل‌ُّ ذلِک‌َ لَمّا مَتاع‌ُ الحَیاةِ الدُّنیا،«4» و ما کل ذلک الا متاع الحیوة الدنیا! و نیست اینکه همه الا متاع و برخورداری حیات دنیا. ان، به معنی «ما» ی نافیه است و «لما»، به معنی الا.
عاصم و حمزه خواندند مشدد، بر اینکه تفسیر که گفتیم و باقی قرا، «لما» خواندند به تخفیف میم و «ان» مخففه است از ثقیله، المعنی، و ان جمیع ذلک لمتاع الحیاة الدنیا. و «ما» زیادت باشد. و مانند اینکه در قرآن بسیار است، منها قوله:
-----------------------------------
(1). لا، افزوده: فیه.
(2). گا، آد، افزوده: الشاعر.
(3). آج، ما، گا، لا، آد: لنرجو.
(4). آج، ما، گا، آد، افزوده: ای.

صفحه : 171
إِن کُل‌ُّ نَفس‌ٍ لَمّا عَلَیها حافِظٌ«1»، بالتشدید و التخفیف. وَ الآخِرَةُ عِندَ رَبِّک‌َ لِلمُتَّقِین‌َ، و آخرت بنزدیک خدای تعالی متقیان و پرهیزکاران راست.
وَ مَن یَعش‌ُ عَن ذِکرِ الرَّحمن‌ِ نُقَیِّض لَه‌ُ شَیطاناً، گفت: هر که برگردد از ذکر خدای تعالی [209- پ] که قرآن است از سر جهل و ضعف یقین و بصیرت، تشبیها بمن یعشوا، ای، ینظر الی ضوء النهار ببصر ضعیف. یقال: عشا، یعشو، عشوا. قال«2»:

متی تأته تعشو«3» الی ضوء«4» ناره تجد«5» خیر نار عندها خیر موقد
و عشی، یعشی، عشا«6» اذ«7» لم یبصر باللیل. و رجل اعشی و امرأة عشواء، قال الاعشی:

رأت«8» رجلا غایة«9» الواف ... دین مختلف الخلق اعشی ضریرا
و عبد اللّه عباس در شاذ خواند: و من یعش، به فتح شین من العشا، ای، یعم، هر که کور شود از قرآن، و معنی هم راجع است با قراءت اول از قلت نظر و فقد علم و غلبت جهل«10» نُقَیِّض لَه‌ُ شَیطاناً، بجهانیم او را دیوی تا قرین او باشد. در اینکه سه قول گفتند:
حسن بصری گفت: تخلیت کنیم میان او و شیطان بر طریق خذلان، او را با شیطان رها کنیم و منع نکنیم او را از او، چنان که گفت: وَ کَذلِک‌َ نُوَلِّی بَعض‌َ الظّالِمِین‌َ بَعضاً بِما کانُوا یَکسِبُون‌َ«11»، و اینکه بر سبیل عقوبت باشد.
قولی دیگر آن است، نجعل الشیطان له قرینا، ما شیطان را قرین او کنیم. چون شیطان او را خالی یابد از ذکر ما، بر او مسلط شود چه پناه بندگان ما از شیطان ذکر ماست و قرآن، چون بنده آن«12» پناه ندارد، بر صحرای خذلان مانده بود، شیطان چنان که خواهد با او بازی کند. و اینکه نزدیک است به قول اول، و اگر«13» در ترتیب مفارقتی دارد. و رواست که به اینکه شیطان، شیطان انس را خواهد از ائمه ضلال.
-----------------------------------
(1). سوره طارق (86) آیه 4.
(2). گا، لا، آد، افزوده: الشاعر.
(3). آج: یعشوا، ما: یعشو.
(4). اساس: ضو. [.....]
(5). آج: یجد.
(6). لا: عشیا.
(7). آج، ما، گا، لا، آد: اذا.
(8). اساس: رأیت، به قیاس با نسخه ما، تصحیح شد.
(9). اساس: غایت، به قیاس با نسخه لا، تصحیح شد.
(10). گا، آد، افزوده: مفسران در معنی.
(11). سوره انعام (6) آیه 129.
(12). گا، آد: به قرآن.
(13). آج، ما، گا، لا، آد: و اگر چه.

صفحه : 172
قول سیم آن که، نقیض له شیطانا فی الاخرة، ما در آخرت دیوی را بجهانیم که قرین او باشد، با او ملازمت کند تا او را به دوزخ رسانیدن«1» [چنان که در قیامت فرشته ملازمت کند با مومن تا او را به بهشت رسانیدن«2»]«3» و علی هذا قوله تعالی [210- ر]: وَ إِذَا النُّفُوس‌ُ زُوِّجَت«4» ای، قرنت بقرینها من ملک او شیطان.
وَ إِنَّهُم لَیَصُدُّونَهُم عَن‌ِ السَّبِیل‌ِ، گفت ایشان یعنی شیاطین منع می‌کنند کافران را از راه ایمان به اغرا و اغوا و تزیین. و رواست که ایمت ضلال را باشند«5» وَ یَحسَبُون‌َ أَنَّهُم مُهتَدُون‌َ، و با اینکه همه پندارند اینکه کافران که بر ره راست‌اند و راه یافتگان‌اند، چنان که گفت: وَ هُم یَحسَبُون‌َ أَنَّهُم یُحسِنُون‌َ صُنعاً«6»، و ... کُل‌ُّ حِزب‌ٍ بِما لَدَیهِم فَرِحُون‌َ«7».
حَتّی إِذا جاءَنا، تا نگه«8» که اینکه کافر به قیامت با پیش ما آید.
حمزه و کسائی و ابو عمرو و حفص عن عاصم خواندند: جاءنا، علی التوحید و باقی قرا خواندند: جاءنا«9»، علی التثنیة به دو الف، یعنی شیطان و کافر، داعی و مجیب، ضال و مضل. قال‌َ، اینکه کافر ضال و مدبر«10» گوید شیطان را یا داعی ضلال«11» را: یا لَیت‌َ بَینِی وَ بَینَک‌َ بُعدَ المَشرِقَین‌ِ فَبِئس‌َ القَرِین‌ُ، کاشک«12» تا از میان من و تو چندان بعد و دوری بودی که از مشرق تا به مغرب که بد قرینی تو مرا؟ و به مشرقین، مشرق و مغرب خواست الا آن است که یک اسم را غلبه داد بر دیگر، هر دو به یک نام کرد، و آنگه آن را تثنیت کرد، و اینکه بابی است از کلام عرب معروف، و بر اینکه بسیار اسما آمده است، منها: القمران، للشمس و القمر، و العصران، للغداة و العشی و کذلک، البردان، و العمران، أبو بکر و عمر، و الحسنان، الحسن و الحسین، و العراقان، الکوفة و البصرة، و الموصلان، الموصل و الجزیره. و نظایر اینکه بسیار است.
قال الشاعر:

اخذنا باطراف السماء علیکم لنا قمراها و النجوم الطوالع
-----------------------------------
(1). گا: برسانند، آد: رساند.
(2). گا، لا، آد: رساند.
(3). اساس، آب، ما افتادگی دارد، از آج افزوده شد.
(4). سوره تکویر (81) آیه 7.
(5). آج، ما، گا: که مراد ائمه ضلال باشند. [.....]
(6). سوره کهف (18) آیه 104.
(7). سوره روم (30) آیه 32.
(8). تانگه/ تا آنگه، ما: آنگه.
(9). اساس و آب: جا أ إنا.
(10). ما، گا، لا، آد: ضال مدبر.
(11). آج، ما، گا، لا، آد: ضلالت.
(12). آج، ما، گا، آد: کاشکی.

صفحه : 173
[210- پ] و قال حمید بن ثور:

و لن«1» یلبث العصران یوم و لیلة اذا طلبا ان یدرکا ما تیمما
و قال آخر:

و بصرة الازد منا و العراق لنا و الموصلان و منا المصر و الحرم
بعضی دیگر گفتند: به مشرقین، مشرق تابستان و مشرق زمستان خواست و میان ایشان از بعد صد چندان است که میان مشرق و مغرب، و اللّه اعلم بتفصیل ذلک. و مثله قوله: رَب‌ُّ المَشرِقَین‌ِ وَ رَب‌ُّ المَغرِبَین‌ِ«2».
وَ لَن یَنفَعَکُم‌ُ الیَوم‌َ إِذ ظَلَمتُم أَنَّکُم فِی العَذاب‌ِ مُشتَرِکُون‌َ، اینکه قول اما خدای«3» گوید یا «4» فریشتگان. و در کلام اضماری هست، و التقدیر فیقال لهم، یعنی الکفار«5» الّذین اضلهم الشیطان، خدای تعالی گوید آن کافران را در آن وقت که فریاد می‌خواهند و می‌گویند: رَبَّنا آتِهِم ضِعفَین‌ِ مِن‌َ العَذاب‌ِ وَ العَنهُم لَعناً کَبِیراً«6»، رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِم عَذاباً ضِعفاً مِن‌َ النّارِ«7» ...، سود ندارد شما را عذاب ایشان چون شما نیز ظالم بوده‌ای«8» و در عذاب مشارکی«9» و عذاب بر هر دو هست، یعنی عذاب ایشان تخفیف نکند عذاب شما را، چون شما نیز معذب خواهی بودن به ظلم خود.
آنگه رسول را- علیه السلام- تسلیت می‌کند و خبر می‌دهد که اینکه کافران ایمان- نخواهند آوردن تا دل به ایشان معلق«10» و طمع ندارد«11» می‌گوید:
أَ فَأَنت‌َ تُسمِع‌ُ الصُّم‌َّ، تو خواهی شنوانیدن کران را یا راه خواهی نمودن کوران را و آنان«12» را که در ضلال و گمراهی و کفر مانده‌اند آشکارا! یعنی چنان که از کر، شنیدن و از کور، دیدن نیاید از اینان ایمان نیاید [211- ر]، نه از روی قدرت بل از روی اختیار بد که معلوم از حال ایشان آن است که اختیار نکنند، پس حال ایشان بر توسع و مبالغت با حال کور و کر ماند از اینکه وجه که گفتیم. آنگه برای تسلی رسول
-----------------------------------
(1). اساس: و ان، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(2). سوره رحمن (55) آیه 17.
(3). گا، اد: اینکه کلام خدا.
(4). لا: با.
(5). گا، لا، آد: للکفار.
(6). سوره احزاب (33) آیه 68.
(7). سوره اعراف (7) آیه 38. [.....]
(8). آج، گا، لا، اد: بوده‌اید.
(9). آج، گا، لا، آد: مشارکید.
(10). آج، گا، آد: متعلق.
(11). آج، ما، گا، آد: ببرد.
(12). ما، گا: آن.

صفحه : 174
گفت: تو دل مشغول مدار«1» که اگر ما تو را ببریم، فَإِمّا نَذهَبَن‌َّ بِک‌َ«2»أَو نُرِیَنَّک‌َ الَّذِی وَعَدناهُم، یا با تو نماییم آنچه وعده دادیم ایشان را از عذاب.
گفتند: مراد روز بدر است. فَإِنّا عَلَیهِم مُقتَدِرُون‌َ، ما بر ایشان قادرایم به آن وجه که ما خواهم«6»، اگر معجل باشد اگر مؤجل، از قبضت قدرت ما بیرون نه‌اند«7».
فَاستَمسِک بِالَّذِی، تو آن کن که کار تو است، تمسک کن و دست در آویز و سخت‌دار آنچه تو را فرموده‌اند و وحی کرده‌اند که تو بر راه راستی و استقامتی«8» و بر راه صلاح، رهی که مؤدی باشد [211- پ] با نجات و فلاح.
وَ إِنَّه‌ُ لَذِکرٌ لَک‌َ وَ لِقَومِک‌َ، گفت اینکه قرآن شرفی است تو را و قوم تو را و نامی و یاد کردی. نظیره قوله: لَقَد أَنزَلنا إِلَیکُم کِتاباً فِیه‌ِ ذِکرُکُم«9» وَ سَوف‌َ تُسئَلُون‌َ، و شما را بخواهند پرسیدن از اینکه قرآن تا چه کردی با او و حق گزاردی و حرمت او داشتی. و بر اوامر او کار کردی و از نواهی او منزجر شدی یا نه! گفتند: مراد آن است که اینکه کار در تو و قوم تو بماند«10» از قریش.
عبد اللّه عباس گفت: رسول- علیه السلام- هر وقت وعده دادی کافران را و گفتی
-----------------------------------
(1). آج، ما: مشغول دل مباش.
(2). گا: آیه را بر «که اگر ما تو را ببریم»، مقدم آورده است.
(3). آج: کینه نکشیده باشی، گا: تو انتقام و کینه از ایشان نکشیده باشی.
(4). گا، آد: بستانیم.
(5). آج، ما، آد: علیه السلام آمد، گا: علیهم السلام آمده، لا: آمد.
(6). کذا در اساس و آب، آج، ما، گا، لا، آد: خواهیم.
(7). گا، آد: نیستند.
(8). آج، ما، لا: استقامت.
(9). سوره انبیا (21) آیه 10. [.....]
(10). آج، ما، گا، لا، آد: بماند.

صفحه : 175
مرا بر شما دست خواهد بودن، گفتند: ملک از پس تو که را باشد«1»! گفت مرا نگفته‌اند اینکه حدیث. چون اینکه آیت آمد، گفت: ملک از پس من قریش را خواهد بودن.
ابو موسی روایت کرد از رسول- علیه السلام- که روزی به در خانه‌ای فراز آمد که در آن جا جماعتی بودند از قریش و جوانب در خانه به دست گرفت و گفت: در خانه کسی هست جز قریش! گفتند: نه، مگر یکی از خواهر زادگان ایشان. گفت:
او هم از ایشان باشد. آنگه گفت: اینکه کار در قریش باشد مادام تا در حکم عادل باشند و بر رعیت رحیم باشند و به عهد وفا کنند، هر که نه چنین کند، لعنت خدای تعالی و فریشتگان و مردمان بر او باد؟ خدای تعالی هیچ فریضه و سنت از او نپذیرد.
انس گفت در اینکه آیت: هو قول الرجل حدثنی ابی عن جدی.
وَ سئَل مَن أَرسَلنا مِن قَبلِک‌َ مِن رُسُلِنا- الآیه. خلاف [212- ر] کردند در آن که اینکه رسولان«2» کیستند.
عبد اللّه عباس و مجاهد و قتاده و ضحاک و سدی و عطا و هر دو مقاتل گفتند:
مؤمنان اهل کتاب‌اند. و در قراءت عبد اللّه مسعود و ابی چنین است: و سئل الّذین ارسلنا الیهم قبلک، یعنی، بپرس آنان را که ما به ایشان فرستادیم رسولان را پیش تو«3»، یعنی، جهودان و ترسایان عصر تو را. و مثله قوله: ... فَسئَل‌ِ الَّذِین‌َ یَقرَؤُن‌َ الکِتاب‌َ مِن قَبلِک‌َ«4»أَ جَعَلنا مِن دُون‌ِ الرَّحمن‌ِ، گفت: بپرس از ایشان تا ما بجز خدای، خدایانی کردیم که ایشان را پرستیدند! یعنی، تا ایشان بگویند، هم تو را یقین زیادت شود [212- پ] باز«3» چون با مؤمنان بگویی ایشان را لطف باشد.
وَ لَقَد أَرسَلنا مُوسی بِآیاتِنا إِلی فِرعَون‌َ وَ مَلَائِه‌ِ، آنگه گفت: ما فرستادیم موسی را با آیات و بینات و معجزات، از عصا و ید بیضا و طوفان و جراد و قمل و ضفادع و خون و جز آن از آیات به فرعون و اشراف قوم او. او«4» بیامد و گفت: إِنِّی رَسُول‌ُ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ، من رسول خدای جهانیان‌ام.
فَلَمّا جاءَهُم بِآیاتِنا، چون موسی- علیه السلام- بایشان«5» آمد با آیات ما، إِذا هُم مِنها یَضحَکُون‌َ، که«6» دیدی ایشان از او می‌خندیدند فسوس و سخریت را.
وَ ما نُرِیهِم مِن آیَةٍ إِلّا هِی‌َ أَکبَرُ مِن أُختِها، ما با ایشان«7» ننمودیم آیتی«8» و معجزه‌ای الا و آن«9» بزرگتر باشد از همتایش. وَ أَخَذناهُم بِالعَذاب‌ِ، بگرفتیم یعنی، بترسانیدیم تا باشد که باز آیند و رجوع کنند با درگاه من. چون آیات و معجزه«10» بدیدند، موسی را گفتند: یا أَیُّهَا السّاحِرُ، ای جادوی؟ از آن جا که اعتقاد کرده بودند که موسی آن به جادوی می‌کند. و بعضی دیگر گفتند: اینکه کلمت تعظیم بود بنزدیک ایشان که ساحران ایشان زیرکان و عالمان ایشان بودند، و معنی آن که:
ایها«11» الکامل العالم الحاذق، ای عالم استاد زیرک؟ ادع‌ُ لَنا رَبَّک‌َ، خدایت را بخوان برای ما به آن عهدی که با تو کرده است تا اینکه عذاب از ما بردارد که ما ایمان
-----------------------------------
(1). ما: با آسمان، لا: بر آسمان.
(2). آج، ما، گا، لا، آد: ماذا بعثم.
(3). گا، آد، افزوده: و، لا: تا.
(4). گا، آد: موسی.
(5). ما: با ایشان. [.....]
(6). لا، افزوده: ناگاه.
(7). گا، آد: ایشان را.
(8). لا: آیاتی.
(9). لا: که او.
(10). آج، ما، گا، لا، آد: معجزات.
(11). ما: یایها/ یا ایها.

صفحه : 177
آوردیم. و اینکه آنگه گفتندی که، چون آیتی پدید آمدی بر طریق عذاب- چون طوفان و جراد و قمل و ضفادع و خون- به فریاد آمدندی و گفتندی: اگر اینکه عذاب از ما برداری ما ایمان آریم، چنان که در سورة الاعراف برفت.
فَلَمّا کَشَفنا، خدای تعالی گفت: فَلَمّا کَشَفنا عَنهُم‌ُ العَذاب‌َ، چون عذاب از ایشان برداشتیم، إِذا هُم [213- ر] که دیدی ایشان عهد می‌شکستند. و «اذا»، مفاجا راست، یعنی، در حال عقیب کشف عذاب عهد بشکافتند«1».
وَ نادی فِرعَون‌ُ فِی قَومِه‌ِ، و آواز داد فرعون در قومش، گفت: أَ لَیس‌َ لِی مُلک‌ُ مِصرَ، نه ملک مصر مراست! وَ هذِه‌ِ الأَنهارُ، و اینکه جویها، و آن چهار جوی بود که معظم آب رود نیل آن جا رفتی: نهر الملک بود و نهر الطولون«2» و نهر دمیاط«3» و نهر تنیس. تَجرِی مِن تَحتِی، از زیر من می‌رود. گفتند: چنان ساخته بود که«4» اینکه جویها ازیر کوشک«5» او می‌رفت.
عطا گفت: تحتی، ای، تحت یدی و تصرفی و ملکی، یعنی، زیر دست من است و به فرمان من.
أَم أَنَا خَیرٌ، گفتند: معنی«6» بل است، بل من بهترم از اینکه مرد که او ذلیل و مهین است، یعنی، موسی- علیه السلام-. و روا بود که معادل همزه استفهام بود«7» و تقدیر آن که ا هذا الذی هو مهین خیر ام انا. وَ لا یَکادُ یُبِین‌ُ، و بنزدیک آن نیست که چیزی اظهار کند و سخنی درست بگوید از آن رته‌ای«8» که در زبان وی بود.
فَلَو لا أُلقِی‌َ«9»، فهلا القی، چرا بر او نیفگنند«10» اگر او پیغامبر است و راست گوی است! أَسوِرَةٌ مِن ذَهَب‌ٍ، دستونجهای«11» زرین، جمع سوار. حفص خواند عن عاصم و یعقوب: اسوره، بی‌الف، و باقی قرا، اساورة، علی جمع اسورة فی جمع سوار، و هی جمع الجمع. ابو عمرو گفت: اساور«12» جمع اسوار. ابی، اساور خواند، و عبد اللّه مسعود: اساویر. مجاهد گفت: برای آن چنین گفتند که عادت ایشان آن بود که
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، لا، آد: بشکستند.
(2). ما: نهر طلون.
(3). ما: میاط.
(4). گا، آد، افزوده: که.
(5). آج: شیب کوشک، گا، آد: کوشکها.
(6). آج، ما: «ام» به معنی، لا: معنی آن است که بل.
(7). آج، ما، گا، افزوده: محذوف بر تقدیر و تأخیر کلام.
(8). گا، آد: گرفتگی، آج: ربه، ما: رمه. [.....]
(9). آج، ما، گا، آد، افزوده: ای.
(10). آج، لا: نیفگندند.
(11). آج، ما، لا: دستورنجها، گا، آد: دست افرنجها.
(12). ما، گا، لا، آد: اساوره.

صفحه : 178
چون کسی را به سید«1» کردندی و پیشوایی، او را دستورنجنی«2» زرین در دست کردندی و طوقی زرین در گردن تا از«3» علامت سیادت [213- پ] و ریاست او بودی«4». أَو جاءَ مَعَه‌ُ المَلائِکَةُ مُقتَرِنِین‌َ، و چرا فریشتگان با وی به یک جای نمی‌آید«5» تا برای او گواهی دهند.
آنگه سبب مملکت فرعون بگفت که هیچ موجب نبود آن را جز آن که:
فَاستَخَف‌َّ قَومَه‌ُ، که او قوم خود را سبک داشت و بر ایشان استخفاف کرد، فَأَطاعُوه‌ُ، طاعتش داشتند. إِنَّهُم کانُوا قَوماً فاسِقِین‌َ، که ایشان گروهی فاسقان بودند.
ابو الدردا گفت: اگر دنیا پر مگسی بیرزیدی«6»، فرعون را یک شربت آب ندادی. فَلَمّا آسَفُونا، حق تعالی گفت: چون ما را به خشم آوردند. مفسران گفتند:
تأسف«7» به معنی غضب است، و غضب از خدای تعالی ارادت عقاب باشد به مستحقش، ما انتقام کشیدیم از ایشان، همه را غرق کردیم.
فَجَعَلناهُم سَلَفاً وَ مَثَلًا لِلآخِرِین‌َ، ما ایشان را به سلف گذشته کردیم، سلفی که آخرینان به ایشان متعظ شوند«8».
قتاده گفت: سلفا الی النار، ایشان را پیشرو دوزخیان کردیم و تمثلی«9» برای بازپسینان«10». عبد اللّه مسعود خواند: سلفا، به ضم «سین» و فتح «لام»، و هی جمع سلفه، کغرفة و غرف و طرفة و طرف. و حمزه و کسائی و اعمش و یحیی، سلفا خواندند، به ضم «سین» و «لام». فراء گفت: هو جمیع سلیف. ابو حاتم گفت:
سلف و سلف«11»، مثل خشب و خشب و ثمر و ثمر. و باقی قرا خواندند: سلفا به دو فتحت، و هی جمع سالف، کحرس و حارس و رصد و راصد.
وَ لَمّا ضُرِب‌َ ابن‌ُ مَریَم‌َ مَثَلًا، گفت: چون بزدند عیسی را- علیه السلام- مثلی برای مردمان، یعنی، مثل زد عیسی را در آن که بی‌پدر آمد به آدم که بی‌پدر و مادر
-----------------------------------
(1). گا، آد: سید.
(2). آب: دستورنجی.
(3). آج، ما، گا، لا، آد: آن.
(4). لا: باشد.
(5). آج، ما، گا، لا، آد: نمی‌آیند.
(6). آج، ما: می‌ارزیدی، گا، لا، آد: ارزیدی.
(7). آج، ما، گا، لا، آد: اسف.
(8). گا، آد: شدند.
(9). ما: تمثیلی، گا، لا، آد: مثلی.
(10). آج، ما: پسینیان. [.....]
(11). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: یکی باشد.

صفحه : 179
آمد فی قوله: إِن‌َّ مَثَل‌َ عِیسی عِندَ اللّه‌ِ کَمَثَل‌ِ آدَم‌َ خَلَقَه‌ُ مِن تُراب‌ٍ«1».
إِذا قَومُک‌َ مِنه‌ُ یَصِدُّون‌َ، که [214- ر] دیدی قوم تو از او می‌برگردیدند«2»، گفتند:
معنی آن است که، مشرکان گفتند: محمّد از ما آن می‌خواهد که او را سجده کنیم چنان که ترسایان عیسی را.
عبد اللّه عباس گفت: مناظره عبد اللّه زبعری خواست با رسول- علیه السلام- و قصت آن در سورة الانبیا برفت.
قرا خلاف کردند«3» در یصدون، اهل مدینه و شام و بعضی کوفیان خواندند:
یصدون، به ضم صاد من الصدود، و هو الاعراض، قال اللّه تعالی: ... یَصُدُّون‌َ عَنک‌َ صُدُوداً«4». و باقی قرا خواندند: یصدون.
آنگه در معنی او خلاف کردند: کسائی گفت: هما لغتان: صد یصد و یصد، مثل:
یعرشون و یعرشون و یعکفون و یعکفون«5»، و کذلک: شد یشد و یشد، و نم«6» ینم و ینم«7».
عبد اللّه عباس گفت: معنی آن است که یصیحون«8»، از آن فریاد می‌کنند. سعید بن المسیب گفت: یصیحون، بانگ می‌دارند«9». قتاده گفت: یجزعون، از آن جزع می‌کنند. قرظی گفت: از آن ضجر می‌شوند.
وجهی دیگر در معنی«10» آیت آن گفتند که، چون اینکه آیت فرو«11» آمد که: إِنَّکُم وَ ما تَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ حَصَب‌ُ جَهَنَّم‌َ«12»آنها ما «5» یضرب لابن عمه مثلا الا«6» بالمسیح بن مریم، راضی نیست محمّد که مثل زند پسر عمش را و تشبیه«7» کند او را به کسی مگر به عیسی بن مریم. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و اینکه حال از ایشان باز گفت:
وَ قالُوا، کافران گفتند: آلِهَتُنا خَیرٌ، «الف»، استفهام مقدر است اینکه جا و برای آن حذف کرد«8» که در کلام عوضی هست از او که دلیل می‌کند بر حذف او، و آن «ام» است که معادل اوست فی قوله: أَم هُوَ، چنان که شاعر گفت:

کذبتک عینک ام رأیت بواسط غلس الظلام من الرباب خیالا
کافران گفتند: خدایان ما بهتراند یا او، یعنی، محمّد! تا ما ایشان را رها کنیم و طاعت او داریم.
سدی و إبن زید گفتند«9»: الا هو، عیسی را خواستند آنگه گفت: ما ضَرَبُوه‌ُ لَک‌َ إِلّا جَدَلًا. اینکه مثل برای تو بر سبیل جدل و خصومت زدند، و اینکه جدل آن بود که گفتند، محمّد می‌گوید که: هر معبود که دون خدای است به دوزخ است، ما راضی شدیم. بآن«10» که معبودان ما از بتان ما«11» عیسی و عزیر و فریشتگان به دوزخ شوند، یعنی، اگر عیسی شاید تا«12» به دوزخ شود«13»، نه اینان«14» بهتراند از او، و اینکه«15» الزامی است نه لازم برای آن که اینکه خطاب مخصوص است به اصنام و عباد ایشان«16». و نصب «جدلا»، بر مفعول له باشد و روا بود که«17» مصدری بود در جای حال، ای،
-----------------------------------
(1). آج، افزوده: علی بن ابی طالب، ما، لا: علی را- علیه السلام-، گا: علیه السلام.
(2). ما، گا، لا، آد: ذات.
(3). آج، لا، آد: تمر بملإ، ما، گا: لا تمر یملأ.
(4). گا: اخذ التراب.
(5). آج، ما، گا، آد: ان.
(6). آج، افزوده: و.
(7). آج، ما: نسبت.
(8). لا: کردند. [.....]
(9). لا: سدی گفت و إبن زید.
(10). ما: با آن، آج: ندارد.
(11). آج، ما: یا ، گا، آد: با.
(12). گا، لا، آد: که.
(13). آج: شاید به دوزخ، گا، آد: رود.
(14). گا، آد: اینکه بتان.
(15). آج: واو را.
(16). گا: معبودان ایشان بدون خدای. 17. لا، افزوده: بر.

صفحه : 181
مجادلین. بَل هُم قَوم‌ٌ خَصِمُون‌َ، بل ایشان گروهی خصومت کننده است«1».
ابو امامه گفت از«2» رسول- صلی اللّه علیه و آله- گفت: هیچ گروه نباشند که ضال شوند، [215- ر] الا و«3» و جدل دست آویز خود کنند«4»، آنگه اینکه آیت بخواند«5»: ما ضَرَبُوه‌ُ لَک‌َ إِلّا جَدَلًا بَل هُم قَوم‌ٌ خَصِمُون‌َ.
آنگه گفت: إِن هُوَ، ای، ما هو، نیست او، یعنی عیسی مریم، إِلّا عَبدٌ أَنعَمنا عَلَیه‌ِ، الا«6» بنده‌ای که ما بر او نعمت کردیم. به اینکه«7»، جواب دو گروه بداد: یکی جواب ترسایان بقوله «عبد»، و جواب«8» جهودان که نقص او کردندی بقوله: أَنعَمنا عَلَیه‌ِ.
وَ جَعَلناه‌ُ، کردیم او را مثلی و آیتی و عبرتی برای بنی اسرائیل.
وَ لَو نَشاءُ، و اگر ما خواهیم، لَجَعَلنا مِنکُم، ای بدلا منکم و اینکه را «من» بدل گویند، چنان که شاعر گفت:

فلیت لنا من ماء زمزم شربة مبردة باتت علی الطهیان«9»
ای، بدل ماء زمزم. گفت: اگر ما خواهیم شما را که کافرانی«10» هلاک کنیم و ببدل شما فریشتگان را بیاریم تا از پس شما ساکنان زمین باشند«11» و خلیفت شما باشند«12» در زمین به عمارت زمین و طاعت من، چنان که آدم خلیفت جان بود. یقال خلفه یخلفه اذا اتی خلفه، ای«13»، قام مقام خلفه«14».
وَ إِنَّه‌ُ، و او. عبد اللّه عباس و مجاهد و قتاده و سدی و إبن زید گفتند«15»: عیسی را خواست که او علم قیامت است، یعنی بعثت او در آخر الزمان باشد و آمدن او دلیل قرب قیامت«16» باشد. و گفتند: مراد آن است که، نزول او از آسمان علامت قیام ساعت باشد. حسن گفت: عند نزول او تکلیف زایل شود که او از اشراط و اعلام
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، لا، آد: کننده‌اند.
(2). آج، ما، گا، لا: که.
(3). گا: که، آج، ما، لا: ندارد.
(4). گا، آد: ایشان باشد.
(5). آج، ما، لا: برخواند. [.....]
(6). گا: آن.
(7). گا: بدین آیه، آد: به اینکه آیه.
(8). گا، آد: یکی.
(9). گا، آد: ظمان.
(10). آج، گا، لا، آد: کافرانید.
(11). آج: از پس من شما ساکنان زمین باشید.
(12). آج: باشید.
(13). ما، گا، لا، آد: او.
(14). گا، آد: خلیفه.
(15). لا: قتاده گفتند و سدی و إبن زید. 16. آج، ما، گا، لا، آد: افزوده: ساعت.

صفحه : 182
ساعت است. و گفت: نشاهد«1» که آنگه تکلیف بود که آنگه او را«2» ترسایی باید گفتن«3» و شرع او منسوخ است. و اینکه چنین نیست برای آن که ممتنع نباشد که [215- پ] او در عهد مهدی- علیه السلام- فرود آید به نصرت او، بر او تکلیف نباشد، و بر اهل روزگار تکلیف باشد. برای آن که نزول او ملجی‌ء نیست مردم را بر ایمان و طاعت.
و بعضی دیگر گفتند: ضمیر عاید است با قرآن، یعنی قرآن علم ساعت است، به آن معنی که او متضمن است ذکر ساعت را و خبر را از«4» اهوال و شداید او.
و عبد اللّه عباس در شاذ خواند: و انه لعلم للساعة، او علمی و نشانی است قیامت را فَلا تَمتَرُن‌َّ بِها، در او شک مکنی. وَ اتَّبِعُون‌ِ«5» پی من گیرید«6» و بر اثر فرمان بروید«7» هذا صِراطٌ مُستَقِیم‌ٌ، اینکه راهی است راست.
در خبر است که عیسی به زمین بیت المقدس فرود آید به کوهی از کوهها که آن را افیق گویند، دو«8» جامه مصری پوشیده و موی سر او پنداری روغن از او می‌چکد، و حربه‌ای بدست دارد«9» که به آن دجال را بکشد. امام بیت المقدس در نماز دیگر باشد، چون او را بیند از محراب باز پس آید و او را اشارت کند که پیش رو به امامت نماز. او دست امام گیرد و پیش برد و گوید: تو اولیتری که نایب محمدی. او نماز«10» کند و عیسی در پس او نماز کند. آنگه بیاید و کلیسیها«11» بیران«12» کند و صلیبها بشکند و خوکان را بکشد و ترسایان را بکشد، الا آن که به او ایمان دارد«13».
وَ لا یَصُدَّنَّکُم‌ُ الشَّیطان‌ُ، گفت: شیطان شما را باز مدارد«14» از راه من که او شما را دشمنی است آشکارا، نه پنهان.
وَ لَمّا جاءَ عِیسی بِالبَیِّنات‌ِ، گفت: چون عیسی بیامد با بینات و دلایل و
-----------------------------------
(1). نشاهد/ نشاید، آج، ما، گا، لا، آد: نشاید.
(2). لا، افزوده: بدین.
(3). آج، ما: ترسا باید گفت. [.....]
(4). گا، آد: مخبر از.
(5). اساس و آب: و اتبعونی.
(6). ما: گیری.
(7). ما: بروی.
(8). گا، لا: و.
(9). گا، آد: در دست داشته باشد.
(10). گا، آد: امامت.
(11). آج، ما، گا، لا، آد: کلیسیاها.
(12). اج، ما، گا، آد: ویران.
(13). آج، ما، لا: آرد، گا، آد: آرند.
(14). آج: می‌دارد، ما، لا: مداراد، آد: ندارد.

صفحه : 183
معجزات، قال‌َ قَد جِئتُکُم بِالحِکمَةِ [216- ر]، گفت: من آمده‌ام با نبوت«1»، وَ لِأُبَیِّن‌َ لَکُم، و تا بیان کنم شما را بعضی آنچه شما در آن خلاف می‌کنی«2» از احکام توریت. فَاتَّقُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُون‌ِ، از خدای بترسی و طاعت من دارای در آنچه شما را می‌فرمایم، چه آن از فرمان خدای است.
[إِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ رَبِّی وَ رَبُّکُم، و«3» خدای است که خدای من و خدای شماست]«4» و خالق و آفریدگار و پروردگار ماست. فَاعبُدُوه‌ُ، او را پرستی، که اینکه راهی است راست.
فَاختَلَف‌َ الأَحزاب‌ُ مِن بَینِهِم، خلاف کردند جماعات«5» از«6» میان ایشان یعنی، جهودان و ترسایان. فَوَیل‌ٌ لِلَّذِین‌َ ظَلَمُوا مِن عَذاب‌ِ یَوم‌ٍ أَلِیم‌ٍ، و ای آنان که کافر شدند و ظلم کردند از عذاب روزی مولم، بدرد آرنده. و تفسیر مثل اینکه آیت«7» رفته است در سورت مریم- علیها السلام.
آنگه گفت: هَل یَنظُرُون‌َ إِلَّا السّاعَةَ، انتظار نمی‌کنند«8» اینکه کافران! و از اقسام [نظر]«9» یکی انتظار است. و در قرآن نظر به معنی انتظار بسیار است. الا قیامت را.
أَن تَأتِیَهُم بَغتَةً، که بایشان«10» آید ناگاه. و نصب او بر حال بود، ای، باغتة، مصدری بود در جای حال. و شاید «تا» مصدری بود، لا من لفظ الفعل. و التقدیر: ان تباغتهم بغتة. وَ هُم، «واو» حال راست. و ایشان ندانند و غافل باشند و بی‌خبر از آن.
قوله تعالی:

[سوره الزخرف (43): آیات 67 تا 89]

[اشاره]


الأَخِلاّءُ یَومَئِذٍ بَعضُهُم لِبَعض‌ٍ عَدُوٌّ إِلاَّ المُتَّقِین‌َ (67) یا عِبادِ لا خَوف‌ٌ عَلَیکُم‌ُ الیَوم‌َ وَ لا أَنتُم تَحزَنُون‌َ (68) الَّذِین‌َ آمَنُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا مُسلِمِین‌َ (69) ادخُلُوا الجَنَّةَ أَنتُم وَ أَزواجُکُم تُحبَرُون‌َ (70) یُطاف‌ُ عَلَیهِم بِصِحاف‌ٍ مِن ذَهَب‌ٍ وَ أَکواب‌ٍ وَ فِیها ما تَشتَهِیه‌ِ الأَنفُس‌ُ وَ تَلَذُّ الأَعیُن‌ُ وَ أَنتُم فِیها خالِدُون‌َ (71)
وَ تِلک‌َ الجَنَّةُ الَّتِی أُورِثتُمُوها بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (72) لَکُم فِیها فاکِهَةٌ کَثِیرَةٌ مِنها تَأکُلُون‌َ (73) إِن‌َّ المُجرِمِین‌َ فِی عَذاب‌ِ جَهَنَّم‌َ خالِدُون‌َ (74) لا یُفَتَّرُ عَنهُم وَ هُم فِیه‌ِ مُبلِسُون‌َ (75) وَ ما ظَلَمناهُم وَ لکِن کانُوا هُم‌ُ الظّالِمِین‌َ (76)
وَ نادَوا یا مالِک‌ُ لِیَقض‌ِ عَلَینا رَبُّک‌َ قال‌َ إِنَّکُم ماکِثُون‌َ (77) لَقَد جِئناکُم بِالحَق‌ِّ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَکُم لِلحَق‌ِّ کارِهُون‌َ (78) أَم أَبرَمُوا أَمراً فَإِنّا مُبرِمُون‌َ (79) أَم یَحسَبُون‌َ أَنّا لا نَسمَع‌ُ سِرَّهُم وَ نَجواهُم بَلی وَ رُسُلُنا لَدَیهِم یَکتُبُون‌َ (80) قُل إِن کان‌َ لِلرَّحمن‌ِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّل‌ُ العابِدِین‌َ (81)
سُبحان‌َ رَب‌ِّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ رَب‌ِّ العَرش‌ِ عَمّا یَصِفُون‌َ (82) فَذَرهُم یَخُوضُوا وَ یَلعَبُوا حَتّی یُلاقُوا یَومَهُم‌ُ الَّذِی یُوعَدُون‌َ (83) وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِله‌ٌ وَ فِی الأَرض‌ِ إِله‌ٌ وَ هُوَ الحَکِیم‌ُ العَلِیم‌ُ (84) وَ تَبارَک‌َ الَّذِی لَه‌ُ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ ما بَینَهُما وَ عِندَه‌ُ عِلم‌ُ السّاعَةِ وَ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ (85) وَ لا یَملِک‌ُ الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ مِن دُونِه‌ِ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَن شَهِدَ بِالحَق‌ِّ وَ هُم یَعلَمُون‌َ (86)
وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَقَهُم لَیَقُولُن‌َّ اللّه‌ُ فَأَنّی یُؤفَکُون‌َ (87) وَ قِیلِه‌ِ یا رَب‌ِّ إِن‌َّ هؤُلاءِ قَوم‌ٌ لا یُؤمِنُون‌َ (88) فَاصفَح عَنهُم وَ قُل سَلام‌ٌ فَسَوف‌َ یَعلَمُون‌َ (89)

[ترجمه]

دوستان آن روز بهری بهری را دشمن باشند مگر پرهیزکاران.
ای بندگان من نیست ترسی بر شما امروز و نه شما اندوه خوری.
[216- پ]، آنان که بگرویدند به آیتهای ما
-----------------------------------
(1). لا، افزوده: و حکمت.
(2). گا، آد: شما خلاف می‌کنی در آن.
(3). ما: او. [.....]
(4). اساس و آب افتادگی دارد، از آج افزوده شد.
(5). آج: جماعتی.
(6). ما: در.
(7). ما، گا، لا: آیات.
(8). آج، افزوده: اینان یعنی، ما: می‌کنند اینان یعنی، گا، لا: می‌کشند اینان یعنی.
(9). اساس و آب: ندارد، ازاج افزوده شد.
(10). ما: با ایشان.

صفحه : 184
و بودند تن بداده«1».
در شوی در بهشت شما و زنانتان«2» شاد می‌کنند شما را.
بگردانند بر ایشان صحفه‌ها«3» از زر و کوزه‌ها«4» و در آن جا باشد آنچه خواهند نفسها«5» و آرزو آید چشمها را و شما در آن جا همیشه باشی.
و آن بهشت آن است که به میراث به شما دادیم به آنچه کردی«6».
شما را باشد در آن جا میوه بسیار که از آن می‌خوری«7».
گناهکاران در عذاب دوزخ همیشه باشند.
سست نکنند«8» از ایشان، و ایشان در آن جا نومید باشند.
نکردیم بر ایشان ظلم و لکن ایشان ظالم بودند.
ندا کنند یا مالک؟ بگوی تا بسر آرد بر ما خدای تو، گوید: شما مانده‌ای اینکه جا.
آوردیم به شما حق و لکن بیشترینه شما حق را کاره‌اند.
یا محکم بکردند کاری، ما محکم کننده‌ایم.
[217- ر]، یا می‌پندارند که ما نمی‌شنویم سر و راز ایشان، آری و رسولان ما بنزدیک ایشان
-----------------------------------
(1). ما: مسلمان، لا: مسلمانان.
(2). ما: جفتان شما.
(3). اساس: صحفها، ما، لا: صحیفها/ صحیفه‌ها.
(4). اساس، آب، لا: کوزها.
(5). ما: آرزو می‌کنند تنها.
(6). ما: می‌کنید، لا: کرده بودید.
(7). ما: بخوری. [.....]
(8). نه سست بکنند.

صفحه : 185
می‌نویسند.
بگو اگر بودی«1» خدای را فرزندی، من«2» نخستین پرستنده بودیمی«3» او را.
منزه است خدای آسمانها و زمین، خداوند عرش از آنچه وصف«4» می‌کنند.
رها کن«5» ایشان را تا فرو شوند«6» و بازی«7» کنند تا بینند روزشان آن که وعده دادند ایشان«8».
او آن خدای است که در آسمان خدای است و در زمین خدای است و او محکم کار و داناست.
باقی است آن که او راست پادشاهی آسمانها و زمین و آنچه میان آن است، و نزدیک اوست علم قیامت و با او برند ایشان را«9».
و مالک نباشند آنان که می‌خوانند از بجز او«10» را شفاعت، الا آن که گواهی دهد به راستی و ایشان دانند.
[217- پ] و اگر پرسی از ایشان: که آفرید ایشان را! گویند: خدای، چگونه می‌گردانند ایشان را«11»!
و گفتار او، ای خدای من اینان گروهی‌اند که ایمان نمی‌آرند«12».
عفو بکن«13» از ایشان و بگوی: سلام بر شما، بدانی پس از اینکه«14».
-----------------------------------
(1). ما: باشد.
(2). ما: ما.
(3). آب، ما: بودمی، لا: منم اول پرستندگان.
(4). ما، لا: صفت.
(5). ما: پست بدار، لا: بگذار.
(6). ما: فرود شوند، لا: در روند.
(7). لا: لعب.
(8). لا: تا ملاقی شوند به روزی که ایشان را وعده کردند.
(9). لا: با او باز می‌گردید، که بر متن راجح است.
(10). لا: از دون او.
(11). لا: پس به کجا می‌گردند! 12. لا: اینکه گروه ایمان نیارند.
(13). لا: در گذر. [.....]
(14). لا: و زود بدانند.

صفحه : 186
قوله: الأَخِلّاءُ یَومَئِذٍ- الایه«1»، دوستان آن روز، یعنی روز قیامت بهری دشمن بهری باشند، یعنی دوستان«2» که در دنیا با یکدیگر دوستی کرده باشند بر آزار خدای و«3» معصیت، ایشان فردا دشمن یکدیگر باشند برای«4». چنین دوستان یکدیگر را تحریض کنند بر معصیت و یکدیگر را دعوت کنند با معصیت و معاونت کنند یکدیگر را بر اینکه معنی. آنگه روز قیامت هر یکی گناه بر صاحبش نهد«5». او«6» گوید: تو دعوت«7» کردی، و او«8» گوید: تو چرا اجابت کردی«9» و آن گوید: سبب تو بودی، و اینکه گوید: خود جرم تو بود، و از اینکه معانی با یکدیگر مناظره«10» کنند. از اینکه جا گفت رسول- علیه السلام:
الحب فی اللّه و البغض فی اللّه
، دوستی و دشمنی برای خدای کنی. آنگه استثنا کرد از ایشان متقیان را، گفت: مگر متقیان که، ایشان به خلاف اینکه باشند برای آن که ایشان یکدیگر را تحریض کرده باشند بر طاعت، و دعوت کرده باشند یکدیگر را«11» باطاعت.
قتاده روایت کرد از ابو اسحاق که، امیر المؤمنین«12»- علیه السلام- گفت: در اینکه آیت، که در دنیا دو دوست باشند مؤمن و دو دوست کافر، چون«13» یکی از آن دو«14» با پیش خدای شود«15»، گوید: بار خدایا؟ فلان کس [218- ر] دوست من بود و مرا طاعت تو فرمود و طاعت پیغامبر تو و امر به معروف کرد و نهی کرد از منکر، و مرا گفت: تو را پیش خدای می‌باید شدن، بار خدایا؟ از پس من لطف از او باز مگیر و راهنمای«16» او باش چنان که او راهنمای«17» من بود، و اکرام کن او را چنان که او مرا اکرام کرد. چون اینکه دوست دیگر با پیش خدای شود«18»، خدای تعالی، میان ایشان جمع کند، گوید: هر یکی باید تا ثنا گوید بر صاحبش به آن که از او داند، هر یکی
-----------------------------------
(1). آج، ما، افزوده: حق تعالی گفت.
(2). ما، گا، لا، آد: دوستانی.
(3). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: بر.
(4). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: آن که.
(5). ما: دارد، لا: نهند.
(6). آج، ما: اینکه.
(7). لا: دعوی.
(8). آج، ما: آن.
(9). ما: گوید: مرا خایب کردی.
(10). گا، آد، افزوده: و دشمنی.
(11). آج، ما: به.
(12). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: علی.
(13). ما: چو. [.....]
(14). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: مومن.
(15). ما: روند. 16- 17. ما، لا: رهنمای.
(18). لا: رود.

صفحه : 187
از ایشان گویند: بار خدایا؟ اینکه مرا در دنیا دعوت کرد باطاعت تو و طاعت رسول تو و امر کرد به خیر و نهی کرد از شر، و خبر داد مرا از اینکه روز و از اینکه مقام. خدای تعالی گوید: نیک برادر و نیک دوست و نیک صاحبی تو او را و او تو را. چون یکی از آن دو کافر بمیرد، با پیش خدای شود، گوید: بار خدایا؟ فلان مرا منع کرد از طاعت تو و طاعت رسول تو و مرا شر فرمود و از خیر نهی کرد و گفت: مرا«1» مرجعی و بازگشتی نیست با خدای. خدای تعالی گوید: بد برادر بود«2» و بد«3» دوست و بد«4» رفیق بود او تو را.
آنگه گفت: یا عِبادِ«5»، و التقدیر یقال لهم: یا عبادی، ایشان را گویند: ای بندگان من؟ لا خَوف‌ٌ عَلَیکُم‌ُ الیَوم‌َ وَ لا أَنتُم تَحزَنُون‌َ، امروز بر شما هیچ خوفی و ترسی نیست و نه نیز اندوهگن شوی.
معتمر«6» بن سلیمان گفت: شنیدم در خبر که فردای قیامت که خلقان از گورها برخیزند، هیچ کس نباشد که نه ترسنده و اندوهناک بود تا منادی ندا کند: یا عِبادِ لا خَوف‌ٌ عَلَیکُم‌ُ الیَوم‌َ وَ لا أَنتُم تَحزَنُون‌َ چون بشنوند همه [218- پ] امید در بندند چون بشنوند در عقب آیت:«7» الَّذِین‌َ آمَنُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا مُسلِمِین‌َ، کافران طمع ببرند، مومنان و مسلمانان طمع در بندند.
آنگه ایشان را گوید«8»: ادخُلُوا الجَنَّةَ، و در آیت قول«9» محذوف است، و التقدیر یقال: لهم ادخلوا الجنه، به بهشت روی شما و زنان شما که همچون شما مؤمنات و مسلمات«10» بودند. تُحبَرُون‌َ، در محل حال است از فاعل، ای، محبورین مسرورین، شاد باز کردگان،«11» خرم باز کردگان،«12» یقال: حبرته و سررته، فهو محبور و مسرور. و حبور، خرمی باشد که بر روی پدید آید و روی گشاده کند، و اشتقاقه من التحبیر و هو التحسین. و الحبر: الثوب الحسن و الحبر: الهیئة الحسنة. و
فی الحدیث: یخرج
-----------------------------------
(1). آج، ما، لا: ما را.
(2). ما: بد دو برادر بودید.
(4- 3). ما افزوده: دو.
(5). اساس، آب، گا، لا، آد: عبادی، که با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.
(6). آج، آد: معمر.
(7). گا، آد: چون در عقب آن اینکه آیت بشنوند.
(8). آج، ما، گا، آد: گویند.
(9). آج: قولی.
(10). ما، گا، لا، آد: مؤمنان و مسلمانان.
(11). آج، ما: شادمان کردگان، لا: شاد کردگان، گا: شادان، آد: شادمان و خرمان. [.....]
(12). ما: خورم باز کردگان، گا: خرمان.

صفحه : 188
الله‌رجل من النار قد ذهب حبره و سبره}
، ای، حسنه و هیئته، حبرت الکتاب، حسنته و منه الحبر لما یکتب به الکتاب، فیحسن به، و منه الحبر للعالم لما فیه من حسن العلم و جماله و جلالة«1» موقعه.
یُطاف‌ُ عَلَیهِم بِصِحاف‌ٍ مِن ذَهَب‌ٍ، گفت: بر ایشان می‌گردانند در بهشت صفحه‌های«2» زرین، واحدها صحفة«3». وَ أَکواب‌ٍ، جمع کوب، و آن کوزه‌ای بود که آن را دسته و جره نبود، و قال الاعشی:

صریفیة طیب طعمها لها زبد بین کوب و دن«4»
بر اینکه صحاف انواع طعام باشد و در اینکه اکواب انواع شراب.
در خبر است که، مؤمن در بهشت از یک کاسه هفتاد گونه طعام بخورد به طعم مختلف، یک با یک«5» آمیخته نشود«6». شهر بن حوشب روایت کرد از ابو هریره که،- رسول- صلی اللّه علیه و آله- گفت: آن کس که در بهشت از او وضیع منزلت«7» تر نباشد، او را هفت درجت بود، او بر ششم نشسته باشد [219- ر] و هفتم از بالای او«8» باشد، و او را سیصد خدمت کنان«9» باشند و به بامداد و شبانگاه سیصد صحفه«10» از زر پیش او آرند در هر صحفه‌ای«11» لونی که در دیگر صحفه«12» آن لون نباشد«13»، و او را به آخر همان لذت بود و شهوت که به اول«14». و سیصد انا پیش او آرند در هر انالونی دیگر از شراب که در انای دیگر«15» نباشد و او را به آخر همان لذت بود که به اول. او گوید:
بار خدایا؟ اگر دستور باشی«16» مرا، همه اهل بهشت را میزبانی«17» کنم و آنچه بنزدیک من است از طعام و شراب برسد، و او را هفتاد و دو زن باشد از حور العین، جز از
-----------------------------------
(1). آج: و جلاله و جمالة.
(2). اساس، آب، گا: صفحها، مقلوب صحفه‌ها، آج، لا: صحیفها، ما، آد: صحفها/ صحفه‌ها.
(3). آج، ما، گا، آد: صحفه، لا: صحیفه.
(4). اساس، آب، آج: کف، که در اساس با قلمی شبیه به متن به «دن» تصحیح شده است.
(5). ما، افزوده: نماندو.
(6). گا، آد: یکی با دیگری آمیخته نباشد، لا: که با هم آمیخته نشود.
(7). گا، آد: منزل‌تر.
(8). گا، آد: و هفتم بالای سر او.
(9). آج، ما، گا، آد: خدمتکار، لا: خدمتکاران.
(10). آج، ما: صفحه، لا: صحیفه.
(12- 11). آب، ما: صفحه، لا: صحیفه.
(13). آج: دگر از شراب که در اناء دگر نباشد.
(14). گا، آد، افزوده: گوید. [.....]
(15). لا: در دیگری.
(16). گا: دستوری دهی.
(17). ما: میزابانی، لا: مهمانی.

صفحه : 189
زنان«1» که در دنیا داشته باشد، هر یکی از ایشان چون بنشیند«2» مقدار یک میل زمین بپوشد«3».
عکرمه روایت کرد که، رسول- علیه السلام- گفت: آن کس که از او کمتر نباشد به منزلت از اهل بهشت و فروتر«4» به درجه، مردی باشد که از پس او کس به بهشت نشود«5»، او را گویند«6»: چشم بزن. او«7» چشم بزند صد ساله راه ببیند کوشک در کوشک از زر، در او خیمه‌ها زده از مروارید، در آن جا مقدار یک بدست زمین نباشد الا آبادان. به بامداد و شبانگاه، هفتاد هزار صحفه«8» زرین پیش او آرند«9» در هر صحفه«10» لونی دیگر باشد از طعام که در دیگر«11» نبود، شهوت او به آخر همچنان باشد که به اول. اگر جمله اهل دنیا به او«12» فرو آیند، آنچه بنزدیک او باشد ایشان را کفایت بود.
وَ فِیها ما تَشتَهِیه‌ِ الأَنفُس‌ُ، و در بهشت آن باشد که نفسها آرزو کند. اهل مدینه و شام خواندند: ما تشتهیه الأنفس، و در مصاحف ایشان چنین است«13». وَ تَلَذُّ الأَعیُن‌ُ، و چشمها را در آن لذت باشد.
إبن شابط«14» روایت کرد [219- پ] که مردی رسول را گفت: یا رسول اللّه؟ من اسب دوست دارم. در بهشت اسب باشد! گفت: اگر خدای تو را به بهشت برد، بر اسبی نشینی از یاقوت سرخ که چون بر او نشینی«15» بپرد«16» در هوا به هر جای که تو خواهی. اعرابی گفت: یا رسول اللّه؟ در بهشت شتر باشد که من شتر دوست دارم!
گفت: یا اعرابی؟ در بهشت هر چه کسی را آرزو آید«17» و چشمها را در آن لذت بود«18» باشد.
-----------------------------------
(1). آج، ما، لا: زنانی.
(2). آج، گا: بنشینند.
(3). آج: بپوشند، گا، آد: بپوشاند.
(4). آج: فرودتر.
(5). گا، لا، آد: نرود.
(6). لا: گوید.
(7). گا، آد: چون.
(10- 8). آب، آج: صفحه، لا: صحیفه.
(9). گا: آورند، لا: زرینش آورند.
(11). گا، لا، آد: دیگری.
(12). لا: بنزدیک او. [.....]
(13). کذا در اساس و آب، آج، ما، لا: سابط، آد: سامط.
(14). گا، آد، افزوده: آنچه خواهد نفسها.
(15). ما: برنشینی.
(16). لا: برد تو را. 17. لا: کند.
(18). لا: باشد.

صفحه : 190
ابو ظبیة السلمی گفت: در بهشت ابری بر آید«1» و سایه بر جماعتی افگند، ایشان گویند: از اینکه ابر چه باران خواهد آمدن! گویند: هر چه شما خواهی. هر یکی آرزویی کنند، هر چه آرزو کنند از آن جا ببارد. یکی از ایشان گوید: امطر لنا«2» کواعب اترابا، بر ما ببار دختران به خانه، همسران یکدیگر.
سلیمان«3» عامر گفت، از ابو امامه شنیدم که می‌گفت: مرد باشد از اهل بهشت که او در مرغی پران نگرد«4» که در هوا می‌پرد. گوید: کاشک تا اینکه مرغ بریان بودی در پیش من؟ در حال بریان شود و پیش او بیفتد«5» تا از او بخورد چندان که خواهد.
شرابش آرزو کند، ابریقی در دست او آید تا چندان که خواهد«6» باز خورد.
وَ أَنتُم فِیها خالِدُون‌َ، و شما در آن بهشت جاودان باشی، دوامی که آن را انقطاع نباشد.
وَ تِلک‌َ الجَنَّةُ الَّتِی أُورِثتُمُوها بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ، گفت: اینکه آن بهشت است که به میراث به شما خواهند دادن بآنچه«7» شما می‌کنی از اعمال صالحه.
لَکُم فِیها فاکِهَةٌ، شما را در آن بهشتها، میوهای بسیار باشد که از آن می‌خوری.
ثوبان روایت کرد که، رسول- علیه السلام- گفت: یکی از اهل بهشت بیاید به درخت میوه و از او میوه باز می‌کند«8». به هر یکی که از آن درخت باز کند، [220- ر] به جای«9» دو پدید آید«10»، آنگه چون طرفی ثواب«11» اهل بهشت بگفت، طرفی از عذاب اهل دوزخ ذکر کرد«12».
گفت: إِن‌َّ المُجرِمِین‌َ فِی عَذاب‌ِ جَهَنَّم‌َ خالِدُون‌َ، گفت: گناهکاران در عذاب دوزخ همیشه باشند، و مراد به گناهکاران، کافران‌اند، چنان که در آخر آیات بیاید.
لا یُفَتَّرُ عَنهُم، عذاب از ایشان«13» فاتر نکنند. وَ هُم فِیه‌ِ مُبلِسُون‌َ، و ایشان در آن عذاب نومید باشند از خلاص و نجات و رحمت خدای، و منقطع الحجه و متحیر
-----------------------------------
(1). آج، ما: بیاید.
(2). لا: علینا.
(3). گا، لا، آد: سلیم بن.
(4). آج، ما، گا: در مرغی نگرد که در هوا می‌پرد.
(5). ما، لا: بیوفتد.
(6). لا، افزوده: از آن، آد: از او.
(7). آج، ما: با آنچه.
(8). گا، آد: چون از درختی میوه باز کند. [.....]
(9). آج، ما، افزوده: او، لا: یکی.
(10). گا، آد: به جای هر یکی که گیرد دو پدید آید.
(11). گا، آد: صفت.
(12). لا: طرفی از اهل دوزخ از عذاب بگفت.
(13). لا: عذاب ایشان.

صفحه : 191
باشند. یقال: ابلس«1»، اذا تحیر عند انقطاع الحجة.
وَ ما ظَلَمناهُم وَ لکِن کانُوا هُم‌ُ الظّالِمِین‌َ«2»، گفت: ما ظلم نکردیم بر ایشان و لکن ظلم ایشان کردند. [بر خود، چه من عالم‌ام به قبح ظلم و مستغنی‌ام از او، و عالم‌ام به استغنای خود، از من ظلم نیاید ظلم ایشان کردند]«3» به ارتکاب معاصی و فعل قبایح.
آنگه گفت: وَ نادَوا یا مالِک‌ُ، ندا کنند اهل دوزخ، چون کار بر ایشان سخت شود، گویند: ای مالک- و او خازن دوزخ است- لِیَقض‌ِ عَلَینا رَبُّک‌َ، بگوی تا خدای جان ما بردارد و عمر بر ما به سر آرد تا از اینکه عذاب برهیم. قال‌َ، مالک جواب دهد و گوید: إِنَّکُم ماکِثُون‌َ، شما اینکه جا خواهی بودن.
عبد اللّه عباس«4» گفت و سدی که: ایشان هزار سال اینکه ندا می‌کنند، هیچ«5» جواب نیاید، از پس هزار سال گویند ایشان را که: شما اینکه جا خواهی بودن. عبد اللّه عمر«6» گفت: پس از چهل سال. و نوف گفت: پس از صد سال. ابو الدردا روایت کند که: رسول- علیه السلام- خواند. یا مال؟ ترخیم، چنان که حارث را گویند: یا حار«7».
لَقَد جِئناکُم بِالحَق‌ِّ، گفت: ما حق آوردیم به شما و لکن شما بیشترینه‌تان«8» حق را کاره‌ای. و خطاب با جمله‌ی مکلفان است، و مراد به اکثر، کافران‌اند و کراهت حق دلیل کفر صاحبش کند.
أَم أَبرَمُوا أَمراً، بل ایشان عزم مصمم [220- پ] بکرده‌اند بر کفر و ما نیز عزم کردیم بر عقاب ایشان«9»، و عزم در حق خدای تعالی مجاز باشد، تفسیر او به ارادت کنند. اما برای ازدواج لفظ عزم و ابرام گفت، و ابرام، احکام باشد، یقال: ابرمت عزمی و صممته، و معنی آن است که ایشان مبالغت کردند در معصیت و ما نیز مبالغت کنیم در عذاب ایشان.
آنگه گفت: أَم یَحسَبُون‌َ أَنّا لا نَسمَع‌ُ سِرَّهُم، یا می‌پندارند که ما سر ایشان و
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: فلان.
(2). اساس و آب: الظالمون که با توجه به قرآن مجید تصحیح شد.
(3). اساس و آب افتادگی دارد، از آج افزوده شد.
(4). لا: مسعود.
(5). ما: هم.
(6). آج: عباس.
(7). آج: حارث یا حار را گویند، ما: یا حار، یا حارث را.
(8). آج: بیشترینه آن، ما: بیشتر آن، گا، آد: بیشترین شما.
(9). آج، ما، افزوده: آنگه گفت. [.....]

صفحه : 192
مناجات ایشان، که با یکدیگر می‌کنند«1» پوشیده، نمی‌شنویم. گفتند: فرق میان سر و نجوی آن است که، سر در دل باشد و نجوی میان دو کس بود. و گفتند: سر، پوشیده باشد و نجوی آشکارا. و اینکه دلیل کفر آنان می‌کند که مرادند در آیت«2»، برای آن که، آن کس که گمان برد که خدای تعالی سر او نمی‌شناسد«3» و مناجات او نمی‌شنوند«4»، او خدای را نشناسد، چون چنین باشد کافر بود، و چون کافر بود تمسکی نبود اهل وعید را به اینکه آیت، و هی لقوله«5»: إِن‌َّ المُجرِمِین‌َ فِی عَذاب‌ِ جَهَنَّم‌َ خالِدُون‌َ، چه مجرم در آیت کافر است به اینکه قرین«6». بَلی وَ رُسُلُنا لَدَیهِم، گفت: بلی، آری و رسولان ما«7» نزدیک ایشان می‌نویسند آنچه ایشان می‌گویند.
قُل إِن کان‌َ لِلرَّحمن‌ِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّل‌ُ العابِدِین‌َ، گفت: رد بر آنان که خدای را فرزند گفتند، بگوی: ای محمّد؟ اگر خدای را فرزند«8» بودی، اول عابد من بودمی. در تأویل او خلاف کردند:
عبد اللّه عباس گفت: ان، به معنی «ما» ی نفی است، یعنی، ما کان للرحمن ولد، خدای را فرزند نبوده است و من اول عابدان و پرستندگان‌ام خدای را. مجاهد گفت: قل ان کان للرحمن ولد فانا اول من عبده و وحده [221- ر] علی انه واحد لا ولد له، گفت: اگر خدای را فرزند بودی، اول کس که او را پرستیدی«9» بر توحید و نفی فرزند، من بودمی«10». و اینکه قول پسندیده«11» نیست، برای آن که اگر خدای را- جل جلاله- فرزند بودی، علی التقدیر، او را بر آن«12» بایستی پرستیدن که بودی، چه اگر نه چنان پرستیدندی او را، بر خلاف راستی بودی. و قول اول هم نیک نیست برای آن که «فا»، به«13» جواب «ما» ی نفی باز نیاید، به«14» جواب شرط باز آید.
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، لا، آد: می‌گویند.
(2). اساس: مراد سر دراند، ظاهرا تصحیفی در کلمه صورت گرفته است، با توجه به نسخه آج، تصحیح شد.
(3). ما: نمی‌شنود، گا، آد: نمی‌داند، لا: می‌شناسد.
(4). آج، گا، لا: نمی‌شنود، ما: نمی‌شناسد.
(5). آج، ما: فی قوله.
(6). آج، ما، گا، لا: قرینه، گا، آد، در اینکه جا افزوده است: و اینکه مذهب مخالفان ماست و مذهب ما مجرمین کافر فاسق را می‌خواهد، برای آن که خدای تعالی تخصیص نکرد در آیه به کافر، دون فاسق پس مراد از آن فاسق است نه کافر، و مجرم هم کافر را متناول و هم فاسق را. پس حمل بر کافر کردن دون فاسق، اولی‌تر باشد.
(7). لا، افزوده: آن.
(8). آج، ما: فرزندی.
(9). ما: پرستدندی.
(10). آج: بودی.
(11). ما: مرضی.
(12). آج: به آن.
(13، 14). لا: در.

صفحه : 193
قول معتمد آن است که ظاهر دلیل او می‌کند، و آن آن است که، رسول- علیه السلام- خواست تا رد کند بر کافران قول و مذهب فاسد ایشان را«1»، اثبات فرزند در حق او. گفت: اگر چنانستی که او را، تعالی، فرزندی بودی، اول کس که او را پرستیدی و اولی‌تر کس، من بودمی، چون«2» نمی‌گویم و عبادت نمی‌کنم فرزند«3» او را، دلیل است بر آن که او را فرزند نیست. نفی عبادت به دلیل نفی فرزند کرد، چه اگر بودی، عبادتش واجب بودی. قولی دیگر آن است که اگر«4» فرزندی بودی، اول کس«5» که ننگ داشتی از عبادت او، من بودمی، چه وجود فرزند دلیل جسمیت کند، و آن که جسم باشد عاقلان از عبادت او استنکاف کنند، یقال: عبد یعبد عبدا اذا انف و غضب. قال الشاعر:

الا مرنت«6» أم الولید و اصبحت لما ابصرت فی الرأس منی تعبد«7»
و قال الاخر:

متی ما یشأ ذو الود«8» یصرم خلیله و یعبد علیه لا محالة ظالما
نعجة بن بدر الجهنی«9» گفت: در عهد عثمان زنی را با شوی«10» دادند، به شش ماه بار گرفت و کودکی بیاورد. او را پیش عثمان بردند، گفت: [221- پ] ببری اینکه را و رجم کنی. امیر المؤمنین«11»- علیه السلام- حاضر بود، گفت: بهتر«12» اندیشه کن.
گفت: اندیشه‌ی من تا اینکه جاست. گفت یاران را«13»: شما چه گویی! گفتند:
همین«14». روی به عثمان کرد و گفت:
15» ان خاصمتک بکتاب اللّه خصمتک«
، اگر به کتاب خدای با تو خصومت کند«16»، غلبه کند«17» تو را. گفت:
چگونه! گفت: قال اللّه تعالی: ... وَ حَملُه‌ُ وَ فِصالُه‌ُ ثَلاثُون‌َ شَهراً«18». گفت: مدت
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: از. [.....]
(2). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: من.
(3). آج: فرزندی.
(4). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: او را.
(5). آج، ما، گا، آد: کسی.
(6). ما، لا: هربت.
(7). ما: یعبد.
(8). لا: ذو الورد، ما: ذو الوجه، اساس نیز با قلمی متفاوت از متن به ذو الوجه تغییر یافته است.
(9). آج: الجهی، گا، لا، آد: الجهمی.
(10). آج، ما، لا: با شوهر، گا، آد: به شوی.
(11). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: علی.
(12). ما، گا، آد، افزوده: از اینکه.
(13). گا، آد: اصحاب را.
(14). آج، ما، لا: ما هم اینکه دانیم، گا، آد: ما هم همین دانیم.
(15). ما: غلبتک. [.....]
(17- 16). لا: کنم، ما: کنند. 18. سوره احقاف (46) آیه 15.

صفحه : 194
حمل و شیر دادنش سی ماه باشد، آنگه گفت: وَ الوالِدات‌ُ یُرضِعن‌َ أَولادَهُن‌َّ حَولَین‌ِ کامِلَین‌ِ«1» سُبحان‌َ«13» فَذَرهُم، رها کن ایشان را حتی«1»، یَخُوضُوا وَ یَلعَبُوا، تا خوض کنند و فرو«2» شوند و بازی کنند به امور دنیاوی، و لهو و نشاط و تمتع کنند تا آنگه که آن روز بینند«3» که ایشان را وعده داده‌اند، و آن روز قیامت است.
وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِله‌ٌ، گفت: او آن خدای است که در آسمان خدای است و در زمین نیز خدای است.
در تکرار لفظ «اله» دو وجه گفتند: یکی تأکید و تمکین معنی در«4» نفس، لعظم شأن هذا المعنی و جلالة موقعه فی القلب. و دوم آن که تا بدانند که چنان که اهل آسمان را عبادت او واجب است، اهل زمین را هم واجب است، چه موجب آن الهیت است و فعل اصول نعم. و اینکه نعمتها با هر دو گروه است«5».
وَ هُوَ الحَکِیم‌ُ العَلِیم‌ُ، فی تدبیر خلقه، و او حکیم است در باب تدبیر خلق، و عالم است به صلاح ایشان.
وَ تَبارَک‌َ الَّذِی لَه‌ُ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ ما بَینَهُما، گفت: متعالی و باقی است آن خدای که ملک آسمان و«6» زمین او راست و آنچه در میان آسمان و زمین است«7» بی‌دافعی و مانعی و منازعی. وَ عِندَه‌ُ عِلم‌ُ السّاعَةِ، و بنزدیک اوست [222- پ] علم قیامت، علی الخصوص بی‌اشتراک به هیچ کس. وَ إِلَیه‌ِ تُرجَعُون‌َ، و مرجع و بازگشت خلقان«8» با اوست.
وَ لا یَملِک‌ُ الَّذِین‌َ یَدعُون‌َ مِن دُونِه‌ِ الشَّفاعَةَ إِلّا مَن شَهِدَ بِالحَق‌ِّ، در معنی آیت«9» دو قول گفتند، و در محل «من»، که بعد «الا» است، بعضی گفتند: معنی آن است که مالک نباشند«10» و نتوانند«11» شفاعت کردن آن«12» معبودان«13» که کافران ایشان را
-----------------------------------
(1). آج، ما، لا، آد: ندارد.
(2). ما: فرود.
(3). ما، لا: ببینند.
(4). آب: دو.
(5). آج، ما، لا، آد: کرده است.
(6). لا: آسمانها و از آن.
(7). لا: و هر آنچه در میان آن است.
(8). گا، آد: همه.
(9). آج: اینکه.
(10). ما: نباشد.
(11). ما: نتواند.
(12). آج، ما، گا، آد: از.
(13). آج افزوده: و آن، ما: معبودانی. [.....]

صفحه : 196
بدون خدای پرستند«1»، إِلّا مَن شَهِدَ بِالحَق‌ِّ، الا آن کس که گواهی«2» به راستی و حق دهد و داند که آن گوایی«3» چگونه می‌دهد از عزیر و عیسی و ملایکه- علیهم السلام-، بر اینکه قول، «من» در محل رفع باشد، چنان که گویند«4»: لا یملک الشفاعة الا زید. و وجهی دیگر آن که: و لا یملک، مالک نباشند«5» شفاعت را آنان که معبوداند بدون خدای از عزیر و عیسی- علیهم السلام- و فریشتگان، إِلّا مَن شَهِدَ بِالحَق‌ِّ، بر اینکه قول «من» در محل جر است علی تقدیر: الا لمن شهد بالحق، یعنی، اینکه پیغامبران و فریشتگان با علو مرتبت ایشان مالک شفاعت نباشند الا برای«6» آن کس که او به حق گوایی«7» دهد خدای را- جل جلاله«8»- و خدای را داند«9».
خلاصه قول اول آن است که، هیچ معبود را که دون خدای است، شفاعت نرسد الا [عزیر و عیسی و فریشتگان را. و قول دیگر را معنی آن است«10» که، عیسی و عزیر و فرشتگان را شفاعت نرسد الا]«11» در حق مؤمنانی که گوایی«12» به حق دهند در حق خدای، و خدای را دانند«13» چنان که باید و مثله فی المعنی قوله: وَ لا یَشفَعُون‌َ إِلّا لِمَن‌ِ ارتَضی«14».
وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَقَهُم لَیَقُولُن‌َّ اللّه‌ُ، اگر از ایشان بپرسی که ایشان را که آفرید«15»، گویند: خدای. آنکه گفت: فَأَنّی یُؤفَکُون‌َ«16»، اینان«17» را به کجا می‌گردانند از معرفت و عبادت خدای، یعنی چه«18» افتاده است که چنین برگشته‌اند اینان از راه خدای تعالی [223- ر] و چگونه می‌برگردند«19» با اینکه همه ادلت. و در معنی جاری مجرای آن است که گفت: لیس العجب ممن نجا کیف نجا، انما العجب ممن هلک کیف هلک مع سعة رحمة اللّه و کثرة الدلائل.
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، لا، آد: می‌پرستند.
(2). ما، گوایی.
(3). آج، لا، آد: گواهی.
(4). لا: گفتند.
(5). آب، آج، ما، گا، آد: نباشد.
(6). آج، ما: بر.
(7). آج، گا، آد: گواهی.
(8). آج، ما: تعالی.
(9). الا: خدای داند.
(10). گا، آد: قول دویم آن است.
(11). اساس و آب افتادگی دارد، از آج افزوده شد.
(12). آب، آج، گا، آد: گواهی.
(13). لا، افزوده: جل جلاله.
(14). سوره انبیا (21) آیه 28. [.....]
(15). که ایشان را که، که آفرید شما را. 16. اساس، آب، ما: تؤفکون، که با توجه به قرآن مجید و سایر نسخ تصحیح شد. 17. آج، لا: ایشان.
(18). آج، افزوده است: بل. 19. گا، آد: که چنین برگردیده‌اند از راه خدای، ما، لا: برمی‌گردند.

صفحه : 197
وَ قِیلِه‌ِ، عاصم و حمزه خواندند: و قیله، به کسر لام علی تقدیر: و عنده علم الساعة و علم قیله. و باقی قرا به نصب خواندند. اخفش گفت: عطف است علی قول: أَم یَحسَبُون‌َ أَنّا لا نَسمَع‌ُ سِرَّهُم وَ نَجواهُم، و قیله، و گفتند: بر مصدر منصوب است علی تقدیر: و قال قیله زجاج گفت: و نسمع«1» قیله، و نیز روا بود که بر محل: وَ عِندَه‌ُ عِلم‌ُ السّاعَةِ، عطف بود و التقدیر انه یعلم الساعة. و قیله، ای قوله، یعنی، قول النبی- صلی اللّه علیه و آله- و اعرج خواند در شاذ: و قیله«2» علی تقدیر و عنده قیله به رفع، و گفتار او، یعنی، گفتار رسول«3» و اینکه آن بود که رسول- علیه السلام- با خدای تعالی شکایت قوم کرد و اصرار ایشان بر کفر. خدای تعالی گفت«4»: خدای گفتار او می‌شنود در اینکه شکایت که می‌گوید، بار خدایا؟ اینان«5» گروهی‌اند که ایمان نخواهند آوردن.
آنگه گفت: فَاصفَح عَنهُم، عفو بکن«6» از ایشان. قتاده گفت: اینکه آیت پیش آیت قتال آمد. وَ قُل سَلام‌ٌ، و بگوی: سلام. ای، هذه کلمة سلامة«7» فسلم«8» بها منکم، یعنی، سخنی«9» با سلامت گوی. و قیل: سلام علی تقدیر: بیننا و بینکم سلام، ای، علامة سلّم«10» با سلامت گوی. و قیل: سلام علی تقدیر: بیننا و بینکم سلام، ای علامة سلّم«11» که«12»: السلام تحیة لملتنا و امان لذمتنا. تا بدانند که مسالم محارب نه‌ای«13». و قیل قل سلام علی معنی قوله: ... وَ إِذا خاطَبَهُم‌ُ الجاهِلُون‌َ قالُوا سَلاماً«14». تا حلم خود و جهل [223- پ] ایشان به مردمان نماید. آنگه بر سبیل تهدید گفت: فَسَوف‌َ یَعلَمُون‌َ«15»، بدانند روز قیامت آنچه کرده‌اند«16».
نافع و إبن عامر به «تا» ی خطاب خواندند: فسوف تعلمون، بدانی«17» شما. و باقی قرا به « یا »، خبرا عن الغایب.
-----------------------------------
(1). آج، لا، آد: یسمع.
(2). آج، افزوده: به رفع لام.
(3). لا: نبی- علیه السلام.
(4). آج: گفتند.
(5). لا: اینکه.
(6). آج، ما، گا، لا، آد: کن.
(7). لا، آد: سلام.
(8). گا، آد: نسلم.
(9). لا: سخن. [.....]
(11- 10). لا: سلام.
(12). گا افزوده: گفت.
(13). سالمی محارب نه، ما، آد: مسالمی، محارب نه‌ای، گا: مسالمی، محارب نه، لا: مسالمی، نه محارب.
(14). سوره فرقان (25) آیه 63.
(15). اساس: تعلمون که با توجه به قرآن مجید و سایر نسخ تصحیح شد.
(16). گا، آد: کرده باشند.
(17). اساس: برای شما، به قیاس با نسخه ما، تصحیح شد.

صفحه : 198

حم الدخان«1»

‌اینکه سورت مکی است و پنجاه و نه آیت است و سیصد و چهل و شش کلمه است و هزار و چهار صد و سی و یک حرف است.
ابو سلمه روایت کرد از ابو هریره که، رسول- صلی اللّه علیه و آله- گفت: هر که او سورة الدخان بخواند در شبی، در«2» روز آید و هفتاد هزار فریشته برای او استغفار کنند.
و حسن روایت کرد از ابو هریره که، رسول- صلی اللّه علیه و آله- گفت: هر که او حم الدخان بخواند در شب آدینه در روز آید گناهان آمرزیده. ابو امامه روایت کرد که، رسول- علیه السلام- گفت: هر که حم الدخان بخواند شب آدینه، خدای تعالی برای او در بهشت خانه‌ای بنا کند.

[سوره الدخان (44): آیات 1 تا 59]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
حم (1) وَ الکِتاب‌ِ المُبِین‌ِ (2) إِنّا أَنزَلناه‌ُ فِی لَیلَةٍ مُبارَکَةٍ إِنّا کُنّا مُنذِرِین‌َ (3) فِیها یُفرَق‌ُ کُل‌ُّ أَمرٍ حَکِیم‌ٍ (4)
أَمراً مِن عِندِنا إِنّا کُنّا مُرسِلِین‌َ (5) رَحمَةً مِن رَبِّک‌َ إِنَّه‌ُ هُوَ السَّمِیع‌ُ العَلِیم‌ُ (6) رَب‌ِّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ ما بَینَهُما إِن کُنتُم مُوقِنِین‌َ (7) لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ یُحیِی وَ یُمِیت‌ُ رَبُّکُم وَ رَب‌ُّ آبائِکُم‌ُ الأَوَّلِین‌َ (8) بَل هُم فِی شَک‌ٍّ یَلعَبُون‌َ (9)
فَارتَقِب یَوم‌َ تَأتِی السَّماءُ بِدُخان‌ٍ مُبِین‌ٍ (10) یَغشَی النّاس‌َ هذا عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (11) رَبَّنَا اکشِف عَنَّا العَذاب‌َ إِنّا مُؤمِنُون‌َ (12) أَنّی لَهُم‌ُ الذِّکری وَ قَد جاءَهُم رَسُول‌ٌ مُبِین‌ٌ (13) ثُم‌َّ تَوَلَّوا عَنه‌ُ وَ قالُوا مُعَلَّم‌ٌ مَجنُون‌ٌ (14)
إِنّا کاشِفُوا العَذاب‌ِ قَلِیلاً إِنَّکُم عائِدُون‌َ (15) یَوم‌َ نَبطِش‌ُ البَطشَةَ الکُبری إِنّا مُنتَقِمُون‌َ (16) وَ لَقَد فَتَنّا قَبلَهُم قَوم‌َ فِرعَون‌َ وَ جاءَهُم رَسُول‌ٌ کَرِیم‌ٌ (17) أَن أَدُّوا إِلَی‌َّ عِبادَ اللّه‌ِ إِنِّی لَکُم رَسُول‌ٌ أَمِین‌ٌ (18) وَ أَن لا تَعلُوا عَلَی اللّه‌ِ إِنِّی آتِیکُم بِسُلطان‌ٍ مُبِین‌ٍ (19)
وَ إِنِّی عُذت‌ُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُم أَن تَرجُمُون‌ِ (20) وَ إِن لَم تُؤمِنُوا لِی فَاعتَزِلُون‌ِ (21) فَدَعا رَبَّه‌ُ أَن‌َّ هؤُلاءِ قَوم‌ٌ مُجرِمُون‌َ (22) فَأَسرِ بِعِبادِی لَیلاً إِنَّکُم مُتَّبَعُون‌َ (23) وَ اترُک‌ِ البَحرَ رَهواً إِنَّهُم جُندٌ مُغرَقُون‌َ (24)
کَم تَرَکُوا مِن جَنّات‌ٍ وَ عُیُون‌ٍ (25) وَ زُرُوع‌ٍ وَ مَقام‌ٍ کَرِیم‌ٍ (26) وَ نَعمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِین‌َ (27) کَذلِک‌َ وَ أَورَثناها قَوماً آخَرِین‌َ (28) فَما بَکَت عَلَیهِم‌ُ السَّماءُ وَ الأَرض‌ُ وَ ما کانُوا مُنظَرِین‌َ (29)
وَ لَقَد نَجَّینا بَنِی إِسرائِیل‌َ مِن‌َ العَذاب‌ِ المُهِین‌ِ (30) مِن فِرعَون‌َ إِنَّه‌ُ کان‌َ عالِیاً مِن‌َ المُسرِفِین‌َ (31) وَ لَقَدِ اختَرناهُم عَلی عِلم‌ٍ عَلَی العالَمِین‌َ (32) وَ آتَیناهُم مِن‌َ الآیات‌ِ ما فِیه‌ِ بَلؤُا مُبِین‌ٌ (33) إِن‌َّ هؤُلاءِ لَیَقُولُون‌َ (34)
إِن هِی‌َ إِلاّ مَوتَتُنَا الأُولی وَ ما نَحن‌ُ بِمُنشَرِین‌َ (35) فَأتُوا بِآبائِنا إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (36) أَ هُم خَیرٌ أَم قَوم‌ُ تُبَّع‌ٍ وَ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم أَهلَکناهُم إِنَّهُم کانُوا مُجرِمِین‌َ (37) وَ ما خَلَقنَا السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ وَ ما بَینَهُما لاعِبِین‌َ (38) ما خَلَقناهُما إِلاّ بِالحَق‌ِّ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَهُم لا یَعلَمُون‌َ (39)
إِن‌َّ یَوم‌َ الفَصل‌ِ مِیقاتُهُم أَجمَعِین‌َ (40) یَوم‌َ لا یُغنِی مَولًی عَن مَولًی شَیئاً وَ لا هُم یُنصَرُون‌َ (41) إِلاّ مَن رَحِم‌َ اللّه‌ُ إِنَّه‌ُ هُوَ العَزِیزُ الرَّحِیم‌ُ (42) إِن‌َّ شَجَرَةَ الزَّقُّوم‌ِ (43) طَعام‌ُ الأَثِیم‌ِ (44)
کَالمُهل‌ِ یَغلِی فِی البُطُون‌ِ (45) کَغَلی‌ِ الحَمِیم‌ِ (46) خُذُوه‌ُ فَاعتِلُوه‌ُ إِلی سَواءِ الجَحِیم‌ِ (47) ثُم‌َّ صُبُّوا فَوق‌َ رَأسِه‌ِ مِن عَذاب‌ِ الحَمِیم‌ِ (48) ذُق إِنَّک‌َ أَنت‌َ العَزِیزُ الکَرِیم‌ُ (49)
إِن‌َّ هذا ما کُنتُم بِه‌ِ تَمتَرُون‌َ (50) إِن‌َّ المُتَّقِین‌َ فِی مَقام‌ٍ أَمِین‌ٍ (51) فِی جَنّات‌ٍ وَ عُیُون‌ٍ (52) یَلبَسُون‌َ مِن سُندُس‌ٍ وَ إِستَبرَق‌ٍ مُتَقابِلِین‌َ (53) کَذلِک‌َ وَ زَوَّجناهُم بِحُورٍ عِین‌ٍ (54)
یَدعُون‌َ فِیها بِکُل‌ِّ فاکِهَةٍ آمِنِین‌َ (55) لا یَذُوقُون‌َ فِیهَا المَوت‌َ إِلاَّ المَوتَةَ الأُولی وَ وَقاهُم عَذاب‌َ الجَحِیم‌ِ (56) فَضلاً مِن رَبِّک‌َ ذلِک‌َ هُوَ الفَوزُ العَظِیم‌ُ (57) فَإِنَّما یَسَّرناه‌ُ بِلِسانِک‌َ لَعَلَّهُم یَتَذَکَّرُون‌َ (58) فَارتَقِب إِنَّهُم مُرتَقِبُون‌َ (59)

[ترجمه]

‌به نام خدای بخشاینده بخشایشگر
به حق کتاب روشن.
ما بفرستادیم آن را در شبی مبارک، ما بودیم ترساننده.
در او جدا کننده«3» هر کاری محکم.
[224- ر]، فرمانی از نزد ما، ما بودیم فرستنده.
رحمتی از خدای تو، او شنوا و داناست.
-----------------------------------
(1). آب: سورة حم الدخان، آج، ما، گا: سورة الدخان.
(2). آج، گا، آد: تا.
(3). لا: جدا کنند.

صفحه : 199
خدای آسمانها و زمین و آنچه میان آن است اگر شما یقین«1» دانی.
نیست خدای مگر او، زنده کند و بمیراند، خدای شماست و خدای پدران پیشین شما.
بل ایشان در شک«2» بازی می‌کنند.
نگاه دار آن روز که آرد آسمان به دودی آشکارا«3».
باز پوشد مردمان را اینکه عذابی است دردناک.
خدای ما؟ بردار از ما عذاب که ما گرویده‌ایم.
چگونه باشد ایشان را یاد کردن و آمد به ایشان پیغامبری«4» بیان کننده.
پس برگشتند از او و گفتند: آموخته«5» دیوانه است.
ما بردارنده‌ی عذاب‌ایم اندک شما باز آیی«6».
آن روز که بگیریم گرفتن مهتر«7» ما کینه کشیم«8».
[224- پ]، بیازمودیم پیش ایشان قوم فرعون را و آمد به ایشان پیغامبری کریم«9».
که بگزاری به من ای بندگان خدای که من شما را پیغامبری‌ام استوار«10».
و آن که بلندی نکنی بر
-----------------------------------
(1). ما: به یقین.
(2). ما: شکی‌اند.
(3). لا: با دخان پیدا.
(4). ما، لا: رسولی. [.....]
(5). لا: اینکه آموخته‌ای.
(6). لا: باز آینده‌اید.
(7). لا: بزرگ.
(8). لا: کینه خواهندگان‌ایم.
(9). لا: رسولی نیکو، ما: بزرگوار.
(10). ما، لا: رسول امین‌ام.

صفحه : 200
خدای که من آورده‌ام به شما حجتی روشن.
و من پناه دادم به خدای من و خدای شما که مرا سنگسار کنی.
و اگر باور نداری«1» مرا، دور شوی از من.
بخواند خدایش را که اینان گروهی‌اند گناهکاران.
ببر بندگان مرا به شب که شما را از پس بیایند.
و رها کن دریا را ساکن که ایشان لشکری‌اند غرق کرده.
بس که رها کردند از بوستانها و چشمه‌ها.
و کشتها و خانه‌ها«2» گرانمایه.
و نعمتی که بودند در آن نعمت دنه گرفته و خوش منش«3».
همچنین به میراث بدادیم«4» به گروهی دیگر.
نگریست«5» بر ایشان آسمان و زمین و نبودند مهلت داده.
برهانیدیم فرزندان یعقوب را از عذاب خواری دهنده [225- ر].
از فرعون که او بزرگواری بود از اسراف کنندگان.
بگزیدیم«6» ایشان را بر دانش«7» بر جهانیان.
و بدادیم ایشان را از آیات و دلایل
-----------------------------------
(1). ما: نداشتی.
(2). ما: جایها، لا: جای.
(3). لا: خوش دل.
(4). ما، لا، افزوده: آن را.
(5). ما: بنگریست.
(6). ما، لا: برگزیدیم.
(7). ما: دانشی.

صفحه : 201
آنچه در او نعمتی است آشکارا.
اینان می‌گویند:
نیست الا مرگ ما نخستین«1» و ما را زنده نخواهند کردن«2».
بیاری پدران ما را اگر شما راستیگری«3».
ایشان«4» بهتراند یا قوم تبع و آنان که از پیش ایشان بودند به هلاک«5» کردیم ایشان را، ایشان بودند گروهی گناهکاران.
نیافریدیم آسمانها را و زمین را و آنچه در میان آن است بازی کنان«6».
نیافریدیم اینکه هر دو الا به درستی و لکن بیشترینه ایشان ندانند.
روز قیامت وقت ایشان است جمله.
آن روز که غنا«7» نکند هیچ مولا از مولایش چیزی و نه ایشان را یاری کنند.
الا آن را که رحمت کند خدای که«8» او قوی و بخشاینده است.
[225- پ]، درخت زقوم.
طعام مرد بزهکار«9» باشد.
چون دردی زیت می‌جوشد در شکمها«10».
چون جوشیدن آب تافته«11».
بگیری او را و بکشی تا به میان دوزخ.
-----------------------------------
(1). لا: مگر مرگ اول. [.....]
(2). لا: و نیستیم ما زند کردگان بعد از مرگ.
(3). آب: راستگری، ما: راستگویی، لا: راست گویانید.
(4). لا: آیا ایشان.
(5). لا: که هلاک، ما: هلاک.
(6). لا: در آن هر دو است به بازی.
(7). ما: غنی.
(8). ما، لا: بر.
(9). ما: طعام بزهکاران.
(10). ما، لا: شکمها.
(11). ما، لا: گرم.

صفحه : 202
پس ببری«1» بالای«2» سر او از عذاب آب تافته.
بچش که تو عزیز و گرامی«3».
اینکه آن است که شما به آن شک کردی.
پرهیزکاران در جایی استوار باشند.
در بهشتها و چشمه‌ها.
می‌پوشند از دیباها تنک و ستبر روی به هم آورده.
همچنین و جفت کردیم ایشان را به زنانی سیاه چشم فراخ چشم.
می‌خوانند در آن جا به هر میوه‌ای امن«4».
نچشند در آن جا مرگ جز مرگ نخستین و نیاید«5» ایشان را از عذاب دوزخ.
رحمتی از خدای تو آن ظفر بزرگوار است.
[226- ر]، ما آسان بکردیم به زبان تو تا همانا اندیشه کنند.
گوش دار که ایشان گوش می‌دارند.
قوله تعالی: حم وَ الکِتاب‌ِ المُبِین‌ِ، اقوال مفسران در اینکه آیت رفت. حق تعالی به قرآن قسم یاد کرد، و آن کتابی است روشن، ما فرو فرستادیم قرآن را در شبی مبارک و آن شب قدر است، لقوله«6» تعالی: إِنّا أَنزَلناه‌ُ فِی لَیلَةِ القَدرِ«7». و قوله: شَهرُ رَمَضان‌َ الَّذِی أُنزِل‌َ فِیه‌ِ القُرآن‌ُ«8»إِنّا کُنّا مُنذِرِین‌َ، ما ترساننده و اعلام کننده‌ایم، قتاده گفت: اینکه شب قدر است که در او«3» قرآن از لوح محفوظ به آسمان دنیا آمد، آنگه به اوقات و ایام پراگنده به رسول«4» آمد. دیگر مفسران گفتند: شب نیمه ماه شعبان است.
ابو هریره روایت کرد که، رسول- علیه السلام- گفت: شب نیمه ماه شعبان جبریل به من آمد در اول شب، گفت: یا محمّد؟ دستها بر آسمان دار. گفتم: اینکه چه شب است! گفت: اینکه شبی است که خدای تعالی در اینکه شب دری از درهای رحمت بگشاید و جمله گناهکاران را بیامرزد، الا که مشرک باشند یا ساحر یا کاهن یا کینور«5» یا مدمن الخمر یا مصر بر زنا و ربا، که اینان را به توبه آمرزد. چون ربعی از شب برفت، جبریل باز آمد و گفت: یا محمّد؟ [226- پ] سر بر آسمان دار. گفت من سر برداشتم. درهای آسمان و درهای بهشت دیدم گشاده. بر در آسمان اول فریشته‌ای ایستاده بود، می‌گفت: خنک آن را که در اینکه شب رکوعی«6» کند، و بر در«7» دوم فریشته‌ای آواز می‌داد، می‌گفت: خنک آن را که در اینکه شب سجده«8» ای کند؟ و بر در سیم فریشته‌ای می‌گفت: خنک آن را که در اینکه شب دعایی کند؟ بر در چهارم فریشته‌ای آواز می‌داد: خنک آن را که در اینکه شب ذکر خدای کند، بر در پنجم فریشته‌ای می‌گفت«9»: خنک آن را که در اینکه شب از ترس خدای بگرید؟ بر در ششم فریشته‌ای می‌گفت: خنک مسلمانان را در اینکه شب؟ بر در آسمان هفتم فریشته‌ای آواز می‌داد، می‌گفت: هیچ سایلی هست تا مرادش بدهند! هیچ آمرزش خواهی هست تا بیامرزندش! رسول- علیه السلام- گفت: من جبریل را گفتم: یا جبریل؟ اینکه درها تا کی گشاده باشد! گفت: تا صبح برآمدن«10». آنگه گفت: خدای را در اینکه شب آزاد کردگان باشند از آتش دوزخ، به عدد موی گوسپندان بنی کلب.
و عایشه روایت کرد که: شبی از شبهای نیمه شعبان نوبت من بود، رسول
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: است.
(2). ما، افزوده: قرآن.
(3). گا، آد: در آن شب.
(4). آج: به حضرت.
(5). گا، آد: کینه‌ور.
(6). گا: دعایی.
(7). گا، آد، افزوده: آسمان.
(8). آج، ما: دعا.
(9). ما: آواز می‌داد.
(10). گا، آد: برآید. [.....]

صفحه : 204
- علیه السلام- بیامد و به بستر آمد، چون مرا چشم در خواب شد، از بستر بخیزید«1» و برفت. من از خواب در آمدم، رسول را ندیدم. برخاستم و گمانم چنان بود که به بعضی«2» حجره‌های زنان رفته است. بیامدم، رسول را در نماز یافتم، با خود گفتم: تن و جانم فدای تو باد؟ انت فی واد و انا فی واد. رسول را یافتم که یک رکعت آغاز کرد [227- ر] به قراءتی خفیف. چون به رکوع رسید،«3» چندان مقام کرد که شب به نیمه رسید«4». به رکعت دیگر برخاست و قراءت خفیف بخواند و به سجده شد، چندان مقام کرد که شب به آخر آمد. در سجده می‌گفت:
5»6»7» سجد« لک سوادی و آمن بک فؤادی هذه یدی« التی جنیت بها علی نفسی فاغفر لی الذنب العظیم انه لا یغفر الذنب العظیم الا الرب العظیم اعوذ برضاک من سخطک و« بعفوک من عقوبتک و اعوذ بک منک لا احصی ثناء علیک.
چون فارغ شد، در حجره آمد. گفتم: یا رسول اللّه؟ اینکه چه شب است!«8» گفت:
شب نیمه ماه شعبان.«9» خدای تعالی در اینکه شب بر مؤمنان امت من رحمت کند، الا بر مدمن الخمر و مصر بر زنا و ربا و بر آن که در مادر و پدر عاق باشد یا صورتگر باشد یا سخن چین بود. در اینکه شب اعمال بندگان«10» رفیع«11» کنند و در اینکه شب، خدای را آزاد کردگان باشند به عدد موی گوسپندان بنی کلب. من گفتم: یا رسول اللّه؟«12» چه اختصاص است بنی کلب را! گفت: از ایشان بیشتر گوسپند«13» ندارند در عرب«14».
گفتند«15»: حکمت چیست که، شب قدر بپوشید و شب برات پیدا کرد«16»!
گفتند: برای آن که آن شب رحمت و غفران است و شب آزاد کردن از آتش و نیران است تا مردم بر آن تکیه نکنند«17». اما اینکه شب، شبی است بخشیده بین الشی‌ء و
-----------------------------------
(1). ما، لا: بخزید.
(2). گا، آد: یکی از.
(3). ما: به سجده شد.
(4). آج: به آخر رسید، گا، آد: به نیمی رسید.
(5). ما: سجدت.
(6). گا، لا، آد: یدای.
(7). گا، آد، افزوده: اعوذ.
(8). گا: اینکه چیست.
(9). آج، ما، گا، آد، افزوده: است.
(10). گا، آد، افزوده: مومن.
(11). ما، لا: رفع.
(12). آج، ما، افزوده: اینکه.
(13). لا افزوده: کس.
(14). گا، آد: از ایشان گوسفند بیشتر هیچ کس ندارد در عرب. [.....]
(15). آج: گفت.
(16). گا، آد: ظاهر کرد. 17. ما: کنند.

صفحه : 205
ضده، لیلة الخفض و الرفع، لیلة الحکم و القضا، لیلة السخط و الرضا، لیلة القبول و الرد و الوصول و الصد، لیلة [227- پ] السعادة و الشقاء«1» و الکرامة و البقاء، فواحد فیها یسعد و آخر یبعد، و واحد«2» یخزی و آخر یجزی، و واحد یکرم و آخر یحرم، و واحد یهجر و آخر«3» یوجر.
و از اینکه جا گفت رسول- علیه السلام: آجال، از شعبان تا به شعبان قطع کنند تا کس باشد که او زن بکند و فرزند بزاید و نام او از صحیفه زندگان«4» محو کرده باشند«5» و در جریده مردگان ثبت کرده«6» فوا عجبا کم من کفن مغسول و صاحبه فی السوق مشغول و کم من قبر محفور و صاحبه بالسرور مغمور، کم من وجه ضاحک و صاحبه عن قریب هالک. قال«7»:

و مؤمل قد قصرت اکفانه و محاذر اکفانه لم تغزل
و [قال]«8» آخر.

مؤمل دنیا لتبقی له فمات المؤمل قبل الامل
یکی از جمله بزرگان در اینکه شب مجلس وعظ داشت، یکی بر پای خاست، گفت: ایها الشیخ نفسی علیلة فما الحیلة! اعضائی ذلیلة فما الحیلة! احزانی طویلة فما الحیلة! [حسناتی قلیلة، فما الحیلة، سیئاتی جلیلة فما الحیلة ما لی حیلة فما الحیلة؟]«9» ما لی وسیلة فما الحیلة!«10» گفت: الحیلة قصر الید و تعفیر«11» الخد و حفظ الحد و خوف الصد.
دیگری گفت: در اینکه شب مجلس وعظ می‌داشتم، یکی بر پای خاست، گفت:
ایها الشیخ؟ فیما«12» الراحة! قلت: فی براءة الساحة. قال: و فیم براءة الساحة! قلت:
فی دوام النیاحة. قال: فقام و هو یقول اذا راحتی فی راحتی، ای، فی کفی و هام«13»
-----------------------------------
(1). آج، ما: الشقاوة.
(2). گا، آد: آخر.
(3). لا: واحد.
(4). لا: زندگانی.
(5). آج: کنند.
(6). آج، افزوده: شود.
(7). آج، افزوده: شعر، گا، لا: الشاعر.
(8). اساس: ندارد، از گا، افزوده شد.
(9). اساس و آب افتادگی دارد، از آج افزوده شد.
(10). گا، آد، افزوده: شیخ.
(11). آج: تغفر، ما: تعفر. [.....]
(12). ما، آد: فما.
(13). ما: او قام.

صفحه : 206
علی وجهه. و انشد [228- ر]:

سقیا لشعبان من شهر اعظمه انی لأذکر منه لیلة عجبا

اشکو الی اللّه أنی منذ لم ارکم«1» اسقی التراب بدمع ینبت«2» العشبا
و اخبار در فضایل اینکه شب بسیار است و از نمازهای مروی که در او مستحب است، دو رکعت است: رکعت اول به الحمد و سورة الجحد«3»، و دوم به الحمد و قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ«4» و عقیب«5» آن دعای معروف. نمازی دیگر، چهار رکعت نماز، هر یک رکعت به یک بار الحمد و صد بار سورة الاخلاص. نمازی دیگر، چهار رکعت نماز، هر رکعتی به یک بار الحمد و دویست و پنجاه بار قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ«6».
نمازی دیگر ده رکعت، هر رکعتی یک بار الحمد و صد بار قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ.
نمازی دیگر صد رکعت نماز، هر یک رکعت به یک بار الحمد و ده بار قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ«7». و از جمله نمازهای مرغوب نماز جعفر است.
قوله: فِیها یُفرَق‌ُ کُل‌ُّ أَمرٍ حَکِیم‌ٍ. حسن و مجاهد و قتاده گفتند: اینکه شب قدر است که در او آجال و اعمال و ارزاق و اخلاق قسمت کنند. عکرمه گفت: شب نیمه شعبان است که در او تقدیر آجال کنند و وفد حاج در اینکه شب بنبیسند«8» از آن پس زیادت و نقصان نباشد. کُل‌ُّ أَمرٍ حَکِیم‌ٍ، ای، محکم مبرم. گفت: بخشش کارها در اینکه شب محکم کنند«9».
أَمراً مِن عِندِنا، مصدری است محذوف الفعل، ای، یفرق کل امر فرقا و یؤمر بکل شی‌ء امرا. و شاید که مصدری بود لا من لفظ الفعل، چنان که یفرق در معنی یؤمر باشد، و شاید که نصب بر مصدری بود در جای حال، چنان که: اتیته رکضا ای آمرین.«10» فرمانی از نزدیک ما. إِنّا کُنّا مُرسِلِین‌َ، ماییم که فرستنده رسولانیم. [228- پ] رَحمَةً، شاید تا مفعول له باشد، ای، للرحمه. و شاید که مصدری بود در جای
-----------------------------------
(1). گا، آد: لم اره.
(2). آج، ما: تنبت.
(3). لا: الحجر. (7- 6- 4). سوره اخلاص (111) آیه 1.
(5). آج، گا: عقب، ما: به عقب.
(8). آج، ما، لا: نویسند، گا، آد: بنویسند.
(9). ما، گا، لا، اد: بخشش کارهای محکم در اینکه شب کنند.
(10). گا، آد، افزوده: یعنی.

صفحه : 207
حال، ای، راحمین، رحمتی از خدای تو که او شنوا و داناست. یسمع اقوالهم و یعلم احوالهم«1».
رَب‌ِّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، ای، هو رب السموات و الارض. خبر مبتدای محذوف است، اوست که خداوند آسمانها و زمین است و آنچه در میان آسمان و زمین«2». إِن کُنتُم مُوقِنِین‌َ، اگر شما هیچ به یقین دانی.
لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، نیست خدای بجز او، احیا و اماتت به اوست، اوست که زنده کند مردگان را و بمیراند زندگان را، و قادر بر اینکه اوست. رَبُّکُم وَ رَب‌ُّ آبائِکُم‌ُ الأَوَّلِین‌َ، خدای شماست و خدای پدران پیشین شما.
بَل هُم فِی شَک‌ٍّ یَلعَبُون‌َ، بل که«3» اینکه کافران در شک‌اند از خدای و قیامت و ثواب و عقاب، بازی می‌کنند. و گفتند: استهزا می‌کنند.
آنگه گفت: فَارتَقِب، گوش داری«4» روزی که آسمان دودی پدید آرد آشکارا.
در اینکه دود«5» خلاف کردند که چیست و کی باشد. مسروق روایت کرد که بنزدیک عبد اللّه مسعود بودم، مردی در آمد و گفت: یا ابا عبد الرحمن؟ یکی از جمله قصاص، قصه می‌گفت بنزدیک ابواب کنده در اینکه آیت: ... یَوم‌َ تَأتِی السَّماءُ بِدُخان‌ٍ مُبِین‌ٍ، گفت: دودی باشد که روز قیامت پدید آید که انفاس کافران و منافقان باز گیرد و چشم و گوش ایشان تباه کند و مؤمنان را شبه زکامی پدید آرد«6» عبد اللّه مسعود بر جست و گفت: یا مردمان؟ از خدای بترسی هر گه«7» چیزی دانی بگویی و هر گه«8» ندانی بگویی«9»: اللّه اعلم، که خدای تعالی رسول را گفت: قُل ما أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ مِن أَجرٍ وَ ما أَنَا [229- ر] مِن‌َ المُتَکَلِّفِین‌َ«10» و من شما را خبر دهم از اینکه دود. چون ل قریش ایمان نمی‌آوردند و رسول را رنج می‌نمودند«11»، رسول- علیه السلام- بر ایشان دعا کرد، گفت: بار خدایا؟ هفت سال اینان را قحط ده، چون سالهای یوسف قحطی
-----------------------------------
(1). گا: افعالهم.
(2). آج، ما: آنچه میان اینکه دو است، آد، افزوده: است.
(3). ما، گا، لا، آد: بل.
(4). آج، ما، گا، لا، آد: گوش‌دار. [.....]
(5). لا: روز.
(6). لا: آید.
(7). ما: هر کدام، گا: هر کس.
(8). ما: هر کدام، گا، آد: هر چه.
(9). آج: چه گویید، گا، لا: بگویید.
(10). سوره ص (38) آیه 86.
(11). گا، آد: می‌رسانیدند.

صفحه : 208
پدید آمد که مردم استخوانهای مردار و پوستها«1» بخوردند. و مردم چون برنگریدندی«2» میان آسمان و زمین دودی دیدندی. آخر ابو سفیان بیامد و گفت: یا محمّد؟ تو آمده‌ای و ما را طاعت و صلت رحم می‌فرمایی و قوم تو به قحط و گرسنگی هلاک شدند، دعا کن برای ایشان که ایشان طاعت تو دارند.
و ذلک قوله: رَبَّنَا اکشِف عَنَّا العَذاب‌َ إِنّا مُؤمِنُون‌َ رسول- علیه السلام- دعا کرد و خدای تعالی قحط برداشت.
و گفت: إِنّا کاشِفُوا العَذاب‌ِ قَلِیلًا إِنَّکُم عائِدُون‌َ، یعنی، الی کفرکم.
یَوم‌َ نَبطِش‌ُ البَطشَةَ الکُبری إِنّا مُنتَقِمُون‌َ، ایشان با سر کفر شدند، خدای از ایشان انتقام بکشید روز بدر.
دیگر مفسران گفتند: اینکه دخان، دودی باشد که از جمله اشراط و اعلام قیامت بود، پیش از قیامت پدید آید، در سر و چشم و گوش کافران و منافقان شود تا سرهای ایشان بیاماهد«3» و مؤمنان را از او شبه زکامی پدید آرد«4»، و زمین همه دود بگیرد بمانند خانه‌ای که در او آتش کنند و آن را«5» منفذی نباشد که دود برود، و اینکه هنوز نبوده است و بخواهد بودن. و اینکه قول عبد اللّه عباس است و عبد اللّه بن عمرو حسن بصری و زید بن علی. دلیل بر اینکه، حدیث حذیفه است که گفت، رسول- علیه السلام- گفت: اول آیات و اعلام قیامت، اینکه دود باشد و فرو«6» آمدن عیسی از آسمان و آتشی که پدید آید [229- پ] از قعر عدن که مردم را به محشر راند. حذیفه گفت:
یا رسول اللّه؟ اینکه دود چه باشد«7»! رسول- علیه السلام- اینکه آیت بخواند: ... یَوم‌َ تَأتِی السَّماءُ بِدُخان‌ٍ مُبِین‌ٍ، یَغشَی النّاس‌َ هذا عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ، دودی باشد که همه زمین بگیرد و از مشرق تا مغرب بر باز کند«8» و چهل شبا روز«9» بماند، اما مؤمن را از او شبه زکامی پدید آید، و اما کافر از او چون مستی شود«10» و مملو شود از آن«11» تا از بینی و
-----------------------------------
(1). آج، ما، افزوده: مردار.
(2). ما: بنگریدندی، گا: برنگردیدندی.
(3). کذا در همه نسخه‌ها، بیاماهد/ بیاماسد.
(4). ما، لا: آید.
(5). لا، افزوده: البته.
(6). آج، گا، لا، آد: فرود.
(7). آج: چباشد. [.....]
(8). آج: بریان کند، ما، آد: پر باز کند، لا: پر کند.
(9). آج، ما: شبانه روز، گا، لا، آد: شبانروز.
(10). ما: و اما کافر را از او مستی آید.
(11). ما: از او مملو شود.

صفحه : 209
گوش و زیر او بدر«1» می‌آید.
عبد اللّه بن ابی ملیکه گفت، روزی بنزدیک عبد اللّه عباس شدم بامداد، مرا گفت: دوش تا روز نخفتم، گفتم: چرا! گفت: ستاره‌ای دیدم که برآمد با دنبال.
گمان بردم که عقیب«2» آن دود باشد که خدای تعالی گفت: یَوم‌َ تَأتِی السَّماءُ بِدُخان‌ٍ مُبِین‌ٍ.
یَغشَی النّاس‌َ، گفت: آن دود [مردم را]«3» فرو گیرد«4» و گرد ایشان در آید و به ایشان برسد. هذا عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ، اینکه جا محذوفی هست از قول و تقدیر: قالوا هذا عذاب الیم، او یقال لهم: هذا عذاب الیم.
رَبَّنَا اکشِف عَنَّا العَذاب‌َ، هم بر تقدیر قالوا گویند عند آن حال، بار خدایا؟ بردار از ما اینکه عذاب که ما ایمان آریم.«5»
حق تعالی گفت: أَنّی لَهُم‌ُ الذِّکری وَ قَد جاءَهُم رَسُول‌ٌ مُبِین‌ٌ، چگونه ایشان را تذکیر«6» کنند و پیغامبری«7» به ایشان آمد بیان کننده، یعنی: که، بیش از اینکه نتوان کردن در تکلیف با ایشان از باب ازاحت علت، قوله: وَ قَد جاءَهُم، «واو»، حال است و مراد به رسول، پیغامبر ماست- صلی اللّه علیه و آله.
ثُم‌َّ تَوَلَّوا عَنه‌ُ، پس برگردیدند از او. و گفتند: اینکه، مردی است [230- ر] مُعَلَّم‌ٌ، آموخته، یعنی کسی می‌آموزد اینکه را اینکه قرآن، چنان که گفت: وَ لَقَد نَعلَم‌ُ أَنَّهُم یَقُولُون‌َ إِنَّما یُعَلِّمُه‌ُ بَشَرٌ«8» مَجنُون‌ٌ، ای، هو مجنون، و اینکه خود در اصل دیوانه‌ای است.
آنگه گفت: إِنّا کاشِفُوا العَذاب‌ِ قَلِیلًا إِنَّکُم عائِدُون‌َ، اینکه کلام خدای است، خدای گفت: ما اینکه عذاب از ایشان برداریم اندکی، جز آن است که ایشان با سر کفر شوند و ثبات نکنند بر ایمان، چه گفتار ایشان از بیم عذاب است، چون عذاب رفته باشد، فراموش کنند«9».
-----------------------------------
(1). لا: برون.
(2). آج، گا، لا، آد: عقب.
(3). اساس و آب: ندارد، از آج آورده شد.
(4). گا: فرا گیرد.
(5). ما: داریم، لا: آوردیم.
(6). ما: و اذکر.
(7). آج: رسولی، ما: رسول.
(8). سوره نحل (16) آیه 103.
(9). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: آنگه گفت.

صفحه : 210
یَوم‌َ نَبطِش‌ُ البَطشَةَ الکُبری، ای، ارتقب ای محمّد؟ تو انتظار کن روز«1» بزرگتر را. در او خلاف کردند، عبد اللّه مسعود گفت: روز بدر است، و حسن گفت«2»:
قیامت است. إِنّا مُنتَقِمُون‌َ، ما کینه بکشیم از ایشان اما در دنیا روز«3» بدر، و اما در قیامت به دوزخ در«4».
وَ لَقَد فَتَنّا قَبلَهُم قَوم‌َ فِرعَون‌َ، آنگه گفت: اینکه نه کاری است که تو را فتاد«5». ما پیش از اینکه قوم فرعون را امتحان کردیم به تکلیف، و رسولی کریم و شریف نسب به ایشان آمد، یعنی: موسی- علیه السلام.
أَن ای، بان أَدُّوا، اینکه رسول به آن آمد که گفت: با من دهی بندگان خدای را که به دست فرو گرفته‌ای ایشان را، یعنی، بنی اسرایل را که ایشان را به بندگی گرفته‌ای، که من شما را پیغامبری‌ام با امانت، جز آن نگویم که خدای به من وحی کرده باشد.
وَ أَن لا تَعلُوا عَلَی اللّه‌ِ، و نیز به آن آمده‌ام تا بر خدای علو و غلو و استکبار و ترفع نکنی و پای از حد او ننهی«6». إِنِّی آتِیکُم بِسُلطان‌ٍ مُبِین‌ٍ، که حجتی روشن آورده‌ام به شما. چون اینکه پیغام بداد، او را تهدید کردند [230- پ] به قتل، گفتند: تو را بکشیم.
او گفت:آن که وَ إِنِّی عُذت‌ُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُم أَن تَرجُمُون‌ِ، من پناه با خدای خود و خدای شما، که آفریدگار ما و شماست، می‌دهم، از آن که مرا رجم کنی. در او سه قول گفتند: یکی قتل و دیگر سنگسار و سدیگر دشنام. که مرا بکشی یا سنگسار- کنی یا دشنام دهی.
وَ إِن لَم تُؤمِنُوا لِی فَاعتَزِلُون‌ِ، اگر به من ایمان نمی‌آری، مرا رها کنی و نیز رنج- منمایی چون خیری و راحتی نکنی مرا، شر خود از من کفایت کنی«7». و اینکه حال مانند آن است که شاعر گفت- چون از قومی توقع خیر می‌کرد- شر آمد از ایشان:
-----------------------------------
(1). گا، لا، آد، افزوده: گرفتن. [.....]
(2). ما، گا، لا، آد، افزوده: روز.
(3). آج، ما: به روز، لا: در روز.
(4). لا: در دوزخ، آج، ما، گا: به دوزخ.
(5). آج، ما، گا، لا، آد: افتاد.
(6). آج: بیرون ننهید، ما: از حد او بننهی، گا، آد: از حد خود بیرون ننهید، لا: از حد بیرون ننهید.
(7). آج، گا، اد: دور دارید، ما: دور داری/ دور دارید.

صفحه : 211

و قد کنت ارجو منکم خیر ناصر علی حین خذلان الیمین شمالها«1»

فان انتم لم تحفظوا لمودتی ذماما فکونوا لا علیها«2» و لا لها«3»
فَدَعا رَبَّه‌ُ أَن‌َّ هؤُلاءِ قَوم‌ٌ مُجرِمُون‌َ، موسی- علیه السلام- خدای را بخواند و گفت: بار خدایا؟ اینان قومی‌اند مجرمان«4»، یعنی، مشرکان«5» و هیچ سر آن ندارند که ایمان آرند.
خدای تعالی گفت: فَأَسرِ بِعِبادِی لَیلًا،«6» اینکه بندگان مرا که بنی اسرائیل‌اند به- شب ببر که اینکه کافران از پی شما بیایند.
وَ اترُک‌ِ البَحرَ رَهواً، و دریا رها کن به حال خود، و قوله: رَهواً، عبارات مفسران در او مختلف«7» شد: عوفی گفت از عبد اللّه عباس: رهوا، ای، سمتا. عوفی گفت از او«8» که: رها کن به حال خود. کعب گفت: طریقا. ربیع گفت: سهلا. ضحاک گفت: دمثا، ای، سهلا. عکرمه گفت: جددا یبسا، رهی«9» خشک. قتاده گفت:
طریقا یابسا، هم رهی«10» خشک. و اصل کلمت در کلام عرب، سکون باشد. قال الشاعر:

کأنما اهل حجر ینظرون متی یروننی خارجا طیر ابادید«11»

[132- ر] طیر رأت بازیا نضج الدماء به و امة خرجت رهوا الی عید
یعنی، علی سکون.
إِنَّهُم جُندٌ مُغرَقُون‌َ، که فرعون و لشکر او جماعتی‌اند غرق کرده شده.
کَم تَرَکُوا، بس که رها کردند مِن جَنّات‌ٍ وَ عُیُون‌ٍ، وَ زُرُوع‌ٍ وَ مَقام‌ٍ کَرِیم‌ٍ، از بستانها و چشمه‌های آب و زرعها و خانه‌های«12» نیکو از کوشکها و سرایها و جایها که مجلس ملوک را شاید، اینکه قول مجاهد است و سعید جبیر. بعضی دیگر گفتند: به
-----------------------------------
(1). آب، آج، ما: شمالیا، در نسخه اساس بعدها با قلمی دیگر به شمالیا تغییر یافته است.
(2). ما: علی.
(3). آب، آج، ما: لالیا، در نسخه اساس بعدها با قلمی دیگر به لا لیا تغییر یافته است.
(4). گا، آد: قومی مجرمان‌اند.
(5). لا: مشرکان‌اند.
(6). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: تو.
(7). آج: خلاف.
(8). لا: عبد اللّه عباس. [.....]
(10- 9). آب: و هی.
(11). آج، ما: اابادید.
(12). ما، گا، لا، آد: جایها.

صفحه : 212
مقام کریم، منبرها خواست، برای آن کریم خواند«1» آن را که فراخ بود و نکو«2».
وَ نَعمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِین‌َ، و نازی«3» که ایشان در آن با بطر و اشر بودند و معجب«4» و بنشاط بودند از آن.
کَذلِک‌َ وَ أَورَثناها قَوماً، ما همچنین«5» به میراث دادیم به گروهی دیگر، یعنی از فرعونیان بستدیم«6» و به موسی و اسرائیلیان دادیم.
فَما بَکَت عَلَیهِم‌ُ السَّماءُ وَ الأَرض‌ُ، آسمان و زمین بر ایشان بنگریست«7». اگر گویند چگونه اضافت کرد گریه را با آسمان و زمین بر ایشان- و آن از ایشان صحیح نباشد- گوییم، در تأویل او چند وجه گفتند: یکی آن که اهل آسمان و زمین به ایشان«8» بنگریستند، چنان که: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«9» ... حَتّی تَضَع‌َ الحَرب‌ُ أَوزارَها«10»وَ ما کانُوا مُنظَرِین‌َ، و ایشان را مهلت ندادند، بل تعجیل عذاب کردند بر ایشان چون وقتشان بسر آمد.
وَ لَقَد نَجَّینا بَنِی إِسرائِیل‌َ، ما برهانیدیم بنی اسرایل را از عذاب خوار کنند [ه] از آن کشتن پسران و استبقای«10» دختران.
آنگه بگفت که، آن عذاب که می‌کرد: مِن فِرعَون‌َ، از فرعون که او عالی و غالب بود و از جمله مسرفان«11» و متجاوزان حد و اندازه بود.
وَ لَقَدِ اختَرناهُم، ما برگزیدیم ایشان را، یعنی، بنی اسرایل را عَلی عِلم‌ٍ، بر آن که از ایشان دانستیم، یعنی، اختیار ما ایشان را از علم بود، عَلَی العالَمِین‌َ، بر جهانیان، یعنی، بر اهل زمانه ایشان.
وَ آتَیناهُم مِن‌َ الآیات‌ِ، و ایشان را از آیات و معجزات بدادیم آنچه در آن بلایی
-----------------------------------
(1). ما، گا، آد، افزوده: علی، لا: بن علی.
(2). آج، ما: حمرت، گا، لا، آد، افزوده: حمرت و.
(3). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: علی.
(4). آج، گا، لا، آد، افزوده: علی.
(5). گا، آد، افزوده: گفت، لا: که او گفت.
(6). آج، ما: یمطر.
(7). گا، افزوده: الا.
(8). گا، آد: بگرید.
(9). اساس: تأویلی‌ها: به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(10). گا، آد: رها کردن.
(11). اساس مشرکان، به قیاس با نسخه آج و با توجه به معنی آیه تصحیح شد.

صفحه : 216
بود روشن.
قتاده گفت: نعمتی ظاهر، و آن فلق دریا بود و سایه‌بان ابر بود و انزال من و سلوی بود. إبن زید گفت: ابتلا کرد ایشان را تارة بنعمة و تارة بشدة، و اینکه آیت بخواند: [233- ر] ... وَ نَبلُوکُم بِالشَّرِّ وَ الخَیرِ فِتنَةً«1»إِن‌َّ هؤُلاءِ لَیَقُولُون‌َ، آنگه گفت، اینان می‌گویند، یعنی، مشرکان مکه: إِن هِی‌َ إِلّا مَوتَتُنَا الأُولی، ما را همین مرگ است که مردیم، ما را از اینکه پس بعثی و نشوری نخواهد بودن و ما را با زنده«2» نخواهند کردن.
آنگه گفت: فَأتُوا بِآبائِنا إِن کُنتُم صادِقِین‌َ، اگر راست می‌گویی که ما را زنده خواهند کردن، پدران ما را که مرده‌اند باز آری و زنده کنی تا ما شما را باور داریم. تا اینکه جایگاه حکایت کلام کفار است.
آنگه جواب داد ایشان را و انذار کرد به هلاک و یاد داد ایشان را هلاک قوم تبع. آنگه گفت: أَ هُم خَیرٌ أَم قَوم‌ُ تُبَّع‌ٍ، ایشان بهتراند یا قوم تبع! قتاده گفت: تبع حمیری را خواستند«3»، و او آن بود که لشکر تا به اقصی«4» خراسان ببرد و سمرقند بنا کرد و بر سر نامه چنین نوشتی«5»:
به نام آن پادشاه که ملک بر و بحر است و ملک باد و آفتاب است.
کعب الاحبار گفت: او مؤمن بود و قومش کافر خدای تعالی او را ذم نکرد، قومش را ذم کرد. و عایشه گفت: لا تسبوا [تبعا]«6» فانه کان رجلا صالحا، تبع را دشنام مدهی که او مردی صالح است«7». سعید جبیر گفت: اول کس که خانه کعبه را جامه کرد او بود. سهل بن سعد گفت: تبع را دشنام مدهی که او مسلمان بود. ابو هریره گفت، رسول- علیه السلام- گفت: نمی‌دانم تبع پیغامبر بود یا نبود. وَ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم أَهلَکناهُم، و آنان که پیش قوم تبع بودند، ما ایشان را هلاک کردیم که ایشان گروهی بودند کافران گناهکاران، یعنی، اینکه قوم بهتر نه‌اند که ایشان«8»، چنان که ایشان را هلاک کردیم [233- پ] اینان را هلاک کنیم.
-----------------------------------
(1). سوره انبیا (21) آیه 35.
(2). بازنده/ باز زنده، آج، ما، لا: باز زنده، آد: زنده. [.....]
(3). آج، ما، گا، لا، آد: خواست.
(4). آج، ما، گا: اقصای.
(5). لا: نبشتی.
(6). اساس و آب ندارد، از آج افزوده شد.
(7). لا: بوده است.
(8). گا، آد: بهتر از آنها نیستند.

صفحه : 217
آنگه تنبیه کرد خلقان را و تذکیر نعمت، گفت: وَ ما خَلَقنَا السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ وَ ما بَینَهُما لاعِبِین‌َ، ما آسمان و زمین و آنچه در میان آن است به بازی نیافریدیم، یعنی به حکمت و مصلحت آفریدیم.
ما خَلَقناهُما إِلّا بِالحَق‌ِّ، ما نیافریدیم آن را، یعنی، آسمان و زمین را مگر بحق، و لکن بیشتر مردمان نمی‌دانند.
آنگه گفت: إِن‌َّ یَوم‌َ الفَصل‌ِ، روز قیامت که روز فرق و فصل و تمییز«1» باشد، که جدا کنند میان مؤمنان و کافران، و گفتند: روز حکم خواست که فصل حکم باشد و حاکم را فصال گویند، یعنی، روز قیامت میقات و میعاد ایشان باشد«2».
یَوم‌َ لا یُغنِی، آن روز که غنا نکند و بنگزیراند«3» هیچ مولی از مولی چیزی. و مولی لفظی است مشترک میان بسیار معانی از معتق و معتق و سید و بنده و پسر عم و همسایه و ناصر و هم سوگند و رفیق و اولی، و اینان را بیان کرده‌ایم در سورة المائده.
گفت: روز قیامت از اینان هیچ یک از یک غنا نکنند و کس از کس عذاب باز ندارد، نه سید از بنده و نه آزاد کرده از آزاد کننده و نه پسر عم از پسر عم و نه هیچ از یکدیگر«4». وَ لا هُم یُنصَرُون‌َ، و نه ایشان را نصرت کنند.
إِلّا مَن رَحِم‌َ اللّه‌ُ، الا آن را که خدای بر او رحمت کند که او خدای است عزیز و رحیم، غالب و منیع و بخشاینده.
إِن‌َّ شَجَرَةَ الزَّقُّوم‌ِ، گفت: درخت زقوم.
طَعام‌ُ الأَثِیم‌ِ، طعام آن ناکس«5» کنیم که اثیم و بزهکار است. گفتند: مراد ابو جهل است.
کَالمُهل‌ِ، چون دردی زیت«6»، یَغلِی فِی البُطُون‌ِ، إبن کثیر و حفص و رویس خواندند: یغلی، به « یا » اسناد فعل با مهل کردند و باقی قرا به «تا» ی تأنیث اسنادا الی الشجرة، می‌جوشد در شکمها«7».
-----------------------------------
(1). ما، گا، لا: تمیز.
(2). آج، ما، لا: ایشان باشد جمله، گا، آد: جمله ایشان باشد.
(3). آج: بنگریزاند، ما: بنگزاید، گا، آد: نگریزاند.
(4). ما: از دگر یک.
(5). آج، آب، گا: کس، آد: آن کس است که او بزهکار است.
(6). گا، آد، افزوده: و گفتند چون نحاس گداخته.
(7). گا، آد، افزوده: ایشان.

صفحه : 218
کَغَلی‌ِ الحَمِیم‌ِ، [234- ر] چون جوشیدن آب تافته.
خُذُوه‌ُ، ای یقال، گویند: بگیری او را، فَاعتِلُوه‌ُ، و بکشی تا به میان دوزخ، یعنی اینکه اثیم را. یقال: عتله یعتله و یعتله عتلا، اذا دفعه بالعنف و جذبه. قال الفرزدق:

لیس الکرام بناحلیک اباهم حتی ترد الی عطیة تعتل
و قال آخر:

فیا ضیعة الفتیان اذ یعتلونه ببطن الثری مثل الفنیق المقدم
و یروی: المسدم«1».
کوفیان و ابو عمرو و ابو جعفر، عین الفعل مکسور خواندند، فاعتلوه، به کسر «تا»، و باقی قرا به ضم «تا»، و هر دو لغت است.
ثُم‌َّ صُبُّوا فَوق‌َ رَأسِه‌ِ مِن عَذاب‌ِ الحَمِیم‌ِ، آنگه فرو ریزید از بالای سر او از عذاب حمیم، از آب تافته. نظیره قوله: ... یُصَب‌ُّ مِن فَوق‌ِ رُؤُسِهِم‌ُ الحَمِیم‌ُ«2».
ذُق، ای یقال له، گویند او را بر طریق استهزا و سخریت: بچش اینکه عذاب که تو عزیز و کریمی به زعم تو و بنزدیک قوم تو. و سبب اینکه آن بود که، ابو جهل گفت:
میان کوههای مکه هیچ کس نیست از من عزیزتر و کریمتر. فردای قیامت فریشتگان او را گویند بر سبیل استهزا: بچش اینکه عذاب که تو آن عزیز و کریمی. جمله قرا خواندند: انک، به کسر همزه، مگر کسائی که او خواند: انک، به فتح همزه علی تأویل: لانک، برای آن که تو چنینی.
إِن‌َّ هذا ما کُنتُم بِه‌ِ تَمتَرُون‌َ، اینکه آن است، یعنی اینکه عذاب آن است که شما در او شک می‌کردی و ایمان نداشتی به او، اکنون بچش که به او رسیدی«3».
إِن‌َّ المُتَّقِین‌َ فِی مَقام‌ٍ أَمِین‌ٍ، اهل مدینه و شام خواندند به ضم میم علی المصدر، کالمقامة و المقام«4» المصدر، و باقی قرا به فتح میم، بمعنی«5» المکان. گفت:
پرهیزگاران روز قیامت در جایی استوار باشند.
فِی جَنّات‌ٍ وَ عُیُون‌ٍ، در بهشتها و چشمه‌های آب.
-----------------------------------
(1). آج: المسلم. [.....]
(2). سوره حج (22) آیه 19.
(3). گا، آد: بچشید که به آن برسیدید.
(4). ما، لا، آد: فالمقام و المقامة.
(5). آج، ما، گا، آد: یعنی.

صفحه : 219
یَلبَسُون‌َ مِن سُندُس‌ٍ وَ إِستَبرَق‌ٍ مُتَقابِلِین‌َ، می‌پوشند جامه‌های [234- پ] سندس و آن جامه‌های دیبای«1» لطیف ناعم رقیق باشد. و استبرق و دیباهای ثخین ستبر.
مُتَقابِلِین‌َ، روی به روی کرده.
کَذلِک‌َ وَ زَوَّجناهُم، همچنین، یعنی چنان که اکرام کردیم ایشان را به انواع کرامت از طعام و شراب و لباس، همچنین اکرام کردیم ایشان را به جفتانی و زنانی از حور العین. و حور، جمع احور و حوراء«2» باشد، و آن، آن بود که سپیده‌ی چشمش بغایت سپید بود و سیاهه«3» بغایت سیاه. و عین، جمع اعین و عیناء، و آن فراخ چشم بود، و افعل صفت مرد باشد و فعلاء صفت زن بود، و فعل، جمع هر دو بود. و عین، بر وزن فعل است و از قیاس فعل می‌باید، الا آن است که برای مجاورت « یا » ضمت «عین» را کسر«4» دادند تا مناسب باشد.
مجاهد گفت: زنانی باشند بجمال و سپیدی و پاکیزگی بحدی که چشمها در اینان بماند، پنداری اصل کلمت من حار یحار، حیرة گرفت. و در خبر است که از بالای چند حله که پوشیده باشد مغز استخانش«5» در اندامش بتوان دیدن، و از صفای اندام ایشان هر که در ایشان نگرد، روی خود در اندام ایشان بیند چنان که در آینه بیند. گفت: دلیل اینکه تأویل قراءت عبد اللّه مسعود«6». و زوجناهم بعیس عین، ای، ببیض«7» واسعات العیون، و در مصحف او چنین است.
ابو هریره روایت کرد که، رسول- علیه السلام- گفت:
مهور الحور العین قبضات التمر و فلق الخبز
، گفت: مهرهای«8» حور العین، مشتهای خرما باشد و پاره‌ای نان که به درویش دهند. و در خبری دیگر:
ما تساقط من الخوان مهور الحور العین
، آنچه از خوان بیفتد و بریزد مهر«9» حور العین باشد. آنگه دو تأویل گفتند اینکه خبر را: یکی آن که به صدقه بدهد، یکی آن که برچیند و بخورد«10» تکبر و ترفع را. و در خبری دیگر:
اخراج القمامة
-----------------------------------
(1). لا: دیباج.
(2). اساس: حور، به قیاس با نسخه ما، تصحیح شد. حوراء.
(3). گا، لا، آد: سیاهی.
(4). گا، آد: با کسره کردند، لا: به کسر دادند.
(5). آج، گا، لا، آد: استخوانش.
(6). آج، ما، گا، لا، افزوده: است.
(7). ما: تبیض.
(8). آج: کاوین، آد: مهور العین.
(9). لا، آد: مهور.
(10). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: ترک. [.....] 1»

صفحه : 220
الله‌المساجد مهور الحور« العین
، گفت: خاکروبه مسجدها [235- ر] بیرون آوردن، مهر حور العین باشد.
یَدعُون‌َ فِیها بِکُل‌ِّ فاکِهَةٍ آمِنِین‌َ، می‌درخواهند و می‌خوانند و استدعا می‌کنند به هر میوه‌ای در حالی که آمن«2» باشند از آنچه برسد و منقطع شود. و گفتند: آمن«3» باشد از مضرت و غایله او، یعنی، همه نفع بی‌مضرت باشد. قتاده گفت: آمن«4» باشند از بیماری و درد و مرگ و وسوسه شیطان.
لا یَذُوقُون‌َ فِیهَا المَوت‌َ، مرگ نچشند در آنجا، یعنی در بهشت. در خبر است که، چون اهل بهشت در بهشت قرار گیرند و اهل دوزخ در دوزخ، جانوری را بیارند به شکل گوسپندی و او را بدارند به جایی که اهل بهشت و دوزخ او را بینند، آنگه گویند: اینکه مرگ است، آنگه بفرماید قدیم تعالی: تا او را بکشند، و اینکه بر سبیل مثل باشد، آنگه ندا کنند که:
یا اهل الجنة خلود فلا موت ابدا و یا اهل النار خلود فلا موت ابدا
، ای اهل بهشت؟ شما همیشه خواهی بودن آن جا که هستی و مرگ نباشد هرگز، و یا اهل دوزخ؟ آن جا همیشه خواهی بودن که مرگ نباشد هرگز، إِلَّا المَوتَةَ الأُولی، گفتند: «الا» اینکه جا به معنی بعد است، یعنی، بعد الموتة الاولی، از پس مرگ اول. و گفتند، مانند آن است که گفت: وَ لا تَنکِحُوا ما نَکَح‌َ آباؤُکُم مِن‌َ النِّساءِ إِلّا ما قَد سَلَف‌َ«5» وَ وَقاهُم عَذاب‌َ الجَحِیم‌ِ، و ایشان را نگاه دارد از عذاب دوزخ. و در آیت تمسکی نیست اصحاب نجار را [235- پ] در نفی سؤال گور و عذاب، فی قوله: إِلَّا المَوتَةَ الأُولی، برای آن که در آیت نفی مرگ است در بهشت و اثبات مرگ که در دنیا بوده است، و اینکه، منع نکند از آن که مرگی باشد در گور
-----------------------------------
(1). آج، آد: حور. (4- 3- 2). آج، ما، گا، لا، آد: ایمن.
(5). سوره نساء (4) آیه 22.
(6). ما، افزوده: الا، آد: الا ما قد سلف.
(7). گا: فذاقوها.

صفحه : 221
پس از سؤال به دلیلی دیگر، چه اینکه قول به دلیل الخطاب باشد. جواب بهتر از اینکه آن است که، آیت خاص است به متقیانی که موصوف باشد«1» به اینکه صفات و ممتنع نبود که ایشان را از پس سؤال گور مرگ نباشد، بل منعم«2» باشند و زنده در گور، دلیله
قوله- علیه السلام:3» القبر روضة من ریاض الجنة- الخبر«.
فَضلًا مِن رَبِّک‌َ، نصب او بر مفعول له باشد، ای لفضله. ذلِک‌َ هُوَ الفَوزُ العَظِیم‌ُ، گفت: اینکه به فضل خدای است و نعمت او، و اینکه ظفری است بزرگوار، یعنی، فوز به بهشت.
آنگه گفت: فَإِنَّما یَسَّرناه‌ُ بِلِسانِک‌َ، ما اینکه قرآن آسان بکردیم بر زبان تو، و اینکه «ها»، کنایة عن غیر مذکور است«4». و گفتند: ما اینکه قرآن به لغت تو انزال کردیم و چنین ساختیم. لَعَلَّهُم یَتَذَکَّرُون‌َ، تا همانا اندیشه کنند اینان که زبان و لغت ایشان است.
فَارتَقِب، انتظار کن آنچه تو را وعده داده‌ایم، که ایشان نیز در حکم منتظران‌اند، از آن جا که به ایشان خواهد رسیدن، چنان که به منتظران رسد. و قیل منتظرون دایرة علیک و انما هی علیهم، گفتند: ایشان نیز گوش به مرگ و ذهاب دولت«5» و رجوع کار با ایشان می‌دارند.
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، لا، آد: باشند.
(2). گا: متنعم.
(3). گا: او حفرة من حفر النیران.
(4). گا، آد: کنایة از غیر مذکور است.
(5). ما، افزوده: تو.

صفحه : 222

‌سورة الجاثیة«1»

‌اینکه«2» سورت مکی است در قول مجاهد و قتاده، و عدد آیات او سی و هفت است در کوفی، و شش در بصری و مدنی، و چهارصد و هشتاد و هشت [236- ر] کلمت است، و دو هزار و صد و نود و یک حرف است.
و روایت است از ابو امامه از ابی کعب که، رسول- علیه السلام- گفت: هر که او حم الجاثیه بخواند، خدای تعالی بنزدیک«3» حساب عورت او فرا پوشد«4» و روعت و ترس او امن گرداند«5».

[سوره الجاثیة (45): آیات 1 تا 23]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
حم (1) تَنزِیل‌ُ الکِتاب‌ِ مِن‌َ اللّه‌ِ العَزِیزِ الحَکِیم‌ِ (2) إِن‌َّ فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ لَآیات‌ٍ لِلمُؤمِنِین‌َ (3) وَ فِی خَلقِکُم وَ ما یَبُث‌ُّ مِن دابَّةٍ آیات‌ٌ لِقَوم‌ٍ یُوقِنُون‌َ (4)
وَ اختِلاف‌ِ اللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ مِن‌َ السَّماءِ مِن رِزق‌ٍ فَأَحیا بِه‌ِ الأَرض‌َ بَعدَ مَوتِها وَ تَصرِیف‌ِ الرِّیاح‌ِ آیات‌ٌ لِقَوم‌ٍ یَعقِلُون‌َ (5) تِلک‌َ آیات‌ُ اللّه‌ِ نَتلُوها عَلَیک‌َ بِالحَق‌ِّ فَبِأَی‌ِّ حَدِیث‌ٍ بَعدَ اللّه‌ِ وَ آیاتِه‌ِ یُؤمِنُون‌َ (6) وَیل‌ٌ لِکُل‌ِّ أَفّاک‌ٍ أَثِیم‌ٍ (7) یَسمَع‌ُ آیات‌ِ اللّه‌ِ تُتلی عَلَیه‌ِ ثُم‌َّ یُصِرُّ مُستَکبِراً کَأَن لَم یَسمَعها فَبَشِّره‌ُ بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ (8) وَ إِذا عَلِم‌َ مِن آیاتِنا شَیئاً اتَّخَذَها هُزُواً أُولئِک‌َ لَهُم عَذاب‌ٌ مُهِین‌ٌ (9)
مِن وَرائِهِم جَهَنَّم‌ُ وَ لا یُغنِی عَنهُم ما کَسَبُوا شَیئاً وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ أَولِیاءَ وَ لَهُم عَذاب‌ٌ عَظِیم‌ٌ (10) هذا هُدی‌ً وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِآیات‌ِ رَبِّهِم لَهُم عَذاب‌ٌ مِن رِجزٍ أَلِیم‌ٌ (11) اللّه‌ُ الَّذِی سَخَّرَ لَکُم‌ُ البَحرَ لِتَجرِی‌َ الفُلک‌ُ فِیه‌ِ بِأَمرِه‌ِ وَ لِتَبتَغُوا مِن فَضلِه‌ِ وَ لَعَلَّکُم تَشکُرُون‌َ (12) وَ سَخَّرَ لَکُم ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ جَمِیعاً مِنه‌ُ إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ لِقَوم‌ٍ یَتَفَکَّرُون‌َ (13) قُل لِلَّذِین‌َ آمَنُوا یَغفِرُوا لِلَّذِین‌َ لا یَرجُون‌َ أَیّام‌َ اللّه‌ِ لِیَجزِی‌َ قَوماً بِما کانُوا یَکسِبُون‌َ (14)
مَن عَمِل‌َ صالِحاً فَلِنَفسِه‌ِ وَ مَن أَساءَ فَعَلَیها ثُم‌َّ إِلی رَبِّکُم تُرجَعُون‌َ (15) وَ لَقَد آتَینا بَنِی إِسرائِیل‌َ الکِتاب‌َ وَ الحُکم‌َ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقناهُم مِن‌َ الطَّیِّبات‌ِ وَ فَضَّلناهُم عَلَی العالَمِین‌َ (16) وَ آتَیناهُم بَیِّنات‌ٍ مِن‌َ الأَمرِ فَمَا اختَلَفُوا إِلاّ مِن بَعدِ ما جاءَهُم‌ُ العِلم‌ُ بَغیاً بَینَهُم إِن‌َّ رَبَّک‌َ یَقضِی بَینَهُم یَوم‌َ القِیامَةِ فِیما کانُوا فِیه‌ِ یَختَلِفُون‌َ (17) ثُم‌َّ جَعَلناک‌َ عَلی شَرِیعَةٍ مِن‌َ الأَمرِ فَاتَّبِعها وَ لا تَتَّبِع أَهواءَ الَّذِین‌َ لا یَعلَمُون‌َ (18) إِنَّهُم لَن یُغنُوا عَنک‌َ مِن‌َ اللّه‌ِ شَیئاً وَ إِن‌َّ الظّالِمِین‌َ بَعضُهُم أَولِیاءُ بَعض‌ٍ وَ اللّه‌ُ وَلِی‌ُّ المُتَّقِین‌َ (19)
هذا بَصائِرُ لِلنّاس‌ِ وَ هُدی‌ً وَ رَحمَةٌ لِقَوم‌ٍ یُوقِنُون‌َ (20) أَم حَسِب‌َ الَّذِین‌َ اجتَرَحُوا السَّیِّئات‌ِ أَن نَجعَلَهُم کَالَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ سَواءً مَحیاهُم وَ مَماتُهُم ساءَ ما یَحکُمُون‌َ (21) وَ خَلَق‌َ اللّه‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ بِالحَق‌ِّ وَ لِتُجزی کُل‌ُّ نَفس‌ٍ بِما کَسَبَت وَ هُم لا یُظلَمُون‌َ (22) أَ فَرَأَیت‌َ مَن‌ِ اتَّخَذَ إِلهَه‌ُ هَواه‌ُ وَ أَضَلَّه‌ُ اللّه‌ُ عَلی عِلم‌ٍ وَ خَتَم‌َ عَلی سَمعِه‌ِ وَ قَلبِه‌ِ وَ جَعَل‌َ عَلی بَصَرِه‌ِ غِشاوَةً فَمَن یَهدِیه‌ِ مِن بَعدِ اللّه‌ِ أَ فَلا تَذَکَّرُون‌َ (23)

[ترجمه]

‌به نام خدای بخشایش بخشایشگر
فرستادن«6» کتاب از خدای قوی محکم کار.
در آسمانها و زمین دلایلی هست مؤمنان را.
و در آفریدن شما و آنچه می‌پراگند از رونده«7» علاماتی است گروهی را که به یقین دانند.
-----------------------------------
(1). گا، لا، افزوده: سبع و ثلاثون آیات.
(2). ما، گا، لا، آد: بدان که اینکه.
(3). گا، آد: محل.
(4). آج، ما، گا، لا، آد: باز پوشد. [.....]
(5). ما، لا: ایمن گرداند، گا، آد: از او بردارد و او را ایمن گرداند.
(6). لا: فرو فرستادن.
(7). ما: رانده.

صفحه : 223
و گردیدن شب و روز و آنچه فرو فرستاد خدای از آسمان از روزی، زنده کرد به آن زمین را پس از مرگش و گردانیدن«1» بادها علاماتی هست گروهی را که خرد دارند.«2»
آن آیتهای خدای است، می‌خوانیم«3» بر تو به راستی، به کدام حدیث پس از خدای و آیاتش ایمان می‌آری!
وای«4» دروغزنی بزهکار؟
[236- پ]، می‌شنود آیتهای خدای که می‌خوانند بر او، پس اصرار کند بزرگی کننده، پنداری نشنید آن را، مژده ده او را«5» به عذابی دردناک.
چون بداند«6» از آیتهای ما چیزی، گیرد آن را فسوس، آنان ایشان را باشد عذابی خوار کننده.
از پس ایشان دوزخ باشد و نگزیراند«7» از ایشان آنچه کرده باشند چیزی و نه آنچه گرفته باشند بجز خدای دوستانی و ایشان را عذابی بود بزرگ.
اینکه بیان است و آنان که کافر شدند به آیتهای خدایشان، ایشان را عذابی بود از عذابی دردناک.
خدای«8» است که مسخر بکرد برای شما را دریا«9» تا برود کشتی در
-----------------------------------
(1). لا: گردیدن.
(2). لا: قومی که عقل را به کار بندند.
(3). لا: می‌خوانم آن را.
(4). ما، لا، افزوده: بر هر.
(5). لا: بشارت او داده.
(6). لا: بدانست.
(7). ما: بنگزیراند.
(8). ما، افزوده: آن.
(9). کذا در اساس و ما، آب: برای شما دریا، لا: شما را دریا را.

صفحه : 224
او به فرمان او و تا طلب کنی از روزی او تا همانا شکر کنی.
و مسخر بکرد برای شما آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است. جمله از اوست، در اینکه علامتی است گروهی را که اندیشه کنند.
بگو آنان را که ایمان آوردند، بیامرزند آنان را که امید ندارند ایام خدای را، تا جزا دهد گروهی را به آنچه کرده باشند.
[237- ر] هر که کند نیکی، برای خود کند و هر که بدی کند بر او بود، پس با خدای‌تان برند.
بدادیم ما فرزندان یعقوب«1» را کتاب و حکمت«2» و پیغامبری و روزی دادیم ایشان را از چیزهای پاکیزه خوش، تفضیل دادیم ایشان را بر جهانیان.
بدادیم ایشان را حجتها از کار«3»، خلاف نکردند الا از پس آن که آمد به ایشان دانش [به ظلم میان ایشان]«4» خدای تو حکم کند میان ایشان روز قیامت در آنچه در آن خلاف کردند«5».
پس کردیم تو را بر شریعت«6» از کار از پی آن برو، و مرو بر هوای«7» آنان که ندانند.
ایشان غنا نکنند از تو از خدای چیزی و ظالمان بهری ایشان دوستان بهری‌اند و خدای یار پرهیزکاران است.
اینکه دانشهاست مردمان را و بیان و رحمت گروهی را که یقین دانند.
-----------------------------------
(1). لا: بنی اسرائیل.
(2). لا: حکم. [.....]
(3). لا: فرمان.
(4). در اساس عبارت «بغیا بینهم» در حاشیه آمده و معنی نشده است، از ما افزوده شد.
(5). ما: بودند در آن خلاف می‌کردند.
(6). لا: شریعتی.
(7). ما، لا: هواها.

صفحه : 225
[237- پ]، یا می‌پندارند آنان که کردند بدیها که کنیم ایشان را چون آنان که ایمان آرند و کار نیک کنند، راست«1» است زندگانی و مرگشان بد حکمی می‌کنند.
و بیافرید خدای آسمانها و زمین و براستی تا جزا کند«2» هر کسی را به آنچه کرده باشند و بر ایشان بیداد نکنند.
دیدی آن را که گرفت خدایش راهوای خود و گمراه بکرد او را خدای بر علم و مهر نهاد بر گوش او و دل او و کرد بر چشم او پوشش! که راه نماید او را از پس خدای! اندیشه نمی‌کنند«3»!
قوله: حم، تَنزِیل‌ُ الکِتاب‌ِ مِن‌َ اللّه‌ِ العَزِیزِ الحَکِیم‌ِ، تفسیر مانند اینکه آیت برفت.
إِن‌َّ فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، بر قول آن که گفت «حم»، قسم است، «ان» جواب قسم باشد، و آن که گفت، قسم نیست،«4» «ان» ابتدا کلامی است. و آن که گفت، «حم» نام سورت یا نام قرآن است، گفت محل او رفع است به ابتدا«5» و تنزیل در جای خبر اوست. حق تعالی گفت: اینکه تنزیل کتابی است از خدای عزیز محکم کار. [238- ر] آنگه گفت: در آسمان و زمین آیاتی و دلالتی هست مؤمنان را که در او نظر و تفکر کنند. اهل کوفه خواندند، مگر عاصم: ایات، در هر سه جای حملا علی قوله، لَآیات‌ٍ، به صورت مخفوض است و به معنی در محل نصب است بر اسم «ان»، و آن دو دیگر بدل اوست. و باقی قرا دو باز پسین«6» به رفع خواندند بر ابتدا، و خبر او جار و مجرور است.
-----------------------------------
(1). ما، لا: یکسان.
(2). ما: کنند.
(3). لا، افزوده: ایشان.
(4). گ، لا، آد، افزوده: گفت.
(5). گا، آد: بر ابتدا.
(6). گا، آد: دوتای آخر.

صفحه : 226
وَ فِی خَلقِکُم، گفت: در خلق و آفرینش شما، وَ ما یَبُث‌ُّ مِن دابَّةٍ، و آنچه پراگنده است از جانوران و روندگان، آیاتی و دلالاتی هست گروهی را که ایشان را یقینی باشد.
وَ اختِلاف‌ِ اللَّیل‌ِ وَ النَّهارِ، و نیز در آمد و شد«1» شب و روز. و گفتند: مراد، اختلاف اوست در نور و ظلمت، و گفتند: مراد، اختلاف ایشان است در طول و قصر که هر گه که شب دراز باشد، روز کوتاه باشد و هر گه که شب کوتاه بود، روز دراز بود. وَ ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ مِن‌َ السَّماءِ، محل «ما»، جر است به آن که عطف است بر مجرور، فی قوله: إِن‌َّ فِی السَّماوات‌ِ، وَ فِی خَلقِکُم و فی اختلاف و آنچه خدای فرو فرستاد از آب آسمان، یعنی، باران. فَأَحیا بِه‌ِ الأَرض‌َ، زنده باز کرد زمین را از پس مرگ«2»، وَ تَصرِیف‌ِ الرِّیاح‌ِ، و در گردانیدن بادها، شمالا و جنوبا و دبورا و صبا آیاتی هست و دلالاتی گروهی خردمندان را، یعنی آنان را که عقل کار بندند و نظر و تفکر کنند، چه اینکه جمله ادلت است و لکن انتفاع آنان را باشد که در او اندیشه کنند.
آنگه گفت: تِلک‌َ آیات‌ُ اللّه‌ِ،«3» آیات خدای است، یعنی اینکه قرآن آیات خدای است که ما بر تو می‌خوانیم به حق و درستی. آنگه بر سبیل توبیخ و ملامت [238- پ] گفت: فَبِأَی‌ِّ حَدِیث‌ٍ بَعدَ اللّه‌ِ وَ آیاتِه‌ِ یُؤمِنُون‌َ، به کدام حدیث پس از خدای، یعنی بعد حدیث اللّه، پس از کلام خدای و آیات خدای ایمان خواهی آوردن! و فرق میان حدیث خدای و آیات او آن است که، حدیث متناول بود قصص را، و آیات ادلت و بینات را. و حدیث عبارت باشد از قرآن باسره، چنان که گفت:
فَلیَأتُوا بِحَدِیث‌ٍ مِثلِه‌ِ«4» اللّه‌ُ نَزَّل‌َ أَحسَن‌َ الحَدِیث‌ِ«5» وَیل‌ٌ لِکُل‌ِّ أَفّاک‌ٍ، وای بر هر دروغ اندازی بزهکار مرتکب اثم و گناه. و گفتند: ویل، نام وادیی است که خون و ریم اهل دوزخ به آن جا شود«1».
آنگه وصف کرد اینکه افاک را گفت: یَسمَع‌ُ آیات‌ِ اللّه‌ِ تُتلی عَلَیه‌ِ، گفت: آیات خدای می‌شنود که بر او می‌خوانند، آنگه اصرار می‌کند بر کفر در آن حال که مستکبر«2» باشد، یعنی از روی تکبر بر کفر مقام می‌کند و می‌ستیهد و بر او هیچ اثر نمی‌کند، از آن که او در آن آیات اندیشه نمی‌کند تا پنداری خود نشنید«3». آنگه گفت: یا محمّد؟ مژده ده او را به عذابی مولم، و بشارت عذاب«4». و مضرت مجاز باشد از روی عرف و اگر چه اصل وضع مانع نیست، برای آن که بشارت چیزی باشد که اثر او بر بشره پیدا شود، و اینکه در خیر و شر روان باشد«5».
آنگه هم در وصف او گفت: وَ إِذا عَلِم‌َ مِن آیاتِنا شَیئاً اتَّخَذَها هُزُواً، گفت:
چون از آیات ما چیزی [239- ر] بداند، آن را افسوس«6» گیرد و بر آن استهزا کند چنان که ابو جهل کرد آنگه که حدیث زقوم بشنید. أُولئِک‌َ لَهُم عَذاب‌ٌ مُهِین‌ٌ، گفت: ایشان را عذابی باشد خوار کننده.
آنگه گفت: مِن وَرائِهِم جَهَنَّم‌ُ، در پیش ایشان دوزخ است. و بیان کرده‌ایم که «وراء»،«7» خلف باشد و قدام باشد، و اینکه جا هر دو محتمل است از آن جا که«8» ایشان دوزخ و ذکر آن با پس پشت انداخته‌اند. آنگه گفت: وَ لا یُغنِی عَنهُم ما کَسَبُوا شَیئاً، گفت: غنا نکند آنچه ایشان می‌کنند و اندوخته‌اند و ذخیرت کرده از مال و ملک، وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، و نه آن معبودان که ایشان گرفته‌اند بدون خدای، و ایشان را عذابی باشد بزرگ.
هذا هُدی‌ً، گفت: اینکه قرآن هدی است، یعنی«9»، هادی و راهنمای با لطف و بیان«10»، وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِآیات‌ِ رَبِّهِم، و آنان که کافر شوند به آیات ما«11»،
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، آد: رود، لا: رسد.
(2). آج، ما: متکبر.
(3). گا: نشنیده.
(4). ما: از عذابی، گا، لا، آد: در عذاب.
(5). ما: رواست، گا، آد: روا باشد.
(6). آج، ما، گا، آد: فسوس.
(7). گا، آد، افزوده: از اضداد است.
(8). آج: از برای آن که، گا: از آن که.
(9). گا: به معنی.
(10). آج، ما: بیانی. [.....]
(11). گا: پروردگارشان، لا: خداوندشان.

صفحه : 228
لَهُم عَذاب‌ٌ، ایشان را عذابی بود أَلِیم‌ٌ، دردناک از رجز، یعنی، از دوزخ. و رجز، هم عذاب بود. و شاید که معنی آن بود که، ایشان را عذابی بود از جمله عذاب«1» [و الیم فعیل است به معنی مفعل، یعنی مولم]«2» چنان که گویند: هذا نعمة من نعمة ربی، و هذا امر من امر اللّه.
5. إبن کثیر و حفص خواندند: الیم، به رفع علی انه صفة للعذاب، و قراء دیگر، به جر خواندند، علی انه صفة للرجز.
آنگه تنبیه کرد خلقان را بر نعمتهای خود و تذکیر کرد و یاد داد، گفت: اللّه‌ُ الَّذِی سَخَّرَ لَکُم‌ُ البَحرَ، خدای است آن که مسخر بکرد شما را دریا تا کشتیها در او می‌رود به فرمان او و تا شما طلب روزی کنی و از او شاکر باشی و نعمتهای او را شکر گزاری.
وَ سَخَّرَ لَکُم ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ، و مسخر بکرد برای شما هر چه در آسمان [239- پ] و زمین است، جَمِیعاً مِنه‌ُ، همه از اوست، چه هر چه در وجود است، همه از اوست، بهری بی‌واسطه و بهری به واسطه، إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَآیات‌ٍ، در اینکه«3» آیاتی و علاماتی و دلالاتی هست گروهی را که اندیشه کنند.
آنگه گفت: قُل لِلَّذِین‌َ آمَنُوا یَغفِرُوا، بگوی آنان را که مؤمنان‌اند تا بیامرزند و عفو کنند کافرانی را که ایشان امید ایام ما نمی‌دارند، یعنی، ایمان نمی‌دارند به قیامت و با آن که با پیش ما آیند و ثواب و عقاب و سزای جزا«4» خواهد بودن، ایشان را اینکه امید نیست: و گفتند: مراد به امید، ترس است، یعنی آنان که از ایام وقوف بین یدی اللّه، و از ایام عقوبت نمی‌ترسند، یعنی، اگر چنان باشد که از کافران رنجی به اینکه مؤمنان رسد، بگوی تا از سر آن بروند و طلب قضا و قصاص نکنند.
گفتند: آیت در بعضی«5» صحابه آمد که کافری او را دشنام داد، او خواست تا انتقام کشد. خدای تعالی گفت: رها کن که وقت نیست تا وقت باشد. چون آیت قتال آمد، اینکه حکم منسوخ شد. و روا بود که اینکه حکم بر جای باشد در بعضی اوقات بر بعضی وجوه از آحاد النّاس، و منع نکند جمع میان اینکه آیت بر اینکه وجه که
-----------------------------------
(1). گا، لا، آد، افزوده: الیم.
(2). اساس، آب و لا: ندارد، از آج افزوده شد.
(3). ما، گا، آد، افزوده: همه.
(4). آج: سزا و جزا، گا، آد: سزای جزائی، ما: عقابی و جزائی.
(5). گا، آد: در یکی از.

صفحه : 229
گفتیم و میان آیت قتال.
لِیَجزِی‌َ قَوماً بِما کانُوا یَکسِبُون‌َ، تا ما جزا دهیم گروهی را که به کسبی و عملی که کرده باشند. إبن عامر و حمزه و کسائی، لنجزی خواندند، به «نون» علی اخبار اللّه تعالی عن نفسه. و باقی قرا لیجزی خواند به « یا »، اخبارا عن اللّه تعالی- جل و عز.
آنگه عدل خود را بیان کرد، گفت: مَن عَمِل‌َ صالِحاً فَلِنَفسِه‌ِ، هر که او عمل صالح کند و کار نکو، برای خود کند، یعنی ثواب آن بر او را باشد، [240- ر] وَ مَن أَساءَ فَعَلَیها، و هر که اساءت و بدی کند، و بال آن بر او باشد. ثُم‌َّ إِلی رَبِّکُم تُرجَعُون‌َ، آنگه شما را با خدای برند برای جزای اعمال از ثواب و عقاب.
آنگه گفت: ما بنی اسرایل را کتاب دادیم و حکم، یعنی، توریت و حکمت و النبوة، و پیغامبری، چه اینکه جمله در فرزندان یعقوب بوده است«1»، چه بعضی پیغامبران صاحب کتاب بودند چون: موسی و عیسی، و بعضی پیغامبران بی‌کتاب بودند که عمل ایشان بر توریت و انجیل بود. و بعضی حاکمان بودند چون: داود و سلیمان، و بعضی حکما بودند چون: لقمان. وَ رَزَقناهُم، و ایشان را روزی دادیم از طیبات.
[اینکه لفظ]«2» هر کجا آید، دو معنی دارد: یکی حلالات و یکی ملذوذات. وَ فَضَّلناهُم عَلَی العالَمِین‌َ، و ایشان را تفضیل دادیم بر اهل روزگار خود.
وَ آتَیناهُم بَیِّنات‌ٍ مِن‌َ الأَمرِ، و ما دادیم ایشان را، یعنی، بنی اسرایل را، بینات، حجتها و دلایل«3» از کار دین. فَمَا اختَلَفُوا، ایشان با یکدیگر خلاف نکردند الا پس«4» آن که علم به ایشان آمد، بَغیاً بَینَهُم، به بغی و ظلم که میان ایشان بود، و نصب او بر مفعول له است. إِن‌َّ رَبَّک‌َ یَقضِی بَینَهُم یَوم‌َ القِیامَةِ، خدای تعالی حکم کند میان ایشان در آنچه ایشان در آن خلاف کرده باشند در دنیا.
ثُم‌َّ جَعَلناک‌َ عَلی شَرِیعَةٍ مِن‌َ الأَمرِ، آنگه با رسول- علیه السلام- خطاب کرد، گفت: ما کردیم تو را بر شریعتی از کار، یعنی، از کار دین. و اصل شریعت«5»، الطریقة المشروعة الی الماء، رهی باشد که بکرده باشند که به او به آب رسند، آنگه
-----------------------------------
(1). گا، آد: چه اینکه جمله فرزندان یعقوب پیغمبر را بوده است.
(2). اساس، آب و لا: ندارد، از آج افزوده شد.
(3). آج، ما، گا: دلایلی.
(4). آج، ما، گا، لا، آد: پس از.
(5). لا: کلمة الشریعة.

صفحه : 230
هر بینتی«1» که هر که بر او رود و کار کند بر او، به مطلوب و مقصود رسد در دین، آن را شریعت خواندند. فَاتَّبِعها، متابعت کن آن را، و متابعت [240- ر] هوای جاهلان مکن. و اینکه آنگه بود که ایشان رسول«2» دعوت کردند با دین خود.
إِنَّهُم لَن یُغنُوا عَنک‌َ مِن‌َ اللّه‌ِ شَیئاً، که ایشان از تو هیچ غنا نکنند و در پیش کار تو بنایستند. وَ إِن‌َّ الظّالِمِین‌َ بَعضُهُم أَولِیاءُ بَعض‌ٍ، و آنان که کافراند بعضی دوستان بهری‌اند و به یکدیگر اولیتراند و متناصراند و یکدیگر را یاری دهند. وَ اللّه‌ُ وَلِی‌ُّ المُتَّقِین‌َ و خدای تعالی یار پرهیزکاران است.
هذا بَصائِرُ لِلنّاس‌ِ، اینکه بصیرتها و ادلت است که مردم به آن را حق ببینند، وَ هُدی‌ً وَ رَحمَةٌ، و بیانی و لطفی و رحمتی و نعمتی است از خدای تعالی گروهی را که ایشان متیقن باشند و شاک نباشند و بر حقایق واقف باشند.
أَم حَسِب‌َ الَّذِین‌َ اجتَرَحُوا السَّیِّئات‌ِ، یا گمان می‌برند آنان که اکتساب سیئات کرده‌اند که ما ایشان را همچون مؤمنان خواهیم کردن که عمل صالح کنند و ایشان را به یک منزلت فرو خواهیم آوردن و تسویت کردن میان اینان و ایشان. آنگه وصف کرد کافران را، گفت: راست است زندگانی و مرگ ایشان. و وجود و عدم ایشان در باب قلت خیر، سَواءً مَحیاهُم وَ مَماتُهُم، کوفیان خواندند الا أبو بکر: سَواءً، به نصب، علی اضمار فعل دل علیه الظاهر، و التقدیر: بل نجعلهم«3» سواء محیاهم و مماتهم، ای نجعلهم«4» مستویة المحیا و الممات، مفعول دوم جعل باشد، و باقی قرا به رفع خواندند بر خبر مبتدا، ای، محیاهم و مماتهم مستویان. و اعمش در شاذ خواند: سواء محیاهم و مماتهم، بنصب «تا» علی الظرف، ای، فی محیاهم و مماتهم، ای، مدة حیاتهم و موتهم. و معنی آن که ایشان فی حالتی الحیوات و الموت ملعون و مذموم و مستحق [241- ر] ذم و عقاب باشند. ساءَ ما یَحکُمُون‌َ، گفت: بد حکم می‌کنند اینکه کافران در اینکه پنداشت بد و گمان خطا.
گفتند، سبب نزول«5» آیت آن بود که کافران گفتند: اگر اینکه که شما می‌گویی حق است از بعث و نشور و ثواب و سرای آخرت«6» هم ما را بهتر باشد، چنان که اینکه
-----------------------------------
(1). آج: نیتی.
(2). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: را.
(3). آج، ما، گا، آد: بهری. [.....]
(4). آج: یجعلهم.
(5). ما، گا، آد، افزوده: اینکه.
(6). گا، آد: و عقاب در سرای آخرت حق است.

صفحه : 231
جا هما«1» را بهتر است و ما را بر شما تفضیل بود، چنان که اینکه جا گفت«2».
مسروق گفت، مردی از اهل مکه مرا گفت: اینکه جایگاه می‌بینی! گفتم: آری.
گفت: شبی تا به روز تمیم الدارمی«3» را دیدم که در نماز اینکه آیت می‌خواند و باز می‌خواند تا صبح برآمد یا نزدیک بود که برآید، و می‌گریست. نسیر بن«4» ابی طعمه گفت: شبی بنزدیک ربیع خثیم«5» بودم، اینکه آیت می‌خواند در نماز و تکرار می‌کرد و می‌گریست و از اینکه آیت نمی‌گذشت. گفت: فضیل عیاض همچنین در نماز شب اینکه آیت بسیار خواندی، آنگه گفت: کاشک«6» تا فضیل بدانستی که از کدام گروه است.
آنگه حق تعالی تذکیر نعمت کرد، گفت: وَ خَلَق‌َ اللّه‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ، گفت: بیافرید خدای تعالی آسمانها و زمینها را. وَ لِتُجزی کُل‌ُّ نَفس‌ٍ بِما کَسَبَت وَ هُم لا یُظلَمُون‌َ، و تا جزا دهند هر کسی را به آنچه کرده باشند و بر ایشان ظلمی نکنند از آنچه مستحق نباشند، و یا حقی که ایشان را باشد نقصان نکنند و باز نگیرند.
أَ فَرَأَیت‌َ مَن‌ِ اتَّخَذَ إِلهَه‌ُ هَواه‌ُ، گفت: می‌بینی آن کافران را که هوای خود و شهوت خود را خدای خود کرده‌اند! یعنی چنان که مؤمنان خدای پرست باشند، او هوا پرست است«7» از آن جا که به خدای ایمان ندارد«8» و به ثواب و عقاب مقر نباشد«9» که زجر کند او را از معاصی، هر چه خواهد بکند و بر حسب مراد و هوای خود زندگانی کند. [241- پ] و اینکه قول عبد اللّه عباس و حسن و قتاده است. بعضی دیگر مفسران گفتند: معنی آن است که، آن پرستد که خواهد. سعید جبیر گفت:
قریش، عزی پرستیدندی روزگاری دراز، و آن سنگی سپید بود. و عرب را عادت چنان بود که، سنگی و چوبی و روینه‌ای و سیمنه‌ای«10» را پرستیدندی«11». چون سنگی از آن نیکوتر بدیدندی یا چیزی از آن جنس به از آن، آن اول«12» رها کردندی، اما
-----------------------------------
(1). هما/ ما، هم ما (ظ:)، ما: هم ما را، آد: ما را.
(2). آج، ما، گا، لا، آد: هست.
(3). لا، آد: الداری.
(4). آج: سیر بن.
(5). اساس: خیثم، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد.
(6). آج، ما، گا، لا، آد: کاشکی.
(7). ما، آد: ایشان هوا پرستند.
(8). ما، آد: ندارند.
(9). آج، ما: نباشند، آد: نیستند.
(10). آج: رویینه‌ای و سیمینه‌ای، گا، لا، آد: زرینه و سیمینه‌ای.
(11). ما: پرستدندی. [.....]
(12). ما، گا، آد: اول را.

صفحه : 232
بشکستندی و اما در چاه افگندندی و آن نو را بپرستیدندی«1» و اینکه به حسب هوا کردندی، خدای تعالی در حق ایشان اینکه آیت فرستاد.
مقاتل گفت:«2» آیت در حارث بن قیس السهمی آمد- احد المستهزئین- و او مردی بود که معبود به هوای خود پرستیدی«3» هر وقتی چیزی که دلش خواستی«4». سفیان بن عیینه گفت: عرب برای آن سنگ پرست بودند که خانه کعبه از سنگ بود.
حسن«5» بن الفضل گفت: در آیت تقدیم و تأخیری هست، و تقدیر آن که، (أ فرایت من اتخذ هواه الهه)، یعنی، هوای خود«6» به خدای خود کرده است. و هوا، شهوت باشد، و مراد مشتهی است و آنچه هوا و شهوت به او تعلق دارد. شعبی گفت: هوا را اشتقاق از هوی است، لانه یهوی بصاحبه«7» فی النار، فکانه قال: من هوی هوی، هر که دنیا«8» را هوای نفس دارد، در افتد در دنیا در بلا و عنا و در آخرت در دوزخ و لظی.
عبد اللّه عباس گفت: خدای تعالی در قرآن هیچ جای ذکر هوا نکرد، و الا بنکوهید آن را. و ابو امامه روایت کرد که، رسول- علیه السلام- گفت: در زیر سایه آسمان هیچ معبود را نپرستیدند که خدای دشمن‌تر دارد از هوا. و
قال- علیه السلام‌9» - ثلث مهلکات و ثلث منجیات، فالثلاث المهلکات [242- ر] شح مطاع و هوی متبع و اعجاب المرء بنفسه، و الثلاث المنجیات خشیة اللّه فی السر و العلانیة و العدل فی الرضا و الغضب و القصد فی الغنی« و الفقر.
گفت: سه چیز هلاک کننده است و سه چیز رها کننده«10».
اما آن سه هلاک کننده«11»: بخلی«12» است فرمان برده، و هوی از پی او رفته، و عجب مرد به خویشتن. و سه رها کننده: ترس خدای است در پنهان«13» و آشکارا، و داد کردن است در خشم و خشنودی، و میانه کارها نگاه داشتن در توانگری«14» و
-----------------------------------
(1). ما: پرستدی.
(2). آج، افزوده: اینکه.
(3). ما: پرستیدی.
(4). گا، افزوده: می‌پرستید.
(5). آج، ما، گا، لا: حسین.
(6). لا، افزوده: را.
(7). لا: لصاحبه.
(8). ما، گا: دنبال، آد: دنبال هوای نفس رود.
(9). ما: العنا.
(10). لا: رهاننده.
(11). گا: که هلاک کننده است، آد: سه چیز که هلاک کننده است.
(12). آج، ما: بخیلی.
(13). آج، ما لا، نهان. [.....]
(14). ما: تونگری.

صفحه : 233
درویشی.
و شداد بن اوسی روایت کرد که، رسول- علیه السلام- گفت:
الکیس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت، و العاجز من اتبع نفسه هواها و تمنی علی اللّه،
زیرک آن باشد که حساب خود بکند و برای پس مرگ کاری کند، و عاجز آن باشد که نفس را از قفای هوا ببرد و تمنی«1» بهشت کند بر خدای.
مضر القاری گفت: کوه به ناخن کندن تا اوصال مقطع شود خوارتر است از مخالفت هوا چون متمکن شد در نفس. إبن المقفع را گفتند: هوا چه باشد! گفت:
هوا آن است«2» که نونش دزدیده‌اند. شاعر به نظم او در، گفت:«3»

نون الهوان من الهوی مسروقة و اسیر کل هوی اسیر هوان
و قال آخر:

ان الهوی لهو الهوان بعینه فاذا هویت فقد لقیت هوانا

و اذا هویت فقد تعبدک الهوی فاخضع لحبک کائنا من کانا
و لعبد اللّه بن المبارک:

و من البلاء و للبلاء علامة ان لا یری لک عن هواک نزوع

العبد عبد النفس فی شهواته و الحر یشبع تارة و یجوع
[242- پ] و لابی العتاهیة:

فاعص هوی النفس و لا ترضها انک ان اسخطتها«4» زانکا

حتی متی تطلب مرضاتها و انها تطلب«5» عدوانکا
و لابی درید«6» و قیل انشدها:

اذا طالبتک النفس یوما بشهوة و کان الیها للخلاف طریق

فدعها و خالف ما هویت فانما هواک عدو و الخلاف صدیق
و انشد ابو عبد اللّه الطوسی:

و النفس ان اعطیتها هواها فاغرة نحو هواها فاها
-----------------------------------
(1). آج، ما، گا، لا، آد: تمنای.
(2). گا: هوان است.
(3). آج، ما: شاعر گفت، لا: شاعر بنظم آورد و گفت، گا، آد: شاعر اینکه معنی را بنظم آورده.
(4). آج: استحطیها.
(5). ما: یطلب.
(6). آج، ما، گا، لا، آد: لابن الدرید.

صفحه : 234
سهل بن عبد اللّه التستری را پرسیدند از هوا، گفت: هوا درد است و مخالفتش درمان. وهب گفت: چون دو کار پیش آید تو را و ندانی که کدام بهتر است، بنگر تا کدام از هوا دورتر است، بر آن کار کن.
وَ أَضَلَّه‌ُ اللّه‌ُ عَلی عِلم‌ٍ، و خدای او را گمراه کند بر علم، یعنی او را مخذول کند و با خود رها کند، از آن که عاقبت کار او داند. و قیل: حکم اللّه بضلاله عن علم بحاله، گفتند«1»: خدای تعالی حکم کرد به ضلالش از آن جا که عالم بود به احوالش. وَ خَتَم‌َ عَلی سَمعِه‌ِ وَ قَلبِه‌ِ، مهر بر گوش و دل او نهد«2» بر آن تأویل که گفته شد از علامت که دلیل کفر«3» کند. وَ جَعَل‌َ عَلی بَصَرِه‌ِ غِشاوَةً، و در چشم او تاریکی کرده است، یعنی، بمنزلت آن است که چشم تاریک دارد از آن جا که چیزی نمی‌بیند که او را سود دارد. و مراد آن است که، نظر و تفکر نمی‌کند تا علمش حاصل شود.
حمزه و کسائی و خلف، خواندند: غشوة، به فتح «غین»، بی «الف». و باقی قرا: غشاوة به کسر «غین» و «ألف». و غشوه، واحد باشد و غشاوه جمع بود. فَمَن یَهدِیه‌ِ مِن بَعدِ اللّه‌ِ، گفت: که هدایت [243- ر] دهد او را بجز خدای تعالی! أَ فَلا تَذَکَّرُون‌َ، اندیشه نمی‌کنند!«4»

[سوره الجاثیة (45): آیات 24 تا 37]

[اشاره]


وَ قالُوا ما هِی‌َ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنیا نَمُوت‌ُ وَ نَحیا وَ ما یُهلِکُنا إِلاَّ الدَّهرُ وَ ما لَهُم بِذلِک‌َ مِن عِلم‌ٍ إِن هُم إِلاّ یَظُنُّون‌َ (24) وَ إِذا تُتلی عَلَیهِم آیاتُنا بَیِّنات‌ٍ ما کان‌َ حُجَّتَهُم إِلاّ أَن قالُوا ائتُوا بِآبائِنا إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (25) قُل‌ِ اللّه‌ُ یُحیِیکُم ثُم‌َّ یُمِیتُکُم ثُم‌َّ یَجمَعُکُم إِلی یَوم‌ِ القِیامَةِ لا رَیب‌َ فِیه‌ِ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَ النّاس‌ِ لا یَعلَمُون‌َ (26) وَ لِلّه‌ِ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ یَوم‌َ تَقُوم‌ُ السّاعَةُ یَومَئِذٍ یَخسَرُ المُبطِلُون‌َ (27) وَ تَری کُل‌َّ أُمَّةٍ جاثِیَةً کُل‌ُّ أُمَّةٍ تُدعی إِلی کِتابِهَا الیَوم‌َ تُجزَون‌َ ما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (28)
هذا کِتابُنا یَنطِق‌ُ عَلَیکُم بِالحَق‌ِّ إِنّا کُنّا نَستَنسِخ‌ُ ما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (29) فَأَمَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ فَیُدخِلُهُم رَبُّهُم فِی رَحمَتِه‌ِ ذلِک‌َ هُوَ الفَوزُ المُبِین‌ُ (30) وَ أَمَّا الَّذِین‌َ کَفَرُوا أَ فَلَم تَکُن آیاتِی تُتلی عَلَیکُم فَاستَکبَرتُم وَ کُنتُم قَوماً مُجرِمِین‌َ (31) وَ إِذا قِیل‌َ إِن‌َّ وَعدَ اللّه‌ِ حَق‌ٌّ وَ السّاعَةُ لا رَیب‌َ فِیها قُلتُم ما نَدرِی مَا السّاعَةُ إِن نَظُن‌ُّ إِلاّ ظَنًّا وَ ما نَحن‌ُ بِمُستَیقِنِین‌َ (32) وَ بَدا لَهُم سَیِّئات‌ُ ما عَمِلُوا وَ حاق‌َ بِهِم ما کانُوا بِه‌ِ یَستَهزِؤُن‌َ (33)
وَ قِیل‌َ الیَوم‌َ نَنساکُم کَما نَسِیتُم لِقاءَ یَومِکُم هذا وَ مَأواکُم‌ُ النّارُ وَ ما لَکُم مِن ناصِرِین‌َ (34) ذلِکُم بِأَنَّکُم‌ُ اتَّخَذتُم آیات‌ِ اللّه‌ِ هُزُواً وَ غَرَّتکُم‌ُ الحَیاةُ الدُّنیا فَالیَوم‌َ لا یُخرَجُون‌َ مِنها وَ لا هُم یُستَعتَبُون‌َ (35) فَلِلّه‌ِ الحَمدُ رَب‌ِّ السَّماوات‌ِ وَ رَب‌ِّ الأَرض‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (36) وَ لَه‌ُ الکِبرِیاءُ فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (37)

[ترجمه]

«5»، گفتند نیست اینکه الا زندگانی نزدیک‌تر، بمیریم و زنده شویم«6» و هلاک نکند ما را الا روزگار، و نیست ایشان را به آن هیچ علمی، نیست ایشان را الا گمان می‌برند.
چون بخوانند بر ایشان آیتهای ما روشن، نباشد حجت ایشان الا آن که گویند، بیارید پدران ما را اگر راست می‌گویی.
-----------------------------------
(1). آج، ما: گفت.
(2). آج، ما، گا، آد: نهاد.
(3). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: او.
(4). گا افزوده: اینکه کافران. قوله تعالی، آد: نمی‌کنید، ای کافران. ما قوله تعالی.
(5). اساس و آب: ان. قوله تعالی.
(6). لا: می‌میریم و زنده می‌شویم، آد: می‌میریم و زنده می‌باشیم.

صفحه : 235
بگو خدای زنده کند شما را، پس بمیراندتان، پس جمعتان کند«1» به روز قیامت. شک نیست در او و لکن بیشترینه مردمان ندانند.
و خدای راست پادشاهی آسمانها و زمین و آن روز که برخیزد قیامت آن روز زیان کنند باطل کاران.
[243- پ]، و بینی هر امتی را در زانو افتاده، هر امتی باز خوانند به کتابش.
امروز جزا دهند شما را آنچه کرده باشی.
اینکه کتاب ماست، سخن گوید بر شما به حق، ما نسخت فرماییم آنچه شما کرده باشی.
اما آنان که ایمان آرند و کردند کارهای نکو، در برد«2» ایشان را خدایشان در بخشایش خود. آن رستگاری است روشن.
اما آنان که کافر شدند،«3» نه آیتهای من می‌خوانند بر شما تکبر کردی و بودی گروهی گناهکاران!
چون گویند وعده خدای حق است و قیامت نیست شکی در او، گویی ندانیم که چیست قیامت، نمی‌پنداریم الا گمانی و نیستیم ما بر یقین.
پدید آمد ایشان را بدی آنچه کرده باشند، در رسید به ایشان آنچه بودند از آن فسوس می‌داشتند.
[244- ر]، گویند امروز فراموش کنیم شما را چنان که فراموش کردی دیدن اینکه روز را اینکه، و مأوی شما دوزخ است و نیست شما را یاری.
-----------------------------------
(1). ما: جمع کندتان. [.....]
(2). ما: درآردیم، لا: داخل گرداند.
(3). ما، افزوده: ای.

صفحه : 236
آن به آن است که گرفتی آیتهای خدای را فسوس«1» و بفریفته است شما را زندگانی نزدیک‌تر«2»، امروز بیرون نیارندتان از آن و نه ایشان را طلب خشنودی کنند.
خدای راست سپاس«3» که خدای آسمانها و خدای زمین است، خدای جهانیان«4» است.
و او راست بزرگواری در آسمانها و زمین و اوست قوی و محکم کار.
قوله«5»: وَ قالُوا ما هِی‌َ إِلّا حَیاتُنَا الدُّنیا، قدیم تعالی در اینکه آیت حکایت گفتار کافران کرد«6» که«7» ایشان گفتند: ان هی، و المعنی ما هی. «ان»، به معنی «ما» ی نفی است و هی، ضمیر حیات است. گفت، اینکه کافران می‌گویند: حیات نیست و نخواهد بودن ما را الا اینکه زندگانی که در دنیا هست. نَمُوت‌ُ وَ نَحیا، می‌میریم و زنده می‌باشیم. در معنی او سه قول گفتند: یکی آن که کلام بر تقدیم و تأخیر است، و تقدیر آن که: نحیا و نموت، یعنی، زنده می‌باشیم مدتی آنگه بمیریم و ما را بعثی و نشوری نباشد«8». قول دوم: نموت و یحیا اولادنا، بمیریم و فرزندان ما از پس ما مانند همچنان باشد که ما زنده مانده«9»، و از آنجا که ذکر ما به وجود حیات ایشان زنده باشد. و اینکه چنان باشد که یکی از ما گوید: مرده نباشد آن که چون او فرزند رها کند«10». قول سیم«11» آن است [244- پ] که: نموت بعضنا و نحیا بعضنا، بعضی از ما بمیرند و بعضی زنده مانند، چنان که گفت: ... فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُم فَاقتُلُوا أَنفُسَکُم«12» ... ای، لیقتل بعضکم بعضا، بهری بهری را بکشی«13» پس ایشان را نفس
-----------------------------------
(1). لا: به افسوس.
(2). لا: حیات دنیا.
(3). لا: ثنا.
(4). ما، لا: عالمیان.
(5). آج، ما، گا، آد، افزوده: تعالی.
(6). ما: حکایت کفار و گفتار ایشان کرد، گا، آد: حکایت
(7). آج، ما: گفت.
(8). لا: نخواهد بودن.
(9). آج، ما: زنده‌ایم، آد: زنده باشیم.
(10). گا، آد: چون تو فرزند دارد.
(11). آج، لا: سیوم.
(12). سوره بقره (2) آیه 54. [.....]
(13). آج، ما، گا: بکشند، آد: بعضی بعضی را بکشند.

صفحه : 237
یکدیگر خواند. وَ ما یُهلِکُنا إِلَّا الدَّهرُ، و ما را هلاک نکند الا روزگار و گشت«1» او.
سعید بن المسیب روایت کرد از ابو هریره که، رسول- علیه السلام- گفت: اهل جاهلیت گفتندی، ما را گشت روزگار و آمد و شد شب و روز هلاک می‌کند.
خدای تعالی از ایشان باز گفت: وَ قالُوا ما هِی‌َ إِلّا حَیاتُنَا الدُّنیا نَمُوت‌ُ وَ نَحیا وَ ما یُهلِکُنا إِلَّا الدَّهرُ، آنگه«2» روزگار را دشنام می‌دهند و خدای تعالی گفت: فرزند آدم مرا می‌رنجاند به دشنام روزگار،
3» انا الدهر و بیدی« الامر
، روزگار منم و کار به من است که شب و روز من می‌آرم«4». هم ابو هریره گفت که، رسول- علیه السلام- گفت، خدای تعالی گفت: ای فرزند آدم؟ نگر تا نگویی:
5» یا خیبة« الدهر فانی انا الدهر،
نومید باد روزگار که روزگار منم، شب و روز به فرمان من می‌گردد. اگر خواهم فرو گذارم و اگر خواهم قبض کنم. و از اینکه جا گفت رسول- علیه السلام-
لا تسبوا الدهر فان اللّه هو الدهر
، گفت: روزگار را دشنام مدهی که خدای روزگار است. بعضی گفتند، معنی آن است که: فان اللّه مصرف الدهر و مدبره«6»، آنگه ذکر مصرف و مدبر از کلام بیفگند. پس کلام علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، افتاده است. و وجه معتمد در خبر آن است که، رسول- علیه السلام- گفت: روزگار را دشنام مدهی که، اینکه افعال که شما با روزگار حوالت«7» می‌کنی، افعال خدای است- جل جلاله- از مرگ و زندگانی .. و بیماری و تندرستی و تنگی و فراخی و توانگری«8» و درویشی و مانند اینکه. و عرب و عجم، از جمله بی‌دینان، اینکه افعال جمله به روزگار حوالت کردند«9» و اعتقاد کردند [245- ر] که«10» فعل اوست و از گشت او حاصل می‌شود. و در اشعار ایشان اینکه معنی بسیار است، منها، از آن جمله ابیات، عمرو بن قمیئه«11» می‌گوید:
-----------------------------------
(1). لا: گشتن.
(2). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: گفت.
(3). لا: بی.
(4). ما: می‌رانم، گا، لا: را من می‌گردانم، آد: شب و روز می‌گردانم.
(5). آج: با حسنه.
(6). آج، ما: مدبرها.
(7). گا، آد: اضافه.
(8). ما: تونگری.
(9). گا، آد: و جمله بی دینان از عرب و عجم، همه اینکه احوال را حواله با روزگار کردند.
(10). گا، افزوده: از، آد: به.
(11). آج، ما، آد: قمیه.

صفحه : 238

کانی و قد جاوزت تسعین حجة خلعت بها عنی عنان لجام

علی الراحتین مرة«1» و علی العصا انوء«2» ثلاثا بعدهن قیام

رمتنی بنات الدهر من حیث لا اری فکیف بمن یرمی و لیس برام«3»

فلو انها نبل اذا لاتقیتها و لکننی ارمی بغیر سهام

و افنی و ما افنی من الدهر لیلة و لم یغن ما افنیت سلک نظام

و اهلکنی تأمیل یوم و لیلة و تأمیل عام بعد ذاک و عام
و قال آخر:

فاستأثر الدهر العداة بهم و الدهر یرمینی و لا ارمی«4»

یا دهر قد اکثرت فجعتنا
بسراتنا و وقرت فی العظم

و ترکتنا«5» لحما علی و ضم«6» لو کنت تستبقی من اللحم

و سلبتنا ما کنت تعقبنا یا دهر ما انصفت فی الحکم و قال آخر انشده الفراء:

جنتنی جانیات«7» الدهر حتی کانی خاتل ادنو لصید«8»

قبضت«9» الخطو یحسب من رآنی و لست مقیدا أنی بقید
و قال کثیر:

و کنت کذی رجلین رجل صحیحة و رجل رمی«10» فیها الزمان فشلت
و قال لبید:

فی قروم سادة من اهلهم نظر الدهر الیهم فابتهل و لابن لنکک«11» البصری: قل لدهر عن المکارم عطل یا قبیح الفعال جهم المحیا کم کریم حططته عن یفاع«12» و لئیم الحقته بالثریا و قال آخر: ----------------------------------- (1). آج، ما: حرة. (2). گا، لا: اتؤ، آد: انود. [.....] (3). ما، آد: برامی. (4). آج: ارم. (5). آج: ترکنا. (6). آج: و حم. (7). لا: حنتنی حانیات، ما، گا: ندارد. (8). آج: کاننی حامل او نو یصید. (9). آج، لا: قصیر. (10). لا: یری. (11). آج: لا لبکک. (12). آج: بقاع. صفحه : 239 لحا اللّه دهرا شره قبل خیره و وجدا بصیفی نای بعد معبد«1» و لاخر: فللّه دهر خیره للئامه و احراره صرعی بکل سبیل [245- پ] و لابن الرومی: دهر علی«2» قدر الوضیع به و هوی الشریف یحطه شرفه کالبحر یرسب فیه لؤلؤه سفلا و یعلو فوقه جیفه و لاخر: رأیت الدهر یکبو«3» بالکرام و یرفع رایة«4» القوم اللئام کأن الدهر موتور حقود یطالب«5» ذحله عند الکرام و للبحتری: و قد«6» حکمت فینا اللیالی بجورها و حکم بنات الدهر لیس لها قصد من العدل ان یشقی کرام بجمعها و یأخذ منها صفوها القعدد الوغد و لاخر: و لما رأیت الدهر انحت صروفه علی و اودت بالدخایر و العقد صرفت فضول المال حتی رددتها الی القوت«7» خوفا ان اجاء«8» الی احد و لاخر: المرء اماله طوال و العمر ایامه قصار من لم یؤدبه والداه ادبه اللیل و النهار من لم یخف صولة اللیالی کدح فی وجهه العثار و لابن لنکک: ایا دهر ویحک ما ذا الغلط لئیم علا و کریم هبط حمار یسیب فی روضة و طرف بلا علف یرتبط«9» ----------------------------------- (1). آج: معتد. (2). لا: علا. (3). آج: تکبو. (4). آج: حوایت. [.....] (5). آج: بطالب. (6). آج: لقد. (7). لا: الموت. (8). آج: ازاحا. (9). آج: مرتبط. صفحه : 240 و له ایضا: یا زمانا البس الاح .. رار ذلا و مهانة لست عندی بزمان«1» انما انت زمانة أ جنونا ما نراه منک یبدو ام مجانة«2» و له ایضا: زمان رأینا فیه کل العجائب و اصبحت الأذناب فوق الذوائب لو ان علی الأفلاک ما فی قلوبنا تهافتت الأفلاک من کل جانب و قال آخر«3»: جار الزمان علینا فی تصرفه و ای دهر علی الأحرار لم یجر عندی من الدهر ما لو ان ایسره یلقی علی الفلک الدوار لم یدر و گفتند، صعصعة بن«4» صوحان«5» بر گور«6» امیر المؤمنین«7» بایستاد و اینکه بیتها بخواند بر- سبیل تمثل: هل خبر القبر سائلیه ام قر عینا بزائریه [642- ر] ام هل تراه احاط علما بالجسد المستکن فیه لو علم القبر من یواری تاه علی کل من یلیه یا موت ماذا اردت منی حققت ما کنت اتقیه یا موت لو تقبل اقتداء لکنت بالروح أفتدیه«8» دهر رمانی بفقد الفی اذم دهری و أشتکیه و قال آخر: نهل«9» الزمان و عل غیر مصرد«10» من ال عتاب و ال الاسود فالیوم أضحوا«11» للمنون و سیقة من رائح عجل و اخر مغتد ----------------------------------- (1). آج: بزمانی. (2). اساس: نجابه، به قیاس با نسخه لاودا تصحیح شد. (3). آج: و له ایضا. (4). اساس: صومعه، به قیاس با نسخه لا، تصحیح شد. (5). آج: صوجا. (6). آج، گا: قبر. (7). گا، لا، افزوده: علی. (8). آج، لا: اقتدیه. (9). آج: تسهل. [.....] (10). اساس و همه نسخه بدلها: مصود، با توجه به منابع دیگر تصحیح شد. (11). لا: اضجوا. صفحه : 241 و لآخر: دفعنا بک الأیام حتی اذا أتت تریدک لم تسطع لها عنک مدفعا مضی صاحبی و استقبل الدهر صرعتی«1» و لا«2» بد أن ألقی حمامی فأصرعا و لاخر: ان الجدیدین فی طول اختلافهما لا یفسدان و لکن یفسد النّاس ان الزمان و لا یفنی عجائبه أبقی لنا ذنبا و استوصل«3» الرأس ازرت«4» مضارب اقوام به غلبت علی مشابهة«5» و العرق دساس و لاخر: ان الذی انت فیه لست حامله الی التراب اذا«6» ما عمرک انصر ما ان الجدیدین فی طول اختلافهما لا یبقیان ثراء لا و لا عدما و اشعاری که متضمن اینکه معنی است به تازی و پارسی آن را حدی نیست، و پارسی نیاوردیم، چه غرض ما تصحیح قول رسول است- علیه السلام- و بیان تأویل آن که گفت: فان الله هو الدهر. آنگه گفت: وَ ما لَهُم بِذلِک‌َ مِن عِلم‌ٍ، ایشان را، یعنی کافران را به اینکه که می‌گویند علمی نیست جز ظن محض نمی‌برند و آنچه به ظن و گمان گویند، بیشتر خطا باشد، که: الظن یخطی و یصیب. پس آن که اضافت افعال خدای با دهر کرد«7»، ظن او جز خطا نیست برای آن که به ادلت خلاف آن معلوم شده است. حسین بن الفضل گفت: معنی حدیث آن است که، فان الله مدبر«8» [246- پ] الدهر«9». [و از امیر المؤمنین علی- صلوات الله و سلامه علیه-«10» در خطبه روایت کردند: 11»12» مدمر« الدهور]« من عنده المیسور و من لدیه المعسور. و گفتند، سالم بن عبد الله بن عمر، وقتی ذم دهر می‌کرد، پدرش او را گفت: چرا دهر را ذم می‌کنی! و دهر ----------------------------------- (1). لا: مصرعی. (2). آج: فلا. (3). آج: و استاصل. (4). آج: اضرت. (5). آج: مشاهرة. (6). آج: الی. (7). آج: ما، گا، لا، آد: کند. (8). ما، آد: مدهر، گا: یدهر، لا: مدمر. (9). گا، لا: الدهور. (10). لا، آد: علیه السلام. (11). لا، اد: مدهر. (12). اساس: ندارد، از اج، افزوده شد. [.....] صفحه : 242 بی‌خبر است از اینکه، و انشد: فما الدهر بالحامی«1» لشی‌ء«2» تحبه«3» و لا جالب البلوی فلا تشتم«4» الدهرا و لکن متی ما یبعث الله باعثا علی معشر یجعل میاسیرهم عسرا«5» و لبعضهم فی هذا المعنی: دار الزمان علی الأمور فانه ان لم تدار رماک بالالام و ذر الزمان عن الملام فانما یحکی الزمان«6» مجاری الأقلام یشکی الزمان و یستزاد و انما بید الملیک منافذ الأحکام و انشد ابو علی محمّد بن عبد الوهاب الثقفی: یا عالما یعجب«7» من دهره لا تلم الدهر علی غدره فالدهر مأمور له امر قد ینتهی«8» الدهر إلی أمره کم کافر أمواله جمة یزداد أضعافا علی کفره و مؤمن لیس له درهم یزداد إیمانا علی فقره وَ إِذا تُتلی عَلَیهِم آیاتُنا بَیِّنات‌ٍ، گفت: چون بر ایشان خوانند آیات ما، یعنی بر کافران، بَیِّنات‌ٍ، در آن حال که آن آیات مبین و روشن باشد. و نصب او بر حال است. ما کان‌َ حُجَّتَهُم، ایشان را هیچ حجت نباشد، یعنی علت و دست‌آویز و بهانه«9»، الا آن که گویند: پدران ما را: باز آرید اگر راست می‌گویی. و «ان» مع الفعل در محل رفع است بر اسم کان. و به حجت«10»، منصوب بر خبر او،«11» مقدم بر او. حق تعالی گفت، جواب ایشان چنین ده: قُل‌ِ اللّه‌ُ یُحیِیکُم، بگوی که خدای است که شما را زنده کند، ثُم‌َّ یُمِیتُکُم، پس بمیراند شما را، ثُم‌َّ یَجمَعُکُم، پس جمع [247- ر] کند شما را برای روز قیامت، و در آن روز شکی نیست و لکن بیشتر مردمان نمی‌دانند. وَ لِلّه‌ِ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، و خدای راست ملک و پادشاهی آسمان و ----------------------------------- (1). گا: بالجانبی، آد: بالجائی. (2). گا: بشی‌ء. (3). لا: یحبه. (4). ما: یشتم. (5). ما: عسیرا، آد: یسرا. (6). آچ: الزمانی. (7). آج: تعجب. (8). آج: تدینی. (9). گا، آد، افزوده: نبود اینکه کافران را. (10). کذا در اساس و آب، آجز ما، لا: و حجت، گا، آد: و حجتهم. (11). گا، آد: بر خبر او و. صفحه : 243 زمین. وَ یَوم‌َ تَقُوم‌ُ السّاعَةُ، و آن روز که قیامت برخیزد، آن روز مبطلان و باطل- مذهبان زیانکار باشند. وَ تَری کُل‌َّ أُمَّةٍ جاثِیَةً، گفت: هر امتی و جماعتی را«1» در زانو افتاده بینی، یقال: جثا علی رکبتیه اذا برک جثوا و جذا علی رءوس اصابعه. و الجذو ابلغ من الجثو، و اصله من الجمع لان الجاثی مجتمع الاطراف. قال طرفة: یری جثوتین من تراب علیهما صفائح صم فی صفیح مصمد ابو عثمان النهدی«2» گفت: در قیامت ساعتی باشد که آن ساعت به مقدار ده سال باشد از سالهای دنیا، خلقان در زانو افتاده باشند با«3» ابراهیم خلیل و می‌گویند: نفسی نفسی. کُل‌ُّ أُمَّةٍ تُدعی إِلی کِتابِهَا، هر امتی را با نامه خود خوانند تا نامه خود خوانند، یعنی نامه عملشان. الیَوم‌َ تُجزَون‌َ ما کُنتُم تَعمَلُون‌َ، امروز جزا دهند شما را آنچه کرده باشی. هذا کِتابُنا یَنطِق‌ُ عَلَیکُم بِالحَق‌ِّ، اینکه نامه ماست«4» که گواهی دهد و سخن می‌گوید بر شما به درستی و راستی. گفتند: مراد دیوان عمل است که کرام کاتبین نوشته باشند، و گفتند: لوح محفوظ است. مجاهد روایت کرد از عبد الله عمر، که رسول- علیه السلام- گفت: اول چیز که خدای تعالی آفرید، قلم بود و آن را از نور آفرید، طول او پانصد ساله راه باشد. آنگه لوح بیافرید و طول او پانصد ساله راه است. آنگه قلم را گفت: برو و بنویس هر چه خواهد بودن تا به قیامت، و نام خلقان بنویس، بر و فاجر و رطب و یابس، آنگه اینکه آیت برخواند: هذا کِتابُنا [247- پ] یَنطِق‌ُ عَلَیکُم بِالحَق‌ِّ. إِنّا کُنّا نَستَنسِخ‌ُ، ما نسخت فرماییم آن را که شما کرده باشی، آنگه گفت: اگر اصل نبود چگونه نسخت توان کرد! و استنساخ، نسخت فرمودن باشد. و سین، طلب راست و استدعا را. فَأَمَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، گفت: اما آنان که ایمان آرند و عمل صالح کنند، خدای تعالی ایشان را در رحمت خود برد، یعنی در بهشت او، و آن ----------------------------------- (1). آج، ما، لا، آد، افزوده: آن روز، گا: در آن روز. (2). آج: الیهدی. (3). گا، آد: تا. [.....] (4). گا، آد: نامه‌ای است از ما. صفحه : 244 رستگاری و ظفری«1» باشد آشکارا. وَ أَمَّا الَّذِین‌َ کَفَرُوا، اما آنان که کافر باشند. أَ فَلَم تَکُن، اینکه جا محذوفی هست از کلام و تقدیر آن که، یقال«2» لهم: أَ فَلَم تَکُن آیاتِی تُتلی عَلَیکُم، نه آیات من می‌خواندند و شما استکبار کردی و گروهی مجرم و کافر مصر بودی بر کفر! وَ إِذا قِیل‌َ إِن‌َّ وَعدَ اللّه‌ِ حَق‌ٌّ، گفت«3»، گویند ایشان را که: وعده و نوید خدای تعالی حق است و درست. وَ السّاعَةُ لا رَیب‌َ فِیها، و قیامت را در او شکی نیست. حمزه خواند: و الساعة، به نصب خواند عطفا علی الوعد. و عامه قرا«4» به رفع بر ابتدا. و حجت اینان قوله: ... إِن‌َّ الأَرض‌َ لِلّه‌ِ یُورِثُها مَن یَشاءُ مِن عِبادِه‌ِ وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقِین‌َ«5»، بالرفع لا غیر. قُلتُم ما نَدرِی مَا السّاعَةُ، گویی ما ندانیم که ساعت چه باشد، یعنی قیامت بر طریق جحود و انکار. إِن نَظُن‌ُّ إِلّا ظَنًّا، ما نمی‌پنداریم الا پنداشتی و ما را در اینکه باب هیچ علمی یقین نیست. وَ بَدا لَهُم سَیِّئات‌ُ ما عَمِلُوا، پدید آید ایشان را بدی آنچه کرده باشند، یعنی جزای آن برای آن که روز قیامت روز جزا باشد. وَ حاق‌َ بِهِم ما کانُوا بِه‌ِ یَستَهزِؤُن‌َ، و به ایشان رسد آنچه استهزا کرده باشند، یعنی هم جزای آن، یعنی جزای عمل ایشان و جزای استهزای ایشان به ایشان رسد. وَ قِیل‌َ الیَوم‌َ نَنساکُم، گویند ایشان ما شما را فرو گذاریم از ثواب چنان که شما فرو گذاشتی«6» [248- ر] ایمان به اینکه روز. اینکه نسیان به معنی ترک باشد، و گفتند: مراد نسیان است بر سبیل مجاز و تشبیه،«7» چنان که شما اینکه روز فراموش کردی، ما شما را فراموش کردیم، یعنی به منزلت فراموشان فرود آوردیم«8» تا کس به خیر نام شما نبرد و ذکر شما نکند، گویی در یاد کس نیستی. وَ مَأواکُم‌ُ النّارُ، و جای شما دوزخ باشد. وَ ما لَکُم مِن ناصِرِین‌َ، و شما را هیچ یار و یاور نباشد. ذلِکُم بِأَنَّکُم‌ُ اتَّخَذتُم آیات‌ِ اللّه‌ِ هُزُواً، و آنگه باز نمود که اینکه به جزا و مکافات آن است که شما آیات خدای را فسوس گرفتی و به آن استهزا کردی. ----------------------------------- (1). آج، ما: ظفر. (2). آج، ما، گا، لا: فیقال. (3). آج، ما، گا، لا، آد: و چون گویند. (4). گا، آد، افزوده: خواندند. (5). سوره اعراف (7) آیه 128. (6). ما: گزاشتی. (7). گا، د، افزوده: یعنی. (8). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: شما را. صفحه : 245 وَ غَرَّتکُم‌ُ الحَیاةُ الدُّنیا، و زندگانی دنیا بفریفت شما را. فَالیَوم‌َ لا یُخرَجُون‌َ مِنها، امروز بیرون نیارند ایشان را از آن جا، یعنی از دوزخ. وَ لا هُم یُستَعتَبُون‌َ، و نه نیز طلب رضای ایشان کنند. فَلِلّه‌ِ الحَمدُ رَب‌ِّ السَّماوات‌ِ وَ رَب‌ِّ الأَرض‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ، خدای راست سپاس که خداوند آسمانها و زمین است و خدای جهانیان است. وَ لَه‌ُ الکِبرِیاءُ فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ، و او راست کبریا و عظمت در آسمانها و زمین، و او عزیز و منیع و محکم کار است. و از کلام«1» خدای تعالی که در کتب اوایل فرستاد، آن است که گفت: 2»3»4» الکبریاء ردائی و العظمة ازاری فمن نازعنی« واحدا منهما« القیته« فی النار ، بزرگی و بزرگواری ردا و ازار من است، هر که منازعت کند با من در یکی از اینکه«5»، در دوزخ افگنم او را. ----------------------------------- (1). گا، آد: و از جمله کلامی که. (2). آج: زار عنی. (3). آج: منها. (4). گا: لقیته. (5). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: دو. [.....] صفحه : 246 سورة الأحقاف«1» اینکه سورت مکی است و سی و پنج آیت است به عدد کوفیان و سی و چهار در عدد بصریان و مدنیان، و ششصد و چهل و چهار کلمت است، و دو هزار [248- پ] و پانصد و نود و پنج حرف است. و روایت است از ابو امامه از ابی کعب که، رسول- علیه السلام- گفت: هر که او سورة الاحقاف بخواند، خدای تعالی به عدد هر ریگی که در دنیا«2» ست، او را ده حسنت بنویسد و ده سیئت بسترد، و ده درجت رفیع«3» کند«4». [سوره الأحقاف (46): آیات 1 تا 16] بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ حم (1) تَنزِیل‌ُ الکِتاب‌ِ مِن‌َ اللّه‌ِ العَزِیزِ الحَکِیم‌ِ (2) ما خَلَقنَا السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ وَ ما بَینَهُما إِلاّ بِالحَق‌ِّ وَ أَجَل‌ٍ مُسَمًّی وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا عَمّا أُنذِرُوا مُعرِضُون‌َ (3) قُل أَ رَأَیتُم ما تَدعُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِن‌َ الأَرض‌ِ أَم لَهُم شِرک‌ٌ فِی السَّماوات‌ِ ائتُونِی بِکِتاب‌ٍ مِن قَبل‌ِ هذا أَو أَثارَةٍ مِن عِلم‌ٍ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (4) وَ مَن أَضَل‌ُّ مِمَّن یَدعُوا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ مَن لا یَستَجِیب‌ُ لَه‌ُ إِلی یَوم‌ِ القِیامَةِ وَ هُم عَن دُعائِهِم غافِلُون‌َ (5) وَ إِذا حُشِرَ النّاس‌ُ کانُوا لَهُم أَعداءً وَ کانُوا بِعِبادَتِهِم کافِرِین‌َ (6) وَ إِذا تُتلی عَلَیهِم آیاتُنا بَیِّنات‌ٍ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لِلحَق‌ِّ لَمّا جاءَهُم هذا سِحرٌ مُبِین‌ٌ (7) أَم یَقُولُون‌َ افتَراه‌ُ قُل إِن‌ِ افتَرَیتُه‌ُ فَلا تَملِکُون‌َ لِی مِن‌َ اللّه‌ِ شَیئاً هُوَ أَعلَم‌ُ بِما تُفِیضُون‌َ فِیه‌ِ کَفی بِه‌ِ شَهِیداً بَینِی وَ بَینَکُم وَ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِیم‌ُ (8) قُل ما کُنت‌ُ بِدعاً مِن‌َ الرُّسُل‌ِ وَ ما أَدرِی ما یُفعَل‌ُ بِی وَ لا بِکُم إِن أَتَّبِع‌ُ إِلاّ ما یُوحی إِلَی‌َّ وَ ما أَنَا إِلاّ نَذِیرٌ مُبِین‌ٌ (9) قُل أَ رَأَیتُم إِن کان‌َ مِن عِندِ اللّه‌ِ وَ کَفَرتُم بِه‌ِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِن بَنِی إِسرائِیل‌َ عَلی مِثلِه‌ِ فَآمَن‌َ وَ استَکبَرتُم إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَهدِی القَوم‌َ الظّالِمِین‌َ (10) وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لِلَّذِین‌َ آمَنُوا لَو کان‌َ خَیراً ما سَبَقُونا إِلَیه‌ِ وَ إِذ لَم یَهتَدُوا بِه‌ِ فَسَیَقُولُون‌َ هذا إِفک‌ٌ قَدِیم‌ٌ (11) وَ مِن قَبلِه‌ِ کِتاب‌ُ مُوسی إِماماً وَ رَحمَةً وَ هذا کِتاب‌ٌ مُصَدِّق‌ٌ لِساناً عَرَبِیًّا لِیُنذِرَ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا وَ بُشری لِلمُحسِنِین‌َ (12) إِن‌َّ الَّذِین‌َ قالُوا رَبُّنَا اللّه‌ُ ثُم‌َّ استَقامُوا فَلا خَوف‌ٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون‌َ (13) أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ خالِدِین‌َ فِیها جَزاءً بِما کانُوا یَعمَلُون‌َ (14) وَ وَصَّینَا الإِنسان‌َ بِوالِدَیه‌ِ إِحساناً حَمَلَته‌ُ أُمُّه‌ُ کُرهاً وَ وَضَعَته‌ُ کُرهاً وَ حَملُه‌ُ وَ فِصالُه‌ُ ثَلاثُون‌َ شَهراً حَتّی إِذا بَلَغ‌َ أَشُدَّه‌ُ وَ بَلَغ‌َ أَربَعِین‌َ سَنَةً قال‌َ رَب‌ِّ أَوزِعنِی أَن أَشکُرَ نِعمَتَک‌َ الَّتِی أَنعَمت‌َ عَلَی‌َّ وَ عَلی والِدَی‌َّ وَ أَن أَعمَل‌َ صالِحاً تَرضاه‌ُ وَ أَصلِح لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبت‌ُ إِلَیک‌َ وَ إِنِّی مِن‌َ المُسلِمِین‌َ (15) أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ نَتَقَبَّل‌ُ عَنهُم أَحسَن‌َ ما عَمِلُوا وَ نَتَجاوَزُ عَن سَیِّئاتِهِم فِی أَصحاب‌ِ الجَنَّةِ وَعدَ الصِّدق‌ِ الَّذِی کانُوا یُوعَدُون‌َ (16) [ترجمه] به نام خدای بخشاینده بخشایشگر فرو فرستادن کتاب از خدای قوی محکم کار. نیافریدیم آسمانها و زمین را و آنچه میان آن است مگر به راستی و وقتی نام زد، و آنان که کافر شدند از آنچه می‌ترسانیدند ایشان را برگشته‌اند. بگو ----------------------------------- (1). گا، لا، افزوده: خمس و ثلثون آیات. (2). گا، آد: بیابانها. (3). آج: ده درج رفع، آد: ده درجه بلند گرداند. (4). لا، افزوده: و بالله التوفیق. صفحه : 247 بینی آنچه می‌خوانی جز خدای! بنمای مرا تا چه آفریده‌اند از زمین یا ایشان انبازی هست در آسمانها، بیاری به من کتابی از پیش اینکه یا روایتی از علم اگر شما راستیگری«1». و کیست گمراه‌تر از آن که خواند بجز خدای آن را که اجابت نکند او را تا به روز قیامت و ایشان را خواندن ایشان غافل باشند. [249- ر] و چون حشر کنند مردمان را، باشند ایشان را دشمنان و باشند«2» به پرستش ایشان کافر. چون خوانند بر ایشان آیتهای ما روشن گویند آنان که کافر شدند حق را چون آمد به ایشان اینکه جادوی است روشن«3». و«4» و گویند: فرو بافت«5» ای را«6» بگو: اگر فرو بافتم«7» نتوانی برای من«8» مرا از خدای چیزی، او داناتر است به آنچه در او می‌شوی«9». بس او گواه میان من و شما«10» و او آمرزنده و بخشاینده است. بگو نبودم عجبی از پیغامبران و ندانم که چه کنند به من و نه به شما. من پیروی«11» نمی‌کنم الا آن را که وحی می‌کند به من، و من نیستم الا ترساننده‌ای بیان کننده«12». ----------------------------------- (1). آب: راستگری، ما: راست گویی، لا: راست گویانید. (2). ما: بودند. (3). لا: سحری پیداست. (4). ما، لا: یا . (5). ما: فرا بافت، لا: فرا بافته است. (6). کذا در اساس و آب، ما: اینکه را، لا: قرآن را. (7). ما: فرا بافتم، لا: افترا کردم. (8). کذا در اساس و آب، ما: نتوانی از خدای چیزی، لا: مالک نیستید مرا. (9). لا: شما در آن می‌روید. (10). لا: بس است او مرا به گوایی میان من و شما. [.....] (11). لا: پیروی. (12). ما: بیم کننده ظاهر، لا: بیم کننده هویدا. صفحه : 248 ، بگو بینی اگر اینکه باشد از نزدیک خدای و«1» کافر شوی به او! گوایی دهد گوایی«2» از پسران یعقوب بر مانند آن، ایمان آورد و بزرگواری کردی شما، خدای راه ننماید گروه بیداد کاران را. [249- پ]، گفتند آنان که کافر شدند آنان را که ایمان آوردند: اگر«3» بودی خیری سبق بردندی ما را«4» به آن و چون راه نیافتند به او، گویند: اینکه دروغی است دیرینه. و از پیش او«5» کتاب موسی پیشرو«6» و بخشایشی، و اینکه کتابی است باور دارنده زبانی تازی«7» تا بترسانی آنان را که ظلم کردند، و مژده«8» نکو کاران را. آنان که گفتند خدای ما الله است، پس بایستادند، نیست ترسی بر ایشان و نه ایشان اندوه برند. ایشان اهل بهشت‌اند، همیشه باشند در آن جا پاداشت به آنچه«9» کرده باشند. اندرز کردیم آدمی را به مادر و پدرش نیکوی«10»، بار برگرفت به او مادرش بکراهت و بنهاد او را بکراهت و بار برگرفتن او شیر باز گرفتن او سی ماه تا چون برسد به قوتش«11» و برسید«12» به چهل ----------------------------------- (1). ما، افزوده: شما. (2). آب: گواهی دهد گواهی. (3). لا، افزوده: قرآن. (4). ما، لا: سبقت نگرفتندی بر ما، که بر متن رجحان دارد. (5). ما: اینکه. (6). لا: پیشوا. (7). لا: به زبان عربی. (8). ما: مژده دهی. (9). لا: به پاداشت آنچه. (10). لا: که با پدر و مادر نیکویی کنند. (11). لا: به مردی. (12). ما، لا: برسد. [.....] صفحه : 249 سال، گفت: خدای من؟ الهام ده مرا که شکر کنم نعمت تو را آن که کردی بر من و بر پدر و مادر من، و آن که کنم نیکی که تو بپسندی آن را و نیک بکن مرا در فرزندانم که من توبه کردم به«1» تو، و من از جمله مسلمانان‌ام. [250- ر]، ایشان آنند که بپذیرند«2» از ایشان نیکوتر آنچه کرده باشند، و در گذارند«3» از بدیهای ایشان در اهل بهشت، نوید راستی«4» آن که وعده دادند ایشان را. قوله«5»: حم، تَنزِیل‌ُ الکِتاب‌ِ مِن‌َ اللّه‌ِ العَزِیزِ الحَکِیم‌ِ، تفسیر اینکه آیت از پیش رفته است. ما خَلَقنَا السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ وَ ما بَینَهُما إِلّا بِالحَق‌ِّ، قدیم تعالی گفت: نیافریدیم آسمان و زمین را و آنچه در میان آن است الا بحق و درستی و راستی، و برای تعریض خلق انواع نعمت را، و برای تعریض ایشان ثواب را، و آن را به بازی نیافریدم«6»، مهمل فرونگذاشتیم. وَ أَجَل‌ٍ مُسَمًّی، و وقتی به نام زده کرده«7» در لوح محفوظ برای فریشتگان تا لطف باشد ایشان را. وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، و آنان که کافرانند از آنچه ایشان را به آن می‌ترسانند اعراض می‌کنند و بر می‌گردند و بر او اقبال نمی‌کنند به قبول. آنگه گفت: قُل، بگوی ای محمّد؟ که آنچه شما می‌خوانی آن را بدون خدای تعالی از بتان، أَرُونِی، بنمایی به من تا ایشان از چه وجه مستحق عبادت‌اند و چه آفریده‌اند از زمین، یا ایشان را چه شرکت و انبازی است در خلق آسمان! کتابی بیاری که پیش از اینکه قرآنی«8» فرو«9» آمده است که در آن جا ذکر اینان است یا وجه استحقاق اینان عبادت را. أَو أَثارَةٍ مِن عِلم‌ٍ، قراءت عامه «اثارة» است به الف، و در ----------------------------------- (1). لا: با. (2). ما: بپذرد، لا: بپذیریم که بر متن رجحان دارد. (3). لا: در گذریم، که بر متن رجحان دارد. (4). ما، لا: وعده راست. (5). آج، ما، لا، افزوده: تعالی. (6). آج، ما، گا، لا، آد، نیافریدیم. (7). ما، لا، نام زد کرده، گا، آد: نام برده شده. (8). ما، گا، لا، آد: قرآن. (9). آج، ما، گا، آد: فرود. صفحه : 250 معنی او خلاف کردند: عبد الله عباس گفت، از رسول- علیه السلام- که او گفت: أَو أَثارَةٍ مِن عِلم‌ٍ، ای، حظ، حظی بیاری از علم که دلیل صحت قول شما کند در عبادت اینان. قتاده گفت: خاصة، علم«1» خاص بیاری. حسن گفت: [205- پ] علمی مستخرج بیاری، من اثرت التراب، و منه قوله: ... وَ أَثارُوا الأَرض‌َ«2»إِن کُنتُم صادِقِین‌َ، اگر راست می‌گویی. آنگه گفت: وَ مَن أَضَل‌ُّ، کیست گمراهتر و جاهلتر از آن که«9» کسی را خواند و عبادت کند بدون خدای که او را اجابت نکند و جواب ندهد تا به روز قیامت، یعنی ابد الدهر. و گفتند: تا به روز قیامت که ایشان جواب دهند به تبرا. وَ هُم عَن دُعائِهِم غافِلُون‌َ: و ایشان از دعای اینان غافل باشند، و برای آن به ضمیر عقلا کنایت کرد از ایشان، که ایشان را جاری مجرای ملوک و امرا و مخدومان کرد که ایشان را خدمت کنند. و گفتند: برای آن که اضافت فعل عقلا کرد با ایشان از غفلت«10»، چنان که ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد: علمی. (2). سوره روم (30) آیه 9. (3). گا، آد، افزوده: و الحماسة. (4). اساس: المأثوری، به قیاس با نسخه دا، تصحیح شد. (5). گا: الاثرة التی تبقی. [.....] (6). آج، لا: از. (7). گا، لا، آد: افزوده: علی. (8). لا: لمن یعلم. (9). آج، ما، افزوده: او. (10). آج، ما: عقل. صفحه : 251 گفت: ... فِی فَلَک‌ٍ یَسبَحُون‌َ«1». و قوله: ... فَظَلَّت أَعناقُهُم لَها خاضِعِین‌َ«2»، و: ... رَأَیتُهُم لِی ساجِدِین‌َ«3». وَ إِذا حُشِرَ النّاس‌ُ کانُوا لَهُم [251- ر]، گفت: و آنگه که حشر کنند مردمان را، اینان دشمنان باشند و به عبادت اینکه عابدان ایشان را کفران آرند و تبرا کنند، چنان که گفت: ... تَبَرَّأنا إِلَیک‌َ ما کانُوا إِیّانا یَعبُدُون‌َ«4»، برای اینکه قید زد«5» إِلی یَوم‌ِ القِیامَةِ، در آیت اول. اینکه آیات، مذمت و ملامت و تقریع بت‌پرستان است و تسفیه رأی و حکم ایشان. آنگه هم از وصف حال ایشان و جحود و عناد ایشان طرفی بیان کرد، گفت: وَ إِذا تُتلی عَلَیهِم آیاتُنا بَیِّنات‌ٍ، چون آیات مبین روشن ما بر ایشان خوانند، کافران گویند: اینکه قرآن حق و صدق را که«6» اینکه سخن«7» جادوی ظاهر است. أَم یَقُولُون‌َ افتَراه‌ُ، یا می‌گویند: او فرو«8» بافته است. قُل، تو جواب ده ای محمّد؟ و بگوی که: اینکه قرآن اگر من فرو«9» بافته‌ام و ساخته و بافته من است، فَلا تَملِکُون‌َ لِی مِن‌َ اللّه‌ِ شَیئاً، شما هیچ نتوانی کردن بجای من از خدای، و نتوانی تا حمایت کنی مرا از خدای، چه او عالمتر است به آنچه«10» شما در او خوض می‌کنی، [یقال: افاض القوم فی الحدیث و خاضوا فیه اذا تنازعوا فیه و ترادوا]«11» کَفی بِه‌ِ شَهِیداً، بس است خدای گواه میان من و شما و او آمرزنده و بخشاینده است. آنگه گفت: قُل، بگو ای محمّد؟ ما کُنت‌ُ بِدعاً مِن‌َ الرُّسُل‌ِ، من مردی نیستم غریب و بدیع از میان پیغامبران. و البدع و البدیع، کنصف و نصیف، یعنی، اول کس نیستم من که دعوی پیغامبری کردم«12»، بل پیش از من بسیار پیغامبران بودند. قال عدی بن زید: فلا انا بدع من حوادث تعتری«13» رجالا عرت من بعد بؤس و اسعد ----------------------------------- (1). سوره انبیا (21) آیه 33، سوره یس (36) آیه 40. (2). سوره شعرا (26) آیه 4. (3). سوره یوسف (12) آیه 4. (4). سوره قصص (28) آیه 63. (5). گا، آد: کرد. (6). گا افزوده: آمد به ایشان. (7). آج، ما، گا، لا، آد: سحرو. (8). آج، ما: فرا. (9). آج، ما، لا: فرا. [.....] (10). ما: با آنچه. (11). اساس، آب و لا: ندارد، از آج افزوده شد. (12). ما، لا: کرد. (13). اساس: یعتری، به قیاس با نسخه گا، تصحیح شد. صفحه : 252 وَ ما أَدرِی ما یُفعَل‌ُ بِی وَ لا بِکُم، و من ندانم با من«1» و با شما چه خواهند کردن روز قیامت. گفتند: چون اینکه آیت آمد، کافران شادمانه شدند، گفتند: کار ما و کار محمّد راست«2» است، او نمی‌داند که با او«3» چه خواهند کردن، چنان که نمی‌داند که با ما چه خواهند کردن. و اگر او را خدای غیب دان [251- پ] فرستاده بودی، او را آگاه کردی که با او چه خواهند«4» کردن. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: لِیَغفِرَ لَک‌َ اللّه‌ُ ما تَقَدَّم‌َ مِن ذَنبِک‌َ وَ ما تَأَخَّرَ«5»لِیُدخِل‌َ المُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ«8» وَ بَشِّرِ المُؤمِنِین‌َ بِأَن‌َّ لَهُم مِن‌َ اللّه‌ِ فَضلًا کَبِیراً«9». و اینکه قول انس و قتاده و عکرمه است. عبد اللّه عباس گفت: سبب آن بود که صحابه«10» و اهل البیت در مکه سختی می‌دیدند از کافران. رسول- علیه السلام- در خواب دید که از مکه نقل کرده بود به زمینی پر گیاه و درختان خرما. رسول صحابه را بگفت. صحابه گفتند: یا رسول اللّه؟ کی خواهد بودن که ما از اینکه جور برهیم و تو هجرت کنی با آن زمین که گفتی! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: ... وَ ما أَدرِی ما یُفعَل‌ُ بِی وَ لا بِکُم، یعنی ندانم که ما را«11» هجرت کی فرمایند و در آن جا با ما و شما چه کنند. حسن بصری گفت: معنی آن است که، می«12» ندانم که خدای مرا چه فرماید در حق شما از حرب و صلح و امر و نهی و تعجیل عقوبت او«13» تأخیرش. بعضی دیگر گفتند: معنی آن است که، می«14» ندانم که مئال«15» کار ما و عاقبت او در دنیا به چه آید«16»! من به مرگ بمیرم یا مرا ----------------------------------- (1). آج، ما: تا به من. (2). گا، آد: یکی. (3). گا: ما. (4). ما، آد: خواهد. (5). سوره فتح (48) آیه 2. (6). آج، ما، گا، لا، آد: چون اینکه. (7). گا، لا، آد: خواهد. (8). سوره فتح (48) آیه 5. (9). سوره احزاب (33) آیه 47. (10). آج، ما، گا، لا، آد: افزوده: رسول. [.....] (11). گا، آد: مرا. (12). آج، ما، گا، لا، آد: من. (13). گا، آد: یا : 14. آج، ما، گا، لا، آد: من. (15). مئال/ مآل. 16. گا، آد، که حال من و عاقبت شما در دنیا به چه رسد! صفحه : 253 بکشند، یا عمر من بسیار ماند یا اندک ماند! و ندانم تا مآل«1» کار شما به چه آید! بر تصدیق بر وی«2» یا بر تکذیب! یا شما را عذاب کنند یا نکنند! و اینکه پیشتر از آن بود که اینکه آیت آمد: ... وَ ما کان‌َ اللّه‌ُ لِیُعَذِّبَهُم وَ أَنت‌َ فِیهِم«3»- الآیة. و اینکه اقوال که متضمن آن است که، می‌ندانم که در دنیا با ما و شما چه کنند، بهتر از آن قول اول است که در او نفی علم است از مآل«4» کار ایشان به آخرت، [252- ر] برای آن که باتفاق رسول دانست و او را خبر داده بود خدای که او از اهل بهشت است قطعا. و اینکه خبر در حق معصومان مأمونی«5» الجوانب روا باشد که معلوم از حال ایشان آن بود که به اینکه خبر اختیار معصیت نکنند و مغری نشوند به قبیح. و اینکه اقوال باز پسین، قول حسن و سدی و ضحاک و ثمالی است. آنکه گفت: إِن أَتَّبِع‌ُ، او«6» ما اتبع، من متابعت نمی‌کنم الا آن را که به من وحی می‌کنند، و من نیستم الا ترساننده‌ای«7» بیان کننده. اما از علم غیب و علم عواقب بنزدیک من هیچ نیست. قُل أَ رَأَیتُم إِن کان‌َ مِن عِندِ اللّه‌ِ، آنگه گفت: بگوی ای محمّد که، چگونه می‌دانی و چه می‌بینی که اگر قرآن از نزدیک خدای است، وَ کَفَرتُم، و شما به آن کافر شوی، و گوایی«8» از بنی اسرایل گواهی دهد به مانند آن، فَآمَن‌َ، و ایمان آرد و شما استکبار کنی چگونه باشد علی«9» ما یجی‌ء شرحه. مفسران در اینکه گواه خلاف کردند: قتاده و ضحاک و إبن زید گفتند: عبد اللّه سلام است که بر نبوت و صدق محمّد- صلی اللّه علیه و آله- گواهی داد. حمید طویل گفت از انس: که عبد اللّه سلام بنزدیک رسول آمد در آن وقت که رسول- علیه السلام- از مکه به مدینه شد، و گفت: یا محمّد؟ من تو را از سه مسأله بخواهم پرسید که جواب آن مسایل کس نداند مگر پیغامبری. مرا خبر ده تا اول اشراط و اعلام قیامت چیست! و اول طعام که اهل بهشت خورند چه باشد! و فرزندان که آیند از پدر و مادر، چرا بهری با پدر مانند و بهری با مادر! در حال جبریل آمد و خبر داد رسول ----------------------------------- (4- 1). اساس: مئال/ مآل. (2). آج: بروید، گا، آد: روید. (3). سوره انفال (8) آیه 33. (5). آب: ناموقی، گا، لا، آد: مأمون. (6). آج، ما، لا: ای. (7). لا افزوده: بیم کننده. (8). آج، ما، گا، لا، آد: گواهی. (9). گا، آد: حال. [.....] صفحه : 254 را. رسول گفت: یا عبد اللّه؟ جبریل مرا خبر داد. عبد اللّه سلام گفت: جبریل دشمن ماست. رسول- علیه السلام- گفت: اول اشراط قیامت آن باشد [252- پ] که، خدای تعالی خلقان را از مشرق به مغرب راند. و اما اول طعام اهل بهشت زیادت جگر ماهی باشد. اما شبه فرزند: اگر آب مرد سابق بود شبه او را«1» باشد و اگر آب«2» زن سابق بود شبه او را«3» بود. عبد اللّه سلام گفت: اشهد ان لا اله الا اللّه و ان«4» محمدا رسول اللّه، گواهی«5» دهم که خدای یکی است، و تو که محمدی، بنده و رسول اویی. آنگه گفت: یا رسول اللّه؟ اگر جهودان اسلام من بشنوند. از دست در افتند«6» و در من وقیعت کنند، پیش از آن که من اظهار اسلام کنم، تو حدیث من از ایشان بپرس. رسول- علیه السلام- جهودان را حاضر کرد، گفت: چه گویی در حق عبد اللّه سلام! گفتند:«7» سیدنا و إبن سیدنا، و حبرنا«8» و إبن حبرنا«9»، و اعلمنا و إبن اعلمنا، گفتند: سید و مهتر و حبر و عالم ماست، و پسر سید و عالم و حبر ماست. گفت: اگر چنان که او ایمان آرد، شما با او مساعدت کنی«10»! گفتند: معاذ اللّه که اینکه باشد«11»، و او هرگز به تو ایمان آرد؟ عبد اللّه سلام از آن میانه برخاست و گفت: اشهد ان لا اله الا اللّه و«12» ان محمدا رسول اللّه. گفتند: هذا شرنا و إبن شرنا، اینکه بترین«13» ماست و پسر بترین«14» ماست و در نقص او افتادند. عبد اللّه سلام گفت: من دانستم که چنین گویند، برای آن گفتم که از اینان بپرس اول. سعد ابو وقاص«15» گفت: نشنیدم که پیغامبر- علیه السلام- کسی را گفت در حیات او که: او از اهل بهشت است الا عبد اللّه سلام را. و اینکه آیت در او آمد: وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِن بَنِی إِسرائِیل‌َ عَلی مِثلِه‌ِ. شعبی گفت از مسروق که: شَهِدَ شاهِدٌ مِن بَنِی إِسرائِیل‌َ، موسی است. گفت: دلیل ----------------------------------- (3- 1). گا، آد: شبیه او. (2). ما: از، گا، آد: نطفه. (4). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: اشهد. (5). آج: گواهی. (6). لا: درفتند. (7). لا، افزوده: هو. (8). آج: خیرنا. (9). آج: اخیرنا. (10). آج: موافقه کنی. (11). آج، ما: که او اینکه کند، گا، آد: که هرگز اینکه شود. (12). آج، افزوده: اشهد. (14- 13). آج، ما: بدترین. (15). ما: سعد بن وقاص، گا، آد: سعد وقاص، لا: سعد ابی وقاص. صفحه : 255 بر اینکه آن است که، سورت مکی است و عبد اللّه سلام به مدینه ایمان آورد. گفت: آیت بر آن آمد که، رسول- علیه السلام- با جهودان مناظره می‌کرد، مثل زد و گفت: چنان که [253- ر] موسی بر صدق توریت گواهی داد، من بر صدق قرآن گواهی می‌دهم. و گفتند: اینکه گواه«1» إبن یامین بود، و گفتند: پیغامبری بود از بنی اسرایل. فَآمَن‌َ وَ استَکبَرتُم، آن گواه ایمان آرد و شما استکبار کنی و ایمان نیاری. زجاج گفت: جواب اینکه«2» در آیت محذوف است و تقدیر اینکه«3» است: فأمن أ فتؤمنون، یعنی، اگر اینکه قرآن از نزدیک خدای باشد و شما به او کافر شوی و گوایی«4» از بنی اسرایل گواهی دهد بر صحت او و ایمان آرد، شما ایمان آری عند اینکه حال یا نه! قیل: افما تهلکون، گفتند: محذوف اینکه است، یعنی، اگر چنین باشد و شما ایمان نیاری، نه هلاک شوی! و حسن گفت«5»: من اضل منکم، یعنی، اگر حال چنین باشد و گواه ایمان آرد و شما به استکبار ایمان نیاری، از شما ضالتر«6» که باشد! چنان که در دیگر آیت گفت: قُل أَ رَأَیتُم إِن کان‌َ مِن عِندِ اللّه‌ِ ثُم‌َّ کَفَرتُم بِه‌ِ مَن أَضَل‌ُّ مِمَّن هُوَ فِی شِقاق‌ٍ بَعِیدٍ«7». و اینکه همه محتمل است جز که لا بد یکی از اینکه باید که تقدیر کنند در کلام تا معنی مستقیم شود. و بعضی دیگر گفتند، محذوف اینکه است: من المحق منا و من المبطل، چون حال اینکه«8» باشد و اینکه قرآن از نزدیک خدای باشد و گواهی پدید آید و گواهی دهد بر صحت او و ایمان آرد و شما نیاری، محق که باشد و مبطل که باشد! إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَهدِی القَوم‌َ الظّالِمِین‌َ، آنگه گفت: خدای هدایت ندهد ظالمان را، اما به معنی حکم و تسمیت و اما به ره بهشت. و نشاهد«9» تا هدایت باشد به راه«10» دین، برای آن که آیت«11» عام است با جمله مکلفان کرده است از مؤمن و کافر، قال اللّه تعالی: وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَیناهُم فَاستَحَبُّوا العَمی عَلَی الهُدی«12». وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، گفتند کافران: یعنی جهودان بر قول بیشتر مفسران، اگر ----------------------------------- (1). گا، لا، آد: گواهی. [.....] (2). گا، لا، آد: آن. (3). آج، ما، گا، آد: آن. (4). آج، گا: گواهی. (5). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: محذوف اینکه است. (6). گا، آد: گمراه‌تر. (7). سوره فصلت (41) آیه 52. (8). گا، آد: چنین. (9). آج، ما، گا، لا، آد: نشاید. (10). ما، لا: ره. (11). گا، آد: اینکه، لا: آن. (12). سوره فصلت (41) آیه 17. صفحه : 256 اینکه قرآن و مسلمانی بهتر بودی، عبد اللّه سلام و اصحابش ما را سبق نبردندی [253- پ] به او«1». و گفتند: آیت در مشرکان مکه آمد که ایشان گفتند: اگر قرآن و اسلام«2» خیری بودی، اینکه گدایان و درویشان ما را سبق نبردندی به اول«3»، ما سبق بردمانی ایشان را به آن. وَ إِذ لَم یَهتَدُوا بِه‌ِ فَسَیَقُولُون‌َ هذا إِفک‌ٌ قَدِیم‌ٌ، و چون به اینکه قرآن مهتدی نمی‌شوند، می‌گویند: اینکه قرآن دروغی است قدیم دیرینه و حکایتی فرو«4» بافته از آن پیشینگان. از جمله آنچه مجبران از مشرکان برگرفته‌اند، یکی آن است که قرآن را قدیم خواندند و گفتند: دروغی است قدیم و مجبران همین«5» گفتند، و«6» لفظ قدیم خلاف نیست که گفتند. اما افک، از آن جا گفتند که گفتند قدیم است. در ازل، هنوز نه جهان بود و نه جهانیان و خدای می‌گفت: موسی چنین کرد«7» و فرعون، چنان کرد و عیسی چنین گفت«8» و جهودان چنین کردند و ایشان هیچ در وجود نبودند، نه دروغ باشد! برای آن چیزی«9» بود که مخبر بر خلاف خبر بود. وَ مِن قَبلِه‌ِ کِتاب‌ُ مُوسی إِماماً وَ رَحمَةً، [گفت از پیش اینکه قرآن کتاب موسی که توریت است، اماما و رحمة]«10» نصب بر حال است و عامل در او محذوف است و التقدیر: انزلناه کتاب موسی اماما و رحمة، ما آن را فرو فرستادیم امامی مقتدا که به او اقتدا کنند، و رحمتی که به او مهتدی شوند و به ثواب و نعیم رسند. وَ هذا کِتاب‌ٌ مُصَدِّق‌ٌ، و اینکه قرآن کتابی است که آن را تصدیق می‌کند و بر صدق آن گواهی می‌دهد، و نصب لِساناً عَرَبِیًّا، بر حال است از عاملی محذوف، و التقدیر: جعلناه، او انزلناه. و گفتند: مفعول به است، کانه قال، اعنی، لسانا عربیا. و اول بهتر است. لِیُنذِرَ الَّذِین‌َ ظَلَمُوا، مدنی و شامی و یعقوب خواندند به «تا» ی خطاب، خطابا للنبی- صلی اللّه علیه و آله. و باقی قراء به « یا » خواندند خبرا عن الغائب اما عن القران او عن اللّه، تا بترسانی تو ای محمّد ظالمان و کافران را به او، و یا بترساند [254- ر] ----------------------------------- (1). آج: بر او. (2). آج، ما افزوده: را. (3). آج، ما: به او بل، لا: بل. [.....] (4). آج: فرا. (5). ما، لا: هم اینکه. (6). آج، ما، گا، لا، آد: در. (7). آج، ما، گا، لا، آد: گفت. (8). لا، افزوده: و ترسایان. (9). آج، ما، لا: خبری، گا، آد: کذب خبری. (10). اساس و آب افتادگی دارد، از آج آورده شد. صفحه : 257 قرآن یا خدای ایشان را. وَ بُشری لِلمُحسِنِین‌َ، و بشارت و مژده نکوکاران را. و محل او دو وجه را محتمل است از اعراب: یکی رفع علی تقدیر وَ هذا کِتاب‌ٌ مُصَدِّق‌ٌ ... وَ بُشری لِلمُحسِنِین‌َ، او هو بشری. و روا بود که نصب بود علی محل لینذر«1» ای انذارا و بشارة. و شاید که حال بود علی قراءة من قرأ بالیا، ای منذرا. و مبشرا حال باشد از قرآن، و مثاله قوله: جئتک لازورک و اکراما لک، او«2» مکرما لک. و روا بود که مصدری بود محذوف الفعل، ای و لتبشر«3» المؤمنین بشری. إِن‌َّ الَّذِین‌َ قالُوا رَبُّنَا اللّه‌ُ ثُم‌َّ استَقامُوا-، الآیة، آنان که گفتند: خدای ما اللّه است پس استقامت کردند و بر آن بایستادند، آنان«4»، که بر ایشان ترسی نباشد و نه نیز اندوهگن شوند. و تفسیر آیت باستقصا رفته است. أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ خالِدِین‌َ فِیها، الآیة. گفت: ایشان اهل بهشت‌اند و همیشه آن جا باشند و از آن جا بیرون«5» نیایند. جَزاءً، و پاداشت به آنچه کرده باشند و نصب جزا بر مفعول له باشد. وَ وَصَّینَا الإِنسان‌َ بِوالِدَیه‌ِ إِحساناً«6»، عامه قرا خواندند: حسنا، به ضم «حا» و سکون «سین» بر مصدر ثلاثی. و اهل کوفه، احسانا خواندند بر مصدر مزید، من احسن احسانا، به دو الف. گفت: ما اندرز کردیم آدمی را به نیکویی کردن با مادر و پدرش. حَمَلَته‌ُ أُمُّه‌ُ کُرهاً. ای مشقة. إبن کثیر و نافع و ابو عمرو خواندند به فتح کاف. و باقی به ضم کاف. وَ وَضَعَته‌ُ کُرهاً، گفت: مادر به او بار برگرفت و بار بنهاد به او به رنج و مشقت، برای آن که آبستن را هم در حال حمل رنج رسد«7»، هم در حال وضع. و کره و کره، دو لغت است، و قیل: الکره، المشقة. و الکره، الاکراه. وَ حَملُه‌ُ وَ فِصالُه‌ُ ثَلاثُون‌َ شَهراً، و بار برگرفتنش و از شیر باز کردنش سی ماه بود. جمله مفسران گفتند [254- پ] حملش شش ماه و شیر دادن«8» دو سال. و اینکه دلیل است بر آن که اقل حمل شش ماه بود. و محمّد بن اسحق گفت: حملش نه [ماه]«9» باشد و شیر دادن ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد: لتنذر. (2). گا: ای. (3). اساس: فنبشر، به قیاس با نسخه ما، تصحیح شد. (4). آج، ما، لا: ایشان آنانند. (5). ما، لا: برون. (6). اساس و کلیه نسخه بدلها: حسنا، به قیاس قرآن مجید تصحیح شد. (7). آج، ما، گا، آد، افزوده: و. [.....] (8). آج، ما، گا، آد: شیر دادنش. (9). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد. صفحه : 258 و باز برگرفتن«1» بیست و یک ماه. و اینکه خلاف قرآن است، آن جا که گفت: وَ الوالِدات‌ُ یُرضِعن‌َ أَولادَهُن‌َّ حَولَین‌ِ کامِلَین‌ِ«2» وَ فِصالُه‌ُ، به الف، مگر یعقوب که او خواند: و فصله، بی‌الف. و فصل و فصال«3» و فطام یکی باشد و آن از شیر باز گرفتن کودک بود. و امیر المؤمنین«4»- علیه السلام- به اینکه آیت تمسک کرد بر آن که مدت حمل شش ماه باشد، و آن قصت برفت. حَتّی إِذا بَلَغ‌َ أَشُدَّه‌ُ، تا برسید به حد بلوغ. و گفتند: به غایت برنایی و تمام قوت. مجاهد گفت: سی و سه سال«5». بعضی دیگر گفتند: سی سال. بعضی دیگر گفتند: از هژده«6» سال تا چهل سال. وَ بَلَغ‌َ أَربَعِین‌َ، چهل«7» سال رسید. سدی و ضحاک گفتند: آیت در سعد ابو وقاص آمد، و قصت او برفت. و بعضی دیگر گفتند: آیت در شأن ابو بکر آمد و پدرش ابو قحافه عثمان بن عمرو و مادرش ام الخیر بنت صخر بن عمرو. چون ابو بکر به چهل سال رسید ایمان آورد به رسول- علیه السلام- گفت: رَب‌ِّ أَوزِعنِی، گفت: بار خدایا؟ مرا الهام ده تا شکر نعمت تو بکنم، یعنی الطافی کن با من که عند آن ممتنع«8» شوم«9» از عقوق و تضییع حقوق. و الا یزاع الحمل علی الوزع، و هو الکف و المنع و قولهم: لا بد للناس من وزعة«10». و قول النابغة: قلت الما تصح و الشیب وازع ای، مانع. أَن أَشکُرَ نِعمَتَک‌َ الَّتِی أَنعَمت‌َ عَلَی‌َّ وَ عَلی والِدَی‌َّ، که شکر کنم آن نعمت را که کردی با من و با مادر و پدر من و عملی کنم صالح که از من بپسندی. وَ أَصلِح لِی فِی ذُرِّیَّتِی، و مرا [255- ر] به صلاح دار در فرزندم«11»، یعنی توفیق صلاحم ده در حق ایشان. إِنِّی تُبت‌ُ إِلَیک‌َ، که من با درگاه تو گریختم و من از جمله مسلمانان‌ام. أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ نَتَقَبَّل‌ُ عَنهُم أَحسَن‌َ ما عَمِلُوا، ایشان آنانند که عمل نیکوتر از ----------------------------------- (1). آج، ما: باز کردنش، لا: باز کردن. (2). سوره بقره (2) آیه 233. (3). گا، آد، افزوده: و فطم. (4). آج، گا، لا، آد، افزوده: علی. (5). ما: ساله. (6). آج: هشتده، گا: هجده. (7). آج، ما، لا: به چهل، گا: برسید به چهل. (8). اساس: متمتع، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. (9). لا: نشوم. (10). اساس: فزعة، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. (11). آج، ما، گا، لا، آد: فرزندانم. صفحه : 259 ایشان قبول کرده‌اند و کنند. وَ نَتَجاوَزُ عَن سَیِّئاتِهِم، و در گذارند از سیئات ایشان و معاصی‌شان. حمزه و کسائی و خلف خواندند: نتقبل و نتجاوز، به نون، علی الخبر عن نفس المتکلم«1». و باقی قرا یتقبل و یتجاوز، به « یا » ی مضموم علی ما لم یسم فاعله. معنی قراءت اول، بپذیریم از ایشان نیکوتر آنچه کرده باشند و در گذارانیم«2» از گناه ایشان، و معنی قراءت دوم، بپذیرند نکوتر آنچه کرده باشند و در گذارند«3» از بدیهاشان. فِی أَصحاب‌ِ الجَنَّةِ، در زمرت اهل بهشت، وَعدَ الصِّدق‌ِ الَّذِی کانُوا یُوعَدُون‌َ، وعده راست که ایشان را دادند در دنیا. و نصب او بر مصدری است محذوف الفعل کانه قال: وعدهم وعد الصدق، و الَّذِی، بدل وعد است و شاهد«4» تا صفت او باشد، و الصلة و الموصول«5» فی محل النصب«6». [سوره الأحقاف (46): آیات 17 تا 35] وَ الَّذِی قال‌َ لِوالِدَیه‌ِ أُف‌ٍّ لَکُما أَ تَعِدانِنِی أَن أُخرَج‌َ وَ قَد خَلَت‌ِ القُرُون‌ُ مِن قَبلِی وَ هُما یَستَغِیثان‌ِ اللّه‌َ وَیلَک‌َ آمِن إِن‌َّ وَعدَ اللّه‌ِ حَق‌ٌّ فَیَقُول‌ُ ما هذا إِلاّ أَساطِیرُ الأَوَّلِین‌َ (17) أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ حَق‌َّ عَلَیهِم‌ُ القَول‌ُ فِی أُمَم‌ٍ قَد خَلَت مِن قَبلِهِم مِن‌َ الجِن‌ِّ وَ الإِنس‌ِ إِنَّهُم کانُوا خاسِرِین‌َ (18) وَ لِکُل‌ٍّ دَرَجات‌ٌ مِمّا عَمِلُوا وَ لِیُوَفِّیَهُم أَعمالَهُم وَ هُم لا یُظلَمُون‌َ (19) وَ یَوم‌َ یُعرَض‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا عَلَی النّارِ أَذهَبتُم طَیِّباتِکُم فِی حَیاتِکُم‌ُ الدُّنیا وَ استَمتَعتُم بِها فَالیَوم‌َ تُجزَون‌َ عَذاب‌َ الهُون‌ِ بِما کُنتُم تَستَکبِرُون‌َ فِی الأَرض‌ِ بِغَیرِ الحَق‌ِّ وَ بِما کُنتُم تَفسُقُون‌َ (20) وَ اذکُر أَخا عادٍ إِذ أَنذَرَ قَومَه‌ُ بِالأَحقاف‌ِ وَ قَد خَلَت‌ِ النُّذُرُ مِن بَین‌ِ یَدَیه‌ِ وَ مِن خَلفِه‌ِ أَلاّ تَعبُدُوا إِلاَّ اللّه‌َ إِنِّی أَخاف‌ُ عَلَیکُم عَذاب‌َ یَوم‌ٍ عَظِیم‌ٍ (21) قالُوا أَ جِئتَنا لِتَأفِکَنا عَن آلِهَتِنا فَأتِنا بِما تَعِدُنا إِن کُنت‌َ مِن‌َ الصّادِقِین‌َ (22) قال‌َ إِنَّمَا العِلم‌ُ عِندَ اللّه‌ِ وَ أُبَلِّغُکُم ما أُرسِلت‌ُ بِه‌ِ وَ لکِنِّی أَراکُم قَوماً تَجهَلُون‌َ (23) فَلَمّا رَأَوه‌ُ عارِضاً مُستَقبِل‌َ أَودِیَتِهِم قالُوا هذا عارِض‌ٌ مُمطِرُنا بَل هُوَ مَا استَعجَلتُم بِه‌ِ رِیح‌ٌ فِیها عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (24) تُدَمِّرُ کُل‌َّ شَی‌ءٍ بِأَمرِ رَبِّها فَأَصبَحُوا لا یُری إِلاّ مَساکِنُهُم کَذلِک‌َ نَجزِی القَوم‌َ المُجرِمِین‌َ (25) وَ لَقَد مَکَّنّاهُم فِیما إِن مَکَّنّاکُم فِیه‌ِ وَ جَعَلنا لَهُم سَمعاً وَ أَبصاراً وَ أَفئِدَةً فَما أَغنی عَنهُم سَمعُهُم وَ لا أَبصارُهُم وَ لا أَفئِدَتُهُم مِن شَی‌ءٍ إِذ کانُوا یَجحَدُون‌َ بِآیات‌ِ اللّه‌ِ وَ حاق‌َ بِهِم ما کانُوا بِه‌ِ یَستَهزِؤُن‌َ (26) وَ لَقَد أَهلَکنا ما حَولَکُم مِن‌َ القُری وَ صَرَّفنَا الآیات‌ِ لَعَلَّهُم یَرجِعُون‌َ (27) فَلَو لا نَصَرَهُم‌ُ الَّذِین‌َ اتَّخَذُوا مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ قُرباناً آلِهَةً بَل ضَلُّوا عَنهُم وَ ذلِک‌َ إِفکُهُم وَ ما کانُوا یَفتَرُون‌َ (28) وَ إِذ صَرَفنا إِلَیک‌َ نَفَراً مِن‌َ الجِن‌ِّ یَستَمِعُون‌َ القُرآن‌َ فَلَمّا حَضَرُوه‌ُ قالُوا أَنصِتُوا فَلَمّا قُضِی‌َ وَلَّوا إِلی قَومِهِم مُنذِرِین‌َ (29) قالُوا یا قَومَنا إِنّا سَمِعنا کِتاباً أُنزِل‌َ مِن بَعدِ مُوسی مُصَدِّقاً لِما بَین‌َ یَدَیه‌ِ یَهدِی إِلَی الحَق‌ِّ وَ إِلی طَرِیق‌ٍ مُستَقِیم‌ٍ (30) یا قَومَنا أَجِیبُوا داعِی‌َ اللّه‌ِ وَ آمِنُوا بِه‌ِ یَغفِر لَکُم مِن ذُنُوبِکُم وَ یُجِرکُم مِن عَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ (31) وَ مَن لا یُجِب داعِی‌َ اللّه‌ِ فَلَیس‌َ بِمُعجِزٍ فِی الأَرض‌ِ وَ لَیس‌َ لَه‌ُ مِن دُونِه‌ِ أَولِیاءُ أُولئِک‌َ فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ (32) أَ وَ لَم یَرَوا أَن‌َّ اللّه‌َ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ وَ لَم یَعی‌َ بِخَلقِهِن‌َّ بِقادِرٍ عَلی أَن یُحیِی‌َ المَوتی بَلی إِنَّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (33) وَ یَوم‌َ یُعرَض‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا عَلَی النّارِ أَ لَیس‌َ هذا بِالحَق‌ِّ قالُوا بَلی وَ رَبِّنا قال‌َ فَذُوقُوا العَذاب‌َ بِما کُنتُم تَکفُرُون‌َ (34) فَاصبِر کَما صَبَرَ أُولُوا العَزم‌ِ مِن‌َ الرُّسُل‌ِ وَ لا تَستَعجِل لَهُم کَأَنَّهُم یَوم‌َ یَرَون‌َ ما یُوعَدُون‌َ لَم یَلبَثُوا إِلاّ ساعَةً مِن نَهارٍ بَلاغ‌ٌ فَهَل یُهلَک‌ُ إِلاَّ القَوم‌ُ الفاسِقُون‌َ (35) [ترجمه] و آن که گفت مادر و پدرش را: اف شما را وعده می‌دهی ما را«7» که بیرون آرند ما را«8» و بگذشت«9» قرنها از پیش من و ایشان فریاد می‌خواهند از خدای وای تو«10»؟ آمن دار«11» که وعده خدای حق است، گوید نیست اینکه الا فسانه پیشینگان«12». [255- پ]، آنانند«13» که واجب شد بر ایشان کلمت عذاب در امتانی که گذشتند از پیش ایشان از دیو و آدمی که ایشان بودند زیانکاران. و هر کسی را پایه‌هاست از آنچه کرده باشند تا تمام بدهد«14» ایشان را کارشان و بر ایشان ظلم نکنند. ----------------------------------- (1). آج، گا، آد، افزوده: و نصب نون احسن. [.....] (2). آج: در گذرانیم، ما: در گزرند، گا، لا، آد: در گذریم. (3). ما: در گزرند، گا، آد: در گذرند. (4). آج، ما، گا، لا، آد: شاید. (5). آج، ما، گا، لا، آد: موصول. (6). لا، آد، افزوده: قوله تعالی. (8- 7). ما، لا: مرا. (9). ما: بگزشتند، لا: گذشت. (10). لا: وای بر تو. (11). ما، لا: ایمان آر. (12). ما: پیشینان. (13). ما، ایشان آنانند. (14). لا: تمام وفا کند. صفحه : 260 و آن روز که عرض کنند آنان را که کافر شدند بر دوزخ، ببردی خوشیهاتان در زندگانی دنیا و برخوردار شدی به آن، امروز جزا کنند شما را عذاب خواری به آنچه بزرگواری کردی در زمین بناحق و به آن فسق که کردی«1». و یاد کن برادر عاد را چون بترسانید قومش را به ریگستان و گذاشته بودند«2» پیغامبران از پیش او و از پس او که نپرستی الا خدای را که من می‌ترسم بر شما«3» عذاب روز بزرگ. گفتند آمدی به ما تا برگردانی ما را از خدای«4» ما! بیار به ما آنچه وعده می‌دهی اگر از جمله راست گویانی. [256- ر]، گفت علم بنزدیک خدای است و برساند به شما آنچه فرستاده‌اند مرا به آن و لکن من می‌بینم شما را گروهی که نمی‌دانید. چون بدیدند ابری برابر وادیهاشان، گفتند: اینکه ابری است باران دهنده ما را«5»، بل او آن است که شتاب کردی به آن، بادی است و در او عذابی دردناک. هلاک کند هر چیزی را به فرمان خدای در روز آمدند نبینند الا خانه‌هایشان. چنین جزا کنیم«6» گروه گناهکاران را. ----------------------------------- (1). ما: به آنچه فسق کردی. (2). ما: گزشتند، لا: گذشتند. [.....] (3). لا افزوده: از. (4). ما، لا: خدایان. (5). ما: بارنده بر ما، لا: باران دهد ما را. (6). ما: پاداشت. صفحه : 261 تمکین کردیم ایشان را در آنچه ممکن بکردیم«1» شما را در آن، و کردیم ایشان را گوش و چشمها و دلها، نگریزانید«2» از ایشان گوششان و نه چشمهاشان و نه دلهاشان از چیزی چون جحود کردند به آیتهای خدای، برسید به ایشان آنچه بدان افسوس می‌داشتند. [256- پ] هلاک کردیم ما آنچه پیرامن ایشان بود از شهرها«3» و بگردانیدیم آیتها تا همانا باز آیند. چرا یاری نداد ایشان را آنان که گرفتند. بجز خدای نزدیکی خدایانی، بل گم شدند از ایشان و آن دروغ ایشان بود و آنچه فرو می‌بافتند«4». و چون باز گردانیدیم با تو گروهی را از دیوان می‌شنیدند قرآن چون حاضر آمدند، گفتند: گوش داری، چون بگذاردند، برگشتند با قوم خود ترساننده. گفتند: ای قوم ما؟ ما شنیدیم کتابی که فرو فرستادند از پس موسی راست دارنده آن را که پیش است، راه نماید به حق و به ره راست. ای قوم ما؟ اجابت کنی خواننده خدای را و ایمان آری به او تا بیامرزد شما را گناهانتان و پناه گیرد«5» شما را از عذابی دردناک. [257- ر]، و هر که اجابت نکند خواننده خدای را، نیست ----------------------------------- (1). ما: تمکین کردیم. (2). ما: بنگرایرانید، لا: پس نگزیرانید. (3). ما، لا: دیها/ دیه‌ها. (4). ما: فرا بافته بودند، بالا: فرا می‌بافتند. (5). لا: زنهار دهد. صفحه : 262 عاجز کننده در زمین و نیست او را جز او دوستانی، ایشان در گمراهی‌اند ظاهر. نمی‌بینند که خدای است آن که بیافرید آسمانها و زمین را و در نماند به آفریدن آن، تواناست بر آن که زنده کند مردگان را. آری او بر همه چیزی تواناست. و آن روز که عرض کنند آنان را که کافر شدند بر دوزخ، نه اینکه حق است! گویند: آری به خدای ما. گوید: بچشی عذاب به آن کفر که آوردی. صبر کن چنان که صبر کردند خداوندان عزم از پیغامبران و شتاب مکن ایشان را که ایشان آن روز که بینند آنچه وعده دادند ایشان را مقام«1» نکردند الا یک ساعت از روز رسیدن، نیست به هلاک کننده«2» الا گروه فاسقان را! قوله تعالی: [257- پ] وَ الَّذِی قال‌َ لِوالِدَیه‌ِ أُف‌ٍّ لَکُما، و آن که گفت مادر و پدرش را اف شما را آنگه که او را دعوت کردند با ایمان به خدای و بعث و نشور، و اف، کلمت کراهت است، در مکروهات استعمال کنند و مردم ضجر گوید«3». و گفتند: معنی آن است که: نتنا لکما و قذرا، چنان که کسی گوید که وی«4» ناخوش شنود. و کذلک التف. و گفتند: اف، و سخ گوش باشد، و تف، و سخ ناخن باشد. گفتند: اینکه اصل کلمت است، آنگه در مکروهات استعمال کنند. أَ تَعِدانِنِی، مرا وعده دهی که مرا از گور بیرون خواهند آوردن و زنده کردن. وَ قَد خَلَت‌ِ القُرُون‌ُ مِن قَبلِی، و از پیش من ایشان«5» گذاشته‌اند و رفته و هیچ باز نیامدند. وَ هُما یَستَغِیثان‌ِ اللّه‌َ، و مادر و پدرش فریاد می‌خوانند می‌گفتند: وَیلَک‌َ آمِن، وای به تو؟ ایمان آر به ----------------------------------- (1). لا: درنگ. (2). ما: هلاک بکنند، لا: هیچ هلاک می‌شود. (3). آج، ما، گا، لا، آد: گویند. (4). آج، ما، گا، لا، آد: بوی، هم می‌تواند «وی» خوانده شود بجای «بوی». (5). آج، ما، گا، لا، آد: امتان. [.....] صفحه : 263 خدای و به بعث و نشور. فَیَقُول‌ُ ما هذا إِلّا أَساطِیرُ الأَوَّلِین‌َ، او می‌گوید: نیست اینکه که شما می‌گوی و مرا وعده می‌دهی از حدیث بعث و نشور الا افسانه پیشینگان. عبد اللّه عباس گفت«1» و ابو العالیه و سدی و مجاهد، گفتند: آیت در حق عبد اللّه بن ابی بکر آمد. و گفتند: عبد الرحمن بن ابی بکر چون مادر و پدر او را با اسلام خواندند و بر او الحاح کردند، و گفتند ایمان آر به خدای تعالی و به بعث و نشور، او گفت عبد اللّه جدعان را و عامر کعب را و مشایخ قریش را زنده باز کنی تا من از ایشان اینکه حدیث بپرسم«2» تا اصلی هست اینکه را یا نه! محمّد بن زیاد گفت: معاویه نامه نوشت به مروان تا بیعت مردمان برای یزید بستاند«3». عبد الرحمن«4» بن ابی بکر گفت: معاویه می‌خواهد تا اینکه کار بمانند آن کند که هرقل و کسری کردند [258- ر] که پدران برای فرزندان رها کنند به میراث«5». مروان گفت: خاموش باش و او بر منبر بود- تو آنی که در حق تو آمد: وَ الَّذِی قال‌َ لِوالِدَیه‌ِ أُف‌ٍّ لَکُما- الآیة. عایشه بشنید، گفت: دروغ می‌گویی و من دانم که آیت در حق که آمد و اگر خواهی تا بگویم به نام و نسبش، و لکن رسول خدای پدرت را لعنت کرد و تو در پشت او بودی، تو نتیجه لعنت«6» رسول خدایی. أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ حَق‌َّ عَلَیهِم‌ُ القَول‌ُ فِی أُمَم‌ٍ، گفت: آنان که عبد الرحمن ابی بکر نام برد ایشان را از قریش، و خواست تا با زنده«7» کنندشان برای او تا از ایشان چیزی بپرسد، آنانند که عذاب بر ایشان واجب شد در میان جماعتی که رفتند و گذشتند پیش ایشان از جمله کافران جن و انس، و ایشان زیانکار بودند از آن جا که بر کفر مردند. حسن و قتاده گفتند: آیت عام است، اگر چه بر یک کس حوالت است«8»، مبهمی است مجهول بر سبیل مثل گفت خدای تعالی تا باز نماید که هر که چنین گوید، حکمش اینکه باشد. و گفتند: مراد یکی«9» شخص است نا معین، کافر، عاق در ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد: ندارد. (2). آج، ما، باز پرسم. (3). گا، آد: بستاند برای پسرش یزید- علیه اللعنه- لعائن اللّه تتری، و الملائکة و النّاس اجمعین. (4). گا: عبد اللّه. (5). گا، آد: میراث رها کنند. (6). گا، افزوده: خدا و. (7). بازنده/ باز زنده، آج، ما: باز زنده، گا، لا، آد: تا زنده. (8). آج: حوالت، ما: حوالتش. (9). آج، ما، گا، لا، آد: یک. صفحه : 264 مادر و پدر. وَ لِکُل‌ٍّ دَرَجات‌ٌ، ای لکل واحد من الفریقین، گفت: هر یکی را از آن دو گروه مؤمن و کافر درجاتی و منازلی و پایه‌هاست، مومن را از بالا و کافر را از زیر از آنچه کرده باشند بر حسب عمل ایشان. وَ لِیُوَفِّیَهُم، تا تمام بدهد ایشان را عملشان، یعنی جزای عملشان. مکیان و بصریان خواندند به « یا » خبرا عن اللّه«1»، تا خدای بدهد. و باقی قرا به «نون» خواندند، علی اخبار اللّه تعالی عن نفسه. وَ هُم لا یُظلَمُون‌َ، و بر ایشان ظلم نکنند و حق ایشان باز نگیرند و نقصان نکنند. وَ یَوم‌َ یُعرَض‌ُ الَّذِین‌َ [258- پ] کَفَرُوا عَلَی النّارِ، گفت: آن روز که عرضه کنند کافران را بر دوزخ. أَذهَبتُم طَیِّباتِکُم فِی حَیاتِکُم‌ُ الدُّنیا، در کلام محذوفی هست، ای و یقال لهم، گویند ایشان را خوشیهای خود و لذتهای خود ببردی«2» در زندگانی دنیا، یعنی قضای شهوات کردی و آنچه شما را آرزو بود در دنیا بکردی و بجای آوردی. وَ استَمتَعتُم بِها، و به آن برخوردار شدی. ابو جعفر و إبن کثیر و یعقوب خواندند: ء اذهبتم«3»، بر استفهام و باقی قرا، به یک الف بر خبر. و از اهل شام در او خلاف کردند، و بر هر دو قراءت معنی تقریع و توبیخ است، یقول العرب: انت الذی فعلت کذا و [ء] انت«4» الذی فعلت کذا. فَالیَوم‌َ تُجزَون‌َ عَذاب‌َ الهُون‌ِ امروز جزا دهند شما را عذاب هوان و خواری. و اینکه صفت عقاب است برای آن که عقاب مقرون باشد به استخفاف و اهانت، و به اینکه جدا شود از دگر آلام و مضرات. بِما کُنتُم تَستَکبِرُون‌َ، به آن تکبر که کردی در زمین به ناحق و به آن فسق و خروج از فرمان خدای تعالی. و خدای وصف کرد کافران را به آن که همت ایشان مصروف باشد با شهوت«5» و قضای آن و استمتاع به انواع لذات. و صفت مؤمنان و صالحان خلاف اینکه باشد. ثوبان روایت کند، مولی رسول اللّه«6»، که: رسول- علیه السلام- چون به سفر خواستی رفتن، آخر کس را که دیدی فاطمه زهرا بودی«7» و اول کس را دیدی چون باز ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: تعالی. (2). ما: ببری. (3). اساس و آب: أ اذهبتم، گا، لا، آد، افزوده: به دو همزه. (4). آج، گا، آد: ء انت، لا: أ أنت. (5). آج، ما، گا، لا، آد: شهوات. [.....] (6). گا، آد، ثوبان مولای رسول اللّه، لا: مولی من رسول- صلی اللّه علیه. (7). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: علیها السلام. صفحه : 265 آمدی هم او بودی، ابتدا به او کردی. روزی از بعض سفرها درآمد،«1» فاطمه را- علیها السلام- از غنیمت خیبر گلیمی خیبری بود. چون بشنید که رسول- علیه السلام- می‌آمد، آن گلیم به در حجره فرو گذاشت. رسول- علیه السلام- چون به در حجره فاطمه رسید، چنان دید«2»، برگردید و برفت. [259- ر] فاطمه- علیها السلام- ساعتی انتظار همی کرد، رسول نیامد. گفتند: رسول- علیه السلام- بیامد و بازگشت. برخاست و به حجره رسول آمد، گفت: یا رسول اللّه؟ عادت چنان بود که هر وقت مرا اکرام فرمودی چون از سفر درآمدی. اینکه نوبت اینکه حرمان از چه سبب بود! گفت: یا فاطمه؟ من بر عادت آن جا آمدم و لکن در سرای تو بر رسم«3» جباران دیدم پرده فرو گذاشته. بازگشتم، آنگه گفت: 4» ما لآل محمّد و الدنیا،« فانهم خلقوا للآخرة و خلقت الدنیا لهم ، آل محمّد را با دنیا چه کار است که ایشان را برای آخرت آفریده‌اند و دنیا برای ایشان«5». او برفت و پرده از در سرای دور کرد. و در خبر است که، یک روز در«6» حجره فاطمه رفت، حسن و حسین را دید دستورنجنی«7» از سیم در دست کرده- و ایشان کودک بودند- ایشان را پیش خواند و از دست ایشان باز کرد و ثوبان را داد و گفت: ببر بفروش و برای فاطمه قلاده‌ای بخر از مهرک یمانی، و برای کودکان دو دستورنجن«8» عاجین«9»، فان هؤلاء اهل بیت لا احب ان یذهبوا طیباتهم فی حیاتهم الدنیا ، که اینان اهل بیتی‌اند که من نمی‌خواهم تا اینان لذت خود در زندگانی«10» ببرند. و ابو هریره گفت: و اللّه که طعام ما با«11» رسول نبودی الا الاسودان، التمر و الماء، الا خرما و آب، و از اینکه طعامها که شما خوری ما نشناسیم. عبد اللّه قیس الاشعری گفت: روزی با رسول خدای بیرون بودیم، باران به ما رسید، بوی ناخوش پدید آمد از ما چون بوی گوسپندان، از آن که جامه‌های ما از پشم گوسپند«12» بود. و کلام امیر المؤمنین علی- علیه السلام- از اینکه معنی مشحون است و ----------------------------------- (1). گا، آد: وقتی رسول- صلی اللّه علیه و آله- از سفری باز آمد. (2). گا، آد: آن گلیم دید. (3). گا: به رسم در سرای، لا: به رسم. (4). آج، ما، گا، آد: و للدنیا. (5). گا، آد: و دنیا را برای ایشان آفریده‌اند. (6). گا، آد: رسول- صلی اللّه علیه و آله- به. (8- 7). آج، گا، آد: دستورنجی، لا: دستفرنجنی. (9). گا: عاجی، لا: عاج. (10). آج، ما، گا، لا، افزوده: دنیا. (11). گا، لا، آد: و. (12). آج، لا: گوسفندان، ما: گوسپندان. صفحه : 266 خطبه‌های او در اینکه معنی بسیار است و علی الخصوص خطبه‌ای که [259- پ] مفضل بن عمر«1» روایت کرد از صادق جعفر بن محمّد، از پدرانش، از امیر المؤمنین- علیهم السلام- که خطبه‌ای کرد روزی، در آن جا گفت: 2»3»4»5»6»7»8»9»10» و اللّه ما دنیاکم عندی الا کسفر« علی منهل حلوا اذ« صاح بهم صائحهم فارتحلوا، و لا لذاذتها« فی عینی الا کحمیم اشربه غساقا، او علقم اتجرعه« زعاقا، او سم افعاة اسقاه دهاقا، او قلادة من نار اوهقها« خناقا، و لقد رقعت مدرعتی هذه حتی استحییت من راقعها«، و قال لی: اقذف بها اقذف الابن« لا یرتضیها« یراقعها«، فقلت اعزب عنی: فعند الصباح یحمد القوم السری و ینجلی عنهم غیابات الکری و اللّه لو شئت لتسربلت بالعبقری المنقوش من دیباجکم، و لشربت الماء الزلال برقیق زجاجکم و لاکلت لباب البر بصدور دجاجکم و لکن صدق اللّه- جلت عظمته- حیث قال: مَن کان‌َ یُرِیدُ الحَیاةَ الدُّنیا وَ زِینَتَها نُوَف‌ِّ إِلَیهِم أَعمالَهُم فِیها وَ هُم فِیها لا یُبخَسُون‌َ. أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ لَیس‌َ لَهُم فِی الآخِرَةِ إِلَّا النّارُ «11»آنها ما «4» یإن من سقمه و کادیسبنی سفها من کظمه، و لحرقة فی لظی اضنی له من عدمه، فقلت له: 5» ثکلتک الثواکل یا عقیل أ تإن من حدیدة احماها انسانها لمدعبه و تجرنی الی نار سجرها جبارها لغضبه، أ تإن من اذی و لا ائن من لظی، و اللّه لو سقطت المکافاة عن الامم و ترکت فی مضاجعها [062- پ] بالیات فی الرمم لاستحییت من مقت رقیب یکشف فاضحات من الاوزار تنسخ، فصبرا علی الدنیا تمر بلأوائها کلیلة باحلامها تنسلخ« کم بین نفس فی خیامها ناعمه و بین اثیم فی الجحیم یصطرخ، و لا تعجب من هذا. 6» و اعجب بلا صنع من طارق طرقنا بملفوفات زملها فی وعائها و معجونة بسطها علی انائها« فقلت له أ صدقة أم نذر ام زکوة و کل ذلک محرم علینا اهل بیت النبوة و عوضنا منه خمس ذی القربی فی الکتاب و السنة! فقال لا ذاک و لا ذاک و لکنه هدیة. 7» فقلت له: ثکلتک الثواکل افعن دین اللّه تخدعنی بمعجونة عرقتموها« بقندکم و خبیصة صفراء آتیتمونی بها بعصیر تمرکم. ا مخبط ام ذو جنة ام تهجر! 8»9»10» الیست النفوس عن مثقال حبة من خردل مسؤولة فما ذا اقول فی معجونة اتزقمها معمولة و اللّه لو اعطیت الاقالیم السبعة بما تحت افلاکها و استرق لی قطانها مذعنة باملاکها« علی ان اعصی اللّه فی نملة اسلبها شعیرة فالوکها« ما قبلت و لا اردت،- و ذلک علی مستعار الکلام و مجاز القول- و لدنیاکم اهون عندی من ورقة فی فم جرادة تقضمها و اقذر عندی من عراقة خنزیر یقذف بها اجذمها، و امر علی فؤادی من حنظلة یلوکها ذو سقم فیبشمها«، فکیف اقبل ملفوفات ----------------------------------- (1). گا، لا، آد: کدره. (2). ما: اوقع، کا، لا، آد: ازیغ (3). گا، لا، آد: امره. (4). آج، ما: تف. [.....] (5). آج، ما: ینسلخ. (6). اساس: اتائها، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. (7). گا، آد: غرقتموها. (8). آج: بافلاکها. (9). اساس: فاترکها، به قیاس با نسخه ما، تصحیح شد. (10). گا: فیشتمها. 1»2»3» صفحه : 269 الله‌عکمتها فی طیبها و معجونة کانها عجنت بریق حیة اوقیها، اللهم انی نفرت عنها نفار المهرة من کیها، اریه السها و یرینی القمر، ء امتنع من وبرة من قلوصها ساقطة و ابتلع ابلا« فی مبرکها رابطة، أ دبیب العقارب من وکرها التقط، ام قواتل الرقش فی مبیتی ارتبط، فدعونی اکتفی من دنیاکم بملحی و اقراصی فبتقوی اللّه ارجو خلاصی، ما لعلی [162- ر] و نعیم یغنی« و لذة تنتجها المعاصی، سألقی و شیعتی ربنا بعیون مره و بطون خماص، «لیمحص اللّه الّذین آمنوا و یمحق الکافرین«» و نعوذ بالله من شرور انفسنا و من سیئات اعمالنا. و اینکه خطبه جامع است اینکه معنی را که لایق اینکه آیت است و به عوض آن آوردم که در تفسیرها آورده‌اند از کلام زهاد و سیر عباد و برای آن به پارسی نیاوردم تا رونق فصاحت و مبالغت در بلاغت از کلام او- علیه السلام- که بر او مسحه‌ای از طلاوت کلام نبوی است و طراوتی از کلام ربانی به توفیق الهی فوت نشود. و اینکه یک خطبه از کلام او اینکه جا بس است، و از جمله آنچه در اینکه خطبه است، حدیثی است که مفرد دیدم به اسناد در زهد او که روزی یکی از دوستان او او را معقدی«4» ساخته به هدیه آورد و در پیش او بنهاد. او انگشت فرو برد بدو و در او می‌نگرید، آنگه گفت: رنگش نیکوست و بویش خوش است، ندانم تا طعمش چه باشد! آنگه انگشت بسترد و از پیش خود دور کرد. گفتند: یا امیر المؤمنین؟ اینکه بر تو حرام است! گفت: نه، و لکن من راعی رعیتی‌ام، کی روا دارم، که در رعایای من بسیار کس باشد که ایشان آرزومند اینکه و کمتر از اینکه باشند، من امروز از اینکه بخورم، فردا به قیامت خدای را چه گویم و از عهده اینکه چگونه بیرون آیم! آنگه اینکه بیت بگفت: و حسبک داء«5» ان تبیت ببطنة و حولک اکباد تحن الی قد از او چه بدیع است اینکه و امثال اینکه؟ او را مولایی بود از موالیان، او را ابو الاسود الدئلی گفتند. پس از آن که امیر المؤمنین را بکشتند، معاویه خواست تا او را استمالت کند، باشد که از دوستی علی برگرداند«6»، او را هر وقتی تحفه‌ای و بری و ----------------------------------- (1). گا: آیلا. (2). ما: تفنی. (3). سوره آل عمران (3) آیه 141. (4). گا، آد: معقود. (5). اساس: دا. (6). گا، آد: برگردد. صفحه : 270 لطفی کردی و چیزی فرستادی [261- پ] او را، یک روز هدیه فرستاد او را انواع حلواها در او. چون به خانه ابو الاسود بردند و بنهادند، در آن جا شهد به زعفران بود، دخترکی کوچک داشت ابو الاسود، پنج شش ساله، بدوید و از آن پاره‌ای برگرفت و در دهن نهاد. پدر او را گفت: ای دخترک؟ بیفگن که زهر است. گفت: چرا! گفت: نمی‌دانی که پسر هند فرستاده است [به ما، تا ما را از دوستی اهل بیت برگرداند. دخترک آنچه در دهن داشت]«1» بینداخت و می‌گفت: أ تخدعنا بالشهد المزعفر عن السید المطهر، آنگه اینکه بیتها انشا کرد: أ بالشهد المزعفر یابن هند علیک نبیع احسانا«2» و دینا معاذ اللّه لیس یکون هذا و مولینا امیر المؤمنینا و در خبر است که: یک روز رسول- علیه السلام- بر اهل صفه- و آن جماعتی درویشان بودند ملازم مسجد- مطلع شد، و ایشان پاره‌های پوست و ادیم در«3» جامه می‌دوختند از آن که خرقه نداشتند، گفت: حال شما امروز بهتر است از آن که روزی آید که یکی از شما بامداد حله‌ای پوشد و نماز دیگر حله‌ای و بامداد جفنه‌ای پیش او آرند از طعام و نماز شام جفنه‌ای. و خانه او به جامه دیبا چنان آراسته باشد که خانه کعبه. گفتند: یا رسول اللّه؟ نه«4» آن بهتر باشد! گفت: لا، بل اینکه بهتر باشد شما را اگر بر او«5» بایستی. و در خبر است که، یکی از صحابه گفت:- و اظنه سلمانا-، در«6» نزدیک رسول شد«7» در آن وقت که او زنان را به جای«8» بگذاشته بود، گفت او را دیدم بر حصیری درشت خفته برهنه، برخاست و گیاه آن حصیر سطبر در پهلوهای او اثر کرده، من بگریستم. گفت: چرا می‌گریی! گفتم: یا رسول اللّه؟ کسری«9» و قیصر در دیباهای رومی و ملکی می‌خسبند و اینکه حصیر پهلوی تو [262- ر] رنجور کرده است و در او اثر کرده. گفت: یا فلان؟ راضی نباشد«10» که ایشان را دنیا باشد و ما را آخرت، (اولئک ----------------------------------- (1). اساس و آب ندارد، از آج افزوده شد. (2). آج، ما: احبابا. [.....] (3). آج، ما، آد: بر. (4). گا، آد: ندارد. (5). آج: به او. (6). گا، آد: که. (7). گا، آد: شدم. (8). گا، آد: ندارد. (9). ما: کیسر. (10). آج، ما، گا، آد: نباشی. صفحه : 271 لهم«1» قوم عجلت لهم طیباتهم فی حیاتهم الدنیا)، ایشان قومی‌اند که طیبات ایشان در دنیا معجل به ایشان«2» دادند. در خبر است که: یکی از بزرگان صحابه در بازار پیش جابر عبد الله انصاری بر افتاد،«3» او را دید پاره‌ای گوشت با خانه«4» می‌برد، گفت: چیست! گفت: اهلم را«5» در خانه گوشت آرزو کرد. او«6» گفت: اگر هر چه آرزو باشد شما را معجل کنی در دنیا ترسم از اهل اینکه آیت شوی که خدای تعالی گفت: أَذهَبتُم طَیِّباتِکُم فِی حَیاتِکُم‌ُ الدُّنیا وَ استَمتَعتُم بِها«7». وَ اذکُر أَخا عادٍ إِذ أَنذَرَ قَومَه‌ُ بِالأَحقاف‌ِ- الآیة. گفت: یاد کن ای محمّد برادر عاد را، یعنی هود را و برادری او با ایشان از جهت نسب بود، چو«8» بترسانید قومش را به احقاف. عبد الله عباس گفت: احقاف نام وادیی است میان عمان و مهره. مقاتل گفت: منازل عاد به یمن بود در حضر موت به جایی که آن را مهره گویند که اشتران نیکو«9»، نسبت با آن جا کنند مهری گویند ایشان را، و ایشان اهل خیام بودند، چون ربیع بودی به گیاه زار«10» از آن جا برفتندی و به دیگر اوقات با آن جا آمدندی، و ایشان از قبیله ارم بودند«11». ضحاک گفت: احقاف، نام کوهی است به شام. مجاهد گفت: زمینی است آن را حسمی گویند. قتاده گفت: عاد قبیله‌ای بود«12» به یمن در زمینی ریگستان«13» به دریا«14» بر زمینی که آن را شحر خواندند. إبن زید گفت: احقاف، جمع حقف باشد، و آن ریگی باشد دراز بر شبه رسنی. کلبی گفت: احقاف، کوهی است که آب از او به مأزمین شود. خلیل گفت: ریگ بزرگ باشد. کسایی گفت: پشته ریگ گرد باشد، یکی را [262- پ] حقف گویند، مثل: ستر و استار، و عدل و اعدال، و حمل و احمال، و گفتند: حقف و جمعه حقاف و جمع الجمع، احقاف. قال الاعشی: ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، آد: ندارد. (2). گا، آد: ندارد. (3). آج، ما: باز آمد، گا، آد: بگذشت. (4). گا، آد: به خانه. (5). ما، گا: آد، اهلم، آج: اهل را. (6). آج، گا، آد: او را. [.....] (7). گا افزوده: قوله تعالی. (8). آج، ما، گا، آد: چون. (9). گا، آد: نکو. (10). آج، ما، گا، آد: گیاه‌خوار. (11). آج، ما: بودندی. (12). آج، ما، گا، آد: بودند. (13). اساس و آب: ریگ استان. (14). آج، ما، گا، آد، افزوده: نزدیک. صفحه : 272 فبات الی ارطاة«1» حقف یلفه خریق شمال یترک الوجه اقتما قال العجاج: فبات الی ارطاة«2» حقف احقفا، ای، مائل«3»، و الفعل منه احقوقف. قال الراجز: ماوة الهلال حتی احقوقفا ای، انحنی و استدار«4». وَ قَد خَلَت‌ِ النُّذُرُ مِن بَین‌ِ یَدَیه‌ِ، و پیغامبران دیگر گذشته بودند پیش«5» او، یعنی پیش هود وَ مِن خَلفِه‌ِ، از پس او، و آنان که از پس او باشند گذشته نباشند، چگونه گفت: (خلت من خلفه)«6»! گوییم: از آن باب است که فعلی در او مضمر باشد لایق حال او. و تقدیر آن است که: خَلَت‌ِ النُّذُرُ مِن بَین‌ِ یَدَیه‌ِ و منهم من یأتی من خلفه، چنان که: علفتها«7» تبنا و ماء باردا. و گفتند: به اینکه تقدیر حاجت نیست، چه اینکه وقت که خدای تعالی اینکه حکایت کرد در عهد رسول ما بهری از پیش او گذشته بود«8» و بهری از پس او همه«9»، گذشته بودند. أَلّا تَعبُدُوا إِلَّا اللّه‌َ، یعنی جمله پیغامبران که آمدند آنان که پیش هود بودند و آنان که از پس او بودند همه به آن آمدند که گفتند که: جز خدای را مپرستی. إِنِّی أَخاف‌ُ عَلَیکُم،«10» من می‌ترسم بر شما از عذاب روزی بزرگ، و آن روز قیامت است. اینکه از کلام هود است. قالُوا، گفتند کافران به جواب هود: أَ جِئتَنا، آمدی به ما لِتَأفِکَنا عَن آلِهَتِنا، تا ما را برگردانی«11» از خدایان ما«12». فَأتِنا بِما تَعِدُنا، بیار«13» به ما آنچه ما را وعده می‌دهی از عذاب اگر تو از جمله راستیگرانی«14». قال‌َ، گفت، یعنی، هود- علیه السلام-: إِنَّمَا العِلم‌ُ عِندَ اللّه‌ِ، علم بنزدیک خدای است به وقت عذاب که کی خواهد بودن. وَ أُبَلِّغُکُم ما أُرسِلت‌ُ بِه‌ِ الیکم، [263- ر] و من به شما می‌رسانم آنچه مرا به آن«15» فرستاده‌اند از ادای رسالت و بیان شریعت. وَ لکِنِّی أَراکُم قَوماً تَجهَلُون‌َ، و لکن من شما را گروهی نادان می‌بینم و می‌دانم. ----------------------------------- (2- 1). ما: ابطاء. (3). آج: مایله. (4). آج، ما: استدار. (5). گا، اد، افزوده: از. (6). گا: قبله. (7). ما: عقلتها. [.....] (8). آج، ما، آد: بودند. (9). آج، ما، گا، آد: هم. (10). آج، ما، گا، آد، افزوده: که. (11). آج: برگردانید، آد: بگردانی. (12). آج، ما، افزوده: و الافک، الصرف. (13). آج: بیارید. (14). کذا در اساس، آب، ما، آج، گا، آد: راست گویان. (15). گا افزوده، آد: به شما. صفحه : 273 فَلَمّا رَأَوه‌ُ، چون دیدند آن را، یعنی، عذاب را، عارِضاً، ابری پدید آمد معترض«1»، مُستَقبِل‌َ أَودِیَتِهِم، روی به وادیهای ایشان نهاده، قالُوا هذا عارِض‌ٌ مُمطِرُنا، گفتند: اینکه ابری است که ما را باران خواهد دادن. و مجاهد گفت: ابر را برای آن عارض خوانند، لانه یبدو فی عرض السماء، ای ناحیته. قال الاعشی: یا من رای عارضا«2» قد بت ارمقه کأنما البرق فی حافاته شعل«3» مفسران گفتند مدتی بود که ایشان را باران نمی‌آمد. و هود- علیه السلام- می‌گفت: ایمان آری تا من دعا کنم با«4» خدای تعالی شما را باران دهد، و الا به بدل باران عذاب آید شما را. یکی از جمله ایشان نام او قیل بن عتراس، گفت: نه«5» ما را عذاب می‌باید! تو دعا به باران مکن، به عذاب دعا کن. چون اینکه ابر سیاه برآمد، ایشان شادمانه شدند و گفتند«6»: عارض ممطرنا، اینکه ابری است که ما را باران خواهد دادن. و التقدیر: ممطر لنا، اینکه اضافت بر تقدیر انفصال است، اضافتی است نه بر- حقیقی چنان که: مررت برجل حسن الوجه، ای، حسن وجهه، برای آن که نشاهد«7» که معرفت«8»، صفت نکره باشد. و مثله قوله«9»: هذا رجل مثلک، ای، مثل لک. بَل هُوَ، هود- علیه السلام- گفت: اینکه ابر باران ده نیست، اینکه آن است که شما به آن استعجال و شتابزدگی کردی. رِیح‌ٌ، بادی است که در او عذابی است سخت. عمرو بن میمون گفت: باد می‌آمد«10» و شتران با هودج را- قومی در وی نشسته- در هوا می‌برد تا پنداشتی در هوا ملخ پران‌اند«11». تُدَمِّرُ کُل‌َّ شَی‌ءٍ، همه چیز را هلاک کرد«12» آن باد به فرمان خدای«13». من الدمار، و هو الإستیصال، هلاک«14» [263- پ] استیصال را دمار گویند. ----------------------------------- (1). آج: معرض. (2). ما: عارضنا. (3). گا، آد: سعد. (4). آج، ما: تا، گا: که. (5). گا، آد: ندارد. (6). آج، ما، افزوده: هذا. [.....] (7). آج، ما، گا، آد: نشاید. (8). آج، ما، گا، آد: معرفه. (9). آج، ما، گا، آد: قولهم. (10). آج، ما: بادمی درآمد، گا: بادی در آمد، آد: بادی بر در آمد. (11). گا، آد: پر آن است. (12). آج، ما، گا، آد: می‌کرد. (13). گا، آد، افزوده: خویش، و الدمر، آج: و الدمر. (14). ما: هلاک و. صفحه : 274 عبد الله عباس گفت: چون ابر پدید آمد، برفتند و به استقبال ابر«1» شدند به صحرا. آن جا«2» که ابر بود، بادی می‌آمد به سختی چنان که گاو«3» گوسپند و شتر ایشان را در هوا می‌برد، چون مرغان می‌پرانید. ایشان بدانستند که نه ابر رحمت است«4»، ابر عذاب است، بگریختند و با خانه شدند و درها استوار کردند. باد در آمد و درهای خانه‌های ایشان بکند و بر ایشان مسلط شد، هفت شب و هشت روز«5» و ریگ بیابان می‌آورد و بر ایشان می‌ریخت تا به ریگ پوشیده شدند و در زیر آن ریگ ناله می‌کردند. پس از هفته‌ای بادی در آمد و ریگ از ایشان دور کرد و ایشان را می‌برگرفت و بر کوه و بر سنگ می‌زد تا پاره پاره شدند، و ایشان خداوندان قوت و سطوت بودند با بالاهای دراز. راوی خبر گوید که، چون رسول- علیه السلام- بادی سخت دیدی، گفتی: اللهم انی اسئلک خیرها و خیر ما ارسلت به و اعوذ بک من شرها و شر ما ارسلت به. اینکه دعا می‌گفت، و چون ابری بودی و در او برق بودی و با او باد بودی، رسول- علیه السلام- متغیر شدی و می‌ترسیدی. گفتند«6»: یا رسول الله؟ اینکه ترس تو چراست! گفتی: می‌ترسم که نباید که«7» چنان باشد که عاد را بود که گفتند: هذا عارِض‌ٌ مُمطِرُنا. فَأَصبَحُوا لا یُری إِلّا مَساکِنُهُم، در روز آمدند و از ایشان هیچ ندیدند، یعنی هیچ نماند الا سراهاشان. و حسن بصری در شاذ خواند: لا تری، به «تا»«8». سیبویه گفت: علی تأویل لا تری اشخاصهم الا مساکنهم. و قراءت عامه قرا مستقیم است«9» و ابو بکر عن عاصم [264- ر] هم «تا»«10» روایت کرد. عاصم و حمزه و یعقوب و خلف و اعمش خواندند: لا یری، به « یا » ی مضموم علی تقدیر لا یری شی‌ء الا مساکنهم گفتند برای آن که در زیر ریگ بودند، از ایشان کس پیدا نبود. و باقی قرا خواندند: لا تری به «تا» ی مفتوح و نصب مساکن، یعنی لا تری یا محمّد الا مساکنهم. ----------------------------------- (1). آج، ما: او. (2). گا: به جانبی، آد: به جایی. (3). آج، ما، گا، آد: گاو و. (4). گا: آن ابر رحمت نیست. (5). آج، ما، گا، آد، افزوده: سبع لیال و ثمانیة ایام حسوما ... سوره حاقه (69) آیه 7. (6). گا: گفتندی. [.....] (7). گا: مبادا. (8). گا افزوده: مضمومه. (9). آج، ما، گا، آد: بر خلاف اینکه است. (10). آج، گا، آد: به «تا». صفحه : 275 کَذلِک‌َ نَجزِی القَوم‌َ المُجرِمِین‌َ، همچنین جزا دهیم گروه گناهکاران را. وَ لَقَد مَکَّنّاهُم فِیما إِن مَکَّنّاکُم فِیه‌ِ، آنگه حق تعالی بر سبیل تهدید و اعذار و انذار گفت: ما ممکن کردیم ایشان را آنچه شما را نکردیم. و ان، به معنی نفی بود، ای، فیما لم نمکنکم فیه، یعنی«1»، ایشان را آن قوت و بسطت دادیم که شما را ندادیم. وَ جَعَلنا لَهُم سَمعاً وَ أَبصاراً وَ أَفئِدَةً، و ایشا«2» را چشم و گوش و دل دادیم با اینکه همه قوت و آلت و حواس ایشان. از ایشان هیچ غنا نکرد«3»، چون ایشان به آیات خدای جاحد«4» و منکر بودند، و به ایشان رسید جزای آن استهزا که می‌کردند به آیات ما و پیغامبران ما. وَ لَقَد أَهلَکنا ما حَولَکُم مِن‌َ القُری، گفت: ما هلاک کردیم آنچه پیرامن«5» شما بود از شهرها، چون: حجر ثمود و زمین سدوم و مانند آن. وَ صَرَّفنَا الآیات‌ِ، و آیات و بینات و دلالات در او بگردانیدیم تا همانا اهلش اندیشه کنند و از کفر باز آیند. اندیشه نکردند و باز نیامدند، لا جرم هلاک کردیم ایشان را.«6» به اینکه آیات تهدید می‌کند«7» مشرکان مکه را. فَلَو لا نَصَرَهُم‌ُ، ای فهلا نصرهم، چرا یاری نکردند ایشان را آنان که ایشان را بدون خدای عبادت کردند و به عبادت ایشان تقرب کردند. کسائی گفت: قربان هر چیزی باشد که به آن تقرب کنند به خدای از ذبیحه‌ای و طاعتی و مانند اینکه. و جمع [264- پ] او قرابین باشد،، کرهبان و رهابین. و آنگه اینکه بود«8» که اسم باشد، چون مصدر بود، آن را جمع نکنند، چون: سبحان و غفران. گفت: چرا آن بتان یاری ایشان نکردند که آن را خدایان و معبودان گرفته بودند و به ایشان تقرب می‌کردند! آنگه هم او جواب داد، گفت: بَل ضَلُّوا عَنهُم، بل گم شدند ایشان از عابدان، وَ ذلِک‌َ إِفکُهُم، و آن، دروغ و بافته و نهاده ایشان بود، وَ ما کانُوا یَفتَرُون‌َ، و آنچه فرو«9» می‌بافتند. عبد الله عباس و عبد الله زبیر خواندند: و ذلک ----------------------------------- (1). گا، آد: به آن معنی که. (2). ایشا/ ایشان. (3). آج، ما: نکردند. (4). آج: جاهل. (5). ما: پرامن/ پیرامن. (6). گا، آد، افزوده: خدای تعالی. (7). گا، آد: کرد. (8). آج، ما، گا، آد: و اینکه آنگه بود. (9). آج، گا: فرا. صفحه : 276 افکهم، به فتح «الف» و «فا» و «کاف»، علی الفعل الماضی، ای ذلک القول صرفهم عن«1» التوحید. وَ إِذ صَرَفنا إِلَیک‌َ نَفَراً مِن‌َ الجِن‌ِّ، گفت: یاد کن ای محمّد چون باز گردانیدیم گروهی را از جنیان با تو، یَستَمِعُون‌َ القُرآن‌َ، قرآن می‌شنیدند. فَلَمّا حَضَرُوه‌ُ، چون حاضر آمدند اینکه جنیان با رسول- علیه السلام-، قالُوا أَنصِتُوا، گفتند: گوش دارید«2» فَلَمّا قُضِی‌َ، چون تمام کردند، یعنی چون رسول- علیه السلام- از قراءت«3» فارغ«4» شد، وَلَّوا إِلی قَومِهِم مُنذِرِین‌َ، پشت بر کردند و روی به قوم خود نهادند و ایشان را بترسانیدند به خدای تعالی و اعلام کردند از کار رسول و سماع قرآن. و قصه اینکه، آن بود که مفسران گفتند: چون ابو طالب [رحمة الله علیه]«5» با جوار رحمت ایزدی شد«6»، رسول- علیه السلام- در مکه بی‌یار و یاور بماند. برخاست«7» و روی به طایف نهاد تا از ثقیف طلب نصرت کند بر قریش. محمّد بن کعب القرظی گفت: چون رسول- علیه السلام- به طایف رسید، به جمع ایشان آمد و ایشان سه رئیس بودند، سه برادر«8»: عبد یالیل و مسعود و حبیب بنو عمرو بن عمیر، و زنی قرشی. زن یکی از ایشان بود از بنی جمح، بر ایشان بنشست و ایشان را با خدای«9» خواند و گفت: من از مکه به شما«10» آمده‌ام تا مرا نصرت کنی بر اسلام و یار من باشی«11» [265- ر] بر قریش. اما یکی از ایشان جواب چنین داد که: او به در خانه کعبه آویخته باد اگر خدای تعالی تو را فرستاده است به پیغامبری. و دیگری جواب اینکه داد«12» که: خدای کس را نیافت که به پیغامبری فرستادی«13» جز تو را. و اما سدیگر جواب اینکه داد«14» که: حال تو از دو بیرون نیست، یا ----------------------------------- (1). ما: علی. [.....] (2). گا، آد، افزوده: و خاموش باشید. (3). گا: قرآن. (4). ما: فارق. (5). اینکه عبارت در اساس با قلمی دیگر افزوده شده، آب: رحمه الله تعالی، گا: رضی الله عنه، آج، ما: ندارد. (6). گا، آد: با پیش خدا رفتند. (7). گا، آد: برخواست. (8). گا، آد: و ایشان را سه برادر بود که رئیس ایشان بودند. (9). گا، آد: با خود. (10). گا، آد: پیش شما. (11). گا، آد: یاری من نمائید. (12). آج: جواب داد. (13). ما: که به او پیغام فرستادی، آج: که او پیغام فرستادی. (14). گا، آد: و سیم گفت، ما: و اما آن سیم جواب داد. صفحه : 277 در اینکه دعوی راستیگری«1» یا دروغزن. اگر راستگویی، منزلت تو بیش از آن است که ما را با تو سخن شاهد«2» گفتن و سؤال و جواب کردن. و اگر دروغزنی«3»، ما را روا نباشد که با تو سخن گوییم. رسول- علیه السلام- از بر ایشان برخاست آیس«4»، گفت: اکنون یک کار بکنی، اینکه حال بر من«5» پوشیده داری و با کس مگویی تا قوم من بر من دلیرتر نشوند. اجابت نکردند و اینکه سخن افشا کردند و سفیهان«6» و کودکان را به دنبال او در نهادند تا بانگ به او برآوردند و در قفای او«7» به سنگ انداختن و سفاهت«8» تا او را با دیوار بستی پیختند«9» از آن عتبه و شیبه- پسران ربیعه. و ایشان آن جا حاضر بودند. سفیهان«10» بازگشتند. رسول- علیه السلام- به سایه درختی آمد و آن جا بنشست و عتبه و شیبه می‌نگریدند و می‌دیدند آنچه سفیهان می‌کردند و می‌گفتند: رسول- علیه السلام- سر سوی آسمان کرد و گفت: 11»12»13»14»15» اللهم انی اشکو الیک ضعف قوتی و قلة حیلتی و ناصری و هوانی علی النّاس یا ارحم الراحمین انت رب المستضعفین و انت ربی الی من تکلنی« الی بعید یتجهمنی او الی عدو ملکته« امری، ان لم تکن« غضبت علی فلا ابالی و لکن عافیتک اوسع لی، اعوذ بنور وجهک من ان تنزل« بی غضبک و تحل« علی سخطک لک العتبی حتی ترضی، لا حول و لا قوة الا بک. چون پسران ربیعه آن دیدند، رحم و خویشی بجنبید ایشان را«16». غلامی ترسا پیش ایشان ایستاده بود نام او عداس. طبقی انگور برنهادند«17» و غلام را گفتند پیش آن مرد بر. عداس«18» بیامد [265- پ] و آن انگور پیش رسول آورد و بنهاد. رسول- علیه السلام- گفت: بسم الله و دست کرد«19» و از آن انگور می‌خورد. عداس گفت: اینکه کلمتی ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، آد: راست گویی. [.....] (2). آج، گا، ما، آد: شاید. (3). گا، آد: دروغگویی. (4). گا، آد: از پیش ایشان آیس برخواست. (5). گا، آد: حال من. (7- 6). گا، آد: سفها. (8). آج افزوده: فتادند، ما: افتادند، گا: و بر قفای او بنهادند. (9). گا افزوده: کردن. (10). ما: بتاختند، گا، آد: رسانیدند. (11). اساس: یکلنی، به قیاس با نسخه ما، تصحیح شد. (12). ما: یملک. (13). گا، یکن. (14). آب، آج، ما، گا، آد: ینزل. (15). آج، ما، گا، آد: یحل. (16). گا، آد: رحم خویشی در ایشان بجنبید. [.....] (17). گا، آد: به او دادند، ما: بر نهاد. 18. گا، آد: غلام. (19). آب، گا: دراز کرد، در اساس با خطی متفاوت از متن کلمه «دراز» افزوده شده است. صفحه : 278 است که اهل اینکه شهر نگویند«1». رسول- علیه السلام- او را گفت: تو از کدام شهری و دین تو چیست! گفت: من مردی ترساام«2» از اهل نینوی. رسول- علیه السلام- [گفت]«3» از اهل شهر آن مرد صالح، یونس بن متی! غلام گفت: تو یونس چه شناسی! رسول- علیه السلام- گفت: او برادر من بود و پیغامبر خدای بود و من پیغامبر خدای‌ام به اهل اینکه جهان. غلام در روی رسول نگرید، صدق او در«4» سیمای او بشناخت، در پای او فتاد«5» و بوسه بر پای او می‌داد. و ایشان«6» از دور نگاه می‌کردند، یکی با دیگر گفت: اما غلامک فقد افسده«7» علیک، غلامت را به زیان آورد. چون غلام با نزدیک ایشان شد، گفتند: چه می‌گفت با تو! غلام گفت: یا سیدی؟ او پیغامبر خدای است و او مرا خبر داد به چیزی که الا پیغامبران ندانند. گفتند: یا غلام؟ برو دین خود نگاه دار که دین تو به از دین اوست. آنگه رسول- علیه السلام- از طایف باز گردید و روی به مکه نهاد. چون به نخله رسید به نماز شب برخاست. جماعتی از جنیان نصیبین بگذشتند و سبب آن بود که جنیان پیش از آن استراق سمع کردندی از آسمان. چون رسول- علیه السلام- بیامد، ایشان را منع کردند از آن به رجوم ستاره، بر ابلیس«8» آمدند و گفتند: اینکه چه حال است! گفت: اینکه از سبب حادثه‌ای که در آسمان افتاد، نه از حوادث زمین است، و لکن بروی و در زمین پراگنده شوی و خبری بنزدیک من آری. اینکه جنیان به تفحص اینکه خبر می‌رفتند- و اینکه جماعتی بودند از اشراف جن و سادات ایشان از نصیبین«9»- چون به وادی تهامه برسیدند [266- ر] به جایی که آن را وادی نخله گویند، رسول- علیه السلام- نماز بامداد می‌کرد و قرآن می‌خواند. گوش با آواز و قراءت او کردند. یک با دیگر«10» گفتند: انصتوا، گوش با اینکه قراءت کنی. اینکه روایت سعید جبیر است و جماعتی از اهل اخبار و روایت عوفی از عبد الله عباس. جماعتی دیگر گفتند: رسول را- علیه السلام- فرمودند که، جن را دعوت کند و با ----------------------------------- (1). گا، آد: نمی‌گویند. (2). گا، آد: من ترسایم. (3). اساس و آب: ندارد به قرینه جمله از آج افزوده شد، گا: رسول- صلی الله- از شهر آن مرد صالح گفت بن متی. (4). گا، آد: از. (5). گا، آد: در پای رسول فتاد. (6). گا، آد: پسران ربیعه. (7). ما: افسدت. (8). گا، آد: ایشان پیش ابلیس. (9). ما، گا، آد، افزوده: یمن. (10). آج، ما: یکی با دیگری، گا، آد: با یکدیگر. صفحه : 279 خدای خواند و قرآن بر ایشان خواند. خدای تعالی جماعتی را از جنیان نینوی صرف کرد با رسول. رسول- علیه السلام- گفت: مرا فرموده‌اند که، امشب بیرون شوم و جنیان را دعوت کنم و قرآن بر ایشان خوانم. از شما که صحابه‌ای«1» کیست که با من بیاید! سر در پیش افگندند. دیگر باره بگفت. جواب ندادند. بار سدیگر«2» بگفت. عبد الله مسعود گفت: من بیایم. برخاستند، رسول بود و عبد الله مسعود، برفتند به بالای مکه تا به جایی رسیدند که آن را«3» شعب الحجون گویند. عبد الله مسعود گفت: رسول- علیه السلام- مرا بنشاند و گرد من خطی کشید و گفت: از اینکه خط بیرون مآی«4» تا من باز آیم. آنگه برفت و بر پای بایستاد و آغاز کرد و قرآن خواندن گرفت. گفت: من در هوا مرغانی می‌دیدم مانند کرکسان که می‌پریدند و می‌آمدند و می‌نشستند. و ماران بسیار دیدم که می‌آمدند و لغطی و آوازی عظیم می‌شنیدم«5» [تا چندان جمع حاضر شدند که من رسول را نمی‌دیدم و آوازش نمی‌شنیدم، و من بترسیدم]«6» و اندیشه رسولم بیشتر بود. آنگه پاره پاره شدند. بمانند ابر سیاه و می‌رفتند، تا صبح برآمد. رسول- علیه السلام- با نزدیک من آمد و مرا گفت: بخفتی«7» ای عبد الله! من گفتم: یا رسول الله؟ چه جای خواب بود مرا با اینکه ترس؟ چند بار خواستم تا فریاد کنم و بانگ دارم و استغاثت [266- پ] کنم به مردمان تا باشد که کسی با نزدیک ما آید، تا بشنیدم که تو ایشان را به عصا دور می‌کردی و می‌گفتی: بنشینی«8». و من پای از خط بیرون نیارستم نهادن«9». گفت: اگر برون آمدی«10» آمن«11» نبودی که بر بودندی«12». آنگه مرا گفت: چه دیدی! گفتم: مردانی سیاه را دیدم با جامه‌های سپید. گفت: آن جن نصیبین بودند از من متاعی خواستند«13»، من ایشان را ممتع بکردم به استخان«14» و پشک شتر و سرگین چهارپای. گفتند«15» یا رسول الله؟ ----------------------------------- (1). آج، گا، آد: صحابه‌اید. [.....] (2). ما، گا، آد: سیم. (3). گا، آد، افزوده: حجر. (4). آج: میای، ما: نیایی، گا، آد: میا. (5). ما: می‌شنودم. (6). اساس و آب افتادگی دارد، از آج افزوده شد. (7). گا، آد: نخفتی. (8). گا، آد: بنشینید. (9). گا، افزوده: رسول، آد: نمی‌توانستم نهادن، رسول. (10). آج، گا، آد: می‌آمدی. (11). آج، ما، گا، آد: ایمن. (12). آج: که تو را بر بودندی، ما: کت بر بودندی، گا، آد: که تو را می‌ربودند. (13). آب: خواستم. (14). آج، ما، گا، آد: استخوان. (15). ما: گفتم. [.....] صفحه : 280 مردم آن را پلید می‌کنند«1»، من نهی کردم مردم را از آن که به اینکه چیزها استنجا کنند«2». من گفتم: یا رسول الله؟ استخان«3» و روث«4» چه سود دارد ایشان را! گفت: هیچ استخان«5» نباشد که ایشا«6» بردارند و الا هم چندان گوشت بر او یابند«7» که بر او بوده باشد و هیچ روث نباشد و الا هم چندان دانه پدید آید در او. گفتم: یا رسول الله؟ آن غلبه و صیحت چه بود! گفت: خصومتی بود میان ایشان در«8» کشته‌ای، من حکم بکردم میان ایشان به حق. آنگه مرا گفت: آبی داری«9»! گفتم: یا رسول الله؟ مطهره‌ای دارم پاره‌ای نبیذ التمر در او. گفت: مرا ده. بستد، وضو تازه کرد و گفت: تمرة طیبة و ماء طهور. قتاده ما را روایت کرد«10» که: چون عبد الله مسعود به کوفه آمد، آن جا جماعتی پیران را دید. از زط«11» بپرسید از ایشان و گفت: اینان کیستند! گفتم: اینان جماعتی از زط«12». گفت: چه نیک مانند به آن جنیان که آن شب پیش رسول آمدند، یعنی لیلة الجن. علقمه گفت از عبد الله مسعود پرسیدم که: شب جن، تو با رسول بودی! گفت«13»: الا آن که ما رسول را نیافتیم آن شب، بترسیدیم و گفتیم نباید تا غدری کرده باشند [267- ر] مکیان بر او؟ به طلب او بیرون آمدیم در شعاب و وادیها می‌جستیم او را. چون صبح برآمد، رسول را دیدم«14» که از کوه حرا فرو می‌آمد. گفتیم: یا رسول الله؟ ما دوش همه شب دلتنگ و رنجور بودیم برای غیبت تو. گفتیم نباید تا غدری کرده باشند؟ گفت: نه. دوش جماعتی از جن بیامدند تا قرآن بشنوند از من. من قرآن بر ایشان خواندم، آنگه آثار ایشان و آثار جایگاههایی که«15» آتش کرده بودند به من می‌نمود. آنگه گفت: از من زاد خواستند. من به زاد ایشان کردم هر استخانی«16» که بر او ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، افزوده: گفتم. (2). آج، ما: مردم را که به آن چیزها استنجا نکنند. (3). ما: استخوا/ استخوان، ما، گا، آد: استخوان. (4). آج، افزوده: سرگین، ما: سرگین چه باشد و. (5). آج، ما، گا: استخوان. (6). ایشا/ ایشان، آج، ما، گا، آد: ایشان. (7). ما، گا: باشد. (8). آج: به سر. (9). گا، آد، افزوده: یا عبد الله. (10). گا، آد، قتاده گفت: ما را روایت کردند. (12- 11). آب: فط، آج، ما: نط. (13). آج، ما، گا، آد، افزوده: نه. (14). عاج، ما: دیدیم. (15). آج: محلی که ایشان. [.....] (16). آج، ما، گا، آد: استخوان. صفحه : 281 نام خدای نبرده باشند، چون در دست ایشان افتد گوشت بر او پدید آید هر کدام«1» تمام‌تر و سرگین برای چهارپایانشان«2» همچنان دانه«3» شود که اول بوده باشد. آنگه گفت: استنجا مکنی به استخان«4» و سرگین. و جماعتی راویان روایت کردند که، عبد اللّه مسعود با پیغامبر نبود آن شب. إبن جریح گفت: نام آنان که آن شب پیش پیغامبر آمدند از جن اینکه بود: شاصر«5» و ناصر«6» و حس«7» و مس و از دواتیان«8» و احقم. اینکه هفت کس بودند. رسول- علیه السلام- ایشان را به رسالت و نیابت به جنیان فرستاد. بهری دیگر گفتند: نه کس بودند، و اینکه روایت زر حبیش است. ثابت قطبة«9» الثقفی گفت: جماعتی بنزدیک عبد اللّه مسعود آمدند، گفتند: ما در سفری بودیم، در راه ماری دیدیم کشته و در خون بگردیده. او را در زیر خاک کردیم. از آن جا برفتیم، جماعتی پیش ما برآمدند«10» و گفتند: عمرو را که دفن کرد! ما گفتیم: عمر [و]«11» کیست! گفت: آن مار که فلان جای دفن کردی، او از جمله آنان بود که لیلة الجن پیش رسول بود«12» [267- پ] و از او قرآن شنید، از میان دو قبیله«13» قتالی بود او کشته شد. ابو ثعلبة الخشنی روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: جنیان بر سه نوع‌اند، بهری پر دارند در هوا می‌پرند، و بهری بر صورت ما را«14» و سگان‌اند، و بهری آنند که در سفر باشند، می‌روند به جایها. چون«15» قرآن بشنیدند و با نزدیک قوم خود شدند، گفتند: سَمِعنا کِتاباً، ما کتابی شنیدیم که از پس موسی فرو فرستاده‌اند، مُصَدِّقاً لِما بَین‌َ یَدَیه‌ِ، راست دارنده آن کتابهاست که پیش آن«16» فرستادند. عطا گفت: آن جماعت جنیان جهودان بودند، ----------------------------------- (1). گا، آد: هر چند. (2). ما: چهار پاهایشان. (3). گا، آد: بادانه. (4). آج، ما، گا، آد: استخوان. (5). آب: سامر. (6). آب: نامر، ما: باصر. (7). آج، ما: حسر، آب: حسن. (8). آب: ابنان، آج، ما: اینان. (9). گا، قبطه. (10). آج، ما: باز آمدند. (11). به قیاس مورد قبل و نسخه بدلها افزوده شد. (12). آج، ما: باز آمد. (13). آج، ما، گا، آد، افزوده: جن. [.....] (14). ما را/ ماران، آج، ما، گا، آد: ماران. (15). گا، آد، افزوده: جنیان از رسول. 16. آج، ما: او. صفحه : 282 برای آن گفتند کِتاباً أُنزِل‌َ مِن بَعدِ مُوسی مُصَدِّقاً، نصب بر حال است از مفعول. یَهدِی إِلَی الحَق‌ِّ، اینکه کتاب او رهنمای است به حق و به ره راست. یا قَومَنا أَجِیبُوا داعِی‌َ اللّه‌ِ، ای گروه ما؟ اجابت کنی دعوت کننده خدای را وَ آمِنُوا بِه‌ِ، ایمان آری به او، یعنی، محمّد- صلی اللّه علیه و آله-. یَغفِر لَکُم مِن ذُنُوبِکُم، تا بیامرزد شما را گناهانتان، یعنی، خدای تعالی وَ یُجِرکُم مِن عَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ، و با پناه گیرد شما را از عذابی دردناک، یعنی عذاب دوزخ. عبد اللّه عباس گفت: ایشان برفتند و قوم خود را دعوت کردند هفتاد مرد از جنیان بر دست ایشان ایمان آوردند و ایشان پیش رسول آمدند به بطحای مکه. رسول ایشان را بدید و قرآن بر ایشان خواند، و ایشان را امر و نهی کرد. علمای اسلام خلاف کرد [ند]«1» در حکم مؤمنان جن، بهری گفتند: ایشان را ثوابی نباشد جزای ایشان بر«2» ایمانشان، نجات باشد از آتش دوزخ چنان که گفت: یَغفِر لَکُم مِن ذُنُوبِکُم وَ یُجِرکُم مِن عَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ. و اینکه مذهب ابو حنیفه است و لیث بن سعد. و بعضی دیگر گفتند: حکم ایشان، حکم مؤمنان انس است در ثواب و عقاب برای آن که تکلیف بر ایشان همچنان است که بر انسیان، و چنان که تکلیف بر انسیان شاق است، [268- ر] بر ایشان هم چنین است، و چون ایشان را بر تکلیف مشقت است لا بد باید تا مثاب باشند همچون انسیان، و اینکه مذهب ماست و مذهب جمله اهل عدل و در«3» فقها مذهب مالک و شافعی و إبن ابی لیلی و سفیان و ضحاک. و اما استدلال ایشان به آیت«4»، دلیلی نیست ایشان را برای آن که دلیل الخطاب است، و دلیل الخطاب بنزدیک بیشتر اهل علم باطل است«5». وَ مَن لا یُجِب داعِی‌َ اللّه‌ِ فَلَیس‌َ بِمُعجِزٍ فِی الأَرض‌ِ، آنگه گفت: هر که اجابت نکند دعوت کننده خدای را، یعنی، محمّد را- صلی اللّه علیه و آله-، فَلَیس‌َ بِمُعجِزٍ فِی الأَرض‌ِ، او خدای را بعاجز«6» نتواند کردن در زمین و از او فوت نشود. وَ لَیس‌َ لَه‌ُ مِن دُونِه‌ِ أَولِیاءُ و او را بدون خدای انصار و اعوان نباشد، أُولئِک‌َ فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ، و ایشان در ضلالت و گمراهی ظاهر باشند«7». ----------------------------------- (1). به قیاس جمله و با توجه به دیگر نسخه‌ها افزوده شد. (2). آج: بل. (3). گا، آد: از. (4). آج، ما، گا، آد، افزوده: در او. (5). گا، آد: درست و راست نیست. (6). گا، آد: عاجز. (7). گا: روشن باشند و ظاهر. صفحه : 283 آنگه بر سبیل تنبیه گفت: أَ وَ لَم یَرَوا، نمی‌بینند، یعنی نمی‌دانند، أَن‌َّ اللّه‌َ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ، که خدای تعالی آسمان و زمین بیافرید، وَ لَم یَعی‌َ بِخَلقِهِن‌َّ، و فرو نماند به آفریدن او«1» بِقادِرٍ، او قادر و تواناست. اخفش گفت و ابو عبید«2» که: «با» زیادت است، چنان که فی قوله: ... تَنبُت‌ُ بِالدُّهن‌ِ«3» أَ وَ لَیس‌َ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ بِقادِرٍ«6» بَلی إِنَّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ، بلی او بر همه چیز قادر است. وَ یَوم‌َ یُعرَض‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا عَلَی النّارِ، گفت: آن روز که عرضه کنند کافران را بر دوزخ، أَ لَیس‌َ هذا بِالحَق‌ِّ. اینکه جا قول«8» مقدر است«9» فیقال لهم: الیس هذا بالحق، ایشان را گویند: اینکه حق نیست! صورت استفهام است و مراد تقریر. قالُوا بَلی وَ رَبِّنا، گویند آری به حق خدای، قال‌َ فَذُوقُوا العَذاب‌َ، گوید: بچشی عذاب دوزخ به آن کفر که آوردی، یعنی، به جزای آن کفر که آوردی«10». فَاصبِر کَما صَبَرَ أُولُوا العَزم‌ِ، آنگه امر کرد رسول را به صبر کردن، گفت: صبر کن چنان که صبر کردند پیغامبران اولوا العزم«11». ----------------------------------- (1). آج، ما: ایشان، آد: آن. (2). آج، ما، گا، آد: ابو عبیده. (3). سوره مؤمنون (23) آیه 20. (4). گا، آد، افزوده: الیشکری. [.....] (5). ما، افزوده: را، آد: با استفهام. (6). سوره یس (36) آیه 81. (7). آج: نمی‌دانید. (8). آج، ما: قولی. (9). گا، افزوده: ای. (10). گا، آد: که در دنیا کردید. (11). آج، ما، گا: اولو العزم. صفحه : 284 خلاف کردند در آن که پیغامبران الوا العزم«1» که بودند: إبن زید گفت: همه پیغامبران اولوا العزم«2» بودند و هیچ پیغامبر نبود خدای را و الا اولوا العزم«3» بود. و «من» تبیین راست نه تبعیض را، چنان که خاتم من فضة و ثوب من خز. بعضی دیگر گفتند: همه پیغامبران اولوا العزم«4» بودند الا یونس که در او عجله‌ای«5» وحدتی بود. برای اینکه گفت خدای تعالی رسول را: ... وَ لا تَکُن کَصاحِب‌ِ الحُوت‌ِ«6» أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ هَدَی اللّه‌ُ فَبِهُداهُم‌ُ اقتَدِه«11» ... أَسلِم ...، او گفت: ... أَسلَمت‌ُ لِرَب‌ِّ«20». آنگه او ----------------------------------- (13- 12- 7- 4- 3- 2- 1). آج، ما، گا: اولوا العزم. (5). آج، ما: عجلة. (6). سوره قلم (68) آیه 48. (8). آج: هشتده، گا: هجده. (9). آج: حسین ابو الفضل. (10). آج: یعقب. (11). سوره انعام (6) آیه 90. [.....] (14). آج، ما، گا، آد: بر نسق. (15). آج، ما، گا: گفتند، آد: بعضی دیگر گفتند. (19- 18- 17- 16). اساس، آب، آج، ما، گا، آد: ابرهیم. (20). اساس و آب: برب، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد. (21). سوره بقره (2) آیه 131. صفحه : 285 را ابتلا کردند در مال و نفس و فرزند و وطن، به همه وفا کرد و در همه صادق آمد. اما موسی- علیه السلام- عزم او آن بود که، او را گفتند: ... إِنّا لَمُدرَکُون‌َ«1» او گفت: ... کَلّا إِن‌َّ مَعِی رَبِّی سَیَهدِین‌ِ«2». و اما عزم داود آن بود که، بر خطیئت خود چندان بگریست که پیرامن او گیاه برست. و اما عیسی، عزم او آن بود که، در دنیا خشتی بر خشتی ننهاد و گفت: دنیا معبر است و گذرگاه، به او بباید گذشتن و عمارتش نباید کردن، چنان است که حق تعالی گفت رسول را که: صبر کن چنان که اولوا العزم کردند، در صدق، چون ابرهیم باش، و در وثوق چون موسی باش، و در خشوع چون داود باش، و در زهد چون عیسی باش. قتاده گفت: نوح و ابراهیم«3» و موسی و عیسی بودند. کعب الاحبار گفت: در بهشت عدن، شهرستانی است از مروارید سپید که چشمها باز ماند از آن که به او رسد، [269- پ] هیچ پیغامبر مرسل و هیچ فریشته مقرب ندیده‌اند، آن«4» برای پیغامبران اولوا العزم است و برای شهیدان و مجاهدان، برای آن که به حلم و علم و عقل و انات«5» و سکون، زیادت‌اند بر دیگران. وَ لا تَستَعجِل لَهُم، تعجیل مکن بر کافران به عذاب، کَأَنَّهُم یَوم‌َ یَرَون‌َ ما یُوعَدُون‌َ لَم یَلبَثُوا، که حال ایشان چنان خواهد بودن که آن روز که عذاب موعود بینند، پنداری که در دنیا اگر چه عمر«6» دراز مانده باشند، به یک ساعت از روز بیش نماندند«7» در جنب عذاب‌اند«8» و محنت بلا انقطاع. و گفتند: هول عذاب از یاد ایشان ببرد. آنگه گفت: بَلاغ‌ٌ، ای، هذا القران بلاغ، اینکه قرآن و آنچه در اوست، بلاغی است که از محمّد- صلی اللّه علیه و آله- به شما رسید«9». فَهَل یُهلَک‌ُ إِلَّا القَوم‌ُ الفاسِقُون‌َ، هلاک نکنند الا قوم فاسقان را که از فرمان خدای بیرون آمده باشند. سعید جبیر گفت از عبد اللّه عباس که: چون زنی دشخوار زاید، اینکه دو آیت و اینکه کلمات بر جایی باید نوشتن«10» و فرو شستن و بدادن«11» تا باز خورد: ----------------------------------- (1). سوره شعرا (26) آیه 61. (2). سوره شعرا (26) آیه 62. (3). اساس، آب، آج، ما، گا، آد: ابرهیم. (4). گا، آد، افزوده: شهرستان. (5). گا: انارت. (6). آج، ما، گا، آد: عمرهای. (7). آج: بنماند، ما: ننماید. (8). آج، ما، گا، آد: عذاب ابد. (9). آج، گا، آد: رسانید، ما: که محمّد به شما رسانید. [.....] (10). ما: نوشت. (11). گا، آد: و بدو دادن. صفحه : 286 (بسم الله الرحمن الرحیم لا اله الا الله الحلیم الکریم، سبحان الله رب السموات و رب العرش العظیم)، کَأَنَّهُم یَوم‌َ یَرَونَها لَم یَلبَثُوا إِلّا عَشِیَّةً أَو ضُحاها«1»، کَأَنَّهُم یَوم‌َ یَرَون‌َ ما یُوعَدُون‌َ لَم یَلبَثُوا إِلّا ساعَةً مِن نَهارٍ بَلاغ‌ٌ فَهَل یُهلَک‌ُ إِلَّا القَوم‌ُ الفاسِقُون‌َ. ----------------------------------- (1). سوره نازعات (79) آیه 46. صفحه : 287 سورة محمّد- صلی اللّه علیه و آله«1» اینکه سورت مدنی است و سی و هشت آیت است و پانصد و سی و نه کلمت است و دو هزار و سیصد و چهل و نه حرف است. و روایت است از ابی کعب که، رسول- علیه السلام- گفت: هر که او سورت محمّد بخواند واجب باشد بر خدای تعالی که او را آب دهد از جویهای بهشت [270- ر]. [سوره محمّد (47): آیات 1 تا 25] بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ أَضَل‌َّ أَعمالَهُم (1) وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّل‌َ عَلی مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الحَق‌ُّ مِن رَبِّهِم کَفَّرَ عَنهُم سَیِّئاتِهِم وَ أَصلَح‌َ بالَهُم (2) ذلِک‌َ بِأَن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا اتَّبَعُوا الباطِل‌َ وَ أَن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّبَعُوا الحَق‌َّ مِن رَبِّهِم کَذلِک‌َ یَضرِب‌ُ اللّه‌ُ لِلنّاس‌ِ أَمثالَهُم (3) فَإِذا لَقِیتُم‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا فَضَرب‌َ الرِّقاب‌ِ حَتّی إِذا أَثخَنتُمُوهُم فَشُدُّوا الوَثاق‌َ فَإِمّا مَنًّا بَعدُ وَ إِمّا فِداءً حَتّی تَضَع‌َ الحَرب‌ُ أَوزارَها ذلِک‌َ وَ لَو یَشاءُ اللّه‌ُ لانتَصَرَ مِنهُم وَ لکِن لِیَبلُوَا بَعضَکُم بِبَعض‌ٍ وَ الَّذِین‌َ قُتِلُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ فَلَن یُضِل‌َّ أَعمالَهُم (4) سَیَهدِیهِم وَ یُصلِح‌ُ بالَهُم (5) وَ یُدخِلُهُم‌ُ الجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُم (6) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللّه‌َ یَنصُرکُم وَ یُثَبِّت أَقدامَکُم (7) وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا فَتَعساً لَهُم وَ أَضَل‌َّ أَعمالَهُم (8) ذلِک‌َ بِأَنَّهُم کَرِهُوا ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ فَأَحبَطَ أَعمالَهُم (9) أَ فَلَم یَسِیرُوا فِی الأَرض‌ِ فَیَنظُرُوا کَیف‌َ کان‌َ عاقِبَةُ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم دَمَّرَ اللّه‌ُ عَلَیهِم وَ لِلکافِرِین‌َ أَمثالُها (10) ذلِک‌َ بِأَن‌َّ اللّه‌َ مَولَی الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ أَن‌َّ الکافِرِین‌َ لا مَولی لَهُم (11) إِن‌َّ اللّه‌َ یُدخِل‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُون‌َ وَ یَأکُلُون‌َ کَما تَأکُل‌ُ الأَنعام‌ُ وَ النّارُ مَثوی‌ً لَهُم (12) وَ کَأَیِّن مِن قَریَةٍ هِی‌َ أَشَدُّ قُوَّةً مِن قَریَتِک‌َ الَّتِی أَخرَجَتک‌َ أَهلَکناهُم فَلا ناصِرَ لَهُم (13) أَ فَمَن کان‌َ عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّه‌ِ کَمَن زُیِّن‌َ لَه‌ُ سُوءُ عَمَلِه‌ِ وَ اتَّبَعُوا أَهواءَهُم (14) مَثَل‌ُ الجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ المُتَّقُون‌َ فِیها أَنهارٌ مِن ماءٍ غَیرِ آسِن‌ٍ وَ أَنهارٌ مِن لَبَن‌ٍ لَم یَتَغَیَّر طَعمُه‌ُ وَ أَنهارٌ مِن خَمرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبِین‌َ وَ أَنهارٌ مِن عَسَل‌ٍ مُصَفًّی وَ لَهُم فِیها مِن کُل‌ِّ الثَّمَرات‌ِ وَ مَغفِرَةٌ مِن رَبِّهِم کَمَن هُوَ خالِدٌ فِی النّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّع‌َ أَمعاءَهُم (15) وَ مِنهُم مَن یَستَمِع‌ُ إِلَیک‌َ حَتّی إِذا خَرَجُوا مِن عِندِک‌َ قالُوا لِلَّذِین‌َ أُوتُوا العِلم‌َ ما ذا قال‌َ آنِفاً أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ طَبَع‌َ اللّه‌ُ عَلی قُلُوبِهِم وَ اتَّبَعُوا أَهواءَهُم (16) وَ الَّذِین‌َ اهتَدَوا زادَهُم هُدی‌ً وَ آتاهُم تَقواهُم (17) فَهَل یَنظُرُون‌َ إِلاَّ السّاعَةَ أَن تَأتِیَهُم بَغتَةً فَقَد جاءَ أَشراطُها فَأَنّی لَهُم إِذا جاءَتهُم ذِکراهُم (18) فَاعلَم أَنَّه‌ُ لا إِله‌َ إِلاَّ اللّه‌ُ وَ استَغفِر لِذَنبِک‌َ وَ لِلمُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ مُتَقَلَّبَکُم وَ مَثواکُم (19) وَ یَقُول‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا لَو لا نُزِّلَت سُورَةٌ فَإِذا أُنزِلَت سُورَةٌ مُحکَمَةٌ وَ ذُکِرَ فِیهَا القِتال‌ُ رَأَیت‌َ الَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ یَنظُرُون‌َ إِلَیک‌َ نَظَرَ المَغشِی‌ِّ عَلَیه‌ِ مِن‌َ المَوت‌ِ فَأَولی لَهُم (20) طاعَةٌ وَ قَول‌ٌ مَعرُوف‌ٌ فَإِذا عَزَم‌َ الأَمرُ فَلَو صَدَقُوا اللّه‌َ لَکان‌َ خَیراً لَهُم (21) فَهَل عَسَیتُم إِن تَوَلَّیتُم أَن تُفسِدُوا فِی الأَرض‌ِ وَ تُقَطِّعُوا أَرحامَکُم (22) أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ لَعَنَهُم‌ُ اللّه‌ُ فَأَصَمَّهُم وَ أَعمی أَبصارَهُم (23) أَ فَلا یَتَدَبَّرُون‌َ القُرآن‌َ أَم عَلی قُلُوب‌ٍ أَقفالُها (24) إِن‌َّ الَّذِین‌َ ارتَدُّوا عَلی أَدبارِهِم مِن بَعدِ ما تَبَیَّن‌َ لَهُم‌ُ الهُدَی الشَّیطان‌ُ سَوَّل‌َ لَهُم وَ أَملی لَهُم (25) [ترجمه] به نام خدای بخشاینده بخشایشگر آنان که کافر شدند بازداشتند از ره خدای، باطل بکرد عملهای ایشان. و آنان که ایمان آوردند و عملهای نیک کردند و ایمان آوردند به آنچه فرستاد بر محمّد، و آن حق است از خدایشان، بسترد از ایشان گناهانشان و نیک بکرد حالشان. آن به آن است که ایشان کافر شدند، پی باطل رفتند و آنان که ایمان آوردند پی حق رفتند از خدایشان همچنین بزند«2» خدای ----------------------------------- (1). آج: و آله و سلّم، ما: علیه السلام، گا: صلی اللّه علیه، ثمان و ثلثون آیات. (2). ما: بزد. صفحه : 288 خدای برای مردمان مثلهای ایشان. «1» چون بینی آنان را که کافر بودند زدن«2» گردنها تا آنگه که بسیار بکشی از ایشان استوار کنی بند را یا منت نهی«3» پس از آن و یا فدا کنی«4» تا فرو نهد کارزار سلاحهایش آن و اگر خواهد خدای کینه بکشد از ایشان و لکن تا بیازماید بهری را به بهری و آنان که کارزار کنند«5» در راه خدای، باطل نکند کارهای ایشان. راه نماید ایشان را و نیک کند حالشان. ببرد ایشان را به بهشت خوش کند برای ایشان. [270- پ] ای آنان که گرویده‌ای«6» اگر یاری کنی خدای را، یاری کند شما را و بر جای بدارد قدمهاتان. و آنان که کافر شدند، نگونساری«7» ایشان را باطل کند کارشان. آن به آن است که نخواستند آنچه فرستاد خدای باطل کرد کارشان. نمی‌روند در زمین تا بنگرند که چون بود عاقبت آنان که پیش«8» ایشان بودند، هلاک کرد خدای بر ایشان و کافران را مانند آن بود. ----------------------------------- (1). اساس و آب: قاتلوا، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد. (2). آج: پس بزنید، ما: زدند. (3). آج بر ایشان. (4). آج: باز فروشند ایشان را باز فروختنی. (5). آج: کشته شدند. (6). ما: بگرویدید. (7). ما: هلاک باد. (8). ما: از پیش. صفحه : 289 آن به آن است که خدای یار آنان است که ایمان دارند و کافران را یار نیست. خدای ببرد آنان را که ایمان آوردند و کارهای نیک کردند به بهشت‌هایی که رود«1» از زیر آن جویها و آنان که کافر شدند برمی‌خورند و طعام می‌خورند چنان که خورد چهارپایان، و دوزخ جای ایشان است. [271- ر]، بس شهر که سختر بود به قوت از اینکه شهر که تو را«2» بیرون کرد، ما هلاک کردیم ایشان را، یار نبود«3» ایشان را. آنچه«4» باشد بر حجتی از خدایش چنان بود که بیارایند او«5» بدی عملش و پیروی کند هوای«6» خود را. مثل آن بهشت که وعده دادند پرهیزکاران را در آن جا جویهای است از آب ناگردیده و جویهای است از شیر که نگردیده باشد طعمش«7» و جویهایی از می، خوشی باشد خورندگان را و جویهای از انگبین صافی، و ایشان را در آن جا باشد از همه میوه‌ها و آمرزش از خدایشان چون کسی که او همیشه بود در دوزخ و بدهند او را آبی تافته پاره پاره کند رودگانیهای«8» ایشان. ----------------------------------- (1). ما: می‌رود. [.....] (2). ما: از شهر تو آن که تو را. (3). ما: نیست یاری گری. (4). ما: آن که. (5). ما: او را. (6). ما: هواهای. (7). ما: بنگر دیده طعمش. (8). ما: روده‌های. صفحه : 290 و [از]«1» ایشان کس هست که گوش می‌دارد به تو تا چون بیرون شوند از نزدیک تو، گویند آنان را که دادند ایشان را علم، چه گفت بر سری«2»! ایشان آنانند که مهر نهاد خدای بر دلهاشان و پی هوا رفتند«3». و آنان که راه یافتند بیفزود«4» ایشان را لطف بداد ایشان را پرهیزشان«5». [271- پ]، گوش می‌دارند الا قیامت که آید به ایشان ناگاه، آمد علامتش«6». چگونه باشد ایشان را چون آید به ایشان یاد کردشان. بدان که نیست خدای الا خدای و آمرزش خواه برای گناهت و برای مردان مؤمن و زنان مؤمنه و خدای داند بازگشت شما و مقامتان«7». و می‌گویند آنان که ایمان آوردند چرا نفرستادند سورتی چون بفرستد سورتی محکم و یاد کنید در او کالزار«8» بینی«9» آنان را که در دلهای ایشان بیماری باشد می‌نگرند به تو نگریدن آن که بی‌هوش شود از مرگ، اولی‌تر بود ایشان را. طاعت و ----------------------------------- (1). اساس و آب ندارد، از ما افزوده شد. (2). آج: چه چیز گفت آن پیغمبر. (3). آج: و متابعت نمودند راههای باطل ایشان را. (4). آج: زیاده گرداند خدای. (5). ما: روزی‌شان. (6). ما: ناشانها/ نشانها (ظ). (7). ما: جایگاه شما. [.....] (8). ما: کارزار. (9). ما: دیدی. صفحه : 291 سخن نیکو چون عزم کند کار اگر راست گویند با خدای، باشد بهتر ایشان را. نزدیک بود اگر پشت برکنی«1» که تباهی کنی در زمین و ببری خویشیهاتان«2». [272- ر] ایشان آنانند که لعنت کرد بر ایشان خدای«3»، کر بکرد ایشان را و کور بکرد ایشان«4» را. اندیشه نمی‌کنند قرآن را یا بر دلها قفلهای آن«5». آنان که برگشتند بر پشتهای ایشان از پس آن که پدید آمد ایشان را لطف«6»، دیو بیاراست ایشان را و فرو گذاشت ایشان را. قوله تعالی: الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، مفسران گفتند: آیت اول در باب اهل مکه و آیت دوم، وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا، در انصاریان مدینه آمد. حق تعالی در آیت ذکر کافران کرد، گفت: آنان که کافر شدند و مردم را منع کردند از دین خدای و از ره مسلمانی به دعوت با کفر و ایذا و رنج دادن«7»، خود کافر بودند و دیگران را با کفر خواندند. أَضَل‌َّ أَعمالَهُم ای حکم اللّه علی اعمالهم بالضلال، خدای تعالی حکم کرد بر عمل ایشان به ضلال و آن که واقع نیست موقع قبول«8»، برای آن که نه بر وجه مأمور به در وجود آورده‌اند، چون چنین باشد، به موقع«9» نیفتد. و قولی دیگر در او آن است که: به اعمال، آن کید خواست که ایشان می‌کردند و می‌انداختند در ابطال ----------------------------------- (1). آج: هیچ شاید بود اگر متولی امور مردم شوید. (2). آج: و قطع کنید اسباب قرابات شما را. (3). آج: که دور گردانید ایشان را خدای از رحمت. (4). ما: چشمهاشان را. (5). ما: قفلهاست. (6). لا: هدایت. (7). گا، افزوده: مسلمانان. (8). گا، آد: قبول را. (9). لا، افزوده: قبول. صفحه : 292 کار رسول. خدای تعالی مکر ایشان باطل کرد و کیدشان بانحر«1» شان گردانید و خایب و خاسر کرد ایشان را تا بر کار نیفتاد [272- پ] آنچه کردند. و در آیت شبهتی نیست و در صحت احباط از اینکه دو وجه که ما بیان کردیم. و آنان که به اینکه تمسک کردند در باب احباط، لابد است از آن که عدول کنند از ظاهر برای آن که اضلال، به معنی احباط نیامده است در کلام عرب. دگر آن که، به اجماع امت، کافران را عملی نباشد واقع به موقع قبول تا به احباط و ابطال حاجت بود. وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، و آنان که ایمان دارند به خدای و عمل صالح کنند و ایمان دارند به آنچه بر محمّد فرو«2» آمد از قرآن، وَ هُوَ الحَق‌ُّ مِن رَبِّهِم، و اینکه قرآن حق است و درست از قبل خدای تعالی، کَفَّرَ عَنهُم سَیِّئاتِهِم، در جای خبر مبتداست، گفت فرو«3» شوید از ایشان گناهانشان و نیک گرداند حالشان. و البال، الحال و الشأن. ذلِک‌َ بِأَن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا اتَّبَعُوا الباطِل‌َ، اینکه برای آن چنین آمد، یعنی آن که در دو آیت مقدم رفت که، آنان که کافراند، تابع باطل‌اند و آنان که مؤمن‌اند تابع حق‌اند. آنگه گفت: کَذلِک‌َ یَضرِب‌ُ اللّه‌ُ لِلنّاس‌ِ أَمثالَهُم، همچنین مثلها زند خدای تعالی برای مردمان. فَإِذا لَقِیتُم‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا«4»، من اهل الحرب [و اینکه تخصیص به اجماع«5» کردیم که آنچه در اینکه آیت گفت، حکم کافران حربی است.]«6» گفت: چون بینی کافران حربی را، فَضَرب‌َ الرِّقاب‌ِ، گفتند: نصب او بر اغراست، یعنی: الزموا ضرب الرقاب. و قیل: ادیموا«7» ضرب الرقاب. و گفتند: نصب او بر مصدر است، ای اضربوا الرقاب ضربا، آنگه فعل بیفگند و مصدر را با مفعول اضافت کرد. حَتّی إِذا أَثخَنتُمُوهُم، تا آنگه که ایشان را مغلوب و مقهور کنی و در دست شما اسیر شوند، ----------------------------------- (1). آج: سحر. (3- 2). آج، ما، گا: لا: فرود. (4). گا، آد، افزوده: یعنی. [.....] (5). گا: برای اجماع. (6). اساس، آب و لا، ندارد، از آج، افزوده شد. (7). آج: اوتو. صفحه : 293 فَشُدُّوا الوَثاق‌َ، ایشان را سخت ببندی تا بنجهند از شما. و قیل: الاثخان، المبالغة فی القتل او الجراح«1». فَإِمّا مَنًّا بَعدُ [273- ر] وَ إِمّا فِداءً، نصب هر دو بر دو فعل محذوف است، و التقدیر، فاما ان تمنوا منا من بعد ذلک و اما ان تفادوا فداء. آنگه گفت«2»: دو کار کنی با آن اسیران پس از آن که گرفته باشی ایشان را، اما منت نهی و رها کنی بی‌فدا، و اما فدا بستانی و رها کنی. و در حکم آیت خلاف کردند: بعضی گفتند منسوخ است بقوله: فَإِمّا تَثقَفَنَّهُم فِی الحَرب‌ِ فَشَرِّد بِهِم مَن خَلفَهُم«3» ... فَاقتُلُوا المُشرِکِین‌َ حَیث‌ُ وَجَدتُمُوهُم«4» مِن خِلاف‌ٍ«2»حَتّی تَضَع‌َ الحَرب‌ُ أَوزارَها، تا کارزار«5» بارهای گران خود بنهند«6»، یعنی تا اهل کارزار«7» سلاح بنهند و کارزار«8» با سپری«9» شود. و گفتند: تا کارزار«10» اجرام و آثام خود بنهند«11» برای آن که کالزار«12» خالی نباشد از اینکه معنی بر یک جانب که علی [ای]«13» حال احد الفریقین بر باطل باشند، و اینکه کنایت باشد از آن که تا کارزار«14» بشود«15». و قوله: الحَرب‌ُ، اما مراد اهل کالزار«16» است علی تقدیر حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه، کقوله: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«17» ... و اینکه قول بهتر است و اما حرب، نام جماعت محاربان باشد، کالرکب و الشرب و الصحب، و اینکه قول ضعیف است برای آن که اینکه بنا آن جا گویند که در واحد او«18» فاعل آید، کواکب و شارب و صاحب. قال الاعشی مفسرا لأوزار الحرب بالسلاح: ----------------------------------- (1). آج، ما: ببرند. (2). سوره اعراف (7) آیه 124. (3). لا: بدهند. [.....] (4). آج، ما: گیرند. (14- 10- 8- 7- 5). آد: کالزار. (6). آج، ما، گا، لا، آد: بنهد. (9). آج، لا: باسری، ما: باسر، گا، آد: بر طرف. (11). ما: فرو نهند، گا، لا، آد: فرو نهد. (16- 12). آج، ما، گا، لا: کارزار. (13). اساس: ندارد، از لا، افزوده شد. (15). گا، آد: برطرف شود. اهل القریة و اهل الحرب. (17). سوره یوسف (12) آیه 82، آج، ما، لا، افزوده: 18. گا: که واحد او. صفحه : 295 و اعددت«1» للحرب اوزارها رماحا طوالا و خیلا ذکورا و من نسج داود تحدی بها علی اثر الحی عیرا«2» فعیرا و گفتند: معنی آن است تا اهل کالزار«3» آثام و اجرام کفر رها کنند به ایمان، که ایمان حکم کفر بردارد. و بر اینکه قول، معنی آیت آن باشد که، کافران را می‌کشی تا آنگه که همه اسلام آرند، اما طوعا او کرها، و دین همه یکی شود، [274- ر] و آن مسلمانی است، و از آن پس به قتال و جهاد حاجت نباشد، حسن گفت: معنی آن است که تا آن که جز خدای را نپرستند«4». کلبی گفت: حتی یسلموا او یسالموا«5»، تا اسلام آرند یا صلح بکنند. ذلِک‌َ«6»، ای ذلک الذی قلت و بینت من حکم اهل الحرب، وَ لَو یَشاءُ اللّه‌ُ لَانتَصَرَ مِنهُم، اگر خدای تعالی خواهد از ایشان انتقام بکشد، همه را هلاک کند و کار ایشان کفایت کند بی‌تکلف قتال، و لکن اینکه نکرد. لِیَبلُوَا بَعضَکُم بِبَعض‌ٍ، تا بهری را به بهری امتحان کند، چه تکلیف صورت امتحان دارد چنان که بیان کرده‌ایم در بسیار جایها از اینکه کتاب. و مثله قوله: وَ لَنَبلُوَنَّکُم حَتّی نَعلَم‌َ المُجاهِدِین‌َ مِنکُم وَ الصّابِرِین‌َ وَ نَبلُوَا أَخبارَکُم«7». وَ الَّذِین‌َ قُتِلُوا«8» فَلَن یُضِل‌َّ أَعمالَهُم، حکم نکند خدای تعالی به ----------------------------------- (1). ما: و اعتدد. (2). آج، ما: غیر، لا: غیرا. (3). آج، ما، گا، لا: کارزار. (4). ما: نپرستدند. [.....] (5). آج: تسلموا او یسالموا، ما: یسلموا او سالموا. (6). آج، ما، گا، آد، افزوده: مبتدایی است محذوف الخبر، و التقدیر ذلک. (7). سوره محمّد (47) آیه 31. (8). اساس، آب، آج، ما، گا، لا، آد: قاتلوا، با توجه به قرآن مجید تصحیح شد. (9). آج، ما، گا، لا: کارزار. (10). آب، ما: بکشتند. صفحه : 296 ضلال عمل ایشان و ذهاب آن از ره صواب، بل واقع باشد موقع ثواب و قبول. سَیَهدِیهِم، راه نماید ایشان را به راه بهشت، وَ یُصلِح‌ُ بالَهُم، و کار ایشان نیکو کند و به صلاح باز آرد. قتاده گفت: [آیت]«1» روز احد آمد و رسول- علیه السلام- در شعب«2» بود و مردم بعضی مقتول و بعضی مجروح، مشرکان آواز دادند که: اعل«3» هبل. رسول- علیه السلام- گفت: اللّه اعلی و اجل. مشرکان گفتند: یوما«4» بیوم و الحرب سجال ان لنا عزی و لا عزی لکم. رسول- علیه السلام- گفت: اللّه مولانا و لا مولی لکم. آنگه رسول گفت: لا سواء، راست نیستند، یعنی،]«5» کشتگان مختلف‌اند: کشتگان [274- پ] ما به بهشت‌اند و کشتگان شما به دوزخ. اگر گویند: چرا تکرار کرد قوله: وَ یُصلِح‌ُ بالَهُم! گوییم: تکرار برای اختلاف معنی کرد، به اول اصلاح الحال خواست فی الدین و الدنیا، و به دوم اصلاح الحال خواست فی الجنة و الثواب. وَ یُدخِلُهُم‌ُ الجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُم، و به بهشت برد ایشان را و منازل ایشان با ایشان نماید«6» و تعریف کند با ایشان تا راه به او برند، حاجت نباشد ایشان را به آن که از کسی بپرسند تا پنداری سالیان است که ساکنان آن جااند، تا در خبر می‌آید که: بنده مؤمن در بهشت شود«7» راست می‌شود«8» چنان که در دنیا به خانه خود شود«9»، هیچ بر او مشتبه نباشد. اینکه قول بیشتر مفسران است. مؤرج«10» گفت: عَرَّفَها لَهُم، ای، طیبها لهم، من العرف و هو الرائحة الطیبة، یقال: عرفت القدر اذا«11» طیبها بالأبازیر: قال الشاعر: ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد. (2). آج، ما: شعف. (3). آج، ما، لا: اعلی. (4). آج، ما، گا، لا، آد: یوم. (5). اساس، آب و لا، ندارد، از آج افزوده شد. (6). آب: بماند. (7). آج، گا، آد، ندارد. (8). گا، آد: می‌رود. [.....] (9). لا: رود. (10). اساس و آب، مورخ خوانده می‌شود. (11). آد: ای. صفحه : 297 عادتها من الخزیر المعرف ای، المطیب. یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللّه‌َ یَنصُرکُم وَ یُثَبِّت أَقدامَکُم، آنگه گفت: ای مؤمنان و گرویدگان؟ اگر خدای را و دین خدای را نصرت کنی«1»، شما را و قدم شما بر جای بدارد، یعنی الطافی کند با شما که از زحف کالزار«2» بنگریزی. و گفتند: یُثَبِّت أَقدامَکُم علی الصراط، قدم شما بر جای بدارد بر صراط. وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا فَتَعساً لَهُم وَ أَضَل‌َّ أَعمالَهُم، آنگه دعا کرد بر کافران، کانه قال: و اما الّذین کفروا، برای آن «فا» باز آورد در جوابش، فتعسا، ای، اتعسهم اللّه اتعاسا، آنگه فعل بیفگند و نصب او بر مصدری کرد محذوف الزیاده«3»، وَ أَضَل‌َّ أَعمالَهُم، عطف کرد بر فعل محذوف من قوله: اتعسهم اللّه و اضل اعمالهم. گفت: اما کافران را خدای به روی در آراد«4»، ای ابطل، اعمالهم و خیب«5» آمالهم، خدای عمل ایشان باطل کناد«6» و امید«7» ایشان خایب [275- ر]. ذلِک‌َ بِأَنَّهُم کَرِهُوا ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ، آنگه بیان کرد که، اینکه برای چیست، گفت: اینکه برای آن است که ایشان کاره‌اند آن را که خدای فرستاد«8» از قرآن و شرایع، و بر آن کار نکردند، لا جرم عمل ایشان باطل بکرد. و معلوم است که اینکه لفظ، اعنی لفظ احباط مجاز است، برای آن که اعمال کفار واقع نبود به موقع قبول تا محبط شود به چیزی دیگر. آن که خدای گفت: فَأَحبَطَ، خدای احباط کند. و بنزدیک اهل وعید آن است که، طاعت، احباط معصیت بکند و معصیت، احباط طاعت. آنگه تنبیه کرد ایشان را بر آنچه به آن استدلال کنند بر صحت توحید و تنزیه او، و چون در او اندیشه کنند زجر باشد ایشان را، از آن گفت: أَ فَلَم یَسِیرُوا فِی الأَرض‌ِ فَیَنظُرُوا، گفت: نمی‌روند ایشان در زمین تا بنگرند که چگونه بود«9» عاقبت کار آنان که پیشتر«10» اینان بودند. آنگه هم او بگفت که عاقبت ایشان چه بود، دَمَّرَ اللّه‌ُ عَلَیهِم، ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، آد، افزوده: نصرت کند شما را و. (2). آج، ما، گا، لا: کارزار. (3). لا: محذوف الفعل. (4). آج، ما، لا: درآرد. (5). آج: خبت. (6). آج، ما: کند. (7). گا، آد: امل. (8). آد: فرو فرستاده. (9). گا، آد: است. (10). آج، ما، گا، لا، آد: پیش. صفحه : 298 خدای هلاک«1» و دمار از ایشان برآورد چون قوم عاد و ثمود و قوم نوح و لوط و قوم فرعون و جز ایشان. آنگه گفت: وَ لِلکافِرِین‌َ أَمثالُها، ای و للکافرین بک امثال«2» تلک العقوبة ان لم یؤمنوا، و اینان را که به تو کافراند، همچنان عقوبت کنم که ایشان را کردم«3» اگر ایمان نیارند. و انما«4» تأخیر عذاب ایشان به نوعی فضل کرده‌ام و به حرمت تو. ذلِک‌َ بِأَن‌َّ اللّه‌َ، آنگه گفت: اینکه حال برای آن چنین آمد که، خدای تعالی مولی و ناصر مؤمنان است و کافران را مولی و ناصر نیست، چه اینکه بتان که اینان می‌پرستند، نصرت خود نتوانند کردن، فکیف«5» نصرت غیر می‌کنند، از آن جا که جماداند! آنگه وصف جزای مؤمنان کرد، گفت: إِن‌َّ اللّه‌َ یُدخِل‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، [275- پ] خدای تعالی مؤمنان را«6» در بهشتها می‌برد که در زیر درختان او جویها می‌رود. وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، محل او رفع است بر ابتدا، گفت: و آنان که کافران‌اند در دنیا، به تمتع و قضای شهوت مشغول‌اند از اکل و شرب و جماع، چنان که چهارپایان ساهی لاهی، هیچ همت نیست ایشان را الا شکم و فرج، وَ النّارُ مَثوی‌ً لَهُم، و دوزخ مقام و مرجع ایشان باشد. و گفتند: المؤمن یتزود فی الدنیا، و المنافق یتزین، و الکافر یتمتع. وَ کَأَیِّن مِن قَریَةٍ، و بسی«7» شهرها که ایشان قوی‌تر بودند [و منیع‌تر و به قوت بیشتر«8» از آن شهر بودند]«9» که تو را بیرون کردند، [أَخرَجَتک‌َ، اضافه اخراج با شهر مکه کرد و مراد اهل مکه، من باب حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه]«10» یعنی مکه که من ایشان را هلاک«11» برآورم و ایشان را یاری و ناصری نبود. و برای آن گفت: أَهلَکناهُم، و نگفت: اهلکناها، که مردمان را هلاک کرد نه شهرها«12». ----------------------------------- (1). آد: هلاک کرد ایشان را. [.....] (2). اساس: امثالها، به قیاس با نسخه ما، تصحیح شد. (3). آج: کردند. (4). گا، آد: اما. (5). گا، آد: پس چگونه. (6). آد، افزوده: که عمل صالح کنند. (7). آج، ما، گا، آد: بس. (8). گا، لا، آد: بیش. (9). اساس و آب ندارد، از آج افزوده شد. (10). اساس و آب افتادگی دارد، از آج آورده شد. (11). لا: هلاک کردم و دمار از ایشان برآوردم. (12). آج، ما: شهر را، گا، لا: شهرها را، آد: شهرها را هلاک نکرد. صفحه : 299 عبد اللّه عباس گفت: چون رسول- علیه السلام- از مکه بیامد«1» تا به مدینه آید«2»، و آن شب به غار رفت«3»، با مکه نگرید و گفت: انت احب بلاد اللّه الی ، در جهان هیچ شهر چنان دوست ندارم که تو را، ای مکه؟ اگر کافران مرا بیرون نکردندی، به اختیار خود هرگز نرفتمی. و از اینکه جا گفت: 4» حب الاوطان« من الایمان ، و در دیگر خبر: حب الوطن من طیب المولد. و اینکه حال از روی مثل مانند اینکه است که شاعر گفت: یا بیت«5» عاتکة الذی«6» اتعزل حذر العدی و به الفؤاد مؤکل انی لامنحک الصدود و اننی«7» قسما الیک مع الصدود لامیل«8» خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ کَأَیِّن مِن قَریَةٍ. آنگه برای رسول مثلی زد تا متسلی شود، گفت: أَ فَمَن کان‌َ عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّه‌ِ، آن کس که او از خدای بر بینتی و حجتی باشد که به آن واثق بود و به علم و یقین ساکن النفس بود، یعنی محمّد- صلی اللّه علیه و آله-، کَمَن زُیِّن‌َ [276- ر] لَه‌ُ سُوءُ عَمَلِه‌ِ، چنان بود که او را عمل بدش بیاراسته باشند«9» و در چشم او مزین کرده«10»، یعنی کافران چون ابو جهل و مانند او، و متابعت هوای نفس کرده باشند. و برای آن گفت: کَمَن زُیِّن‌َ لَه‌ُ سُوءُ عَمَلِه‌ِ، بر وحدان«11». آنگه گفت: وَ اتَّبَعُوا أَهواءَهُم، بر جمع، که یک بار با لفظ «من» برد و یک بار با معنی، که «من» موحد اللفظ مجموع المعنی است. آنگه وصف کرد جایگاه متقیان را، گفت: مَثَل‌ُ الجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ المُتَّقُون‌َ. مثل، مرفوع است بر ابتدا«12» و خبر او محذوف، و التقدیر فیما یتلی علیکم «مثل الجنة»، در جمله آنچه بر تو انزله«13» کرده‌اند، مثل بهشت است. و قولی دیگر آن است که، «مثل» زیادت است، الجنة مرفوع است به ابتدا و خبرش اینکه جمله که از پس ----------------------------------- (1). آج: بیرو آن، ما: برون آمد، گا، لا، آد: بدر آمد. (2). آج، گا، آد: رود. (3). گا، آد: در غار بود. [.....] (4). آج، ما، گا، لا، آد: الوطن. (5). لا: یابن، گا، آد: بنت. (6). گا، آد: التی. (7). گا، آد: فاننی. (8). گا: قسما مع الصدود الیک امیل. (9). آج: باشد. (10). آج، ما، گا، لا، افزوده: و آن، شیطان کرده باشد، به غرور و وسوسه. (11). گا، آد: واحد. (12). آج، ما، لا: به ابتدا. (13). آد: انزال، گا: انذار. صفحه : 300 اوست، فی«1» قوله: فِیها أَنهارٌ. حق تعالی گفت: مثل آن بهشت که متقیان«2» را وعده داده‌اند. آنگه وصف آن کرد، گفت: فِیها أَنهارٌ مِن ماءٍ غَیرِ آسِن‌ٍ، در آن بهشت‌ها جویهایی است از آب غیر آسن، جز بگردیده«3»، یعنی بر حال خود بمانده«4» و هیچ تغییر«5» به او راه نیافته، یقال: اسن الماء اسونا و اجن اجونا اذا تغیر، و اسن الرجل اذا غشی علیه من ریح البئر. قال زهیر: یغادر القرن مصفرا«6» انامله یمیل فی الرمح«7» مثل المائح الاسن و قراءت عامه آسن است به مد، علی وزن فاعل. و إبن کثیر، مقصور خواند: اسن، علی وزن فعل. بر اینکه قراءت«8»، اسن الماء یأسن باشد، جز که لغت اول فصیح‌تر است و قراءت اول عام‌تر. وَ أَنهارٌ مِن لَبَن‌ٍ لَم یَتَغَیَّر طَعمُه‌ُ، جویها از شیر طعمش بر جای خود، بنگردیده. و اینکه برای آن گفت که، شیر سریع التغییر باشد. وَ أَنهارٌ مِن خَمرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبِین‌َ، و جویهایی از می که لذت خورندگان باشد«9». و قوله: لذة، مصدری است [276- پ] در جای وصف نهاده، ای لذیذة من باب قولهم: رجل عدل و صوم. وَ أَنهارٌ مِن عَسَل‌ٍ مُصَفًّی، و جویهایی از انگبین صافی باز کرده«10». کعب الاحبار گفت: دجله جوی آب بهشت است، و فرات جوی شیر بهشت است، و نیل مصر جوی خمر ایشان«11» است، و سیحان جوی انگبین بهشت است. و اینکه چهار جوی از کوثر می‌آید. وَ لَهُم فِیها مِن کُل‌ِّ الثَّمَرات‌ِ، و ایشان را در آن جا از هر نوعی میوه‌ها باشد. وَ مَغفِرَةٌ مِن رَبِّهِم، ای، و لهم مغفرة، و ایشان را از خدای آمرزش باشد. کَمَن هُوَ خالِدٌ فِی النّارِ، قوله: کمن، در جای خبر مبتداست که آیت متضمن آن است، کانه قال المتقی الذی صفته کذا و کذا، فیما«12» هو فی الآیة: کَمَن هُوَ خالِدٌ فِی النّارِ، گفت: آنان که مستحق آن باشند که در آیت برفت، چنان باشند که آن کس که او در دوزخ همیشه باشد؟ یعنی نباشد وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً، و ایشان را ----------------------------------- (1). آج، ما، لا: من. (2). آج، ندارد، ما: همگنان. (3). گا، آد: نگردیده. (4). آج، ما، گا، لا، آد: مانده. [.....] (5). ما، گا، لا: تغیر. (6). آج: صفر. (7). آج، ما، لا: الریح. (8). اساس، آب: قراات. (9). آج، ما، آد، افزوده: که خمر اهل دنیا تلخ باشد. (10). لا: صافی کرده، گا: صاف باز کرده. (11). آج، ما: بهشت. (12). آج، ما، گا، لا، آد: مما. صفحه : 301 آب تافته دهند. فَقَطَّع‌َ أَمعاءَهُم، که آن آب امعا و احشای ایشان مقطع«1» کند و پاره پاره. و الأمعاء، جمع معا، رودگانی باشد. وَ مِنهُم، آنگه گفت از ایشان، یعنی از کافران: مَن یَستَمِع‌ُ إِلَیک‌َ، کس هست که گوش با سخن تو کند و بشنود«2»، و لکن پندارند«3» و فهم نکنند«4» از تهاون و تغافل و قلت مبالات و فقد ایمان به آن، حَتّی إِذا خَرَجُوا مِن عِندِک‌َ، تا آنگه که از نزدیک تو بیرون آیند، قالُوا لِلَّذِین‌َ أُوتُوا العِلم‌َ، گویند آنان را که ایشان را علم داده باشند از مؤمنان و صحابه و مستبصران: ما ذا قال‌َ آنِفاً، چه گفت اینکه ساعت به نوی! و اصل او ابتداست، ای، ماذا قال انفا، ای، مبتدئا، و اینکه صفت منافقان است. مقاتل گفت: سبب آن بود که رسول- علیه السلام- خطبه کردی و در وی ذکر منافقان کردی و عیب ایشان«5». ایشان بشنیدندی، خوش«6» نیامدی [277- ر] ایشان را، بیرون آمدندی صحابه را گفتندی بر طریق استهزا: ما ذا قال‌َ آنِفاً، چه گفت«7» بر سری«8» که ما نیک نشنیدیم! عبد اللّه عباس گفت: من از آنانم که مرا علم دادند و معنی‌ام بدین«9» آیت«10»، چه از من چند بارها«11» پرسیدند که: ما ذا قال‌َ آنِفاً. قتاده گفت، سامعان و شنوندگان سه‌اند: یکی عاقل، یکی عامل، یکی غافل. آنگه وصف کرد ایشان را، گفت: أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ طَبَع‌َ اللّه‌ُ عَلی قُلُوبِهِم، ایشان آنانند که خدای تعالی مهر نهاد بر دلهای ایشان بر آن شرح که داده‌ایم از علامت و تخلیت و حکم، وَ اتَّبَعُوا أَهواءَهُم، و به دنبال هوا برفته‌اند. وَ الَّذِین‌َ اهتَدَوا زادَهُم هُدی‌ً، گفت: آنان که ره یافتند و به الطاف ایزدی منتفع شدند، زادَهُم هُدی‌ً، خدای تعالی ایشان را لطف بیفزاید. وَ آتاهُم تَقواهُم، و بدهد ایشان را پرهیزکاری، یعنی الطافی که عند آن اختیار تقوی کنند. و گفتند: ثواب تقویهم، ایشان را ثواب تقوی دهد. فَهَل یَنظُرُون‌َ إِلَّا السّاعَةَ، گفت: گوش می‌دارند اینان جز آن که قیامت به ----------------------------------- (1). گا، آد: منقطع. (2). لا: گوش با تو کند و سخن تو بشنود. (3). آج، ما: بنداند، گا، لا، آد: نداند. (4). آج، ما، گا، لا، آد: نکند. (5). گا، آد، افزوده: گفتی. (6). گا: خوششان. [.....] (7). آج: می‌گوید. (8). لا: به نوی. (9). ما: هار به اینکه. (10). گا: معنی اینکه آیه. (11). گا: چند بار، لا: چندین بار. صفحه : 302 ایشان آید ناگاه. فَقَد جاءَ أَشراطُها، ای علامتها«1»، چه نشانهای«2» او پدید آمد، یعنی که قیامت ماند که نیامد انما«3» علامات او بیشتر پدید آمد، مگر گوش آن می‌دارند که قیامت ناگاه به ایشان آید. و اشراط، جمع شرط بود و شرط، علامت بود در هر چه باشد من«4» الشارط و المشروط، کالشرط فی البیع و انه«5» علامة بین المتبایعین. و گفتند: بعثت رسول ما- صلی اللّه علیه و آله- از جمله علامات قیامت است، از اینکه جا گویند: ارسله بالحق بشیرا و نذیرا بین یدی الساعة. و منه قولهم: شرطة و جمعه شرط، لأصحاب الدیوان لأنهم اشرطوا انفسهم، ای، اعلموها بعلامة یعرفون بها. و قال اوس بن حجر [277- پ]: فاشرط فیها نفسه و هو معصم و القی باسباب له«6» و توکلا فَأَنّی لَهُم إِذا جاءَتهُم ذِکراهُم، التقدیر، فانی لهم ذکریهم اذا جاءتهم الساعة، گفت: چگونه باشد ایشان را یاد کرد و انتفاع به او، چون قیامت به ایشان آمده باشد، یعنی، تذکر و اندیشه و ثمرت آن از علم آنگه سود دارد که قیامت نباشد، چون قیامت آمده باشد و الجا پدید آید و مکلفان ملجأ شوند، هیچ عمل سود ندارد. آنگه با رسول خطاب کرد و مراد امت: فَاعلَم أَنَّه‌ُ لا إِله‌َ إِلَّا اللّه‌ُ، بدان که جز خدای، خدایی نیست. و گفت: اثبت علی علمک و استقم علیه، بر آن«7» علم می‌باش که بدانسته‌ای که جز او خدایی نیست، کما یقال للقائم: قم حتی اعود الیک. و گفتند: ازدد علما الی علمک، یعنی از طریق عقل«8» شناختی، از طریق سمع نیز بدان. بعضی دیگر اهل«9» علم گفتند: سبب نزول آیت آن بود که، رسول- علیه- السلام- دلتنگ می‌شد از گفتار و کردار کافران و منافقان، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: بدان که جز خدای«10» نیست که او کشاف الکروب است تا دل در جز او«11» نبندی، گفتند«12» بیانش، وَ استَغفِر لِذَنبِک‌َ، ای لذنب اذنبوا الیک. ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد: علاماتها. (2). آج: نشا (ظ: نشان). (3). گا، لا، آد: اما. (4). گا، لا، آد: بین. (5). آج: کانه، ما، گا، لا، آد: فانه. (6). لا: لها. (7). آج، ما، گا، لا، آد: بر سر آن. (8). لا: علم. (9). گا، لا، آد: از اهل. [.....] (10). آج، ما، گا، آد: جز خدایی، خدایی، لا: جز اللّه، خدایی. (11). لا: غیر او. (12). آج، لا: گفت. صفحه : 303 ابو العالیه و سفیان بن عیینه گفتند: آیت پیوسته است به آنچه پیش اوست، یعنی بدان که مفزع و ملجایی نیست عند قیام الساعة، جز به خدای تعالی. وَ استَغفِر لِذَنبِک‌َ، و آمرزش خواه از خدای برای«1» گناهت. گفتند: گناه امت خواست، و گفتند: به گناه«2»، ترک مندوبات خواست علی التوسع و المجاز. و گفتند: الذنب الیه«3»، چنان که شرح او بیاید پس از اینکه- ان شاء اللّه. وَ لِلمُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ، و برای جمله مؤمنان از مردان و زنان. عبد اللّه بن سرجس گوید، در نزدیک رسول شدم، گفتم: غفر اللّه لک یا رسول اللّه؟ خدای تو را بیامرزد. یکی از حاضران گفت: ای رسول اللّه؟ اینکه مرد برای تو آمرزش می‌خواهد، گفت: رواست. گفت: خدای تعالی می‌گوید: وَ استَغفِر لِذَنبِک‌َ وَ لِلمُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ. ابو هریره روایت کرد [278- ر] که، رسول- صلی اللّه علیه و آله- گفت: هر که او چیزی نیابد که به صدقه بدهد، گو برو استغفار کن برای مؤمنان که استغفار برای مؤمنین و مؤمنات صدقه است. وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ مُتَقَلَّبَکُم وَ مَثواکُم، و خدای عالم است به بازگشت شما در زمین و مقام«4» [و منزل شما، بر او هیچ پوشیده نیست. عکرمه گفت: بازگشت]«5» شما از اصلاب پدران و مقام شما در ارحام مادران. و گفتند: مُتَقَلَّبَکُم، گشتن شما در زمین و مقام شما در گور، اینکه قول عبد اللّه عباس و ضحاک است. إبن جریر گفت: مُتَقَلَّبَکُم، گشتن شما به روز در کارها، وَ مَثواکُم، و مقام شما به شب برای آرام. آنگه بگفت که، مؤمنان چه حرص می‌نمایند بر وحی و چه اشتیاق! گفت، می‌گویند مؤمنان: لَو لا نُزِّلَت سُورَةٌ، ای هلا، چرا سورتی فرو نمی‌آید استبطاء للوحی! گفتند: مراد سورتی است که در او ذکر جهاد باشد. فَإِذا أُنزِلَت سُورَةٌ مُحکَمَةٌ، چون سورتی محکم آید به امر و نهی. قتاده گفت: سورت محکم، هر آن سورتی باشد که در او ذکر جهاد باشد، و هیچ سورت بر منافقان از اینکه سختر«6» نباشد. وَ ذُکِرَ فِیهَا القِتال‌ُ، و در آن سورت ذکر قتال کرده باشد«7»، رَأَیت‌َ، تو بینی آنان را که ----------------------------------- (1). لا: بر. (2). گا، آد: از گناه. (3). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: خواست. (4). آج، ما، گا، آد: به مقام. (5). اساس و آب، افتادگی دارد، از آج افزوده شد. (6). آج، گا، لا، آد: سخت‌تر. (7). آج، گا، آد: باشند. صفحه : 304 در دل بیماری شک و نفاق دارند از منافقان«1»، یَنظُرُون‌َ إِلَیک‌َ، در تو«2» می‌نگرند، نَظَرَ المَغشِی‌ِّ عَلَیه‌ِ مِن‌َ المَوت‌ِ، نگریدن کسی که در جان کندن و سکرات مرگ«3» بیهوش شده باشد، فَأَولی لَهُم، اینکه کلمت تهدید و وعید است. قتاده گفت: معنی آن است که: العقوبة اولی بهم و النار اولی لهم. عبد اللّه عباس گفت: معنی آن است که: اولی وقف کنند اینکه جا«4»، آنگه ابتدا کرد و گفت: لهم، ای للمؤمنین طاعَةٌ وَ قَول‌ٌ مَعرُوف‌ٌ، و گفتند: تقدیر آن است، اولی لهم، ای للمنافقین، طاعَةٌ وَ قَول‌ٌ مَعرُوف‌ٌ، من ان یجزعوا«5» من القتال، ای طاعة، و قول معروف اولی لهم من الجزع. و بر قول آنان که گفتند: طاعَةٌ وَ قَول‌ٌ مَعرُوف‌ٌ، کلامی است منفصل از اول، در او چند قول گفتند: یکی آن که اینکه از کلام منافقان است که گفتند پیش نزول آیت جهاد، و التقدیر قالوا: منا«6» طاعة و لنا قول«7» معروف. قول دیگر آن که، از کلام خدای است [278- پ]، [و خبر محذوف است، یعنی طاعة للّه«8»، و قول معروف، سخنی که منکر نباشد و آن که]«9» عتابی گفت، تقدیر اینکه است: فَأَولی لَهُم، ای للمنافقین ان یعاقبوا فلو صدقوا اللّه لکان خیرا لهم، آنگه طاعت و قول معروف معترض آمد میان اینکه دو کلام و تقدیر آن که، و للمؤمنین طاعة و قول معروف، و اللّه«10» اعلم بمراده من کلامه، چه اینکه جمله محتملات کلام است و خدای عالمتر است که از اینکه جمله مراد او کدام است. و مراد به طاعت امتثال فرمان خدای است. و به قول معروف، سخنی که منکر نباشد و در شرع و عقل قبیح نبود، یا از باب واجبات باشد یا از مندوبات، و خلاصه معنی بر اینکه وجوه که به تازی گفته شد، اینکه است که منافقان را اولیتر آن بود که طاعت خدای داشتندی و سخن نیکو گفتندی، از آن که عند نزول آیت جهاد جزع می‌کنند و«11» می‌گویند بر طریق استهزا: ما ذا قال‌َ آنِفاً«12». و قول دیگر آن که فَأَولی لَهُم، دوزخ به ایشان اولیتر. طاعت و قول معروف، ایشان را به بودی اگر کردندی. قول دیگر منافقان را تهدید است، فی قوله: فَأَولی لَهُم، آنگه ----------------------------------- (1). آد: مؤمنان. (2). آج، ما: به تو. (3). گا: موت. (4). گا، آد: به اولی وقف کرد. [.....] (5). ما: یجزعون. (6). آج، ما: آمنا، گا، آد: امرنا. (7). گا: قولنا قول. (8). گا، آد: طاعة اللّه. (9). اساس و آب افتادگی دارد، از آج آورده شد. (10). لا: فاللّه. (11). گا، آد، افزوده: بهری. (12). سوره محمّد (47) آیه 16. صفحه : 305 گفت: مؤمنان به خلاف آنند. طاعَةٌ، ای و للمؤمنین، مؤمنان را طاعتی هست و سخنی نیکو. فَإِذا عَزَم‌َ الأَمرُ، چون عزم کند کار، یعنی، چون درست شود و جد گردد و به آن جا رسد که بر او عزم کنند، من باب قوله: ... فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم«1» فَلَو صَدَقُوا اللّه‌َ، گفت«5»: کار سخت شد و درست گشت، یعنی کار جهاد اگر اینکه منافقان با خدای راست گویند و دروغ نگویند به آن معنی که آنچه ظاهر می‌گویند با مردمان، در باطن هم آن دارند با خدای، لَکان‌َ خَیراً لَهُم، ایشان را به باشد. فَهَل عَسَیتُم إِن تَوَلَّیتُم- الایه. در او چند قول گفتند: [279- ر] یکی آن که، عسی به معنی لعل است«6»، لعلکم ان تولیتم، یعنی اعرضتم عن القرآن و فارقتم احکامه. أَن تُفسِدُوا، همانا شما که منافقانی اگر از قرآن برگردی و بر احکام او کار نکنی، در زمین فساد خواهی کردن و رحمها خواهی بریدن و خونهای ناحق«7» خواهی ریختن. قتاده گفت: معنی آن است، کیف رأیتم القوم، چگونه می‌دانی اینکه منافقان را اگر پشت بر کتاب قرآن کنند و کار نبندند آن را! نه خون ناحق ریزند و در زمین فساد کنند و رحمها برند؟ المسیب بن شریک گفت و فراء: معنی آن است: فَهَل عَسَیتُم، نه نزدیک است و دور نیست که اگر«8» والی شوی در زمین و مستولی، من قولهم: ولیته«9» الأمر فتولاه، و التقدیر«10» تولیتم الأمر«11» که فساد کنی و رحم بری، گفت: و قوت اینکه قول قراءت رسول است- علیه السلام- که از او روایت کردند که او خواند: (ان ولیتم). عبد اللّه بن معقل گفت، از رسول- علیه السلام- شنیدم که ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آیه 16. (2). لا: تجارت را ربح نباشد، گا، آد: رابح نبود. (3). آج، ما، گا، لا، آد: و یربح. (4). گا، آد: ای. (5). آج، ما، گا، آد، افزوده: چون. (6). لا افزوده: ای. [.....] (7). گا، آد: بناحق. (8). ما، گا، لا، آد، افزوده: شما. (9). آج، ما، گا، لا، آد: ولیته. (10). آج، ما، گا، آد، افزوده: لو. (11). آج، ما، گا، آد، افزوده: لفسدتم فی الارض و قطعتم ارحامکم. صفحه : 306 می‌خواند: (ان ولیتم). و از رویس«1» روایت کردند: تولیتم، به ضم «التا» و «الواو» علی المجهول، اگر تولای کار شما کنند و شما را رعیت«2» کنند، ولایت به شما ندهند، شما به حسد و ستیزه فساد و قطع رحم کنی. رویس روایت کرد اینکه قراءت از یعقوب، و اینکه قراءت از امیر المؤمنین«3»- علیه السلام- روایت کرده‌اند، گفت: معنی آن است که، اگر شما را والیان ظالم باشند، با ایشان دست یکی کنی و در زمین فساد کنی و قطع رحم کنی. مسیب بن شریک گفت: آیت در بنی امیه و بنی هاشم آمد، فی قراءت من قرأ: ان ولیتم، خطاب با بنی امیه است و مراد به ارحام خویشی بنی هاشم است با ایشان. و یعقوب خواند: و تقطعوا، مخفف من الثلاثی المجرد [279- پ] اعتبارا بقوله: ... وَ یَقطَعُون‌َ ما أَمَرَ اللّه‌ُ بِه‌ِ أَن یُوصَل‌َ«4» فَتَقَطَّعُوا أَمرَهُم بَینَهُم«5» تُقَطِّعُوا، به ضم «تا» و کسر «طا» و تشدید، بر فعل مضارع از تقطیع. أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ لَعَنَهُم‌ُ اللّه‌ُ، گفت: اینان آنانند که خدای اینان را لعنت کرد، فَأَصَمَّهُم، کر بکرد اینان را، وَ أَعمی أَبصارَهُم، و کور بکرد چشمهاشان، یعنی حکم کرد بر ایشان به کوری و کری و نام نهاد ایشان را کر و کور، چه ایشان را در گوش و چشم انتفاعی دینی نبود، و اما خذلان و تخلیت ایشان را به کوری و کری تشبیه کرد و خلاف نیست که آیت را ظاهری نیست، چه اگر بر ظاهر حمل کنند، خلاف راستی باشد که ما می‌دانیم که ایشان هم بینا بودند هم شنوا. و اگر خدای چنین کردی از فساد حاست گوش و چشم، آنگه تکلیف بر جای بودی با اینکه دو آفت، تکلیف ما لا یطاق بودی، و اینکه محال است از خدای تعالی که در وجود آید. آنگه گفت: أَ فَلا یَتَدَبَّرُون‌َ القُرآن‌َ أَم عَلی قُلُوب‌ٍ أَقفالُها، گفت: تأمل نمی‌کنند اینان در اینکه قرآن و تدبر، یا هیچ بر آن هستند که کنند! یا بر دلها قفل دارند، یعنی اینکه تأمل خواهند کردن یا نخواهند کردن! یا با کسی مانند که بر دل قفل دارد«6»، یعنی بمنزلت آنند«7». در امتناع وقوع. و اینکه بر طریق مثل گفت، و غرض ----------------------------------- (1). گا: انس. (2). اساس: رغبت، به قیاس با نسخه گا، تصحیح شد. (3). گا، لا، آد، افزوده: علی. (4). سوره بقره (2) آیه 27، سوره رعد (13) آیه 25. (5). سوره مؤمنون (23) آیه 53. (6). ما: دارند. (7). گا، لا، آد: آنانند. صفحه : 307 تقریع و توبیخ و ملامت، و اینکه چنان بود که یکی از ما گوید: هر چه ممکن است که بتوان کردن با تو از ارشاد و هدایت و تمکین و توقیف«1» بکردم، راه صلاح خود نخواهی دیدن، یا چشمهایت کور است! او داند که او را چشم کور نیست، و لکن اینکه سؤال«2» تقریع است تا او از حجت فرو ماند. و همچنین گوید اینکه همه نصیحت بکردم [280- ر] تو را، شنیدی یا خود کری! سمع نداری! و اینکه را مثال«3» بسیار است. إِن‌َّ الَّذِین‌َ ارتَدُّوا عَلی أَدبارِهِم، گفت: آنان که مرتد شوند و باز گردند بر ادبار، قتاده گفت: کافران اهل کتاب‌اند که پیش از آمدن رسول معترف بودند به او، چون بیامد کافر شدند به او و او را می‌شناختند از آن که نعت او در کتب خود دیده بودند. عبد اللّه عباس گفت: منافقان‌اند که بمنزلت مؤمنان‌اند در ظاهر، چون با هم خالی شوند«4»، با سر کفر شوند. و بیان کرده‌ایم که، از اصل ما،«5» ارتداد صورت نبندد، و دلیل بر او بیان کرده«6»، و آنان که در حق ایشان اینکه لفظ می‌آید، منافقان‌اند که به ظاهر ایمان می‌گویند«7» و در باطن کافراند، و اینکه قول در اینکه آیت، قول عبد اللّه عباس است و سدی و ضحاک. مِن بَعدِ ما تَبَیَّن‌َ لَهُم‌ُ الهُدَی، پس از آن که ره مسلمانی روشن شد ایشان را، الشَّیطان‌ُ سَوَّل‌َ، لَهُم، شیطان تزیین می‌کند ایشان را و اغرا می‌کند و املا می‌کند بر ایشان، تسویل در دل، و املا در زبان، یعنی، به غرور او می‌کنند و می‌گویند. ابو عمرو خواند: و املی لهم، به ضم «الف» و فتح « یا »، بر فعل مجهول علی وزن افعل. و معنی آن که، الشیطان سول لهم [و اللّه]«8» املی لهم ای امهلهم، و ایشان را مهلت دادند، یعنی خدای تعالی عقوبت بر ایشان تعجیل نکرد، من قوله تعالی: ... إِنَّما نُملِی لَهُم لِیَزدادُوا إِثماً«9»ذلِک‌َ بِأَنَّهُم قالُوا لِلَّذِین‌َ کَرِهُوا ما نَزَّل‌َ اللّه‌ُ سَنُطِیعُکُم فِی بَعض‌ِ الأَمرِ وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ إِسرارَهُم (26) فَکَیف‌َ إِذا تَوَفَّتهُم‌ُ المَلائِکَةُ یَضرِبُون‌َ وُجُوهَهُم وَ أَدبارَهُم (27) ذلِک‌َ بِأَنَّهُم‌ُ اتَّبَعُوا ما أَسخَطَ اللّه‌َ وَ کَرِهُوا رِضوانَه‌ُ فَأَحبَطَ أَعمالَهُم (28) أَم حَسِب‌َ الَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ أَن لَن یُخرِج‌َ اللّه‌ُ أَضغانَهُم (29) وَ لَو نَشاءُ لَأَرَیناکَهُم فَلَعَرَفتَهُم بِسِیماهُم وَ لَتَعرِفَنَّهُم فِی لَحن‌ِ القَول‌ِ وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ أَعمالَکُم (30)وَ لَنَبلُوَنَّکُم حَتّی نَعلَم‌َ المُجاهِدِین‌َ مِنکُم وَ الصّابِرِین‌َ وَ نَبلُوَا أَخبارَکُم (31) إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ شَاقُّوا الرَّسُول‌َ مِن بَعدِ ما تَبَیَّن‌َ لَهُم‌ُ الهُدی لَن یَضُرُّوا اللّه‌َ شَیئاً وَ سَیُحبِطُ أَعمالَهُم (32) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُوا الرَّسُول‌َ وَ لا تُبطِلُوا أَعمالَکُم (33) إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ ثُم‌َّ ماتُوا وَ هُم کُفّارٌ فَلَن یَغفِرَ اللّه‌ُ لَهُم (34) فَلا تَهِنُوا وَ تَدعُوا إِلَی السَّلم‌ِ وَ أَنتُم‌ُ الأَعلَون‌َ وَ اللّه‌ُ مَعَکُم وَ لَن یَتِرَکُم أَعمالَکُم (35) إِنَّمَا الحَیاةُ الدُّنیا لَعِب‌ٌ وَ لَهوٌ وَ إِن تُؤمِنُوا وَ تَتَّقُوا یُؤتِکُم أُجُورَکُم وَ لا یَسئَلکُم أَموالَکُم (36) إِن یَسئَلکُمُوها فَیُحفِکُم تَبخَلُوا وَ یُخرِج أَضغانَکُم (37) ها أَنتُم هؤُلاءِ تُدعَون‌َ لِتُنفِقُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ فَمِنکُم مَن یَبخَل‌ُ وَ مَن یَبخَل فَإِنَّما یَبخَل‌ُ عَن نَفسِه‌ِ وَ اللّه‌ُ الغَنِی‌ُّ وَ أَنتُم‌ُ الفُقَراءُ وَ إِن تَتَوَلَّوا یَستَبدِل قَوماً غَیرَکُم ثُم‌َّ لا یَکُونُوا أَمثالَکُم (38) [ترجمه] اینکه به آن است که ایشان گفتند آنان را که نخواستند آنچه فرستاد«3» خدای، ما طاعت داریم در بهری«4» کار و خدای داند سرهای«5» ایشان. چون باشد چون جان ایشان بردارند فریشتگان، می‌زنند بر رویهای ایشان و پشتهای ایشان. آن به آن است که، ایشان متابعت کردند آنچه به خشم آورد خدای را و نخواستند خشنودی او، باطل کرد کار«6» ایشان. یا می‌پندارند آنان که در دلهایشان بیماری است که بیرون نیارد خدای کینه‌های ایشان. و اگر ما خواهیم با تو نماییم ایشان را تو بشناسی ایشان را به علامتشان. و بشناسی ایشان را در تعریض سخن«7»، و خدای داند کارهای شما. [281- ر]، و بیازماییم شما را تا بدانیم جهاد کنان را از شما و صابران را و بیازماییم خبرهای شما. ----------------------------------- (1). گا، آد، افزوده: وزن. (2). اساس و آب ندارد، از آج افزوده شد. (3). ما: فرود فرستاد. (4). ما: فرمان بریم خدای را اندر برخی. (5). ما: پنهانی. (6). ما: تباه کرد کردهای. (7). ما: اندر کوژی گفتار. [.....] صفحه : 309 ، آنان که کافر شدند و بازداشتند از راه خدای و عاصی شدند در رسول از پس آن که پدید آمد ایشان را راه راست، زیان نکنند خدای را چیزی و باطل کند عمل ایشان. ای مؤمنان«1»؟ فرمان بری خدای را و طاعت داری پیغامبر را و باطل مکنی کارهایتان. آنا«2» که کافر شدند و باز داشتند از راه خدای، پس بمردند و ایشان کافر بودند، نیامرزد خدای ایشان را. سستی مکنی و باز خوانی با صلح و شما غالب‌تری و خدای با شماست و نقصان نکند«3» شما را کارتان. زندگانی دنیا بازی است و مشغول«4» و اگر بگروی و بپرهیزی بدهد شما را مزدهایتان و نخواهد از شما مالهایتان. اگر بخواهد از شما آن و الحاح کند بر شما، بخل کنی و بیرون آرد کینه‌های شما. [281- پ]، شما آنانید که می‌خوانند شما را تا هزینه کنی در راه خدای، از شما کس هست که بخل کند و هر که بخل کند، بخل کند از خویشتن و خدای توانگر است و شما درویشانی. و اگر برگردی بدل کند گروهی را جز شما، پس نباشند مانند شما. قوله تعالی: ذلِک‌َ بِأَنَّهُم قالُوا لِلَّذِین‌َ کَرِهُوا ما نَزَّل‌َ اللّه‌ُ، حق تعالی گفت: اینکه برای آن است که گفتند آنان که کاره بودند آن را که خدای فرستاده بود، یعنی قرآن. ----------------------------------- (1). ما: شما که مؤمنان‌اید. (2). آنا/ آنان. (3). ما: نکاهاند. (4). ما: نشاط. صفحه : 310 و قایلان اینکه قول منافقان‌اند، او«1» جهودان علی اختلاف القول فی ذلک لِلَّذِین‌َ کَرِهُوا، آنان را که کاره بودند قرآن را و آن مشرکان بودند، سَنُطِیعُکُم فِی بَعض‌ِ الأَمرِ، ما طاعت شما داریم در بهری کارها، یعنی در مخالفت رسول- علیه السلام. و گفتند، اینکه قول جهودان گفتند منافقان را«2» که: ما موافقت کنیم رای و مراد شما را در بعضی کارها، یعنی در آنچه ممکن باشد و همه کارها«3»، برای اینکه نگفت که در همه کارها مطرد نشود. آنگه گفت: وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ إِسرارَهُم، و خدای تعالی می‌داند سرهای ایشان. اهل کوفه خواندند الا أبو بکر: اسرارهم، به کسر همزه، و آن مصدر اسر القول اسرارا باشد، و باقی قرا به فتح همزه، جمع سر. آنگه از روی تعجب گفت: فَکَیف‌َ، چون باشد؟ یعنی فکیف حالهم، حال ایشان چگونه باشد در آن وقت که فریشتگان جان ایشان بردارند؟ یَضرِبُون‌َ وُجُوهَهُم وَ أَدبارَهُم، بر روی و پشت ایشان می‌زنند بر سبیل عقوبت، و اینکه در گور باشد و در قیامت و در دوزخ. آنگه علت آن بگفت که چرا زنند ایشان را: ذلِک‌َ بِأَنَّهُم‌ُ اتَّبَعُوا، گفت: اینکه برای آن باشد که ایشان متابعت [282- ر] سخط خدای کردند و کاره بودند رضای او«4» را، یعنی متابعت معاصی کردند و ایمان و طاعت را کاره بودند، فَأَحبَطَ أَعمالَهُم، خدای حکم کرد به بطلان عمل ایشان. و در آیت دلیل است بر آن که، خدای مرید طاعت«5» است و کاره معاصی، که کافران بر عکس آن متابعت آن کردند که خدای از آن به خشم آید، و آن کفر و معاصی است به اتفاق، و کاره بودند رضای خدای را، و رضای او متعلق است به ایمان و طاعات. أَم حَسِب‌َ الَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ، آنگه حدیث منافقان کرد، گفت: یا می‌پندارند آنان که شک و نفاق در دل دارند که خدای تعالی بیرون نخواهد آوردن«6» کینه‌هایی که در دل دارند با مؤمنان پنهان. یعنی، خدای تعالی آشکارا نخواهد کردن و خبر دادن به آنچه در دل ایشان است از کینه مؤمنان. وَ لَو نَشاءُ، و اگر ما خواهیم ای محمّد ایشان را با تو نماییم و اعلام کنیم تو را به ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد: از. (2). لا: با منافقان. (3). گا: در بعضی کار ... لا: در همه کارها. (4). گا، آد: نخواستند خشنودی او را. (5). گا، لا، آد: طاعات. (6). آج: آشکارا نخواهد کردن. صفحه : 311 وحی به اسما و اعیان ایشان، و لکن امارتی و علامتی که تو ایشان را به آن بشناسی، و آن، لحن قول است، و مراد به لحن قول، لغز لغتی«1» است و زبانی که ایشان با یکدیگر گفتندی بر«2» مواضعاتی که ایشان را بود. عبد الله عباس گفت: لحن القول، معناه. حسن گفت: فحواه. قرظی گفت: مقصده و مغزاه. و اصل او، عدول باشد کلام را از جهت خود و از آن طریق که او را وضع کرده باشند. و لحن در اعراب هم از اینکه جاست، برای آن که، ذهاب باشد از جهت صواب. و جمله آن است که، لحن بر دو ضرب است در استعمال«3»: یکی محمود و یکی مذموم. آن که محمود است، اینکه است که کنایت باشد و تعریض که ضد تصریح بود، و منه قوله- علیه السلام: فلعل احدهم ان یکون الحن بحجته ، ای، اذهب بها فی جهات الاختلاف. و منه قول الشاعر [282- پ]: و لقد وحیت لکم لکیما تفطنوا«4» و لحنت لحنا لیس بالمرتاب و گفتند: اللحن، الفطنة. و اینکه که گفت: الحن بحجته، ای افطن و اعرض علیها«5». و وجه اول درست«6» است تا راجع بود با یک اصل. و قال مالک بن اسماء بن خارجة الفزاری: و حدیث الذه هو مما«7» ینعت الناعتون یوزن وزنا منطق صایب و یلحن احیا نا و خیر الکلام ما کان لحنا گفتند: یک روز خواهر اینکه شاعر- هند بنت اسماء- بنزدیک حجاج سخن می‌گفت، و لحن می‌گفت در سخن. حجاج گفت: چرا لحن می‌گویی و تو زنی شریفی و در خانه قیس! گفت: نه برادرم می‌گوید: و خیر الکلام ما کان لحنا! گفت: بر او محال مگوی که او به اینکه لحن، تعریض و کنایت خواست، نه لحنی که خلاف صواب باشد. وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ أَعمالَکُم، و خدای تعالی اعمال ایشان داند، بر او پوشیده نیست تا به جزای آن برسد«8» چنان که باید. ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد: لغزی. (2). آج، ما: و (3). آد: بر دو وجه در استعمال. (4). آج، ما: تقنطوا. [.....] (5). ما: علیهما. (6). آج، گا، لا، آد: درست‌تر. (7). ما: فیما، گا: ما. (8). آج: برسند، گا، آد: بدهد، لا: برسی. صفحه : 312 وَ لَنَبلُوَنَّکُم حَتّی نَعلَم‌َ المُجاهِدِین‌َ مِنکُم وَ الصّابِرِین‌َ وَ نَبلُوَا أَخبارَکُم، ابو بکر عن عاصم خواند: و لیبلونکم حتی یعلم، و «یبلو»، به یا در هر سه جای، خبرا عن الغائب ردا علی اسم الله تعالی. و باقی«1» به نون خواندند، اخبارا من الله عن نفسه. گفت: بیازماییم شما را تا بدانیم جهاد کنان و غازیان و صابران را، و اخبار شما را اختبا [ر]«2» کنیم. و تفسیر امتحان و اختبار«3» از خدای تعالی چند جای رفته است در اینکه کتاب، و مرجع آن با تکلیف است، چه تکلیف صورت امتحان دارد و تمکین و تخلیت. و اینکه جا دو قول گفتند، فی قوله: حَتّی نَعلَم‌َ، ای، حتی نعلم جهادکم موجودا، چه غرض وجود جهاد است تا ثواب حاصل آید بر او. دوم، معاملت آنان کنم که ندانند، تا بدانند. و اینکه حقیقت امتحان باشد [283- ر]. ابراهیم بن الاشعث گفت: فضیل عیاض چون اینکه آیت بخواندی، بگریستی و گفتی: اللهم لا تبلنا فانک ان بلوتنا هتکت استارنا و فضحتنا، بار خدایا؟ ما را امتحان مکن، اگر ما را امتحان کنی پرده ما دریده شود و رسوا شویم. إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، آنان که کافر شدند و مردمان را از ره دین منع کردند، وَ شَاقُّوا الرَّسُول‌َ، و با رسول- علیه السلام- مخالفت کردند. و اصل مشاقت، آن باشد که اینان در شقی باشند و ایشان«4» در شقی. مِن بَعدِ ما تَبَیَّن‌َ لَهُم‌ُ الهُدی، پس از آن که«5» ره حق پیدا شد ایشان را. لَن یَضُرُّوا اللّه‌َ، در جای خبر «ان» است، گفت: آنان که چنین کنند، به خدای هیچ زیان نتوانند کردن، چه خدای را- جل جلاله- از ایمان ایشان سود نیست و از کفر ایشان هیچ زیان نیست، انما مضرت و منفعت آن عاید است با ایشان. وَ سَیُحبِطُ أَعمالَهُم، و حکم کند به بطلان عمل ایشان، و عملشان قبول نکند از آن جا که واقع نبود به موقع خود. آنگه مؤمنان را گفت: ای گرویدگان به خدای؟ فرمان خدای و پیغامبر بری و عمل خویش باطل مکنی به تکذیب خدای و رسول، چه آن کس که ایشان را دروغ دارد و به ایشان ایمان ندارد، عمل او موقعی ندارد، به جای قبول نیوفتد«6»، باطل باشد. مقاتل و إبن«7» حمزة الثمالی گفتند: یعنی منت منهی به ایمانتان بر خدای و ----------------------------------- (1). آج، گاز آد، افزوده: قرا. (2). به قرینه موارد بعد و نسخه بدلها افزوده شد، آج، گا. اختیار. (3). آج، ما، گا: اختیار. (4). آج: آنان، ما: اینان. (5). آج، ما: از پس آن که. (6). آج، ما، گا، لا، آد: نیفتد. (7). آج، ما، گا، لا، آد: ابو. صفحه : 313 رسول. آیت در بنو اسد آمد و قصت آن در سورة الحجرات گفته شود- ان شاء الله تعالی. و گفتند: عمل خود باطل مکنی به عجب و ریا. إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، گفت: آنان که کافر شدند و مردم را از ره خدای منع کردند، آنگه بر کفر اصرار کردند تا مرگ به ایشان آمدن، فَلَن یَغفِرَ اللّه‌ُ لَهُم، خدای نیامرزد ایشان را. گفتند: [283- پ] مراد به آیت، کشتگان روز بدراند. آنگه مؤمنان را گفت: فَلا تَهِنُوا، نگر«1»؟ تا ضعیف نشوی و مردم را با صلح دعوت بکنی«2» در آن حال که شما بلندتر و غالب‌تری به حجت، وَ اللّه‌ُ مَعَکُم، و خدای با شماست. اینکه هر دو «واو»، حال است. وَ لَن یَتِرَکُم أَعمالَکُم، ای، لن ینقصکم ثواب اعمالکم، و عمل شما، یعنی جزای عمل شما از شما باز نگیرد و ظلم و نقصان نکند، بل ثواب دهد شما را بر آن و زیادت کند از فضل خود، یقال: و تره حقه اذا نقصه، و منه قول النبی- صلی الله علیه و آله-: من فاتته صلاة العصر فکانما وتر ماله و اهله ، ای ذهب بهما ظلما. آنگه مردم را وعظ کرد و ذم دنیا گفت در ایشان، گفت: إِنَّمَا الحَیاةُ الدُّنیا لَعِب‌ٌ وَ لَهوٌ، زندگانی اینکه سرای نزدیک‌تر بازیچه کودکان است و بازی جوانان، وَ إِن تُؤمِنُوا وَ تَتَّقُوا، و اگر شما که مکلفانی ایمان آری و پرهیزگار شوی، مزد شما بدهد خدای تعالی، وَ لا یَسئَلکُم أَموالَکُم، و از شما مالی نمی‌خواهد به مزد اینکه هدایت و بیان، چنان که گفت: ما أُرِیدُ مِنهُم مِن رِزق‌ٍ«3»- الآیه. و گفتند: وَ لا یَسئَلکُم، یعنی رسول- علیه السلام- از شما مزدی نمی‌خواهد بر ادای رسالت، چنان که گفت: قُل ما أَسئَلُکُم عَلَیه‌ِ مِن أَجرٍ وَ ما أَنَا مِن‌َ المُتَکَلِّفِین‌َ«4». إِن یَسئَلکُمُوها، چه اگر خواهد از شما مالهایتان، فَیُحفِکُم، و الحاح و مبالغت کند بر شما، تَبخَلُوا، بخل کنی بر او، و گفتند: لا یسألکم اموالکم، بل امواله، از شما مالهای شما نمی‌خواهد، بل مال اوست که جمله به شما داد، آنگه اندکی می‌خواهد از آن. و بخل، منع واجب باشد برای آن اسم ذم است و در جای ذم به کار دارند. و گفتند: اگر خواهد و جمله خواهد، برای آن که حقوقی هست خدای و رسول را در ----------------------------------- (1). گا، آد: نگرید. (2). ما: نکنی، گا، لا، آد: نکنید. (3). سوره ذاریات (51) آیه 57. [.....] (4). سوره ص (38) آیه 86. صفحه : 314 مال ما، و لکن غیض من فیض و قلیل من جزیل [284- ر] و یسیر من کثیر، ربع العشری است. آنگه بخل کردیتان«1» اگر چنین کردی، وَ یُخرِج أَضغانَکُم، و اینکه کینه‌ها که در سینه‌ها داری بیرون آوردی، یعنی شما اظهار کردی عند آن، و لکن چون اظهار ایشان عند سؤال خدای بود، با خدای حوالت [کرد]«2» و اینکه قول سفیان عیینه است و ابو بکر عیاش. ها أَنتُم هؤُلاءِ، «ها» تنبیه است بمنزلت « یا » ی ندا«3»، أَنتُم هؤُلاءِ، شما آنانی، تُدعَون‌َ لِتُنفِقُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، که شما را می‌خوانند، یعنی خدای- جل جلاله-، تا مال در سبیل خدای هزینه کنی و ثواب و جزای آن، اضعافا مضاعفة بستانی. فَمِنکُم مَن یَبخَل‌ُ، از شما کس هست که بخل می‌کند. آنگه گفت: هر که بخل می‌کند، از خویشتن بخل می‌کند، و برای آن «عن» گفت و علی نگفت که، بخل امساک باشد، یعنی تمسک خیره و ماله عن نفسه، و التقدیر، فانما یبخل امساکا عن نفسه. و گفتند: معنی آن است که، یبخل عن داعی نفسه لا عن داعی ربه، از داعی نفس خود بخل می‌کند که: ... إِن‌َّ النَّفس‌َ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ«4»، نه از داعی خدای که داعی خدای دعوت به جود و بذل و انفاق می‌کند، و از بخل منع می‌کند. آنگه گفت: وَ اللّه‌ُ الغَنِی‌ُّ وَ أَنتُم‌ُ الفُقَراءُ، سیاق آیت دلیل قول اول می‌کند، گفت: خدای توانگر است و بی‌نیاز و شما درویشی و محتاج‌ها او«5». وَ إِن تَتَوَلَّوا یَستَبدِل قَوماً غَیرَکُم، و اگر شما برگردی، به بدل شما قومی را بیارد. آنگه ایشان در طاعت چون شما نباشند، یعنی نه از شما باشند. آنگه خلاف کردند که آن بدل کیستند«6»: بعضی گفتند فریشتگان‌اند، بعضی گفتند، کسهایی‌اند که در معلوم آن است که نه از اینان باشند. و گفتند: قومی باشند از یمن. و گفتند: [284- پ] قومی باشند از پارس. أبو هریره گفت: جماعتی از صحابه رسول گفتند: یا رسول الله؟ آنان که‌اند که ایشان را به بدل ما بیارند و ایشان نه چون ما«7» باشند.- و سلمان در پهلوی رسول بود- رسول علیه السلام- دست بر ران او زد، گفت: هذا و قومه، اینکه باشد و قومش. آنگه گفت: ----------------------------------- (1). گا، آد: کردید به آن. (2). اساس و آب، ندارد، از آج افزوده شد. (3). گا، آد، افزوده: ای. (4). سوره یوسف (12) آیه 53. (5). آج، ما، لا: به او، گا، آد: به مال او. (6). گا: آن بدل کدام‌اند، آد: مراد به آن بدل کدام‌اند. (7). آد: به از ما. صفحه : 315 و الله اگر ایمان در ثریا آویخته باشد، جماعتی از پارس دست به او یازند و او را دریابند. و گفتند: جماعتی از بنی کنده و بنی«1» النخع که در عهد امیر المؤمنین«2» موالیان او بودند. ثُم‌َّ لا یَکُونُوا أَمثالَکُم فی الطواعیة، در طاعت چون شما نباشند، بل مطیع‌تر باشند. و گفتند: چون شما نباشند در بخل، بل سخی باشند به مال خود«3». ----------------------------------- (1). اساس: مح، با توجه به نسخه ما، تصحیح شد. (2). ما، گا، لا، آد، افزوده: علی- علیه السلام. (3). گا، آد، افزوده: و الله اعلم بمراده. صفحه : 316 سورة الفتح«1» مدنی«2» است و بیست و نه آیت است و پانصد و شصد«3» کلمت است و دو هزار و چهار صد و سی و هشت حرف است. و قتاده روایت کرد از انس که او گفت: به حدیبیه که میان ما و نسک ما منع کردند ما دلتنگ شدیم، خدای تعالی اینکه سورت بفرستاد. رسول- علیه السلام- گفت: آیتی فرود آمد بر من که بنزدیک من دوستر«4» است از دنیا و هر چه در دنیاست. عمر خطاب گفت: شبی با رسول- علیه السلام- در بعضی سفرها بودم، یک دوبار سخنی گفتم با رسول، جواب نداد، من ترسیدم که رسول را خشمی است بر من، یا در باب من آیتی«5» آمده است. از پیش رسول برفتم. چون روز شد، بیامدم و سلام کردم. جواب داد، گفت: خدای تعالی دوش سورتی بر من انزله«6» کرد که از هر چه آفتاب بر او آید«7» دوستر«8» دارم و اینکه آیت برخواند که در اول اینکه سورت است. مسعودی گفت: چنان رسید به ما که هر که اول شب اول ماه رمضان اینکه سورت بخواند، آن سال تا سر«9» در حفظ خدای باشد [285- ر]. ----------------------------------- (1). گا، افزوده: تسع و عشرون آیات. (2). ما، گا، آد: بدان که اینکه سورت مدنی، آج: اینکه سوره مدنی. (3). شصد/ شصت، آد: سی. [.....] (8- 4). گا، لا، آد: دوست‌تر. (5). ما: یا آیتی در من. (6). گا، آد: انزال. (7). گا، آد: تابد. (9). گا: تا رمضان دیگر، آد: تا دیگر رمضان، لا: تا سر سال دیگر. صفحه : 317 [سوره الفتح (48): آیات 1 تا 20] بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ إِنّا فَتَحنا لَک‌َ فَتحاً مُبِیناً (1) لِیَغفِرَ لَک‌َ اللّه‌ُ ما تَقَدَّم‌َ مِن ذَنبِک‌َ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِم‌َّ نِعمَتَه‌ُ عَلَیک‌َ وَ یَهدِیَک‌َ صِراطاً مُستَقِیماً (2) وَ یَنصُرَک‌َ اللّه‌ُ نَصراً عَزِیزاً (3) هُوَ الَّذِی أَنزَل‌َ السَّکِینَةَ فِی قُلُوب‌ِ المُؤمِنِین‌َ لِیَزدادُوا إِیماناً مَع‌َ إِیمانِهِم وَ لِلّه‌ِ جُنُودُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلِیماً حَکِیماً (4) لِیُدخِل‌َ المُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِین‌َ فِیها وَ یُکَفِّرَ عَنهُم سَیِّئاتِهِم وَ کان‌َ ذلِک‌َ عِندَ اللّه‌ِ فَوزاً عَظِیماً (5) وَ یُعَذِّب‌َ المُنافِقِین‌َ وَ المُنافِقات‌ِ وَ المُشرِکِین‌َ وَ المُشرِکات‌ِ الظّانِّین‌َ بِاللّه‌ِ ظَن‌َّ السَّوءِ عَلَیهِم دائِرَةُ السَّوءِ وَ غَضِب‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِم وَ لَعَنَهُم وَ أَعَدَّ لَهُم جَهَنَّم‌َ وَ ساءَت مَصِیراً (6) وَ لِلّه‌ِ جُنُودُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَزِیزاً حَکِیماً (7) إِنّا أَرسَلناک‌َ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (8) لِتُؤمِنُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ وَ تُعَزِّرُوه‌ُ وَ تُوَقِّرُوه‌ُ وَ تُسَبِّحُوه‌ُ بُکرَةً وَ أَصِیلاً (9) إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُبایِعُونَک‌َ إِنَّما یُبایِعُون‌َ اللّه‌َ یَدُ اللّه‌ِ فَوق‌َ أَیدِیهِم فَمَن نَکَث‌َ فَإِنَّما یَنکُث‌ُ عَلی نَفسِه‌ِ وَ مَن أَوفی بِما عاهَدَ عَلَیه‌ُ اللّه‌َ فَسَیُؤتِیه‌ِ أَجراً عَظِیماً (10) سَیَقُول‌ُ لَک‌َ المُخَلَّفُون‌َ مِن‌َ الأَعراب‌ِ شَغَلَتنا أَموالُنا وَ أَهلُونا فَاستَغفِر لَنا یَقُولُون‌َ بِأَلسِنَتِهِم ما لَیس‌َ فِی قُلُوبِهِم قُل فَمَن یَملِک‌ُ لَکُم مِن‌َ اللّه‌ِ شَیئاً إِن أَرادَ بِکُم ضَرًّا أَو أَرادَ بِکُم نَفعاً بَل کان‌َ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیراً (11) بَل ظَنَنتُم أَن لَن یَنقَلِب‌َ الرَّسُول‌ُ وَ المُؤمِنُون‌َ إِلی أَهلِیهِم أَبَداً وَ زُیِّن‌َ ذلِک‌َ فِی قُلُوبِکُم وَ ظَنَنتُم ظَن‌َّ السَّوءِ وَ کُنتُم قَوماً بُوراً (12) وَ مَن لَم یُؤمِن بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ فَإِنّا أَعتَدنا لِلکافِرِین‌َ سَعِیراً (13) وَ لِلّه‌ِ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ یَغفِرُ لِمَن یَشاءُ وَ یُعَذِّب‌ُ مَن یَشاءُ وَ کان‌َ اللّه‌ُ غَفُوراً رَحِیماً (14) سَیَقُول‌ُ المُخَلَّفُون‌َ إِذَا انطَلَقتُم إِلی مَغانِم‌َ لِتَأخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعکُم یُرِیدُون‌َ أَن یُبَدِّلُوا کَلام‌َ اللّه‌ِ قُل لَن تَتَّبِعُونا کَذلِکُم قال‌َ اللّه‌ُ مِن قَبل‌ُ فَسَیَقُولُون‌َ بَل تَحسُدُونَنا بَل کانُوا لا یَفقَهُون‌َ إِلاّ قَلِیلاً (15) قُل لِلمُخَلَّفِین‌َ مِن‌َ الأَعراب‌ِ سَتُدعَون‌َ إِلی قَوم‌ٍ أُولِی بَأس‌ٍ شَدِیدٍ تُقاتِلُونَهُم أَو یُسلِمُون‌َ فَإِن تُطِیعُوا یُؤتِکُم‌ُ اللّه‌ُ أَجراً حَسَناً وَ إِن تَتَوَلَّوا کَما تَوَلَّیتُم مِن قَبل‌ُ یُعَذِّبکُم عَذاباً أَلِیماً (16) لَیس‌َ عَلَی الأَعمی حَرَج‌ٌ وَ لا عَلَی الأَعرَج‌ِ حَرَج‌ٌ وَ لا عَلَی المَرِیض‌ِ حَرَج‌ٌ وَ مَن یُطِع‌ِ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ یُدخِله‌ُ جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ وَ مَن یَتَوَل‌َّ یُعَذِّبه‌ُ عَذاباً أَلِیماً (17) لَقَد رَضِی‌َ اللّه‌ُ عَن‌ِ المُؤمِنِین‌َ إِذ یُبایِعُونَک‌َ تَحت‌َ الشَّجَرَةِ فَعَلِم‌َ ما فِی قُلُوبِهِم فَأَنزَل‌َ السَّکِینَةَ عَلَیهِم وَ أَثابَهُم فَتحاً قَرِیباً (18) وَ مَغانِم‌َ کَثِیرَةً یَأخُذُونَها وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَزِیزاً حَکِیماً (19) وَعَدَکُم‌ُ اللّه‌ُ مَغانِم‌َ کَثِیرَةً تَأخُذُونَها فَعَجَّل‌َ لَکُم هذِه‌ِ وَ کَف‌َّ أَیدِی‌َ النّاس‌ِ عَنکُم وَ لِتَکُون‌َ آیَةً لِلمُؤمِنِین‌َ وَ یَهدِیَکُم صِراطاً مُستَقِیماً (20) [ترجمه] به نام خدای بخشاینده بخشایشگر ما گشادیم برای تو گشادنی روشن«1». تا بیامرزد تو را خدای آنچه در پیش افتاد از گناه تو و آنچه با پس«2» افتاد، و تمام کند نعمتش بر تو و راه نماید تو را به راه راست. و یاری دهد تو را خدای یاریی عزیز«3». اوست که بفرستاد ساکنی«4» در دلهای مؤمنان تا بیفزاید ایمانی«5» با ایمانشان، و خدای راست لشکرهای آسمانها و زمین و بودست خدای دانا محکم کار«6». تا ببرد«7» مردان و زنان مؤمن را در بهشتهایی که می‌رود از زیر آن جویها، همیشه باشند در آن جا و ببرد از ایشان گناهانشان. و بوده است آن بنزدیک خدای ظفری بزرگوار«8». و عذاب کند منافقان را از مردان و زنان و مشرکان مردان و زنان را گمان برندگان به خدای، گمان«9» بد بر ایشان باشد گردش بد، و خشم گرفت«10» خدای بر ایشان و لعنت کرد«11» ایشان را و بنهاد برای ایشان دوزخ و بد جای است«12». [285- پ]، و خدای ----------------------------------- (1). ما: ما نصرت کردیم تو را به فتح مکه، نصرتی هویدا. (2). لا: وا پس. (3). ما: نصرتی بزرگوار. (4). ما: آرامش، لا: آرام. (5). لا: ایمان را. (6). ما: و با حکمت، لا: و محکم کار است. (7). ما: اندر آرد، لا: در برد. (8). ما: رستگاری بزرگ. (9). ما: اندیشه کنان به خدای، اندیشه بد. [.....] (11- 10). ما: و بنفرین کرد. (12). ما: و بد است آن جایگاه. صفحه : 318 راست لشکرهای آسمانها و زمین، و بود«1» خدای قوی و غالب. ما بفرستادیم تو را گواه و مژد [ه] دهنده«2» و ترساننده. تا ایمان آری به خدای و بزرگ داری او را و حرمت داری او را و تسبیح کنی او را به بامداد و شبانگاه. آنان که بیعت می‌کنند خدای را دست خدای بالای«3» دست ایشان است. چون بشکافد می‌بشکافد بر خود«4»، و هر که وفا کند به آنچه عهد کرده باشد بر آن با خدای، بدهیم او را مزدی بزرگ. گویند تو را باز پس گذاشتگان«5» از عرب: مشغول کرد ما را خواسته‌های«6» ما و اهل ما، آمرزش خواهید برای ما. می‌گویند به زبانشان آنچه نیست در دلهاشان، بگو: کیست که مالک باشد«7» شما را از«8» خدای چیزی، اگر خواهد به شما زیانی«9» یا اگر خواهد به شما سودی! بل بوده است خدای به آنچه می‌کنی دانا. بل گمان بردی که باز نگردد پیغامبر و مؤمنان با اهلشان هرگز، و بیاراستند آن در دلهایتان و گمان بردی گمان بد و بودی گروهی هلاک شدگان. [286- ر] و هر که ----------------------------------- (1). ما: هست. (2). لا: بشارت دهنده. (3). ما: علم خدای زبر. (4). ما: هر که عهد بشکست که عهد بشکند بر تن خوش (کذا)، لا: هر که بشکند عهد را می‌شکافد بر خود. (5). ما، لا: باز پس ماندگان. (6). لا: مالهای. (7). ما: پادشایی داد. (8). لا: از قبل. (9). ما: گزندی. صفحه : 319 نگرود به خدای و پیغامبرش، ما نهادیم برای کافران دوزخ. خدای راست پادشاهی آسمانها و زمین بیامرزد آن را که خواهد و عذاب کند آن را که خواهد، و بوده است«1» خدای آمرزنده و بخشاینده. گویند باز پس گذاشتگان«2»: چون بشوی به غنیمتها تا بگیری آن را، رها کنی«3» ما را تا از پس شما بیاییم، می‌خواهند تا بگردانند کلام خدای، بگو: پی ما نیایی. چنین گفت خدای از پیش اینکه، گویند: حسد می‌بری بر ما، بل ندانستند«4» الا اندکی. بگوی باز گذاشتگان«5» را از عرب بخوانند شما را به قومی خداوندان شجاعتی سخت که کارزار کنی با ایشان یا تن بدهی«6»، اگر فرمان بری بدهد شما را خدای مزدی نیکو و اگر برگردی چنان که برگردیدی پیش اینکه«7»، عذاب کند شما را عذابی دردنا. [286- پ]، نیست بر کور تنگیی و نیست بر لنگ تنگیی و نه بر بیمار تنگیی، و هر که طاعت دارد خدای و پیغامبر را، ببرد او را به بهشتهایی که می‌رود از زیر آن جویها. و هر که برگردد عذاب کند او را عذابی دردناک. خشنود شد خدای از مؤمنان چون بیعت ----------------------------------- (1). ما: هست. (2). ما، لا: باز پس ماندگان. (3). ما: دست بدارید. [.....] (4). ما: بودند نه اندر یافتند. (5). ما، لا: باز پس ماندگان. (6). ما: یا مسلمان شوید، لا: تا اسلام آرند. (7). لا: از اینکه پیش. صفحه : 320 کردند تو ر [ا]«1» در زیر درخت دانست آنچه در دلهای ایشان است. فرو فرستاد ساکنی«2» بر ایشان و بداد«3» ایشان را فتحی نزدیک. و غنیمتهای بسیار که می‌گیرند، و بود«4» خدای قوی و محکم کار. وعده داد شما را خدای غنیمتهای بسیار که بگیری آن را شتاب کردی برای شما اینکه و بازداشت دستهای مردمان از شما و تا باشد علامتی مومنان را و ره نماید شما را به راه راست. قوله تعالی: إِنّا فَتَحنا لَک‌َ فَتحاً مُبِیناً، قدیم- جل جلاله- بر سبیل منت و تذکیر نعمت گفت: ما گشادیم برای تو گشادنی ظاهر. اینکه قول آن کس است که گفت: فتح حدیبیه یا فتح خیبر خواست، و آن دو فتح بود: یکی ماضی و یکی حال، و آن که حال بود هم آیت پس از حصول اینکه آمد برای آن به لفظ«5» گفت. و بر اینکه قول آیت بر ظاهر خود باشد. مجاهد و عوفی گفتند: فتح خیبر است. جابر گفت: فتح حدیبیه است. و اما بر سبیل وعد و بشارت گفت: انا فتحنا، علی معنی سنفتح، ما تو را فتح خواهیم دادن، یعنی فتح مکه، و اینکه قول قتاده است، و قولی است جامع هر دو را«6». و آن آن است که براء بن عازب گفت جماعتی را که او را پرسیدند [287- ر] از اینکه فتح، گفت: شما چنان دانی که اینکه فتح مکه است و لکن ما فتح مکه از حدیبیه می‌دانیم و شمار فتح مکه از روز حدیبیه می‌کنیم که فتح حدیبیه مقدمت فتح مکه بود و فتح بیعة الرضوان، آنگه که ما با رسول هزار و چهار صد«7» بودیم. گفتند: حدیبیه چیست! گفت: نام چاهی است. در اینکه سه قول است: یکی قول آنان که گفتند: مراد به فتح فتح حصون و قلاع و بلاد است. دوم، ابو القاسم ----------------------------------- (1). ما: با تو. (2). ما: آرامش. (3). ما: ثواب داد. (4). ما: هست. (5). آنه، ما، گا، لا، آد، افزوده: ماضی. (6). ما: هر دو روایت. (7). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: مرد. صفحه : 321 گفت: فتح دو گونه باشد: یکی فتح به حجت و یکی فتح قلاع. اینکه جا مراد فتح اسلام است به حجتهای ظاهر عقلی و شرعی. روایتی دیگر از قتاده است«1» که به فتح، قضا و حکم خواست. و منه قوله: ... رَبَّنَا افتَح بَینَنا وَ بَین‌َ قَومِنا بِالحَق‌ِّ«2» وَ عِندَه‌ُ مَفاتِح‌ُ الغَیب‌ِ«9» إِنّا فَتَحنا لَک‌َ فَتحاً مُبِیناً. یکی از صحابه گفت: فتح است ای رسول اللّه! گفت: نعم و الذی نفسی بیده. گفت: آری به خدایی که جان من به امر اوست که فتح است. آنگه عن قریب فتح خیبر بود«1» و رسول- علیه السلام- غنیمت خیبر بر اهل حدیبیه قسمت بکرد و آن غنیمت جز آنان نگرفتند که به حدیبیه حاضر بودند. شعبی گفت: در اینکه روز چند اشارت بود: یکی فتح حدیبیه، دگر رسول- علیه السلام- پاره‌ای آب برگرفت و به کناره چاه آمد که آن را حدیبیه می‌گویند و آب در دهن کرد و بگردانید و در چاه ریخت، آب بر سر چاه آمد. و سدیگر، بشارت به مغفرت«2»، لِیَغفِرَ لَک‌َ اللّه‌ُ ما تَقَدَّم‌َ مِن ذَنبِک‌َ وَ ما تَأَخَّرَ. دیگر، عند منصرف ما از آن جا خرمای خیبر خوردند«3». دیگر، بلوغ الهدی محله«4». دیگر، بشارت رسید همان روز که رومیان بر پارسیان دست یافتند و مسلمانان به آن شادمان شدند که اهل کتاب را بر مشرکان ظفر آمد. مقاتل سلیمان گفت: چون اینکه آیت آمد: ... وَ ما أَدرِی ما یُفعَل‌ُ بِی وَ لا بِکُم«5» إِنّا فَتَحنا لَک‌َ فَتحاً مُبِیناً لِیَغفِرَ لَک‌َ اللّه‌ُ ما تَقَدَّم‌َ مِن ذَنبِک‌َ وَ ما تَأَخَّرَ، رسول- علیه السلام- گفت: آیتی فرو«6» آمد بر من که: [288- ر] 7» ما یسرنی بها حمر« النعم ، که من به بدل اینکه شتران سرخ موی اختیار نکنم. ضحاک گفت: هر فتحی از قتال باشد، اینکه فتحی بود از صلح، برای آن که ----------------------------------- (1). گا، آد: شد. (2). آج، ما، گا، لا، آد افزوده: فی قوله. (3). گا، آد: حرز کردند. (4). تعبیر مأخوذ است از آیه 196 سوره بقره (2). (5). سوره احقاف (46) آیه 9. [.....] (6). آج، ما، گا، لا، آد: فرود. (7). لا: حمرة. صفحه : 323 رسول- علیه السلام- در اینکه سال صلح کرد با سهیل«1» بن عمرو، و امیر المؤمنین«2»- علیه السلام- میان ایشان نامه«3» نوشت و آن قصت برفته است، سال دیگر مکه بگشاد«4». قوله: لِیَغفِرَ لَک‌َ اللّه‌ُ، در اینکه لام خلاف کردند که به چه متعلق است. حسن بصری گفت: اینکه لام قسم است که مفتوح باشد دیگر جاها و لکن چون قسم از کلام بیوفگند«5»، لام را مکسور بکرد، و فعل را منصوب، تشبیها بلام «کی»، و التقدیر: و اللّه لیغفرن اللّه لک ما تقدم. حسین بن الفضل گفت: تعلق دارد به قوله: وَ استَغفِر لِذَنبِک‌َ وَ لِلمُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ«6» لیغفر لک اللّه و لیدخل المؤمنین و المؤمنات. محمّد بن جریر گفت، تعلق دارد به قوله: إِذا جاءَ نَصرُ اللّه‌ِ«7» الی قوله: وَ استَغفِره‌ُ إِنَّه‌ُ کان‌َ تَوّاباً«8»، لیغفر لک اللّه. و اینکه همه اقوالی است بعید و متعسف، چه اینکه اقوال خلاف ظاهر است و در آیت و ظاهر او دلیلی نیست بر اینکه حذف و تقدیر. و آنچه معتمد است و موافق ظاهر و لایق نسق آیت، آن است که گفته شود بنزدیک بیان «لیغفر لک الله من ذنبک ما تقدم و ما تأخر». بدان که در اینکه چند قول گفتند: عطاء خراسانی گفت: ما تقدم من ذنبک یعنی گناه پدرت آدم. و ما تأخر، گناه امتت. و اینکه چیزی نیست برای آن که آدم همچون او معصوم است از گناه، او را گناهی نیست بر حقیقت چنان که بیان کردیم در قصت آدم. بعضی دگر گفتند: ما تقدم آن گناه که در جاهلیت کردی پیش از اسلام و آن گناه که پس نبوت کردی. بعضی دیگر گفتند: آن گناه که پیش از فتح مکه کردی و از آن گناه که پس از آن کردی. بعضی دیگر گفتند: آن گناه که در روزگار گذشته کردی و، آنچه هنوز نکردی. و اینکه اقوال همه بد است«9» برای آن که قول آنان است که گناه بر پیغامبر«10» روا دارند [288- پ] و ما بیان کرده‌ایم که گناه بر پیغامبران روا نیست، نه صغیره نه ----------------------------------- (1). اساس: شهید، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. (2). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: علی. (3). آج، ما، گا، لا، آد: صلح نامه. (4). آج، ما، لا، آد، افزوده: و در مکه رفت، گا: به مکه رفت. (5). آج، ما، گا، لا، آد: بیفگند. (6). سوره محمّد (47) آیه 19. (7). سوره نصر (110) آیه 1. (8). سوره نصر (110) آیه 3. (9). ما: بد نیست، گا، آد: همه خوب نیست. (10). ما: پیغامبران. صفحه : 324 کبیره. و معتزلیان را سود ندارد که صغیره گویند، برای آن که صغیره بنزدیک ایشان مکفر و محبط بود در جنب اختیار«1» کبایر، و آنچه محبط باشد خدای تعالی چگونه منت نهد بر او و غفران«2» او بر رسول- علیه السلام- بر سبیل تمدح! ابو علی الرودباری گفت: آیت محقق نیست، مقدر است، و معنی«3» آن که لو کان لک ذنب قدیم او حدیث لغفرناه لک، اگر تو را گناهی بودی قدیم یا حدیث«4»، نو یا کهن، گذشته یا آینده، تو را بر ما«5» جاه و منزلت هست که آن را بیامرزیم و مؤاخذت نکنیم تو را به آن. و اینکه قولی نیک است، جز آن است که خلاف ظاهر است. آنچه معتمد است در تأویل آیت دو وجه است: یکی آن که به گناه، گناه امت خواست آنچه زمانش متقدم«6» بود و آنچه زمانش متأخر«7» بود. و آیت علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه آمد، لقوله«8»: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«9» ...، وَ جاءَ رَبُّک‌َ«10»، المعنی اهل القریة، و جاء امر ربک. و بر اینکه ابیات بسیار است و جایها برفته است. و قوله: لَک‌َ، نه آن است که گویند: غفر اللّه لک، معنی آن است که: لاجلک و لحرمتک و بسببک، یعنی بیامرزد گناه امتت«11» برای تو و به جاه تو و شفاعت تو، چنان که گویند: فعلت کذا لامر«12» لک، ای، لاجلک. و قول دیگر آن است که: لیغفر لک اللّه، تا بیامرزد خدای آنچه متقدم«13» است و در پیش افتاده«14» از گناه امت تو که با تو کردند. و از گناه ایشان آنچه با تو متأخر«15» است زمانش، که با تو کردند«16». و «ذنب» مصدر است یک بار با فاعل اضافت کنند و یک بار با مفعول یقول العرب: عجبت من ضرب زید عمرا و من ضرب عمرو زید. اول مضاف است با فاعل، دوم مضاف است با مفعول. و آیت از اینکه قسمت«17» است که ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد: اجتناب. (2). آج، ما: به او و به غفران، گا، آد: به غفران، لا: به او به غفران. [.....] (3). گا، آد: تقدیر. (4). گا، آد: حادث، ما آن گناه تو را بیامرزیدمانی. (5). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: چندان (6). آج، ما، گا، آد: مقدم. (7). ما، گا، آد: مؤخر. (8). آج، ما، گا، لا، آد: کقوله. (9). سوره یوسف (12) آیه 82. (10). سوره فجر (89) آیه 22. (11). آج، گا، آد: امت. (12). آج، ما، گا، لا، آد: هذا الامر. (13). گا، آد: مقدم. (14). آج: قتاده گفت: 15. آج، ما، گا، لا، آد: آنچه متأخر است. (16). گا، آد: بی‌تو کنند. [.....] 17. گا، لا، آد: قسم. صفحه : 325 مصدر در او مضاف است با مفعول به، یعنی گناهی که امت با تو کردند از جفا و ایذا و منع و صد و جز آن«1». اگر گویند: [289- ر] ذنب فعلی است که آن را مفعول«2» نباشد چنان که فعل بنفس خود به او تعدی کند. انما«3»، به حرف جر به او تعدی کند. یقال: اذنبت الیه ذنبا، و لا یقال: اذنبته، کما یقال: ضربته. پس اینکه را مفعول«4» مصرح نیست که مصدر با او اضافت کنند. جواب گوییم: هم چنین است الا آن است که حمل کرد آیت را بر معنی و اعتبار معنی «ذنب» کرد«5» نه اعتبار لفظ. و گناه ایشان با او در اینکه قصت و در اینکه حالت«6» صد و منع او بود از مسجد الحرام. و آن فعلی است متعدی به نفس خود. یقال: صددته و منعته. قال اللّه تعالی: وَ صَدُّوکُم عَن‌ِ المَسجِدِ الحَرام‌ِ«7». و در حمل کلام بر معنی«8»، اشعار بسیار است. منها قول الشاعر: جئنی بمثل بنی بدر لقومهم او مثل اخوة منظور بن سیار چون معنی جئنی هات بود، لا جرم «مثل» را منصوب کرد، کأنه قال: هات او ار مثل«9» اخوة. و قال آخر: درست و غیر آیهن من البلی الا رواکد جمرهن«10» هباء و مشجج، اما سواء قذا له فبدا، و غیب ساره المعزاء در بیت اول گفت: الا رواکد، به نصب، آنگه گفت: و مشجج به رفع، حمل کرد بر معنی، برای آن که معنی اینکه است که: لم یبق هناک، الا رواکدا و مشجج، و معنی مغفرت«11» بر اینکه تأویل فسخ و نسخ و ازالت احکام دشمنان باشد بر او. و معنی و نظم آیت آن است که: إِنّا فَتَحنا لَک‌َ فَتحاً مُبِیناً، فتح مکة او الحدیبیه. لیغفر، ای، لیزیل«12» احکاما و امورا قدرها«13» اعداءک و معاندوک ما مضی ----------------------------------- (1). گا، لا: غیر آن. (2). گا: او را دو مفعول، آد: آن را دو مفعول. (3). گا، آد: بلکه. (4). آج، ما، گا، لا، آد: مفعولی. (5). آج، ما، لا: کردند. (6). آج، ما: حال. (7). سوره فتح (48) آیه 25. (8). ما، گا: بر اینکه معنی، آد: در اینکه معنی. (9). گا، آد: هات مثل. (10). آج: عمرهن، ما: خمرهن. (11). ما: معرفت. (12). ما: لیبطل ربک. (13). آج، ما، گا: قدروها. [.....] صفحه : 326 منها و ما غبر،«1» ما مکه یا حدیبیه بگشادیم بر تو ای محمّد گشادنی ظاهر تا انداختی«2» و کارهایی که دشمنان تو کردند باطل کنیم از کید و مکر که در حق تو بعضی کردند و بعضی خواستند کردن. و اینکه تأویلی است که مطابق ظاهر است و موافق ادلت عقل [289- پ] در تنزیه انبیا- علیهم السلام- از ذنوب کبایر و صغایر، و تعلق لام غرض، فی قوله: لیغفر لک بما تقدم من الکلام، و الا چه تعلق باشد مغفرت گناه را به فتح مکه و حدیبیه و خیبر! و چگونه غرض تواند بودن در اینکه معنی! و بینهما بعد«3» بعید. وَ یُتِم‌َّ نِعمَتَه‌ُ عَلَیک‌َ، و نیز تا نعمت خود بر تو تمام کند، و نعمتهای خدای تعالی بر رسول بی‌حد و اندازه است. اما تمامی آن اینکه بود که مکه بگشاد و انداختی که ایشان کردند باطل کرد«4» و اتمام نعمت به اینکه تأویل لا یقتر است از آن«5» به آمرزش گناه. بیان دیگر: وَ یَهدِیَک‌َ صِراطاً مُستَقِیماً، و تو را هدایت دهد و توفیق«6» و الطاف به ره راست و ثبات بر دین مسلمانی. و قیل: یهدی بک، گفتند: معنی آن است که به تو هدایت دهد مسلمانان را به راه راست. و گفتند: هدایت دهد تو را به راه بهشت«7». وَ یَنصُرَک‌َ اللّه‌ُ، و نیز تا نصرت کند تو را نصرتی و یاریی عزیز و گران مایه. و قیل: عالیا غالبا، و قیل: معزی«8» نصرتی قاهر«9» و نصرتی عزیز کننده. آنگه ذکر نعمت خود کرد«10» بر بندگان، گفت: هُوَ الَّذِی أَنزَل‌َ السَّکِینَةَ فِی قُلُوب‌ِ المُؤمِنِین‌َ، او آن خدای است که فرود آورد سکون و طمأنینت در دل مؤمنان به الطافی که کرد با ایشان که به آن بر ایمان ثبات کردند، و به نصب ادلت مترادف که کرد یک«11» از پس دیگر که به نظر کردن در آن ثبات کردند بر ایمان، لِیَزدادُوا إِیماناً مَع‌َ إِیمانِهِم، یعنی«12» معارف بر معارف بیفزاید ایشان را«13». ----------------------------------- (1). گا، آد، افزوده: یعنی. (2). ما: یا انداختنی، گا، آد: انداخته. (3). گا، آد: بون. (4). آج، ما: کردند. (5). آج، ما، گا، لا، آد: آن که. (6). گا، لا، آد: به توفیق. (7). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: و ثواب. (8). آج، ما، گا، آد: معزا. (9). آج، ما: ظاهر، گا، آد: قائم. (10). آج: گفت. (11). ما، لا: یکی. (12). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: تا. (13). آج، ما، افزوده: عبد اللّه عباس گفت، هر سکینه که در قرآن هست به معنی طمأنینه است الا آن که در سورة البقره است. صفحه : 327 عبد اللّه عباس گفت: خدای تعالی رسول را بفرستاد به شهادت: (ان لا اله الا الله)، چون تصدیق کردند نماز فرمود ایشان را، چون تصدیق کردند روزه فرمود ایشان را، چون تصدیق کردند زکات فرمود، چون تصدیق کردند حج فرمود و جهاد فرمود، و دین تمام بکرد به ولایت امیر المؤمنین«1»- علیه السلام- و ذلک قوله: الیَوم‌َ أَکمَلت‌ُ لَکُم دِینَکُم وَ أَتمَمت‌ُ عَلَیکُم نِعمَتِی«2» لِیَزدادُوا إِیماناً مَع‌َ إِیمانِهِم، ای، تصدیقهم بالشرایع بعد تصدیقهم باللّه و رسوله [290- ر] ضحاک گفت: یقینا مع یقینهم، کلبی گفت: اینکه در حدیبیه بود که گفت: لَقَد صَدَق‌َ اللّه‌ُ رَسُولَه‌ُ الرُّؤیا بِالحَق‌ِّ«3». وَ لِلّه‌ِ جُنُودُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، و خدای راست لشکرهای آسمانها و زمین گفتند: انصار دین حق را خواست تا انتقام کشند از اعدای دین. و گفتند: معنی آن است که همه لشکرها بندگان اواند. وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلِیماً حَکِیماً، و خدای تعالی دانا و محکم کار است. لِیُدخِل‌َ المُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ- الایة. قتاده گفت از انس مالک که چون اینکه آیت آمد، لِیَغفِرَ لَک‌َ اللّه‌ُ ما تَقَدَّم‌َ مِن ذَنبِک‌َ وَ ما تَأَخَّرَ، و اینکه آنگاه آمد«4» که رسول- علیه السلام- بازگشت از حدیبیه رنجور و دلتنگ از آن که کافران او را در مکه نگذاشتند. چون آیت آمد رسول- علیه السلام- گفت: آیتی فرو«5» آمد بر من که دوست تر است بنزدیک من«6» از دنیا و هر چه در دنیاست. رسول- علیه السلام- آیات بر صحابه خواند، گفتند«7»: هنیئا مریئا«8» یا رسول اللّه؟ اینکه نصیب تو است نصیب ما چیست! خدای تعالی آیت فرستاد: لِیُدخِل‌َ المُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، و نیز تا مؤمنان گروندگان«9» را به بهشتهایی برد که زیر درختان«10» آبها روان باشد. خالِدِین‌َ فِیها، همیشه در آن جا باشند. وَ یُکَفِّرَ عَنهُم سَیِّئاتِهِم، و سیئات و گناهانشان از ایشان مکفر کند«11» و بیامرزد، و معنی اسقاط عقاب آن باشد به ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، آد، لا، افزوده: علی. [.....] (2). سوره مائده (5) آیه 3. (3). سوره فتح (48) آیه 27. (4). آج، ما، گا، لا، آد: آنگه بود. (5). آج، ما، گا، لا، آد: فرود. (6). ما: دوستر دارم. (7). گا، آد: صحابه گفتند. (8). آج، ما، لا، افزوده: لک. (9). آج، ما، گا، آد: گرویدگان. (10). آج، ما: در زیر درختان او، لا: در زیر درختان. (11). آب، آج، ما: کنند. صفحه : 328 تفضل،«1» دون احباط«2». وَ کان‌َ ذلِک‌َ عِندَ اللّه‌ِ فَوزاً عَظِیماً، و اینکه بنزدیک خدای تعالی ظفری باشد بزرگ«3». وَ یُعَذِّب‌َ، اینکه فعلها معطوف است علی قوله: لِیَغفِرَ لَک‌َ اللّه‌ُ، گفت: و نیز تا عذاب کند منافقان را از مردان و زنان و مشرکان را که با خدای انباز گویند«4» از مردان و زنان. الظّانِّین‌َ بِاللّه‌ِ ظَن‌َّ السَّوءِ، آنان که به خدای گمان بد برند که خدای تعالی نصرت اسلام و اهل اسلام. نخواهد کردن. و مثله قوله: ... وَ تَظُنُّون‌َ بِاللّه‌ِ الظُّنُونَا«5». عَلَیهِم دائِرَةُ السَّوءِ، [290- پ] بر ایشان خواهد«6» دایره بد، آن [از]«7» بلا و عذاب و ظفر مسلمانان بر ایشان. إبن کثیر و ابو عمرو خواندند: دائرة السوء، بضم السین علی الاسم، و باقی قرا به فتح «سین»، علی المصدر. و دایره آن باشد که [بد و نیک را باشد]«8». یدور، آن که نیک باشد آن بود که یدور لهم، و آن که بد باشد یدور علیهم بود. و گفتند: دایره در برابر«9» دولت باشد. قال حمید بن ثور: و دائرات السوء ان تدورا«10». وَ غَضِب‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِم وَ لَعَنَهُم، خدای خشم گرفت بر ایشان و لعنت کرد ایشان را. وَ أَعَدَّ لَهُم جَهَنَّم‌َ، و ببجارد«11» برای ایشان دوزخ. وَ ساءَت مَصِیراً، و بد جایگاه«12» بازگشتن است ایشان را دوزخ. وَ لِلّه‌ِ جُنُودُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَزِیزاً حَکِیماً، و تکرار اینکه برای آن کرد که در اول ذکر مؤمنان کرد. آنگه گفت: لشکرهای آسمان و زمین مراست تا«13» بداند که انتقام تواند کشیدن. وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَزِیزاً حَکِیماً، و خدای تعالی عزیز و غالب و مانع است و محکم کار است. آنگه با رسول«14» خطاب کرد و گفت: إِنّا أَرسَلناک‌َ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً، ----------------------------------- (1). گا، لا، آد: آن باشد که به تفضل بود. (2). گا، آد، افزوده: چنان که مکررا گذشت. (3). گا، لا، آد: بزرگوار. (4). آج، ما: گیرند. [.....] (5). سوره احزاب (33) آیه 10. (6). آج، ما، افزوده: بود، گا، لا، آد: بودن. (7). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد. (8). اساس: ندارد، از آد، افزوده شد. (9). گا، لا، آد: در اینکه آیه. (10). آج، ما: یدورا. (11). گا، آد، آماده ساخت، لا: بپجارد. (12). ما: جایگاهی، لا: جایی. (13). آج، افزوده: موقنان متیقن باشند به نصرت و ظفر، ما: موقنا متیقن باشند به نصرت و ظفر، گا، لا: مومنان ...، آد: متیقن باشند ... (14). ما، لا، افزوده: علیه السلام، آج، گا، آد: صلی اللّه علیه و آله. صفحه : 329 گفت: ای محمّد؟ ما فرستادیم تو را گواه و بشارت دهنده و ترساننده و نصب هر دو«1» بر حال است. گواه بر مؤمن و کافر و بشارت دهنده مؤمنان را و ترساننده جمله را. لِتُؤمِنُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ وَ تُعَزِّرُوه‌ُ وَ تُوَقِّرُوه‌ُ، ابو عمرو و إبن کثیر خواندند: لیؤمنوا و یعزروه و یوقروه و یسبحوه، هر چهار به « یا »، خبرا عن الغائبین«2»، تا ایمان آرند به خدای و رسول را تعظیم کنند و حرمت دارند و خدای را تسبیح کنند. و ابو عبید [ه]«3» اختیار اینکه قراءت کرد برای آن که در اول ذکر مؤمنان است، خبرا عن الغائبین«4» و هو قوله: فِی قُلُوب‌ِ المُؤمِنِین‌َ. و در آخر همچون«5» خبر است از ایشان بر مغایبه«6». فی قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُبایِعُونَک‌َ، و باقی قرا به «تا» خواندند [291- ر] به «تا» ی خطاب خواندند هر چهار«7». محمّد بن سمیفع«8» خواند: و تعززوه من التعزیز به دو «زا» ی معجم. آنگه در معنی «تعزیر»«9» خلاف کردند، بعضی گفتند: تا نصرت کنی او را. عکرمه گفت: تا در پیش او به تیغ کالزار«10» کنی. جابر بن عبد اللّه انصاری گفت: چون آیت فرو«11» آمد، رسول- علیه السلام- ما را گفت: دانی تا معنی تعزیر«12» چه باشد! گفتیم: خدای و رسول عالم‌تر. گفت: معنی او نصرت باشد. مبرد گفت: تعزیر«13»، تعظیم باشد، یقال: عزرت«14» الرجل اذا کبرته بلسانک. و ضمیر راجع است با رسول- علیه السلام- بر قول بیشتر مفسران و بر قول آن که تفسیر به تعظیم کرد، محتمل باشد اگر«15» راجع بود با خدای- جل جلاله. و توقروه«16» من الوقار، و رسول را حرمت داری و تعظیم کنی. و اینکه ضمیر راجع است- بلا خلاف- با رسول- علیه السلام. وَ تُسَبِّحُوه‌ُ، و تسبیح و تنزیه کنی خدای را- جل جلاله. اینکه ضمیر راجع است با قدیم- جل جلاله- بلا خلاف. بُکرَةً وَ أَصِیلًا، به بامداد و شبانگاه، و نصب هر دو بر ظرف است. گفتند: مراد نماز بامداد و شام ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد: هر سه. (4- 2). آج، ما: الغایب. (3). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد. (5). آج: همچنان، ما، گا، آد: همچنین. [.....] (6). آج، گا: معاینه. (7). آج، ما، گا، لا، آد: و باقی قرا به «تا» ی خطاب خواندند هر چهار. (8). آج، ما، گا، لا، آد: السمیقع. (9). گا، آد: تعزیز. (10). آج، ما، گا، لا: کارزار. (11). آج، ما، گا، لا، آد: فرود. (13- 12). ما، گا، تعزیز. (14). گا: عززت. (15). آج، ما، گا، لا، آد: که. (16). اساس و آب: توقره، با توجه قرآن مجید و ضبط سایر نسخ تصحیح شد. صفحه : 330 است. و در آیت دلیل است بر بطلان قول«1» مجبره از آن جا که خدای تعالی بیان کرد که: غرض من با رسالت«2» رسول- علیه السلام- آن است تا مکلفان ایمان آرند و طاعت کنند. و اینکه «لام» را لام غرض برای اینکه گویند چون غرض باشد مقصود و مراد اینکه بود به خلاف آن که ایشان گفتند«3» از کافران کفر خواست و از عاصیان معصیت. آنگه وصف آنان کرد که بر رسول بیعت کردند و ایشان را تحریض فرمود بر بیعت«4» وفا کردن به آن و حرمت داشت«5» آن، گفت: إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُبایِعُونَک‌َ، گفت: یا محمّد آنان که تو را بیعت می‌کنند انما«6» بر حقیقت خدای را بیعت می‌کنند. برای آن که از بهر او و از بهر دین او می‌کنند و به فرمان او می‌کنند. یَدُ اللّه‌ِ فَوق‌َ أَیدِیهِم، دست خدای است که بالای دست ایشان است. اینکه برای آن گفت که رسول- علیه السلام- دست در دست ایشان دادی در [291- پ] حال بیعت و گفت: همان انگار«7» که دست رسول- علیه السلام- بمنزلت دست اوست اگر او را دست بودی- تعالی عن الجارحة- و اینکه چنان است که رسول- علیه السلام- گفت: الصدقة تقع اولا فی ید اللّه ثم فی ید السائل ، صدقه«8» در دست خدای افتد، آنگه در دست سایل. لقوله تعالی: ... وَ یَأخُذُ الصَّدَقات‌ِ«9» إِنَّما یُبایِعُون‌َ اللّه‌َ، رها نمی‌کند که آیت را حمل کنند جز بر آن معنی که اول گفته شد. و مراد به بیعت رضوان بود و آن بیعت شجره است و در حدیبیه بود. عمرو بن دینار گفت: از جابر بن عبد اللّه انصاری شنیدم که گفت: روز حدیبیه ما هزار و چهارصد مرد بودیم«3» رسول- علیه السلام- ما را گفت: شما امروز بهترین اهل زمین‌ای«4». و جابر گفت: اگر مرا چشم مانده بودی من جای درخت با شما نمودمی. و هم جابر گفت: ما با رسول- علیه السلام- آن جا بر مرگ بیعت کردیم و بر آن که بنگریزیم تا بمردن. و از ما«5» آن بیعت بنشکافت الا جد«6» بن قیس که او منافق بود و زیر شتر پنهان شد و با [ما]«7» نیامد. فَمَن نَکَث‌َ، گفت: هر که عهد بشکافت«8»، فَإِنَّما یَنکُث‌ُ عَلی نَفسِه‌ِ [292- ر] بر حقیقت بر خویشتن بشکافته باشد«9»، یعنی زیان و وبال آن با او گردد«10». و خدای و پیغامبر را از آن هیچ زیان نباشد«11». وَ مَن أَوفی بِما عاهَدَ عَلَیه‌ُ اللّه‌َ، و هر که وفا کند به آنچه با خدای عهد کرده باشد فَسَیُؤتِیه‌ِ«12» سَیَقُول‌ُ لَک‌َ المُخَلَّفُون‌َ، اینکه «سین» استقبال است. گفت: خواهند گفتن«1» تو را و هنوز ناگفته تا معجزه‌ای باشد رسول را و دلیلی کافران و منافقان را و بصیرتی«2» مومنان را. المخلفون، باز گذاشتگان. یقال خلفته فتخلف، باز گذاشتم«3» او را باز ماند. و آن«4» اعراب غفار«5» و مزینه و جهینه و اشجع و اسلم و دویل بودند در قول عبد اللّه عباس و مجاهد. و آن، آن«6» بود که: چون رسول- علیه السلام- خواست تا به مکه رود عام الحدیبیه تا«7» عمره آرد، اعراب را که پیرامن مدینه«8» بودند ایشان را بخواند و گفت: باید تا با من بیایی برای استظهار را تا اگر قریش مرا منع کنند و حاجت باشد به کالزار«9»، ما را نیز لشکری باشد. و رسول- علیه السلام- احرامها گرفت به عمره و هدی براند تا مردم بدانند که او عزم کالزار«10» ندارد، آنان که صحابه بودند با او برفتند، و اما اعراب بیشتر تثاقل«11» کردند و گفتند: ما کجا رویم! به قومی خواهیم رفتن که بیامدند و صحایب«12» او را بکشتند«13» تا با ایشان قتال کنیم اینکه نه رای است، باز ایستادند و هر کسی تعللی«14» کردند به اشغالی«15»، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: خواهند گفتن تو را اینکه اعراب مخلف باز پس گذاشته، متخلف بازمانده بر سبیل اعتذار و تعلل، شَغَلَتنا أَموالُنا وَ أَهلُونا، ما را مشغول باز کردند«16» اهل ما و مال ما از آن که [292- پ] در صحبت و خدمت تو بیامدمانی«17». اکنون، فَاستَغفِر لَنا، برای ما استغفار کن و آمرزش خواه از خدای تعالی. خدای تعالی خبر داد از دل ایشان، گفت: دروغ می‌گویند اینکه که می‌گویند«18» اینکه گناه می‌شناسیم«19» و رغبت می‌کنیم به استغفار تو. گفت: ----------------------------------- (1). ما: خواهند گفتند. (2). آج، لا: نصرتی، ما: نصرت. (3). آج: باز گذاشتیم. (4). آج، ما: از. (5). گا، آد: عقار، لا: غفاره. (6). گا، لا، آد: چنان. (7). گا، آد: و. [.....] (8). گا: مکه. (10- 9). آج، ما، گا، لا: کارزار. (11). گا، آد: تغافل. (12). آج، ما، گا، لا، آد: صحابه. (13). آج، ما: بکشتن. (14). آج: تعلل. (15). ما: به استقالی، گا: به انتقالی. (16). آج، ما، گا، لا، آد: مشغول کرد. 17. آج: بیاییم، ما: بیامدی. (18). اساس: می‌گویی، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. (19). گا، آد: اینکه ایستادن از تو گناه می‌شناسیم. صفحه : 333 یَقُولُون‌َ بِأَلسِنَتِهِم ما لَیس‌َ فِی قُلُوبِهِم، به زبان چیزی می‌گویند که در دل ندارند. اینکه خبر است از نفاق ایشان. آنگه گفت بگو ایشان را: قُل فَمَن یَملِک‌ُ لَکُم مِن‌َ اللّه‌ِ شَیئاً، کیست که مالک باشد شما را از خدای چیزی! یعنی من چه توانم کردن در کار شما با خدای، و در دست من چه باشد و مرا چه رود! إِن أَرادَ بِکُم ضَرًّا، اگر او به شما زیانی خواهد یا سودی خواهد. حمزه و کسائی و خلف خواندند: ضرا به ضم «ضاد»، و باقی قراء به فتح، و ابو عبید«1» و ابو حاتم اختیار فتح کردند به معارضه نفع. و «ضر»، زیان باشد و «ضر»، آفت و رنج و بیماری و سختی و سوء الحال باشد. و گفتند: ضر به فتح، مصدر باشد و به ضم، اسم باشد. یقال:«2» ضرنی الشی‌ء و اضرنی و ضاره ضیرا«3»، یعنی، کس چیزی نتواند کردن، اگر خدای تعالی کاری خواهد از نفع و ضر، و دفع آن نتواند کردن. آنگه گفت بر سبیل تهدید: بَل کان‌َ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیراً، بل خدای تعالی عالم است به آنچه شما می‌کنی. آنگه خبر داد از گمان ایشان، گفت: بَل ظَنَنتُم، بل شما چنان پنداشتی که رسول- علیه السلام- و مؤمنان اصحاب او باز نیایند و با مدینه و خانه‌های خود نرسند«4» از آن که قریش بر ایشان دست یابند و ایشان را بکشند. وَ زُیِّن‌َ ذلِک‌َ فِی قُلُوبِکُم، و آن حدیث در دل شما آراسته کردند تا مستحکم شد، و آن تزیین به شیطان حوالت است و به حب دنیا و اعتقادات جهل، برای آن بر مجهول گفت. وَ ظَنَنتُم ظَن‌َّ السَّوءِ، و گمان بدی بردی. وَ کُنتُم قَوماً بُوراً، و گروهی بودی هالک، من البوار، و هو الهلاک، و «بور» جمع بائر باشد، کعائذ و عوذ، و عائط و عوط. فعل در جمع فاعل آمده آید«5» و لکن اندک، فی قولهم: ناقة عائذ اذا کانت قریبة العهد بالنتاج [293- ر] و عائط اذا لم تحمل. جمعها، عوذ و عوط. قال حسان ثابت: لا ینفع الطول من نوک القلوب فقد«6» یهدی الإله سبیل المعشر البور و گفتند: «بور» مصدری است، یستوی فیه الواحد و التثنیة و الجمع. قال إبن الزبعری: ----------------------------------- (1). آج: ابو عبیده. (2). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: اضرنی. (3). گا، آد: ضرا. [.....] (4). گا، آد، افزوده: هرگز. (5). آج: فاعل آید، ما، گا، لا، آد: فاعل آمده است. (6). ما، گا، لا، آد: و قد. صفحه : 334 یا رسول الملیک ان لسانی راتق ما فتقت اذ انا بور ای هالک، و بارت السلعة اذا کسدت. قتاده گفت: فاسدین، مجاهد گفت: هالکین. آنگه بر سبیل تهدید گفت: وَ مَن لَم یُؤمِن بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ، و هر که به خدای ایمان نیارد و به پیغامبر، فَإِنّا أَعتَدنا لِلکافِرِین‌َ سَعِیراً، ما نهاده‌ایم و بجارده«1» برای کافران دوزخی تافته. و سعیر فعیل به معنی مفعول است، من سعرت النار اذا اوقدتها. وَ لِلّه‌ِ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، و خدای راست ملک آسمان و زمین و تصرف او را رسد در آن چنان که خواهد بی‌مانعی و منازعی، و کس را بر او اعتراض نرسد، آن را که خواهد بیامرزد و آن را که خواهد عذاب کند. و او غفور و آمرزنده است و رحیم و بخشاینده«2»، و بوده است. آنگه گفت: سَیَقُول‌ُ المُخَلَّفُون‌َ إِذَا انطَلَقتُم إِلی مَغانِم‌َ لِتَأخُذُوها- الآیه. گفت: خواهند گفتن تو را آنان که از تو باز پس ماندند و در خدمت تو تا به حدیبیه نیامدند، آنگه که تو به قسمت غنیمت خیبر«3» روی [گویند:]«4» رها کنی ما را تا با شما بیاییم و تبع شما باشیم. خدای تعالی گفت: می‌خواهند تا کلام خدای بگردانند. در اینکه خلاف کردند، مجاهد و قتاده گفتند: یعنی آن وعده که داد که غنیمت خیبر جز حاضران حدیبیه را نخواهد بودن. و إبن زید گفت: یعنی قوله تعالی: ... فَاستَأذَنُوک‌َ لِلخُرُوج‌ِ فَقُل لَن تَخرُجُوا مَعِی‌َ أَبَداً وَ لَن تُقاتِلُوا مَعِی‌َ عَدُوًّا إِنَّکُم رَضِیتُم بِالقُعُودِ أَوَّل‌َ مَرَّةٍ فَاقعُدُوا مَع‌َ الخالِفِین‌َ«5». و گفتند اینکه آیت برای غزات«6» تبوک آمد. قُل لَن تَتَّبِعُونا، بگوی ای محمّد که از دنبال ما بگردی و پی ما مگیری«7»، کَذلِکُم قال‌َ اللّه‌ُ مِن قَبل‌ُ، چنین گفت خدای تعالی پیش از اینکه. فَسَیَقُولُون‌َ، خواهند گفتن: بَل تَحسُدُونَنا، شما ما را حسد می‌کنی، [293- پ] ----------------------------------- (1). لا: بچارده‌ایم، آج، ما: بیجارده، گا، آد: مهیا کرده‌ایم. (2). ما، گا، لا، آد، افزوده: است. (3). آج، ما: به خیبر. (4). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد. (5). سوره توبه (9) آیه 83. (6). آد: غزای. (7). ما: که شما پی ما نگیری، گا، آد: که شما پی گیر ما نباشید و پی ما نگیرید، لا: از دنبال ما نیایی و پی ما گیرید. صفحه : 335 بَل کانُوا لا یَفقَهُون‌َ إِلّا قَلِیلًا، بل سبب آن است که ایشان ندانند و فقیه نیند«1» جز اندکی از ایشان. قُل لِلمُخَلَّفِین‌َ، بگو«2» که مخلفان باز پس گذاشتگان را از اعراب، سَتُدعَون‌َ إِلی قَوم‌ٍ أُولِی بَأس‌ٍ شَدِیدٍ، بگو که شما را خواهند خواندن به قومی خداوندان شجاعتی و سختی سخت. عبد اللّه عباس و عطا ابی رباح و عطا خراسانی«3» و عبد الرحمن بن ابی لیلی و مجاهد گفتند: پارسیان‌اند. کعب گفت: رومیان‌اند. حسن گفت: پارس و روم‌اند به یک جای. عکرمه گفت: هوازن‌اند. سعید جبیر گفت: هوازن و ثقیف‌اند. قتاده گفت: هوازن و غطفان‌اند روز حنین. زهری و مقاتل گفتند: بنو حنیفه‌اند اهل یمامه- اصحاب مسیلمه کذاب بودند. رافع بن خدیج«4» گفت: ما اینکه آیت می‌خواندیم و ندانستیم که کرا می‌خواهد، تا در عهد ابو بکر ما را به قتال ابو حنیفه«5» خواندند. تُقاتِلُونَهُم، شما با ایشان قتال کنی یا «6» اسلام آرند. عامه قرا خواندند: أَو یُسلِمُون‌َ در محل رفع عطفا علی یقاتلون. و در مصحف ابی هست: او یسلموا در محل نصب به معنی الی ان یسلموا«7» او الا ان یسلموا، کقولهم: لالزمنک او تعطینی«8» حقی، و کقول امرئ القیس: او تموت«9» فتعذرا فَإِن تُطِیعُوا یُؤتِکُم‌ُ اللّه‌ُ أَجراً حَسَناً، گفت: اگر طاعت داری و فرمان بری بدهد خدای شما را مزدی نیکو یعنی ثواب ابد. وَ إِن تَتَوَلَّوا، و اگر برگردی و بی‌فرمانی کنی، کَما تَوَلَّیتُم مِن قَبل‌ُ، چنان که برگردیدی از پیش اینکه، یعنی، روز حدیبیه، عذاب کند شما را عذابی دردناک. چون اینکه آیت فرود آمد اصحاب عاهات گفتند و معذوران: فما بالنا یا رسول اللّه؟ پس حال ما چیست«10»! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: ----------------------------------- (1). آج، ما، لا: نه‌اند. (2). آج، گا، لا، آد: بگو اینکه، ما: بگو ای. (3). ما: خوراسانی. (4). گا، آد: جریح. [.....] (5). کذا در اساس و آب، آج، ما، گا، لا، آد: بنو حنیفه، که بر متن رجحان دارد. (6). آج، ما، لا: تا. (7). آج، ما، گا، لا، آد: یسلموا (8). آج: تعطنی، ما: تطیعنی. (9). اساس: نموت، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. (10). آج، ما، افزوده: ای رسول خدای. صفحه : 336 لَیس‌َ عَلَی الأَعمی حَرَج‌ٌ وَ لا عَلَی الأَعرَج‌ِ حَرَج‌ٌ وَ لا عَلَی المَرِیض‌ِ حَرَج‌ٌ، گفت: بر نابینا حرجی و ضیقی نیست، یعنی بزه‌ای و عقوبتی، و نه نیز بر لنگ و زمن و مقعد و نه نیز بر بیمار. وَ مَن یُطِع‌ِ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ، آنگه گفت: هر که او طاعت خدای دارد و طاعت [294- ر] پیغامبرش، یُدخِله‌ُ جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، او را به بهشتهایی برد که در زیر درختان او جویهای آب می‌رود. وَ مَن یَتَوَل‌َّ، و هر که برگردد، عذاب کند او را عذابی دردناک. مدنیان و شامیان خواندند: ندخله و نعذبه به «نون»، باقی قرا به « یا » خواندند، خبرا عن اللّه تعالی، و اینکه لا یقتر است برای آن که ذکر خدای تعالی از پیش رفته است. لَقَد رَضِی‌َ اللّه‌ُ عَن‌ِ المُؤمِنِین‌َ إِذ یُبایِعُونَک‌َ تَحت‌َ الشَّجَرَةِ، حق تعالی گفت: راضی شد خدای تعالی از مومنان چون با تو بیعت کردند در زیر درخت. گفتند: درخت سمره بود، و سبب اینکه بیعت آن بود که: رسول- علیه السلام- چون به حدیبیه فرود آمد مردی را از خزاعه بفرستاد نام او خراش«1» بن امیه به مکه تا اشراف قریش«2» را بگوید که او به چه کار می‌آید به مکه و شتر خود به او داد شتری که آن را ثعلب«3» می‌خواندند. چون بیامد و پیغام بگزارد شترش را پی بکردند«4» و او را بخواستند کشتن«5» احابیش«6» حمایت کردند او را، او بازگشت و رسول را خبر داد از آنچه رفت«7». رسول- علیه السلام- عمر را بخواند و گفت: تو را به مکه باید رفتن و اشراف قریش را از من پیغام دادن که من نه به جنگ می‌آیم، به طواف اینکه خانه می‌آیم. عمر گفت«8»: مرا به مکه ناصری نیست، و از بنی عدی آنجا کس نیست، من نیارم رفتن، اما اگر عثمان را بفرستی که او را که در مکه خویشان‌اند، باشد که به حرمت ایشان با او خطابی«9» دیگر نکنند. رسول- علیه السلام- عثمان را بخواند و اینکه پیغام بدو داد و عثمان برفت. چون بنزدیک مکه رسید ابان بن سعید بن العاص را دید- و او اموی بود- و ابان سوار بود از اسب فرو«10» آمد و عثمان را برنشاند و او از پس عثمان بردیف ----------------------------------- (1). گا: خداش. (2). ما: قومش. (3). گا، آد: ثعلبه. (4). آج، ما: شتر را پی کردند. (5). گا: بخواستن گشتن. (6). گا، آد: احبابش، لا: اقاربش. (7). آد: رفته بود. (8). آب، آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: یا رسول اللّه. [.....] (9). آج: خطایی. (10). آج، ما، گا، آد: فرود. صفحه : 337 برنشست و در مکه رفتند و اینکه برای آن کرد تا بدانند که عثمان در حمایت اوست. عثمان پیغام رسول بگزارد، ایشان گفتند: شنیدیم محمّد را [294- پ] اینجا کار«1» نیست و ما رها نکنیم تا او اینجا آید اما اگر تو خواهی تا طواف خانه کنی برو و طواف بکن. گفت: من پیش از رسول طواف نکنم. چون خواست تا بازگردد، رهایش«2» نکردند و باز گرفتند او را. چون عثمان دیر می‌آمد رسول- علیه السلام- گمان برد که عثمان را بکشته‌اند صحابه را جمع کرد در زیر آن درخت و بیعت تازه کرد و اینکه را بیعة الرضوان گویند و بیعة الشجرة گویند. مردم می‌گفتند اینکه بیعت مرگ است. بکیر بن الاشج«3» گفت: بیعت بر مرگ کنی! رسول- علیه السلام- گفت: نه، بیعت بر آن کنی که توانی. عبد اللّه بن معقل گفت: من بر بالا سر رسول استاده بودم«4» و شاخی از آن درخت در دست گرفته و رسول را باد می‌زدم و رسول بیعت می‌گرفت از مردم و می‌گفت: بیعت بر آن می‌کنم که نگریزی«5». جابر بن عبد اللّه انصاری می‌گفت: جمله حاضران بیعت بکردند الا جد«6» بن قیس که او منافق بود، خود را در پس شتر پنهان کرد و بیعت نکرد. اول کس که بیعت کرد مردی بود اسدی، نام او ابو سنا [ن]«7» بن وهب. آنگه گفت: خبر برسید که عثمان را نکشته‌اند. و در عدد ایشان خلاف کردند: عبد اللّه ابی اوفی گفت: هزار و ششصد«8» مرد بودند، قتاده گفت: هزار و پانصد مرد بودند، عبد اللّه عباس گفت: هزار و پانصد و بیست و پنج مرد بودند، دیگران گفتند: هزار و چهارصد مرد بودند. جابر بن عبد اللّه روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: به دوزخ نرود از آنان که در زیر درخت بیعت کردند. فَعَلِم‌َ ما فِی قُلُوبِهِم، خدای تعالی دانست آنچه در دلهای ایشان بود از صدق و وفا. فَأَنزَل‌َ السَّکِینَةَ عَلَیهِم، سکینت و طمأنینه به ایشان فرود آورد. وَ أَثابَهُم فَتحاً قَرِیباً، و ایشان را پاداشت«9» کرد فتحی نزدیک، یعنی فتح خیبر. ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد: کاری. (2). آج، ما، لا: رهاش. (3). ما: بکر بن الاشجع، لا: بکیر بن الاشجع. (4). آج، لا، آد: ایستاده. (5). آج، لا، نگریزید، گا، آد: نگریزیم. (6). گا، آد: جند. (7). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد. (8). ما: سیصد. (9). گا، لا، اد: پاداش. صفحه : 338 وَ مَغانِم‌َ کَثِیرَةً یَأخُذُونَها«1» وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَزِیزاً حَکِیماً، و خدای تعالی عزیز و حکیم است [295- ر]. وَعَدَکُم‌ُ اللّه‌ُ مَغانِم‌َ کَثِیرَةً تَأخُذُونَها، وعده داده شما را غنیمتهای بسیار که خواهی گرفتن، و آن، غنیمتهایی بود که از فتحهای دیگر آوردند و آرند تا به روز قیامت. فَعَجَّل‌َ لَکُم هذِه‌ِ، اینکه یک غنیمت تعجیل کرد، یعنی غنیمت خیبر برای شما. وَ کَف‌َّ أَیدِی‌َ النّاس‌ِ، و بازداشت دستهای مردمان از شما. گفتند: یعنی دستهای مکیان به صلح روز حدیبیه. قتاده گفت: دستهای جهودان خیبر و خلفای ایشان از اسد و غطفان از شما و مالهای شما و عیال شما که به مدینه‌اند. و اینکه آن بود که مالک بن عوف النصری و عیینة بن حصن«5» الفزاری«6» و جماعت«7» بنی اسد و غطفان بیامدند تا نصرت اهل خیبر کنند خدای تعالی ترس در دل ایشان افگند تا برگردیدند. وَ لِتَکُون‌َ«8» وَ یَهدِیَکُم صِراطاً مُستَقِیماً، و راه دهد شما را به راه راست. گفتند: طریق توکل و تفویض خواست تا در کارها توکل بر او کنی و کار با او گذاری. و گفتند: به هدایت، تثبیت بر اسلام خواست. و گفتند: هدایت به ره ثواب و«9» بهشت خواست، و گفتند: زیادت یقین و بصیرت خواست به صلح حدیبیه و فتح خیبر. اما طرفی از قصه فتح خیبر آن بود که رسول- علیه السلام- چون از حدیبیه باز آمد بقیت ذو الحجة و بعضی از محرم به مدینه«10» باز ایستاد، آنگه در بقیت محرم روی به خیبر نهاد فی سنة سبع من الهجرة، و مردی را بر مدینه خلیفه کرد، نام او سباع بن عرفطة«11» الغفاری. ----------------------------------- (1). اساس و آب: تأخذونها، که با توجه به معنی و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (2). آج: بسیار گرفتند، ما: بسیار که گرفتند، گا، آد: که بگیرند، لا: که فرا گرفتند. (3). ما: در. [.....] (4). لا: آن را میان صحابه. (5). گا، لا: عتبة بن حفص. (6). ما: الفاری. (7). آج، ما: جماعتی. (8). اساس و آب و لا: لیکون، که با توجه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (9). آج، ما، گا، لا، آد: ندارد. (10). گا: در مکه. (11). ما: عروطه. صفحه : 339 انس مالک روایت کرد گفت: من ردیف طلحه بودم آن روز بامداد بیامدیم و به زیر حصن خیبر فرود آمدیم و مردم او بیرون آمده بودند با بیلها و تیشه‌ها به سر کشتها رفته، چون ما را بدیدند آنچه در دست داشتند بینداختند و گفتند: محمّد و اللّه و الخمیس«1»، محمّد است و لشکر، و بگریختند و در حصن شدند و در استوار کردند [295- پ] رسول- علیه السلام- چون به زیر حصن رسید تکبیر بکرد و گفت: 2» انا اذا نزلنا بساحة قوم، ... فساء صباح المنذرین«. بریدة الاسلمی گفت: ما به شب می‌رفتیم و عامر بن الاکوع با ما بود و او مردی بود شاعر، ما گفتیم: برای ما چیزی بخوان از آن رجزها و اصوات که تو را باشد، او گفت: لا هم لو لا انت ما اهتدینا و لا تصدقنا و لا صلینا ان الّذین هم بغوا علینا و نحن من فضلک ما استغنینا فاغفر فداء لک«3» ما اقتنینا و ثبت الأقدام ان لاقینا و القین سکینة علینا انا اذا صیح«4» بنا اتینا رسول- علیه السلام- بشنید گفت: کیست اینکه! گفتند: یا رسول اللّه عامر بن الاکوع. رسول- علیه السلام- گفت: غفر اللّه لک ، خدای تو را بیامرزاد. یکی از قوم او گفت: وجبت، واجب شد یا رسول اللّه، یعنی وجبت له الشهادة لو امتعتنا به«5»، اگرت بگذاشتی«6» تا ما را بودی روزی چند. و اینکه برای آن گفتند«7» که هر کس را که پیغامبر- علیه السلام- در جایی چنان دعا کردی شهید شدی«8». وقت کالزار«9» بود و شجاعی چند از صف بیرون آمدند، عامر بیرون رفت و اینکه رجز می‌گرفت: قد علمت خیبر انی عامر شاک السلاح بطل مغامر جهودی پیش او آمد و چند ضربت میان ایشان مختلف شد و عامر شهید گشت«10» از ضربتی که ز آن یهودی بر او آمد«11»، و ضربتی که او خواست که بر یهودی زند بر پای ----------------------------------- (1). لا: الجیش. (2). سوره صافات (37) آیه 177. (3). گا: فذلک. (4). آد: اصیح. (5). ما: امنعنا. (6). گا، آد: اگر بگذاشتی. [.....] (7). ما: گفت. (8). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: چون. (9). آج، ما، گا، لا: کارزار. (10). آج، ما: شد. (11). آج: از ضربت که از یهودی بر او آمد، ما: از ضربتی که یهود بر او آمد، گا، آد: از ضربت آن یهودی، لا: از ضربه‌ای که یهودی بر او زد. صفحه : 340 او آمد و او بیفتاد، مردم گفتند عامر از ضربت خود مرد. آنگه [گفتند]«1»: بطل عمل عامر، عمل عامر باطل شد«2». سلمة بن الاکوع برادر او بود بشنید برفت و پیش رسول بگریست و گفت: یا رسول اللّه جماعتی اصحاب تو می‌گویند: بطل عمل عامر، باطل شده است عمل عامر برادرم«3». رسول گفت: که می‌گوید! گفت: [296- پ] جماعتی از اصحاب تو. گفت: دروغ می‌گویند، بل له اجر مرتین ، او را مزد دو بار«4» است، انه لجاهد مجاهد ، او جاهدی مجاهد است. گفت: ایشان را آنگه حصار می‌دادیم تا حصن بگشادیم. و حصن بر دست امیر المؤمنین«5» گشاده شد. و راویان اخبار گفتند از مخالف و مؤالف که: رسول- علیه السلام- روز اول رایت به ابی بکر«6» داد، او برفت یؤنب اصحابه و یؤنبونه، او قوم خود را ملامت می‌کرد و قوم او را ملامت می‌کردند، باز آمد منهزم و رایت رسول- علیه السلام- معکوس«7» باز آورد. روز دیگر رایت عمر را«8» داد. برفت یجبن اصحابه و یجبنونه، او اصحاب خود را بد دلی می‌داد و اصحاب او او را، او نیز منهزم باز آمد. رسول را خبر دادند. رسول- علیه السلام- گفت: 9» اما و اللّه لأعطینها« رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله کرارا غیر فرار ، و اللّه که من فردا اینکه رایت به مردی دهم که خدای و رسول را دوست دارد و خدای و رسول او را دوست دارند، کرار باشد حمله برد، فرار نباشد گریزنده«10». و امیر المؤمنین«11» در اینکه وقت بیمار بود و او را صداعی و رمدی بود، درد سر بود او را و درد چشم«12». رسول- علیه السلام- سلمة بن الاکوع را بفرستاد، گفت: برو علی را بیاور. او برفت و علی را بیاورد بر شتری نشسته و چشم به پاره‌ای برد قطری ببسته. سلمه دست او گرفته«13» بیاورد تا پیش رسول. رسول گفت: یا علی چه رسید تو را! ----------------------------------- (1). اساس در حاشیه آمده است و با خطی متفاوت از متن، آج، ما، گا: مردم گفتند. (2). ما: بطل، عمل عامر باطل شد. (3). آج، ما، لا: برادرم عامر، گا، آد: عمل عامر باطل شده است. (4). آج، ما، گا، لا، آد: دوباره. (5). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: علی. (6). ما، لا، افزوده: صدیق. (7). لا: منکوس. (8). آج، گا، آد: به عمر. (9). آج، ما، لاعطیتها، گا: لاعطین الرایة غدا، آد: لاعطینها الرایة غدا. [.....] (10). آج، گا، لا، آد: و گریزنده، ما: گریزینده. (11). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: علی- علیه السلام. (12). لا: درد سر و چشم. (13). آج: سلمه گفت: دست مبارک آن حضرت را گرفتم، ما، گا، آد: سلمه گفت: دست او گرفتم، لا: سلمه گفت: دست او گرفته او را بیاوردم. صفحه : 341 گفت: یا رسول الله مرا صداعی هست و رمدی. گفت: پیش آی. علی پیش رسول رفت. رسول- علیه السلام- سر او بر ران خود«1» نهاد و آب دهن مبارک خود در«2» چشم او پاشید«3» و دست«4» فرود آورد، در حال چشم بر کرد«5» و چشمش درست شد. پنداشتی او را هرگز درد چشم نبوده است و صداعش ساکن شد«6». و رسول- علیه السلام- در آن جا او را دعا کرد، گفت: اللهم قه الحر و البرد ، [296- پ] بار خدایا از سرما و گرمایش نگاه‌دار؟ امیر المؤمنین- علیه السلام- گفت: و الله که از آن روز«7» نه سرما یافتم و نه گرما، و رایت به دست او داد. راوی خبر گوید که رایتی بود سپید، گفت: اینکه رایت بستان و برو که جبریل با تو است و نصرت در پیش تو است و ترس«8» در دل قوم پراگنده است. آنگه گفت: یا علی؟ بدان که ایشان در کتاب خود چنین یافتند که آن کس که حصن ایشان بگشاید و دمار ایشان بر دست او بود، او را ایلیا«9» گویند«10» و به روایتی الیا«11». چون آن جا روی بگوی که من علی‌ام که ایشان مخذول شوند- ان شاء الله. امیر المؤمنین گفت: رایت بستدم و رفتم تا به زیر حصن«12». راوی خبر گوید: اینکه روز علی ارجوانی صرخ«13» پوشیده داشت مزأبر«14»، یعنی پرزه بر آورده. از خیبر مرحب«15» بیرون آمد، که رئیس و مقدم و صاحب حصن بود با سلاح تمام، مغفری بر سر نهاده بر بالای آن مغفری از سنگ تراشیده بر سر نهاده و اسب ناورد می‌داد و اینکه رجز می‌گفت: قد علمت خیبر انی مرحب شاک سلاحی بطل مجرب اطعن احیانا و حینا اضرب اذا الحروب«16» اقبلت تلتهب ----------------------------------- (1). آج: سر او را بر زانوی مبارک خود، ما: سر او بر زانوی خود. (2). ما، افزوده: دهن و. (3). گا، آد: افگند. (4). گا، آد، افزوده: بر سر او. (5). ما، آد: باز کرد. (6). لا، افزوده: پنداشتی هرگز نبود. (7). لا: از آن روز باز. (8). گا، آد: ترس تو. (9). گا: الیا. (10). ما، گا، لا، آد: خوانند. [.....] (11). ما، و یروی: اولیا، لا: یروی: آلیا، آد: و گویند: الیا. (12). گا، آد: امیر المؤمنین- علیه السلام- رایت بستد و متوجه حصن شد، ما: خیبر، آج: حصن خیبر. (13). آج: حضرت امیر حله سرخ، ما: علی حله سرخ ارجوانی، گا، لا، آد: حله ارجوانی سرخ. (14). ما: مریز. (15). ضبط آد: مرحب. (16). آج، ما: اذ الحروب. صفحه : 342 ان«1» حمای«2» کالحمی«3» لا یقرب امیر المؤمنین«4» پیش او شد و به جواب او می‌گفت: انا ألذی سمتنی امی حیدرة عبل«5» الذراعین شدید القصرة«6» لیث لغابات شدید قسورة اکیلکم«7» بالسیف کیل السندرة و یک دو ضربت میان ایشان مختلف شد. آنگه امیر المؤمنین«8» تیغ در بالا«9» برد و بزد آن هر دو مغفر ببرد«10»: یکی از سنگ، یکی از آهن، و سر و روی و کام و دهن او ببرد«11» تا تیغ در دهن و دندانهای او افتاد و او بیفتاد مرده«12». و در خبر هست که چون امیر المؤمنین- علیه السلام- گفت: من علی‌ام پسر ابو طالب، حبری از احبار ایشان گفت: غلبتم [297- ر] و ما انزل علی موسی، مغلوب شدی«13» به آن خدای که توریت بر موسی«14» فرو فرستاد«15»، چون امیر المؤمنین مرحب را بکشت ترسی در دل ایشان افتاد که نتوانستند بر جای بایستادن«16» در حصن گریختند و در استوار کردند. امیر المؤمنین به در حصن آمد و حلقه به دست«17» گرفت و می‌جنبانید و در را معالجت می‌کرد. یکی از بالای حصن بنگرید مردی دید حلقه دری چنان به دست گرفته و می‌جنبانید، عجب آمد او را«18». گفت: یا مرد«19»؟ نام تو چیست! گفت: علی. گفت: علا محمّد و من معه، محمّد عالی گشت و اصحابان«20» او، بر سبیل تفاؤل«21». آنگه گفت: یا علی من در کتب خوانده‌ام که در اینکه ولایت پیغامبری پدید آید که سلام او تحیت اهل بهشت باشد او پسر عم خود را به اینکه حصن فرستد و خدای ----------------------------------- (1). ضبط آد: کان. (2). آج، لا: حمامی، ما: حمی. (3). آج، ما: فالحمی. (8- 4). لا، افزوده: علی. (5). آب: عبد. (6). ما: قضنفره، لا: مقصرة. (7). ما: الیکم. (9). آج: بر بالا. [.....] (10). لا: ببرید. (11). لا: ببرید، گا، آد: بشکافت. (12). گا، آد: او نشست، در حال بیفتاد و بمرد. (13). آج: شدیم، گا: گردیدید، لا: شدید. (14). آج، گا، آد: به موسی. (15). آج، ما، گا، لا، آد: فرستاد. (16). آج، ما: ایستادن، گا، لا، آد: ندارد. 17. آج: حلقه در چنان در دست، ما، لا: حلقه در به دست. (18). گا، آد: آن مرد را عجب آمد. 19. آج، ما: ای مرد؟ (20). لا: اصحاب. 21. آج، ما، لا، آد: تفأل. صفحه : 343 تعالی اینکه حصن بر دست او بگشاید. اگر تو صاحب اینکه فتح باشی مرا امان هست! امیر المومنین گفت: لک امان رسول الله ، ترا امان رسول خدای است. مرد گفت: عالج الباب. امیر المؤمنین از گفتار او نشاط کرد«1» و حلقه در بگرفت و یک دو بار بقوت بجنبانید تا حلقه‌ها و زنجیرها و بندهای او بگسست و در از جای برکند و از بالای خود«2» از پس پشت چند گام بینداخت. چو«3» مسلمانان خواستند که در حصن شوند نتوانستند که خندقی«4» حایل بود. امیر المؤمنین در خیبر بیاورد و بر سر خندق پل کرد«5» بنرسید، یک سر او بر کنار خندق نهاد و یک سر بر دست گرفت تا لشکر عبر کردند«6» و رسول- علیه السلام- بگذشت و در حصن شدند«7». در خبر است که یکی از اصحاب گفت: یا رسول الله؟ عجب بماندیم ما از قوت علی بیرون از آن که در خیبر بکند و بینداخت، اکنون پل ساخته است و دست خود در زیر آن ستون کرده. رسول- علیه السلام- گفت: یا هذا تو در دستش نگریدی«8» در پایش نگر تا بر کجا نهاده است. [297- پ] گفت: در نگریدم پایش معلق بود. گفتم: یا رسول الله پای او در هوا معلق است و اینکه از همه عجب‌تر؟ گفت: پای او در هوا نیست بر پر«9» جبریل است. ابو رافع روایت کند- مولی رسول الله- که گفت: من با امیر المؤمنین بودم چون حصن خیبر بگشاد، قتال می‌کرد تا یکی از جهودان ضربتی زد امیر المؤمنین به درق بگرفت درق از دستش بیفتاد، درق رها کرد و دری نهاده بود از آن بعضی حصنها که خیبر نیز یک حصن«10» بود. آن در، بر ربود«11» و برگرفت و سپر ساخت و در دست هم چنان می‌گردانید که سپر گردانیدی«12». چون کالزار«13» تمام شد و او حصن بگشاد آن در ----------------------------------- (1). گا، آد: خوشحال شد. (2). آج، ما، گا، لا، آد: سر خود. [.....] (3). آج، گا، لا، آد: و چون. (4). آج، ما، گا، لا، آد: خندق. (5). آج، ما، آد: تا بر سر خندق پل کند، گا: تا به سر خندق پل کند، لا: تا بر خندق پل کند. (6). آج، گا، آد: تا لشکر پیغمبر عبور کردند، ما: تا لشکر پیغامبر عبور کردند. (7). آج، ما: شد. (8). آد: می‌نگری. (9). ما: پر. (10). آج: که خیبر بنزدیک حصن بود، ما: که در خیبر بود که خیبر نه یک حصن بود، گا، لا، آد: که خیبر نه یک حصن بود. (11). آج: بر بود، ما: آن در در ربود، گا، آد: در ربود. (12). ما: گردانند. (13). آج، ما، گا، آد: کارزار. صفحه : 344 از دست بینداخت، ما برفتیم هفت کس، و من هشتم ایشان بودم خواستیم تا آن در بجنبانیم نتوانستیم. و ابو عبد الله الجدلی«1» روایت کرد که امیر المؤمنین گفت: چون در خیبر بکندم آن را سپر ساختم و با آن کالزار«2» می‌کردم آنگه آن را پل ساختم تا بر او بگذشتند. یکی از قوم گفت: یا علی لقد حملت ثقیلا، باری گران است اینکه که تو برگرفته‌ای. گفتم«3»: به خدای که گرانی آن در دست خود بیش از آن نیافتم که سپر خود را یافتمی. گفت: آنگه بیاوردم و در خندق افگندم«4». چون ما بازگشتیم خواستند تا با جایگاه برند به هفتاد کس نتوانستند برداشتن«5». و شاعر در اینکه معنی گوید: ان امرءا حمل الرتاج بخیبر یوم الیهود بقدرة لمؤید«6» حمل الرتاج رتاج باب قموصها و المسلمون و اهل خیبر شهد فرمی به و لقد تکلف رده سبعون کلهم له«7» متشدد ردوه بعد تکلف و مشقة و مقال بعضهم لبعض ارددوا و ابیات حسان بن ثابت معروف است در اینکه باب: و کان علی ارمد العین یبتغی«8» دواء فلما لم یحس مداویا شفاه«9» رسول الله منه بتفلة فبورک مرقیا و بورک راقیا [892- ر] و قال سأعطی الرایة الیوم صارما کمیا محبا للرسول موالیا یحب الهی«10» و الاله یحبه به یفتح الله الحصون الأوابیا فاصفی بها دون البریة کلها علیا و سماه الوزیر المواخیا و بعضی شعرا گفت در اینکه باب«11»: بعث النبی برایة منصورة عمر بن حنتمة«12» الدلام«13» الادلما ----------------------------------- (1). گا: الخلدی. (2). آج، ما، گا، لا: کارزار. (3). آج، لا: گفت. [.....] (4). ما: و بر خندق انداختم. (5). آج، ما: بر نتوانستند داشتن، گا: بر نتوانستند از جای برداشتن، آد: نتوانستند از جای برداشتن. (6). ما: المؤید. (7). آج: لهم. (8). آج، گا: ینبغی. (9). گا، آد: رقاه. (10). گا: الاله. (11). گا: و یکی از شعرا در اینکه باب گفته، آد، افزوده و اینکه ابیات را ترک کردم. برای آن که بسیار جایگاه آورده‌ام، و یکی از شعرا در اینکه باب گفته، نظم. (12). گا، آد: عمرو بن حنتمه. (13). اساس: الکلام، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. صفحه : 345 فمضی بها حتی اذا برزوا له دون القموص [نبا]«1» وهاب و احجما«2» فاتی النبی برایة مردودة الا تخوف عارها«3» فتذمما فبکی النبی له«4» و انبه«5» و دعا امرء حسن البصیرة مقدما فغدا بها فی فیلق و دعا له«6» الا یصد بها و الا یهز ما فزوی الیهود الی القموص و قد کسا کبش الکتیبة ذا غرار«7» مخذما و ثنا بناس بعدهم فقراهم«8» طلس الذئاب و کل نسر قشعما ساط«9» الاله بحب آل محمّد و بحب«10» من والاهم منی الدما آنگه رسول- علیه السلام- غنایم خیبر قسمت کرد و آنگه آغاز کرد و آن حصنها که پیرامن آن بود یک یک می‌گشاد و مالهای آن قسمت می‌کرد تا به حصنی وطیح رسید و آن آخر حصنی بود از حصنهای خیبر که بگشاد و ده پانزده روز در اینکه کار شد. محمّد بن اسحاق گفت: چون رسول- علیه السلام- حصن قموص بگشاد،- و آن حصن سلام بن الحقیق«11» بود- غنیمت آن بیاوردند. در آنجا صفیه بنت حیی بن اخطب بود و زنی دیگر با او، و ایشان را بر آن کشتگان بگذرانیدند. چون آن زن آن کشتگان را دید- و همه«12» خویشان و عزیزان ایشان بودند- خاک بر سر کرد و جزعی عظیم کرد و روی بخراشید. چون رسول- علیه السلام- او را بدید، گفت: دور کنی اینکه شیطانه«13» را از من. و صفیه را پیش خواست و ردای [298- پ] خود بر او افگند، مردم بدانستند که رسول- علیه السلام- او را برگرفت برای خود و بلال را که ایشان را آورده بود ملامت کرد، و گفت: یا بلال تو را رحمت نیست، چرا اینکه زنان را بر آن کشتگان بگذرانیدی! و پیش از اینکه صفیه در خواب دیده بود که ماه از آسمان بیفتادی و در کنار وی آمدی. اینکه خواب با شوهر خود بگفت، کنانة بن ابی الربیع بن الحقیق«14» گفت«15». ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد. (2). آج: فما حجما، گا: و احجبا. (3). آج: عارفا. (4). اساس: لها، به قیاس با نسخه لا، تصحیح شد. [.....] (5). آج: و ابنه لها. (6). لا: لها. (7). آج: غوار، لا: عراب. (8). آد: فغزاهم. (9). اساس: ساد، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. (10). آج، گا، آد: و یحب. (11). ما، لا، گا، آد: ابی الحقیق. (12). ما: و پدر و. (13). ما: شیطان را. (14). آج، گا، لا، آد: ابی الحقیق. (15). گا، آد: او گفت. صفحه : 346 تعبیر اینکه خواب آن است که تو زن اینکه ملک باشی، محمّد. او تپنچه‌ای«1» بر روی خود زد و جزع کرد و گفت: اینکه چه حدیث است؟ چنان که آنگه هنوز که او را پیش رسول آوردند اثر آن تپنچه«2» بر روی او مانده بود و شوهر او را کنانة بن ابی الربیع پیش رسول آوردند، و او صاحب کنز حصن بنی النضیر«3» بود. رسول او را گفت: اینکه مالها و کنزها که در دست تو است بیار. انکار کرد و هیچ مقر نیامد جهودی گفت: من دیدمی اینکه را که در فلان خر به«4» آمد و شد بسیار کردی. رسول- علیه السلام- گفت: آنچه داری بیار و الا اگر ما چیزی بیابیم از آنچه در حرز«5» تو بوده باشد، تو را بفرمایم کشتن. گفت: رواست. بفرمود تا آن خر«6» به بشکافتند«7» و از آن جا بسیار مال برگرفتند، و رسول از او دیگر خواست خبر نداد، رسول او را به زبیر داد. گفت: اینکه را عذاب کن تا بگوید زبیر او را عذاب می‌کرد و او هیچ مقر نیامد. آنگه او را به محمّد بن مسلمه داد گفت: اینکه را بستان و به عوض برادرت محمود بن مسلمه بکش، و او را در قتال حصن ناعم«8» کشته بودند به سنگی که از حصن بر او افگندند و آن اول حصنی بود که بگشادند«9» از حصون خیبر. اهل فدک چون بشنیدند خبر حصن‌ها و احوال«10» آن، به زینهار آمدند و حصن خود بسپاردند و قرار دادند که بعضی از مال خود ببرند و جایگاه و حصن و املاک به رسول دهند و رسول ایشان را نکشد. رسول با ایشان بر آن قرار داد [299- ر] اهل خیبر نیز«11» شفاعت کردند تا نیمه مال با ایشان دهند از آنچه در حصن مانده بود و آن جا مقام کنند چندان که رسول خواهد، چون نخواهد جایگاه بگذارند و بروند. زمین خیبر فی‌ء مسلمانان بود و زمین فدک خاص رسول را بود،- علیه السلام- برای آن که خیبر به تیغ ستده بود«12» و فدک«13» بسپارده بودند، لم یوجف علیها بخیل و لا رکاب. ----------------------------------- (1). آج، گا: طپانچه. (2). آج، گا، لا: طپانچه. (3). اساس: النظیر، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. [.....] (4). ما: خزینه، گا، آد: خرابه. (5). گا، لا در خور، آد: در خورد. (6). گا، آد: خرابه. (7). ما: بگشادند. (8). اساس: با عمر، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. (9). گا، آد: بشکافتند. (10). گا، آد: احوالها بدانستند. (11). گا، آد، افزوده: اینکه. (12). گا، آد: ستاده بودند. (13). گا، آد، افزوده: خود. صفحه : 347 چون رسول- علیه السلام- از غزات«1» و قسمت غنایم فارغ شد زینب بنت الحارث زن سلام بن مشکم«2» بفرمود تا گوسپندی بکشتند و بریان کردند و آن را زهر آلود کرد و پرسید که رسول- علیه السلام- از بریان چه دوستر«3» دارد! گفتند: ذراعش. آن را زهر بیشتر در مالید«4» و به هدیه پیش رسول آورد. و در آن وقت بشر بن البراء بن معرور پیش رسول حاضر بود رسول دست دراز کرد و ذراع او بگرفت و لقمه‌ای در دهن«5» نهاد«6» و بخایید و«7» فرو نبرد«8» و بشر لقمه‌ای در دهن«9» نهاد و«10» فرو برد. رسول- علیه السلام- لقمه از دهن بگرفت و بینداخت و گفت: اینکه عضو مرا می‌گوید: مخور مرا که زهر آلودم. و روایت دیگر آن است که به آواز آمد و گفت: لا تأکلنی یا رسول الله فانی مسموم. رسول لقمه از دهن بگرفت و بینداخت و زنک جهود را حاضر کرد و او را از آن بپرسید. مقر آمد«11»، گفت: چرا کردی! گفت: امتحان تو کردم، گفتم اگر پیغامبری تو را نگزاید«12» و اگر پادشاهی ما و دیگران از دست تو برهیم. رسول- علیه السلام- او را رها کرد و بشر از آن یک لقمه«13» بمرد. و«14» چون رسول- علیه السلام- بیمار شد، آن بیماری که از او«15» پیش خدای شد، مادر بشر در پیش او شد به پرسیدن«16»، گفت: 17»18» یا ام بشر مازالت اکلة خیبر« التی اکلت مع ابنک تعاودنی« فهذا او ان قطعت ابهری. گفت، آن یک لقمه که با پسرت به خیبر خوردم هر وقت معاودت می‌کرد«19» با من اکنون وقت آن است که رگ من بگسست«20». از اینکه جا بعضی مسلمانان گفتند: [299- پ] رسول- علیه السلام- شهید رفت«21». ----------------------------------- (1). آج: غزا. (2). آد: بشکم. (3). آج، آد: دوست‌تر. (4). آج، آد: بیشتر مالید، گا: پاشید. [.....] (9- 5). آج، گا: دهان. (6). آد: گذاشت. (7). گا، آد: اما. (8). ما: فرو برد. (10). گا، آد، افزوده: و بخایید. (11). ما: مقر شد. (12). گا، آد: الم نرساند. (13). آج، افزوده: رنجور شد و. (14). آج، ما، گا، لا، آد: و گفتند. (15). گا، آد: که با آن، لا: که در آن. (16). آج، ما: ما در بشر به عیادت او شد، گا، آد: مادر بشر به پرسیدن نزد رسول رفت. (17). اساس: حیبة، به قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. 18. گا: تفادنی. (19). گا: هر وقت به دل من می‌رسید. [.....] 20. آد: ر گ دل من بگسلاند. (21). ما: شد. صفحه : 348 قوله تعالی- عز ذکره: [سوره الفتح (48): آیات 21 تا 29] وَ أُخری لَم تَقدِرُوا عَلَیها قَد أَحاطَ اللّه‌ُ بِها وَ کان‌َ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیراً (21) وَ لَو قاتَلَکُم‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَوَلَّوُا الأَدبارَ ثُم‌َّ لا یَجِدُون‌َ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (22) سُنَّةَ اللّه‌ِ الَّتِی قَد خَلَت مِن قَبل‌ُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّه‌ِ تَبدِیلاً (23) وَ هُوَ الَّذِی کَف‌َّ أَیدِیَهُم عَنکُم وَ أَیدِیَکُم عَنهُم بِبَطن‌ِ مَکَّةَ مِن بَعدِ أَن أَظفَرَکُم عَلَیهِم وَ کان‌َ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیراً (24) هُم‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُم عَن‌ِ المَسجِدِ الحَرام‌ِ وَ الهَدی‌َ مَعکُوفاً أَن یَبلُغ‌َ مَحِلَّه‌ُ وَ لَو لا رِجال‌ٌ مُؤمِنُون‌َ وَ نِساءٌ مُؤمِنات‌ٌ لَم تَعلَمُوهُم أَن تَطَؤُهُم فَتُصِیبَکُم مِنهُم مَعَرَّةٌ بِغَیرِ عِلم‌ٍ لِیُدخِل‌َ اللّه‌ُ فِی رَحمَتِه‌ِ مَن یَشاءُ لَو تَزَیَّلُوا لَعَذَّبنَا الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِنهُم عَذاباً أَلِیماً (25) إِذ جَعَل‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِم‌ُ الحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الجاهِلِیَّةِ فَأَنزَل‌َ اللّه‌ُ سَکِینَتَه‌ُ عَلی رَسُولِه‌ِ وَ عَلَی المُؤمِنِین‌َ وَ أَلزَمَهُم کَلِمَةَ التَّقوی وَ کانُوا أَحَق‌َّ بِها وَ أَهلَها وَ کان‌َ اللّه‌ُ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیماً (26) لَقَد صَدَق‌َ اللّه‌ُ رَسُولَه‌ُ الرُّؤیا بِالحَق‌ِّ لَتَدخُلُن‌َّ المَسجِدَ الحَرام‌َ إِن شاءَ اللّه‌ُ آمِنِین‌َ مُحَلِّقِین‌َ رُؤُسَکُم وَ مُقَصِّرِین‌َ لا تَخافُون‌َ فَعَلِم‌َ ما لَم تَعلَمُوا فَجَعَل‌َ مِن دُون‌ِ ذلِک‌َ فَتحاً قَرِیباً (27) هُوَ الَّذِی أَرسَل‌َ رَسُولَه‌ُ بِالهُدی وَ دِین‌ِ الحَق‌ِّ لِیُظهِرَه‌ُ عَلَی الدِّین‌ِ کُلِّه‌ِ وَ کَفی بِاللّه‌ِ شَهِیداً (28) مُحَمَّدٌ رَسُول‌ُ اللّه‌ِ وَ الَّذِین‌َ مَعَه‌ُ أَشِدّاءُ عَلَی الکُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُم تَراهُم رُکَّعاً سُجَّداً یَبتَغُون‌َ فَضلاً مِن‌َ اللّه‌ِ وَ رِضواناً سِیماهُم فِی وُجُوهِهِم مِن أَثَرِ السُّجُودِ ذلِک‌َ مَثَلُهُم فِی التَّوراةِ وَ مَثَلُهُم فِی الإِنجِیل‌ِ کَزَرع‌ٍ أَخرَج‌َ شَطأَه‌ُ فَآزَرَه‌ُ فَاستَغلَظَ فَاستَوی عَلی سُوقِه‌ِ یُعجِب‌ُ الزُّرّاع‌َ لِیَغِیظَ بِهِم‌ُ الکُفّارَ وَعَدَ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ مِنهُم مَغفِرَةً وَ أَجراً عَظِیماً (29) [ترجمه] و دیگری«1» که قادر نشدی بر آن محیط شد خدای بدان، و بودست خدای بر همه چیز توانا. و اگر کارزار کنند با شما آنان که کافراند پشت بر کنند«2» پس نیابند یاری و نه یاوری. نهاد خدای است آنچه گذشت از پیش اینکه و نیابی نهاد خدای را گردانیدنی. و او آن خدای است که باز داشت دستهای ایشان از شما، و دستهای شما از ایشان میان مکه از پس آن که ظفر داد شما را بر ایشان، و بود«3» خدای به آنچه شما می‌کنی بینا. [300- ر]، ایشان آنانند که کافر شدند و باز داشتند شما را از مسجد حرام و شتران رانده ممنوع از آن که برسد بجای خود، و اگر نه مردان مومن بودندی و زنان مومنات که ندانی«4» ایشان را که در پای گیری«5» ایشان را، برسیدی شما از ایشان زیانی«6» بی‌علم تا در برد«7» خدای در رحمتش آن را که خواهد. اگر روند عذاب کنیم آنان که کفر آوردند از ایشان، عذابی دردناک. چون کردند آنان که کافر شدند در دلهاشان حمیت حمیت جاهلیت، فرو فرستاد خدای سکینت بر رسولش و برگرویدگان و الزام کرد ایشان را گفته ----------------------------------- (1). لا: و غنیمتی دیگر. (2). ما: بگردیدند باز پس. (3). ما: و هست. (4). ما: ندانیدی، لا: ندانستید. (5). ما: پای بر نهند. (6). ما: رنجی. (7). ما: اندر آورد، لا: در آرد. صفحه : 349 پرهیزکاری، و بودند سزاوارتر بدان و اهل آن. و بودست«1» خدای به همه چیز دانا. راست گفت خدای با رسولش در آن خواب براستی که در شوی در مسجد«2» مکه اگر خواهد خدای آمن«3» تراشیده«4» سرهایتان و تقصیر کننده«5»، نترسی. دانست آنچه شما ندانستی کرد از پیش آن«6» فتحی نزدیک. او آن است که بفرستاد پیغامبرش به مسلمانی و دین حق تا پیدا کند تو را«7» بر همه دینها، و بس«8» است خدای گواه. [300- پ]، محمّد رسول خدای است و آنان که با اواند سختان‌اند بر کافران. رحیمان‌اند در میان ایشان، بینی ایشان را رکوع کننده سجده کننده، می‌جویند فضلی از خدای و خشنودیی، سیما و علامت ایشان«9» در رویهای ایشان است از اثر سجده، اینکه مثل ایشان است در توریت و مثل ایشان در انجیل، چون کشتی که بیرون آرد شاخش قوی کند آن را ستبر شود راست بایستد بر ساقهاش«10» بعجب آرد«11» برزگران را بخشم آرد به ایشان کافران را، وعده داد خدای آنان را که ایمان آوردند و کارهای نیک کردند از ایشان آمرزشی و مزدی بزرگ. ----------------------------------- (1). ما: هست. (2). ما: مزگت. (3). ما، لا: ایمنان. (4). ما: بسترندگان. (5). ما: گواه کنندگان. [.....] (6). ما: از بیرون آن. (7). ما: آن را. (8). ما: بسنده. (9). ما: نشان ایشان. (10). ما: بر پای خویش. (11). ما: شگفتید. صفحه : 350 قوله- عز و جل: وَ أُخری، یعنی، و غنیمة اخری، و قیل: مدینة اخری. آنگه حق تعالی گفت: و شهری دیگر یا غنیمتی دیگر که شما«1» قادر نشدی. و محل او نصب است علی قوله: وعدکم الله مغانم و غنیمة اخری. قَد أَحاطَ اللّه‌ُ بِها، خدای تعالی به آن محیط است. اینکه را دو تفسیر گفتند: یکی به معنی علم و یکی به معنی قدرت. یقال فلان محیط بکذا اذا کان قادرا علیه [إن به‌وَ اللّه‌ُ مِن وَرائِهِم مُحِیطٌ«2»إن، ای قادر علیهم، و به معنی علم بیشتر آمده است]«3» و منه قوله: ... أَحاطَ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عِلماً«4» ... أَحَطت‌ُ بِما لَم تُحِط بِه‌ِ«5»وَ لَو قاتَلَکُم‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، اگر با شما قتال کنند کافران بنی اسد و غطفان، لَوَلَّوُا الأَدبارَ، پشت بر کنند و باز نایستند. قتاده گفت: کافران قریش‌اند. ثُم‌َّ لا یَجِدُون‌َ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً، آنگه یاری و یاوری نیابند که ایشان را یاری کند. سُنَّةَ، ای مثل سنة الله، یعنی، خدای تعالی شما را نصرت کرد چنان که کردست آنان را که پیش شما«8» بودند بر عادت و سنت او از نصرت«9» اولیا و قهر اعدا. وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّه‌ِ تَبدِیلًا، و سنت خدای را تبدیل و تغییر نبود. وَ هُوَ الَّذِی کَف‌َّ أَیدِیَهُم عَنکُم- الآیه. گفت: او آن خدای است که بازداشت دستهای ایشان از شما و دستهای شما از ایشان به زمین مکه، و آن حدیبیه بود پس از ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: بر آن. (2). سوره بروج (85) آیه 20. (3). اساس و آب: ندارد، از آج افزوده شد. (4). سوره طلاق (65) آیه 13. (5). سوره نمل (27) آیه 22. (6). آج، ما، گا، آد: حرز، لا: حوز. (7). آج، ما: إبن ابی اسحاق. (8). گا، لا، آد: پیش از شما. [.....] (9). ما، لا: نصر. صفحه : 351 آن که ظفر داد شما را بر ایشان. وَ کان‌َ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیراً، ابو عمرو به « یا » خواند علی المغایبه، و دیگر قرا به «تا» ی خطاب، و خدای به آنچه شما می‌کنی بیناست. خلاف کردند در او: انس گفت هشتاد مرد بود [ند]«1» از اهل مکه که از کوه فرود آمدند، کوه تنعیم«2» به قصد رسول و صحابه او. رسول بفرمود تا همه را بگرفتند، آنگه آزاد کرد ایشان را. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. عبد اللّه عباس گفت: چهل مرد بودند یا پنجاه، که قریش ایشان را بفرستادند تا باشد که فرصتی یابند بر رسول. رسول خبر یافت از ایشان، ایشان را بگرفت آنگه منت نهاد بر ایشان و آزاد کردشان. عبد اللّه معقل«3» گفت: ما با پیغامبر بودیم در عام الحدیبیه و رسول- علیه السلام- در زیر درخت نشسته بود و شاخی از شاخهای درخت بر پشت رسول افتاده بود«4» و من آن شاخ بدست گرفته بودم و امیر المؤمنین علی- علیه السلام- در پیش او نشسته بود و صلح نامه می‌نوشت. سی مرد بر آمدند [301- پ] با سلاح و خاک در روی ما پاشیدن گرفتند«5». رسول- علیه السلام- بر ایشان دعا کرد، همه کور شدند. ما ایشان را بگرفتیم، رسول- علیه السلام- گفت: رها کنی ایشان را. رها کردیم خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. مجاهد گفت: رسول- علیه السلام- روی به مکه نهاد برای عمره، صحابه او جماعتی را بگرفتند از اهل حرم، رسول ایشان را رها کرد. قتاده گفت: مردی از اصحاب رسول عام الحدیبیه«6» بر سر ثنیه«7» آمد مشرکان تیری بینداختند و او را بکشتند، رسول- علیه السلام- جماعتی را بفرستاد، دوازده کس را از مشرکان بگرفتند. رسول- علیه السلام- ایشان را دست باز گرفت«8». هُم‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُم عَن‌ِ المَسجِدِ الحَرام‌ِ- الآیه. راویان اخبار گفتند: رسول- علیه السلام- عام الحدیبیه روی به مکه نهاد برای عمره و هفتصد مرد بودند هفتاد شتر براندند«9»، هر یک اشتر«10» از ده مرد تا به ذو الحلیفه رسیدند احرام گرفتند و ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد. (2). آج: شعیم، لا: نعیم. (3). آج، ما، لا، آد: مغفل. (4). ما: به پشت رسول می‌آمد. (5). ما: پاشیدند گرفتند. (6). گا، آد: روز حدیبیه. (7). گا، لا: پشته، آد، در حاشیه افزوده: ثنیه. (8). آج: جماعتی دیگر را بفرستاد تا دست از ایشان باز- گرفتند، گا، آد: رها کرد. (9). آج، ما، افزوده: اعنی برای هدی. (10). آج، ما، گا، لا، آد: شتر. صفحه : 352 شتران را اشعار و تقلید کردند و جاسوسی را از خزاعه«1» بفرستاد تا از احوال قریش خبری دهد او را و او از آن جا برفت تا«2» نزدیک عسفان«3» رسید. جاسوس باز گشت و گفت: قریش و جمله احابیش«4» جمع شده‌اند برای آن که با تو قتال کنند و تو را از مسجد الحرام باز دارند. رسول- علیه السلام- باصحابه بر سبیل مشورت گفت: چه رای است! صواب باشد که غارت کنیم بر زنان و فرزندان اینان که به یاری ایشان رفته‌اند یا برویم راست، اگر کسی ما را منع کند با او قتال کنیم! ابو بکر برخاست و گفت: یا رسول اللّه؟ رای تو قوی‌تر باشد و لکن ما به قتال نیامده‌ایم ما به زیارت خانه می‌رویم، اگر کسی ما را منع کند با او قتال کنیم. ابو هریره گفت: ما هرگز ندیدیم کسی که پیش تو«5» مشورت کردی از آن که رسول با اصحابش و غرض رسول آن بودی تا رای هر کسی بداند نه آن که [302- ر] وجه رای بر او«6» پوشیده بودی. رسول- علیه السلام- گفت: بروی. برفتند تا به عسفان رسیدند. بشر بن سفیان الکعبی می‌آمد، گفت: یا رسول اللّه؟ قریش به یک بار با تو پوست پلنگ پوشیده‌اند و عهد و نذر می‌کنند که تو را رها نکنند که در مکه روی و خالد ولید را با لشکری گسیل کردند«7» و به کراع الغمیم رسید. رسول- علیه السلام- گفت: یا ویح قریش؟ اگر مرا با عرب رها کردندی و عرب را با من اگر ایشان را بر من دست بودی، مراد ایشان برآمدی، و اگر دست مرا بودی بر عرب و ایشان را رای اسلام بودی، در اسلام آمدندی و اسلام قوی و وافر شدی و اگر نخواستندی و رای قتال بودی ایشان را باری قوتی مانده بودی«8» که کالزارشان«9» بخورد، ایشان چه می‌پندارند! به خدای که با ایشان قتال می‌کنم تا خدای ظفر دهد مرا بر ایشان و یا سر من از تن جدا ماند. آنگه گفت: کیست از میان شما که ما را به رهی ببرد که نه ره ایشان است! مردی اسلمی برخاست، گفت: یا رسول اللّه من شما را به رهی ببرم که ایشان را نبینی. ایشان را ببرد بر رهی«10» درشت بود و دشخوار«11» و رنج رسید ایشان را در آن ----------------------------------- (1). آج، ما: خذاعه. (2). گا، آد: چون. (3). ما: عفان. [.....] (4). آج: اجانینش. (5). آج، ما، گا، لا، آد: بیشتر، که بر متن راجح می‌نماید. (6). آج: وجه رایی به او. (7). آج: کید کردند، گا، آد: روانه کردند. (8). آج، ما، لا، افزوده: ایشان را. (9). آج، ما، گا، آد: کارزار ایشان را. (10). آج، به راهی، ما، لا: به رهی، گا، آد: از راهی. (11). آج، گا، لا، آد: دشوار. صفحه : 353 راه. چون با زمین سهل افتادند، رسول- علیه السلام- گفت، بگویی: نستغفر الله و نتوب الیه بگفتند، گفت: و اللّه که اینکه آن حطه است که بر بنی اسرایل عرض کردند، ایشان قبول نکردند. آنگه گفت: یا قوم دست راست گیری بر ره ثنیة المرار بر مهبط حدیبیه که زیر مکه است. لشکر رسول آن راه برگرفتند و روی به آن جانب نهادند چون قریش خبر یافتند روی به آن راه نهادند. رسول برسید و آن جا فرو«1» آمد، اعنی به ثنیة المرار. و سبب آن بود که چون ناقه رسول آن جا رسید فرو خفت. مردم بشتافتند و گفتند: حل حل، و اینکه صورتی باشد که عرب به او شتر را بر انگیزند. رسول- علیه السلام- گفت: ما حل، یعنی [302- پ] اینکه کلمه مگویی. گفتند: مگر شتر نماند«2»! گفت: بنماند، و لکن او را حابس فیل منع کرد. آنگاه گفت: و اللّه که قریش مرا دعوت نکنند با هیچ کاری که در او فرمان خدای باشد وصلت رحم، الا اجابت کنم ایشان را با آن. آنگه قوم را گفت: فرود آیی، فرود آمدند به اقصی الحدیبیه، و چاهی«3» که در او آب اندک بود به یک ساعت خشک کردند و گفتند: یا رسول اللّه ما را آب باید، ما از تشنگی هلاک شویم. و در چاه آب نیست و در اینکه حوالی آب نباشد. رسول- علیه السلام- تیری«4» از جعبه خود بر کشید و گفت: ببری و یکی به چاه فرو شوی و در بن آن چاه فرو کنی. مردی نام او ناجیه«5» بن عمرو بن یعمر«6» بن دارم- و او سایق هدی رسول بود- آن تیر بستد و به چاه فرو رفت و تیر در قعر چاه به زمین فرو زد«7»، چندانی آب برآمد که ایشان را بس کرد«8». گفتند در آن وقت که او در چاه«9» بود، زنی به کنار چاه آمد و گفت: یا ایها المائح دلوی دونکا«10» انی رأیت النّاس یحمدونکا یثنون خیرا و یمجدونکا ارجوک للخیر کما یرجونکا ----------------------------------- (1). آج، گا، لا، آد: فرود. (2). آج، ما، گا، لا: بماند. (3). آج، ما: بر چاهی، گا، آد: بر سر چاهی، لا: به چاهی. (4). گا: تیغی. (5). آج: احبیه. (6). آج: تعمر، لا: نعمان. [.....] (7). آج: فرو بزد. (8). آج: بس بود، لا: بس کردند، گا، آد: کفایت بود. (9). گا: ناحیه در چاه، آد: ناجیه در بن چاه. (10). آج: دونه. صفحه : 354 ناجیه او را جواب داد: قد علمت جاریة یمانیة انی انا المائح و اسمی ناجیة و طعنة ذات رشاش واهیة طعنتها تحت صدور«1» العادیة ایشان در اینکه بودند بدیل بن ورقا [ء] الخزاعی با جماعتی بنی خزاعه برسید- و او از پدران ماست«2» و بنو«3» خزاعه عیبه نصح رسول بودند از جمله اهل تهامه- و گفت: یا رسول اللّه؟ قریش بیامدند کعب بن لوی و عامر بن لوی بر سراهای«4» حدیبیه فرود آمدند کوچک و بزرگ و عزم قتال تو دارند و تو را در مکه رها نخواهند کردن. رسول- علیه السلام- [303- ر] همان جواب داد که اول گفته بود بشر بن سفیان را. بدیل«5» قول رسول بشنید، گفت: دستور باش«6» تا اینکه سخن که گفتی قریش را بگویم و جواب آن با نزد تو آرم. رسول گفت: روا باشد، برو. او برفت و قریش را گفت: من از نزدیک محمّد می‌آیم و از او سخنی شنیدم اگر خواهی شما را«7» بگویم. اما سفیهان ایشان گفتند: ما را حاجت نیست به آن که سخن و پیغام او شنویم. و اما حکما و خداوندان رای گفتند: بگوی تا چه گفت. بدیل بگفت آنچه شنیده بود. عروة بن المسعود الثقفی بر پای خاست و گفت: یا قوم شما شناخته هستی«8» رشد من و نصیحت«9» و نیک خواست«10» من در حق شما که قریشی. گفتند: ای، و اللّه، گفت: اینکه مرد صلاحی بر شما عرضه«11» می‌کند، قبول کنی و رها کنی تا بروم و سخن او بشنوم. گفتند: برو. او بیامد و بنزدیک رسول آمد و با رسول در مناظره«12» گرفت. رسول- علیه السلام- همان جواب داد که اول گفته بود. عروه گفت: یا محمّد؟ هرگز کس را دیدی که قوم خود را مستأصل کند و من پیرامن تو قومی را می‌بینم ----------------------------------- (1). اساس: صدود، با قیاس با نسخه آج، تصحیح شد. (2). ما: مصنف کتاب است، گا، افزوده: اعنی مصنف هذا الکتاب، آد: اعنی مصنف الکتاب. (3). لا، آد: بنی. (4). کذا، در اساس و آب و آج با ضمه‌ای بالای الف در نسخه اساس، که با توجه به کتب تفسیر عربی و سایر نسخه بدلها، گمان می‌رود، «اها» صورتی دیگر از «آبها» بوده باشد، ما، گا، لا، آد: سر آبها. (5). آج، ما، گا، لا، آد: چون بدیل. (6). ما، لا: دستور باشی، گا، آد: دستور باشد. (7). آج، ما: با شما. (8). آج: شناخته هستید، گا، لا، آد: شناخته‌اید. (9). گا، آد: نصح. (10). گا، لا، آد: نیک خواهی. [.....] (11). آج، ما، گا، لا، آد: عرض. (12). آج: با رسول مناظره گرفت، گا، آد: مناظره کرد، لا: با رسول مناظره در گرفت. صفحه : 355 او باش، و ایمن نباشم که بروند و تو را رها کنند. أبو بکر او را دشنام داد. گفت: ما برویم و او را رها کنیم، عروه گفت: اینکه کیست! گفتند: أبو بکر است. گفت: اگر نه آنستی که تو به جای من کاری کرده‌ای و من مکافات آن نکرده‌ام، جوابت بدادمی. و مغیره شعبه«1» بر بالای سر رسول ایستاده بود و عروه دست در روی رسول می‌کشید«2»، هر گه که او دست در روی«3» رسول کشیدی او«4» قبیعه«5» شمشیر بر دست او زدی و گفتی: دست دور دار از روی رسول. عروه گفت: اینکه کیست! گفتند: اینکه مغیره شعبه است. گفت: تو نه آنی که من در عذر تو سعی کرده‌ام! [303- پ] و او در جاهلیت قومی را کشته بود- و عروه را در آن سعی«6» بود تا او برست. آنگه عروة بن مسعود نگاه می‌کرد در اصحاب رسول و حرمت داشت ایشان او را چنان که اگر رسول پاره آب«7» بینداختی، یکی از ایشان بدست بگرفتی و در روی مالیدی و اگر آبی از دست فرو ریختی بر سر آن کارزارها«8» بودی تا که ببرد. آنگه«9» قسمت کردندی و در پیش او سر افگنده و نرم آواز و کوتاه نظر«10» از حرمت و هیبت و تعظیم او را. عروه بازگشت و قریش را گفت: یا قوم«11» وفد بوده‌ام و بر«12» ملوک اطراف عالم رفته‌ام از قیصر روم و کسری پارس و نجاشی حبشه هرگز ندیدم پادشاهی را مطاع‌تر از محمّد در میان قومش. آب دهنش در روی می‌مالند و بر آب دستش قتال«13» می‌کنند، و چون کاری فرماید از جای بجهند و مسارعت کنند و پیش او سخن نگویند و اگر گویند آواز بر ندارند و تیز در او ننگرند و او بر شما رشدی عرضه می‌کند قبول کنی. مردی از کنانه گفت: رها کنی تا من بروم، گفتند: برو. چون نزدیک رسید، رسول گفت: اینکه فلان است و او از قومی است که تعظیم هدی کنند هدی از پیش او باز بری و لبیک در روی او زنی هم چونین کردند. چون چنان دید، گفت: سبحان ----------------------------------- (1). گا، لا، آد: مغیرة بن شعبه. (2). ما: عروه دست بر روی رسول می‌افشاند. (3). ما، گا: بر روی. (4). گا، آد: مغیره. (5). ما: قبضه. (6). آج، گا، لا، آد: سعیی. (7). آج، افزوده: دهان، ما، گا، لا، آد: دهن. (8). ما، گا، لا: کارزار، آد: کالزار. (9). گا، آد: تا آن که. (10). گا، آد، افزوده: بودندی. (11). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: من. (12). گا، آد: نزد. [.....] (13). گا: کارزار، آد: کالزار. صفحه : 356 اللّه؟ اینکه چنین قوم را از خانه خدای منع کردن حلال نباشد و بازگشت. آنگه حلیس بن علقمه را بفرستادند، و او سید احابیش بود. رسول- علیه السلام- گفت:«1» از قومی متعبدان است. هدی بر او بری، هم چنان کردند. او هدی بدید با اشعار و تقلید برگشت و لا حول کرد و بازگشت و قریش را ملامت کرد و گفت: حلال نباشد هدی منع کردن از محلش. پس از آن مردی فاجر آمد و با رسول آغاز حدیث کرد، در حال سهیل«2» بن عمرو برسید [304- ر] رسول گفت: سهل علیکم الأمر. قوم طلب صلح خواهند کردن ایشان هم چنان لبیک زدن گرفتند و هدی پیش راندند. سهیل«3» بن عمرو گفت: من آمده‌ام تا مصالحتی کنیم و عهدنامه‌ای نویسیم میان شما و ما، و بر اینکه قرار دادند. رسول- علیه السلام- امیر المؤمنین«4» را بخواند تا صلح نامه بنویسد، و رسول املا می‌کرد، گفت بنویس: بسم اللّه الرحمن الرحیم. سهیل«5» عمرو گفت: ما رحمن نشناسیم، اینکه نوشته‌ای«6» است میان ما و تو، چیزی نویس که ما شناسیم: باسمک اللهم. رسول گفت- علیه السلام- بنویس. علی بنوشت، گفت بنویس: هذا ما صالح علیه محمّد رسول اللّه. سهیل«7» بن عمرو گفت: ما را گواه بر خود می‌باید گرفتن در اینکه نوشته و اگر ما گواهی دهیم و اقرار«8»، که تو رسول خدایی، خود به تو ایمان آریم«9». نام خود بنویس و نام پدرت. رسول- علیه السلام- گفت: یا علی؟ بنویس چنان که ایشان می‌خواهند و آنچه نوشته‌ای بستر. علی گفت: یا رسول اللّه؟ دست من بنرود که نام تو از رسالت بسترم. رسول- علیه السلام- گفت: دست من بر او«10» نه تا بسترم، و بسترد. آنگه گفت: و اللّه که من رسول خدایم و اگر چه شما دروغ می‌داری«11». آنگه گفت: 12» یا علی ستدعی الی مثل هذا فتجیب« انت علی مضض ، تو را با مانند اینکه خوانند، اجابت کنی و تو مضطر باشی. قرار بر اینکه دادند که ده«13» سال جنگ نکنند و ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: اینکه. (7- 5- 3- 2). لا: سهل. (4). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: علی. (6). آج: نشانه‌ای. (8). ما، گا، آد: اقرار کنیم. (9). آج، ما، گا، آد: آورده باشیم. (10). آج، گا، آد: بر آن. (11). آج، ما، گا، آد، افزوده: مرا. (12). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: و. (13). ما، لا: دو. صفحه : 357 مردم در اینکه ده«1» سال آمن«2» باشند و هر که به مکه آید از اصحاب محمّد«3» به حج یا به عمره یا به بازارگانی، ایمن باشد«4» بر خود و بر مال«5»، و هر که به مدینه آید از قریش که از آن جا به مصر شود یا به شام، ایمن باشد بر جان و مال، و هر که از قریش بنزدیک محمّد آید بی‌دستوری ولی‌اش«6» او را با جای فرستد«7» و هر که از قوم محمّد بنزدیک قریش آید، او را باز ندهند. اینکه سخت آمد بر مسلمانان«8». رسول- علیه السلام- [304- پ] گفت: رها کنی هر که از ما با ایشان«9» رود گو برو، الی لعنة اللّه. و هر که خواهد که در عهد محمّد رود، برود. و هر که خواهد که در عهد قریش رود، مخیر است. در حال بنو خزاعه گفتند: ما در عهد محمّد رفتیم و بنو بکر گفتند: ما در عهد قریش رفتیم. رسول گفت: پس ما طواف خانه نکنیم«10». سهیل بن عمرو گفت: امسال نکنی دگر سال بیایید«11»، و چون آیی با سلاح نیایی مگر تیغها در نیام کرده. و«12» هدی برانی«13» آن جا که ما باز داریم بکشی. رسول گفت: هدی برانی، ایشان می‌راندند و ایشان رویش باز پس می‌زدند«14». رسول- علیه السلام- گفت: هم اینکه جا بکشی، هم آن جا بکشتند. ایشان در اینکه«15» بودند. ابو جندل بن سهیل بن عمر [و]«16» می‌آمد با بندی گران و فریاد خواست«17» و مسلمان بود و در دست ایشان چون اسیری بود«18». پدرش برخاست. و تپنچه‌ای«19» بر روی او زد و گفت: یا محمّد؟ اینکه عهد میان ما تمام شده است و شرط آن که هر که از ما به تو آید باز ما دهی«20» او را، رسول گفت: تو دانی، و ابو جندل فریاد می‌خواست«21». رسول گفت: برو و صبر کن تا خدای ----------------------------------- (1). ما. لا: دو. (2). آج، ما، گا، لا، آد: ایمن. (3). گا، آد: از مردم. [.....] (4). آج: باشند. (5). آج: بر خود و بر مال خود، ما، گا، لا، آد: بر جان و مال. (6). آج، ما: والیش، لا: قریش. (7). آج، لا، آد: فرستند. (8). گا، آد: اینکه حال بر مسلمانان سخت آمد. (9). اساس: بایشان/ با ایشان. (10). ما، بکنیم، گا: کنیم. (11). ما: بیایی. (12). گا، آد: اکنون. (13). آج: و هدا برید. (14). ما، گا، لا، آد: باز می‌زدند. (15). آج: در اینکه حال. 16. اساس: ندارد، از آج، افزوده شد. (17). گا، آد: می‌خواست. [.....] 18. گا، آد: قریش اسیر و گرفتار بود. (19). آج، گا: طپانچه. 20. آج: باز به ما دهی، ما: با ما دهی، گا، لا، آد: بازدهی. (21). گا، آد: می‌کرد. صفحه : 358 فرجی بدهد که ما شرط کردیم، و خلاف نکو نباشد از ما. و پدر، او را دست گرفت و می‌برد و جفا می‌کرد. عمر گفت: من برخاستم و بر پهلوی او می‌رفتم و دسته شمشیر به او نزدیک کردم تا بگیرد و پدر را بکشد، نکرد. اصحاب پیغامبر برگشتند و ایشان شاک نبودند در آن که در مکه خواهند رفتن از آن خواب که رسول دیده بود. عمر بن الخطاب گفت: مرا در اسلام هرگز شک نبود الا آن سال، بیامدم رسول را گفتم: یا رسول اللّه نه تو رسول خدایی! گفت: بلی. گفتم: نه وعده خدای حق است! گفت: بلی. گفتم: نه آنچه گویی از خدای گویی! گفت: بلی. گفتم: چون است که ما را گفتی شما در مکه شوی حلق کرده و تقصیر کرده، و پس«1» نرفتیم! گفت: من گفتم امسال! گفت: نه. گفت: اندیشه مدار که ما در مکه شویم حلق کرده [305- ر] و تقصیر کرده. عمر گفت: من گفتم راست گفتی ای رسول اللّه، و از آن توبت کردم و بسیار کفارت کردم آن را. آنگه صلح نامه تمام کردند و از هر دو جانب گواه برگرفتند و هدی براندند تا به وادی الثنیة. گفت: مشرکان از پیش برآمدند و رویش بازدند«2». رسول گفت: هم اینکه جا«3» بکشی و هم اینکه جا سر بتراشی. و اللّه که کس برنخاست«4» و شتر نکشت و سر نتراشید. رسول- علیه السلام- دیگر باره باز گفت. کس بر نخاست و شتر نکشت و سر نتراشید. رسول- علیه السلام- دیگر باره باز گفت، کس بر نخاست«5». سیم بار باز گفت، هم کس برنخاست«6». رسول بخشم برخاست و در خیمه ام سلمه شد و گفت: می‌بینی که از اینان کس فرمان نبرد؟ ام سلمه گفت: تو ایشان را رها کن، تو شتر«7» خود بکش و حلاق«8» را بخوان و سر بتراش. رسول- علیه السلام- از خیمه بیرون آمد و با کس سخن«9» نگفت و شتر خود را بدست خود بکشت و حلاق را آواز داد- و حلاق او آن روز خراش بن امیة الخزاعی بود- و سر بتراشید. مردم چون چنان دیدند از دست در افتادند و شتران بکشتند و بعضی سر بعضی می‌تراشیدند و نزدیک آن بود که خود ----------------------------------- (1). گا، آد: امسال. (2). بازدند/ باز زدند، آج، ما، گا، لا: باز زدند، آد: روی هدی باز زدند. (3). گا، آد، افزوده: شتر. (4). آج، ما، آد: برنخواست. (6- 5). آج، گا، آد: برنخواست. (7). آج، ما: اشتر. (8). ما: حالق. (9). آد، افزوده: اصلا، گا: با کس اصلا سخن. صفحه : 359 را بکشند از غم و غبن«1» که چرا فرمان رسول نکردند«2». عبد اللّه عباس و عبد اللّه عمر گفتند: آن روز جماعتی حلق کردند و جماعتی تقصیر. رسول- علیه السلام- گفت: رحم اللّه المحلقین ، گفتند: یا رسول اللّه؟ و المقصرین. گفت: رحم اللّه المحلقین ، گفتند: یا رسول اللّه؟ و المقصرین. گفت: رحم اللّه المحلقین ، گفتند: یا رسول اللّه؟ و المقصرین. گفت: و المقصرین. گفتند: یا رسول اللّه؟ چرا اینان را سه بار دعا کردی و ایشان را یک بار! گفت: برای آن که اینان شک نکردند و ایشان شک کردند. و رسول- علیه السلام- شتری از آن ابو جهل هشام«3» بکشت، حلقه‌ای سیمین در بینی کرده، بر رغم مشرکان. آنگه زنان جماعتی بیامدند و بر رسول بیعت کردند. و ذلک قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا [305- پ] جاءَکُم‌ُ المُؤمِنات‌ُ مُهاجِرات‌ٍ«4» وَ الهَدی‌َ مَعکُوفاً أَن یَبلُغ‌َ مَحِلَّه‌ُ، هدی آن باشد که مرد حاج یا معتمر به خانه خدای راند به هدیت، و معکوف، محبوس باشد. و «عکف» هم لازم است و هم متعدی. یقال: عکف عکوفا اذا احتبس. و عکفه عکفا اذا حبسه. و الهدی معطوف است علی الضمیر فی قوله: وَ صَدُّوکُم، و معکوفا، نصب بر حال است«13» از مفعول. وَ لَو لا رِجال‌ٌ مُؤمِنُون‌َ وَ نِساءٌ مُؤمِنات‌ٌ، یعنی به مکه. آنگه گفت: اگر نه مردانی و زنانی بودندی مؤمن به مکه، لَم تَعلَمُوهُم، که شما ایشان را ندانی و نشناسی و واقف نیستی بر ایمان ایشان، أَن تَطَؤُهُم، که ایشان را در پای گیری، یعنی، ایشان را بکشی بنادانی در میان مشرکان مکه، بِغَیرِ عِلم‌ٍ، بی آن که دانی، فَتُصِیبَکُم مِنهُم مَعَرَّةٌ. ----------------------------------- (1). گا، آد: دیگری، ما: آن یک. (2). ما، گا، آد: برخواست. (3). گا، آد: مروع است. (4). آج، ما، گا، لا، آد: عهد. (5). آج: مسحر، ما: مشعر. [.....] (6). آج، ما، لا، به بازرگانی، گا، آد: از آن راه به بازرگانی. (7). گا، آد: نزدیک او. (8). گا، آد: نیز. (9). گا، آد: و کاروان که از آن جا می‌گذشت می‌کشتند. (10). گا، آد: نزد خود خوان. (11). ما: هر چه. (12). گا، آد: نزد تو. (13). آب از اینکه جا تا پایان جلد هفدهم افتادگی دارد. صفحه : 361 و در کلام اینکه تقدیم و تأخیر هست. آنگه«1» به شما رسد اثمی و حرجی از آن کشتن نا واجب، اینکه قول إبن زید است. محمّد بن اسحاق گفت: معرة، ای، غرامة الدیة. و بعضی دیگر گفتند: کفارة، کقوله«2»: ... فَإِن کان‌َ مِن قَوم‌ٍ عَدُوٍّ لَکُم وَ هُوَ مُؤمِن‌ٌ، فَتَحرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤمِنَةٍ«3»لِیُدخِل‌َ اللّه‌ُ فِی رَحمَتِه‌ِ مَن یَشاءُ، و تا اینکه محذوفات تقدیر نکنی کلام مستقیم نشود. و اصل معرة، من العر باشد و هو الجرب«7» گفت، خدای تعالی اینکه تأخیر برای آن کرد تا در رحمت برد آن را که خواهد. لَو تَزَیَّلُوا، قیل: لو تمیزوا. و اگر جدا بودندی مؤمنان از کافران در مکه ما کافران را عذابی سخت کردمانی. و گفتند، قوله: لَعَذَّبنَا، جواب هر دو است. جواب لو لا و جواب لو [306- پ] قتاده گفت: در اینکه آیت خدای تعالی به برکت مومنان از کافران عذاب باز دارد به برکت مومنان«8»، چنان که برای مستضعفان مکه از مشرکان عذاب باز داشت. و از صادق«9»- علیه السلام- روایت کردند از پدرانش، از امیر المؤمنین«10»- علیهم السلام- که او گفت: رسول را پرسیدم از اینکه آیت. گفت: معنی آن است که: لَو تَزَیَّلُوا، اگر آن کافران که در معلوم چنان بود که ایشان را فرزندان، مسلمان خواهند«11» بودن، اگر ایشان را از اصلاب پدران جدا شایستی«12» کردن، ما کافران را عذاب کردمانی. و اینکه قول«13» قریب است لقوله تعالی: ... وَ لا یَلِدُوا إِلّا فاجِراً کَفّاراً«14»إِذ جَعَل‌َ، عامل در ظرف لعذبنا است. گفت: چون کردند، و آنگه که کردند ----------------------------------- (1). گا: تقدیر آن که. (2). آج: قوله تعالی، ما، گا، لا، آد، افزوده: تعالی. (3). سوره نساء (4) آیه 92. (4). گا، آد: کفارت قاتل خطا، برده‌ای باشد. (5). آج، ما، گا، لا، آد: گویند. (6). گا، آد: تقدیر آن که. [.....] (7). آج، ما، گا، لا، آد: الحرب، گا، و آد: آیه را پس از اینکه جملات آورده‌اند. (8). کذا در اساس، آج، ما، گا، لا، آد: ندارد. (9). آج: امام جعفر صادق. (10). آج، گا، لا، آد، افزوده: علی. (11). آج، آد: خواهد. (12). گا، آد: توانستی. (13). گا، آد، افزوده: لطیف و. (14). سوره نوح (71)، آیه 27. صفحه : 362 کافران در دلهاشان حمیت، آنگه بدل کرد از آن حمیت، حمیت جاهلیت«1». و آن، آن بود که: رسول را در مکه نگذاشتند و به«2» بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ رضا ندادند، و به محمّد- رسول الله- اقرار ندادند. و حمیت، فصیلت«3» باشد من حمی فلان انفه یحمی حمیة و محمیة. قال المتلمس: الا اننی منهم و عرضی عرضهم کذی الرأس«4» یحمی انفه«5» ان یهشما فَأَنزَل‌َ اللّه‌ُ سَکِینَتَه‌ُ عَلی رَسُولِه‌ِ وَ عَلَی المُؤمِنِین‌َ، خدای تعالی سکینت و وقار خود فرود آورد بر پیغامبرش و بر مؤمنان تا ثابت قدم شدند و در کارزار«6» بر جای بماندند. وَ أَلزَمَهُم کَلِمَةَ التَّقوی، و الزام کرد ایشان را، یعنی تکلیف کرد و بفرمود کلمت پرهیزکاری. گفتند: کلمة الاخلاص، بیانه قوله: ... وَ لکِن یَنالُه‌ُ التَّقوی مِنکُم«7» ... إِنَّما یَتَقَبَّل‌ُ اللّه‌ُ مِن‌َ المُتَّقِین‌َ«8». ابی کعب گفت: از رسول- علیه السلام- شنیدم که گفت: در اینکه آیت کلمة التقوی، لا اله الا الله است، و اینکه قول عبد الله عباس است و عمرو بن میمون و مجاهد و قتاده و ضحاک و سلمه [307- ر] کهیل«9» و عبید«10» عمیر و عکرمه و ربیع انس و سدی و إبن زید. عطاء خراسانی گفت:«11» 12» لا اله الا الله محمّد رسول الله«. امیر المؤمنین علی گفت: لا اله الا الله و الله اکبر. عطاء بن ابی ریاح گفت: لا اله الا الله وحده لا شریک له، له الملک و له الحمد و هو علی کل شی‌ء قدیر «13». زهری گفت: بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ. وَ کانُوا أَحَق‌َّ بِها وَ أَهلَها، و ایشان به آن اولیتر بودند و سزای«14» آن بودند. وَ کان‌َ اللّه‌ُ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیماً، خدای به همه چیز داناست. ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: را. (2). گا، آد، افزوده: نوشتن. (3). کذا، در اساس، آج، ما، گا، آد: فعیله که بر متن راجح می‌نماید، لا: فعلیه. (4). آد: النّاس. (5). آج: انفسه. (6). آد: کالزار. [.....] (7). سوره حج (22) آیه 37. (8). سوره مائدة (5) آیه 27. (9). ما: کهل. (10). لا: عبید و عمیر. (11). گا، آد، افزوده: معنی أَلزَمَهُم کَلِمَةَ التَّقوی (12). گا، آد، افزوده: است. (13). سوره تغابن (64) آیه 1. (14). گا، آد: سزاوار. صفحه : 363 لَقَد صَدَق‌َ اللّه‌ُ رَسُولَه‌ُ الرُّؤیا بِالحَق‌ِّ، رسول- علیه السلام- عامه«1» الحدیبیه، پیش از آن که برفت«2»، در خواب دید که در مسجد الحرام رفته است و او و اصحاب او«3» بهری حلق کرده و بهری تقصیر کرده. اینکه خواب با اصحاب بگفت، چون به حدیبیه رفت و مشرکان منع کردند و رسول بازگشت. جماعتی گفتند: یا رسول الله؟ نه ما را گفتی که من در خواب دیدم که شما در مسجد الحرام شدی آمن«4»، حلق کرده و تقصیر کرده! گفت: آری و لکن نگفتم امسال. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: خدای تعالی راست گفت با رسولش آن خواب که وی را نمود که شما در مسجد الحرام شوی آمن«5» و برای آن صَدَق‌َ گفت که، رؤیا در معنی قول است، و «صدق» متعدی است به دو مفعول، یقال: صدقته القول. و اینکه «لام» فی قوله: لقد، و فی قوله: لتدخلن«6»، جواب دو قسم محذوف است. و التقدیر: و الله لقد صدق الله رسوله الرؤیا بالحق، و الله لتدخلن المسجد الحرام.«7» و قوله: إِن شاءَ اللّه‌ُ، در او چند قول گفتند: یکی آن که استثنای مشیت برای آن کرد که از وقت رؤیا تا به وقت حصول مقتضی او، ممکن بودی که بسیاری مردم مرده بودندی و غایب شده، تا آن بعض مستثنی باشد به مشیت. قولی دیگر آن است که: اگر چه ظاهر کلام شرط است مراد [307- پ] شرط نیست، چنان که صیغت امر«8» بسیاری و مراد امر نباشد. و انما«9» مراد آن است که: لتدخلن المسجد الحرام، بمشیة الله«10». قولی دیگر آن است که: إِن شاءَ اللّه‌ُ، برای توقیف الکلام عن النفوذ آورد، چنان که در کلام عرب می‌رود و قرآن بر لغت ایشان است. و قولی دیگر آن است که تا مردم متأدب شوند به ادب الله و اقتدا کنند، چنان که گفت: ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد: عام. (2). آج: پیش از آن که به عام الحدیبیه رفت. (3). آج، ما، گا، آد: و از اصحاب او. (5- 4). آج، ما، گا، لا، آد: ایمن. (6). اساس، «لیدخلن» که با توجه به قرآن مجید و نسخه بدلها تصحیح شد. (7). گا، آد، افزوده: به خدا که در مسجد الحرام روید، ان شاء الله، اگر خدا خواهد، اینکه کلمه‌ای است که مستحب است چون کسی کاری خواهد کرد، بگوید که: فلان کار بکنم، ان شاء اله تعالی، و خدای تعالی مستحب است چون کسی کار خواهد کرد، بگوید که: فلان کار بکنم، ان شاء الله تعالی، و خدای تعالی گفت: وَ لا تَقُولَن‌َّ لِشَی‌ءٍ إِنِّی فاعِل‌ٌ ذلِک‌َ غَداً. إِلّا أَن یَشاءَ اللّه‌ُ ...[سوره کهف (18) آیات 23 و 24]. [.....] (8). ما، افزوده: آید، لا: صیغه امر آرند، گا، آد: صیغه امر بسیار آید. (9). گا، آد: اما. (10). ما، گا، آد، افزوده: و عونه، لا: تعالی. صفحه : 364 وَ لا تَقُولَن‌َّ لِشَی‌ءٍ إِنِّی فاعِل‌ٌ ذلِک‌َ غَداً، إِلّا أَن یَشاءَ اللّه‌ُ«1» ... وَ أَنتُم‌ُ الأَعلَون‌َ إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ«2». ابو القاسم بلخی گفت: مشیت به معنی امر است برای مناسبتی که میان امر و مشیت هست که مشیت مؤثر است در امر«3» آمر، و التقدیر: ان امرکم الله. قولی دیگر آن است که: لتدخلن المسجد الحرام، آن«4» قول رسول است- علیه السلام- پس شرط مشیت رسول کرد- علیه السلام- بر«5» خدای. و قوله: آمِنِین‌َ مُحَلِّقِین‌َ [رُؤُسَکُم]«6» فَعَلِم‌َ ما لَم تَعلَمُوا، خدای آن داند که شما ندانی از مصالح کارها در باب تقدیم و تأخیر و تعجیل و تأجیل. فَجَعَل‌َ مِن دُون‌ِ ذلِک‌َ، ای قبل فتح مکه، کرد پیش از فتح مکه فتح«10» نزدیک، و آن فتح حدیبیه بود، و گفتند فتح خیبر. راویان اخبار روایت کردند که: در صلح حدیبیه چندانی مصلحت بود که جز خدای نداند برای آن که چون صلح پدید آمد، مسلمانان با مشرکان هم سخن شدند و در مناظره آمدند با هیچ عاقل متمیز سخن نگفتند و الا در اسلام آمد [ند]«11»، تا به آن دو سال چندانی مشرکان در اسلام آمدند که به همه مدت مثل آن نیامده بودند. هُوَ الَّذِی أَرسَل‌َ رَسُولَه‌ُ بِالهُدی وَ دِین‌ِ الحَق‌ِّ لِیُظهِرَه‌ُ عَلَی الدِّین‌ِ کُلِّه‌ِ، گفت: او آن خدای است که بفرستاد رسولش را به مسلمانی و دین خدای تعالی تا ظاهر گرداند آن دین را و مظفر بر همه دینها. گفتند: به حجت و برهان خواست [308- ر] نه به قهر و غلبت. و از صادق«12»- علیه السلام- روایت کردند که: تأویل اینکه آیت هنوز پیدا نشد«13» و پیدا نشود مگر در روزگار مهدی- علیه السلام- که همه جهان اسلام باشد، بلا کفر، ----------------------------------- (1). سوره کهف (18) آیات 23 و 24. (2). سوره آل عمران (3) آیه 139، آج، افزوده: ای اذا کنتم مؤمنین، ما، لا، آد: ای اذ کنتم مومنین. (3). اساس: امری، به قیاس با نسخه گا، تصحیح شد. (4). آج، ما، گا، لا، آد: از. (5). آج، ما، گا، لا، آد: نه. (6). اساس: ندارد، به قیاس با قرآن مجید و نسخه آج، افزوده شد. (7). ما، گا، لا، آد: تحلیق. (8). گا، آد، افزوده: که بنای تفعیل مبالغه را باشد. (9). گا، آد: بگیرند. (10). آج، ما، گا، لا، آد: فتحی. (11). اساس: ندارد، از ما، افزوده شد. [.....] (12). آج: امام جعفر صادق. (13). ما، گا، آد: نشده. صفحه : 365 و هدی باشد، بی‌ضلالت، و عدل باشد، بی‌جور، و امن باشد، بی‌خوف. چنان که گفت: ... وَ لَیُمَکِّنَن‌َّ لَهُم دِینَهُم‌ُ الَّذِی ارتَضی لَهُم«1»- الآیة. وَ کَفی بِاللّه‌ِ شَهِیداً، «با» زیاد [ت است]«2» و المعنی: و کفی الله شهیدا [و نصب شهیدا]«3» بر تمییز است. گفت: خدای بس گواه بر اینکه گفتار. آنگه گفت: مُحَمَّدٌ رَسُول‌ُ اللّه‌ِ، محمّد پیغامبر خدای است، [جمله‌ای باشد از مبتدا و خبر]«4» اینکه جا کلام تمام شد. وَ الَّذِین‌َ مَعَه‌ُ أَشِدّاءُ عَلَی الکُفّارِ، مبتدا و خبری دیگر است، و آنان که با وی‌اند سختان‌اند بر کافران رحیمان [اند]«5» میان ایشان. یعنی، با یکدیگر، نظیره قوله: أَذِلَّةٍ عَلَی المُؤمِنِین‌َ أَعِزَّةٍ عَلَی الکافِرِین‌َ«6» تَراهُم رُکَّعاً سُجَّداً، ایشان را گاه راکع بینی، گاه ساجد«7»، او«8» بعضی را راکع بینی و بعضی را ساجد. یَبتَغُون‌َ فَضلًا مِن‌َ اللّه‌ِ وَ رِضواناً، طلب فضل خدای می‌کنند، یعنی ثواب بهشت و رضای خدای تعالی. سِیماهُم فِی وُجُوهِهِم، ای، علامتهم. و در او دو لغت است: سیما مقصور و سیمیاء«9» ممدود. و قال [الشاعر]«10»: ری سیمیاء المجد منه تلوح گفت: علامت ایشان بر رویهای ایشان بینی از اثر سجده. خلاف کردند در اینکه سیما و علامت که چه باشد«11»، و در دنیا باشد یا در آخرت: خلاف کردند در اینکه سیما و علامت که چه باشد«12»، و در دنیا باشد یا در آخرت: عوفی گفت از عبد الله عباس که: نوری باشد که از رویهای ایشان می‌تابد روز قیامت که به آن بدانند که ایشان اهل سجود بوده‌اند در دنیا: عطا بن ابی ریاح«13» گفت: رویهای ایشان سپید باشد روز قیامت و روشن از آن که در دنیا نماز کرده باشند. شهر بن حوشب گفت: جای سجده ایشان از رویشان ماننده«14» ماه بود در شب بدر. [308- پ] حسن بصری گفت: اثر خشوع و تواضع خواست، و اینکه روایت والبی ----------------------------------- (1). سوره نور (24) آیه 55. (5- 2). در نسخه اساس محو شده و قابل قراءت نیست، از آج افزوده شد. (4- 3). در اساس با خط دیگری افزوده شده است. (6). سوره مائده (5) آیه 54. (7). ما، افزوده: بینی. (8). گا، لا، آد: یا . (9). آج، ما، گا، لا، آد: سیماء. (10). اساس: ندارد، به قیاس با نسخه گا، افزوده شد. (12- 11). گا، آد، افزوده: و کی باشد. (13). لا: ابی رباح. (14). ما: چون، لا: مانند. صفحه : 366 است از عبد الله عباس. منصور گفت: از مجاهد پرسیدم که اینکه سیما اثر باشد که بر پیشانی پدید آید از اثر سجده«1»! گفت: نه، و لکن ربما«2» که بر پیشانی مرد از آن اثر بمانند زانوی بز«3» باشد و دلش از سنگ سختر«4» باشد و لکن اثر خشوع باشد«5». اینکه جریح گفت: وقار و بها باشد. شمر بن عطیه«6» گفت: تهیج و زردی روی باشد و اثر بی‌خوابی. عکرمه و سعید جبیر گفتند: اثر خاک باشد بر پیشانی ایشان از آن که سجده بر«7» زمین کنند تواضع را. سفیان ثوری گفت: به شب نماز کرده باشند به روز رویشان نورانی بود«8»، بیانش قوله«9»- علیه السلام: من کثر صلاته باللیل حسن وجهه بالنهار. بهری دیگر گفتند: اثری باشد بر پیشانی از سجده چنان که کسها«10» را هست. زهری گفت: اینکه علامت روز قیامت باشد. و در بعضی اخبار آمد که خدای تعالی به قیامت دوزخ را گوید: 11» یا نار انضجی یا نار حرقی و« موضع السجود فلا تقربی ، گوید: بسوز هر کجا خواهی از گناه کار و جای سجده رها کن. عطای خراسانی گفت: هر که او پنج نماز به پای دارد داخل بود در اینکه آیت. ذلِک‌َ مَثَلُهُم فِی التَّوراةِ، گفت: مثل و صفت ایشان در توریت و انجیل اینکه است که ایشان را مثل زدند و تشبیه کردند در اینکه کتابها به زرعی و کشتی. أَخرَج‌َ شَطأَه‌ُ، که تژ«12» بزند«13». و آن اول بار بود که دانه بشکافد«14». انس گفت: نباته، عبد الله عباس گفت: خوشه زرع باشد، مجاهد و ضحاک گفتند: فراخ زرع باشد که پیرامن او برآید«15» یقال: اشطأ الزرع فهو مشطی‌ء، اذا فرخ و ----------------------------------- (1). آد: سجود. [.....] (2). گا: بسا که، آد: بسا باشد که. (3). اساس با خطی متفاوت از متن به شتر تبدیل شده است. (4). گا، لا، آد: سخت‌تر. (5). آج، ما، افزوده: و اثر بی‌خوابی. (6). آج: عمر بن عطیه، ما: عمر بن الخطاب، گا، آد: ثمرة بن عطیه، لا: صمر بن عطیه. (7). آج: در. (8). آج، ما، گا، لا: باشد. (9). گا: قول النبی. (10). لا: کسان، گا، آد: بعضی. (11). گا، آد: اما. (12). کذا در اساس و گا و آد، با زای اعجمی (ژ)، آج: بر، ما: تیجه، که در حاشیه به صورت «تژه» ضبط و تصحیح شده است، لا: تش. (13). گا، آد: که برآرد. (14). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: در زمین. (15). گا، آد: بردمد. [.....] صفحه : 367 انبت حوله فروعا و سنابل اخر. [309- ر] قال الشاعر: اخرج الشطأ علی وجه الثری و من الأشجار افنان الثمر فَآزَرَه‌ُ،«1» قواه و یکون ازراله، یار او شود و او را قوی دارد، فَاستَغلَظَ، سطبر«2» شود. فَاستَوی عَلی سُوقِه‌ِ، بر ساقهای خود راست بایستد. یُعجِب‌ُ الزُّرّاع‌َ، به جایی رسد به حسن و نضارت که برزگران را به عجب آرد. و اینکه مثلی است که خدای تعالی بزد رسول را و اصحاب او را به زرعی که اول تژه بزند«3» یک شاخ باشد و آن اصل او بود که از میان دانه بیرون آید. آنگه پیرامن او شاخه‌ها و برگها برآید، آنگه آن نیز خوشه‌ها برآرد پیرامن آن اصل در آیند او را قوی دارند و راست دارند. هم چونین«4» اصحاب«5» محمّد- صلی الله علیه و آله-«6» پیرامن او جان و مال به فدای او کرده با آن شاخه‌ها و برگها مانند که زرع را قوی دارند«7»، در پیش او جهاد می‌کنند و از او ذب نمی‌کنند[آنها ما «8» تا قوی شود و راست گردد چنان که هر که بنگرد به عجب[آنها ما «9» آید که کودکی باز ماند بی‌مادر و بی‌پدر یتیم، ابو طالب او را در حجر[آنها ما «10» خود گیرند[آنها ما «11» خدای تعالی کار به اینکه جا رساند به تربیت[آنها ما «12» که همه عالم از او عاجز آیند و در او بشگفت فرو مانند و کافران بخشم آیند. و در کفار دو قول است: یکی آن که زراع‌اند[آنها ما «13». و عرب برزگر[آنها ما «14» را کافر خواند[آنها ما «15»، برای آن که دانه در زمین بپوشاند. و الکفر، الستر، قال: فی لیلة کفر النجوم غمامها [آنها ما «16» و قول دیگر آن که: مراد کافران‌اند، یعنی، خدای تعالی کار رسول- علیه السلام- ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: ای. (2). ما، لا، آد: ستبر. (3). گا، آد: تژکه بزند. (4). آج، ما، گا، لا، آد: همچنین. (5). ما، لا: صحابه. (6). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: و اهل بیت. (7). آج، ما، گا، لا، آد: دارد. (8). آج، ما، لا، آد: می‌کنند. (9). آج: تعجب آرد، ما: تعجب آید. (10). آج: حجره، گا، آد: کنار. (11). آج، ما، گا، لا، آد: گیرد. (12). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: و تقویت. (13). ما، گا، لا، آد: کافران‌اند و اینکه قول بهتر است، دوم آن که، زراع‌اند. (14). گا، آد: برزیگر. [.....] (15). ما، گا، لا، آد، افزوده: و اینکه قول ضعیف است، برای تکرار، دگر آن که اعجاب زراع را مرجع با زرع است و غیظ کفار را مرجع با کار رسول است، چه زراع را با کار رسول نسبتی نیست، تا از او بخشم آیند، پس بر ظاهر حمل کردن اولی‌تر بود. (16). آج: غمامه. صفحه : 368 و صحابه برای آن چنین ساخت تا کافران را به ایشان بخشم آرد. و عجب از گروهی [309- پ] که بی‌تأمل گفتند[آنها ما «1»: وَ الَّذِین‌َ مَعَه‌ُ، أبو بکر[آنها ما «2» است، و أَشِدّاءُ عَلَی الکُفّارِ، عمر[آنها ما «3»، رُحَماءُ بَینَهُم، عثمان[آنها ما «4»، تَراهُم رُکَّعاً سُجَّداً، علی[آنها ما «5»، و اندیشه نکردند که سخن نا انداخته نباید گفتن. و آن، آن است که[آنها ما «6»: وَ الَّذِین‌َ مَعَه‌ُ[آنها ما «7»، باتفاق در محل رفع است به ابتدا، و مبتدا[آنها ما «8» را خبر باید[آنها ما «9» و خبر باید تا هم[آنها ما «10» مبتدا باشد. چنان که زید قائم او قاعد. بهر حال زید قائم است و قائم زید. پس چگونه شاید تا أبو بکر مبتدا باشد و عمرو عثمان و علی خبر باشند از او! و خبر می‌باید تا عین مبتدا باشد. دیگر آن که مبتدا شخص با [شد][آنها ما «11» و خبر حدث باشد، چگونه شاید تا شخصی مخبر عنه باشد و اشخاص خبر باشند از او! و اینکه در غایت استحالت است. دیگر آن که: اینکه صفات به اهل البیت لا یقتر است از آن که به صحابه. وَ الَّذِین‌َ مَعَه‌ُ اشخاص مختلف‌اند. «واو» عطف باید تا فرق باشد میان عطف و معطوف علیه[آنها ما «12». پس به اینکه جمله آنچه ایشان گفتند، درست نیست- و الله ولی التوفیق. و آنگه گفت: وَعَدَ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ مِنهُم مَغفِرَةً وَ أَجراً عَظِیماً، گفت: وعده داد خدای مؤمنان را که عمل صالح کرده باشند از ایشان، یعنی از آنان که ذکر ایشان برفت آمرزش و ثواب بزرگوار. و مِنهُم، راجع است الی قوله: وَ الَّذِین‌َ مَعَه‌ُ. و اگر اعراب اینکه آیت بدین وجه گویند که محمّد مبتداست، رسول الله صفت اوست، نه خبر. وَ الَّذِین‌َ، معطوف است علی محمّد. آنگه آنچه از پس اوست ----------------------------------- (1). ما، گا، لا، آد: اما گروهی که گفتند. (2). ما، گا، لا، آد: أبو بکر صدیق. (3). ما، گا، لا، آد: عمر خطاب است. (4). گا، لا، آد: عثمان عفان، ما: عثمان است- رضی الله عنهم. (5). گا، لا، آد: مراد علی بن أبی طالب است- علیه السلام-، اینکه قولی بغایت ضعیف و خارج از لغت عرب و نظم کلام ایشان. (6). ما، گا، لا، آد: برای آن که. (7). اساس: و الّذین آمنوا، که با توجه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (8). لا: ابتدا. (9). ما، گا، لا، آد، افزوده: لا محاله. (10). آج، ما، گا، لا، آد: نفس. (11). در اساس، بریده شده است، اختلاف نسخه‌های: ما، گا، لا، آد از اینکه پس تا آخر جلد هفدهم فاحش بود و ضبط تمامی آنها غیر لازم تشخیص داده شد. (12). آج، افزوده: و مبتدا و خبر یا صفت و موصوف و اینکه صفت و موصوف است، نه معطوف و معطوف علیه. [.....] صفحه : 369 جمله صفت وَ الَّذِین‌َ باشد، الی قوله: کزرع، و التقدیر آن باشد که: محمّد الرسول و اتباعه الموصوف بهذه [310- ر] [الصفات][آنها ما «1»، برای آن که أَشِدّاءُ، و رحماء، و یبتغون، جمله نکرات است، و نکره نشاید تا صفت معرفت بود. پس وجه معتمد آن است که گفته شد پیش از اینکه- و الله ولی التوفیق. آخر الجز و السابع عشر من تفسیر القران، و الله المشکور علی جمیع الأحوال و الحمد لله ذی المن و الإفضال، و الصلوة علی النبی المعتام و اهل بیته انجم الظلام. وقع الفراغ من زبرته وقت الضحوة یوم الأحد لخمس لیال خلت من شهر ربیع الاول، علی یدی العبد المذنب الفقیر الغریب الراجی الی رحمة ربه، حیدر بن محمّد بن اسماعیل بن سلیمان بن ابراهیم الاردلانی النیسابوری سنة ستة و خمسین و خمس مائة. ----------------------------------- (1). در اساس از میان رفته، از آج افزوده شد. (1). در اساس از میان رفته، از آج افزوده شد.


جلد18

[جلد هیجدهم]

‌سورة الحجرات‌

بسم الله الرحمن الرحیم بدان که اینکه سوره مدنی است و هژده[آنها ما «1» آیت است و سیصد[آنها ما «2» و چهل و سه کلمت است و هزار و چهار صد و نود و شش حرف است. و روایت است از ابو امامه از ابی‌ّ کعب که رسول- علیه السلام[آنها ما «3»- گفت: هر کس که او سورة الحجرات بخواند، خدای تعالی[آنها ما «4» [1- ر] به عدد هر کس که[آنها ما «5» خدای را طاعت داشت[آنها ما «6» و در خدای[آنها ما «7» عاصی شد ده حسنه بنویسد او را. از اینکه جا[آنها ما «8» تا به آخر قرآن اینکه سورتها مفصّل[آنها ما «9» خوانند برای آن که فصل [به][آنها ما «10» بسم اللّه الرحمن الرحیم، بسیار باشد در او. و رسول- علیه السّلام[آنها ما «11» گفت:
12»13» اعطیت السبع الطّوال« مکان التورات و اعطیت المثانی مکان الإنجیل و اعطیت المئین مکان الزبور و فضّلت بالمفصّل«.
-----------------------------------
(1). آج: هشتده، گاه: هیژده، کا: هجده.
(2). اساس و آج: ششصد خوانده می‌شود، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(11- 3). آج، آد، گا، کا: صلی الله علیه و آله.
(4). آد، کا او را.
(5). آد، کا: هر که.
(6). آد، کا: کرد.
(7). آد، کا: و هر که در او.
(8). آد، کا: و از اینکه سوره.
(9). آج را.
(10). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(12). آد: الطول.
(13). آج صدق رسول الله.

صفحه : 2
قوله تعالی:

[سوره الحجرات (49): آیات 1 تا 10]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَین‌َ یَدَی‌ِ اللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ وَ اتَّقُوا اللّه‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ (1) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَرفَعُوا أَصواتَکُم فَوق‌َ صَوت‌ِ النَّبِی‌ِّ وَ لا تَجهَرُوا لَه‌ُ بِالقَول‌ِ کَجَهرِ بَعضِکُم لِبَعض‌ٍ أَن تَحبَطَ أَعمالُکُم وَ أَنتُم لا تَشعُرُون‌َ (2) إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَغُضُّون‌َ أَصواتَهُم عِندَ رَسُول‌ِ اللّه‌ِ أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ امتَحَن‌َ اللّه‌ُ قُلُوبَهُم لِلتَّقوی لَهُم مَغفِرَةٌ وَ أَجرٌ عَظِیم‌ٌ (3) إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُنادُونَک‌َ مِن وَراءِ الحُجُرات‌ِ أَکثَرُهُم لا یَعقِلُون‌َ (4)
وَ لَو أَنَّهُم صَبَرُوا حَتّی تَخرُج‌َ إِلَیهِم لَکان‌َ خَیراً لَهُم وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (5) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِن جاءَکُم فاسِق‌ٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوماً بِجَهالَةٍ فَتُصبِحُوا عَلی ما فَعَلتُم نادِمِین‌َ (6) وَ اعلَمُوا أَن‌َّ فِیکُم رَسُول‌َ اللّه‌ِ لَو یُطِیعُکُم فِی کَثِیرٍ مِن‌َ الأَمرِ لَعَنِتُّم وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ حَبَّب‌َ إِلَیکُم‌ُ الإِیمان‌َ وَ زَیَّنَه‌ُ فِی قُلُوبِکُم وَ کَرَّه‌َ إِلَیکُم‌ُ الکُفرَ وَ الفُسُوق‌َ وَ العِصیان‌َ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الرّاشِدُون‌َ (7) فَضلاً مِن‌َ اللّه‌ِ وَ نِعمَةً وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ (8) وَ إِن طائِفَتان‌ِ مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ اقتَتَلُوا فَأَصلِحُوا بَینَهُما فَإِن بَغَت إِحداهُما عَلَی الأُخری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبغِی حَتّی تَفِی‌ءَ إِلی أَمرِ اللّه‌ِ فَإِن فاءَت فَأَصلِحُوا بَینَهُما بِالعَدل‌ِ وَ أَقسِطُوا إِن‌َّ اللّه‌َ یُحِب‌ُّ المُقسِطِین‌َ (9)
إِنَّمَا المُؤمِنُون‌َ إِخوَةٌ فَأَصلِحُوا بَین‌َ أَخَوَیکُم وَ اتَّقُوا اللّه‌َ لَعَلَّکُم تُرحَمُون‌َ (10)

[ترجمه]

ای آنان که مؤمنانید نه پیشین کنید پیش فرمان خدای و رسول او و بترسید از خدای که خدای شنوا و داناست.
یا شما که مؤمنانید بر مدارید آوازهای شما زبر آواز پیغامبر و بلند مکنید او را به گفتار چون بلند خواندن برخی را که تباه شود کردارهای شما و شما ندانید.
[1- پ]، که آن کسها [که]«1» کمترین«2» آورند آوازهاشان نزدیک پیغمبر خدای، ایشانند آن کسها که آزموده کرد خدای دلهاشان پرهیزکاری را، ایشان را باشد آمرزشی و مزدی بزرگ.
آنان که همی خوانند تو را از پس حجره‌ها بیشتر ایشان خرد ندارند.
اگر«3» ایشان شکیبایی کردندی تا برون آمدیی به سوی ایشان، بود بهتر ایشان را. و خدای آمرزگاری است بخشاینده.
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به معنی جمله افزوده شد. [.....]
(2). اساس در بالای «کمترین» با خطّی جدیدتر از متن افزوده است: «فرود»، که ظاهرا به ترجمه دیگری از کلمه ناظر است.
(3). آج: اگر آنستی که.

صفحه : 3
ای آن کسها که مؤمنانید اگر بیاید به شما تباهکاری به خبری، کاوش کنی که برسانید گروهی را به نادانی، پس صباح کردید بر آنچه کردید پشیمانان.
[2- ر]
و بدانید که اندر میان شماست پیغامبر خدای اگر فرمان بری شما اندر بسیاری از کار، بزهکار شوید«1» و لکن خدای دوست کرد«2» به شما ایمان و آراسته کرد در دلهای شما و ناخواه کرد به شما کافر شدن و تباهکاری و نافرمان شدن، ایشانند راه راست یافتگان.
فضل از خدای و نعمتی، و خدای داناست با حکمت«3».
و اگر دو گروه از مؤمنان کارزار کنند صلح نهید میان ایشان. پس اگر افزون جوید یکی از ایشان بر دیگری کارزار کنید با آن که افزونی جوید تا باز آید به سوی فرمان خدای. پس اگر باز آمد صلح کنید میان ایشان براستی و داد کنید بدرستی که خدای دوست دارد دادکنان را.
که«4» مؤمنان برادر یکدیگراند پس صلح کنید میان برادراتان«5» و بترسید از خدای تا مگر شما را ببخشایند.
-----------------------------------
(1). لا: هلاک شوید.
(2). آج، لا: دوست گردانید.
(3). آج: درست کار و درست گفتار.
(4). آج: بدرستی که، لا: بدرستی.
(5). برادراتان/ برادرانتان، آج: دو برادر شما.

صفحه : 4
قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَین‌َ یَدَی‌ِ اللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ الایة. عامّه قرّاء خواندند: لا تقدّموا، به ضم‌ّ «تا» و کسر «دال» من التقدیم، و یعقوب خواند:
«لا تقدّموا» به فتح «تا» [و دال»]«1» من التقدّم، و التقدیر: لا تتقدّموا، فحذفت احدی التّائین تخفیفا- و اینکه رفته است به استقصاء. حق تعالی در اینکه آیت خطاب کرد با مؤمنان [2- پ] و گفت: ای مؤمنان فرا پیش خدای و پیغمبر نشوی«2». و «تقدیم» هم به معنی تقدّم است، یقال: منه مقدّمة الکتاب أی متقدّمته.
[علی‌ّ بن ابی طلحة گفت از عبد اللّه بن عبّاس که معنی آن است که: خلاف کتاب و سنّت چیزی]«3» مگویی«4»، عطیّه گفت: پیش از آن که خدای و پیغمبر گفت«5» مگویی.
جابر عبد اللّه انصاری گفت: سبب نزول آیت آن بود که جماعتی روز عید پیش از آن که رسول- علیه السلام- ذبح کرد و نماز«6»، ایشان ذبح کردند«7». خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و فرمود تا ذبح با سر گیرند، گفت: پیش از آن که رسول ذبح کند، شما ذبح مکنید.
عایشه گفت: آیت در روزه آمد، گفت: پیش از آن رسول روزه گیرد، شما مگیری«8» و به اینکه خبر تمسّک کردند در تحریم روزه روز«9» شک‌ّ. مسروق گفت«10»:
در نزدیک عایشه شدم روز شک، پاره‌ای انگبین پیش آورد و مرا داد، گفتم: روزه دارم. گفت: اینکه روز روزه نباید داشت«11» که خدای تعالی اینکه آیت در اینکه روز
-----------------------------------
(1). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد، گا، گا، لا: مشوید.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). همه نسخه بدلها: مگویید.
(5). کا، گا، لا: گویذ.
(6). آد، کا: نماز گذارد، گا: نماز کرد.
(7). لا نماز کردند. [.....]
(8). آج، آد، کا، گا، لا: مگیرید.
(9). لا: روزه در.
(10). اساس روز شک، که با توجه به نسخه بدلها و سیاق عبارت زائد است.
(11). آج: نشاید داشت، دیگر نسخه بدلها: نشاید داشتن.

صفحه : 5
دارم. گفت: اینکه روز روزه نباید داشت«1» که خدای تعالی اینکه آیت در اینکه روز فرستاد و در اینکه روزه، نشاید روزه داشت به نیّت ماه رمضان و نیز به شک روزه نشاید داشتن«2»، امّا به نیّت شعبان روزه داشتن مستحب است.
بعضی دگر گفتند معنی آن است که: هر عبادتی که معیّن است به وقتی پیش از آن وقت، آن عبادت مکنید چون: نماز و روزه و زکات و حج«3»، تا«4» اگر کسی کند«5» مقبول نباشد و با سر باید گرفتن«6». و بعضی دگر گفتند که: آیت در آن آمد که کسان«7» آمدندی و از رسول- علیه السلام- چیزی«8» پرسیدندی، حاضران«9» مسارعت کردندی و جواب دادندی پیش از آنکه رسول جواب دادی، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، و اینکه قول مجاهد است و اینکه از باب سوء ادب است. حق تعالی به اینکه آیت [3- ر]، [ادب آموخت ایشان را تا ادب نفس کار بندند. قتاده گفت: آیت در قومی آمد که گفتندی: لو انزل فی کذا، اگر خدای در حق‌ّ ما آیتی فرستادی- یا سورتی، خدای کاره بود آن را، اینکه آیت فرستاد.
عبد اللّه زبیر گفت: جماعتی از بنی تمیم نزدیک رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-«10» حاضر آمده بودند«11»، ابو بکر گفت: یا رسول اللّه، قعقاع بن معبد را امیر اینان کن. عمر گفت: أقرع بن حابس را، ابو بکر گفت: تو در اینکه کار جز
-----------------------------------
(1). آج: نشاید داشت، دیگر نسخه بدلها: نشاید داشتن.
(2). آد، گا: نتوان داشتن.
(3). لا: و روزه و حج و جهاد و مانند آن.
(4). لا: و.
(5). آد، گا بی وقت.
(6). اساس: گرفت، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). آج، آد، کا، گا: کسانی.
(8). آج، کا، گا: خبری.
(9). آد، گا در جواب.
(10). آد، گا به وفد. [.....]
(11). آد، کا، گا: حاضر آمدند، لا: آمدند به وفد.

صفحه : 6
خلاف من نخواستی. او گفت«1»: نخواستم و آواز بلند کردند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: پیش از خدای و پیغمبر مشوید.
إبن زید گفت: لا تقطعوا«2» أمرا دون اللّه و رسوله، بی امر خدای و پیغمبر هیچ کار«3» مکنید. و اینکه قول اولیتر است، لعمومه و شموله علی الجمیع حمل آیت بر عموم کردن اولیتر باشد تا همه داخل شود در اینکه«4». أخفش گفت: معنی آن است که استبداد مکنید به رأی خود«5»، تا خدای و رسول نفرماید«6» مکنید و مگویید. و در اینکه آیت دلیل است بر بطلان قیاس، برای آن که خدای تعالی بر سبیل عموم گفت و تعیین و تخصیص نکرد، بل جمله مؤمنان را منع کرد«7» از آن که پیش از خدای و رسول چیزی گویند یا کنند، الّا آن که او فرماید، امتثال فرمان او کنند بر وفق گفتار او. و قیاس«8» و حمل چیزی بر چیزی و استنباط حکمی از حکمی خلاف اینکه است.
آنگه گفت: وَ اتَّقُوا اللّه‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ سَمِیع‌ٌ عَلِیم‌ٌ، از خدای بترسید و از عقاب او اجتناب کنید که خدا شنوا و داناست، سمیع لأقوالکم، علیکم بأحوالکم.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَرفَعُوا أَصواتَکُم، گفت«9»: آیت در ثابت بن قیس بن شمّاس آمد- و او کر بود و بلند آواز بود- با رسول سخن گفتی به آواز بلند. رسول را از آن کراهت بود«10»، خدای تعالی«11» آیت فرستاد و گفت: ای مؤمنان آواز بر مدارید بالای آواز پیغمبر و با او سخن بلند مگویید- چنان که با یکدیگر گویید- و گفتند معنی آن است که: رسول را آواز مدهید به نام او چنان که یکدیگر را
-----------------------------------
(1). آد، گا: عمر گفت.
(2). کذا: در آج، آد، کا، گا، لا، چاپ شعرانی (10/ 240): لا تفعلوا.
(3). لا: کاری.
(4). آد، گا، لا: در او.
(5). لا و.
(6). آد، گا: نفرمایند.
(7). آد، گا، لا: نهی کرد.
(8). آد، گا: قیاس کردن.
(9). آد، گا، لا: گفتند.
(10). آد، کا، گا، لا: بودی.
(11). آد، لا اینکه.

صفحه : 7
می‌گویید: محمّد«1» یا احمد، و لکن خطاب چنین کنید: یا نبی‌ّ اللّه یا رسول اللّه، ای پیغمبر خدای، ای فرستاده خدای، نظیره قوله: لا تَجعَلُوا دُعاءَ الرَّسُول‌ِ بَینَکُم کَدُعاءِ بَعضِکُم بَعضاً«2».
أَن تَحبَطَ أَعمالُکُم، أی لئلّا تحبط أعمالکم، تا عملهاتان«3» باطل نشود، و معنی آن که: بیان کردیم«4» اندرجای«5»، تا عملتان به موقع قبول افتد، چه معلوم است که اگر اینکه خطاب بر وجه مأمور بکردندی مستحق‌ّ ثواب بودندی، چون خلاف آن کردند و قصد ایشان وضع حرمت رسول بود، ایشان را به آن ثواب«6» حاصل نیامد آن انتفاء ثواب را بر توسّع احباط خواند.
گفتند: چون«7» آیت آمد، ثابت بیامد«8» و بر راه نشست و می‌گریست.
عاصم بن عدی‌ّ بر او بگذشت او را گفت: یا ثابت چرا می‌گریی! گفت:«9» آیتی آمد و من می‌ترسم که از اهل آن آیت باشم، و من مردی رفیع الصوتم- بلند آواز- و«10» قصد نکردم. عاصم بن عدی‌ّ بر او بگذشت او را گفت: یا ثابت من با رسول خدا می‌گویم«11». برفت و رسول را خبر داد. ثابت برخاست و در خانه رفت و دختر عبد اللّه ابی‌ّ سلول در خانه او بود- جمیله، و گفت: من خطایی کرده‌ام«12» و در اینکه خانه خواهم رفت«13» که اسپ]«14» در او بسته باشد. چون در آن جا روم«15»
-----------------------------------
(1). آد: یا محمّد و.
(2). سوره نور (24) آیه 63. [.....]
(3). آد، کا، گا، لا: عملتان.
(4). آد، کا، گا: کرده‌ایم.
(5). آج: اندر جای (شاید که: اندجای)، دیگر نسخه بدلها: چند جای.
(6). کا. لا: بر آن ثوابی، آد: از آن ثوابی.
(7). آد، کا، گا، لا اینکه.
(8). آد، گا: ثابت بن قیس.
(9). لا: ثابت گفت.
(10). کا: امّا.
(11). آد، کا، گا، لا: عبارت «عاصم بن عدی ... می‌گویم» را ندارد.
(12). کا، گا، لا: بکرده‌ام.
(13). کا، گا، لا: خواهم رفتن.
(14). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.
(15). لا بیاو.

صفحه : 8
مسماری بر آن در زن که من عهد کردم که تا خدای و پیغمبر از من خشنود نباشند«1» بیرون نیایم تا آن جا بمیرم«2». پس جمیله مسمار«3» بر آن در زد و او در آن خانه«4» می‌گریست. رسول را خبر دادند از اینکه حال، گفت: بروی و بخوانی«5» او را. عاصم بیامد او را در خانه اسپ یافت مسمار بر در زده«6» گفت: یا ثابت تو را رسول می‌خواند، گفت: مسمار برکش تا برون آیم. او مسمار برکشید، ثابت بیرون آمد و به یک جای پیش«7» رسول رفتند. ثابت گفت: یا رسول اللّه من مردی ام رفیع الصّوت جهوری‌ّ از جهت خلقت، و ترک ادب کردم در مجلس تو، به عادت خود آواز برداشتم و من می‌ترسم که من اهل اینکه آیتم«8» و عملم باطل شود و از اهل دوزخ شوم. توبه کردم یا رسول اللّه.
رسول- علیه السلام- او را گفت:
أما ترضی ان تعیش حمیدا و تقتل شهیدا و تدخل الجنّة،
راضی نباشی با آن که تا زنده‌ای حمیدی«9» و چون بمیری شهید باشی و به بهشت شوی! گفت: راضی شدم به بشارت خدای و رسول و توبه کردم که دگر مانند آن نکنم، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَغُضُّون‌َ أَصواتَهُم عِندَ رَسُول‌ِ اللّه‌ِ.
أنس گفت: بسیار وقت ما«10» مرد را دیدمانی از اهل بهشت در میان ما می‌رفتی و ندانستدیمی«11» گفت: چون روز یمامه«12» و ما در حرب مسیلمه«13»، و ثابت قیس حاضر بود و در«14» مردمان تکاسلی می‌دید و انکساری و جماعتی به
-----------------------------------
(1). کا، گا، لا: راضی نشوند. [.....]
(2). کا، گا او در خانه رفت.
(3). کا: مسماری.
(4). کا: و ثابت در خانه.
(5). آد، کا، گا: بروید و او را بخوانید، لا: بروید و بخوانید.
(6). آد، کا، گا، لا: مسمار بر زده.
(7). کا، لا: و با هم پیش.
(8). کا، لا: که از اهل اینکه آیت باشم.
(9). آد، گا: حمید باشی.
(10). آج آن.
(11). کذا: در اساس، همه نسخه بدلها: ندانستمانی.
(12). آج، آد، کا، گا بود.
(13). آج، آد، کا، گا، لالی بودیم.
(14). آد، گا: چون در، لا: و از.

صفحه : 9
هزیمت رفتند«1»، گفت: اف‌ّ لهؤلاء و ما یصنعون. ما در عهد رسول قتال نه چنین کردیمی«2» [3- پ] پیش رفت و قتال می‌کرد تا کشته شد«3».
و درعی پوشیده داشت، یکی از جمله مسلمانان درع از او برکشید پنهان و ببرد و در زیر ریگی«4» پنهان کرد. یکی از صحابه، ثابت را«5» در خواب دید که او را گفت: یا فلان، بدان که درع من فلان کس دارد، از من برون کرد و در زیر ریگ«6» پنهان کرد، برو«7» خالد ولید را بگو تا باز ستاند و بفروشد و فلان کس را بر من وامی است آن وام بگزارد از من، و ابو بکر را- که خلیفه است- بگو تا به اینکه قیام کند و بنده مرا- فلان را- آزاد کند.
او بیامد و خالد«8» را بگفت. خالد کسی را فرستاد«9» به خیمه آن کس که او گفته بود و طلب کردند و آن درع در زیر خاک یافتند«10» و پیش او بردند«11» در وجه وام او کرد و غلامش«12» آزاد کردند. راوی خبر گوید: هرگز وصیّتی ندیدم که از پس مرگ انفاذ کردند جز اینکه وصیّت«13».
ابو هریره گفت: چون اینکه آیت آمد، ابو بکر گفت: و اللّه که من از اینکه پس [با رسول]«14» سخن نگویم الّا چنان که به سرّ گویند. عبد اللّه زبیر گفت: چون اینکه آیت آمد، صحابه با رسول سخن چنان«15» گفتند«16» که او چند بار بازخواستی.
-----------------------------------
(1). کا ثابت. [.....]
(2). آد، کا، گا، لا: کردمانی.
(3). آد، کا، گا، لا: تا شهید شد.
(4). آد، کا، گا، لا: دیگی.
(5). آد، لا: صحابه او را.
(6). آج: خاک، آد، کا، گا، لا: دیگی.
(7). کا، گا، لا و.
(8). آد، کا، گا، لا: خالد ولید.
(9). آج: کس فرستاد.
(10). آج: در زیر آن خاک، آد: در زیر دیگ یافتند، کا: در زیر دیگ بازیافتند، لا: در زیر آن دیگ که او گفته بود بیافتند.
(11). آج تا، لا او.
(12). آج، آد، کا، گا را.
(13). لا را.
(16- 14). آج و همه نسخه بدلها: گفتندی.
(15). آد آهسته. [.....]

صفحه : 10
و بپرسیدی، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَغُضُّون‌َ أَصواتَهُم عِندَ رَسُول‌ِ اللّه‌ِ، گفت آنان که آواز نرم دارند«1» بنزدیک رسول خدای«2». غض‌ّ صوته و من«3» صوته. و الغض‌ّ، النقصان، و منه غض‌ّ الطرف، قال الشاعر«4».

فغض‌ّ الطرف انّک من نمیر فلا کعبا بلغت و لا کلابا
أُولئِک‌َ الَّذِین‌َ امتَحَن‌َ اللّه‌ُ، ایشان آنان باشند که خدای تعالی [4- ر] امتحان کرده باشد دلهای ایشان را، یعنی معامله با ایشان کرده باشد که امتحان کنند، و خالص کرده باشد دلهای ایشان را و صافی چنان که زر به آتش صافی کنند. لِلتَّقوی، برای پرهیزگاری، لَهُم مَغفِرَةٌ، ایشان را آمرزش باشد و مزدی بزرگوار. اینکه قول مجاهد و قتاده است.
قولی دیگر آن است که: امتحان«5» علم خواست، یعنی از دل ایشان تقوی دانست. بعضی دگر گفتند: امتحن اللّه قلوبهم، أی اکرمها«6»، برای آن که امتحان از او اکرام باشد. بعضی دگر گرفتند: اذهب الشهوات عنها، شهوت از او ببرد، و اینکه قول عمر خطاب است.
مفسّران گفتند اینکه چهار آیت من قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَرفَعُوا أَصواتَکُم الی قوله: إِن‌َّ اللّه‌َ«7» لا تَرفَعُوا أَصواتَکُم فَوق‌َ صَوت‌ِ النَّبِی‌ِّ.
آنگه گفت: إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُنادُونَک‌َ مِن وَراءِ الحُجُرات‌ِ، آنان که تو را آواز می‌دهند از برون حجره‌ها- یعنی بنی تمیم- و تو را به نام می‌خوانند، چنان که رفت. اینکه قول قتاده است. عبد اللّه عبّاس گفت: رسول- علیه السلام- سریّتی«8» به بنی العنبر«9» فرستاد و عیینة بن الحصن«10» الفزاری‌ّ را برایشان«11» امیر کرد. چون بشنیدند که لشکر پیغامبر«12» آمد بگریختند و عیال را رها کردند. عیینه ایشان را به بردگی بیاورد به مدینه«13» پس از آن مردان ایشان بیامدند تا فدیه دهند و زنان و فرزندان«14» باز خرند. چون به مدینه رسیدند وقت قیلوله بود و رسول- علیه السّلام- در بعضی«15» [6- ر] حجرات زنان خفته بود. بر در حجره بایستادند و آواز دادند: اخرج الینا یا محمّد؟ رسول را بیدار کردند. رسول- علیه السلام- برون«16» آمد. گفتند: اینکه عیال ما را با ما ده یا فدیه بستان«17».
-----------------------------------
(1). کا: ازین پیش.
(2). گا: آنگاه.
(3). کا: عطا و خلعت داد.
(4). آد: او را خلعت و عطا داد.
(5). آج، کا، لا: گفتگویی برفت، آد، گفتگویی شد.
(6). آد، گا: گشت.
(7). آج، آد، گا: آیت.
(8). کا: لشکری را.
(9). آد، گا: بنی الغیر.
(10). آد، کا، گا، لا: الحصین.
(11). گا: بر او.
(12). آج، آد، کا، گا: پیغمبر، لا: رسول.
(13). آد: به مدینه آورد.
(14). آج خود، آد، کا، گا را. [.....]
(15). آد، گا: در یکی.
(16). آد، کا، گا: بیرون.
(17). کا: گفتند: فدیه بستان و عیال ما را با ما ده، آد: گفتند عیال ما را با ما ده و فدیه بستان.

صفحه : 15
جبرئیل«1» آمد و گفت: حاکمی بکن«2» میان تو و ایشان. رسول- علیه السلام- گفت«3»: راضی باشی«4» که سبرة بن عمرو میان من و شما حاکم باشد و او بر دین«5» شماست! گفتند: آری. سبره گفت: من حکم نکنم و عمّم حاضر است- اعور بن بشامه«6». رسول گفت: روا باشد. او را حاکم کردند. گفت: همانا صلاح در آن باشد«7» که یک نیمه را آزاد کنی و یک نیمه را فدیه بستانی. پیغامبر گفت: کردم«8».
رسول- علیه السلام- گفت: هر که از فرزندان اسماعیل بر او چیزی است که کفّارت باید کرد«9» او را، یکی از اینان آزاد کنی«10». خدای تعالی آیت فرستاد.
زید بن أرقم گفت قومی از عرب بیامدند و گفتند: بیایید تا برویم و اینکه محمّد را ببینیم اگر پیغامبر است به او ایمان آوریم و با او سعیدتر کسی باشیم«11» و اگر پادشاه است در کنف و جوار او بباشیم. بیامدند«12» رسول در بعضی حجره‌ها بود، تعجیل کردند پیش«13» از آن که رسول برون آید گفتند«14»: یا محمّد اخرج الینا، یا محمّد برون آی. خدای تعالی«آنها ما «15» آیت فرستاد: إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُنادُونَک‌َ مِن وَراءِ الحُجُرات‌ِ، و هی جمع حجره و یجمع علی حجر ایضا. و در او دو لغت است حجرات به فتح«آنها ما «16» «جیم» و اینکه قراءت ابو جعفر است، و علیه قول الشّاعر:

و لمّا رأونا بادیا رکباتنا علی موطن لا یخلط الجدّ بالهزل
و لغت دیگر ضم‌ّ «جیم» است و اینکه لغت بهتر است و قراءت باقی قرّاء
-----------------------------------
(1). گا علیه السّلام.
(2). آد، گا: تعیین کن، کا: بگمار.
(3). آج: فرمود.
(4). آد، گا: هستید.
(5). کا: و او مردم شماست.
(6). آج: لشامه، لا: بشامه.
(7). کا: همانا که صلاح آن باشد.
(8). آج، کا پس.
(9). آد، کا، گا، لا: کردن.
(10). آج، آد، کا، گا: کند.
(11). کا: و ما به او سعیدتر کسی شویم. [.....]
(12). کا و.
(13). آج، آد، کا: ندارد.
(14). آد، گا: آواز دادند.
(15). همه نسخه بدلها اینکه.
(16). گا: به ضم‌ّ.

صفحه : 16
است، کقول الشّاعر:

أما کان عبّاد کفیّا«آنها ما «1» لدارم بلی و لابیات بها الحجرات
یعنی بلی و لبنی هاشم. أَکثَرُهُم لا یَعقِلُون‌َ، [7- ر]، آنان که تو را از ورای حجرات آواز می‌دهند بیشتر عقل ندارند یعنی جاهل‌اند«آنها ما «2». مراد نه آن است که دیوانه‌اند، چه«آنها ما «3» اگر دیوانه بودندی با ایشان خطاب«آنها ما «4» نبودی و معاتب نبودندی و لکن مراد آن است که جاهل‌اند«آنها ما «5» عقل کار نبندند«آنها ما «6» و عرف نمی‌شناسند و ادب ندارند«آنها ما «7».
وَ لَو أَنَّهُم صَبَرُوا حَتّی تَخرُج‌َ إِلَیهِم لَکان‌َ خَیراً لَهُم، گفت اگر چنان بودی که صبر کردندی تا تو برون آمدیی«آنها ما «8» ایشان را نیکو«آنها ما «9» بودی هم در دنیا و هم در آخرت. امّا بهی دنیا آن بود که ممکن بودی که همه را آزاد کردی و هیچ کس را«آنها ما «10» فدیه نستدی و بهی آخرت آن که خدای تعالی الطاف کردی با ایشان که به ایمان نزدیک شدندی تا ثواب دادی ایشان را به شرایط خود. سعد بن«آنها ما «11» عبد اللّه گفت رسول را- علیه السلام- پرسیدند که: یا رسول اللّه آنان که بودند که تو را آواز دادند ورای حجره‌ها! گفت: جفاة بنی تمیم بودند اگر نه آنستی که مرا خبر دادند که ایشان با دجّال اعور قتال سخت خواهند کردن، من دعا کردمی برایشان تا«آنها ما «12» خدای تعالی ایشان را هلاک کردی. [وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، و خدای تعالی آمرزنده و بخشاینده است]«آنها ما «13».
-----------------------------------
(1). آد: عباد کفورا، کا: عبادا لنا.
(2). آد، گا و.
(3). آد، گا: که.
(4). آد، گا: خطاب با ایشان.
(5). همه نسخه بدلها: جاهلانند.
(6). همه نسخه بدلها: نمی‌بندند.
(7). آد، کا، گا: نگاه نمی‌دارند.
(8). آج، آد، کا، گا: آمدی.
(9). آج، آد، کا، گا: به، لا: بهتر. [.....]
(10). گا: هیچ یک را، کا، لا: هیچ را.
(11). کا، لا: سعید.
(12). آد: تا ایشان را.
(13). اساس، آج، لا: اینکه سطر را ندارد، از آد افزوده شد.

صفحه : 17
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِن جاءَکُم فاسِق‌ٌ بِنَبَإٍ«آنها ما «1»، آیت در ولید بن عقبة بن [ابی]«آنها ما «2» معیط آمد که رسول- علیه السلام- او را به بنی المصطلق فرستاد بعد از وقعه کارزار تا از ایشان صدقه بستاند- و میان«آنها ما «3» ایشان در جاهلیّت عداوتی بود- چون قوم او را بدیدند«آنها ما «4» به استقبال او آمدند برای تعظیم فرمان رسول- علیه السلام- او گمان برد«آنها ما «5» که ایشان او را بخواهند کشت«آنها ما «6»، بترسید از ایشان و با نزدیک رسول- علیه السلام- آمد و گفت یا رسول اللّه، بنی المصطلق مرتد شدند و صدقه ندادند«آنها ما «7» مرا بخواستند کشت. رسول را- علیه السلام- خشم [6- پ] آمد و عزم کرد که به غزای ایشان رود. ایشان بیامدند و گفتند: یا رسول اللّه رسول تو بیامد، ما به کرامت او را استقبال کردیم. چون ما را بدید برگردید و باز پس آمد، ندانیم تا سبب چه بود!
اکنون بیامدیم«آنها ما «8»، گفتیم نباید که«آنها ما «9» حال خلاف«آنها ما «10» راستی انهاء کند«آنها ما «11» که از آن تو را تغییر«آنها ما «12» و خشمی پدید آید، و صدقات معدّ است تا کسی آید و بستاند.
رسول- علیه السلام- باور نداشت ایشان را و تهمت بود او را در کار ایشان«آنها ما «13». خالد ولید را بخواند و او را در سرّ گفت: برو و بنگر اگر بر ایشان شعار اسلام بینی و آثار مسلمانی صدقه ایشان بستان و بازگرد، و اگر خلاف«آنها ما «14» اینکه باشد با ایشان آن کن که با کافران کنند. او بیامد، نماز دیگر آنجا رسید.
ایشان- بر عادت بانگ نماز [شام]«آنها ما «15» و خفتن بکردند«آنها ما «16» و نماز کردند«آنها ما «17» تا او
-----------------------------------
(1). کا اینکه.
(2). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(3). آد، گا او و.
(4). آد، گا: چون بنزدیک ایشان رسید قوم.
(5). آد، گا، لا: او بترسید و گمان برد.
(6). همه نسخه بدلها: کشتن.
(17- 7). آد، کا، گا، لا و.
(8). آج، لا و.
(9). کا او.
(10). لا: حالی بخلاف. [.....]
(11). آد، گا: راستی باز نماید.
(12). کا، لا: تغیّری.
(13). کا: و در کار ایشان متردّد بود.
(14). کا، لا: بخلاف.
(15). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(16). آد، گا، لا: بگفتند.

صفحه : 18
آن جا بود از ایشان الّا خیر ندید. صدقه بستد و باز آمد و رسول را- علیه السلام- خبر داد. خدای تعالی آیت فرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِن جاءَکُم فاسِق‌ٌ بِنَبَإٍ، یعنی ولید عقبة بن ابی معیط. خدای تعالی او را در اینکه آیت فاسق خواند و در آیت دیگر«آنها ما «1»: أَ فَمَن کان‌َ مُؤمِناً کَمَن کان‌َ فاسِقاً لا یَستَوُون‌َ«2». حق تعالی در اینکه آیت مؤمنان را امر کرد، گفت: ای گرویدگان؟ اگر فاسق خبری به شما آرد، فَتَبَیَّنُوا، آهستگی [کنید]«3» و تعجیل [مکنید]«4» از آن که رنجی به قومی رسانی«5» به نادانسته«6»، پس پشیمان [شوید]«7» بر آنچه کرده باشی«8».
و در آیت دو قراءت است: یکی «تثبّتوا» من التثبّت، تفعّل من الثّبات أی توقّفوا، و دیگر «تبیّنوا» من التّبیین و البیان [7- ر]، یعنی بدانی«9». أَن تُصِیبُوا، المعنی لئلّا تصیبوا، چنان که در نظایر او برفت علی احد التقدیرین، یکی اینکه که گفتیم [و یکی حذرا]«10» أن تصیبوا، و در آیت دلیل است بر آن که خبر واحد ایجاب علم و عمل نکند، برای آن که«11» ایمن نباشند که قایل دروغ می‌گوید، و آنچه به اینکه صفت باشد از اخبار توقّف واجب باشد در او. و فرقی نبود در اینکه قضیّه میان خبر فاسق و خبر عدل«12»، برای آن که عدالت چون به حدّ عصمت نباشد امان حاصل نباشد از آن که مخبر دروغ می‌گوید و با«13» اینکه جواز علی [کل‌ّ]«14» حال توقّف واجب [است]«15» و گروهی استدلال کردند به اینکه آیت بر وجوب عمل [بر]«16» خبر واحد، و آن آن است که گفتند: چون [در]«17» خبر فاسق توقف [فرمود]«18» باید که«19» در خبر عدل عمل واجب باشد تا فرق بود میان خبر
-----------------------------------
(1). آج، گا، لا: در دگر آیت فی قوله.
(7- 2). سوره سجده (32) آیه 18. (10- 4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). همه نسخه بدلها: رسانید.
(6). اساس و، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(8). همه نسخه بدلها: باشید.
(9). آج، آد، کا: بدانید.
(11). آج و دیگر نسخه بدلها خبری واحدی خبری است که. [.....]
(12). آد: عادل.
(16- 13). آد، گا: بر. (18- 17- 15- 14). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.
(19). اساس: کرد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 19
فاسق و خبر عدل«1»، گوییم: اینکه دلیل طریق الخطاب«2» است، و دلیل الخطاب معتمد نیست بنزدیک بیشتر اهل علم. پس درست آن است که اوّل گفتیم.
وَ اعلَمُوا أَن‌َّ فِیکُم رَسُول‌َ اللّه‌ِ، آنگه گفت: بدانی«3» که رسول خدای در میان شماست، اندیشه نکنی«4» که اگر شما قولی یا فعلی به خلاف راستی گویی یا کنی«5»، وحی آید و او را خبر دهد و شما را رسوا کند. لَو یُطِیعُکُم فِی کَثِیرٍ مِن‌َ الأَمرِ لَعَنِتُّم، اگر طاعت شما دارد در بسیاری کارها شما در عنت و بزه افتی«6» از آن که شما بر رأی و هوای و عصبیّت و محال کار کنی«7» و گویی.«8» وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ حَبَّب‌َ إِلَیکُم‌ُ الإِیمان‌َ، و لکن خدای تعالی ایمان بنزدیک شما محب‌ّ و دوست داشته«9» است و در دل شما بیاراسته [7- پ] به انواع الطاف که با شما بکرده است، و«10» فسوق و عصیان«11» بنزدیک شما مکره«12» و مبغض کرده«13» است هم از اینکه طریق که گفتیم، نه به طریق آن که محبّت ایمان در دل ما آفریده«14» و کراهت کفر و فسوق«15» و عصیان، و از جمله آن الطاف وعده ثواب است بر ایمان و طاعت، و وعید عقاب است بر کفر و معصیت، و لا بد اینکه داعی باشد به فعل ایمان و صارف بود از فعل کفر. و قوله: لَو یُطِیعُکُم، به معنی«16» یجیبکم است برای آن که طاعت از آن کس بود که فرود تو باشد در رتبت، و رسول- علیه السلام- فوق
-----------------------------------
(1). گا: عادل.
(2). آد، گا: طریقه دلیل الخطاب.
(3). همه نسخه بدلها: بدانید.
(7- 4). آج، کا: مکنید، آد، گا: کنید.
(5). آج، آد، کا، گا: گویید یا کنید.
(6). آج، آد، کا، گا، لا: افتید.
(8). آج: گویید.
(9). آد، گا: دوست گردانیده، لا: دوست داشته بکرده.
(10). آد، لا کفرو.
(11). آد، کا، لا را. [.....]
(12). آد، کا، لا: مکروه.
(13). کا، لا: بکرده.
(14). آد، کا، گا: آفریند.
(15). کا، گا: فسق.
(16). آد و دیگر نسخه بدلها لو.

صفحه : 20
ماست در منزلت. چون موافقت«1» مراد ما کند او را مجیب خوانند، مطیع نخوانند«2» الّا بر مجاز، چنان که نگویند: أطاع اللّه فلانا فی کذا، انّما یقال: أجابه الیه. و طاعت در برابر امر بود و«3» بر عکس، و اینکه بیان رفته است پیش از اینکه.
آنگه گفت: أُولئِک‌َ هُم‌ُ الرّاشِدُون‌َ، ایشان مصلحان و رشیدان باشند که به ره«4» صلاح و سداد باشند. و«5» عدول کرد از خطاب به غایب،«6» چنان که گفت«7»:
وَ ما آتَیتُم مِن زَکاةٍ تُرِیدُون‌َ وَجه‌َ اللّه‌ِ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ المُضعِفُون‌َ«8»، و قال النّابغة:

یا دار میّة بالعلیاء فالسند
مرّت و طال علیها سالف الأبد
فَضلًا مِن‌َ اللّه‌ِ وَ نِعمَةً، أی کان هذا فضلا، أو فعل هذا فضلا من اللّه و نعمة، گفت: اینکه که کرد با شما به فضل و نعمت کرد. و نصب او بر مفعول له است. وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ، و خدای تعالی دانا و محکم کار است.
وَ إِن طائِفَتان‌ِ مِن‌َ [8- ر] المُؤمِنِین‌َ اقتَتَلُوا- الایة، بیشتر مفسّران گفتند:
سبب نزول آیت آن بود که رسول- علیه السلام- یک روز بر مجلسی از مجالس انصاریان باستاد،«9» علی حمار له«10»، چهارپای«11» [بول]«12» کرد«13». عبد اللّه ابی‌ّ دست بر بینی گرفت و گفت: اینکه خر را از بر ما ببر که ما را رنجور کرد. عبد اللّه رواحه گفت: دست بر بینی مگیری«14» از بوی چهار پای رسول، بوی او خوشتر است از بوی تو. برای عبد اللّه ابی‌ّ مردی خشم گرفت [و سخنی گفت. و برای
-----------------------------------
(5- 1). آد، کا، گا: موافق.
(2). آد، کا: خوانند نه مطیع.
(3). همه نسخه بدلها: ندارد.
(4). آد، کا، گا: بر ره.
(6). آج، لا: عتاب، آد، گا، کا: مغایبه.
(7). اساس، آج: گفتیم، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). سوره روم (30) آیه 39.
(9). کا، لا: انصار بایستاد.
(10). کا: بر چهارپای از آن او. [.....]
(11). گا رسول.
(12). اساس: ندارد، با توجّه به آج، و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(13). کا: پس چهار پای آب بریخت.
(14). آج، مگیرید.

صفحه : 21
عبد اللّه رواحه مردی از قوم او خشم گرفت]«1» و اینکه گروه با آن گروه گفتاگوی«2» کردند و یکدیگر را دشنام دادند و به دست و نعل«3» درهم افتادند، و رسول- علیه السلام- نتوانست بازداشتن ایشان را از یکدیگر خدای اینکه آیت فرستاد و گفت: اگر دو گروه از مؤمنان با یکدیگر خصومت کنند، میان ایشان صلح دهی«4». رسول- علیه السلام- آیت برایشان خواند. ایشان باز ایستادند و خاموش شدند.
بشیر بن نعمان می‌آمد تیغ به دست گرفته. چون او آمد، ایشان صلح کرده بودند. عبد اللّه ابی‌ّ او را گفت: با تیغ به سر ما می‌آیی! گفت: آری، و اللّه که اگر پیش«5» صلح رسیدمی به اینکه تیغ گردنت بزدمی. عبد اللّه ابی‌ّ اینکه بیت به تمثیل بگفت«6»:

متی ما یکن مولاک خصمک جاهدا«7» تظلّم و یصرعک الّذین تصارع«8»
قتاده گفت: آیت در دو مرد انصاری آمد،«9» میان ایشان مدافعتی«10» بود در حق‌ّ یکدیگر، گفتند: لآخذن‌ّ حقّی منک عنوة، من حق خود از تو بستانم بقهر برای آن که عشیره اینکه بیشتر«11» بودند و آن دیگر گفت: بیا تا پیش رسول رویم، به حکومت«12»، گفت: نیایم. آنگه درهم [8- پ] افتادند به دست و زبان«13» و
-----------------------------------
(1). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آج، آد، لا: گفت و گوی.
(3). آد، کا: نعلین.
(4). همه نسخه بدلها: دهید.
(5). همه نسخه بدلها از.
(6). آج، آد: به تمثّل بگفت، کا، گامان: بگفت به تمثّل.
(7). اساس: جاهد، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). اساس: یصارع، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). آج، آد، کا که.
(10). کا: محاکمتی. [.....]
(11). کا: بیش.
(12). کا: بیا تا به حکومت پیش رسول صلی اللّه علیه و آله رویم.
(13). آد، گا: به دست و زبان درهم افتادند.

صفحه : 22
قتال میان ایشان به حدّ تیغ رسید.
کلبی گفت: آیت در حرب سمیر و حاطب آمد، و سمیر حاطب را کشته بود. اوس و خزرج برای آن کارزار کردند و در آن قتال بماندند تا رسول را- علیه السلام- بفرستادند«1»، خدای تعالی آیت فرستاد و رسول را فرمود که میان ایشان صلح ده و ایشان را با علم«2» کتاب خوان«3». سدّی گفت: زنی بود از انصار نام او ام‌ّ زید. میان او و شوهرش خبر«4» رفت. شوهر را«5» در خانه محبوس کرد. قوم او خبر یافتند آمدند و با او خصومت کردند و قوم مرد حاضر آمدند و درهم آویختند و میان ایشان به دست و نعل مضاربه رفت«6». خدای تعالی«7» آیت فرستاد آنگه گفت: فَإِن بَغَت إِحداهُما عَلَی الأُخری، اگر یکی از ایشان بر دیگری بغی کند و تعدّی«8» و سر در نیاورد با آنچه حکم خدای باشد، اگر او را بود و اگر بر او بود.
فَقاتِلُوا الَّتِی تَبغِی، قتال کنی«9» با باغی تا با فرمان خدای آید و آنچه او را فرمودند در کتاب خدای. فَإِن فاءَت، اگر باز آید، میان ایشان صلح دهی«10» و کار ایشان به صلاح باز آری«11» به عدل«12» و رضا و انصاف.
وَ أَقسِطُوا، عدل کنی که خدای تعالی عادلان را دوست دارد. یقال: اقسط الرجل إذا عدل و قسط إذا جار. و گفتند: اینکه الف ازالت است و اصل کلمه قسط است، اذا جار و ظلم، آنگه اقسط ای ازال الجور، چنان که عربت معدته و اعربتها إذا اصلحتها و ازلت فسادها.
-----------------------------------
(1). کا: تا آن وقت که رسول- صلی اللّه علیه و آله به رسالت بیامد.
(2). کا، گا، لا: با حکم.
(3). گا: خواند.
(4). کذا: در اساس و آج گا، آد، کا، لا: چیزی.
(5). کذا: در اساس و آج، آد، کا، گا، لا: شوهر او را.
(6). کا: به دست و نعلین حرکتها رفت.
(7). آد، کا، گا اینکه.
(8). آد، گا نماید، لا کند.
(9). آد، کا، گا، لا: کنید.
(10). کا، گا، لا: دهید.
(11). آد، کا، گا: آرید، لا: آورید. [.....]
(12). اساس، آج: بعد از، با توجّه به دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 23
آنگه گفت: إِنَّمَا المُؤمِنُون‌َ إِخوَةٌ، مؤمنان برادرانند یکی دگر را«1»، فَأَصلِحُوا بَین‌َ أَخَوَیکُم، اصلاح کنی [9- پ] میان دو برادرتان«2». یعقوب خواند و إبن سیرین«3»: بین اخوتکم به «تا» علی الجمع و حسن بصری [خواند: بین اخوانکم به «الف و نون». وَ اتَّقُوا اللّه‌َ لَعَلَّکُم تُرحَمُون‌َ، و از خدا بترسید تا همانا بر شما رحمت کنند. ابو عثمان حیری]«4» گفت: برادری دین قویتر است از برادری نسب«5» برادری نسب منقطع شود به مخالفت دین و برادری دین منقطع نشود به مخالفت نسب، جنید را گفتند: برادر که باشد! گفت: تو اویی به معنی جز که در شخص مغایرتی«6».
ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت:
7»8»9»10» المسلم اخو المسلم لا یظلمه و لا یعیبه و لا یخذله و لا یتطاول علیه فی البنیان« فیستر عنه الریح الّا باذنه و لا یؤذیه بقتار« قدره الّا ان یغرف له و لا یشتری لبنیه الفاکهة فیخرجون بها الی صبیان جاره و لا یطعمونهم« منها احفظوا و لا یحفظوا« منکم الّا قلیل،
گفت مسلمان برادر مسلمان است. نباید تا بر او ظلم کند یا او را عیب کند یا او را رها کند یا بنیان یا دیوار از بالای سر او ببرد تا باد بر او جهد مگر به دستوری او و او را به بوی خوردنی«11» نرنجاند چون دیگ پزد و بوی او«12» به او رسد باید تا او را نصیب [دهد]«13» و اگر
-----------------------------------
(1). آج، آد، گا، لا: یکدیگر را، کا: برادران یکدیگرند.
(2). لا: دو برادرانتان.
(3). آد، کا، گا: یعقوب و إبن سیرین خواندند.
(4). اساس و آج: افتادگی دارد، از آد آورده شد.
(5). لا، کا، گا برای آن که.
(6). آد، گا، لا هست، کا: مغایر هست.
(7). اساس و آج: البینات، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). آج، یقتار، آد: بقتار.
(9). اساس: یعلمونهم، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). آد، گا، لا: لا یحفظه، کا: لا تحفظه.
(11). آد، گا: خوردنی، لا: خود.
(12). آج: بوی آن، آد، گا، لا: ندارد.
(13). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. [.....]

صفحه : 24
برای کودکان خود میوه خرد ایشان از سرای بیرون برند کودکان همسایگان ببینند ایشان را نصیب دهد. آنگه گفت اینکه وصایت نگاه داری از من و کم نگاه دارد«1».
محمّد بن کعب را پرسیدند از اینکه آیات، گفت رسول«2» گفته است:
اجر المصلح بین النّاس کاجر المجاهد عند الحرب،
گفت: [مزد]«3» آن کس که میان مردمان اصلاح کند«4» همچنان است که مزد آن کس که او جهاد کند در راه خدای«5». بکر بن عبد اللّه گفت: یک میل برو به پرسیدن بیمار و، دو میل برو تا صلح دهی میان دو مسلمان، و سه میل برو به زیارت برادری که تو را باشد در راه خدای تعالی. و آیت دلیل [10- پ] است بر وجوب قتال اهل بغی، لقوله تعالی: فقاتلوا التی تبغی، و «باغی» آن باشد که بر امام حق بیرون آید و فرمان او مخالفت کند و به حکم او رضا ندهد آن که چنین باشد امام را رواست که با او جهاد کند. و واجب است بر هر کس که امام وی را فرماید که به قتال او رو«6» باید که برود با امام یا نیابت«7» امام، و آن که بر امام جور بیرون آید قتال او واجب نبود و بی فرمان امام به قتال ایشان نشاید رفتن و چون رفتند بی ظفر باز نباید گشتن تا آنگه [که]«8» ایشان با حق رجوع کنند و آن که از ایشان روی بگرداند فرار کرده باشد از زحف، چه آن نوعی است از جهاد. و اهل بغی بر دو ضرب«9» باشند: یکی آن که کارزار کنند و ایشان را مقدّمی نباشد که با او رجوع کنند، و یکی«10» آن که قتال کنند و ایشان را رئیسی باشد که به او«11» رجوع کنند. حکم قسمت اوّل آن است که مجروحان ایشان را بکشند و از قفای هزیمتشان نروند و زن و زاده
-----------------------------------
(1). آد، گا، لا: دارند.
(2). آج، آد، گا صلی اللّه علیه و آله.
(3). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(4). کا: صلح کند.
(5). کا: در سبیل خدای جهاد کند.
(6). گا: رود.
(7). همه نسخه بدلها: نائب.
(8). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(9). آد، گا: نوع.
(10). گا، آد، دیگری.
(11). آج، کا، لا: با او.

صفحه : 25
ایشان را ببردگی نیارند«1» و اسیر ایشان را«2» نکشند. و قسمت دوم را حکم آن است که امام را روا بود که مجروحان را تمام بکشد و از قفای گریختگان برود و اسیران را بکشد. امّا سبی فرزندان و برده بیاوردن روا نبود«3» هیچ دو گروه را، و مال ایشان آنچه در لشکرگاه بود امام را باشد«4» تا قسمت کند بر مقاتله«5» و آنچه بیرون لشکرگاه باشد او را بر آن سبیلی«6» نباشد. و در آیت دلیل است و در اجماع در آن که«7» محاربان«8» امیر المؤمنین علی [10- پ] در عهد ولایت او از اهل بصره و شام و نهروان همه باغیان بودند و قتال ایشان واجب بود بر مسلمانان،
لقول النّبی‌ّ- علیه السلام- لعمّار: ستقتلک الفئة الباغیة،
و
لقوله- علیه السلام- اخواننا بغوا علینا،
و از آن جا که رسول- علیه السلام عمّار را گفت تو را گروه«9» باغیان بکشند و امیر المؤمنین را پرسیدند از آن قوم، گفت: برادران مااند یعنی در نسب که بر ما«10» بغی کردند امّا تمسّک ایشان به ظاهر آیت و اجراء اسم ایمان بر ایشان همچنان است که گفت: یا ایّها الّذین آمنوا آمنوا باللّه«11»، ای«12»، یا ایّها الّذین اظهروا الایمان بالسنتهم امنوا بقلوبکم، مراد اظهار ایمان باشد و اجرای اسم بر توسّع«13» علی الظاهر.
قوله تعالی:

[سوره الحجرات (49): آیات 11 تا 18]

[اشاره]


یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا یَسخَر قَوم‌ٌ مِن قَوم‌ٍ عَسی أَن یَکُونُوا خَیراً مِنهُم وَ لا نِساءٌ مِن نِساءٍ عَسی أَن یَکُن‌َّ خَیراً مِنهُن‌َّ وَ لا تَلمِزُوا أَنفُسَکُم وَ لا تَنابَزُوا بِالأَلقاب‌ِ بِئس‌َ الاسم‌ُ الفُسُوق‌ُ بَعدَ الإِیمان‌ِ وَ مَن لَم یَتُب فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الظّالِمُون‌َ (11) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اجتَنِبُوا کَثِیراً مِن‌َ الظَّن‌ِّ إِن‌َّ بَعض‌َ الظَّن‌ِّ إِثم‌ٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغتَب بَعضُکُم بَعضاً أَ یُحِب‌ُّ أَحَدُکُم أَن یَأکُل‌َ لَحم‌َ أَخِیه‌ِ مَیتاً فَکَرِهتُمُوه‌ُ وَ اتَّقُوا اللّه‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ تَوّاب‌ٌ رَحِیم‌ٌ (12) یا أَیُّهَا النّاس‌ُ إِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ أُنثی وَ جَعَلناکُم شُعُوباً وَ قَبائِل‌َ لِتَعارَفُوا إِن‌َّ أَکرَمَکُم عِندَ اللّه‌ِ أَتقاکُم إِن‌َّ اللّه‌َ عَلِیم‌ٌ خَبِیرٌ (13) قالَت‌ِ الأَعراب‌ُ آمَنّا قُل لَم تُؤمِنُوا وَ لکِن قُولُوا أَسلَمنا وَ لَمّا یَدخُل‌ِ الإِیمان‌ُ فِی قُلُوبِکُم وَ إِن تُطِیعُوا اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ لا یَلِتکُم مِن أَعمالِکُم شَیئاً إِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (14) إِنَّمَا المُؤمِنُون‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ ثُم‌َّ لَم یَرتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الصّادِقُون‌َ (15)
قُل أَ تُعَلِّمُون‌َ اللّه‌َ بِدِینِکُم وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ وَ اللّه‌ُ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ (16) یَمُنُّون‌َ عَلَیک‌َ أَن أَسلَمُوا قُل لا تَمُنُّوا عَلَی‌َّ إِسلامَکُم بَل‌ِ اللّه‌ُ یَمُن‌ُّ عَلَیکُم أَن هَداکُم لِلإِیمان‌ِ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (17) إِن‌َّ اللّه‌َ یَعلَم‌ُ غَیب‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ اللّه‌ُ بَصِیرٌ بِما تَعمَلُون‌َ (18)

[ترجمه]

-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: نبرند.
(2). آد، کا، گا: اسیرانرا.
(3). آد، گا: امّا زن و فرزندان ایشان را به بردگی بردن در هیچ حال روا نباشد. [.....]
(4). کا: رسد.
(5). کا: بر لشکر خویش.
(6). لا: راه.
(7). آج: بر آن که، آد، گا: و اجماع بر آن که.
(8). کا به.
(9). آج، آد، گا: گروهی.
(10). آد، گا: با ما.
(11). سوره نساء (4) آیه، 136.
(12). کا: یعنی.
(13). آج، کا، لا باشد.

صفحه : 26
ای آنان که گرویده‌ای، فسوس مداری«1» گروهی از گروهی، بود که باشند به از ایشان و نه زنان از زنان، بود که باشند به از ایشان، و عیب مکنی یکدیگر را و نخوانید یکدیگر را به لقبها، بد نامی است فسق پس ایمان و هر که توبه نکند ایشان ستمکاران باشند.
ای آنان که گرویده‌ای بپرهیزی از بسیاری گمان که بهری از گمان بزه است و جست و جوی مکنید«2» و غیبت مکنید بهری از شما بهری را. خواهد یکی از شما که بخورد گوشت برادرش مردار! نخواهی آن را و بترسی از خدای که خدای توبه پذیرنده و بخشاینده است.
ای مردمان ما بیافریدیم شما را از نر و ماده‌ای و کردیم شما را قبیله‌های بزرگ و کوچک تا شناسی یکدگر را. گرامی ترین شما بنزدیک خدای پرهیزکارتر باشد که خدای دانا و با خبر است.
[11- پ]
گفتند عرب«3» ایمان آوردیم، بگوی ایمان نیاوردی و لکن بگویی اسلام آوردیم«4» و نشد ایمان در دلهاتان و اگر اطاعت داری خدای را و رسول خدای را نقصان نکند از عملهای شما چیزی، که خدای آمرزنده و بخشاینده است.
-----------------------------------
(1). آج، لا: باید که فسوس ندارید.
(2). آج: احوال یکدیگر مپرسید به بدی.
(3). آج، لا: اهل بادیه.
(4). آج، لا: اقرار کردیم به زبان. [.....]

صفحه : 27
گرویدگان آنان که بگرویدند به خدای و رسول او پس شک نکنند و جهاد کنند به مال و جانهاشان در راه خدای ایشان راستگویان‌اند.
بگو بیاموزی خدای را به دینتان! و خدای داند آنچه در آسمانها و آنچه در زمین [است]«1» و خدای به همه چیز داناست.
منّت می‌نهند بر تو که اسلام آوردند«2» بگو منّت منهی بر من به اسلامتان بل خدای منّت نهاد بر شما آن که هدایت داد«3» شما را به ایمان اگر راست گویی.
خدای داند نهانی آسمانها و زمین و خدای بیناست به آنچه شما می‌کنید.
قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا یَسخَر قَوم‌ٌ مِن قَوم‌ٍ [11- پ]، حق تعالی [گفت]«4»: ای مؤمنان نباید تا فسوس دارید«5» گروهی از گروهی. عبد اللّه عبّاس گفت: آیت در ثابت بن قیس شمّاس آمد که او را در گوش گرانی بود، و چون به مسجد رسول آمدی«6» گروهی که«7» پیش از او آمده بودندی او را جای باز دادندی تا بنشستی نزدیک به رسول تا سخن رسول بشنیدی. یک روز در آمد و رسول
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجه به آج افزوده شد.
(2). آج، لا: گردن نهادند.
(3). آج، لا: راه نمود.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). کذا: در اساس، آج و دیگر نسخه بدلها: دارند.
(6). آج، کا، گا، لا و.
(7). همه نسخه بدلها: ندارد.

صفحه : 28
- علیه السلام- یک رکعت نماز بامداد گزارده بود«1»، با رسول یک رکعت بکرد و تا او یک رکعت دیگر کرد«2»، مردم جای بگرفتند و ثابت آمد و پای بر گردن مردم می‌نهاد تا بنزدیک رسول، چنان که میان او و رسول- علیه السلام- یک شخص ماند. ثابت او را گفت: تفسّح، جای بازده. او گفت: اصبت مجلسا فاجلس، گفت: جای داری بنشین. او بنشست آن جا که بود خشمناک، چون رسول- علیه السلام- از سخن گفتن فارغ شد، [ثابت]«3» آن«4» مرد را گفت: تو کیستی!
گفت: أنا فلان بن فلان، من پسر فلان مردم. [گفت]«5»: إبن فلانه! و او را مادری بود که در جاهلیّت [او را]«6» سخن می‌گفتند«7». مرد خجل شد و به شرم بر افتاد خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
ضحّاک گفت: [آیت]«8» در وفد بنی تمیم آمد که ایشان به درویشان صحابه فسوس کردند و استهزا، چون: عمّار و حسّان و بلال و صهیب و سلمان و سالم و از خلافت جامه ایشان، خدای تعالی آیت فرستاد و مؤمنان را نهی کرد از مثل آن فعل، گفت: ای مؤمنان [12- ر] نباید که قومی از قومی فسوس کنند یعنی مردان از مردان. و «قوم»«9» اسمی است خاص‌ّ مردان را، و گفتند: بر مردان و زنان افتد. و در آیت مردان‌اند خاص لقوله تعالی: وَ لا نِساءٌ مِن نِساءٍ، اگر مردان و زنان بودندی، وَ لا نِساءٌ مِن نِساءٍ تکرار بودی، و قال زهیر«10»:

و ما ادری و سوف إخال ادری أقوم آل حصن أم نساء
أراد أرجال أم نساء«11».
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: بامداد کرده بود.
(2). آج، کا، گا، لا: کردی.
(3). اساس: ندارد، با توجه به آد افزوده شد.
(4). اساس: او، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8- 6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). همه نسخه بدلها: سخن گفتند.
(9). اساس: قومی، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(10). آج، لا شعر.
(11). کا خدای تعالی گفت نباید که مردان چنین کنند.

صفحه : 29
عَسی أَن یَکُونُوا خَیراً مِنهُم، باشد که اینکه مردان که شما از ایشان«1» فسوس می‌داری«2» به از شما باشند بنزدیک خدای و ثواب و پایه ایشان بالاتر بود. وَ لا نِساءٌ مِن نِساءٍ، و نه زنان از زنان نباید تا فسوس دارند که باشد که اینان از اینان«3» به باشند. گفتند: آیت در حق‌ّ دو زن آمد از زنان رسول- علیه السلام- که ایشان از ام‌ّ سلمه فسوس داشتند، و اینکه برای آن بود که او ایزاری«4» در میان بسته بود و گوشه آن ایزار«5» از بس پشت فرو زده بود و از پس می‌کشید. عایشه حفصه را گفت: نبینی که آن گوشه جامه که از پس می‌کشد، گویی زبان سگی است.
[أنس]«6» گفت: آیت«7» در حق‌ّ زنان رسول آمد که ام‌ّ سلمه را عیب کردند به کوتاهی و گفتند: اینکه خود عایشه گفت ام‌ّ سلمه را و اشارت کرد بدو. عکرمه گفت از عبد اللّه عبّاس که: صفیّه بنت حیی‌ّ أخطب«8» به شکایت بنزدیک رسول آمد- علیه السلام- و گفت: یا رسول اللّه، زنان تو مرا عیب می‌کنند و می‌گویند:
یا یهودیّه بنت [12- پ] یهود، ای جهود جهود زاده، گفت«9»: تو ایشان را بایستی گفتن«10» که پدر من هارون است و عم‌ّ موسی و شوهرم محمّد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ لا تَلمِزُوا أَنفُسَکُم، خویشتن را عیب مکنید بعضی بعضی را، برای آن که همه از یک اصلی و از یک جنسی«11» و از یک ملّتی«12» و بمنزلت یک نفسی«13» چنان که رسول- علیه السلام- فرمود«14»:
المؤمنون کنفس واحدة.
گفتند:
«لمز» عیب کردن باشد در پیش روی، و «همز» عیب کردن باشد در غیبت.
-----------------------------------
(1). آج، لا: از او.
(2). همه نسخه بدلها: می‌دارید.
(3). همه نسخه بدلها: ایشان.
(4). آد، لا: ازاری.
(5). لا: ازار.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). آج، کا، لا: اینکه.
(8). کا، گا: حیی بن اخطب.
(9). آد، گا: رسول گفت.
(10). اساس: گفت، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(11). همه نسخه بدلها: اصلید و یک جنسید.
(12). آد: ملّت. [.....]
(13). آج، لا: نفسید.
(14). آج، لا که.

صفحه : 30
محمّد بن زید گفت: «لمز» عیب کردن باشد به زبان و چشم [و]«1» اشارت و «همز» الّا به زبان نباشد، قال الشّاعر:

اذا لقیتک عن شحط تکاشرنی و إن تغیبت کنت الهامز اللمزه
وَ لا تَنابَزُوا بِالأَلقاب‌ِ، و یکدیگر را به لقب مخوانی«2»، «و النبز، اللقب.
ابو جبیرة«3» إبن الضحّاک گفت: آیت در ما فرود آمد بنی سلمه. چون«4» رسول- علیه السلام- به مدینه آمد«5» و هر مردی را از ما دو نام و سه نام بود تا اگر یکی را از ما به نام بخواندندی«6»، او را از آن خشم آمدی الّا به لقب. خدای تعالی [اینکه]«7» آیت فرستاد.
قتاده و عکرمه گفتند: مراد لقب بد است، چنان که گویند: یا فاسق یا منافق«8» یا کافر. حسن گفت: جهودان و ترسایان ایمان آوردندی، بعد«9» اسلام ایشان را گفتند«10»: یا یهودی یا نصرانی«11»، خدای تعالی ایشان را از اینکه«12» نهی کرد. عبد اللّه عبّاس گفت: سبب آن بود که«13» مردی کاری بد کردی، آنگه از آن توبه کردی او را به آن سرزنش [13- ر] کردندی که تو چنین کرده‌ای«14»، خدای [تعالی]«15» از آن نهی کرد.
و خلاف نیست که نهی از لقب بد است، چنان که«16» گفت:

لا القّبه و السوءة اللقبا.
و امّا القاب نیک«17» از آن نهی نیست و القاب مباح که چون علامتی باشد
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجه به آد، کا افزوده شد.
(2). همه نسخه بدلها: مخوانید.
(3). کا، گا: ابو هنبرة.
(4). اساس، آج: بنی، با توجّه به آد، گا تصحیح شد.
(5). نسخه لا: در اینکه جا پایان می‌پذیرد.
(6). آد، کا، گا: برخواندی.
(15- 7). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.
(8). آد و.
(9). آد، کا: گا از.
(10). آد، گا: گفتندی.
(11). گا: نصاری.
(12). آد، کا: اینکه. [.....]
(13). آد، گا چون.
(14). آج، آد، کا، گا: کردی.
(16). آد، کا، گا شاعر.
(17). آد، گا: نکو.

صفحه : 31
مردی را از آن نهی نیست، بیانش قوله«1»: بِئس‌َ الِاسم‌ُ الفُسُوق‌ُ بَعدَ الإِیمان‌ِ«2»یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اجتَنِبُوا کَثِیراً مِن‌َ الظَّن‌ِّ- الایة، آیت«6» در دو مرد آمد از اصحاب رسول- علیه السلام- که ایشان غیبت کردند رفیقشان را«7»، و سبب آن بود که رسول- علیه السلام- هر مردی درویش را فرمودی تا خدمت دو مرد کردی و به حوایج ایشان قیام کردی و در سفر و حضر تیمار کار ایشان داشتی و برای ایشان طعام ساختی«8». سلمان«9» را به دو مرد سپرد«10» تا برای ایشان کاری کند.
یک روز ایشان برفتند و سلمان را گفتند: برای ما طعامی بساز. سلمان را خواب غالب شد، بخفت. ایشان باز آمدند، طعام ساخته نبود. گفتند: چرا نساختی!
گفت خوابم غالب شد، گفتند: برو و بنگر«11» پیش رسول طعامی هست! سلمان بیامد، رسول را بگفت: رسول گفت: بر«12» اسامه زید رو- و او و کیل خرج رسول بود. سلمان بیامد، اسامه گفت: چیزی [13- پ] ساخته نیست. سلمان بازگشت و خبر داد ایشان را. گفتند«13»: طعام بود و لکن اسامه بخل کرد، و در
-----------------------------------
(1). آد، گا تعالی.
(2). آد، کا، گا گفت.
(3). آج، آد، کا، گا: آوردید.
(4). اساس، آج: تنز، با توجّه به آد، گا تصحیح شد.
(5). آد، کا، گا: و هر که.
(6). آد، گا: اینکه آیه.
(7). آد، گا: رفیق خود را.
(8). آد، گا: پختی.
(9). آج: و سلمان.
(10). آد، گا: سپرده بود. [.....]
(11). آج تا.
(12). آد، گا: نزد.
(13). آد، کا، گا: ایشان گفتند.

صفحه : 32
پوستین سلمان و اسامه افتادند و ایشان را غیبت می‌کردند. پس به جایی دیگر فرستادند او را، هم باز آمد و گفت: چیزی نیست. گفتند: اگر تو را به چاه سمیحه«1» فرستند آبش به زمین فرو شود. آنگه برخاستند و تجسّس می‌کردند تا بنزدیک«2» اسامه چیزی هست. از آنچه رسول- علیه السلام- فرمود اثری ندیدند.
بیامدند بنزدیک رسول، رسول در ایشان نگرید«3» گفت: همانا گوشت خورده‌ای«4» که من بر لب شما اثر آن همی بینم«5». گفتند: یا رسول اللّه؟ ما چیزی نخورده‌ایم.
گفت: امروز همه«6» گوشت سلمان و اسامه می‌خوری«7»، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اجتَنِبُوا کَثِیراً مِن‌َ الظَّن‌ِّ، گفت: ای مؤمنان بپرهیزی«8» از بسیاری از گمان که بعض«9» گمان بزه باشد. و لا تجسّسوا، و جستجوی مکنید.
قراءت عامّه قرّاء به «جیم» است.«10» عبد اللّه عبّاس و ابو رجاء العطاردّی خواندند:
و لا تحسّسوا، بالحاء، اخفش گفت: معنی یکی است، یقال: جس‌ّ کذا و حس‌ّ و مس‌ّ«11» بمعنی، و منه المجس‌ّ الذی یمسّه الطّبیب«12» من الید و منه الجاسوس. و حس‌ّ من الحس‌ّ و الحاسّة، و أحس‌ّ اذا ادرکه بالبصر، و حسّه اذا قتله و هو إدراک بالید و السّکّین. و رسول- علیه السلام- گفت«13»
لا تغتابوا المسلمین و لا تتّبعوا
-----------------------------------
(1). اساس و همه نسخه بدلها: سفیحه، با توجّه به منابع خبر تصحیح شد.
(2). کا: بنزد.
(3). کا و.
(4). اساس: خورده/ خورده‌ای.
(5). همه نسخه بدلها: می‌بینم.
(6). آج، آد، کا، گا روز.
(7). آج، آد، کا، گا: می‌خوردید.
(8). آج، آد، گ: بپرهیزید.
(9). آج: بیش.
(10). اساس و، که زائد می‌نمود.
(11). اساس و آج: هش، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(12). اساس و گا: طیب خوانده می‌شود، با توجّه به دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(13). گا: فرمود.

صفحه : 33
الله‌عوراتهم فان‌ّ من اتّبع عورات اخیه المسلم اتّبع اللّه [41- پ] عوراته حتّی یفضحه و لو وسط رحله،}
گفت: غیبت مسلمانان مکنید [14- پ] و دنبال عیب و عوار ایشان مروی«1» که هر کس که دنبال عورت کسی دارد خدای تعالی دنبال عورت او دارد تا رسوا کند او را و اگر همه در خانه او باشد. و ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت:
ایّاکم و الظن، فان‌ّ الظن اکذب الحدیث و لا تجسّسوا و لا تنافسوا و لا تحاسدوا و لا تدابروا و کونوا عباد اللّه اخوانا،
گفت: بر شما باد که گمان نبری که گمان دروغتر حدیثی است و تجسّس نکنید«2» و بناز نکنی«3» و حسد نبری و پشت بر یکدیگر نکنید«4»، به معنی خذلان. و ای بندگان«5» همچو برادران باشی.
عبد الرّحمن عوف گفت شبی با عمر خطّاب«6» به عسس می‌گردیدیم«7». به در سرایی رسیدیم. روشنایی چراغ«8» بود آن جا و آوازی از«9» سرای می‌آمد. عمر گفت: اینکه سرای کیست! من گفتم: سرای ربیعة بن امیّة بن خلف«10» و به خمر مشغولند و لکن خطا ما کردیم که تجسّس کردیم«11» و خدای ما نهی کرد از اینکه.
عمر گفت: راست گفتی«12» و برگشت.
ابو قلابه گفت: ابو محجن الثقفی‌ّ خمر می‌خورد او و اصحابش«13». عمر آن جا بگذشت«14»، تجسّس کرد واقف شد بر آن. در«15» سرای شد. ابو محجن حاضر بود با یک مرد. گفت: یا امیر المؤمنین«16» خطا کردی. گفت: چه خطا
-----------------------------------
(1). آد، گا: مدارید.
(2). آد، گا: مکنید.
(3). آج: منافسه، آد، گا: مناقشه.
(4). آج، آد، گا: مکنید.
(5). آد، گا: با بندگان خدا.
(6). آد، کا، گا در مدینه.
(7). آد، گا: به عسسی می‌گردیدیم.
(8). آد، گا: روشنی چراغ می‌نمود.
(9). آج آن.
(10). گا است.
(11). گا: نمودیم از اینکه.
(12). کا: می‌گویی. [.....]
(13). آد، گا: ابو محجن الثقفی و اصحابش خمر می‌خوردند.
(14). اساس: بگزشت.
(15). آد، گا آن.
(16). آج: یا عمر.

صفحه : 34
کردم! گفت، دو خطا«1» یکی تجسّس- و خدای تعالی گفت: وَ لا تَجَسَّسُوا، و دگر«2» بی دستوری در سرای من آمدی- و خدای تعالی می‌گوید: لا تَدخُلُوا بُیُوتاً غَیرَ بُیُوتِکُم حَتّی تَستَأنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلی أَهلِها«3»، عمر گفت: چه می‌گویی!
گفت: اینکه که شنیدی، زید بن ثابت و عبد اللّه بن ارقم حاضر بودند گفتند:
[15- پ] یا امیر المؤمنین«4» چنین است که او گفت«5» تابان«6» بر ماست.
عبد الرحمن عوف گفت: شبی با عمر به عسس«7» به در سرایی رسیدیم، از آن جا روشنایی می‌آمد«8». گوش باز کردیم آواز مردی می‌آمد و آواز زنی، غنایی می‌گفت«9» به آواز نرمی. ما در بزدیم در بگشادند«10». در رفتیم مردی را دیدیم قدحی در دست با زنی نشسته. عمر مرد را بشناخت«11»، او را گفت: یا فلان تو به اینکه جایی! مرد گفت: و تو به اینکه جایی! عمر گفت: اینکه زن تو را که باشد«12»!
گفت: او حلال من است. گفت: در آن قدح چیست! گفت: آب است. زنی را گفت: چه غنا می‌گفتی! گفت: می‌گفتم،

تطاول هذا اللّیل و اسودّ جانبه و ارّقنی ان لا حبیب الاعبه

فو اللّه لو لا خشیة اللّه و التّقی لزعزع من هذا السریر جوانبه

و لکن‌ّ عقلی و الحیاء یکفّنی و اکرم بعلی ان تنال مراکبه
مرد گفت یا امیر المؤمنین دانی که ارتکاب نهی خدای کردی!
قال اللّه تعالی: وَ لا تَجَسَّسُوا، و تو تجسّس کردی، توبه کن و به سلامت باز گرد. اینکه جمله اخبار ثعلبی آورد در تفسیرش«13»، و او از
-----------------------------------
(1). آج، کا کردی.
(4- 2). آد: دوم، گا: دویم.
(3). سوره نور (24) آیه 27.
(5). کا، گا: می‌گوید.
(6). آج، کا، گا: تاوان.
(7). آد، گا: به عسسی.
(8). آج: می‌نمود، آد، گا: پیدا شد، کا: می‌تافت.
(9). کا: که غنا می‌کردند.
(10). آد، گا ما.
(11). کا: می‌شناخت. [.....]
(12). آج، آد، گا، کا: از تو چه باشد.
(13). آد، گا: اینکه جمله اخباری است که ثعلبی در تفسیرش آورده، کا: اخبار ثعلبی است در تفسیر او.

صفحه : 35
جمله«1» اصحاب الحدیث است. و در خبر است که شبی از شبها همچنین عمر«2» به عسسی می‌گردید. از سرایی آواز زنی می‌آمد که می‌گفت:«3»

هلا سبیل الی خمر فاشربها«4» او لا سبیل الی نصر بن حجّاج
عمر آواز داد که امّا ما کان عمر حیّا فلا، امّأ«5» تا عمر زنده باشد نه. و بگذشت. دگر روز«6» کس فرستاد طلب نصر بن حجّاج کرد«7». او را بیاوردند او جوانی بود پاکیزه [15- پ] از بصره. او را گفت: تو را از مدینه بباید رفت«8».
گفت«9»: چه گناه کرده‌ام! گفت: هیچ گناه نکردی و لکن زنان مدینه به تو مفتّن«10» می‌شوند. تو را بباید رفتن از اینکه شهر، و او را از مدینه بیرون کرد. او برفت و اینکه بیتها بگفت«11» و به عمر فرستاد:

نظم‌


لعمری لئن سیّرتنی و طردتنی و لم آت ذنبا ان«12» ذاک حرام

و مالی ذنب غیر ذنب ظننته و فی بعض تصدیق الظنون آثام

ائن غنّت الذلفاء یوما بغنیة و بعض امانی‌ّ النّساء غرام

ظننت بی الظّن«13» الّذی لو اتیته لما کان لی فی الصّالحین مقام

و تمنعنی ممّا تمنّت حفیظتی و اباء صدق سالفون کرام

و تمنعها مما تمنّت صلاتها و بیت لها فی قومها و صیام
-----------------------------------
(1). آج، آد، کا، گا ائمه.
(2). اساس: رضی اللّه عنه، آد، گا: عمر خطاب، متن بر اساس آج انتخاب گردید.
(3). آج شعر.
(4). اساس و آج: فاشربه، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). کا: یعنی.
(6). کا، گا: روز دیگر.
(7). گا: و نصر بن حجاج را طلب کرد.
(8). آد، کا، گا: رفتن.
(9). آد، کا، گا یا امیر المؤمنین، آج یا عمر.
(10). آج، کا، گا: مفتتن.
(11). آد، گا: بنوشت.
(12). آج: اذ. [.....]
(13). آج، کا، گا: بالظّن‌ّ.

صفحه : 36
زید بن وهب گفت عبد اللّه بن مسعود را گفتند: نمی‌بینی اینکه ولید«1» را که خمر از سر و ریشش«2» فرو می‌چکد! [گفت]«3»: مرا تجسّس نفرموده‌اند اگر چیزی ظاهر شود انکار کنیم، وَ لا یَغتَب بَعضُکُم بَعضاً، و بعضی«4» بعضی را غیبت مکنید.
ابو هریره گفت: رسول- علیه السلام- را پرسیدند که غیبت چه باشد!
گفت: آن که کسی را چیزی گویی«5» که او را از آن کراهت باشد«6»، اگر چه آن چیز در او باشد«7»، غیبت باشد و اگر در او آن چیز نبود بهتان بود«8».
معاذ جبل گفت: با رسول- علیه السلام- بودم«9» حدیث مردی فرا رسید«10» حاضران گفتند او مردی است که [آن]«11» خورد کش دهند و آنگه بر نشیند کش بر نشانند، رسول- علیه السلام- گفت: غیبت کردی«12» آن مرد را. گفتند: یا رسول اللّه اینکه غیبت باشد که ما در او چیزی گوییم که در او باشد«13» [15- پ] گفت: بس باشد«14» شما را بزه آن که از برادرتان گویی«15» که در او باشد.
ابو هریره گفت: پیش رسول- علیه السلام- حاضر بودیم مردی حاضر بود«16» و در او ضعفی بود برخاست«17»، بعضی«18» گفتند: عاجز مردی است اینکه، رسول- علیه السلام- گفت: غیبت کردی و گوشت او خوردی«19». آنگه حق تعالی.
-----------------------------------
(1). آج، آد، گا، کا بن عقبه.
(2). آد، کا، گا: رویش.
(3). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(4). آد، کا، گا از شما.
(5). آج: گویید.
(6). آد، گا: آید.
(7). آج، آد، گا: اگر آن چیز در او بود.
(8). آج، کا: و اگر نباشد بهتان باشد.
(9). آد، کا، گا: بودیم.
(10). آد، کا، گا: بر آمد.
(11). اساس: ندارد، با توجه به آج، کا افزوده شد.
(12). آج، آد، کا: کردید.
(13). گا: بود. [.....]
(14). آد، کا، گا: باد.
(15). آد، کا، گا: در برادرتان آن گویید.
(16). اساس: شد، با توجّه به آج تصحیح شد.
(17). آج، آد، کا، گا: برخواست و در او ضعفی بود.
(18). آج، آد، کا، گا: قومی.
(19). آج، آد، کا، گا: کردید و گوشت او خوردید.

صفحه : 37
غیبت را مثل زد، گفت: ایحب‌ّ احدکم ان یأکل لحم اخیه میتا فکرهتموه، خواهد یکی [از]«1» شما که گوشت برادرش خورد در آن حال که مرده باشد! نخواهی«2» به هیچ حال.
کهمس گفت از میمون بن شاه«3» شنیدم- و اینکه میمون را بر حسن بصری تفضیل دهند اصحاب اخبار و گویند میمون کسانی را دید که حسن ندید- او گفت: در خواب دیدم شبی«4» زنکی مرده«5» را بیاوردند و پیش من نهادند و گفتند:
بخور. گفتم: چگونه خورم گوشت مردار! گفتند: چنان که غیبت کردی فلان را.
گفتم: و اللّه که من در او خیر و شر نگفتم. گفتند: نه، پیش تو او را غیبت می‌کردند و تو می‌شنیدی. گفتم: توبه کردم که«6» غیبت نکنم و رها نکنم«7» تا پیش من کسی را غیبت کنند. رسول- علیه السلام- گفت:
السّامع للغیبة کاحد المغتابین
، گفت: شنونده غیبت یکی باشد از غیبت کنان.
حکایت کردند از بعضی«8» صالحان که در فلان گورستان نشسته بودم«9»، مردی جوان«10» جلد بگذشت به ما، گفتم«11»: اینکه و امثال اینکه وبال باشند«12» بر مردمان. چون شب در آمد بخفتم. در خواب دیدم که: آن مرد را بیاوردندی بر جنازه‌ای نهاده و پیش من بنهادندی و کاردی به دست من داد [ند]«13» ی گفتندی«14» بخور [16- ر]. گفتم: یا سبحان اللّه، چند سال است که گوشت حیوانات نخورده‌ام،
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(2). آد، کا، گا: نخواهید.
(3). آد، کا، گا: میمون شاه.
(4). آد، کا، گا: شبی من در خواب دیدم.
(5). کا: شبی مرده‌ای.
(6). آد، کا، گا: تا.
(7). آد، گا: نگذارم.
(8). آد، گا: یکی از. [.....]
(9). آد، گا: نشسته بودیم.
(10). کا: جوانی.
(11). آد، گا: من گفتم، گا: گفتیم.
(12). آد، کا، گا: باشد.
(13). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(14). آد، کا، گا و.

صفحه : 38
گوشت مردار چگونه خورم؟ گفتند: چرا غیبت کردی او را! گفتم: توبه کردم. یک سال به آن گورستان می‌آمدم«1» تا باشد که اینکه مرد«2» را«3» ببینم و از او حلالی خواهم. پس از یک سال او را دیدم خواستم تا از او حلالی خواهم. او ابتدا کرد و گفت: توبه کردی! گفتم: آری، گفت: برو با جای خودرو. و پسر عم‌ّ ابو هریره گفت: ماعز بنزدیک رسول آمد و بر خویشتن گواهی داد سه بار به زنا. رسول علیه السلام- هر بار روی بگردانید«4». به بار چهارم صحابه گفتند: یا ما عز، اگر دگر بار بگویی، رسول- علیه السلام- تو را رجم فرماید. گفت: خود برای آن می‌گویم
زنیت یا رسول اللّه فطهرّنی،
زنا کردم ای رسول اللّه مرا«5» پاک کن. رسول- علیه السلام- بفرمود تا او را رجم کردند«6».
رسول- علیه السلام- به دو مرد بگذشت که ایشان حدیث ماعز کردند«7»، یکی می‌گفت دیگر«8» را که: دیدی اینکه که ماعز کرد خدای پرده به او فرو پوشید، او خویشتن را رسوا کرد تا رجم کردند او را چنان که سگ را، رسول- علیه السلام- با ایشان هیچ سخن نگفت. ایشان برخاستند و با رسول می‌رفتند به خرابه‌ای رسیدند خری مرده در آن جا افگنده بود. رسول- علیه السلام- گفت: [بروید و از آن مردار بخورید. گفتند: یا رسول اللّه تن و جان ما فدای تو باد؟ مردار را چگونه خوریم؟ گفت: شما گوشت ماعز خوردید و آن بدتر است از اینکه، ندانید که او در جویهای بهشت می‌غلطد.
أنس مالک روایت کرد که: رسول- صلی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت که]«9» شب معراج که مرا به آسمان می‌بردند به جماعتی بگذشتم که ایشان را ناخن و
-----------------------------------
(1). آج، آد، گا: آمد و شد می‌کردم، کا: می‌رفتم.
(2). آد، گا: آن برنا، کا: آن جوان.
(3). کا دیگر باره باز.
(4). آد، کا، گا: بگردانیدی.
(5). آج: ما را.
(6). آج بعد از آن.
(7). آد، کا، گا: می‌کردند.
(8). آج و دیگر نسخه بدلها: دیگری. [.....]
(9). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.

صفحه : 39
چنگال بود از مس و روی خود را می‌خراشیدند به آن چنگال، من گفتم: اینان که‌اند! گفت: آنان‌اند که در دار دنیا گوشت مردم خوردندی و در أعراض ایشان وقیعت کردندی و غیبت مردم کردندی.
وَ اتَّقُوا اللّه‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ تَوّاب‌ٌ رَحِیم‌ٌ، و از خدای بترسی«1» که خدای تعالی توبه پذیرنده و بخشاینده است [16- پ]. جابر عبد اللّه انصاری و ابو سعید خدری‌ّ روایت کردند که رسول- علیه السلام- گفت که غیبت از زنا سختر«2» است.
گفتند: یا رسول اللّه، چگونه! گفت: برای آن که زانی از زنا«3» توبه کند، خدای تعالی توبه او قبول کند، و صاحب غیبت اگر توبه کند از او قبول نکنند و او را نیامرزند تا مغتاب او را«4» عفو نکند. گفتند یکی إبن سیرین را گفت: من تو را غیبت کردم، مرا حلال کن. گفت: حلال نکنم چیزی که«5» خدای بر تو حرام کرده است.
در خبر است که عیسی مریم«6»- علیه السلام«7»- یک روز اصحابش را گفت: چه گویی«8» اگر باد بر آید و جامه از عورت یکی از شما بردارد چه کنی!«9» گفتند: جامه بر او فرو پوشیم. گفت: لا بل نه از آنانی که«10» چنین کنی«11»، جامه از عورت او دورتر کنید و عورت او آشکاراتر کنید. اینکه مثلی بود که زد مردی را که غیبت کسی«12» می‌کند با او و او را یاری می‌دهد او را بر آن«13» و او«14» زیادت می‌کند.
-----------------------------------
(1). آج، آد، کا، گا: بترسید.
(2). آج، آد، کا: سخت‌تر.
(3). آج که.
(4). آد، گا: مغتاب از او.
(5). آد، گا: را که.
(6). آد، گا: عیسی بن مریم.
(7). آد، گا: علیهما السلام.
(8). آج، آد، کا، گا، گویید.
(11- 9). آج، آد، کا، گا: کنید.
(10). آج، آد، کا، گا: آنانید.
(12). آد، گا: کسی نزد او.
(13). آد، گا: یاری می‌دهد آن کس را.
(14). آج را. [.....]

صفحه : 40
یا أَیُّهَا النّاس‌ُ إِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ أُنثی- الایة. عبد اللّه عبّاس گفت:
آیت در ثابت بن قیس بن شمّاس آمد و آن که«1» او آن مرد را گفت که او را جای نداد به«2» رسول- علیه السلام: أنت إبن فلانة، تو پسر فلان زنی«3». رسول- علیه السلام- گفت: کیست که نام زانی«4» می‌برد! ثابت برخاست و گفت: منم یا رسول اللّه، گفت: در روی اینکه قوم نگر. در نگرید. گفت: چه می‌بینی! گفت:
می‌بینم گروهی مختلف الوان را از سیاه و سپید و سرخ. گفت: تو را بر اینان«5» [17- ر] فضل نیست مگر به دین. خدای تعالی در ثابت و در صاحب آن فلانه«6» اینکه«7» آیت فرو فرستاد:«8» یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا قِیل‌َ لَکُم تَفَسَّحُوا فِی المَجالِس‌ِ فَافسَحُوا یَفسَح‌ِ اللّه‌ُ لَکُم«9»، و اینکه«10» آیت: یا أَیُّهَا النّاس‌ُ إِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ أُنثی، تا«11» آن تأدیب او باشد و اینکه تأدیب آن دگر.
مقاتل گفت: چون رسول- علیه السلام- مکّه بگشاد، بلال را فرمود تا بر بام کعبه رفت و بانگ نماز کرد. عتّاب بن اسید گفت: الحمد للّه که پدرم نمانده است تا اینکه ندیدی«12»، و حارث بن هشام«13» [گفت]:«14» محمّد جز اینکه کلاغ سیاه را نیافت تا مؤذّن خود کردی؟ سهیل بن عمرو گفت: اگر خدای چیزی خواهد بگرداند. ابو سفیان بن حرب گفت: من چیزی نمی‌یارم گفت«15»، که هر
-----------------------------------
(1). آج، کا: و آنگه.
(2). آج: بر، آد، گا: نزد، کا: نزدیک.
(3). آد، گا: فلانه زنی، کا: فلانه‌ای.
(4). آج، آد، کا، گا: فلانه، که بر متن مرجّح می‌نماید.
(5). آد، کا، گا هیچ.
(6). آج: إبن فلانه، آد، کا، گا: در صاحب او.
(7). آد، کا، گا او.
(8). آد، کا، گا یکی.
(9). سوره مجادله (58) آیه 11.
(10). آد، کا: و دیگر اینکه.
(11). اساس، آج: یا ، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(12). آج، آد، گا: بدیدی.
(13). اساس: هاشم، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(14). اساس: ندارد، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(15). آد: نتوانم گفتن، گا: نمی‌توانم گفتن.

صفحه : 41
چه ما گوییم«1»، خدای آسمان«2» محمّد را خبر می‌دهد. خدای تعالی جبرئیل«3» فرستاد و رسول را از«4» همه خبر داد. رسول- علیه السلام- همه را بخواند و خبر داد، هر یکی را از آنچه گفته بودند. خدای تعالی [اینکه]«5» آیت فرستاد و ایشان را زجر کرد از آن که به نسب فخر کنند و به بسیاری مال«6» درویشان را حقیر دارند.
یزید بن سمره«7» گفت: رسول- علیه السلام- در بازار مدینه می‌گذشت، غلامی سیاه را در بازار می‌فروختند و او«8» می‌گفت: مرا شرطی است با آن که«9» مرا بخرد که مرا به اوقات نماز باز ندارد که پنج نماز به جماعت در پی«10» رسول می‌گزارم«11». مردی او را به اینکه شرط بخرید و او پنج نماز در قفای رسول- علیه السلام- می‌کرد. رسول- علیه السلام- هر وقت آن غلام را می‌دید.«12» روزی چند بر آمد که او را ندید. خواجه غلام را گفت: غلام کجاست!
گفت: یا رسول اللّه تب دارد.«13» او را گفت: [17- پ] بیا تا برویم و او را بپرسیم.
آنگه برفت و او را بپرسید. و روز [ی]«14» چند بر آمد صاحب غلام را بپرسید که غلام چون است! گفت: یا رسول اللّه او در حالت«15» خود است. رسول- علیه السلام- برخاست«16» و به بالین او رفت و او در نزع بود. ساعتی بود«17» غلام جان بداد و با پیش خدای رفت. رسول- علیه السلام- تولّای غسل و تکفین
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: می‌گوییم.
(2). کا زمین.
(5- 3). آج را.
(4). آد، گا اینها.
(6). آج، آد، کا، گا و.
(7). اساس، آج، کا: سحره، با توجّه به آد تصحیح شد.
(8). کا: و آن غلام.
(9). آج، هر آن که، آد، گا: بر آن کس که، کا: بر آن که او.
(10). آد، گا: در قفای. 11 آج: می‌گذارم.
(12). آد، گا: می‌دیدی.
(13). آج، آد، کا، گا رسول.
(14). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(15). آد، کا، گا: حال.
(16). اساس، آج: برخواست/ برخاست.
(17). آج، آد: بعد از ساعتی.

صفحه : 42
[و دفن]«1» او کرد«2». مهاجر و انصار را از آن غمی عظیم حاصل شد«3»، ما خان و ما [ن]«4» خود را رها کرده‌ایم و در خدمت رسول بیامده«5»، هیچ کس اینکه ندیدیم از او در زندگی«6» و بیماری و مرگ که اینکه غلام سیاه دید«7».
انصار گفتند: ما به جان و مال و خان و مان مواسا کردیم، غلامی حبشی را بر ما بگزید. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد برای عذر رسول- علیه السلام- و باز نمود که: نسب را اثری نیست، و انّما کار تقوی دارد و پرهیزگاری، گفت:
یا أَیُّهَا النّاس‌ُ، خطاب است با جمله آدمیان از زن و مرد و عرب و عجم و برده و آزاد، جز کودک و دیوانه و ناقص عقل کز او«8» خارج اند به دلیل عقل. إِنّا خَلَقناکُم ما بیافریدیم شما را از نر و ماده از مردی و زنی، یعنی آدم و حوّا- علیهما السلام.
وَ جَعَلناکُم شُعُوباً و شما را شعوب کردیم و هی جمع شعب«9»، و شعب«10» قبیله برتر باشد که رأس القبایل بود و سر جمهور باشد چون: ربیعه و مضر و اوس و خزرج، و ایشان را شعب برای تجمّع و تفرّق گویند که ایشان جامع باشند جمله فرزندان را، و از ایشان متفرّق شوند«11» چنان که شاخ درخت از درخت منشعب شود. و «شعب» از اضداد است به معنی جمع باشد و [18- ر] به معنی تفریق، و مرگ را برای اینکه شعوب گویند. آنگه فرود شعوب قبایل بود، یکی را قبیله گویند و آن چنان‌اند«12» بکر از ربیعه، و تمیم از مضر. و پس از قبایل عمائر باشد، یکی را عماره گویند بفتح العین، و اینکه چنان باشد که شیبان از بکر و دارم
-----------------------------------
(4- 1). اساس: ندارد، با توجّه به اد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آج، آد: بکرد.
(3). آج و دیگر نسخه بدلها گفتند.
(5). کا: ایستاده.
(6). کا: زندگانی.
(7). کا: بدید.
(8). آد، کا: که از او.
(9). کا و شعبه گا و شعب.
(10). کا از.
(11). آج: بشوند.
(12). آد، گا: چنان است که گا چنان بود که. [.....]

صفحه : 43
از تمیم، و دون العمائر را البطون«1»، یکی را بطن«2» گویند و آن چنان باشد که:
بنو غالب و لؤی‌ّ«3» از قریش. و پس از بطون افخاذ باشد یکی را فخذ گویند و آن چنان باشد که بنو هاشم و بنو امیّه از بنی لؤی‌ّ. آنگه فصایل و عشایر بود، یکی را فصیله و عشیره گویند. و گفته‌اند: شعوب [از]«4» عجم باشد و قبایل از عرب و اسباط از بنی اسرائیل.
أبو رزین و أبو روق گفتند: «شعوب» آنان باشند که نسبت نکنند ایشان را با کسی، بل نسبت ایشان با شهری باشد یا با مدینه«5» یا زمینی، و «قبایل» آنان«6» باشند که نسبت کنند خود را با پدران.
لِتَعارَفُوا برای آن که تا یکدیگر را بشناسی«7» در قرب نسب و بعد، و«8» نه برای [آن]«9» باید تا«10» فخر آری«11». أعمش خواند: «لتتعارفوا» به دو «تا»، و عبد اللّه عبّاس خواند: «لتعرفوا» بی «الف». إن‌ّ اکرمکم، به فتح «الف»، چنان که «أن‌ّ تعلّق دارد به «تعرفوا» تا بدانی«12» که گرامی‌ترین«13» شما بنزدیک خدای پرهیزگارتر است«14» از شما. و عامّه قرّاء به کسر «الف» خواندند بر ابتدا، گرامی‌ترین«15» شما بر«16» خدای متّقی‌تر است. قتاده گفت در اینکه آیت «إِن‌َّ أَکرَمَکُم»، اکرم الکرم التّقوی و الأم اللؤم الفجور. و رسول- علیه السلام- گفت:
من سرّه أن یکون اکرم النّاس
-----------------------------------
(1). آد، گا: العمائر البطون است کا: العمائر البطون.
(2). اساس: بطون، با توجه به آد، کا تصحیح شد.
(3). آج: لوا.
(9- 4). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و دیگر: نسخه بدلها افزوده شد.
(5). آج: شهری باشد با مدینه، آد، کا: با شهری یا مدینه.
(6). اساس: آن نان/ آنان آج: آن.
(7). آج و دیگر نسخه بدلها: بشناسید.
(8). آد، کا، گا: و بعد او.
(10). آج: آن تا یکدیگر را آد، کا: آن که به آن گا: آن تا بدو.
(11). آج و دیگر نسخه بدلها: آرید.
(12). آج و دیگر نسخه بدلها: تا بدانید.
(15- 13). کا: گرامین‌ترین.
(14). آج: پرهیزگارتری است.
(16). آد، کا، گا: نزد. [.....]

صفحه : 44
الله‌فلیتق اللّه}
هر که خواهد«1» که کریمترین مردمان باشد گو از خدا بترس، و نیز گفت- علیه السلام:
2» کرم الرجل دینه [و مروته تقواه و اصله عقله و حسبه خلقه]«
کرم مرد دین اوست [18- ر] [و مروّت]«3» و پرهیزگاری او [و]«4» اصل او عقل او و حسب او خوی نیکوی او. عبد اللّه عبّاس گفت: کرم دنیا توانگری است، و کرم آخرت پرهیزگاری. إِن‌َّ اللّه‌َ عَلِیم‌ٌ خَبِیرٌ و خدای تعالی دانا و با خبر است.
عبد اللّه عمر«5» گفت: رسول را دیدم بر ناقه قصواء نشسته روز فتح مکّه استلام ارکان می‌کرد به چوبی که در دست داشت بر شبه عصایی، و مسجد الحرام چنان که«6» هیچ جای نبود آن جا که شتری«7» بخسپد، آنگه برون«8» آمد و مردم با او برون«9» آمدند، خطبه کرد و حمد و ثنای خدای«10» کرد، آنگه گفت: ای [مردمان حمیّت جاهلیّت از شما ببردند و تفکّه«11» و مزاح«12» او و فخر کردن به پدران.
13» انّما النّاس رجلان«]
مردمان دو مردند: یکی برّ و تقی و کریم بر خدای تعالی، و یکی فاجر شقی خوار بر خدای تعالی. آنگه اینکه آیت بخواند«14» و گفت:
أقول قولی هذا و استغفر اللّه لی و لکم،
و یحیی بن ابی کثیر روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت:
ان‌ّ اللّه تعالی لا ینظر الی صورکم و لا الی اموالکم و لکن ینظر الی قلوبکم و اعمالکم و انّما انتم بنو ادم فاکرمکم علی اللّه اتقیکم
خدای تعالی به صورتهای شما ننگرد و نه به مالهای شما، و لکن به دلهای شما بنگرد و عملهای شما
-----------------------------------
(1). کا: خواهند.
(2). اساس و آج: ندارد، با توجّه به ترجمه عبارت و ضبط آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4- 3). اساس، آج، کا: ندارد، با توجّه به آد، گا و ترجمه عبارت افزوده شد.
(5). کا: عبد اللّه عبّاس.
(6). آج و دیگر نسخه بدلها: بود که.
(7). کا: که شتر آن جا.
(9- 8). آد، کا، گا: بیرون.
(10). آج، کا: خدای تعالی.
(11). آد، کا، گا: تفکیر.
(12). آد، کا، گا: مزاج.
(13). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(14). کا: برخواند.

صفحه : 45
[و شما]«1» همه فرزندان آدمی«2»، گرامیترین شما بر خدای آن است که بر خدای«3» پرهیزگارتر باشد.
عطا گفت از أبو هریره که فردای قیامت خدای تعالی گوید: من نسبی کردم و شما نسبی کردی«4»، من کریمترین«5» آن را کردم که پرهیزگارتر باشد، و شما گفتی«6»: فلان بن فلان«7». من امروز نسب خود رفیع کنم و نسب شما وضیع کنم.
اینکه المتّقون پرهیزگاران کجااند«8»! رسول را«9»- علیه السلام- پرسیدند که کریمترین مردمان کیست! گفت: متّقی‌تر و پرهیزگارتر، و شاعر گفت:

ما یصنع العبد بعزّ الغنی و العزّ کل‌ّ العزّ للمتّقی

من عرف اللّه [91- ر] فلم یغنه«10» معرفة اللّه فذاک الشقی‌ّ
قالت الأعراب امنّا- الایة، آیت در جماعتی از بنی اسد آمد که بنزدیک رسول- علیه السلام- آمدند و اظهار کلمه شهادت کردند و در دل ایمان نداشتند و راههای مدینه پلید«11» می‌داشتند و نرخها گران کردند«12»، و بامداد و شبانگاه پیش رسول می‌آمدند و می‌گفتند: اتتک العرب بأنفسها علی ظهور رواحلها و جئناک بالاثقال و الذّراری‌ّ«13» عرب بنزدیک تو آمده است بر پشت رواحل و ما آمده‌ایم و فرزندان و بنه را پیش تو آورده‌ایم«14»- بر سبیل منّت بر«15» رسول، و ما با تو قتال نکردیم چنان که بنون فلان«16»، و بنون
-----------------------------------
(1). اساس، آج، کا: ندارد، با توجّه به آد، گا: افزوده شد.
(2). آج، آد، گا: آدمید. [.....]
(3). آج و دیگر نسخه بدلها: «بر خدای» را ندارد.
(4). آج و دیگر نسخه بدلها: کردید.
(5). آد، کا، گا: کریمتر.
(6). آج و دیگر نسخه بدلها: گفتید.
(7). آج و.
(8). آد: کجایند.
(9). آد، کا، گا: از رسول.
(10). آج، آد، کا: یغنیه.
(11). آج: به بند.
(12). آد، گا: می‌کردند.
(13). کا یعنی.
(14). کا اینکه کلمه.
(15). کا: منّت می‌گفتند با.
(16). آج و دیگر نسخه بدلها: بنو فلان. [.....]

صفحه : 46
فلان«1» کردند«2»، و به طمع صدقه آمده بودند [می‌گفتند]«3»: اعطنا ما را عطا ده.
خدای تعالی اینکه آیت فرستاد در ایشان.
سدّی گفت: آیت در اعراب مزینه و جهینه و أسلم و اشجع و غفار آمد«4» اظهار ایمان کردند برای آن تا ایمن شوند. چون رسول- علیه السلام- ایشان را به حدیبیّه خواند باز استادند«5» و نرفتند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: قالت الأعراب امنّا عرب گفتند: بگرویدیم و ایمان آوردیم«6»، گفت: بگوی ای محمّد که ایمان نیاورده‌ای«7»، وَ لکِن قُولُوا أَسلَمنا و لکن گویی«8» اسلام آوردیم، یعنی به زبان استسلام کردیم خوف قتل را برای آن که ایمان به دل باشد و اسلام به زبان و عمل و شرایع. و آیت دلیل است بر آن که ایمان دیگر است و اسلام دیگر، هم در لغت و هم در شرع، چه ایمان تصدیق به دل باشد و اسلام اقرار«9» و استسلام باشد، و خدای تعالی فرق کرد میان هر دو به اثبات اسلام و نفی ایمان. و اگر هر دو یکی بودی کلام متناقض بودی. آنگه به اینکه رها نکرد تا گفت: وَ لَمّا یَدخُل‌ِ الإِیمان‌ُ فِی قُلُوبِکُم ایمان در دلهای [19- پ] شما نشد. امّا آن آیت که به معارضه اینکه آرند من قوله: فَأَخرَجنا مَن کان‌َ فِیها مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ«10» قُل لَم تُؤمِنُوا.
(7). آج و دیگر نسخه بدلها: نیاورده‌اید.
(8). آج: گویید آد، گا: بگویید.
(9). آد، گا به زبان.
(10). سوره ذاریات (51) آیه 35.
(11). سوره ذاریات (51) آیه 36.

صفحه : 47
آوردیم. یک خانه مسلمان یافتیم، چه منع است که«1» خانه مسلمان هم مؤمن باشند«2» هم مسلمان، برای [آن که]«3» تنافی نیست میان ایمان و اسلام، همه مؤمن مسلمان [باشد]«4» و لکن نه همه مسلمان مؤمن باشند«5»، چه منافقان را حکم اسلام کنند و لکن مؤمن نباشند. و قوله: «اسلمنا» اینکه از باب افعل است بمعنی الدّخول، یقال: اسلم الرجل اذا دخل فی السّلم، کقولهم: اشتی و اصاف، إذا دخل فی الشّتاء و الصّیف. و اصبح و امسی و اضحی و اعرق و انجد و اغار و اتهم، اذا دخل فی الصباح و المساء و الضحی و دخل العراق و غورا و نجدا و تهامة. چون در اینکه اوقات آیند«6»، و مانند اینکه بسیار است. وَ إِن تُطِیعُوا اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ و اگر اطاعت خدا و«7» رسول داری به ظاهر و باطن«8» به دل و زبان، لا یَلِتکُم مِن أَعمالِکُم شَیئاً، [از اعمال شما چیزی نکاهاند و ظلم نکند و جزای آن باز نگیرد، ابو عمرو و یعقوب خواندند: لا یألتکم]«9»، به «الف»، اعتبارا بقوله: وَ ما أَلَتناهُم مِن عَمَلِهِم مِن شَی‌ءٍ«10»، یقال: ألت، یألت [و لات یلیت، لغتان]«11»، قال الشّاعر:

ابلغ بنی ثعل عنّی مغلغلة جهد الرسالة لا التا و لا کذبا
و دیگران خواندند: لا یلتکم [20- ر] بی «الف» من باب: لات یلیت لیتا قال رؤبه:

و لیلة ذات ندی سریت و لم یلتنی من هواها لیت
-----------------------------------
(1). آد، گا آن کا از یک.
(2). آج و دیگر نسخه بدلها: باشد.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(4). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(5). آج: و لکن همه مسلمان مؤمن نباشد کا: و لکن نه همه مسلمانان مؤمن باشد.
(6). آج، آد: آید کا، گا: آید یا بدین جایها.
(7). کا طاعت.
(8). کا و.
(9). اساس و آج: ندارد، از آد افزوده شد.
(10). سوره طور (52) آیه 21.
(11). اساس و آج: ندارد، از آد افزوده شد.

صفحه : 48
إِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ که خدای آمرزنده و بخشاینده است. آنگه ایمان با تحقیق را بیان کرد گفت:
إِنَّمَا المُؤمِنُون‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ ثُم‌َّ لَم یَرتابُوا، گفت مؤمنان آنان باشند که خدای را به راست دارند و پیغامبر را و شک نکنند و جهاد کنند به مال و جان در سبیل خدای، أُولئِک‌َ هُم‌ُ الصّادِقُون‌َ فی ایمانهم راست گویان باشند در ایمانشان نه آنان که از بیم شمشیر ایمان آرند یا بطمع«1». چون اینکه آیت آمد اعراب بیامدند و سوگند خوردند که ما مؤمنیم به سرّ و علانیه به دل و زبان، خدای دانست که دروغ می‌گویند آیت فرستاد:
قُل أَ تُعَلِّمُون‌َ اللّه‌َ بِدِینِکُم«2»، خدای را می‌بیاموزی«3» دین خود که خدای نداند«4» که دین شما چیست! و خدای تعالی غیب آسمان و زمین داند و آنچه در آسمان و زمین باشد و رود، و او به همه چیزی عالم«5» است.
آنگه گفت: یَمُنُّون‌َ عَلَیک‌َ أَن أَسلَمُوا بر تو منّت می‌نهند که اسلام آورده‌اند.
بَل‌ِ اللّه‌ُ یَمُن‌ُّ عَلَیکُم بل خدای تعالی منّت نهد بر شما که شما را هدایت کرد«6» اگر«7» راست می‌گویی که مؤمنی.
إِن‌َّ اللّه‌َ یَعلَم‌ُ غَیب‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ خدای داند غیب و نهانی آسمان و زمین«8» وَ اللّه‌ُ بَصِیرٌ بِما تَعمَلُون‌َ، إبن کثیر به « یا » خواند خدای داناست به آنچه ایشان می‌کنند، باقی قرّاء به «تاء» خطاب«9» خدای داناست [20- پ] به آنچه شما می‌کنی«10».
-----------------------------------
(1). آج، آد، کا، گا عطا.
(2). آد، گا بگو ای محمّد.
(3). آد، گا: می‌آموزید.
(4). کا: بداند.
(5). آد، گا و دانا.
(6). آج، آد به ایمان و تمکین و تقویت کرد کا، گا به ایمان و تمکین و قوت داد. [.....]
(7). آد، گا شما.
(8). آد، گا: خدای تعالی غیب و نهانی آسمانها و زمین را داند.
(9). کا خوانند یعنی.
(10). آد: می‌کنید کا و اللّه أعلم بمراده.

صفحه : 49

‌سورة ق‌

بدان که اینکه سورت مکّی است و چهل و پنج آیت است و سیصد و پنجاه و هفت کلمت است و هزار و چهار صد و نود و چهار حرف است. و روایت است از زرّ حبیش از ابی‌ّ کعب که رسول- علیه السلام- گفت: هر که او سوره ق بخواند، خدای تعالی سکرات و شداید مرگ بر او آسان کند.

[سوره ق (50): آیات 1 تا 45]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
ق وَ القُرآن‌ِ المَجِیدِ (1) بَل عَجِبُوا أَن جاءَهُم مُنذِرٌ مِنهُم فَقال‌َ الکافِرُون‌َ هذا شَی‌ءٌ عَجِیب‌ٌ (2) أَ إِذا مِتنا وَ کُنّا تُراباً ذلِک‌َ رَجع‌ٌ بَعِیدٌ (3) قَد عَلِمنا ما تَنقُص‌ُ الأَرض‌ُ مِنهُم وَ عِندَنا کِتاب‌ٌ حَفِیظٌ (4)
بَل کَذَّبُوا بِالحَق‌ِّ لَمّا جاءَهُم فَهُم فِی أَمرٍ مَرِیج‌ٍ (5) أَ فَلَم یَنظُرُوا إِلَی السَّماءِ فَوقَهُم کَیف‌َ بَنَیناها وَ زَیَّنّاها وَ ما لَها مِن فُرُوج‌ٍ (6) وَ الأَرض‌َ مَدَدناها وَ أَلقَینا فِیها رَواسِی‌َ وَ أَنبَتنا فِیها مِن کُل‌ِّ زَوج‌ٍ بَهِیج‌ٍ (7) تَبصِرَةً وَ ذِکری لِکُل‌ِّ عَبدٍ مُنِیب‌ٍ (8) وَ نَزَّلنا مِن‌َ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً فَأَنبَتنا بِه‌ِ جَنّات‌ٍ وَ حَب‌َّ الحَصِیدِ (9)
وَ النَّخل‌َ باسِقات‌ٍ لَها طَلع‌ٌ نَضِیدٌ (10) رِزقاً لِلعِبادِ وَ أَحیَینا بِه‌ِ بَلدَةً مَیتاً کَذلِک‌َ الخُرُوج‌ُ (11) کَذَّبَت قَبلَهُم قَوم‌ُ نُوح‌ٍ وَ أَصحاب‌ُ الرَّس‌ِّ وَ ثَمُودُ (12) وَ عادٌ وَ فِرعَون‌ُ وَ إِخوان‌ُ لُوطٍ (13) وَ أَصحاب‌ُ الأَیکَةِ وَ قَوم‌ُ تُبَّع‌ٍ کُل‌ٌّ کَذَّب‌َ الرُّسُل‌َ فَحَق‌َّ وَعِیدِ (14)
أَ فَعَیِینا بِالخَلق‌ِ الأَوَّل‌ِ بَل هُم فِی لَبس‌ٍ مِن خَلق‌ٍ جَدِیدٍ (15) وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسان‌َ وَ نَعلَم‌ُ ما تُوَسوِس‌ُ بِه‌ِ نَفسُه‌ُ وَ نَحن‌ُ أَقرَب‌ُ إِلَیه‌ِ مِن حَبل‌ِ الوَرِیدِ (16) إِذ یَتَلَقَّی المُتَلَقِّیان‌ِ عَن‌ِ الیَمِین‌ِ وَ عَن‌ِ الشِّمال‌ِ قَعِیدٌ (17) ما یَلفِظُ مِن قَول‌ٍ إِلاّ لَدَیه‌ِ رَقِیب‌ٌ عَتِیدٌ (18) وَ جاءَت سَکرَةُ المَوت‌ِ بِالحَق‌ِّ ذلِک‌َ ما کُنت‌َ مِنه‌ُ تَحِیدُ (19)
وَ نُفِخ‌َ فِی الصُّورِ ذلِک‌َ یَوم‌ُ الوَعِیدِ (20) وَ جاءَت کُل‌ُّ نَفس‌ٍ مَعَها سائِق‌ٌ وَ شَهِیدٌ (21) لَقَد کُنت‌َ فِی غَفلَةٍ مِن هذا فَکَشَفنا عَنک‌َ غِطاءَک‌َ فَبَصَرُک‌َ الیَوم‌َ حَدِیدٌ (22) وَ قال‌َ قَرِینُه‌ُ هذا ما لَدَی‌َّ عَتِیدٌ (23) أَلقِیا فِی جَهَنَّم‌َ کُل‌َّ کَفّارٍ عَنِیدٍ (24)
مَنّاع‌ٍ لِلخَیرِ مُعتَدٍ مُرِیب‌ٍ (25) الَّذِی جَعَل‌َ مَع‌َ اللّه‌ِ إِلهاً آخَرَ فَأَلقِیاه‌ُ فِی العَذاب‌ِ الشَّدِیدِ (26) قال‌َ قَرِینُه‌ُ رَبَّنا ما أَطغَیتُه‌ُ وَ لکِن کان‌َ فِی ضَلال‌ٍ بَعِیدٍ (27) قال‌َ لا تَختَصِمُوا لَدَی‌َّ وَ قَد قَدَّمت‌ُ إِلَیکُم بِالوَعِیدِ (28) ما یُبَدَّل‌ُ القَول‌ُ لَدَی‌َّ وَ ما أَنَا بِظَلاّم‌ٍ لِلعَبِیدِ (29)
یَوم‌َ نَقُول‌ُ لِجَهَنَّم‌َ هَل‌ِ امتَلَأت‌ِ وَ تَقُول‌ُ هَل مِن مَزِیدٍ (30) وَ أُزلِفَت‌ِ الجَنَّةُ لِلمُتَّقِین‌َ غَیرَ بَعِیدٍ (31) هذا ما تُوعَدُون‌َ لِکُل‌ِّ أَوّاب‌ٍ حَفِیظٍ (32) مَن خَشِی‌َ الرَّحمن‌َ بِالغَیب‌ِ وَ جاءَ بِقَلب‌ٍ مُنِیب‌ٍ (33) ادخُلُوها بِسَلام‌ٍ ذلِک‌َ یَوم‌ُ الخُلُودِ (34)
لَهُم ما یَشاؤُن‌َ فِیها وَ لَدَینا مَزِیدٌ (35) وَ کَم أَهلَکنا قَبلَهُم مِن قَرن‌ٍ هُم أَشَدُّ مِنهُم بَطشاً فَنَقَّبُوا فِی البِلادِ هَل مِن مَحِیص‌ٍ (36) إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَذِکری لِمَن کان‌َ لَه‌ُ قَلب‌ٌ أَو أَلقَی السَّمع‌َ وَ هُوَ شَهِیدٌ (37) وَ لَقَد خَلَقنَا السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ وَ ما بَینَهُما فِی سِتَّةِ أَیّام‌ٍ وَ ما مَسَّنا مِن لُغُوب‌ٍ (38) فَاصبِر عَلی ما یَقُولُون‌َ وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبِّک‌َ قَبل‌َ طُلُوع‌ِ الشَّمس‌ِ وَ قَبل‌َ الغُرُوب‌ِ (39)
وَ مِن‌َ اللَّیل‌ِ فَسَبِّحه‌ُ وَ أَدبارَ السُّجُودِ (40) وَ استَمِع یَوم‌َ یُنادِ المُنادِ مِن مَکان‌ٍ قَرِیب‌ٍ (41) یَوم‌َ یَسمَعُون‌َ الصَّیحَةَ بِالحَق‌ِّ ذلِک‌َ یَوم‌ُ الخُرُوج‌ِ (42) إِنّا نَحن‌ُ نُحیِی وَ نُمِیت‌ُ وَ إِلَینَا المَصِیرُ (43) یَوم‌َ تَشَقَّق‌ُ الأَرض‌ُ عَنهُم سِراعاً ذلِک‌َ حَشرٌ عَلَینا یَسِیرٌ (44)
نَحن‌ُ أَعلَم‌ُ بِما یَقُولُون‌َ وَ ما أَنت‌َ عَلَیهِم بِجَبّارٍ فَذَکِّر بِالقُرآن‌ِ مَن یَخاف‌ُ وَعِیدِ (45)

[ترجمه]

‌به حق‌ّ ق و قرآن شریف.
بل شگفت می‌داشتند که آمد به ایشان بیم کننده از ایشان، گفتند کافران اینکه چیزی است شگفت.
چون بمیریم ما و باشیم خاک! آن«1» باز آمدنی«2» دور.
«3»
دانستیم ما آنچه بکاهاند زمین از ایشان و بنزدیک ماست نوشته نگاهداشته.
بل دروغ داشتند حق را
-----------------------------------
(1). اساس: باز، با توجّه به آج تصحیح شد.
(2). آج: بازگردانیدنی است.
(3). آج: نامه.

صفحه : 50
چون آمد به ایشان، ایشان در کاری‌اند آمیخته.
نظر نمی‌کنند به آسمان از بالای ایشان چگونه بنا کردیم و بیاراستیم و نیست آن را از شکافته«1» [21- ر].
و زمین بگسترانیدیم«2» و برافگندیم کوهها و برویانیدیم در آن از هر جفتی نکو.
بینا بکردنی«3» و یاد دادنی هر بنده توبه کار را.
و بفرستادیم از آسمان آبی مبارک و برویانیدیم در او بوستانها و دانه آنچه بدروند.
و درختان خرما بلند آن را بری بر هم- نهاده.
روزی بندگان را و زنده کردیم به او شهری مرده همچنین باشد بیرون آمدن.
دروغ داشتند پیش از ایشان قوم نوح و اصحاب«4» آن چاه و ثمود.
و عاد و فرعون و برادران لوط.
[21- پ]
و مردمان بیشه [و گروه ملک یمن]«5» همه دروغ داشتند پیغمبران را، درست شد ترسانیدن من«6»
پس فروماندیم
-----------------------------------
(1). آج: شگفتها.
(2). آج آن را.
(3). آج: برای بینایی را.
(4). آج: ملازمان.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به ضبط قرآن مجید افزوده شد.

صفحه : 51
ما به آفریدن پیشین! بل ایشان در پوشیدنی‌اند«1» جدید.
و بدرستی که بیافریدیم ما مردم را و دانیم آنچه وسوسه کند به آن نفس او و ما نزدیکتریم«2» به او از رگ گردن او.
چون پیش باز آمدند آن دو فرشته از راست و از چپ نشسته.
برون ندهند از آن هیچ قول الّا نزدیک او نگاهبانی باشد ببجارده«3».
و آمد مستی مرگ«4» بدرستی اینکه است آنچه از او می‌گریختی«5».
و دردمند در صور آن روز ترسانیدن را.
و آید هر کسی با او راننده«6» و گواهی.
[22- ر]
بودی غافلی از اینکه باز گشادیم از تو پوشش، چشم تو«7» امروز تیز است.
گفت همتای او اینکه چیز است نزد ما ببجارده«8».
در اندازی«9» در دوزخ هر کافری ستیزه کن را.
-----------------------------------
(1). آج: در اشتباهند از آفرینشی. [.....]
(2). اساس: نزدیک، با توجّه به آج تصحیح شد.
(3). آج: نگهبانی حاضر.
(4). آج: و آید سختی جان دادن.
(5). آج: از آن میل طبع می‌نمودی.
(6). آج به محشر.
(7). آج: پس بینایی تو.
(8). آج: حاضر.
(9). آج: بیندازید.

صفحه : 52
باز دارنده خیر بیدادگر متّهم«1».
آن که کند با خدای خود خدای دیگر در اندازید«2» در عذاب سخت.
گوید همتای او بار خدایا من او را طاغی نکردم و لکن بود در بی راهی دور.
گفت خصومت مکنید بنزدیک من و در پیش فگندم به شما ترسانیدن.
بدل نکنند سخن [نزد من]«3» و نیستم من بیداد کننده بندگان را.
روزی که گوییم دوزخ را«4» پرشدی! و گوید او زیادتی است!
و نزدیک کنند بهشت مر پرهیزگاران«5» را نه دور.
اینکه آن است که وعده دادیم برای هر توبه کننده نگاه‌دار.
هر که بترسد از خدای در خلوت و آید به دلی توبه کار.
در شوی«6» در بهشت سلامت، آن، روز جاویدانی باشد.
ایشان را باشد آنچه خواهند در آن جا و
-----------------------------------
(1). آج: ستمکار به گمان کننده.
(2). آج: پس بیندازید او را.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.
(4). آج هیچ.
(5). آج: برای پرهیزگاران.
(6). آج: درآیند. [.....]

صفحه : 53
بنزدیک ما زیادت بود.
و چند هلاک کردیم پیش از ایشان از گروهان«1» ایشان سختر بودند از ایشان به گرفتن نقب کردند«2» در شهرها، هست از گریختنگاهی!
[23- ر]
در اینکه یاد کردنی هست آن را که او را دل باشد یا بیفگند گوش و او حاضر باشد.
و بیافریدیم ما آسمانها و زمین و آنچه در میان آن است در شش روز و نرسید ما را ماندگی.
صبر کن بدانچه می‌گویند و تسبیح کن به شکر خدای تعالی [پیش از بر آمدن آفتاب و]«3» پیش از فرو شدن.
و«4» از شب و تسبیح کن و از پس سجده.
گوش دار آن روز که ندا کند ندا کننده از جای نزدیک.
آن روز که بشنوند آواز بدرستی آن، روز برون آمدن.
ما زنده کنیم و بمیرانیم و با ماست بازگشتن.
آن روز که بشکافد
-----------------------------------
(1). آج: اهل هر زمانه.
(2). آج: پس تفتیش کردند.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.
(4). آج چیزی.

صفحه : 54
زمین از ایشان زود آن انگیختنی باشد بر ما آسان.
ما عالمتریم به آنچه می‌گویند و نیستی تو بر ایشان مسلّط یاد ده به قرآن آن را که بترسد [23- پ].
قوله تعالی: ق وَ القُرآن‌ِ المَجِیدِ، عبد اللّه عبّاس گفت: «ق» نامی است از نامهای خدای که قسم کرد به او. قتاده گفت: نامی از نامهای قرآن است. قرظی‌ّ گفت: افتتاح نامهاست که ابتدایش «قاف»«1» باشد چون: قدّوس«2» و قادر و قاهر و قریب و قاضی و قابض. شعبی گفت: فاتحه سورت است. یزید و عکرمه و ضحّاک گفتند: نام کوهی است محیط به گرد«3» زمین و آن«4» از زمرّد سبز و خضرت آسمان از رنگ اوست، و کنارهای آسمان بر او نهاده است، و آنچه به دست مردم«5» افتد از زمرّد از سنگ پاره‌های آن است، و اینکه عبارت أبو الجوزاء است از عبد اللّه عبّاس.
وهب منبّه گفت: ذو القرنین به کوه قاف رسید، پرامن او کوههای خرد«6» دید، او را گفت: تو چه کوهی- یعنی موکّلان او را! گفت: من کوه قافم. گفت: اینکه کوههای خرد«7» چیست پیرامن تو«8»! گفت: عروق زمین است هیچ شهر نیست از شهرها و الّا عرقی از عروق او متّصل است به من، چون خدای«9» خواهد تا زمین بجنباند مرا بفرماید تا عرق آن زمین بجنبانم. گفت: یا قاف مرا خبر ده به چیزی از عظمت خدای«10»، گفت: شأن خدای ما- جل‌ّ جلاله- عظیم است، و از عظمت
-----------------------------------
(1). آج: ق.
(2). آد، کا، گا: قدیر.
(3). گا: کره.
(4). آج و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(5). آج، کا: مردمان.
(6). آج، آد، کا، گا: خورد.
(7). آج، آد، کا: خورد.
(8). آد، گا: چیست که پیرامن تست.
(10- 9). آج، آد، گا تعالی.

صفحه : 55
شأن او کمینه آن است که از پس من زمینی است خدای را تعالی طول آن پانصد ساله راه«1» در عرض پانصد ساله«2» از برف که از سختی سرما بهری بهری را می‌شکند. اگر آن نبودی، من از گرمای دوزخ بسوختمی. گفت: زیادت کن. گفت:
جبرئیل پیش خدای تعالی ایستاده است از ترس خدای می‌لرزد، خدای تعالی از هر لرزه‌ای که او را می‌باشد صد هزار فرشته می‌آفریند، پیش [24- ر] خدای تعالی می‌ایستند سر در پیش افگنده سخن نیارند گفتن تا«3» خدای تعالی دستوری دهد ایشان را در سخن گفتن«4»، گویند: لا اله الّا اللّه«5»، و هو قوله«6»: یَوم‌َ یَقُوم‌ُ الرُّوح‌ُ وَ المَلائِکَةُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُون‌َ إِلّا مَن أَذِن‌َ لَه‌ُ الرَّحمن‌ُ وَ قال‌َ صَواباً«7»، یعنی لا اله الّا اللّه.
فرّاء گفت: شنیدم از«8» اهل علم که در تفسیر «قاف» گفتند: قضی اللّه ما هو کائن، خدای حکم کرد به هر چه بودنی است. ابو بکر ورّاق گفت: أی قف عند أمرنا و نهینا، وقف کن«9» عند امر و نهی ما و از آن تعدّی مکن. و گفتند معنی آن است که: قل یا محمّد، بگوی ای محمّد. أحمد بن عاصم گفت: «ق«10»» قرب اللّه من عباده فی قوله: وَ إِذا سَأَلَک‌َ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیب‌ٌ،«11» إبن عطا گفت: اقسم بقوّة قلب حبیبه، قسم کرد به قوّت دل رسول- علیه السلام- چون تحمّل اعباء رسالت است.
وَ القُرآن‌ِ المَجِیدِ، «واو» قسم است، سوگند خورد«12» به قرآن شریف کریم بر خدای تعالی. در جواب اینکه قسم علما خلاف کردند. کوفیان گفتند: بل عجبوا
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا است. [.....]
(2). آد، کا، گا راه.
(3). آج، آد، کا، گا: چون.
(4). آد: آیند.
(5). آد و سخن ایشان اینکه کلمه باشد.
(6). کا، گا تعالی.
(7). سوره نبأ (78) آیه 38.
(8). آد، کا، گا بعضی.
(9). آد، گا: توقّف کن.
(10). کا: قاف.
(11). سوره بقره (2) آیه 186.
(12). آد: سوگند کرد.

صفحه : 56
جواب اوست. أخفش گفت: جواب او محذوف است، و تقدیر آن است که و القران المجید لتبعثن‌ّ، به حق‌ّ قرآن مجید که برانگیزند شما را و زنده کنند. إبن کیسان گفت: جوابش ما یلفظ«1» است، و گفتند: قَد عَلِمنا، و قسم را لا بد جواب باید و جواب او آن خبر«2» باشد که مقسم علیه باشد، و آن بر دو ضرب بود: یا به اثبات باشد یا به نفی. اگر به اثبات بود، در جواب او یکی از چند چیز باشد [24- پ]: «لام» تأکید، کقوله: فَوَ رَبِّک‌َ لَنَسئَلَنَّهُم أَجمَعِین‌َ«3»، و «ان‌ّ» ثقیله کقوله: إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَبِالمِرصادِ«4»، یا «ان» خفیفه، چنان که گفت: تَاللّه‌ِ إِن کُنّا لَفِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ«5»، یا «قد» با فعل ماضی، نحو قوله: قَد أَفلَح‌َ مَن زَکّاها«6»، و اگر به نفی باز آید حرفی از حروف نفی باید، «ما» یا «لا» یا «لن»، کقولهم: و اللّه ما فعلت، و: لا افعل، و لن افعل ذلک أبدا.
امّا آنچه کوفیان گفتند که «بل» به جواب قسم شاید، آن را اصلی نیست برای آن که «بل» اضراب را بود، و قسم جمله کلامی باشد که به آن، جمله را«7» مؤکّد بکنند پس از قسم تنها بی مقسم علیه فایده‌ای حاصل نشود و فایده از کلام اوّل حاصل باشد، اضراب نکو نباشد. و قول أخفش در حذف جواب قسم نکو است. آنگه گفت: بَل عَجِبُوا، از کلام اوّل اضراب کرد و گفت: بل شگفت می‌دارند«8» که به ایشان آمد پیغامبری هم از ایشان ترساننده و اعلام کننده هم از حسب و نسب ایشان که او را دانند و شناسند تا ایشان را به قول او سکون نفس باشد، و در نفس و اصل او طعنی نتوانند زدن. آنگه گفت کافران می‌گویند: اینکه کاری عجب شگفت است.
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا من قول، سوره ق (50) آیه 18.
(2). آد، کا: چیز.
(3). سوره حجر (15) آیه 92. [.....]
(4). سوره فجر (89) آیه 14.
(5). سوره آل عمران (3) آیه 166.
(6). سوره شمس (91) آیه 9.
(7). آد کلام.
(8). کا ان جاءهم منذر.

صفحه : 57
آنگه حکایت قول ایشان کرد و تعجّب ایشان از بعث و نشور«1»، گفتند به لفظ استفهام بر سبیل استبعاد که: چون ما خاک شویم از پس آن که بمرده باشیم؟ در کلام محذوفی هست آن«2» جابر تقدیر آن که: نرجع بعده ذلک رجع بعید، ما را باز«3» زنده کنند اینکه باز آمدنی دور است. و «رجع» متعدّی باشد و «رجوع» لازم.
آنگه گفت: قَد عَلِمنا، ما دانیم [25- ر] که زمین چه نقصان کرده است از ایشان و از گوشت و خون ایشان چه مقدار خورده است. و گفتند معنی آن است که: ما دانیم که کدام عضو از ایشان بپوسد و کدام استخوان بماند، برای آن که در خبر آمد که: از بنی آدم همه چیزی بپوسد«4» الّا استخوان دم غزه، و هو العظم ألذی علیه الالیة، و در خبر آمد که: تنهای پیغامبران و اوصیا و شهیدان بنپوسد. سدّی گفت: مراد آن است که ما دانیم که در زمین چند کس بمیرند«5» و چند کس بمانند.
وَ عِندَنا کِتاب‌ٌ حَفِیظٌ، أی محفوظ من الشیطان«6» و بنزدیک ما نوشته‌ای است محفوظ و نگاه داشته از شیاطین و از آن که مندرس شود و مغیّر و مبدّل، و آن لوح محفوظ است که جمله کاینات بر او نوشته‌اند.
بَل کَذَّبُوا بِالحَق‌ِّ لَمّا جاءَهُم، بل اینکه کافران حق را دروغ داشتند چون به ایشان آمد، یعنی قرآن. فَهُم فِی أَمرٍ مَرِیج‌ٍ، ایشان در کاری‌اند مختلط [متلبّس.
عبد اللّه عبّاس گفت: مختلف، و به روایتی دیگر از او من کر. مجاهد گفت:]«7».
ملتبس إبن زید گفت: مختلط، و گفتند: فاسد و گفتند: متغیّر، و اینکه اقوال متقارب است. و اصل او اضطراب و قلق باشد، [یقال]:«8» مرج امر النّاس و مرج
-----------------------------------
(1). آد، گا ء إذا متنا و کنّا ترابا.
(2). آد، گا: اینکه.
(3). آد، گا آرند و.
(4). اساس: که تنهای پیغامبر و اوصیا و شهدا بنپوسد، با توجه به آج تصحیح شد.
(5). اساس: بمیرد، با توجه به آج تصحیح شد.
(6). آج و دیگر نسخه بدلها: من الشیاطین.
(8- 7). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 58
الدین«1» و مرج الخاتم، قال«2» الشّاعر«3»:

مرج الدّین فأعددت له مشرف الحارک محبوک الکتد
و
فی الحدیث: مرجت عهودهم و أماناتهم،
و قال ابو ذؤیب:

فجالت و التمست به حشاها فخرّ کأنّه خوط مریج
و المرج من هذا، ألذی هو ارسال الدّواب‌ّ فی المراعی، لأنّها تختلط و تضطرب هناک و یسمّی الهو«4» أیضا مرجا، مرغزار را برای آن مرج خوانند.
أَ فَلَم یَنظُرُوا إِلَی السَّماءِ [25- پ] فَوقَهُم، گفت: نمی‌نگرند اینان در آسمان که ما چگونه بنا کردیم آن را«5» و بیاراستیم به ستارگان! وَ ما لَها مِن فُرُوج‌ٍ، و در او هیچ شکافی نیست. و الفرج، الشق و الفرجة أیضا، و منه الفرج لأنّه السعة بعد الضّیق، کسائی گفت: لیس فیها تفاوت و لا اختلاف.
وَ الأَرض‌َ مَدَدناها، و زمین را بکشیدیم و بگستردیم. وَ أَلقَینا فِیها، و کوهها را بر او افگندیم تا مثقله او باشد برای آن که مانند کشتی بود بر آب. وَ أَنبَتنا فِیها مِن کُل‌ِّ زَوج‌ٍ بَهِیج‌ٍ، أی من کل‌ّ لون حسن، و بر او برویانیدیم از هر نوع«6» نبات نکو، و «بهیج» فعیل باشد بمعنی مفعول از بهجت«7»، و هی السرور، یعنی که هر که در او نگردشاد«8» شود.
تبصرة و ذکری، أی فعلنا ذلک لهذین، نصب هر دو بر مفعول له است، یعنی ما اینکه همه را برای تبصیر«9» و تذکیر کردیم تا با شما نماییم و یاد دهیم.
-----------------------------------
(1). اساس: الذی، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). اساس: یقال، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(3). آج شعر.
(4). اساس: الموضوع، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). آد، گا چگونه بنگاردیم آن رای و محکم نهادیم.
(6). آج: لون.
(7). گا: من البهجه.
(8). آد، گا: شادمان، کا: شادمانه.
(9). اساس: تقصیر با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 59
لِکُل‌ِّ عَبدٍ مُنِیب‌ٍ، هر بنده تایب را، و اینکه تبصره و تذکیر است همه را و لکن ذکر ایشان کرد برای آن که ایشان منتفع بودند. و تفعله از بنای تفعیل باشد، و مثله: التذکرة و التکلمة.
وَ نَزَّلنا مِن‌َ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً، گفت: فرو فرستادیم از آسمان آبی مبارک، یعنی آب باران. فَأَنبَتنا بِه‌ِ جَنّات‌ٍ، برو یانیدیم به او بستانها. وَ حَب‌َّ الحَصِیدِ، و دانه کشتنی که بدروند چون گندم و جو و هر دانه که آن را به قوت بخورند آدمیان«1» [26- ر] از هر نوعی. و «حصید» فعیل است به معنی مفعول، و حب‌ّ الحصید، اضافة الموصوف الی صفته نیست، برای [آن که]«2» تأویل آن است که بحب‌ّ«3» النبت الحصید و مثله مسجد الجامع و ربیع الاوّل و حق‌ّ الیقین، أی مسجد المکان الجامع و ربیع الشهر الاوّل و حق‌ّ العلم الیقین.
وَ النَّخل‌َ باسِقات‌ٍ، أی و انبتنا النخل باسقات، أی طویلات، و نیز برویانیدیم به آب باران درختان خرما«4» دراز بالا. عبد اللّه بن شدّاد گفت: راست بالا.
حسن بصری و فرّاء گفتند من قول العرب: ابسقت الشّاة اذا احملت، و محل‌ّ او نصب بر حال است. و روایت کردند که رسول- علیه السلام- خواند: «باصقات» به «صاد» و «صاد» و «سین» متعاقب باشند در بسیاری حروف. لَها طَلع‌ٌ نَضِیدٌ، آن را بری باشد متراکب. و «نضید» فعیل است به معنی مفعول. مسروق گفت:
درختان بهشت از ساق تا به سر به میوه منظوم باشند«5»، و میوه او به بزرگی مانند شکم سبوی«6» باشد، و جویهای او«7» بر روی زمین رود«8» و اینکه جا در آیت مراد درختان دنیاست و مورد آیت تذکیر نعمتهای خدای است- جل‌ّ جلاله.
-----------------------------------
(1). آد: که آن را آدمیان قوت سازند.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد، کا، گا: حب، چاپ شعرانی (10/ 271): و حب.
(4). آد، گا: خرمای.
(5). آد، کا، گا: باشد.
(6). آد، گا: تله، گا: به بزرگی میان تله.
(7). آد، گا: آب. [.....]
(8). آد، گا: می‌رود.

صفحه : 60
رِزقاً، أی جعلناها رزقا و نصب او بر مفعول له است ای (خلقناها لرزق العباد و احیینا به بلدة میتا)، و زنده کردیم به آن بیابان مرده را یعنی زمین خشک بی نبات را. و قوله: «به» ای بالمطر.
ابو هریره گفت: چون چندان باران آمدی که ناودان بشرّیدی«1». رسول- علیه السلام- [27- ر] گفتی«2»: امسال قحط نباشد، آنگه گفت: کَذلِک‌َ الخُرُوج‌ُ، یعنی من القبور، همچنان که بینی که به باران زمین مرده زنده می‌کنیم و نبات از خاک بر می‌آریم، همچنین مردگان را زنده کنیم و از گورها برون آریم.
کَذَّبَت قَبلَهُم قَوم‌ُ نُوح‌ٍ، آنگه برای تسلّی رسول گفت: پیش از اینکه قوم، نوح را تکذیب کردند. وَ أَصحاب‌ُ الرَّس‌ِّ وَ ثَمُودُ، وَ عادٌ وَ فِرعَون‌ُ وَ إِخوان‌ُ لُوطٍ، یعنی قوم«3» که برادران نسب بودند.
وَ أَصحاب‌ُ الأَیکَةِ، و قوم شعیب و قصّه‌های ایشان برفته [است]«4». وَ قَوم‌ُ تُبَّع‌ٍ، و او پادشاه یمن بود. و «تبّع» برای آن تبّع«5» خواندند که تبع بسیار داشت و در جاهلیّت آتش پرست بودند، و پادشاه ایشان اسلام آورد و قوم خود را به اسلام خواند و ایشان قبیله حمیر بودند«6» اجابت نکردند و او را تکذیب کردند، و قصّه او و قوم او چنان که در اخبار آمد از محمّد اسحاق و جز«7» او آن است که: چون تبّع آخر- و هو أسعد أبو کرب بن ملک-«8» کرب بود، آنگه که از مشرق بیامد راه بر مدینه ساخت، و چون آن جا رسید بر ایشان غارت نکرد و پسری را از آن خود آن جارها کرد«9» به خلیفتی و او به یمن رفت. اهل مدینه پسر او را به غدر بکشتند. او روی با مدینه نهاد بر آن که مدینه«10» خراب کند و اهلش جمله را بکشد و مستأصل کند
-----------------------------------
(1). آد: به راه افتادی.
(2). آد، کا، گا که.
(3). آد، کا او.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.
(5). آج و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(6). گا و.
(7). آد، گا: غیر.
(8). آج و دیگر نسخه بدلها: ملکی.
(9). آد، گا: آن جا گذاشت.
(10). آد، کا، گا: برای آن مدینه را.

صفحه : 61
و درختان خرما ببرد. اینکه حی‌ّ انصاریان چون اینکه حال بشنیدند، گرد آمدند- و رئیس ایشان آن روز عمر و بن الطّلم«1» من بنی عدی‌ّ بن النّجار- ایشان نیز ساز کارزار«2» کردند [27- ر]، و پیش از آن اهل مدینه مردی را از آن او«3» کشته بودند و در چاهی انداخته که «ذات بومان»«4» گفتند«5». تبّع را آن«6» در دل بود. تبّع آن جا آمد«7» و بر در مدینه فرود آمد و اهل مدینه با او کارزار«8» می‌کردند و او با ایشان به روز کارزار می‌کرد و مردم از هر دو جانب کشته می‌شد«9» و به شب تبّع را و قومش را میزبانی می‌کردند و طعام می‌دادند«10» و تبّع را از کرم ایشان«11» بدیع می‌آمد.
گفت: کریم مردمانی‌اند اینان؟ در آن میانه دو حبر از احبار بنی قریظه دو عالم آمدند و پسران عم«12» بودند و تبّع را گفتند: ما آمده‌ایم تا تو را نصیحتی کنیم نگر تا اینکه عزم که کرده‌ای از هلاک«13» و استیصال اینکه شهر، تمام نکنی، که خدای تعالی تو را اینکه تمکین نکند«14» و ترسیم که هلاک تو و قوم تو در اینکه باشد که«15» شهر، مهاجر«16» پیغامبری است از قریش که در آخر الزّمان«17» برون آید«18» اینکه جای قرار او باشد. آن سخن ایشان در او گرفت و از آن باز استاد و ایشان را حرمت نیکو«19» داشت از مکان«20» علمشان و ایشان او را با دین خود دعوت کردند اجابت
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس، و آج، دیگر نسخه بدلها: الطله.
(8- 2). آد، کا: کالزار/ کارزار.
(3). آد، گا: از او. [.....]
(4). آد: تومان، گا، کا: تومان.
(5). آد، گا: گفتندی.
(6). آد: آن نیز، گا: نیز آن.
(7). آد، گا: در دل بود القصّه.
(9). آد، کا، گا: می‌شدند.
(10). گا: می‌فرستادند.
(11). آد، گا: از ایشان.
(12). آد، گا: عمرو.
(13). آد، آج، کا، گا: اهلاک.
(14). آد، گا: ندهد.
(15). آد، کا، گا اینکه.
(16). آج و دیگر نسخه بدلها: مهاجر.
(17). آد، گا: آخر زمان.
(18). آد، گا: بواسطه. [.....]
(19). کا: وقعه.
(20). آد، گا: بواسطه.

صفحه : 62
کرد و در دین موسی شد و اینکه بیتها بگفت در آن واقعه«1»:

ما بال نومک مثل نوم الارمد ارقا کانّک لا تزال تسهّد«2»

حنقا علی سبطین حلّا یثربا اولی لهم بعقاب یوم مفسد

و لقد حلفت یمین صدق مولیا قسما لعمری لیس بالمتردّد

ان جئت یثرب لا اغادر وسطها عذقا و لا یسرا«3» بیثرب یخلد

حتّی اتانی من قریظة عالم حبر لعمرک فی الیهود مسوّد«4»

قال انزجر«5» عن قریة محفوظة لنبی‌ّ مکّة من قریش مهتد

[72- پ] فعفوت عنهم عفو غیر مثرّب و ترکتهم«6» بعقاب یوم سرمد

و ترکتهم للّه ارجو عفوه یوم الحساب من الجحیم الموقد

و لقد ترکت بها«7» له من قومنا نفرا اولی حسب و بأس یحمد

نفرا یکون النّصر من«8» اعقابهم ارجو بذاک ثواب رب‌ّ محمّد
و اینکه ابیات بعضی«9» رفع گفته و بعضی به خفض و عرب اینکه را اقواء گویند و اینکه از جمله عیوب شعر باشد. آن پنج نوع باشد«10» اقواء و اکفاء و ایطاء و سناد و تضمین. و قدما اینکه در شعر بسیار آورده‌اند و عیب نشناختند«11» برای آن که شعر«12» بدیهه گفتندی. چون تبّع در دین جهودی رفت و قول اینکه هر دو عالم
-----------------------------------
(1). کا: وقعه.
(2). اساس و آج: لا یزال السهد، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). آج، کا: یسرا آد: بسیرا.
(4). آد و گا: بقیه ابیات را ندارد. آد در حاشیه با خطی متفاوت از متن افزوده است: پنج بیت دیگر هست می‌باید نوشت.
(5). کا: ائن جز عن.
(6). کا: ترکتهم.
(7). کا: بها.
(8). کا: فی.
(9). گا، کا به.
(10). آد، کا، گا: است.
(11). آد، گا: نشمردند.
(12). همه نسخه‌ها بر. [.....]

صفحه : 63
بشنید ایشان را بر گرفت و با خود به یمن برد. چون به یمن رسید حمیر رها نکردند که او در آن جا رود گفتند تو از دین ما برگردیده‌ای و در دین جهودی رفته‌ای. او«1» ایشان را دعوت کرد با دین خود و گفت: ای بیچارگان بدین«2» اندر آیی که اینکه دین بهتر از دین شماست. گفتند: ما با توبه حکومت به آتش رویم- و ایشان را آتشی بود به یمن در زیر کوهی که آن را «ثدی»«3» گفتندی که چون ایشان را با یکدیگر خصومتی«4» بودی به آن جا رفتندی. اینکه«5» آتش میان ایشان حکم کردی گناهکاران را بسوختی و بی گناهان را نرنجانیدی. تبّع گفت: روا باشد. بر اینکه قرار دادند و اینکه دو حبر بیرون آمدند«6» و بر ره آن آتش بنشستند، و حمیر نیز به در آمدند«7» و بتان را بیاوردند و تقرّبها کردند آتش از شق‌ّ آن کوه بیرون آمد و روی به حمیر نهاد و ایشان را [28- ر] و بتان را همه را بسوخت و اینکه دو حبر را هیچ گزند نکرد«8». ایشان از میان آتش بیروت آمدند بسلامت و تورات می‌خواندند پیشانی‌شان عرق کرده«9»، و آتش با جای شد. حمیر که آن بدیدند در دین موسی شد [ند]«10». اصل جهودی در یمن از آن جا افتاد«11» و ایشان را خانه‌ای بود که آن را تعظیم کردندی و بنزدیک آن [قربانها کردندی و از آن جا آواز بیرون آمدی. اینکه عالمان تبّع را گفتند اینکه]«12» شیطانی است که اینان را فتنه می‌دارد، بفرمای تا اینکه جای بشکافند و آنچه آن جاست بیرون آرند. بشکافتند سگی سیاه بیرون آوردند«13»
-----------------------------------
(1). آد، گا: آنگه.
(2). آد، گا: به اینکه.
(3). اساس و آج: بدی، با توجّه به دیگر نسخه بدلها تصحیح شد آد: «ثدی».
(4). کا: خصومت.
(5). آد، کا، گا: آن.
(6). آد، گا تورات در گردن افکنده کا تورات حمایل کرده.
(7). آد، کا، گا: بیامدند.
(8). کا: نرسانید.
(9). کا: به پیشانی عرق گرفته.
(10). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(11). آد، گا: از اینکه پیدا شد.
(12). اساس: افتادگی دارد، از آج افزوده شد.
(13). آد، گا: بیرون آمد.

صفحه : 64
و بکشتند و آن خانه بیران کردند«1».
إبن زید«2» روایت کرد از ابو حاتم الرّیاسی که او گفت: ابو کرب اسعد الحمیری«3»: از تبابعه بود ایمان آورد به رسول- علیه السلام- پیش از آن که او را بفرستادند به هفتصد«4» سال و اینکه بیتها او راست در [اینکه]«5» معنی:

شهدت علی احمد أنّه رسول [من]«6» اللّه باری النسم

فلو مد عمری الی دهره لکنت وزیرا له و إبن عم‌ّ
کل‌ّ کذّب الرسّل اینان همه پیغمبران را دروغ«7» داشتند فَحَق‌َّ وَعِیدِ عذاب من بر ایشان واجب شد. آیت برای تهدید اهل مکّه فرستاد و قتاده گفت:
خدای تعالی قوم تبّع را [ذم کرد و تبّع را]«8» ذم نکرد، و او از ملوک یمن بود او برفت و لشکر به مکّه برد تا کعبه ویران کند. او را گفتند: اینکه خانه خداست و خدای اینکه خانه را نگاه دارد، حرمت اینکه خانه فرو مگذار. بشنید و کار بست و احرام گرفت. در مکّه شد و کعبه را جامه پوشانید- و او اوّل کس بود که کعبه را«9» جامه پوشید.
أَ فَعَیِینا بِالخَلق‌ِ الأَوَّل‌ِ [28- پ] گفت ما فرو ماندیم به خلق اوّل! صورت استفهام است و معنی جحد، یعنی فرو نماندیم. و معنی آن که چون ما به خلق اوّل فرو نماندیم که«10» ناچیز چیز کردیم اولی و احری که به خلق دوم [که]«11» اعادت است فرو نمانیم، بَل هُم فِی لَبس‌ٍ مِن خَلق‌ٍ جَدِیدٍ بل ایشان در لبس و پوشیدگی‌اند از خلق نو، و آن بعث و نشور است، یعنی شاک‌ّاند«12» در او.
-----------------------------------
(1). بیران/ ویران آج، آد، گا: ویران. [.....]
(2). کذا در اساس و آج آد، کا، گا: إبن درید.
(3). اساس گفت، که زاید می‌نماید.
(4). آد، کا، گا: هشتصد.
(6- 5). اساس و آج: ندارد، از آد افزوده شد.
(7). اساس: دوغ، با توجه به دیگر نسخه بدلها تصحیح شد، کا: بدروغ.
(11- 8). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(9). آد، گا: خانه خدا را.
(10). همه نسخه بدلها از.
(12). کا: به شک‌اند.

صفحه : 65
وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسان‌َ ما آفریدیم آدمی را. وَ نَعلَم‌ُ ما تُوَسوِس‌ُ بِه‌ِ نَفسُه‌ُ و دانیم که نفس او او را چه وسوسه کند و در دل چه اندیشه دارد و اسرار و ضمایر او دانیم. وَ نَحن‌ُ أَقرَب‌ُ إِلَیه‌ِ مِن حَبل‌ِ الوَرِیدِ ما بدو نزدیکتریم از رگ گردن او، ورید رگی باشد میان«1» حلقوم و علباوان، و قال الشّاعر:

فقرّب للفخار مجاشعیّا إذا ما جاش و انتفخ الورید
و اضافت حبل با ورید برای اختلاف لفظ کرد، کقوله«2»: حندس الظلم. و اینکه مثلی است که خدای«3» زد در علم او به احوال آدمی بر سبیل تشبیه و مبالغه.
إِذ یَتَلَقَّی المُتَلَقِّیان‌ِ، عامل در ظرف اقرب است آنگه که تلقّی و تقبّل کردند آن دو فرشته موکّل که خدای تعالی ایشان را بر آدمی موکّل کرده است، دو به روز و دو به شب، تا احوال آدمی دانند و افعال ایشان نویسند«4» با آن که خدای تعالی عالم است به آن الزام حجّت را«5» تا حجّت بر او متوجّه«6» بود. آنگه یک فرشته بر«7» راست او حسنات نویسد و یک فرشته بر چپ او سیّئات نویسد«8». قعید گفت و قعیدان نگفت. بصریان گفتند: اراد عن الیمین قعید و عن الشّمال قعید فاکتفی بذکر احدهما عن الآخر، کقول الشّاعر:

انت بما عندنا و نحن بما [92- ر] عندک راض و الرّای«9» مختلف
و راضیان نگفت برای آن که تقدیر آن است: انت بما عندنا راض و نحن بما عندک راضون و قال الفرزدق«10»:

انّی ضمنت لمن اتانی ما جنی و ابی«11» فکان و کنت غیر«12» غدور
-----------------------------------
(1). اساس: میا، با حذف «نون» آخر.
(2). آد، گا: کقولهم.
(3). آد، گا تعالی.
(4). آد، کا، گا: تا احوال او می‌دانند و افعال او می‌نویسند.
(5). آد، گا: برای الزام حجّت. [.....]
(6). آج، آد، گا: موجّه.
(7). آج طرف.
(8). آد، گا سبب آن که.
(9). اساس: و رأی، با توجّه به آج و بقیه نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). آج شعر.
(11). اساس: اتی، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(12). آد، کا، گا: غیر.

صفحه : 66
و لم یقل غدورین و قعید، فعیل است بمعنی فاعل کالعلیم و القدیر. و کوفیان گفتند: به قعید قعود خواست، برای آن که ردّ کرد با جنس، واحد به جای جمع بنهاد چنان که رسول در تثنیه و جمع و واحد به یک لفظ بود«1»، قال اللّه تعالی: إِنّا رَسُول‌ُ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ«2»،، فی الحکایة عن موسی و هرون- علیهما السلام- و لم یقل رسولا و قال«3» الشّاعر فی الجمع:

الکنی الیها و خیر الرسو ... ل اعلمهم بنواحی الخبر
اراد و خیر الرسل. امیر المؤمنین«4»- علیه السلام- روایت کرد که رسول- علیه السلام«5»- گفت: جای اینکه دو فرشته بر گوشه‌های«6» دهن آدمی است و زبان او قلم ایشان است و«7» [آب]«8» دهنش مداد ایشان و آدمی خوض می‌کند در آنچه او را بکار«9» نیست و از خدای«10» و از ایشان شرم نمی‌دارد.
ابو امامه روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: کاتب حسنات بر دست [راست]«11» مرد باشد و کاتب سیّئات بر دست چپ مرد، و کاتب حسنات امیر است بر کاتب سیّئات. چون مرد حسنتی بکند، کاتب حسنات یکی را ده بنویسد، و چون سیّئتی بکند کاتب سیّئات خواهد که بنویسد، کاتب دست راست گوید: رها کن او را باشد که پشیمان شود استغفاری کند«12». یک دو ساعت رها نکند که بنویسد تا هفت ساعت، آنگه یکی را یکی بنویسد.
حسن«13» گفت: اینکه فرشتگان از مرد دور نشوند الّا در دو وقت: در وقت قضای حاجت، و در وقت خلوت. أبو الجوزاء و مجاهد گفتند: همه چیز«14»
-----------------------------------
(1). آد، گا: باشد.
(2). سوره شعراء (26) آیه 16.
(3). آد، گا: قول.
(4). آد، آج، گا علی.
(6- 5). اصل: گوشها.
(7). آد، گا دهنش دوات.
(11- 8). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. [.....]
(9). آج: در کار.
(10). گا: خداوند خود.
(12). آج پس.
(13). کا: حسین.
(14). کا: همه چیز.

صفحه : 67
بروی [29- پ] نویسند تا ناله او در وقت بیماری. عکرمه گفت: هیچ بر او ننویسند الّا آنچه بر او ثواب و عقاب باشد از طاعات و معاصی، و بعضی دگر گفتند: همه چیزی«1» بنویسند، آنگه مباحات از او وضع کنند. أبو هریره و أنس روایت کردند که رسول- علیه السلام- گفت: هیچ صحیفه بر خدای تعالی عرض نکنند که در اوّل و آخر او خیری و طاعتی باشد«2» و الّا خدای تعالی گوید: من آنچه در میان اینکه دو طرف است بدو بخشیدم.
أنس روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: خدای تعالی دو فرشته بر بنده مؤمن موکّل کرده تا عمل او بر او می‌نویسند. چون بنده را وفات رسد، فرشتگان گویند: بار خدایا، آن بنده که ما موکّل او بودیم فرمان یافت، چه فرمایی، به آسمان«3» شویم! حق تعالی گوید: آسمان مملوّ است از فرشتگان. گویند: بار خدایا، به زمین فرو شویم! گوید: زمینها مملوّ است از فرشتگان من. گویند:
بار خدایا، کجا فرمایی! گوید: بر سر گور اینکه بنده مقام کنید، تسبیح و تهلیل می‌کنید و ثوابش بر او می‌نویسید تا به روز قیامت.
ما یَلفِظُ مِن قَول‌ٍ إِلّا لَدَیه‌ِ رَقِیب‌ٌ عَتِیدٌ، گفت: هیچ سخنی نگوید و الّا بنزدیک آن نگاهبانی ببجارده«4». «عتید» معتد باشد، فعیل است بمعنی مفعول، قال الشّاعر«5»:

لئن کنت عنّی فی العیان مغیّبا فذکراک عندی فی الفؤاد عتید
و عرب معاقبه کند میان «تا» و «دال»، فیقول: أعددت و اعتدت، و هرد و هرت.
وَ جاءَت سَکرَةُ المَوت‌ِ بِالحَق‌ِّ، گفت: آمد سختی«6» مرگ بحق. «سکرت»
-----------------------------------
(1). آد، گا: چیز بر او.
(2). آد: بوده باشد.
(3). کا: با آسمان.
(4). گا: بجارده آد، گا: هست.
(5). آج شعر.
(6). کا: سکرت.

صفحه : 68
مستی باشد«1»، مراد شدّت«2» غمرت است [30- ر] و حیرت، به مانند مستی که بر دل و عقل آدمی غالب شود. بِالحَق‌ِّ، قیل: بالحقیقة براستی و درستی، و قیل:
بالحق‌ّ من امر الاخرة، یعنی آمد تا آدمی را امر آخرت محقّق کند، چه او در شک می‌باشد«3» از بعث«4» و نشور و از آنچه او را خبر دهند از ملاقات فرشتگان و سؤال و عذاب گور و مانند اینکه، آنگه که مرگ بدید، فرشتگان بر او ظاهر شوند او را علم ضروری حاصل شود، فذلک قوله: وَ جاءَت سَکرَةُ المَوت‌ِ بِالحَق‌ِّ، و گفتند: بحق آن خواست که مآل امر آدمی باشد از سعادت و شقاوت، برای آن که آن مشکوک است، چون مرگ آید محقّق شود.
و عبد اللّه مسعود خواند: «و جاءت سکرة الحق‌ّ بالموت» علی التقدیم و التأخیر«5». یک تفسیر آن که: سکرة اللّه بالموت، برای آن که حق نامی است از نامهای خدای تعالی، علی إضافة الفعل الی فاعله، و گفتند: بحق، یقین خواست، یعنی سکرت حق‌ّ، [آنگه]«6» آن را تفسیر کرد به موت.
أبو وائل گفت: چون أبو بکر به در مرگ رسید، عایشه بر بالین او بود می‌گریست، اینکه بیت بتمثّل«7» بگفت:

لعمرک ما یغنی الثّراء عن الفتی اذا حشرجت یوما و ضاق به الصّدر
ابو بکر گفت: یا بنیّه چنین مگو، و لکن بگو: و جاءت سکرة الحق بالموت ذلک ما کنت منه تحید، اینکه جا قول مقدّر است، و التّقدیر فیقال له: ذلک ما کنت منه تحید، عند آن حال او را گویند: اینکه آن است که تو از او می‌گریختی و الحید المیل، یقال: حاد عن کذا اذا مال عنه، قال طرفة:
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا و.
(2). آج و دیگر نسخه بدلها و.
(3). آج: می‌بود، آد، گا: باشد کا: است. [.....]
(4). اساس: شریعت با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). اساس: تأخیر، با توجه به آج تصحیح شد.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها فزوده شد.
(7). آج، کا: بتمثیل.

صفحه : 69

ابا منذر رمت الوفاء فهبته و حدت [03- پ] کما حاد البعیر عن الدحض
وَ نُفِخ‌َ فِی الصُّورِ ذلِک‌َ یَوم‌ُ الوَعِیدِ، گفت: و در صور دمند آن روز که روز وعید باشد، یعنی روز قیامت.
وَ جاءَت کُل‌ُّ نَفس‌ٍ مَعَها سائِق‌ٌ وَ شَهِیدٌ«1»، فردای قیامت هر کسی می‌آید با او سایقی باشد که او را می‌راند چنان که شتر را می‌رانند به عرض‌گاه، و گواهی که بر او گواهی دهد به آن که او کرده باشد در دنیا از خیر و شر. ضحّاک گفت:
سایق از فرشتگان باشد و گواه هم از او باشد اندام او که بر او گواهی دهد.
عبد اللّه عبّاس گفت: سایق، فرشتگان باشند«2» و گواه، عمل او باشد. دیگران گفتند: هم سایق و هم گواه فرشتگان باشند.
لَقَد کُنت‌َ فِی غَفلَةٍ مِن هذا، اینکه جا هم قول مضمر است و تقدیر آن که:
فیقول له. خدای تعالی او را گوید: تو از اینکه روز غافل بودی، ما«3» پوشش برداشتیم تا آنچه به خبر می‌شنیدی به عیان بدیدی، و مراد به «کشف غطاء» آن است که آنچه معدوم بود در وجود آوردیم، آنچه در کتم و پرده عدم بود به صحرای وجود آوردیم به منزلت آن که چیزی در پوشش«4» باشد ظاهر گردانند. فَبَصَرُک‌َ الیَوم‌َ حَدِیدٌ چشمت امروز تیز است، یعنی امروز شک نکنی در آنچه دین«5» شاک بودی«6»، و اینکه بر سبیل تعییر و تعنیف فرمود. مجاهد گفت: معنی آن است که تیز بنگر«7» به زبانه ترازو تا به جانب حسنات می‌رود یا به جانب سیّئات، و درست آن است که اوّل گفتیم که مراد به «بصر» علم است در جمله آنچه او آن را منکر بود و عاصم الجحدری‌ّ خواند [31- ر]: لقد کنت، بکسر «تا» و کسر کافهای ضمیر در آیت ردّا الی النفس.
-----------------------------------
(1). کا، گا گفت.
(2). آج، کا: فرشته‌ای باشد آد، گا: فرشته بود.
(3). کا: تا.
(4). کا: پوششی.
(5). آج، کا: دی، آد، گا: دیروز.
(6). آج: شک داشتی.
(7). آج و دیگر نسخه بدلها و نیک بنگر.

صفحه : 70
وَ قال‌َ قَرِینُه‌ُ قرین او گوید، یعنی فرشته موکّل: هذا ما لَدَی‌َّ عَتِیدٌ اینکه آن است که بنزدیک من نهاده و ببجارده بود«1» اشارت به دیوان عمل اوست، أی معدّ محفوظ. مجاهد گفت: معنی آن است که اینکه آن است که تو مرا بر او موکّل کردی امروز او را باز سپردم، و بر اینکه قول اشارت به بنده باشد.
أَلقِیا فِی جَهَنَّم‌َ، گفتند: خطاب است با قرین او و با مالک، گوید هر دو را که: دست یکی داری«2» و هر دو«3» او را به دوزخ اندازی«4». بعضی دگر گفتند: خطاب با مالک است تنها، جز که کلام عرب بر اینکه است که خطاب کنند با یک کس به لفظ تثنیه، یقول العرب: ویلک ارحلاها و ازجراها، و خذاه و اطلقاه«5»، و خطاب ایشان بیشتر بر اینکه است: خلیلی‌ّ و صاحبی،«6» [و قال الشّاعر]

فا نبک من ذکری حبیب و منزل
«7»

قفا و دعا نجدا و من حل‌ّ بالحمی و قل‌ّ لنجد عندنا ان یودّعا
و مانند اینکه بسیار است، فرّاء گفت: سبب آن است که کمترینه صحبت ایشان سه کس باشند: راکبی«8» و قایدی و سایقی، پس ما دام خطاب با دو باشد هر یکی را، آنگه آن جا نیز که یکی بود اینکه عادت بود«9»، و قال امرؤ القیس:

لیلی‌ّ مرّابی علی ام‌ّ جندب
و قال:

فا نبک من ذکری حبیب و عرفات
«10» و قال:
-----------------------------------
(1). آد، گا: آماده بودی.
(2). آج و دیگر نسخه بدلها: دارید.
(3). آد، کا، گا: «هر دو» را ندارد. [.....]
(4). آج و دیگر نسخه بدلها: اندازید.
(5). اساس، آج: اطلباه با توجه به آد تصحیح شد.
(6). آد قال الشاعر.
(7). آد، گ بسقط اللّوی بین الدخول فحومل.
(8). اساس، آج: رکبی با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها
(9). آد، گا رها نکنند کا رها نکردند. تصحیح است.
(10). کذا: در اساس آج: و عرفان آد و دیگر نسخه بدلها مصراع را ندارد.

صفحه : 71

فإن تزجرانی یا إبن عفّان أنزجر و إن تدعانی [13- پ] احم عرضا ممنعا
و بعضی دیگر گفتند: پنداری خطاب بر تکرار است برای تأکید ألق ألق، فقال: ألقیا، تثنیه به جای تکرار بنهاد، آنگه امر در او دو بایست، مأمور دو کرد.
بعضی دگر گفتند: کلام بر حقیقت خود است و خطاب با دو کس است، و آن دو فرشته موکّل‌اند که ذکر ایشان رفت، فی قوله: إِذ یَتَلَقَّی المُتَلَقِّیان‌ِ«1». و گفتند: با سایق و شهید است- که ذکر ایشان در پیش برفت. گفتند«2»: در دوزخ اندازی«3».
کُل‌َّ کَفّارٍ عَنِیدٍ هر کافری معاند را. کافر عام‌ّ است بر همه افتد، و گفتند: برای آن «کفّار» گفت، یعنی آن که در کافری بلیغتر باشد. و گفتند: برای آن «عنید» با او پیوست که کافر باشد که عنید نباشد و او«4» از عنود و ستیهیدن است.
و در تفسیر اهل البیت- علیهم السلام«5»: أَلقِیا، خطاب است با محمّد و علی که فردای قیامت«6» بیایند و بر سر«7» صراط بایستند و با«8» دوزخ مقاسمه کنند، و رسول- علیه السلام- اینکه کار تفویض کرده باشد به امیر المؤمنین علی تا او دوزخ را همی گوید:
هذا لی و هذا لک خذیه فانّه من اعدائی و ذریه فانّه من اولیائی
اینکه تو را و آن مرا«9» اینکه را بگیر که از دشمنان است و آن را دست بدار که از دوستان است، پس خطاب با هر دو است، خدای تعالی فردا دقیامت«10» ایشان را گوید:
أَلقِیا در اندازی«11» هر کفّاری عنید را در دوزخ. گفتند: کل‌ّ کفّار بنبوّة محمّد عنید [32- ر] لولایة«12» علی‌ّ بن ابی طالب، و دلیل اینکه تأویل حدیث حارث همدانی است که او وقتی گفت امیر المؤمنین را: یا امیر المؤمنین، من از دو جای«13» می‌ترسم:
-----------------------------------
(1). سوره ق (50) آیه 17.
(2). آد، کا، گا: گفت.
(3). آج و دیگر نسخه بدلها: اندازید.
(4). آد: و عنید.
(5). آج، گا آمد آد آمد که. کا آمده است که.
(10- 6). آج: فردا در قیامت.
(7). آج: و در. [.....]
(8). آد، گا بابستند و مردم را با بهشت و.
(9). آد، گا: اینکه مرا و آن تو را.
(11). آج و دیگر نسخه بدلها: دراندازید.
(12). آد، گا: بولایة.
(13). آد، کا، گا: جایگاه.

صفحه : 72
یکی از سکرات مرگ و یکی از سر دو راه، که در اینکه دو جای جای«1» خطر است، امیر المؤمنین او را گفت:
2»3» یا حارث همدان« من یمت یرنی من مؤمن او منافق قبلا یعرفنی طرفه و اعرفه بنعته و اسمه و ما فعلا و انت عند الصّراط معترضی فلا تخف عثرة و لا زللا اقول للنّار حین توقف لل عرض ذریه لا تقربی الرجلا ذریه لا تقربیه« ان‌ّ له حبلا بحبل الوصی‌ّ متّصلا
گفت: اندیشه مدار که هیچ کس نباشد از مؤمنان و منافقان و الّا مرا در اینکه هر دو جای بینند«4» و مرا بشناسند«5» و من او را بشناسم، و امّا تو بنزدیک من آی«6» بر صراط، من تو را از دوزخ حمایت کنم و گویم: رها کن او را که رسن او به رسن ما پیوسته است، و ظن‌ّ چنان است که حدیث قسمت بهشت و دوزخ پیش از اینکه رفته است.
مَنّاع‌ٍ لِلخَیرِ مُعتَدٍ مُرِیب‌ٍ منع کننده خیر است، یعنی زکات نداده است.
اینکه صفت کفّار عنید است. مُعتَدٍ، یعنی ظالمی است. مُرِیب‌ٍ شکّاکی متّهمی.
آنگه گفت«7» با اینکه همه مشرک بوده است و با خدای تعالی خدایان فرا داشته است و معبودان پرستیده. فَأَلقِیاه‌ُ فِی العَذاب‌ِ الشَّدِیدِ او را در عذاب سخت فگنی«8»، بعضی گفتند: آیت در ولید مغیره آمد، و قوله: مَنّاع‌ٍ لِلخَیرِ، مراد آن است که پسران برادرش را منع کرد از آن که در اسلام آیند و گفت: اگر شما در دین محمّد روی«9» من هرگز با شما هیچ خیر نکنم.
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: ندارد.
(2). آج، آد، گا: یا حار همدان.
(3). اساس، کا: لا تقرب، با توجّه به آج تصحیح شد.
(4). آد، کا: بیند، که بر متن مرجّح می‌نماید.
(5). آد، کا، گا: بشناسد، که بر متن مرجّح می‌نماید.
(6). آد، گا: آیی.
(7). آد، کا، گا الَّذِی جَعَل‌َ مَع‌َ اللّه‌ِ
(8). آد، کا، گا: افگنید.
(9). آج، کا، گا: روید آد: شوید. [.....]

صفحه : 73
قال‌َ قَرِینُه‌ُ: و گوید قرین او. مفسّران [32- پ] گفتند شیطان را [خواست]«1» که او به قیامت تبرّا کند از اتباع خود«2»، گوید: رَبَّنا ما أَطغَیتُه‌ُ بار خدایا من او را طاغی نکرده‌ام، او خود ضال‌ّ بود و گمراه و در ضلال بود ظاهر و آشکارا، و گفتند: مراد به قرین فرشته است که بنده را به قیامت گوید: من از کجا ایمنم که«3» اینکه فرشته زیادتی بر من ننبشته است! فرشته گوید: رَبَّنا ما أَطغَیتُه‌ُ بار خدایا من بر او طغیانی و ظلمی نکرده‌ام، او خود در ضلال بود، و گفتند: مراد به قرین آن داعی اوست که او را در دنیا دعوت کرده باشد با کفر و مذاهب باطل، فردا گوید منش اکراه نکردم و طاغی بنکردم«4» او خود ضال بود.
ایشان در اینکه مناظره باشند، خدای تعالی گوید: لا تَختَصِمُوا لَدَی‌َّ، گوید: خصومت مکنید بنزدیک من. وَ قَد قَدَّمت‌ُ إِلَیکُم بِالوَعِیدِ و من تقدیم کرده‌ام آیات و اخبار متضمّن وعید را به«5» شما و اعذار و انذار کرده و حجّت انگیخته.
ما یُبَدَّل‌ُ القَول‌ُ لَدَی‌َّ آن سخن که من گفته‌ام آن را بدل نکنند«6»، گفتند آن سخن آن است که گفت: لَأَملَأَن‌َّ جَهَنَّم‌َ مِن‌َ الجِنَّةِ وَ النّاس‌ِ أَجمَعِین‌َ«7»، و گفتند: جمله آیات وعید است، و خبرها که داد که هر که کافر شود و فاسق سزای او دوزخ است الّا که ایمان آرد و توبه کند و یا من به فضل از او عفو کنم اگر کافر نباشد.
وَ ما أَنَا بِظَلّام‌ٍ لِلعَبِیدِ و من بر بندگان هیچ ظلم نکنم که ایشان را عقوبتی کنم به جرمی که ایشان نکرده باشند یا عقوبت بیش از جرم ایشان کنم تا«8» حق‌ّ ایشان از ایشان باز گیرم و یا ایشان را [33- ر] به ناحق بگیرم«9».
آنگه گفت: اینکه آن روز باشد که ما گوییم دوزخ را که پر شدی،
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد، گا او.
(3). آد: دانم که.
(4). کا: نگردانیدم.
(5). آد، گا: بر.
(6). آد، گا: بدل نکنند آن سخن که گفته شده بنزدیک من.
(7). سوره هود (11) آیه 119 و سوره سجده (32) آیه 13.
(8). آج، کا: یا .
(9). اساس: بگیریم، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 74
هَل‌ِ امتَلَأت‌ِ وَ تَقُول‌ُ هَل مِن مَزِیدٍ و دوزخ گوید: زیادتی هست! یَوم‌َ نَقُول‌ُ، عامّه قرّاء به «نون» خواندند علی إخبار اللّه عن نفسه علی وجه التّعظیم، و نافع خواند و ابو بکر عن عاصم: به « یا » خبرا عن الغایب، اعتبارا بقوله تعالی: قال‌َ لا تَختَصِمُوا لَدَی‌َّ، حسن بصری خواند: «یقال» علی الفعل المجهول، و اینکه سؤال«1» و جواب را دو وجه باشد: یکی آن که خطاب با خازنان دوزخ باشد و لکن حوالت با دوزخ کرد علی سبیل التّوسّع، دوم آن که بر وجه تهدید و تنبیه باشد کافران را و بر حقیقت اینکه جا سؤال و جوابی نباشد، یعنی اینکه حال چنان محقّق است که اگر دوزخ اهل جواب باشد از او سؤال کنند، جواب اینکه دهد که: هَل مِن مَزِیدٍ، چنان که بیان کردیم فی قوله تعالی: ائتِیا طَوعاً أَو کَرهاً قالَتا أَتَینا طائِعِین‌َ«2»، در ذکر آسمان و زمین.
آنگه فی قوله: هَل مِن مَزِیدٍ، دو قول گفتند: یکی آن که صورت استفهام است و مراد جحد، و المعنی ما من مزید. و قولی دیگر آن است که استزداد«3» است و بر حقیقت زیادت می‌خواهد. امّا خبر أنس و أبو هریره و عبد اللّه عبّاس و دگر راویان که در اینکه آیت گفتند خدای تعالی بفرماید مستحقّان دوزخ را از کفّار و فسّاق تا به دوزخ می‌رانند و به دوزخ فرو می‌کنند و دوزخ ایشان را فرو می‌خورد و استزادت می‌کند و زیاده می‌خواهد
4» فیضع الجبّار قدمه« علیها،
خدای تعالی قدم خود در دوزخ کند دوزخ پر شود و با هم جهد و متقاصر شود و گوید:
5» قط قط«
بس بس [33- پ]، تا چنان شود که در او جای سوزنی نباشد. اینکه خبری است منکر الظّاهر برای آن که اقتضای جسمیّت می‌کند، و به لفظ دیگر آمد:
یضع الجبّار رجله فیها.
امّا ما را در اینکه خبر دو طریق است: یکی آن که اعتداد نکنیم و گوییم از
-----------------------------------
(1). آج را.
(2). سوره فصّلت (41) آیه 11.
(3). آج: استزاد آد، کا، گا: استزادت.
(4). اساس: قدم، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). کا یعنی. [.....]

صفحه : 75
اخبار آحاد است که ایجاب علم نکند، و آنچه ما را به ادلّه قاطع درست شده باشد آن رها نکنیم به خبر واحد. و إمّا آن که آن را تأویل«1» کنیم موافق لغت بر وجهی که در او تشبیه و تجسیم نباشد، و گوییم: روا بود که مراد به «قدم» گروهی باشند که خدای ایشان را تقدیم کند أو تقدّم به معنی امر، یقال: تقدّمت فی کذا، أی امرت به قومی، که خدای تعالی فرماید که ایشان را بر سری به دوزخ برند که دوزخ از ایشان پر شود، و عرب هر متقدّمی را «قدم» خواند، قال اللّه تعالی: أَن‌َّ لَهُم قَدَم‌َ صِدق‌ٍ عِندَ رَبِّهِم«2»، أی أعمالا قدّموها، قال الشّاعر:

قعدت به قدم الفخار و عرّدت اسبابه مرفوضة من خالق
و اینکه تأویل بعینه حکایت کردند از نضر شمیل و خلیل احمد. عبد اللّه مبارک گفت: مراد به «قدم» قومی‌اند که در سابق علم خدای تعالی برفته«3» که ایشان اهل دوزخ‌اند. برای آن «قدم» خواند ایشان را که در متقدّم علم رفته«4»، یعنی فیما لم یزل خدای از ایشان شقاوت شناخت و اصرار بر کفر. و أوزاعی اینکه خبر به کسر «قاف» روایت کرد «قدمه» أی من خلقه فی قدیم الأیّام آنان را که در قدیم الایّام آفرید.
وهب«5» روایت کرد که: مراد قومی‌اند که خدای تعالی ایشان را بیافرید پیش از آدم، سرهای ایشان بمانند سرهای سگان و گرگان و دگر اعضای ایشان [34- ر] چون اعضای بنی آدم، ایشان همه کافر بودند و عدد ایشان جز خدای نداند، برای آن «قدم» خواند ایشان را که خلق ایشان بر خلق آدم متقدّم بود. امّا لفظ «رجل» معروف است در کلام عرب استعمال او در جماعت، و یقال:
جاءنی رجل من النّاس و مرّت«6» بی رجل من الجراد، و قال الشّاعر«7»:
-----------------------------------
(1). آج، کا: تأویلی.
(2). سوره یونس (10) آیه 2.
(3). آج، آد، کا: برفت گا: رفته.
(4). آد: رفته بود کا: رفته است.
(5). کا: وهب منبّه.
(6). اساس: مررت، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). آج شعر.

صفحه : 76

فمرّ بنا رجل من النّاس و انزوی الیهم من الحی‌ّ الیمانین ارجل

کتائب من عک‌ّ و لخم و حمیر علی إبن نزار بالعداوة أجفلوا
دلیل دیگر آن است که در آخر اینکه حدیث آمد:
و لا یظلم اللّه من خلقه احدا،
اینکه دلیل آن باشد که مراد از اینکه حدیث و ذکر«1» در او خلق است.
وَ أُزلِفَت‌ِ الجَنَّةُ لِلمُتَّقِین‌َ غَیرَ بَعِیدٍ و نزدیک بکشد«2» بهشت متّقیان را تا پیش از آن که در او روند ببینند. غَیرَ بَعِیدٍ چنان که دور نباشد از ایشان. و یقال لهم و گویند ایشان را: هذا ما تُوعَدُون‌َ اینکه آن است که شما را وعده می‌دادند.
لِکُل‌ِّ أَوّاب‌ٍ حَفِیظٍ برای هر باز آینده نگاه دارنده‌ای، یعنی هر توبه کاری که پس از توبه خود را نگاه دارد تا چیزی نکند که توبه او را خلل بود، و گفتند: مراد به «أوّاب» تسبیح کننده، من قوله: یا جِبال‌ُ أَوِّبِی مَعَه‌ُ«3»، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و عطا«4»، مجاهد گفت«5» آن«6» باشد که در خلوت عذر گناه خود بسیار کند«7» و از آن توبه کند«8»، گفتند: آن باشد که به دل با خدای گریزد. حَفِیظٍ، عبد اللّه عبّاس گفت«9»: آن باشد که گناه خود یاد می‌دارد تا از او توبه کند«10». گفتند: مراد آن است که نگاه دارد آنچه خدای تعالی به او سپرده باشد از تکلیف. ضحّاک گفت: آن که خود را نگاه دارد و تعبّد کند«11». عطا گفت [34- پ]: آن که خدای را و رضای خدای را نگاه دارد، و اینکه اقوال متقارب است.
مَن خَشِی‌َ الرَّحمن‌َ بِالغَیب‌ِ، محل‌ّ او محتمل است دو وجه را از اعراب:
-----------------------------------
(1). کذا در اساس و آج به آد و دیگر نسخه بدلها قدم.
(2). آد، گا: کنند کا: بکنند.
(3). سوره سبأ (34) آیه 10.
(4). آج و آد: کا، گا: عطاست.
(5). آج: گفتند.
(6). کا: أوّاب آن.
(7). آد: در خلوت بسیار گناه خود یاد می‌دارد. [.....]
(8). آج و دیگر نسخه بدلها و.
(9). کا حفیظ.
(10). کا: و از آن توبه می‌کند.
(11). آد، کا، گا: تعهّد.

صفحه : 77
یکی جرّ بر صفت «أوّاب» و یکی رفع بر خبر مبتدای محذوف، و هو«1» مَن خَشِی‌َ الرَّحمن‌َ بِالغَیب‌ِ، گفت: و«2» او آن باشد که از خدای بترسد در غیبت مردمان، آن جا که کس حاضر نباشد از مردمان که او را شرم یا ترس باشد از او و او دست بدارد از معصیت، او معنی است به آیت«3». وَ جاءَ بِقَلب‌ٍ مُنِیب‌ٍ و دلی آرد توبه کننده و باز آینده، سدّی و ضحّاک گفتند: فی الخلوة، حسن گفت: چون در ببندد و پرده فرو گذارد، و گفتند: بِقَلب‌ٍ مُنِیب‌ٍ، مقبل الی طاعة اللّه روی به طاعت خدای کرده.
و گفتند: مَن خَشِی‌َ الرَّحمن‌َ مبتداست، و قوله: ادخُلُوها، در جای خبر اوست، و التقدیر: من خشی الرحمن بالغیب یقال لهم ادخلوها گویند ایشان را که در بهشت روی«4» ایمن سلامت. گفتند: معنی «سلام» سلامت است، و گفتند:
بسلام من اللّه و ملائکته، و گفتند: بسلامة من زوال النّعم و حلول النّقم. ذلِک‌َ یَوم‌ُ الخُلُودِ آن، روز جاویدانی«5» است که آن روز را شب نباشد و بنرسد«6».
لَهُم ما یَشاؤُن‌َ فِیها ایشان را باشد- یعنی اهل بهشت را- آنچه خواهند و آرزو کنند و تمنّا بود ایشان را. فیها در بهشت. وَ لَدَینا مَزِیدٌ و بنزدیک ما زیادت«7» آنچه بر دل و خاطر ایشان گذر نکند و ره«8» ندانند«9» به آن.
وَ کَم أَهلَکنا قَبلَهُم مِن قَرن‌ٍ، را آنگه گفت که: بس که ما هلاک کردیم پیش ایشان از گروهی که ایشان به قوّت و شوکت [35- ر] از اینان سختر«10» بودند.
فَنَقَّبُوا فِی البِلادِ، عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که اثر کردند در زمین.
مجاهد گفت: برفتند. ضحّاک گفت: بگردیدند. مؤرّج گفت: دور برفتند، و اصل
-----------------------------------
(1). کا، گا: أی هو.
(2). آد، کا، گا: ندارد.
(3). آد: او مؤمنی آئب.
(4). آج و دیگر نسخه بدلها: روید.
(5). آج و دیگر نسخه بدلها: جاودانی.
(6). اساس: بنرسند، با توجّه به آج و کا تصحیح شد.
(7). آد، کا باشد از.
(8). آج: زاد کا: راه.
(9). آد، کا، گا و نبرند.
(10). آج و دیگر نسخه بدلها: سخت‌تر. [.....]

صفحه : 78
کلمه از «نقب» است و آن سوراخ کردن باشد، و «تنقیب» تفتیش بود، و در معنی تباعد امرؤ القیس گفت:

لقد نقبت فی الآفاق حتّی رضیت من الغنیمة بالایاب
حسن خواند: «فنقبوا» بتخفیف، و سلمی‌ّ و یحیی بن یعمر خواندند:
«فنقّبوا» به کسر «قاف» علی لفظ الامر علی وجه التهدید و الوعید، أی سیروا فی الارض فانظروا هل من محیص در جهان بگردی و بنگری«1» تا هیچ خلاص«2» باشد شما را از هلاک و از مرگ و از عقاب خدای تعالی.
گفت«3»: إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَذِکری لِمَن کان‌َ لَه‌ُ قَلب‌ٌ، گفت: در اینکه که رفت لَذِکری یاد دادنی است«4» آن را که دل باشد او را، یعنی آن را که عقل باشد. کنایت کرد از عقل به دل، برای آن که دل محل‌ّ عقل است و مثله قوله: لِیُنذِرَ مَن کان‌َ حَیًّا«5» تا بترسانی«6» آن را که او زنده باشد. مراد آن است که آن را که او را علمی و ذکری و فکری باشد، چه«7» آن که«8» نه چنین باشد دل او بی بر باشد بمثابت آن باشد که خود دل ندارد.
قتاده گفت: هر که دلی زنده دارد. شبلی گفت: دلی حاضر فرمانهای خدای را که یک ساعت از او غافل نباشد«9». قتاده گفت: قلب مستقرّ لا ینقلب عن اللّه فی السرّاء و الضرّاء دلی«10» ناگردیده، اگر چه از صفت قلب تقلیب«11» است و لکن اینکه دلی باشد مستقرّ از خدای برنگردد. أَو أَلقَی السَّمع‌َ وَ هُوَ شَهِیدٌ یا بیندازد گوش و او حاضر باشد [35- پ]، یعنی [گوش به قرآن کند، یقول
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها: بگردید و بنگرید.
(2). آد، گا: خلاصی.
(3). آج و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(4). آد، گا: پندی و یادگای و یاد کردی هست.
(5). سوره یس (36) آیه 70.
(6). آج: بترسانید.
(7). گا: که.
(8). آد: آن کس که.
(9). کا، گا هم.
(10). گا باید.
(11). آج و دیگر نسخه بدلها: تقلّب.

صفحه : 79
العرب: ألق إلی‌ّ سمعک، أی استمع منّی. و هو شهید، «واو» حال است، و او حاضر باشد، یعنی]«1» دلش«2» و ذکر و فکرش به اندیشه آن مشغول باشد. و گفتند:
وَ هُوَ شَهِیدٌ و او گواه باشد بر آنچه می‌شنود، و قول اوّل بهتر است.
وَ لَقَد خَلَقنَا السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ، آنگه گفت: ما آسمانها و زمین«3» بیافریدیم و آنچه در میان آن است از کوه و دریا در شش روز. وَ ما مَسَّنا مِن لُغُوب‌ٍ و هیچ رنج و ماندگی به ما نرسید. آیت در جهودان آمد که بیامدند و گفتند: یا محمّد، ما را خبر ده تا خدای در اینکه شش روز چه آفرید! گفت: روز یک شنبه و دوشنبه زمینها بیافرید، و روز سه شنبه کوهها بیافرید، و روز چهار شنبه آبها و قوتها، و روز پنج شنبه آسمان«4» و فرشتگان را تا به سه ساعت از روز آدینه [و در اوّل ساعتی از ساعات آدینه]«5» آجال پدید کرد. و در دوم«6» آفات، و در سیم«7» آدم را بیافرید. گفتند: راست گفتی اگر تمام بگویی. گفت: تمامی چیست! گفتند«8»:
ثم‌ّ استراح یوم السّبت و استلقی علی العرش«9»، روز شنبه مانده شده بود برآسود و بر عرش استان باز خفت خدای تعالی اینکه آیت فرستاد آنگه گفت:
فَاصبِر عَلی ما یَقُولُون‌َ صبر کن بر آنچه جهودان می‌گویند که من به حق‌ّ ایشان برسم، وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبِّک‌َ و تسبیح کن خدای را به شکر او. عطاء خوراسانی«10» گفت: بگوی سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر.
-----------------------------------
(1). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). کا: یعنی در آن حال دلش.
(3). کا را. [.....]
(4). آد، کا، گا: آسمانها.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). گا: دویم.
(7). آج: سئوم.
(8). اساس: گفت، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). کا یعنی.
(10). آج، آد، گا: خراسانی.

صفحه : 80
و دگر«1» مفسّران گفتند: نماز کن به فرمان خدای و«2» توفیق او«3» پیش از آن که آفتاب برآید یعنی نماز بامداد وَ قَبل‌َ الغُرُوب‌ِ و پیش از آن که فرو شود یعنی نماز دیگر.
وَ مِن‌َ اللَّیل‌ِ فَسَبِّحه‌ُ و از شب تسبیح کن او را، یعنی نماز شام و خفتن.
عبد اللّه عبّاس گفت: و قَبل‌َ الغُرُوب‌ِ«4»، نماز پیشین و دیگر«5». وَ مِن‌َ اللَّیل‌ِ، از اوقات شب آنچه«6» بیدار شوی نماز شام«7» کن. وَ أَدبارَ السُّجُودِ [36- ر] روایت کنند«8» از امیر المؤمنین علی- علیه السلام- و«9» عمر بن الخطّاب و ابو هریره و حسن بصری و نخعی و شعبی و اوزاعی که: أَدبارَ السُّجُودِ، مراد دو رکعت پیش از صبح است«10» که آن را رکعتی الفجر«11» گویند سنّت نماز بامداد. و عبد اللّه عبّاس روایت کرد از رسول- صلی اللّه علیه و آله و سلّم- که اینکه دو رکعت است بعد از«12» نماز شام پیش«13» از آن که سخن گوید«14» در رکعت اوّل الحمد بخواند و (قل یا ایها الکافرون)، و در رکعت دوم الحمد و قل هو الله، نماز او در علیّین بنویسند. مقاتل گفت: وقتش چندان است تا شفق فرو نشده باشد. مجاهد گفت: تسبیح«15» که در عقب نمازهای فرض کند. إبن زید گفت: نوافل است از قفای«16» فرایض. و گفتند:
(ادبار السجود)، دو رکعت نماز است پیش از صبح، وَ إِدبارَ النُّجُوم‌ِ«17» دو رکعت
-----------------------------------
(1). آج، آد، کا: دیگر.
(2). آج، کا به.
(3). کا، گا، آد و به یاری او قَبل‌َ طُلُوع‌ِ الشَّمس‌ِ
(4). آد، گا یعنی.
(5). آد، کا، گا مجاهد گفت.
(6). آج، آد، گا: آنگه که کا: که.
(7). آد، کا، گا: نماز شب. [.....]
(8). آج، آد، کا، گا: کردند.
(9). آد، گا از.
(10). آج: پیش صبح است آد، کا، گا: دو رکعت است پیش از صبح.
(11). آج و دیگر نسخه بدلها: رکعتی الفجر.
(12). همه نسخه بدلها: از پس.
(13). اساس: پیشین، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. آد، کا، گا: نماز شام پیش.
(14). آد، گا هر که بگزارد نماز او در علیین بنویسند.
(15). آج و دیگر نسخه بدلها است.
(16). آد، گا: از عقب کا: از پس.
(17). سوره طور (52) آیه 49.

صفحه : 81
نماز است بعد از«1» نماز شام. قرّاء در اینکه لفظ خلاف کردند: ابو عمرو و یعقوب و عاصم و کسایی «ادبار» خواندند به فتح «الف» و دیگر قرّاء به کسر «الف» خواندند، علی المصدر و قرائت اوّل علی جمع دبر«2».
وَ استَمِع یَوم‌َ یُنادِ المُنادِ، آنگه خطاب کرد و گفت: وَ استَمِع گوش دار و اصغا کن آن روز که منادی ندا کند یعنی اسرافیل- علیه السلام- در صیحه صور و ندا اینکه باشد: ایّتها العظام البالیة و الاوصال المنقطعة«3» و اللّحوم المتمزّقة و الشعور المتفرّقة ان‌ّ اللّه امرکم ان تجمّعن‌ّ یفصل القضاء«4» ای استخوانهای پوسیده و گوشتهای پاره پاره شده و مویهای پراکنده و بندهای گسسته؟ خدای می‌فرماید تا مجتمع شوی برای فصل«5» قضا مِن مَکان‌ٍ قَرِیب‌ٍ، از جایی نزدیک، گفتند صخره بیت المقدّس و آن میان زمین است و نزدیکتر [36- پ] جایی است از زمین به هیژده«6» میل- علی ما جاء فی الاخبار- و گفتند: مراد آن است که ندا کنند از جایی که همه کس بشنوند تا چنان پندارند که از جایی نزدیک است.
یَوم‌َ یَسمَعُون‌َ الصَّیحَةَ بِالحَق‌ِّ آن روز که ایشان بشنوند آن آواز بحق، و آن نفخه باز پسین باشد. ذلِک‌َ یَوم‌ُ الخُرُوج‌ِ آن، روز بیرون آمدن باشد از گورها. آنگه گفت: إِنّا نَحن‌ُ نُحیِی وَ نُمِیت‌ُ ماییم که احیا و اماتت به ماست«7»، ما زنده کنیم مردگان را و ما مرده کنیم«8» زندگان را. وَ إِلَینَا المَصِیرُ و بازگشت با ماست.
یَوم‌َ تَشَقَّق‌ُ الأَرض‌ُ عَنهُم سِراعاً، گفت«9» آن روز که زمین بشکافد از ایشان. و
-----------------------------------
(1). آج، کا، گا: پس از.
(2). آو، کا، گا باشد.
(3). آد، گا: المتّقطعه.
(4). آج، کا: لفصل. [.....]
(5). آج: فضل غلط است.
(6). آج: هشتده آد، گا: هجده.
(7). آج، گا: به دست ماست.
(8). آد، کا، گا: بمیرانیم.
(9). اساس: گفتند، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 82
سراعا، نصب است بر حال«1» و عامل در او فعلی است مضمر و التّقدیر: فیخرجون منها سراعا، جمع سریع. ذلِک‌َ حَشرٌ عَلَینا یَسِیرٌ، آن جمعی است بر ما آسان.
نَحن‌ُ أَعلَم‌ُ بِما یَقُولُون‌َ، آنگه گفت: و ما عالمترین به آنچه ایشان می‌گویند. وَ ما أَنت‌َ عَلَیهِم بِجَبّارٍ تو ای محمّد برایشان جبّار نه‌ای«2»، یعنی مسلّط و گماشته نه‌ای، تا ایشان را بقهر و جبر به اسلام درآری،«3» انّما تو پیغام گزاری مذکّر و منبّه. ثعلب«4» گفت: بناء فعّال بسیار آمد در مفعل، چون جبّار به معنی مجبر و درّاک به معنی مدرک و سرّاع به معنی مسرع. و قولی دیگر آن است که به جبّار«5» مجبر خواست یقال: جبرته علی الامر به معنی اجبرته. و الجبّار السلطان. قال الشّاعر«6»:

و یوم الحشر اذ حشرت معدّ و کان النّاس الّا نحن دینا

عصینا عزمة الجبّار حتّی صبحنا الحرب الفا معلمینا
گفت: مراد به جبّار سلطان است، یعنی منذر بن النّعمان، که او مردم را [37- ر] بسوخت و بقهر بر کارها داشت. فَذَکِّر بِالقُرآن‌ِ یاد ده ای محمّد به قرآن و تذکیر و تنبیه کن آنان را که از وعید و عقاب من می‌ترسند«7»، اینکه از باب تخصیص الذّکر«8» است، چنان که رفت«9».
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا از ایشان.
(2). آد، گا: نیستی.
(3). آد، گا: بر اسلام داری.
(4). آد، گا: تغلب.
(5). آد، گا: از جبّار.
(6). آج شعر.
(7). آد، گا و.
(8). آد، گا: بالذّکر.
(9). آد، کا، گا: چنان که چند جایگه گذشت. [.....]

صفحه : 83

‌سورة الذاریات‌

بدان که اینکه سورت مکّی است و شصت آیت است و سیصد و شصت کلمت است و هزار و دویست و هشتاد و هفت حرف است. و روایت است از زرّ حبیش از ابی‌ّ کعب که رسول«1»- علیه السلام«2»- گفت: هر که او سورة و الذّاریات بخواند، خدای تعالی او را به عدد هر بادی که در دنیا بجست ده حسنه بنویسد«3».

[سوره الذاریات (51): آیات 1 تا 60]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
وَ الذّارِیات‌ِ ذَرواً (1) فَالحامِلات‌ِ وِقراً (2) فَالجارِیات‌ِ یُسراً (3) فَالمُقَسِّمات‌ِ أَمراً (4)
إِنَّما تُوعَدُون‌َ لَصادِق‌ٌ (5) وَ إِن‌َّ الدِّین‌َ لَواقِع‌ٌ (6) وَ السَّماءِ ذات‌ِ الحُبُک‌ِ (7) إِنَّکُم لَفِی قَول‌ٍ مُختَلِف‌ٍ (8) یُؤفَک‌ُ عَنه‌ُ مَن أُفِک‌َ (9)
قُتِل‌َ الخَرّاصُون‌َ (10) الَّذِین‌َ هُم فِی غَمرَةٍ ساهُون‌َ (11) یَسئَلُون‌َ أَیّان‌َ یَوم‌ُ الدِّین‌ِ (12) یَوم‌َ هُم عَلَی النّارِ یُفتَنُون‌َ (13) ذُوقُوا فِتنَتَکُم هذَا الَّذِی کُنتُم بِه‌ِ تَستَعجِلُون‌َ (14)
إِن‌َّ المُتَّقِین‌َ فِی جَنّات‌ٍ وَ عُیُون‌ٍ (15) آخِذِین‌َ ما آتاهُم رَبُّهُم إِنَّهُم کانُوا قَبل‌َ ذلِک‌َ مُحسِنِین‌َ (16) کانُوا قَلِیلاً مِن‌َ اللَّیل‌ِ ما یَهجَعُون‌َ (17) وَ بِالأَسحارِ هُم یَستَغفِرُون‌َ (18) وَ فِی أَموالِهِم حَق‌ٌّ لِلسّائِل‌ِ وَ المَحرُوم‌ِ (19)
وَ فِی الأَرض‌ِ آیات‌ٌ لِلمُوقِنِین‌َ (20) وَ فِی أَنفُسِکُم أَ فَلا تُبصِرُون‌َ (21) وَ فِی السَّماءِ رِزقُکُم وَ ما تُوعَدُون‌َ (22) فَوَ رَب‌ِّ السَّماءِ وَ الأَرض‌ِ إِنَّه‌ُ لَحَق‌ٌّ مِثل‌َ ما أَنَّکُم تَنطِقُون‌َ (23) هَل أَتاک‌َ حَدِیث‌ُ ضَیف‌ِ إِبراهِیم‌َ المُکرَمِین‌َ (24)
إِذ دَخَلُوا عَلَیه‌ِ فَقالُوا سَلاماً قال‌َ سَلام‌ٌ قَوم‌ٌ مُنکَرُون‌َ (25) فَراغ‌َ إِلی أَهلِه‌ِ فَجاءَ بِعِجل‌ٍ سَمِین‌ٍ (26) فَقَرَّبَه‌ُ إِلَیهِم قال‌َ أَ لا تَأکُلُون‌َ (27) فَأَوجَس‌َ مِنهُم خِیفَةً قالُوا لا تَخَف وَ بَشَّرُوه‌ُ بِغُلام‌ٍ عَلِیم‌ٍ (28) فَأَقبَلَت‌ِ امرَأَتُه‌ُ فِی صَرَّةٍ فَصَکَّت وَجهَها وَ قالَت عَجُوزٌ عَقِیم‌ٌ (29)
قالُوا کَذلِک‌َ قال‌َ رَبُّک‌ِ إِنَّه‌ُ هُوَ الحَکِیم‌ُ العَلِیم‌ُ (30) قال‌َ فَما خَطبُکُم أَیُّهَا المُرسَلُون‌َ (31) قالُوا إِنّا أُرسِلنا إِلی قَوم‌ٍ مُجرِمِین‌َ (32) لِنُرسِل‌َ عَلَیهِم حِجارَةً مِن طِین‌ٍ (33) مُسَوَّمَةً عِندَ رَبِّک‌َ لِلمُسرِفِین‌َ (34)
فَأَخرَجنا مَن کان‌َ فِیها مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ (35) فَما وَجَدنا فِیها غَیرَ بَیت‌ٍ مِن‌َ المُسلِمِین‌َ (36) وَ تَرَکنا فِیها آیَةً لِلَّذِین‌َ یَخافُون‌َ العَذاب‌َ الأَلِیم‌َ (37) وَ فِی مُوسی إِذ أَرسَلناه‌ُ إِلی فِرعَون‌َ بِسُلطان‌ٍ مُبِین‌ٍ (38) فَتَوَلّی بِرُکنِه‌ِ وَ قال‌َ ساحِرٌ أَو مَجنُون‌ٌ (39)
فَأَخَذناه‌ُ وَ جُنُودَه‌ُ فَنَبَذناهُم فِی الیَم‌ِّ وَ هُوَ مُلِیم‌ٌ (40) وَ فِی عادٍ إِذ أَرسَلنا عَلَیهِم‌ُ الرِّیح‌َ العَقِیم‌َ (41) ما تَذَرُ مِن شَی‌ءٍ أَتَت عَلَیه‌ِ إِلاّ جَعَلَته‌ُ کَالرَّمِیم‌ِ (42) وَ فِی ثَمُودَ إِذ قِیل‌َ لَهُم تَمَتَّعُوا حَتّی حِین‌ٍ (43) فَعَتَوا عَن أَمرِ رَبِّهِم فَأَخَذَتهُم‌ُ الصّاعِقَةُ وَ هُم یَنظُرُون‌َ (44)
فَمَا استَطاعُوا مِن قِیام‌ٍ وَ ما کانُوا مُنتَصِرِین‌َ (45) وَ قَوم‌َ نُوح‌ٍ مِن قَبل‌ُ إِنَّهُم کانُوا قَوماً فاسِقِین‌َ (46) وَ السَّماءَ بَنَیناها بِأَیدٍ وَ إِنّا لَمُوسِعُون‌َ (47) وَ الأَرض‌َ فَرَشناها فَنِعم‌َ الماهِدُون‌َ (48) وَ مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ خَلَقنا زَوجَین‌ِ لَعَلَّکُم تَذَکَّرُون‌َ (49)
فَفِرُّوا إِلَی اللّه‌ِ إِنِّی لَکُم مِنه‌ُ نَذِیرٌ مُبِین‌ٌ (50) وَ لا تَجعَلُوا مَع‌َ اللّه‌ِ إِلهاً آخَرَ إِنِّی لَکُم مِنه‌ُ نَذِیرٌ مُبِین‌ٌ (51) کَذلِک‌َ ما أَتَی الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم مِن رَسُول‌ٍ إِلاّ قالُوا ساحِرٌ أَو مَجنُون‌ٌ (52) أَ تَواصَوا بِه‌ِ بَل هُم قَوم‌ٌ طاغُون‌َ (53) فَتَوَل‌َّ عَنهُم فَما أَنت‌َ بِمَلُوم‌ٍ (54)
وَ ذَکِّر فَإِن‌َّ الذِّکری تَنفَع‌ُ المُؤمِنِین‌َ (55) وَ ما خَلَقت‌ُ الجِن‌َّ وَ الإِنس‌َ إِلاّ لِیَعبُدُون‌ِ (56) ما أُرِیدُ مِنهُم مِن رِزق‌ٍ وَ ما أُرِیدُ أَن یُطعِمُون‌ِ (57) إِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ الرَّزّاق‌ُ ذُو القُوَّةِ المَتِین‌ُ (58) فَإِن‌َّ لِلَّذِین‌َ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثل‌َ ذَنُوب‌ِ أَصحابِهِم فَلا یَستَعجِلُون‌ِ (59)
فَوَیل‌ٌ لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن یَومِهِم‌ُ الَّذِی یُوعَدُون‌َ (60)

[ترجمه]

‌به حق‌ّ بادهای پاک کننده«4» پاک کردنی.
به حق‌ّ برگیرنده بار گران.
و روندگان آسان«5».
و بخشش کنان کاری.
که آنچه وعده می‌دهند شما را [هر آینه راست است]«6».
[و بدرستی که شمار و جزا]«7» واقع است.
-----------------------------------
(1). گا: پیغمبر.
(2). همه نسخه‌ها: صلی اللّه علیه و آله و سلّم.
(3). آج صدق رسول اللّه، قوله تبارک و تعالی و تقدّس.
(4). آج: خاک پاشنده.
(5). اصل: ایشان، با توجّه به معنی جمله تصحیح شد.
(7- 6). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

صفحه : 84
و به آسمان خداوند راهها.
که شما در گفتار [ید]«1» مختلف.
بگردانند از او آن که بگردانند.
بکشند دروغ زنان را.
آنان که ایشان در غفلت و سهوند. [37- پ].
می‌پرسند که کی باشد روز جزا!
روزی که ایشان را بر آتش عذاب کنند.
بچشی عذابتان. اینکه آن است که به آن شتاب کردی.
پرهیزگاران در بهشتها و چشمه‌ها باشند.
فرا گیرنده آنچه دهد ایشان را خدای شان، ایشان بودند پیش از اینکه نکوکاران.
بودند اندک از شب که بخفتندی.
و به سحرها ایشان آمرزش خواستندی.
و در مالهاشان حق بود سائل را و ممنوع را«2».
و در زمین علاماتی هست دانندگان را.
و در تنهای شما، نمی‌نگری!
و در آسمان روزی [شما]«3» و آنچه وعده می‌دهند شما را.
به خدای آسمان
-----------------------------------
(3- 1). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(2). آج: مر خواهنده و بی روزی نا خواهنده را.

صفحه : 85
و زمین که اینکه حق است چنان که می‌گویی.
آمد به تو حدیث مهمانی ابراهیم [38- ر] گرامی کردگان!
چون در رفتند بر او گفتند: سلام. گفت: سلام بر شما گروهی ناشناس.
میل کرد«1» با اهلش، آورد گوساله‌ای فربه.
نزدیک کرد به ایشان، گفت: نمی‌خوری!
بیافت«2» از ایشان.
ترسی، گفتند: مترس. مژده دادند او را به غلامی دانا.
روی نهاد زنش در جماعتی«3»، بزد بر رویش و گفت زنی نازاینده.
گفتند چنین، گفت خدای تو او محکم کار و داناست.
گفت: چیست کار شما ای فرستادگان!
گفتند: ما را فرستادند به گروهی گناهکاران.
تا فرو فرستیم برایشان سنگها از گل.
نشان کرده به نزدیک خدای تو برای اسراف کنان.
برون آوردیم آن را که بودند در آن جا از مؤمنان.
نیافتیم در آن جا [38- پ]
-----------------------------------
(1). آج: نهان رفت.
(2). آج: پس نهان کرد در دل خود.
(3). آج: در آواز کردن بود.

صفحه : 86
جز خانه‌ای از مسلمانان.
و ترک و رها [کردیم]«1» در آن نشانی آنان را که بترسند از عذاب دردناک.
و در موسی چون بفرستادیم او را به فرعون به حجّتی روشن.
برگردید به جانبش و گفت جادوی و یا دیوانه است.
بگرفتیم او را و لشکرش را، درانداختیم ایشان را در دریا، و او مستحق‌ّ ملامت بود.
و در عاد، چون بفرستادیم بر ایشان باد برگ ریز.
رها نکرد از چیزی آمدی بر او الّا کرد [او را]«2» چون استخوان پوسیده.
و در ثمود چون گفتند ایشان را برخوردار شوی تا به وقتی.
بگزشتند«3» از فرمان خدایشان بگرفت ایشان را آتش و ایشان می‌نگریدند.
نتوانستند از خواستنی«4» و نبودند کینه کشنده«5».
و قوم نوح از پیش که ایشان
-----------------------------------
(2- 1). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(3). کذا با «ز» در اساس.
(4). کذا با «و» در اساس و آج، که در قدیم معمول بوده است. [.....]
(5). آج: بازداشته از عذاب.

صفحه : 87
بودند قومی بی سامان کاران. [39- پ]
و آسمان که بنا کردیم آن را بقوّت و ما فراخ کنندگانیم.
و زمین بگستردیم آن را، نیک گسترندگانیم.
و از هر چیزی بیافریدیم دو جفت تا همانا شما اندیشه کنی.
یا گریزی با خدای که من شما را از او ترساننده‌ام بیان کننده.
و مکنی با خدای خدایی دیگر که من شما را از او بیم کننده بیان کننده.
همچنین نیامد به آنان که از پیش ایشان بودند، هیچ پیغمبری الّا که گفتند جادویی یا دیوانه است.
اندرز کردند«1» به آن! بل ایشان گروهی‌اند از حدّ گذشته.
برگرد از ایشان که نیستی تو ملامت گذار«2».
و یاد ده«3» که یاد دادن سود دارد مؤمنان را.
و نیافریدم [39- پ] پری و آدمی را الا تا مرا پرستند.
نمی‌خواهم از ایشان روزی
-----------------------------------
(1). آج: ای وصیت کردند.
(2). آج: مستحق‌ّ ملامت.
(3). آج: پند ده.

صفحه : 88
و نمی‌خواهم که طعام دهند مرا.
خدای روزی دهنده خداوند قوّت قوی«1».
به آنان که بیداد کردند نصیبی است مانند نصیب یاران ایشان، شتاب نکنند بر من.
و ای آنان را که کافر شدند از آن روزشان که می‌ترسانند ایشان را.
قوله تعالی: وَ الذّارِیات‌ِ، بدان که اینکه «واو» که در اوّل سوره است و او قسم است و مانند [اینکه]«2» بسیار است. و پانزده سوره را خدای تعالی ابتدا به «واو قسم» کرد. مفسّران خلاف کردند در آن که قسم به چیست: بعضی گفتند: قسم به نام خداست و نام او در آن جا مضمر است چنان است که«3» گفت: و رب‌ّ الذّاریات و رب‌ّ الطور و رب‌ّ النجم. برای آن که سوگند جز به خدای درست نباشد و قول درست آن است که قسم به اینکه چیزهاست برای آن که کلام به او بر ظاهر است بر طریقه عرب که ایشان به چیزها ذکر«4» قسم کنند چنان که به خانه و مسجد، فقالوا بحق‌ّ هذه البنیّة یعنون الکعبة«5» و حقّک و ابیک و حیاة رأسک. امّا آن که در شرع سوگند درست نباشد جز به خدای تعالی [40- پ] اینکه مسأله شرعی است برای آن چنان آمد که مدّعی علیه را سوگند بر او لازم است اگر دروغزن باشد او را شکوهی و خوفی باشد از سوگند خوردن به خدای و به نام خدای باشد که اقدام نیارد کردن. و قسم خدای تعالی که برای توکید کلام
-----------------------------------
(1). آج: تمام.
(2). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(3). کا: چنان که.
(4). آد، گا، کا: دیگر.
(5). آج: یعنون الکعبه.

صفحه : 89
گوید بخلاف آن است. قوله: وَ الذّارِیات‌ِ جمع ذاریه باشد یقال: ذرت الرّیح التراب علی وجه الارض تذروه ذروا و اذرت تذری اذراء بمعناه. قال اللّه تعالی:
تَذرُوه‌ُ الرِّیاح‌ُ«1» حق تعالی قسم کرد«2» به بادهای جهنده که بر آنچه آید آن را در هوا«3» برد. عثمان الاعرج گفت: ما را چنین روایت کردند که مسکن باد در زیر بال کروبیان است که حاملان کرسی‌اند از آن جا بیاید بر گردون«4» آفتاب آید، از آن جا بیاید بر سر کوهها از سر کوهها به بیابانها درآید. امّا شمال را گزر«5» به بهشت عدن باشد«6» از هوای«7» بهشت نصیبی گیرد و از ارواح صدّیقان، پس در حدّ خود جستن گیرد. و حدّ مهب‌ّ او از کرسی بنات النعش تا به مغرب آفتاب و حدّ مهب‌ّ دبور از مغرب آفتاب باشد تا به مطلع سهیل، و حدّ مهب‌ّ جنوب از مطلع سهیل باشد تا به مطلع آفتاب و حدّ مهب‌ّ صبا از مطلع آفتاب است تا به کرسی بنات النّعش، اینکه در حدّ آن نشود و آن در حدّ اینکه، چنان که حق تعالی تقریر کرده است.
در خبر است که یک روز موسی- علیه السلام- گفت در مناجات با خدای تعالی: الهی ارنی سرا من سرائر حکمتک بار خدایا سرّی از اسرار حکمت تو با من نمای«8» [40- پ]، گفت: از آن جا برو«9» بر گذر«10» تو دیهی است، در آن ده«11» رو، به میان آن ده«12» چهار سرای بینی، در آن سرایها بزن و بگو که شما چه مردمانی«13» و کار و پیشه شما چیست، و از خدای چه می‌خواهی«14»!
-----------------------------------
(1). سوره کهف (18) آیه 45.
(2). کا: قسم یاد کرد.
(3). آج: به هوا.
(4). آد، گا: از آن جا بر گردون.
(5). آد، کا، گا: گذر. [.....]
(6). آد، گا: بر در بهشت گذر باشد.
(7). آد، کا، گا: بوی.
(8). آد، گا خدای تعالی.
(9). کا: بروی.
(10). کا: گذرگاه.
(11). آد، کا، گا: دیه.
(12). آد، کا: دیه.
(13). آج، آد، کا، گا: مردمانید.
(14). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌خواهید.

صفحه : 90
موسی آن جا آمد به در سرای«1» اوّل و در بزد، گفت: شما چه مردمانید! گفتند«2»: ما مردمانیم دهقان، کار و پیشه ما کشت برز«3» است، گفت: از خدای چه می‌خواهی«4»! گفتند: باران. اگر امسال باران بسیار بارد همه توانگر«5» شویم.
از آن جا بیامد به در سرای دیگر«6»، گفت: شما چه مردمانید! گفتند: کار ما فخّار گری است«7»، ما کوزه گرانیم و کوزه بسیار کردیم از آن و نهاده، اگر امسال آفتاب بسیار باشد و باران نبارد«8» ما توانگر«9» گردیم«10». از آن جا بیامد به در سرای دیگر رفت«11»، گفت: شما چه مردمانید! گفتند: ما مردمانیم«12» که [ما را غلّه بسیار بر خرمن است، اگر بادهای پیاپی بیاید«13»، ما آن غلّه‌ها خورد کنیم و به باد پاک کنیم و کار ما برآید. به در سرای دیگر آمد«14» گفت: شما چه مردمانید! گفتند: ما مردمانیم«15»]«16» که خداوند«17» درختان میوه‌ایم و امسال درختان ما بار بسیار دارد، اگر هوا ساکن باشد و باد نجهد که میوه‌ها«18» نا رسیده از درخت بریزد، ما توانگر«19» شویم. موسی برگشت و می‌گفت: ای خدایی که روزی خلقان به امر تو است، یکی را باران می‌باید و یکی را آفتاب، و یکی را باد می‌باید و یکی را هوای ساکن آرمیده، و تو خداوند همه را مراد بدهی و به حسب مصلحت روزی به هر یک
-----------------------------------
(1). آد، کا آمد.
(2). اساس: گفت، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). آج: و بخور آد، گا: و برزی گری است.
(4). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌خواهید. (19- 9- 5). آج و دیگر نسخه بدلها: توانگر. [.....]
(6). آد، گا: دوم.
(7). آج: فخّاری است.
(8). آج: نباشد آد، کا، گا: نیاید.
(10). آج و دیگر نسخه بدلها: شویم.
(11). آد، گا و احوال پرسید.
(15- 12). اساس: مردمانی با توجّه به آج، کا تصحیح شد.
(13). آد، کا، گا: باشد.
(14). کا و.
(16). اساس: ندارد، با توجّه به آج، کا افزوده شد.
(17). آد، کا، گا: خداوندان.
(18). آج، کا: میوه ما.

صفحه : 91
رسانی چنان که تو دانی.
قوله: وَ الذّارِیات‌ِ، امیر المؤمنین«1»- علیه السلام«2»- بر منبر کوفه خطبه می‌کرد و می‌گفت:
سلونی قبل ان تفقدونی فان‌ّ العلم یفیض [14- ر] بین جنبی فیضا لو اجد مستفاضا،
پسر کوّا برخاست و گفت: ما ادّعی مثله نبی‌ّ او وصی‌ّ و انّی سألتک عن اشیاء، گفت: چنین دعوی هیچ پیغامبر و امام نکرد«3»، من از تو چند مسأله بخواهم پرسید«4»، گفت: بیار. گفت: اخبرنی عن الذّاریات ذروا! گفت: تلک الرّیاح. گفت: مرا خبر ده از «ذاریات.» گفت: بادهاست، قال: فَالحامِلات‌ِ وِقراً، چیست! گفت: آن بارهای گران برگرفته، گفت: تلک السحاب ابر است [که]«5» از باران بار گران دارد. قال«6»: فَالجارِیات‌ِ یُسراً، چیست! آنان که بآسانی می‌روند.
گفت: کشتی‌هاست، گفت: فَالمُقَسِّمات‌ِ أَمراً، کیستند آنان که قسمت کارها می‌کنند! گفت: آن فرشتگانند فی حدیث طویل.
نصب «ذروا» بر مصدر است، و نصب «وقرا» بر مفعول به است.
فَالجارِیات‌ِ یُسراً، نصب او بر حال است علی لفظ المصدر چنان که مثالهای او رفته است بسیاری«7» فَالمُقَسِّمات‌ِ أَمراً، نصب او بر مفعول به است و جواب قسم «ان‌ّ» است. إِن‌َّ ما تُوعَدُون‌َ، «ما» موصوله است، گفت: بحق‌ّ آن بادها که می‌جهد جستنی و بحق‌ّ اینکه ابرهای گرانبار به بارانهای«8» بسیار و بحق‌ّ اینکه کشتیهای در آب روان آسان آسان«9»، و بحق‌ّ اینکه فرشتگان که قسمت اینکه کارها به دست ایشان داده‌اند که آنچه شما را وعده داده‌اند از بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و حشر و نشر و
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا علی.
(2). آج گفتند.
(3). آج: هیج وحی و پیغمبر نکرد. [.....]
(4). آد، گا: خواهم پرسیدن.
(5). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). آد، کا، گا: گفت.
(7). کا: بسیار جای.
(8). آج، آد: به باران.
(9). آد، گا: روا به آسانی.

صفحه : 92
حساب و کتاب و جز آن از احوال و اهوال قیامت، لصادق همه راست است.
وَ إِن‌َّ الدِّین‌َ لَواقِع‌ٌ، و جزا [41- پ] و حساب خواهد بودن، و دین هر دو را محتمل است، بگفت: هم حساب حق‌ّ است هم جزا، اوّل حساب باشد تا بدانی که کار تو بگزاف نیست و با تو گزافکاری نخواهند کردن، آنگه بر وفق آن که حسابت«1» بر آمده باشد به حساب استحقاق تو از ثواب و عقاب، تو را جزا دهند«2»، لا محال«3» که اینکه واقع خواهد بودن و بودنی است، و آن را خلفی نیست.
آنگه قسمی دیگر از سر گرفت و گفت: وَ السَّماءِ ذات‌ِ الحُبُک‌ِ، بحق‌ّ آسمان خداوند راهها، عبد اللّه عبّاس و قتاده و ربیع گفتند: ذات الخلق الحسن خداوند خلق نیکو. عکرمه گفت: راست و هموار نبینی که مرد بافنده«4» را که جامه نیکو بافد، گویند: ما احسن حبکه أی نسجه المستوی. سعید جبیر گفت: ذات الزّینة خداوند زینت، یعنی آراسته به ستارگان. حسن گفت: أی حبکت بالنجوم به ستاره درهم آورد«5». مجاهد گفت: المتقن بالبنیان قوی بناست و محکم. ضحّاک گفت: ذات الطرائق خداوند راههاست و لکن برای آن که دور است از ما، ما نمی‌بینیم. و منه حبک الماء و حبک الرمل، طرایق آب و ریگ باشد، و کذلک حبک الدّرع و حبک الشعر الجعد شکنج آب و جوشن و موی جعد، و احدها حباک ککتاب و کتب، و حمار و حمر، قال الرّاجز:

کأنّما«6» جلّها الحوّاک طنفسة فی وشیها حباک
أی طریقة، و منه الحدیث فی صفة الدّجّال: رأسه حبک«7» یعنی الجعودة [42- ر]. إبن زید گفت: ذات الشّدّة و قرأ قول«8» اللّه تعالی:
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: شمارت.
(2). آد، کا، گا: دهد.
(3). آج، کا: لا محاله.
(4). آد، کا، گا: بافنده.
(5). آج، گا: آورده کا: آورده‌اند.
(6). اساس: کأنها، با توجه به کا تصحیح شد.
(7). اساس حبک، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). آد، کا: قوله. [.....]

صفحه : 93
وَ بَنَینا فَوقَکُم سَبعاً شِداداً«1». عبد اللّه عمر گفت: مراد آسمان هفتم است«2».
هو که‌إِنَّکُم«3»، جواب قسم است سوگند با آسمان به اینکه صفت که یاد کرد که شما که اهل مکّه‌ای«4» در قول مختلفی«5»، یعنی اقوال شما با یکدیگر نمی‌ماند در قرآن و در محمّد«6». یکی می‌گوید از شما که: او ساحر است«7»، یکی می‌گوید:
شاعر است«8»، یکی می‌گوید: کاهن است«9»، یکی می‌گوید: دیوانه است. و در قرآن قول شما هم«10» مختلف است، یکی می‌گوید: کلام بشر است«11»، یکی می‌گوید: فسانه«12» پیشینگان است، یکی می‌گوید فرا بافته«13» اوّلینان است، یکی می‌گوید: آموخته سلمان است، یکی می‌گوید: القای شیطان است. و گفتند: مراد مقتسمان‌اند که جَعَلُوا القُرآن‌َ عِضِین‌َ«14»- و تفسیر اینکه برفته است در سورة الحجر، و گفتند: مراد آن است که بعضی مقرّی«15» و بعضی منکری«16» و بعضی مؤمن و بعضی کافر و بعضی مصدّق و بعضی مکذّب، یعنی اینکه همه اختلاف و اقوال متفاوت است محال«17» است که همه حق باشد، تنبیه است ایشان را بر نظر و تفکّر تا اندیشه کنند و حق از اینکه میانه بجویند تا هلاک نشوند.
یُؤفَک‌ُ عَنه‌ُ مَن أُفِک‌َ، آنگه گفت: برگردانند از اینکه قرآن [آن را که برگردانند.
در معنی او چند قول گفتند: یکی آن که عرب اهل مکّه و قریش می‌برگردانند از
-----------------------------------
(1). سوره نبأ (78) آیه 12.
(2). آج: مراد آسمان هفتم است آد، گا عبد اللّه عباس گفت: مراد هفت آسمان است.
(3). آد، کا، گا‌هو قال لَفِی قَول‌ٍ مُختَلِف‌ٍ .
(4). آج و دیگر نسخه بدلها: مکّه‌اید.
(5). آج و دیگر نسخه بدلها: مختلف‌اید.
(6). آج هم مختلف است. (11- 9- 8- 7). آج، آد، گا و.
(10). آد، گا: و در قرآن هم قول شما.
(12). آد، آج، کا، گا: افسانه.
(13). آد، کا، گا: فرو بافته.
(14). سوره حجر (15) آیه 91.
(15). آد، گا: مقرّید.
(16). آد، کا، گا: منکر.
(17). آد، گا: متفاوت و متناقض محال. [.....]

صفحه : 94
اینکه قرآن]«1» و یا از محمّد آن را که می‌توانند که برگردانند به دعوت و اغراء و اغواء.
قول دگر آن که: یُؤفَک‌ُ عَنه‌ُ مَن أُفِک‌َ، بر می‌گردانند از اینکه قرآن آنان را که شیطان ایشان را به وسواس برگردانیده باشند«2»، و گفتند: بر می‌گردانند آن«3» را که او را خذلان دریافته باشد، یعنی افک و صرف ایشان کار نمی‌کنند الا در مخذولی متروکی از توفیق [بازمانده‌ای]«4»، و الافک الصرف، قال اللّه تعالی: أَ جِئتَنا لِتَأفِکَنا«5»، أی لتصرفنا، و «الإفک» فعل منه [42- پ] بمعنی مفعول، أی کلام مصروف عن وجهه و هو الکذب، من باب نقض و نقض و نفض و نفض و نکث و نکث.
قُتِل‌َ الخَرّاصُون‌َ، لفظ خبر است و معنی دعا چنان که گفت: قُتِل‌َ الإِنسان‌ُ ما أَکفَرَه‌ُ«6»، و الخرّاس الکذّاب و هو الحزّار«7» أیضا، خرص هم حزر کردن«8» باشد«9» هم دروغ گفتن، و اصل هر دو یکی است برای آن که حزر«10» کننده متیقّن نباشد بر آنچه گوید و آن حزر«11» که کند راست نیاید هم دروغ بود، و دروغزن«12» آنچه گوید بتخمین گوید بیشتر و قیل: قتل معناه لعن لعنت باد بر ایشان. و گفتند:
خرّاصان«13» شکّاکان را خواست. عبد اللّه عبّاس گفت: مقتسمان«14» اند که عقبهای مکّه ببخشیدند«15» و مردم را منع کردند از الحاق«16» بر«17» رسول- علیه السلام- و
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آج، گا: باشد آد: برگردانیده‌اند.
(3). اساس: آنان با توجّه به آج تصحیح شد.
(4). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). سوره احقاف (46) آیه 22.
(6). سوره عبس (80) آیه 20.
(7). آد، کا، گا: الحّراز.
(8). آد، کا، گا: حرز کردن.
(9). آد، کا، گا و.
(11- 10). اساس و همه نسخه بدلها: حرز، با توجّه به معنی کلمه و عبارات پیشین تصحیح شد.
(12). آج نیز.
(13). آد: خرّاصون.
(14). اساس، آج: متقسمان، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(15). اساس: ببخشید آج: ببخشند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(16). آد، کا، گا: از الحاق.
(17). آج و دیگر نسخه بدلها: به.

صفحه : 95
قصّه آن برفت. مجاهد گفت: کاهنان‌اند.
الَّذِین‌َ هُم فِی غَمرَةٍ ساهُون‌َ آنان که ایشان در غفلت ساهی‌اند، یعنی در سهوند و سهو غفلت باشد.
یَسئَلُون‌َ أَیّان‌َ یَوم‌ُ الدِّین‌ِ می‌پرسند که: کی خواهد بود«1» روز جزا! تو جواب ده که«2»: یَوم‌َ هُم عَلَی النّارِ یُفتَنُون‌َ آن روز خواهد بود«3» که ایشان را به آتش امتحان کنند و بر آتش نهند چنان که زر بر آتش نهند تا عیارش بدانند. و «علی» برای آن گفت که: آتش زیر پایشان باشد و ایشان را در آتش اندازند. و کوفیان گفتند:
«علی» به معنی «باء» است.
ذُوقُوا فِتنَتَکُم«4» بچشی«5» عذابتان. هذَا الَّذِی کُنتُم بِه‌ِ تَستَعجِلُون‌َ اینکه آن است که شما به او استعجال و شتابزدگی می‌کردی«6»، و برای آن«7» «هذا» گفت«8»، «هذه» نگفت با آن که فتنه از پیش [43- ر] رفته است که ردّ با معنی کرد«9» و آن عذاب است.
آنگه در برابر آن ذکر پرهیزگاران کرد و جزا و ثواب ایشان، گفت: ان‌ّ المُتَّقِین‌َ فِی جَنّات‌ٍ وَ عُیُون‌ٍ پرهیزگاران در بهشتها باشند و چشمه‌های«10» آب، آخِذِین‌َ، نصب«11» بر حال است من قوله: فِی جَنّات‌ٍ أی یحصلون«12» فی جنّات، گفت: می‌گیرند آنچه خدای با ایشان می‌دهد از ثواب و انواع کرامات. سعید جبیر گفت: عاملین«13» بما امرهم ربّهم، معنی آن است که: متّقیان آن کنند که
-----------------------------------
(3- 1). آد: بودن.
(2). کا و بگو.
(4). آد، کا، گا أی یقال لهم ذوقوا.
(5). آج و دیگر نسخه بدلها: بچشید.
(6). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌کردید.
(7). آج: اینکه.
(8). آج، آد و.
(9). آج: به معنی است.
(10). اساس و همه نسخه بدلها: چشمهای/ چشمه‌های.
(11). آج او.
(12). اساس: یخلصون، با توجّه به آج، آد تصحیح شد.
(13). آج، گا: عالمین. [.....]

صفحه : 96
خدای فرمود ایشان را، من قولهم انا اخذ بقول فلان، أی عامل به، و اینکه راجع باشد به احوال دنیا، و قول اوّل بهتر است برای سیاقت آیت فلقوله:«1» إِنَّهُم کانُوا قَبل‌َ ذلِک‌َ مُحسِنِین‌َ ایشان پیش از اینکه محسن و نیکوکار بوده‌اند، و اینکه دلیل آن است که آن اجری باشد که لایق باشد به احوال قیامت تا شاید گفتن که: [پیش از اینکه]«2» نیکوکار بوده‌اند. سعید جبیر گفت: قبل نزول الفرائض، یعنی پیش از آن که شرع با ایشان آمد و ایشان بر سر احسان و نکوکاری بوده‌اند«3».
کانُوا قَلِیلًا مِن‌َ اللَّیل‌ِ ما یَهجَعُون‌َ، در معنی «ما» و حکم آیت خلاف کردند، بعضی گفتند: «ما» ی نفی است و کلام تمام است عند قوله: کانُوا قَلِیلًا، علی تقدیر کانوا قلیلا من النّاس، یعنی کسهای«4» چنین از مردمان اندک باشند. آنگه ابتدا کرد و گفت: (ما یهجعون، علی تقدیرهم لا یهجعون) و ایشان شب نخسپند، بل به نماز برخیزند، و بعضی دگر گفتندی«5»: «ما» مصدری است أی کانوا«6» هجوعهم من اللیل قلیلا. و «یهجعون» در جای بدل اشتمال باشد از ضمیر در «کانوا»، و «ما» ی مصدری را مثال بسیار بود، منها قوله: بِما رَحُبَت«7»، أی برحبها. و قوله: بِما ظَلَمُوا«8»وَ بِالأَسحارِ هُم یَستَغفِرُون‌َ و در اوقات سحر استغفار کنند، و آمرزش خواهند از خدای تعالی.
وَ فِی أَموالِهِم حَق‌ٌّ لِلسّائِل‌ِ وَ المَحرُوم‌ِ و در مالهای ایشان حقّی باشد سایل و خواهنده را و محروم را که تنگ روزی«2» باشد. اینکه قول عبد اللّه عبّاس و سعید مسیّب است. بعضی گفتند: محروم آن باشد که در زکات نصیب نباشد [او را]«3» و از آن هشت صنف نباشد فی قوله: إِنَّمَا الصَّدَقات‌ُ لِلفُقَراءِ«4»- الایة. قتاده و زهری‌ّ گفتند:
«سایل» آن باشد که بخواهد، و «محروم» آن که نخواهد. ابراهیم گفت: «محروم» آن باشد که او را از غنیمت سهمی و نصیبی نرسیده باشد، و بیان اینکه آن باشد«5» که:
روایت کردند از حسن محمّد«6» که رسول«7» سریّتی«8» بفرستاد، برفتند و غنیمت آوردند.
رسول میان ایشان قسمت کرد. پس از آن قومی دیگر آمدند که ایشان را نصیب نبود در آن، [اینکه]«9» ایت فرود آمد. عکرمه گفت: «محروم» آن باشد که مالی فزاینده ندارد چون گاو و گوسپند و شتر. زید أسلم گفت: آن باشد [44- ر] که زرعش«10» یا میوه‌اش را یا چهار پایش را آفت رسیده بود. محمّد بن کعب گفت: «محروم» آن باشد که او را احتیاج رسیده باشد، آنگه بخواند: إِنّا لَمُغرَمُون‌َ، بَل نَحن‌ُ مَحرُومُون‌َ«11».
عبد اللّه بن ابی قلابه گفت: مردی بود از اهل یمامه«12»، سیلی بیامد و مالی
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس دیگر نسخه بدلها: گذرد.
(2). آد، گا: خواهنده را و آن که محروم روزی.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.
(4). سوره توبه (9) آیه 60.
(5). آج، آد، کا: اینکه آن است.
(6). آد، گا: حسن بن محمّد. [.....]
(7). آج علیه السلام آد، کا، گا صلی اللّه علیه و آله.
(8). آج و دیگر نسخه بدلها را.
(9). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(10). آد، گا: زرع.
(11). سوره واقعه (56) آیه 66 و 67.
(12). اساس، آج: یمام با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 98
که داشت از مواشی برد. یکی از اصحاب رسول گفت: هذا المحروم«1» اینکه مرد محروم است. او را توزیعی بکردند«2». شعبی‌ّ گفت: هفتاد سال است تا«3» می‌پرسم که محروم که باشد و هیچ علمی حاصل نشد مرا«4». و اصل او در لغت ممنوع باشد بر خلاف مرزوق. و «حرمان» منع باشد.
أنس مالک روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: فردای قیامت درویشان تظلّم کنند از توانگران«5» و گویند: بار خدایا حق‌ّ ما بندادند«6» از حقّی که تو نهادی ما را در مال ایشان، حق تعالی گوید: به عزّت و جلال من که شما را مقرّب گردانم و ایشان را عذاب کنم. آنگه رسول- علیه السلام- اینکه آیت برخواند: وَ فِی أَموالِهِم حَق‌ٌّ لِلسّائِل‌ِ وَ المَحرُوم‌ِ.
و فی الإرض آیات للموقنین و در زمین ایاتی و علاماتی و عبرتی هست آنان را که ایشان را یقین باشد و شکّاک نباشند آنگه گفت به لفظ استفهام بر سبیل ملامت: وَ فِی أَنفُسِکُم أَ فَلا تُبصِرُون‌َ در خویشتن نمی‌نگری«7» و اندیشه نمی‌کنی«8»!
عبد اللّه زبیر گفت: مراد مخرج بول و غایط است. مسیّب بن شریک گفت: مراد آن است که از یک ره«9» طعام و شراب فرو می‌رود«10» و از دو ره«11» بیرون می‌آید. اگر شیر محض خورد«12» آب بیرون آید. ابو بکر وراق گفت: و فی انفسکم«13»، در تحویل حالات و تغییر آلات و ضعف و قوّت و قهر منّت و عجز ارکان و فسخ صریمت و نقض عزیمت. آنگه گفت [44- پ]: تو ایمن باش که روزی تو
-----------------------------------
(1). کا: هذا محروم.
(2). آد، گا: از برای او توزیعی کنید کا: او را توزیعی کنید، بکردند.
(3). آج، آد، گا: که.
(4). کا: نشد بر آن.
(5). آج و همه نسخه بدلها: توانگران.
(6). اساس: بنه دادند/ بندادند.
(7). آج و همه نسخه بدلها: نمی‌نگرید.
(8). آج و همه نسخه بدلها: نمی‌کنید. [.....]
(9). آج، کا: راه.
(10). آج: می‌شود.
(11). کا: راه.
(12). آد، گا: خورند.
(13). آد و دیگر نسخه بدلها یعنی.

صفحه : 99
جایی«1» نهادم که«2» آفت به او ره نبرد«3» و هیچ دزد«4» نبرد، لا تأکله السوس و لا یناله اللّصوص.
وَ فِی السَّماءِ رِزقُکُم روزی شما در آسمان است، یعنی برف و باران که به او نبات از زمین بر آید که سبب روزی شما می‌شود«5». بعضی دگر گفتند: مراد به «سماء» باران است که عرب آسمان را و ابر«6» و باران را آسمان خوانند«7»، یقول العرب: أصابنا سماء، قال«8»:

اذا سقط السّماء بارض قوم رعیناها و ان کانوا غضابا
إبن کیسان گفت: معنی آن است که و علی رب‌ّ السماء رزقکم روزی شما به تقدیر و فرمان خدای آسمان است. و «فی» به معنی «علی» است، چنان که گفت:
وَ لَأُصَلِّبَنَّکُم فِی جُذُوع‌ِ النَّخل‌ِ«9»، أی «علی»، آنگه مضاف بیفگند و مضاف الیه به جای او بداشت«10»، نحو قوله: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«11»، و اینکه وجه متعسّف [است]«12» از آن جا که مجاز فی«13» مجاز است، و اینکه معنی استخراج توان کرد«14» بی اینکه تقدیر بر وجهی دگر و آن آن است«15»: وَ فِی السَّماءِ، مراد آن است که چون در آسمان باشد جز به تقدیر من نباشد«16»، برای آن که من در آسمان [کس را]«17» ملک و ملک ندادم چنان که [در زمین]«18». فاذا یختص‌ّ بی و یتعلّق بمشیّتی، و اینکه
-----------------------------------
(1). کا: چنان.
(2). آج، کا: نهاده‌ام که.
(3). آج: راه نبرد کا، گا: راه نیابد.
(4). آد، گا آن را.
(5). آج، آد، کا: روزی شماست.
(6). آج را.
(7). آد، کا: خواند.
(8). کا الشّاعر.
(9). سوره طه (20) آیه 71. [.....]
(10). آد، کا: بنهاد.
(11). سوره یوسف (12) آیه 82. (18- 17- 12). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(13). آج و دیگر نسخه بدلها: در.
(14). آد، گا: توان کردن.
(15). آد، گا: وجهی دیگر که کا: وجهی دیگر و آن آن است که.
(16). آد، گا: نبود.

صفحه : 100
به«1» از آن است که اینکه«2» گفتن که«3» إبن کیسان [گفت]«4».
سفیان ثوری گفت: واصل الأحدب اینکه آیت بخواند: وَ فِی السَّماءِ رِزقُکُم، گفت: اینکه چه ابلهی است که من می‌کنم، آنچه خدای گفت«5» بر آسمان است من در زمین چگونه طلب می‌کنم. برفت و زاویه گرفت و عبادت می‌کرد. یک روز و دو روز چیزی پدید نیامد، روز سه دیگر«6» سلّه‌ای«7» دید که پیش او بنهادند. او را برادری بود [در]«8» توکّل از او درست‌تر«9»، او از در درآمد سلّه خرما [45- ر] دو شد، یکی اینکه می‌خورد یکی«10» آن. هر دو در آن زاویه خدای را می‌پرستیدند، و آن روزی به ایشان می‌آمد«11» تا با پیش خدای شدند. إبن محیصن خواند: و فی السماء رازقکم، به «الف» روزی دهنده شما در آسمان است یعنی خدای تعالی [نه]«12» به معنی جهت چنان که تأویل کردیم مانند اینکه الفاظ را. وَ ما تُوعَدُون‌َ و آنچه وعده می‌دهند شما را از خیر و شر. ضحّاک گفت: من الجنّة و النّار از بهشت و دوزخ. گفتند: قیامت خواست.
فَوَ رَب‌ِّ السَّماءِ وَ الأَرض‌ِ، آنگه قسم یاد کرد و سوگند به خدای آسمان و زمین که: آنچه من گفتم از معنی روزی، حق است و درست است، مِثل‌َ ما أَنَّکُم تَنطِقُون‌َ، کوفیان «مثل» خواندند برفع، علی انّه صفة لقوله «لحق‌ّ». و باقی قرّاء «مثل» خواندند منصوب. آنگه در وجه او اختلاف«13» کردند. گفتند بعضی«14»: نصب بر حال است، و التّقدیر: انّه لحق‌ّ، مشبها«15»
-----------------------------------
(1). کا: بهتر.
(2). آج: آن.
(3). آد، گا: آن است که. (12- 8- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). کا که.
(6). آد، گا: روز سیم.
(7). آج، آد، کا، گا خرما. [.....]
(9). کا: درستر.
(10). آج و دیگر نسخه بدلها: و یکی 11. آج: می‌رسانیدند آد، کا، گا: می‌رسید.
(13). آج و دیگر نسخه بدلها: خلاف.
(14). آج و دیگر نسخه بدلها: بعضی گفتند.
(15). کذا در اساس آد و گا و کا آج: مثل.

صفحه : 101
نطقکم. بعضی دیگر گفتند: منصوب است بر صفت مصدری محذوف کانّه قال: حق‌ّ ذلک حقّا مثل کونکم ناطقین، گروهی دگر گفتند: برای آن که مضاف است با مبنی، او را بنا کردند بر فتح لا بهامه، نحو خمسة عشر. و اگر اضافت او با معربی بودی بنا نکردندی«1» نحو: مثل زید و اینکه قول ما زنی است و قول اوّل قول جرمی است و أنشد المازنی‌ّ:

لم یمنع الشّرب منها غیر ان نطقت حمامة فی غصون ذات او قال
گفت: چون «غیر» را«2» اضافت کرد با ان بنا کرد او را بر فتح. امّا معنی آیت، در او چند قول است«3»: یکی آن که معنی آن است که«4» من خبر دادم«5». از باب روزی حق‌ّ است و درست«6»، چنان که ناطقی شما، یعنی چنان که در اینکه شک نیست که شما ناطقی«7» در آن شک مکنید [45- پ] بعضی دگر گفتند نطقی مخصوص خواست بر«8» معنی«9»: مِثل‌َ ما أَنَّکُم تَنطِقُون‌َ من قول لا اله الا الله، یعنی چنان که اینکه کلمه حق‌ّ است و درست است اینکه که من وعده دادم حق است و درست بعضی دگر گفتند: چنان که یکی از ما به زبان دیگری سخن نتواند گفتن همچنین، روزی غیری غیری نتواند«10» خوردن و اینکه بر قاعده ما درست نیاید، اگر گویند:
چه فرق باشد میان آن که گفتی «مثل ما تنطقون»«11» و میان آن که گفت«12»
-----------------------------------
(1). کا: کردندی.
(2). اساس صفت، که با توجه به آج و دیگر نسخه‌ها، زائد به نظر رسید.
(3). همه نسخه‌ها: گفتند.
(4). آج و دیگر نسخه بدلها اینکه که.
(5). کذا در اساس و آج، دیگر نسخه بدلها: دادم.
(6). کا است.
(7). کا: ناطق‌اید.
(8). آد، کا، گا: و. [.....]
(9). آد آن که.
(10). آد، کا، گا: روزی غیری نتواند.
(11). اساس: ینطقون، با توجه به آج و دیگر نسخه‌ها تصحیح شد.
(12). آج: گفتی.

صفحه : 102
«مِثل‌َ ما أَنَّکُم تَنطِقُون‌َ»، گوییم: معنی مختلف شود و آن آن است که «مثل ما تنطقون» تقدیر آن باشد که مثل نطقکم چون نطق شما و نطق ما، در او هم حق باشد و هم باطل: و چون گفت: مثل ما انّکم، معنی آن است که: مثل کونکم ناطقین چنان که ناطقی«1» و در ناطقی شما«2» شکّی نیست همچنین در حقّی اینکه«3» خلافی نیست، فهذا هو الفرق بینهما.
حسن گفت ما را روایت کردند از«4» رسول- علیه السلام- که او گفت:
5» قاتل اللّه قوما« اقسم لهم ربهم بنفسه فلم یتصدقوه
بکشاد خدای قویم را که خدای تعالی برای ایشان به خود قسم کرد باورش نداشتند.
اصمعی گفت: روزی از«6» مسجد آدینه بصره می‌آمدم در راه اعرابیی جلف جافی«7» مرا پیش آمد«8» بر شتری نشسته شمشیری در بر افگنده«9» [و کمانی به دست گرفته]«10» بنزدیک من رسید سلام کرد و مرا گفت: ممّن الرّجل از کدام قبیله‌ای!
گفتم: من بنی الاصمع. مرا گفت: اصمعیی! گفتم: آری. گفت: از کجا می‌آیی!
گفتم: از جایی که در او«11» کلام خدای می‌خواندند گفت: خدای را کلامی است که آدمیان خوانند! گفتم: آری. گفت: چیزی بخوان«12» [46- ر] بر من از آن کلام.
من بر گرفتم سورة وَ الذّارِیات‌ِ«13» الی قوله: وَ فِی السَّماءِ رِزقُکُم وَ ما تُوعَدُون‌َ. مرا گفت: یا اصمعی به خدای بر تو که اینکه کلام خداست! گفتم: آری به آن خدای که محمّد را به خلق«14» فرستاد که اینکه کلام خداست که بر محمّد فرو فرستاد. مرا
-----------------------------------
(1). آج، آد، کا، گا: شما ناطق‌اید.
(2). آد، کا، گا: ما.
(3). آد، گا: در حقیّت اینکه سخن کا: در حق‌ّ اینکه.
(4). آد، گا: که.
(5). همه نسخه بدلها: اقواما.
(6). گا: در.
(7). گا: حافی.
(8). آد، گا: از پیش من بر آمد کا: از پیش من باز افتاد.
(9). کا: حمایل کرده.
(10). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. [.....]
(11). آد: در آن جا.
(12). کا: برخوان.
(13). آد، گا: من سوره و الذاریات بنیاد کردم.
(14). آد، کا، گا: بحق به خلقان.

صفحه : 103
گفت: مرا بس«1». آنگه برخاست و شتر را بکشت و با پوست پاره پاره کرد و مرا گفت: یار من باش تا به درویشان دهیم. من با او باستادم«2» و آن گوشتها«3» به درویشان دادیم. آنگه تیغ بشکست و کمان«4» در زیر خاک کرد و روی در بیابان نهاد و می‌گفت: وَ فِی السَّماءِ رِزقُکُم وَ ما تُوعَدُون‌َ من خود را ملامت کردم گفتم ای نفس سالهای بسیار است که تو اینکه آیت می‌دانی و می‌خوانی و متّعظ نشدی و اعرابی جلف به یک بار متّعظ شد. دگر بار ندیدم آن اعرابی را تا آن سال که با رشید به حج بودم طواف می‌کردم از پس پشتم آوازی بر آمد که کسی مرا بخواند به آوازی ضعیف باز نگریدم«5» اعرابی را دیدم با تنی ضعیف، پوست بر استخوان«6» خشک شده و گونه روزی زرد کرده، بر من سلام کرد و مرا از ورای مقام«7» ابراهیم برد و بنشاند و گفت: هم از آن کلام خدای مرا بشنوان. من سورة وَ الذّارِیات‌ِ بر گرفتم«8».
چون به اینکه آیت رسیدم وَ فِی السَّماءِ رِزقُکُم وَ ما تُوعَدُون‌َ، گفت: وَجَدنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا، آنگه مرا گفت: دگر چیست«9»! من بر خواندم: فَوَ رَب‌ِّ السَّماءِ وَ الأَرض‌ِ إِنَّه‌ُ لَحَق‌ٌّ مِثل‌َ ما أَنَّکُم تَنطِقُون‌َ، نعره‌ای بزد و گفت: که«10» خدای را بخشم آورد تا او را سوگند بایست خورد! و برگشت«11» [47- پ] آن که«12» او را باور نداشت تا سوگند خورد؟ یک دو بار اینکه باز گفت و جان بداد. و رسول- علیه السلام- گفت:
الرزق اشدّ طلبا للعبد من اجله
روزی بنده را به طلب کند از اجلش.
و بو سعید خدری‌ّ روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت:
لو ان‌ّ احدکم فرّ من
-----------------------------------
(1). آج: مرا گفت: بس کا: پس گفت: مرابس.
(2). آج، آد، گا: بایستادم کا: در ایستادم.
(3). آد، گا: گوشت.
(4). کا: تیغ و کمان بشکست و.
(5). کا: باز نگریستم.
(6). کا خوشیده.
(7). آد، کا، گا: و مرا به مقام.
(8). آد، کا، گا: خواندن گرفتن.
(9). آد، کا، گا: هست.
(10). آد، کا: کیست آن که گا: کیست که. [.....]
(11). کذا در اساس و آج، آد، کا، گا: کیست آن که. «برگست»، همان «برگشت» است و به معنی معاذ اللّه، یعنی هرگز و مبادا.
(12). کا، گا: آنگه. 1»

صفحه : 104
الله‌رزقه لتبعه« کما یتبعه الموت،
گفت: شما از روزی بگریزی«2» روزی از پی شما«3» بیاید چنان که مرگ، و شاعر گفت در اینکه معنی«4»:

الرّزق فی القرب و فی البعد اطلب للعبد من العبد

لو قصّر الطّالب فی سعیه أتاه ما«5» قدّر فی قصد
و قال دعبل:

اسعی لا طلب رزقی و هو فی طلبی و الرّزق اکثر لی منّی له طلبا
و در اخبار ما آمد که:
الرّزق رزقان، رزق تطلبه و رزق یطلبک
روزی دو است: یکی تو او را طلب می‌کنی و یکی او تو را طلب می‌کند، آنچه تو او را طلب می‌کنی باشد که بیابی و باشد که نیابی، و آنچه او طلب کند لابد تو را بیابد، و لمحمّد بن حازم فی معناه:

لو کان فی صخرة فی البحر راسیة صمّاء ملمومة«6» ملسا نواحیها

رزق لعبد براه اللّه لا نصدعت منه الیه فأدّت کلّما«7» فیها

أو کان تحت طباق السّبع مطلبه لسهّل اللّه فی المرقی مراقیها

حتّی ینال ألذی فی اللوح خطّ له ان هی أتته و الّا فهو یأتیها
و لکن بنای اینکه بر توکّل است، تا توکّل درست نباشد اینکه حال درست نیاید«8». و رسول- علیه السّلام- گفت:
9»10» لو انّکم تتوکّلون علی اللّه حق‌ّ توکّله لرزقکم [کما]« یرزق الطّیر تغدو« خماصا و
-----------------------------------
(1). کا: لعتبعه.
(2). کذا: در اساس آج و دیگر نسخه بدلها: اگر یکی از شما از روزی بگریزد.
(3). کذا: در اساس آج و دیگر نسخه بدلها: روزی در پی او.
(4). آد، گا: و شاعری در اینکه معنی گفته.
(5). کا: أتاهما.
(6). آد، گا: مملولة
(7). آد، گا: کل‌ّ ما.
(8). آد، کا، گا: بر نیاید.
(9). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(10). اساس: یعدو، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. 1»

صفحه : 105
الله‌تروح« بطانا
، گفت: شما توکّل کردی«2» بر خدای حق‌ّ توکّلش [47- ر] چنان که بباید روزی دادی شما را چنان که مرغان را دهد، بامداد از آشیانها بیرون آیند حوصله‌ها«3» تهی، و نماز شام به آشیانها روند حوصله‌ها«4» پر.
امّا آنچه تکلیف تو است در اینکه باب سعی است و طلب کردن روزی از مطلب خود از وجهی حلال، آنگه آنچه صلاح تو است به تو رسد، و آنچه نرسد هم صلاح تو است«5». طلب تو جهاد است و دادن او صلاح یا نادادن، تو را آن«6» مجاهدت امتناع نباید کردن که:
طلب الحلال جهاد،
و
قال علیه السلام: رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر.
تکلیف تو یافتن نیست، تکلیف تو جستن است«7».
8» و علی‌ّ ان اسعی و لیس علی‌ّ ادراک النّجاح«.
آن که به تو«9» است جدّ است، و آن که [به اوست جدّ است]«10». اینکه جدّ جهد است و آن جهد جهاد«11»، آن جدّ حظ است و آن حظّ [حظّ«12» است، و آن]«13» به قضاست و بر تو به آن قضا رضاست، چه اگر راضی نباشی سخط تو را اثر نیست«14»:

فان تغضبوا من قسمة اللّه حظّکم فللّه اذ لم یرضکم کان أبصرا
بارع زوزنی گوید در اینکه معنی و معنی لطیف کرد«15»:

یقولون ان‌ّ المال عنقاء مغرب لذی الفضل فاقنع تسترح قلت فاقلبوا
-----------------------------------
(1). اساس: یروح، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). آج، آد: یعنی اگر شما توکّل کردید. [.....]
(4- 3). اساس: آد، گا: حوصلها/ حوصله‌ها.
(5). آد، گا: در آن است.
(6). آج: صلاح با نادان از آد، گا: و دادن و نادادن او صلاح تو را از.
(14- 7). کا قال الشّاعر.
(8). اساس: و علی‌ّ ان اسعی ادراک النّجاح، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). کا: بر تو.
(13- 10). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). آد، کا، گا است و.
(12). آد: خط.
(15). آج، گا: لطیف است.

صفحه : 106

اذا انا لم اقنع فما انا صانع و ما لامرء عمّا قضی اللّه مذهب
بر تو قناعت است و تسلیم، چه به سعی تو زیادت نشود آنچه تو را نهاده‌اند، چنان که گفت:

و لیس رزق الفتی من حسن حیلته بل من جدود و ارزاق و اقسام

کالصید یحرمه الرّامی المجید و قد«1» یرمی و یرزقه من لیس بالرّامی
و قال اخر:

اذا ما رای النّاس الغنی‌ّ جاره فقیر یقولوا عاجز و جلید

و لیس الغنی و الفقر من حیلة الفتی و لکن أحاظ«2» قسّمت و جدود
و قوله: هل اتیک حدیث [47- پ] ضَیف‌ِ إِبراهِیم‌َ المُکرَمِین‌َ، آنگه گفت:
یا محمّد به تو آمد حدیث مهمانان ابراهیم آن مهمانان گرامی! در عدد مهمانان ابراهیم خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس گفت و مقاتل: دوازده کس«3» بودند. محمّد بن کعب گفت: جبریل [بود]«4» با هفت فریشته، عطا گفت: جبریل بود و میکایل و فریشته‌ای دیگر با ایشان بود. عبد اللّه بن عبّاس گفت: برای آن «مکرم» خواند ایشان را که ناخوانده بودند. مجاهد گفت: برای آن «مکرم» خواند ایشان را که ابراهیم به نفس خود خدمت کرد ایشان را، و قال الشّاعر:

و انّی لعبد الضّیف ما دام نازلا و مالی سواها شیمة تشبه العبدا
گفتند: برای آن «مکرم» خواند ایشان را که بنزدیک خدای گرامی بودند، نظیره قوله: بَل عِبادٌ مُکرَمُون‌َ«5»، ابو بکر ورّاق گفت: برای آن که مهمانان مرد کریم بودند و او مکرم بودی مهمانان را، پس مهمان او مکرم«6» باشند.
-----------------------------------
(1). آد: المجدّ و قد گا: المجدّ له.
(2). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها چاپ شعرانی (10/ 302): حظوظ.
(3). آد، کا، گا: فرشته.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(5). سوره انبیاء (21) آیه 26.
(6). اساس: مکرّم با تشدید، که صحیح نمی‌نماید.

صفحه : 107
إِذ دَخَلُوا عَلَیه‌ِ چون نزدیک [او]«1» شدند، فَقالُوا سَلاماً، أی نسلّم علیک تسلیما، آنگه فعل بیفگند و زواید مصدر. قال‌َ سَلام‌ٌ، أی سلام علیکم، أو خطابی و تحیّتی. «سلام» خبر مبتدایی باشد محذوف. قَوم‌ٌ مُنکَرُون‌َ، أی انتم قوم منکرون.
هم خبر مبتدای محذوف است، گفت: شما مردمان نا شناخته‌ای«2»، من شما را نمی‌شناسم. و گفتند: برای آن «منکر» خواند ایشان را که بی‌دستوری در شدند، و گفتند: برای آن که خطاب و تحیّت سلام عادت نبود، او آن تحیّت نشناخت.
فَراغ‌َ إِلی أَهلِه‌ِ، أی مال و رجع. ابراهیم- علیه [السلام]«3» با نزدیک قوم و اهل خود رفت ساره [و گفت]«4»: مرا مهمانان«5» رسیدند«6» بس«7» گرامی، چیزی نیست«8» [48- ر] که پیش ایشان بریم! گفت: چیزی ساخته نیست و لکن مرا عجلی است گوساله که او را می‌پرورم به هوس فرزند و او را چون فرزند می«9» دارم به دوستی، و لکن برای تو ایثار کنم«10». چنان که عادت زنان باشد او را دست و پای در حناء«11» گرفته بود و زنگ در گلو بسته. ابراهیم آن عجل را بکشت و بریان کرد و آن گوساله‌ای بود فربه.
فَقَرَّبَه‌ُ إِلَیهِم«12»، و قال لهم: کلوا، فلمّا رأیهم لا یأکلون، قال‌َ أَ لا تَأکُلُون‌َ، پیش بنهاد [و گفت]«13»: چرا نمی‌خوری«14»! گفتند: ابراهیم ندید«15»، برای آن که او
-----------------------------------
(4- 3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آج: شما مردانید ناشناخته‌اید آد، گا: شما مردمانی ناشناخته‌اید کا: شما مردمانید ناشناخته.
(5). آج: مهمانانی.
(6). آد، کا، گا: رسیده‌اند.
(7). کا: پس.
(8). آد، کا: هست.
(9). آد: فرزندی.
(10). آد، گا و.
(11). اساس: حیناء با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(12). آد، گا آنگه پیش ایشان آورد و بنهاد، و قال الا تأکلون، اینکه جا در کلام محذوفی هست، و التقدیر: فقرّبه الیهم.
(13). اساس: ندارد با توجه به آج، گا افزوده شد.
(14). آج: نمی‌خورید آد: گفت بخورید چون دید که ایشان نمی‌خورند گفت: بخورید. [.....]
(15). آج، آد، کا که ایشان نمی‌خوردند.

صفحه : 108
را عادت نبود که در مهمان نگاه کردی به وقت طعام خوردن، چه عادت کریمان چنین باشد تا مهمانان طعام بخورند چنان که خواهند، بخلاف آن که یکی گفت در مهمانی بخیلی«1»:

امدّ یدی‌ّ فیه لأسرق لقمة فیلحظنی شزرا فأعبث بالبقل
ساره از پس پرده بدید، ابراهیم را بخواند و گفت: اینکه میهمانان تو طعام نمی‌خورند. او گفت: الا تأکلون«2»، آنگه بترسید از ایشان که نباید که به او«3» غدری و خیانتی در دل دارند، یقال: أوجس فی نفسه«4» اذا وجد و الخیفة الخوف. قالوا لا تخف، ایشان«5» دیدند که ابراهیم بترسید از ایشان، گفتند: مترس. و او را به پسری دانا بشارت دادند. اهل اشارت گفتند: چون ساره [48- پ] با بی فرزندی«6» عجل«7» فدا کرد و ایثار کرد که آن را چون فرزند می‌داشت، ما او را به فرزند چون اسحاق بشارت دادیم«8».
فَأَقبَلَت‌ِ امرَأَتُه‌ُ فِی صَرَّةٍ، أی فی صیحة، یعنی ساره که اهل او بود بانگ برداشت. و مراد به «اقبلت» نه اقبال و ادبار است، انّما معنی آن است که گوید:
اقبل فلان یفعل کذا، أی جعله«9» کذا. و گفتند: فی صرّة، أی فی جماعة من النّساء.
و اصل الصّرّ، الجمع، و منه الصرّة و قال«10».

واهرها فی صرّة لم تزیّل.
أی فی جماعة من«11» البقر. فصکّت وجهها، أی لطمت وجهها تپنچه«12» بر
-----------------------------------
(1). آد، کا: مهمان بخیل گا: میزبان بخیلی.
(2). آد، کا، گا فاوجس منهم خیفة.
(3). کا: که نباشد با او.
(4). آد، کا و أجس‌ّ.
(5). آج و دیگر نسخه بدلها چون.
(6). کا: به عوض فرزندی.
(7). آج و دیگر نسخه بدلها: عجلی.
(8). گا: دادند.
(9). اساس: أی جعله با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). آد، کا، گا الشّاعر.
(11). آج، کا، گا: ندارد.
(12). آج، گا: طپانچه.

صفحه : 109
روی زد«1»، گفت: عجوز عقیم، و التّقدیر: أنا عجوز عقیم، و قیل«2»: أ تلد عجوز عقیم، گفت: من پیر شدم و در اصل خود نازاینده بودم، یا گفت: چگونه ممکن باشد که پیر زنی عقیم بزاید؟ در اخبار هست که ساره«3» در وقت بشارت نود و نه ساله بود و ابراهیم صد ساله بود و ساره هرگز نزاده«4» بود.
قالوا کذلک، فرشتگان گفتند: همچنین«5» گفت ما را خدای تو«6» و ما اینکه بشارت نه از خود می‌گوییم. سؤال کردند که ابراهیم و ساره صدق قول«7» و بشارت«8» از کجا دانستند! و ایشان به صورت آدمیان بودند نه به صورت فرشتگان!
گوییم: لا بدّ است از آن که علمی معجز مقرون باشد به گفتار و بشارت ایشان که ابراهیم و ساره را علمی«9» حاصل شود به قول ایشان. و در خبر آمد که دعا کردند«10» تا خدای تعالی آن عجل را زنده کرد تا«11» برخاست و بنزدیک مادر رفت [49- ر]«12».
قال‌َ فَما خَطبُکُم، ابراهیم- علیه السلام- چون بدانست که ایشان فرشتگانند و از نزدیک خدای می‌آیند، خواست تا بداند که به او آمده‌اند یا به کاری دیگر، گفت«13»: فَما خَطبُکُم أَیُّهَا المُرسَلُون‌َ چه کار است شما را«14» ای فرستادگان«15» خدای.
-----------------------------------
(1). آد، گا: می‌زد. [.....]
(2). کا قالت.
(3). آج، آد، گا را.
(4). کا: نزاییده.
(5). آد، کا، گا: چنین.
(6). آد، گا که او محکم کار و داناست.
(7). اساس: صدیق القول، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). آج، آد، گا ایشان.
(9). کا آن فرشتگان.
(10). آج و دیگر نسخه بدلها: علم.
(11). آد، گا: و.
(12). کا إنّه هو الحکیم العلیم، یعنی خدای تعالی حکیم است و محکم کار و داناست.
(13). آج، کا قال.
(14). کا بر من، آد، گا در زمین.
(15). گا: ای فرشتگان. [.....]

صفحه : 110
قالُوا إِنّا أُرسِلنا إِلی قَوم‌ٍ مُجرِمِین‌َ، ایشان گفتند: ما را فرستاده‌اند به گروهی گناهکاران، یعنی قوم لوط.
لِنُرسِل‌َ عَلَیهِم حِجارَةً مِن طِین‌ٍ، گفت: تا بفرستیم بر ایشان سنگها«1» از گل.
کلبی گفت: از سنگ و گل بود، بیانه قوله: مِن سِجِّیل‌ٍ«2».
مُسَوَّمَةً عِندَ رَبِّک‌َ لِلمُسرِفِین‌َ علامت بر کرده بنزدیک خدای تعالی برای آن مسرفان متعدّیان.
فَأَخرَجنا مَن کان‌َ فِیها مِن‌َ المُؤمِنِین‌َ بیرون آوردیم هر کس را که در آن جا بودند از مؤمنان به لوط- علیه السلام«3»- نیافتیم در آن جا جز یک خانه از مسلمانان و آن خانه لوط بود- علیه السلام-.
وَ تَرَکنا فِیها آیَةً رها کردیم«4» در آن شهر و مدینه آیتی و عبرتی و علامتی آنان را که از عذاب خدای تعالی ترسند«5».
وَ فِی مُوسی، یعنی فی إرسال موسی أیضا ایة و در فرستادن موسی- علیه السلام- چنین آیتی و دلالتی بود چون بفرستادیم او را«6» با حجّتی و برهانی ظاهر«7» روشن. و فرّاء گفت: معطوف است علی قوله: وَ فِی الأَرض‌ِ آیات‌ٌ«8» و فی موسی أیضا آیات.
فَتَوَلّی بِرُکنِه‌ِ پشت بر کرد و برگردید به جانب خود، قیل: برکنه أی بجانبه، پهلو برگردانید«9»، نظیره قوله: أَو آوِی إِلی رُکن‌ٍ شَدِیدٍ«10» اراد به المنعة و العشیرة
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: سنگهایی.
(2). سوره هود (11) آیه 82 سوره حج (15) آیه 74 سوره فیل (105) آیه 4.
(3). آد، کا فما وجدنا فیها غیر بیت من المسلمین.
(4). آد، کا، گا: و رها کردیم.
(5). آج: نترسند.
(6). آد، گا به فرعون.
(7). کا و.
(8). سوره ذاریات (51) آیه 20.
(9). آد، کا، گا یعنی ابا نمود و قبول نکرد. و قیل: بقوّته و اشراف قومه، او برگردید و قوم را برگردانید.
(10). سوره هود (11) آیه 80.

صفحه : 111
و قال گفت یعنی فرعون: ساحِرٌ أَو مَجنُون‌ٌ، أی«1» هذا، اینکه موسی یا جادوست [49- پ] یا دیوانه. ابو عبیده گفت: «أو» به معنی «واو» است برای [آن که]«2» او موسی را به هر دو قذف کرد لقوله: آثِماً أَو کَفُوراً«3».
فَأَخَذناه‌ُ وَ جُنُودَه‌ُ ما بگرفتیم فرعون را و لشکر او را و در دریا انداختیم ایشان را. وَ هُوَ مُلِیم‌ٌ و او مستحق‌ّ ملامت بود.
وَ فِی عادٍ، عطف است بر آنچه رفت من قوله: وَ فِی الأَرض‌ِ«4»، و فی نوح«5»، و فی عاد آیات«6» و ادلّة«7» نیز«8» در عاد و قصّه ایشان آیاتی و علاماتی و دلیلهایی هست.
إِذ أَرسَلنا عَلَیهِم‌ُ الرِّیح‌َ العَقِیم‌َ چون بفرستادیم بر ایشان بادی عقیم و آن [بادی]«9» بود که میغ پراگنده کند و برگ بریزاند از درخت در وقت خزان، و ضدّ او لاقح«10» بود.
ما تَذَرُ مِن شَی‌ءٍ أَتَت عَلَیه‌ِ إِلّا جَعَلَته‌ُ کَالرَّمِیم‌ِ، گفت: رها نکرد هیچ چیز را که بر او آمد الّا و او را چون استخان«11» پوسیده و چوب پوسیده کرد چون گیاهی خشک. قتاده گفت: چون درخت پوسیده. ابو العالیة گفت: چون خاک کوفته.
عبد اللّه عبّاس گفت: کالشی‌ء الهالک مانند چیزی هلاک شده. یمان«12» گفت:
-----------------------------------
(1). کا: إن‌ّ.
(2). اساس: ندارد خواستن، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها: افزوده شد.
(3). سوره دهر (76) آیه 24.
(4). سوره ذاریات (51) آیه 20. [.....]
(5). آد، گا: موسی.
(6). کا: ندارد.
(7). آد، کا: ندارد.
(8). آد، کا، گا: یعنی.
(9). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(10). اساس: لاقی، کا: لاحق، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(11). آج و دیگر نسخه بدلها: استخوان.
(12). اساس، آج: یمام، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 112
«رمیم» آن باشد که چهار پای از گیاه تر یا خشک به دهن خرد کند«1» و بیندازد و از آن جالب چهار پای را مرمّه گویند و مقمّه، و اصل او در استخوان پوسیده من قوله تعالی: مَن یُحی‌ِ العِظام‌َ وَ هِی‌َ رَمِیم‌ٌ«2».
وَ فِی ثَمُودَ«3» ایضا آیات و در ثمود- که قوم صالح بودند- آیات و عبرتهایی هست، إِذ قِیل‌َ لَهُم تَمَتَّعُوا حَتّی حِین‌ٍ [چون گفتند ایشان را]«4» متمتّع«5» باشی«6» تا به روزگاری، یعنی آجال ایشان و وقت مرگشان، یعنی«7» اگر کفر نیاوردندی [50- ر] ایشان را عذاب و صاعقه نیامدی بماندندی تا به اجلی که خدای تعالی صلاح«8» دانستی در آن.
فَعَتَوا عَن أَمرِ رَبِّهِم ایشان عتوّ و طغیان و بی فرمانی کردند از فرمان خدای.«9» فَأَخَذَتهُم‌ُ الصّاعِقَةُ صاعقه ایشان را بگرفت- و آن آتشی بود که از آسمان بیامد و ایشان را بسوخت«10»- و گفتند: هر عذابی را که از آسمان آید آن را صاعقه گویند«11» و ایشان به صحیحه و بانگ جبریل هلاک شدند.
فَمَا استَطاعُوا مِن قِیام‌ٍ، «من» زیادت است تأکید نفی را، گفت: نتوانستند به هیچ وجه برخواستن«12»، یعنی از جای نتوانستند«13» جنبیدن«14» و از عذاب بگریختن. وَ ما کانُوا مُنتَصِرِین‌َ و نیز قوّت انتقام نداشتند تا از ما انتقام کشیدندی.
-----------------------------------
(1). کا: خورد کند.
(2). سوره یس (36) آیه 78.
(3). کا أی و فی.
(4). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). آج، آد، گا: ممتّع.
(6). آد، گا: باشید. [.....]
(7). آد، گا: که.
(8). آج و دیگر نسخه بدلها ایشان.
(9). آد، گا تعالی.
(10). آد، گا و ایشان می‌نگریدند.
(11). آج و دیگر نسخه بدلها: خوانند.
(12). کذا در اساس، آج، کا، گا آج: برخاستن.
(13). اساس: نتوانستن، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(14). کا: جنبید.

صفحه : 113
وَ قَوم‌َ نُوح‌ٍ، ابو عمرو و حمزه و کسائی و اعمش خواندند: «و قوم» مجرور عطفا علی قوله: وَ فِی الأَرض‌ِ«1»، وَ فِی مُوسی«2»، وَ فِی عادٍ«3»، وَ فِی ثَمُودَ«4» فَأَخَذَتهُم‌ُ الصّاعِقَةُ«6» یعنی و اخذت قوم نوح الصاعقة ایضا، و دوم فعلی مضمر، نحو: و أهلکنا قوم نوح، و گفتند: و اذکر قوم نوح من قبل«7»، از پیش آن گروه گذشته«8» از عاد و ثمود و قوم فرعون.
إِنَّهُم کانُوا قَوماً فاسِقِین‌َ ایشان گروهی فاسقان بودند از فرمان خدای بیرون شده.
وَ السَّماءَ و آسمان را بنا کردیم بقوّت. وَ إِنّا لَمُوسِعُون‌َ، عبد اللّه عبّاس گفت: ما قادریم بر آن. روایتی هم از او آن است که ما روزی فراخ کنیم«9» بر آن کس که خواهیم. ضحّاک گفت [50- پ]: ما تو نگریم«10»، بیانه: عَلَی المُوسِع‌ِ قَدَرُه‌ُ وَ عَلَی المُقتِرِ قَدَرُه‌ُ.«11» حسین بن الفضل گفت: علم ما واسع است، یعنی همه چیز دانیم.
وَ الأَرض‌َ فَرَشناها و زمین را بگستردیم. فَنِعم‌َ الماهِدُون‌َ نیک«12» گستراننده‌ایم«13» ما، و اینکه همه تذکیر نعمت [است]«14» تا خلقان بشنوند و نعمت یاد آرند و شکر کنند.
-----------------------------------
(1). سوره ذاریات (51) آیه 20.
(2). سوره ذاریات (51) آیه 38.
(3). سوره ذاریات (51) آیه 41.
(4). سوره ذاریات (51) آیه 43.
(5). آج، آد، کا، گا: گفتند.
(6). سوره ذاریات (51) آیه 44. [.....]
(7). آد، گا یاد کن قوم نوح را گا یاد کن.
(8). اساس: گزشته، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). آج: گردانیم.
(10). آج و دیگر نسخه بدلها: توانگریم.
(11). سوره بقره (2) آیه 236.
(12). کا: و نیک.
(13). آج، کا، گا: گسترانیده‌ایم.
(14). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 114
وَ مِن کُل‌ِّ شَی‌ءٍ خَلَقنا زَوجَین‌ِ و از هر چیزی که آفریدیم دو جفت آفریدیم.
مراد یک جفت است«1» دو فرد«2»، و لکن برای آن دو جفت گفت که هر یکی از«3» جفت صاحبش باشد و الّا دو جفت به زبان ما چهار فرد بود، و مراد دو نوع و دو صنف‌اند چون: آسمان و زمین، و برّ و بحر، و سهل و جبل، و تابستان و زمستان، و خریف و بهار، و شب و روز، و جن‌ّ و انس، و نر و ماده. لَعَلَّکُم تَذَکَّرُون‌َ تا همانا شما اندیشه کنید و بدانی«4» که خالق اینکه ازواج و اصناف باید تا یکی بی همتا باشد.
فَفِرُّوا إِلَی اللّه‌ِ، آنگه مکلّفان را وعظ کرد و گفت: با خدای گریزی«5» [از عذاب او. عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که از او هم با او گریزید]«6».
ابو بکر ورّاق گفت: از طاعت شیطان با خدمت رحمان گریزی«7». عمرو بن عثمان گفت: پناه با مکّه دهی«8». حسین بن فضل گفت: از هر چه جز اوست بگریزی«9»، ذو النّون گفت: از جهل با علم گریزی«10» و از کفر با شکر. إِنِّی لَکُم مِنه‌ُ نَذِیرٌ مُبِین‌ٌ که من شما را ترساننده‌ام از خدای، بیان کننده.
وَ لا تَجعَلُوا مَع‌َ اللّه‌ِ إِلهاً آخَرَ و با خدای خدایی دیگر مپرستی«11» که من شما را پیغامبری‌ام بیان کننده.
کَذلِک‌َ یعنی همچنان که قوم تو تو را ساحر و جادو و دیوانه خواندند«12».
-----------------------------------
(1). آد که.
(2). آد باشد.
(3). آد، کا، گا آن.
(4). آج و دیگر نسخه بدلها: بدانید. (10- 9- 7- 5). آج و دیگر نسخه بدلها: گریزید.
(6). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(8). آج و دیگر نسخه بدلها: دهید.
(11). آج و دیگر نسخه بدلها: مپرستید آد، کا، گا إنّی لکم منه نذیر مبین.
(12). آد، کا، گا ما اتی الّذین من قبلهم من رسول الّا قالوا ساحر او مجنون.

صفحه : 115
هیچ پیغامبر از جمله آنان که پیش«1» تو بودند به قوم خود نیامدند الّا و گفتند که:
اینکه جادوست یا دیوانه. اینکه برای تسلّی رسول گفت، یعنی اوّل کس نه تویی که اینکه قوم او را [51- ر] تکذیب کردند.
آنگه بر سبیل تعجّب فرمود که«2»: أَ تَواصَوا بِه‌ِ وصیّت کرده‌اند یکدیگر را به اینکه، چنان که ما گوییم: زبان در دهن«3» یکدیگر کرده‌اند«4»! بل خود اینان، و ایشان گروهی‌اند طاغی و متجاوز از حدّ.
آنگه گفت: فَتَوَل‌َّ عَنهُم از اینان برگرد. فَما أَنت‌َ بِمَلُوم‌ٍ که تو مستحق ملامت نه‌ای«5» و کس تو را بدین ملامت نکند. و در اخبار هست که: چون اینکه آیت آمد، رسول- علیه السلام- دل تنگ شد و صحابه همچنین، گمان بردند که وحی منقطع شد و عذاب فرود آمد. حق تعالی برای تسلّی رسول- علیه السلام-«6» آیت فرستاد: وَ ذَکِّر یاد ده ای محمّد که یاد دادن مؤمنان«7» سود دارد.
وَ ما خَلَقت‌ُ الجِن‌َّ وَ الإِنس‌َ إِلّا لِیَعبُدُون‌ِ«8»، گفت: من نیافریدم جنّیان و انسیان را الّا برای آن تا«9» مرا پرستند یعنی غرض من در آفریدن خلقان عبادت است. از امیر المؤمنین علی- علیه السلام- روایت کردند که گفت معنی آن است که:
10» الّا لامرهم« یعبدون
الّا که«11» فرمایم ایشان را که مرا عبادت کنند، و اینکه اختیار زجّاج است. بیانه قوله: وَ ما أُمِرُوا إِلّا لِیَعبُدُوا اللّه‌َ«12»، الایة. مجاهد گفت: الّا لیعرفون، عبد اللّه عبّاس گفت: الّا لیقرّوا لی بالعبودیّة«13»، کلبی گفت: الّا
-----------------------------------
(1). کا از.
(2). آد: تعجّب گفت.
(3). آد، کا، گا: دهان.
(4). آج بل هم، آد، کا، گا بل هم قوم طاغون.
(5). آد، کا: نیستی.
(6). آج، آد، گا اینکه.
(7). آج و دیگر نسخه بدلها را.
(8). همه نسخه بدلها آنگه برای ابلاغ حجّت.
(9). آد، گا: برای آن که.
(10). آد، کا، گا آن.
(11). آد، کا، گا: تا. [.....]
(12). سوره بیّنه (98) آیه 5.
(13). کا: بالعبادة و العبودیه.

صفحه : 116
لیوحّدون الّا تا مرا یکی گویند. و آیت دلیل است بر بطلان قول مجبّره برای آن که به اتّفاق آیت محکم است و محمول است بر ظاهر خود و مطابق ادلّه عقل است. و اگر غرض او کفر و معصیت بودی نگفتی ایشان را برای عبادت آفریدیم.
ما أُرِیدُ مِنهُم مِن رِزق‌ٍ، گفت از ایشان روزی نمی‌خواهم و نمی‌خواهم تا مرا طعام دهند. إِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ الرَّزّاق‌ُ ذُو القُوَّةِ المَتِین‌ُ [52- پ] خدای تعالی روزی دهنده است و خداوند قدرت و قوّت است. و «متین» هم قوی باشد و مرجع هر دو با قادری«1» است و عامه قرّا «متین» خواندند«2» برفع علی انّه صفة اللّه تعالی و در شاذّ یحیی بن اعمش به جرّ خواند«3» علی انّه صفة للقوّة. و برای آن «متینة» نگفت که رد کرد با معنی، اراد به الامر المتین. و وجوه بسیار گفته‌ایم فی قوله: إِن‌َّ رَحمَت‌َ اللّه‌ِ قَرِیب‌ٌ مِن‌َ المُحسِنِین‌َ، و فی قوله: فَمَن جاءَه‌ُ مَوعِظَةٌ، ای وعظ.
فَإِن‌َّ لِلَّذِین‌َ ظَلَمُوا، گفت آن«4» را که ظلم کردند ایشان را بود نصیب مانند نصیب اصحابش«5». و اصل ذنوب دلو بزرگ باشد، قال الرّاجز:

لنا ذنوب و لکم ذنوب فان ابیتم فلنا القلیب
آنگه در حظّ و نصیب استعمال کنند کقول علقمة بن عبیده:

و فی کل‌ّ قوم قد خبطت بنعمة فحق‌ّ لشأس من نداک ذنوب.
و قال اخر:

لعمرک و المنایا طارقات لکل‌ّ بنی اب منهم«6» ذنوب
-----------------------------------
(1). آد، گا: قدرت.
(2). آد، گا: خوانده‌اند.
(3). کا: یحیی و اعمش به جر خواندند.
(4). همه نسخه بدلها: آنان.
(5). آج: اصحابانش آد، گا: نصیبی مثل نصیب اصحاب ایشان کا: نصیبی مانند نصیب اصحابش.
(6). کذا: در همه نسخه‌ها شعرانی (10/ 308) و قرطبی (17/ 57): منها.

صفحه : 117
فَلا یَستَعجِلُون‌ِ، بر من«1» تعجیل مکنند«2» که آنها را مهلت دادم چنان که ایشان را آنگه گفت: وای بر آنان که«3» کافر باشند از روزی که ایشان را وعده می‌دهند؟ گفتند: روز بدر است و گفتند: روز قیامت است.
-----------------------------------
(1). آج: بر اینکه.
(2). آد، گا به عذاب.
(3). کا ایشان.

صفحه : 118

‌سورة الطّور

بدان که اینکه سورت مکّی است و چهل و نه آیت است و سیصد و دوازده کلمت است و هزار و پانصد حرف است. ابی‌ّ کعب گفت«1» که رسول- علیه السلام- گفت: هر که او سورة و الطّور بخواند بر خدای واجب بود«2» که او را از عذاب خود ایمن کند و او را در بهشت منعّم بکند و به نعمت دارد«3». [52- ر]

[سوره الطور (52): آیات 1 تا 49]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
وَ الطُّورِ (1) وَ کِتاب‌ٍ مَسطُورٍ (2) فِی رَق‌ٍّ مَنشُورٍ (3) وَ البَیت‌ِ المَعمُورِ (4)
وَ السَّقف‌ِ المَرفُوع‌ِ (5) وَ البَحرِ المَسجُورِ (6) إِن‌َّ عَذاب‌َ رَبِّک‌َ لَواقِع‌ٌ (7) ما لَه‌ُ مِن دافِع‌ٍ (8) یَوم‌َ تَمُورُ السَّماءُ مَوراً (9)
وَ تَسِیرُ الجِبال‌ُ سَیراً (10) فَوَیل‌ٌ یَومَئِذٍ لِلمُکَذِّبِین‌َ (11) الَّذِین‌َ هُم فِی خَوض‌ٍ یَلعَبُون‌َ (12) یَوم‌َ یُدَعُّون‌َ إِلی نارِ جَهَنَّم‌َ دَعًّا (13) هذِه‌ِ النّارُ الَّتِی کُنتُم بِها تُکَذِّبُون‌َ (14)
أَ فَسِحرٌ هذا أَم أَنتُم لا تُبصِرُون‌َ (15) اصلَوها فَاصبِرُوا أَو لا تَصبِرُوا سَواءٌ عَلَیکُم إِنَّما تُجزَون‌َ ما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (16) إِن‌َّ المُتَّقِین‌َ فِی جَنّات‌ٍ وَ نَعِیم‌ٍ (17) فاکِهِین‌َ بِما آتاهُم رَبُّهُم وَ وَقاهُم رَبُّهُم عَذاب‌َ الجَحِیم‌ِ (18) کُلُوا وَ اشرَبُوا هَنِیئاً بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (19)
مُتَّکِئِین‌َ عَلی سُرُرٍ مَصفُوفَةٍ وَ زَوَّجناهُم بِحُورٍ عِین‌ٍ (20) وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتهُم ذُرِّیَّتُهُم بِإِیمان‌ٍ أَلحَقنا بِهِم ذُرِّیَّتَهُم وَ ما أَلَتناهُم مِن عَمَلِهِم مِن شَی‌ءٍ کُل‌ُّ امرِئ‌ٍ بِما کَسَب‌َ رَهِین‌ٌ (21) وَ أَمدَدناهُم بِفاکِهَةٍ وَ لَحم‌ٍ مِمّا یَشتَهُون‌َ (22) یَتَنازَعُون‌َ فِیها کَأساً لا لَغوٌ فِیها وَ لا تَأثِیم‌ٌ (23) وَ یَطُوف‌ُ عَلَیهِم غِلمان‌ٌ لَهُم کَأَنَّهُم لُؤلُؤٌ مَکنُون‌ٌ (24)
وَ أَقبَل‌َ بَعضُهُم عَلی بَعض‌ٍ یَتَساءَلُون‌َ (25) قالُوا إِنّا کُنّا قَبل‌ُ فِی أَهلِنا مُشفِقِین‌َ (26) فَمَن‌َّ اللّه‌ُ عَلَینا وَ وَقانا عَذاب‌َ السَّمُوم‌ِ (27) إِنّا کُنّا مِن قَبل‌ُ نَدعُوه‌ُ إِنَّه‌ُ هُوَ البَرُّ الرَّحِیم‌ُ (28) فَذَکِّر فَما أَنت‌َ بِنِعمَةِ رَبِّک‌َ بِکاهِن‌ٍ وَ لا مَجنُون‌ٍ (29)
أَم یَقُولُون‌َ شاعِرٌ نَتَرَبَّص‌ُ بِه‌ِ رَیب‌َ المَنُون‌ِ (30) قُل تَرَبَّصُوا فَإِنِّی مَعَکُم مِن‌َ المُتَرَبِّصِین‌َ (31) أَم تَأمُرُهُم أَحلامُهُم بِهذا أَم هُم قَوم‌ٌ طاغُون‌َ (32) أَم یَقُولُون‌َ تَقَوَّلَه‌ُ بَل لا یُؤمِنُون‌َ (33) فَلیَأتُوا بِحَدِیث‌ٍ مِثلِه‌ِ إِن کانُوا صادِقِین‌َ (34)
أَم خُلِقُوا مِن غَیرِ شَی‌ءٍ أَم هُم‌ُ الخالِقُون‌َ (35) أَم خَلَقُوا السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ بَل لا یُوقِنُون‌َ (36) أَم عِندَهُم خَزائِن‌ُ رَبِّک‌َ أَم هُم‌ُ المُصَیطِرُون‌َ (37) أَم لَهُم سُلَّم‌ٌ یَستَمِعُون‌َ فِیه‌ِ فَلیَأت‌ِ مُستَمِعُهُم بِسُلطان‌ٍ مُبِین‌ٍ (38) أَم لَه‌ُ البَنات‌ُ وَ لَکُم‌ُ البَنُون‌َ (39)
أَم تَسئَلُهُم أَجراً فَهُم مِن مَغرَم‌ٍ مُثقَلُون‌َ (40) أَم عِندَهُم‌ُ الغَیب‌ُ فَهُم یَکتُبُون‌َ (41) أَم یُرِیدُون‌َ کَیداً فَالَّذِین‌َ کَفَرُوا هُم‌ُ المَکِیدُون‌َ (42) أَم لَهُم إِله‌ٌ غَیرُ اللّه‌ِ سُبحان‌َ اللّه‌ِ عَمّا یُشرِکُون‌َ (43) وَ إِن یَرَوا کِسفاً مِن‌َ السَّماءِ ساقِطاً یَقُولُوا سَحاب‌ٌ مَرکُوم‌ٌ (44)
فَذَرهُم حَتّی یُلاقُوا یَومَهُم‌ُ الَّذِی فِیه‌ِ یُصعَقُون‌َ (45) یَوم‌َ لا یُغنِی عَنهُم کَیدُهُم شَیئاً وَ لا هُم یُنصَرُون‌َ (46) وَ إِن‌َّ لِلَّذِین‌َ ظَلَمُوا عَذاباً دُون‌َ ذلِک‌َ وَ لکِن‌َّ أَکثَرَهُم لا یَعلَمُون‌َ (47) وَ اصبِر لِحُکم‌ِ رَبِّک‌َ فَإِنَّک‌َ بِأَعیُنِنا وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبِّک‌َ حِین‌َ تَقُوم‌ُ (48) وَ مِن‌َ اللَّیل‌ِ فَسَبِّحه‌ُ وَ إِدبارَ النُّجُوم‌ِ (49)

[ترجمه]

‌به کوه طور.
و کتاب نوشته.
در رقّی بازگسترانیده.
و خانه معمور.
و آسمانه«4» برداشته.
و دریای بر باز کرده.
که عذاب خدای تو بباشد.
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: روایت کرد.
(2). کا: شود.
(3). آد، گا: و در بهشت به نعمت دارد. [.....]
(4). آج: آسمان.

صفحه : 119
نیست او را باز دارنده.
آن روز که آید و شود آسمان شدنی.
و برود کوهها [رفتنی]«1».
وای آن روز دروغ داران را.
آنان که ایشان در فرو شدن بازی کنند.
آن«2» روزی که باز زنند ایشان را از آتش دوزخ باز زدنی«3».
اینکه آن دوزخ است که دروغ داشتی به آن«4».
جادوی است اینکه یا شما نمی‌بینی«5».
ملازم باشی آن را صبر کنی یا نکنی، یکسان است بر شما پاداشت دهند شما را به آنچه کرده باشی«6».
پرهیزکاران در بهشتها و نعمت باشند.
دل خوش به آنچه داد ایشان را خدایشان نگاه داشت ایشان را خدایشان از عذاب دوزخ.
بخوری و بیا شامی گوارنده به آنچه کردی.
تکیه زدگان بر تختهای صف زده، و جفت کردیم ایشان را بر زنان سیاه چشم«7».
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(2). آج: از.
(3). کا: آن روز که ایشان را دفع کنند و به آتش دوزخ دهند و در او اندازند.
(4). اساس دروغ داری، که زاید به نظر رسید، با توجّه به آج تصحیح شد.
(5). آج: نمی‌بینید.
(6). آج: کرده‌اید.
(7). کا فراخ چشم.

صفحه : 120
و آنان که بگرویدند و بر پی ایشان برفتند فرزندان ایشان به ایمان، در رسانیدیم به ایشان فرزندان ایشان را و نقصان نکردیم ایشان را از عمل ایشان از چیزی، هر مردی به آنچه کرد گرو است.
مدد دادیم ایشان را به میوه و گوشت از آنچه آرزو آید ایشان را.
می‌ربایند از یکدیگر در اینکه جا«1» کاسی، لغو نباشد در او و نه بزهکاری«2».
[53- ر]
و می‌گردد بر ایشان غلامان، ایشان را پنداری مروارید پوشیده‌اند.
رو فرا کنند بهری بر بهری می‌پرسند یکدیگر را.
گویند ما بودیم پیش از اینکه در اهل خود ترسان.
منّت نهاد خدای بر ما و نگاه داشت ما را از عذاب دوزخ.
که بودیم از پیش اینکه می‌خواندیم او را که او نکوکار و بخشاینده [است]«3».
یاد ده، تو نیستی به نعمت خدایت فال گوی و نه دیوانه.
یا می‌گویند شاعری است، گوش
-----------------------------------
(1). آج: آن جا.
(2). آج: و نه بزهکار خوانند.
(3). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

صفحه : 121
داریم به او«1» بلای مرگ را.
بگو گوش داری که من با شما از منتظرانم.
یا فرمود ایشان را حلم ایشان به ایشان«2»، یا ایشان گروهی‌اند [از حدّ خود رفته]«3».
یا می‌گویند [فرا بافت]«4» اینکه بل ایمان نمی‌دارند.
گو بیاری حدیثی مانند اینکه اگر راست می‌گویی.
یا آفریدند ایشان را از غیر چیزی یا ایشان آفریننده‌اند.
یا ایشان آفریدند آسمانها و زمین بل ایشان نمی‌دانند.
یا نزدیک ایشان است خزینه‌های«5» خدای تو یا ایشان نگاه‌بانان‌اند.
یا ایشان را نردبانی است که گوش می‌دارند در او، گو بیار«6» شنونده ایشان بحجّتی روشن.
یا او راست دختران و شما راست پسران.
یا می‌خواهی از ایشان مزدی ایشان از تابان«7» گران باراند.
یا بنزدیک ایشان است غیب ایشان می‌نویسند.
-----------------------------------
(1). آج: با او.
(2). لا: اینکه که می‌کنند.
(4- 3). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. [.....]
(5). خزینها/ خزینه‌ها.
(6). آج: بیا.
(7). تابان/ تاوان.

صفحه : 122
یا می‌خواهند کیدی آنان که کافراند ایشان کید کرده‌اند.
یا ایشان را خدایی جز خدای، پاک است خدای از آنچه ایشان انباز می‌گویند.
اگر ببینند پاره‌ای از آسمان افتاده گویند ابری است بر هم نشسته.
رها کن ایشان را تا ببینند آن روزشان آن که در او بمیرند.
[54- ر]
آن روز غنی نکند«1» از ایشان کیدشان [چیزی]«2» و نه ایشان را یاری کنند.
و آنان را که ظلمی کنند عذابی است کم از آن و لکن بیشتر ایشان ندانند.
صبر کن به حکم خدایت که تو به چشمهای مایی و تسبیح کن به حمد خدایت آنگه که برخیزی.
و از شب تسبیح کن او را و از پس ستارگان.
قوله تعالی: وَ الطُّورِ، بعضی«3» اهل لغت گفتند: عرب همه کوه«4» را «طور» خواند جز که اتّفاق مفسّران است که اینکه جا مراد آن کوه است که خدای تعالی بر او«5» با موسی سخن گفت به«6» زمین مقدّس و آن کوه
-----------------------------------
(1). آج: غنا نکند.
(2). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(3). آد، گا از.
(4). کا: همه کوهی.
(5). آد، گا: آن جا.
(6). گا: با.

صفحه : 123
[را]«1» زبیر خوانند. مقاتل گفت آن دو کوه است: یکی را «طور تینا» خوانند«2» و یکی را «طور زیتا» گویند برای آن که بر یکی «انجیر» باشد و بر یکی «زیتون». وَ کِتاب‌ٍ مَسطُورٍ و«3» کتابی نوشته، فِی رَق‌ٍّ مَنشُورٍ در رقّی ور افلاخته«4» و آن صحیفه باشد.
در اینکه کتاب خلاف کردند«5»: کلبی گفت کتابی است که خدای تعالی برای موسی بنوشت از تورات، موسی- علیه السلام- صریر قلم می‌شنید. و گفتند لوح محفوظ است و گفتند دیوانهای عمل بندگان است که روز قیامت بر بندگان افلاخند«6» بهری به دست راست گیرند و بهری به دست چپ، نظیره قوله: وَ نُخرِج‌ُ لَه‌ُ یَوم‌َ القِیامَةِ کِتاباً یَلقاه‌ُ مَنشُوراً«7». و قوله: وَ إِذَا الصُّحُف‌ُ نُشِرَت«8». و گفته‌اند که خدای تعالی بر دل بندگان نوشت«9» از آسمان فی قوله: أُولئِک‌َ کَتَب‌َ فِی قُلُوبِهِم‌ُ الإِیمان‌َ«10» [54- پ] و گفتند: آن است که خدای تعالی نوشت برای بندگان از سعادت و شقاوت و عاقبت و سابقت و جز آن.
وَ البَیت‌ِ المَعمُورِ و خانه آبادان، و مراد به اینکه، خانه‌ای است در آسمان هفتم. و گفتند در آسمان چهارم بر ابر کعبه، او را «ضراح» گویند، حرمت او در آسمان همچنان است که حرمت کعبه در زمین هر روز هفتاد هزار فرشته در او شوند و گرد بر گرد«11» او طواف کنند که هرگز با آن جا نشوند و خازن او فرشته‌ای است که او را «زرین»«12» گویند، و آن خانه‌ای است از یاقوت سرخ- علی ما جاء فی الاخبار- که خدای تعالی در عهد آدم به زمین فرستاد. چون در
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(2). آد، کا، گا: گویند.
(3). کا: در.
(4). آد، گا: باز افلاخته کا: باز کرده.
(5). گا: کرده‌اند. [.....]
(6). آج: افلاجند.
(7). سوره اسراء (17) آیه 13.
(8). سوره تکویر (81) آیه 10.
(9). آد، گا: نوشته‌اند.
(10). سوره مجادله (58) آیه 22.
(11). آد، کا، گا: گرداگرد.
(12). آد، گا: رزین کا: در زین.

صفحه : 124
زمین کنّی«1» و پوششی نبود آنگه به روزگار«2» طوفان فرمود تا با آسمان بروند در خبر است که چون رسول- علیه السلام- مکّه بگشاد یکی از زنان او خواست تا به شب در کعبه رود، بنو شیبه رها نکردند و گفتند به شب رها نکنیم اگر خواهی تا به روز خالی کنیم برای تو«3»، او بیامد و با رسول شکایت کرد، رسول- علیه السلام- گفت: عادت نیست که کسی به شب در آن جا شود که اینکه خانه در برابر بیت المعمور است چنان که اگر سنگی«4» از آن جا بیوفتد مثل بر بام کعبه آید هر روز هفتاد هزار فرشته در او«5» شوند که تا قیامت با آن جا نشوند«6» و لکن برو«7» تو و صواحبات تو و در حجر«8» نماز کنی که آن از کعبه است. بیامد و آن جا نماز کرد و می‌گفت در کعبه رفتم برغم«9» آن که مرا منع کرد. امّا قوله «معمور»، آن خواست که آبادان است به کثرت زایران و نماز کنندگان و طواف کنان.
حسن بصری گفت: البیت المعمور خانه کعبه است که او بیت الحرام است و اوّل خانه که در زمین نهادند برای عبادت و معمور است به مردمان و خدای تعالی آن را هر سال عمارت کند.
وَ السَّقف‌ِ المَرفُوع‌ِ و آسمانه«10» برداشته، یعنی آسمان دنیا که بمنزلت سقف است زمین را، نظیره [55- ر] قوله: وَ جَعَلنَا السَّماءَ سَقفاً مَحفُوظاً«11».
وَ البَحرِ المَسجُورِ، مجاهد و ضحّاک و شمر بن عطیّه«12» و محمّد بن کعب و اخفش گفتند: یعنی تافته بمنزلت تنور تافته، و از اینکه جا مسجر گویند تنور اشاب«13»
-----------------------------------
(1). آد، گا: رکنی.
(2). آد، گا: در روزگار کا: در وقت.
(3). آد، گا: اگر خواهی برای تو روز خالی کنیم.
(4). کا در افکند.
(5). آد، گا، کا: در آن جا.
(6). آد، گا: تا قیامت دیگر نوبه به ایشان نرسد.
(7). آد، گا: بروید. [.....]
(8). کا: حجره.
(9). کا: بر رغم.
(10). همه نسخه بدلها: آسمان.
(11). سوره انبیاء (21) آیه 32.
(12). آج، کا: سمر بن عطیّه.
(13). آج: آسیاب آد، گا: آشیب کا: اشیب. اشاب، تواند بود که به معنی سپید باشد.

صفحه : 125
را. و دلیل اینکه تأویل آن است که روایت کردند که رسول- علیه السلام- گفت: نباید که در دریا نشیند الّا حاجیی«1» یا معتمری یا مجاهدی که در زیر دریا آتش است و در زیر آتش دریاست و در زیر آن دریا آتش، و رسول- علیه السلام- گفت:
2» البحر نار فی نار«.
سعید المسیّب گفت که امیر المؤمنین علی- علیه السلام- مردی را گفت از جهودان، دوزخ کجاست! گفت: در دریاست. علی گفت: راست می‌گوید.
و در خبر است که رسول- علیه السلام- گفت روز قیامت دریا«3» به آتش کنند و با او آتش«4» دوزخ بیفروزند. و قتاده گفت: المسجور مملوّ باشد. و منه قول لبید:

فتوسّطا عرض السری‌ّ فصدّعا مسجورة متجاورا قلّامها«5»
ابو العالیه گفت: آن باشد که تهی شده باشد از آب و خشک شده، بر عکس معنی مملوّ«6». و اینکه روایت عطیّه است از عبد اللّه عبّاس. ذو الرّمّه اینکه قول روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که گفت: البحر المسجور الفارغ. و گفتند: پرستاری را بفرستادند در عرب تا آب آرد. باز آمد و گفت: الحوض مسجور ای فارغ. علی‌ّ إبن طلحه روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که او گفت: المسجور«7» المحبوس. ربیع انس گفت: آن باشد که آبش مختلط باشد خوش باشور.
از امیر المؤمنین- علیه السلام- روایت کردند که گفت: مراد دریایی است در زیر عرش، قعر و عمق او چندان است که از هفت آسمان تا به زیر هفت زمین، در او آبی است سطبر«8» او را «بحر الحیوان» گویند، در وقت نفخ اوّل از او چهل
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا دریا آتشی است در آتشی.
(2). کا: حاجی‌ّ.
(3). آد، گا: و به آن.
(4). کا، گا: دریاها.
(5). آد، گا: متجاوزا اقلامها.
(6). کا: بر عکس مملّو.
(7). کا ای.
(8). آد، کا: ستبر. [.....]

صفحه : 126
شبانه روز باران«1» آید بر زمین تا مردم از گورها برخیزند«2». اینکه «واوها» جمله و او قسم است، [56- ر] و ان‌ّ جواب قسم است. حق تعالی سوگند خورد به اینکه چیزها که عذاب خدای تعالی واقع و نازل و حاصل خواهد شد و آن را دافعی و مانعی نیست«3»، کس باز نتواند داشت«4». جبیر بن مطعم گفت: به مدینه آمدم تا با رسول- علیه السلام- سخنی گویم در باب اسیران روز بدر. اتّفاقا«5» وقت صبح به مدینه رسیدم، رسول- علیه السلام- نماز بامداد می‌کرد«6»، «وَ الطُّورِ» می‌خواند چون با آن جا«7» رسید که خدای تعالی می‌گوید: إِن‌َّ عَذاب‌َ رَبِّک‌َ لَواقِع‌ٌ، ما لَه‌ُ مِن دافِع‌ٍ نزدیک آن بود«8» که دلم شکافته شود از خوف و محبّت اسلام در دلم شد و چنان گمان بردم که از جای نخیزم تا عذاب فرود نیاید«9» ایمان آوردم از ترس«10» خدای تعالی. هشام بن حسّان گفت: من و مالک دینار در نزدیک«11» حسن بصری رفتیم.
مردی مقری حاضر بود و اینکه سوره آغاز کرد، چون اینکه جا رسید حسن بگریست و حاضران بگریستند و مالک دینار چندانی بگریست و بر سر و روی زد که بی هوش گشت.
یَوم‌َ تَمُورُ السَّماءُ مَوراً، مفسّران گفتند:«12» بگردد و چنان که آسیا بگردد، و اهلش را بگرداند چنان که کشتی که بر وی فرا نهند«13». و عبارت مفسّران مختلف است: عبد اللّه عبّاس گفت: تدور دورانا«14». قتاده گفت: تتحرّک، عطاء
-----------------------------------
(1). کا: آب.
(2). آد، گا ان‌ّ عذاب ربّک لواقع.
(3). آد، کا، گا ماله من دافع.
(4). آد، کا، گا: داشتن.
(5). آج، کا: اتّفاق.
(6). آد، کا، گا و سوره.
(7). آد، کا، گا: به اینکه جا.
(8). آد، گا: نزدیک بود.
(9). آد، گا: آید و.
(10). آد، گا: خوف.
(11). آد، گا: نزد.
(12). آج، آ، گا آسمان.
(13). آج، آد، گا: فراز نهند کا: بر روی فراز نهند 14. آد، کا، گا: دورا. [.....]

صفحه : 127
خورسانی«1» گفت: یختلف اجزاءها، قطرب گفت: تضطرب«2». قال رؤبة«3»:

مسودّة الاعطاف من وسم العرق مائرة الضّبعین مصلات العنق
و اصل مور به مجی‌ء«4» و ذهاب بود، یقال: مار یمور، إذا جاء و ذهب.
گفت حق تعالی آن روز که آسمان«5» مضطرب شود و متحرّک و مختلف الحرکات و به گردش در آید مانند کشتی و بر یکدیگر آید بمانند موج دریا، و اینکه وقت نفخ دوم بود«6» که وقت«7» فناء عالم بود از اعلام خراب دنیا باشد و اشراط ساعت.
وَ تَسِیرُ الجِبال‌ُ [56- ر] سَیراً. و کوهها به رفتن در آید«8» رفتنی و فایده آن که مصدر در عقب فعل آرند آن باشد که تهویل کنند و ابهام«9» کنند بر مخاطب برای آن که چون قایل گوید: ضرب«10» ضربا، مراد آن باشد که ضربا شدیدا او وجیعا او بلیغا. آنگه«11» خواهد تا بلیغتر گوید، علی ابلغ الوجه«12» مطلق بگوید ابهام«13» بر مخاطب، و مراد آن که ضربته ضربا لا یوصف و لا یمکننی وصفه و اعجز عن کنهه و ما اشبه ذلک بر«14» سبیل جمله مصادر که در عقب افعال آید در قرآن و جز قرآن، اینکه باشد.
فَوَیل‌ٌ یَومَئِذٍ لِلمُکَذِّبِین‌َ، وای آن روز«15» دروغ دارندگان که خدا و رسولان او را باور ندارند. و «فا» برای آن آورد که کلام متضمّن شرط و جز است، و تقدیر آن که: اذا کان هذا، فویل للمکذّبین.
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس آج، آد، گا: خراسانی کا: خورآسانی.
(2). کا: یضطرب.
(3). کا إبن العجّاج.
(4). همه نسخه‌ها: مور مجی‌ء.
(5). کا، گا و زمین.
(6). کا، گا: دویم.
(7). آد، گا: محل‌ّ.
(8). آد، گا: اندر آید.
(13- 9). کا: ایهام.
(10). آد، کا، گا: ضربت.
(11). کا که.
(12). آد، الوجوه.
(14). آد، گا: و.
(15). آج و دیگر نسخه بدلها بر. [.....]

صفحه : 128
الَّذِین‌َ هُم فِی خَوض‌ٍ یَلعَبُون‌َ آنان که ایشان در باطل خوض کنند و در او شوند«1». یقال: خاض فی الامر یخوض خوضا، اذا دخل فیه. و اصل او خاض فی الماء باشد، چون در آب شود. و تقدیر آن که: فی خوض فی الباطل. «یلعبون».
در جای حال است، ای، لاعبین ساهین«2» غافلین.
یَوم‌َ یُدَعُّون‌َ إِلی نارِ جَهَنَّم‌َ دَعًّا،«3» یدفعون الیها دفعا و الدّع الدفع. یعنی آن که«4» ایشان را دفع کنند و به آتش دوزخ دهند«5». در خبر است که خازنان دوزخ دستهای اهل دوزخ بر گردن بندند و به موسی پیشانی ایشان پایهای ایشان ببندند«6» و در دوزخ اندازند.
هذِه‌ِ النّارُ الَّتِی کُنتُم بِها تُکَذِّبُون‌َ، اینکه جا قول مضمر است، و یقال لهم:
هذه النّار التی، گویند ایشان را: اینکه دوزخ است که شما آن را«7» تکذیب کردی و به دروغ داشتی ابو رجاء العطاردی‌ّ خواند: یوم یدعون بتخفیف، من الدعاء آن روز که ایشان را دعوت کنند و با دوزخ خوانند.
أَ فَسِحرٌ هذا، [56- پ] خازنان دوزخ گویند اینکه«8» کافران را: سحر و جادوی است اینکه! به لفظ استفهام بر سبیل تقریر، تا ایشان بگویند: نه«9»، در دنیا هر معجز که به شما نمودند، گفتی«10» سحر است، اکنون اینکه دوزخ که می‌بینی سحر است یا حقیقت! أَم أَنتُم لا تُبصِرُون‌َ یا شما نمی‌بینی چنان که در دنیا گفتی چشم ما مسحور بکرده‌اند و ببسوده«11».
-----------------------------------
(1). کا: دور شوند.
(2). آد لاهین کا، گا: لاهین ساهین.
(3). آد، گا ای.
(4). آد، کا، گا: آن روز که.
(5). آد، کا، گا در او اندازند.
(6). اساس، آج، آد: به بندند.
(7). کا: او را.
(8). آد، گا: آن.
(9). آد، گا: نی.
(10). آد، گا: می‌گفتید.
(11). کذا: در اساس و آج کا: بیفسوده آد و گا: ندارد.

صفحه : 129
اصلَوها به اینکه«1» دوزخ ملازم شوی. یقال: صلیت النّار و بالنّار به اینکه آتش باز تفسی«2». و اصل کلمه از «لزوم» است. فَاصبِرُوا أَو لا تَصبِرُوا صبر کنی یا صبر مکنی«3» که راست است«4» صبر کردن و ناکردن در معنی آن که«5» غنا نخواهد کردن شما را از عذاب و سود نخواهد داشتن، اگر صبر کنی و اگر جزع بر شما نخواهد بخشود«6». إِنَّما تُجزَون‌َ ما کُنتُم تَعمَلُون‌َ شما را پاداشت«7» آن می‌دهند که کرده‌اید بر شما ظلمی نمی‌کنند.
آنگه چون ذکر دوزخیان بکرد ذکر اهل بهشت کرد گفت: إِن‌َّ المُتَّقِین‌َ فِی جَنّات‌ٍ وَ نَعِیم‌ٍ متّقیان و پرهیزکاران در بهشتهای نعمت«8» باشند. فاکهین، ناعم و متنّعم و خوشدل به آنچه خدا داده باشد ایشان را، یقال: رجل فاکه و فکه، اذا کان طیّب القلب«9» خوشدل باشد و آنچه مردم به آن تعلّل کند«10» آن را فکاهت«11» گویند«12»، و میوه را از آن جا فاکهه«13» گویند، و یقال: فاکِهِین‌َ«14»، أی اولوا فواکه کثیرة خداوندان میوه بسیار باشند من باب تامر و لابن، و قول اوّل بهتر است برای باقی«15». قوله: بِما آتاهُم رَبُّهُم وَ وَقاهُم رَبُّهُم عَذاب‌َ الجَحِیم‌ِ و خدای نگاه دارد ایشان را از عذاب دوزخ.
کُلُوا وَ اشرَبُوا، أی یقال لهم گویند ایشان را- قول مضمر است چنان که
-----------------------------------
(1). آج، آد، گا: با اینکه.
(2). آد، گا: با اینکه دوزخ و اتفسید.
(3). آد، گا: نکنید. [.....]
(4). آد، گا: یکسان است.
(5). آد، گا بر شما یعنی.
(6). آد، گا: نخواهند بخشودن. کا و شما را از دوزخ خلاص نخواهد بود.
(7). آج، کا: پاداش.
(8). آج، آد، گا: در بهشتها و نعمتها.
(9). آد، گا چون.
(10). همه نسخه‌ها: کنند.
(11). اساس: فکاهه، با توجّه به آج تصحیح شد.
(12). آج: خوانند.
(13). اساس: فکاهه با توجّه به آد تصحیح شد.
(14). آد اذا کانوا.
(15). آج و دیگر نسخه بدلها آیت.

صفحه : 130
در حق‌ّ اهل دوزخ گفتیم- بخوری«1» از اینکه طعامها و بازخوری از اینکه شرابها.
هَنِیئاً، أی طعاما هنیئا، أو اکلا«2» هنیئا، صفت موصوفی [57- ر] محذوف است، أی طعاما هنیئا، أو اکلا«3» هنیئا، صفت موصوفی [57- ر] محذوف است، طعامی گوارنده یا خوردنی نوش. بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ با آنچه کردی«4» یعنی به جزا و پاداشت و عوض آن، و اینکه «با» مجازات است.
مُتَّکِئِین‌َ تکیه زدگان«5»، و نصب او بر حال است«6». بر سریرهای به صف- باز نهاده و در برابر یکدیگر«7» نهاده. در همه صدر سریر باشد در برابر یکدیگر نهاده«8» بر هر سریری حوری نشسته. وَ زَوَّجناهُم و به ایشان دهیم جفتان ایشان«9» بِحُورٍ عِین‌ٍ زنان سیاه چشم فراخ چشم را.
وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتهُم ذُرِّیَّتُهُم بِإِیمان‌ٍ، روا باشد که اینکه جمله عطف بود علی قوله: إِن‌َّ المُتَّقِین‌َ«10»، و روا بود که جمله بود مستأنف و محل‌ّ او رفع. قرّاء در اینکه آیت خلاف کردند چند جای. ابو عمرو خواند: «أتبعناهم ذرّیّاتهم بایمان الحقنا بهم ذرّیاتهم و ما التناهم»، علی نسق واحد تا کلام متجانس باشد علی اخبار اللّه تعالی عن نفسه علی وجه التعظیم بلفظ الجمع من الاتباع. وَ ذُرِّیّاتِهِم، در هر دو جای به لفظ جمع و کسر «تا» فی موضع النصب، برای آن که با جمع مؤنّث است. گفت: ما فرزندان ایشان از پی ایشان ببردیم به ایمان، یعنی حکم اینان«11» حکم ایشان کردیم، فردای قیامت فرزندان ایشان را به ایشان در رسانیم و به بر ایشان بریم و از اعمال پدران و فرزندان هیچ نقصان نکنیم. و باقی قرّاء خواندند: وَ اتَّبَعَتهُم ذُرِّیَّتُهُم بِإِیمان‌ٍ و فرزندان ایشان متابعت کردند ایشان را به
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها: بخورید.
(3- 2). آج، کا: بازخورید، آد، گا: بنوشید. [.....]
(4). آج و دیگر نسخه بدلها: به آنچه کردید.
(5). کا: تکیه زده.
(6). کا علی سرر مصفوفة.
(7). آج: در برابر بر یکدیگر آد: در بر یکدیگر.
(8). آج: یک در بر دیگر نهاده آد: در بر یکدیگر نهاده کا: یک بر دیگر نهاده.
(9). آد، کا: دهیم و جفت ایشان گردانیم.
(10). سوره طور (52) آیه 17.
(11). آج: آنان.

صفحه : 131
ایمان، یعنی همچو«1» پدران ایمان آوردند علی الفعل و الفاعل و ذرّیّت به لفظ واحد. آنگه در «ذرّیّت» خلاف کردند: مدنیان اوّل بی «الف» خواندند بنای مرفوع علی الفاعلیّة، و دوم به «الف و کسر «تا» علی الجمع فی محل‌ّ نصب، و شامیان هر دو به «الف» خواندند [اوّل مرفوع، دوم مکسور، و اینکه اختیار یعقوب است، و دیگران بی «الف» خواندند]«2» هر دو علی لفظ الواحد [57- پ] اوّل مرفوع التّاء و دوم منصوب التّاء، و اینکه اختیار ابو عبیده«3» است.
آنگه مفسّران در معنی آیت خلاف کردند. بهری گفتند معنی آن است که مؤمنان و آنان که تابع ایشانند از فرزندانشان«4» به ایمان ما فردای قیامت«5» فرزندان را به پدران در رسانیم و اینان را از ایشان باز نداریم، و اگر چه درجه فرزندان در ایمان و اعمال صالحه به درجه پدران نباشد«6»، از اینکه جهت هیچ نقصان نکنیم، آنچه حاصل باشد ایشان را به استحقاق بدهیم، و آنچه مستحق نباشد به فضل بدهیم تا به دیدار یکدیگر«7» شادمانه«8» باشند که از جمله مسرّت و مبرّت و کرامت تمام و سرور«9» و حبور آن است که پدران و فرزندان به یک جای باشند.
قولی دیگر آن است«10»: وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا، مؤمنان و فرزندان بالغ ایشان که مؤمن باشند ما فرزندان هر یک را از ایشان از پدران و فرزندان که اطفال باشند و استحقاق«11» ندارند به یاران خود در رسانیم و الحاق کنیم بتفضّل. وَ ما أَلَتناهُم و از پدران هیچ باز نگیریم برای آن که ما بر فرزندان فضلی کرده باشیم. قول اوّل روایت سعید جبیر است از عبد اللّه عبّاس، و قول دوم«12» روایت ضحّاک است از
-----------------------------------
(1). آج، آد، گا: همچون.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). کا، گا: ابو عبید.
(4). آد، کا، گا: ایشان.
(5). آد، گا آن.
(6). آج و دیگر نسخه بدلها و. [.....]
(7). آد، گا: ایشان.
(8). آد، کا، گا: شادمان.
(9). آج، آد، گا: و تمامی سرور.
(10). آد، گا که.
(11). آج، کا، گا: استحقاقی.
(12). گا: دویم.

صفحه : 132
عبد اللّه عبّاس.
قوله: وَ ما أَلَتناهُم، إبن کثیر خواند به کسر «لام» من الت یألت، و باقی قرّاء به فتح «لام» من الت یألت، یقال: الت یألت و الات«1» یلیت«2» اذا نقص، و اینکه فعل متعدّی است به دو مفعول چنان که نقص، یقال: نقصه حقّه و مفعول اوّل «هم» داشت«3»، و دوم قوله: مِن شَی‌ءٍ، المعنی شیئا من عملهم و «من» اوّل تبیین راست، و دوم زیادت لتأکید النفی، و قال الشّاعر فی الألت.

ابلغ بنی ثعل عنّی مغلغلة [85- ر] جهد الرّسالة لا ألتا و لا کذبا
و قوله: وَ ما أَلَتناهُم مِن عَمَلِهِم، ضمیرها راجع است الی قوله: وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا. سعید جبیر روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که رسول- علیه السلام- گفت:
خدای تعالی فرزندان مؤمنان را به درجه پدران«4» برساند، و اگر چه دون ایشان باشند در اعمال تا چشم ایشان به یکدیگر روشن باشد. آنگه اینکه آیت بخواند:
وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا الایة، آنگه گفت: آنچه به فرزندان دهیم از پدران وضع نکنیم. هم عبد اللّه عبّاس روایت کرد از رسول- علیه السلام- که او گفت: چون مؤمن«5» به درجه خود رسید، گوید«6»: بار خدایا؟ مادر و پدرم«7» و«8» فرزندان من کجااند و حال ایشان چیست! گویند: ایشان را اعمال آن نیست«9» که اینکه جا رسند، گوید«10»:
بار خدایا؟ اگر ایشان را به من نرسانی، مرا به ایشان رسان«11»، خدای تعالی فرماید تا ایشان را نزدیک او آرند«12»، آنگه اینکه آیت بخواند:
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: ولأت.
(2). آد، کا ألتا و الات یلیت.
(3). آد، کا، گا: است.
(4). آج: پدرشان.
(5). کا: چون اهل بهشت.
(6). کا: رسند، گویند.
(7). کا: مادران و پدران.
(8). آد، گا اهل. [.....]
(9). آد، کا، گا: ایشان آن عمل ندارند.
(10). آد، گا: آنگه گوید کا: گویند.
(11). آج: اگر ایشان رای با من رسانی کا: ایشان رای به ما رسان.
(12). آد، کا، گا: برند.

صفحه : 133
وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتهُم ذُرِّیَّتُهُم بِإِیمان‌ٍ أَلحَقنا بِهِم (ذریاتهم)«1».
و روایت کردند از امیر المؤمنین علی- علیه السلام- که او گفت: یک روز خدیجه از رسول- علیه السلام- پرسید که حال آن فرزندان من که در جاهلیّت بمردند چه باشد! گفت: به دوزخ شوند. خدیجه دلتنگ شد. رسول گفت: اگر تو مکان ایشان ببینی، دشمن گیری ایشان را. خدیجه گفت: یا رسول اللّه؟ فرزندان من که از تواند! گفت: ایشان به بهشت‌اند. آنگه«2» فرزندان مؤمنان با ایشان باشند در بهشت و فرزندان کافران با ایشان باشند در دوزخ. آنگه اینکه آیت بخواند:
وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتهُم ذُرِّیَّتُهُم- الایة. اگر اینکه خبر درست است، مراد فرزندان بالغ باشند دون«3» نا بالغان برای [آن که]«4» خدای تعالی به گناه مادر و پدر فرزند«5» را نگیرد و ثواب پدران به فرزندان ندهد، جز آن که اطفال«6» مؤمنان را بفضل به بهشت برد [58- پ]. و اگر کسی را شبهه باشد در آن که لفظ «ذرّیّت» بیشتر بر فرزندان طفل افتد، برای آن که مشتق است از «ذرّه»«7»، اینکه گمان خطاست برای آن که اشتقاق او از «ذرء»«8» است«9» من ذرء اللّه الخلق، أی خلقهم، دلیل بر اینکه قوله تعالی: وَ مَن صَلَح‌َ مِن آبائِهِم وَ [أَزواجِهِم]«10»کُل‌ُّ امرِئ‌ٍ بِما کَسَب‌َ رَهِین‌ٌ هر مردی گرو نهاده آن است که«12» کرده باشد.
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس و آج دیگر نسخه بدلها: ندارد، ضبط قرآن مجید: ذرّیّتهم.
(2). آج و دیگر نسخه بدلها گفت.
(3). کا: جز.
(4). آج و دیگر نسخه بدلها: فرزندان.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). آج: از ذرّ آد، کا، گا: من الذرّ.
(7). آد، گا: فرزندان.
(8). آد، کا، گا یقال.
(9). آد، گا: من الذّرء.
(10). اساس: ندارد، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید افزوده شد. [.....]
(11). سوره رعد (13) آیه 23.
(12). کا: نهاده است به آنچه.

صفحه : 134
اگر نه چنان باشد که ما گفتیم، اینکه آیت خلاف باشد اگر«1» خدای تعالی به شرک مادر و پدر اطفال را بگیرد«2»، کُل‌ُّ امرِئ‌ٍ بِما کَسَب‌َ رَهِین‌ٌ نباشد. اینکه ایت مصرّح است به عدل خدای تعالی. و آن که هر کسی«3» آنچه کرده باشند«4» جزای او بدهند بر وفق کرده او از ثواب کم نکنند«5» و از عذاب«6» اسقاط بکنند«7»، برای آن که اینکه فضل باشد و آن ظلم- تعالی«8» عن ذلک علوّا کبیرا. و «رهین» فعیل است بمعنی مفعول، أی مرهون، یعنی او را به گناه خود گیرند به گناه دیگری نگیرند، و ثواب عمل او به او دهند، ثواب دیگران«9» به او ندهند.
وَ أَمدَدناهُم بِفاکِهَةٍ وَ لَحم‌ٍ مِمّا یَشتَهُون‌َ و ما ایشان را مدد فرستیم به میوه«10». در خبر است که: هر که یک میوه«11» از درخت باز کند«12» به جای آن«13» دیگری پدید آید و لحم و گوشتی از آنچه او را آرزو باشد از انواع گوشتها.
یَتَنازَعُون‌َ فِیها کَأساً از یکدیگر می‌گیرند«14» و اصل منازعت مخاصمت باشد یعنی به سرعت چنان که«15» پنداری می‌ربایند. کأسا«16» انایی که در او خمر باشد، و تا در او خمر نباشد آن را کأس نخوانند، چنان که خان«17» را تا بر او«18» طعام نبود آن را مائده نخوانند. لا لَغوٌ فِیها، قتاده گفت: در او باطل نباشد، مقاتل حیّان گفت: در او فضول نباشد [59- ر]. سعید مسیّب گفت: در او«19»
-----------------------------------
(1). کا چه.
(2). کا: نگیرد.
(3). آد، کا، گا را.
(4). آد، کا، گا: باشد.
(5). آد، گا نکند.
(6). آد، کا، گا: عقاب.
(7). آد، گا: کند.
(8). آج اللّه.
(9). آد، گا: دیگری.
(10). کا و گوشت.
(11). آد، گا: که هرگاه کا: که هر یک.
(12). آد، گا: کنند. [.....]
(13). آد، گا: او.
(14). آد، گا در آن جا کاسی.
(15). کا، گا: چنان می‌گیرند که.
(16). کا، گا یعنی.
(17). کذا: در اساس و آج آد و دیگر نسخه بدلها: خوان.
(18). آد: را که بر او گا: را که در او.
(19). اساس: در، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 135
فحش نباشد، إبن زید گفت: در او«1» دشنام نباشد. قتیبی گفت: در او«2» عقل نبرد تا به بی عقلی«3» لغو گوید«4». إبن عطا گفت: چه لغو باشد در مجلسی که مجلس بهشت عدن بود و ساقی فرشتگان«5» و شرب«6» ایشان بر ذکر خدای بود، و ریحانشان تحیّة من عند اللّه مبارکة طیّبة باشد. و قوم مهمانان خدای باشند.
وَ لا تَأثِیم‌ٌ، یعنی در او فعلی نباشد که ایشان را بزه«7» آرد«8»، هو تفعیل من الإثم، یعنی ایشان را در خوردن آن بزه نباشد. [عبد اللّه عبّاس گفت: و لا کذب، هم عبد اللّه عبّاس گفت«9»: در او تکذیب نباشد]«10» که بعضی بعضی را دروغ دارند. إبن کثیر و ابو عمرو خواندند: لا لغو فیها و لا تأثیم، به فتح هر دو کلمه، باقی قرّاء به رفع«11». زجّاج گفت آن که به رفع خواند در او دو وجه باشد: یکی مبتدا و «فیها» خبر بود، دگر «لا» به معنی «لیس» تامّه باشد به معنی«12» لم تقع و لا تقع، چنان که شاعر گفت:

من صدّ عن نیرانها فأنا بن قیس لا براح
و آن که به فتح خواند بنا کرد با «لا»«13».
وَ یَطُوف‌ُ عَلَیهِم می‌گردند بر ایشان غلامانی به خدمت که پنداری که«14»
-----------------------------------
(1). اساس: دو، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). آج و دیگر نسخه بدلها: «در او» را ندارد.
(3). کا: بی عقل آد، گا: ندارد.
(4). آد، گا: بنبرد تا لغو گویند.
(10- 5). آج و دیگر نسخه بدلها باشند.
(6). آج: تشرّب.
(7). آد: به بزه کا، گا: به بزّه. [.....]
(8). آد، کا، گا و.
(9). آد، گا: و لا کذب و هم او گفت.
(11). آد، گا خواندند کا هر دو.
(12). آد، کا، گا: باشد یعنی.
(13). کا: بالا آد و دیگر نسخه بدلها بر فتح برای نفی جنس.
(14). آج، آد، گا: ندارد.

صفحه : 136
مروارید [نهانی‌اند]«1» یعنی مصون«2» محروس که پوشیده داشته باشند تا هوا و باد و آفتاب آن را بنگرداند و به استعمال متبدّل«3» نشود. سعید جبیر گفت: مرواریدی که از صدف بیرون آرند در حال، یعنی به صفا و لطافت و بیاض«4».
عایشه روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: کمتر کس«5» از اهل بهشت«6» خدمتکاری را آواز دهد، هزار خدمتکار«7» جوابش [59- پ] دهند به لبیک- لبیک.
عبد اللّه بن عمر«8» گفت: هیچ کس نباشد از اهل بهشت و الّا«9» او را هزار غلام باشد [بر هزار]«10» کار که هیچ یک عمل آن دیگر نکند.
حسن بصری گفت: در اینکه آیت یک روز رسول- علیه السلام- را یکی پرسید، گفت«11»: یا رسول اللّه؟ خادم چون لؤلؤ مکنون چون«12» باشد«13» مخدوم گفت: چنان که ماه شب چهارده«14» در جنب ستاره«15».
وَ أَقبَل‌َ بَعضُهُم عَلی بَعض‌ٍ یَتَساءَلُون‌َ، گفت: بهری روی در بهری آرند و یکدیگر را می‌پرسند. عبد اللّه عبّاس گفت: اینکه آن وقت باشد که از گورها برخیزند، و دگر مفسّران گفتند: در بهشت باشد«16»، و اینکه بهتر است لقوله«17»:
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد آد: پنهانی‌اند، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد، کا، گا و.
(3). کا: متداول.
(4). آج، آد، گا: و بیاض و لطافت.
(5). آد، کا، گا: کسی.
(6). آد، گا چون.
(7). آج و دیگر نسخه بدلها: خادم.
(8). آج: عبد اللّه عمر، آد: عبد اللّه عبّاس. [.....]
(9). آج، کا که.
(10). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). آد، کا، گا: که.
(12). آج، کا: ندارد آد، گا: چون خادم همچو لؤلؤ مکنون.
(13). آد و دیگر نسخه بدلها مخدوم چگونه باشد.
(14). آد، کا، گا: چهاردهم.
(15). آج: ستاره.
(16). آج: باشند.
(17). کا، گا قالوا.

صفحه : 137
إِنّا کُنّا قَبل‌ُ فِی أَهلِنا مُشفِقِین‌َ«1» ما پیش از اینکه در اهل و قوم ترسناک بودیم.
فَمَن‌َّ اللّه‌ُ عَلَینا وَ وَقانا عَذاب‌َ السَّمُوم‌ِ خدای بر ما منّت نهاد و ما را نگاه داشت از عذاب دوزخ. حسن گفت: سموم نامی است از نامهای دوزخ، و اینکه آنگاه باشد که دوزخ باز گذاشته باشند. و سموم باد گرم باشد در لغت«2»، دوزخ را برای آن سموم خواند که«3» آن را و زیدنهای گرم«4» باشد سوزنده.
إِنّا کُنّا مِن قَبل‌ُ نَدعُوه‌ُ ما پیش از اینکه او را می‌خواندیم و عبادت او را می‌کردیم خالص و با او انبازی نمی‌گفتیم«5»، إِنَّه‌ُ هُوَ البَرُّ الرَّحِیم‌ُ که او خداوند نکو کار و بخشاینده است.
ابو جعفر و نافع و کسائی و حسن بصری خواندندی:«6» «انّه» علی تأویل لأنّه به فتح «الف»، و باقی قرّاء «إنّه» بر استیناف و ابتدا. عبد اللّه عبّاس گفت: البرّ، اللّطیف. ضحّاک گفت: الصّادق فیما وعد«7».
فَذَکِّر فَما أَنت‌َ بِنِعمَةِ رَبِّک‌َ بِکاهِن‌ٍ وَ لا مَجنُون‌ٍ، گفت: یاد ده اینکه غافلان را که تو به نعمت خدای [60- ر] و عصمت خدای«8» کاهن و فال گوی«9» و دیوانه نه‌ای«10». آیت در متقسّمان«11» آمد که بر عقبهای مکّه مردم را منع می‌کردند از لحوق«12» به رسول- علیه السلام-. یکی می‌گفت: شاعر است و یکی می‌گفت:
ساحر است، یکی می‌گفت: کاهن است، یکی می‌گفت: دیوانه است، و ذلک قوله: أَم یَقُولُون‌َ شاعِرٌ أی هو شاعر، یا می‌گویند شاعری است. نتربّص به ریب
-----------------------------------
(1). آد، گا گویند.
(2). آد، کا، گا و.
(3). کا: خوانند که.
(4). آد، کا، گا: دمشهای گرم.
(5). کا: نمی‌گرفتیم. [.....]
(6). آج و دیگر نسخه بدلها: خواندند.
(7). آد، گا آنگه گفت.
(8). آد، کا، گا: او.
(9). آد، گا: فال گونه‌ای.
(10). آد، گا: نیستی.
(11). آد، کا، گا: مقتسمان.
(12). کا: لحاق.

صفحه : 138
المنون ما انتظار کنیم«1» تا حادثه مرگ به او«2» رسد. گفتند: کاهن آن باشد که گوید مرا «تابعه» هست«3» از جن‌ّ که مرا خبر دهد از احوال غیوب بی وحی، و گاه گاه سخنهای غیب گوید و دعوی وحی نکند، بل گوید: مرا«4» اینکه علم حاصل است از اختصاصی که مرا هست. و بعضی از طالع و نجوم گویند«5»، و گویند: کسهای چنین را«6» سهم الغیب در طالع است«7». بعضی دگر گفتند: اینکه محمّد شاعری«8» است و کار شاعری«9» و رونق شعر او چندان باشد«10» تا او زنده باشد«11»، ما صبر کنیم تا او نیز بمیرد چنان که شاعران دیگر«12» از طرفه و زهیر و نابغه و جز ایشان.
دگر آن که او را پدرش در جوانی بمرد«13» باشد که کار او هم چنین بود. و «منون» هم مرگ باشد و هم روزگار، و بگفتیم که: اشتقاق اینکه لفظ از «من‌ّ» است، و من‌ّ قطع باشد، یعنی مردم را از دنیا ببرند«14»، و منه قوله«15»: اجر غیر ممنون«16»، و منّت از آن جاست که«17» رونق و بهاء نعمت ببرد. أخفش گفت: برای آن که قوّت آدمی و منّت او ببرد، و أنشد إبن عبّاس:

تربّص بها«18» ریب المنون لعلّها تطلّق یوما أو یموت حلیلها
«به»، أی بالرّجل و یروی: تربّص بها، أی حوادث الدهر من طلاق او موت الحلیل و هو زوجها.
-----------------------------------
(1). آد، گا: ما منتظر باشیم کا: ما انتظار می‌کشیم.
(2). گا: بدو.
(3). آد، گا: تابعی است.
(4). آج و دیگر نسخه بدلها از.
(5). کا، گا: گوید.
(6). آد، گا: اینکه چنین کسان را.
(7). آد، کا، گا: باشد. [.....]
(8). آج: شاعر.
(9). آج، آد، کا، گا: شاعر.
(11- 10). آد، گا: بود.
(12). آج: دیگران.
(13). آد، گا: مرده کا: بمرده.
(14). آد: ببرد.
(15). آج، کا تعالی.
(16). سوره تین (95) آیه 6.
(17). آد، کا، گا گویند.
(18). اساس: به با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 139
قُل تَرَبَّصُوا فَإِنِّی مَعَکُم مِن‌َ المُتَرَبِّصِین‌َ بگو ایشان را«1» [60- پ] انتظار کنی«2» به صبر که من نیز در حق‌ّ شما هم اینکه می‌کنم تا آنچه در حق‌ّ من می‌اندازی«3» به شما بینم«4» که فرمان خدای در شما رسد از مرگ یا عذاب.
أَم تَأمُرُهُم أَحلامُهُم بِهذا یا عقل ایشان می‌فرماید ایشان را اینکه که می‌کنند.
و اینکه برای آن گفت که ایشان دعوی عقل و زیادت او کردند بر دیگران و از احلام و عقول خود لاف زدند و گفتند: إن محمّدا قد سفّه أحلامنا، یعنی می‌گوید عقل شما سفیه است و سبک است، یعنی اندک است. گفت: اینکه ثمره عقل ایشان است. أَم هُم قَوم‌ٌ طاغُون‌َ بل خود ایشان گروهی‌اند طاغیان و از حد و اندازه برون رفتگان«5».
أَم یَقُولُون‌َ تَقَوَّلَه‌ُ یا می‌گویند اینکه قرآن محمّد فرا بافته است از خویشتن، بَل لا یُؤمِنُون‌َ گفت نه چنین است که ایشان گفتند بل ایشان را برگ نیست که ایمان آرند به اینکه قرآن از عتو و طغیان و استکبارشان. آنگه دلیل انگیخت ایشان را بر آن که اینکه قرآن گفته و ساخته«6» بشر نیست، گفت: فَلیَأتُوا بِحَدِیث‌ٍ مِثلِه‌ِ بگو تا قرآنی چنین بیارند«7» اگر دعوی می‌کنند که اینکه قرآن، تو گفته‌ای و تو آورده‌ای، اگر راست می‌گویی«8» در اینکه دعوی که کردی«9» که زبان زبان شماست و محمّد هم از شهر«10» و نسب شماست و در بشریّت و فصاحت و لغت و ولایت شهر یکی ای«11». چون نمی‌توانی آوردن، دلیل است بر آن که محمّد هم نتواند«12»، و اینکه گفته او نیست چه اگر چنین بودی«13» شما بیاوردی و بگفتی مانند اینکه.
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا که.
(2). آج و دیگر نسخه بدلها: کنید.
(3). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌اندازید.
(4). آد، کا، گا: ببینم. [.....]
(5). آج: بیرون رفتگانند.
(6). آد، گا: اینکه قرآن قول.
(7). آد، گا: گو بیارند حدیثی مثل اینکه.
(8). آج: می‌گویید آد، گا: می‌گویند.
(9). آد، گا: کردند.
(10). آد، گا شما.
(11). همه نسخه‌ها: یکی‌اید.
(12). آد کردن گا آوردن.
(13). آج: اگر گفته او بودی.

صفحه : 140
أَم خُلِقُوا مِن غَیرِ شَی‌ءٍ یا ایشان را از هیچ چیز آفریده‌اند.
عبد اللّه عبّاس گفت: بی پدر، و گفتند: بی پدر و مادر، یا ایشان چون جماداند که خدای را [61- ر] بر ایشان حجّتی نیست نه ایشان را از نطفه و علقه و مضغه آفریده‌اند! اینکه قول عطاست. إبن کیسان گفت: یعنی ایشان را ببازی آفریده‌اند نه برای کاری. بر ایشان امر و نهی نیست و اینکه چنان باشد که یکی از ما گوید: فعلت کذا و کذا من غیر شی‌ء. أَم هُم‌ُ الخالِقُون‌َ یا ایشان خود را آفریده‌اند، [أَم خَلَقُوا السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ یا ایشان آفریده‌اند آسمانها و زمین را]«1» آنگه گفت: بل لا یوقنون ایشان را هیچ علمی و یقینی نیست هم«2» شکّاک و متحیّراند.
أَم عِندَهُم خَزائِن‌ُ رَبِّک‌َ یا خزینهای«3» خدای بنزدیک ایشان است. عبد اللّه عبّاس گفت: یعنی باران و ارزاق خلقان. عکرمه گفت: یعنی پیغامبری. و گفتند:
علم آنچه«4» خواهد بودن، أَم هُم‌ُ المُصَیطِرُون‌َ یا ایشان سلطان و جبّاران‌اند، اینکه قول بیشتر مفسّران است.
عطا گفت: «ارباب قاهرون» خداوندان قاهرند. ابو عبیده گفت: «مسیطر» ملزم باشد، آن که کسی چیزی را الزام کند، یعنی الزام ایشان راست و برایشان الزام نیست و «مسیطر» رقیب باشد یعنی ایشان رقیبان‌اند بر مردم و برایشان رقیب نیست. و عرب گوید: سیطرت علی‌ّ، ای اتّخذتنی خولا مرا خادم گرفته‌ای«5» و وزن او مفیعل باشد از اسم فاعل من سیطر، نحو بیقر و بیطر. و اصل او از «سطر» است و « یا » زیادت برای مبالغه کرد«6» یعنی آنانی«7» که چیزی بر مردمان نویسی«8» و
-----------------------------------
(1). اساس، آج و کا: ندارد، از آد افزوده شد.
(2). آد، گا، کا: همه.
(3). آج، کا: خزانها/ خزینها/ خزینه‌ها.
(4). آج: علم به آنچه.
(5). اساس: گرفته، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(6). کا: زیادت است برای مبالغت.
(7). آد، آنانند کا: از آنانی.
(8). آج، آد: س نویسند.

صفحه : 141
ایشان را الزام کنی«1». و اینکه صورت اسم مصغّر دارد و نه چنین است بل اسم فاعل است از بناء خود.
و قتاده خواند: المسیطرون«2»، بفتح «طا»، ای مسلّط. یقال سیطرته علی کذا، ای سلّطته. و «صاد» و «سین»«3» لغت است از او، کالصّراط و السّراط. و إبن کثیر و ابو عمرو و إبن عامر و کسائی به «سین» خواندند [61- پ] و باقی قرّاء به «صاد» مگر حمزه، که اشمام کرد چنان که در اخوات اینکه لفظ گفته شد.
أَم لَهُم سُلَّم‌ٌ یا ایشان را نردبانی هست که از آن جا بر آسمان«4» می‌شوند و وحی می‌شنوند و دعوی می‌کنند که ما از آن جا شنیدیم، اگر چنین است فَلیَأت‌ِ مُستَمِعُهُم بِسُلطان‌ٍ مُبِین‌ٍ آن که از ایشان اینکه«5» شنیده است گو حجّتی روشن بیار«6».
و لفظ «سلّم» استعمال کنند در سبب، یقال: جعلت فلانا سلّما لحاجتی برای آن که به او توسّل کنند به صعود. و قال إبن مقبل:

لا یحرز المرء احجاء البلاد و لا یبنی له فی السّموات السلالیم«7»
أَم لَه‌ُ البَنات‌ُ وَ لَکُم‌ُ البَنُون‌َ یا خدای را دخترانند و شما را پسران، بر حسب آن که ایشان دعوی کردند«8» که: الملائکة بنات اللّه، یعنی شما رفیع قدرتری«9» و شما را علوّ کلمت است و علامت غلبه، چنان که پدر پسران«10» عالی قدرتر باشند«11»- فیما بینکم- و پدر دختران پژمرده و سر افکنده- علی زعمکم و فی اعتقادکم الفاسد. و گفتند: معنی آن است که اگر روا بودی که فرزند بودی، او را او
-----------------------------------
(1). آج: دهند، آد: کنند.
(2). آد، گا: المسیطرون.
(3). آد، گا هر دو.
(4). آد، گا: به آسمان.
(5). آد: وحی.
(6). گا: بیاور.
(7). اساس و آج: السّلالم با توجّه به دیگر نسخه بدلها و ضبط شعر در لسان العرب (مادّه سلّم)، طبری (26/ 20)، قرطبی (17/ 76) تصحیح شد.
(8). آد: می‌کنند.
(9). آج، آد، گا: رفیع قدرترید کا: رفیع قدرتراید.
(10). آج: پدر از پسران.
(11). آد، گا: عالیتر باشند آج، کا: عالی قدرتر باشد. [.....]

صفحه : 142
اختیار پسر کردی نه اختیار دختر، برای آن که حکیم عالم اختیار بهتر کند اختیار بتر«1» نکند.
أَم تَسئَلُهُم أَجراً یا تو که محمّدی بر ادای اینکه رسالت جعلی و مزدی می‌خواهی که ایشان از آن غرامت گران بارند. و غرم و غرامت و مغرم هر سه یکی باشد و آن الزامی باشد بر طریق الحاح مالی را که آن را عوض نخواهند دادن، و منه الغریم.
أَم عِندَهُم‌ُ الغَیب‌ُ فَهُم یَکتُبُون‌َ یا بنزدیک ایشان علم غیب است«2» ایشان از آن جا می‌نویسند یا دعوی می‌کنند که ما می‌دانیم که اینکه محمّد- علیه السلام- می‌گوید از حدیث بعث و نشور [62- ر] و ثواب و عقاب، آن را اصلی نیست.
بعضی مفسّران گفتند اینکه جواب آن است که ایشان گفتند: اگر آخرت اصلی دارد هم ما را بهتر باشد آن جا، چنان که گفت: وَ لَئِن رُجِعت‌ُ إِلی رَبِّی إِن‌َّ لِی عِندَه‌ُ لَلحُسنی«3»، و قوله: وَ لَئِن رُدِدت‌ُ إِلی رَبِّی لَأَجِدَن‌َّ خَیراً مِنها مُنقَلَباً«4»، یعنی اینکه غیب است از کجا اینکه وحی به شما آمده است یا از کجا نوشته است«5» اینکه حدیث؟ و اینکه قول حسن بصری است.
أَم یُرِیدُون‌َ کَیداً یا می‌خواهند تا با توکیدی«6» کنند مکر ایشان با ایشان گردد و ایشان مکید و ممکور باشند خدای تعالی کید ایشان با نحر«7» ایشان گرداند. یقال: کاد، یکیده«8» کیدا فهو کاید. و المفعول، مکید کالمبیع، من باعه و المکیل من کاله. و کید خدای تعالی تدبیری باشد که بسازد برای اولیاء خود بر اعداء خود تا قهر و غلبه کند ایشان را و کلمه «اولیاء» به آن عالی شود به قتل و اسر اعداء. زجّاج گفت: معنی آن است که ایشان به اینکه
-----------------------------------
(1). کا، گا: بدتر.
(2). آد، گا که.
(3). سوره فصّلت (41) آیه 50.
(4). سوره کهف (18) آیه 36.
(5). آج: نوشته‌ای آد، کا، گا: نوشته‌اید.
(6). آد، کا، گا: که با تو مکری.
(7). کذا: در اساس، آج، کا آد، گا: خود.
(8). آد، گا: یکید.

صفحه : 143
کفر [و]«1» جحود می‌خواهند، تا با خدای و رسول کیدی کنند، خدای تعالی کید به سر ایشان آرد به عذاب دنیا و آخرت.
أَم لَهُم إِله‌ٌ غَیرُ اللّه‌ِ، یا ایشان را خدایی«2» است جز خدای تعالی که او مستحق‌ّ عبادت است به نعمتی که کرد با ایشان اینکه دعوی نتواند«3» کردن. آنگه تنزیه کرد خود را گفت: سبحان اللّه عمّا یشرکون منزّه است خدای تعالی از آن که با او انباز گیرند.
وَ إِن یَرَوا کِسفاً مِن‌َ السَّماءِ ساقِطاً- الایة، اینکه جواب آن است که گفتند:
أَو تُسقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمت‌َ عَلَینا کِسَفاً«4»، و «کسف»«5» پاره ابر باشد. گفت ایشان بتهکّم و تعنّت تو را [62- پ] گفتند پاره‌های آسمان بر ما فرود افگن«6» اگر چنان باشد که ما آسمان«7» پاره کنیم و پاره‌ای از آن برایشان فرود افگنیم«8»، ایشان به جحود گویند: اینکه نه پاره آسمان است اینکه ابر است بر هم نشسته«9». گفتند: «کسف» واحد است برای اینکه گفت ساقطا، و گفتند: جمع است کسدره«10» و سدر. و «ساقطا» گفت ساقطه نگفت، برای آن که حمل بر لفظ کرد و لفظ مذکّر است.
اینکه آیات که خدای تعالی گفت و اینکه سخنها که در عقب «ام» آمد در اینکه آیات، بهری بر حقیقت و بهری به تهکّم، همه بلاغ«11» حجّت است و الزام بیّنت بر بت پرستان و منکران قرآن از انواع کافران و مشرکان.
آنگه گفت: فَذَرهُم، رها کنی«12» ای محمّد اینان را. صورت امر است و معنی تهدید. حَتّی یُلاقُوا یَومَهُم‌ُ الَّذِی فِیه‌ِ یُصعَقُون‌َ تا برسند به روزشان آن روزشان
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(2). آد، گا: معبود.
(3). آد، کا، گا: نتوانند.
(4). سوره اسراء (17) آیه 92.
(5). آد، کا، گا: کسفه.
(6). آج، آد، کا، گا: فرو افکن. [.....]
(7). آد، کا، گا را.
(8). آج، آد: فرو افگنیم.
(9). آد، گا است.
(10). آد، گا: همچو سدره.
(11). آد، کا، گا: ابلاغ.
(12). آج، کا: رها کن آد، گا: رها کن ایشان را.

صفحه : 144
که«1» در او مرگ بینند و بمیرند. و عاصم و إبن عامر خواندند: یُصعَقُون‌َ، بضم‌ّ « یا »، علی الفعل المجهول، ای یهلکون تا آن روز که ایشان را هلاک کنند. یقال: صعق الرجل، اذا مات. و صعق، إذا اصیب بالصّاعقة. آنگه عام شد در همه انواع هلاک تا «صعق» گفتند اذا هلک و اگر چه به صاعقه نباشد. فرّاء گفت اینکه دو لغت است و معنی یکی، لقولهم: سعد و سعد.
یَوم‌َ لا یُغنِی عَنهُم کَیدُهُم شَیئاً، آن روز که«2» غنا نکند و سود ندارد از ایشان کیدشان هیچ چیز. و معنی قولهم«3» هذا الامر لا یغنی [63- ر] عنک، ای لا ینفعک یعنی ایشان را مستغنی نکند«4» و از حاجت نبرد«5»، وَ لا هُم یُنصَرُون‌َ و نه نیز ایشان را نصرت و یاری کنند، یعنی کس نباشد که ایشان را یار بود.
وَ إِن‌َّ لِلَّذِین‌َ ظَلَمُوا، آنگه گفت ظالمان را یعنی کافران را و مشرکان عرب را. عذابی خواهد بودن دون ذلک، ای قبل ذلک پیش از عذاب دوزخ. گفتند:
عذاب گور است- اینکه قول براء بن عازب است. و گفتند: قتل و أسر روز بدر است- و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است- و گفتند: قحط و جوع هفت ساله است«6»- و اینکه قول قتاده است- إبن زید گفت: مصایب و احزان و آفات و اوجاع است که به ایشان رسد در دنیا و«7» هلاک مال و فرزندان. وَ لکِن‌َّ أَکثَرَهُم لا یَعلَمُون‌َ و لکن بیشتر ایشان ندانند که عذاب به ایشان فرود خواهد آمد«8».
وَ اصبِر لِحُکم‌ِ رَبِّک‌َ صبر کن برای حکم خدای تعالی یعنی تا اینکه انواع عذاب برسد به ایشان که اینکه عذاب محکوم است«9» از جهت«10» خدای تعالی. فَإِنَّک‌َ بِأَعیُنِنا که تو به چشمهای مایی، یعنی به چشم حفظ و نگاهداشت«11» مایی و به آن جا که
-----------------------------------
(2- 1). آد، کا، گا: آن روز که.
(3). آد، کا، گا: کقولهم.
(4). کا، گا: بنکند.
(5). کا، گا: بنبرد.
(6). کا: جوع است هفت ساله.
(7). آد، کا، گا مرگ.
(8). آج، کا: فرو خواهد آمد، آد: نازل خواهد شد.
(9). آد، گا: آن محکوم به است. [.....]
(10). آد، گا: از نزد.
(11). کا: نگهداشت.

صفحه : 145
ما تو را می‌بینیم. وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبِّک‌َ و تسبیح کن به شکر«1» خدای آنگه [که]«2» برخیزی.
ابو الاحوص گفت و عطا و سعید جبیر: آنگه که از مقام و مجلس برخیزی بگو سبحانک اللهم‌ّ و بحمدک. اگر مجلس خیر بود [64- پ] خیرت بیفزاید و اگر مجلس خیر نبود کفّاره گناه بود. دلیل اینکه تأویل آن است که ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: هر که در مجلسی بنشیند«3» که در آن مجلس لفظ و گفتا گوی باشد چون بر خواهد خاست«4» بگوید:
سبحانک اللّهم‌ّ و بحمدک لا اله الّا انت استغفرک و اتوب الیک،
هر چه در آن مجلس گفته باشد و کرده«5»، بیامرزند او را. إبن زید گفت که معنی آن است که: و صل‌ّ بامر ربّک حین تقوم من منامک نماز کن به فرمان خدای چون از خواب برخیزی.
ضحّاک و ربیع گفتند چون به نماز برخیزی بگو: سبحانک اللّهم‌ّ و بحمدک تبارک اسمک و تعالی جدّک و لا اله غیرک. و روایتی دیگر از ضحّاک«6» آن است که چون به نماز برخواهی خاستن بگو: اللّه اکبر کبیرا و الحمد للّه کثیرا و سبحان اللّه بکرة و اصیلا. کلبی گفت: معنی آن است که چون از خواب برخیزی ذکر خدای می‌کنی«7» به زبان و به سمع«8». و تهلیل می‌کنی«9» تا به نماز مشغول شدن«10» و گفتند:
نماز بامداد خواست. و گفتند: نماز پیشین خواست، چون از قیلوله برخیزد.
وَ مِن‌َ اللَّیل‌ِ فَسَبِّحه‌ُ و از شب. «من» تبعیض است. تسبیح کن خدای را گفتند: نماز خفتن خواست«11» و گفتند«12»: نماز شام و خفتن خواست«13». و گفتند:
-----------------------------------
(1). آج: بر شکر.
(2). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(3). آد، گا: هر که از مجلسی بر خیزد.
(4). کا: خاستن.
(5). آد، گا: گفته و کرده باشد.
(6). اساس: اصحاب، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9- 7). همه نسخه‌ها: می‌کن.
(8). آج تسبیح دیگر نسخه‌ها: به تسبیح.
(10). آد: شوی.
(11). همه نسخه‌ها: است.
(12). اساس: گفتن، با توجه به آج و دیگر نسخه‌ها تصحیح شد.
(13). آد، کا، گا: است. [.....]

صفحه : 146
نماز شب است. وَ إِدبارَ النُّجُوم‌ِ، امیر المؤمنین علی- علیه السلام- گفت و عبد اللّه عبّاس و جابر عبد اللّه انصاری و انس مالک«1» که دو رکعت فجر است سنّت نماز بامداد. و از رسول- علیه السلام- روایت کردند که آن دو رکعت است و ثواب آن از همه دنیا بهتر است. و در خبری دیگر:
خیر ممّا طلعت علیه الشمس
بهتر است از هر چه آفتاب بر او آید«2». [64- پ].
و ضحّاک و إبن زید گفتند: فریضه نماز بامداد است و مراد به«3» نجوم ستارگان است یعنی عقیب غروبها و غیبتها، عقیب آن که ناپیدا خواهد شدن به روشنایی روز.
و زید روایت کرد از یعقوب بر اینکه«4» و سالم بن ابی الجعد خواند: و ادبار النجوم بفتح الف، علی جمع الدبر، و باقی قرّاء بکسر الف، علی المصدر.
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا گفتند.
(2). آد، گا: تابد.
(3). آد، گا ادبار.
(4). آد، کا، گا: «بر اینکه» ندارد.

صفحه : 147

‌سورة«1» النجم‌

بدان که اینکه سورت مکّی است و شصت و دو آیت است در عدد کوفیان و شصت در عدد بصریان و مدنیان و سیصد و شصت کلمت است و هزار و چهار صد و پنج حرف است.
و روایت است از ابو امامه از ابی‌ّ کعب که گفت رسول- علیه السلام- گفت: هر که او سورت و النجم بخواند«2» خدای تعالی او را ده حسنت بنویسد به عدد هر کس که به رسول ایمان آورد و هر کس که رسول را- صلّی اللّه علیه و آله- جحود کرد«3».

[سوره النجم (53): آیات 1 تا 62]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
وَ النَّجم‌ِ إِذا هَوی (1) ما ضَل‌َّ صاحِبُکُم وَ ما غَوی (2) وَ ما یَنطِق‌ُ عَن‌ِ الهَوی (3) إِن هُوَ إِلاّ وَحی‌ٌ یُوحی (4)
عَلَّمَه‌ُ شَدِیدُ القُوی (5) ذُو مِرَّةٍ فَاستَوی (6) وَ هُوَ بِالأُفُق‌ِ الأَعلی (7) ثُم‌َّ دَنا فَتَدَلّی (8) فَکان‌َ قاب‌َ قَوسَین‌ِ أَو أَدنی (9)
فَأَوحی إِلی عَبدِه‌ِ ما أَوحی (10) ما کَذَب‌َ الفُؤادُ ما رَأی (11) أَ فَتُمارُونَه‌ُ عَلی ما یَری (12) وَ لَقَد رَآه‌ُ نَزلَةً أُخری (13) عِندَ سِدرَةِ المُنتَهی (14)
عِندَها جَنَّةُ المَأوی (15) إِذ یَغشَی السِّدرَةَ ما یَغشی (16) ما زاغ‌َ البَصَرُ وَ ما طَغی (17) لَقَد رَأی مِن آیات‌ِ رَبِّه‌ِ الکُبری (18) أَ فَرَأَیتُم‌ُ اللاّت‌َ وَ العُزّی (19)
وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الأُخری (20) أَ لَکُم‌ُ الذَّکَرُ وَ لَه‌ُ الأُنثی (21) تِلک‌َ إِذاً قِسمَةٌ ضِیزی (22) إِن هِی‌َ إِلاّ أَسماءٌ سَمَّیتُمُوها أَنتُم وَ آباؤُکُم ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ بِها مِن سُلطان‌ٍ إِن یَتَّبِعُون‌َ إِلاَّ الظَّن‌َّ وَ ما تَهوَی الأَنفُس‌ُ وَ لَقَد جاءَهُم مِن رَبِّهِم‌ُ الهُدی (23) أَم لِلإِنسان‌ِ ما تَمَنّی (24)
فَلِلّه‌ِ الآخِرَةُ وَ الأُولی (25) وَ کَم مِن مَلَک‌ٍ فِی السَّماوات‌ِ لا تُغنِی شَفاعَتُهُم شَیئاً إِلاّ مِن بَعدِ أَن یَأذَن‌َ اللّه‌ُ لِمَن یَشاءُ وَ یَرضی (26) إِن‌َّ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِالآخِرَةِ لَیُسَمُّون‌َ المَلائِکَةَ تَسمِیَةَ الأُنثی (27) وَ ما لَهُم بِه‌ِ مِن عِلم‌ٍ إِن یَتَّبِعُون‌َ إِلاَّ الظَّن‌َّ وَ إِن‌َّ الظَّن‌َّ لا یُغنِی مِن‌َ الحَق‌ِّ شَیئاً (28) فَأَعرِض عَن مَن تَوَلّی عَن ذِکرِنا وَ لَم یُرِد إِلاَّ الحَیاةَ الدُّنیا (29)
ذلِک‌َ مَبلَغُهُم مِن‌َ العِلم‌ِ إِن‌َّ رَبَّک‌َ هُوَ أَعلَم‌ُ بِمَن ضَل‌َّ عَن سَبِیلِه‌ِ وَ هُوَ أَعلَم‌ُ بِمَن‌ِ اهتَدی (30) وَ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ لِیَجزِی‌َ الَّذِین‌َ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجزِی‌َ الَّذِین‌َ أَحسَنُوا بِالحُسنَی (31) الَّذِین‌َ یَجتَنِبُون‌َ کَبائِرَ الإِثم‌ِ وَ الفَواحِش‌َ إِلاَّ اللَّمَم‌َ إِن‌َّ رَبَّک‌َ واسِع‌ُ المَغفِرَةِ هُوَ أَعلَم‌ُ بِکُم إِذ أَنشَأَکُم مِن‌َ الأَرض‌ِ وَ إِذ أَنتُم أَجِنَّةٌ فِی بُطُون‌ِ أُمَّهاتِکُم فَلا تُزَکُّوا أَنفُسَکُم هُوَ أَعلَم‌ُ بِمَن‌ِ اتَّقی (32) أَ فَرَأَیت‌َ الَّذِی تَوَلّی (33) وَ أَعطی قَلِیلاً وَ أَکدی (34)
أَ عِندَه‌ُ عِلم‌ُ الغَیب‌ِ فَهُوَ یَری (35) أَم لَم یُنَبَّأ بِما فِی صُحُف‌ِ مُوسی (36) وَ إِبراهِیم‌َ الَّذِی وَفّی (37) أَلاّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری (38) وَ أَن لَیس‌َ لِلإِنسان‌ِ إِلاّ ما سَعی (39)
وَ أَن‌َّ سَعیَه‌ُ سَوف‌َ یُری (40) ثُم‌َّ یُجزاه‌ُ الجَزاءَ الأَوفی (41) وَ أَن‌َّ إِلی رَبِّک‌َ المُنتَهی (42) وَ أَنَّه‌ُ هُوَ أَضحَک‌َ وَ أَبکی (43) وَ أَنَّه‌ُ هُوَ أَمات‌َ وَ أَحیا (44)
وَ أَنَّه‌ُ خَلَق‌َ الزَّوجَین‌ِ الذَّکَرَ وَ الأُنثی (45) مِن نُطفَةٍ إِذا تُمنی (46) وَ أَن‌َّ عَلَیه‌ِ النَّشأَةَ الأُخری (47) وَ أَنَّه‌ُ هُوَ أَغنی وَ أَقنی (48) وَ أَنَّه‌ُ هُوَ رَب‌ُّ الشِّعری (49)
وَ أَنَّه‌ُ أَهلَک‌َ عاداً الأُولی (50) وَ ثَمُودَ فَما أَبقی (51) وَ قَوم‌َ نُوح‌ٍ مِن قَبل‌ُ إِنَّهُم کانُوا هُم أَظلَم‌َ وَ أَطغی (52) وَ المُؤتَفِکَةَ أَهوی (53) فَغَشّاها ما غَشّی (54)
فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّک‌َ تَتَماری (55) هذا نَذِیرٌ مِن‌َ النُّذُرِ الأُولی (56) أَزِفَت‌ِ الآزِفَةُ (57) لَیس‌َ لَها مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ کاشِفَةٌ (58) أَ فَمِن هذَا الحَدِیث‌ِ تَعجَبُون‌َ (59)
وَ تَضحَکُون‌َ وَ لا تَبکُون‌َ (60) وَ أَنتُم سامِدُون‌َ (61) فَاسجُدُوا لِلّه‌ِ وَ اعبُدُوا (62)

[ترجمه]

‌به حق‌ّ ستاره چون فرود آید.
گمراه نشد صاحب شما و غاوی نشد.
و سخن نگوید از هوای نفس.
اینکه نیست الّا وحی که بر او فرستند.
بیاموخت او را سخت قوّت.
-----------------------------------
(1). گا و.
(2). کا: برخواند.
(3). آد، گا: جحود و انکار کرده باشد. نعوذ باللّه منه.

صفحه : 148
خداوند قوّی که راست شد.
و او به کناره آسمان بالاتر.
پس نزدیک شد خویشتن فرو گزاشت«1». [64- پ]
بود مقدار دو کمان یا نزدیک‌تر.
وحی کرد به بنده خود آنچه وحی کرد.
دروغ نگفت دل آنچه دید.
جدل می‌کنی«2» بر آنچه دید!
و دید او را یک بار دیگر.
به نزدیک سدرة المنتهی.
نزدیک آنست بهشت مأوی.
چو بپوشید آن درخت آنچه بپوشید.
میل نکرد چشم و طغیان نکرد.
بدید از آیات خدای مهتر.
دیدی آن دو بت را!
و بت سیّم دیگر را!
شما را باشد نرینه و او را مادینه!
آن«3» قسمتی باشد نه بعدل.
[65- ر]
نیستند آن«4» الّا نامهایی که بر نهادی«5» شما و پدران شما که نفرستاد خدای به آن حجّتی
-----------------------------------
(1). آج: فرو گذاشت.
(2). آج: می‌کنید.
(3). آج پس.
(4). آج: نه آن.
(5). آج: که نهادید شما.

صفحه : 149
پسروی«1» نمی‌کنند الّا گمان را و آنچه خواهد نفسها و آمد به ایشان از خدای ایشان بیان. [65- پ]
یا آدمی راست آنچه تمنّا کند.
خدای راست آن جهان و اینکه جهان.
بس فرشته در آسمانها غنا نکند شفاعت ایشان چیزی مگر از پس آن که دستوری دهد خدای آن را که خواهد و خشنود شود.
آنان که ایمان نیارند به قیامت نام می‌کنند فرشتگان را به نام زنان.
و نیست ایشان را به آن علمی پسروی«2» نمی‌کنند الّا گمان را غنا نکند از حق چیزی.
برگرد از آن که برگردد از ذکر ما و نخواهد مگر زندگی«3» دنیا.
آن غایت ایشان است از علم، خدای تو و او داناتر است به آن که گمراه شد از راه او و او داناتر است به آن که راه یافت.
[65- پ]
و خدای راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است تا پاداشت«4» دهد آنان را که بدی کردند به آنچه کردند و پاداشت دهد آنان را که نیکی کردند نیکوتر.
-----------------------------------
(2- 1). آج: پیروی.
(3). آج: زندگانی. [.....]
(4). آج: پاداش.

صفحه : 150
آنان که بپرهیزند از گناه‌های«1» بزرگ و زشتیها الّا صغایر، خدای تو فراخ آمرزش است. او داناتر است به شما چون بیافرید شما را از زمین و چون شما بودی«2» در شکمهای مادران‌تان. مستای خود را او داناتر است به آن که پرهیزگار«3» است.
دیدی آن را که برگردید.
و بداد اندک و دشخوار داد«4».
و نزدیک اوست علم غیب او می‌بیند!
یا خبر ندادند او را به آنچه در صحیفهای موسی است!
و ابراهیم آن که وفا کرد!
برنگیرد«5» بر گیرنده‌ای بار دیگری.
و نیست آدمی را مگر آنچه کرد.
و کردار او ببیند.
پس جزا کنند او را تمامتر.
به خداست غایت«6».
و او بخنداند و بگریاند.
[66- ر]
و او بمیراند و زنده کند.
و او بیافرید دو جفت را نر و ماده.
-----------------------------------
(1). آج: گناهان.
(2). آج: خرد بودید.
(3). اساس و دیگر نسخه بدلها: پرهیزگارتر، با توجّه به فحوای کلام و مآخذ معتبر تصحیح شد.
(4). آج: دشخوار داری.
(5). آج: برنگیرند.
(6). آج او.

صفحه : 151
از آب چون بیرون آید.
و بر اوست آفریدن دیگر.
و اوست تو نگر«1» و سرمایه دار.
و اوست خدای ستاره.
و او هلاک [کرد]«2» عاد اوّل را.
و ثمود را رها نکرد.
و قوم نوح از پیش که ایشان بودند ظالمتر«3».
و اینکه زمین را فرو برد.
در پوشانید آنچه در پوشانید«4».
به کدام نعمت خدای تو خصومت می‌کنی.
اینکه ترساننده است از ترسانندگان اوّل.
نزدیک آمد قیامت.
نیست آن را بجز خدای گشاینده.
از اینکه حدیث عجب می‌داری!
و می‌خندی و نمی‌گریی!
و شما بازی می‌کنی.
سجده کنید خدای را و بپرستی.
قوله تعالی: وَ النَّجم‌ِ إِذا هَوی، اینکه «واو» قسم است واو حرفی باشد«5» از
-----------------------------------
(1). آج: توانگر.
(2). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(3). آج: و طاغی‌تر.
(4). آج: آنچه پوشانید.
(5). کا: و حرفی است.

صفحه : 152
حروف [66- پ] جرّ. مفسّران خلاف کردند در آن که مراد به اینکه «نجم» چیست. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به نجم ثریّاست و اینکه اسمی است علم ثریّا را با آن که«1» لام تعریف در او است و لفظ واحد است. و ثریّا نام هفت ستاره است، شش روشن‌تر و یکی تاریک‌تر«2» چنان که مردمان روشنایی چشم بدان امتحان کنند، و از آن جاست قول عرب: إذا طلع النجم عشاء ابتغی الرّاعی«3» کساء، چون ثریّا نماز شام بر آید شبانا«4» طلب گلیم کنند، یعنی زمستان باشد. و منه قول الشّاعر:

اذا شالت«5» الجوزاء و النجم طالع فکل‌ّ«6» مخاضات الفرات معابر
یعنی تابستان باشد و آب فرات کم باشد هر کجا خواهند عبور توان کرد«7».
إِذا هَوی، ای«8» سقط و غاب چون فرود [شود]«9» مجاهد گفت: مراد نجوم آسمان است آنگه که فرود«10» شود، لفظ«11» جنس و معنی جمع، چنان که شاعر گفت:

و بات یعدّ«12» النجم فی مستحیرة سریع بایدی الآکلین جمودها
و قال آخر:

فبات«13» یریه عرسه و بناته و بت‌ّ اراعی«14» النجم اینکه مخافقه
-----------------------------------
(1). آج: بانگ.
(2). همه نسخه‌ها: روشن و تاریک. [.....]
(3). آج، آد، گا، کا: الرّعاء.
(4). شبانا/ شبانان.
(5). آج، کا: سالت.
(6). آج: و کل‌ّ.
(7). آد، گا: توانند کرد کا: توان کردن.
(8). کا اذا.
(9). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(10). همه نسخه‌ها: فرو.
(11). همه نسخه‌ها است.
(12). اساس: و باتت یعد، با توجه به ضبط بیت در طبری (27/ 25) و لسان (ماده نجم) تصحیح شد.
(13). آد، کا، گا: فبات.
(14). آد، کا، گا: اریح.

صفحه : 153
حق تعالی به نجوم آسمان قسم کرد برای آن که ایشان دلیلان راهروند، فی قوله: وَ عَلامات‌ٍ وَ بِالنَّجم‌ِ هُم یَهتَدُون‌َ«1». و زینت آسمان‌اند، فی قوله: إِنّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنیا بِزِینَةٍ الکَواکِب‌ِ«2». حق تعالی آسمان را به دوازده ستاره بیاراست و زمین را به دوازده«3» معصوم. راهرو در بیابان به آن ستارگان راه برند، و گمراه«4» در دین بدین ستارگان راه برند و اینکه بیتها به صادق- علیه السلام- نسبت کردند.

فی الاصل کنّا نجوما یستضاء بنا و فی البریّة نحن الیوم برهان

نحن البحور الّتی فیها لغائصها درّ ثمین و یاقوت و مرجان [76- ر]

منازل القدس و الفردوس نملکها فنحن للقدس و الفردوس خزّان

من شذّ عنّا فبرهوت مساکنه و من اناب فجنّات و ولدان
عجب افتاد کار ایشان، هم ایشان دریا«5» و هم ایشان ستاره تا بیگانه را در میانه ره نباشد.
عکرمه گفت از عبد اللّه عبّاس که: مراد«6» «نحوم» رجوم است آن ستارگان که به آن شیاطین را رجم کنند، چون قصد استراق سمع کنند، هر نجمی از آن رجمی است شیطانی را که قصد کاری کند که او را نباشد«7» تا بهری را به نور حجّت قهر کند و بهری را به نار سطوت بسوزاند. و اشتقاق «نجم» از نجم باشد اذا طلع، یقال: نجم السّن‌ّ و نجم القرن و نجم النّبت، إذا طلع، الّا آن است که از طلاق او نجم آسمان دانند.
ضحّاک گفت: مراد به نجم، نجوم قرآن است که خدای تعالی نجم
-----------------------------------
(1). سوره نحل (16) آیه 16.
(2). سوره صافات (37) آیه 6. [.....]
(3). آد، گا امام.
(4). اساس شوند و، که با توجّه به نسخه بدلها زاید به نظر رسید.
(5). آد، کا، کا هم ایشان کشتی.
(6). آد، کا، گا از.
(7). آد، کا، گا وَ جَعَلناها رُجُوماً لِلشَّیاطِین‌ِ

صفحه : 154
از پس نجم و آیت از پس آیت و سورت از پس سورت بفرستاد، بیانه: فَلا أُقسِم‌ُ بِمَواقِع‌ِ النُّجُوم‌ِ«1»، یعنی نجوم القرآن«2»، برای آن نجوم خواند آن را که منجّم و مجزّی فرود آمد به رسول- علیه السلام- و منه: نجوم الدین و«3» دین منجّم.
أخفش گفت: مراد به «نجم» نبات زمین است، قال اللّه تعالی: وَ النَّجم‌ُ وَ الشَّجَرُ یَسجُدان‌ِ«4»، عرب هر درختی که آن را ساق نباشد آن را نجم خوانند من نجم، اذا طلع. إِذا هَوی، إذا مال و سقط، و تفسیر سجده او بر اینکه دادند که باد براید و بر اینکه درختان بی ساق و با ساق آید و ایشان را بجنباند تا سر به زمین آرند.
حق تعالی گفت: یَسجُدان‌ِ«5»، آن را بر توسّع و تشبیه سجده خواند. حق تعالی به آن قسم کرد برای کثرت منافع که در او هست عاجلا و آجلا. ابو حمزة الثمالی‌ّ گفت [67- پ]: مراد آن است که ارکان که«6» عند قیام ساعت منتشر شوند و مطموس فی قوله: فَإِذَا النُّجُوم‌ُ طُمِسَت«7»، و قوله: وَ إِذَا الکَواکِب‌ُ انتَثَرَت«8»، اذا هوی، إذا سقط. بعضی دگر گفتند به نجم آن ستارگان خواست که وقت سحر نزدیک شوند إِذا هَوی إذا دنی للمغیب، برای آن قسم کرد به آن که آن ستارگان علامات نماز شب کنندگان‌اند«9» که به آن وقت بشناسند و برخیزند و عبادت کنند.
در خبر است که: سیّد عابدان علی‌ّ بن الحسین«10» همه شب نماز کردی،
-----------------------------------
(1). سوره واقعه (56) آیه 75.
(2). آد، کا، گا و.
(3). آد، کا، گا: یقال.
(5- 4). سوره رحمن (55) آیه 6.
(6). آد، کا، گا: مراد آن ستارگانند که.
(7). سوره مرسلات (77) آیه 8.
(8). سوره انفطار (82) آیه 2.
(9). آد: کنندگان است.
(10). آج علیه السلام، آد: امام معصوم علی‌ّ بن الحسین صلوات اللّه علیه و علی آبائه و اولاده الطّاهرین کا علیهم- السلام. [.....]

صفحه : 155
چون وقت سحر بودی به میان سرای آمدی و بر نگریدی«1» گفتی:
2» الهی غارت نحوم سمائک و نامت عیون انامک و هدأت اصوات عبادک«
بار خدایا ستارگان آسمانت نزدیک رسیدند به فرو شدن و چشمهای خلقان بخفت و آواز بندگانت ساکن شد و تو خداوندی که تو را خواب نبرد. صادق- علیه السلام- گفت: مراد به «نجم» رسول است- علیه السلام- إِذا هَوی، اذا انصرف لیلة المعراج.
در خبر است که [آن شب که پیغمبر را به معراج بردند]«3»، ابو طالب را گفتند که: محمّد از نماز خفتن پدید نیست، همه شبش«4» در مکّه طلب می‌کرد و علی«5» در کعبه طلب می‌کردش«6» و ام‌ّ هانی در حجره طلب می‌کردش«7».
چون وقت به سحرگاه رسید و پیدا نشد، ابو طالب بیامد و سلاح بر گرفت و بنی هاشم را جمع کرد و بر در کعبه باستادند«8»، و ابو طالب سوگند می‌خورد که: اگر صبح بر آید و محمّد پدیدار نباشد«9»، هر کس را که به دشمنی«10» متّهم است به اینکه تیغ بیارم«11». چون صبح نزدیک شد، ستاره‌ای از قطب آسمان جدا شد بغایت روشنی«12» هر چند ساعت بود«13» به زمین نزدیکتر می شد تا به در خانه کعبه فرود آمد رسول- علیه السلام«14»، فذلک قوله: وَ النَّجم‌ِ إِذا هَوی [68- ر].
-----------------------------------
(1). آد، گا: و بر آسمان نظر کردی و.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها و انعامک و انت الذی لا تأخذک سنة و لا نوم.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها آن شب که پیغمبر را به معراج بردند.
(4). آد، کا، گا: شب او را.
(5). آد، گا: و امیر المومنین علی- علیه السلام-.
(6). آد، گا: در کعبه‌اش طلب می‌کرد.
(7). آد: در حجره‌اش می‌طلبید.
(8). آج، آد: بایستادند.
(9). آج، آد: پدید نشود کا: پدید نیامده باشد.
(10). آج، کا او آد محمّد.
(11). آد، گا: گردن زنم.
(12). آج، کا: روشن آد، گا: در عنایت روشنی.
(13). آج: که بود آد، کا، گا: چند بر می‌آمد.
(14). آج بیرون آمد آد، گا: فرود آمد، چون نگاه کردند رسول صلی اللّه علیه و آله بود. [.....]

صفحه : 156
بعضی دگر گفتند: مراد به «نجم» دل رسول است. إِذا هَوی، اذا انصرف عمّا سوی اللّه چون از هر چه دون اوست برگردید، بیانش: ما زاغ‌َ البَصَرُ وَ ما طَغی«1»، بعضی دگر گفتند: مراد آن ستاره است که حق تعالی آن را علامت امامت امیر المؤمنین کرد«2» و سبب آن بود که سلمان و جماعتی صحابه از رسول- علیه السلام- پرسیدند که: یا رسول اللّه، مقام تو از پس تو که را خواهد بود! گفت: آن را که امشب ستاره از قطب آسمان جدا شود و به خانه او فرود شود«3». آن شب اهل مدینه«4» همه بر بامها رفتند امید آن را که باشد که ستاره به خانه ایشان رود، مگر علی و فاطمه و رد خود رها نکردند، گفتند: اگر به خانه ما آید ما را شکر زیادت باید کردن، و اگر به خانه ما نیاید، باد و تکبّر نباشد. ایشان هر یکی در محراب خود مشغول«5»، ستاره‌ای روشن از قطب آسمان«6» جدا شد و گفتند: زهره بود، و به حجره زهرا در افتاد، فذلک قوله: وَ النَّجم‌ِ إِذا هَوی.
گروهی منافقان طعنه زدند گفتند«7»: الا إن‌ّ محمّدا قد ضل‌ّ فی علی‌ّ محمّد در حق‌ّ علی گمراه شد. خدای تعالی قسم یاد کرد با آن ستاره‌ای که به خانه او فرستاد در حق‌ّ آن که ستاره به خانه او فرستاد، گفت: و النجم اذا هوی«8»، ما ضل‌ّ صاحبکم و ما غوی به حق‌ّ آن ستاره، إِذا هَوی، إذا سقط فی بیته، ما ضَل‌َّ صاحِبُکُم که صاحب شما که محمّد است ضال‌ّ و گمراه نیست«9».
-----------------------------------
(1). سوره نجم (53) آیه 17.
(2). کا علیه السلام.
(3). آج، کا: فرو شود آد، گا: فرو آید.
(4). کا: جمله صحابه.
(5). آد، گا: و اگر نخواهد آمد ما را دو زحمت نباشد. تشویش نزول ستاره و تقصیر فرایض و اوراد. هر یک در محراب خود به ورد خود مشغول بودند کا: و اگر به خانه ما نخواهد آمدن تا دو نکبت نباشد. هر دو در محراب ایستادند و به ورد خود مشغول شدند.
(6). آد، گا: فلک.
(7). آد، کا، گا: و گفتند.
(8). آد، کا، گا إذا سقط فی بیته.
(9). آج: که صاحب شما گمراه نیست که محمّد است ضال‌ّ و گمراه نیست.

صفحه : 157
بعضی دگر گفتند: سبب نزول«1» سورت آن بود که در بدایت اسلام و آغاز هجرت، چون رسول- علیه السلام- به مدینه آمد و مسجد بنا کرد، آن جماعت مهاجران که با رسول- علیه السلام- هجرت کرده بودند«2» [68- پ] در مدینه سرای و مسکن نداشت بیامدند«3» پیرامن مسجد رسول- علیه السلام- هر یک حجره‌ای ساختند و در در مسجد گرفتند«4» تا چون بانگ نماز آمدی یا «5» قامت شنیدندی از حجره در مسجد شدندی، حق‌ّ تعالی به اوّل رخصت داد. چون رسول- علیه السلام«6»- قوی شد و مسلمانان بسیار شدند، جبرئیل آمد و گفت:
خدای تعالی می‌گوید: بفرمای تا اینکه درها بر آرند که در مسجد گشاده‌اند و درها بیرون گیرند«7». رسول- علیه السلام- به منبر بر آمد و خطبه کرد و گفت: خدای تعالی می‌فرماید که درها که در مسجد داری بر آری«8». گروهی ساز کردند«9» که در بر آرند، و گروهی چون عبّاس و حمزه به علّت خویشی، و جماعتی صحابه به حرمت خدمت«10» اندیشه کردند که همانا اینکه خطاب با ما نباشد. اوّل کسی که آلت در بر آوردن پیش گرفت«11» امیر المومنین بود- علیه السلام- و فاطمه، رسول- علیه السلام- در حجره می‌رفت ایشان ساز آن کار می‌کردند، فاطمه را گفت:
مادرم و پدرم فدای تو باد، اینکه خطاب با تو نیست، تو از منی در تو برآرند در من بر آورده باشند. خدای تو را نمی‌فرماید تو و علی از منی«12»، و بگذشت و در حجره شد.
-----------------------------------
(1). آد، گا آیه و.
(2). آد، گا و.
(3). آد، کا، گا و.
(4). آد، گا: و در مسجد گشادند.
(5). کا: و. [.....]
(6). آد، گا: چون کار اسلام.
(7). آد: و درها با بیرون سجد کنند.
(8). آج، آد، کا، گا: در مسجد دارید بر آرید.
(9). آد، گا: قصد کردند.
(10). آد، گا رسول.
(11). آد، گا: در بر آوردن بر دوش گرفت کا: کس که ساز آن کرد که در بر آورد.
(12). آج، کا: من اید.

صفحه : 158
عبّاس و حمزه پیش رسول- علیه السلام- رفتند که ما را چه فرمایی! گفت:
خدای می‌فرماید که در«1» بر آری«2»، چندان که گفتند فایده نبود، تا گفتند: چندانی رها کن که«3» سوراخی باشد که بنگریم«4» و روی تو ببینیم، گفت: رخصت نیست.
گفتند: چندان که«5» آواز تو بشنویم، گفت: دستوری نیست. برخاستند و درها برآوردند و صحابه نیز طمع ببریدند و در بر آوردند، و در [69- ر] امیر المؤمنین گشاده رها کرد«6». منافقان چون چنان دیدند گفتند: الا إن‌ّ محمّدا قد ضل‌ّ فی علی‌ّ، خدای تعالی آیت فرستاد«7». وَ النَّجم‌ِ إِذا هَوی، ما ضَل‌َّ صاحِبُکُم وَ ما غَوی بحق‌ّ ستارگان که فرود«8» می‌شوند که رسول ما«9» ضال‌ّ و غاوی نیست آنگه رسول- علیه السلام- به منبر بر آمد و جواب«10» آنان گفت که گفتند: چرا علی را تخصیص کردی و در او رها کردی و در ما بر آوردی، و خطبه کرد و در آخر خطبه گفت:
و اللّه ما سددت ابوابکم و لا فتحت باب علی‌ّ بل اللّه سدّ ابوابکم و فتح باب علی‌ّ
به خدای که من در بر شما بر نیاوردم و در علی نگشادم، بل علی را در خدای گشاد. إِذا هَوی، إذا سقط و نزل. و الهوی النزول و السقوط، یقال: هوی یهوی هویّا، کما یقال:
مضی یمضی مضیّا، قال زهیر:

یشج‌ّ بها الا ما عز و هی تهوی هوی‌ّ«11» الدلو اسلمها الرّشاء
و هوی یهوی هوی بالقصر اذا أحب‌ّ، و الهواء بالمد الجوّ. عروة بن زبیر روایت کرد از جماعتی که: عتبة بن ابی لهب چون اینکه سورت فرود آمد، بیامد و
-----------------------------------
(1). آد، گا: همه درها.
(2). آد، کا، گا: بر آرید.
(3). کا: رها کنیم.
(4). آج: تا بنگریم.
(5). آد، گا: چندانی که کا: فرجه‌ای که.
(6). آد، گا: و در حجره امیر المؤمنین- علیه السلام- رها کردند کا: الا در حجره علی- علیه السلام- که بر نیاوردند.
(7). کا: اینکه آیت فرستاد که. [.....]
(8). آج و همه نسخه بدلها: فرود.
(9). آد، کا، گا: شما.
(10). آد، کا، گا: بجواب.
(11). اساس: هو، با توجّه به آج تصحیح شد.

صفحه : 159
گفت: و اللّه لأوذین محمّدا به خدای که محمّد را برنجانم. آنگه بیامد و گفت:
هو یکفر بالنجم اذا هوی، و بالذی دنی فتدلّی. رسول- علیه السلام- دلتنگ شد، بر او دعا کرد«1» گفت:
اللّهم سلّط علیه کلبا من کلابک یأکله
بار خدایا سگی را از سگانت بر او مسلط گردان تا او را بخورد. از آن پس عن قریب اتّفاق سفر شام افتاد ایشان را، او با پدر و جماعتی کافران قریش به بازرگانی رفتند. چون به بعضی راه رسیدند به منزلی فرود آمدند، دیری بود و راهبی بر او«2»، آواز داد [69- پ] که: اینکه زمین مسبه است، خود را نگاه داری«3». ابو لهب گفت: یا معشر قریش أعینونی اللیلة فانّی أخاف علی ابنی دعوة محمّد مرا یاری دهی«4» امشب که من می‌ترسم از دعای محمّد بر پسرم. ایشان جمله رحلها جمع کردند و بر بالای همه، جای عتبه بساختند، و ایشان پیراهن او بخفتند که از شب پاره‌ای بگذشت، شیری بیامد و از آن جمله ایشان کس را گزند نکرد و بجست بر بالای آن رحلها حمله برد و عتبه را سر از تن بگسست، او آواز داد که: قتلنی رب‌ّ محمّد، اینکه بگفت و در حال بمرد و شیر او را بدرید و بخورد و برگردید و تعرّض کس نکرد، حسّان ثابت در اینکه معنی گفت«5».

سائل بنی الاشعر ان جئتهم ما کان انباء ابی واسع

لا وسّع اللّه له قبره بل ضیّق اللّه علی القاطع

رمی رسول اللّه من بینهم«6» دون قریش رمیة القارع

فاستوجب الدّعوة منهم«7» بما بیّن للنّاظر و السّامع

ان سلّط اللّه به کلبه یمشی الهوینا مشیة الخادع
-----------------------------------
(1). آد، گا: دعای بد کرد.
(2). کا: در او، راهب.
(3). آج، اد، گا: نگاه دارید.
(4). آج و دیگر نسخه بدلها: دهید.
(5). آ، کا، گا: گوید.
(6). آد، گا: سهمهم کا: سهمه.
(7). اساس. منه، با توجّه به آج تصحیح شد.

صفحه : 160

حتّی اتاه وسط اصحابه قد غلبتهم سنة الهاجع

و التقم الرأس بیافوخه و النّحر منه فغرة الجایع

ثم‌ّ علا بعد بأبیابة منعفرا وسط ناقع

قد کان هذا لکم عبرة للسیّد المتبوع و التّابع

من یرجع العام الی اهله فما اکیل السّبع بالرّاجع
قوله: ما ضَل‌َّ صاحِبُکُم وَ ما غَوی، «ما» که حرف نفی است جواب قسم است و سوگند بر او واقع است، گفت: به حق‌ّ ستاره چون هوی کرد«1» که صاحب شما که محمّد است ضال‌ّ نشد«2» و غاوی نشد. و «غاوی» دو معنی دارد: یکی ضدّ راشد که «غی» ضدّ رشد باشد«3» و یکی خیبت یعنی خایب نیست و نومید از وعده‌های ما و انجاز آن عاجلا [78- ر] و آجلا.
وَ ما یَنطِق‌ُ عَن‌ِ الهَوی، «واو» عطف است بر آیت مقدّم، گفت«4»: سخن نگوید از سر هوای نفس«5» به مراد«6» و میل و محبّت نگوید«7»، و گفتند: «عن» به معنی «با» است، أی بالهوی به هوا نگوید.
إِن هُوَ، «ان» به معنی «ما» ی نفی است، أی ما هو، أی ما ذلک النطق. إِلّا وَحی‌ٌ یُوحی آن نطق و آن سخن نیست الّا وحی که بر او می‌گذارند و با او می‌آرند و القاء می‌کنند بر او از خدای تعالی.
عَلَّمَه‌ُ شَدِیدُ القُوی او را کسی می‌آموزد سخت قوّت، یعنی جبرئیل- علیه السلام- و قوّت او چندان است که به یک دم زدن از آسمان هفتم به زمین آید، و آنگه که وحی آوردی به یک ساعت«8» برفتی و باز آمدی.
-----------------------------------
(1). کا: چون فرو آمد.
(2). کا: ندارد.
(3). آد، گا: بود. [.....]
(4). آد، گا محمّد.
(5). آد، گا یعنی.
(6). گا دل.
(7). کا. ندارد.
(8). آد، گا: یک دم.

صفحه : 161
ذُو مِرَّةٍ، أی ذو قوّة، و اصل او از«1» أمرّ الحبل اذا احکم فتله امرارا، و منه
قول النّبی- علیه السلام-: لا تحل‌ّ الصّدقة لغنی‌ّ و لا لذی مرّة سوی‌ّ،
گفت: صدقه حلال نباشد هیچ توانگر«2» را و نه هیچ قوی تندرست را، تو رجل مرید أی قوی‌ّ، قال الشّاعر:

تری الرجل النحیف فتزدریه و فی أثوابه جلد مریر
کلبی گفت: از شدّت جبرئیل- علیه السلام- آن بود که«3» هفت شهرستان قوم لوط از قعر زمین برکند و در هوا چندان ببرد که آواز مرغان ایشان اهل آسمان دنیا شنیدند، آنگه سرنگون کرد و بینداخت. و در خبر است که: یک روز«4» ابلیس را دید که با عیسی مریم«5» بر بعضی عقبهای زمین مقدّس سخن می‌گفت«6»، یک پر بزد او را به«7» اقصای کوهی انداخت از زمین هند، و از شدّت او آن بود که یک بانگ بر ثمود زد همه«8» بمردند. قطرب گفت: عرب مرد قوی رای را«9» ذو مرّة خواند«10» چنان که شاعر گفت:

قد کنت قبل لقائکم ذا مرّة عندی لکل‌ّ مخاصم میزانه
و امّا جزالت رای و حصافت او [70- پ] آن بود که خدای تعالی او را امین وحی کرد تا پیغام هر پیغامبر«11» او گزارد و سفیر او بود میان خدای [و]«12»
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: من.
(2). آج و همه نسخه بدلها: توانگر.
(3). آد، گا چون خدای تعالی اشارت کرد به او که شهرستان لوط خراب کند، و آن.
(4). آد، گا جبرئیل- علیه السلام.
(5). آد، کا، گا: عیسی بن مریم.
(6). آد، گا: مقدّس مناظره می‌کرد.
(7). آد، گا: یک پر بر او زد و او را به کا: یک پر بر او بزد و او را بر.
(8). آج: بانگ بر ثمود زد آو، گا: که بانگ بر قوم ثمود زد و همه کا: بانگ بر قوم ثمود زد همه.
(9). آد، گا: عرب همه مردان قوّت ناک را. [.....]
(10). آد، گا: خوانند.
(11). اساس که، با توجّه به آج و سیاق عبارت زاید می‌نماید.
(12). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 162
پیغامبران. عبد اللّه عبّاس گفت: «ذو مرّة» أی ذو منظر حسن، قتاده گفت: ذو خلق طویل خداوند بالا دراز بود. فَاستَوی، یعنی تمام خلق بود و نکو صورت و تمام بالا.
وَ هُوَ، یعنی محمّد- صلی الله علیه و آله و سلّم«1». بِالأُفُق‌ِ الأَعلی به افق اعلی بود. بر اینکه وجه «واو» حال باشد، و گفتند: «واو» عطف است و معنی آن که فاستوی جبرئیل و محمّد بالافق الاعلی، ایشان در اینکه جایگاه راست بودند، یعنی با یکدیگر در یک مقام و یک مرتبه بودند، الا آن است که عرب چون خواهد که عطف کند در مثل اینکه جایگاه ضمیر باز آرند«2»، لا یکادون یقولون فلان استوی و فلان، حتّی یقولوا استوی هو و فلان، قال اللّه تعالی: إِنَّه‌ُ یَراکُم هُوَ وَ قَبِیلُه‌ُ«3»، و در اینکه آیت ضمیر نیست، و مثله قوله: أَ إِذا کُنّا تُراباً وَ آباؤُنا«4»، عطف کرد و «نحن» نیاورد، و مثله قول الشّاعر:

الم [تر]«5» أن‌ّ النّبع یصلب«6» عوده و لا«7» یستوی و الخروع«8» المتقصّف
و نگفت: و لا یستوی«9» هو، و اینکه حدیث شب معراج است. مفسّران گفتند: اینکه «افق اعلی»، اقصای دنیاست بنزدیک مطلع آفتاب در آسمان. قتاده گفت: افق أعلی آن جاست که روز از او پدید آید، و گفتند: فَاستَوی، معنی آن است که راست شد جبرئیل بر آن صورت که خدای تعالی او را آفریده بود برای آن که جبرئیل- علیه السلام- چون بر«10» رسول آمدی بر صورت مردی آمدی.
-----------------------------------
(1). اساس و انا، با توجّه به فحوای کلام زائد می‌نماید.
(2). آد، کا، گا: ضمیر با او آوردند.
(3). سوره اعراف (7) آیه 27.
(4). سوره نمل (27) آیه 67.
(5). اساس، آج: ندارد با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). اساس: و صلب، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). آج: فلا.
(8). اساس: لا تستوی، با توجّه ب کا تصحیح شد.
(9). اساس: و الجزع، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). آج و دیگر نسخه بدلها: به.

صفحه : 163
خلاف کردند که «وَ هُوَ» ضمیر کیست. بعضی گفتند: ضمیر جبرئیل است [71- ر]، و بر اینکه قول «واو» حال«1» باشد، أی استوی جبرئیل فی حال کونه بالافق«2» الأعلی، و بعضی دگر گفتند«3»: ضمیر محمّد است- علیه السلام- «واو»«4» عطف است- چنان که بیان کردیم.
آنگه خلاف کردند که«5» اینکه مساوات محمّد را با جبرئیل در چه چیز بود.
استویا فی القوّة علی الصعود در قوّت به آسمان شدن راست شدند با یکدیگر«6» بعضی دگر گفتند: استوی جبرئیل علا«7» الی السماء بعد ان علّم محمّدا جبرئیل به آسمان شد پس از آن که محمّد را بیاموخت آنچه بایست آموخت«8»، و اینکه قول سعید بن المسیّب است.
ثُم‌َّ دَنا فَتَدَلّی علما در معنی آیت خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده و ربیع گفتند: ثُم‌َّ دَنا نزدیک شد- یعنی جبرئیل- پس از آن که به افق اعلی مستوی شد. دنا من الارض در زمین نزدیک [شد]«9». فَتَدَلّی فدل‌ّ«10» بالوحی الی محمّد- علیه السلام- و وحی به رسول- علیه السلام- فرود آورد تا [به]«11» محمّد نزدیک شد که مقدار کمانی باشد. بعضی دگر گفتند: در کلام تقدیم و تأخیری هست، و معنی آن که: ثم‌ّ تدلّی فدنا، برای آن که تدلّی سبب دنوّ باشد، اوّل تدلّی بود آنگه دنوّ و نزدیکی. و اصل «تدلّی» نزول باشد به چیزی تا به او نزدیک شوند. و اصل کلمه من «ادلاء الدلو» باشد، یقال: ادلیت الدّلو اذا ارسلتها و دلیتها
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا را. [.....]
(2). آد، کا، گا هو.
(3). آد، کا، گا هو.
(4). آد، کا: و «واو» واو گا: و «واو».
(5). آد، کا: در آن که.
(6). آد، گا گفتند در علم وحی راست شدند، کا بعضی دگر گفتند: راست شدند در علم به وحی.
(7). اساس: علی با توجّه به کا تصحیح شد.
(8). آد، کا، گا: آموختن.
(11- 9). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(10). آج: و دل‌ّ آد و دیگر نسخه بدلها: فنزل.

صفحه : 164
للمبالغة فتدلّت هی، یعنی فرو هشته شد، قال لبید:

فتدلّیت علیه قافلا و علی الإرض غیابات الطفل بعضی دگر گفتند: ثم‌ّ دنی الرّب من محمّد فتدلّی و قرب منه. و اینکه روایت انس است و از«1» سیاقت حدیث معراج که گفت: ثم‌ّ دنی الجبّار من محمّد فتدلّی حتّی کان منه«2» قوسین او ادنی [71- پ] یعنی قدیم«3» تعالی به رسولش نزدیک شد«4» به معنی رحمت و تمکّن«5» محمّد و مکانت او و علوّ«6» مرتبت او نه قرب مسافت بر حقیقت، چنان که گفت: وَ إِذا سَأَلَک‌َ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیب‌ٌ«7»، و معلوم است که قرب مسافت نخواست چه قرب مسافت از صفات اجسام است. مجاهد گفت: ثم‌ّ دنی جبرئیل- علیه السلام- من اللّه، هم به اینکه معنی که گفتیم از تمکّن«8» و رفعت و منزلت و قربت«9» درجه. بعضی دگر گفتند:
دنا محمّد من ساق العرش فتدلّی فاهوی للسّجود«10» رسول- علیه السلام- به ساق عرش نزدیک شد بشکر آن که آن جا رسید سجده شکر کرد. آنگه در عرش«11» چنان نزدیک شد که مقدار دو کمان.
حسین بن الفضل گفت: ثم دنا محمّد من العرش فتدلّی، در آویخته شد یعنی دست در حجب و سرادقات عرش زد و قدمش را جای قرار نبود معلّق ایستاده بود به فرمان خدای تعالی.
امّا معنی قوله: فَکان‌َ قاب‌َ قَوسَین‌ِ، یقول العرب: بینی و بینه قاب قوسین«12».
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: در.
(2). آد، کا، گا قاب.
(3). کا: خدای.
(4). گا: نزدیک شد به محمّد.
(5). آد، کا، گا: تمکین آج: ممکن. [.....]
(6). اساس، آج: علوم، با توجّه به آد و دیگر نسخه‌ها تصحیح شد.
(7). سوره بقره (2) آیه 186.
(8). آد، کا، گا: تمکین.
(9). آد: قرب.
(10). اساس: السجود با توجّه به کا تصحیح شد.
(11). آد، کا، گا: به عر.
(12). آد، کا، گا: قونین.

صفحه : 165
و قیب قوس و قاد رمح. و قید رمح ای قدر قوس و مقدار«1» رمح. و مثال او از لغت قولهم: مخ‌ّ زیر و رار«2» ای ذایب و منه
قول النبی‌ّ- علیه السلام:3» لقاب قوس« احدکم من الجنة خیر من الدنیا و ما فیها،
ای مقدار قوس احدکم. گفت مقدار یک کمان از بهشت بهتر باشد که همه دنیا«4» و هر چه در اوست«5». گفتند:
مراد کمان عربی است [72- پ] یعنی چندان که پیمودن دو کمان باشد یعنی«6» قوس مرّتین، مجاهد گفت: قاب القوس آن جا باشد از کمان که زه در او افگنند بر اینکه قول معنی آن بود که از گوشه کمان تا به دیگر گوشه.
سعید بن المسیّب گفت: قاب صدر کمان باشد آن جا که دوال در بندند و هر کمان«7» را یک قاب باشد معنی آن است که قرب محمّد از جبرئیل مقدار اینکه بود که قاب دو کمان بر اینکه تفسیر که رفت و بعضی اهل معانی گفتند اینکه عبارت است به تأکید«8» محبّت و غایت رفعت منزلت و علوّ رتبت. و اصل اینکه آن است که دو معاهد و هم سوگند در جاهلیّت چون خواستندی«9» که عقد صفا و عهد و وفا«10» مؤکّد کنند کمانها بیاوردندی و به یکدیگر باز نهادندی یعنی متظاهریم و متعاونیم هر یک از ما حمایت صاحبش«11» خواهد کردن. بعضی دگر گفتند: اینکه عبارت است [در کلام عرب از قرب چیزی به چیزی و اینکه مستعمل است]«12» در کلام و اشعار ایشان.
-----------------------------------
(1). گا: قدر.
(2). کا، گا: ریرورار ریر ضعیف، آد زیر ضعیف.
(3). آج: قوسین.
(4). آج، آد، گا: از دنیا کا: از همّه دنیا.
(5). آج: در دنیاست.
(6). آد، کا، گا مقدار.
(7). آد، کا، گا: هر کمانی. [.....]
(8). آد: از تأیید.
(9). آج: خاستندی.
(10). آد، کا، گا: عهد وفا.
(11). آد، گا: صاحب خود.
(12). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 166
شقیق بن سلمه و سعید جبیر«1» و عطاء و ابو اسحاق الهمدانی‌ّ گفتند: قاب قوسین، ای قدر ذراعین. و القوس الذّراع، لأنّه«2» یقاس بها کل‌ّ شی‌ء و یذرع، و ذراع را قوس خوانند برای آن که چیزها به او«3» پیمایند و قیاس کنند و اینکه لغت بعضی اهل حجاز است. أَو أَدنی، قیل: بل ادنی بل نزدیکتر. و قیل: و ادنی و نزدیکتر.
و بعضی محقّقان گفتند برای آن «او» گفت که آن جا حدّی محصور«4» نبود. ابو العبّاس عطّار را گفتند: چه معنی دارد اینکه آیت! گفت: چگونه [72- پ] وصف کنم مقامی را که جبرئیل و میکائیل و اسرافیل از [آن]«5» دور بودند«6» و جز محمّد- علیه السلام- نبود و خدای تعالی. کسایی گفت: یک کمان خواست، چنان که شاعر گفت:

و مهمهین قذفین«7» مرتین ظهراهما مثل ظهور الترسین

بتهما بالنعت لا بالنعتین
«8» بعضی دیگر گفتند: فَتَدَلّی، ای فدلّل من الدلال«9» ناز کرد کقولهم تظنّنت«10» و تقضّی البازی و امل‌ّ الشی‌ء و أملی و خرجنا نتلعی‌ّ، ای نتلعّع، ای نأخذ«11» اللعاع«12».
-----------------------------------
(1). آج: سعد بن عمیر.
(2). آج لا.
(3). آج: به آن.
(4). آد، کا، گا محقّق.
(5). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(6). آد، گا و در نگنجیدند.
(7). کا: مدوین.
(8). اینکه شعر در نسخه‌ها و منابع دیگر مغشوش است از لسان العرب (ماده مهمهین) نقل شد. تنها مصرع اول در همه نسخه‌ها به همین گونه است. مصراع دوم در هیچ نسخه‌ای وجود ندارد. مصرع دوم در اساس و آج هست: قطیعه بالام لا بالهنین آد، گا: قطعته با لام لا بالیمینین کا: قطعته با لام لا بالامنین. در لسان العرب شعر به مجاشعی منسوب است.
(9). اساس: الادلال، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(10). اساس و آج: نقطه ندارد به آد، گا: تظییت.
(11). کا: یأخذ.
(12). اساس و آج: اللعاج خوانده می‌شود، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 167
قوله: فَأَوحی إِلی عَبدِه‌ِ ما أَوحی، حسن بصری گفت و ربیع و إبن زید: معنی آن است که فاوحی«1» جبریل الی رسول اللّه ما اوحی [الیه]«2» ربه جبریل وحی کرد به محمّد آنچه خدای با او«3» وحی کرده بود و در او هیچ خیانت و زیادت و نقصان نکرده بود. سعید جبیر گفت وحی اینکه بود که گفت: أَ لَم یَجِدک‌َ یَتِیماً فَآوی«4»، تا آخر سوره«5»، و روی الی قوله: وَ رَفَعنا لَک‌َ ذِکرَک‌َ«6». گفت«7» وحی آن بود که او را گفت بهشت حرام است بر پیغامبران تا تو در شوی و«8» بر اوصیا تا وصی‌ّ تو در شود«9».
بیشتر محقّقان گفتند: اینکه برای ابهام بر مخاطب گفت تفخیما لذلک و تعظیما له، یعنی بیش از آن است که آن را شرح توان گفتن. و مثله قوله: فَغَشِیَهُم مِن‌َ الیَم‌ِّ ما غَشِیَهُم«10»، ابو الحسین«11» نوری را پرسیدند از اینکه آیت، گفت: آن که داند!

بین المحبّین سرّ لیس یحکیه خطّ و لا قلم عنه فیفشیه«12»

سرّ یمازجه انس یقابله«13» نور تحیّر فی بحر من التّیه
و گفتند اینکه مجمل«14» و بیان او در جایهای«15» دیگر بگفت، و در تفسیر [73- ر] اهل البیت بگفت که حق تعالی شب معراج تقریر امامت امیر المؤمنین علی کرد با رسول. و معنی آن است که فاوحی الی عبده [فی علی‌ّ]«16» ما اوحی،
-----------------------------------
(1). آج، آد: آن است که اوحی.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.
(3). همه نسخه بدلها: به او.
(4). سوره ضحی (93) آیه 6.
(5). آد: الی آخر السّوره.
(6). سوره انشراح (94) آیه 4.
(7). آج، کا، گا: گفتند آد: بعضی دگر گفتند.
(8). آد، گا حرام است.
(9). آد، گا یعنی امیر المؤمنین علی- علیه السلام- و بر امتان دیگر حرام است تا امت تو در او شوند.
(10). سوره طه (20) آیه 78.
(11). اساس: ابو الحسین، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(12). آج، کا: فیفشه آد: ان لیس یفشیه: گا: ان لیس یغشیه شعرانی (10/ 338): للخلق یغشیه.
(13). آج: تقابله.
(14). همه نسخه بدلها است.
(15). آج: جای آد، کا، گا: جایگاه.
(16). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

صفحه : 168
آنگه چون وقت در آمد گفت بَلِّغ ما أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ مِن رَبِّک‌َ«1»، اینکه «ما» همان «ما» است یعنی ما انزل الیک من ربّک [فی علی‌ّ]«2» لیلة المعراج.
قوله: ما کَذَب‌َ الفُؤادُ ما رَأی، ابو جعفر خواند و حسن بصری و جحدری‌ّ و قتاده: کذّب بتشدید«3»، یعنی آنچه به چشم دید به دل تکذیب نکرد بل تصدیق کرد و راست داشت و ایمان آورد به او. و باقی قرّاء به تخفیف خواندند.
ما کَذَب‌َ الفُؤادُ، یعنی دل او با او دروغ نگفت در آنچه دید و تقدیر آن که:
ما کذب فؤاد محمّد محمّدا فی الّذی راه. «ما» مفعول دوم«4» است و مفعول اوّل محذوف است. یقال: کذبته الحدیث. بعضی دگر گفتند، تقدیر«5» آن است: ما کذب الفؤاد [فی]«6» ما رای، آنگه «فی» بیفگند. چنان که شاعر گفت:

لو کنت صادقة الّذی حدثتنی
«7» بعضی دیگر گفتند تقدیر آن«8» که: ما کذب الفؤاد [فؤاد]«9» وعاء دل است یعنی فؤاد که غشاء است شک نکرد در آنچه در دل دید که اصل است، خلاف کردند در آن که چه دید. قومی گفتند: جبریل را دید بر آن شکل«10» که در آسمان باشد و اخباری که در اینکه آوردند«11» در آن که رسول خدای را دید«12» شک نیست که ظاهر آیت اینکه است که: ما کذب الفؤاد ما رای هو«13» دل محمّد در آنچه دید دروغ نگفت با او. و اضافت رؤیت با دل است، و رؤیت دل علم باشد اگر چه
-----------------------------------
(1). سوره مائده (5) آیه 67.
(2). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(3). اساس خواندند، با توجّه به آج و معنی جمله زائد تشخیص داده شد.
(4). گا: دویم.
(5). آد، گا: معنی.
(6). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
(7). اساس، و آج: حدیثین با توجه به دیگر نسخه بدلها تصحیح شد، آد، کا، گا ای، فی التی حدثتنی.
(8). آج است.
(9). آج، کا هیچ. [.....]
(10). آد، گا: صورت.
(11). آج، آد، گا: در اینکه می‌آوردند.
(12). آج، کا هیچ.
(13). آج: ما کذب الفؤاد هو.

صفحه : 169
[73- ر] لفظ قرآن وجه«1» رؤیت است چون به دل معلّق«2» است جز علم نباشد، که ادراک به دل نکنند به چشم کنند«3». و چند راوی از اصحاب رسول روایت کردند که رسول را- علیه السلام- پرسیدند«4» که شب معراج خدای را دیدی! گفت:
5» رأیته بفؤادی و لم اره بعینی«.
عبد اللّه بن شقیق گفت: من أبو ذر را گفتم اگر من رسول را دریافتمی از او چیزها پرسید می‌گفت: چه پرسیدی! گفتم«6»: اوّل پرسیدمی که«7» خدای را دید یا ندید! گفت: من پرسیدم گفت به دل دیدم به چشم ندیدم، به چشم نوری دیدم. و قوله ما رَأی حمل کردن«8» بر عموم اولیتر باشد که هر چه دید از آلاء و نعماء و عجایب و عبر«9» از خلق آسمان و زمین و انواع فرشتگان و انواع نعمت و بهشت و دوزخ و هر چه آن شب دید تا شامل باشد آن همه را. شعبی گفت که مسروق گفت عایشه را گفتم:«10» رسول- علیه السلام- خدای را دید هرگز! گفت: متغیّر شد. گفت: سخنی گفتی که موی بر اندام من برخاست«11». من گفتم: پس چیست اینکه که در قرآن می‌گوید! گفت: کجا گفت«12»! گفتم: در سوره و النجم گفت: بخوان. من بخواندم تا با آن جا«13» رسیدم. گفت: رویدا ساکن باش، اینکه یذهب«14» بک! تو را به کدام راه برده‌اند و تو چه گمان برده‌ای؟ انّما رای جبرئیل فی صورته او جبرئیل را دید در صورت خود. آنگه گفت: هر که تو را گوید محمّد خدای را دید دروغ گوید چه خدای تعالی ----------------------------------- (1). آد: لفظ قرآن و خبر بر لفظ کا: لفظ قرآن و خبر بر گا: لفظ قرآن و خبر به. (2). آج، آد، گا: متعلّق. (3). آد، به دل کنند و به چشم نکنند. (4). کا: که از او. (5). گا: بعینه آد، گا، کا به دل دیدم به چشم ندیدم. (6). آج: گفت. (7). آد، کا، گا در شب معراج. (8). آد، گا: و حمل کردن قوله ما رای. (9). آج: غرایب. (10). آد: دیدم. [.....] (11). آد، کا، گا: برخواست. (12). آد، گا کجاست. (13). آد، گا: بدین آیه. (14). آد، گا: تذهب.
صفحه : 170 می‌گوید: لا تُدرِکُه‌ُ الأَبصارُ وَ هُوَ یُدرِک‌ُ الأَبصارَ«1». و هر که تو را گوید من از آن پنجگانه یکی دانم [74- پ] دروغ گوید و اللّه تعالی یقول«2»: إِن‌َّ اللّه‌َ عِندَه‌ُ عِلم‌ُ السّاعَةِ«3»- الایة. قوله: أَ فَتُمارُونَه‌ُ عَلی ما یَری، ای رای«4». عبد اللّه مسعود و عایشه و مسروق و نخعی و حمزه و کسائی و خلف و یعقوب خواندند: أ فتمرونه، به فتح تا «بی الف» علی معنی أ فتجحدونه، و اینکه اختیار ابو عبیده«5» است برای آن که ایشان مجادله نکردند با رسول- علیه السلام- بل جحود کردند با او. یقول العرب: مریت الرجل«6» حقّه، اذا جحدته، قال الشّاعر: لئن«7» هجوت اخا صدق و مکرمة لقد مریت اخا ما کان یمریکا«8» ای، جحدته. و باقی قرّاء أ فتمارونه خواندند بضم‌ّ «تا» و به «الف»، یعنی جدل می‌کنی«9» با او بر آنچه دیده است. و فی الحدیث:10» لا تماروا فی القران فان‌ّ المراء [فیه]« کفر ، گفت: جدل مکنی«11» در قرآن که جدل کردن در او کفر است. وَ لَقَد رَآه‌ُ نَزلَةً أُخری بدید او را یک بار دیگر یعنی رسول- علیه السلام- جبریل را بدید یک بار دیگر. نزل اخری، ای، مرة اخری. یعنی بر آن صورت که بر«12» آسمان باشد، چه رسول- علیه السلام- او را بر آن«13» صورت دو بار دید، یک بار به اوّل نوبت که وحی آمد، و«14» رسول- علیه السلام- بر کوه حری بود، ----------------------------------- (1). سوره انعام (6) آیه 103. (2). آد، گا: قوله تعالی. (3). سوره لقمان (31) آیه 34. (4). آد، گا عبد اللّه عباس. (5). آد، کا، گا: ابو عبید. (6). آد، گا: لرجل. (7). آد، گا: اذا. (8). آج، گا: تمریکا. (9). آج: می‌کنید آد، کا، گا: می‌کنند. (10). اساس و آج: ندارد، با توجّه به آد تصحیح شد. [.....] (11). همه نسخه‌ها: مکنید. (12). همه نسخه‌ها: در. (13). آد: بر اینکه کا: بدین. (14). آد، کا، گا: آورد و دویم شب معراج، اوّل که وحی آورد.
صفحه : 171 نگه کرد«1» شخصی را دید همه روی آسمان بپوشیده«2»، چنان که از آسمان هیچ پدید نبود، و بر رسول سلام می‌کرد«3». رسول- علیه السلام از او بترسید و از هوش برفت باز با هوش آمد«4» جبرئیل- علیه السلام- فاتحه بر او خواند. و ذلک قوله: وَ لَقَد رَآه‌ُ بِالأُفُق‌ِ المُبِین‌ِ«5»، یعنی جبرئیل به افق مبین بود. و باری دیگر«6» بنزدیک سدره منتهی دید او را بر آن شکل و هیأت که در مقام خود باشد. و سدره درخت [75- ر] نبق باشد و برای [آن]«7» «منتهی» خواند آن را که علم خلایق تا آن جا باشد«8». هلال بن یسار«9» گفت: عبد اللّه عبّاس کعب الاحبار را پرسید از شجره منتهی- و من حاضر بودم- گفت: درختی است در اصل عرش و شاخ و برگ او بر سر حاملان [عرش]«10» است، علم خلایق تا آن جا برسد. و آنچه و رای آن است غیب است، جز خدای نداند، عبد اللّه مسعود گفت: به آن«11» منتهی خوانند«12» آن را که هر چه از بالای آن آید با آن جا«13» رسد و هر چه از زیر آن بود با آن جا«14» رسد، پس هیچ چیز نباشد از فرمانهای خدای تعالی و الّا به او رسد، دعا که از زمین بر شود و قضا که از بالا«15» فرود آید. بعضی دگر گفتند: برای آن که ارواح مؤمنان آن جا رسد، و گفتند: برای آن که هر کس که بر سنّت رسول«16» بمیرد با آن جا رسد. ابو هریره گفت رسول- علیه السلام- گفت: شب معراج که مرا به آسمان ----------------------------------- (1). آد، گا: نگاه کرد. (2). آج، گا: پوشیده آد، گا: پوشیده بود. (3). همه نسخه‌ها: سلام کرد. (4). آد، کا: چون با هوش آمد گا: چون بهوش باز آمد. (5). سوره تکویر (81) آیه 23. (6). آد، کا، گا: بار دیگر. (10- 7). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (8). آد، کا، گا آن نهایت علم خلق است. (9). آد، کا، گا: یساف. (11). آد، گا: برای آن. [.....] (12). همه نسخه‌ها: خوانند. (14- 13). به آن جا. (15). گا: آسمان. (16). آد، گا و ولایت علی- علیهما السلام.
صفحه : 172 بردند به سدره منتهی«1» رسیدم، مرا گفتند: اینکه سدره است که هر کس که از امّت تو بمیرد با آن جا رسد چون بر سنّت تو باشد. گفت: نگاه کردم چهار جوی«2» دیدم که از زیر آن بیرون می‌آمد، و ذلک قوله: أَنهارٌ مِن ماءٍ غَیرِ آسِن‌ٍ- الی قوله: مِن عَسَل‌ٍ مُصَفًّی«3»، یکی از آب و یکی از شیر و یکی از می و یکی از انگبین، درختی بود که سوار«4» نیک رو در سایه او هفتاد سال می‌رفتی، و در خبری دیگر آمد از أسماء بنت ابی بکر که او گفت: یک روز رسول- علیه السلام- وصف سدره می‌کرد، گفت: سوار در سایه او صد سال می‌رود«5» و چندان«6» سایه بود آن را که دویست هزار سوار در او بتوانند خفتن. در زیر آن بستری فگنده«7» از زر صامت، میوه او به شکل سبوهاست«8». مقاتل گفت: یک برگ او [75- ر] همه دنیا را سایه کند، میوه‌های او انواع حلی‌ّ و حلل است و همه لون از الوان میوه بر او باشد، و اگر سواری«9» نیک رو بر اسپی نشیند و خواهد تا گرد«10» ساق او بگردد پیر شود و عمرش برسد«11» و آن بنرسد«12». و در مسائل عبد اللّه سلام هست که او رسول- علیه السلام- را پرسید از وصف شجره منتهی«13». گفت: درختی است در آسمان هفتم بر او اند هزار هزار«14» شاخ است، بر هر شاخی‌اند هزار هزار ازگ«15» است، بر ----------------------------------- (1). آج، آد: سدرة المنتهی. (2). آد، گا را. (3). سوره محمّد (47) آیه 15. (4). کا: سوار. (5). آد، گا: سال تواند رفت که باز نایستد. (6). آد: و یک برگان را چندان کا: و یک برگ او را چندان. (7). آد، گا: افگنده. (8). آد، کا، گا: کوزها. (9). کا: سواری. (10). آد، کا: که گرد. [.....] (11). آد، گا: به سر آید. (12). آد، گا: و هنوز گرد آن نگردیده باشد گا: و به گرد آن نرسد. (13). آج: شجره سدرة المنتهی. (14). آج: اندر هزار هزار. (15). آد، کا، گا: اژگ.
صفحه : 173 هرازگی«1» اند هزار هزار برگ است، در زیر هر برگی‌اند هزار هزار کردوس فرشته است، هر کردوسی‌اند هزار هزار، و در بعضی اخبار چنان است که: شجره منتهی و شجره طوبی یکی است، و ذکر آن در حدیث معراج رفته است. إِذ یَغشَی السِّدرَةَ ما یَغشی، گفت: باز پوشید آن را که باز پوشید، یعنی سایه افگند بر آنچه سایه افگند. عبد اللّه مسعود گفت: مراد به «ما یغشی» بستری است از زر خالص، و اینکه روایت ضحّاک است از عبد اللّه عبّاس. حسن گفت: نوری است از خدای تعالی که او را«2» باز پوشید تا از آن نور روشن شد، و گفتند: مراد فرشتگان‌اند که به منزلت مرغان بر او نشینند چندان که عددشان جز خدای نداند، و رسول- علیه السلام- گفت: بر هر برگی از برگهای او فرشته‌ای را دیدم ایستاده تسبیح و تهلیل می‌کردند خدای را. و ابو هریره روایت کرد در حدیث معراج در اینکه آیت که: آنچه به او رسد و او را باز پوشد نوری باشد از انوار ملک- جل‌ّ جلاله- و فرشتگانی«3» به مانند کلاغ که بر او نشینند«4»، گفت: چون آن جا رسیدم با من سخن گفت و مرا گفت: حاجت بخواه، و در خبری دیگر آمد که«5» رسول- علیه السلام- گفت: شب معراج به درخت سدره منتهی رسیدم و شناختم که«6» آن درخت سدره است [76- ر] به برگ، و نیز«7» نبقش دیدم به مانند سبوهای بزرگ و برگش مانند گوشهای پیلان، آنگه به او رسید آنچه«8» رسید از نور خدای تعالی بر او یاقوت و زمرّد شد تا به حدّی رسید به حسن و جمال که واصفان از وصف«9» عاجز شدند«10». ----------------------------------- (1). آد، کا، گا: اژگی. (2). آج: آن را. (3). گا: و آن فرشتگان. (4). گا: کلاغان بودند که بر درختان نشینند. (5). آج: دیگر است که. (6). گا: و دانستم که. (7). گا: و به بر. (8). آج به او. (9). آج، گا او. [.....] (10). گا: باشند.
صفحه : 174 عِندَها جَنَّةُ المَأوی، گفت: جنّت مأوی نزدیک آن درخت است. عبد اللّه عبّاس گفت: بر دست راست عرش است و آن جای شهیدان است، نظیره قوله: فَلَهُم جَنّات‌ُ المَأوی«1». عبد اللّه زبیر گفت: یعنی جنّت المبیت یعنی شبگاه«2» ایشان باشد نه مهمان رهگذری«3» باشند، چنان بودند که«4» اگر در بهشت شب بودی هم آن جا بودندی. محمّد بن الکعب القرظی‌ّ در شاذّ خواند: «عندها جنّه المأوی»، به «ها» علی الفعل، یعنی ستره، أی ستر النبی- علیه السلام. و بعضی قرّاء در شاذّ خواندند: أجنّه، و المعنی واحد، گفتند: اینکه قراءت علی و أنس است. أخفش گفت: معناه أدرکه«5». ما زاغ‌َ البَصَرُ وَ ما طَغی، گفت: چشم او بنگردید«6» و میل نکرد و از آنچه خدای او را فرموده بود تعدّی نکرد. و الزیغ المیل و الطغیان مجاوزة الحدّ. لَقَد رَأی مِن آیات‌ِ رَبِّه‌ِ الکُبری، گفتند معنی آن است که: لقد رای الایة الکبری من ایات ربّه، چنان که «کبری» صفت محذوفی باشد، و اگر صفت ایات بودی- که جمع است- کبر«7» بایستی. بعضی دیگر گفتند: «کبری» برای«8» موافقت سرهای آیت گفت. در آیت خلاف کردند. عبد اللّه مسعود گفت: رفرفی بود سبز از بهشت فروهشته«9»]«10» چنان که آفاق بپوشید«11». ضحّاک گفت: سدره منتهی بود، عبد الرحمن زید و مقاتل گفتند: جبرئیل بود- علیه السلام- بر آن صورت که در ----------------------------------- (1). سوره سجده (32) آیه 19. (2). آد: شبانگاه کا، گا: شبنگاه. (3). آج، آد، گا: راهگذری. (4). آج، آد، کا، گا: بود که. (5). آد، کا إِذ یَغشَی السِّدرَةَ ما یَغشی (6). کا: به او نگردید آج: او بنگرید. (7). اساس: کبری، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). آج آن. (9). آج: فرو بهشت. (10). اساس، گا: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). آد، گا: بپوشد.
صفحه : 175 آسمان باشد«1»، گفتند«2»: معراج است که به آن بر آسمان رفت«3»، گفتند: مراد آن عجایب«4» است که آن شب دید، بیانه قوله: لِنُرِیَک‌َ مِن آیاتِنَا الکُبری«5». أَ فَرَأَیتُم‌ُ اللّات‌َ وَ العُزّی، گفت: [دیدی]«6» لات و عزّی«7»، و اینکه نام دو بت است از بتان ایشان [76- ر]. عامّه فرّاء به تخفیف «تا» خواندند، آنگه در معنی او خلاف کردند. بعضی گفتند: «اللّات» تأنیث «اللّه» است چنان که گویند: عمرو و عمرة«8» و عبّاس و عبّاسه. آنگه چون مشرکان اعتقاد کردند«9» که آن بتان مؤنّث‌اند، «تا» در او آوردند«10»، از «اللّه» «اللّات» گفتند، و از «عزیز»، عزّی. قتاده گفت: «لات» بتی بود به طایف. إبن زید گفت: «لات» خانه‌ای بود به نخله که عرب پرستیدندی. عبد اللّه عبّاس و مجاهد و ابو صالح خواندند: «اللّات» بتشدید «تا»، و گفتند: مردی بود که بست برای حاجیان تر کردی و ایشان را دادی، چون بمرد قومی بر سر گور او مقام کردند و او را می‌پرستیدند. سدّی گفت: مردی بود که برای اصنام پست تر کردی، چون بمرد«11» او را پرستیدند. مجاهد گفت: مردی بود بر سر کوهی و گوسپندی چند داشت، از روغن آن گوسپندان سویق«12» تر کردی و گاه گاه از او حیس ساختی و به حاجیان دادی و جای او به بطن نخله بود، چون بمرد مردم او را پرستیدند. کلبی‌ّ گفت: مردی بود از ثقیف«13» او را گلّه گوسپندی بود، روغن آن ----------------------------------- (1). آج: بود آو، گا و. (2). آج، آد، کا مراد. [.....] (3). آد، کا، گا و. (4). آج، آد، کا: عجایبی. (5). سوره طه (20) آیه 23. ضبط قرآن مجید: لنریک. (6). اساس: ندارد آد، کا، کا: دیدید، با توجّه به آج افزوده شد. (7). آد، گا را. (8). کا: عمره و عمره. (9). کا: کردندی. (10). آد: در آوردند. (11). آج مردم. (12). کا: پست. (13). آد، گا و.
صفحه : 176 گوسپندان بیاوردی و سنگی بود بزرگ بر آن سنگ نهادی تا عرب که گذشتندی پست«1» آن چرب کردندی، چون او بمرد ثقیف آن سنگ با قبیله خود بردند و می‌پرستیدند. امّا «عزّی» در او خلاف کردند. مجاهد گفت: درختی بود غطفان را که پرستیدندی، و از آن که«2» رسول- علیه السلام- خالد ولید«3» را بفرستاد تا ببرید، تبر بر او می‌زد و می‌گفت: یا عزّ کفرانک لا سبحانک انّی رأیت اللّه قد اهانک شیطانی از آن درخت بیرون آمد، مویها«4» بر افلاخته«5» و وای و ویل خوانان دستها بر سر نهاده، خالد باز آمد و رسول را خبر داد. رسول- علیه السلام- گفت: چرا نکشتی او را! گفت: یا رسول اللّه [76- پ] ندیدم«6» او را، در حال نا پدید شد. گفت: درخت از بیخ بر کندی! گفت: نه. گفت: از اینکه نوبت که آن جا روی درخت از بیخ بر کن و اصل او ببر تا باز برنیاید، و اگر آن زن را ببینی بکش. خالد باز رفت«7» درخت از بیخ برکند«8» و عروق او از بیخ ببرید، زنی از او بر آمد عریان، او را بکشت و باز آمد و رسول را خبر داد، گفت: آن عزّی بود و دگر او«9» را نپرستند«10». ضحّاک گفت: «عزّی» صنمی بود غطفان را«11». سعید بن ظالم«12» نهاد برای ایشان، و سبب آن بود که او به مکّه آمد قریش را دید که سعی صفا و مروه ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها به. (2). آج: آن بود که آد، گا: و آن آن بود که کا: و او آن بود که. (3). آج، آد، گا: خالد بن ولید. [.....] (4). اساس: میوه‌ها/ میوها/ مویها آج: میوها آد، کا، گا: مویها. (5). آد، کا، گا: باز کرده. (6). آد، گا: چون بدیدم. (7). آد، گا و. (8). آد، گا: بر آورد. (9). کا: آن درخت. (10). آد، کا، گا: نپرستیدند. (11). آد، گا که. (12). آد، کا، گا: سعد بن ظالم.
صفحه : 177 می‌کردند تا بطن«1» نخله آمد و قوم خود را گفت: اهل مکّه را دو کوه است که آن جا طواف می‌کنند، و خدایی است ایشان را که او را می‌پرستند«2» و شما را نیست. گفتند: پس چه فرمایی! گفت: من تدبیری سازم. برفت و سنگی از کوه صفا بکند و یکی از مروه و بیاورد و بنهاد در برابر یکدیگر، گفت: اینکه صفا و مروه شماست و سه سنگ بگرفت و برهم نهاد در بن درخت«3» خرما و گفت: اینکه معبود شماست اینکه را می‌پرستی«4» و آن جا طواف می‌کنی«5». همچنین می‌کردند تا رسول- علیه السلام- مکّه بگشاد«6»، بفرمود تا آن سنگها برداشت و آن درخت ببریدند، و تولّای«7» درخت بریدن خالد ولید«8» را فرمود. إبن زید گفت: خانه‌ای بود به طایف در که ثقیف«9» پرستیدندی. وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الأُخری، إبن کثیر «مناءة» خواند به مدّ، و ابو بکر و عاصم«10» همچنین روایت کردند«11». و أنشد: الأهل أتی تیم«12» بن عبد مناءة علی الشّن‌ء فیما بیننا إبن تمیم و باقی قرّاء مقصور«13» خواندند. قتاده گفت: اینکه بتی بود که خزاعه«14» پرستیدندی و در اصل قدید را بود. إبن زید گفت: نام خانه‌ای است در مشلل«15»، بنو کعب [77- ر] آن را پرستیدندی [ضحّاک گفت: صنمی بود از آن هذیل و ----------------------------------- (1). کا: ببطن. (2). آج: ایشان را کش می‌پرستند. (3). آج، آد، گا: درختی، کا: درختی از آن. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌پرستید. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌کنید. [.....] (6). آد و. (7). آج و دیگر نسخه بدلها آن کار، یعنی. (8). آج و دیگر نسخه بدلها: خالد بن ولید. (9). آد، کا، گا: بنی ثقیف. (10). آج و دیگر نسخه بدلها: ابو بکر عن عاصم. (11). آج و دیگر نسخه بدلها: کرد. (12). اساس، آج، کا: ائب تیم، با توجه به چاپ شعرانی و مآخذ دیگر تصحیح شد. (13). اساس: منصوب، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (14). آد، کا، گا بنی خزاعه. (15). اساس، آج: ملل، با توجه به آد، کا تصحیح شد.
صفحه : 178 خزاعه، اهل مکّه آن را پرستیدندی]«1» و گفتند: لات و عزّی و مناة سنگها بود«2» در کعبه«3» نهاده بودند و اینکه«4» را عبادت کردندی، و گفتند: اشتقاق «مناة» من ناء النجم ینوء نودا. و قرّاء خلاف کردند در وقف بر «لاة» و «مناة». بعضی بر او وقف کردند به «هاو، و بعضی به «تا»، و هر «تا» که اصلی باشد چون صوت و موت و فوت، بر او وقف به «تا» کنند، و هر «تا» که زیادت باشد و تأنیث را باشد بر او وقف به «ها» کنند، نخو: رحمة و نعمة«5» و ما اشبه ذلک. و آنچه مضاف بود بر او وقف نشاید کردن لتعذّر الفصل بین المضاف و المضاف إلیه. وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الأُخری، در او«6» وقف ممکن باشد، جز که نشاید کردن لقبح الفصل بین الصّفة و الموصوف. و معنی آیت آن است که: چنان میدانی که«7» اینکه اصنام دختران خدای‌اند، و التّقدیر: أ فرأیتم هذه الاصنام بنات اللّه، مفعول دوم بیفکند برای دلالت کلام بر او. و گفتند: معنی آن است که اینکه اصنام را که دعوی کردی«8» که خدای‌اند از اینکه آیات که خدای راست چیزی هست ایشان را! و التّقدیر: أ فرأیتم«9» اللّات و العزّی و مناة الثّالثة الاخری یفعلون ما فعل اللّه أو بعض ما فعل اللّه، ثم‌ّ حذف لدلالة الکلام علیه. آنگه گفت: أَ لَکُم‌ُ الذَّکَرُ وَ لَه‌ُ الأُنثی شما را فرزندان نرینه می‌باشد«10» و خدای را مادینه، اینکه بهتر برای خود اختیار کردی«11» و فروتر و کمتر برای خدای. تِلک‌َ إِذاً قِسمَةٌ ضِیزی اینکه قسمتی است نه به عدل و نه به انصاف. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). کا: سنگهایی بود که. (3). آد، گا: مکّه. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: آن. [.....] (5). آد، گا و شجرة کا سحرة. (6). آج: بر او. (7). آج، آد: می‌دانید کا، گا: می‌دانند. (8). کا: دعوی کردند. (9). آج: أ فرأیت. (10). کا، گا: می‌رسد. (11). آج، آد، کا: کردید.
صفحه : 179 عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: قسمة جائرة قسمتی است بظلم. مجاهد و مقاتل گفتند: قسمة عوجاء«1» قسمتی است کژ. حسن گفت: غیر معتدلة«2» [77- پ] جز«3» عدل. إبن سیرین گفت: غیر مستویة ناراست. ضحّاک گفت: ناقصة، سفیان گفت: منقوصة، و معنی«4» متقارب است. قوّاس [و]«5» بزّی روایت کرد [ند]«6» از إبن کثیر «ضیری» بالهمز، و باقی قرّاء نا مهموز«7». کسائی گفت: ضاز یضیز ضیزا، و ضاز یضوز، ضوزا، و ضأز«8» یضأز ضأزا«9» اذا ظلم«10» و نقص، قال«11»: ضازت بنو اسد بحکمهم اذ یجعلون الرأس کالذنب و قال الاخر انشده الاخفش: فان تنأ عنّا«12» ننتقصک و ان تغب فسهمک مضئوز و انفک راغم و وزن «ضیزی» فعلی است به ضم «فا» الّا آن است که مکسور است«13» برای آن که در کلام عرب فعلی بکسر در صفات نیامده فعلی آمده، نحو: حبلی و انثی و بشری و عسری«14» و نیز فعلی آمده، چون: غضبی و سکری و عطشی، و فعلی به کسر «فاء» در اسماء آمده، نحو: فری و ذکریی«15»، مؤرّج گفت: نخواست که «ضاد» را مضموم کنند، چه اگر چنین کردندی با «واو» شدی و کلمه من ذوات الیاء است، «ضاد» را مکسور بکردند چنان که گفتند: بیض، و الاصل: ----------------------------------- (1). کا: عوج. (2). آج: معتدل کا، گا: معدله. (3). آد، کا، گا به. (4). آد، کا، گا: و معانی. (6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). آد، گا: بی همز کا: به غعر همزه. (8). کا: ضاءز. [.....] (9). کا: یضاء ضیئزا. (10). اساس، آج: اظلم کا: أی اظلم، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). آد، کا، گا الشّاعر. (12). آد: تنازعنا. (13). آد، گا: کردند کا: نکردند. (14). آد، گا: پسری و انثی عسری کا: یسری و عسری. (15). آد، گا: ذکری و ذفری.
صفحه : 180 بوض«1»، نحو: حمر و صفر و سود و آن کس که او گفت ضاز یضوز گفت اسم او ضوزی باشد، علی فعلی کشوری. إِن هِی‌َ، گفتندی«2» نیستند الّا نامهایی که بر او نهاده‌اید«3» شما و پدران شما، ما أَنزَل‌َ اللّه‌ُ بِها مِن سُلطان‌ٍ خدای تعالی به آن حجّتی فرو نفرستاد. إِن یَتَّبِعُون‌َ إِلَّا الظَّن‌َّ، متابعت نمی‌کنند الّا گمان را و از پی گمان می‌شوند«4». و (ان)، در هر دو جای به معنی «ما» ی نفی است. وَ ما تَهوَی الأَنفُس‌ُ و آنچه هوای دل ایشان است یعنی از خدای و استحقاق عبادت بر اینکه بتان«5» جز نام نیست و آن نام شما نهاده«6» و پدران شما. آنگه بعضی به گمان و بعضی به هوای نفس بی حجّتی و بیّنتی و بصیرتی [78- ر] ایشان را می‌پرستی، وَ لَقَد جاءَهُم مِن رَبِّهِم‌ُ الهُدی و به ایشان آمد از خدای تعالی هدی و بیان و ادلّه بر آن که ایشان خدای نیستند و«7» عبادت نشاید کرد«8» جز خدای را. أَم لِلإِنسان‌ِ ما تَمَنّی، یعنی گمان می‌برند اینکه بت پرستان که آنچه ایشان تمنّا کرده‌اند ایشان را خواهد بود و اینکه بتان شفیعانه«9» ایشان خواهند بود. و اینکه استفهام را معنی جحد است یعنی نخواهد بود«10» ایشان را که اینکه تمنّا کردند«11». فَلِلّه‌ِ الآخِرَةُ وَ الأُولی خدای راست دنیا و آخرت و آنچه خواهد [بدهد«12»] و آنچه خواهد منع کند نه به هوی«13» و مراد کافران«14» که ایشان تمنّایی ----------------------------------- (1). آج: بیض و بوض. (2). آج: گفت. (3). آد، کا، گا: بر نهاده‌اید. (4). آد: می‌روند گا: می‌روید. (5). همه نسخه بدلها: اصنام. (6). همه نسخه بدلها: نهاده‌اید. (7). آد، گا ایشان را. [.....] (8). کا: کردن. (9). آد، گا: شفیع. (10). کا: بودن. (11). آد، گا: چنان که آرزو می‌کنند. (12). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (13). اساس و آج، اندکی مخدوش است و «نه به یهود» خوانده می‌شود، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (14). آج و دیگر نسخه بدلها است.
صفحه : 181 کردند«1». و آن محقّق شد چه عجب است از آن که دنیا و آخرت خدای راست به آن کس دهد که او خواهد و منع کند از آن که او خواهد. وَ کَم مِن مَلَک‌ٍ فِی السَّماوات‌ِ، آنگه گفت بس فرشته که در آسمان است که اینکه کافران ایشان را می‌پرستند و اعتقاد کرده‌اند که ایشان دختران خدای‌اند و ایشان شفاعت خواهند کرد در حق‌ّ ایشان که شفاعت ایشان- اگر کنند- در حق‌ّ اینان هیچ غنایی نکند و سودی ندارد و نه نیز شفاعت هیچ شفیع. إِلّا مِن بَعدِ أَن یَأذَن‌َ اللّه‌ُ لِمَن یَشاءُ وَ یَرضی الّا پس از آن که خدای دستوری دهد آن را که خواهد و رضا دهد. و قوله: و شَفاعَتُهُم، راجع است اینکه ضمیر جمع با معنی «کم» و اخفش گفت: ملک را لفظ«2» موحّد است و معنی جمع. و مثله قوله: فَما مِنکُم مِن أَحَدٍ عَنه‌ُ حاجِزِین‌َ«3». إِن‌َّ الَّذِین‌َ لا یُؤمِنُون‌َ بِالآخِرَةِ، آنگه گفت اینکه کافران که به قیامت ایمان ندارند فرشتگان را به نام زنان می‌خوانند از آن جا که گفتند دختران خدای‌اند، قیل: کتسمیة الانثی و قیل: بتسمیة الانثی. آنگه گفت: وَ ما لَهُم بِه‌ِ مِن عِلم‌ٍ [78- پ] ایشان را به آن هیج علمی نیست متابعت نمی‌کنند الّا گمان را و گمان از حق هیچ غنا نکنند یعنی هیچ سود ندارد«4» و به جای او بنایستد«5». آنگه رسول را امر کرد و گفت: فَأَعرِض عَن مَن تَوَلّی، برگرد از آن کس که او از ذکر«6» معرض است و پشت بر کلام«7» و نام ما کرده، گفتند مراد به ذکر قرآن ----------------------------------- (1). آج، کا: کنند آد، گا: تمنّا بود. (2). آد، کا، گا واحد. (3). سوره حاقّه (69) آیه 47، آد، کا، گا الّا من بعد ان یأذن اللّه لمن یشاء و یرضی، الّا پس از آن که خدای تعالی دستوری دهد آن را که خواهد و رضا دهد. (4). آد، گا: نکند. (5). اساس، آج، کا: بنه ایستد، آد، گا: نایستد. (7- 6). آج ما.
صفحه : 182 است و گفتند«1» توحید است، و گفتند:«2» ایمان است، و گفتند: رسول است- علیه السلام. وَ لَم یُرِد إِلَّا الحَیاةَ الدُّنیا و الّا حیات دنیا و زندگانی سرای نزدیک‌تر نخواهد. گفت: ذلِک‌َ مَبلَغُهُم مِن‌َ العِلم‌ِ مبلغ ایشان از علم اینکه است و بیش«3» نمی‌دانند و علمی نیست ایشان را به ثواب آخرت و احوال قیامت. فرّاء گفت: مراد به ضعف«4» رأی ایشان است و ازراء«5» عیب بر ایشان گفت: قدر عقلشان و نهایت علمشان است که دنیا بر آخرت اختیار کردند«6». آنگه گفت خدای تو عالمتر است به آن که«7» گمراه است از راه و آن کس که راه برده است و ره یافته یعنی همه را داند و شناسد«8» و هیچ بر او پوشیده نیست. وَ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ، گفت خدای راست آنچه در آسمان و در زمین است به ملک و ملک، هر کس که از آن چیزی دارد [به عاریت دارد]«9» و چون همه او را باشد جزای«10» باشد. لِیَجزِی‌َ الَّذِین‌َ أَساؤُا بِما عَمِلُوا تا پاداشت«11» دهد آنان را که اساءت و بدی کرده باشند«12» آنچ کرده‌اند. و پاداشت«13» دهد نیکوکاران را به احسان. یقال: جزیته کذا و بکذا و جزاه اللّه الجنّة و بالجنّة«14». و قوله: بِالحُسنَی ای بالجنّا. [79- ر] و هی احسن ممّا عملوا، و مثله قوله: لِلَّذِین‌َ أَحسَنُوا الحُسنی«15». الَّذِین‌َ یَجتَنِبُون‌َ کَبائِرَ الإِثم‌ِ وَ الفَواحِش‌َ، گفت آنان که اجتناب کنند از گناه کبایر و از فواحش«16» و منکرات. إِلَّا اللَّمَم‌َ، بعضی گفتند اینکه استثناء صحیح ----------------------------------- (2- 1). آد، کا، گا مراد. [.....] (3). آد، کا، گا از اینکه. (4). آج، آد، گا: تضعیف. (5). آج: و او را آد و گا: ندارد کا: و آن رأی. (6). همه نسخه‌ها: کرده‌اند. (7). همه نسخه‌ها: به آن کس که. (8). آد، گا: می‌داند و می‌شناسد. (9). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (10). آج: جزا باو آد، کا، گا: جزا با او. (13- 11). آد، کا، گا: پاداش. (12). آد، کا، گا به. (14). آد، کا، گا و مراد به حسنی بهشت است نظیره. (15). سوره یونس (10) آیه 26. (16). آد، گا: و فواحش.
صفحه : 183 است و معنی آن است الّا ان یلم بالفاحشة و یهم بها و لا یفعلها«1» ثم‌ّ یتوب عنها. گفت الّا آن که همّت کند«2» به گناه و آن گناه نکند آنگه«3» توبه کند از آن و اینکه قول ابو هریره«4» و مجاهد و حسن و ابو صالح و روایت عطاست از عبد اللّه عبّاس. و ابو هریره گفت که رسول- علیه السلام- گفت: ان تغفر اللّهم تغفر جمّا و ای‌ّ عبد لک لا المّا اینکه بیتی شعر«5» است اگر اینکه خبر درست باشد رسول- علیه السلام- بر وجهی گفته باشد که موزون نباشد از تقدیم و تأخیر و «لا«6» الم‌ّ» گفته باشد بی الف قافیه، چه«7» رسول- علیه السلام- از اینکه«8» اجتناب کردی و خدای تعالی او را از اینکه تنزیه کرد، گفت: ما عَلَّمناه‌ُ الشِّعرَ وَ ما یَنبَغِی لَه‌ُ«9» وَ ما هُوَ بِقَول‌ِ شاعِرٍ«10» تا ایهام نیفگند«11» عرب را که اینکه قرآن نظم و گفته و انداخته اوست. بعضی دگر گفتند اینکه استثناء منقطع [است]«12» التّقدیر: لکن اللمم، بر اینکه قول لمم از جمله کبایر و فواحش نباشد. آنگه خلاف کردند در معنی او بعضی گفتند: مراد آن گناه است«13» که در جاهلیّت کردند که خدای تعالی ایشان را به آن نخواهد گرفتن«14». و گفتند«15» سبب نزول آیت آن بود که مشرکان مسلمانان را گفتند که: شما تا بدی با ما«16» اینکه ----------------------------------- (1). آد، گا: و ان فعلها. [.....] (2). آد، گا: همّت بر گمارد. (3). آد، گا: و اگر کند. (4). آد، گا است. (5). آد، گا: منظوم. (6). آج: الّا. (7). کا: و چون. (8). آد، کا، گا: از شعر. (9). سوره یس (36) آیه 69. (10). سوره حاقّه (69) آیه 41. (11). آد، گا: تا گمان نیفتد. (12). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (13). آد، کا، گا: آن گناهاست آج: گاهان است. (14). آد، کا، گا: گرفت. (15). اساس: گفتن، با توجه به آج و ضبط دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] (16). آج: یا بدی با ما آد: با ما بودید گا: تا با ما بودید.
صفحه : 184 معاصی و فواحش می‌کردی«1» اکنون بیامده«2» بر ما عیب می‌کنی [و ما را وعید می‌کنید]«3» بر اینکه خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. اینکه قول زید بن [80- ر] ثابت است و زید بن اسلم و روایت و البی از عبد اللّه عبّاس. بعضی دگر گفتند: گناه صغیره خواست مانند نظری«4» و غمزه‌ای و مانند اینکه. و اشتقاق او از الم‌ّ بالشّی‌ء اذا نزل به باشد و لم یتعمّق«5» فیه و لم یلزمه، مانند آغاز کاری و ابتدایی و اندکی از او، چنان که در او خوض نکند، و اینکه قول عبد اللّه مسعود است و مسروق و شعبی و ابو سعید خدری و حذیفة بن الیمان. و طاووس از عبد اللّه عبّاس روایت کرد که او گفت: [بهتر چیزی که به «یمم» می‌ماند و به تفسیر او می‌شاید کرد«6»، آن است که ابو هریره روایت کرد از رسول علیه السلام- که او گفت]«7» چون خدای تعالی نام کسی در جمله زناة بنویسد آن لا محاله راست باشد اگر به چشم نگرد زناء چشم«8» باشد و اگر به زبان گوید زناء زبان باشد و اگر به لمس کند«9» زناء دست«10» باشد و اگر«11» سعی کند زناء پای باد و اگر به فرج کند آن زناست و فاحشه و الّا آن دگر ان«12» لمم باشد، یعنی بالاضافة الی زناء الفرج. عبد اللّه زبیر گفت و عکرمه و قتاده و ضحّاک: آن باشد که در او حدّ لازم نباشد در دنیا و در قیامت عذاب نبود خداوندش را«13». کلبی گفت: «لمم» بر دو وجه بود، یکی آن که در او حدّ و عذاب نباشد در دنیا و در قیامت عذاب نبود خداوندش را، و یکی آن که گناهی بود کبیره، چون ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: می‌کردید. (2). آج، کا: بیامده‌اید. (3). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (4). آد: نظره‌ای کا: نظرتی گا: نظرة. (5). کذا ذر اساس و آج آد، گا: یتعمّق کا: تعمّق. (6). گا: و تفسیر آن شاید کرد. (7). اساس و افتادگی دارد، از آج افزوده شد. (8). آد به چشم. (9). آد، گا: اگر به دست کاری کند کا: اگر به دست بود. (10). کا: لمس. (11). آد، گا به پا. (12). آد، گا: آن دیگرها. (13). آد، گا: فاعلش را. [.....]
صفحه : 185 کرده شود از آن توبه کنند. عطاء گفت: «لمم» عادت نفس باشد، گناهی که مرد به عادت کرده باشد، و آن آن است که رسول- علیه السلام- گفت: 1» ما من مؤمن الّا و له ذنب یصیبه الفینة بعد الفینة، لا یفارقه حتی یفارق الدنیا«، یعنی السّاعة بعد السّاعة. سعید مسیّب گفت«2»: از جمله، حدیث النّفس باشد و خطور]«3» بالبال. محمّد بن الحنفیّه گفت: «لمم» هر چیزی باشد که مردم به او همّت [80- ر] کند«4» از خیر و شر، و دلیل اینکه تأویل آن خبر است که روایت کردند]«5»: ان‌ّ للشیطان لمّة و للملک لمّة، و لمّة الشیطان الوسوسة و لمّة الملک الالهام، گفت: دیو را لمّه باشد و فرشته را لمّه، لمّه دیو وسوسه بود و لمّه فرشته الهام بود. حسین بن الفضل گفت: نظری باشد بی قصد و آن مغفور بود از آن جا که خبر آمد: النّظرة الاولی لکم و الثّانیة علیکم نظر اوّل لمم باشد و دوم گناه، فرّاء گفت: صغیره باشد- و بیان کردیم که [اصل]«6» او من الم‌ّ به اذا نزل به، و منه إلمام الخیال، برای آن که مقیم نباشد عاریتی و رهگزری«7» [بود]«8»، قال الاعشی: الم‌ّ خیال من قتیلة بعد ما و هی حبلها من حبلنا فتصرّما و قال اخر: أنّی الم‌ّ بک الخیال یطوف و مطافه بک فکرة و شعوف و معنی آیت آن است که خدای تعالی گفت: من محسنان را جزای نیکوتر از آن کنم که ایشان کرده باشند، و وصف کرد ایشان را گفت: ایشان آنان باشند که از کبایر و فواحش اجتناب کنند الّا لمم«9»، و خلاصه معنیا و الّا گناهی که از آن توبه ----------------------------------- (1). کا یالفینة. (2). آج لمم هر چیزی باشد که. (3). آج: حظوظ. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: کنند. (5). آج که. (8- 6). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). کذا در اساس، آج و دیگر نسخه بدلها: ره گذری. (9). کا: إلّا اللمم.
صفحه : 186 کنند، یا صغیره، که اگر چه توبه نکنند یا گناهی کرده«1» شود ایشان را- نه بر وجه قصد به آزار خدای- که آن مغفور باشد ایشان را«2»، که خدای تعالی واسع مغفرت است فراخ آمرزش است واسع الرّحمة«3» است، نظیره قوله: وَ رَحمَتِی وَسِعَت کُل‌َّ شَی‌ءٍ«4»، گفت: خدای تو فراخ آمرزش است لمم را و بزرگ نیاید آمرزیدن گناهان و اگر چه بزرگ باشد، و گناه بنده اگر چه عظیم بود رحمت خدای از او بزرگتر است. از آن«5» یکی از بزرگان«6» گفت: الهی اگر همه عالم را بیامرزی مشتی خاک آمرزیده باشی، گفت: اگر«7» عالم را بسوزی مشتی خاک«8» سوخته باشی، بر تو دشخوار«9» نیست آمرزیدن [80- پ] گناه. و در خبر است که حسن بن هانی«10» ابو نواس را در خواب دیدند، گفتند«11»: ما فعل اللّه بک خدای با تو چه کرد! گفت: غفر لی ببیتین قلتهما، گفت: مرا بیامرزید به دو بیت که گفته بودم. گفتند: آن بیتها چه بود! گفت: من انا عند اللّه حتّی اذا اذ نبت لا یغفر لی ذنبی العفو یرجی من بنی آدم فکیف لا أرجوه من ربّی هُوَ أَعلَم‌ُ بِکُم إِذ أَنشَأَکُم مِن‌َ الأَرض‌ِ او عالمتر است از شما«12» چون شما را از زمین بیافرید، یعنی پدر شما آدم را که اصل شما اوست، و گفتند: شما را از زمین آفرید از برای آن که نطفه مرد از غذایی«13» است که آدمی خورد و آن همه از ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: که کرده. (2). آد، کا، گا إِن‌َّ رَبَّک‌َ واسِع‌ُ المَغفِرَةِ (3). آج، گا: واسع الرحمة فراخ آمرزش آد: واسع المغفرة فراخ آمرزش. (4). سوره اعراف (7) آیه 15. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: «از آن؟ را ندارد. (6). آد، گا: یکی از صالحان کا: یکی از جمله صالحان. [.....] (7). آج و دیگر نسخه بدلها: باشی و اگر همه. (8). آج، کا را. (9). آد، گا: دشوار. (10). آج گفت کا: حسن بن هانی را که معروف است به. (11). کا: به او گفتند. (12). آد، گا: به شما. (13). آج و دیگر نسخه بدلها: اغذیه.
صفحه : 187 زمین است، پس آدمی از نطفه است و نطفه از غذا و غذا از زمین. وَ إِذ أَنتُم أَجِنَّةٌ فِی بُطُون‌ِ أُمَّهاتِکُم و چون شما جنین بودی«1» در شکم مادر«2». و جمع «جنین» أجنّه باشد، و جنین کودک باشد در شکم مادر برای آن که پوشیده باشد، من الجن‌ّ و هو الستر. فَلا تُزَکُّوا أَنفُسَکُم خود را تزکیه مکنید و مدح مکنی«3» و تنزیه ساحت خود به زبان خود مکنید«4» اینکه قول عبد اللّه عباس است و مجاهد. کلبی‌ّ گفت و مقاتل«5»: جماعتی را عادت بود که طاعت خود«6» باز گفتندی و به آن تبجّح کردندی«7» که«8» نماز و روزه و حج‌ّ ما، خدای تعالی«9» اینکه آیت فرستاد و گفت: خود را مستایی«10»، و رسول- علیه السلام- گفت: إذا رأیتم المدّاحین فاحثوا فی وجوههم التّراب چون کسانی را بینی که«11» خود را بستایند، خاک در روی ایشان پاشی.«12» هُوَ أَعلَم‌ُ بِمَن‌ِ اتَّقی او عالمتر است به متّقیان که کیست که از معاصی بپرهیزد و به طاعت عمل کند«13»، و آن عمل برای خدای کند، و اینکه قول از [81- ر] امیر المؤمنین علی روایت کردند. أَ فَرَأَیت‌َ الَّذِی تَوَلّی، عبد اللّه عبّاس گفت و سدّی و کلبی‌ّ و مسیّب بن شریک که: اینکه آیت«14» در حق‌ّ«15» عثمان بن عفّان آمد که او عادت داشت که صدقه و نفقه نیکو کردی، برادری بود او را از جهت رضاع، نام او عبد اللّه بن سعد- ----------------------------------- (1). آج، کا، گا: بودید. (2). آد: مادران. (3). آج، کا: مکنید آد، گا: مدح خود مگویید. (4). آد، کا، گا: مگویید. (5). آد، کا، گا: کلبی و مقاتل گفتند. (6). آد، گا را. (7). آد، گا: افتخار کردندی. [.....] (8). کا گفتندی. (9). آد، گا خدای تعالی دانست که ایشان لاف می‌زنند و نظر تحقیق ندارند. (10). آج و دیگر نسخه بدلها: مستایید. (11). آج، کا، گا: بینید که. (12). آج و دیگر نسخه بدلها پاشید. (13). آد، گا: به طاعت در آویزد. (14). آج و دیگر نسخه بدلها: آیه. (15). آج: آیه برای آد: آیه در شأن.
صفحه : 188 بن ابی سرح، و او منافق بود، او را ملامت کرد بر آن دادن«1»، گفت: چنین که تو می‌کنی زود باشد که دروش«2» شوی و محتاج گردی«3». عثمان گفت: من گناهان بسیار دارم«4»، اینکه برای آن می‌کنم تا کفّارت گناهان من شود. او گفت: اینکه شتر که داری با رحل و آلت به من ده تا من جمله گناهان تو بر گیرم، شتر بدو داد و گواه برگرفت«5» و دست از آن صدقه دادن بداشت، خدای تعالی اینکه فرستاد«6»، گفت: أَ فَرَأَیت‌َ الَّذِی«7» دیدی ای محمّد آن مرد که بگریخت و پشت به هزیمت داد روز احد.! وَ أَعطی قَلِیلًا و چیزی اندک داد به صاحبش«8» عبد اللّه بن سعد«9» یعنی آن شتر که بدو داد. وَ أَکدی، أی قطع خیره و عطاه، و آن خیر که می‌کرد باز گرفت، چون«10» آیت آمد بر آن متأسّف شد و با سر خیر کردن رفت و اینکه خبر ابو اسحاق الثعلبی‌ّ«11» امام اصحاب الحدیث در تفسیر خود آورد. مجاهد گفت: و إبن زید: آیت در ولید مغیره«12» آمد، و او رسول را متابعت نمودی در بعضی کارها، مشرکان او را منع کردند«13»، او گفت: من از عذاب خدای می‌ترسم، اینکه«14» کس گفت: چندینی«15» از مالت به من ده تا من گناهان تو برگیرم. او با سر شرک شد و از آنچه گفته بود اندکی بداد و خیری که کردی پیش از آن [81- پ] باز گرفت، اینکه آیت در او«16» فرود آمد. ----------------------------------- (1). آد، گا: بر صدقه دادن. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: درویش. (3). آج و دیگر نسخه بدلها به خواستن. (4). آد، گا و مظالم متراکم. (5). آج، کا: بر او گرفت آد، گا: بر خود گرفت. (6). آج، آد، گا و. [.....] (7). آج، آد، گا تولّی. (8). آد، گا یعنی. (9). آد، گا: عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح. (10). آد، کا، گا اینکه. (11). آد، کا، گا المفسر. (12). آد، گا: ولید بن مغیره. (13). آد، کا، گا: عیب کردند. (14). آج، آد، گا: آن. (15). کذا: در اساس، شاید «چند بیتی» کا: چندین گا: چیزی. (16). آد، گا: در حق‌ّ او.
صفحه : 189 عطاء بن یسار گفت: آیت در مردی آمد که او برگی ساخته بود تا پیش رسول- علیه السلام- آید«1»، یکی گفت«2»: چه خواهی کردن! گفت: همانا از خیر او نصیبی یابم. گفت: اینکه که ساخته‌ای مرا ده و من جمله گناهان تو برگیرم، اینکه آیت فرود آمد در او. سدّی گفت: اینکه آیت در عاص بن وائل السهمّی آمد که او در بعضی کارها رسول را- علیه السلام- موافقت نمودی. محمّد بن کعب گفت: آیت در ابو جهل آمد که او گفت: «و اللّه ما نافرنا محمّدا الّا بمکارم الاخلاق اینکه آیت در او آمد. وَ أَعطی قَلِیلًا من العطاء و اکدی، بخل بالباقی، یعنی عطا اندک داد و به باقی بخل کرد و منع، و اصل «اکدی» من کدیة الحافر باشد، که«3» مرد چاه کن چاهی می‌کند سنگی عظیم پیش آید او را که نتواند بشکستن«4» به آن فرو ماند آن سنگ را کدیه خوانند، و فعل از او اکدی باشد اذا بلغ الکدیة فقطع الحفر و أیس من الماء. مؤرّج گفت: اکدی إذا منع الخیر، قال الحطیّئة: فاعطی قلیلا ثم‌ّ اکدی بماله و من یبذل المعروف فی النّاس یحمد أَ عِندَه‌ُ عِلم‌ُ الغَیب‌ِ فَهُوَ یَری، آیت انکار است بر آن کس که او تحمّل گناه غیری خواست کرد«5»، گفت: بنزدیک او علم غیب است که با او چه خواهند کرد«6»، و او می‌بیند یعنی می‌داند که آنچه گفت«7» از تحمّل گناه دیگری چنان است که او گفت. أَم لَم یُنَبَّأ بِما فِی صُحُف‌ِ مُوسی یا او را خبر نداده‌اند از آنچه در صحیفه‌ها و اسفار و اجزای توریت موسی است و نیز«8» صحف ابراهیم ----------------------------------- (1). آد، گا: آورد. (2). آد، کا، گا: یکی او را گفت. (3). آد، گا گاه باشد که. (4). آج، کا: شکست آد، گا: نتوان شکست. [.....] (6). کا، گا: کردن. (7- 5). آج و دیگر نسخه بدلها: او گفت. (8). آد، کا، گا در.
صفحه : 190 - علیه السلام- که او وفا [82- ر] کرد به عهدهای خدای تعالی«1»، وفی و أوفی و وفّی ثلاث لغات بمعنی واحد. أَلّا تَزِرُ«2» أَلّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری، ابراهیم- علیه السلام- را وصف کرد به وفّی. سعید جبیر و حسن و قتاده گفتند: وفّی، أی عمل بما امر به با آنچه او را فرمودند قیام کرد و رسالت خدای به خلق گزارد و از عهده«9» تکالیف نبوّت برون«10» آمد و به همه وفا کرد. ربیع گفت: به خواب که دید وفا کرد و پسر را قربان کرد. ابو العالیه گفت: ارکان اسلام بتمامی به جای آورد، و ذلک قوله تعالی: وَ إِذِ ابتَلی إِبراهِیم‌َ رَبُّه‌ُ بِکَلِمات‌ٍ فَأَتَمَّهُن‌َّ«11» گفت: پیش از او کس نبود که او را امتحان کردند به دین [و]«12» او سهام«13» و شرایط آن بتمامی به جای آورد الّا ابراهیم- علیه السلام-. و توفیه و توفی تمام بدادن باشد، قال اللّه تعالی: ----------------------------------- (1). آد، کا یقال. (2). کذا در اساس، آج، آد، گا ضبط قرآن مجید: الّا تزر. (3). آد، گا: و التّقدیر. (4). آج دیگری آد، کا، گا: به گناه دیگری. (5). آد، گا دیگر. (6). کا: ظالمان. (7). آد، گا چنان. (8). آد، گا: و بدو فرود آورد کا: و بر او انزله کرد. (9). اساس و آج: عهد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها و معنی جمله تصحیح شد. (10). آد، کا، گا: بیرون. (11). سوره بقره (2) آیه 124. [.....] (12). آج، آد و کا که. (13). آد: تمامی گا: تمام.
صفحه : 191 لِیُوَفِّیَهُم أُجُورَهُم«1». سفیان عیینه گفت: وفّی، یعنی«2» ادای امانت کرد. ضحّاک گفت: مناسک حج بتمامی بگزارد. عطاء بن الیاس«3» گفت: ابراهیم- علیه السلام- با خدای عهد کرد که هیچ چیز نخواهد از هیچ کس جز از خدای تعالی. چون او را به آتش انداختند، جبریل آمد به او گفت: هیچ حاجت داری! گفت: حاجت دارم«4»، امّا الیک فلا امّا به تو ندارم خدای تعالی [82- پ] به اینکه«5» خصلت«6» بر او ثنا گفت. حسین بن الفضل گفت: به قیام نمودن به خدمت میهمان«7» وفا کرد تا او را ابو الأضیاف خواندند. ابو بکر ورّاق گفت: به شرط دعوی قیام نمود، خدای«8» او را گفت: أَسلِم قال‌َ أَسلَمت‌ُ لِرَب‌ِّ العالَمِین‌َ«9»، خدای تعالی او را به صحّت دعوی مطالبت کرد، و امتحان کرد او را در نفس و فرزند و مال، او تن به نیران داد و فرزند به قربان، و مال به مهمان خدای تعالی او را وفادار خواند. و در تفسیر اینکه آیت از رسول- علیه السلام- دو قول روایت کردند: یکی آن که سهل بن عبد اللّه روایت کرد از پدرش از رسول- علیه السلام- گفت: خبر دهم شما را که خدای تعالی ابراهیم را وفادار چرا خواند! گفتند: بگو یا رسول اللّه گفت: هر بامداد و شبانگاه بگفتی: فسبحان اللّه حین تمسون و حین تصبحون، و له الحمد فی السموات و الارض و عشیا و حین تظهرون«10»، و قولی دیگر آن است که ابو امامه روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: دانی«11» تا خدای تعالی چرا ابراهیم را وفادار خواند! گفتند: خدای و پیغامبر عالمتر.«12» گفت: برای آن که ----------------------------------- (1). سوره فاطر (35) آیه 30. (2). آج: أی. (3). آج، آد، گا: عطاء بن السّایب. (4). آد، کا، گا گفت. (5). آد، گا: بدین. (6). آد، گا: صدق. (7). آج: مهمان کا، گا: مهمانان. (8). آج تعالی. (9). سوره بقره (2) آیه 131. (10). سوره روم (30) آیه 17 و 18. (11). آج و دیگر نسخه بدلها: دانید. (12). آد، کا، گا است. [.....]
صفحه : 192 او بامداد چهار رکعت نماز کردی. و در خبری دیگر هست که رسول- علیه السلام- گفت: خدای تعالی گفت یا بن آدم ای فرزند آدم؟ عاجز مباش از آن که بامداد چهار رکعت نماز کنی تا من تو را«1» شرّ آن روز تا با اخر کفایت کنم. سعید جبیر خواند: «و فی» به تخفیف. امّا جامع میان اینکه آیت که: أَلّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری، و میان آیتی«2» که: وَ لَیَحمِلُن‌َّ أَثقالَهُم وَ أَثقالًا مَع‌َ أَثقالِهِم«3» آن است که اینکه آیت محکم است و محمول [بر]«4» ظاهر خود، و آن آیت متأوّل«5» است [83- ر]، و آن آن است که آن آیت در ائمّه و دعاة ضلالت«6» آمد و گفت: [ایشان بار گناه خود برگیرند. و «أثقالا» یعنی بار گناه آنان که به دعای ایشان ضال‌ّ شده باشند، یعنی مثل]«7» آن نه عین آن، چنان که گفت- علیه السلام-: 8»9» من سن‌ّ سنّة سیّئة فله وزرها و وزر من عمل [بها]« الی یوم القیمة من غیر ان ینقص من وزره« شی‌ء، و معنی آن است که: و مثل وزر من عمل بها. ابو ریثه«10» گفت: کودک بودم با پدرم نزدیک رسول- علیه السلام- رفتم«11». چون رسول- علیه السلام- را بدیدیم«12»- و پیش از آن ندیده بودم او را- پدرم«13» گفت: دانی تا«14» اینکه کیست! گفتم: نه. گفت: اینکه رسول خداست، من بلرزیدم«15» از آن گفتار و من پیش از آن گمان برده بودم که پیغامبر- علیه السلام- نه از جنس آدمیان باشد، چون مردی را دیدم از آدمیان«16»، مویهای ----------------------------------- (1). کا از. (2). آج، کا: آن آیت. (3). سوره عنکبوت (29) آیه 13. (8- 7- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آج، کا: متناول. (6). آد، کا، گا: با ضلال. (9). آد: أجره. (10). آد، کا، گا: ابو رشه. (11). آج: رفتیم. (12). آج، کا: بدیدم. (13). آد، کا، گا مرا. (14). آد، کا، گا: که. (15). آد، گا: بترسیدم. (16). آج و دیگر نسخه بدلها: دیدم آدمی. [.....]
صفحه : 193 تمام«1» داشت و اثر حنّاء بر او مانده بود، و دو جامه سبز پوشیده داشت. پدرم سلام کرد و بنشست و ساعتی حدیث می‌کردند. آنگه رسول- علیه السلام- پدرم را گفت: اینکه پسر تو است! گفت: آری«2»، و رب‌ّ الکعبة حقّا«3» اشهد به«4». رسول اللّه عجب بماند از سوگند او و از شدّت شبه من به او. آنگه گفت: اما انّه لا یجنی علیک و لا تجنی علیه جنایت او بر تو ننهد و جنایت تو بر او ننهند، آنگه اینکه آیت بر خواند: أَلّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری. گفت: آنگاه نگاه کردم«5» از میان کتف او مانند سلعه«6» ای بود، پدرم گفت: یا رسول اللّه؟ من طب دانم، اگر فرمایی تا معالجه‌ای کنم اینکه را! گفت: نه، طبیب او آن است که آفرید«7». وَ أَن لَیس‌َ لِلإِنسان‌ِ إِلّا ما سَعی، و آن که نیست آدمی را الّا آنچه کرده است، یعنی جزا و ثواب و پاداشت«8» آنچه کرده باشد. و مراد به «سعی» عمل است، و مثله قوله: إِن‌َّ سَعیَکُم لَشَتّی«9». و اخباری که روایت کرده‌اند از آن که خدای تعالی فرزندان را به صلاح پدران به بهشت برد [83- پ]. و گفتند: اینکه آیت منسوخ است بقوله: وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتهُم ذُرِّیَّتُهُم بِإِیمان‌ٍ أَلحَقنا بِهِم ذُرِّیَّتَهُم«10» درست نیست، برای آن که از میان اینکه دو آیت تنافی نیست و جمع میانشان درست است. و اخبار با آن که آحاد است محتمل است تأویلی را که مطابق اینکه آیت باشد، و آیت محکم است و اخبار بر جای خود. و اصحاب حدیث در اینکه آیات«11» اقوالی گفته‌اند نا معتمد، و قول معتمد آن است که رفت که ----------------------------------- (1). آد بر اندام. (2). آد، گا: أی. (3). اساس: حقّها، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آد، گا آری به خدای کعبه و به حقیقت می‌دانم و سوگند می‌خورم. (5). آد، کا، گا: کردیم. (6). اساس، آج، کا: شعله، با توجه به آد، گا: تصحیح شد. (7). آد، کا، گا شفا به دست اوست. (8). کا: پاداش. (9). سوره لیل (92) آیه 4. (10). سوره طور (52) آیه 21. (11). آج: آیه.
صفحه : 194 هر دو آیت محکم است و محمول بر ظاهر خود«1». و ثعلبی‌ّ«2» در تفسیرش«3» بیاورد از ابو القاسم بن حبیب عن ابراهیم بن مضارب عن ابیه که او گفت: عبد اللّه بن طاهر والی خراسان«4» حسین بن الفضل را بخواند و گفت: را سه آیت مشکل است در قرآن. گفت: و آن کدام است! گفت:«5» قوله تعالی فی قصّة إبن آدم فَأَصبَح‌َ مِن‌َ النّادِمِین‌َ«6»، و رسول- علیه السلام- می‌گوید: النّدم توبة چرا توبه او مقبول نیامد. دیگر قوله: وَ أَن لَیس‌َ لِلإِنسان‌ِ إِلّا ما سَعی، پس اضعافا مضاعفة«7» چیست! دیگر قوله تعالی: کُل‌َّ یَوم‌ٍ هُوَ فِی شَأن‌ٍ«8» و او هر روز در شأنی و کاری است، و قول رسول- علیه السلام- که گفت: جف‌ّ القلم بما أنت لاق ، مناقض اینکه است که چون گفت: از همه کارها بپرداخت، هر روز چه کند اینکه مؤدّی باشد بابدا. حسین فضل«9» جواب داد و گفت: امّا حدیث پسر آدم، بدان که اینکه امّت را خصایصی است که دگر امم را نبود«10»، و جوابی دیگر گفته‌اند دگر«11» مشایخ که: پشیمانی او بر قتل نبود، بر حمل بود و ندم بر حمل«12» توبه نباشد از قتل، و جواب از آیت دوم که: وَ أَن لَیس‌َ لِلإِنسان‌ِ إِلّا ما سَعی، اینکه عدل باشد، و اگر یکی را هزار جزا دهد فضل باشد [84- ر]. و جواب از آیت سیم«13» که گفت«14»: هر روز در شأنی است به اوّل ابداء کرد و به دیگر احوال اعادت کند، گفت: عبد اللّه ----------------------------------- (1). آج است. (2). آد، کا، گا: و ابو اسحاق ثعلبی. (3). کا: تفسیر خود. [.....] (4). آج بود. (5). کا، گا یکی. (6). سوره مائده (5) آیه 31. (7). سوره آل عمران (4) آیه 130. (8). سوره رحمن (55) آیه 29. (9). آج و دیگر نسخه بدلها: حسین بن الفضل. (10). آج و دیگر نسخه بدلها: دیگر امّت را نبود. (11). آد، گا: بعضی. (12). کا، گا: بر آن حمل که او کرد. (13). آج: سوم آد: سیوم. (14). کا او.
صفحه : 195 طاهر«1» برخاست و بوسه بر سر او داد و خراج او مسبوع«2» کرد. و اینکه جوابها هیچ معتمد نیست و بوسه به زیان آورد«3»، و نیز مستحق‌ّ آن«4» تا خراجی دیگر بر اخراجش«5» بیفزایند«6». امّا جواب مسأله اوّل آن است که: ندم مجرّد توبه نباشد تا قصد با او نبود، چون قصد با او بود«7» و عزم با او مقارن باشد که لا یعود الی مثله فی المستقبل لقبحه باشد، اینکه ندم را نیز عزم«8» توبه آنگه باشد«9»، چون بر اینکه وجه نبود توبه نباشد. و امّا جواب مسأله دوم هم خطاست، برای آن که گفت: جزا دهد او را به فضل، و فضل واجب نبود و جزای او«10» واجب بود و مستحق، و جواب صحیح از او آن است که: جز خدای نداند که بر«11» فعلی که مکلّفی بکند بر وجه مأمور«12» چه مقدار ثواب باشد او را، و مقادیر ثواب و عقاب جز خدای تعالی نداند، و نه از آن است که«13» به ادلّه و مقاییس استخراج توان کرد، از آن جاست که روا بود که زید طاعتی بکند بر وجهی او را یک ثواب بود بر آن، و عمر«14» همان طاعت بکند صد جزا و«15» ثواب را مستحق بود، لاختلاف الوجه ألذی یقعان علیه«16». امّا جواب سیم«17» هم خطاست برای آن که جف‌ّ القلم بما انت لاق مراد ----------------------------------- (1). آج: عبد اللّه بن طاهر. (2). آد، کا، گا: مسوّغ. (3). کا: و بوسه عبد اللّه بدین سبب نه بر جای خود بود. [.....] (4). کا بود. (5). آج، آد، کا: خراجش. (6). آد، کافر بیفزاید. (7). آد، گا: قصد او توبه. (8). آد: را با اینکه عزم. (9). آج و دیگر نسخه بدلها و. (10). کا، گا: و جزا. (11). آد، کا، گا: بر هر. (12). آد، کا، گا به. (13). کا: نه از آن جمله است که گا: نه از آن قسم است. (14). آج و همه نسخه بدلها: عمرو. (15). آد، کا، گا: و صد چندان. (16). کا: یتعلّق علیه. (17). آج، کا: سوم. [.....]
صفحه : 196 ایجاد نیست، مراد آن است که در ازل حکم کرد و بنوشت که در اوقات مستقبل به حسب مصلحت هر روز و هر ساعت چه خواهد کرد، آنکه به اوقات خود می‌کرد، و نه آن است که به ازل ایجاد کرد همه به یک بار چه خلاف اینکه معلوم است، و اگر تسلیم کنیم«1» که ایجاد کرد«2» در وقت دوم اعادت موجود چگونه شاید کرد«3» مگر [84- پ] گوید«4»: اوّل ایجاد کرد پس اعلام کرد و فانی کرد آنگه اعادت کرد، و اینکه باطل است عقلا و شرعا و اینکه خود در کلام او نیست. ابو بکر ورّاق گفت: إِلّا ما سَعی، یعنی الّا ما نوی الّا آنچه نیّت کرده باشد، بیانه قوله- علیه السلام-: یحشر النّاس علی نیّاتهم. و ان‌ّ سعیه سوف یری سعی او«5» و عمل او و کردار او ببینند یعنی جزای عمل و سعی او پوشیده نماند. ثُم‌َّ یُجزاه‌ُ الجَزاءَ الأَوفی آنگه او را جزا کنند و پاداشت«6» دهند جزای تمامتر. یقال جزیته کذا و بکذا. قال«7» الاخفش و انشد فی الجمع بینهما: ان اجز علقمة بن سعید سعیه لم اجزه ببلاء یوم واحد وَ أَن‌َّ إِلی رَبِّک‌َ المُنتَهی و بازگشت و نهایت کارها به خداست تعالی. تا هر یک را«8» به قدر استحقاق جزا دهد. و گفتند ابتداء منّت از اوست و نهایت آمال بدوست«9» بعضی دگر گفتند نهایت فکرت با«10» اوست چون بدو رسد برسد. بیانش«11» قوله- علیه السلام: لا فکرة فی الرب. و قوله- علیه السلام- اذا ----------------------------------- (1). آد، کا، گا: کنند. (2). آد، گا در اوّل. (3). کا: کردن. (4). آد، گا: گویند. (5). آج: «سعی او» را ندارد. (6). آج، کا: پاداش. (7). اساس، آد، کا، گا: قاله، با توجه به آج تصحیح شد. (8). کا: هر یکی را. (9). آج: بر اوست. (10). آد، گا: تا. (11). آد، گا: بیانه.
صفحه : 197 الله‌ذکروا اللّه فانتهوا.} و شهر بن حوشب روایت کرد از ابو هریره که او گفت یک روز رسول- علیه السلام- در مسجد آمد و اصحاب را گفت: فیم انتم شما در چه کارید! گفتند: نتفکّر فی اللّه در خدای اندیشه می‌کنیم گفت: 1»2» تفکّروا« فی الخلق و لا تتفکّروا فی الخالق فان‌ّ التّفکر« لا یحیط به ، گفت تفکّر در خلق کنی در خدای تفکّر مکنی که فکرت به او نرسد. خدای تعالی هفت آسمان بیافرید ثخانت«3» هر آسمانی پانصد ساله راه و از آسمانی تا آسمانی پانصد ساله راه، و هفت زمین همچنین. و در آسمان هفتم او را دریایی است عمقش چندان که از زیر هفت«4» زمین [84- پ] تا به بالای هفت«5» آسمان«6»، خدای را در آن دریا فرشته است«7» که آن آب تا به کعبش«8» بیش نیست. وَ أَنَّه‌ُ هُوَ أَضحَک‌َ وَ أَبکی و او آن خداست که بخنداند و بگریاند، بعضی گفتند خنده و گریه حقیقی خواست. گفت آن را که خواهد از خلقان بخنداند آن را که خواهد بگریاند«9»، به آن که اسبابش بکند و پدید آرد و فعل سبب و فاعل مسبّب باشد و سبب او سرور و حزن باشد چنان که گویند: اضحکی«10» فلان و ابکانی چو چو سببش بکند یا سببی که عند آن ضحک و بکاء حاصل آید. و اینکه مذهب حسین بصری است که«11» خنده و گریه فعل خداست، و عطاء بن مسلم هم اینکه گفت که اضحک و ابکی ای، افرح و احزن. آنگه گفت: فرح ----------------------------------- (1). اساس، آج: تتفکّروا، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). آد، کا، گا: فان‌ّ الفکر. (3). آج: ضخامت آد، کا: منبری. [.....] (5- 4). آد، کا، گا: هفتام. (6). آد، کا گا و. (7). همه نسخه‌ها: فرشته‌ای است. (8). آد، کا، گا: آبش تا به کعب. (9). آد، کا، گا یعنی. (10). اساس: اضحک، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). کا گفت.
صفحه : 198 جلب«1» خنده کند و حزب جلب«2» گریه«3» و اینکه [بر]«4» اطلاق چنین نیست، آنچه از آن بتکلّف بود و بتذکّر سبب از جهت ما، فعل ما باشد. و آن آن است که از آن نهی کرد و به آن امر کرد، فی قوله: فَلیَضحَکُوا قَلِیلًا وَ لیَبکُوا کَثِیراً«5»، و اگر هیچ وجه«6» مقدور ما نبودی امر و نهی به او تعلّق نداشتی. حوالت«7» اینکه فعل به او کرد فی قوله: أَ فَمِن هذَا الحَدِیث‌ِ تَعجَبُون‌َ وَ تَضحَکُون‌َ وَ لا تَبکُون‌َ«8»، و فی قوله: فَالیَوم‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا مِن‌َ الکُفّارِ یَضحَکُون‌َ«9»، و حقیقت خنده تفتّحی«10» و گشادگی باشد در طرایق«11» روی، عند«12» عجبی که پدید آید یا سروری که در دل آید. و گریه جریان آب چشم بود بر روی از غمی که در دل پدید آید، و گفته [اند]«13»: باشد که از فرط سرور گریه آید چنان که گفت«14»: من السّرور بکاء امّا نوعی باشد از او که آدمی به آن ملجأ باشد و از خویشتن دفع نتواند [85- پ] کردن«15». و آن چنان بود که کاری عجیب بیند یا کلمه غریب از اینکه معنی بشنود خنده بر او غالب شود«16» چنان که دفع نتواند کرد از خود و همچنین گریه چون سببی پدید آید و حزنی و مصیبتی به حزن«17» مرد مالک نباشد که گریه دفع کند، گفتند آن را«18» به خدای حوالت نشاید کردن«19». و بعضی دگر گفتند اینکه ----------------------------------- (2- 1). آد، گا: جذب. (3). کا: «فرح» خنده آرد و «حزن» گریه. (4). اساس: ندارد، از آج آورده شد. (5). سوره توبه (9) آیه 82. (6). آد، کا، گا: به هیچ وجه. (7). آد، کا، گا: و نیز حواله. (8). سوره نجم (53) آیات 60- 59. [.....] (9). سوره مطفّفین (83) آیه 34. (10). آد، گا: تفتّح. (11). کذا در اساس، کا آج: ظرایف آد، گا: طرایف. (12). آد، کا، گا: نزد. (13). اساس: ندارد آج: گفتند، از آد، افزوده شد. (14). کا: چنان که شاعر گوید. (15). آد، کا، گا: کرد. (16). آد، گا: او را خنده آید. (17). آج، کا: محزن. (18). آد: او را. (19). کا: شاید کردند گا: شاید کردن.
صفحه : 199 اضافت با خدای تعالی مجاز است و مراد سبب است چنان که گفتیم. و شاعر گفت: ابکانی الدهر و یا ربّما اضحکنی الدّهر بما یرضی«1» عایشه گفت سبب نزول آیت آن بود که رسول- علیه السلام- به قومی از صحابه بگزشت«2» که ایشان می‌خندیدند. گفت: لو تعلمون ما اعلم لبکیتم کثیرا و لضحکتم قلیلا اگر شما دانستی آنچه من دانم کم خندیدی و بسیار گریستی«3». جبرئیل«4» آمد و اینکه آیت آورد: وَ أَنَّه‌ُ هُوَ أَضحَک‌َ وَ أَبکی، رسول باز پس آمد و«5» آیت برایشان خواند و گفت: چهل گام نرفته بودم تا جبرئیل آمد و اینکه آیت آورد«6». طاهر مقدّس را پرسیدند که [فرشتگان را خنده باشد! گفت: هر چه زیر عرشند تا خدای دوزخ بیافرید نخندیدند. عمر را پرسیدند که]«7» اصحاب رسول خندیدی«8»! گفت: ای«9» و اللّه، و لکن ایمان در دل ایشان استوارتر بود از کوههای رواسی. مجاهد گفت: معنی آیت آن است که اهل بهشت را در بهشت بخنداند و اهل دوزخ را در دوزخ بگریاند. ضحّاک گفت: بگریاند ابر را به باران و بخنداند باغ را به بهاران. و اینکه قول از امیر المؤمنین روایت کردند که جهودی او را پرسید از اینکه آیت و گفت: خندانیدن و گریانیدن نه فعل«10» حکیمان باشد فعل سفیهان باشد«11». او جواب چنین داد. شاعر گفت در اینکه معنی: کل‌ّ یوم عن اقحوان جدید تضحک الارض [من]«12» بکاء السماء [68- ر] ----------------------------------- (1). آد، گا: بما یرزیا. (2). کا صدّدیقه. (3). همه نسخه بدلها: بگذشت. [.....] (4). آج، آد: سام بن عبد اللّه کا: بسام بن عبد اللّه. (5). آد، کا، گا اینکه. (6). آد، گا، قرطبی (17/ 117): ما به. (7). اساس: افتادتگی دارد، از آج افزوده شد. (8). آد: گرداند. (9). آج: آری. (10). آج، آد: گرداند. (11). آد، گا: شود. (12). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.
صفحه : 200 و هم اینکه معنی به عبارتی دیگر گفتند که: ابکی السحاب بالامطار و اضحک الاشجار بالانوار. و ذو النّون مصری گفت: دلهای عارفان بخندانید به آفتاب معرفت و دلهای کافران بگریانید به کفر و نکرت. سهل گفت: مطیع را به رحمت بخندانید«1» و عاصی را به سخط بگریانید«2». محمّد بن علی ترمذی«3» گفت: مؤمن را در آخرت بخنداند و در دنیا بگریاند. بسّام عبد اللّه«4» گفت: دندانشان بخندانید و دلهاشان بگریانید، و انشد: السن‌ّ یضحک و الاحشاء تحترق و انّما ضحکها زور و مخترق«5» یا رب‌ّ باک بعین لا دموع لها و رب‌ّ ضاحک سن‌ّ ماله«6» رمق«7» وَ أَنَّه‌ُ هُوَ أَمات‌َ وَ أَحیا و او آن خداست که بمیراند و زنده کند«8»، بمیراند در دنیا و زنده کند در آخرت«9» و گفتند معنی آن است که: پدران را بمیراند و پسران را زنده کند«10» و اینکه بیت را بر اینکه تفسیر دادند: قد ارانی الشباب الروح فی بدنی «11» ای، ولدی و گفتند: امات النطفة و احیا النسمة نطفه بمیرانید«12» و خلق را از او زنده آفرید«13» و گفتند: کافران را به نکرت بمیرانید و مؤمن را به معرفت زنده کرد«14» [قال اللّه تعالی: أَ وَ مَن کان‌َ مَیتاً فَأَحیَیناه‌ُ«15»، بعضی دگر گفتند: امات عن ----------------------------------- (1). آد، کا، گا: بخنداند. (2). آد، کا: بگریاند آد، عاصی را به سخط و شقاوت بگریاند. (3). همه نسخه‌ها: ترمدی. (4). آج، آد: سام بن عبد اللّه کا: بسام بن عبد اللّه. گا: هشام بن عبد اللّه. (5). آد، گا: مختلق، ایضا قرطبی (17/ 117): مختلق. [.....] (6). آد، گا و تفسیر قرطبی (17/ 117): ما به. (7). چاپ شعرانی (10/ 357): رهق. (8). کا: گرداند. (9). آد، گا: عقبی کا: قیامت. (10). آج، آد: گرداند. (11). آد، کا، گا و قدارانی المشیب الروح فی بدلی، به عنوان مصرع دوم بیت. (12). کا، گا: بمیراند. (13). آد، گا: زنده کند. (14). آد، گا: برحمت زنده کند. (15). سوره انعام (6) آیه 122.
صفحه : 201 ذکره و احیی بذکره گروهی را از یاد کرد خود بمیراند به خذلان و گروهی را به یاد کرد خود زنده گرداند]«1» به توفیق إبن عطا گفت: امات بعدله و احیی بفضله، به عدل بمیرانید و به فضل زنده کرد. و قیل: امات بالمنع و الحرمان و احیی بالجود و الاحسان. وَ أَنَّه‌ُ خَلَق‌َ الزَّوجَین‌ِ الذَّکَرَ وَ الأُنثی و آنچه آفرید از حیوانات دو دو آفرید جفت جفت نر و ماده، برای تناسل تا«2» منقطع نشود و جهان آبادان می‌باشد چندان که او می‌خواهد مِن نُطفَةٍ از اینکه آب پشت إِذا تُمنی، ای تصب‌ّ فی الرحم چون در رحم ماده ریخته شود. یقال منی الرّجل [86- پ] و امنی و اینکه قول ضحّاک است و عطا و دیگران«3» گفتند: تمنی، ای تقدر. یقال: منیت الشی‌ء اذا قدرته. و قال: حتّی تبیّن ما یمنی لک المانی«4»، ای یقدر لک القادر. و مرگ را از اینکه جهت منیّت خوانند که بر آدمی مقدّر است. وَ أَن‌َّ عَلَیه‌ِ النَّشأَةَ الأُخری، و بر اوست باز آفریدن دیگر، یعنی اعادت و بعث و نشور و آن که خلق را زنده کند پس از مرگ. وَ أَنَّه‌ُ هُوَ أَغنی وَ أَقنی، و ابو صالح گفت: خلقان را توانگر«5» کرد«6» به مال. وَ أَقنی قنیه بداد ایشان را و آن سرمایه است«7»، ضحّاک گفت: توانگر«8» بکرد به زر و سیم و قنیة داد به چهار پای از گاو و گوسپند«9» و شتر«10». مجاهد و حسن و قتاده گفتند: اقنی معنی آن است که تو را خدمتکاران پدید کرد. ----------------------------------- (1). اساس، و آج: افتادگی دارد، از آد، افزوده شد. (2). آد، گا نسل. (3). آد، گا مفسران. (4). در تفسیر قرطبی (17/ 118) به صورت مصراعی آورده است از ابو قلابه هذلی تا با اینکه بیان که قال الشاعر: حتّی تلقی ما یمنی لک المانی. [.....] (8- 5). گا: همه نسخه بدلها: توانگر. (6). کا: گرداند. (7). آد، گا: باشد. (9). همه نسخه بدلها: گوسفند. (10). کا: اشتر.
صفحه : 202 عبد اللّه عبّاس گفت: اقنی، ای ارضی بما اعطی تو را به آنچه داد راضی کرد. حضرمی‌ّ گفت: اغنی نفسه و اقنی الخلایق الیه، گفت خود را بی نیاز داشت از خلقان و خلقان را به خود محتاج کرد. إبن زید گفت: اغنی مال بسیار داد و اقنی، مال اندک داد. اخفش گفت: اقنی، افقر«1». إبن کیسان گفت: اقنی، و اولد فرزند داد تو را. وَ أَنَّه‌ُ هُوَ رَب‌ُّ الشِّعری، گفتند: «شعری» کوکبی است به دنبال «ثریّا» آن را «مرزم» خوانند. و گفتند: مرزم دگر است و شعری دگر. شعری دو«2» است: یکی را عبور خوانند برای آن که «مجرّه» را عبره کند«3» و یکی«4» غمیصا و آن تصغیر غمصاء بود من الغمص و هو الرّمص، چنان روشن نیست پنداری از ده«5» در چشم دارد. و عرب گفتند:- در خرافاتی که هست ایشان را- که سهیل و شعری به یک جای مجتمع بودند سهیل به نجد آمد [87- پ] یمانی«6» شعری العبور از قفا«7» بیامد مجرّه را عبر کرد و غمیصا باستاد و بر فراق می‌گریست«8» تا چشمش ژفگن شد. یکی را برای اینکه عبور خواندند و یکی را غمیصا. و مراد اینکه جا شعری العبور است که خزاعه آن را پرستیدندی. و اوّل کس که اینکه کرد یکی بود از اشراف ایشان او را ابو کبشه عبد الشّعری العبور گفتند«9». او گفت اینکه را برای آن می‌پرستم که همه ستارگان فلک به عرض برند«10» و او به طول«11» چون رسول- علیه السلام- بیامد عرب او را «ابو کثیر» خواندند اعنی رسول- علیه السلام- برای مخالفت ایشان را چنان که ابو کبشه مخالفت کرد ایشان را در عبادت شعری. ----------------------------------- (1). آج: اقصر. (2). آد، گا کوکب. (3). آد: عبور کا: بگذشته است. (4). همه نسخه بدلها را. (5). کذا در اساس و آج آد، کا، گا: کژه. (6). کذا: در اساس و آج آد، گا، گا شد. (7). آد، کا، گا او. (8). آد، کا، گا سهیل. (9). آد، کا، گا: گفتندی. [.....] (10). اساس: براند، با توجّه به آج تصحیح شد. (11). آد، گا: بر طول.
صفحه : 203 وَ أَنَّه‌ُ أَهلَک‌َ عاداً الأُولی و او عاد اوّل را هلاک کرد که قوم هود بودند. و مدنیان ابو عمرو و یعقوب خواندند: عاد لولی«1» مدرّج مدغم، و نافع «واو» به همزه خواند به روایت سوسی«2» و قالون عن طریق الحلوانی‌ّ و لفظ چنین بود که عاد لّؤلی، چنان که گویند: قم لان«3» یعنون، قم الآن و ضم‌ّ لثنین یعنون ضم‌ّ الاثنین. وَ ثَمُودَ فَما أَبقی و ثمود را، که قوم صالح بودند، نیز رها نکرد. وَ قَوم‌َ نُوح‌ٍ مِن قَبل‌ُ، یعنی اهلک ایضا قوم نوح من قبل و قوم نوح را هلاک کرد پیش از آن«4» که ایشان ظالمتر و طاغی‌تر بودند. وَ المُؤتَفِکَةَ أَهوی، و زمین منقلبه را فرود برد به زمین یعنی شارستانهای«5» قوم لوط را و آن چهار شهرستان بود: صوانیم«6» و داد و ما«7» و عامورا و سدوم«8» و گفتند جبریل بر زمین انداخت پس از آن که به آسمان برد«9». فَغَشّاها ما غَشّی به او رسانید آنچه رسانید از سنگ باران که بر او کرد. فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّک‌َ تَتَماری به کدام نعمتهای خدایت شک می‌کنی و جدل می‌کنی [8- پ]! هذا نَذِیرٌ، اشارت است به رسول- علیه السلام- گفت اینکه پیغامبری است از پیغامبران«10» پیشین یعنی چون پیغامبران پیشین او را به شما فرستاده‌اند چنان که ایشان را به آنان فرستادند. چنان که گویند: فلان واحد من النّاس و واحد من بنی آدم. ابو مالک گفت معنی آن است که: اینکه قرآن وعظ و انذاری است از آنچه ----------------------------------- (1). اساس: عاد الاولی، با توجّه به آد تصحیح شد. (2). اساس: مسیتی، با توجّه به ضبط مأخذ معتبر تصحیح شد کا: میشئی. (3). آج: الان. (4). آد، کا، گا إِنَّهُم کانُوا هُم أَظلَم‌َ وَ أَطغی (5). همه نسخه بدلها: شهرستانها. (6). کا، گا: صوایم. (7). آد، گا: دادنا کا: دار ما. (8). آد، کا، گا: سدر. (9). آد، گا: پس از آن که جبرئیل به آسمان برد به زمین انداخت. (10). همه نسخه‌ها: پیغمبری است از پیغمبران.
صفحه : 204 در صحف ابراهیم و موسی«1». أَزِفَت‌ِ الآزِفَةُ، یعنی قیامت نزدیک رسید و آن را جز خدای تعالی کاشف نیست و مظهر و آشکارا کننده و «ها» برای مبالغت است کقولهم رجل راویة للشّعر و نسّابة و علّامة. قتاده گفت: معنی آن است که جز خدای ردّ آن«2» نتواند کردن. و قیل کاشفة، ای کشف یعنی کشف آن به خدای است«3» و اینکه اسم فاعل است به معنی مصدر و «ها» در او چنان است که در مصادر آید کالعافیه و الباقیة و الدّاهیة. آنگه مشرکان عرب را گفت: أَ فَمِن هذَا الحَدِیث‌ِ تَعجَبُون‌َ از اینکه حدیث عجب می‌داری«4»! یعنی از اینکه قرآن و از او می‌خندی«5» و بر او افسوس می‌کنی«6» و نمی‌گریی«7» عند«8» قراءت و سماع آن. وَ أَنتُم سامِدُون‌َ، ای غافلون ساهون و شما از آن غافلی«9» و ساهی. یقال دعنا من سمودک، ای لهوک. و اینکه«10» روایت عوفی و والبی است از عبد اللّه عبّاس، عکرمه گفت: سامدون، ای مغنّون، عند«11» سماع قرآن غنا گفتندی به اشعار تا مردم را منع کنند«12» از سماع آن«13». گفت: اینکه لغت اهل یمن است یقال: اسمد له. ای تغن‌ّ. کلبی گفت: سامد حزین باشد به زبان اهل طی‌ّ، و اهل یمن گفتند: لاهی باشد. ضحّاک گفت: سامد اشر و بطر باشد. عبد اللّه عبّاس گفت: شامخین [88- ر] بانوفهم، به رسول- علیه السلام- بگزشتندی«14» تکبّرکنان، مجاهد گفت: غضابا«15» خشم زده و اعراض کنند. ----------------------------------- (1). آج علیهم السلام است. (2). آد، گا: آن را دارد. [.....] (3). همه نسخه‌ها: به خدای تعلق دارد. (4). آج همه نسخه بدلها: می‌دارید. (5). همه نسخه بدلها: می‌خندید. (6). آج، آد، گا: می‌کنید کا: می‌دارید. (7). همه نسخه بدلها: نمی‌گریید. (8). آد، کا: نزد. (9). آج: غافلانید دیگر نسخه بدلها: غافلید. (10). آد، گا قراءت. و. (11). آد، کا، گا: نزد. (12). کا: منع کردندی. (13). آد، کا، گا: قرآن و. (14). همه نسخه بدلها: بگذشتندی. (15). اساس: غضبانا، با توجّه کا، گا تصحیح شد.
صفحه : 205 ابو سلمه گفت: از ابو هریره که: چون«1» آیت فرود آمد اهل صفّه بگریستند«2». رسول- علیه السلام- گفت: به دوزخ نشود«3» آن که«4» از ترس خدای بگرید و به بهشت نشود«5» آن که بر معصیت مصرّ باشد و اگر شما گناه نکنی خدای قومی را بیارد«6» که گناه کنند تا ایشان را بیامرزد و به بهشت برد. مردی صحابی روایت کند، نام او حازم«7»، گفت: جبرئیل- علیه السلام- بنزد«8» رسول- علیه السلام- آمد، و مردی بنزدیک«9» رسول- علیه السلام- می‌گریست، جبرئیل گفت: اینکه کیست که می‌گرید! گفت: فلان است. جبرئیل- علیه السلام- گفت: هر چیزی«10» از اعمال بنی آدم بسنجند«11» الّا گریه که خدای تعالی به یک اشک دریاهای پر آتش بنشاند. عبد اللّه بن سایب گفت: سعد بن ابی وقّاص به شهر ما آمد پس از آن که نابینا شده بود. من به سلام او شدم پرسید مرا گفت: تو کیستی! من نسب خود بگفتم«12». گفت: یابن اخ من شنیده‌ام که آواز تو به قرآن خوش است«13» و من از رسول- علیه السلام- شنیدم«14» که اینکه قرآن محزن«15» فرود آمد چون قرآن خوانی بگریی یا «16» بطبع اظهار گریه کنی بتکلّف«17». ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها اینکه. [.....] (2). آد، گا تا آوازشان بلند شد. رسول- صلی اللّه علیه و آله هم بگریست. آنگاه صحابه همه بگریستند کا تا آواز ایشان به گریه بلند شد رسول نیز بگریست و صحابه نیز بگریست. (5- 3). آد، گا: نرود. (4). آد: هر که. (6). کا: تا. (7). آد، گا: مردی از صحابه، نام او حازم. (8). آد، کا، گا: بنزدیک. (10). آد، گا: در خدمت. (9). کا را. (11). آج، آد، کا: بر سنجند. (12). آد، گا: گفتم فلانم پسر فلان. (13). آد، گا: که تو قرآن را به آواز خوش خوانی. (14). گا: شنیده‌ام. (15). آد، کا، گا: محزون. (16). کا: و اگر نگریید. [.....] (17). آد، گا: و اگر در اندرون سوزی ندارید به ظاهر اظهار گریه کنید بتکلف.
صفحه : 206 ابو الخلیل«1» گفت: تا اینکه آیت آمد رسول را- علیه السلام- خندان ندید [ند]«2». فَاسجُدُوا لِلّه‌ِ وَ اعبُدُوا، سجده کنی خدای را و بپرستی او را. مذهب اهل البیت آن است که اینکه سجده فریضه است برای آن که امر کرد خدای به او باطلاق و ظاهر امر خدای تعالی«3» اقتضای وجوب کند و نیز اجماع اهل بیت است. عکرمه گفت از عبد اللّه عبّاس که رسول- علیه السلام- اینکه سوره در مسجد بخواند«4» و سجده کرد و اخبار در اینکه معنی بسیار آمد و اینکه سوره از عزائم اربع است که جنب را [88- پ] و حائض را حرام باشد خواندن برای سجده«5». ----------------------------------- (1). اساس: نقطه ندارد، آج: ابو الجلیل. (2). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (3). آد، گا: و امر او تعالی. (4). آد، کا، گا مسلمانان و مشرکان سجده کردند و جن‌ّ و انس نیز سجده کردند به سجده رسول- صلی اللّه علیه و آله- و عمر خطاب هین سوره بخواند. (5). آد، گا: که جنب و حائض را حرام است خواندن آن جهت آن که جنب و پلید را سجده
جایز نیست.
صفحه : 207

سورة القمر

بدان که اینکه سورت مکّی است و پنجاه و پنج آیت است و سیصد و چهل و دو کلمت است و هزار و چهار صد و بیست حرف است«1». روایت است از«2» زرّ حبیش از ابی‌ّ کعب که«3» رسول- علیه السلام- گفت: هر که او سورة القمر بخواند«4» به هر غبّی یعنی یک روز خواند و یک روز نخواند«5»، روز قیامت برخیزد روی او چون ماه«6» باشد، و هر که هر شب بخواند روز قیامت می‌آید و روی او تابنده بود بر روی همه خلقان«7».

[سوره القمر (54): آیات 1 تا 55]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ اقتَرَبَت‌ِ السّاعَةُ وَ انشَق‌َّ القَمَرُ (1) وَ إِن یَرَوا آیَةً یُعرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحرٌ مُستَمِرٌّ (2) وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهواءَهُم وَ کُل‌ُّ أَمرٍ مُستَقِرٌّ (3) وَ لَقَد جاءَهُم مِن‌َ الأَنباءِ ما فِیه‌ِ مُزدَجَرٌ (4) حِکمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغن‌ِ النُّذُرُ (5) فَتَوَل‌َّ عَنهُم یَوم‌َ یَدع‌ُ الدّاع‌ِ إِلی شَی‌ءٍ نُکُرٍ (6) خُشَّعاً أَبصارُهُم یَخرُجُون‌َ مِن‌َ الأَجداث‌ِ کَأَنَّهُم جَرادٌ مُنتَشِرٌ (7) مُهطِعِین‌َ إِلَی الدّاع‌ِ یَقُول‌ُ الکافِرُون‌َ هذا یَوم‌ٌ عَسِرٌ (8) کَذَّبَت قَبلَهُم قَوم‌ُ نُوح‌ٍ فَکَذَّبُوا عَبدَنا وَ قالُوا مَجنُون‌ٌ وَ ازدُجِرَ (9) فَدَعا رَبَّه‌ُ أَنِّی مَغلُوب‌ٌ فَانتَصِر (10) فَفَتَحنا أَبواب‌َ السَّماءِ بِماءٍ مُنهَمِرٍ (11) وَ فَجَّرنَا الأَرض‌َ عُیُوناً فَالتَقَی الماءُ عَلی أَمرٍ قَد قُدِرَ (12) وَ حَمَلناه‌ُ عَلی ذات‌ِ أَلواح‌ٍ وَ دُسُرٍ (13) تَجرِی بِأَعیُنِنا جَزاءً لِمَن کان‌َ کُفِرَ (14) وَ لَقَد تَرَکناها آیَةً فَهَل مِن مُدَّکِرٍ (15) فَکَیف‌َ کان‌َ عَذابِی وَ نُذُرِ (16) وَ لَقَد یَسَّرنَا القُرآن‌َ لِلذِّکرِ فَهَل مِن مُدَّکِرٍ (17) کَذَّبَت عادٌ فَکَیف‌َ کان‌َ عَذابِی وَ نُذُرِ (18) إِنّا أَرسَلنا عَلَیهِم رِیحاً صَرصَراً فِی یَوم‌ِ نَحس‌ٍ مُستَمِرٍّ (19) تَنزِع‌ُ النّاس‌َ کَأَنَّهُم أَعجازُ نَخل‌ٍ مُنقَعِرٍ (20) فَکَیف‌َ کان‌َ عَذابِی وَ نُذُرِ (21) وَ لَقَد یَسَّرنَا القُرآن‌َ لِلذِّکرِ فَهَل مِن مُدَّکِرٍ (22) کَذَّبَت ثَمُودُ بِالنُّذُرِ (23) فَقالُوا أَ بَشَراً مِنّا واحِداً نَتَّبِعُه‌ُ إِنّا إِذاً لَفِی ضَلال‌ٍ وَ سُعُرٍ (24) أَ أُلقِی‌َ الذِّکرُ عَلَیه‌ِ مِن بَینِنا بَل هُوَ کَذّاب‌ٌ أَشِرٌ (25) سَیَعلَمُون‌َ غَداً مَن‌ِ الکَذّاب‌ُ الأَشِرُ (26) إِنّا مُرسِلُوا النّاقَةِ فِتنَةً لَهُم فَارتَقِبهُم وَ اصطَبِر (27) وَ نَبِّئهُم أَن‌َّ الماءَ قِسمَةٌ بَینَهُم کُل‌ُّ شِرب‌ٍ مُحتَضَرٌ (28) فَنادَوا صاحِبَهُم فَتَعاطی فَعَقَرَ (29) فَکَیف‌َ کان‌َ عَذابِی وَ نُذُرِ (30) إِنّا أَرسَلنا عَلَیهِم صَیحَةً واحِدَةً فَکانُوا کَهَشِیم‌ِ المُحتَظِرِ (31) وَ لَقَد یَسَّرنَا القُرآن‌َ لِلذِّکرِ فَهَل مِن مُدَّکِرٍ (32) کَذَّبَت قَوم‌ُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ (33) إِنّا أَرسَلنا عَلَیهِم حاصِباً إِلاّ آل‌َ لُوطٍ نَجَّیناهُم بِسَحَرٍ (34) نِعمَةً مِن عِندِنا کَذلِک‌َ نَجزِی مَن شَکَرَ (35) وَ لَقَد أَنذَرَهُم بَطشَتَنا فَتَمارَوا بِالنُّذُرِ (36) وَ لَقَد راوَدُوه‌ُ عَن ضَیفِه‌ِ فَطَمَسنا أَعیُنَهُم فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ (37) وَ لَقَد صَبَّحَهُم بُکرَةً عَذاب‌ٌ مُستَقِرٌّ (38) فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ (39) وَ لَقَد یَسَّرنَا القُرآن‌َ لِلذِّکرِ فَهَل مِن مُدَّکِرٍ (40) وَ لَقَد جاءَ آل‌َ فِرعَون‌َ النُّذُرُ (41) کَذَّبُوا بِآیاتِنا کُلِّها فَأَخَذناهُم أَخذَ عَزِیزٍ مُقتَدِرٍ (42) أَ کُفّارُکُم خَیرٌ مِن أُولئِکُم أَم لَکُم بَراءَةٌ فِی الزُّبُرِ (43) أَم یَقُولُون‌َ نَحن‌ُ جَمِیع‌ٌ مُنتَصِرٌ (44) سَیُهزَم‌ُ الجَمع‌ُ وَ یُوَلُّون‌َ الدُّبُرَ (45) بَل‌ِ السّاعَةُ مَوعِدُهُم وَ السّاعَةُ أَدهی وَ أَمَرُّ (46) إِن‌َّ المُجرِمِین‌َ فِی ضَلال‌ٍ وَ سُعُرٍ (47) یَوم‌َ یُسحَبُون‌َ فِی النّارِ عَلی وُجُوهِهِم ذُوقُوا مَس‌َّ سَقَرَ (48) إِنّا کُل‌َّ شَی‌ءٍ خَلَقناه‌ُ بِقَدَرٍ (49) وَ ما أَمرُنا إِلاّ واحِدَةٌ کَلَمح‌ٍ بِالبَصَرِ (50) وَ لَقَد أَهلَکنا أَشیاعَکُم فَهَل مِن مُدَّکِرٍ (51) وَ کُل‌ُّ شَی‌ءٍ فَعَلُوه‌ُ فِی الزُّبُرِ (52) وَ کُل‌ُّ صَغِیرٍ وَ کَبِیرٍ مُستَطَرٌ (53) إِن‌َّ المُتَّقِین‌َ فِی جَنّات‌ٍ وَ نَهَرٍ (54) فِی مَقعَدِ صِدق‌ٍ عِندَ مَلِیک‌ٍ مُقتَدِرٍ (55)

[ترجمه]

نزدیک رسید قیامت و شکافته شود ماه. و اگر ببینند علامتی برگردند و گویند جادوی چه توان«8». ----------------------------------- (1). آج، آد، گا و. (2). کا: روایت کرد. (3). آد، گا: از. (4). کا: برخواند. (5). کا: روز بخواند و یک روز نه. (6). آد، گا شب چهارده. (7). کا: تابنده بود از میان خلقان. (8). کذا: در اساس آج: بر آن. [.....]
صفحه : 208 و دروغ دارند و دنبال هوای خود شوند و هر کاری گرفته. آمد به ایشان از خبرها آنچه در او زجری باشد. حکمتی است رسیده چه سود دارد ترسانندگان. برگرد از ایشان آن روز که خواند خواننده به هر چیزی منکر. ذلیل ترسان چشمهای ایشان برون می‌آیند از گورها پنداری که ایشان ملخ‌اند پراگنده. شتابند به خواننده«1» گویند کافران اینکه روزی است دشوار. دروغ داشتند«2» پیش او گروه نوح و به دروغ داشتند بنده ما را و گفتند دیوانه است و باز زدند او را. بخواند خدای را که من غلبه کرده شده‌ام کینه«3» بکش. باز گشادیم درهای آسمان به آبی ریزنده. و بگشادیم زمین را چشمه‌ها«4» به هم رسید آب بر کاری انداخته. ----------------------------------- (1). اساس گوینده، که زائد می‌نمود. (2). اساس: داشتن با توجّه به آج تصحیح شد. (3). آج: کینه‌ام. (4). اساس، آج: چشمها/ چشمه‌ها.
صفحه : 209 و نهادیم«1» او را بر خداوندان لوحها و میخها. [89- پ] می‌رود به چشم ما پاداشت آن کس که بدو کافر شدند. و دست بداشتیم علامتی، هست یاد کننده! چگونه بود عذاب من و ترسانیدن. آسان کردیم قرآن برای یاد کردنی، هست یاد کننده! دروغ داشتند قوم هود، چگونه بود عذاب من و بیم کن من«2». ما بفرستادیم بر ایشان بادی سرد در روزی نحس رونده. بر می‌کند مردمان را، گوییا که ایشان کونهای درخت کنده‌اند. چگونه بود عذاب من و بیم کن«3» من. آسان کردیم«4» قرآن برای یاد کردی«5»، هست یاد کننده«6»! دروغ داشتند«7» ثمود پیغامبر را«8». ----------------------------------- (1). آج: برنهادیم. (3- 2). آج: و ترسانیدن. (4). اساس: آسان کردند، با توجّه به ترجمه در همین صفحه تصحیح شد آج: آسان کردن. (5). آج: یاد کردنی. (6). آج: هست که کنند. (7). آج قوم. (8). آج: پیغمبر آنرا.
صفحه : 210 گفتند آدمی از ما یکی پسروی«1» کنیم او را ما پس در گمراهی باشیم و دوزخ. بر فکندند وحی بر او از میان ما! بل او دروغزنی است [بطر گرفته]«2». بدانند«3» فردا«4» کیست دروغزن [بطر کننده]«5»! ما فرستنده شتریم«6» به آزمایش ایشان را، نگاه دار ایشان را و شکیبایی کن. و خبر ده ایشان را که آب بخشیده است میان ایشان هر نصیبی به حاضر کرده. آواز دادند صاحبشان را تعاطی کرد، پی بکرد. [چگونه بود عذاب من و ترسانیدن من]«7». ما بفرستادیم برایشان آوازی [تنها]«8» بودند چون گیاه پوسیده«9». و آسان بکردیم قرآن را برای یاد کردنی هست یاد کننده.! دروغ داشتند گروه لوط پیغامبران را. ما بفرستادیم برایشان بادی سخت الّا آل لوط را که برهانیدیم به شبگیر. ----------------------------------- (1). آج: پیروی. (7- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد. (5- 3). اساس: بداند آل با توجّه به آج تصحیح شد. [.....] (4). آج که. (6). آج: فرستاده‌ایم شتر. (9- 8). آج حظیره گوسپند.
صفحه : 211 نعمتی از نزدیک ما، همچنین پاداشت دهیم آن را که شکر کرد. ترسانید ایشان را گرفتن ما، شک کردند پیغامبران را. [90- پ] و کید کردند با او از مهمانش، اثر ببردیم چشمهای ایشان، بچشی«1» عذاب من و ترسانیدن من. آمد به ایشان بامداد عذابی قرار گرفته. بچشی«2» عذاب من و ترسانیدن من. و آسان بکردیم قرآن را برای یاد کردنی«3»، هست یاد کننده! و آمدند با آل فرعون پیغامبران. به دروغ داشتند آیات ما همه، بگرفتیم ایشان را گرفتنی عزیزی قادر. کافراتان«4» بهتر«5» از [ایشان]«6»، یا شما را بیزاری هست در کتابها. یا می‌گویند ما همه کینه کشیم. هزیمت کنند«7» جمله را و برگردانند پشتها. بل قیامت وعده‌گاه ایشان است و قیامت داهیتر و سختر«8» است. ----------------------------------- (2- 1). آج: بچشید. (3). آج: یاد کردن. (4). آج: کافران‌تان. (5). آج: بهترند. (6). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد. (7). آج: کننده. (8). آج: تلختر.
صفحه : 212 [91- ر] گناه‌کاران در گمراهی‌اند«1» و دوزخ‌اند. آن روز که می‌کشند در آتش رویهاشان، بچشی«2» رسیدن دوزخ. ما همه چیزی بیافریدیم به اندازه. و نیست کار [ما]«3» الّا یکی از یکی بگردیدن به چشم. و ما هلاک کردیم پسروانتان، هست از یاد کننده! و همه چیز بکردند در کتابها. و هر خرد و بزرگ نوشته است. پرهیزگاران در بهشتهایی و جویهایی باشند. در نشستنگاهی«4» راست بنزدیک خداوند توانا. قوله تعالی: اقتَرَبَت‌ِ السّاعَةُ وَ انشَق‌َّ القَمَرُ، معنی آن است که: قیامت نزدیک رسید. و «ساعت» نامی است از نامهای قیامت. وَ انشَق‌َّ القَمَرُ و ماه شکافته شد. و حذیفه خواند: و قد انشق‌ّ القمر و چنان است که انشقاق قمر«5» به علامت قیام ساعت کرد [91- پ] و گفت: از اعلام قرب قیام ساعت یکی انشقاق قمر است، چون قمر شکافته شد وقت آمد ----------------------------------- (1). آج: در گمراهی. (2). آج: بچشید. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد. (4). آج: نشستگاه. [.....] (5). آد، گا را.
صفحه : 213 که قیامت برخیزد، و عطا گفت معنی آن است که: و سینشق‌ّ القمر، و ماه شکافته خواهد شد، یعنی هنوز«1» نیست. و اینکه قول خلاف اجماع علماست، و اخبار درست ناطق است به آن که اینکه آیت گذشت. و انشقاق«2» معجزی بود رسول را- علیه السلام- با هر. راویان اخبار روایت کردند که: کفّار قریش گفتند محمّد جادوی است و هر چه می‌خواهیم و اقتراح می‌کنیم از کارها که در زمین است«3» می‌کند«4» و به سحر پیش می‌برد، اکنون چیزی که به آسمان تعلّق دارد از او التماس کنیم تا تواند که بنماید. بیامدند و گفتند: یا محمّد آنچه التماس کردیم«5» به جای آوردی یک التماس دیگر هست ما را. گفت: آن چیست! گفتند: ما را می‌باید تا اینکه ماه«6» که از کوه بر آید«7» بمانند سپر زرّین و شب چهاردهم تمام شده«8» برای ما به دو نیم کنی اگر توانی، و دعوی می‌کنی که خدای من خداوند آسمانها و زمینهاست. رسول- علیه السلام- دستوری خواست. چون دستوری یافت، دست برداشت و دعا کرد. خدای تعالی ماه به دو نیمه کرد چنان که نیمه از اینکه جانب کوه بود و یک نیمه از آن دگر جانب، و رسول- علیه السلام- می‌گفت: اللهم اشهد بار خدایا گواه باش، و حاضران را می‌گفت: گواه باشید، اینکه روایت عبد اللّه مسعود است. عبد اللّه عبّاس روایت کرد که: ماه در عهد رسول- علیه السلام- دو نیمه شد، یک نیمه بر سر کوه سویداء«9» باستاد«10» و یک نیمه بر سر کوه خندمه. ----------------------------------- (1). آج وقت. (2). آج و دیگر نسخه بدلها قمر. (3). آد، گا او. (4). آد، گا می‌داند. (5). آد، گا در زمین همه. (6). آد، کا، گا را. (7). آج: بر آمد آد، گا: بر می‌آید. (8). آج: چهاردهم بود آد، گا: و آن شب چهاردهم ماه بود. (9). آج: شویداء. (10). آج، آد، گا: بایستاد.
صفحه : 214 أنس مالک روایت کرد که: ماه دو نیمه شد [92- ر] و یک نیمه بدین جانب کوه حری و یک نیمه به دگر جانب. و«1» أنس روایت کرد که: ماه دو بار در عهد رسول بشکافت، أبو عبد الرّحمن السلمی‌ّ گفت: ما به مداین فرود آمدیم آدینه در آمد، ما به نماز آدینه رفتیم. حذیفه خطبه کرد، در خطبه گفت: الا ان‌ّ اللّه یقول اقتربت السّاعة و انشق‌ّ القمر، الا و ان‌ّ السّاعة قد اقتربت، ألا و إن‌ّ القمر قد انشق‌ّ، الا و إن‌ّ الدّنیا قد اذنت بفراق، ألا و ان‌ّ الیوم المضمار و غدا السّباق، گفت: قیامت بنزدیک رسید و ماه شکافته شد و دنیا خبر داد به فراق و جدایی، الا و میدان امروز است و سباق و مسابقه فردا. گفت: من پدرم را گفتم: مردمان فردا مسابقه خواهند کرد!«2» گفت: تو جاهلی نمی‌دانی که چه می‌گوید او، اینکه مسابقه به عمل می‌خواهد، چون ذکر«3» آدینه بود«4»، خطبه کرد و در خطبه اینکه فصل بگفت«5» و در آخر فصل گفت: ألا و إن‌ّ الغایة النّار و السّابق من سبق الی الجنّة الا و غایت دوزخ است و سابق آن است که سبق برد به بهشت. مسروق روایت کرد از عبد اللّه«6» مسعود که: کافران از رسول درخواستند تا برای ایشان ماه بشکافد«7». چون ماه بشکافت و دو نیمه شد، گفتند: سحرکم إبن ابی کبشة، سحر کرد با شما محمّد و بگفتیم«8» در سورة و النجم که او را برای چه اینکه«9» لقب نهادند، آنگه گفتند: اینکه به چشم شما چنین نمود«10» به سحر محمّد، از مسافران بپرسی«11» چون در آیند. پرسیدند، گفتند: ما دیدیم ماه را که دو نیمه شد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. ----------------------------------- (1). آد، گا: و هم. (2). آد: خواهند کردن. (3). آج روز. [.....] (4). آد، گا: چون آدینه دیگر شد. (5). کا: باز گفت. (6). آد، گا عباس و عبد اللّه. (7). آج: بشکافت آد، گا: تا ماه دو نیمه کند. (8). کا: بگفته‌ایم. (9). آد، گا: برای چه ابو کبشه. (10). آد، گا: نموده است. (11). آج و دیگر نسخه بدلها: بپرسید آد، گا تا همه جای چنین بوده است.
صفحه : 215 وَ إِن یَرَوا آیَةً، گفت: و اگر آیتی و دلالتی و معجزه‌ای ببینند اعراض کنند و [92- پ] برگردند و گویند: سِحرٌ مُستَمِرٌّ«1»، اینکه جادوی است رونده و مطّرد، یعنی کار محمّد اینکه است و اینکه از او بدیع نیست. مجاهد گفت: مستمرّ، أی ذاهب«2» باطل سحری است که بشود و باطل گردد و نماند«3»، یقال: مر الشی‌ء و استمرّ اذا ذهب و بطل، و مثله: قرّ و استقرّ بمعنی. ابو العالیه گفت و ضحّاک: مستمرّ، أی محکم قوی‌ّ. قتاده گفت: صلب غالب، سخت است من قولهم: مرّ الحبل و أمررته إذا أحکمت فتله. وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهواءَهُم و تکذیب کردند و تابع هوای«4» خود شدند، وَ کُل‌ُّ أَمرٍ مُستَقِرٌّ، و هر چیزی و هر کاری قرار گرفته است به جای خود از خیر و شرّ. قرار گاه خیر بهشت است، و قرارگاه شرّ دوزخ، یعنی خیر اهلش را به [قرار]«5» بهشت برد، و شرّ اهلش را به قرار دوزخ، و بر اینکه تقدیر «باهله» محذوف است، أی مستقرّ بأهله. مقاتل گفت معنی آن است که: هر حدیثی را نهایتی هست و هر کاری را حقیقتی، و گفتند معنی آن است که: هر چه قضا کرده است [خدای تعالی بباشد و واقع شود، و هر کاری که من تقدیر کرده‌ام در خلق به قرار خود رسیده است]«6» زایل نشود و آن از«7» قرار خود بنگردد. وَ لَقَد جاءَهُم مِن‌َ الأَنباءِ ما فِیه‌ِ مُزدَجَرٌ، گفت: آمد به ایشان یعنی به کافران آنچه در آن زجری هست و وعظی از جمله اخبار، و قوله: مُزدَجَرٌ، مفتعل من الزّجر. و اصل او مزتجر بوده است «تا» را «دال» کردند برای آن که «تا» از حروف مهموسه است و «زا» از حروف مجهوره«8». و میان مخرج اینکه دو حرف تفاوت است و در نطق دشخوار«9» بود مزتجر گفتن، از اینکه سبب «تا» را «دال» کردند. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها أی هدا سحر مستمرّ. (2). آج و دیگر نسخه بدلها و. (3). آد، گا: که برود و زود باطل شود و بنماند. (4). آد، کا، گا نفس. (6- 5). اساس: ندارد با توجّه به آج، کا افزوده شد. (7). آج: و از آن کا: و از. [.....] (8). گا: مهجوره. (9). آد، گا: دشوار.
صفحه : 216 حِکمَةٌ بالِغَةٌ حکمتی استی«1» تمام رسیده که در او نقصانی نیست. گفتند مراد قرآن است. فَما تُغن‌ِ النُّذُرُ، چه غنا کند«2» [94- پ] پیغامبران و ترسانندگان«3» چون«4» ایشان نشنوند«5» و کار نبندند«6» و تکذیب کنند ایشان را و مخالفت نمایند؟ فَتَوَل‌َّ عَنهُم، از ایشان برگرد و پشت بر کار ایشان کن. گفتند: اینکه و امثال اینکه منسوخ است به آیت قتال اگر حمل کنند بر حقیقت و اگر گویند بر سبیل وعظ«7» و تهدید گفت، جمع توان کردن«8» میان او و آیت قتال و بیانش آن است که«9»: الی یَوم‌َ یَدع‌ُ الدّاع‌ِ، یعنی رها کن اینکه کافران را تا به روز قیامت، و آن روز«10» باشد که داعی دعوت کند به کاری منکر، فظیع، عظیم«11»، و آن دوزخ است. بعضی دگر گفتند: در کلام محذوفی هست و آن آن است: فتول‌ّ عنهم فانّهم یرون ما ینزل بهم من العذاب یوم یدع الداع الی امر منکر«12» برگرد از ایشان و رها کن ایشان را که ایشان عذاب خود و جزای خود ببینند آن روز که داعی دعوت کند ایشان را به کاری منکر. و علی کل‌ّ حال، عامل در یوم یدع الداع محذوف است برای آن که محال است که «فتول‌ّ» به عامل او«13» کنند. و «نکر» کاری باشد منکر که طبع از او نافر باشد از جهت کراهت و تعذّر«14» و اینکه صفت [است]«15» و مثله: رجل ----------------------------------- (1). آج، آد، گا: است. (2). آد: کنند. (3). آد، گا: ترسندگان. (4). آد، کا، گا امّتان. (5). آج، کا: بشنوند. (6). اساس: بندند، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). آد است. (8). آد، کا، گا: کرد. (9). آج حسن گفت معنی آیت آن است که آد، کا، گا حسن گفت معنی آیت آن است که در آخر می‌گوید. (10). آد، کا، گا: روزی. (11). آد، کا، گا: و نکر، کاری فظیع و عظیم و منکر بود. (12). آد، کا، گا گفت. [.....] (13). آد، کا، گا: وی. (14). آد: تقزّز کا: قذورات گا: قذارت. (15). اساس: ندارد، با توجه به آج افزوده شد.
صفحه : 217 جنب و ارض جرز«1». و در معنی او خلاف کردند، بعضی گفتند: مراد قیامت است و گفتند مراد دوزخ است. و إبن کثیر «کاف» را تسکین کرد «نکر» خواند و باقی قرّاء به ضم‌ّ «کاف» و مجاهد «نکر» به ضم‌ّ «نون» و کسر «کاف»، علی الفعل المجهول. خُشَّعاً«2» خُشَّعاً خواندند علی الجمع. و عبد اللّه مسعود خواند: (خاشعة ابصارهم) [93- پ] فرّاء و ابو عبیده«3» گفتند: چون اسم متأخّر باشد از فعل، توحید و جمع و تذکیر و تأنیث روا باشد. یقول مررت برجال حسن وجوههم و حسنة وجوههم و حسان وجوههم، قال الشّاعر: و شباب حسن اوجههم من إیاد بن نزار بن معدّ و قال آخر: یرمی الفجاج بها الرکبان معترضا اعناق بزلها مرخی لها«4» الجدل فرّاء گفت: اگر «معترضة» گفتی یا «معترضات» روا بودی و کذلک «مرخاة» و «مرخیات» هر سه جایز بودی، هم آن«5» لفظ واحد که در«6» بیت هست و هم اینکه دو لفظ که گفتیم از جمع و تأنیث. گفت در آن حال که چشمهای ایشان ذلیل باشد و در پیش فگنده، یخرجون من الأجداث از گورها برون آیند پنداری که ملخ پراکنده‌اند و منتشر، لفظ واحد است برای آن که صفت جراد است علی اللفظ، و نظیره قوله: کالفراش المبثوث«7». ----------------------------------- (1). کا: جرد. (2). اساس، آد، کا، گا: خاشعا، با توجه به آج و قرآن مجید تصحیح شد. (3). آد: ابو عبید. (4). آج: بها. (5). کا: همان. (6). آد، گا اینکه. (7). سوره قارعه (101) آیه 4.
صفحه : 218 مُهطِعِین‌َ إِلَی الدّاع‌ِ مسرع باشند به خواننده یعنی به اجابت او شتاب می‌کنند. یَقُول‌ُ الکافِرُون‌َ هذا یَوم‌ٌ عَسِرٌ کافران گویند: اینکه روزی دشخوار«1» است. کَذَّبَت قَبلَهُم قَوم‌ُ نُوح‌ٍ [گفت: به دروغ داشتند پیش ایشان، یعنی پیش از اهل مکّه قوم نوح]«2» نوح را. فَکَذَّبُوا عَبدَنا تکذیب کردند بنده ما را یعنی نوح را. وَ قالُوا مَجنُون‌ٌ، ای هو مجنون گفتند: او دیوانه است. وَ ازدُجِرَ و زجر کردند او را و باز زدند، یعنی او را از دعوت منع کردند. إبن زید گفت: او را تهدید کردند، و گفتند: لَئِن لَم تَنتَه‌ِ یا نُوح‌ُ لَتَکُونَن‌َّ مِن‌َ المَرجُومِین‌َ«3». فَدَعا رَبَّه‌ُ، نوح«4»- علیه السلام- خدای را بخواند و گفت: انّی مغلوب مرا غلبه کردند اینان. فانتصر کینه بکش از اینان برای من مجاهد گفت: نوح- علیه السلام- بیامدی و دعوت کردی [94- ر] و او را بگرفتندی و گلوی او بیفشاردندی تا بی هوش شدی، چون با هوش آمدی گفتی: بار خدایا مگیر اینان را که نمی‌دانند. فَفَتَحنا أَبواب‌َ السَّماءِ بِماءٍ مُنهَمِرٍ، حق تعالی گفت چون نوح را اجابت نکردند«5»، و نوح برایشان دعا کرد، و ما اجابت کردیم و عذاب فرستادیم درهای آسمان برگشادیم به آبی رونده که چهل شبانه روز ناستاد«6»، قال امرؤ القیس یصف غیثا: راح تمریه الصبا ثم انتحی فیه شؤبوب جنوب منهمر أی سائل، و قال سلامة بن جندل یصف فرسا«7»: ----------------------------------- (1). آد، گا: دشوار. (2). اساس، آج: ندارد آد دروغ داشتند پیش از ایشان یعنی اهل مکّه قوم نوح، با توجّه به کا افزوده شد. (3). سوره شعراء (26) آیه 116 و 167. (4). کا: پس نوح. [.....] (5). اساس: کردند، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). آد، کا، گا: نایستاد. (7). آد، گا: فرسها.
صفحه : 219 فالماء منهمر و الشدّ«1» منحدر و القصب مضطمر و اللون غربیب وَ فَجَّرنَا الأَرض‌َ عُیُوناً، گفت: بشکافتیم زمین را به چشمه‌های«2» آب تا همه زمین چشمه‌های«3» آب شد. در خبری آمد که چهل شبانه روز آب از آسمان می‌آمد [و معلّق در هوا می استاد]«4» و چهل شبانه روز آب از زمین همی آمد، آنگه آب آسمان بر آب زمین آمد، و ذلک قوله: فَالتَقَی الماءُ عَلی أَمرٍ قَد قُدِرَ آبها بر هم آمدند بر کاری تقدیر کرده، گفتند: مقدار انداخته«5» چنان که آب آسمان بر آب زمین یک قطره کما بیش نبود، و گفتند: برکاری که تقدیر کردند در«6» لوح محفوظ. محمّد بن کعب گفت: اقواتی«7» پیش از اجسام تقدیر کردند و بلا پیش از مبتلا و اینکه آیت بخواند قوله: وَ حَمَلناه‌ُ عَلی ذات‌ِ أَلواح‌ٍ وَ دُسُرٍ و ما نوح را بر کشتی نهادیم خداوند لوحها و میخها. ذات‌ِ أَلواح‌ٍ، صفت موصوفی محذوف است، أی علی سفینة ذات الواح، جمع لوح و دسر مسامیر، واحدها دسار و دسیر، و اینکه قول قتاده و قرظی‌ّ است و إبن زید و روایت و البی از عبد اللّه عبّاس. حسن بصری گفت و شهر بن حوشب: دسر سینه کشتی باشد، برای [آن]«8» دسر خوانند [که تدسر الماء بجؤجئه أی تدفعه، و الدسر الدفع، و میخ را هم برای اینکه دسار خوانند]«9»، فعال بمعنی مفعول ککتاب بمعنی مکتوب و حساب بمعنی محسوب [94- پ]. مجاهد گفت: عوارض کشتی باشد، ضحّاک گفت: اصل کشتی باشد و الواح جوانبش. إبن ابی نجیح گفت از مجاهد که: اضلاع کشتی باشد. تَجرِی بِأَعیُنِنا می‌رود به چشمهای ما یعنی چنان که ما می‌بینیم و می‌دانیم، مقاتل حیّان گفت: یعنی به حفظ ما، و منه قول النّاس للمودّع: عین اللّه ----------------------------------- (1). اساس: و السیل، با توجّه به کا تصحیح شد. (3- 2). اساس: چشمهاء/ چشمه‌های. (4). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد. (5). آد، گا: تقدیر کرده و انداخته شده. (6). آج: بر. (7). آد، کا، گا: اقوات. (9- 8). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 220 علیک. مقاتل سلیمان گفت. بوحینا به وحی ما. مقاتل گفت به«1» فرمان ما. جَزاءً لِمَن کان‌َ کُفِرَ، نصب او بر مفعول له است، أی فعلنا ذلک من الطوفان و ارسال الماء علیهم جزاء و ثوابا لنوح- علیه السلام- و هو الّذی کان کفر و جحد حقّه، و نوح است که کفر آوردند به او و جحود کردند حق‌ّ او را، و بعضی دگر گفتند «من» اینکه جا به معنی «ما» ی مصدری است، یعنی جزاء لما کان کفر من نعم اللّه، أی لکفرهم، اینکه قول إبن زید است. بعضی دگر گفتند که: معنی آن است که عاقبناهم للّه«2»، و قوله: لِمَن کان‌َ کُفِرَ [خداست، برای آن که ایشان کافراند و خدای تعالی مکفور به، مجاهد خواند: جزاء لمن کان کفر]«3»، به فتح «کاف» و «فا»، یعنی کان الغرق و«4» الهلاک جزاء للکفّار«5». خدای تعالی همه را هلاک بر آورد و کس از آن عذاب نرست«6» مگر عوج بن عنق«7» که آب زیر کمر بست او بود، و گفتند که: سبب نجات او آن بود که نوح- علیه السلام- محتاج بود به چوب ساج برای کشتی و نقل آن به دست عوج«8» راست می‌آمد. نوح- علیه السلام- او را بفرمود، او فرمان برد و آن چوب«9» از شام بر گردن گرفت و بیاورد و خدای تعالی تأخیر عذاب او کرد و او را از غرق برهانید. وَ لَقَد تَرَکناها آیَةً، گفت: ما رها کردیم آن کشتی را آیتی، یعنی ما آن را آیتی کردیم و دلالتی و عبرتی. قتاده گفت: خدای تعالی پس از سکون طوفان آن کشتی را رها کرد [95- ر] به با قردی رها کرد از زمین جزیره«10» تا به عهد رسول ما- علیه السلام- بماند، و مردم می‌رفتند و می‌دیدند و«11» عبرت می‌گرفتند، و بسیار ----------------------------------- (1). آد، کا، گا: به وحی ما و به. (2). آد، کا، گا: و اللّه. (3). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). گا و الطوفان. [.....] (5). آج، کا، گا: للکفّار آد: لکفّار. (6). آد، گا: نجست. (7). آد، گا: عوج بن العنق. (8). آج: عوج بن عنق. (9). آد، گا: چوبها. (10). آد، گا: مدینه. (11). آد، گا بدو.
صفحه : 221 کشتی گران«1» پس از آن کردند به بسیار مدّت و هیچ یک را اثر نماند. فَهَل مِن مُدَّکِرٍ، کس هست که یاد کند و«2» متّعظ شود و عبرت گیرد و بترسد از مثل آن!. آنگه گفت: فَکَیف‌َ کان‌َ عَذابِی وَ نُذُرِ، گفت بر سبیل تعجّب و تقریع«3»: عذاب و انذار من چون بود، فرّاء گفت: «نذر» و إنذار یکی باشد، یقول العرب: انذرته انذارا و نذرا، کما یقول: انفقت انفاقا و نفقة و، و أیقنت ایقاتا و یقینا. آنگه گفت: وَ لَقَد یَسَّرنَا القُرآن‌َ لِلذِّکرِ ما قرآن را آسان بکردیم«4» برای ذکر، یعنی چنان ساختیم که به او متذکّر توان شدن و اعتبار گرفتن. سعید جبیر گفت: للذّکر، أی للحفظ چنان ساختیم که«5» آسان باشد یاد گرفتن«6»، و گفت: از کتابهای خدای تعالی هیچ کتاب نیست که آن«7» از بر خوانند الّا قرآن. فَهَل مِن مُدَّکِرٍ، أی متذکّر متّعظ کس هست که در اینکه اندیشه کند و پند برگیرد! مطر الورّاق گفت در تفسیر اینکه آیت: هل من طالب [علم]«8» فیعان علیه هیچ طالب علم هست که او را معاونت کنند بر آن! کَذَّبَت عادٌ [فَکَیف‌َ کان‌َ عَذابِی وَ نُذُرِ، آنگه چون طرفی قصّه نوح برفت، قصّه عاد طرفی آغاز کرد که ایشان قوم هود بودند، گفت: کَذَّبَت عادٌ]«9» عاد دروغ داشتند پیغامبر را هود را«10». آنگه گفت: عذاب من و انذار من برایشان«11» چون بود، آنگه طرفی بیان کرد آن را گفت: إِنّا أَرسَلنا عَلَیهِم رِیحاً صَرصَراً فِی یَوم‌ِ نَحس‌ٍ مُستَمِرٍّ، ما بفرستادیم ----------------------------------- (1). آج، آد، گا: کشتیهای. (2). آج، کا اندیشه کند آد، گا اندیشه نماید. (3). آد، گا که. (4). کا: خوار بکردیم. (5). آد، گا خوار و. (6). آد، گا آن. (7). آد، کا، گا را. [.....] (9- 8). اساس: ندارد با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). آج: پیغمبر مرا هود را آد، گا: پیغمبر مرا یعنی هود کا: پیغمبر من هود را. (11). آد، گا: من ایشان را.
صفحه : 222 برایشان بادی«1» سخت در روزی شوم بد که نحوست او مستمر و پیوسته بود، و آن روز چهار شنبه آخرین ماه بود که در آن ماه دگر چهار شنبه نبود [95- پ]، هیچ کس را رها نکرد از خرد«2» و بزرگ الّا همه را هلاک کرد. هارون أعور خواند: «نحس» بکسر الحاء: تَنزِع‌ُ النّاس‌َ مردم را از جای می‌کند«3» و می‌انداخت ایشان را و گردن می‌شکست. محمّد بن اسحاق گفت: چون باد آغاز کرد هفت مرد از عاد از جمله اقویا و أشدّاء ایشان که از ایشان قویتر و جسیمتر نبودند، شش را نام در اینکه خبر هست، منهم: عمرو بن الحلی‌ّ و الحارث بن شداد و الهلقام و خلجان«4» بن سعد، و دو پسر از آن تقن«5» و مردی دیگر، اینان بیامدند و عیال خود را در شعبی بردند و خود بر در آن شعب صف زدند و بایستادند تا باد را دفع کنند از آنان که در شعب بودند، باد در می‌آمد و یک یک مرد را از جای می‌کند و بر کوه می‌زد و پاره پاره می‌کرد تا همه را هلاک کرد، زنی از جمله آن زنان که در شعب بودند اینکه بیتها بگفت: ذهب الدهر بعمرو ب ن حلی‌ّ و الهنیّات ثم بالحارث و الهل قام طلاع الثنیّات و ألذی سدّ مهب‌ّ الرّی ح أیّام البلیّات ابو حمزة الثمالی‌ّ گفت باسنادش از رسول- علیه السلام- که باد مردگان ایشان را از گورها بر آورد. کَأَنَّهُم أَعجازُ نَخل‌ٍ مُنقَعِرٍ پنداشتی«6» که ایشان تنه درختان خرمااند از بیخ برکنده. و الاعجاز جمع عجز کأعضاد و عضد، و برای آن تشبیه کرد ایشان را به تنه درخت و کو«7» درخت که«8» آن را شاخها زده باشند که چون ----------------------------------- (1). آد، گا سرد. (2). آد، کا: خورد. (3). آد، کا، گا: بر می‌کند. (4). کا: خلنان، گا: خلخان. (5). آد، گا: تقنن. (6). آج: بنداختی. (7). کذا: در اساس (!) آج، کا: کونه. (8). آد، کا: تنه درخت خرما که.
صفحه : 223 باد می درآمد«1» سرهای ایشان از تن می‌گسست و دستهای ایشان جدا می‌کرد، تنهای ایشان افتاده بود بی سر بمانند درخت سر بزده«2». ابو بکر انباری«3» گفت: مبرّد را«4» به حضرت اسماعیل بن اسحاق القاضی [96- ر] از هزار مسأله پرسیدند از جمله آن مسائل اینکه بود که چرا خدای تعالی گفت: جاءها ریح عاصف«5»، و دگر جای: و لسلیمان الرّیح عاصفة«6»، یک جای بی «تا» و دگر جای با «تا» ی تأنیث، و کذلک قوله: أَعجازُ نَخل‌ٍ مُنقَعِرٍ، و: أَعجازُ نَخل‌ٍ خاوِیَةٍ! گفت: هر چه از اینکه باب آید تذکیر او بر لفظ محمول بود و تأنیث بر معنی. فَکَیف‌َ کان‌َ عَذابِی وَ نُذُرِ«7» [عذاب من و وعید من برایشان چون بود!]«8». وَ لَقَد یَسَّرنَا القُرآن‌َ لِلذِّکرِ فَهَل مِن مُدَّکِرٍ، [و تفسیر اینکه آیت برفت]«9». کَذَّبَت ثَمُودُ بِالنُّذُرِ، آنگه گفت: ثمود، که قوم صالح بودند، تکذیب کردند و دروغ داشتند انذار صالح را- علیه السلام- و روا باشد [که]«10» «نذر» جمع نذیر باشد اینکه جا. فَقالُوا گفتند: أَ بَشَراً مِنّا واحِداً نَتَّبِعُه‌ُ ما آدمی را هم از ما«11» چون ما متابعت کنیم«12»! إِنّا إِذاً لَفِی ضَلال‌ٍ وَ سُعُرٍ [ما آنگاه در ضلال و گمراهی باشیم از دین ----------------------------------- (1). کا: باد بر می‌آمد. (2). آج، آد، گا: سر زده. (3). اساس، آج: انهاری، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] (4). اساس گفتم، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (5). سوره یونس (10) آیه 22. (6). سوره انبیا (21) آیه 8. (7). کا آنگه گفت. (9- 8). اساس، آج، ترجمه ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). آج یکی. (12). آد، گا او را.
صفحه : 224 پدران]«1». عبد اللّه عبّاس گفت: أی فی عذاب. قتاده گفت: عنا و رنج باشد، سفیان عیینه«2» گفت: جمع «سعیر» باشد آتش افروخته. فرّاء گفت: جنون ما در دیوانگی باشیم اگر چنین کنیم«3»، من قولهم: ناقة مسعورة«4» اذا کانت خفیفة الرأس هائمة علی وجهها، قال الشّاعر. تخال بها سعرا اذ العیس هزّها ذمیل و ایضاع من السّیر متعب وهب گفت: أی فی بعد من الحق‌ّ. ابو السّمال العدوی‌ّ خواند: «أبشر منّا» به رفع، و در عربیّت هر دو رواست. آنگه گفت بر سبیل انکار: أَ أُلقِی‌َ الذِّکرُ عَلَیه‌ِ مِن بَینِنا از میان ما همه، راست«5» القای وحی بر او کردند، بل او دروغزنی است بطر و متکبّر، می‌خواهد تا بر ما ترفّع کند به دعوی پیغامبری. إبن ابی حمّاد گفت: «أشر» لا ابالی«6» باشد. مجاهد خواند «أشر» بضم‌ّ [96- پ] «شین» و هما لغتان مثل حذر و حذر، و یقظ و یقظ. سَیَعلَمُون‌َ غَداً گفت: بدانند فردا قیامت که کذّاب أشر کیست. حمزه خواند: «ستعلمون» به «تا» ی خطاب، باقی به « یا » خواندند، خبرا عن الغائب. حمزه گفت: از قول صالح است یا قوم«7»، و قرّاء گفتند«8»: از قول خداست به ایشان، و قیامت را فردا خواندن مبالغت است در تقریب بر عادت مردمان که گویند: ان‌ّ مع الیوم غدا، و مراد نه فردا باشد، ایّام مستقبل خواهند. گفتند: مراد روز عذاب است، و گفتند: مراد روز قیامت«9». ----------------------------------- (1). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آد، کا، گا: سفیان بن عیینه. (3). آد، کا، گا تفسیر سعر بن جنون کرد. (4). کذا در اساس و همه نسخه بدلها چاپ شعرانی (10/ 371) أی مجنونة. (5). کا: ندارد. (6). آد، کا، گا: لا یبالی. [.....] (7). آد، کا، گا ستعلمون. (8). آد، کا، گا: فرّاء گفت. (9). آد، کا، گا است.
صفحه : 225 إِنّا مُرسِلُوا النّاقَةِ فِتنَةً لَهُم، گفت: ما بودیم که ناقه را بیرون آوردیم از کناره آن کوه که ایشان خواستند برای فتنه و امتحان باشد«1». فَارتَقِبهُم مراقبت کن ایشان را و نگاه دار و گوش دار، وَ اصطَبِر و صبر کن به رنج و گفتار ایشان و تعجیل مکن تا فرمان من بدیشان رسد. و «اصطبر» افتعل باشد من الصبر، و [اصل]«2» اصتبر بوده است، «تا» را «طا» کردند تا حرف از«3» حروف اطباق باشد مناسب بود، چه «صاد» با «تا» نسبت ندارد، دشخوار است گفتن «تا» عقیب «صاد». وَ نَبِّئهُم أَن‌َّ الماءَ قِسمَةٌ بَینَهُم، گفت: خبر ده ایشان را که آب از میان ایشان به قسمت است با ناقه. یک روز آب ایشان را بود و یک روز ناقه را. آن روز که ایشان را«4» نباشد، ناقه«5» ایشان را به بدل آب شیر بدهد«6». پس ناقه یک روز بیامدی و جمله آب باز خوردی، و بر دگر«7» روز آب ایشان را بودی، و ناقه امروز که«8» آب بخوردی عوض«9» شیر بدادی، برای اینکه بَینَهُم گفت با«10» آن که ناقه با ایشان است، لتغلیب العقلاء. کُل‌ُّ شِرب‌ٍ مُحتَضَرٌ، أی [97- ر] کل‌ّ نصیب، و «شرب» نصیب باشد و «محتضر» مفتعل باشد از حضور، یعنی روز نوبت، ایشان«11»، به آب حاضر آمدندی و روز نوبت ناقه، ناقه حاضر آمدی. ----------------------------------- (1). آد، کا، گا: ایشان. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). کا: تا حروف آن. (4). آج و همه نسخه بدلها آب. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: او. (6). آج: او به بدل آب چنان که آب خورده باشد، شیر به ایشان دهد کا: به بدل آب چندان که آب خورده باشد شیر به ایشان دهد. (7). کا: با دیگر. (8). آج، کا: اینکه روز آد: آن روز. (9). آد، کا: به عوض آن. (10). آج: از. (11). آد، کا، گا ایشان. [.....]
صفحه : 226 فَنادَوا صاحِبَهُم بخواندند«1» صاحب خود را که عاقر ناقه بود و نام او قدار بن سالف [بود و او مردی بود سرخ روی، سرخ موی. او را «احمر ثمود» گفتندی. فَتَعاطی فَعَقَرَ، یعنی تولّای عقر ناقه کرد، و گفتند: تناولها بسیفه. فَعَقَرَ، أی فعقرها به تیغ او را پی کرد، و عرب از اینکه جا هر عاقر ناقه و جز آن را قدار گویند، تشبیها به قدار بن سالف]«2» قال الشّاعر: انّا لنضرب بالسیوف رءوسهم ضرب القدار نقیعة القدّام فَکَیف‌َ کان‌َ عَذابِی وَ نُذُرِ عذاب و انذار من چون بود! آنگه بیان کرد: إِنّا أَرسَلنا عَلَیهِم صَیحَةً واحِدَةً ما یک بانگ برایشان فرستادیم. فَکانُوا کَهَشِیم‌ِ المُحتَظِرِ، حسن و قتاده «محتظر» خواندند به فتح «ظا» یعنی حظیره، و عامّه قرّاء «محتظر» خواندند، یعنی صاحب الحظیره. مفسّران در معنی او خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس گفت: آن باشد که مرد برای گوسپند«3» حظیره کند از دار«4» و چوب و گیاه و شوک، آنگه بعضی از او بیفتد و گوسپندان در پای گیرند و بشکنند، «هشیم» آن باشد. قتاده گفت: «هشیم» استخوان پوسیده باشد و سوخته، و روایتی دیگر از عبد اللّه عبّاس آن است که گیاهی باشد که گوسپند بخورده باشد. سعید جبیر گفت: خاک باشد که از دیوار بریزد. إبن زید گفت: درخت پوسیده باشد، و عرب هر چه تر باشد و خشک شود آن را «هشیم» خوانند، و هشیم کسریر«5» باشد و هشیم فعیل است بمعنی مفعول. وَ لَقَد یَسَّرنَا القُرآن‌َ لِلذِّکرِ فَهَل مِن مُدَّکِرٍ، [تفسیر اینکه یاد کرده شد]«6». ----------------------------------- (1). آد، کا، گا ثمود. (2). اساس، آج: افتادگی دارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج: گوسپندان. (4). آد، کا، گا: چوب. (5). کلمه در اساس و آج به صورت «کسر سر» هم خوانده می‌شود آد، گا: هشیم کسر. (6). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 227 کَذَّبَت قَوم‌ُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ [97- پ]، آنگه گفت: قوم لوط تکذیب کردند به انذار و دروغ داشتند وحی پیغامبران را. إِنّا أَرسَلنا عَلَیهِم حاصِباً ما بفرستادیم بر ایشان بادی سخت که سنگ ریزه بر ایشان می‌ریخت و سنگهای بزرگ می‌آورد. بعضی دگر گفتند: حاصب خود سنگ باشد. ضحّاک گفت: حاصب صغار الحصی«1» باشد، بعضی دگر گفتند: حاصب و حصب و حصباء سنگی باشد«2» که همه دستی به او پر نشود و محصّب آن جایگاه را خوانند که در او سنگ اندازند از منی، و منه قول الشّافعی‌ّ: یا راکبا قف بالمحصّب من منی و اهتف بقاعد خیفها فالنّاهض و منه قول عمر لاهل المدینة: حصّبوا المسجد، أی صبّوا فیه الحصباء«3» و هو الحصی. آنگه استثناء کرد گفت: إِلّا آل‌َ لُوطٍ، یعنی آنان که به او ایمان داشتند و اهل دین او بودند از امّت او. نَجَّیناهُم بِسَحَرٍ که ما ایشان را برهانیدیم در وقت سحر. أخفش گفت: برای آن صرف کرد سحر را که نکره است، أراد سحرا من الأسحار، و اگر سحر آن شب خواستی صرف نکردی، گفتی: «بسحر»، چنان که گفت اهبِطُوا مِصراً«4»، أی من الامصار و لو أراد مصرا معیّنا لقال مصر. نِعمَةً مِن عِندِنا، نصب او بر مفعول له است برای نعمت من برایشان. کَذلِک‌َ نَجزِی مَن شَکَرَ چنین جزا کنیم آن را که شاکر باشد و شکر نعمت ما کند و ایمان آرد و طاعت به جای آرد، و نعمت آن بود که دشمنان ایشان را هلاک کرد و ایشان را برهانید. وَ لَقَد أَنذَرَهُم بَطشَتَنا، یعنی لوط- علیه السلام- بترسانید [98- ر] ایشان را، یعنی قوم خود را از عذاب و هلاک«5» ما و گرفتن سخت«6»، و «بطش» گرفتن ----------------------------------- (1). کا: حاصب سنگ ریزه. (2). آد، گا بزرگ. (3). آد، کا، گا: الحصباء. (4). سوره بقره (2) آیه 61. (5). گا: اهلاک. (6). آد، کا، گا ما.
صفحه : 228 بقوّت باشد. فَتَمارَوا بِالنُّذُرِ شک آوردند ایشان به رسولان ما یا به وحی- چنان که گفتیم«1»- علی اختلاف قولین، و «تماری» تفاعل باشد از مریة. وَ لَقَد راوَدُوه‌ُ عَن ضَیفِه‌ِ آن قوم لوط را«2»- علیه السلام- مراوده کردند او را، یعنی مطالبه کردند او را و خواست تا رها کنند«3» ایشان را [تا]«4» دست درازی کنند بر آن مهمانان. و مراوده مطالبه باشد بر سبیل ملاینه و ملاطفه، یقال: راده«5» یروده و ارتاده ارتیادا، و راوده و یراوده مراودة، و قال اللّه تعالی: وَ راوَدَته‌ُ الَّتِی هُوَ فِی بَیتِها عَن نَفسِه‌ِ«6». و مهمانان او فرشتگان بودند و او ندانست- چنان که آن قصّه رفته است. فَطَمَسنا أَعیُنَهُم ما چشمهای ایشان مطموس کردیم و بی اثر و نشان، و آن چنان بود که لوط- علیه السلام- در ایشان تذلّل می‌کرد و ایشان تعزّز«7» و تشدّد می‌کردند، جبرئیل- علیه السلام- از دور نظاره می‌کرد، چون کار از حدّ بگذشت«8»، لوط را گفت: خل‌ّ بیننا و بینهم رها کن میان ما و ایشان و دست بدار ما را با یکدیگر. لوط با کناره ایستاد، ایشان از در سرای در آمدند، لوط عاجز و ضعیف و بی یار مانده«9»، جبرئیل- علیه السلام- مسابقه کرد، پری بر روی ایشان باز زد، همه کور شدند و چنان شدند که چشمهاشان با روی راست شد. از آن جا بیرون آمدند مدهوش«10» متحیّر، هیچ نمی‌دیدند و راه نمی‌دانستند، می‌فتادند«11» و می‌خاستند«12» و فریاد می‌کردند که لوط قومی ----------------------------------- (1). آد، کا، گا: بگفتیم. (2). کذا: در اساس، آج، کا آد، گا: ندارد. [.....] (3). کا، گا: کند. (4). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). کا: راوده. (6). سوره یوسف (12) آیه 23. (7). آج، کا: تعزّر. (8). کا جبرئیل. (9). گا: بماند. (10). آج و دیگر نسخه بدلها و. (11). آد، کا، گا: افتادند. (12). اساس: می‌خواستند/ می‌خاستند آد، کا: بر می‌خاستند.
صفحه : 229 جادو«1» را در سرای برده است که ما را به جادوی [98- پ] کور کردند. اینکه قول عامّه مفسّران است. ضحّاک گفت: چون ایشان بر لوط غلبه کردند و در سرای شدند، لوط دلتنگ شد از آن که ندانست که ایشان فرشتگانند، خدای تعالی چشمهای ایشان کور کرد تا هیچ«2» ندیدند، گفتند: ما دیدیم که در سرای آمدند، اکنون کس را نمی‌بینیم بازگشتند. فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ، و التقدیر و قلنا لهم: ذوقوا بچشی«3» عذاب من و انذار و وعید من. وَ لَقَد صَبَّحَهُم بُکرَةً بامداد به ایشان آمد عذابی دایم مقیم. و «بکرة» نصب بر ظرف است، و برای آن عذاب را «مستقرّ» خواند که با عذاب آخرت پیوسته بود. فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ، [و اینکه آیت را تفسیر برفت]«4». وَ لَقَد یَسَّرنَا القُرآن‌َ لِلذِّکرِ فَهَل مِن مُدَّکِرٍ، و اینکه آیت را تفسیر برفت. وَ لَقَد جاءَ آل‌َ فِرعَون‌َ النُّذُرُ، به آل فرعون آمد انذار و تخویف«5»، و گفتند: نذیران را خواست«6»، یعنی موسی و هارون- علیهما السلام-. کَذَّبُوا بِآیاتِنا کُلِّها به آیات ما تکذیب کردند و دروغ داشتند معجزاتی که ایشان نمودند از آن ایات نه گانه فی قوله: وَ لَقَد آتَینا مُوسی تِسع‌َ آیات‌ٍ بَیِّنات‌ٍ«7». فَأَخَذناهُم أَخذَ عَزِیزٍ مُقتَدِرٍ ما بگرفتیم ایشان را گرفتن عزیزی قادر توانا. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: جادوان. (2). آد، گا کس. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: بچشید. (4). اساس: ندارد کا: بچشید عذاب و انذار من، با توجه به آج افزوده شد. [.....] (5). آد، کا، گا و تهدید. (6). آد، گا: و گفتند به نذر نذیر خواست کا: و گفتند: مراد به نذیر. (7). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 101.
صفحه : 230 آنگه اهل مکّه را تهدید کرد و گفت: أَ کُفّارُکُم خَیرٌ مِن أُولئِکُم، گفت: کافران شما بهترند از ایشان که«1» ایشان هلاک شدند و اینان هلاک نخواهند شد! و امّت سلف را عذاب کردند از قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط و قوم فرعون. و أُولئِکُم اشارت است به ایشان اینکه قوم به از ایشان‌اند که از عذاب ایمن شده‌اند! [99- ر]. لفظ استفهام است و مراد جحد، یعنی بهتر نیستند. أَم لَکُم بَراءَةٌ فِی الزُّبُرِ یا شما را براءتی هست در کتابها، یعنی براءت امانی«2» از عذاب. أَم یَقُولُون‌َ یا کافران مکّه می‌گویند: نَحن‌ُ جَمِیع‌ٌ مُنتَصِرٌ ما جماعتی‌ایم با عزّت و منعت و انتصار و انتقام، کس ما را طلب نیارد کردن و در راه ما ایستادن، و قوله: مُنتَصِرٌ، حمل بر لفظ کرد لرأس الایة، و اگر حمل بر معنی کردی «منتصرون» بودی. سَیُهزَم‌ُ الجَمع‌ُ، آنگه گفت: اینکه جماعت عزیز منیع«3» را مجتمع شده و به قوّت خود مغرور شده به هزیمت کنند و بشکنند. قراءت عامه قرّاء بر فعل مجهول است و رفع «جمع»، و یعقوب خواند: «سنهزم» به «نون» مفتوح و کسر «زا» به نصب «جمع» علی وجه التفخیم«4» ما هزیمت کنیم آن جمع را«5» و ایشان پشت بر کنند و از روی اطّراد کلام، «و یولّون الادبار» بایستی به جمع و لکن لرأس الایة و حملا علی انّه أراد کل‌ّ واحد منهم، کما یقال: ضربت منهم الرأس و ان شئت قلت: الرووس، خدای تعالی آن وعده راست کرد و ایشان را روز بدر منهزم کرد. مقاتل گفت: روز بدر ابو جهل اسب بیرون زد«6» و در میان مصاف«7» آمد و گفت: ما امروز انتصار و انتقام بکشیم از محمّد و اصحابش. سعید مسیّب گفت از عمر خطّاب که چون«8» آیت آمد: سَیُهزَم‌ُ الجَمع‌ُ وَ یُوَلُّون‌َ الدُّبُرَ، ما ندانستیم که ----------------------------------- (1). گا: بهترند از اینکه کافران. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: امان. (3). آد، گا: منیع. (4). آد: التّعظیم. (5). کا و یولون الدبر. (6). آد، گا: بیرون راند. (7). آد، کا، گا: میدان. (8). آد، گا اینکه.
صفحه : 231 آنک آید«1»، تا روز بدر رسول- علیه السلام- درع می‌پوشید و می‌خواند: سَیُهزَم‌ُ الجَمع‌ُ وَ یُوَلُّون‌َ الدُّبُرَ، ما بدانستیم که آیت در اینکه روز آمد و دست [99- پ] ما را خواهد بودن برایشان. بَل‌ِ السّاعَةُ مَوعِدُهُم، آنگه«2» گفت بل قیامت موعد ایشان است به عذاب. وَ السّاعَةُ أَدهی وَ أَمَرُّ و قیامت داهی‌تر و فظیع‌تر و سخت‌تر است از روز بدر. ابو هریره روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: بشتابی به عمل صالح هفت چیز را چه گوش می‌داری«3» یکی از اینکه هفت چیز را«4»: یا درویشی که از یاد مردم بر خداوندش را یا توانگری طاغی بکند«5» یا بیماری مقیّد«6» یا پیری مفنّد یا مرگ مجهز یا دجّال- و آن شرّی است منتظر- یا ساعت. وَ السّاعَةُ«7»یَوم‌َ یُسحَبُون‌َ فِی النّارِ، نصب «یوم» بر ظرف است و عامل در او، قوله: «و سعر»، ای یجعلون«11» فی عذاب السعیر یوم یسحبون فی النّار آن روز که ایشان را می‌کشند بر روی در دوزخ، ذُوقُوا مَس‌َّ سَقَرَ ای و یقال لهم: ذوقوا و گویند ----------------------------------- (1). کذا: در اساس و آج آد، گا: که از کدام جمع است کا: که آن کدام جمع است چاپ شعرانی (10/ 376): که آن کس آید. (2). آد، گا: آنگاه. (3). همه نسخه‌ها: می‌دارید الّا. [.....] (4). همه نسخه بدلها: از اینکه هفتگانه را آد، کا، گا غنی‌ّ مطغیا و فقرا منسیا او مرضا مفسدا او هرما مفنّدا او مؤتا مجهزا او الدجّال شرّ منتظر. (5). آد، گا: یا توانگری طاغی کننده. (6). آد، گا: مفسد. (7). آج و الصّاعق. (8). آج: بخشیده. (9). آد، گا و در گمراهی‌اند در دنیا و در عذابند در آخرت. (10). همه نسخه بدلها اینکه. (11). آد: یحصلون.
صفحه : 232 ایشان را بچشی عذاب و مسیس و الم دوزخ. إِنّا کُل‌َّ شَی‌ءٍ خَلَقناه‌ُ بِقَدَرٍ، عامّه قرّاء «کل‌ّ شی‌ء» خواندند به نصب و ابو الشّمّال«1» العدوی «کل‌ّ» به رفع خواند. حق تعالی گفت ما همه چیز«2» به اندازه آفریدیم به حسب حاجت بر وفق مصلحت چندان که«3» بایست بی زیادتی که عبث [100- ر] باشد یا نقصانی که حاجت آرد. ربیع گفت: معنی «قدر» اجل است، ای خلقنا کل‌ّ شی‌ء الی اجل که از آن اجل و وقت متقدّم و متأخّر نشود، مثله قوله: قَد جَعَل‌َ اللّه‌ُ لِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدراً«4»، ای اجلا. عبد اللّه عبّاس گفت: جعلنا لکل‌ّ شی‌ء شکلا هر جنسی را بیافریدیم [شکلی]«5» زنان را برای مردان و مادیان را برای اسپان و اتان را برای خران و مردان را شکلی و زیّی که زنان بخلاف آن باشند. وَ ما أَمرُنا إِلّا واحِدَةٌ کار ما نیست جز یکی یعنی کار ما«6» یکی باشد در او تغییر و تبدیل نباشد«7» و بزودی از طریق مثل چنان باشد که چشم زخم«8»، و قوله: إِلّا واحِدَةٌ، ای مرّة واحدة. و گفتند با معنی راجع است و مراد به امر، ساعت است و «ساعت» مؤنّث است پس رجوع با معنی است، لقوله«9»: ما هذه الصّوت و اراد به الصّیحة، بیانه قوله تعالی: وَ ما أَمرُ السّاعَةِ إِلّا کَلَمح‌ِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَب‌ُ«10»، بعضی مفسّران گفتند: امر ما یکی باشد یعنی «کن» بباش که خود بباشد. بیانه قوله: إِنَّما قَولُنا لِشَی‌ءٍ إِذا أَرَدناه‌ُ أَن نَقُول‌َ لَه‌ُ کُن فَیَکُون‌ُ«11»، و «قدر» و «قدر» دو لغت است بالتحریک و التسکین. قال الشّاعر فی التسکین: ----------------------------------- (1). آج: ابو السمال (بدون نقطه) آد، کا، گا: ابو السمّاک. (2). آد، گا: چیزی. (3). آج: چنان که. (4). سوره طلاق (65) آیه 3. (5). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (6). آد، گا: یعنی فرمان ما. [.....] (7). آد، کا، گا: نبود. (8). آد، گا: یک چشم زدن. (9). آد: کقولهم. (10). سوره نحل (16) آیه 77. (11). سوره نحل (16) آیه 44.
صفحه : 233 کل‌ّ شی‌ء حتّی اخیک متاع و بقدر تفرّق و اجتماع و قال اخر فی التّحریک: نال الخلافة او کانت له قدرا کما اتی ربّه موسی علی قدر و در اینکه آیت مجبّره را«1» تمسّک نیست برای آن که خلاف نیست که افعال خدای تعالی به قدر او باشد و به قضاء او«2» خلاف در افعال ماست که افعال ما آنچه نه به فرمان اوست نه به قدر اوست«3». ایشان گفتند: خیر و شرّ و کفر و ایمان به قدر اوست پس قائل به قدر ایشان‌اند [100- پ] چون قائل به قدر ایشان باشند «قدری‌ّ» ایشان باشند که نسبت با نفی نباشد با اثبات باشد. صرفی آن را خوانند که صرفی کند«4» نه آن را که نکند همچنین شروطی و فرایی و حمّامی و خلقانی، و اینکه قیاسی مطّرد است. وَ لَقَد أَهلَکنا أَشیاعَکُم حق تعالی گفت ما اشیاع شما یعنی اشباه و امثال شما بسیاری هلاک کردیم که همچون شما کافر و جاحد بودند مرا و نعمت مرا از امّتان سلف. فَهَل مِن مُدَّکِرٍ کس«5» هست تا اینکه یاد کند! وَ کُل‌ُّ شَی‌ءٍ فَعَلُوه‌ُ فِی الزُّبُرِ و هر چه آن اشیاع کردند از خیر و از شرّ در صحایف اعمال ایشان مثبت است، و گفتند در لوح محفوظ. وَ کُل‌ُّ صَغِیرٍ وَ کَبِیرٍ مُستَطَرٌ هر فعلی که کردند از خرد«6» و بزرگ نوشته است. و مُستَطَرٌ مکتتب باشد مفتعل من السطر، یقال: سطرت الشی‌ء و اسطره و کتبته و اکتبه. إِن‌َّ المُتَّقِین‌َ فِی جَنّات‌ٍ وَ نَهَرٍ، گفت: متّقیان، و پرهیزکاران در بهشتها و جویها باشند. و «انهار» برای رؤوس آیات نگفت و روا بود که به «نهر» جنس ----------------------------------- (1). آد، گا جای. (2). آد، گا: به قضا و قدر او باشد. (3). آد، گا: که افعال ما بیشتر نه به فرمان و قدر اوست. (4). آج: صرف کنند. (5). کا: کسی. (6). آد، گا: کوچک.
صفحه : 234 خواست«1». ضحّاک گفت: فی ضیاء و سعة در روشنایی و فراخی باشند و منه النّهار لسعة ضیاء فیه، و استنهر الفتق اذا اتّسع«2» و انهرتها و سعتها، قال الشّاعر: ملکت بها کفّی فانهرت فتقها یری قائم من دونها ما ورائها اعرج و طلحه خواندند: «و نهر» به دو ضمّه علی انّها جمع نهار، یعنی ایشان را هیچ شب نباشد همه روز بود. فرّاء گفت از بعضی عرب شنیدم اینکه بیت: ان تک لیلیّا فانّی نهر متی اری«3» الصبح فلا أنتظر قال آخر: لولا ثریدان هلکنا بالضمر«4» ثرید لیل و ثرید بالنهر [101- پ] فِی مَقعَدِ صِدق‌ٍ عِندَ مَلِیک‌ٍ مُقتَدِرٍ در جای حق که در او لغو نباشد و تأثیم نباشد و آن بهشت است بنزدیک خداوند قادر توانا و اشارت بقوله «عند» به قرب«5» منزلت است و علوّ مرتبت و نه به قرب«6» مسافت. صادق- علیه السلام- گفت: جایی«7» که خدای تعالی به صدق وصف کرد جای صادقان«8» باشد. عبد اللّه بن بریده گفت: در اینکه آیت«9» اهل بهشت هر روز به سلامگاه روند و بر کرسی به مجلسی بنشینند بر قدر اندازه عمل او بر منبرهای درّ و یاقوت و زمرّد و زر و سیم«10» در بهشت به هیچ چیز شادمانه‌تر نباشند از آن که به آن مجلس«11» و در آن مجالس«12» سماع قرآن کنند و هیچ چیز ----------------------------------- (1). آد، گا: خواهد. (2). آد، گا: اتّسق. (3). لسان (ماده نهر): تری. [.....] (4). اساس، آج: ندارد، از آد افزوده شد. (5). آد، گا: عند قرب. (6). آد، گا، کا: و نه قرب. (7). آد، کا، گا را. (8). آد، کا، گا و صدیقان. (9). آد، گا که. (10). آد، گا و شادی و خرّمی کنند به آواز سلام بر یکدیگر و مومنان را خوشتر از آن نیاید در آن جا از آن که سلام بر یکدیگر کنند. (11). آد، کا: مجالس. (12). کا: مجلس.
صفحه : 235 خوشتر نباشد از آن که آن شنیدن. آنگه با منازل خود روند«1» ناعم قریر العین چشم روشن. در خبر است که یک روز موسی- علیه السلام- به مناجات می‌رفت به خرابه‌ای«2» بگزشت«3» از آن جا ناله‌ای«4» می‌آمد. در آن جا رفت مردی را دید برهنه بر سر خاک خفته خشتی زیر سر گرفته بر او عورت پوشی بود«5» می‌نالید و در آن ناله چیزی می‌گفت. موسی بنزدیک او شد می‌گفت: 6» الهی تری غربتی و وحدتی و تعرف فقری و فاقتی«. موسی برفت و مناجات بکرد«7» بگفت و بشنید چون خواست تا برگردد«8» حق تعالی گفت: یا موسی پیغام آن درویش بنگزاردی«9» گفت: بار خدایا تو عالمتری حکایت وحدت و وحشت می‌کرد و شکایت فقر و فاقه می‌گفت. گفت برو او را از من سلام کن«10» و بگو خدایت سلام می‌کند و می‌گوید: تو تنها نیستی که من انیس تویم«11» و تو غریب نئی که من جلیس تویم«12» و تو درویش نئی که من و کیل تویم«13» موسی بیامد و بر بالین [101- پ] آن درویش بنشست و آن پیغام بگزارد. درویش گفت: یا کلیم اللّه«14»؟ مرا اینکه مایه«15» است که خدای تعالی حدیث من بشنود و آن را جواب دهد. آنگه نعره‌ای«16» بزد و جان بداد. موسی- علیه السلام- با میان بنی اسرائیل آمد و ایشان ----------------------------------- (1). آد، گا: آنگه هر یک به مقام خود باز روند. (2). آج، کا: خربه. (3). همه نسخه بدلها: بگذشت. (4). آد، کا، گا و انینی. (5). آد، گا: بجز عورت پوشی نداشت کا: بر او بیش از عورت پوشی نبود. [.....] (6). کا بار خدایا غربت و تنهایی من می‌بینی فقر و فاقه من می‌دانی. (7). آد، گا: بگذشت و به مناجات رفت. (8). آد، گا، کا: باز گردد. (9). آد، گا: خطاب آمد که یا موسی چرا حال فقر و غریبی و درویشی و تنهایی آن درویش ما در اینکه حضرت عرض نکردی موسی. (10). آد، گا: برسان. (13- 12- 11). همه نسخه بدلها: توام. (14). آد، گا: ای رسول خدا. (15). آد، گا: منزلت کا: پایه. (16). کا: نغمه‌ای.
صفحه : 236 را خبر داد، بشتافتند. موسی- علیه السلام- با اشراف بنی اسرائیل بیامد تا به دفن او مشغول شوند. چون در آمد آن خرقه«1» عورت پوش دید و آن خشت و درویش را ندید. گفت: بار خدایا؟ اینکه درویش کجا رفت زمینش فرو برد یا گرگش بخورد«2»؟ جبرئیل- علیه السلام- آمد و گفت خدای تعالی می‌گوید اینکه چه گمانهاست که به دوستان ما می‌بری اینکه درویشی بود که شیطانش در دنیا طلب کرد و نیافت«3» و منکر و نکیرش در گور طلب کردند و نیافتند و رضوانش در بهشت طلب کردند و نیافتند و مالکش در دوزخ طلب کرد و نیافت. گفت: بار خدایا؟ پس کجاست! گفت: دوست کجا باشد مگر بنزدیک دوست؟ فِی مَقعَدِ صِدق‌ٍ عِندَ مَلِیک‌ٍ مُقتَدِرٍ«4» گفت: ذو النّون مصری، اصحاب را تحریض کردی بر طاعت چون از ایشان فتوری دیدی گفتی: جدوا یا اولیاء اللّه جدوا فان‌ّ للأولیاء غرفا فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر جهد کنید ای دوستان خدای که دوستان«5» او را غرفه‌هایی هست در مقعد صدق بنزدیک قادر توانا. عاصم بن حمزه«6» روایت کرد از جابر عبد اللّه انصاری که گفت یک روز رسول- علیه السلام- در مسجد مدینه نشسته بود. بعضی صحابه از او حدیث بهشت [102- ر] پرسیدند. رسول- علیه السلام- گفت: ان‌ّ للّه لواء من نور و عمودا من زبرجد خلقها قبل ان یخلق السموات بالفی سنة مکتوب علی رداء ذلک اللّواء ----------------------------------- (1). آد، گا: کهنه. (2). اساس: بخود، با توجّه به نسخه بدلها تصحیح شد. (3). آد، گا و ملک الموت در وقت مرگش نیافت کا و ملک الموت درد و مرگش طلب کرد و نیافت. (4). اساس در حاشیه با خطی جدیدتر از متن ابیاتی دارد به شرح زیر: بار خدایا زره داوری عاقبت بنده به خیر آوری یا رسول اللّه رسول خالق یکتا تویی برگزین ذو الجلال پاک بی همتا تویی یا علی دست ماست دامن تو خوشه چینم به گرد خرمن تو العبد الفقیر شاه محمّد (5). آد، کا: اولیا. [.....] (6). آد، گا: عاصم بن ضمره. 1»
صفحه : 237 الله لا اله الّا اللّه محمّد- صلی اللّه علیه و آله- رسول اللّه آل محمّد خیر البریّة صاحب اللّواء امام القوم، فقال علی- علیه السلام-: الحمد للّه ألذی هدانا و کرمنا و شرّفنا بک، فقال النبی‌ّ- صلی اللّه علیه و آله- یا علی‌ّ اما علمت ان‌ّ من احبّنا و انتحل محبّتنا« اسکنه اللّه معنا و تلا هذه الایة: فِی مَقعَدِ صِدق‌ٍ عِندَ مَلِیک‌ٍ مُقتَدِرٍ «2» گفت خدای را تعالی لوایی است از نور و عمودی از زبرجد، بیافرید آن را پیش از آن که آسمان و زمین آفرید به دو هزار سال بر رداء آن لوا نوشته: لا اله الّا اللّه، محمّد رسول اللّه ال محمّد خیر البریّة صاحب اللّواء امام القوم بجز خدای خدایی نیست و محمّد رسول اوست و آل محمّد بهترین خلقان‌اند صاحب اینکه لوا امام خلق«3» است. امیر المؤمنین علی گفت: سپاس خدای را که ما را به تو مشرّف و مکرّم بکرد. رسول- علیه السلام- گفت: یا علی تو ندانی که هر که ما را دوست دارد و دعوی دوستی ما کند با ما باشد«4» در درجه ما باشد، فِی مَقعَدِ صِدق‌ٍ عِندَ مَلِیک‌ٍ مُقتَدِرٍ، و اینکه حدیث ثعلبی در تفسیر اینکه آورد«5»-. و اللّه الموفّق. ----------------------------------- (1). آد، گا و صدق فی محبّتنا. (2). آد، کا، گا: و اینکه حدیث ثعلبی در تفسیر خویش یاد کرده است. (3). آج: قوم. (4). آج و. (5). آد، گا: در تفسیر خویش یاد کرده است.
صفحه : 238

سورة الرّحمن‌


«1» اینکه سورت مکّی است«2» و عدد آیات او هفتاد و هشت آیت است و سیصد و پنجاه و یک کلمت است و [هزار و]«3» ششصد و سی و شش حرف است. و روایت است از علی‌ّ بن حمزة الکسائی‌ّ از موسی بن جعفر- علیه السلام- از پدرانش از امیر المؤمنین علی از رسول- علیهم السلام- که او گفت: [103- پ] هر چیزی [را]«4» عروسی است و عروس قرآن سورت الرّحمن است. و ابو امامه روایت کرد از ابّی کعب که رسول- علیه السلام- گفت: هر که او سورت الرحمن بخواند، خدای تعالی بر ضعیفی او رحمت کند و او از جمله آنان باشد که شکر نعمتهای خدای گزارده«5» باشد. هشام بن عروه گوید از پدرش که اوّل کس که قرآن به جهر برخواند به مکّه«6» از پس رسول- علیه السلام- عبد اللّه مسعود بود. و آن آن بود که«7» اصحاب رسول مجتمع شدند و گفتند قریش قرآن نشنیده‌اند کیست از میان ما که قرآن به جهر برخواند تا قریش بشنوند! عبد اللّه مسعود گفت: من بخوانم. گفتند: ما ترسیم بر تو از ایشان. گفت: رها کنید که خدای نگاه دارد«8» مرا. آنگه بیامد و ----------------------------------- (1). آج بدان که. (2). گا: مدنی است بعضی گفتند مکّی است. (3). اساس و آج: ندارد، از آد افزوده شد. (4). اساس: ندارد. از آج افزوده شد. (5). آد، کا، گا: گذارده. (6). آد، گا: در مکّه. (7). کا: و سبب آن بود که، آد، گا: و آن چنان بود که. (8). آد، گا: نگاهدار باشد. [.....]
صفحه : 239
بنزدیک مقام ابراهیم باستاد«1» و سورت الرّحمن آغاز کرد و قریش در مجلسهای خود«2» نشسته بودند. گفتند: چه می‌گوید إبن«3» ام‌ّ عبد! برخاستند و او را زدن گرفتند«4» تا اثر ضرب و خدش«5» بر روی او پدید آمد و او همچنان می‌خواند تا چند آیت«6» بخواند. آنگه برگردید و با نزدیک صحابه آمد. گفتند: ما از اینکه می‌ترسیدیم گفتیم تا کسی باشد که او را عزّتی باشد از عشیره«7».

[سوره الرحمن (55): آیات 1 تا 78]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ الرَّحمن‌ُ (1) عَلَّم‌َ القُرآن‌َ (2) خَلَق‌َ الإِنسان‌َ (3) عَلَّمَه‌ُ البَیان‌َ (4) الشَّمس‌ُ وَ القَمَرُ بِحُسبان‌ٍ (5) وَ النَّجم‌ُ وَ الشَّجَرُ یَسجُدان‌ِ (6) وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَع‌َ المِیزان‌َ (7) أَلاّ تَطغَوا فِی المِیزان‌ِ (8) وَ أَقِیمُوا الوَزن‌َ بِالقِسطِ وَ لا تُخسِرُوا المِیزان‌َ (9) وَ الأَرض‌َ وَضَعَها لِلأَنام‌ِ (10) فِیها فاکِهَةٌ وَ النَّخل‌ُ ذات‌ُ الأَکمام‌ِ (11) وَ الحَب‌ُّ ذُو العَصف‌ِ وَ الرَّیحان‌ُ (12) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (13) خَلَق‌َ الإِنسان‌َ مِن صَلصال‌ٍ کَالفَخّارِ (14) وَ خَلَق‌َ الجَان‌َّ مِن مارِج‌ٍ مِن نارٍ (15) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (16) رَب‌ُّ المَشرِقَین‌ِ وَ رَب‌ُّ المَغرِبَین‌ِ (17) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (18) مَرَج‌َ البَحرَین‌ِ یَلتَقِیان‌ِ (19) بَینَهُما بَرزَخ‌ٌ لا یَبغِیان‌ِ (20) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (21) یَخرُج‌ُ مِنهُمَا اللُّؤلُؤُ وَ المَرجان‌ُ (22) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (23) وَ لَه‌ُ الجَوارِ المُنشَآت‌ُ فِی البَحرِ کَالأَعلام‌ِ (24) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (25) کُل‌ُّ مَن عَلَیها فان‌ٍ (26) وَ یَبقی وَجه‌ُ رَبِّک‌َ ذُو الجَلال‌ِ وَ الإِکرام‌ِ (27) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (28) یَسئَلُه‌ُ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ کُل‌َّ یَوم‌ٍ هُوَ فِی شَأن‌ٍ (29) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (30) سَنَفرُغ‌ُ لَکُم أَیُّه‌َ الثَّقَلان‌ِ (31) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (32) یا مَعشَرَ الجِن‌ِّ وَ الإِنس‌ِ إِن‌ِ استَطَعتُم أَن تَنفُذُوا مِن أَقطارِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ فَانفُذُوا لا تَنفُذُون‌َ إِلاّ بِسُلطان‌ٍ (33) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (34) یُرسَل‌ُ عَلَیکُما شُواظٌ مِن نارٍ وَ نُحاس‌ٌ فَلا تَنتَصِران‌ِ (35) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (36) فَإِذَا انشَقَّت‌ِ السَّماءُ فَکانَت وَردَةً کَالدِّهان‌ِ (37) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (38) فَیَومَئِذٍ لا یُسئَل‌ُ عَن ذَنبِه‌ِ إِنس‌ٌ وَ لا جَان‌ٌّ (39) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (40) یُعرَف‌ُ المُجرِمُون‌َ بِسِیماهُم فَیُؤخَذُ بِالنَّواصِی وَ الأَقدام‌ِ (41) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (42) هذِه‌ِ جَهَنَّم‌ُ الَّتِی یُکَذِّب‌ُ بِهَا المُجرِمُون‌َ (43) یَطُوفُون‌َ بَینَها وَ بَین‌َ حَمِیم‌ٍ آن‌ٍ (44) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (45) وَ لِمَن خاف‌َ مَقام‌َ رَبِّه‌ِ جَنَّتان‌ِ (46) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (47) ذَواتا أَفنان‌ٍ (48) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (49) فِیهِما عَینان‌ِ تَجرِیان‌ِ (50) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (51) فِیهِما مِن کُل‌ِّ فاکِهَةٍ زَوجان‌ِ (52) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (53) مُتَّکِئِین‌َ عَلی فُرُش‌ٍ بَطائِنُها مِن إِستَبرَق‌ٍ وَ جَنَی الجَنَّتَین‌ِ دان‌ٍ (54) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (55) فِیهِن‌َّ قاصِرات‌ُ الطَّرف‌ِ لَم یَطمِثهُن‌َّ إِنس‌ٌ قَبلَهُم وَ لا جَان‌ٌّ (56) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (57) کَأَنَّهُن‌َّ الیاقُوت‌ُ وَ المَرجان‌ُ (58) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (59) هَل جَزاءُ الإِحسان‌ِ إِلاَّ الإِحسان‌ُ (60) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (61) وَ مِن دُونِهِما جَنَّتان‌ِ (62) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (63) مُدهامَّتان‌ِ (64) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (65) فِیهِما عَینان‌ِ نَضّاخَتان‌ِ (66) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (67) فِیهِما فاکِهَةٌ وَ نَخل‌ٌ وَ رُمّان‌ٌ (68) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (69) فِیهِن‌َّ خَیرات‌ٌ حِسان‌ٌ (70) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (71) حُورٌ مَقصُورات‌ٌ فِی الخِیام‌ِ (72) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (73) لَم یَطمِثهُن‌َّ إِنس‌ٌ قَبلَهُم وَ لا جَان‌ٌّ (74) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (75) مُتَّکِئِین‌َ عَلی رَفرَف‌ٍ خُضرٍ وَ عَبقَرِی‌ٍّ حِسان‌ٍ (76) فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ (77) تَبارَک‌َ اسم‌ُ رَبِّک‌َ ذِی الجَلال‌ِ وَ الإِکرام‌ِ (78)

[ترجمه]

‌خدا. ‌در آموخت قرآن ‌را. بیافرید آدمی ‌را. ‌در آموخت ‌او ‌را بیان. آفتاب ‌را و ماه بشمار ‌است. [103- ر]. و گیاه و درخت سجده می‌کنند. و آسمان ‌را برداشت و بنهاد ترازو. طغیان مکنید«8» ‌در ترازو. و راست داری سختن«9» براستی ----------------------------------- (1). همه نسخه‌ها: بایستاد. (2). کا: مجالس ‌خود. (3). آج: ‌اینکه. (4). آد، کا، گا: برخواستند و ‌او ‌را ‌در زدن گرفتند. (5). اساس: حدث، ‌با توجّه ‌به نسخه بدلها تصحیح شد. (6). آج، کا: آیات. (7). آد، گا: لیکن می‌گفتیم ‌که ‌ایشان بیشتر خویشان تواند ترا عزّتی دارند. ‌عبد اللّه مسعود ‌گفت: فَاللّه‌ُ خَیرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرحَم‌ُ الرّاحِمِین‌َ (8). آج: نمی‌کنید. (9). آج: راست دارید سنجیدن.
صفحه : 240 و کم مداری«1» ترازو. و زمین ‌را بنهاد ‌برای خلقان. ‌در ‌آن جا میوه ‌است و درخت خرما خداوند غلافها. و دانه خداوند برگ و ریحان. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری]«2»! بیافرید آدمی ‌را ‌از گل [چون گل کوزه]«3». و بیافرید پری ‌را ‌از درفشی ‌از آتش. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری]«4». و خدای [دو]«5» مشرق و خدای [دو] مغرب. [103- پ] و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری]«6»! ‌بر آمیخته دو دریا برهم. میان ‌ایشان حایلی هست ‌که بغی نکنند. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری]«7». برون آید ‌از ‌هر دو مروارید بزرگ و خرد. [و ‌به کدام نعمتهایخدایتان دروغ می‌داری]«8». و ‌او راست کشتیهای ساخته ‌در دریا چون کوهها. ----------------------------------- (1). آج: مدارید. (8- 7- 6- 4- 2). آج: می‌دارید. (5- 3). اساس: ندارد، ‌از آج افزوده شد.
صفحه : 241 [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«1»]«2». ‌هر ‌که ‌در زمین ‌است فانی ‌است. و بماند ذات خدای تو خداوند بزرگواری و گرامی کردن. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«3»]«4». خواهند ‌از ‌او ‌هر ‌که ‌در آسمانها و زمین ‌است ‌هر روز ‌او ‌در کاری ‌است. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«5»]«6». بپردازیم [به ‌شما]«7» ای پری و آدمی. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«8»]«9». [104- ر] ای گروه پری و آدمی ‌اگر توانی«10» ‌که بگذری«11» ‌از کنارهای آسمانها و زمین بگذری«12»، نگذری«13» مگر ‌به حجّتی. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«14»]«15». بفرستند ‌بر ‌شما شعله‌ای ‌از آتش و مس و رو«16» کینه نتوانی کشیدن«17». [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«18»]«19». چون شکافته شود آسمان ‌باشد ----------------------------------- (18- 14- 8- 5- 3- 1). آج: می‌دارید. (19- 15- 9- 6- 4- 2). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به همین مورد ‌در آیات مقدّم و ‌با توجّه ‌به آج افزوده شد. [.....] (7). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج افزوده شد. (10). آج: توانید. (12- 11). آج: بگذرید. (13). آج: نگذارید. (16). کذا: ‌در اساس آج: ور. (17). آج: نتوانید کشید.
صفحه : 242 گلی چو«1» روغنها. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«2»]«3». ‌آن روز نپرسند ‌از گناهشان آدمی و نه جنّی. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«4»]«5». بشناسند مجرمان ‌به نشانشان فرا گیرند ‌به موی پیشانی و پایها«6». [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«7»]«8». [104- پ] ‌آن دوزخ ‌است ‌آن ‌که دروغ داشتند«9» گناهکاران. می‌گردند میان ‌آن و میان آبی گرم. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«10»]«11». و ‌آن ‌را ‌که بترسد ‌از استادن«12» پیش خدایش دو بهشت ‌باشد. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«13»]«14». خداوند انواع میوه. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«15»]«16». ‌در ‌آن جا ‌باشد دو چشمه می‌رود. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«17»]«18». ----------------------------------- (1). آج: چون. (17- 15- 13- 10- 7- 4- 2). آج: می‌دارید. (18- 16- 14- 11- 8- 5- 3). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به موارد مشابه ‌در نسخه اساس و ‌با استفاده ‌از آج افزوده شد. (6). آج: قدمها. (9). آج: داشتید ‌آن ‌را. (12). آج: ایستادن.
صفحه : 243 [در ‌آن جا ‌باشد«1»] ‌از ‌هر میوه دو جفت. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«2»]«3». تکیه زدگان باشند ‌بر سریرها آستر ‌آن ‌از دیبای ستبر و میوه ‌هر دو بستان نزدیک. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«4»]«5». ‌در ‌آن جا چشم- کشیدگان بنسوده ‌باشد ‌ایشان ‌را آدمی پیش«6» ‌آن و نه پری. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«7»]«8». [105- ر] گویی ‌ایشان یاقوت‌اند و مروارید. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«9»]«10». هست«11» پاداشت نیکویی مگر نیکویی! [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«12»]«13». ‌از فرود ‌آن ‌هر دو بستان«14». [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«15»]«16». بغایت سبز ‌شده«17». [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«18»]«19». ‌در ‌آن جا دو چشمه‌اند ‌بر دمیده. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«20»]«21». ‌در ‌آن جا میوه ‌باشد و درخت خرما و نار. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«22»]«23». ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج افزوده شد. (22- 20- 18- 15- 12- 9- 7- 4- 2). آج: می‌دارید. [.....] (23- 21- 19- 16- 13- 10- 8- 5- 3). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به موارد مشابه ‌در فوق و ملاحظه آج افزوده شد. (6). آج ‌از. (11). آج: نیست. (14). آج: می‌دارید. (17). آج ‌است.
صفحه : 244 ‌در ‌آن جا زنانی باشند نیکو. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«1»]«2». سیاه چشمان باز داشته ‌در خیمه‌ها. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«3»]«4». بنسوده ‌باشد ‌ایشان ‌را«5» آدمی پیش ‌از ‌آن«6» و نه پری. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«7»]«8». تکیه زده باشند ‌بر رفرف«9» سبز و بساطهای نیکو [105- پ]. [و ‌به کدام نعمتهای خدایتان دروغ می‌داری«10»]«11». بزرگوار ‌است نام خدای تو خداوند بزرگواری و گرامی کردن. ‌قوله ‌تعالی: الرَّحمن‌ُ، عَلَّم‌َ القُرآن‌َ، ‌قوله: الرَّحمن‌ُ جواب ‌آن ‌است ‌که کافران گفتند: و ‌ما الرحمن رحمان چه ‌باشد! حق ‌تعالی ‌گفت: رحمان ‌آن ‌است ‌که قرآن آموخت، و ‌قوله: عَلَّم‌َ القُرآن‌َ جواب ‌آن ‌است ‌که گفتند ‌از کافران ‌که: انّما یعلّمه بشر ‌او ‌را آدمی می‌آموزد. خدای ‌تعالی ‌گفت: ‌او ‌را خدای می‌آموزد خدای رحمت کننده«12» بخشاینده«13». و بیان کردیم ‌که: «رحمان» مبالغه ‌باشد ‌در رحمت، ‌آن ‌که رحمت ‌او عام ‌باشد ‌بر مؤمن و کافر و برّ و فاجر، و تعلیم خدای ‌تعالی قران ‌را ‌به ----------------------------------- (10- 7- 3- 1). آج: می‌دارید. (11- 8- 4- 2). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به موارد مشابه ‌در فوق و نسخه آج افزوده شد. (5). آج هیچ. (6). آج: پیش ‌ایشان. (9). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به ترجمه کلمه ‌در متن تفسیر آورده شد. (12). آج و. (13). آج ‌است.
صفحه : 245 معنی تمکین ‌باشد ‌از تعلّم و یا خلق علم ‌باشد ‌به ‌او عند الممارسة و الدّرس، و نیز ‌آن جا ‌که نصب دلیل کند ‌اینکه لفظ استعمال کنند کقوله ‌تعالی: وَ عَلَّمَک‌َ ما لَم تَکُن تَعلَم‌ُ«1»، و ‌به معنی اعلام ‌باشد کقوله: وَ عَلَّم‌َ آدَم‌َ الأَسماءَ کُلَّها«2»، و ‌به معنی خلق«3» علم ضروری ‌باشد چنان ‌که ‌گفت: وَ عَلَّمناه‌ُ صَنعَةَ لَبُوس‌ٍ لَکُم«4». خَلَق‌َ الإِنسان‌َ، ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: آدم ‌را خواست ‌که ‌او ‌را اسماء چیزها بیاموخت ‌بر بیان، و گفتند: جمله لغات بیاموخت ‌او ‌را. ‌در خبر ‌است ‌که آدم- ‌علیه ‌السلام- ‌به هفتصد هزار لغت سخن گفتی عربیّت ‌از همه فاضلتر ‌بود، و بعضی دگر گفتند: مراد جمله آدمیان‌اند و «لام» ‌در ‌او تعریف جنس ‌است«5». آنگه ‌در «بیان» خلاف کردند، بعضی گفتند: مراد ‌به بیان حلال و حرام ‌است و تمیز میان خیر و شر، و ‌آن ‌که چه باید کرد و چه نباید کرد ‌تا حجّت انگیزد ‌به ‌آن ‌بر ‌او. ابو العالیه ‌گفت و مرّة الهمدانی‌ّ و ‌إبن زید: مراد نطق«6» ‌است و سخن گفتن ‌که خدای ‌تعالی آدمی ‌را نطق داد ‌که دگر حیوانات ‌را نباشد. کعب [گفت]«7»: ‌یعنی علم آنچه گوید و شنود. سدّی [106- ر] ‌گفت: ‌یعنی ‌هر قومی ‌را لغتی بیاموخت ‌که ‌به ‌آن سخن گویند. یمان ‌گفت: علم خطّ و کتابت خواست، نظیره«8»: عَلَّم‌َ بِالقَلَم‌ِ«9». ‌إبن کیسان ‌گفت: خَلَق‌َ الإِنسان‌َ ‌یعنی بیافرید محمّد ‌را. عَلَّمَه‌ُ البَیان‌َ، ‌یعنی بیاموخت ‌او ‌را بیان، ‌یعنی بیان آنچه ‌بود و خواهد ‌بود ‌تا ‌او بیان کردی«10» علم اوّلین و آخرین ‌را«11». ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آیه 113. (2). سوره بقره (2) آیه 31. [.....] (3). اساس، آج: خاف، ‌با توجّه ‌به کا تصحیح شد. (4). سوره انبیا (21) آیه 80. (5). کا، گا علّمه البیان. (6). آج و دیگر نسخه بدلها: نطقی. (7). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). آد، کا، گا ‌قوله. (9). سوره علق (96) آیه 4. (10). آد، کا، گا: ‌تا ‌او ‌را بیان کرد. (11). آد، کا، گا: ندارد.
صفحه : 246 الشَّمس‌ُ وَ القَمَرُ بِحُسبان‌ٍ آفتاب و ماه ‌به حساب می‌روند ‌در منازل دوازده. ‌اینکه قول ‌عبد اللّه عبّاس ‌است و«1» قتاده و ابو مالک، و ‌إبن زید و ‌إبن کیسان گفتند«2»: ‌یعنی ‌به ‌آن حساب کنند و اعمال و آجال و اوقات دیون و اوقات [عبادات ‌به ‌آن شناسند، و شب و روز ‌بر سیر«3» ‌آن نهاده ‌است، چه ‌اگر آفتاب و ماه نبودی شب ‌از روز پیدا نبودی و روز ‌از شب و روزگار همه شب بودی و راه نبودی ‌به حساب، همچنین ‌اگر همه اوقات]«4» روز«5» بودی، ضحّاک ‌گفت معنی ‌آن ‌است ‌که: یجریان بقدر مقدّر ‌اینکه ماه و آفتاب ‌به قدری مقدور«6» می‌روند ‌تا پنداری حسابی«7» کرده ‌است. مجاهد ‌گفت: همچون حساب آسیا«8» گرد قطب می‌گردد. سدّی ‌گفت: بِحُسبان‌ٍ، أی بأجل کآجال النّاس ‌بر أجلی می‌روند چون أجل«9» مردمان، چون اجلشان ‌به سر آید هلاک شوند، نظیره: کُل‌ٌّ یَجرِی إِلی أَجَل‌ٍ«10» عَلَّمَه‌ُ البَیان‌َ، ‌أن«2» الشمس و القمر بحسبان، ‌یعنی ‌او ‌را«3» بیاموخت [106- پ] ‌که آفتاب و ماه ‌به حسابی«4» می‌روند، و گفتند: فراخنای آفتاب ششهزار و چهار صد فرسنگ ‌است [در مثل ‌اینکه، و فراخنای ماه هزار فرسنگ ‌در هزار فرسنگ]«5». و ‌بر روی آفتاب نوشته ‌است: ‌لا اله الّا اللّه محمّد ‌رسول اللّه، خلق اللّه الشمس بقدرته و اجراها«6» بأمره، و ‌در بطن«7» ‌او نوشته ‌است: ‌لا اله إلّا اللّه رضاه کلام و غضبه کلام و رحمته کلام و عذابه کلام«8»، ‌یعنی ‌اینکه چیزهای مخالف ‌از رضا و غضب و رحمت و عذاب ‌در کلام ‌ما بسته ‌است ‌به کلام خدای«9»، راضی شود و رحمت کند و ‌به کلامی خشم گیرد و عذاب کند. و ‌بر روی ماه نوشته ‌است: ‌لا اله الّا اللّه و محمّد ‌رسول اللّه، خلق اللّه القمر و خلق اللّه الظلمات و النور، و ‌در بطن ‌او نوشته ‌است: خلق اللّه الخیر و الشر بقدرته یبتلی بهما ‌من یشاء ‌من خلقه فطوبی لمن أجری اللّه الخیر ‌علی یدیه و الویل لمن اجری اللّه الشر ‌علی یدیه، و مراد ‌بر اجرای خیر و شر ‌بر دست ‌او اقدار ‌است و تمکین و آلات ‌که یکی ‌از ‌ما بی ‌آن فعل«10» نتواند کردن. وَ النَّجم‌ُ وَ الشَّجَرُ یَسجُدان‌ِ، «نجم» ‌هر درختی ‌باشد ‌که ساق ندارد چون ----------------------------------- (1). اساس: باب، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). اساس: بان‌ّ، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). آج بیان ‌او آد، کا، گا بیان ‌آن. (4). آد، کا، گا: ‌به حساب چاپ شعرانی (10/ 386): ‌به حسبانی. (5). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آد، کا: أجریها. [.....] (7). کا: ‌در اندرون. (8). اساس: و غضبه عدله کلام آج: و عدله کلام، ‌با توجّه ‌به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). آد، گا: حق ‌تعالی ‌به کلامی. (10). آد، گا: فعلی.
صفحه : 248 درخت گندم«1» و ارزن و مانند ‌آن، و ‌اینکه شجر درختی«2» ‌که ‌آن ‌را ساق ‌بود و شاخهای سایه گستر«3» ‌باشد ‌آن ‌را. سدّی ‌گفت: همه گیاه«4» ‌را نجم خوانند لنجومه ‌من الارض، أی طلوعه. مجاهد و قتاده گفتند: مراد ‌به «نجم» ستاره ‌است و سجود ‌او«5» طلوعش ‌باشد، و ‌آن ‌که ‌گفت: نبات و درخت ‌است، ‌گفت: سجود ‌ایشان ‌است«6» و تمایل ‌ایشان ‌از باد. وَ السَّماءَ رَفَعَها و آسمان«7» برداشت. وَ وَضَع‌َ المِیزان‌َ و ترازو بنهاد. مجاهد ‌گفت: مراد عدل ‌است. حسن و قتاده [107- ر] و ضحّاک گفتند: مراد ترازوی حقیقی ‌است«8»، ‌برای ‌آن بنهاد ‌تا مردم ‌به ‌او توسّل کنند ‌به انصاف و انتصاف. حسین ‌بن فضل«9» ‌گفت: قرآن ‌است، ‌برای ‌آن ‌که ‌در ‌او«10» راستی ترازوست«11». أَلّا تَطغَوا فِی المِیزان‌ِ، أی لئلّا تطغوا«12» ‌تا طغیان نکنی«13» و تجاوز ‌از حدّ«14» عدل و تعدّی. وَ أَقِیمُوا الوَزن‌َ بِالقِسطِ و چیزها سختن اقامت کنی«15» ‌به عدل، ‌یعنی ‌به انصاف سنجی«16». ‌إبن عیینه ‌گفت: وزن ‌به دست ‌باشد و قسط ‌به دل. ----------------------------------- (1). آد، گا و جو. (2). آج و دیگر نسخه بدلها ‌باشد. (3). آد، گا: سایه دار. (4). آد، گا: گیاهی. (5). اساس و ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (6). آد، گا: سجود ‌او جنبیدن و حرکت ‌باشد کا: سجود ‌ایشان جنبیدن ‌ایشان ‌است. (7). آد، کا، گا ‌را. (8). آج و. (9). آج و دیگر نسخه بدلها: حسین ‌بن الفضل. (10). آد، گا: ‌در روشنی و. [.....] (11). آد، کا، گا عدل. (12). آد، گا ‌فی المیزان. (13). آد، گا: نکنید کا: نکنند. (14). آد، گا و. (15). آج: کنید. (16). آج، کا: سنجید.
صفحه : 249 وَ لا تُخسِرُوا المِیزان‌َ، و ترازو کم مداری«1» و چیزها ‌که سنجی«2» کم نسنجی«3». قتاده ‌گفت ‌در ‌اینکه«4» آیت ‌که: ‌در کتب اوایل هست: «یابن ادم اعدل ‌کما تحب‌ّ ‌ان یعدل علیک» عدل کن ‌با مردم چنان ‌که«5» خواهی ‌که ‌با تو کنند، و وفا کن ‌با مردمان چنان ‌که تو ‌را باید ‌که ‌با تو کنند. و بلال ‌إبن أبی برده خواند: وَ لا تُخسِرُوا المِیزان‌َ، ‌به فتح «تا» و «سین» ‌من الخسران، ‌قال: و ‌هو النقصان، و باقی قرّاء ‌به کسر «سین» و ضم‌ّ «تا» ‌من الإخسار. وَ الأَرض‌َ وَضَعَها لِلأَنام‌ِ و زمین بنهاد ‌برای خلق«6». حسن ‌گفت: للجن‌ّ و الانس. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت و شعبی: لکل‌ّ ذی روح. فِیها فاکِهَةٌ ‌در ‌او انواع میوه‌هاست، ‌یعنی ‌در زمین. و «فاکهة»«7» ابهام ‌را موحّد ‌گفت و منکر. ‌إبن کیسان ‌گفت: مراد ‌هر«8» چیز ‌است ‌که مردم ‌به ‌آن تفکّه و تعلّل کنند ‌از جمله نعمتهای خدای ‌تعالی. وَ النَّخل‌ُ ذات‌ُ الأَکمام‌ِ [و «نخل» درخت خرما ‌باشد، و مراد خرماست. ذات‌ُ الأَکمام‌ِ]«9»، أی ذات الاوعیة، واحدها «کم‌ّ» مراد غلاف خرماست ‌که ‌آن ‌را کفرّی گویند و ‌هر چه چیزی ‌را باز پوشد«10» ‌آن ‌را «کم» گویند، و ‌منه کم‌ّ القمیص، آستین پیرهن ‌را ‌از ‌آن جا «کم‌ّ» گویند ‌که دست ‌را بپوشد«11» و کلاه ‌را کمّه گویند، ‌قال الشّاعر: ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: مدارید. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: سنجید. (3). آج، کا: کم نسنجید گا: راست سنجید. (4). آد، گا: ‌گفت دلیل. (5). آد، کا، گا تو. (6). آد: خلقان. (7). آد، کا، گا: و ‌برای. (8). اساس: هفت، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] (9). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). اساس: پوشند، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). آد، گا: باز پوشید.
صفحه : 250 و قلت«1» لکم کیلوا بکمّة بعضکم [107- پ] دراهمکم انی کذالک«2» أکیل ضحّاک ‌گفت: «اکمام» غلافهای ‌او ‌باشد، ‌إبن زید ‌گفت: طلع«3» ‌باشد پیش ‌از ‌آن ‌که شکافته شود، و ‌اینکه اقوال متقارب ‌است. وَ الحَب‌ُّ دانه«4». و «لام»«5» جنس راست، و مراد همه دانه‌هاست«6». ذُو العَصف‌ِ خداوند برگ، و «عصف» برگ کشت ‌باشد، و کذلک العصیفة و الجل‌ّ، بکسر الجیم، ‌قال علقمة ‌بن عبدة«7»: تسقی مذانب ‌قد مالت عصیفتها حدورها ‌من أتی‌ّ الماء مطموم«8» ‌إبن کیسان ‌گفت: «عصف» برگ ‌هر چیزی ‌باشد ‌که ‌آن ‌را دانه«9» اوّل گیاه پدید آید آنگه برگ شود، آنگه ساق شود، آنگه دانه ‌در ‌او پدید آید، آنگه خدای ‌تعالی ‌آن ‌را أکمام ‌در ‌او پدید آرد، آنگه ‌در أکمام دانه پدید آرد. و البی‌ّ ‌گفت: ‌از ‌عبد اللّه عبّاس ‌که: «عصف» کاه ‌باشد، و ضحّاک ‌هم ‌اینکه ‌گفت. عطیّه ‌گفت: برگ زرع ‌باشد چون سبز بدروند، آنگه خشک شود. نظیره ‌قوله: کَعَصف‌ٍ مَأکُول‌ٍ«10». و الریحان، عکرمه ‌گفت ‌از ‌عبد اللّه عبّاس و مجاهد«11» ‌گفت: روزی ‌است، و ‌هر «ریحان» ‌که ‌در قرآن هست مراد روزی ‌است، مقاتل حیّان ‌گفت: رزق ‌باشد ‌به لغت حمیر، ‌قال الشّاعر: سلام الاله و ریحانه و رحمته و سماء درر ----------------------------------- (1). آد، گا: فقلت. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: کذلک. (3). آج: طلوع. (4). آد، گا: و دانه. (5). کا: و الف لام. (6). اساس و همه نسخه بدلها: دانهاست/ دانه‌هاست. (7). اساس، آج: عبیده، ‌با توجّه ‌به آد و دیگر نسخه بدلها و مآخذ خبری تصحیح شد. (8). اساس و همه نسخه بدلها: منظوم، ‌با توجّه ‌به چاپ شعرانی و مآخذ شعری تصحیح شد. (9). آد، کا، گا ‌بود. (10). سوره فیل (105) آیه 5. (11). کا ‌که. [.....]
صفحه : 251 سعید جبیر ‌گفت ‌از ‌عبد اللّه عبّاس ‌که: «ریحان» ریع ‌باشد و زیادتی ‌که کشت ‌را ‌بود، چنان ‌که ‌گفت کَمَثَل‌ِ حَبَّةٍ أَنبَتَت سَبع‌َ سَنابِل‌َ«1»- ‌الآیة. ضحّاک ‌گفت«2»: طعام ‌باشد و «عصف» کاه، ‌تا ‌اینکه طعام ‌ما ‌باشد و ‌آن طعام«3» چهارپای. حسن و ‌إبن زید گفتند: ریحان ‌است بعینه ‌که ‌در میان ‌ما ‌باشد ‌از جمله مشمومات. و البی‌ّ ‌گفت ‌از ‌عبد اللّه عبّاس ‌که خضرت و سبزی کشت ‌باشد. سعید جبیر ‌گفت: ریحان ‌هر کشتی ‌باشد ‌که ‌بر ساق بایستد. جمله قرّاء خواندند: وَ الحَب‌ُّ ذُو العَصف‌ِ [108- ر] وَ الرَّیحان‌ُ، مرفوع [ردّا]«4» ‌علی ‌قوله فِیها فاکِهَةٌ، و ‌إبن عامر منصوب خواند ردّا ‌علی ‌قوله خلق الانسان«5»، أی و خلق ‌هذه الأشیاء، و کوفیان خواندند: «و الریحان» بجرّ عطفا ‌علی«6» العصف، مگر عاصم. و باقی«7» مرفوع خواندند ردّا ‌علی ‌قوله وَ الحَب‌ُّ. فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ ‌اینکه خطاب ‌است ‌با جن‌ّ و انس، ‌گفت: ‌به کدام نعمتهای خدایتان تکذیب می‌کنید، ‌یعنی تکذیب ‌به یکی و دو توان کرد، ‌اینکه همه نعمتها ‌را ‌که ‌در ‌اینکه سوره ذکر کرد و ‌بر شمرد، ‌به یک بار چگونه جحود توان کرد«8». و بیان ‌اینکه ‌آن ‌است ‌که ‌در عقب ‌اینکه آیات بگفت: سَنَفرُغ‌ُ لَکُم أَیُّه‌َ الثَّقَلان‌ِ«9»، و نیز حدیث محمّد ‌بن المکند«10»، ‌عن جابر ‌بن ‌عبد اللّه الانصاری‌ّ ‌که ‌او ‌گفت: ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌اینکه سوره ‌بر صحابه خواند و ‌ایشان خاموش می‌بودند، ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آیه 261. (2). آد، کا، گا ریحان. (3). آد، گا: علف. (4). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). سوره رحمن (55) آیه 3. (6). آد، کا، گا ‌قوله. (7). گا قرّاء. (8). آد: کردن. (9). اساس و همه نسخه بدلها: ایّها الثقلان. (10). اساس: محمّد ‌بن المکندر، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 252 ‌گفت: [ما]«1» لی أریکم سکوتا چرا«2» ‌شما ‌را خاموش می‌بینم! جنّیان جواب نیکوتر ‌از ‌شما گفتند. چون ‌اینکه سوره برایشان خواندم، گفتند: یا ‌رسول اللّه؟ چه جواب دادند! ‌گفت: یک بار ‌که ‌من گفتم«3» فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ، ‌ایشان آواز ‌بر آوردند«4» و ‌لا بشی‌ء ‌من نعمک ربّنا نکذّب بار خدایا«5» هیچ نعمت ‌از نعمتهای تو تکذیب نمی‌کنیم. و گفتند خطاب ‌با انس ‌است تنها و لکن ‌به لفظ تثنیه ‌گفت ‌علی عادة العرب. امّا کلام ‌در تکرار ‌اینکه آیت ‌در آخر ‌اینکه سوره بیاید ‌ان شاء اللّه ‌تعالی. ‌قوله: خَلَق‌َ الإِنسان‌َ مِن صَلصال‌ٍ کَالفَخّارِ، آنگه ‌گفت: خدای ‌تعالی آدم ‌را ‌از گلی آفرید مانند گل کوزه گران و «صلصال» گلی ‌باشد خشک ‌که ‌آن ‌را صلصله ‌باشد و آوازی ‌از خشکی. و «فخّار» گفتند. گلی پخته«6» ‌باشد و ‌به کوزه کرده و گفتند: ناپخته ‌باشد. وَ خَلَق‌َ الجَان‌َّ و بیافرید جنّیان ‌را، مِن مارِج‌ٍ مِن نارٍ«7»، [گفتند «جان‌ّ» ابو الجن‌ّ ‌است چنان ‌که آدم ابو البشر ‌است. ضحّاک ‌گفت: مراد ‌به «جان‌ّ» ابلیس ‌است. ابو عبیده ‌گفت «جان‌ّ» واحد جن‌ّ ‌است. ‌من مارج]«8» گفتند: «مارج» لهب صافی ‌باشد [108- پ] درفش و بخشیدن«9» آتش ‌که ‌به ‌آن دودی نباشد ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: زبانه آتش ‌باشد، عکرمه ‌گفت: نیکوتر آتشی ‌باشد. مجاهد ‌گفت: ‌آن ‌باشد ‌که مختلط«10» شود بعضی ‌به بعضی ‌از لهب ‌او سرخ و زرد و سبز، آنگه ----------------------------------- (1). اساس و آج: ندارد، ‌از آد، افزوده شد. (2). اساس ‌تا چرا، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). آد، کا، گا: ‌هر بار ‌که ‌من گفتمی. (4). گا: می‌دادند و فریاد می‌کردند و می‌گفتند. [.....] (5). آد، کا، گا ‌به. (6). آج: پیخته. (7). آد، گا ‌از زبانه آتش. (8). اساس: افتادگی دارد، ‌از آج افزوده شد. (9). کذا ‌در اساس آج: لخشیدن ‌که تحریفی ‌از بخشیدن ‌است آد، گا: درفشیدن و افروختگی آتش کا: بشخیدن/ بخشیدن. (10). آد، گا: مختلف.
صفحه : 253 ‌در حال چون«1» آتش باز گیرند«2» چند لون مختلف ‌از ‌او بنماید، و اصله ‌من قولهم: مرج القوم اذا اختلطوا و مرجت«3» اماناتهم و عهودهم، فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ. رَب‌ُّ المَشرِقَین‌ِ وَ رَب‌ُّ المَغرِبَین‌ِ، ‌گفت: خداوند دو مشرق ‌است و دو مغرب، یکی مشرق تابستان و دیگر مشرق زمستان، و همچنان مغرب تابستان و مغرب زمستان، و رفع«4» ‌بر خبر ابتدای محذوف ‌است، أی ‌هو رب‌ّ المشرقین، فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ. مَرَج‌َ البَحرَین‌ِ یَلتَقِیان‌ِ ‌در آمیخت ‌آن دو دریا ‌را، ‌گفت«5»: یکی دریای شور ‌است و یکی دریای عذب«6»، و رها کرد ‌تا آمیخته شدند«7»، گفتند: دریای پارس«8» و روم ‌است«9». بَینَهُما بَرزَخ‌ٌ، میان ‌ایشان برزخی و حایلی«10» هست، لا یَبغِیان‌ِ ‌که ‌بر یکدیگر بغی نکنند و ‌با یکدیگر آمیخته نشوند چنان ‌که عذوبت عذب ‌به ملوحت ملح تباه شود«11»، و گفتند: معنی ‌آن ‌است ‌تا بغی نکنند ‌بر مردمان ‌به غرق. حسن ‌گفت: دریای روم و هند ‌است و ولایتهای ‌ما حایل ‌است میان ‌ایشان، مجاهد ‌گفت: دریای زمین و آسمان ‌است ‌هر«12» سال یک بار ملتقی شوند«13»، و ‌در تفسیر اهل البیت هست ‌که: مراد ‌به ‌اینکه دو دریا ‌علی و فاطمه ‌است«14»، یکی ----------------------------------- (1). کا ‌از. (2). اساس: گردند، ‌با توجّه ‌به مج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). اساس: حرجت، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آد، کا، گا ‌او. (5). آد، کا، گا: گفتند. (6). کا: خوش. (7). گا: شد و. (8). آد، گا: فارس. [.....] (9). آج و دیگر نسخه بدلها: خواست. (10). آد و مانعی کا، گا و حاجزی. (11). آد، گا: نگردد کا: نشود. (12). آج: همه. (13). کا فبأی‌ّ الاء ربکما تکذّبان. (14). آج علیهما صلوات اللّه.
صفحه : 254 دریای علم و حلم و شجاعت، و یکی دریای طهارت و حیا و وفا. بَینَهُما بَرزَخ‌ٌ میان ‌ایشان برزخی هست و ‌آن ‌رسول ‌است- ‌علیه ‌السلام-. یَخرُج‌ُ مِنهُمَا اللُّؤلُؤُ وَ المَرجان‌ُ ‌از ‌آن دو دریا لؤلؤ و مرجان برون آید«1»، ‌یعنی حسن و حسین- علیهما ‌السلام- [109- ر]. اهل مدینه و ابو عمرو و یعقوب خواندند: «یخرج» بضم‌ّ « یا » و فتح «را» ‌علی الفعل المجهول، و باقی قرّاء «یخرج» ‌به فتح « یا » و ضم‌ّ «را» ‌علی تسمیة الفاعل. اهل معانی گفتند: لؤلؤ و مرجان ‌از دریای ملح ‌بر آید دون عذب، امّا عرب ‌را عادت ‌بود ‌که چون ذکر دو چیز رفته ‌باشد و ‌در عقب کلامی آید لایق یکی دون دیگر«2»، ‌با ‌هر دو اضافه کنند ‌علی التوسّع، ‌قال اللّه ‌تعالی: یا مَعشَرَ الجِن‌ِّ وَ الإِنس‌ِ أَ لَم یَأتِکُم رُسُل‌ٌ مِنکُم«3»، و معلوم ‌است ‌که رسولان ‌از انس بودند نه ‌از جن‌ّ،«4» و ‌قال ایضا«5»: وَ جَعَل‌َ القَمَرَ فِیهِن‌َّ نُوراً«6»، و «قمر» نور یک آسمان ‌است. بعضی دگر گفتند: ‌برای ‌آن «منهما» ‌گفت ‌که ‌از آب آسمان و آب دریا ‌باشد، و «درّ» مروارید بزرگ ‌باشد و مرجان خرد«7»، و لؤلؤ میان ‌هر دو. مبرّد«8» ‌گفت: مرجان مروارید نکو ‌باشد، سدّی ‌گفت ‌از ابو مالک ‌که مرجان بسّد ‌باشد. ‌عبد اللّه مسعود«9» و عطاء خوراسانی«10» ‌هم ‌اینکه گفتند. ‌إبن جریج ‌گفت: روز باران صدف بیاید«11» و دهن باز کند ‌هر قطره باران ‌که ‌در دهن«12» ‌او افتد مروارید«13» شود ‌تا ‌که شنیدم ‌که«14» استخوان ----------------------------------- (1). آد: بیرون می‌آید. (2). آد، گا: دیگری. (3). سوره انعام (6) آیه 130. (4). آج، کا: انس بودند ‌از جن نبودند. (5). آد، گا: ‌قال اللّه ‌تعالی. (6). سوره نوح (71) آیه 16. (7). آد، کا: مرجان مروارید خورد. (8). آد، کا، گا: مرّه. [.....] (9). گا: ‌عبد اللّه عبّاس. (10). آج، آد، گا: خراسانی. (11). آد، گا ‌بر سر دریا. (12). آد، گا: دهان. (13). آج: مرواریدی. (14). آد، گا: مروارید گردد و همو ‌گفت: شنیدم ‌که.
صفحه : 255 خرمایی«1» ‌در شکم صدف«2» ‌بود قطره باران ‌بر ‌آن آمد، چندان ‌که قطره باران ‌بر ‌آن آمده ‌بود مروارید گشت و باقی استخوان ماند«3». و ‌آن قول ‌که حکایت کردیم ‌از اهل البیت ‌که: دریاها«4» ‌علی و فاطمه ‌است، ثعلبی‌ّ ‌در تفسیرش بیاورده ‌است ‌به اسناد ‌از سفیان ثوری و سعید جبیر. و اهل اشارت گفتند: مَرَج‌َ البَحرَین‌ِ ‌اینکه دو دریا یکی معرفت دل ‌است و [یکی]«5» معصیت [109- پ] نفس- بَینَهُما بَرزَخ‌ٌ لا یَبغِیان‌ِ، ‌تا معصیت نفس بغی نکند ‌بر معرفت دل. ‌إبن عطا ‌گفت: میان ‌خدا و بنده دو دریاست، یکی دریای نجات و ‌آن«6» ‌است ‌که ‌هر ‌که دست ‌در ‌او زند نجات یابد، و یکی دریای هلاک و ‌آن دنیاست ‌هر ‌که دست ‌در ‌او زند هلاک شود. بَینَهُما بَرزَخ‌ٌ لا یَبغِیان‌ِ میان ‌اینکه ‌هر دو برزخی ‌است و ‌آن وعظ«7» اللّه ‌است ‌فی قلب المسلم وعظ«8» خداست ‌در دل مرد مسلمان. یَخرُج‌ُ مِنهُمَا اللُّؤلُؤُ وَ المَرجان‌ُ، چنان ‌که درّ ‌از دریای«9» ملح ‌بر آید دون عذب، ‌آن جا ‌از عذب ‌بر آید دون ملح، و ‌آن قرآن ‌است ‌که ‌در ‌او علم حلال و حرام ‌است و حوادث و احکام و انواع علوم ‌است. و گفتند: مرج البحرین دنیا و عقباست، بَینَهُما بَرزَخ‌ٌ«10» گور ‌است، بیانه ‌قوله: وَ مِن وَرائِهِم بَرزَخ‌ٌ إِلی یَوم‌ِ یُبعَثُون‌َ«11». لا یَبغِیان‌ِ، ‌تا یکی ‌بر یکی بغی نکند و یکی یکی ‌را نیست نکند. و گفتند: مرج البحرین، دریای عقل و دریای هوا«12». بَینَهُما بَرزَخ‌ٌ ‌من لطف اللّه. یَخرُج‌ُ مِنهُمَا اللُّؤلُؤُ وَ المَرجان‌ُ«13»، ----------------------------------- (1). آج: استخوانی خرما. (2). آج، آد، کا: صدفی. (3). آد، گا: مانده ‌بود. (4). آد، گا: دو دریا. (5). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). کذا: ‌در اساس و آج کا و دیگر نسخه بدلها قرآن. (8- 7). آج و دیگر نسخه بدلها: واعظ. (9). کا: چنان ‌که لؤلؤ ‌از گا: چنان ‌که ‌آن ‌در ‌از دریایی. [.....] (10). آد، گا میان ‌ایشان. (11). سوره مؤمنون (23) آیه 100. (12). آد، گا: هواست. (13). کذا ‌در اساس و آج، آد و دیگر نسخه بدلها توفیق و عصمت ‌است، و گفتند: دریای حیات و دریای ممات ‌است، بینهما برزخ ‌من الاجل.
صفحه : 256 ‌یعنی بالطّاعة«1» و اجتناب المعصیة، و گفتند«2» دریای حجّت و شبهت ‌است. بَینَهُما بَرزَخ‌ٌ، ‌از نظر ‌در«3» دلیل. یَخرُج‌ُ مِنهُمَا اللُّؤلُؤُ وَ المَرجان‌ُ علم و معرفت ‌است ‌به حق و صواب، فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ. وَ لَه‌ُ الجَوارِ المُنشَآت‌ُ فِی البَحرِ کَالأَعلام‌ِ، ‌گفت: و ‌او راست کشتیهای بزرگ. «المنشات»، حمزه و عاصم ‌به روایت مفضّل خواندند: المنشات ‌به کسر «شین»، ‌یعنی ‌آن کشتیها انشاء می‌کنند رفتن ‌را، و باقی قرّاء «منشات» خواندند: ‌به فتح «شین» ‌بر ‌آن معنی ‌که کشتیهاست کرده ساخته [110- ر] مبتدأ، حق ‌تعالی ‌هم ‌بر سبیل تنبیه و تذکیر نعمت ‌گفت: ‌او راست کشتیها«4» ساخته مسخّر ‌در دریا ‌به مانند کوهها و ‌به قدرت ‌او ‌بر آب روان شده‌اند«5»، فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ. کُل‌ُّ مَن عَلَیها فان‌ٍ، آنگه ‌در وعظ گرفت و ‌گفت: ‌هر ‌که ‌بر پشت زمین ‌است فانی شوند«6»، و مذهب درست ‌آن ‌است ‌که چون خدای ‌تعالی خواهد ‌که عالم ‌با فنا برد معنی«7» بیافریند ‌که ‌آن ‌را فناء گویند ‌لا ‌فی محل‌ّ ‌تا همه موجودات [از]«8» اجسام و اعراض فانی شوند، امّا اجسام بضدّیت و اعراض ‌به جاری [مجرای]«9» ضدیّت ‌بر سبیل تبع، لعدم ‌ما یحتاج إلیه. و فنا ضدّ جواهر ‌باشد ----------------------------------- (1). آد، کا، گا: ‌یعنی اداء الطّاعة. (2). کا دریا. (3). گا: و. (4). آد: کشتیهاست مبتدا کرده کا، گا: کشتیهاست کرده مبتدا. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: ‌شده. (6). آد، کا، گا: شود. (7). اساس ندارد ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). آد، گا: تعیّنی. (9). اساس، آج: ندارد، ‌با توجّه ‌به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 257 و ‌در افنای همه عالم یک جزو فنا«1» کفایت ‌باشد ‌برای ‌آن ‌که ‌او«2» لافی محل ‌باشد ‌که ‌او ضدّ محل ‌است، و ‌به وجود ‌او عدم محال ‌باشد، و چون لافی محل ‌باشد اختصاص ندارد«3» حکم ‌او ‌در افناء ‌با ‌هر جوهری همان ‌باشد ‌که ‌با دیگر. ‌پس همه جواهر ‌به یک فنا فانی شود لعدم الاختصاص، و ‌از ‌آن جا درست شود«4» ‌که فنای بعضی احیا«5» ‌با بقای بعضی روا نباشد، و ‌قوله: کُل‌ُّ مَن عَلَیها فان‌ٍ، کنایت ‌است ‌عن ‌غیر مذکور لعلم المخاطبة«6»، و مثله ‌قوله: ما تَرَک‌َ عَلَیها مِن دَابَّةٍ«7» و: ما تَرَک‌َ عَلی ظَهرِها مِن دَابَّةٍ«8»، و المراد ‌علی الارض و ‌علی ظهر الارض، و قول النّاس: ‌ما علیها اکرم ‌من فلان [110- پ] و ‌ما ‌بین ‌لا بیتها«9» خیر ‌منه یعنون حرّتی المدینة. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: چون ‌اینکه آیت آمد، فرشتگان گفتند: هلک اهل الارض اهل زمین هلاک شدند، خدای ‌تعالی آیت فرستاد«10»: کُل‌ُّ شَی‌ءٍ هالِک‌ٌ إِلّا وَجهَه‌ُ«11»، ‌ایشان نیز بدانستند ‌که هلاک خواهند شدن. امّا ‌قوله: إِلّا وَجهَه‌ُ، ‌یعنی الّا ذاته و نفسه. و وجهه«12» ‌در کلام عرب ‌بر وجوه مختلف آمد: یکی روی آدمی و دیگر حیوانات ‌که حواس‌ّ ‌بر اوست، دیگر: وجه الشی‌ء اوّله و صدره، ‌قال اللّه ‌تعالی: آمِنُوا بِالَّذِی أُنزِل‌َ عَلَی الَّذِین‌َ آمَنُوا وَجه‌َ النَّهارِ«13»، أی اوّله، و ‌قال ربیع ‌بن زیاد: ‌من ‌کان مسرورا بمقتل مالک فلیأت نسوتنا بوجه نهار و «وجه» ‌به معنی اخلاص فعل ‌باشد و قصد ‌به عبادت، و ‌منه ----------------------------------- (1). آد، گا: عالم جزوی ‌از فنا. [.....] (2). کا ‌به معنی. (3). کا و چون اختصاص ندارد. (4). کا: شود. (5). آد، کا، گا: اجسام. (6). آد، کا، گا: المخاطب ‌به. (7). سوره نحل (16) آیه 61. (8). سوره ملائکه (35) آیه 45. (9). اساس، آج: ‌ما ‌من لایتها، ‌با توجّه ‌به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). آد، کا، گا و یبقی وجه ربّک. (11). سوره قصص (28) آیه 88. (12). آد، کا، گا: وجه. (13). سوره آل عمران (3) آیه 72.
صفحه : 258 ‌قوله«1»: وَجَّهت‌ُ وَجهِی‌َ«2» ...، أی اخلصت عبادتی للّه، و ‌قوله: وَ مَن أَحسَن‌ُ دِیناً مِمَّن أَسلَم‌َ وَجهَه‌ُ لِلّه‌ِ«3» و ‌قوله: وَ مَن یُسلِم وَجهَه‌ُ إِلَی اللّه‌ِ«4»، و ‌قال الفرزدق: و اسلمت وجهی حین شدّت رکائبی ‌الی ال مروان بنات المکارم و انشد«5» الفرّاء: استغفر اللّه ذنبا لست محصیه رب‌ّ العباد الیه الوجه و العمل أی القصد، و ‌منه ‌قوله«6» فَأَقِم وَجهَک‌َ لِلدِّین‌ِ«7»، و «وجه» ‌به معنی احتیال آمد ‌فی قولهم: ‌ما الوجه ‌فی ‌هذا الامر، أی ‌ما الحیلة ‌فیه. و «وجه» ‌به معنی مذهب و جهت و ناحیت ‌باشد، ‌قال حمزة ‌بن بیض الحنفی‌ّ: أی‌ّ الوجوه انتجعت قلت ‌له لای‌ّ وجه الّا ‌الی الحکم متی یقل حاجبا سرادقه ‌هذا ‌إبن بیض بالباب یبتسم و وجه آمده [111- ر] ‌است ‌به معنی قدر و منزلت، و ‌منه قولهم: لفلان وجه عریض و: فلان أوجه ‌من فلان، أی اعظم قدرا و جاها، و فلان وجیه و ‌هو أوجه ‌منه، و: اوجهه السلطان اذ جعل ‌له جاها، ‌قال امرؤ القیس: و نادمت قیصر ‌فی ملکه فأوجهنی«8» و رکبت البریدا و وجه نیز«9» رئیس مقدّم ‌باشد، یقال: فلان وجه القوم و هؤلاء وجوه القوم و اعیانهم، و وجه الشی‌ء نفسه و ذاته، ‌قال حبیب ‌بن جندل السعدی‌ّ: و نحن حفرنا الحوفزان بطعنة فأفلت منها وجهه عند نهد أی افلته و نجّاه، و ‌منه قولهم: أفعل ‌ذلک لوجهک، أی لک، و ‌منه«10»: ----------------------------------- (1). اساس، آج، آد، گا: قولهم، ‌با توجه ‌به کا تصحیح شد گا، کا ‌تعالی. (2). سوره انعام (6) آیه 79. [.....] (3). سوره نساء (4) آیه 125. (4). سوره لقمان (31) آیه 22. (5). آد، کا: و ‌قال. (6). آد، گا ‌تعالی. (7). سوره روم (30) آیه 43. (8). آج: و اوجهنی. (9). آد، گا ‌به معنی. (10). آد، گا ‌قوله ‌تعالی.
صفحه : 259 وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ ناضِرَةٌ، إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ«1»، و: وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ باسِرَةٌ«2» و: وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ ناعِمَةٌ«3»، مراد ‌به ‌اینکه جمله ذوات‌اند و اصحاب وجوه، و ‌منه ‌قوله«4»: کُل‌ُّ شَی‌ءٍ هالِک‌ٌ إِلّا وَجهَه‌ُ«5»، و ‌قوله«6» ‌فی ‌هذه الایة: وَ یَبقی وَجه‌ُ رَبِّک‌َ، أی یبقی ‌هو- جل‌ّ جلاله. ذُو الجَلال‌ِ وَ الإِکرام‌ِ خداوند بزرگواری و گرامی کردن بندگان. محمّد ‌بن کعب القرظی‌ّ ‌گفت: یک روز ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌بر سبیل امتحان کعب الأحبار«7» ‌را ‌گفت: یا کعب؟ ذُو الجَلال‌ِ وَ الإِکرام‌ِ ، «اکرام» می‌دانیم، «جلال» چه ‌باشد! ‌گفت: تن و جان ‌من فدای تو باد؟ ‌ما ‌در کتب چنین یافتیم ‌که: جلال نام بهشتی ‌است محیط ‌به عرش رب‌ّ العزّة. ‌گفت: دانی«8» میان ‌آن بهشت و ‌اینکه بهشت، ‌که بندگان«9» ‌در ‌او باشند، چند ‌است! ‌گفت: هفتصد ساله راه ‌است. ‌گفت: جبرئیل- ‌علیه ‌السلام- (111- پ) فرود آمد و ‌گفت: راست می‌گوید. معاذ جبل ‌گفت: یک روز ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌به مردی بگذشت ‌که نماز می‌کرد و می‌گفت: یا ذا الجلال و الاکرام؟ ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- فرمود دعایش ‌را اجابت آمد. أنس مالک روایت کرد ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: 10» ألظّوا« بیا ذا الجلال و الإکرام ، ‌گفت: پناه ‌با«11» ‌اینکه کلمه دهی«12». ‌أبو سعید المغربی«13» ‌گفت مردی مقعد ‌بود پیوسته می‌گفتی: یا ذا الجلال و الاکرام، ندا آمد«14» ‌که: شنیدیم آوازت، حاجت بگو«15». فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ. یَسئَلُه‌ُ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ کُل‌َّ یَوم‌ٍ هُوَ فِی شَأن‌ٍ، حق ‌تعالی ‌در ‌اینکه ----------------------------------- (1). سوره قیامت (75) آیه 22 و 23. (2). سوره قیامت (75) آیه 24. (3). سوره غاشیه (88) آیه 8. (6- 4). آد، گا ‌تعالی. (5). سوره قصص (28) آیه 88. (7). آد، گا ابی‌ّ کعب. [.....] (8). آج و دیگر نسخه بدلها ‌تا. (9). آج: مردمان. (10). کذا ‌در اساس، آج، آد. (11). اساس و آج ‌گفت، ‌که زائد می‌نمود. (12). آج و دیگر نسخه بدلها: دهید. (13). کا: المقبری. (14). کا ‌او ‌را. (15). آد، گا: حاجت چیست بخواه کا: حاجت ‌را بخواه.
صفحه : 260 آیت استغنای ‌خود ‌گفت باز خلق«1» و احتیاج ‌ایشان ‌با ‌او، ‌گفت: ‌هر ‌که ‌در آسمان و زمین ‌است ‌از فرشته و آدمی و جنّی، ‌از ‌او می‌خواهند و ‌از ‌او سؤال می‌کنند، و هیچ کس ‌را ‌از ‌او گزیر نیست. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: اهل آسمان ‌از ‌او آمرزش خواهند روزی نخواهند، و اهل زمین روزی خواهند و مغفرت. کُل‌َّ یَوم‌ٍ هُوَ فِی شَأن‌ٍ، ‌گفت ‌که ‌هر روز«2» ‌او ‌در کاری و شأنی ‌است. مقاتل ‌گفت ‌که آیت ‌در جهودان آمد ‌که گفتند خدای ‌تعالی روز شنبه هیچ حکم نکند. خدای ‌تعالی ‌اینکه آیت فرستاد و ‌گفت: ‌او ‌هر روز ‌در شأنی و کاری ‌است. ‌عبد اللّه ‌بن مسیّب روایت کرد ‌که: ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌اینکه آیت ‌بر ‌ما خواند، ‌ما گفتیم: یا ‌رسول اللّه؟ ‌آن کدام شأن و کار ‌است! ‌گفت: یغفر ذنبا و یفرّج کربا [211- ر] و یرفع قوما و یضع آخرین ، ‌گفت: گناهی می‌آمرزد و غمی باز می‌برد، و گروهی ‌را برمی‌دارد«3» و گروهی ‌را فرو می‌برد«4». سعید جبیر ‌گفت ‌از ‌عبد اللّه عبّاس ‌که: اوّل چیزی ‌که خدای ‌تعالی آفرید لوحی ‌بود ‌از درّی سپید کنارهای ‌او«5» یاقوت سرخ و قلمی ‌از نور و کتابت ‌او ‌از نور. خدای ‌تعالی ‌در شبانه روزی«6» سیصد و شصت بار ‌به ‌آن لوح نظر کند، ‌به ‌آن نظرها کارها کند«7» ‌از مصالح خلقان روزی دهد و خلق آفریند، و مرگ دهد و زندگانی دهد«8»، و اعزاز کند و اذلال کند، فذلک ‌قوله: کُل‌َّ یَوم‌ٍ هُوَ فِی شَأن‌ٍ. مجاهد ‌گفت و عبید عمیر«9»: ‌از شأن ‌او ‌آن ‌است ‌که اجابت خوانندگان کند و عطا دهد سایلان ‌را، و اسیران ‌را خلاص دهد، و بیماران ‌را شفا دهد، و گناهان بیامرزد و توبه تایبان بپذیرد. ----------------------------------- (1). آج: ‌با خلق آد، کا، گا: ‌از خلق. (2). کا، گا: روزی. (3). کا: بلند می‌گرداند. (4). گا: فرو می‌گذارد. (5). کا: ‌از. (6). آد، کا، گا: شبانروزی. [.....] (7). آد، کا: ‌در ‌آن نظر کارها کند. (8). گا: بخشد. (9). آد، کا، گا: عبید ‌بن عمیر گفتند.
صفحه : 261 سفیان عیینه ‌گفت: روزگار بنزدیک خدای دو روز ‌است«1»: مدّت ایّام دنیاست و«2» روز قیامت. شأن ‌او ‌در مدّت ایّام دنیا اختبار ‌است ‌به امر و نهی و احیاء و اماتت و عطا و منع، و شأن ‌او ‌در قیامت جز ‌او حساب و ثواب عقاب ‌باشد. حسین ‌بن فضل«3» ‌گفت: سوق المقادیر ‌الی المواقیت قضاها«4» ‌به اوقات ‌خود می‌راند، و گفتند: شأن ‌او ‌آن ‌است ‌که ‌هر روز سه لشکر ‌از سه جای برانگیزد«5»، گروهی ‌را ‌از أصلاب پدران ‌به أرحام مادران رساند، و گروهی ‌را ‌از أرحام مادران ‌به پشت زمین رساند، و گروهی ‌را ‌از پشت زمین ‌به شکم زمین رساند، آنگه روز قیامت همه پیش ‌او مجتمع شوند«6». ربیع أنس ‌گفت: گروهی ‌را بیافریند و گروهی ‌را روزی دهد و گروهی [112- پ] ‌را رعایت کند و گروهی ‌را هدایت کند و گروهی ‌را بمیراند. سوید جبله«7» ‌گفت: یعتق رقابا و یقحم عقابا و یعطی رغابا گردنها آزاد کند و ‌به عقبه ها بگزراند«8» و مرغوباتی«9» بدهد، بعضی دگر گفتند: جمع کند و تفریق و عطا دهد«10» و حرمان و هدایت کند و اضلال. ابو سلیمان الدّارانی‌ّ ‌گفت: شأن ‌او ‌آن ‌است ‌که منافع ‌به تو می‌رساند و مضارّ ‌از تو می‌بگرداند«11». ‌پس تو غافل مباش ‌از اطاعت ‌آن ‌که ‌از تو غافل نیست. و همچنین ‌گفت ‌در ‌اینکه آیت«12»: ‌کل یوم لله ‌الی العبید ‌بر جدید. گفتند: بعضی امرا و زیر ‌خود ‌را ‌از ‌اینکه آیت بپرسید. ‌او«13» ندانست ‌تا چه گوید، ‌گفت: یا ----------------------------------- (1). آد، گا یکی. (2). آد، گا دوم. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: حسین ‌بن الفضل. (4). آد، گا ‌را. (5). کا: برمی‌انگیزاند آج و دیگر نسخه بدلها ‌به سه جای. (6). آد، گا: جمع گرداند. (7). همه نسخه بدلها: سوید ‌بن جبله. (8). همه نسخه بدلها: بگذراند. (9). آد، گا: مرغوبات. (10). آد و امساک کند ‌بر قدر. (11). آج: ‌از تو بگذراند. [.....] (12). کذا ‌در اساس و همه نسخه بدلها، عبارت ‌بعد ‌از کلمه (13). آد، گا ‌بر فور. «آیه» نیست.
صفحه : 262 امیر مرا یک امروز«1» مهلت ده. ‌گفت: دادم. وزیر ‌با خانه آمد دلتنگ، ‌در جمله غلامان غلامی داشت سیاه ‌گفت: یا مولایی چرا دلتنگی! ‌گفت: تو ‌را ‌از ‌آن چه«2»! و زجر کرد ‌او ‌را. ‌گفت: یا مولایی، بگوی«3» ‌باشد ‌که خدای ‌تعالی ‌اینکه فرج ‌بر دست ‌من سهل کند. ‌گفت: چنین حالی«4» ‌است. ‌گفت: برو و امیر ‌را بگوی مرا غلامی سیاه ‌است تفسیر ‌اینکه آیت می‌داند. وزیر برفت و بگفت. امیر ‌گفت: غلام ‌را حاضر کن«5». حاضر کردند. ‌گفت: یا امیر شأن خدای ‌آن ‌است ‌که: یولج اللیل ‌فی النهار و یولج النهار ‌فی اللیل و یخرج الحی ‌من المیت و یخرج المیت ‌من الحی، و یشفی سقیما و یسقم سلیما و یبتلی معافی و یعافی مبتلی و یعزّ ذلیلا و یذل‌ّ عزیزا و یفقر غنیّا و یغنی فقیرا، ‌گفت شأن ‌او ‌آن ‌است ‌که شب برد و روز آرد و روز برد و شب آرد و بمیراند و زنده کند و بیماری«6» ‌را شفا دهد و تن درستی«7» ‌را بیماری دهد و عافیت دهد و ابتلا کند و عزیز کند [113- ر] و ذلیل کند و درویشی دهد و توانگری دهد. امیر ‌گفت: احسنت یا غلام؟ آنگه بفرمود ‌تا جامه وزیر بیرون کنند و ‌در غلام پوشند. و غلام ‌را ‌به جای خواجه بنشانید. غلام ‌گفت«8»: یا مولای ‌هذا«9» ‌من شأن اللّه ‌اینکه ‌هم ‌از شأن خداست و «شأن» کاری ‌بود ‌که ‌آن ‌را قدر و منزلتی ‌بود. فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ، سَنَفرُغ‌ُ لَکُم أَیُّه‌َ الثَّقَلان‌ِ، آنگه تهدید ‌به حد رسانید ‌گفت: ‌من ‌با ‌شما پردازم ای جن‌ّ و انس. ‌در قراءت ‌عبد اللّه مسعود چنین ‌است: و انّی سأفرغ الیکم. و اعمش خواند: سیفرغ، ‌علی الفعل المجهول. ----------------------------------- (1). آد، گا: یک روز. (2). آد، گا: چیست! (3). آج، آد، گا ‌که. (4). کا: حالت. (5). آج: کنید غلام ‌را. (6). آد، گا: بیماران. (7). آد، گا: تندرستان. (8). آد، گا: جامه خواجه ‌او بیرون کرد و ‌در غلام پوشانید و ‌از ‌آن غلام ‌در خواجه پوشید و غلام ‌را بنشاند و خواجه ‌را ‌بر پای بداشت، غلام ‌در خواجه نگاه کرد و ‌گفت. (9). آد ایضا.
صفحه : 263 اعرج خواند، ‌به فتح النون و الرّای. کسایی ‌گفت: ‌اینکه لغت تمیم ‌است حمزه و کسایی و خلف خواندند: سیفرغ ‌به فتح « یا » و ضم‌ّ «را» ‌علی اضافة الفعل ‌الی اللّه ‌تعالی ‌علی الخبر ‌عن المغایبة«1»، ‌با ‌شما پردازد خدای ‌تعالی، و باقی قرّاء ‌به «نون» مفتوح و ضم‌ّ «را» ‌علی اخبار اللّه ‌عن نفسه. و قراءت کوفیان ‌بر سیاق ‌اینکه ‌است ‌من ‌قوله یَسئَلُه‌ُ و ‌قوله هُوَ فِی شَأن‌ٍ، آنگه ‌در معنی ‌او خلاف کردند: بعضی گفتند، معنی تهدید و وعید ‌است چنان ‌که یکی ‌از ‌ما گوید ‌در شاهد: ‌با تو«2» پردازم ‌یعنی ‌از تو مشغولم و ‌به عقوبت نمی‌رسم«3» تأخیر عقوبت تو نه ‌برای ‌آن ‌است ‌که تو مستحق‌ّ نئی آنگه ‌هم ‌بر ‌اینکه وجه ‌از استعمال خدای ‌تعالی بگفت ‌بر توسّع و ‌اگر چه شغل ‌بر ‌او روا نیست و قایل گوید غیری ‌را: لأفرغن‌ّ لک ‌با تو پردازم و ‌اگر چه مشغول نباشد. و ‌اینکه لفظ ‌در تازی و پارسی متداول ‌است. ‌در تازیان«4» جریر ‌بن خطفی ‌گفت: و لمّا اتّقی القین«5» العراقی‌ّ باسته«6» فرغت ‌الی العبد المقیّد ‌فی الحجل«7» ای [114- ر] قصدت«8» ‌له بسوء و ‌در پارسیان گفتند«9»: صبر ‌است مرا [113- پ] ‌تا ‌به تو«10» پردازم باش. ‌اینکه قول ‌عبد اللّه عبّاس ‌است و ضحّاک، بعضی دگر گفتند: معنی ‌آن ‌است ‌که ‌پس ‌از ترک و امهال ‌بر کار ‌شما اقبال کنم چنان ‌که قائل گوید: فرغت لی و فرغت لشتمی ‌یعنی اخذت ‌فیه. بعضی دگر گفتند ‌اینکه وعد ‌است و ‌هم وعید، وعد ----------------------------------- (1). آد، گا: ‌علی وجه ‌یعنی. (2). آج: ‌تا ‌به تو. (3). آد، گا: و ‌به تو نمی‌رسم، حالیا ‌که عقوبت کنم. [.....] (4). آد، کا، گا: ‌از تازیان. (5). اساس و آج: العین خوانده می‌شود، ‌با توجه ‌به آد و لسان العرب (ماده فرغ) تصحیح شد. (6). اساس و همه نسخه بدلها: رأسه، ‌با توجه ‌به مأخذ شعری و ضبط لسان (ماده فرغ) تصحیح شد. (7). اساس و دیگر نسخه بدلها: بالعجل ‌با توجه ‌به ضبط لسان (ماده فرغ) تصحیح شد. (8). اساس: قصد، ‌با توجه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). آد، گا، کا: و ‌از ارسیان شاعری ‌گفت. (10). اساس، آج: ‌با تو، ‌که ‌با توجّه ‌به وزن شعر و و ضبط آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 264 ‌است مطیعان ‌را ‌به ثواب [و]«1» وعید ‌است عاصیان ‌به عقاب. چون وقت جزای ‌شما ‌در آید ‌به هیچ چیز مشغول نباشم ‌یعنی هیچ کار دیگر نکنم جز جزای ‌شما فعل الرّجل الفارغ الیکم. و ‌اینکه قول حسن ‌است و مقاتل و ‌إبن زید. و الثقلان الجن و الانس، دلیلش ‌قوله ‌تعالی: یا مَعشَرَ الجِن‌ِّ وَ الإِنس‌ِ، چه ‌آن آیت بمثابت تفسیر ‌اینکه آیت ‌است. ‌گفت جن‌ّ و انس ‌را ‌برای ‌آن «ثقل»«2» خواند ‌که ‌ایشان ثقل‌اند«3» ‌بر زمین چون زنده باشند، و ثقل‌اند«4» ‌در شکم زمین چون بمیرند، بیانش ‌قوله ‌تعالی: وَ أَخرَجَت‌ِ الأَرض‌ُ أَثقالَها. بعضی اهل معانی«5» گفتند عرب ‌هر چه ‌آن ‌را وزنی و قدری ‌باشد ثقل خوانند و بیضه«6» شتر مرغ ‌را ثقل خوانند ‌که ‌بر ‌ایشان«7» نفاستی دارد و ‌آن ‌که یابد بدان شاد شود«8». ‌قال الشّاعر: فتذکّرا ثقلا«9» رثیدا ‌بعد ‌ما القت ذکاء یمینها ‌فی کافر و ‌منه قول النّبی- ‌علیه ‌السلام-: انّی تارک فیکم الثّقلین: کتاب اللّه و عترتی، و ‌برای عظمت قدر ‌ایشان ‌آن ‌را «ثقل» خواند. و صادق- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: ‌برای ‌آن ثقل خواند جن‌ّ و انس ‌را ‌که ‌به گناه گران باراند. فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ. یا مَعشَرَ الجِن‌ِّ وَ الإِنس‌ِ إِن‌ِ استَطَعتُم، ‌گفت: ای جماعت انسیان و جنّیان ‌اگر توانی«10» [114- ر] و نگفت: ‌ان استطعتما و ‌اگر چه خطاب ‌با دو گروه ‌است، ردّا ‌الی المعانی«11»، ‌برای ‌آن ‌که ‌هر یکی جماعتی‌اند، و مثله ‌قوله: فَإِذا هُم فَرِیقان‌ِ یَختَصِمُون‌َ«12»، و ‌قوله: هذان‌ِ خَصمان‌ِ اختَصَمُوا فِی رَبِّهِم«13». ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، ‌از آج افزوده شد. (2). کا: ثقلان. (4- 3). آد، گا: ثقیل‌اند. (5). آد، گا: اهل علم. (6). آد، کا، گا: خایه. (7). آد، کا، گا: نزد ‌ایشان ‌به قدر. (8). آد، گا، کا: چون بیابند بدان شادمانه شوند. [.....] (9). اساس: ثقل، ‌با توجه ‌به لسان (ماده ثقل) تصحیح شد. (10). آج و دیگر نسخه بدلها: توانید. (11). آج و دیگر نسخه بدلها: المعنی. (12). سوره نمل (27) آیه 45. (13). سوره حج (22) آیه 19.
صفحه : 265 أَن تَنفُذُوا مِن أَقطارِ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ فَانفُذُوا، ‌گفت: ای جن و انس ‌اگر توانی«1» ‌که ‌به اطراف آسمان و زمین برون شوی«2» و ‌از ‌من بجهی«3» بکنی«4» و بروی«5». و واحد الأقطار، «قطر»، و ‌اینکه ‌هم ‌بر سبیل تهدید ‌است، ‌یعنی ‌اگر توانی«6» ‌که ‌از قبضه قدرت ‌من برون شوی«7»، بروی ‌که«8» جز ‌به حجّت نتوانی«9» شدن. گفتند: ‌اینکه قول، خدای ‌تعالی ‌ایشان ‌را روز قیامت گوید: ضحّاک ‌گفت: ‌اینکه ‌در دنیاست، ‌یعنی ‌اگر توانی«10» ‌که ‌از مرگ بگریزی«11» [بگریزی«12»]«13» ‌تا ‌به ‌شما نرسد و سلطانی«14» حجّت ‌باشد. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت و عطا ‌که معنی ‌آن ‌است ‌که ‌از ملک و سلطان«15» ‌من برون نتوانید شدن، و گفتند: معنی ‌آن ‌است ‌که إلّا ‌إلی سلطانی، کقوله: وَ قَد أَحسَن‌َ بِی«16»، أی الی‌ّ، و ‌قال کثیّر: اسیئی بنا ‌او احسنی ‌لا ملومة لدینا و ‌لا مقلیّة ‌ان تقلّت ‌إلی که فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ، ‌در خبر ‌است ‌که: روز قیامت خلایق ‌را جمع کنند و فرشتگان گرد ‌ایشان«17» بایستند و زبانه ‌از دوزخ ‌بر آید ‌به مانند حصاری ‌از آتش گرد ‌ایشان ‌در آید. آنگه حق ‌تعالی گوید: یا مَعشَرَ الجِن‌ِّ وَ الإِنس‌ِ«18»، ‌ذلک ‌قوله: یُرسَل‌ُ عَلَیکُما شُواظٌ مِن نارٍ وَ نُحاس‌ٌ، ‌گفت: فرو گذارند ‌بر ‌شما درفشی ‌از ----------------------------------- (1). آج، و دیگر نسخه بدلها: توانید. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: شوید. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: بجهید. (4). آج، کا: بکنید آد: بگریزید. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: بروید. (10- 6). آج و دیگر نسخه بدلها: توانید. (7). آج: شوید آد: روید ‌که. (8). آد: بروید. (9). آج و دیگر نسخه بدلها: نتوانید. [.....] (12- 11). آج و دیگر نسخه بدلها: بگریزید. (13). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها و فحوای نسخه اساس افزوده شد. (14). آج و دیگر نسخه بدلها: سلطان. (15). آد، گا: ‌از مملکت و سلطنت. (16). سوره یوسف (12) آیه 100. (17). آج بگردند و. (18). آد، کا الایه و.
صفحه : 266 آتش«1»، مجاهد ‌گفت: ‌آن درفش سبز ‌بود کز«2» سر آتش بتابد، ‌قال حسّان ‌بن ثابت: هجوتک فاختضعت لها بذل‌ّ بقافیة تأجّج کالشواظ و ‌قال رؤبة: ان‌ّ ‌لهم ‌من وقعنا أقیاظا [411- پ] و نار حرب تسعر الشواظا ضحّاک ‌گفت: دودی ‌باشد کز درفش آتش ‌بر آید ‌که نه دود هیزم ‌باشد، و بیشتر مفسّران گفتند: درفشی ‌باشد بی دود. ‌إبن کثیر و ‌إبن ابی اسحاق «شواظ» خواندند ‌به کسر «شین»، و باقی قرّاء «شواظ» ‌به ضم‌ّ «شین»، و هما لغتان مثل، صوار و صوار. وَ نُحاس‌ٌ، ‌إبن کثیر و ابو عمرو خواندند «نحاس» ‌به کسر «سین» عطفا ‌علی «نار»، و دگر قرّاء ‌به رفع خواندند عطفا ‌علی «شواظ»، سعید جبیر ‌گفت: «نحاس» ‌اینکه جا دود ‌است، و ‌اینکه روایت ابو صالح ‌است ‌از ‌عبد اللّه عبّاس، ‌قال النّابغة: یضی‌ء کضوء السّراج السلی ط ‌لم یجعل اللّه ‌فیه نحاسا أی دخانا، و أصمعی‌ّ ‌گفت: ‌از اعرابی شنیدم«3» ‌که «سلیط» روغن سنام«4» ‌باشد و ‌آن ‌را دودی نبود. مجاهد و قتاده گفتند: مس گداخته ‌باشد، خدای ‌تعالی بفرماید ‌تا مس گدازند و ‌به سرایشان«5» فرو گذارند، و ‌اینکه روایت عوفی ‌است ‌از ‌عبد اللّه عبّاس. مقاتل ‌گفت: ‌آن پنج جوی ‌است«6» مس گداخته ‌از زیر عرش بیرون می‌آید و ‌به سر اهل دوزخ«7» فرو می‌شود، سه جوی ‌بر مقدار شب«8» می‌رود و دو ----------------------------------- (1). آد، گا دوزخ. (2). گا: ‌که ‌از. (3). اساس: شنید، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). کذا: ‌در اساس و همه نسخه بدلها تفسیر قرطبی (17/ 172): دهن السمسم. (5). آد، گا: دوزخیان. (6). آج و دیگر نسخه بدلها ‌از. (7). آد، گا: ‌به سر دوزخیان. [.....] (8). آد، گا سیاه.
صفحه : 267 جوی ‌بر مقدار روز«1». ‌عبد اللّه مسعود ‌گفت: دردی زیت ‌باشد«2». کسائی ‌گفت: ‌آن ‌را بوی ‌باشد بغایت کریه. فَلا تَنتَصِران‌ِ انتقام نتوانید کشید«3» و قوّت ‌آن ندارید، فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ. فَإِذَا انشَقَّت‌ِ السَّماءُ، ‌گفت: چون شکافته شود آسمان و درها ‌در ‌او پدید آید و فرشتگان ‌به ‌او«4» فرود آیند، بیانه: وَ یَوم‌َ تَشَقَّق‌ُ السَّماءُ بِالغَمام‌ِ«5»فَکانَت«7» [115- ر] وَردَةً گلی شود، ‌یعنی گلگون شود، سرخ شود ‌به رنگ گل. فرّاء ‌گفت و زجّاج: ‌به رنگ اسب گلگون شود، یقال: فرس ورد و وردة. و «الوردة» ‌فی ‌الآیة واحدة الورد، ‌اینکه قول ‌عبد اللّه عبّاس ‌است، و قتاده و ضحّاک و ربیع گفتند ‌که: ‌به لون«8» اسب ورد ‌باشد. ‌در ربیع کمیتی زرد بام«9» ‌باشد، چون زمستان پدید آید و هوای سرد ‌بر ‌او وزد کمیتی سرخ شود، چون زمستان سرد شود کمیتی أغفر«10» شود. حق ‌تعالی ‌گفت: آسمان عند انشقاق متلوّن شود ‌به مانند ‌اینکه اسب ‌که متلوّن شود ‌به اختلاف فصول. مجاهد و ‌أبو العالیه گفتند: چون روغن شود، و ‌اینکه روایت شیبان ‌است ‌از قتاده، ‌قال: الدّهان، الدهن، و ‌قیل: الدّهان جمع الدهن. و روغنها ‌را الوان مختلف ‌باشد، تشبیه کرد آسمان ‌را ‌در تلوّن ‌به تلوّن روغنها و انواع ‌آن. ----------------------------------- (1). آد، گا: سپید. (2). آد، گا دوی ‌باشد گندیده منتن. (3). آد، کا، گا: کشیدن. (4). آد، گا: فرشتگان بدان درها. (6- 5). سوره فرقان (25) آیه 25. (7). اساس و همه نسخه بدلها: فصارت ‌که ‌با توجّه ‌به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (8). آد، گا: ‌به رنگ. (9). کذا: ‌در اساس و همه نسخه بدلها چاپ شعرانی (10/ 398): زرد فام. (10). آد، کا، گا: اغبر.
صفحه : 268 عطا ‌گفت: مراد روغن زیت ‌است ‌که ‌به یک ساعت ‌به چندان لون بگردد. ‌إبن جریج ‌گفت: مراد ‌آن ‌است ‌که گداخته شود چون روغن، و ‌آن آنگاه ‌بود ‌که گرمای دوزخ ‌به ‌او رسد. مقاتل ‌گفت: ‌به لون روغن صافی شود مؤرّج ‌گفت: چون گل سرخ شود. کلبی‌ّ ‌گفت: چون أدیم سرخ شود«1»، ‌گفت: ‌اینکه لفظ واحد ‌است، و جمعه: أدهنة و دهن، کحمار و أحمرة و حمر، و تلخیص جمله اقوال راجع ‌است ‌با دو وجه: یکی ‌آن ‌که تشبیه کرد آسمان ‌را ‌در رنگ یا ‌در تلوّن ‌به گل و روغن- ‌که ‌هر دو ‌به الوان مختلف باشند- و وجه دیگر ‌آن ‌که: ‌به لون تشبیه کرد ‌به گل و ‌به گداختگی ‌به روغن. ‌در خبر ‌است ‌که: شبی ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌به جوانی رسید ‌که نماز می‌کرد و ‌اینکه [115- پ] آیت می‌خواند و می‌گریست و می‌گفت: ویحی ‌من یوم تنشق ‌فیه السماء وای ‌من ‌آن روز ‌که آسمان شکافته شود. ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: ای جوان ‌به ‌آن خدایی ‌که جان ‌من ‌به دست اوست ‌که فرشتگان ‌از گریه تو بگریستند. فَیَومَئِذٍ لا یُسئَل‌ُ عَن ذَنبِه‌ِ إِنس‌ٌ وَ لا جَان‌ٌّ، حسن و قتاده گفتند: روز قیامت گناهکاران ‌را ‌از گناهشان نپرسند، ‌برای ‌آن ‌که خدای ‌تعالی داند و فرشتگان برایشان نوشته باشند، و ‌اینکه روایت عوفی ‌است ‌از ‌عبد اللّه عبّاس. و روایت دیگر ‌از ‌او ‌آن ‌است ‌که: فرشتگان ‌ایشان ‌را نپرسند ‌از گناهشان، ‌برای ‌آن ‌که ‌ایشان ‌را ‌به سیماشان«2» بشناسند ‌أبو العالیه ‌گفت: معنی ‌آن ‌است ‌که بی‌گناه ‌را ‌از گناهکار نپرسند. ‌اگر گویند: چون جمع کنی«3» میان ‌اینکه آیت و آیاتی ‌که متضمّن ‌است سؤال ‌را ‌من ‌قوله: فَوَ رَبِّک‌َ لَنَسئَلَنَّهُم أَجمَعِین‌َ، عَمّا کانُوا یَعمَلُون‌َ«4»، و ‌قوله: ----------------------------------- (1). آد، کا، گا و. (2). آد، کا، گا: ‌به سیما. (3). آج: کنید. (4). سوره حجر (15) آیه 92 و 93. [.....]
صفحه : 269 وَ قِفُوهُم إِنَّهُم مَسؤُلُون‌َ«1» و مانند ‌اینکه ‌تا مناقضه زایل شود! گوییم ‌از ‌اینکه«2» چند جواب گفتند: یکی ‌آن ‌که ‌عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند: فرشتگان نپرسند ‌از ‌ایشان ‌که گناه کردی«3» یا نه، چه ‌ایشان بهتر دانند و صحیفه‌ها«4» ‌به خفط«5» ‌ایشان ‌باشد ‌ایشان ‌را ‌از ‌آن بپرسند«6» ‌که چرا کردی«7» و چرا مخالفت فرمان خدای کردی«8». و جواب دیگر ‌آن ‌است ‌که عکرمه ‌گفت: ‌در قیامت مواقف بسیار باشند«9»، یک موقف موقف سؤال ‌بود، ‌آن جا بپرسند و ‌در دگر مواقف«10» نپرسند، جوابی دیگر ‌آن ‌است ‌که«11»: ‌ایشان ‌را سؤال کنند ‌از گناه ‌خود، و سؤال [116- ر] نکنند ‌از گناه دیگران. فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ یُعرَف‌ُ المُجرِمُون‌َ بِسِیماهُم، ‌گفت: گناهکاران ‌را بشناسند ‌به سیما و علامت، و ‌آن علامت ‌آن ‌باشد ‌که سیاه روی و ازرق چشم باشند، و «سیماء» مقصور ‌باشد «و سیمیاء» ممدود، و هما العلامة. فَیُؤخَذُ بِالنَّواصِی وَ الأَقدام‌ِ موی پیشانی«12» بگیرند و پایهای ‌ایشان«13»، و ‌ایشان ‌را ‌بر روی ‌به دوزخ کشند«14»، آنگه ‌ایشان ‌را گویند: هذِه‌ِ جَهَنَّم‌ُ الَّتِی یُکَذِّب‌ُ بِهَا المُجرِمُون‌َ ‌اینکه ‌آن دوزخ ‌است ‌که کافران«15» ‌آن ‌را ‌به دروغ داشتند. یَطُوفُون‌َ بَینَها وَ بَین‌َ حَمِیم‌ٍ آن‌ٍ ‌اینکه کافران می‌گردند میان ‌اینکه دوزخ و میان ----------------------------------- (1). سوره صافّات (37) آیه 24. (2). آد، گا: گوییم ‌اینکه ‌را. (3). آج: گناه دارید آد، کا، گا: گناه کردید. (4). اساس، آج، کا: صحیفها/ صحیفه‌ها. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: ‌به خطّ. (6). آد، کا: نپرسند. (8- 7). آج، آد، گا: کردید. (9). آج، آد، گا: ‌باشد. (10). آج: موقف. (11). آد، کا، گا ‌هم ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت ‌که ‌ایشان ‌را سؤال راحت و کرامت نکنند، سؤال تعنیف و ملامت کنند. جواب دیگر ‌آن ‌است ‌که ابو العالیه ‌گفت سؤال کنند. (12). آج ‌ایشان. (13). آد، گا: پایهاشان. (14). آد، گا: و ‌بر روی کشند ‌تا ‌به دوزخ. (15). آد، گا و کافران. [.....]
صفحه : 270 آبی گرم تافته ‌که گرمای ‌او بغایت رسیده ‌باشد. قتاده ‌گفت: آبی ‌باشد ‌که ‌از آنگه ‌که خدای ‌تعالی آسمان و زمین آفرید، تابند«1»، ‌گفت حال ‌ایشان ‌از دو بیرون نباشد: یا ‌در جحیم باشند [ یا ‌در حمیم]«2»، یا ‌در آتشی افروخته یا ‌در آبی تافته. کعب الأحبار ‌گفت: وادیی ‌از وادیهای دوزخ ‌باشد ‌که خون و ریم اهل دوزخ ‌در ‌او شود«3»، ‌اینکه کافران ‌را ببرند بند ‌بر نهاده ‌در ‌آن جا اندازند، چون یک بار«4» فرو شوند، بندها و اوصال ‌ایشان ‌از یکدیگر جدا شود، ‌ایشان ‌را ‌از ‌آن جا ‌بر آرند نیم مرده و پاره پاره گشته، خدای ‌تعالی دگر باره ‌ایشان ‌را باز آفریند خلقی نو، ‌ایشان ‌را ‌از ‌آن جا ‌در آتش بخشیده«5» فگنند«6»، دأب ‌ایشان ‌هم چنین ‌باشد، میان ‌اینکه و ‌آن [116- پ] می‌گردانندشان، فذلک ‌قوله: یَطُوفُون‌َ بَینَها وَ بَین‌َ حَمِیم‌ٍ آن‌ٍ، فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ. ‌اگر گویند: ‌در ‌اینکه آیات ‌که رفت ‌از ذکر دوزخ و اعلام و اهوال قیامت، چه نعمت ‌است ‌تا خدای ‌تعالی ‌به ‌آن تقریر کند ‌با جن‌ّ و انس و گوید: فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ! جواب گوییم: ‌در ‌او نعمتی جزیل«7» جسیم هست دینی، و ‌آن ‌آن ‌است ‌که: وعید و تهدید ‌به ذکر دوزخ و اهوال قیامت و ذکر ‌آن و تقریر و تذکیر ‌آن، ‌در ‌او لطفی ‌بود ‌که ‌ایشان ‌را ‌به طاعت نزدیک کند و ‌از معصیت باز دارد، ‌اینکه باعث ‌بود ‌بر ایمان و صارف ‌بود ‌از کفر، و ‌اینکه غایت نعمت ‌باشد ‌در دین ‌که ‌ایشان ‌را ‌به ثواب رساند و ‌از عقاب برهاند. وَ لِمَن خاف‌َ مَقام‌َ رَبِّه‌ِ جَنَّتان‌ِ«8»، وصف ثواب اهل بهشت کرد«9»، ‌گفت: ‌آن ‌را کز«10» ----------------------------------- (1). آد، گا: آفریده می‌تابند کا: آفرید می‌تابند. (2). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آد، گا: ‌در ‌او می‌رود. (4). آد بدان کا ‌به ‌او گا، ‌در ‌آن. (5). کا: شخیده. (6). کا: افکند. (7). آد، کا، گا و. (8). کا آنگه. (9). آج و. (10). آج و دیگر نسخه بدلها: ‌که ‌از.
صفحه : 271 مقام خدای بترسد، ‌یعنی ‌از ‌آن مقام ‌که ‌او ‌را ‌باشد پیش خدای. و گفتند: مراد ‌به «مقام» قیامت ‌است کقوله: یَوم‌َ یَقُوم‌ُ النّاس‌ُ لِرَب‌ِّ العالَمِین‌َ«1». و گفتند: مَقام‌َ رَبِّه‌ِ، أی قیام ربّه ‌علیه ‌فی ‌قوله: أَ فَمَن هُوَ قائِم‌ٌ عَلی کُل‌ِّ نَفس‌ٍ بِما کَسَبَت«2». ابراهیم و مجاهد«3» گفتند: ‌اینکه کسی ‌باشد ‌که همّت کند ‌به معصیتی، خدای ‌را یاد کند و ‌از ترس خدای ‌آن گناه ‌را رها کند«4»، و ذا النّون ‌گفت: علامت خوف مرد«5» ‌از خدای ‌آن ‌باشد ‌که خوف«6» خدای ‌او ‌را ایمن کند ‌از همه چیزی. ابراهیم أدهم ‌گفت: سالی ‌به حج می‌رفتم منقطع شدم، ‌در راه شخصی سیاه«7» منکر ‌را دیدم. ‌از ‌او بترسیدم، ‌او ‌را گفتم: أجنّی أنت أم إنسی‌ّ تو پریی [117- ر] یا آدمی! مرا ‌گفت: تو مؤمنی یا کافری! گفتم: مؤمنم. ‌گفت: دروغ می‌گویی، ‌اگر مؤمن بودیی«8» جز ‌از ‌او نترسیدی. ‌در خبر ‌است ‌که چون امیر المؤمنین ‌علی«9» برفت و عمرو ‌عبد ودّ ‌را بکشت و باز آمد، یکی ‌از صحابه ‌گفت: اما خفته حین بارزته ‌از ‌او نترسیدی چون ‌به مبارزت ‌او رفتی! ‌گفت: و کیف یخاف سوی اللّه ‌من ‌لم یعبد سواه طرفة عین، ‌گفت: چگونه ترسد ‌از جز خدای ‌آن ‌که جز خدای ‌را عبادت نکرده ‌باشد یک طرفة العین. سری‌ّ سقطی‌ّ ‌گفت: دو چیزاند ‌که مفقوداند و نایافت: خوفی مزعج و شوقی مقلق. جَنَّتان‌ِ دو بهشت و دو بستان ‌باشد ‌او ‌را. گفتند: دو بستان ‌باشد، یکی ‌از یاقوت سرخ و یکی ‌از زمرّد سبز، خاکش کافور و عنبر ‌باشد و گل ‌او ‌از مشک أذفر ‌باشد، ‌هر بستانی ‌از ‌او صد ساله راه ‌بود، ‌در میان ‌هر بستانی سرایی ‌باشد ‌از نور. ----------------------------------- (1). سوره مطفّفین (83) آیه 6. (2). سوره رعد (13) آیه 33. (3). آد، گا: و ضحّاک. (4). آد، گا: گناه بگذارد. [.....] (5). اساس: مراد، ‌با توجّه ‌به آج تصحیح شد. (6). اساس، آج: جون، ‌با توجّه ‌به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). آد، گا و. (8). آج و دیگر نسخه بدلها: بودی. (9). آد، کا، گا ‌علیه ‌السلام.
صفحه : 272 محمّد ‌بن علی‌ّ التّرمذی‌ّ ‌گفت: دو بهشت ‌باشد ‌او ‌را ‌یعنی دو بستان، یکی ‌به ترس ‌او ‌از خدای و یکی ‌به ترک ‌او شهوت«1» ‌را. مقاتل ‌گفت: دو بهشت ‌باشد، بهشت عدن و بهشت نعیم. ابو موسی أشعری‌ّ ‌گفت: دو بستان ‌باشد ‌از زر سابقان ‌را، و دو«2» ‌از سیم تابعان ‌را. و ‌در خبر ‌است ‌که یک روز ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت اصحاب ‌را ‌که: دانی«3» ‌تا ‌اینکه بستانها چیست! گفتند: نه. ‌گفت: [دو]«4» بستان ‌است ‌در دو بستان، قرارهما لابث و فرعهما ثابت و شجرهما ثابت «5». ابو الدرداء ‌گفت: ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌اینکه آیت می‌خواند، ‌من گفتم: یا ‌رسول اللّه؟ و ‌ان زنی و ‌ان سرق و ‌اگر چه زنا کند و دزدی کند! [117- پ] ‌گفت! ‌اگر چه زنا کند و دزدی کند، و ‌اگر چه رغم أنف«6» ابو الدرداء ‌باشد«7». فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ. ذَواتا أَفنان‌ٍ، ‌اینکه صفت بستانهاست. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: خداوندان الوان ‌باشد و ‌هو ‌من الفن‌ّ«8» و جمعه فنون و أفنان [و ‌منه قولهم: افتن‌ّ ‌فی حدیثه، أی أخذ ‌فی فنونه و ضروبه. ضحّاک ‌گفت: الوان میوه‌ها خواست. مجاهد ‌گفت: أفنان]«9» أغصان ‌باشد، [خداوند]«10» شاخه‌ها«11» واحد ‌او «فنن» ‌باشد، ‌قال [الشّاعر]«12»: وما ‌علی فنن دعوت صباحی عکرمه ‌گفت: سایه درختان خواست ‌بر زمین و دیوار. قتاده ‌گفت: خداوندان فضل وسعت و فراخی باشند. ‌إبن کیسان ‌گفت: ذَواتا اصول خداوندان ----------------------------------- (1). کا: شهوات. (2). آد، کا، گا: یکی. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: دانید. (10- 4). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: نابت. (6). آد، گا: رغما لأنف. (7). آد، گا صاحب ‌اینکه گناه ‌را ‌باشد ‌اینکه بستانها، ‌گفت: آری. (8). اساس، آج: الفن، ‌با توجّه ‌به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12- 9). اساس، آج: ندارد، ‌با توجّه ‌به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (11). اساس و همه نسخه بدلها: شاخها/ شاخه‌ها.
صفحه : 273 اصلها باشند. فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ. فِیهِما عَینان‌ِ تَجرِیان‌ِ، ‌گفت: ‌در ‌اینکه دو بستان دو چشمه ‌باشد روان«1». ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: بالکرامة و الزّیادة، ‌یعنی ‌ایشان ‌را کرامت و زیادت آرند. حسن ‌گفت: دو چشمه آب زلال ‌باشد، یکی ‌را «تسنیم» گویند و یکی ‌را «سلسبیل». عطیّه ‌گفت: یکی ‌از آب ‌باشد آبی نا متغیّر، و یکی«2» خمر ‌که لذّت خورندگان ‌باشد، و گفتند: ‌آن دو چشمه ‌از کوهی ‌به زیر می‌آید ‌از مشک. ابو بکر ورّاق ‌گفت: ‌اینکه دو چشمه روان«3» ‌در بهشت ‌آن ‌را ‌باشد ‌که ‌او ‌را دو چشمه روان ‌از دو چشم ‌باشد«4». فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ. فِیهِما مِن کُل‌ِّ فاکِهَةٍ زَوجان‌ِ ‌در ‌اینکه بهشتها ‌از ‌هر میوه دو نوع ‌باشد«5». ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: ‌در دنیا هیچ میوه نیست تلخ و شیرین الّا ‌در ‌آن بهشت ‌باشد«6» ‌تا ‌با«7» حنظل الّا ‌آن ‌است ‌که حنظل بهشت شیرین ‌باشد. و گفتند مراد ‌به زوجین ‌اینکه دو نوع میوهتر و خشک خواست. و گفتند: دو شکل متناسب خواست متشاکل چون دو جفت ‌از نر [118- ر] و ماده ‌که ‌در دنیا ‌باشد و گفتند دو جنس«8» ‌از میوه باشند ‌از ‌هر نوع یکی معروف و یکی غریب. فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ. مُتَّکِئِین‌َ عَلی فُرُش‌ٍ بَطائِنُها مِن إِستَبرَق‌ٍ، نصب «متّکئین» ‌بر حال ‌باشد ‌گفت: تکیه زده باشند ‌بر بسترها ‌که«9» آستر ‌آن ‌از دیبای سطبر ثخین ثقیل ‌باشد«10». و ----------------------------------- (1). آد، گا: دو چشمه آب روان ‌باشد. (2). آد، گا ‌از. (3). آد و ‌اینکه دو بهشت جاودان. (4). کا: دو چشمه ‌در دنیا ‌از دو چشم روان ‌باشد گا: ‌او ‌را ‌در دنیا دو چشمه روان ‌باشد ‌از دو چشم. (5). آد، گا: ‌در ‌اینکه دو بهشت ‌از ‌هر گونه میوه دو نوع ‌باشد. (6). آج، کا: الّا ‌آن ‌در بهشت ‌باشد آد، گا: تلخ و شیرین ‌که ‌در بهشت نباشد. (7). همه نسخه بدلها: ‌به. (8). گا: دو جفت. (9). آد، کا، گا بطانها. (10). آد، گا: سطبر ‌باشد ‌یعنی ثخین و ثقیل کا: دیبای استبرق و ثخین ثقیل ‌باشد.
صفحه : 274 گفتند «استبرق» معرّب ‌است. ‌عبد اللّه مسعود و ابو هریره گفتند: «بطانه» ‌برای ‌آن یاد کرد ‌تا بدانند ‌که چون بطانه ‌از استبرق«1» ‌باشد ظهاره ‌از چه ‌باشد«2»! ‌گفت: ‌اینکه ‌از ‌آن جمله ‌باشد ‌که خدای ‌تعالی ‌گفت: فَلا تَعلَم‌ُ نَفس‌ٌ ما أُخفِی‌َ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعیُن‌ٍ«3». قولی دگر ‌از ‌او ‌آن ‌است ‌که ‌گفت: بطائنها ‌من استبرق و ظواهرها ‌من نور، ‌گفت: آستر ‌از استبرق ‌باشد و آوره«4» ‌از نور. فرّاء ‌گفت: مراد ‌به بطانه ظهاره ‌است. مؤرّج ‌گفت: لغت قبط ‌است. و گفتند معنی ‌آن ‌است ‌که بطانه ظهاره ‌باشد و ظهاره بطانه، ‌برای ‌آن ‌که موجّه ‌بود دو روی«5». بطانه کمتر ‌از ظهاره نبود ‌تا ‌بر ‌هر روی ‌که خواهد باز افگند«6». فرّاء ‌گفت عرب گویند: ‌هذا بطن السماء و ‌هذا ظهر السماء و ‌اینکه قول ‌به خلاف ظاهر کلام عرب ‌است و اقوال اوّل بهتر ‌است و اولیتر وَ جَنَی الجَنَّتَین‌ِ دان‌ٍ، ‌گفت و میوه‌های ‌اینکه بستانها نزدیک ‌باشد قریب المتناول«7» ‌تا ‌برای استاده و نشسته و خفته بتواند گرفتن«8». و الجنا الثمر«9» و جنیته اذا قطفته. ‌قال بعض العرب«10»: ‌هذا جنای و خیاره ‌فیه [911- ر] اذ کل‌ّ جان یده ‌الی ‌فیه ‌در خبر ‌است ‌که بنده مؤمن ‌بر سریر خفته ‌باشد و ‌از بالای ‌او درختان میوه ‌بر ‌او سایه گسترده چون ‌او ‌را آرزو آید میوه ‌از«11» ‌آن شاخ سر فرود آرد ‌تا ‌او ‌به دست ‌خود تناول کند و دست کس بدان نرسیده ‌باشد. فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ. ----------------------------------- (1). آد، گا: دیبا. (2). آد، گا: ‌از چه خواهد ‌بود. (3). سوره سجده (32) آیه 17. [.....] (4). کا: آفره، آد و گا: ندارد. (5). آد، کا، گا: ‌که دو روی ‌بود. موجّه: ‌به معنی جامه دو رویه ‌در فرهنگها آمده ‌است. (6). آد، گا: ‌که خواهند می‌افگنند. (7). آد: قریب التناول. (8). آد، کا، گا: چیدن. (9). آد، کا، گا یقال. (10). ‌در حاشیه تفسیر قرطبی (17/ 180) نام شاعر ‌اینکه بیت «عمرو ‌بن عدی‌ّ اللخمی‌ّ ‌إبن اخت جذیمة الابرش» آمده. و افزوده ‌است: و ‌هو مثل یضرب للرجل یؤثر صاحبه بخیار ‌ما عنده. (11). آد، گا: ‌هر کدام ‌که خواهد.
صفحه : 275 فِیهِن‌َّ قاصِرات‌ُ الطَّرف‌ِ، ‌گفت ‌در ‌آن بهشت زنانی باشند کوتاه نظر کوتاه دیده و چشم ‌بر ‌هم نهاده. و گفتند: قاصِرات‌ُ الطَّرف‌ِ، ‌یعنی چشم ‌خود قصر کنند ‌بر شوهران ‌خود و ‌در دیگر کس ننگرند. ‌إبن زید ‌گفت شوهر ‌خود ‌را گویند«1»: ‌به عزت خدای ‌که ‌من ‌در همه بهشت ‌از تو نکوتر هیچ نمی‌بینم سپاس ‌آن خدای ‌را ‌که تو ‌را ‌به ‌من داد و مرا ‌به تو. لَم یَطمِثهُن‌َّ إِنس‌ٌ قَبلَهُم وَ لا جَان‌ٌّ، ‌گفت دست بدیشان دراز کرده نباشند«2» هیچ پری و آدمی. و گفتند ‌اینکه کنایت ‌است ‌از جماع و مقاربت، ‌یعنی کسی ‌با ‌ایشان خلوت نبوده ‌باشد«3» بل ‌به مهر ‌خود باشند. و گفتند مراد ‌آن ‌است ‌که اقتضاض نکرده باشند ‌ایشان ‌را و بکارت نبرده«4» و خون آلود نکرده، چون«5» اصل ‌او ‌از خون ‌است«6». و ‌منه الطّامث، للحایض. و گفتند. مراد لمس ‌است ‌یعنی دست هیچکس ‌به ‌ایشان نرسیده ‌باشد. و قول اوّل ‌در عربیّت ظاهرتر ‌است، و ‌منه ‌قوله- ‌علیه ‌السلام-: ایّما امرأة ماتت بجمع ‌لم تطمث دخلت الجنّة، ‌گفت ‌هر زنی ‌که«7» ‌با مهر«8» ‌با پیش خدای شود دوچیزگی«9» نابرده ‌به بهشت شود«10». و ‌قال الشاعر: دفعن«11» الی‌ّ ‌لم یطمثن قبلی فهن‌ّ اصح‌ّ ‌من بیض النّعام سهل ‌بن ‌عبد اللّه ‌گفت: ‌هر ‌که ‌در دنیا چشم نگاه دارد ‌از محرّمات ‌در آخرت ‌او ‌را عوض دهند [119- ر] ‌از قاصرات. امّا ‌قوله: وَ لا جَان‌ٌّ، قول درست ‌آن ‌است ‌که ‌برای مبالغه ‌گفت چنان ‌که یکی ‌از ‌ما گوید: هیچ جنّی و انسی ‌را ‌اینکه جا ----------------------------------- (1). آد، گا: ‌هر یک ‌از ‌اینکه قاصرات شوهر ‌خود ‌را گوید. (2). آج، آد، گا: دراز نکرده باشند. (3). آد، گا: هیچ آفریده بایشان خلوت نکرده ‌باشد کا: خلوت نرفته ‌باشد. (4). آد، گا و ‌ایشان ‌را پلید. (5). آد، گا، کا: چه. (6). آد: اصل طمث خون ‌است. [.....] (7). همه نسخه بدلها ‌او. (8). آد، گا: بمهر. (9). کذا ‌در اساس و آج، آد، کا، گا: دوشیزگی. (10). آد، گا: رود. (11). قرطبی (17/ 181) و لسان (ماده طمث): وقعن. شاعر بیت ‌در ‌هر دو مأخذ فرزدق ذکر ‌شده ‌است.
صفحه : 276 راه نیست و هیچ مرغ ‌اینکه جا نتواند پریدن«1» و مانند ‌اینکه. و ارطات ‌بن منذر ‌گفت: ضمرة«2» ‌بن حبیب ‌را پرسیدم ‌که جنّیان ‌را ثواب ‌باشد! ‌گفت: آری و ‌اینکه آیت بخواند. آنگه ‌گفت: زنان جنّی مردان جنّی ‌را باشند و انسی مردان«3» انسی ‌را«4». و مجاهد ‌گفت: چون مردی مجامعت کند نام خدای نبرد جنّی«5» بیاید و خویشتن«6» ‌بر احلیل ‌او پیچد و ‌با ‌او مجامعت کند، و ‌اینکه قول ضعیف‌ترین اقوال ‌است«7». آنگه وصف کرد ‌اینکه حوران ‌را بگفت: کَأَنَّهُن‌َّ الیاقُوت‌ُ وَ المَرجان‌ُ، پنداری«8» ‌که ‌اینکه زنان یاقوت و مرجان‌اند؟ قتاده ‌گفت: ‌ایشان ‌را صفای یاقوت ‌باشد ‌در بیاض مرجان. و گفتند: مراد ‌آن ‌است ‌که سرخ سپید باشند چون یاقوت و مرجان. ‌عبد اللّه مسعود روایت کرد ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌که ‌گفت زنان بهشت یکی ‌از ‌ایشان هفتاد حلّه ملوّن دارد ‌در زیر ‌آن هفتاد حلّه مغز ‌را ‌در استخوانشان بتوان دید. ‌برای ‌آن ‌که خدای ‌تعالی می‌گوید:«9» کَأَنَّهُن‌َّ الیاقُوت‌ُ وَ المَرجان‌ُ. و یاقوت جوهری ‌است ‌که ‌اگر چه کثافتی دارد چون رشته ‌در ‌او کنند ‌از برون ‌او بتوان دید«10». هَل جَزاءُ الإِحسان‌ِ إِلَّا الإِحسان‌ُ [جزا و پاداشت احسان چه ‌باشد جز احسان و نیکویی. صورت استفهام ‌است و مراد جحد، و معنا ‌آن ‌که ‌ما جزاء الاحسان الّا الإحسان ‌یعنی]«11». جزای احسان جز احسان نباشد گفتند: «هل» ‌در کلام عرب ‌بر چهار وجه آمد: یکی«12» ‌به معنی ‌قد، نحو ‌قوله: هَل أَتاک‌َ حَدِیث‌ُ الغاشِیَةِ«13» ----------------------------------- (1). آد، گا: پرید. (2). کذا ‌در اساس و آج، ‌با توجه ‌به آد و منابع تفسیر تصحیح شد. (3). آج: مردم. (4). آج: و زنان انسی مردم انسی ‌را. (5). آد: جنی ای. (6). آج: خویش آد، گا: ‌خود ‌را. (7). آد، گا: و ‌اینکه قول مغزی ندارد و ضعیف ‌است. (8). گا: پنداریا. (9). اساس: می‌گویند، ‌با توجه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] (10). آد، گا: دیدن. (11). اساس و آج افتادگی دارد، ‌از آد افزوده شد. (12). آد، گا: اول. (13). سوره غاشیه (88) آیه 1.
صفحه : 277 و هَل أَتاک‌َ حَدِیث‌ُ ضَیف‌ِ إِبراهِیم‌َ«1» و [هَل أَتاک‌َ]«2» فَهَل وَجَدتُم ما وَعَدَ رَبُّکُم حَقًّا«5»، سیّم«6» ‌به معنی امر، نحو ‌قوله: [فهل انتم منتهون«7»، ای انتهوا. و چهارم ‌به معنای نفی، چنان ‌که ‌در ‌اینکه آیت هست ‌فی ‌قوله]«8»: فَهَل عَلَی الرُّسُل‌ِ إِلَّا البَلاغ‌ُ المُبِین‌ُ«9»، ای ‌ما ‌علی الرسل. انس مالک روایت کرد ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌اینکه آیت بخواند آنگه ‌گفت: دانی ‌تا خدای ‌تعالی چه گوید«10»! گفتند: خدای و رسولش عالمتر. ‌گفت: می‌گوید جزای ‌آن ‌که ‌بر ‌او نعمت کرده باشم ‌به توحید چیست الّا بهشت! و ‌عبد اللّه مسعود و ‌عبد اللّه عمر گفتند ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: معنی آیت ‌آن ‌است ‌که ‌هر کس ‌که ‌بر ‌او نعمت کرده باشم ‌به توحید و معرفت فردای قیامت«11» جای ‌او ‌در حظیره قدس ‌باشد ‌در بهشت ‌من ‌بر نعمت ‌من«12». ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت«13»: جزای ‌آن ‌که بگوید «لا اله الّا اللّه» هیچ نیست الّا بهشت. حسن ‌گفت: جزای مطیعان ‌در دنیا هیچ نیست مگر کرامت آخرت. صادق- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: جزای ‌آن ‌که ‌در ازل ‌بر ‌او«14» احسان کرده باشیم«15» ‌آن ‌است ‌که ‌در ابد ‌بر ‌او نگاه داریم«16». محمّد ‌بن الحنفیّه ‌گفت: ‌اینکه جزا شامل ‌است برّ ‌را و فاجر ‌را، برّ ‌را ‌در آخرت ‌باشد و فاجر ‌را ‌در دنیا. ----------------------------------- (1). سوره ذاریات (51) آیه 24. (2). اساس و آج افتادگی دارد، ‌از آد افزوده شد. (3). سوره ص (38) آیه 21. (4). گا: دویم. (5). سوره اعراف (7) آیه 44. (6). کا: سیوم آج: سوم. (7). سوره مائده (5) آیه 91. (8). اساس: افتادگی دارد ‌از آج افزوده شد. (9). سوره نحل (16) آیه 35. (10). همه نسخه بدلها: می‌گوید. [.....] (11). اساس: ‌به صورت «فردا دقیامت». (12). آد، کا، گا: برحمت ‌من. (13). آد، کا، گا ‌یعنی. (14). آج: ‌به ‌او آد، گا: ‌با ‌او. (15). همه نسخه بدلها: باشم. (16). همه نسخه بدلها: نگاه دارم.
صفحه : 278 وَ مِن دُونِهِما جَنَّتان‌ِ، ‌گفت برون ‌آن«1» دو بهشت دیگر ‌باشد. ‌در معنی «دون» خلاف کردند، ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: مراد ‌آن ‌است ‌که زیر ‌آن ‌در درج، ‌إبن زید ‌گفت: ‌من دونهما ‌فی الفضل ‌یعنی کم ‌از ‌آن ‌باشد. ‌إبن جریج [گفت]«2» چهار بستان ‌است: دو بهشت سابقان«3» مقرّبان راست ‌که ‌در ‌او ‌از ‌هر میوه دو لون ‌باشد، و دو بستان دیگر اصحاب الیمین و تابعان ‌را ‌که ‌در ‌او میوه و نار«4» و خرما ‌باشد. فضل ‌بن یحیی ‌گفت: ‌به «دون» ‌غیر خواست [120- ر] ‌یعنی جز ‌آن دو«5» دیگر ‌باشد کسائی ‌گفت: امامهما ‌در پیش ‌آن دو«6» بستان دگر ‌باشد. دگر ‌باشد. ‌قال الشّاعر: ری«7» قائم ‌من دونها ‌ما ورائها و ‌قال اخر: و فلاة ‌من دونها«8» تحرس السف ... رو میل یفضی«9» ‌الی امیال و ضحّاک ‌گفت: دوم فزون اوّل ‌باشد ‌در منزلت، چه اوّل ‌او«10» زر و سیم ‌باشد، و دوم ‌از یاقوت و زمرّد. مُدهامَّتان‌ِ، ‌یعنی ‌از بسیاری آب ‌که خورده ‌باشد سبزی سبز«11» ‌شده ‌باشد جنان ‌که ‌با سیاهی زند و کشت و گیاه چون سیر آب ‌باشد ‌اینکه رنگ دارد. یقال: ادهام‌ّ الزّرع ادهیماما، فهو مدهام‌ّ و الجنّة مدهامّة و الجنّتان مدهامّتان. و مثله ‌فی المعنی قول ذی الرمّة: سا الاکم منها غضّة حبشیة گیاه ‌آن بیشه ‌را حبشی خواند ‌از ‌اینکه معنی. و گفتند: مدهامتان، ملتفّتان«12» ----------------------------------- (1). آد: دون ‌آن دو بهشت. (2). اساس: ندارد، ‌از آج افزوده شد. (3). آد، گا و. (4). کا: انار. (5). آد دو. (7- 6). آد، کا، گا: یری. (8). آج: ‌من دونهما. (9). آج، کا: یقضی. [.....] (10). آد، کا، گا: ‌از. (11). آد، گا: سبز سبز. (12). آج، کا: ملتقتان.
صفحه : 279 درختان ‌او ‌در ‌هم ‌شده. فِیهِما عَینان‌ِ نَضّاخَتان‌ِ، ‌گفت ‌در ‌او دو چشمه ‌باشد ‌که آب ‌از ‌ایشان ‌بر می‌جوشد و می‌زاید، ای فوّارتان. حسن و عطا گفتند: ‌از زمین می‌بر جوشد«1» و آنگه روان می‌شود. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: ‌بر می‌دهد«2» ‌به خیر و برکت ‌بر اهل بهشت. ‌عبد اللّه مسعود ‌گفت: ‌به جای آب ‌از ‌اینکه چشمه‌ها مشک و کافور«3» ‌بر می‌جوشد. و نضخ و نضح و رشح و رش‌ّ متقاربند جز ‌آن ‌است ‌که «رش‌ّ» کم ‌باشد«4» ‌پس رشح، آنگه نضح، آنگه نضخ. ‌قال الشاعر: من کل‌ّ نضاخة الذّفری اذا عرقت «5» فِیهِما فاکِهَةٌ وَ نَخل‌ٌ وَ رُمّان‌ٌ، ‌گفت: ‌در ‌او میوه ‌باشد و خرما و نار«6». و خرما و نار«7» ‌از جمله میوه ‌باشد و لکن ‌آن ‌را تخصیص کرد«8» ‌برای تفضیل، ‌آن چنان ‌که: و [120- پ] وَ رُسُلِه‌ِ وَ جِبرِیل‌َ وَ مِیکال‌َ«9»، کقوله: حافِظُوا عَلَی الصَّلَوات‌ِ وَ الصَّلاةِ الوُسطی«10» کقوله: وَ إِذ أَخَذنا مِن‌َ النَّبِیِّین‌َ مِیثاقَهُم وَ مِنک‌َ وَ مِن نُوح‌ٍ«11». ‌در خبر ‌است ‌که: درختان بهشت ‌از اصل ساق ‌تا ‌به سر شاخ«12» میوه منضّد«13» ‌باشد. و میوه‌های ‌آن مانند سبوها«14» ‌باشد [هر گه بچینند ‌به جای ‌آن دیگری پدید آید و خوشهای انگورش دوازده گز ‌باشد]«15» ‌به طول و جویهای ‌آن«16» ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ‌بر می‌جوشد. (2). آد، گا: می‌بر دهد. (3). آد، گا: عنبر. (4). آد، کا، گا: کمتر ‌باشد ‌از رشح. (5). اساس: الزوری اذا عوقب آج: الزوی اذا عوقب ‌به بیت، ‌با توجه ‌به دیگر نسخه بدلها ‌بر اساس ضبط لسان العرب (ماده نضخ) تصحیح شد. (7- 6). کا: انار. (8). اساس: تخصیص کردند، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). سوره بقره (2) آیه 98. (10). سوره بقره (2) آیه 238. (11). سوره احزاب (33) آیه 7. (12). آد، کا، گا ‌به. [.....] (13). آج: متّصل. (14). آج: سبویها. (15). اساس افتادگی دارد، ‌از آج افزوده شد. (16). آد، کا، گا: آب.
صفحه : 280 ‌در شکاف نباشد بل ‌بر روی زمین می‌رود. ‌در خبری دیگر آمد ‌که: نخل بهشت ‌را عروقش ‌از سیم ‌باشد و شاخش ‌از زر و برگهای ‌او حلّه‌ها ‌باشد و میوه ‌او ‌از انواع درّ و جواهر ‌باشد، ‌به طعم ‌از انگبین شیرینتر و نرمتر ‌از زبده«1» ‌در ‌او هیچ استخوان نباشد. ابو سعید خدری‌ّ روایت کرد ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌که ‌گفت: شب معراج ‌که مرا ‌بر آسمان بردند، درختان نار دیدم ‌بر ‌او ‌هر ناری چند«2» پوست شتری«3» مقتّب، و مرغان ‌او چون شتران بختی. کنیزکی ‌را دیدم، گفتم«4»: تو ‌که رایی«5»! ‌گفت: زید حارثه ‌را«6». زید ‌را بشارت دادم ‌به ‌آن. و ‌در بهشت چیزها دیدم ‌که چشمها دیده نیست«7» و گوشها شنیده نیست«8» و ‌بر خاطر هیچ آدمی گذشته نیست«9». فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ. فِیهِن‌َّ خَیرات‌ٌ حِسان‌ٌ، کسائی ‌گفت: خدای ‌تعالی دو بهشت بگفت و دو دیگر ‌گفت«10»، آنگه چمع کرد ‌هر چهار ‌را، ‌گفت«11»: ‌در ‌آن بهشتها زنانی باشند خیرات، و هی«12» جمع خیرة. جمله قرّاء [121- ر] ‌به تخفیف خواندند. ابو رجاء العطاردی‌ّ ‌در شاذّ «خیّرات» خواند ‌به تشدید « یا »، و ‌آن دو لغت ‌است مثل: سید و سیّد و هین و هیّن و لین و لیّن. ام‌ّ سلمه- رضی اللّه عنها- ‌گفت: ‌رسول ‌را- ‌علیه ‌السلام- پرسیدم ‌که «خیرات حسان» چه ‌باشد! ‌گفت: خیرات الأخلاق حسان الوجوه نکو«13» خوی ----------------------------------- (1). آد، گا: و ‌از روغن نرمتر کا: و نرمتر ‌از کره. (2). آد، گا: چندانک. (3). کا: اشتری. (4). آد، کا ای کنیزک گا یا کنیزک. (5). اساس، آد، کا: کرایی/ ‌که رایی. (6). آد، کا، گا ‌پس. (7). آد، گا: چشمها ندیده. (8). آد، گا: گوشها نشنیده. (9). آد، گا: آدمی نگذشته. (10). اساس: گفتند کا: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] (11). آد، کا، گا فیهن‌ّ. (12). کا: ندارد. (13). آد، کا: نیکو.
صفحه : 281 نکو روی باشند. حسن ‌گفت: أی فاضلات. اسماعیل ‌بن ابی خالد ‌گفت: عذار [ی]«1» دوشیزگان. جریر ‌بن ‌عبد اللّه ‌گفت: مختارات گزیدگان باشند. مفسّران گفتند ‌در تفسیر خیرات، لسن بذربات«2» و ‌لا دفرات و ‌لا بخراآت و ‌لا متطلّعات و ‌لا متشوّفات و ‌لا متسلّطات، و ‌لا طمّاحات«3» و ‌لا طوّافات ‌فی الطّریق«4». نا خوش بوی نباشند«5» و پلید زبان نباشند و گنده دهن نباشند و سر ‌به ‌در بیرون کننده نباشند«6» و سلیطه نباشند و متکبّر نباشند و گردنده«7» نباشند. و ‌در خبر ‌است ‌که: زنان بهشت دست ‌در دست نهند و ‌به غناء گویند«8» ‌به آوازی ‌که خلایق مثل ‌آن نشنیده باشند. 9» نحن الرّاضیات ‌فلا نسخط ابدا، و نحن المقیمات ‌فلا نظعن ابدا، و نحن خیرات حسان خلقنا لأزواج« کرام ‌ما خشنودانیم ‌که خشم نگیریم هرگز و مقیمانیم کز«10» ‌اینکه جا نرویم هرگز و ‌ما زنان«11» آراسته‌ایم«12» ‌به خصال و جمال ‌ما ‌را ‌برای مردانی کریم نهاده‌اند. روایت ‌است ‌که: چون حوران«13» بهشت [121- پ] ‌اینکه گویند، زنان مؤمنان«14» گویند: نحن المصلّیات و ‌ما صلّیتن‌ّ و نحن الصّائمات و ‌ما صمتن‌ّ و نحن المتصدّقات و ‌ما تصدّقتن‌ّ و نحن المتوضّیات و ‌ما توضیتن‌ّ، گویند: ‌ما نماز کنندگانیم«15» و ‌شما نکردی«16»، ‌ما روزه دارانیم و ‌شما نداشتی«17» و ‌ما صدقه ----------------------------------- (1). اساس، آج: ندارد، ‌با توجه ‌به آد، گا افزوده شد کا: عذرای. (2). اساس، آج: بدمزات، ‌با توجّه ‌به آد، کا، گا تصحیح شد. (3). آد، کا، گا: طمّاخات. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: ‌فی الطّرق. (6- 5). اساس: نباشد ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). آد ‌در کوچها/ ‌در کوچه‌ها. (8). آد، گا: می‌گویند و می‌سرایند. (9). اساس، آج: الازواج، ‌با توجّه ‌به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). آد، کا، گا: ‌که ‌از. (11). آد، کا، گا: زمانیم. (12). آد، گا: آراسته. [.....] (13). آد، گا: حوریان. (14). آد، گا: مؤمنه کا: مؤمنات. (15). کا، گا: نماز کنانیم. (16). آج: نکردید. (17). آج، کا، گا: نداشت.
صفحه : 282 دادیم«1» و ‌شما ندادی«2» و ‌ما وضو و طهارت نماز کردیم و ‌شما«3» نکردی«4». عایشه ‌گفت و اللّه ‌که غلبه اینا«5» ‌را ‌بود. حُورٌ مَقصُورات‌ٌ فِی الخِیام‌ِ، حق ‌تعالی وصف کرد ‌آن زنان ‌را، ‌گفت: حورند«6» و ‌آن جمع «حوراء» و «أحور» ‌باشد، و تفسیر ‌او برفت‌اند جای«7». مَقصُورات‌ٌ«8»، محبوسات«9» مستورات ‌فی الحجال باز داشته پوشیده. یقال: امرءة قصیرة و قصورة و مقصورة اذا کانت مخدّرة مستورة ‌لا تخرج، ‌قال الشاعر: و انت ‌الّتی حبّبت کل‌ّ قصیرة الی‌ّ و ‌ما تدری بذاک القصائر عنیت قصیرات الحجال و ‌لم ارد قصار الخطا شرّ النّساء البحاتر مجاهد ‌گفت: مقصور باشند ‌بر شوهران ‌خود، چشم ‌به کسی دیگر نکنند«10». أنس مالک روایت کرد ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: ‌اگر یکی ‌از حوریان بهشت خیو ‌در زمین فگند یا ‌در دریای شور خوش گردد ‌از خوشی آب دهن ‌او. فِی الخِیام‌ِ، جمع خیمه. ‌عبد اللّه مسعود ‌گفت: ‌هر زنی ‌را خیمه‌ای ‌باشد طولش شصت میل. ‌در خبر ‌است ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: ‌در بهشت [122- ر] خیمه‌ها ‌باشد«11» ‌از درّ«12» سپید ‌به یک پاره، طول ‌او ‌در هوا شصت گز ‌در ‌او ‌هر زاویه ‌از ‌آن خیمه مؤمن ‌را جفتی ‌باشد ‌که ‌او ‌را دیگر کس نبیند. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت ‌در ‌اینکه [آیت]«13»: حور مقصورات ‌فی الخیام، ‌هر ----------------------------------- (1). آج، آد، کا، گا: صدقه دهندگانیم. (2). آج: ندادید. (3). آد، گا ‌از اینها هیچ. (4). آج: نگردید. (5). اینا/ اینان آج و دیگر نسخه بدلها: اینان. (6). آد، کا، گا: حورانند. (7). آج: اندرجای آد، گا: چند جا برفت. (8). آد، گا أی محصورات. (9). اساس: محبوسان، ‌با توجّه ‌به آج تصحیح شد. [.....] (10). آد، گا: باز نکنند. (11). آد، کا، گا ‌هر خیمه‌ای. (12). آج، آد، کا: درّی. (13). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج افزوده شد.
صفحه : 283 خیمه‌ای ‌از پاره‌ای«1» لؤلؤ ‌باشد چهار فرسنگ ‌در چهار فرسنگ، ‌او ‌را چهار هزار مصراع ‌باشد. أنس مالک روایت کرد ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: شب معراج ‌که مرا ‌به آسمان بردند، ‌در بهشت جویها دیدم ‌بر کناره‌های ‌او خیمه‌ها زده ‌از مرجان، ‌از ‌آن جا آواز بیرون می‌آمد ‌که: ‌السلام علیک یا ‌رسول اللّه. ‌من گفتم: یا جبرئیل اینان که‌اند! ‌گفت: کنیزکانی‌اند ‌از حور عین«2». دستوری خواستند ‌از خدای ‌تعالی ‌تا ‌بر تو سلام کنند، خدای دستوری داد ‌ایشان ‌را و می‌گفتند: 3» نحن الخالدات ‌فلا نموت ابدا و نحن النّاعمات ‌فلا نبأس أبدا« أزواج رجال کرام، حور مقصورات ‌فی الخیام ، ‌گفت: ‌ما همیشه زندگانیم ‌که نمی‌میریم هرگز و ‌ما ناعمانیم ‌که ‌به سختی نرسیم هرگز، زنان مردان کریم. حور مقصورات ‌فی الخیام حوریان ‌در خیمه‌ها باز داشته. لَم یَطمِثهُن‌َّ إِنس‌ٌ قَبلَهُم وَ لا جَان‌ٌّ، عامّه قرّاء ‌به کسر «میم» خواندند، و ‌أبو حیاة الشّامی‌ّ و طلحة ‌بن مصرّف ‌در شاذّ ‌به ضم خواندند، و کسائی یکی مکسور خواند و یکی مضموم. ابو اسحاق ‌گفت: ‌در قفای اصحاب امیر المؤمنین«4» نماز کردم«5»، ‌از ‌ایشان شنیدم ‌که: [122- پ] «یطمثهن‌ّ» خواندند ‌به ضم‌ّ «میم»، و [از]«6» اصحاب ‌عبد اللّه مسعود شنیدم ‌به کسر «میم» خواندند، و کسائی ‌برای ‌آن یکی ‌به ضم خواند و یکی ‌به کسر ‌تا ‌از ‌اینکه روایت برون نشده ‌باشد، و هما لغتان. مُتَّکِئِین‌َ عَلی رَفرَف‌ٍ خُضرٍ، ‌گفت: تکیه زده باشند ‌بر رفرف سبز. سعید جبیر ‌گفت: «رفرف» مرغزارهای بهشت ‌باشد پر گیاه سبز و تازه، و یکی ‌را «رفرفه» گویند، و «رفارف»«7» جمع رفرف ‌باشد و ‌هو جمع الجمع. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: ----------------------------------- (1). آد، گا: ‌از یک پاره. (2). آج، کا: کنیزکان ‌از حور عین‌اند. (3). آد، گا نحن. (4). آد، کا، گا ‌علی ‌علیه ‌السلام. (5). آد، کا، گا: می‌کردم. (6). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). اساس: رفاف، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر.
صفحه : 284 بساطها ‌باشد، قتاده و ضحّاک گفتند: مجالس ‌باشد و نشستگاهها ‌از نهالیها و دستها«1» و پیشگاهها. ‌إبن کیسان ‌گفت: بالشها ‌باشد. ابو عبیده ‌گفت: حاشیه جامه ‌را رفرف خوانند. بعضی دگر گفتند: عرب ‌هر جامه پهن ‌را رفرف خوانند، ‌قال ‌إبن مقبل. و انّا لنزّالون تغشی نعالنا سواقط ‌من أصناف ریط و رفرف و عبقری‌ّ حسان«2» زیلوها و طبقها«3» ‌باشد سطبر«4» ثخین، یکی ‌را عبقریّه خوانند [و «عبقری‌ّ»] جمع ‌است بدلالة ‌قوله ‌فی صفته حسان و گفتند: عرب انواع بساط ‌را عبقری گویند]«5». قتاده ‌گفت: زیلوهای مرتفع ‌باشد. مجاهد ‌گفت: ‌از دیبا ‌باشد. ابو العالیة ‌گفت: مخمل ‌باشد. حسن ‌گفت: درانک ‌باشد واحدها «درنوک»، و ‌آن نخ ‌باشد. قتیبی ‌گفت: ‌هر جامه منقّش ‌از ‌هر نوع ‌که ‌باشد عرب ‌آن ‌را عبقری‌ّ خوانند. ابو عبیده ‌گفت: منسوب ‌است ‌با «عبقر» و ‌آن زمین«6» ‌است ‌که ‌آن جا دیباهای فاخر گرانمایه بافند، ‌قال ذو الرمّة ‌فی نظمه: حتّی کأن‌ّ ریاض القف‌ّ البسها ‌من وشی عبقر تجلیل و تنجید«7» و گفتند: عبقری زمینی ‌است ‌که ‌در ‌او جنّیان باشند، ‌قال الشّاعر: بخیل علیها جنّة عبقریّة جد یرون یوما ‌ان ینالوا فیستعلوا قطرب ‌گفت: ‌اینکه منسوب نیست، و لکن بمنزلة [123- ر] قولک: کرسی‌ّ و کراسی‌ّ و بختی‌ّ و بخاتی‌ّ. خلیل ‌گفت: ‌هر چیزی«8» جلیل نبیل بنزدیک عرب عبقری‌ّ ‌باشد ‌از مردان و جامه‌ها و جز ‌آن، و ‌منه الحدیث ‌فی عمر: فلم أر عبقریّا یفری فریّه. عاصم الجحدری‌ّ روایت کرد ‌عن«9» ابی بکر ‌که ‌او ‌گفت شنیدم ‌از ‌رسول ----------------------------------- (1). کذا: ‌در اساس و آج آد، کا، گا: دستگاهها چاپ شعرانی (10/ 408): متکاها. (2). آد، کا، گا ‌گفت. (3). آد، کا، گا: طنفسها. [.....] (4). آد، کا، گا: ستبر. (5). اساس، آج: ندارد، ‌با توجّه ‌به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آد، کا، گا: زمینی. (7). آد: تبجیل. (8). آد، گا ‌که. (9). آد، کا، گا: ‌از.
صفحه : 285 - ‌علیه ‌السلام- ‌که می‌خواند: متّکئین ‌علی رفارف خضر و عبا قری‌ّ حسان. فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ . تَبارَک‌َ اسم‌ُ رَبِّک‌َ باقی ‌است نام خدای«1» ذو الجلال. شامیان خواندند ‌به «واو» صفة للاسم، و باقی قرّاء «ذی الجلال» صفة للرب‌ّ ‌تعالی، و ‌اینکه قراءت دلیل می‌کند ‌که اسم نه مسمّی ‌است ‌برای ‌آن ‌که اضافه کرد ‌با رب، و ‌اگر نام خدای بودی اضافة الشی‌ء ‌الی نفسه بودی، و ‌اینکه درست نیاید. و چون وجه جز خدای نیست، بل وجه اللّه ذات اللّه ‌باشد، صفت ‌او ‌به «ذو» کرد وجه، جز ‌اینکه نخوانند: وَ یَبقی وَجه‌ُ رَبِّک‌َ ذُو الجَلال‌ِ وَ الإِکرام‌ِ«2»، صفة للوجه لأن‌ّ وجهه ‌هو ‌تعالی و لیس اسمه ‌هو«3»، ‌گفت متعالی ‌است، و باقی نام خدای تو ‌که خداوند بزرگواری ‌است و گرامی کردن بندگان«4». ‌اگر گویند: ‌اینکه تکرار چه معنی دارد ‌در ‌اینکه سوره«5» چندین جایگاه، بقوله: فَبِأَی‌ِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان‌ِ! گوییم ‌از ‌اینکه چند جواب گفتند: یکی ‌آن ‌که فرّاء ‌گفت: تکرار ‌در ‌اینکه و امثال ‌اینکه ‌برای تأکید ‌باشد، چنان ‌که مجیب گوید: بلی بلی، ممتنع گوید: ‌لا ‌لا، و انشد: و کأیّن و کم عندی ‌لهم ‌من صنیعة أیادی بثوها علی‌ّ و أوجبوا و أنشد ایضا: م نعمة کانت«6» لکم کم کم و کم و ‌قال آخر: نعق الغراب ببین لبنی غدوة کم کم و کم بفراق لبنی ینعق و ‌قال آخر: اردت لنفسی بعض الامور فأولی لنفسی اولی لها ----------------------------------- (1). آد، گا تو. (2). سوره رحمن (55) آیه 27. (3). آج ‌هو. (4). آد، کا ‌را. (5). آج، آد، گا ‌در. (6). آد، کا: عندی.
صفحه : 286 و جواب دیگر ‌از ‌اینکه ‌آن ‌است ‌که: تکرار ‌بر«1» اختلاف [123- پ] فواید ‌است، چون تقریر ‌به نعمتهای مختلف کرد، عند«2» ذکر ‌هر نعمتی تکرار تقریر کرد و غرض ‌از تکریر«3» تقریر ‌است و تذکیر و تقریع و توبیخ، چنان ‌که یکی ‌از ‌ما گوید: الم احسن الیک بأن اعطیتک، الم احسن الیک بأن خلّقتک، الم احسن الیک بأن رفعتک. الم احسن الیک بان خلعت علیک، و عند«4» ذکر ‌هر نعمتی باز گوید ‌که: الم احسن الیک نه«5» ‌با تو احسان کردم ‌به فلان چیز و احسان کردم ‌به فلان چیز؟ و ‌اینکه ‌در کلام عرب و عجم و اشعار ‌ایشان بسیار ‌است، ‌قال مهلهل ‌بن ربیعة یرثی اخاه کلیبا: ‌علی ‌ان لیس عدلا ‌من کلیب«6» ‌إذا رجف العضاه ‌من الدّبور ‌علی ‌ان لیس عدلا ‌من کلیب اذا خرجت مخبّاة الخدور ‌علی ‌ان لیس عدلا ‌من کلیب ‌إذا ‌ما اعلنت نجوی الامور ‌علی ‌أن لیس عدلا ‌من کلیب اذا خیف المخوف ‌من الثغور ‌علی ‌أن لیس عدلا ‌من کلیب اذا ‌ما خاف جار المستجیر و قالت لیلی الاخیلیّة ترثی توبة ‌بن الحمیّر: لنعم الفتی یا توب کنت اذا التقت صدور الأعالی و استشال [الاسافل]«7» و نعم الفتی یا توب کنت و ‌لم تکن لتسبق یوما کنت ‌منه تحاول و نعم الفتی یا توب کنت لخائف أتاک لکی تحمی‌ّ و نعم المجامل و نعم الفتی یا توب جارا و صاحبا و نعم الفتی یا توب حین تناضل لعمری لأنت المرء أبکی لفقده بجدّ و ‌لو لامت ‌علیه العواذل لعمری لأنت المرء أبکی لفقده و ‌لو لام ‌فیه ناقص الرّای جاهل لعمری لأنت المرء أبکی لفقده اذا کثرت بالملجمین البلابل ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: ‌برای. (4- 2). کا: نزد. [.....] (3). آد: غرض ‌اینکه تکرار. (5). آة، کا، گا ‌من. (6). آد، ‌در حاشیه ‌به خط کاتب اصلی افزوده ‌است: ‌تا آخر ‌که هشت بیت ‌است مصراع اول یک نوع. (7). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 287 [ابی]«1» لک ذم‌ّ النّاس یا توب کلّما ذکرت امور محکمات کوامل«2» ابی لک [421- ر] ذم‌ّ النّاس یا توب کلّما ذکرت سماح حین یأوی الارامل ‌فلا یبعدنک اللّه یا توب انّما لقیت حمام الموت و الموت خاتل ‌فلا یبعدنک اللّه یا توب انّما کذاک المنایا عاجلات و آجل ‌فلا یبعدنک اللّه یا توب انّما سقتک الغودی المدجنات الهواطل چنان ‌که بیتی ‌در ابیات«3» ‌از تکراری ‌به تکراری می‌رود ‌برای اختلاف احوال و معانی ‌که گفته شد، و ‌قال الحارث ‌بن عبّاد: قرّبا مربط النّعامة منّی لقحت حرب وائل ‌عن حیال آنگه تکرار کرد ‌اینکه مصراع ‌را ‌که: قرّبا مربط النّعامة منّی لقحت، ‌در چند بیتها«4». و قالت ابنة النّعمان ترثی زوجها مالکا: و حدّثنی اصحابه ان‌ّ مالکا ضروب بنصل السیف ‌غیر نکول«5» و حدّثنی اصحابه ان‌ّ مالکا اقام و نادی صحبه برحیل«6» و حدّثنی اصحابه ان‌ّ مالکا جواد ‌بما ‌فی الرّحل ‌غیر بخیل و حدّثنی اصحابه ان‌ّ مالکا خفیف ‌علی الحدّاث«7» ‌غیر ثقیل و حدّثنی اصحابه ان‌ّ مالکا جزوم کماضی الشفرتین صقیل و مانند ‌اینکه بسیار ‌است و ‌اینکه«8» ‌برای ‌آن آوردم ‌تا شبهت ملحدان و طاعنان زایل گردد«9» و معلوم گردد ‌که امثال ‌اینکه ‌در اشعار ‌ایشان«10» بسیار ‌است. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). اساس، آج: کواهل ‌با توجّه ‌به کا تصحیح شد. (3). آد، گا: ‌تا دوازده بیت، ‌در ‌هر بیتی ‌از ‌اینکه ابیات. (4). کا: بیت. (5). آد ‌به خط کاتب اصلی بالای ‌اینکه بیت افزوده ‌است: ‌تا دوازده بیت ‌در ‌هر بیتی ‌از ‌اینکه ابیات ‌به تکراری می‌رود ‌برای اختلاف معانی. (6). کذا ‌در اساس آج، دیگر نسخه بدلها ‌اینکه بیت ‌را انداخته‌اند چاپ شعرانی (10/ 411): برحیل. (7). کذا ‌در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (10/ 412) الحدثان. (8). آد، گا ‌در اشعار عرب و ‌اینکه چند بیت. (9). آج، آد، گا: شود. (10). آد، گا: کلام عرب. [.....]
صفحه : 288

‌سورة الواقعة

بدان که اینکه سورت مکّی است و عدد آیات او«1» نود و شش است و سیصد و هفتاد و هشت کلمت است و هزار و هفتصد و سه حرف است. و روایت است از ابو طیبه که عثمان عفّان در پرسیدن«2» عبد اللّه مسعود رفت، و او بیمار بود، بیماریی که از آن با پیش خدای رفت«3». گفت: از چه می‌نالی! گفت: از گناهم. گفت: چه آرزو کنی«4»! گفت: رحمت خدایم. گفت: طبیبی«5» بیارم! گفت: الطبیب امرضنی. گفت: طبیب مرا بیمار کرد. گفت: [124- پ] عطایت فرمایم! گفت حاجت نیست مرا به آن، و من بر مثل اینکه حال«6» گفت: بفرمایم تا به دخترکانت دهند! گفت: ایشان را حاجت نیست با آن که من ایشان را سورة الواقعه بیاموخته‌ام و فرموده‌ام تا می‌خوانند، و من از رسول- علیه السلام- شنیدم که هر که او سورة الواقعه بسیار خواند هرگز درویش نشود«7». و هلال بن یساف«8» روایت کرد از مسروق که گفت: هر کس که او خواهد که خبر اوّلینان و آخرینان و خبر اهل بهشت و اهل دوزخ و خبر اهل دنیا و اهل آخرت بداند باید که«9» ----------------------------------- (1). آد، گا: آن. (2). آد، گا: به پرسیدن کا: به عیادت. (3). کا: شد. (4). آد، گا: داری کا: می‌کنی. (5). آج، کا را. (6). آد، گا: و من در اینکه حال. (7). آد، گا: نگردد. (8). آج: یساو آد، کا، گا: یسار. (9). همه نسخه بدلها سورة.
صفحه : 289
الواقعه بر خواند تا از همه بر خبر«1» گردد. قوله تعالی:

[سوره الواقعة (56): آیات 1 تا 96]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ إِذا وَقَعَت‌ِ الواقِعَةُ (1) لَیس‌َ لِوَقعَتِها کاذِبَةٌ (2) خافِضَةٌ رافِعَةٌ (3) إِذا رُجَّت‌ِ الأَرض‌ُ رَجًّا (4) وَ بُسَّت‌ِ الجِبال‌ُ بَسًّا (5) فَکانَت هَباءً مُنبَثًّا (6) وَ کُنتُم أَزواجاً ثَلاثَةً (7) فَأَصحاب‌ُ المَیمَنَةِ ما أَصحاب‌ُ المَیمَنَةِ (8) وَ أَصحاب‌ُ المَشئَمَةِ ما أَصحاب‌ُ المَشئَمَةِ (9) وَ السّابِقُون‌َ السّابِقُون‌َ (10) أُولئِک‌َ المُقَرَّبُون‌َ (11) فِی جَنّات‌ِ النَّعِیم‌ِ (12) ثُلَّةٌ مِن‌َ الأَوَّلِین‌َ (13) وَ قَلِیل‌ٌ مِن‌َ الآخِرِین‌َ (14) عَلی سُرُرٍ مَوضُونَةٍ (15) مُتَّکِئِین‌َ عَلَیها مُتَقابِلِین‌َ (16) یَطُوف‌ُ عَلَیهِم وِلدان‌ٌ مُخَلَّدُون‌َ (17) بِأَکواب‌ٍ وَ أَبارِیق‌َ وَ کَأس‌ٍ مِن مَعِین‌ٍ (18) لا یُصَدَّعُون‌َ عَنها وَ لا یُنزِفُون‌َ (19) وَ فاکِهَةٍ مِمّا یَتَخَیَّرُون‌َ (20) وَ لَحم‌ِ طَیرٍ مِمّا یَشتَهُون‌َ (21) وَ حُورٌ عِین‌ٌ (22) کَأَمثال‌ِ اللُّؤلُؤِ المَکنُون‌ِ (23) جَزاءً بِما کانُوا یَعمَلُون‌َ (24) لا یَسمَعُون‌َ فِیها لَغواً وَ لا تَأثِیماً (25) إِلاّ قِیلاً سَلاماً سَلاماً (26) وَ أَصحاب‌ُ الیَمِین‌ِ ما أَصحاب‌ُ الیَمِین‌ِ (27) فِی سِدرٍ مَخضُودٍ (28) وَ طَلح‌ٍ مَنضُودٍ (29) وَ ظِل‌ٍّ مَمدُودٍ (30) وَ ماءٍ مَسکُوب‌ٍ (31) وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ (32) لا مَقطُوعَةٍ وَ لا مَمنُوعَةٍ (33) وَ فُرُش‌ٍ مَرفُوعَةٍ (34) إِنّا أَنشَأناهُن‌َّ إِنشاءً (35) فَجَعَلناهُن‌َّ أَبکاراً (36) عُرُباً أَتراباً (37) لِأَصحاب‌ِ الیَمِین‌ِ (38) ثُلَّةٌ مِن‌َ الأَوَّلِین‌َ (39) وَ ثُلَّةٌ مِن‌َ الآخِرِین‌َ (40) وَ أَصحاب‌ُ الشِّمال‌ِ ما أَصحاب‌ُ الشِّمال‌ِ (41) فِی سَمُوم‌ٍ وَ حَمِیم‌ٍ (42) وَ ظِل‌ٍّ مِن یَحمُوم‌ٍ (43) لا بارِدٍ وَ لا کَرِیم‌ٍ (44) إِنَّهُم کانُوا قَبل‌َ ذلِک‌َ مُترَفِین‌َ (45) وَ کانُوا یُصِرُّون‌َ عَلَی الحِنث‌ِ العَظِیم‌ِ (46) وَ کانُوا یَقُولُون‌َ أَ إِذا مِتنا وَ کُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبعُوثُون‌َ (47) أَ وَ آباؤُنَا الأَوَّلُون‌َ (48) قُل إِن‌َّ الأَوَّلِین‌َ وَ الآخِرِین‌َ (49) لَمَجمُوعُون‌َ إِلی مِیقات‌ِ یَوم‌ٍ مَعلُوم‌ٍ (50) ثُم‌َّ إِنَّکُم أَیُّهَا الضّالُّون‌َ المُکَذِّبُون‌َ (51) لَآکِلُون‌َ مِن شَجَرٍ مِن زَقُّوم‌ٍ (52) فَمالِؤُن‌َ مِنهَا البُطُون‌َ (53) فَشارِبُون‌َ عَلَیه‌ِ مِن‌َ الحَمِیم‌ِ (54) فَشارِبُون‌َ شُرب‌َ الهِیم‌ِ (55) هذا نُزُلُهُم یَوم‌َ الدِّین‌ِ (56) نَحن‌ُ خَلَقناکُم فَلَو لا تُصَدِّقُون‌َ (57) أَ فَرَأَیتُم ما تُمنُون‌َ (58) أَ أَنتُم تَخلُقُونَه‌ُ أَم نَحن‌ُ الخالِقُون‌َ (59) نَحن‌ُ قَدَّرنا بَینَکُم‌ُ المَوت‌َ وَ ما نَحن‌ُ بِمَسبُوقِین‌َ (60) عَلی أَن نُبَدِّل‌َ أَمثالَکُم وَ نُنشِئَکُم فِی ما لا تَعلَمُون‌َ (61) وَ لَقَد عَلِمتُم‌ُ النَّشأَةَ الأُولی فَلَو لا تَذَکَّرُون‌َ (62) أَ فَرَأَیتُم ما تَحرُثُون‌َ (63) أَ أَنتُم تَزرَعُونَه‌ُ أَم نَحن‌ُ الزّارِعُون‌َ (64) لَو نَشاءُ لَجَعَلناه‌ُ حُطاماً فَظَلتُم تَفَکَّهُون‌َ (65) إِنّا لَمُغرَمُون‌َ (66) بَل نَحن‌ُ مَحرُومُون‌َ (67) أَ فَرَأَیتُم‌ُ الماءَ الَّذِی تَشرَبُون‌َ (68) أَ أَنتُم أَنزَلتُمُوه‌ُ مِن‌َ المُزن‌ِ أَم نَحن‌ُ المُنزِلُون‌َ (69) لَو نَشاءُ جَعَلناه‌ُ أُجاجاً فَلَو لا تَشکُرُون‌َ (70) أَ فَرَأَیتُم‌ُ النّارَ الَّتِی تُورُون‌َ (71) أَ أَنتُم أَنشَأتُم شَجَرَتَها أَم نَحن‌ُ المُنشِؤُن‌َ (72) نَحن‌ُ جَعَلناها تَذکِرَةً وَ مَتاعاً لِلمُقوِین‌َ (73) فَسَبِّح بِاسم‌ِ رَبِّک‌َ العَظِیم‌ِ (74) فَلا أُقسِم‌ُ بِمَواقِع‌ِ النُّجُوم‌ِ (75) وَ إِنَّه‌ُ لَقَسَم‌ٌ لَو تَعلَمُون‌َ عَظِیم‌ٌ (76) إِنَّه‌ُ لَقُرآن‌ٌ کَرِیم‌ٌ (77) فِی کِتاب‌ٍ مَکنُون‌ٍ (78) لا یَمَسُّه‌ُ إِلاَّ المُطَهَّرُون‌َ (79) تَنزِیل‌ٌ مِن رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (80) أَ فَبِهذَا الحَدِیث‌ِ أَنتُم مُدهِنُون‌َ (81) وَ تَجعَلُون‌َ رِزقَکُم أَنَّکُم تُکَذِّبُون‌َ (82) فَلَو لا إِذا بَلَغَت‌ِ الحُلقُوم‌َ (83) وَ أَنتُم حِینَئِذٍ تَنظُرُون‌َ (84) وَ نَحن‌ُ أَقرَب‌ُ إِلَیه‌ِ مِنکُم وَ لکِن لا تُبصِرُون‌َ (85) فَلَو لا إِن کُنتُم غَیرَ مَدِینِین‌َ (86) تَرجِعُونَها إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (87) فَأَمّا إِن کان‌َ مِن‌َ المُقَرَّبِین‌َ (88) فَرَوح‌ٌ وَ رَیحان‌ٌ وَ جَنَّةُ نَعِیم‌ٍ (89) وَ أَمّا إِن کان‌َ مِن أَصحاب‌ِ الیَمِین‌ِ (90) فَسَلام‌ٌ لَک‌َ مِن أَصحاب‌ِ الیَمِین‌ِ (91) وَ أَمّا إِن کان‌َ مِن‌َ المُکَذِّبِین‌َ الضّالِّین‌َ (92) فَنُزُل‌ٌ مِن حَمِیم‌ٍ (93) وَ تَصلِیَةُ جَحِیم‌ٍ (94) إِن‌َّ هذا لَهُوَ حَق‌ُّ الیَقِین‌ِ (95) فَسَبِّح بِاسم‌ِ رَبِّک‌َ العَظِیم‌ِ (96)

[ترجمه]

چون بیوفتد«2» او فتاده. نیست افتادن آن را دروغ گویی. فرونهنده بر دارنده. چون بجنبانند زمین جنبانیدنی. و خرد«3» کنند کوهها را خرد کردنی. شود گردی پراگنده. و باشی اصنافی سه، اهل دست راست، چه اهل دست راست باشند؟ و اهل دست چپ، چه اهل دست چپ باشند [125- ر]. و پیشروان پیشروان باشند. ایشان نزدیک کردگان«4» باشند. در بهشتهای با نعمت. گروهی از پیشینگان. و اندکی«5» از واپسینان. ----------------------------------- (1). آج: با خبر، دیگر نسخه بدلها: ندارد. (2). آج: بیفتد. (3). آج: خورد. (4). آج: نزدیکان. (5). آج: اندک. [.....]
صفحه : 290 بر تختهای بافته، تکیه زده بر آن روی بهم آورده. می‌گردند بر ایشان غلامان همیشه. به کوزه‌های با گردن و بی گوشه و کأسی از خمر. دردسر نباشد آن را از آن و نیست نشوند. و میوه از آنچه بگزینند. و گوشت مرغ آنچه آرزو کنند. و حور عین. مانند مروارید پوشیده. پاداشت با آنچه«1» کرده باشند. نشنوند در آن جا لغوی و نه بزه. الا گفتاری، سلام بر شما باد«2». و اصحاب دست راست، چه اصحاب دست راست؟ در سدر بریده«3». [125- پ] و موری«4» بر هم نهاده. و سایه گسترانیده. آبی ریخته. و میوه بسیار. نه بریده و نه منع کرده. ----------------------------------- (1). آج: پاداشت آنچه. (2). آج سلام بر شما باد. (3). آج: برنده. (4). کذا در اساس و آج: موری/ موردی.
صفحه : 291 و بسترهای برداشته. ما آفریدیم ایشان را آفریدنی. کردیم ایشان را دوشیزگان. دوست داران شوهران«1». برای اصحاب دست راست. گروهی از پیشینگان. و گروهی از پسینیان«2». و اهل دست چپ، چه اهل دست چپ؟ باشند در باد گرم و آب گرم. و سایه‌ای از دود سیاه. نه سرد و نه کریم. ایشان بودند پیش از آن در نعمت«3». و بودند اصرار می‌کردند بر بزه«4» بزرگ. و بودند می‌گفتند چون ما بمیریم و باشیم خاک و استخوانهای ما را زنده خواهند کردن«5»! و آیا پدران ما را پیشینیان! بگو که اوّلین و آخرین. [126- ر] گرد کنند ایشان را برای میقات روزی دانسته. پس«6» شما گمراهان دروغ دارندگان. ----------------------------------- (1). آج، زیرا اینکه کلمه با خط کاتب اصلی افزوده است: همزادان. (2). آج: پسینان. (3). آج منعم. (4). آج: گناه. (5). آج: خواهند کرد. (6). آج ای.
صفحه : 292 بخوری از درختی از زقّوم. و پر بازکنی«1» از آن شکمها. بازخوری و رای«2» او از آب گرم. بازخوری خوردن شتران تشنه. اینکه نزل ایشان باشد روز جزا. بیافریدیم شما را چرا راست و باور نداری! دیدی به آنچه می‌ریزی«3» شما آب! شما آفرینی«4» آن را یا ما آفرینیم! ما تقدیر کردیم میان شما مرگ و نیستیم ما سبق برده. بر آن که بدل کنیم مانند شما و بیافرینیم شما را در آنچه ندانی. و دانستی شما آفریدن نخستین، چرا یاد نکنی! می‌بینی آنچه می‌کارید! آیا شما می‌رویانی آن را یا ما رویاننده‌ایم! [126- پ] اگر خواهیم کنیم آن را پوسیده همه روز باشی«5» اندوهگن. ما گرانباریم. بل بی روزی‌ایم. می‌بینی آن آب که می‌خوری«6»! ----------------------------------- (1). آج: پر باز کنید. (2). آج: وارای. (3). آج: دیدید آنچه میراندند. (4). آج: آفرینید. [.....] (5). آج: باشید. (6). آج: می‌بینید آن آب که می‌خورید.
صفحه : 293 شما فرود آوردی«1» [از ابر]«2» یا ما فرود آوردیم! اگر خواهیم کنیم شور آن را، چرا شکر نکنید! دیدی آتش که«3» بیرون می‌آری شما! آیا شما آفریدی درخت آن یا ما آفریدیم! ما کردیم آن را یادگاری«4» و متاعی برای بی زادان. تسبیح کن به نام خدایت بزرگوار. سوگند نخورم«5» به افتادن ستارگان. و او سوگندی بزرگ اگر بدانی. او کتابی است بزرگ. در کتابی«6» پوشیده. بنساید آن را مگر پاکان. فرستاده از خدای عالمیان«7». به اینکه حدیث شما مداهنه و جحود کردی! و کردی«8» روزیتان آن که دروغ داری. اگر نه چون برسد به حلقوم. و شما آنگه می‌نگری. ----------------------------------- (1). آج: آوردید. (2). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (3). آج: آن که. (4). آج: یاد کردی. (5). آج: نخوریم. (6). آج: نامه. (7). آج: جهانیان. (8). آج: کردیدید.
صفحه : 294 [127- ر] ما«1» نزدیک‌تریم به او از شما و لیکن نبینی شما. اگر نبودی جز جزا داده. باز نیاری«2» آن را اگر راست می‌گویی«3». اگر باشد از نزدیکان. راحت و ریحان باشد و بهشت نعیم. و امّا اگر باشد از اهل دست راست. سلام تو را از اهل دست راست. و امّا اگر باشد از دروغ داران«4» گمراهان. روزی باشد او را از آب گرم تافته. و در آوردن و دوزخ. اینکه درستی علم است. تسبیح کن به نام خدای تو بزرگ. قوله تعالی: إِذا وَقَعَت‌ِ الواقِعَةُ، حق تعالی در اینکه آیات ذکر قیامت کرد، گفت: اذا، عامل در او مقدّر است أی اذکر یاد کن ای محمّد چون واقع شود و حاصل آید واقع شدنی. و واقعه و عادیه و نازله و نائبه به یک معنی باشد. و اینکه جا نامی است از نامهای قیامت«5» المعنی: اذا قامت القیامة چون قیامت برخیزد. [و افتادن آن را کاذبه نباشد. در او چند قول گفتند: یکی آن که کاذبة، ای نفس کاذبة، یعنی هر کس که از او خبر دهد او دروغ]«6». ----------------------------------- (1). آج به. (2). آج: نیارید. (3). آج: می‌گویید. (4). آج و. [.....] (5). آد، گا و. (6). اساس افتادگی دارد، از آج آورده شد.
صفحه : 295 لَیس‌َ لِوَقعَتِها کاذِبَةٌ نباشد، لکون المخبر مطابقا للخبر. و قیل کاذبة، ای دفعة«1» کاذبة و صفة کاذبه لاخبار اللّه تعالی بها و ادلّة العقل [علیها یعنی در آن خبر دروغ نیوفتد، چه او به خبر خدای تعالی درست شده است و به ادلّه عقل.] و گفتند کاذبة بمعنی مصدر«2» کالعافیة و العاقبة و مثله قوله: لا تَسمَع‌ُ فِیها لاغِیَةً، ای لغوا و قالوا عائذا باللّه، ای معاذ اللّه؟ و قم«3» قائما، ای قیاما [127- ر] و لبعض نساء الأعراب«4» ترقّص ابنها و تقول: قم«5» قائما قم«6» قائما اصبت عبدا نائما«7». خافِضَةٌ رافِعَةٌ«8»، جمله است در جای صفت واقعه«9» است یعنی قومی را خفض کند و به دوزخ فرو برد و قومی را رفع کند و به درجات بهشت بردارد«10». عکرمه و سدّی و مقاتل گفتند یعنی صیحه وقعه او خفض کند آواز را تا نزدیکان را بشنواند و رفع کند تا دوران را بشنواند، قال اللّه تعالی: وَ اغضُض مِن صَوتِک‌َ«11». بعضی دگر گفتند: جبّاران و متکبّران را خفض کند و فرو نهد [و ذلیلان و بی‌قدران را رفع کند و بردارد. إبن عطا گفت: قومی را به عدل فرو گذارد]«12». إِذا رُجَّت‌ِ الأَرض‌ُ رَجًّا ای رجفت، آنگه که زمین را بجنبانند جنبانیدنی. کلبی گفت: اینکه آنگه باشد که خدای تعالی وحی کند به او«13» از ترس خدای بجنبد و ارتج‌ّ السهم فی الغرض بمعنی اهتزّو اضطرب، مفسّران گفتند همچنان بجنباند که گهواره کودک تا هیچ بنماند بر او الّا«14» ویران شود و کوهها بر جای ----------------------------------- (1). کذا در اساس و آج و کا و گا آد: وقعة. (2). همه نسخه بدلها است. (6- 3). آج: قمه. (4). آد، کا، گا: العرب. (7- 5). کا: قائما. (8). آج، گا: واقع. (9). آد، کا ای و هی خافضة رافعة. (10). آج: در آرد. (11). سوره لقمان (31) آیه 19. (12). اساس و آج: ندارد، از آد افزوده شد. (13). کا: به زمین. (14). آد، گا خراب و. [.....]
صفحه : 296 بنماند. و اصل «رج‌ّ» در لغت تحریک باشد یقال رججته فارتج ای حرّکته فتحرّک، و چون مضاعف کنی گویی: رجرجته فترجرج. وَ بُسَّت‌ِ الجِبال‌ُ بَسًّا أی دقّت«1» و فتت، و پست کنند کوهها را و خرد«2» بمانند آرد و پست و بسیسه به نزدیک عرب آرد باشد که با پست‌تر بکنند«3» و آن را زاد کنند یا و قال لص من غطفان«4»: لا تخبزا خبزا و بسّابسّا و لا تطیلا بمناخ حبسا عطاء گفت: ببرند آن را از اصل. سعید مسیّب گفت: بشکنند. کلبی گفت: برانند بر زمین. حسن گفت: از زمین بر کنند، نظیره قوله: وَ یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ [128- ر] الجِبال‌ِ فَقُل یَنسِفُها رَبِّی نَسفاً«5»، عطیّه گفت: خرد کنند«6» تا سنگ ریزه شود، بمانند خاک. إبن کیسان گفت: به شبه ریگ روان کنند. فَکانَت هَباءً مُنبَثًّا چون گردی شود پراگنده عبد اللّه عبّاس گفت: بمانند آفتاب«7» که در سوراخی جهد ذرّه ذرّه«8» در میان آن پیدا شود«9». امیر المؤمنین علی«10» گفت: بمانند گرد سم‌ّ ستور شود. عطیّه گفت: بمانند شرر آتش که بجهد، و نخعی در شاذّ خواند: منبتّا «بالتّاء»، أی منقطعا. وَ کُنتُم أَزواجاً ثَلاثَةً و شما به سه صنف«11» و سه نوع باشی در قیامت. آنگه بیان کرد که آن سه کدام‌اند. گفت: فَأَصحاب‌ُ المَیمَنَةِ اصحاب دست راست باشند آنان که ایشان را بر دست راست به بهشت برند. عبد اللّه عبّاس گفت: آنان باشند که بر«12» راست آدم ----------------------------------- (1). آد، کا: حقّت. (2). آد، کا، گا: خورد. (3). آد، گا: که آن را تر کنند. (4). آج: عصفان. (5). سوره طه (20) آیه 105. (6). آد، کا، گا: خورد کنند. (7). کا: آفتابی. (8). آد، گا: ذرّه‌ها کا: دانه. (9). آد، گا: پدید آید. (10). آج، آد، کا علیه السلام. (11). آج، کا، گا: صغت. (12). آد، گا راست.
صفحه : 297 باشند. ضحّاک گفت: آنان باشند که نامه‌های«1» ایشان به دست راست دهند. حسن و ربیع گفتند: آنان باشند که خجسته و مبارک باشند بر خود و عمر ایشان در طاعت خدای مستغرق«2» شده باشد و ایشان تابعان با حسان‌اند«3» قرن دوم از عصر رسول. ما أَصحاب‌ُ المَیمَنَةِ، اینکه بر سبیل تعجّب گفت تا رسول را به عجب آرد«4»، چنان که گویند: زید و ما زید؟ رجل و ای‌ّ رجل«5»؟ مردی و چه مردی؟ و زید و کدام زید؟«6» یعنی وصف«7» او به حدّی است که نمی‌توان گفت«8»، همچنین مبهم فرو می‌گزارند«9». وَ أَصحاب‌ُ المَشئَمَةِ، و هی مفعلة من الشؤم. عرب دست چپ را به شومی خوانند، قال الشّاعر: السم‌ّ و الشّر فی شؤمی یدیک لهم و فی یمینک ماء المزن و الضرب و منه الشام و الیمن، برای آن که شام بر دست چپ کعبه است و یمین بر دست راست [128- پ] کعبه، و مراد آنان«10» که ایشان را بر دست چپ به دوزخ برند، و گفتند: آنان«11» که نامه‌های ایشان را بر دست چپ دهند در قیامت. حسن گفت آنان باشند که بر خود شوم باشند و عمر ایشان در معصیت باشد، ما أَصحاب‌ُ المَشئَمَةِ علی هذا الوجه«12». وَ السّابِقُون‌َ السّابِقُون‌َ، در معنی او چند قول گفتند: یکی آن که آنان که سابق بودند در متابعت انبیاء، سابق باشند در پیشوایی امّت تا ائمّه هدی باشند، و گفتند: معنی آن است که سابقان به طاعت سابقان به رحمت باشند، و اینکه جمله است«13» ----------------------------------- (1). اساس و همه نسخه بدها: نامها. (2). آد، گا: تعالی صرف. [.....] (3). کا: تابعان حسان‌اند. (4). آج: تا رسول تعجب آرد. (5). کا: و ما رجل. (6). آد، گا: دو جمله اخیر مقدّم و مؤخّر است. (7). آج، گا: صفت. (8). آج، آد، گا: گفتن. (9). همه نسخه بدها: می‌گذارند. (11- 10). کا، گا: آنانند. (12). آج، کا المذکور آد: علی ذاک الوجه المتقدّم. (13). آد، گا: جمله‌ای است.
صفحه : 298 از مبتدا و خبر، یعنی سابقان در آن خصلت سابقان در اینکه نعمت باشند، و سابق را بر لاحق برای آن فضل باشد که او که مقتدا باشد در خیر و طاعت، در او نگرند و بر سیرت او بروند، فله أجرها و أجر من عمل بها باشد. إبن سیرین گفت: سابق آنان‌اند که به دو قبله با رسول نماز کردند، دلیله قوله: وَ السّابِقُون‌َ الأَوَّلُون‌َ مِن‌َ المُهاجِرِین‌َ وَ الأَنصارِ«1». کعب گفت: اهل قرآن باشند که فردای قیامت تا جها بر سر دارند. عثمان بن ابی سودة گفت: آنان باشند که سبق برند«2» دیگر [ان]«3» را به مسجد رفتن و به جهاد شدن فی سبیل اللّه. عبد اللّه بن شمیط گفت مردمان سه‌اند: یکی، آن که افتتاح عمر به خیر و طاعت کند آنگه بر آن بایستد او از جمله سابقان مقرّبان باشد، و دیگر آن بود که ابتدای عمر به گناه و تخلیط کند آنگه بر آن بایستد توفیق دریابد او را تا توبه کند و با درگاه خدای شود، او از اصحاب الیمین باشد، اهل بهشت باشند [129- ر] و به«4» دست راست رود. سیم«5» مردی باشد که آغاز عمر به معصیت کند و بر آن اصرار کند و مداومت تا به مردن، او از اهل دوزخ باشد و صاحب دست چپ بود. عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که سابقان در هجرت، سابقان باشند در آخرت. امیر المؤمنین علی- علیه السلام- گفت«6»: سابقان به نماز پنج«7» سابقان بهشت باشند. عکرمه گفت: السّابقون علی الإسلام. ربیع أنس گفت: الی اجابة رسول اللّه. ضحّاک گفت: الی الجهاد. قرظی‌ّ گفت: الی کل‌ّ خیر، چون نیک اندیشه کنی، آن کس که جامع بود سبق را در اینکه همه خصال، جز امیر المؤمنین ----------------------------------- (1). سوره توبه (9) آیه 100. (2). آج: بر سبق‌اند آد، گا: سبق برنداز. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج: بر. [.....] (5). کا: سیوم. (6). اساس: گفتند، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). آد، گا وقت.
صفحه : 299 علی- علیه السلام- نبوده امّا سبق«1» اسلام اتّفاق است که اوّل کس از زنان خدیجه بود و از مردان علی- علیه السلام-، و از اینکه جا می‌گوید«2»: سبقتکم إلی الاسلام طرّا غلاما ما بلغت أوان حلمی و می‌گوید: لی السبقة فی الإسلام طفلا و وجیها می‌گوید«3»: صدّقته و جمیع النّاس فی بهم من الضلالة و الإشراک و النکد اینکه و مانند اینکه به نظم و نثر می‌گوید و کس بر او انکار نمی‌کند«4» و حدیث أبو ذرّ که گفت از رسول- علیه السلام- شنیدم که می‌گفت: 5» یا علی أنت اوّل من آمن بی و اوّل من یصافحنی یوم القیمة و انت الصّدّیق الاکبر و الفاروق الاعظم تفرق بین الحق‌ّ و الباطل و انت یعسوب المؤمن« و المال یعسوب الظلمة، و اخبار در مانند اینکه بی حدّ است از طریق ما و طریق مخالفان«6». امّا سبق در نماز، قوله- علیه السلام-: صلّت الملائکة علی‌ّ و علی علی‌ّ سبع سنین لأنّه لم ترفع صلاة من الارض [921- پ] الی السماء الّا منّی و من علی‌ّ. و از امیر المؤمنین علی- علیه السلام- روایت است که او گفت در چند موقف: و لقد صلّیت قبل النّاس بسبع ، حدیث عفیف بن عبد اللّه و عبّاس بن عبد المطلب رفته است پیش از اینکه، و آن که گفت: و اللّه لا اعرف علی هذا الدّین غیر هؤلاء الثلثة ، یعنی النبی‌ّ- علیه السلام- و علیّا و خدیجة- علیهما السلام-. و سبق در جهاد پوشیده نیست، و نماز به دو قبله باتّفاق او کرد و تنی چند معدود، چه بعضی آن بودند که [سابق بودند به بیت المقدّس با ----------------------------------- (1). کا به. (2). آد، گا: می‌فرماید علیه السلام کا: اینکه جا بود که گفت: (3). گا: و ایضا قوله علیه السلام. (4). آد، گا: و کس را بر او انکاری نیست. (5). کا، گا: المؤمنین. (6). آد، کا، گا ما.
صفحه : 300 رسول- علیه السلام- نماز کردند و به کعبه نرسیدند، و بعضی آن بودند که]«1» نماز به بیت المقدّس در نیافتند که ایشان در اسلام آمدند قبله با کعبه گردانیده بودند. یک روز حدیث امیر المؤمنین«2»- علیه السلام- پرسیدند از عبد اللّه عبّاس، گفت:«3» 4»5»6»7»8» ذکرت و اللّه احد الثقلین سبق بالشهادتین و صلی القبلتین« و بایع البیعتین« و اعطی البسطتین« هو اب الحسن« و الحسین و ردّت له الشمس مرتین من بعد ما غابت عن القبلتین و جرّد السیف تارتین و هو صاحب الکرّتین« فمثله فی الامّة کمثل ذی القرنین ذلک مولای علی‌ّ إبن ابی طالب- علیه السلام-، گفت: و اللّه که نام مردی بردی که از آن دو بنگاه یکی اوست یعنی قرآن و عترت، قوله- علیه السلام-: انّی تارک فیکم الثّقلین، سبق برد به شهادتین به توحید و نبوّت. به دو قبله با رسول- علیه السلام- نماز کرد به بیت المقدس و کعبه، و دو بیعت با رسول کرد ببست«9»: بیعة العقبة و بیعة الشّجرة [130- ر]، و او را دو بسطت دادند [یکی بسطت علم]«10» و یک بسطت جسم، و او پدر حسن و حسین است، و آفتاب برای او دو بار باز آوردند پس از آن که فرود شده بود«11» از هر دو قبله، و دو بار تیغ بر آهیخت: یکی برای تنزیل و یکی برای تأویل، و او خداوند دو کرّت و دو رجعت است«12». ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، کا: گا علی. (3). اساس، آج و اللّه، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (4). آد، کا، گا: بالقبلتین. (5). آج: للبیعتین آد، کا، گا: بالبیعتین. [.....] (6). اساس: السّبطین، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). کذا: در اساس و آج کا، گا: ابو الحسن. (8). اساس: کریمین با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). اساس: بسته آج: سبط با توجه به آد، گا تصحیح شد. (10). اساس: ندارد با توجه به آج افزوده شد. (11). آج، کا، گا: فرو شده بود. (12). کا: و مراد به دو کرّت دو رجعت است آد، کا، گا یعنی دو بار بر امامت او اقرار کردند. یک بار روز غدیر خم و یک بار روز بیعت پس از قتل عثمان.
صفحه : 301 مثل او در امّت چنان است که مثل ذو القرنین و او مولا و بار خدای من است امیر المؤمنین علی‌ّ بن ابی طالب، و بعضی از بزرگان بسیار گفتی: تقدّموا تقدّموا در خیرات مقدّم باشی«1» تا در مقامات مقدّم باشی«2». در خبر است که: چون در بهشت یکی از جمله سابقان از سرای خود بیرون آید، از روی او چندان نور بتابد که اهل بهشت بدانند، گویند: اینکه نور سابقان است و نور مقرّبان. أُولئِک‌َ المُقَرَّبُون‌َ، گفت: ایشان مقرّبان و نزدیکان باشند، و اینکه عبارت باشد از علوّ مرتبت و منزلت رفت درجه تشبیها بمن کان قریبا من السلطان مقرّبا بحضرته. فِی جَنّات‌ِ النَّعِیم‌ِ در بهشتهای نعیم باشند، و بعضی نحویان گفتند: السّبقون مبتداست، [و «السّابِقُون‌َ» دیگر صفت اوست، و أُولئِک‌َ المُقَرَّبُون‌َ خبر مبتداست]«3». ثُلَّةٌ مِن‌َ الأَوَّلِین‌َ گروهی باشند از اوّلینان«4»، و الثلة الجماعة، و مراد به اولینان«5» امتّان گذشته‌اند«6» از امم انبیا- صلوات اللّه علیهم-«7». [وَ قَلِیل‌ٌ مِن‌َ الآخِرِین‌َ و اندکی از آخرینان، یعنی امّت محمّد- صلی اللّه علیه و آله-. عَلی سُرُرٍ مَوضُونَةٍ] بر سریرهای بافته زر در سیم مکلّل به انواع جواهر و مرصّع. و «و ضنن«8»» بافتنی باشد چون بافتن درع«9»، [130- پ] و قال الاعشی: و بیضاء کالنهی موضونة لها قونس فوق جیب البدن و منه: و ضین النّاقة، و آن تنگ او«10» باشد از دوال بافته، قال«11»: ----------------------------------- (2- 1). آج و دیگر نسخه بدلها: باشید. (3). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج: اوّلیان. (5). اساس: گزشته، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). آج و علی نبیّنا. (7). اساس آج: ندارد، با توجه به آد، گا: افزوده شد. (8). گا: وضین. [.....] (9). آد، کا، گا: زره. (10). آد، کا، گا: تنگی. (11). آد، کا، گا الشّاعر.
صفحه : 302 تقول و قد«1» درأت لها وضینی أ هذا دینه ابدا و دینی کلبی‌ّ گفت: طول هر سریری سیصد گز باشد. چون بنده خواهد تا پای بر او نهد سر فرود آرد تا پای برنهد«2» آنگه با جای خود شود. ضحّاک گفت: موضونة«3» مصفوفة با یکدیگر نهاده در صف. و اینکه روایت علی‌ّ بن طلحه«4» است از عبد اللّه عبّاس. مُتَّکِئِین‌َ عَلَیها مُتَقابِلِین‌َ، تکیه زده باشند بر آن سریرها روی بر روی«5» کرده، گفتند: در نشست و خواست«6» و گفتند: در زیارت، یعنی متزاور باشند به زیارت یکدیگر روند. یَطُوف‌ُ عَلَیهِم می‌گردند بر ایشان غلامانی کودکان به زاد، مخلّد«7» باشند که هرگز بنمیرند و پیر نشوند و از حالت کودکی و برنایی بنگردند، نه چنان باشند که خدای دنیا که بیشتر از یک دو سال صلاحیت خدمت ندارند. عکرمه گفت: منعّم باشند. سعید جبیر گفت: مقرطون [گوشواره دارند، برای آن که خلد]«8» گوشواره باشد به تازی، قال الشاعر: و مخلّدات باللجین کأنّما أثباجهن‌ّ أقاوز الکثبان حسن بصری گفت: کودکان اهل دنیا باشند، ایشان را طاعتی نبود که بر آن ثواب گیرند و معصیتی نباشد ایشان را که بر آن عقاب کنند، پس در بهشت خدمت اهل بهشت کنند. و در خبر آمده است [131- ر] که: اطفال کفّار خدم اهل بهشت باشند. بِأَکواب‌ٍ، جمع کوب باشد و آن کوزه‌هایی«9» [باشد]«10» که دسته ندارد ----------------------------------- (1). آد، گا: و لقد. (2). کا: تا او پای بر آن جا نهد. (3). آد، گا: أی. (4). آد: علی بن ابی طلحه. (5). کا: روبه روی. (6). کذا در اساس و همه نسخه بدلها: خواست/ خاست. (7). آد، کا، گا مؤیّد. (8). اساس: ندارد، با توجّه به آد، کا، گا افزوده شد. (9). آج، کا: کوزها/ کوزه‌ها. (10). اساس: ندارد، با توجّه به آج، کا، گا افزوده شد.
صفحه : 303 و خرطوم ندارد. و أباریق: جمع ابریق باشد و آن کوزه‌ای بود که باجرّه باشد«1»، و وزن او افعیل باشد من البرق. و کأس من معین و کأسی که در او خمر باشد، خمری روان که ظاهر باشد بر چشمها و «معین» مفعول باشد از «عین»، و أصله من عانه، اذا لمحه بعینه: لا یُصَدَّعُون‌َ عَنها و صداع و دردسر نباشد ایشان را از آن«2»، و آنچه از باب بیماری بود بر فعل مجهول گویند عرب، نحوحم‌ّ الرجل فهو محموم، و صدّع فهو مصدّع. و قد افلج من الفالج و لقی من اللقوة. وَ لا یُنزِفُون‌َ و از آن مست نشوند، یقال: نزف الرجل فهو نزیف و منزوف اذا سکر کأن الخمر نزفت عقله، أی انفدت«3» تشبیها بالبئر المنزوفة إذا نزح ماءوها، و انزف«4» لغة فیه، قال الابیرد. لعمری لئن انزفتم او صحوتم لبئس الندامی کنتم ال أبجرا حمزه و کسائی و خلف خواندند: «و لا ینزفون» أی [لا]«5» ینفد خمرهم من قولهم: أنزف الرجل اذا صار ذا دن‌ّ منزوف کقولهم: أجرب الرّجل اذا صار ذا إبل جربی، و اصح‌ّ«6» ذا إبل صحاح، و منه الحدیث: و لا یوردن‌ّ ذو عاهة علی مصح‌ّ. و أعطش إذا صار ذا سائمة«7» عطشی، قال: قربة ذی الثلثة المعطش وَ فاکِهَةٍ مِمّا یَتَخَیَّرُون‌َ و میوه [131 پ] از آنچه ایشان خواهند و اختیار کنند. وَ لَحم‌ِ طَیرٍ مِمّا یَشتَهُون‌َ و گوشت مرغان از آنچه آرزو کنند. أبو سعید خدری‌ّ روایت کرد از رسول- علیه السلام- که او گفت: در بهشت مرغانی می‌پرند که هر یکی هفتاد هزار پر دارند، یکی از ایشان بیاید در آن حال که«8» مؤمن طعام ----------------------------------- (1). کا: که او را زیجه (!) یا جرّه باشد. [.....] (2). آد، گا خمر. (3). آد، گا: انفدت آج: انفرت. (4). آج: انزفت. (5). اساس: ندارد، با توجه به آد، کا، گا افزوده شد. (6). آد، کا، گا إذا صار. (7). گا: إبل. (8). آد، گا بنده.
صفحه : 304 خورد«1» و بر صفحه«2» او افتد و پرها بیفشاند از هر پری از آن او لونی«3» بیرون آید از برف سپیدتر و از زبده«4» نرمتر و از انگبین شیرینتر که هیچ لونی با لونی نماند، آنگه بپرد و برود. وَ حُورٌ عِین‌ٌ، ابو جعفر«5» و حمزه و کسایی خواندند و مفضّل در شاذّ: و حور عین بجرّ «راء» و «نون» عطفا علی قوله: باکواب و اباریق و لحم طیر و بعضی«6» اهل معانی اینکه قراءت ضعیف داشتند گفتند: برای آن که حوران«7» را نگردانند و انّما«8» خمر گردانند پس اختیار رفع کردند فی «حُورٌ عِین‌ٌ» او علی تقدیر «لهم» «حور عین» او علی«9» انّه عطف علی قوله: وِلدان‌ٌ مُخَلَّدُون‌َ: پس بر اینکه قراءت گرداننده، و طواف کننده ولدان باشند و حوران«10» و بر قراءت جرّ، ایشان معطوف«11» بهن‌ّ باشند به معنی آن که عرض کنند ایشان را بر مؤمنان و آنچه ایشان الزام کردند و«12» حور العین که در عادت نیست که ایشان را گردانند.«13» [گوییم لازم آید که «و فاکهة و لحم طیر» به رفع خوانند که آن نیز عادت نیست که گردانند]«14» و انّما«15» عادت در خمر است، پس اینکه را تأویل باید کردن و تأویل آن است که بر معنی حمل کنند و معنی آیت آن است که ینعّمون بفاکهة و لحم طیر و حور عین [132- ر]. یا در کلام فعلی اضمار کنند که لایق حال باشد چون طوف لایق نیست به حور عین. و ذلک قولنا ینعّمون بحور عین کما قال الشاعر: ----------------------------------- (1). آد، گا: خواهد. (2). آد، گا: صحفه. (3). آد، گا طعام. (4). آد، کا، گا: کره. (5). آد، گا: ابو حفص. (6). آد، گا: بهری. (10- 7). آد، کا، گا: حوریان. [.....] (8). آد، گا: الا کا: امّا. (9). اساس: و علی، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). اساس: معطوف، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). همه نسخه بدلها: در. (13). آد: که عادت نیست که گردانند. (14). اساس و آج: افتادگی دارد، از آد افزوده شد. (15). آد، کا، گا: اما.
صفحه : 305 اذا ما الغانیات برزن یوما و زججن الحواجب و العیونا ای، و کحلن العیون لأنّها لا تزجّج [و مثله متقلّدا سیفا و رمحا، و مثله لفتها تبنا و ماء باردا و امّا مثال حمل بر معنی چنان بود که شاعر گوید: جئنی بمثل بنی بدر لقومهم او مثل اخوة منظور بن سیّار نصب «مثل» برای آن کرد که معنی جئنی به «هات» باشد]«1» و کذالک علی قراءة [من قرء]«2» و حورا عینا، ای بالنصب، و یعطون حورا عینا. و اینکه قراءت نخعی است. و اشهب العقیلی‌ّ در شاذّ«3»، و زنانی«4» حور سیاه چشم و فراخ چشم. جمع «حوراء» و «عیناء» باشد. کَأَمثال‌ِ اللُّؤلُؤِ المَکنُون‌ِ مانند مروارید پوشیده که هوا در او اثر نکرده باشد از آن که مکنون و مصون و محروس بوده باشد تا صفای لون و ضیاء او بر جای خود بود. قال عمر بن ابی ربیعه«5»: هی زهراء مثل لؤلؤة الغوّا ص میرت من لؤلؤ مکنون. (جزاء) نصب بر مفعول له باشد، ای یفعل ذلک بهم جزاء و مکافاة، اینکه که دهند«6» ایشان را بر سبیل جزا و مکافات دهند به آنچه کرده باشند از فعل طاعات و اجتناب مقبّحات. ام‌ّ سلمه گفت از رسول- علیه السلام- پرسیدم که «حور عین» چه باشد گفت: زنانی سپید«7» روی فراخ چشم. انس مالک روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: خدای تعالی حور العین را از زعفران آفرید. ابو امامه روایت کرد از رسول- علیه السلام- که او گفت: هیچ مؤمن نباشد و الّا او را هفتاد زن بود از حور العین و هفتاد از میراث ----------------------------------- (3- 2- 1). آج و دیگر نسخه بدلها خواند. (4). آد، گا: و حور عین و زنانی. (5). اساس و همه نسخه بدلها: عمرو بن ابی ربیعه، با توجّه به مآخذ مربوط از جمله (مجمع البیان 5/ 217) تصحیح شد. (6). آد، کا، گا: می‌دهند. (7). آد، گا: سفید.
صفحه : 306 اهل دوزخ هر یکی از ایشان را اندامی باشد شهی‌ّ و مردان را آلتی بود که ضعیف نبود«1». عبد اللّه مسعود گفت از رسول- علیه السلام- شنیدم که گفت: نوری در بهشت پدید آید اهل بهشت گویند: اینکه نور چیست! گویند: روشنایی«2» [132- پ] دندان حوری است که در روی شوهر خود بخندید. و در خبر است که حورا«3» چون در بهشت بخرامند«4» از خلخال«5» و سوار و نعلین او آواز تسبیح و تهلیل و تمجید«6» می‌آید. مجاهد گفت که حور را برای آن حور خوانند که یحار فیها الطرف که چشم در او متحیّر بماند. لا یَسمَعُون‌َ فِیها لَغواً، گفت در اینکه بهشتها سخن بیهوده و بی معنی نشنوند. وَ لا تَأثِیماً و نه نیز نسبت کردن به اثم و بزه، یعنی یکدیگر را نگویند اثمت«7» بزه کار شدی به اینکه که گفتی. «إِلّا قِیلًا»، اینکه استثنای منقطع است الّا گفتار، سلاما سلاما. و نصب قیلا بر استثناست و نصب «سلاما» بر مصدری است محذوف الفعل، ای و یسلّمون سلاما و روا بود که مفعول به باشد و التقدیر: بل«8» یسمعون سلاما سلاما. و شاید که قول بعضی بود بعضی«9» سلّمک اللّه سلاما. کما قال تعالی: وَ اللّه‌ُ أَنبَتَکُم مِن‌َ الأَرض‌ِ نَباتاً«10»، آنگه ایشان را به نامی دیگر بخواند اعنی«11» اهل بهشت. وصف نعیم و منازل ایشان کرد گفت: وَ أَصحاب‌ُ الیَمِین‌ِ ما أَصحاب‌ُ الیَمِین‌ِ، گفت اهل دست راست چه اهل«12» و ----------------------------------- (1). آد، گا: نشود و همه را خوشدل دارد، که در قضیب او ضعفی و سستی نیاید. (2). آد، گا: اینکه نور. [.....] (3). آد، گا: حور عین حور/ حوران. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: بخرامد. (5). آد، گا گوشواره. (6). آد: تسبیح و تحمید و تهلیل گا: تسبیح و تمجید و تهلیل. (7). آد، گا تو. (8). آد: ای. (9). آد، گا را. (10). سوره توبه (9) آیه 94. (11). آد، گا: برخواند یعنی. (12). آد، گا: اهلی.
صفحه : 307 مردمانی باشند ایشان: فِی سِدرٍ مَخضُودٍ در میان درختان سدر باشند و سدر بهشت میوه دار باشد ثمرها کامثال القلال میوه او مانند سبوها«1» بود«2» و «مخضود»«3» بر او خار نباشد کانّه خضد شوکها، ای قطع. و منه الحدیث فی ذکر المدینة: لا یخضد شوکها و لا یعضد شجرها. و گفتند سدر درخت «نبق» باشد و مخضود آن بود [133- ر] که شاخش دو تا شده باشد از بسیاری«4» میوه و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده و ضحّاک و عکرمه. و قال امیّة بن ابی الصلت فی وصف الجنّة: ان‌ّ الحدائق فی الجنان جلیلة فیها الکواعب سدرها مخضود وَ طَلح‌ٍ مَنضُودٍ، روایت است که امیر المؤمنین- علیه السلام- خواند و طلع، به «عین» و جمله قرّاء به «حا» خواندند. قیس بن سعد گفت: کسی بر امیر المؤمنین- علیه السلام- خواند و «طلح» به «حا»«5» گفت: و طلع، ما شأن الطلح چه باشد و آن را چه کار است: آن جا طلع به «عین» بر خوان. آنگه بخواند«6»: وَ نَخل‌ٍ طَلعُها هَضِیم‌ٌ، گفتند: یا امیر المؤمنین در مصحفها چنان است«7» بنگردانیم آن را. گفت: رها کنی که: القران لا یهاج الیوم و لا یحوّل قرآن امروز بنگردانند. بیشتر مفسّران گفتند: «طلح» درخت موز باشد، فرّاء و ابو عبیده گفتند: طلح بنزدیک عرب درختان بزرگ باشد که آن را تنه باشد«8». و قال بعض الحداة: بشّرها دلیلها و قالا غدا ترین الطلح و الاحبالا«9» ----------------------------------- (1). آد، گا: تلها باشد. (2). آد، گا یعنی. (3). آد، گا: پری. (4). آد، گا: اینکه سوره می‌خواند چون اینکه جا رسید طلح به «حا» خواند، امیر المؤمنین- علیه السلام- گفت. [.....] (5). آد، کا، گا: برخواند. (6). سوره شعراء (26) آیه 148. (7). آد، گا در همه مصحفها «حا» نوشته. (8). آد، گا: خاء نبود. (9). اساس و آج: علاء بن الطلح و الخبلاء با توجه به دیگر نسخه بدلها و قرطبی (17/ 208) و تبیان (9/ 496) و مجمع البیان (50/ 218) تصحیح شد.
صفحه : 308 زجّاج گفت: ام‌ّ غیلان باشد جز اینکه که به جای شوک آن را میوه باشد. و قوله تعالی: مَنضُودٍ: ای، منظوم بالثّمر بار و میوه او بر هم نهاده باشد بمانند مهرک بر پیوسته«1» از اصل ساق تا به سر شاخها. مسروق گفت: درختان بهشت همه چنین باشد. وَ ظِل‌ٍّ مَمدُودٍ، و سایه کشیده«2» ممتد که آفتاب آن را«3» منسوخ بنه کند. ربیع گفت: سایه عرش باشد. عمرو بن میمون گفت: سایه او هفتاد هزار ساله راه باشد [133- پ] ابو عبیده گفت: عرب روزگار دراز را و عمر دراز را و هر چیزی که منقطع نشود«4» آن را ممدود خوانند. قال قال لبید: غلب العزاء«5» و کان«6» غیر مغلّب دهر طویل دائم ممدود عبد اللّه عبّاس گفت در اینکه آیت درختی است در بهشت بر یک ساق«7» که اهل بهشت جمله در زیر او«8» حاضر آیند و حدیث کنند و احوال دنیا یاد کنند و از آن حدیث کنند«9» و گویند در دنیا ملاهی بودی«10» که به آن تعلّل کردندی و سماع«11»، خدای تعالی بادی بفرستد تا برگهای آن درخت را بر هم زند از آن جا آوازی بیرون آید که هرگز«12» نشنیده باشد. روایت کردند که رسول- علیه السلام- گفت«13» در ----------------------------------- (1). آد، کا، گا: با هم کردند. (2). آد، کا، گا: گسترده. (3). کا: او را. (4). آد، کا، گا: انقطاعی زود نبود. (5). تبیان (9/ 496)، مجمع البیان (5/ 218): البقاء. (6). تبیان، قرطبی (17/ 209): کنت. (7). آج: به یک ساق. (8). آد، گا: سایه آن. (9). کذا در اساس و کا: دیگر نسخه بدلها عبارت اخیر را ندارد. [.....] (10). همه نسخه بدلها: بود. (11). آد، گا که عمر عزیز را بدان صرف کردند (گا: نکردند. (12). آج، کا: که کس چنان آد، گا: که کس چنان آواز. (13). آد، گا: ابو هریره روایت کرد از رسول- صلی اللّه علیه و آله- که.
صفحه : 309 بهشت درختی هست که سوار تیز تک صد سال در سایه آن می‌رود هنوز به آخر نرسیده باشد. آنگه گفت: بخوانی اگر خواهی«1» وَ ظِل‌ٍّ مَمدُودٍ، وَ ماءٍ مَسکُوب‌ٍ، ای مصبوب. یعنی آبی رونده که هرگز منقطع نشود و نه در اخدود باشد«2» بل بر روی زمین راست می‌رود. مزاحم بن داود گفت: مرا برادری بود صالح و حق‌ّ مادر نکو نگاه داشتی با پیش«3» خدای شود«4». شبی در خوابش دیدم گفتم:«5» برادر؟ مدتّی است که می‌خواهم تا بدانم که تو در چه‌ای، اکنون در چه‌ای!«6» گفت: فِی سِدرٍ مَخضُودٍ وَ طَلح‌ٍ مَنضُودٍ وَ ظِل‌ٍّ مَمدُودٍ وَ ماءٍ مَسکُوب‌ٍ. وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ و میوه‌های بسیار، لا مقطوعة بالأزمان و لا ممنوعة بالأثمان به اوقات منقطع نشود و به بها ممتنع نشود نه آن بود که وقتی باشد و وقتی نباشد«7» چون میوه‌های«8» دنیا و کس را از آن [134- ر] منع نکنند به هیچ وجه«9». بهشت سرای راحت و اباحت است در او«10» منع نبود از هر چه خواهند. گفتند در او«11» دیوارهای دراز و درهای بسته نبود و چنان که در دنیا. گفتند به باز کردن منقطع نشود بل هر گه از او چیزی بگیرند مانند او پدید آید بر او. و در خبر است که رسول- علیه السلام- گفت هیچ میوه از درختان بهشت باز نکنند«12» الّا و به جای او دو چندان پدید آید. ----------------------------------- (1). آج، آد، کا: بخوانید اگر خواهید. گا: ندارد. (10- 2). آد، گا: رود. (3). آد، گا: تا باجرار. (4). همه نسخه بدلها: شد. شود/ شد، که در متون قدیم استعمال داشته است. (5). آد، گا ای. (6). آج: که تو در چه درجه‌ای آد، گا: که تو در اینکه مقام در چه کاری کا: که تو در چیستی، اکنون در چه‌ای، که هیچ- کدام به استواری متن نیست. (7). آد، کا، گا: نه. (8). اساس، آج، کا: میوها. (9). آد، گا، کا چه. (11). گا: از او. [.....] (12). آد، گا: نچینند کا: بنچینند.
صفحه : 310 وَ فُرُش‌ٍ مَرفُوعَةٍ و بستر بر هم کرده و فراشته«1». ابو سعید و ابو هریره گفتند رسول- علیه السلام- گفت که: ارتفاع آن در هوا چندان باشد که از زمین تا به آسمان«2». ابو امامة الباهلی گفت: اگر از آن جا چیزی به زیر افگنند به هفتاد سال به زمین رسد«3». امیر المؤمنین علی- علیه السلام- گفت: مرفوع باشد بر سریرها یعنی بر زمین نبود بل بر سریرها افگنده باشد. گفتند «فراش»«4» در آیت کنایت است از زنان برای آن که عرب زنان را فراش خوانند و لباس و اینکه کنایت است از ایشان برای آن که«5» «فراش» محل‌ّ ایشان باشد و مراد به مرفوعه آن است که به درجه علیا باشند در جمال و کمال و خصال. گفتند دلیل صحّت اینکه قول، قوله: إِنّا أَنشَأناهُن‌َّ إِنشاءً ما بیافریدیم ایشان را مبتدا آفریدنی. فَجَعَلناهُن‌َّ أَبکاراً و ایشان را ابکار«6» و دوشیزه آفریدیم. عُرُباً أَتراباً، جمع عروبة باشد، و آن زنی باشد که شوهر«7» را دوست دارد. اینکه قول حسن است و مجاهد و قتاده و سعید جبیر و روایت و البی از عبد اللّه عبّاس، قال لبید [134- پ]: ففی«8» الخروج عروب غیر فاحشة ریّا الروادف یغشی دونها البصر عکرمه گفت: زنان ناز کننده غنجات باشند. اسامة بن زید گفت: عُرُباً، أی حسنات الکلام نیکو سخن باشند. تمیم بن حدّان«9» گفت: حسنات التبعل«10» نیکو عشرت باشند با شوهران. أَتراباً همسالان باشند در سن با یکدیگر. ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السلام- که او گفت: اهل بهشت چون ----------------------------------- (1). آد، گا: بسترهای بر سر هم نهاده را فراشته و بلند کرده (2). کا: بر آسمان. (3). آد، گا: به زیر شد و بر زمین آمد. (4). آد: فرش. (5). آد، گا: زیرا که. (6). آد، گا: بکر. (7). کا، گا: شوی. (8). کا، گا: و فی (9). آد: تمیم بن حلیم، کا: تمیم بن حذلم. (10). کا یعنی.
صفحه : 311 در بهشت روند امرد«1» باشند«2» سپید روی جعد موی بر سن‌ّ سی و سه سالگی«3» به خلق«4» آدم طول هر یک شصت گز بود در پهنای«5» هفت گز. مفسّران گفتند: اینکه زنان مؤمنان«6» دنیا باشند. امّا قوله: إِنّا أَنشَأناهُن‌َّ إِنشاءً، معنی آن است که خلق ایشان از سر گرفتیم بعد از خلق اوّل. و اخبار بر اینکه«7» بسیار آمده است. مجاهد روایت کرد که یک روز رسول- علیه السلام- در نزدیک عایشه شد، عجوزی از بنی عامر بنزدیک او بود«8». رسول- علیه السلام- گفت: اینکه عجوز«9» کیست! گفت«10»: از خالات من یکی است. رسول- علیه السلام- گفت: هیچ پیر زن در بهشت نخواهد شد. عجوز«11» اینکه بشنید بغایت دلتنگ شد. عایشه گفت: یا رسول اللّه؟ اینکه عجوز دلتنگ و رنجور شد. گفت، بگو او را که: عجوز به بهشت نرود و او عجوز باشد، خدای تعالی او را خلقی نو باز آفریند. ام‌ّ سلمه گفت: رسول را- علیه السلام- از اینکه آیت پرسیدم که خدای تعالی می‌گوید: إِنّا أَنشَأناهُن‌َّ إِنشاءً، فَجَعَلناهُن‌َّ أَبکاراً، عُرُباً أَتراباً گفت: اینکه زنان پیر باشند که تو ایشان را می‌بینی موی سپید کرده و چشم غمص گرفته«12» آب می‌ریزد و خدای تعالی [135- ر] ایشان را باز آفریند خلقی نو بر سن‌ّ یکدیگر«13». مسیّب بن شریک گفت در اینکه آیت که: اینان عجوزان دنیا باشند که خدای تعالی ایشان را باز آفریند خلقی نو، هر گه که شوهر بر ایشان رود ایشان را بکر یابد. عایشه گفت: یا رسول اللّه هر بار آن الم و وجع باشد ایشان را! رسول اللّه- علیه السلام- ----------------------------------- (1). آد، گا: اجرد و امرد کا: امرداجرد. (2). آد، گا پاک بی موی. (3). آد، گا: سالگان کا: ساله. [.....] (4). آد، کا: بر خلق. (5). کا: ولینا. (6). آد، کا: مؤمنات. (7). آد، گا: در اینکه باب. 8: آد، گا: عایشه شد، پیر زنی را دید. (11- 9). کا: عجوزه. (10). آد، گا عورتی است. (12). آد: چشمها کژ شده و پلاسیده و. (13). آد هر گاه که تو بینی ایشان را گویی که اینکه دختر پاکیزه از آن که خواهد بود.
صفحه : 312 گفت: لیس هناک وجع، آن جا هیچ درد نباشد. حسن بصری روایت کرد که زنی عجوز«1» پیش رسول آمد، گفت: یا رسول اللّه. دعا کن تا خدا مرا به بهشت برد. رسول- علیه السلام- گفت: [ان‌ّ الجنّة لا تدخلها العجایز زنان پیر به بهشت نشوند او برفت گریان، رسول- علیه السلام- گفت]«2»: بگو او را که ایشان بر حال عجوزی نباشند لأن‌ّ اللّه تعالی قال: إِنّا أَنشَأناهُن‌َّ إِنشاءً. سعید بن مسعود گفت که: زنان دنیا در بهشت مفضّل باشند«3» بر زنان بهشت به نماز و طاعت که کرده باشند، نیز در اخبار آمد که: اینکه زنان حور عین«4» باشند. روایت کردند که رسول- علیه السلام- گفت که خدای تعالی حور العین را از تسبیح فرشتگان آفرید«5»، در ایشان هیچ رنجی و علّتی و حیضی [نباشد]«6»، قال اللّه تعالی: إِنّا أَنشَأناهُن‌َّ إِنشاءً- الایات«7». قوله: لِأَصحاب‌ِ الیَمِین‌ِ، آنگه گفت: اینکه زنان به اینکه صفت اهل دست راست را باشند که اهل بهشت‌اند ایشان. ثُلَّةٌ مِن‌َ الأَوَّلِین‌َ«8» جماعتی از«9» امّت سلف باشند و جماعتی از«10» امّت رسول ما- صلوات اللّه علیه و آله اجمعین-. عروة بن رویم گفت: چون خدای تعالی اینکه آیات بفرستاد: ثُلَّةٌ مِن‌َ الأَوَّلِین‌َ وَ قَلِیل‌ٌ مِن‌َ الآخِرِین‌َ«11»، جماعتی«12» صحابه رسول بگریستند، گفتند: یا رسول اللّه ما به خدای و رسول ایمان داریم [135- پ]، آنگه از ما اندکی به بهشت خواهند ----------------------------------- (1). آد، کا، گا: عجوزه. (6- 2). اساس: ندارد با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آد، گا: تفضیل. (4). آد، کا، گا: حور العین. (5). آد، گا: آفریده است. [.....] (7). آج: الایة. (8). آد و ثلّة من الاخرین. (9). آد اوّلینان یعنی. (10). آد آخرینان. (11). سوره واقعه (56) آیه 14. (12). آد، گا از.
صفحه : 313 شدن! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: ثُلَّةٌ مِن‌َ الأَوَّلِین‌َ وَ ثُلَّةٌ مِن‌َ الآخِرِین‌َ، آنگه رسول- علیه السلام- گفت: از«1» آدم تا به عهد من فرقتی باشند، و امّت من تا دامن قیامت فرقتی باشند، و اینکه فرق«2» تمام نشوند«3» الّا به اینکه سیاهان که شبانان اشترانند و اشتران می‌چرانند در بیابان و می‌گویند: لا اله الّا اللّه. عبد اللّه مسعود گفت: شبی پیش رسول بودیم و حدیث«4» می‌کردیم«5» تا پاره‌ای از شب بگزشت«6»، بازگشتیم بر دگر روز با پیش رسول رفتیم«7»، گفت: من دوش در خواب پیغامبران گذشته را دیدم و اتباع ایشان را بر من عرض کردند، پیغامبر بود که او را گروهی امّت بودند، و«8» بود که او را کم از آن امّت بودند، و بود که امّتش سه کس بودند، و بود که امّتش یک مرد بود و بود که او را هیچ امّت نبود تا موسی را دیدم که می‌آمد با جماعتی بسیار از بنی اسرائیل. گفتم: بار خدایا؟ اینکه کیست! گفت: برادر توست موسی بن عمران، و اینکه امّت اویند. که با اواند. گفتم: بار خدایا؟ امّت من کجااند! گفت«9»: به دست راست بنگر، بنگریدم صحرای مکّه دیدم چندانی که چشم رسید، به مردان پر شده، گفتم: بار خدایا؟ اینان کیستند! گفت«10»: امّت تواند، راضی شدی! گفتم: راضی شدم. گفت: از چپ نگاه کن، هم چندان که از پیش«11» مردم دیدم، گفتم: بار خدایا اینان که‌اند! گفت: امّت تو، راضی شدی! گفتم: بار خدایا راضی شدم. گفت: در میان اینان هفتاد هزار مردان‌اند که فردا دقیامت«12» [136- ر] بی شمار به بهشت روند«13». مردی ----------------------------------- (1). آد، گا عهد. (2). آج، کا: فرقت. (3). آج، کا، گا: نشود. (4). آد، گا: حدیثی. (5). آج: می‌کرد. (6). آج و همه نسخه بدلها: بگذشت. (7). آد، گا: شدیم. (8). آد، گا پیغمبر. [.....] (9). آد، گا ای محمّد. (10). آد، گا همه. (11). آج: هم چندان بیشتر آد، کا، گا: هم چندان بیشتر. (12). آج و دیگر نسخه بدلها: فردا قیامت/ فردای قیامت. (13). آج، کا: شوند.
صفحه : 314 بر پای خاست«1» نام او عکّاشة بن محصن- یکی از بنی أسد«2» بن خزیمه گفت: یا رسول اللّه؟ از خدای در خواه تا مرا از ایشان کند. رسول- علیه السلام- گفت: الّلهم اجعله منهم بار خدایا عکّاشه را از ایشان کن. مردی دیگر برخاست گفت: یا رسول اللّه؟ دعا کن تا مرا از ایشان کند. رسول- علیه السلام- گفت: سبقک بها عکّاشه عکّاشه سبق برد تو را به اینکه دعا. آنگه عبد اللّه مسعود گفت: یا قوم اگر توانی«3» که«4» خویشتن«5» از آن هفتاد هزار«6» کنید که بی شمار به بهشت شوند بکنید، و اگر از آن عاجز و قاصر باشید خویشتن از اهل ظراب«7» کنید، و اگر نتوانی«8» و قاصر باشی خویشتن از اهل افق کنید که من آن جا مردمانی دیدم که رحمت می‌کردند بر یکدیگر. گفتم: آنان که‌اند! گفتند: اینان هفتاد هزار مردند. عبد اللّه مسعود گفت: رأی ما متّفق شد بر آن که ایشان مردمانی‌اند که [بر اسلام زادند و بر آن بایستادند، گفت: چنین نیست، بل آنانند که]«9» دزدی نکنند و داغ نکنند و زجر و تطیّر نکنند و بر خدای توکّل کنند، و اینکه هر سه آن است که عادت عرب باشد. آنگه رسول- علیه السلام- گفت: امیدوارم که امّت من و پسروان من ربع اهل بهشت باشند. ما تکبیر کردیم، گفت: امیدوارم که ثلث اهل بهشت باشند، ما تکبیر کردیم، گفت: امیدوارم که نیمه اهل بهشت باشند. آنگه اینکه آیت برخواند: ثُلَّةٌ مِن‌َ الأَوَّلِین‌َ وَ ثُلَّةٌ مِن‌َ الآخِرِین‌َ. و مجاهد و ابو العالیه و عطاء بن ابی رباح و ضحّاک گفتند: جماعتی از سابقان اینکه امّت باشند و جماعتی از آخرینان [136- پ] اینکه امّت، بیانش ----------------------------------- (1). اساس، آد، کا، گا: خواست/ خاست. (2). آج: مردی من بنی اسد. (3). آج: توانید آد، گا: بتوانید. (4). آج: بر. (5). کا، گا را. (6). آج کس آد، کا، گا قوم. (7). آج: خراب. (8). آج، آد، کا، گا: نتوانید. (9). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد. [.....]
صفحه : 315 خبر عبد اللّه عبّاس که گفت رسول- علیه السلام- گفت: جمله از امّت من‌اند. وَ أَصحاب‌ُ الشِّمال‌ِ ما أَصحاب‌ُ الشِّمال‌ِ، آنگه گفت: مردمان دست چپ، و چه مردمان و اصحاب باشند ایشان؟ به سبیل تعجیب«1». فِی سَمُوم‌ٍ در باد گرم باشند. و حمیم و آب گرم. وَ ظِل‌ٍّ مِن یَحمُوم‌ٍ و سایه‌ای از دود«2» سیاه، و انشد قطرب: و ماء قد شربت ببطن برک فرات المدّ کالیحموم جاری إبن بریده گفت: «یحموم» نام کوهی است در دوزخ که اهل دوزخ باستغاثه آن جا شوند«3» و پندارند که ایشان را در آن سایه«4» راحتی خواهد بود، آنگه گفت: لا بارِدٍ وَ لا کَرِیم‌ٍ، [آن سایه سرد نباشد، بلکه بغایت گرم بود، که او از دود دوزخ است. وَ لا کَرِیم‌ٍ]«5» ضحّاک گفت: خوش نباشد. سعید مسیّب گفت: نیکو نباشد. قتاده: گفت: کریم المنظر نباشد. فرّاء گفت: عرب «کریم»«6» استعمال کنند در جای«7» نفی ذم‌ّ، کریم خوانند آن را که در او صفت مذمومه نباشد. إبن کیسان گفت: یَحمُوم‌ٍ نامی است از نامهای دوزخ. ضحّاک گفت: آتشی سیاه باشد و آتش دوزخ سیاه بود و اهل او سیاه«8» باشند و لباسشان سیاه«9» بود و هر چه در دوزخ بود همه سیاه بود. إِنَّهُم کانُوا قَبل‌َ ذلِک‌َ مُترَفِین‌َ، چه ایشان پیش از اینکه در زمین«10» منعّم و متنعّم بوده‌اند. ----------------------------------- (1). کا: تعجّب. (2). آج گرم. (3). آد، گا: روند. (4). آج: و پندارند که آن جا در سایه او آد، گا: و پندارند که ایشان را در آن سایه ساعتی. (5). اساس و آج افتادگی دارد، از آد، افزوده شد. (6). آد، کا، گا: کرم. (7). آج، آد: جایی. (8). آد، گا شده. (9). آد، کا، گا: لباس ایشان. (10). آج: دنیا.
صفحه : 316 وَ کانُوا یُصِرُّون‌َ و ایشان مصرّ و مقیم بودند بر گناه بزرگ، و آن شرک است. أبو بکر اصم‌ّ گفت: آن است که سوگند خوردندی که بعث و نشور نخواهد بود و اصنام انداد خدای‌اند و انبازان او«1» و بر ایشان به خدای اقرار می‌دادند«2» و گفتند: آنان‌اند که خدای از ایشان حکایت کرد. قوله«3»: وَ أَقسَمُوا بِاللّه‌ِ جَهدَ [137- ر] أَیمانِهِم لا یَبعَث‌ُ اللّه‌ُ مَن یَمُوت‌ُ«4» وَ کانُوا یَقُولُون‌َ، و می‌گفتندی: أَ إِذا مِتنا وَ کُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبعُوثُون‌َ«5» چون ما بمیریم و خاک شویم و استخوان شویم«6» ما را زنده خواهند کردن! بر سبیل استبعاد و استنکار. أَ وَ آباؤُنَا الأَوَّلُون‌َ و نیز پدران پیشین«7» ما را زنده خواهند کردن بر سبیل تعجّب؟. قُل، یا محمّد بگو که: إِن‌َّ الأَوَّلِین‌َ وَ الآخِرِین‌َ لَمَجمُوعُون‌َ إِلی مِیقات‌ِ یَوم‌ٍ مَعلُوم‌ٍ که اوّلین و آخرین همه را جمع خواهند کردن به میقات روزی معلوم، و آن روز قیامت است، تا جزا دهند«8» ایشان را بر کرده ایشان«9». ثُم‌َّ إِنَّکُم پس آنگه شما ای گمراهان و دروغ داران لَآکِلُون‌َ بخوری«10» از درخت زقّوم، مِن شَجَرٍ مِن زَقُّوم‌ٍ، «من» اوّل تبعیض است«11» و دوم تبیین. فَمالِؤُن‌َ مِنهَا البُطُون‌َ از آن شکم پر کنید، فَشارِبُون‌َ عَلَیه‌ِ مِن‌َ الحَمِیم‌ِ آنگه بر سر آن بخوری«12» آب گرم تافته. فَشارِبُون‌َ شُرب‌َ الهِیم‌ِ چنان خوری که آن آب که شتران تشنه خورند«13». ----------------------------------- (1). آد، گا: انداد و انباز خدااند. (2). آج: بر ایشان به خدایان او اقرار دادند آد، گا: بر ایشان به خدایی او اقرار دادند، تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا. (3). آد، گا: فی قوله تعالی. (4). سوره نحل (16) آیه 38. [.....] (5). آد و بودند که می‌گفتند. (6). آد، گا: گردیم. (7). آد، گا: پیشینه. (8). کا: خبر دهند. (9). آج: کردار ایشان. (10). آد، گا: خوردند گانید یعنی بخورید. (11). آج، آد، کا: تبعیض راست. (12). آد، گا: بر سر آن طعام باز خورید. (13). آد، گا: چنان خورید آن آب را که شتران تشنه آب خورند.
صفحه : 317 مدنیان و عاصم و حمزه و اعمش و ایّوب خواندند: «شرب الهیم» به ضم‌ّ «شین» و باقی قرّاء به فتح «شین» و هما لغتان. إبن جریج گفت: اینکه آیت پرسیدم از صادق جعفر بن محمّد که اصحاب عبد اللّه «شرب» می‌خوانند مرا گفت: نشنیدی که رسول- علیه السلام- بدیل بن ورقاء الخزاعی‌ّ را به اهل منا فرستاد در ایّام تشریق و گفت انّها ایّام اکل و شرب. و بعال«1»، بفتح الشّین. گفتند: در او سه لغت است: شرب و شرب و شرب، بضمّتین. ابو زید انصاری گفت: از بعضی شرب شنیدم در مصدر اینکه فعل و «هیم» شتران [137- پ] تشنه باشند واحدها اهیم«2» و هیماء و الجمع هیم. و گفتند هیام علتی باشد شتر را که از آب سیر نشود چندان که می‌خورد تا بمیرد.«3» قال لبید: اجزت الی معارفها«4» بشعث«5» و اطلاح من العیدی‌ّ هیم ضحّاک و إبن کیسان و إبن عیینه گفتند: «هیم» ریگ نرم باشد تشنه که چندان که آب به او فرو کنی فرو می‌شود«6». و گفتند: هیم جمع اهیم باشد و او سموم زده باشد که از آب سیری نیابد«7». هذا نُزُلُهُم یَوم‌َ الدِّین‌ِ، گفت: اینکه نزل و غذا و طعام ایشان باشد«8» روز قیامت«9» روز جزا و حساب«10». آنگه گفت بر سبیل تنبیه: نَحن‌ُ خَلَقناکُم فَلَو لا تُصَدِّقُون‌َ ما شما را ----------------------------------- (1). اساس: یقال با توجّه به کا تصحیح شد. (2). اساس و کا: هیم، با توجه به آج و دیگر نسخه‌ها تصحیح شد. (3). آد، گا: همچنان می‌خورند تا بمیرند. کا چندان که تواند آب می‌خورد تا بمیرد. (4). کذا در اساس و آج: معافها کا: معارفها، آد و گا: ندارد. (5). کذا در اساس و آج کا: بسقّب شعرانی (11/ 20): بسیف. [.....] (6). آد، کا: بر او می‌ریزیی فرو می‌برد. (7). آج: نباشد. (8). کا در. (9). کا، گا که. (10). کا، گا باشد.
صفحه : 318 بیافریدیم چرا ایمان نیاوردید و مرا باور نداشتید و تصدیق نکردید آنچه من گفتم و وعده دادم از اخبار قیامت و بعث و نشور! أَ فَرَأَیتُم ما تُمنُون‌َ، آنگه ایشان را تنبیه کرد بر سبیل تقریع و ملامت، گفت: نبینید«1» اینکه آب منی که شما در رحمهای اینکه زنان می‌ریزی«2»! یقال: أمنی الرجل یمنی اذا أخرج المنی‌ّ و صبّه. أَ أَنتُم تَخلُقُونَه‌ُ أَم نَحن‌ُ الخالِقُون‌َ، از آن آب منی فرزند شما می‌آفرینی«3» یا ما می‌آفرینیم! و اینکه تقریر است تا ایشان اقرار دهند و بگویند که: ما نمی‌کنیم، و ما را اینکه قدرت نباشد«4». نَحن‌ُ قَدَّرنا بَینَکُم‌ُ المَوت‌َ، آنگه گفت: ما مرگ تقدیر کردیم میان شما مکّیان خواندند: «قدرنا». بتخفیف من القدر، و باقی قرّاء بتشدید من التّقدیر [یعنی تقدیر]«5» مختلف. بهری به کودکی بمیرند و بهری به برنایی«6» و بهری [138- ر] به پیری بر حسب مصلحت ایشان چنان که من صلاح دانم تقدیر کنم بر ایشان. وَ ما نَحن‌ُ بِمَسبُوقِین‌َ و ما را سبق نتوانند بردن و از پیش نتوانند شدن و از چنگال مرگ نتوانند جستن و از قبضه قدرت ما برون نتوانند شدن، ما مسبوق و مغلوب ایشان نباشیم. عَلی أَن نُبَدِّل‌َ «علی» تعلّق دارد به «مسبوقین»، یقال: فلا مسبوق و مغلوب علی کذا، بدان که«7» بدل کنیم از شما مانند شما، یعنی شما را ببریم و گروهی دیگر را بیاوریم همچون شما. وَ نُنشِئَکُم فِی ما لا تَعلَمُون‌َ و شما را باز- آفرینیم در صورتی و خلقی که شما ندانی«8». ----------------------------------- (1). آد: نمی‌بینید، کا: می‌بینید. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌ریزید. (3). آد، کا، گا: می‌آفرینید. (4). آد، گا آنگاه گفت. (5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آد، گا و بحری به کهلی. (7). آج، آد، گا: بر آن که: کا: برای آن که. (8). آج و دیگر نسخه بدلها: ندانید.
صفحه : 319 مجاهد گفت: فی ای‌ّ خلق شئنا در هر صورتی که ما خواهیم یعنی مسخ. سعید بن مسیّب گفت: در حواصل مرغانی سیاه بر شکل خطّاف که ما پرستک گوییم، و آن مرغان به برهوت باشند«1»، وادی«2» است در یمن. حسن گفت: خلقتان بدل کنیم و شما را با خوکان و بویزینگان«3» کنیم. چنان که کردیم آنان را که پیش از شما بودند«4». آنگه گفت: اگر اندیشه کنی. بدانی«5» که اینکه بر ما متعذّر نیست از آن جا که خلق اوّل بدانسته«6» که شما را بیافریدیم و هیچ نبودی«7». فَلَو لا تَذَکَّرُون‌َ چرا اندیشه نمی‌کنی«8» که آن که بر ابتدا قادر باشد بر اعادت هم قادر باشد! حسین بن الفضل گفت: معنی آن است که اعادت در اینکه معنی به خلاف انشاء اوّل است که اوّل دانی«9» که شما را در ارحام امّهات«10» آفریدیم، امّا اعادت ندانی«11» که شما را کجا زنده کنیم [138- پ]، آن بی علم«12» شما باشد به خلاف خلق اوّل، و اینکه وجهی نیک است فی قوله وَ نُنشِئَکُم فِی ما لا تَعلَمُون‌َ وَ لَقَد عَلِمتُم‌ُ النَّشأَةَ الأُولی. أَ فَرَأَیتُم ما تَحرُثُون‌َ دیدی«13» اینکه کشت و برزگری«14» که می‌کنی«15» اینکه تخم که می‌کاری«16»! ----------------------------------- (1). آد، گا و آن. [.....] (2). آد، گا: وادیی. (3). آج، کا: بوزینگان آد، گا: بوزنگان. (4). آج، آد، گا: چنان که آنان کردیم که پیش شما بودند. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: اندیشه کنید بدانید. (6). آج، آد: بدانسته‌اید. (7). آج و دیگر نسخه بدلها: نبودید. (8). آج و دیگر نسخه بدلها: نمی‌کنید. (9). آج: رانید، کا، گا: می‌دانید. (10). آد، کا، گا ما. (11). آد، کا، گا: نمی‌دانید. (12). آد، کا، گا: از بی علمی. (13). آج، آد، گا: دیدید، کا: بدیدید. (14). کا، گا: بزر. (15). آج، کا، گا: می‌کنید. [.....] (16). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌کارید.
صفحه : 320 أَ أَنتُم تَزرَعُونَه‌ُ أَم نَحن‌ُ الزّارِعُون‌َ شما می‌رویانی«1» یا من می‌رویانم«2»! محمّد بن سیرین روایت کرد از ابو هریره که رسول- علیه السلام- گفت: مگوی«3» «زرعت»، و لکن گویی«4» «حرثت» یعنی تخم کشتن خود را زرع مگویی«5»، حرث گویی«6»، چه حرث که کشت است به شماست، و زرع که انبات و رویانیدن است به من است«7»، آنگه گفت الم تسمعوا قول اللّه تعالی: أَ فَرَأَیتُم ما تَحرُثُون‌َ أَ أَنتُم تَزرَعُونَه‌ُ أَم نَحن‌ُ الزّارِعُون‌َ آنگه گفت: لَو نَشاءُ لَجَعَلناه‌ُ حُطاماً اگر ما خواهیم تخم در زیر زمین بپوسانیم«8» و نرویانیم«9» تا بر شما تباه شود. مرّه گفت: معنی آن است که برویانیم گیاه و برگ او، و دانه در او نیافرینیم تا همه کاه باشد. فَظَلتُم تَفَکَّهُون‌َ عامّه قراء خواندند به فتح «ظا»، و در قراءت عبد اللّه مسعود «ظلتم» آمد به کسر «ظا» و اصل «ظل‌ّ» «ظلل» بوده است، چون عین الفعل بیفگند حرکت او با «فا» داد«10»، و هما لغتان. تَفَکَّهُون‌َ، یمان گفت«11»: تندمون، پس همه روز بمانی«12» پشیمانی می‌خوری«13» [بر آن خرج و رنج و روزگار صرف کرده باشید، نظیر او در معنی فاصبح یقلّب کفّیه علی ما انفق فیها«14». قتاده گفت: تعجّبون شگفت می‌نمایید. عکرمه گفت: یکدیگر را ملامت می‌کنید. حسن گفت: پشیمانی می‌خورید]«15» بر معصیت گذشته که به شومی آن زرع تباه شده باشد. إبن زید گفت: تفجعون مصیبت زده می‌باشی«16». اینکه کیسان گفت: تحزنون، اندوهگین«17» ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌رویانید. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: ما می‌رویانیم، که بر اساس مرجّح می‌نماید. (5- 3). مگوی/ مگویید. (6- 4). گویی/ گویید. (7). آد، گا: به خداست. (8). آج، کا: بپوشانیم، آد، گا: بیوسانیم. (9). آد، کا، گا: بنرویانیم. (10). آد، گا: حرکت او نقل به فاء الفعل کردند. (11). آد، گا تفکّهون أی. (12). آد، کا، گا: بمانید و. (13). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌خورید. (14). سوره کهف (18) آیه 42. (15). اساس، آج: افتادگی دارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (16). آج، کا، گا: می‌باشید. (17). آد، کا، گا: دژم.
صفحه : 321 می‌باشی. گفتند: [139- ر] «تفکّه» از اضداد است، یقال: تفکّه اذا تنعّم، و تفکّه اذا حزن. فرّاء گفت: تفکّهون و تفکّنون لغتان، و گفتند: تفکّه سخنی باشد که به کار نیاید، و منه الفکاهة«1» للمزاح، و اصل کلمه اینکه است، و «تفکّه» حدیث مزاح باشد. تشبیها بالتّعلل بالفواکه، و معنی آن که یتروحون إلی التندّم کما یتروّح الفکه الی الحدیث استراحت می‌کنند به پشیمانی چنان که مرد ممازح به حدیث خویش استراحت کند. إِنّا لَمُغرَمُون‌َ، أی و یقولون إِنّا لَمُغرَمُون‌َ، گویند: ما غرامت زده‌ایم که خرج کرده‌ایم و دخل نیافته‌ایم. عبد اللّه عبّاس و قتاده گفت: ما معذّبیم، و الغرامة«2» و هو العذاب. مجاهد و عکرمه گفتند: «مولع بنا» به ما ولع«3» شده‌اند، یعنی به زیان ما. مقاتل حیّان گفت: مهلکون ما را هلاک کرده‌اند. بَل نَحن‌ُ مَحرُومُون‌َ بل ما محروم و محدودیم و بازده«4» بازمانده«5» و روزی بگردانیده از ما. انس مالک گفت: یک روز رسول- علیه السلام- به زمینی از زمینهای انصار بگذشت ناکشته بود، گفت: چرا اینکه زمین نکشتی«6»! گفتند: برای آن که باران کم می‌آید«7»، گفت: شما تخم در زمین افگنی«8» که رویاننده خداست. سالی به باران رویاند و سالی به باد و سالی به نجم. آنگه اینکه آیت بر خواند، و محروم و محدود و محارف«9» همه ضدّ مرزوق باشد. أَ فَرَأَیتُم‌ُ الماءَ الَّذِی تَشرَبُون‌َ، گفت: می‌بینی«10» اینکه آب که می‌خوری«11». ----------------------------------- (1). الفاکهة. (2). آج: من الغرامة آد، کا، گا: من الغرام. (3). آد، کا، گا: و الع. (4). آد، گا: باز زده. (5). آج، کا، گا: و باز مانده. (6). آد، گا: نکشته‌اید. (7). اساس: می‌آمد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). آج، و دیگر نسخه بدلها: افگنید. (9). اساس، آج: محاد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌بینید. (11). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌خورید.
صفحه : 322 أَ أَنتُم أَنزَلتُمُوه‌ُ مِن‌َ المُزن‌ِ شما فرود آورده از ابر«1». و «المزن» السحاب، واحدها«2» مزنة [139- پ]«3»، و قال: فنحن کماء المزن ما فی نصابنا کهام و لا فینا یعدّ بخیل«4» لَو نَشاءُ جَعَلناه‌ُ أُجاجاً اگر ما خواهیم آن را شور گردانیم شوری سخت. حسن گفت«5»: شور و تلخ. فَلَو لا تَشکُرُون‌َ چرا شکر نمی‌کنید! أَ فَرَأَیتُم‌ُ النّارَ الَّتِی تُورُون‌َ، گفت: می‌بینید«6» اینکه آتش که از آتش زنه بیرون می‌آرید«7»! یقال وری الزند و اوریته أنا، و الایراء اخراج النار من القدّاحة. أَ أَنتُم أَنشَأتُم شَجَرَتَها، گفت: شما آفریدید و رویانیدید درخت آتش را- یعنی مرخ و عفار را- که آتش در او باشد، أَم نَحن‌ُ المُنشِؤُن‌َ یا ما آفرینیم«8» و انشا می‌کنیم! نَحن‌ُ جَعَلناها تَذکِرَةً وَ مَتاعاً، گفت: ما کردیم«9» آتش را تذکره و یاد کردی از آتش دوزخ. ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السلام- که او گفت: اینکه آتش که شما می‌افروزید جزوی است از هفتاد جزو از آتش دوزخ. گفتند: یا رسول اللّه؟ اگر خود اینکه بودی کفایت بود«10» ما را. گفت: لا بل، آن آتش مفضّل است بر اینکه آتش به شصت و نه جزو، که گرمای هر جزوی مانند اینکه است. وَ مَتاعاً، متعه و بلغه و برخورداری. لِلمُقوِین‌َ برای«11» مسافران که بر زمین قی‌ّ فرود آیند، و القی و القواء هی الارض اقفر الخالیة البعیدة من العمران، زمینی باشد بیابان خالی از ----------------------------------- (1). آد، کا، گا یا ما فرود می‌آوریم. [.....] (2). آج و دیگر نسخه بدلها: واحدتها. (3). نسخه اساس در اینکه جا پایان می‌پذیرد، از آج افزوده می‌شود. (4). نسخه آج شما فرود می‌آرید آن ابر یا ما، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها و سیاق عبارت زاید می‌نماید. (5). آد، کا، گا: ابو اسحق. (6). آد، گا: نمی‌بینید. (7). آد، کا، گا: فرو می‌آرید. (8). آد، کا، گا: می‌آفرینیم. (9). آد، کا، گا اینکه. (10). آد، کا، گا: بودی. (11). کا: از برای.
صفحه : 323 مردمان و دور از آبادانی، یقال: أقوت الدّار و أقفرت اذا خلت، قال: أقوی و أقفر بعد أم‌ّ الهیثم و قال النّابغة: أقوت و طال علیها سالف الأمد«1» اینکه قول بیشتر مفسّران است. مجاهد گفت: «للمقوین» أی للمستمتعین آنان که«2» طلب تمتّع کنند و طلب انتفاع از مسافران و حضری تا به روشنایی او بنشینند در تاریکی و بدو گرم شوند در سرما و در طبخ و نان پختن«3» و مانند اینکه منتفع شوند بدو و در او اندیشه کنند و به اعتبار او پناه با خدای دهند از آتش دوزخ. حسن گفت: بلغه باشد مسافران را که با خود گیرند آلات«4» از آتش زنه و سنگ و آهن. إبن زید گفت: للجائعین گرسنگان را، یقال: اقویت«5» منذ کذا، أی ما اکلت شیئا. قطرب گفت: مقوی از اضداد است به معنی درویش باشد و به معنی توانگر«6»، یقال: أقوی الرجل إذا قوی«7» دوابّه و کثر ماله، و هر دو از باب أجرب الرجل و اصح‌ّ باشد، یکی از قوّه و یکی از قوا، یقال: أقوی الرجل إذا صار«8». ذا ماشیة قویّة، و أقوی إذا صار ذا بیت قواء. پس وجه اشتقاق اینکه است که بیان کردیم نه تضادّ است. فَسَبِّح بِاسم‌ِ رَبِّک العَظِیم‌ِ، آنگه رسول را گفت و امت او را: تسبیح کنید به نام خداوند بزرگوار. فَلا أُقسِم‌ُ، بیشتر مفسّران گفتند: «لا» صله است، المعنی اقسم سوگند خورم«9»، و دلیل اینکه تأویل قراءت عیسی بن عمر«10» است که او خواند: فلأقسم سوگند خورم و «لام» تاکید راست. بِمَواقِع‌ِ النُّجُوم‌ِ، یعنی نجوم القرآن، یعنی فصول و آیات قران که به رسول- علیه السلام- فرود آمدی به اوقات ----------------------------------- (1). آج: الامم، با توجّه به کا تصحیح شد. (2). آد، کا، گا: را که. (3). آد، گا: در طبخ طعام و پختن نان. (4). آد، کا، گا آن. [.....] (5). اساس: أقوایت، با توجّه به کا، تصحیح شد. (6). کا: درویش آید و توانگر. (7). اساس: أقوی، با توجه به کا، تصحیح شد. (8). آد، کا: إذا کان. (9). گا: سوگند می‌خورم. (10). آد، کا، گا: عیسی بن یعمر.
صفحه : 324 به آن«1» قسم کرد که آن موقعی عظیم است بنزدیک خدای تعالی از تعظیم و منافع که در اوست. گفتند«2»: به «مواقع» مساقط و مغارب نجوم خداست. عطاء بن ابی رباح گفت: منازل او خواست از اینکه بروج دوازده«3». حسن گفت: وقوع و سقوط او خواست عند الانتشار و الانکدار یوم القیامة. قرّاء در اینکه لفظ خلاف کردند. حمزه و کسائی و خلف خواندند: «بموقع النجوم» علی الواحد، و باقی قرّاء خواندند: «بمواقع» علی الجمع، و اختیار اینکه است لقوله: النجوم تا جمع مناسب باشد. وَ إِنَّه‌ُ لَقَسَم‌ٌ و اینکه سوگندی است بزرگ اگر بدانید شما. إِنَّه‌ُ لَقُرآن‌ٌ کَرِیم‌ٌ، جواب قسم است کأنّه قال: اقسم بمواقع النجوم ان هذا القرآن لقرآن«4» کریم سوگند بر اینکه می‌خورد که اینکه کتاب قرآنی است کریم مکرّم و عزیز. فِی کِتاب‌ٍ مَکنُون‌ٍ در کتابی نوشته نهانی مصون محفوظ نزدیک خدای تعالی از شیاطین و از جمله معایب«5»، و مراد به «کتاب مکنون» لوح محفوظ است. لا یَمَسُّه‌ُ إِلَّا المُطَهَّرُون‌َ دست بر آن نوشته لوح محفوظ ننهند الّا پاکیزگان، یعنی فرشتگان معصوم«6» مطهّر از گناه، و اینکه قول أنس است«7». أبو العالیه و إبن زید گفتند: مراد نه شمایید، چه شما به گناه آلوده‌اید، مراد فرشتگانند که ایشان گناه نکرده باشند، ایشان بیارند به انبیاء معصوم، پس از دست پاکان به دست پاکان رسد. ----------------------------------- (1). آج قدم، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (4- 2). کا مراد. (3). آد، گا: دوازده گانه. (5). آج: ندارد. (6). آج: مصایب. (7). آد، گا و.
صفحه : 325 عبد اللّه عبّاس گفت: یعنی مؤمنانی که از شرک مطهّر باشند و از گناهان محفوظ باشند. عکرمه گفت: مراد حاملان توریت و انجیل‌اند. قتاده گفت: یعنی بنزدیک خدای دست جز پاکیزگان«1» به او نرسد، امّا در دنیا مؤمن و کافر و منافق همه دست به او کشند. کلبی گفت: مراد سفره‌اند که خدای تعالی گفت: بِأَیدِی سَفَرَةٍ، کِرام‌ٍ بَرَرَةٍ«2». محمّد بن فضل گفت: اینکه قرآن نخوانند الّا موحّدان، و عبد اللّه عبّاس نهی کردی از آن که تمکین کنند جهودان و ترسایان را از خواندن قرآن. فرّاء گفت: معنی آن است که طعم و نفع او نیابد«3» الّا آن که ایمان آرد با او. حسین بن فضل گفت که: تفسیر و تأویل آن ندانند الّا آنان که خدای تعالی ایشان را پاک«4» بکرده باشد از کفر و نفاق. أبو بکر وراق گفت که: تفسیر و تأویل آن ندانند الّا آنان، که خدای تعالی توفیق ندهد عمل کردن بر او الّا پاکان را از گناه. ابو العباس بن عطا گفت: حقایق قرآن ندانند الّا آنان که اسرار ایشان به انوار عصمت پاک کرده باشند از أقذار معصیت، و آن صفت معصومان است. جنید گفت: آنانند که سرّ خود پاک کردند عمّا سوی اللّه. بعضی دیگر گفتند که: معنی آن است که نباید که دست به آن یازند و او را نبسایند«5» الّا آنان که پاکیزه باشند از جنابت و حیض و احداث، و ظاهر لفظ خبر است و مراد نهی کقوله: وَ المُطَلَّقات‌ُ یَتَرَبَّصن‌َ«6». ظاهر اینکه خبر است و مراد نهی«7»، و قوله:- علیه السلام-8»9» لن« یلدغ المؤمن فی« حجر مرتین ، ظاهر خبر است و مراد نهی، چه«10» اگر معنی خبر بودی دروغ بودی، و مراد مس‌ّ ----------------------------------- (1). آد، گا: بنزدیک خدای پاک جز دست پاکان. (2). سوره عبس (80) آیه 15 و 16. [.....] (3). اساس: نیاید، با توجه به کا تصحیح شد. (4). آد، گا و مطهّر. (5). گا: بسانید. احتمالا «بپانید!». (6). سوره بقره (2) آیه 228، آد، گا که. (7). آد، کا، گا. (8). آد، کا: لا. (9). آد، کا، گا: من. (10). آد، گا: که.
صفحه : 326 مصحف«1»، و ما فی المصحف را به عرف شرع بر اطلاق، قرآن خوانند، و بیانش«2» قوله- علیه السلام-3» لا تسافروا فی القرآن« الی ارض العدوّ، و نوشته قرآن به حقیقت قرآن است به نزد«4» محقّقان، و بر اینکه اجماع است مسلمانان را و قول آن که کلام قایم بذات است گفت: قولی نا معقول است و خلاف اجماع، و بدین آیت استدلال کردند بدان«5» که جنب و حایض را حرام است دست بر قرآن نهادن، امّا دست بر پوست و حاشیه نهادن و بر گرفتن او بیشتر فقها گفتند روا نیست، و بنزدیک ما اجتناب از آن اولیتر است. شافعی گفت: روا نباشد، و ابو حنیفه گفت: جنب و حایض را روا نباشد و محدث را روا نباشد. و حکم و حمّاد و داود گفتند: روا نباشد همه کس را بر سایر وجوه، امّا حمل مصحف بنزدیک ما جنب را روا باشد«6» و حایض را مکروه باشد، و شافعی گفت: حایض و جنب و محدث را روا نباشد. ابو حنیفة گفت: اگر در غلاف بود شاید تا حمل کنند، و اگر در غلاف نبود نشاید. و داود گفت: مشرک را نشاید که حمل مصحف کند و او را از آن تمکین نکنند. و دلیل بر مذهب صحیح از اینکه ظاهر آیت است: لا یَمَسُّه‌ُ إِلَّا المُطَهَّرُون‌َ، منع از مس‌ّ است الّا مطهّر را، و جنب و حایض مطهّر نباشند و نه نیز کافر«7» و سایر انواع کفّار، امّا محدث را پاک خوانند در شرع و عرف«8»، و فقها گفتند تا به صفت آن نبود که نماز توان کردن«9»، نشاید تا مس‌ّ و حمل کنند مصحف را و نیز خبر عمرو بن حزام که گفت: چون رسول- علیه السلام- پدرم را به یمن فرستاد، در نامه او بفرمود نوشتن که نباید که دست بر مصحف نهد و ----------------------------------- (1). آد، گا است. (2). کا: بیانه. (3). آد، کا، گا: بالقرآن. (4). آد، کا، گا: بنزدیک. (5). آد، کا، گا: بر. (6). کا: نباشد. [.....] (7). اساس: پرهیزگا، با توجّه به آد، کا، گا، تصحیح شد. (8). آد، گا: در عرف شرع. (9). آد، کا، گا: تواند کردن.
صفحه : 327 مصحف«1» برگیرد الّا کسی که پاکیزه باشد و اخبار در اینکه معنی بسیار است. امّا آنان که گفتند: حمل آن روا بود آنان که«2» پاک نباشند استدلال کردند به آن ه رسول- علیه السلام- نامه به قیصر نوشت و در او بنوشت: بسم اللّه الرحمن الرحیم، یا أَهل‌َ الکِتاب‌ِ تَعالَوا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا وَ بَینَکُم «3»- الایة، و لا بدّ است از آن که او«4» نامه به دست گرفته باشد و بخوانده«5» و فقها گفتند: عند ضرورت روا باشد، امّا کودکان بنزدیک ما روا بود که مصحف برگیرند و نوشته او را دست برنهند«6». و شافعی را در اینکه دو قول است: یکی آن که شاید و یکی آن که نشاید، و اصحاب او بر قول اوّل‌اند. تَنزِیل‌ٌ مِن رَب‌ِّ العالَمِین‌َ، أی هو تنزیل، منزّل را تنزیل خواند بر اتّساع چنان که مخلوق را خلق گویند و مقدور«7» را قدر گویند، و هذا الدّرهم ضرب الأمیر. کتابی است فرود آمده از خدای جهانیان. أَ فَبِهذَا الحَدِیث‌ِ أَنتُم مُدهِنُون‌َ گفت: اینکه«8» حدیث که قرآن است، ادهان می‌کنید؟ صورت استفهام است و مراد تقریع. عبد اللّه عبّاس گفت: مکذّبون، مقاتل حیّان گفت: کافرون، نظیره: وَدُّوا لَو تُدهِن‌ُ فَیُدهِنُون‌َ«9». و کقوله: وَدُّوا لَو تَکفُرُون‌َ کَما کَفَرُوا«10». إبن کیسان گفت: مدهن آن کس باشد که در ادای واجبات تقصیر کند به تعلّل. مؤرّج گفت: مدهن منافق باشد که جانب با همه کس نرم دارد، و أدهن و داهن واحد و أصله من الدّهن، و بعضی اهل لغت گفتند: ادهان ترک«11» الحزم باشد یعنی طریقه احتیاط و حزم نمی‌سپرند در قبول قرآن، و جدّ ----------------------------------- (1). گا: و نه نیز مصحف. (2). آد، کا، گا: آنان را که. (3). سوره آل عمران (3) آیه 64. (4). آد، گا: که قیصر. (5). آد، گا: و خوانده یا غیری که نه مسلمان بوده باشد. (6). آج: نهند. (7). آج: مقدّر. (8). آد، گا: بدین. (9). سوره قلم (86) آیه 9. (10). سوره نساء (4) آیه 89. (11). کا: نزل. [.....]
صفحه : 328 نمی‌نمایند در تحصیل علم به صحّت آن، بل سستی و تقصیر می‌کنند، قال أبو القیس الأسلت: الحزم و القوّة خیر من ال إدهان و الفهّة و الهاع وَ تَجعَلُون‌َ رِزقَکُم أَنَّکُم تُکَذِّبُون‌َ، گفت: نصیب و حظّ خود از اینکه قرآن تکذیب کردید، یعنی از آنچه در قرآن کار باید«1» بست شما بر عکس آن کردید از تکذیب، و «أن‌ّ» مع اسمها و خبرها در جای مصدر است، و برای آن به لفظ «رزق» گفت که اینکه حظّی است که لابدّ است ایشان را از اینکه از روی معلوم. حسن گفت: در اینکه آیه زیان کند بنده که نصیب او از قرآن تکذیب باشد. بعضی دیگر گفتند: آیه در انواء باران آمد. عبد اللّه عباس روایت کرد گفت«2»: در عهد رسول- علیه السلام- بارانی آمد، رسول- علیه السلام- گفت: مردم در اینکه باران به«3» دو گروه‌اند: بهری شاکرند و بهری کافر. امّا شاکر آنان بودند که گفتند: اینکه رحمتی است که خدای تعالی داد«4» و«5» آنان که کافر بودند آنان بودند که گفتند«6»: صدق نوء کذا و کذا، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: فَلا أُقسِم‌ُ بِمَواقِع‌ِ النُّجُوم‌ِ«7»، یعنی النّجوم الّتی یتوقّعون عندها سقوط المطر، إلی قوله: وَ تَجعَلُون‌َ رِزقَکُم أَنَّکُم تُکَذِّبُون‌َ، و شرح اینکه قول در سبب نزول آیه آن است که عبد اللّه عبّاس گفت که: رسول- علیه السلام- به سفری رفت و صحابه با او، در راه تشنگی عظیم به ایشان رسید و آب نیافتند، بیامدند و با رسول- علیه السلام- شکایت کردند و گفتند: یا رسول اللّه؟ تشنگی ما بغایت رسید. رسول- علیه السلام- گفت: اگر من دعا کنم و خدای تعالی باران فرستد، ----------------------------------- (1). آد، گا: می‌باید. (2). آد، گا: که. (3). آد، کا: بر. (4). آد، کا، گا ما را. (5). آد، گا امّا. (6). آد، گا: که بر خلاف اینکه گفتند. (7). سوره واقعه (56) آیه 75.
صفحه : 329 همانا که نگویید«1»: سقینا بنوء کذا«2» ما را به طلوع فلان ستاره باران دادند یا به سقوط فلان ستاره. گفتند: یا رسول اللّه؟ اینکه وقت انواء نیست و ما اینکه نگوییم. رسول- علیه السلام- دو رکعت نماز کرد و دعا کرد، بادی بجنبید و ابری بر آمد و بارانی عظیم آمد«3» تا وادیها پر شد و سقایه‌ها«4» پر کردند. آنگه رسول- علیه السلام- بر نشست، مردی را دید که آب می‌گرفت به«5» قدحی که داشت«6» و می‌گفت: ما را اینکه باران به نوء فلان ستاره آمد. رسول- علیه السلام- گفت: من دانستم که از شما بعضی اینکه گویند، خدای تعالی اینکه آیه فرستاد: وَ تَجعَلُون‌َ رِزقَکُم أَنَّکُم تُکَذِّبُون‌َ، گفت: روزی و حظّ و نصیب خود«7» تکذیب کردید، و آنگه«8» نگفتید اینکه باران به رحمت خدای آمد، و گفتید به نوء ستاره آمد. و مثال آیت آن است که یکی از ما گوید: جعلت إحسانی إلیک أن تسی‌ء إلی و جعلت شکر إکرامی لک انّک اتّخذتنی عدوّا، و گفتند: تقدیر آیت آن است که: و تجعلون شکر رزقکم التّکذیب، علی حذف المضاف و اقامة المضاف إلیه مقامه، کقوله: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«9»، و مثله فی المعنی قول الشّاعر: فکان شکر القوم عند المنن- کی‌ّ الصّحیحات فقأ الأعین و روایت کردند که رسول- علیه السلام- خواند: و تجعلون شکرکم انّکم تکذّبون ، یعنی به بدل شکر تکذیب کردید: و بعضی أئمّه لغت گفتند«10»: در لغت ----------------------------------- (1). آد، گا: گویید، کا: گویند. (2). آد، گا یعنی. (3). آد، گا: ببارید. (4). آج، کا: سقاها آد: سقایها گا: که مصانع و حیاض پر شد، با توجّه به ضبط گا می‌توان حدس زد که کلمه «سقّابه» به معنی گودال آب و حیاض و محل‌ّ جمع آوری آب باران بوده باشد. (5). آد، گا بر نشست به تفرج سیل و آب، شخصی می‌آمد و. (6). آد، گا: و قد حی آب در دست داشت. (7). گا، آد، گا را. [.....] (8). آد، گا: بانگه/ به آن که. (9). سوره یوسف (12) آیه 82. (10). آد، گا که.
صفحه : 330 ازد شنوءه شنیده‌اند«1»، رزق به معنی شکر«2»، قال«3»: ما رزق فلان أی ما شکر فلان، و رسول- علیه السلام- گفت: خدای تعالی به بامداد و شبانگاه نعمت به بندگان می‌فرستد، آنگه ایشان بعضی شکر می‌کنند و بعضی کفران، می‌گویند ما را به نوء فلان ستاره باران دادند. گفتند: سلیمان عبد الملک بعضی علما را گفت: اگر«4» از علم نجوم پاره‌ای بر خوانید«5» تا از آن«6» بی نصیب نباشید«7». او گفت: مرا از آن منع است. گفت: و آن منع چیست! گفت خبری که مرا روایت کردند که رسول- علیه السلام- گفت: مخوفتر چیزی که من می‌ترسم بر امّت من«8» سه چیز است: یکی حیف به ائمّه، و یکی تکذیب به قدر، سیم ایمان به نجوم، آنگه به ایشان خطاب کرد بر سبیل تخویف و تخدیر، گفت: فلو لا، أی فهلّا اذا بلغت الحلقوم،«9» یعنی النّفس الحلقوم، امّا نفس بیفگند لدلالة الکلام علیه چنان که شاعر گفت: لعمرک ما یغنی الثّراء عن الفتی إذا حشرجت یوما و ضاق بها الصّدر گفت: چرا آنکه که جانها به حلقوم رسد در وقت نزع، وَ أَنتُم حِینَئِذٍ تَنظُرُون‌َ و شما آنگه در آن وقت می‌نگرید«10». دو قول گفتند: یکی آن که منزوع را خواست که می‌نگرد شاخص البصر متحیّر بمانده، و می‌داند که بخواهد مرد«11» و هیچ چاره ندارد و هیچ دفع نتواند کردن آن را. قولی دیگر آن است که«12» خطاب با آنان است که بر بالین مرده باشند، ایشان می‌نگرند تا کی باشد که جان او بر آید و نفس او منقطع شود. ----------------------------------- (1). آد، کا، گا: ندارد. (2). آد، گا: شکر به معنی رزق آمد. (3). آد، کا، گا: یقال. (4). آد، گا: که. (5). آد، گا: بر خوان. (6). آد، کا، گا علم. (7). آد، گا: نباشی. (8). آد، گا: خود. (9). کا: أی فهلّا. (10). گا و بر اینکه. (11). آد، گا: که خواهد مردن البتّه. [.....] (12). آد، گا: و قولی دیگر آن که.
صفحه : 331 وَ نَحن‌ُ أَقرَب‌ُ إِلَیه‌ِ مِنکُم و ما به او نزدیکتر باشیم از شما، یعنی به علم و قدرت احوال او بدانیم و بر آنچه خواهیم بر او قادرتر باشیم از شما. وَ لکِن لا تُبصِرُون‌َ و لکن شما ما را نمی‌بینید. گفتند: مراد به «نحن» رسولان اویند از فرشتگان که به قبض روح آمده باشند، و لکن شما ایشان را نبینید از آن جا که ایشان لطیف‌اند و شما را شعاع اندک است. فَلَو لا إِن کُنتُم غَیرَ مَدِینِین‌َ، تَرجِعُونَها إِن کُنتُم صادِقِین‌َ، أی فهلّا، گفت: چرا اگر چنان است که شما گفتید و گمان بردید از نفی بعث و نشور و ثواب و عقاب که شما را جزا نخواهند«1» داد به خیر و شر، جان خود یا جان آن متوفّی با تن او«2» نبرید، و قوله: تَرجِعُونَها، از «رجع» متعدّی است و «ها» راجع است با نفس. اگر در آن دعوی که کردی«3» راست گویید«4». اگر گویید گویند: جواب «لولاء» اوّل کجاست من قوله: فَلَو لا إِذا بَلَغَت‌ِ الحُلقُوم‌َ، گوییم فرّاء گفت: جواب هر دو «لو لا» یکی است، اوّل و دوم و هو قوله: تَرجِعُونَها، و گفت اینکه خطاب است با قومی که گفتند: ما مرگ باز توانیم داشت«5» از خویشتن به علم و تدبیر و چاره و طب و مانند اینکه، خدای تعالی بر سبیل تقریع ایشان را گفت: اگر در اینکه دعوی راست گویید، چرا چون جان به حلقوم«6» مرد رسد باز پس نبرید، و التقدیر: فهلا ترجعون النفس إلیه إذا بلغت الحلقوم و ء انتم حینئذ تنظرون. حیاری لا تقدرون علی ردها چرا چون جان مرد به حلق رسد باز پس نبرید به تدبیر و چاره، و معلوم«7» است که چیزی نتوانید کردن«8» جز آن که«9» می‌نگرید متحیّر فرو مانده. و عرب چنین بسیار کند که دو چیز را به یک جواب کفایت کند، و در قرآن از اینکه بسیار است، منها قوله: ----------------------------------- (1). آج: خواهند. (2). آد، گا: ندارد. (3). آد، گا: کردید کا: کرده‌اید. (4). کا: راست گیرید. (5). آد، کا، گا: داشتن. (6). آد، کا، گا: حلق. (7). آد، کا، گا: چه معلوم. (8). آج: نتوان کرد. (9). آد، کا، گا: چنان که.
صفحه : 332 فَإِمّا یَأتِیَنَّکُم مِنِّی هُدی‌ً فَمَن تَبِع‌َ هُدای‌َ فَلا خَوف‌ٌ«1»، جواب «إن» و «من» به یک چیز داد من قوله: فَلا خَوف‌ٌ عَلَیهِم«2»، و منها قوله: لا تَحسَبَن‌َّ الَّذِین‌َ یَفرَحُون‌َ بِما أَتَوا وَ یُحِبُّون‌َ أَن یُحمَدُوا بِما لَم یَفعَلُوا فَلا تَحسَبَنَّهُم بِمَفازَةٍ مِن‌َ العَذاب‌ِ«3». و گفتند: صله «لو لا» ی اوّل محذوف است و التقدیر: هلّا ذکرتم إذا بلغت النفس الحلقوم، و گفتند: در کلام تقدیم و تأخیری هست، و التقدیر: فلو لا ان کنتم غیر مدینین مجزیّین علی أعمالکم بزعمکم ترجعونها إذا بلغت الحلقوم، و اینکه هم راجع است با جواب معنی اوّل. آنگه اهل قیامت را به سه صفت فرو نهاد چنان که در اوّل سوره گفت از مقرّبان و اصحاب الیمین و اصحاب الشّمال گفت: فَأَمّا إِن کان‌َ مِن‌َ المُقَرَّبِین‌َ اگر چنان که اینکه متوفّی از جمله مقرّبان حضرت ما باشد فَرَوح‌ٌ وَ رَیحان‌ٌ، أی فله روح و ریحان او را روح و راحت و ریحان باشد. و گفتند: به مقرّبان، سابقان را خواست که وصف ایشان چنین رفت که: وَ السّابِقُون‌َ السّابِقُون‌َ أُولئِک‌َ المُقَرَّبُون‌َ«4». حسن و قتاده و یعقوب خواندند: فروح به ضم «را». حسن گفت: روح از ریحان بر آید. قتاده گفت: به روح رحمت خواست، و قیل: معناه فحیاة و بقاء او را حیات و بقا باشد. و گفتند: اینکه قراءت رسول است- علیه السلام. عایشه روایت کرد که از او و عامّة قرّاء: «فروح» خواندند به فتح «را». مفسّران در معنی او خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند: روح راحت باشد، یعنی فراحة. سعید جبیر گفت: خرّمی باشد. ضحّاک گفت: آمرزش و رحمت باشد و ریحان. عبد اللّه عبّاس گفت: استراحت باشد. مجاهد و سعید جبیر گفتند: روزی خدای باشد به زبان«5» حمیر، یقولون: خرجت اطلب ریحان اللّه، أی رزق اللّه. ربیع خثیم و إبن زید گفتند: فروح عند الموت و ریحان فی الاخرة در ----------------------------------- (2- 1). سوره بقره (2) آیه 38. (3). سوره آل عمران (3) آیه 188. (4). سوره واقعه (56) آیه 10 و 11. (5). کا: به لغت. [.....]
صفحه : 333 مرگ راحت باشد او را و در قیامت ریحان. بعضی دیگر گفتند: مراد ریحان مشموم است. ابو العالیه گفت: هیچ کس«1» از دار دنیا نبشود«2» از جمله مقرّبان تا او را شاخی از ریحان بهشت نیارند که ببوید و در راحت آن جان بدهد. ابو بکر ورّاق گفت: روح نجات باشد از آتش نیران«3»، و ریحان فوز باشد به نعیم جنان. ترمذی‌ّ گفت: روح راحت گور باشد و ریحان ثواب بهشت. سام بن عبد اللّه گفت: روح سلامت باشد و ریحان کرامت. دیگری گفت: روح معانقه ابکار«4» بود و ریحان مرافقه ابرار«5»، و گفتند: روح، جان دادن باشد بر شهادت، و ریحان ندای سعادت. و گفتند: روح کشف الکروب باشد و ریحان غفران الذّنوب، و گفتند: روح فضل اوست و ریحان وصل او، و گفتند: روح تخفیف حساب باشد و ریحان تضعیف ثواب، و گفتند: روح عفو بلا عتاب«6» و ریحان رزق بلا حساب. وَ جَنَّةُ نَعِیم‌ٍ و بهشت نعیم باشد ایشان را. وَ أَمّا إِن کان‌َ مِن أَصحاب‌ِ الیَمِین‌ِ و اگر چنان که از جمله دست راست باشد. فَسَلام‌ٌ لَک‌َ مِن أَصحاب‌ِ الیَمِین‌ِ، أی سلامة لک یا محمّد، یعنی در حق ایشان ایمن باش که ایشان را آفت نخواهد رسیدن«7» تو را برای ایشان سلامت است، و قیل: سلام علیک، و گفتند: معنی آن است که فسلام لک، أی سلامة بأنّک«8» من أصحاب الیمین تو را سلامت باد ای محمّد که تو نیز از اصحاب الیمینی«9». فرّاء گفت: معنی آن است که سلام و تحیّت ایشان تو را باشد که ایشان سلام بر تو کنند. وَ أَمّا إِن کان‌َ مِن‌َ المُکَذِّبِین‌َ الضّالِّین‌َ و امّا اگر از جمله دروغ داران و گمراهان باشد و از«10» اصحاب الشّمال باشند. ----------------------------------- (1). آد، گا: گفت کسی کا: هیچ چیز. (2). کا: نبرود. (3). آج، کا: آتش میزان آد، گا: آتش دوزخ. (4). گا: معانقة الأبکار. (5). گا: مرافقة الأبرار. (6). کا، گا: عقاب. (7). آد، گا و. (8). کا: لأنّک. (9). گا: اصحاب یمینی. (10). آج، گا: و آن آد: آنان.
صفحه : 334 فَنُزُل‌ٌ مِن حَمِیم‌ٍ قوت ایشان از حمیم«1»، آب تافته باشد. وَ تَصلِیَةُ جَحِیم‌ٍ و ملازمت دوزخ تافته. إِن‌َّ هذا«2» اینکه که تو را گفتیم و قصّه آن بر تو ایراد و انزال کردیم حق«3» و یقین است، درست«4» است لا باطل فیه و لا شک‌ّ حقّی است بی باطل و یقینی است بی شک، و اضافة الحق‌ّ إلی الیقین و هما شی‌ء واحد لاختلاف اللّفظ، کقوله: حندس الظلم، و گفتند: «هذا» اشارت است به قرآن، یعنی اینکه قرآن حق و یقین است، و غایت درستی علم است، من غیر شک‌ّ. فَسَبِّح: تسبیح کن به نام خدایت که او عظیم و بزرگوار است: بعضی گفتند: مراد «به تسبیح» نماز است، یعنی نماز کن به فرمان خدای تعالی. و گفتند: تسبیح کن به نام و ذکر خدای تعالی. عقبة الجهنی‌ّ گفت: چون اینکه آیت آمد: فَسَبِّح بِاسم‌ِ رَبِّک‌َ العَظِیم‌ِ مصطفی- صلی اللّه علیه و آله- گفت«5»: اجعلوها فی رکوعکم : آن را در رکوع کنید. سنّت شد که در رکوع تسبیح گویند، سبحان ربّی العظیم و بحمده، چون اینکه آیت که: سَبِّح‌ِ اسم‌َ رَبِّک‌َ الأَعلَی«6» خدای تعالی گفت اینکه در سجود گویند در سجود تسبیح چنین آمد که: سبحان ربی الاعلی و بحمده. آنگه از پس اینکه خدای تعالی سورتها فرستاد که در اوّل او تسبیح است. من قوله: سبّح للّه«7»]«8». ----------------------------------- (1). آد، کا، گا و. (2). کا لهو حق‌ّ الیقین. (3). کا است. (4). کا، گا درست. [.....] (5). آج: خدای تعالی گفت. (6). سوره اعلی (87) آیه 1. (7). سوره‌های حدید 57، حشر 59 و صف‌ّ 61 آیه 1. (8). پایان جلد 18 در هیچ کدام از نسخه‌های خطی به تصریح مشخص نشده است. نسخه اساس تا اینکه جا افتادگی داشت، از آج آورده شد. (8). پایان جلد 18 در هیچ کدام از نسخه‌های خطی به تصریح مشخص نشده است. نسخه اساس تا اینکه جا افتادگی داشت، از آج آورده شد.



جلد19

[جلد نوزدهم]

«1»

‌سورة الحدید

‌اینکه سورت مدنی است و بیست و نه آیت است و پانصد و چهل و چهار کلمت است و دو هزار و چهارصد و هفتاد و شش حرف است.
عرباض«2» بن ساریه روایت کرد که: رسول- علیه السّلام- هیچ شب بنخفتی تا مسبّحات بنخواندی و گفتی در اینکه سورتها آیتی است که فاضلتر است از هزار آیت. گفتند: مسبّحات کدام است! گفت: سورة الحدید و الحشر و الصّف‌ّ و الجمعة و التّغابن.
ابو امامه روایت کرد از أبی‌ّ کعب که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او سورة الحدید برخواند«3» او را از جمله آنان بنویسند که به خدای و پیغمبران«4» ایمان داشته باشد«5»- و اللّه تعالی اعلم«6».

[سوره الحدید (57): آیات 1 تا 29]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
سَبَّح‌َ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (1) لَه‌ُ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ یُحیِی وَ یُمِیت‌ُ وَ هُوَ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (2) هُوَ الأَوَّل‌ُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الباطِن‌ُ وَ هُوَ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ (3) هُوَ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ فِی سِتَّةِ أَیّام‌ٍ ثُم‌َّ استَوی عَلَی العَرش‌ِ یَعلَم‌ُ ما یَلِج‌ُ فِی الأَرض‌ِ وَ ما یَخرُج‌ُ مِنها وَ ما یَنزِل‌ُ مِن‌َ السَّماءِ وَ ما یَعرُج‌ُ فِیها وَ هُوَ مَعَکُم أَین‌َ ما کُنتُم وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیرٌ (4)
لَه‌ُ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ إِلَی اللّه‌ِ تُرجَع‌ُ الأُمُورُ (5) یُولِج‌ُ اللَّیل‌َ فِی النَّهارِ وَ یُولِج‌ُ النَّهارَ فِی اللَّیل‌ِ وَ هُوَ عَلِیم‌ٌ بِذات‌ِ الصُّدُورِ (6) آمِنُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ وَ أَنفِقُوا مِمّا جَعَلَکُم مُستَخلَفِین‌َ فِیه‌ِ فَالَّذِین‌َ آمَنُوا مِنکُم وَ أَنفَقُوا لَهُم أَجرٌ کَبِیرٌ (7) وَ ما لَکُم لا تُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ الرَّسُول‌ُ یَدعُوکُم لِتُؤمِنُوا بِرَبِّکُم وَ قَد أَخَذَ مِیثاقَکُم إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ (8) هُوَ الَّذِی یُنَزِّل‌ُ عَلی عَبدِه‌ِ آیات‌ٍ بَیِّنات‌ٍ لِیُخرِجَکُم مِن‌َ الظُّلُمات‌ِ إِلَی النُّورِ وَ إِن‌َّ اللّه‌َ بِکُم لَرَؤُف‌ٌ رَحِیم‌ٌ (9)
وَ ما لَکُم أَلاّ تُنفِقُوا فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ وَ لِلّه‌ِ مِیراث‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ لا یَستَوِی مِنکُم مَن أَنفَق‌َ مِن قَبل‌ِ الفَتح‌ِ وَ قاتَل‌َ أُولئِک‌َ أَعظَم‌ُ دَرَجَةً مِن‌َ الَّذِین‌َ أَنفَقُوا مِن بَعدُ وَ قاتَلُوا وَ کُلاًّ وَعَدَ اللّه‌ُ الحُسنی وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیرٌ (10) مَن ذَا الَّذِی یُقرِض‌ُ اللّه‌َ قَرضاً حَسَناً فَیُضاعِفَه‌ُ لَه‌ُ وَ لَه‌ُ أَجرٌ کَرِیم‌ٌ (11) یَوم‌َ تَرَی المُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ یَسعی نُورُهُم بَین‌َ أَیدِیهِم وَ بِأَیمانِهِم بُشراکُم‌ُ الیَوم‌َ جَنّات‌ٌ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِین‌َ فِیها ذلِک‌َ هُوَ الفَوزُ العَظِیم‌ُ (12) یَوم‌َ یَقُول‌ُ المُنافِقُون‌َ وَ المُنافِقات‌ُ لِلَّذِین‌َ آمَنُوا انظُرُونا نَقتَبِس مِن نُورِکُم قِیل‌َ ارجِعُوا وَراءَکُم فَالتَمِسُوا نُوراً فَضُرِب‌َ بَینَهُم بِسُورٍ لَه‌ُ باب‌ٌ باطِنُه‌ُ فِیه‌ِ الرَّحمَةُ وَ ظاهِرُه‌ُ مِن قِبَلِه‌ِ العَذاب‌ُ (13) یُنادُونَهُم أَ لَم نَکُن مَعَکُم قالُوا بَلی وَ لکِنَّکُم فَتَنتُم أَنفُسَکُم وَ تَرَبَّصتُم وَ ارتَبتُم وَ غَرَّتکُم‌ُ الأَمانِی‌ُّ حَتّی جاءَ أَمرُ اللّه‌ِ وَ غَرَّکُم بِاللّه‌ِ الغَرُورُ (14)
فَالیَوم‌َ لا یُؤخَذُ مِنکُم فِدیَةٌ وَ لا مِن‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مَأواکُم‌ُ النّارُ هِی‌َ مَولاکُم وَ بِئس‌َ المَصِیرُ (15) أَ لَم یَأن‌ِ لِلَّذِین‌َ آمَنُوا أَن تَخشَع‌َ قُلُوبُهُم لِذِکرِ اللّه‌ِ وَ ما نَزَل‌َ مِن‌َ الحَق‌ِّ وَ لا یَکُونُوا کَالَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ مِن قَبل‌ُ فَطال‌َ عَلَیهِم‌ُ الأَمَدُ فَقَسَت قُلُوبُهُم وَ کَثِیرٌ مِنهُم فاسِقُون‌َ (16) اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ یُحی‌ِ الأَرض‌َ بَعدَ مَوتِها قَد بَیَّنّا لَکُم‌ُ الآیات‌ِ لَعَلَّکُم تَعقِلُون‌َ (17) إِن‌َّ المُصَّدِّقِین‌َ وَ المُصَّدِّقات‌ِ وَ أَقرَضُوا اللّه‌َ قَرضاً حَسَناً یُضاعَف‌ُ لَهُم وَ لَهُم أَجرٌ کَرِیم‌ٌ (18) وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا بِاللّه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الصِّدِّیقُون‌َ وَ الشُّهَداءُ عِندَ رَبِّهِم لَهُم أَجرُهُم وَ نُورُهُم وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ الجَحِیم‌ِ (19)
اعلَمُوا أَنَّمَا الحَیاةُ الدُّنیا لَعِب‌ٌ وَ لَهوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَکُم وَ تَکاثُرٌ فِی الأَموال‌ِ وَ الأَولادِ کَمَثَل‌ِ غَیث‌ٍ أَعجَب‌َ الکُفّارَ نَباتُه‌ُ ثُم‌َّ یَهِیج‌ُ فَتَراه‌ُ مُصفَرًّا ثُم‌َّ یَکُون‌ُ حُطاماً وَ فِی الآخِرَةِ عَذاب‌ٌ شَدِیدٌ وَ مَغفِرَةٌ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ رِضوان‌ٌ وَ مَا الحَیاةُ الدُّنیا إِلاّ مَتاع‌ُ الغُرُورِ (20) سابِقُوا إِلی مَغفِرَةٍ مِن رَبِّکُم وَ جَنَّةٍ عَرضُها کَعَرض‌ِ السَّماءِ وَ الأَرض‌ِ أُعِدَّت لِلَّذِین‌َ آمَنُوا بِاللّه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ ذلِک‌َ فَضل‌ُ اللّه‌ِ یُؤتِیه‌ِ مَن یَشاءُ وَ اللّه‌ُ ذُو الفَضل‌ِ العَظِیم‌ِ (21) ما أَصاب‌َ مِن مُصِیبَةٍ فِی الأَرض‌ِ وَ لا فِی أَنفُسِکُم إِلاّ فِی کِتاب‌ٍ مِن قَبل‌ِ أَن نَبرَأَها إِن‌َّ ذلِک‌َ عَلَی اللّه‌ِ یَسِیرٌ (22) لِکَیلا تَأسَوا عَلی ما فاتَکُم وَ لا تَفرَحُوا بِما آتاکُم وَ اللّه‌ُ لا یُحِب‌ُّ کُل‌َّ مُختال‌ٍ فَخُورٍ (23) الَّذِین‌َ یَبخَلُون‌َ وَ یَأمُرُون‌َ النّاس‌َ بِالبُخل‌ِ وَ مَن یَتَوَل‌َّ فَإِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ الغَنِی‌ُّ الحَمِیدُ (24)
لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّنات‌ِ وَ أَنزَلنا مَعَهُم‌ُ الکِتاب‌َ وَ المِیزان‌َ لِیَقُوم‌َ النّاس‌ُ بِالقِسطِ وَ أَنزَلنَا الحَدِیدَ فِیه‌ِ بَأس‌ٌ شَدِیدٌ وَ مَنافِع‌ُ لِلنّاس‌ِ وَ لِیَعلَم‌َ اللّه‌ُ مَن یَنصُرُه‌ُ وَ رُسُلَه‌ُ بِالغَیب‌ِ إِن‌َّ اللّه‌َ قَوِی‌ٌّ عَزِیزٌ (25) وَ لَقَد أَرسَلنا نُوحاً وَ إِبراهِیم‌َ وَ جَعَلنا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الکِتاب‌َ فَمِنهُم مُهتَدٍ وَ کَثِیرٌ مِنهُم فاسِقُون‌َ (26) ثُم‌َّ قَفَّینا عَلی آثارِهِم بِرُسُلِنا وَ قَفَّینا بِعِیسَی ابن‌ِ مَریَم‌َ وَ آتَیناه‌ُ الإِنجِیل‌َ وَ جَعَلنا فِی قُلُوب‌ِ الَّذِین‌َ اتَّبَعُوه‌ُ رَأفَةً وَ رَحمَةً وَ رَهبانِیَّةً ابتَدَعُوها ما کَتَبناها عَلَیهِم إِلاَّ ابتِغاءَ رِضوان‌ِ اللّه‌ِ فَما رَعَوها حَق‌َّ رِعایَتِها فَآتَینَا الَّذِین‌َ آمَنُوا مِنهُم أَجرَهُم وَ کَثِیرٌ مِنهُم فاسِقُون‌َ (27) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‌َ وَ آمِنُوا بِرَسُولِه‌ِ یُؤتِکُم کِفلَین‌ِ مِن رَحمَتِه‌ِ وَ یَجعَل لَکُم نُوراً تَمشُون‌َ بِه‌ِ وَ یَغفِر لَکُم وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (28) لِئَلاّ یَعلَم‌َ أَهل‌ُ الکِتاب‌ِ أَلاّ یَقدِرُون‌َ عَلی شَی‌ءٍ مِن فَضل‌ِ اللّه‌ِ وَ أَن‌َّ الفَضل‌َ بِیَدِ اللّه‌ِ یُؤتِیه‌ِ مَن یَشاءُ وَ اللّه‌ُ ذُو الفَضل‌ِ العَظِیم‌ِ (29)

[ترجمه]

تنزیه کرد خدای را
-----------------------------------
(2- 1). اساس: «عریاص» خوانده می‌شود، با توجّه به دیگر نسخه‌ها و ضبط تفسیر قرطبی (17/ 235) تصحیح شد.
(3). آد، گا: بخواند.
(4). آد، گا: رسول کا: و به پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله.
(5). همه نسخه بدلها: آورده باشند.
(6). هیچ کدام از نسخه‌ها ندارند.

صفحه : 2
آنچه در آسمانها و زمین است و او عزیز و محکم کار است.
او راست پادشاهی آسمانها و زمین، زنده می‌کند و می‌میراند و او بر همه چیزها تواناست.
او پیش از همه چیزها و بازپسین و پیدا بحجّت و نهان از چشم مردم، و او به همه چیزها داناست.
او آن است که بیافرید آسمانها و زمین را در شش روز، پس مستوی شد بر عرش داند آنچه در شود در زمین و آنچه بیرون آید از آن و آنچه فرود آید از آسمان و آنچه بر شود در آن، و او با شماست هر کجا باشید و خدای به آنچه شما می‌کنید بیناست.
او راست پادشاهی آسمانها و زمین، و با خدای بود بازگشت کارها.
در آورد شب در روز و در آورد روز در شب، و او داناست به سرّ دلها.
ایمان آورید به خدای و به رسول او و هزینه کنید از آنچه گردانید شما را خلیفه در وی. آنان که ایمان آرند از شما و هزینه کردند، ایشان را مزدی بزرگ [باشد]«1».
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به متن تفسیر افزوده شد.

صفحه : 3
و چه بوده است«1» شما را که ایمان نیارید به خدای، و رسول می‌خواند شما را تا ایمان آرید به پروردگارتان و بدرستی که گرفته است عهد شما اگر هستید مؤمنان.
او آن خداست که فرو می فرستد بر بنده‌اش آیتهای روشن تا برون آرد شما را از تاریکیها به روشنایی، و بدرستی که خدای به شما بخشاینده و مهربان است.
[2- ر]
چیست شما را که نفقه نمی‌کنید در راه خدای و خدای راست میراث آسمانها و زمین. راست نباشد از شما آن که نفقه کند از پیش فتح و کارزار کند ایشان را درجه بزرگوار بود از درجه آنانی که نفقه کنند«2» از پس و کارزار کنند. و همه را وعده داد خدای بر نیکویی و خدای بر آنچه شما می‌کنید داناست.
کیست آن که قرض دهد خدای را قرضی نیکو خدای دادن آن را مضاعف کند او«3» و او را مزدی باشد با کرامت.
-----------------------------------
(1). اساس: نیست، با توجّه به معنایی که بار دیگر در متن تفسیر شده است، تصحیح گردید.
(2). اصل عبارت اخیر بدین صورت بوده: ایشان بزرگتر از آنان که نفقه کنند، با توجّه به ترجمه مجدّد آیه در متن تصحیح گردید.
(3). اساس بدین صورت بوده: قرضی نیکو تا ده چندان کند، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تصحیح شد.

صفحه : 4
روزی که بینی مردان«1» و زنان مؤمن را که می‌رود روشنایی ایشان پیش ایشان و بر راست ایشان مژده شما را امروز بهشتها که می‌رود از زیر آن جویها، همیشه باشند در آن، آن ظفری است بزرگوار.
روزی که گویند منافقان از مردان و زنان آنان را که بگرویدند انتظار ما کنید تا فرا گیریم از روشنایی شما، گویند بازگردید باز پس و طلب کنید روشنایی، بزنند«2» میان ایشان باره‌یی، او را دری باشد اندرون او در [او]«3» رحمت و بیرون او از پیش او عذاب باشد.
ندا کنند ایشان را: نه ما با شما بودیم! گویند: آری و لیکن شما فتنه بودید شما را و انتظار کردید و شک کردید و بفریفت شما را آرزوها تا آمد فرمان خدای و بفریفت شما را به خدای [فریبنده یعنی]«4» شیطان.
امروز نگیرند از شما فدایی و نه از آنان که کافر شدند. جای شما دوزخ است آن اولیتر به شما و آن بد جایی است؟
-----------------------------------
(1). اساس بدین صورت بود: مردمان، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر تصحیح شد، کا: مردان. [.....]
(2). اساس: «بزنید»، با توجّه به قرینه فعل مجهول تصحیح شد.
(3). اساس: ندارد، به قرینه معنا و با توجّه به ترجمه مجدّد آیه در متن، افزوده شد.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به معنای مجدّد آیه در متن تفسیر، افزوده شد.

صفحه : 5
نیامد وقت آنان که ایمان آوردند [که خاشع شود دل ایشان به فرمان خدای و آنچه فرود آمد از حق‌ّ، و مباشند چنان که آنان را که دادیم ما ایشان را کتاب پیش از اینکه. دراز گشت بر ایشان روزگار، سخت شد دلهای ایشان و بسیاری از ایشان بی‌سامانند]«1».
بدانید که خدای زنده کند زمین پس مرگش، بیان کردیم برای شما آیتها تا مگر شما بدانید.
«2»
صدقه دهندگان از مردان و زنان و وام دادند خدای را وامی نیکو دو چندان کنند«3» به ایشان«4» و ایشان را مزدی باشد با کرامت.
و آنان که ایمان آوردند به خدای و پیغمبرانش ایشان براستی کردند و شهیدان نزدیک خدایشان، ایشان را مزد باشد و روشنایی‌شان و آنان که کافر شدند و دروغ داشتند آیات ما را ایشان اهل دوزخند.
[3- ر]
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به ترجمه مجدّد آیه در متن تفسیر افزوده شد.
(2). اساس: یضاعفکم، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(3). اصل بدین صورت بود: کند، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر همین نسخه تصحیح شد.
(4). اساس: به شما، با توجّه به ضبط کلمه و با عنایت به معنی مناسب آن آورده شد.

صفحه : 6
بدانی«1» که زندگانی دنیا بازی است و نشاطی و [آرایشی]«2» و مفاخرت و مباهات است در بسیاری«3» خواسته‌ها و فرزندان، مانند بارانی که به شگفت آرد برزگران را رستن آن، پس خشک شود، پس بینی آن را زرد، پس کرده پاره پاره، و در سرای بازپسین عذابی سخت و آمرزش از خدای و خشنودی، و نیست زندگانی دنیا مگر متاع فریفتنی.
«4»
سبق برید به آمرزش از خدایتان و بهشتی که پهنای آن همچون پهنای آسمان و زمین است، بساخته‌اند برای آنان که بگرویدند به خدای و پیغمبران او، آن نعمت خداست بدهد آن را که خواهد، و خدای خداوند فضل است و بزرگواری.
نرسید از مصیبتی در زمین و نه در تنهاتان مگر در نوشته از پیش آن که بیافریدیم آن را، آن بر خدای آسان است.
تا تنگدل نشوید بر آنچه فایت شد از شما و شاد نشوید به آنچه داد شما را، و خدا دوست ندارد هر تکبّر کننده‌ای فخر آرنده«5».
-----------------------------------
(1). بدانی/ بدانید.
(2). اساس و دیگر نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به ضبط شعرانی آورده شد.
(3). اصل ترجمه بدین صورت بود: و فخر آوردن میان شما و بسیاری کردن در، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر همین نسخه تصحیح شد.
(4). اساس: سبقوا، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(5). چاپ شعرانی: هر خرامنده فخر کننده را.

صفحه : 7
آنان که بخل کنند و بفرمایند مردمان را به بخل، و هر که برگردد بدرستی که خدای توانگر است و پسندیده.
بدرستی که بفرستادیم پیغمبران ما به حجّتها و فرو فرستادیم با ایشان نامه و [ترازو]«1» برای مردمان تا قیام کنند به عدل و انصاف، و فرو فرستادیم آهن را که در او سختی است، و بهره‌ها برای [مردم]«2» و تا بداند خدای که کیست که یاری کند او را و پیغمبرانش را در نهانی، که خدای توانا و قادر است.
و بفرستادیم نوح را و ابراهیم را و کردیم در فرزندان هر دو پیغمبری را«3» و کتاب، از ایشان راه یافته‌اند و بسیاری از ایشان بی‌سامانند.
پس بر پی داشتیم بر اثر ایشان پیغمبران ما را و پی داشتیم به عیسی بن مریم و بدادیم او را انجیل و کردیم در دلهای آنان که پیروی کردند [او را]«4»،
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به ترجمه کلمه در صفحات بعدی آورده شد.
(2). اساس و دیگر نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به ضبط شعرانی آورده شد. [.....]
(3). اصل ترجمه بدین صورت بود: فرزندان هر دو پیغمبر را، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر همین نسخه تصحیح شد.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به ضبط شعرانی و مفهوم عبارت آورده شد.

صفحه : 8
مهربانی و رحمت و رهبانیّتی«1» که ابتداع کردند بر آن. ننوشتیم آن را بر ایشان مگر برای طلب خشنودی خدای، نگاه نداشتند حق‌ّ نگاهداشت آن، دادیم آنان را که گرویدند از ایشان مزد ایشان، و بسیاری از ایشان فاسق بودند.
ای کسانی که بگرویدید بترسید از خدای و ایمان آرید به رسول او تا بدهد شما را دو نصیب از رحمت خویش و کند شما را روشنایی که بروید، و بیامرزد شما را و خدای آمرزنده و مهربان است.
[4- ر]
تا بدانند اهل کتاب که نیستند توانا بر چیزی از فضل خدای، و فضل به دست خداست بدهد آن را که خواهد و خدای خداوند رحمت و بزرگوار است«2».
قوله تعالی- عزّ و علا: سَبَّح‌َ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ- الایة.
حق تعالی گفت: تسبیح کرد و می‌کند خدای را- جل‌ّ جلاله- آنچه در آسمان و زمین است. بیان کردیم پیش از اینکه که: «تسبیح» تبعید و تنزیه باشد خدای را- جل‌ّ جلاله- از صفات نقص و آنچه بدو لایق نباشد از عقلا اینکه بود و از نا عاقلان و جمادات دلیل باشد بر آن که آن را«3» خالقی هست مستحق‌ّ [تسبیح و مثله قوله تعالی: وَ لِلّه‌ِ یَسجُدُ مَن فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ«4»، یعنی افعال او که در آسمان و زمین است دلیل می‌کند که آن را فاعلی هست مستحق‌ّ]«5» سجود، برای
-----------------------------------
(1). اصل ترجمه بدین صورت بود: زیان کارند، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر همین نسخه تصحیح شد.
(2). ترجمه اینکه قسمت از آیه در صفحات بعدی چنین است: و خدای، خداوند فضل بزرگ است.
(3). آد، کا، گا: او را.
(4). سوره رعد (13) آیه 15.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 9
آن که وجود او دلیل کند بر صانعی مستحق‌ّ سجده، نگرنده در او به علم رسد، آنگه سجده کند. چون حامل بر سجده او باشد به مثابت آن باشد که سجده آن«1» کرده باشد، و هر چه در آسمان و زمین است از آنچه قدیم تعالی- جل‌ّ جلاله- مختص است به قدرت بر اینکه«2»، چون در او نگردند دلیل کند بر آن که آن را خالقی و صانعی هست، فهذا معنی تسبیح الجمادات- و اینکه فصل مشبع برفت«3» فی قوله: وَ إِن مِن شَی‌ءٍ إِلّا یُسَبِّح‌ُ بِحَمدِه‌ِ وَ لکِن لا تَفقَهُون‌َ تَسبِیحَهُم،«4» گفت: تسبیح می‌کنند«5» خدای را هر چه در آسمان و زمین است، و اینکه معنی«6» که گفتیم: وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ، و آن خدای عزیز و منیع غالب قاهر محکم کار است.
لَه‌ُ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، ملک آسمان و زمین او راست، او زنده کند مردگان را و بمیراند زندگان را. وَ هُوَ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ، و او بر همه چیز قادر و تواناست.
هُوَ الأَوَّل‌ُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الباطِن‌ُ، [او اوّل است و آخر و ظاهر و باطن. در اینکه بسیار قولها گفته‌اند، آنچه محقّقان گفتند آن است که: او اوّل است]«7»، یعنی قدیم است، به وجود بود پیش از همه موجودات و همه موجودات به او موجود شد«8» امّا بنفسه أو بواسطة، و آخر است یعنی همه چیزها فانی شود و او بماند. او اوّل موجودات است بر اینکه معنی و آخر موجودات است بر اینکه معنی. و ظاهر است، یعنی ظاهر الوجود است به دلیل از أدلّه«9» که بر ثبوت و
-----------------------------------
(1). اد، کا، گا: او را.
(2). کا: بر او، گا: بر آن.
(3). اد، کا: برفته است، گا: رفته است.
(4). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 44.
(5). آد، کا، گا: می‌کند.
(6). آد، کا: بر اینکه وجه.
(7). اساس: گفت او راست اوّل، با توجّه به افتادگی متن، از آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(8). آد، کا: شدند.
(9). آد، کا، گا، است به ادلّه.

صفحه : 10
وجود«1» او برخاسته است به حدّی است که پنداری ظاهر است بر حاسّه«2». و باطن است به آن معنی که از حواس دور است، و او را هیچ حاسّه از حواس ادراک نکند.
عبد اللّه عبّاس گفت: اوّلی است بی ابتدا و آخری است بی انتها، و ظاهر است یعنی غالب و قاهر و عالی بر همه چیزها، هر چه«3» جز اوست زیر اوست و دون«4» او در رتبت، و باطن [است، یعنی عالم است به کارهای پوشیده، ضحّاک گفت: آن خواست که اوّل اوّلها از اوست و]«5» آخر آخرها بدوست و ظهور هر ظاهر و بطون هر باطن.
مقاتل حیّان گفت: اوّل است که کس او را به اوّل نکرد، و ظاهر است بی اظهار کس، و باطن«6» بی ابطان کس. یمان گفت: اوّلی قدیم است و آخری رحیم است و ظاهری حکیم است و باطنی علیم. محمّد بن الفضل گفت: اوّل است به برّ خود«7» و آخر است به عفو خود، و ظاهر به احسان و باطن به پوشیدن گناه بر بندگان.
ابو بکر ورّاق گفت: هو الأوّل بالأزلیّة و الاخر بالأبدیّة، و الظّاهر بالأحدیّة، و الباطن بالصّمدیّة. حسین بن الفضل گفت: اوّل است بی ابتدا و آخر است بی انتها و ظاهر است بی اقتراب و باطن است بی حجاب. عبّاد گفت: اوّل
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: که بر وجود.
(2). اساس: خواسته، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). کا: و هر چیز.
(4). اساس: درون، با توجّه به آد و دیگر نسخه‌ها بدلها تصحیح شد.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به کا و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). آد است.
(7). اساس: به وجود، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 11
است، یعنی سابق است به فعل خیرات و احسان او بر همه احسانها مقدّم، و آخر است پس از فنای خلق، و ظاهر است به غلبه بر همه چیز با آن که پوشیده است از چشمها، و باطن است یعنی عالم است به خفایای امور.
سدّی گفت: اوّل است به توفیق توحید، و آخر است به توفیق توبه، و ظاهر است به توفیق سجود«1»، و باطن است به ستر عیوب«2». إبن عطا گفت: اوّل است به کشف احوال دنیا تا رغبت نکنند در او، و آخر است به کشف احوال عقبی تا نشکیبند از او، و ظاهر است بر دلهای دوستان تا بشناختند او را، و باطن است از دلهای دشمنان تا منکر شدند او را، و بعضی دیگر گفتند: اوّل است به تکوین، بیانه قوله تعالی: إِنَّما قَولُنا لِشَی‌ءٍ إِذا أَرَدناه‌ُ أَن نَقُول‌َ لَه‌ُ کُن فَیَکُون‌ُ«3»، و آخر است به تلقین«4»، یُثَبِّت‌ُ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا بِالقَول‌ِ الثّابِت‌ِ فِی الحَیاةِ الدُّنیا«5»، و ظاهر است به تبیین، بیانه: یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیُبَیِّن‌َ لَکُم«6»، و باطن است به تزیین، بیانه: وَ زَیَّنَه‌ُ فِی قُلُوبِکُم«7».
محمّد بن علی‌ّ التّرمذی گفت: الاوّل بالتّألیف، و الآخره بالتّکلیف، و الظّاهر بالتّصریف، و الباطن بالتّعریف. جنید گفت: الأوّل بشرح القلوب، و الاخر بغفران الذّنوب، و الظّاهر بکشف الکروب، و الباطن بعلم الغیوب.
در خبر است که: عمر خطّاب از اینکه آیت پرسید کعب أحبار را، گفت: معنی آن است که [4- پ]
اوّل چنان داند که آخر، و باطن چنان داند که ظاهر. و گفتند: اوّل است به هیبت و سلطان، و آخر است به رحمت
-----------------------------------
(1). اساس: خود، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). اساس خود، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(3). سوره نحل (16) آیه 40.
(4). آد، کا بیانه، گا بیانه قوله.
(5). سوره ابراهیم (14) آیه 37. [.....]
(6). سوره نساء (4) آیه 26.
(7). سوره حجرات (49) آیه 7.

صفحه : 12
و احسان، و ظاهر است به حجّت و برهان، و باطن است به عصمت و امتنان. و گفتند: هو الاوّل بالهدایة، و الاخر بالکفایة، و الظّاهر بالولایة، و الباطن بالرّعایة [و قیل: هو الأوّل بالانعام، و الاخر بالاتمام، و الظّاهر بالاکرام، و الباطن بالالهام]«1» و قیل: هو الاوّل بتسمیة الأسماء، و الاخر بتکملة النّعماء، و الظّاهر بتسویة الأعضاء، و الباطن بصرف اللّأواء«2». و قیل: هو الاوّل بانشاء الخلایق [و الاخر بافناء الخلایق]«3» و الظّاهر باظهار الحقایق، و الباطن بعلم«4» الدّقایق. بعضی گفتند: اینکه «واو» هاصله است، و التّقدیر: هو الأول الاخر الظاهر الباطن، تا عطف شی‌ء نباشد بر نفس خود، و درست آن است که «واو» های عطف بر جای خود است و اختلاف صفات به جاری مجری موصوفات«5» کرد، چنان که شاعر گفت در اینکه بیت- شعر:

الی الملک القرم و إبن الهمام و لیث الکتیبة فی المزدحم
قتاده گفت: روایت کرده‌اند ما را که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- [یک روز]«6» با صحابه نشسته بود، ابری بر آمد. اصحاب را گفت: شما دانید تا اینکه چیست! گفتند: خدای و رسول عالمتر«7». گفت: اینکه را عنان«8» خوانند، اینکه ابری است که زمین را سیراب کند. خدای تعالی اینکه ابر را براند بر قومی که او را شکر نکنند و او را نخوانند، آنگه گفت: دانید تا از بالای اینکه چیست! گفتند: اللّه و رسوله اعلم، خدای و رسول عالمتر«9». گفت: [بالای او]«10» آسمان دنیاست و آن را
-----------------------------------
(6- 3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد: بتصفیة الأهواء، کا: بتصرف الأواء.
(4). آد، گا: بتعلیم.
(5). آد، کا، گا: موصوف آن.
(9- 7). کا: عالمتراند.
(8). اساس: عیاق، آد و دیگر نسخه بدلها: غنا، با توجّه به ضبط شعرانی و منابع لغت تصحیح شد.
(10). اساس، آد، گا: ندارد، با توجّه به کا افزوده شد.

صفحه : 13
رقیع خوانند و آن موجی مکفوف است و سقفی محفوظ، آنگه گفت: دانید که پس از آن چیست! گفتند: خدای و رسول عالمتر«1»، گفت: بالای آن آسمان دوم است و از آسمان دوم تا اوّل«2» پانصد ساله راه است [و از هر آسمانی تا به آسمانی پانصد ساله راه است. آنگه از بالای آن عرش است. و از آسمان هفتم تا به عرش پانصد ساله راه است]«3». آنگه گفت: دانید تا زیر شما چیست! گفتند:
خدا و رسول عالمتر«4»، گفت: زمینی دیگر است، و از اینکه زمین تا«5» آن زمین پانصد ساله راه است، همچنین گفت«6»: تا هفت زمین«7». آنگه گفت: به آن خدایی که جان محمّد به دست اوست که اگر [خدای را]«8» بخوانید از بالای عرش جواب دهد شما را و از زیر هفتم زمین جواب دهد شما را، آنگه اینکه آیت برخواند«9»: هُوَ الأَوَّل‌ُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الباطِن‌ُ وَ هُوَ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ، و مراد آن است بعلم و قدرت و خلق.
ابو صالح روایت کرد از ابو هریره که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- یک روز در حجره حضرت«10» فاطمه شد- علیها السّلام- از او فاطمه«11» خادمه‌ای خواست. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: تو را راه نمایم بر چیزی که تو را بهتر است از اینکه که تو می‌خواهی. گفت: چیست آن! گفت بگوی:
12» اللّهم‌ّ رب‌ّ السّموات [السّبع]« و رب‌ّ العرش العظیم، ربّنا و رب‌ّ کل‌ّ شی‌ء منزل التّورات و الانجیل و الفرقان فالق الحب‌ّ و النّوی، أعوذ بک من شرّ کل‌ّ شی‌ء انت اخذ
-----------------------------------
(4- 1). کا: عالمتراند.
(2). آد، کا: از آسمان اوّل تا به دوم. (12- 8- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). آد، گا به.
(6). آد، کا، گا: می‌گفت. [.....]
(7). آد، کا، گا بگفت.
(9). اساس: بخواند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). آد، کا، گا: ندارد.
(11). آد، کا، گا: و فاطمه از او.

صفحه : 14
الله‌بناصیته انت الاوّل فلیس قبلک شی‌ء، و أنت الاخر فلیس بعدک شی‌ء، و انت الظّاهر فلیس فوقک شی‌ء، و انت الباطن فلیس دونک شی‌ء، اقض عنّا الدّین و أغننا من الفقر.}
[وَ هُوَ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ، و او به همه چیز داناست]«1».
هُوَ الَّذِی خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ فِی سِتَّةِ أَیّام‌ٍ، گفت: او آن خداست که آسمان و زمین بیافرید در شش روز. ثُم‌َّ استَوی عَلَی العَرش‌ِ، پس بر عرش مستوی«2» شد. و تفسیر اینکه بگفته‌ایم چند جایگاه. یَعلَم‌ُ ما یَلِج‌ُ فِی الأَرض‌ِ، داند آنچه در زمین شود و آنچه از زمین برآید، و آنچه از آسمان فرود آید و آنچه بر آسمان شود.
وَ هُوَ مَعَکُم، و او با شماست هر کجا باشید به معنی علم، یعنی عالم است به احوال شما بر وجهی که بر او هیچ پوشیده نیست به مانند آن که کسی با کسی باشد از او غایب نباشد. وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیرٌ، و خدای به هر چه شما می‌کنید عالم است.
لَه‌ُ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، ملک آسمان و زمین او راست از روی خلق و نفاذ امر و امضای تصرّف. وَ إِلَی اللّه‌ِ تُرجَع‌ُ الأُمُورُ، و بازگشت کارها با اوست.
یُولِج‌ُ اللَّیل‌َ فِی النَّهارِ وَ یُولِج‌ُ النَّهارَ فِی اللَّیل‌ِ، شب«3» در روز آرد«4» و روز«5» در شب آرد«6»، و اختلاف اقوال در او«7» برفته است در سورت آل عمران. وَ هُوَ عَلِیم‌ٌ بِذات‌ِ الصُّدُورِ، و او عالم است با آنچه در دلهاست. و مراد «بذات الصّدور» اسرار است [5- ر]، پنداری«8» سرّ را بر دل خود«9» مستولی کرد، کقولهم:
ذات مال.
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد، کا، گا: مستولی.
(5- 3). آد، کا، گا: را.
(4). گا: در آرد.
(6). آد، گا: در آرد.
(7). آد، کا، گا: در اینکه.
(8). آد، کا، گا: که.
(9). اساس: چون، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 15
آمِنُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ، گفت: ایمان آرید به خدای و رسول او. و انفقوا، و هزینه کنید«1». مِمّا جَعَلَکُم مُستَخلَفِین‌َ فِیه‌ِ، از آنچه شما را در آن خلیفه کرد، یعنی به میراث از دیگران به شما رها کرد، و قیل: مملّکین معمّرین فیه، مملّک و معمّر کرد شما را در آن. فَالَّذِین‌َ آمَنُوا مِنکُم وَ أَنفَقُوا لَهُم أَجرٌ کَبِیرٌ، آنان که ایمان دارند از شما و نفقه کنند ایشان را مزدی بزرگ باشد و ثوابی عظیم.
آنگه بر سبیل انکار و تقریع گفت: و ما لکم، [ «ما» استفهام است]«2»، چه بوده است شما را که ایمان نمی‌آرید به خدای؟ وَ الرَّسُول‌ُ یَدعُوکُم، «واو» حال راست، و حال آن که«3» رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- شما را می‌خواند و دعوت می‌کند تا به خدای ایمان آرید. وَ قَد أَخَذَ مِیثاقَکُم، [هم «واو» حال است، یعنی و حال حالی که عهد از شما بستده است با آن که در عقل شما مقرّر بکرده است و مرکوز وجوب معرفت و توحید و عدل او، و وجوب تصدیق انبیا و رسل او، و بر آن دلیلها اقامت کرده است و حجج نصب کرده]«4». عامّه قرّاء [خواندند: أخذ میثاقکم بر فعل مستقیم و نصب «میثاق» علی معنی و قد اخذ اللّه میثاقکم]«5»، مگر ابو عمرو که او خواند: و قد اخذ میثاقکم، علی الفعل المجهول«6»، و پیمان شما فرا گرفته‌اند«7». إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ، اگر ایمان دارید. گفتند:
معنی آن است که اگر هیچ ایمان خواهید آوردن وقتی از وقتها، اکنون اولیتر است که ایمان آرید«8» که هم دعوت رسول است و هم ادلّه عقل هست بر صحّت اسلام و نبوّت رسول ما- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. و گفتند: [اگر]«9» به چیزی ایمان خواهید آوردن لقیام الدّلالة علیه، اینکه جای آن است که به او
-----------------------------------
(1). گا: نفقه کنید. (9- 5- 4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(3). آد، کا، گا حالی که.
(6). آد، کا، گا یعنی.
(7). آد، کا، گا: ها گرفته‌اند.
(8). آد: آورید.

صفحه : 16
ایمان آرید«1». [و در آیه دلیل است بر بطلان جبر، چه از حکیم نیکو نباشد که کافر را منع کند از ایمان به خلق قدرت موجبه کفر و سلب قدرت موجبه ایمان. آنگه گوید: ما لَکُم، چه بوده است شما را که ایمان نمی‌آرید]«2».
هُوَ الَّذِی یُنَزِّل‌ُ عَلی عَبدِه‌ِ آیات‌ٍ بَیِّنات‌ٍ، آنگه گفت: او آن خداست که بر بنده خود یعنی محمّد- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- فرو فرستاد آیاتی و علاماتی و دلایلی روشن. لِیُخرِجَکُم مِن‌َ الظُّلُمات‌ِ إِلَی النُّورِ، تا برون آرد شما را از تاریکی به روشنایی. خلاف کردند در آن که فعل اخراج [را]«3» اسناد با کیست؟ بعضی گفتند: راجع است با خدای تعالی- جل‌ّ جلاله- و گفتند: راجع است با رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- و هر دو محتمل است و نیکو. وَ إِن‌َّ اللّه‌َ بِکُم لَرَؤُف‌ٌ رَحِیم‌ٌ، و خدای تعالی به شما مهربان و رحیم است.
وَ ما لَکُم، [ «ما» هم استفهامیّه است]«4» آنگه گفت هم بر سبیل تقریع و ملامت: وَ ما لَکُم«5» چیست شما را و چه افتاده است شما را که نفقه نکنید«6» در سبیل خدای و آن جهاد است«7» و وجوه مصالح دینی و ابواب برّ او«8». وَ لِلّه‌ِ مِیراث‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، و خدای را میراث آسمانها و زمینها، یعنی اهل آسمانها و زمین که بمیرند همه، خدای تعالی باقی باشد. آنگه بیان کرد فضل سابقان را، گفت: لا یَستَوِی مِنکُم مَن أَنفَق‌َ مِن قَبل‌ِ الفَتح‌ِ، راست نباشد«9» آنان که نفقه کنند پیش از فتح. بیشتر مفسّران گفتند: مراد فتح مکّه است، و شعبی گفت: مراد صلح حدیبیّه است برای آن که در خبر آمد که رسول را- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفتند: صحابه«10» بر صلح حدیبیّه که اینکه فتح است! گفت: آری فتحی
-----------------------------------
(1). آد، گا: آورید. (4- 3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(8- 5). آد، کا، گا: ندارد.
(6). آد، کا، گا: نمی‌کنید.
(7). آد، گا فی سبیل اللّه تعالی.
(9). آد، کا، گا: نباشند.
(10). آد، کا، گا: در.

صفحه : 17
عظیم است. وَ قاتَل‌َ، و با نفقه قتال کند در نصرت دین رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. أُولئِک‌َ أَعظَم‌ُ دَرَجَةً، ایشان را درجه بزرگوار بود از درجه آنانی که پس از آن نفقه کنند و قتال.
ابو سعید خدری روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: نزدیک است که قومی آیند که اعمال شما«1» حقیر دارند در جنب اعمال خود. ما گفتیم: کیستند ایشان یا رسول اللّه! قریش‌اند! گفت: نه، از ایشان تنگ دلتر باشند و اشارت کرد به یمن و گفت اهل یمن‌اند:
الا ان‌ّ الایمان یمان و الحکمة یمانیة.
گفتند«2»: یا رسول اللّه ایشان بهترند از ما! گفت: به آن خدای که نفس من به فرمان اوست که اگر یکی از ایشان به مانند کوهی از زر نفقه کند به پایه شما نرسند و نه به نیمه آن، آنگه انگشتان به هم باز نهاد و انگشت کهترین«3» برداشت و گفت: اینکه چنین است«4» فضل میان [ما و]«5» مردمان دیگر که فضل اینکه«6» انگشتان بر انگشت کهین و اینکه آیت بخواند: لا یَستَوِی مِنکُم مَن أَنفَق‌َ مِن قَبل‌ِ الفَتح‌ِ- الایة.
از«7» عموم آیت آن است که خدای تعالی رفع تسویه کرد میان آنان که پیش از فتح مکّه و یا حدیبیّه نفقه و قتال کردند، و اینکه به دو خصلت باز بسته است:
یکی سخاوت و یکی شجاعت. و اتّفاق است که در اینکه دو خصلت [5- پ]
بل سایر خصایل«8» حضرت امیر المؤمنین علی- صلوات اللّه و سلامه علیه«9»-
-----------------------------------
(1). کا را.
(2). آد، گا: گفتیم، کا: گفتم.
(3). آد، کا، گا: کهین. [.....]
(4). آد، کا، گا: چندین است.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). اساس: آن، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). آد، کا، گا: در.
(8). آد، کا، گا: خصال.
(9). آد، گا: امیر المؤمنین علی علیه السّلام.

صفحه : 18
مقدّم بود بر صحابه و از هیچ کس در اینکه دو خصلت باز نگفتند که از او، تا در خبر است که: یک روز اعرابی«1» بر او سؤال کرد، او و کیل را گفت:
اعط الاعرابی‌ّ ألفا،
اعرابی را هزار«2» بده. گفت از زر دهم«3» یا از سیم! گفت:
کلاهما عندی حجران فاعط الاعرابی‌ّ انفعهما له
گفت: هر دو بنزدیک من سنگ است«4»، اعرابی را آن ده که او را نافعتر بود، امّا قتال کس خلاف نخواهد کردن، پس آیت اگر تخصیص کنند به قومی دون قومی آنچه مضمون اوست به او لایقتر است از آن که به دیگر کس.
آنکه گفت: اینان نیز که پس از فتح نفقه و قتال کردند بی نصیب نیستند، هر کس حظّ خود دارد. وَ کُلًّا وَعَدَ اللّه‌ُ الحُسنی، گفت: همه را وعده داد خدای به آن نیکوتر از آنچه کرده باشند. و «حسنی» تأنیث احسن باشد. وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیرٌ، خدای تعالی به آنچه شما می‌کنید داناست تا جزا دهد شما را بدانچه می‌کنید.
مَن ذَا الَّذِی یُقرِض‌ُ اللّه‌َ قَرضاً حَسَناً، آنگه تحریض کرد خلق را بر انفاق و زکات و صدقه و نفقه، گفت: کیست آن که قرض دهد به خدای تعالی قرضی نیکو! آن دادن تو را قرض خواند تا بدانید که جزای آن واجب است«5» بمنزله«6» جزای دین و گزاردن قرض، آنگه بیان کرد که: از یک روی با قرض ماند و آن وجوب قضاست، و از یک روی با تجارت ماند که یکی را ده عوض باشد و هفتاد هفتصد«7»، گفت: خدای دادن آن را مضاعف کند و او را مزدی و ثوابی باشد با کرامت.
-----------------------------------
(1). آد: اعرابی.
(2). آد، کا، گا دینار.
(3). اساس: یا از درم، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). آد، کا، گا امّا.
(5). آد، کا، گا: بدانید که آن را جزا خواهد بود.
(6). آد، کا، گا: قضای.
(7). آد، گا فیضاعفه له.

صفحه : 19
آنگه گفت: یَوم‌َ تَرَی المُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ، یاد کن ای محمّد آن روزی که تو بینی مردان مؤمن را و زنان مؤمنات را که نور ایشان می‌رود و سعی می‌کند و می‌شتابد در پیش ایشان و بر دست راستشان، گفتند: جمله جهات خواست، الّا آن است که اکتفا کردند به ذکر بعضی از کل، بعضی دیگر گفتند: تخصیص جهت از پیش برای آن کرد که نور از رویهای ایشان می‌تابد برای وضو و نماز و سجده که کرده باشند،
لقوله- علیه السّلام: امّتی الغرّ المحجّلون یوم القیمة من آثار الوضوء
، گفت: امّت من أغرّ محجّل باشند روز قیامت از آثار وضو و نماز، و امّا«1» دست راست در خبر است که: بنده مؤمن که او تسبیح کرده باشد به انگشتان شمرده«2» و نگاه داشته از سر هر«3» انگشتی از انگشتان او به مانند مشعله‌ای نور می‌درخشد«4».
عبد اللّه مسعود گفت: نورشان به قدر عملشان باشد، مرد بود که نور او چند درخت خرما باشد. و بود که چند قامت مردی بود، و آن کس را که از آن کمتر نبود به مقدار انگشتی باشد، گاه [بتابد که]«5» ببینند و گاه نبینند.
قتاده گفت مرا روایت کردند از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که او گفت: روز قیامت مرد باشد که نور او چندان باشد که از مدینه تا عدن و صنعاء«6» یمن تابد، و کم از آن تا چندانی بود که جای قدم خود بیند و بس، و مؤمن بود که او را چندانی نور بود که آتش دوزخ را بنشاند و تاب ببرد تا آن جا که بر صراط می‌گذرد، از دوزخ آواز می‌آید [که]«7»:
جز یا مؤمن فان‌ّ نورک اطفأ لهبی
، بگذر ای مؤمن که نور تو نار ما را بکشت.
بشریکم الیوم جنّات تجری من تحتها الانهار
-----------------------------------
،
(1). اساس: را با، با توجّه به آد، گا تصحیح شد. [.....]
(2). آد، گا: به انگشت شمرده باشد.
(3). آد، گا: فردای قیامت از هر.
(4). آد، گا: شعله نوری همی فروزد، کا: همی درفشد.
(7- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). اساس: صنعان، با توجّه به آد، کا، گا: تصحیح شد.

صفحه : 20
یعنی فرشتگان گویند ایشان را که: مژده«1» شما را امروز بهشتهاست که در زیر درختان او جویها می‌رود. خالِدِین‌َ فِیها، در آن جا همیشه باشند. ذلِک‌َ هُوَ الفَوزُ العَظِیم‌ُ، آن«2» ظفری و دست«3» یافتنی بزرگ است.
آنگه چون ذکر مؤمنان بکرد، ذکر منافقان با آن بگفت تا هر دو معلوم شود، گفت: یاد کن ای محمّد آن روز که گویند مردان منافق و زنان منافقات مؤمنان را «انظرونا». و اینکه آنگه باشد که مؤمنان در قیامت آیند با نور تمام، منافقان از دور بنگرند به نور ایشان، ایشان را بشناسند، در دنبال ایشان افتند و ایشان را می‌گویند: انظُرُونا، انتظار ما کنید. نَقتَبِس مِن نُورِکُم [6- ر]، تا ما از نور شما روشنایی باز گیریم و از چراغ شما چراغی بر افروزیم. «نظر» در آیت به معنی انتظار است، یقول العرب: انظرنی، أی انتظرنی، و حمزه خواند و یحیی و أعمش: «انظرونا، أی أمهلونا، ما را مهلت دهید، یعنی بر ما تعجیل مکنید من الانظار و هو الإمهال، و قال عمرو بن کلثوم- شعر:

ابا هند فلا تعجل علینا و انظرنا«4» نخبّرک الیقینا
مفسّران گفتند: مؤمنان روز قیامت در عرصه قیامت آیند، به نور عمل خود صراط می‌برند، و منافقان در آیند در قدر پایه خود نوری ضعیف بود ایشان را علی وجه المکر و الخدیعة بمعنی العذاب لقوله تعالی: یُخادِعُون‌َ اللّه‌َ وَ هُوَ خادِعُهُم«5»، ایشان به آن نور ضعیف راه می‌برند گه بتابد تا بروند، گه بمیرد تا«6» بمانند، ناگاهی«7» بادی بر آید و نور ایشان بنشاند، ایشان عند آن حال که در تاریکی بمانند اینکه گویند که:
-----------------------------------
(1). کا، گا: مزد.
(2). آد، کا، گا، اینکه.
(3). اساس: راست، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). آد، کا: أمهلنا.
(5). سوره نساء (4) آیه 142.
(6). اساس: بمیرند یا ، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). آد، کا، گا: ناگاه.

صفحه : 21
انظُرُونا نَقتَبِس مِن نُورِکُم، گفت و از آن جاست که حکایت کرد از مؤمنان که:
یَقُولُون‌َ رَبَّنا أَتمِم لَنا نُورَنا«1» ارجِعُوا وَراءَکُم، باز پس روید و طلب نور از آن جا کنید که ما«4» نور از دنیا آوردیم، اینکه نور آن وضوهاست به طهارتها که ما در سرمای سرد کردیم«5»، ایشان در اینکه باشند. فَضُرِب‌َ بَینَهُم بِسُورٍ، بزنند میان ایشان بارویی«6»، دیواری بکنند«7» که آن را دری بود. کسائی گفت «با» صله است، و التّقدیر: ضرب بینهم سور. گفتند: اینکه دیواری باشد حاجز و حایل میان بهشت و دوزخ که
باب باطنه فیه الرّحمة
، در اندرون او«8» رحمت بود، مراد به «باطن» بهشت است. فِیه‌ِ الرَّحمَةُ، در او رحمت است. و قوله: فیه، ضمیر راجع است با لفظ دون«9» معنی. وَ ظاهِرُه‌ُ مِن قِبَلِه‌ِ، ای من قبل الظّاهر العذاب، و ظاهر او از قبل ظاهر [او]«10» عذاب باشد، یعنی دوزخ. ابو سیّار«11» گفت: با علی‌ّ بن عبد اللّه عبّاس بودم بنزدیک وادی جهنّم«12»، گفت از پدرم شنیدم عبد اللّه عبّاس که اینکه آیت
-----------------------------------
(1). سوره تحریم (66) آیه 8.
(2). آد، کا، گا: من. [.....]
(3). آد، کا، گا: قیل.
(4). آد، گا اینکه.
(5). آد، کا، گا: می‌کردیم.
(6). اساس: پاره، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). اساس: بلند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). اساس: او در، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). اساس: هم و، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). اساس: ابو سیا، آد، گا: ابو سیّار، کا: إبن سیّار، تفسیر طبری (24/ 129): ابو سنان، متن با توجه به آد، گا تصحیح شد.
(12). آد: جهینم.

صفحه : 22
برخواند که: فَضُرِب‌َ بَینَهُم بِسُورٍ، گفت: اینکه باره«1» است که خدای تعالی در اینکه آیت گفت. عبد اللّه بن عمرو گفت در اینکه آیت که: اینکه باره«2» که خدای تعالی در قرآن گفت که: فَضُرِب‌َ بَینَهُم بِسُورٍ، باره«3» مسجد بیت المقدّس است. له باب، در مسجد است. باطِنُه‌ُ فِیه‌ِ الرَّحمَةُ، یعنی المسجد. وَ ظاهِرُه‌ُ مِن قِبَلِه‌ِ العَذاب‌ُ، یعنی آن وادی که آن را وادی جهنّم«4» گویند.
زیاد بن ابی سوده گفت: عبادة بن الصّامت را دیدم بر باره«5» بیت المقدّس ایستاده از جانب شرقی و می‌گریست، گفتم: یا أبا ولید«6»، چرا می‌گریی! گفت:
از آن جا که خبر داد ما را رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که: وادی دوزخ است. شریح گفت که کعب الأحبار گفت: [له باب]«7» اینکه در«8» بیت المقدّس که آن را باب الرّحمة می‌گویند، آن است که خدای تعالی گفت: فَضُرِب‌َ بَینَهُم بِسُورٍ لَه‌ُ باب‌ٌ باطِنُه‌ُ فِیه‌ِ الرَّحمَةُ- الایة.
یُنادُونَهُم، ندا کنند منافقان مؤمنان را که: أَ لَم نَکُن مَعَکُم، نه ما با شما بودیم«9»! نماز کردیم و روزه داشتیم و میان ما مناکحت و مؤانست«10» بود. قالُوا:
گویند مؤمنان که: آری، با ما بودید به ظاهر نه به باطن، به زبان نه به دل، به نفاق نه به وفاق. وَ لکِنَّکُم فَتَنتُم أَنفُسَکُم، خویشتن به فتنه افگندید، یعنی خویشتن هلاک کردید به نفاق، و مراد به اینکه «فتنه» هلاک است. وَ تَرَبَّصتُم، و به مؤمنان انتظار هلاک و دایره کردید. وَ ارتَبتُم، شاک شدید در توحید و عدل خدای.
وَ غَرَّتکُم‌ُ الأَمانِی‌ُّ، آرزوهای باطل شما را بفریفت. ابو بکر ورّاق گفت: طول الامل،
-----------------------------------
(1). آد: با رویی، کا، گا: بارو.
(2). آد. با رویی.
(5- 3). آد، کا، گا: با روی.
(4). آد: جهیم. [.....]
(6). آد، گا: با الولید.
(7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(8). کا، گا مسجد.
(9). آد، کا، گا و نه ما با شما.
(10). آد، کا، گا: موارثه.

صفحه : 23
درازی امید خواست.
أنس مالک روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- یک روز با صحابه نشسته بود و ایشان را وعظ می‌کرد، خطها بر زمین می‌کشید در بر«1» یکدیگر، آنگه خطّی دیگر از گوشه‌ای بکشید [6- پ]
آنگه گفت: دانید تا اینکه«2» چیست! گفتند: نه. گفت: اینکه مثل فرزند آدم است و آرزوهای او، و آن خطّ دیگر امید است چنان که«3» او در میان آرزوها و امید باشد که مرگ به او رسد و امانی‌ّ او باطل کند. و امیر المؤمنین علی- صلوات اللّه و سلامه علیه- گفته«4»:
5» لا تتّکل« علی المنی فانّها بضائع النوکی،
گفت: بر آرزوها تکیه مکن«6» که آن بضاعت احمقان است، و شاعر گوید:

الا یا نفس ان ترضی بقوت فأنت عزیزة ابدا غنیّة

دعی عنک المطامع و الامانی‌ّ فکم امنیّة جلبت منیّة
حَتّی جاءَ أَمرُ اللّه‌ِ، تا فرمان خدای آمد یعنی مرگ. وَ غَرَّکُم بِاللّه‌ِ الغَرُورُ، و بفریفت شما را به خدای فریبنده‌ای، یعنی شیطان. صفت موصوف«7» محذوف است، و سماک بن حرب در شاذّ خواند: «غرور» به ضم‌ّ «غین»، یعنی اباطیل. و «غرور» به ضم مصدر باشد، و به فتح اسم فاعل. قتاده گفت: بر خدعه شیطان می‌بودند تا خدای تعالی در دوزخ فگند ایشان را.
فَالیَوم‌َ لا یُؤخَذُ مِنکُم فِدیَةٌ، امروز از شما فدیه نستانند، یعنی عوضی و بدلی که شما را به آن از دوزخ بازخرند. إبن عامر و ابو جعفر و یعقوب «لا تؤخذ» خواندند به «تا» ی تأنیث لأجل الفدیه، و باقی قرّاء به « یا » خواندند لتقدّم الفعل و
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: در زیر.
(2). آد، گا: دانید که تا اینکه خط.
(3). آد، گا: بسا که.
(4). آد، کا، گا، گفت.
(5). آد: لا تتّکلوا.
(6). آد، کا، گا: مکنید.
(7). آد، کا، گا: موصوفی.

صفحه : 24
لأن‌ّ التّأنیث غیر حقیقی‌ّ. وَ لا مِن‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، و نه نیز از کافران فدیه نستانند.
مَأواکُم‌ُ النّارُ، مأوای شما دوزخ است. هِی‌َ مَولاکُم، [أی اولی بکم]«1»، آن اولیتر است به شما«2»، قال لبید:

فغدت کلا الفرجین تحسب انّه«3» مولی المخافة خلفها و أمامها
وَ بِئس‌َ المَصِیرُ، و بد جای بازگشتی است«4».
أَ لَم یَأن‌ِ لِلَّذِین‌َ آمَنُوا، گفت: وقت نیامد! کلبی‌ّ و مقاتل گفتند: آیت در منافقان آمد پیش از هجرت، و سبب آن بود که سلمان را گفتند: ما را خبر ده از آنچه در توریت دیده‌ای از عجایب، خدای تعالی آیت فرستاد [که]«5»: نَحن‌ُ نَقُص‌ُّ عَلَیک‌َ«6». مدّتی از اینکه گفتار باز ایستادند. چون خدای تعالی زجر کرد ایشان را، به آنکه گفت: قرآن نیکوترین«7» قصّه‌هاست و نافعترین، دیگر باره با سر سؤال سلمان شدند، خدای تعالی آیت فرستاد: اللّه‌ُ نَزَّل‌َ أَحسَن‌َ الحَدِیث‌ِ«8». مدّتی دیگر فرو گذاشتند، آنگه با سر سؤال شدند. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت:
وقت نیست که اینکه«9» مؤمنان یعنی مظهران ایمان به زبان و مبطنان کفر که دل ایشان خاشع شود به فرمان خدای تعالی و برای امر«10» خدای.
عبد اللّه مسعود گفت: میان اسلام ما و میان آن که ما را عتاب کردند به اینکه آیت الّا چهار سال نبود. آنگه مؤمنان یکدیگر را عتاب کردن گرفتند، بعضی دیگر گفتند: اینکه وعظی است که خدای تعالی کرد مؤمنان را مبتدأ چون از
-----------------------------------
(5- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). اساس اینکه مولی اولیست، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. [.....]
(3). اساس: تحسبوا، با توجّه به کا تصحیح شد.
(4). آد، کا، گا: بازگشتن است آن.
(6). سوره یوسف (12) آیه 3.
(7). آد، کا، گا: نیکوتر.
(8). سوره زمر (39) آیه 23.
(9). آد، کا: وقت اینکه نیامد که، گا: وقت نیامد که.
(10). آد، کا، گا: ذکر.

صفحه : 25
ایشان قساوت قلب دید. وَ ما نَزَل‌َ«1» لِذِکرِ اللّه‌ِ. و نافع و حمزه و عاصم به روایت مفضّل و حفص خواندند: «نزل» به تخفیف «زا»، علی لزوم الفعل، و آنچه فرود آمد از حق [و باقی قرّاء به «نزّل» به تشدید، و آنچه خدای تعالی فرو فرستاد از حق]«3». رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: اوّل چیزی که از امّت [من]«4» بردارند خشوع باشد. وَ لا یَکُونُوا، [در او خلاف کردند]«5»، بعضی«6» گفتند: محل‌ّ او نصب است عطفا علی قوله: أَن تَخشَع‌َ، و التّقدیر: ان«7» لا یکونوا«8»، و بعضی دیگر گفتند: نهی است و محل‌ّ [او]«9» جزم است چه سقوط «نون» تثنیه و جمع و «نون» تأنیث برای نصب و جزم باشد، گفت:
مباشند«10» چنان که آنان که ما ایشان را کتاب دادیم پیش از اینکه، یعنی جهودان و ترسایان، [و مثله فی احتمال الوجهین اعنی النّصب و الجزم، قوله تعالی: وَ لا تَلبِسُوا الحَق‌َّ بِالباطِل‌ِ وَ تَکتُمُوا الحَق‌َّ«11»، و قد مضی الکلام فیه]«12». فَطال‌َ عَلَیهِم‌ُ الأَمَدُ، روزگار بر ایشان دراز گشت از عهد پیغمبران، یعنی ایّام فتور دراز گشت.
فَقَسَت قُلُوبُهُم، دلهای ایشان سخت شد.
ربیع بن عمیله«13» گفت از عبد اللّه مسعود که او گفت: حدیثی شنیدم از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که از آن خوشتر حدیث نشنیدم الّا کتاب
-----------------------------------
(1). کا: نزّل، گا: نزّل.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: فرو فرستادند.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به آد افزوده شد.
(5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد، گا: افزوده شد.
(6). اساس دیگر، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(7). آد، کا: و أن.
(8). اساس و همه نسخه بدلها: لا تکونوا، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. [.....]
(12- 9). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(10). اساس، آد، کا، گا: می‌باشید، با توجّه به ضبط کلمه «یکونوا» تصحیح شد.
(11). سوره بقره (2) آیه 42.
(13). آد، کا، گا: ربیع بن عمیره.

صفحه : 26
خدای تعالی، و آن آن است که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: [7- ر]
چون عهد بنی اسرائیل به مدّت پیغمبران دراز شد دلها [ی ایشان]«1» سخت شد، کتابی از بر خود بنهادند بر مراد و هوای خود و آنچه ایشان را به دل خوش آمد، و توریت باز پس پشت افگندند، چه در او احکامی بود که ایشان را خوش نبود به آن از نواهی و موانع، چنان که حق تعالی گفت: نَبَذَ فَرِیق‌ٌ مِن‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ کِتاب‌َ اللّه‌ِ وَراءَ ظُهُورِهِم کَأَنَّهُم لا یَعلَمُون‌َ«2»، آنگه گفتند: اینکه نوشته بر بنی اسرائیل عرض کنند«3»، اگر قبول کنند فهو المراد و اگر نکنند بکشند«4» ایشان را، یعنی [بر]«5» احبار و علمای ایشان. [و]«6» گفتند: رای آن است که فلان حبر که از او عالمتر نیست بر او عرض باید کردن، اگر او قبول کند کس رد نیارد کردن، و اگر او قبول نکند او را بباید کشتن که پس از آن کس بر شما اعتراض نیارد کردن. همه گفتند: رای اینکه است. آن حبر از اینکه حال خبر نداشت«7»، برفت و آیاتی چند از توریت که فرستاده خدای بود بر ورقی نوشت و بر سر وی نهاد و در گردن [افگند]«8» و در زیر جامه. چون آن کفره«9» بنی اسرائیل آمدند و کتاب محرّف خود آوردند«10» و بر او عرض کردند، او تقیّه را از«11» خوف ایشان دست بر آن قرن نهاده گفت: اینکه کتاب خداست و توریت موسی است که بدو انزله کرد و من بدو ایمان دارم، و مراد«12». آن بود که در سر او بود«13»، ایشان شادمانه شدند و از بر او
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). سوره بقره (2) آیه 101.
(3). آد، کا، گا: عرض کنید.
(4). آد، گا: بکشید. (8- 6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و گا افزوده شد.
(7). آد: بیافت، گا: یافت.
(9). آد، کا، گا: جماعت کفره.
(10). آد، کا، گا: و کتابی که آن ساخته ایشان بود بیاوردند.
(11). آد، کا، گا: آن حبر از.
(12). آد، کا، گا او. [.....]
(13). آد، کا، گا: که او در آن قرن نهاده بود.

صفحه : 27
بیامدند«1» گروهی که خواص‌ّ«2» او بودند اینکه سرّ از او دانستند. چون او فرمان یافت، اینکه سرّ از او«3» آشکارا کردند. خلاف در میان بنی اسرائیل افتاد، تا به هفتاد و اند فرقه ببودند، فرقه‌ای مصیب اصحاب ذی القرن«4» بودند«5»، آنان که متابعت [اینکه]«6» قرن کردند.
مقاتل بن حیّان گفت: مؤمنان اهل کتاب را خواست که پیش از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- بودند. فَطال‌َ عَلَیهِم‌ُ الأَمَدُ، یعنی خروج النّبی‌ّ- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-. مدّت ایشان دراز شد، یعنی آمدن رسول ما- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-. دلهاشان سخت شد تا بدعت رهبانیّت بنهادند، چنان که گفت: وَ رَهبانِیَّةً ابتَدَعُوها ما کَتَبناها عَلَیهِم«7». و صومعه‌ها بساختند و راهب شدند. بعضی بر دین عیسی بماندند و ایشان اندکی بودند و بیشتر برگشتند و ایشان آن«8» بودند که خدای تعالی ایشان را فاسق خواند.
محمّد بن کعب گفت: جماعتی از صحابه در مکّه در سختی و قحطی«9» بودند، چون به مدینه آمدند در خصب و فراخی افتادند، بطر گرفت ایشان را دلهاشان سخت شد.
أبو وائل بن بکر روایت کرد که عیسی- علیه السّلام- گفت که: بسیار مگویید الّا ذکر خدای تعالی، که دلهاتان سخت شود و دل سخت«10» دور باشد از رحمت خدای تعالی«11»، و لکن شما ندانید. آنگه گفت: در گناه مردمان منگرید چون خداوندان، و در گناه خود نگرید چون بندگان که مردمان دواند: صاحب
-----------------------------------
(1). آد، کا: باز گردیدند.
(2). آد، گا: خاص.
(3). آد، کا، گا: آن حدیث.
(4). کا: ذی القرنین.
(5). آد، کا، گا یعنی ما کان فی ذلک القرن.
(11- 6). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). سوره حدید (57) آیه 27.
(8). آد، کا: آنان.
(9). آد، کا: قحط.
(10). آد، کا، گا: سخت دل.

صفحه : 28
عافیت و صاحب بلا. بر اهل بلا رحمت کنید و بر اهل عافیت خدای را شکر کنید.
فضل بن موسی الشّیبانی‌ّ گفت: سبب توبه فضیل بن عیاض آن بود که او کنیزکی را دوست داشتی، شبی وعده داد که او بر او شود«1»، او به دیواری بر رفت و به بام خاست تا بر او شود«2»، از سرای او آوازی بر آمد که کسی می‌خواند«3»:
أَ لَم یَأن‌ِ لِلَّذِین‌َ آمَنُوا أَن تَخشَع‌َ قُلُوبُهُم لِذِکرِ اللّه‌ِ. اینکه آیت بر دل او آمد«4».
ساعتی بگریست، گفت: بلی و اللّه قد أنی، آری و اللّه که وقت آمد که دل من نرم شود برای ذکر خدای. آنگه باز پس آمد و در ویرانه شد«5» تا آن جا بخسپد. جماعتی آن جا فرود آمده بودند، با یکدگر می‌گفتند: ای قوم بیدار باشید که امشب فضیل بر راه است، نباید تا«6» راه ما بزند و فضیل راهزن بود، با خویشتن گفت: نبینی که بندگان خدای از من چگونه می‌ترسند؟ بار خدایا توبه کردم، و علامت توبه‌ام آن است که در خانه تو که مسجد الحرام است مجاور باشم.
آنگه او آواز داد که: یا قوم فضیل عیاض منم، از من مترسید که من بر سر آن نیستم که تا امروز بودم، آنگه از آن جا بیرون آمد و به مکّه«7» رفت [7- پ]
و مجاور بنشست.
عبد اللّه مبارک را پرسیدند که: چنان فاسقی متهتّک که تو بودی سبب توبه تو چه بود! گفت: من سخت مولع بودم به خمر خوردن و بر بط زدن. شبی از شبها در باغی بودم، خمر می‌خوردم. بر بط بر درختی نهادم و بخفتم. نیم شب از
-----------------------------------
(1). آد: وعده داد که پیش او شود، کا: وعده داشت که به بر او شود.
(2). آد: او خواست که به راه بام نزدیک او شود.
(3). آد، کا: آواز قرآن خواندن شنید، چون استماع کرد اینکه آیت شنید که. [.....]
(4). آد، کا: در او اثر کرد.
(5). آد، کا: خرابه‌ای شد.
(6). آد، کا، گا: که.
(7). آد، کا: بیرون آمد و در قصد راه ایستاد تا.

صفحه : 29
خواب در آمدم، برخاستم تا بر بط برگیرم«1»، از شاخ درخت آواز می‌آمد که: أَ لَم یَأن‌ِ لِلَّذِین‌َ آمَنُوا أَن تَخشَع‌َ قُلُوبُهُم لِذِکرِ اللّه‌ِ. آن آواز مرا لغطی«2» شد بترسیدم و توبه کردم و سبب توبه و زهد من اینکه بود«3».
اعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ یُحی‌ِ الأَرض‌َ بَعدَ مَوتِها، گفت: بدانید که خدای تعالی زمین را زنده کند پس از آن که مرده باشد از سرما در فصل زمستان. قَد بَیَّنّا لَکُم‌ُ الآیات‌ِ، بیان کردیم برای شما آیات را و بیّنات را و ادلّه را. لَعَلَّکُم تَعقِلُون‌َ، تا همانا عقل«4» کار بندید و بر مقتضی عقل کار کنید.
إِن‌َّ المُصَّدِّقِین‌َ وَ المُصَّدِّقات‌ِ، إبن کثیر و عاصم به روایت ابو بکر خواندند و مفضّل «مصدّقین» به تخفیف «صاد» در هر دو کلمه من التّصدیق، معنی آن که ان‌ّ المؤمنین و المؤمنات، و باقی قرّاء به تشدید هر دو «صاد» خواندند، و [اصل]«5» او متصدّق بوده است، «تا» را در «صاد» ادغام کردند، و مثله: المزمل، المدثر. و ابی‌ّ کعب«6» خواند: ان‌ّ المتصدّقین و المتصدقات«7»، مردان صدقه دهنده و زنان صدقه دهنده. وَ أَقرَضُوا اللّه‌َ قَرضاً حَسَناً، و اگر گویند: چگونه عطف کرد فعل را بر اسم! گوییم از اینکه دو جواب گفتند: یکی آن که «الف» و «لام» در «مصّدّقین»«8» و «مصّدّقات»«9» به معنی «الّذین» است، و تقدیر کلام آن است که:
إن‌ّ الّذین تصدقوا و اقرضوا اللّه. و جواب دوم آن که: «الّذین» مضمر است فی قوله: أَقرَضُوا اللّه‌َ، و التّقدیر: و الّذین اقرضوا اللّه قرضا حسنا، [و نیز ممکن است که
-----------------------------------
(1). آد، کا و بر سر کار شوم.
(2). آد، کا، گا: لطفی، چاپ شعرانی (11/ 46): وعظی.
(3). آد، کا، گا وَ کَثِیرٌ مِنهُم فاسِقُون‌َ و بسیاری از ایشان فاسق بودند.
(4). آد، کا را.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). آد، کا، گا: ابی‌ّ بن کعب.
(7). اساس در اینکه، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(8). آد، کا، گا: متصدّقین.
(9). آد، کا، گا: متصدّقات.

صفحه : 30
«واو» حال باشد، عطف نباشد. و بر اینکه قول باید تا «قد» تقدیر کنند، یعنی و قد أقرضوا اللّه قرضا حسنا. و پیش از آن خدای را قرض داده باشند و اینکه نیز وجهی نیکوست]«1»، گفت: آنان صدقه دهند از مردان و زنان و قرض دهند به خدای تعالی یعنی صدقات دهند به درویشان و مال بذل کنند در طاعت خدای از عمارت مسجدها و رباطها و پلها«2» و انواع خیرات و مبرّات. و برای آن قرض خواند آن را که دهنده توقّع عوض کند کالقارض من المستقرض«3»، قرضی نیکو یعنی دادنی علی ما امر اللّه به، بر وجهی هر کدام نیکوتر. یُضاعَف‌ُ لَهُم، مضاعف کنند«4» ایشان را آنچه کرده باشند، یعنی ثواب و جزای عمل ایشان. [وَ لَهُم أَجرٌ کَرِیم‌ٌ]«5»، و ایشان را مزدی و ثوابی باشد با کرامت. و قوله: یُضاعَف‌ُ، خبر «إن‌ّ» است. إبن کثیر و إبن عامر و ابو جعفر خواندند: «یضعّف» به تشدید «عین» من التّضعیف«6».
وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا بِاللّه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ، گفت: آنان که ایمان آرند«7» به خدای تعالی و پیغمبران او بگروند و تصدیق کنند. أُولئِک‌َ هُم‌ُ الصِّدِّیقُون‌َ وَ الشُّهَداءُ، ایشان صدّیقان باشند، و «صدّیق» آن بود که کار او همه صدق بود، و فعّیل بنای مبالغه، باشد، نحو شرّیب و سکّیر و خمّیر«8»، و شهیدان باشند بنزدیک خدای تعالی، یعنی ثواب ایشان ثواب شهیدان باشد و صدّیقان. لَهُم أَجرُهُم وَ نُورُهُم، ایشان را
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(2). آد، کا، گا: پولها/ پلها.
(3). اساس و نیز ممکن است که «واو» حال ... و اینکه نیز وجهی نیکوست، که با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(4). اساس: مضاعف کند، با توجّه به کا تصحیح شد.
(5). اساس: و دیگر نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به معنی ترجمه آیه، از قرآن کریم افزوده شد.
(6). آد، کا، گا وَ لَهُم أَجرٌ کَرِیم‌ٌ و ایشان را مزدی باشد با کرامت.
(7). آد، کا، گا: دارند.
(8). آد، کا، گا وَ الشُّهَداءُ عِندَ رَبِّهِم

صفحه : 31
باشد نورشان و مزد و ثوابشان.
علما خلاف کردند در نظم اینکه آیت. بهری گفتند: أُولئِک‌َ هُم‌ُ الصِّدِّیقُون‌َ، آن«1» جا وقف باید کرد«2». وَ الشُّهَداءُ عِندَ رَبِّهِم، «واو» استیناف راست و او کلامی است مبتدا و رفع او بر ابتداست، و قوله: لَهُم أَجرُهُم وَ نُورُهُم، در جای خبر اوست، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و مسروق و جماعتی«3» علما. بعضی دیگر گفتند: متّصل است به کلام پیشین و «واو» عطف راست، آنگه در معنی او خلاف کردند. ضحّاک گفت: آیت در«4» قومی آمد مخصوص از مؤمنان که همه شهید شدند. و بعضی دیگر گفتند: آیت در جمله مؤمنان آمد و معنی آن که: ثواب ایشان ثواب صدّیقان و شهیدان باشد.
عبد اللّه مسعود گفت: مقاتلان بر وجوهند: یکی آن باشد که قتال برای آن کند تا مکان او مردمان ببینند و دانند و شجاعت او [8- ر]
معروف شود میان مردمان، و بعضی آن باشند که برای طلب دنیا و طمع غنیمت کنند، و بعضی آن باشند که برای خدای کنند، و بسیار کس بر بستر بمیرند که ایشان ثواب شهیدان یابند. آنگه اینکه آیت برخواند: وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا بِاللّه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الصِّدِّیقُون‌َ وَ الشُّهَداءُ. مجاهد گفت: هر مؤمنی صدّیق باشد و شهید، آنگه اینکه آیت بر خواند. عبد اللّه عبّاس گفت به روایتی دیگر که: مراد به اینکه آیت پیغمبرانند که ایشان شهدااند، [و شهداء]«5» جمع شهید [باشد]«6» یعنی گواهان«7» که هم راستگیرانند«8» و
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: اینکه.
(2). آد، کا، گا: کردن.
(3). آد، کا، گا از.
(4). آد، کا، گا حق‌ّ.
(6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). اساس: به معنی گواهی، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). کا، گا: راستگیرند. [.....]

صفحه : 32
هم گواهان‌اند«1». وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ الجَحِیم‌ِ، و آنان که کافر باشند و تکذیب ایات ما کنند ایشان«2» اهل دوزخ‌اند.
اعلَمُوا أَنَّمَا الحَیاةُ الدُّنیا لَعِب‌ٌ وَ لَهوٌ وَ زِینَةٌ، گفت: بدانید که زندگانی دنیا بازی کودکان است و لهو و بطر«3» جوانان است و زینت زنان است و تفاخر اقران است و تکاثر توانگران است، یعنی به اینکه ماند. و گفتند: «ما» زیادت است، و گفتند: کافّه است. و تَفاخُرٌ بَینَکُم، و فخر آوردن است میان شما و مفاخرت و مباهات است در بسیاری مالها و فرزندان، و بعضی اهل اشارت گفتند: لعب کلعب الصّبیان، و لهو کلهو الفتیان، و زینة کزینة النّسوان، و تفاخر کتفاخر الاقران، و تکاثر کتکاثر الدّهقان. و حضرت امیر المؤمنین علی- صلوات اللّه و سلامه علیه- عمّار یاسر را گفت: یا عمّار؟ بر دنیا اندوه مخور که جمله لذّات دنیا شش است: مطعوم است و مشروب و مشموم و ملبوس و منکوح و مرکوب. امّا شریفترین طعام او انگبین است و آن لعاب مگسی است، و معظم«4» شراب او آب است و همه حیوانات در او یکی‌اند، و شریفترین مشموم او مشک است و او خون آهویی است، و نبیلترین مرکوبش اسب است و مردان را بر پشت او هلاک رسد، و نیکوترین ملبوس او دیباست و آن بافته کرمی است، و معظم منکوح او«5» زنانند و آن
مبال فی مبال
است، پس دنیا را چه خطر باشد؟ در خبر است که: روزی رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بگذشت به بزغاله مرده‌ای گوش بریده، گفت: که خواهد که اینکه را بخرد به درمی! گفتند: یا رسول اللّه، اگر زنده بودی هم درمی نه ارزیدی به اینکه عیب که دارد، فکیف که
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: هم گواه.
(2). آد، کا، گا از.
(3). آد، کا، گا: طرب.
(4). آد، کا، گا: معظمتر.
(5). آد، کا، گا: و بهتر منکوح دنیا.

صفحه : 33
مرده است؟ گفت: دنیا بر خدای خوارتر است از آن که اینکه بر اهلش.
در خبر است که: رسول را- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- شتری بود آن را عضباء گفتندی، با هیچ شتر مسابقه نکردی الّا«1» سبق بردی. روزی اعرابی«2» بیامد بر شتری جوان و با او مسابقه کرد و شتر اعرابی سبق ببرد ناقه عضباء را. صحابه رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم«3»- دلتنگ شدند. رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: دل خوش دارید،
ان‌ّ حقّا علی اللّه ان لا یرفع شیئا من الدّنیا الّا وضعه
، بر خدا واجب است که هیچ چیز از دنیا«4» رفیع نکند و الّا وضیع بکند«5» آن را. و زاهدی را گفتند: دنیا را وصفی کن برای ما، گفت: هی جمّة المصائب رنقة المشارب لا تمتّع صاحبا بصاحب، گفت: مصیباتش بسیار است و مشاربش تیره است و دوستی را به دوستی برخورداری ندهد، و لابن درید«6»:

و من عادة الأیّام ان‌ّ صروفها اذا سرّ منها جانب یبک جانب
و [قال]«7» الاخر:

هی الدّنیا تقول بملإ فیها حذار حذار من بطشی و فتکی

و لا یغررکم حسن«8» ابتسامی فقولی مضحک و الفعل مبکی
ثابت بن سعید گفت: دنیا چون دنبال کژدم است که در او الّا نیش و زهر نیست. مأمون گفت: اگر دنیا را پرسند که خود را وصفی کن، از اینکه بلیغتر نگوید که شاعر گفت:

اذا امتحن الدّنیا لبیب تکشّفت له عن عدوّ فی ثیاب صدیق
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: که.
(2). گا: اعرابیی.
(3). آد از آن.
(4). کا، گا: هر چیز که آن را در دنیا.
(5). کا، گا: رفعتی داد وضیع کند.
(6). آد، کا: قال إبن درید فی هذا المعنی.
(7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(8). آد، کا، گا: طول.

صفحه : 34
و للاخر فیها:

و التذّ ما أهواه و الموت دونه کشارب سم‌ّ فی اناء مفضّض
و للآخر فیها«1»:

أراها و ان کانت تحب‌ّ کانّها سحابة صیف عن قلیل تقشّع
و للآخر فیها:

لا تلهینّک دنیا طال ما لعبت بالنّاس قبلک أیّما لعب

غرّارة اهلها منها علی وجل ای‌ّ امرئ بسهام الدّهر لم یصب
آنگه حق تعالی مثل زد او را گفت: کَمَثَل‌ِ غَیث‌ٍ، گفت: چون بارانی است [8- پ]
که در وقت حاجت ببارد، برای آن غیث خوانند [اینکه باران را]«2»، که غیاث خلق باشد و فریادرس بود، و بر توسّع ابر را غیث خوانند چنان که باران را و ابر را سماء خوانند، گفت: دنیا به ابری ماند که در وقت حاجت بارانی ببارد، آنگه چندانی نبات نیکو رایق از او پدید آید«3» که برزگران«4» را به عجب آرد، آنگه روزی چند بر آید و ایّام ربیع بگذرد و اعتدال هوا و باران منقطع شود و تابستان گرم شود و آفتاب بالا گیرد. ثُم‌َّ یَهِیج‌ُ«5»، آنگه آن نبات خشک شود. فَتَراه‌ُ مُصفَرًّا، تو آن را زرد بینی، [سبزی]«6» و طراوت و آب و رونق«7» از او برود«8». ثُم‌َّ یَکُون‌ُ حُطاماً، آنگه پوسیده و شکسته شود. و اصل کلمه از «حطم» است و هو الکسر. باد آن را در عالم ببرد و بپراگند و متلاشی شود و از او هیچ نماند«9»: وَ فِی الآخِرَةِ عَذاب‌ٌ شَدِیدٌ، و صاحب و جامع و طالب او را بغیر
-----------------------------------
(1). آد، کا: و قال آخر. [.....]
(6- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد، کا، گا أَعجَب‌َ الکُفّارَ نَباتُه‌ُ
(4). آد، کا، گا: برزیگران.
(5). اساس فتریه مصفرّا، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها و سیاق عبارت حذف شد.
(7). آد، کا نضارت.
(8). کا: ازو ببرد.
(9). کا: بنماند.

صفحه : 35
حلّه«1» عذابی سخت بود در قیامت. و اگر از وجه حلال طلب کرده باشد و به حلال قناعت کرده باشد و از آن تعدّی نکرده باشد به حرام، نه در جمعش نه در انفاقش از رضای خدای تعالی در گذشته نباشد«2»، او را از خدای تعالی آمرزش باشد و خشنودی. آنگه [گفت]«3»: بر جمله دان«4» که زندگانی دنیا هیچ نیست الّا غرور و سرای فریفتن.
سابِقُوا، آنگه گفت برای تحریض مکلّفان بر طلب مغفرت و رضای خدای: مسابقت کنید و بشتابید به آمرزش خدای تعالی به افعالی«5» از توبه و طاعات که شما را به آمرزش رساند و جنّت و بهشتی که عرض او چندان است که عرض و پهنای آسمانها و زمین، [یعنی]«6» چون عرض او چندین باشد، طول او بنگر تا چند باشد.
در خبر است که: روزی«7» جبرئیل- علیه السّلام- خواست تا طول بهشت بداند، چند هزار سال می‌پرید، بماند. از خدای تعالی«8» قوّت خواست. خدای تعالی قوّتش زیادت کرد. مدّتی دیگر می‌پرید تا چند بار مدد خواست و خدای تعالی او را قوّت داد«9»، گفت: بار خدایا بیشتر گذشته‌ام«10» یا بیشتر مانده! حوری از خیمه آواز داد که«11»: یا روح اللّه، چرا خویشتن را می‌رنجانی! چندین هزار سال است که«12» می‌پری، هنوز از ملک من بیرون نشدی. جبرئیل گفت: تو کیستی!
گفت: من حوری‌ام از حوریان که مؤمنی را باشم از مؤمنان.
-----------------------------------
(1). آد، کا: من غیر حلّة.
(2). آد، کا: در نگذشته باشد.
(6- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آد، کا: دانید.
(5). آد، کا، گا: یعنی به افعالی.
(7). آد، کا، گا: وقتی.
(8). آد مدد و، کا، گا مدد. [.....]
(9). آد، کا، گا: می‌داد.
(10). آد، کا، گا: گذاشته‌ام.
(11). آد، کا، گا: آواز داد و گفت.
(12). آد، کا، گا: تا.

صفحه : 36
در حکایت الصّالحین«1» می‌آید که: زاهدی بود از جمله زهّاد، به نماز شب برخاستی«2» و نماز کردی و قرآن خواندی. چون به آیتی«3» وعید رسیدی، آن آیت باز می‌خواندی و تکرار می‌کردی و می‌گریستی. شبی از شبها به اینکه آیت رسید که:
وَ جَنَّةٍ عَرضُها کَعَرض‌ِ السَّماءِ وَ الأَرض‌ِ، می خواند و می‌گریست. بر دیگر روز همسایگان او گفتند: هر شب بر آیت وعید می‌گریستی«4»، امشب بر آیت وعد«5» می‌گریستی! گفت: برای آن که خدای تعالی می‌گوید: [مرا]«6» بهشتی است که پهنای او چند آن است که پهنای آسمان و زمین، چندان که نگاه می‌کنم«7» مرا آن جا جای«8» قدم نیست.
أُعِدَّت لِلَّذِین‌َ آمَنُوا بِاللّه‌ِ وَ رُسُلِه‌ِ، ببجارده‌اند«9» برای آنان که به خدای ایمان دارند و به پیغامبران او. ذلِک‌َ فَضل‌ُ اللّه‌ِ، اینکه نعمت و فضل خدای است. یُؤتِیه‌ِ مَن یَشاءُ، به آن کس«10» دهد که او خواهد، برای آن که اگر چه ثواب واجب است و به استحقاق باشد، خدای تعالی به تکلیف کردن و اسباب«11» مقدّمات، به او«12» متفضّل است، برای آن گفت: ذلِک‌َ فَضل‌ُ اللّه‌ِ یُؤتِیه‌ِ مَن یَشاءُ. وَ اللّه‌ُ ذُو الفَضل‌ِ العَظِیم‌ِ، و خدای تعالی خداوند فضل و بزرگواری است.
ما أَصاب‌َ مِن مُصِیبَةٍ، گفت: نرسد هیچ مصیبت در زمین از قحط و تنگی و آفت و هلاک زرع و ثمار. وَ لا فِی أَنفُسِکُم، و نه در نفسهای شما از بیماری«13» و دردها و رنجها و دلتنگیها. شعبی گفت: مراد به مصیبت هر چیزی است که به
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: حکایات صالحان.
(2). اساس و همه نسخه بدلها: برخواستی/ برخاستی.
(3). آد، کا: آیت.
(4). آد، گا: که تو گریه بر آیه وعید می‌کردی دیشب.
(5). آد چرا.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). آد، کا، گا: می‌نگرم.
(8). آد، کا، گا یک.
(9). آد، گا: آماده کرده‌اند.
(10). آد، کا، گا: بدان کس. [.....]
(11). آد، گا: و به اسباب و.
(12). آد، کا، گا: مقدمات او ساختن.
(13). اساس تندرستی، با توجّه فحوای کلام زاید می‌نماید.

صفحه : 37
مردم رسد از خیر و شر و نیک و بد و بیماری و تن درستی و تنگی و فراخی و خرّمی و دژمی، بیانش قوله تعالی: لِکَیلا تَأسَوا عَلی ما فاتَکُم وَ لا تَفرَحُوا بِما آتاکُم«1»إِلّا فِی کِتاب‌ٍ، الّا در کتاب است، یعنی در لوح محفوظ. مِن قَبل‌ِ أَن نَبرَأَها، از پیش آن که ما بیافریدیم آن را. خلاف کردند [9- ر]
در آن که آن«2» ضمیر راجع با چیست«3». بعضی گفتند: راجع است با زمین، [یعنی]«4» پیش از آن که [ما]«5» زمین آفریدیم«6». بعضی [دگر]«7» گفتند: راجع است با «انفس». عبد اللّه عبّاس گفت: راجع است با «مصیبت». بر اینکه قول کلمه‌ای مخصوص باشد به افعال خدای تعالی. أبو العالیه گفت: راجع است با نسمه و هی النّفس. إِن‌َّ ذلِک‌َ عَلَی اللّه‌ِ یَسِیرٌ، آن بر خدای تعالی آسان است، هم خلق آن و هم حفظ آن و هم دفع آن.
لِکَیلا تَأسَوا عَلی ما فاتَکُم وَ لا تَفرَحُوا بِما آتاکُم، گفت: تا دلتنگ نشوید بر آنچه از شما فایت شود و خرّم نشوید بر آنچه خدای داد شما را. و عامه قرّاء خواندند به «الف ممدود» من الایتاء الّذی هو الإعطاء، و ابو عمرو خواند: بما أتیکم به «الف» مقصور من الاتیان، و ابو عبیده«8» اینکه اختیار کرد للزوم الفعلین، گفت: تا هر دو فعل لازم باشد- اعنی فوت و اتیان. عکرمه گفت: هیچ [کس]«9» نباشد که او را خرّمی و دژمی نباشد، باید تا«10» در حال خرّمی شاکر باشد و در حال دژمی صابر. عبد اللّه مسعود گفت: اگر پاره‌ای آتش بر من افگنند تا از من چندان که بدو رسد بسوزد دوستر دارم از آن که آن را که باشد گویم کاشکی تا نبودی، یا
-----------------------------------
(1). سوره حدید (57) آیه 23.
(2). آد، کا: اینکه.
(3). آد، کا، گا: کیست. (9- 7- 5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). گا: بیافریدیم.
(8). آد، کا، گا: ابو عبید.
(10). آد، کا، گا: که.

صفحه : 38
آن چیز که نباشد گویم کاشکی تا بودی، و متنبی‌ّ گوید«1»- شعر:

لا اشرئب الی ما لم یفت طمعا و لا أبیت علی ما فات حسرانا

و لا أسرّ بما غیری الحمید به و لو حملت الی‌ّ الدّهر حملانا«2»
و قاضی ابو الحسن علی‌ّ بن عبد العزیز الجرجانی‌ّ گوید اینکه معنی در قصیده‌ای- شعر:

و انّی اذا ما فاتنی الأمر لم أبت أقلّب کفّی اثرة متندّما

و لکنّه ان جاء عفوا قبلته و ان مال لم اتبعه هلّا و لیتما
و حضرت امام جعفر صادق- صلوات اللّه و سلامه علیه- گفت«3»:
یا بن ادم مالک تأسّف علی مفقود لا یردّه الیک الفوت و ما لک تفرح بموجود لا یترکه فی یدیک الموت،
گفت: چرا غمناک می‌شوید بر مفقودی که چون فوت شوی با تو نیاید. و چرا خرّم می‌باشید به موجودی که مرگ آن را به تو رها نکند. بوذرجمهر را گفتند:
یا حکیم، چرا دلتنگ نشوی بر آنچه فایت شود و خرّم نشوی به آنچه به تو آید!
گفت: برای آن که فایت را تلافی نتوان [کردن]«4» به عبرت و حاصل را استدامت نتوان کردن به حبرت«5».
فضیل گفت در اینکه معنی: الدّنیا مفیدة مبیدة«6»، دنیا فایده دهنده است و ستاننده، و آنچه بستاند باز ندهد، و آنچه بدهد زود بستاند«7». حسین بن الفضل گفت: خدای تعالی به اینکه آیت خلقان را تنبیه کرد«8» بر آن که بر فایت صبر کنند و برپاینده خرّم نباشند، یا دست از هر دو بدارند و به قضای او راضی شوند.
قتیبة بن سعید گفت: در بعضی أحیاء عرب شدم، صحرایی دیدم پر از
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: قال المتنبّی.
(2). آد، کا، گا: ملأنا.
(3). آد، کا، گا: صادق- علیه السّلام- گفت.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(5). کا: حیرت.
(6). آد، گا: تفید و تبید و تأخذ و لا تعید.
(7). آد، کا: باز ستاند.
(8). آد، کا، گا: حث کرد.

صفحه : 39
شتر مرده چندان که آن را عدد ندانستم. عجوزی«1» را دیدم، پرسیدم که«2»: اینکه شتران که را بودند! گفت: آن پیر«3» را که بر آن تل نشسته است و پشم می‌تابد.
برفتم و گفتم: یا پیر، اینکه همه تو را بوده است! گفت: به نام من بوده است. گفتم:
چه رسید اینان را! گفت: آن که داد بستد«4». گفتم: در اینکه باب چیزی گفتی!
گفت: بلی دو بیت گفته‌ام. گفتم: چیست آن! گفت- شعر:

و الّذی انا عبد من خلائقه فالمرء«5» فی الدّهر نصب الزّرء«6» و المحن

ما سرّنی أن‌ّ«7» ابلی فی مبارکها و ما جری من قضاء اللّه لم یکن
سلام خوّاص گفت: هر که او خواهد که هر دو سرای او را باشد، باید تا با طریقت ما آید تا دنیا و آخرت در دست او نهند. گفتند: طریقت«8» شما چیست!
گفت: رضا به قضا و مخالفت هوا، آنگه اینکه بیتها بگفت- شعر:

لا تطل الحزن علی فائت«9» فقل ما یجدی علیک الحزن

سیّان محزون علی ما مضی و مظهر حزنا لما لم یکن
وَ اللّه‌ُ لا یُحِب‌ُّ کُل‌َّ مُختال‌ٍ فَخُورٍ، و خدای تعالی دوست ندارد هر متکبّری فخر کننده را.
الَّذِین‌َ یَبخَلُون‌َ وَ یَأمُرُون‌َ النّاس‌َ بِالبُخل‌ِ، [آنگه وصف کرد متکبّران فخر کننده را. و]«10» محل‌ّ «الّذین» جرّ است به صفت «مختال فخور»، گفت: آنان که بخل
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: عجوزه‌ای.
(2). آد، کا، گا: دیدم، گفتم.
(3). آد، کا، گا: پیرمرد.
(4). آد، کا، گا: آن کس که داد، بازستاند.
(5). کا: الدّهر.
(6). آد، کا، گا: الرّرء.
(7). اساس: موت، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). اساس: طریق، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). کا: علی الفائت.
(10). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

صفحه : 40
کنند و مردمان را بخل فرمایند، خود اختیار خیر نکنند و مردمان را رها نکنند [9- پ]
تاخیر کنند. وَ مَن یَتَوَل‌َّ فَإِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ الغَنِی‌ُّ الحَمِیدُ، و هر که برگردد، از راه خدای تعالی اعراض کند و عدول نماید«1»، خدای تعالی بی نیاز است و پسندیده.
و «حمید» فعیل است به معنی محمود. مدنیان و شامیان «هو» نخواندند بل:
و من یتول فان الله الغنی الحمید خواندند«2».
لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّنات‌ِ، حق تعالی گفت: ما فرستادیم رسولان خود را به حجّتها و ادلّه و معجزات. وَ أَنزَلنا مَعَهُم‌ُ الکِتاب‌َ، و فرو فرستادیم کتاب برای بیان شرایع. وَ المِیزان‌َ، و ترازو برای راستی و انصاف. و گفتند: «میزان» خود کنایت است از عدل، و همچنین تفسیر دادند بعضی مفسّران ترازوی قیامت را. لِیَقُوم‌َ النّاس‌ُ بِالقِسطِ، تا مردمان قیام کنند به عدل و انصاف و راستی. وَ أَنزَلنَا الحَدِیدَ، و فرو فرستادیم آهن که در او شجاعتی و سختی سخت«3» هست.
عبد اللّه عبّاس گفت: آدم از بهشت پنج چیز بیاورد از آهن«4»: گزین«5» و سندان و کلبتین و مثقب«6» و سوزن. اهل معانی گفتند: مراد آن است که آهن از معادن بیرون آوردیم برای شما تا از او آلتی که«7» خواستید بسازید«8» به وحی و اعلام من. و معنی آیت آن است که نزلی برای شما کردم، و مثله قوله: وَ أَنزَل‌َ لَکُم مِن‌َ الأَنعام‌ِ ثَمانِیَةَ أَزواج‌ٍ«9».
عبد اللّه عمر گفت رسول خدای گفت«10»: خدای تعالی چهار برکت از
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا پس.
(2). آد، کا: مدنیان و شامیان خوانند: فإن‌ّ اللّه الغنی‌ّ- بی هو.
(3). آد، کا، گا: ندارد.
(4). آد، کا، گا: از آهن بیاورد.
(5). آد، کا، گا: گذین.
(6). آد، کا، گا: مطرقه.
(7). آد، کا، گا: آلاتی.
(8). آد، کا، گا: بساختید.
(9). سوره زمر (39) آیه 6.
(10). کا: عبد اللّه عمر گفت از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که او گفت.

صفحه : 41
آسمان فرستاد«1»، آب و آتش و نمک و آهن. و بیشتر اهل علم برآنند که تیغ خواست، لقوله تعالی«2»: فِیه‌ِ بَأس‌ٌ شَدِیدٌ، در او شجاعتی هست سخت. و اینکه به تیغ لا یقتر است از آن که«3» به سوزن و گزین«4». و در اخبار اصحاب ما آمده است که مراد به اینکه آهن ذو الفقار است که برای رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- از آسمان فرو فرستاد«5»، و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- به حضرت علی- صلوات اللّه و سلامه علیه- داد تا در پیش او به آن قتال می‌کرد. و در اخبار مخالفان اقوال مختلف آمد: در روایتی آن است که حضرت امیر المؤمنین- صلوات اللّه و سلامه علیه- روایت کرد که جبرئیل- علیه السّلام- بنزدیک رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- آمد و گفت: یا رسول اللّه، در یمن صنمی است«6» در آهن گرفته، کس«7» بفرست و بفرمای تا آن صنم بشکند و از آهن او دو تیغ سازند که بدو قتال کنند«8».
امیر المؤمنین«9» گفت: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- مرا بخواند و آن جا فرستاد. من برفتم و آن صنم بشکستم و آهن او پیش رسول آوردم«10»، از او دو تیغ ساختند: یکی را مخذوم نام کرد و یکی را ذو الفقار، و به من داد تا بدو«11» قتال می‌کردم. روز احد رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- مرا گفت:
لا سیف الّا ذو الفقار و لا فتی الّا علی‌ّ.
و روایتی دیگر آن است که: ذو الفقار تیغ عاص بن منبّه السّهمی‌ّ بود،
-----------------------------------
(1). آد، گا: فرو فرستاد، کا: فرو فرستاده.
(2). کا: به قرینه قول او آن که.
(3). آد، کا، گا: لا یقتر است که.
(4). کا، گا: کذین. [.....]
(5). کا، بفرستاد، کا: از آسمان فرستاد.
(6). آد، کا، گا: هست.
(7). آد، کا، گا: کسی را.
(8). آد، کا، گا: تا بدو قتال می‌کنند.
(9). آد، کا علیه السّلام.
(10). آد، کا، گا بفرمود تا.
(11). آد، کا، گا: بدان تیغها.

صفحه : 42
حضرت امیر المؤمنین- صلوات اللّه و سلامه علیه«1»- او را بکشت و آن تیغ برگرفت در غزاة«2» بدر. و روایت دیگر آن است که: ذو الفقار از جمله آن شمشیرها بود که بلقیس به هدیّه به سلیمان فرستاد به دست منبّه بن الحجّاج السّهمّی افتاد«3»، حضرت امیر المؤمنین او را بکشت روز بدر و تیغ برگرفت.
روایت چهارم آن است که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- شاخی از درختی بگرفت«4» و به امیر المؤمنین داد که به او قتال کن«5». در دست آن حضرت تیغی«6» شد و آن ذو الفقار بود«7». قول«8» پنجم آن است که: جبرئیل از آسمان آورد، و اینکه در روایات ما ظاهرتر است لقوله: فِیه‌ِ بَأس‌ٌ شَدِیدٌ.
داود بن علی گفت: نزدیک ناصر حق«9» بودم به طبرستان، تیغی نیکو پیش او نهاده بود و بر او اینکه بیتها نقش کرده- شعر:

عندی اذا کره الفتی حب‌ّ الحیوة من النّزال سیف تشق‌ّ له النّساء جیوبهن‌ّ علی الرّجال

ماض کأنّک تنتضی من جفنه رقراق آل متردّد فیه الفرند تردّد الماء الزّلال

ثاره ینسبنه للعین من قبل السّؤال
وَ مَنافِع‌ُ لِلنّاس‌ِ، گفت: در آهن منافع است مردمان را اگر بر عموم اشارت به آهن است منافع عامتر باشد، و اگر مراد تیغ است منافعی بود که مختص باشد بدو [10- ر]. و دلیل دیگر بر آن که مراد به آهن تیغ است، قوله: وَ لِیَعلَم‌َ اللّه‌ُ مَن یَنصُرُه‌ُ وَ رُسُلَه‌ُ بِالغَیب‌ِ، و تا خدای بداند که کیست که خدای را و پیغمبران«10» را یاری کند بر ظهر الغیب. و معنی «لیعلم اللّه» آن«11» است که خدای تعالی به اینکه
-----------------------------------
(1). کا: علی- علیه السّلام.
(2). کا، گا: روز.
(3). کا روز بدر.
(4). آد، گا: شاخی از تیغی برگرفت.
(5). آد، کا، گا: داد، گفت به اینکه قتال می‌کن.
(6). آد، کا، گا: در دست او همچو تیغی.
(7). آد، کا، گا: آن را ذو الفقار گفتند. [.....]
(8). آد، کا، گا: روایت.
(9). آد، کا، گا: ناصر الحق.
(10). آد، گا او.
(11). آد، کا، گا: و مراد به اینکه معنی آن.

صفحه : 43
فعل معامله مختبران کند چون کسی که نداند تا بداند. إِن‌َّ اللّه‌َ قَوِی‌ٌّ عَزِیزٌ، خدای تعالی قوی و عزیز است«1».
آنگه گفت: وَ لَقَد أَرسَلنا نُوحاً وَ إِبراهِیم‌َ، ما«2» بفرستادیم نوح را در عهد او و ابراهیم را در روزگار او. وَ جَعَلنا، و کردیم در فرزندان ایشان پیغمبری و کتاب، یعنی فرزندان ایشان را کتاب دادیم و پیغمبری دادیم. فَمِنهُم، از فرزندان ایشان بهری مؤمن و مهتدی و راه راست یافته بودند«3»، و بسیاری از ایشان فاسق بودند.
ثُم‌َّ قَفَّینا عَلی آثارِهِم بِرُسُلِنا، آنگه بر اثر ایشان بفرستادیم رسولان ما را. و «تقفیه»، تفعله باشد از قفا. وَ قَفَّینا، و از پس ایشان عیسی«4» مریم بفرستادیم و کتاب انجیل به او دادیم. وَ جَعَلنا فِی قُلُوب‌ِ الَّذِین‌َ اتَّبَعُوه‌ُ رَأفَةً وَ رَحمَةً، و کردیم در دل آنان که پسر او بودند رأفت و رحمت و بخشایش. و رأفت و رحمت«5» یکی باشد و برای اختلاف لفظ تکرار کرد، کالنّأی و البعد. وَ رَهبانِیَّةً، عطف نیست بر اسماء پیشین و نصب او بر «جعلنا» نیست، إنّما نصب او بر فعلی محذوف است که ابتَدَعُوها بر او دلیل کند، و التّقدیر ابتدعوا«6» رهبانیّة ابتدعوها، و مثله قوله:
وَ القَمَرَ قَدَّرناه‌ُ مَنازِل‌َ«7». [و آنها که گفتند: نصب او بر عطف است بر اسماء پیشین، و بعضی که گفتند: نصب است بر «جعلنا» هر دو«8» خطاست]«9».
آنگه گفت: رهبانی«10» که ایشان ابتداع و اختراع کردند از تلقاء نفس خود«11».
-----------------------------------
(1). آد، گا و منیع و غالب.
(2). آد، کا، گا: و ما.
(3). آد، کا، گا وَ کَثِیرٌ مِنهُم
(4). گا پسر.
(5). آد، کا، گا هر دو.
(6). اساس: ابتدعوها، با توجّه به آد، کا تصحیح شد.
(7). سوره یس (36) آیه 39.
(8). کا وجه.
(9). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(10). آد، کا، گا: رهبانیّتی. [.....]
(11). آد، کا، گا: کردند از نزدیک خود.

صفحه : 44
ما کَتَبناها عَلَیهِم، ما«1» بر ایشان ننوشتیم و بر ایشان فرض«2» نکردیم. إِلَّا ابتِغاءَ رِضوان‌ِ اللّه‌ِ، استثناء منقطع، المعنی«3» و لکن کتبنا علیهم ابتغاء رضوان اللّه، گفت: آنچه ما بر ایشان نوشتیم ننوشتیم الّا برای رضای ما و اگر«4» چه ایشان ابتداع کردند. فَما رَعَوها حَق‌َّ رِعایَتِها، ایشان مراعات نکردند آن را و نگاه نداشتند چنان که بایست و واجب بود رعایت آن«5».
عبد اللّه مسعود گفت: ردیف رسول بودم- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بر چهار پای«6»، مرا گفت: یابن ام‌ّ عبد؟ دانی که ترسایان چگونه ابتداع رهبانی کردند!
گفتم: خدای و رسولش«7» عالمتر. گفت: جبّارین«8» و گردن کشان بر ایشان مستولی شدند از پس عیسی- علیه السّلام- و معاصی آشکارا کردند و مؤمنان نتوانستند آن دیدن، با ایشان قتال کردند، تا سه بار جبّاران مؤمنان را هزیمت کردند و بسیاری را بکشتند، آن اندکی«9» که بماندند گفتند: اگر ما دیگر باره [با ایشان«10»]
قتال کنیم همه را بکشند و در جهان از ما کس نماند. تدبیر آن است که اینکه زمین به ایشان«11» رها باید کردن و در عالم پراگنده شدن تا آنگه که محمّدی که«12» عیسی ما را بشارت داد بیرون آید. برفتند و غارهای کوه«13» جای خود ساختند و آن جا می‌بودند، آنگه بعضی از ایشان بر دین خود بایستادند و بعضی بدعتها نهادند،
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: که ما.
(2). آد، کا، گا: فریضه.
(3). آد، کا، گا: استثناء منقطع است و المعنی.
(4). اساس: و لکن، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). کا، گا: او.
(6). آد، گا: چهارپایی.
(7). آد، کا، گا: رسول او.
(8). آد، کا، گا: جبابره.
(9). آد، کا، گا: اندک.
(10). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). آد: اینکه زمان به اینان.
(12). آد، کا، گا: آن محمّد که.
(13). آد، کا، گا: غارها در کوه. [.....]

صفحه : 45
و ذلک قوله:«1» ابتَدَعُوها ما کَتَبناها عَلَیهِم- الآیة. آنگه رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- اینکه آیت بخواند، آنگه گفت: یا بن ام‌ّ عبد؟ دانی که رهبانی«2» امّت من چه باشد! گفتم: خدای و رسول«3» عالمتر. گفت: هجرت«4» و جهاد و نماز و روزه و حج‌ّ و عمره و تکبیر کردن خدای را بر پشته‌های«5» بلند.
عبد اللّه مسعود گفت یک روز در پیش رسول شدم، مرا گفت: یا بن مسعود؟ آنان که پیش شما بودند بر هفتاد و دو فرقه شده‌اند«6»، سه از آن جمله ناجی‌اند و باقی هالک. یکی آنان که در عهد عیسی برفتند، و دوم آنان که با ملوک و جبابره قتال کردند، و گروهی آنان که دین خود را از ایشان بگریزانیدند، و ایشان آنانند که خدای تعالی در حق‌ّ ایشان گفت: وَ رَهبانِیَّةً ابتَدَعُوها ما کَتَبناها عَلَیهِم إِلَّا ابتِغاءَ رِضوان‌ِ اللّه‌ِ، آنگه گفت: هر که به من ایمان آورد از ایشان، فقد رعاها حق رعایتها، و آن که«7» به من ایمان نیاورد هالک شد.
و ضحّاک و عطیّه روایت کردند از عبد اللّه عبّاس که او گفت: خدای تعالی [قتال]«8» بر قوم عیسی نوشت پیش از آن که رسول ما ظاهر شد. چون«9» اهل حق که مؤمنان بودند عدد ایشان کم شد و کافران بسیار شدند، مردم را رنج باستدند«10» و ایذاء کردند تا جماعتی از ایشان دین عیسی رها کردند [10- پ]، و گروهی که بماندند بگریختند و با غارها شدند.
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا و رهبانیّة.
(2). آد: رهبانیّت.
(3). آد، کا، گا: رسولش.
(4). آد راه.
(5). اساس و همه نسخه بدلها: پشتهای/ پشته‌های.
(6). کا. فرقت شدند.
(7). آد، کا، گا از ایشان.
(8). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(9). آد، کا، گا: پس چون.
(10). کذا: در اساس، آد و دیگر نسخه بدلها: رنجه داشتند.

صفحه : 46
گروه اوّل آن بودند که خدای تعالی [در حق‌ّ ایشان]«1» گفت: فَما رَعَوها حَق‌َّ رِعایَتِها، گروه دوم آن که«2»: فَآتَینَا الَّذِین‌َ آمَنُوا مِنهُم أَجرَهُم، گفت: بدادیم«3» آنان را که ایمان آوردند از جمله ایشان مزد و ثوابشان که مستحق بودند، و ایشان آنان بودند که ما در دل ایشان رأفت و رحمت کردیم. وَ کَثِیرٌ مِنهُم فاسِقُون‌َ، و بسیاری از ایشان فاسق‌اند و ایشان آنانند که ابتدعوها و ما رعوها حق‌ّ رعایتها.
و در نظم آیت و معنی او دو وجه گفتند: یکی آن که ما کَتَبناها، در جای صفت رهبانیّت است، أی غیر مکتوبة علیهم، یعنی رهبانی که ما بر ایشان ننوشتیم و فریضه نکردیم، بل ایشان از خویشتن به تکلیف«4» بر خود نهادند از انفراد و انزوا در غارها و صوامع و زیادات رنجها که تکلیف به آن وارد نبود. و وجه دیگر آن که: ما کَتَبناها، بریده است از کلام اوّل، و معنی ما کَتَبناها عَلَیهِم إِلَّا ابتِغاءَ رِضوان‌ِ اللّه‌ِ، ما بر ایشان ننوشتیم اینکه رهبانی الّا بر وجه رضای خدای تعالی. پس [بر اینکه وجه]«5» بر ایشان مکتوب باشد علی وجه رضوان اللّه. و بر وجه اوّل خود مکتوب نباشد بر ایشان بر هیچ وجه.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‌َ، گفت: ای آنان که گرویده‌اید از خدای بترسید. وَ آمِنُوا بِرَسُولِه‌ِ، و ایمان آرید به رسول او یعنی محمّد- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. یُؤتِکُم کِفلَین‌ِ مِن رَحمَتِه‌ِ، تا بدهد شما را دو بهره«6» از رحمت خود. و «کفل» نصیب باشد، و ابو موسی الأشعری‌ّ گفت: «کفل» ضعف باشد، کفلین ای ضعفین.
و آن کس که نصیب گفت، [گفت]«7» معنی آن است که: دو نصیب بدهد شما را، یکی
-----------------------------------
(7- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد، کا، گا: آنان که.
(3). آد، کا، گا: ما بدادیم.
(4). آد: بتکلّف. [.....]
(5). اساس: ندارد، با توجّه به آد، گا افزوده شد.
(6). آد، کا، گا: بهری.

صفحه : 47
از ثواب بر ایمانتان به پیغمبران اوّل«1»، و یکی بر ایمانتان«2» به محمّد- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- و گفتند [یکی بر ایمانتان به عیسی- علیه السّلام- و یکی بر ایمانتان به محمّد- صلّی اللّه علیه و آله. و گفتند]«3»: «کفل» ضعف باشد به زبان حبشه.
إبن جریر گفت: اصل او آن است که مرد سوار اکتفال کند به او یعنی چیزی بر کفل چهار پای نهد از جامه و جز آن تا بنیوفتد، و کفالت از آن جاست برای آن که برای«4» تحصین«5» مال کنند چنان که اینکه برای تحصین«6» مرد«7» کنند. وَ یَجعَل لَکُم نُوراً، و شما را نوری می‌دهد که به آن بروید- یعنی قرآن. مجاهد گفت: هدی و بیان. سعید جبیر گفت: سبب نزول آیت آن بود که چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- جعفر بن ابی طالب را به حبشه فرستاد با هفتاد سوار [بنزدیک]«8» نجاشی«9»، برفتند و دعوت کردند و ایشان اجابت کردند و ایمان آوردند. چون بازگشتند، چهل مرد از مردمان«10» حبشه دستوری خواستند از نجاشی تا پیش رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- آیند. نجاشی دستوری داد ایشان را. چون بیامدند، رسول را- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- غزات«11» احد در پیش بود و مسلمانان ضعیف حال بودند و محتاج. چون آن«12» بدیدند، از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- دستوری خواستند، گفتند: یا رسول اللّه ما را مال بسیار است، دستور باش«13» تا برویم و مالی بیاریم تا اینکه غازیان بر خود و احوال خود صرف کنند. رسول- صلّی اللّه علیه و آله
-----------------------------------
(1). آد، کا: یکی بر آن که به پیغمبران نخستین ایمان آوردید.
(2). آد، کا، گا: دوم بر ایمان آوردن.
(8- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). اساس: آن (یحتمل بدان)، کا: ندارد، با توجّه به دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6- 5). اساس، آد: تخصیص، با توجّه به کا، گا تصحیح شد.
(7). آد، گا: مزد.
(9). آد، کا، گا چون آن جا.
(10). آد، کا، گا: مردان.
(11). آد، کا، گا: غزای.
(12). آد، کا، گا: چون ایشان چنان.
(13). آد: دستوری باشد، گا: دستور باشد.

صفحه : 48
و سلّم- گفت: روا باشد. برفتند و مال بیاوردند و با مسلمانان به آن مساوا«1» کردند، خدای تعالی در حق‌ّ ایشان آیت فرستاد: الَّذِین‌َ آتَیناهُم‌ُ الکِتاب‌َ مِن قَبلِه‌ِ هُم بِه‌ِ یُؤمِنُون‌َ«2»، تا آن جا که گفت: وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقُون‌َ«3»، اینکه نفقه آن بود که با [مردمان مواسات کردند. چون کافران اهل کتاب اینکه آیت بشنیدند که: أُولئِک‌َ یُؤتَون‌َ أَجرَهُم مَرَّتَین‌ِ بِما صَبَرُوا«4»، بر]«5» مسلمانان فخر کردند، گفتند با مسلمانان [که]«6»: هر که از ما به کتاب ما و شما ایمان دارد، او را دو بهره مزد بود، و آن که«7» به یک کتاب ایمان دارد او را یک بهره مزد بود. ما با شما راستیم از«8» مزد که ما به کتاب خود ایمان داریم و شما به کتاب خود. شما را بر ما فضلی نیست. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‌َ وَ آمِنُوا بِرَسُولِه‌ِ یُؤتِکُم کِفلَین‌ِ، گفت: هر مؤمن متّقی را دو بهره از مزد بدهیم و بر سری نوری که به او راه برند و نیز آمرزش بر سری.
در تفسیر اهل البیت آمد که: مراد به «کفلین» حضرت امام حسن و حضرت امام حسین‌اند- صلوات اللّه و سلامه علیهما«9»- و به «نور» حضرت [11- ر]
امیر المؤمنین«10»- صلوات اللّه و سلامه علیه- یعنی ایمان آرید به رسول و متّقی باشید تا من شما را شفاعت حسن و حسین دهم و نور حضرت علی‌ّ بن ابی طالب تا«11» بر صراط بر آن بروید.
[در خبر است که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- جبرئیل- علیه السّلام- را گفت که: امّت من بر صراط چگونه گذرند! گفت: ندانم. برفت و باز آمد،
-----------------------------------
(1). کذا در اساس: مساوا/ مساوی مساوات، آد، کا، گا: مواسات. [.....]
(2). سوره قصص (28) آیه 52.
(4- 3). سوره قصص (28) آیه 54. (11- 6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). آد، کا، گا: کس.
(8). آد، کا، گا: در.
(9). اساس: علیه، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد، آد: حسن و حسین‌اند- علیهما السّلام.
(10). کا: علی- علیه السّلام.

صفحه : 49
گفت: خدایت سلام می‌کند و می‌گوید:
أنت تجوز علی الصّراط بنور اللّه و علی‌ّ بن ابی طالب یجوز علی الصّراط بنورک و أمّتک تجوز علی الصّراط بنور علی، فنورک من نور اللّه و نور علی‌ّ من نورک و نور امّتک من نور علی‌ّ. و یغفر لکم
، و بیامرزد شما را.
وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، و خدای تعالی آمرزنده و بخشاینده است.]«1» لِئَلّا یَعلَم‌َ أَهل‌ُ الکِتاب‌ِ، سعید جبیر خواند: لکیلا یعلم، و «لا» صله است، و التّقدیر لیعلم اهل الکتاب، و گفتند: اینکه «لا» اگر چه صله است در او شمّه‌ای از نفی است، و آن آن است که اهل کتاب نمی‌دانند«2»، من اینکه برای آن کردم تا بدانند. و گفته‌اند: «لا» صله باشد در هر کلامی که در ضمن او نفی بود و اگر چه مصرّح نباشد، چنان که در اینکه آیت بیان کردیم، و مثله قوله [تعالی]«3»: قال‌َ ما مَنَعَک‌َ أَلّا تَسجُدَ إِذ أَمَرتُک‌َ«4»، و قوله: وَ ما یُشعِرُکُم أَنَّها إِذا جاءَت لا یُؤمِنُون‌َ«5»، و قوله: حَرام‌ٌ عَلی قَریَةٍ أَهلَکناها أَنَّهُم لا یَرجِعُون‌َ«6».
أَلّا یَقدِرُون‌َ عَلی شَی‌ءٍ مِن فَضل‌ِ اللّه‌ِ [أی لا یقدرون. «أن» ناصبه نیست بل مخفّفه است از ثقیله، و تقدیر آن که: «أنهم لا یقدرون علی شی‌ء من فضل الله».
گفت]«7»: بدانند که ایشان قادر نه‌اند بر هیچ چیز از فضل و نعمت خدای، بل«8» فضل و رحمت او به دست اوست. کلبی گفت: مراد به اینکه اهل کتاب بیست و چهار مردند که«9» از یمن به مکّه آمدند، نه جهود بودند و نه ترسا بر دین پیغمبران دیگر بودند اسلام آوردند. ابو جهل ایشان را گفت: و فدی بودید«10» شما
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد، کا، گا که.
(7- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد، گا افزوده شد.
(4). سوره اعراف (7) آیه 12.
(5). سوره انعام (6) آیه 109.
(6). سوره انبیا (21) آیه 95.
(8). اساس: با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(9). آد، کا، گا: مردان‌اند.
(10). اساس: بدید، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 50
قوم خود را و بد قومید [شما]«1». ایشان جواب دادند که: وَ ما لَنا لا نُؤمِن‌ُ بِاللّه‌ِ وَ ما جاءَنا مِن‌َ الحَق‌ِّ«2»- الآیة. خدای تعالی ایشان را و مؤمنان اهل کتاب [را]«3» از اصحاب عبد اللّه سلام دو بهره مزد وعده داد، [پس]«4» ایشان بر اصحاب رسول فخر کردند، گفتند: ما از شما فاضلتریم، شما را یک مزد است و ما را دو مزد.
خدای تعالی اینکه آیت فرستاد«5» لِئَلّا یَعلَم‌َ أَهل‌ُ الکِتاب‌ِ- الآیة.
ابو موسی الاشعری‌ّ روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: هر که او را پرستاری باشد«6» او را شرع بیاموزد و ادب نیکو بیاموزد و آزادش بکند یا به زنی کند او را دو بار«7» مزد باشد، و بنده‌ای که طاعت خدای دارد و طاعت سیّدش، و حق‌ّ خدای و حق‌ّ خواجه‌اش بگزارد«8»، او را دو مزد باشد، و مردی از اهل کتاب که ایمان دارد«9» به آنچه عیسی آورد و آنچه محمّد- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم«10»- او را دو مزد باشد.
قتاده گفت: اهل کتاب حسد بردند مسلمانان را، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. مجاهد گفت اهل الکتاب«11» گفتند: نزدیک است که پیغمبری آید از ما«12» حدّ زند و حکم راند و دستها و پایها برد. چون از عرب آمد«13» کافر شدند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: لِئَلّا یَعلَم‌َ أَهل‌ُ الکِتاب‌ِ«14»، تا بدانند اهل کتاب که ایشان قادر نه‌اند بر فضل خدای یعنی به نبوّت«15». وَ أَن‌َّ الفَضل‌َ بِیَدِ اللّه‌ِ، و فضل که نبوّت است به دست خدای است، به آن دهد که او خواهد. و «أن» مخفّفه
-----------------------------------
(4- 3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). سوره مائده (5) آیه 84.
(5). کا، گا که.
(6). گا و.
(7). آد، کا، گا: دوباره.
(8). اساس و همه نسخه بدلها: بگذارد/ بگزارد.
(9). آد، کا، گا: آورد.
(10). آد، کا، گا آورد.
(11). آد، کا، گا: اهل کتاب.
(12). آد، کا، گا: بیرون آید که.
(13). آد: بیرون آمد.
(14). آد، کا، گا گفت. [.....]
(15). آد، کا، گا: بر فضل خدا و فضل که نبوّت است.

صفحه : 51
است«1» از ثقیله عمل نصب نکند، برای آن «نون» بماند با او که علامت رفع است، و مثله قوله«2»: أَ فَلا یَرَون‌َ أَلّا یَرجِع‌ُ إِلَیهِم قَولًا«3»، و منه قول الشّاعر- شعر:

إنّی کفیل یا نوی قة ان نجوت الی الصّباح

و سلمت من عرض الحتو ف من الغدوّ الی الرّواح

أن تهبطین بلاد قو می یرتعون من الطّلاح
أی إنّک تهبطین. عبد اللّه عمر گفت که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفت: خدای تعالی عمل [و]«4» مزد ببخشید و قسمت کرد جهودان را گفت: عمل کنید، عمل کردند از بامداد و تا نیم روز«5» ایشان را مزد دادند نصف قیراط، و ترسایان را گفتند«6»: عمل کنید، عمل کردند از نیمه روز تا نماز دیگر [و نماز شام]«7»، ایشان را مزد دادند یک قیراط. و مسلمانان را گفتند: عمل کنید، عمل کردند از نماز دیگر تا نماز شام. جهودان و ترسایان در اینکه سخن«8» گفتند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: لِئَلّا یَعلَم‌َ أَهل‌ُ الکِتاب‌ِ- الآیة.
وَ اللّه‌ُ ذُو الفَضل‌ِ العَظِیم‌ِ، و خدای خداوند فضل بزرگ«9» است.
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: أن چون مخفّفه باشد.
(2). آد، کا، گا تعالی.
(3). سوره طه (20) آیه 89.
(7- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). آد، کا، گا: نیمه روز.
(6). آد، گا: گفت.
(8). آد: سخنی.
(9). آد، کا، گا: و خدای تعالی خداوند فضل و نعمت و کرامت بزرگ، آد، گا صدق اللّه العظیم.

صفحه : 52

‌سورة المجادلة

‌اینکه سورت مدنی است و بیست و دو آیت است و چهار صد و هفتاد و سه کلمت است، و هزار و هفتصد و نود و دو حرف است. و روایت است از أبو امامه از ابی‌ّ کعب که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: هر که او سورة المجادلة بخواند«1» او را از جمله لشکر خدای بنویسند- إن شاء اللّه تعالی [11- پ].

[سوره المجادلة (58): آیات 1 تا 22]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
قَد سَمِع‌َ اللّه‌ُ قَول‌َ الَّتِی تُجادِلُک‌َ فِی زَوجِها وَ تَشتَکِی إِلَی اللّه‌ِ وَ اللّه‌ُ یَسمَع‌ُ تَحاوُرَکُما إِن‌َّ اللّه‌َ سَمِیع‌ٌ بَصِیرٌ (1) الَّذِین‌َ یُظاهِرُون‌َ مِنکُم مِن نِسائِهِم ما هُن‌َّ أُمَّهاتِهِم إِن أُمَّهاتُهُم إِلاَّ اللاّئِی وَلَدنَهُم وَ إِنَّهُم لَیَقُولُون‌َ مُنکَراً مِن‌َ القَول‌ِ وَ زُوراً وَ إِن‌َّ اللّه‌َ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (2) وَ الَّذِین‌َ یُظاهِرُون‌َ مِن نِسائِهِم ثُم‌َّ یَعُودُون‌َ لِما قالُوا فَتَحرِیرُ رَقَبَةٍ مِن قَبل‌ِ أَن یَتَمَاسّا ذلِکُم تُوعَظُون‌َ بِه‌ِ وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیرٌ (3) فَمَن لَم یَجِد فَصِیام‌ُ شَهرَین‌ِ مُتَتابِعَین‌ِ مِن قَبل‌ِ أَن یَتَمَاسّا فَمَن لَم یَستَطِع فَإِطعام‌ُ سِتِّین‌َ مِسکِیناً ذلِک‌َ لِتُؤمِنُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ وَ تِلک‌َ حُدُودُ اللّه‌ِ وَ لِلکافِرِین‌َ عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (4)
إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُحَادُّون‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ کُبِتُوا کَما کُبِت‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم وَ قَد أَنزَلنا آیات‌ٍ بَیِّنات‌ٍ وَ لِلکافِرِین‌َ عَذاب‌ٌ مُهِین‌ٌ (5) یَوم‌َ یَبعَثُهُم‌ُ اللّه‌ُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُم بِما عَمِلُوا أَحصاه‌ُ اللّه‌ُ وَ نَسُوه‌ُ وَ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ شَهِیدٌ (6) أَ لَم تَرَ أَن‌َّ اللّه‌َ یَعلَم‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ ما یَکُون‌ُ مِن نَجوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُم وَ لا خَمسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُم وَ لا أَدنی مِن ذلِک‌َ وَ لا أَکثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُم أَین‌َ ما کانُوا ثُم‌َّ یُنَبِّئُهُم بِما عَمِلُوا یَوم‌َ القِیامَةِ إِن‌َّ اللّه‌َ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ (7) أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ نُهُوا عَن‌ِ النَّجوی ثُم‌َّ یَعُودُون‌َ لِما نُهُوا عَنه‌ُ وَ یَتَناجَون‌َ بِالإِثم‌ِ وَ العُدوان‌ِ وَ مَعصِیَةِ الرَّسُول‌ِ وَ إِذا جاؤُک‌َ حَیَّوک‌َ بِما لَم یُحَیِّک‌َ بِه‌ِ اللّه‌ُ وَ یَقُولُون‌َ فِی أَنفُسِهِم لَو لا یُعَذِّبُنَا اللّه‌ُ بِما نَقُول‌ُ حَسبُهُم جَهَنَّم‌ُ یَصلَونَها فَبِئس‌َ المَصِیرُ (8) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا تَناجَیتُم فَلا تَتَناجَوا بِالإِثم‌ِ وَ العُدوان‌ِ وَ مَعصِیَةِ الرَّسُول‌ِ وَ تَناجَوا بِالبِرِّ وَ التَّقوی وَ اتَّقُوا اللّه‌َ الَّذِی إِلَیه‌ِ تُحشَرُون‌َ (9)
إِنَّمَا النَّجوی مِن‌َ الشَّیطان‌ِ لِیَحزُن‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ لَیس‌َ بِضارِّهِم شَیئاً إِلاّ بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ وَ عَلَی اللّه‌ِ فَلیَتَوَکَّل‌ِ المُؤمِنُون‌َ (10) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا قِیل‌َ لَکُم تَفَسَّحُوا فِی المَجالِس‌ِ فَافسَحُوا یَفسَح‌ِ اللّه‌ُ لَکُم وَ إِذا قِیل‌َ انشُزُوا فَانشُزُوا یَرفَع‌ِ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا مِنکُم وَ الَّذِین‌َ أُوتُوا العِلم‌َ دَرَجات‌ٍ وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیرٌ (11) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا ناجَیتُم‌ُ الرَّسُول‌َ فَقَدِّمُوا بَین‌َ یَدَی نَجواکُم صَدَقَةً ذلِک‌َ خَیرٌ لَکُم وَ أَطهَرُ فَإِن لَم تَجِدُوا فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (12) أَ أَشفَقتُم أَن تُقَدِّمُوا بَین‌َ یَدَی نَجواکُم صَدَقات‌ٍ فَإِذ لَم تَفعَلُوا وَ تاب‌َ اللّه‌ُ عَلَیکُم فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ وَ اللّه‌ُ خَبِیرٌ بِما تَعمَلُون‌َ (13) أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ تَوَلَّوا قَوماً غَضِب‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِم ما هُم مِنکُم وَ لا مِنهُم وَ یَحلِفُون‌َ عَلَی الکَذِب‌ِ وَ هُم یَعلَمُون‌َ (14)
أَعَدَّ اللّه‌ُ لَهُم عَذاباً شَدِیداً إِنَّهُم ساءَ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ (15) اتَّخَذُوا أَیمانَهُم جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ فَلَهُم عَذاب‌ٌ مُهِین‌ٌ (16) لَن تُغنِی‌َ عَنهُم أَموالُهُم وَ لا أَولادُهُم مِن‌َ اللّه‌ِ شَیئاً أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ النّارِ هُم فِیها خالِدُون‌َ (17) یَوم‌َ یَبعَثُهُم‌ُ اللّه‌ُ جَمِیعاً فَیَحلِفُون‌َ لَه‌ُ کَما یَحلِفُون‌َ لَکُم وَ یَحسَبُون‌َ أَنَّهُم عَلی شَی‌ءٍ أَلا إِنَّهُم هُم‌ُ الکاذِبُون‌َ (18) استَحوَذَ عَلَیهِم‌ُ الشَّیطان‌ُ فَأَنساهُم ذِکرَ اللّه‌ِ أُولئِک‌َ حِزب‌ُ الشَّیطان‌ِ أَلا إِن‌َّ حِزب‌َ الشَّیطان‌ِ هُم‌ُ الخاسِرُون‌َ (19)
إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُحَادُّون‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ أُولئِک‌َ فِی الأَذَلِّین‌َ (20) کَتَب‌َ اللّه‌ُ لَأَغلِبَن‌َّ أَنَا وَ رُسُلِی إِن‌َّ اللّه‌َ قَوِی‌ٌّ عَزِیزٌ (21) لا تَجِدُ قَوماً یُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ یُوادُّون‌َ مَن حَادَّ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ وَ لَو کانُوا آباءَهُم أَو أَبناءَهُم أَو إِخوانَهُم أَو عَشِیرَتَهُم أُولئِک‌َ کَتَب‌َ فِی قُلُوبِهِم‌ُ الإِیمان‌َ وَ أَیَّدَهُم بِرُوح‌ٍ مِنه‌ُ وَ یُدخِلُهُم جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِین‌َ فِیها رَضِی‌َ اللّه‌ُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنه‌ُ أُولئِک‌َ حِزب‌ُ اللّه‌ِ أَلا إِن‌َّ حِزب‌َ اللّه‌ِ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ (22)

[ترجمه]

بشنید خدای گفتار آن زن که«2» مجادله می‌کرد در شوهرش و شکایت می‌کرد با خدای، و خدای می‌شنود مناظره شما که خدا شنوا و بیناست.
آنان که
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: بر خواند.
(2). آد با تو.

صفحه : 53
ظهار«1» کنند از شما از زنانشان، نیستند آن زنان مادرانشان. نیست [مادرانشان]«2» مگر آنان که بزاد ایشان را. و ایشان قولی منکر می‌گویند و دروغ، و بدرستی که خدای عفو کننده و آمرزنده است.
و آنان که ظهار«3» کنند از زنان‌شان پس باز آیند از آنچه می‌گویند آزاد کردن بنده‌ای از پیش آن که خلوت کنند، اینکه آن است که شما را به آن وعظ می‌کنند«4». و خدای به آنچه می‌کنید داناست.
هر که نیابد بر او باشد روزه دو ماه پیوسته از پیش آن که خلوت کند، هر که نتواند پس طعام دادن شصت درویش، اینکه برای آن است تا شما ایمان آرید«5» به خدای و رسول او و آن حدهای خداست و کافران را عذابی بود دردناک.
آنان که محادّه«6» کنند خدای را و رسول او را به روی درآرندشان چنان که کردند با آنان که از پیش ایشان بودند و بفرستادیم آیتهای روشن و کافران را عذابی بود خوار کننده.
-----------------------------------
(1). اساس: «اظهار» که چون نا صحیح بود، تصحیح شد.
(2). عبارت: «نیست مادرانشان» در اصل ترجمه نسخه اساس نیست، از متن تفسیر آورده شد.
(3). اساس: «ظاهر»، که چون نا صحیح بود، با توجّه به متن تفسیر، تصحیح شد. [.....]
(5- 4). عبارت: «اینکه برای ...» با توجّه به متن تفسیر تصحیح شد.
(6). اساس: «متابعت»، با توجّه به متن تفسیر تصحیح شد.

صفحه : 54
آن روز که بر انگیزد خدای ایشان را جمله، خبر دهند ایشان را به آنچه کرده باشند بشمرد آن را خدای و فراموش کردند، و خدای بر همه چیزی گواه است.
[12- ر]
نمی‌بینی«1» ای محمّد که خدای داند آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، نباشد از راز سه کس مگر او چهارم ایشان است و نه پنج کس مگر او ششم ایشان است و نه کمتر از آن و نه بیشتر و الّا [او]«2» با ایشان است هر کجا باشند«3» پس خبر دهد ایشان را به آنچه کرده باشند روز قیامت که خدای به همه چیزی داناست.
نبینی آنان را که نهی کردند ایشان را از راز گفتن پس شوند به آنچه نهی کردند از آن و راز می‌گویند به بزه و ظلم و خلاف پیغمبر، و چون آیند به تو تحیّت کنند تو را به آن که نکرد به آن خدای و می‌گویند در خود چرا عذاب نمی‌کند ما را خدای به آنچه می‌گوییم بس ایشان را دوزخ بسوزد و بد جایی هست؟
ای آنان که ایمان
-----------------------------------
(1). اساس: ببین، با توجّه به متن تفسیر تصحیح شد.
(2). اساس: ندارد، از متن تفسیر آورده شد.
(3). اساس: باشد، با توجّه به متن تفسیر تصحیح شد.

صفحه : 55
آوردید چون راز گویید پس راز مگویید به بزه و ظلم و خلاف رسول و راز گویید به نیکویی و پرهیزکاری و بترسید از خدای آن خدایی که به او است حشر شما.
بدرستی که راز از دیو باشد تا اندوهگین کند آنان را که ایمان آوردند و نیست زیان کننده ایشان را مگر به فرمان خدای و بر خدای توکّل کنند مؤمنان.
ای آنان که بگرویدید چون گویند شما را فراخی کنید در مجلس‌ها جای فراخ کنید، جای فراخ کند خدای بر شما و چون گویند برشوید بر شوید تا خدای تعالی رفیع گرداند«1» آنان را که گرویدند از شما و آنان را که دادند ایشان را دانش پایه‌ها«2» و خدای به آنچه شما می‌کنید داناست.
[12- پ]
ای آنان که بگرویده‌اید چون راز گویید با رسول در پیش افکنید رازتان صدقه، آن بهتر است شما را و پاکتر، اگر نیابید خدای آمرزنده و بخشاینده است.
می‌ترسید که در پیش دارید از پیش رازتان صدقه! چون نکردید و توبه پذیرفت خدای بر شما به پای دارید نماز«3» و بدهید زکات و طاعت دارید خدای را و
-----------------------------------
(1). اساس: باز دارد خدای، با توجّه به متن تفسیر تصحیح شد.
(2). اساس است، که چون زاید می‌نمود حذف شد.
(3). اساس: روزه، با توجّه به متن تفسیر تصحیح شد.

صفحه : 56
رسول را، و خدای داناست به آنچه شما می‌کنید.
نبینی آنان را که تولّی کردند به گروهی خشم کرد خدای بر ایشان! و نیستند ایشان از شما و نه از ایشان و سوگند می‌خورند به دروغ و ایشان می‌دانند.
بساخت خدای ایشان را عذابی سخت ایشان بد می‌کنند.
گرفتند [سوگندشان سپر]«1»، بازداشتند از راه خدای، ایشان را باشد عذابی خوار کننده.
غنا نکند از ایشان«2» مالهای ایشان و نه فرزندان ایشان از خدای چیزی ایشان اهل دوزخند همیشه باشند در آن.
آن روز که بر انگیزد خدای ایشان را جمله سوگند خورند چنان که می‌خوردند بر شما و می‌پندارند که ایشان بر چیزی‌اند، ایشان دروغ گویانند.
مستولی شد بر ایشان ابلیس، ذکر خدای از یاد ایشان ببرد«3»، لشکر دیوند که لشکر دیو ایشان زیان کارانند.
آنان که معانده و محادّة
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به متن تفسیر افزوده شد.
(2). اساس: شکر داند، که به نظر می‌رسد تحریفی باشد از بنگزیراند. مختار متن از متن تفسیر است.
(3). عبارت: «ذکر خدای ...» از متن تفسیر است.

صفحه : 57
کنند«1» با خدا و پیغمبرش ایشان در میان ذلیل‌ترین و خوارترین مردمان باشند«2».
بنوشت خدای که غلبه کنم من و رسولان من«3»، که خدای قوی و عزیز است.
[13- ر]
نیابی قومی را که ایمان آرند به خدا و روز قیامت، دوستی کنند با آن کس که معانده کند«4» با خدا و رسولش و اگر چه باشند پدر ایشان و فرزند ایشان و برادران ایشان و خویشان ایشان، نوشت در دلهای ایشان ایمان، و قوی کرد ایشان را به روح از او، و در آورد ایشان را در بهشتها که می‌رود از زیر آن جویها همیشه باشند در آن، خشنود است خدای از ایشان و خشنودند از او ایشان، ایشان لشکر خدایند، بدان که لشکر خدا ظفر یافتگانند.
قوله تعالی: قَد سَمِع‌َ اللّه‌ُ قَول‌َ الَّتِی تُجادِلُک‌َ فِی زَوجِها، حق تعالی گفت:
بشنید خدای- جل‌ّ جلاله- سخن آن زن که با تو مجادله می‌کند در حق‌ّ شوهرش، آن زنی بود از جمله انصاریان از قبیله خزرج. و در نامش خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس گفت: خوله بنت خویلد بود. أبو العالیه گفت: خوله«5»
-----------------------------------
(1). اساس: ترجمه نداشت، از متن تفسیر آورده شد.
(2). اساس: ایشان در خواری‌اند، با توجّه به متن تفسیر تصحیح شد.
(3). اساس: غلبه کنم و پیغمبرم، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر تصحیح شد. [.....]
(4). اساس: ترجمه نشده است، معنی اینکه کلمه با توجّه به متن تفسیر افزوده شد.
(5). اساس: خویله، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 58
بنت الدّیلم«1». قتاده گفت خوله«2» بنت [تغلب بود. مقاتلان گفتند: خوله بنت ثعلبة بن مالک بن خزامة الخزرجیّه من بنی عمرو بن عوف. عطیّه گفت از عبد اللّه عباس: خوله بنت]«3» الصّامت. عایشه گفت: جمیله نام بود«4» و شوهرش اوس بن الصّامت بود برادر عباده صامت.
گفتند: سبب آن بود که او زنی بجمال و نیکو اندام بود. یک روز نماز می‌کرد، شوهرش در او می‌نگرید شهوت بر او غالب شد. چون از نماز فارغ شد، خواست تا با او خلوت کند. منع کرد او را. و اینکه اوس مردی بود تیز و در او حدّتی بود. زن را گفت: أنت علی‌ّ کظهر امّی، تو بر من چون پشت مادری، آنگه پشیمان شد بر آنچه گفته بود، و ظهار و ایلاء«5» از طلاق و عهد جاهلیّت بودی، آنگه زن را گفت: گمان من چنان است که تو بر من حرامی. گفت: برو«6» و از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بپرس. گفت: شرم می‌دارم که اینکه از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بپرسم. گفت: رها کن تا من بپرسم. گفت: برو و بپرس. پس زن بیامد و رسول- صلّی اللّه علیه و آله- در حجره عایشه«7» سر می‌شست. زن بیامد و گفت: یا رسول اللّه، بفرمای دانستن که شوهر من أوس بن صامت مرا بزنی کرد و من جوان بودم و مرا مال بود«8» و خویشان بودند«9»، اکنون چون مال من بخورد و جوانی به پیری بدل شد و مرا خویشان نماندند، ظهار کرد از من و اکنون پشیمان است. هیچ تدبیری باشد اینکه کار ما را!
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: بنت الدّلیم.
(2). اساس: خویله، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به کا و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آد، گا گفت نام اینکه زن جمیله بود.
(5). آد، کا، گا هر دو.
(6). آد، کا، گا: حرامی امّا تو برو.
(7). آد، کا، گا بود و.
(8). آد، کا، گا: و مال بسیار داشتم.
(9). آد، گا مرا.

صفحه : 59
رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: تو حرام شدی بر او. گفت: یا رسول اللّه، به خدایی که تو را بحق«1» فرستاد که او پدر فرزندان من است و دوست‌ترین مردمان است بر من. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت:
اگر چه چنین است، تو بر وی حرامی«2». گفت: یا رسول اللّه به خدایی که تو را بحق«3» فرستاد که او ذکر طلاق نکرد. گفت: حرامی بر وی. او گفت«4»: اشکو الی اللّه فاقتی و وحدتی، شکایت با خدای می‌کنم حاجت و تنهایی خود را و طول صحبت با وی«5»، و آنگه مرا پدر فرزندان است. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: از ظاهر شرع، تو بر وی حرامی، و خدای در باب تو چیزی نفرستاد و باشد که بفرستد. و هر گه که رسول [13- پ]- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفتی: تو بر وی حرامی، او گفتی: اشکو الی اللّه فاقتی و شدّة حالی، اللّهم‌ّ انزل علی لسان نبیّک ما فیه خلاصی و راحتی، بار خدایا فرو فرست بر زبان پیغمبر آنچه راحت و خلاص من در آن باشد، و آن اوّل ظهاری بودی در اسلام، تا«6» چون آن حال می‌رفت، عایشه سر رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- می‌شست. یک نیمه بشسته بود«7» و نیمه دگر تمام ناشسته که آیت آمد بر رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-«8»:
قَد سَمِع‌َ اللّه‌ُ قَول‌َ الَّتِی تُجادِلُک‌َ فِی زَوجِها،«9» خدای بشنید قول آن زن که با تو مجادله و مناظره می‌کند در باب شوهرش و حال خود با خدای شکایت می‌کند. وَ اللّه‌ُ یَسمَع‌ُ تَحاوُرَکُما، خدای تعالی محاوره و مناظره شما می‌شنود.
إِن‌َّ اللّه‌َ سَمِیع‌ٌ بَصِیرٌ، که خدای تعالی شنوا و بیناست. اینکه آیت برای تسلّی آن زن
-----------------------------------
(3- 1). آد، کا، گا به خلق.
(2). آد، کا، گا: حرام شدی.
(4). آد، کا، گا: زن گفت. [.....]
(5). آد، کا، گا: مرا.
(6). آد، کا، گا: و.
(7). آد، کا، گا: یک نیمه به شانه کرده بود.
(8). آد، کا که.
(9). آد، کا، گا یعنی.

صفحه : 60
بفرستاد و آنچه میان او و رسول رفت«1».
آنگه حکم ظهار در دیگر آیت پیدا کرد«2» گفت: الَّذِین‌َ یُظاهِرُون‌َ- الایة.
چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- از شنیدن وحی فارغ شد، کس فرستاد و شوهر او را بخواند- أوس بن الصّامت- و آیات بخواند بر وی. أوس بن الصّامت چون بشنید، عایشه گفت: تبارک الّذی وسع سمعه الاصوات، متعالی است آن خدایی که هیچ آواز بر وی پوشیده نشود. زنی در کنج خانه آوازی داد که ما بعضی شنیدیم و بعضی نشنیدیم، بر خدای تعالی از آن هیچ پوشیده نشد.
آنگه رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- أوس را گفت: توانی تا برده‌ای آزاد کنی! گفت: رنجور شدم«3» از آنچه مال من اندک است«4» و برده گران است.
رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: توانی تا دو ماه پیوسته روزه داری!
گفت: یا رسول اللّه، من اگر روزی یک یا دو بار چیزی نخورم ضعیف شوم و چشمم تاریک شود. گفت: توانی تا شصت درویش را طعام دهی! گفت: لا و اللّه یا رسول اللّه، الّا که تو مرا بر آن یاری دهی. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: من تو را یاری دهم به پانزده صاع و دعا کنم تا خدای تعالی تو را برکت دهد، آنگه پانزده صاع بفرمود تا به او دادند و کار ایشان فراهم آمد، و ذلک قوله: الَّذِین‌َ یُظاهِرُون‌َ مِنکُم مِن نِسائِهِم. اختلاف قرّاء در اینکه لفظ یاد کردیم أعنی فی قوله: اللّائِی تُظاهِرُون‌َ«5» در سورة الاحزاب. حق تعالی گفت در اینکه آیت:
آنان که ظهار کنند از شما از زنان خود، و اینکه لفظی است شرعی و معنی او از اصطلاح اهل شرع توان شناخت«6» و الّا معنی او در لغت معاونت باشد من الظّهر الّذی هو العون و منه الظّهیر. و در آیت معنی آن است که مرد گوید زن را: أنت
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: می‌رفت.
(2). آد، کا، گا: آنگه در حکم ظهار گرفت.
(3). آد، کا، گا: ندارد.
(4). آد، کا، گا طاقت آن ندارم.
(5). سوره احزاب (33) آیه 4.
(6). آد، گا: شناختن.

صفحه : 61
علی‌ّ کظهر امّی، و اولیتر آن است که تا گویند اینکه از اسماء مخصوصه است دون منقوله الّا آن است که تخصیص در«1» وجه است و الّا اشتقاق هر دو از «ظهر» است. ما هُن‌َّ أُمَّهاتِهِم، حق تعالی گفت: آن زنان در حقیقت مادران ایشان نیستند«2»، مادران ایشان جز آنان نباشند بر حقیقت که ایشان را زاده باشند، و «ان» به معنی «ما» ی نافیه است. وَ إِنَّهُم لَیَقُولُون‌َ مُنکَراً مِن‌َ القَول‌ِ وَ زُوراً، و ایشان یعنی مردان«3» مظاهر قولی منکر می‌گویند و دروغ. وَ إِن‌َّ اللّه‌َ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ، و خدای تعالی عفو کننده و آمرزنده است. جمله قرّاء خواندند. ما هُن‌َّ أُمَّهاتِهِم، به کسر «تا» در محل‌ّ نصب علی انّه خبر للنّفی، کقوله: ما هذا بَشَراً.«4» مفضّل [امّهاتهم]، خواند به رفع «تا» بر لغت تمیم فی ترک اعمال ماء المشبّه بلیس، و مفضّل]«5» از جمله راویان عاصم است.
و الّذین یظهرون من نسائهم- الآیة. ظهار«6» بنزدیک ما آن باشد که مرد زن خود را گوید: انت علی‌ّ کظهر امّی، أو بنتی او اختی أو عمّتی أو خالتی او إحدی المحرّمات، گوید: تو بر من چون پشت مادر«7» یا خواهر یا دختر یا عمّه یا خاله یا یکی از محرّمات که آیت به تحریم ایشان ناطق است، و زن مدخول بها باشد و طاهر«8» باشد، طهری که در آن طهر با وی مواقعه نرفته«9» باشد [14- ر]
و دو مرد مسلمان«10» گواه کند و قصد [او به]«11» اینکه لفظ تحریم باشد. چون اینکه شرایط حاصل باشد، مرد مظاهر شود و حکم ظهار لازم آید. و وطی زن بر او حرام شود و
-----------------------------------
(1). اساس: آن، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). آد، کا، گا إِن أُمَّهاتُهُم إِلَّا اللّائِی وَلَدنَهُم
(3). آد، کا، گا: مردمان. [.....]
(4). سوره یوسف (12) آیه 31. کا: ما هذا إِلّا بَشَرٌ
(5). اساس، گا: ندارد، با توجّه به آد، کا افزوده شد.
(6). آد: اما حکم آیت بدان که ظهار.
(7). آد، گا: مادری.
(8). آد، کا، گا: پاک.
(9). گا: رفته، گا: نداشته.
(10). آد، کا، گا را.
(11). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 62
تا کفّارت نکند بر او حلال نباشد، و هر گه که از اینکه شرایط چیزی مختل شود حکم ظهار لازم نبود.
و مذهب شافعی آن است که: ظهار بر دو ضرب بود، یکی صریح بود و یکی کنایت. صریح آن باشد که گوید: انت علی‌ّ کظهر امّی، تو بر من چون پشت مادری یا بنزدیک من چنینی یا با من چنینی، یا چون شکم مادری یا چون سر او یا چون فرج او، یا دست و پای او، اینکه همه ظهار باشد، و بنزدیک ما همچنین است«1»، و نیز مذهب شافعی با مذهب ما راست است در تشبیه به احدی المحرّمات از مادر و خواهر و عمه و خاله«2» و دختر مادر و دختر خواهر، و چون گوید: پشت تو یا یشکم تو یا سینه تو یا عضو از اعضای تو [بر من چون عضوی از اعضای]«3» مادر است، به اینکه گفتار مظاهر باشد. و حکم اینکه مسأله حکم طلاق باشد بنزدیک فریقین اذا علّق الطّلاق بعضو من اعضائها.
و خلاف اینکه مسأله میان ابو حنیفه و شافعی چون خلاف در مسائل طلاق باشد. و امّا کنایه ظهار«4» بنزدیک شافعی آن باشد که گوید: تو مرا چون مادری یا به جای مادری، اعتبار نیّت کند، اگر به نیّت ظهار گوید مظاهر باشد، و اگر به نیّت [ظهار]«5» نکرده باشد ظهار نباشد. و بنزدیک شافعی هر زنی را که طلاقش درست باشد«6» ظهار در حق‌ّ او درست است، و بنزدیک ما تا مدخول بها نباشد ظهار درست نباشد در حق‌ّ او. و جمله فقها در اینکه خلاف کرده‌اند، و مذهب ابو حنیفه آن است که: ظهار ذمّی درست نباشد از زنی که او را طلاق داده باشند«7» رجعی، و بنزدیک ما ظهار از کافر درست نباشد و کفّاره نیز درست نباشد، [و مالک گفت:
-----------------------------------
(1). کا: هم‌چنین.
(2). کا: عمّته و خالته.
(5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آد، کا، گا: کنایت مظاهر.
(6). آد، کا، گا: نباشد.
(7). کا طلاقی. [.....]

صفحه : 63
ظهار بنده درست نباشد]«1» و مذهب ما و جمله فقها خلاف اینکه است، و مزنی‌ّ گفت: ظهار درست نباشد از زنی که او را طلاق داده باشند، و ابو حنیفه همچنین گفت و شافعی گفت: ظهارش درست باشد و از کفّاره عتق و اطعام درست باشد و روزه درست نباشد اگر ظهار کند از زن آن که طلاقش دهد طلاق رجعی ظهارش درست باشد و کفّاره ساقط شود«2»، اگر مراجعه کند زوجیّت باز آید و کفّاره واجب شود.
و شافعی را دو قول است: یکی آن که گوید رجعت عود باشد«3»، گفت:
کفّاره لازم نباشد«4»، و بر آن قول که گفت: رجعت عود نباشد، چون عقیب«5» رجعت طلاقش دهد کفّاره لازم نباشد«6»، و بر آن قول ظهار از مرد مست درست نباشد، و اینکه قول روایت کرده‌اند از عثمان و«7» عبد اللّه عبّاس، و از فقها لیث بن سعد، و مزنی‌ّ و داود هم اینکه گفتند. و مذهب کافّه فقها آن است که: درست باشد چون ابو حنیفه و اصحابش و شافعی و مالک و ثوری و فرقی نکردند میان مست و هشیار.
و ظهار با پرستار که مملوک باشد«8» واقع بوده یا مدبّر«9» و یا مادر فرزند، چنان که با زن نکاحی، و [اینکه]«10» در صحابه مذهب امیر المؤمنین علی- صلوات اللّه و سلامه علیه- است، و در فقها مذهب مالک و ثوری. و امّا ابو حنیفه و اصحابش و شافعی و أوزاعی گفتند: ظهار واقع نباشد الّا به زن نکاحی، چون
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از کا افزوده شد.
(2). آد، کا، گا و.
(3). گا: نباشد.
(4). آد، کا، گا: لازم آید.
(5). اساس: عقب، با توجّه به آد، کا تصحیح شد.
(6). آد، کا، گا: نیابد.
(7). آد، کا، گا از.
(8). آد، کا، گا درست باشد.
(9). آد، کا، گا: مدبّره.
(10). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 64
گوید زن را: تو بر من چون دست و پای مادری و قصد او ظهار باشد مظاهر شود.
و شافعی را در او دو قول است: یکی چنین که گفتیم، و اینکه قول جدید است- و قول درست اینکه است بنزدیک ایشان. و قول دوم آن که: مظاهر نباشد، و اینکه مذهب ابو حنیفه است، ظهار درست نباشد پیش«1» نکاح. و شافعی همین گفت، و مالک و ابو حنیفه گفتند: درست باشد، و اگر مرد زنی را گوید که: هر گه که من بر تو نکاح بندم تو از من هشته‌ای، یا بر من چون پشت مادری نه طلاق واقع شود و نه ظهار بنزدیک ما، و مذهب شافعی هم اینکه است. و ابو حنیفه گفت:
طلاق واقع باشد بنزدیک ما«2» ظهار واقع نباشد، و مالک گفت: هر دو واقع باشد.
بنزدیک ما نیّت معتبر است در صریح ظهار، و جمله فقها مخالفت کردند در اینکه چون گوید زن را«3»: تو بر من چون پشت مادری و نیّت طلاق کند نه طلاق باشد و نه ظهار، و بیشتر اصحاب شافعی گفتند: طلاق باشد و بعضی اصحاب او گفتند: ظهار باشد، و ظهار آنگه درست باشد که زن پاک باشد [14- پ]، پاکیزگی که در او خلوت نباشد«4». و جمله فقها خلاف کردند در اینکه«5» چون گوید:
تو بر من حرامی چون پشت مادر، نه طلاق باشد و نه ظهار، اگر نیّت کند و اگر نه. و شافعی گفت: در او پنج مسأله است، یکی آن که نیّت طلاق کند، دوم آن که نیّت ظهار کند، سیم آن که اطلاق لفظ کند بی هیچ نیّت، چهارم آن که نیّت، هر دو کند، پنجم آن که نیّت تحریم عین او کند. آنگه در اینکه مسایل گفت: چون اطلاق کند مظاهر باشد، و چون گوید: نیّت ظهار«6» نکردم، از او قبول کنند. و
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا از.
(2). آد، گا و.
(3). آد، کا، گا که.
(4). آد، کا: نبوده باشد. [.....]
(5). آد، کا، گا امّا.
(6). اساس: ظاهر، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 65
بعضی اصحاب او گفتند: حکم ظهارش لازم بود و نیّت طلاق از او قبول نکنند«1».
اگر چهار زن دارد«2» از هر چهار زن ظهار کند، از دو وجه بیرون نباشد: یا به یک«3» کلمه از هر چهار ظهار کند یا از هر یکی به کلمتی ظهار کند. اگر از هر یکی به کلمتی مفرد ظهار کند بر او چهار کفّارت باشد بلا خلاف، و اگر از همه به یک کلمه ظهار کند، چنان که گوید: أنتن‌ّ علی‌ّ کظهر أمّی، هم چهار کفّارت لازم آید او را بنزدیک ما، و شافعی را«4» دو قول است: قول جدید مثل قول ما، و اینکه قول درست است بنزدیک اصحاب او، و مذهب ابو حنیفه هم اینکه است. و در قدیم گفت: یک کفّارت واجب بود بر وی. اگر اینکه یک کلمه چند بار بگوید، از هر یک بار کفارتی واجب شود او را، و شافعی هم اینکه گفت در جدید، و در قدیم گفت:
یک کفّارت.
بدان که«5» ظهار بر دو ضرب باشد: یکی مطلق بود و یکی مشروط. در مطلق کفّارت واجب بود هر گه که خواهد تا خلوت کند، و در مشروط کفّارت واجب نبود الّا عند تشرّط«6». و آنچه«7» مطلق بود کفّارت پیش«8» از وطی لازم آید [و اگر وطی کند پیش از کفّارت، کفّارتی دیگرش لازم آید. و هر بار که وطی کند او را یک کفّارت لازم آید. چون مشروط باشد و شرط حاصل آید او را یک کفّارت واجب بود. اگر وطی کند پیش از کفارت، کفّارتی دیگرش لازم آید]«9». و بعضی اصحاب ما گفتند: چون ظهار مشروط باشد واقع نشود چون طلاق.
مردمان خلاف کردند در سبب وجوب کفّارت ظهار بر سه مذهب. بعضی
-----------------------------------
(2- 1). آد، کا، گا و.
(3). اساس: یا آن که، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). آد، کا، گا در او.
(5). آد، کا، گا: پس بدان که.
(6). آد، کا، گا: الّا نزد حصول شرط.
(7). آد، کا، گا: آن که.
(8). اساس: کفّارتش، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 66
گفتند: به ظهار و عود واجب شود، آنگه در عود خلاف کردند بر چهار مذهب.
شافعی گفت: عود آن باشد که امساک کند زن را و دست بندارد از او با آن که تواند که طلاقش دهد. و مالک و احمد حنبل گفتند که: عود عزم بر وطی باشد. مجاهد و ثوری گفتند: به لفظ ظهار کفّارت واجب شود. گروهی دیگر گفتند: عود وطی باشد و اینکه«1» قول حسن است و داود و زهری‌ّ، گروهی«2» گفتند: عود، تکرار لفظ ظهار باشد، و اینکه مذهب داود است و«3» اهل ظاهر. گروهی دیگر گفتند که:
کفّارت ظهار ثابت نشود در ذمّه به هیچ حال، و انّما برای استباحت وطی کنند، و اینکه مذهب ابو حنیفه است، گفت: مظاهر بمنزله آن کس باشد که خواهد که نماز تطوّع کند، اگر خواهد تا نماز کند طهارتش باید کردن و الّا بر او هیچ نیست.
همچنین مظاهر اگر خواهد تا خلوت کند، کفّارتش باید کردن استباحت وطی را و الّا فلا کفّارة علی ذمّته، اینکه مذهب ابو حنیفه است. و مذهب ما آن است که:
عود عزم بر وطی باشد و نقض ظهار، فهذا معنی قوله«4»: ثُم‌َّ یَعُودُون‌َ لِما قالُوا«5». فرّاء گفت معنی آن است که: ثُم‌َّ یَعُودُون‌َ الی ما قالوا، و هذا کقولهم: عاد لکذا و عاد إلی کذا، و مثله قولهم: دعاه لکذا و دعاه إلی کذا، و بر اینکه قول معنی عود تکرار«6» ظهار باشد و اعادت او، بعضی دیگر گفتند: معنی عود آن است که پشیمان شود و نقض کند آن را که گفته باشد، چنان که«7»: عاد لما فعل، أی نقض ما فعل.
قوله: فَتَحرِیرُ رَقَبَةٍ، أی فعلیه تحریر رقبة، آنگه بیان کفّارت کرد، گفت:
بر او باشد که برده‌ای آزاد کند. مِن قَبل‌ِ أَن یَتَمَاسّا، پیش از آن که مماسّه کند، و
-----------------------------------
(1). اساس: و بر آن، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). آد، کا، گا دیگر.
(3). اساس: به، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). آد، کا، گا و الّذین یظهرون من نسائهم. [.....]
(5). آد، گا فرّاء گفت معنی آن است که (ثم یعودون إلی ما قالوا).
(6). آد، گا از.
(7). آد، کا، گا گویند.

صفحه : 67
«مماسّه» ملامسه باشد و او کنایت است از وطی باتّفاق، و بنزدیک ما باید تا برده که در اینکه کفّارت آزاد کند مؤمن باشد، سواء اگر بنده باشد اگر پرستار، اگر کوچک بود اگر بزرگ، و اینکه بر سبیل استحباب باشد، و لکن«1» مؤمن نبود مجزی بود الّا از«2» قتل خطا که قید زد خدای تعالی به ایمان گفت: فَتَحرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤمِنَةٍ، و اینکه قول عطاست و نخعی و ثوری و مذهب ابو حنیفه است و اصحابش، الّا آن است که ایشان گفتند: فرقی نباشد میان مؤمن و کافر [15- ر]
و بنزدیک ما کافر مکروه باشد. و شافعی گفت در انواع کفّارات برده: الّا مؤمن نشاید، و اینکه مذهب مالک و احمد و اسحاق است، اگر برده مکاتب باشد روا نباشد او را آزاد کردن، سواء اگر از مال مکاتبت چیزی داده باشد یا نداده باشد، و اینکه مذهب ماست و مذهب شافعی و مالک و اوزاعی و ثوری، و ابو حنیفه و اصحابش گفتند: اگر از مال مکاتبت چیزی نداده باشد روا بود، و اگر داده باشد روا نبود، مادر«3» فرزند را در کفّارت آزاد کردن روا باشد و جمله فقها خلاف کردند در اینکه«4»، مدبّر فرزند را در کفّارت آزاد شاید کردن بنزدیک ما، و شافعی و ابو حنیفه گفتند:
نشاید.
ذلِکُم تُوعَظُون‌َ بِه‌ِ، اینکه آن است که شما را به آن وعظ می‌کنند و خدای تعالی به آنچه شما می‌کنید داناست. وطی باتّفاق حرام است. امّا جز وطی از تقبیل و لمس حرام نباشد«5» در قول بیشتر اهل علم، و اینکه قول حسن و سفیان است و قول درست از مذهب شافعی، و قولی دیگر شافعی را آن است که: عام است در لمس و تقبیل و انواع تلذّذ.
فَمَن لَم یَجِد، گفت: هر کس که نیابد، یعنی برده ندارد که آزاد کند یا
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: و اگر.
(2). آد، کا، گا: در.
(3). آد، کا، گا و.
(4). آد، کا، گا معنی امّا.
(5). آد: روا باشد.

صفحه : 68
بهایش ندارد«1»، محتاج باشد به او برای خدمت یا به بهایش محتاج باشد به نفقه«2»، یا سرایی دارد برای مسکن و جز آن ندارد، او را انتقال باید کرد از برده به روزه، اینکه مذهب ماست و مذهب شافعی، و ابو حنیفه گفت: اگر هر چه محتاج باشد به برده یا به بها عتق کند و عدول نشاید کردن از عتق به روزه. فَصِیام‌ُ شَهرَین‌ِ مُتَتابِعَین‌ِ«3»، بر او باشد که دو ماه پیوسته روزه دارد. و «تتابع» بنزدیک ما آن باشد که ماه اوّل روزه دارد و از ماه دوم چیزی بدارد«4»، اگر همه یک روز بود. اگر در ماه اوّل یا پیش از آن که از دوم چیزی روزه دارد باز گشاید، بنگرند تا به عذری باشد یا بی عذری. اگر به عذری باشد از بیماری و جز آن بنا کند در همه حال، اگر در ماه اوّل باشد و اگر در ماه دوم، و اگر بی عذری باشد اگر در ماه اوّل باشد یا پیش از آن که از دوم چیزی داشته بود تتابع منقطع شود و با سر باید گرفتن، و اینکه مذهب ماست و قول سعید جبیر است و حسن و عطا و عمرو بن دینار و شعبی، و اینکه قولی است از دو قول شافعی.
و قولی دیگر شافعی را آن است که: تتابع واجب است به همه حال، و اگر به عذری افطار کند و اگر بی عذری تتابع منقطع شود و اعادت واجب شود، و اینکه قول جدید اوست و قول نخعی.
اگر در ماه اوّل سفر کند [تتابع منقطع شود، و اگر در ماه دوم بود و چیزی داشته بود منقطع نبود. و شافعی را در اینکه]«5» دو قول است چنان که در مرض گفت: اگر به مرض منقطع شود به سفر اولیتر، و بر آن قول که او گفت به مرض منقطع نشود. در سفر دو قول گفت: یکی چنان که ما گفتیم، و دیگر آن که منقطع شود.
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها یا اگر دارد.
(2). اساس: به نقد، با توجّه به گا تصحیح شد.
(3). آد، کا، گا أی فعلیه صیام شهرین.
(4). آد، کا، گا و.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 69
امّا زن آبستن و شیردهنده حکم ایشان حکم بیمار است بلا خلاف.
چون افطار کنند خوفا علی ولدیهما، به هیچ حال تتابع منقطع نشود. و اصحاب شافعی را در او دو قول است: [قولی چون قول ما، و قولی دیگر آن که منقطع شود. اگر طعام یا شراب در حلق روزه دار کنند به اکراه تتابع منقطع شود، و شافعی را در او دو قول است]«1»: اگر مرد را برده نبود و بها ندارد، به روزه مشغول شود، [اگر]«2» در میانه دست فراخ شود و قادر [بر]«3» برده واجب نیست او را که عدول کند، بل به روزه برود، الّا آن که مستحب آن است که عتق کند و اینکه مذهب ماست و مذهب مالک و شافعی و اوزاعی و احمد و اسحاق است، و ثوری، و ابو حنیفه و اصحابش گفتند: عدول کند با عتق و روزه رها کند، نیّت تتابع در باب روزه شرط نیست، بل نیّت روزه کفایت باشد. و شافعی را در او سه قول است: یکی چنین که ما گفتیم، و دوم آن است که محتاج باشد به نیّت تتابع در شب اوّل. و قول سئوم«4» آن که هر شب تجدید نیّت تتابع باید کردن. مظاهر چون برده آزاد کند پیش از عود مجزی نباشد از او، چنان که سوگند خوار را«5» اگر کفّارت کند پیش از حنث، و شافعی گفت روا باشد.
فَمَن لَم یَستَطِع فَإِطعام‌ُ سِتِّین‌َ مِسکِیناً«6»، اگر نتواند دو ماه روزه داشتن فعلیه فَإِطعام‌ُ سِتِّین‌َ مِسکِیناً، بر اوست که شصت مسکین را طعام دهد، [هر]«7» مسکینی را دو مدّ [15- پ]
طعام دهد اگر تواند، و اگر نتواند یک مدّ. و مدّی دو رطل و ربع رطلی باشد به عراقی در جمله کفّارات، و شافعی گفت: یک مدّ باید دادن در
-----------------------------------
(7- 3- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(4). آد، گا: سیم.
(5). آد: خود را.
(6). آد، کا، گا أی فعلیه اطعام ستّین مسکینا، یعنی.

صفحه : 70
جمله کفّارات الّا فی کفّارات اذی حلق الرّأس«1» که آن جا دو مدّ باید دادن، و اینکه قول عبد اللّه عمر است و عبد اللّه عبّاس و ابو هریره. و ابو حنیفه گفت: اگر خرما دهد یا جو، صاعی باید دادن، و اگر گندم دهد نیم صاع، و صاعی چهار مدّ باشد.
و در مویز دو روایت است: یکی یک صاع و یکی نیم صاع، و مذهب مالک چون مذهب شافعی است الّا در کفّارت ظهار که گفت: هر مسکینی را مدّی باید دادن حجازی، و آن مدّی و ثلث مدّی باشد به مدّ رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- و از آن باید دادن که غالب باشد بر قوت او و قوت عیال او. و شافعی گفت: از آن باید دادن که غالب باشد بر قوت اهل شهر، و اینکه به مؤمنان باید دادن، به کافران نشاید دادن. و شافعی همین گفت، و ابو حنیفه گفت: شاید دادن، و به مکاتب نشاید دادن، و شافعی هم چنین گفت، و ابو حنیفه گفت:
شاید دادن هر چه آن را طعام خوانند [شاید دادن]«2» و روایت اصحاب ما آن است که: بالاترین او«3» نان و گوشت باشد و میان نان و زیت و فروتر نان و نمک، شافعی گفت: الّا دانه نشاید، آرد و پست«4» و نان نشاید، و أنما طی از اصحاب شافعی گفت: آرد شاید، و خلاف در فطره همچنین است. اینکه طعام به درویشان خرد«5» و بزرگ باید دادن و اگر ایشان را حاضر کرده باشد تا طعام بخورند، هر دو کودک را به مردی حساب باید کردن. و مالک موافقت کرد ما را فی عدّ صغیرین بکیر«6». و ابو حنیفه و شافعی گفتند: طعام به کودکان نشاید دادن، بل در دست ولی‌ّ ایشان باید کردن تا صرف کند در مصالح ایشان.
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: الا در کفّاره سر تراشیدن.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به کا افزوده شد.
(3). آد، گا: که او.
(4). اساس: حب، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). آد، کا: خورد.
(6). کا: ما را در اینکه که دو کودک را بر حساب گیرند.

صفحه : 71
اگر اینکه طعام به کسی دهد که در ظاهر لبوس درویش بود، چون نداند«1» توانگر باشد روا بود، و ابو حنیفه و مالک و شافعی در قدیم همین گفتند، و شافعی گفت در جدید: روا نباشد. و کفّاره بر هر حال مقدّم باشد بر خلوت بلا خلاف به هر چه خواهد کردن [از عتق]«2» و روزه و اطعام. و مالک در اطعام خلاف کرد و گفت: شاید تا خلوت مقدّم بود و بر او اخراج قیمت نشاید در کفّارت، بل اعیان اینکه چیزها باید، و شافعی هم اینکه گفت. و اهل عراق گفتند: روا باشد الّا در عتق، چون زن شوهر را گوید: تو بر من چون پشت مادری، بر او هیچ نباشد و اینکه گفتار لغو بود. و ابو حنیفه و شافعی و محمّد همین گفتند. إبن ابی لیلی و حسن بصری گفتند: بر او ظهار باشد، و ابو یوسف گفت: بر او کفّارت سوگند باشد.
و روایت کردند که: مردی اینکه مسأله پرسید از إبن [ابی]«3» لیلی، گفت:
بر او کفّاره ظهار باشد، از محمّد پرسیدند، گفت: بر او هیچ نباشد. از ابو یوسف پرسیدند، و نگفت که ایشان فتوی چه گفتند«4»، گفت: سبحان اللّه؟ دو پیر از پیران مسلمان غلط کردند در اینکه مسأله، بر او کفّارت سوگند باشد. اگر مرد درویش باشد و زن برای او کفّارت کند روا باشد، و شافعی همین گفت.
و ابو حنیفه گفت: روا نباشد«5»، بدان که کفّارات بر چهار وجه است: مخیّر است و مرتّب [و مخیّر و مرتّب است]«6» به یک جای و مجموع. فامّا آنچه مرتّب است، کفّارت ظهار است که اوّل عتق باید، اگر از عتق عاجز باشد روزه دارد، اگر روزه بر او دشوار«7» آید طعام دهد. و کفّاره به نقض نذر و عهد مخیّر باشد میان هر سه.
-----------------------------------
(6- 3- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آد، کا، گا: که ایشان چه فتوی کردند.
(5). آد، کا، گا امّا.
(7). آد، کا، گا: دشخوار/ دشوار.

صفحه : 72
و در کفّاره روزه ماه رمضان خلاف کردند. اصحاب ما بعضی گفتند:
مخیّر است. بعضی گفتند: مرتّب است. و آنچه مخیّر و مرتّب است کفّارت سوگند است که او مخیّر باشد میان عتق و اطعام و کسوت. اگر از اینکه هر سه باز ماند، آنگه سه روز روزه دارد. و آنچه مجموع است بر جمع هر سه واجب باشد کفّاره قتل عمد است که هم عتق و اطعام و هم روزه به یک بار بباید کردن بعد رضای أولیاء المقتول امّا بالعفو أو بالدّیة. اعتبار ترتیب در کفّاره«1» مرتّب در حال اداست دون حال وجوب، هر که در حال اداء بر عتق قادر باشد روزه از او مجزی نباشد و اگر چه در حال وجوب قادر نبوده باشد بر عتق.
و شافعی را در او سه قول است: یکی مانند آن که ما گفتیم، و اینکه قول صحیح«2» است بنزدیک اصحاب او، و و قول دیگر آن که [16- ر]
باغلظ الحالین«3» باشد از وقت وجوب تا«4» وقت ادا، و مسائل در اینکه«5» بسیار است و اینکه قدر کفایت است اینکه جا.
ذلِک‌َ لِتُؤمِنُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ، اینکه برای آن است تا شما ایمان آرید به خدای و پیغمبر. معنی آن که: تا اینکه احکام شرعی لطف«6» باشد شما را چون بشنوید«7» در ایمان به خدای و [رسول، یا لطف باشد مؤمنان را در ثبات بر ایمان به خدای و]«8» رسولش. وَ تِلک‌َ حُدُودُ اللّه‌ِ، و اینکه حدهای خداست تا مردم از آن تعدّی نکنند، و آنان که به اینکه حدود و احکام کافر باشند، ایشان را عذابی باشد مولم دردناک.
إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُحَادُّون‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ، گفت: آنان که با خدای تعالی محادّت و
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: کفّارات. [.....]
(2). آد و دیگر نسخه ها تر.
(3). آد، کا، گا: با غلظ الحالتین.
(4). آد، کا، گا به.
(5). آد، کا، گا باب.
(6). آد: لطفی.
(7). کا: بشنوی/ بشنوید.
(8). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 73
ممانعت و مخالفت و معادات کنند، ایشان کافران باشند. کُبِتُوا، ایشان را به روی در آرند به خزی و هلاک چنان که کردند با آنان که از پیش ایشان بودند از کافران به انواع هلاک و عذاب. [وَ قَد أَنزَلنا آیات‌ٍ بَیِّنات‌ٍ، و ما بر ایشان آیات روشن و دلالات واضح فرستاده بودیم]«1». وَ لِلکافِرِین‌َ عَذاب‌ٌ مُهِین‌ٌ، و کافران را عذابی باشد خوار کننده که ایشان را ذلیل و مهین بکند.
یَوم‌َ یَبعَثُهُم‌ُ اللّه‌ُ جَمِیعاً، گفت: یاد کن ای محمّد آن روز که خدای تعالی ایشان را همه زنده گرداند و خبر دهد ایشان را به آنچه کرده باشند، و اینکه بر سبیل تهدید و وعید است [و مردانه خبر دادن است. یعنی با روی ایشان آرند آنچه کرده باشند برای تشویر و تخجیل، و گفتند: اینکه خود عبارت است از عذاب و عقوبت، چنان که یکی از ما گوید: من با تو بگویم و با تو نمایم و تو را آگاه کنم از آنچه کرده‌ای. و مراد از اینکه همه تهدید و وعید باشد]«2» به عذاب نه گفتار [و نه]«3» خبر. آنگه بر سبیل زجر و وعظ و تذکیر گفت: أَحصاه‌ُ اللّه‌ُ وَ نَسُوه‌ُ، آن اعمال و معاصی که ایشان کرده‌اند فراموش کردند، و خدای تعالی فراموش نکرده است، بل بشمرده«4» است آن و نگاه داشته و بفرموده نوشتن«5» تا به ایشان تقریر کند و ایشان را بر وفق آن عقوبت کند. وَ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ شَهِیدٌ، و خدای تعالی بر همه چیزی گواه است.
أَ لَم تَرَ أَن‌َّ اللّه‌َ یَعلَم‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ، گفت: نمی‌بینی، یعنی نمی‌دانی ای محمّد که خدای تعالی می‌داند آنچه در آسمان و زمین است و بر او هیچ پوشیده نماند. ما یَکُون‌ُ مِن نَجوی ثَلاثَةٍ، نباشد هیچ راز سه کس. جمله قرّاء «یکون» خواندند به « یا » برای آن که حایلی هست میان فعل و فاعل از «من». و «من» زیادت است آن جا، و ابو جعفر به «تا» خواند برای تأنیث «نجوی» و
-----------------------------------
(3- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده باشد.
(4). آد، کا، گا: برشمرده.
(5). آد، کا، گا آن.

صفحه : 74
گفت: «من» زیادت است، اگر چه در لفظ حایل است در معنی حایل نیست، و قوله: ثلثة، أی ثلاثة نفر. فرّاء گفت: جرّ «ثلثة» رواست که به اضافه «نجوی» باشد به او. و رواست که صفت «نجوی» باشد، و التّقدیر: من نجوی ثلثة«1»، یعنی از سه راز، و بر قول اوّل از راز سه کس. إِلّا هُوَ رابِعُهُم، الّا و او چهارم ایشان است از روی علم، یعنی بر او پوشیده نباشد و او در علم بمنزله آن کس باشد که با ایشان بوده باشد. وَ لا خَمسَةٍ، و نه نیز پنج کس با هم سرّ گویند، و الّا او ششم ایشان است. وَ لا أَدنی مِن ذلِک‌َ وَ لا أَکثَرَ، و نه کم«2» از آن و نه بیش«3» از آن، و الّا او با ایشان شنود و احوال ایشان داند. عامه قرّاء خواندند: وَ لا أَکثَرَ، به فتح «را» در محل‌ّ جرّ، برای آن که لا ینصرف است، و ابواب لا ینصرف در«4» جرّ«5» مفتوح بود، تقول: لیس عندی من دینار و لا درهم، و لا اقل‌ّ منه و لا اکثر. و یعقوب خواند: «وَ لا أَکثَرَ» به رفع حملا علی انّه لم یعتدّ بمن الزّائد«6» و گفت:
جار و مجرور در محل‌ّ رفع است، چنان که: ما جاءنی من احد، و المعنی احد. و اینکه بر قول آن کس روان باشد که نجوی ثلثة صفت و موصوف گوید، فامّا قول آن کس که مضاف و مضاف إلیه گوید به هیچ وجه جرّ«7» نشاید، برای آن که عطف «اکثر» بر «ثلثة» باشد، و «ثلثة» مجرور بود باضافه علی کل‌ّ حال. فامّا آن که صفت و موصوف گوید «ثلثة» به ظاهر مجرور است و به معنی مرفوع، و زهری‌ّ در شاذّ «اکبر» خواند به «با». إِلّا هُوَ مَعَهُم أَین‌َ ما کانُوا، و الّا خدای- جل‌ّ جلاله- با ایشان است هر کجا باشند. ثُم‌َّ یُنَبِّئُهُم بِما عَمِلُوا یَوم‌َ القِیامَةِ، آنگه ایشان را خبر دهد به آنچه کرده باشند روز قیامت، و خدای تعالی به
-----------------------------------
(1). آد: نجوی‌ّ.
(2). آد، کا، گا: کمتر.
(3). آد، کا، گا: بیشتر.
(4). آد، کا حال، گا محل. [.....]
(5). اساس: جمع، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). آد، کا، گا: الزّائدة.
(7). کذا، در اساس و دیگر نسخه بدلها، «جز جر» صحیح‌تر می‌نماید.

صفحه : 75
همه چیزی عالم است.
أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ نُهُوا عَن‌ِ النَّجوی، گفت: نبینی آنان را که ایشان را نهی کردند از راز گفتن. ثُم‌َّ یَعُودُون‌َ لِما نُهُوا عَنه‌ُ، آنگه ایشان با سر آن می‌شوند که ایشان را از آن نهی کردند. عبد اللّه عبّاس گفت: آیت در جهودان و منافقان آمد که ایشان با یکدیگر راز گفتندی از مؤمنان پوشیده، و مؤمنان را به چشم نگاه داشتندی«1»، چون مؤمنان ایشان را دیدندی که از ایشان پوشیده راز می‌گویند، دل مشغول شدندی، گفتندی: همانا از خویشان و برادران ما که سرایا«2» رفته‌اند [خبری یافته‌اند]«3» از کشتن یا از مرگ یا مصیبتی یا نکبتی که از ما پوشیده [16- پ]
می‌دارند! دل تنگ شدندی.
چون خویشان ایشان در آمدندی به سلامت، ایشان فارغ دل شدندی و تا آمدن ایشان دل مشغول شدندی، گفتندی: همانا اینکه، جهت پریشانی ما می‌گویند. پس اینکه شکایت با رسول کردند«4». رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- ایشان را نهی کرد از آن راز گفتن، باز نایستادند و منهی نشدند. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
مقاتلان گفتند: آیت در جهودان آمد که میان ایشان و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- مصالحتی بود. ایشان بیامدندی و بر راهها بنشستندی، چون مؤمنان بر ایشان گذر کردندی، ایشان با یکدیگر در راز گفتن شدندی تا ایهام افگنند بر مؤمنان و وهن افگنند بر ایشان، تا ایشان پنداشتندی که ایشان را کیدی خواهند کردن تا«5» مسلمانان اندیشناک«6» شدندی. رسول- صلّی اللّه علیه و آله
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: می‌داشتندی.
(2). آد، کا، گا: به غزا.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آد، کا، گا: باز کردند.
(5). آد، گا: یا .
(6). کا، گا: اندیشه ناک.

صفحه : 76
و سلّم [اینکه]«1» حدیث بشنید، کس فرستاد و ایشان را بخواند و نهی کردند«2» از اینکه منتهی نشدند و باز نایستادند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
إبن زید گفت: سبب آن بود که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- رخصت داده بود هر کس را که با او راز گوید از کرم خلق و عادت حمیده او، جهودان بیامدندی و ایشان را با رسول کاری بودی و حاجتی، آن به راز گفتندی، و مسلمانان ضعیف بودندی و همه جهان دشمن آن گروه«3» بودند. مسلمانان پنداشتندی که کاری افتاده است یا دشمنی پدید آمده یا کارزاری«4» می‌باید کردن، یا واقعه‌ای است که آن را خطری هست که بر ملا نمی‌باید گفت«5». دل مشغول شدندی، خدای تعالی ایشان را نهی کرد. ایشان منتهی نشدند، اینکه آیت آمد در شأن و قصّه ایشان.
وَ یَتَناجَون‌َ بِالإِثم‌ِ وَ العُدوان‌ِ وَ مَعصِیَةِ الرَّسُول‌ِ، [گفت]«6»: با سر آنچه نهی کرده‌اند ایشان را از آن، می‌شوند«7» و مناجات می‌کنند با یکدیگر با آنچه در آن بزه است و ظلم و عدوان و تعدّی است از فرمان خدای تعالی، و آزار و مخالفت فرمان رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- وَ إِذا جاؤُک‌َ حَیَّوک‌َ بِما لَم یُحَیِّک‌َ بِه‌ِ اللّه‌ُ، چون به تو آیند تو را تحیّتی کنند که خدای تعالی تو را از آن تحیّت نکرده است، و آن آن بود که«8» جهودان در نزدیک رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- آمدندی و گفتند [ی]«9» السّام علیک، و «سام» بنزدیک ایشان مرگ بود. رسول- صلّی اللّه علیه
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد، کا، گا: و از اینکه نهی کرد.
(3). آد، کا، گا اندک.
(4). آد: کالزاری.
(5). آد، کا: که آن را به راز می‌باید گفتن. [.....]
(9- 6). اساس: ندارد، با توجّه به آد، گا: افزوده شد.
(7). آد، کا، گا: با سر آن می‌شوند که ایشان را از آن نهی کردند.
(8). آد، کا چون.

صفحه : 77
و اله و سلّم- گفتی: و علیکم، و ندانستی که غرض ایشان چیست. یک روز در آمدند و رسول را اینکه خطاب کردند. عایشه بشنید، بشناخت«1» که ایشان چه می‌گویند [و غرض ایشان چیست]«2» گفت: و علیکم السّام و الذّام و الدّاء و اللّعنة، بر شما باد«3» مرگ و درد و عیب و لعنت. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت«4»: خاموش باش ای عایشه که خدای تعالی رفق«5» دوست دارد در کارها و فحش دوست ندارد. عایشه گفت: نمی‌شنوی یا رسول اللّه که ایشان چه می‌گویند! می‌گویند: السّام علیک. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت«6»: نمی شنوی که من ایشان را چه جواب می‌دهم! [می‌گویم]«7»:
و علیکم، آنچه شما می‌گویید بر شما باد. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و اینکه حال باز گفت.
پس رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: چون کسی از اهل کتاب بر شما سلام کند، در جواب گویید: و علیکم، اینکه مقدار، یعنی آنچه شما می‌گویید بر شما باد از نیک و بد. وَ یَقُولُون‌َ فِی أَنفُسِهِم لَو لا یُعَذِّبُنَا اللّه‌ُ بِما نَقُول‌ُ، آنگه در خویشتن گفتندی: اگر محمّد پیغمبر بودی، خدای ما را عذاب کردی به اینکه که ما می‌گوییم در حق‌ّ او، و خدای تعالی رسول را از سرّ ایشان خبر داد که ایشان می‌گویند: چرا خدای ما را هلاک نمی‌کند با آنچه ما می‌گوییم، آنگه حق تعالی گفت به جواب آن: حَسبُهُم جَهَنَّم‌ُ، بس است ایشان را دوزخ. یَصلَونَها، که ملازم باشند با آن و مؤبّد بمانند آن جا، و بد جایی است ایشان را دوزخ، عذاب ایشان اینکه بس است.
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: بدانست.
(7- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). کا: بادا.
(4). آد، کا، گا مه یا عایشه.
(5). اساس: حق، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). آد، کا، گا تو.

صفحه : 78
و حمزه و یحیی و اعمش خواندند: «ینتجون»: علی وزن یفتعلون من الانتجاء، و باقی قرّاء خواندند: یَتَناجَون‌َ، من التّناجی، و اینکه قراءت بهتر است لقوله تعالی: إِذا تَناجَیتُم فَلا تَتَناجَوا بِالإِثم‌ِ وَ العُدوان‌ِ وَ مَعصِیَةِ الرَّسُول‌ِ، گفت: ای مؤمنان چون با یکدیگر راز گویید، راز«1» مگویید که در [او]«2» بزه‌ای باشد یا ظلمی [17- ر]
یا معصیتی از آن رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. و رویس روایت کرد از یعقوب که او خواند: «فلا تنتجوا» من الانتجاء علی وزن افتعال.
وَ تَناجَوا بِالبِرِّ وَ التَّقوی، و با یکدیگر مناجات و راز گفتن به برّ و تقوی و نیکوکاری و پرهیزکاری کنید. وَ اتَّقُوا اللّه‌َ الَّذِی إِلَیه‌ِ تُحشَرُون‌َ، و بترسید از خدای که حشر شما با او خواهد بودن. حق تعالی در اینکه آیت مؤمنان را نهی کرد از آن که [اینکه کنند که]«3» منافقان و جهودان کردند.
إِنَّمَا النَّجوی مِن‌َ الشَّیطان‌ِ، گفت: آن راز گفتن بر آن وجه از دیو باشد و از ابلیس، یعنی به وسواس و اغراء و اغوای او باشد تا مؤمنان را بدان دل تنگ کند.
آنگه گفت: وَ لَیس‌َ بِضارِّهِم شَیئاً إِلّا بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ، ایشان را هیچ زیان ندارد مگر به علم و تمکین خدای تعالی. و «اذن» به معنی علم بسیار آمده است، چنان که بیان کرده‌ایم. وَ عَلَی اللّه‌ِ فَلیَتَوَکَّل‌ِ المُؤمِنُون‌َ، و بر خدای توکّل کنند مؤمنان و گرویدگان.
عبد اللّه مسعود روایت کرد که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- نهی کرد از راز گفتن«4» آنان را که سه کس باشند، یعنی«5» سه کس جایی حاضر باشند«6»، دو کس با یکدیگر راز نگویند«7»، چه آن سوم دل تنگ شود و
-----------------------------------
(1). آد، کا: رازی.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به آد، گا افزوده شد.
(4). آد، کا، گا: راز کردن.
(5). آد، کا، گا: گفت چون. [.....]
(6). آد، کا، گا: باشید.
(7). آد، کا: مگویید.

صفحه : 79
داند«1» که آن از او پوشیده است. و چون چهار کس باشند یا بیشتر، آنگه دو کس راز گویند، هر یک از باقیان روا دارند که از آن دیگر پوشیده است«2». و در خبر آمد از حضرت امام جعفر صادق- صلوات اللّه و سلامه علیه-«3» که او گفت: هر کس که خوابی بیند هایل و از آن خواب ترسد«4»، باید تا چون بیدار شود اینکه آیت بخواند:
إِنَّمَا النَّجوی مِن‌َ الشَّیطان‌ِ لِیَحزُن‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا
- الآیة، و بگوید:
5» اللّهم‌ّ قنی« شرّ ما اریت فی منامی
، و آن خواب با کسی نگوید، خدای تعالی مضرّت آن«6» بگرداند- ان شاء اللّه.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا قِیل‌َ لَکُم تَفَسَّحُوا فِی المَجالِس‌ِ- الآیة، حق تعالی در اینکه آیت گفت: ای مؤمنان، چون گویند شما را که جای فراخ کنید در مجلس، جای فراخ کنید تا خدای بر شما جای فراخ کند. قتاده گفت: سبب نزول آیت آن بود که صحابه مناقشه کردندی در مجلس رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- به«7» جای، چون کسی از در در آمدی خواستی تا نزدیکتر بنشیند به رسول، رها نکردندی و گفتندی: ما با اینکه جای سبق بردیم«8»، ندهیم. خدای تعالی گفت مسلمانان را: جای باز کنید که در آیند.
مقاتلان گفتند: یک روز از روزهای آدینه، رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- خطبه می‌کرد و جایگاه تنگ بود در صفّه. جماعتی از اهل بدر [در]«9» آمدند و جای نبود. بر رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- سلام کردند«10»، رسول
-----------------------------------
(1). اساس: دانید، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). آد، کا، گا: که خود از او پنهان می‌کند.
(3). آد، کا، گا: روایت کردند از صادق علیه السّلام.
(4). آد، کا، گا: بترسد.
(5). اساس: تدفعنی، با توجّه به کا و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). آد، کا، گا خواب.
(7). آد، کا، گا: برای.
(8). آد، گا به کسی، کا به کسی باز.
(9). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(10). آد، کا، گا: و بر مسلمانان سلام کردند.

صفحه : 80
جواب داد. ایشان بر پای می‌ایستادند تا مردمان«1» ایشان را جای دهند«2»، نکردند. و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- اهل بدر را نیکو حرمت داشتی. قومی را آواز داد به عدد آنان که بر پای بودند [که]«3»: یا فلان یا فلان، بر خیزید تا ایشان بنشینند.
ایشان برخاستند«4» و کراهت آمد ایشان را از آن. منافقان طعنه زدند«5» که: شما می‌گویید که صاحب ما عادل است، اینکه که کرد [نه]«6» عدل است که جماعتی سبق برده و جای گرفته، ایشان را بر خیزاند تا کسانی را بنشاند که ایشان بی‌وقت آمدند، و سابق نبودند لا حق بودند. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد به تسلّی هر دو قوم: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا قِیل‌َ لَکُم تَفَسَّحُوا فِی المَجالِس‌ِ فَافسَحُوا یَفسَح‌ِ اللّه‌ُ لَکُم- الآیة.
کلبی‌ّ گفت: آیت در ثابت بن قیس بن شمّاس آمد، و قصّه او در سورة الحجرات برفت. خدای تعالی در حق‌ّ او آن آیات فرستاد و در حق‌ّ آن که او را جای باز نکرد اینکه آیت فرستاد، گفت: ای مؤمنان، چون گویند شما را که فراخ بکنید جای در مجلس، فَافسَحُوا یَفسَح‌ِ اللّه‌ُ لَکُم، تا خدای تعالی شما را جای کند. و الفسحة السّعة، و مکان فسیح أی واسع. عاصم خواند و حسن«7» و سلمی و جحدری‌ّ: «فی المجالس»، علی الجمع، و قتاده خواند: [ «تفاسحوا» از بنای تفاعل]«8». و ابو هریره روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: نباید تا کسی کس را از جای خود بر خیزاند«9»، بل باید گوید: مرا جای باز
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: امّا بر پای ایستادند تا مسلمانان.
(2). آد، کا، گا: جای باز کنند و. [.....] (8- 6- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). اساس: و همه نسخه بدلها: بر خواستند/ برخاستند.
(5). آد، کا، گا و گفتند.
(7). اساس: حسین، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). آد: خویشتن بر انگیزاند، کا، گا: خویش بر انگیزاند.

صفحه : 81
کنید. ابو العالیه و قرظی‌ّ«1» گفتند: مراد مجالس حرب است و مقاعد قتال، مرد بیامدی گفتی: [17- پ]
مرا در صف جای کنید، نکردندی. از آن که بر کارزار حریص بودندی. خدای تعالی آیت فرستاد [و گفت: بعضی بعضی را جای- کنید. حسن گفت: چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- قتال کردی و مسلمانان صفها برکشیدندی، در صف اوّل مشاحّه کردندی، چون کسی آمدی که مرا جای کنید، نکردندی از آن که خواستندی که ایشان به دشمن نزدیکتر باشند تا شهادت یابند. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، گفت]«2» که: جای کنید یکدیگر را در صف قتال تا خدای تعالی جای بر شما فراخ کند. وَ إِذا قِیل‌َ انشُزُوا فَانشُزُوا، عاصم و اهل مدینه خواندند به ضم‌ّ «شین» به دو لفظ«3»، و هما لغتان، یقال:
نشز ینشز و ینشز، و چون گویند شما را [که]«4»: برخیزید و بجنبید و بر بالا شوید، همچنین کنید. و بیشتر مفسّران گفتند معنی آن است که: چون شما را گویند به جهاد آیید و به نماز آیید و به ذکر خدای و عمل خیر سعی کنید، بشتابید و فرمان برید. ضحّاک و عکرمه گفتند معنی آن است که: چون منادی ندا کند برای نماز، به نماز شتابید. و اینکه برای آن گفت که گروهی در نماز کسلانی کردندی.
إبن زید گفت: اینکه مخصوص است به خانه رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- و سبب آن بود که بیامدندی در خانه رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- و مقام کردندی«5» و دیر کردندی، و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- را رنج بودی از آن. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: از خانه رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- زود بازگردید، و مثله قوله:
-----------------------------------
(1). اساس: قومی، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4- 2). اساس: ندارد، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد، کا، گا: در هر دو کلمه.
(5). آد، کا، گا دراز.

صفحه : 82
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَدخُلُوا بُیُوت‌َ النَّبِی‌ِّ«1»- الایة.
یَرفَع‌ِ اللّه‌ُ الَّذِین‌َ آمَنُوا مِنکُم، تا خدای تعالی رفیع گرداند شما را و آنان را که ایشان را علم داده‌اند به درجاتی و منازلی مؤمنان را به ایمان و عالمان را به علم.
خدای تعالی در اینکه آیت بیان کرد که: مؤمنان را شرط آن است که جای یکدیگر باز کنند، و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- مصیب بود در آن که قومی را بر انگیخت و قومی را بنشاند، چه اینان به ایمان سابقتراند«2» و به علم بیشتراند، [و درجه اینان رفیعتر از درجه آنان که زودتر رسیدند]«3» به مسجد، [چه]«4»، اعتبار در زیر و بالا و نشستن در مجالس به استحقاق رفعت منزلت باشد و درجه، و آن به ایمان و علم«5» باشد. وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیرٌ، و خدای تعالی به آنچه شما می‌کنید داناست.
حسن بصری گفت: عبد اللّه مسعود اینکه آیت بخواند و گفت ای قوم اینکه آیت بخوانید و معنی او بدانید تا رغبت شما در علم زیادت شود، که خدای تعالی در اینکه آیت می‌گوید: من مؤمن عالم را رفیع گردانم بر آن کس که از او فروتر باشد به علم به چندین«6» درجه‌های بسیار. جابر عبد اللّه انصاری«7» روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که او گفت: خدای تعالی عالم را تفضیل داد بر شهید به درجه‌ای«8»، و شهید را تفضیل داد بر عابد به درجه‌ای«9»، و تفضیل داد قرآن را به«10» سایر کلام [ها]«11» به چندان که فضل خداست بر خلقان، و
-----------------------------------
(1). سوره احزاب (33) آیه 53.
(2). آد، کا، گا: سابقتر بودند. (11- 4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). اساس: درجه به ایمان و آن به علم، با توجّه به آد تصحیح شد.
(6). آد، کا، گا: به چند. [.....]
(7). گا: جابر بن عبد اللّه انصاری.
(9- 8). اساس: بدر، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). آد، کا، گا: بر.

صفحه : 83
فضل عالم بر سایر خلقان چندان که«1» فضل من بر یکی از کمترین خلقان. و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: هر کس را که فرمان خدای به او رسد و او در طلب علم باشد، فردای قیامت میان او و میان پیغمبران یک درجه بیشتر«2» نباشد.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا ناجَیتُم‌ُ الرَّسُول‌َ فَقَدِّمُوا بَین‌َ یَدَی نَجواکُم صَدَقَةً، عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول اینکه آیت آن بود که مردمان به [نزدیک]«3» رسول بسیار می‌آمدند و سؤال بسیار می‌کردند و حدیث بسیار می‌کردند. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- از آن رنجور بود، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و ایشان را ادب آموخت. مقاتل حیّان گفت: آیت در توانگران آمد که بیامدندی و مقام را دراز کردندی و درویشان را منع کردندی، رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- را از آن کراهت بود«4» و شرم داشت گفتن [ایشان]«5» را.
خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و ایشان را برگردانید از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- به اینکه آیت، گفت: ای مؤمنان چون خواهید که با رسول من مناجات کنید و سرّ گویید و حدیث کنید و مسأله پرسید، پیش از آن [که گویید و پرسید]«6» صدقه بدهید. مردم همه باز ایستادند امّا توانگران بخل کردند و درویشان چیزی نداشتند. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- یک دو روز برآسود.
مجاهد گفت: صحابه را نهی کردند از مناجات با رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- الّا به تقدیم صدقه، گفت«7»: مناجات نکرد با رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- الّا حضرت امیر المؤمنین علی‌ّ بن ابی طالب
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: چنان است که.
(2). آد، کا، گا: بیش. (6- 5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آد، کا، گا: کراهیت آمد.
(7). آد، کا، گا: کس با او.

صفحه : 84
- صلوات اللّه و سلامه علیه«1»- که دیناری [18- ر]
به صدقه داد و مناجات کرد. آنگه آیت رخصت فرود آمد و اینکه حدیث از طریق مخالفان و موافقان روایت کردند که حضرت امیر المؤمنین- صلوات اللّه و سلامه علیه«2»- گفت:
آیتی است از کتاب خدای تعالی که«3» فرود آمد و منسوخ شد و کس بر او عمل نکرد و نکند جز من تا به روز قیامت، و هی قوله [تعالی]«4»: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا ناجَیتُم‌ُ الرَّسُول‌َ، علی‌ّ بن علقمة الانباری‌ّ روایت کرد از حضرت امیر المؤمنین- صلوات اللّه و سلامه علیه«5»- که او گفت: چون«6» آیت فرود آمد، رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- اینکه آیت بر قوم خواند، برفتند و رسول را- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- رها کردند و آن زحمت به خلوت بدل شد«7». رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- کس فرستاد و مرا بخواند، گفت: چیست با تو!
گفتم: دیناری. آنگه برفتم در حال و به آن یک دینار ده درم گرفتم«8» و هر بار یک درم می‌دادم به صدقه و پیش رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- می‌رفتم و مسائل می‌پرسیدم و بر اسرار علوم واقف می‌شدم تا ده درم را به ده بار بدادم و هر بار پیش رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- می‌رفتم و آنچه می‌خواستم می‌پرسیدم. آنگه اینکه آیت [آمد]«9» که: أَشفَقتُم أَن تُقَدِّمُوا بَین‌َ یَدَی نَجواکُم صَدَقات‌ٍ، و آن آیت را منسوخ کرد«10»، خدای تعالی به سبب من تخفیف کرد«11» از اینکه امّت، و اینکه آیت فرود آمد [و منسوخ
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: الّا علی- علیه السّلام.
(2). آد، کا، گا: امیر المؤمنین علی- علیه السّلام.
(3). آد، کا، گا: آیتی است در قرآن که.
(9- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد، کا افزوده شد.
(5). کا: از علی- علیه السّلام.
(6). آد، کا، گا اینکه. [.....]
(7). آد، کا، گا پس.
(8). آد، کا، گا: خریدم.
(10). آد، کا، گا و.
(11). آد: خدای تعالی پس من بتخفیف کرد.

صفحه : 85
شد]«1» و کس بر آن عمل نکرد الّا من.
و عبد اللّه عمر گفت از پدرم شنیدم که گفت: حضرت امیر المؤمنین علی‌ّ بن ابی طالب را- صلوات اللّه و سلامه علیه«2»- سه چیز بود که کس را نبود و اگر یکی از آن مرا بودی دوستر«3» داشتمی از«4» شتران سرخ موی: یکی تزویج فاطمه- علیها السّلام- که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- همه صحابه را منع کرد و رد، آنگه بدو داد او را«5». دیگر رایت روز خیبر آنگه که گفت«6»:
لاعطینها رجلا یحب‌ّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله کرّارا غیر فرّار.
اصحاب رسول متطاول شدند آن را و طمع کردند در او به کس نداد و بدو داد. دیگر آیت نجوی که فرود آمد و منسوخ شد و کس بدو کار نکرد جز او.
و عبد اللّه بن هارون الخراسانی‌ّ گفت از حضرت امام الجّن و الانس علی‌ّ إبن موسی الرّضا- علیه التّحیة و الثّناء«7»- پرسیدم که: چرا صدقه بر شما حرام کردند! گفت: از کاری عظیم سؤال کردی. بدان که ما چون خود را به دادن پاکیزه کرده‌ایم، خدای [تعالی]«8» نخواست که به گرفتن ما را مدنّس کند، آنگه گفت: در قرآن کجاست اینکه! گفتم«9»: وَ یُطعِمُون‌َ الطَّعام‌َ،«10»: گفت: نه اینکه است، آن اینکه است که«11» خدای تعالی گفت: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا ناجَیتُم‌ُ الرَّسُول‌َ- الایة.
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). گفت: علی‌ّ بن ابی طالب را.
(3). آد، کا: دوست‌تر.
(4). آد، کا، گا مبالغی.
(5). آد، کا، گا: منع کرد از خطبه او و او را به علی داد.
(6). آد، کا، گا: دیگر آن که روز خیبر رسول رایت بدو داد و گفت.
(7). آد، کا، گا: از علی‌ّ بن موسی الرّضا- علیهم السّلام-.
(8). اساس: ندارد، با توجّه به آد و کا، افزوده شد.
(9). اساس: گفت، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). سوره دهر (76) آیه 8. [.....]
(11). آد، کا، گا: اینکه آیت است که.

صفحه : 86
گفتند: یک روز بیش نبود بر«1» دیگر روز آیت رخصت آمد، آنگه گفت: ذلِک‌َ خَیرٌ لَکُم وَ أَطهَرُ، شما را اینکه بهتر باشد و پاکیزه‌تر«2»، یعنی تقدیم صدقه کردن در پیش مناجات به فرمان خدای تعالی چون مصلحتی به اینکه تعلّق دارد، آنگه عذر خواست برای آنان که ندادند تا بدانند که خدای تعالی تکلیف ما لا یطاق نکند.
فَإِن لَم تَجِدُوا، اگر نیابید و ندارید. فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، خدای تعالی آمرزنده و بخشاینده است، معذور دارد شما را.
آنگه اینکه آیت ناسخ فرو فرستاد«3»، در عقب اینکه آیت گفت: أَ أَشفَقتُم، و ترسیدید«4» از آن که پیش از مناجات با رسول شما را صدقه باید دادن! فَإِذ لَم تَفعَلُوا، چون نکردید. وَ تاب‌َ اللّه‌ُ عَلَیکُم، و خدای تعالی توبه شما پذیرفت«5».
فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ، نماز به پای دارید و زکات بدهید و طاعت خدای دارید و طاعت رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. وَ اللّه‌ُ خَبِیرٌ بِما تَعمَلُون‌َ، و خدای داناست به آنچه شما می‌کنید.
أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ تَوَلَّوا قَوماً غَضِب‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِم، آیت در شأن منافقان آمد که تولّا کردند به جهودان و با ایشان دوستی کردندی و اسرار مؤمنان با ایشان تقریر کردندی، حق تعالی گفت: نمی‌بینی ای محمّد آنان را که تولّا کردند به گروهی که خدای بر ایشان خشم گرفته است! و آن جهودانند، آنگه گفت: ما هُم مِنکُم وَ لا مِنهُم، و ایشان نه از شما هستند که مسلمانید، و شما نه از ایشان که جهودانند، و مثله قوله [تعالی]«6»: مُذَبذَبِین‌َ بَین‌َ ذلِک‌َ لا إِلی هؤُلاءِ وَ لا إِلی هؤُلاءِ،«7».
وَ یَحلِفُون‌َ عَلَی الکَذِب‌ِ، و سوگند [18- پ]
به دروغ می‌خورند و
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: با.
(2). آد، کا، گا: پاکتر.
(3). آد و.
(4). آد، کا، گا: می‌ترسید.
(5). آد، گا: پذیرفت، کا: بپذیرفت.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). سوره نسا (4) آیه 143.

صفحه : 87
می‌دانند که آن دروغ است.
سدّی و مقاتل گفتند: آیت در عبد اللّه بن ابی‌ّ سلول«1» آمد و او منافق بود، با رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بنشستی و آنگه حدیثهای او نقل کردی با جهودان. یک روز رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- در بعضی از حجره‌های«2» خود بود، جماعتی صحابه حاضر«3» بودند گفت: همین ساعت مردی از در درآید که دلش دل جبّاران است و به چشمهای شیطان نگرد، در حال عبد اللّه نبتل«4» از در درآمد و او مردی بود ازرق چشم. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- او را گفت: برای چه مرا دشنام می‌دهی«5» و صحابه مرا«6»! او سوگند بخورد به خدا که نگفته است، و اصحابش بیامدند و سوگند بخورند [که نگفته‌اند. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: سوگند به دروغ خوردند و می‌دانند که]«7» به دروغ می‌خورند«8».
[آنگه گفت:]«9»: أَعَدَّ اللّه‌ُ لَهُم عَذاباً شَدِیداً، بپجارده«10» خدای تعالی برای ایشان عذابی سخت. إِنَّهُم ساءَ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ، که ایشان بد می‌کنند آنچه می‌کنند«11».
اتَّخَذُوا أَیمانَهُم جُنَّةً، گفت: سوگند [ان]«12» خود را [به]«13» سپر خود
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: عبد اللّه بن نبتل. تفسیر قرطبی (17/ 304): نزلت فی عبد اللّه بن ابی‌ّ و عبد اللّه بن نبتل.
(2). آد، کا، گا: حجرات.
(3). آد، گا: صحابه خاص.
(4). اساس: عبد اللّه بن ابی سلول، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها و مآخذ خبر تصحیح شد.
(5). اساس: می‌دهی، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). اساس: و اصحاب تو، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] (13- 12- 9- 7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(8). اساس: و می‌دانستند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). آد، گا: آماده ساخت.
(11). آد، کا، گا: بدا کارا که ایشان می‌کنند.

صفحه : 88
کرده‌اند تا بدان از خویشتن دفع بلاها و مکاره می‌کنند و از اسباب و اموال خود، و خویشتن در حمایت سوگند [به دروغ]«1» کرده‌اند. فَصَدُّوا عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، و اعراض کرده‌اند و برگردیده از راه خدای تعالی. فَلَهُم عَذاب‌ٌ مُهِین‌ٌ، ایشان«2» را عذابی باشد خوار کننده، و از حق‌ّ عقاب اینکه است که مقرون باشد به استخفاف و اهانت.
لَن تُغنِی‌َ عَنهُم أَموالُهُم وَ لا أَولادُهُم، گفت: غنا نکند از ایشان مالهای ایشان و فرزندان ایشان از خدای تعالی هیچ چیز، یعنی هیچ سود ندارد ایشان را و به فریاد ایشان نرسد. أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ النّارِ هُم فِیها خالِدُون‌َ، ایشان اهل دوزخ باشند و در دوزخ مخلّد باشند«3».
یَوم‌َ یَبعَثُهُم‌ُ اللّه‌ُ جَمِیعاً، گفت: یاد کن ای محمّد آن روزی که ایشان را خدای تعالی زنده کند و بر انگیزد«4» برای او همچنان سوگند خورند که برای شما سوگند خوردند [که ما کافر نبودیم و بر حق بودیم. و اینکه سوگندی باشد که از ظن‌ّ و اعتقاد خود خورند]«5» که ایشان اعتقاد کرده‌اند که ایشان بر حقّند و مشرک نباشند، بیانش قوله: وَ یَحسَبُون‌َ أَنَّهُم عَلی شَی‌ءٍ، و پندارند و گمان برند که ایشان بر چیزی‌اند و اینکه پندار است و گمان که در دنیا باشد، برای آن که در آخرت محال است که اینکه ظن‌ّ برند برای آن که معارف آن جا ضروری باشد. پس معلوم شد که ایشان از ظن‌ّ و اعتقاد خود خبر دهند و بر آن سوگند خورند. أَلا إِنَّهُم هُم‌ُ الکاذِبُون‌َ، ایشان دروغزن‌اند در آنچه می‌گویند و بر آن سوگند می‌خورند، برای آن که بر اعتقاد جهل کرده‌اند و گمانی که به دلیل درست شده [است]«6» که مظنون [به]«7» بر خلاف آن است، و گفتند، معنی آن است که ایشان در دنیا دروغ گفتند در
-----------------------------------
(7- 6- 5- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد، کا، گا: و ایشان.
(3). آد، کا، گا: ندارد.
(4). آد، کا، گا: برانگیزاند.

صفحه : 89
آن خبر که گفتند رسول را«1»: ما تو را دشنام ندادیم و بر آن سوگند خوردند. و بعضی دیگر اینکه ظن‌ّ را تفسیر به خیبت کردند، من قولهم: کذب ظنّه اذا خاب، امّا رمّانی و حسن بصری گفتند: در قیامت مواقف مختلف باشد، در بعضی مواقف ایشان را تمکین کنند از فعل قبایح، و در بعضی نکنند. و گفتند: دروغ ایشان چون دروغ کودک باشد که از سر دهشت«2» باشد و تحیّر [سخنی]«3» دروغ گوید، و مذهب درست آن است که ایشان ملجأ باشند به آن که دروغ نگویند و هیچ فعل قبیح نکنند. بعضی دیگر گفتند معنی آن که:
الا انّهم هم الکاذبون
، آن است که [ایشان]«4» در دنیا گفتند: ما مؤمنیم و دروغ گفتند، منافق بودند.
عبد اللّه عبّاس گفت از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- شنیدم که:
چون روز قیامت باشد منادی ندا کند: أین خصماء اللّه، خصمان خدای کجااند!
قدریان بر پای خیزند با رویهای سیاه و چشمهای ازرق، لبها و دهنهای ایشان کج شده«5»، آب از دهن ایشان می‌رود، گویند: و اللّه که ما بدون تو معبودی نگرفتیم و خدایی نپرستیدیم بدون تو از آفتابی و ماهی و صنمی و وثنی. آنگه عبد اللّه عبّاس گفت: راست گویند. و لکن«6» شرک با ایشان از راهی آمد که ایشان ندانستند آنگه [اینکه آیت]«7» بخواند«8» [19- ر]:
و یحسبون انّهم علی شی‌ء الا انّهم هم الکاذبون
، آنگه گفت:
9» هم و اللّه« القدریّة
، به خدای که ایشان قدریّه باشند، سه بار باز گفت.
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا که.
(2). اساس: دهنش، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به کا افزوده شد.
(5). آد، کا، گا: کژ شده و.
(6). آد، کا، گا: گویند که.
(7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(8). آد، کا، گا: بر خواند که.
(9). آد، کا، گا: و اللّه هم.

صفحه : 90
استَحوَذَ عَلَیهِم‌ُ الشَّیطان‌ُ، ابلیس بر ایشان مستولی باشد«1». فَأَنساهُم ذِکرَ اللّه‌ِ، ذکر خدای از یاد ایشان ببرد. أُولئِک‌َ حِزب‌ُ الشَّیطان‌ِ، ایشان لشکر ابلیس‌اند و لشکر او خاسران باشند و زیانکاران.
إِن‌َّ الَّذِین‌َ یُحَادُّون‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ، گفت: آنان که با خدای تعالی معاندت«2» و محادّت کنند«3». أُولئِک‌َ فِی الأَذَلِّین‌َ، ایشان در میان«4» ذلیلترین و خوارترین مردمان باشند.
کَتَب‌َ اللّه‌ُ لَأَغلِبَن‌َّ أَنَا وَ رُسُلِی، گفت: خدای تعالی بنوشته است در لوح محفوظ و قضا کرده که غالب شوم من و رسولان من. سبب نزول آیت آن بود که مسلمانان گفتند: اگر خیبر و پیرامن او«5» ما را گشاده شود [و مکّه]«6»، امید داریم که«7» روم و پارس [و حجاز]«8» ما را گشاده شود، و عبد اللّه ابی‌ّ سلول گفت«9»:
می‌پنداری«10» که روم و پارس چون اینکه دیههاست که پیرامن شماست تا به آسانی بگشاید؟ ایشان از آن قویترند و منیعتر و به عدد بیشتر و به شجاعت سخت‌تر«11».
خدای تعالی اینکه آیت فرستاد [ردّ بر او]«12»: إِن‌َّ اللّه‌َ قَوِی‌ٌّ عَزِیزٌ، بدرستی که خدای تعالی عزیز و قوی است، نظیره قوله: وَ لَقَد سَبَقَت کَلِمَتُنا- الی قوله: وَ إِن‌َّ جُندَنا لَهُم‌ُ الغالِبُون‌َ«13».
لا تَجِدُ قَوماً یُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ- الایة، گفت: نیابید«14» گروهی را که به خدای و روز قیامت ایمان دارند، آنگه دوستی کنند با دشمنان خدای و
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: مستولی شد و دست یافت.
(2). آد، کا، گا: محادّه.
(3). آد، کا: مضادّه کنند، گا: مخاصمه کنند.
(4). آد، کا، گا: در آن.
(5). آد، کا، گا: آن. (12- 8- 6). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). گا: امید می‌داریم.
(9). آد، کا، گا که.
(10). می‌پنداری/ می‌پندارید.
(11). کا: سختر/ سخت‌تر.
(13). سوره صافّات (37) آیه 173.
(14). آد، گا: نیابی. [.....]

صفحه : 91
پیغمبر او. وَ لَو کانُوا آباءَهُم، و اگر همه«1» پدران ایشان باشند یا پسران ایشان یا برادران ایشان یا خویشان ایشان. گفتند: آیت در شأن حاطب بن أبی بلتعه آمد چون او نامه نوشت به مکّه و قصّه او در سورة الامتحان بیاید- إن شاء اللّه.
سدّی گفت: آیت در شأن عبد اللّه بن عبد اللّه بن ابی‌ّ آمد. یک روز بر«2» رسول حاضر آمد. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- آب باز خورد، آن بقیّه که«3» در کوزه بماند، عبد اللّه گفت: یا رسول اللّه دستور باش«4» تا اینکه شربت ببرم تا پدرم باز خورد! باشد که به برکت اینکه شربت دلش از شک‌ّ و شرک پاک شود. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: روا باشد. او برخاست و آن شربت آب برگرفت و پیش پدر برد. او گفت: اینکه چیست! گفت: اینکه نیم خورده«5» رسول است. باز خورد تا باشد که دلت از اینکه شک‌ّ و نفاق پاک شود. عبد اللّه ابی‌ّ گفت:
چرا بول مادرت نیاوردی. او بیامد«6» و رسول را گفت: یا رسول اللّه، دستور باش«7» تا گردنش«8» بزنم! رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: برو و مدارا کن و بساز با او.
إبن جریج گفت که ابو قحافه یک روز رسول را- صلّی اللّه علیه و آله- دشنام داد ابو بکر بگرفت«9» او را و بر دیوار زد و رسول را بگفت اینکه حال«10».
رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم«11»- گفت: چنین کردی! گفت: آری
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: خود.
(2). آد، کا، گا: بنزدیک.
(3). آد: آن آب که، کا: آن بقیّت آب که.
(4). اساس: دستور باشد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). آد: نیم خورد.
(6). آد، کا: او رفت، گا: او برفت.
(7). آد، کا، گا: دستوری ده.
(8). کا را.
(9). آد، کا، گا: برگرفت.
(10). آد، کا، گا: اینکه حال با رسول- صلّی اللّه علیه و آله- باز گفتند.
(11). کا، گا او را.

صفحه : 92
یا رسول اللّه و اگر تیغ داشتمی وی را بکشتمی. گفت: برو و دیگر مانند اینکه مکن، حق تعالی گفت: نیابی ای محمّد گروهی را که با خدای ایمان دارند آنگه با دشمنان خدای دوستی کنند و اگر چه خویشان و نزدیکان ایشان باشند.
أُولئِک‌َ کَتَب‌َ فِی قُلُوبِهِم‌ُ الإِیمان‌َ، ایشان آنانند که خدای ایمان بر دل ایشان نوشته است، [یعنی با ایشان الطافی کرده است که ایمان در دل ایشان ثابت شده است، چون نقش بر حجر و گفتند: معنی آن است که (کتب علی قلوبهم الایمان)«1». یعنی فریضه کرد که ایمان آرند، چنان که گفت: فِی جُذُوع‌ِ النَّخل‌ِ«2» و گفتند: معنی آن است که حکم لهم بالایمان، ایشان را به ایمان حکم کرد. و ذکر دل برای آن کرد که محل‌ّ ایمان دل است. وَ أَیَّدَهُم بِرُوح‌ٍ مِنه‌ُ، و قوی کرد ایشان را به نصری«3» از او، و اینکه قول حسن بصری است. ربیع گفت: مراد به روح قرآن است یعنی ایشان را به قرآن قوّت کرد«4»، نظیره قوله: کَذلِک‌َ أَوحَینا إِلَیک‌َ رُوحاً مِن أَمرِنا«5»، إبن جریر گفت: به الطاف و حجّت و به نور و برهان. و گفتند بروح، أی برحمة، ایشان را برحمت قوّت کرد و گفتند به جبرئیل [19- پ]
علیه السّلام. گفت: وَ یُدخِلُهُم جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، در دنیا با ایشان اینکه احسان کرد و در قیامت ایشان را به بهشتها می‌برند«6» که در زیر درختان آن جویها می‌رود. خالِدِین‌َ فِیها، ایشان همیشه باشند آن جا. رَضِی‌َ اللّه‌ُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنه‌ُ، خدای تعالی راضی شده از ایشان و ایشان از خدای تعالی.
أُولئِک‌َ حِزب‌ُ اللّه‌ِ، ایشان لشکر خدای‌اند و لشکر خدای همیشه ظفر یافتگان باشند.
در خبر است که داود- علیه السّلام- در مناجات با خدای تعالی گفت:
-----------------------------------
(1). اساس: افتادگی دارد، از آد آورده شد.
(2). آد، کا، گا ای علی جذوع النّخل.
(3). آد، کا، گا: بصیرتی. [.....]
(4). آد، کا، گا: داد.
(5). سوره شوری (42) آیه 52.
(6). آد، کا، گا: به بهشتها برد.

صفحه : 93
بار خدایا لشکر تو و خادمان عرش تو کیستند! گفت: یا داود آنان که چشم بر هم دارند و دلهای پاکیزه دارند و دستها با سلامت دارند، آنان که چنین باشند گروه و لشکر منند. [و خدمت کاران عرش منند]«1».
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، از آد افزوده شد.

صفحه : 94

‌سورة الحشر

بدان که اینکه سورت مدنی است و عدد آیات او بیست و چهار است و چهارصد و چهل و پنج کلمت است و هزار و نهصد و سیزده حرف است. و روایت است از عبد اللّه عبّاس که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: هر که او سورة الحشر بخواند«1»، هیچ بهشتی و دوزخی و عرشی و کرسیی و حجابی و آسمانی و زمینی و هوایی و بادی و مزرعی«2» و درختی و جنبنده‌ای و ماهیی و آفتابی و فرشته‌ای نبود«3» و الّا«4» بر او صلوات فرستد، و اگر آن روز یا آن شب بمیرد شهید باشد«5»- ان شاء اللّه.

[سوره الحشر (59): آیات 1 تا 24]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
سَبَّح‌َ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (1) هُوَ الَّذِی أَخرَج‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ مِن دِیارِهِم لِأَوَّل‌ِ الحَشرِ ما ظَنَنتُم أَن یَخرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مانِعَتُهُم حُصُونُهُم مِن‌َ اللّه‌ِ فَأَتاهُم‌ُ اللّه‌ُ مِن حَیث‌ُ لَم یَحتَسِبُوا وَ قَذَف‌َ فِی قُلُوبِهِم‌ُ الرُّعب‌َ یُخرِبُون‌َ بُیُوتَهُم بِأَیدِیهِم وَ أَیدِی المُؤمِنِین‌َ فَاعتَبِرُوا یا أُولِی الأَبصارِ (2) وَ لَو لا أَن کَتَب‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِم‌ُ الجَلاءَ لَعَذَّبَهُم فِی الدُّنیا وَ لَهُم فِی الآخِرَةِ عَذاب‌ُ النّارِ (3) ذلِک‌َ بِأَنَّهُم شَاقُّوا اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ وَ مَن یُشَاق‌ِّ اللّه‌َ فَإِن‌َّ اللّه‌َ شَدِیدُ العِقاب‌ِ (4)
ما قَطَعتُم مِن لِینَةٍ أَو تَرَکتُمُوها قائِمَةً عَلی أُصُولِها فَبِإِذن‌ِ اللّه‌ِ وَ لِیُخزِی‌َ الفاسِقِین‌َ (5) وَ ما أَفاءَ اللّه‌ُ عَلی رَسُولِه‌ِ مِنهُم فَما أَوجَفتُم عَلَیه‌ِ مِن خَیل‌ٍ وَ لا رِکاب‌ٍ وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ یُسَلِّطُ رُسُلَه‌ُ عَلی مَن یَشاءُ وَ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (6) ما أَفاءَ اللّه‌ُ عَلی رَسُولِه‌ِ مِن أَهل‌ِ القُری فَلِلّه‌ِ وَ لِلرَّسُول‌ِ وَ لِذِی القُربی وَ الیَتامی وَ المَساکِین‌ِ وَ ابن‌ِ السَّبِیل‌ِ کَی لا یَکُون‌َ دُولَةً بَین‌َ الأَغنِیاءِ مِنکُم وَ ما آتاکُم‌ُ الرَّسُول‌ُ فَخُذُوه‌ُ وَ ما نَهاکُم عَنه‌ُ فَانتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّه‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ شَدِیدُ العِقاب‌ِ (7) لِلفُقَراءِ المُهاجِرِین‌َ الَّذِین‌َ أُخرِجُوا مِن دِیارِهِم وَ أَموالِهِم یَبتَغُون‌َ فَضلاً مِن‌َ اللّه‌ِ وَ رِضواناً وَ یَنصُرُون‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ أُولئِک‌َ هُم‌ُ الصّادِقُون‌َ (8) وَ الَّذِین‌َ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الإِیمان‌َ مِن قَبلِهِم یُحِبُّون‌َ مَن هاجَرَ إِلَیهِم وَ لا یَجِدُون‌َ فِی صُدُورِهِم حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَ یُؤثِرُون‌َ عَلی أَنفُسِهِم وَ لَو کان‌َ بِهِم خَصاصَةٌ وَ مَن یُوق‌َ شُح‌َّ نَفسِه‌ِ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ (9)
وَ الَّذِین‌َ جاؤُ مِن بَعدِهِم یَقُولُون‌َ رَبَّنَا اغفِر لَنا وَ لِإِخوانِنَا الَّذِین‌َ سَبَقُونا بِالإِیمان‌ِ وَ لا تَجعَل فِی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذِین‌َ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّک‌َ رَؤُف‌ٌ رَحِیم‌ٌ (10) أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ نافَقُوا یَقُولُون‌َ لِإِخوانِهِم‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ لَئِن أُخرِجتُم لَنَخرُجَن‌َّ مَعَکُم وَ لا نُطِیع‌ُ فِیکُم أَحَداً أَبَداً وَ إِن قُوتِلتُم لَنَنصُرَنَّکُم وَ اللّه‌ُ یَشهَدُ إِنَّهُم لَکاذِبُون‌َ (11) لَئِن أُخرِجُوا لا یَخرُجُون‌َ مَعَهُم وَ لَئِن قُوتِلُوا لا یَنصُرُونَهُم وَ لَئِن نَصَرُوهُم لَیُوَلُّن‌َّ الأَدبارَ ثُم‌َّ لا یُنصَرُون‌َ (12) لَأَنتُم أَشَدُّ رَهبَةً فِی صُدُورِهِم مِن‌َ اللّه‌ِ ذلِک‌َ بِأَنَّهُم قَوم‌ٌ لا یَفقَهُون‌َ (13) لا یُقاتِلُونَکُم جَمِیعاً إِلاّ فِی قُری‌ً مُحَصَّنَةٍ أَو مِن وَراءِ جُدُرٍ بَأسُهُم بَینَهُم شَدِیدٌ تَحسَبُهُم جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُم شَتّی ذلِک‌َ بِأَنَّهُم قَوم‌ٌ لا یَعقِلُون‌َ (14)
کَمَثَل‌ِ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم قَرِیباً ذاقُوا وَبال‌َ أَمرِهِم وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (15) کَمَثَل‌ِ الشَّیطان‌ِ إِذ قال‌َ لِلإِنسان‌ِ اکفُر فَلَمّا کَفَرَ قال‌َ إِنِّی بَرِی‌ءٌ مِنک‌َ إِنِّی أَخاف‌ُ اللّه‌َ رَب‌َّ العالَمِین‌َ (16) فَکان‌َ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِی النّارِ خالِدَین‌ِ فِیها وَ ذلِک‌َ جَزاءُ الظّالِمِین‌َ (17) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‌َ وَ لتَنظُر نَفس‌ٌ ما قَدَّمَت لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّه‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ خَبِیرٌ بِما تَعمَلُون‌َ (18) وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِین‌َ نَسُوا اللّه‌َ فَأَنساهُم أَنفُسَهُم أُولئِک‌َ هُم‌ُ الفاسِقُون‌َ (19)
لا یَستَوِی أَصحاب‌ُ النّارِ وَ أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ هُم‌ُ الفائِزُون‌َ (20) لَو أَنزَلنا هذَا القُرآن‌َ عَلی جَبَل‌ٍ لَرَأَیتَه‌ُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِن خَشیَةِ اللّه‌ِ وَ تِلک‌َ الأَمثال‌ُ نَضرِبُها لِلنّاس‌ِ لَعَلَّهُم یَتَفَکَّرُون‌َ (21) هُوَ اللّه‌ُ الَّذِی لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ عالِم‌ُ الغَیب‌ِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحمن‌ُ الرَّحِیم‌ُ (22) هُوَ اللّه‌ُ الَّذِی لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ المَلِک‌ُ القُدُّوس‌ُ السَّلام‌ُ المُؤمِن‌ُ المُهَیمِن‌ُ العَزِیزُ الجَبّارُ المُتَکَبِّرُ سُبحان‌َ اللّه‌ِ عَمّا یُشرِکُون‌َ (23) هُوَ اللّه‌ُ الخالِق‌ُ البارِئ‌ُ المُصَوِّرُ لَه‌ُ الأَسماءُ الحُسنی یُسَبِّح‌ُ لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (24)

[ترجمه]

تسبیح کرد خدای را آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است و او عزیز و محکم کار است.
-----------------------------------
(1). آد، کا: بر خواند.
(2). آد، کا، گا: مرغی.
(3). آد، کا، گا: بنماند.
(4). آد، کا، گا که.
(5). کا: مرده باشد.

صفحه : 95
او آن خداست که بیرون کرد آنان را که کافر شدند از اهل کتاب از سرایهاشان، اوّل جمع گمان نبردید که بیرون آیند و پنداشتند که باز دارند ایشان را حصارهاشان از خدای و آمد به ایشان خدا از آن جا که نپنداشتند و افگند در دلهاشان ترس. خراب می‌کنند خانه‌های خود را به دستهای خود و دستهای مؤمنان عبرت گیرید ای«1» خداوندان دیده‌ها.
و اگر نه آنستی که بنوشتی خدای بر ایشان برون رفتن عذاب کردی ایشان را در دنیا و ایشان را باشد در آخرت عذاب دوزخ.
آن به آن است که ایشان عصیان کردند خدای و پیغمبرش را. و هر که خلاف کند خدای را بدرستی که خدای سخت عقوبت است.
[20- ر]
آنچه بریدید از درخت خرما یا بگذاشتید ستاده بر اصلهای خود به علم خدای است و تا هلاک کند فاسقان را.
و آنچه باز آورد خدای بر پیغمبرش از ایشان نراندی بر او از اسبی و نه اشتری و لیکن خدای مسلّط گرداند پیغمبرش را بر آن که خواهد و خدای بر همه چیزی تواناست.
-----------------------------------
(1). اساس: گیرند اینکه، با توجّه به ترجمه مجدّد آیه در متن تصحیح گردید.

صفحه : 96
آنچه باز آورد خدا بر پیغمبرش از اهل دهها خدای راست و رسول را و نزدیکان رسول را و یتیمان را و بیچارگان را و راهگذاری را تا نباشد آن مال دولت میان توانگران از شما و آنچه داد شما را رسول فرا گیرید و آنچه نهی کرد شما را از او باز ایستد و بترسید از خدای که خدای سخت عقوبت است.
درویشان هجرت کنندگان راست آنان که بیرون کردندشان از دیارشان و اموالشان می‌جویند افزونی از خدای و خشنودی و یاری می‌کنند خدای را و پیغمبرش را ایشانند راست گویان.
آنان که جا گرفتند مدینه و به ایمان متحصّن شدند از پیش ایشان دوست می‌دارند آنان که هجرت کردند با ایشان و نیابند در سینه‌هاشان حاجتی از آنچه دادندشان و ایثار کنند بر تنهای خود و اگر چه بودند به ایشان حاجتی و هر که را نگاه دارند [بخل]«1» تن او ایشانند رستگاران.
و آنان که آمدند از پس ایشان می‌گویند: خداوندا بیامرز ما را و برادران ما را آنان که پیشی گرفتند به ایمان، و مکن در دلهای ما کینه از آنان که ایمان آوردند. خدای ما تو
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به معنی مجدّد جمله در متن تفسیر، افزوده شد.

صفحه : 97
بخشاینده‌ای و مهربان.
[20- پ]
نمی‌بینی آنان را که نفاق کردند می‌گویند برادران خود را آنان که کافر شدند از اهل کتاب اگر بیرون کنند شما را،«1» بیرون آییم با شما و نبریم فرمان در شما یکی را هرگز و اگر کارزار کنید یاری دهیم شما را و خدای گواهی می‌دهد که ایشان دروغ می‌گویند.
اگر بیرون کنند [ایشان را]«2» بیرون نشوند همراه با ایشان و اگر کارزار کنند [با ایشان]«3» یاری نکنند ایشان را و اگر یاری کنند ایشان را بر گردند به پس پشت خود پس یاری نکنندشان.
شما سخت‌ترید ترسیدن در دلهای ایشان از خدا، آن به آن است که ایشان قومی‌اند که نمی‌دانند.
کارزار نکنند با شما جمله الّا در شهر آن حصن یا از پس دیوارها شجاعت ایشان در میان ایشان سخت، پنداری ایشان جمله و دلهای ایشان پراگنده«4» است. آن به آن است که ایشان گروهی‌اند که خرد ندارند.
مثل آنان
-----------------------------------
(1). اساس: آنان را، با توجّه به ترجمه آیه در متن تصحیح شد.
(3- 2). اساس: ندارد، از متن تفسیر افزوده شد.
(4). اساس: برکنده، قیاسا تصحیح شد، هر چند «بر کنده» هم می‌تواند صفت دل باشد. [.....]

صفحه : 98
که از پیش ایشان بودند نزدیک، بچشیدند عاقبت کارشان و ایشان را عذابی باشد دردناک.
چون مثل دیو چون گفت به آدمی: کافر شو. چون کافر شد، گفت: من بیزارم از تو من می‌ترسم از خدای، خدای عالمیان.
و بود عاقبت ایشان در دوزخ جاودان در آن جا، و آن است جزای بیدادگران.
ای آنان که ایمان آوردید بترسید از خدای، و انتظار کند هر نفسی آنچه از پیش فرستاد فردا را و بترسید از خدای که خدای دانا است به آنچه شما می‌کنید.
و مباشید چنان که آنان که فراموش کردند خدا را و از یاد ایشان ببرد خود ایشان، ایشان فاسقانند.
راست نباشند اهل دوزخ و اهل بهشت. اهل بهشت ایشان رستگارانند.
[21- ر]
اگر فرو فرستیم اینکه قرآن را بر کوهی بینی آن را ترسناک شکافته از ترس خدای. و اینکه مثلها بزنیم برای مردمان تا ایشان اندیشه کنند.
اوست خدای آن که نیست خدایی مگر او، دانای نهان و آشکارا، اوست بخشاینده و مهربان.

صفحه : 99
اوست خدای آن که نیست خدایی مگر او، پادشاه پاک بی عیب. نگاه دار بی همتا عزیز کامران بزرگوار، پاک است خدای از آنچه انباز گیرند با او.
اوست خدای آفریننده صورت نگارنده او راست نامهای نیکو تسبیح می‌کند او را آنچه در آسمانها و زمین است و او عزیز و محکم کار است.
قوله تعالی: سَبَّح‌َ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ، اینکه آیت را تفسیر رفته است در اوایل دیگر سورتها. مفسّران گفتند: اینکه آیت در بنی النّضیر آمد، و سبب آن بود که چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- به مدینه آمد بنی النّضیر با او مصالحه کردند بر آن که اگر کارزاری«1» باشد نه بر او باشند و نه با«2» او باشند، رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- از ایشان قبول کرد. چون کارزار بدر پدید آمد و ظفر رسول را بود، گفتند: اینکه آن پیغمبر است که ما در تورات نعت و صفت او شنیده‌ایم و خوانده‌ایم، او حق است و صادق«3». رایت او هیچ راست بر نگرداند«4» و کس را بر او ظفر نباشد«5». چون روز احد بود و وهنی پدید آمد مسلمانان را گفتند: اینکه نه آن پیغمبر است شاک شدند و از آن گفتار باز آمدند و عهد بشکستند و عداوت رسول آشکارا کردند. کعب اشرف بر نشست و با چهل سوار از جهودان به مکّه رفت و با قریش عهد کردند«6» بر آن که
-----------------------------------
(1). آد، گا: کالزاری.
(2). اساس: با او بباشند و بر، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). آد، کا، گا است.
(4). آد، کا: بر نگردانند و هیچ.
(5). آد، کا، گا: ندهند.
(6). آد، کا، گا: کرد.

صفحه : 100
سخنشان«1» یکی باشد به«2» رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. آنگه ابو سفیان با چهل مرد از قریش در مسجد الحرام رفتند و کعب اشرف با چهل جهود، و پیش آستان«3» کعبه بنشستند و عهد ببستند«4». آنگه کعب اشرف بازگشت و اصحابش با مدینه آمدند«5» و رسول را خبر دادند«6» به آنچه کرده بودند و عهدی که با ابو سفیان بسته بودند.
و خدای تعالی رسول را فرمود که کعب اشرف را بکش. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- محمّد بن مسلمة الانصاری‌ّ را فرمود تا او را بکشت، و او برادر کعب اشرف بود از جهت رضاع، و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- آنگه مطّلع شد بر خیانت ایشان«7» و نقض عهدشان که برخاست با جماعتی صحابه و حضرت امیر المؤمنین علی‌ّ بن ابی طالب- صلوات اللّه و سلامه علیه«8»- تا یاری دهند مسلمانان را در دیه آن دو مرد که عمرو بن امیّة الضّمری‌ّ ایشان را بکشته بود«9» آنگه که از چاه معونه بازگشت، و آن دو مرد از بنی عامر بودند، ایشان گفتند: عزازة و کرامة با آنچه التماس است«10» به جای آریم تو را بباید نشستن، [21- پ]
و رسول را و صحابه را بنشاندند و تدبیرات«11» کردند تا چه فکر کنند«12» برایشان و ناگاه بکشند ایشان را. و چنان انداختند که ناگاه از بالای حصن سنگی عظیم بر سر ایشان افگنند«13»، خدای تعالی رسول را خبر داد که
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: کلمه ایشان.
(2). آد، کا، گا: نزد.
(3). آد، کا، گا: و نزدیک استار.
(4). همه نسخه بدلها: عهد کردند.
(5). همه نسخه بدلها جبریل بیامد.
(6). همه نسخه بدلها: داد.
(7). همه نسخه بدلها: بر احوال ایشان و بر خیانت.
(8). کا: و با علی- علیه السّلام. [.....]
(9). اساس: بکشته بودند، با توجّه به نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). آد، گا ترا.
(11). آد، کا، گا: تدبیر آن.
(12). کذا: در اساس، کا: تا قتل کنند، شعرانی (11/ 89): فتک کنند.
(13). آد، گا: سنگی فرو افکنند، کا: سنگی با ایشان فرو افکنند.

صفحه : 101
اینکه قصّه رفته است، و نیز قتل کعب الاشرف رفته است. چون کعب اشرف را بکشتند رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- لشکر را به زیر حصن بنی النّضیر فرستاد و ایشان را دیهی بود که آن را «زهره» گفتندی. چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله آن جا رفت ایشان را یافت که نوحه می‌کردند بر کعب اشرف«1». و او سیّد ایشان بود، گفتند«2»: واعیه باشد، بر اثر اینکه واعیه باکیه و بر اثر آن باکیه«3». و اینکه بر سبیل تهدید گفتند. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: روا باشد. آنگه گفتند:
رها کن ما را تا اینکه تعزیت بگذاریم«4». رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: از اینکه جا بروید. گفتند: مرگ به ما نزدیکتر است از آن که تو می‌گویی. در حال ساز کارزار«5» کردند. منافقان کس به ایشان فرستادند«6»، عبد اللّه ابی‌ّ و اصحابش، که ما با شماییم شما از حصار بیرون میایید، اگر محمّد با شما کارزار کند«7» ما با شماییم و اگر شما را بیرون کند ما با شماییم، ما نیز بیرون رویم«8». ایشان دانستند که با رسول نه بس باشند. طریق غدر پیش گرفتند، کس فرستادند و گفتند: بر خیز و با سی مرد بیا تا ما با سی مرد بیاییم و بگوییم و بشنویم، اگر اینکه سی مرد ایمان آرند ما از قول ایشان باز نیاییم«9» ما نیز ایمان آریم. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم [برفت]«10» با سی مرد و ایشان بیامدند با سی مرد از جمله احبار به زمینی [خالی بر]«11» صحرا«12» در نگریدند، گفتند: چگونه کنیم
-----------------------------------
(1). همه نسخه بدلها: دید که بر کعب اشرف نوحه می‌کردند.
(2). اساس و کا: گفت، با توجه به آد و گا تصحیح شد.
(3). آد، کا، گا: باکیه باشد بر اثر اینکه باکیه.
(4). همه نسخه بدلها: بداریم.
(5). آد، گا: کالزار.
(6). آد، گا نزدیک، کا از نزدیک.
(7). همه نسخه بدلها: قتال کند.
(8). همه نسخه بدلها: ما با شما بیرون رویم.
(9). همه نسخه بدلها: عدول نکنیم. [.....]
(11- 10). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(12). آد، گا ایشان، کا: بر صحرایی ایشان.

صفحه : 102
و«1» سی مرد با اویند که مرگ خود اختیار کنند پیش از مرگ او! گفتند: یا محمّد، سی مرد اینان‌اند و سی مرد [شما]«2» صیاحی و جلبه‌ای«3» هست، اینان را گسیل کن«4» و سه مرد را بازگیر تا ما نیز سه مرد بازگیریم و سخن گوییم.
رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- خواست تا همچنین کند. ایشان [آن]«5» سه مرد را کاردها بدادند تا ناگاه رسول را بکشند. در میان ایشان زنی بود مسلمان و او را برادری بود مسلمان با رسول، او کس فرستاد و برادر را آگاه کرد«6» از کید و غدر بنی النّضیر. برادر آن زن بیامد و رسول را خبر داد. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بازگشت و تا دیگر روز لشکر به زیر حصن راند«7»، و بیست و یک روز«8» حصار داد ایشان را، و خدای تعالی ترس در دل ایشان افگند و از نصرت منافقان نومید شدند«9» طلب صلح کردند.
رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: قرار صلح آن است که از اینکه ولایت بروید- اگر خواستید و اگر نه. تن در دادند و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- قرار داد«10» با ایشان که آنچه بر شتر توانند نهاد«11» [برنهند و]«12» ببرند«13»، و آنچه نتوانند بردن رها کنند الّا سلاح که اندک و بسیار با خود نبرند، و آنچه سرایها و عقار و املاک است باز گذارند.
-----------------------------------
(1). آد، گا: که.
(5- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). اساس: غلبه، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). اساس: کید، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). آد، کا، گا: را از آن حال خبر داد.
(7). آد، کا، گا: لشکر را به زیر حصن بنی النّضیر فرستاد.
(8). آد، کا، گا آن جا را.
(9). آد، کا و.
(10). آد، گا: قرار بر آن داد که.
(11). آد، گا: نهادن، کا: نهند.
(13- 12). اساس: ندارد، با توجّه به کا افزوده شد.

صفحه : 103
عبد اللّه عبّاس گفت: صلح بر آن کردند که هر اهل سرای«1» سه شتروار«2» متاع و غلّه بیشتر«3» نبرند و آنچه بماند رها کنند. ضحّاک گفت: قرار چنان بود که هر«4» سه کس شتری بار ببرند و وسقی گندم، بر اینکه جمله قرار دادند و ناحیه مدینه بازگذاشتند و به شام رفتند و به أریحا و به أذرعات الّا اهل دو خانه آل ابی الحقیق و آل حیی‌ّ بن أخطب که ایشان به خیبر رفتند، و گروهی به حیره رفتند، فذلک قوله- عزّ و جل‌ّ: هُوَ الَّذِی أَخرَج‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ مِن دِیارِهِم لِأَوَّل‌ِ الحَشرِ، گفت: او آن خداست که بیرون کرد کافران را از اهل کتاب، یعنی جهودان از سرایهاشان برای اوّل حشر. خلاف کردند در معنی اوّل حشر. بعضی مفسّران گفتند: اوّل حشر ایشان به شام بود، [و حشر]«5» دوم به زمین محشر روز قیامت، و در اخبار آمد که: زمین محشر به«6» شام بود. عبد اللّه عبّاس گفت: هر که شاک‌ّ است در آن که محشر به زمین شام خواهد بود، گو اینکه آیت بخواند«7». گفت اینکه برای آن بود که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- ایشان را گفت: بروید.
گفتند: کجا رویم! گفت: به محشر. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد که: لِأَوَّل‌ِ الحَشرِ.
کلبی‌ّ گفت برای آن گفت: لِأَوَّل‌ِ الحَشرِ، که ایشان اوّل قوم«8» بودند که ایشان را به جمع و حشر گسیل کردند«9» به طریق جلا از زمینی به زمینی دیگر.
زهری‌ّ گفت: برای آن [22- ر]
اوّل حشر گفت که اینان از سبطی بودند که
-----------------------------------
(1). آد، گا: سرایی. [.....]
(2). اساس: شتر از، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). آد، کا، گا: بیش.
(4). آد، گا: به هر.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). آد، کا، گا زمین.
(7). کا، گا: بر خوان.
(8). آد، گا: قومی.
(9). اساس: کید کردند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 104
ایشان را هرگز جلا نفرمودند«1»، و خدای تعالی جلا بر ایشان نوشت. و «جلا» نشیمن رها کردن باشد«2» به رفتن، و اگر نه آن بودی خدای تعالی ایشان را عذاب فرستادی به آن که با رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- کردند، چنان که گفت«3»:
وَ لَو لا أَن کَتَب‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِم‌ُ الجَلاءَ لَعَذَّبَهُم فِی الدُّنیا- الآیة.
مرّة الهمدانی‌ّ گفت: اینکه اوّل حشر بود ایشان را از مدینه، و حشر دوم از خیبر بود و جمله جزیره عرب«4» از شام به أذرعات و اریحا در عهد عمر خطّاب.
قتاده گفت: اینکه حشر اوّل بود، امّا حشر دوم به آتشی باشد که ایشان را جمع کند از مشرق به مغرب می‌رانند«5» هر کجا مقام کنند به شب مقام کند با ایشان، و هر کجا قیلوله کنند قیلوله کند با ایشان. و هر که از ایشان باز پس ایستد بسوزانند او را.
یمان گفت«6»: برای آن اوّل حشر گفت که خدای تعالی به اوّل و هله که رسول به ایشان فرستاد و قتال کرد ظفر او را بود. محمّد بن اسحاق گفت: جلاء بنی النّضیر آنگه بود که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- از غزاة احد باز آمد، و فتح بنی قریظه آنگه بود که از احزاب باز آمد، و میان هر دو دو سال بود. آنگه خطاب کرد با مسلمانان گفت: ما ظَنَنتُم أَن یَخرُجُوا، شما گمان نبردید که ایشان بروند و خانه‌ها به شما«7» رها کنند. وَ ظَنُّوا، و ایشان گمان بردند که حصنهای ایشان، ایشان را از خدای حمایت کند از آن جا که حصنهای قوی و محکم کرده بودند و درها و دروازه‌ها در بسته«8». فَأَتاهُم‌ُ اللّه‌ُ مِن حَیث‌ُ لَم یَحتَسِبُوا، خدای تعالی
-----------------------------------
(1). آد، گا: نفرموده بودند.
(2). آد، کا، گا و.
(3). آد، کا، گا: خدای تعالی گفت.
(4). اساس: جزایر مغرب، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). آد، کا، گا: به مغرب راند.
(6). آد، کا، گا: یمان بن رباب. [.....]
(7). آد، کا، گا: خانه‌ها و نشیمنها.
(8). آد، کا، گا: درها و دیوارها بسته.

صفحه : 105
قصد کرد ایشان را از آن جا که گمان نبردند و گفتند: (أتاهم امر الله)، فرمان خدای به ایشان بود از آن جا که ایشان نپنداشتند، چنان که در مثل گفته‌اند«1»: من مأمنه یؤتی الحذر، از آن جا آیند حذر کننده را که او ایمن باشد، و قیل: أتاهم عذاب اللّه، و گفتند«2»: عذاب خدای به ایشان آمد از آن جا که ایشان نپنداشتند.
وَ قَذَف‌َ فِی قُلُوبِهِم‌ُ الرُّعب‌َ، و ترس در دل ایشان فگند«3» به کشتن کعب اشرف.
یُخرِبُون‌َ بُیُوتَهُم بِأَیدِیهِم وَ أَیدِی المُؤمِنِین‌َ. عامّه قرّاء خواندند: «یخربون» به تسکین «خاء» من الاخراب، و ابو عمرو خواند و أبو عبد الرّحمن السّلمی‌ّ:
«یخرّبون» به تشدید «را» من التّخریب، گفت: ویران«4» می‌کنند خانه‌های خود به دستهای خود و دستهای مؤمنان.
ابو عمرو گفت: برای آن تشدید کردم که«5» «اخراب» ترک المنزل خرابا باشد، جایی رها کنند تا ویران«6» شود. و «تخریب» آن باشد که به هدم و نقض ویران کنند«7»، و بنو النّضیر سرایها رها نکردند«8» تا ویران«9» شود، بل به دست خود بشکافتند. بعضی دیگر گفتند: «اخراب» و «تخریب» یکی باشد«10». زهری‌ّ گفت:
چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- به ایشان قرار داد که آنچه بر شتر بتوانند نهادن ببرند و سرایها و املاک«11» رها کنند، ایشان«12» در سرایها می‌گردیدند و هر چوبی و دریچه‌ای و دری که نیک بودی بشکافتندی و بر شتران نهادندی، و باقی مسلمانان خراب می‌کردند.
-----------------------------------
(1). اساس: گفتند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). اساس: گفت، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). آد، کا، گا: افکند.
(4). گا: بیران.
(5). آد، کا، گا: تشدید اختیار نکردم.
(9- 6). کا، گا: بیران.
(7). آد، کا، گا: بیران کنند.
(8). آد: رها کردند.
(10). آد، کا، گا: هر دو به یک معنی‌اند.
(11). آد، کا، گا دیگر.
(12). آد، کا، گا: پس ایشان.

صفحه : 106
إبن زید گفت: چون بخواستند [رفتن]«1» بقصد، سرایها به دست خود ویران می‌کردند تا مسلمانان در او ننشینند. عبد اللّه عبّاس گفت: مسلمانان چون ظفر یافتند بر ایشان، نقب در سرایهای ایشان می‌زدند تا ایشان را بگیرند. ایشان از جایی دیگر نقب در سرایها می‌زدند که«2» از پس آن بگریزند«3». قتاده گفت:
مسلمانان از بیرون می‌شکافتند و ایشان از درون، و ذلک قوله: یُخرِبُون‌َ بُیُوتَهُم بِأَیدِیهِم وَ أَیدِی المُؤمِنِین‌َ. فَاعتَبِرُوا یا أُولِی الأَبصارِ، بر سبیل وعظ و تذکیر گفت:
عبرت گیرید ای خداوندان چشمها و عقلها.
وَ لَو لا أَن کَتَب‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِم‌ُ الجَلاءَ، اگر نه آنستی که خدای تعالی بر ایشان نوشت [جلا را]«4». بعضی مفسّران گفتند: مراد آن است که در لوح محفوظ بنوشت، چنان که در سابق علم او بود که خواست بودن، و گفتند:
کَتَب‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِم‌ُ، أی حکم علیهم، حکم کرد بر ایشان، و قیل: أمرهم، بفرمود ایشان را، و گفتند: اینکه بر سبیل عقوبت بود ایشان را. و «جلا» آن باشد که از سرایها بروند، یقال: جلا القوم عن منازلهم و اجلیتهم اجلاء، أی اخرجتهم [22- پ]
و أجلوا عن القتیل اجلاء اذا تفرّقوا عنه، و جلوت العروس«5» جلوة و جلیت السّیف جلاء. لَعَذَّبَهُم فِی الدُّنیا، گفت: اگر نه آنستی که خدای تعالی در حق‌ّ ایشان حکم کرد بر آن که از سرایها و منازل خود بروند و رها کنند و به زمینی دیگر روند«6»، ایشان را عذاب کردی در دنیا عذابی استیصال، و گفتند: به قتل و أسر، چنان که با مشرکان کردند«7» در روز بدر. وَ لَهُم فِی الآخِرَةِ عَذاب‌ُ النّارِ، و ایشان را باشد- با آن که در دنیا از خان و مان براندند ایشان را- در
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، کا: آمدن، با توجّه به آد، گا افزوده شد. [.....]
(2). آد، کا، گا: می‌بردند.
(3). آد، کا، گا: و از آن در می‌گریختند.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به کا افزوده شد.
(5). آد، کا، گا: الفوس.
(6). آد، کا، گا: شوند.
(7). آد، کا، گا: کرد.

صفحه : 107
آخرت عذاب دوزخ.
ذلِک‌َ بِأَنَّهُم، گفت: اینکه عذاب و عقوبت در دنیا جلا، و در آخرت عذاب دوزخ برای آن است که ایشان مشاقّه و مخالفت کردند با خدای و پیغمبر«1». و اصل «مشاقّه» آن باشد که ایشان در شقّی باشند و اینان در شقّی، و اینکه غایت مخالفت بود. آنگه گفت: هر که او با خدای مخالفت کند و معادات«2»، خدای تعالی سخت عقوبت است عقوبت خود برساند به او.
ما قَطَعتُم مِن لِینَةٍ- الآیة، سبب نزول آیت آن بود که چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- به زیر حصن ایشان فرود آمد، بفرمود تا بعضی درختان خرما که ایشان را بود ببریدند. ایشان جزعی عظیم کردند و سخت آمد بر ایشان، بر سبیل طعن گفتند: یا محمّد تو دعوی می‌کنی که مرا به عدل فرستاده‌اند، و اینکه عدل نباشد که«3» درختان بری، اینکه از جمله افساد و اخراب«4» زمین باشد. رسول را سخت آمد و مسلمانان مستضعف اندیشه کردند که مبادا که اینکه فساد بود که ما کردیم، مسلمانان بر«5» یکدیگر خلاف کردند. بعضی گفتند: نباید بریدن که اینکه از جمله غنیمت و مال است«6»، بعضی گفتند: بباید بریدن به رغم و خشم ایشان. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: ما قَطَعتُم مِن لِینَةٍ أَو تَرَکتُمُوها، آنچه ببریدید از درخت خرما و نیز درختی که رها کردید بر جای خود بر پای ایستاده. فَبِإِذن‌ِ اللّه‌ِ، أی بعلم اللّه«7»، خدای داناست. و گفتند: بامر اللّه، به فرمان خدای، چه ممتنع نباشد که خدای تعالی فرموده باشد که بهری ببرند و بهری نبرند«8»، چه تکلیف به
-----------------------------------
(1). آد، گا: رسول او.
(2). آد، کا، گا فَإِن‌َّ اللّه‌َ شَدِیدُ العِقاب‌ِ
(3). آد، کا، گا تو.
(4). آد، کا، گا: خراب.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: با.
(6). آد، کا، گا: ما است.
(7). اساس: یعلم اللّه، با توجّه به آد تصحیح شد.
(8). آد: بگذارند. [.....]

صفحه : 108
حسب مصلحت باشد و کس را بر آن طریقی نیست، و اینکه مصالح جز خدای نداند که عالم است به عواقب امور.
نافع روایت کرد از عبد اللّه عمر که او گفت رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت تا درختان بنی النّضیر ببریدند و بسوختند«1»، و برای اینکه حسّان ثابت گفت- شعر:

و هان«2» علی سراة بنی لؤی‌ّ حریق بالبویرة مستطیر
و «ما» مجازات راست، و «فا» به جواب و جزای او آمد. مفسّران خلاف کردند در معنی «لینة». عکرمه گفت: همه انواع خرما را لینة گویند جز عجوه را، و اینکه قول قتاده است و إبن رومان«3»، و روایت باذان«4» از عبد اللّه عبّاس که او گفت رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: جمله درختان خرما از سایر انواع ببرید مگر عجوه را [و آن نوعی است از کرایم انواع خرما. گفت: اهل مدینه انواع خرما را الوان خوانند مگر عجوه را]«5»، واحدها لون و لینة. و اصل او «لونه» بوده است برای کسره «لام» واو را قلب کردند با « یا ». زهری‌ّ گفت: «لینه» انواع خرما باشد جز«6» عجوه [و برنی]«7».
مجاهد گفت: همه انواع خرما باشد بی استثنا. عوفی گفت از عبد اللّه عباس: «لینه» نوعی باشد از درختان خرما. سفیان گفت: کرام النّخل، از درختان گرانمایه باشد«8». مقاتل گفت: نوعی از درخت خرما که زرد
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: بسوزانیدند.
(2). اساس: و یدان، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). اساس: زمان، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). اساس: و اینکه روایت است، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). اساس: خرماهای، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). اساس: باشند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 109
باشد«1» و لطیف و صافی چنان که استخوان او از بیرون بینند، و ایشان آن نوع دوست‌تر داشتندی، سخت آمد بر ایشان، گفتند: دعوی صلاح می‌کنید و اینکه فساد است در زمین، [درختان]«2» رها کنید که [اینکه]«3» آنان را که باشد که غالب باشند، و گفتند: درختی باشد به زمین نزدیک، و انشد الاخفش:

قد شجانی الحمام حین تغنّی بفراق الأحباب من فوق لینة
و گفتند«4»: عرب الوان نخل را «لینة» خوانند، قال ذو الرّمّة:

کأن‌ّ قتودی فوقها عش‌ّ طائر علی لینة فردا و تهبو جنوبها
و قال أیضا:

طراق الخوافی واقع فوق لینة ندی لیله فی ریشه یترقرق
و جمع اللّینة لین، و قیل: لیان، و قال امرؤ القیس:

و سالفة کسحوق اللّیا ن أضرم فیه الغوی‌ّ السّعر
أَو تَرَکتُمُوها قائِمَةً عَلی أُصُولِها، یارها کرده‌اید بر پای ایستاده.
فَبِإِذن‌ِ [23- ر]
اللّه‌ِ، به فرمان خدای بود. وَ لِیُخزِی‌َ الفاسِقِین‌َ، و نیز تا خزی و مذلّت و غیظ جهودان کافر«5» باشد. حق تعالی در اینکه آیت وجه حسن آنچه جهودان فساد و استفساد خواندند آن را باز گفت که برای هوان و مذلّت شما بود.
وَ ما أَفاءَ اللّه‌ُ عَلی رَسُولِه‌ِ، گفت: آنچه خدای تعالی باز آورد و رد کرد به رسول خود. «منهم»، از ایشان- یعنی«6» بنی النّضیر. و «فی‌ء» غنیمت باشد و
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: که خرما آورده باشد.
(3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). اساس: گفت: با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). آد، کا، گا فاسق، چاپ شعرانی (11/ 95): کافر فاسق را.
(6). آد، کا، گا من.

صفحه : 110
اشتقاق او از فاء اذا رجع باشد، و «أفاء» متعدّی باشد از او، و سایه بعد زوال را «فی‌ء» گویند هم از آن جا من فاء اذا رجع. فَما أَوجَفتُم عَلَیه‌ِ مِن خَیل‌ٍ وَ لا رِکاب‌ٍ، نتاختید بر آن هیچ اسبی و نه اشتری، یعنی هیچ رنجی نرسیده به شما و قطع مسافتی نکردید و قتال نکردید بر آن و ایجاف و ایضاح اسراع باشد، و الوجیف السّیر السّریع. و بیش از آن نبود که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بر شتری نشست و با تنی چند از صحابه آن جا رفت، خدای تعالی بر دست او بگشاد بر طریق مصالحه«1» و قرار بر آن که بروند و خانه‌ها«2» رها کنند، و قوله: «علیه» ضمیر راجع است«3» با لفظ «ما». وَ لکِن‌َّ اللّه‌َ یُسَلِّطُ رُسُلَه‌ُ عَلی مَن یَشاءُ، و لکن خدای مسلّط کند پیغمبرانش را بر آن که خواهد. وَ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ، و خدای تعالی بر همه چیز قادر است و توانا.
و خدای تعالی اموال بنی النّضیر خاصّه به رسول داد«4». رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-، بر مهاجر ببخشید، انصاریان را نداد«5» مگر سه کس را که ایشان محتاج بودند«6»: أبو دجانة سماک بن خرشه، و سهل بن حنیف، و درید بن الصّمّه، و از بنی النّضیر بیشتر از دو کس ایمان نیاوردند، یکی: سفیان عمرو بن وهب«7» و دیگری سعد بن وهب که ایشان اسلام آوردند.
رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بفرمود تا مال و ملک ایشان با ایشان دادند.
عمر خطّاب روایت کرد که: مال بنی النّضیر خدای تعالی به رسول داد از«8» خاص، برای آن که هیچ کس را در آن سعی نبود و به سعی حضرت رسول
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: مصلحت.
(2). اساس: و همه نسخه بدلها: خانها/ خانه‌ها. [.....]
(3). آد، کا، گا: و ضمیر علیه راجع است.
(4). آد و.
(5). آد، کا، گا: را چیزی نداد از آن.
(6). آد، کا، گا: منهم.
(7). تفسیر قرطبی (18/ 11): سفیان بن عمیر.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد.

صفحه : 111
- صلّی اللّه علیه و آله- و سلّم- حاصل شده بود. رسول از آن جا«1» نفقه کردی نفقه«2» به سنّت، و باقی در وجه سلاح و کراع کردی برای جهاد.
ما أَفاءَ اللّه‌ُ عَلی رَسُولِه‌ِ مِن أَهل‌ِ القُری، گفت: آنچه باز آورد خدای تعالی بر پیغمبرش«3» از مالها کافران اهل اینکه شهرها. عبد اللّه عبّاس گفت: بنو قریظه و بنو النّضیر- و آن به مدینه است، و [به]«4» فدک و آن بر سه میل است از مدینه، و خیبر و دههای«5» عرینه و ینبع. خدای تعالی اینکه جمله به رسول داد خاصّه تا آنچه خواهد به آن می‌کند، او آن جمله با خاص‌ّ خود گرفت. گروهی گفتند: چرا قسمت نکرد! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد که: ما أَفاءَ اللّه‌ُ عَلی رَسُولِه‌ِ مِن أَهل‌ِ القُری، گفت: اینکه که خدای تعالی باز آورد به رسولش از اینکه دهها«6»، خدا راست و رسول او را و خویشان رسول را که بنی هاشم‌اند.
و فقها در وجه استحقاق ایشان مال خمس را خلاف کردند: بعضی گفتند: جهت استحقاق قرابت«7» است دون حاجت، توانگر و درویش«8» در اینکه باب یکی باشند و اینکه مذهب شافعی است و مذهب ما، و بعضی دیگر گفتند:
جهت استحقاق حاجت است و به محتاجان ایشان باید دادن و اینکه مذهب ابو حنیفه است. آنگه خلاف کردند، بعضی گفتند: مال فی‌ء [و مال جزیه و مال]«9» خراج [همه یکی]«10» است [و اینکه قول معمّر بن یحیی است آنگه گفتند: مال بر دو ضرب باشد: بهری غنیمت باشد و بهری نباشد. و غنیمت آن بود که به تیغ بستانند، أربعة أخماس آن، مقاتله را باشد. و خمس آن مستحقّان خمس را
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: مال.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(3). اساس که، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (10- 9- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). آد، کا، گا: دیههای.
(6). آد، کا، گا: دیهها.
(7). اساس قرابت، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(8). آد، کا، گا ایشان. [.....]

صفحه : 112
فی قوله: وَ اعلَمُوا أَنَّما غَنِمتُم مِن شَی‌ءٍ فَأَن‌َّ لِلّه‌ِ خُمُسَه‌ُ،«1». بعضی دیگر گفتند: فی‌ء، که در آیت است مال غنیمت است. بعضی دیگر گفتند: مال فی‌ء]،«2» فراختر است از مال صدقات، برای آن که مال صدقات هشت صنف راست و مال فی‌ء، مصروف باشد بر«3» مصالح جمله مسلمانان. عمر گفت: مال فی‌ء رسول را بود و خویشان او را از بنی هاشم و بنو المطّلب«4».
قتاده گفت«5»: ابو بکر و عمر مال فی‌ء بر دو قسمت نهاده‌اند: قسمی رسول را و قسمی قرابت او را. قسم او از پس او به قرابت او دهند [از]«6» توانگر و درویش، و قسمی دیگر بر سبیل صدقه برای او به درویشان و یتیمان دهند، و بعضی دیگر گفتند: غنیمت در ابتدای اسلام اینان را بود، آنگه منسوخ شد با آنچه خدای تعالی در آیت غنیمت گفت: در سورة الانفال: خمس، آن گروه را و اربعة اخماس مقاتله را، و مذهب ما آن است که: مال فی‌ء جز مال غنیمت باشد، چه مال غنیمت آن باشد که به تیغ بستانند از سرای [23- پ]
حرب به قهر از آنچه نقل نتوانند کردن«7» با سرای«8» اسلام، [و آنچه نقل توان کردن با سرای اسلام]«9» آن جمله مسلمانان را بود، امام آن را در مصالح مسلمانان صرف کند. و فی‌ء آن باشد که از کافران بستانند بی قتال یا زمینی که اهلش رها کنند، آن رسول را باشد خاصّه و آنان را که خدای تعالی ذکر ایشان کرد در اینکه آیت من قوله: فَلِلّه‌ِ وَ لِلرَّسُول‌ِ وَ لِذِی القُربی وَ الیَتامی وَ المَساکِین‌ِ وَ ابن‌ِ السَّبِیل‌ِ،.
و جملة الامر آن است که اموالی که ائمّه و ولات را در آن تصرّف باشد بر
-----------------------------------
(1). سوره انفال (8) آیه 41.
(6- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد، کا، گا: با.
(4). آد، کا، گا: بنی المطّلب.
(5). کا که.
(7). آد: نتوان کردن.
(8). آد، کا، گا: به دار.
(9). اساس: ندارد، با توجّه به آد افزوده شد.

صفحه : 113
سه ضرب است: یکی آن است که مسلمانان بستانند بر سبیل تطهیر«1» و آن مال صدقه«2» است و حکم آن در آیت صدقات ظاهر است و مستحقّان آن پیدااند فی قوله: إِنَّمَا الصَّدَقات‌ُ لِلفُقَراءِ،«3»- الآیة. و دوم غنایم است«4» آن هر مالی باشد که از کافران به تیغ بستانند بر سبیل قهر و غلبه و آن را مستحقّان ظاهراند فی قوله:
وَ اعلَمُوا أَنَّما غَنِمتُم مِن شَی‌ءٍ فَأَن‌َّ لِلّه‌ِ خُمُسَه‌ُ،«5». چون خمس بیرون کنند و به مستحقّان او رسانند، أربعة أخماس، رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- یا امام قسمت کند میان مقاتلان«6» للفارس سهمان و للرّاجل سهم واحد«7»، و بنزدیک ما ارباح تجارات و مکاسب داخل بود. جمله فقها را در اینکه خلاف بود«8».
و سیوم مال فی‌ء است، و آن مالی باشد که از کافران به مسلمانان آید عفوا صفوا، بی قتالی و تاختی. آن، رسول را باشد خاصّه در حیات او، و از پس او قایم مقام او را باشد از ائمّه«9»، و اینکه قول امیر المؤمنین- علی‌ّ بن ابی طالب- است و عمر«10» و عبد اللّه عبّاس، و ایشان را مخالفی«11» نیست، امّا متاع و عروض و نقود و سلاح و کراع و آنچه منقولات است قسمت کنند میان مقاتله، یعنی از مال غنایم دون مال فی‌ء، و امّا زمینها و آنچه منقول نباشد در او خلاف کردند.
مالک گفت: امام را باشد که زمینهای ایشان باز گیرد و وقف کند بر مسلمانان تا
-----------------------------------
(1). اساس: تظاهر، با توجّه به آد، کا، گا تصحیح شد.
(2). آد، کا، گا: صدقات.
(3). سوره توبه (9) آیه 60.
(4). آد، کا، گا و.
(5). سوره انفال (8) آیه 41.
(6). اساس: مقاتله، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(7). آد، کا، گا: دو سهم سوار را و یک سهم پیاده را.
(8). آد، کا: خلاف کردند.
(9). آد، کا، گا: امامان.
(10). آد، کا، گا: ندارد.
(11). آد، کا، گا: مخالفتی.

صفحه : 114
دخل«1» آن مصروف باشد با مصالح ایشان، و به مقاتلان رها نکند، و شافعی گفت: امام را نیست«2» که زمینها باز گیرد که وقف از ایشان کند، و حکم آن حکم سایر اموال است، یعنی قسمت کند تا«3» آنچه کند به رضای مسلمانان کند، و ابو حنیفه گفت: مخیّر است، خواهد باز گیرد و وقف کند و خواهد قسمت کند چون دیگر اموال.
امّا قسمت فی‌ء بنزدیک ما چنان است که قرآن به آن ناطق است بر شش قسمت چنان که در آیت هست، و چنان که در [آیت]«4» غنیمت هست. و شافعی گفت: در عهد رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بر بیست و پنج قسمت بودی: أربعة أخماس از آن، بیست سهم«5» رسول را بودی خاص، چنان کردی«6» که او خواستی، و خمس باقی ببخشیدی«7».
امّا بعد از وفات رسول در آن خلاف کردند. مذهب ما آن است که: قایم مقام«8». او را باشد از ائمّه. و شافعی را در او دو قول است: یکی آن که با مجاهدان و آلات جهاد و مصالح ثغور صرف کنند، و دیگر آن که با مصالح مسلمانان صرف کنند از سدّ ثغور و عمارات«9» کاریزها و بنای رباطها و پلها«10»، و ابتدا به مهمتر کنند. و امّا خمس غنایم و فی‌ء بنزدیک شافعی صرف کنند با مصالح مسلمانان پس از وفات رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- قولا واحدا. سهم ذی القربی ساقط نشود به مرگ رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- و قول شافعی
-----------------------------------
(1). اساس: داخل، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). آد، کا، گا: هست.
(3). آد، کا، گا: یا .
(4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). آد، کا، گا: و آن بیست سهم باشد.
(6). آد، کا، گا: قسمت کردی.
(7). کا، گا چنان که خمس غنیمت ببخشیدی.
(8). آد، کا، گا: قایم مقامان.
(9). آد، کا، گا: عمارت. [.....]
(10). آد، کا، گا: پولها/ پلها.

صفحه : 115
هم چنان است، و بنای مسأله بر آن است که گفت: به استحقاق قرابت گیرند، و ابو حنیفه گفت: ساقط شود به مرگ رسول الّا«1» امام چیزی به ایشان دهد از برای فقر و مسکنت، و توانگران را چیزی ندهد. دلیل بر صحّت قول ما آن است که حق تعالی در اینکه آیت و در آیت غنایم به «لام» ملک گفت: فَلِلّه‌ِ وَ لِلرَّسُول‌ِ وَ لِذِی القُربی وَ الیَتامی، «لام» ملک است و «واو» اشتراک. آن که خلاف کرد در اینکه، خلاف ظاهر قرآن کرد، [دلیل]«2» دیگر قوله: لِذِی القُربی وَ الیَتامی، تصریح کرد به«3» ذکر قرابت من غیر تخصیص بفقر و لا غنی، آن کس که گفت: توانگران را برون«4» کرد خلاف ظاهر«5» کرده باشد.
حسن بن مطعم«6» روایت کرد که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- روز خیبر که سهم ذی القربی به بنی هاشم داد و بنی المطّلب، و بنی نوفل و بنی عبد الشّمس را نداد، گفت: من و عثمان برفتیم پیش رسول و گفتیم: یا رسول اللّه، ما همچنان پسران عمّیم که بنو المطّلب هستند و ما منکر نه‌ایم فضل بنی هاشم را [24- ر]، برای آن که تو از ایشانی. چون است که بنو المطّلب می‌گیرند و ما نمی‌گیریم و قرابت یکی است! رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: من و بنو المطّلب متفرّق نشدیم در جاهلیّت«7» و اسلام، و من و ایشان یکی‌ایم. و اینکه خبر«8» حجّت شافعی است بر ابو حنیفه. و اخبار اصحاب ما بر آن است که: مستحقّان خمس و فی‌ء بنو هاشم‌اند از فرزندان علی و عبّاس و عقیل.
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا که.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). گا: کردند که.
(4). آد، کا، گا: را نرسد.
(5). آد، کا، گا قرآن.
(6). اساس: حسن معظم، چاپ شعرانی (11/ 98): جبیر مطعم، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). اساس: جهالت، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد.

صفحه : 116
عبد الرّحمن بن [ابی]«1» لیلی روایت کرد از حضرت امیر المؤمنین علی‌ّ بن ابی طالب- صلوات اللّه و سلامه علیه«2»- که گفت: من و فاطمه و عبّاس و زید بن حارثه به دیدن«3» رسول شدیم و گفتیم: یا رسول اللّه، اگر حق‌ّ ما از خمس در دست ما کنی در حیات خود تا کس با ما منازعت نکند از پس تو در آن.
رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- چنان کرد که ما التماس کردیم«4»، در عهد ابو بکر در دست من بود و در عهد عمر همچنین«5». چون آخر عهد عمر بود، مالی بسیار آوردند، او حق‌ّ ما بیرون کرد از آن جا، من گفتم: بنو هاشم را اکنون حاجت نیست اگر صرف کنید«6» با مصالح مسلمانان و ما را وقت دوم عوض دهی روا باشد. [گفت: روا باشد]«7»، همچنان کرد. عبّاس گفت: نباید کردن«8» که ترسم اینکه حق‌ّ ما با ما ندهند پس از اینکه، و او مردی داهی بود همچنان افتاد که«9» او گفت.
و یک روایت دیگر از او آن است که: در آخر عهد عمر، مالی بسیار آوردند از فارس«10» و سوس و اهواز، عمر گفت: اگر شما که بنو هاشمید حقّی که شما راست بر سبیل قرض به من دهید تا«11» در مصالح مسلمانان و حوایج ایشان صرف کنم، چون مالی آرند عوض باز دهم. من گفتم: روا باشد. عمر را وفات آمد«12» پیش از آن که مال رسید«13» و آن قرض ناگزارده ماند، و اینکه اخبار و مانند اینکه اصحاب شافعی آوردند برای حجّت بر ابو حنیفه.
-----------------------------------
(7- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: علی علیه السّلام.
(3). آد، کا، گا: بنزدیک، کا: در نزدیک.
(4). آد، کا، گا: چنان که من التماس کردم بکرد و.
(5). آد، کا، گا در دست من بود. [.....]
(6). آد، کا، گا: صرف کنی.
(8). آد، کا، گا: نبایست کردن.
(9). آد، کا، گا: همچنان آمد که.
(10). آد، کا، گا: پارس.
(11). آد، کا، گا من.
(12). آد، کا، گا: وفات رسید.
(13). آد، کا، گا: مالی برسد.

صفحه : 117
و دلیل ما ظاهر قرآن است و اجماع اهل البیت و اجماع طایفه. [امّا]«1» بنزدیک ما سهم ذی القربی امام را باشد، و بنزدیک شافعی جمله خویشان را از دور و نزدیک و زن و مرد و خرد«2» و بزرگ علی فرائض اللّه: لِلذَّکَرِ مِثل‌ُ حَظِّ الأُنثَیَین‌ِ«3». و مزنی‌ّ و ابو ثور گفتند: زن و مرد راست باشند در او. و سهم ذی القربی بنزدیک شافعی قسمت باید کرد«4» بر هاشمیان شرق و غرب، و ابو اسحاق اسفراینی گفت: بر اهل آن شهر قسمت باید کردن، چه بر آن وجه متعذّر باشد و اینکه فرع«5» ساقط است از ما، جز آن که ما در سهم یتامی و مساکین و ابناء سبیل«6» چنان گوییم که ابو اسحاق گفت بر اهل شهر و ما والاها. [وَ الیَتامی وَ المَساکِین‌ِ وَ ابن‌ِ السَّبِیل‌ِ]«7»، آن سه سهم که نصیب یتیمان و درویشان و راهگذران«8» است در خمس [و فی‌ء]«9» به یتیمان آل محمّد و مساکین و ابناء سبیل ایشان باید دادن بنزدیک ما. و جمله فقها خلاف کردند در اینکه و گفتند: فقرای مسلمانان را باشد و ایتام و ابناء سبیل را از ایشان. دلیل ما بیرون از«10» اجماع فرقه و اخبار«11» اهل البیت اینکه «لام» تعریف است که نیابت کرد از اضافه فی قوله: وَ الیَتامی وَ المَساکِین‌ِ وَ ابن‌ِ السَّبِیل‌ِ، کانّه قال: و لذی قربی آل محمّد و لیتاماهم و مساکینهم«12» و ابناء سبیلهم، برای آن که در ذی القربی اجماع است
-----------------------------------
(9- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). کا، گا: خورد.
(3). سوره نساء (4) آیه 11 و 176.
(4). آد، کا، گا: باید کردن.
(5). اساس: آن نوع، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). آد، گا: اینکه سبیل.
(7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها از قرآن مجید افزوده شد. [.....]
(8). آد، کا، گا: راه گذریان.
(10). اساس: بر اینکه، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(11). آد، گا: اجماع.
(12). آد، کا، گا: و لمساکینهم.

صفحه : 118
[که]«1» اگر [چه]«2» مطلق است، مراد ذی القربی آل محمّداند، فکذلک فیما کان معطوفا«3» علیه. کَی لا یَکُون‌َ دُولَةً، عامّه قرّاء خواندند: یکون به « یا » و نصب «نون» علی معنی (علی معنی کی لا یکون)، الفی‌ء دولة. و ابو جعفر به «تا» خواند و رفع «دولة» علی معنی کی لا تکون دولة، ای تقع دولة، و «کان» تامّه باشد به معنی حدث«4» و وقع، ای کی لا تقع دولة. و جمله قرّاء به ضم‌ّ «دال» خواندند الا ابو عبد الرّحمن السّلمی‌ّ فی الشّاذّ که او «دولة» خواند به فتح «دال». عیسی بن عمر«5» گفت: هما لغتان بمعنی واحد، و دیگران گفتند: فرق است میان ایشان برای آن که دولت به فتح «دال» ظفر و غلبه باشد، و به ضم‌ّ «دال» ما یتداوله النّاس بینهم من الاموال کالعاریّة و غیرها، و قیل: الدّولة فی الملک و الدّولة فی المال.
حق تعالی گفت: تا اینکه فی‌ء و غنیمت دولتی نباشد«6» میان توانگران شما، برای آن که در جاهلیّت چون غنیمتی بودی رئیس از آن جا ربع«7» برگرفتی، آنگه بیرون«8» آنچه خواستی [24- پ]
و«9» او را به چشم نیکو آمدی بر گرفتی و آن را «صفایا» خوانند«10»، و علی«11» ذلک قال شاعرهم- شعر:

لک المرباع منها و الصّفایا و حکمک و النّشیطة و الفضول
و قال آخر:
-----------------------------------
(2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد، کا، گا: یکون عطفا.
(4). اساس و رفع، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(5). آد، گا: عیسی بن عمرو.
(6). آد، کا، گا بَین‌َ الأَغنِیاءِ مِنکُم.
(7). آد، کا، گا: ربعی.
(8). آد: یا آن که بیش از قسمت خود. کا، گا: یا آن که پیش از قسمت.
(9). آد، کا، گا: که.
(10). آد، کا، گا: خواندندی.
(11). آد، کا، گا: و فی. [.....]

صفحه : 119

انا إبن الرّابعین من آل عمرو و فرسان المنابر من جناب
[أی]«1» أنا بن الاخذین ربع المال، یعنی انا بن الرّؤساء. حق تعالی«2» در اسلام ربع با«3» خمس کرد تا رسول را و اهل البیت و اقرباء او را از غنیمت خمس باشد، و آنچه خاص‌ّ رسول است و آن فی‌ء است که جمله او را باشد و خویشان او را، چنان که در اینکه آیت بیان کرد و اینکه را خمس نباشد.
و بدان که زمینها بر چهار قسم است: زمینی آن است که اهل او اسلام آرند بطوع و رغبت خود بی قتال«4»، آن زمین ایشان ایشان«5» را باشد، در دست ایشان رها کنند تا چنان که خواهند [در آن]«6» تصرّف می‌کنند به بیع و شری و هبه بر ایشان در آنچه حاصل آید ایشان را از غلّات عشر باشد یا نصف العشر.
و زمینی دیگر آن باشد که به شمشیر بستانند، جمله مسلمانان را باشد.
امام به آن کس دهد به مقاطعه که او خواهد به چندانی که صلاح داند، و آنچه حاصل شود از آن جا صرف کند با مصالح مسلمانان.
و ضرب سیوم«7» زمین صلح است، و آن زمین اهل جزیه باشد از اهل ذمّه، امام با ایشان مصالحه کند با آنچه صلاح داند از ربع و ثلث و کما بیش آن به حسب مصلحت، چون اسلام آرند صلح و جزیه از ایشان بیفتد، و حکم زمین ایشان حکم زمین آنان باشد که بطوع اسلام آورده باشند، و اینکه از جزیه باشد که امام بر ایشان نهد، خواهد بر سرایهای ایشان و خواهد بر زمین ایشان.
و ضرب چهارم زمینی است که اهلش باز گذارند و از آن جا بروند، آن
-----------------------------------
(6- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد، کا، گا: حق.
(3). کا: یا .
(4). گا یعنی فی‌ء را.
(5). آد، کا، گا: ندارد.
(7). آد، گا: سیم.

صفحه : 120
خاص امام را باشد چنان که زمین بنو النّضیر رسول را بود، و همچنین زمینهای موات که آن را مالکی نباشد امام را بود که احیای آن کند یا به کسی دهد تا احیای آن کند بر خراجی و قراری.
وَ ما آتاکُم‌ُ الرَّسُول‌ُ فَخُذُوه‌ُ وَ ما نَهاکُم عَنه‌ُ فَانتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّه‌َ، آنچه رسول به شما دهد«1» بستانید، و آنچه نهی کند شما را از آن باز ایستید. حسن گفت: در اینکه آیت رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- غنیمت به ایشان داد«2» و ایشان را از خیانت نهی کرد«3»، و حمل او بر عموم کردن اولیتر باشد، چه الفاظ عموم قرآن چون مطلق باشد و مخصّصی«4» نباشد، حمل کردن بر عموم واجب بود. و حکم بن عمیر الثّمالی‌ّ«5» گفت که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: قرآن سخت«6» مستصعب است بر آن که ترکش کند، و خوار است بر ان که متابعت او کند و طلب کند او را. و حدیث من صعب و مستصعب و او حکم«7» است، هر که تمسّک کند به حدیث من و جمع کند میان او و قرآن بر او خوار باشد«8»، و هر که به قرآن تهاون کند و به حدیث من، در دنیا و آخرت زیانکار باشد. و شما را فرموده‌اند که: قول من گیرید و فرمان من کار بندید و متابعت سنّت من کنید، هر که به قول من راضی باشد به قرآن راضی باشد، و هر که به قول من استهزاء کند به قرآن استهزاء کرده باشد، قوله تعالی«9»: وَ ما آتاکُم‌ُ الرَّسُول‌ُ فَخُذُوه‌ُ وَ ما نَهاکُم عَنه‌ُ فَانتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّه‌َ.
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا از غنیمت.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: دهد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: کند.
(4). اساس: مختص، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). اساس: آد، گا: حکم بن عمر الثمالی، با توجّه به کا تصحیح شد.
(6). آد، کا، گا: صعب.
(7). آد: مستصعب است و در حکم، کا: مستصعب است و در او حکم.
(8). آد، کا، گا: آسان شود. [.....]
(9). آد، کا، گا: باشد و اینکه آیت برخواند که.

صفحه : 121
در خبر است که عبد اللّه مسعود مردی را دید محرم، احرام گرفته و جامه دوخته پوشیده، گفت: یا هذا، اگر محرمی جامه دوخته برکن. گفت: آیتی از قرآن بر من توانی خواندن در اینکه باب! گفت: آری«1»: وَ ما آتاکُم‌ُ الرَّسُول‌ُ فَخُذُوه‌ُ وَ ما نَهاکُم عَنه‌ُ فَانتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّه‌َ، و اینکه دلیل آن است که آیت را حمل باید کردن بر عموم.
وَ اتَّقُوا اللّه‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ شَدِیدُ العِقاب‌ِ، گفت: از خدا بترسید که او سخت عقوبت است.
لِلفُقَراءِ المُهاجِرِین‌َ، [گفتند تقدیر آیت آن است که: کَی لا یَکُون‌َ دُولَةً بَین‌َ الأَغنِیاءِ مِنکُم، بل لِلفُقَراءِ المُهاجِرِین‌َ]«2»، گفت: تا مال غنیمت متداول نشود میان توانگران، بل درویشان را باشد از مهاجران که در مکّه خانه و نشیمن خود رها کردند و با رسول به مدینه آمدند. آنگه وصف کرد ایشان را، گفت: الَّذِین‌َ أُخرِجُوا مِن دِیارِهِم، آنانند که ایشان را بیرون کرده باشند از سرایهاشان و مالهاشان«3». یَبتَغُون‌َ فَضلًا مِن‌َ اللّه‌ِ وَ رِضواناً [25- ر]
در محل‌ّ حال«4»، أی طالبین فضلا، در آن حال که طلب فضل و رضای خدای می‌کنند. وَ یَنصُرُون‌َ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ، و نصرت خدای و رسول خدای می‌کنند، یعنی نصرت دین خدای و پیغمبر خدای می‌کنند. أُولئِک‌َ هُم‌ُ الصّادِقُون‌َ، ایشان راستگیرانند.
در اخبار آمد که: مردی«5» بود از ایشان که سنگ بر شکم بستی تا پشت او راست دارد«6» و به زمستان چاله«7» بکندی و در او نشستی تا سرما کمتر یابد«8» که هیچ جا بنداشتی«9»، سعید جبیر گفت و سعید عبد الرّحمن بن أبزی که: در جماعتی
-----------------------------------
(1). آد، کا: در اینکه باب من اینکه آیت بر او خواندم.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد، کا، گا و قوله.
(4). آد، کا، گا: جمله در محل‌ّ حال افتاد.
(5). آد، کا، گا: مرد.
(6). آد، کا، گا: راست داشتی.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: گوی.
(8). آد، کا، گا: کمتر یافتی.
(9). آد، کا: خانه نداشتی، گا: جامه نداشتی.

صفحه : 122
مهاجر، قوم«1» بودند که ایشان سرای داشتند و زن داشتند و بنده و پرستار و شتر«2»، جز آن است که خدای تعالی ایشان را درویش خواند و در زکات سهمی پدید کرد برای ایشان.
وَ الَّذِین‌َ تَبَوَّؤُا الدّارَ«3» یُحِبُّون‌َ مَن هاجَرَ إِلَیهِم، دوست می‌دارند آنان را که هجرت کردند از مکّه با ایشان«8». وَ لا یَجِدُون‌َ فِی صُدُورِهِم حاجَةً مِمّا أُوتُوا، و در دل خود حاجتی و حزازتی و حسدی نمی‌یابند از آنچه رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- به مهاجران می‌دهد، برای آن که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- اموال بنی النّضیر قسمت کرد میان مهاجر«9» و چیزی به انصار«10» نداد، مگر«11» سه کس را که گفتیم پیش از اینکه. وَ یُؤثِرُون‌َ عَلی أَنفُسِهِم، و ایشان مهاجر را بر خویش و اهل خویش ایثار می‌کنند، و اگر چه ایشان را«12» حاجت باشد و نیز گفتند«13»:
آیت در مردی آمد انصاری که او را سر گوسفندی بود بریان کرده و او و اهل
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: قومی.
(2). آد، کا، گا: اشتر.
(3). آد، گا: تبوّءوا الدّار.
(4). کا: شناختند. [.....]
(7- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). اساس: آمدند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). آد، کا، گا: بر ایشان.
(9). آد، کا، گا: مهاجران.
(10). آد، کا، گا: انصاریان.
(11). آد، کا، گا آن.
(12). آد، کا، آن.
(13). آد، کا، گا: انس گفت.

صفحه : 123
و عیال او«1» محتاج بودند. آن سر به همسایه«2» فرستاد از جمله مهاجر او را بر خود و عیال خود ایثار«3» کردند.
عبد اللّه عبّاس گفت رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- روز«4» بنی النّضیر انصاریان را گفت: اگر خواهید که با مهاجر مواسی«5» کنید در سرایهاتان و مالهاتان، که ایشان را آن جا سرایی و مالی نیست تا من شما را نصیب کنم در قسمت مال بنی النّضیر، و اگر نخواهید تا اینکه«6» به ایشان دهم و مال شما شما راست. گفتند: ما مال خود با ایشان مقاسمه کنیم و به مال بنی النّضیر طمع نداریم تا خاص ایشان را باشد. خدای تعالی در حق‌ّ ایشان اینکه آیت فرستاد: وَ یُؤثِرُون‌َ عَلی أَنفُسِهِم وَ لَو کان‌َ بِهِم خَصاصَةٌ.
شقیق بن سلمه روایت کرد از عبد اللّه مسعود گفت: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- یک شب نماز شام و خفتن بگذارد«7». مردی از میان صف برخاست«8» و گفت: معاشر المهاجرین و الانصار؟ مردی غریبم و درویشم. و اینکه سؤال در نمازگاه رسول می‌کنم. مرا طعام دهید. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: یا دوست ذکر غربت مکن که رگهای دلم ببریدی؟
9» انّما« الغرباء اربعة
، غریبان چهار است«10». گفتند: یا رسول اللّه؟ کدامند ایشان! گفت:
11» مسجد بین ظهرانی« قوم لا یصلّون فیه
، مسجدی در میان قوم که در او نماز نکنند و مصحفی در دست قومی که بدو قرآن
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا بدان.
(2). آد، کا، گا: آن سر را بر همسایه.
(3). آد، گا: اختیار.
(4). اساس: روزی، با توجّه به کا تصحیح شد.
(5). آد، کا، گا: مواساتی.
(6). آد، کا، گا مال. [.....]
(7). کذا: در اساس، و آد، کا، گا، چاپ شعرانی (11/ 102): بگزارد.
(8). آد، کا، گا: برخواست.
(9). اساس: امّا، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). آد، کا، گا: چهارند.
(11). اساس: ظهانی، با توجه به شعرانی (11/ 102) و ضبط حدیث تصحیح شد.

صفحه : 124
نخوانند«1» و عالمی در میان قومی که احوال او ندانند و«2» تفقّد نکنند، و اسیری در بلاد روم«3» در میان کافران که خدای را ندانند. آنگه گفت: کیست که مؤونت اینکه مرد کفایت کند تا خدای تعالی در فردوس اعلی او را جای دهد! حضرت امیر المؤمنین علی برخاست«4» و دست سائل گرفت و ببرد«5» به حجره فاطمه علیها السّلام- و گفت: ای دختر رسول خدای در کار اینکه مهمان«6» نظر کن.
فاطمه گفت: ای پسر عم‌ّ رسول خدای در سرای جز قدری گندم نبود و از آن طعامی ساخته‌ام و کودکان ما«7» محتاجند و تو روزه داری و طعام اندک است، یک کس را بیش نباشد. [گفت: حاضر کن. فاطمه- علیها السّلام- طعام را حاضر کرد. امیر المؤمنین- علیه السّلام- چون دید که طعام اندک است، با خود]«8» گفت:
اگر من [25- پ]
طعام نخورم نشاید و اگر طعام خورم مهمان را کفایت نباشد.
دست مبارک دراز کرد به علّت آن که چراغ اصلاح می‌کنم و چراغ را بنشاند. آنگه حضرت خیر النّساء«9» را گفت: در چراغ روشن کردن تعلّل کن تا مهمان طعام نیک بخورد آنگه چراغ بیار، و حضرت امیر المؤمنین- صلوات اللّه و سلامه علیه- دهان مبارک می‌جنبانید و می‌نمود که طعام می‌خورم و«10» نمی خورد تا مهمان طعام تمام بخورد و سیر شد. حضرت خیر النّساء«11»- علیها السّلام- چراغ بیاورد و بنهاد و طعام بر حال خود بود. پس امیر المؤمنین مهمان را گفت: چرا طعام نخوردی«12»!
گفت: یا ابا الحسن من طعام بخوردم و سیر شدم و لکن خدای تعالی طعام را
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: که آن را نخوانند.
(2). آد، کا، گا: که مردم به اقوال او گوش باز ندارند و او را.
(3). اساس که، با توجّه به ضبط نسخه بدلها حذف شد.
(4). آد، کا، گا: برخواست.
(5). آد، کا، گا تا.
(6). آد، کا، گا: یا فاطمه در کار اینکه مرد.
(7). آد، کا، گا به آن.
(8). اساس: افتادگی دارد، از آد آورده شد.
(11- 9). آد، کا، گا: فاطمه. [.....]
(10). آد، کا، گا: امّا.
(12). آد، کا، گا: نمی‌خوری.

صفحه : 125
برکت داده است. آنگه از آن طعام امیر المؤمنین بخورد و حضرت خیر النّساء و شاهزاده‌ها«1»- علیهم السّلام- نیز بخوردند و همسایه‌ها را«2» نصیب دادند از برکت که خدای تعالی داده بود ایشان را. بامداد که حضرت امیر المؤمنین- صلوات اللّه و سلامه علیه- به مسجد آمد رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: یا علی چون بودی به«3» مهمان! گفت: بحمد اللّه یا رسول اللّه نیک بود. رسول گفت: خدای تعالی تعجّب نمود از آنچه تو«4» کردی دوش از چراغ کشتن و طعام نخوردن برای مهمان. گفت: یا رسول اللّه؟ تو را که خبر داد!
گفت: جبرئیل خبر داد مرا از آن، و اینکه آیت آورد در شأن تو: وَ یُؤثِرُون‌َ عَلی أَنفُسِهِم وَ لَو کان‌َ بِهِم خَصاصَةٌ.
در حکایات الصّالحین آمد«5» که ابو الحسین انطاکی گفت: هشتاد و اند مرد بر من حاضر آمدند به بعضی دههای ری، و بر ما نانی چند بود آن نانها پاره پاره کردم و در پیش ایشان نهادم«6». چون ساعتی بر آمد«7» چراغی بیاوردم و بنهادم آن پاره‌های نان بر حال خود بود که«8» هیچ کس نخورده بود از آن که بر صاحبش ایثار کرده بود.
و در حکایت آمد عن حذیفة العدوی‌ّ که او گفت: روز یرموک«9» برخاستم«10» و پاره آب برگرفتم تا طلب پسر عمّی کنم که با اینکه جماعت در بیابان بود«11». گفتم: اگر به او رسم و او را رمقی بود اینکه شربت آب بدو دهم. به او
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: فاطمه، حسن و حسین.
(2). آد، کا، گا: و همسایگان را نیز.
(3). آد، کا، گا: با.
(4). آد، کا، گا به آن درویش.
(5). آد، کا، گا: آورده‌اند.
(6). آد، کا، گا و در چراغ آوردن تهاون می‌کردم.
(7). آد، گا: شد، کا: بود.
(8). آد، کا، گا: که هر یک بر صاحبش ایثار کرده بود.
(9). آد، گا: احد.
(10). آد، کا، گا: برخواستم.
(11). آد، کا، گا: افتاده بود.

صفحه : 126
برسیدم او رمق داشت، خواستم تا آب بدو دهم ناله‌ای بر آمد از پس پشت من.
پسر عمم اشارت کرد به او، برفتم. هشام بن العاص را دیدم، برفتم تا آب به او دهم ناله دیگر برآمد. او اشارت کرد که آب بدو ده«1». چون بنزدیک او رسیدم جان بداده بود. [تا به نزدیک هشام آمدم او نیز جان بداده بود]«2». با نزدیک پسر عم‌ّ آمدم جان بداده بود. گفتم: سبحان اللّه؟ ایثار اینکه باشد.
در خبر است که حضرت امیر المؤمنین علی- صلوات اللّه و سلامه علیه- روزی جماعتی را دید گفت:
من انتم،
کیستید شما! گفتند:
نحن قوم متوکّلون
، ما جماعتی‌ایم متوکّلون، به توکّل زندگانی کنیم. گفت: توکّل شما به کجا رسیده است«3»! گفتند:
اذا وجدنا اکلنا و اذا فقدنا صبرنا،
چون بیابیم بخوریم و چون نیابیم صبر کنیم. [علی- علیه السّلام]«4» گفت:
هکذا یفعل الکلاب عندنا،
سگان بنزدیک ما همچنین کنند. گفتند: پس چگونه باید کرد یا امیر المؤمنین! گفت: چنان که ما کنیم، چون نیابیم شکر کنیم و چون بیابیم ایثار کنیم.
ذو النّون مصری را پرسیدند که: زهد چه باشد! گفت سه چیز [باشد]«5»:
ترک طلب المفقود و تفریق المجموع و الایثار بالقوت
، گفت: آنچه دارید بدهید و آنچه ندارید مجویید«6» و آنچه قوت تو باشد به آن ایثار کنید«7». وَ مَن یُوق‌َ شُح‌َّ نَفسِه‌ِ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ، گفت: هر کس را که او را نگاه دارند از بخل نفس، ایشان ظفر یافتگان باشند. و «شح‌ّ» در کلام عرب بخلی باشد با حرص، یقال: شحیح بین الشّح‌ّ و الشّحّة و الشّحاحة، قال عمرو بن الکلثوم- شعر:

تری اللّحز الشّحیح اذا امرّت علیه بماله فیها مهینا
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا خواستم که او را آب دهم. [.....]
(2). اساس: افتادگی دارد، از آد آورده شد.
(3). آد، کا، گا: شما تا کجاست.
(5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به کا افزوده شد.
(6). آد، کا، گا: نخوری. نخورید.
(7). آد، کا، گا: ایثار کنی/ ایثار کنید.

صفحه : 127
ابو الشّعثاء گفت مردی عبد اللّه مسعود را گفت: من می‌ترسم که هالک باشم. گفت: چرا! گفت: برای آن که خدای تعالی می‌گوید: وَ مَن یُوق‌َ شُح‌َّ نَفسِه‌ِ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ، و من مردی شحیحم از دست من هیچ [26- ر]
چیزی بیرون نیامد«1». گفت: شحیح نه آن باشد، شح‌ّ آن باشد که مال نگاه داری و از مال برادرت خوری به ظلم، اینکه که تو کردی بخل است و بخل بدخویی است.
علی‌ّ بن طلحه گفت از عبد اللّه عبّاس که گفت: در اینکه آیت مراد آن است که هر کس که [او]«2» متابعت هوای نفس کند. إبن زید گفت: هر کس که بخل نفس او را حمل نکند که مأمورات را ترک کند و منهیّات را ارتکاب، از آنان [باشد]«3» که او را نگاه داشته باشند از بخل نفس.
أنس مالک روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت:
هر که او زکات بدهد و مهمان را طعام بدهد و در نائبه‌ای که افتد خرجی کند، او بری باشد از شح‌ّ نفس، و هم أنس مالک روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- در دعا گفتی:
4» اللّهم‌ّ انّی اعوذ بک من شح‌ّ نفسی و« اسرافها و وسواسها.
جابر عبد اللّه أنصاری روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت:
اتّقوا الشح‌ّ فان‌ّ الشّح‌ّ اهلک من کان قبلکم
، گفت: بپرهیزید از بخل که بخل هلاک کرد آنان را که پیش شما بودند.
أبو الهیّاج الأسدی‌ّ گفت: به خانه خدای طواف می‌کردم، مردی را دیدم که طواف می‌کرد می‌گفتی:
اللّهم‌ّ قنی شح‌ّ نفسی،
و بر آن«5» زیادت نمی‌کرد. او
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: نیاید.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به کا افزوده شد.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آد من.
(5). آد، گا: و بر اینکه چیزی.

صفحه : 128
را گفتم: یا هذا تو خود دعا همین دانی! گفت: مرا اینکه کفایت است برای آن که چون«1» مرا از بخل نفس نگاه دارند«2» دزدی نکنم و زنا نکنم و فلان معصیت و فلان و فلان نکنم. پرسیدم که: اینکه کیست! گفتند: عبد الرّحمن عوف است.
گفتند«3» کسری وزیرانش را گفت: چیست که فرزندان آدم را زیانتر دارد!
گفتند: درویشی. کسری گفت: بخل بتر«4» است از درویشی، که درویش چون مال یابد فراخ دل«5» شود، و بخیل هرگز فراخ دل نشود.
وَ الَّذِین‌َ جاؤُ«6» وَ الَّذِین‌َ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الإِیمان‌َ«10»- الایة. و تابعین‌اند، و اتباع تابعین‌اند، و ایشان آنانند که خدای تعالی در حق‌ّ ایشان گفت: وَ الَّذِین‌َ جاؤُ مِن بَعدِهِم«11»، پس جهد کن تا از اینکه سه گروه بیرون نباشی.
عبد اللّه عبّاس گفت خدای تعالی فرموده است ما را که: استغفار کنیم برای اصحاب رسول، با آن که دانست که ایشان مفتون خواهند شدن.
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا خدای تعالی.
(2). آد، گا: از بخل خودم نگاه دارد.
(3). آد، کا، گا: آورده‌اند که.
(4). کا: بدتر. [.....]
(5). آد، کا، گا: فراخ دست.
(6). اساس، آد، کا، گا: جاءوا، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(7). آد، کا، گا: تابعان و اتباع تابعان.
(8). آد، کا، گا: مردم.
(9). آد، گا: مهاجرانند.
(10). سوره حشر (59) آیه 8.
(11). آد الایة.

صفحه : 129
مسروق گفت از عایشه شنیدم که گفت: شما را فرموده‌اند که استغفار کنید، اصحاب رسول را شما لعنت می‌کنید و من از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- شنیدم که گفت: امّت [من]«1» از دنیا بیرون بنرود«2» تا آخرینان اوّلینان«3» [را]«4» لعنت نکنند. و عبد اللّه عمر گفت: چون کسی را بینی که صحابه رسول را لعنت کند، بگوی که«5» لعنت بر آن کس باد که از شما بتر است.
عوّام بن حوشب گفت: من آنان را که دریافتم از صدر اینکه امّت، گفتندی:
محاسن صحابه با مردم بگوی«6» تا دلها بر ایشان مؤتلف شود، و آنچه میان ایشان رفت مگوی«7» تا مردم را بر ایشان نیاغالی«8». اینکه اخبار و مانند اینکه دلیل می‌کند که در آن عهد [اینکه]«9» معنی رفته است و ما را بر جمله«10» مکلّف به آنیم که خدای«11» ما را گفت در اینکه آیت که در دعا می‌گوییم: رَبَّنَا اغفِر لَنا وَ لِإِخوانِنَا الَّذِین‌َ سَبَقُونا بِالإِیمان‌ِ وَ لا تَجعَل فِی قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِین‌َ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّک‌َ رَؤُف‌ٌ رَحِیم‌ٌ، بار خدایا بیامرز ما را و آن برادران که سبق بردند ما را به ایمان و در دل ما هیچ غلّی و حقدی مکن آنان را که«12» مؤمن بودند«13»، که [تو]«14» خدای مهربان و بخشاینده‌ای. و اینکه دعایی است که جمله مؤمنان اوّلین و آخرین در او داخل‌اند. و آن که خارج باشد از اینکه صفت، خارج باشد از اینکه دعا، چه اینکه دعا نه با کسی می‌کنند که بر او پوشیده
-----------------------------------
(14- 9- 4- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). کا: نبروند.
(3). کا: اوّلینان و آخرینان.
(5). آد، کا، گا: بگویید که.
(6). آد، کا، گا: بگویید.
(7). آد، کا، گا: مگویید.
(8). کذا در اساس: نیاغالی/ نیاغالید، آد، کا، گا: بنیازارید. [.....]
(10). آد، کا، گا: و ما جمله.
(11). آد، گا تعالی.
(12). آد، کا، گا: از آنان که.
(13). آد، کا، گا رَبَّنا إِنَّک‌َ رَؤُف‌ٌ رَحِیم‌ٌ

صفحه : 130
باشد«1» خفایا و ضمایر- وفّقنا اللّه بما یرضیه عنّا و بعّدنا ممّا یسخطه علینا بفضله و رحمته.
أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ نافَقُوا [26- پ]
یَقُولُون‌َ لِإِخوانِهِم‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ، حق تعالی در اینکه آیت گفت: نبینی ای محمّد آنان را که منافق شدند!
و منافق آن باشد که در دل کفر دارد و بر زبان ایمان، و اشتقاق آن«2» از «نافقاء» است، و آن سوراخ موش دشتی باشد که چند سر دارد، چون از یکی قصد کنندش از دیگر راه بجهد، منافق همچنین باشد به ظاهر به در ایمان به در آید و به باطن به در کفر بجهد، به زبان با مسلمانان باشد و به دل با کافران، و اینکه لفظی شرعی است و معنی او در شرع اسرار الکفر و اظهار الایمان باشد. یَقُولُون‌َ لِإِخوانِهِم‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، می‌گویند«3» برادران خود را از کافران اهل کتاب یعنی جهودان بنی قریظه و بنی النّضیر، و قوله: یَقُولُون‌َ، در محل‌ّ حال است، یعنی قائلین. لَئِن أُخرِجتُم لَنَخرُجَن‌َّ مَعَکُم، منافقان جهودان را گفتند: شما دل مشغول مدارید که اگر شما را بیرون کنند ما با شما بیاییم. وَ لا نُطِیع‌ُ فِیکُم أَحَداً أَبَداً، و در حق‌ّ شما و قصد شما طاعت کس نداریم. وَ إِن«4» وَ اللّه‌ُ یَشهَدُ إِنَّهُم لَکاذِبُون‌َ، و خدای تعالی گواهی می‌دهد که ایشان دروغ می‌گویند.
لَئِن أُخرِجُوا لا یَخرُجُون‌َ مَعَهُم، بل اگر ایشان را که جهودانند«8» از مدینه بیرون کنند اینکه منافقان با ایشان بیرون نشوند، و اگر با ایشان کارزار«9» کنند اینکه
-----------------------------------
(1). آد، کا: بماند.
(2). آد، کا، گا: او.
(3). آد، کا، گا اینکه منافقان.
(4). اساس: و لئن، با توجّه به نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(9- 5). آد، گا: کالزار/ کارزار.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). اساس: ما با شما، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). اساس: جهودان، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 131
منافقان بیرون نروند و یاری نکنند ایشان را. [وَ لَئِن نَصَرُوهُم لَیُوَلُّن‌َّ الأَدبارَ ثُم‌َّ لا یُنصَرُون‌َ، و اگر نصرت کنند ایشان را پشت بر کنند و به هزیمت بروند، آنگه]«1» نصرت نکنند ایشان را از قبل خدای- جل‌ّ جلاله.
آنگه گفت: لَأَنتُم أَشَدُّ رَهبَةً فِی صُدُورِهِم مِن‌َ اللّه‌ِ، شما که مؤمنانید، به ترس در دل ایشان بیشترید از خدای، یعنی از شما بیشتر ترسند«2» که از خدای.
ذلِک‌َ بِأَنَّهُم قَوم‌ٌ لا یَفقَهُون‌َ، اینکه برای آن است که ایشان مردمانی‌اند که چیزی ندانند.
لا یُقاتِلُونَکُم جَمِیعاً إِلّا فِی قُری‌ً مُحَصَّنَةٍ، گفت: اینکه جهودان با شما کارزار«3» نکنند الّا در شهرهای حصین از حصارها و جایهای محکم، و به صحرا بیرون نیایند بر عادت عرب. أَو مِن وَراءِ جُدُرٍ، یا از پس دیوارها. إبن کثیر و ابو عمرو خواندند و عبد اللّه عبّاس و مجاهد«4»: «من وراء جدار» به «الف» علی لفظ الواحد، و باقی قرّاء «جدر» به ضم‌ّ «جیم» و «دال» علی لفظ الجمع، و از بعضی مکّیان روایت کردند: «جدر» به فتح «جیم» و سکون «دال». بَأسُهُم بَینَهُم شَدِیدٌ، شجاعت و صولت در میان ایشان سخت است، یعنی تا با یکدیگر باشند لاف زنند و به زبان شجاعت گویند. چون«5» بیرون آیند از ایشان ضعیفتر و بد دلتر نباشد«6». تَحسَبُهُم جَمِیعاً، تو پنداری یکی‌اند و مجتمع‌اند و با یکدیگر موافق‌اند، و به خلاف اینکه است«7» که دلهای پراگنده«8» مخالف دارند.
قتاده گفت: اهل باطل چنین باشند، مختلف الأهواء و الکلمات باشند.
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد، کا، گا: به می‌ترسند. [.....]
(3). آد، گا: کالزار.
(4). آد، کا، گا نیز.
(5). آد به جنگ.
(6). اساس: نباشند، با توجّه به آد، گا تصحیح شد.
(7). آد، کا، گا وَ قُلُوبُهُم شَتّی
(8). آد، کا، گا و.

صفحه : 132
مجاهد گفت: معنی آن است که دین منافقان خلاف«1» دین جهودان است. ذلِک‌َ بِأَنَّهُم قَوم‌ٌ لا یَعقِلُون‌َ، گفت: اینکه برای آن است که ایشان گروهی‌اند که عقل«2» کار نمی‌بندند.
کَمَثَل‌ِ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم، گفت: [مثل]«3» اینان چون مثل آنانند که پیش ایشان بودند. عبد اللّه عبّاس گفت: بنو قینقاع‌اند. مجاهد گفت: مشرکان قریش‌اند که به بدر کشته شدند. ذاقُوا وَبال‌َ أَمرِهِم، بچشیدند و بال کار خود از قتل و اسر و جلا. وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ، و ایشان را عذابی است دردناک.
آنگه مثلی بزد جهود و منافق را گفت: کَمَثَل‌ِ الشَّیطان‌ِ، چون مثل ابلیس«4» که گفت آدمی را که: کافر شو. چون کافر شد، گفت: من از تو بیزارم که من از خدای می‌ترسم.
عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود گفتند: مراد به انسان برصیصای راهب است، و قصّه او آن بود که در زمان فترت، در صومعه‌ای خدای را هفتاد سال عبادت کرد. ابلیس چندان که خواست که بر او ظفر یابد نمی‌توانست. یک روز مرده شیطان«5» را جمع کرد، گفت: مرا حیلتی بیاموزی«6» در کار برصیصا. یکی از جمله ایشان- که او را أبیض گفتند- و او آن بود که روزی بیامد و خواست تا رسول ما را وسوسه دهد«7» و جبرئیل بیامد و یکی پر«8» بزد و او را به اقصای هند انداخت- او گفت: من تدبیری سازم. بیامد و بر صورت [27- ر]
راهبی میان سر تراشید«9» و جامه رهبانان پوشید«10»، و به زیر صومعه برصیصا آمد و او را آواز
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: به خلاف.
(2). آد، کا، گا را.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آد، کا، گا إِذ قال‌َ لِلإِنسان‌ِ اکفُر
(5). آد، کا، گا: شیاطین.
(6). آد، کا، گا: بیاموزید.
(7). آد، کا، گا: وسوسه کند.
(8). آد، کا، گا بر او. [.....]
(9). آد، گا: تراشیده.
(10). آد، گا: پوشیده.

صفحه : 133
داد. او جواب نداد، و او را عادت بودی که روی از نماز بنگردانیدی الّا به وقت افطار یک ساعت، [و]«1» صوم الوصال داشتی پنج روز و ده روز.
چون ابیض بدید که او جواب نمی‌دهد، در زیر صومعه او بایستاد و به نماز مشغول شد. بر وجه نفاق و خداع. چون برصیصا از نماز فارغ شد، فرونگرید راهبی را دید به نماز مشغول شده در زیّی«2» و هیأتی نیکو. چون چنان دید تأسّف خورد بر آن که جواب او نداد«3». آواز داد و گفت: یا عبد اللّه، مرا معذور دار که تو آواز دادی و در نماز بودم. چون فارغ شدم بگوی تا چه کار است تو را!
گفت: مرا آرزوست که با تو به یک جای باشیم«4» و به یک جای عبادت کنیم«5»، و من سیرت تو برگیرم و به تو اقتدا کنم و از علم تو چیزی اقتباس کنم«6» و به دعای تو رغبت می‌کنم، و من نیز تو را دعا کنم.
برصیصا گفت: من از تو مشغولم و دعا [ی من]«7» عام است جمله مؤمنان را، اگر تو مؤمنی در اینکه میانه [باشی]«8». آنگه او را رها کرد و با سر عبادت شد«9» چهل شبانه روز«10». چون باز نگرید«11»، او را دید بر پای ایستاده و نماز می‌کرد و تضرّع و ابتهال می‌کرد. چون چنان دید، گفت: ای بنده خدای بگوی تا چه حاجت داری تا بدو رسی! گفت: حاجت من آن است که با تو به یک جای باشم و بسیاری زاری کرد. برصیصا او را دستوری داد تا در صومعه رفت و با
-----------------------------------
(8- 7- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). اساس: به رتبتی، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). آد، کا، گا: نداده بود.
(4). آد، کا، گا: باشم.
(5). آد، کا، گا: می‌کنم.
(6). آد، کا، گا: چیزی بیاموزم.
(9). آد، کا، گا بعد از.
(10). آد، کا، گا: شبانروز.
(11). آد، کا، گا: فرونگرید.

صفحه : 134
او در عبادت ایستاد، و هم بر طریق و سیرت او روزه وصال می‌داشت و عبادت می‌کرد و تضرّع می‌نمود و در عبادت«1» بر او می‌افزود، و در صوم الوصال مدّت درازتر می‌کرد.
چون برصیصا از او چنان بدید، عبادت خود حقیر داشت و گفت: قوّت اینکه مرد در عبادت بیش از قوّت من است و او مجتهدتر از من است. چون سال برگذشت، أبیض برصیصا را گفت: من بخواهم رفتن که مرا صاحبی هست«2» یاری دیگر، و من گمان بردم که تو از او مجتهدتری، اکنون اجتهاد تو بدیدم او از تو عابدتر است و مجتهدتر، بر او خواهم رفتن. برصیصا را سخت آمد و نخواست تا مفارقت کند از او. برای آن که سخت مجتهد یافت او را. چون وداع کرد او را و خواست تا برود، گفت: یا برصیصا؟ تو را دعایی بیاموزم که آن بهتر از اینکه همه است، و آن نامهاست خدای را که به آن بیماران را شفا دهد و مبتلایان را عافیت دهد و دیوانگان را عقل دهد.
گفت«3»: نخواهم که اگر مردم«4» اینکه حال«5» از من بدانند مرا مشغول کنند از عبادت و من از کار خود باز مانم. الحاح کرد بر او و گفت: وقت آید که تو را حاجت آید«6» بدان. چندانی بگفت تا او آن دعوات یاد گرفت. آنگه باز آمد و ابلیس را گفت: هلاک کردم آن مرد را.
آنگه بیامد و مردی را بگرفت و گلوی او به گاز«7» گرفت، آنگه بیامد بر صورت طبیبی و گفت: اینکه صاحب شما دیوانه است من او را معالجه کنم تا بهتر شود. گفتند: روا باشد. آنگه گفت: من شما را راه نمایم به مردی که او
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: و تضرّع در عبادت.
(2). چاپ شعرانی (11/ 59) و.
(3). آد، کا، گا: برصیصا گفت. [.....]
(4). کا از.
(5). آد، گا: اینکه معنی را.
(6). آد، کا، گا: حاجت افتد.
(7). آد، کا، گا: باز گرفت.

صفحه : 135
دعایی داند که«1» بر اینکه مرد خواند در حال به شود. گفتند: راه نمای ما را. گفت:
برصیصای راهب است در فلان دیر. ایشان آمدند و تضرّع کردند و او دعا کرد.
أبیض آن دیو او را رها کرد«2» و خبر منتشر شد که بر برصیصای راهب دعایی می‌داند که دیوانگان را و آنان را که ایشان را دیو رنجه می‌دارد، به دعای او خدای تعالی شفا دهد.
مردم از جوانب می‌آمدند و او را رنجه می‌داشتند و او جواب نمی‌داد، و اینکه ابیض هر کس را که بزدی از مردمان بیامدی و گفتی دوای او [بنزدیک]«3» برصیصاست. چون پس از الحاح او جواب دادی و دعا کردی«4»، ابیض او را رها کردی [تا]«5» یک روز برفت و دختری را از ملوک بزد، و او را پدر مرده بود و عم‌ّ او بر جای پدرش بود و پادشاه بنی اسرائیل بود [27- پ]
و سه برادر داشت. چون اینکه دختر رنجور شد، هم اینکه ملعون آمد«6» و گفت: من راه نمایم شما را به کسی که او دعا کند و به دعای او اینکه دختر بهتر شود، گفتند: کیست! گفت: برصیصای راهب. گفتند: او اجابت نکند. گفت: بروید و تضرّع کنید و الحاح کنید، اگر قبول نکند دختر را در صومعه او بگذارید و بگویید که«7» خواهر ما امانت است بر«8» تو، ما رفتیم تو دانی که با امانت چه باید کرد؟ همچنان کردند و دختر را آن جا بردند و بدو رها کردند و بر گردیدند.
او چون روی از نماز برگردانید«9»، دختر را دید من اجمل«10» خلق اللّه، دعا
-----------------------------------
(1). آد، گا چون، کا در حال.
(2). آد: أبیض او را رها کرد، کا: ابیض دیو او را رها کرد، چاپ شعرانی (11/ 108): ابیض آن دیوانه را رها کرد.
(5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آد: الحاح بسیار مردم دعا کردی، کا: الحاح سخت او جواب دادی و دعا کردی.
(6). آد، کا، گا: رنجور شد ابیض بیامد.
(7). آد، کا، گا اینکه.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: نزد.
(9). آد، کا، گا: بگردانید.
(10). اساس: اجمله، با توجّه به آد، گا تصحیح شد.

صفحه : 136
کرد. آن دیو ملعون او را باز گذاشت، دیگر باره بگرفت او را. در روزی چند بار بگرفتی و رها کردی، و دختر با راهب تنها در دیر بود. هم آن ملعون وسوسه کرد او را و گفت: یا برصیصا، هرگز در همه عمر مانند اینکه شخص«1» ندیدی«2» و وقتی و تمکینی«3» نخواهد بودن تو را، و او بی خبر است با او مواقعه کن. او به غرور شیطان مغرور شد و«4» مواقعه کرد تا دلیر«5» شد. هر گه که او بیهوش«6» شدی، برصیصا با او خلوت کردی«7» تا آبستن شد و اثر آبستنی پدید آمد.
شیطان آمد و گفت: یا برصیصا، اینکه چیست که تو کردی«8» و اینکه همه رهبانان عالم را زیان داشت، من تو را تدبیری آموزم: اینکه دختر را بکش و در زیر آن کوه گوری بکن و او را دفن کن. چون آیند و از او«9» پرسند، بگوی که: شیطان [بر]«10» او مستولی بود، او را ببرد و من با او بس نبودم«11»، که ایشان تو را باور دارند و متّهم ندارند.
برصیصا گفت: همچنین باید کرد. او را در شب بکشت و فرود آمد و در آن کوه چاله‌ای«12» بکند هم در شب و او را دفن کرد. شیطان بیامد و گوشه جامه«13» او از خاک برون کشید«14» به ظاهر زمین رها کرد و برفت. چون برادران بیامدند و گفتند: حال خواهر ما چیست! راهب گفت: او را دیو ببرد و من با او
-----------------------------------
(1). آد و همه نسخه بدلها: شخصی. [.....]
(2). آد و همه نسخه بدلها: ندیده‌ای.
(3). آد، کا، گا: و وقتی مثل اینکه.
(4). آد، گا با او.
(5). اساس: بیدار، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). کا: بی هش.
(7). آد: مواقعه کردی.
(8). آد، کا، گا: که کردی خود را.
(9). آد، کا، گا: و از تو.
(10). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). آد، گا: با او بر نمی‌آمدم.
(12). کذا: در اساس، آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد، چاپ شعرانی (11/ 109): گوری.
(13). آد و دیگر نسخه بدلها: کفن.
(14). آد و دیگر نسخه بدلها: برکشید.

صفحه : 137
بس نبودم که مستولی بود«1». ایشان او را باور داشتند و برفتند. چون ایشان برفتند، او بیامد و در خواب«2» برادر مهین نمود، گفت: شما دانید«3» تا برصیصا«4» با خواهر شما چه کرده است. او را بکشته است و در زیر کوه دفن کرده. برادر چون بیدار شد، التفات نکرد و گفت: اینکه خوابی است که شیطان مرا نموده است.
برادر«5» میانی را شب دیگر همین وسواس نمود، برادر کهین را شب دیگر همچنین نمود.
چون روز چهارم بود، برادران به یک جای جمع شدند«6». برادر کهین گفت:
من چنین خوابی دیدم دوش، برادر میانی و مهین گفتند: ما نیز دیدیم. آنگه بیامدند و برصیصا را گفتند: خواهر ما را چه کردی! گفت: نه شما را گفتم که او را دیو ببرد. ایشان باز آمدند و شرم داشتند، گفتند: ما در خواب چیزی دیدیم«7».
شبی دیگر [آن دیو]«8» بیامد و ایشان را گفت«9»: بروید که خواهر شما در فلان جای در زیر خاک است کشته و گوشه جامه او«10» ظاهر است، بنگرید. ایشان آمدند و دیدند راست بود، خواهر را برگرفتند و راهب را از آن جا فرود آوردند و در میان بازار داری«11» بزدند تا او را بر دار کنند.
ابلیس، ابیض را گفت: هیچ نکردی، اگر او را بر دار کنند کفّاره گناه او گردد و او نجات«12» [یابد]«13». ابیض گفت: من بروم و [کار او]«14» تمام کنم. بیامد و
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: با او بر نیامدم و. [.....]
(2). آد، کا، گا: برفتند و دیو در شب در خواب.
(3). آد، کا، گا: ندانید.
(4). آد، کا، گا راهب.
(5). آد، کا، گا: پس برادر.
(6). آد، کا: روز چهارم برادران بنشستند و بر خواهر می‌گریستند.
(7). آد، کا، گا: شرم داشتند که خواب خود را بگویند. (14- 13- 8). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(9). آد، کا، گا: وسوسه کرد و گفت.
(10). آد، کا، گا: گوشه ازار.
(11). آد، کا، گا: درختی.
(12). آد، کا، گا: و در آخرت.

صفحه : 138
بر راهب پیدا شد و گفت: یا برصیصا مرا می‌شناسی! گفت: نه. گفت: من آن راهبم که تو را آن دعا آموختم، ویحک چه کردی از پس من؟ آبروی خود و همه عابدان عالم ببردی، و لکن من تو را چیزی بیاموزم که«1» از آن نجات یابی به دعواتی که من دانم. گفت: چه کنم! گفت: مرا یک بار سجده کن تا من به دعا چشمهای اینان بگیرم تا تو بگریزی. آنگه چون گریخته باشی تو به کن با خدای«2». او سجده کرد او را و کافر شد، و ذلک قوله: کَمَثَل‌ِ الشَّیطان‌ِ إِذ قال‌َ لِلإِنسان‌ِ اکفُر فَلَمّا کَفَرَ قال‌َ إِنِّی بَرِی‌ءٌ مِنک‌َ إِنِّی أَخاف‌ُ اللّه‌َ رَب‌َّ العالَمِین‌َ.
چون او [28- ر]
سجده کرده بود، دیو از او تبرّا کرد«3» و گفت: من از تو بیزارم که من از خدای می‌ترسم، و اینکه خبر از اسانید اصحاب الحدیث است و با مذهب ما راست نیست، چه در او زحفی«4» چند است که مخالف است اصول را، و اینکه«5» ممکن است تأویل گفتن، اگر در خبر درست شود تأویل آن باشد که:
اگر اینکه خبر صحیح است، آن مرد«6» همچو ابیض منافق بوده باشد، چه ارتداد بنزدیک ما درست نیست از آن جا که مؤدّی است با احباط یا با مذهب جبر، و بنزدیک ما سجده جز خدای بحقیقت کفر نباشد، چه کفر از افعال قلوب باشد و در احوال جوارح هیچ کفر نیوفتد، و لکن [از]«7» افعال [و]«8» علامات«9» کفر باشد چنان که ایمان همه افعال دل باشد و نماز علامت او بود
لقوله- علیه السّلام: علم الایمان الصّلاة،
و علامت چیزی جز آن چیز باشد.
و امّا باید گفتن که: لفظ «کفر» در آیت به معنی اظهار کفر است فی قوله:
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: بیاموزانم.
(2). آد، کا، گا: توبه کنی آنگه.
(3). تبرّا کرد/ تبرّی کرد. [.....]
(4). آد، گا: ضعفی.
(5). آد، کا، گا: آن را.
(6). آد، کا، گا: اینکه راهب.
(8- 7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(9). اساس: علامت، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 139
فَلَمّا کَفَرَ، أی فلمّا أظهر الکفر، چنان که: إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا ثُم‌َّ کَفَرُوا ثُم‌َّ آمَنُوا ثُم‌َّ کَفَرُوا ثُم‌َّ ازدادُوا کُفراً«1»، یعنی اظهروا الایمان. و قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّه‌ِ«2»، یعنی یا ایّها الّذین اظهروا الایمان بالسنتکم امنوا بقلوبکم. بر اینکه تأویل اینکه تفسیر بر اینکه آیت درست باشد. امّا اظهار دیو خود را بر ما ابو علی روا می‌دارد که دیو خود را بر ما ظاهر تواند کردن«3» [و بجز او کس روا ندارد که دیو خود را ظاهر کند]«4»، گوید: روا باشد که خدای تعالی ایشان را«5» اظهار کند بر ما بأحد الامرین، امّا به آن که ایشان را کثیف کند و امّا به آن که شعاع ما قوی کند.
و غرض از اینکه تشدید المحنة فی التّکلیف [باشد]«6» تا مکلّف عند آن چون به ادلّه رجوع کند قدم بر جای دارد به مستحق«7»، ثواب متزاید شود که کثرت ثواب به شدّت مشقّت تکلیف باشد، و بر اینکه وجوه در خبر هیچ شبهت نماند، و اینکه برای آن آوردم که روایت از عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود بود، و مثل اینکه قصّه به تفسیر فارسی لایق باشد.
خدای- جل‌ّ جلاله- مثل زد منافقان و جهودان را چون وعده دادند منافقان جهودان را، و گفتند: چون محمّد گوید از مدینه بروید، مروید که ما یار شماییم«8»، و اگر کارزار«9» کنید شما را نصرت کنیم، و اگر محمّد غالب آید و شما را بیرون کند از مدینه، ما با شما بیرون آییم. چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- محاربه کرد با ایشان، ایشان را نصرت نکردند، و چون از مدینه بیرون کردند ایشان را منافقان بیرون نشدند«10»، خدای تعالی مثل زد حال ایشان را به حال
-----------------------------------
(1). سوره نساء (4) آیه 137.
(2). سوره نساء (4) آیه 136.
(3). کا: می‌تواند کردن.
(6- 4). اساس: ندارد، با توجّه به کا افزوده شد.
(5). آد، کا، گا: او را.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: دارد مستحق.
(8). آد، کا، گا: ما با شماییم.
(9). آد، گا: کالزار/ کارزار.
(10). کا: منافقان با ایشان برفتند. [.....]

صفحه : 140
برصیصا با دیو که [دیو]«1» گفت: کافر شو تا تو را برهانم. چون کافر شد از او تبرّا کرد و گفت: إِنِّی بَرِی‌ءٌ مِنک‌َ.
و قولی دیگر مفسّران را آن است که: آیت عام است در جمله کفّار که شیطان ایشان را به کفر وسوسه کرد. چون کافر شدند از ایشان تبرّا کرد، و مثله قوله: وَ إِذ زَیَّن‌َ لَهُم‌ُ الشَّیطان‌ُ أَعمالَهُم وَ قال‌َ لا غالِب‌َ لَکُم‌ُ الیَوم‌َ مِن‌َ النّاس‌ِ وَ إِنِّی جارٌ لَکُم- الی قوله: إِنِّی بَرِی‌ءٌ مِنکُم إِنِّی أَری ما لا تَرَون‌َ«2».
إِنِّی أَخاف‌ُ اللّه‌َ رَب‌َّ العالَمِین‌َ، فَکان‌َ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِی النّارِ خالِدَین‌ِ فِیها وَ ذلِک‌َ جَزاءُ الظّالِمِین‌َ، گفت: عاقبت آن هر دو- یعنی شیطان و انسان- آن است که در دوزخ باشند مخلّد و مؤبّد«3»، و اینکه جزای ظالمان است.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‌َ وَ لتَنظُر نَفس‌ٌ ما قَدَّمَت لِغَدٍ، گفت:
ای مؤمنان از خدای بترسید، و هر نفسی باید تا انتظار کند آنچه تقدیم کرده باشد و از پیش فرستاده برای فردای قیامت، چه آنچه امروز کرده باشد جزا و مکافات«4» برای او نهاده باشند معدّ، و قدیم«5» تعالی از حق‌ّ او هیچ باز نگیرد. وَ اتَّقُوا اللّه‌َ، از خدای بترسید که خدای داناست به آنچه شما می‌کنید.
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِین‌َ نَسُوا اللّه‌َ فَأَنساهُم أَنفُسَهُم، گفت: مباشید چنان که آنان بودند که خدای را فراموش کردند و دست از اوامر و نواهی او بداشتند، و حقوق او ضایع کردند و فرمانهای او فرو گذاشتند. خدای تعالی ایشان را از یاد ایشان ببرد تا پنداری حظّ خود از دنیا فراموش کردند [28- پ]
که برای خود زادی
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). سوره انفال (8) آیه 48.
(3). اساس: و مخلّد مؤبّد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). آد، گا آن.
(5). آد، کا، گا: و خدای.

صفحه : 141
تقدیم کنند، [و اینکه]«1» بر طریق خذلان باشد. أُولئِک‌َ هُم‌ُ الفاسِقُون‌َ، گفت: ایشان فاسقانند که از فرمان«2» بیرون آمده‌اند.
لا یَستَوِی أَصحاب‌ُ النّارِ وَ أَصحاب‌ُ الجَنَّةِ، گفت: راست نباشند اهل دوزخ و اهل بهشت، چه اهل بهشت رستگاران باشند و ظفر یافتگان، و اهل دوزخ هالکان و فروماندگان«3» باشند، و لکن ذکر ایشان بیفگند از دو وجه: یکی اکتفاء بذکر اهل الجّنة و ثوابهم عن ذکر اهل النّار و ما بهم لدلالة الکلام علیه، و یکی دیگر استخفافا بهم و بذکرهم.
آنگه در تعظیم شأن قرآن گفت: لَو أَنزَلنا هذَا القُرآن‌َ عَلی جَبَل‌ٍ لَرَأَیتَه‌ُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِن خَشیَةِ اللّه‌ِ، گفت: اگر ما اینکه قرآن بر کوهی انزله کنیم«4»- از طریق مثل- تو آن کوه«5» بینی ای محمّد خاشع و ذلیل شده شکافته«6» از ترس خدای، و اینکه حقیقت نیست بر سبیل مثل است و طریق مبالغه، و مانند اینکه در کلام عرب و عجم و اشعار ایشان بسیار است، قال [إبن درید]:

لو لا بس الصّخر الأصم‌ّ بعض ما یلقاه قلبی فض‌ّ اصلاد الصّفا
و قال اخر:

لو أن‌ّ ما بی بالجبال تصدّعت
و شاعر پارسی«7» گوید- بیت:

گر کوه غمان ما کشیدی ماهی کوه از غم ما گداختی چون کاهی
و بعضی دیگر گفتند: در آیت محذوفی هست، و تقدیر آن است که: (لو انزلنا هذا القرآن علی جبل و کان ممن یسمع و یعقل لرأیته خاشعا متصدعا من)
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد خدا، کا من.
(3). آد، کا، گا: دوزخ وا ماندگان و هالکان.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: انزله کرد مانی.
(5). آد، کا، گا را.
(6). آد، کا، گا از طریق مثل.
(7). آد، کا، گا: پارسیان.

صفحه : 142
خشیة اللّه، و وجه اوّل ظاهرتر است برای آن که در کلام نظم و نثر اینکه«1» بسیار است، و [بعضی]«2» فصحا گفتند: لو الهمت الجمادات و سائر الحیوانات حرارة الاشتیاق و مرارة الفراق لوقفت المیاه عن جریها و أمسکت الشّمس عن سیرها و لذابت الجواهر فی معادنها و تقلّعت الجبال عن اماکنها و لما انتفع النّاس بالنّهار المضی‌ء و لا اهتدی احد بالکوکب«3» الدّری‌ّ، و معنی آیت بعینه اینکه است که بر سبیل مثل است، ألا تری الی قوله: وَ تِلک‌َ الأَمثال‌ُ نَضرِبُها لِلنّاس‌ِ لَعَلَّهُم یَتَفَکَّرُون‌َ، گفت: ما مثلها می‌زنیم برای مردمان تا همانا ایشان اندیشه کنند.
آنگه در صفات و توحید و ثناء خود گرفت، گفت: هُوَ اللّه‌ُ الَّذِی لا إِله‌َ إِلّا هُوَ عالِم‌ُ الغَیب‌ِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحمن‌ُ الرَّحِیم‌ُ، گفت: او آن خدایی است که جز او خدایی نیست دانای نهان و آشکار است و بخشاینده و بخشایشگر«4». حسن گفت: یعنی عالم سرّ و علانیه است. دیگر مفسّران گفتند: عالم است به آنچه بینند و آنچه نبینند.
هُوَ اللّه‌ُ الَّذِی لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، او آن خدایی است که جز او خدایی نیست.
المَلِک‌ُ، پادشاه است، خداوند ملک و پادشاهی است. و بیان کردیم که: مرجع اینکه نام با قادری است، یعنی قادر است بر همه چیزها«5». القُدُّوس‌ُ، پاک است از همه عیب«6» و وصفی که لایق نباشد [به او]«7» و منزّه از همه قبایح. قتاده گفت:
معنی قدّوس مبارک است. إبن کیسان گفت: ممجّد است و به سریانی «قدیسا» ست اینکه نام، و اشتقاق او از قدس است و اینکه طهارت باشد. السَّلام‌ُ،
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(7- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(3). کا: بالکوکب.
(4). آد است.
(5). آد، کا، گا: بر ابداع اعیان.
(6). آد، کا، گا: عیبی.

صفحه : 143
یعنی المسلّم، و مبرّاست از همه ناشایست«1». المُؤمِن‌ُ، در او دو قول گفتند: یکی آن که تصدیق انبیا و رسل خود کند، و یکی آن که بندگان را از ظلم خود ایمن دارد، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و مقاتل و هو خلاف المخوّف، قال اللّه تعالی: وَ آمَنَهُم مِن خَوف‌ٍ«2»، و قال النّابغة:

و المؤمن العائذات الطّیر یمسحها رکبان مکّة بین الغیل و السّند
و گفتند: مصدّق مؤمنان است در توحید [و]«3» جمله صادقان، و اینکه قول إبن زید است. و حسین بن فضل گفت: آمر است به ایمان، قرظی‌ّ گفت: مجیر است، چنان که گفت«4»: وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیه‌ِ«5».
المُهَیمِن‌ُ، عبد اللّه عبّاس گفت: امین است. مجاهد گفت و قتاده: شهید است، یعنی گواه بر خلقان. إبن زید گفت: مصدّق است. عطا گفت: مأمون الجانب است که از ظلم او ایمن باشند. خلیل گفت: رقیب است. یمان گفت: مطّلع است، سعید مسیّب گفت: قاضی است. مبرّد گفت: مهربان است. عکرمه گفت: رهنمای است. إبن کیسان گفت: تأویل اینکه نام جز خدای نداند. ابو عبیده گفت: در کلام عرب بر اینکه وزن پنج نام است: المهیمن و المبیطر، و المسیطر، و المبیقر، و هو الذّاهب فی الإرض [29- ر]
و المجیمر«6» و آن نام کوهی است.
العَزِیزُ، غالب و قاهر است. الجَبّارُ، عبد اللّه عبّاس گفت: عظیم است، و«7» جبروت اللّه عظمته، و گفتند: مصلح است من الجبر و هو اصلاح الکسر، شکسته بازبندد، یقال: جبرت الأمر فجبر و انجبر، قال العجّاج:
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا و نا بایست.
(2). سوره قریش (106) آیه 4.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آد، کا، گا: است بیانه قوله.
(5). سوره مؤمنون (23) آیه 88.
(6). آد، کا، گا: و المخیمر.
(7). اساس: معنی او، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 144

قد جبر الدّین الإله فجبر«1»
و لفظ «جبر»«2» لازم است و هم متعدّی، و منه«3» دلع لسانه فدلع، و فغر فاه و فغر فوه، و شحا«4» فاه و شحا«5» فوه و عمرت الدّار فعمرت. سدّی گفت: یعنی جبر کند بندگان را اگر خواهد، و کس او را عاجز نتواند کردن. و گفتند:
معنی جبّار آن است که دستها بدو نرسد، من قول العرب: نخلة جبّارة، أی طویلة لا تنالها الأیدی، قال الشّاعر:

بواسق جبّار أثیث فروعه و عالین قنوانا من البسر أحمرا
المُتَکَبِّرُ، بزرگوار است و متعالی از همه قبایح، و اصل کبریاء، امتناع باشد از انقیاد، قال حمید بن ثور:

عفت مثل ما یعفوا الفصیل فأصبحت بها کبریاء الصّعب و هی رکوب«6»
سُبحان‌َ اللّه‌ِ عَمّا یُشرِکُون‌َ، منزّه است او از آنچه ایشان به او شرک می‌آرند و انباز می‌گیرند با او.
هُوَ اللّه‌ُ الخالِق‌ُ البارِئ‌ُ، او آن خداست که آفریدگار است و در وجود آرنده معدومات است، [مقدّر]«7» به تقدیر حکمت. (بارئ)، مبتدی به خلق بی مثال سابق.
المُصَوِّرُ، نگارنده صورتهاست، و گفتند: ممیزّ میان صورتها به اختلاف ترکیب و تألیف. لَه‌ُ الأَسماءُ الحُسنی، او راست نامهای نیکوتر. یُسَبِّح‌ُ لَه‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، تسبیح می‌کند«8» او را هر چه در آسمان و زمین است به دلالت بر خالقی و آفریدگاری منزّه پاکیزه از عیبها. وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ، و او خدای قاهر و غالب
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: انجبر.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها هم.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: و مثله. [.....]
(5- 4). آد، گا: شجا.
(6). اساس: و من رکوب، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد، تفسیر قرطبی (18/ 47): و هی ذلول.
(7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(8). گا: می‌کنند.

صفحه : 145
و محکم کار است- تعالی علوّا کبیرا لا یحصی ثناء علیه هو کما اثنی علی نفسه.
نافع روایت کرد از عبد اللّه عمر که او گفت: رسول را دیدم بر منبر ایستاده و می‌گفت: چون روز قیامت باشد، خدای تعالی اهل آسمان و زمین را جمع کند، همه در قبضه [قدرت]«1» او باشند و همه پیش او باشند، آنگه گوید:
2»3» أنا اللّه، أنا الرّحمن أنا الرّحیم، أنا الملک، أنا القدّوس، أنا السّلام، أنا المؤمن، أنا المهیمن، أنا العزیز، أنا الجبّار، أنا المتکبّر، أنا الّذی بدأت الدّنیا و لم تک شیئا [أنا الّذی أنشأتها مرّة« اخری، أین الملوک و الجبابرة]«،
من آنم که موصوفم به اینکه صفات، من آنم که دنیا بیافریدم و هیچ نبود، من آنم که [دگر باره]«4» باز بیافریدم«5»، کجااند پادشاهان و جبّاران؟ أنس مالک روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- فرمود: هر که اواخر سوره حشر بخواند، خدای تعالی گناهش بیامرزد آنچه مقدّم باشد و آنچه مؤخّر.
معقل بن یسار روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت:
هر که بامداد بگوید:
أعوذ باللّه السّمیع العلیم من الشّیطان الرّجیم
، و آن سه آیت از سوره حشر بخواند، خدای تعالی هفتاد هزار فرشته را بر او موکّل کند تا بر او صلوات می‌دهند تا شب، و اگر آن روز بمیرد شهید باشد و شب هم بدین طریق«6».
أبو هریره گفت رسول را- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفتم: مرا نام مهترین بیاموز، فرمود:
علیک باخر سورة الحشر
، گفت: [آخر سورة الحشر]«7» بسیار
-----------------------------------
(7- 4- 3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). گا: تارة.
(5). آد، کا، گا: باز آفریدم.
(6). آد: و چون شب در آید همین گوید، همین ثواب یابد.

صفحه : 146
بخوان«1». دیگر باره پرسیدم، همین فرمود. سیوم«2» بار پرسیدم، هم اینکه جواب داد.
أبو امامه روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- فرمود که:
هر که او خواتیم سوره حشر بخواند- اگر به روز بخواند و اگر به شب- چون بمیرد بهشت واجب شود او را.
أنس مالک روایت کرد که: هر که او«3» سورة الحشر بخواند تا آخر سوره و آن شب«4» بمیرد، شهید باشد.
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: می‌خوان.
(2). آد، گا: سیم.
(3). آد، کا آخر، گا اواخر.
(4). آد، کا: در آن شبانروز.

صفحه : 147

‌سورة الممتحنة

‌اینکه سورت مدنی است و سیزده آیت است و سیصد و چهل و هشت کلمت است و هزار و پانصد و ده حرف است، و روایت است از أبو امامه از ابی‌ّ کعب که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: هر که او سورة الممتحنه بخواند«1»، جمله مؤمنین و مؤمنات شفیع او باشند روز قیامت- ان شاء اللّه تعالی- صدق نبی‌ّ اللّه [29- پ].

[سوره الممتحنة (60): آیات 1 تا 13]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُم أَولِیاءَ تُلقُون‌َ إِلَیهِم بِالمَوَدَّةِ وَ قَد کَفَرُوا بِما جاءَکُم مِن‌َ الحَق‌ِّ یُخرِجُون‌َ الرَّسُول‌َ وَ إِیّاکُم أَن تُؤمِنُوا بِاللّه‌ِ رَبِّکُم إِن کُنتُم خَرَجتُم جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابتِغاءَ مَرضاتِی تُسِرُّون‌َ إِلَیهِم بِالمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعلَم‌ُ بِما أَخفَیتُم وَ ما أَعلَنتُم وَ مَن یَفعَله‌ُ مِنکُم فَقَد ضَل‌َّ سَواءَ السَّبِیل‌ِ (1) إِن یَثقَفُوکُم یَکُونُوا لَکُم أَعداءً وَ یَبسُطُوا إِلَیکُم أَیدِیَهُم وَ أَلسِنَتَهُم بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَو تَکفُرُون‌َ (2) لَن تَنفَعَکُم أَرحامُکُم وَ لا أَولادُکُم یَوم‌َ القِیامَةِ یَفصِل‌ُ بَینَکُم وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیرٌ (3) قَد کانَت لَکُم أُسوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبراهِیم‌َ وَ الَّذِین‌َ مَعَه‌ُ إِذ قالُوا لِقَومِهِم إِنّا بُرَآؤُا مِنکُم وَ مِمّا تَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ کَفَرنا بِکُم وَ بَدا بَینَنا وَ بَینَکُم‌ُ العَداوَةُ وَ البَغضاءُ أَبَداً حَتّی تُؤمِنُوا بِاللّه‌ِ وَحدَه‌ُ إِلاّ قَول‌َ إِبراهِیم‌َ لِأَبِیه‌ِ لَأَستَغفِرَن‌َّ لَک‌َ وَ ما أَملِک‌ُ لَک‌َ مِن‌َ اللّه‌ِ مِن شَی‌ءٍ رَبَّنا عَلَیک‌َ تَوَکَّلنا وَ إِلَیک‌َ أَنَبنا وَ إِلَیک‌َ المَصِیرُ (4)
رَبَّنا لا تَجعَلنا فِتنَةً لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ اغفِر لَنا رَبَّنا إِنَّک‌َ أَنت‌َ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (5) لَقَد کان‌َ لَکُم فِیهِم أُسوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن کان‌َ یَرجُوا اللّه‌َ وَ الیَوم‌َ الآخِرَ وَ مَن یَتَوَل‌َّ فَإِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ الغَنِی‌ُّ الحَمِیدُ (6) عَسَی اللّه‌ُ أَن یَجعَل‌َ بَینَکُم وَ بَین‌َ الَّذِین‌َ عادَیتُم مِنهُم مَوَدَّةً وَ اللّه‌ُ قَدِیرٌ وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (7) لا یَنهاکُم‌ُ اللّه‌ُ عَن‌ِ الَّذِین‌َ لَم یُقاتِلُوکُم فِی الدِّین‌ِ وَ لَم یُخرِجُوکُم مِن دِیارِکُم أَن تَبَرُّوهُم وَ تُقسِطُوا إِلَیهِم إِن‌َّ اللّه‌َ یُحِب‌ُّ المُقسِطِین‌َ (8) إِنَّما یَنهاکُم‌ُ اللّه‌ُ عَن‌ِ الَّذِین‌َ قاتَلُوکُم فِی الدِّین‌ِ وَ أَخرَجُوکُم مِن دِیارِکُم وَ ظاهَرُوا عَلی إِخراجِکُم أَن تَوَلَّوهُم وَ مَن یَتَوَلَّهُم فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الظّالِمُون‌َ (9)
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا جاءَکُم‌ُ المُؤمِنات‌ُ مُهاجِرات‌ٍ فَامتَحِنُوهُن‌َّ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِإِیمانِهِن‌َّ فَإِن عَلِمتُمُوهُن‌َّ مُؤمِنات‌ٍ فَلا تَرجِعُوهُن‌َّ إِلَی الکُفّارِ لا هُن‌َّ حِل‌ٌّ لَهُم وَ لا هُم یَحِلُّون‌َ لَهُن‌َّ وَ آتُوهُم ما أَنفَقُوا وَ لا جُناح‌َ عَلَیکُم أَن تَنکِحُوهُن‌َّ إِذا آتَیتُمُوهُن‌َّ أُجُورَهُن‌َّ وَ لا تُمسِکُوا بِعِصَم‌ِ الکَوافِرِ وَ سئَلُوا ما أَنفَقتُم وَ لیَسئَلُوا ما أَنفَقُوا ذلِکُم حُکم‌ُ اللّه‌ِ یَحکُم‌ُ بَینَکُم وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ حَکِیم‌ٌ (10) وَ إِن فاتَکُم شَی‌ءٌ مِن أَزواجِکُم إِلَی الکُفّارِ فَعاقَبتُم فَآتُوا الَّذِین‌َ ذَهَبَت أَزواجُهُم مِثل‌َ ما أَنفَقُوا وَ اتَّقُوا اللّه‌َ الَّذِی أَنتُم بِه‌ِ مُؤمِنُون‌َ (11) یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ إِذا جاءَک‌َ المُؤمِنات‌ُ یُبایِعنَک‌َ عَلی أَن لا یُشرِکن‌َ بِاللّه‌ِ شَیئاً وَ لا یَسرِقن‌َ وَ لا یَزنِین‌َ وَ لا یَقتُلن‌َ أَولادَهُن‌َّ وَ لا یَأتِین‌َ بِبُهتان‌ٍ یَفتَرِینَه‌ُ بَین‌َ أَیدِیهِن‌َّ وَ أَرجُلِهِن‌َّ وَ لا یَعصِینَک‌َ فِی مَعرُوف‌ٍ فَبایِعهُن‌َّ وَ استَغفِر لَهُن‌َّ اللّه‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (12) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوا قَوماً غَضِب‌َ اللّه‌ُ عَلَیهِم قَد یَئِسُوا مِن‌َ الآخِرَةِ کَما یَئِس‌َ الکُفّارُ مِن أَصحاب‌ِ القُبُورِ (13)

[ترجمه]

‌شما که مؤمنانید«2» نگیرید دشمن من و دشمن شما دوستان، [می‌فگنید با ایشان]«3» دوستی
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: بر خواند.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: ترجمه آیت را ندارد، چاپ شعرانی (11/ 116): ای کسانی که گرویدید. [.....]
(3). اساس و همه نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به معنی از متن تفسیر افزوده شد.

صفحه : 148
که کافر شدند به آنچه بیاید به شما از حق، بیرون کنند پیغمبر و شما را که بگرویدید به خدای خدای شما اگر باشید بیرون آیید که جهاد کردن در راه من و جستن خشنودی من، همی پنهان کنید بر ایشان دوستی، و من داناترم به آنچه پنهان کنید و آنچه آشکارا کنید، و هر که کند از شما که گم بود«1» از راه راست.
اگر بیابند شما را باشند شما را دشمنان و بگسترانند سوی شما دستهاشان و زبانشان به بدی و دوست دارند اگر کافر شوید.
سود نکند شما را خویشان شما و نه فرزندان شما روز قیامت [جدا کند]«2» میان شما، و خدای به آنچه می‌کنید بیناست.
بدرستی که بوده است شما را خویهای نیکو اندر ابراهیم و آن کسان که با او بودند که گفتند مر گروه خویش را: ما بیزاریم از شما و از آنچه می‌پرستید از دون خدای منکر شدیم و پدید آمد میان ما و شما عداوت و دشمنی همیشه تا بگروید به خدای یگانه مگر گفتار ابراهیم مر پدر را، آمرزش خواهم تو را و نه پادشاهی تو را از خدای از چیزی، و خداوندا بر تو توکّل کردیم [و با تو رجوع کردیم]«3» و به توست بازگشت.
[30- ر]
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس، چاپ شعرانی (11/ 116): پس به تحقیق که گم کرد.
(3- 2). اساس و دیگر نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به ترجمه متن در صفحات بعدی، افزوده شد.

صفحه : 149
خداوند ما، مکن ما را فتنه آن کسها که کافر شدند و بیامرز ما را خداوند ما که تویی بی همتا با حکمت.
بدرستی که بود شما را اندر ایشان خویی نیکوی آن را که بود امید دارد خدای را و روز قیامت را [و هر که]«1» برگردد خدای از اوست بی نیاز ستوده.
زود باشد که خدا کند میان شما و میان آن که دشمن داشتید از ایشان دوستی، و خدای تواناست و خدای آمرزنده و بخشاینده است.
نهی نکند خدای از آن کسها که کارزار نکنند با شما در دین و نه بیرون کنند از سرایهاتان«2» که برّ و نیکی کنید«3» با ایشان و داد دهید به ایشان که خدای دوست دارد داد دهندگان را.
که نهی [کرد]«4» خدای [شما را]«5» از آن کسها که کارزار کردند در دین و بیرون کردند شما را از دیارتان و همپشتی کردند بر بیرون کردن شما که دوستی کنید با ایشان [و هر که با آنها دوستی کند]«6» ایشان باشند ستمکاران.
-----------------------------------
(6- 5- 4- 1). اساس و دیگر نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به ترجمه آیه در صفحات بعدی، افزوده شد.
(2). اساس: سرایهاشان، با توجّه به ترجمه آیه در صفحات بعدی، تصحیح شد.
(3). اساس: تبرّا کنید، با توجّه به ترجمه آیه در صفحات بعدی، تصحیح شد.

صفحه : 150
شما که مؤمنانید چون بیاید به شما زنان مؤمنه هجرت کنندگان بیازمایید ایشان را، خدای داناتر است به ایمان ایشان. پس اگر دانید شما ایشان را مؤمنه، باز مگردانیدشان سوی کافران.
نه ایشان حلالند ایشان را و نه آن کافران حلالند آن زنان را، و بدهیدشان آنچه هزینه کرده‌اند، و بزه‌ای نباشد بر شما که به زنی کنید ایشان را چون بدهید ایشان را مزدهایشان، و چنگ اندر مزنید نگاه داشت کافران و بخواهید آنچه هزینه کردید، و بخواهند آنچه هزینه کردند. آن است شما را داوری خدای، داوری کند میان شما، و خدای داناست و با حکمت.
[30- پ]
و اگر بشود از شما چیزی از زنان شما سوی کافران، عقوبت کنید«1»، بدهید آن کسها را که بشدند از زنان مانند آنچه هزینه کردند و بترسید از خدای آن که شما بدو گرویده‌اید.
یا پیغمبر چون بیایند به تو زنان مؤمنه تا بیعت کنند با تو بر آن که انباز نیارند به خدای چیزی و نه دزدی کنند و نه زنا کنند و نه کشند فرزندان خویش را و نه آرند دروغ پنهان بنهند آن را میان دست خود و پایهاشان و نافرمان نشوند تو را در
-----------------------------------
(1). اساس: عقوبت کنند شما را، با توجّه به متن تفسیر تصحیح شد.

صفحه : 151
معروف، بیعت کن با ایشان و آمرزش خواه ایشان را از خدای که خدای آمرزگار است و بخشاینده.
شما که مؤمنانید دوستی مکنید با گروهی که خشم از«1» خدای بر ایشان، نومید شدند از آن جهان چنان که نومید شدند کافران از خداوندان گورها.
قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُم أَولِیاءَ- الایة.
مفسّران گفتند: آیت در حاطب بن ابی بلتعه آمد، و سبب آن بود که زنی- نام او ساره مولاة أبی عمرو بن سیفی‌ّ بن هاشم بن عبد مناف- از مکّه به مدینه آمد پیش رسول. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- او را گفت: به چه آمدی! مسلمان می‌شوی! گفت: نه. گفت: به هجرت آمدی! گفت: نه. گفت: پ به چه کار آمدی! گفت: بر«2» آن که مولای من شمایید و مرا در مکّه مولای نماند، و مرا حاجتی سخت هست، مرا حاجت«3» آورد اینکه جا. آمده‌ام تا مرا طعام دهی و جامه«4» دهی و عطایی، تا به مکّه شوم.
رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: اهل مکّه را«5» چرا نخواستی چیزی! و اینکه زن مغنیّه بود و نایحه. گفت: پس از روز بدر کسی رغبت نکرد به غنای من. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- فرزندان عبد المطّلب را گفت: چیزی بدهید او را تا برود. او را درم دادند و جامه دادند و نفقه دادند و
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس، چاپ شعرانی (11/ 119): خشم کرد.
(2). آد: برای.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: آن حاجت مرا.
(4). اساس: حاجت، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). آد، گا: از اهل مکّه.

صفحه : 152
شتر دادند. و بنزدیک حاطب بن أبی بلتعه- حلیف بنی اسد بن عبد العزّی- آمد و از او چیزی خواست. او نامه نوشت به اهل مکّه و اعلام کرد ایشان را که:
رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- عزم آن کرده است تا به مکّه آید تا بر حذر باشید؟ و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- از خدای درخواسته بود تا خبر«1» او پوشیده دارد بر اهل مکّه تا او ناگاه برود، و حاطب نامه نوشت و به آن زن داد و او را ده درم داد- در قول مقاتل. و«2» عبد اللّه عبّاس گفت: ده دینار، بر«3» آن که نامه به اهل مکّه رساند. او نامه بستد و در میان موی خود پنهان کرد و روی به مکّه نهاد. جبرئیل آمد و رسول را خبر داد که: حاطب [31- ر]
نامه نوشته است به اهل مکّه. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- امیر المؤمنین علی را بخواند و زبیر بن العوّام، و به یک روایت عمّار و مقداد را و عمر و طلحه را گفت: بروید که زنی از مدینه به مکّه می‌رود و نامه‌ای دارد به اهل مکّه، نامه از او بستانید و او را رها کنید.
رفتند«4» تا به او رسیدند، گفتند: نامه‌ای که به اهل مکّه داری ما را ده«5». او گفت: چیزی ندارم، و بگریست«6» و سوگند خورد که نامه ندارم«7». او را بجستند و متاعش هم. چیزی نیافتند، خواستند بر گردند و رسول را خبر دهند که او نامه ندارد. حضرت امیر المؤمنین«8» فرمود که: عجب از شما. رسول خدای از وحی جبرئیل می‌گوید که او نامه‌ای دارد، از او بستانید، و شما می‌گویید که: او نامه ندارد و باز می‌گردید. پس تیغ بر کشید و پیش رفت و گفت«9»: مرا می‌شناسی!
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا رفتن.
(2). آد، گا به قول، کا در. [.....]
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: برای.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: برفتند.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها برو.
(6). کا: و در گریستن گرفت.
(7). کا: و سوگند می‌خورد که نامه ندارد.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: علی علیه السّلام.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها ای زن.

صفحه : 153
و اللّه که اگر نامه‌ای که داری به من دهی، و الا بفرمایم تا برهنه‌ات کنند و نامه بستانند و گردنت بزنم.
چون اینکه بشنید، گفت: زینهار یا بن ابی طالب، اکنون چون چنین است روی بگردان تا من نامه بیرون آرم. علی علیه السّلام«1»- روی بگردانید. او موی سر باز کرد«2» و نامه از او بگرفت و به حضرت امیر المؤمنین داد«3». چون آن حضرت نامه از او بستد، او را رها کرد و نامه به خدمت حضرت رسول آورد«4».
رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- نامه بستد و خطبه کرد. آنگه فرمود که: یکی از شما نامه نوشته است به اهل مکّه و ایشان را از عزم ما به رفتن مکّه آگاه کرده«5». اگر برخیزد و الا وحی او را رسوا کند. یک دو بار فرمود«6»، کس برنخاست«7». نوبت سئوم«8» حاطب بن ابی بلتعه برخاست و گفت: یا رسول اللّه، صاحب نامه منم. نامه من نوشته‌ام و خدای داناست که نفاق نکرده‌ام از پس اسلام و خیانتی نکرده‌ام پس از نصیحت، و جانب ایشان را مراعات نکرده‌ام، و لکن مرا در مکّه خویشی است و عشیرتی، من اندیشه کردم که اگر- و العیاذ باللّه«9»- دست ایشان را بود بر ما، اینکه نامه بنزدیک ایشان وسیلتی بود، و نیز اهل من به مکّه است و من بر ایشان ترسانم، خواستم تا بنزدیک ایشان منّتی باشد مرا. عمر گفت: یا رسول اللّه، دستور باش«10» تا گردنش بزنم که او منافقی کرده«11»!
-----------------------------------
(1). اساس: امیر، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). کا: او نامه از میان موی باز کرد.
(3). کا: باز کرد و به او داد.
(4). کا: رها کرد و بازگردید.
(5). آد، کا، گا: از رفتن ما به آن جا اعلام کرده.
(6). آد، کا، گا: بگفت.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: نخواست/ نخاست. [.....]
(8). آد، گا: بار سیم، کا: بار سیوم.
(9). گا: العیاذ.
(10). آد، گا: دستوری ده.
(11). کا، گا: کرد.

صفحه : 154
رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: او از اهل بدر است و خدای تعالی اطّلاع کرد بر ایشان، و همانا بیامرزیده باشد ایشان را، و لکن او را از مسجد بیرون کنید. مردم دست به پشت فراز می‌نهادند و«1» می‌انداختند. او باز پس همی‌نگرید تا باشد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بر او رحمت کند.
چون به در مسجد رسید، رسول فرمود که او را باز آرید. او را باز آوردند«2». رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- فرمود که توبه کن. او توبه کرد، و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- قبول کرد از او«3»، و خدای تعالی در شأن حاطب اینکه آیت فرستاد:
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُم أَولِیاءَ تُلقُون‌َ إِلَیهِم بِالمَوَدَّةِ، گفت: ای مؤمنان مگیرید دشمن مرا و دشمن خود را دوست، یعنی با دشمنان من [و دشمنان خود]«4» دوستی مکنید. تُلقُون‌َ إِلَیهِم بِالمَوَدَّةِ، دوستی با ایشان می افگنید. «با» زیادت است، و التّقدیر: [تلقون«5» المودّة الیهم، کقوله: وَ لا تُلقُوا بِأَیدِیکُم إِلَی التَّهلُکَةِ«6»، و قوله: وَ مَن یُرِد فِیه‌ِ بِإِلحادٍ«7»، أی الحادا بظلم، و قال [الشّاعر]«8»:

فلمّا رجت بالشّرب هزلها العصا شحیح له عند الازاء نهیم
أی رجت الشّرب.
وَ قَد کَفَرُوا، «واو» حال راست، یعنی در آن حال که کافر شده‌اند به آنچه به شما آمده است از حق‌ّ، یعنی قرآن. و «من» تبیین راست. یُخرِجُون‌َ الرَّسُول‌َ وَ إِیّاکُم، رسول را و شما را از مکّه بیرون می‌کنند. أَن تُؤمِنُوا، المعنی
-----------------------------------
(1). آد، گا او را.
(2). آد، کا، گا: باز آوردندش.
(3). کا: توبه او قبول کرد. (8- 5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). سوره بقره (2) آیه 195.
(7). سوره حج (22) آیه 25.

صفحه : 155
لأن تؤمنوا باللّه ربّکم، برای آن که«1» ایمان آورده‌اید به خدای. إِن کُنتُم خَرَجتُم جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابتِغاءَ مَرضاتِی، اینکه شرط تعلّق دارد به: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا، گفت: دشمنان«2» مرا به دوستی مگیرید«3» اگر به جهاد بیرون آمده‌اید [31- پ]
یعنی اگر اینکه هجرت [که]«4» کرده‌اید و از مکّه به مدینه آمده‌اید برای جهاد کردن در سبیل خدای و طلب رضای من. تُسِرُّون‌َ إِلَیهِم بِالمَوَدَّةِ، و به سرّ«5» با ایشان دوستی می‌کنید«6». وَ أَنَا أَعلَم‌ُ بِما أَخفَیتُم وَ ما أَعلَنتُم، و من عالمترم به آنچه پنهان دارید و آشکارا دارید. وَ مَن یَفعَله‌ُ مِنکُم، و هر کس که اینکه کند از شما، راه حق گم کرده باشد و راه راست [ندیده]«7».
آنگه بر سبیل ملامت گفت ایشان را که: اگر یابند شما را«8» دشمن باشند، گفت: چرا آن نکنید با ایشان که ایشان با شما کنند. که اگر شما را دریابند دشمنی کنند با شما. وَ یَبسُطُوا إِلَیکُم أَیدِیَهُم وَ أَلسِنَتَهُم بِالسُّوءِ، و دست و زبان بر شما گسترند«9» به بدی. وَ وَدُّوا لَو تَکفُرُون‌َ، و ایشان خواهند و تمنّا کنند تا شما کافر شوید. پس چون حال چنین باشد، شما با ایشان دوستی مکنید و نصیحت مکنید ایشان را که ایشان با شما دوستی نکنند و به شما خیر نخواهند.
آنگه گفت: اگر اینکه برای خویش می‌کنید، لَن تَنفَعَکُم أَرحامُکُم وَ لا أَولادُکُم یَوم‌َ القِیامَةِ، فردای قیامت شما را سود ندارد خویشاوندیتان و«10»
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها شما.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: دشمن.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: مرا دوست مگیرید.
(7- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(5). آد: و در سر.
(6). اساس: مکنید، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: اگر شما را دریابند.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: گسترانند.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها نه.

صفحه : 156
فرزندانتان«1». یَفصِل‌ُ بَینَکُم، میان شما جدا کنند.
و قرّاء در اینکه کلمه خلاف کردند، عاصم و یعقوب خواندند: یَفصِل‌ُ بَینَکُم، به فتح « یا » و کسر «صاد» مخفّف من الفصل اضافة الی اللّه تعالی، و إبن عامر خواند: «یفصّل» به فتح «صاد» و تشدیده علی فعل المجهول، و نخعی و طلحة [بن]«2» مصرّف خواندند: به «نون» و کسر «صاد»، و حمزه و کسائی و خلف خواندند: «یفصّل» به کسر «صاد» و تشدیده من التّفصیل بر اضافت [فعل]«3» با خدای تعالی، و ابو حیاة خواند: «یفصل» به ضم‌ّ « یا » و کسر «صاد» من الافصال.
وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیرٌ، و خدای با آنچه شما می‌کنید داناست.
تمیم الدّاری‌ّ روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت:
الدّین النّصیحة
، دین نصیحت است. گفتند: یا رسول اللّه [که را]«4»!
گفت: خدای را و پیغمبر را و کتاب خدای را و ائمّه مسلمانان را [و عامّه مؤمنان را]«5».
قَد کانَت لَکُم أُسوَةٌ حَسَنَةٌ، گفت: شما را اقتدایی هست نیکو به ابراهیم خلیل خدای، و با آنان که با او بودند از اهل ایمان، یعنی در باب تبرّا کردن از مشرکان. إِذ قالُوا لِقَومِهِم، چون قوم خود را گفتند: إِنّا بُرَآؤُا مِنکُم، ما از شما بیزاریم، جمع بری‌ء کظریف«6» و ظرفاء و کریم و کرماء و عیسی بن عمر خواند: إنّا براء«7» علی وزن [فعال]«8»، کقصیر و قصار و طویل و طوال. وَ مِمّا تَعبُدُون‌َ مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ، و از اینکه بتان که شما می‌پرستید بدون خدای. کَفَرنا بِکُم، ما کافر
-----------------------------------
(1). اساس: فرزندی‌تان، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8- 5- 4- 3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). اساس: ظریف، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). آد، کا، گا منکم.

صفحه : 157
شدیم به شما. وَ بَدا بَینَنا وَ بَینَکُم‌ُ العَداوَةُ وَ البَغضاءُ أَبَداً، و میان ما و شما دشمنی پدید آمد و تباعد [در]«1» دلها همیشه [تا آن وقت که به خدا ایمان آرید]«2».
إِلّا قَول‌َ إِبراهِیم‌َ لِأَبِیه‌ِ لَأَستَغفِرَن‌َّ لَک‌َ، حق تعالی رسول را فرمود و مؤمنان را که:
به ابراهیم اقتدا کنید در جمله خصال، الا در اینکه یک خصلت که او برای پدر و عم استغفار کرد برای عذری ظاهر که در سورة التّوبه«3» پدید کرد، فی قوله:
وَ ما کان‌َ استِغفارُ إِبراهِیم‌َ لِأَبِیه‌ِ إِلّا عَن مَوعِدَةٍ وَعَدَها إِیّاه‌ُ«4»- الایة، و اینکه استغفاری بود مشروط به شرط ایمان، و چون شرط حاصل نیامد مشروط حاصل نبود، پس حق تعالی اینکه بگفت تا بدانند مؤمنان که استغفار نشاید کردن مؤمنان را برای مشرکان، چنان که گفت: ما کان‌َ لِلنَّبِی‌ِّ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا أَن یَستَغفِرُوا لِلمُشرِکِین‌َ وَ لَو کانُوا أُولِی قُربی«5»- الایة. اینکه قولی است«6»، و قول دیگر آن است که: استثنا نه [از]«7» اقتداست، بل از اینکه جمله است که استثناء عقیب او آمد بلا فصل، و هی قوله: إِذ قالُوا لِقَومِهِم، یعنی ایشان همه گفتند کافران قوم خود را که: ما از شما بیزاریم، الّا ابراهیم که اینکه تبرّا نکرد از پدر برای وعده ایمان، بل گفت: لَأَستَغفِرَن‌َّ لَک‌َ، من آمرزش خواهم برای تو. وَ ما أَملِک‌ُ لَک‌َ مِن‌َ اللّه‌ِ مِن شَی‌ءٍ، و من مالک نه‌ام تو را از خدای هیچ چیز، یعنی اگر عند آن که خواهد که تو را مؤاخذت کند به گناه تو، من ممانعت و مدافعت او نتوانم کردن«8». آنگه حکایت کرد از ابراهیم- علیه السّلام- و [مؤمنان]«9» با او که ایشان گفتند: رَبَّنا عَلَیک‌َ تَوَکَّلنا، بار خدایا ما به«10» تو توکّل کردیم. وَ إِلَیک‌َ أَنَبنا، أی رجعنا، با تو رجوع«11» کردیم. وَ إِلَیک‌َ المَصِیرُ،
-----------------------------------
(9- 7- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد، گا: الانعام.
(4). سوره توبه (9) آیه 114.
(5). سوره توبه (9) آیه 113.
(6). آد، کا، گا: اینکه یک قول است. [.....]
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: نتوانم کرد.
(10). آد، کا، گا: بر.
(11). آد، کا، گا: و رجوع با تو.

صفحه : 158
و بازگشت [32- ر]
ما با تو است.
رَبَّنا لا تَجعَلنا فِتنَةً لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا، بار خدایا ما را فتنه و آزمایش مکن برای کافران. گفتند: معنی آن است که ما را به کام ایشان مکن، و آنچه ایشان می‌خواهند با ایشان منمای در ما. مجاهد گفت: معنی آن است که ما را به دست ایشان عذاب مکن، یعنی ما را از ایشان نگاه دار و ایشان را بر ما مسلّط مکن.
بعضی دیگر گفتند: معنی آن است که ما را امتحان مکن«1» که چون ایشان ببینند«2» فتنه شوند و«3» به آن مفتون گردند، گویند«4»: اگر اینان حق بودندی، [اینان را]«5» اینکه نکبت نرسیدی. وَ اغفِر لَنا رَبَّنا إِنَّک‌َ أَنت‌َ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ، و ما را بیامرز بار خدایا که تو عزیز«6» و حکیمی، کس با تو مغالبت نتواند کردن و کسی«7» را بر تو اعتراض نرسد، و حق تعالی بر سبیل تعلیم و توقیف اینکه حکایت کرد با ما تا به مثل آن«8» حال اینکه دعا کنیم.
لَقَد کان‌َ لَکُم فِیهِم أُسوَةٌ حَسَنَةٌ، گفت: شما را [در ایشان]«9» جای اقتداست اقتدای نیکو، اینکه خطاب است با مؤمنان امّت ما«10». لِمَن کان‌َ یَرجُوا اللّه‌َ وَ الیَوم‌َ الآخِرَ، بدل «لکم»«11» است بدل البعض من الکل‌ّ. [و محل‌ّ جار و مجرور نصب است به خبر «کان»]«12» آن کس را که به خدای و رحمت و ثواب او امید
-----------------------------------
(1). کا: امتحانی مکن.
(2). اساس: بیوفتند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). اساس ایشان را، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(4). کا که.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به کا افزوده شد.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: عزیزی.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: کس.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: حکایت کرد تا ما در مثل اینکه.
(12- 9). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(10). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (11/ 123): مؤمنان امّت. «من» فی قوله:
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: بدل است من قوله لکم. [.....]

صفحه : 159
دارد«1»، و گفتند، آن را که از عقاب او ترسد. و «رجاء»«2» گفتند اینکه جا به معنی خوف است«3». وَ الیَوم‌َ الآخِرَ، و جزای روز بازپسین. وَ مَن یَتَوَل‌َّ، و هر که بر گردد از اینکه ملّت و طریقت و اقتداء«4»، خدای را هیچ زیان ندارد چه او بی نیاز است و مستغنی از طاعت مطیعان، و حمید است و پسندیده در جمله آنچه کند. و ذکر اسوة و اقتدا برای آن تکرار کرد که معنی مختلف است، اوّل اقتدا به ابراهیم است- علیه السّلام- در تبرّا از دشمنان خدای و معبودانی که دون اویند، دیگر اقتدا در رغبت و رهبت و خوف و رجا به ثواب و عقاب، پس تکرار برای اختلاف معنی است.
عَسَی اللّه‌ُ أَن یَجعَل‌َ بَینَکُم، آنگه امید داد ایشان را که: نزدیک است و بس بر نیاید و امید هست که خدای تعالی میان شما و آنان که با شما دشمنی می‌کنند دوستی فگند«5»، گفتند: مراد دشمنان مکّه‌اند، و خدای تعالی اینکه وعده انجاز کرده است«6» [و]«7» اینکه خبر است«8» به ایمان بیشتری از ایشان تا با یکدیگر مخالطت و مناکحت کردند«9».
رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- [ام‌ّ حبیبه بنت ابی سفیان را به زنی کرد- و او زن عبد اللّه بن جحش بن رئاب بود- و ایشان هر دو از مهاجران حبشه بودند، امّا شوهرش ترسا شد و او را با ترسایی دعوت کرد. او امتناع کرد و ترسا نشد و شوهرش عبد اللّه بن جحش بر ترسایی بمرد. رسول- صلّی اللّه علیه
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: امید باشد.
(2). اساس: دعا، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: تفسیر کردند.
(4). آد، گا فَإِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ الغَنِی‌ُّ الحَمِیدُ
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: افگند.
(6). آد، کا، گا: وعده راست کرد.
(7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: درست شد.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها و.

صفحه : 160
و آله و سلّم]«1» کس فرستاد به نجاشی و او را از نجاشی بخواست. نجاشی گفت:
کیست که به اینکه زن اولیتر است! گفتند: خالد بن سعید بن العاص. گفت: او را به پیغمبر ده، او همچنان کرد و نجاشی او را چهار صد دینار«2» مهر کرد. و مهر با او گسیل کرد«3». و بعضی دیگر گفتند: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- او را از عثمان عفّان بخواست و کس فرستاد به نجاشی و او مهر او از آن جا بفرستاد.
اینکه حدیث به ابو سفیان رسید و او مشرک بود، گفت: ذاک الفحل لا یقدع«4» أنفه، [یعنی چنان مردی را به دامادی دفع نکنند، چه او کفوی کریم است. وَ اللّه‌ُ قَدِیرٌ وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ، و خدای تعالی قادر و آمرزنده و بخشاینده است]«5». آنگه حق تعالی رخصت داد در وصلت«6» آنان که با مؤمنان دشمنی نکردند و با ایشان قتال نکردند، و ایشان را از سرایهای خود بیرون نکردند در مکّه«7»، گفت: لا یَنهاکُم‌ُ اللّه‌ُ، خدای تعالی نهی نمی‌کند شما را از آنان که با شما قتال و کارزار نکردند و شما را از خانه‌های خود بیرون نکردند. أَن تَبَرُّوهُم، با ایشان برّ و نیکویی و صله رحم کنید. [قوله: أَن تَبَرُّوهُم]«8» بر حقیقت مفعول به است برای آن که منهی‌ّ عنه اوست، کأنّه قال: لا یَنهاکُم‌ُ اللّه‌ُ عَن‌ِ الَّذِین‌َ لَم یُقاتِلُوکُم فِی الدِّین‌ِ، عن قسطهم و العدل فیهم. [قولی دیگر آن است که: أَن تَبَرُّوهُم، محل‌ّ او جرّ است علی البدل من قوله:
عَن‌ِ الَّذِین‌َ، بدل اشتمال، یعنی]«9» و در ایشان قسط و عدل کار بندید، که خدای تعالی دادکنندگان را دوست می‌دارد.
علما خلاف کردند در آن که اینکه آیت در که آمد. عبد اللّه عبّاس گفت:
-----------------------------------
(9- 8- 5- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد، و دیگر نسخه بدلها: به صد دینار.
(3). آد، گا: و مهر را نزد او فرستاد.
(4). اساس: لا یفرح، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). اساس: صلت، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: «در مکّه» را ندارد.

صفحه : 161
آیت در خزاعه آمد و رؤسای ایشان، منهم: هلال بن عویم و سراقة بن مالک و بنو مدلج، و اینان«1» با رسول- صلّی اللّه علیه و آله مصالحه کرده بودند که با رسول کارزار«2» نکنند و کس را یاری نکنند بر او. عبد اللّه زبیر«3» گفت: آیت در اسماء بنت ابی بکر آمد، و سبب آن بود که مادرش قتیله بنت عبد العزّی من بنی مالک بن حسل به مدینه آمد بنزدیک اسماء«4»، با او«5» پاره‌ای أقط«6» بود و پاره‌ای روغن گاو و چیزی دیگر، و او مشرک«7» بود. أسماء گفت: [32- پ]
من هدیّه تو قبول نکنم تا از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- باز نپرسم. آنگه نزدیک عایشه آمد تا عایشه«8» برای او بپرسید، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- او را فرمود تا مادر«9» را به خانه برد و هدیّه‌اش قبول کند و نیکو دارد او را.
آنگه باز نمود که شما را نهی از که کرد«10»، گفت: إِنَّما یَنهاکُم‌ُ اللّه‌ُ، خدای تعالی نهی کرد«11» شما را از آنان که در دین کارزار«12» کردند، و شما را از خانه«13» بیرون کردند و یکدیگر را معاونت و مظاهرت کردند بر اخراج شما. أَن تَوَلَّوهُم، که به ایشان تولّا کنید و با ایشان دوستی کنید. وَ مَن یَتَوَلَّهُم فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الظّالِمُون‌َ، و هر که تولّا کند به ایشان از جمله ظالمان باشد، و ولایت و مودّت نه به جای خود نهاده باشد.
-----------------------------------
(1). اساس: و آنان که، با توجّه به آد، گا تصحیح شد.
(12- 2). آد، گا: کالزار.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: عبد اللّه بن زبیر.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها و هدیّه آورد.
(5). آد، گا: برای او، کا: بنزدیک او.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: قرظ.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: مشرکه.
(8). گا از.
(9). آد، گا: مادرش.
(10). اساس: کرد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(11). آد، کا، گا: که کرد.
(13). آد، گا: خانه‌هاتان.

صفحه : 162
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا جاءَکُم‌ُ المُؤمِنات‌ُ مُهاجِرات‌ٍ، گفت: ای مؤمنان گرویده چون به شما آیند زنان مؤمنات«1». و «مهاجرات»، نصب بر حال است، و در آن«2» حال که مهاجر باشند. عبد اللّه عبّاس گفت: چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- خواست تا عمره دارد عام الحدیبیّه، مشرکان مکّه با او مصالحت کردند بر آن که هر کس که از اهل مکّه به ایشان آید با مکّه فرستند [و هر که از مدینه به مکّه آید«3» به حمایت مشرکان، ایشان را باشد«4» رد نکنند]«5» او را و با مدینه نفرستند. و بر اینکه [حدیث]«6» نوشته‌ای بنوشتند و مهر کردند. پس از آن زنی نام او اسبعه«7» بنت الحارث الأسلمیّه بیامد و مسلمان شده بود، به مدینه آمد پیش رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- شوهرش«8» بیامد و نام او مسافر«9» بود از بنی مخزوم.
مقاتلان گفتند: شوهرش صیفی‌ّ بن الرّاهب«10» بود و کافر بود، پیش رسول آمد و گفت: یا محمّد، اینکه زن که از من بگریخته است و پیش تو آمده به حمایت، با من ده که شرط میان ما آن است که تو کسان«11» ما را به دست فرونگیری، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد:
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا جاءَکُم‌ُ المُؤمِنات‌ُ مُهاجِرات‌ٍ، هجرت کننده از سرای کفر به سرای [ایمان. فَامتَحِنُوهُن‌َّ، امتحان کنید ایشان را. عبد اللّه عبّاس گفت: امتحان ایشان به سوگند باشد که به ایشان دهند که آمدن ایشان
-----------------------------------
(1). اساس: مؤمنان، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: یعنی در آن.
(3). آد، گا: رود.
(4). کا و.
(6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: سبعه.
(8). آد، گا نیز.
(9). اساس: سفر، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها و مآخذ خبری تصحیح شد.
(10). آد، کا، گا: سیفی بن الرّاهب.
(11). آد، کا: کسهای.

صفحه : 163
برای]«1» اسلام است و هجرت، نه به غرضی دیگر از طمعی و سببی الّا به دوستی با خدای و رسول و رغبت«2» اسلام. و روایتی دیگر از عبد اللّه عبّاس آن است که:
امتحان ایشان به اظهار شهادتین باشد. عایشه گفت«3»: امتحان ایشان به آن باشد که در آیت دیگر گفت: إِذا جاءَک‌َ المُؤمِنات‌ُ یُبایِعنَک‌َ«4»- الایة. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- اینکه زن را سوگند داد به خدای که هیچ چیز«5» نیست که تو را حمل کرد بر اینکه هجرت الّا رغبت در مسلمانی و خدای و دین خدای«6»، و او سوگند بخورد، و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- مهر او بر سخت و به شوهرش داد و او را با شوهرش نداد، او عدّه برداشت به«7» زن عمر بن خطّاب بود«8».
رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- به حکم اینکه آیت هر زنی که بیامدی به حمایت، او را باز گرفتی پس از امتحان. و هر کس که آمدی از مردان، او را با پیش ایشان فرستادی به حکم عهد. اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِإِیمانِهِن‌َّ، گفت: خدای عالمتر است به ایمان ایشان، یعنی شما را بر ایمان ایشان اطّلاع نباشد، چه ایمان به دل تعلّق دارد و اطّلاع بر دل جز خدای را نیست. فَإِن عَلِمتُمُوهُن‌َّ مُؤمِنات‌ٍ، اگر بدانید که ایشان مؤمنانند«9». اینکه علم را معنی ظن‌ّ است و اعتقاد بستن از روی شرع و حکم کردن به ایمان ایشان چون از ایشان کلمه«10» شهادتین شنوند و شعار شرع بینند، و اینکه تکلیف ماست در حق‌ّ هر کس که از او ببینیم، حکم کنیم به ایمان و اسلام او و او را مؤمن خوانیم و اجرای احکام مؤمنان
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: و دعوت.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: عایشه روایت کرد که.
(4). سوره ممتحنه (60) آیه 12.
(5). آد، گا: دیگر. [.....]
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: رغبت به خدای و دین مسلمانی.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: چون عدّه او به سر آمد.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: شد.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: مؤمن‌اند.
(10). آد، گا: کلمتین.

صفحه : 164
کنیم بر او«1». فَلا تَرجِعُوهُن‌َّ إِلَی الکُفّارِ، گفت: چون ایشان را مؤمن دانید بر اینکه تفسیر، ایشان را با کافران مدهید. لا هُن‌َّ حِل‌ٌّ لَهُم وَ لا هُم یَحِلُّون‌َ لَهُن‌َّ، چه نه ایشان حلال باشند بر آن شوهران و نه آن شوهران حلال باشند ایشان را.
وَ آتُوهُم ما أَنفَقُوا، و به شوهران ایشان دهید آنچه ایشان خرج کرده باشند از مهر و نفقه.
امّا در عهد [کردن]«2» رسول و شرط او با مشرکان دو قول گفتند: یکی آن که شرط در حق‌ّ مردان بود، در«3» زنان نبود، بر اینکه وجه آیت«4» ناسخ آن شرط نباشد، و قولی دیگر آن که: شرط عام بود در حق‌ّ مردان [33- ر]
و زنان جز آن که شرط به اینکه آیت منسوخ شد.
إبن زید گفت: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- تفریق کرد میان او و شوهرش بی طلاق شوهرش و بعد استبراء رحمها او را به شوهر داد. زهری‌ّ گفت: اگر نه آن مصالحه بودی، رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- ردّ مهر نکردی و مهر با مشرکان ندادی، و بعضی فقها گفتند: اینکه حکم نیز منسوخ است تا اگر امروز زنی از سرای حرب به سرای اسلام«5» آید، مهر با شوهرش نباید دادن، و به اتّفاق بینونت ایشان از شوهران«6» اسلام باشد. چون زنان اسلام آرند و مردان بر کفر اقامت کنند، و اگر شوهران اسلام آرند پیش از آن که زنان از عدّه بیرون آیند ایشان اولیتر باشند.
آنگه گفت: وَ لا جُناح‌َ عَلَیکُم، بر شما حرجی و بزه‌ای [نباشد]«7» که«8» ایشان را به زنی کنید چون اجر بدهید، و مراد به اجر و مزد، مهر است. و هر کجا
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا گفت چون ایشان را مؤمن دانید.
(7- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: و در حق‌ّ.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: اینکه.
(5). آد، کا، گا: از دار الحرب به دار السلام.
(6). آد با، کا، گا به.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: چون.

صفحه : 165
در قرآن در باب مناکحت اجر آید، به معنی مهر باشد. وَ لا تُمسِکُوا بِعِصَم‌ِ الکَوافِرِ، آنگه گفت: تمسّک مکنید به عصمتهای زنان کافرات. و «کوافر»، جمع کافره باشد. و عصمت سببی باشد که امتناع کنند به او از مکروه، و آیت دلیل است در آن که عقد نشاید بستن بر هیچ کافره اگر حربیّه«1» باشد و اگر ذمّیّه«2» [و اگر بت پرست، برای عموم آیت، و نشاید تا تخصیص کنند به بت پرست برای آن که ذکر در شأن ایشان آمد، چه اعتبار به عموم لفظ است نه به سبب نزول. و عامّه قرّاء خواندند [ «و لا تمسکوا» به تخفیف «سین» من الامساک، و گفتند: «با» صله است. ابو عمرو و بصریان خواندند]«3»: «تمسّکوا» به تشدید من التّمسک«4»، و نیز در عموم آیت شود، آنگه چون [زن]«5» مرتد«6» شود [و مرد بر اسلام باشد، از آن که با او مقام کند، بل ارتداد او سبب فراق باشد، و اگر مرد مرتد شود]«7» زن از او جدا شود به ارتداد، و باید تا عدّه از او بدارد عدّة المتوفّی عنها زوجها، عدّه آن کس که شوهرش بمرده باشد چهار ماه و ده روز، آنگه شوهری دیگر کند اگر خواهد.
عبد اللّه عبّاس گفت: بِعِصَم‌ِ الکَوافِرِ، أی بعقدهن‌ّ، یعنی کسی که او را زنی باشد کافره به مکّه و او به مدینه آید مسلمان، عصمت زنا شوهری میان ایشان منقطع است، [و همچنین هر زنی که از مکّه بیاید مسلمان شده و شوهرش کافر باشد، عصمت و عقد نکاح میان ایشان منقطع است]«8».
زهری‌ّ گفت چون اینکه آیت آمد، [عمر خطّاب]«9» دو زن را طلاق داد که به مکّه داشت، و ایشان مشرکه بودند: قریبه بنت ابی امیّه، و او را معاویة [إبن]«10» ابی
-----------------------------------
(1). اساس: ذمّی، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). اساس: ذمّی‌ّ، با توجه به آد، گا تصحیح شد. [.....] (10- 9- 8- 7- 5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). اساس: التّمسّک، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). آد، گا: مرتدّه.

صفحه : 166
سفیان به زنی کرد، و هر دو مشرک بودند. و همچنین زن دیگر: ام‌ّ کلثوم بنت عمرو بن جرول بود مادر عبد اللّه بن عمر، او را أبو جهم بن حذافه به زنی کرد، و هر دو مشرک بودند. و همچنین [طلحة بن]«1» عبید اللّه«2» زن را رها کرد و هی أروی بنت ربیعة بن الحارث بن عبد المطّلب بود، اسلام میان ایشان جدا کرد. آنگه مسلمان شد و از پس طلحه او را خالد بن سعید بن العاص به زنی کرد، و او از جمله آن زنان بود که با رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گریخت«3». رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- او را به خالد داد. [دیگر]«4» امیمة بنت بشر زن ثابت بن دحداحه«5» بود، اسلام آورد و با مدینه گریخت، رسول او را به سهل بن«6» حنیف داد از او عبد اللّه بن سهل آمد.
شعبی‌ّ گفت: زینب [بنت]«7» رسول اللّه زن أبو العاص بن الرّبیع بود، اسلام آورد [و]«8» پیش رسول آمد به مدینه، ابو العاص از پی او بیامد و اسلام آورد. رسول زینب را به او داد. وَ سئَلُوا ما أَنفَقتُم، آنگه گفت: ای مسلمانان اگر چنان باشد که زنان شما مرتد شوند و با سرای حرب شوند«9» پیش مشرکان، شما نیز آنچه بر ایشان خرج کرده باشید از مهر بخواهید از ایشان. وَ لیَسئَلُوا ما أَنفَقُوا، و ایشان نیز از شما بخواهند اینکه خرج که کرده باشند چون زنان ایشان با اسلام و هجرت پیش شما آیند. ذلِکُم، اینکه حکم- ای جماعت مؤمنان- حکم خدای است که میان شما حکم می‌کند [به]«10» آن، و خدای تعالی دانا و محکم کار است.
چون اینکه آیت آمد، مسلمانان کار بستند و چون زنی آمد از جمله کافرات
-----------------------------------
(10- 8- 7- 4- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). اساس: عبد اللّه، با توجّه به کا تصحیح شد.
(3). آد، کا: گریختند، آد یعنی به مدینه.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: ثابت بن الرّحراحه.
(6). اساس: سلف، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: روند.

صفحه : 167
از مکّه به مدینه، ایشان مهر او بدادندی و زن را باز گرفتندی. امّا کافران بر [اینکه]«1» کار نکردند، [و]«2» چون زنی از مسلمانان بر«3» ایشان شدی و مرتد شدی«4» مهر او ندادندی با مؤمنان، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ إِن فاتَکُم شَی‌ءٌ مِن أَزواجِکُم إِلَی الکُفّارِ، گفت: اگر فایت شود«5» شما را چیزی از زنان شما به کافران، یعنی زنانتان که بروند [33- پ]
مهر باز ندهند. [فعاقبتم]«6»، قراءت عامّه«7» به «الف» [است]«8» و در شاذّ ابراهیم و حمید و أعرج خواندند: «فعقّبتم» و فعّل و فاعل به یک معنی بسیار آمده است، قال اللّه تعالی: [فَقالُوا رَبَّنا باعِد بَین‌َ أَسفارِنا«9» فَعاقَبتُم، یعنی عقوبت کنید کافران را به جهاد و قتال، و گفتند: عقّبتم، غزای کنید پس از غزای، و گفتند:
خداوند عاقبت شوید، یعنی دست یابید بر ایشان. و گفتند: اگر«15» خداوند عقبی شوید که غنیمت است، و اینکه قول قریبتر است برای آن که به معنی آیت لا یقتر
-----------------------------------
(14- 12- 11- 10- 8- 6- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: نزدیک.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: مرتد گشتی.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها زنان.
(7). آد قرّاء. [.....]
(9). سوره سبأ (34) آیه 19.
(13). اساس: غنمتم، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(15). آد، گا: ندارد.

صفحه : 168
است، و دیگر اقوال را مرجع از روی معنی با آن قول است، گفت: اگر چنان باشد که بعضی از زنان شما بروند بنزدیک ایشان- یعنی مشرکان، و ایشان چیزی با شما ندهند از مهر و خرج ایشان رها کنید تا آنگه که قتالی باشد و غنیمتی عوض آن و تلافی«1» از آن جا بکنید، و ذلک قوله: فَآتُوا الَّذِین‌َ ذَهَبَت أَزواجُهُم مِثل‌َ ما أَنفَقُوا، و جواب شرط که گفت: وَ إِن فاتَکُم، اینکه «فا» است فی قوله: فَآتُوا، گفت: بدهید آنان را که زنان ایشان رفته باشند، و ایشان عوض مهر نیافته باشند از مشرکان مانند آن که«2» ایشان خرج کرده باشند.
عبد اللّه عبّاس گفت: جمله آنان که از مسلمانان«3» باز ایستادند از زنان شش زن بودند: دو [از آن عمر بن الخطّاب که ذکر ایشان برفت، و ام‌ّ الحکم بنت ابی سفیان بود که]«4» زن عیاض بن شدّاد الفهری‌ّ بود، و فاطمه بنت ابی أمیّه خواهر ام‌ّ سلمه که زن رسول بود- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- و او [هم]«5» زن عمر بن الخطّاب بود [و بروع بنت عقبه زن شمّاس بن عثمان بود، و عبده بنت عبد العزّی زن عمرو بن عبد ود بود، و هنده بنت ابی جهل زن هشام بن العاص بود، و کلثوم زن عمر بن الخطّاب]«6». اینان«7» آنان بودند که از شوهران باز ایستادند. چون ایشان«8» به مدینه آمدند و مشرکان مهر اینان باز پس ندادند، رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- مهر اینان از غنیمت با شوهران ایشان داد.
وَ اتَّقُوا اللّه‌َ الَّذِی أَنتُم بِه‌ِ مُؤمِنُون‌َ، آنگه گفت: بترسید از آن خدای که ایمان دارید به او.
یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ، آنگه خطاب کرد با رسول، گفت: ای پیغمبر برکشیده
-----------------------------------
(1). آد، گا آن، کا او.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: آنچه.
(3). آد، گا: جمله زنان که از شوهران. (6- 5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: اینکه زنان.
(8). گا، آد: شوهرانشان.

صفحه : 169
بلند مرتبه. إِذا جاءَک‌َ المُؤمِنات‌ُ، چون زنان مؤمنات پیش تو آیند به بیعت و تو را بیعت«1» کنند- و اینکه روز فتح مکّه بود. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بیعت مردان بستد و از آن فارغ شد، و او بر کوه صفا بود و حضرت امیر المؤمنین علی را- صلوات اللّه و سلامه علیه«2»- در میان [ایشان]«3» سفیر بود و زنان را بیعت می‌گرفت به فرمان رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- [و بیعت او چنان بود زنان را]«4» که جامه میان ایشان و رسول افگنده بود، یک سر به دست رسول- یک سر زنان به دست می‌گرفتند. هندة بنت عتبه زن ابو سفیان«5» پیش رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- آمد در میان زنان متنکّر که نخواست که رسول او را بشناسد، و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بیعت مردان بر اسلام و جهاد ستده«6» بود، چون به بیعت زنان رسید، گفت: بیعت می‌کنید بر من«7» و من با شما بیعت می‌کنم«8» بر آن که به خدای شرک نیارید و شرطهایی که در آیت هست می‌گفت. هند«9» سر برداشت و گفت: یا رسول اللّه با ما تشدیدی می‌کنی که با مردان نکردی، چون گفت: وَ لا یَسرِقن‌َ، چیزی ندزدند، هند«10» گفت: یا رسول اللّه ابو سفیان مردی بخیل است و من از مال او چیزکها برگرفته‌ام«11»، ندانم تا مرا حلال است«12» یا نه! گفت: از ابو سفیان هر چه برگرفته‌ای حلال است تو را. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- او را شناخت، گفت: تو هندی دختر عتبه!
او گفت: آری یا رسول اللّه، فاعف عمّا سلف عفا اللّه عنک، عفو کن از
-----------------------------------
(1). کا: ببیعت.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: صفا بود و علی علیه السّلام.
(4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: بنت عقبه از میان زنان.
(6). کا: ستانده. [.....]
(7). آد، گا: با من.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها عَلی أَن لا یُشرِکن‌َ بِاللّه‌ِ شَیئاً
(9). آد، گا: هنده.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها: هنده.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: برگرفته باشم.
(12). آد و دیگر نسخه بدلها: حلال باشد.

صفحه : 170
آنچه گذشت تا آخر«1» تا خدای تو را«2» عفو کناد، و اینکه برای آن گفت که حمزه را شکم شکافته بود و جگر بیرون کرده«3» و مثله کرده«4» به روز«5» احد.
رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت:
و لا یزنین
، زنا نکنند.
هند«6» گفت: أ و تزنی الحرّة، و زن آزاد [34- ر]
زنا کند! آنگه گفت: وَ لا یَقتُلن‌َ أَولادَهُن‌َّ، و فرزندان را نکشند. هند«7» گفت: ما ایشان را بزرگ می‌کنیم و می‌پروریم، شما می‌کشید ایشان را. [اینکه]«8» برای آن گفت که پسر او را- حنظلة بن ابی سفیان را- روز بدر حضرت امیر المؤمنین- صلوات اللّه و سلامه علیه- کشته بود، و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- تبسّم کرد از اینکه حدیث. چون گفت«9»: وَ لا یَأتِین‌َ بِبُهتان‌ٍ یَفتَرِینَه‌ُ بَین‌َ أَیدِیهِن‌َّ وَ أَرجُلِهِن‌َّ، و بهتانی ننهند بر یکدیگر [که]«10» از پیش دست و پای خود فرو بافند، و گفتند:
معنی آن است که فرزندی [که]«11» آرند نه از شوهر خود، بر او نبندند و نگویند تو راست. و هند«12» گفت: و اللّه که بهتان زشت است و تو ما را جز مکارم اخلاق نمی‌فرمایی. وَ لا یَعصِینَک‌َ فِی مَعرُوف‌ٍ، و در تو که محمّدی عاصی نشوند در هیچ معروفی. هند«13» گفت: نه ما برای آن حاضر شدیم در پیش تو که در تو عاصی شویم. آنگه«14» زنان اقرار دادند به اینکه شرایط و بیعت کردند و اینکه شرایط«15» قبول کردند.
علما خلاف کردند در کیفیّت بیعت رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس، آد، گا: ندارد، کا: عفو بکن از آنچه گذشت که.
(2). کا حلال و.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: جگر بیرون آورده.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: و بریان کرده بود.
(5). کا: در روز غزای.
(6). آد، گا: هنده. (13- 12- 7). آد و دیگر نسخه بدلها: هنده. (11- 10- 8). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: پس گفت.
(14). آد و دیگر نسخه بدلها همه.
(15). آد، کا: شرطها.

صفحه : 171
زنان را. یک قول آن است که گفتیم: جامه بیفگندند میان رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- و ایشان، و اینکه در اخبار ماست. و قولی دیگر آن است که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بیعت ایشان به زبان گرفت نه بصفقة، اینکه آیت بر ایشان خواند، ایشان اقرار دادند و قبول کردند. امیمه بنت رقیّه«1» گفت: من رسول را بیعت می‌کردم، گفتم: یا رسول اللّه دست من بگیر به بیعت. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: من دست زنان نا محرم نگیرم به دست«2»، و لکن بیعت من زنان را به زبان باشد. شعبی گفت: جامه‌ای از فطری«3» در میان ایشان بود، عمرو بن شعیب گفت: قدحی آب بیاورد [ند]«4» و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- دست در او نهاد، آنگه زنان دست در آن آب می‌زدند. کلبی گفت: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- می‌گفت و عمر«5» دست ایشان به دست می‌گرفت در جامه.
مفسّران در معنی «معروف» خلاف کردند. قرظی‌ّ گفت: معروف کاری باشد که در او هیچ معصیت نبود. ربیع گفت: هر چه موافق طاعت خدای تعالی باشد آن معروف بود. بکر بن عبد اللّه المزنی‌ّ گفت: معروف هر کاری بود که در او رشدی ان معروف بود. مجاهد گفت: آن باشد که با هیچ مردی در خلوت ننشینند. إبن الزّید و إبن السّایب گفتند: آن باشد که جامه ندرند [و هی و آه نکنند]«6» و موی نکنند و روی نرویند«7» و سلیطی نکنند«8» و سر نتراشند و شعر نخوانند و با مردمان نا محرم ننشینند و با نامحرمان سخن مگویند«9».
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: رقیقه.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: به دست نگیرم.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: جامه قطری.
(6- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). اساس علیه ما یستحق‌ّ، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(7). کذا: در اساس، آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد، چاپ شعرانی (11/ 130): روی نخراشند.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: سلاطت نکنند.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: و با مردان نا محرم حدیث نکنند و ننشینند.

صفحه : 172
عبد اللّه عبّاس گفت: نوحه نکنند و سر نتراشند. مصعب بن نوح گفت:
عجوزی را یافتم که گفت من از آنانم که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بر من بیعت گرفت، و در جمله بیعت او آن بود که نوحه نکنند فی قوله: وَ لا یَعصِینَک‌َ فِی مَعرُوف‌ٍ. ابو هریره روایت کند که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت:
نوایح را [بیارند روز قیامت و به دو صف بدارند، و ایشان بانگ می‌کنند مانند بانگ سگان. أنس مالک روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: نوایح را]«1» روز قیامت بر انگیزند از گورها خاک آلود، گرد آلود، پیراهنی از لعنت پوشیده و دست بر سر نهاده می‌گویند: واویلاه، و مالک می‌گوید: حظّ و بهره تو در دوزخ است«2».
ابو مالک الاشعری‌ّ روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: چهار سنّت از سنّتهای جاهلیّت در امّت من بمانده است که ایشان دست بندارند«3»: فخر کردن به احساب و طعن زدن در أنساب و استسقاء به نجوم و نوحه کردن. و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: نایحه چون توبه نکند روز قیامت بیارند او را پیراهنی از قطران پوشیده و یکی از جرب«4». أبو هریره گفت از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که: فرشتگان صلوات نفرستند بر هیچ نوحه کننده‌ای«5». عبد اللّه عمر روایت کرد که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- لعنت کرد نایحه را و آن«6» را که گوش با او کند«7»، و آن«8» را [34- پ]
که آبگینه«9» بر
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به آد، گا افزوده شد.
(2). آد، کا، گا: مالک گوید ایشان را حظّ و بهره شما امروز دوزخ است.
(3). آد، گا: دست از آن ندارند. [.....]
(4). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (11/ 131): چرم.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها و زنجه کننده ( یا : زنخه کننده!).
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: آنان.
(8- 7). آد، کا، گا: با آن کنند.
(9). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (11/ 131): آینه بر وی.

صفحه : 173
روی فراز کند، و زن سلیطه را و آن«1» را که نگار کند، و آن را که بر دست او نگار کنند«2». و عمر در عهد خود نایحه‌ای را به درّه می‌زد مقنع«3» از سرش بیفتاد، [گفتند: یا فلان«4» مقنع«5» از سرش بیفتاد]«6»، گفت: او را حرمتی نباشد که او فاسقه است.
و قوله: فَبایِعهُن‌َّ، «فا» جواب «إذا» است، برای آن که «اذا» متضمّن معنی شرط است و او را جواب باید، گفت«7»: بیعت کن ایشان را. وَ استَغفِر لَهُن‌َّ اللّه‌َ، و برای ایشان از خدای آمرزش خواه که خدای تعالی آمرزنده گناه است و بخشاینده.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوا قَوماً، آنگه خطاب کرد با مؤمنان گفت: ای گرویدگان تولّا مکنید به قومی که خدای بر ایشان خشم گرفته است. گفتند:
سبب نزول آیت آن بود که جماعتی از درویشان مسلمان بیامدندی بنزدیک جهودان و به ایشان تقرّب کردندی به اخباری که ایشان بگفتندی از«8» مسلمانان و چیزی که از ایشان«9» بستدندی از میوه«10»، خدای تعالی گفت: تولّا مکنید به قومی که خدای بر ایشان خشم گرفته است.
آنگه وصف کرد ایشان را، گفت«11»: ایشان نومیدند از ثواب آخرت چنان که کافران نومیدند از اهل گورها. در معنی او دو قول گفتند: یکی آن که چنان که
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: آنان.
(2). کا: و آن را که بر دست او نگار کنند و نگار کننده را.
(5- 3). آد و دیگر نسخه بدلها: مقنعه.
(4). کا: عمر.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: یعنی.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: از آن.
(9). آد، گا: مسلمانان که چیزی از ایشان، کا: مسلمانان و چیزی از ایشان.
(10). اساس و دیگر نسخه بدلها: ندارد. [.....]
(11). آد و دیگر نسخه بدلها قَد یَئِسُوا مِن‌َ الآخِرَةِ کَما یَئِس‌َ الکُفّارُ

صفحه : 174
کافران نومیدند از بعث و نشور مردگان، و دوم مجاهد گفت: چنان که کافرانی که مرده‌اند و اصحاب گورهااند آیس«1» و نومیدند«2» از رحمت خدای، و بر اینکه قول «من» تعلّق ندارد به «یئس»«3» و مأیوس محذوف است.
-----------------------------------
(1). کا: آیس‌اند.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: نومید.
(3). اساس: یأس، با توجّه به مآخذ خبری تصحیح شد.

صفحه : 175

‌سورة الصّف‌ّ

‌اینکه سورت مکّی است و چهارده آیت است و دویست و بیست و یک کلمت«1» است و نهصد حرف است، و روایت است از زرّ حبیش از ابعی‌ّ کعب که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: هر که او سوره عیسی بخواند، تا در دنیا باشد عیسی برای او استغفار کند و صلوات فرستد، و چون از دنیا برود در«2» قیامت عیسی- علیه السّلام- رفیق او باشد- صدق رسول اللّه.

[سوره الصف (61): آیات 1 تا 14]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
سَبَّح‌َ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (1) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لِم‌َ تَقُولُون‌َ ما لا تَفعَلُون‌َ (2) کَبُرَ مَقتاً عِندَ اللّه‌ِ أَن تَقُولُوا ما لا تَفعَلُون‌َ (3) إِن‌َّ اللّه‌َ یُحِب‌ُّ الَّذِین‌َ یُقاتِلُون‌َ فِی سَبِیلِه‌ِ صَفًّا کَأَنَّهُم بُنیان‌ٌ مَرصُوص‌ٌ (4)
وَ إِذ قال‌َ مُوسی لِقَومِه‌ِ یا قَوم‌ِ لِم‌َ تُؤذُونَنِی وَ قَد تَعلَمُون‌َ أَنِّی رَسُول‌ُ اللّه‌ِ إِلَیکُم فَلَمّا زاغُوا أَزاغ‌َ اللّه‌ُ قُلُوبَهُم وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الفاسِقِین‌َ (5) وَ إِذ قال‌َ عِیسَی ابن‌ُ مَریَم‌َ یا بَنِی إِسرائِیل‌َ إِنِّی رَسُول‌ُ اللّه‌ِ إِلَیکُم مُصَدِّقاً لِما بَین‌َ یَدَی‌َّ مِن‌َ التَّوراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُول‌ٍ یَأتِی مِن بَعدِی اسمُه‌ُ أَحمَدُ فَلَمّا جاءَهُم بِالبَیِّنات‌ِ قالُوا هذا سِحرٌ مُبِین‌ٌ (6) وَ مَن أَظلَم‌ُ مِمَّن‌ِ افتَری عَلَی اللّه‌ِ الکَذِب‌َ وَ هُوَ یُدعی إِلَی الإِسلام‌ِ وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الظّالِمِین‌َ (7) یُرِیدُون‌َ لِیُطفِؤُا نُورَ اللّه‌ِ بِأَفواهِهِم وَ اللّه‌ُ مُتِم‌ُّ نُورِه‌ِ وَ لَو کَرِه‌َ الکافِرُون‌َ (8) هُوَ الَّذِی أَرسَل‌َ رَسُولَه‌ُ بِالهُدی وَ دِین‌ِ الحَق‌ِّ لِیُظهِرَه‌ُ عَلَی الدِّین‌ِ کُلِّه‌ِ وَ لَو کَرِه‌َ المُشرِکُون‌َ (9)
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا هَل أَدُلُّکُم عَلی تِجارَةٍ تُنجِیکُم مِن عَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ (10) تُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ وَ تُجاهِدُون‌َ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ بِأَموالِکُم وَ أَنفُسِکُم ذلِکُم خَیرٌ لَکُم إِن کُنتُم تَعلَمُون‌َ (11) یَغفِر لَکُم ذُنُوبَکُم وَ یُدخِلکُم جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ وَ مَساکِن‌َ طَیِّبَةً فِی جَنّات‌ِ عَدن‌ٍ ذلِک‌َ الفَوزُ العَظِیم‌ُ (12) وَ أُخری تُحِبُّونَها نَصرٌ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ فَتح‌ٌ قَرِیب‌ٌ وَ بَشِّرِ المُؤمِنِین‌َ (13) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا کُونُوا أَنصارَ اللّه‌ِ کَما قال‌َ عِیسَی ابن‌ُ مَریَم‌َ لِلحَوارِیِّین‌َ مَن أَنصارِی إِلَی اللّه‌ِ قال‌َ الحَوارِیُّون‌َ نَحن‌ُ أَنصارُ اللّه‌ِ فَآمَنَت طائِفَةٌ مِن بَنِی إِسرائِیل‌َ وَ کَفَرَت طائِفَةٌ فَأَیَّدنَا الَّذِین‌َ آمَنُوا عَلی عَدُوِّهِم فَأَصبَحُوا ظاهِرِین‌َ (14)

[ترجمه]

تسبیح کرد خدای را آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است و او بی همتا و محکم کار است.
ای آنان که بگرویده‌اید چرا می‌گویید آنچه نکنید.
بزرگ دشمنی است نزدیک خدای
-----------------------------------
(1). کا: دویست و بیست کلمه.
(2). آد، گا: برود روز، کا روز.

صفحه : 176
که آنچه گویید«1» نکنید«2».
که خدای دوست دارد آنان که قتال کنند در راه او صف صف، گویی که ایشان بناهایی‌اند به ارزیز کرده.
و چون گفت موسی بنی اسرائیل را ای قوم چرا می‌رنجانید مرا و می‌دانید که من پیغمبر خدایم به شما، پس چون گشتند از ایمان گردانید خدای دلهاشان و خدای راه ننماید گروه فاسقان را [35- ر].
و چون گفت عیسی پسر مریم ای بنی اسرائیل که من رسول خدایم به شما راست دارنده آن را که پیش من است از توریت و مژده دهنده به پیغمبری که آید از پس من نام او احمد، چون آمد به ایشان به حجّتها گفتند اینکه جادویی روشن است.
و کیست ظالمتر از آن که فرا بافد بر خدای دروغ و او را می‌خوانند با مسلمانی، و خدای راه ننماید گروه ظالمان را.
می‌خواهند تا بنشانند نور خدای را به دهنهاشان و خدای تمام کننده است نور
-----------------------------------
(1). اساس: گوید، با توجّه به معنی کلمه و ترجمه آیه در صفحات بعدی تصحیح شد.
(2). اساس: نکند، با توجّه به معنی کلمه و ترجمه آیه در صفحات بعدی تصحیح شد.

صفحه : 177
خود را«1» و اگر چه کاره‌اند کافران.
او آن خداست که بفرستاد پیغمبرش به راه راست و دین حق تا آشکارا کند بر دینها همه، و اگر نخواهند مشرکان.
«2»
ای آنان که گرویده‌اید راه نمایم«3» شما را به بازرگانی که برهاند شما را از عذاب دردناک!
ایمان آرید به خدای و پیغمبرش و جهاد کنید در راه خدای به مالهای شما و تنهای شما، آن بهتر است اگر شما دانید.
بیامرزد شما را گناهان و در برد شما را به بهشتهایی که می‌رود از زیر آن جویها و خانه‌های خوش از بهشتهای عدن، آن رستگاری بزرگ است.
و دیگری که دوست دارید«4» یاری از خدا و گشایش نزدیک و مژده مؤمنان را.
ای آنان که
-----------------------------------
(1). اساس: نور خدای را، با توجّه به ترجمه آیه در صفحات بعدی تصحیح شد.
(2). اساس: ادلّکم، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(3). اساس: راه نماید، با توجّه به معنی کلمه و چاپ شعرانی (11/ 133): تصحیح شد.
(4). اصل ترجمه بدین صورت بود: دارد، با توجه به ترجمه دو باره آیه در متن تفسیر همین نسخه تصحیح شد.

صفحه : 178
گرویده‌اید باشید یاران خدای چنان که [گفت]«1» عیسی پسر مریم حواریّان را کیست یاران من با خدای، گفت: حواریّان«2» ما یاران خدای، پس بگرویدند گروهی از بنی اسرائیل و کافر شدند گروهی. ما قوّت دادیم آنان را که ایمان آوردند بر دشمنانشان، گشتند ظفر یافته [35 پ].
قوله تعالی: سَبَّح‌َ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ، خدای تعالی گفت: تسبیح کرد خدای را هر چه در آسمان و هر چه در زمین است، و او خدایی است عزیز و حکیم- بر آن تفسیر که چند جای برفت.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لِم‌َ تَقُولُون‌َ ما لا تَفعَلُون‌َ، آنگه خطاب کرد با مؤمنان بر سبیل ملامت و تعنیف، گفت: ای گرویدگان چرا می‌گویید چیزی که نکنید.
مقاتلان گفتند: سبب نزول آیت آن بود که مسلمانان گفتند اگر ما دانستمانی که کدام عمل است که خدای دوست دارد، ما آن عمل کردمانی و جان و مال در آن راه بذل کردمانی. خدای تعالی رسول را گفت: بگوی اینان را که من عملی که دوست دارم از اعمال شما جهاد است، اکنون آن کس که طالب اینکه عمل است به وقت جهاد باید تا ثابت قدم باشد. چون روز احد بود همه بگریختند- الّا ما شاء اللّه- مگر تنی چند معدود که خدای تعالی به توبیخ ایشان اینکه آیت فرستاد که چرا چیزی می‌گویید که نکنید، بگفتید«3» که: اگر ما بدانیم که احب‌ّ الاعمال الی اللّه کدام است به آن ملازمت کنیم و از آن تعدّی نکنیم و جان و مال در او بذل کنیم. چون جهاد پدید آمد بگریختند و ثبات نکردند، گفتند بیان اینکه قول اینکه است که گفت: إِن‌َّ اللّه‌َ یُحِب‌ُّ الَّذِین‌َ یُقاتِلُون‌َ فِی سَبِیلِه‌ِ صَفًّا کَأَنَّهُم،- الایة.
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به معنی کلمه و چاپ شعرانی (11/ 133) افزوده شد.
(2). چاپ شعرانی (11/ 134): گفتند حواریون. [.....]
(3). آد: گفتید، کا، گا: گفتند.

صفحه : 179
کلبی‌ّ گفت: چون مؤمنان گفتند ما اگر بدانیم که کدام عمل است که خدای دوست‌تر دارد آن عمل بر دست داشتمانی«1» و از آن تعدّی نکردمانی«2» خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: هَل أَدُلُّکُم عَلی تِجارَةٍ تُنجِیکُم مِن عَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ،«3».
مدّتی بر اینکه بماندند و بیان نبود«4» مسلمانان می‌گفتند: کاشکی ما دانستمانی که آن چیست تا به جان و مال بخریدمانی. چون وقت در آمد و غزات احد پیش آمد و وقت حاجت بود خدای تعالی بیان کرد، [گفت]«5»: تُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ وَ تُجاهِدُون‌َ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ بِأَموالِکُم وَ أَنفُسِکُم،- الآیة. آنگه چون در کارزار«6» شدند بگریختند و بنایستادند«7»، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: چرا چیزی می‌گویید که نکنید.
محمّد بن کعب گفت: چون خدای تعالی پیغمبر را باز نمود ثواب شهیدان بدر، صاحبه گفتند: اگر دیگر باره قتالی باشد و غزایی ما بذل و سعی کنیم و افراغ جهد. چون روز احد بود بگریختند [و پیغمبر را رها کردند]«8» تا دندان مبارک آن حضرت شهید شد«9» و سنگ بر روی ایشان زدند و زره در روی مبارک او شکستند«10»، خدای تعالی به تعبیر ایشان اینکه آیت فرستاد.
سعید بن المسیّب گفت: سبب نزول آیت آن بود که مردی بود مشرک، مسلمانان را و رسول را- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- تعرّض کردی به زبان. روز
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: بر دست داریم.
(2). آد، کا، گا: تعدّی نکنیم.
(3). سوره صف (61) آیه 10.
(4). آد، کا، گا و.
(8- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). آد: کالزار.
(7). اساس: بنه ایستادند/ بنایستادند، آد و دیگر نسخه بدلها: نه ایستادند/ نایستادند.
(9). آد، کا: دندانش بشکستند.
(10). آد، کا: در روی او شکسته شد.

صفحه : 180
بدر صهیب او را بکشت. خبر آوردند رسول را که فلان مشرک«1» بکشتند. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- شادمانه شد، گفت: او را که کشت! مردی از میان قوم گفت: من کشتم یا رسول اللّه. عمر بن الخطّاب«2» و عبد الرّحمن عوف گفتند«3». دروغ می‌گوید یا رسول اللّه، او را صهیب کشت- و صهیب حاضر بود- گفتند: چرا نگویی که من کشتم! گفت: من او را برای خدای کشتم نه برای آن که به لاف بازگویم. رسول صهیب را گفت: تو کشتی آن مرد را! گفت: آری یا رسول اللّه، خدای تعالی در حق‌ّ آن مشرک«4» مدّعی [به باطل]
اینکه آیت فرستاد که: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لِم‌َ تَقُولُون‌َ ما لا تَفعَلُون‌َ.
حسن گفت: اینکه آیت در حق‌ّ منافقان آمد که وعده‌های خیر می‌دادند مؤمنان را به دروغ، خدای [تعالی]«5» گفت: ای مؤمنان به زبانی که«6» اظهار ایمان کرده‌اید به نام مؤمنی می‌روید«7»، چرا چیزی می‌گویید که نکنید؟ مجاهد گفت:
آیت در جماعتی انصاریان آمد که اینکه دعوی می‌کردند که: اگر بدانیم که کدام عمل فاضلتر است، خویشتن را در آن عمل بندیم تا به مردن، و عبد اللّه رواحه در میان ایشان بود، کس از ایشان وفا نکرد الّا عبد اللّه رواحه که او ملازمت کرد تا او را به زمین مؤته با حضرت«8» جعفر طیّار بکشتند. میمون گفت: مراد جمله آن کسانند که به زبان لاف زنند و محال گویند و چیزها گویند که بیش از ایشان باشد در لاف زدن [36- ر]
و دعوی فراخ کردن«9»، و مثله قوله:
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا را.
(2). اساس: عمر خطاب علیه ما یستحق، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). کا گا اینکه.
(4). آد، کا، گا: ندارد. [.....]
(5). اساس: ندارد، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: که به زبان.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: به نام مؤمن‌اید.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: و دعوی کردن فراخ.

صفحه : 181
وَ یُحِبُّون‌َ أَن یُحمَدُوا بِما لَم یَفعَلُوا«1»کَبُرَ مَقتاً عِندَ اللّه‌ِ أَن تَقُولُوا ما لا تَفعَلُون‌َ، گفت: بزرگ مقتی و معصیتی است بنزدیک خدای [تعالی]«10» که شما چیزی می‌گویید که نکنید«11». و نصب «مقتا» بر تمیز باشد، و قوله: أَن تَقُولُوا، در محل‌ّ رفع است به آن که فاعل «کبر» است. و المقت و المقاته مصدر باشد، یقال: رجل ممقوت و مقیت مردی باشد [دشمن داشته]«12» که مردم او را دوست ندارند، و معنی
-----------------------------------
(1). سوره آل عمران (3) آیه 188.
(2). کا: تا ما بر دست گیریم آن را.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(4). آد: ندارد. (12- 10- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: آن.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: که از او.
(8). اساس: الشّیخ شهر امام القسم، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). اساس: مسلسلان، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(11). اساس: ندانید، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 182
آیت آن است که خدای تعالی دروغز [نا]«1» ن را بر دروغ گفتن دشمن دارد، آنگه چون بگفت که دروغز [نا]«2» ن را دشمن دارد، بگفت که«3» [که]«4» را دوست دارد، خدای تعالی گفت: إِن‌َّ اللّه‌َ یُحِب‌ُّ الَّذِین‌َ یُقاتِلُون‌َ فِی سَبِیلِه‌ِ صَفًّا کَأَنَّهُم بُنیان‌ٌ مَرصُوص‌ٌ، دوست دارد خدای تعالی آنان را که در سبیل او قتال کنند. «صفّا» در جای حال است و لفظ مصدر، أی صافّین. و برای آن که مصدر است وصف کرد جماعت را به او که«5» از جای نجنبند پنداری بنیانی‌اند به ارزیز کرده.
و الرّص‌ّ«6»، اللّزوم و الاحکام و الشّدّ، و اصله من الرّصاص، و منه«7»
قول النّبی‌ّ- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:8» تراصوا بینکم فی الصفوف و لا یتخلّلکم الشّیاطین« کأنّها بنات حذف،
گفت: صفها بسته دارید تا شیطان در میان شما نیاید به مانند گوسفندان کوچک، و اینکه دو صفت که خدای [تعالی]«9» گفت از ملازمت صف‌ّ کارزار«10» و محبّت خدای او را از جمله قوم، لایق حضرت امیر المؤمنین علی است- صلوات اللّه و سلامه علیه- که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- در حق‌ّ او گفت«11»:
لاعطین‌ّ الرّایة غدا رجلا یحب‌ّ اللّه و رسوله، و یحبّه اللّه و رسوله کرّار غیر فرّار
، در روز خیبر.
وَ إِذ قال‌َ مُوسی لِقَومِه‌ِ، گفت: یاد کن ای محمّد چون گفت موسی عمران قومش را که یا قوم چرا مرا می‌رنجانید، و اینکه آنگه گفت که ایشان گفتند: موسی
-----------------------------------
(4- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: باز نمود که.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: به او گفت.
(6). اساس و، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(7). آد: و هو من.
(8). اساس و دیگر نسخه بدلها: شیطان، با توجه مأخذ معتبر خبری تصحیح شد.
(9). اساس: ندارد، با توجّه به آد، گا افزوده شد.
(10). آد. گا: کالزار.
(11). آد، کا: در جمله قوم امیر المؤمنین علی علیه السّلام کما قال.

صفحه : 183
ساحر است و کاذب و ابرص است و آدر است.
بعضی دیگر گفتند: ایذاء ایشان آن بود که حوالت کردند به او کشتن هارون«1». چو [ن]«2» هارون«3» با او به سفر رفت و در راه فرمان یافت و موسی- علیه السّلام- او را«4» دفن کرد و اینکه قصّه برفت«5» فی قوله: لا تَکُونُوا کَالَّذِین‌َ آذَوا مُوسی«6»- الآیة.
وَ قَد تَعلَمُون‌َ أَنِّی رَسُول‌ُ اللّه‌ِ إِلَیکُم، و بدانستید که من رسول خدایم به شما، به آیات مترادف و معجزات متواتر بدانستند که پیغمبر است و لکن ایمان نیاوردند و اقرار ندادند و او را تصدیق نکردند و فرمان او را گردن ننهادند. آنگه گفت: فَلَمّا زاغُوا، أی فلمّا مالوا، [چون بچسبیدند]«7» و از راه دین و طریق راستی برگشتند. أَزاغ‌َ اللّه‌ُ قُلُوبَهُم، خدای تعالی دلهای ایشان بگردانید، یعنی مخذول گردانید ایشان را و لطف از ایشان باز گرفت، و گفتند: معنی آن است که حکم علیهم بالزّیغ، به زیغ بر ایشان حکم کرد، و گفتند: نام نهاد ایشان را مائل برگردیده و وجوهی که در اضلال بیان کردیم در اینکه آیت مطّرد باشد، و گفتند:
معنی آن است که چون از ایمان برگشتند، خدای تعالی«8» ایشان را از ثواب و راه بهشت برگردانید، و محال است گفتن که«9» چون ایشان از ایمان برگشتند، خدای تعالی دلهای ایشان را از ایمان برگردانید، برای آن که چون زیغ به فعل ایشان حاصل آید به ازاغت [36- پ]
خدای [حاصل]«10» نیاید که اینکه به منزلت ایجاد موجود باشد. وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الفاسِقِین‌َ، و خدای تعالی راه
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: آن بود که گفتند موسی هارون را بکشت. (10- 7- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(4). گا در تیه. [.....]
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: برفته است.
(6). سوره احزاب (33) آیه 69.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها دل.
(9). آد، کا، گا معنی آن است.

صفحه : 184
ننماید گروه فاسقان را.
آنگه گفت: وَ إِذ قال‌َ عِیسَی ابن‌ُ مَریَم‌َ، یاد کن«1» چون گفت عیسی پسر مریم، ای پسر [آن]«2» یعقوب من پیغمبر خداام به شما«3». مُصَدِّقاً، نصب او بر حال است، راست دارنده اینکه کتاب را که پیش من است از توریت موسی. وَ مُبَشِّراً، و بشارت دهنده‌ام به رسولی که از پس من خواهد بود«4» نام او احمد، باز گفت که:
من جز«5» آن که پیغمبر خدایم، به پیغمبران مقدّم ایمان دارم [و به پیغمبر بازپسین که محمّد مصطفی است- صلّی اللّه علیه و آله- هم ایمان دارم]«6» و بشارت دهنده‌ام به آمدن او.
آنگه در معنی احمد به رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- دو قول گفتند: یکی آن که بنای مبالغه است از «حامد»، کفاضل و افضل، و عالم و اعلم، یعنی اگر پیغمبران حمد کنندگانند خدای را، او حامدتر است. و قولی دیگر آن که: اگر چه پیغمبران محمود و مرضی‌ّ و پسندیده‌اند، او پسندیده‌تر است و مستحق‌ّ حمد و ستایش. و قول اوّل بهتر است، چه افعل تفضیل بر اطلاق«7» از فاعل باشد و از مفعول بر سبیل شذوذ گویند.
فَلَمّا جاءَهُم بِالبَیِّنات‌ِ، چون محمّد- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- به ایشان آمد با تقدمه«8» بشارت عیسی، گفتند: اینکه جادویی است ظاهر، و بعضی دیگر گفتند: مراد آن است که چون عیسی آمد با بیّنات، گفتند: اینکه سحر است
-----------------------------------
(1). آد: و یاد کن.
(6- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها و.
(4). آد، گا: خواهد آمد، کا: خواهد آمدن.
(5). آد از.
(7). اساس: اطلاقند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). اساس: مقدّمه، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 185
یعنی بیّنات او سحر و جادویی است.
آنگه حق تعالی گفت: وَ مَن أَظلَم‌ُ مِمَّن‌ِ افتَری عَلَی اللّه‌ِ الکَذِب‌َ، کیست ظالمتر از آن که بر خدای [تعالی]«1» دروغ گوید و فرو بافد بر او دروغ. وَ هُوَ یُدعی إِلَی الإِسلام‌ِ، «واو» حال است، در آن حال که او را به اسلام دعوت می‌کنند. وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الظّالِمِین‌َ، خدای هدایت ندهد ظالمان را، یعنی راه بهشت ننماید.
یُرِیدُون‌َ لِیُطفِؤُا نُورَ اللّه‌ِ بِأَفواهِهِم، آنگه وصف کرد کافران را که می‌خواهند تا نور خدای بنشانند به دهن خود، چنان که یکی از ما نور شمع و چراغ به دهن باد دهد و«2» بنشاند، و اینکه مثلی است که خدای زد استحالت آن را که دین خدای به گفتار ایشان خلل یابد. وَ اللّه‌ُ مُتِم‌ُّ نُورِه‌ِ، إبن کثیر و حمزه و کسائی و خلف و حفص عن عاصم خواندند: مُتِم‌ُّ نُورِه‌ِ، باضافت، و باقی قرّاء به تنوین «میم» خواندند و نصب «را»: متم‌ّ نوره. وَ لَو کَرِه‌َ الکافِرُون‌َ، و خدای تعالی نور خود تمام کند و اگر چه کافران آن را کاره باشند.
هُوَ الَّذِی- الایة، او آن خداست که رسول خود محمّد را بفرستاد. بِالهُدی، به اسلام، و قیل: بالبیان، و قیل: بالقران، و قیل: بالادلّة الهادیة«3»، و حملش بر عموم کردن اولیتر باشد. وَ دِین‌ِ الحَق‌ِّ، و اینکه دین«4» مسلمانی است. لِیُظهِرَه‌ُ عَلَی الدِّین‌ِ کُلِّه‌ِ، تا آن را ظاهر گرداند بر همه دینها. و «اظهار» دو معنی را محتمل است: یکی پیدا کردن و یکی ظفر دادن، و حمل توان کردن بر هر دو وجه«5»، تنافی نیست میان ایشان. وَ لَو کَرِه‌َ المُشرِکُون‌َ، و اگر چه مشرکان آن را کاره باشند.
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: به دهن و باد دهن.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها و البیان. [.....]
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: و به دین.
(5). آد، کا، گا که.

صفحه : 186
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا، آنگه گفت: ای گرویدگان. هَل أَدُلُّکُم، راه نمایم شما را بر بازرگانی که شما را برهاند از عذاب الیم که عذاب دوزخ است! جمله قرّاء خواندند: تُنجِیکُم، به تخفیف من الانجاء، مگر إبن عامر که او خواند به تشدید من التنجیة. عَلی تِجارَةٍ تُنجِیکُم، اینکه بیان آن مجمل است«1» و تفسیر آن تجارت گفت آن است که: ایمان آرید به خدای و پیغمبر خدای و جهاد کنید در سبیل خدای به مال و جانتان. ذلِکُم خَیرٌ لَکُم، آنگه برای ترغیب گفت: اینکه بهتر است شما را اگر دانید و دعوی دانایی می‌کنید.
امّا قوله: تُؤمِنُون‌َ بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ، مع قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا، و آن که ایمان دارد چگونه ایمان آرد؟ و از اینکه دو جواب باشد- چنان که رفت فی قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا آمِنُوا. امّا ایمان اوّل حقیقت باشد و دوم مجاز به معنی استقامت، و امّا اوّل مجاز باشد به معنی اظهار و دوم حقیقت باشد. آنگه خطاب با منافقان کرد که اظهار ایمان کرده‌اند«2»، امر کرد ایشان را به ایمان حقیقی، و قوله: ذلِکُم خَیرٌ لَکُم، در او دو وجه باشد: یکی آن که «خیر» به معنی افعل تفضیل [نباشد، و معنی آن بود که اینکه افعال خیری باشد شما را و نفعی از جمله خیرات و منافع، یعنی جزای آن و ثواب، اگر شما را خیری باشد. وجه دوم آن که در او معنی تفضیل باشد]«3»، و معنی آن که ثواب ایمان و جهاد به قیامت شما را [37- ر]
بهتر از آسایش و رفاهیت باشد که شما را هست به ترک بطر و تحصیل معارف و جهاد در سبیل خدای.
اگر گویند: [چگونه]«4» تمام«5» کرد فعل را از اسم«6» فی قوله: «تجارة»، آنگه
-----------------------------------
(1). اساس: محل است، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). آد، کا، گا: کرده باشند.
(4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد، چاپ شعرانی (11/ 139): بدل.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: اسم را از فعل.

صفحه : 187
گفت: تُؤمِنُون‌َ! گوییم«1»: اینکه بر تقدیر «أن» بود، و «أن» مع الفعل در تأویل مصدر باشد. عرب در مثل اینکه موضع یک بار «أن» بیارند و یک بار حذف کنند، قالوا«2»: هل لک فی خیر تقوم الی فلان فتعوده و ان تقوم الی فلان فتعوده، و قوله:
یَغفِر لَکُم، برای آن مجزوم است که جواب استفهام است متضمّن معنی شرط را، و التّقدیر: (فانکم ان فعلتم ذلک یغفر لکم من«3» ذنوبکم)، اگر آن«4» جا کارها به جای آرید از ایمان به خدای و جهاد در سبیل خدای بیامرزد شما را گناهانتان. وَ یُدخِلکُم جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، و شما را به«5» بهشتهایی برد که در زیر درختان آن جویها می‌رود. وَ مَساکِن‌َ طَیِّبَةً فِی جَنّات‌ِ عَدن‌ٍ، و خانه‌های«6» خوش در بهشت مقام.
حسن بصری گفت از عمران حصین و ابو هریره پرسیدم تفسیر: وَ مَساکِن‌َ طَیِّبَةً فِی جَنّات‌ِ عَدن‌ٍ، مرا گفتند: علی الخبیر سقطت، بر مردمان دانا افتادی. ما رسول را- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- پرسیدیم، ما را گفت: کوشکی است در بهشت از یک پاره لؤلؤ، در آن کوشک هفتاد سرای باشد از یاقوت سرخ و در هر سرایی هفتاد خانه باشد از زمرّد سبز، و در هر خانه‌ای هفتاد سریر باشد، و بر هر سریری هفتاد بستر باشد«7»، و بر هر بستری جفتی از حور العین، و در هر خانه‌ای هفتاد مایده باشد، و بر سر هر مایده‌ای هفتاد لون طعام، و در هر خانه‌ای هفتاد غلام و کنیزک باشد. خدای تعالی مؤمن را چندان قوّت دهد که به بامداد بر اینان همه بگذرد طعام بخورد و خلوت بسازد و از کارها«8» بپردازد. ذلِک‌َ الفَوزُ العَظِیم‌ُ، آن ظفر«9» بزرگوار است.
-----------------------------------
(1). گا: جواب گوییم.
(2). آد، کا، گا: کرده باشند.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(4). کا: اینکه جا، گا: شما.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: در.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: جایهای.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها از هر لونی. [.....]
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: آن کارها.
(9). آد، کا، گا: اینکه ظفری.

صفحه : 188
وَ أُخری تُحِبُّونَها نَصرٌ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ فَتح‌ٌ قَرِیب‌ٌ، بصریان گفتند: محل‌ّ او جرّ است عطفا علی قوله: عَلی تِجارَةٍ، یعنی و علی تجارة اخری او خصلة اخری تحبّونها. و هی نَصرٌ مِن‌َ اللّه‌ِ وَ فَتح‌ٌ قَرِیب‌ٌ، و نیز راه نمایم شما را به«1» تجارتی دیگر با خصلتی دیگر که شما دوست دارید، و آن نصرت«2» است از خدای تعالی و فتحی قریب نزدیک«3» از برای آن که ایشان از روی طبع بشریّت عاجل دوست داشتند، گفتند: بیرون از آن که در ایمان و جهاد ثواب آجل است- بر آن شرح که وصف کرد- نصرت و فتح عاجل است و غنیمت، و کوفیان گفتند: محل‌ّ «اخری» رفع است علی تقدیر: ذلکم«4» مع ذلک خصلة اخری او منفعة اخری.
وَ بَشِّرِ المُؤمِنِین‌َ، آنگه گفت: بشارت ده مؤمنان را به اینکه هر دو خیر از نفع عاجل و ثواب آجل.
آنگه خطاب کرد با مؤمنان گفت: ای مؤمنان کُونُوا أَنصارَ اللّه‌ِ، یار خدا باشید. ابو عمرو و قرّاء حجاز خواندند: انصار اللّه، به تنوین و «لام» اضافه در «اللّه»«5». کَما قال‌َ عِیسَی ابن‌ُ مَریَم‌َ، و در آیت محذوفی هست، و تقدیر آن که: و قولی هذا لکم، کَما قال‌َ عِیسَی ابن‌ُ مَریَم‌َ لِلحَوارِیِّین‌َ، اینکه چنان است که عیسی گفت حواریّان را. و اختلاف اقوال رفته است در «حواریّان» در سوره مائده.
گفت: مَن أَنصارِی إِلَی اللّه‌ِ، ای مع اللّه. «الی» به معنی «مع» است، و گفتند:
«الی» تعلّق دارد به محذوفی، و التقدیر مضافا الی اللّه و منضمّا الیه«6». قال‌َ الحَوارِیُّون‌َ نَحن‌ُ أَنصارُ اللّه‌ِ، [حواریّان گفتند- و ایشان خواص‌ّ عیسی بودند- که]«7»: ما انصار خداییم و یاوران اوییم، و معنی [آن که]«8» یاوران دین اوییم، جز
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: بر.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: نصری.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(4). آد: و للمؤمن، کا: و للمرء، گا: و لکم.
(5). گا قوله تعالی.
(6). آد، کا، گا: مضافا الی اللّه.
(8- 7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 189
آن که خود را با خدای نسبت کردند، و اضافت برای تعظیم و تشریف را، کبیت اللّه و ناقة اللّه و لحمزة اسد اللّه. فَآمَنَت طائِفَةٌ مِن بَنِی إِسرائِیل‌َ وَ کَفَرَت طائِفَةٌ، ایمان آوردند گروهی از بنی اسرائیل به عیسی و گروهی کافر شدند با او، ما آنان را که مؤمن بودند دست«1» قوی بکردیم بر دشمنان. فَأَصبَحُوا ظاهِرِین‌َ، أی ظافرین، در روز آمدند ظفر یافته.
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد.

صفحه : 190

‌سورة الجمعة

‌اینکه«1» سورت مکّی است و یازده آیت است در قول عبد اللّه عبّاس [و ضحّاک]«2»، و در قول دیگران مدنی است، و صد و هشتاد کلمت است و نهصد و بیست حرف است.
و روایت است از عبد اللّه عبّاس از ابی‌ّ کعب که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: هر که او سورة الجمعة بخواند«3»، خدای تعالی به عدد هر کس که در شهری از شهرهای اسلام«4» به مسجد آدینه رود و به عدد هر که نرود، ده حسنه«5» بنویسد«6»- إن شاء اللّه تعالی و تقدّس [37- پ].

[سوره الجمعة (62): آیات 1 تا 11]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
یُسَبِّح‌ُ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ المَلِک‌ِ القُدُّوس‌ِ العَزِیزِ الحَکِیم‌ِ (1) هُوَ الَّذِی بَعَث‌َ فِی الأُمِّیِّین‌َ رَسُولاً مِنهُم یَتلُوا عَلَیهِم آیاتِه‌ِ وَ یُزَکِّیهِم وَ یُعَلِّمُهُم‌ُ الکِتاب‌َ وَ الحِکمَةَ وَ إِن کانُوا مِن قَبل‌ُ لَفِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ (2) وَ آخَرِین‌َ مِنهُم لَمّا یَلحَقُوا بِهِم وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (3) ذلِک‌َ فَضل‌ُ اللّه‌ِ یُؤتِیه‌ِ مَن یَشاءُ وَ اللّه‌ُ ذُو الفَضل‌ِ العَظِیم‌ِ (4)
مَثَل‌ُ الَّذِین‌َ حُمِّلُوا التَّوراةَ ثُم‌َّ لَم یَحمِلُوها کَمَثَل‌ِ الحِمارِ یَحمِل‌ُ أَسفاراً بِئس‌َ مَثَل‌ُ القَوم‌ِ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیات‌ِ اللّه‌ِ وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الظّالِمِین‌َ (5) قُل یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ هادُوا إِن زَعَمتُم أَنَّکُم أَولِیاءُ لِلّه‌ِ مِن دُون‌ِ النّاس‌ِ فَتَمَنَّوُا المَوت‌َ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (6) وَ لا یَتَمَنَّونَه‌ُ أَبَداً بِما قَدَّمَت أَیدِیهِم وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِالظّالِمِین‌َ (7) قُل إِن‌َّ المَوت‌َ الَّذِی تَفِرُّون‌َ مِنه‌ُ فَإِنَّه‌ُ مُلاقِیکُم ثُم‌َّ تُرَدُّون‌َ إِلی عالِم‌ِ الغَیب‌ِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (8) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا نُودِی‌َ لِلصَّلاةِ مِن یَوم‌ِ الجُمُعَةِ فَاسعَوا إِلی ذِکرِ اللّه‌ِ وَ ذَرُوا البَیع‌َ ذلِکُم خَیرٌ لَکُم إِن کُنتُم تَعلَمُون‌َ (9)
فَإِذا قُضِیَت‌ِ الصَّلاةُ فَانتَشِرُوا فِی الأَرض‌ِ وَ ابتَغُوا مِن فَضل‌ِ اللّه‌ِ وَ اذکُرُوا اللّه‌َ کَثِیراً لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ (10) وَ إِذا رَأَوا تِجارَةً أَو لَهواً انفَضُّوا إِلَیها وَ تَرَکُوک‌َ قائِماً قُل ما عِندَ اللّه‌ِ خَیرٌ مِن‌َ اللَّهوِ وَ مِن‌َ التِّجارَةِ وَ اللّه‌ُ خَیرُ الرّازِقِین‌َ (11)

[ترجمه]

تسبیح می‌کند خدای را آنچه در آسمانها است و آنچه در زمین است پادشاه پاکیزه
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: بدان که اینکه.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: بر خواند.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد. [.....]
(5). آد، گا برای او، کا: او را ده حسنه.
(6). کا، گا: بنویسند.

صفحه : 191
منیع محکم کار.
اوست که بفرستاد در مکّیان پیغمبری از ایشان می‌خواند بر ایشان آیات ما و تزکیت می‌کند ایشان را و می‌آموزد ایشان را کتاب و حکمت و اگر چه بودند از پیش در گمراهی روشن.
و دیگران از ایشان که در او نرسیدند و او قوی و محکم کار است.
آن فضل خدای است می‌دهد آن را که می‌خواهد و خدای خداوند فضل عظیم است.
مثل آنان که بر ایشان نهادند توریت، پس نگرفتند«1» آن را چون خری که برگیرد کتابها را، بد مثل است مثل اینکه قوم آنان که دروغ داشتند آیات خدای، و خدای راه ننماید گروه ظالمان را.
بگوی ای آنان که جهودانید اگر دعوی کنید که شما دوستان خدایی«2» بجز از مردمان، تمنّا کنید مرگ را اگر بودید راست گیر«3».
و تمنّا مکنند آن را همیشه به آنچه در پیش داشت دستهاشان و خدای داناست به ستمکاران.
-----------------------------------
(1). چاپ شعرانی (11/ 141): برنداشتند.
(2). خدایی/ خدایید.
(3). عبارت در متن به صورت: «اگر راست گیرید» معنی شده است.

صفحه : 192
بگوی مرگ، آن که شما می‌گریختید از آن آن برسد به شما، پس باز برند شما را به عالم غیب و شهادت خبر دهد شما را به آنچه کرده باشید.
[40- 1]
ای آنان که بگرویده‌اید چون آواز دهند برای نماز از روز جمعه، بشتابید به ذکر خدای و دست بدارید از خرید و فروخت آن بهتر شما را اگر شما می‌دانید.
چون بگذارند نماز پراگنده شوید در زمین و بجویید از فضل خدای و یاد کنید خدای را بسیار تا همانا رستگار باشید.
و چون بینند«1» تجارتی یا بازیی، بشتابند بدان و رها کنند [تو را]«2» ایستاده بگو آنچه نزدیک خداست بهتر است از بازی و از تجارت، و خدای بهتر روزی دهندگان است.
قوله تعالی: یُسَبِّح‌ُ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ المَلِک‌ِ القُدُّوس‌ِ العَزِیزِ الحَکِیم‌ِ، خدای تعالی گفت: تسبیح می‌کند«3» خدای را آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است که پادشاهی است بی عیب. و عرب هر اسمی که بر وزن فعّول باشد مفتوح الفاء گویند، نحو: سفّود و کلّوب و سمّور و شبّوط«4» لنوع من
-----------------------------------
(1). اصل ترجمه بدین صورت بود: بینید، با توجه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر تصحیح شد.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به معنی عبارت در متن تفسیر آورده شد.
(3). کا: می‌کنند.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: سنّوط.

صفحه : 193
السّمک، الا سه اسم«1» و هی: سبّوح و قدّوس و ذرّوح لواحد«2» الذّراریح، [و هی دویبّة مبرقشة بحمرة و سواد]«3»، اینکه مگس«4» که گویند در او زهر است«5». کسائی گفت از ابو دینار«6» که او خواند: «قدّوس» به فتح «قاف».
هُوَ الَّذِی بَعَث‌َ فِی الأُمِّیِّین‌َ رَسُولًا مِنهُم، گفت: او آن خداست که بفرستاد در امّیان که چیزی نخوانند و ننویسند یعنی عرب، پیغمبری را [از ایشان]«7» و آن محمّد است- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- و گفتند«8»: مراد به امّیان مکّیان‌اند برای آن که مکّه را ام‌ّ القری خوانند. یَتلُوا عَلَیهِم آیاتِه‌ِ، که از صفت او آن است که آیات خدای بر ایشان می‌خواند. وَ یُزَکِّیهِم، و تزکیه می‌کند ایشان را. وَ یُعَلِّمُهُم‌ُ الکِتاب‌َ وَ الحِکمَةَ، و ایشان را کتاب و حکمت می‌آموزد«9». وَ إِن کانُوا مِن قَبل‌ُ لَفِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ، یعنی او شریعت می‌آموخت ایشان را اگر چه ایشان پیش از اینکه در ضلال و گمراهی بودند روشن که کتاب نداشتند و شرع نداشتند، و مثله قوله: ما کُنت‌َ تَدرِی مَا الکِتاب‌ُ وَ لَا الإِیمان‌ُ«10».
وَ آخَرِین‌َ مِنهُم، در او دو وجه است از اعراب: یکی جرّ عطفا علی قوله:
فِی الأُمِّیِّین‌َ، و: (فی آخرین منهم)، و وجهی دیگر نصب عطفا علی الضّمیر فی قوله:
وَ یُعَلِّمُهُم‌ُ، و ایشان را می‌آموزد و دیگران را همچنین می‌آموزد کتاب و حکمت.
-----------------------------------
(1). اساس: سنة، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد، چاپ شعرانی (11/ 143): ثلاثه.
(2). اساس: الواحد، با توجّه به کا تصحیح شد.
(7- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(5). اساس یا گویند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. [.....]
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: ابو الدّنیا.
(8). اساس: گفت: با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها یعنی قرآن و شریعت.
(10). سوره شوری (42) آیه 52.

صفحه : 194
علما در آن خلاف کردند«1». عبد اللّه عمر و سعید جبیر گفتند: عجم‌اند ایشان، و اینکه روایت لیث است از مجاهد، و دلیل اینکه قول آن خبر است که أبو هریره روایت کرد که: چون اینکه آیت آمد، صحابه در او سخن گفتند تا اینکه دیگران کیستند. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- روی به سلمان کرد و گفت: اگر دین آن جا باشد که ثریّاست، جماعتی از اینان دست به او زنند- یعنی از پارسیان.
عبد الرّحمن بن ابی لیلی روایت کرد از مردی از صحابه رسول که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت«2»: در خواب دیدم گوسفندان بسیار در قفای من می‌روند سیاه، پس دنبال«3» ایشان گوسفندان«4» خاک رنگ بر آمدند و متابعت کردند. یکی از صحابه«5» را گفت: تعبیر اینکه خواب چه باشد! گفت: یا رسول اللّه من تعبیر آن چنان دانم«6» که عرب مسخّر تو شوند. آنگه عجم از [پی]«7» ایشان مسخّرت شوند«8». رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: جبرئیل را پرسیدم همین تعبیر کرد. سدّی گفت: هر کجا که«9» عبد الرّحمن بن ابی لیلی روایت کند:
حدّثنی رجل«10» من اصحاب رسول اللّه، مراد به آن علی‌ّ بن ابی طالب است- صلوات اللّه و سلامه علیه- و همچنین [چون]«11» گوید: مردی از اهل بدر روایت کرد [38- پ]
هم او را خواهد. اصحاب او از او [چنین]«12» شناختندی از او نپرسیدندی. عکرمه گفت و مقاتل: تابعانند. إبن زید و مقاتل حیّان گفتند:
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: مفسّران خلاف کردند که اینان که‌اند.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها من.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: به دنباله.
(4). آد، گا: گوسفندانی.
(5). آد، کا: صحابی.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: تعبیر چنین می‌کنم. (12- 11- 7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(8). آد، گا: مسخّر تو گردند.
(9). آد، گا: هر گاه که.
(10). اساس: رجلا، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]

صفحه : 195
مراد هر کس‌اند که در اسلام آمدند«1» از پس رسول تا روز قیامت«2». و آن روایت إبن ابی نجیح است از مجاهد.
سهل بن سعد السّاعدی‌ّ روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: در اصلاب مردانی از امّتان من مردانی و زنانی هستند که در بهشت شوند بی حساب، آنگه اینکه آیت بخواند«3».
وَ آخَرِین‌َ مِنهُم لَمّا یَلحَقُوا بِهِم، گفت: جماعتی دیگر هستند که هنوز به ایشان نرسیده [اند]«4». وَ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ، و او خدای است عزیز و حکیم«5».
ذلِک‌َ فَضل‌ُ اللّه‌ِ یُؤتِیه‌ِ مَن یَشاءُ، اینکه فضل خداست. «ذلک»، اشارت است به نعت رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- [و]«6» گفتند: به آن لطف که مکلّفان را هست در نبوّت، و قول اوّل اولیتر است. یُؤتِیه‌ِ مَن یَشاءُ، به آن کس دهد که او خواهد. وَ اللّه‌ُ ذُو الفَضل‌ِ العَظِیم‌ِ، و او خداوند فضل«7» بزرگواری است«8».
مَثَل‌ُ الَّذِین‌َ حُمِّلُوا التَّوراةَ، آنگه مثل زد جهودان نافرمان بد کردار را«9» به چهارپایان، گفت: مثل آنان که توریت بر ایشان نهند«10»، یعنی تکلیف کردند ایشان را عمل کردند به توریت. ثُم‌َّ لَم یَحمِلُوها، پس بر نگرفتند آن را، یعنی کار نکردند بر آن در اینکه باب«11»، مثل ایشان با مثل خر«12» بماند که کتابها برگیرد. و «أسفار» جمع
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: در آمدند.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: به روز قیامت.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: برخواند.
(6- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). آد، گا: او خدایی است عزیز غالب محکم کار.
(7). اساس و، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: بزرگوار است.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: نافرمان بردار را.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها: نهادند.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها کمثل الحمار.
(12). اساس: خران، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 196
«سفر» باشد، کشبر و اشبار، و طمر و اطمار، و طفل و اطفال، و شبل و اشبال، و برای آن کتاب را «سفر» خوانند که در او کشف کرده باشند از چیزهای پوشیده من قولهم: سفرت المرأة عن وجهها اذا کشفت عن وجهها، و الرّجل عمامته عن رأسه، و اسفر الصّبح اذا أضاء. و «سفر» مصدر باشد، و «سفر» مفعول کذبح و ذبح، و نقض و نقض، و وجه مثل و شبه از آن جاست که ایشان ندانند که در توریت چیست به منزله آن که خر نداند که بر پشت او چیست از آنچه در آن کتابها باشد، و أنشد ابو سعید الضّریر«1»:

زوامل للاسفار لا علم عندهم بمضمونها الّا کعلم الاباعر

لعمرک ما یدری المطی‌ّ اذا غدا بأسفاره أوراح ما فی الغرائر
بِئس‌َ مَثَل‌ُ القَوم‌ِ الَّذِین‌َ کَذَّبُوا بِآیات‌ِ اللّه‌ِ، و گفتند تقدیر آن است که:
بئس القوم قوم هذه صفتهم، و «مثل» صله باشد، [یعنی]«2» بد قوم‌اند قومی که اینکه صفت دارند. وَ اللّه‌ُ لا یَهدِی القَوم‌َ الظّالِمِین‌َ، و خدای تعالی کافران را راه بهشت ننماید. آنگه گفت یا محمّد جواب ده اینکه جهودان را که گفتند:
نَحن‌ُ أَبناءُ اللّه‌ِ وَ أَحِبّاؤُه‌ُ«3»، بگوی که ای آنان که جهود شده‌اید. إِن زَعَمتُم، اگر دعوی می‌کنید که شما دوستان خدایید بیرون اینکه مردمان که محمّد است- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- و صحابه او. فَتَمَنَّوُا المَوت‌َ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ، تمنّای مرگ کنید اگر راست گیرید در اینکه دعوی [برای آن که مرگ باشد که شما را به سرای ثواب رساند، و آن کس که اینکه دعوی کند و راست گیر باشد در اینکه دعوی]«4» همه تمنّای او آن باشد که از اینکه زندان بجهد و بدان راحت پیوندد، چنان که حضرت امیر المؤمنین- صلوات اللّه و سلامه
-----------------------------------
(1). اساس: الضّرور، کا: الضّریره، با توجّه به آد، گا تصحیح شد.
(4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). سوره مائده (5) آیه 18، آد و دیگر نسخه بدلها قُل یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ هادُوا [.....]

صفحه : 197
علیه«1»- گفت:
و اللّه لا ابالی وقع الموت علی‌ّ ام وقعت علی الموت
، و چون آن ضربت رسید او را که دانست که از دنیا بخواهد رفت«2»، [گفت]«3»:
فزت و رب‌ّ الکعبة
، ظفر یافتم به خدای کعبه، برای آن که بر یقین بود که چگونه می‌رود و کجا می‌رود.
آنگه حق تعالی خبر داد از ایشان«4» که: ایشان هرگز تمنّای مرگ نکنند به آن که ایشان کرده‌اند و به آن عمل که ایشان دارند«5».اینکه که وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِالظّالِمِین‌َ، و خدای تعالی عالم است به احوال کافران. ابو هریره روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: هیچ کس از شما نباشد که«6» تمنّای مرگ کند اگر نیکوکار باشد و اگر بدکار، برای آن که اگر نیکوکار باشد بود که آن چیز زیادت کند، و اگر بد کردار باشد بود که از آن توبه کند.
آنگه گفت که: اینکه جهودان جز از آن که تمنّای مرگ نکنند از مرگ گریزانند، ای محمّد بگوی ایشان را که: اینکه مرگ«7» که شما از او می‌گریزید، او شما را ملاقی خواهد شدن، یعنی مقاربه خواهد بودن شما را به او. و «فا» برای آن آورد که کلام متضمّن است به معنی شرط و جزا، کأنّه قال: سواء فررتم أو لا تفرّوا فَإِنَّه‌ُ مُلاقِیکُم، قال زهیر:

و من هاب اسباب المنایا ینلنه و لو نال اسباب السّماء بسلّم«8» [93- ر]
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: علی علیه السّلام.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: رفتن.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها گفت:اینکه قال وَ لا یَتَمَنَّونَه‌ُ أَبَداً بِما قَدَّمَت أَیدِیهِم .
(5). اساس: کرده‌اند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: شما نباید.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: آنگه گفت بگو ای محمّد اینکه جهودان را قُل إِن‌َّ المَوت‌َ الَّذِی تَفِرُّون‌َ مِنه‌ُ ...که آن مرگ.
(8). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، لسان العرب (ذیل سبب) آورده است: و من هاب اسباب المنیّة یلقها || و لو رام اسباب السّماء بسلّم

صفحه : 198
ثُم‌َّ تُرَدُّون‌َ إِلی عالِم‌ِ الغَیب‌ِ وَ الشَّهادَةِ، پس شما را با خدای برند که او دانای نهان و آشکار است تا خبر دهد شما را به آنچه کرده باشید و جزا دهد شما را به آن [و پاداش یابید]«1».
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِذا نُودِی‌َ لِلصَّلاةِ مِن یَوم‌ِ الجُمُعَةِ، آنگه خطاب کرد با مؤمنان گفت: ای گرویدگان به خدای و رسول، چون ندا کنند [شما را]«2» برای نماز، [یعنی چون بانگ نماز کنند]«3». گفتند: [مراد]«4» بانگ نماز است که امام بدان بر منبر شود«5»، بیانش خبر سائب بن یزید است که گفت: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- را یک مؤذّن بود و آن بلال بود، بر در مسجد بانگ نماز بکردی چون رسول بر منبر شدی، و چون فرود آمدی قامت بگفتی. [و نیز]«6» گفت: در عهد ابو بکر [و عمر خطّاب]«7» هم چنین بودی، و«8» در عهد عثمان مردمان بسیار شدند و خانه‌ها«9» از مسجد دور شد«10» بفرمود تا روز آدینه بانگ نمازی دیگر بیفزودند«11»، بانگ نماز اوّل بر بام سرایی که عثمان را بود به بازار- که آن را «زورا» گفتندی- و چون او بر منبر بنشستی بانگ نماز دوم [باز]«12» بگفتندی.
مِن یَوم‌ِ الجُمُعَةِ، شاید که «من» تبیین را باشد و شاید که تبعیض را بود، و تقدیر آن که وقت صلاة الجمعة، و آن بعضی از روز باشد. و گفتند: «من» به معنی «فی» است، أی فی یوم الجمعة، و مثله قوله: ما ذا خَلَقُوا مِن‌َ الأَرض‌ِ«13»، أی فی الارض، و جمله قرّاء «جمعه» خواندند به دو ضمّه، و أعمش به سکون «میم»
-----------------------------------
(6- 4- 3- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: بر منبر باشد.
(7). اساس: ندارد، با توجّه به کا افزوده شد.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: امّا.
(9). اساس: خانها/ خانه‌ها.
(10). آد، گا: دور بود. [.....]
(11). کا، گا: در افزودند.
(12). اساس: ندارد، با توجّه به آد، کا افزوده شد.
(13). سوره فاطر (35) آیه 40.

صفحه : 199
خواند، و هر دو لغت است و جمعها جمع و جمعات.
ابو عبیده و فرّاء گفتند: قرآن بتثقیل آمد و سکون مقیس‌تر است در کلام عرب، کطرف و طرفه«1»، و غرف و غرفة«2»، و فرّاء گفت: بغیر او لغتی دیگر هست، و هی جمعة کهمزة، و اینکه لغت بنی عقیل است. و گفتند: اینکه لغت پیغمبر است.
و خلاف کردند در آن که اینکه روز را چرا جمعه خواندند. قولی آن است که روایت کردند از سلمان که او فت: برای آن جمعه«3» خواندند اینکه روز را که خدای تعالی در اینکه روز جمع کرد میان آدم و حوّا، و یک روایت او«4» برای آن که: خدای تعالی آفریدن چیزها در اینکه روز تمام کرد، پس مخلوقات در وجود مجتمع شدند«5» در آن روز، و گفتند: برای آن که جماعات در آن روز مجتمع«6» شوند برای نماز، و گفتند: اوّل کس که اینکه روز را جمعه خواند کعب بن لؤی‌ّ بود. ابو سلمه گفت: اوّل کس که «امّا بعد» گفت و آدینه را جمعه خواند کعب بن لؤی بود. و در جاهلیّت اینکه روز را عروبه گفتندی، و هر روزی را که در هفته نامی دیگر بود خلاف اینکه نام که امروز هست، و شاعر جمع کرده آن را در دو بیت:

أؤمّل ان اعیش و ان‌ّ یومی لأوّل او لاهون او جبار

او التّالی دبار فان أفته«7» لمؤنس او عروبة او شیار«8»
-----------------------------------
(1). کا، گا: کطرفة و طرف.
(2). کا، گا: و غرفة و غرف.
(6- 3). اساس: جمع، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: و روایتی دیگر هم از او گفت.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها شد.
(7). اساس و دیگر نسخه بدلها: أفتونی (!)، با توجّه به مآخذ شعری تصحیح شد.
(8). ضبط بیت در لسان العرب (ذیل دبر) چنین است: ارجّی أن أعیش، و ان‌ّ یومی || باوّل او بأهون او جبار أو التّالی دبار، فان أفته || فمؤنس أو عروبة أو شیار

صفحه : 200
و گفتند: اوّل کس که اینکه روز را جمعه خواند«1» انصاریان بودند. إبن سیرین گفت: پیش از هجرت رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- جماعتی اندک که بودند از مسلمانان، با یکدیگر گفتند که: جهودان را روزی هست که در او مجتمع می‌شوند و ترسایان را روزی هست«2»، ما نیز روزی اختیار کنیم که در آن [روز]«3» عبادت بیفزاییم و شکر خدای کنیم روا«4» باشد، آنگه گفتند: جهودان را شنبه باشد و یک شنبه ترسایان را، ما«5» «عروبه» اختیار کنیم«6» و عروبه نام آدینه باشد در جاهلیّت. [پس]«7» مجتمع شدند به سرای اسعد بن زراره، او نماز کرد با ایشان دو رکعت و برای ایشان گوسفندی بکشت. ایشان بیامدند و شبانگاه از آن بخوردند و کفایت بود ایشان را از اندکی که بودند. پس برای اجتماع خود در اینکه روز اینکه روز را جمعه خواندند، خدای تعالی پس از آن اینکه آیت فرستاد. گفتند«8»:
و اوّل جمعه بود که در اسلام کردند.
و اوّل جمعه که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- کرد با اصحابش، اهل سیر و تواریخ گفتند: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- به قبا فرود آمد در آن وقت که هجرت کرد، و آن روزی بود دوازده روز گذشته از ربیع الاوّل، چاشتگاه به قبا فرود آمد تا به آدینه مقام کرد و آن جا شکل مسجدی بنا کرد. از آنجا آدینه برگرفت و روی به مدینه نهاد، به بنی سالم بن عوف رسید وقت نماز«9» در آمد در آن جا فرمود [39- پ]
تا شکل مسجدی کردند و آن جا خطبه کرد
-----------------------------------
(1). اساس: خواندند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها اگر.
(7- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). اساس: روزان، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: اگر ما.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها روا باشد.
(8). اساس: گفت: با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: نماز پیشین.

صفحه : 201
و نماز آدینه کرد، و آن اوّل خطبه بود که به مدینه کرد.
بدان که نماز آدینه واجب است به شرایطی«1»، و از شرایط او آن است که امامی عادل باشد یا کسی از جهت او بنزدیک ما چون قاضی و امیری، و بی امر امام درست نباشد. و مذهب ابو حنیفه و أوزاعی همچنین است، و محمّد بن الحسن گفت: اگر امام بیمار شود یا به سفر شود یا بمیرد، رعیّت را باشد که امامی را تقدیم کند تا نماز آدینه کند با ایشان.
شافعی گفت: از شرط نماز آدینه وجود«2» امام نیست، و نه امر او، چون جماعتی حاضر شوند و نماز آدینه به جای آرند درست باشد، و اینکه مذهب مالک و احمد است.
و از شرایط وجوب او دیگر حضور هفت کس است [ یا بیشتر]«3»، چه اگر پنج [کس]«4» باشند فریضه نبود، سنّت باشد. و شافعی گفت: چهل مرد باید تا حاضر باشند، و اینکه قول احمد و اسحاق است. و مذهب ابو حنیفه و ثوری آن است که: به چهار کس منعقد است، سه کس باشند«5» و چهارم امام. و لیث و ابو یوسف گفتند: به سه کس که دو مأموم باشند و سوم«6» امام منعقد شود، برای آن که سه اقل‌ّ جمع است.
حسن بن صالح بن حی‌ّ گفت: به دو کس منعقد شود چون نماز جماعت.
و مالک را در عدد مذهبی نیست. نماز آدینه واجب است بر اهل شهرها و اهل دیهها چون شرایط وجوب حاصل باشد، و شافعی همچنین گفت و اینکه قول عمر است و عبد اللّه عبّاس، و در«7» فقها مالک و احمد و اسحاق. و ابو حنیفه
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: به چند شرط.
(2). اساس: وجوب، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). آد، کا، گا: سه مأموم.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: و یکی.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: از.

صفحه : 202
گفت: بر اهل سواد نماز جمعه واجب نیست، و ابو یوسف گفت: شهر آن باشد که در او بازار باشد و قاضی بود که [در او]«1» حقوق ستاند، و والی که حدود راند.
و از شرایط وجوب او«2» دیگر آن است که از خانه آن کس تا به مسجد آدینه [دو فرسنگ باشد یا کمتر، چون چنین بود نماز آدینه بر او واجب باشد.
و اگر بیش از]«3» دو فرسنگ بود واجب نباشد بر او حاضر آمدن. و مذهب ابو حنیفه آن است که هر که«4» خارج دروازه شهر باشد، بر او واجب نبود حاضر آمدن. محمّد بن الحسن گفت ابو حنیفه را گفتم: بر اهل زبارا«5» واجب هست نماز جمعه! گفت: نه، زبارا«6» دهی هست به قرب کوفه میان او و شهر خندقی است.
شافعی گفت: اگر آن جا باشند که«7» آواز مؤذّن بشنوند«8» واجب است ایشان را«9» حاضر آمدن به شرط آن که مؤذّن بلند آواز باشد و روز باد«10» نباشد و بانگها ساکن باشد و مرد کر نباشد، آواز منادی«11» بشنود واجب باشد بر او حاضر آمدن و الّا واجب نباشد، اگر حاضر آیند از دورتر«12» تبرّع کرده باشند، و اینکه مذهب احمد است. و اوزاعی گفت: اگر جایی باشد که بیایند و نماز بگزارند«13» و شب با خانه رسند واجب باشد که حاضر آیند، و اگر دورتر باشند واجب نباشد.
-----------------------------------
(3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها یکی.
(4). اساس: چه، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6- 5). اساس: زبان را، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: اگر جایی باشد که.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: شنود.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: واجب است بر او.
(10). کا: روی به باد.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: و آواز مؤذّن.
(12). آد و دیگر نسخه بدلها: دور.
(13). اساس و همه نسخه بدلها: بگذارند/ بگزارند.

صفحه : 203
عطا گفت: اگر بر ده میل باشند واجب باشد که حاضر آیند، و اگر بیشتر باشند واجب نبود. زهری‌ّ گفت: اگر بر شش میل باشند واجب باشد که حاضر آیند، و اگر بیشتر باشد واجب نباشد، و اینکه«1» مذهب ماست. ربیعه گفت: اگر بر چهار میل باشند واجب بود، و اگر بیشتر بود نه. لیث و مالک گفتند: اگر بر سه میل باشند حاضر آیند واجب باشد، اگر مسافت بیشتر باشد واجب نباشد.
و وجوب نماز آدینه ساقط شود از نه کس: پیری پیر، و طفلی کوچک، و از زنان و کودکان و بندگان و از مسافران، و از نابینا و لنگ و بیمار، و آن که از خانه او تا به جامع دو فرسنگ [بیشتر]«2» باشد، جز آن که اینان را همه بر جای خود نماز پیشین چهار رکعت لازم باشد ایشان را جز طفل را که بر او تکلیف نیست. و مذهب شافعی آن است که از پنج کس بیوفتد: زنان و کودکان و بندگان و بیماران و مسافران، و بنزدیک ابو حنیفه از اهل سواد بیوفتد. در یک شهر دو جای نماز آدینه نشاید کردن بنزدیک ما و شافعی. و«3» محمّد بن الحسن گفت: روا باشد، و ابو یوسف گفت: آنگه روا باشد که شهر بر دو جانب باشد، و به هر جانبی مسجدی و امامی باشد [40- ر]
و بنزدیک ما میان دو جامع باید تا سه میل باشد که یک فرسنگ بود یا بیشتر. و بنزدیک ما مستحب آن است که سنّت نماز آدینه از پیش«4» فریضه بگزارند«5» جمله، و آن بیست رکعت است، و چهار رکعت زیاده بر سنّت دیگر روزها.
و از حضرت امام رضا- علیه التّحیّة و الثّناء«6»- روایت کردند که: چون
-----------------------------------
(1). آد، گا مانند.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: امّا.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها از.
(5). اساس و همه نسخه بدلها: بگذارند/ بگزارند.
(6). آد، گا: از امام رضا- علیه السّلام، کا: از رضا- علیه السّلام.

صفحه : 204
آفتاب بر آید شش رکعت کند«1»، و چون آفتاب گسترده شود شش رکعت دیگر کند، و چون نزدیک زوال شود شش رکعت دیگر کند، و چون زوال بنزدیک شود دو رکعت زوال کند، و چون زوال بباشد فریضه کند. و [به]«2» مذهب فقها نوافل هم چندان است که هر روز باشد، و از جملة سنّتهای مؤکّد«3» روز آدینه غسل است، و جمله فقها هم اینکه گفتند. و حسن بصری گفت: واجب است، و وقت او آنگه باشد که صبح بر آید تا به وقت زوال آفتاب، و اگر پیش از صبح غسل کند مجزی نباشد از غسل«4» آدینه، الّا آن که ترسد که متمکّن«5» نباشد از غسل در روز آدینه. و جمله فقها را مذهب اینکه است، مگر اوزاعی که«6» او گفت: پیش از صبح روا باشد همه کس را، و بنزدیک ما تقدیم شاید کردن به یک روز عند ضرورت.
و قراءت در رکعت اوّل «الحمد» خواند و «سورة الجمعة»، و در رکعت دوم «الحمد» خواند و «سورة المنافقین» مستحب اینکه است، و مذهب شافعی هم چنین است. و مذهب ابو حنیفه آن است که: هر چه خواهد بخواند، و مالک گفت: در اوّل رکعت «الحمد» خواند و «سورة الجمعة» و در دوم «الحمد» خواند و «سورة الغاشیه».
خطبه شرط است در صحّت نماز روز آدینه، و اینکه قول سعید جبیر است و مذهب اوزاعی و ثوری و ابو حنیفه و اصحاب او و شافعی، و حسن بصری گفت: بی خطبه درست باشد، [امّا]«7» بر امام آن است که خطبه بر پای خواند الّا که معذور باشد و شافعی همین«8» گفت. و ابو حنیفه گفت: اولیتر آن است که قائم
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: بگزارد. [.....]
(7- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد، گا: مؤکّده.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها روز.
(5). آد، گا: ممکن.
(6). آد، کا: را که.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: هم اینکه.

صفحه : 205
باشد«1»، اگر بنشیند بی عذرهم«2» روا باشد.
چون امام [خطبه می]«3» خواند، بر مستمعان سخن گفتن حرام باشد، چه آن دو خطبه به جای دو رکعت است در بعضی روایات، و شافعی و ابو یوسف همین«4» گفتند، و ابو حنیفه گفت«5»: سخن گفتن مباح است، چندانی که امام پدید آید سخن گفتن حرام باشد تا امام از خطبه و نماز فارغ شود. و چون در مسجد در آید و امام در خطبه باشد نشاید تا نماز کند و نه تحیّت مسجد، بل بنشیند و استماع [خطبه]«6» کند، و همچنین گفت ابو حنیفه و اصحابش، و مالک و لیث سعد و شافعی گفتند: تحیّت مسجد بکند و آنگه بنشیند و خطبه شنود، و اینکه مذهب حسن بصری و ثوری و اسحاق و احمد است.
و کمتر آنچه در خطبه باشد حمد و ثنای خدای باشد و صلوات بر محمّد و آل، و چیزی از قرآن بخواند سورتی«7» خفیف«8»، و وعظ و زجر کند مردمان را، آن چهار جنس است که کم از اینکه نشاید و زیادت«9» مستحب باشد، و قول شافعی هم اینکه است. و ابو حنیفه گفت: از خطبه یک کلمه کفایت باشد، اگر گوید «الحمد للّه» یا «اللّه اکبر»، یا «سبحان اللّه»، یا «لا اله الّا اللّه» کفایت باشد. ابو یوسف گفت و محمّد: چندانی باید که نام خطبه بر او افتد.
از شرط صحّت خطبه طهارت است و شافعی را در او دو قول است. در جدید چنین گفت«10»، و در قدیم [گفت]«11»: بی طهارت روا باشد، و اینکه مذهب
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: بر پای خواند امّا.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: اگر بنشیند هم بی عذر. (11- 6- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: هم اینکه.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: ابو حنیفه و محمّد گفتند.
(7). آد، کا، گا یا آیتی.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: سبک.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها بر اینکه. [.....]
(10). گا که ما گفتیم.

صفحه : 206
ابو حنیفه است. و بنزدیک ما در نماز شام و خفتن و بامداد و پیشین و دیگر، شب آدینه و روز آدینه سورة الجمعة خواندن مستحب است، و فقها اینکه تخصیص نکردند.
و شافعی گفت: مستحب آن است که در نماز بامداد و روز آدینه «الحمد» و «سورة لقمان» خواند، و در رکعت دوم «هل اتی» روا باشد که امام خطبه کند آنگه که آفتاب وقوف کند در قطب آسمان پیش از زوال چون زوالش بباشد«1» نماز فریضه کند. احمد حنبل گفت: اگر پیش از زوال بانگ نماز بکند و خطبه بخواند روا باشد، برای آن که اوّل وقت نزدیک او عند ارتفاع النّهار باشد. شافعی گفت:
خطبه نماز نشاید کردن الّا از پس زوال«2» اگر تقدیم کند روا نباشد«3». اگر بانگ نماز کند پیش«4» زوال، [و]«5» خطبه و نماز پس«6» زوال کند [40- پ]
نماز و خطبه درست باشد، به منزلت آن کس باشد که نماز آدینه کند بی بانگ نماز، و ابو حنیفه«7» اینکه گفت، و مالک گفت: خطبه پیش«8» زوال روا باشد، و نماز روا نباشد الّا پس«9» زوال«10».
چون امام بر منبر بنشیند، بر او نیست که سلام کند بر مردم، و اینکه مذهب ماست. و ابو حنیفه و مالک و شافعی گفتند: مستحب است او را که سلام کند، و بر امام نیست که در خطبه التفات کند با«11» دست راست و دست چپ، و شافعی هم اینکه گفت. و ابو حنیفه گفت: التفات مستحب است چنان که در بانگ نماز گفت«12». سخن گفتن مکروه است خطیب را و مردمان را [و]«13» حرام نیست.
-----------------------------------
(1). اساس: نباشد، با توجّه به کا تصحیح شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: پس از.
(3). آد، کا، گا امّا. (9- 8- 6- 4). آد و دیگر نسخه بدلها از.
(13- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها هم.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها و.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: از.
(12). آد، گا: و.

صفحه : 207
و شافعی را در او دو قول است: یکی چنان که ما گفتیم و اینکه قول جدید است. و قولی دیگر در قدیم آن است که حرام باشد، و آن مذهب ابو حنیفه است و اصحابش و مالک و احمد و اسحاق و اوزاعی.
امام نماز آدینه شاید تا«1» بنده باشد چون به شرایط امامت نماز باشد، و اگر چه نماز آدینه بر او واجب نبود، امّا چون صالح باشد اینکه کار را و اینکه تکلّف بکند روا باشد، و ابو حنیفه و شافعی همین گفتند، و مالک گفت: روا نباشد. امام نشاید تا فاسق باشد [ابو حنیفه و بیشتر فقها هم اینکه گفتند. شافعی گفت: روا باشد، امّا]«2» کودک نابالغ به او نماز آدینه منعقد نشود، و شافعی را در او دو قول است، و [در اینکه باب]«3» مسائل بسیار است- و اینکه«4» قدر کفایت است«5».
فَاسعَوا إِلی ذِکرِ اللّه‌ِ، مفسّران خلاف کردند بعضی گفتند: مراد به «سعی» نه تاختن است، بل مراد تشاغل و رفتن است و کارها رها کردن، چه اگر وقت باشد و تأنّی«6» رود به سکینه و وقار اولیتر بود، جز آن است که اینکه بر اطلاق نتوان گفت«7»، برای آن که خدای تعالی آن [امر]«8» به ندای منادی باز بست، و ندای منادی بر دو ضرب باشد: امّا پیش از وقت بود اعلام را، و امّا در وقت نماز بود حضور را. و چون ندای دوم باشد یا خود منادی یک بار ندا کند. و اعلام به بانگ نماز در وقت جلوس امام بر منبر آن کس که آن ندا شنود واجب است او را تاختن«9» [کردن]«10» تا نماز از او فوت نشود، یا مستحب است تا خطبه از او
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: که. (10- 8- 3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: اینکه جا بر اینکه.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: کفایت کرده شد. [.....]
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: به تأنّی.
(7). اساس: گفتند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). اساس: تأخیر، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 208
فوت نشود. و چون داند که [بدون]«1» تاختن«2» به نماز رسد، بر او واجب نیست تاختن«3» کردن و جماعتی [بسیار از]«4» مفسّران اینکه سعی را بر مضی‌ّ و رفتن تفسیر دادند.
زهری روایت کرد از سالم [از]«5» پدرش [که]«6» گفت: همیشه از عمر«7» چنین شنیدم که: فامضوا الی ذکر اللّه، و اینکه قراءت اوست. و اعمش گفت از ابراهیم که: عبد اللّه مسعود هم چنین خواند، و حسن گفت: آن نه سعی به قدم«8» است«9»، آن به نیّت«10» و عمل است و به خشوع و خضوع. و قتاده همین تفسیر کرد، گفت:
بالقلب لا بالعدو. شافعی گفت: اینکه«11» سعی اینکه«12» جا عمل است، یعنی کار بندید، [ألا تری]«13» الی قوله: وَ أَن لَیس‌َ لِلإِنسان‌ِ إِلّا ما سَعی«14»، أی ما عمل. و قوله:
إِن‌َّ سَعیَکُم لَشَتّی«15»، أی عملکم، و قوله: وَ إِذا تَوَلّی سَعی فِی الأَرض‌ِ لِیُفسِدَ فِیها«16»، و قال زهیر:

سعی بعد هم قوم لکی یدرکوهم فلم یدرکوهم لم یلاموا و لم یألوا«17»
قوله: إِلی ذِکرِ اللّه‌ِ، سعید بن المسیّب گفت: یعنی الی سماع الخطبة، بشتابید به سماع خطبه که در او ذکر خدای باشد، و قیل: [الی]«18» موعظة الامام، و قیل: الی الصّلوة، و حمل کردن بر عموم اولیتر باشد. وَ ذَرُوا البَیع‌َ، و بیع رها کنید،
-----------------------------------
(18- 13- 6- 5- 4- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3- 2). اساس: تأخیر، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). اساس: عم.
(8). آد، گا: اینکه نه سعی تقدیم، کا: اینکه سعی تقدیم است.
(9). آد به عمل، گا و عمل.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها: بل تقدیم نیّت.
(11). آد، گا: ندارد.
(12). اساس: آن، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(14). سوره نجم (53) آیه 39.
(15). سوره لیل (92) آیه 4.
(16). سوره بقره (2) آیه 205. [.....]
(17). اساس: یسألوا، با توجّه به کا تصحیح شد.

صفحه : 209
و معنی آن است که بیع و شراء رها کنید، جز که در بیع هر دو معنی هست، و منه
قوله- علیه السّلام: البیّعان بالخیار ما لم یتفرّقا.
مراد به بیّعان بایع و مشتری است، و قال الاخطل:

و باع بنیه بعضهم بخسارة و بعت لذبیان العلاء بمالکا
مراد به بیع دوم شراء است«1». و خلاف کردند در وقت تحریم بیع.
بنزدیک ما آن وقت باشد که امام بر منبر بنشیند پس از بانگ نماز دوم [و پیش از آن]«2» مکروه باشد. مذهب شافعی و عمر عبد العزیز و عطا و زهری هم چنین است. ربیعه و مالک و احمد گفتند: چون آفتاب به زوال رسید [بیع حرام باشد]«3»، اگر امام بر منبر بنشیند و اگر نه. اگر بیع کند در وقت آن که بیع منهی است در او، بیع درست نباشد بنزدیک ما و ربیعه و مالک و احمد هم اینکه گفتند، و ابو حنیفه و شافعی و عبید اللّه«4» بن الحسین [العنبری‌ّ]«5» گفتند: بیع درست باشد آنان را که نماز آدینه بر ایشان واجب نیست [41- ر]
و شافعی را مذهب اینکه است، و مالک گفت: حکم بنده در اینکه باب حکم آزاد است در آن که بیع آن نیز درست نباشد.
در«6» نماز آدینه دو قنوت مستحب است: یکی در رکعت اوّل پیش از رکوع، دوم«7» در رکعت دوم پس از رکوع و جمله فقها در اینکه خلاف کردند. ذلِکُم خَیرٌ لَکُم، یعنی حضور شما به مسجد جامع برای سماع خطبه و گذاردن«8» نماز شما را بهتر باشد اگر دانید.
-----------------------------------
(1). آد، گا: علما.
(3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد، گا افزوده شد.
(4). اساس: عبد اللّه، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: و بنزدیک ما در.
(7). آد، گا: دویم.
(8). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها با همین املاء.

صفحه : 210
امّا فضل روز آدینه«1» ثواب او و ثواب حضور به مسجد جامع برای نماز آدینه در او اخبار بسیار آمد: منها
قوله- علیه السّلام: الجمعة حج‌ّ المساکین
، گفت:
نماز آدینه حج‌ّ درویشان است. و جابر عبد اللّه انصاری روایت کرد که هر که او سه نماز آدینه رها کند بی ضرورتی، خدای تعالی مهر بر دل او نهد و اینکه را معنی خذلان [بود]«2». کعب بن مالک روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: باز ایستند«3» اینکه قوم که ندای آدینه می‌شنوند و به نماز نمی‌آیند تا خدای تعالی با ایشان چند کار«4» بکند: إمّا مهر نهد بر دل ایشان یا «5» از غافلان بنویسد ایشان را یا از جمله اهل دوزخ کند ایشان را.
و جابر عبد اللّه انصاری روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم«6»- روزی از روزهای آدینه بر منبر گفت: بدانید که خدای تعالی نماز آدینه بر شما واجب کرد، فریضه مکتوب در اینکه سال در اینکه ماه در اینکه روز در اینکه مقام در اینکه ساعت«7»، هر که رها کند در«8» حیات من و از پس وفات من به امامی«9» عادل.
فلا جمع اللّه شمله،
خدای شمل او جمع مکناد و برکت مکناد بر او و او را حج‌ّ مقبول نباشد و روزه مقبول نکند و هر که«10» توبه کند خدای تعالی توبه‌اش بپذیرد«11». و عبد اللّه مسعود گفت رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت:
همّت کردم که مردی را بدارم تا نماز آدینه کند و من نگاه کنم«12» تا کیست که حاضر نمی‌آید بفرمایم تا خانه‌ها بر ایشان بسوزند«13».
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: جمعه.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به معنی از آد افزوده شد.
(3). آد، کا، گا: باز ایستید تا.
(4). آد، کا، گا: چه کار.
(5). آد، کا، گا: و امّا.
(6). اساس گفت، با توجّه به آد و معنی جمله حذف شد. [.....]
(7). آد، کا، گا: در اینکه ساعت در اینکه مقام.
(8). آد، کا، گا ایّام.
(9). آد، کا، گا: با امامی.
(10). آد، کا، گا: و نه روزه، و اگر.
(11). اساس و دیگر نسخه بدلها: نپذیرد، با توجّه به مآخذ معتبر خبری تصحیح شد.
(12). آد، کا، گا: بنگرم.
(13). آد، کا، گا: بسوزانند.

صفحه : 211
سلمان فارسی روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت:
هر که او روز آدینه غسل کند و خویش را پاکیزه کند و طیبی که دارد بر خود کند و به نماز آدینه حاضر شود و چون امام حاضر آید گوش به او کند آنچه از میان اینکه آدینه تا آن آدینه کرده‌اند«1» بیامرزند او را. عمران بن حصین روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که هر که او غسل روز آدینه بکند و چند ساعت به مسجد جامع شود گناهان او مکفّر کنند. آنگه [که]«2» راه مسجد جامع برگیرد و به هر گامی که بردارد«3» بیست ساله عمل بنویسند او را«4». چون از نماز آدینه فارغ شود جواز دهند او را به دویست ساله عمل.
ابو هریره روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: هر که غسل آدینه بکند و چند ساعت [مانده به نماز]«5» به مسجد جامع شود، همچنان باشد که شتری«6» قربان کرده. و هر که به ساعت دوم رود همچنان باشد که گاوی قربان کرده و هر که به ساعت سیوم رود همچنان باشد که گوسفندی قربان کرده و هر که به ساعت چهارم رود همچنان باشد که تقرّب کرده به خایه«7». چون امام بیرون آید و خطبه خواند فرشتگان حاضر آیند و سماع خطبه کنند.
انس مالک روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت:
شب معراج که مرا به آسمان بردند در زیر عرش هفتاد شهرستان دیدم هر
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: کرده باشد.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به آد، افزوده شد.
(3). آد، کا، گا: که برود.
(4). آد، کا، گا: عمل برای او بنویسند.
(5). اساس: ندارد، از آد، گا افزوده شد.
(6). آد، کا، گا: اشتری.
(7). اساس: خانه، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد، آد، کا، گا: و هر که به چهار ساعت رود چنان بود که گاوی قربان کرده و هر که به سه ساعت مانده رود چنان باشد که گوسفندی قربان کرده و هر که به دو ساعت رود، چنان باشد که مرغی قربان کرده و هر که به ساعتی مانده رود، چنان باشد که خایه مرغی قربان کرده. [.....]

صفحه : 212
شهرستانی چندانی که اینکه دنیای شما پر باز کرده از«1» فرشتگان، خدای را تسبیح و تهلیل [می‌کردند و در تسبیح]«2» می‌گفتند که: بار خدایا بیامرز آنان را که به نماز آدینه حاضر آیند، بار خدایا بیامرز آنان را که غسل آدینه کنند.
امّا فضل روز آدینه: ابو هریره روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که گفت: بهتر روزی که در او آفتاب برآید روز آدینه است. خدای تعالی آدم را روز آدینه [آفرید و آدینه]«3» به زمین فرستاد، و روز آدینه وفات آمد او را«4»، و روز آدینه قیامت باشد، و هیچ جانور نباشد و الّا خدای را تسبیح کند روز آدینه از آنگه که آفتاب برآید«5» ترس قیامت«6» را الّا جن‌ّ و انس، و در او ساعتی هست که هیچ مؤمن را اتّفاق نیفتد دعایی در آن ساعت«7» الّا اجابت یابد«8». و در او«9» دو روایت آمده است. یک روایت آن که [41- پ]
چون امام از خطبه فارغ شود و مؤذّنان قامت می‌گویند و [مردم]«10» صفها راست می‌کنند. و یک روایت آن که آن ساعت آخر روز است چنان که نیم ساعت مانده باشد به سقوط قرص«11» [آفتاب]«12» و گفتند: چون قرص [آفتاب]«13» یک نیمه فرو شده باشد.
انس مالک روایت کرد که: یک روز رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بیگاه بیرون آمد«14». چون بیرون آمد، صحابه گفتند: یا رسول اللّه امروز دیرتر بیرون آمدید«15». حضرت فرمود«16» که: جبرئیل پیش من بود بر«17» صورت زنی با جمال
-----------------------------------
(1). آد: پر از. (13- 12- 10- 3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آد، کا، گا: و روز آدینه با پیش خدا شد.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: بر می‌آید.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: خدای.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: نیفتد که در آن ساعت دعا کند و.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها، آید او را.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: و در آن ساعت.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: به غروب قرصه.
(14). آد و دیگر نسخه بدلها: دیر بیرون می‌آمد.
(15). آد و دیگر نسخه بدلها: دیر بیرون آمدی.
(16). آد و دیگر نسخه بدلها: گفت.
(17). آد، گا: در.

صفحه : 213
سفید«1» روی و خالی سیاه بر روی، گفت: اینکه هیأت روز آدینه است، و آن روزی است که تو را و امّت تو را در آن خیر بسیار است. و جهودان و ترسایان خواستند که«2» اینکه روز ایشان را باشد، ندادند ایشان را. گفتم: اینکه نقطه سیاه چیست بر او!
گفت: اینکه ساعت اجابت است که«3» دعایی که در اینکه وقت افتد به اجابت مقرون شود، و اگر اینکه حاجت روا نشود در دنیا ذخیره کنند آن را برای او در روز قیامت، و مکاره از او بگردانند. اینکه روز بهترین روزهاست بنزدیک خدای، و اهل بهشت او را «روز مزید» خوانند.
گفتم: یا رسول اللّه، «روز مزید» چه باشد! گفت: در بهشت وادیی است فراخ، خاک او از مشک سفید«4». چون روز قیامت باشد، [خدای تعالی]«5» بفرماید تا کرسی از زر بنهند آن جا، و پیغمبران خدای بیایند و بر آن کرسی بنشینند، و صدّیقان و شهیدان و مؤمنان پیرامن ایشان بنشینند. خدای تعالی گوید بندگان را که«6»: حاجتی که دارید بخواهید. گویند: بار خدایا، رضای تو [می]«7» خواهیم.
راضی شدم از شما، دیگر حاجتی خواهید! هر کس آرزوی خود بخواهد، خدای تعالی بدهد ایشان را [هر چه خواهند أضعافا مضاعفة. آنگه بدهد ایشان را]«8» آنچه هیچ چشم ندیده باشد و هیچ گوش نشنیده باشد، و بر دل هیچ آدمی نگذشته باشد.
آنگه خدای تعالی گوید: نه وعده شما انجاز کردم و نعمت بر شما تمام کردم؟ و اینکه محل‌ّ کرامت من است. آنگه هر کس با غرفه خود شود تا دیگر روز آدینه هم آن جا حاضر شوند. من گفتم: یا جبرئیل، غرفه‌های ایشان از چه باشد!
-----------------------------------
(1). آد، کا: سپید. [.....]
(2). آد، کا، گا: ترسایان را آرزو بود که.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها هر.
(4). کا: سپید. (8- 7- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: گوید بندگان من.

صفحه : 214
گفت: از لؤلؤی سفید«1» و از یاقوت سرخ و زمرّد سبز، درها بر او گشاده و جویها در او روان [کرده]«2» و هر کس با جفت خود حاضر.
انس مالک روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که گفت:
شب آدینه و روز آدینه بیست و چهار ساعت است، در هر ساعتی خدای را سیصد هزار آزاد کرده باشد از آتش دوزخ. و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: خدای تعالی را درّی است مجوّف در بهشت که هیچ پیغمبر مرسل و هیچ فرشته مقرّب دیده نیست«3»، چون روز آدینه باشد، خدای تعالی گوید: سخن گوی. او گوید:
قد افلح المؤمنون من امة محمّد المعتکفون علی ذکر اللّه المؤدّون فرایضه
«4». [آنگه]«5» رشته را [بفرستد به گور من تا گوید: بشارت باد تو را که خدای تعالی را در روز آدینه]«6» سه نظر باشد به امّت تو، در هر نظری شصت«7» هزار گناهکار را بیامرزد.
عبد اللّه عبّاس گفت: چون روز آدینه باشد، خدای [تعالی]«8» بفرماید تا منبری بر در بیت المعمور بنهند و فرشتگان کروبی‌ّ حاضر آیند و جبرئیل بانگ نماز کند، و میکائیل امامت نماز کند و فرشتگان در قفای او نماز کنند.
چون فارغ شوند، جبرئیل گوید: بار خدایا ثواب اینکه بانگ نماز به مؤذّنان امّت محمّد دادم، و میکائیل گوید: ثواب اینکه امامت به امامان امّت محمّد دادم«9».
فرشتگان گویند: ثواب اینکه نماز به نمازکنندگان امّت محمّد دادیم. حق تعالی
-----------------------------------
(1). آد، و دیگر نسخه بدلها: سپید.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به آد، کا افزوده شد.
(3). آد، گا: ندیده است.
(4). اساس: من امّة محمّد که بر ذکر او معتکف باشند و فرایض او گذارند، متن با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8- 6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: شش.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها و.

صفحه : 215
گوید: بر من سخاوت می‌کنید و من اولیترم به جود و کرم، گواه کردم شما را که گناهکاران امّت محمّد را بیامرزیدم آنگه پراگنده شوند تا به آدینه دیگر.
أبو ذرّ غفاری‌ّ روایت کند که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت که: چون روز آدینه باشد، خدای تعالی فرشتگانی«1» بفرستد با قلمهای زر و کاغذهای سیم، بیایند و بر در مسجدها بایستند و نام آنان که به مسجد آدینه می‌آیند«2» می‌نویسند«3».
چون هفتاد مرد را [نام]«4» بنویسند، گویند: اینان به عدد آن هفتاد کس‌اند که موسی [ایشان را]«5» بر گزید از امّت خود. آنگه فرشتگان در میان آن صفها شوند و تفقّد [می]«6» کنند آنان را که حاضر نباشند، گویند: فلان کجاست! گویند:
بیمار است. گویند: [بار]«7» خدایا شفایش ده که او نماز آدینه به پای دارد. [و گویند]«8»: فلان [دیگر]«9» کجاست! گویند: به سفر است [42- ر]. فرشتگان گویند: [بار]«10» خدایا به سلامتش باز رسان که صاحب جمعه است. [گویند]«11»:
فلان کجاست! گویند: بمرد. گویند: [بار]«12» خدایا بیامرز او را که نماز آدینه [نیکو]«13» به پای داشتی.
انس مالک روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت:
خدای تعالی فرشتگان را فرماید تا شب آدینه درهای آسمان را بگشایند، خدای تعالی اطّلاع کند به مؤمنان اهل زمین بهری در نماز باشند و بهری خفته، گوید:
من جزا دهم هر کس«14» را در خور عمل [خود]«15»، نمازکنان را«16» و خفتگان را.
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: فرشتگان را.
(2). اساس: اند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(3). اساس در قول فالاوّل، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (15- 13- 12- 11- 10- 9- 8- 7- 6- 5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(14). آد و دیگر نسخه بدلها: یکی.
(16). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد.

صفحه : 216
چون آخر شب باشد، یک بار دیگر اطّلاع کند، همچنان یابد ایشان را، گوید:
از شأن من بخل نیست، من ایستادگان را بیامرزیدم و خفتگان را به ایشان بخشیدم.
عبد اللّه عبّاس گفت: در بهشت حوری است نام او «لعبت»، فضل او در حسن بر دیگران چندان است که فضل ماه بر«1» ستارگان. چون روز آدینه باشد، حور عین«2» فرود آیند«3» و بر«4» کرسی [های]«5» درّ و جواهر بنشینند و تسبیح و تهلیل می‌کنند تا آنگه که مردم از نماز دیگر فارغ شوند. و نوری از زیر عرش پدید آید، گویند: ای رضوان اینکه چه نور است! گوید: اینکه لعبت است، او«6» می‌آید و هفتاد حور«7» بر راست حلّی او«8» برگرفته، و هفتاد حور از چپ حلل او«9» برگرفته، و هفتاد در پیش او مجمرها«10» بر دست عود می‌سوزند، و هفتاد از پس او می‌آیند گیسوهای او بر دست گرفته. بیاید، او«11» بر سریری بنشیند«12»، و آن سریری باشد از نور و آواز بردارد به تسبیح و تهلیل تا نماز دیگر.
و چون نماز دیگر بکند، بر خیزد و جامه از ساق بر اندازد«13»، و آن حوریان گویند: جامه به ساق فرو کن که اگر اهل دنیا بر [حسن]«14» تو مطّلع شوند همه از شوق بمیرند. آنگه گویند: ما را بگوی تا تو که رایی«15» گوید: من آن بنده‌ای را که اوّل کس بود که در مسجد شود روز آدینه و آخر او بیرون آید. و چون به خانه آید،
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: بر دیگر.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: حور العین.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: فرو آیند.
(4). اساس: در، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(14- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: که.
(7). اساس و دیگر نسخه بدلها: حوری.
(8). کا: بر راست او حلی‌ّ.
(9). آد: و هفتاد بر چپ او حله برگرفته.
(10). کا برگرفته. [.....]
(11). کا: بیایند و.
(12). آد، کا: بنشینند.
(13). آد و دیگر نسخه بدلها: برگیرد.
(15). اساس همه نسخه بدلها: کرایی/ که رایی.

صفحه : 217
عادت او اینکه باشد که دیگر آدینه همچنین کند.
و در حکایت گفتند«1»: مردی بود عادت داشت که به مسجد جامع حاضر شدی با جماعت«2» دوستان«3» جای معیّن نماز کردندی. یک دو نوبت حاضر نیامد.
یکی از آن دوستان اینکه بیتها بنوشت«4» و با او فرستاد:

ترکت المسجد الجامع و التّرک له ریبة فلا نافلة تأتی و لا تشهد مکتوبة

و اخبارک تأتینا علی الاعلام مقلوبة و ان زدت من الغیبة زدناک من الغیبة
یکی«5» از جمله ابنای دنیا اینکه بیتها به ندیم خود نوشت روز آدینه:

الیوم یوم الجمعة یوم فراغ و دعة

و شملنا مفترق فهل تری ان تجمعه
آن مرد جواب بنوشت:

الیوم یوم الجمعة سبحان من قد رفعه

و الشّرب فیه خفّة فهل تری ان تدعه
و لاخر فیه«6»:

یوم جلی‌ّ اثره یوم علی‌ّ خبره

ساعاته مرجوّة جل‌ّ لعمری خطره

طوبی لمن وافقها یقضی و ربی و طره
فَإِذا قُضِیَت‌ِ الصَّلاةُ فَانتَشِرُوا فِی الأَرض‌ِ، اللّه«7» تعالی چون بیع پیش«8» نماز محظور کرد بقوله: وَ ذَرُوا البَیع‌َ، گفت: آن حجر«9» چندان است تا نماز
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: که در حکایت آورده‌اند.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: و با جمعی.
(3). آد در.
(4). کا: بر نوشت.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: دیگری.
(6). آد، گا: و قال الشّاعر الاخر.
(7). آد و همه نسخه بدلها: خدای.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها از
(9). آد: کلمه را به صورت «حظر» در حاشیه آورده است.

صفحه : 218
بکردن«1»، چون نماز گزارده«2» باشید، اگر خواهید در زمین پراگنده شوید. و اینکه لفظ اگر چه به صورت امر است«3»، مراد به او اباحت است، و مثله قوله: وَ إِذا حَلَلتُم فَاصطادُوا«4»، یعنی اگر خواهید. و بعضی فقها گفتند: امر از پس حظر اقتضای اباحت کند و اطلاق حظر، و اینکه مذهب بیشتر متکلّمان است در اصول الفقه با«5» آن که مذهب ایشان چنان است که: اگر حظر«6» مقدّم نباشد بر آن امر، آن امر«7» واجب [بود]«8»، و مذهب درست آن است که حکم امر چون از پس حظر آید، هم آن«9» حکم دارد که بی حظر باشد اگر مبتدأ بر وجوب بود یا بر ندب یا بر وقف، [پس آن حظر]«10» همان حکم دارد و تقدّم حظر را در تغییر حکم او اثر نیست، و دلیل بر صحّت اینکه مذهب آن است که امر دلیل آنچه کند برای امری کند که راجع به او بود، چون صیغه [او]«11» متغیّر نیست بعد الحظر باید تا حکم او متغیّر نباشد، خصوصا بنزدیک آنان که امر«12» امر گویند لصیغته و صورته«13».
دیگر آن که تحریم عقلی [از تحریم سمعی مؤکّدتر است، چون دانستیم که می‌شاید که از پس حظر عقلی]«14» آید و اقتضای وجوب کند، چرا نشاید که از پس حظر سمعی آید و اقتضای وجوب یا ندب کند. دیگر آن که بیشتر
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: تا نماز نکرده‌اید. [.....]
(2). اساس و همه نسخه بدلها: گذارده/ گزارده.
(3). آد، گا امّا.
(4). سوره مائده (5) آیه 2.
(5). اساس: به، با توجّه به کا و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). اساس: خطبه، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). اساس: امداد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (14- 11- 10- 8). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: همان.
(12). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (11/ 157) را.
(13). اساس: صورت، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 219
آنچه«1» در اینکه باب [42- پ]
هست آن است که با«2» اطلاق حظر کند و اطلاق حظر چنان که با اباحت باشد به وجوب و ندب هم باشد.
امّا آنچه گفتند: ما در قرآن چنین یافتیم وجدان را بی دلیل حکمی نباشد، آن نه به ظاهر ورود دانیم، به ادلّه دیگر دانیم. دیگر آن که«3» اینکه مسلّم نیست برای آن که خدای تعالی می‌گوید: وَ لا تَحلِقُوا رُؤُسَکُم حَتّی یَبلُغ‌َ الهَدی‌ُ مَحِلَّه‌ُ«4»، و حلق مباح نیست بل عادت است«5».
وَ ابتَغُوا مِن فَضل‌ِ اللّه‌ِ، و طلب کنید از فضل خدای تعالی یعنی روزی او، و گفتند: اینکه نه طلب دنیاست مراد سنّتی مرغّب است از عیادت بیماری و تشییع جنازه‌ای و زیارت برداری. حسن بصری گفت و سعید جبیر: مراد طلب علم است، و روایت کردند«6» از حضرت امام جعفر صادق- صلوات اللّه و سلامه علیه«7»- که او گفت:
و ابتغوا من فضل اللّه یوم السّبت.
وَ اذکُرُوا اللّه‌َ کَثِیراً، و ذکر خدای کنید بسیار. لَعَلَّکُم تُفلِحُون‌َ، تا همانا فلاح یابید.
وَ إِذا رَأَوا تِجارَةً- الایة. جابر عبد اللّه انصاری گفت: سبب نزول آیت آن بود که روزی از روزهای آدینه ما با رسول نماز [آدینه]«8» می‌کردیم، کاروانی در آمد و آواز طبل بر آمد. مردم همه نماز«9» ببریدند [و برفتند]«10» بهری به طلب بازرگانی و بهری به نظاره لهو و آواز طبل تا با رسول
-----------------------------------
(1). آد، و دیگر نسخه بدلها: آن که.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: اقتضای.
(3). اساس: آنچه، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). سوره بقره (2) آیه 196. [.....]
(5). آد و دیگر نسخه بدلها قوله تعالی.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: روایتی کردند.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: صادق علیه السّلام.
(10- 8). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها آدینه.

صفحه : 220
بنماندند«1» مگر دوازده مرد. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ إِذا رَأَوا تِجارَةً أَو لَهواً انفَضُّوا إِلَیها وَ تَرَکُوک‌َ قائِماً، گفت: چون لهو و بازی بینند یا تجارتی«2» آن جا شتابند و تو را رها کنند بر پای ایستاده در نماز.
حسن بصری گفت و ابو مالک که: سالی در مدینه قحطی بود و غلایی«3»، دحیة بن خلیفه به تجارت [به]«4» شام بود، در آمد و زیت داشت و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بر منبر خطبه می‌کرد. چون آواز طبل بر آمد بشتافتند و رسول را رها کردند و با رسول جز اندکی نماندند«5». رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: بدان خدای که مرا بحق به خلق فرستاد که اگر جمله شما به مبایعه رفته بودی«6» از اینکه وادی آتشی بر آمدی و همه را بسوختی.
مقاتلان گفتند: دحیة بن خلیفة الکلبی‌ّ از جمله هر چه اهل مدینه را بدان حاجت بودی با خود آوردی، و چون آمدی به بازار مدینه فرود آمدی عند احجار الزّیت- و آن جایی است در بازار مدینه- و طبل بزدی تا مردم خبر یافتندی از آمدن او، و اینکه روز در آمد، و اینکه پیش از آن بود که ایمان آورد. بر عادت طبل بزد و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بر منبر خطبه می‌کرد. مردم بشتافتند و به مبایعت مشغول شدند تا با رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- اندکی ماندند، رسول فرمود که در مسجد چند کس ماندند! گفتند: دوازده کس. گفت: اگر جمله رفته بودندی و اینکه جماعت باز نایستادندی، از آسمان سنگ بباریدی بر شما. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
-----------------------------------
(1). اساس: نماندند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: تجارتی بینید یا لهوی و بازیی.
(3). اساس، کا: علام، با توجّه به آد، گا تصحیح شد.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). کا: نماند.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: بودید/ بودی.

صفحه : 221
عبد اللّه عبّاس به روایت کلبی‌ّ گفت که: هشت کس بیش نماندند. قتاده و مقاتل گفتند: اینکه معنی سه بار بکردند برای آمدن کاروان، و هر سه بار اتّفاق افتاد که«1» آدینه بود. مجاهد گفت: برخاستندی و بر شتری نشستندی«2» به تجارت و به لهو برفتندی و در نماز آدینه خلل کردندی«3»، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد در حق‌ّ ایشان، گفت: چون تجارتی بینند یا لهوی کنند، مراد به لهو«4» طبل است که کاروانیان زدندی.
و گفتند: عادت چنان بودی که چون کاروان آمدی به استقبال کاروان رفتندی با طبل، و گفتند: مراد به «لهو» آن است که در عرسها«5» که بودی دف و طبل زدندی. [امّا قوله]«6»: انفَضُّوا إِلَیها، [أی تفرّقوا]«7»، پراگنده شدندی به آنجا، و کنایت با تجارت بود، و اگر چه او ابعد المذکورین است برای آن که أهم‌ّ الأمرین اوست. [بعضی گفتند]«8»: و ترکوک قائما علی المنبر، تو را بر منبر بر پای ایستاده رها کنند.
عبد اللّه مسعود را پرسیدند که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- خطبه آدینه نشسته خواندی یا بر پای! گفت نمی‌خوانید«9»: وَ تَرَکُوک‌َ قائِماً، قُل، بگو یا محمّد آنان را که چنین می‌کنند که آنچه بنزدیک خداست از منافع و لذّات و ثواب آخرت بهتر است از اینکه [43- ر]
لهو و از اینکه تجارت که شما برای آن نماز رها می‌کنید. وَ اللّه‌ُ خَیرُ الرّازِقِین‌َ، و خدای تعالی بهترین روزی دهندگان است«10».
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: اتفاق روز.
(2). آد، گا: مردم بر شتر نشستندی.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: افگندندی. [.....]
(4). آد، کا: گفتند مراد به لهو.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: عروسیها. (8- 7- 6). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: نمی‌خوانی/ نمی‌خوانید.
(10). کا و اللّه اعلم بالصّواب، گا و اللّه اعلم.

صفحه : 222

‌سورة المنافقین‌

«1» اینکه سورت مدنی است و یازده آیت است و صد و هشتاد کلمت است و هفتصد و هفتاد و سه حرف است. روایت کند زرّ حبیش از ابی‌ّ کعب که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: هر که [او]«2» سورة المنافقین بخواند«3» از نفاق بری شود- إن شاء اللّه تعالی و تقدّس.

[سوره المنافقون (63): آیات 1 تا 11]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
إِذا جاءَک‌َ المُنافِقُون‌َ قالُوا نَشهَدُ إِنَّک‌َ لَرَسُول‌ُ اللّه‌ِ وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ إِنَّک‌َ لَرَسُولُه‌ُ وَ اللّه‌ُ یَشهَدُ إِن‌َّ المُنافِقِین‌َ لَکاذِبُون‌َ (1) اتَّخَذُوا أَیمانَهُم جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ إِنَّهُم ساءَ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ (2) ذلِک‌َ بِأَنَّهُم آمَنُوا ثُم‌َّ کَفَرُوا فَطُبِع‌َ عَلی قُلُوبِهِم فَهُم لا یَفقَهُون‌َ (3) وَ إِذا رَأَیتَهُم تُعجِبُک‌َ أَجسامُهُم وَ إِن یَقُولُوا تَسمَع لِقَولِهِم کَأَنَّهُم خُشُب‌ٌ مُسَنَّدَةٌ یَحسَبُون‌َ کُل‌َّ صَیحَةٍ عَلَیهِم هُم‌ُ العَدُوُّ فَاحذَرهُم قاتَلَهُم‌ُ اللّه‌ُ أَنّی یُؤفَکُون‌َ (4)
وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم تَعالَوا یَستَغفِر لَکُم رَسُول‌ُ اللّه‌ِ لَوَّوا رُؤُسَهُم وَ رَأَیتَهُم یَصُدُّون‌َ وَ هُم مُستَکبِرُون‌َ (5) سَواءٌ عَلَیهِم أَستَغفَرت‌َ لَهُم أَم لَم تَستَغفِر لَهُم لَن یَغفِرَ اللّه‌ُ لَهُم إِن‌َّ اللّه‌َ لا یَهدِی القَوم‌َ الفاسِقِین‌َ (6) هُم‌ُ الَّذِین‌َ یَقُولُون‌َ لا تُنفِقُوا عَلی مَن عِندَ رَسُول‌ِ اللّه‌ِ حَتّی یَنفَضُّوا وَ لِلّه‌ِ خَزائِن‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ لکِن‌َّ المُنافِقِین‌َ لا یَفقَهُون‌َ (7) یَقُولُون‌َ لَئِن رَجَعنا إِلَی المَدِینَةِ لَیُخرِجَن‌َّ الأَعَزُّ مِنهَا الأَذَل‌َّ وَ لِلّه‌ِ العِزَّةُ وَ لِرَسُولِه‌ِ وَ لِلمُؤمِنِین‌َ وَ لکِن‌َّ المُنافِقِین‌َ لا یَعلَمُون‌َ (8) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تُلهِکُم أَموالُکُم وَ لا أَولادُکُم عَن ذِکرِ اللّه‌ِ وَ مَن یَفعَل ذلِک‌َ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الخاسِرُون‌َ (9)
وَ أَنفِقُوا مِن ما رَزَقناکُم مِن قَبل‌ِ أَن یَأتِی‌َ أَحَدَکُم‌ُ المَوت‌ُ فَیَقُول‌َ رَب‌ِّ لَو لا أَخَّرتَنِی إِلی أَجَل‌ٍ قَرِیب‌ٍ فَأَصَّدَّق‌َ وَ أَکُن مِن‌َ الصّالِحِین‌َ (10) وَ لَن یُؤَخِّرَ اللّه‌ُ نَفساً إِذا جاءَ أَجَلُها وَ اللّه‌ُ خَبِیرٌ بِما تَعمَلُون‌َ (11)

[ترجمه]

چون بیایند به تو منافقان، گویند گواهی دهیم که تو رسول خدایی، و خدای داند که تویی پیغمبر او، و خدای گواهی می‌دهد که منافقان دروغزنانند.
بگرفتند سوگندان خویش سپری، باز داشتند از راه خدای، ایشان بد است
-----------------------------------
(1). گا: المنافقون.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: برخواند.

صفحه : 223
آنچه می‌کردند.
آن است بدان که گرویدند، پس کافر شدند. مهر نهادند«1» بر دلهاشان، ایشان نه اندریابند.
و چون بینی ایشان را شگفت آید تو را تنهاشان، و اگر گویند بشنوی گفتار ایشان را چندان که ایشان چوبهااند بر دار بازنهاده، همی‌پندارند هر آوازی بر ایشان باشد«2» ایشان دشمن‌اند«3» بپرهیز از ایشان، [بکشاد ایشان را خدای]«4» از کجا برگردند.
و چون گویند ایشان را که بیایی تا آمرزش خواهد شما را پیغمبر خدای، برگردانند سرهاشان و بینی ایشان همی‌بازدارند، و ایشان گردنکشان باشند.
یکسان است بر ایشان، آمرزش خواهی ایشان را یا نه آمرزش خواهی ایشان را، نیامرزد خدای ایشان را که خدای راه ننماید گروه تباهکاران را.
ایشانند آنکسها که همی‌گویند که هزینه مکنید بر آنکه او نزدیک پیغمبر خدای تا بپراگنند، و خدای راست خزینه‌های آسمانها و زمین و لکن منافقان ندانند.
-----------------------------------
(3- 2- 1). اساس: نهاد، با توجّه به معنی دوباره آیه در متن تفسیر تصحیح شد.
(4). اساس و دیگر نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به معنی عبارت در صفحات بعدی افزوده شد.

صفحه : 224
[43- رپ]
می‌گویند: اگر بازگردیم به سوی مدینه، بیرون کنند آن عزیزتر از آن خوارتر را، و خدای راست بزرگواری و پیغمبر او را و مؤمنان را، و لکن منافقان ندانند.
شما که مؤمنانید مشغول نکند شما را مالهاتان و فرزندان شما از یاد خدا و هر که کند آن، اینان باشند زیانکاران.
و هزینه کنید از آنچه روزی کردیم از پیش آن که بیاید [به]«1» یکی از شما مرگ، گوید یا رب [چرا مرا تأخیر نکردی]«2» تا وعده بنزدیک، صدقه دادمی«3» و بودمی«4» از نیکان.
و زیاد نمی‌کنید خدای تنی چون بیاید نام زده آن، و خدای آگاه است به آنچه می‌کنید.
قوله تعالی: إِذا جاءَک‌َ المُنافِقُون‌َ- الایة، خدای تعالی در اینکه سورت ذکر منافقان کرد و سیرت و طریقت ایشان، [و]«5» خبر داد رسول را- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- از آن که«6» ایشان خواستند گفتن و کردن پیش از آن که کردند و گفتند، تا علم«7» معجز باشد رسول را- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: چون به تو آیند
-----------------------------------
(2- 1). اساس و دیگر نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به ترجمه عبارت در متن تفسیر افزوده شد.
(4- 3). اصل ترجمه بدین صورت بود: دهیم و بباشیم، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر همین نسخه تصحیح شد.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: آنچه. [.....]
(7). آد غیب.

صفحه : 225
منافقان«1»، گویند: ما گواهی می‌دهیم که تو رسول خدایی«2». آنگه گفت که: خدای داند که تو رسول اویی«3»، و خدای داند که منافقان دروغ می‌گویند.
اگر گویند: چگونه گفت که خدای گواهی می‌دهد که ایشان دروغ گفتند، و ایشان گفتند«4» که: ما گواهی می‌دهیم که تو رسول خدایی، و اینکه راست است«5» دروغ نیست! جواب آن است که گوییم دروغ نه اینکه است که«6»: إِنَّک‌َ لَرَسُول‌ُ اللّه‌ِ، دروغ آن است که ایشان آن که گفتند نمودند که از دل«7» و اعتقاد می‌گوییم«8»، خدای تعالی گفت: ایشان در اینکه گفتار که ما گواهی می‌دهیم از دل و اعتقاد که تو رسول خدایی دروغ می‌گویند که ایشان اینکه به ظاهر می‌گویند«9»، در دل خلاف اینکه دارند.
آنگه گفت: اتَّخَذُوا أَیمانَهُم جُنَّةً، ایشان سوگند را سپر خود کرده‌اند، و هرگاه که ایشان را کاری پیش آید که پرده ایشان در آن دریده خواهد شد، به سوگند دفع آن بکنند چنان که مرد کارزاری«10» آفات خویشتن به سپر دفع کند.
فَصَدُّوا عَن سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ، از راه خدای اعراض می‌کنند و دیگران را باز می‌دارند.
إِنَّهُم ساءَ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ، ایشان بد کاری است که می‌کنند.
ذلِک‌َ بِأَنَّهُم آمَنُوا ثُم‌َّ کَفَرُوا، اینکه برای آن است که ایشان ایمان آوردند،
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها قالُوا نَشهَدُ إِنَّک‌َ لَرَسُول‌ُ اللّه‌ِ
(2). آد و دیگر نسخه بدلها وَ اللّه‌ُ یَعلَم‌ُ إِنَّک‌َ لَرَسُولُه‌ُ
(3). آد و دیگر نسخه بدلها وَ اللّه‌ُ یَشهَدُ إِن‌َّ المُنافِقِین‌َ لَکاذِبُون‌َ
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: می‌گویند.
(5). گا و.
(6). کا گوییم.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: که ایشان در اینکه گفتار و گواهی که می‌دهند از دل.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: و اعتقاد نمی‌گویند.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: و به زبان و به ظاهر اینکه می‌گویند و.
(10). آد: کالزاری.

صفحه : 226
یعنی به زبان. ثُم‌َّ کَفَرُوا، پس کافر شدند، یعنی خود کافر بودند برای آن که بیان کردیم که ارتداد مؤمن بنزدیک ما باطل است. فَطُبِع‌َ عَلی قُلُوبِهِم، مهر نهادند بر دل ایشان، و اینکه عبارت«1» است از آن که«2» ایشان ایمان نخواهند آوردن«3» [و از ایشان ایمان نیاید]«4»، چون کار مهر بر نهاده. فَهُم لا یَفقَهُون‌َ، ایشان نمی‌دانند.
وَ إِذا رَأَیتَهُم [44- ر]، چون بینی تو ایشان را. تُعجِبُک‌َ أَجسامُهُم، به عجب آرد تو را تنهای ایشان. عبد اللّه عبّاس گفت [که]«5»: عبد اللّه أبی سلول«6» مردی بود جسیم، تناور«7»، نیکو صورت، فصیح زبان. چون او سخن گفتی، رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- شنیدی«8» از بلندی آواز او آنگه گفت: صورت‌اند بلا معنی. کَأَنَّهُم خُشُب‌ٌ مُسَنَّدَةٌ، پنداری که ایشان چوبهااند [بر هم نهاده]«9» به دیوار ریخته«10». آنگه وصف بد دلی ایشان کرد، گفت: یَحسَبُون‌َ کُل‌َّ صَیحَةٍ عَلَیهِم، پندارند که هر آواز که برآید بر ایشان است. هُم‌ُ العَدُوُّ، ایشان دشمنانند بر حقیقت از ایشان حذر کنید. قاتَلَهُم‌ُ اللّه‌ُ، بکشاد خدای ایشان را. أَنّی یُؤفَکُون‌َ، ایشان را کجا می‌گردانند و چگونه می‌گردانند.
کسائی و ابو عمرو و أعمش خواندند: «خشب» به تسکین«11» «شین» و اینکه اختیار ابو عبیده است، گفت: برای آن که در کلام عرب اسمی نیابی که بر وزن فعلة باشد آنگه جمع او بر وزن «فعل» بود به دو ضمّه، انّما یکون فعلة [و فعل]«12»
-----------------------------------
(1). اساس: عبارتی، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). اساس از، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(3). اساس: نخواهد آمدن، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] (12- 9- 5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). گا: عبد اللّه بن أبی‌ّ سلول.
(7). آد، کا و.
(8). آد، کا، گا وَ إِن یَقُولُوا تَسمَع لِقَولِهِم
(10). آد و دیگر نسخه بدلها: با دیوار گذاشته.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: به سکون.

صفحه : 227
کبدنة و بدن. و راویان إبن کثیر و عاصم در اینکه مختلف‌اند، گفتند: مردی بنزدیک إبن سیرین آمد گفت: من در خواب دیدم که خشبه‌ای، [یعنی]«1» چوبی درکش«2» گرفته بودم، گفت: پندارم«3» که تو از اهل اینکه آیتی که خدای می‌گوید:
کَأَنَّهُم خُشُب‌ٌ مُسَنَّدَةٌ.
وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم تَعالَوا یَستَغفِر لَکُم رَسُول‌ُ اللّه‌ِ، چون گویند ایشان را [که]«4» بیایید تا رسول خدای برای شما استغفار کند و آمرزش خواهد. لَوَّوا رُؤُسَهُم، سرها بپیچیدندی«5» و روی بگردانیدندی«6» و اظهار کراهت کردندی«7». نافع و یعقوب به روایت روح و مفضّل خواندند: «لووا» به تخفیف «واو» از ثلاثی مجرّد، و باقی قرّاء «لوّوا» به تشدید «واو» من التّفعیل«8». وَ رَأَیتَهُم یَصُدُّون‌َ وَ هُم مُستَکبِرُون‌َ، و بینی ایشان را که بر می‌گردند از آنچه ایشان را به آن دعوت کنند«9». وَ هُم، «واو» حال است«10»، در آن حال که ایشان متکبّر و مترفّع باشند.
سَواءٌ عَلَیهِم- الایة، گفت: راست است بر ایشان اگر استغفار کنی و اگر نکنی که خدای تعالی ایشان را نیامرزد. إِن‌َّ اللّه‌َ [لا یَهدِی القَوم‌َ الفاسِقِین‌َ]«11»، خدای هدایت ندهد فاسقان را به راه بهشت، و مراد به اینکه فاسقان منافقان‌اند.
مفسّران گفتند: اینکه آیات در [حق‌ّ]«12» عبد اللّه [ابی‌ّ]«13» سلول منافق آمد
-----------------------------------
(13- 12- 4- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد، گا: کنار.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: می‌پندارم.
(5). اساس: به پیچند، با توجّه به آد، گا تصحیح شد، کا: بپیچانیدندی.
(6). اساس: بگردانند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). اساس: کنند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). گا: التّفعّل.
(9). کا، گا: می‌کنند. [.....]
(10). آد، گا: راست.
(11). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها، از قرآن مجید افزوده شد.

صفحه : 228
و اصحاب او، و قصّه او«1» چنان بود که اهل سیر گفتند اینکه بود که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- شنید که بنو المصطلق مجتمع شده‌اند بر حرب، و قاید ایشان حارث بن ابی ضرار بود- پدر جویریه«2» که زن رسول بود. چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- خبر یافت از ایشان، بیرون شد به روی ایشان. ایشان را بر سر آبی دید از آبهای مریسیع گفتند از ناحیه قدید به ساحل. چون دو لشکر روی به هم آوردند و کارزار«3» در پیوستند«4»، بنو المصطلق به هزیمت برفتند و جماعتی را بکشتند از ایشان بسیار. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- زنان و کودکان ایشان را به بردگی آورد، و مالهای ایشان به غنیمت برگرفت. و مردی را از جمله مسلمانان مجروح بکردند من بنی کلب بن عوف بن عامر، نام او هشام ضبابه«5»، مردی از انصاریان او را مجروح بکرد از قوم عبادة بن الصّامت به غلط که پنداشت که از جمله کافران است.
مردم در آن بودند، عمر خطّاب را مزدوری بود از بنی غفار نام او جهجاه بن سعید، او می‌آمد و اسپی از آن عمر در دست گرفته به سر آب آمد«6». با مردی خصومت افتاد او را، نام او سنان الجهنی‌ّ حلیف بنی الخزرج.
چون خصومت میان ایشان سخت شد، جهنی‌ّ آواز داد: یا معشر الأنصار، و غفاری‌ّ آواز داد«7»: یا معشر المهاجرین. مردی از مهاجران به یاری جهجاه شد نام او جعال. عبد اللّه ابی‌ّ گفت [بر طریق استهزاء: ای جعال تو اینکه جایی!
-----------------------------------
(1). اساس: اینکه، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). اساس: جویره، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). آد: کالزار.
(4). آد، گا: در پیوست.
(5). اساس: حنبابه، با توجّه به کا تصحیح شد.
(6). آد، گا: می‌آورد.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها که.

صفحه : 229
او عبد اللّه را جوابها داد سخت. عبد اللّه گفت]«1»: صبر است مرا تا به مدینه رویم که تو را خود از گرسنگی چندان آید که تو را خصومت یاد نیاید. آنگه روی به قوم خود کرد و [گفت]«2»: اینکه آن است که«3» به دست خود کرده‌اید به خود، اگر شما فضله طعام به اینان ندادی«4» امروز با ما خصومت نکردندی و منافرت و مفاخرت نکردندی با ما، و لکن مثل ما با اینان چنان است که گفته‌اند: سمّن کلبک حتّی«5» یأکلک، سگت را فربه کن تا تو را بخورد [44- پ]. اگر با مدینه شویم عزیزان ما ذلیلان را بیرون کنند. به عزیز خود را خواست [و به]«6» ذلیل محمّد را و اصحابش را.
در جمله قوم او زید أرقم حاضر بود- و او کودکی بود- روی به عبد اللّه أبی‌ّ کرد و گفت: به عزیز خود را خواستی و به ذلیل رسول خدای را، أنت و اللّه الذّلیل القلیل المنتقص«7»، و محمّد فی عزّ من الرّحمان و مودّة من المسلمین، ذلیل و قلیل تویی از قوم خود رانده و امّا محمّد در عزّت است از خدای تعالی و در دوستی مسلمانان. و اللّه که پس از اینکه که بگفتی میان ما و تو دوستی نباشد. عبد اللّه گفت: خاموش باش که من بازی می‌کردم.
زید أرقم برفت و رسول را بگفت اینکه حدیث«8»، و عمر [خطّاب]«9» حاضر بود، گفت: یا رسول اللّه دستور باش تا گردنش بزنم! رسول- صلّی اللّه علیه و آله
-----------------------------------
(9- 6- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد، گا شما.
(4). ندادی/ ندادید.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(7). اساس و دیگر نسخه بدلها: المنقّص، با توجّه به مأخذ معتبر تصحیح شد. [.....]
(8). آد، کا: و اینکه حدیث با پیغمبر- صلّی اللّه علیه و آله- باز گفت.

صفحه : 230
و سلّم- فرمود«1» که: نشاید که«2» جماعتی مسلمانان در او بسته‌اند«3» اگر چه، او بس کس«4» نیست. عمر گفت: یا رسول اللّه اگر نخواهی که تا ما بکشیم او را«5»، یکی را از انصاریان بفرمای یا «6» سعد معاذ را یا محمّد مسلمه را یا عبّاد بشیر را، تا یکی از اینان او را بکشد. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت:
نشاید مرا اینکه کردن«7»، که مردمان گویند: محمّد اصحاب خود را می‌کشد، و لکن بگو تا آواز رحیل در دهند تا برویم، و اینکه وقتی بود که عادت نبود که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- در آن وقت رحیل کردی«8». و غرض آن بود تا مردم آن حدیث رها کنند. و کس [نزد عبد اللّه]«9» فرستاد و گفت: اینکه سخن تو گفته‌ای! او سوگند خورد که از اینکه معنی هیچ نگفته‌ام، و زید«10» دروغ می‌گوید.
و عبد اللّه در میان قوم خود شریف بود. جماعتی از انصاریان که حاضر بودند، گفتند: یا رسول اللّه، او پیر«11» ماست و سیّد و شریف ما بود و مردی عاقل است، قول کودکی بر او نشاید شنیدن، و همانا اینکه کودک نیک نشنیده باشد و حدیث او فهم نکرده باشد، و او را در آن سهو است. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- آن عذر قبول کرد و اینکه حدیث در میان انصاریان فاش شد، و از همه جانب روی در زید نهادند به ملامت و گفتند: دروغ بر مردی پیر بزرگوار نهادی.
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: گفت.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: نباید که.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: پیوسته‌اند.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: کسی.
(5). آد، کا، گا: اگر نمی‌خواهی که ما او را کشیم.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: اینکه فرمودن.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: رحیل کند.
(9). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها: زید ارقم.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: پدر.

صفحه : 231
و زید را عمّی بود، عم او را گفت: بیش از اینکه نکردی که رسول خدای تو را دروغزن کرد و مردم را بر خویشتن بیرون آوردی. و زید از اینکه حدیث پشیمان شد و شرم زده و متشوّر، و پیش رسول نمی‌رفت. و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: بارها برنهید تا برویم. مردم بار برنهادند، و در وقتی گرمگاه بر نشستند«1» و صحابه [بر نشستند و]«2» در راه آمدند. اسید حصین بیامد و گفت: یا رسول اللّه در وقتی منکر رحیل فرموده‌ای و عادت تو چنان نبودی«3». گفت: یا اسید نشنیدی آنچه صاحبتان گفته است [یعنی عبد اللّه ابی‌ّ! گفت: چه گفته است!
گفت]«4» می‌گوید: چون با مدینه شویم، عزیزان ذلیلان را بیرون خواهند کردن.
اسید گفت: یا رسول اللّه که باشد که او«5» اینکه گوید؟ عزیز تویی و ذلیل اوست، و اگر تو خواهی که او را بیرون کنی توانی کردن و لکن مدارا کن یا رسول اللّه و حلم [و کرم]«6» کاربند که و اللّه که تو در وقتی آمدی به مدینه که قوم او برای او تاجی می‌ساختند تا در سر او نهند به ریاست و تقدیم. چون تو آمدی«7» آن کار از آن بگشت«8»، [و]«9» او چنان می‌داند که آن ملک تو بستده‌ای از او و اینکه حدیث به پسرش رسید«10»- عبید اللّه بن عبد اللّه بن ابی- او برخاست و پیش رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- آمد و گفت: یا رسول اللّه اگر فرمایی تا سرش ببرم و پیش«11» تو آرم، و همه قبیله خزرج دانند که از من مراعات کننده‌تر پدر را و بارّتر نیست به پدر در میان ایشان، و لکن چون با کار«12» دین رسید در دین مداهنه نیست، و اگر لابد او را بخواهی کشتن تا من تولّای اینکه کنم،
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: بر نشست. (9- 6- 4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: تو نه اینکه بود.
(5). آد، گا: او که.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: بیامدی.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: از او بگردید.
(10). اساس: پرس پرسید، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: تا سر پدر پیش.
(12). آد و همه نسخه بدلها: چون کار به.

صفحه : 232
چه«1» نباید که تو دیگر کس را بفرمایی تا او را بکشد. آنگه مرا دل [بار]«2» نبرد«3» که کشنده پدر خود را بینم«4»، [پس]«5» بر دست من خطایی رود که مستحق‌ّ دوزخ باشم. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: لا بل برو«6» [45- ر]
با او بساز و صحبت [با]«7» او و عشیرت«8» به نیکویی به سر بر«9».
آنگه رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- آن روز رفت و آن شب، و بر دیگر«10» روز تا چاشتگاه که آفتاب گرم شد و مردم رنجور شدند. آنگه فرود آمدند از ماندگی بیفتادند و بخفتند، و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- از برای آن کرد تا مردم از سر حدیث عبد اللّه ابی‌ّ بروند. آنگه نماز دیگر بر گرفت تا به جایی فرود آمد که آن را بقعاء گویند بالای بقیع، بادی سخت برخاست و مردم رنجور شدند، و شتری از آن رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گم شد، و اینکه در شب بود. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: مترسید که اینکه باد سخت برای آن است که یکی از بزرگان کافران بمرده است در مدینه. گفتند: یا رسول اللّه، آن«11» کیست! گفت: رفاعة بن تابوت.
یکی از جمله منافقان بود، گفت: عجب از محمّد که ما را خبر می‌دهد از غیب و«12» آن که در مدینه چه حادث شده«13»، و نمی‌داند که«14» شتر او
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: که.
(5- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). اساس: ندهد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). کا: باز بینم.
(6). کا و.
(7). اساس: ندارد، با توجّه به آد افزوده شد.
(8). کذا: در اساس، دیگر نسخه بدلها: ندارد، چاپ شعرانی (11/ 164): عشرت. [.....]
(9). آد، گا: صحبت با او نیکو کن، کا: و با او صحبت به نیکویی کن.
(10). آد، گا: تا دگر.
(11). کا: او.
(12). آد و دیگر نسخه بدلها از.
(13). آد، کا، گا: حادثه افتاده است.
(14). آد، گا: و خبر ندارد که.

صفحه : 233
که گم«1» شد کجاست، چرا وحی خبر نمی‌دهد او را! جبرئیل- علیه السّلام- آمد و او را خبر داد از گفتار آن منافق و آن«2» شتر که کجاست. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- صحابه را گفت: من دعوی نمی‌کنم که غیب دانم، و من«3» آنچه گویم از اخبار غیب جز به وحی نگویم. جبرئیل آمد و مرا خبر داد از گفتار اینکه منافق و از خبر ناقه، مرا گفت: در فلان شعب زمام او در شاخ درختی در پیچیده است. برفتند، همچنان بود که گفته بود. بگرفتند ناقه را و پیش رسول آوردند، و [آن]«4» منافق [بیامد و]«5» ایمان آورد«6».
چون با مدینه رفتند«7». رفاعة بن تابوت و هو رفاعة بن زید بن التّابوت احد بنی قینقاع فرمان یافته بود- و او از جمله رؤسای جهودان بود و کهفی و ملاذی بود منافقان را. [پس]«8» چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- به«9» مدینه آمد، زید أرقم در خانه بنشست به«10» شرم و خجالت آن که آن سخن [ها]«11» رفته بود او را با عبد اللّه ابی‌ّ، خدای تعالی اینکه سورت فرستاد در تصدیق زید و تکذیب عبد اللّه ابی‌ّ.
چون اینکه سورت آمد، رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گوش زید بگرفت و گفت: یا زید خدای تعالی اینکه سورت«12» در تصدیق تو فرستاد. چون به در مدینه رسیدند، عبد اللّه ابی‌ّ از پس بود. پسرش بیامد و راه بگرفت بر او«13»، گفت: و اللّه که رها نکنم که در مدینه روی [الّا به فرمان رسول خدا. و مردمان می‌گذشتند و در مدینه می‌شدند. پس گفت: و اللّه رها نکنم که در مدینه
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: کی گم.
(10- 2). آد و دیگر نسخه بدلها: از.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: امّا. (11- 8- 5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: ایمان با سر گرفت و توبه کرد.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: آمدند.
(9). آد، کا: با.
(12). آد، گا: آیه. [.....]
(13). آد و دیگر نسخه بدلها و.

صفحه : 234
روی]«1» تا بر خویشتن ندا نکنی که ذلیل تویی«2» و عزیز رسول خداست و صحابه او. عبد اللّه ابی‌ّ کس فرستاد به شکایت او به«3» رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- رسول کس فرستاد و گفت: رها کن او را تا در مدینه آید و رنجه مدارش. گفت:
چون فرمان رسول آمد منقادم فرمان او را. رها کرد«4» تا به مدینه رفت. روزی چند بر آمد نالنده«5» شد و بمرد. در نالندگی«6» او را گفتند: در حق‌ّ تو چند آیت سخت آمد«7»، پیش رسول رو تا برای تو استغفار کند. سر بپیچید«8» گفت: مرا گفتید ایمان آر«9»، آوردم. و گفتید: نماز کن، کردم. و گفتید: زکات بده، دادم. چیزی دیگر نماند جز آن که محمّد را سجده کنم. خدای تعالی اینکه قصّه که گفتیم در شأن او در اینکه سورت انزله کرد و منها قوله: وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم تَعالَوا یَستَغفِر لَکُم رَسُول‌ُ اللّه‌ِ- الایات الی قوله: وَ لکِن‌َّ المُنافِقِین‌َ لا یَعلَمُون‌َ«10».
قوله: لَئِن«11» لَیُخرِجَن‌َّ الأَعَزُّ مِنهَا الأَذَل‌َّ [، عزیزان ذلیلان را بیرون کنند]«13». و اینکه در وقت آن گفتند«14» که از غزات [بنی]«15» المصطلق باز گشته بودند، و ایشان قبیله‌ای بودند از هذیل.
وَ لِلّه‌ِ العِزَّةُ وَ لِرَسُولِه‌ِ وَ لِلمُؤمِنِین‌َ، خدای تعالی به جواب ایشان گفت:
-----------------------------------
(15- 13- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد، گا: منم.
(3). آد، گا: نزد.
(4). آد، گا: منقادم رها کرد او را، کا: منقادم، پس او را رها کردم.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: بیمار.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: در بیماری مرگ.
(7). آد، گا: آمده، کا: آمده است.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها و.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: آور ایمان.
(10). سوره منافقون (63) آیه 5 تا 8.
(11). آد، گا: یقولون لئن.
(12). آد، کا که.
(14). آد، گا: اینکه در آن وقت. [.....]

صفحه : 235
عزت خدای راست به قهر و غلبه، و رسول او راست به اظهار دین بر دیگر آدمیان، و مؤمنان راست به نصرت و ظفر بر کافران، [امّا منافقان اینکه معنی در نمی یابند زیرا که نظر نمی کنند. و]«1»، گفتند: عزّت خدای تعالی به ولایت«2» فی قوله تعالی: هُنالِک‌َ الوَلایَةُ لِلّه‌ِ الحَق‌ِّ«3»، و عزّت رسول«4» به کفایت فی قوله: إِنّا کَفَیناک‌َ المُستَهزِئِین‌َ«5»، و عزّت مؤمنان [را]«6» به علوّ رفعت [فی]«7» قوله [تعالی]«8»: وَ أَنتُم‌ُ الأَعلَون‌َ إِن کُنتُم مُؤمِنِین‌َ«9»، و گفتند: عزّت خدای«10» به ربوبیّت است [45- پ]
و عزّت رسول«11» به نبوّت، و عزّت مؤمنان«12» به عبودیّت. و روایت کردند که«13» صادق جعفر بن محمّد- صلوات اللّه و سلامه علیه«14»- گفت:
15» من مثلی و رب‌ّ العرش معبودی«،
چون من کیست و خدای عرش معبود من است. من مثلی و أنت لی، چون من کیست و تو مرایی. گفتند عزّت خدای پنج چیز است: عزت ملک و بقاست، و عزّت عظمت و کبریاست، و عزّت بذل و عطا، و عزّت رفعت و غنا، و عزّت جلال و بها. و عزّت رسول پنج چیز است: عزّت سبق و ابتدا، و عزّت اذان و ندا، و عزّت تقدیم قدم«16» صدق بر انبیا، و عزّت اختیار و اصطفاء و عزّت ظهور بر اعداء.
و عزت مؤمنان نیز«17» پنج است: عزت التأخیر«18»، و معنی او آن است که تو را باز پس داشت تا تو بر قصّه و حال همه واقف شوی، و کس بر حال تو مطّلع
-----------------------------------
(8- 7- 6- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: خدا راست به ولایت.
(3). سوره کهف (18) آیه 44.
(4). آد را.
(5). سوره حجر (15) آیه 95.
(9). سوره آل عمران (3) آیه 139. (12- 11- 10). آد، کا را.
(13). آد، گا: از.
(14). آد، گا که او.
(15). آد و دیگر نسخه بدلها من مثلی و انت لی.
(16). آد و دیگر نسخه بدلها: تقدیم.
(17). آد، کا: بر، گا: هم.
(18). آد و دیگر نسخه بدلها: تأخیر.

صفحه : 236
نشود، آنگه سابقی مؤخّری به احترام سابق«1» به ایّام لاحق«2»، بیانش
قوله- علیه السّلام«3»: نحن الاخرون السّابقون.
دوم، عزّت تیسیر، بیانه«4» قوله: لَقَد یَسَّرنَا القُرآن‌َ لِلذِّکرِ«5»، و عزّت تبشیر [فی قوله تعالی]«6»: وَ بَشِّرِ المُؤمِنِین‌َ بِأَن‌َّ لَهُم مِن‌َ اللّه‌ِ فَضلًا کَبِیراً«7»، و عزّت توقیر بیانه«8»: وَ أَنتُم‌ُ الأَعلَون‌َ«9»، و عزّت تکثیر، بیانه قوله [- علیه السّلام]«10»: (و انتم اکثر الامم).
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا لا تُلهِکُم أَموالُکُم وَ لا أَولادُکُم عَن ذِکرِ اللّه‌ِ، آنکه خطاب کرد با مؤمنان بر سبیل موعظت و نصیحت، گفت: ای گرویدگان نباید تا شما را مشغول کند مالها«11» و خواسته‌هاتان«12» و فرزندانتان از ذکر خدای. مفسّران گفتند: مراد به ذکر خدای نماز پنجگانه است، بیانش قوله [تعالی]«13»: رِجال‌ٌ لا تُلهِیهِم تِجارَةٌ وَ لا بَیع‌ٌ عَن ذِکرِ اللّه‌ِ«14».
وَ مَن یَفعَل ذلِک‌َ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ الخاسِرُون‌َ، گفت: هر که اینکه کند زیانکار باشد، یعنی اشتغال به مال و فرزندان از ذکر خدای و نماز به پای داشتن [باز دارد]«15»، برای آن که اینکه فوت شود از او، و آن یا به دست نیاید یا منقرض شود و فانی گردد.
آنگه تحریض کرد ایشان را بر نفقه [از]«16» اموال گفت: وَ أَنفِقُوا مِن ما رَزَقناکُم، و نفقه کنید از آنچه ما شما را روزی دادیم پیش از آن که مرگ به یکی از
-----------------------------------
(1). گا: سابقی. [.....]
(2). گا: لاحقی.
(3). اساس: تعالی، با توجّه به آد، گا تصحیح شد.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: بیانش.
(5). سوره قمر (54) آیه 17 و 22. (16- 15- 13- 6). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). سوره احزاب (33) آیه 47.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: فی قوله.
(9). سوره آل عمران (3) آیه 139 و سوره محمّد (47) آیه 35.
(10). اساس: ندارد، با توجّه به آد، گا افزوده شد.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: مالهای شما.
(12). آد و دیگر نسخه بدلها: و فرزندان و خواسته شما.
(14). سوره نور (24) آیه 37.

صفحه : 237
شما رسد«1»، او تأسّف خورد و گوید: لَو لا أَخَّرتَنِی، أی هلّا اخّرتنی، بار خدایا چرا مرا تأخیر نکردی تا به وقتی نزدیک. و بعضی گفتند: «لا» در «لو لا» صله است، و تقدیر آن است که: لو اخّرتنی الی اجل قریب، بار خدایا اگر مرا تأخیر کردی به اجلی«2» نزدیک. فَأَصَّدَّق‌َ، تا من صدقه دادمی. و قول اوّل بهتر است لقوله:
فَأَصَّدَّق‌َ. و اینکه «فا» در جواب یکی از شش چیز فعل مضارع را به نصب کند به اضمار «ان»، و اینکه جا استفهام است، یعنی تا]«3» من صدقه دادمی. وَ أَکُن مِن‌َ الصّالِحِین‌َ، و از جمله صالحان بودمی. گفتند مراد به صلاح«4» ایمان است، برای آن که آیت در منافقان«5» است«6» چون به در مرگ رسند تمنّای زندگانی کنند و تأخیر اجل برای ایمان. و بعضی دیگر گفتند: آیت در شأن مؤمنان است و مراد به صلاح حج‌ّ است.
ضحّاک و عطیّه روایت کردند از عبد اللّه عبّاس که او گفت: هیچ کس نباشد که او استطاعت دارد و حج نکند الّا و چون به در مرگ رسد تمنّای رجوع با دنیا کند. گفتند: اتّق اللّه یا بن عبّاس که اینکه معنی در حق‌ّ کافران آمده است.
گفت: من به اینکه قرآن«7» بر شما خوانم، آنگه اینکه آیت بخواند«8»- الی قوله:
فَأَصَّدَّق‌َ، أی فأتصدّق.
وَ أَکُن مِن‌َ الصّالِحِین‌َ، أی من الحجّاج تا من زکات دهم و حج کنم.
جمله قرّاء «و أکن» خواندند به جزم، مگر ابو عمرو که او خواند: «و اکون»
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: آید.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: تا به وقتی. [.....]
(3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). اساس: صالح، با توجّه به کا تصحیح شد.
(5). اساس: ایمان، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). کا: آمد.
(7). آد، گا: قرآنی.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: برخواند.

صفحه : 238
به «واو» و نصب «نون» عطفا علی قوله: فَأَصَّدَّق‌َ. ابو عمرو را گفتند: چرا «واو» در مصحفها نیست! گفت: از کتابت بیوفتاد«1» چنان که بیوفتاد«2» فی قولهم:
«کلمن» و الأصل «کلمون»«3»، و فرّاء گفت: در بعضی از مصاحف عبد اللّه مسعود دیدم که [قوله تعالی]«4»: فَقُولا لَه‌ُ قَولًا لَیِّناً«5» نوشته بود: «فقلا» «واو» در کتابت نبود«6» در قراءت بود. و وجه قراءت عامّه قرّاء آن است که: «و اکن» جزم است علی محل‌ّ «فاصّدّق» که او را چون «فا» از او بیفگنند«7» مجزوم [باشد]«8»، چنان که هلّا تأتینا فتحدّثنا، و چون «فا» نباشد تحدّثنا آنچه بر او عطف بود هم مجزوم باشد نصب بر لفظ باشد و جزم بر محل‌ّ، و علی هذا قول الشّاعر [فی القدیم]«9»:

فأبلونی بلیّتکم لعلّی اصالحکم و استدرج نویّا
وَ لَن یُؤَخِّرَ اللّه‌ُ نَفساً إِذا جاءَ أَجَلُها، خدای تعالی جواب داد ایشان را [و]«10» گفت: خدای تأخیر نکند [46- ر]
هیچ کس را چون اجل ایشان و وقت مرگشان فراز آید«11». وَ اللّه‌ُ خَبِیرٌ بِما تَعمَلُون‌َ، و خدای تعالی عالم است با آنچه شما می‌کنید.
-----------------------------------
(2- 1). آد، کا: بیفتاد.
(3). اساس: یکلمون، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10- 9- 8- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). سوره طه (20) آیه 44.
(6). آد، گا: فقلا نوشته بود بی واو، در کتابت واو نبود و.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: بیفگندند.
(11). آد، کا: فرود آمد، گا: فرود آمد.

صفحه : 239

‌سورة التّغابن‌

‌اینکه سورت مکّی است الّا یک آیت و هی قوله: یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِن‌َّ مِن أَزواجِکُم«1»- الایة، و اینکه سورت هشتده«2» آیت است و دویست و چهل و یک کلمت است، و هزار و هفتاد حرف است.
و روایت است از عبد اللّه عمر از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که او گفت: هیچ فرزند نباشد که از مادر بزاید و الّا پنج آیت [از سورة التّغابن]«3» بر بندهای سر او نوشته باشد. ابی‌ّ کعب روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که گفت: هر که [او]«4» سورة التّغابن بخواند خدای تعالی مرگ فجأة باز دارد از او- ان شاء اللّه تعالی.

[سوره التغابن (64): آیات 1 تا 18]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
یُسَبِّح‌ُ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ لَه‌ُ المُلک‌ُ وَ لَه‌ُ الحَمدُ وَ هُوَ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (1) هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم فَمِنکُم کافِرٌ وَ مِنکُم مُؤمِن‌ٌ وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیرٌ (2) خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ بِالحَق‌ِّ وَ صَوَّرَکُم فَأَحسَن‌َ صُوَرَکُم وَ إِلَیه‌ِ المَصِیرُ (3) یَعلَم‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ یَعلَم‌ُ ما تُسِرُّون‌َ وَ ما تُعلِنُون‌َ وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِذات‌ِ الصُّدُورِ (4)
أَ لَم یَأتِکُم نَبَأُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن قَبل‌ُ فَذاقُوا وَبال‌َ أَمرِهِم وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (5) ذلِک‌َ بِأَنَّه‌ُ کانَت تَأتِیهِم رُسُلُهُم بِالبَیِّنات‌ِ فَقالُوا أَ بَشَرٌ یَهدُونَنا فَکَفَرُوا وَ تَوَلَّوا وَ استَغنَی اللّه‌ُ وَ اللّه‌ُ غَنِی‌ٌّ حَمِیدٌ (6) زَعَم‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا أَن لَن یُبعَثُوا قُل بَلی وَ رَبِّی لَتُبعَثُن‌َّ ثُم‌َّ لَتُنَبَّؤُن‌َّ بِما عَمِلتُم وَ ذلِک‌َ عَلَی اللّه‌ِ یَسِیرٌ (7) فَآمِنُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنزَلنا وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیرٌ (8) یَوم‌َ یَجمَعُکُم لِیَوم‌ِ الجَمع‌ِ ذلِک‌َ یَوم‌ُ التَّغابُن‌ِ وَ مَن یُؤمِن بِاللّه‌ِ وَ یَعمَل صالِحاً یُکَفِّر عَنه‌ُ سَیِّئاتِه‌ِ وَ یُدخِله‌ُ جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِین‌َ فِیها أَبَداً ذلِک‌َ الفَوزُ العَظِیم‌ُ (9)
وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ النّارِ خالِدِین‌َ فِیها وَ بِئس‌َ المَصِیرُ (10) ما أَصاب‌َ مِن مُصِیبَةٍ إِلاّ بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ وَ مَن یُؤمِن بِاللّه‌ِ یَهدِ قَلبَه‌ُ وَ اللّه‌ُ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ (11) وَ أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُوا الرَّسُول‌َ فَإِن تَوَلَّیتُم فَإِنَّما عَلی رَسُولِنَا البَلاغ‌ُ المُبِین‌ُ (12) اللّه‌ُ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ وَ عَلَی اللّه‌ِ فَلیَتَوَکَّل‌ِ المُؤمِنُون‌َ (13) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِن‌َّ مِن أَزواجِکُم وَ أَولادِکُم عَدُوًّا لَکُم فَاحذَرُوهُم وَ إِن تَعفُوا وَ تَصفَحُوا وَ تَغفِرُوا فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (14)
إِنَّما أَموالُکُم وَ أَولادُکُم فِتنَةٌ وَ اللّه‌ُ عِندَه‌ُ أَجرٌ عَظِیم‌ٌ (15) فَاتَّقُوا اللّه‌َ مَا استَطَعتُم وَ اسمَعُوا وَ أَطِیعُوا وَ أَنفِقُوا خَیراً لِأَنفُسِکُم وَ مَن یُوق‌َ شُح‌َّ نَفسِه‌ِ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ (16) إِن تُقرِضُوا اللّه‌َ قَرضاً حَسَناً یُضاعِفه‌ُ لَکُم وَ یَغفِر لَکُم وَ اللّه‌ُ شَکُورٌ حَلِیم‌ٌ (17) عالِم‌ُ الغَیب‌ِ وَ الشَّهادَةِ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ (18)

[ترجمه]

تسبیح می‌کند خدای را هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است، او راست پادشاهی و او راست ستایش، و او بر همه چیزی تواناست.
-----------------------------------
(1). سوره تغابن (64) آیه 14. [.....]
(2). گا: هجده.
(4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 240
اوست آن خدایی که بیافرید شما را، از شماست کافر و از شما مؤمن، و خدای به آنچه می‌کنید بیناست.
بیافرید آسمانها و زمین بحق، و صورت داد شما را بهتر صورتان، و با اوست بازگشت.
می‌داند آنچه در آسمانها و زمین است، و می‌داند آنچه پنهان می‌کنید و آنچه آشکارا می‌کنید، و خدای داناست به اندیشه‌ها«1».
نیامد به شما خبر آنان که کافر بودند از پیش، بچشیدند عاقبت کارشان! و ایشان راست عذابی دردناک.
آن به آن است که آمد به ایشان پیغمبرانشان«2» بر بیّنات، گفتند: آدمی راه نماید ما را! کافر شدند و برگشتند و خدای بی نیاز است، و خدای بی نیاز است ستوده.
دعوی کردند آنان که کافر شدند که نه انگیزند ایشان را، بگو آری و خدای من که بر انگیزند«3» شما را، پس خبر دهند«4» شما را به آنچه کردید
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس، در تفسیر آیه آمده است: آنچه در دلهاست.
(2). کذا: در اساس، دیگر نسخه بدلها: ندارد، در بخش تفسیر «رسولان» آمده است.
(3). اصل ترجمه بدین صورت بود: بر انگیزد، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر همین نسخه تصحیح شد.
(4). اصل ترجمه بدین صورت بود: دهند، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر همین نسخه تصحیح شد.

صفحه : 241
شما، و آن بر خدای آسان است.
ایمان آرید به خدای و رسولش و به نور آن که بفرستادیم، و خدای به آنچه می‌کنید آگاه است.
[46- پ]
آن روز که جمع کند شما را برای روز جمع آن، روز تغابن است و هر که [او ایمان]«1» آرد به خدای و عمل صالح کند«2»، بیامرزد از او سیّئاتش، و در برد او را به بهشتهایی که می‌رود از زیر آن جویها همیشه در آنجا، آن فیروزی عظیم است.
و آنان که کافر شدند و دروغ داشتند آیات ما، ایشانند اهل دوزخ همیشه در آن جا، و بد جای است.
نرسد از مصیبتی الّا به فرمان خدای، و هر که ایمان آرد به خدای راه نماید دل او را، و خدای به همه چیزی داناست.
و فرمان برید خدای را و رسولش را، اگر برگردید شما بر رسول ما پندی هویداست.
خدای نیست خدایی جز او، و بر خدای توکّل کنند مؤمنان.
-----------------------------------
(1). اساس و دیگر نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر افزوده شد.
(2). اساس و دیگر نسخه بدلها: کنند، با توجّه به چاپ شعرانی (11/ 168) تصحیح شد.

صفحه : 242
ای آنان که ایمان آوردید از زنان شما و فرزندان شما دشمنند شما را، حذر کنید از ایشان، و اگر عفو کنید و فرا گذارید و بیامرزید خدای آمرزنده و بخشاینده است.
مالهای شما و فرزندان شما فتنه‌اند، و خدای بنزدیک او مزدی بزرگوار است.
بترسید از خدای چندان که توانید و بشنوید و فرمانبرداری کنید و نفقه کنید، بهتر برای شما و هر که [را]«1» نگاه دارند [از]«2» بخل تن او، ایشان رستگارانند.
[47- ر]
اگر وام دهید خدای را وامی نیکو مضاعف کند شما را و بیامرزد شما را و خدای شکور و بردبار است.
داننده نهان و آشکار است، قوی محکم کار.
قوله تعالی: یُسَبِّح‌ُ لِلّه‌ِ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ ما فِی الأَرض‌ِ، قدیم«3»- جل‌ّ جلاله- گفت: تسبیح می‌کنند خدای را«4» هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است بر آن تأویل که گفتیم. لَه‌ُ المُلک‌ُ، پادشاهی او راست هم از روی خلق هم از روی تصرّف، چون به اوّل او آفرید و در میانه تصرّف او راست به تغییر و تبدیل و زیادت و نقصان، و به آخر او فانی خواهد کردن. ملک
-----------------------------------
(2- 1). اساس: ندارد، از کا افزوده شد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: خدای.
(4). اساس جل‌ّ جلاله، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها و تکرار عبارت در جمله زاید می‌نماید.

صفحه : 243
او را باشد«1»، و نیز حمد و شکر او راست چه جمله نعمتها و منافع به امر اوست و هیچ نعمت نیست الّا اصل آن نعمت از اوست و مضاف به اوست یا به خود یا به واسطه دیگری، و او بر همه چیزی خبیر قادر است و توانا.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم، او آن خداست که بیافرید شما را و اخراج کرد [شما را]«2» از عدم در وجود به تقدیری هر کدام نیکوتر. فَمِنکُم کافِرٌ، آنگه ابتدای کلامی دیگر«3» مستأنف [کرد]«4» گفت: از شما باشد که مؤمن بود و باشد که کافر بود. بیان کرد که ایمان و کفر متعلّق است به بنده، چه حوالت به او کرد و اضافه به او کرد، و اینکه آیت دلیل است بر بطلان قول مجبّره که گفتند: ایمان و کفر بنده به خدای است و مثال آیت قوله«5»: وَ اللّه‌ُ خَلَق‌َ کُل‌َّ دَابَّةٍ مِن ماءٍ فَمِنهُم مَن یَمشِی«6»، حوالت خلق به خدای«7» و مشی«8» حوالت به ما، همچنین در اینکه آیت خلق حوالت به خدای«9» و کفر و ایمان حوالت به ما. و ادلّه عقل بر اینکه معنی از آفتاب روشنتر است و آیات محکم به او ناطق. و قوله: فِطرَت‌َ اللّه‌ِ الَّتِی فَطَرَ النّاس‌َ عَلَیها«10»، و
قوله- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: کل‌ّ مولود یولد علی الفطرة فابواه یهوّدانه و ینصّرانه و یمجّسانه،
گفت: هر کودک که زاید«11» بر فطرت و خلقت زاید، و گفتند: بر فطرت اسلام زاید، مادر و پدر او را جهود و ترسا و گبر بکنند. و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت که خدای تعالی گفت:
خلقت عبادی کلّهم
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها و له الحمد.
(4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد. [.....]
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: نظیره قوله.
(6). سوره نور (24) آیه 45.
(7). آد: خلق را حوالت با خدای کرد.
(8). آد را.
(9). آد کرد.
(10). سوره روم (30) آیه 30.
(11). اساس: زایند، دیگر نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به قرینه لفظی در عبارت تصحیح شد.

صفحه : 244
الله‌حنفاء}
، من بندگان خود را همه بر مسلمانی آفریدم، و ابو سعید خدری گفت:
فَمِنکُم کافِرٌ، یعنی کس«1» باشد که همه عمر کافر باشد به عاقبت مؤمن باشد«2»، و کس باشد که همه عمر مؤمن باشد به عاقبت کافر شود، و اینکه [قول]«3» بازپسین بر قاعده ما درست نیاید الّا علی«4» تأویل. ضحّاک گفت: از شما [کس]«5» هست که کافر است در سرّ، مؤمن«6» در علانیه چون منافقان، و هست که مؤمن است در سرّ کافر در علانیه، و اینکه«7» اصحاب تقیّه‌اند چون عمّار یاسر و مانند او.
عطاء بن ابی رباح گفت: هست از شما که کافر است به خدای [و]«8» به ستاره مؤمن، و هست از شما که مؤمن است به خدای و کافر به ستاره. زجّاج گفت: فمنکم کافر بان‌ّ اللّه خالقه، معنی آن است که: از شما کس هست که کافر است به آن که خدای خالق اوست، و اینکه ظاهر آیت است. و آیت جز«9» آن که دلیل است بر بطلان قول مجبّره، دلیل است بر بطلان قول معتزله: «فی المنزلة بین المنزلتین»، برای آن که خدای تعالی خلقان را بر اینکه جمله دو صنف نهاد: امّا مؤمن و امّا کافر. قول به آن که«10» اینکه را سه دیگری هست«11» قولی باشد خارج قرآن، آنگه دلیل [47- پ]
دیگر قوله:«12» وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ بَصِیرٌ، گفت: خدای به آنچه شما می‌کنید عالم است، حوالت [عمل]«13» با ما کرد و خطاب در اینکه با
-----------------------------------
(1). اساس: آن، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: شود. (13- 8- 5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: بر.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها است.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: آن.
(9). کا: بجز از. [.....]
(10). آد و دیگر نسخه بدلها: آن کس که گوید.
(11). اساس: نیست، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(12). آد و دیگر نسخه بدلها: دلیل دیگر آن که گفت.

صفحه : 245
[جمله]«1» خلق است که مکلّف‌اند از مؤمن و کافر.
آنگه گفت: خَلَق‌َ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌َ بِالحَق‌ِّ، گفت: آسمان و زمین بیافرید بحق نه به باطل، یعنی نه«2» عبث کرد، برای غرضی صحیح آفرید، و مثله قوله: وَ ما خَلَقنَا السَّماءَ وَ الأَرض‌َ وَ ما بَینَهُما باطِلًا«3».
وَ صَوَّرَکُم، بنگاشت شما را«4»، و نیکو نگاشت«5». عجب [از]«6» قول آن که«7» گفت در تصویر نیکو کرد و در تقدیر زشت، به وقت خلق فِی أَحسَن‌ِ تَقوِیم‌ٍ«8» وَ إِلَیه‌ِ المَصِیرُ، و بازگشت همه خلقان با اوست، اینکه [همه]
ادلّه قادری است.
پس از آن«10» بیان عالمی کرد، گفت: یَعلَم‌ُ ما فِی السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ، داند آنچه در آسمانها و زمین است، هیچ بر او پوشیده نشود«11»، و داند آنچه در سرّ دارید«12» و آنچه در آشکارا کنید. وَ اللّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِذات‌ِ الصُّدُورِ، و خدای داناست به«13» آنچه در دلهاست.
آنگه تذکیر کرد«14» و یاد داد احوال گذشتگان تا معتبر شوند«15»، [گفت]«16»: أَ لَم یَأتِکُم نَبَأُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن قَبل‌ُ فَذاقُوا، گفت: نیامد به شما خبر آنان
-----------------------------------
(16- 9- 6- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها به.
(3). سوره ص (38) آیه 27.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها فَأَحسَن‌َ صُوَرَکُم
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: بنگاشت.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: آن کس.
(8). سوره تین (95) آیه 4.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها: اینکه.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: نیست وَ یَعلَم‌ُ ما تُسِرُّون‌َ
(12). اساس: دارند، با توجّه به چاپ شعرانی (11/ 171) تصحیح شد.
(13). اساس: با، با توجّه به کا تصحیح شد. [.....]
(14). آد، گا: آنگه در تذکیر گرفت، کا: آنگه در تذکیر کرد.
(15). اساس: شوید، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 246
که کافر شدند پیش«1» شما! و التّقدیر: من قبلکم، چون مضاف الیه بیفگند از او او را بنا کرد بر ضمّه، کقوله: لِلّه‌ِ الأَمرُ مِن قَبل‌ُ وَ مِن بَعدُ«2».
فَذاقُوا وَبال‌َ أَمرِهِم، و بال و گرانی عاقبت کار خود بچشیدند. وَ لَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ، و ایشان را عذابی باشد سخت دردمند.
آنگه علّت عذاب ایشان بگفت تا کسی گمان نبرد که بر ایشان ظلم رفت، گفت:
ذلِک‌َ، آن«3» عذاب بر ایشان برای آن آمد که«4» ایشان را رسولان«5» بیامدند با بیّنات و دلالات و علامات. ایشان از سر جهل و طریق تعجّب گفتند: أَ بَشَرٌ یَهدُونَنا، آدمیانند که ما را هدایت می‌دهند و راه می‌نمایند! و توقّع آن کردند که پیغمبران ایشان فرشتگان باشند. فَکَفَرُوا، بدین سبب کافر شدند، و اینکه سببی بود که بایست که«6» به اینکه [سبب]«7» به ایمان نزدیک شوند، چه اگر پیغمبر ایشان نه از بشری بودی، ایشان را به او الف نبودی و به او آرام نبودی و مستأنس نشدندی به او. حق تعالی به حکمت اختیار کرد آنچه کرد. وَ تَوَلَّوا وَ استَغنَی اللّه‌ُ، پشت برکردند و بر گردیدند، و خدای تعالی از ایشان مستغنی و بی نیاز است. وَ اللّه‌ُ غَنِی‌ٌّ حَمِیدٌ، و خدای [تعالی]«8» بی نیاز است و پسندیده [و ستوده]«9».
زَعَم‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا أَن لَن یُبعَثُوا، آنگه گفت: دعوی کردند اینکه کافران که ایشان را بر نخواهند انگیختن و زنده نخواهند کردن. قُل، بگوی ای محمّد: بَلی وَ رَبِّی، به خدای من قسم می‌کنم و سوگند می‌خورم که شما را بر انگیزند«10»، آنگه
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها از.
(2). سوره روم (30) آیه 4.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: اینکه.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: کانَت تَأتِیهِم رُسُلُهُم
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: که بدیشان رسولان.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: بایستی که. (9- 8- 7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها ثم‌ّ لتنبّؤن.

صفحه : 247
خبر دهند شما را به آنچه یاد کرده‌اید«1» از نیک و بد، و جزا دهند شما را بر آن«2»، و اینکه بر خدای آسان است.
آنگه امر کرد ایشان را و فرمان مجدّد کرد بر ایشان به ایمان، گفت: فَآمِنُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِه‌ِ، ایمان آرید به خدای و پیغمبرش«3»، و آن نور که خدای تعالی فرستاده است- و آن قرآن است- برای آنش نور خوانند که خلقان را به آن هدایت کنند در ظلمات کفر، چنان که به نور هدایت کنند در ظلمات مسافت«4». وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیرٌ، و خدای به آنچه شما می‌کنید داناست.
آنگه تهدید کرد ایشان را به احوال و اهوال قیامت گفت: یَوم‌َ یَجمَعُکُم لِیَوم‌ِ الجَمع‌ِ، یاد کن آن روز که جمع کند شما را برای روز جمع، یعنی«5» روز قیامت. عامّه قرّاء خواندند «یجمعکم» به « یا »، اعتبارا بقوله:
فَآمِنُوا بِاللّه‌ِ، و قوله: وَ اللّه‌ُ بِما تَعمَلُون‌َ خَبِیرٌ، و خدای به آنچه شما می‌کنید داناست. و یعقوب خواند: «نجمعکم»، به «نون» اعتبارا لقوله: وَ النُّورِ الَّذِی أَنزَلنا.
ذلِک‌َ یَوم‌ُ التَّغابُن‌ِ، آن، روز«6» تغابن است«7». و «تغابن» تفاعل باشد از غبن، و آن فوت حظّ و مراد باشد. و ابو هریره روایت کرد تفسیر اینکه آیت از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که او گفت: هیچ بنده‌ای نباشد از محسن و مسی‌ء و دوزخی و بهشتی و الّا روز قیامت حسرت خورند و تغابن، بد کردار به آن که چرا بد کرد، و نیکو کار به آن که چرا بیشتر نکرد.
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: کرده باشد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها وَ ذلِک‌َ عَلَی اللّه‌ِ
(3). آد و دیگر نسخه بدلها وَ النُّورِ الَّذِی أَنزَلنا
(4). اساس: ضلالت، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(5). آد و دیگر نسخه بدلها برای.
(6). آد، گا روز.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: باشد.

صفحه : 248
وَ مَن یُؤمِن بِاللّه‌ِ وَ یَعمَل صالِحاً، هر که او ایمان آرد به خدای و عمل صالح کند«1»، او را بهشتهایی بود که در زیر [48- ر]
درختان او جویها می‌رود. مدنیان و شامیان خواندند [در اینکه سوره و]«2» در سوره طلاق: (نکفر، و ندخله)، به «نون»، و باقی قرّاء به « یا ». خالِدِین‌َ فِیها أَبَداً، در آن جا مخلّد و مؤبّد باشند. ذلِک‌َ الفَوزُ العَظِیم‌ُ، آن ظفری بزرگوار است.
وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا، گفت: و آنان که کافر شدند و آیات من«3» [به]«4» دروغ داشتند. أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ النّارِ، ایشان اهل دوزخ باشند.
خالِدِین‌َ فِیها، در آن جا مخلّد و جاویدان«5» باشند. وَ بِئس‌َ المَصِیرُ، و بد جایی است آن جا.
ما أَصاب‌َ مِن مُصِیبَةٍ إِلّا بِإِذن‌ِ اللّه‌ِ، آنگه بر سبیل تسلّی و دلخوشی اصحاب مصایب گفت: هیچ مصیبت نرسد شما را الّا به فرمان خدای، یعنی آنچه به خدای تعلّق دارد از بیماری و سختی و تنگی، و قیل: بعلم اللّه.
و چون «اذن» را به علم تفسیر کنند، عام شود فعل خدای و جز آن در او«6» داخل بود. ابو ظبیان گفت: مصحفها بر علقمة بن قیس عرض می‌کردم، به اینکه آیت رسیدم، گفتم: چه معنی دارد! گفت معنی آن است که: هر کس را که مصیبتی رسد از قبل خدای تعالی، چون داند که صلاح او در آن است رضا دهد و تسلیم کند، فهذا معنی قوله: یَهدِ قَلبَه‌ُ، دلش را هدایت [دهد]«7»، یعنی توفیق رضا و تسلیم. ابو بکر ورّاق گفت معنی آن است که: هر کس که ایمان دارد عند«8» نعمت و بداند که آن از فضل خداست، دل او را هدایت
-----------------------------------
(1). کا وَ یُدخِله‌ُ جَنّات‌ٍ
(4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد، گا: ما را، کا: مرا.
(5). آد، گا: مؤبّد، کا: جاودان.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: جز او در آن.
(7). اساس: ندارد، با توجّه به آد، کا افزوده شد.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: نزد.

صفحه : 249
دهند به صبر و رضا.
قرّاء در او خلاف کردند. عامه قرّاء خواندند: یَهدِ قَلبَه‌ُ، به فتح « یا » و «با»، و اینکه اختیار ابو عبیده است و ابو حاتم. و سلمی خواند: «یهدی قلبه» به ضم‌ّ « یا » و «با» بر فعل مجهول، و طلحه بن مصرّف خواند: «نهد قلبه» به «نون» و فتح «با»«1» علی التّعظیم، و عکرمه خواند: «یهدأ قلبه» به همزه«2» و رفع «با» من الهدء و هو السّکون، [یعنی]«3» دلش ساکن شود. بعضی دیگر [خواندند]«4»: «یهدا قلبه» به تخفیف همزه من الهدؤ أیضا. وَ اللّه‌ُ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عَلِیم‌ٌ، و خدای تعالی بر همه چیزی عالم است.
وَ أَطِیعُوا اللّه‌َ وَ أَطِیعُوا الرَّسُول‌َ، گفت: اطاعت دارید خدای را و رسول را.
فَإِن تَوَلَّیتُم، اگر بر گردید و پشت بر فرمان خدای کنید، فَإِنَّما عَلی رَسُولِنَا البَلاغ‌ُ المُبِین‌ُ، بر پیغمبر ما آن است که پیغام برساند و بیان کند.
اللّه‌ُ لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، آنگه گفت: خدای تعالی آن است که بجز او خدایی نیست. وَ عَلَی اللّه‌ِ فَلیَتَوَکَّل‌ِ المُؤمِنُون‌َ، و بر خدای توکّل کنند«5» مؤمنان.
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا إِن‌َّ مِن أَزواجِکُم وَ أَولادِکُم، آیت در شان قومی آمد که خواستند که هجرت کنند، دوستی زن و فرزند و اسباب و اموال دامن ایشان گرفت. چون خواستندی که«6» هجرت کنند خویشان و فرزندان او گفتندی«7» به خدای بر تو که مکّه را رها نکنی و زن و فرزند و مال. و آن جا بی خان و مان و مسکن و محتاج باشی«8»، و ما بر فراق تو صبر نداریم و با تو نمی‌توانیم آمدن.
بهری را رقّتی پدید آمدی، مقام کردندی و هجرت نکردندی. خدای تعالی اینکه
-----------------------------------
(1). آد، کا: به نون و نصب قلبه.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: به همزه.
(4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد، کا افزوده شد.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: توکّل کنانند. [.....]
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: خواستند که.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: هجرت کنند ایشان گفتندی.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: می‌باشی.

صفحه : 250
آیت فرستاد و گفت«1»: از [زنان و]«2» فرزندان شما هست که دشمن شماست، و «من» تبعیض را باشد.
عطاء یسار و عطاء خراسانی گفتند: آیت در عوف [بن]«3» مالک الأشجعی‌ّ آمد- و او خداوند اهل و فرزندان و مال بود- هر گه که او خواستی تا هجرت کند و به مدینه رود، [ایشان]«4» بگریستندی و او دل تنگ شدی و گفتندی: ما را به مکّه رها می‌کنی و ما بی تو چگونه باشیم! او را تقصیری فتاد«5» در هجرت، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: ایشان دشمن شمااند به آن که شما را منع می‌کنند از طاعت. خدای تعالی فرمود«6»: فَاحذَرُوهُم، حذر کنید از ایشان، یعنی حذر کنید از آن که قبول کنید از ایشان اینکه چنین حدیثها. آنگه گفت: وَ إِن تَعفُوا وَ تَصفَحُوا وَ تَغفِرُوا، اگر عفو کنید و [اعراض کنید از آن و]«7» بیامرزید. گفتند:
برای آن گفت که ایشان منع هجرت کردندی، آنگه پس از مدّتی که بیامدندی آنان که در هجرت بر ایشان مقدّم بودندی فقه آموخته بودندی، اینان آن«8» اهل و فرزندان [را]«9» که [ایشان را]«10» منع کرده بودند [ی]«11» از هجرت، عقوبت کردندی، خدای تعالی گفت: با اینکه همه اگر عفو کنید ایشان را و بیامرزید و عقوبت نکنید ایشان را. [فَإِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ]«12»، خدای تعالی آمرزنده است و بخشاینده، بیامرزد شما را و ببخشاید.
إِنَّما أَموالُکُم وَ أَولادُکُم فِتنَةٌ، گفت: مالها و فرزندان شما فتنه و امتحان و آزمایش شمااند، حمل کنند شما را بر نابایست و شما را [48- پ]
معصیت
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها ای کسانی که ایمان آورده‌اید، إِن‌َّ مِن أَزواجِکُم (11- 10- 9- 7- 4- 3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: می‌افتاد.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: طاعت خدای تعالی.
(8). اساس: از، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(12). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها از قرآن مجید افزوده شد.

صفحه : 251
فرمایند و از اطاعت بازدارند و بر کسب حرام حمل کنند و منع حق فرمایند.
بعضی علما گفتند: «من» تبعیض در عداوت آورد«1» و در فتنه نیاورد، برای آن که مال و فرزندان همه کس را دشمن نباشند، و لکن همه کس را فتنه باشند و دل مشغول دارند«2»، از اینکه جاست که عبد اللّه مسعود گفت مگویید: اللهم انی اعوذ بک من الفتنة، برای آن که هیچ کس نباشد از شما که [او]«3» گرفتار نباشد به زن و فرزند و مال، و لیکن چنین گویید: اللّهم‌ّ انّی اعوذ بک من مضلّات الفتن.
بریده اسلمی گفت: یک روز رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بر منبر خطبه می‌کرد. حضرت امام حسن و امام حسین- صلوات اللّه و سلامه علیهما«4»- در آمدند پیراهنهای سرخ پوشیده. امام حسین را«5» پای به دامن برآمد«6». رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- خطبه ببرید«7» و از منبر به زیر آمد و ایشان را بر گرفت و بر ران مبارک خود نشاند بر منبر«8»، آنگه گفت:
صدق اللّه حیث قال انّما اموالکم و اولادکم فتنة.
دلم بار نداد«9» که اینکه کودکان را برنگرفتمی، آنگه با سر خطبه رفت. [وَ اللّه‌ُ عِندَه‌ُ أَجرٌ عَظِیم‌ٌ، و نزد خداست مزد بزرگ]«10».
فَاتَّقُوا اللّه‌َ مَا استَطَعتُم، گفت: از خدای بترسید چندان که توانید. و قول آن کس که گفت اینکه آیت منسوخ است بقوله: اتَّقُوا اللّه‌َ حَق‌َّ تُقاتِه‌ِ«11»، خطاست برای آن که جمع توان کردن میان اینکه هر دو آیت وَ اسمَعُوا وَ أَطِیعُوا، بشنوید و طاعت دارید. وَ أَنفِقُوا خَیراً، محتمل است دو وجه را: یکی آن که:
-----------------------------------
(1). اساس: بود، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: دل مشغولی آرند.
(10- 3). اساس: ندارد، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آد، گا: حسن و حسین علیهما السلام.
(5). آد: حسین علیه السلام را. [.....]
(6). آد، گا: در آمد.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: خطبه رای قطع کرد.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: ایشان رای بر منبر برد و بر ران خود نشاند.
(9). اساس: یار نبود، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(11). آل عمران (3) آیه 102.

صفحه : 252
وَ أَنفِقُوا خَیراً، أی مالا، برای آن که «خیر» به معنی مال آمده است فی قوله: کُتِب‌َ عَلَیکُم إِذا حَضَرَ أَحَدَکُم‌ُ المَوت‌ُ إِن تَرَک‌َ خَیراً«1»، أی مالا. بر اینکه وجه کلام بر ظاهر خود باشد و محتاج نباشد به حذفی. و قولی دیگر آن است که: در آیت محذوفی هست، و التّقدیر: یکن الانفاق خیرا لأنفسکم، تا نفقه شما را به باشد، و مثله قوله: انتَهُوا خَیراً لَکُم«2»، یعنی یکن الانتهاء خیرا لکم.
وَ مَن یُوق‌َ شُح‌َّ نَفسِه‌ِ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ المُفلِحُون‌َ، و هر کس را که او را نگاه دارند از بخل نفس خود، ایشان ظفر یافتگانند«3».
إِن تُقرِضُوا اللّه‌َ قَرضاً حَسَناً، گفت: اگر قرضی دهید به خدای تعالی قرضی نیکو«4»، مضاعف بکند برای شما«5» و بیامرزد شما را. وَ اللّه‌ُ شَکُورٌ حَلِیم‌ٌ، و خدای تعالی بیوسپاس«6» است و بردبار«7» و دانای نهان و آشکار است، و عزیز و غالب و محکم کار است.
-----------------------------------
(1). سوره بقره (2) آیه 180.
(2). سوره نساء (4) آیه 107.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها، ظفر یافتگان باشند.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها یُضاعِفه‌ُ لَکُم
(5). آد و دیگر نسخه بدلها وَ یَغفِر لَکُم
(6). کا، گا: هوسپاس.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها عالِم‌ُ الغَیب‌ِ وَ الشَّهادَةِ

صفحه : 253

‌سورة الطّلاق‌

‌اینکه سورت مدنی است، عدد آیات او محاکم«1» دوازده آیت است و دویست و چهل و شش«2» کلمت است و هزار و بیست«3» حرف است. أبو امامه روایت کرد از ابی‌ّ کعب که [رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت]«4»: هر که او سورة الطّلاق بخواند«5»، بر سنّت رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- وفات یابد«6» ان شاء اللّه تعالی و تقدّس.

[سوره الطلاق (65): آیات 1 تا 12]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ إِذا طَلَّقتُم‌ُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُن‌َّ لِعِدَّتِهِن‌َّ وَ أَحصُوا العِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللّه‌َ رَبَّکُم لا تُخرِجُوهُن‌َّ مِن بُیُوتِهِن‌َّ وَ لا یَخرُجن‌َ إِلاّ أَن یَأتِین‌َ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَ تِلک‌َ حُدُودُ اللّه‌ِ وَ مَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللّه‌ِ فَقَد ظَلَم‌َ نَفسَه‌ُ لا تَدرِی لَعَل‌َّ اللّه‌َ یُحدِث‌ُ بَعدَ ذلِک‌َ أَمراً (1) فَإِذا بَلَغن‌َ أَجَلَهُن‌َّ فَأَمسِکُوهُن‌َّ بِمَعرُوف‌ٍ أَو فارِقُوهُن‌َّ بِمَعرُوف‌ٍ وَ أَشهِدُوا ذَوَی عَدل‌ٍ مِنکُم وَ أَقِیمُوا الشَّهادَةَ لِلّه‌ِ ذلِکُم یُوعَظُ بِه‌ِ مَن کان‌َ یُؤمِن‌ُ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ وَ مَن یَتَّق‌ِ اللّه‌َ یَجعَل لَه‌ُ مَخرَجاً (2) وَ یَرزُقه‌ُ مِن حَیث‌ُ لا یَحتَسِب‌ُ وَ مَن یَتَوَکَّل عَلَی اللّه‌ِ فَهُوَ حَسبُه‌ُ إِن‌َّ اللّه‌َ بالِغ‌ُ أَمرِه‌ِ قَد جَعَل‌َ اللّه‌ُ لِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدراً (3) وَ اللاّئِی یَئِسن‌َ مِن‌َ المَحِیض‌ِ مِن نِسائِکُم إِن‌ِ ارتَبتُم فَعِدَّتُهُن‌َّ ثَلاثَةُ أَشهُرٍ وَ اللاّئِی لَم یَحِضن‌َ وَ أُولات‌ُ الأَحمال‌ِ أَجَلُهُن‌َّ أَن یَضَعن‌َ حَملَهُن‌َّ وَ مَن یَتَّق‌ِ اللّه‌َ یَجعَل لَه‌ُ مِن أَمرِه‌ِ یُسراً (4)
ذلِک‌َ أَمرُ اللّه‌ِ أَنزَلَه‌ُ إِلَیکُم وَ مَن یَتَّق‌ِ اللّه‌َ یُکَفِّر عَنه‌ُ سَیِّئاتِه‌ِ وَ یُعظِم لَه‌ُ أَجراً (5) أَسکِنُوهُن‌َّ مِن حَیث‌ُ سَکَنتُم مِن وُجدِکُم وَ لا تُضآرُّوهُن‌َّ لِتُضَیِّقُوا عَلَیهِن‌َّ وَ إِن کُن‌َّ أُولات‌ِ حَمل‌ٍ فَأَنفِقُوا عَلَیهِن‌َّ حَتّی یَضَعن‌َ حَملَهُن‌َّ فَإِن أَرضَعن‌َ لَکُم فَآتُوهُن‌َّ أُجُورَهُن‌َّ وَ أتَمِرُوا بَینَکُم بِمَعرُوف‌ٍ وَ إِن تَعاسَرتُم فَسَتُرضِع‌ُ لَه‌ُ أُخری (6) لِیُنفِق ذُو سَعَةٍ مِن سَعَتِه‌ِ وَ مَن قُدِرَ عَلَیه‌ِ رِزقُه‌ُ فَلیُنفِق مِمّا آتاه‌ُ اللّه‌ُ لا یُکَلِّف‌ُ اللّه‌ُ نَفساً إِلاّ ما آتاها سَیَجعَل‌ُ اللّه‌ُ بَعدَ عُسرٍ یُسراً (7) وَ کَأَیِّن مِن قَریَةٍ عَتَت عَن أَمرِ رَبِّها وَ رُسُلِه‌ِ فَحاسَبناها حِساباً شَدِیداً وَ عَذَّبناها عَذاباً نُکراً (8) فَذاقَت وَبال‌َ أَمرِها وَ کان‌َ عاقِبَةُ أَمرِها خُسراً (9)
أَعَدَّ اللّه‌ُ لَهُم عَذاباً شَدِیداً فَاتَّقُوا اللّه‌َ یا أُولِی الأَلباب‌ِ الَّذِین‌َ آمَنُوا قَد أَنزَل‌َ اللّه‌ُ إِلَیکُم ذِکراً (10) رَسُولاً یَتلُوا عَلَیکُم آیات‌ِ اللّه‌ِ مُبَیِّنات‌ٍ لِیُخرِج‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ مِن‌َ الظُّلُمات‌ِ إِلَی النُّورِ وَ مَن یُؤمِن بِاللّه‌ِ وَ یَعمَل صالِحاً یُدخِله‌ُ جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِین‌َ فِیها أَبَداً قَد أَحسَن‌َ اللّه‌ُ لَه‌ُ رِزقاً (11) اللّه‌ُ الَّذِی خَلَق‌َ سَبع‌َ سَماوات‌ٍ وَ مِن‌َ الأَرض‌ِ مِثلَهُن‌َّ یَتَنَزَّل‌ُ الأَمرُ بَینَهُن‌َّ لِتَعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ وَ أَن‌َّ اللّه‌َ قَد أَحاطَ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عِلماً (12)

[ترجمه]

-----------------------------------
(1). کذا: در اساس، آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: هشت. [.....]
(3). اساس: شصت، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). کا: بر خواند.
(6). آد: بر سنّت رسول میرد، کا: وفات آید او را، آد و دیگر نسخه بدلها رزقنا اللّه العمل و العلم به مع الثّواب.

صفحه : 254
ای پیغمبر چون طلاق دهید زنان را، طلاق دهید ایشان را برای عدّت ایشان، و بشمارید عدّت را و بترسید از خدای پروردگار شما، بیرون نکنید ایشان را از خانه‌هاشان و باید تا بیرون نشوند مگر فاحشه کنند به آشکارا؟ و آن حدهای خداست، و هر که در گذرد از حدهای خدای ظلم کرده باشد بر تن خود، نمی‌دانی مگر خدای برگرداند پس از آن کاری.
[49- ر]
چون برسند به اجل نگاه دارید ایشان را به نیکویی یا جدا شوید به نیکویی و گواه کنید دو عدل از شما، و به پای دارید گواهی برای خدای، آن آن است که پند دهند بدان آن کس را که بگرویده باشد به خدای و روز قیامت و هر که ترسد از خدای کند او را رهگذری.
و روزی دهد از آن جا که نپندارد، و هر که توکّل کند بر خدای او را بس باشد که خدای رسد به کار خود، کرد خدای هر چیزی تقدیری.
و آنان که نومید باشند از حیض از زنانتان اگر به شک شوید عدّت ایشان سه ماه بود و آنان که حایض نباشند و خداوندان حمل، اجل آنان آن بود که بنهند بار خود، و هر که ترسد از خدای کند او را کار خود آسان.

صفحه : 255
آن فرمان خدای فرو فرستاد به شما، و هر که بترسد از خدای کفّاره کند«1» از او بدیهای او و بزرگ گرداند او را مزدش.
ساکن کنید ایشان را از آن جا که ساکن باشید از توانگری«2» شما و مرنجانید ایشان را تا تنگ گیرید بر ایشان و اگر باشند خداوندان بار نفقه کنید بر ایشان تا بنهند بارشان، و اگر شیر دهند از برای شما بدهید مزدشان و بفرمایید میان شما به نیکی، و اگر سختی کنید شیر دهد او را دیگری.
تا نفقه کند خداوند فراخی [از توانگری]«3» و اگر تنگ کنند بر او روزی او نفقه کند از آنچه داده باشد او را خدای، تکلیف نکند خدای تنی را مگر آنچه داد او را، زود بود که کند خدای بعد از دشخواری آسانی.
[49- پ]
و [بسا]«4» از دهی که عاصی شد از فرمان خدای و رسولش، ما حساب کردیم او را حسابی سخت و عذاب کردیم عذابی منکر.
بچشد عاقبت کار [خود]«5» و باشد عاقبت کار او زیان.
-----------------------------------
(1). اساس: کنند، با توجّه به متن تفسیر همین آیه تصحیح شد.
(2). اساس: توانگران، با توجه به کا تصحیح شد. (5- 4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر افزوده شد.

صفحه : 256
ساخت خدای ایشان را عذابی سخت، بترسید از خدای ای خداوندان عقل آنان که بگرویده‌اند فرستاد خدای به شما یاد کردی.
پیغمبری می‌خواند بر شما آیات خدا روشن تا بیرون آرد آنان را که ایمان آورده‌اند و کار نیکو کرده‌اند از تاریکیها به روشنایی، و هر که ایمان آرد به خدای و عمل صالح کند در آرند او را در بهشتهایی که می‌رود از زیر او جویها همیشه در آن جا، نیکو کرد خدای او را روزی.
خدای آن که بیافرید هفت آسمان و هفت زمین«1» فرود می‌آید«2» کار میان ایشان تا بدانید که خدای بر همه چیزی تواناست، و خدای به همه چیزی به علم داناست.
قوله تعالی: یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ إِذا طَلَّقتُم‌ُ النِّساءَ- الایة. خدای تعالی در اینکه آیت خطاب کرد با رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلیم- و مراد او و امّت لقوله: إِذا طَلَّقتُم‌ُ النِّساءَ«3». و روایت کرده‌اند که عبد اللّه عبّاس گفت: نزل القرآن بایّاک، أعنی و اسمعی یا جارة، و گفتند تقدیر آن است که: یا ایّها النّبی‌ّ قل لامّتک اذا طلّقتم، ای محمّد امّتت را بگوی که چون زنان را طلاق خواهید دادن. بر«4» اینکه قول رسول
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس، ترجمه آیه در متن تفسیر چنین است که: هفت آسمان و از زمین مانند آن همچند آن.
(2). اساس و دیگر نسخه بدلها: فرود آرد، با توجه به چاپ شعرانی (11/ 177) تصحیح شد.
(3). نیز سوره بقره (2) آیه 231 و 232.
(4). اساس: و، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 257
خارج باشد از خطاب. و خلاف نیست که حکم رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- در طلاق حکم امّت است، و طلاق در شرع عبارت است از تخلیه«1» زن به حل‌ّ عقد نکاح به لفظ طلاق به آن لغت که باشد، یا به کنایت علی خلاف بیننا و بین الفقهاء. بنزدیک ما طلاق واقع نباشد [الّا به اینکه لفظ و به کنایت واقع نباشد]«2»، امّا فراق حاصل شود به چیزهای دیگر [50- ر]
جز طلاق چون ارتداد و لعان و خلع و فسخ نکاح و الرّدّ بالعیب.
و طلاق را شرایطی هست که بی آن واقع نشود«3»، از آن جمله لفظ است و عزم است بر طلاق. و آن که زن پاکیزه شود«4» پاکیزگی که در او مقاربت نبوده باشد. و به حضور دو گواه باشد. چون اینکه جمله شرایط حاصل بود، یک طلاق رجعی واقع شود و مرد مالک مراجعت بود تا زن در عدّه باشد. چون از عدّه بیرون آید مالک نفس«5» خود شود. و اگر او خواهد تا نکاح بندد از جمله خاطبان یکی باشد، اگر«6» عقد بندد بر او [و]«7» دیگر باره [طلاق دهد بر اینکه شرایط هم رجعت تواند کردن ما دام تا در عدّت بود. چون از عدّت بیرون آید، مالک شود خود را و مرد چون خاطبی بیگانه شود. اگر عقد بندد بر او دیگر باره]«8» و آنگه طلاق دهد او را طلاق باین باشد رجعت نتواند کردن [و زن مالک نفس خود بود به آن معنی که ملک مرد از او منقطع شود، جز آن که شوهر نتواند کردن]«9» تا از عدّت بیرون نیاید، و نیز با زن نتواند او بودن«10» تا آنگه که شوهری دیگر بکند و از او مفارقت بکند به اختیار [به طلاق یا به مرگ]«11». و امّا اگر سه طلاق به یک بار بگوید، یک طلاق بیشتر بر نیوفتد، و بنزدیک بعضی اصحاب لغو بود، و جمله فقها در او
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: تحلیل. (11- 9- 8- 7- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها و. [.....]
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: بود.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: تن.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: آنگه چون.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها: و نیز با او عقد نتواند بستن.

صفحه : 258
خلاف کردند و مسائل طلاق رفته است.
فَطَلِّقُوهُن‌َّ لِعِدَّتِهِن‌َّ، عبد اللّه عبّاس گفت: معنی آن است که طلاق در پاکی زن دهید چنان که خلوتی نرفته باشد در آن پاکی، یعنی«1» آن طهر که ایشان شمارند از عدّت خود. و طلاق مدهید ایشان را در حیض، و اینکه مخصوص باشد به مدخول بها، برای آن که آن را که مدخول نباشد«2» عدّت نبود او را«3». و اگر در حیض طلاقش دهد بنزدیک«4» اهل البیت«5» واقع نباشد و خلاف سنّت بود، و بنزدیک فقها بدعت بود و لکن واقع بود و سعید بن المسیّب چنان گفت که مذهب ماست.
أنس مالک گفت: آیت در رسول آمد- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که حفصه را طلاق داد و فرمود که مراجعت کن. و سدّی گفت: در عبد اللّه عمر آمد که زن را طلاق داد در حیض. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- فرمود او را تا بنزدیک او شود و رها کند تا پاکیزه شود آنگه طلاقش دهد اگر خواهد پیش از آن که خلوت کند با او، یا [در نکاح]«6» بداردش. اینکه آن عدّت است که خدای فرمود.
مقاتلان گفتند: آیت در شأن عبد اللّه بن عمرو بن العاص آمد و عمرو بن سعید [إبن]«7» العاص و طفیل بن الحارث و عتبة بن غزوان«8».
ابو موسی اشعری«9» گفت: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بر اینان خشم گرفت که طلاق بسیار دادندی«10» و مراجعت کردندی بسیار، گفت: اینکه نه
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها از.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: آن را که با او دخول نرفته باشد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: او را عدّت نباید داشت.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: مذهب.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها آن است که طلاق.
(7- 6). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(8). اساس آمد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: ابو موسی الاشعری.
(10). اساس: خوردندی، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 259
طلاق مسلمانان باشد که مرد گوید: طلاق دادم [و]«1» رجعت کردم، طلاق دادم رجعت کردم،
طلّقوا المرءة قبل عدّتها
«2»، طلاق [که]«3» دهید زنی«4» را پیش از عدّه دهید، و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر خواندند: (فطلقوهن«5» قبل عدتهن) [امّا]«6».
اخباری که در طلاق آمده است آن است که عبد اللّه عمر روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: دشمنتر چیزی که خدای دارد از چیزهای حلال طلاق است، و حضرت امیر المؤمنین- صلوات اللّه و سلامه علیه«7»- روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت:
تزوّجوا و لا تطلّقوا فان‌ّ الطّلاق یهتزّ منه العرش
، زن کنید و طلاق مدهید که عرش از طلاق بلرزد. و ثوبان روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: هر آن زنی که از شوهر طلاق خواهد بی سببی و رنجی، بوی بهشت بر وی حرام است.
ابو موسی الأشعری‌ّ روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت:
لا تطلّقوا النّساء الّا من ریبة فان‌ّ اللّه لا یحب‌ّ الذّوّاقین و لا الذّوّاقات
، طلاق مدهید زنان را الّا از تهمتی که خدای تعالی ذوّاقان را دوست ندارد، یعنی کسانی که هر وقت که خواهند زنی نو کنند از مردان، و زنان«8» [که]«9» شوهری نو کنند. انس روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت:
ما حلف بالطّلاق و لا استحلف به الّا المنافق
، به طلاق سوگند نخورد و سوگند ندهد الّا منافقی.
قوله: و احصوا العدّة
، گفت: عدّت بشمارید«10»، یعنی
-----------------------------------
(9- 6- 3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(2). آد و دیگر نسخه بدلها پس گفت.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: زن.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها من.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: علی علیه السّلام.
(8). اساس: زن، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها: بر شمارید.

صفحه : 260
عدّت أقراء«1» را که سه «قرء» باید تا باشد- علی خلاف بین الفقهاء فی الاقراء- و بیان کردیم که: «قرء» بنزدیک شافعی و بنزدیک ما طهر باشد، و بنزدیک اهل عراق [حیض]«2». و «عدّت»، نشستن [50- پ]
زن باشد از شوهر کردن تا مدّتی معیّن بگذرد که شرع تعیین کرد آن را.
و عدّت زنان بر ضرورت باشد: یک نوع عدّت آن کس باشد که به«3» حدّ [بلوغ]«4» نرسیده باشد و حیض ندیده باشد، و حدّ آن بنزدیک ما نه سال باشد، آن کس را عدّت نباشد بنزدیک بیشتر اصحاب ما، و بعضی اصحاب [ما]«5» گفتند:
[عدّت او به ماه باشد- سه ماه- و اینکه مذهب جمله فقهاست. و امّا آن کس که او]«6» حیض نبیند و مثل او در سن‌ّ آن«7» حیض بیند عدّت او به ماه باشد [سه ماه]«8» و اینکه آن کس بود که سن‌ّ او بالای نه سال باشد.
و امّا آن کس که حیض بیند، عدّت او به اقراء [باشد]«9» و آن اطهار باشد بنزدیک ما و بیشتر فقهاء و بنزدیک بعضی حیض باشد. و نوعی دیگر آن باشد که حیض نبیند و در سن‌ّ او دیگران حیض ببینند، عدّت او به ماه باشد- سه ماه- بلا خلاف، و اصحاب ما حدّ او به اینکه نهادند که سال [او]«10» زیر پنجاه باشد«11». [و آن کس که آیس باشد و نومید از حیض و مثل او در سن‌ّ او حیض نبینند، و حدّ او پنجاه سال باشد]«12» یا بالای او، او را عدّت نباشد بنزدیک بیشتر اصحاب ما، و بعضی گفتند: عدّت [او]«13» به ماه باشد، و اینکه مذهب جمله فقهاست.
و در اخبار ما آمد که: اگر زنی قرشی باشد حدّ یأس او از [حیض]«14» شصت سال باشد. و عدّت زن آبستن آن است که بار بنهد چون عدّت طلاق
-----------------------------------
(1). اساس: آنان، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (14- 13- 12- 10- 9- 8- 6- 5- 4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). اساس: بر، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: در آن سن.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: سال او کم از پنجاه بود.

صفحه : 261
دارد، و اگر عدّت وفات باشد ابعد الأجلین باشد، اگر چهار ماه و ده روز برآید و بار نهاده نباشد صبر کند تا بار بنهد، و اگر بار بنهد و چهار ماه و ده روز نگذشته باشد«1»، صبر کند تا چهار ماه و ده روز بباشد. و اینکه مذهب امیر المؤمنین علی است- صلوات اللّه و سلامه علیه«2».
و عبد اللّه عبّاس و جمله فقها گفتند: زن آبستن را عدّة المتوفّی عنها زوجها اینکه باشد«3» [که بار]«4» بنهد کالمطلّقه. و عدّت مسترابه چنان باشد که اعتبار اقراء و شهور«5» می‌کند اگر سه ماه درست بگذرد بر او پاکیزه بیند«6» که در او خون نبند، عدّت او رفت«7». و اگر سه ماه بگذرد کم یک روز، در«8» روز باز پسین حیض بیند عدّت [او]«9» به اقراء باشد از«10» یک حیض شمارد، انتظار حیض دوم کند، و از روز طلاق تا تمام«11» نه ماه صبر کند. تا اگر حیض دیگر بیند حیض دوم باشد، او بماند با یک حیض دیگر. اگر نه ماه بگذرد [که در]«12» او حیض نبیند عدّت بدارد به سه ماه دیگر تمامی یک سال، اگر آن سه ماه پاکیزه بگذرد بائن شود به اینکه سه ماه، و اگر حیض بیند«13» هم بائن باشد که بائن حیض سیوم است. و اگر حیض سیوم نبیند، [صبر کند تا تمامی پانزده ماه، اگر بیند و اگر نبیند به هر حال بائن شود، برای آن که اگر نبیند]«14» سه ماه درست رفته باشد بر او پاکیزه، [و اگر]«15» بیند هر گه که بیند حیض سیوم باشد بائن شود.
-----------------------------------
(1). اساس: برآید، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). آد، گا: علی علیه السّلام.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: آبستن را آن وقت برآید. [.....] (15- 14- 12- 9- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). اساس: شوهر، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). کا: شود.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: برفت.
(8). آد، گا: بگذرد در، کا: بگذرد بر او و در.
(10). آد، گا: آن را، کا: او.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: تمامی.
(13). کا: نبیند.

صفحه : 262
قوله: وَ أَحصُوا العِدَّةَ، عام بود و شامل باشد اینکه جمله آن را که اقراء دارد، احصای اقراء کند، و اگر به ماه دارد علی حال ماه یا روز می‌شمارد تا تمام شدن.
وَ اتَّقُوا اللّه‌َ رَبَّکُم، آنگه گفت: از خدای بترسید«1»، و اینکه زن را که در عدّت باشد از خانه بیرون مکنید«2»، و نیز او نباید تا از خانه بیرون شود، برای آن که بنزدیک ما و شافعی«3» سکنی باشد او را و نفقه رسد و کسوت چون طلاق رجعی باشد، و اگر طلاق بائن باشد نفقه و سکنی [نباشد]«4» او را بنزدیک ما، و شافعی گفت: سکنی باشد او را و نفقه نباشد. و اهل عراق گفتند: اگر بائن باشد و اگر رجعی، نفقه و سکنی باشد«5» الّا حالتی را از او«6» استثنا کرد گفت: إِلّا أَن یَأتِین‌َ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ، که آنگه«7» فاحشه ظاهر بکند. «مبیّنة» خواندند به فتح « یا » و «مبیّنه» خواندند به کسر « یا » چون به فتح خوانی معنی [آن باشد که]«8» آشکارا بکرده باشد، مفعول باشد از تبیین، و چون به کسر خوانی معنی آن باشد که فاحشه ظاهر که خود را ظاهر بکرده باشد، بر توسّع.
و مفسّران در فاحشه که موجب اخراج باشد خلاف کردند. [بیشتر]«9» مفسّران گفتند: [مراد]«10» زناست که چون در عدّت زنا کند و بر او درست شود، او را بیرون باید کردن«11» برای اقامت حدّ«12»، و بدان باز نشوند که او در عدّت است. قتاده گفت: فاحشه نشوز باشد که زن نشوز شود«13» و از مرد طلاق
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها لا تخرجوهن‌ّ من بیوتهن‌ّ.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها و لا یخرجن.
(3). اساس گفت، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (10- 9- 8- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها او را.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: الّا در حالتی که خدای تعالی آن را. [.....]
(7). کا: الّا آنگه که.
(11). آد، گا: بیرون باید آورد، کا: بیرون باید آوردن.
(12). آد: بیّنه.
(13). آد و دیگر نسخه بدلها: کند.

صفحه : 263
خواهد. چون طلاق بر اینکه وجه باشد، او را سکنی نرسد، از خانه‌اش بیرون باید کردن. عبد اللّه عمر و سدّی گفتند: آن است که در عدّت بیرون آید از سرای. عبد اللّه عبّاس گفت- و در اخبار ما آمد که: کمترینه فاحشه [51- ر]
او«1» آن باشد که خویشان مرد را به زبان رنجاند«2». چون چنین کند، شاید که از خانه‌اش«3» بیرون کنند. و روایتی دیگر از عبد اللّه عبّاس آن است که: هر معصیت که بکند فاحشه باشد، بدان سبب از خانه‌اش بیرون تواند کردن.
وَ تِلک‌َ حُدُودُ اللّه‌ِ، گفت: اینکه«4» حدهای خداست، یعنی آن که رفت از احکام طلاق و عدّت حدهاست که خدای متعال نهاد در شرع، و «حدّ» نهایتی باشد که منع کند داخل را از خروج و خارج را از دخول، تا آنچه از اوست بیرون نشود«5» و آنچه از او نیست در او نیاید«6».
آنگه اوامر و نواهی را حدود خواند و احکام برای آن که حجر است در او [و]«7» قصر است بر او، آنگه گفت: وَ مَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللّه‌ِ، گفت: هر که از حدهای خدای بگذرد و تعدّی کند، او ظالم نفس خود باشد«8» امّا به استحقاق عقاب«9» و امّا به تفویت منفعت [ثواب]«10» که [ظلم]«11» مضرّت مخصوص باشد، و در لغت
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها و اینکه معنی در اخبار ما آمده است.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: که او را از خانه.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: و اینکه که یاد کردیم.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: تا آنچه نه از اوست در او نشود.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: و آنچه در اوست از او بیرون نیاید.
(11- 7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: او ظالم باشد نفس خود را.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: عذاب.
(10). اساس: ندارد، با توجّه به گا افزوده شد. [.....]

صفحه : 264
نقصان بود. لا تَدرِی لَعَل‌َّ اللّه‌َ یُحدِث‌ُ بَعدَ ذلِک‌َ أَمراً، تو ندانی که باشد که خدای تعالی از پس آن کاری پدید آرد. بعضی گفتند: شهوة المراجعة است به اینکه امر«1»، و بعضی دیگر گفتند: خود نفس مراجعت خواست ما دام تا طلاق اوّل باشد یا دوم [و]«2» عدّه‌اش به سر نشده باشد. بعضی دیگر گفتند: مراد تغییر«3» رای مرد است در طلاق، باشد که مردی را رای بگردد پس از آن که عزم طلاق کرده باشد، طلاق ندهد.
فَإِذا بَلَغن‌َ أَجَلَهُن‌َّ، چون به وقت خود رسند، و به اتّفاق مفسّران معنی آن است که: قاربن بلوغ اجلهن‌ّ، چون نزدیک باشد که عدّت سر آید برای آن که چون عدّت به سر آمد امساک نتواند کردن به طریق مراجعت، و مراد مراجعت است به امساک. و چون از عدّت به در آید«4»، مخیّر شد«5»، خواهد به زن«6» او باشد و خواهد به زن دیگری، و جز به تجدید نکاح و استیناف عقد میان ایشان مواصلت نباشد.
حق تعالی گفت: چون وقت ایشان بر آید«7»، یعنی نزدیک رسد تا عدّت ایشان برخواهد آمد«8». فَأَمسِکُوهُن‌َّ بِمَعرُوف‌ٍ، المعنی ان شئتم ذلک، اگر خواهید«9» امساک کنید ایشان را به مراجعت، و در مراجعت اینکه قدر کفایت باشد که گوید:
مراجعت کردم، یا برود و دست بر سر او نهد، یا گوید: من طلاق نخوانده‌ام«10» و
-----------------------------------
(1). اساس: آن آمد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). کا: به تغییر.
(4). کا: آمد.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: باشد.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: اگر خواهد زن.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: به سر آید.
(8). کا: به سر خواهد آمدن.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها که.
(10). اساس: نخورده‌ام، آد، گا: نداده‌ام، با توجّه به کا تصحیح شد.

صفحه : 265
تو را رها نکرده‌ام. اینکه جمله رجعت باشد، جز آن است که مستحب‌ّ«1» است که گواه برگیرد بر مراجعت برای آن که بر طلاق گواه بر گرفته باشد تا مردم بدانند که رجعت کرده است«2»، او را متّهم بنکنند به زنا، و شرط نیست در صحّت رجعت.
أَو فارِقُوهُن‌َّ بِمَعرُوف‌ٍ، و اگر خواهید رها کنید تا عدّت به سر آید و بائن شود و مفارقت حاصل آید. و مراد به «معروف» در هر دو جایگاه مقتضی شرع است، یعنی به آنچه واجب شود ایشان را بر شما از نفقه و کسوت و مسکن و حسن الصّحبة، و یا مفارقت [کنید]«3» به معروف، یعنی رها کند تا از عدّت بیرون آید و مالک شود نفس خود را و مراجعت نکند بر سبیل مضارّه، و غرض او آن باشد که تا او شوهر نتواند کردن و در رنج باشد، معروف دوم ترک مضارّه است.
وَ أَشهِدُوا ذَوَی عَدل‌ٍ مِنکُم، یعنی علی الطّلاق، یعنی دو گواه عدل بر طلاق گیرید و اینکه قول اصحابان ماست، چه طلاق واقع نباشد بنزدیک ما جز بمحضر من الشّاهدین العادلین.
و از شرایط صحّت طلاق یکی اشهاد است و امر را ظاهر بر وجوب باشد بنزدیک ما، یعنی اوامر«4» قرآن و سنّت. اگر گویند مراد اشهاد بر مراجعت است، باید گفتن که: اینکه امر سنّت است به قرینه اجماع فرقه، و اگر حمل کنند بر هر دو، در طلاق واجب باشد و در رجعت سنّت، آنگه هر یکی به قرینه دانند و از مطلق امر هیچ در او«5» ندانند مگر توقّف کنند بر دلیل، و شافعی تمسّک کرد به آن«6» آیت بر وجوب اشهاد بر نکاح، بدان«7» که گفت: مراد به اینکه اشهاد رجعت
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها آن.
(2). کا، گا تا.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آد: أعنی امر. [.....]
(5). اساس: دو، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: اینکه.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: با آن که.

صفحه : 266
است، و اینکه تمام نشود الّا پس از آن که مخصّصی«1» تعیین کند«2» بر آن که«3» آیت مخصوص است بر رجعت دون«4» طلاق و لا مخصّص هاهنا«5». و دیگر آن که باز نماید که امر بر وجوب است [51- پ]
نه بر«6» توقّف، و در اوامر قرآن، ما را خلاف نیست خلاف در مطلق امر است در لغت ما را با مخالفان، که فقها گفتند: مطلق امر در لغت اقتضای وجوب کند، و ابو علی و ابو هاشم گفتند:
اقتضای ندب کند، و سیّد- رحمة اللّه علیه- گفت: اقتضای توقّف کند بر دلیل، چه مستقاد امر بیش از آن نیست که از او بدانند که [آمر]«7» مرید است مأمور به را.
چون بدانند که آمر حکیم است، دانند که مأمور به را باید تا صفتی زیاده بر حسن باشد. امّا به آن که واجب بود یا مندوب إلیه، و دلیل [بر]«8» آن ه اینکه امر بر ندب است [چون حمل کنند بر رجعت قوله: وَ أَشهِدُوا إِذا تَبایَعتُم«9» وَ أَقِیمُوا الشَّهادَةَ، گواهی که اقامت کنید برای خدای کنید، و اینکه امری است بر سبیل وعظ جمله مکلّفان را. آنگه گفت: ذلِکُم یُوعَظُ بِه‌ِ مَن کان‌َ یُؤمِن‌ُ بِاللّه‌ِ وَ الیَوم‌ِ الآخِرِ، آن وعظی است که خدای تعالی می‌دهد آن«11» را که به خدای و«12» روز قیامت ایمان دارد«13»، و اگر چه اینکه وعظ است هر کس را که متّعظ
-----------------------------------
(1). اساس: تخصیصی، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). آد: کنند.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: برای آن که.
(4). اساس: کلمه به صورت «چون» هم خوانده می‌شود، آد و دیگر نسخه بدلها: در.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: و اینکه جا مخصّصی نیست.
(6). اساس: چون، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10- 8- 7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(9). سوره بقره (2) آیه 282.
(11). آد، کا: آنان.
(12). آد، کا به.
(13). آد و دیگر نسخه بدلها: دارند. [.....]

صفحه : 267
شود با او از مؤمن و کافر، و لکن چون مؤمنان متّعظ شوند و منتفع به وعظ، ایشان را تخصیص کرد«1» به ذکر. وَ مَن یَتَّق‌ِ اللّه‌َ یَجعَل لَه‌ُ مَخرَجاً، گفت: هر که از خدای بترسد و از معاصی«2» اجتناب کند و از ترک«3» واجبات، خدای تعالی او را راه بیرون آمدن از عقاب پدید آرد.
وَ یَرزُقه‌ُ مِن حَیث‌ُ لا یَحتَسِب‌ُ، و روزی دهد او را از آن جا که او را گمان نبود. عکرمه و ضحّاک و شعبی گفتند: مراد آن است که هر که از خدای بترسد و طلاق که دهد طلاق سنّت دهد، خدای تعالی او را رای«4» پدید آرد به رجعت. بیشتر مفسّران گفتند: آیت در حق‌ّ عوف بن مالک الأشجعّی آمد، و سبب آن بود که مشرکان پسری از آن او را به اسیری بگرفتند«5» نام او سالم.
او بنزدیک رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- آمد و گفت: یا رسول اللّه، مشرکان پسر مرا به اسیری بگرفتند و من مردی درویشم«6» چیزی ندارم تا فدیه کنم او را بدان. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: خدای داند که بنزدیک آل رسول«7» چیزی نیست الا مدّی از طعام، برو تو و از خدا بترس و تقوی و پرهیزگاری کار بند [و صبر کن]«8» و بسیار [می]«9» گوی:
10» لا حول و لا قوة الّا باللّه«.
مرد برفت و آن [معنی]«11» کار بست. یک روز ناگاه که او خبر نداشت پسرش سالم می‌آمد و چند شتر می‌آورد. مشرکان از او غافل شده بودند، او از
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: کردند.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها او.
(3). اساس: ارتکاب، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: راهی.
(5). آد، گا: گرفته بودند.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها و.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: آل محمّد. (11- 9- 8). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها العلی‌ّ العظیم.

صفحه : 268
بند بجست«1» و می‌آمد در راه گله‌ای شتر دید، چند شتر بران و با خود بیاورد.
پدر«2» بدان توانگر شد، فذالک قوله: یَجعَل لَه‌ُ مَخرَجاً، وَ یَرزُقه‌ُ مِن حَیث‌ُ لا یَحتَسِب‌ُ، کلبی‌ّ گفت: [سالم]«3» آمد و پنجاه شتر می‌آورد«4». عبد اللّه عبّاس گفت: اینکه مرد بنزدیک رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- آمد و گفت: یا رسول اللّه، پسر مرا مشرکان به اسیری گرفتند و مادرش جزع می‌کند، چه [می]«5» فرمایی ما را! رسول فرمود: برو تو و مادرش«6» بسیار گویید«7»:
لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلی‌ّ العظیم.
او به خانه آمد و گفت که: احوال با رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفتم، ما را فرمود تا اینکه کلمات بسیار گوییم. مادر گفت: نیکو فرمود، آنگه اینکه کلمه پیوسته می‌گفتند. بس«8» برنیامد که پسر آمد و مبلغی گوسفند به غنیمت گرفته [با خود آورد]«9» خدای تعالی [اینکه]«10» آیت فرستاد. مقاتل گفت:
گوسفند آورد و متاعهای دیگر، او«11» بیامد و گفت: یا رسول اللّه، مرا«12» حلال باشد که از آنچه او آورد چیزی بخورم«13»! گفت: روا باشد، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
عبد اللّه عبّاس گفت: یک روز رسول اللّه- علیه السّلام«14»- اینکه آیت بخواند«15». آنگه گفت:
یجعل له مخرجا، و من شبهات الدّنیا و من غمرات الموت و
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: بجسته.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: پدرش. (10- 9- 5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: شتر بیاورد.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: مادر او. [.....]
(7). آد، گا: بگویید، کا: می‌گویید.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: بسی.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: پدرش.
(12). آد و دیگر نسخه بدلها: ما را.
(13). آد و دیگر نسخه بدلها: بخوریم.
(14). آد و دیگر نسخه بدلها: رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.
(15). آد و دیگر نسخه بدلها: برخواند.

صفحه : 269
الله من شداید یوم القیامة.}
عبد اللّه مسعود گفت و مسروق: معنی آن است که خدای تعالی آن«1» را تخرّجی کند«2» و راه بیرون آمدنی از آن که گمان برد که روزی دهنده جز خدای است یا منع و اعطا«3» جز به دست خداست تا کلام متناسب شود [52- ر]، أعنی اینکه [هر]«4» دو جمله [که]«5» گفت«6»: وَ مَن یَتَّق‌ِ اللّه‌َ یَجعَل لَه‌ُ مَخرَجاً وَ یَرزُقه‌ُ مِن حَیث‌ُ لا یَحتَسِب‌ُ.
ربیع خثیم گفت: یَجعَل لَه‌ُ مَخرَجاً، من کل‌ّ شی‌ء ضاق علی النّاس، او را راه بیرون آمدن دهد از هر چه مردمان را تنگ باشد. أبو العالیه گفت: مخرجا من کل‌ّ شدّة، از هر سختی بیرون آرد او را. حسن گفت: تخرّجی از آنچه خدای نهی کرده باشد او را. حسین بن الفضل گفت: هر که [او]«7» از خدای بترسد در ادای فرایض، خدای تعالی به قیامت او را راه خروج نماید از عقاب و روزی دهد [از]«8» ثواب از آن جا که او گمان نبرد.
حضرت صادق- علیه الصّلاة و السّلام«9»- گفت فی
قوله- و یرزقه من حیث لا یحتسب
، برکت دهد او را بر آنچه داده بود. عمر بن عثمان الصّدفی‌ّ گفت: معنی آن است که هر که بنزدیک حدّ«10» خود بایستد و از معاصی اجتناب کند، خدای تعالی او را از حرام به حلال برد و از ضیق و سختی او را به فراخی آورد، و از دوزخ او را به بهشت آرد«11». أبو سعید خرّاز گفت: هر که از حول و قوّة خود بیزار شود و در حول و قوّة خدای شود، خدای تعالی او را راهی پدید
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: او.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: مخرجی کند.
(3). اساس: عطا، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8- 7- 5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). اساس: احکام، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: صادق- علیه السّلام.
(10). آد خدای. [.....]
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: رساند.

صفحه : 270
آرد از شدّت تکلیف به معونت توفیق. علی‌ّ بن صالح گفت مراد بقوله:
یَجعَل لَه‌ُ مَخرَجاً، آن است که او را قانع [کند]«1» به آنچه روزی [او]«2» کرده باشد.
و أبو ذرّ غفاری«3» روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: آیتی است در قرآن که«4» اگر مردم به آن«5» کار کنند کفایت باشد ایشان را، آنگاه اینکه آیت بخواند و تکرار می‌کرد و باز می‌خواند، و در خبر است که یک روز مردی بنزدیک عمر آمد و گفت: مرا عملی ده از اعمال، گفت: قرآن دانی! گفت:
نه«6» گفت: برو و قرآن بیاموز که ما عمل به کسی ندهیم که قرآن نداند. مرد برفت و قرآن بیاموخت به«7» امید آن که چون قرآن بیاموزد عمل گیرد، چون در قرآن به اینکه آیت رسید که: مَن یَتَّق‌ِ اللّه‌َ یَجعَل لَه‌ُ مَخرَجاً وَ یَرزُقه‌ُ مِن حَیث‌ُ لا یَحتَسِب‌ُ، طمع برید از عمل [و]«8» با پیش عمر نشد دیگر.
یک روز عمر او را دید، گفت: چه کردی! قرآن آموختی! گفت: آری، گفت: اکنون بیا تا عملی دهم تو را. گفت: عمل نخواهم. گفت: چرا! گفت:
برای آن که به قرآن مستغنی شدم از عمل تو. گفت: چگونه! گفت: آیتی در قرآن پیش من آمد که مرا از تو و جز تو مستغنی کرد، و هی قوله [تعالی]«9»: وَ مَن یَتَّق‌ِ اللّه‌َ یَجعَل لَه‌ُ مَخرَجاً وَ یَرزُقه‌ُ مِن حَیث‌ُ لا یَحتَسِب‌ُ. وَ مَن یَتَوَکَّل عَلَی اللّه‌ِ فَهُوَ حَسبُه‌ُ إِن‌َّ اللّه‌َ بالِغ‌ُ أَمرِه‌ِ، گفت: هر که توکّل کند بر خدای تعالی کفایت باشد او را.
عبد اللّه عبّاس روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که
-----------------------------------
(9- 8- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد رضی اللّه عنه.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: در کتاب خدای عزّ و جل‌ّ.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: مردمان بر آن.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: نی/ نه.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: بر.

صفحه : 271
او گفت: هر که او استغفار بسیار کند، خدای تعالی او را از غمها بیرون آرد و از هر تنگی«1» او را فرج دهد و روزی دهد او را از آن جا که او گمان نبرد، و هر که بر خدای [تعالی]«2» توکّل کند و با او استوار باشد، دلش ساکن بود در هست و نیست«3»، خدای تعالی کفایت بکند کارهای او را. إِن‌َّ اللّه‌َ بالِغ‌ُ أَمرِه‌ِ، [که خدای تعالی برسد به آنچه خواهد از کارش. عامّه قرّاء خواندند:
«بالغ امره»]«4» به تنوین و نصب «را»«5» علی انّه مفعول به، و حفص و مفضّل روایت کردند از عاصم: بالِغ‌ُ أَمرِه‌ِ، بی تنوین و خفض علی الاضافة.
و طلحة بن مصرّف همچنین خواند در شاذّ، و داود بن ابی هند خواند:
«بالغ امره» به تنوین و رفع «را»، یعنی کار او و فرمان او برسد بدانچه خواهد.
عبد الرّحمن بن رافع گفت چون اینکه آیت آمد که: مَن یَتَوَکَّل عَلَی اللّه‌ِ فَهُوَ حَسبُه‌ُ، اصحاب رسول گفتند: چون ما توکّل کردیم بر خدای، خدای تعالی کار ما را کفایت کند. آنچه داشتند از دست فرو گذاشتند و محافظت نکردند. خدای تعالی از پس [آن]«6» اینکه آیت بفرستاد: إِن‌َّ اللّه‌َ بالِغ‌ُ أَمرِه‌ِ، یعنی فیکم و علیکم، خدای تعالی قضای خود براند در شما و بر شما.
قَد جَعَل‌َ اللّه‌ُ لِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدراً، خدای تعالی هر چیزی را قدری و حدّی و اندازه‌ای نهاد که به آن جا رسد. مسروق گفت در اینکه آیت که: خدای تعالی قضای خود براند اگر توکّل کنند«7» و اگر نکنند، جز آن است که هر که بر او توکّل کند سیّآتش مکفّر کند و مزدش به عظیم«8» کند.
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: همه تنگیها. (6- 4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (11/ 185): ساکن بود به او در همّت و نیّت.
(5). گا: أمر.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها بر او.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: تعظیم.

صفحه : 272
ربیع گفت: خدای تعالی قضا بکرد [بر خود]«1» که هر که بر او [52- پ]
توکّل کند کفایت کند او را فی قوله: وَ مَن یَتَوَکَّل عَلَی اللّه‌ِ فَهُوَ حَسبُه‌ُ«2»، و هر که به او ایمان آرد، [هدایت دهد او را]«3» فی قوله: وَ مَن یُؤمِن بِاللّه‌ِ یَهدِ قَلبَه‌ُ«4»، و هر که قرضی دهد با او مکافاتش کند فی قوله: مَن ذَا الَّذِی یُقرِض‌ُ اللّه‌َ قَرضاً حَسَناً فَیُضاعِفَه‌ُ لَه‌ُ أَضعافاً کَثِیرَةً«5»، و هر که به او اعتصام کند برهاند او را فی قوله: وَ مَن یَعتَصِم بِاللّه‌ِ فَقَد هُدِی‌َ إِلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ«6» أُجِیب‌ُ دَعوَةَ الدّاع‌ِ إِذا دَعان‌ِ«7».
قوله: وَ اللّائِی یَئِسن‌َ مِن‌َ المَحِیض‌ِ مِن نِسائِکُم- الایة، آنگه حق تعالی گفت: آن زنان که ایشان از حیض نومید باشند و حیض ایشان منقطع شده باشد به وقت سن‌ّ خود از علوّ سن‌ّ- و گفتیم«8»: حدّ آن پنجاه سال است و بالاتر. إِن‌ِ ارتَبتُم، بعضی گفتند: معنی او آن است که اگر شک افتد در آن که انقطاع او از علوّ«9» سن است یا از علّتی دیگر«10»، او را به سه ماه عدّت باید داشت«11»، و آن آن است که: بیان کردیم که او حیض نبیند و آنان که در سن‌ّ او باشند حیض بینند، چه اگر نه چنین باشد ریب و شک او را معنی«12» نباشد.
[ابو علی‌ّ الزّبیری‌ّ گفت: «ارتبتم» را معنی آن است که تیقّنتم. و شک به
-----------------------------------
(3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(2). اساس ان‌ّ اللّه، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(4). سوره تغابن (64) آیه 11.
(5). سوره بقره (2) آیه 245.
(6). سوره آل عمران (3) آیه 101.
(7). سوره بقره (2) آیه 186.
(8). آد، گا که.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: کبر.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها فعدّتهن‌ّ ثلاثة اشهر.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: عده سه ماهه باید داشتن.
(12). کا، گا: منعی.

صفحه : 273
معنی «یقین» آمده است، چنان که ظن به معنی «علم»، و اینکه قولی است شاذّ و خارج از لغت عرب]«1». زهری و عکرمه و قتاده گفتند: معنی او آن است که اگر به شک‌ّ افتند که انقطاع حیض برای کبر است یا خون استحاضه است، عدّت ایشان سه ماه باشد [بعضی دیگر گفتند که: ندانند که حکم ایشان چیست، و ایشان را عدّت چگونه می‌باید داشتن، عدّت ایشان را سه ماه بود]«2». وَ اللّائِی لَم یَحِضن‌َ، و آن را که حیض افتاده نباشد، و تقدیر«3» آن است [که]«4»: و اللائی لم یحضن و ارتبتم أیضا، [و همچنین اگر]«5» شک افتد در کار ایشان که نابودن حیض ایشان از صغر سن‌ّ است یا از علّتی دیگر، عدّت ایشان سه ماه باشد، و اینکه آن است که ما گفتیم که: لا تحیض و فی سنّها من تحیض، و تقدیر آن که: و اللائی لم یحضن حکمهن‌ّ«6» کذلک، و اینکه از کلام بیفگند لدلالة الکلام علیه [و]«7» حوالت بیان به آیت مقدّم کرد.
قتاده گفت: به اوّل زنان بزرگ را خواست، دوم کودکان خرد را«8» که به حیض نرسیده باشند، و اینکه خلاف ظاهر است برای آن که بیان کردیم«9».
إِن‌ِ ارتَبتُم را به اینکه قول فایده نبود. آنگه گفت: وَ أُولات‌ُ الأَحمال‌ِ أَجَلُهُن‌َّ أَن یَضَعن‌َ حَملَهُن‌َّ، یعنی از جمله مطلّقات«10» زنی که آبستن بود عدّت او آن است که بار بنهد اگر عقیب طلاق بار بنهد بلا فصل باین شود از شوهر و مالک نفس خود شود و عقد تواند بستن«11» جز که شوهر را نباشد که با او مواقعه کند تا از نفاس پاکیزه
-----------------------------------
(7- 5- 4- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). اساس: و التّقدیر، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). اساس: حکمها، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: دوم طفلان را. [.....]
(9). آد و دیگر نسخه بدلها که.
(10). اساس: مطلّقان، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(11). آد، گا با شوهر دیگر: کا: نتواند بستن.

صفحه : 274
شود«1»، که حکم نفاس در آن باب حکم حیض است. اگر آبستن باشد به دو فرزند [و]«2» یکی جدا شود شوهر نتواند کردن تا آنگه که جمله آن که در شکم دارد تمام وضع کند«3» لقوله تعالی: أَن یَضَعن‌َ حَملَهُن‌َّ، و او وضع نکرد حمل خود را، امّا انقطاع عصمت: اصحاب ما روایت کردند که به وضع اوّل نباشد و مرد را بر او رجعت رسد«4» جز آن که تا فارغ نشود از هر دو عقد نتواند بستن بر دیگری.
امّا عدّت زن آبستن که شوهرش مرده باشد بیان کردیم که: ابعد الأجلین بود، و اینکه مذهب ماست. فقها فرق نکردند«5» میان مطلّقه و المتوفّی عنها زوجها در آن که عدّتش وضع حمل باشد«6».
و فقها در مسترابه خلاف کردند. مذهب ما آن است که: غایت عدّت او پانزده ماه باشد چنان که گفتیم، و مذهب مالک و احمد و اسحاق آن است که:
غایت عدّت او یک سال باشد، و هذا احد قولی«7» الشّافعی‌ّ. و مذهب اهل عراق آن است که: چون یک حیض بدید، جز به حیض عدّت نتواند داشتن و اگرش ده سال توقّف باید کرد«8» [ن]
تا آنگاه که از حیض آیس«9» شود آنگه سه ماه عدّت بدارد، و اینکه قول دیگر است شافعی را و اصحاب او بر اینکه اعتماد کنند، و گفته‌اند: مذهب عبد اللّه مسعود است. وَ مَن یَتَّق‌ِ اللّه‌َ یَجعَل لَه‌ُ مِن أَمرِه‌ِ یُسراً، هر
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: پاکیزه نشود.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: وضع نکند.
(4). اساس: نرسد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). کا، گا: فرق کردند.
(6). اساس و ابو علی الزّبیری گفت: ان ارتبتم، را معنی آن است ... خارج از لغت عرب، نقل مطلب در سطور قبل گذشت، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها در اینکه جا زاید می‌نماید.
(7). اساس، کا: قول، با توجّه به آد تصحیح شد.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: کردن.
(9). اساس: ایمان، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 275
که از خدای بترسد، خدای تعالی کار او بر او آسان کند.
ذلِک‌َ أَمرُ اللّه‌ِ أَنزَلَه‌ُ إِلَیکُم، اینکه فرمان خداست که فرو فرستاد به شما اینکه اشارت به حکم طلاق و رجعت و عدّت است. آنگه گفت [53- ر]: وَ مَن یَتَّق‌ِ اللّه‌َ یُکَفِّر عَنه‌ُ سَیِّئاتِه‌ِ، هر که از خدای بترسد خدای تعالی گناهان او مکفّر کند و او را مزد«1» بزرگوار دهد.
قوله: أَسکِنُوهُن‌َّ مِن حَیث‌ُ سَکَنتُم مِن وُجدِکُم، آنگه خدای تعالی گفت:
آن زنان مطلّقات را که به طلاق از خود جدا کردید تا عدّت داشتن«2» آن جا بنشانید که شما بنشینید، و بیان کردیم که: در طلاق رجعی نفقه و سکنی واجب باشد«3» بلا خلاف«4»، و در طلاق باین واجب نباشد- و اختلاف فقها در آن معنی برفت در اینکه سورت. مِن وُجدِکُم، سدّی گفت من ملککم، از ملک شما و کسائی گفت:
«من» زیادت است فی قوله: مِن حَیث‌ُ سَکَنتُم، أی حیث سکنتم، و بعضی دیگر گفتند: مِن وُجدِکُم، از دست فراخی و توانگری شما، یعنی بحسب طاقتکم، و روح عن یعقوب خواند، «من وجدکم» به کسر «واو». وَ لا تُضآرُّوهُن‌َّ، حق تعالی گفت: مضرّت مرسانید به ایشان به قلّت نفقت و تقصیر در کسوت و نا ساختن«5» در مسکن تا کار بر ایشان تنگ شود تا جای«6» رها کنند تا آن را علّتی کنید«7» در قطع نفقه، و اینکه مضارّه مفاعله است از یک تن، چنان که: طارقت النّعل و عافاه اللّه.
وَ إِن کُن‌َّ أُولات‌ِ حَمل‌ٍ فَأَنفِقُوا عَلَیهِن‌َّ حَتّی یَضَعن‌َ حَملَهُن‌َّ، گفت: اگر بار دارند نفقه کنید بر ایشان تا بار بنهند. خلاف نیست در میان فقها در آن که نفقه
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: مزدی.
(2). آد، گا: عدّت نگاه داشتن، کا: عدّت بداشتن. [.....]
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: سکنی لازم بود.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: بی خلاف.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: نا سازگاری.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: تنگ شود و جایگه.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: علّت کنید.

صفحه : 276
حامل واجب باشد، سواء اگر طلاق رجعی باشد و اگر بائن، و خلاف که افتاد در میان ایشان در متوفّی عنها زوجها [افتاد]«1» بنزدیک ما هم واجب باشد به سبب فرزند که در شکم دارد.
آنگه خلاف کردند که از کجا نفقه کنند او را. مذهب علی [علیه السّلام]«2» و عبد اللّه عمر و شریح و نخعی و شعبی و حمّاد و إبن ابی لیلی و سفیان و اصحاب او آن است که نفقه من صلب المال کنند«3» تا بار بنهادن. عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه زبیر و جابر عبد اللّه و مالک و شافعی و ابو حنیفه گفتند: نفقه او از نصیب او کنند از میراث شوهر [و]«4» آن بار که در شکم دارد«5» آن را «حمل» گویند به فتح «حا»، و نیز«6» بار درخت را«7» و آنچه بر پشت باشد یا بر سر همچنین به کسر حاء «حمل» گویند آن را«8»، و جمعهما أحمال. و الحمل مصدر حملت الشّی‌ء حملا، و الحمل الشّی‌ء المحمول کذبح و ذبح و نکث و نکث.
فَإِن أَرضَعن‌َ لَکُم فَآتُوهُن‌َّ أُجُورَهُن‌َّ، آنگه گفت: اگر کودکان شما را شیر دهند، مزدشان را بدهید که مزد آن بر شما واجب است. و گفته‌اند: [آیت]«9» مخصوص است به زن مطلّقه- زنی که او را طلاق داده باشند- اگر فرزند مرد«10» را شیر دهد او را اجرت رسد اجرت مثل«11»، پس از آن که راغب باشد و راضی باشد بدان، اگر چنان که بیگانه به اجرت معلوم قرار دهد و مادر به مانند آن راضی شود مادر اولیتر بود، و اگر رضا ندهد و زیادت خواهد پدر را بود که«12» او را به بیگانه
-----------------------------------
(9- 4- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: نفقه او من ماله کنند.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: شکم باشد.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: و همچنین.
(7). اساس به فتح «حا»، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: یا بر سر حمل گویند.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: اجرة المثل.
(12). آد، گا: پدر را رسد که. [.....]

صفحه : 277
دهد، الّا آن که فرزند جز شیر مادر بنستاند، که آنگه از مادر بازنشاید گرفتن، و اگر مادر تن در ندهد که کودک را شیر دهد و حال او آن حال بود«1» جبر کند«2» مادر تا پدر فکر رضاع کند«3» تا کودک هلاک نشود.
و رضاع آن بود که مادر یا دایه شیر دهد کودک را. و از اینکه جا گفت رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-:
4» یحرم من الرّضاع ما« یحرم من النّسب
، معنی آن است که زن مرضعه به مثابت مادر است کودک«5» را، و مادر مرضعه جدّه شود کودک را، و خواهرش خاله او شود، و دخترش خواهر او شود، و پسرش برادر او، و همچنین جمله محرّمات هر گه که شرایط رضاع باشد«6» و شرایط او آن است که چندانی شیر دهد کودک را که گوشت و پوست او از شیر بروید«7»، اگر [اینکه]«8» معلوم باشد و الّا اعتبار به پانزده رضعه باشد پیاپی که در میان آن شیر هیچ زن«9» [دیگر]«10» نخورد [ه باشد]«11»، و اگر اینکه نیز معلوم نباشد«12»، اعتبار«13» به شبان روزی است، و باید تا در مدّت رضاع بود- و آن دو سال باشد«14»- چه اگر اینکه شرایط یا یکی از اینکه شرایط مختل باشد«15» حرمت رضاع ثابت نشود. وَ أتَمِرُوا بَینَکُم بِمَعرُوف‌ٍ، آنگه گفت: امر معروف کنید به آنچه در میان شماست، و «ایتمار» یکدیگر را فرمودن است، و «ایتمار» امتثال [امر]«16» باشد و
-----------------------------------
(1). کا: و حال اینکه چنین بود.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: کنند.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: مادر را به رضاع.
(4). کا: کما.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: مادر شود کودک.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: رضاع حاصل شود.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: او از شیر آن زن نما یابد. (16- 11- 10- 8). اساس، ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: زنی.
(12). کا: نبوده باشد.
(13). کا: اعتباری.
(14). آد و دیگر نسخه بدلها: و آن در دو سالگی باشد.
(15). آد و دیگر نسخه بدلها: چه اگر از اینکه شرایط یکی مختل شود.

صفحه : 278
موامرت [53- پ]
مشاورت«1» باشد. وَ إِن تَعاسَرتُم، و اگر سختی کنید شما را زیان دارد«2»، دیگری بیاید و او را شیر دهد. و اینکه خطاب با مادران و پدران [است]«3» چون خلاف کنند با یکدیگر و«4» بنسازند و آن«5» مزد تمام ندهد«6» و او«7» مزد زیادت خواهد.
آنگه امر کرد و گفت: لِیُنفِق ذُو سَعَةٍ مِن سَعَتِه‌ِ، توانگر از سر توانگری و دست فراخی به حسب آنچه لایق باشد با او«8». وَ مَن قُدِرَ عَلَیه‌ِ رِزقُه‌ُ، و آن کس که روزی بر او مقدّر و مضیّق باشد، باید که تا نفقه می‌کند از آنچه خدای او را داده باشد [بیش از آن تکلیف بر او ننهند. لا یُکَلِّف‌ُ اللّه‌ُ نَفساً إِلّا ما آتاها، که خدای تعالی تکلیف نکند هیچ نفسی را الّا آنچه او را داده باشد]«9»، و اینکه آیت دلیل است بر آن که خدای تعالی تکلیف ما لا یطاق نکند، و کس را تکلیف نکند به آنچه او را نباشد«10». آنگاه بر سبیل تسلّی و دلخوشی گفت: سَیَجعَل‌ُ اللّه‌ُ بَعدَ عُسرٍ یُسراً، خدای تعالی از پس درویشی، توانگری دهد، و از پس سختی راحتی«11» دهد.
وَ کَأَیِّن مِن قَریَةٍ عَتَت عَن أَمرِ رَبِّها وَ رُسُلِه‌ِ، «کأیّن» به معنی «کم» باشد به معنی خبر از تکثیر«12»، گفت: بساده و شهر«13»- و «من» زیادت است- که
-----------------------------------
(1). اساس: مسافره، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: سختی کنید و دشخوار فرار گیرید فَسَتُرضِع‌ُ لَه‌ُ أُخری
(9- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آد، گا با هم.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: و مرد.
(6). اساس: بنهند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: و زن.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: به آن.
(10). آد، گا: نداده باشد.
(11). کا، گا: پس دشخواری خواری، آد: پس دشخواری آسانی.
(12). آد، گا: خبر از تکثیر فعل، کا: خبر از نکث بر فعل.
(13). آد، گا: بسا دیهی و شهری.

صفحه : 279
طاغی شدند در فرمان خدای تعالی و پیغمبرانش«1». فَحاسَبناها حِساباً شَدِیداً، لفظ ماضی است و معنی مستقبل، گفت: هر که چنین کند از طغیان و عصیان ما او را حساب سخت کنیم و مناقشه کنیم با او در شمار«2»، و او را عذابی کنیم منکر و سخت، و گفتند: در آیت تقدیم و تأخیر است«3»، یعنی او را در دنیا عذاب کنیم به قحط و تیغ و انواع مصائب و نوائب، و در آخرت عذاب کنیم او را عذابی منکر.
فَذاقَت وَبال‌َ أَمرِها، بچشید آن دیه، یعنی اهل آن دیه بچشیدند وبال کار خود، و عذاب و نکال به آن که«4» کرده بودند. وَ کان‌َ عاقِبَةُ أَمرِها خُسراً، و عاقبت کار ایشان زیانکار [ی]«5» بودی.
[آنگه]«6» گفت: أَعَدَّ اللّه‌ُ لَهُم عَذاباً شَدِیداً، خدای تعالی برای ایشان عذابی نهاد«7». فَاتَّقُوا اللّه‌َ، و از خدای بترسید ای خداوندان عقلها، یک بار کنایت به لفظ تأنیث می‌گوید: ردّا إلی لفظ القریة، و یک بار به [لفظ]«8» جمع می‌گوید:
ردّا الی اهل القریة. الَّذِین‌َ آمَنُوا قَد أَنزَل‌َ اللّه‌ُ إِلَیکُم ذِکراً، قوله: الَّذِین‌َ آمَنُوا، در جای صفت «اولی الألباب» است، کأنّه قال: یا اولی الالباب المؤمنین، و شاید که بدل بعض بود از کل‌ّ، مؤمنان را از میان عقلا برای آن تخصیص کرد که منتفع اینانند. آنگه گفت: قَد أَنزَل‌َ اللّه‌ُ إِلَیکُم ذِکراً، خدای تعالی به شما فرو فرستاد ذکری. بعضی گفتند: قرآن است برای آن که قرآن را «ذکر» خواند [فی قوله: إِنّا نَحن‌ُ نَزَّلنَا الذِّکرَ«9»، و اینکه قول سدّی و إبن زید است. و برای آن قرآن را ذکر
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: و در فرمان پیغمبرانش.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: وَ عَذَّبناها عَذاباً
(3). آد، گا: تقدیمی و تأخیری هست. [.....]
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: آنچه.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به آد، کا افزوده شد.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به کا افزوده شد.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: عذابی معد کرده است سخت.
(8). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(9). سوره حجر (15) آیه 9.

صفحه : 280
خواند]«1» که به او متذکّر شوند و یاد کنند آنچه بر ایشان واجب باشد ذکر و یاد داشت آن و عمل کردن برآن، و بر آن«2» قول تقدیر چنان بود که: انزل اللّه الیکم ذکرا و ارسل رسولا، از باب علّفته تبنا و ماء باردا باشد، أی و سقیته ماء باردا. و گفتند: مراد به «ذکر» شرف است، چنان که گفت: وَ إِنَّه‌ُ لَذِکرٌ لَک‌َ وَ لِقَومِک‌َ«3» فَسئَلُوا أَهل‌َ الذِّکرِ«6»، أی آل محمّد«7».
آنگه وصف کرد آن رسول را بر آن که او آیات خدای می‌خواند بر شما مبیّن و روشن. لِیُخرِجَکُم مِن‌َ الظُّلُمات‌ِ«8»، تا شما را از ظلمات و تاریکیها بیرون آرد به نور و روشنایی، و از کفر به ایمان و از ضلالت به هدی، و بعضی دیگر گفتند: لِیُخرِجَکُم«9» فعل خداست- جل‌ّ جلاله- و بر هر دو وجه کلام بر سبیل توسّع باشد و اخراج حقیقی نبود، و انّما اخراج رسول به دعوت بود و اخراج خدای تعالی به الطاف و توفیق. و خروج فعل ایشان باشد، جز آن که چون نزد«10» آن فعل حاصل آید«11» و آن سبب بود اضافت اخراج با خدای و رسول کرد، و مانند اینکه بسیار است. منها قوله«12» فی وصف السّورة:
-----------------------------------
(5- 1). اساس: ندارد، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: اینکه.
(3). سوره زخرف (43) آیه 44.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: بر اینکه.
(6). سوره نحل (16) آیه 43، و سوره انبیاء (21) آیه 7.
(7). آد، گا علیه و علیهم السلام. یتلوا علیکم آیات الله مبینات.
(8). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها. سوره احزاب (33) آیه 44 و سوره حدید (57) آیه 9، چاپ شعرانی (11/ 189): لِیُخرِج‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ مِن‌َ الظُّلُمات‌ِ
(9). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (11/ 189): لیخرج. [.....]
(10). اساس: غیر، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(11). اساس: آمد، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(12). آد تعالی.

صفحه : 281
فَزادَتهُم إِیماناً«1» و: فَزادَتهُم رِجساً إِلَی رِجسِهِم«2»، أراد زادوا ایمانا و رجسا عند نزول السّورة.
آنگه گفت:
وَ مَن یُؤمِن بِاللّه‌ِ وَ یَعمَل صالِحاً یُدخِله‌ُ جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ
، گفت: هر که ایمان آرد به خدای تعالی و عمل صالح کند، یُدخِله‌ُ، خدای تعالی او را به بهشتهایی برد که در زیر درختان او جویها می‌رود، و مدنیان و شامیان خواندند: «ندخله» [54- ر]
به «نون» علی اضافة اللّه«3» الفعل الی نفسه علی سبیل التّعظیم، و باقی قرّاء خواندند به « یا » علی اسناد«4» الفعل الی اللّه«5» علی وجه المغایبة. خالِدِین‌َ فِیها أَبَداً، در آن جا همیشه باشند. «خالدین»، نصب بر حال است، و «أبدا»«6» بر ظرف. قَد أَحسَن‌َ اللّه‌ُ لَه‌ُ رِزقاً، و خدای تعالی او را در آن جا روزی نیکو دهد«7».
اللّه‌ُ الَّذِی خَلَق‌َ سَبع‌َ سَماوات‌ٍ، گفت: خدای تعالی آن است که بیافرید هفت آسمان«8». وَ مِن‌َ الأَرض‌ِ مِثلَهُن‌َّ، و از زمین«9» مانند آن یعنی همچند آن«10».
یَتَنَزَّل‌ُ الأَمرُ بَینَهُن‌َّ، فرو می‌آید«11» در میان«12» هفت آسمان و هفت زمین کارها به تقدیر و تدبیر از حیات و موت و توانگری و درویشی و فراخی و تنگی و بیماری و تن درستی.
-----------------------------------
(1). اساس: ایمانهم، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. سوره توبه (9) آیه 124.
(2). سوره توبه (9) آیه 125.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها تعالی.
(4). آد، گا: استناد.
(5). آد، گا تعالی.
(6). آد، گا نصب، کا نصب است.
(7). آد، گا آنگه گفت.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها را.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: زمینها.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها: یعنی هفت زمین.
(11). اساس و دیگر نسخه بدلها: فرو می‌فرستد، با توجّه به مفهوم تصحیح شد. [.....]
(12). آد، کا اینکه.

صفحه : 282
آنگه بیان کرد که: غرض من در اینکه افعال محکم متقن«1» آن است«2» تا شما بدانید که خدای تعالی بر همه چیز قادر است«3»، و به همه چیزهایی عالم«4». [و]«5» «قادر» ذاتی باشد حاصل به صفتی که از مکان آن صفت، از«6» او صحیح باشد ایجاد مقدور خود کردن علی بعض الوجوه. و «عالم» ذاتی باشد حاصل بر صفتی که از مکان آن صفت از او صحیح باشد ایجاد مقدور خود کردن بر وجه احکام و اتّساق.
و در آیت دلیل است بر آن که خدای تعالی نمی‌خواهد که کافر«7» جاهل باشد«8» به او و به آیات او که دلیل است بر وجود قدیم تعالی و ثبوت صفات او از آن جا که گفت: من اینکه برای آن کردم تا بدانید که خدای بر همه چیز«9» قادر است و به همه چیز عالم، و اینکه خلاف [مذهب]«10» مجبّره است که ایشان گفتند که:
خدای از کافر کفر می‌خواهد و از جاهل جهل، و قوله تعالی: وَ أَن‌َّ اللّه‌َ قَد أَحاطَ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عِلماً، اینکه عبارت است از عالمی بر طریق مبالغه، [یعنی]«11» هیچ معلوم نیست که از عالمی او بیرون است و الّا او عالم است بدان بر وجهی که صحیح بود که عالم باشد، [و]«12» قوله: «علما»، نصب او بر تمیز«13» است، أی احاط علمه به، من باب طاب زید نفسا، و گفتند: مصدر است برای آن که
-----------------------------------
(1). اساس: متین، با توجّه به کا، گا تصحیح شد، اساس کردن، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها که لِتَعلَمُوا أَن‌َّ اللّه‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ
(3). آد و دیگر نسخه بدلها وَ أَن‌َّ اللّه‌َ قَد أَحاطَ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عِلماً
(4). آد، گا: و به همه چیز عالم، کا: و به همه قادر است و توانا و به همه چیز عالم.
(10- 5). اساس: ندارد، با توجّه به کا، گا افزوده شد.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: بر.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: کافران.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: باشند.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: چیزی.
(12- 11). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(13). آد: تمییز.

صفحه : 283
«إحاطه» عبارت است از عالمی، نبینی که خدای تعالی گفت: أَحَطت‌ُ بِما لَم تُحِط بِه‌ِ«1»، ای علمت بما لم تعلم، پس تقدیر [بر]«2» آن باشد که: علم کل‌ّ شی‌ء [علما]«3» مصدری«4» لا من لفظ الفعل.
-----------------------------------
(1). سوره نمل (27) آیه 22.
(3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(4). آد و دیگر نسخه بدلها است.

صفحه : 284

‌سورة التّحریم‌

«1» اینکه سورت مدنی است در قول عبد اللّه عبّاس و ضحّاک و جز ایشان، و دوازده آیت است بلا خلاف و دویست و چهل و هفت کلمت است، و هزار و شصت«2» حرف است. و روایت است از أبی امامه از ابی‌ّ کعب که گفت که رسول خدای- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: هر که اینکه سورت بخواند، خدای تبارک و تعالی او را توفیق دهد تا توبه نصوح کند- ان شاء اللّه وحده العزیز.

[سوره التحریم (66): آیات 1 تا 12]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ لِم‌َ تُحَرِّم‌ُ ما أَحَل‌َّ اللّه‌ُ لَک‌َ تَبتَغِی مَرضات‌َ أَزواجِک‌َ وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (1) قَد فَرَض‌َ اللّه‌ُ لَکُم تَحِلَّةَ أَیمانِکُم وَ اللّه‌ُ مَولاکُم وَ هُوَ العَلِیم‌ُ الحَکِیم‌ُ (2) وَ إِذ أَسَرَّ النَّبِی‌ُّ إِلی بَعض‌ِ أَزواجِه‌ِ حَدِیثاً فَلَمّا نَبَّأَت بِه‌ِ وَ أَظهَرَه‌ُ اللّه‌ُ عَلَیه‌ِ عَرَّف‌َ بَعضَه‌ُ وَ أَعرَض‌َ عَن بَعض‌ٍ فَلَمّا نَبَّأَها بِه‌ِ قالَت مَن أَنبَأَک‌َ هذا قال‌َ نَبَّأَنِی‌َ العَلِیم‌ُ الخَبِیرُ (3) إِن تَتُوبا إِلَی اللّه‌ِ فَقَد صَغَت قُلُوبُکُما وَ إِن تَظاهَرا عَلَیه‌ِ فَإِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ مَولاه‌ُ وَ جِبرِیل‌ُ وَ صالِح‌ُ المُؤمِنِین‌َ وَ المَلائِکَةُ بَعدَ ذلِک‌َ ظَهِیرٌ (4)
عَسی رَبُّه‌ُ إِن طَلَّقَکُن‌َّ أَن یُبدِلَه‌ُ أَزواجاً خَیراً مِنکُن‌َّ مُسلِمات‌ٍ مُؤمِنات‌ٍ قانِتات‌ٍ تائِبات‌ٍ عابِدات‌ٍ سائِحات‌ٍ ثَیِّبات‌ٍ وَ أَبکاراً (5) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُم وَ أَهلِیکُم ناراً وَقُودُهَا النّاس‌ُ وَ الحِجارَةُ عَلَیها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعصُون‌َ اللّه‌َ ما أَمَرَهُم وَ یَفعَلُون‌َ ما یُؤمَرُون‌َ (6) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ کَفَرُوا لا تَعتَذِرُوا الیَوم‌َ إِنَّما تُجزَون‌َ ما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (7) یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللّه‌ِ تَوبَةً نَصُوحاً عَسی رَبُّکُم أَن یُکَفِّرَ عَنکُم سَیِّئاتِکُم وَ یُدخِلَکُم جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ یَوم‌َ لا یُخزِی اللّه‌ُ النَّبِی‌َّ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا مَعَه‌ُ نُورُهُم یَسعی بَین‌َ أَیدِیهِم وَ بِأَیمانِهِم یَقُولُون‌َ رَبَّنا أَتمِم لَنا نُورَنا وَ اغفِر لَنا إِنَّک‌َ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (8) یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ جاهِدِ الکُفّارَ وَ المُنافِقِین‌َ وَ اغلُظ عَلَیهِم وَ مَأواهُم جَهَنَّم‌ُ وَ بِئس‌َ المَصِیرُ (9)
ضَرَب‌َ اللّه‌ُ مَثَلاً لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا امرَأَت‌َ نُوح‌ٍ وَ امرَأَت‌َ لُوطٍ کانَتا تَحت‌َ عَبدَین‌ِ مِن عِبادِنا صالِحَین‌ِ فَخانَتاهُما فَلَم یُغنِیا عَنهُما مِن‌َ اللّه‌ِ شَیئاً وَ قِیل‌َ ادخُلا النّارَ مَع‌َ الدّاخِلِین‌َ (10) وَ ضَرَب‌َ اللّه‌ُ مَثَلاً لِلَّذِین‌َ آمَنُوا امرَأَت‌َ فِرعَون‌َ إِذ قالَت رَب‌ِّ ابن‌ِ لِی عِندَک‌َ بَیتاً فِی الجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِن فِرعَون‌َ وَ عَمَلِه‌ِ وَ نَجِّنِی مِن‌َ القَوم‌ِ الظّالِمِین‌َ (11) وَ مَریَم‌َ ابنَت‌َ عِمران‌َ الَّتِی أَحصَنَت فَرجَها فَنَفَخنا فِیه‌ِ مِن رُوحِنا وَ صَدَّقَت بِکَلِمات‌ِ رَبِّها وَ کُتُبِه‌ِ وَ کانَت مِن‌َ القانِتِین‌َ (12)

[ترجمه]

ای پیغمبر چرا حرام می‌کنی آنچه حلال کرد خدای تو را، می‌جویی خشنودی زنان تو، و خدای آمرزنده و بخشاینده [است]«3».
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به کا، گا افزوده شد.
(2). اساس: ششصد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). اساس و دیگر نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر افزوده شد.

صفحه : 285
بدرستی که فرض کرد خدای شما را حلالی سوگندتان، و خدای خداوند شماست و او دانا و محکم کار است.
[54- پ]
و چون راز گفتی نبی با بهری زنانش حدیثی، چون خبر دادند به آن و پیدا کرد آن را خدا بر او، آگاه کرد بهری را و بگردانید از بهری. چون خبر داد او را به آن گفت که خبر داد تو را اینکه! گفت: خبر داد مرا خدای دانای خبیر.
اگر توبه کنید با خدای، میل کرد دلهاتان، و اگر دشمنی نمایید بر او، خدای با اوست و جبرئیل و نیکو مؤمنان و فرشتگان پس از آن یارند.
[شاید]«1» خدای او اگر طلاق دهد شما را که بدل کند او را زنانی بهتر از شما، مسلمانان، مؤمنان، نمازکنان، توبه کنان، خدا پرستان، روزه داران، شوهر کردگان و دختران.
ای آنان که بگرویده‌اید نگاه دارید تنهای شما و اهل شما را از آتش که هیزم آن مردمند و سنگ، بر آن فرشتگانند درشت سخت، نافرمانی نکنند خدای را آنچه فرمود ایشان را. و کنند آنچه فرمایند.
ای آنان که
-----------------------------------
(1). اساس و دیگر نسخه بدلها: ندارد، با توجه به مفهوم جمله و چاپ شعرانی (11/ 192) افزوده شد.

صفحه : 286
کافر شده‌اید عذر نخواهید امروز که ما پاداشت دهیم«1» آنچه کردید.
ای آنان که بگرویده«2»، توبه کنید به خدای توبه نصوح، شاید پروردگار شما کفّارت کند از شما بدیهای شما و در برد شما را در بهشتها که می‌رود از زیر آن جویها، آن روز که عذاب نکند خدای پیغمبر را و آنان را که ایمان آوردند با او، نور ایشان سعی کند در پیش ایشان و بر جانب راستشان، می‌گویند خدای ما تمام کن ما را نور ما و بیامرز ما را که تو بر همه چیزی توانایی.
[55- ر]
ای پیغمبر جهاد کن با کفّار و با منافقان و درشت باش بر ایشان، و جایگاه ایشان دوزخ است و بد جایی است.
بزد خدای مثلی برای آنان که کافر شدند زن نوح و زن لوط بودند زیرا دو بنده از بندگان ما شایسته، خیانت هر دو کردند و نگذرانیدند از ایشان از خدای چیزی، و گویند«3» در آیید در دوزخ با درشوندگان.
و بزد خدای مثلی برای آنان که بگرویدند زن فرعون چون گفت خدای من بنا کن برای من
-----------------------------------
(1). چاپ شعرانی (11/ 192): که جزا داده شوید.
(2). بگرویده/ بگرویده‌اید.
(3). اصل ترجمه بدین صورت بود: «گفت، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر تصحیح شد.

صفحه : 287
خانه‌ای در بهشت، و برهان مرا از فرعون و کار او و برهان مرا از گروه ستمکاران.
و مریم دختر عمران آن که بنهفت فرج خود را، پس دمیدیم در او از روح ما و راست داشت کلمات خدای و کتابهای او و بود از فرمان برندگان.
قوله تعالی: یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ لِم‌َ تُحَرِّم‌ُ ما أَحَل‌َّ اللّه‌ُ لَک‌َ، حق تعالی در اینکه آیت خطاب کرد با رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- و گفت: ای پیغمبر برگزیده رفیع منزلت«1»، چرا بر خود حرام می‌کنی چیزی که خدای تعالی حلال کرد تو را!
تَبتَغِی مَرضات‌َ أَزواجِک‌َ، طلب رضای زنان خود می‌کنی«2»، و خدای آمرزنده و بخشنده«3» است.
گفتند: سبب نزول آیت آن بود که رسول را- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- عادت بودی که هر بامداد چون«4» از نماز فارغ شدی در حجره یک یک از زنان«5» در شدی و احوال ایشان بنگریدی. و حفصه [بنت]«6» عمر را مشکی انگبین به هدیّه آورده بودند، چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- در آن جا رفتی، او از آن انگبین [قدری]«7» پیش [او]«8» آوردی و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- را دادی و رسول [55- پ]- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- از آن بخوردی و ساعتی مقام کردی. عایشه را خوش نیامد«9» مقام رسول بر
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: برکشیده رفیع قدر.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها وَ اللّه‌ُ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: بخشاینده است.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: که.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: زنان یک یک. (8- 7- 6). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: نمی‌آمد.

صفحه : 288
حفصه«1». کنیزکی داشت حبشی او را حصیره نام بود، با او گفت«2»: برو و بنگر که رسول بامدادها که«3» به حجره حفصه می‌رود چرا [آن جا]«4» مقام می‌کند! [او]«5» بیامد و بدید [و بازگشت]«6» و حدیث انگبین باز گفت«7». عایشه«8» را از آن غیرت آمد و کس فرستاد به زنان رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- و گفت: حال چنین است و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- آن جا مقام می‌کند و او را پاره‌ای انگبین [نهاده]«9» است«10» و رسول را بدان علّت«11» باز می‌گیرد، اکنون می‌باید که چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- نزدیک شما آید بگویید که از تو بوی مغافیر می‌آید، و مغافیر صمغ عرفط باشد و آن را بوی کره«12» باشد، و [رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- کاره بودی که از او بوی کریه آمدی]«13» برای آن که جبرئیل بنزدیک آن حضرت آمدی آن حضرت خویشتن را از منفّرات دور داشتی.
رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- چون نزدیک سودة شد، سودة گفت: من خواستم تا رسول را آن سخن گویم دیگر باره روا نداشتم که با رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- سخنی گویم دروغ که او را در آن کراهت«14» باشد، هیچ نگفتم.
رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- از آن جا بیرون رفت و نزدیک عایشه شد«15»، عایشه آستین در«16» بینی گرفت. رسول فرمود که«17»: چرا
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: نمی‌آمد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- آن جا مقام می‌کرد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: او را گفت.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: بامداد که. (13- 9- 6- 5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: با عایشه بگفت.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: او.
(10). اساس: هست، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(11). کا از آن جا.
(12). آد و دیگر نسخه بدلها: کریه.
(14). آد و دیگر نسخه بدلها: او را از آن کراهتی.
(15). کا: بشد.
(16). آد و دیگر نسخه بدلها: بر.
(17). کا، گا: رسول گفت. [.....]

صفحه : 289
چنین کردی! گفت: یا رسول اللّه، بوی مغافیری«1» از تو می‌آید، [مگر]«2» مغافیر«3» خورده‌ای! گفت: نه، و لکن حفصه مرا پاره‌ای انگبین آورد«4».
عایشه گفت: پنداری نحل آن بر عرفط نشسته«5» بوده است. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: من انگبین بر خود حرام کردم که نیز«6» انگبین نخورم.
عطاء بن ابی مسلم گفت: اینکه [زن]«7» که رسول را- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- انگبین دادی ام‌ّ سلمه بود. روایت دیگر آن است که: آن زن زینب بنت جحش بود که رسول را- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- انگبین می‌داد. [پس]«8» عایشه و حفصه مواطات«9» کردند که رسول را گویند از تو بوی مغافیر«10» می‌آید، آنگه هر دو بگفتند. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- فرمود که: من انگبین بر خود حرام کردم، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد که: یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ لِم‌َ تُحَرِّم‌ُ ما أَحَل‌َّ اللّه‌ُ لَک‌َ تَبتَغِی مَرضات‌َ أَزواجِک‌َ.
بعضی [دیگر]«11» گفتند: سبب نزول آیت آن بود که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- روزها قسمت نهاده«12» بودی میان زنان. یک روز نوبت حفصه بود، گفت: یا رسول اللّه مرا بنزدیک پدر کاری هست، دستوری باش«13» تا آن جا بروم! رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- دستوری داد، او«14» برفت. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- کس فرستاد، و کنیزکی داشت ماریة القبطیّة
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: مغافیر. (11- 8- 7- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(10- 3). اساس: مغافری، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). کا، گا: حفصه پاره‌ای انگبین بنزدیک من نهاد بخوردم.
(5). اساس: بسته، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). آد، گا: که بعد از اینکه.
(9). کا: مواطا.
(12). آد و دیگر نسخه بدلها: قسمت کرده.
(13). آد، گا: دستوری ده، کا: دستور باش.
(14). کا: تا.

صفحه : 290
[که]«1» مادر ابراهیم بود، و او را مقوقس ملک اسکندریّه به رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- فرستاده بود به هدیّه، و او را حاضر کرد و در خانه حفصه با او خلوت کرد. [چون]«2» حفصه باز آمد، در سرای«3» بسته بود«4»، بر در سرای بنشست«5» تا رسول بیرون آمد و عرق از روی مبارک او«6» می‌رفت. حفصه بگریست و گفت: یا رسول اللّه، کنیزک را به خانه من آوردی و با او خلوت کردی به نوبت من و حرمت مرا فرو گذاشتی«7» و با دیگر زنان [اینکه نکردی]«8». رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: خاموش باش، نه اینکه کنیزک حلال من است؟ من«9» او را بر خود حرام کردم برای رضای تو، و لکن«10» اینکه سرّی است مرا بنزدیک تو با هیچ کس مگوی و اینکه امانت است بنزدیک تو.
چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- از آن جا بیرون رفت، حفصه دیوار عایشه بزد و گفت: بشارت باد تو را که رسول ماریه را بر خود حرام کرد، و اینکه اندوه ما را کفایت شد، و ایشان هر دو- یعنی عایشه و حفصه- دوستان یکدیگر بودند و متظاهر بودندی بر زنان رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.
عایشه نیز در حق‌ّ او سخن گفت تا چندانی که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- سوگند خورد که پیرامن او«11» نگردد [56- ر]، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد که: یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ لِم‌َ تُحَرِّم‌ُ ما أَحَل‌َّ اللّه‌ُ لَک‌َ تَبتَغِی، یعنی انگبین و ماریه«12» چرا دو چیز بر خویشتن حرام می‌کنی- و خدای تعالی تو را حلال کرده است برای
-----------------------------------
(8- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: حجره.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: دید.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: توقّف کرد. [.....]
(6). آد، گا: عرق از وی. کا: عرق از روی او.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: نگه نداشتی.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: خاموش باش، چه اگر کنیزک من است و مرا حلال است.
(10). اساس: لیکن، با توجّه به کا تصحیح شد.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: ماریه.
(12). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد، چاپ شعرانی (11/ 195) را.

صفحه : 291
رضای زنانت- و او خدای غفور و رحیم است.
عکرمه گفت: اینکه آیت در حق‌ّ آن زن آمد که خویشتن به رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- داده بود. به هبه، و نام او ام‌ّ شریک«1» بود. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- او را به هبه قبول نمی‌کرد برای دل زنانش. اینکه سه قول گفتند«2» در اینکه«3» آیت.
قَد فَرَض‌َ اللّه‌ُ لَکُم، خدای تعالی تقدیر کرد و قطع کرد آنچه سوگند را بدان حل‌ّ کنند«4»، و اینکه دلیل است بدان که«5» رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- سوگند خورده بود و نگفته بود: «هی علی‌ّ حرام»، و بنزدیک بیشتر فقها اینکه سوگند نباشد«6»، و تحلّة الیمین را معنی است که چیزی کند که تبعیت سوگند از او ساقط شود، و اینکه به یک چیز باشد از دو چیز: امّا کفّارت [و آن]«7» بنزدیک ما، بعد الحنث باشد، و امّا آنچه بدان«8» سوگند خورده باشد به جای آرد، چنان که گوید:
و اللّه إنّی آکل من هذا الطّعام، اگر چه اندکی خورد تحلّت سوگند باشد«9». و برای آن تحلّة الیمین را عبارت کردند از چیزی اندک فی قولهم: لا أفعل ذلک الّا تحلّة القسم. خدای تعالی گفت: خدای بیان کرده است تحلّة و تحلیل سوگند شما به بیان کفّاره در سورة المائده، آن جا که گفت: فَکَفّارَتُه‌ُ إِطعام‌ُ عَشَرَةِ مَساکِین‌َ- الی قوله: ذلِک‌َ کَفّارَةُ أَیمانِکُم إِذا حَلَفتُم«10».
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: شریکه.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: گفته‌اند.
(3). آد، گا: در سبب نزول اینکه.
(4). اساس: کنی، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: بر آن که.
(6). اساس و برای تحلّة الیقین عبارت کردند از چیزی ...، متن با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها آورده شد.
(7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: بر آن. [.....]
(9). آد: باشد، کا، گا: نباشد.
(10). سوره مائده (5) آیه 89.

صفحه : 292
وَ اللّه‌ُ مَولاکُم، خدای تعالی به شما اولیتر است از آن که شما به خود.
وَ هُوَ العَلِیم‌ُ الحَکِیم‌ُ، و او دانا و محکم کار است.
آنگه خدای تعالی فرمود تا کفّارت سوگند بکرد و کنیزک را بنزدیک خود آورد. وَ إِذ أَسَرَّ النَّبِی‌ُّ إِلی بَعض‌ِ أَزواجِه‌ِ، گفت: یاد کن چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- سرّ گفت با بعضی زنان خود، یعنی با حفصه. حدیثا، حدیث، یعنی حدیث تحریم ماریه. و گفتند: سرّ آن بود که عایشه مطّلع شد بر حدیث ماریه در خانه حفصه. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- او را گفت: اینکه سرّی است نزدیک تو و امانتی با کس نگویی، او با حفصه بگفت، بر اینکه قول مراد به بَعض‌ِ أَزواجِه‌ِ، عایشه باشد.
سعید جبیر گفت از عبد اللّه عبّاس که: سرّ آن بود که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- یک روز عایشه را گفت: من با تو سرّی دارم خواهم گفت«1»، نگر تا با کس نگویی و اینکه امانتی است مرا بنزدیک تو. گفت: آن چیست! گفت:
پدر تو و پدر حفصه، از پس من امامت خواهند کردن، و پس ایشان عثمان. در حال که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- از خانه«2» بیرون رفت، او«3» دیوار حفصه بکوفت و او را خبر داد و او دیگری را خبر داد تا اینکه«4» منتشر شد، و گفتند: عایشه با پدر بگفت بر سبیل بشارت. فَلَمّا نَبَّأَت بِه‌ِ، چون خبر داد بدان«5»، یعنی عایشه. وَ أَظهَرَه‌ُ اللّه‌ُ عَلَیه‌ِ، و خدای تعالی رسول را بر آن مطّلع گردانید بر افشای آن سرّ. عَرَّف‌َ بَعضَه‌ُ، بهری از آن تعریف کرد و با روی او آورد. وَ أَعرَض‌َ عَن بَعض‌ٍ، و از بهری عدول کرد.
عامّه قرّاء خواندند: عَرَّف‌َ، به تشدید، مگر کسائی که «عرف» خواند، و در
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: سرّی خواهم گفتن.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: حجره.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: عایشه.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: آن خبر.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: به آن سرّ.

صفحه : 293
شاذّ ابو عبد الرّحمن السّلمی‌ّ و حسن بصری و قتاده، و بعضی دیگر [از]«1» مفسّران گفتند قوله: عَرَّف‌َ، آن است که جازاه و عاقبة علیه من قولهم لأعرفن‌ّ سوء فعلک و لأعرفن‌ّ«2» لک ما«3» فعلت، من باز نمایم آنچه تو کرده‌ای. وَ أَعرَض‌َ عَن بَعض‌ٍ، أی عفا عن بعض، بر بهری عقوبت کرد و از بعضی عفو کرد. و گفتند: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- جزا«4» داد حفصه را برای آن که طلاق داد او را«5» با خانه پدر فرستاد او را«6»، عمر خشم گرفت بر دختر و گفت: لو کان فی آل الخطّاب خیر ما طلّقک رسول اللّه، اگر در آل خطّاب خیری بودی رسول خدای تو را طلاق ندادی، خدای تعالی فرمود که مراجعت کن. رسول مراجعت کرد به آن«7» خشم یک ماه از همه زنان اعتزال کرد و در مشربه«8» ام‌ّ ابراهیم بنشست [56- پ]
با ماریة القبطیّه تا آیت تخیّر«9» فرود آمد.
حسن بصری گفت: کریمان در کارها استقصا نکنند، نبینی که حق تعالی حکایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- فی
قوله: عرّف بعضه و اعرض عن بعض، أی عرّفها بعض الحدیث و عدل عن بعض.
فَلَمّا نَبَّأَها بِه‌ِ، چون رسول خبر داد عایشه را [از آن]«10»، و گفت حفصه را به آنچه کرده بودند از افشای سرّ«11» رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت:
من أنبأک هذا
، تو را اینکه خبر که داد! رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- جواب
-----------------------------------
(10- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). اساس: لاعرفن، آد، کا، گا: لاعرفنک، با توجه به مأخذ معتبر خبری تصحیح شد.
(3). کا: من.
(4). کا: خبر.
(5). آد، گا و.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: «او را» ندارد.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: و با اینکه. [.....]
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: مشرقه.
(9). آد: تخییر.
(11). آد قال، کا قالت.

صفحه : 294
داد گفت:
نبأنی العلیم الخبیر
، خدای دانا مرا خبر داد.
آنگه گفت: إِن تَتُوبا إِلَی اللّه‌ِ، اگر توبه کنید از آن که کردید، فَقَد صَغَت قُلُوبُکُما، مستوجب توبه«1» اید که دل شما میل کرد به آن«2». إبن زید گفت: میل دل ایشان که بدان مستوجب توبه بودند، آن بود که دل ایشان مایل بود به تحریم ماریه و مفارقت رسول او را، و اینکه بر کار ایشان راست بود جز آن که رسول کاره بود آن را، پس توبه برای آن بایست کردن که چرا شادمانه شدند به چیزی که رسول آن را کاره بود؟ و گفتند: برای میل به کاری که خدای آن را کاره بود، و جمله اهل تأویل مجتمع اند بر آن که خطاب بقوله: إِن تَتُوبا إِلَی اللّه‌ِ، با عایشه است و حفصه.
زهری‌ّ روایت کرد از عبید اللّه بن عبد اللّه بن ابی ثور از عبد اللّه عبّاس که او گفت: من سخت حریص بودم بر آن که بدانم که آن دو زن کدام«3» بود [ند]«4» که افشای راز«5» رسول کردند که«6» دل ایشان میل کرد، تا سالی از سالها با عمر به حج‌ّ بودم. در بعضی منازل آب بر دست او می‌ریختم و او دست می‌شست، او را گفتم: آن دو زن که بودند از زنان رسول که خدای ایشان را گفت: إِن تَتُوبا إِلَی اللّه‌ِ فَقَد صَغَت قُلُوبُکُما! گفت: کراهت آمد او را از اینکه سؤال، و لکن پنهان نکرد و گفت: واعجبا لک یا بن عبّاس، عایشه و حفصه بودند.
آنگه گفت: بدان که ما«7» جماعتی«8» قریش بودیم بر زنان مستولی [بودیم]«9» و زنان
-----------------------------------
(1). اساس: آیه، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). اساس: من، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). اساس: که، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: سرّ.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: و.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها که.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: جماعت.

صفحه : 295
را بر ما استیلا نبود تا به مدینه آمدیم، زنان انصاریان را عادت بودی که جواب شوهران دادندی و بر ایشان تحکّم کردندی، زنان ما در ایشان نگریدند و از ایشان بیاموختند تا یک روز اتّفاق افتاد که مرا با زن [خویش]«1» گفت و گوی رفت، و بر او خشم گرفتم: او مرا جواب می‌داد مرا منکر آمد، گفتم: تو را زهره باشد که مرا جواب دهی! گفت: آری، که از تو بزرگتر را زنان جواب می‌دهند. گفتم: آن کیست! گفت: رسول خداست. مرا عجب آمد، برخاستم و بنزدیک حفصه رفتم و گفتم: شما جواب رسول می‌دهید! گفت:
آری، و باشد که یک شبان روز هجرت کنیم. گفتم: خایب و خاسر باشد آن کس که چنین کند، از کجا ایمن باشید که غضب و خشم خدای به شما فرود آید از خشم رسول! نگر تا نیز«2» جواب رسول ندهی و از او هیچ نخواهی و بر او اقتراح نکنی، و اگر چیزی باید«3» تو را از من بخواه. و نگر تا حمیّت نبری اگر یکی از زنان رسول نکوتر باشد و رسول را با او میل بیشتر بود.
آنگه گفت: مرا همسایه‌ای بود انصاری، نماز شام می‌آمد و به«4» خدمت رسول رفتمانی«5». روزی که مرا شغلی بودی او برفتی، و روزی که او را شغلی بودی من برفتمی. و چون خبری تازه شدی و وحی«6» آمدی، او مرا خبر دادی«7»، [تا وقتی]«8» خبر دادند«9» که قبیله غسّان اسبان نعل می‌زنند تا به غزای ما«10» آیند.
-----------------------------------
(8- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: دیگر.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: می‌باید. [.....]
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: و ما به نوبت به.
(5). آد، گا: می‌رفتیم.
(6). آد، گا: وحیی.
(7). آد، گا: آمدی یکدیگر را خبر دادمانی.
(9). اساس: خبر می‌داد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها: جنگ ما.

صفحه : 296
یک روز نوبت اینکه مرد انصاری بود، نماز شام«1» بیامد«2» [و]«3» در سرای من«4» بزد. من بیرون آمدم، مرا گفت: خبر داری که حادثه‌ای عظیم افتاده است! گفتم: غسّان بیامده‌اند به غزا! گفت: از اینکه عظیمتر است. گفتم:
آن چیست! گفت: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- زنان جمله را طلاق داد. گفتم: اینکه آن است که من حفصه را گفتم و از من نشنید، اکنون در افتادند.
آن شب دل مشغول بودم. بر دگر روز بامداد برخاستم و بنزدیک حفصه رفتم، گفتم: رسول شما را طلاق داده است! گفت: نمی‌دانم، الّا آن است که [57- ر]
از ما مفارقت کرده است و در مشربه«5» ام‌ّ ابراهیم شده و بنشسته. من بیامدم و رسول را- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- غلامی بود سیاه، او را گفتم: در رو و بگوی که عمر بر در است، دستور باشی«6» تا در آید! غلام در رفت و برون آمد و گفت که: گفتم، و جواب نداد. من برفتم و بنزدیک منبر بنشستم، [امّا]«7» مرا قرار نبود. دیگر باره برخاستم و بیامدم، غلام را گفتم: برو و دستوری خواه. در رفت و بیرون آمد و گفت که: گفتم و جواب نداد«8». من رفتم. تا سه بار برفتم و باز آمدم و دستوری خواستم و نیافتم. به بار سئوم«9» برفتم. غلام از قفای من آواز داد که دستوری داد در رو. و من بنزدیک رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- رفتم«10» و سلام کردم. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-
-----------------------------------
(1). اساس: شامی، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). اساس: آمد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). اساس: ما، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). آد: مشرقه.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: دستوری هست.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: نمی‌دهد.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: سیم. [.....]
(10). آد و دیگر نسخه بدلها: در رفتم.

صفحه : 297
بر سر حصیری خفته بود و آن حصیر اثر کرده در پهلوی رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفتم: یا رسول اللّه، زنان را طلاق داد [ه‌ا]«1» ی! گفت: نه، گفتم: اللّه اکبر؟ آنگه آن حکایت که مرا با زن خود و حفصه رفت«2» بگفتم، رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- از آن جا بخندید، گفتم: یا رسول اللّه، دستور باشی«3» که یک ساعت مستأنس باشم به حضرت«4» تو! گفت: روا باشد. گفت: بر نگریدم«5» گرد خانه چیزی ندیدم مگر [سه]«6» پوست گوسفند. گفتم: یا رسول اللّه، اگر دعا کنی تا خدای تعالی بر امّت [تو]«7» فراخ کند معیشت ایشان- چنان که بر پارسیان و رومیان کرده است- و ایشان خدای را نمی‌پرستند. او باز نشست و گفت: یابن الخطّاب، تو در شکّی نمی‌دانی که ایشان قومی‌اند که ایشان را دنیا معجّل بکرده است و لذّات و طیّبات ایشان در دنیاست؟ پس گفتم: یا رسول اللّه؟ استغفار کن برای من. گفت: من سوگند خورده‌ام که یک ماه بنزدیک اینکه زنان نشوم«8».
زهری‌ّ گفت مرا خبر داد«9» عروه از عایشه که او گفت: من روز می‌شمردم تا بیست و نه روز بگذشت. [روز سی‌ام]«10» رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- در نزدیک من آمد، من گفتم که: نه سوگند بر یک ماه خوردی! گفت: بلی.
گفتم: [امروز]«11» بیست و نه روز بگذشت«12». رسول گفت: ندانی که ماه بود که بیست و نه روز بود، آنگه گفت: ای عایشه من تو را چیزی«13» خواهم گفتن،
-----------------------------------
(11- 10- 7- 6- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: رفته بود.
(3). آد، گا: دستور باشد، کا: دستور باش.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: طلعت.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: پس بنگریدم.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: نروم.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: زهری روایت کرد از.
(12). آد و دیگر نسخه بدلها: گذشته است.
(13). گا: خبری.

صفحه : 298
[جواب آن مده]«1» تا مشاورت با مادر و پدر نبری، تعجیل نکنی«2». گفت: آن چیست! آنگه اینکه آیت«3» بر خواند: یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ قُل لِأَزواجِک‌َ إِن کُنتُن‌َّ تُرِدن‌َ الحَیاةَ الدُّنیا وَ زِینَتَها- الی قوله: أَجراً عَظِیماً«4»، و تفسیر و قصّه آن در سورة الأحزاب برفته است.
گفت: یا رسول اللّه، در آن حدیث مشورتی به کار می‌آید«5»، من اختیار خدای و رسول می‌کنم بی مشورت کسی، و لکن یا رسول اللّه اینکه حدیث سرّی است میان من«6» و تو با پدرم مگوی. گفت: گمان بردی«7» که من در حفظ اسرار همچون توام؟ امّا قوله«8»: فَقَد صَغَت قُلُوبُکُما، و از حق‌ّ او آن است که «قلباکما«9»» تثنیه است، گوییم: از اینکه دو لغت است- و عرب هر دو گفته‌اند«10»- الّا آن است که جمع بیشتر است و شایعتر، و شاعر«11» جمع کرد میان هر دو لغت فی قوله:
[ظهراهما مثل]«12» ظهور التّرسین قوله: وَ إِن تَظاهَرا عَلَیه‌ِ، أی تعاونا، گفت: اگر پشت با پشت نهید«13» و یکدیگر را معاونت کنید در«14» ایذای رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- اهل کوفه خواندند: به تخفیف «ظا» علی وزن تفاعلا بر فعل ماضی، و باقی
-----------------------------------
(12- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: مکن.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: آیات.
(4). سوره احزاب (33) آیه 28 و 29. [.....]
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: می‌باید، چاپ شعرانی (11/ 199): نمی‌آید.
(6). کا: ما.
(7). گا: گمان بری.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: اگر گویند
(9). اساس: قلوبکما، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها: گفته است.
(11). آد: و عرب.
(13). آد، گا: گیرید، کا: دهید.
(14). آد، گا: بر.

صفحه : 299
قرّاء خواندند: [تظاهرا]«1» به تشدید «ظا» علی تقدیر «تتظاهرا» بر فعل مستقبل، آنگه «تا» ی تفاعل را در «ظا» ادغام کردند لقرب المخرج، و صار تظاهرا. فَإِن‌َّ اللّه‌َ هُوَ مَولاه‌ُ، خدای تعالی یار و یاور است، أی ولیّه و ناصره، و به نصرت رسولش [او]«2» اولیتر است. وَ جِبرِیل‌ُ، و نیز جبرئیل امین. وَ صالِح‌ُ المُؤمِنِین‌َ، و مرد صالح از جمله مؤمنان، به چند طریق در اخبار ما و مخالفان ما آمد به اسناد از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که او گفت: مراد «به صالح المؤمنین»«3» علی‌ّ بن ابی طالب است.
کلبی‌ّ گفت: مؤمنانند که منافق نباشند. علاء بن زیاد گفت و قتاده که:
پیغمبرانند. وَ المَلائِکَةُ بَعدَ ذلِک‌َ ظَهِیرٌ، و فرشتگان پس از آن پشت [57- پ]
اویند و یاورانند«4» او را، و گفتند برای آن نگفت صالحوا المؤمنین«5» بر جمع [ «وَ المَلائِکَةُ» به لفظ جمع]«6» که اینکه لفظ در جای جمع است اگر چه واحد است، چنان که قائلی گوید: لا یدخل داری الّا قاری‌ء، هر یک از قاریان [که]«7» در سرای [او]«8» شوند«9» روا بود، چنان که اگر«10» جمعی بسیار در شوند، که اینکه لفظ واحد به جای جمع است، و بر قول اوّل که گفتیم بدین تأویل حاجت نیست.
و اصحاب ما بدین آیت استدلال کردند به تفضیل«11» امیر المؤمنین- صلوات اللّه و سلامه علیه- بر صحابه، و آن آن است که گفتند خدای تعالی می‌گوید: وَ صالِح‌ُ المُؤمِنِین‌َ، اگر چه نه به لفظ تفضیل است. کقولهم: فلان
-----------------------------------
(8- 7- 6- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: گفت: مرد صالح.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: یاوراند.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: صالح المؤمنین.
(9). اساس: شود، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(10). آد، گا: روا بود و اگر، کا: روا بود و اگر چه.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: بر فضیلت.

صفحه : 300
فقیه القوم و عالم القوم و سیّد القوم، یرید أفقههم و اعلمهم و أحقّهم بالسّیادة.
قوله: عَسی رَبُّه‌ُ إِن طَلَّقَکُن‌َّ، آنگه حق تعالی گفت برای [تسلّی]«1» رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- و برای آن که تا تحکّم ایشان به«2» رسول رد کند، گفت: همانا اگر رسول من طلاق دهد شما را. أَن یُبدِلَه‌ُ أَزواجاً خَیراً مِنکُن‌َّ، [خدای تعالی]«3» زنانی دهد او را [به]«4» بدل شما بهتر از شما، مسلمانان، مؤمنان، نمازکنان«5». و گفتند: مطیعات«6»، و گفتند: دعا کنندگان. تائِبات‌ٍ، توبه کنندگان«7» و خدای را پرستندگان. سائِحات‌ٍ، روندگان با او هر کجا رود، و گفتند: روزه داران، و گفتند: مهاجران«8». ثَیِّبات‌ٍ وَ أَبکاراً، بهری شوهر«9» کرده و بهری ناکرده، و اینکه آیت دلیل است بر بطلان دلیل الخطاب، چه اگر دلیل الخطاب بر کار گیرند آیت دلیل آن کند که ایشان موصوف نبودند بدین صفات، و معلوم است که ایشان موصوف بودند«10» بدین صفات، پس دلیل الخطاب را اصلی نشود از آن جا که مؤدّی است به اینکه افساد«11».
یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا، آنگه خطاب کرد با مؤمنان و گفت: ای گرویدگان [و ایمان آوردگان به خدای. قُوا أَنفُسَکُم وَ أَهلِیکُم ناراً، خویشتن را و اهل خود را نگهدارید از آتش دوزخ و از دوزخی که: وَقُودُهَا النّاس‌ُ وَ الحِجارَةُ، هیزم آن آدمیانند و سنگها، یعنی سنگ کبریت که در سورة البقره گفته‌ایم.
-----------------------------------
(4- 3- 1). اساس: ندارد، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: بر.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: نمازکنندگان.
(6). اساس: مطیعان، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها عابدات.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: مهاجرات.
(9). آد: شو، کا: شوی.
(10). اساس بدین صفات و معلوم است که ایشان موصوف بودند، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: فساد.

صفحه : 301
عَلَیها مَلائِکَةٌ، غِلاظٌ شِدادٌ، بر اینکه آتش موکّل باشند فرشتگان درشتان سختان و آنان زبانیه دوزخ‌اند. لا یَعصُون‌َ اللّه‌َ ما أَمَرَهُم، در خدای تعالی عاصی نشوند به آنچه فرماید.
وَ یَفعَلُون‌َ ما یُؤمَرُون‌َ، و بکنند آنچه بفرمایند ایشان را]«1».
[یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ کَفَرُوا لا تَعتَذِرُوا الیَوم‌َ، اینکه خطابی است که روز قیامت خدای تعالی با کافران«2» کند، گوید: ای آنان که کافر شده‌اید عذر مخواهید امروز، چه امروز عذرها مقبول نباشد، و توبه نپذیرند برای آن که مکلّفان ملجأ باشند، و فعل ملجأ در تکلیف نیاید، و بر او ثواب و عقاب نبود. إِنَّما تُجزَون‌َ ما کُنتُم تَعمَلُون‌َ، شما را جزا خواهند داد به آنچه کرده باشید]«3».
[یا أَیُّهَا الَّذِین‌َ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللّه‌ِ تَوبَةً نَصُوحاً، آنگه خطاب کرد با مؤمنان و گفت: ای گرویدگان]«4» توبه کنید با خدای تعالی و با در او گریزید و با درگاه او شوید. تَوبَةً نَصُوحاً، جمله قرّاء «نصوح» خواندند به فتح «نون» و ابو بکر عن عاصم روایت کرد: «نصوحا» به ضم‌ّ «نون» علی المصدر. مبرّد گفت: مراد به «نصوح» توبه‌ای است نصیحت کننده.
و علما در معنی توبه نصوح خلاف کردند. عمر گفت و ابی معاذ که: توبه نصوح آن باشد که از آن توبه با سر گناه نشود [چنان که شیر با پستان نشود]«5»، و معاذ اینکه خبر مرفوع روایت کرد الی النّبی‌ّ- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- حسن«6» گفت: توبه نصوح آن باشد که [مرد]«7» پشیمان بود«8» بر گذشته و عزم کرده باشد بر آینده که با سر مانند آن نشود. کلبی‌ّ گفت: آن باشد که به دل پشیمان شود و به زبان استغفار کند و به تن باز ایستد از گناه. قتاده گفت: توبة نصوح، أی صادق«9»، ناصح باشد. سعید جبیر گفت: توبه مقبول باشد، و مقبول نبود تا در او سه
-----------------------------------
(7- 5- 4- 3- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: که.
(8). کا: باشد. [.....]
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: توبه صادق.

صفحه : 302
خصلت نبود: خوف آن که مبادا که نپذیرند«1» و امید آن که پذیرفته شود، و آن که بر طاعت مداومت کند. سعید بن المسیّب گفت: توبه‌ای که بدان نصیحت کند خود را.
قرظی‌ّ گوید: باید تا در او چهار شرط بود: استغفار به زبان و اقلاع به اجسام و ابدان، و عزم کردن بدان که دیگر نکند مثل آن، و هجران کنند«2» از گناهکاران. سفیان ثوری گفت: علامت توبه نصوح چهار چیز بود: القلّة، و العلّة و الذّلّة و الغربة، درویشی و بیماری و ذلیلی و غریبی.
فضیل عیاض گفت: آن باشد که گناه نصب چشم او باشد چنان که پنداری که در او می‌نگرد«3». ابو بکر واسطی گفت: توبه نصوح آن باشد که در او نصیب خود مراعات نکند چنان که [گناه برای راحت خود کرد]«4»، توبه برای راحت خود کند«5» تا از عذاب نجات یابد، بل باید که برای خدای [تعالی]«6» و تحصیل رضای او کند.
ابو بکر ورّاق گفت: باید که تا دنیا بر او«7» تنگ شود با فراخی او، و نفس او بر او«8» تنگ شود«9» چنان که خدای تعالی در حق‌ّ آن سه کس گفت: وَ عَلَی الثَّلاثَةِ الَّذِین‌َ خُلِّفُوا«10»- الآیة. ابو بکر دقّاق«11» مصری گفت: باید تا ردّ مظالم کند، و از خصمان حلالی بخواهد، و پیوسته طاعت کند، گفت رویم گفت: آن باشد که با
-----------------------------------
(1). اساس: نپذیرد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). آد، گا: هجران کردن.
(3). اساس: می‌نگری، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). اساس: نکند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: تو.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: و نفس بر تو.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: نشود.
(10). سوره توبه (9) آیه 118.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: ابو بکر ورّاق.

صفحه : 303
خدای [تعالی همه]«1» روی باشد نه«2» قفا، چنان که در وقت گناه همه [58- ر]
قفا بود بلا«3» روی.
ذو النّون گفت [توبه را]«4» سه علامت است: قلّة الکلام و قلّة الطّعام و قلّة المنام، اندک گوید، و اندک خورد، و اندک خوابد. شقیق گفت: آن باشد که خداوندش خویشتن«5» را ملامت بسیار کند و از پشیمانی خالی نشود تا از آفات گناه به سلامت برهد. سری‌ّ سقطی گفت: توبه نصوح آن بود که توبه کند و مردمان را با توبه خواند، تا چنان که او از عذاب رهد ایشان نیز برهند، چه شرط مسلمانی آن است که به مسلمانان«6» آن خواهی که به خود خواهی. جنید گفت:
آن باشد که گناه فراموش کند، برای آن که هر که توبه او نصوح بود هر چه جز خداست«7» فراموش کند.
ابو الأدیان گفت: آن باشد که خداوند [ش]«8» را دمعی بود سفوح«9» و تنی باشد او را از«10» معاصی جموح تا توبه او را توان نام نهادن نصوح. فتح موصلی گفت علامات توبه نصوح سه چیز است: مخالفة الهواء و کثرة البکاء و مکابدة الجوع و الظّماء.
عَسی رَبُّکُم أَن یُکَفِّرَ عَنکُم سَیِّئاتِکُم، تا همانا خدای تعالی گناهان شما مکفّر کند، و آن«11» توبه کفّاره گناهان شما باشد، و اصل تکفیر تغطیه«12» باشد، یعنی گناها [نتا]«13» ن بیامرزد، و بیان کردیم که تکفیر و احباط باطل است و انّما گناه خدای آمرزد عند توبه [به]«14» تفضّل«15».
-----------------------------------
(14- 13- 8- 4- 1). اساس: ندارد، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3- 2). آد و دیگر نسخه بدلها: بی.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: خود. [.....]
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: به دیگران.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: جز خدای بود باید که.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: را اشکی ریزان بود.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها: در.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: اینکه.
(12). آد و دیگر نسخه بدلها: پوشانیدن.
(15). آد و دیگر نسخه بدلها ان شاء الله تعالی.

صفحه : 304
وَ یُدخِلَکُم جَنّات‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، و شما را به بهشتهایی برد که در زیر درختان آن جویهای آب می‌رود. یَوم‌َ لا یُخزِی اللّه‌ُ النَّبِی‌َّ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا مَعَه‌ُ، آن روز که خدای تعالی رسول خود را که محمّد است اذلال نکند و«1» آنان را که به او ایمان آوردند از صحابه او، بل اعزاز کند ایشان را به ایصال ثواب.
آنگه وصف کرد ایشان را به آن که نور ایشان روز قیامت با ایشان می‌رود در پیش ایشان و بر دست راست ایشان، بر سبیل رغبت می‌گویند:
رَبَّنا أَتمِم لَنا نُورَنا، بار خدایا نور ما را تمام کن و ما را بیامرز که تو خدای عزیزی و حکیمی [بر همه چیز توانایی]«2»، و اینکه آنگه گویند که نور منافقان فرو می‌رود و ایشان در ظلمت بمانند- چنان که در سورة الحدید برفت.
آنگه خطاب کرد با رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: [یا أَیُّهَا النَّبِی‌ُّ جاهِدِ الکُفّارَ وَ المُنافِقِین‌َ]«3»، ای پیغمبر برگزیده جهاد کن با کافران [و با منافقان و کارزار کن با ایشان. مفسّران گفتند: معنی آن است که جهاد کن با کافران]«4» به تیغ و با منافقان به سخن و جدال«5». وَ اغلُظ عَلَیهِم، و با هر دو گروه درشت باش، و در قراءت اهل البیت«6» آمد«7»: [جاهِدِ الکُفّارَ]«8» بالمنافقین، به منافقان با کافران«9» جهاد کن. وَ مَأواهُم جَهَنَّم‌ُ، و مأوی و مآل ایشان دوزخ است، و آن بد مآل و بازگشتن است.
آنگه حق تعالی دو مثل زد برای کافران و مسلمانان [گفت:
-----------------------------------
(4- 2- 1). اساس: ندارد، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(8- 3). اساس: ندارد، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها از قرآن مجید افزوده شد.
(5). آد، کا: جدل.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها علیهم السلام.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: هست.
(9). اساس: با منافقان و کافران، که با توجه به نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 305
ضَرَب‌َ اللّه‌ُ مَثَلًا لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا، مثل زد خدای تعالی برای کافران. امرَأَت‌َ نُوح‌ٍ وَ امرَأَت‌َ لُوطٍ، زن نوح را و زن لوط را که ایشان]«1» با آن که دو کافر بودند: [کانَتا تَحت‌َ عَبدَین‌ِ مِن عِبادِنا صالِحَین‌ِ]«2»، در تحت حکم و امر دو بنده صالح بودند- دو پیغمبر مرسل- و اینکه جای تعجّب باشد که ایشان خلقان را با خدای خوانند و بر دست ایشان بسیار کس«3» ایمان آرند، آنگه زنان ایشان کافر باشند؟ عبد اللّه عبّاس گفت: زنان ایشان منافق بودند. مفسّران گفتند: زن نوح را واعله نام بود و زن لوط را واهله. مقاتل گفت: والعه و والهه. کانَتا تَحت‌َ عَبدَین‌ِ مِن عِبادِنا، در زیر فرمان دو بنده چنین«4» بودند. فَخانَتاهُما، خیانت کردند با ایشان. عبد اللّه عبّاس گفت: آن خیانت را از ایشان به زنا نبود«5»، امّا خیانت زن نوح آن بود که قوم او را گفتی: [نگر]«6» تا سخن او نشنوید و اعتماد نکنید«7» که او دیوانه است، احوال او من بهتر دانم که بر او مطّلعم شب و روز. اگر کسی در خفیه و پوشیده«8» به نوح ایمان آوردی، او برفتی و آن جبابره و کفّار«9» را خبر دادی تا او را بگرفتندی و عذاب کردندی. و زن لوط قوم را خبر دادی به حضور مهمانان و غربا«10» به نزدیک او تا آن قوم ایشان را رنجه داشتندی که آن قوم آن معامله«11» با غربا کردندی.
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجه به آد، گا افزوده شد. [.....]
(2). اساس: ندارد، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها از قرآن مجید افزوده شد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: کسان.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: صالح.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: خیانت ایشان نه به زنا بود.
(6). اساس: ندارد، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). اساس: نکنند، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: پوشیدگی.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: جبابره کفار.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها: غریبان.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: آن قوم لواطه.

صفحه : 306
فَلَم یُغنِیا عَنهُما مِن‌َ اللّه‌ِ شَیئاً، ایشان را غنا و کفاف نکرد از خدای تعالی آن که زنان دو پیغمبر بودند، أی فلم یغن نوح و لوط عنهما، آن دو پیغمبر به فریاد ایشان نرسند«1» و شفاعت ایشان نکنند. وَ قِیل‌َ ادخُلَا النّارَ مَع‌َ الدّاخِلِین‌َ، و گویند ایشان را- یعنی زنان را [58- پ]
که در دوزخ شوید«2» با آنان که می‌شوند«3».
وَ ضَرَب‌َ اللّه‌ُ مَثَلًا، و مثلی دیگر زد خدای تعالی برای مؤمنان زن فرعون را- و نام او آسیه بنت مزاحم بود. مفسّران گفتند: چون ساحران سحر خود بکردند، و موسی- علیه السّلام- عصا بینداخت و کرده ایشان«4» و ساخته ایشان فرو برد، آسیه اندیشه کرد و بدانست که او پیغمبر است و جادو نیست. چون فرعون- علیه اللّعنة- مطّلع شد بر ایمان او، بفرمود تا او را چهار میخ کردند«5» در آفتاب، آنگه بفرمود تا سنگی عظیم بیاوردند تا بر او زنند.
عند آن که او آن سنگ بدید، در خدای بنالید و گفت: رَب‌ِّ ابن‌ِ لِی عِندَک‌َ بَیتاً فِی الجَنَّةِ، [بار خدایا برای من در بهشت خانه‌ای بنا کن]«6». خدای تعالی حجاب برداشت تا او در بهشت خانه‌ای بدید از درّ«7» سفید«8» به یک پاره که خدای تعالی برای او بیافریده بود، او دل خوش گشت، آنگه جان او برداشت«9» پیش از آن که آن سنگ بر او آید«10» چون او را وفات آمد، و ایشان ندانستند، آن سنگ بر او زدند«11» بر تنی زدند بی جان و او از آن هیچ الم نیافت، نیز در دعا گفت: وَ نَجِّنِی مِن فِرعَون‌َ وَ عَمَلِه‌ِ، بار خدایا مرا از
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: روید.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: می‌روند.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد. [.....]
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: چهار میخ بستند.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: درّی.
(8). کا: سپید.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: برداشتند.
(10). آد: آمد.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد، چاپ شعرانی (11/ 203): برآوردند.

صفحه : 307
فرعون و عمل خبیث او برهان، و مرا از اینکه قوم کافران و بیدادکاران برهان.
خدای تعالی با اینکه [آیت]«1» بیان کرد که: عمل کسی کسی را سود ندارد و زیان ندارد، و خدای تعالی کس را بر فعل دیگری ثواب و عقاب ندهد، که ایمان نوح و لوط زنان ایشان را سود نداشت و نه کفر ایشان شوهران را زیان داشت، و همچنین ایمان زن فرعون، فرعون را سود نداشت، و کفر فرعون آسیه را زیان نداشت«2».
وَ مَریَم‌َ ابنَت‌َ عِمران‌َ الَّتِی، و مریم دختر عمران. در نصب او دو وجه است«3». یکی آن که معطوف است علی قوله: امرَأَت‌َ فِرعَون‌َ و مریم، و عامل در او ضَرَب‌َ اللّه‌ُ مَثَلًا، است. و وجهی دیگر آن که به فعل مقدّر منصوب است و التّقدیر: و اذکر«4» مریم بنت عمران، یاد کن مریم دختر عمران را. أَحصَنَت فَرجَها، که«5» اندام خود«6» از فساد و زنا نگاه داشت ما باد در او دمیدیم. و الفرج الشّق‌ّ و منه الفرجة و الفرج و الانفراج«7»، و اینکه کنایت است از اندام مرد و زن و اینکه کنایت«8» است نیکو، [و]«9» نام زشت او که فحش باشد «حرّ» است، از آن جا [ست]«10» که [در دشنام]«11» گویند: فی حرّ امه، اینکه جواب طعن ملحدان«12» است که گفتند: چون«13» روا باشد که خدای تعالی در قرآن لفظی چنین گوید! و مثل آن لفظ فحش باشد [و زشتی]«14». فَنَفَخنا فِیه‌ِ مِن رُوحِنا، در او دمیدیم از روح
-----------------------------------
(14- 11- 10- 9- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد، گا: نکرد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: گفتند.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: اذکر.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: او.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها را.
(7). اساس و دیگر نسخه بدلها: الافراج، با توجّه به منابع معتبر خبری تصحیح شد. [.....]
(8). آد، کا: کنایتی است.
(12). اساس: مجلّدان، چاپ شعرانی (11/ 204): مخالفان، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها آورده شد.
(13). آد و دیگر نسخه بدلها: چگونه.

صفحه : 308
خود و آن [چنان]«1» بود که جبرئیل بیامد و باد در آستین او دمید، و گفتند: در گریبان او، در حال، آبستن گشت و به عیسی بار گرفت. و برای آن اضافت با خود کرد که آن فعلی بود که جز مقدور او نبودی که از باد دهن جبرئیل عیسی را بیافریند.
وَ صَدَّقَت بِکَلِمات‌ِ رَبِّها، و مریم- علیها السّلام- کلمات خدای را و کلام«2» او را تصدیق کرد و باور داشت. وَ کُتُبِه‌ِ، و کتاب او یعنی تورات. قرّاء عامّه «کتابه» خواندند علی التّوحید، و بصریان عن عاصم و نافع به روایت خارجه خواندند: وَ کُتُبِه‌ِ، علی الجمع، یعنی جمله کتابهایی که از آسمان آمده بود در آن عهد و پیش از آن. وَ کانَت مِن‌َ القانِتِین‌َ، [و او از جمله مطیعان بود، و برای آن قانتین]«3» گفت:«4»، قانتات نگفت«5» لتغلیب المذکّر علی المؤنّث، و گفتند: برای آن که او قوّت مردان داشت در عبادت.
و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت:
6» حسبک من نساء العالمین أربع: مریم ابنة«
عمران، و آسیة ابنة مزاحم، و خدیجة ابنة خویلد، و فاطمة ابنة محمّد- صلّی اللّه علیها و علیهن‌ّ. گفت: بس است تو را از زنان چهار زن: مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم و خدیجه دختر خویلد زن رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- و فاطمه دختر رسول- علیه السّلام.
و ابو موسی روایت کرد«7» از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که گفت:
-----------------------------------
(3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). گا: و کلمه.
(4). اساس: گفتند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). آد، کا: نه قانتات.
(6). اساس: بنت، با توجّه به منابع معتبر حدیث تصحیح شد.
(7). آد، گا: روایت کند.

صفحه : 309
مردان بسیار کامل شدند، و از زنان کس کامل نشد مگر چهار زن: مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم و خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمّد- علیه السّلام [59- ر].
معاذ جبل روایت کند که«1» رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- در بالین خدیجه- رضی اللّه عنها- رفت و او در حالت نزع بود، گفت: یا خدیجه سخت اینکه کار که فرود آمد به تو«2»! گفت: یا رسول اللّه، در اینکه کراهت خیر بسیار هست، آنگه گفت: چون در نزدیک همسران خود شوی که بیوسان«3» تو خواهند بودن، ایشان را از من سلام کن. گفت: یا رسول اللّه، ایشان که‌اند«4»! گفت: مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم و کلیمه«5» أو حلیمه«6» خواهر موسی. خدیجه- رضی اللّه عنها- گفت: بالرّفاء و بالبنین، تو را با ایشان فسحت کاری«7» باد و پسران، و اینکه دعایی باشد که دامادان را کنند.
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: روایت کرد از.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها و کاره.
(3). کذا: در اساس، آد: هوسپان، کا: هوسنیان.
(4). گا: کیانند.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: کلتمه. [.....]
(6). آد، گا: ای حلیمه، کا: ابی حلیمه.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: سازگاری.

صفحه : 310

‌سورة الملک‌

‌اینکه سورت مکّی است و سی آیت است، و سیصد و سی کلمت است و هزار و سیصد حرف است. و روایت است از عکرمه از عبد اللّه عبّاس که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: می«1» خواستمی که سورة الملک در دل هر مؤمنی بودی، یعنی خواستمی که هر مؤمن به یاد«2» داشتی.
و أبو هریره روایت کرد که«3» رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت«4»:
در اینکه کتاب قرآن سورتی است که سی آیت است، فردای قیامت شفاعت کند خداوندش را و او را از دوزخ بیارد«5» و آن سورت تبارک است.
عبد اللّه مسعود گفت: چون بنده را در گور نهند، فرشتگان عذاب از قبل«6» پاینان«7» او در آیند، [پس]«8» فرشتگان رحمت گویند: شما را بر او سبیلی نیست که او در شبها به سورة الملک برخاستی«9»، بر سرینان او آیند«10» زبان او گوید«11»: شما را با آن بنده راه«12» نیست که سورة الملک بسیار خواندی در شبها
-----------------------------------
(1). کا: من.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: هر مؤمن آن را یاد.
(3). کا، گا: از.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها که.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: به در آرد.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: جانب.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: پای.
(8). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(9). آد، کا: شبها سورة الملک خواندی.
(10). آد، کا: با جانب سر او آیند.
(11). آد، کا: زبان بنده.
(12). آد، کا: راهی. [.....]

صفحه : 311
که بر خاستی. آنگه گفت: اینکه سورت مانع است از عذاب گور و اینکه سورت را در توریت هم سورة الملک خوانند، هر که او را در شب بخواند ثواب بسیار تحصیل کند«1»- ان شاء اللّه [59- پ].

[سوره الملک (67): آیات 1 تا 30]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
تَبارَک‌َ الَّذِی بِیَدِه‌ِ المُلک‌ُ وَ هُوَ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ (1) الَّذِی خَلَق‌َ المَوت‌َ وَ الحَیاةَ لِیَبلُوَکُم أَیُّکُم أَحسَن‌ُ عَمَلاً وَ هُوَ العَزِیزُ الغَفُورُ (2) الَّذِی خَلَق‌َ سَبع‌َ سَماوات‌ٍ طِباقاً ما تَری فِی خَلق‌ِ الرَّحمن‌ِ مِن تَفاوُت‌ٍ فَارجِع‌ِ البَصَرَ هَل تَری مِن فُطُورٍ (3) ثُم‌َّ ارجِع‌ِ البَصَرَ کَرَّتَین‌ِ یَنقَلِب إِلَیک‌َ البَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِیرٌ (4)
وَ لَقَد زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنیا بِمَصابِیح‌َ وَ جَعَلناها رُجُوماً لِلشَّیاطِین‌ِ وَ أَعتَدنا لَهُم عَذاب‌َ السَّعِیرِ (5) وَ لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا بِرَبِّهِم عَذاب‌ُ جَهَنَّم‌َ وَ بِئس‌َ المَصِیرُ (6) إِذا أُلقُوا فِیها سَمِعُوا لَها شَهِیقاً وَ هِی‌َ تَفُورُ (7) تَکادُ تَمَیَّزُ مِن‌َ الغَیظِ کُلَّما أُلقِی‌َ فِیها فَوج‌ٌ سَأَلَهُم خَزَنَتُها أَ لَم یَأتِکُم نَذِیرٌ (8) قالُوا بَلی قَد جاءَنا نَذِیرٌ فَکَذَّبنا وَ قُلنا ما نَزَّل‌َ اللّه‌ُ مِن شَی‌ءٍ إِن أَنتُم إِلاّ فِی ضَلال‌ٍ کَبِیرٍ (9)
وَ قالُوا لَو کُنّا نَسمَع‌ُ أَو نَعقِل‌ُ ما کُنّا فِی أَصحاب‌ِ السَّعِیرِ (10) فَاعتَرَفُوا بِذَنبِهِم فَسُحقاً لِأَصحاب‌ِ السَّعِیرِ (11) إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَخشَون‌َ رَبَّهُم بِالغَیب‌ِ لَهُم مَغفِرَةٌ وَ أَجرٌ کَبِیرٌ (12) وَ أَسِرُّوا قَولَکُم أَوِ اجهَرُوا بِه‌ِ إِنَّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِذات‌ِ الصُّدُورِ (13) أَ لا یَعلَم‌ُ مَن خَلَق‌َ وَ هُوَ اللَّطِیف‌ُ الخَبِیرُ (14)
هُوَ الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم‌ُ الأَرض‌َ ذَلُولاً فَامشُوا فِی مَناکِبِها وَ کُلُوا مِن رِزقِه‌ِ وَ إِلَیه‌ِ النُّشُورُ (15) أَ أَمِنتُم مَن فِی السَّماءِ أَن یَخسِف‌َ بِکُم‌ُ الأَرض‌َ فَإِذا هِی‌َ تَمُورُ (16) أَم أَمِنتُم مَن فِی السَّماءِ أَن یُرسِل‌َ عَلَیکُم حاصِباً فَسَتَعلَمُون‌َ کَیف‌َ نَذِیرِ (17) وَ لَقَد کَذَّب‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم فَکَیف‌َ کان‌َ نَکِیرِ (18) أَ وَ لَم یَرَوا إِلَی الطَّیرِ فَوقَهُم صافّات‌ٍ وَ یَقبِضن‌َ ما یُمسِکُهُن‌َّ إِلاَّ الرَّحمن‌ُ إِنَّه‌ُ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ بَصِیرٌ (19)
أَمَّن هذَا الَّذِی هُوَ جُندٌ لَکُم یَنصُرُکُم مِن دُون‌ِ الرَّحمن‌ِ إِن‌ِ الکافِرُون‌َ إِلاّ فِی غُرُورٍ (20) أَمَّن هذَا الَّذِی یَرزُقُکُم إِن أَمسَک‌َ رِزقَه‌ُ بَل لَجُّوا فِی عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ (21) أَ فَمَن یَمشِی مُکِبًّا عَلی وَجهِه‌ِ أَهدی أَمَّن یَمشِی سَوِیًّا عَلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ (22) قُل هُوَ الَّذِی أَنشَأَکُم وَ جَعَل‌َ لَکُم‌ُ السَّمع‌َ وَ الأَبصارَ وَ الأَفئِدَةَ قَلِیلاً ما تَشکُرُون‌َ (23) قُل هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُم فِی الأَرض‌ِ وَ إِلَیه‌ِ تُحشَرُون‌َ (24)
وَ یَقُولُون‌َ مَتی هذَا الوَعدُ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ (25) قُل إِنَّمَا العِلم‌ُ عِندَ اللّه‌ِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِین‌ٌ (26) فَلَمّا رَأَوه‌ُ زُلفَةً سِیئَت وُجُوه‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا وَ قِیل‌َ هذَا الَّذِی کُنتُم بِه‌ِ تَدَّعُون‌َ (27) قُل أَ رَأَیتُم إِن أَهلَکَنِی‌َ اللّه‌ُ وَ مَن مَعِی‌َ أَو رَحِمَنا فَمَن یُجِیرُ الکافِرِین‌َ مِن عَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ (28) قُل هُوَ الرَّحمن‌ُ آمَنّا بِه‌ِ وَ عَلَیه‌ِ تَوَکَّلنا فَسَتَعلَمُون‌َ مَن هُوَ فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ (29)
قُل أَ رَأَیتُم إِن أَصبَح‌َ ماؤُکُم غَوراً فَمَن یَأتِیکُم بِماءٍ مَعِین‌ٍ (30)

[ترجمه]

متعالی است«2» آن که در تصرّف اوست پادشاهی و او بر هر چیزی تواناست.
آن که بیافریده است مرگ و زندگانی را تا بیازماید شما را تا کدام است نیکوتر عمل، و او قوی و آمرزنده است.
آن که بیافرید هفت آسمان بر هم نهاده، نبینی در آفرینش خدای از تفاوتی، بازگردان دیده را، هیچ بینی اشکافی.
پس بازگردان دیده را دوباره تا برگردد با تو چشم، ذلیل، و او کند باشد.
و بیاراستیم آسمان دنیا را به چراغها و کردیم آن را رجم دیوان را و بساختیم برای ایشان عذاب دوزخ.
-----------------------------------
(1). آد: حاصل کند، کا: بحاصل کند، آد و دیگر نسخه بدلها جعلنا اللّه من القارئین العالمین العاملین بها بفضله و جوده.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: نامی است.

صفحه : 312
و آنان را که کافر شدند به خدایشان عذاب دوزخ، و بد جای است.
چون در اندازندشان در دوزخ شنوند آن را آوازی و آن [می جوشد]«1».
نزدیک است بدرّد از خشم هر باری در افگنند قومی را در آن، بپرسند ایشان را خزنه آن دوزخ نیامد به شما بیم کننده! گویند: آری آمد به ما بیم کننده.
به دروغ داشتیم و گفتیم نفرستاد خدای از چیزی که نیستید شما مگر در گمراهی بزرگ.
و گفتند: اگر ما را شنوایی بودی یا عقل، نبودمانی در میان دوزخیان.
مقرّ آیند به گناهشان هلاک باد اصحاب دوزخ را.
[60- پ]
آنان که می ترسند از خدای شان به غیب ایشان را آمرزشی بود و مزدی بزرگ.
پنهان کنید گفتارتان یا آواز بردارید بر آن که او داناست به دلها.
نداند آنچه آفرید! و او لطیف و آگاه است.
-----------------------------------
(1). اساس و دیگر نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر، افزوده شد.

صفحه : 313
آن که بکرد شما را زمین مسخّر، بروید در دوشهای«1» آن و بخورید از روزی او و با اوست حشر.
ایمنید از آن که در آسمان است که فرو برد شما را زمین! چون می‌گردد.
یا ایمنید از آنچه در آسمان است که فرود بفرستد بر شما سنگ ریزه زود بود که بدانید که چگونه است بیم کردن من.
و به دروغ داشتند آنان که از پیش ایشان بودند، چون بود انکار من.
نمی‌بینند مرغ بر زبر ایشان راست شده و بال فراهم گرفته! نگاه ندارد ایشان را مگر خدای، او به هر چیزی بیناست.
«2»
کیست اینکه که او لشکر است شما را یاری می‌دهد شما را از جز خدای، نیستند کافران مگر در فریبی.
کیست آن که روزی دهد شما را اگر بازگیرد روزی او، بلکه بستیزند در طغیان و رمیدن.
آن که می‌رود به روی خود«3»، اولیتر راه نماینده است [ یا ]«4» آن که می‌رود راست بر
-----------------------------------
(1). اصل ترجمه بدین صورت بود: در جایهای، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر همین نسخه تصحیح شد.
(2). اساس: أم، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
(3). کذا: در اساس، ترجمه آیه در متن تفسیر «به روی در آمده».
(4). اصل ترجمه ندارد، از متن تفسیر همین نسخه افزوده شد.

صفحه : 314
راه راست است!
بگو او آن است که بیافرید شما را و کرد شما را شنوایی و بینایی و دل«1»، اندکی است آنچه شکر می‌کنید.
بگو او آن است که بیافرید شما را در زمین و با او حشرتان کنند.
و می‌گویند کی است اینکه وعده اگر شما راست گویانید!
بگو علم بنزدیک خداست و من بیم کننده‌ام آشکارا.
[61- ر]
چون دیدند او را دژم گردید رویهای آنان که کافر شدند و گفته شد«2» اینکه آن است که بودید شما به آن دعوی کردید.
بگو دیدید شما اگر هلاک کند خدای مرا و آن را که با من است یا رحمت کند بر ما، کیست که زنهار دهد کافران را عذاب دردناک!
بگو اوست خدای، ایمان آوردیم به او و بر او توکّل کردیم، زود بود که بدانید که کیست در گمراهی آشکارا.
بگو
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس و ترجمه آیه در متن تفسیر، چاپ شعرانی (11/ 207): دلها.
(2). اساس: و گفتند، با توجّه به چاپ شعرانی (11/ 208) تصحیح شد.

صفحه : 315
می‌بینید اگر بامداد کند [آب]«1» از شما فرو شده، کیست که آرد شما را آبی روان!
قوله تعالی: تَبارَک‌َ الَّذِی بِیَدِه‌ِ المُلک‌ُ، حق تعالی در اینکه آیت ثنای خود گفت، [گفت]«2»: متعالی است و متعظّم آن خدایی که پادشاهی او راست و متفرّد است به وجود لم یزل و لا یزال. و اصل کلمه تفاعل است من بروک البعیر و هو ثباته و لزومه بارکا علی صدره، یعنی قدیم است«3» فیما لم یزل، باقی است فیما لا یزال، وجود او را ابتدایی نیست و دوام او را انتهایی نیست. بِیَدِه‌ِ المُلک‌ُ، به دست اوست پادشاهی، یعنی به امر اوست و قدرت او. و «ید» قوّت و قدرت باشد، و به معنی تصرّف و نفاذ امور«4» آید، و معنی آن است که: ملک آفریده اوست و در تصرّف اوست تا چنان که خواهد می‌گرداند به ایجاد و اعدام و زیادت و نقصان و انواع تغییرات. وَ هُوَ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ، و او بر همه چیزی قادر است و در تصرّف اوست تا چنان که خواهد می‌گرداند به ایجاد و اعدام و زیادت و نقصان و انواع تغییرات. وَ هُوَ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ، و او بر همه چیزی قادر است از مقدّرات خود.
آنگه گفت: الَّذِی خَلَق‌َ المَوت‌َ وَ الحَیاةَ، او آن خداست که بیافرید مرگ و زندگانی [را]«5». مرگ بیافرید تا بر آن صبر کنند، و حیات بیافرید تا بر آن شکر کنند. گفتند از«6» اینکه حدیث اشارت کرد بر آن که قادر است بر شی‌ء و ضدّش که«7» اگر مرگ معنی«8» بودی ضدّ«9» حیات بودی، امّا قوله:
خَلَق‌َ المَوت‌َ، حقیقت او آن است که فعلی کند که حیات عند آن منتفی
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به معنی آیه و ترجمه آیه در متن تفسیر افزوده شد.
(5- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: یعنی خدا.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: امر.
(6). آد، گا: به. [.....]
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: چه.
(8). آد، کا: معین، گا، متعیّن.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: ضدّش.

صفحه : 316
شود از تخریب بنیه«1» و ترجیح بعضی معانی بر بعضی از آنچه حیات محتاج است بدو از حرارت و برودت و رطوبت و یبوست و یا سدّ مخارج روح چون خناق و ضیق نفس و آنچه حیات به او منتفی شود، و مذهب درست اینکه است که گفتیم. و مذهب ابو علی و ابو القاسم بلخی آن است که: موت معنی است و ضدّ حیات است، و ابو هاشم را مذهب آن بود اوّل، آنگه رجوع کرد. و«2» مذهب اشعری«3» و نجّار هم اینکه است. و برای آن گفتیم که او معنی نیست که حکمی صادر نیست از او که استدلال توان کردن به او و به آن که او معنی است، و چون«4» مدرک نباشد و طریقی نباشد از حکم به اثبات او، اثبات کردن او [61- پ]
مؤدّی بود با جهالت. قوله: لِیَبلُوَکُم، تا بیازماید شما را که [از شما]«5» کدام«6» نیکو عملتر است. بیان کردیم پیش از اینکه که معنی ابتلاء از خدا چه باشد، و معنی آن است که او در تکلیف ما به«7» مکلّفان معامله آنان کند که ایشان را امتحان و ابتلاء کنند، آنگه آن را بر توسّع امتحان خواند، و اینکه افعال چون اطلاق و تخلیه و تمکین و تخییر و مانند اینکه فعلها که خدای با مکلّفان کرده است که آن صورت امتحان دارد. وَ هُوَ العَزِیزُ الغَفُورُ، و او خدایی است عزیز غالب همه چیز را، و هیچ چیز او را غالب نشود«8». و «غفور» آمرزنده است.
و امّا تقدیم موت بر حیات فی قوله تعالی: خَلَق‌َ المَوت‌َ وَ الحَیاةَ، به«9» آن که حیات بهتر است از موت در او چند وجه گفتند«10»: یکی آن که اعتبار نیست در
-----------------------------------
(1). کا: بنیت.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: رجوع کرد با.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: ابو الحسن الاشعری‌ّ و مذهب.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: و معنی.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). اساس: که، با توجّه به آد تصحیح شد.
(9- 7). آد و دیگر نسخه بدلها: با.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: او را هیچ چیز غلبه نکند.
(10). کا: گفته‌اند.

صفحه : 317
اینکه باب به تقدیم و تأخیر و او موجب ترتیب نیست، چنان که گفت: یَهَب‌ُ لِمَن یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَب‌ُ لِمَن یَشاءُ الذُّکُورَ«1»، و ذکور از اناث به باشد، و اینکه برای آن چنین گفت که در تقدیم ترجیح و تفضیلی نیست.
بعضی دیگر گفتند: برای آن تا مکلّفان متّعظ شوند به او«2» بدانند که مرجع با موت خواهد بودن. قتاده گفت: خدای تعالی آدمی را به مرگ«3» ذلیل بکرد و دنیا هم سرای حیات کرد و هم سرای فنا، و آخرت را سرای بقا کرد و جزا. بعضی دیگر گفتند: برای آن تقدیم کرد او را که او«4» مقدّم است، نبینی که خاک و نطفه و آن چیزها را که احیا را«5» از او آفریدند همه موات و جماد بوده است، آنگه حیات در او آفریدند.
و روایت کردند«6» از عبد اللّه عبّاس که او گفت: خدای تعالی مرگ را بر صورت کبشی سیاه«7» سفید«8» آفرید، به هیچ [چیز]«9» گذر نکند«10» و به او نرسد الّا که بمیرد. و حیات را بر صورت اسبی ابلق«11» آفرید، و آن اسبی است«12» که جبرئیل- علیه السّلام- و انبیا- علیهم السّلام- بر او نشستند«13»، از خر مهتر است و از استر [کهتر]«14». گام او یک چشم زخم«15» باشد. پای بر هیچ چیز ننهد و به هیچ چیز نرسد و الّا آن چیز زنده شود، و او آن اسبی است که جبرئیل- علیه السّلام- بر او نشسته بود. چون سامری او را دید و خاک از پی او برگرفت و
-----------------------------------
(1). سوره شوری (42) آیه 49.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: شوند و. [.....]
(3). آد، کا: موت.
(4). کا: آن.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: خلق.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: و روایتی دیگر.
(7). گا و.
(8). آد، گا: سپید.
(14- 9). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(10). کا: ظفر نکند.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: ماده.
(12). اساس: اسبست، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(13). آد و دیگر نسخه بدلها: نشینند.
(15). آد، گا: چشم زدن.

صفحه : 318
در شکم عجل افگند تا به بانگ آمد و اینکه خبر بر سبیل تمثّل«1» باشد اگر درست شود. امّا قوله تعالی: أَیُّکُم أَحسَن‌ُ عَمَلًا، عبد اللّه عبّاس«2» روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت فی قوله تعالی:
أیّکم احسن عملا، احسن عقلا و اورع عن محارم اللّه، و أسرع الی طاعة اللّه
، تا که عاقلتر است و پرهیزگارتر است و طاعت دارتر است.
ابو قتاده گفت: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- را از اینکه آیت پرسیدم، گفت معنی آن است که: کیست که عقل بهتر به کار دارد، آنگه آن عاقلتر است از شما که از خدای بهتر ترسد و به ادای واجبات و اجتناب مقبّحات«3» قیام بیشتر«4» کند، و اگر«5» در بعضی تطوّع تقصیر کند.
فضیل عیاض گفت در اینکه آیت: أَیُّکُم أَحسَن‌ُ عَمَلًا، أی اخلص عملا و اصوبه، گفت: تا کدام خالصتر است به عمل«6» و مصیب‌تر، گفتند«7»: چه معنی دارد اینکه! گفت: چون عمل خالص نبود، مشوب بود به ریا هیچ نبود، و چون صواب [نبود]«8»، نه چنان بود که خدای تعالی فرموده است [و]«9» نه بر قاعده، پس لا بد باید تا عمل جامع بود اینکه دو وصف [را]«10» یکی اخلاص یکی«11» اصابت تا از بدعت و ریا دور باشد.
حسن گفت: تا کیست که در«12» دنیا زاهدتر است و در آخرت راغبتر؟ سهل گفت: تا که متوکّلتر است. فرّاء گفت: در کلام اضماری هست، و التّقدیر:
لیبلوکم فینظر ایّکم احسن عملا، و کلام با آن تقدیر به معنی نزدیکتر است. و
-----------------------------------
(1). آد، گا: تمثیل.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: عبد اللّه عمر. [.....]
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: از قبایح.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: بهتر.
(5). کا در اینکه.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: خالص عملتر است.
(7). اساس: گفتم، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10- 9- 8). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: و دیگری.
(12). اساس: از، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 319
قوله: أَیُّکُم أَحسَن‌ُ عَمَلًا، مبتدا و خبر است.
قوله تعالی: الَّذِی خَلَق‌َ سَبع‌َ سَماوات‌ٍ طِباقاً، آن خدایی که بیافرید هفت آسمان را طبق بر بالای طبق«1» نهاده«2»، و یقال: أطبقت الشّی‌ء اذا جعلت بعضه فوق بعض. أبان بن تغلب گفت: شنیدم از اعرابی که کسی«3» را ذم می‌کرد می‌گفت: شرّه طباق و خیره غیر باق. و نصب «طباقا» بر حال است. و بعضی به اینکه آیت استدلال کرده‌اند بر آن که آسمان کری«4» نیست که آنچه مطبّق بود مسطّح باشد«5» شکل کره ندارد، و اینکه [معنی]«6» معتمد نیست برای آن که ممکن بود که مطبّق باشد طبق از بالای طبق، و اگر چه جمله او در تدویر شکل کره دارد و [از]«7» اینکه امتناع نیست مسلمانان را چون به ادلّه قاهره درست شد«8» که آن را خالقی و مدبّری و مصرّفی هست که می‌دارد و می‌گرداند.
آنگه گفت: ما تَری فِی خَلق‌ِ الرَّحمن‌ِ مِن تَفاوُت‌ٍ، حمزه [62- ر]
و کسائی و اعمش و یحیی «تفوّت» خواندند بی «الف» علی تفعّل، و باقی قرّاء «تفاوت» خواندند علی تفاعل، و اصل کلمه از «فوت» باشد، و چیزهای مخالف را برای آن متفاوت خوانند که بهری از بهری فایت باشد، و معنی یکی است کالتّعهّد و التّعاهد و التّجمّل و التّجامل، گفت: در خلق خدای تعالی تفاوتی نبینی، یعنی کما بیشی و تناقضی و تباینی و اختلافی از روی حکمت نه از روی منظر، بل جمله مستقیم است و مستوی. و در قراءت عبد اللّه عبّاس آمد که او خواند: «من
-----------------------------------
(1). کا: طباق.
(2). اساس: نهاد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: یکی.
(4). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (11/ 210) کروی.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: بود و.
(7- 6). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(8). آد، گا: شده.

صفحه : 320
تفرّق«1»». فَارجِع‌ِ البَصَرَ، فرّاء گفت: برای آن رجوع گفت- و اگر [چه]«2» اوّل بار چشم آن جا نبوده است- که نظری در کلام مضمر است آن جا که گفت: ما تری، و التّقدیر: فانظر هل تری فی خلق الرّحمن من تفاوت، آنگه گفت: فَارجِع‌ِ البَصَرَ هَل تَری مِن فُطُورٍ«3» نظر بازآر تا در آسمان هیچ شکافی بینی، و قولی دیگر آن است که: رجوع گویند آن جا که مثل اینکه فعل مقدّم نباشد، چنان که شاعر گفت- شعر:

فان تکن الأیّام احسن«4» مرّة الی‌ّ فقد عادت لهن‌ّ ذنوب
أی ظهرت و بدت و ان لم یکن قبل ذلک منه ذنب. و «فطور» فتوق باشد واحد فطر و فتق، و مثله: شقوق و خروق. ضحّاک گفت: اختلاف، عطیّه گفت: عیب. إبن کیسان گفت: تباعد، قرظی‌ّ گفت: فروج. أبو عبیده گفت:
صدوع، و اینکه اقوال متقارب المعنی است. و الفطر الشّق‌ّ، و اینکه لفظ هم اسم باشد و هم مصدر، و چون اسم باشد آن را جمع کنند به «فطور» چنان که شاعر گفت:

شققت القلب ثم‌ّ ذررت فیه هواک فلیم فالتأم الفطور
و قال اخر:

بنی لکم بلا عمد سماء و زیّنها فما فیها فطور
ثُم‌َّ ارجِع‌ِ البَصَرَ کَرَّتَین‌ِ، گفت: آنگه بازآر چشم را باری دیگر«5» تا دو بار باشد تا نظر چشم باز گردد«6» و با نزد«7» تو آید خاشع [و]«8» ذلیل، کند شده و منقطع
-----------------------------------
(1). اساس: آد، گا: تفوّت، با توجّه به کا تصحیح شد.
(8- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). اساس آنگه گفت، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(4). کا، گا: أبصرن.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: یک بار دیگر.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها یَنقَلِب إِلَیک‌َ البَصَرُ خاسِئاً
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: نزدیک.

صفحه : 321
گشته، قال الشّاعر:

نظرت الیها بالمحصّب من منی فعاد الی‌ّ الطّرف و هو حسیر
کعب الأحبار گفت: آسمان دنیا موجی است مکفوف، و آسمان دوم از سنگ مرمر است«1» سفید، و آسمان سیوم«2» از آهن است، و آسمان چهارم از مس است- و گفتند: از روی، و پنجم از سیم است و ششم از زر است و هفتم از یاقوت سرخ. و از آسمان هفتم تا به عرش هفت حجاب است، میان هر حجابی صحرهاست و نام [آن]«3» فرشته‌ای که بر آن حجابها موکّل است«4» قیطاطروش«5» [است]«6».
وَ لَقَد زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنیا بِمَصابِیح‌َ، آنگه گفت: ما آسمان دنیا را بیاراستیم به ستاره‌هایی که به روشنی به مانند چراغهاست. وَ جَعَلناها رُجُوماً لِلشَّیاطِین‌ِ، و آن را به رجوم و مرامی شیطان کردیم چون خواهند که استراق سمع کنند. وَ أَعتَدنا لَهُم عَذاب‌َ السَّعِیرِ، و برای ایشان عذاب دوزخ ببجارده‌ایم«7» با آن که در دنیا ایشان را به شهاب می‌سوزیم«8».
وَ لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا بِرَبِّهِم عَذاب‌ُ جَهَنَّم‌َ، گفت: و آنان را که کافر شدند به خدای ایشان را عذاب دوزخ بود و مستوجب و مستحق‌ّ آن باشند به استحقاق. وَ بِئس‌َ المَصِیرُ، و بد جایی است آن، یعنی دوزخ.
إِذا أُلقُوا فِیها سَمِعُوا لَها شَهِیقاً وَ هِی‌َ تَفُورُ، آنگه وصف دوزخ کرد گفت:
چون آن کافران را در دوزخ افگنند، آواز اینکه آتش شنوند چنان که آواز خران«9» به
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها سنگی.
(2). گا: سیم.
(6- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). اساس: موکّل است حجابها، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: قیطاطروس.
(7). آد، گا: آماده کرده‌ایم، کا: بجارده‌ایم. [.....]
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: می‌سوزانیم.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: خر.

صفحه : 322
منکری و بلندی، و آن دوزخ همچنان می‌جوشد که لوید جوشد، و مجاهد گفت:
می‌جوشد و مضطرب می‌شود چنان که حبّه‌ای چند در آب بسیار فگنند«1» و می‌جوشانند، و روا بود که «شهیق» آواز آتش باشد- و اینکه ظاهر اینکه آیت است- و روا بود که [شهیق]«2» آواز اهل دوزخ باشد چنان که در دیگر آیت گفت: لَهُم فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیق‌ٌ«3».
آنگه به طریق مبالغت گفت: تَکادُ تَمَیَّزُ مِن‌َ الغَیظِ، گفت: نزدیک آن باشد که شکافته شود از خشم و بطرکد«4»، و اینکه عبارت است از شدّت خشم، پنداری تشبیه کرد او را به کسی که مملوّ باشد از چیزی، چون امتلاء به غایت رسد بشکافد کالزّق‌ّ المملوّ. آنگه گفت بر سبیل حکایت از مستقبل ایّام: کُلَّما أُلقِی‌َ فِیها فَوج‌ٌ، چون گروهی را از کافران در دوزخ افگنند، خازنان دوزخ پرسند از ایشان و گویند:
أَ لَم یَأتِکُم نَذِیرٌ، شما را پیغامبر نیامد! قالُوا بَلی، ایشان جواب دهند و گویند:
بلی، آمدند به ما پیغامبران و لکن ما باور نداشتیم و دروغ داشتیم آن را، و گفتیم:
ما نَزَّل‌َ اللّه‌ُ مِن شَی‌ءٍ، [62- پ]، خدای تعالی چیزی نفرستاد و شما اینکه که می‌گویید دروغ می‌گویید، و شما در ضلال و ذهابید از راه حق و صواب.
آنگه حکایت آن کرد که اهل دوزخ با یکدیگر گویند بر سبیل تحسّر و تلهّف: لَو کُنّا نَسمَع‌ُ أَو نَعقِل‌ُ، اگر چنان که ما در دنیا سمعیّات و شرعیّات گوش داشتیمی«5» و شنیده بودیمی آنچه رسولان خدای گفتند«6» و آنچه معقولات بود به عقل اندیشه کرده و باز انداخته و تأمّل و تدبّر کرده در اوامر و نواهی، از اهل دوزخ نبودیمی«7».
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: افگنند.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). سوره هود (11) آیه 106.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: بطر کند/ بترکند. ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. بطرکند/ بترکند.
(5). آد، گا: گوش داشته بودمانی.
(6). آد، گا: شنیده مانی.
(7). آد، کا: نبودمانی.

صفحه : 323
فَاعتَرَفُوا بِذَنبِهِم، آنگه خدای تعالی گفت: در دوزخ به گناه خود معترف شوند و مقرّ آنید. و آیت از چند وجه دلیل است بر بطلان مذهب مجبّره، یکی آن که گفت: فَاعتَرَفُوا بِذَنبِهِم، آنگه خدای تعالی گفت: در دوزخ به گناه خود معترف شوند و مقرّ آیند، ایشان اعتراف دهند به گناه و اعتراف ایشان بر ایشان حجّت باشد، و حجّت خدای را باشد بر ایشان و بر آن مذهب حجّت بنده را بود، و دیگر: اضافه گناه با ایشان کرد، و اگر فعل خدای بودی اضافت [گناه]«1» با ایشان دروغ بودی. دیگر آن که: اگر در قیامت تکلیف بودی- چنان که اصحاب نجّار«2» گفتند- توبه همه کافران مقبول بودی، و چون دانستندی که توبه مقبول خواهد بودن ملجأ بودندی به توبه کردن، و چون چنین بودی هیچ کافر معذّب نبودی، و اینکه خلاف اجماع است. گفت«3»: فَسُحقاً لِأَصحاب‌ِ السَّعِیرِ، هلاک بادا اهل دوزخ را. و نصب او بر مصدری باشد محذوف الفعل.
سعید جبیر گفت: «سحق» نام وادیی است در دوزخ، و عامه قرّاء خواندند: «فسحقا» به اسکان «حا»، و کسائی و ابو جعفر «سحقا» خواندند به دو ضمّه و هما لغتان: کالرّعب، و الرّعب، و السّحت و السّحت.
مجاهد گفت از عبد اللّه عبّاس که: روز قیامت مردی را به دوزخ برند، [دوزخ]«4» از او [منزوی و]«5» منقبض شود، حق تعالی گوید: چه بود تو را! گوید:
بار خدایا، او پناه بسیار با تو دادی«6» از من. حق تعالی گوید«7»: رها کنید بنده مرا، بنده دیگر را بیارند«8». چون به کنار دوزخ شود«9» گوید: بار خدایا، گمان من به تو نه
-----------------------------------
(5- 4- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: چنان که نجّاریان.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: چاپ شعرانی (11/ 213): آنگه گفت.
(6). کا: داد.
(7). کا: خدای گوید. [.....]
(8). آد، گا: دیگری بیارند.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: رسد.

صفحه : 324
اینکه«1» بود، حق تعالی گوید: گمان تو چه بود! گوید: گمان تو چه بود! گوید: گمان من آن بود که بر من رحمت کنی. حق تعالی گوید: رها کنید او را، مردی دیگر را بیارند، از آتش شهیقی مانند«2» شهیق استر و زفیری که اهل عرصات از آن بترسند. قوله: إِن‌َّ الَّذِین‌َ یَخشَون‌َ رَبَّهُم، آنگه حق تعالی گفت: آنان که از خدای بترسند در غیبت، یعنی در حالی که حال خلوت بود، و غیبت مردمان بود به آنچه کند«3» نه به جای مردمان بود«4» یا به ریای ایشان، و آنچه نکند نه برای خوف ایشان نکند، بل من خشیة اللّه و رجاء رحمة اللّه کند«5»، اینکه است معنی: یَخشَون‌َ رَبَّهُم بِالغَیب‌ِ.
لَهُم مَغفِرَةٌ وَ أَجرٌ کَبِیرٌ، ایشان را باشد آمرزش و مزدی بزرگوار.
آنگه بر سبیل تهدید و وعید فرمود: وَ أَسِرُّوا قَولَکُم أَوِ اجهَرُوا [بِه‌ِ]«6»، گفت:
اگر خواهید سخن به جهر گویید و آواز بلند«7» و اگر«8» [خواهید]«9» به سرّ گویید پنهان که بنزدیک او«10» یکی است«11»، و او عالم است به اسرار دلها.
أَ لا یَعلَم‌ُ مَن خَلَق‌َ«12»، اینکه آیت«13» در حق‌ّ مشرکان آمد که ایشان رسول را سخن ناسزا گفتندی، خدای تعالی از گفتار«14» ایشان رسول را خبر دادی«15» بر زبان جبرئیل- علیه السّلام- تا ایشان باز گفتندی«16»، ایشان را گمان آمدی که
-----------------------------------
(1). کا: به اینکه، چاپ شعرانی (11/ 214): به از اینکه.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: بمانند.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: بود که آنچه او کند.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: کند.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: رحمته.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها، از قرآن مجید افزوده شد.
(7). گا: سخن به سر گویید و پنهان.
(8). اساس: و یا ، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(10). آد: نزد من، کا، گا: نزدیک من.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها إِنَّه‌ُ عَلِیم‌ٌ بِذات‌ِ الصُّدُورِ
(12). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد. [.....]
(13). آد و دیگر نسخه بدلها: آیتها.
(14). آد و دیگر نسخه بدلها: گفت.
(15). آد و دیگر نسخه بدلها: خبر می‌داد.
(16). آد و دیگر نسخه بدلها: تا به ایشان باز می‌گفت.

صفحه : 325
[آن]«1» از کسی شنیده باشد و نقل کرده، چون سخنی خواستندی گفتن، گفتندی:
أَسِرُّوا، اینکه حدیث به سرّ گویید که کس«2» بشنود، و خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: اگر خواهید به سرّ گویید که کس نشنود«3»، و اگر خواهید به جهر که من عالمم به آنچه در دل دارید«4».
آنگه گفت: آن که شما را آفرید، نداند احوال و اقوال شما؟ و مفعول هر دو بیفگند، و تقدیر آن است: (ألا یعلم الله ألذی خلقهم اسرارهم و احوالهم).
صورت کلام استفهام است و معنی تقریر. وَ هُوَ اللَّطِیف‌ُ الخَبِیرُ، و او خدایی است با لطف و رفق، گواه و دانا به احوال بندگان. امّا قوله: مَن خَلَق‌َ، محل‌ّ «من» شاید که رفع بود بر فاعلیّت، [و التّقدیر: الا یعلم اللّه الخالق، و شاید که محل‌ّ او نصب بود بر مفعول]«5» و التّقدیر: الا یعلم اللّه من خلقه، ای المخلوقین، و وبر اینکه قول«6» فاعل محذوف باشد و مفعول مذکور.
مسیّب گفت: مردی«7» شبی از شبها در میان درختان می‌رفت، بادی سخت در آمد«8» و از هر درختی برگ بسیار فرود آمد، در خاطر او بگردید که گویی خدای داند که چند برگ از [اینکه]«9» درختان بیفتاد، هاتفی از گوشه‌ای [63- ر]
آواز داد که: أَ لا یَعلَم‌ُ مَن خَلَق‌َ وَ هُوَ اللَّطِیف‌ُ الخَبِیرُ.
محمّد بن الفضیل گفت: مردی در میان بیشه‌ای پر درخت«10» می‌رفت، در خاطر او بگذشت که اگر در اینکه جایگاه کسی به معصیتی«11» مشغول باشد کس، از
-----------------------------------
(9- 5- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: تا کس.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: «که کس نشنود» را ندارد.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها أَ لا یَعلَم‌ُ مَن خَلَق‌َ وَ هُوَ اللَّطِیف‌ُ الخَبِیرُ
(6). اساس: بر آن قول دیگر، با توجّه به کا تصحیح شد.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها در.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: برآمد.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها: درختی.
(11). اساس: مصیبتی، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 326
حال او خبر ندارد. هاتفی آواز داد از گوشه‌ای که«1»: أَ لا یَعلَم‌ُ مَن خَلَق‌َ وَ هُوَ اللَّطِیف‌ُ الخَبِیرُ.
هُوَ الَّذِی جَعَل‌َ لَکُم‌ُ الأَرض‌َ ذَلُولًا، او آن خداست که زمین را در زیر قدم شما مذلّل و مسخّر کرد تا شما چنان که خواهید در وی می‌روید و می‌آیید و می‌نشینید و می‌خسپید. فَامشُوا فِی مَناکِبِها، بروید در دوشهای زمین. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد کوههاست. ضحّاک گفت: مراد پشته«2» هاست. مجاهد گفت:
مراد راهها و فجاج است. کلبی‌ّ گفت«3»: اطراف زمین است. و اصل «منکب» از نکوب باشد و آن عدول باشد، و المنکب المعدل، و منه الرّیح النّکباء، و نکب فلان عن الطّریق و تنکّب إذا عدل ناحیة.
وَ کُلُوا مِن رِزقِه‌ِ، صورت هر دو امر است [و]«4» مراد اباحت، و بخورید از روزی او، [و]«5» آیت دلیل است بر آن که روزی [خدا]«6» جز حلال نباشد برای آن که حرام ممنوع و منهی‌ّ عنه است نه مأمور به باشد نه مباح. وَ إِلَیه‌ِ النُّشُورُ، و با اوست زنده کردن خلقان.
أَ أَمِنتُم، إبن کثیر خواند: «و امنتم» به «واو» در حال وصل از ضمّه رای«7» «نشور» واوی سخت«8» بخواند، و کوفیان و شامیان به دو همزه خواندند بر اصل خود، و باقی قرّاء به تخفیف همزه اوّل و تلیین دوم. و اصل «أأمنتم» است«9» به لفظ استفهام است و معنی تهدید، و گفت: ایمن شده‌اید«10» از آن که در آسمان است،
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: از گوشه‌ای آواز داد که. [.....]
(2). اساس: کوبید، با توجّه به آد، کا تصحیح شد.
(3). کا مراد.
(5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). اساس، گا: ندارد، با توجّه به آد، کا افزوده شد.
(7). اساس: و از، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(8). اساس: و بی مناحت بخواند نشور و ء أمنتم، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). اساس: امنت، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(10). آد، گا: شدید، کا: شده‌اند.

صفحه : 327
یعنی [از]«1» خدایی که ملک او در آسمان است، علی حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه. و تخصیص آسمان برای آن کرد تا«2» تصرّف دیگران در او راه نبرد، و گفتند: برای آن گفت که مشرکان گفتندی «اللّه» خدای آسمان است و «اصنام» خدایان زمین‌اند، خدای تعالی گفت: از خدای آسمان- بر زعم شما- کجا ایمن شده‌اید که شما را به زمین فرو برد؟ و بعضی دیگر گفتند: مراد به «فی» فوق است، و تقدیره: من (فوق السماء، السماء)«3»، نه به معنی جهت بل به معنی قهر و غلبه، چنان که گفت: فَسِیحُوا فِی الأَرض‌ِ أَربَعَةَ أَشهُرٍ«4»، أی فوق [الإرض]«5». و گفتند: «فی» به معنی «علی» است، کقوله: وَ لَأُصَلِّبَنَّکُم فِی جُذُوع‌ِ النَّخل‌ِ«6»، أی علی جذوعها، هم به معنی استعلا و قهر و ملک و تصرّف و نفاذ امر«7»، چنان که [گویند]«8»: فلان علی العراق و فلان علی الحجاز، أی والیها و القائم علیها. و ادلّه عقل که احتمال تأویل نکند برخاسته است بر«9» آن که خدای را- جل‌ّ جلاله- مکان و جهت نیست که اینکه از صفات اجسام باشد، و خدای تعالی خالق اجسام است.
امّا اشارت مردم در وقت دعا به آسمان برای آن است که آسمان محل‌ّ وحی«10» و منزل مطر«11» است و منزل«12» قدس است و جای مقدّسان و مقرّبان است و معدن روزی است، ألا تری الی قوله: وَ فِی السَّماءِ رِزقُکُم وَ ما تُوعَدُون‌َ«13».
-----------------------------------
(1). اساس، گا: ندارد، با توجّه به آد، کا افزوده شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: که.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(4). سوره توبه (9) آیه 2.
(8- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). سوره طه (20) آیه 71. [.....]
(7). آد، کا باشد.
(9). کا: برای.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها است.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: نظر.
(12). آد و دیگر نسخه بدلها: محل‌ّ.
(13). سوره ذاریات (51) آیه 22.

صفحه : 328
فَإِذا هِی‌َ تَمُورُ، که تو بینی می‌جنبد، اینکه قول حسن است. ضحّاک گفت:
می‌گردد و اهلش را می‌گرداند، یعنی زمین. إبن کیسان گفت: فرو می‌برد [ایشان را]«1».
أَم أَمِنتُم مَن فِی السَّماءِ، یا ایمن شده‌اید از آن که«2» در آسمان است- بر آن تأویلها که رفت. أَن یُرسِل‌َ عَلَیکُم حاصِباً، [که فرو فرستد بر شما بادی سخت که سنگریزه آرد، چنان که فرستاد بر قوم لوط فی قوله: إِنّا أَرسَلنا عَلَیهِم حاصِباً«3»]«4».
فستعلمون، بدانید آن که«5» عذاب من چگونه باشد، و قیل: «نذیری» أی انذاری بالعذاب، ترسانیدن من به عذاب چگونه باشد؟ وَ لَقَد کَذَّب‌َ الَّذِین‌َ مِن قَبلِهِم فَکَیف‌َ کان‌َ نَکِیرِ، [گفت]«6»: تکذیب کردند آنان که پیش از اینان«7» بودند پیغمبران را و ایشان را باور نداشتند. فَکَیف‌َ کان‌َ نَکِیرِ، چگونه بود انکار من بر ایشان بر«8» عذاب. و اختلاف قرّاء در اثبات « یا » و حذفش را در اخوات«9» اینکه لفظ برفته است که بعضی « یا » بیاوردند [به اصل]«10» و بعضی به کسره«11» اکتفا کردند.
أَ وَ لَم یَرَوا إِلَی الطَّیرِ فَوقَهُم صافّات‌ٍ، آنگه حق تعالی بر سبیل تذکیر نعمت گفت: نمی‌بینند اینکه کافران مرغان را که از بالای سر ایشان در هوا معلّق و بال گسترده می‌پرند«12»، و گاه بال فراهم گرفته، گاه به صفیف می‌پرند و گاه به دفیف«13»، و ایشان را در هر دو حال کس نمی‌دارد جز خدای تعالی از آن که
-----------------------------------
(10- 6- 4- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: از خدایی که.
(3). سوره قمر (54) آیه 34.
(5). آد، گا: آنگه که.
(7). آد، گا: پیش ایشان.
(8). اساس: و، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(9). اساس: اخوان، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: کسر. [.....]
(12). آد و دیگر نسخه بدلها و یقبضن.
(13). آد، کا: طفیف.

صفحه : 329
بیوفتند«1». إِنَّه‌ُ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ بَصِیرٌ، او به همه چیزی داناست و بینا.
أَمَّن هذَا الَّذِی هُوَ جُندٌ لَکُم، گفت«2»: کیست که او لشکر است شما را و نگاهدار است که شما را حمایت کند«3» و یاری کند جز خدای تعالی، یا اگر خدای تعالی به شما رنجی خواهد که باز دارد، إِن‌ِ الکافِرُون‌َ إِلّا فِی غُرُورٍ، کافران نیستند الّا در غرور به اینکه مذهب و اعتقاد که ایشان دارند.
أَمَّن هذَا الَّذِی یَرزُقُکُم، یا کیست [63- پ]
آن که شما را روزی دهد. [إِن أَمسَک‌َ رِزقَه‌ُ]«4»، اگر خدای روزی بازگیرد از شما- و جزای شرط مقدّم شده است بر شرط، و التّقدیر: ان امسک اللّه رزقه من ذا الّذی یرزقکم. آنگه به سبیل اخبار از عناد کافران و جحود ایشان«5» [باز نمود]«6»: بَل لَجُّوا، به لجاج و ستیزه باز ایستادند اینکه کافران در عصیان و طغیان و رمیدن از فرمان خدای تعالی.
آنگه گفت بر سبیل تنبیه و تحذیر به صورت تخییر: أَ فَمَن یَمشِی مُکِبًّا عَلی وَجهِه‌ِ أَهدی أَمَّن یَمشِی سَوِیًّا عَلی صِراطٍ مُستَقِیم‌ٍ، گفت: آن کس که می‌رود به روی در آمده«7»، به هدایت و راه راست اولیتر باشد یا آن کس که می‌رود به راه دین«8»، اینکه«9» فعلی است مخالف قیاس برای آن که «افعل»«10» او لازم است و فعل او«11» متعدّی، و قیاس افعال لازم و متعدّی بر عکس اینکه باشد، «فعل» لازم بود و «افعل» متعدّی، کقولهم: ذهب فلان و اذهبته، و: دخل فلان و ادخلته، و: خرج و اخرجته، و اینکه چنین است که: اکب‌ّ فلان لوجهه و کببته، و قال اللّه تعالی:
-----------------------------------
(1). آد و دیگر نسخه بدلها: بیفتند.
(2). آد، کا: یا ، گا: آیا.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: شما رای و او شما رای حمایت کنند.
(4). اساس: ندارد، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها از قرآن مجید افزوده شد.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: آنگه عناد ایشان.
(6). اساس: ندارد، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). کا، گا: روی افتاده.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: بر راه راست.
(9). آد: و اینکه اکب.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها: در آن که افعال.
(11). کا، گا: ندارد.

صفحه : 330
فَکُبَّت وُجُوهُهُم فِی النّارِ«1»، و
قال«2»- علیه السّلام: و هل یکب‌ّ النّاس علی مناخرهم الّا حصائد السنتهم،
قال«3» و نظیره من الکلام قولهم: أقشع السّحاب و قشعه اللّه. و نصب «مکبّا» بر حال است، قال الأعشی:

مکبّا علی روقیه یحفر عرقها«4» علی ظهر عریان الطّریقة اهیما
و در معنی آیت دو وجه گفتند: یکی آن که معنی آیت مثل«5» است که خدای تعالی زد کافر«6» را و مسلمان«7» را، کافر«8» را تشبیه کرد به آن که او در رفتن به روی فتاده«9» باشد«10»، و مؤمن را به آن که بر راه راست رود و همه عقلا دانند که اینکه بهتر باشد از آن و مهتدیتر.
قتاده گفت: مراد آن باشد که روز قیامت کافر«11» را بر انگیزند بر روی به دوزخ شونده«12»، و مؤمن به قدم خود بر صراط می‌رود کالبرق الخاطف، و بر اینکه قول، «صراط مستقیم» بهشت باشد.
آنگه در تذکیر نعمت آمد«13»: قُل، یا محمّد بگوی: هُوَ الَّذِی أَنشَأَکُم، او آن خداست که بیافرید شما را، و«14» شما را چشم و گوش داد و دل داد تا به چشم ببینید و به گوش بشنوید و به دل بدانید. آنگه گفت: قَلِیلًا ما تَشکُرُون‌َ، اندک شکر می‌کنید. و «ما» را دو وجه باشد: یکی آن که مصدری باشد، و التّقدیر قلیلا شکرکم و نصب «قلیلا» بر حال باشد، و روا بود که «ما» زیاده بود و «قلیلا»
-----------------------------------
(1). سوره نمل (27) آیه 90. [.....]
(2). آد، گا رسول اللّه.
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(4). اساس و دیگر نسخه بدلها: عرقه، با توجّه به مأخذ معتبر خبری تصحیح شد.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: مثلی.
(8- 6). آد و دیگر نسخه بدلها: کافران.
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: مسلمانان.
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: افتاده.
(10). کا: باشند.
(11). کا: کافران.
(12). کا: شوند.
(13). آد، کا: در تذکیر گرفت.
(14). آد و دیگر نسخه بدلها وَ جَعَل‌َ لَکُم‌ُ السَّمع‌َ وَ الأَبصارَ

صفحه : 331
نصب باشد بر صفت مصدری محذوف، أی تشکرون شکرا قلیلا.
قُل هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُم فِی الأَرض‌ِ وَ إِلَیه‌ِ تُحشَرُون‌َ، بگوی ای محمّد که اوست که شما را بیافرید از زمین و حشر و جمع و بازگشت شما با اوست.
وَ یَقُولُون‌َ مَتی هذَا الوَعدُ إِن کُنتُم صادِقِین‌َ، می‌گویند کی خواهد بودن اینکه وعده قیامت که ما را می‌گویید اگر چنان«1» که راست می‌گویید«2»، تو جواب‌ده‌ای محمّد بگوی که: علم آن بنزدیک خداست که کی خواهد بودن.
وَ إِنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِین‌ٌ، و من پیغمبری‌ام ترساننده«3» بیان کننده، کار من اینکه است، مرا به علم غیب راهی نیست.
فَلَمّا رَأَوه‌ُ زُلفَةً سِیئَت، «ها» ضمیر عذاب است و «زلفة» مصدر است در جای وصف نهاده برای مبالغه، کقولهم: رجل صوم أو«4» فطر، گفت: چون عذاب را بینند نزدیک در آمده به ایشان، یعنی عذاب دوزخ را- بر قول بیشتر مفسّران. و مجاهد گفت: عذاب روز بدر خواست. سِیئَت وُجُوه‌ُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، دژم کننده«5» روی کافران [تا]«6» سیاه و گرفته شود، یقول العرب: سؤته و سی‌ء، و سررته فسرّ، و شغلته فشغل- علی خلاف القیاس. و قِیل‌َ، گویند ایشان را یعنی«7» خزنه دوزخ کافران را: هذَا الَّذِی کُنتُم بِه‌ِ تَدَّعُون‌َ، اینکه آن است که دعوی کردید، یعنی اینکه عذاب آن است که شما تمنّا کردید و خواستید. و حسن گفت: مراد آن است که دعوی کردید که نخواهد بودن. و عامّه قرّاء «تدّعون» به تشدید «دال» [خواندند «تفتعلون». یعقوب خواند: «تدعون»]«8» علی وزن تفعلون به تسکین «دال»، یعنی خدای را می‌خواندید تا پدید آرد و تعجیل کند، یعنی قوله تعالی:
-----------------------------------
(1). کا، گا است.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها قُل إِنَّمَا العِلم‌ُ عِندَ اللّه‌ِ [.....]
(3). آد و دیگر نسخه بدلها و.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: و.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: کنند.
(8- 6). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). اساس: بعضی، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 332
وَ إِذ قالُوا اللّهُم‌َّ إِن کان‌َ هذا هُوَ الحَق‌َّ مِن عِندِک‌َ فَأَمطِر عَلَینا حِجارَةً مِن‌َ السَّماءِ أَوِ ائتِنا بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ«1».
آنگه گفت: بگو یا محمّد اینکه کافران را که تمنّای هلاک تو می‌کنند و متربّص‌اند و منتظر هلاک تو را، بگوی ایشان را که: أَ رَأَیتُم إِن أَهلَکَنِی‌َ اللّه‌ُ وَ مَن مَعِی‌َ أَو رَحِمَنا، می‌بینید، یعنی می‌دانید که اگر خدای تعالی هلاک کند مرا«2» و آنان را که با منند یا بر ما رحمت کند. فَمَن یُجِیرُ الکافِرِین‌َ مِن عَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ، کیست که کافران را پناه دهد از عذاب دردناک، یعنی مرگ [من]«3» و هلاک من شما را از عذاب بنرهاند. بعضی [64- ر]
دگر گفتند معنی آن است که: اگر خدای تعالی خواهد تا ما را عذاب کند یا بر ما رحمت کند، حکم او راست و ما منقاد اوییم و از عذاب او ترسانیم- با آن که مؤمنیم و با او ایمان داریم- شما را که کافرانید با کفر که حمایت خواهد کردن! اینکه معنی قول عبد اللّه عبّاس است و إبن کیسان.
قُل هُوَ الرَّحمن‌ُ آمَنّا بِه‌ِ وَ عَلَیه‌ِ تَوَکَّلنا، بگو [که]«4» او خداوند«5» بخشاینده است، ما به او ایمان آوردیم و بر او توکّل کردیم [در همه باب]«6». فَسَتَعلَمُون‌َ مَن هُوَ فِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ، کسایی خواند به « یا » علی المغایبة، و باقی قرّاء به «تا» خطاب، بدانید که کیست که او در گمراهی است ظاهر، ما یا شما!
قُل أَ رَأَیتُم، بگو ای محمّد بینید شما که اگر آب شما به زمین فرو شود. و قوله: [غورا]،«7» أراد غائرا، مصدری است در جای اسم فاعل. کلبی‌ّ و مقاتل گفتند«8»: مراد آب زمزم است و چاه میمون حضرمی‌ّ، و«9» آن چاهی عادی است
-----------------------------------
(1). سوره انفال (8) آیه 32.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها و من معی. (6- 4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: خدای.
(7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها از قرآن مجید افزوده شد.
(8). آد، کا که.
(9). اساس: گفت، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 333
قدیم، و دیگر مفسّران گفتند: مراد جنس است جمله آبهای شما [را]«1». فَمَن یَأتِیکُم بِماءٍ مَعِین‌ٍ، کیست که شما را آب روان دهد! و گفتند«2»: ظاهر که شما«3» آن را بینید«4»، و گفتند: آبی عذب و خوش، و اصل کلمه من عان یعینه فهو عائن و ذاک معین«5» اذا راه بعینه.
در آثار می‌آید که یکی از جمله زنادقه بگذشت به یکی«6» که می‌خواند: قُل أَ رَأَیتُم إِن أَصبَح‌َ ماؤُکُم غَوراً فَمَن یَأتِیکُم بِماءٍ مَعِین‌ٍ، گفت: رجال شداد و معاول حداد، مردان قوی و کلنگهای تیز. به شب«7» بخفت آب سیاه در چشم او آمد«8»، هاتفی آواز داد او را که: بیار آن مردان سخت را و آن کلنگهای تیز را تا اینکه آب«9» بگشایند«10».
-----------------------------------
(1). اساس: ندارد، با توجّه به آد، کا افزوده شد.
(7- 2). آد و دیگر نسخه بدلها که. [.....]
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: ظاهر که چشمهای.
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: بیند.
(5). کا است.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: زنادقه بر کسی بگذشت.
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: فرو آمد.
(9). کا را.
(10). آد، گا: آب بیرون آورند.

صفحه : 334

‌سورة نون‌

«1» [و القلم]«2» اینکه سورت مکّی است و پنجاه و دو آیت است و سیصد کلمت است، و هزار و دویست و پنجاه [و دو]«3» حرف است. و روایت است از أبو امامه از أبی‌ّ کعب که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: هر که او سورت نون و القلم بخواند، خدای تعالی او را ثواب آنان دهد که خوی خوش دارند- صدق رسول اللّه.

[سوره القلم (68): آیات 1 تا 52]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
ن وَ القَلَم‌ِ وَ ما یَسطُرُون‌َ (1) ما أَنت‌َ بِنِعمَةِ رَبِّک‌َ بِمَجنُون‌ٍ (2) وَ إِن‌َّ لَک‌َ لَأَجراً غَیرَ مَمنُون‌ٍ (3) وَ إِنَّک‌َ لَعَلی خُلُق‌ٍ عَظِیم‌ٍ (4)
فَسَتُبصِرُ وَ یُبصِرُون‌َ (5) بِأَیِّکُم‌ُ المَفتُون‌ُ (6) إِن‌َّ رَبَّک‌َ هُوَ أَعلَم‌ُ بِمَن ضَل‌َّ عَن سَبِیلِه‌ِ وَ هُوَ أَعلَم‌ُ بِالمُهتَدِین‌َ (7) فَلا تُطِع‌ِ المُکَذِّبِین‌َ (8) وَدُّوا لَو تُدهِن‌ُ فَیُدهِنُون‌َ (9)
وَ لا تُطِع کُل‌َّ حَلاّف‌ٍ مَهِین‌ٍ (10) هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَمِیم‌ٍ (11) مَنّاع‌ٍ لِلخَیرِ مُعتَدٍ أَثِیم‌ٍ (12) عُتُل‌ٍّ بَعدَ ذلِک‌َ زَنِیم‌ٍ (13) أَن کان‌َ ذا مال‌ٍ وَ بَنِین‌َ (14)
إِذا تُتلی عَلَیه‌ِ آیاتُنا قال‌َ أَساطِیرُ الأَوَّلِین‌َ (15) سَنَسِمُه‌ُ عَلَی الخُرطُوم‌ِ (16) إِنّا بَلَوناهُم کَما بَلَونا أَصحاب‌َ الجَنَّةِ إِذ أَقسَمُوا لَیَصرِمُنَّها مُصبِحِین‌َ (17) وَ لا یَستَثنُون‌َ (18) فَطاف‌َ عَلَیها طائِف‌ٌ مِن رَبِّک‌َ وَ هُم نائِمُون‌َ (19)
فَأَصبَحَت کَالصَّرِیم‌ِ (20) فَتَنادَوا مُصبِحِین‌َ (21) أَن‌ِ اغدُوا عَلی حَرثِکُم إِن کُنتُم صارِمِین‌َ (22) فَانطَلَقُوا وَ هُم یَتَخافَتُون‌َ (23) أَن لا یَدخُلَنَّهَا الیَوم‌َ عَلَیکُم مِسکِین‌ٌ (24)
وَ غَدَوا عَلی حَردٍ قادِرِین‌َ (25) فَلَمّا رَأَوها قالُوا إِنّا لَضَالُّون‌َ (26) بَل نَحن‌ُ مَحرُومُون‌َ (27) قال‌َ أَوسَطُهُم أَ لَم أَقُل لَکُم لَو لا تُسَبِّحُون‌َ (28) قالُوا سُبحان‌َ رَبِّنا إِنّا کُنّا ظالِمِین‌َ (29)
فَأَقبَل‌َ بَعضُهُم عَلی بَعض‌ٍ یَتَلاوَمُون‌َ (30) قالُوا یا وَیلَنا إِنّا کُنّا طاغِین‌َ (31) عَسی رَبُّنا أَن یُبدِلَنا خَیراً مِنها إِنّا إِلی رَبِّنا راغِبُون‌َ (32) کَذلِک‌َ العَذاب‌ُ وَ لَعَذاب‌ُ الآخِرَةِ أَکبَرُ لَو کانُوا یَعلَمُون‌َ (33) إِن‌َّ لِلمُتَّقِین‌َ عِندَ رَبِّهِم جَنّات‌ِ النَّعِیم‌ِ (34)
أَ فَنَجعَل‌ُ المُسلِمِین‌َ کَالمُجرِمِین‌َ (35) ما لَکُم کَیف‌َ تَحکُمُون‌َ (36) أَم لَکُم کِتاب‌ٌ فِیه‌ِ تَدرُسُون‌َ (37) إِن‌َّ لَکُم فِیه‌ِ لَما تَخَیَّرُون‌َ (38) أَم لَکُم أَیمان‌ٌ عَلَینا بالِغَةٌ إِلی یَوم‌ِ القِیامَةِ إِن‌َّ لَکُم لَما تَحکُمُون‌َ (39)
سَلهُم أَیُّهُم بِذلِک‌َ زَعِیم‌ٌ (40) أَم لَهُم شُرَکاءُ فَلیَأتُوا بِشُرَکائِهِم إِن کانُوا صادِقِین‌َ (41) یَوم‌َ یُکشَف‌ُ عَن ساق‌ٍ وَ یُدعَون‌َ إِلَی السُّجُودِ فَلا یَستَطِیعُون‌َ (42) خاشِعَةً أَبصارُهُم تَرهَقُهُم ذِلَّةٌ وَ قَد کانُوا یُدعَون‌َ إِلَی السُّجُودِ وَ هُم سالِمُون‌َ (43) فَذَرنِی وَ مَن یُکَذِّب‌ُ بِهذَا الحَدِیث‌ِ سَنَستَدرِجُهُم مِن حَیث‌ُ لا یَعلَمُون‌َ (44)
وَ أُملِی لَهُم إِن‌َّ کَیدِی مَتِین‌ٌ (45) أَم تَسئَلُهُم أَجراً فَهُم مِن مَغرَم‌ٍ مُثقَلُون‌َ (46) أَم عِندَهُم‌ُ الغَیب‌ُ فَهُم یَکتُبُون‌َ (47) فَاصبِر لِحُکم‌ِ رَبِّک‌َ وَ لا تَکُن کَصاحِب‌ِ الحُوت‌ِ إِذ نادی وَ هُوَ مَکظُوم‌ٌ (48) لَو لا أَن تَدارَکَه‌ُ نِعمَةٌ مِن رَبِّه‌ِ لَنُبِذَ بِالعَراءِ وَ هُوَ مَذمُوم‌ٌ (49)
فَاجتَباه‌ُ رَبُّه‌ُ فَجَعَلَه‌ُ مِن‌َ الصّالِحِین‌َ (50) وَ إِن یَکادُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَیُزلِقُونَک‌َ بِأَبصارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ وَ یَقُولُون‌َ إِنَّه‌ُ لَمَجنُون‌ٌ (51) وَ ما هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعالَمِین‌َ (52)

[ترجمه]

فلم«4» و آنچه می‌نویسند.
نیستی تو به نعمت خدایت دیوانه.
و تو راست مزدی نابریده.
و تو بر خوی بزرگواری.
-----------------------------------
(1). آد: ندارد، کا، گا: سوره القلم.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به کا، گا و دیگر منابع و مآخذ قرآنی افزوده شد.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). کذا: در اساس، آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد، چاپ شعرانی (11/ 220): ن، سوگند به قلم.

صفحه : 335
[تو بینی]«1» و بینند.
که کیست فتنه!
براستی«2» خدای تو، او داناتر است بدان که گمراه شد از راه او و او داناست به راه یافتگان.
و طاعت مدار دروغ دارندگان را.
ایشان می‌خواهند که تو چون باشی مداهنه کنی تا ایشان مداهنه کنند.«3»
و طاعت مدار هر سوگند خواران ذلیل را.
عیب کننده رونده به سخن چینی.
و باز دارنده از خیر ظالمی بزهکار.
سطبر دل پس از آن سندی.
برای آن که او خداوند مال و فرزندان است«4».
چون برخوانند بر او آیات ما گفت افسانه پیشینیان است.
داغ نهیم او را به بینی [64- پ].
ما
-----------------------------------
(1). اساس و دیگر نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر افزوده شد.
(2). کذا در اساس: بر، با توجّه به فحوای کلام از متن تفسیر و مأخذ خبری تصحیح شد.
(3). اصل ترجمه بدین صورت بود: خواستند تا مداهنه کنند مداهنه کنندگان، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر همین نسخه تصحیح شد. [.....]
(4). اصل ترجمه بدین صورت بود: اگر خداوند مال و پسران، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن همین تفسیر تصحیح شد.

صفحه : 336
بیازمودیم ایشان را چنان که بیازمودیم اهل بهشت را چون سوگند خوردند [که بر آن درختان در پگاه باز کنند]«1».
و استثنا نکردند.
[عذابی]«2» بر آن گردید از خدای تو و ایشان خفته بودند.
در روز آمد آن بستان مانند صریم«3».
بانگ به یکدیگر کردند در روز در آمده در صبح درآمده.
پگاه در آیید بر کشت اگر هستید برندگان.
برفتند«4» و ایشان پنهان می‌گفتند.
که در نیاید امروز به شما درویش«5».
و بادمدا«6» رفتند قادر و توانا.
چون دیدند آن را گفتند ما گمراهانیم.
بلکه ما محرومانیم.
گفت عادلتر ایشان، نگفتم شما را چرا تسبیح نمی‌کنید؟
گفتند [پاک است]«7» خدای ما، ما بودیم ستمکاران.
-----------------------------------
(7- 2- 1). اساس و دیگر نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر افزوده شد.
(3). اصل ترجمه بدین صورت بود: در روز آمدند چون بانگ به یکدیگر، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر تصحیح شد.
(4). اساس: ببرید، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر، تصحیح شد.
(5). ترجمه آیه در متن تفسیر: درویشی.
(6). ترجمه آیه در متن تفسیر: بامداد برفتند.

صفحه : 337
روی فرا کرد بعضی از ایشان بر بعضی یکدیگر را ملامت کنند«1».
گفتند وای بر ما که ما بودیم طاغی؟
شاید خدای ما بدل بدهد ما را بهتر آن، ما با خدای رغبت کننده‌ایم.
همچنین عذاب و عذاب آخرت بزرگتر است اگر دانند«2».
پرهیزگاران را نزدیک خدایشان بهشتهای پر نعمت.
کنیم مسلمانان را چون گنهکاران!
چه بود شما را چگونه حکم می‌کنید؟
یا شما را کتابی هست که در آن جا درس می‌کنید.
شما راست در آن آنچه اختیار می‌کنید.
یا شما راست سوگندها بر ما رسنده تا به روز قیامت شما راست آنچه حکم کنید.
بپرس ایشان را تا کدام است از ایشان بدان پایندان.
یا ایشان راست شریکان، بیایند به انبازان خویش اگر بودند راست گویندگان.
[65- ر]
آن
-----------------------------------
(1). ترجمه آیه در متن تفسیر: ملامت می‌کردند.
(2). اصل ترجمه بدین صورت بود: دانید، با توجه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر همین نسخه تصحیح شد.

صفحه : 338
روز که کشف کنند از ساق و بخوانند با سجود پس نتوانند.
ذلیل باشد چشمهاشان، باز پوشند«1» ایشان را خواری و بودند که می‌خوانندشان با سجود و ایشان سلامت یافته بودند.
دست از من بدار و کیست که دروغ می‌دارد بدین حدیث، زود باشد که در پیچیم ایشان را از آن جا که نمی‌دانند.
و مهلت دهیم ایشان را کید من استوار است.
یا می‌خواهی«2» ایشان را مزدی که ایشان از غرامت گران بارند.
یا نزدیک ایشان است غیب، ایشان می‌نویسند.
صبر کن برای حکم خدای تو و مباش چون خداوند ماهی چو آواز دادی و او خشمناک بودی.
اگر نه آن بودی که او را دریافتی نعمتی از خدای او، بیفگندی به صحرا و او نکوهیده بودی.
برگزید او را خدای او و کرد او را از صالحان.
-----------------------------------
(1). اصل ترجمه بدین صورت بود: پرسند، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر همین نسخه تصحیح شد.
(2). اصل ترجمه بدین صورت بود: می‌خواهید، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر همین نسخه تصحیح شد.

صفحه : 339
و نزدیک است«1» خواهند آنان که کافر شدند که تا آرند تو را به چشمهای خود چون بشنوند ذکر و می‌گویند او دیوانه است.
و نیست او جز یاد کردی جهانیان را.
ن«2»، قرّاء خلاف کردند در «نون»: بعضی اظهار کردند و بعضی اخفاء.
عبد اللّه عبّاس «نون» خواند به کسر «نون» علی اضمار«3» حرف القسم، و عیسی بن عمرو خواند: «نون» به فتح علی اضمار فعل، أی أقرء نون.
مفسّران در معنی او خلاف کردند. مجاهد و مقاتل و مرّة الهمدانی‌ّ و عطاء الخراسانی‌ّ«4» و سدّی و کلبی‌ّ گفتند [که: نون]«5» آن ماهی است که زمین بر پشت او نهاده است«6» [و]«7» اینکه روایت ابو ظبیان است از عبد اللّه عبّاس که گفت:
اوّل چیزی که خدای تعالی آفرید قلم بود، بر لوح برفت با آنچه خواست بودن، آنگه بخاری از آب برآورد از آن بخار آسمان بیافرید، آنگه «نون» [را]«8» بیافرید- آن ماهی که زمین بر پشت او نهاده است و زمین [را]«9» بر پشت او نهاد، نون«10» بجنبید و زمین را بجنبانید، حق تعالی کوهها را بیافرید«11» به میخ زمین کرد تا ساکن شد، آنگه عبد اللّه عبّاس اینکه آیت بخواند: ن وَ القَلَم‌ِ وَ ما یَسطُرُون‌َ.
مفسّران در نام او خلاف کردند. کلبی‌ّ و مقاتل گفتند: نام او یهموت است، أبو الیقظان [65- پ]
و واقدی گفتند: لیوثا بود«12»، کعب گفت: لوشا«13»، و
-----------------------------------
(1). اساس: اگر، با توجه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر همین نسخه تصحیح شد.
(2). آد و دیگر نسخه بدلها وَ القَلَم‌ِ وَ ما یَسطُرُون‌َ
(3). اساس: اظهار، با توجّه به کا تصحیح شد.
(4). کا: عطاء الخوراسانی. [.....] (9- 8- 7- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: بر پشت اوست.
(10). آد و دیگر نسخه بدلها: آنگه آن ماهی.
(11). کا و.
(12). آد و دیگر نسخه بدلها: الیوتاست.
(13). اساس: لیوثا، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد، چاپ قرطبی (18/ 224): لوثوثا.

صفحه : 340
از امیر المؤمنین- علی- علیه الصّلوة و السّلام- روایت کردند که او گفت:
بلهوت«1» بود و یکی گفت در بعضی اراجیز«2»:

مالی أراکم کلّکم سکوتا و اللّه ربّی خلق البلهوتا«3» راویان اخبار گفتند: چون خدای تعالی زمین بیافرید و بشکافت آن را و هفت زمین کرد، از زیر عرش فرشته‌ای را بفرستد تا در زیر هفتم زمین شد و هفت زمین«4» بر دوشش گرفت و دستها بکشید یکی به مشرق [رسید]«5» و یکی به مغرب، و به قبضهای خود زمین«6» بگرفت و بداشت او را قرار قدم نبود، خدای تعالی از فردوس گاوی بفرستاد [که]«7» او را چهل هزار سر«8» بود و چهل هزار قوایم، و قرار [قدم]«9» آن فرشته بر سنام آن گاو کرد، قدمش قرار نگرفت«10». پاره‌ای یاقوت سبز فرستاد از فردوس اعلی، کثافت او پانصد ساله راه. قدم آن فرشته بر او قرار گرفت و سرهای«11» آن گاو از اقطار زمین بیرون آمده است و مناخر او در دریاست، دم می‌زند و باز می‌گیرد، و اینکه جذر«12» و مدّ که تو بینی«13» از آن است. قوایم اینکه گاو را جای قرار نبود، خدای تعالی سنگی سبز بفرستاد«14» کثافت او چند کثافت هفت آسمان و هفت زمین. قوایم گاو بر آن جا قرار گرفت، و اینکه«15» صخره آن است که لقمان گفت پسرش را: یا بُنَی‌َّ إِنَّها إِن تَک‌ُ مِثقال‌َ حَبَّةٍ مِن خَردَل‌ٍ فَتَکُن فِی صَخرَةٍ«16». صخره را جای قرار نبود، خدای تعالی نون را ----------------------------------- (1). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ قرطبی (18/ 224): البهموت. (2). اساس: اراجفه، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، تفسیر قرطبی (18/ 224): البهموتا. (6- 4). آد و دیگر نسخه بدلها را. (9- 7- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). آد، گا: سرو. (10). آد و دیگر نسخه بدلها: نمی‌گرفت. (11). آد، گا: سروهای. [.....]
(12). کا: جزر. (13). آد و دیگر نسخه بدلها: که می‌بینید. (14). آد و دیگر نسخه بدلها: بیافرید. (15). آد و دیگر نسخه بدلها: آن. (16). سوره لقمان (31) آیه 16، آد و دیگر نسخه بدلها الایة.
صفحه : 341 بیافرید- و آن ماهیی است عظیم- و آن سنگ«1» بر پشت او نهاد و سایر«2» اندام او«3» خالی است، و آن ماهی«4» بر آب است و آب بر باد است و باد بر قدرت باری- عزّ اسمه- استاده است. کعب الأحبار گفت: ابلیس بیامد و آن ماهی را وسوسه کرد و گفت: یا لوثیا، تو دانی که جمله عالم هفت زمین و هر چه بر اوست«5» بر پشت تو نهاده است؟ اگر خویشتن را بجنبانی همه ریخته شود. او همّت کرد که خویشتن«6» بجنباند، خدای تعالی جانوری را بفرستاد تا در بینی او شد. چون به دماغ«7» او رسید در خدای بنالید، از آن فرمان داد«8» تا بیرون آمد«9» و برابر او بنشست«10». هر گاه که او همّت کند که مانند آن کند، [آن]«11» جانور در بینی او شود و او را برنجاند. بعضی دیگر گفتند، [که]«12»: نون آخر حروف رحمان«13» است و مجموع «الر»، «حم»«14» و «نون» اوایل آن«15» سوره جمع کنی «الرّحمن» باشد، و اینکه روایت عکرمه است از عبد اللّه عبّاس. حسن و ضحّاک گفتند: «نون» دوات است، و اینکه روایت یمانی است از عبد اللّه عبّاس، و قال الشّاعر- شعر«16»: ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: و آن صخره را. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: باقی. (3). آد، گا: آن ماهی. (4). اساس است عظیم و او، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (5). آد، گا همه، کا جمله. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: خود را. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: بفرستاد و به دماغ او رسانید به راه بینی. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: فرمان آمد. (9). اساس: برفت. با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(10). آد و دیگر نسخه بدلها: بایستاد. (12- 11). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (13). آد و دیگر نسخه بدلها: الرّحمن. (14). اساس: حوم، با توجّه به آد، گا تصحیح شد. (15). آد، کا: اوایل اینکه سه. (16). آد و دیگر نسخه بدلها: فیه.
صفحه : 342 اذا ما الشّوق برّح بی الیهم القت النّون بالدّمع السّجوم و اینکه قول قریب است برای مناسبت. معاویة بن مرّه گفت: «نون» لوحی«1» است از نور، و اینکه قول در خبری مرفوع آمد. إبن زید گفت: قسمی است که خدای تعالی کرد. إبن کیسان گفت: نام سوره است. عطاء گفت: ابتدای نام خدای است [چون]«2»: نور و ناصر و نصیر. محمّد بن کعب گفت: خدای تعالی قسم کرد به نصرت او مؤمنان را، بیانه قوله: وَ کان‌َ حَقًّا عَلَینا نَصرُ المُؤمِنِین‌َ«3». روایت کردند از صادق- علیه السّلام- که او گفت: «نون» جویی است در بهشت. قوله: وَ القَلَم‌ِ، «واو» قسم است، و مراد به قلم اینکه است که می‌دانند که آلت کتابت است، و در خبر است که: اوّل چیزی که خدای تعالی آفرید قلم بود، به نظر هیبت به«4» او نگرید، بشکافت. آنگه گفت: برو. گفت: به چه بروم! گفت: به هر چه خواهد بودن تا روز قیامت بر لوح محفوظ برفت، و هر چه بودنی بود بنوشت تا به روز قیامت، و ذلک قوله-: علیه السّلام:5» جری القلم بما هو کائن«. عبد الملک زیّات در نزدیک بعضی خلفا شد، او را دل تنگ یافت [اینکه بیتها برخواند]«6»: الهم‌ّ«7» فضل و القضاء غالب و کائن ما خطّ«8» فی اللّوح فانتظر الرّوح و اسبابه آیس ما کنت من الرّوح و گفتند: مراد به قلم خطّ و کتابت است که خدای تعالی منّت نهاد بدان فی ----------------------------------- (1). اساس: نونی، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). سوره روم (30) آیه 47. (4). آد، گا: در. (5). آد و دیگر نسخه بدلها إِلی یَوم‌ِ القِیامَةِ (7). اساس: اللّهم، با توجّه به کا تصحیح شد. (8). اساس: حظّ، با توجّه به کا تصحیح شد.
صفحه : 343 قوله تعالی: عَلَّم‌َ بِالقَلَم‌ِ«1». حکما و علما در قلم و وصف او مفاخرت بسیار گفته‌اند به نظم و نثر و معانی انگیخته. إبن هیثم گفت: از جلالت [قلم]«2» آن است که هیچ کتاب نیست خدای را و الّا [که]«3» به قلم نویسند. و گفتند بیان دو است: بیان [زبان]«4» و بیان بنان. امّا بیان زبان منسی شود به شهور و اعوام، و بیان بنان برای تثبیت اقلام باقی بماند بر لیالی و ایّام. [و گفتند: قلم مطیّه فطنت است و رسول کریمان و طلسم اکبر است]«5» و گفتند«6»: قوام دین و دنیا به دو چیز است: به قلم و شمشیر، و قلم زبردست شمشیر بود«7»، و شاعر گوید در اینکه باب- شعر [66- ر]: ان یخدم القلم السّیف الّذی خضعت له الرّقاب و دانت دونه الامم فالموت و الموت لا شی‌ء یغالبه ما زال یتبع ما یجری به القلم کذا قضی اللّه للأقلام مذ بریت ان‌ّ السّیوف لها مذ أرهفت خدم و للصّنوبری‌ّ: قلم من القصب الضّعیف الأجوف أمضی من الرّمح الطّویل الاهیف و من النّصال اذا بدت بقسّیها و من المهنّد ذی الصقال المرهف و اشدّ اقداما من اللّیث الّذی یلوی القلوب إذا بدا فی الموقف و لأبی تمّام فی هذا المعنی: و لضربة [من]«8» کاتب ببنانه امضی و أبلغ من رقیق حسام قوم اذا عزموا عدوّا حاسدا سفکوا الدّما بأسنّة الاقلام و للبختری«9»: قوم اذا اخذوا الاقلام من قصب ثم‌ّ استمدّوا بها ماء المنیّات نالوا بها من اعادیهم و ان کثروا ما لا ینال بحدّ المشرفیّات ----------------------------------- (1). سوره علق (96) آیه 4. [.....]
(5- 4- 3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: گفته‌اند. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: زبردست است بر شمشیر. (8). اساس، آد، گا: ندارد، با توجّه به کا افزوده شد. (9). کا فی معناه.
صفحه : 344 و قال اخر: ما السّیف عضبا یضی‌ء رونقه أمضی علی النّائبات من قلمه و لابی تمّام فی القلم: لک القلم الاعلی الّذی بشباته تصاب من الامر الکلی و المفاصل له الخلوات الاء لو لا بخستها لما اختلفت للملک تلک المحافل لعاب الافاعی القاتلات لعابه و أری الخبا اشتارته اید عواسل له ریقة طل‌ّ و لکن وقعها بآثاره فی الشّرق و الغرب وابل فصیح اذا استنطقته و هو راکب و اعجم ان خاطبته و هو راجل اذا ما امتطی الخمس اللّطاف و افرغت علیه شعاب الفکر و هی«1» حوافل أطاعته اطراف القنا و تقوّضت لنجواه تقویض الخیام الجحافل اذا استغزر الذّهن الذّکی‌ّ و اقبلت اعالیه فی القرطاس و هی اسافل و قد رفدته الخنصران و سدّدت ثلاث نواحیه الثّلاث الأنامل رأیت جلیلا شأنه و هو مرهف ضنی و سمینا خطبه و هو ناحل و لابن الرّومی‌ّ- شعر: فی کفّه قلم ناهیک من قلم نبیلا و ناهیک من کف‌ّ به اتّشحا یمحو و یثبت ارزاق العباد به فما المقادیر الّا ما وحی و محا و للاخر«2»: و ما شجرات نابتات بقفرة اذا قطعت صارت مطایا الاصابع بهن‌ّ بکاء العاشقین و لونهم سوی انّها یبکین سود المدامع و للاخر«3»: و اخرس ینطق بالمحکمات و جثمانه ثابت اجوف ----------------------------------- (1). اساس: و هو، با توجّه به کا تصحیح شد. (2- 3). کا: و قال آخر.
صفحه : 345 بمکّة ینطق فی خفیة و بالشّام منطقه یعرف و للمتنبّی: نحیف الشّوی یعدو علی ام‌ّ رأسه و یحفی فیقوی عدوه حین یقطع یمج‌ّ ظلاما فی نهار لسانه و یفهم عمّن قال ما لیس یسمع و للاخر: له قلم نتائجه«1» المعالی و احکام الأئمّة و القضاة تناط بحدّه الأقدار طرّا و محیی بعض خلق او ممات بمشیة«2» حیّة و بلون جان‌ّ و جرم مبهم«3» و شبا الظّبات«4» و للاخر«5»: له قلم کقضاء الاله بالسّعد یوما و بالنّحس قاض و ما فارق الاسد فی حالتیه یبسا و ذا ورقات غضاض ففی کف‌ّ لیث النّدی فی النّد ی‌ّ و فی کف‌ّ لیث الشّری فی الغیاض وَ ما یَسطُرُون‌َ، و به حق‌ّ آنچه ایشان می‌نویسند. «واو» رواست که قسم باشد و رواست که عطف باشد، و «ما» رواست که موصوله باشد و رواست که مصدریّه باشد، یعنی«6» بسطرهم، به حق‌ّ کتابت ایشان. ما أَنت‌َ بِنِعمَةِ رَبِّک‌َ بِمَجنُون‌ٍ، قدیم«7» تعالی قسم یاد کرد به «نون» و «قلم» و آنچه نویسندگان از فرشتگان می‌نویسند که تو که محمّدی دیوانه نه‌ای«8»- ردّا ----------------------------------- (1). اساس: نتایج، با توجّه به کا تصحیح شد. (2). اساس: عشیه، با توجّه به کا و مآخذ معتبر شعری تصحیح شد. (3). اساس: و حوم منهم، با توجّه به کا و مآخذ معتبر شعری تصحیح شد. (4). اساس: الطباة، با توجّه به کا و مآخذ معتبر تصحیح شد. (5). کا: و قال آخر. (6). آد: ای. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: خدای. [.....]
(8). آد، گا: نه دیوانه نیستی.
صفحه : 346 علیهم حیث قالوا: مُعَلَّم‌ٌ مَجنُون‌ٌ«1». و قوله: بِنِعمَةِ رَبِّک‌َ فَحَدِّث«2»وَ إِن‌َّ لَک‌َ لَأَجراً غَیرَ مَمنُون‌ٍ، و تو را مزدی خواهد بودن ناکاسته نا منقطع، من قولهم: حبل ممنون«12»، أی منقطع أی«13» غیر منین. وَ إِنَّک‌َ لَعَلی خُلُق‌ٍ عَظِیم‌ٍ [66- پ]، و تو بر خوی بزرگواری. عبد اللّه عبّاس گفت و مجاهد: أی علی دین عظیم، تو بر دینی بزرگواری. حسن گفت: خلق رسول آداب قرآن بود. و عایشه را پرسیدند از خلق رسول- صلّی اللّه ----------------------------------- (1). سوره دخان (44) آیه 14. (2). آد فحدّث. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: ربّک. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: معنی. (6). گا که. (7). آد و دیگر نسخه بدلها گفت. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: الحمد لک. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: ما انت بنعمة. (11- 10). آد، گا: دیوانه نیستی. (12). اساس: متین، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (13). کذا: در اساس، آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
صفحه : 347 علیه و آله و سلّم- گفت: خلق او قرآن بود. قتاده گفت: خلق او أمر و نهی«1» خدای را کار بستن«2» و اجتناب کردن بود«3». جنید گفت: خلق او [را]«4» برای آن عظیم خواند که او را هیچ همّت نبود جز خدای تعالی. واسطی گفت: برای آن که همه عالم به خدای تعالی بداد، و گفتند: برای آن که او به خلق با ایشان معایشه کرد«5» و دل از ایشان ببرید، به ظاهر با خلق بود و به باطن با حق، و بعضی از حکما گفت در وصایت کسی را«6»: علیک بالخلق مع الخلق و بالصّدق«7» مع الحق‌ّ، گفت: خلقت باید با خلقان بود و صدقت با خدای تعالی. و گفتند: برای آن که مؤدّب بود با ادب خدای تعالی فی قوله: خُذِ العَفوَ وَ أمُر بِالعُرف‌ِ وَ أَعرِض عَن‌ِ الجاهِلِین‌َ،«8». [و]«9» گفتند: برای آن خلق او را عظیم خواند که [جمله]«10» کاینات در چشم او حقیر آمد چون شب معراج بر او عرض کردند به هیچ ننگرید فی«11» قوله: ما زاغ‌َ البَصَرُ وَ ما طَغی«12»، و گفتند: برای آن که جامع بود مکارم اخلاق را، بیانش قوله- علیه السّلام: بعثت لأتمّم مکارم الأخلاق ، مرا فرستاده‌اند تا مکارم اخلاق«13» تمام کنم، و گفت: أدّبنی ربّی فأحسن تأدیبی ، خدای مرا ادب آموخت و نیکو آموخت. و [نیز]«14» گفت- علیه السّلام: ان‌ّ ----------------------------------- (1). اساس: نواهی، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد، چاپ شعرانی (11/ 229): او اوامر و نواهی. [.....]
(2). آد و دیگر نسخه بدلها بود. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: اجتناب کردن از آن. (14- 10- 9- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: به خلق نیکو، مردم زندگانی کرد. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: بعضی حکما در وصایت می‌گفت با کسی. (7). اساس: الصّدق، با توجّه به آد، گا تصحیح شد. (8). سوره اعراف (7) آیه 199. (11). آد و دیگر نسخه بدلها: بیانه. (12). سوره نجم (53) آیه 17. (13). آد را. 1»
صفحه : 348 الله‌المؤمن« لیدرک بحسن الخلق درجة الصّائم القائم، صائم النّهار و قائم اللّیل، گفت: مؤمن به خوی نیکو دریابد درجه آن که به شب نماز کند و به روز روزه دارد. و ابو درداء«2» روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که گفت: أوّل ما یوضع فی المیزان الخلق الحسن ، اوّل چیزی که در ترازو نهند خوی نیکو باشد. هم او روایت کند که«3» رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: هیچ چیز«4» در ترازوی حسنه گرانتر نباشد«5» از خوی نیکو. و رضا- علیه السّلام- روایت کرد از پدرانش از امیر المؤمنین- علیه الصّلوة و السّلام«6»- از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که گفت: علیکم بحسن الخلق فان‌ّ حسن الخلق فی الجنّة لا محالة و ایّاکم و سوء الخلق فان‌ّ سوء الخلق فی النّار لا محالة، گفت: بر شما باد که خوی نیکو دارید که خوی نیکو در بهشت باشد لابد. و ابو هریره روایت کرد که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: 7» احبّکم الی اللّه احسنکم اخلاقا. الموطّئون اکنافا الّذین یألفون و یؤلفون و ابعضکم الی اللّه، المشّاؤون بالنّمیمة، المفرّقون بین الاحبّة، الملتمسون [من]« البراء العثرات، گفت: خدای از شما آنان را دوست‌تر دارد که نیکو خویتر باشند و سهل جانبتر باشند، بسازند و با ایشان بسازند و آنان را دشمنتر دارد که سخن چینی کنند و میان دوستان تفریق کنند و عثرات جویند بر آنان که بی گناه باشند. فَسَتُبصِرُ وَ یُبصِرُون‌َ بِأَیِّکُم‌ُ المَفتُون‌ُ، [گفت]«8»: تو بینی و ایشان نیز ----------------------------------- (1). کا، گا: ان‌ّ العبد. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: ابو الدّرداء. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: کرد که. (4). آد و دیگر نسخه بدلها نیست که. [.....]
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: باشد. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: از علی علیهم السّلام. (7). اساس: ندارد، با توجّه به آد، کا افزوده شد. (8). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 349 کا کافرانند که از شما مفتون کیست. مفسّران در معنی و وجه او خلاف کردند. بعضی گفتند: مراد به «مفتون» فتنه است، یعنی جنون و دیوانگی. مفعول در جای مصدر نهاده، کقولهم: ما لفلان معقول و ماله مجلود، أی عقل و جلد، و قال الرّاعی: حتّی اذا لم یترکوا لعظامه لحما و لا لفؤاده معقولا [أی عقلا]«1»، یعنی بدانی تو و ایشان که دیوانگی به کیست و دیوانه کدام است از میان شما، و اینکه معنی قول ضحّاک است و روایت عوفی از عبد اللّه عبّاس. بعضی دیگر گفتند: «با» به معنی «فی» است، أی فی أیّکم المفتون، أی المجنون. بدانید که دیوانه در میان شما کیست، و مراد به «مفتون» دیوانه«2» است که شیطان او را به فتنه آورده باشد، و اینکه معنی قول مجاهد است. بعضی دیگر گفتند: «با» زیاده است، کقوله: تَنبُت‌ُ بِالدُّهن‌ِ«3» عَیناً یَشرَب‌ُ بِها عِبادُ اللّه‌ِ«4»إِن‌َّ رَبَّک‌َ هُوَ أَعلَم‌ُ بِمَن ضَل‌َّ عَن سَبِیلِه‌ِ وَ هُوَ أَعلَم‌ُ بِالمُهتَدِین‌َ، گفت: خدای تعالی عالمتر است به آن کس که از راه او گمراه باشد«5» و او عالمتر است به آنان که بر راه راست باشند. فَلا تُطِع‌ِ المُکَذِّبِین‌َ، آنگه [خطاب کرد با]«6» رسول و امّت در آن داخل«7»، گفت: فرمان مبر اینکه کافران را که تکذیب می‌کنند تو را و آیات مرا در وعده‌ای ----------------------------------- (6- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). کا، گا: مجنون. (3). سوره مؤمنون (23) آیه 20. (4). سوره دهر (76) آیه 6. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: شد. (7). اساس: گفت و ما نیز در مدارا داخلیم، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 350 که«1» تو را می‌کنند با دین خود و خدایان«2» خود«3». آنگه گفت [67- ر]: [وَدُّوا لَو تُدهِن‌ُ فَیُدهِنُون‌َ]«4»، ایشان می‌خواهند که تو چون ایشان باشی، مداهنه کنی تا ایشان مداهنه کنند. عطیّه و ضحّاک گفتند: یعنی«5» لو تکفر فیکفرون، و مثله قوله تعالی: وَدُّوا لَو تَکفُرُون‌َ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُون‌َ سَواءً«6». عبد اللّه عبّاس گفت: می‌خواهند که تو رخصت دهی تا ایشان نیز رخصت دهند. کلبی‌ّ گفت: می‌خواهند تا تو با ایشان بسازی تا ایشان [نیز]«7» با تو بسازند. حسن گفت: مصانعه کنی«8» در دین تا ایشان نیز مصانعه کنند. زید أسلم گفت: منافقی کنی تا ایشان نیز منافقی کنند، إبن کیسان گفت: مقارنه کنی تا ایشان نیز همان کنند، و اقوال متقارب المعنی است«9»، یعنی تشدید و مضایقه نکنی تا ایشان نیز با تو سختی نکنند«10». وَ لا تُطِع کُل‌َّ حَلّاف‌ٍ مَهِین‌ٍ، گفت: و طاعت مدار هر سوگند خواری را به باطل. گفتند: ولید بن مغیره را خواست، و گفتند: أسود بن عبد یغوث را، و گفتند: أخنس بن شریق را. مَهِین‌ٍ، أی حقیر ضعیف. عبد اللّه گفت: مَهِین‌ٍ، أی کذّاب. قتاده گفت: کثیر الشّرّ، بسیار بدی باشد. ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: در دعوت که. (2). اساس: پدران، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). چاپ شعرانی (11/ 231) آیه در شأن آنان آمد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- را دعوت کردند با دین خود و پدران خود. (4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها، از قرآن مجید افزوده شد. [.....]
(5). آد و دیگر نسخه بدلها ودّوا. (6). سوره نساء (4) آیه 189. (7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: مصارفه. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: اقوال همه به یکدیگر نزدیکند. (10). آد، گا قوله تعالی.
صفحه : 351 هَمّازٍ، عیّاب مغتاب، عیب کننده که کار او اینکه باشد که در اعراض مردمان سخن گوید. حسن گفت: آن باشد که بر مردم چشم شکند بر طریق عیب کقوله«1»: هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ«2». مَشّاءٍ بِنَمِیم‌ٍ، نمیمه می‌برد و سخن چینی می‌کند و از اینکه مجلس بدان مجلس«3» نقل می‌کند و فسادی«4» می‌انگیزد. مَنّاع‌ٍ لِلخَیرِ، منع کننده [باشد]«5» از اسلام، یعنی مردمان را منع کند از آن که اسلام آرند و مسلمان شوند. و «خیر» به معنی اسلام است اینکه جا، اینکه قول عبد اللّه عبّاس است. [گفت]«6» معنی آن است که گفتی«7»: اگر کسی از زیر دستان من در دین محمّد شود، من خیر [خود]«8» از او منع کنم. بعضی دیگر گفتند: مراد به «خیر» مال است، یعنی بخیل باشد و بخل کند به مال. مُعتَدٍ، ظالم و متعدّی باشد، أَثِیم‌ٍ، فاجری بزهکار. [عُتُل‌ٍّ]، عبد اللّه]«9» عبّاس گفت: فاتکی«10» قتّالی«11»، شدید«12» النّفاقی. حسن گفت: بدخویی غلیظ طبعی، عبید عمیر گفت: اکولی شروبی. یمان گفت: جا فی قاسی لئیم طبعی. مقاتل گفت: ضخمی، سطبری. کلبی‌ّ گفت: شدید الکفری«13»، و عرب همچنین هر چیزی سخت را «عتل‌ّ» خوانند. و اصل او از عتل باشد و آن دفع باشد به عنف، و منه. [قوله]«14»: خُذُوه‌ُ فَاعتِلُوه‌ُ«15». بَعدَ ذلِک‌َ، [أی بعد ما ذکر من خصال السّوء، و قیل معناه مع ذلک]«16»، ----------------------------------- (1). اساس: کقولهم، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). سوره همزه (104) آیه 1. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: و از جماعتی با جماعتی. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: فساد. (16- 14- 9- 8- 6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). گا: که ابو جهل گفتی. (10). اساس: قاتلی، با توجّه به کا تصحیح شد. (11). اساس: فقاتلی، با توجّه به کا تصحیح شد. [.....]
(12). آد و دیگر نسخه بدلها: سخت. (13). اساس: الکفنی، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (15). سوره دخان (44) آیه 47.
صفحه : 352 و اینکه چنان باشد که ما گوییم: فلان چنین و چنین است و بر سر متّهم است به چیزی دیگر، و در اینکه کلمه معنی «بعد»، [مع]«1» باشد. زَنِیم‌ٍ، أی دعی‌ّ ملحق النّسب ملصق بالقوم و لیس منهم، بی اصلی بی نسبی که او را با قومی نسبت کنند که از ایشان نیست«2»، قال الشّاعر- شعر: زنیم تداعاه الرّجال زیادة کما زید فی عرض الأدیم الأکارع و قال [حسّان]«3»: و انت زنیم نیط فی ال هاشم کما نیط خلف الرّاکب القدح الفرد و قال اخر: زنیم لیس یعرف من ابوه بغی‌ّ الام‌ّ ذو حسب لئیم. مرّة الهمدانی‌ّ گفت:«4» پدرش از پس هژده«5» سال قبول کرد او را. از امیر المؤمنین علی- علیه الصّلاة و السّلام- روایت کردند که: «زنیم» بی اصلی«6» باشد، و گفتند: «زنیم» آن باشد که نشان بد گوهری با خود دارد که باز شناسند او را کزنمة الشّاة. عکرمه گفت از عبد اللّه عبّاس که او گفت: آیت در شأن آن کس آمد که«7» او را به اینکه صفات مقدّم بشناختند، تا گفت: زنیم، آنگه بشناختند او را به آن که او را زنمه«8» بود چون زنمه گوسفند بر گردنش«9». قرظی‌ّ و سعید جبیر گفتند و ابو رزین که: «زنیم» کافری همچنین لئیم نسب معروف به خبث و شرارت. شهر بن حوشب روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که ----------------------------------- (3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: نباشد. (4). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (11/ 231) ولید را. (5). گا: هجده. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: بی اصل. (7). اساس: که آمد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). اساس: زنیمه، با توجّه به کا تصحیح شد. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: بشناسند چنان که گوسفند را به دو زنمه که بر گردن دارد بشناسند.
صفحه : 353 او روایت کرد از عبد الرّحمن بن غنم که: رسول را- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- پرسیدند از «عتل‌ّ» و «زنیم»، گفت: مردی باشد شدید الخلق، تن درست، اکول، شروب، که طعام و شراب چندان که خواهد و یابد [بخورد]«1» فراخ شکم، ظالم. شهر بن حوشب روایت کرد«2» از شدّاد بن اوس از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- که او گفت: لا یدخل الجنّة جوّاظ و لا جعظری‌ّ و لا عتل‌ّ زنیم ، گفتند: [ یا رسول اللّه]«3» «جوّاظ» که باشد! گفت: مردی جمّاع منّاع. گفتند: جعظری‌ّ که باشد! گفت: فظّ غلیظ، بدخوی جافی. گفتند: عتل‌ّ زنیم که باشد! گفت: هر فراخ شکمی محکم خلقی اکول و شروب غشوم ظلوم. زید اسلم روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: آسمان بگرید از [هر]«4» مردی که خدای تعالی او را تنی درست داده باشد و شکمی و کفافی که او را باید، آنگه بر مردم ظلم کند، فذلک العتل‌ّ الزّنیم ، و [نیز]«5» گفت: آسمان بگرید از پیر زنا کننده«6» [67- پ]
و نزدیک آن بود که زمین برنگیرد او را. أَن کان‌َ ذا مال‌ٍ وَ بَنِین‌َ، ابو جعفر و إبن عامر و یعقوب خواندند: «آن» بالمدّ، و حمزه خواند و عاصم به روایت ابو بکر «أأن»، به دو همزه و«7» علی الاستفهام، و باقی قرّاء به یک همزه خواندند علی الخبر. آن که به استفهام خواند آن را دو وجه بود: یکی آن که لأن کان ذا مال و بنین، برای آن که او خداوند مال و فرزندان است«8». ----------------------------------- (5- 4- 3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آد و دیگر نسخه بدلها از عبد الرّحمن بن غنم و. (6). آد و دیگر نسخه بدلها مردی پیر که زنا کند. [.....]
(7). آد، کا، گا: ندارد. (8). اساس اذا تتلی ... برای آن که او خداوند مال ...، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها ترتیب عبارت آورده شد.
صفحه : 354 إِذا تُتلی عَلَیه‌ِ آیاتُنا قال‌َ أَساطِیرُ الأَوَّلِین‌َ، چون آیات ما بر او خواندند«1»، گوید افسانه پیشینگان است. و وجه دوم آن که: لان کان ذا مال و بنین، تطیعه«2»، برای آن که طاعت او را که او خداوند مال است و فرزندان یعنی طاعت او نباید داشت تو را برای اینکه علّت. و آن که بر خبر خواند، معنی آن باشد که: و لا تطع کل حلاف لأن کان ذا مال، طاعت مدار هر کسی را که موصوف است به اینکه صفات برای آن که خداوند مال و فرزندان باشد. إِذا تُتلی عَلَیه‌ِ آیاتُنا، چون آیات ما بر او خوانند، گوید [اینکه]«3» فسانه پیشینگان است. آنگه بیان جزای او کرد و آنچه خدای تعالی با او خواهد کردن، گفت: سَنَسِمُه‌ُ عَلَی الخُرطُوم‌ِ، گفت: ما داغ کنیم«4» بر بینی او. عبد اللّه عبّاس گفت: یعنی به شمشیر داغ نهیم بر بینی او تا علامت«5» باشد که او را بدان بشناسند. آنگه اینکه خبر راست کرد روز بدر، چون او به کارزار آمد تیغی بر بینی او زدند که سمت و جراحت«6» او بماند. قتاده گفت: او را قذف کنیم به عاری که از او جدا نشود به او ملازم باشد چون داغ که مفارقت نکند آن را که بر او نهند. قتیبی گفت: عرب چون کسی را دشنام دهد بد تا اثر آن بر او بماند، گویند: و سمه میسم سوء، و قال جریر: لمّا وضعت علی الفرزدق میسمی و علی البعیث جدعت انف الأخطل ابو العالیه و مجاهد گفتند: معنی آن است که روی او در قیامت سیاه کنیم ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: خوانند. (2). اساس: قطیعه، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: داغ نهیم. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: علامتی. (6). آد و دیگر نسخه بدلها بر.
صفحه : 355 تا علمی باشد بر او [که]«1» بدان سیاهی [او را]«2» بشناسند. ضحّاک و کسائی گفتند: معنی آن است که به حقیقت داغ بر بینی او نهیم. محمّد بن جریر گفت: بیان کنیم احوال او را بیانی که به آن بیان حال او پوشیده نماند بر کسی، و چنان لایح باشد بر او که داغ بر خداوندش. و بینی را برای آن تخصیص کرد که رفیعتر جایی بر روی اوست«3». فرّاء گفت: اگر چه بینی گفت، جمله روی خواست برای آن که عرب به بعضی از چیز عبارت کند از جمله او، و نظایر او«4» بسیار است، و نضر بن شمیل گفت: معنی آن است که«5» حدّ فرماییم زدن بر شرب خمر. و خرطوم نامی است از نامهای خمر، و اصل نام انای«6» خمر است که بر خمر نهاده‌اند و جمعه خراطیم، قال الشّاعر- شعر: تظل‌ّ«7» یومک فی لهو و فی طرب و انت باللّیبل«8» شرّاب الخراطیم إِنّا بَلَوناهُم، بیازمودیم ایشان را، یعنی اهل مکّه را چنان که امتحان و ابتلا کردیم اهل آن بستان را یعنی اهل ضروان«9» را. ابو صالح گفت از عبد اللّه عبّاس: بستانی است در یمن آن را صروان خوانند پیش از صنعا به دو فرسنگ بر گذر آنان که به صنعا روند، و مردی را بود از اهل صلاح و نماز کن و عادت او آن بود که چون خرما خواستی بریدن، هر چه از درخت بیفتادی درویشان را بودی، و تا بر درخت بودی رهگذریان را منع نبودی، و چون تمام بچیدی حق‌ّ تمام به درویشان دادی«10» و خدای تعالی او را از برای آن برکت می‌داد. چون مرد از دنیا ----------------------------------- (2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: جایی است بر او. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: اینکه. (5). آد و دیگر نسخه بدلها او را. (6). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها (!). اینکه معنی در معاجم به دست نیامد. (7). اساس: اطیل، با توجّه به کا تصحیح شد. [.....]
(8). اساس: باللّیل، با توجّه به کا تصحیح شد. (9). کلمه به صورت «ضوران» هم خوانده می‌شود. (10). آد و دیگر نسخه بدلها: حق درویشان بتمامی بدادی.
صفحه : 356 برفت سه پسر بود او را به میراث به ایشان رسید، با یکدیگر گفتند: ما اینکه«1» نتوانیم کرد که پدر ما کرد از آن که یک نیمه از میوه اینکه درختان کما بیشی به درویشان دادی که ما را عیال بسیار است و مال اندک. راه بر گرفتند بر رهگذریان. و چون وقت ارتفاع بود درویشان به عادت آمدند، گفتند: امروز و فردا وقت نیست هنوز، آنگه اتّفاق کردند که شبی بروند و در شب بر آن درختان باز کنند پنهان [از]«2» درویشان و بر آن سوگند خوردند«3»، استثنا نکردند. آن شب به اینکه اتّفاق کردند، عذابی بیامد و آتش جمله آن درختان را با بر بسوخت. خدای تعالی در اینکه آیت قصّه ایشان کرد«4». کَما بَلَونا أَصحاب‌َ الجَنَّةِ، [الف]«5» و «لام» [فی قوله: «الجنّة»، «الف» و «لام»]«6» تعریف عهد است، یعنی آن بستان معروف. [إِذ أَقسَمُوا لَیَصرِمُنَّها مُصبِحِین‌َ]«7»، چون سوگند خوردند که خرما و میوه آن درختان در وقت غلس و بامداد پگاه باز کنند در وقتی که درویشان خبر ندارند، و «لام» [68- ر]
و «نون» تأکید در لَیَصرِمُنَّها، جواب قسم است، و نصب مُصبِحِین‌َ، بر حال است، و «صرم» و «صرام» و «جذاذ» آن باشد که میوه از درخت باز کنند، و بیشتر در خرما«8» استعمال کنند. وَ لا یَستَثنُون‌َ، محل‌ّ او هم حال است، و التّقدیر غیر مستثنین. و استثنای قسم آن باشد که گوید: و اللّه لأفعل کذا و لأفعلن‌ّ کذا الّا اذا کان کذا، و قیل قوله: إِلّا ما شاءَ اللّه‌ُ«9»، و قیل قوله: إِن شاءَ اللّه‌ُ«10». ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: آن. (6- 5- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آد و دیگر نسخه بدلها و. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: بگفت. (7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها از قرآن مجید افزوده شد. (8). اساس: خبر، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). سوره انعام (6) آیه 128. (10). سوره یوسف (12) آیه 99.
صفحه : 357 فَطاف‌َ عَلَیها طائِف‌ٌ مِن رَبِّک‌َ، بگردید بر او عذابی از خدای تعالی، یعنی بر آن بستان، و آن آتشی بود که از آسمان بیامد در شب و آن بستان را بسوخت. [وَ هُم نائِمُون‌َ]، و ایشان خفته بودند. «واو» حال است. فَأَصبَحَت، در روز آمد آن بستان. کَالصَّرِیم‌ِ، مانند صریم. و در او چند قول گفتند: یکی آن که چون شب سیاه شد«1»، من قول الشّاعر: تطاول لیلک الجون البهیم فما ینجاب عن صبح صریم أی لیل أسود. حسن گفت: صریم، أی صرم عنها الخیر، خیر [از]«2» او ببریدند تا در او هیچ خیر نماند«3». إبن کیسان گفت: کالحرّة«4» السّوداء، مانند سنگ سیاه. زید أسلم گفت: چون کشت دروده. أخفش گفت: چون صبح که از شب باز شود. مؤرّج گفت: چون ریگ از زمین باز شد«5». و اصل صریم از صرم باشد، فعیل به معنی مفعول، و هر چه از چیزی باز برند آن را صریم خوانند. پس شب صریم باشد و صبح صریم باشد، برای آن که هر یکی از ایشان منصرم می‌شوند از صاحبش. عبد اللّه عبّاس گفت: خاکستر سیاه، و اینکه لغت خزیمه است. فَتَنادَوا مُصبِحِین‌َ، چون در صبح در آمدند یکدیگر را آواز دادند خداوند [ان]«6» بستان، و نصب «مصبحین» بر حال است. أَن‌ِ اغدُوا عَلی حَرثِکُم، که بامداد پگاه به سر کشت و بستان خود روی«7» اگر خرما خواهید بریدن. فَانطَلَقُوا، برفتند. وَ هُم یَتَخافَتُون‌َ، «واو» حال است، با یکدیگر پنهان ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد. (6- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: تا روز آمد هیچ نمانده بود. [.....]
(4). اساس: کالحجر، با توجّه به کا و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: باز شود. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: روید.
صفحه : 358 می‌گفتند: أَن لا یَدخُلَنَّهَا الیَوم‌َ عَلَیکُم مِسکِین‌ٌ، نباید تا امروز هیچ درویش در بستان شما آید. وَ غَدَوا عَلی حَردٍ قادِرِین‌َ، و بامداد برفتند قادر و توانا بر حرد. و«1» در«2» حرد خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس گفت: علی قدرة قادرین فی انفسهم، در خود قادر بودند و به قدرت خود معجب. أبو العالیه و حسن گفتند: علی جدّ و جهد، بر جدّ و جهد. مجاهد و عکرمه و نخعی‌ّ و قرظی‌ّ گفتند: علی امر مجمع، بر کاری عزم و اجماع کرده. سدّی گفت: «حرد» نام آن بستان بود، سفیان گفت: علی حنق و غضب، بر کینه و خشم، و منه«3» قول الأشهب إبن رمیله: اسود شری لاقت اسود خفیّة تساقوا علی حرد دماء الأساود و قیل: علی عزم و قصد، و منه قول الشّاعر: أمّا إذا حردت حردی فمجریة جرداء تمنع غیلا غیر مقروب و قیل: الحرد و الحرد الغضب لغتان«4»، کالدّرک و الدّرک. أبو عبیده و قتیبی«5» گفتند: علی منع، [و]«6» الحرد و المحاردة المنع من قول العرب: حاردت السّنة إذا لم یکن فیها مطر، و حاردت النّاقة اذا لم یکن لها لبن، قال الشّاعر: فاذا ما حاردت او بکأت فت‌ّ عن جونة اخری طینها و قیل علی قصد من قول الشّاعر: ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: مفسّران. (2). آد، گا معنی. (3). اساس: من، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آد، گا: لغتان و هو الغضب. (5). اساس: قتیبه، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 359 اقبل سیل جاء من امر اللّه«1» یحرد حرد الجنّة المغلّة«2» فَلَمّا رَأَوها، چون بستان بر آن حال دیدند، گفتند: ما ضال‌ّ و گمراهیم از راه بستان خود، یعنی نه اینکه بستان ماست، از آن«3» جا که بستان خود آبادان و پردرخت و میوه رها کرده بودند. گفتند: ما راه غلط کرده‌ایم. چون نیک بدیدند«4» و بدانستند که جای همان جای است«5» و لکن میوه و درختان بر جای نبود، گفتند: بَل نَحن‌ُ مَحرُومُون‌َ، از آن حدیث اضراب کردند و عدول، و گفتند: نه آن است که ما گفتیم، بل ما را محروم کردند و روزی و خیر آن«6» بستان از ما باز گرفتند برای آن که ما از درویشان باز گرفتیم. قال‌َ أَوسَطُهُم، گفت عادلترین ایشان: أَ لَم أَقُل لَکُم لَو لا تُسَبِّحُون‌َ، نه من شما را گفتم چرا تسبیح نکنید«7» و ذکر خدای نکنید، و گفتند: چرا استثنا نمی‌کنید در اینکه سوگند و بر اطلاق اینکه سوگند می‌خورید دلیر [و از ابو صالح گفت]«8»: استثنای ایشان «سبحان اللّه» بود، و گفتند: چرا شکر نکردید! [و]«9» مراد به تسبیح و تحمید شکر است، و گفتند: چرا استغفار نمی‌کنید و از خدای آمرزش نمی‌خواهید! قالُوا سُبحان‌َ رَبِّنا، گفتند: پاک است«10» خدای ما از آن که بر ما ظلم کند و بر او گمان ظلم برند. إِنّا کُنّا ظالِمِین‌َ، ظالم [ما]«11» بوده‌ایم بر نفس خود. فَأَقبَل‌َ بَعضُهُم عَلی بَعض‌ٍ، آنگه روی در یکدیگر آوردند و یکدیگر را ----------------------------------- (1). اساس و دیگر نسخه بدلها: عند اللّه، با توجّه به مآخذ معتبر شعری قرطبی (18/ 242)، تصحیح شد. (2). اساس: المقل، با توجّه به کا تصحیح شد، چاپ شعرانی (11/ 236) أی یقصد. (3). اساس: اینکه، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: بنگریستند. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: جاهمان جاست. [.....]
(6). آد و دیگر نسخه بدلها: اینکه. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: نمی‌کنید. (11- 9- 8). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). آد و دیگر نسخه بدلها: منزّه است.
صفحه : 360 ملامت می‌کردند [68- پ]
و می‌گفتند: یا وَیلَنا، ای وای ما«1» طاغی و باغی بوده‌ایم و اسراف و تعدّی کرده‌ایم در کفران نعمت و منع حق‌ّ خدای و نصیب درویشان [و آن که در سوگند استثنا نکرده‌ایم]«2». إبن کیسان گفت: و ما طغیان کردیم در نعمت خدای چون شکر آن نگزاردیم و آنچه پدر ما کرد نکردیم. عَسی رَبُّنا أَن یُبدِلَنا خَیراً مِنها إِنّا إِلی رَبِّنا راغِبُون‌َ، همانا خدای ما ما را بدل باز دهد ازین بستان به از اینکه که رغبت کرده‌ایم به خدای- جل‌ّ جلاله: عاصم خواند و حسن و اعمش و إبن محیص: «یبدلنا» به تخفیف من الابدال، و دیگران به تشدید من التّبدیل و معنی یکی باشد. و بعضی دیگر«3» اهل لغت گفتند: فرق است میان إبدال و تبدیل. ابدال جعل چیزی باشد به جای چیزی بر سبیل«4» بدل و عوض، و تبدیل تغییر او باشد یا تغییر بعضی احوال او، و آن چیز قایم بر جای خود. عبد اللّه مسعود گفت: خدای تعالی از«5» ایشان«6» توبه ایشان صدق شناخت، ایشان را بستانی بداد به از آن، چندانی میوه و انگور در او که یک خوشه انگور بار استری«7» بود، و نام آن بستان حیوان بود. بکر بن سهل الدّمیاطی‌ّ گفت من از ابو خالد یمانی شنیدم که گفت: من اینکه باغ دیدم در او هر خوشه انگور [بود]«8» به بالای مردی سیاه«9». کَذلِک‌َ العَذاب‌ُ، آنگه حق تعالی بر سبیل تهدید گفت: عذاب ما چنین باشد، وَ لَعَذاب‌ُ الآخِرَةِ أَکبَرُ لَو کانُوا یَعلَمُون‌َ، و عذاب آخرت بزرگتر و سخت‌تر است«10» اگر دانند. ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: ای وای بر ما که ما. (8- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آد و دیگر نسخه بدلها از. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: چیزی نهادن باشد بر طریق. (5). آد، گا: آن. (6). کا و از. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: شتری. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد. (10). آد و دیگر نسخه بدلها: باشد.
صفحه : 361 آنگه گفت: متّقیان و پرهیزگاران را بنزدیک خدای تعالی بر سبیل جزا و ثواب، بهشتهای نعیم باشد«1». آنگه گفت بر سبیل تذکیر و تنبیه که: ما مسلمانان را چون مجرمان«2» خواهیم کردن در احکام منازل و جزا و مراد به مجرمان«3» کافرانند، و احکام ایشان متناقض است، چه فعل ایشان مختلف است. آنگه بر سبیل تعجّب گفت: ما لَکُم کَیف‌َ تَحکُمُون‌َ، چه بوده است شما را و اینکه حکم ناراست چگونه می‌کنید! أَم لَکُم کِتاب‌ٌ فِیه‌ِ تَدرُسُون‌َ، یا شما را کتابی است«4» از آسمان فرود آمده که شما درس آن می‌کنید، اینکه حکم در آن کتاب دیده‌اید یا از او برخوانده‌اید! إِن‌َّ لَکُم«5»أَم لَکُم أَیمان‌ٌ عَلَینا بالِغَةٌ إِلی یَوم‌ِ القِیامَةِ، یا شما را بر ما سوگندها و عهدها هست تا به روز قیامت که شما را باشد آنچه حکم کنید و خواهید. قوله: بالِغَةٌ، أی دائمة متّصلة الی یوم القیمة. إِن‌َّ لَکُم، مقسم«7» علیه است، و همزه او مفتوح بودی اگر نه «لام»«8» در خبر [او]«9» او فتادی«10». سَلهُم أَیُّهُم بِذلِک‌َ زَعِیم‌ٌ، بپرس از ایشان تا کیست از [شما]«11» که پایندان ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها أ فتجعل المسلمین. [.....]
(3- 2). اساس: محرومان، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: هست. (5). اساس: الا لکم، با توجّه به نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (11- 9- 6). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). اساس: مقسم، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). اساس: به لازم، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (10). اساس: افتاد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 362 اینکه عهد است! حسن بصری گفت: مراد به «زعیم» رسول است اینکه جا، یعنی اینکه پیغام که آورد و به«1» اینکه رسالت«2» که آمد به شما! إبن کیسان گفت: «زعیم» آن کس باشد که قایم باشد به حجّت و دعوی. أَم لَهُم شُرَکاءُ، یا ایشان را انبازانند، یعنی معبودان ایشان که برای ایشان گواهی دهند بر دعوی ایشان. فَلیَأتُوا بِشُرَکائِهِم، بیارید«3» آن گواهان«4» اگر راست گویید«5» که شما را گواهی هست، و اینکه بر سبیل اقامت حجّت گفت بر ایشان تا بدانند که دعوی ایشان باطل است، برای آن که خالی است از بیّنت، و قوله: فَلیَأتُوا بِشُرَکائِهِم، امر مشروط است به شرط صدق تا امر به قبیح«6» نباشد، و اضافه «شرکاء» به ایشان اضافه دعوی است، یعنی معبودان که ایشان دعوی کردند شرکت عبادت میان خدای تعالی و میان ایشان، چه ایشان بتان را شریک خدای گفتند- تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا، چنان که گفت: جَعَلُوا لِلّه‌ِ شُرَکاءَ الجِن‌َّ«7»، و بیان کردیم که عرب به أدنی ملابسه بین الشّیئین اضافه کنند. یَوم‌َ یُکشَف‌ُ عَن ساق‌ٍ، عامّه قرّاء خواندند: «یکشف» به ضم‌ّ الیاء علی الفعل المجهول و عبد اللّه عبّاس خواند که: «تکشف» به تاء المفتوح، [یعنی]«8» تکشف القیامة عن ساق، و حسن گفت: تکشف به «تا» ی مضموم بر فعل ----------------------------------- (1). گا: ندارد. (2). گا از. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: گوبیارید. هر چند صیغه عربی کلمه امر غایب است امّا در تفسیر می‌توان به مخاطب ترجمه کرد. (4). آد و دیگر نسخه بدلها را. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: می‌گویید، هر چند به سیاق عربی جمله غایب است، امّا در فارسی صورت خطابی هم بی مورد نیست. (6). گا: قبح. (7). سوره انعام (6) آیه 100. [.....]
(8). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 363 مجهول علی تقدیر تکشف الثّیاب عن ساق، و اینکه عبارت باشد از شدّت و صعوبت کار، و مراد اقبال آخرت است و ادبار دنیا، چون دنیا و ایّام او منقرض شود و در تکلیف توبه بسته گردد، روز قیامت پیدا شود و الجاء حاصل آید و ثواب و عقاب به معاینه ببینند بعد از آن که به خبر شنیده باشند آن کاری عظیم بود، و اینکه بر سبیل استعاره و تشبیه باشد به کسی که او را کاری سخت پیش آید مشمّر«1» شود و دامن از ساق برگیرد تا در آن کار سعی تواند کردن، آنگه عرب گوید: [فلان]«2» شمّر عن ساقه إذا وقع فی«3» امر شدید. آنگه گفتند: کشف الحرب [69]
عن ساقها«4» و کشف الامر عن ساقه«5» اذا اشتدّ«6» و ظهر«7» علی وجه الصّعوبة و الشّدّة، قال درید بن الصمّة«8» یرثی رجلا: کمیش الإزار خارج نصف ساقه صبور علی العلات طلّاع أنجد و قال اخر یصف الحرب: کشف لهم عن ساقها و بدا من الشّرّ الصراح و قال اخر: صبرا عناق إنّه شرّ باق قد سن‌ّ لی قومک ضرب الأعناق«9» قامت الحرب بنا علی ساق أنشدها إبن عبّاس شاهدة لهذه الایة، و قال آخر: قد شمّرت عن ساقها فشدّوا وجدّت الحرب بکم فجدّوا ----------------------------------- (1) .. اساس: مسمّی، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). کا: من. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: کشف الامر عن ساقه. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: کشف الحرب عن ساقها. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: اشتدّت. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: و ظهرت. (8). اساس: ضمّه، با توجّه به کا تصحیح شد. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: اینکه بیت را ندادر.
صفحه : 364 و منه قول الشّاعر فی صفة سنة مجدبة: عجبت من نفسی و من اشفاقها و من طرادی الطّیر عن ارزاقها فی سنة قد کشفت عن ساقها ای قد اشتدّت الجدب و القحط. و از قدمای مفسّران و اهل تأویل چنین روایت کردند، [همچنین]«1» سعید جبیر گفت: عَن ساق‌ٍ، ای شدّة الامر، و عبد اللّه عبّاس گفت: سخت تر ساعتی باشد در قیامت اینکه ساعت. ابو موسی أشعری‌ّ«2» گفت«3» از رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- در تفسیر اینکه آیت: یَوم‌َ یُکشَف‌ُ عَن ساق‌ٍ، گفت: عن نور عظیم یخرون له سجدا ، گفت: نوری باشد عظیم پدید آید روز قیامت که خلقان از هیبت آن به روی در آیند و سجده کنند. ابو سعید خدری‌ّ روایت کند و ابو هریره و ابو موسی اشعری«4» و حدیثهای ایشان درهم شده است که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: چون روز قیامت باشد و خلق«5» را در موقف سیاست بدارند، خدای تعالی انتصاف کند میان هر ظالمی و مظلومی تا هیچ مظلمه نماند مظلومی را بر ظالمی تا آن مقدار که تکلیف کنند که«6» شیر با آب آمیخته فروخته باشند«7» تا جدا کند میان شیر و آب«8» بر سبیل عقوبت، آنگه منادی ندا کند چنان که جمله خلایق بشنوند: الا و هر امّتی به قفای معبود خود بدوند«9»، اصحاب صلیب با صلیب بدوند«10» و اصحاب اوثان با اوثان بدوند«11»، و هر عابدی با معبودان خود بدوند«12»، هیچ بتی و وثنی و ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آد، کا افزوده شد. (4- 2). آد، کا: ابو موسی الاشعری‌ّ. (3). آد، کا: روایت کرد. (5). آد، کا: خلایق. [.....]
(6). آد، کا: آن را که. (7). آد، کا: شیر را آب با او آمیخته باشد و فروخته. (8). آد، کا: تا آن آب را از شیر جدا کند. (9). آد، کا: بروید. (12- 11- 10). آد، کا: بروند.
صفحه : 365 صنمی بنماند الّا او را و اتباع او را به دوزخ برند. آنگه جهودان را گویند: شما که را پرستید! گویند: عزیر را- پسر خدای را. خدای تعالی گوید: دروغ گفتید که خدای را زن و فرزند نیست. و ترسایان را گویند: شما که را پرستیدید! گویند: مسیح را- پسر خدای را. گوید: دروغ گفتید که خدای را زن نبود، چگونه فرزند باشد او را! آنگه بفرماید تا دو فرشته بیایند بر صورت عزیر و عیسی، ایشان گویند: معبودان ما اینانند، خدای تعالی ایشان را گوید: بروید و اینان را ببرید. آن فرشتگان بروند و ایشان را به جانب دوزخ برند و به خازنان دوزخ سپارند، و ذلک قوله: لَو کان‌َ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها وَ کُل‌ٌّ فِیها خالِدُون‌َ«1». آنگه آنان بمانند که خدای را پرستیده باشند از مؤمنان و منافقان، خدای تعالی گوید: شما که را پرستیده‌اید«2»! گویند: ما خدای را پرستیدیم، و هر عابدی«3» با معبود خود برفتند«4» و ما را معبود تویی، بار خدایا ما کجا رویم! خدای تعالی بفرماید تا حجاب بردارند و نوری از انوار عظمت او پیدا شود که جمله مؤمنان به سجود در آیند به روی و سجده کنند، و آنان که منافقان و مرائیان باشند«5». و عبادت ایشان خالص نبوده باشد خدای را خواهند تا سجده کنند نتوانند [پشت ایشان به مانند سروهای گاوان خشک شود«6» چون جهد کنند]«7» تا«8» سجده کنند، به قفا باز افتند، و ذلک قوله: یَوم‌َ یُکشَف‌ُ عَن ساق‌ٍ وَ یُدعَون‌َ إِلَی السُّجُودِ فَلا یَستَطِیعُون‌َ، گفت: آن روز که کشف کنند برای ایشان از ساق یعنی از ----------------------------------- (1). سوره انبیا (21) آیه 99. (2). آد، گا: پرستیدید. (3). اساس: عبادی، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آد، کا: برفت. (5). اساس: منافقان باشند و موائیان، با توجّه به فحوای کلام و نسخه کا تصحیح شد. (6). کا: شود خشک. (7). اساس: ندارد، با توجّه به آد، کا افزوده شد. (8). آد، کا: که.
صفحه : 366 چنین نوری عظیم و ایشان را دعوت کنند با سجود، یعنی آن داعی و باعث که پدید آید ایشان را عند آن که نور بینند خواهند تا سجده کنند نتوانند. آنگه وصف ایشان کرد«1»: خاشِعَةً أَبصارُهُم، ذلیل باشد چشمها [ی ایشان]«2». تَرهَقُهُم ذِلَّةٌ، أی تغشاهم، با ایشان در آید و باز پوشد ایشان را مذلّتی و خواری. وَ قَد کانُوا یُدعَون‌َ إِلَی السُّجُودِ وَ هُم سالِمُون‌َ، [و]«3» پیش از اینکه ایشان را دعوت کردند با سجده و ایشان به سلامت بودند از اینکه آفت، اجابت نکردند. آنگه اینان را به دوزخ برند و مؤمنان را به بهشت. ابراهیم التّیمی‌ّ گفت فی قوله: وَ یُدعَون‌َ إِلَی السُّجُودِ، نماز«4» فریضه خواست که مؤذّنان دعوت می‌کنند به آن به بانگ نماز و قامت، سعید جبیر گفت: مراد آنانند که «حی‌ّ علی الصّلوة» می شنیدند اجابت نکردند: کعب الأحبار گفت: و اللّه که اینکه آیت فرود نیامد الّا در [69- پ]
آنان که [از]«5» نماز جماعت تخلّف کردند. گفتند: ربیع خثیم را فالج پدید آمد در آخر عمر، او خویشتن را بر دو کس انداختی«6» و به مسجد شدی. گفتند: اگر به خانه نماز کنی روا باشد که تو را عذری هست. گفت: روا نمی‌دارم که «حی‌ّ علی الصّلوة» می‌شنوم اجابت نکنم. فَذَرنِی وَ مَن یُکَذِّب‌ُ بِهذَا الحَدِیث‌ِ [خدای تعالی بر سبیل تهدید و وعید گفت: رها کن مرا با آنان که به اینکه حدیث]«7» تکذیب کردند، یعنی کافران که قرآن به دروغ داشتند. سَنَستَدرِجُهُم مِن حَیث‌ُ لا یَعلَمُون‌َ، در نوردیم ما ایشان را به عذاب ----------------------------------- (1). آد: وصف کرد ایشان را، کا: وصف کرد ایشان را گفت. [.....]
(3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد، کا افزوده شد. (4). اساس گفت، با توجّه به کا و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (7- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آد، کا: افگندی.
صفحه : 367 از آن جا که ایشان ندانند. گفتند: عذاب روز [بدر]«1» خواست، و گفتند معنی آن است که: امهال کنیم ایشان را در نعمت تا مغرور شوند و در عصیان بیفزایند تا عذاب ایشان بیفزاید، چنانچه«2» گفت: إِنَّما نُملِی لَهُم لِیَزدادُوا إِثماً وَ لَهُم عَذاب‌ٌ مُهِین‌ٌ«3». و «استدراج» استفعال باشد من الدّرج، کأنّه یطلب أن یدرجهم بالنّعم الی العذاب. آنگه تأویل آن باشد که غرض او در نعمت آن باشد تا ایشان شکر کنند، چون کفران کنند خدای تعالی [آن]«4» نعمت منقطع نکند بر ایشان بر سبیل [انذار و]«5» اعذار، و چندان که ایشان معصیت بیش کنند خدای تعالی نعمت بیش کند تا عذرش بلیغتر باشد و حجّتش مؤکّدتر«6»، [تا]«7» ایشان مغرور شوند و گمان برند که او خود واجب است و در حق‌ّ ایشان به استحقاق است. آنگه ایمنتر وقتی که ایشان استوار باشند و ناباکتر از عذاب و انقطاع نعمت، ایشان را بگیرد چنان که گفت: حَتّی إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذناهُم بَغتَةً فَإِذا هُم مُبلِسُون‌َ«8» ظَن‌َّ أَهلُها أَنَّهُم قادِرُون‌َ عَلَیها أَتاها أَمرُنا لَیلًا أَو نَهاراً«9»- الایة، فهذا معنی الاستدراج. وَ أُملِی لَهُم إِن‌َّ کَیدِی مَتِین‌ٌ، گفت: مهلت دهم ایشان را که کید من قوی است و تعجیل نکنم، که تعجیل آن کند که از فوت ترسد و مرا از فوت ایشان اندیشه نیست که ایشان در قبضه قدرت منند و از سلطان من بیرون نتوانند شد. آنگه گفت هم بر سبیل توبیخ ایشان بر ترک اجابت: أَم تَسئَلُهُم أَجراً، یا تو از ایشان مزدی می‌خواهی که ایشان از غرامت گرانبار می‌شوند قوّت آن نمی‌دارند. ----------------------------------- (7- 5- 4- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: چنان که. (3). سوره آل عمران (3) آیه 178. (6). گا: و حجّت تمامتر. (8). سوره انعام (6) آیه 44. (9). سوره یونس (10) آیه 24.
صفحه : 368 أَم عِندَهُم‌ُ الغَیب‌ُ فَهُم یَکتُبُون‌َ، یا بنزدیک ایشان غیب است که ایشان از آن جا می‌نویسند اینکه محالات که می‌گویند و به اعتقاد کرده«1». آنگه رسول را گفت- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-: فاصبر لحکم ربّک، صبر کن برای حکم خدای تو«2». وَ لا تَکُن کَصاحِب‌ِ الحُوت‌ِ، و چون خداوند ماهی مباش، یعنی یونس- علیه السّلام- که استعجال کرد به عذاب قوم و خشم گرفت بر ایشان، بل از حق‌ّ تو آن است که با ایشان مدارا کنی و مهلت دهی ایشان را. إِذ نادی، چون ندا کرد و خدای را بخواند«3»، و او مکظوم و مغموم بود و اندوه رسیده، و ندای او آن بود که خدای تعالی از او حکایت کرد در سورة الأنبیاء: فَنادی فِی الظُّلُمات‌ِ أَن لا إِله‌َ إِلّا أَنت‌َ سُبحانَک‌َ إِنِّی کُنت‌ُ مِن‌َ الظّالِمِین‌َ«4». لَو لا أَن تَدارَکَه‌ُ نِعمَةٌ مِن رَبِّه‌ِ، اگر نه آنستی که نعمتی دریافت [او را]«5» از خدای تو«6»، یعنی رحمتی. لَنُبِذَ بِالعَراءِ وَ هُوَ مَذمُوم‌ٌ، او را بینداختی به صحرا و او مذموم و نکوهیده بودی. و «عراء» زمینی باشد خالی و عاری از گیاه و نبات و بنا و آدمی، و اصل او از عری است، قال الشّاعر: نبذت بالأرض العراء ثیابی فَاجتَباه‌ُ رَبُّه‌ُ فَجَعَلَه‌ُ مِن‌َ الصّالِحِین‌َ، برگزید خدای تعالی او را [و او را]«7» از جمله صالحان کرد، یعنی نام او از«8» جمله پیغمبران صالح بنوشت و حکم کرد به صلاح او، و اینکه «جعل» به معنی حکم و تسمیه باشد. وَ إِن یَکادُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَیُزلِقُونَک‌َ بِأَبصارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ، سبب نزول«9» ----------------------------------- (1). آد، گا: می‌کنند، کا: کرده‌اند. (2). آد، گا: خدای خود. (3). آد و دیگر نسخه بدلها وَ هُوَ مَکظُوم‌ٌ (4). سوره انبیا (21) آیه 87. [.....]
(7- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: او. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: در. (9). آد و دیگر نسخه بدلها اینکه.
صفحه : 369 آیت آن بود که کافران خواستند که رسول را به چشم کنند. قومی از قریش بیامدند و برابر او بایستادند و گفتند: ما مانند اینکه مردی«1» ندیدیم در فصاحت و بلاغت و اظهار بیّنت. و گفتند: اینکه جماعتی بودند از بنی اسد«2» معروف به چشم بد، بیامدند و اینکه گفتند. و در خبر آورده‌اند که: یکی از ایشان به گاوی یا شتری نیکو«3» بگذشتی«4» که گفتی«5»: چه نیکوست اینکه؟ شتر دور نرفتی تا«6» بیفتادی به دردی و علّتی، و خداوندش او را بکشتی. و گفتند: وقتی که ایشان را گوشت بایستی، یکی از ایشان کنیزک را گفتی برخیز و زنبیل برگیر تا پاره‌ای گوشت بیاری«7». او بیامدی هر کجا شتری«8» یا گاوی یا گوسفندی نیکو«9» بدیدی بگفتی: ما احسنها و ما رأیت مثلها، در حال بیفتادی و خداوندش به سر آمدی و بکشتی و او را نصیبی بدادی«10». و گفتند: در میان ایشان مردی بود [و چشم او چنان بود که بر هر چه آمدی]
به استحسان، اصابت کردی، [70- ر]
او را رها نکردندی که از خیمه بیرون آیدی. وقتی که دلش تنگ شدی، دامن خیمه برداشتی و نظاره می‌کردی، اگر ناگاه«11» کاروانی یا گلّه‌ای بگذشتی آن جا، هر آن چهار پای که به چشم او در آمدی، چون چشم بر او افگندی از پای بیفتادی یا بمردی«12» یا بکشتندی. کلبی گفت: قریش بیامدند و اینکه مرد را گفتند تو را چه زیان دارد«13» اگر ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: مرد. (2). اساس: بنی اسرائیل، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: اشتری فربه. (4). اساس: بگذشتندی، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: و گفتی. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: بسی بر نیامدی که. (7). آد، گا: بر گیر و پاره‌ای گوشت بیار. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: بیامدی و چون به شتری. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: فربه. (10). آد و دیگر نسخه بدلها: و نصیبی به آن کنیزک دادی. [.....]
(11). آد، گا ناگاه. (12). آد و. (13). آد و دیگر نسخه بدلها: زیان دهد.
صفحه : 370 بیایی و نظر بر محمّد افگنی، باشد که چشم تو بر«1» او رسد. او بیامد و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- قرآن می‌خواند، و«2» برابر رسول- علیه افضل الصّلوات- باستاد و ساعتی در او می‌نگرید و اندیشه می‌کرد و هیچ شک نکرد در آن که رسول به چشم او زده شود، اینکه بیت«3» انشاء کرد«4»: قد کان قومک یحسبونک سیّدا و إخال أنّک سیّد معیون أی مصاب بالعین، حق تعالی رسول را از چشم بد او نگاه داشت و اینکه آیت فرستاد: وَ إِن یَکادُ الَّذِین‌َ کَفَرُوا لَیُزلِقُونَک‌َ بِأَبصارِهِم، «ان» مخفّفه است از ثقیله، و برای آن «لام» در خبر او باز آمد که اینکه «لام» ملازم باشد با «ان» مخفّفه، و التّقدیر: و انّه أی ان‌ّ الشّأن، نزدیک است که آن کافران تو را به چشم بد اصابه کنند«5». و قوله: لَیُزلِقُونَک‌َ، تو را ازالت کنند و بخیزانند«6». و اعمش و عیسی در شاذّ خواند: «لیزهقونک»، و اینکه قراءت عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس است. و گفتند معنی آن که: لیهلکونک، تو را به هلاک کنند من الزّهوق و هو البطلان و الزّوال، و أزهقه اذا ابطله و ازاله، و منه قوله: إِن‌َّ الباطِل‌َ کان‌َ زَهُوقاً«7»، و اهل مدینه خواندند: «لیزلقونک» بفتح الیاء و هما لغتان، یقال: زلقه و ازلقه بمعنی، و عبارات مفسّران در تفسیر [اینکه]«8» لفظ مختلف است و معنی متقارب. عبد اللّه عبّاس گفت: «ینفذونک»، چشم بد بر تو بگذرانند من قولهم: زهق السّهم و زلق اذا نفذ«9». کلبی‌ّ گفت: «یصرعونک»، بیفگنند تو را، حیّان گفت: برگردانند تو را از آنچه تو بر آنی از ادای رسالت. عطیّه گفت: «یرمونک»، ----------------------------------- (2- 1). آد و دیگر نسخه بدلها: در. (3). کا: بیتها. (4). اساس: گفت، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: ازالت کنند. (6). آد: بلغزانند. (7). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 81. (8). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). اساس: انفذ، با توجّه به کا تصحیح شد.
صفحه : 371 به تو اندازند. مؤرّج گفت: ازالت کنند تو را. نضر بن شمیل و اخفش گفتند [که: به چشم کنند]«1» تو را«2». عبد العزیز بن یحیی گفت: به تو نگرند به نظری تیز که تو را از آن بترسانند و آن نظر عداوت باشد. سدی گفت: اصابت کنند تو را. [از صادق- علیه السّلام- روایت کردند که گفت: یأکلونک، تو را]«3» به چشم بخورند. حسن و إبن کیسان گفتند: بکشند تو را، و اینکه چنان باشد که عرب گوید: صرعنی فلان بطرفه و قتلنی بعینه، و قال الشّاعر: ترمیک مزلقة العیون بطرفها و تکل‌ّ عند نصال نبل الرّامی و قال اخر: یتقارضون إذا التقوا فی موطن نظرا یزیل مواطی‌ء الاقدام«4» و قال جریر فی مثله: ان‌ّ العیون الّتی فی طرفها مرض قتلنتا ثم‌ّ لم«5» یحیین«6» قتلانا یصرعن ذا الّاب‌ّ حتّی لا حراک له و هن‌ّ أضعف خلق اللّه ارکانا و حسن بصری گفت: دوای آن که تو را چشم بد رسیده باشد اینکه آیت است. و در خبر است که«7» رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: العین حق و ان‌ّ العین لتدخل الرّجل القبر و الجمل القدر، و قال- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: لا رقیة الّا من عین أوحمة. و أسماء بنت عمیس گفت: یا رسول اللّه، فرزندان جعفر را چشم می‌رسد، روا باشد که برای ایشان فسونی«8» و تعویذی بنویسم! گفت: روا ----------------------------------- (3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). اساس إِن‌َّ الباطِل‌َ کان‌َ زَهُوقاً با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (4). اساس، کا: بواطن الاقدام، با توجّه به تفسیر قرطبی (18/ 256) تصحیح شد. [.....]
(5). کا: لا. (6). کا: یحیینا. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: در خبر آمده است که. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: افسونی.
صفحه : 372 باشد. [گفته‌اند]«1»: اگر چیزی بودی که قضا را غلبه کردی، چشم بد بودی. و متکلّمان در اینکه خلاف کردند. ابو علی‌ّ الجبّائی‌ّ و ابو القاسم البلخی‌ّ اینکه را انکار کردند و گفتند: اینکه را اصلی نیست، و رمّانی‌ّ گفت: از اینکه امتناع نیست برای آن که اجماع مفسّران است بر اینکه، و میان عقلا و مسلمانان معروف و مجرّب است، و سیّد- رحمة اللّه علیه- روا می‌دارد، و آنان که روا نمی‌دارند گفتند«2»: تفسیر آیت آن است که به نظر عداوت در تو می‌نگرند. قوله: لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ، چون قرآن می‌شنوند، می‌گویند: ما افصحه، و ما رأینا مثله، تا به چشم اصابت کنند او«3» را، و چون از دل و اعتقاد خود خبر دهند گویند: دیوانه است، و اینکه کلام«4» دیوانگان است. وَ ما هُوَ إِلّا ذِکرٌ لِلعالَمِین‌َ، و نیست اینکه قرآن الّا یادگار و یاد دهنده«5» جهانیان، و گفتند: «ذکر» ای شرف للعالمین، کقوله: وَ إِنَّه‌ُ لَذِکرٌ لَک‌َ وَ لِقَومِک‌َ«6». ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: می‌گویند. (3). کا: ان، آد، گا: تو. (4). آد، گا: اینکه دیوانه است و کلام. (5). آد، کا خدای، گا برای خدای. (6). سوره زخرف (43) آیه 44.
صفحه : 373

سورة الحاقّة

‌اینکه سورت مکّی ‌است و پنجاه و دو آیت ‌است ‌به عدد بصریان، و پنجاه ‌به عدد کوفیان و مدنیان و پنجاه [و]«1» یک ‌به عدد مکّیان، و دویست و پنجاه و شش کلمت ‌است و هزار و هشتاد و چهار حرف ‌است. و روایت ‌است ‌از ابو امامه ‌از ابی‌ّ کعب ‌که ‌رسول- صلّی اللّه ‌علیه و آله و سلّم- ‌گفت: ‌هر ‌که ‌او ‌سورة [70- پ]
الحاقّه بخواند، خدای ‌تعالی ‌او ‌را حسابی«2» آسان کند. و ‌در خبری دیگر آمد ‌که: ‌هر ‌که ‌او یازده آیت ‌از ‌سورة الحاقّة بخواند«3» خدای ‌تعالی ‌او ‌را ‌از فتنه دجّال نگاه داد، و ارگ سوره تمام بخواند«4» نوری ‌باشد ‌او ‌را ‌از فرق ‌او ‌تا قدم«5»- صدق ‌رسول اللّه- صلّی اللّه ‌علیه و آله و سلّم.

[سوره الحاقة (69): آیات 1 تا 52]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ الحَاقَّةُ (1) مَا الحَاقَّةُ (2) وَ ما أَدراک‌َ مَا الحَاقَّةُ (3) کَذَّبَت ثَمُودُ وَ عادٌ بِالقارِعَةِ (4) فَأَمّا ثَمُودُ فَأُهلِکُوا بِالطّاغِیَةِ (5) وَ أَمّا عادٌ فَأُهلِکُوا بِرِیح‌ٍ صَرصَرٍ عاتِیَةٍ (6) سَخَّرَها عَلَیهِم سَبع‌َ لَیال‌ٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیّام‌ٍ حُسُوماً فَتَرَی القَوم‌َ فِیها صَرعی کَأَنَّهُم أَعجازُ نَخل‌ٍ خاوِیَةٍ (7) فَهَل تَری لَهُم مِن باقِیَةٍ (8) وَ جاءَ فِرعَون‌ُ وَ مَن قَبلَه‌ُ وَ المُؤتَفِکات‌ُ بِالخاطِئَةِ (9) فَعَصَوا رَسُول‌َ رَبِّهِم فَأَخَذَهُم أَخذَةً رابِیَةً (10) إِنّا لَمّا طَغَی الماءُ حَمَلناکُم فِی الجارِیَةِ (11) لِنَجعَلَها لَکُم تَذکِرَةً وَ تَعِیَها أُذُن‌ٌ واعِیَةٌ (12) فَإِذا نُفِخ‌َ فِی الصُّورِ نَفخَةٌ واحِدَةٌ (13) وَ حُمِلَت‌ِ الأَرض‌ُ وَ الجِبال‌ُ فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً (14) فَیَومَئِذٍ وَقَعَت‌ِ الواقِعَةُ (15) وَ انشَقَّت‌ِ السَّماءُ فَهِی‌َ یَومَئِذٍ واهِیَةٌ (16) وَ المَلَک‌ُ عَلی أَرجائِها وَ یَحمِل‌ُ عَرش‌َ رَبِّک‌َ فَوقَهُم یَومَئِذٍ ثَمانِیَةٌ (17) یَومَئِذٍ تُعرَضُون‌َ لا تَخفی مِنکُم خافِیَةٌ (18) فَأَمّا مَن أُوتِی‌َ کِتابَه‌ُ بِیَمِینِه‌ِ فَیَقُول‌ُ هاؤُم‌ُ اقرَؤُا کِتابِیَه (19) إِنِّی ظَنَنت‌ُ أَنِّی مُلاق‌ٍ حِسابِیَه (20) فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ (21) فِی جَنَّةٍ عالِیَةٍ (22) قُطُوفُها دانِیَةٌ (23) کُلُوا وَ اشرَبُوا هَنِیئاً بِما أَسلَفتُم فِی الأَیّام‌ِ الخالِیَةِ (24) وَ أَمّا مَن أُوتِی‌َ کِتابَه‌ُ بِشِمالِه‌ِ فَیَقُول‌ُ یا لَیتَنِی لَم أُوت‌َ کِتابِیَه (25) وَ لَم أَدرِ ما حِسابِیَه (26) یا لَیتَها کانَت‌ِ القاضِیَةَ (27) ما أَغنی عَنِّی مالِیَه (28) هَلَک‌َ عَنِّی سُلطانِیَه (29) خُذُوه‌ُ فَغُلُّوه‌ُ (30) ثُم‌َّ الجَحِیم‌َ صَلُّوه‌ُ (31) ثُم‌َّ فِی سِلسِلَةٍ ذَرعُها سَبعُون‌َ ذِراعاً فَاسلُکُوه‌ُ (32) إِنَّه‌ُ کان‌َ لا یُؤمِن‌ُ بِاللّه‌ِ العَظِیم‌ِ (33) وَ لا یَحُض‌ُّ عَلی طَعام‌ِ المِسکِین‌ِ (34) فَلَیس‌َ لَه‌ُ الیَوم‌َ هاهُنا حَمِیم‌ٌ (35) وَ لا طَعام‌ٌ إِلاّ مِن غِسلِین‌ٍ (36) لا یَأکُلُه‌ُ إِلاَّ الخاطِؤُن‌َ (37) فَلا أُقسِم‌ُ بِما تُبصِرُون‌َ (38) وَ ما لا تُبصِرُون‌َ (39) إِنَّه‌ُ لَقَول‌ُ رَسُول‌ٍ کَرِیم‌ٍ (40) وَ ما هُوَ بِقَول‌ِ شاعِرٍ قَلِیلاً ما تُؤمِنُون‌َ (41) وَ لا بِقَول‌ِ کاهِن‌ٍ قَلِیلاً ما تَذَکَّرُون‌َ (42) تَنزِیل‌ٌ مِن رَب‌ِّ العالَمِین‌َ (43) وَ لَو تَقَوَّل‌َ عَلَینا بَعض‌َ الأَقاوِیل‌ِ (44) لَأَخَذنا مِنه‌ُ بِالیَمِین‌ِ (45) ثُم‌َّ لَقَطَعنا مِنه‌ُ الوَتِین‌َ (46) فَما مِنکُم مِن أَحَدٍ عَنه‌ُ حاجِزِین‌َ (47) وَ إِنَّه‌ُ لَتَذکِرَةٌ لِلمُتَّقِین‌َ (48) وَ إِنّا لَنَعلَم‌ُ أَن‌َّ مِنکُم مُکَذِّبِین‌َ (49) وَ إِنَّه‌ُ لَحَسرَةٌ عَلَی الکافِرِین‌َ (50) وَ إِنَّه‌ُ لَحَق‌ُّ الیَقِین‌ِ (51) فَسَبِّح بِاسم‌ِ رَبِّک‌َ العَظِیم‌ِ (52)

[ترجمه]

رستاخیز. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). کا: حساب، آد، گا: حساب او را خدای تعالی. (4- 3). کا: برخواند. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: از فرق سر تا به قدم. [.....]

صفحه : 374 چه باشد راستاخیز. ندانی تو چه باشد رستخیز. به دروغ گفتند ثمودیان و عادیان به رستاخیز. امّا ثمود«1» هلاک کرده شدند به بی راهیشان. امّا عادیان هلاک کرده شدند به بادی سخت جهنده نافرمان. فرمان بردار کرد بر ایشان هفت شب و هشت روز پیاپی، بینی گروه اندر آن جا افتاده چنان که ایشان بیخهای خرمااند از بن برکنده. هیچ بینی ایشان را از هیچ مانده. «2» و بیامد فرعون و آن را که از پیش او«3» بودند و گروه لوط«4» عناد کاران. نافرمان شدند اندر پیغمبر خداوندشان، بگرفتشان گرفتنی سخت. ما«5» چون نافرمان ببود آب برداشتیم شما را در کشتی. ----------------------------------- (1). اساس به آن، با توجّه به فحوای ترجمه زاید می‌نماید. (2). اساس: بالخطیئة، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (3). اصل ترجمه: جهت، با توجّه به متن تفسیر تصحیح شد. (4). کذا: در اساس، ترجمه کلمه در متن تفسیر: اهل زمین مؤتفکات، چاپ شعرانی (11/ 245): و برگردانندگان به خطا کاری و گناه. (5). اصل ترجمه بدین صورت بود: تا، با توجّه به متن تفسیر همین نسخه تصحیح شد.
صفحه : 375 تا کنیم شما را پندی و گوش بدان دارد گوشی. چون بدمند در صور دمیدنی یکی. و بردارند«1» زمین و کوهها، برهم کوبند کوفتنی یکی. آن روز بیفتد افتادنی. و بشکافد«2» آسمان آن روز سست باشد. و فرشتگان باشند بر کنارهای«3» آن، و بردارد عرش خدای تو زبر ایشان آن روز هشت. آن روز که شما را عرضه کنند نه پنهان شوند از شما پنهان کرده. امّا هر که بدهندش نامه او به دست راست، او گوید بیایید بخوانید نامه من. [71- ر]«4» من چنان دانم که من بینم [حساب]«5» خویش. او بود اندر زندگانی پسندیده. اندر بهشتی برتر. ----------------------------------- (1). ترجمه کلمه در متن تفسیر: و برگیرند. (2). اساس: کلمه به صورت «بشکافند» هم خوانده می‌شود. (3). اصل ترجمه بدین صورت بود: کارهای، با توجّه به متن تفسیر همین نسخه تصحیح شد. (4). اساس: حاسبیه، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (5). اساس: ندارد، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر افزوده شد.
صفحه : 376 میوه آن نزدیک. بخورید و بیاشامید گوارنده بر آنچه پیش کردید اندر روزگار گذشته. و امّا هر که بدهندش نامه او به دست چپ، او گوید کاشکی ندادندی به من نامه من. و ندانستمی که چه باشد شمار«1». یا کاشکی آن بودی مرگ. و سود نکرد از من خواسته من. نباشد«2» از من قوّت من. بگیرید او را و غل کنید او را. پس اندر دوزخ بسوزانید او را. پس در سلسله کشید بدست کردند هفتاد ارش، اندر دوزخ رانید او را. که او بود نگرویده به خدای بزرگوار. و نه تحریض«3» کردی بر طعام درویش. نباشد او را امروز آن جا خویشی. و نه طعامی مگر از ریم اهل دوزخ. نخورند«4» [از]«5» آن مگر کافران. پس سوگند یاد کنم بدانچه می‌بینید. ----------------------------------- (1). ترجمه آیه در متن تفسیر: ندانستمی تا حساب چه باشد. (2). ترجمه کلمه در متن تفسیر: هلاک شد. (3). اساس: کلمه به صورت «حریص» هم خوانده می‌شود. (4). اساس: نخورد، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر تصحیح شد. [.....]
(5). اساس: ندارد، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر افزوده شد.
صفحه : 377 [و آنچه نمی‌بینید]«1». که اینکه قرآن پیغمبری است بزرگوار. و نیست او به گفتار شاعری، اندک‌اند آنچه بگروید. و نه به گفتار فال گو اندک است آنچه اندیشه کنید«2». فرستاده از پروردگار جهانیان. و اگر برگوید«3» بر ما بهری گفتار. بگیریم ما از او به دست راست. پس ببریم از او جان. نیست از شما هیچ کس از او بازداشتگان. و اینکه قرآن پندی است پرهیزگاران را. [71- پ]
و ما می‌دانیم بدرستی که از شما دروغزنان. و بدرستی حسرت بود بر کافران. و بدرستی [که اینکه حقیقت یقین است]«4». تسبیح کن به نام خدایت بزرگوار. قوله تعالی: الحَاقَّةُ، مَا الحَاقَّةُ، وَ ما أَدراک‌َ مَا الحَاقَّةُ، در رفع «الحاقّة» دو وجه«5» گفتند: یکی مبتدا«6» و خبر [او]«7» «ما الحاقّة»، کانّه قال: الحاقّة، أی‌ّ ----------------------------------- (4- 1). اساس: ندارد، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر، افزوده شد. (2). اساس: بگروید، با توجّه به متن تفسیر تصحیح شد. (3). اساس: بر تو گوید، با توجّه به متن تفسیر تصحیح شد. (5). اساس: خبر، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: ابتدا. (7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 378 شی‌ء [هو]«1». و وجه دوم خبر ابتدا، و التّقدیر: هذه الحاقّة. آنگه بر سبیل تفخیم شأن او و تعظیم او گفت: أی‌ّ شی‌ء الحاقّة. و «حاقّه» نامی است از نامهای قیامت، و برای آن «حاقّه» خواندند«2» آن را که حق‌ّ است و درست و در او کارهای حقیقت و حق باشد، برای آن که یحق‌ّ الجزاء علی«3» الأعمال، جزا برای عمل واجب باشد در او. و حق‌ّ الشّی‌ء یحق‌ّ حقّا فهو حق‌ّ و حاق‌ّ. مؤرّج گفت در او سه لغت است: حق‌ّ و حاق‌ّ و حقّة«4»، آنگه بر سبیل تعجّب و استعظام گفت به لفظ استفهام [که]«5»: مَا الحَاقَّةُ، چه حاقّه و چه کاری [حق‌ّ و]«6» راست است«7». وَ ما أَدراک‌َ مَا الحَاقَّةُ، و چه آگاه کرده است تو را که اینکه روز «حاقّه»- که [روز]«8» قیامت است- چه روز است؟ آنگه در قصّه اوایل گرفت [و]«9» گفت: کَذَّبَت ثَمُودُ وَ عادٌ بِالقارِعَةِ، دروغ داشتند ثمود- که قوم صالح بودند- و عاد- که قوم هود [بود]«10» ند- قارعه را. در «قارعه» دو قول گفتند: یکی آن که قارعه نامی است از نامهای قیامت، یعنی ایشان قیامت به دروغ داشتند«11»، و گفتند: مراد آن عذاب است که به ایشان فرود آمد و پیغمبرشان وعده داد باور نداشتند. فَأَمّا ثَمُودُ فَأُهلِکُوا بِالطّاغِیَةِ، در او دو قول گفتند: یکی آن که: بطغیانهم و عصیانهم. و امّا ثمود را هلاک کردند به طغیان و عصیانی که کردند، و اینکه لفظ ----------------------------------- (10- 9- 8- 6- 5- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). کا: خوانند. (3). اساس: اعمال، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). اساس: حاقه و حقیقت، با توجّه به آد، کا تصحیح شد. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: حق و راستینه. (11). کا قوم ثمود که قوم صالح بودند.
صفحه : 379 مصدر است کالعافیة و الجاثیة. و گفتند: صفت فعل است، أی بفعلتهم«1» الطّاغیة، و اینکه معنی قول مجاهد است و إبن زید، و دلیل اینکه تأویل قوله: کَذَّبَت ثَمُودُ بِطَغواها«2». قتاده گفت: یعنی بالصّیحة الطّاغیة الّتی تجاوزت حدّ الصّیاح، به آن صیحه متجاوز الحدّ [که بیرون از عادت دیگر صیاح بود- چنان که در قصّه ایشان برفته است]«3». [وَ أَمّا عادٌ فَأُهلِکُوا بِرِیح‌ٍ صَرصَرٍ عاتِیَةٍ]، و امّا عاد را هلاک کردند به بادی سخت متجاوز الحدّ]«4». شهر بن حوشب روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت:«5» خدای تعالی هیچ بادی نفرستاد و [هیچ]«6» بار اینکه الّا به مقدار و مکیال الّا روز هلاک عاد و قوم نوح که اینکه«7» روز باران، در فرشتگان نگاهبان«8»، عاصی شد و از فرمان ایشان بیرون آمد، و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- اینکه آیت بخواند: إِنّا لَمّا طَغَی الماءُ«9»، و باد روز هلاک عاد هم طاغی و عاتی شد در خازنان و فرمان ایشان نبرد، آنگه اینکه آیت بر خواند: وَ أَمّا عادٌ فَأُهلِکُوا بِرِیح‌ٍ صَرصَرٍ عاتِیَةٍ. سَخَّرَها عَلَیهِم سَبع‌َ لَیال‌ٍ، أی سلّطها علیهم«10»، هفت شب و هشت«11» روز بر ایشان مسلّط کرد. و «تسخیر»، استعمال چیزی باشد به اقتدار، برای آن سبع بی «ها» گفت که شب مؤنّث است و در ثمانیه «ها» در آورد«12» که روز مذکّر است، و در اعداد چنین باشد بر عکس از سه تا ده، ثبوت «تا» علامت تذکیر باشد و ----------------------------------- (1). اساس: بفعلهم، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(2). سوره شمس (91) آیه 11. (6- 4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). کا که. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: که در آن. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: نگهبانان. (9). سوره حاقّه (69) آیه 11. (10). کا وَ ثَمانِیَةَ أَیّام‌ٍ حُسُوماً (11). اساس: هفت، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). کا: در آوردند.
صفحه : 380 سقوطش علامت تأنیث. وهب گفت: اینکه ایّام آن است که آن را «ایّام العجوز» خوانند که [در او سرما و باد سخت باشد. و اینکه ایّام را برای آن ایّام العجوز خوانند که]«1» عجوزی«2» در اینکه ایّام در سربی رفت و آن جا بود تا روز هشتم، روز هشتم باد در آن سرب رفت و او را بکشت و باد منقطع گشت و آن عجوز«3» آخر کسی بود که از آن قوم هلاک شد. و گفتند: برای آن «ایّام العجوز» خوانند که در عجز زمستان باشد و آن را نامها هست معروف و هی: «صن‌ّ» و «صنّبر» و «وبر» و «آر»، و قیل: «آمر»، و «مؤتمر» و «معلّل»، و «مطفی‌ء الجمر» و «مکفی الظّعن»، اینکه هشت روز است، و ثعلب- صاحب کتاب الفصیح- بیتی چند آورد از بعضی از شاعران عرب، اینکه ایّام را در او ذکر کرده و هی«4»: کسع الشّتاء بسبعة غبر ایّام شهلتنا من الشّهر فاذا مضت أیّام شهلتنا بالصّن‌ّ و الصّنّبر و الوبر و بامر و أخیه مؤتمر و معلّل و بمطفئ الجمر ذهب الشّتاء متولیّا [هربا]«5» و اتتک واقدة من النّجر جز که در اینکه ابیات هفت گفته است و هشتم نیاورده است. قوله: حسوما، عبد اللّه عبّاس گفت: پیاپی [72- ر]. مجاهد گفت و قتاده: بی فترتی«6»، و اشتقاق او من «حسم الکی‌ّ» و آن آن باشد که داغ پیاپی می‌نهند. مقاتل و کلبی‌ّ گفتند: دائم، عطیّه گفت: شؤما، و اصل او گفت از «حسم» است و آن قطع باشد، پنداری چیزی«7» ببرید از اهل آن شهر. خلیل گفت: قطعا لدابرهم«8»، بیخ ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: عجوزه‌ای. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: عجوزه. (4). کا هذه. (5). اساس: ندارد، با توجّه به کا افزوده شد. [.....]
(6). کا: فترت. (7). کا: خیر. (8). اساس: لدا ابراهیم، آد، کا: ندارد، با توجه به کا تصحیح شد.
صفحه : 381 ایشان بر کند«1»، و نصب او بر حال است أی متتابعة أو قاطعة مهلکه علی اختلاف الأقوال. فَتَرَی القَوم‌َ فِیها صَرعی، تو مردان را دیدی در آن جا افتاده، واحدها «صریع». کَأَنَّهُم أَعجازُ نَخل‌ٍ خاوِیَةٍ، بدرستی که«2» ایشان گونه درختان خرمااند خشک شده و پوسیده گشته که باد بر آید و آن را از بن بشکند یا از بیخ برکند و بیفگند. فَهَل تَری لَهُم مِن باقِیَةٍ، از ایشان هیچ بقیّتی می‌بینی! و در «باقیه«3»» دو قول گفتند: یکی آن که مصدر است، کالعافیة، أی من بقاء، و یکی آن که من نفس باقیة«4»، صفت محذوفی موصوف«5» باشد. وَ جاءَ فِرعَون‌ُ وَ مَن قَبلَه‌ُ، ابو عمرو و کسائی و یعقوب- و در شاذّ حسن [و]«6» سلمی‌ّ و جحدری‌ّ- خواندند: [به کسر «قاف» و فتح «با» یعنی و من معه من جنوده و أشیاعه. باقی قرّاء خواندند: و من قبله]«7»، به فتح «قاف» و سکون «با»، یعنی آنان که پیش او بودند. [وَ المُؤتَفِکات‌ُ]«8»، عامّه قرّاء به جمع خواندند و حسن بصری خواند: «و المؤتفکة» بر لفظ واحد، و اهل زمین«9». المُؤتَفِکات‌ُ بِالخاطِئَةِ، أی بالخطیئة و المعصیة، و اینکه نیز مصدری است علی وزن الفاعلة، أی بالخطاء و الکفر. فَعَصَوا رَسُول‌َ رَبِّهِم، در رسول خدای عاصی شدند، یعنی هر یکی از ----------------------------------- (1). آد، گا: برکنند. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: پنداشتی، که بر متن مرجّح می‌نماید. (3). اساس: باقی، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آد، کا أو من حیاة باقیة. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: موصوفی محذوف. (8- 7- 6). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). آد، گا: یعنی اهل زمین، کا: یعنی آنان که پیش او بودند اهل زمین.
صفحه : 382 ایشان در پیغامبر خود عاصی شدند، و اگر چه بر لفظ واحد گفت«1»، مراد جنس است. فَأَخَذَهُم أَخذَةً رابِیَةً، بگرفت ایشان را گرفتنی فزاینده غالب، و من الرّبا الّذی هو الزّیادة. عبد اللّه عبّاس گفت: شدیدة، یعنی گرفتنی سخت، و گفتند: عذابی زیادت بر عذاب دیگر امّتان. إِنّا لَمّا طَغَی الماءُ حَمَلناکُم فِی الجارِیَةِ، گفت: ما«2» چون آب طغیان کرد و از حد برفت«3» در عهد نوح- علیه السّلام. قتاده گفت: از بالای همه چیزها پانزده گز بگذشت«4»، ما شما را در کشتی نشاندیم تا شما غرق نشدید. پس«5» بر سبیل تذکیر نعمت باز گفت«6»: لِنَجعَلَها لَکُم تَذکِرَةً، تا برای شما یادگاری کنیم. وَ تَعِیَها أُذُن‌ٌ واعِیَةٌ، و نگاه دارد آن را و یاد دارد آن را گوشهای یاد گیرنده. راویان إبن کثیر و [عاصم]«7» بعضی از ایشان روایت کردند: و «تعیها»، باسکان «عین» قیاسا علی [قوله]: أَرِنا مَناسِکَنا«8» وَ تَعِیَها أُذُن‌ٌ واعِیَةٌ، رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت امیر المؤمنین- علی را- علیه الصّلوة و السّلام: سألت اللّه ان یجعلها اذنک، گفت: از خدای [تعالی]«10» در خواسته‌ام تا گوش تو کند. امیر المؤمنین- علیه الصّلوة و السّلام- گفت: پس از آن هرگز چیزی فراموش نکردم. و نیز تا باشم هیچ فراموش نکنم از دعای رسول- صلّی اللّه علیه ----------------------------------- (1). اساس گفت، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (2). آد، گا: لفظ «گفت ما» را ندارد. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: از حد در گذشت. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: برگذشت. [.....]
(5). اساس: و اینکه، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). اساس: گفت ما را، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). اساس، آد، گا: ندارد، با توجّه به کا افزوده شد. (10). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). سوره بقره (2) آیه 128: أرنا مناسکنا. (9). اساس: عبد اللّه الحسین، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها و مآخذ مربوط به حدیث تصحیح شد.
صفحه : 383 و آله و سلّم. و بریدة الأسلمی‌ّ روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت علی را- علیه الصّلاة و السّلام: یا علی‌ّ ان‌ّ اللّه امرنی أن ادنیک و لا اقصیک و ان اعلّمک و تعی و حق‌ّ علی اللّه ان تعی، فنزلت هذه الایة: وَ تَعِیَها أُذُن‌ٌ واعِیَةٌ ، گفت: خدای مرا فرمود تا تو را نزدیک کنم و دور نکنم و تو را بیاموزم و تو یادگیری، یعنی تمکین کند تو را و توفیق دهد تا یادگیری. پس علی- علیه الصّلاة و السّلام«1»- گفت: پس از آن هرگز چیزی فراموش نکردم. فَإِذا نُفِخ‌َ فِی الصُّورِ نَفخَةٌ واحِدَةٌ، گفت: یاد کن آنگه که در صور دمند یک بار و آن نفخه اوّلین باشد. وَ حُمِلَت‌ِ الأَرض‌ُ وَ الجِبال‌ُ، و زمین و کوهها برگیرند و آنچه بر اوست. فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً، بشکنند آن را و خرد کنند یک خرد کردن«2» تا هر دو- هم زمین و هم کوه- چون گردی شود. فَیَومَئِذٍ وَقَعَت‌ِ الواقِعَةُ، آن روز قیامت برخیزد. وَ انشَقَّت‌ِ السَّماءُ، آسمان شکافته شود. فَهِی‌َ یَومَئِذٍ واهِیَةٌ، آسمان آن روز ضعیف باشد. وَ المَلَک‌ُ عَلی أَرجائِها، مراد جمع است اگر چه به لفظ واحد گفت علی مذهب الجنس، و فرشتگان بر کنارهای آسمان ایستاده باشند. «و الارجاء»، النّواحی، واحدها رجی«3»، و الاثنان رجوان. وَ یَحمِل‌ُ عَرش‌َ رَبِّک‌َ فَوقَهُم یَومَئِذٍ ثَمانِیَةٌ، گفت: و عرش خدای برگیرد آن روز، یعنی روز قیامت هشت فرشته. عبد اللّه عبّاس گفت: هشت صف فرشته باشد«4»، عدد ایشان جز خدای نداند. و در خبری«5» آوردند که«6» رسول- صلّی اللّه علیه و [72- پ]
آله و سلّم- ----------------------------------- (1). کا: علی علیه السّلام. (2). گا: خورد کردنی. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: رجا. (4). آد، گا که. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: خبر. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: آورده‌اند که.
صفحه : 384 گفت: حاملان عرش امروز چهارند، و در روز قیامت مدد کنند ایشان را به چهار دیگر تا هشت شوند. أحنف بن قیس روایت کرد از عبّاس بن عبد المطّلب در اینکه آیت: وَ یَحمِل‌ُ عَرش‌َ رَبِّک‌َ فَوقَهُم یَومَئِذٍ ثَمانِیَةٌ، گفت: هشت فرشته باشند به«1» صورت بز کوهی. و در خبر است که: هر فرشته را چهار روی باشد، رویی چون روی آدمی، و رویی چون روی شیر، و رویی چون روی گاو، و رویی چون روی کرکس. به هر روی از خدای روزی آن جنس می‌خواهند. به روی آدمی روزی آدمیان می‌خواهند، و به روی شیر روزی سباع می‌خواهند، و به روی گاو روزی بهایم می‌خواهند، و به روی کرکس روزی مرغان. و امیّة بن الصّلت اینکه معنی در شعر خود بیان کرد«2» قوله- شعر: رجل و ثور تحت رجل یمینه و النّسر للاخری«3» و لیث مرصد و الشّمس تصبح کل‌ّ اخر لیلة حمراء مطلع لونها یتورّد تأبی فما تبدو لنا فی رسلها الّا معذّبة و الّا تجلد و گفتند رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- اینکه بیتها بشنید، گفت: صدق، راست گفت اینکه شاعر. و از علی‌ّ بن الحسین زین العابدین- علیه الصّلاة و السّلام- روایت کردند که او گفت: خدای تعالی عرش بیافرید چهارم چیز، برای آن که پیش او«4» سه چیز آفریده بود: هوا و قلم و نور، آنگه چهارم عرش بیافرید از الوان انوار مختلف نوری سبز که رنگ«5» سبزی از اوست، و نوری سرخ که رنگ«6» سرخی از اوست، و نوری زرد که رنگ زردی از اوست، و نوری سفید«7» که اصل انوار است و روشنایی روز از اوست. آنگاه هفتاد ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: بر. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: بیاورد. [.....]
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: الاخری. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: پیش از آن. (6- 5). آد و دیگر نسخه بدلها: نور. (7). کا: سپید.
صفحه : 385 [هزار]«1» هزار طبقه بیافرید، هیچ طبقه نیست و الّا [بر او]
تسبیح و تقدیس او«2» می‌کنند به اصوات مختلف، اگر آواز ایشان به زمین برسیدی کوهها پاره پاره شدی و کوشکها ریزان شدی«3» و دریاها به زمین فرو شدی«4». گفت آن روز عرش خدای تو اینکه«5» هشت فرشته«6» بر فرق گرفته باشند. یَومَئِذٍ تُعرَضُون‌َ«7» لا تَخفی مِنکُم خافِیَةٌ، هیچ پوشیده و پنهان بنماند از شما بر همه آشکارا شود. کوفیان «لا یخفی» خواندند [به « یا »]«8»، الّا عاصم، و باقی قرّاء به «تاء» تأنیث و حجّت ایشان آن است که فعل مقدّم است و تأنیث نه حقیقی است. و در خبری«9» می‌آید که مردمان را سه جای عرض دهند روز قیامت: در دو عرضگاه جدل و خصومت کنند و در عرضگاه باز پسین نامه‌ها دهند بهری را به دست راست و بهری را به دست چپ. فَأَمّا مَن أُوتِی‌َ کِتابَه‌ُ بِیَمِینِه‌ِ، امّا آن کس را که نامه او به دست راست دهند، فَیَقُول‌ُ هاؤُم‌ُ اقرَؤُا کِتابِیَه، گویند«10»: بگیرید نامه من [و]«11» بخوانید. و در «ها» دو قول گفتند: یکی «تعال»، و یکی «خذ» و اینکه از اسماء افعال است، یقول العرب للرّجل: هاء یا رجل و للاثنین «هاؤما»، و للجمع «هاؤم»، و للمرأة «هاء»، و للمرأتین «هاؤما»، و للنّسوة «هاؤن»، و اینکه لغت اهل حجاز است. امّا تمیم و قیس گویند: «هاء» یا رجل چنان که اهل حجاز گویند، و دو ----------------------------------- (11- 8- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آد، گا: تقدّس خدای جل‌ّ جلاله. (3). آد، گا: عمارتها ویران گشتی، کا: کوشکها بیران شدی. (4). آد، گا: رفتندی. (5). کا: بر اینکه. (6). کا بود و. (7). اساس، کا: یعرضون، با توجّه به آد، گا و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: در خبر. (10). آد، گا: گوید.
صفحه : 386 مرد را «هاءا» و جمع را «هاءوا» و زنان«1» را «هاءی» و دو [زن]«2» را «هاءا» و جمع را «هاءن‌ّ»، و بهری عرب گویند: هاک، «کاف» خطاب [در او]«3» دارند، و هاکما یا رجلان و هاکم یا رجال، و هاک یا امرءة و هاکما یا امرءتان و هاکن‌ّ یا نسوة، اینکه «کاف» به بدل همزه آرند که در لغت اول هست، و بعضی عرب جمع کنند میان همزه و کاف. یقال«4»: هاءک یا رجل به وزن«5» هاعک و هاءکما و هاءکم و کذا الباقی و از اینکه کلمه«6» جز امر نیامد نهی نیاید«7» و ماضی و مستقبل و فاعل و مفعول«8»، برای آن که اینکه فعل نیست، اسم الفعل است، [و الاسم]«9» لا یتصرّف، تصرّف الأفعال. گفت: امّا آنان که نامه ایشان به دست راست دهند، گویند: اهل عرصه قیامت را: هاؤُم‌ُ اقرَؤُا کِتابِیَه، بیایید نامه من بخوانید یا بگیرید نامه من بخوانید، برای آن که دانند که در آن جا چیزی نیست که از او شرم دارند و اینکه بر سبیل اعجاب و ادلال گویند. آنگه گویند: إِنِّی ظَنَنت‌ُ أَنِّی مُلاق‌ٍ حِسابِیَه، گوید: من دانستم که من ملاقات«10» حساب خواهم کردن، و «ظن» به معنی علم است چنان که شاعر گفت: فقلت لهم ظنوا بالفی مدجّج سراتهم«11» فی الفارسی‌ّ المسرّد و اینکه برای آن گفت که میان علم و ظن‌ّ مناسبتی«12» هست [73- ر]
گوید: اینکه برای آن است که من دانستم که حساب خواهد بودن و جزای عمل بر عمل ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: زن. [.....]
(9- 3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس: فقال، با توجّه به آد، گا تصحیح شد. (5). آد، گا: علی وزن. (6). اساس: جا، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: امر مستعمل نیامده است. (8). آد و دیگر نسخه بدلها و نهی نیامده. (10). کا میان و ظن و. (11). اساس ما، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (12). اساس: ما نسبتی، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 387 خواهد بودن«1». فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ، او در عیشی و زندگانی باشد راضی، گفتند: مرضی، فاعل به معنی مفعول باشد، کقولهم: ماء دافق [ای مدفوق]«2»، و گفتند: «راضیة» أی ذات رضی علی وجه النّسبة من قولهم: لابن و تامر، و قول اوّل قول کوفیان است، و قول دوم قول بصریان. فِی جَنَّةٍ عالِیَةٍ، در بهشتی باشد«3» بلند. قُطُوفُها دانِیَةٌ، که میوه آن نزدیک بود، دست همه کس بدو رسد اگر ایستاده باشند«4» اگر نشسته و اگر خفته. کُلُوا وَ اشرَبُوا هَنِیئاً بِما أَسلَفتُم فِی الأَیّام‌ِ الخالِیَةِ، [أی یقال لهم]«5»، گویند ایشان را که اینکه طعامهای لذیذ می‌خورید و از اینکه شرابهای گوارنده باز می‌خورید به آنچه کرده‌اید و در پیش افگنده‌اید«6» در روزهای گذشته از عمل صالح. و قوله: «بما»، «با» مجازات راست. در خبر است که در روز قیامت خدای تعالی گوید: یا أولیا، ای دوستان«7» من دیری است مرا به شما نظر است و شما را می‌بینم در دنیا و لبهای شما برجسته از تشنگی«8» و شکمهای شما باز پس شده از گرسنگی«9»، امروز در نعیم ابدی باشید«10»، کُلُوا وَ اشرَبُوا هَنِیئاً بِما أَسلَفتُم فِی الأَیّام‌ِ الخالِیَةِ، وَ أَمّا مَن أُوتِی‌َ کِتابَه‌ُ بِشِمالِه‌ِ، و امّا آن کس را که نامه او به دست چپ ----------------------------------- (1). کا: و جزا به عمل خواهد بود. (5- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: باشد. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: کرده‌اید در پیش افگنده. [.....]
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: ای اولیا و دوستان. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: لبهای شما از تشنگی خشک. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: و شکمها از گرسنگی به پشت باز دوسیده. (10). آد و دیگر نسخه بدلها: ابد می‌باشید.
صفحه : 388 دهند. فَیَقُول‌ُ، گوید: یا لَیتَنِی لَم أُوت‌َ کِتابِیَه، کاش«1» تا نامه من به دست من ندادندی. إبن سائب«2» گفت: دست چپ او باز پیچند«3» و نامه در او نهند، و گفتند: دست چپ او از جانب راست او به در کشند و نامه در او نهند، و گوید«4»: تا کاشکی نامه من به من نمی‌دادند. [وَ لَم أَدرِ ما حِسابِیَه]«5»، و من ندانستمی تا حساب چه باشد، و اینکه برای آن گوید که داند که در آن نامه چه قبایح است و فضایح. یا لَیتَها کانَت‌ِ القاضِیَةَ، کاشکی«6» تا مرگی بودی حکم کننده، و گفتند: زندگانی به سر آرنده، من قولهم«7»: فقضی علیه، أی أنفد عمره علیه، و منه قولهم: قضیت الامر فانقضی، أی أتممته فتم‌ّ، أراد الموتة القاضیة، و گفتند: مراد آن است که کاشکی«8» تا اینکه مرگ که ما را در دنیا بود، مرگی بودی قضا کننده بان لا حیاة بعدها، که از آن پس زندگانی نبودی، و گفتند: معنی آن است [که]«9» کاش«10» بمردمی و برستمی. قتاده گفت: در آخرت تمنّای مرگ کنند و در دنیا هیچ نباشد که از مرگ مکروهتر باشد«11» به نزدیک او، در دنیا از مرگ گریزان بود تا نعمت بر او سر نیاید«12» و او با جزای عمل نرسد اینکه جا موجب همان است که آن جا داند که او چه کرده است و مستحق‌ّ چیست، و چون بدان جا رسد معاینه بیند چنان که او را شکّی پیش نیاید«13»، عند ----------------------------------- (1). کا: شک. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: إبن السّائب. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: دست او باز پس پیچند. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: نزد آن حال گوید یا لیتنی- الایة. (5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها، از قرآن مجید افزوده شد. (10- 8- 6). آد، گا: کاش، کا: کاشک. (7). اساس: قوله، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). آد و دیگر نسخه بدلها: بود. (12). اساس: سر آید، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]
(13). آد: چنان که در آن شکی‌ّ نباشد، کا: چنان که شکّی در آن نباشد.
صفحه : 389 آن«1» تمنّای مرگ کند که داند که مآل به دوزخ است. ما أَغنی عَنِّی مالِیَه، [آنگه]«2» بر سبیل تحسّر و تلهّف گوید: مال من از من غنا نکرد و به فریاد من نرسید. هَلَک‌َ عَنِّی سُلطانِیَه، سلطان و ملک من از من هلاک شد و با من نماند«3»، و بیشتر مفسّران گفتند: معنی آن است که ذهب«4» عنّی حجتّی، حجّت من از دست من برفت برای آن که هر چه«5» حجّت پنداشته باشد«6» شبهت بود. عند آن حال، خدای تعالی خازنان دوزخ را گوید: خُذُوه‌ُ، بگیرید او را. فَغُلُّوه‌ُ، بند کنید [او را]«7». در خبری آمد که«8»: چون خدای تعالی گوید: خُذُوه‌ُ، بگیرید او را، بر سر هر یک شخص صد هزار زبانیه گرد آیند [و]«9» در او آویزند. او در دست ایشان پاره پاره شود چنان که از او در دست ایشان جز چربو بنماند. آنگه خدای تعالی او را باز آفریند، دیگر باره او را بگیرند و بند بر دست و پای او نهند و غل بر گردن او نهند. ثُم‌َّ الجَحِیم‌َ صَلُّوه‌ُ، پس با دوزخ ملازم کنید او را، و یقول«10» العرب: صلیت النّار و بالنّار«11» و صلّیتها غیری و أصلیتها، و منه قراءة من قرأ: تصلّی نارا حامیة. ثُم‌َّ فِی سِلسِلَةٍ ذَرعُها سَبعُون‌َ ذِراعاً فَاسلُکُوه‌ُ، گوید«12» او را: در بندی«13» و ----------------------------------- (1). آد: نزد آن، کا: نزد او. (9- 7- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). کا: بنماند. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: ذهبت. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: که آنچه. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: حجّت پنداشتند. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: و در خبر می‌آید که. (10). کا: تقول. (11). اساس: بالنّار و النّار، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). آد، گا: پس گوید. (13). اساس: در بندید، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 390 زنجیر [ی]«1» برید هفتاد گز. و «سلک» هم لازم است و [هم]«2» متعدّی، به مصدر پیدا شود که مصدر لازم «سلوک» باشد، و مصدر متعدّی «سلک» قال الشّاعر: حتی اذا سلکوهم فی قتائدة عبد اللّه عبّاس گفت: اینکه هفتاد گز به گز فرشتگان باشد از زیر او در آورند«3» و به«4» بینی دره«5» او بیرون آرند«6» و بهری را به دهن او دربرند و از زیر او بیرون آرند. نوف البکالی‌ّ گفت: هفتاد گز باشد هر گزی هفتاد باع باشد هر باعی از اینکه جا که ما هستیم«7» تا به مکّه، و اینکه خبر«8» در رحبه کوفه می‌گفت، و سفیان گفت: هر گزی به گز ما هفتاد گز [باشد]«9»، پس هفتاد در هفتاد باشد [73- پ]. حسن بصری گفت: جز خدای نداند که مقدار ذراعی چند باشد، و عبد اللّه عمرو بن العاص روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: اگر پاره‌ای ارزیز به مقدار حجم سر آدمی از آسمان فرود افگنند«10» به زمین رسد پیش از آن که شب در آید و اینکه پانصد ساله راه است صاعد را«11»، امّا طول اینکه سلسله چندان باشد که [اگر اینکه]«12» ارزیز از بالای او به زیر افگنند«13» چهل خریف برود شب و روز و او هنوز به آخر نرسیده باشد. کعب الأحبار گفت فی قوله: ثُم‌َّ فِی سِلسِلَةٍ ذَرعُها سَبعُون‌َ ذِراعاً فَاسلُکُوه‌ُ، گفت: اگر همه آهن که در دنیا هست با یک حلقه او بر سنجند، یک حلقه او بر همه آهنهای دنیا بچربد«14». سوید بن ابی نجیح گفت که: جمله اهل دوزخ در اینکه یک سلسله ----------------------------------- (12- 9- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: برآرند. [.....]
(4). آد، گا: و از. (5). آد، گا: ندارد. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: به درآرند. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: که مقام است. (8). کا: حدیث. (13- 10). اساس: افکند، با توجّه به آد، کا تصحیح شد. (11). آد و دیگر نسخه بدلها: لفظ «صاعد را» ندارد. (14). کا: بچسبد.
صفحه : 391 باشند«1»، و اگر یک حلقه او بر کوه نهند گداخته شود از گرمای آن. إِنَّه‌ُ کان‌َ لا یُؤمِن‌ُ بِاللّه‌ِ العَظِیم‌ِ، آنگه [خدای تعالی]«2» بیان کرد که: اینکه عذاب به اینکه سختی بر او برای آن باشد که او به خدای بزرگوار ایمان ندارد. وَ لا یَحُض‌ُّ عَلی طَعام‌ِ المِسکِین‌ِ، و تحریض و حث نکند خود را و مردمان را بر آن که درویش را طعام دهند«3». فَلَیس‌َ لَه‌ُ الیَوم‌َ هاهُنا حَمِیم‌ٌ«4»، گفت: او را اینکه جا خویشی و دوستی نباشد که به فریاد او رسد، و گفتند: اشتقاق «حمیم» که خویشاوند باشد از آب گرم است، یعنی برای او گرم شود و خشم گیرد، و گفتند: دلش بر او گرم شود و بسوزد«5». وَ لا طَعام‌ٌ إِلّا مِن غِسلِین‌ٍ، و آن زرد آب و خون و ریم اهل دوزخ باشد که از اندام ایشان فرو شسته شود، پنداری غساله ایشان است که از قروح و جروح ایشان می‌آید. ضحّاک و ربیع گفتند: درختی است که خورش اهل دوزخ باشد. لا یَأکُلُه‌ُ إِلَّا الخاطِؤُن‌َ، از آن طعام نخورند الّا خطا کنندگان و گناهکاران، و گفتند: مراد کافرانند که أخطأوا الصّراط المستقیم، که ایشان راه راست خطا کرده باشند. فَلا أُقسِم‌ُ، آنگه گفت: قسم نکنم و سوگند نخورم«6» به آنچه شما می‌بینید [و به آنچه شما نمی‌بینید]«7»، یعنی به جمله کاینات و موجودات، و گفتند: به دنیا ----------------------------------- (1). اساس: باشد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس: دهد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آد و دیگر نسخه بدلها وَ لا طَعام‌ٌ (5). آد و دیگر نسخه بدلها و نه نیز او را طعامی باشد. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: قسم یاد می‌کنم و سوگند می‌خورم. [.....]

صفحه : 392 و آخرت، و گفتند: به آنچه بر ظاهر آسمان و زمین است [و]«1» بر آنچه در باطن ایشان است، و گفتند: [به]«2» اجسام و ارواح، و گفتند: به نعمت ظاهر و باطن. صادق- علیه السّلام- گفت: به آنچه شما می‌بینید که می‌کنم از نعمت با خلقانم و آنچه نبینید«3» [از نیکویی]«4» با دوستانم. جنید گفت: به آنچه می‌بینی«5» از القاء وحی و بیان شرع رسولم محمّد را- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- و آنچه [نمی‌بینید و]«6» ندیدی«7» از سرّی که با او گفتم در شب معراج، گفتند: به آنچه خدای اظهار کرد بر لوح محفوظ فرشتگان را و به آنچه پوشیده داشت از ایشان از علم غیب، و گفتند: به آنچه شما بینید«8» از آدمیان و آنچه«9» نبینید«10» از فرشتگان و جنّیان. إبن عطا گفت: به آنچه شما بینید«11» از آثار قدرت و آنچه نبینید از اسرار او. إِنَّه‌ُ لَقَول‌ُ رَسُول‌ٍ کَرِیم‌ٍ، اینکه قرآن قول پیغمبری است، یعنی تلاوت و قراءت«12» پیغام گزاری«13» است کریم یعنی محمّد- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- و گفتند: به رسول کریم جبرئیل را خواست بیانش«14»: إِنَّه‌ُ لَقَول‌ُ رَسُول‌ٍ کَرِیم‌ٍ، ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی العَرش‌ِ مَکِین‌ٍ«15». و تأویل همین باشد که گفتیم که اینکه از تلاوت و حکایت اوست نه آن که کلام اوست، برای آن که بر حقیقت کلام خداست. و قولی دیگر گفتند، و آن آن است [که]«16»: و إنّه لقول مرسل رسول ----------------------------------- (6- 4- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10- 3). آد و دیگر نسخه بدلها: نمی‌بینید. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: می‌بینید/ می‌بینی. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: ندیدید. (11- 8). آد و دیگر نسخه بدلها: می‌بینید. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: و به آنچه. (12). آد و دیگر نسخه بدلها و خواندن. (13). اساس و همه نسخه بدلها: گذاری/ گزاری. (14). آد و دیگر نسخه بدلها: بیانه. (15). اساس: المجید، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد، سوره تکویر (81) آیه 20، آد و دیگر نسخه بدلها: ذی قوّة- الایة. (16). اساس: ندارد، با توجّه به کا افزوده شد.
صفحه : 393 [کریم]«1»، اینکه قول فرستنده پیغمبری است کریم، یعنی قول خدای است- جل‌ّ جلاله- علی حذف المضاف و اقامة مضاف الیه مقامه، کقوله: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«2»، و غیر ذلک من الایات و الأشعار. وَ ما هُوَ بِقَول‌ِ شاعِرٍ قَلِیلًا ما تُؤمِنُون‌َ، آنگه گفت: اینکه قرآن نه قول شاعری است. آنگه بر سبیل توبیخ گفت: اندک ایمان می‌آرید. و در «ما»، دو قول گفتند: یکی آن که مصدری است در هر دو موضع یعنی، قلیلا ایمانکم و قلیلا تذکّرکم، و دیگر آن که: «ما» زیادت است، أی تؤمنون قلیلا و تذکّرون قلیلا، و نصب او بر حال است. وَ لا بِقَول‌ِ کاهِن‌ٍ، و نه قول کاهنی است اینکه قرآن، جز آن که شما اندک اندیشه کنید«3». خدای تعالی در اینکه آیت«4» رسول را- صلّی اللّه علیه و آله- تنزیه کرد از شعر و کهانت [و]«5» گفت: او نه شاعری هست و نه کاهن و نه قرآن جنس شعر است و نه از قبیل کهانت. و کاهن آن باشد که دعوی کند که مرا از جن‌ّ قرینانی هستند که اخبار غیب [74- ر]
بامن گویند و مرا از غایب«6» خبر دهند، و حق تعالی اینکه برای آن گفت که ایشان رسول را- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- یک بار شاعر خواندند«7» و یک بار کاهن. شاعرش برای آن خواندند«8» که کلامی به اینکه نظم«9» بیاورد، و در آن تسمیت ظلم کردند برای آن که ایشان شعر شناختند«10» که شعر کلامی باشد موزون مقفّی که دلیل معنی کند، و دانستند که اینکه کلام موزون نیست و نه مقفّی، و لکن برای تهجین و تحقیر کار او گفتند ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آد، و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره یوسف (12) آیه 82. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: تنها تفکّر و اندیشه کم می‌کنید. [.....]
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: آیات. (5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: غیب. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: می‌خواندند. (8). آد: برای آن گفتند:، کا: برای او گفتند. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: منظومی. (10). اساس: نشناختند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 394 او«1» شاعر است و اینکه کلام شعر است و اندیشه نکردند که هر کس که اینکه شنود بر ایشان بخندند و گوید اینان شعر می‌نشناسند«2». و امّا کهانت برای آن گفتند که او از غیبها خبر دادی، و دعوی کهانت در حق‌ّ او نه به جای خود بود که کردند که او نگفت که اینکه به وحی و القای جنّیان است. آنگه گفت: تَنزِیل‌ٌ مِن رَب‌ِّ العالَمِین‌َ، خبر مبتدای محذوف است، أی هو تنزیل، اینکه قرآن فرو آمده‌ای است«3» از خدای جهانیان. وَ لَو تَقَوَّل‌َ عَلَینا بَعض‌َ الأَقاوِیل‌ِ، آنگه [گفت]«4» بر سبیل تنبیه کافران را در آن ظن‌ّ خطا و گمان بد که به رسول و قرآن بردند که ممکن باشد که اینکه کلام محمّد است و از تلقای نفس اوست. لَأَخَذنا مِنه‌ُ بِالیَمِین‌ِ، گفت: اگر چنان باشد که فرو بافد بر ما بر سبیل دروغ بعضی سخنها. [و]«5» اقاویل [جمع]«6» اقوال باشد و اقوال جمع قول باشد«7»، فهی اذا جمع الجمع. لَأَخَذنا مِنه‌ُ بِالیَمِین‌ِ، ما بگیریم از او به یمین. در او چند قول گفتند: یکی آن که ما بگیریم او را و مؤاخذت کنیم به حق و انتقام کشیم از او به حق. و «من» صله باشد، و التّقدیر: لأخذناه بالحق‌ّ، و مثله قوله: قالُوا إِنَّکُم کُنتُم تَأتُونَنا عَن‌ِ الیَمِین‌ِ«8»، أی من قبل الحق‌ّ. عبد اللّه عبّاس گفت: لأخذنا بالقوّة و القدرة، ما او را بگیریم به قوّت و قدرت، و قال الشّاعر: اذا ما رایة رفعت لمجد تلقّاها عرابة بالیمین أی بالقوّة، و گفتند معنی آن است که: دست راست او باز«9» کنیم، و ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: که. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: نمی‌شناسند. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: آمده است. (6- 5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). اساس و دیگر نسخه بدلها: ندارد. (8). سوره صافّات (37) آیه 27. (9). اساس: به آن، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....]

صفحه : 395 گفتند: اینکه عبارت است از اذلال و اهانت، یعنی ما دست او گیریم و او را از مقام خود بر انگیزیم«1»، چنان که سلطان چون بر کسی خشم گیرد کسان خود را گوید: خذوه«2» بیده، دست او گیرید«3». ثُم‌َّ لَقَطَعنا مِنه‌ُ الوَتِین‌َ، آنگه رگ دل او ببریم، آن رگ که چون آن رگ«4» بریده شود خداوندش بمیرد، و گفتند: رگی است در پشت، و گفتند: رگی است در میان هر دو پی‌گردن، و گفتند: رگی است که دل را آب دهد. فَما مِنکُم مِن أَحَدٍ عَنه‌ُ حاجِزِین‌َ، شما هیچ کس از او دفع نتوانید کردن و عذاب ما از او نتوانید گردانیدن«5»، و اگر چه «أحد» گفت در لفظ، حاجِزِین‌َ برای آن به لفظ جمع گفت که رد کرد با معنی من قوله: مِنکُم. وَ إِنَّه‌ُ [لَتَذکِرَةٌ لِلمُتَّقِین‌َ]«6»، ضمیر راجع است با قرآن، و اینکه [قرآن]«7» یاد دهنده‌ای است و مذکّری پرهیزگاران را. وَ إِنّا لَنَعلَم‌ُ أَن‌َّ مِنکُم مُکَذِّبِین‌َ، و ما دانیم«8» که از شما«9» مکذّبان و دروغ دارندگان‌اند اینکه قرآن را. وَ إِنَّه‌ُ لَحَسرَةٌ عَلَی الکافِرِین‌َ، و اینکه قرآن فردا در قیامت حسرتی باشد کافران را چون ثواب مؤمنان و متابعان او بینند، و ایشان کافر و مخالف بوده باشند از آن ثواب محروم باشند. وَ إِنَّه‌ُ لَحَق‌ُّ الیَقِین‌ِ، گفتند: اضافت کرد حق را با یقین، و اینکه هر دو یکی ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: بر انگیزانیم. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: خذ. (3). آد، گا: بگیر. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: ببریم آن رگ چون. (5). کا: بتوانید گردانیدن. (6). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها، از قرآن مجید افزوده شد. (7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: می‌دانیم. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: که در ایشان.
صفحه : 396 است برای اختلاف لفظ را، چنان که [شاعر]«1» گفت: فی حندس الظّلام، و محققّان گفتند معنی آن است که: اینکه حقیقت یقین است، یعنی اگر یقین را مجازی باشد اینکه نه از آن است. بعضی دیگر گفتند: معنی«2» آن است که عین یقین و نفس یقین است، چنان که گویند: فلان حق‌ّ الأدیب أو عین الأدیب و کل‌ّ الأدیب، و [مثله]«3» قول الشّاعر: ضرب الطّلی و الهام حق‌ّ علیهم فَسَبِّح بِاسم‌ِ رَبِّک‌َ العَظِیم‌ِ، تسبیح کن یا محمّد به نام خدای عظیم بزرگوارت که هر چیز که در جنب عظمت اوست حقیر است. و اینکه آیت دلیل است که اسم نشاید تا مسمّی باشد، چه اگر چنین بودی اضافة الشّی‌ء إلی نفسه بودی. ----------------------------------- (3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: مراد.
صفحه : 397

سورة المعارج‌

«1» اینکه سورت مکّی است و چهل و چهار آیت است و دویست و شانزده کلمت است، و هزار و ششصد و یک حرف است. و روایت است از عبد اللّه عبّاس از ابّی کعب که رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- فرمود«2» که: هر که او سوره سایل«3» بخواند«4»، خدای تبارک و تعالی او را ثواب آنان دهد که عهد نگاه دارند و نماز به پای دارند- صدق رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم [74- پ].

[سوره المعارج (70): آیات 1 تا 44]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ سَأَل‌َ سائِل‌ٌ بِعَذاب‌ٍ واقِع‌ٍ (1) لِلکافِرین‌َ لَیس‌َ لَه‌ُ دافِع‌ٌ (2) مِن‌َ اللّه‌ِ ذِی المَعارِج‌ِ (3) تَعرُج‌ُ المَلائِکَةُ وَ الرُّوح‌ُ إِلَیه‌ِ فِی یَوم‌ٍ کان‌َ مِقدارُه‌ُ خَمسِین‌َ أَلف‌َ سَنَةٍ (4) فَاصبِر صَبراً جَمِیلاً (5) إِنَّهُم یَرَونَه‌ُ بَعِیداً (6) وَ نَراه‌ُ قَرِیباً (7) یَوم‌َ تَکُون‌ُ السَّماءُ کَالمُهل‌ِ (8) وَ تَکُون‌ُ الجِبال‌ُ کَالعِهن‌ِ (9) وَ لا یَسئَل‌ُ حَمِیم‌ٌ حَمِیماً (10) یُبَصَّرُونَهُم یَوَدُّ المُجرِم‌ُ لَو یَفتَدِی مِن عَذاب‌ِ یَومِئِذٍ بِبَنِیه‌ِ (11) وَ صاحِبَتِه‌ِ وَ أَخِیه‌ِ (12) وَ فَصِیلَتِه‌ِ الَّتِی تُؤوِیه‌ِ (13) وَ مَن فِی الأَرض‌ِ جَمِیعاً ثُم‌َّ یُنجِیه‌ِ (14) کَلاّ إِنَّها لَظی (15) نَزّاعَةً لِلشَّوی (16) تَدعُوا مَن أَدبَرَ وَ تَوَلّی (17) وَ جَمَع‌َ فَأَوعی (18) إِن‌َّ الإِنسان‌َ خُلِق‌َ هَلُوعاً (19) إِذا مَسَّه‌ُ الشَّرُّ جَزُوعاً (20) وَ إِذا مَسَّه‌ُ الخَیرُ مَنُوعاً (21) إِلاَّ المُصَلِّین‌َ (22) الَّذِین‌َ هُم عَلی صَلاتِهِم دائِمُون‌َ (23) وَ الَّذِین‌َ فِی أَموالِهِم حَق‌ٌّ مَعلُوم‌ٌ (24) لِلسّائِل‌ِ وَ المَحرُوم‌ِ (25) وَ الَّذِین‌َ یُصَدِّقُون‌َ بِیَوم‌ِ الدِّین‌ِ (26) وَ الَّذِین‌َ هُم مِن عَذاب‌ِ رَبِّهِم مُشفِقُون‌َ (27) إِن‌َّ عَذاب‌َ رَبِّهِم غَیرُ مَأمُون‌ٍ (28) وَ الَّذِین‌َ هُم لِفُرُوجِهِم حافِظُون‌َ (29) إِلاّ عَلی أَزواجِهِم أَو ما مَلَکَت أَیمانُهُم فَإِنَّهُم غَیرُ مَلُومِین‌َ (30) فَمَن‌ِ ابتَغی وَراءَ ذلِک‌َ فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ العادُون‌َ (31) وَ الَّذِین‌َ هُم لِأَماناتِهِم وَ عَهدِهِم راعُون‌َ (32) وَ الَّذِین‌َ هُم بِشَهاداتِهِم قائِمُون‌َ (33) وَ الَّذِین‌َ هُم عَلی صَلاتِهِم یُحافِظُون‌َ (34) أُولئِک‌َ فِی جَنّات‌ٍ مُکرَمُون‌َ (35) فَما ل‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا قِبَلَک‌َ مُهطِعِین‌َ (36) عَن‌ِ الیَمِین‌ِ وَ عَن‌ِ الشِّمال‌ِ عِزِین‌َ (37) أَ یَطمَع‌ُ کُل‌ُّ امرِئ‌ٍ مِنهُم أَن یُدخَل‌َ جَنَّةَ نَعِیم‌ٍ (38) کَلاّ إِنّا خَلَقناهُم مِمّا یَعلَمُون‌َ (39) فَلا أُقسِم‌ُ بِرَب‌ِّ المَشارِق‌ِ وَ المَغارِب‌ِ إِنّا لَقادِرُون‌َ (40) عَلی أَن نُبَدِّل‌َ خَیراً مِنهُم وَ ما نَحن‌ُ بِمَسبُوقِین‌َ (41) فَذَرهُم یَخُوضُوا وَ یَلعَبُوا حَتّی یُلاقُوا یَومَهُم‌ُ الَّذِی یُوعَدُون‌َ (42) یَوم‌َ یَخرُجُون‌َ مِن‌َ الأَجداث‌ِ سِراعاً کَأَنَّهُم إِلی نُصُب‌ٍ یُوفِضُون‌َ (43) خاشِعَةً أَبصارُهُم تَرهَقُهُم ذِلَّةٌ ذلِک‌َ الیَوم‌ُ الَّذِی کانُوا یُوعَدُون‌َ (44)

[ترجمه]

خواست خواهنده‌ای به عذاب افتاده‌ای. کافران را نیست او را بازدارنده‌ای. از خدای خداوند معارج. بر شوند ----------------------------------- (1). اساس: سورة السّائل، با توجّه به نسخه بدلها نام مشهورتر اینکه سوره برگزیده شد. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: گفت. (3). آد، گا: سورة المعارج، کا: سوره سئل سائل. [.....]
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: برخواند.
صفحه : 398 فرشتگان و جبرئیل به سوی او اندر روزی که باشد اندازه آن پنجاه هزار سال. شکیبایی [کن]«1» شکیبایی کردنی نیکو. که ایشان می‌بینند آن را دور. و ما می‌بینیم آن را نزدیک. روزی که باشد آسمان چون درد زیت. و باشد کوهها چون پشم رنگین باشد«2». نپرسد دوستی از دوستی. ببینند یکدیگر را«3»، تمنّا کند«4» کافر اگر فدا کند از عذاب آن روز به پسرانش. و زنش و برادرش را. و خویشانی آن که از او آمده‌اند. و آن که در زمین‌اند همه بعد برهانید او را. نه چنان است، آن باشد دوزخ کنده. پوست کننده باشد از سر. همی خواند آن که پشت کرد و برگردید. و مال جمع کرد و نگاه داشت. که مردم را آفریده‌اند حریص وار. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر، افزوده شد. (2). اصل ترجمه بدین صورت بود. زده، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر همین نسخه تصحیح شد. (3). ترجمه آیه در متن تفسیر: با ایشان نمایند ایشان را. (4). اساس: خواهند، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر همین نسخه تصحیح شد.
صفحه : 399 که چون برسدش از بدی جزع کننده. و چون برسد او را نیکی باز دارنده باشد. [مگر نمازگزاران]«1». ایشان بر نمازشان دایم باشند. و آنان که در مالهاشان حقّی معلوم باشد دانسته. خواهنده را و [آن که نخواهد]«2». و آنان که به راست دارند روز رستخیز. و آنان که ایشان از عذاب خدایشان ترسان باشند. که عذاب خدایشان جز ایمن دارنده. و آنان که ایشان فرجهای خود نگاه دارندگان باشند. مگر بر جفتان خویش یا پادشاه باشد دستهاشان، و ایشان باشند ملامت ناکرده [75- ر]. هر که بجوید جز از آن ایشان باشند از حدّ درگذرندگان. و آنان که ایشان امانتهاشان و عهدهاشان نگاه دارنده باشند. و آنان که گواهی دادند ایشان استاده باشند. و آنان که ایشان بر نمازشان ----------------------------------- (2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر، افزوده شد.
صفحه : 400 نگاه دارنده باشند. ایشان اندر بهشتها باشند [عزیز و مکرّم]«1». چه بود آنان که کافر شدند سوی تو همی شتابند. از دست راست و از دست چپ حلقه حلقه شده گروه گروه«2». طمع دارد هر مردی از ایشان که اندر شود به بهشت با نعمت؟ حقّا که ما بیافریدیمشان [از]«3» آنچه می‌دانند. نه سوگند یاد کنم به خدای مشرقها و مغربها که ما تواناییم. بر آن که بدل کنیم به بهتر از آنان و نیستیم که پیشین کنند بر ما«4». دست بازدارشان تا گفت و گوی کنند و بازی کنند تا ببینند روزشان آن که وعده کنندشان. آن روز که بیرون آیند از گورها شتابان چنان که ایشان سوی علمی بازگردند. فرو افتاده ----------------------------------- (3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر افزوده شد. (2). اصل ترجمه بدین صورت بود: فرشتگانند، با توجّه به ترجمه دوباره در متن تفسیر تصحیح شد. (4). ترجمه آیه در متن تفسیر: کس ما را سبق نبرد.
صفحه : 401 چشمهاشان بر شودشان خواری، آن است آن روز که بودند وعده کردگان. قوله تعالی: سَأَل‌َ سائِل‌ٌ بِعَذاب‌ٍ واقِع‌ٍ، مدنیان و شامیان خواندند: «سال سائل» بی همزه، و باقی قرّاء به همزه خواندند بر اصل من السّؤال. و او را دو وجه باشد: یکی آن که «با» به معنی «عن» باشد، کقوله: فَسئَل بِه‌ِ خَبِیراً«1»، أی عنه، و قال علقمة بن عبده«2»: فان تسئلونی بالنّساء فانّنی بصیر بأدواء النّساء طبیب أی عن النّساء، و معنی آیت بر آن وجه آن باشد که سایلی سؤال کرد و پرسید از عذابی که واقع خواست بودن که آن عذاب بر که خواهد [بود، و اینکه قول حسن است و قتاده. گفتند: اینکه سورت به مکّه آمد، چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله- بیامد و قوم خود را تهدید کرد به عذاب، مشرکان گفتند: از او بپرسید تا اینکه عذاب که را خواهد بودن و به که واقع خواهد]«3» بودن، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: سایلی پرسید از عذابی که واقع خواست بودن«4» که آن عذاب که راست! جواب دادند و بیان کردند که: لِلکافِرین‌َ، کافران را خواهد بودن. وجه دیگر آن است که «با» زیادت است، و معنی آن که: سأل سایل عذابا واقعا للکافرین- علیهم، سائلی [و]«5» خواننده‌ای«6» در خواست به دعا و حاجت عذابی که واقع باشد بر کافران و آن نضر بن الحارث بود، آن جا که از خدای تعالی برای خود عذاب خواست فی قوله: اللّهُم‌َّ إِن کان‌َ هذا هُوَ الحَق‌َّ مِن عِندِک‌َ فَأَمطِر عَلَینا حِجارَةً مِن‌َ السَّماءِ أَوِ ائتِنا بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ«7». آنچه خواست از عذاب، روز بدر به ----------------------------------- (1). سوره فرقان (25) آیه 59. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: قال الشّاعر: (5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: واقع خواهد شدن. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: خواهنده‌ای. [.....]
(7). سوره انفال (8) آیه 32.
صفحه : 402 او فرود آمد به صبر [او را بکشتند]«1»، أعنی بازداشتند او را و طعام و شرابش ندادند تا بمرد، و از اسیران روز بدر کس [را]«2» نکشتند الا او را و عقبة بن ابی معیط را. و اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد. و سفیان عیینه را پرسیدند از«3» اینکه آیت که«4» در حق‌ّ که آمد سایل را، گفت: مرا سؤالی کردی که پیش از تو کس اینکه سؤال نکرد، مرا خبر داد پدرم از جعفر محمّد الصّادق از پدرانش- علیهم الصّلاة [75- پ]
و السّلام- که چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- دست علی‌ّ بن ابی طالب- علیه الصّلاة و السّلام- گرفت به غدیر خم و او را بر بالا برد و بر مردم عرض کرد و گفت: من کنت مولاه فعلی‌ّ مولاه ، و عقد امامت کرد برای او«5»، اینکه حدیث در میانه خلایق آشکارا شد و در قبایل عرب منتشر شد. اینکه خبر به حارث بن النّعمان الفهرّی«6» رسید. برخاست و بر شتری نشست و آمد تا به لشکرگاه رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- از ناقه فرود آمد و ناقه را زانو ببست و پیش رسول آمد و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- و جمله صحابه حاضر بودند، گفت: یا محمّد آمدی و گفتی خدای می‌فرماید که بگویید: اشهد ان لا اله الّا اللّه و أنّک رسول اللّه «7»، قبول کردیم، و گردن نهادیم. آمدی و گفتی: پنج نماز بکنید و پذیرفتیم، و گفتی: زکات بدهید، پذیرفتیم«8»، و گفتی: یک ماه روزه دارید، قبول کردیم، و حج‌ّ فرمودی قبول کردیم، به اینکه جمله«9» راضی نبودی که«10» بازوی پسر عمّت بگرفتی و او را بر ----------------------------------- (2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: از سفیان بن عیینه پرسیدند که. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: و عقد بست بر او. (6). اساس: الهندی، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: رسوله. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: دادیم. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: همه. (10). آد و دیگر نسخه بدلها: تا.
صفحه : 403 بالا«1» بردی و گفتی: هر که من مولای اویم علی مولای اوست«2». اینکه حدیث از خویشتن گفتی یا خدای فرمود تو را! رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: و اللّه الّذی لا اله الّا هو ، بدان خدای که جز او خدایی نیست که من از قول و فرمان خدای گفتم. او روی برگردانید و می‌گفت: الّلهم‌ّ ان کان هذا هو الحق‌ّ من عندک فامطر علینا حجارة من السّماء أو ائتنا بعذاب الیم «3»، هنوز به راحله خود نرسیده بود که سنگی از آسمان بیامد و بر سر او آمد و به زیرش«4» برون افتاد«5» و او بر جای بمرد و خدای تعالی اینکه آیت فرستاد«6»: سَأَل‌َ سائِل‌ٌ بِعَذاب‌ٍ واقِع‌ٍ، لِلکافِرین‌َ لَیس‌َ لَه‌ُ دافِع‌ٌ، مِن‌َ اللّه‌ِ ذِی المَعارِج‌ِ. و امّا آنان که بی همزه خواندند آن را هم دو وجه باشد: یکی آن که بر تخفیف همزه بود و مرادهم سؤال باشد، یقال: سال، یسأل [لغة فی سأل یسأل]«7»، کنال ینال، و خاف یخاف. و وجه دیگر آن که [من]
السّیل باشد. زید بن ثابت گفت و عبد الرّحمن بن زید بن أسلم: «سائل» نام وادیی است در دوزخ، خدای تعالی خبر داد که آن وادی بترید«8». قوله: لَیس‌َ لَه‌ُ دافِع‌ٌ، مِن‌َ اللّه‌ِ ذِی المَعارِج‌ِ، آن را دافعی و مانعی نیست از خدای تعالی که او خداوند آسمانهای هفت است در قول عبد اللّه عبّاس. إبن کیسان گفت: «معارج» گشایشی است که میان هر دو آسمان باشد و میان زمین و آسمان هست و میان هر دو زمین هست. ----------------------------------- (1). کا: بالای. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: من کنت مولاه فعلی‌ّ مولاه. (3). سوره انفال (8) آیه 32. (4). آد: به دماغش فرو رفت و از زیرش، کا: به دماغش فرو آمد و به زیرش. [.....]
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: بیرون آمد. (6). آد و دیگر نسخه بدلها که. (7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). آد: در بالای کلمه افزوده «سیلان کرد».
صفحه : 404 قتاده گفت: ذی الفواضل و النّعم، خداوند نعمتها و فزونیهاست. سعید جبیر گفت: ذی الدّرجات، قرظی‌ّ گفت: ذی الفضائل العالیة. مجاهد گفت: معارج الملائکة، [آن راههاست که فرشتگان بر او بر آسمان شوند]«1». [تَعرُج‌ُ المَلائِکَةُ]«2»، جمله قرّاء به «تا» ی تأنیث خواندند مگر کسائی که به « یا » خواند برای تقدّم فعل، و اینکه قراءت عبد اللّه مسعود است. وَ الرُّوح‌ُ، و جبریل- علیه السّلام-. [إِلَیه‌ِ]«3»، یعنی الی اللّه تعالی، یعنی به جایی که خدای تعالی امر کرده باشد او را به آن جای رفتن که به رضای خدای تعالی نزدیک باشد به«4» امتثال اوامر او. فِی یَوم‌ٍ، در روزی که مقدار آن روز پنجاه هزار سال باشد از سالهای دنیا، و گفتند: به یک روز چندانی بر شود«5» که اگر جز او کسی«6» باشد به پنجاه هزار سال بر رود از سالهای دنیا، [و]«7» گفتند: اینکه عروج او از زیر هفتم زمین باشد تا به بالای هفتم آسمان به اوامری که خدای را باشد. لیث گفت از مجاهد: مراد غایت [و]«8» منتهای امر اوست از زمین تا به آسمان که اندازه و مقدار او چندین است. امّا قوله: فِی یَوم‌ٍ کان‌َ مِقدارُه‌ُ«9» [فَاصبِر صَبراً جَمِیلًا]، صبر کن]«4» صبری نیکو، گفت«5»: صبری نیکو، صبری باشد که در خلال آن جزع نباشد. إِنَّهُم یَرَونَه‌ُ بَعِیداً، وَ نَراه‌ُ قَرِیباً، آنگه گفت: کافران اینکه روز را دور می‌بینند و ما آن را نزدیک می‌بینیم برای آن که هر چه آمدنی است آمده است. یَوم‌َ تَکُون‌ُ السَّماءُ کَالمُهل‌ِ، گفت: یاد کن روزی که آسمان در آن روز چون دردی«6» زیت باشد، و گفتند: چون زر گداخته. وَ تَکُون‌ُ الجِبال‌ُ کَالعِهن‌ِ«7»، و کوهها چون پشم رنگین باشد. مقاتل گفت: چون پشم باز زده. حسن گفت: چون پشم سرخ و آن ضعیف‌تر پشمی باشد، و گفت: اوّل که کوهها بگردد ریگی روان باشد. آنگه پشمی زده شود، آنگه هباء منثور«8» شود. وَ لا یَسئَل‌ُ حَمِیم‌ٌ حَمِیماً، عامّه قرّاء خواندند: «یسئل» [به فتح « یا » یعنی]«9» نپرسد هیچ خویشاوند خویشاوند خود را از آنچه به خود مشغول باشد، کقوله: لِکُل‌ِّ امرِئ‌ٍ مِنهُم یَومَئِذٍ شَأن‌ٌ یُغنِیه‌ِ«10». برجمی‌ّ و بزّی«11» خواندند: وَ لا یَسئَل‌ُ حَمِیم‌ٌ حَمِیماً«12»، هیچ خویشاوند را نپرسند از خویشاوندش و از عمل او و به فعل او ----------------------------------- (1). اساس که او، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (9- 4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آد: ابراهیم التّمیمی، کا: ابراهیم الهیتمی. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: گفتند. (6). اساس: به صورت «دودی» هم خوانده می‌شود. (7). کا گفت یاد کن روزی که آسمان. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: هَباءً مَنثُوراً سوره فرقان (25) آیه 23. (10). سوره عبس (80) آیه 37. (11). اساس: بدی و ترحمی، با توجّه به آد، کا تصحیح شد. (12). آد و دیگر نسخه بدلها: و لا یسأل علی الفعل المجهول.
صفحه : 407 [او]«1» را نگیرند، و یجری معناه مجری [قوله تعالی]«2»: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخری«3». یُبَصَّرُونَهُم، أی یرونهم، با ایشان نمایند ایشان را. در او خلاف کردند، عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به هر دو کافرانند، یعنی کافران را با یکدیگر نمایند [تا بهری بهری را بینند آنگه از یکدیگر بگریزند. مجاهد گفت: کافران را با مؤمنان نمایند]«4» تا شماتت کنند. بهری دیگر گفتند: متبوعان را به اتباع نمایند تا تبرّا کنند از ایشان بهری دیگر گفتند: خویشان را با یکدیگر نمایند تا بدانند که میان ایشان شفقت و مهربانی نماند از آنچه ایشان را باشد در نفس خود که هر کس به خود مشغول باشد. عبد اللّه عبّاس گفت: یک ساعت یکدیگر را باز شناسند، پس از آن دیگر کس کس را نشناسد. یَوَدُّ المُجرِم‌ُ، تمنّا کند آن روز کافر. لَو یَفتَدِی مِن عَذاب‌ِ یَومِئِذٍ بِبَنِیه‌ِ، اگر فدا توانستی کردن از عذاب آن روز خویشتن را به پسرانش. وَ صاحِبَتِه‌ِ«5»، و زنش و برادرش. وَ فَصِیلَتِه‌ِ الَّتِی تُؤوِیه‌ِ، و عشیره او و قبیله او که او را به پناه گرفته بودند. و عشیره را برای آن «فصیله» خواندند لأنّه قد فصل«6» منهم، او از«7» ایشان باشد [و باز گسسته باشند او را از ایشان]«8». ثعلب [گفت]«9» برادران نزدیکترش. وَ مَن فِی الأَرض‌ِ، و هر کس که در زمین باشد، یعنی جمله اهل زمین را به فدای خود بدهد. و جمیعا، نصب او بر حال است، أی مجتمعین. ثُم‌َّ یُنجِیه‌ِ، آنگه برهاند او را. ----------------------------------- (9- 8- 4- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). سوره فاطر (35) آیه 18. [.....]
(5). آد و دیگر نسخه بدلها و أخیه. (6). اساس منکم، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (7). آد: که او یکی از.
صفحه : 408 آنگه گفت: کَلّا، و اینکه کلمه حرف ردع [و زجر باشد]«1»، یعنی نباشد اینکه و اینکه نجات نبود، و گفتند: معنی کَلّا حقّا باشد، آنگه متّصل باشد بما بعده، و بر قول اوّل متّصل باشد بما قبله. إِنَّها لَظی، حقّا که آن«2» دوزخ است و اینکه«3» نامی است از نامهای دوزخ«4» و برای آن است که منصرف نیست و سبب منع او تأنیث است و تعریف، و گفته‌اند: نام درکه‌ای است در درکه دوم، و گفتند: برای آنش «لظی» خواندند لأنّها تتلظّی أی تشتعل، برای آن که می‌لخشد«5»، قال اللّه تعالی: فَأَنذَرتُکُم ناراً تَلَظّی«6». قوله: نَزّاعَةً لِلشَّوی، پوست کننده باشد از سر، و «شوی» پوست سر باشد و اینکه قول عبد اللّه [76- پ]
عبّاس و مجاهد است، و قال کثیر عزّة: لأصبحت هدّتک الحوادث هدّة لها فشواة الرّأس باد قتیرها ابراهیم بن مهاجر«7» گفت: پوست و گوشت باشد، حسن گفت: سر توله باشد، آنگه گفت همه اندام بسوزد الّا دل که بریان شود. ابو صالح گفت: گوشت ساق باشد. ثابت البنانی‌ّ گفت: حرّ الوجه باشد. یمان گفت: اطراف باشد. ضحّاک گفت: گوشت از استخوان ببرد. کسایی گفت: مفاصل باشد. إبن جریر گفت: شوی از آدمی و جز آدمی هر جای باشد که نه مقتل باشد، یقال: رماه فأشواه اذا لم یصب مقتله. بعضی دیگر گفتند: قوایم باشد، قال امرؤا لقیس: لیم الشّظی عبل الشّوی شنج النّسا و قال الأعشی: ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آد، کا: اینکه. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: و لظی. (4). اساس: عرب، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). کا: می‌بشخد. (6). سوره لیل (92) آیه 14. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: ابراهیم بن مجاهر.
صفحه : 409 قالت قتیلة ماله قد جلّلت شیبا شواته اینکه بیت به پوست سر لایق است. تَدعُوا مَن أَدبَرَ وَ تَوَلّی، با خویشتن می‌خواند، یعنی دوزخ هر کس را«1» که از ایمان«2» اعراض نموده باشد و پشت بر او کرده، و قیل: ادبر عن الایمان و تولّی عن الحق‌ّ، می‌گوید: الی‌ّ الی‌ّ، به من آی به من آی. عبد اللّه عبّاس گفت [دوزخ]«3»: کافران را و منافقان را بخواند به نام و نسبشان به زبانی فصیح، آنگه برچیند ایشان را چنان که مرغ دانه می‌چیند. ثعلب گفت: «تدعوا» أی تهلک، تقول العرب: دعاک اللّه، أی اهلک، و چنان که گویند: دعاه اللّه فأجابه إذا ما أماته. و اصل کلمه اینکه است، بخواند ایشان را، یعنی هلاک کند ایشان را به اینکه شواهد که گفتیم. خلیل بن احمد گفت: مراد به دعا تمکین اوست از عذاب ایشان. وَ جَمَع‌َ فَأَوعی، وصف بخل اینکه کافر [ان]«4» کرد که او جامع مانع بود، و «أوعی» جعل فی الوعاء، در باردان نهاد و ببست و حق‌ّ خدای نداد، از آن گفتند: عبد اللّه بن حکیم سر کیسه در«5» نبستی، گفتند: چرا چنین کنی! گفت: تا شنیدم که خدای [تعالی]«6» گفت: وَ جَمَع‌َ فَأَوعی، سر کیسه در نبستم. [إِن‌َّ الإِنسان‌َ خُلِق‌َ هَلُوعاً]«7»، آنگه وصف آدمی کرد و طبع او گفت: آدمی را حریص آفریده‌اند. عبد اللّه عبّاس گفت: حریص است بر حرام، و حرص او بر حرام بیش از آن است که بر حلال. عطیّه از او روایت کرد که گفت: تفسیر «هلوع» آن است که خدای تعالی ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: هر کسی را. (2). اساس: او، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد، گا افزوده شد. (5). آد، گا: هرگز. [.....]
(6). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). اساس: ندارد، با توجّه به نسخه بدلها، از قرآن مجید افزوده شد.
صفحه : 410 بگفته است در عقب آن: إِذا مَسَّه‌ُ الشَّرُّ جَزُوعاً، وَ إِذا مَسَّه‌ُ الخَیرُ مَنُوعاً، و چون بدی به او رسد جزع کند، و چون نیکی به او رسد منع کند. سعید جبیر گفت: «هلوع» بخیل باشد، عکرمه گفت: ملول باشد. قتاده گفت و إبن زید: جزوع باشد، و الهلع أفحش الجزع. مقاتل گفت: تنگدل باشد. إبن کیسان گفت: طبع او آن است که به شهوات مستعجل باشد و از آنچه نخواهد گریزان بود. آنگه به خلاف طبع«1» او را تکلیف کرد تا تکلیف او به خلاف هوای او باشد که بر مخالفت هوی مستحق باشد ثواب را، و گفتند: «هلوع» جهول باشد. سهل گفت: متقلّب بود در شهوات خود. إبن عطا گفت: «هلوع» آن بود که چون مرادش حاصل بود راضی شود، و چون حاصل نبود خشم گیرد. ابو الحسین ورّاق گفت: آن باشد که در نعمت خدای را فراموش کند و در شدّت خدای را خواند. سهل گفت: آن باشد که در وقت نعمت مانع بود، و در«2» درویشی جازع. ابو عبیده گفت: آن که بر نعمت شکر نکند و بر بلا صبر نکند، و گفتند: طمّاعی باشد که به اندکی از دنیا راضی باشد و برای فوت اندکی خشم گیرد«3»، و رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: 4» شرّ ما فی الرّجل شح‌ّ هالع أو جبن« خالع، گفت: بدتر آنچه در مرد بود بخلی بود که او را به جزع آرد، بخلی با حرص، و یا بد دلی که دل او از جای برکند، و عرب گوید: ناقة هلواع«5»، اذا کانت سریعة السّیر خفیفة، قال الشّاعر: صکّاء ذعلبة اذ استدبرتها حرج إذا استقبلتها هلواع إِذا مَسَّه‌ُ الشَّرُّ جَزُوعاً، چون شرّی و آفتی و نکبتی به او برسد به قلّت شکر ----------------------------------- (1). آد، گا: آن، کا: او. (2). آد، گا وقت. (3). آد، گا: خشمگین گردد. (4). اساس: حسر، با توجّه به کا تصحیح شد. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: هلوع.
صفحه : 411 منع آن خیر کند. آنگه استثنا کرد از ایشان قومی را که صفت ایشان به خلاف صفت اینان بود، گفت: إِلَّا المُصَلِّین‌َ، الّا نمازکنان که بر نماز خود دایم باشند و نماز بپای دارند و پیوسته نماز کنند، و مراد به انسان«1» اسم جنس باشد بر معنی جمع تا قومی را از او استثنا توان کردن، و الّا استثنا از واحد محال بود. بعضی گفتند: مراد صحابه است، بعضی گفتند: مراد هر کس است که به اینکه صفت باشد از صحابه و غیر صحابه. أبو الخیر مرثد بن عبد اللّه [77- ر]
روایت کرد که عقبة بن عامر سؤال کرد از قومی صحابه که: الَّذِین‌َ هُم عَلی صَلاتِهِم دائِمُون‌َ که باشند! گفت: آنان که پیوسته نماز کنند، گفت: نه چنین باشد. گفت: آنان باشند که در نماز به اینکه دست و آن دست نگاه نکنند. آنگه گفت دیگر وصف ایشان اینکه است: [وَ الَّذِین‌َ]«2»وَ الَّذِین‌َ یُصَدِّقُون‌َ بِیَوم‌ِ الدِّین‌ِ، آنگه [گفت]«6»: آنان که روز جزا و حساب راست دارند و به آن تکذیب نکنند. وَ الَّذِین‌َ هُم مِن عَذاب‌ِ رَبِّهِم [مُشفِقُون‌َ، و آنان که از عذاب خدای ترسند]«7». [إِن‌َّ عَذاب‌َ رَبِّهِم غَیرُ مَأمُون‌ٍ]«8»، برای آن که عذاب خدای را جای امن ----------------------------------- (1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، شاید که «ایشان» هم بشود خواند. (8- 2). اساس: ندارد، با توجّه به نسخه بدلها، از قرآن مجید افزوده شد. (3). آد، گا: و آنان که. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: آن بود که. (7- 6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 412 نیست در او، بل مخوف الجانبین«1» است. وَ الَّذِین‌َ هُم لِفُرُوجِهِم حافِظُون‌َ، و آنان که فرجها و اندامها [ی خود]«2» نگاه دارند از حرام. إِلّا عَلی أَزواجِهِم، جز بر زنان حلال خود و بر پرستاران خود که ملک یمین ایشان باشند که حلال باشند«3» ایشان را، اینکه دو نوع یکی به ملک نکاح و یکی به ملک یمین که ایشان را به آن«4» ملامت نباشد. فَمَن‌ِ ابتَغی وَراءَ ذلِک‌َ، هر که«5» پس از اینکه و جز اینکه چیزی طلب کند که او را حلال نباشد، باحد هذین الامرین. فَأُولئِک‌َ هُم‌ُ العادُون‌َ، ایشان ظالمان باشند و متعدّیان که بر خود ظلم کرده و مضرّت به خود آورده و حظّ نفس خود ناقص کرده. وَ الَّذِین‌َ هُم لِأَماناتِهِم وَ عَهدِهِم راعُون‌َ، و آنان که عهدهای خود را و امانتهای مردمان را مراعات کنند و نگاه دارند تا امانت باز گذارند و به عهد وفا کنند. وَ الَّذِین‌َ هُم بِشَهاداتِهِم قائِمُون‌َ، و آنان که به گواهی که در گردن ایشان باشد قیام کنند، و آن شهادت اقامت کنند تا حق‌ّ غیری تباه نشود. سهل گفت: مراد به «شهادت» شهادت «ان لا اله الّا اللّه» است. و قیام به او آن است که شرک [به او]«6» نیارند. و إبن عامر و حفص خواندند: بِشَهاداتِهِم قائِمُون‌َ، به جمع«7»، و باقی قرّاء بر واحد. ----------------------------------- (1). اساس: مخوف الجانب، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(3). آد و دیگر نسخه بدلها: باشد. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: به اینکه دو. (5). اساس: هر چه، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: بر جمع.
صفحه : 413 وَ الَّذِین‌َ هُم عَلی صَلاتِهِم یُحافِظُون‌َ، و آنان که بر نماز محافظت کنند تا به اوقات خود بگذارند«1». آنان که جامع باشند به اینکه خصال ایشان در بهشتهایی باشند عزیز و مکرّم. [چنان که گفت: أُولئِک‌َ فِی جَنّات‌ٍ مُکرَمُون‌َ]«2». آنگه گفت: فَما ل‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا، چه بوده است اینکه کافران را. قِبَلَک‌َ مُهطِعِین‌َ، [که به جانب تو می‌شتابند، و گفتند]«3»: روی به تو کرده«4» و گردن بکشیده«5» و چشم تیز کرده، و تفسیر «اهطاع» برفت در سوره ابراهیم. و نصب او بر حال است، و عامل در حال «ما» ی استفهامی است، کانّه قال: اسئل عنهم مهطعین. عَن‌ِ الیَمِین‌ِ وَ عَن‌ِ الشِّمال‌ِ عِزِین‌َ، از راست و از چپ حلقه حلقه شده و گروه گروه و جماعت جماعت، جماعات«6» فی تفرقه، گروهی باشند جمع جمع پراگنده، یکی را عزة گویند و نظیرها فی الکلام: ثبة و ثبین و قلة و قلین و کرة و کرین، و قال الرّاعی: أ خلیفة الرّحمن إن‌ّ عشیرتی أمسی سراتهم عزین فلولا و قال عنترة: و قرن قد ترکت لذی ولی‌ّ«7» علیه الطّیر کالعصب العزین أبو هریره روایت کرد که یک روز: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بیرون آمد و صحابه حلقه حلقه متفرّق شده بودند، گفت: مالی اراکم عزین ، چرا شما را پراگنده می‌بینم! ----------------------------------- (1). اساس و دیگر نسخه بدلها: بگذارند/ بگزارند. (2). اساس: ندارد، با توجّه به دیگر نسخه بدلها از قرآن مجید افزوده شد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: آورده. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: گردن افراشته. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: کذا ملی‌ّ، ضبط شعرانی (11/ 268): لدی مکرّ، با توجّه به منابع شعری و ضبط تفسیر قرطبی تصحیح شد.
صفحه : 414 أَ یَطمَع‌ُ کُل‌ُّ امرِئ‌ٍ مِنهُم أَن یُدخَل‌َ جَنَّةَ نَعِیم‌ٍ، مفسّران گفتند: سبب نزول آیت آن بود که مشرکان بیامدندی و پیرامن رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بنشستندی و کلام او می‌شنیدندی و استهزاء می‌کردندی به او و«1» اصحاب او، [و]«2» می‌گفتندی: اگر چنان است که محمّد- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- می‌گوید که: اینان به بهشت خواهند شدن، ما پیش«3» ایشان«4» رویم، جای ما بهتر از جای ایشان باشد. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: طمع می‌دارد«5» هر کسی از ایشان که او را به بهشت برد«6»، بهشت نعیم. آنگه گفت: کَلّا، أی حاشا، اینکه نباشد هرگز که ایشان طمع می‌دارند. مفضّل از عاصم روایت کرد. أَن یُدخَل‌َ، به فتح « یا » و ضم‌ّ «خا» علی الفعل المستقیم المسند إلی الفاعل، و حسن و طلحه در شاذّ- هم اینکه خواندند، و عامّه قرّاء أَن یُدخَل‌َ خواندند علی الفعل المجهول، که ایشان را به بهشت برند. آنگه گفت: إِنّا خَلَقناهُم مِمّا یَعلَمُون‌َ، ایشان می‌دانند که ما ایشان را از چه آفریده‌ایم، یعنی از نطفه و علقه و مضغه، پس کس مستوجب بهشت نشود به نسب که اصل خلق یکی است، بل [77- پ]
مستوجب بهشت به طاعت و عمل صالح شوند. قتاده گفت: یا إبن«7» آدم، تو را از چیزی پلید آفریده‌اند، از خدای بترس، و بعضی از صحابه چون خطبه کردی در وعظ، مقاذر و مناتن آدمی [بر شمردی]«8» گفتی که: اصل او از مبال و مخرج بول است، و آنگه گذر او بر مبال بوده است، آنگه در رحم مادر آبی نطفه باشی، آنگه علقه آنگه مضغه، آنگه«9» از شکم ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: بر او وبر. (8- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: پیش از. [.....]
(4). آد، گا به بهشت. (5). آد، گا: می‌دارند. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: برند. (7). کا: یا بن، آد، گا: ای فرزند آدم. (9). آد، گا: و چون.
صفحه : 415 مادر بیرون آیی به بول و غایط بازگردی«1»، آنگه اینکه همه تکبّر نرسد تو را، و قال الشّاعر: اری أبناء آدم ابطرتهم حظوظهم من الدّنیا الدّنیّة فلم بطروا و اوّلهم منی‌ّ اذا نسبوا و آخرهم منیّة بشر بن جحاش روایت کرد که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- وعظ می‌کرد، پاره‌ای آب دهن«2» بر دست کرد و انگشت بر او نهاد و گفت خدای تعالی گوید«3»: یا إبن آدم، ای فرزند آدم چگونه مرا عاجز توانند کردن، و من تو را از مانند اینکه آفریده‌ام؟ آنگه تو را مستوی کرده‌ام. چون به حدّ کمال رسیدی در میان دو برد خرامیدن گرفتی، و بار تو بر زمین گران شد. مال به چنگ آوردی«4» جمع کردی و منع کردی، آنگه گفتی: صدقه دهم! ندهم که نه وقت صدقه است، و گفتند: معنی آن است که: إنّا خلقناهم من أجل ما«5» یعلمون من الامر و النّهی، ما ایشان را برای آن آفریدیم که ایشان دانند از امر و نهی، و مثله فی المعنی قوله: وَ ما خَلَقت‌ُ الجِن‌َّ وَ الإِنس‌َ إِلّا لِیَعبُدُون‌ِ«6»، اجل بیفگنده است چنان که شاعر گفت: أزمعت من ال لیلی ابتکارا یعنی من أجل آل لیلی، و گفتند: «ما» به معنی «من» است، أی ممّن یعلمون، ما ایشان را از آن کس آفریدیم که ایشان می‌دانند و آن آدم است- علیه السّلام- و ایشان نیز [چون]«7» بهایم نیستند که اصل خود نشناسند. فَلا أُقسِم‌ُ بِرَب‌ِّ المَشارِق‌ِ وَ المَغارِب‌ِ، گفت«8»: سوگند نخورم«9» به خدای ----------------------------------- (1). آد، گا: باز گردیده. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: پاره‌ای آب. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: می‌گوید. (4). آد، کا و. (5). کا: ممّا. (6). سوره ذاریات (51) آیه 56. (7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: معنی. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: سوگند خورم. [.....]

صفحه : 416 مشارق یعنی، سوگند خورم که جای آن است که سوگند خورند«1». و مراد به «مشارق» و «مغارب» آن که آفتاب هر روز از مشرقی دیگر بر آید و به مغربی دیگر فرو رود«2» و تفاوت روز و شب از آن جا باشد. و ابو حیاة در شاذّ خواند: برب‌ّ المشرق و المغرب. إِنّا لَقادِرُون‌َ، که ما توا [نا]
ییم«3» و قادریم«4». عَلی أَن نُبَدِّل‌َ خَیراً مِنهُم، بر آن که بدل کنیم از ایشان به از ایشان، یعنی ایشان را ببریم و قومی دیگر بیاریم به بدل ایشان. وَ ما نَحن‌ُ بِمَسبُوقِین‌َ، و کس ما را سبق نبرد. آنگه بر سبیل تهدید گفت: فَذَرهُم یَخُوضُوا وَ یَلعَبُوا، گفت: رها کن اینان را تا خوض کنند و شروع و بازی کنند در دنیا. صورت امر است و مراد تهدید و وعید. حَتّی یُلاقُوا یَومَهُم‌ُ الَّذِی یُوعَدُون‌َ، تا ببینند آن روز را که ایشان را وعده داده‌اند. گفتند«5»: اینکه«6» منسوخ است به آیت قتال، و اینکه خطاست از اینکه جا«7» گمان افتاد ایشان را که مراد به اینکه صیغه امر است، و به خلاف اینکه است برای آن که مراد تهدید است، و چون تهدید باشد منافات نباشد میان تهدید و قتال. و اگر گویند: مقدّمات قتال بود و مؤدّی به قتال، اولیتر باشد. یَوم‌َ یَخرُجُون‌َ مِن‌َ الأَجداث‌ِ سِراعاً، گفت: یاد کن آن روز که«8» بیرون آیند از گورها شتابزده، و نصب «سراعا» بر حال است، و عامّه قرّاء: «یخرجون» خواندند به فتح « یا » و ضم‌ّ «را»، و اعشی و برجمی‌ّ عن ابی بکر عن عاصم خواندند: «یخرجون»، به ضم‌ّ « یا » و فتح «را» علی الفعل المجهول، آن روز که ایشان ----------------------------------- (1). آد، گا: خورم. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: فرو شود. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: قادر. (5). کا: و گفتند: 6. آد، گا آیت. (7). اساس که، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (8). آد و دیگر نسخه بدلها ایشان.
صفحه : 417 را بیرون آرند از گورها. سِراعاً، گفتند: الی اجابة دعائه،«1» سریع و شتابزده باشند به اجابت دعا که ایشان را خوانده باشند چنان که در حدیث نفخ صور رفته است من قول الملک: ایّتها الاجساد البالیة- الخبر«2»: کَأَنَّهُم إِلی نُصُب‌ٍ یُوفِضُون‌َ، قراءت عامّه قرّاء «نصب» [است]«3» به فتح «نون» و سکون «صاد»، یعنی الی شی‌ء منصوب، یقال: فلان بنصب عینی اذا کان ماثلا بین یدیه کأنّه منصوب. عبد اللّه عبّاس گفت: إلی غایة، و اینکه آنگه باشد که آواز نفح صور شنوند سیوم بار. کلبی‌ّ گفت: الی علم و رایة، پنداری به زیر علمی و رایتی می‌روند. ابو العلاء گفت: از بعضی عرب شنیدم که گفت «نصب» دام باشد که به او صید کنند، از خداوندش«4» بجهد و بشتابد تا صید [از او]«5» فوت نشود. إبن عامر و حفص عن عاصم خواندند: إِلی نُصُب‌ٍ، به ضم‌ّ «نون» و «صاد»، [و]«6» در شاذّ ابو رجاء و ابو العالیه و حسن بصری و اشهب العقیلی و مسلم البطین هم چنین خواندند: إِلی نُصُب‌ٍ، به ضم‌ّ «نون» و «صاد». مقاتل گفت [78- ر]
و کسائی: یعنی آن بتانی که پرستیدندی بدون خدای- عزّ و جل‌ّ. فرّاء و اخفش گفتند: النّصب جمع النّصب [کرهن و رهن، و الأنصاب جمع النّصب]«7» فهی جمع الجمع. یُوفِضُون‌َ، [ أی ]«8» یسرعون، می‌شتابند، قال الشّاعر: فوارس ذبیان تحت الحدید کالجن‌ّ یوفضن من عبقر عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: سعی می‌کنند. مجاهد گفت: بل یکدیگر را سبق می‌برند. حسن گفت: می‌شتابند. قرظی‌ّ گفت: می‌تازند، و معانی [همه]«9» متقارب است. خاشِعَةً أَبصارُهُم، چشمهاشان ذلیل باشد در پیش فگنده«10». ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: اجابة الدّعاء. (2). اساس و دیگر نسخه بدلها: ندارد. (9- 8- 7- 6- 5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس: خداوند، با توجّه به آد، گا تصحیح شد. (10). آد و دیگر نسخه بدلها: افگنده.
صفحه : 418 تَرهَقُهُم ذِلَّةٌ، به رویهاشان اثر ذلّت و مهانت باشد. قتاده گفت: سیاهی رویشان خواست. و تَرهَقُهُم، أی تغشاهم، و منه غلام مراهق اذا قارب البلوغ. ذلِک‌َ الیَوم‌ُ الَّذِی کانُوا یُوعَدُون‌َ، آن«1»، آن روز باشد که ایشان را وعده داده‌اند، یعنی روز قیامت. ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد. [.....]

صفحه : 419

سورة النّوح

‌ «1» اینکه‌ سورت‌ مکّی‌ است‌ و بیست‌ و هشت«2» آیت‌ است‌ و دویست‌ و بیست‌ و چهار کلمت‌ است، و نهصد و بیست‌ و نه‌ حرف‌ است. و روایت‌ است‌ از‌ زرّ حبیش‌ از‌ ابی‌ّ کعب‌ که«3» رسول- [صلّی]«4» اللّه‌ [علیه‌ و آله]«5» گفت: هر‌ که‌ او‌ سورت‌ نوح‌ بخواند، از‌ [جمله]«6» آنان‌ باشد‌ که‌ دعای‌ نوح‌ او‌ را‌ دریابد فی‌ قوله: رَب‌ِّ اغفِر لِی‌ وَ لِوالِدَی‌َّ وَ لِمَن‌ دَخَل‌َ بَیتِی‌َ مُؤمِناً وَ لِلمُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ«7»- [الایة]«8».

[سوره نوح (71): آیات 1 تا 28]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ إِنّا أَرسَلنا نُوحاً إِلی قَومِه‌ِ أَن أَنذِر قَومَک‌َ مِن قَبل‌ِ أَن یَأتِیَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ (1) قال‌َ یا قَوم‌ِ إِنِّی لَکُم نَذِیرٌ مُبِین‌ٌ (2) أَن‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ وَ اتَّقُوه‌ُ وَ أَطِیعُون‌ِ (3) یَغفِر لَکُم مِن ذُنُوبِکُم وَ یُؤَخِّرکُم إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی إِن‌َّ أَجَل‌َ اللّه‌ِ إِذا جاءَ لا یُؤَخَّرُ لَو کُنتُم تَعلَمُون‌َ (4) قال‌َ رَب‌ِّ إِنِّی دَعَوت‌ُ قَومِی لَیلاً وَ نَهاراً (5) فَلَم یَزِدهُم دُعائِی إِلاّ فِراراً (6) وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوتُهُم لِتَغفِرَ لَهُم جَعَلُوا أَصابِعَهُم فِی آذانِهِم وَ استَغشَوا ثِیابَهُم وَ أَصَرُّوا وَ استَکبَرُوا استِکباراً (7) ثُم‌َّ إِنِّی دَعَوتُهُم جِهاراً (8) ثُم‌َّ إِنِّی أَعلَنت‌ُ لَهُم وَ أَسرَرت‌ُ لَهُم إِسراراً (9) فَقُلت‌ُ استَغفِرُوا رَبَّکُم إِنَّه‌ُ کان‌َ غَفّاراً (10) یُرسِل‌ِ السَّماءَ عَلَیکُم مِدراراً (11) وَ یُمدِدکُم بِأَموال‌ٍ وَ بَنِین‌َ وَ یَجعَل لَکُم جَنّات‌ٍ وَ یَجعَل لَکُم أَنهاراً (12) ما لَکُم لا تَرجُون‌َ لِلّه‌ِ وَقاراً (13) وَ قَد خَلَقَکُم أَطواراً (14) أَ لَم تَرَوا کَیف‌َ خَلَق‌َ اللّه‌ُ سَبع‌َ سَماوات‌ٍ طِباقاً (15) وَ جَعَل‌َ القَمَرَ فِیهِن‌َّ نُوراً وَ جَعَل‌َ الشَّمس‌َ سِراجاً (16) وَ اللّه‌ُ أَنبَتَکُم مِن‌َ الأَرض‌ِ نَباتاً (17) ثُم‌َّ یُعِیدُکُم فِیها وَ یُخرِجُکُم إِخراجاً (18) وَ اللّه‌ُ جَعَل‌َ لَکُم‌ُ الأَرض‌َ بِساطاً (19) لِتَسلُکُوا مِنها سُبُلاً فِجاجاً (20) قال‌َ نُوح‌ٌ رَب‌ِّ إِنَّهُم عَصَونِی وَ اتَّبَعُوا مَن لَم یَزِده‌ُ مالُه‌ُ وَ وَلَدُه‌ُ إِلاّ خَساراً (21) وَ مَکَرُوا مَکراً کُبّاراً (22) وَ قالُوا لا تَذَرُن‌َّ آلِهَتَکُم وَ لا تَذَرُن‌َّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا یَغُوث‌َ وَ یَعُوق‌َ وَ نَسراً (23) وَ قَد أَضَلُّوا کَثِیراً وَ لا تَزِدِ الظّالِمِین‌َ إِلاّ ضَلالاً (24) مِمّا خَطِیئاتِهِم أُغرِقُوا فَأُدخِلُوا ناراً فَلَم یَجِدُوا لَهُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ أَنصاراً (25) وَ قال‌َ نُوح‌ٌ رَب‌ِّ لا تَذَر عَلَی الأَرض‌ِ مِن‌َ الکافِرِین‌َ دَیّاراً (26) إِنَّک‌َ إِن تَذَرهُم یُضِلُّوا عِبادَک‌َ وَ لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِراً کَفّاراً (27) رَب‌ِّ اغفِر لِی وَ لِوالِدَی‌َّ وَ لِمَن دَخَل‌َ بَیتِی‌َ مُؤمِناً وَ لِلمُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ وَ لا تَزِدِ الظّالِمِین‌َ إِلاّ تَباراً (28)

[ترجمه]

‌ما بفرستادیم نوح را به قوم او که بیم کن قومت را از پیش آن که بیایدشان ----------------------------------- (1). کا علیه السّلام. (2). اساس: هژده، کا: هشتده، چاپ شعرانی (11/ 271): بیست و نه، با توجّه به آد، گا و قرآن مجید تصحیح شد. (3). اساس: از، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8- 6- 5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). سوره نوح (71) آیه 28.
صفحه : 420 عذاب دردناک. گفت: ای قوم من هستم شما را ترساننده هویدا. که بپرستید خدای را و بپرهیزید و فرمان برید مرا. تا بیامرزد شما را از گناهان شما و باز پس داردتان تا وعده نامزده که زد خدای«1» چون بیاید نه باز پس شود اگر باشید بدانید. گفت: یا رب من بخواندم قوم را شب و روز. نه افزودشان خواندن من مگر گریختن. و من هر بار که بخواندمی ایشان را تا بیامرزی ایشان را کردند انگشتان خود را در گوشهای خود، و در سر کشیدند جامه‌های خود و بر گناه بایستادند و بزرگ منشی کردند. پس من خواندم ایشان را آشکارا. پس آشکار کردم ایشان را و پنهان کردم ایشان را پنهانی کردنی. گفتم آمرزش خواهید از پروردگار خود که او هست آمرزگار. [78- پ]
فرو فرستد«2» از آسمان بر شما ----------------------------------- (1). ترجمه کلمه در متن تفسیر: اجلی که خدای نهاده باشد. (2). اساس: فرستم، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر، تصحیح شد.
صفحه : 421 آب بسیار. و مدد کند شما را به خواسته و فرزندان و بکند مر شما را بهشتها و بکند«1» مر شما را جویها. کیست مر شما را، نترسید از خدای عظمتی«2». و بدرستی بیافرید شما را بارها. ندیدی«3» چگونه آفرید خدای هفت آسمان زبر یکدیگر. و کرد ماه را در ایشان روشنایی و آفتاب را چراغ. و خدای برویانید شما را از زمین گیاه. پس باز گرداند شما را در آن و بیرون آرد شما را بیرون آوردنی. و خدای بکرد شما را زمین بساطی. تا همی بروی«4» از آن راههای فراخ. گفت نوح ای پروردگار ایشان بی فرمانی کردند [در من]«5» و متابعت [کسانی می‌کنند که]«6» نیفزود او را خواسته او و فرزند او را مگر زیانکاری. و سگالش کردند سگالش کردنی بزرگ. ----------------------------------- (1). اساس: بکنم، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر، تصحیح شد. (2). ترجمه آیه در متن تفسیر: خدای را عظمتی. (3). ندیدی/ ندیدید. (4). بروی/ بروید. (6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر افزوده شد.
صفحه : 422 و گفتند مگذارید خدایان خود را و نه بگذارید ودّ را و نه سواع را و نه یغوث را و نه یعوق را و نه نسر را. و خود گم کردند بسیاری و میفزای«1» ظالمان را مگر گمراهی. از«2» خطاهای ایشان غرقه شدند و در آورده شدند به آتش، نیافتند مر ایشان را از جز خدای یارانی. و گفت نوح پروردگارا مگذار بر زمین از کافران هیچ کس. که تو اگر بگذاری، گمراه کنند بندگان تو را و نزایند مگر بد مرد و کافر. ای پروردگار بیامرز مرا و مادر و پدر مرا و هر آن کس را که در آید در خانه من گرویده، و مر گرویدگان را و زنان گرویده را، و میفزای ستمکاران را مگر هلاک [79- ر]. قوله تعالی: إِنّا أَرسَلنا نُوحاً إِلی قَومِه‌ِ، ما بفرستادیم نوح را به قومش. أَن أَنذِر، و التّقدیر: و قلنا له، و گفتیم او را، اینکه از آن جایهاست که قول اضمار کردند لدلالة الکلام علیه، بترسان قومت را«3» پیش از آن که به ایشان آید عذابی ----------------------------------- (1). اصل ترجمه بدین صورت بود: نه افزود، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر همین نسخه تصحیح شد. (2). اساس آنچه، با توجّه به اصل تفسیر و مأخذ معتبر خبری زائد است. [.....]
(3). آد و دیگر نسخه بدلها مِن قَبل‌ِ أَن یَأتِیَهُم عَذاب‌ٌ أَلِیم‌ٌ
صفحه : 423 مؤلم، درد فزاینده، و اینکه عذاب استیصال بود از غرق طوفان که به ایشان رسید. قال‌َ یا قَوم‌ِ، در کلام محذوفی هست، و التّقدیر: فجاءهم و قال، به ایشان آمد و گفت ایشان را: یا قَوم‌ِ، ای امّت من و جماعت من. إِنِّی لَکُم نَذِیرٌ مُبِین‌ٌ، من شما را ترساننده‌ام ظاهر، و روا بود که «مبین» به معنی مبیّن باشد، [یعنی]«1» بیان کننده، برای آن که «ابان» هم لازم است و هم متعدّی. أَن‌ِ اعبُدُوا اللّه‌َ، «ان» تعلّق دارد به محذوفی که «نذیر مبین» دلیل می‌کند بر او، یعنی آمرکم و اقول لکم، شما را می‌گویم که خدای را بپرستید«2» و از او بترسید و از معاصی او اجتناب کنید«3» و فرمان من برید. یَغفِر لَکُم، جزم او«4» از برای جواب امر است، تا بیامرزد شما را. مِن ذُنُوبِکُم، [و گناههای شما را]«5». گفتند: «من» زیادت است، و گفتند: تبعیض است برای آن که خدای تعالی گناه به تفضّل آمرزد، اگر خواهد جمله«6» آمرزد و اگر خواهد بعضی. وَ یُؤَخِّرکُم إِلی أَجَل‌ٍ مُسَمًّی، و شما را باز پس دارد تا به وقت مسمّی که وقت مرگ باشد، و پیش از مرگ شما را به هلاک طوفان عذاب کند«7»، و آنان که به دو اجل [گفتند]«8» از«9» ابو القاسم بلخی و اصحاب او به اینکه آیت تمسّک کردند و گفتند: آیت دلیل است بر دو اجل، یکی «أدنی» یکی «أقصی» و أقصی مشروط است به تقوی و عبادت، چون نکردند به اجل دوم نرسیدند و به اجل اوّل هلاک شدند، و از اینکه جواب دادند و گفتند: ایشان را اجل اقصی آنگه بودی که ایمان آوردندی و عبادت و تقوی کار بستندی. چون نکردند، ----------------------------------- (8- 5- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آد و دیگر نسخه بدلها و اتّقوه. (3). آد و دیگر نسخه بدلها و أطیعون. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: یغفر. (6). کا را. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: به عذاب طوفان هلاک کند. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: چون.
صفحه : 424 اجل اقصی اجل ایشان نبود«1»، چنان که اگر ایمان آوردندی ایشان را بهشت و ثواب بودی، چون ایمان نیاوردند نباشد ایشان را، پس نتوان گفتن که ایشان را دو اجل باشد، چنان که نتوان [گفت]«2» که: ایشان را هم دوزخ و هم بهشت باشد، چه اجل اقصی و بهشت موقوف بود بر شرطی که حاصل نیاید. آنگه [گفت]«3»: إِن‌َّ أَجَل‌َ اللّه‌ِ إِذا جاءَ لا یُؤَخَّرُ لَو کُنتُم تَعلَمُون‌َ، اجلی که خدای نهاده باشد و معلوم او بود که بنده تا آن وقت«4» بیش نماند آن را تأخیر نکنند و باز پس ندارند«5» بنده را از آن اجل اگر شما آن حدیث بدانید و اندیشه کنید. آنگه حکایت آن کرد که نوح- علیه السّلام- پس از آن که به قوم آمد و دعوت کرد و بذلک جهد و روزگار دراز«6» صرف کرد ایشان اجابت نکردند. چون [نوح را]«7» یأس حاصل شد از [ایمان آوردن]«8» ایشان شکایت با خدای کرد و گفت: رَب‌ِّ«9» قال‌َ رَب‌ِّ. (10). آد و دیگر نسخه بدلها فَلَم یَزِدهُم دُعائِی (12). آد و دیگر نسخه بدلها: فزاید. (14). آد، گا: نزد دعوت من، کا: نزد دعای من. (15). آد و دیگر نسخه بدلها: حاصل آمد.
صفحه : 425 وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوتُهُم«1»، و نیز گفت: بار خدایا هر گه [که]«2» من ایشان را بخواندم تا تو خدای به کرم ایشان را بیامرزی«3»، انگشتها در گوش نهادند و اصرار کردند در کفر. وَ استَغشَوا ثِیابَهُم، و جامه‌ها در روی کشیدند تا مرا نبینند. أی اتّخذوها غاشیة، [یعنی]«4» آن را پوشش روی کردند. زجّاج گفت: الاستغشاء طلب التّغشی، و معنی همان است که گفتیم. وَ أَصَرُّوا، و بر کفر مقام کردند و اصرار نمودند. و اصرار جز در بدی به کار ندارند، لا یقال: أصرّ علی الحق‌ّ، انّما یقال: اصرّ علی الباطل و أقام علی الحق‌ّ و مرّ علیه و استمرّ«5». وَ استَکبَرُوا استِکباراً، و استکبار کردند و بزرگی نمودند و ترفّع کردند. ثُم‌َّ إِنِّی دَعَوتُهُم جِهاراً، آنگه ایشان را دعوت کردم به بانگ بلند و آنگه دعوت آشکارا کردم«6»، و نیز در سرو پوشیدگی دعوت کردم، یعنی به هر وجه از وجوه که ممکن بود که دعوت توان کردن من دعوت کردم و تقصیر نکردم، هیچ سود نداشت [79- پ]
با ایشان، چنان که در مثل گفتند: خرمن به هر«7» باد که«8» جست افشاندم«9». فَقُلت‌ُ استَغفِرُوا رَبَّکُم، و بگفتم ایشان را که از خدای آمرزش خواهید که او آمرزنده است. یُرسِل‌ِ السَّماءَ عَلَیکُم مِدراراً، تا باران فرو فرستد بر شما ترنده پیاپی شبانروزی. در خبر است که: در عهد عمر خطّاب سالی در مدینه قحطی بود عظیم. ----------------------------------- (1). اساس جهارا (!) با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید، آد و دیگر نسخه بدلها لتغفر لهم. (4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آد و دیگر نسخه بدلها جَعَلُوا أَصابِعَهُم فِی آذانِهِم ایشان. (5). اساس: و استمرّوا، با توجّه کا تصحیح شد. (6). آد و دیگر نسخه بدلها ثُم‌َّ إِنِّی أَعلَنت‌ُ لَهُم (7). اساس: نهان، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: بادی که. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: افشاندیم.
صفحه : 426 عمر با صحابه به استسقا شدند«1». [چون باران نیامد]«2» عمر به«3» استغفار بیفزود. چون باز آمدند او را گفتند: استسقا بکردی! گفت: استسقا کردم بغایت جهد و طاقت که در عهد نوح- علیه السّلام- چهل سال رحم زنان ایشان عقیم شد و باران از آسمان نیامد. نوح- علیه السّلام- ایشان را گفت: از خدای آمرزش خواهید و استغفار کنید تا خدای تعالی شما را باران دهد و زنان شما با حال ولادت شوند، آنگه اینکه آیت بخواند.«4»: فَقُلت‌ُ استَغفِرُوا رَبَّکُم إِنَّه‌ُ کان‌َ غَفّاراً. و در خبر است که مردی بنزدیک حسن بصری آمد و او را گفت«5»: گناه بسیار دارم. گفت: برو و استغفار کن. دیگری آمد و گفت: یا حسن کشت بسیار کرده‌ام و باران نمی‌آید و می‌ترسم که خشک شود و من محروم مانم، گفت: برو و استغفار کن. دیگری بیامد و گفت: یا حسن درویشم و مالی ندارم«6»، مرا دعایی بیاموز تا باشد که روزی بر من فراخ شود، گفت: برو و استغفار کن. دیگری آمد«7» و گفت: یا حسن مال بسیار دارم و فرزندکی نیست مرا«8»، دشمنان دارم و می‌ترسم که چون مرا وفات باشد«9» مرا فرزندی نبود که مال من بردارد تا دلم خوش باشد. اندیشه باشد مرا از آن که مال من نا مستحقّان برند؟ گفت: برو استغفار کن. دیگری آمد و گفت: یا حسن بستانی چند دارم و وقت آن است که میوه بر آید«10» و آن را آب نیست، می‌ترسم که تباه«11» شود. گفت: برو استغفار کن. حاضران گفتند: سبحان اللّه«12». جماعتی آمدند در ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: باشد. [.....]
(2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: بر. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: برخواند. (5). آد، گا ای حسن. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: مال ندارم و درویشم. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: بیامد. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: امّا فرزند ندارم. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: وفات رسد. (10). آد، گا: بار آرد، کا: بار آورد. (11). آد و دیگر نسخه بدلها: خشک. (12). آد، گا: ای سبحان اللّه.
صفحه : 427 حوائج مختلفه«1» همه را استغفار فرمودی! گفت: بلی، اعتبارا بقوله تعالی فی قضیّة نوح:که فَقُلت‌ُ استَغفِرُوا رَبَّکُم إِنَّه‌ُ کان‌َ غَفّاراً، یُرسِل‌ِ السَّماءَ عَلَیکُم مِدراراً، وَ یُمدِدکُم بِأَموال‌ٍ وَ بَنِین‌َ وَ یَجعَل لَکُم جَنّات‌ٍ وَ یَجعَل لَکُم أَنهاراً، حق تعالی در اینکه آیت گفت که: استغفار کنید و طلب آمرزش کنید از خدای تعالی که او همیشه غفّار و آمرزنده بوده است. یُرسِل‌ِ السَّماءَ عَلَیکُم مِدراراً، جزم او بر جواب امر است، و حرکت کسره برای التقای ساکنین که المجزوم إذا حرّک حرّک الی الکسر«2»، تا فرود آرد«3» باران بر شما و مراد به «سماء» باران است، و عرب آسمان را و ابر را و باران را آسمان خوانند«4» للقرب و المجاورة، و «مدرارا»«5» مفعالا من الدّرّ و الدّرور«6» و هو النّزول متتابعة، و نصب او«7» بر حال است. بن که‌وَ یُمدِدکُم بِأَموال‌ٍ وَ بَنِین‌َ، و مدد«8» دهد و زیادت«9» شما را به مالها و فرزند نرینه، یقال: أمدّه فی الخیر«10» و مدّه فی«11» الشّرّ، و قولها در اینکه رفته است.بن که وَ یَجعَل لَکُم جَنّات‌ٍ، و شما را بستانها دهد و جویهای آب«12». آنگه نوح- علیه السّلام- قوم را گفت«13»: چه بوده است شما را که امید نمی‌دارید خدای را وقاری. عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند: لا ترون ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: مختلف. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: «المجزوم إذا ...» را ندارد، چاپ شعرانی (11/ 275): بالکسر. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: فرو آرد. [.....]
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: خواند. (5). اساس: مجرارا، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). اساس: و الدور، با توجّه به کا تصحیح شد. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: مدرارا. (8). اساس: مدّت، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (9). آد و دیگر نسخه بدلها کند. (10). آد، گا: الی الخیر، کا: بالخیر. (11). آد و دیگر نسخه بدلها: إلی. (12). آد، گا روان. (13). آد و دیگر نسخه بدلها: ما لَکُم لا تَرجُون‌َ لِلّه‌ِ
صفحه : 428 للّه«1» عظمة، خدای را عظمتی و بزرگواری نمی‌بینید و نمی‌دانید و اعتقاد نمی‌کنید. سعید جبیر گفت: لا تعظّمون اللّه حق‌ّ عظمته، خدای را تعظیم نمی‌کنید چنان که باید«2». قتاده گفت: لا ترجون للّه عاقبة، امید نمی‌دارید از خدای عاقبتی. کلبی گفت: لا تخافون للّه عظمة، از عظمت خدای نمی ترسید، و رجاء گفت به معنی«3» خوف است، چنان که شاعر گفت«4»: اذا لسعته النّحل لم یرج لسعها و خالفها فی بیت نوب عواسل«5» وَ قَد خَلَقَکُم أَطواراً، «واو» حال است، و خدای تعالی شما را بارها بیافریده است، یک بار نطفه بوده‌اید«6» آنگه علقه، آنگه مضغه، آنگه عظام، آنگه لحم، آنگه خلقی با حیات، آنگه طفل، آنگه کودک، آنگه مراهق، آنگه محتلم، آنگه مختطّ، آنگه جوان، آنگه کهل، آنگه پیر آنگه خرف. بعضی دیگر گفتند: أَطواراً، أی أصنافا و أکوانا شتّی«7»: یکی سیاه و یکی سفید«8» و یکی سرخ و یکی اصفر«9»، یکی عربی، و یکی عجمی، یکی دراز، و یکی کوتاه، یکی نیکو خلقت، و یکی دمیم، و یکی مشیم«10»، و یکی عاقل، و یکی [80- ر]
ابله، و یکی فراخ روزی، و یکی تنگ روزی، یکی سازنده، و یکی ناسازنده«11». آنگه تنبیه کرد ایشان را بر بعضی نعمتهای خدای«12»، گفت: ----------------------------------- (1). اساس: الا الله، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: می‌باید. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: و رجاء به معنی. (4). کا: کما قال الشاعر. [.....]
(5). کا ای لم یخف، آد و دیگر نسخه بدلها إبن کیسان گفت امید نمی‌دارید تعظیم خدای را. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: بودید. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: الوانا شتی. (8). کا: سپید. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: اسمر. (10). اساس: شیم، با توجه به مأخذ معتبر خبری تصحیح شد. (11). آد و دیگر نسخه بدلها: ناساز. (12). آد، گا: خود.
صفحه : 429 [أَ لَم تَرَوا]«1»، نمی بینید، یعنی نمی دانید. کَیف‌َ خَلَق‌َ اللّه‌ُ سَبع‌َ سَماوات‌ٍ طِباقاً، که خدای تعالی اینکه هفت آسمان مطبّق چگونه آفرید؟ وَ جَعَل‌َ القَمَرَ فِیهِن‌َّ نُوراً وَ جَعَل‌َ الشَّمس‌َ سِراجاً، و ماه را در او نور کرد«2» و آفتاب را در او چراغ [کرد]«3»، اگر چه اینکه در آسمان دنیاست، خدای تعالی فِیهِن‌َّ گفت بر طریقه«4» عرب که گویند: أتیت بنی تمیم و انّما«5» أتی بعضهم و أتیت مکّة، و اگر چه یک جای مقام کرده باشد، و تواری«6» فلان فی دور بنی فلان، و اگر چه در یک سرای متواری باشد، و اینکه را نظایر بسیار است. و مقاتل گفت: «فی» به معنی «مع» است، أی و جعل القمر معهن‌ّ نورا، و عبد اللّه عمر گفت در تأویل اینکه آیت که: روی آفتاب و ماه به جانب آسمان است و قفای ایشان به جانب زمین است، و گفت: به«7» اینکه حدیث آیتی بخوانم از کتاب خدای تعالی و اینکه آیت بخواند«8»: وَ جَعَل‌َ القَمَرَ فِیهِن‌َّ نُوراً وَ جَعَل‌َ الشَّمس‌َ سِراجاً. عبد اللّه [عمر]«9» را گفتند: چرا آفتاب وقتی گرما زیادت می‌کند و وقتی اندک! گفت: برای آن که در تابستان از آسمان چهارم می‌تابد و در زمستان از آسمان هفتم از نزدیک عرش خدای [تعالی]«10»، و اگر از آسمان دنیا«11» تافتی هیچ چیز بنماندی با او. وَ اللّه‌ُ أَنبَتَکُم مِن‌َ الأَرض‌ِ نَباتاً، و خدای برویانید«12» شما را از زمین ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها، از قرآن مجید افزوده شد. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: در او نوری داد، وَ جَعَل‌َ الشَّمس‌َ سِراجاً (10- 9- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: طریق. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: و قد. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد. [.....]
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: بر. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: برخواند که. (11). اساس: هفتم، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). آد و دیگر نسخه بدلها: برویاند.
صفحه : 430 رویانیدنی، و از روی قیاس «انباتا» بایست، الّا آن است که او مصدری است مخالف فعل، و خلیل گفت: تقدیر آن است که انبتکم من الارض فنبتم نباتا. ثُم‌َّ یُعِیدُکُم فِیها، پس شما را دیگر باره باز پس«1» برد پس از آن که بمرده باشید. وَ یُخرِجُکُم إِخراجاً، و باز دیگر باره شما را از زمین بیرون آرد چون زنده کند شما را، و مثله قوله: مِنها خَلَقناکُم وَ فِیها نُعِیدُکُم وَ مِنها نُخرِجُکُم تارَةً أُخری«2». وَ اللّه‌ُ جَعَل‌َ لَکُم‌ُ الأَرض‌َ بِساطاً، گفت: خدای تعالی زمین را برای شما بگسترانید«3» و بساط شما کرد. لِتَسلُکُوا مِنها«4» رَب‌ِّ [إِنَّهُم]«7»وَ اتَّبَعُوا، و متابعت کسانی می‌کنند از ارباب دنیا و سادات و اشراف ایشان«8» که مال و فرزندان او را جز زیانکاری نیفزاید، و اگر چه او«9» به آن مغرور است. نافع و عاصم و إبن عامر «ولده» خواندند«10» به فتح «واو» و «لام»، و باقی قرّاء «ولده» به ضم‌ّ «واو» و اسکان «لام»، و اینکه هر دو لغت است، کالحزن و الحزن و البخل و ----------------------------------- (1). اساس: با زمین، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). سوره طه (20) آیه 55. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: بگسترد. (4). آد، گا: فیها. (5). گا: در او. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: می‌گفت، که بر متن مرجّح می‌نماید. (7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها، از قرآن مجید افزوده شد. (8). آد و دیگر نسخه بدلها مَن لَم یَزِده‌ُ مالُه‌ُ وَ وَلَدُه‌ُ إِلّا خَساراً (9). کا را. (10). آد و دیگر نسخه بدلها بر واحد. [.....]

صفحه : 431 البخل و العرم و العرم، و العرب و العرب، و العجم و العجم. وَ مَکَرُوا مَکراً کُبّاراً، [و مکر کردند]«1» و مکری سخت بزرگ. «کبیر» بزرگ باشد، و «کبار» به تخفیف از او بلیغتر، و «کبّار» به تشدید از هر دو بلیغتر باشد، و نظیره: امر عجیب و عجاب و عجّاب، و رجل حسان و حسّان، و وضی‌ء«2» و وضّاء، و أنشد إبن السّکّیت: بیضاء تصطاد القلوب و تستبی بالحسن قلب المسلم القرّاء و المرء یلحقه بفتیان النّدی خلق الکریم و لیس بالوضّاء گفتند: مکر بزرگ آن بود که مرد پیر بیامدی«3» دست پسرک«4» طفل گرفته و نوح را به او نمودی، گفتی: بابا«5» من پیر شده‌ام، [باشد]«6» که مرا وفات آید و تو از پس من بمانی، نگر تا اینکه مرد تو را نفریبد و فرمان او نکنی که او جادویی است«7» و دیوانه و هیچ نگوید که در آن صلاح«8» باشد. وَ قالُوا، گفتند رؤسای ضلال«9» اتباع خود را: لا تَذَرُن‌َّ [آلِهَتَکُم، دست از خدایان خویش مدارید. وَ لا تَذَرُن‌َّ]«10» وَ لا سُواعاً وَ لا یَغُوث‌َ وَ یَعُوق‌َ. جمله قرّاء بی تنوین خواندند علی ترک الصّرف للتّأنیث، و وزن الفعل و قیل العجمة و وزن الفعل، و در شاذّ أعمش و أشهب العقیلی‌ّ خواندند: یغوثا و یعوقا. محمّد بن کعب گفت: آدم را پنج پسر بود یکی را «ودّ»«11» نام بود و یکی را ----------------------------------- (10- 6- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). اساس و وضاء، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زائد می‌نماید. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: می‌آمدی. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: پسر. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: ای فرزند، که بر متن مرجّح می‌نماید. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: جادوست. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: صلاحی. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: ضال. (11). کا: ودّ.
صفحه : 432 «سواع» و یکی «یغوث» و یکی «یعوق» و یکی «نسر» [و]«1» عبّاد بودند، یکی از ایشان بمرد. برادران بر او اندوهناک شدند، اندوهی سخت. شیطان بیامد و گفت ایشان را: [80- پ]
اگر خواهید تا صورت او را برای شما بنگارم تا در قبله خود بنهید، چون نماز کنید در آن نگرید و او را یاد کنید. گفتند: ما نخواهیم که در قبله ما چیزی باشد که نماز با او کنیم. گفت: در مؤخّر مسجد نهید. گفتند: روا باشد. صورتی بکرد از مس و ارزیز، آنگه یکی دیگر بمرد، بر صورت او نیز تمثالی«2» بکرد. آنگه مدّتی بر آمد بر اینکه، مردم دست از نماز و عبادت«3» بداشتند و روی در فساد نهادند. شیطان به ایشان آمد و گفت: شما خود هیچ معبود را نپرستید! گفتند: چه پرستیم! گفت: اینکه تماثیل مصوّره که بینید خدایان پدران شمااند، چرا آن را نمی‌پرستید که در نمازگاه ایشان نهاده است! ایشان آن را پرستیدن گرفتند، تا خدای تعالی نوح را بفرستاد و نوح ایشان را با عبادت خدای خود خواند. ایشان فرزندان و اتباع [خود]«4» را وصیّت کردند و گفتند: لا تَذَرُن‌َّ آلِهَتَکُم وَ لا تَذَرُن‌َّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا یَغُوث‌َ وَ یَعُوق‌َ وَ نَسراً. محمّد بن قیس گفت: اینکه پنج کس پنج مرد صالح بودند، از عهد آدم بودند تا به عهد نوح- علیه السّلام- و ایشان را اتباعی بودند. [که به ایشان اقتدا کردند. و چون ایشان بمردند]«5» اصحابان [ایشان]«6» گفتند: اگر بر صورت ایشان تماثیلی سازیم یاسه دیدار«7» ایشان بدان تماثیل بگماریم«8». گفتند: روا باشد. بساختند. چون ایشان بمردند، شیطان بیامد و فرزندان ایشان را گفت: [اینان]«9» معبودان پدر شما بودند، چرا شما ایشان را نپرستید! ایشان بت پرستیدن گرفتند. ----------------------------------- (9- 4- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: مثالی. (3). کا: عبادت کردن. (6- 5). اساس: آد، گا: ندارد، با توجّه به کا افزوده شد. (7). کا: اشتیاق دیدن. [.....]
(8). آد و دیگر نسخه بدلها: بگساریم.
صفحه : 433 عبد اللّه عبّاس گفت: [نوح]«1» کافران را منع کردی از آن که به گور آدم طواف کردندی. ابلیس بیامد و ایشان را گفت: آدم تنی است بی‌روح، من برای شما برم آدم«2» تماثیلی بسازم تا شما گرد آن طواف کنید. برای ایشان پنج صنم بتراشید: «ودّ» و «سواع» و «یغوث» و «یعوق» و «نسر»، و ایشان را حمل کرد بر آن که«3» بتان را بپرستند. چون ایّام طوفان بود، در زیر خاک و گل پنهان شدند. در زیر خاک می‌بودند تا شیطان بیرون آورد برای مشرکان عرب، قضاعه «ودّ» را برگرفتند و آن را به دومة الجندل می‌پرستیدند. از ایشان به میراث به بنی کلب رسید. اسلام در آمد و آن بت بنزدیک ایشان بود. و قبیله طی‌ّ «یغوث» را برگرفتند، به مراد بردند و می‌پرستیدندی مدّتی. آنگه بنو ناجیه خواستند که از ایشان بستانند آن را بگریزانیدند با بنی الحارث بن کعب. و امّا «یعوق» را کهلان«4» برگرفتند و بنزدیک ایشان می‌بود، پس به میراث به همدان رسید. و امّا «نسر» به خثعم افتاد، و امّا «سواع» به ذو الکلاع افتاد. عطا و قتاده و ثمالی و إبن المسیّب گفتند: اینکه پنج بت از قوم نوح به عرب رسید، «ودّ» بنی کلب را بود به دومة الجندل [بردند]«5»، و «سواع» هذیل را، و «یغوث» بنی غطیف را، و «یعوق» همدان را، و «نسر» آل ذو الکلاع«6» را بود و «لات» ثقیف را بود، و «عزّی» سلیم و غطفان، و «نسر» سعد بن بکر را بود، و «منات» قدید«7» را بود و «اساف» و «نائله» و «هبل» اهل مکّه را بود، و اساف برابر سنگ سیاه نهاده بود و نائله برابر رکن یمانی نهاده بود، و هبل در میان کعبه نهاده ----------------------------------- (5- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). کذا در اساس: «برم آدم» (!)، آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد. (3). آد، گا آن، کا اینکه. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: کفلان. (6). آد، گا: بنو الکلاع، کا: بنی الکلاع. (7). اساس: قدیل، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 434 بود، و هژده گز بود بالای او«1». و واقدی‌ّ گفت: «ودّ» بر صورت مردی بود، و «سواع» بر صورت زنی، و «یغوث» بر صورت شیری، و «یعوق» بر صورت اسبی، و «نسر» بر صورت کرکسی. وَ قَد أَضَلُّوا کَثِیراً، و بسیار کس [را]«2» گمراه کردند، یعنی به عبادت ایشان بسیار کس گمراه شدند و نسبت ضلال با ایشان بکرد بر آن که«3» ایشان جمادند و از ایشان فعل نیاید، برای آن که سبب، ایشان بودند، نظیره قوله: رَب‌ِّ إِنَّهُن‌َّ أَضلَلن‌َ کَثِیراً مِن‌َ النّاس‌ِ«4». وَ لا تَزِدِ الظّالِمِین‌َ إِلّا ضَلالًا، آنگه نوح بر ایشان دعا کرد و گفت: بار خدایا ظالمان را میفزای الّا ضلال و هلاک. مِمّا خَطِیئاتِهِم، أی [من]«5» خطیئاتهم«6»، و «ما» زایده«7» است، گفت: از خطا و کفر ایشان ایشان را غرق کردند، و ابو عمرو خواند: ممّا خطایاهم، و ابو حیاة و أعمش خواندند در شاذّ: خطیئتهم علی الواحد. [أُغرِقُوا]«8» [فَلَم یَجِدُوا لَهُم مِن دُون‌ِ اللّه‌ِ أَنصاراً، بیرون از خدای هیچ یاری و یاوری«2» نیافتند]«3». وَ قال‌َ نُوح‌ٌ رَب‌ِّ لا تَذَر عَلَی الأَرض‌ِ مِن‌َ الکافِرِین‌َ دَیّاراً، اینکه حکایت دعای نوح است که کرد بر«4» قومش، گفت که نوح- علیه السّلام- گفت در دعا: بار خدایا رها مکن بر پشت زمین از کافران دیّار را. گفتند معنی آن است که: هیچ کس را که بر زمین بگردد«5»، و هو فیعال من دار یدور دورا«6»، کالقیّام«7» من قام یقوم، و أصلها دیوار و قیوام ثم‌ّ قلبت الواوان«8» یاء و أدغمتا فی الیاء، و گفتند: «دیّار» فعّال است بر سبیل نسبت با دار، یعنی صاحب دار، یقول العرب: ما فی الدّار دیّور و لا دیّار، أی أحد یقوم بمصالح الدّار. آنگه گفت: إِنَّک‌َ إِن تَذَرهُم یُضِلُّوا عِبادَک‌َ وَ لا یَلِدُوا إِلّا فاجِراً کَفّاراً، چه اگر رها کنی ایشان را بندگانت را گمراه بکنند، و الّا فاجری و کافری نزایند، و اینکه خبری است از غیب که او«9» را بدان اطّلاع نبود الّا باعلام اللّه تعالی، خدای تعالی او را از اینکه غیب خبر داد و تا اینکه خبر نیافت بی«10» دستوری از خدای تعالی بر ایشان دعا نکرد. ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: می‌سوزانید. (2). کا را. (3). اساس: ندارد و، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10- 4). اساس: و، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). اساس: بگذرد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). آد دوارا، کا دورانا. (7). آد: کالقوام، کا: کالقوّام أصلها. (8). آد: الواو. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: کس.
صفحه : 436 محمّد بن کعب«1» گفت، و مقاتل و ربیع و عطیّه و إبن زید گفتند: نوح علیه السّلام- اینکه دعا آنگاه کرد که خدای تعالی ارحام زنان ایشان عقیم کرد و اصلاب مردانشان خشک بکرد پیش از عذاب به چهل سال، و گفتند: به هفتاد سال، و نوح را خبر داد که: اینان ایمان نیارند و از پس«2» ایشان نیز کس نباشد که ایمان آرد. آنگه نوح- علیه السّلام- دعا کرد، و خدای تعالی دعای او در حق‌ّ ایشان اجابت کرد و ایشان را هلاک کرد و در میان ایشان کودکی نبود. أبو العالیه و حسن گفتند: اگر در میان ایشان اطفال بودندی، اینکه الم بر ایشان عذاب نبودی، بل بر طریق امتحان بودی چون [بیماری و]«3» اعواض«4» آن، بر خدای تعالی ثابت بودی. بعضی دیگر گفتند: اوّلا«5» اطفال را از میان ایشان به مرگ ببرد، آنگه عذاب فرستاد ایشان را، نبینی که در دیگر آیت گفت: وَ قَوم‌َ نُوح‌ٍ لَمّا کَذَّبُوا الرُّسُل‌َ أَغرَقناهُم«6»، و معلوم است که کودکان تکذیب انبیا نکردند. رَب‌ِّ اغفِر لِی وَ لِوالِدَی‌َّ، آنگه دعای خیر کرد«7» خود را و قوم خود را و مادر و پدر را، گفت: بار خدایا بیامرز مرا و مادر و پدر مرا و هر کس را که در خانه من آید«8» و او مؤمن باشد. گفتند: به خانه سرای«9» خواست، [و]«10» گفتند: مسجد خواست، [و]«11» گفتند: کشتی خواست. و نصب «مؤمنان» بر حال است. وَ لِلمُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ، و جمله مؤمنان را از مردان و زنان. کلبی‌ّ گفت: امّت محمّد را- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- خواست، اینکه جا اشارتی است و در آن ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: محمّد بن کعب القرظی‌ّ. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: نسل. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آد، کا افزوده شد. [.....]
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: امثال. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: اوّل. (6). سوره فرقان (25) آیه 37. (7). کا: بخیر کرد. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: من است. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: سرا. (11- 10). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 437 اشارت تو را بشارتی است و آن آن است که: خدای تعالی دعای خیر دوست [تر]«1» دارد از دعای شرّ. نوح- علیه السّلام- دو دعا کرد: یکی به خیر و یکی به شرّ. دعای به شرّ در حق‌ّ کافران اجابت کرد، اولی و أحری که دعای خیر در حق‌ّ مؤمنان اجابت کرده [باشد]«2» و تو را به دعای نوح بیامرزیده. وَ لا تَزِدِ الظّالِمِین‌َ إِلّا تَباراً، و میفزای [اینکه]
کافران را الّا هلاک و تبار«3». ----------------------------------- (2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: دمار و هلاک.
صفحه : 438

‌سورة الجن‌ّ

‌اینکه سورت مکّی است و بیست و هشت آیت«1» است و دویست و هشتاد و پنج کلمت است و هشتصد و هفتاد حرف است. و روایت است از زرّ حبیش از ابی‌ّ کعب که رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: هر که او سورة الجن‌ّ بخواند، خدای تعالی او را به عدد هر جنّی و شیطانی که به محمّد ایمان آورد«2»، یا محمّد را به دروغ داشت«3»، برده‌ای بنویسد او را که آزاد کرده باشد- صدق رسول اللّه.

[سوره الجن (72): آیات 1 تا 28]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ قُل أُوحِی‌َ إِلَی‌َّ أَنَّه‌ُ استَمَع‌َ نَفَرٌ مِن‌َ الجِن‌ِّ فَقالُوا إِنّا سَمِعنا قُرآناً عَجَباً (1) یَهدِی إِلَی الرُّشدِ فَآمَنّا بِه‌ِ وَ لَن نُشرِک‌َ بِرَبِّنا أَحَداً (2) وَ أَنَّه‌ُ تَعالی جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً (3) وَ أَنَّه‌ُ کان‌َ یَقُول‌ُ سَفِیهُنا عَلَی اللّه‌ِ شَطَطاً (4) وَ أَنّا ظَنَنّا أَن لَن تَقُول‌َ الإِنس‌ُ وَ الجِن‌ُّ عَلَی اللّه‌ِ کَذِباً (5) وَ أَنَّه‌ُ کان‌َ رِجال‌ٌ مِن‌َ الإِنس‌ِ یَعُوذُون‌َ بِرِجال‌ٍ مِن‌َ الجِن‌ِّ فَزادُوهُم رَهَقاً (6) وَ أَنَّهُم ظَنُّوا کَما ظَنَنتُم أَن لَن یَبعَث‌َ اللّه‌ُ أَحَداً (7) وَ أَنّا لَمَسنَا السَّماءَ فَوَجَدناها مُلِئَت حَرَساً شَدِیداً وَ شُهُباً (8) وَ أَنّا کُنّا نَقعُدُ مِنها مَقاعِدَ لِلسَّمع‌ِ فَمَن یَستَمِع‌ِ الآن‌َ یَجِد لَه‌ُ شِهاباً رَصَداً (9) وَ أَنّا لا نَدرِی أَ شَرٌّ أُرِیدَ بِمَن فِی الأَرض‌ِ أَم أَرادَ بِهِم رَبُّهُم رَشَداً (10) وَ أَنّا مِنَّا الصّالِحُون‌َ وَ مِنّا دُون‌َ ذلِک‌َ کُنّا طَرائِق‌َ قِدَداً (11) وَ أَنّا ظَنَنّا أَن لَن نُعجِزَ اللّه‌َ فِی الأَرض‌ِ وَ لَن نُعجِزَه‌ُ هَرَباً (12) وَ أَنّا لَمّا سَمِعنَا الهُدی آمَنّا بِه‌ِ فَمَن یُؤمِن بِرَبِّه‌ِ فَلا یَخاف‌ُ بَخساً وَ لا رَهَقاً (13) وَ أَنّا مِنَّا المُسلِمُون‌َ وَ مِنَّا القاسِطُون‌َ فَمَن أَسلَم‌َ فَأُولئِک‌َ تَحَرَّوا رَشَداً (14) وَ أَمَّا القاسِطُون‌َ فَکانُوا لِجَهَنَّم‌َ حَطَباً (15) وَ أَن لَوِ استَقامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ لَأَسقَیناهُم ماءً غَدَقاً (16) لِنَفتِنَهُم فِیه‌ِ وَ مَن یُعرِض عَن ذِکرِ رَبِّه‌ِ یَسلُکه‌ُ عَذاباً صَعَداً (17) وَ أَن‌َّ المَساجِدَ لِلّه‌ِ فَلا تَدعُوا مَع‌َ اللّه‌ِ أَحَداً (18) وَ أَنَّه‌ُ لَمّا قام‌َ عَبدُ اللّه‌ِ یَدعُوه‌ُ کادُوا یَکُونُون‌َ عَلَیه‌ِ لِبَداً (19) قُل إِنَّما أَدعُوا رَبِّی وَ لا أُشرِک‌ُ بِه‌ِ أَحَداً (20) قُل إِنِّی لا أَملِک‌ُ لَکُم ضَرًّا وَ لا رَشَداً (21) قُل إِنِّی لَن یُجِیرَنِی مِن‌َ اللّه‌ِ أَحَدٌ وَ لَن أَجِدَ مِن دُونِه‌ِ مُلتَحَداً (22) إِلاّ بَلاغاً مِن‌َ اللّه‌ِ وَ رِسالاتِه‌ِ وَ مَن یَعص‌ِ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ فَإِن‌َّ لَه‌ُ نارَ جَهَنَّم‌َ خالِدِین‌َ فِیها أَبَداً (23) حَتّی إِذا رَأَوا ما یُوعَدُون‌َ فَسَیَعلَمُون‌َ مَن أَضعَف‌ُ ناصِراً وَ أَقَل‌ُّ عَدَداً (24) قُل إِن أَدرِی أَ قَرِیب‌ٌ ما تُوعَدُون‌َ أَم یَجعَل‌ُ لَه‌ُ رَبِّی أَمَداً (25) عالِم‌ُ الغَیب‌ِ فَلا یُظهِرُ عَلی غَیبِه‌ِ أَحَداً (26) إِلاّ مَن‌ِ ارتَضی مِن رَسُول‌ٍ فَإِنَّه‌ُ یَسلُک‌ُ مِن بَین‌ِ یَدَیه‌ِ وَ مِن خَلفِه‌ِ رَصَداً (27) لِیَعلَم‌َ أَن قَد أَبلَغُوا رِسالات‌ِ رَبِّهِم وَ أَحاطَ بِما لَدَیهِم وَ أَحصی کُل‌َّ شَی‌ءٍ عَدَداً (28) [81- پ]

[ترجمه]

بگوی وحی کرده شد به [من]«4» بدرستی که بشنیدند گروهی از پریان و گفتند که ما شنیدیم قرآنی شگفت. راه نماید زی راه راست ----------------------------------- (1). اساس، کا: هژده آیت، با توجّه به آد، گا و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (3- 2). آد و دیگر نسخه بدلها: دارد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر افزوده شد.
صفحه : 439 بگرویدیم بدو و هرگز انباز نیاریم کسی را [به پروردگار خود]«1». و بدرستی که او برتر است بزرگواری«2» پروردگار ما نگرفت زنی و نه فرزندی. بدرستی که او بود می‌گفت بی خردی ما بر خدای بیدادی. و بدرستی که پنداشتیم که هرگز نگویند آدمیان و پریان بر خدای دروغ. و بدرستی او بود مردانی [از انسیان]«3» بازداشت می‌خواستند مردانی از پریان بیفزود [ند]«4» ایشان را گریختن. و بدرستی که گمان بردند چنان که گمان بردید که هرگز بر نینگیزد خدای کسی را. و بدرستی که ما پیچیدیم آسمان را بیافتیم آن را پر کرده شده پاسبانی سخت و ستارگانی جهنده. بودیم بنشستیم از آن نشستنگاهها برای شنیدن هر که گوش دارد اکنون بیابد«5» مر او را ستاره‌ای جهنده [باج بان]«6». و ما ----------------------------------- (1). اساس و دیگر نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به چاپ شعرانی و مفهوم جمله آورده شد. (2). کلمه به صورت «بزرگواریست» هم خوانده می‌شود. [.....]
(4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر افزوده شد. (5). اساس: بیارید، با توجّه به فحوای کلام و مأخذ معتبر تصحیح شد. (6). اساس: ندارد، با توجّه به متن تفسیر افزوده شد.
صفحه : 440 نمی دانیم بدی خواهند بدان که در زمین یا خواست به ایشان پروردگارشان نیکی! و بدرستی که از ما نیکااند و از ما جز آن بودیم ما دینها پراگنده. و ما گمان بردیم که هرگز فایت نشویم خدای را در زمین و هرگز فایت نشویم گریختن«1». و چون شنیدیم قرآن را بگرویدیم به آن هر که بگرود به پروردگار خود پس نترسد به کاستن عمل و نه عقاب نا مستحق«2». و از مااند مسلمانان و از مااند ستمکاران هر که مسلمان شود پس ایشانند آهنگ کردند نیکی را. و بدان که ستمکاران هستند دوزخ را هیزم. و اگر باستادندی بر اسلام بدادمی ایشان را آبی بسیار [82- ر]. تا آزموده کنیم ایشان را در او و هر که روی گرداند از توجّه پروردگار خود در آرد او را عذابی سخت. و بدرستی که مسجدها مر خدای، مخوانید با خدای کسی دیگر. و بدرستی که چون ----------------------------------- (1). اساس: بر انگیختن، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر همین نسخه تصحیح شد. (2). اساس: کم شدن، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر تصحیح شد.
صفحه : 441 بایستد«1» بنده خدای می‌خواند او را، نزدیک آن بود که بهری بر سر بهری افتند«2». بگو بدرستی می‌خوانم پروردگار خود و شرک نیارم«3» به او کسی را. بگو من نه پادشاهی مر شما را زیانی و نه راه راست. بگو که من نرهاند مرا از خدا هیچ کس و نیابم«4» از بیرون او پناهی. مگر رسانیدنی از خدای و پیغامهای«5» او، و هر که نا فرمان شود خدای را و رسول او را که باشد او را آتش دوزخ جاویدان اندر آن جا همیشه. تا آنگاه که ببینند [آنچه]«6» وعده کنندشان زود باشد که بدانند کیست سست‌تر به یاری و کمتر به یاران. بگو ندانم«7» که نزدیک است آنچه [وعده]«8» کنند شما را یا کند برای او خدای من مهلتی. دانای نهان و نرساند بر نهانی ----------------------------------- (1). اساس: کلمه به صورت «باشد» هم خوانده می‌شود. (2). اساس: بر او مال بسیار، با توجّه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر همین نسخه تصحیح شد. (3). اساس: نیارم، با توجّه به معنی و ضبط چاپ شعرانی (11/ 283) تصحیح شد. (4). اساس: و نیابند، با توجّه به ضبط چاپ شعرانی تصحیح شد. (5). اصل ترجمه بدین صورت بود: پیغمبران، با توجه به ترجمه دوباره آیه در متن تفسیر تصحیح شد. (6). اساس: ندارد، با توجّه به چاپ شعرانی (11/ 284) افزوده شد. (7). اساس: دانم، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر، تصحیح شد. (8). اساس: ندارد، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر، افزوده شد.
صفحه : 442 خویش هیچ کس. مگر آن که بپسندد از پیغمبر که اوست اندر آید از پیش او و از پس او نگاهبانان. تا پدید آید که به رسانیدند پیغامهای خدایشان و اندر رسید به آنچه نزدیک ایشان بود و بشمارد هر چیزی را به شمار. قوله تعالی: قُل أُوحِی‌َ إِلَی‌َّ أَنَّه‌ُ استَمَع‌َ نَفَرٌ مِن‌َ الجِن‌ِّ، بگوی ای محمّد که وحی کردند به من که گروهی از جنّیان گوش به آواز من کردند که من قرآن می‌خواندم و بشنیدند و گفتند: ما قرآنی عجب می‌شنویم. مفسّران گفتند: اینان نه کس«1» بودند از جنّیان نصیبین که گوش با قراءت«2» رسول کردند- و قصّه ایشان برفته است. ابو حمزة الثّمالی‌ّ گفت: از«3» جنّیان بنی الشّیصبان«4» بودند و ایشان گروهی‌اند که [82- پ]
از ایشان بیشتر نباشد«5» به عدد، و عامّه لشکر ابلیس از ایشان باشند«6». چون با قوم خود [رفتند]«7» گفتند: ما قرانی عجب می‌شنویم که اینکه [قرآن]«8» راهنماست به صلاح، لا جرم ایمان آوردیم به او. و نیز از اینکه پس با خدای تعالی انباز نخواهیم گرفتن. إبن کثیر و ابو عمرو خواندند: (قل اوحی الی أنه استمع نفر من الجن، و ان ----------------------------------- (1). آد: ده کس. [.....]
(2). آد و دیگر نسخه بدلها: با قرآن خواندن. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: اینکه. (4). اساس: بنی الشیطان، آد و دیگر نسخه بدلها: ابو الشیطان، با توجه به تفسیر قرطبی (19/ 3) و منابع حدیث تصحیح شد. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: بیشتر کس نیست. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: باشد. (8- 7). اساس: ندارد، با توجه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 443 لو استقاموا، و أن المساجد، و أنه لما قام عبد الله)، اینکه چهار حرف«1» به فتح همزه، و باقی قرّاء از اوّل سورت تا آن«2» جا به کسر «الف» خواندند، و نافع و عاصم در روایت ابو بکر همچنین خواندند. الّا آنچه«3» پس از قول و «فا» ی جزا کسر کردند«4»، برای آن است که ما بعد آن دو چیز ابتدای کلام بود یا «5» در حکم ابتدا باشد. و آن که جمله مکسور خواند بر استیناف حمل کرد. وَ أَنَّه‌ُ تَعالی جَدُّ رَبِّنا، سدّی گفت: امر ربّنا، بزرگوار است فرمان خدای ما. حسن بصری گفت: غنی ربّنا، توانگری خدای ما، و از آن جا«6» بخت را جدّ گویند، و رجل مجدود خلاف المحروم. عبد اللّه عبّاس گفت: قدرة ربنا، قدرت خدای ما. مجاهد و عکرمه گفتند: جلالة ربنا، بزرگواری خدای ما. إبن ابی نجیح گفت از مجاهد: ذکر ربّنا، نام خدای ما. قرظی‌ّ گفت: آلاء و نعماء او بر خلقانش. أخفش گفت: علا ملک ربّنا، بزرگوار است پادشاهی او. إبن کیسان گفت: ظفر او بر خلقان از جمله کافران به حجّت. و «جدّ» در لغت عظمت [باشد]«7»، و انس گفت: مردی را که در میان ما «البقره» و «آل عمران بخواندی» جدّ فی عیننا«8»، أی عظم«9». از باقر و صادق- علیهما السّلام- روایت کردند که ایشان گفتند: اینکه کلمتی است که جن‌ّ گفتند و ندانستند که خدای را «جدّ» نتوان گفتن«10»، خدای تعالی از ----------------------------------- (1). آد، گا: محل. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: اینکه. (3). اساس: و امّا آن که، با توجّه به کا و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: همچنین خواندند الّا آنچه از پس قول می‌آید تا از پس ما جزا کرد بر کردند. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: تا. (6). آد و دیگر نسخه بدلها است که. (7). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: عظمت باشد و منه قول أنس بن مالک کان الرّجل اذا قرأ البقره و ال عمران جدّ فینا. [.....]
(9). آد و دیگر نسخه بدلها فینا. (10). اساس: گفتند، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 444 ایشان عفو کرد. ما اتخذ صاحبة و لا ولدا ، او زنی نکرد و فرزندی نزاد بخلاف آن که کافران گفتند از آن جا که او جسم نیست و اینکه از صفات اجسام است، و او غنی و بی‌نیاز است او را حاجت نباشد و شهوت نباشد، و عکرمه در شاذّ خواند: جَدُّ رَبِّنا، أی ضدّ الهزل«1»، و إبن السّمیفع خواند: «جدی ربّنا» أی نفعه«2» و عطاءه. وَ أَنَّه‌ُ کان‌َ یَقُول‌ُ سَفِیهُنا عَلَی اللّه‌ِ شَطَطاً، گفتند: سفیه ما بر خدای شطط گفت، یعنی ظلم و عدوان و آنچه به او لایق نباشد. مجاهد و قتاده گفتند: مراد به «سفیه» ابلیس است، و اصل او من شطّ باشد اذا بعد او من الشّطّ الّذی هو السّاحل. وَ أَنّا ظَنَنّا، آنگه گفتند: ما چنان گمان بردیم که هیچ انسی و جنّی بر خدای دروغ نگوید، و آنچه گوید راست گوید، از اینکه گمان به قول ایشان اعتماد کردیم. اکنون چون بدیدیم بخلاف آن است که ایشان گفتند از آنچه گفتند که خدای را زن و فرزند است- تعالی علوّا کبیرا. وَ أَنَّه‌ُ کان‌َ رِجال‌ٌ مِن‌َ الإِنس‌ِ، آنگه گفت: و مردانی بودند از انسیان که پناه با جنّیان دادند، و آن آن بود که یکی از عرب چون در بیابانی سهمناک حاضر آمدی گفتی: اعوذ بسیّد هذا الوادی من شرّ سفهاء قومه، چون اینکه بگفتی اعتقاد کردی که در امن و جوار اوست«3»، خوش بخفتی و ایمن برفتی. مقاتل گفت: اوّل کسی که از انسیان پناه گرفت«4» بنو حنیفه بودند، [آنگه]«5» اندر«6» عرب فاش شد. کردم بن [ابی]«7» السّائب الأنصاری‌ّ روایت کرد از پدرش که او گفت: با پدرم یک روز می‌رفتم در اوّل آن که«8» رسول- صلّی اللّه علیه و آله ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: الهزال. (2). اساس نفعت، با توجّه به کا و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (3). آد، گا: حرز اوست، کا: حرز است. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: که پناه گرفته بودند به جنّیان. (7- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: در. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: در آن وقت که اوّل.
صفحه : 445 و سلّم- به مدینه آمده بود، در راه، شب در آمد، ما بنزدیک شبانی بودیم«1». چون شب به نیمه رسید، گرگی بیامد و برّه‌ای از گلّه او بگرفت. راعی [از جای]«2» بجست و آواز داد و گفت: یا عامر الوادی جارک، ای عامر اینکه بیابان همسایه را حمایت کن. منادی ندا کرد«3» [که]«4»: یا سرحان أرسله. ما اینکه منادی را ندیدیم آواز داد که: ای گرگ رها کن برّه را. گرگ رها کرد و برّه بیامد و در میان گلّه رفت بی آفتی و گزندی که به او رسیده بود، و خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ أَنَّه‌ُ کان‌َ رِجال‌ٌ مِن‌َ الإِنس‌ِ یَعُوذُون‌َ بِرِجال‌ٍ مِن‌َ الجِن‌ِّ«5» فَزادُوهُم، بیفزودند [ایشان را]«6»، یعنی انسیان جنّیان [را]«7» رَهَقاً«8». عبد اللّه عبّاس گفت: إثما بیفزودند [83- ر]
ایشان را بزه. قتاده گفت: خطیئة. سعد گفت: جرأة«9»، دلیری، مجاهد گفت: طغیانا، ربیع گفت: [فرقا، ترسی. إبن زید گفت: خوفا. ابراهیم گفت: عظمة. مقاتل گفت]«10»: غیّا، حسن گفت: شرّا، ثعلب گفت: خسارا. و «رهق» در کلام عرب بزه باشد و معاطاة المحرّمات و غشیانها«11» باشد، قال الاعشی: لا شی‌ء ینفعنی من دون رؤیتها هل یشتفی وامق ما لم یصب رهقا و اصل او غشیان باشد، یقال: رهقة بمکروه اذا غشیه به«12» و رهقه الدّین اذا رکبه«13»، و غلام مراهق، أی غشی الاحتلام. وَ أَنَّهُم ظَنُّوا کَما ظَنَنتُم، و ایشان گمان بردند چنان که شما بردید که خدای تعالی هیچ کس را بر نخواهد انگیختن از مردگان، یعنی چنان که در میان شما ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: ما با نزدیک شبانی شدیم. (10- 7- 6- 4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: آواز داد. (5). آد و دیگر نسخه بدلها الایة. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: رهقی. [.....]
(9). آد و دیگر نسخه بدلها: جراءة. (11). اساس: غشیاته، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (12). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد. (13). کا: و رکبه الدّین اذا رهقه.
صفحه : 446 کافرانند، در میان ما نیز کافرانند به بعث و نشور. وَ أَنّا لَمَسنَا السَّماءَ، و گفتند«1»: ما نیز بیسودیم آسمان را. مراد به «لمس» مقاسات و طلب صعود است، یقال«2»: لمست هذا الامر اذا اخذت فی طلبه و مقاساته. فَوَجَدناها مُلِئَت حَرَساً شَدِیداً وَ شُهُباً، یافتیم آن را که مملو بود از فرشتگان نگاهدارنده«3» قوی و ستارگان تابنده که به وقت آن که ما خواستیم که تعاطی آن کنیم تا به آسمان رسیم و چیزی«4» از اخبار غیب بشنویم و استراق سمع کنیم، یا فرشته مانع شد یا شهابی و«5» ستاره آتشی بیامد و ما را بسوخت. اگر گویند: ایشان با آن که می‌دانستند که فرشتگان مانعند و شهاب ایشان را می‌سوزاند«6»، چگونه ملجأ نشدند«7» به ترک آن! گوییم از اینکه دو جواب است: یکی آن که روا داشتندی که به جایی افتد«8» که خالی باشد از فرشته و ستاره سوزنده. دیگر آن که آنان [را]«9» که اینکه خبر دادند باور نداشتند. و نصب «حرسا» و «شهبا» بر تمیز است و حرس جمع حارس باشد، کالعسس فی جمع العاس‌ّ«10». آنگه خبر دادند که«11»: از اینکه پیش چون خواستمانی که بنشینیم جایی که استراق سمع کنیم و دزدیده چیزی بشنویم، ممنوع نبودیم«12» از آن. اکنون چون می‌خواهیم تا چنان کنیم، شهابی و ستاره‌ای از آتش ما را منع کند، و ذلک قوله: ----------------------------------- (1). کا: گفت: 2. آد، کا: یقول. (3). آد و دیگر نسخه بدلها و. (4). آد، گا: خبری. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: یا . (6). آد و دیگر نسخه بدلها: می‌سوزد. (7). کا: می‌نشدند. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: افتند. (9). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). آد و دیگر نسخه بدلها: کالعسس و العاسس. [.....]
(11). آد و دیگر نسخه بدلها: دادند و گفتند وَ أَنّا کُنّا نَقعُدُ مِنها مَقاعِدَ لِلسَّمع‌ِ (12). کا: نبودی.
صفحه : 447 وَ أَنّا کُنّا نَقعُدُ مِنها، أی من [السّماء]«1». مَقاعِدَ لِلسَّمع‌ِ، أی لسماع«2» کلام الملائکة، برای آن تا سخن فرشتگان شنویم، و غرض ایشان از اینکه آن بود تا ایهام افگندندی جماعتی را که ما غیب دانیم. چون بشنیدندی که فلان چیز خواهد بودن، بیامدندی و خبر دادندی [و]«3» چون به مخبر«4» موافق آمدی خبر را از آن کسان پنداشتندی که ایشان غیب می‌دانند. فَمَن یَستَمِع‌ِ الآن‌َ یَجِد لَه‌ُ [شِهاباً رَصَداً]«5»، ضمیر راجع است با لفظ «من»«6». و شهاب نام ستاره است و پاره آتش [را هم شهاب گویند فی قوله: أَو آتِیکُم بِشِهاب‌ٍ قَبَس‌ٍ«7»، و نام آن ستاره که به مانند آتش]«8» در هوا کشیده می‌شود چون تیر. رَصَداً [أی مرصدا]«9» معدّا کالرّصد الّذی علی الطّریق للقافلة، به مانند باج بان که«10» به سر راه باشد مترصّد و منتظر. آنگه خبر می‌دهند«11» از خویشتن به نفی علم غیب می‌گویند«12»: وَ أَنّا لا نَدرِی، ما نمی‌دانیم که به اهل زمین خدای تعالی چه می‌خواهد شرّ و بلا و نکبت و بیماری و تنگی و درویشی، و یا خلاف آن، رشد و صلاح و تن درستی و فراخی و تنگ دستی«13» و توانگری. وَ أَنّا مِنَّا الصّالِحُون‌َ وَ مِنّا دُون‌َ ذلِک‌َ، آنگه می‌گویند: در میان ما همچنان باشد که در میان شما که انسانید، از ما بهری صالحان و نیک مردان باشند و بهری فروتر از ایشان باشند در صلاح. کُنّا طَرائِق‌َ قِدَداً، أی أهواء مختلفة و فرقا ----------------------------------- (9- 8- 5- 3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: اسماع. (4). اساس و دیگر نسخه بدلها: چون خبر، چاپ شعرانی (11/ 288): چون مخبر، که بر متن مرجّح است. (6). اساس و أنّا لا ندری، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (7). سوره نمل (27) آیه 7. (10). آد، کا: باج‌ستان، کا: باژاستان. (11). آد و دیگر نسخه بدلها: خبر دادند. (12). آد و دیگر نسخه بدلها: گفتند. (13). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
صفحه : 448 شتّی، ما بر هوای«1» مختلف بوده‌ایم و بر رایهای«2» پراگنده، بهری مؤمن و بهری کافر و بهری منافق. سعید جبیر گفت: بر الوان مختلف. حسن گفت: مختلفین. أخفش گفت: ضروبا. [إبن]«3» کیسان گفت: شیعا«4» و فرقا، [هر]«5» گروهی را رای و مذهبی«6»، چنانچه«7» در میان آدمیان«8» هست. مسیّب گفت: یعنی بر مسلمانی و جهودی و ترسایی. فرّاء گفت عرب گویند: هؤلاء طریقة«9» قومهم، أی ساداتهم و رؤسائهم. و «طرائق» جمع طریقه باشد. سدّی گفت: مراد اختلاف مذاهب و اهواء است، کالجبریّة و القدریّة و المرجئة و غیر ذلک. و واحد «قدد» قدّة [باشد]«10»، أی فرقة و قطعه«11»، و أصله من القدّ و هو القطع، و قال لبید یرثی أخاه: لم تبلغ العین کل‌ّ نهمتها لیلة تمسی«12» الجیاد کالقدد و قال اخر: و لقد قلت و زید حاسر«13» یوم ولّت خیل عمرو قددا وَ أَنّا ظَنَنّا أَن لَن نُعجِزَ اللّه‌َ فِی الأَرض‌ِ، «ظن‌ّ» به معنی علم است، گفت: ما دانسته‌ایم که ما خدای را عاجز نتوانیم کرد [ن]«14» در زمین، یعنی [83- پ]
از او نتوانیم گریختن چنان که او بر ما قادر نشود. و نصب هربا بر تمیز«15» باشد. وَ أَنّا لَمّا سَمِعنَا الهُدی آمَنّا بِه‌ِ، مراد به «هدی» قرآن است، گفتند«16»: ما ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: هواهای. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: راههای. (14- 10- 5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(4). آد و دیگر نسخه بدلها: شتّی. (6). اساس: مذهب، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: چنان که. (8). آد، گا: در میان ما، کا: در میان او و میان ما. (9). آد، گا: طرائق. (11). کا: قطیعه. (12). اساس: تمشی، با توجّه به کا تصحیح شد. (13). اساس: خاسر، با توجّه به کا تصحیح شد. (15). آد، گا: تمییز. (16). آد و دیگر نسخه بدلها: گفت.
صفحه : 449 چون هدی بشنیدیم بگرویدیم بدو. فَمَن یُؤمِن بِرَبِّه‌ِ فَلا یَخاف‌ُ بَخساً وَ لا رَهَقاً، هر که به خدای ایمان آرد«1» او را هیچ نقصانی نرسد«2» و هیچ ظلمی. و «رهق» بیان کردیم که غشیان مکروه باشد، و مثله قوله: فَلا یَخاف‌ُ ظُلماً وَ لا هَضماً«3». مراد به «بخس» نقصان ثواب مستحق است و به «رهق» عقاب نا مستحق، یعنی نترسد«4» از آن که ثوابش بازگیرند یا به نا واجب عقاب کنند او را. وَ أَنّا مِنَّا المُسلِمُون‌َ وَ مِنَّا القاسِطُون‌َ، و آنگه گفت: از جمله ما بهری مسلمانانند و بعضی ظالمانند. و «قسوط» ظلم باشد، یقال: اقسط الرّجل إذا عدل، و قسط إذا جار، و آن «الف» که در اوّل «أقسط» هست، «الف» ازالت است«5»، قال اللّه تعالی: وَ أَقسِطُوا إِن‌َّ اللّه‌َ یُحِب‌ُّ المُقسِطِین‌َ«6». پس معنی «أقسط» ازال الجور باشد، و قسط قسوطا اذا جار، قال الشّاعر: قومی هم قتلوا إبن هند عنوة عمرا و هم قسطوا علی النّعمان و قال آخر: قسطنا علی الاملاک فی عهد تبّع و من قبل ما ادری النّفوس عقابها و نظیره فی الکلام: ترب الرّجل اذا افتقر و اترب إذا استغنی. فَمَن أَسلَم‌َ فَأُولئِک‌َ تَحَرَّوا رَشَداً، هر که از ایشان ایمان آرد او تحرّی و طلب رشد کرده باشد. و «تحرّی» طلب سزاوارتر بود از کار، و قال امرؤ القیس: دیمة هطلاء«7» فیها وطف طبق الارض تحرّی و تدرّ وَ أَمَّا القاسِطُون‌َ فَکانُوا لِجَهَنَّم‌َ حَطَباً، و امّا ظالمان هیزم«8» دوزخ خواهند ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: دارد. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: دارد از هیچ نقصانی نترسد. (3). سوره طه (20) آیه 112. (4). کا: نترسد. [.....]
(5). آد و دیگر نسخه بدلها: باشد. (6). سوره حجرات (49) آیه 9. (7). اساس: هلا، کا: هیلاء، با توجّه به ضبط شعرانی (11/ 290) و مآخذ شعری تصحیح شد. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: هیمه.
صفحه : 450 بودن. و «کانوا» برای آن گفت [که]«1» فی سابق«2» علم اللّه چنین بودند، و علم تعلّق به چیزی دارد علی ما هو به دارد«3». وَ أَن لَوِ استَقامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ، آنگه اینکه آیت به دنبال آن بیاورد تا کسی گمان نبرد که علم خدای ایشان را بر آن حمل کرد یا ایشان بر آن مجبور و مجبول بودند، گفت: اگر بر طریق حق استقامت کردندی بدل آن که قسوط و جور و کژی و بر گشتگی کردند [لَأَسقَیناهُم ماءً غَدَقاً، ما ایشان را]«4» به بدل آتش آبی دادمانی بسیار، [و]«5» گفتند: چرا آب را تخصیص کرد! از اینکه چند وجه گفتند: یکی آن که چون در آیت اوّل آتش گفت، در برابر آن آب گفت، و اینکه وجهی قریب است برای مناسبت و مطابقت. یکی را از جمله صحابه پرسیدند از اینکه، گفت: از برای آن [که]«6» هر کجا«7» آب باشد گیاه باشد، و هر کجا«8» آب و گیاه باشد مال باشد بسیار و عیشی خوش باشد، مراد آن که: وسّعنا علیهم فی الرّزق فی الدّنیا. لِنَفتِنَهُم فِیه‌ِ، تا امتحان کنیم ایشان را در آن مال و نعمت تا شکر کنند یا کفران کنند، و اینکه قول سعید بن المسیّب است و عطاء بن ابی رباح و عبید بن عمیر و عطیّه و مقاتل. و«9» حسن بصری گفت: و اللّه که اصحاب رسول درویش بودند و بر طریقت مستقیم سامع و مطیع، [پس]«10» خدای تعالی کنوز قیصر و کسری بر ایشان بگشاد، مفتون شدند و امام خود را بکشتند- یعنی عثمان [عفّان]«11» را. ----------------------------------- (11- 10- 6- 5- 4- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). اساس: سیاق، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: ندارد. (8- 7). آد و دیگر نسخه بدلها: جا. (9). اساس حسن است، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
صفحه : 451 [گفت]«1» دلیل اینکه تأویل قوله تعالی: وَ لَو أَنَّهُم أَقامُوا التَّوراةَ وَ الإِنجِیل‌َ وَ ما أُنزِل‌َ إِلَیهِم مِن رَبِّهِم لَأَکَلُوا مِن فَوقِهِم وَ مِن تَحت‌ِ أَرجُلِهِم«2»، و قوله: وَ لَو أَن‌َّ أَهل‌َ القُری آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَیهِم بَرَکات‌ٍ مِن‌َ السَّماءِ وَ الأَرض‌ِ،«3» و قوله: مَن عَمِل‌َ صالِحاً مِن ذَکَرٍ أَو أُنثی وَ هُوَ مُؤمِن‌ٌ فَلَنُحیِیَنَّه‌ُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجزِیَنَّهُم أَجرَهُم بِأَحسَن‌ِ ما کانُوا یَعمَلُون‌َ«4». بعضی دیگر گفتند: معنی آیت بر عکس اینکه است [و]«5» معنی آن که: لو استقاموا علی طریقة الکفر، اگر بر کفر مقام کردندی من ایشان را مال بسیار دادمی تا به آن مغرور و مفتون شدندی، عقوبة لهم و استدراجا الی العذاب«6»، چنان که: إِنَّما نُملِی لَهُم لِیَزدادُوا إِثماً«7»، و اینکه قول ربیع انس است و زید بن اسلم و کلبی‌ّ و یمان بن رباب و إبن کیسان، و إبن مجلز گفت«8» دلیل آن تأویل قوله: فَلَمّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِه‌ِ فَتَحنا عَلَیهِم أَبواب‌َ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ«9»- الآیة، و قوله: وَ لَو بَسَطَ اللّه‌ُ الرِّزق‌َ لِعِبادِه‌ِ لَبَغَوا فِی الأَرض‌ِ«10»، و قوله: إِن‌َّ الإِنسان‌َ لَیَطغی، أَن رَآه‌ُ استَغنی«11». وَ مَن یُعرِض عَن ذِکرِ رَبِّه‌ِ یَسلُکه‌ُ عَذاباً صَعَداً، کوفیان خواندند و یعقوب: «یسلکه»«12» [84- ر]
به « یا » خبرا عن الغایب، و باقی قرّاء خواندند: «نسلکه» به «نون» مفتوح، و در شاذّ مسلم بن جندب خواند: «نسلکه» به «نون» مضموم من الاسلاک، یقال: سلک و اسلک بمعنی، گفت: هر که از ذکر خدای عدول کند و اعراض نماید، خدای تعالی او را عذابی برد شاق. عبد اللّه عبّاس گفت: صعدا، ----------------------------------- (5- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره مائده (5) آیه 66. (3). سوره اعراف (7) آیه 96. (4). سوره نحل (16) آیه 97. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: للعذاب. [.....]
(7). سوره آل عمران (3) آیه 178. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: گفتند. (9). سوره انعام (6) آیه 44. (10). سوره شوری (42) آیه 27. (11). سوره علق (96) آیه 6 و 7. (12). آد و دیگر نسخه بدلها و ایّوب.
صفحه : 452 أی شاقّا«1»، هم او گفت: لا راحة فیه. مقاتل گفت: لا فرح فیه، در او راحت و شادی نباشد، و اصل او از صعود باشد برای آن که صعود [به]«2» بالا [بر]«3» رفتن بر آدمی«4» دشخوار باشد، و منه قول عمر بن الخطّاب«5»: ما تصعّدنی«6» شی‌ء [قطّ]
کما تصعّدنی«7»]«8» خطبة النّکاح. عکرمه گفت: کوهی است در دوزخ، کلبی‌ّ گفت ولید بن مغیره را: تکلیف کنند در دوزخ که بر کوهی شود ساده«9» به بسیار رنج و مشقّت، بر آن جا شود به سلسله‌ها او را بر می‌کشند و به مقامع آهنین«10» می‌زنند. چون بر بالای، کوه شود به چهل دست زنند او را و«11» باز پس اندازند آنگه دیگر باره [او را]«12» تکلیف کنند که [بر]«13» بالا شود، همیشه در اینکه عذاب باشد، و هو قوله: سَأُرهِقُه‌ُ صَعُوداً«14». وَ أَن‌َّ المَساجِدَ لِلّه‌ِ، گفتند«15» سبب نزول آیت اینکه بود که جنّیان گفتند: ما چگونه به مسجد تو و خدمت [کردن تو]«16» و نماز کردن«17» در پی تو حاضر آییم و راه ما به تو دور است! خدای تعالی اینکه آیت فرستاد [و]«18» گفت: مساجد همه خدای راست«19». شما با خدای، خدای دیگر مپرستید، قتاده گفت: جهودان و ترسایان چون در کنشت و کلیسای خود شدندی، با خدای انباز گرفتندی، گفتند«20»: خدای تعالی مؤمنان را فرمود که در مسجد ----------------------------------- (1). اساس: شاق، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (18- 16- 13- 12- 8- 3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس: و امر، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: عمر. (7- 6). آد و دیگر نسخه بدلها: تصدّعنی. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: رود پیاده. (10). آد و دیگر نسخه بدلها او را. (11). آد و دیگر نسخه بدلها: به چهل سال او را. [.....]
(14). سوره مدّثّر (74) آیه 17. (15). اساس: گفت: با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (17). گا تو. (19). کا فَلا تَدعُوا مَع‌َ اللّه‌ِ أَحَداً (20). آد و دیگر نسخه بدلها: انباز گفتندی.
صفحه : 453 عبادت خالص کنند خدای را. حسن بصری گفت: جمله بقاع زمین خواست، لقوله: علیه السّلام: جعلت لی الارض مسجدا و ترابها طهورا ، گفت: زمین را برای من مسجد کردند و خاکش مرا طهور ساختند تا هر کجا«1» رسیم«2» نماز کنیم«3» من و امّت من، و هر کجا«4» آب نیابیم به خاک تیمّم کنیم. در خبر است که: پس از نزول اینکه آیت مسلمانان چون در مسجد شدندی گفتندی: اشهد ان لا اله الّا اللّه، و السّلام علی رسول اللّه. سعید بن جبیر گفت و طلق بن حبیب که: به مساجد آن هفت اندام خواست که مردم بر او سجده کنند«5»، و آن: دو کف دست و دو انگشت [پا]«6» و پیشانی و دو سر زانوست، گفت: آن مساجد آفریده خدای است بر آن جا جز خدای را سجده مکنید«7». و عبد اللّه عبّاس گفت که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت مرا فرموده‌اند که: بر اینکه هفت اندام سجده کنم، بر موی و بر جامه سجده نکنم، یعنی موی و جامه را حجاب پیشانی نکنم، اگر مساجد را به مواضع سجده حمل کنی«8» از بقاع زمین، واحد او به کسر «جیم» باشد، و اگر تفسیر او بر اعضا کنی [واحد]«9» او مسجد باشد به فتح «جیم». حسن گفت: مراد به «مساجد» نمازهاست، یعنی نماز خدای را سزاوار است، با خدای کس را مخوان و عبادت مکن، و گفتند معنی آن است که: مسجد خاص دارید برای عبادت، آن را مکسب و متجر مسازید و جز خدای را در او ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: هر جا که. (2). اساس: به صورت «رسم» هم خوانده می‌شود. (3). اساس: به صورت «کنم» نیز خوانده می‌شود. (4). آد و دیگر نسخه بدلها: و هر وقت که. (5). آد و دیگر نسخه بدلها: مراد بر او سجده کند. (9- 6). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). آد، کا: سجده مکن. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: مساجد را تفسیر بر مواضع سجده کنی.
صفحه : 454 نصب مکنید«1». وَ أَنَّه‌ُ لَمّا قام‌َ عَبدُ اللّه‌ِ، «ها» ضمیر شأن و کار است، چون برخاست بنده خدای یعنی رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-. یَدعُوه‌ُ، می‌خواند او را، [و]«2» گفتند: به کلمه «اخلاص» قول«3» لا اله الّا اللّه، و گفتند: یَدعُوه‌ُ، أی یدعو الیه، خلقان را به او دعوت می‌کرد، و گفتند: یذکر اللّه و یقرأ القران، ذکر خدای می‌کرد و قران می‌خواند. کادُوا یَکُونُون‌َ عَلَیه‌ِ لِبَداً، نزدیک آن بود که بهری بر سر بهری افتند و متلبّد شوند از زحمت ایشان و حرصشان بر سماع قرآن. سعید جبیر گفت و عبد اللّه عبّاس به روایت عطیّه که: اینکه از قول آن [نه]«4» نفر جن‌ّ است که حکایت می‌کنند با جنّیان دیگر چون با نزدیک قوم شدند خبر دادند ایشان را [از]«5» ازدحام اصحاب محمّد- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- به وقت نماز و«6» قراءت قرآن و اقتدا به او در نماز. حسن و قتاده گفتند معنی آیت آن است که: چون رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- به دعوت برخاست، جن‌ّ و انس متلبّد شدند و مجتمع بر او تا ابطال کار او کنند و اطفاء نور او کنند، خدای تعالی منع کرد از آن و حجّت او ظاهر کرد. و اصل «لبد» از تلبّد است، و اینکه از تراکم باشد، و منه اللّبد، نمد را از آن جا لبد گویند که متراکم باشد و آن موی را [84- پ]
که بر گردن شیر درهم شده باشد آن را «لبدة»«7» گویند، و جمعها لبد، و قال زهیر«8»: ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: و بجز عبادت خدای در آن کاری مکنید. [.....]
(2). اساس: ندارد، با توجّه به کا افزوده شد. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: گفتند إلی کلمة. (5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آد و دیگر نسخه بدلها: به. (7). آد و دیگر نسخه بدلها: لبد. (8). اساس: زهری‌ّ، با توجّه به کا تصحیح شد.
صفحه : 455 لدی اسد شاکی السّلاح مقذّف«1» له لبد أظفاره لم تقلّم و در او چهار لغت است: لبد به کسر «لام» و فتح «با»، و اینکه قراءت عامّه است و اختیار ابو عبیده و ابو حاتم واحدتها لبدة. و «لبد» به ضم‌ّ «لام» و فتح «با» و اینکه قراءت مجاهد است و إبن محیصن، در شاذّ واحدتها «لبدة» به ضم «لام». و «لبد» به دو ضمّه، و اینکه قراءت إبن حیاة است، واحدتها لبید. و «لبد» به ضم‌ّ «لام» و تشدید «با» و اینکه قراءت ابو جعفر است، [و]«2» حسن بصری گفت و جحدری: واحده«3» «لا بد» کراکع و رکّع و ساجد و سجّد. قال، گفت: یعنی رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- و اینکه قراءت عامّه قرّاء است علی الخبر. و عاصم و حمزه [و ابو جعفر]«4» و أعمش خواندند: قل إنی، علی الامر، بگوی ای محمّد: [إِنَّما أَدعُوا رَبِّی وَ لا أُشرِک‌ُ بِه‌ِ أَحَداً، که من خدای را می‌پرستم و خدای را می‌خوانم و با او هیچ شریک و انباز نمی‌گیرم. قُل إِنِّی لا أَملِک‌ُ لَکُم ضَرًّا وَ لا رَشَداً، بگوی ای محمّد]«5» که خیر و شرّ [شما و نفع و ضرّ شما]«6» نیست به دست من. لا أَملِک‌ُ، أی لا اقدر لکم ضرّا، أی مضرّة و لا رشدا و لا نفعا و«7» صلاحا. و الرّشد و الرّشد لغتان«8». قُل، یا محمّد [و]«9» نیاز و بندگی خود عرض کن، بگوی: إِنِّی لَن یُجِیرَنِی مِن‌َ اللّه‌ِ أَحَدٌ، مرا«10» هیچ کس با پناه نگیرد از خدای تعالی. وَ لَن أَجِدَ مِن دُونِه‌ِ مُلتَحَداً، و نیابم برون«11» او ملاذی و ملجایی که پناه گیرم به او یا پناه به او دهم. کلبی‌ّ گفت: سربا فی الإرض، و اصله من الالحاد و هو المیل و منه اللّحد لمیله عن القبر. ----------------------------------- (1). اساس: صنادم، آد، گا: ندارد، کا: مقاذف، با توجّه به منابع شعری تصحیح شد. (9- 6- 5- 4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آد و دیگر نسخه بدلها: واحدها. (7). آد و لا. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: و رشد و رشد هر دو لغت است. (10). آد و دیگر نسخه بدلها: که مرا. (11). آد و دیگر نسخه بدلها: بدون.
صفحه : 456 ملتحد معدل باشد، یعنی جای گریز نیست مرا از او. مقاتل گفت: سبب نزول آیت آن بود که کافران قریش گفتند از دین خود برگرد تا تو را پناه گیریم، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: إِلّا بَلاغاً مِن‌َ اللّه‌ِ وَ رِسالاتِه‌ِ اینکه استثنای متّصل است، یعنی مرا هیچ راه نیست به نجات«1» از عذاب خدای تعالی الّا بلاغ و رسانیدن پیغامهای او که آن پناه و معقل من است. آنگه گفت: وَ مَن یَعص‌ِ اللّه‌َ وَ رَسُولَه‌ُ، هر که در خدای و پیغمبر عاصی شود و نافرمانی کند او را«2»، [او را]«3» آتش دوزخ رسد که مخلّد بماند [در]«4» آن جا. حَتّی إِذا رَأَوا ما یُوعَدُون‌َ، آنگه گفت رسول را- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- رها کن تا آن روز که اینکه کافران ببینند آنچه ایشان را وعده داده‌اند از عذاب«5». آنگه بدانند که کیست از تو و [از]«6» ایشان که ضعیفتر است [یعنی ضعیف]«7» به ناصر و کمتر است«8» به عدد. و نصب هر دو بر تمیز«9» است. قُل إِن أَدرِی، بگوی ای محمّد که من ندانم آنچه شما را وعده می‌دهند«10» از خبر قیامت و وعید می‌کنند«11» از عذاب نزدیک است«12»، یا «13» خدای تعالی آن را غایتی دور خواهد نهادن. عالِم‌ُ الغَیب‌ِ، که او دانای نهانیهاست«14»، کس را بر غیب خود اطّلاع ندهد. إِلّا مَن‌ِ ارتَضی مِن رَسُول‌ٍ، الّا آن را که [او]«15» بر گزیند از پیغمبری. ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: راه نیست و پناه. [.....]
(2). آد و دیگر نسخه بدلها فَإِن‌َّ لَه‌ُ نارَ جَهَنَّم‌َ (15- 7- 6- 4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آد و دیگر نسخه بدلها فَسَیَعلَمُون‌َ مَن أَضعَف‌ُ ناصِراً (8). آد و دیگر نسخه بدلها: به ناصر و کم. (9). آد، کا: تمییز. (10). اساس: می‌دهد، کا، گا: می دهم، با توجّه به آد تصحیح شد. (11). کا، گا: می‌کنم. (12). آد و دیگر نسخه بدلها أَم یَجعَل‌ُ لَه‌ُ رَبِّی (13). کا: تا. (14). آد و دیگر نسخه بدلها: نهان است.
صفحه : 457 فَإِنَّه‌ُ یَسلُک‌ُ، ای یدخل علیه من جهاته«1» من یحفظه من الملائکة و یطرد عنه من أراد استراق السّمع من الشّیطان«2»، که [او]«3» بر گمارد فرشتگانی را [بر او]«4» از پس و پیش او و اکتفا کرد به ذکر بعضی از جهات از جمله تا نگاه دارند [او را]«5» وحی [او را]«6» از آنان که سمع دزدیدند از جمله شیاطین تا کس«7» چیزی نشنود دزدیده و بدان ایهام کند بر مردمانی در دعوی علم غیب. و الرّصد الحافظ«8». سعید بن مسیّب گفت: فرشتگان رصد چهاراند. مقاتل گفت: چون خدای تعالی پیغامبری را بفرستادی، ابلیس بیامدی بر«9» زی‌ّ فرشته تا بر او غروری القا کند بر طریق اضلال، خدای تعالی فرشتگان را فرستادی«10» تا ایشان«11» را براندندی [و]«12» اعلام کردندی پیغمبران را که: اینان شیاطین‌اند، احتراز کنید از اینان. لِیَعلَم‌َ، تا بداند. قتاده گفت: یعنی محمّد- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-. مجاهد گفت: مکذّبان بدانند«13» که رسولان خدای رسالات و پیغامهای او بگزاردند. [بعضی دیگر گفتند که: پیغمبران بدانند که فرشتگان پیغامهای خدا«14» بگزاردند]«15» و در او هیچ خلل نکردند«16». وَ أَحاطَ بِما لَدَیهِم، و خدای تعالی محیط و عالم است به آنچه نزدیک ایشان است. وَ أَحصی کُل‌َّ شَی‌ءٍ عَدَداً، و او ----------------------------------- (1). کا، گا: جهاده. (2). آد و دیگر نسخه بدلها: من الشّیاطین. (15- 12- 6- 5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به آد، کا افزوده شد، آد و دیگر نسخه بدلها مِن بَین‌ِ یَدَیه‌ِ وَ مِن خَلفِه‌ِ [.....]
(7). آد و دیگر نسخه بدلها: کسی. (8). آد و دیگر نسخه بدلها: رصدا، أی حافظا. (9). آد و دیگر نسخه بدلها: در. (10). آد و دیگر نسخه بدلها: بفرستادی. (11). آد و دیگر نسخه بدلها: او را. (13). آد و دیگر نسخه بدلها أَن قَد أَبلَغُوا رِسالات‌ِ رَبِّهِم (14). کا: خود. (16). آد و دیگر نسخه بدلها: و هیچ فرونگذاشتند.
صفحه : 458 بشمرد همه چیز به عدد. و نصب او«1» شاید که بر تمیز«2» بود و شاید که بر بدل اشتمال بود، أی احصی [عدد]«3» کل‌ّ شی‌ء، [و]«4» شاید که مصدری بود لا من لفظ الفعل، أی احصی [احصاء]«5»، و شاید که حال بود [و]«6» عدد به معنی معدود بود، ای احصی کل‌ّ شی‌ء معدودا [85- ر]. ----------------------------------- (1). آد و دیگر نسخه بدلها: و نصب عددا. (2). آد، گا: تمییز. (6- 5- 4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6- 5- 4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.



جلد20

[جلد بیستم]

‌سورة المزمل«1»

‌اینکه سورت مکی است الا قوله: إِن‌َّ رَبَّک‌َ یَعلَم‌ُ«2» تا به آخر سورت، و بیست آیت است و دویست و هشتاد و پنج کلمت است، و هشتصد و سی و هشت حرف است.
ابی‌ّ کعب روایت کرد که رسول- صلی اللّه علیه و آله- گفت: هر که او سوره المزمل بخواند، خدای تعالی سختی باز دارد از او در دنیا و آخرت.

[سوره المزمل (73): آیات 1 تا 20]

[اشاره]

بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
یا أَیُّهَا المُزَّمِّل‌ُ (1) قُم‌ِ اللَّیل‌َ إِلاّ قَلِیلاً (2) نِصفَه‌ُ أَوِ انقُص مِنه‌ُ قَلِیلاً (3) أَو زِد عَلَیه‌ِ وَ رَتِّل‌ِ القُرآن‌َ تَرتِیلاً (4)
إِنّا سَنُلقِی عَلَیک‌َ قَولاً ثَقِیلاً (5) إِن‌َّ ناشِئَةَ اللَّیل‌ِ هِی‌َ أَشَدُّ وَطئاً وَ أَقوَم‌ُ قِیلاً (6) إِن‌َّ لَک‌َ فِی النَّهارِ سَبحاً طَوِیلاً (7) وَ اذکُرِ اسم‌َ رَبِّک‌َ وَ تَبَتَّل إِلَیه‌ِ تَبتِیلاً (8) رَب‌ُّ المَشرِق‌ِ وَ المَغرِب‌ِ لا إِله‌َ إِلاّ هُوَ فَاتَّخِذه‌ُ وَکِیلاً (9)
وَ اصبِر عَلی ما یَقُولُون‌َ وَ اهجُرهُم هَجراً جَمِیلاً (10) وَ ذَرنِی وَ المُکَذِّبِین‌َ أُولِی النَّعمَةِ وَ مَهِّلهُم قَلِیلاً (11) إِن‌َّ لَدَینا أَنکالاً وَ جَحِیماً (12) وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَلِیماً (13) یَوم‌َ تَرجُف‌ُ الأَرض‌ُ وَ الجِبال‌ُ وَ کانَت‌ِ الجِبال‌ُ کَثِیباً مَهِیلاً (14)
إِنّا أَرسَلنا إِلَیکُم رَسُولاً شاهِداً عَلَیکُم کَما أَرسَلنا إِلی فِرعَون‌َ رَسُولاً (15) فَعَصی فِرعَون‌ُ الرَّسُول‌َ فَأَخَذناه‌ُ أَخذاً وَبِیلاً (16) فَکَیف‌َ تَتَّقُون‌َ إِن کَفَرتُم یَوماً یَجعَل‌ُ الوِلدان‌َ شِیباً (17) السَّماءُ مُنفَطِرٌ بِه‌ِ کان‌َ وَعدُه‌ُ مَفعُولاً (18) إِن‌َّ هذِه‌ِ تَذکِرَةٌ فَمَن شاءَ اتَّخَذَ إِلی رَبِّه‌ِ سَبِیلاً (19)
إِن‌َّ رَبَّک‌َ یَعلَم‌ُ أَنَّک‌َ تَقُوم‌ُ أَدنی مِن ثُلُثَی‌ِ اللَّیل‌ِ وَ نِصفَه‌ُ وَ ثُلُثَه‌ُ وَ طائِفَةٌ مِن‌َ الَّذِین‌َ مَعَک‌َ وَ اللّه‌ُ یُقَدِّرُ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ عَلِم‌َ أَن لَن تُحصُوه‌ُ فَتاب‌َ عَلَیکُم فَاقرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِن‌َ القُرآن‌ِ عَلِم‌َ أَن سَیَکُون‌ُ مِنکُم مَرضی وَ آخَرُون‌َ یَضرِبُون‌َ فِی الأَرض‌ِ یَبتَغُون‌َ مِن فَضل‌ِ اللّه‌ِ وَ آخَرُون‌َ یُقاتِلُون‌َ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ فَاقرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنه‌ُ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ أَقرِضُوا اللّه‌َ قَرضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِکُم مِن خَیرٍ تَجِدُوه‌ُ عِندَ اللّه‌ِ هُوَ خَیراً وَ أَعظَم‌َ أَجراً وَ استَغفِرُوا اللّه‌َ إِن‌َّ اللّه‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ (20)

[ترجمه]

ای خویشتن را به جامه پیچیده.
بر خیز به شب مگر اندکی.
نیمه‌اش یا بکاهان از او اندکی.
یا بیفزای بر او و هویدا بخوان قرآن خواندنی.
خواهیم کنیم بر تو سخنی گران.
برخاستن شب آن سخت‌تر است.
به موافقت و راست گفتار.
-----------------------------------
(1). اساس به مقدار دو برگ افتادگی دارد که از آج کامل شده است.
(2). سوره مزمل (73) آیة 20، کا در حاشیه آورده است: المجلده العشرون و آغاز جلد بیستم را، که در دیگر نسخه‌ها مشخص نشده است، مسلّم می‌دارد.

صفحه : 2
تو را هست در آن روز رفتنی دراز.
یاد کن نام خدایت و به آن گریز گریختنی.
خدای مشرق و مغرب، نیست خدای مگر او، بگیر او را وکالت کننده.
صبر کن بر آنچه می‌گویند، و رها کن ایشان را رها کردنی جمیل«1».
و مرا رها کن«2» دروغ دارندگان خداوندان نعمت، و فروگذار ایشان را اندکی.
نزدیک ماست بند گران و آتش افروخته.
و طعامی ناگوارنده و عذاب دردناک.
آن روز بجنبد زمین و کوهها، و کوهها«3» ریگ روان باشد«4».
ما فرستادیم به شما پیغمبری گواه بر شما، چنان که فرستادیم به فرعون پیغمبری
عاصی شد فرعون در پیغمبر، بگرفتیم او را گرفتنی گران.
چگونه بترسید اگر کافر شوید آن روزی که کند کودکان را پیر.
آسمان شکافته باشد«5» به او، باشد وعده او کرده.
-----------------------------------
(1). در متن تفسیر آورده است: و از ایشان ببر بریدنی نیکو. [.....]
(2). آج: مرا با، با توجّه به ترجمه عبارت در متن تفسیر آورده شد.
(4- 3). دو کلمه: «کوهها» و «باشد» با توجّه به ترجمه عبارت در متن تفسیر آورده شد.
(5). در متن تفسیر «شکافته شود» آمده است.

صفحه : 3
اینکه یاد کردی است، هر که آیه 19 خواهد بگیرد به خدایش راهی.
و خدای تو می‌داند که تو برخیزی کمتر از چهار دانگ شب و نیمه‌اش و ثلثش، و گروهی از آنان که با تواند، و خدای تقدیر کند شب و روز، دانست«1» که نشمارید آن را، توبه پذیرفت بر شما.
بخوانید آنچه خوار کرد از قرآن، دانست که باشند از شما بیماران و دیگران می‌زنند در زمین«2»، طلب می‌کنند از فضل خدای و دیگران کارزار کنند در راه خدای. بخوانید آنچه میسر شود از او و به پای دارید نماز و بدهید زکات و قرض بدهید به خدای قرضی نیکو، و آنچه پیش بدهید برای خود از مال، بهتر یابید آن را نزد خدای، آن بهتر و بزرگتر به مزد، و آمرزش خواهید«3» از خدای که خدای آمرزنده و بخشاینده است.
قوله تعالی: یا أَیُّهَا المُزَّمِّل‌ُ، خدای تعالی ندا می‌کند رسول را- صلّی اللّه علیه و اله و سلّم- به حالتی که در«4» آن حال بود، و اینکه سوره در شب فرو آمد در باب نماز شب، گفت: ای مرد خود را به جامه پوشیده؟ واصل او «متزمّل» است،
-----------------------------------
(1). آج: دانستند، با توجّه به اصل عربی، و نیز ترجمه عبارت در متن تفسیر، تصحیح شد.
(2)- ترجمه عبارت در متن تفسیر چنین است: مسافران باشند که در زمین بروند.
(3). آج: آمرزش خواه، با توجّه به ترجمه آیه در متن تفسیر تصحیح شد.
(4). آج: بر.

صفحه : 4
چنان که بیان کرده شد، «تا» را «زا» کردند و ادغام کردند، یقال: تزمّل الرجل و تدثّر إذا تستّر بثیابه، و زمّل غیره إذا ستره، قال امرؤ القیس:

کأن‌ّ ثبیرا فی عرانین وبله کبیر اناس فی بجاد مزمّل
ابو عبد اللّه الجدلی گفت: از عایشه پرسیدم از اینکه آیت. گفت: اینکه آیت آمد و من و رسول در یک چادر بودیم، طول آن چهارده گز. یک نیمه بر دوش رسول بود«1» و یک نیمه من بر خود پوشیده بودم که خفته بودم. گفتم: آن چادر از چه بود!
گفت: و اللّه که از ابریشم و کتان و خز و کج و ریسمان«2» نبود. تا نش«3» موی«4» بز بود و پودش پشم شتر.
سدّی گفت: مراد آن است که: ای خفته برخیز و نماز کن. عکرمه گفت معنی آن است که: ای مرد خویشتن پوشیده به اعباء رسالت و ملابست و مخالطت کرده به آن«5».
قُم‌ِ اللَّیل‌َ إِلّا قَلِیلًا، برخیز در شب الّا اندکی. حسن گفت: رسول را و صحابه او را در بدایت کار فریضه بود برخاستن در شب به نماز«6» ثلثی از شب یا نیمی از شب«7» برخاستندی«8» و نماز کردندی«9» تا پایهاشان بر آماهید و رنجور شدند. خدای تعالی نسخ کرد آن را برای تخفیف ایشان.
دیگر مفسّران گفتند: اینکه امر نفل و هم بر حد خود مانده است. آن روز سنت بود و امروز هم سنت است، بیانه قوله تعالی: وَ مِن‌َ اللَّیل‌ِ فَتَهَجَّد بِه‌ِ نافِلَةً لَک‌َ«10».
-----------------------------------
(1). آج: نیمه رسول- صلی اللّه علیه و سلّم- بر دوش مبارک نهاده نماز می‌کرد.
(2). آج: کرباس.
(3). آج: تارش.
(4). کا، آد، گا: پشم.
(5). کا: با آن.
(6). کا، آد، گا: برخاستن به نماز شب.
(7). آد، گا: از آن. [.....]
(8). آج: بر می‌خاستند.
(9). آج، کا: نماز می‌کردند.
(10). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 79.

صفحه : 5
امّا مقدار شب به قدر وسع و امکان اگر جمله شب تواند و اگر نیمی و اگر ثلثی و کمابیش او. و مستحب آن است که نیمه آخرین شب برخیزد به نماز شب که آن سنتی مؤکّد است و در سفر«1» ثابت است و ساقط نمی‌شود. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت«2» امیر المؤمنین علی- علیه السلام- را«3» در وصایت او:
علیک بصلاة اللیل، علیک بصلاة اللیل، علیک بصلاة اللیل.
آنگه استثنا کرد و گفت: إِلّا قَلِیلًا، الّا اندکی که«4» رواست که در او بخسپی.
نِصفَه‌ُ، در اینکه خلاف کردند که اینکه بدل چیست! زجاج گفت: بدل «لیل» است، کأنّه قال: قم اللیل نصفه، بدل البعض من الکل‌ّ، چنان که:
مررت بالقوم ثلثهم، و بعضی دیگر«5» گفتند: بدل إِلّا قَلِیلًا است، آن قلیل را تفسیر کرد به نیمه شب، و معنی یکی باشد برای آن که هیچ فرق نبود میان آن که یک«6» نیمه شب بخسپد و یک«7» نیمه نماز کند. از«8» میان آن دو نیمه فرق«9» نیست.
أَوِ انقُص مِنه‌ُ قَلِیلًا، أی من النصف، یا بکاهان]«10» از نیمه اندکی. «أو» تخییر را باشد.
أَو زِد عَلَیه‌ِ، یا بیفزای بر نیمه چیزی. حجری نیست اگر خواهی نیمه‌ای از شب بر خیز«11» و اگر خواهی کمتر و اگر خواهی بیشتر.
وَ رَتِّل‌ِ القُرآن‌َ تَرتِیلًا، و قرآن می‌خوان به ترتیل و آهستگی و نهادگی.
-----------------------------------
(1). آد، کا هم.
(2). کا از.
(3). کا: ندارد.
(4). کا: ندارد.
(5). کا، آد، گا: ندارد.
(7- 6). آج: ندارد.
(8). آد، گا: ندارد.
(9). آج: فرقی.
(10). اساس تا اینکه جا افتادگی دارد، با توجّه به نسخه بدلها، از آج افزوده شد.
(11). آج و دیگر نسخه بدلها به نماز.

صفحه : 6
گفتند: چون اینکه آیت آمد رسول- علیه السّلام- و صحابه نماز می‌کردند در شب و نمی‌دانستند بتحقیق که ثلث کی است و نیمه«1» کی است، و وقت بود که شب با روز«2» می‌کردند خوف آن را که نبادا«3» که آنچه مراد است کرده نشود«4»، خدای تعالی تخفیف کرد در آخر سورت بقوله: عَلِم‌َ أَن سَیَکُون‌ُ مِنکُم مَرضی،«5» و گفتند: میان اوّل سورت و آخر سورت یک سال بود، و سعید بن المسّیب گفت: ده سال بود. مقاتل و إبن کیسان گفتند: اینکه به مکّه بود پیش از آن که پنج نماز فریضه کردند، آنگه به پنج نماز اینکه فریضه«6» منسوخ کردند. و «ترتیل» هویدا و گشاده خواندن بود، و اشتقاق او من قولهم: ثغر رتل اذا کان مفلجا، دندان گشاده را رتل و رتل«7» خوانند.
ابو بکر بن طاهر گفت: یعنی تأمل کن در لطایف خطاب او و نفس خود را مطالبت کن به قیام کردن به احکام او، و دل را به فهم معانی او، و سرت را به اقبال کردن بر او.
عبد اللّه بن عمرو«8» روایت کرد از رسول- علیه السلام- که گفت صاحب قرآن را گویند:
اقرء و ارق و رتل کما کنت ترتل فی الدنیا فان منزلک عند آخر ایة تقرءوها
، گفت گویند: قران می‌خوان و بر بالا می‌شو به هر آیتی درجه‌ای، و به ترتیل خوان چنان که در دنیا خواندی، یعنی ساکن خوان تا بیشتر توانی رفتن درجه‌ات رفیعتر باشد که منزل تو بنزدیک آخر آیت است که بخوانی.
إِنّا سَنُلقِی عَلَیک‌َ قَولًا ثَقِیلًا، ما بر تو خواهیم افگندن سخنی [1- پ] گران. قتاده گفت: احکام و فرایض و حدود او ثقیل است. حسن گفت: مرد باشد که به یک دم سورتی فرو خواند و لکن عمل کردن«9» بر او گران است.
-----------------------------------
(1). آد، گا: نصف. [.....]
(2). آج: تا به روز، کا: تا روز.
(3). آج و دیگر نسخه بدلها: نباید.
(4). کا و دیگر نسخه بدلها: گزارده نیاید.
(5). سوره مزّمل (73) آیه 20.
(6). کا: فرض.
(7). آد: رتل و رتل.
(8). آج و دیگر نسخه بدلها: عبد اللّه بن عمر.
(9). کا، آد، گا: تحمّل کردن.

صفحه : 7
أبو العالیه گفت: اینکه قرآن است به وعد و وعید و حلال و حرام: محمّد کعب«1» گفت: گران است اینکه قرآن بر منافقان. فرّاء گفت: مراد آن است که متین«2» و فصیح است، رکیک و ضعیف نیست. عبد العزیز بن یحیی گفت: متین است چنان که گویند: فلان رزین راجح. حسین بن الفضل را از اینکه آیت پرسیدند، گفت: خفیف علی اللسان«3» ثقیل فی المیزان.
ابو بکر طاهر«4» گفت: یعنی قولی که احتمال نکند آن را الّا دلی مؤیّد به توفیق«5» و نفسی مزیّن به توحید. بعضی دگر گفتند: قیام کردن به أعباء و تکالیف او گران است. إبن زید گفت: ثقیل فی الدنیا و الاخرة، در دنیا بر نفس گران است و در آخرت گرانی ترازو و میزان است.
الحارث بن هشام رسول را پرسید، گفت:«6» وحی چون آید به تو! گفت:
اوقاتی چونان باشد که آواز جرس، و آن بر من گران بود و سخت«7»، و اوقاتی فریشته«8» بیاید به«9» صورت مردی، من آنچه او بگوید بشنوم و بدانم.
عایشه گفت که: دیدمی رسول را در سرمای سخت که جبرئیل«10» وحی بر او می‌گزاردی و او خوی«11» می‌ریختی.
إِن‌َّ ناشِئَةَ اللَّیل‌ِ، یعنی ساعات شب و هر ساعت از او ناشیه‌ای«12» باشد، برای آن «ناشیه»«13» خوانند او را که پدید می‌آید کنشأ السحاب، چنان که ابر پدید آید، یقال: نشأت السحابة اذا بدت و انشاها اللّه أی أبداها، و جمعها ناشئات.
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها: محمّد بن کعب.
(2). کا، آد، گا: مبین.
(3). آج و.
(4). گا: ابو بکر بن طاهر.
(5). کا: توفیقی.
(6). آج و دیگر نسخه بدلها: پرسید که. [.....]
(7). آد، گا: صعب.
(8). کا، آد، گا: فرشته‌ای.
(9). کا، آد، گا: بر.
(10). آج و دیگر نسخه بدلها: جبرئیل.
(11). کا، آد، گا: عرق.
(12). کا، آد، گا: ناشئه‌ای.
(13). کا، آد، گا: ناشئه.

صفحه : 8
عبد اللّه عبّاس گفت همه شب [2- ر] ناشئه باشد، بعضی دگر گفتند: ناشئة اللیل قیامه باشد، و به زبان حبشه «نشأ» اذا قام باشد«1». عکرمه گفت: قیام اوّل شب باشد.
در خبر است که: زین العابدین علی بن الحسین«2» میان نماز شام و خفتن نمازهای بسیار کردی. او را پرسیدند از اینکه، گفت:
إِن‌َّ
«3» هِی‌َ أَشَدُّ وَطئاً، ابو عمرو و إبن عامر إبن محیصن خواندند: «وطاء» به کسر «واو» ممدود علی معنی المواطاة و هی الموافقة«6»، گفت: آن باشد که زبانش با دل موافق بود و دل با سایر اعضاء، و باقی قرّاء خواندند: «وطأ» به فتح واو مقصور، أی فراغا للقلب.
عبد اللّه عبّاس گفت: نماز«7» اوّل شب اولیتر باشد برای آن که نداند که به آخر شب بیدار شود یا نه. قتاده گفت: أَشَدُّ وَطئاً، أی اثبت قیاما. قرظی‌ّ گفت: بر نماز کننده گرانتر باشد، و گفت: دلیل اینکه تأویل
قوله- علیه السلام:8» اللهم« اشدد وطأتک علی مضر.
إبن زید گفت: دلش فارغتر بود به شب، چه حوائج و کارها پیشش نیاید«9». حسن گفت: ثابت قدمتر باشد در«10» خیر. وَ أَقوَم‌ُ قِیلًا، ای اصح‌ّ قولا و قراءة، آنچه خواند و گوید«11» درست تر باشد، گفتند: به نشاطتر باشد و
-----------------------------------
(1). کا، آد: اذا أقام.
(2). کاد، آد، گا علیهما السلام.
(3). کا، آد، گا: هذا.
(4). کا، آد، گا: عبد اللّه عمر.
(5). کا، آد، گا: بود.
(6). اساس: به صورت «مواقعة» هم خوانده می‌شود.
(7). آج و دیگر نسخه بدلها به. [.....]
(8). آج و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(9). آج و دیگر نسخه بدلها: پیش نیاید او را.
(10). گا کار.
(11). آد در شب.

صفحه : 9
مخلص‌تر. إِن‌َّ لَک‌َ فِی النَّهارِ سَبحاً طَوِیلًا، گفت: تو را در روز سبحی و سیری باشد دراز در طلب معیشت. و «سبح» رفتن و آمد شدن«1» باشد [2- پ] و منه السباحة فی الماء، و فرس سابح شدید الجری، قال الشاعر:

ابا حوالکم شرق البلاد و غربها ففیها لکم یا صاح سبح من السبح
و یحیی بن یعمر در شاذ خواند. «سبحا» به «خا» ی معجم و معنی او خفّت و سعت و استراحت باشد، و از اینکه جاست قول رسول- صلی اللّه علیه و علی اله- که عایشه را گفت که دعای بد می‌کرد بر دزدی:
لا تسبّخی عنه بدعائک علیه
، أی لا تخفّفی عنه، گفت: تخفیف مکن بر او به اینکه نفرین، یعنی چون تو نفرین کنی عذاب بر او آسانتر شود. و «تسبیح» توسیع پنبه و پشم باشد که بازنند«2»، قال الاخطل یصف قنّاصا و کلابا:

فأرسلوهن‌ّ یذرین التّراب کما یذری سبائخ قطن ندف أوتار
ثعلب گفت: «سبخ» تردّد و اضطراب باشد، و «سبخ» سکون باشد، و منه
قوله- علیه السلام: الحمی من فیح جهنّم فسبخوها بالماء
، أی سکّنوها.
وَ اذکُرِ اسم‌َ رَبِّک‌َ، نام خدای«3» می‌گوی. سهل گفت یعنی: بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ می‌خوان در اوایل سور. وَ تَبَتَّل إِلَیه‌ِ تَبتِیلًا، و با در او گریز گریختنی.
عبد اللّه عبّاس گفت: عمل صالح بکن خدای را. حسن گفت: اجتهاد کن. إبن زید گفت: خویشتن را با عبادت او پرداز. شقیق گفت: توکّل کن بر او، و اصل «تبتّل» انقطاع باشد و خویشتن از همه جهان ببریدن و با او گریختن. و «بتل» و «بتر» قطع باشد. و مرد زاهد را که از دنیا انقطاع با خدای کند او را متبتّل خوانند، قال امرؤ القیس:

تضی‌ء الظلام بالعشاء کأنها منارة ممسی راهب متبتّل
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها: آمدن و شدن.
(2). آج: پشم و پنبه باشد که بر آن زنند، کا و دیگر نسخه بدلها: پشم و پنبه را باز زنند.
(3). آج و دیگر نسخه بدلها و.

صفحه : 10
و منه
الحدیث نهی رسول اللّه عن التبتّل
، و مریم و فاطمه را- علیهما السلام- برای اینکه بتول خوانند. زید أسلمه«1» گفت: تبتّل آن باشد که دنیا رها کند [3- ر] و طلب رضای خدای کند. روایت کردند از باقر- علیه السلام که او گفت: تبتّل آن است که دست بردارد در نماز، و قوله: تَبتِیلًا، مصدری است لا من لفظ الفعل و حقّه التّبتل.
رَب‌ُّ المَشرِق‌ِ وَ المَغرِب‌ِ، اهل حجاز و ابو عمرو و حفص «رب‌ّ» خواندند مرفوع الباء علی الابتداء و «لا اله الّا هو خبره»، و التقدیر: رب‌ّ المشرق و المغرب واحد، و روا بود که خبر مبتدای محذوف باشد، و التقدیر: هو رب‌ّ المشرق و المغرب، و «لا إِله‌َ إِلّا هُوَ» در محل‌ّ حال باشد، و التقدیر: وحده لا شریک له. و روا بود که خبر بعد خبر باشد و محل‌ّ او رفع بود، أی واحد. و باقی قرّاء مجرور خوانند علی صفة رب‌ّ فی قوله: وَ اذکُرِ اسم‌َ رَبِّک‌َ لا إِله‌َ إِلّا هُوَ، جز او خدایی نیست. فَاتَّخِذه‌ُ وَکِیلًا، فعیل است به معنی مفعول، أی من تکل امرک الیه، او را و کیل گیر که در کارها بر او توکّل کنی و کارها با او تفویض کنی.
وَ اصبِر عَلی ما یَقُولُون‌َ، و صبر کن بر آنچه می‌گویند اینکه کافران از ایذاء تو به سخنهای موحش. وَ اهجُرهُم هَجراً جَمِیلًا، و از ایشان ببر بریدنی نیکو. به آیت قتال منسوخ است اینکه حکم، أبو الدرداء گفت: ما در بدایت اسلام در روی قومی می‌خندیدیم و دلهای ما مستعجل به آن که کی باشد که فرصت یابیم که ما ایشان را بکشیم، و اینکه آن تقیّت است که گروهی بر ما عیب می‌کنند.
وَ ذَرنِی وَ المُکَذِّبِین‌َ أُولِی النَّعمَةِ، خدای تعالی رسول را گفت: مرا رها کن با اینکه کافران که تو را دروغ می‌دارند. أُولِی النَّعمَةِ، خدوندان تنعّم. «نعمة» به فتح «نون» تنعّم باشد و به کسر «نون» مال و منفعت باشد و به ضم‌ّ «نون» مسّرت باشد، یقال: نعمة عین و نعمة عین و نعمی عین [3- پ]. مقاتل حیّان گفت:
-----------------------------------
(1). آج: زید بن اسلم، کا و دیگر نسخه بدلها: زید اسلم.

صفحه : 11
آیت در آنان آمد که در غزاة بدر کافران را طعام دادند و ایشان«1» ده کس بودند و حدیث ایشان در سوره الانفال برفت. بعضی دگر گفتند: در صنادید قریش آمد که مستهزئان بودند. وَ مَهِّلهُم، و مهلت ده ایشان را اندکی«2» از روزگار که«3» بس برنیاید که به تیغ تو«4» کشته شوند و به آتش من سوخته. و مورد آیت تهدید و وعید است، و نصف «قلیلا» روا بود که بر ظرف بود«5»، أی زمانا قلیلا، و یا صفت مصدری محذوف، أی مهلا قلیلا.
قوله: إِن‌َّ لَدَینا أَنکالًا وَ جَحِیماً، آنگاه بر سبیل تهدید و وعید گفت: بنزدیک ما انکال است، یعنی قیود و بندها. یکی را «نکل» گویند. شعبی گفت: بند دوزخیان نه برای آن است تا بنگریزند، و لکن عادت اهل زندان است که«6» با بند دارند ایشان را«7» تا نوعی [دیگر]«8» عذاب باشد ایشان را. وَ جَحِیماً، و آتشی بر افروخته.
وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ، و طعامی با غصّه که در گلو بماند و فرو نشود و بر بالا نیاید، یقال: غص‌ّ باللقمة، و شرق بالماء و شجی بالعظم اذا بقی فی الحلق. و طعام اهل دوزخ غسلین و زقوم باشد و ضریع. وَ عَذاباً أَلِیماً، و عذابی مؤلم.
حمران بن اعین روایت کرد که: رسول- علیه السلام- اینکه آیت بخواند و بیفتاد و از هوش بشد«9». خلیل بن حسّان گفت: شبی حسن بصری بنزدیک ما
-----------------------------------
(1). اساس با خطّی متفاوت از متن و به صورت نو نویس افزوده است: «را تقویت کردند و آنان»، که با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
(2). کا: که.
(3). کا: ندارد.
(4). کا و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(5). آج و دیگر نسخه بدلها: باشد.
(6). کا: زندانیان آن است که. [.....]
(7). کا: ایشان را پایها بند دارند.
(8). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(9). آج و دیگر نسخه بدلها: برفت.

صفحه : 12
بود و روزه داشت«1» وقت روزه گشادن«2» طعامی که بود پیش بردیم، اینکه آیت او را یاد آمد«3»، گفت: طعام بردار«4». شب دیگر«5» هم چنین کرد. شب دیگر«6» ثابت بنانی و یزید ضبّی را بیاوردیم تا او را شفاعت کردند«7» تا طعامی«8» بخورد.
در خبر است که وقتی امیر المؤمنین را«9» علیه السلام- [4- ر] دندان به درد آمد، و از آن رنجی عظیم می‌بود او را، گفت: بار خدایا در پاره‌ای استخوان اینکه همه الم بتوانی آفریدن، تو را با ما دوزخ به چه کار است؟ إِن‌َّ لَدَینا أَنکالًا وَ جَحِیماً، وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَلِیماً.
یَوم‌َ تَرجُف‌ُ الأَرض‌ُ وَ الجِبال‌ُ وَ کانَت‌ِ الجِبال‌ُ کَثِیباً مَهِیلًا،«10»: آن روز که زمین بجنبد و کوهها پشته ریگ روان شود. و مهیل مفعول هلت علیه التراب باشد، و منه
قول النبی- صلی اللّه علیه و آله و سلّم: کیلو الطعام و لا تهیلوا
، أی لا تصبّوا جزافا.
إِنّا أَرسَلنا إِلَیکُم رَسُولًا شاهِداً عَلَیکُم الایة، گفت: ما فرستادیم به شما پیغمبری را تا گواه باشد به شما، چنان که فرستادیم به فرعون پیغمبری را و آن موسی بود- علیه السلام.
فَعَصی فِرعَون‌ُ الرَّسُول‌َ، فرعون در پیغمبر خود«11» عاصی شد. فَأَخَذناه‌ُ أَخذاً وَبِیلًا، ما او را بگرفتیم گرفتنی سخت و گران، و منه طعام، و بیل و مستوبل اذا لم یکن مریئا، و منه الوبال، و قالت الخنساء:

لقد اکلت بجیلة یوم لاقت فوارس مالک اکلا و بیلا
-----------------------------------
(1). کا: به روزه بود.
(2). آج، کا، گا: وقت افطار.
(3). کا: اینکه آیت برخواند.
(4). کا، آد، گا: بردارید.
(5). کا، گا و سیوم.
(6). کا: ندارد.
(7). کا، آد، گا: تا با او سخن گفتند.
(8). کا: تا او طعام.
(9). کا: علی را.
(10). آج و دیگر نسخه بدلها گفت.
(11). کا، آد، گا: ندارد. [.....]

صفحه : 13
فَکَیف‌َ تَتَّقُون‌َ إِن کَفَرتُم یَوماً یَجعَل‌ُ الوِلدان‌َ شِیباً، گفت: چگونه بپرخیزی«1» و بگریزی«2» اگر کافر شوی«3» آن روزی که کودکان را پیر کند، یعنی از هول آن پیر شوند«4». و مراد آن است که از عذاب آن روز کجا گریزی«5»، و ابو السماک العدوی‌ّ خواند در شاذّ فَکَیف‌َ تَتَّقُون‌َ«6» علی الاضافة الی یاء المتکلّم، چگونه پرخیزی«7» از من یعنی از عذاب من. «یوما» نصب بر ظرف باشد، و اینکه آنگاه باشد که خدای تعالی آدم را گوید: برخیز و اهل دوزخ را از فرزندانت به دوزخ فرست.
إبن السدی«8» گفت: اینکه«9» اولاد الزّنا باشند. بعضی دگر گفتند:
فرزندان مشرکان باشند«10». و محققّان [4- پ] گفتند: کنایت است از هول و شدّت.
السَّماءُ مُنفَطِرٌ بِه‌ِ، گفت: آسمان شکافته شود به او، و گفتند: به آن روز، و گفتند: به هول آن روز، و گفتند: «به»، أی باللّه. و «سماء» هم مذکّر باشد و هم مؤنّث، امّا تذکیر او در اینکه آیت است، و تأنیث او فی قوله: إِذَا السَّماءُ انفَطَرَت«11»، و گفتند: «سماء» مؤنّث است، و «منفطر» برای آن گفت که بر سبیل نسبت است، أی ذات انفطار، کتامر و لابن، و امرأة حایض و طاهر و طامث، أی ذات حیض، و طهر و طمث.
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها: بپرهیزید.
(2). آج و دیگر نسخه بدلها: بگریزید.
(3). آج و دیگر نسخه بدلها: شوید.
(4). آج: پیر بکنند.
(5). آج و دیگر نسخه بدلها: گریزید.
(6). آج و دیگر نسخه بدلها بکسر نون.
(7). آج، آد، گا: پرخیزید، کا: پرهیزید.
(8). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (11/ 30): سدی.
(9). آج، کا: اینان.
(10). آج و دیگر نسخه بدلها و اینکه اقوال معتمد نیست، چه با ایشان خطابی نیست و نه بر ایشان عقابی هست.
(11). سوره انفطار (82) آیه 1.

صفحه : 14
کان‌َ وَعدُه‌ُ مَفعُولًا، وعده او کرده بود، یعنی آنچه او به وعده داد لا محال کاین و واقع بود، پس همچنان است که پنداری کرده است.
إِن‌َّ هذِه‌ِ تَذکِرَةٌ، ای هذه السورة أو هذه الایات، اینکه سورت یا اینکه ایات یادگاری است یاد دهنده. فَمَن شاءَ اتَّخَذَ إِلی رَبِّه‌ِ سَبِیلًا، هر که او خواهد به خدای خود راهی بگیرد، یعنی به ثواب خدای- که آن به اختیار اوست- اگر طاعت کند به ثواب رسد که خدای تعالی وعده داده است او را به آن و دعوت کرده است او را با آن، و اگر نکند به سوء اختیار او باشد.
إِن‌َّ رَبَّک‌َ یَعلَم‌ُ أَنَّک‌َ تَقُوم‌ُ أَدنی مِن ثُلُثَی‌ِ اللَّیل‌ِ- الآیة، گفت: خدای تو می‌داند یا محمّد که تو بر می‌خیزی نزدیکتر یا کمتر از چهار دانگ شب. وَ نِصفَه‌ُ وَ ثُلُثَه‌ُ، و نیمه او و دو دانگ از او. نافع و ابو عمرو خواندند: «نصفه و ثلثه» به جرّ «فا» و «ثا» عطفا علی قوله: مِن ثُلُثَی‌ِ اللَّیل‌ِ، و باقی قرّاء خواندند: نِصفَه‌ُ وَ ثُلُثَه‌ُ، نصب بر ظرف، أی تقوم نصف اللیل و ثلثه. وَ طائِفَةٌ، و گروهی از آنان که با تواند.
وَ اللّه‌ُ یُقَدِّرُ اللَّیل‌َ وَ النَّهارَ، خدای تعالی می‌اندازد«1» شب و روز به تقدیری مقدّر که گاهی [5- ر] شب آرد و گاهی روز آرد، گاهی شب دراز بود و روز کوتاه، و گاهی روز دراز بود و شب کوتاه، برای آن تا آنچه به شب فایت شود به روز قضا کنی، و آنچه به روز فایت شود به شب قضا کنی. عَلِم‌َ أَن لَن تُحصُوه‌ُ، دانست که شما احصای ساعات شب نتوانی کردن«2»، یعنی طاقت نداری«3» احیاء شب کردن. فَتاب‌َ عَلَیکُم، توبه شما قبول کرد و عذر شما بپذیرفت«4».
فَاقرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِن‌َ القُرآن‌ِ، بخوانی«5» از قرآن آنچه بر شما خوار باشد از جمله قرآن. سدّی گفت: صد آیت قرآن بخواند، روز قیامت از محاجّت قرآن
-----------------------------------
(1). آج: می‌افزاید.
(2). آج و دیگر نسخه بدلها: نتوانید کردن.
(3). آج و دیگر نسخه بدلها: ندارید. [.....]
(4). آج، آد، گا: پذیرفت، کا: بپذیرفت.
(5). آج و دیگر نسخه بدلها: بخوانید.

صفحه : 15
مسلّم بود. کعب گفت: هر که هر شب صد آیت قرآن بخواند او از جمله قرآن خوانان بنویسند. سعید«1» گفت: پنجاه آیت. ربیع بن بدر«2» گفت: فَاقرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِن‌َ القُرآن‌ِ، بخوانی«3» آنچه میّسر شود از قرآن، گفت: در قراءت نماز شام و خفتن خواست.
عَلِم‌َ أَن سَیَکُون‌ُ مِنکُم مَرضی، آنگه بیان کرد که اینکه تخفیف برای آن کرد که دانست که از شما بهری بیماران باشند و بهری مسافران باشند که در زمین بروند به طلب روزی«4». و باشد«5» که در سبیل خدای جهاد کنند، ایشان طاقت اینکه تکلیف ندارند. بر ایشان آسان کرد و بر شما نیز تا تکلیف همه بر یک حدّ باشد: فَاقرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنه‌ُ، بخوانی«6» از قرآن آنچه میسّر شود.
عبد اللّه مسعود گفت: هر مردی که چیزی از شهری به شهری برد و به نرخ روز بفروشد، ثواب او بنزدیک خدای تعالی ثواب شهیدان بود. آنگه اینکه آیه بخواند. وَ آخَرُون‌َ یَضرِبُون‌َ فِی الأَرض‌ِ یَبتَغُون‌َ مِن فَضل‌ِ اللّه‌ِ وَ آخَرُون‌َ یُقاتِلُون‌َ فِی سَبِیل‌ِ اللّه‌ِ. و از صادق علیه السلام- روایت کردند«7» فی قوله: ما تَیَسَّرَ [5- پ] مِنه‌ُ،
قال: خشوع القلب و صفاء السر
، گفت: مراد خشوع دل است و صفای سرّ.
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ، نماز به پای داری«8» و زکات مال بدهی«9».
وَ أَقرِضُوا اللّه‌َ قَرضاً حَسَناً، و به خدای دهی«10» قرضی نیکو، مراد صدقات است و انواع برّ و معروف و صلات. وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِکُم مِن خَیرٍ، ما «مجازات» راست،
-----------------------------------
(1). کا، گا: سعد.
(2). کا، آد، گا: ربیع بن زید.
(3). آج و دیگر نسخه بدلها: بخوانید.
(4). کذا در اساس و آج، دیگر نسخه بدلها چنان که گفت: و آخرون یضربون فی الارض یبتغون من فضل اللّه و آخرون یقاتلون فی سبیل اللّه.
(5). آد، گا: باشند.
(6). آج و دیگر نسخه بدلها: بخوانید.
(7). همه نسخه بدلها بجز آج که گفت.
(8). آج و دیگر نسخه بدلها: دارید.
(9). آج و دیگر نسخه بدلها: بدهید.
(10). آج و دیگر نسخه بدلها: دهید.

صفحه : 16
گفت: هر چه در پیش فگنی«1» برای خود از خیری و برّی و صدقه‌ای. تَجِدُوه‌ُ عِندَ اللّه‌ِ، آن بنزدیک خدای بازیابی«2» مدخّر نهاده. هُوَ خَیراً، «هو» فصل است بر مذهب بصریان و عماد خوانند کوفیان اینکه را«3»، و خَیراً وَ أَعظَم‌َ، منصوب است بر مفعول دوم تَجِدُوه‌ُ، و نصب «أجرا» بر تمیز«4» است، گفت: آن را یابی«5» به از آن که داده باشی«6» و عظیم و بزرگوارتر به مزد.
وَ استَغفِرُوا اللّه‌َ، از«7» خدای آمرزش خواهی«8» که او آمرزنده و بخشاینده است.
-----------------------------------
(1). آج: در پیش افگنی، کا و دیگر نسخه بدلها: در پیش دارید.
(2). کا، آد، گا هو خیر مبتدا و خبر است. [.....]
(3). کا، آد، گا: بازیابید.
(4). آج و دیگر نسخه بدلها: یابید.
(5). آد، گا: تمییز.
(6). آد، گا: و از.
(7). آج و دیگر نسخه بدلها: داده باشید.
(8). آج و دیگر نسخه بدلها: خواهید.

صفحه : 17

‌سورة المدّثر

‌اینکه سورت مکّی است«1»، پنجاه و شش آیت است و دویست و پنجاه و پنج کلمت است، و هزار و ده حرف است. و روایت است از أبو امامة از ابی کعب که رسول- صلی اللّه علیه و علی آله- گفت: هر که او یا ایها المدثّر بخواند، خدای تعالی او را به عدد هر کس که تصدیق کرد رسول را در مکّه و هر کس که تکذیب کرد ده حسنات«2» بنویسد او را«3».

[سوره المدثر (74): آیات 1 تا 56]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
یا أَیُّهَا المُدَّثِّرُ (1) قُم فَأَنذِر (2) وَ رَبَّک‌َ فَکَبِّر (3) وَ ثِیابَک‌َ فَطَهِّر (4)
وَ الرُّجزَ فَاهجُر (5) وَ لا تَمنُن تَستَکثِرُ (6) وَ لِرَبِّک‌َ فَاصبِر (7) فَإِذا نُقِرَ فِی النّاقُورِ (8) فَذلِک‌َ یَومَئِذٍ یَوم‌ٌ عَسِیرٌ (9)
عَلَی الکافِرِین‌َ غَیرُ یَسِیرٍ (10) ذَرنِی وَ مَن خَلَقت‌ُ وَحِیداً (11) وَ جَعَلت‌ُ لَه‌ُ مالاً مَمدُوداً (12) وَ بَنِین‌َ شُهُوداً (13) وَ مَهَّدت‌ُ لَه‌ُ تَمهِیداً (14)
ثُم‌َّ یَطمَع‌ُ أَن أَزِیدَ (15) کَلاّ إِنَّه‌ُ کان‌َ لِآیاتِنا عَنِیداً (16) سَأُرهِقُه‌ُ صَعُوداً (17) إِنَّه‌ُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ (18) فَقُتِل‌َ کَیف‌َ قَدَّرَ (19)
ثُم‌َّ قُتِل‌َ کَیف‌َ قَدَّرَ (20) ثُم‌َّ نَظَرَ (21) ثُم‌َّ عَبَس‌َ وَ بَسَرَ (22) ثُم‌َّ أَدبَرَ وَ استَکبَرَ (23) فَقال‌َ إِن هذا إِلاّ سِحرٌ یُؤثَرُ (24)
إِن هذا إِلاّ قَول‌ُ البَشَرِ (25) سَأُصلِیه‌ِ سَقَرَ (26) وَ ما أَدراک‌َ ما سَقَرُ (27) لا تُبقِی وَ لا تَذَرُ (28) لَوّاحَةٌ لِلبَشَرِ (29)
عَلَیها تِسعَةَ عَشَرَ (30) وَ ما جَعَلنا أَصحاب‌َ النّارِ إِلاّ مَلائِکَةً وَ ما جَعَلنا عِدَّتَهُم إِلاّ فِتنَةً لِلَّذِین‌َ کَفَرُوا لِیَستَیقِن‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ وَ یَزدادَ الَّذِین‌َ آمَنُوا إِیماناً وَ لا یَرتاب‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ وَ المُؤمِنُون‌َ وَ لِیَقُول‌َ الَّذِین‌َ فِی قُلُوبِهِم مَرَض‌ٌ وَ الکافِرُون‌َ ما ذا أَرادَ اللّه‌ُ بِهذا مَثَلاً کَذلِک‌َ یُضِل‌ُّ اللّه‌ُ مَن یَشاءُ وَ یَهدِی مَن یَشاءُ وَ ما یَعلَم‌ُ جُنُودَ رَبِّک‌َ إِلاّ هُوَ وَ ما هِی‌َ إِلاّ ذِکری لِلبَشَرِ (31) کَلاّ وَ القَمَرِ (32) وَ اللَّیل‌ِ إِذ أَدبَرَ (33) وَ الصُّبح‌ِ إِذا أَسفَرَ (34)
إِنَّها لَإِحدَی الکُبَرِ (35) نَذِیراً لِلبَشَرِ (36) لِمَن شاءَ مِنکُم أَن یَتَقَدَّم‌َ أَو یَتَأَخَّرَ (37) کُل‌ُّ نَفس‌ٍ بِما کَسَبَت رَهِینَةٌ (38) إِلاّ أَصحاب‌َ الیَمِین‌ِ (39)
فِی جَنّات‌ٍ یَتَساءَلُون‌َ (40) عَن‌ِ المُجرِمِین‌َ (41) ما سَلَکَکُم فِی سَقَرَ (42) قالُوا لَم نَک‌ُ مِن‌َ المُصَلِّین‌َ (43) وَ لَم نَک‌ُ نُطعِم‌ُ المِسکِین‌َ (44)
وَ کُنّا نَخُوض‌ُ مَع‌َ الخائِضِین‌َ (45) وَ کُنّا نُکَذِّب‌ُ بِیَوم‌ِ الدِّین‌ِ (46) حَتّی أَتانَا الیَقِین‌ُ (47) فَما تَنفَعُهُم شَفاعَةُ الشّافِعِین‌َ (48) فَما لَهُم عَن‌ِ التَّذکِرَةِ مُعرِضِین‌َ (49)
کَأَنَّهُم حُمُرٌ مُستَنفِرَةٌ (50) فَرَّت مِن قَسوَرَةٍ (51) بَل یُرِیدُ کُل‌ُّ امرِئ‌ٍ مِنهُم أَن یُؤتی صُحُفاً مُنَشَّرَةً (52) کَلاّ بَل لا یَخافُون‌َ الآخِرَةَ (53) کَلاّ إِنَّه‌ُ تَذکِرَةٌ (54)
فَمَن شاءَ ذَکَرَه‌ُ (55) وَ ما یَذکُرُون‌َ إِلاّ أَن یَشاءَ اللّه‌ُ هُوَ أَهل‌ُ التَّقوی وَ أَهل‌ُ المَغفِرَةِ (56)

[ترجمه]

ای خویشتن به جامه پوشیده.
برخیز و بترسان.
و خدای را تکبیر کن.
: و جامه‌ات«4» پاک بکن.
و از بت دور شو.
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها و.
(2). آج: حسنه‌ای، دیگر نسخه بدلها: حسنه.
(3). کا: ندارد، آد، گا: برای او بنویسد، آج صدق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.
(4). آج: جامه‌هاات/ جامه‌هایت.

صفحه : 18
و منّت منه تا طلب بیشی کنی.
و برای خدایت شکیبایی کن.
چون، دردمند در صور.
آن روز روزی باشد سخت.
بر کافران خوار نیست.
رها کن مرا و آن را که آفریدم تنها.
کردم«1» او را مالی مدد کرده.
و پسرانی حاضر.
و بگستردم برای او گستردنی.
پس طمع کرد«2» که بیفزایم.
پرگست او بود آیتهای ما را کفران کننده.
و بر او نهم عذاب پای افراز«3».
او اندیشه کرد و به انداخت«4».
بکشاند«5» او را چگونه انداخت.
تا پس بگشاند«6» او را چگونه انداخت.
پس در نگرید،
پس رو ترش کرد و پیشانی در هم کشید.
پس پشت بر کرد و بزرگی نمود.
گفت: نیست اینکه مگر جادویی که روایت می‌کنند«7».
نیست اینکه مگر سخن آدمی.
بسوزانم او را به دوزخ.
-----------------------------------
(1). آج: و کردم.
(2). آج: طمع دارد.
(3). آج: پا افزاینده.
(4). آج: بینداخت. [.....]
(6- 5). آج: بکشاد.
(7). آج: می‌کند.

صفحه : 19
و چه آگاه کرده است تو را که چه باشد دوزخ.
هیچ باقی نگذارد و رها نکند.
سوزنده پوست تن باشد.
بر آن نوزده زبانی‌اند.
نکردیم«1» خازنان دوزخ را الّا فریشتگان، و نکردیم عدد ایشان را الّا آزمایش آنان که کافر شدند تا به یقین بدانند آنان که ایشان را کتاب دادند، و بیفزایند آنان که ایمان دارند ایمان، و شک نیوفتند آنان که دادند ایشان را کتاب و نیز مؤمنان، و تا گویند آنان که در دلهاشان بیماری است و کافران چه خواست خدای به اینکه مثل، همچنین گمره کند خدای آن را که خواهد و ره نماید آنان را که خواهد و نداند لشکرهای خدای را الّا او، و نیست آن الّا یاد کرد آدمیان«2».
حقّا و بحق‌ّ ماه.
و شب چون پشت بر کند.
و بحق‌ّ صبح چون روشن شود.
که آن یکی از کارهای بزرگ است.
ترساننده آدمی.
آن را که خواهد از شما که فرا پیش بود و باز پس ایستد.
-----------------------------------
(1). آج: و نکردیم.
(2). آج: یاد کردی آدمیان را.

صفحه : 20
هر کس«1» به آنچه کرده است گرو نهاده است.
مگر اهل دست راست.
در بهشتهااند می‌پرسند.
از گناهکاران.
که برد شما را در دوزخ [7- ر].
گفتند: نبودیم از نمازکنان.
و ندادگان«2» طعام درویش.
و در رفتمانی [با]«3» فرو شوندگان.
و دروغ داشتمانی روز«4» جزا.
تا آمد به ما کار درست.
سود ندارد ایشان را شفاعت شفاعت خواهان.
چیست ایشان را که از یاد کردن فرو می‌کردند.
پنداری که ایشان خرانند رمیده.
که برمد از شیر.
بل می‌خواهد هر مردی از ایشان که بدهند او را صحیفه‌های افلاخته«5».
هرگز نباشد اینکه بل نمی‌ترسند از سرای باز پسین.
حقّا که اینکه یادگاری است.
هر که خواهد یاد کند اینکه را.
و یا نکنند الّا
-----------------------------------
(1). آج: نفس.
(2). آج: ندادمانی.
(3). اساس: کلمه زیر وصالی رفته، با توجّه به آج افزوده شد.
(4). آج: به روز.
(5). آج: افراخته.

صفحه : 21
که خواهد خدای، او اهل ترسیدن«1» و اهل آمرزش است.
قوله:«2» یا أَیُّهَا المُدَّثِّرُ، بیان کردیم که: «مدّثر» متدثّر بوده است، «تا» را «دال» کرده‌اند و در «دال» ادغام کرده، و روایت کرده‌اند که: اوّل سورتی که از قرآن فرود آمد، سورت فاتحه«3» بود، آنگه: یا أَیُّهَا المُدَّثِّرُ، و آنگه: اقرَأ بِاسم‌ِ رَبِّک‌َ«4» [7- پ].
جابر بن عبد اللّه انصاری«5» گفت از رسول- علیه السلام شنیدم که گفت:
در وادیی می‌گذشتم، مرا آواز دادند از چپ و راست و پس و پیش، نگاه کردم کس را ندیدم. بر بالا نگریدم شخصی را دیدم بر سریری که مرا ندا می‌کرد. بترسیدم از او، مستوحش شدم گفتم: جامه بر من افگنی«6» و مرا باز پوشی«7». جامه بر من افگندند و من بخفتم. جبریل آمد و اینکه آیات آورد. یا أَیُّهَا المُدَّثِّرُ، قُم فَأَنذِر، و روایتی دیگر«8» بر کوه حرا بودم که اینکه شخص را دیدم و وحی بر من القا کرد. من با خانه خدیجه شدم. گفتم: دثّرونی، و مراتب آمد. خدیجه مرا به جامه بپوشید، جبریل آمد و اینکه سورت آورد: یا أَیُّهَا المُدَّثِّرُ، قُم فَأَنذِر، ای خویشتن به جامه پوشیده برخیز و قوم را بترسان و با خدا خوان.
وَ رَبَّک‌َ فَکَبِّر، و خدای را تکبیر و تعظیم کن.
وَ ثِیابَک‌َ فَطَهِّر، و جامه پاکیزه کن، عکرمه گفت عبد اللّه عبّاس را پرسیدند از اینکه آیت، گفت: معنی آن است که خویشتن را از غدر و معصیت دور دار و جامه غدر و معصیت مپوش، آنگه گفت که: نشنیدی که غیلان بن سلمة الثقفی چگونه گفت:
-----------------------------------
(1). آج: پرستیدن.
(2). آج تعالی.
(3). کا، آد، گا: فاتحة الکتاب.
(4). سوره علق (96) آیه 1.
(5). کا، آد، گا: جابر بن عبد اللّه الانصاری. [.....]
(6). آج و دیگر نسخه بدلها: افگنید.
(7). آج: باز بوشانید، کا و دیگر نسخه بدلها: باز پوشید.
(8). کا، آد گفت.

صفحه : 22

و انّی بحمد اللّه لا ثوب فاجر لبست و لا من غدرة اتقنّع
و عرب کسی را که او از غدر دور باشد گویند: فلان طاهر الثّیاب نقّی الجیب«1»، چون غدّار باشد گویند: هو دنس الثّیاب، ابی‌ّ کعب گفت: یعنی البسها علی نزاهة من الغدر و الجور.
ابراهیم و قتاده و ضحّاک و شعبی گفتند: جامه پاک گردان، یعنی خود را از ریب و تهمت و معصیت پاکیزه‌دار و کنایت [8- ر] کرد به جامه از تن و از عرض، برای آن که جامه مشتمل است بر تن«2» و عنتره گفت:

فشککت بالرّمح الاصم‌ّ ثیابه لیس الکریم علی القنا بمحرّم
أراد بالثیاب النفس، و قال آخر:

ثیاب بنی عوف طهاری نقیّة و أوجههم بیض المسافر غرّان
و قال الراجز«3»:

لا هم‌ّ ان‌ّ عامر بن جهم اوجب حجّا فی ثیاب دسم
مجاهد گفت و سعید جبیر که: جامه کنایت است از دل، یعنی دل پاکیزه بکن«4»، گفت: دلیل اینکه«5» بیت امرؤ القیس است:

و ان یک قد ساء تک منّی خلیقة فسلّی ثیابی من ثیابک تنسل
ای قلبی من قلبک، حسن و قرظی‌ّ گفتند: و خلقک فحسّن، خوی نیکودار با مردمان، گفت دلیلش قول شاعر«6»:

و یحیی لا یلام بسوء خلق و یحیی طاهر الاثواب حرّ
ای حسن الاخلاق.
عبد اللّه عبّاس گفت: یعنی جامه‌ات باید تا از وجهی حلال«7» پاکیزه بود.
-----------------------------------
(1). کا، آد، گا و.
(2). گا، آد: جامه بر او مشتمل است.
(3). آج، کا: الاخر.
(4). آج: پاکیزه‌دار.
(5). آج: دلیل بر اینکه قول.
(6). آج شعر.
(7). آج، کا، دا و.

صفحه : 23
إبن و سیرین و إبن زید گفتند: جامه‌ات به آب پاکیزه بشوی«1» و از نجاست و دنس پاک بکن، و اینکه برای آن گفت که مشرکان، نکردندی. گفت: تو جامه بشوی و چنان مکن که ایشان می‌کنند.
طاووس گفت: و ثیابک فقصّر، جامه کوتاه‌دار، برای آن که جامه کوتاه پاکیزه باشد، و بیانش آن که در کلام امیر المؤمنین«2» آمده است که او را گفتند:
چرا جامه کوتاه می‌داری! گفت:
لأنّه ابقی و انقی و اتقی
، برای آن که بهتر بماند و پاکیزه‌تر باشد و پرهیزگار وارتر«3». بعضی دیگر گفتند [8- پ]: جامه کنایت است از اهل. یعنی اهلت را از تهمتها پاکیزه‌دار، و عرب کنایت کند به جامه و ازار«4» و فراش و لباس از زن، قال اللّه تعالی: هُن‌َّ لِباس‌ٌ لَکُم وَ أَنتُم لِباس‌ٌ لَهُن‌َّ«5»، بعضی دگر گفتند: یعنی دلت پاک کن از هر چه دون اوست.
وَ الرُّجزَ«6» فَاجتَنِبُوا الرِّجس‌َ مِن‌َ الأَوثان‌ِ«8»وَ لا تَمنُن تَستَکثِرُ، حسن بصری خواند: تَستَکثِرُ، به جزم: أی علی جواب النهی، و اینکه قراءت بد است برای آن که به جواب لایق نیست. و أعمش به نصب خواند علی تقدیر «کی»، المعنی لکی تستکثر. و عامّه قرّاء به رفع خواندند.
مفسّران در معنی آیت [9- ر] خلاف کردند. بیشتر مفسّران گفتند معنی آن است که: چیزی به کسی مده برای آن که تا بیش از آن عوض بستانی، قتاده گفت: چیزی به کسی مده برای طمع دنیا. ضحّاک و مجاهد گفتند: اینکه خاص‌ّ رسول را بود. ضحّاک گفت: با دو گونه است، یکی حلال و یکی حرام. امّا آن که حلال است هدایا است که چیزی بدهند تا بیشتر بستانند، امّا آنچه حرام است رباست که در شرع حرام افتاد، و اوّل را بر سبیل مجاز ربا خواند. حسن گفت:
منّت منه بر خدای به عملی که کنی که تو را آن عمل بسیار و بزرگ آید.
ربیع گفت: عمل خود بسیار مدار که آن در جنب نعمت خدای حقیر است. خصیف از مجاهد گفت: ضعیف مباش از آن که عمل بسیار کنی، من قولهم: حبل منین أی ضعیف، دلیل اینکه تأویل قراءت عبد اللّه مسعود است: و لا تمنن ان تستکثر، أی لا تضعف عن استکثار العمل. إبن زید گفت: به نبوّت منّت منه بر مردمان تا بر آن اجرتی بستانی.
وَ لِرَبِّک‌َ فَاصبِر، و برای خدای صبر کن بر ادای رسالت و بر ایذا و رنجهایی که تو را می‌دهند و بر جهاد کافران و بر انواع بلیّات، و حمل او بر عموم کردن اولیتر باشد.
فَإِذا نُقِرَ فِی النّاقُورِ، چون در صور دمند. عبد اللّه عبّاس گفت از رسول
-----------------------------------
(1). کا، آد: که حب‌ّ الدّنیا رأس کل‌ّ خطیئة.

صفحه : 25
علیه السلام- که او گفت:
کیف انعم و صاحب القرن قد التقم القرن
، گفت:
چگونه لذّت زندگانی دارم و صاحب صور صور«1» در دهن گرفته است منتظر آن تا کی گویند او را که: در دم. اصحابان«2» گفتند: یا رسول اللّه، چگونه گوییم«3» در پناه دادن از آن با خدای! گفت: بگویی«4»: حَسبُنَا اللّه‌ُ وَ نِعم‌َ الوَکِیل‌ُ عَلَی اللّه‌ِ تَوَکَّلنا [9- پ].
فَذلِک‌َ یَومَئِذٍ یَوم‌ٌ عَسِیرٌ، آن روز روزی است سخت و دشخوار بر کافران، نه روزی آسان و خوار، گفتند: زرارة بن اوفی قرآن می‌خواند. چون به اینکه آیت رسید، یک دو بار باز خواند و نعره‌ای بزد و جان بداد.
آنگه قدیم تعالی گفت: ذَرنِی وَ مَن خَلَقت‌ُ وَحِیداً، رها کن مرا با آن که«5» آفریدم او را در شکم مادر تنها بی مال و عددی و عدّتی و اتباعی، آیت در ولید مغیره مخزومی آمد. عبد اللّه عبّاس گفت: او را در قوم خود وحید خواندندی، بر اینکه قول بدل باشد از «من»، بدل الکل‌ّ من الکل‌ّ. و بر قول [اوّل]«6» که ظاهر دلیل او می‌کند حال باشد روا بود که از فاعل بود، و روا بود که از مفعول.
وَ جَعَلت‌ُ لَه‌ُ مالًا مَمدُوداً، و او را مالی دادم با مدد از شتر«7» و گوسفند زاینده و چون زرع و تجارت. در مبلغ آن خلاف کردند: مجاهد و سعید جبیر گفتند: هزار دینار بود. قتاده گفت: چهار هزار دینار بود. سفیان ثوری گفت:
هزار هزار دینار بود. نعمان بن سالم گفت: مال او زمینی بود.
عبد اللّه عبّاس گفت: نه هزار مثقال سیم بود. مقاتل گفت: بستانی در طایف که میوه او منقطع نشدی سال تا سال، گفت دلیلش قوله: وَ ظِل‌ٍّ مَمدُودٍ«8»،
-----------------------------------
(1). کا، آد، گا را.
(2). کا، آد، گا: صحابه.
(3). کا، آد، گا: چگونه کنیم.
(4). آج و دیگر نسخه بدلها: بگویید.
(5). کا، آد، گا من.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.
(7). آد، گا گاو.
(8). سوره واقعه (56) آیه 30. [.....]

صفحه : 26
در دگر جا و«1» اینکه جا [گفت]«2»: و جعلت له مالا ممدودا.
وَ بَنِین‌َ شُهُوداً، و پسرانی که با او در مکّه حاضر بودند از او غایب نشدندی. سعید جبیر گفت: سیزده پسر بودند مجاهد و قتاده گفتند: پانزده پسر بودند. مقاتل گفت هفت بودند: ولید بن ولید بود، و خالد بن ولید، و عمارة بن الولید، و هشام بن الولید، و [10- ر]. عاص بن الولید و قیس بن الولید، و عبد شمس بن الولید. سه از ایشان اسلام آوردند: خالد و هشام و عماره. گفتند: ولید پس از نزول اینکه آیت در نقصان افتاد به مال و به فرزندان و بر«3» عاقبت هلاک شد.
وَ مَهَّدت‌ُ لَه‌ُ تَمهِیداً، و او را ممکّن بکردم«4» و دست فراخی دادم او را.
عبد اللّه عبّاس گفت: مالش بگستدم چنان که بستر گسترند.
ثُم‌َّ یَطمَع‌ُ أَن أَزِیدَ، پس طمع می‌دارد که بیفزایم در مال و فرزندان او را.
کَلّا، یعنی نباشد اینکه هرگز: إِنَّه‌ُ کان‌َ لِآیاتِنا عَنِیداً، او به آیات ما و کتب ما و دلایل و بیّنات ما عنید و معاند و ستیهنده بوده است.
سَأُرهِقُه‌ُ صَعُوداً، او را تکلیف کنم و بر او نهم از عذاب مشقتی که او طاقت آن ندارد. ابو سعید خدری گفت از رسول- علیه السلام- که او گفت: اینکه صعود«5» کوهی باشد از آتش که او هفتاد سال بر آن جا می‌رود، آنگه هفتاد سال دیگر فرود می‌آید ابدا هم چنین«6». و در خبری دیگر«7» رسول- علیه السلام- گفت:
کوهی باشد از آتش که او به دست و پای بر او«8» می‌شود«9»، چون دست بردارد نزدیک باشد، چون خواهد که دست در زند دور شود و پای«10» همچنین.
-----------------------------------
(1). کا، آد، گا: جای دیگر.
(2). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به کا، آد، گا افزوده شد.
(3). کا، آد، گا: و به.
(4). کا: تمکینی بکردم.
(5). کا، آد، گا بر.
(6). کا: همچنین. أبد الدهر.
(7). کا، آد، گا آورده‌اند که.
(8). کا، آد، گا: بر آن جا.
(9). کا، آد، گا آنگه.
(10). کا، آد، گا او.

صفحه : 27
إِنَّه‌ُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ، که او تفکّر کرد و تقدیر کرد. سبب نزول اینکه آیات آن بود که چون خدای تعالی سورة المؤمن فرستاد، قوله: حم، تَنزِیل‌ُ الکِتاب‌ِ مِن‌َ اللّه‌ِ العَزِیزِ العَلِیم‌ِ«1»، رسول- علیه السلام- اینکه سورت می‌خواند. ولید مغیره بر در مسجد گوش باز کرده بود و اینکه آیت می‌شنید. رسول- علیه السلام- چون بدانست که ولید مغیره مستمع است، دیگر باره با سر گرفت و باز خواند. ولید مغیره نیک بشنید، بیامد، به مجمع قریش آمد و گفت: من امروز [10- پ] از محمّد کلامی شنیدم که نه کلام انس است و نه کلام جن‌ّ. ان‌ّ له لحلاوة و ان‌ّ«2» علیه لطلاوة و ان‌ّ اعلاه لمثمر و ان‌ّ اسفله لمغدق و انّه یعلو و ما یعلی، گفت: و اللّه که اینکه کلام را حلاوتی است و بر او تازگی است و زبر او میوه‌دار است و زیر«3» شاخ‌آور است، و اللّه که او غالب شود و بر او غلبه نکنند. اینکه بگفت و برفت و باجای خود شد«4». قریش گفتند: و اللّه که ولید صابی شد، و اگر او صابی شود همه قریش صابی شوند«5». و او را ریحان قریش گفتندی.
ابو جهل گفت: من کفایت بکنم کار او«6»، برفت و پهلوی ولید نشست دلتنگ. ولید او را گفت: چرا دل تنگی! گفت: چرا دلتنگ نباشم، و قریش می‌گویند که: ما در آنیم که برای تو که ولیدی نفقه‌ای جمع کنیم که تو برای آن که پیر شده‌ای و کار نمی‌توانی کردن رغبت می‌کنی از دین پدرانت، و میل می‌کنی بدین محمّد که تا از فضله طعام ایشان چیزی بستانی. ولید در خشم شد، گفت: قریش نمی‌دانند که در میان ایشان آن مال که مرا است«7» کس را نیست، و آن عدد که مرا است«8» کس را نیست، و محمّد و اصحاب او از مقدار طعام او سیری می‌یابند«9» از کجا«10»
-----------------------------------
(1). سوره مؤمن (40) آیه 1 و 2.
(2). کا، آد، گا: ندارد.
(3). آج: زیر او، کا، آد، گا: زیرش.
(4). کا، آد، گا: جای خود بنشست. [.....]
(5). آج: شود.
(6). کا، آد، گا پس.
(8- 7). آد: مرا هست، آج، کا، گا: مراست.
(9). کذا: در اساس، کا، آد، گا: سیر نمی‌شوند.
(10). کا، آد، گا: نمی‌شوند تا.

صفحه : 28
فضله طعامی باشد ایشان را! آنگه برخاست و با أبو جهل به مجمع قریش آمد و ایشان را گفت: شما می‌گویید که محمّد دیوانه است و دانی«1» که دروغ می‌گویی«2» که محمّد هیچ دیوانگی نکرد و از او عاقلتر و کاملتر مرد نباشد.
گفتند: هم چنین است. گفت: می‌گویی«3» کاهن است، کی دیدی«4» که او کهانت کرد! گفتند: ندیدیم. گفت: می‌گویی«5» که شاعر است، هرگز دیدی«6» که او شعر گفت یا شعر [11- ر] خواند! گفتند: نه. گفت: می‌گویی دروغزن است، هرگز بر او دروغی آزمودی«7»! گفتند: لا و اللّه و هو الأمین فینا، و او در میان ما امین است.
قریش گفتند: ولید را:«8» پس چیست اینکه مرد! او ساعتی اندیشه کرد و سر برآورد، گفت: ساحر است، نبینی«9» که او«10» میان زن و شوهر تفریق می‌افگند و میان پدر و فرزند همی برد، من او را ساحر می‌دانم، فذلک قوله: إِنَّه‌ُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ، گفت: اندیشه کرد و بینداخت. آنگه بر سبیل تعجّب گفت- و طریقتی که عرب را باشد که در حال اعجاب و تعجّب نفرین کنند- گویند: قاتل اللّه فلانا ما أشجعه، و مانند اینکه گفت:
فَقُتِل‌َ کَیف‌َ قَدَّرَ، بکشاند او را چگونه تقدیر کرد و چگونه انداخت اینکه حدیث. بعضی مفسرّان گفتند: «قتل» ای لعن، لعنت کناند بر او«11»، [و گفتند]«12»:
«عذّب» عذاب کناند«13» او را.
ثُم‌َّ قُتِل‌َ کَیف‌َ قَدَّرَ، و اینکه تکرار برای آن بود که او دو فکر کرد و دو تقدیر:
-----------------------------------
(1). کا، آد، گا: می‌دانید.
(2). کا، آد، گا: می‌گویید.
(5- 3). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌گویید که او.
(6- 4). آج و دیگر نسخه بدلها: دیدید.
(7). آج: درو نمی‌شنیدید، کا، آد، گا: دروغی آزمودید.
(8). کا، آد، گا: پس قریش ولید را گفتند.
(9). آج و دیگر نسخه بدلها: نبینید.
(10). آج از.
(11). کا: کناند او را، را: کنند او را. [.....]
(12). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(13). آد: کنند.

صفحه : 29
یکی آن که گفت: ساحر است، یکی آن که: تعلیل کرد آن را بالتفریق بین الرجل و اهله.
ثُم‌َّ نَظَرَ، آنگه اندیشه کرد. ثُم‌َّ عَبَس‌َ وَ بَسَرَ، آنگه روی ترش کرد.
ثُم‌َّ أَدبَرَ وَ استَکبَرَ، آنگه روی برگردانید و تکبّر کرد.
فَقال‌َ، گفت: إِن هذا، أی ما هذا، نیست اینکه قرآن الّا سحری که روایت می‌کنند او را و حکایت می‌کنند با او.
إِن هذا إِلّا قَول‌ُ البَشَرِ، اینکه نیست الّا کلام آدمیان، گفتند: سیّار«1» را خواستند و حبر را، دو مرد بودند که مشرکان حوالت قرآن بر ایشان کردند. بعضی دگر گفتند که: از مسیلمه روایت می‌کند که صاحب یمامه بود، و گفتند: از اهل بابل روایت می‌کند.
سَأُصلِیه‌ِ سَقَرَ، حق تعالی گفت: بسوزانم او را و بچشانم او را عذاب سقر و اینکه نام [11- پ] درکتی«2» از درکات دوزخ و لا ینصرف است برای علمیّت و تأنیث است.
ابو هریره روایت کند از رسول- علیه السلام- که او گفت موسی- علیه السلام- پرسید از خدای تعالی که: بار خدایا، درویش‌ترین بندگان تو کیست! گفت:
صاحب سقر.
وَ ما أَدراک‌َ ما سَقَرُ، و تو چه دانی که سقر چه باشد! اینکه علی سبیل التغلیط و الاستعظام می‌گوید.
لا تُبقِی وَ لا تَذَرُ، هیچ رها نکند از آنان که در او باشند الّا و همه را بسوزد. مجاهد گفت: لا تُبقِی وَ لا تَذَرُ، ایشان را زنده رها نکند و بنمیراند. نه زنده باشند و نه مرده و لیکن هرگه که سوخته شوند خدای تعالی اعادت کند ایشان را.
سدّی گفت که: ایشان را هیچ گوشت و استخوان رها نکند و ضحّاک گفت: ابقا
-----------------------------------
(1). کا: بسیار، آد: یسار.
(2). آد: درکی است.

صفحه : 30
نکند بر ایشان در اوّل و در وقت اعادت ایشان را رها نکند.
لَوّاحَةٌ، سوزنده باشد پوست آدمی را، و «البشر» جمع بشرة و هی الجلد الفوقانی، و قال الشاعر:
تقول بنتی لا حنی السمایم«1» و قال رؤبة:

لوح منه بعد بدن و شنق تلویحک الضامر یطوی للسبق
مجاهد گفت: سیاه کند ایشان را تا از شب تاریک سیاهتر شوند. حسن و إبن کیسان گفتند: لَوّاحَةٌ لِلبَشَرِ، أی تلوح للنّاس أی تظهر، پیدا شود آدمی را تا آنچه به خبر می‌شنیدند به عیان ببینند، و مثله قوله: وَ بُرِّزَت‌ِ الجَحِیم‌ُ لِلغاوِین‌َ«2» و قوله: لَوّاحَةٌ، مرفوع است بر خبر ابتداء محذوف، أی هی لوّاحة للبشر.
عَلَیها تِسعَةَ عَشَرَ، بر او موکّل باشند نوزده زبانیه از فریشتگان، و ممتنع نباشد که نوزده فریشته مسلّط باشند بر عذاب اهل دوزخ، چه قبض ارواح همه عالم مفوّض است به یک فریشته و او قوی است بر آن. و در خبر آمده است که رسول [12- ر]- علیه السلام- گفت: چشمهای ایشان چون برق باشد و دهنهای ایشان چون حصارها باشد، یکی را از ایشان قوّت جن‌ّ و انس باشد«3» یکی از ایشان امّتی را بر گردن گیرد و در دوزخ اندازد و کوهی بر گیرد و به سر ایشان فرو گذارد«4».
عمرو بن دینار گفت: یکی از ایشان به یک دفعه به عدد ربیعه و مضر خلقان را در دوزخ ریزد. عبد اللّه عبّاس و قتاده و ضحّاک گفتند: چون اینکه آیت آمد، ابو جهل قریش را گفت: نمی‌شنوی که محمّد چه می‌گوید؟ می‌گوید که:
-----------------------------------
(1). اصل بیت در تفسیر قرطبی (19/ 78) چنین است: و تعجب هند ان رأتنی شاحبا || تقول لشی‌ء لوّحته السمائم
(2). سوره شعرا (26) آیه 91.
(3). کا، آد، گا و.
(4). کا: فرو اندازد، دا: بر سر ایشان نهد.

صفحه : 31
خازنان دوزخ نوزده باشند و شما لشکری از شجاعان به هر ده مرد از شما یکی را دفع نتوانی کردن«1».
[ابو]«2» الاسد بن کلدة بن خلف بن اسد الجمحی‌ّ گفت: من هفده را کفایت کنم، شما به همه دو را کفایت کنی«3»، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، گفت«4»:
وَ ما جَعَلنا أَصحاب‌َ النّارِ إِلّا مَلائِکَةً، گفت: ما نکردیم خازنان دوزخ را الّا فریشتگان، و عدد ایشان نکردیم الّا فتنه و اختبار کافران تا پیدا شود که ایشان چنین محالات گویند، از آن جا که پندارند که ایشان چون مردان دنیااند و قوّت ایشان بر حدّ قوّت ایشان باشد، و نیز در آن افتند که اینکه چه عدد است و چرا اینکه عدد بر عقد نیست و آنگه اینکه عدد اندک با خلایق عالم چگونه مقاومت کنند«5»، و نیز تا اهل کتاب به یقین بدانند که رسول ما محمّد«6» صادق است و آنچه می‌گوید از وحی می‌گوید که اینکه معنی در توریت و انجیل هست، و او کتاب ایشان نشنیده است و ندیده و نخوانده، چه او مردی است امّی و اینکه اتّفاق نیوفتد که عددی بگزاف بگویند. راست آید، چنان که کما بیشی در او نباشد، چون مطابق حق بود دلیل آن باشد که از وحی است«7»، و نیز تا مؤمنان را ایمان و یقین بیفزاید چون بشنوند از اهل کتاب که آنچه رسول [12- پ] علیه السلام- گفت مطابق حق است«8»، و نیز تا شک‌ّ نباشد اهل کتاب را از جهودان و ترسایان و نیز مؤمنان«9»، و نیز برای آن تا منافقان و آنان که شکّاک و بیمار دل
-----------------------------------
(1). کا: نتوانید کردن، دا: توانید کردن.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آج و دیگر نسخه بدلها: کنید.
(4). کا، آد، گا: که.
(5). آد، گا: مقاومت توانند کرد لیستیقن الّذین اوتوا الکتاب.
(6). کا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. [.....]
(7). کا، آد، گا و یزد الّذین امنوا ایمانا.
(8). کا، آد، گا و لا یرتاب الّذین اوتوا الکتاب.
(9). کا، آد، گا: و المؤمنون، و نه مؤمنان را و لیقول الّذین فی قلوبهم مرض.

صفحه : 32
باشند«1». و کافران بگویند«2» که: خدا به اینکه مثل چه خواست«3».
و بعضی مفسّران گفتند: مراد به اینکه مرض خلاف است نه نفاق، برای آن که سورت مکّی است و در مکّه نفاق نبود، منافقان به«4» مدینه پیدا شدند«5»، خدای تعالی گفت برای آن کردم تا بعضی را اضلال کنم به معنی امتحان، و بعضی را هدایت دهم به معنی بیان و توفیق. و گفتند: اضلال اینکه جا اظهار فضیحت کافران است به ذم‌ّ و ملامت ایشان و آن حکم باشد به ضلال ایشان و هدایت اینان. آنگه گفت: وَ ما یَعلَم‌ُ جُنُودَ رَبِّک‌َ إِلّا هُوَ، و هر کس نداند که لشکر خدای چند است الّا او«6». گفتند: اینکه جواب ابو جهل است. چون گفت لشکر خدای محمّد خود اینکه عدد است.
عبد اللّه عبّاس گفت: رسول- علیه السلام- غنایم حنین می‌بخشید«7» و جبرئیل- علیه السلام- در پهلوی او نشسته بود، فریشته‌ای آمد و گفت: یا رسول اللّه، خدای می‌فرماید که فلان کار کن. رسول- علیه السلام- گفت: یا جبرئیل، اینکه را می‌شناسی! گفت: دانم که فریشته است، و نه هر فریشته که خدای را هست من او شناسم.
اوزاعی گفت که: موسی- علیه السلام- در مناجات گفت: بار خدایا در آسمان از خلقان تو کیستند! گفت: فریشتگان. گفت: عدد ایشان چند است!
گفت: دوازده«8» سبط اند. گفت: عدد هر سبطی چند باشد! گفت: عدد ذرّه‌های خاک. و ما هی، نیست آن [13- ر]. گفتند: کنایت است از دوزخ، و گفتند«9»: از جنود. إِلّا ذِکری، الّا یاد دادنی آدمی را.
-----------------------------------
(1). کا، آد، گا و الکافرون.
(2). آج: نگویند، کا: گویند ماذا اراد اللّه بهذا مثلا.
(3). کا، آد، گا: چه خواسته است.
(4). کا، آد: در.
(5). کا، آد، گا کذلک یضل‌ّ اللّه من یشاء و یهدی من یشاء.
(6). گا و.
(7). آج: قسمت می‌کرد.
(8). کا، آد، گا: دوازده هزار.
(9). اساس: گفت، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.

صفحه : 33
کَلّا وَ القَمَرِ، أی حقّا، و بحق‌ّ ماه.
وَ اللَّیل‌ِ إِذ أَدبَرَ، و بحق‌ّ شب چون پشت بر کند.
و قرّاء در اینکه لفظ خلاف کردند. نافع و حمزه و خلف و یعقوب و حفص «اذ» خواندند ظرفا«1» لما مضی من الزمان. ادبر علی وزن افعل من الادبار، و در شاذّ إبن محیصن هم چنین خواند. باقی قرّاء «اذا دبر» بر ظرف زمان مستقبل، «دبر» علی وزن فعل«2».
و در معنی «دبر» خلاف کردند. بعضی گفتند: دبر خلاف«3» ادبر لأن معنی دبر اقبل و هو ضدّ ادبر. و بعضی دگر گفتند: دبر أی جاء بعقبه، یقال: دبر اللیل النهار اذا جاء فی اثره، و ابو الضحی گفت که: عبد اللّه عباس عیب کردی بر آن کس که «دبر» خواندی. بی «الف» و گفتی: انما یدبر ظهر البعیر، پشت شتر باشد که ریش شود او از دبر گرفته است، و«4» بعیر دبر، و همانا آن لغت دبر یدبر باشد به کسر «عین»، پس اینکه لازم نیاید که ابو الضحی گفت از پسر عبّاس، فرّاء گفت: هما لغتان، یقال: دبر و ادبر بمعنی، قال الشاعر:

صدعت غزالة قبله بفوارس ترکت مسامعه کأمس الدابر
ابو عمرو گفت: «دبر» لغت قریش است و «أدبر» لغت دگر عرب.
وَ الصُّبح‌ِ إِذا أَسفَرَ، و بحق‌ّ صبح چون روشن شود. عامّه قرّاء اسفر خواندند اذا اضاء، و إبن السمیقع در شاذّ خواند: «سفر» بی «الف» و هما لغتان، یقال:
سفر وجهه و اسفر اذا اضاء، و روا بود که من سفرت المرأة«5» اذا القت قناعها عن
-----------------------------------
(1). کا، گا: ظرف.
(2). اساس و الصبح إذا اسفر، و به حق‌ّ صبح چون روشن شود، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید و از مورد و موضع بحث به دور می‌نماید. [.....]
(3). کا، آد، گا: بر خلاف.
(4). کا، آد، گا: یقال.
(5). آج و دیگر نسخه بدلها باشد.

صفحه : 34
وجهها، و معنی آن باشد که: و الصبح اذا اسفر اللیل عن نفسه، بحق‌ّ صبح چون شب از [13- پ] خویشتن«1» باز کند، و ممکن باشد که معنی آن بود که صبح تاریکی را نفی می‌کند و می‌روبد چنان که خانه روبند«2»، یقال: سفرت البیت اذا کنسته و المسفرة المکنسة.
إِنَّها لَإِحدَی الکُبَرِ، که آن- یعنی سقر- یکی است از کارهای عظیم. و واحد «کبر» کبری باشد، یقال: امراة کبری و نسوة کبر.
نَذِیراً لِلبَشَرِ، نصب او بر حال است، گفت: ترساننده است آدمی را.
حسن گفت: و اللّه که خدای تعالی آدمی را به هیچ چیز انذار نکرد از دوزخ سخت‌تر. خلیل گفت: «نذیر» مصدر است کالنکیر، برای آن مؤنّث را به او وصف کرد، و گفتند:«3» فعل خدا است«4»، تقدیر الکلام: و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائکة نذیر اللبشر. و گفتند«5»: فعل رسول است- علیه السلام- و التقّدیر: یا ایها المدّثّر قم فأنذر انذارا للبشر، چنان که اینکه مصدری باشد منصوب عن قوله:
قُم فَأَنذِر، و اینکه بعید است. و ابراهیم بن ابی عبله در شاذّ خواند: «نذیر» علی تقدیر هو نذیر.
لِمَن شاءَ مِنکُم أَن یَتَقَدَّم‌َ أَو یَتَأَخَّرَ، اینکه بدل بشر است بدل البعض من الکل‌ّ، گفت: نذیر است آدمیان را و از ایشان آنان را که خواهند که تقدّم کنند در خیر یا تأخّر کنند از شرّ، و نظیره بقوله«6»: وَ لَقَد عَلِمنَا المُستَقدِمِین‌َ مِنکُم وَ لَقَد عَلِمنَا المُستَأخِرِین‌َ«7»، و قوله: فَمَن شاءَ فَلیُؤمِن وَ مَن شاءَ فَلیَکفُر«8».
کُل‌ُّ نَفس‌ٍ بِما کَسَبَت رَهِینَةٌ، هر نفسی به آنچه کرده باشد گرو نهاده است،
-----------------------------------
(1). کا، آد، گا: شب را از خود.
(2). اساس: روبد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(3). آج و دیگر نسخه بدلها از.
(4). آج و دیگر نسخه بدلها و.
(5). آج از.
(6). آج و دیگر نسخه بدلها: قوله.
(7). سوره حجر (15) آیه 24.
(8). سوره کهف (18) آیه 29.

صفحه : 35
یعنی به عمل خود گرفتار است و بستار«1» بمانده و خیر گرو نهاده«2».
إِلّا أَصحاب‌َ الیَمِین‌ِ، الّا اهل«3» دست راست که اهل بهشت باشند که ایشان محاسب و مرتهن نباشند برای خود«4»، برای آن که خدای بیامرزد ایشان را.
قتاده گفت: مردمان همه بستارند به گناه خود [14- ر] الّا اهل بهشت.
مفسّران خلاف کردند در «اصحاب الیمین» که مراد کیست در اینکه آیت.
زاذان گفت: از امیر المؤمنین علی«5»، او گفت: اطفال مسلمانان‌اند. أبو ظبیان«6» گفت از عبد اللّه عبّاس که او گفت: فریشتگانند«7». ابو حمزة الثمالی‌ّ روایت کرد از باقر- علیه السلام- که«8» گفت: که ما و شیعت ما از اصحاب الیمین‌ایم«9». حسن گفت: مؤمنان مخلص باشند. یمان گفت: آنان باشند که فک‌ّ رهن خود کرده باشند به توبه.
قاسم گفت: هر نفسی مرتهن است به عمل خود از خیر و شرّ، الّا آن کس که اعتماد بر فضل و رحمت کند دون کسب و خدمت، و هر که بر کسب خود اعتماد کند او گرو نهاده کسب شود«10».
ابو عمرو النّجاری«11» گفت در اینکه آیت: کیف الفرار من القدر و کیف القرار علی الخطر، گفت: از قدر چگونه توان گریختن، و یا بر خطر چگونه قرار توان گرفتن!
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس، دیگر نسخه بدلها: ندارد.
(2). آج: ندارد، کا: به مانند چیزی، آد، گا: ماننده چیزی به گرو نهاده.
(3). همه نسخه بدلها: اصحاب. [.....]
(4). آج: به گناه خود.
(5). کا، گا علیه السلام که.
(6). آد، گا: أبو ظبیان، آج: إبن طبیان.
(7). آج و دیگر نسخه بدلها: فرشتگانند.
(8). آج و دیگر نسخه بدلها، ندارد.
(9). آد در حاشیه افزوده است با خطی نزدیک به متن اصلی: در تفسیر اهل البیت- علیهم السلام- وارد است که «یمین» امیر المؤمنین- علیه السلام- است و «اصحاب یمین» شیعیان اویند.
(10). آد، گا: بود.
(11). آد، گا: بخاری.

صفحه : 36
فِی جَنّات‌ٍ یَتَساءَلُون‌َ، در بهشتها باشند و می‌پرسند از گناهکاران، یعنی از کافران:
ما سَلَکَکُم فِی سَقَرَ، چیست آنچه«1» شما را به دوزخ برد!
قالُوا لَم نَک‌ُ مِن‌َ المُصَلِّین‌َ، یعنی چه کردی«2» که از آن سبب دوزخی شدی«3»!
گویند: سبب آن بود که ما از جمله نمازکنان نبودیم و درویش را طعام ندادیم.
وَ کُنّا نَخُوض‌ُ مَع‌َ الخائِضِین‌َ، و ما با آنان که خوض کردند در معاصی خوض کردیم، و با ایشان«4» همکار بودیم.
وَ کُنّا نُکَذِّب‌ُ بِیَوم‌ِ الدِّین‌ِ، و روز قیامت که روز جزاست دروغ داشتیم و اینکه دلیل است بر آن که مراد به آیات کافرانند، و اینکه حکم ایشان را خواهد بودن«5».
حَتّی أَتانَا الیَقِین‌ُ، تا یقین درست که در او هیچ شک نیست، و آن مرگ است که به ما آمد.
تا به اینکه جا حکایت کلام ایشان است، از اینکه جا خدای تعالی گفت:
فَما تَنفَعُهُم شَفاعَةُ الشّافِعِین‌َ، هیچ سود ندارد ایشان را [14- پ] شفاعت شفیعان.
عبد اللّه مسعود گفت: فریشتگان و پیغامبران«6» و شهیدان و صالحان. و جمله مؤمنان تا«7» در دوزخ بنمانند، الّا آن که جامع باشند اینکه چهار خصلت را، و اینکه آیات برخوانند«8». و اینکه آیات دلیل است بر آن که کفّار متعبّدند به شرایع، برای آن که چون ایشان را پرسیدند. از علّت حصول ایشان در دوزخ، علّت ترک نماز و زکات و خوض در معاصی گفتند و اصرار بر تکذیب قیامت، چنان که بر کفر گفتند ما
-----------------------------------
(1). اساس: آنچ/ آنچه.
(2). همه نسخه بدلها: چه کردید.
(3). همه نسخه بدلها: شدید.
(4). همه نسخه بدلها یار و.
(5). آد، گا: بود.
(6). همه نسخه بدلها: فرشتگان و پیغمبران. [.....]
(7). کذا در اساس، آج و گا، آد: ابد.
(8). آج: آیات را برخواند، دیگر نسخه بدلها: آیات برخواند.

صفحه : 37
را عقوبت است، گفت: بر ترک نماز و زکات و ارتکاب فساد عقوبت است«1».
اگر گویند: اینکه حکایت قول دوزخیان است و در گفتار ایشان چه حجّت باشد! گوییم: در قیامت معارف ضروری باشد و مردم ملجأ باشند به آن که دروغ نگویند، از آن جا که دانند که اگر خواهند تا معصیت کنند، منع کند«2» ایشان را از آن.
حسن گفت ما را حدیث کردند که: یک شهید در حق‌ّ هفتاد کس از اهل بیت خود شفاعت کند.
حسن بصری روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: فردای قیامت مردی بیاید از اهل بهشت و گوید: بار خدایا؟ فلان کس مرا در دار دنیا شربتی آب داد و او در دوزخ است، شفاعت من در او قبول کن و او را به من بخش.
خدای تعالی گوید: به تو بخشیدم او را. او بیاید و او را در دوزخ بجوید تا بیابد و او را بیرون آرد.
و روایت است که رسول- علیه السلام- گفت که: از امّت من مرد باشد که«3» شفاعت کند گناهکاران را بیش از عدد بنی تمیم. و در خبری دیگر: مرد باشد از امّت من که به شفاعت او بیشتر از عدد مضر به بهشت روند«4».
فَما لَهُم عَن‌ِ التَّذکِرَةِ مُعرِضِین‌َ، آنگه بر سبیل تعجّب گفت: چیست آنها را که از اینکه«5» تذکره و یاد کرد، که قرآن است، اعراض [15- ر] می‌کنند و بر می‌گردند! و نصب او«6» بر حال است و عامل در او استفهام است.
کَأَنَّهُم حُمُرٌ مُستَنفِرَةٌ، پنداری که اینان خرانی‌اند رمنده«7»، یقال: نفرت و استنفرت، بمعنی واحد، و أنشد الفّراء.
-----------------------------------
(1). آد، گا: نیست.
(2). همه نسخه بدلها: منع کنند.
(3). همه نسخه بدلها: مرد باشد از امت من که.
(4). آد، گا: شوند.
(5). آج: در اینکه.
(6). آد، کا: نصب معرضین.
(7). همه نسخه بدلها: خرانی‌اند رمیده.

صفحه : 38

امسک حمارک انّه مستنفر فی اثر أحمرة عمدن بغرّب«1»
مدنیان و شامیان خواندند: «مستنفرة»، به فتح «فا»،«2» و باقی قرّاء به کسر «فا» خواندند. بر قراءت اهل مدینه و شام لفظ مفعول بود، یعنی رمانیده و فعل متعدّی باشد.
فَرَّت مِن قَسوَرَةٍ، در اینکه لفظ خلاف کردند مفسّران. مجاهد و قتاده و ضحّاک و إبن کیسان گفتند: مراد به «قسورة» تیراندازانند، و اینکه روایت عطاست از عبد اللّه عبّاس. سعید جبیر گفت: صیّادانند، و اینکه روایت عطیّه است از عبد اللّه عبّاس. و ابو حمزة گفت از عبد اللّه عبّاس که: مراد مردان«3» به خشم آمده‌اند.
ابو المتوکّل گفت: «قسورة» لغط القوم باشد آواز«4» مردم باشد در گفتاگوی«5».
ابو هریرة گفت: شیر باشد. سلیمان بن قته«6» گفت از عبد اللّه عبّاس که: «قسورة» به زبان حبشه شیر باشد، و اصل کلمت از «قسر» است و آن جبر و ستم باشد، و وزنها«7» فعوله باشد، اینکه برای آن خوانند او را که همه سباع را قسر کند و قهر.
عکرمه گفت از عبد للّه عبّاس: مِن قَسوَرَةٍ، أی من حبال الصیادین، از دام صیّادان گریخته باشد.
زید أسلم گفت: هر چه قوی باشد از آدمی و جز آدمی بنزدیک عرب «قسورة» باشد، و قیل: هی ظلمة اللّیل، تاریکی شب باشد. و اصل او آن است که گفتیم: من «القسر»«8»، قال لبید بن ربیعة«9» [15- پ]:
-----------------------------------
(1). آج، کا: یغرب، چاپ شعرانی (11/ 318): لغرّب.
(2). آد، آج، گا ای منفّره.
(3). آج: مردمان.
(4). آج: آغاز.
(5). کا: گفت: و گوی، آج: گفتاروی. [.....]
(6). اساس: نقطه ندارد، آد، گا: قبه، آج، رقیه، شعرانی (11- 319): قنّه.
(7). کا: و وزن آن.
(8). اساس: القصر، که به نظر می‌رسد کلمه دست کاری شده است، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها و عبارت قبلی در همین مورد، و نیز شواهد شعری تصحیح شد.
(9). آد، گا: امیة بن ربیعة.

صفحه : 39

اذا ما هتفنا هتفة فی ندیّنا اتانا الرّجال العائذون«1» القساور
بَل یُرِیدُ کُل‌ُّ امرِئ‌ٍ مِنهُم أَن یُؤتی صُحُفاً مُنَشَّرَةً، گفت: بل هر مردی از ایشان می‌خواهد که او را صحیفه‌های افلاخته دهند«2»، یعنی هر یکی را از اینان پیغامبری آرزو می‌آید«3». و سبب نزول آیت آن بود که گفتند: یا محمّد؟ اگر خواهی تا ما به تو ایمان آریم، کتابی باید خاص از خدای تعالی به فلان و فلان که در آن ما را فرموده باشند که متابعت تو کنیم، بیانه قوله: (لن نؤمن لک حتی تنزل علینا کتابا نقرؤه)«4».
عبد اللّه عبّاس گفت مشرکان گفتند: اگر محمّد راستیگر است«5» باید تا«6» فردا که ما برخیزیم. بر بالین هر یکی از ما صحیفه‌ای نهاده باشد«7» افلاخته«8» خاص به هر یکی از ما که در آن جا برات و امان او باشد از دوزخ.
مطر الورّاق گفت: خواستند تا ایشان را اثری باشد که از ایشان باز گویند و باز نویسند، بی‌عملی که کرده بودند«9».
کلبی گفت مشرکان گفتند: ما شنیدیم در بنی اسرائیل هر مردی را گناه او و کفّارت که در روز و شب کرده بودی بر جای نبشته، بامداد بر بالین او نهاده بودی، ما را«10» هم چنین می‌باید. خدای تعالی ردّ کرد بر ایشان و ردع کرد ایشان را، گفت: کلّا، نباشد اینکه که شما می‌خواهی«11». گفتند: (کلّا) أی حقّا. بَل لا یَخافُون‌َ الآخِرَةَ، ایشان از آخرت نمی‌ترسند.
-----------------------------------
(1). آد، گا: العابدون، آج: العائدون.
(2). کا، گا، آد: باز کرده باشد.
(3). آج: می‌کند.
(4). اشاره است به سوره بنی اسرائیل (17) آیه 93 با اندک اختلافی در ضبط: لَن نُؤمِن‌َ لِرُقِیِّک‌َ حَتّی
(5). آج: راستگوی است، آد، گا: راستگیر است.
(6). آد: که.
(7). آد، گا: برای ما هر یک کتابی و صحیفه باشد، آج، با اینکه هر یکی را از ما صحیفه نهاده باشد.
(8). کا، گا، آد: باز کرده.
(9). آج: بر عملی که کرده باشند.
(10). کا: او را. [.....]
(11). آج: می‌گویند، آد، گا: می‌خواهند، کا: می‌خواهید.

صفحه : 40
کَلّا إِنَّه‌ُ تَذکِرَةٌ، حقّا که اینکه قرآن یادگاری و یاد دهنده‌ای است شما را.
فَمَن شاءَ ذَکَرَه‌ُ، هر که خواهد، باید تا می‌خواند اینکه قرآن و یاد می‌کند.
وَ ما یَذکُرُون‌َ إِلّا أَن یَشاءَ اللّه‌ُ، آنگه گفت: یاد نکنند الّا آنگه که خدا خواهد.
در تأویل او چند قول گفتند، یکی آن که: ایشان قرآن یاد نکنند الّا و خدای تعالی«1» خواهنده آن [16- ر] باشد، برای آن که طاعت است و خدا مرید است آن را.
و وجهی دگر آن که: ایشان«2» نکنند، الّا آنگاه که خدا بفرماید، و چون بفرماید لابد مرید باشد آن را.
و وجهی دگر آن که: آیت در حق‌ّ آنان بود که معلوم از حال ایشان آن است که ایمان نیارند، و گفت: یاد نکنند الّا آنگه خدا خواهد که«3» ایشان را جبر کند، و اینکه ارادت اضطراری باشد، و مثله قوله: وَ لَو شاءَ رَبُّک‌َ لَآمَن‌َ مَن فِی الأَرض‌ِ کُلُّهُم جَمِیعاً أَ فَأَنت‌َ تُکرِه‌ُ النّاس‌َ حَتّی یَکُونُوا مُؤمِنِین‌َ«4».
نافع و یعقوب به «تا» ی خطاب خواندند، و دیگران به « یا » خواندند.
هُوَ أَهل‌ُ التَّقوی وَ أَهل‌ُ المَغفِرَةِ، او اهل و سزاوار آن است که از او ترسند، و اهل آن است که بیامرزد آنان را که از او بترسند و از معاصی او اجتناب کنند.
أنس روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- که او گفت در اینکه آیت که خدای تعالی«5» گفت:«6» من اهل آدم که از من بترسند و با من انباز نگیرند، و اهل آنم که بیامرزم آن را که با من انباز نگیرد.
و به روایت دگر: من اهل آنم که از من بترسند بندگان من، اگر ایشان از من نترسند و دلیری کنند بر معاصی من، من اهل آنم که ایشان را بیامرزم.
-----------------------------------
(1). آج: خدای، کا، گا: و الّا خدای تعالی.
(2). آد، کا، گا ذکر آن.
(3). آد، کا، گا: تا.
(4). سوره یونس (10) آیه 99.
(5). همه نسخه بدلها: خدای تعالی.
(6). آد که.

صفحه : 41

‌سورة القیامة

‌اینکه سورت مکّی است، و چهل آیت است، و صد و نود و نه کلمت است، و ششصد«1» و پنجاه و دو حرف است.
و روایتی«2» است از زرّ حبیش، از ابی‌ّ کعب که رسول- صلی اللّه علیه و علی آله- گفت: هر که او سورة القیامة بخواند، من و جبرئیل گوای«3» دهیم که او مؤمن بوده است به روز قیامت، و چون در قیامت آید روی او«4» تابان باشد بر روی همه خلقان«5».

[سوره القیامة (75): آیات 1 تا 40]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
لا أُقسِم‌ُ بِیَوم‌ِ القِیامَةِ (1) وَ لا أُقسِم‌ُ بِالنَّفس‌ِ اللَّوّامَةِ (2) أَ یَحسَب‌ُ الإِنسان‌ُ أَلَّن نَجمَع‌َ عِظامَه‌ُ (3) بَلی قادِرِین‌َ عَلی أَن نُسَوِّی‌َ بَنانَه‌ُ (4)
بَل یُرِیدُ الإِنسان‌ُ لِیَفجُرَ أَمامَه‌ُ (5) یَسئَل‌ُ أَیّان‌َ یَوم‌ُ القِیامَةِ (6) فَإِذا بَرِق‌َ البَصَرُ (7) وَ خَسَف‌َ القَمَرُ (8) وَ جُمِع‌َ الشَّمس‌ُ وَ القَمَرُ (9)
یَقُول‌ُ الإِنسان‌ُ یَومَئِذٍ أَین‌َ المَفَرُّ (10) کَلاّ لا وَزَرَ (11) إِلی رَبِّک‌َ یَومَئِذٍ المُستَقَرُّ (12) یُنَبَّؤُا الإِنسان‌ُ یَومَئِذٍ بِما قَدَّم‌َ وَ أَخَّرَ (13) بَل‌ِ الإِنسان‌ُ عَلی نَفسِه‌ِ بَصِیرَةٌ (14)
وَ لَو أَلقی مَعاذِیرَه‌ُ (15) لا تُحَرِّک بِه‌ِ لِسانَک‌َ لِتَعجَل‌َ بِه‌ِ (16) إِن‌َّ عَلَینا جَمعَه‌ُ وَ قُرآنَه‌ُ (17) فَإِذا قَرَأناه‌ُ فَاتَّبِع قُرآنَه‌ُ (18) ثُم‌َّ إِن‌َّ عَلَینا بَیانَه‌ُ (19)
کَلاّ بَل تُحِبُّون‌َ العاجِلَةَ (20) وَ تَذَرُون‌َ الآخِرَةَ (21) وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ ناضِرَةٌ (22) إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ (23) وَ وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ باسِرَةٌ (24)
تَظُن‌ُّ أَن یُفعَل‌َ بِها فاقِرَةٌ (25) کَلاّ إِذا بَلَغَت‌ِ التَّراقِی‌َ (26) وَ قِیل‌َ مَن راق‌ٍ (27) وَ ظَن‌َّ أَنَّه‌ُ الفِراق‌ُ (28) وَ التَفَّت‌ِ السّاق‌ُ بِالسّاق‌ِ (29)
إِلی رَبِّک‌َ یَومَئِذٍ المَساق‌ُ (30) فَلا صَدَّق‌َ وَ لا صَلّی (31) وَ لکِن کَذَّب‌َ وَ تَوَلّی (32) ثُم‌َّ ذَهَب‌َ إِلی أَهلِه‌ِ یَتَمَطّی (33) أَولی لَک‌َ فَأَولی (34)
ثُم‌َّ أَولی لَک‌َ فَأَولی (35) أَ یَحسَب‌ُ الإِنسان‌ُ أَن یُترَک‌َ سُدی‌ً (36) أَ لَم یَک‌ُ نُطفَةً مِن مَنِی‌ٍّ یُمنی (37) ثُم‌َّ کان‌َ عَلَقَةً فَخَلَق‌َ فَسَوّی (38) فَجَعَل‌َ مِنه‌ُ الزَّوجَین‌ِ الذَّکَرَ وَ الأُنثی (39)
أَ لَیس‌َ ذلِک‌َ بِقادِرٍ عَلی أَن یُحیِی‌َ المَوتی (40)

[ترجمه]

سوگند نخورم به روز قیامت.
و سوگند نخورم به تن ملامت کننده.
می‌پندارد آدمی که ما جمع نکنیم استخوانهای او!
آری، تواناییم«6» بر آن که راست کنیم سر
-----------------------------------
(1). آج، کا، چاپ شعرانی (11/ 321): سیصد.
(2). آج و دیگر نسخه بدلها: روایت.
(3). همه نسخه بدلها: گواهی.
(4). آج چون ماه.
(5). آج صدق رسول اللّه.
(6). آج: قادریم.

صفحه : 42
انگشتان او.
بل می‌خواهد آدمی تا کافر«1» شود پیش او.
می‌پرسد که کی باشد روز قیامت.
چون متحیّر شود چشم.
و گرفته شود ماه.
و جمع کنند آفتاب و ماه را.
گوید آدمی آن روز که کجاست گریختنگاه«2»!
نباشد«3»، آن روز پناه نبود.
به خدای تو بود آن روز قرارگاه.
خبر دهند آدمی را آن روز به آنچه پیش داشته بود و باز پس داشته بود.
بل آدمی بر خود بیناست.
و اگر«4» بیفگند عذرهای خود«5».
مجنبان به اینکه قرآن«6» زبانت. تا شتاب کنی به او.
بر ماست جمع او و خواندن او.
چون ما خوانیم«7» آن را، تو پسروی کن خواندن آن را.
پس بر ماست بیان او.
-----------------------------------
(1). ترجمه کلمه در متن تفسیر: تا فجور کند. [.....]
(2). آج: گریزگاه.
(3). آج: حقّا نباشد.
(4). آج چه.
(5). آج را.
(6). آج: ندارد.
(7). آج: خواندیم.

صفحه : 43
حاشا؟ بل دوست می‌داری«1» دنیا«2».
و رها می‌کنی«3» آخرت«4».
رویهای آن روز تازه [17- ر].
به خدای خود نگران.
و رویهای«5» آن روز ترش.
می‌داند«6» که بکنند به او داهیه«7».
پرگست«8»؟ چون برسد به چنبر گردن«9».
و گویند کیست فسون کننده!
و گمان برد که«10» فراق است.
پیخته شود ساق به ساق.
با خدای تو«11» آن روز راندن.
نکرد باور و نه نماز کرد.
و لکن دروغ داشت و پشت برکرد.
پس برفت به اهل خود و پشت می‌برکشید.
تهدید و وعید باد«12» تو را.
و پس وعید باد تو«13» را.
می‌پندارد آدمی که رها کنند او را مهمل.
نبود آبی از آب پشت که بیرون آرند؟
-----------------------------------
(1). می‌داری/ می‌دارید.
(4- 2). آج را.
(3). می‌کنی/ می‌کنید.
(5). آج: رویها.
(6). آج: می‌دارند.
(7). آج عظیم.
(8). آج: حاشا.
(9). آج: به جان کندن. [.....]
(10). آج آن.
(11). آج: بود.
(13- 12). اساس: او، با توجّه به آج تصحیح شد.

صفحه : 44
پس بود خونی بسته بیافرید او را و راست کرد.
کرد از او دو جفت نر و ماده.
نیست او توانا بر آن که کند زنده مردگان را؟
قوله: لا أُقسِم‌ُ بِیَوم‌ِ القِیامَةِ [17- پ]، عامّه قرّاء لا أُقسِم‌ُ خواندند به حرف نفی، و اقسم «الف» مقطوع و دؤم همچنین.
حسن و عبد الرحمن أعرج خواندند «لا قسم»«1»، به «لامی» موصول با «الف»، چنان که «لام» تأکید بود، و قسم مثبت نه منفی، و در دوم چنان خواندند:
که عامّه قرّاء می‌خوانند به «لا» ی نفی، یعنی به روز«2» قسم نکنم و به نفس ملامت کننده قسم نکنم. و قوّاس هم چنین روایت کرد از شبل از إبن کثیر.
امّا در معنی و وجه او خلاف کردند، بعضی گفتند: «لا» صله است، یعنی قسم کنم به روز قیامت، و اینکه قول سعید جبیر است.
ابو بکر عیّاش گفت: اینکه «لا» تأکید قسم است، کقولهم: لا و اللّه. فرّاء گفت: «لا» ردّ کلام مشرکان است، آنگه ابتدا کرد و گفت: اقسم، قسم می‌کنم«3»، گفت: و هر سوگندی که وارد باشد مورد کلامی، لابد باید تا «لا» بر قسم مقدّم بود تا فرق باشد میان سوگند جحد و میان سوگند اثبات، چنان که کسی مبتدا گوید«4»: و اللّه إن‌ّ الرسول حق‌ّ، اینکه کلام فایده آن می‌دهد که رسول حق‌ّ است، چون گوید: لا و اللّه إن‌ّ الرسول حق‌ّ، معنی آن است که: دروغ گفتند«5» آنان که انکار رسالت او کردند، بل او پیامبر است و انکار ایشان اثر نمی‌کند
-----------------------------------
(1). اساس، کا: لا اقسم، آج: ندارد، با توجّه به گا، آد تصحیح شد.
(2). آد قیامت.
(3). همه نسخه بدلها و.
(4). آج: چندان که مبتدا کوید، کا، گا، آد، چنان که به ابتدا گویند.
(5). آج: ندارد، کا، گا، آد: گویند.

صفحه : 45
در صحّت نبوّت او.
مغیرة بن شعبه گفت می‌گویند: قیامت و قیامت، و قیامت هر کس آن وقت است که بمیرد.
أبو قیس گفت: به جنازه‌ای حاضر بودم که علقمه آن جا بود. چون مرده را دفن کردند، علقمه گفت: أمّا هذا فقد قامت قیامته، امّا اینکه را قیامت برخاست.
وَ لا أُقسِم‌ُ بِالنَّفس‌ِ اللَّوّامَةِ، گفت: قسم نکنم به نفس ملامت کننده. سعید جبیر گفت و عکرمه: معنی آن است که ملامت کننده باشد بر خیر و شرّ، و صبر [18- ر] نکند بر سرّاء و ضرّاء.
مجاهد گفت: پشیمان باشد«1» بر آنچه«2» فایت شود و بر آن ملامت کند، بخلاف آن که شاعر گفت«3»:

لا أشرئب الی ما لم یفت طمعا اقلّب کفّی اثره متندّما«4»
و چنان که قاضی ابو الحسن علی‌ّ بن عبد العزیز الجرجانی‌ّ گوید«5»:

و انّی اذا ما فاتنی الأمر لم ازل و لا أبیت«6» علی ما فات خسرانا

و لکنّه«7» ان جاء عفوا قبلته و ان مال لم اتبعه هلّا ولیتما
قتاده گفت: «لوّامه» فاجره باشد. إبن عبّاس گفت: مذمومه باشد. فرّاء گفت: هیچ نفسی نباشد که او خود را ملامت نکند، اگر برّ باشد و اگر فاجر. اگر مطیع باشد گوید: چرا بیشتر نکردم، و اگر عاصی بود گوید: چرا کردم!
حسن گفت: مؤمن مادام خود را ملامت می‌کند، و کافر مبالات نکند به آنچه کند. مؤمن گوید: چرا کردم! چرا گفتم! نبایست گفتن؟ مقاتل گفت: اینکه نفس کافره باشد که روز قیامت خود را ملامت کند در
-----------------------------------
(1). آج: بود.
(2). آج: آن که.
(5- 3). آج شعر.
(4). آج: حزانا.
(6). آج: أبت.
(7). آج: و لکن‌ّ. [.....]

صفحه : 46
آنچه تقصیر کرده باشد در طاعت، کقوله: أَن تَقُول‌َ نَفس‌ٌ یا حَسرَتی عَلی ما فَرَّطت‌ُ فِی جَنب‌ِ اللّه‌ِ«1».
سهل گفت: «نفس لوّامه» نفس امّاره باشد به بدی که قرین حرص و امل باشد.
ابو بکر ورّاق گفت: نفس وقتی کافر باشد وقتی منافق، بیشتر اوقات مرائی«2»، از آن جا کافر باشد که با حق‌ّ الف ندارد، و از آن جا منافق باشد که به عهد وفا نکند، و از آن جا مرائی باشد که هیچ گامی برندارد الّا به ریای خلق. و آن که چنین باشد، مادام ملامت کننده خود«3» باشد.
قوله: أَ یَحسَب‌ُ الإِنسان‌ُ أَلَّن نَجمَع‌َ عِظامَه‌ُ، گفت: گمان می‌برد اینکه آدمی [که ما استخوانهای پوسیده او را جمع نکنیم!]«4». مفسّران گفتند: آیت در شأن عدی‌ّ بن ربیعة إبن أبی سلمة«5» آمد- داماد أخنس بن شریق [18- پ] حلیف بنی زهره«6» و همسایه رسول و در مکّه. رسول- علیه السلام- در دعا گفتی:
اللهم اکفنی جاری السوء
، بار خدایا مرا«7» شرّ اینکه«8» همسایه بد کفایت کن. عدی‌ّ را خواست و أخنس را.
و سبب نزول آیت آن بود که: عدی‌ّ بنزدیک رسول آمد و گفت: یا محمّد؟ مرا خبر ده از روز قیامت تا کی باشد و چگونه باشد! رسول- علیه السلام- از احوال و اهوال قیامت بعضی بگفت. عدی‌ّ گفت: ای محمّد؟ اینکه که تو می‌گویی، اگر معاینه ببینم باور ندارم، چگونه ممکن باشد که استخوانهای پوسیده پراگنده را جمع کنند؟ خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و گفت: چنین می‌پندارد عدی‌ّ که
-----------------------------------
(1). سوره زمر (39) آیه 56.
(2). آج- باشد.
(3). آج، کا، گا: خلق.
(4). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و دیگر نسخه بدلها و فحوای عبارت افزوده شد.
(5). آج: ابی مسلم.
(6). کا: حلیف بن زهیر.
(7). آج از.
(8). گا، آد دو.

صفحه : 47
استخوانهای او جمع نخواهیم کردن و زنده کردن آن را پس از آن که بمرده باشد«1».
و گفتند: به «عظام» کنایت کرد از جمله تن، برای آن که قوام تن به استخوانهای باشد، آن چون قالب است و گوشت و پی و پوست بر او پوشیده است. و گفتند: جواب بر وفق سؤال او«2» آمد، چو«3» بر لفظ او «عظام» رفت، جواب همچنان آمد، چنان که دیگری گفت: مَن یُحی‌ِ العِظام‌َ وَ هِی‌َ رَمِیم‌ٌ«4».
آنگه گفت: بَلی قادِرِین‌َ، آری در آن حال که قادر باشیم بر جمع و احیاء آن. و نصب او بر حال است، عامل در او فعلی است مقدّر، و تقدیر آن است که: (بلی نجمع عظامه قادرین علی أن نسوی بنانه)، قادر باشیم بر آن که سر انگشتان او راست کنیم.
و إبن أبی عبله خواند«5» «قادرون» علی تقدیر: نحن قادرون، و گفتند معنی آن است که: ما قادریم بر آن که انگشتان او راست کنیم چنان که دولّا نتواند کردن که در او بند گشایی نباشد«6»، چنان که دست و پای چهار پایان«7» آفریده‌ایم تا اینکه تصرّف که می‌کند نتواند«8» کردن.
بَل یُرِیدُ الإِنسان‌ُ لِیَفجُرَ أَمامَه‌ُ، حق [19- ر] تعالی گفت: بل اینکه آدمی که ذکر او رفت می‌خواهد تا فجور کند و ارتکاب معاصی«9»، پیشتر از روز قیامت برای آن می‌پرسد که قیامت کی خواهد بودن، اینکه قول حسن است و مجاهد و عکرمه و سدّی.
سعید جبیر گفت: یعنی معصیت پیش می‌دارد و توبه باز پس، به معاصی مسرع«10» و به توبه مسوّف. ضحّاک گفت: مراد طول امل است، همه امید در پیش
-----------------------------------
(1). آج: پس از مردن.
(2). آج: ندارد، کا: آن.
(3). آج، آد، گا: چون.
(4). سوره یس (36) آیه 78.
(5). آج، آد، گا بلی.
(6). کا: چنان که در او بند کشان نباشد و دو تا نتواند کردن. [.....]
(7). آج را.
(8). گا: می‌کنند نتوانند.
(9). آج: ارتکاب بیشتر، کا، آد، گا یسأل ایّان یوم القیامة.
(10). همه نسخه بدلها است.

صفحه : 48
گرفته است و از مرگ هیچ اندیشه نمی‌کند.
عبد اللّه عبّاس، و إبن زید گفتند: مراد به «فجور» تکذیب است، یعنی می‌خواهد«1» که دروغ دارد آن را که در پیش اوست از بعث و نشور و حساب و کتاب و ثواب و عقاب.
إبن کیسان گفت: مراد به «فجور» ظهور است، یعنی می‌خواهد«2» تا احوال قیامت ظاهر شود او را در دنیا تا آنچه از آن به خبر می‌شنود معاینه ببیند.
سدّی گفت: مراد ظلم است تا آنچه تواند کردن از ظلم به حسب طاقت و قدرت خود بکند، و گفتند: «فجور» سر در معاصی نهادن باشد و«3» پی هوای نفس رفتن. و اصل «فجور» در لغت میل باشد.
آنگه خدای تعالی بیان کرد که: قیامت کی خواهد بودن، به ظهور علامات، نه به تعیین وقت، گفت: فَإِذا بَرِق‌َ البَصَرُ، چون چشمها متحیّر بماند.
ابو جعفر و نافع خواندند: «برق»، به فتح «را»، و دیگر قرّاء «برق»، به کسر «را».
و گفتند: هر دو لغت است، جز آن که: برق إذا حار معروفتر است، و برق یبرق، من البرق«4» و اللمعان.
قتاده و مقاتل گفتند: معنی آن است که: در وقت مرگ او فریشتگان را ببیند، و درهای آسمان گشاده، و جای خود ببیند، امّا در دوزخ و امّا در بهشت [19- پ] چشم او شاخص و متحیّر گردد، چنان که بر هم نیاید. فرّاء گفت:
«برق» بکسر الرّاء اذا افزع«5»، من قول بعض العرب:

فنفسک فانع و لا تنعنی و داو الکلوم و لا تبرق
أی لا تفزع. و به معنی دهش«6» و حیرت آمده است، فی قول الشّاعر:
-----------------------------------
(1). آج: می‌خواهند.
(2). آج: می‌خواهند.
(3). کا، آد، گا: و بر.
(4). کا، گا: آد و البریق.
(5). آج و دیگر نسخه بدلها: اذ افزع.
(6). آد: دهشت.

صفحه : 49

و لو أن‌ّ لقمان الحکیم تعرّضت لعینیه می‌ّ سافرا کاد یبرق
أی یتحیّر. و به معنی فتح البصر، که چشم فراخ بر کند«1» نیز آمده است، فی قوله:«2»

لمّا اتانی إبن عمیر راغبا أعطیته عیساء منها فبرق
أی فتح عینیه.
وَ خَسَف‌َ القَمَرُ، [و]«3» ماه گرفته شود و نور او برود. إبن کیسان گفت: یعنی ناپیدا شود من قوله: فَخَسَفنا بِه‌ِ وَ بِدارِه‌ِ الأَرض‌َ«4»، و ابو حیاة در شاذّ خواند:
«خسف»، علی الفعل المجهول، یعنی ماه را نور بستانند.
وَ جُمِع‌َ الشَّمس‌ُ وَ القَمَرُ، [و]«5» آفتاب و ماه را جمع کنند. در خبر هست که آفتاب و ماه را جمع کنند بر صورت«6» دو گاف«7» سیاه بی‌نور.
و در قراءت عبد اللّه مسعود چنین است که: و جمع بین الشمس و القمر، و گفتند معنی آن است که: مشترک شوند در آن که نورشان برود.
عطاء بن یسار گفت: هر دو را جمع کنند و در دریا افگنند، آب از مجاورت ایشان آتش شود، فذلک قوله: وَ إِذَا البِحارُ سُجِّرَت«8».
یَقُول‌ُ الإِنسان‌ُ یَومَئِذٍ أَین‌َ المَفَرُّ، آدمی گوید- یعنی عدی‌ّ- که: گریختن گاه کجاست تا از هول اینکه روز بگریزم«9».
کَلّا، یعنی دور است اینکه حدیث و نباشد. لا وَزَرَ، مهرب و ملجای«10» نبود.
حسن گفت: «وزر» کوه باشد، از آن جا که عرب چون خوفی رسد ایشان را، گویند: الوزر یعنون الجبل، قال الشّاعر [20- ر]:
-----------------------------------
(1). آد: چشم فراخ کند و بگشاید.
(2). گا: فی قول الشّاعر.
(5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). سوره قصص (18) آیه 81. [.....]
(6). کا، آد، گا: بر مثال.
(7). آج، آد، گا: گاو.
(8). سوره تکویر (81) آیه 6.
(9). کا: بگریزیم.
(10). آج: ملجأ.

صفحه : 50

لعمرک ما للفتی من وزر من الموت ینقذه و الکبر
ضحّاک گفت: «وزر» حصن باشد.
آنگه گفت: إِلی رَبِّک‌َ یَومَئِذٍ المُستَقَرُّ، آن روز هیچ قرارگاه نباشد مگر با خدای تعالی، و هیچ مرجع و مقر نبود الّا به جایی که مرد اهل آن باشد از بهشت یا دوزخ.
آنگه گفت: بر سبیل تهدید و وعید: یُنَبَّؤُا الإِنسان‌ُ یَومَئِذٍ بِما قَدَّم‌َ وَ أَخَّرَ، خبر دهند«1» اینکه کافر را به آنچه کرده باشد در اوّل عمر و آخر عمر، و اینکه قول مجاهد است. و گفتند معنی آن است که: آنچه کرده باشد از معصیت و رها کرده باشد از طاعت، و اینکه روایت عطیّه است از عبد اللّه عبّاس.
زید إبن أسلم گفت: به آنچه تقدیم کرده باشد از مال خود برای خود و به آنچه تأخیر کرده باشد«2» و رها کرده بر وارثان، نظیره قوله: عَلِمَت نَفس‌ٌ ما قَدَّمَت وَ أَخَّرَت«3».
یکی از جمله بزرگان گفت پنج معصیت است در گناه از گناه صعبتر:
اوّلش خذلان خدای بنده را تا عاصی شود. دوّم آن که حلیت اولیا از او بستاند و رقم اعدا بر او کشد. سه‌ام«4». آن که در رحمت بر او ببندد و در عقوبت بگشاید.
چهارم آن که در حال معصیت به او می‌نگرد و او در آن فعل باشد. پنجم آن که او را در پیش خود بدارد در روز قیامت و خبر دهد او را از آنچه کرده باشد، و ذلک قوله: یُنَبَّؤُا الإِنسان‌ُ یَومَئِذٍ بِما قَدَّم‌َ وَ أَخَّرَ.
عبد اللّه مسعود گفت: بما قدّم، به آنچه کرده باشد از عمل. و اخّر، آنچه نهاده باشد از سنّت نیک یا بد که بر آن کار کنند از پس او.
بَل‌ِ الإِنسان‌ُ عَلی نَفسِه‌ِ بَصِیرَةٌ، در او چند قول گفتند، عبد اللّه عبّاس گفت:
-----------------------------------
(1). آج: تا خبر دهد، دیگر نسخه بدلها: خبر دهد.
(2). کا، گا، آد: کرده باشند.
(3). سوره انفطار (82) آیه 5.
(4). آج: سیوم، کا: سئوم.

صفحه : 51
آدمی را بر خود بصیرتی [20- پ] هست، یعنی بیّنتی و گواهانی، و او گواه است بر خود به آنچه حجّت به او بایستد، چنان که گویند: فلان شاهد علی نفسه، و مثله قوله: شاهِدِین‌َ عَلی أَنفُسِهِم بِالکُفرِ«1»، و قوله: کَفی بِنَفسِک‌َ الیَوم‌َ عَلَیک‌َ حَسِیباً«2».
زجّاج گفت: آدمی بر خود گواه است، یعنی اعضا و جوارح او بر او گوای«3» دهند، چنان که گفت: یَوم‌َ تَشهَدُ عَلَیهِم أَلسِنَتُهُم وَ أَیدِیهِم وَ أَرجُلُهُم بِما کانُوا یَعمَلُون‌َ«4».
بعضی دیگر گفتند معنی آن است که: آدمی احوال خود به داند«5». و «ها» برای مبالغت آورد. کالهاء فی قولهم: علّامة و نسّابة.
قتیبی گفت: مراد اعضا و جوارح اوست، برای آن به لفظ تأنیث گفت که جمع است. بعضی دگر گفتند: برای آن مؤنث گفت که تأویل آن بر نفس کرد، أی النفس بصیرة. و گفتند: برای آن که تعلیق او به نفس کرد، و نفس مؤنّث است، اینکه تعلیق را جاری مجرای اضافت داشت، فهو بمنزلة قولهم: ذهبت بعض أصابعه، و خربت سور المدینة.
بعضی دگر گفتند: «لام» محذوف است از کلام، و التقدیر: بل للإنسان«6» علی نفسه بصیرة، أی عین بصیرة، آدمی بر نفس خود بیننده هست و یا بیّنتی از گواهان- بر آن تأویلها که گفته شد، و اینکه قول فرّاء است، و أنشد:

کأن‌ّ علی ذی العقل عینا بصیرة بمقعده او منظر هو ناظره

یحاذر حتّی یحسب النّاس کلّهم من الخوف لا یخفی علیه«7» سرائره
و گفت: مثال اینکه آیت در حذف «لام» هم چنان است که گفت:
-----------------------------------
(1). سوره توبه (9) آیه 17.
(2). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 14.
(3). آج و دیگر نسخه بدلها: گواهی.
(4). سوره نور (24) آیه 24.
(5). آج: بداند. [.....]
(6). کا: و الانسان.
(7). آج، کا: علیهم.

صفحه : 52
وَ إِن أَرَدتُم أَن تَستَرضِعُوا أَولادَکُم«1»، و المعنی: لاولادکم. و قوله: هذا عارِض‌ٌ [21- ر] مُمطِرُنا«2»وَ لَو أَلقی مَعاذِیرَه‌ُ، و اگر چه او بیفگند عذرهای خود، یعنی و اگر چه او بسیار تعلّل کند و عذر انگیزد و مجادله کند و مدافعه کند از خود، و مثله قوله:
یَوم‌َ لا یَنفَع‌ُ الظّالِمِین‌َ مَعذِرَتُهُم«3»، و اینکه قول مجاهد و قتاده و سعید جبیر است و إبن زید و أبو العالیه و عطا.
فرّاء گفت معنی آن است که: اگر او به تعلّل و عذر انگیختن مشغول شود، از او بر نفس او گواهان«4» باشند که عذر او باطل کنند«5».
مقاتل گفت: جواب او«6» محذوف است، معنی آن که: اگر عذر آرد نپذیرند، و «القاء» را معنی اظهار است، و مثله قوله: فَأَلقَوا إِلَیهِم‌ُ القَول‌َ إِنَّکُم لَکاذِبُون‌َ، وَ أَلقَوا إِلَی اللّه‌ِ یَومَئِذٍ السَّلَم‌َ«7».
ضحّاک و سدّی گفتند: معنی آن است که: آدمی را از خود بر خود گواهانند، و اگر چه او همه عذرها برانگیزد و چاره‌ها«8» بسازد، از درها که ببندد در وقت معصیت و حجابها که فرو گذارد، گفت: اهل یمن پرده را «معذار» گویند، یعنی آلت عذر است که به وقت اعذار فرو گذارند.
بعضی دگر گفتند: معنی «معاذیر» حوالت بعضی است بر بعضی، چنان که گفت: لَو لا أَنتُم لَکُنّا مُؤمِنِین‌َ«9»، و«10» در جواب اینکه:
-----------------------------------
(1). سوره بقره (2) آیه 233.
(2). سوره احقاف (46) آیه 24.
(3). سوره مؤمن (40) آیه 52.
(4). آج: گواهانی.
(5). اساس: کند، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). آج، گا: لو.
(7). سوره نحل (16) آیات 86 و 87.
(8). اساس: چارها/ چاره‌ها.
(9). سوره سبأ (34) آیه 31.
(10). کا، گا، آد: ندارد.

صفحه : 53
أَ نَحن‌ُ صَدَدناکُم عَن‌ِ الهُدی بَعدَ إِذ جاءَکُم بَل کُنتُم مُجرِمِین‌َ«1». و کقوله: وَ قال‌َ الَّذِین‌َ کَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَین‌ِ أَضَلّانا مِن‌َ الجِن‌ِّ وَ الإِنس‌ِ«2»- الایة، و مانند اینکه بسیار است.
قوله: لا تُحَرِّک بِه‌ِ لِسانَک‌َ لِتَعجَل‌َ بِه‌ِ، عبد اللّه عبّاس و سعید جبیر و ضحّاک گفتند [21- پ]: رسول- علیه السلام- چون وحی آمدی، زبان در دهن می‌جنبانیدی از حرص و ولع بر قراءت قرآن و فهم آن، خدای تعالی نهی کرد او را از اینکه به اینکه آیت و بقوله: وَ لا تَعجَل بِالقُرآن‌ِ مِن قَبل‌ِ أَن یُقضی إِلَیک‌َ وَحیُه‌ُ«3» ...
و روا باشد که اینکه نهی است که رسول- علیه السلام- اینکه فعل نکرده باشد، او را نهی کرد تا نکند، چنان که گفت: وَ لا تُطِع‌ِ الکافِرِین‌َ وَ المُنافِقِین‌َ«4» ...، و معلوم است که رسول- علیه السلام- هرگز طاعت کافران و منافقان نداشت، و قوله: «به» اینکه ضمیر«5» شاید تا راجع بود با قرآن و شاید که راجع بود با وحی.
إِن‌َّ عَلَینا جَمعَه‌ُ، بر ماست که اینکه قرآن را جمع کنیم. وَ قُرآنَه‌ُ، و بر تو خوانیم. و اینکه لفظ مصدر است، کالرجحان و النقصان.
فَإِذا قَرَأناه‌ُ فَاتَّبِع قُرآنَه‌ُ، چون ما بر تو خوانده باشیم آن را، تو متابعت کن قراءت آن را و احکام آن را.
ثُم‌َّ إِن‌َّ عَلَینا بَیانَه‌ُ، پس بر ماست که بیان آن کنیم، و حلال از حرام جدا کنیم. عبد اللّه عبّاس گفت و ضحّاک: (ان علینا جمعه فی صدرک)، بر ماست که آن را جمع کنیم در دل تو و بر تو خوانیم تا تو فهم کنی. و در آیت دلیل است بر آن که جمع قرآن رسول کرد- علیه السلام- در آخر عمر خود، به قول جبرئیل- علیه السلام- قوله: إِن‌َّ عَلَینا جَمعَه‌ُ، و فی قوله: وَ قُرآنَه‌ُ«6»، برای آن که نتوان خواندن الّا مجموع و مؤلّف و مرتّب، و نیز دلیل است در او برای آن که روا
-----------------------------------
(1). سوره سبأ (34) آیه 32.
(2). سوره فصّلت (41) آیه 29. [.....]
(3). سوره طه (30) آیه 114.
(4). سوره احزاب (33) آیه 48.
(5). اساس: با اینکه ضمیر، کا، گا، آد: اما ضمیر به، با توجّه به آج تصحیح شد.
(6). چاپ شعرانی (11/ 329): ان‌ّ علینا جمعه و قرانه.

صفحه : 54
نباشد تفسیر قرآن کردن الّا به نصّی از رسول- علیه السلام- لقوله: ثُم‌َّ إِن‌َّ عَلَینا بَیانَه‌ُ.
کَلّا بَل تُحِبُّون‌َ العاجِلَةَ«1»، گفت بر سبیل ردع و زجر کافران را: «کلّا».
آنگه بیان کرد که: ایشان منافع عاجل دوست می‌دارند و آخرت و عمل او و ساز و اهبت او رها کرده‌اند«2»، و اینکه بر سبیل وعظ و زجر گفت.
آنگه گفت«3» اهل [22- ر] آخرت را به دو قسمت فرو نهاد، گفت:
وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ ناضِرَةٌ، إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ، رویهایی«4» باشد تازه به خدای نگران، و اینکه صفت اهل بهشت است که رویهای ایشان نکو و تازه باشد تا فریشتگان بدانند که ایشان اهل ثوابند.
کوفیان و مدنیان «تحبّون» و «تذرون» خواندند به «تا» ی خطاب و باقی قرّاء به « یا » خواندند علی الخبر عن الغائب«5». و «و النضرة» و «و النضّارة» و البهجة و الطلاقة نظایر، و نضر«6» وجهه ینضر«7» نضارة و نضّر اللّه وجهه، أی حسنه، و منه
قول النبی- علیه السلام: نضّر اللّه امرءا سمع مقالتی فوعاها.
إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ، مشبّهه و اشاعره به اینکه آیت تمسّک کردند بر اثبات رؤیت و گفتند: آیت دلیل آن می‌کند که خدای را ببینند برای آن که «نظر» چون به «الی» متعدّی باشد فایده رؤیت دهد و بر اینکه بیتی آوردند- و هو:

نظرت الی من زیّن اللّه وجهه فیا نظرة کادت علی عاشق تقضی«8»
و جواب از اینکه آن است که «نظر» در کلام عرب بر وجوه است. از جمله وجوه و اقسام«9» هیچ«10» نیست که فایده رؤیت می‌دهد«11»، نظر آید به معنی تقلیب
-----------------------------------
(1). کا و تذرون الاخرة.
(2). کا کوفیان و مدنیان «تحبّون و تذرون» خواندند به تای خطاب.
(3). همه نسخه بدلها: ندارد.
(4). همه نسخه بدلها: رویها.
(5). کا: گا، آد: خبرا عن الغائب.
(6). کا: نظر.
(7). کا: ینظر.
(8). کا: تقفنی.
(9). آج او.
(10). کا، گا، آد آن. [.....]
(11). همه نسخه بدلها: رؤیت دهد.

صفحه : 55
حدقه درست به جهت مرئی طلب رؤیت او را، و آید به معنی فکر و اندیشه، و آید به معنی انتظار، و آید به معنی مقابله، و آید به معنی رحمت، و از اینکه وجوه هیچ رؤیت نیست، و انّما تقلیب حدقه است که مشتبه است بر ایشان برای آن که در رائی به حاسّت سبب رؤیت هست. و دلیل بر آن که «نظر» به معنی رؤیت نیامده است آن است که: عرب اثبات نظر کنند و نفی رؤیت، آن جا که گویند:
نظرت [22- پ] الی الهلال فلم أره، به ما نگریدم«1» ندیدم. و اگر نظر به معنی رؤیت بودی اینکه کلام متناقض بودی، به منزله آن بودی که گفتی: رأیت الهلال و لم أره، و اینکه باطل است.
دلیل دیگر آن است که: رؤیت بغایت نظر کنند، گویند: ما زلت انظر الیه حتّی رأیته، همی نگریدم تا آنگه که بدیدم، و چیز«2» را بغایت نفس خود نکنند و نگویند: ما زلت أراه حتّی رأیته، و اگر نظر رؤیت بودی اینکه کلام مستقیم نبودی«3».
دلیل دیگر بر اینکه آن است که: نظر متنوّع شود و رؤیت متنوّع نشود، بل بر یک حدّ باشد، تعلّق دارد بهری علی ما هو به، تقول العرب: نظرت إلیه نظر راض، و نظر غضبان، و نظر شزرا، و نظر بمؤخّر عینه«4»، و قد أحدّ إلیه النظّر، قال الشاعر«5»:

نظروا الیک بأعین محمرّة نظر التّیوس إلی شفار الجازر
و قال آخر«6»:

یخبّرنی العینان ما القلب کاتم«7» و لا جن‌ّ«8» بالبغضاء و النظر الشزر
و نگویند: رأیته و رؤیة راض و رؤیة غضبان.
-----------------------------------
(1). کا، آد، گا: نگریستم.
(2). آج، گا: خیر، کا: حیرت.
(3). اساس، آج: بودی، با توجّه به کا و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(4). کا: نظرا.
(5). کا: عینیه.
(6). آج شعر.
(7). کا: کاتب.
(8). آج، کا، گا: و لا حب‌ّ، تبیان: و لا حن.

صفحه : 56
دلیل دیگر بر اینکه آن است که: نظر سبب رؤیت باشد، و شی‌ء سبب نفس خود نباشد، یقولون: لو لا انّی کنت أنظر لما رأیته، اگر نه آن بودی که می‌نگریدم ندیدمی او را، اینکه جمله دلیل است بر آن که نظر دگر باشد و رؤیت دگر.
دلیل دگر آن است که: نظر به «إلی» متعدّی است و رؤیت و نظایر او به نفس خود متعدّی است، یقال: نظرت إلیه، و لا یقال: رأیت الیه، انّما یقال:
رأیته و أبصرته و احسسته و آنسته، اینکه دلیل باشد که موضوع اینکه لفظ دگر است و موضوع آن دیگر.
دلیل دیگر آن است که رؤیت [23- ر] عطف کنند بر نظر به حرف تعقیب، یقولون: نظرت إلیه فرأیته، و چیز«1» را بر نفس خود عطف نکنند، و اگر «نظر» رؤیت بودی به منزله آن بودی که رأیته فرأیته.
دلیل دیگر آن است که: خدای را- تعالی- رایی گویند و ناظر نگویند، برای آن که نظر تقلیب حدقه درست باشد به جهت مرئی طلب رؤیت او را، و اینکه بر خدای روا نیست.
امّا قوله: وَ لا یَنظُرُ إِلَیهِم یَوم‌َ القِیامَةِ«2» ...، معنی آن است که لا یرحمهم. و از اینکه باب در«3» هیچ نیست. امّا بیت خبزرزّی«4» را [ست]«5» و او از جمله شعرای محدّثان است و بغدادی«6» است، نه عربی است تا به شعر او استدلال کنند بر قرآن.
اگر گویند: چون تأویل مخالفان باطل کردی، تأویل درست چیست آیت را! گوییم تأویل درست آن است که: «نظر» به معنی انتظار است، و اینکه تأویل روایت کرده‌اند از عبد اللّه عبّاس و حسن و مجاهد و قتاده و إبن جریج و ابو صالح
-----------------------------------
(1). آج: خبر.
(2). سوره آل عمران (3) آیه 77.
(3). آج: در او، کا، گا، آد: ندارد.
(4). کا، گا، آد: خبز رزّی طبری.
(5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
(6). کذا: در اساس، آج و دیگر نسخه بدلها: طبری.

صفحه : 57
و سعید بن جبیر، و روایت کرده‌اند از امیر المؤمنین علی- علیه السلام- و جماعتی اهل علم«1».
و «نظر» به معنی انتظار در قرآن بسیار است، منها قوله تعالی: وَ إِنِّی مُرسِلَةٌ إِلَیهِم بِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ بِم‌َ یَرجِع‌ُ المُرسَلُون‌َ«2»، أی منتظرة، و قوله: وَ إِن کان‌َ ذُو عُسرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلی مَیسَرَةٍ،«3» أی انتظار، و مانند اینکه بسیار است.
اگر گویند: «نظر» که به معنی انتظار باشد به نفس خود متعدّی بود، یقال«4»: نظرته، بمعنی انتظرته. و چون به معنی «رؤیت» باشد به حرف جرّ متعدّی باشد«5» چنان [که]«6»: نظرت الیه گوییم«7»: در «نظر» که تقلیب حدقه است «إلی» گویند، و نیز «نظر» که به معنی انتظار بود یک بار به خود متعدّی بود و یک بار به حرف جرّ، ألا تری إلی قوله تعالی: فَنَظِرَةٌ إِلی مَیسَرَةٍ،«8» و اینکه نظر بلا خلاف به معنی انتظار است [23- پ]. دگر در قول شاعر که گفت«9»:

وجوه یوم بدر ناظرات الی الرحمن یأتی بالفلاح
و قال جمیل بن معمر:

و اذا نظرت الیک من ملک و البحر دونک زدتنی نعما
در اینکه بیتها بلا شبهه «نظر» به معنی انتظار است، و مع ذلک متعدّی است به «الی».
و جواب دیگر از اینکه سؤال آن است که بعضی اهل علم گفتند از متأخّران«10»: «إلی» در آیت حرف جرّ نیست، و إنّما واحد «آلاء» است، و در واحد
-----------------------------------
(1). آج: از اهل علم، دیگر نسخه بدلها: و از جماعتی از اهل علم.
(2). سوره نمل (27) آیه 35.
(3). سوره بقره (2) آیه 280.
(4). آج: فقال.
(5). همه نسخه بدلها: بود.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). آج و دیگر نسخه بدلها که.
(8). سوره بقره (2) آیه 280.
(9). آج شعر، کا: دیگر قول شاعر که می‌گوید.
(10). آج و دیگر نسخه بدلها که.

صفحه : 58
او سه لغت است: «إلی» مثل معا و «امعاء» او «ألی» مثل: قفا و أقفاء، و «إلی» مثل: حسی و أحساء، و بر اینکه وجه آیت محتاج نباشد به تقدیر محذوفی، بل تفسیر آیت آن بود که: وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ ناضِرَةٌ، نعمة ربّها منتظرة. و بر وجه اوّل تقدیر محذوفی باید کردن، و آن از باب حذف المضاف و اقامة المضاف الیه مقامه باشد، کقوله: وَ سئَل‌ِ القَریَةَ«1»، و التقدیر: إلی ثواب ربّها ناظرة.
دگر آن که: رؤیت چون از نظر باشد، الّا به انفصال شعاع نباشد و اتّصال به مرئی، و اینکه متأتّی نبود الّا با مقابله یا حکم مقابله یا مقابله محل‌ّ، و اینکه بر اجسام و الوان روا بود، بر خدای تعالی روا نبود که او به«2» صفت اجسام و اعراض نیست.
اینکه جمله‌ای است در جواب شبهه‌ای که مثبتان«3» رؤیت به آن«4» تمسّک کردند.
وَ وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ باسِرَةٌ، و در حق‌ّ قسم دؤم«5» گفت: رویهایی«6» باشد آن روز عابس«7»، ترش.
تَظُن‌ُّ أَن یُفعَل‌َ بِها فاقِرَةٌ، یقین دانند که به ایشان دواهی و غایت عذاب خواهند کردن. و اصل «فاقرة» کاسره باشد، کفقار الظهر، یقال: فقره إذا ضربة علی فقار ظهره، کما یقال: رأسه و بطنه إذا ضربه [24- ر] علی رأسه و بطنه، آنگه در داهیه به کار دارند و اینکه رویهای کافران باشد.
کَلّا إِذا بَلَغَت‌ِ التَّراقِی‌َ، آنگه زجر کرد کافران را و گفت: چون جان به بالای سینه رسد و زیر حلق، و التقدیر: بلغت النفس أو الروح«8»، و ذکر او نکرد لدلالة الکلام علیه، چنان که شاعر گفت:
-----------------------------------
(1). سوره یوسف (12) آیه 82.
(2). همه نسخه بدلها: بر.
(3). آج: منتسبان. [.....]
(4). آج: بدان.
(5). کا: دویم.
(6). آج، کا، گا: رویها.
(8- 7). کا، آد، گا التّراقی.

صفحه : 59

لعمرک ما یغنی الثراء عن الفتی اذا حشرجت یوما و ضاق بها الصدر
یعنی حشرجت النفس. و واحد «التّراقی» ترقوة، و برای آن «تراقی» خوانند آن را که تتراقی النفس إلیها. و النفس البخار، و اینکه عبارت باشد از شدّت«1» امر چنان که درید بن الصّمة گفت:

و رب‌ّ عظیمة دافعت عنها«2» و قد بلغت نفوسهم التراقی
وَ قِیل‌َ مَن راق‌ٍ، و گویند راقی کیست! در او دو قول گفتند: یکی من الرقیة، و دیگر من الرقی. گویند«3» فسون کننده کیست که فسون کند برای اینکه بیمار! قتاده گفت: طلب طبیب کنند، طبیب بیاید«4» و از قضای خدا غنا نکند«5».
مقاتل بن سلیمان گفت: اینکه فریشتگان گویند: مَن راق‌ٍ، کیست که جان او به آسمان می‌برد، فریشتگان رحمتند یا فریشتگان عذاب! یقال: رقیت الصبی أرقیه رقیة، فأنا«6» راق، و رقیت فی السلم أرقی رقیّا، فأنا«7» راق. اوّل از باب فعل یفعل باشد، و دوم از باب فعل یفعل، و اینکه روایت ابو الجوزاء است از عبد اللّه عبّاس.
ابو العالیة گفت: فریشتگان عذاب و رحمت و عذاب در او خصومت کنند تا جان او که به آسمان برد«8».
وَ ظَن‌َّ أَنَّه‌ُ الفِراق‌ُ، و یقین بدانند«9» که آن وقت فراق اوست از دنیا و فراق روح از تن او، فراق و أی‌ّ الفراق [24- پ]، [کما قال الشاعر]«10»:
-----------------------------------
(1). کا، آد، گا: صعوبت.
(2). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، تفسیر قرطبی (19/ 111): عنهم.
(3). اساس: فسون گویند، با توجّه به آج تصحیح شد، و دیگر نسخه بدلها: یعنی فسون کننده.
(4). آج: طبیب نباشد، کا، گا: طبیب نیابند.
(5). کا، آد، گا: نکنند.
(7- 6). کا، آد، گا: و أنا.
(8). آج: تا جان به آسمان که برد.
(9). کا، آد، گا: بداند.
(10). اساس، آج: ندارد، با توجّه به کا و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 60

فراق لیس یشبهه فراق قد انقطع الرجاء عن التلاقی
أنس مالک روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: چون بنده در سکرات مرگ افتد، اعضای او بعضی بر بعضی سلام می‌کنند و می‌گویند:
علیک السلام افارقک و تفارقنی إلی یوم القیامة
، و داع می‌کنند یک دیگر را و می‌گویند: اینکه مفارقتی است تا به روز قیامت.
وَ التَفَّت‌ِ السّاق‌ُ بِالسّاق‌ِ، و ساق بر ساق مالیدن گیرد از رنج و سختی جان کندن. ربیع أنس گفت: دنیا به آخرت بر پیخته شود، و اینکه روایت عطیّه است از عبد اللّه عبّاس.
و البی گفت از عبد اللّه عبّاس و حسن بصری که: کار دنیا به کار آخرت پیخته«1» شود برای آن که او در آخر«2» روز باشد از ایّام دنیا و اوّل روز از ایّام آخرت.
ضحّاک گفت: مردم تجهیز تن او کنند و فریشتگان«3» تجهیز روح او.
مجاهد گفت: یعنی زندگانی و مرگ جمع شود در اینکه روز: قتاده گفت: سختی بر سختی پیخته شود.
حسن گفت: مراد ساقهای اوست چون در کفن پیچند. قتاده گفت از حسن: مراد آن است که ساقهای او بمیرد و باقی تن او زنده باشد.
زید بن أسلم گفت: یعنی ساق کفن به ساق مرده بر پیخته«4» شود.
سعید جبیر گفت: «ساق» عبارت است از شدّت، یعنی شداید بر او متتابع شود. سدی گفت: هر گه رنجی بر او به سر آید، رنجی دیگرش به سر آید«5»، و عرب کنایت کنند«6» به ساق از شدّت، و منه قول الشّاعر:

لا یرسل الساق الا ممسکا ساقا
و قال امیّة بن الصلت:
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها: بر پیخته. [.....]
(2). آج: آن که او را آخرت.
(3). همه نسخه بدلها: فرشتگان.
(4). آج: بر پیچیده.
(5). کا، آد: با دید آید.
(6). آج و دیگر نسخه بدلها: کند.

صفحه : 61

و قد ارقت لهم بات یطرقنی و النفس ذات حزازات و طراق«1» [52- ر].

مستخذیا لقراه«2» حین ارقنی لیل التّمام اقاسیه علی ساق
أی علی شدة و تعب.
یکی از صحابه گفت: هیچ منزل فظیع‌تر از گور نباشد که اوّل منزلی است از منازل آخرت و آخر منزلی است از منازل دنیا.
یحیی معاذ گفت: چون بنده را در گور نهند، چهار فریشته«3» بیایند یکی بر سرینان او«4» بایستد، و یکی بر پاینان«5» و یکی بر راست و یکی بر چپ. فریشته«6» سرینان«7» گوید: اجل حاضر آمد و أمل باطل شد، و آنچه بر راست بود گوید: اموال رفت و اعمال ماند. و آن که بر چپ بود گوید: أشغال رفت و و بال ماند، و آن که به پاینان«8» بود گوید: خنک تو را اگر کسب«9» حلال بوده است و به خدمت خداوند ذو الجلالت«10» أشغال بوده است.
إِلی رَبِّک‌َ یَومَئِذٍ المَساق‌ُ، با خدای تو بود آن روز مرجع و مال خلق و راندن ایشان. فریشتگان خلقان را می‌دانند به«11» آن جا که فرمایند ایشان را.
فَلا صَدَّق‌َ وَ لا صَلّی، گفت: نه تصدیق کرد و نه ایمان آورد و نه نماز کرد.
مفسّران گفتند: مراد أبو جهل است.
وَ لکِن کَذَّب‌َ وَ تَوَلّی، و لکن تکذیب کرد و بر گردید.
ثُم‌َّ ذَهَب‌َ إِلی أَهلِه‌ِ یَتَمَطّی، آنگه روی به خانه نهاد تکبّرکنان و تبختر کنان.
زید أسلم گفت: بنو مخزوم چنین رفتندی. و اصل کلمه از «مطا» ست و آن پشت
-----------------------------------
(1). آج: و النفس و امرالرات، کا: ذات حزادات.
(2). آج: مسجّل بالقراء، کا: مسجد بالقراء، کا، آد: ندارد.
(6- 3). همه نسخه بدلها: فرشته.
(4). آد، گا: سر او.
(5). آج: پایان، کا: پایگاه، گا، آد: پای.
(7). آج، گا، آد: سر.
(8). آج: به پایان، کا: برپای، گا، آد: برپا.
(9). آج و دیگر نسخه بدلها: کسبت.
(10). همه نسخه بدلها: ذو الجلال. [.....]
(11). آج و دیگر نسخه بدلها: تا.

صفحه : 62
باشد، یعنی«1» یلوی مطاه، پشت می‌پیچید«2» در تبختر کردن. و گفتند: اصله یتمطّط، أی یتمدّد و المدّ و المطّ، و لکن یک «طا» را بدل کرد به « یا » تا اینکه حرف مکرّر نشود، و مثله قولهم: خرجنا نتلعّی، و الأصل نتلعع أی نجنی اللعاع. و «العاع» به پارسی هنجیمک«3» باشد. و «تمطّی» آن بود که مردم چون [25- پ] از خواب برخیزد«4» بر تهزّز آید و خویشتن برکشد«5».
در خبری آمد که رسول- علیه السلام- گفت:
اذا مشت امتی المطیطاء و خدمتهم الروم و فارس سلط بعضهم علی بعض
، گفت: چون امّت من [در]«6» رفتن تبختر کنند و روم و پارس ایشان را خدمت کنند، وقت آن باشد که ایشان را بر یک دیگر مسلّط کنند.
راوی خبر گفت: من پرسیدم از إبن نجیح«7» که: «مطیطاء» چه باشد! گفت:
رفتن به تبختر، چنان که خدای تعالی گفت: ثُم‌َّ ذَهَب‌َ إِلی أَهلِه‌ِ یَتَمَطّی.
أَولی لَک‌َ فَأَولی، ثُم‌َّ أَولی لَک‌َ فَأَولی، اینکه تهدید و وعید است، اینکه لفظ موضوع است اینکه معنی را، قالت الخنساء:

هممت بنفسی کل‌ّ الهموم فأولی لنفسی اولی لها
و قال آخر:

یا ویس لو نالتک أرماحنا
کنت کمن تهوی به الهاویة

العبنا عیناک عند القضاء اولی فأولی لک ذا واقیة
بعضی علما گفتند معنی آن است که: تو اولیتری به اینکه عذاب. عرب اینکه کسی را گوید که او را بلایی رسد که مستحق‌ّ آن بود، و گفتند: کسی را گویند که
-----------------------------------
(1). کا لوی، آد، گا: گویی.
(2). آج: برپیچیده، کا، آد: می‌پیچند، گا: می‌پیچد.
(3). کا: هنجهنک، آد: هنجمنک.
(4). آج، کا: برخیزند.
(5). آج، کا: برکشند.
(6). اساس، آج: ندارد، با توجّه به کا و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). کا، آد، گا: ابی النّجیح.

صفحه : 63
بلا به او نزدیک باشد. و اصل کلمت از «ولی» بود و آن قرب باشد، قال اللّه تعالی: قاتِلُوا الَّذِین‌َ یَلُونَکُم مِن‌َ الکُفّارِ«1»، یقال«2»: هذا ثم‌ّ الّذی یلیه، أی یقرب منه. قال الشّاعر:

فصالوا صولهم فیمن یلیهم وصلنا صولنا فیمن یلینا
و گفته‌اند: اینکه کلمت تحذیر است، یعنی و لیک شرّ فاحذره، شرّی به تو نزدیک شد، از او حذر کن. بعضی دگر از علما گفتند: کلمت از مقلوب است، و التقدیر: أویل، أی أحق‌ّ بالویل، و مثله قوله: ما اطیبه و ایطبه [26- ر]، و قولهم: عاقنی کذا و عقانی، و جذب و جبذ، و أیّم و أیامی و الاصل أیایم، و قوس و قسّی، و اصله قؤوس.
گفت«3» معنی آیت آن است که ابو جهل را گویند: و ای بر تو آن روز که زنده بودی؟ و وای بر تو آن روز که بمیری؟ و وای بر تو آن روز که تو را زنده کنند؟ قتاده روایت کرد که: چون اینکه آیت آمد، رسول- علیه السلام- در بطحاء مکّه گریبان ابو جهل بگرفت و او را گفت: أَولی لَک‌َ فَأَولی ابو جهل گفت: یا محمّد؟ مرا تهدید می‌کنی! به خدای که تو و خدایت به من هیچ نتوانی کردن«4» که من عزیزتر اهل مکّه‌ام.
چون روز بدر بود و قریش به کالزار«5» آمدند، قوّت خود دیدند و ضعف رسول. هیچ شک نکردند که دست ایشان را باشد. ابو جهل رسول را گفت: پس از امروز خدای را نپرستی. خدای تعالی او را بیفگند بتر فگندی تا پسران عفراء بیفگندند او را، و عبد اللّه مسعود تمام بکشتش.
در خبر است که: عبد اللّه مسعود پیری«6» بود ضعیف کالزار«7» نمی‌توانست
-----------------------------------
(1). سوره توبه (9) آیه 123.
(2). آج: و یقال.
(3). آج، گا: گفتند.
(4). آج، کا، آد: نتوانید کردن.
(5). آج، کا، گا: کارزار.
(6). آج: مردی. [.....]
(7). آج، کا، گا: کارزار.

صفحه : 64
کردن، بر کشتگان می‌گردید و اگر کسی رمقی داشت او را تمام می‌کشت، گفت:
برسیدم«1» ابو جهل را دیدم خویشتن«2» در میان کشتگان پنهان کرده. چون او را بدیدم از میان کشتگانش بیرون کشیدم و پای بر«3» نهادم و بر پشت او شدم. به من برنگرید، گفت: یا رویعی الغنم لقد ار تقیت مرتقی صعبا، ای شبانک گوسپندان بر بالای بلند شده‌ای؟ گفتم: ای ملعون هم تکبّر کنی در اینکه جای! آنگه گفت:
دانم که مرا بخواهی کشتن. گفتم: بلی. گفت: سه وصیّت می‌کنم تو را. گفتم:
بگو. گفت: محمّد را بگو که من در جهان از تو دشمنتر کسی را نداشتم [26- پ]، و مرا به شمشیر من بکش که شمشیر تو کند است، و سر من که ببری از سینه ببر تا چون پیش محمّد بری از او بشکوهد.
گفتم: امّا حدیث دشمنی تو محمّد را، خدا تو را از آن دشمنتر دارد. و امّا کشتن تو به تیغ تو، و اللّه که جز به تیغ خود نکشم تو را بر رغم تو. و امّا سر بریدنت، جز در زنخ نبّرم تا هر کدام«4» حقیرتر باشد.
گفت: آنگه سرش ببریدم و خواستم تا برگیرم. قوّت نداشتم، رسنی در او بستم و بر زمین می‌کشیدم تا پیش رسول بردم. رسول- علیه السلام- مرا بشارت داد و خدای را شکر کرد.
و در خبر است که ابو جهل گفت: اگر بدانستمی که محمّد پیغامبر است هم ایمان نیاوردمی به او برای آن که استنکاف آمدی مرا از آن که متابعت کردمی غلامی قرشی را.
و در خبر است که رسول- علیه السلام- گفت: هر امّتی را فرعونی بوده است، و فرعون اینکه امّت ابو جهل است.
أَ یَحسَب‌ُ الإِنسان‌ُ أَن یُترَک‌َ سُدی‌ً، گفت: آدمی می‌پندارد که او را مهمل
-----------------------------------
(1). آد، گا و.
(2). آج، آد، گا را.
(3). آج او.
(4). کا: هر چه.

صفحه : 65
فرو خواهند گذاشتن چون گوسفند بی‌شبان و چهار پای بی‌فسار تا آن جا رود که او خواهد و چرا کند چنان که خواهد.
أَ لَم یَک‌ُ نُطفَةً مِن مَنِی‌ٍّ یُمنی، أو نه پاره‌ای آب بوده است از آب منی که آن را بیرون آرند! و گفتند: «یمنی» أی یقدّر، که آن را به اندازه کنند. و ابو عمرو و یعقوب و حفص و مفضّل عن عاصم خواند«1»: «یمنی» به « یا » رجوعا بها إلی المنی‌ّ، و باقی قرّاء به «تاء» تأنیث رجوعا بها إلی النطفة.
ثُم‌َّ کان‌َ عَلَقَةً، آنگه خونی«2» ستبر شده بود نوسنده«3»، من قولهم: علق بالشی‌ء إذا تعلّق به. فَخَلَق‌َ فَسَوّی، أی خلقه [27- ر] و سوّاه، بیافرید او را و خلقت او راست کرد«4» و از او دو جفت بیافرید نر و ماده، و زن و مرد.
أَ لَیس‌َ ذلِک‌َ بِقادِرٍ عَلی أَن یُحیِی‌َ المَوتی، آن خدایی که بر اینکه قادر باشد، قادر نباشد که مردگان را زنده کند! چون بر ابتدا قادر است، اولیتر که بر اعادت قادر بود.
البراء بن عازب«5» گفت چون اینکه آیت آمد، رسول- علیه السلام- گفت:
سبحانک و بلی.
سعید جبیر گفت از عبد اللّه عبّاس«6»: هر که او سورة الاعلی خواند باید تا بگوید: سبحان ربّی الاعلی، اگر امام باشد اگر جز امام. و آن کس که سورة القیامة خواند، به آخر سورت چون بخواند: أَ لَیس‌َ ذلِک‌َ بِقادِرٍ عَلی أَن یُحیِی‌َ المَوتی، باید تا بگوید: سبحانک اللّهم بلی، اگر امام باشد و اگر جز امام.
-----------------------------------
(1). دیگر نسخه بدلها: خواندند.
(2). آج بسته.
(3). کا، گا: دوسنده.
(4). کا، آد، گا فجعل منه الزوجین الذکر و الانثی.
(5). کا: براء بن العازب.
(6). کا، آد، گا که.

صفحه : 66

‌سورة الانسان«1»

‌اینکه سورت مکّی است و سی و یک آیت است و دویست و چهل کلمت است، و هزار و پنجاه و چهار حرف است.
و روایت است از زرّ حبیش از ابی‌ّ کعب که رسول- صلّی اللّه علیه و علی اله- گفت: هر که سورة الانسان بخواند جزای او بر«2» خدای بهشت و حریر باشد«3».

[سوره الإنسان (76): آیات 1 تا 31]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
هَل أَتی عَلَی الإِنسان‌ِ حِین‌ٌ مِن‌َ الدَّهرِ لَم یَکُن شَیئاً مَذکُوراً (1) إِنّا خَلَقنَا الإِنسان‌َ مِن نُطفَةٍ أَمشاج‌ٍ نَبتَلِیه‌ِ فَجَعَلناه‌ُ سَمِیعاً بَصِیراً (2) إِنّا هَدَیناه‌ُ السَّبِیل‌َ إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً (3) إِنّا أَعتَدنا لِلکافِرِین‌َ سَلاسِل‌َ وَ أَغلالاً وَ سَعِیراً (4)
إِن‌َّ الأَبرارَ یَشرَبُون‌َ مِن کَأس‌ٍ کان‌َ مِزاجُها کافُوراً (5) عَیناً یَشرَب‌ُ بِها عِبادُ اللّه‌ِ یُفَجِّرُونَها تَفجِیراً (6) یُوفُون‌َ بِالنَّذرِ وَ یَخافُون‌َ یَوماً کان‌َ شَرُّه‌ُ مُستَطِیراً (7) وَ یُطعِمُون‌َ الطَّعام‌َ عَلی حُبِّه‌ِ مِسکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً (8) إِنَّما نُطعِمُکُم لِوَجه‌ِ اللّه‌ِ لا نُرِیدُ مِنکُم جَزاءً وَ لا شُکُوراً (9)
إِنّا نَخاف‌ُ مِن رَبِّنا یَوماً عَبُوساً قَمطَرِیراً (10) فَوَقاهُم‌ُ اللّه‌ُ شَرَّ ذلِک‌َ الیَوم‌ِ وَ لَقّاهُم نَضرَةً وَ سُرُوراً (11) وَ جَزاهُم بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِیراً (12) مُتَّکِئِین‌َ فِیها عَلَی الأَرائِک‌ِ لا یَرَون‌َ فِیها شَمساً وَ لا زَمهَرِیراً (13) وَ دانِیَةً عَلَیهِم ظِلالُها وَ ذُلِّلَت قُطُوفُها تَذلِیلاً (14)
وَ یُطاف‌ُ عَلَیهِم بِآنِیَةٍ مِن فِضَّةٍ وَ أَکواب‌ٍ کانَت قَوارِیرَا (15) قَوارِیرَا مِن فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقدِیراً (16) وَ یُسقَون‌َ فِیها کَأساً کان‌َ مِزاجُها زَنجَبِیلاً (17) عَیناً فِیها تُسَمّی سَلسَبِیلاً (18) وَ یَطُوف‌ُ عَلَیهِم وِلدان‌ٌ مُخَلَّدُون‌َ إِذا رَأَیتَهُم حَسِبتَهُم لُؤلُؤاً مَنثُوراً (19)
وَ إِذا رَأَیت‌َ ثَم‌َّ رَأَیت‌َ نَعِیماً وَ مُلکاً کَبِیراً (20) عالِیَهُم ثِیاب‌ُ سُندُس‌ٍ خُضرٌ وَ إِستَبرَق‌ٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِن فِضَّةٍ وَ سَقاهُم رَبُّهُم شَراباً طَهُوراً (21) إِن‌َّ هذا کان‌َ لَکُم جَزاءً وَ کان‌َ سَعیُکُم مَشکُوراً (22) إِنّا نَحن‌ُ نَزَّلنا عَلَیک‌َ القُرآن‌َ تَنزِیلاً (23) فَاصبِر لِحُکم‌ِ رَبِّک‌َ وَ لا تُطِع مِنهُم آثِماً أَو کَفُوراً (24)
وَ اذکُرِ اسم‌َ رَبِّک‌َ بُکرَةً وَ أَصِیلاً (25) وَ مِن‌َ اللَّیل‌ِ فَاسجُد لَه‌ُ وَ سَبِّحه‌ُ لَیلاً طَوِیلاً (26) إِن‌َّ هؤُلاءِ یُحِبُّون‌َ العاجِلَةَ وَ یَذَرُون‌َ وَراءَهُم یَوماً ثَقِیلاً (27) نَحن‌ُ خَلَقناهُم وَ شَدَدنا أَسرَهُم وَ إِذا شِئنا بَدَّلنا أَمثالَهُم تَبدِیلاً (28) إِن‌َّ هذِه‌ِ تَذکِرَةٌ فَمَن شاءَ اتَّخَذَ إِلی رَبِّه‌ِ سَبِیلاً (29)
وَ ما تَشاؤُن‌َ إِلاّ أَن یَشاءَ اللّه‌ُ إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَلِیماً حَکِیماً (30) یُدخِل‌ُ مَن یَشاءُ فِی رَحمَتِه‌ِ وَ الظّالِمِین‌َ أَعَدَّ لَهُم عَذاباً أَلِیماً (31)

[ترجمه]

آمد بر آدمی وقتی از روزگار«4» نبود چیزی یاد کرده!
ما«5» بیافریدیم آدمی را از آب منی آمیخته، می‌آزماییم او را، کردیم او را شنوا و بینا.
ما نمودیم او را راه، یا شکر کننده بود و یا کفر آرنده.
-----------------------------------
(1). آد: سوره دهر، گا: سورة الدهر.
(2). کا، گا: بنزدیک.
(3). کا، گا جعلنا اللّه من العالمین العاملین بها. [.....]
(4). آج که.
(5). آج: که ما.

صفحه : 67
«1»
ما بنهادیم برای کافران زنجیرها و بندها و آتش افروخته.
نیکوکاران باز خورند از کاسی که باشد آمیختن آن کافور.
چشمهی که باز خورند [به آن]«2» بندگان خدای بیرون آرند آن را بیرون آوردنی.
وفا کنند به نذر و می‌ترسند از روزی که شرّ او عام باشد.
و می‌دهند طعام بر دوستی او به درویش و بی‌پدر و بند نهاده.
ما طعام می‌دهیم [شما را]«3» برای خدا، نمی‌خواهیم از شما پاداشت و نه شکر.
ما می‌ترسیم از خدای ما روزی ترش روی سخت.
بپاید ایشان را خدا از شرّ آن روز و پیش ایشان برد تازه رویی و خرّمی.
و پاداشت داد ایشان را به صبری که کردند بهشت و جامه حریر.
تکیه زده باشند در آن جا بر سریرها، نبینند در آن جا آفتابی و نه سرمایی.
نزدیک باشد بر ایشان سایه‌ها آن و مسخّر گردانند میوه او را [مسخّر]«4» گردانیدنی.
-----------------------------------
(1). اساس و آج: سلاسلا که مبتنی بر قراءت دیگری است، با توجّه به آج و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (4- 3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.

صفحه : 68
و بگردانند بر ایشان جامهای آب«1» شراب از سیم و کوزه‌هایی که باشد آبگینه.
آبگینه از سیم انداخته باشد ایشان را انداختنی.
و بدهند ایشان را در آن جا کاسی که آمیختن آن زنجبیل باشد.
چشمهی است در او که«2» می‌خوانند آن را سلسبیل.
گردنده«3» بر ایشان پسرانی جاودانی، چون بینی ایشان را، پنداری که مرواریدند پراگنده.
و چون ببینی، آن جا بینی نعمتی و پادشاهی بزرگ.
بر ایشان بود جامه‌های دیبا سبز و ستبرق و در دست ایشان کنند دستونجنهای«4» از سیم و بدهد ایشان را خدای ایشان شرابی پاکیزه.
که اینکه بود شما را پاداشت، و بود سعی شما شکر کرده.
ما، ما بفرستادیم بر تو قرآن را فرستادنی.
صبر کن حکم خدایت را [و]«5» طاعت مدار از ایشان بزهکاری یا کافری را.
یاد کن نام خدایت را به بامداد و شبانگاه.
و از شب سجده کن او را و
-----------------------------------
(1). آج: اناهای.
(2). آج: در آن جا که.
(3). آج: برگردند.
(5- 4). آج: دستورنهای.

صفحه : 69
تسبیح شب دراز.
اینان دوست می‌دارند سرای نزدیک و رها کرده‌اند باز پس ایشان روزی گران.
ما آفریدیم ایشان را و سخت بکردیم خلق ایشان و چون خواهیم بدل کنیم مانند ایشان بدل کردنی.
اینکه یادگاری«1» است هر که خواهد بگیرد به خدای خود راهی.
و نخواهی«2» الّا آن که خواهد خدای که خدای دانا و محکم کار بوده است.
دارد آن«3» را که خواهد در رحمت خود و ستمکاران را بجارده است برای ایشان«4» عذابی سخت [29- ر].
قوله تعالی: هَل أَتی عَلَی الإِنسان‌ِ حِین‌ٌ مِن‌َ الدَّهرِ، الایة، زجّاج گفت معنی آن است که: ألم یأت علی الانسان، یعنی آدم- علیه السلام- «حین»، أی زمان من الدهر و قد کان شیئا ألا أنّه لم یکن مذکورا، گفت: نه روزگاری آمد بر آدم که او در آن روزگار چیزی«5» مذکور نبود، یعنی آن چهل سال که از میان مکّه و طائف فگنده بود گاه خاک و گاه گل و گاه حمأ و گاه صلصال.
و گفتند: چهل سال خاک بود، باران بر او آمد گل گشت. چهل سال گل می‌بود به گشت روزگار رنگ بگردانید «حمأ»«6» گشت. چهل سال
-----------------------------------
(1). آج: یاد کردن.
(2). آج: نخواهید/ نخواهی.
(3). آج: در برد آن.
(4). آج: بچارد ایشان را.
(5). آج: حینی.
(6). کا: خرّه. [.....]

صفحه : 70
«حمأ»«1» بود، آفتاب در او تافت خشک گشت «صلصال» شد. چهل سال «صلصال» بود.
بعضی دگر گفتند: معنی «هل»، «قد» است اینکه جا، أی قد أتی علی الانسان، یعنی حینی و مدّتی از روزگار بر آدم بگذشت که او در آن روزگار چیزی مذکور نبود.
بعضی دگر گفتند معنی آن است که: أتی علی الانسان، [علی سبیل]«2» الاستفهام، و اینکه استفهامی بود بر سبیل تقریر، و مراد به «انسان» آدم است فی قول الحسن و قتاده و سفیان.
و دگر مفسّران گفتند: مراد دگر آدمیانند، و «لام» جنس راست. و در تفسیر اهل البیت آمد که: مراد به «انسان» علی‌ّ بن ابی طالب است«3»، و «هل» به معنی «ما» ی نفی است، و تقدیر کلام اینکه است که: ما أتی علی الانسان زمان من الدهر إلّا و کان فیه شیئا مذکورا، هیچ روزگار نیامد و الّا او در آن روزگار چیزی بود مذکور، یعنی همیشه معروف و مذکور و مشهور بود، و چگونه مذکور نباشد آن کس که نامش با نام خدا و رسول بر ساق عرش و بر در بهشت و بر سرادقات [29- پ] عرش و اوراق اشجار نبشته باشد- پیش از خلق آدم- علی ما
جاء فی الأخبار: مکتوب علی ساق العرش لا اله الا الله محمّ و رسول الله أیدته بعلی و نصرته به.
گفتند دلیل بر صحّت اینکه قول آن است که گفت: إِنّا خَلَقنَا الإِنسان‌َ مِن نُطفَةٍ، به «لام» تعریف عهد. گفت: ما آن انسان را که ذکر او رفت از نطفه آفریدیم. و معلوم است که آدم را از نطفه نیافرید. و اصل «نطفه» فعله باشد من نطف الماء إذا قطر«4». و «نطفه»، قطعه‌ای«5» باشد از او برای آن که فعله و
-----------------------------------
(1). کا: خرّه.
(2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آج، کا علیه الصلوة و السلام.
(4). اساس: قدر، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(5). کا: قطره‌ای.

صفحه : 71
فعله قطعه باشد، کالفرقة و الزبرة و اللمظة و ما أشبهها، قال الشاعر:

ل أنت إلّا نطفة فی شنّة
و جمعها نطاف و نطف. أمشاج، أی أخلاط، واحدها مشج و مشیج، کخدن و خدین، قال رؤبة:

یطرحن کل‌ّ معجل نشاج لم تکس جلدا فی دم أمشاج
و یقال: مشجت الشی‌ء بالشی‌ء إذا خلطته به فهو ممشوج و مشیج، قال أبو ذؤیب:

کأن‌ّ الرّیش و الفوقین منها خلاف النصل سیط به مشیج
عبد اللّه عبّاس و حسن و عکرمه و مجاهد و ربیع گفتند: مراد آب مرد است که با آب زن آمیخته شود در رحم که خدای تعالی از آن فرزند آفریند. و در اخبار آمده است که: آب مرد سپید باشد و ستبر و آب زن زرد باشد و رقیق، هر کدام که از آن غالب باشد شبه او را بود.
قتاده گفت: «أمشاج»، أی اطوار، انواع باشد. اوّل نطفه، آنگه علقه و آنگه مضغه و آنگه عظام و آنگه گوشت«1» بر او پوشد و آنگه خلقی نو بیافریند.
ضحّاک گفت: یعنی اختلاط الوان [30- ر] نطفه که آب مرد سپید باشد و سرخ، و آب زن زرد باشد و سبز، و اینکه روایت و البی است از عبد اللّه عبّاس و روایت إبن نجیح«2» از مجاهد، و قول کلبی است و عطاء خراسانی«3».
عبد اللّه مسعود و اسامه زید گفتند: مراد به «أمشاج» عروقی است که در نطفه باشد. إبن جریج گفت: از عطا که: «أمشاج» اخلاطی باشد در نطفه که خدای تعالی پی از او آفریند. حسن گفت: «أمشاج» یعنی نطفه آمیخته با خون حیض. نبینی که چون زن آبستن شود، خون حیض منقطع شود از او.
إبن السّکّیت گفت: «أمشاج» أخلاط بود برای آن خواند آن را که آدمی
-----------------------------------
(1). آج، آد، گا: و پوست، کا: آنگه پوست.
(2). کا، آد، گا: إبن ابی نجیح.
(3). آج، کا: خوراسانی.

صفحه : 72
مرکّب است از انواع مختلف، و چون پدید آید خداوند طباع مختلف باشد. و بعضی اهل لغت گفتند: بنای أمشاج، بنای جمع است و معنی واحد، نبینی که آن را به صفت نطفه کرد، و نطفه واحد است، و مثله قولهم: ثوب أسمال و أخلاق و حبل أرمام و برمة اعشار.
ابو عبد الرّحمن السلمی‌ّ گفت از ابو عثمان مغربی شنیدم در مکّه که او را از اینکه آیت پرسیدند، گفت: خدای تعالی امتحان کرد خلقان را به نه چیز: سه مفتّن و سه کافر و سه مؤمن. امّا سه مفتّن: سمع و بصر و زبان، و امّا سه کافر:
نفس و هوا و شیطان، و امّا سه مؤمن: عقل و روح و فکر اوست، و اینکه حدیثی است معلّق و از جنس طامات.
قوله تعالی: نَبتَلِیه‌ِ، می‌آزماییم او را. و بیان، آزمایش خدای تعالی بنده را چند جای برفت در اینکه کتاب که مراد از آن تکلیف است که صورت امتحان دارد.
فَجَعَلناه‌ُ سَمِیعاً بَصِیراً، او را سمیع [30- پ] و بصیر گردانیدیم، شنوا و بینا. و بعضی اهل علم گفتند: در آیت تقدیم و تأخیری هست، و تقدیر آن که: فجعلناه سمیعا بصیرا لنبتلیه، او را سمیع و بصیر کردیم تا او را به تکلیف امتحان کنیم.
إِنّا هَدَیناه‌ُ السَّبِیل‌َ، گفت«1»: او را هدایت دادیم بر ره راست و راه«2» نمودیم به بیان و ارشاد و انواع الطاف تاره حق از ره باطل بداند«3» و صواب از خطا و شر از خیر.
إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً، اگر شاکر باشد و اگر کافر، یعنی نه برای آن که در معلوم چنان باشد که او کافر خواهد بودن، من لطف و بیان از او بازگیرم، بل هدایت او هم بر آن حد کنم که هدایت شاکران، برای آن که هدایت به من تعلّق دارد و شکر و کفران به بنده من، آنچه به من تعلّق دارد به جای آرم تا اگر او آنچه
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها ما.
(2). دیگر نسخه بدلها با او.
(3). کا، آد، گا: باز داند.

صفحه : 73
تکلیف اوست به جای نیارد حجّت مرا باشد بر او. و اینکه آیت دلیل است بر بطلان قول مجبّر، که ایشان گفتند خدای تعالی هدایت ندهد کافران را، و خدای تعالی در اینکه آیت گفت: من هدایت دهم بنده را اگر شاکر باشد و اگر کافران«1» تهدید کرد کافران را، گفت: إِنّا أَعتَدنا لِلکافِرِین‌َ سَلاسِل‌َ وَ أَغلالًا وَ سَعِیراً، گفت: ما ببجاردیم«2» برای کافران سلسلها«3» و غلّها و آتش درفشنده و دوزخ تافته. ابو جعفر و شیبه و نافع و عاصم و کسائی خواندند: «سلا سلا و قواریرا» به «الف»، باقی، قرّاء بی «الف» برای آن که جمعی است بعد الفه حرفان فلا ینصرف.
آنگه وعده داد مؤمنان را، گفت: إِن‌َّ الأَبرارَ یَشرَبُون‌َ مِن کَأس‌ٍ الایة، گفت«4»: نکوکاران و سوگند به راست کنان، یقال: رجل برّ و بارّ، أی محسن و برّ فی یمینه [31- ر] إذا صدق. حسن گفت: ابرار آنان باشند که مورچه از ایشان نیازارد«5» و به هیچ بدی رضا ندهند. واحد او «بارّ» مثل ناصر و انصار، و صاحب و اصحاب. و «برّ» أیضا کنهر و أنهار و ضرب و اضراب. یَشرَبُون‌َ مِن کَأس‌ٍ، در آخرت از کأسی خمر خورند که مزاج و آمیختگی آن کافور بود، و عرب إناء خمر را کأس نخوانند الّا آنگه که در او خمر باشد.
قتاده گفت: مزاجش کافور باشد و مهرش مشک. عکرمه گفت: مزاجها، أی طعمها. اهل معانی گفتند: مراد آن است که به سپیدی و بوی کافور باشد نه آن که عین کافور بود، چه کافور خوردنی نباشد، و التقدیر: مزاجها شراب کالکافور، مثل قوله: حَتّی إِذا جَعَلَه‌ُ ناراً«6»، أی کالنّار.
إبن کیسان گفت: شرابی باشد مطیّب به کافور و مشک و زنجبیل. فرّاء گفت: کافور نام چشمه‌ای آب است، و در مصحف عبد اللّه مسعود هست: من
-----------------------------------
(1). کذا در اساس، آج در اینکه جا افتادگی دارد، دیگر نسخه بدلها، کافر آنکه.
(2). آج: ساخته‌ایم، آد، گا: ما مهیّا کردیم.
(3). سلسلها/ سلسله‌ها. [.....]
(4). کا، آد إِن‌َّ الأَبرارَ
(5). کا: مورچه‌ای را نیازارند.
(6). سوره کهف (18) آیه 96.

صفحه : 74
کأس صفراء کان مزاجها قافورا. و عرب معاقبه کند میان «قاف» و «کاف» برای آن که دو حرف لهوی است. واسطی گفت: چنان که احوالشان در دنیا مختلف باشد، شرابشان در آخرت مختلف باشد. اهل اشارت گفتند: برای آن مزاج خمر ایشان کافور کنند تا دنیا بر دل ایشان سرد شود.
عَیناً، فرّاء گفت: نصب او بر بدل است از کافور، و کسائی گفت: نصب بر حال است، و گفتند: منصوب است به «یشرب» که از پس او می‌آید، و گفتند:
نصب بر مدح است، و گفتند: به فعلی محذوف، و التقدیر: أعنی عینا، و قیل اراد من عین فلمّا حذف الجارّ انتصب الاسم، و اینکه وجوه همه قریب است و محتمل.
یَشرَب‌ُ بِها، و التقدیر: یشربها، «با» صله است [31- پ] و گفت: به معنی «من» است، أی منها. یُفَجِّرُونَها تَفجِیراً، آن جا که خواهند می‌برند در منازل و قصور خود، چنان که یکی از ما آب از جای به جای خود در زیر زمین ببرد و آن جا که خواهد برآرد. و «تفجیر» گشادن چشمه آب باشد. و انفجار، گشاده شدن چشمه باشد.
یُوفُون‌َ بِالنَّذرِ، وفا کنند«1» به نذر و آن نذر که کرده باشند به جای آرند. قتاده گفت: یعنی به عبادات قیام نمایند از نماز و روزه و زکوة و حج و جهاد. مجاهد و عکرمه گفتند: عام است در جمله نذرها که مردمان کنند. گفتند: به هر نذر که کنند وفا کنند. وَ یَخافُون‌َ یَوماً، و از روزی ترسند که شرّ آن روز عام باشد به همه کس برسد، یعنی روز قیامت. و «مستطیر» فاش و شایع باشد، یقال: استطار الشی‌ء إذا ظهر و قال الاعشی:

فبانت و قد اسأرت فی الفؤا د صدعا علی نأیها مستطیرا
وَ یُطعِمُون‌َ الطَّعام‌َ، و می‌دهند طعام. عَلی حُبِّه‌ِ، بر دوستی او.
خلاف کردند در اینکه ضمیر که راجع با چیست. دارانی گفت: بر دوستی خدا. حسین بن الفضل گفت: علی حب‌ّ الطعام، با آن که طعام دوست
-----------------------------------
(1). کا، آد، گا: وفا کنندگان.

صفحه : 75
داشتند«1» و محتاج بودند به آن، کقوله: وَ یُؤثِرُون‌َ عَلی أَنفُسِهِم وَ لَو کان‌َ بِهِم خَصاصَةٌ«2».
بعضی دگر گفتند: علی حب‌ّ الاطعام، با آن که طعام دادن دوست داشتند«3»،
کقول امیر المؤمنین- علیه السلام-: حبّب إلی من دنیاکم ثلاث: اطعام الضیف و الصوم فی الصیف، و الضرب بالسیف.
عبد اللّه عبّاس گفت: عَلی حُبِّه‌ِ، أی علی قلته. «مسکینا»، مفعول دؤم «یطعمون» است. و «مسکین» آن باشد که آن را بلغه«4» عیش باشد و کفایت نباشد او را، و «فقیر» آن که او را هیچ نباشد- علی خلاف فیه بین [32- ر] أهل اللغة. و «مسکین» مفعیل باشد من السکون، برای آن که درویش را حرکت اهتزاز نباشد. و یَتِیماً، طفلی باشد که پدر ندارد. وَ أَسِیراً، آن باشد که او را در کالزار«5» به دست بگیرند و او فعیل است به معنی مفعول من الاسر و هو الشد، برای آن که چون بگیرند او را ببندند. و ابو سعید خدری گفت در خبری مرفوع که رسول- علیه السلام- گفت:
اسیر، بنده باشد و مردم زندانی. ابو حمزة الثمالی‌ّ گفت: مراد به اسیر زنانند، بیانه
قوله:6» « استوصوا بالنساء خیرا فانهن عوان عندکم
، أی اسراء.
إِنَّما نُطعِمُکُم لِوَجه‌ِ اللّه‌ِ، أی یقولون عطفا علی قوله: «یوفون، و یخافون و یطعمون» و اینکه از جمله جایها است که قول در او مضمر باشد. سعید جبیر و مجاهد گفتند: اینکه سخن بر زبان نراندند«7». در دل داشتند، حق تعالی از سرّ ایشان و حسن نیّت و خلوص اعتقادشان خبر داد و به اینکه بر ایشان ثنا گفت«8»، ما شما را طعام برای خدای می‌دهیم، بر روی خدای نه نه بر روی خلق، یعنی برای خدای نه برای خلق«9»، و از شما جز او مکافات و پاداشت نمی‌خواهیم، و نه نیز
-----------------------------------
(3- 1). آج: داشتندی.
(2). سوره حشر (59) آیه 9.
(4). کا، گا: بلغت.
(5). کا: کارزار.
(6). اساس علیه السلام، کا، آد: صلی اللّه علیه و آله.
(7). کا: براندند.
(8). کا، آد، گا که.
(9). کا، آد لا نرید منکم جزاء و لا شکورا.

صفحه : 76
شکری که ما را بگوی«1» و از اینکه بازگوی«2». و در «شکور» دو وجه گفتند: یکی آن که جمع شکر است، کبرد و برود«3»، و یکی آن که مصدر است، کالدخول و الخروج.
إِنّا نَخاف‌ُ مِن رَبِّنا یَوماً عَبُوساً قَمطَرِیراً، که ما از خدا می‌ترسیم در روزی ترش روی، یعنی«4» روزی که مردم در او ترش روی باشند، من باب قولهم: لیل قائم و نهار صائم، و آن روز قیامت باشد که مردم در او چنین باشند از کثرت مکاره«5»، و اینکه ظرف متّسع است [32- پ].
[«6» عبد اللّه عبّاس گفت: عبوسی کافران در اینکه روز به حدی برسد که قطرات از چشمهای ایشان به جای آب رفتن گیرد. و گفتند: روز را تشبیه کرد به مردی ترش روی. علی‌ّ بن طلحه روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که او گفت: العبوس الضیّق، و القمطریر الطویل، تنگ و دراز، کلبی گفت: عبوس آن باشد که در او گشادگی نبود، و قمطریر سخت باشد. قتاده و مجاهد و مقاتل گفتند: قمطریر آن باشد که به سختی لبها از هم بردارد و پیشانی به شکنج آرد. اخفش گفت:
قمطریر بغایت سخت باشد و دراز«7»، یقال: یوم قمطریر و قماطر إذا کان شدیدا الحرّ طویلا، و لا قال الشّاعر:

ففرّوا إذا ما الحرب ثار غبارها و لج‌ّ بها الیوم العبوس القماطر
و أنشد الفراء:

بنی عمنا هل تذکرون بلاءنا علیکم إذا ما کان یوم قماطر
کسائی گفت: اقمطرّ الیوم و از مهرّ اقمطرارا و از مهرا را فهو قمطریر و
-----------------------------------
(1). کا، گا: گویید.
(2). کا، آد: یا از آن باز گویید. [.....]
(3). کا، آد: شکر است کالفلوس.
(4). کا، آد در.
(5). آد و الام.
(6). اساس: یک برگ افتادگی دارد، آج اعنی مفعول فیه به جای مفعول به نهادن، کقوله: یا سارق اللیلة اهل الدّار.
(7). کا، آد: سختی باشد و درازی.

صفحه : 77
زمهریر، و یوم مقمطرّ إذا کان صعبا شدیدا، قال الهذلی‌ّ:

بنو الحرب ارضعنا لهم مقمطرّة فمن یلق منّا ذلک الیوم یهرب
فَوَقاهُم‌ُ اللّه‌ُ شَرَّ ذلِک‌َ الیَوم‌ِ، گفت: خدای تعالی نگاه داشت ایشان را از شرّ آن روز که می‌ترسیدند از او. وَ لَقّاهُم، به ایشان نمود و به استقبال ایشان ببرد.
نَضرَةً، تازه رویی و شادمانی. مفسّران گفتند: نضرة فی الوجوه و سرورا فی القلوب.
وَ جَزاهُم بِما صَبَرُوا، و پاداشت دهند ایشان را به آن صبر که کردند. و «ما» مصدری است، أی بصبرهم، و «با» مجازات است. جَنَّةً، بستانی پر درخت که زمین را سایه کند«1». وَ حَرِیراً، و لباس حریر به آن که صبر کردند«2» بر طاعت و پرهیز از معصیت. ضحّاک گفت: بما صبروا علی الفقر، و قرظی‌ّ گفت: بما صبروا علی الصوم. عطا گفت: علی الجوع. عمر گفت«3»: رسول را صلی اللّه علیه و آله پرسیدند از صبر، گفت صبر چهار گونه است: صبر است بنزدیک زخم اوّل که بدایت بلا باشد، و صبر است بر ادای فرایض، و صبر بر اجتناب محارم، و صبری است بر مصائب. حسن گفت: جزای ایشان آن باشد که ایشان را به بهشت برد و لباس حریر در ایشان پوشاند.
مُتَّکِئِین‌َ، نصب او بر حال است، تکیه زده باشند. فِیها، در بهشت. عَلَی الأَرائِک‌ِ، بر سریرها که از بالای او کلّه زده باشند. و سریر را اریکه نخوانند«4» الّا آن که از بالای او کلّه باشد. حسن گفت: اینکه لغت اهل یمن است و در آن عهد سریر به اینکه صفت ملوک یمن را بودی. مقاتل گفت: سریرها باشد با کلّه از شاخهای زر مرصّع به انواع جواهر از درّ و یاقوت. لا یَرَون‌َ فِیها شَمساً وَ لا زَمهَرِیراً، در او«5» آفتاب و سرما نبینند. قتاده گفت: خدای تعالی دانست که گرمای سخت و
-----------------------------------
(1). کا، آد: که سایه بر زمین افگند.
(2). کا، آد: بر آن صبر که کردند.
(3). کا، آد: عمر خطّاب روایت کرد که.
(4). کا، آد: خوانند.
(5). کا، آد: در آن بهشت.

صفحه : 78
سرمای سخت موذی باشد، نفی کرد هر دو را از بهشت تا بدانند که هوای بهشت معتدل باشد، و مرّة الهمدانی‌ّ گفت: زمهریر سرمای برّنده باشد. مقاتل حیّان گفت: برف خورد باشد به مانند سر سوزن. عبد اللّه مسعود گفت: لونی باشد از عذاب. ثعلب گفت: زمهریر به لغت طی«1» ماه باشد]«2» یعنی در او آفتاب و ماه نبینند، قال شاعرهم:

و لیلة ظلامها قد اعتکر قطعتها و الزمهریر ما زهر«3»
أی لم یطلع القمر. مقاتل گفت: آیات در مردی انصاری آمد که او طعام داد اینکه سه کس را: مسکین و یتیم و اسیر را، و عامّه مفسّران و اهل اخبار جمله گفتند: اینکه آیات من قوله تعالی: إِن‌َّ الأَبرارَ یَشرَبُون‌َ مِن کَأس‌ٍ- إلی قوله: وَ کان‌َ سَعیُکُم مَشکُوراً«4»، در«5» امیر المؤمنین و فاطمه و حسن و حسین- علیهم السلام- آمد و کنیزکی که ایشان را بود فضّه نام.
و قصه اینکه آن بود که: لیث روایت کرد از مجاهد از عبد اللّه عبّاس و اینکه خبر به چند طریق بیاورد ثعلبی مفسّر امام اصحاب الحدیث که: حسن و حسین- علیهما السلام- بیمار شدند. جدّشان محمّد مصطفی- صلی اللّه علیه و علی اله- به عیادت ایشان شد با جمله صحابه و معروفان عرب. علی را گفت: اگر نذری کنی در حق‌ّ اینکه فرزندان، و هر نذری که آن را وفا نباشد هیچ نبود.
امیر المؤمنین علی گفت: با خدای پذرفتم«6» که اگر خدای اینان را شفا دهد، من سه روز روزه دارم به شکر آن، و فاطمه- علیها السلام- گفت: من نیز هم اینکه نذر کردم، حسن گفت: من نیز هم اینکه نذر کردم اگر خدای ما را عافیت دهد. حسین گفت: من نیز هم اینکه نذر کردم اگر خدای حسن را عافیت دهد. فضّه- خادمه
-----------------------------------
(1). آد آفتاب و.
(2). اساس: تا بدین جا افتادگی دارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). آج: ما ظهر.
(4). سوره انسان (76) آیه 5 تا 23. [.....]
(5). کا، آد حق.
(6). کا: پذیرفتم، دا: نذر گرفتم.

صفحه : 79
ایشان- گفت: من نیز هم اینکه نذر کردم.
چون خدای تعالی ایشان را عافیت داد، علی فاطمه را گفت: وقت آن است که ما به آن نذر وفا کنیم. بنزدیک ایشان هیچ نبود بقلیل و کثیر«1». امیر المؤمنین- علیه السلام- بنزدیک همسایه‌ای [33- ر] رفت جهود و از او قرض خواست.
نام آن جهود شمعون بن جابا«2». او پاره‌ای پشم بداد و سه صاع جو، گفت: اینکه پشم زنان را ده تا برای من بریسند، و اینکه صاعهای جو برگیرند به مزد آن. علی آن بستد و به خانه آورد، فاطمه- علیها السلام- صاعی از آن آس کرد«3» و پنج قرص از آن بپخت. هر یکی را قرصی، و هر چه در سرای روزه داشتند«4». امیر المؤمنین با رسول- علیه الصلوة و السلام- نماز بگزارد و به خانه باز آمد و طعام در پیش نهادند تا تناول کنند. هنوز دست به طعام نابرده، سایلی به در حجره فراز آمد و گفت: مسکین من مساکین المسلمین أطعمونی أطعمکم اللّه من موائد الجنّة، درویشی‌ام از درویشان مسلمانان، مرا طعامی دهی«5» که شما را خدای از خوانهای بهشت طعام دهد. علی آواز او بشنید. اینکه بیتها انشاء کرد روی به زهرا کرد«6».

فاطم ذات المجد و الیقین یا بنت خیر النّاس أجمعین.
أما ترین البائس المسکین قد قام بالباب له حنین

یشکوا إلی اللّه و یستکین یشکو إلینا جایع حزین

کل‌ّ امرئ بکسبه رهین و فاعل الخیرات یستدین

موعده جنّة علّیّین حرّمها اللّه علی الضنّین

و للبخیل موقف مهین تهوی به النار إلی سجّین

رابه الصدیق و الغسلین
-----------------------------------
(1). کا، آد: طعامی نبود نه اندک و نه بسیار.
(2). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، تفسیر قرطبی (19/ 131): حاریا الخیبری‌ّ.
(3). کا، آد: صاعی از آن جو آرد کرد.
(4). کا، آد: و همه مردم سرای به روزه بودند.
(5). آج و دیگر نسخه بدلها: دهید.
(6). آد: روی به زهرا علیها السلام آورد و اینکه بیتها انشا کرد.

صفحه : 80
فاطمه- علیها السلام- جوابش داد به اینکه ابیات:
از‌أمرک سمع یابن عم‌ّ و طاعة ما بی من لوم و لا وضاعة
از‌غدیت بالبرّ ولی صناعة اطعمه و لا أبالی السّاعة [33- پ]
از‌أرجوا اذا أشبعت ذا مجاعة أن الحق الأخیار و الجماعة
1»2» از‌و أدخل الخلد« ولی« شفاعة
آنگه امیر المؤمنین دست فراز کرد و قرص خود ایثار کرد و به مسکین داد.
فاطمه نیز موافقت کرد. حسن و حسین نیز موافقت کردند. فضّه نیز موافقت کرد.
و آن شب بر آب قراح«3» روزه بگشادند. روز دیگر صاعی دیگر را معالجه کرد«4» و از او پنج قرص بپخت. چون شب در آمد و وقت افطار بود، طعام در پیش نهادند.
چون خواستند که دست به طعام کنند، یتیمی بیامد و گفت: السلام علیکم یا اهل [بیت]«5» النبوة و معدن الرّسالة و مختلف الملائکة، یتیم من أولاد المهاجرین، یتیمی‌ام از فرزندان مهاجر. پدرم را روز عقبه شهید کرد [ند]«6»، طعامی دهی«7» مرا که خدا شما را از مایده بهشت طعام دهاد. امیر المؤمنین چون آواز او بشنید، اینکه بیتها انشاء کرد:
از‌فاطم بنت السیّد الکریم بنت نبی‌ّ لیس بالزنیم
از قد جاءنا اللّه بذا الیتیم من یرحم الیوم فهو رحیم
از‌موعده فی جنّة النعیم حرّمها اللّه علی اللئیم
از‌و للبخیل موقف ذمیم تهوی به النّار إلی الجحیم
از‌شرابه الصدید و الحمیم
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: ادخل الجنة.
(2). آد، کا، گا: لی.
(3). آج: آب تهی.
(4). آد، کا، گا: صاعی از آن جو آرد کرد.
(6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(7). آج و دیگر نسخه بدلها: دهید. [.....]

صفحه : 81
فاطمه- علیها السلام- جواب داد:
از‌انی لأعطیه و لا ابالی و اوثر اللّه علی عیالی
از‌أمسوا جیاعا و هم أشبالی أصغرهم یقتل فی القتال
از‌بکربلا یقتل باغتیال للقاتل الویل مع الوبال [43- ر]
از‌تهوی به النار إلی سفال مصفّد الیدین بالأغلال
از‌کبوله زادت علی الأکبال
آن شب نیز جمله طعام بدادند و بر آب قراح«1» روزه بگشادند. چون شب سدیگر«2» بود«3»، طعام بساختند و در پیش نهادند. سایلی آمد و گفت: من اسیری‌ام از اسیران شما، ما را به اسیری گرفته‌ای«4» و طعامی نمی‌دهی«5». طعام دهید مرا.
امیر المؤمنین روی به فاطمه کرد«6» و اینکه بیتها انشاء کرد:
7» از‌فاطم یا بنت النبی‌ّ أحمد بنت نبی‌ّ سیّد« مسوّد
از هذا أسیر للنبی‌ّ الأمجد مکبّل فی غلّه مقیّد
8» از‌یشکوا إلینا الّجوع قد تمدّد« من یطعم الیوم یجده فی غد
از‌عند العلی‌ّ الواحد الموحّد ما یزرع الزارع سوف یحصد
از‌فأطعمی فی غیر من‌ّ أنکد حتّی تجازی بالذی لا ینفد
فاطمه- علیها السلام- جواب داد:
از لم یبق ممّا جئت غیر صاع قد دمیت کفّی مع الذّراع
از‌إبنای و اللّه من الجیاع أبو هما للخیر ذو اصطناع
از‌یصطنع المعروف بابتداع عبل الذّراعین طویل الباع
9» از‌و ما علی رأسی من قناع إلّا قناع نسجه انساع«
-----------------------------------
(1). آج: آب تهی، آد، گا: آب صافی.
(2). آد، گا: سیم.
(3). آد، گا به دستور.
(4). آج: گرفته‌اید، آد، گا: گرفته‌اند.
(5). آج: نمی‌دهید، آد، گا: نمی‌دهند.
(6). آد، گا: آورد.
(7). آد، گا: سدید.
(9- 8). آد، گا: نساع.

صفحه : 82
آن شب نیز«1» طعام بدادند و بر آب تهی روزه گشادند. چون روز چهارم بود، امیر المؤمنین برخاست و به یک دست دست حسن گرفت و به یک دست دست حسین، و ایشان را آورد بنزدیک رسول، و ایشان از ضعف می‌لرزیدند. رسول- علیه السلام [34- پ] دل تنگ شد از اینکه حال، گفت: خیز تا به حجره فاطمه رویم. آمدند و فاطمه- علیها السلام- در محراب شکم با پشت رفته«2» از گرسنگی.
رسول- علیه السلام- چون چنان دید گفت:
وا غوثاه بالله أهل بیت محمّد یموتون من الجوع.
جبریل- علیه السلام- آمد و اینکه آیات آورد- قوله تعالی:
یُوفُون‌َ بِالنَّذرِ«3» إلی قوله: إِن‌َّ هذا کان‌َ لَکُم جَزاءً وَ کان‌َ سَعیُکُم مَشکُوراً«4».
إبن مهران گفت: رسول- علیه السلام- چون در نزدیک فاطمه شد و او را بپرسید، چون احوال چنان دید بگریست و گفت: سه روز است که شما در اینکه رنجی«5» و من بی‌خبرم از شما. جبریل آمد و اینکه آیت آورد: إِن‌َّ الأَبرارَ یَشرَبُون‌َ مِن کَأس‌ٍ کان‌َ مِزاجُها کافُوراً.
عَیناً یَشرَب‌ُ بِها عِبادُ اللّه‌ِ، گفت: چشمه‌ای است در سرای رسول، از آن جا به سرای پیغامبران و اوصیا می‌شود«6». یُوفُون‌َ بِالنَّذرِ، یعنی علی و فاطمه و حسن و حسین و فضّه.
در خبر است از عبد اللّه عبّاس که: یک روز اهل بهشت در بهشت روشنایی ببینند، چون روشنایی آفتاب، گویند: بار خدایا نه ما را وعده دادی که:
لا یَرَون‌َ فِیها شَمساً وَ لا زَمهَرِیراً. اینکه نور آفتاب چیست! حق تعالی گوید: اینکه آفتاب نیست، علی با فاطمه مزاحی کرد، از آن بخندیدند. اینکه نور دندانهای ایشان است که همه بهشت از آن منوّر شد.
و اتّفاق اهل قبله است از مخالف و مؤالف که اینکه سورت در حق‌ّ علی و
-----------------------------------
(1). آد، گا باتّفاق.
(2). آد، گا: شکم به پشت باز دو سیده.
(3). سوره انسان (76) آیه 7.
(4). سوره انسان (76) آیه 22.
(5). آج، آد، گا: رنجید.
(6). آج: می‌رود، آد، گا: رود. [.....]

صفحه : 83
فاطمه و حسن و حسین آمد تا مثل شد در اخبار و اشعار. شاعری گفت:

ما مولی لفتی انزل فیه هل أتی«1»
و صاحب گفت«2»:

و إذا قرأنا هل أتی قرأت وجوههم عبس
و ابو بکر قهستانی در مرثیت مرتضی علم الهدی- رحمة اللّه علیه- گفت قصیده‌ای اوّلش اینکه ابیات [35- ر]:

أتی ما أتی لا حین للصبر یافتی مضی سیّد السادات من أهل هل أتی

مضی المرتضی بن المصطفی علم الهدی علی العلی وا حسرتا وا مصیبتا
بر اینکه قول سورت مدنی باشد. و علما در اینکه سورت خلاف کردند.
مجاهد و قتاده گفتند: سورت جمله مدنی است. حسن و عکرمه گفتند: یک آیت مکّی است و هی قوله: وَ لا تُطِع مِنهُم آثِماً أَو کَفُوراً«3»، و باقی مدنی. و دیگران گفتند: جمله مکّی است.
وَ دانِیَةً عَلَیهِم ظِلالُها، وصف بهشت کرد و آن که سایه درختان به ایشان نزدیک باشد. و در نصب «دانیة» چند وجه گفتند: یکی حال«4» بدل قوله: مُتَّکِئِین‌َ، وجه دیگر عطف علی قوله: لا یَرَون‌َ فِیها شَمساً وَ لا زَمهَرِیراً، بل یرون دانیة علیهم ظلالها. وجه دیگر آن که نصب مر«5» مدح است، و تأنیث برای [آن]«6» کرد که «ظلال» جمع است. و در قراءت عبد اللّه مسعود: «و دانیا علیهم ظلالها»، لتقدّم الفعل، و در قراءت أبی‌ّ: «ودان علیهم» رفع علی الاستیناف.
وَ ذُلِّلَت قُطُوفُها تَذلِیلًا، و میوه آن را مسخّر کرده باشند اهلش را تا چنان که
-----------------------------------
(1). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (11/ 350) إلی متی اکتمه إلی متی.
(2). آد، گا: صاحب کافی گفت.
(3). سوره انسان (76) آیه 24.
(4). آد، گا دیگر.
(5). آج و دیگر نسخه بدلها: بر، که ظاهرا مرجح می‌نماید.
(6). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 84
ایشان خواهند می‌گیرند ایستاده و نشسته و خفته، چنان که خواهند بر آن حال که باشند. مجاهد گفت: زمین بهشت از سیم است و خاکش از مشک است، و اصل درختانش از زرّ است، و شاخهایش از لؤلؤ و زبرجد و یاقوت است، و میوه در زیر برگهای او، هر که خواهد که از او میوه چیند ایستاده و نشسته و خفته تواند، و ذلک قوله: وَ دانِیَةً عَلَیهِم ظِلالُها وَ ذُلِّلَت قُطُوفُها تَذلِیلًا.
قوله: [وَ]«1» قَدَّرُوها تَقدِیراً، آن را مقدّر کرده باشند. مفسّران گفتند: بر قدر شرب صاحبش چندان که ری‌ّ و سیر آبی او را کفایت بود.
ربیع و قرظّی گفتند: به مقدار آن که در کفّی گنجد.
قراءت عامّه قرّاء «قدّروها» است بر فعل مستقیم، و شعبی در شاذّ خواند:
«قدّروها» علی الفعل المجهول، و اینکه قراءت مضطرب است و«1» بر عربیّت راست نیست برای آن که کأس مقدّر است نه اصحاب«2» کأس. بعضی دگر گفتند:
مراد آن است که ایشان [36- ر] با خویشتن اندیشه کنند، مقدار آن تقدیر که ایشان اندیشه کرده باشند بیاید، نه زیادت نه نقصان.
وَ یُسقَون‌َ فِیها کَأساً، به ایشان دهند از آن جا کأسی که مزاج آن زنجبیل باشد. گفتند: زنجبیل برای آن گفت که نشاط آور باشد. بعضی دگر گفتند: عرب زنجبیل دوست دارد و آن را پسندیده دارد، قال الشّاعر:

کأن‌ّ جنیّا من الزنجبی ل بات بفیها و أریا مشورا
گفتند: نام چشمه‌ای است در بهشت که او را«3» طعم زنجبیل یابند. قتاده گفت: زنجبیل شراب مقرّبان باشد، و بعضی دگر گفتند: مقرّبان را خالص دهند و دیگران را ممزوج.
عَیناً فِیها تُسَمّی سَلسَبِیلًا، چشمه‌ای«4» در آن جا که آن را سلسبیل خوانند.
قتاده گفت: معنی «سلسبیل» سلس سهل باشد، منقاد بود ایشان را تا آن جا برند که خواهند.«5» مجاهد گفت: رونده‌ای تیزرو باشد. یمان گفت: خوش طعم باشد یقول العرب: شراب سلسل و سلسال و سلسبیل إذا کان سائغا سهل الجری
-----------------------------------
(1). آد، کا، گا: برای آن که. [.....]
(2). آد، کا، گا: صاحب.
(3). آد، گا: که از او.
(4). آج و دیگر نسخه بدلها: چشمه‌ای است.
(5). کا، آد، گا: تا آن جا که خواهند می‌برند.

صفحه : 86
فی الحلق. مقاتل حیّان گفت: برای آن سلسبیل خوانند آن را که در راهها و جایها«1» و سرایها روان باشد. و اصل او از زیر عرش است، از آن جا به بهشت عدن آید، از آن جا به دگر بهشت می‌آید. و شراب بهشت گفت بر طعم زنجبیل باشد و برد کافور و بوی مشک.
وَ یَطُوف‌ُ عَلَیهِم وِلدان‌ٌ مُخَلَّدُون‌َ، می‌گردند بر ایشان غلامانی مخلّد مؤبّد، یعنی به آنچه مخلّد باشند به گشت روزگار از آن شکل و هیأت بنشوند. بزرگ نگردند. ملتحی نشوند. إِذا رَأَیتَهُم، چون ایشان را بینی«2» گمان بری«3» که مرواریدند پراگنده.
وَ إِذا رَأَیت‌َ ثَم‌َّ رَأَیت‌َ [36- پ] نَعِیماً وَ مُلکاً کَبِیراً، گفت: چون بینی آن جایگاه نعمت بینی و ملکی بزرگوار. قرّاء در وقف اینکه«4» خلاف کردند. بعضی بر«5» «رأیت» وقف کردند و گفتند: مفعول «رأیت» محذوف است و «ثم‌ّ» ظرف است از «رأیت» دوم و بعضی بر «ثم‌ّ» وقف کردند و ظرف را در جای مفعول به بنهادند«6»، گفتند: تقدیر آن است که: «و إذا رأیت ذلک المکان رأیت» و اینکه دؤم جواب «اذا» باشد.
در «ملک کبیر»«7» خلاف کردند، گفتند: ملکی کمینه آن هزار ساله راه باشد، مرد بر غرفه‌ای نشسته أقصی ملک خود می‌بیند، گفتند: آن ملک آن است که فریشتگان هر وقت به سلام ایشان می‌آیند، و چون بیایند به دستوری در آیند. و گفتند: ملکی باشد بی‌زوال. ابو بکر ورّاق گفت: ملکی باشد بی‌هلک. محمّد بن علی‌ّ الترمذی گفت: ملک تکوین باشد، چون چیزی خواهد گوید: بباش، بباشد.
-----------------------------------
(1). آج، کا، آد، گا: خانها.
(2). آج: بینید.
(3). آج: برید.
(4). آج و دیگر نسخه بدلها آیت.
(5). اساس: دگر، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
(6). آج و.
(7). آد، گا: ملکا کبیرا.

صفحه : 87
عالِیَهُم ثِیاب‌ُ سُندُس‌ٍ خُضرٌ، أبو جعفر و حمزه و نافع، و در شاذّ قتاده و مجاهد و إبن سیرین و عون العقیلی‌ّ و إبن محیصن و أعمش و ایوب خواندند:
«عالیهم» به سکون « یا »، أی یعلوهم، و معنی آن که پوشیده باشد«1» جامه‌های«2» سندس سبز، چنان که گویند: فلانا«3» علیه ثیاب کذا یعلوها افضل منه، و دگر قرّاء خواندند: «عالیهم»«4» أی فوقهم، و نصب او بر ظرف بود. و نافع خواند و حفص عن عاصم: «خضر و استبرق» مرفوع بر آن که «خضر» صفت «ثیاب» باشد و «استبرق» عطف باشد بر او.
إبن عامر و ابو عمرو خواندند: «خضر» به رفع و «استبرق» به جرّ، و باقی قرّاء هر دو مجرور خواندند. گفت: لباس ایشان [37- ر] جامه‌های«5» سندس باشد، و آن دیبای تنک گران مایه باشد. آنگه گفت: به لون سبز باشد«6».
و نیز جامه‌های استبرق و آن دیبای ثخین باشد و ستبر. و گفتند: معرّب است ستبررگ«7». وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِن فِضَّةٍ، و به حلی ایشان کنند دستبرنجنهایی«8» از سیم.
امّا سؤال طاعنان که: چرا حلی‌ّ از سیم باشد از زرّ نباشد! جواب آن است که گوییم: فضل زر بر سیم اینکه جا به عرف است نه به عقل و به شرع.
روا بود که آن جا سیم گرانمایه‌تر باشد از زرّ، و روا بود که شهوت به سیم بیشتر باشد از آن که به زرّ، و روا بود که سیم نکوتر باشد آن جا از زرّ.
و «أساور» جمع أسوره باشد، و أسوره جمع «سوار» جمع جمع است.
وَ سَقاهُم رَبُّهُم، آب دهد ایشان را خدای ایشان. و برای آن اضافت با او
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها: باشند، که. با ظاهر عبارت سازگارتر می‌نماید.
(2). کا: جومهای.
(3). آج و دیگر نسخه بدلها: رأیت فلانا و. [.....]
(4). آج، آد، گا به فتح یا .
(5). اساس: جامها/ جامه‌ها.
(6). آج و دیگر نسخه بدلها و استبرق.
(7). آج: سبز رنگ، کا، آد، گا: ستبرگ.
(8). آج: دستورنجهایی، کا: دست افرنجهایی، آد، گا: دست اورنجها.

صفحه : 88
کرد که«1» همه از اوست از خلق او و به امر او و اباحت او. قول دگر آن است که:
مراد به «رب‌ّ» سیّد است، یعنی سقاهم سیّدهم علی‌ّ بن أبی طالب- علیه السلام- ایشان را آب دهد سیّدشان علی‌ّ بن أبی طالب. و دلیل بر آن که «رب‌ّ» به معنی سیّد آمده است، قوله تعالی فی سورة یوسف: اذکُرنِی عِندَ رَبِّک‌َ«2»، أی عند سیّدک، و قوله: فَیَسقِی رَبَّه‌ُ خَمراً«3»، أی سیّده. بر اینکه قول او ساقی باشد، و اخبار از جهت مؤالف و مخالف متظاهر است که او ساقی کوثر خواهد بودن، و در اینکه معنی شاعر گفت:

رب‌ّ هب لی من المعیشة سؤلی و اعف عنّی بحق‌ّ ال الرسول«4»

و اسقنی شربة بکف‌ّ علی‌ّ سیّد الأوصیاء زوج بتول
و بر قول عامّه مفسّران او آب داده باشد و حق تعالی آب دهنده او [37- پ].
و به سیاقت آیت اینکه لا یقتر است و در منقبت بلیغتر. شَراباً طَهُوراً، شرابی پاکیزه، یعنی آلوده نشود آبش به آنچه آلوده شود آبهای دنیا از چیزها که«5» آن را از حکم پاکی«6» ببرد. و گفتند: خمرش پاکیزه باشد از آنچه«7» مستی کند و خمار آرد و داعی بود با قبایح. و گفتند معنی آن است که: پاک بود به وقت دوم«8» مستحیل نشود با بول، بل از اندام ایشان جدا شود به مانند عرقی که بوی مشک دارد.
أبو قلابه گفت: خدای تعالی هر مردی را از اهل بهشت چندانی شهوت و نهمت و قوّت دهد که صد مرد را از اهل دنیا. چون طعامی که خواهند بخورند، ایشان را شرابی دهند که شکم ایشان مطیّب کند و به وقت هضم طعام و شراب رشحی بود و از اندام ایشان بیاید به مانند مشک أذفر. باز دگر باره شکم ایشان تهی شود و شهوت طعام باز آید. و گفتند: شرابی طهور، یعنی (مطهر)، پاک کننده،
-----------------------------------
(1). آد: اضافه کرد با خود که.
(2). سوره یوسف (12) آیه 42.
(3). سوره یوسف (12) آیه 41.
(4). آج: ال رسول.
(5). کا، آد، گا: چیزهایی که.
(6). کا، آد: پاکیزگی.
(7). کا، آد، گا: آن که.
(8). کا، آد: پاک بود البتّه.

صفحه : 89
ایشان را از أدناس و أنجاس پاک کند و ایشان را چنان کند که صلاحیت مقام بهشت دارند.
از صادق- علیه السلام- روایت کردند که او گفت:«1» که دل ایشان از هر چه دون خداست پاکیزه کند تا به اغیار مدنّس نباشند. دارانی گفت: ایشان را یک شربت دهند به کأس مودّت بر بساط قربت که ایشان را سیر گرداند از صحبت خلق و مستأنس گرداند به جوار حق. آنگه ایشان را بر منابر قدس نشاند و تحفه‌ای مزید«2» فرستد و باران تأیید بر ایشان باراند تا سیل شوق به دل ایشان در آید تا از هموم فرقت برهند، و به سرور قربت برسند.
یکی از جمله عارفان گفت: در قفای سهل بن عبد اللّه نماز خفتن می‌کردند«3»، اینکه [38- ر] سورت می‌خواند. چون به اینکه آیت رسید آواز دهنش می‌آمد همچون کسی که چیزی مزد«4». چون فارغ شد، گفتم: یا شیخ؟ قرآن می‌خواندی یا شراب می‌خوردی! گفت: شراب می‌خوردم به کأس وَ سَقاهُم رَبُّهُم، و اگر نه آنستی که از قراءت قرآن لذّت شراب می‌یابم بل خوشتر، همانا نخواندمی.
عبد اللّه عمر روایت کرد که مردی حبشی بنزدیک رسول آمد و گفت؟ یا رسول اللّه؟ خدای تعالی شما را بر ما تفضیل داد به حسن صورت و بیاض لون و شرف نبوّت، چه گویی اگر من ایمان آرم به آنچه تو ایمان داری و همچنان عمل که تو می‌کنی«5» به جای آرم! با تو در بهشت باشم! رسول- علیه السلام- گفت: آری.
آنگه گفت: به آن خدای که جان من به امر اوست که مرد سیاه باشد در دنیا که بیاض و نور او در بهشت از هزار فرسنگ می‌تابد. آنگه گفت: هر که بگوید:
لا اله الّا اللّه،
اینکه کلمت او را عهدی باشد بنزدیک خدای«6»، و هر که بگوید:
سبحان اللّه و بحمده،
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها شرابی. [.....]
(2). کا، آد، گا: مژده.
(3). کا: می‌کردم، آد: می‌گردیم.
(4). کا: مکد، آد: بمکد.
(5). کا، آد: تو فرمایی.
(6). آد، گا: خدای تعالی.

صفحه : 90
او را صد هزار و بیست و چهار هزار حسنه بنویسند. یکی از حاضران گفت: یا رسول اللّه؟ چون حال بر اینکه جملت است، هیچ کس هلاک نشود، رسول- علیه السلام- گفت: مرد باشد که روز قیامت می‌آید و چندان عمل دارد که اگر بر کوه نهند گران بار شود، یک نعمت از نعمتهای خدای بیاید و آن را مستغرق کند تا او بماند با فضل و رحمت خدای. آنگه رسول- علیه السلام- اینکه آیت در صفت بهشت برخواند، چون به اینکه جا رسید که: وَ سَقاهُم رَبُّهُم شَراباً طَهُوراً، حبشی گفت: یا رسول اللّه؟ چشم من در بهشت همان بیند که چشم تو! رسول- علیه السلام- گفت: آری. حبشی نعره‌ای بزد و بی‌هوش [38- پ] شد، از آن بی‌هوشی در آمد رنجور، در آن رنج با پیش خدای شد. عبد اللّه عمر گفت: به عزّ عزّ او«1» که رسول را دیدم که به دست خود او را در لحد می‌نهاد.
إِن‌َّ هذا کان‌َ لَکُم جَزاءً وَ کان‌َ سَعیُکُم مَشکُوراً، آنگه حق تعالی گفت: اینکه بهشت به اینکه آراستگی و اینکه نعمت به اینکه غایت و نهایت همه شما را خواهد بودن، و لکن به جزای عمل شما. و اینکه دلیل است بر بطلان مذهب مجبّره چون گفتند: جز ابر عمل نیست، و جزا جز بر عمل نباشد برای آن که آنچه مبتداء باشد فضل بود و احسان بود، و جزا پاداشت بود، و پاداشت عقیب فعل باشد و به استحقاق باشد. وَ کان‌َ سَعیُکُم مَشکُوراً، و گفت: سعی شما و رفتن و تاختن- و مراد عمل«2» کار کردن است نه رفتن و تاختن- جز آن که به سعی کنایت کرد از عمل، مشکور«3» باشد و«4» به موقع شکر افتد. و شکر هم مجاز است، یعنی که عمل شما به منزلت نعمت باشد و رضای خدای آن را و استحماد او آن را به منزلت شکر باشد، و از آن جا که تعظیم مقرون بود با اعتراف منعم علیه به نعمت منعم، و اینکه جا نیز اینکه ثواب مقرون باشد با تعظیم و تبجیل، آن را شکر خواند«5».
-----------------------------------
(1). کا، آد، گا: به عزّت خدا.
(2). کا، آد و.
(3). کا، آد، گا: و مشکور آن.
(4). کا، آد، گا: که.
(5). آج: گویند.

صفحه : 91
إِنّا نَحن‌ُ نَزَّلنا عَلَیک‌َ القُرآن‌َ تَنزِیلًا، آنگه گفت: ما فرستادیم اینکه قرآن را بر تو فرستادنی. و اینکه بر سبیل منّت و تذکیر نعمت گفت: عبد اللّه عبّاس گفت:
منّت نهاد به آن که قرآن مقرون«1» فرستاد آیت از پس آیت و سورت از پس سورت، و به یک بار نفرستاد تا دشخوار نبود فهم کردن و معنی او یاد گرفتن، کقوله تعالی:
وَ قُرآناً فَرَقناه‌ُ لِتَقرَأَه‌ُ عَلَی النّاس‌ِ عَلی مُکث‌ٍ وَ نَزَّلناه‌ُ تَنزِیلًا«2». آنگه رسول را علیه السلام- بر سبیل [39- ر] تعلیم و توقیف و تأدیب و تذکیر گفت: فَاصبِر لِحُکم‌ِ رَبِّک‌َ، صبر کن بر حکم خدای تعالی. عام است در هر حکمی که کرد و فرمود، و تکلیف به آن متعلّق است. وَ لا تُطِع، و طاعت هیچ کس مدار از اینکه کافران و بزهکاران. و «أو» به معنی «واو» عطف است، التّقدیر: و کفورا، کما یقال:
لا ترتکب معصیة صغیرة أو کبیرة، معنی آن که هیچ دو مکن، نه صغیره و نه کبیره. فرّاء گفت: «أو» به معنی «لا» است، یعنی و لا کفورا، کقول الشّاعر:

لا وجد ثکلی کما وجدت و لا وجد عجول اضلّها ربع

أو وجد شیخ أضّل ناقته یوم یوافی«3» الحجیج فاندفعوا
أراد: و لا وجد شیخ. قتاده گفت: مراد به «آثم کفور» ابو جهل است، و آن آن بود که چون فرض نماز فرو آمد، أبو جهل رسول را نهی کرد از نماز کردن و بر آن تهدید کرد او را و گفت: لئن رأیت محمّدا یصلّی لأطأن عنقه، اگر ببینم که محمّد دگر نماز کند، پای بر گردن او نهم. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
مقاتل گفت: وَ لا تُطِع مِنهُم، طاعت مدار از ایشان، یعنی از مشرکان عرب. آثِماً، یعنی عتبة بن ربیعة«4» رسول را گفت که: اگر تو اینکه برای آن می‌کنی که تو را زنی نکو می‌باید، در همه عرب از دختران من نکوتر کس نیست، یکی را آن که تو خواهی«5» به تو دهم بی‌مهری، تو از اینکه کار باز آی، خدای تعالی آیت
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها: مفرّق.
(2). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 106.
(3). آج: قوافی، چاپ شعرانی (11/ 355): ثوی، تفسیر قرطبی (19/ 149): توافی.
(4). آج، آد، گا که. [.....]
(5). کا، آد، گا: یکی را که تو اختیار کنی.

صفحه : 92
فرستاد. وَ لا تُطِع مِنهُم آثِماً، یعنی عتبة بن ربیعة. أَو کَفُوراً، یعنی الولید بن المغیرة که او رسول را گفت: اگر اینکه دعوی نبوّت برای مال می‌کنی، قریش دانند که از من بیشتر مال کس ندارد. من تو را [39- پ] چندان مال دهم که خشنود«1» شوی، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد.
وَ اذکُرِ اسم‌َ رَبِّک‌َ بُکرَةً وَ أَصِیلًا، و ذکر خدای کن بامداد و شبانگاه، یعنی نماز بامداد و نماز دیگر، و گفتند: نماز پیشین و دگر.
وَ مِن‌َ اللَّیل‌ِ فَاسجُد لَه‌ُ، و از شب سجده کن خدای را، یعنی نماز شام و خفتن. وَ سَبِّحه‌ُ لَیلًا طَوِیلًا، یعنی نماز شب، گفت: به شب دراز تسبیح کن او را.
آنگه گفت: إِن‌َّ هؤُلاءِ، اینان- یعنی اینکه کافران- دنیا دوست می‌دارند و باز پس«2» پشت فگنده‌اند روزی گران«3»، یعنی روز قیامت.
نَحن‌ُ خَلَقناهُم، گفت: ما آفریدیم ایشان را. وَ شَدَدنا أَسرَهُم، و سخت بکرده‌ایم خلق ایشان«4». عبد اللّه عبّاس گفت و مجاهد و قتاده و مقاتل: «الأسر» الخلق، یقال: فرس حسن الأسر، أی الخلق. ربیع أنس گفت: مراد به «أسر» مفاصل است، یعنی سخت مفاصل. حسن گفت: اوصال او سخت کرد به عصب و عروق. مجاهد گفت: «أسر» شرج باشد و اصل الأسر الشد، و منه الاسیر، فعیل به معنی مفعول، و یقال: ما أحسن أسرقتبه، أی شدّة و اخذت ذلک بأسره، أی بجمعه و کلّه لأنّه مجموع مشدود بعضه إلی بعض، کأنّهم ارادوا العکمه«5» و شدّه لم یفتح و لم ینقص منه شی‌ء، قال لبید:

ساهم الوجه شدید أسره مشرف الحارک محبوک الکتد
و قال الأخطل:
-----------------------------------
(1). آد: خوشنود.
(2). کا: آد، گا: با پس.
(4- 3). کا، آد، گا را.
(5). کذا: در اساس، کا، آد، گا: بعکمه، چاپ شعرانی (11/ 356): العکم، نسخه آد در حاشیه آورده است: العکم تنگ بار. الاعکام و العکوم ج.

صفحه : 93

من کل‌ّ مجتنب شدید أسره سلس القیاد تخاله مختالا
وَ إِذا شِئنا بَدَّلنا أَمثالَهُم تَبدِیلًا، و اگر ما خواهیم اینان را ببریم و به بدل اینان گروهی دگر را بیاریم.
إِن‌َّ هذِه‌ِ تَذکِرَةٌ، یعنی اینکه سورت و اینکه عظمت [40- ر] یادگاری است.
فَمَن شاءَ اتَّخَذَ إِلی رَبِّه‌ِ سَبِیلًا، هر که خواهد، آن را راهی گیرد و سبیلی سازد از آن به خدای تعالی، و مراد آن که به رضای خدای تعالی راهی سازد به فعل طاعات و اجتناب معاصی، و اینکه دلیل باشد بر آن که مکلّف مخیّر است و عنان اختیار به دست اوست، مجبر نیست چنان که مجبّران گفتند:
وَ ما تَشاؤُن‌َ، ابو عمرو و إبن کثیر به « یا » خواندند علی الخبر عن الغائبین، و نخواهند ایشان، و باقی قراّء به «تا» ی خطاب، نخواهی«1» شما الّا و خدای تعالی آن را مرید باشد. [معنی آن است که شما اتّخاذ سبیل به فعل طاعات و اجتناب معصیت نخواهید الّا و خدای آنرا مرید باشد]«2» مراد اینکه است، نه آن که هر چه بنده خواهد خدای خواهد آن را، برای آن که ما مرید مباحات و قبایح باشیم و خدای تعالی آن را مرید نباشد. برای آن که ارادت مباح عبث باشد، و ارادت قبیح قبیح، و اینکه صفت نقص باشد و قدیم تعالی به حکمت از آن منزّه است- تعالی علوّا کبیرا.
دگر آن که مشیّت در آیت از ما و از قدیم تعالی مبهم است، معلّق نیست به چیزی معیّن، لابد آن را متعلّقی باید و تعلیق آن کردن به آنچه در آیت است من قوله:
فَمَن شاءَ اتَّخَذَ إِلی رَبِّه‌ِ سَبِیلًا، اولیتر باشد از آنچه تعلیق کنند به آنچه [بر]«3» او دلیل نباشد. دگر آن که خدای تعالی گفت: یُرِیدُ اللّه‌ُ بِکُم‌ُ الیُسرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُم‌ُ العُسرَ«4»، دگر آن که گفت: ما یُرِیدُ اللّه‌ُ لِیَجعَل‌َ عَلَیکُم مِن حَرَج‌ٍ وَ لکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُم«5»،
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها: نخواهید.
(2). اساس، کا، یک سطر افتادگی دارد، با توجّه به آج و آد افزوده شد.
(3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). سوره بقره (2) آیه 185.
(5). سوره مائده (5) آیه 6.

صفحه : 94
و هیچ عسری و حرجی نیست از کفر عظیمتر. دگر آن که اگر مرید باشد هر چه بندگان مرید باشند آن را مرید متضادات باشد و مرید جهل و سفه و فضایح و قبایح و شتم خود و شرک و سایر معاصی باشد، و اینکه منافی حکمت بود. إِن‌َّ اللّه‌َ کان‌َ عَلِیماً حَکِیماً، و صفت او اینکه است که دانا و محکم کار است و بوده است.
آنگه گفت: یُدخِل‌ُ [40- پ] مَن یَشاءُ فِی رَحمَتِه‌ِ، آن را که خواهد در رحمت خود برد و بیامرزد او را به فضل خود. وَ الظّالِمِین‌َ أَعَدَّ لَهُم عَذاباً أَلِیماً، و برای ظالمان و کافران بجارده است«1» عذابی دردناک. و نصب «ظالمین» به فعلی است مضمر که فعل ظاهر بر حذف او دلیل است، و التقدیر: أعدّ للظالمین أعدّ لهم.
-----------------------------------
(1). آج: ساخته است، آد، گا: آماده کرده است.

صفحه : 95

‌سورة و«1» المرسلات‌

‌اینکه«2» را سورة العرف می‌خوانند، و اینکه سورت مکّی است و پنجاه آیت است و صد و هشتاد و یک کلمت است و هشتصد و شانزده حرف است.
و روایت است از زرّ حبیش از ابی‌ّ کعب که رسول- صلّی اللّه علیه و علی اله- گفت: هر که سورت و المرسلات«3» بخواند، خدای تعالی بنویسد که او از مشرکان نیست. و عبد اللّه مسعود روایت کرد که: اینکه سورت بر رسول- علیه السلام- لیلة الجن‌ّ انزله بود و ما در راه بودیم.

[سوره المرسلات (77): آیات 1 تا 50]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
وَ المُرسَلات‌ِ عُرفاً (1) فَالعاصِفات‌ِ عَصفاً (2) وَ النّاشِرات‌ِ نَشراً (3) فَالفارِقات‌ِ فَرقاً (4)
فَالمُلقِیات‌ِ ذِکراً (5) عُذراً أَو نُذراً (6) إِنَّما تُوعَدُون‌َ لَواقِع‌ٌ (7) فإذا النُّجُوم‌ُ طُمِسَت (8) وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَت (9)
وَ إِذَا الجِبال‌ُ نُسِفَت (10) وَ إِذَا الرُّسُل‌ُ أُقِّتَت (11) لِأَی‌ِّ یَوم‌ٍ أُجِّلَت (12) لِیَوم‌ِ الفَصل‌ِ (13) وَ ما أَدراک‌َ ما یَوم‌ُ الفَصل‌ِ (14)
وَیل‌ٌ یَومَئِذٍ لِلمُکَذِّبِین‌َ (15) أَ لَم نُهلِک‌ِ الأَوَّلِین‌َ (16) ثُم‌َّ نُتبِعُهُم‌ُ الآخِرِین‌َ (17) کَذلِک‌َ نَفعَل‌ُ بِالمُجرِمِین‌َ (18) وَیل‌ٌ یَومَئِذٍ لِلمُکَذِّبِین‌َ (19)
أَ لَم نَخلُقکُم مِن ماءٍ مَهِین‌ٍ (20) فَجَعَلناه‌ُ فِی قَرارٍ مَکِین‌ٍ (21) إِلی قَدَرٍ مَعلُوم‌ٍ (22) فَقَدَرنا فَنِعم‌َ القادِرُون‌َ (23) وَیل‌ٌ یَومَئِذٍ لِلمُکَذِّبِین‌َ (24)
أَ لَم نَجعَل‌ِ الأَرض‌َ کِفاتاً (25) أَحیاءً وَ أَمواتاً (26) وَ جَعَلنا فِیها رَواسِی‌َ شامِخات‌ٍ وَ أَسقَیناکُم ماءً فُراتاً (27) وَیل‌ٌ یَومَئِذٍ لِلمُکَذِّبِین‌َ (28) انطَلِقُوا إِلی ما کُنتُم بِه‌ِ تُکَذِّبُون‌َ (29)
انطَلِقُوا إِلی ظِل‌ٍّ ذِی ثَلاث‌ِ شُعَب‌ٍ (30) لا ظَلِیل‌ٍ وَ لا یُغنِی مِن‌َ اللَّهَب‌ِ (31) إِنَّها تَرمِی بِشَرَرٍ کَالقَصرِ (32) کَأَنَّه‌ُ جِمالَت‌ٌ صُفرٌ (33) وَیل‌ٌ یَومَئِذٍ لِلمُکَذِّبِین‌َ (34)
هذا یَوم‌ُ لا یَنطِقُون‌َ (35) وَ لا یُؤذَن‌ُ لَهُم فَیَعتَذِرُون‌َ (36) وَیل‌ٌ یَومَئِذٍ لِلمُکَذِّبِین‌َ (37) هذا یَوم‌ُ الفَصل‌ِ جَمَعناکُم وَ الأَوَّلِین‌َ (38) فَإِن کان‌َ لَکُم کَیدٌ فَکِیدُون‌ِ (39)
وَیل‌ٌ یَومَئِذٍ لِلمُکَذِّبِین‌َ (40) إِن‌َّ المُتَّقِین‌َ فِی ظِلال‌ٍ وَ عُیُون‌ٍ (41) وَ فَواکِه‌َ مِمّا یَشتَهُون‌َ (42) کُلُوا وَ اشرَبُوا هَنِیئاً بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ (43) إِنّا کَذلِک‌َ نَجزِی المُحسِنِین‌َ (44)
وَیل‌ٌ یَومَئِذٍ لِلمُکَذِّبِین‌َ (45) کُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِیلاً إِنَّکُم مُجرِمُون‌َ (46) وَیل‌ٌ یَومَئِذٍ لِلمُکَذِّبِین‌َ (47) وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم‌ُ ارکَعُوا لا یَرکَعُون‌َ (48) وَیل‌ٌ یَومَئِذٍ لِلمُکَذِّبِین‌َ (49)
فَبِأَی‌ِّ حَدِیث‌ٍ بَعدَه‌ُ یُؤمِنُون‌َ (50)

[ترجمه]

‌به حق‌ّ فریشتگان فرستاده به معروف.
و به بادهای جهنده جستنی«4».
و به بادهای پراگنده پراگندنی.
و به فریشتگان جدا کننده جدا کردنی.
به افگنندگان گفتار.
به اعذار و انذار.
-----------------------------------
(1). کا: ندارد.
(2). کا، آد، گا سورت.
(3). کا، آد، گا: هر که او سورة المرسلات. [.....]
(4). آج: سخت.

صفحه : 96
که آنچه وعده می‌دهند شما را بودنی است.
چون ستارگان نور ببرند.
و چون آسمان بشکافند.
و چون کوهها بر باد دهند.
و چون پیغامبران را وقت زنند.
برای کدام روز وقت دهند ایشان را.
برای روز گزاردن کارها.
و چه دانی که چه باشد روز فصل«1».
وای آن روز دروغ دارندگان را.
نه ما هلاک کردیم پیشینگان را«2».
پس از پس ایشان ببریم دگران را.
چنین کنیم به گناه کاران.
وای آن را روز دروغ دارندگان را.
نه ما آفریدیم«3» از آبی خوار؟.
کردیم آن را در قراری مکین.
به قدر دانسته.
بانداختیم«4» نیک تقدیر کنانیم.
وای آن روز دروغ دارندگان را.
نه ما کردیم زمین را جای و وعای؟.
زندگان و مردگان.
و کردیم در او کوهها
-----------------------------------
(1). آج: روزی داوری.
(2). آج: نخستینان را.
(3). آج شما را.
(4). بانداختیم/ بینداختیم، آج: اندازه کردیم.

صفحه : 97
بلند و بدادیم«1» شما را آبی گوارنده.
وای آن روز دروغ دارندگان«2».
بروی به آنچه به آن دروغ داشتی.
بیایی«3» به سایه خداوند سه شاخ.
نه سایه کند و نه بگزیراند از [زبانه آتش]«4».
که آن می‌اندازد درو [برزها]«5» چون کوشک.
پنداری شتران زرداند.
وای آن روز دروغ دارندگان را؟.
اینکه روز سخن نگویند.
و دستوری ندهند ایشان را تا عذر خواهند.
وای آن روز دروغ دارندگان را؟.
اینکه روز قضاست جمع کردیم شما را و پیشینگان«6» را.
اگر هست شما را کیدی بکنی«7».
وای آن روز دروغ دارندگان را؟.
پرهیزگاران در سایه‌ها باشند و چشمها.
و میوه‌ها از آنچه آرزو کنند.
بخوری«8» و باز خوری گوارنده«9» به آنچه کرده بودی«10».
ما چنین پاداشت دهیم نیکوکاران را.
-----------------------------------
(1). آج: و آب دادیم. (5- 4- 2). آج را.
(3). بیایی/ بیایید، آج: بروید.
(6). آج: پیشینیان.
(7). آج: حیلت کنید.
(8). آج: بخورید.
(9). آج: بیاشامید.
(10). آج: می‌کردید.

صفحه : 98
وای آن روز دروغ دارندگان را؟.
بخوری«1» و برداری«2» اندکی که شما گناهکاری«3» [42- ر].
وای آن روز دروغ دارندگان را؟.
و چون گویند ایشان را رکوع کنی«4» نکنند.
وای آن روز دروغ دارندگان را؟.
به کدام حدیث پس از اینکه ایمان خواهند آوردن؟
قوله: وَ المُرسَلات‌ِ، «واو» قسم است، و خلاف کرده‌اند در آن که مراد به او چیست. عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عباس و مجاهد و قتاده و ابو صالح گفتند: مراد به «مرسلات» بادهاست که خدای تعالی بفرستد آن را. و روایتی دیگر از عبد اللّه مسعود آن است که: مراد فریشتگانند که خدای تعالی بفرستد ایشان را، و بعضی دگر گفتند: مراد انبیااند که ایشان را بفرستاد خدای تعالی به معروف. و قوله:
«عرفا» أی متتابعة، یقال: جاءنی القوم عرفا، أی متتابعا علی طریقة واحدة کعرف الفرس، و منه
قول امیر المؤمنین- علیه السلام: فما راعنی من النّاس إلا و هم رسل إلی کعرف الصبع
، أراد فی تتابعهم. گفت: به حق‌ّ اینکه بادهای پیاپی یا فریشتگان یا پیغامبران فرستاده یک از پی دیگر. و «ارسال» نقیض امساک باشد، و مثله الاطلاق و نقضیه التقیید. و «ارسال» نیز فرستادن رسول باشد. و نصب او بر حال است.
فَالعاصِفات‌ِ عَصفاً، بادهای سخت باشد، یقال: عصفت الریح عصوفا، و به حق‌ّ اینکه بادهای جهنده بقوّت و شدّت. و نصب «عصفا» بر مصدر است.
-----------------------------------
(1). آج: بخورید. [.....]
(2). آج: برخورداری یابید.
(3). آج: گناهکارانید.
(4). آج: کنید.

صفحه : 99
وَ النّاشِرات‌ِ نَشراً، عبد اللّه مسعود و مجاهد و قتاده و ابو صالح گفتند: مراد بادهاست که ابر«1» پراگنده کند [42- پ]. و روایتی دگر از ابو صالح آن است که:
فریشتگانند که نامها بر افلاجند«2» به فرمان خدای. و روایتی دگر از او آن است که:
باران است و«3» زمین را به نبات زنده کند.
فَالفارِقات‌ِ فَرقاً، عبد اللّه عبّاس گفت و ابو صالح: مراد فریشتگانند که فرق کنند میان حق و باطل و هدی و ضلال. قتاده گفت: مراد آیات قرآن است که فرق کند«4» میان هدی و ضلال.
فَالمُلقِیات‌ِ ذِکراً، به حق‌ّ آن فریشتگانی که القاء ذکر کنند بر پیغامبران. و نصب «ذکرا» بر مفعول به است. و گفتند: مراد پیغامبرانند که القاء ذکر و بیان کنند بر مردمان. و گفتند: عالمانند که القاء علوم می‌کنند بر مردمان.
اگر گویند: چرا قسم به باد مکررّ کرد! گوییم: برای اختلاف صفات و کثرت فواید. و جواب دیگر آن است که: قول بعضی مفسّران آن است که «و المرسلات» پیغامبرانند، و «عاصفات» بادهاست، و «و الناشرات» بارانهاست، و «فارقات» آیات قرآن است، و «ملقیات» فریشتگانند. بر اینکه قول در او تکرار نباشد، و هر لفظی مستقل باشد به فایده خود.
قوله: عُذراً أَو نُذراً، نصب او محتمل است دو وجه را: یکی مفعول له، أی للإعذار و الإنذار، و وجه دؤم: بدل ذکر است، و اینکه اختیار ابو علی فارسی است و وجه سیوم«5» در او آن است که: مفعول «ذکرا» باشد، أی یلقون ما یذکّرون به عذرا أو نذرا.
قرّاء اختلاف کردند در اینکه دو لفظ: ابو عمرو و حمزه و کسائی هر دو«6»
-----------------------------------
(1). کا، آد را.
(2). کا: باز کنند.
(3). کا: که.
(4). کا: فرق کنند.
(5). کا: سئوم.
(6). اساس: آج و دیگر نسخه بدلها: هر سه، که گمان کرده‌اند به فاعلهای جمله باز می‌گردد، حال آن که معدود «هر دو» و عذر و نذر است.

صفحه : 100
مخفّف خواندند، أعنی به تسکین «ذال»«1» فیهما، و معناهما الإعذار و الإنذار مصدر باشند«2»، و عاصم به روایت اعشی و برجمی‌ّ و اهل شام به روایت ولید [43- ر] و یعقوب به روایت روح مثقّل خواندند: «عذرا أو نذرا» و باقی قرّاء به تخفیف «عذر» و تثقیل «نذر».
ابراهیم الیتمی«3» در شاذّ خواند: «عذرا و نذرا» به «واو» عطف بی «الف».
«عذر» و «نذر» به تخفیف مصدر است، و گفتند به تثقیل لغتی است هم در مصدر، یقال: عذر و عذر و معذرة و عذیر بمعنی المصدر، و گفتند: «عذر و نذر» به تثقیل جمع عذیر و نذیر باشد، مثل نکیر و نکر«4»، و معنی آن است که:
خدای تعالی پیغامبران را بفرستاد و یا فریشتگان را به پیغامبران تا القاء ذکر کردند بر ایشان برای اعذار و انذار، و شاید که دو«5» مصدر باشد در جای حال، أی عاذرین و منذرین، عذر انگیزان و ترسانندگان، یعنی بیان بکنند و وعد و وعید بگویند تا«6» خدای تعالی پس از آن عقاب کند معذور باشد«7». اینکه قول حسن بصری است.
إِنَّما تُوعَدُون‌َ لَواقِع‌ٌ، «إن‌ّ» جواب قسم است و «ما» موصوله است. گفت:
آنچه شما را وعده می‌دهند از بعث و نشور و ثواب و عقاب، لا محاله خواهد بودن و واقع و کاینی باشد مجدّد الحدوث. حق تعالی به اینکه همه چیزها قسم یاد کرد که هر چه من کرده‌ام«8» و وعده داده، خواهد بودن، در آن خلافی نیست.
آنگه وقت آن به علامات یاد کرد نه به تعیین«9»، گفت: فَإِذَا النُّجُوم‌ُ طُمِسَت،
-----------------------------------
(1). کا: بتسکین الذّال.
(2). آج، کا: باشد.
(3). اساس: آج و دیگر نسخه بدلها: التیمی‌ّ.
(4). کا، آد، گا: و عقاب را به دروغ دارد.
(5). آج مثل یکدیگر. [.....]
(6). اساس: در او، که سهو می‌نماید، ضبط منتخب با آج و دیگر نسخه بدلها برابر است.
(7). آج، کا، گا: من گفته‌ام.
(8). کا، آد، گا: عقاب کنند ایشان را حجّتی نباشد و.
(9). آد، گا: بیقین.

صفحه : 101
آنگه که ستارگان را نور ببرند و اثر او ناپدید کنند. و «طمس و طلس» محواثر باشد.
وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَت، و آنگه که آسمان را بشکافند تا در او فرج«1» و شکافها پدید آید«2».
وَ إِذَا الجِبال‌ُ نُسِفَت، و آنگه که کوهها را از جای ببرند. و «نسف» خاک بر باد دادن [43- پ] باشد، و منسف گویند آلت نسف را، و همچنین نسف الحبوب که بر افشانند تا پاک شود.
وَ إِذَا الرُّسُل‌ُ أُقِّتَت، ابو عمرو خواند: وقتت به «واو» و تشدید «قاف» من الوقت علی الأصل. و ابو جعفر خواند: «وقتت» به «واو» و تخفیف «قاف».
و در شاذّ عیسی بن عمر و خالد بن إلیاس خواندند: «اقتت» به «الف» و تخفیف «قاف»، و باقی قرّاء خواندند: «اقّتت» به «الف» و تشدید «قاف». و عرب معاقبه کنند میان «واو» و «الف»: قالوا: وکدت الامر و اکدته، و رخت الکتاب و أرخته، و وشاح و اشاح و وکاف و إکاف، و أحد و وحد. و معنی اقتت، اعلمت وقت الثواب و العقاب، و آنگه که پیغامبران را اعلام کنند وقت ثواب و عقاب، یعنی در قیامت.
لِأَی‌ِّ یَوم‌ٍ أُجِّلَت، برای کدام روز ایشان را مهلت داده‌اند؟ و اینکه استفهامی است به معنی استعظام، یعنی روز قیامت.
آنگه بیان کرد آن را که چه روز است، گفت: لِیَوم‌ِ الفَصل‌ِ، برای روزگار گذاردن و روزی که فرق و فصل کنند در او میان سعید و شقی و ضال و مهتدی و مؤمن و کافر و مثاب و معاقب.
آنگه گفت: وَ ما أَدراک‌َ ما یَوم‌ُ الفَصل‌ِ، و چه دانی تو ای محمّد، و چه اعلام کرده است تو را که روز فصل چه باشد؟ و اینکه هم بر سبیل استعظام و استکبار گفت.
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها: فروج.
(2). اساس: «پدید» هم خوانده می‌شود.

صفحه : 102
آنگه گفت: وَیل‌ٌ یَومَئِذٍ لِلمُکَذِّبِین‌َ، وای بر مکذّبان و دروغ دارندگان پیغامبران و کتابهای من در آن روز. و تخصیص مکذّبان برای«1» کرد که تکذیب پیغامبران کفر باشد و سایر معاصی به دنبال آن شود. و دیگر آن کس که [44- ر] ثواب و عقاب دروغ دارد«2» او را لطف نبود به کردن واجب و ناکردن قبیح.
أَ لَم نُهلِک‌ِ الأَوَّلِین‌َ، آنگه بر سبیل اعذار و انذار گفت: نه ما هلاک کردیم اوّلینان و پیشینگان را از قوم نوح و عاد و ثمود و امّتان گذشته را؟ آنگه گفت: ثُم‌َّ نُتبِعُهُم‌ُ الآخِرِین‌َ، اینکه باز پسینان را از پی ایشان ببریم، یعنی چون اوّلینان را هلاک کردیم، آخرینان را چه امان است.
کَذلِک‌َ نَفعَل‌ُ بِالمُجرِمِین‌َ، همچنین کنیم با گناهکاران.
وَیل‌ٌ یَومَئِذٍ لِلمُکَذِّبِین‌َ، وجه تکرار در سورة الرحمن گفته‌ایم«3».
آنگه تذکیر نعمت کرد مکلّفان را گفت: أَ لَم نَخلُقکُم مِن ماءٍ مَهِین‌ٍ، نه ما آفریدیم شما را از آبی ضعیف حقیر، یعنی نطفه؟.
فَجَعَلناه‌ُ فِی قَرارٍ مَکِین‌ٍ، و آن را در قرارگاهی ممکّن مکین گردانیدیم.
إِلی قَدَرٍ مَعلُوم‌ٍ، تا به مدّتی معلوم، و آن نه ماه باشد که وقت وضع بود.
فَقَدَرنا فَنِعم‌َ القادِرُون‌َ، ما تقدیر کردیم و نیک تقدیر کننده‌ایم ما. و قادر و مقدّر یکی باشد، یقال: قدّرت الشی‌ء و قدرته قدرا و قدرا و تقدیرا بمعنی، یعنی تقدیر مدّت بودنش در رحم و تقدیر اجل و رزق و احوال او که چه کند و چه گوید و چند ماند و چه خورد، اینکه جمله بر ما مقدّر و معلوم باشد، بر گزاف نبود.
مدنیان و کسائی خواندند: «فقدّرنا» به تشدید، و باقی قرّاء به تخفیف.
آنگه هم بر سبیل منّت گفت: أَ لَم نَجعَل‌ِ الأَرض‌َ کِفاتاً، نه ما زمین را به
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها آن، که ظاهرا لازم است.
(2). کا، آد، گا: و عقاب را به دروغ دارد.
(3). آج: گفته آمد.

صفحه : 103
ضمام ایشان کردیم و به وعاء ایشان تا در او می‌باشند«1»، به زندگانی و مرگ. و نصب «أحیاء و أمواتا» بر حال است، تا زنده باشند بر پشت زمین باشند، و چون بمیرند در شکم [44- پ] زمین باشند، یقال: کفت الشی‌ء یکفته کفتا و کفاتا إذا ضمّه، و کفت الشی‌ء و کفاته وعائه. و ابو عبیده گفت: کفاتا، أی أوعیة، و گفتند: «أحیاء و أمواتا» حال است از زمین، یعنی در آن حال که زمین مرده باشد و زنده. زمین زنده آن باشد که نبات رویاند، و مرده آن باشد که نبات نرویاند.
وَ جَعَلنا فِیها رَواسِی‌َ شامِخات‌ٍ، گفت: بیافریدیم در زمین کوهها.
«رواسی»، در زمین سخت شده. «شامخات»، بلند، یقال: جبل شاهق و شامخ و باذخ إذا کان عالیا. وَ أَسقَیناکُم ماءً فُراتاً، و بدادیم شما را آبی خوش، یقال:
ماء عذب و فرات و زلال و غدق إذا کان طیّبا، و منه سمّی النهر الکبیر بالفرات، قال الشّاعر:

إذا غاب عنّا غاب عنّا فراتنا و إن شهد أجدی نیله و فواضله
عبد اللّه عبّاس گفت جویهای خوش چهار است: جیحان و سیحان«2» و فرات و نیل مصر، و گفتند: دجله از جیحان«3» است.
وَیل‌ٌ یَومَئِذٍ لِلمُکَذِّبِین‌َ، انطَلِقُوا، اینکه حکایت آن است که خدای تعالی کافران را گوید روز قیامت، أی یقول اللّه لهم انطلقوا، گوید ایشان را: بروی«4» به آن جا که آن را دروغ می‌داشتی«5»، یعنی دوزخ.
انطَلِقُوا إِلی ظِل‌ٍّ، رویس خواند: «إنطلقوا»، به فتح «لام» علی الخبر، و باقی قرّاء به کسر «لام» علی الأمر، بروی«6» به سایهی«7» که سه شاخ و سه جانب
-----------------------------------
(1). 1. اساس، کا احیاء و امواتا.
(2). کا، آد، گا: جیحون و سیحون.
(3). کا، آد، گا: جیحون.
(6- 4). آج و دیگر نسخه بدلها: بروید.
(5). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌داشتید. [.....]
(7). سایهی/ سایه‌ای.

صفحه : 104
دارد. و گفتند معنی آن است که سه شعبه دارد، یکی از چپ یکی از بالا«1» تا محیط باشد به اینکه سه جهت به کافران. مجاهد و قتاده گفتند معنی آن است که:
سایه دود دوزخ که بر آید به سه جهت بشود و آنگه محیط گردد [45- ر] به کافران، چنان که گفت: أَحاطَ بِهِم سُرادِقُها«2»لا ظَلِیل‌ٍ، نه سایه گسترد. وَ لا یُغنِی مِن‌َ اللَّهَب‌ِ، و سود ندارد و بنگزیراند درفش آتش و منع نکند آن را چنان که حجاب سایه گستر منع باشد از درفش آتش.
إِنَّها تَرمِی بِشَرَرٍ کَالقَصرِ، یعنی دوزخ می‌اندازد به هر درفش«3» چند کوشکی.
و «شرر» درفش آتش باشد که از او می‌جهد، و اشتقاق او از ظهور است من قولهم: شررت الثوب إذا نشرته للشمس، به بزرگی چند کوشکی باشد. اینکه قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده، و روایتی دگر از عبد اللّه عبّاس آن است که: «قصر» خرما بن«4» باشد، یکی را قصره گویند کجمر«5» و جمرة.
کَأَنَّه‌ُ جِمالَت‌ٌ«6»وَیل‌ٌ یَومَئِذٍ لِلمُکَذِّبِین‌َ، هذا یَوم‌ُ لا یَنطِقُون‌َ، گفت: اینکه [45- پ] روزی«4» که سخن نگویند، یعنی سخنی نگویند که ایشان را در آن غنایی و نفعی باشد تا متناقض نبود آن را که گفت: یَوم‌َ تَأتِی کُل‌ُّ نَفس‌ٍ تُجادِل‌ُ عَن نَفسِها«5»، بر اینکه وجه جمع توان کردن«6» اینکه هر دو آیت.
وَ لا یُؤذَن‌ُ لَهُم فَیَعتَذِرُون‌َ، زجّاج گفت: عطف است به«7» «و لا یؤذن». فرّاء گفت: عطف است به«8» «لا یَنطِقُون‌َ»، و التقدیر: لا ینطقون و لا یعتذرون. و بعضی دگر گفتند تقدیر آن است که: لا یؤذن لهم فی الإعتذار فکیف یعتذرون، و اینکه وجوه برای آن می‌باید تا جواب نفی نباشد، چه اگر جواب نفی بودی، منصوب بایستی و «نون» نبایستی، چنان که: لا تأتینا فتحدّثنا، و دستوری ندهند ایشان را در آن که عذر خواهند.
هذا یَوم‌ُ الفَصل‌ِ، گفت: اینکه روز فصل حکم و قضاست که میان متحاکمان کارگزارند، یعنی روز قیامت خدای تعالی میان خصمان حکم کند علی حقایق الامور بما لهم و علیهم، نه چنان که در دنیا حکم حاکم شرع بر ظاهر باشد، از آن جا که از باطن نداند. جَمَعناکُم وَ الأَوَّلِین‌َ، جمع کنیم میان
-----------------------------------
(1). کا، آد، گا: تویها.
(2). آد، میان بند.
(3). کا قال الشاعر.
(4). کا است.
(5). سوره نحل (16) آیه 111.
(6). آج و دیگر نسخه بدلها میان. [.....]
(8- 7). آج و دیگر نسخه بدلها: بر.

صفحه : 106
ایشان و مردمان اوایل.
آنگه گفت: اگر چنان است که شما را کیدی و حیله‌ای و چاره‌ای هست، به جای آری«1» با من. صورت امر است و مراد تهدید و تقریر. و «کید» حیله باشد.
إِن‌َّ المُتَّقِین‌َ فِی ظِلال‌ٍ وَ عُیُون‌ٍ، گفت: روز قیامت متّقیان و پرهیزگاران در سایه‌های درختان باشند و چشمه‌های آب«2» و میوه‌هایی«3» از آنچه آرزو کنند، کُلُوا وَ اشرَبُوا، التقدیر یقال لهم: کلوا و اشربوا، ایشان را گویند: بخوری«4» از اینکه میوه‌ها«5» و باز خوری«6» از اینکه چشمه‌ها«7». هَنِیئاً، نوش و گوارنده. نصب او بر حال است، و روا باشد که صفت مصدری باشد [46- ر] محذوف، و التقدیر:
أکلا هنیئا و شربا هنیئا. و در اینکه لفظ خلاف کردند. بعضی محققّان گفتند:
صورت امر است و مراد اباحت. و بعضی دگر گفتند: امر است برای آن که چون ایشان بدانند که خدای تعالی مرید است أکل و شرب ایشان را، در سرور و خرّمی ایشان بیفزاید. پس در اینکه فایده‌ای تمام هست«8»، عبث نیست. بِما کُنتُم تَعمَلُون‌َ، «با» مجازات راست، و «ما» مصدری است،«9» جزاء علی أعمالکم.
إِنّا کَذلِک‌َ نَجزِی المُحسِنِین‌َ، ما چنین پاداشت دهیم نکوکاران را«10».
کُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِیلًا إِنَّکُم مُجرِمُون‌َ، [آنگه]«11» با خطاب کافران و گناهکاران آمد در دنیا، گفت: بخوری«12» و برخوردار شوی«13» اندکی، یعنی در عمر دنیا که متاع او قلیل است که شما مشرکی«14» و عاصی. صورت امر است و مراد تهدید است«15».
وَ إِذا قِیل‌َ لَهُم‌ُ ارکَعُوا لا یَرکَعُون‌َ، گفت: چون گویند اینکه کافران را که
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها: به جای آرید.
(2). کا، آد، گا و فواکه ممّا یشتهون.
(3). اساس: میوه‌های، آج و دیگر نسخه بدلها: میوها/ میوه‌ها.
(12- 4). آج و دیگر نسخه بدلها: بخورید.
(5). اساس و دیگر نسخه بدلها: میوها/ میوه‌ها.
(6). آج و دیگر نسخه بدلها: باز خورید.
(7). اساس: چشمها/ چشمه‌ها.
(8). کا، آد، گا و.
(11- 9). آج و دیگر نسخه بدلها ای.
(15- 10). کا، آد، گا ویل یومئذ للمکذّبین.
(13). آج و دیگر نسخه بدلها: برخوردار شوید.
(14). آج و دیگر نسخه بدلها: مشرکید.

صفحه : 107
نماز کنی«1»، نکنند و فرمان نبرند«2». و «رکوع» کنایت است، از جمله نماز کنایت کرد به بعضی از جمله و برای«3» رکوع را تخصیص کرد که او رکنی است از ارکان نماز، و از اینکه جا عدد که«4» واقع بود بر رکعات، گوید: یک رکعت و دو رکعت و چهار رکعت. و «رکعت» رکوع باشد.
وَیل‌ٌ یَومَئِذٍ لِلمُکَذِّبِین‌َ، فَبِأَی‌ِّ حَدِیث‌ٍ بَعدَه‌ُ یُؤمِنُون‌َ، آنگه گفت بر سبیل تعجّب که: به کدام حدیث و کتاب ایمان خواهی آوردن«5» از پس او، یعنی چون به اینکه ایمان نیاری«6»، با اینکه همه بلاغت و فصاحت و بیان، به دگر حدیث ایمان نخواهی آوردن«7». و آیت«8» دلیل است بر آن که قرآن محدث«9» است«10» برای آن که تقدیر اینکه است«11»: فبأی‌ّ حدیث بعد هذا الحدیث یؤمنون.
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها: نماز کنید. [.....]
(2). کا، آد، گا صورت امر است.
(3). آج و دیگر نسخه بدلها آن.
(4). آد، کا، گا: ندارد.
(5). آج و دیگر نسخه بدلها: خواهید آوردن.
(6). آج و دیگر نسخه بدلها: نیارید.
(7). آج و دیگر نسخه بدلها: نخواهید آوردن.
(8). کا، آد، گا: و اینکه آیت.
(9). آد، گا: حادث.
(10). آد و مخلوق، گا نه قدیم.
(11). آد، گا که.

صفحه : 108

‌سورة النبأ

«1» اینکه سورت مکّی است و چهل آیت است و صد و نود و سه کلمت«2» است [46- پ] و ششصد و نود«3» حرف است. و روایت است از أبو امامه از ابی‌ّ کعب که رسول- علیه السلام- گفت: هر که«4» سورت «عم یتساءلون» بخواند، خدای تعالی او را برد و شراب بچشاند روز قیامت.

[سوره النبإ (78): آیات 1 تا 40]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
عَم‌َّ یَتَساءَلُون‌َ (1) عَن‌ِ النَّبَإِ العَظِیم‌ِ (2) الَّذِی هُم فِیه‌ِ مُختَلِفُون‌َ (3) کَلاّ سَیَعلَمُون‌َ (4)
ثُم‌َّ کَلاّ سَیَعلَمُون‌َ (5) أَ لَم نَجعَل‌ِ الأَرض‌َ مِهاداً (6) وَ الجِبال‌َ أَوتاداً (7) وَ خَلَقناکُم أَزواجاً (8) وَ جَعَلنا نَومَکُم سُباتاً (9)
وَ جَعَلنَا اللَّیل‌َ لِباساً (10) وَ جَعَلنَا النَّهارَ مَعاشاً (11) وَ بَنَینا فَوقَکُم سَبعاً شِداداً (12) وَ جَعَلنا سِراجاً وَهّاجاً (13) وَ أَنزَلنا مِن‌َ المُعصِرات‌ِ ماءً ثَجّاجاً (14)
لِنُخرِج‌َ بِه‌ِ حَبًّا وَ نَباتاً (15) وَ جَنّات‌ٍ أَلفافاً (16) إِن‌َّ یَوم‌َ الفَصل‌ِ کان‌َ مِیقاتاً (17) یَوم‌َ یُنفَخ‌ُ فِی الصُّورِ فَتَأتُون‌َ أَفواجاً (18) وَ فُتِحَت‌ِ السَّماءُ فَکانَت أَبواباً (19)
وَ سُیِّرَت‌ِ الجِبال‌ُ فَکانَت سَراباً (20) إِن‌َّ جَهَنَّم‌َ کانَت مِرصاداً (21) لِلطّاغِین‌َ مَآباً (22) لابِثِین‌َ فِیها أَحقاباً (23) لا یَذُوقُون‌َ فِیها بَرداً وَ لا شَراباً (24)
إِلاّ حَمِیماً وَ غَسّاقاً (25) جَزاءً وِفاقاً (26) إِنَّهُم کانُوا لا یَرجُون‌َ حِساباً (27) وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا کِذّاباً (28) وَ کُل‌َّ شَی‌ءٍ أَحصَیناه‌ُ کِتاباً (29)
فَذُوقُوا فَلَن نَزِیدَکُم إِلاّ عَذاباً (30) إِن‌َّ لِلمُتَّقِین‌َ مَفازاً (31) حَدائِق‌َ وَ أَعناباً (32) وَ کَواعِب‌َ أَتراباً (33) وَ کَأساً دِهاقاً (34)
لا یَسمَعُون‌َ فِیها لَغواً وَ لا کِذّاباً (35) جَزاءً مِن رَبِّک‌َ عَطاءً حِساباً (36) رَب‌ِّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ ما بَینَهُمَا الرَّحمن‌ِ لا یَملِکُون‌َ مِنه‌ُ خِطاباً (37) یَوم‌َ یَقُوم‌ُ الرُّوح‌ُ وَ المَلائِکَةُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُون‌َ إِلاّ مَن أَذِن‌َ لَه‌ُ الرَّحمن‌ُ وَ قال‌َ صَواباً (38) ذلِک‌َ الیَوم‌ُ الحَق‌ُّ فَمَن شاءَ اتَّخَذَ إِلی رَبِّه‌ِ مَآباً (39)
إِنّا أَنذَرناکُم عَذاباً قَرِیباً یَوم‌َ یَنظُرُ المَرءُ ما قَدَّمَت یَداه‌ُ وَ یَقُول‌ُ الکافِرُ یا لَیتَنِی کُنت‌ُ تُراباً (40)

[ترجمه]

‌از چه می‌پرسند!
از خبر بزرگ.
آن که ایشان در آن خلاف می‌کنند.
پرگست«5» بدانند.
پس پرگست که بدانند.
نه ما کردیم زمین را گهواره‌ها؟
-----------------------------------
(1). سورة عم‌ّ.
(2). آد: صد و هفتاد و سه، گا: صد و هفتاد و دو.
(3). آج، کا: سیصد و نود، آد، گا: هفتصد و هفتاد.
(4). اساس و دیگر نسخه بدلها او. [.....]
(5). آج: نزدیک است که.

صفحه : 109
و کوهها را میخها؟
«1» بیافریدیم شما را جفت؟
«2» کردیم خواب شما راحت.
و کردیم شب را پوشش.
و کردیم روز را جای عیش.
«3» بنا کردیم بالای شما هفت آسمان سخت.
و کردیم چراغی روشن.
«4» فرو فرستادیم از ابرها آبی ترنده.
تا بیرون آریم به آن دانه و گیاه.
و بستانهایی در هم پیخته.
روز«5» قضا باشد وقت«6».
آن روز که دمند در صور، آیید گروه گروه.
«7» برگشایند آسمان«8» باشد درها.
و برانند کوهها را باشد زمین آب زای«9».
دوزخ بوده است رصدگاه.
ظالمان را بازگشتگاه«10».
مقام کنند در او سالها«11» بسیار.
نچشند در آن جا خنکی و نه آب«12».
الّا آب جوشیده«13» و زردابه.
پاداشتی در خورد عمل ایشان.
-----------------------------------
(8- 7- 4- 3- 2- 1). آج و.
(5). آج: که روز.
(6). آج آن.
(9). آج: باشد سرابی.
(10). آج: بازگشتنگاه.
(11). آج: سالهای.
(12). آج: و نه آبی.
(13). آج: جوشنده.

صفحه : 110
که ایشان اومید نداشتند به شمار.
و دروغ داشتند آیات ما را دروغ داشتنی.
و همه چیزی بشمردیم به نبشتن.
بچشی«1» نیفزاییم شما را الّا عذاب.
پرهیزگاران را رستگاری بود.
در خرماستانها و انگورها.
و زنانی رسیده همسران.
و کأسی پر از شراب.
نشنوند در آن جا سخنی بی‌فایده و نه دروغ.
پاداشتی از خدای تو دادنی به شمار.
خداوند آسمانها و زمین و آنچه میان آن است خداست، مالک نباشند از او سخنی.
آن روز که بایستد اینکه فریشته و فریشتگان به صف، سخن نگویند الّا آن کس که دستوری دهد او را خدای و گوید صواب.
آن روز حق است هر که خواهد بگیرد به خدای خود بازگشتن گاهی.
، ما ترسانیدیم شما را از عذابی نزدیک آن روز که انتظار کند مرد آنچه پیش فرستاده بود دستهای او و گوید ناگرویده، کاشک من بودمی خاک.
-----------------------------------
(1). آج: بچشید.

صفحه : 111
قوله: عَم‌َّ یَتَساءَلُون‌َ، بیان کردیم که حرف جرّ چون«1» در«2» ی استفهام شود، «الف» از او بیفگنند، نحو: «لم» و «بم» و «فیم» و «عم‌ّ» و «علام» و «الام» و «حتّام»«3»، حق تعالی لفظ استفهام بر وجه استعظام گفت: عَم‌َّ یَتَساءَلُون‌َ، از چه می‌پرسند اینکه کافران! ضمیر«4» است قبل الذّکر برای«5» لبس زایل است و معنی پوشیده نیست.
آنگه او جواب داد و گفت: عَن‌ِ النَّبَإِ العَظِیم‌ِ، از آن خبر بزرگ. مفسّران در اینکه «نباء عظیم» خلاف کردند. بعضی گفتند: قرآن است، و اینکه قول مجاهد است، گفت: دلیلش قوله تعالی: قُل هُوَ نَبَأٌ عَظِیم‌ٌ، أَنتُم عَنه‌ُ مُعرِضُون‌َ«6»، قتاده گفت: بعث و نشور است. بعضی گفتند: محمّد است- صلّی اللّه علیه و علی آله.
در تفسیر اهل البیت- علیهم السلام- آمد که: امیر المؤمنین علی است. علقمه روایت کرد که: روز صفّین مردی از لشکر شام بیرون آمد سلاح پوشیده و از بالای سلاح [48- ر] مصحفی قرآن حمایل کرده و به جای آن که عرب را عادت باشد که«7» رجز خوانند، می‌خواند: عَم‌َّ یَتَساءَلُون‌َ، عَن‌ِ النَّبَإِ العَظِیم‌ِ، الَّذِی هُم فِیه‌ِ مُختَلِفُون‌َ. من خواستم تا پیش او شوم. امیر المؤمنین مرا گفت:
مکانک
، بر جای خود باش، و او به نفس خود پیش او رفت و او را گفت:
أ تعرف النباء ألذی هم فیه مختلفون
! قال: لا، گفت: شناسی آن خبر بزرگ را که در او خلاف کردند!
گفت: نه؟ گفت:
و الله انی أنا النباء العظیم الذی فی اختلفتم و علی ولایتی تنازعتم و عن ولایتی رجعتم بعد ما قبلتم و ببغیکم هلکتم بعد ما بسیفی عن الکفر
-----------------------------------
(1). آج داخل.
(4- 2). آج و دیگر نسخه بدلها ما، که ظاهرا مرجح است.
(3). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (11/ 369): الی م و حتی م.
(5). کذا در اساس و آج، کا و دیگر نسخه بدلها آن که. [.....]
(6). سوره ص (38) آیه 67 و 68.
(7). کا، آد، گا شعر. 1»

صفحه : 112
الله‌نجوتم و یوم غدیر قد علمتم قد علمتم قد علمتم و یوم القیامة تعلمون ما علمتم«
، ثم‌ّ علاه بسیفه فرمی برأسه و یده، گفت: من آن خبر بزرگم که در من خلاف کردی«2» و در ولایت من منازعت کردی«3» و از ولایت من باز آمدی«4» پس از آن که قبول کردی«5» و به بغیتان هلاک شدی«6» پس از آن«7» از کفر به تیغ من برستی«8» و روز غدیر خود دانی، خود دانی، خود دانی«9» و روز قیامت بدانی«10» آنچه کرده‌ای«11».
آنگه تیغ در بالای سر برد و بزد و سر و یک دست او بینداخت، آنگه باز آمد و می‌گفت«12»:

أبی اللّه إلّا أن‌ّ صفّین دارنا و دارکم ما لاح فی الافق کوکب

و حتّی تموتوا أو نموت و ما لنا و لا لکم عن حومة الموت«13» مهرب
و أصبغ بن نباته گوید: در کازار«14» بصره با امیر المؤمنین بودم، سواری از لشکر بصره بیرون آمد و اینکه آیت می‌خواند. امیر المؤمنین- علیه السلام- پیش او رفت و گفت:
أ تعرف النبأ العظیم
، شناسی آن خبر بزرگ را؟ گفت: نه. گفت:
15» و الله انی انا النباء العظیم ألذی هم« فیه مختلفون [84- پ] کلا سیعلمون حین أقف بین الجنة و النار فأقول هذا لی و هذا لک خذیه فانه من اعدائی و ذریه فانه من اولیائی ثم کلا سیعلمون حین أقف علی الحوض فأذود عنه اقواما کما تذاد الابل الغریب عن الحوض فی الدنیا
، گفت: من آن نباء بزرگم که در من خلاف کردند، و لکن آنگه بدانند که من از میان بهشت و دوزخ بایستمی و با دوزخ مقاسمت
-----------------------------------
(1). کذا در اساس، آج و کا، آد: عملتم، که با معنی هم سازگارتر می‌آید. (5- 3- 2). آج: کردید.
(4). آج: باز آمدید.
(6). آج: شدید.
(7). آج که.
(8). آج: برستید.
(9). خود دانی/ خود دانید.
(10). آج: بدانید.
(11). آج: کرده باشید.
(12). کا، آد، گا: فلمّا رجع أنشد هذه الأبیات.
(13). کا، آد، گا: حومة الحرب.
(14). آج، کا، گا: کارزار. [.....]
(15). آد، گا: أنتم.

صفحه : 113
کنم، می‌گویم«1» اینکه تو را و اینکه مرا. او را بگیر که او از دشمنان است و آن را دست بدار که او از دوستان است، آنگه بدانند که بر کناره حوض کوثر بایستم و گروهی را از او باز می‌رانم چنان که در دنیا شتر غریب را از حوض غریب، و آنگه تیغ بر آورد و بزد و او را بکشت و با جای خود آمد.
الَّذِی هُم فِیه‌ِ مُختَلِفُون‌َ، آن که در او خلاف کردند- اگر قرآن است، بهری گفتند: سحر است و بهری گفتند: شعر است، و بهری گفتند: فسانه پیشینگان است، بهری گفتند: بافته سلمان است و بهری گفتند: فرو بافته اوّلینان است. و اگر رسول بود، بهری گفتند: ساحر است و بهری گفتند: کاهن است و بهری گفتند: شاعر است و بهری گفتند: دیوانه است. و اگر بعث و نشور است، بهری گفتند: هست و خواهد بودن و بعضی گفتند: نخواهد بودن. و اگر امیر المؤمنین علی است، بهری گفتند: امام است و بهری گفتند: پیغامبر است«2» و بهری گفتند:
خداست و بهری گفتند: [کافر است]«3».
آنگه حق تعالی گفت: کَلّا، بر سبیل ردع و زجر که بدانند اینان«4» و پس بدانند بر سبیل تأکید. و گفتند: مراد به ضمیر اوّل کافرانند و به دوم مؤمنان.
آنگه به تذکیر نعمت و تعداد آن در آمد«5»، گفت: ألم نجعل الإرض مهادا، نه ما زمین را به گاهواره شما [49- ر] [کردیم]«6» تا چنان که کودک در گهواره بخسپد و بیاساید و آرام گیرد، شما همچنین در زمین بیارامی«7» و قرار گیری«8».
وَ الجِبال‌َ أَوتاداً، و نه کوهها را به میخهای زمین کرده‌ایم تا زمین را دوخته
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس و آج، دیگر نسخه بدلها: ندارد، چاپ شعرانی (11/ 370): من گویم.
(2). کا، آد، گا: امام است، بعضی گفتند نیست و غلاة و روافضه گفتند پیغمبر است.
(3). عبارت «کافر است» را ظاهرا خواننده‌ای معتقد از متن محو کرده است، امّا به هر حال با زحمت خوانده می‌شود.
(4). کا، آد، گا ثم‌ّ کلّا سیعلمون.
(5). کا: آن گرفت.
(6). در اساس نیست، از آج افزوده شد.
(7). آد: بیاسایید، آج و دیگر نسخه بدلها: بیارامید.
(8). آج و دیگر نسخه بدلها: قرار گیرید.

صفحه : 114
می‌دارد تا بنجنبد از جای خود چنان که مثقله بر کناره بساط نهند تا باد برندارد آن را؟ من اینکه کوهها به میخ زمین کردم تا زمین را دوخته می‌دارد.
تعالی که‌وَ خَلَقناکُم أَزواجاً، و شما را بیافریدیم جفت نر و ماده. و گفتند: «أزواجا»، أی أصنافا، بر اجناس و انواع مختلف.
وَ جَعَلنا نَومَکُم سُباتاً، و نه ما خواب شما را سبب راحت کردیم و سبب آسایش؟ و خواب بیمار را از اینکه جا «سبات» گویند که سبب آسایش او باشد، و منه سبت الیهود لاستراحتهم عن العمل، و گفتند: جَعَلنا نَومَکُم سُباتاً، أی نعاسا، و آن اوّل خواب باشد که مردم به آن طلب آسایش کنند، و معنی راجع است با قول اوّل. و گفتند: جعلنا نومکم طویلا ممتدّا، خواب شما دراز کردم. و منه عاش فلانا سبتا و سبتة من الدهر، أی زمانا طویلا.
ابو عبیده گفت: سُباتاً، أی لیس بموت، من خواب شما را خواب کردم، مرگ نکردم، من قولهم: رجل مسبوت إذا کان فیه الروح، و اینکه وجوه جمله جواب است از آن سؤال که گفتند: «سبات» خواب باشد و «نوم» همچنین به منزلت آن است که گفت: و جعلنا نومکم نوما. و سبت رأسه إذا حلقه. و السبت الجلد المدبوغ بالقرظ، قال«1»:

حذی نعال السبت لیس بتوأم
وَ جَعَلنَا اللَّیل‌َ لِباساً، ما شب را لباس کردیم، یعنی به تاریکی همه چیز را بپوشد«2» به منزلت لباس باشد [49- پ]. و گفتند: مراد آن است که شب را به وقت و آلت لباس کردیم که مردم در او خویشتن را به جامه بپوشند چنان که گفت: وَ جَعَلنَا النَّهارَ مَعاشاً، أی وقتا و محلا و آلة للمعاش و طلبه، و روز به وقت و محل‌ّ طلب معاش کردیم، و هذا من باب قولهم: نهار صائم و لیل قائم، و مثله قال الشاعر:
-----------------------------------
(1). کا الشاعر.
(2). آج: به تاریکی چیزها بپوشند، کا: به تاریکی همه چیزها پوشیده شود، آد، گا: به تاریکی او همه چیزها پوشیده شود پس.

صفحه : 115

و أخو الهموم إذا الهموم تحضرت جنح الظلام و ساده لا یرقد
أراد صاحب الوسادة«1».
وَ بَنَینا فَوقَکُم سَبعاً شِداداً، و بنا کردیم از بالای شما هفت آسمان محکم، یک از«2» بالای دیگر.
وَ جَعَلنا سِراجاً وَهّاجاً، و بر او چراغی کردیم درخشان، یعنی آفتاب.
وَ أَنزَلنا مِن‌َ المُعصِرات‌ِ، و فرود آوردیم از معصرات آبی ترنده«3». مفسّران در او خلاف کردند. مجاهد و قتاده و مقاتل گفتند: یعنی بادها که ابر را می‌فشارد و باران از آن بیرون می‌آرد، و بر اینکه تأویل «من» به معنی «با» باشد، التقدیر:
«بالمعصرات». کقوله: مِن کُل‌ِّ أَمرٍ«4» ماءً ثَجّاجاً، آبی ترنده، یعنی باران.
مجاهد و قتاده گفتند: متتابع، إبن زید گفت: بسیار.
لِنُخرِج‌َ بِه‌ِ حَبًّا وَ نَباتاً، وَ جَنّات‌ٍ أَلفافاً، تا بیرون آریم به او دانه‌ها«5» و گیاهها و بستانها که در او درختان باشد بر هم پیخته«6». واحدها «لف‌ّ» و «لفیف» و گفتند: ألفاف جمع جمع است، یقال: جنّة لفّاء و نبت الف‌ّ و جنّات لف‌ّ و الجمع ألفاف.
إِن‌َّ یَوم‌َ الفَصل‌ِ کان‌َ مِیقاتاً، گفت: روز فصل«7» قضا میقات است، یعنی وقت انجاز آنچه خدای وعده کرده است.
یَوم‌َ یُنفَخ‌ُ فِی الصُّورِ، آن روز که در صور دمند. در او دو قول گفتند: یکی آن که بر شبه قرنی است در دست اسرافیل، و یکی آن که جمع صورت است، یعنی مردگان را زنده کند. فَتَأتُون‌َ أَفواجاً، می‌آیند«8» گروه گروه. معاذ جبل گفت: به خانه أبو أیّوب انصاری بودیم با رسول- علیه السلام- من پرسیدم رسول را از اینکه آیت، گفت: یا معاذ؟ از کاری [50- پ] عظیم پرسیدی، آنگه بگریست و گفت:
روز قیامت مردمان را بر ده نوع حشر کنند، خدای ایشان را به آن علامت که بر
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها باشد، که عبارت را به فارسی خوانده‌اند.
(2). کا: الفاطر، آد، گا: القاطر.
(3). کا، آد: می‌افشارد.
(4). کا، آد، گا: ندارد.
(5). اساس و دیگر نسخه بدلها: دانها/ دانه‌ها.
(6). آج: در هم پیچیده.
(7). آج و.
(8). آد، گا: می‌آیید.

صفحه : 117
ایشان بود تمییز کرده باشد از مؤمنان و مسلمانان: بعضی را حشر کند بر صورت بوزنگان«1» و بهری را بر صورت خوکان، و بعضی را سرنگون، و بعضی را کوران که به اینکه جانب و آن جانب می‌روند و می‌افتند«2» راه نبینند، و بعضی کرّ و گنگ باشند چیزی نشنوند و ندانند، و بعضی را زبان«3» از دهن بر سینه افتاده باشد«4»، زبان می‌خایند، و بهری را دستها و پایها بریده باشند، و بعضی را بر درختانی«5» کرده باشند از آتش، و بعضی را از ایشان نتنی آید«6» به مانند مردار، و بعضی را لباس قطران پوشانند.
امّا آنان که بر صورت بوزنگان«7» باشند، سخن چینان باشند که نمیمه کنند.
و امّا آنان که بر صورت خوکان باشند. اهل سحت و رشوت باشند، و آنان که سرنگون باشند رباخوارگان باشند. و امّا کوران، قاضیان باشند که حکم به ناحق کرده باشند. و لالان و کرّان آنان باشند که به اعمال خود معجب باشند. و امّا آنان را که زبان می‌خایند، عالمان باشند که بر آنچه گویند کار نکنند. و امّا آنان که دست و پای بریده باشند، آنان باشند که همسایگانان«8» را رنجه دارند«9». و آنان را که بر درختان آتش کنند، آنان باشند که سعایت کنند«10» و مردم را به سلطان فرا کنند. و آنان که از ایشان بوی مردار آید، آنان باشند که به شهوات و لذّات مشغول باشند و حق‌ّ خدای منع کنند. و آنان که جامه‌های«11» قطران پوشند ایشان را، ایشان اهل کبر و فخر باشند.
وَ فُتِحَت‌ِ السَّماءُ، کوفیان «فتحت» خواندند به تخفیف [51- ر]، و باقی
-----------------------------------
(7- 1). کا، آد، گا: بوزینگان.
(2). آج و دیگر نسخه بدلها و. [.....]
(3). آج و دیگر نسخه بدلها: زبانها.
(4). آج، آد، گا و.
(5). آج و دیگر نسخه بدلها: درختان.
(6). کا، آد، گا: بعضی گندیده.
(8). آج و دیگر نسخه بدلها: همسایگان.
(9). کا، آد، گا: رنجانیده باشند.
(10). کا، آد: گا مردم را.
(11). اساس و دیگر نسخه بدلها: جامهای/ جامه‌های.

صفحه : 118
قرّاء به تشدید خواندند. گفت: آسمانها بگشایند، یعنی بشکافند تا درها گردند، گفتند معنی آن است: هر شکافی در او پدید آید به مانند دری«1». و گفتند: درها بر او بگشایند تا فریشتگان به او فرود آیند. و گفتند مراد آن است که: هر بنده را دو در باشد در آسمان، دری که مصعد عملش باشد، و دری که مهبط روزی او باشد. چون بمیرد آن درها ببندند، و چون روز قیامت باشد آن درها بازگشایند.
وَ سُیِّرَت‌ِ الجِبال‌ُ، و کوهها را به رفتن آرند بر روی زمین تا چون سراب گردد.
إِن‌َّ جَهَنَّم‌َ کانَت مِرصاداً، گفت: دوزخ جای رصد ایشان باشد، ره ایشان و گذر ایشان جز بر او نبود. مقاتل گفت: نشستنگاه بود.
لِلطّاغِین‌َ مَآباً، مرجع طاغیان و باغیان باشد. و «طغیان» مجاوزة الحدّ باشد، یعنی کافران و آنان که [از]«2» فرمان خدای تعالی تعدّی کرده باشند.
لابِثِین‌َ فِیها أَحقاباً، در آن جا مقام کنند، واحدها حقب، و واحد الحقب حقبة قال متمّم بن نویره التمیمی‌ّ:

و کنّا کندمانی جذیمة حقبة من الدهر حتّی قیل لن یتصدّعا
و علما در معنی «حقب» خلاف کردند. بعضی گفتند: حقب نامی است روزگار را، أی دهورا و أزمنة، روزگارها آن جا بمانند. عبد اللّه مسعود گفت: عدد أحقاب جز خدای نداند. و آنان که گفتند: محدود است هم خلاف کردند.
عبد اللّه عمرو«3» گفت: چهار سال باشد، هر روزی هزار سال. عمّار الدهنی گفت:
امیر المؤمنین علی، هلال الهجری‌ّ«4» را گفت: شما در کتاب خود مقدار حقب چند یافتی«5»! گفت: هشتاد سال، هر سالی دوازده ماه، هر ماهی سی روز، هر روزی هزار سال.
-----------------------------------
(2- 1). کا، آد باشد.
(3). آج و دیگر نسخه بدلها: عبد اللّه عمر.
(4). کا: هلال خیری.
(5). آج: یافتید، کا، آد، گا: یافته‌اید.

صفحه : 119
عبد اللّه عمر روایت کرد [51- پ] از رسول- علیه السلام- که او گفت: هر که به دوزخ شود تا احقاب بنگذرد هر حقبی هشتاد و اند سال، هر سالی سیصد و شصت روز، هر روزی هزار سال«1» تا اعتماد نکنی بر آن که ما از دوزخ بیرون خواهیم آمدن. مجاهد گفت: احقاب، چهل و سه حقب باشد هر حقبی هفتاد خریف، هر خریفی هفتصد سال، هر سالی سیصد و شصت روز، هر روزی هزار سال.
حسن بصری گفت: خدای تعالی هر چیزی را حدّی نهاد مگر مدّت احقاب«2» اهل دوزخ را که گفت: لابِثِین‌َ فِیها أَحقاباً، هر که حقبی به سر آید از پس«3» حقبی دیگر آید. پس همچنین تا أبد الأبدین تفسیر أحقاب به خلود و تأیید کرد، آنگه گفت: چنین گفته‌اند که:«4» حقبی هفتاد هزار سال باشد هر روزی از او چند هزار سال. مقاتل بن حیّان گفت: حقب، هفده هزار سال باشد، و گفتند:
اینکه آیت منسوخ است بقوله: فَلَن نَزِیدَکُم إِلّا عَذاباً«5»، و اولیتر آن است که نسخ نگویند برای آن که تخصیص آیت کنند به کفّار جمع توان کردن میان اینکه دو آیت از دو وجه: یکی بر تأویل حسن بصری که«6»: کلّما مضی حقب تبعه حقب، و دگر آن که: فَلَن نَزِیدَکُم إِلّا عَذاباً، تا فایده تأیید ندهد، انّما تزاید آلام«7» باشد. و بعضی دگر گفتند: لابِثِین‌َ فِیها أَحقاباً، لا یَذُوقُون‌َ فِیها بَرداً وَ لا شَراباً، أی فی تلک الأحقاب، اینکه جمله در جای صفت أحقاب باشد، یعنی أحقابی و مدّتی إلّا حمیم و غسّاق نچشند از آن پس، احقاب دیگر باشد که در او انواع عذاب.
چشند [52- ر] که نه حمیم و غسّاق باشد. او گفت:«8» آیت در حق‌ّ فسّاق باشد، ما در حق‌ّ ایشان عذاب ابد نگوییم.
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها از دوزخ به در نیاید.
(2). آج و دیگر نسخه بدلها: عذاب. [.....]
(3). آج او، کا و دیگر نسخه بدلها آن.
(4). آج و دیگر نسخه بدلها هر.
(5). سوره نبأ (78) آیه 30.
(6). آد، کا گفت.
(7). کا: تزاید ایّام، آد، گا: تزاید الایّام.
(8). کذا: در اساس، آج و دیگر نسخه بدلها: و اگر.

صفحه : 120
آنگه گفت: لا یَذُوقُون‌َ فِیها بَرداً وَ لا شَراباً، گفت: در آن جا نچشند هیچ سرمایی و شرابی سرد که ایشان را راحت باشد از آن و تسکین گرمای آتش کند بر ایشان. و گفتند: بردا، أی نوما. عبد اللّه عبّاس گفت: عرب گوید: منعنی البرد البرد، سرما خواب از من باز داشت. و أنشد الکسائی:

بردت مراشفها علی‌ّ فصدّنی عنها و عن قبلاتها البرد
و قال آخر:

و ان شئت حرمّت النّساء سواکم و إن شئت لم اطعم نقاخا و لا بردا
گفتند: «برد» در اینکه دو بیت خواب است، و ظاهر چنان می‌نماید که بر ظاهر خود است، و فرّاء گفت: برای آن خواب را «برد» خوانند که خواب مردم را سرد بکند، و از اینکه جاست که آن کس که بخسپد او را جامه‌ای دیگر باید بیرون آن که«1» دارد، و الّا سرما یابد. و نیز آن که تشنه باشد چون بخسپد تشنگی او ساکن شود«2».
إِلّا حَمِیماً، الّا آب جوشانیده. وَ غَسّاقاً، گفتند: زمهریر باشد، و گفتند:
خون و ریم اهل دوزخ باشد. ثمالی‌ّ گفت: «غسّاق» آب چشم ایشان باشد. شهر بن حوشب گفت: «غسّاق» نام وادیی است در دوزخ، در وی سیصد و سی شعب است در هر شعبی سیصد و سی خانه است، هر خانه‌ای را چهار زاویه است، در هر زاویه ماری است بر«3» عظیمتر خلقی، در سر هر ماری چندان زهر است که خدای داند.
جَزاءً، نصب بر مصدری باشد محذوف الفعل، أی جازیناهم جزاء، و روا بود که مفعول له باشد، أی للجزاء، یعنی اینکه عذاب بر ایشان برای جزاست.
وِفاقاً، أی موافقا [52- پ] لأعمالهم، بر وفق کردار ایشان، بیشتر نه تا ظلم نباشد.
-----------------------------------
(1). کا: بیرون از آن جامه که، آد، گا: بیرون از آن که.
(2). آج: زایل شود، کا، آد، گا: کمتر شود.
(3). کا، آد، گا: چند.

صفحه : 121
أخفش گفت: مصدر است، و فعال مصدر فاعل باشد. فرّاء گفت: جمع وفق، و الوفق و اللّفق واحد. ربیع گفت: جزاء حسب«1» أعمالهم. ضحّاک گفت:
علی قدر اعمالهم. مقاتل گفت: چنان که از شرک عظیمتر گناهی نیست، از دوزخ عظیمتر عقوبتی«2» نیست.
إِنَّهُم کانُوا لا یَرجُون‌َ حِساباً، گفت: ایشان امید حساب نمی‌دارند، یعنی به حساب ایمان ندارند و اعتقاد نکرده‌اند برای آن که امید تبع داعی باشد. و گفتند:
امید«3» به معنی خوف است، یعنی از عذاب نمی‌ترسند، چنان که گفت: ما لَکُم لا تَرجُون‌َ لِلّه‌ِ وَقاراً«4»، أی لا تخافون له عظمة.
وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا کِذّاباً، و دروغ«5» داشتند آیات ما را دروغ داشتنی. و تخفیف و تشدید لغت است. و گفتند: مصدر فعّل است«6» به معنی تکذیب است. فرّاء گفت: اینکه لغتی است یمانی، یقال خرّقت القمیص خرّاقا و خراقا، و گفت:
اعرابیی را دیدم به منا«7»، مرا گفت: الحلق أحب إلیک أم القصار، یعنی التقصیر.
وَ کُل‌َّ شَی‌ءٍ أَحصَیناه‌ُ کِتاباً، آنگه گفت: ما هر چیز«8» به شمار در آورده‌ایم به نوشتن، نه آن که او را حاجت باشد به آن، و لکن برای آن تا بر تو مضبوط باشد.
و نصب او بر تمییز باشد، کقوله: أَحاطَ بِکُل‌ِّ شَی‌ءٍ عِلماً«9»، وَ أَحصی کُل‌َّ شَی‌ءٍ عَدَداً«10».
فَذُوقُوا فَلَن نَزِیدَکُم إِلّا عَذاباً، گفت: بچشی«11» که ما شما را نمی‌فزاییم الّا عذاب. أبو بردة«12» الاسلمی‌ّ گفت: رسول را پرسیدم از سخت تر آیتی بر اهل
-----------------------------------
(1). آج، آد، گا: بحسب.
(2). آج: عذابی.
(3). کا، آد، کا: گفتند جا اینکه جا.
(4). سوره نوح (71) آیه 13.
(5). کا، آد، گا: و بدروغ. [.....]
(6). کا: ندارد.
(7). کا، آد، گا: منی/ منا.
(8). کا، آد، گا: هر چیزی را.
(9). سوره طلاق (65) آیه 12.
(10). سوره ص (72) آیه 24.
(11). آج و دیگر نسخه بدلها: بچشید.
(12). کذا: در اساس، آج، و دیگر نسخه بدلها: أبو برزة الاسلمی.

صفحه : 122
دوزخ، گفت قوله: فَذُوقُوا فَلَن نَزِیدَکُم الایة.
إِن‌َّ لِلمُتَّقِین‌َ مَفازاً، گفت: پرهیزگاران را نجاتی و رستگاریی باشد [53- ر].
و «مفاز» مفعل بود، اینکه لفظ اینکه جا مصدر است. عبد اللّه عبّاس و ضحّاک گفتند:
متنزّها، تماشا گاهی.
آنگه آن را بیان کرد، گفت: حَدائِق‌َ وَ أَعناباً، جمع حدیقه، و حدیقه فعیله باشد من، احدق بالشی‌ء إذا احاط به، زمینی که میان آن رز باشد و گرداگرد آن درختان، آن را حدیقه خوانند، پیرامن درختان باشد و میان انواع انگور.
وَ کَواعِب‌َ أَتراباً، و زنانی پستانها فرود آمده«1» بمانند کعبی«2» همه به یک شکل و به یک سال. واحدتها کاعب، من باب لابن و تامر. و واحد الأتراب، ترب. قال بشر بن ابی حازم فی الکواکب«3»:

فهن‌ّ رکود کالکواعب حوله لهن‌ّ صریر تحت ظلماء حندس
و قد تکعّبت ثدی الجاریة، إذا صارت کالکعب.
وَ کَأساً دِهاقاً، و کأسی پر از خمر. اینکه قول عبد اللّه عبّاس و حسن و إبن زید است. سعید جبیر گفت: و مجاهد: پیاپی. أبو رافع روایت کرد که پارسی زبانی ابو هریره را پرسید که: «دهاق» چه باشد به پارسی! جواب داد گفت: دمادم.
عکرمه گفت: صافی. مقاتل گفت: به مقدار کفایت.
لا یَسمَعُون‌َ فِیها لَغواً، گفت: نشنوند در آن جا- یعنی در بهشت- لغوی، سخنی که آن را فایده نباشد. وَ لا کِذّاباً، و نه دروغ داشتنی. قراءت عامّه قرّاء به تشدید است، و کسائی مخفّف خواند، و گفتند: اینکه قراءت امیر المؤمنین علی است، و اینکه دو مصدر است تکذیب را«4». «کذاب» به تخفیف مکاذبه باشد، کالقتال و الجدال، و گفتند: کذب، قال الأعشی:
-----------------------------------
(1). کا، آد: بادید آمده.
(2). کا، آد، گا: لعبتی.
(3). آج، آد، گا: فی الکواعب.
(4). در اساس کلمه «قومی» آمده امّا روی آن خط کشیده شده است. دیگر نسخه بدلها: قومی گفتند.

صفحه : 123

فصدقتها و کذبتها و المرء ینفعه کذابه
أی کذبه.
جَزاءً مِن رَبِّک‌َ عَطاءً حِساباً، گفت: اینکه بر سبیل جزاء و مکافات باشد از خدای [53- پ] تعالی، و عطای کافی بود، یقال: أحسبت فلانا إذا أعطیته ما یکفیه حتّی قال حسبی، قال الشاعر:

و نقفی ولید الحی‌ّ إن کان جایعا و نحسبه إن کان لیس بجایع
و گفتند: جزای به حسب اعمال ایشان، و در شاذّ ابو ابراهیم خواند: عطاء حسّابا. أصمعی گفت عرب گوید: حسّبت الرجل بالتشدید اذا اکرمته و أنشد:

إذا أتاه ضیفه و یحسّبه من حاقن أو من صریح یحلبه
و معنی بیت به آن ماند که مراد هم معنی لغت اوّل است: یحسّبه، أی یعطیه ما یکفیه و عبد اللّه عبّاس خواند: عطاء حسنا«1» به «نون».
رَب‌ِّ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ ما بَینَهُمَا الرَّحمن‌ِ، گفت: خداوند آسمان و زمین و آنچه در میان آن هر دو است خداست«2». نافع و ابو عمرو و یعقوب و ابو جعفر و شیبه و سلام و أشهب و عبد اللّه مسعود خواندند: رب السموات و الإرض و ما بینهما الرحمن، به رفع «با» و «نون» علی الابتداء و الخبر، أی رب السموات و الارض و ما بینهما و إبن عامر و اعشی و عاصم خواندند: رَب‌ِّ السَّماوات‌ِ ... الرَّحمن‌ِ، هر دو به کسر، و إبن کثیر و یحیی و حمزه و کسائی و حفص و إبن محیصن خواندند: «رب‌ّ» به کسر«3»، «الرحمن» به رفع «نون».
آن که هر دو مجرور خواند بدل «من ربّک» باشد، و آن که «رب‌ّ» مجرور خواند، گفت: بدل است، و «رحمن» مرفوع خواند علی أنّه خبر مبتداء محذوف، أی هو الرحمن، گفت: خداوند آسمانها و زمین خداوند بخشاینده روزی دهنده است.
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها: تفسیر قرطبی (19/ 185): حسانا.
(2). کا: خدا راست.
(3). کا، آد، گا و. [.....]

صفحه : 124
لا یَملِکُون‌َ مِنه‌ُ خِطاباً، شما از او مالک«1» نباشی«2» هیچ خطاب را و هیچ سخن را [54- ر]، یعنی نتوانند که از«3» خدای سخنی باشد بر مراد ایشان، بل بر وفق و استحقاق باشد. کلبی‌ّ گفت: یعنی شفاعت نتوانند کردن الّا به فرمان.
یَوم‌َ یَقُوم‌ُ الرُّوح‌ُ وَ المَلائِکَةُ صَفًّا، گفت: آن روز که بایستد روح. در او خلاف کردند، مجاهد گفت: از عبد اللّه عبّاس که: جماعتی جهودان بیامدند و رسول را پرسیدند از «روح». گفت: روح لشکری است از لشکرهای خدای تعالی، فریشتگان نه‌اند«4»، ایشان را سر و دست و پای باشد و طعام خورند، آنگه اینکه آیت بخواند: یَوم‌َ یَقُوم‌ُ الرُّوح‌ُ وَ المَلائِکَةُ- الایة.
عبد اللّه عبّاس گفت: فریشتهی است«5» از همه فریشتگان عظیم خلقتر.
عبد اللّه مسعود گفت: فریشتهی است«6» از آسمانها و کوهها بزرگتر و از همه فریشتگان عظیمتر، و جای او در آسمان چهارم است. خدای را تعالی هر روز چهار هزار تسبیح گوید«7» از هر تسبیحی خدای تعالی فریشتهی بیافریند که روز قیامت به صفّی بایستد. شعبی و ضحّاک گفتند: جبریل است.
ضحّاک روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که: خدای را تعالی بر راست عرش دریایی است از نور مانند آسمانها هفت و زمینها هفت و دریاها«8» هفت. جبریل- علیه السلام- هر وقت سحر در او شود، نورش بر نور بیفزاید و جمالش بر جمال بیفزاید. از آن جا بیاید«9»، پرّها بیفشاند، خدای تعالی از هر قطره‌ای که از پرّ او بچکد فریشتهی بیافریند. از ایشان هفتاد هزار در بیت المعمور شوند و هفتاد هزار در خانه کعبه که تا روز قیامت نوبت به اوّلینان نرسد.
وهب گفت: جبریل پیش خدا ایستاده است، فرایص او از بیم خدای
-----------------------------------
(1). کا، آد، گا: ایشان مالک.
(2). آج: نباشید، آج و دیگر نسخه بدلها از او.
(3). کا: در.
(4). آد، گا: نیند.
(6- 5). آج و دیگر نسخه بدلها: فرشته‌ای است.
(7). کا، آد، گا: دوازده هزار بار تسبیح کند.
(8). آد، گا: آسمانهای هفت و زمینهای هفت و دریاهای.
(9). آج و دیگر نسخه بدلها: برآید.

صفحه : 125
می‌لرزد از هر رعده‌ای از آن او خدای تعالی صد هزار فریشته را می‌آفریند. ایشان از پیش خدای ایستاده [54- پ] باشند، سر برندارند و سخن نگویند. چون ایشان را دستوری دهند، در سخن گفتن گویند: (لا اله الا الله)، و ذلک قوله: یَوم‌َ یَقُوم‌ُ الرُّوح‌ُ وَ المَلائِکَةُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُون‌َ إِلّا مَن أَذِن‌َ لَه‌ُ الرَّحمن‌ُ وَ قال‌َ صَواباً، یعنی (لا اله الا الله).
مجاهد گفت: «روح» خلقی است بر صورت بنی آدم، طعام و شراب خورند. ابو صالح گفت: خلقی‌اند به آدمیان مانند، و آدمی نه‌اند. قتاده گفت: اینکه از آن جمله است که عبد اللّه عبّاس«1» بنگفتی. عبد اللّه عبّاس گفت: به روایت مجاهد که: «روح» خلقی است بر صورت آدمیان و از آسمان هیچ فریشته فرو نیاید و الّا از ایشان یکی با او باشد. عطیّه گفت: از عبد اللّه عبّاس که: مراد ارواح آدمیان است بین النفختین با فریشتگان به یک صف بایستند. إبن زید گفت: قرآن است و اینکه آیت بخواند: وَ کَذلِک‌َ أَوحَینا إِلَیک‌َ رُوحاً مِن أَمرِنا«2».
وَ المَلائِکَةُ صَفًّا، و فریشتگان به صفّی بایستند«3». شعبی گفت: اینکه سماطین خدای باشد، سماطی روح باشد و سماطی فریشتگان. لا یَتَکَلَّمُون‌َ إِلّا مَن أَذِن‌َ لَه‌ُ الرَّحمن‌ُ، سخن نگویند الّا آنچه خدای«4» دستوری دهد. وَ قال‌َ صَواباً، و آنگه«5» جز حق و صدق نگوید، و اینکه آن است که ما گفتیم: روز قیامت خلق ملجأ باشند به ترک قبایح، و قال صوابا فی الدنیا. ابو صالح گفت: کلمت (لا اله الا الله) است.
ذلِک‌َ الیَوم‌ُ الحَق‌ُّ، آن روز حق باشد. فَمَن [شاءَ]«6»إِنّا أَنذَرناکُم عَذاباً قَرِیباً، گفت: ما می‌ترسانیم شما را [55- ر] از عذابی نزدیک، و آن روز قیامت است و عذاب او، و گفتند: عذاب روز بدر است.
یَوم‌َ یَنظُرُ المَرءُ ما قَدَّمَت، آن روز که مرد نگران باشد آن عمل را که کرده باشد، یعنی منتظر باشد جزای آن عمل«1» که کرده باشد. و به اتّفاق اینکه «نظر» به معنی انتظار است. وَ یَقُول‌ُ الکافِرُ یا لَیتَنِی کُنت‌ُ تُراباً، و کافر گوید: کاشک من خاک بودمی، وقت را«2» چون در خاک خاک شده بودم اعادت نکردندی مرا و به شمارگاه نیاوردندی.
عبد اللّه بن عمرو گفت:«3» چون روز قیامت باشد و زمین را همچنان که ادیم گسترند بگسترند و دواب‌ّ و بهایم و وحوش را جمع کنند برای قصاص، و خدای تعالی مقاصّت کند میان ایشان تا انتصاف کنند از گوسفند سرو دار که از او تعدّی رفته باشد بر آن گوسفند بی سرو، آنگه چون انتقام کشیده باشد و عوض بستده و به او داده فرمان دهد تا خاک شوند ایشان، کافر عند آن حال گوید: یا لَیتَنِی کُنت‌ُ تُراباً، تمنّای حال ایشان کند.
و عکرمه گفت: در بعضی کتب دیدم که عند آن حال که کافر تمنّای آن کند که کاشک تا خاک بودمی، حیوانات دیگر از بهایم و وحوش چون غم و اندوه و شدّت حال آدمیان بینند، گویند: سپاس خدای را که ما را تکلیف نکرد چنان که شما را تا چنان که ما را امید بهشت نیست، بیم دوزخ نباشد.
ابو القاسم بن حبیب گفت: در بعضی تفاسیر دیدم که مراد به «کافر» ابلیس است که استنکاف کرد از سجده آدم و گفت: خَلَقتَنِی مِن نارٍ وَ خَلَقتَه‌ُ مِن طِین‌ٍ«4»، سجده نکنم او را که او از خاک است، آنگه که مرتبت او بیند تمنّای حال
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها را.
(2). آج و دیگر نسخه بدلها: و مرا.
(3). آج و دیگر نسخه بدلها: عبد اللّه عمر گفت.
(4). سوره اعراف (7) آیه 12.

صفحه : 127
او کند، گوید: کاشک تا من هم خاک بودمی که آن روز پنداشتم که آتش از خاک به باشد [55- پ]. ابو هریره گفت: چون کافر اینکه گوید، خاک گوید: لا و لا کرامة، هرگز مبادا که تو چون من باشی، و اینکه بر سبیل مثل باشد. و در بعضی قراات«1» آمد: یا لیتنی کنت ترابیّا، أی من شیعة أبی تراب.
-----------------------------------
(1). کا، آد، گا: قراءت.

صفحه : 128

‌سورة النازعات‌

‌اینکه سورت مکّی است در قول عبد اللّه عبّاس و ضحّاک، و چهل و شش آیت است در عدد کوفیان، و چهل و پنج در عدد بصریان و مدنیان. و صد و نود و نه کلمت است و هفتصد و پنجاه و سه حرف است.
و روایت است از أبو أمامة از ابی‌ّ کعب که رسول- صلی اللّه علیه و علی اله- گفت: هر که سورت و النازعات بخواند«1»، خدای تعالی او را از عذاب خود ایمن کند.

[سوره النازعات (79): آیات 1 تا 46]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ
وَ النّازِعات‌ِ غَرقاً (1) وَ النّاشِطات‌ِ نَشطاً (2) وَ السّابِحات‌ِ سَبحاً (3) فَالسّابِقات‌ِ سَبقاً (4)
فَالمُدَبِّرات‌ِ أَمراً (5) یَوم‌َ تَرجُف‌ُ الرّاجِفَةُ (6) تَتبَعُهَا الرّادِفَةُ (7) قُلُوب‌ٌ یَومَئِذٍ واجِفَةٌ (8) أَبصارُها خاشِعَةٌ (9)
یَقُولُون‌َ أَ إِنّا لَمَردُودُون‌َ فِی الحافِرَةِ (10) أَ إِذا کُنّا عِظاماً نَخِرَةً (11) قالُوا تِلک‌َ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ (12) فَإِنَّما هِی‌َ زَجرَةٌ واحِدَةٌ (13) فَإِذا هُم بِالسّاهِرَةِ (14)
هَل أَتاک‌َ حَدِیث‌ُ مُوسی (15) إِذ ناداه‌ُ رَبُّه‌ُ بِالوادِ المُقَدَّس‌ِ طُوی‌ً (16) اذهَب إِلی فِرعَون‌َ إِنَّه‌ُ طَغی (17) فَقُل هَل لَک‌َ إِلی أَن تَزَکّی (18) وَ أَهدِیَک‌َ إِلی رَبِّک‌َ فَتَخشی (19)
فَأَراه‌ُ الآیَةَ الکُبری (20) فَکَذَّب‌َ وَ عَصی (21) ثُم‌َّ أَدبَرَ یَسعی (22) فَحَشَرَ فَنادی (23) فَقال‌َ أَنَا رَبُّکُم‌ُ الأَعلی (24)
فَأَخَذَه‌ُ اللّه‌ُ نَکال‌َ الآخِرَةِ وَ الأُولی (25) إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَعِبرَةً لِمَن یَخشی (26) أَ أَنتُم أَشَدُّ خَلقاً أَم‌ِ السَّماءُ بَناها (27) رَفَع‌َ سَمکَها فَسَوّاها (28) وَ أَغطَش‌َ لَیلَها وَ أَخرَج‌َ ضُحاها (29)
وَ الأَرض‌َ بَعدَ ذلِک‌َ دَحاها (30) أَخرَج‌َ مِنها ماءَها وَ مَرعاها (31) وَ الجِبال‌َ أَرساها (32) مَتاعاً لَکُم وَ لِأَنعامِکُم (33) فَإِذا جاءَت‌ِ الطَّامَّةُ الکُبری (34)
یَوم‌َ یَتَذَکَّرُ الإِنسان‌ُ ما سَعی (35) وَ بُرِّزَت‌ِ الجَحِیم‌ُ لِمَن یَری (36) فَأَمّا مَن طَغی (37) وَ آثَرَ الحَیاةَ الدُّنیا (38) فَإِن‌َّ الجَحِیم‌َ هِی‌َ المَأوی (39)
وَ أَمّا مَن خاف‌َ مَقام‌َ رَبِّه‌ِ وَ نَهَی النَّفس‌َ عَن‌ِ الهَوی (40) فَإِن‌َّ الجَنَّةَ هِی‌َ المَأوی (41) یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ السّاعَةِ أَیّان‌َ مُرساها (42) فِیم‌َ أَنت‌َ مِن ذِکراها (43) إِلی رَبِّک‌َ مُنتَهاها (44)
إِنَّما أَنت‌َ مُنذِرُ مَن یَخشاها (45) کَأَنَّهُم یَوم‌َ یَرَونَها لَم یَلبَثُوا إِلاّ عَشِیَّةً أَو ضُحاها (46)

[ترجمه]

‌به حق‌ّ فریشتگان جان ستاننده جان ستدنی.
و فریشتگان گشاینده گشادنی.
و فریشتگان سنا برنده سنا بردنی«2».
و به فریشتگان سبق برنده سبق بردنی.
و به فریشتگان تدبیر کننده کاری.
آن روز که بجنبانند جنباننده.
از پس او آید از پس آینده.
-----------------------------------
(1). آد: بخواند او را حساب در روز قیامت نبود الّا به مقدار نماز واجبی گزاردن.
(2). آج: و به حق فرشتگان تسبیح کننده تسبیح کردنی.

صفحه : 129
دلها آن روز مضطرب باشد.
چشمهاشان ذلیل باشد.
می‌گویند: ما را رد کنند در گور!
چو باشیم استخوانهای پوسیده!
گویند: از پس رجعتی باشد زیانکار.
آن یک باز زدن باشد«1».
که بنگری ایشان به زمین فتاده باشند.
آمد به تو حدیث موسی!
چون ندا کرد خدای او را به وادی پاکیزه که طوی نام است.
برو به فرعون که او طاغی شد.
بگو هست تو را که پاکیزه«2» شوی.
و راه نمایم تو را به خدایت تا بترسی.
با او نمود علامت مهتر.
دروغ داشت و فرمان نبرد.
پس پشت بر کرد و می‌شتافت.
جمع کرد و آواز داد.
گفت: من خدای شماام برتر.
بگرفت او را خدای به عقوبت آخرت و دنیا.
در اینکه عبرتی هست آن را که بترسد.
شما سخت خلقتری«3» یا آسمان که بنا کرد آن را.
-----------------------------------
(1). آج: باززدنی و بیمی باشد یگانه.
(2). آج: پاک.
(3). آج: سخت‌تراید.

صفحه : 130
برداشت سقف آن، راست کرد آن را.
تاریک بکرد شبش و بیرون آورد چاشتگاهش [56- پ].
و زمین پس از آن بگسترد.
بیرون آورد از او آبش و گیازارش«1».
و کوهها ثابت بکرد.
برخورداری شما را و چهار پایانتان را.
چون آید طامّه مهتران«2».
آن روز که یاد کند آدمی آنچه کرده باشد.
و بیرون آرند دوزخ برای آن که بیند.
امّا آن که از حد بگذرد.
و اختیار کند زندگانی نزدیکتر را.
دوزخ مأوای او باشد.
و امّا آن کس که ترسد از ایستادن پیش خدای و نهی کند خود را از هوا.
بهشت مأوای او باشد«3».
می‌پرسند تو را از قیامت که کی است بودن آن.
در چه‌ای تو از یاد کردن آن.
با خدای توست غایت آن.
تو«4» ترساننده‌ای آن را که بترسد.
-----------------------------------
(1). آج: چراگاه آن.
(2). آج: آید قیامت بزرگتر.
(3). آج: بهشت آن است جایگاه.
(4). آج: بدرستی که تو. [.....]

صفحه : 131
پنداری ایشان آن روز بینند آن را مقام نکرده‌اند«1» الّا شبانگاهی یا چاشتگاهش«2».
«واو» قسم است. و در معنی «نازعات» خلاف کردند. مسروق گفت:
فریشتگانند که نزع و جذب ارواح بنی آدم کنند، و اینکه روایت عطیّه است از عبد اللّه عبّاس. امیر المؤمنین علی گفت: فریشتگانند که جان کافران نزع کنند.
عبد اللّه مسعود گفت: جانهای کافران است که ملک الموت از زیر هر موی و«3» زیر هر ناخنی بیرون می‌آرد تا آنگه که تمام به حلق آرد، آنگه رها کند تا«4» باز جای شود، باز دگر باره نزع کند.
مقاتل گفت: ملک الموت است و اعوانش که جان کافران از تن می‌برآرند به مانند سفودی که«5» در پشم‌تر فگنند و آن را شاخه‌ها و شعبه‌ها باشد، هر شاخی از آن به پاره‌ای در آویزد و از آب برکشد«6». مجاهد گفت: اسباب مرگ است که به او جان از تن بر آید. سدّی گفت: جانهای کافران است که در سینه غرق شود گفتند معنی آن است که: کافر خود را در وقت مرگ چون غرقی بیند. حسن و قتاده و إبن کیسان و ابو عبیده و أخفش گفتند: ستارگانند که نزع می‌کنند از افقی به افقی تا فرو شدن.
عطا و عکرمه گفتند: کمانهای تیر اندازان است که نزع می‌کنند تیر را. و گفتند: غازیانند که تیر می‌اندازند. و قوله: غَرقاً، أی اغراقا، و هو المبالغة فی النزع، آن باشد که کمان چندان در آرند که به فوق«7» رسد. و نصب او بر مصدری باش لا من جنس الفعل. و اصل نزع جذب چیزی باشد از عمیق«8» کنزع الدلو من البئر. و إغراق، غرق کردن [57- پ] باشد و در جای مبالغت
-----------------------------------
(1). آج: درنگ نکنند.
(2). آج و دیگر نسخه بدلها قوله: و النازعات غرقا.
(3). کا از.
(4). کا دیگر باره.
(5). کا: سفّودی گرم که.
(6). آج و دیگر نسخه بدلها: برکشند.
(7). کا، آد، گا تیر.
(8). آج و دیگر نسخه بدلها: عمق

صفحه : 132
استعمال کنند و اینکه معنی بر همه تأویلها راست است.
وَ النّاشِطات‌ِ نَشطاً، عبد اللّه عبّاس گفت: فریشتگانند که جان از تن مؤمنان بازگشایند چنان که عقال از دست شتر بازگشایند، و فرّاء اینکه قول حکایت کرد و گفت: آنچه من از عرب شنیده‌ام «أنشطت العقد» است و قولهم: کأنّما أنشط من عقال، و نشطت العقد إذا عقدته«1» و إذا حللته فقد انشطته، به«2» «الف» ازالت را باشد- چنان که بیان کرده‌ایم. و النّاشط، هو الرابط، و المنشط ألذی یحل.
و روایت دیگر از عبد اللّه عبّاس آن است که: مراد جانهای مؤمنان است چون نشاط کند بیرون آمدن را از تن، برای آن هیچ مؤمن نباشد و الّا در در مرگ بهشت بر او عرض کنند تا او بهتر و نکوتر از آن جایها و نعمتها که در او باشد ببیند. و حوریان او را می‌خوانند که: إلینا، إلینا، به ما آی، به ما آی. او نشاط کند رفتن آن جایگاه را.
امیر المؤمنین علی گفت: فریشتگانند که جانهای کافران از اجزای اعضای ایشان باز می‌گشایند و جدای می‌کنند تا از تن ایشان بیرون آرند به رنج و غم. مجاهد گفت: مرگ است که جان آدمی را برون آرد. قتاده گفت: و أخفش:
ستارگانند که از اینکه افق به آن افق می‌شوند، چنان که کسی از جایی به جایی شود، یقال: نشط الحمار إذا ذهب من بلد إلی بلد، قال الطرماح:

و هل بحلیف الخیل ممّن عهدته به غیر اخدان النواشط روع
یعنی بقر الوحش و الهم‌ّ ینشط بصاحبه، أی یزعجه، قال همیان:

باتت همومی تنشط المناشطا الشّام بی طورا و طورا واسطا [85- ر]
خلیل گفت: «نشط» و «أنشط» هر دو لغت است، و آن چیزی به جانب خود کشیدن باشد تا گشاده شود.
وَ السّابِحات‌ِ سَبحاً، روایتی از امیر المؤمنین علی آن است که: فریشتگانند
-----------------------------------
(1). کا با نشوطة.
(2). آج و دیگر نسخه بدلها: تا.

صفحه : 133
که جانهای مؤمنان در هوا می‌برند به مانند کسی که سباحت کند. کلبی گفت:
جان مؤمنان از تن همچنان بیرون می‌آرند که کسی مرد سنا و کننده«1» را از آب به رفق بیرون می‌آرد و ساعتی رها می‌کند تا بیاساید. مجاهد گفت و ابو صالح:
فریشتگانند که به شتاب فرود آیند از آسمان چنان که اسپان چون به نشاط روند.
گفتند: مراد اسبان غازیانند که در غزوات تاختن کنند، یقال: فرس سابح إذا کان شدید الجری. قال امرؤ القیس:

مسح‌ّ إذا ما السابحات علی الونی أثرن الغبار بالکدید الموکل
قتاده گفت: مراد آفتاب و ماه و ستارگانند که در فلک خود سنا و می‌برند«2»، قال اللّه تعالی: کُل‌ٌّ فِی فَلَک‌ٍ یَسبَحُون‌َ«3»، مجاهد گفت و أبو روق و عطا: مراد کشتیهاست که بر روی آب روند مثال مرد سنا و کن«4».
فَالسّابِقات‌ِ سَبقاً، مجاهد گفت: مراد سوابق اعمال صالح است که بندگان کنند. عبد اللّه مسعود گفت: جانهای مؤمنان است که سابق می‌شود به بهشت می‌برند.
عطا گفت: اسپانند که مسابقت می‌کنند و بر یک دگر سبق می‌برند. قتاده گفت:
ستارگانند که بهری بهری را سبق می‌برند در رفتن.
فَالمُدَبِّرات‌ِ أَمراً، تدبیر کنندگان کارها. مفسّران گفتند: مراد فریشتگانند.
عبد الرّحمن سابط«5» گفت: تدبیر کار دنیا چهار فریشته می‌کنند جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و ملک الموت.
امّا جبرئیل موکّل است بر بادها و لشکرها [58- پ] و میکائیل موکّل است بر قطر«6» باران و نبات زمین. و امّا اسرافیل فرمان خدای به ایشان می‌رساند.
و امّا ملک الموت موکّل است به قبض ارواح.
-----------------------------------
(1). کذا: در اساس، آج و دیگر نسخه بدلها: شنا و کننده.
(2). آج: شنا و کنند، کا: فلک خود می‌روند.
(3). سوره انبیا (21) آیه 33.
(4). آج: شناوگر، کا: شنا و کن، آد، گا: شنا کننده. [.....]
(5). آد، گا: عبد الرحمن بن ثابت.
(6). آج، کا: قطره، دیگر نسخه بدلها: قطرات.

صفحه : 134
و جواب قسم محذوف است از کلام، کأنّه قال: بحق‌ّ هذه الأشیاء لأجزین کل‌ّ نفس بما کسبت، گفت: به حق‌ّ اینکه چیزها که هر نفسی را به آنچه کرده باشد جزا دهم. بصریان گفتند: جواب قسم قوله: إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَعِبرَةً لِمَن یَخشی«1»، و اینکه بهتر است. و بعضی در کلام گفتند«2»: تقدیم و تأخیری هست، و التّقدیر: (إن یوم ترجف الراجفة، تتبعها الرادفة، و النازعات غرقا).
آنگه بیان کرد که اینکه جزا کی باشد، گفت: یَوم‌َ تَرجُف‌ُ الرّاجِفَةُ، گفت: آن روز که بجنباند جنباننده زمین را. گفتند: عند نفخ اوّل بود که زمین مزلزل شود، و زمین و هر چه بر زمین باشد متحرّک شود.
تَتبَعُهَا الرّادِفَةُ، از پی آن آید آنچه پسر و باشد و ردیف او و آن نفخ دوم باشد.
گفتند: میان اینکه دو نفخ چهل سال باشد. قتاده گفت: اینکه دو صیحت است، امّا اوّل«3» همه چیز را بمیراند و امّا دؤم همه چیز را زنده کند به فرمان خدای- جل‌ّ جلاله.
مجاهد گفت: «راجفه» زلزال زمین بود به وقت فنا، و «رادفه» انشقاق آسمان باشد. عطا گفت: «راجفه» قیامت است و «رادفه» بعث و نشور. إبن زید گفت: «راجفه» مرگ است و «رادفه» قیامت. و اصل «رجفة» حرکتی باشد با آواز اضطراب، و «رادفه» پس رو باشد و از اینکه جا ردیف گویند آن را که از پس دیگری برنشیند.
أبی‌ّ کعب روایت کرد که: چون ربعی از شب برفتی، رسول- علیه السلام- برخاستی و آواز دادی:
4» ( یا ایها« النّاس اذکروا الله اذکروا الله جاءت الراجفة تتبعها الرادفة جاء الموت بما فیه جاء الموت بما فیه [95- ر])
، ای مردمان ذکر خدای
-----------------------------------
(1). سوره نازعات (79) آیه 26.
(2). آج و دیگر نسخه بدلها: گفتند در کلام.
(3). کا: اوّلین.
(4). اساس: یا أیّها/ یا أیّها.

صفحه : 135
کنی«1» که راجفه آمد و از پی او رادفه است، مرگ آمد و آنچه با او باشد.
قُلُوب‌ٌ یَومَئِذٍ واجِفَةٌ، دلها آن روز ترسان باشد، اینکه قول مجاهد است.
سدّی گفت: از جای خود زایل بشود، نظیره قوله: إِذِ القُلُوب‌ُ لَدَی الحَناجِرِ کاظِمِین‌َ«2»، مؤرّج گفت: قلقة. قطرب گفت: مستوفزة. یمان گفت: مضطرب باشد، یقال: وجف القلوب وجیفا و وجوفا، مثل: وجب وجوبا و وجیبا.
أَبصارُها خاشِعَةٌ، چشمهای ایشان ذلیل باشد در پیش فگنده چنان که بر بالا نشود.
یَقُولُون‌َ، می‌گویند- یعنی کافران که به بعث و نشور ایمان ندارند: أَ إِنّا لَمَردُودُون‌َ فِی الحافِرَةِ، ما را با اینکه گورها برند.
أَ إِذا کُنّا عِظاماً نَخِرَةً، و آنگه که ما استخوانها«3» پوسیده شویم. پس از اینکه در کلام محذوفی هست، و التقدیر: نبعث بعد ذلک أحیاء، ما را از اینکه پس زنده کنند. و بر اینکه قول «حافره» به معنی محفوره باشد، کقولهم«4»: ماءٍ دافِق‌ٍ«5»، بمعنی مدفوق، و عِیشَةٍ راضِیَةٍ«6»، أی مرضیة، و اینکه قول مجاهد است و خلیل احمد. و گفتند: «حافره» نامی است از نامهای زمین، قال الشاعر:

الیت لا أنساکم فاعلموا حتّی یردّ النّاس فی الحافرة
و گفتند: زمین را «حافر» و «حافره» برای آن خوانند که موضع حوافر است، چنان که قوایم الإرض خواندند برای آن که بر ارض است، قال«7»:

و أحمر کالدینار أمّا سماؤه فخصب و أمّا ارضه فمحول
أی قوائمه، یعنی ما را باز پس آرند. إبن زید گفت: «حافره» نامی است از نامهای دوزخ، یعنی [59- پ] محمّد می‌گوید: ما را به دوزخ خواهند بردن و
-----------------------------------
(1). کنی/ کنید.
(2). سوره مؤمن (40) آیه 18.
(3). آج، آد، گا: استخوانهای.
(4). کذا در اساس، آج و کا، آد: کقوله.
(5). سوره طارق (86) آیه 6.
(6). سوره حاقّه (69) آیه 21.
(7). چاپ شعرانی (11/ 385) الشّاعر.

صفحه : 136
زنده داشتن آن جا پس از آن که استخوانهای«1» پوسیده باشیم. و گفتند: عبارت است از آن که ما را زنده خواهند کردن، من قول العرب: رجع فلان فی الحافرة إذا رجع من حیث جاء«2»، قال الشّاعر:

أحافرة علی صلع و شیب معاذ اللّه من سفه و عار
یعنی أ رجوعا إلی المعصیة بعد الصلع و الشیب. و قولهم: النقد عند الحافره، یعنی فی العاجل و أوّل السوم، کما قالوا التقی القوم فاقتتلوا عند الحافرة، أی عند أول کلمة. و قیل معناه إذا قلت بعتک یرجع علیک بالثمن فهو من الرجوع أیضا. و قالوا معناه النقد عند حافر الدابة.
أَ إِذا کُنّا عِظاماً نَخِرَةً، و کوفیان خواندند: «ناخرة» به «الف» و اینکه قراءت عبادله است: إبن عبّاس و إبن عمر و إبن مسعود و إبن الزبیر لوفاق رءوس الای، و باقی قرّاء «نخره» خواندند بی «الف». و اینکه دو لغت است، مثل قولهم: طمع و طامع و فره و فاره، و حذر و حاذر، بر سبیل استبعاد«3» گفتند: چون ما پوسیده شده باشیم«4»، ما را باز خواهند آفریدن، قالُوا تِلک‌َ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ، آنگه گفت: اینکه رجعت، رجعتی باشد زیانکار، یعنی اگر چنان است که محمّد می‌گوید«5»، در اینکه رجعت زیانکار باشیم، کقولهم: صفقة خاسرة و رابحة أی ذات خسران و ربح، و قریب منه قوله: فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم«6».
آنگه حق تعالی به جواب ایشان گفت: فَإِنَّما هِی‌َ زَجرَةٌ واحِدَةٌ، آن یک آواز باشد و یک نفخت.
فَإِذا هُم بِالسّاهِرَةِ، که تو نگاه کنی ایشان به زمین قیامت باشند. مفسّران گفتند: «ساهرة» نام [60- ر] زمین قیامت است، و گفتند: «ساهرة» پشت زمین
-----------------------------------
(1). کا: استخوانها. [.....]
(2). کا: حیث شاء.
(3). آج و.
(4). آج: ما استخوانهای پوسیده و ریزیده باشیم.
(5). کا، آد، گا ما.
(6). سوره بقره (2) آیه 16.

صفحه : 137
باشد، یعنی بر پشت زمین آیند پس از آن که در شکم زمین باشند. و عرب بیابان و زمین ساده را «ساهره» گوید، و بعضی ائمّه لغت گفتند: برای آن «ساهره» خوانند زمین را که خواب و سهر خلقان بر او باشد، قال امیّة بن أبی الصلت فی أن‌ّ السّاهرة هی البر:

و فیها صید ساهرة و بحر و ما فاهوا به لهم مقیم
أی برّ و بحر، و قال امرؤ القیس:

و لا وقیتم بعده غبها فضاقت علیکم به الساهرة
أی الإرض، و قال أبو ذؤیب:

یرتدن ساهرة کأن جمیمها و عمیمها أسداف لیل مظلم
وهب گفت: «ساهره» نام کوهی است به نزدیک بیت المقدّس. إبن ابی العاتکه گفت: ساهره نام زمینی است میان کوه حسان و میان کوه اریحا. سفیان گفت: زمین شام است. قتاده گفت: نامی است از نامهای دوزخ.
قوله: هَل أَتاک‌َ حَدِیث‌ُ مُوسی، آنگه با رسول علیه السلام- خطاب کرد به صورت استفهام و مراد تقریر، گفت: به تو آمد حدیث موسی.
إِذ ناداه‌ُ رَبُّه‌ُ بِالوادِ المُقَدَّس‌ِ طُوی‌ً، چون خدای تعالی او را ندا کرد به وادی مقدّس پاک بکرده. «طوی» گفتند: نام وادی است و لا ینصرف است برای آن که علم است و مؤنّث«1» اسم بقعه است. مجاهد و قتاده گفتند: «طوی» معنی آن است که طوی بالتقدیس و البرکة، به پاکی و برکت در پیخته است، و اینکه بر لغت طی‌ّ باشد که ایشان کسر را فتح کنند، قالوا فی بقی: «بقی» و فی رضی:
«رضی»، و فی رمی: «رمی». و حسن بصری خواند: «طوی» به کسر «طا»، قال طرفه:

أعاذل إن‌ّ اللوم فی غیر کنهه علی‌ّ طوی من غیّک المتردّد [06- پ]
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها یعنی.

صفحه : 138
أراد اللوم المطوی‌ّ بعضه علی بعض، أی المکرر. و زجّاج گفت: منع صرف برای علمیّت است. و عدل که اسم معدول است من طاو، کعمر من عامر.
إبن کثیر و نافع و ابو عمرو خواندند: «طوی» بی تنوین، و باقی قرّاء «طوی».
اذهَب إِلی فِرعَون‌َ إِنَّه‌ُ طَغی، گفت موسی را: به فرعون رو که او طاغی شد.
فَقُل، بگو او را. هَل لَک‌َ إِلی أَن تَزَکّی، هیچ افتد تو را که پاکیزه شوی، یعنی از اینکه کفر که در اویی. نافع خواند: «تزّکی» مشدّد الزّاء علی تقدیر تتزکّی، و ابو عمرو گفت: اینکه قراءت ضعیف است برای آن که «تزکّی»، زکات دادن باشد، و موسی فرعون را با زکات دادن نخواند و او بر کفر مصر«1»، بل او را با زکا و طهارت اسلام خواند. پس قراءت مخفّف بهتر است.
وَ أَهدِیَک‌َ إِلی رَبِّک‌َ فَتَخشی، و من تو را با خدای می‌خوانم و هدایت و ارشاد می‌کنم به او به بیّنات و ادلّت و معجزات تا از او و از عقاب او بترسی.
صخر بن ابی جویریه گفت خدای موسی را گفت: به فرعون شو و او را دعوت کن، و من دانم که او اجابت نکند. موسی گفت: بار خدایا؟ تو دانی که او اجابت نکند، جرا می‌فرستی مرا! گفت: بر تو رفتن است و گفتن. چون او اجابت نکند، تاوان بر او باشد، بر تو نباشد. برو تا حجّت مرا باشد بر او، و او را بر من حجّت نباشد.
فَأَراه‌ُ الآیَةَ الکُبری، در کلام محذوفی هست، و تقدیر آن که: فذهب إلیه و دعاه إلی اللّه فطالبه، فرعون بالبیّنة فأریه الایة الکبری، گفت: موسی رفت و فرعون را دعوت کرد. فرعون از او معجز خواست. موسی با او نمود آیت و معجزه مهتر از عصا و ید بیضا.
فَکَذَّب‌َ وَ عَصی، او تکذیب کرد و دروغ داشت [61- ر] آن را و عصیان کرد در فرمان او.
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها بود.

صفحه : 139
ثُم‌َّ أَدبَرَ یَسعی، آنگه اعراض کرد از موسی و سر در فساد نهاد.
فَحَشَرَ فَنادی، قوم خود را جمع کرد و ندا در ایشان داد و گفت: من خدای بزرگترم شما را، یعنی از ورای من خدایی نیست. بعضی دگر گفتند: آن خواست که بتان خدایان شمااند و من خدای ایشانم. و گفتند: آن خواست که اینکه اشراف و قوّاد و سادات ارباب شمااند، و من خدای همه‌ام.
فَأَخَذَه‌ُ اللّه‌ُ نَکال‌َ الآخِرَةِ وَ الأُولی، خدای تعالی او را بگرفت و نکال کرد به او در دنیا و آخرت. نکال دنیا به غرق و نکال آخرت به دوزخ، یکی به آب و یکی به آتش، یکی به غرق و یکی به حرق. و نصب نکال بر مصدری باشد لا من لفظ الفعل، کأنّه قال: اخذ الدنیا و الاخرة أی أخذا فی الدنیا و الاخرة«1»، گفتند: به اضمار فعل آن مصدر، و التقدیر: فنکل به نکال الاخرة و الاولی. و گفتند تقدیر آن است که: بنکال الاخرة و الاولی، نصب او به حذف حرف جرّ است. و بعضی مفسّران گفتند: نکال از فعل فرعون است، نکال اوّل قوله: ما عَلِمت‌ُ لَکُم مِن إِله‌ٍ غَیرِی«2»، و نکال دوم: أَنَا رَبُّکُم‌ُ الأَعلی«3»، گفتند: میان اینکه دو کلمت چهل سال بود.
بر اینکه قول نصب «نکال» به حذف حرف جرّ بود، أی بنکال الاخرة و الاولی.
إِن‌َّ فِی ذلِک‌َ لَعِبرَةً لِمَن یَخشی، در اینکه عبرتی هست آن را که بترسد، یعنی در حدیث موسی و فرعون و دعوت موسی و عصیان فرعون و هلاک فرعون و نجات موسی.
آنگه بر سبیل تذکیر و تنبیه با مکلّفان عهد رسول گفت: أَ أَنتُم أَشَدُّ خَلقاً أَم‌ِ السَّماءُ بَناها، شما سخت‌تری«4» به خلق [61- پ] یا آسمان که خدای تعالی آن را بنا کرد! یعنی چون از آفریدن آسمان با رفعت و شدّت او عاجز نیست، از آفریدن شما هم عاجز نباشد.
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها و.
(2). سوره قصص (28) آیه 38.
(3). سوره نازعات (79) آیه 24.
(4). آج و دیگر نسخه بدلها: سخت‌تراید.

صفحه : 140
رَفَع‌َ سَمکَها فَسَوّاها، سقف آن برداشت و آن را راست کرد، و مثله فی المعنی قوله: لَخَلق‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ أَکبَرُ مِن خَلق‌ِ النّاس‌ِ«1» رَفَع‌َ سَمکَها، قیل: سقفها.
فرّاء گفت: هر بنا که از بالای او چیزی باشد آن را سمک گویند. بناء مسموک. و گفتند: «سمک» ذهاب باشد در جهت علوّ بر خلاف عمق، و قیل:
سمک أی رفع، قال«2»:

إنّی و من سمک السماء مکانها و البدر لیلة نصفها و هلالها
فَسَوّاها، راست کرد آن را بی شطوری و فطوری.
وَ أَغطَش‌َ لَیلَها، تاریک بکرد شب او را. و الغطش و الغبش، الظلمه، و رجل أغطش و أغبش إذا کان أعمی. وَ أَخرَج‌َ ضُحاها، و روز او«3» بیرون آورد و روشن کرد.
وَ الأَرض‌َ بَعدَ ذلِک‌َ دَحاها، زمین را پس از آن دحو کرد و بگسترد. در تأویل اینکه خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس گفت: خدای اوّل زمین بیافرید ناگسترده، آنگه آسمان بیافرید، آنگه جبرئیل بیامد و زمین از زیر خانه کعبه بیرون آورد چنان که نامه«4» نوشته پیخته که لا از زبر لا بیرون آرند«5».
عبد اللّه بن عمرو گفت: خدای تعالی زمین کعبه بیافرید بر چهار رکن و بر آب نهاد پیش از آن که عالم آفرید به دو هزار«6» سال. بعضی دگر گفتند: «بعد» به معنی مع است، أی و الإرض مع ذلک دحیها، چنان که کسی گوید دیگری را:
فلان احمق و هو بعد ذلک لئیم النسب، قال اللّه تعالی: عُتُل‌ٍّ بَعدَ ذلِک‌َ زَنِیم‌ٍ«7»، قال الشاعر [62- پ]:
-----------------------------------
(1). سوره مؤمن (40) آیه 57.
(2). آج: و قال، کا الشّاعر.
(3). کا، آد، گا را. [.....]
(4). کا، آد، گا: نامه.
(5). کا، آد، گا: که طی آن باز کنند.
(6). کا، آد، گا: به هزار.
(7). سوره قلم (68) آیه 13.

صفحه : 141

فقلت لها فیئی إلیک فإننی حرام و إنّی بعد ذاک لبیب
و مجاهد خواند: «و الإرض عند ذلک» و گفتند: بعد ذلک، أی قبل ذلک، کقوله: وَ لَقَد کَتَبنا فِی الزَّبُورِ مِن بَعدِ الذِّکرِ«1»، أی من قبل الذّکر، یعنی القرءان، و قال الشاعر:

حمدت إلهی بعد عروة إذ نجا خراش و بعض الشر أهون من بعض
گفتند: تقدیر آن است که: إذ نجا خراش قبل عروة. و عامّة قرّاء «و الإرض» به نصب خواندند. حسن بصری خواند: «و الإرض» به رفع علی الإبتداء«2»، «دحیها» خبرش باشد. و الدحو، و البسط، و المدّ و المطّ واحد، و دحی یدحی لغتان، کطفا یطفو و یطفی، و محایمحو و یمحی، و یقال: دحوت الشی‌ء و دحیته و لحوت العود و لحیته.
أَخرَج‌َ مِنها ماءَها وَ مَرعاها، از زمین آب بیرون آورد و گیاه زار گفتند: بنگر که خدای تعالی آنچه آدمی و جمله حیوان«3» به آن محتاج باشد در زیر اینکه دو کلمت نهاد از آب و گیاه و درخت و میوه و حبوب و کاه و هیزم و نمک و پنبه و لباس و آتش.
وَ الجِبال‌َ أَرساها، و کوهها را بر روی زمین ثابت گردانید.
مَتاعاً لَکُم، نصب او بر مفعول له باشد. آنگه بیان کرد که: اینکه چیزها برای تمتّع و استمتاع و برخورداری شما و چهار پایان شما آفریدم«4».
فَإِذا جاءَت‌ِ الطَّامَّةُ الکُبری، چون طامّه مهمترین در آید، یعنی قیامت. و «طامّه» به نزدیک عرب داهیه باشد و أصله من طم‌ّ الفرس طمیما إذا استفرغ جهده فی الجری. و طامّه همچنین فاعله باشد من طم‌ّ البئر، چاه بینباشت برای آن که آن را آوازی هایل [62- پ] باشد. بعضی اهل علم گفتند: اینکه طامّه کبری آنگه
-----------------------------------
(1). سوره انبیا (21) آیه 105.
(2). آج، آد، گا و.
(3). آج و دیگر نسخه بدلها: حیوانات.
(4). آد، گا: آفریدیم.

صفحه : 142
باشد که اهل بهشت را به بهشت برند و اهل دوزخ را به دوزخ برند.
یَوم‌َ یَتَذَکَّرُ الإِنسان‌ُ ما سَعی، آن روز که یاد کند آدمی آن سعی که کرده باشد از خیر و شرّ، و بر هر دو تأسّف خورد، گوید: شرّ چرا کردم و خیر چرا بیش«1» نکردم؟ وَ بُرِّزَت‌ِ الجَحِیم‌ُ لِمَن یَری، و دوزخ را بیرون آرند برای بینندگان، یعنی دوزخ عرض کنند بر خلقان.
فَأَمّا مَن طَغی، امّا آن کس که او طاغی باشد و پای از فرمان خدای بنهاده بود.
وَ آثَرَ الحَیاةَ الدُّنیا، و اختیار متاع دنیا کند و ساز قیامت نکند.
فَإِن‌َّ الجَحِیم‌َ هِی‌َ المَأوی، دوزخ مأوای و مرجع او باشد. مفعل من أوی إذا رجع.
وَ أَمّا مَن خاف‌َ مَقام‌َ رَبِّه‌ِ وَ نَهَی النَّفس‌َ عَن‌ِ الهَوی، و امّا آن کس که ترسد از وقوف و ایستادن پیش خدای تعالی و نفس را نهی کند از هوای خود، بهشت مأوای او باشد.
یَسئَلُونَک‌َ عَن‌ِ السّاعَةِ أَیّان‌َ مُرساها، می‌پرسند تو را از قیامت که کی خواهد بودن وقت آمدن او. و قوله: مُرساها، أی مثبتها، و مفعل بضم‌ّ المیم و فتح العین هم مصدر را شاید هم موضع را، هم مفعول را، هم وقت را. اینکه جا هم وقت را محتمل است و هم مصدر را، أی متی إثباتها أو وقت إثباتها.
فِیم‌َ أَنت‌َ مِن ذِکراها، در چه چیزی تو از یاد کرد آن«2»، به تو تعلّق ندارد«3».
إِلی رَبِّک‌َ مُنتَهاها، غایت و منتهای علم آن با خداست، یعنی جز خدای نداند.
-----------------------------------
(1). آج و دیگر نسخه بدلها: بیشتر.
(2). کا یعنی آن.
(3). کا: دارد.

صفحه : 143
إِنَّما أَنت‌َ مُنذِرُ مَن یَخشاها، آنچه کار تو است و به تو تعلّق دارد آن است که تو ترساننده آنی که از قیامت بترسد«1». قراءت عامّه قرّاء به اضافت است [63- ر]:
مُنذِرُ مَن. و ابو جعفر و إبن محیصن«2» خواندند: «منذر» بالتنوین.
کَأَنَّهُم یَوم‌َ یَرَونَها لَم یَلبَثُوا إِلّا عَشِیَّةً أَو ضُحاها، پنداری که آن روز قیامت بینند مقام نکرده باشند الّا نماز شامی یا چاشتگاهی. و اینکه عبارت است از استقلال و استحقار مدّت مقام ایشان در گور. و بعضی مفسّران گفتند: از مدّت مقام ایشان در دنیا. فرّاء گفت: اگر چه «عشیّه» را ضحی نباشد، إنما ضحی روز را باشد و لکن اینکه سایغ«3» است در کلام عرب که گویند: اتیک العشیة أو غداتها«4»، معنی آن که آخر روز یا اوّلش بیایم، قال الفرّاء و أنشدنی بعض بنی عقیل:

نحن صبحنا عامرا فی دارها جردا تعاطی«5» طرفی نهارها
شیّة الهلال أو سرارها أراد: و عشیة سرار العشیّة. و حقیقت اینکه اضافت از آن جاست که «ضحی» پیوسته است با «عشیّة» و اضافت به أدنی ملابست حاصل شود. ----------------------------------- (1). کا: تو بترستیم که از قیامت بترساند. (2). اساس، آج، کا: به صورت «محیص» هم خوانده می‌شود. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: شایع. [.....] (4). کا، آد، گا: غداها. (5). کذا: در اساس، آج و کا، تفسیر قرطبی (19/ 210): تعادی.
صفحه : 144

سوره عبس

‌ اینکه‌ سورت‌ مکّی‌ است‌ و چهل‌ و یک‌ آیت‌ است‌ به‌ عدد بصریان‌ و چهل‌ و دو«1» عدد کوفیان‌ و مدنیان، و صد«2» و سی‌ و سه‌ کلمت‌ است‌ و پانصد و سی‌ و سه‌ حرف‌ است. و روایت‌ است‌ از‌ ابی‌ّ کعب‌ که‌ رسول- علیه‌ السّلام- گفت: هر‌ که‌ او‌ سورة‌ عبس‌ بر‌ خواند، روز قیامت‌ روی‌ او‌ خندان‌ و روشن‌ باشد«3».

[سوره عبس (80): آیات 1 تا 42]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ عَبَس‌َ وَ تَوَلّی (1) أَن جاءَه‌ُ الأَعمی (2) وَ ما یُدرِیک‌َ لَعَلَّه‌ُ یَزَّکّی (3) أَو یَذَّکَّرُ فَتَنفَعَه‌ُ الذِّکری (4) أَمّا مَن‌ِ استَغنی (5) فَأَنت‌َ لَه‌ُ تَصَدّی (6) وَ ما عَلَیک‌َ أَلاّ یَزَّکّی (7) وَ أَمّا مَن جاءَک‌َ یَسعی (8) وَ هُوَ یَخشی (9) فَأَنت‌َ عَنه‌ُ تَلَهّی (10) کَلاّ إِنَّها تَذکِرَةٌ (11) فَمَن شاءَ ذَکَرَه‌ُ (12) فِی صُحُف‌ٍ مُکَرَّمَةٍ (13) مَرفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ (14) بِأَیدِی سَفَرَةٍ (15) کِرام‌ٍ بَرَرَةٍ (16) قُتِل‌َ الإِنسان‌ُ ما أَکفَرَه‌ُ (17) مِن أَی‌ِّ شَی‌ءٍ خَلَقَه‌ُ (18) مِن نُطفَةٍ خَلَقَه‌ُ فَقَدَّرَه‌ُ (19) ثُم‌َّ السَّبِیل‌َ یَسَّرَه‌ُ (20) ثُم‌َّ أَماتَه‌ُ فَأَقبَرَه‌ُ (21) ثُم‌َّ إِذا شاءَ أَنشَرَه‌ُ (22) کَلاّ لَمّا یَقض‌ِ ما أَمَرَه‌ُ (23) فَلیَنظُرِ الإِنسان‌ُ إِلی طَعامِه‌ِ (24) أَنّا صَبَبنَا الماءَ صَبًّا (25) ثُم‌َّ شَقَقنَا الأَرض‌َ شَقًّا (26) فَأَنبَتنا فِیها حَبًّا (27) وَ عِنَباً وَ قَضباً (28) وَ زَیتُوناً وَ نَخلاً (29) وَ حَدائِق‌َ غُلباً (30) وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا (31) مَتاعاً لَکُم وَ لِأَنعامِکُم (32) فَإِذا جاءَت‌ِ الصَّاخَّةُ (33) یَوم‌َ یَفِرُّ المَرءُ مِن أَخِیه‌ِ (34) وَ أُمِّه‌ِ وَ أَبِیه‌ِ (35) وَ صاحِبَتِه‌ِ وَ بَنِیه‌ِ (36) لِکُل‌ِّ امرِئ‌ٍ مِنهُم یَومَئِذٍ شَأن‌ٌ یُغنِیه‌ِ (37) وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ مُسفِرَةٌ (38) ضاحِکَةٌ مُستَبشِرَةٌ (39) وَ وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ عَلَیها غَبَرَةٌ (40) تَرهَقُها قَتَرَةٌ (41) أُولئِک‌َ هُم‌ُ الکَفَرَةُ الفَجَرَةُ (42)

[ترجمه]

روی ترش بکرد و برگردید. که آمد به او نابینا. و چه دانی تو همانا او پارسا گردد. یا یاد کند خدای را سود دارد او را یاد کرد. امّا آن که توانگر باشد [63- پ]. تو او را تعریض کنی. ----------------------------------- (1). آج، آد، گا در. (2). کذا در اساس و آج، کا و دیگر نسخه بدلها: صد، که به واقعیت نزدیکتر می‌نماید. (3). آج صدق رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله.
صفحه : 145 و نیست بر تو که او پارسا بنباشد. و امّا آن که آید به تو می‌شتابد. و او می‌ترسد. تو از او مشغول می‌شوی. نباید چنین، اینکه یادگاری است. هر که خواهد یاد کند او را. در صحیفه‌ها«1» گرامی کرده. افراشته پاکیزه. به دستهای سفیرانی«2». کریمان نکوکاران. بکشاند آدمی را چه کافر است. و از چه چیز آفرید او را. از آب منی آفرید او را به انداخت«3» او را. پس راه خوار بکرد او را. پس بمیرانید او را و گورش پدید کرد. پس چون خواهد زنده کند او را. پرگست نگذارد آنچه فرمودند او را. گو در نگر آدمی را در طعامش. ما بریختیم آب را ریختنی. پس بشکافتیم زمین را شکافتنی. برویانیدیم در او دانه. و انگور و سپست«4» [64- ر]. ----------------------------------- (1). آج: در نامها/ در نامه‌ها. (2). آج: فرشتگانی. (3). آج: پس اندازه کرد. (4). آج: اسپست.
صفحه : 146 و زیتون و درخت خرما. و درختستانهای ستبر. و میوه و گیاه. برخورداری شما و چهار پایانتان«1» را. چون آید قیامت. آن روز که برمد مرد از برادرش. و مادرش و پدرش. و زنش و پسرانش. هر مردی را از ایشان آن روز کاری بود بگزیراند او را. رویها آن روز روشن باشد. خندان خرّم. و رویهایی باشد آن روز بر او گرد باشد«2». باز پوشد آن را به گرد. ایشان کافران و فاسقان باشند«3». قوله: عَبَس‌َ وَ تَوَلّی، بعضی مفسّران گفتند: سبب نزول آیات«4» آن بود که عبد اللّه إبن ام‌ّ مکتوم- و او مردی بود مکفوف و هو عبد اللّه بن شریح بن مالک بن ربیعة الفهری‌ّ من بنی عامر بن لؤی‌ّ- بنزدیک رسول آمد، و او با عتبة بن ربیعة و ابو جهل بن هشام و عبّاس، و عبد المطلب«5» و پسران امیّة بن خلف سخنی می‌گفت و ایشان را دعوت ----------------------------------- (1). اصل: چهار پانتان. (2). آج: بر آن باشد غباری. (3). آج: آن گروه ایشانند کافران بی‌سامان کاران. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: آیت. (5). کا و دیگر نسخه بدلها: عباس بن عبد المطلّب، که ظاهرا بر متن رجحان دارد. [.....]
صفحه : 147 می‌کرد با اسلام [64- پ] و از سر حرص او بر ایمان ایشان خویشتن با آن داده بود«1»، اینکه مرد نابینا بود، نمی‌دید که رسول- علیه السّلام- مشغول است، گفت: یا رسول اللّه؟ أقرئنی و علّمنی ممّا علّمک اللّه، چیزی از قرآن بر من خوان و مرا از آنچه خدای تو را آموخت مرا«2» بیاموز از شرایع اسلام. یک بار و دو بار بگفت و رسول- علیه السلام- روی بگردانید و او را از آن کراهت آمد که سخن او قطع می‌کرد، و دیگر آن که نخواست که آن کافران گویند: اتباع و مجیبان دعوت او نابینا ان«3» و سفله‌اند، از اینکه سبب کراهت در روی رسول پدید آمد، خدای تعالی«4» آیات«5» فرستاد: عَبَس‌َ وَ تَوَلّی، أَن جاءَه‌ُ الأَعمی، و اینکه قول عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و ضحّاک است. امّا خلاف میان مفسّران در آن افتاد که مراد به وصف به عبوس و اینکه صفات کیست. جماعتی گفتند: مراد رسول است، و محقّقان گفتند: مراد رسول نیست برای آن که اینکه صفاتی است مذمومه، و اگر در حق‌ّ بعضی فقها و علما گویند«6» منفّر باشد، فکیف در حق‌ّ رسول- علیه السّلام- که خدای تعالی او را از اینکه صفات مذمومه تنزیه کرد بقوله: وَ لَو کُنت‌َ فَظًّا غَلِیظَ القَلب‌ِ لَانفَضُّوا مِن حَولِک‌َ«7»، و او را به حسن خلق و کرم طبع وصف کرد فی قوله: وَ إِنَّک‌َ لَعَلی خُلُق‌ٍ عَظِیم‌ٍ«8». و اخبار متواتر است بر آن که عادت رسول- علیه السّلام- با دشمنان و کافران بر خلاف اینکه بود، فکیف با دوستان و مؤمنان و محققّان. و در اخبار آمده است که: رسول- علیه السّلام- دست در دست غلامی سیاه نهادی کریه الخلق [65- ر] و الرّائحه، روا نداشتی که دست از دست او ببرد«9» تا هم«10» آغاز کردی و دست از دست رسول ببردی از فرط حیا و کرم ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: خود را به ایشان داده بود. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: ندارد. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: نابینایان. (4). آج: و دیگر نسخه بدلها اینکه. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: آیه. (6). کا، آد، کا: بعضی از انباء دنیا. (7). سوره آل عمران (3) آیه 159. (8). سوره قلم (68) آیه 4. (9). کا، آد، گا: بر گیرد. (10). آج و دیگر نسخه بدلها او.
صفحه : 148 خلق. دگر آن که بلاشک منفّر باشد و رسول- علیه السّلام- از منفّرات اخلاق منزّه است. روایت کردند که اینکه عبوس و اعراض از مردی بود اموی که بنزدیک رسول حاضر بود. چون اینکه مرد نابینا آن جا آمد، او خویشتن را فراهم گرفت به تقزّز«1» و ترفّع و روی ترش بکرد و روی بگردانید، خدای تعالی در حق‌ّ او اینکه آیات فرستاد، و اینکه قول به صواب نزدیکتر است از قول اوّل لدلالة القرءان و تواتر اخبار«2» علی خلافه. امّا «عبوس» و «قطوب» و «کلوح» به یک معنی باشد و آن تقبّضی بود که در روی پیدا شود عند آن که چیزی بینند یا بشنوند که طبع از او نافر شود. و «تولّی» اعراض باشد، یقال: تولّاه إذا أقبل علیه و تولّی عنه إذا أعرض عنه. أَن جاءَه‌ُ الأَعمی، أی لأن جاءه الأعمی، گفت: روی ترش کرد و برگردید برای آن که اینکه نابینا نزد او آمد. آنگه گفت: و ما یدریک، چه دانی تو و تو را چه آگاه کرده است از حال او. لَعَلَّه‌ُ یَزَّکّی، همانا او پارسا باشد، و التّقدیر: یتزکّی، فأدغم التّاء فی الزّاء لقرب المخرج. أو یذکر، أو«3» یتذکر، [تا] او اندیشه و تفکّر کند. فَتَنفَعَه‌ُ الذِّکری، أی التذکّر، و آن تفکّر او را سود دارد. و «ذکری» مصدری است مؤنّث اللفظ برای اینکه «تنفعه» گفت، و کذا قوله: فَإِن‌َّ الذِّکری تَنفَع‌ُ المُؤمِنِین‌َ«4»، و اینکه لفظ مصدر فعّل را شاید و مصدر تفعّل را، چنان که در اینکه دو آیت پیدا کردیم«5» [65- پ] گفت که: او متفکّر ----------------------------------- (1). آج، گا: تقذّر. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: الاخبار. (3). آد، گا: أی. (4). سوره ذاریات (51) آیه 55. [.....] (5). کا، آد، گا فتنفعه الذّکری.
صفحه : 149 شود و آن تفکّر و تدبّر او را سود دارد. أَمّا مَن‌ِ استَغنی، فَأَنت‌َ لَه‌ُ تَصَدّی، گفت: امّا آن کس که توانگر باشد تو او را تعرّض کنی و اقبال کنی بر او. بعضی دگر گفتند: مراد عتبه و شیبه‌اند پسران ربیعه. سفیان گفت: مراد عبّاس«1» عبد المطلّب است. وَ ما عَلَیک‌َ أَلّا یَزَّکّی، گفت: اگر او زکّی و پارسا نباشد، بر تو چیزی نباشد. و «ما» رواست که نفی باشد، و رواست که استفهام بود. و إنّما آنچه بر تو است، بلاغ و رسانیدن است. وَ أَمّا مَن جاءَک‌َ یَسعی، وَ هُوَ یَخشی، فَأَنت‌َ عَنه‌ُ تَلَهّی، و امّا آن که به تو آید شتابزده، و او ترسان باشد از خدای تعالی، تو از او مشغول می‌شوی، یعنی إبن أم‌ّ مکتوم. و التلهّی، تفعّل من لهیت عن الشی‌ء اذا ترکته و ترکت ذکره. کَلّا، آنگه بر سبیل ردع و زجر گفت مکلّفان را: إِنَّها تَذکِرَةٌ، که آن- یعنی سورت یا موعظت- تذکره‌ای و یادگاری است. فَمَن شاءَ ذَکَرَه‌ُ، هر که خواهد که یاد کند و متّعظ شود به آن و مستبصر شود. فِی صُحُف‌ٍ مُکَرَّمَةٍ، در صحیفه‌های مکرّم معظم‌ّ. گفتند: مراد لوح محفوظ است، و گفتند: مراد کتب انبیاست، دلیله قوله: إِن‌َّ هذا لَفِی الصُّحُف‌ِ الأُولی صُحُف‌ِ إِبراهِیم‌َ وَ مُوسی«2». مَرفُوعَةٍ، یعنی رفیع القدر، بلند منزلت بنزدیک خدای تعالی. مُطَهَّرَةٍ، پاکیزه کرده. بِأَیدِی سَفَرَةٍ: به دست سفیرانی از فریشتگان، عبد اللّه عبّاس گفت: جمع سافر«3» و جمعه اسفار، فعل به معنی مفعول، یعنی کرام الکاتبین. قتاده گفت: مراد قرّاءاند، و باقی مفسّران گفتند: فریشتگانند که سفیر باشند میان خدای و پیغامبران. ----------------------------------- (1). آد، گا بن. (2). سوره اعلی (87) آیه 18 و 19. (3). کذا در اساس و آج، کا و دیگر نسخه بدلها یعنی نویسندگان و سفرت الکتاب اذا کتبته، و منه السفر للکتاب.
صفحه : 150 و سفیر القوم آن باشد که سعی کند میان [66- ر] ایشان برای صلح، و سفرت بین القوم إذا اصلحت بینهم، قال الشّاعر: و ما أدع السّفارة بین قومی و ما أمشی بغش‌ّ إن مشیت وهب منبّه گفت: یعنی اصحاب محمّد- صلّی اللّه علیه و علی آله و رضی عنهم. کِرام‌ٍ، جمع کریم، کریمانند. بَرَرَةٍ، نکوکارانند، جمع «بارّ» و «برّ» و فعله فی جمع فاعل قیاسی است مطرّد، کساحر و سحرة، و کافر و کفرة. قُتِل‌َ الإِنسان‌ُ ما أَکفَرَه‌ُ، إبن عطا گفت: ممنوع باد آدمی از طریق خیرات، مقاتل گفت: مراد به انسان عتبة بن ابی لهب است. و دگر مفسّران گفتند: هذا علی طریق الدعاء علیه، کقولهم: قاتله اللّه، کشته باد آدمی. ما أَکفَرَه‌ُ، چه کافر است به خدای و نعمتهای خدای. مِن أَی‌ِّ شَی‌ءٍ خَلَقَه‌ُ، از چه آفرید او را. مِن نُطفَةٍ خَلَقَه‌ُ، از آب منی آفرید او را. «ما» تعجّب راست و «أی‌ّ» صورت استفهام دارد و معنی اینکه جا تقریر است. فَقَدَّرَه‌ُ، یعنی از آب مقدّر بکرد به اندازه آن که از او خلق آفریند نه زاید و نه ناقص. و گفتند: تقدیر کرد که چند روز معیّن نطفه باشد و چه مدّت علقه و چه مقدار مضغه و کی عظام شود و به چه قدر گوشت بر او پیدا شود، و از پس چهار ماه خلقی دگر در او آفریند، یعنی حیات. ثُم‌َّ السَّبِیل‌َ یَسَّرَه‌ُ، آنگه راه بر او آسان کرد، یعنی به راه برون آمدن از شکم مادر. حسن و مجاهد گفتند: ره حق و باطل بیان کرد او را و علم به آن بر او سهل کرد. ابو بکر بن طاهر گفت: معنی آن است که میسّر کرد هر کس را برای آن که او را برای آن آفرید، بیانش قوله- علیه السلام:1» اعملوا کل میسّر لما خلق له«. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: و دد و دام.
صفحه : 151 ثُم‌َّ أَماتَه‌ُ فَأَقبَرَه‌ُ، پس بمیرانید او را [66- پ] و او را گور پدید کرد، یقال: قبره إذا دفنه، و أقبره إذا جعل له قبرا، تقول العرب: بترت ذنب البعیر و أبتره اللّه و عضب اذنه و أعضبه اللّه، یعنی آنچه فعل ما است از بنای فعل گویند، و آنچه فعل خداست به اینکه معنی از بنای أفعل، و بر اینکه وجه معنی یکی باشد. فرّاء گفت: جعله مقبورا، یعنی او را گوری پدید کرد تا دفن کنند او را و بر روی زمین رها نکرد او را تا سباع و دده«1» نخورند«2»، یا بر عادت گبران که در نواویس افگنند. پس گور از جمله کرامت مسلمانان است. ابو عبیده گفت: أقبره، یعنی امر بقبره و دفنه، بفرمود و واجب کرد بر مکلّفان که دفنش کنند. و گفتند: چون عمر بن هبیره، صالح بن عبد الرحمن را بکشت، بنو تمیم بیامدند و گفتند: أقبرنا صالحا، یعنی مرنا و ائذن لنا فی دفنه«3». ثُم‌َّ إِذا شاءَ أَنشَرَه‌ُ، آنگه که خواهد زنده کند او را پس از مرگ. کَلّا، حسن گفت: معناه حقّا، و دیگران گفتند: کلمت ردع و زجر است کافران را که منکرند بعث و نشور را. لَمّا یَقض‌ِ ما أَمَرَه‌ُ، بنه گذارد اینکه کافر آنچه خدای فرمود او را، و ادا نکرد فرایضی که خدای بر او واجب کرد. فَلیَنظُرِ الإِنسان‌ُ إِلی طَعامِه‌ِ، بگو اینکه آدمی را تا احوال طعام خود نگرد که من روزی او را از چه ساختم و چه سببها کردم«4» تا روزی به او رسید. مجاهد گفت: إلی مدخله و مخرجه، که چگونه«5» می‌رود و چگونه بیرون می‌آید. أَنّا صَبَبنَا الماءَ صَبًّا، گفت: ما بریختیم آب را ریختنی، یعنی آب باران«6». ثُم‌َّ شَقَقنَا الأَرض‌َ شَقًّا، پس بشکافتیم زمین را شکافتنی، یعنی به نبات. فَأَنبَتنا فِیها حَبًّا [67- ر]، برویانیدیم در زمین دانه. مراد جنس«7» است یعنی ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: و دد و دام. (2). کا، آد، گا: نخورد او را. (3). کا، آد، گا: لنا بدفنه. (4). کا، آد، گا: سببها پدید کردم. (5). کذا در اساس و آج، کا و دیگر نسخه بدلها فرو. (6). کا، آد، گا را. (7). کا، آد، گا: اجناس.
صفحه : 152 انواع حبوب. کوفیان خواندند: «أنّا صببنا»، به فتح «الف» علی تکریر العامل، کأنّه قال: فلینظر الإنسان إلی طعامه و إلی أنّا صببنا، و باقی قرّاء به کسر «الف» خواندند علی الابتداء. وَ عِنَباً، و نیز انگور برویانیدیم. حبوب برای طعامت و فواکه برای ادامت«1». وَ قَضباً، و سپست برای چهار پایانت. وَ زَیتُوناً، و زیتون برای روغن. وَ نَخلًا، و درختان خرما. وَ حَدائِق‌َ غُلباً، و درختانی ستبر گردن، جمع اغلب و هو الغلیظ الرقبة. عبد اللّه عبّاس گفت: دراز بالا. مجاهد گفت: بر هم پیخته«2» قتاده گفت: درختان خرمای گرانمایه. وَ فاکِهَةً، و میوه. وَ أَبًّا، و گیاه زار. و الأب‌ّ الکلأ و المرعی. ضحّاک گفت: أب‌ّ، کاه«3» باشد. عکرمه گفت: «فاکهه» آن است که آدمیان خورند و «أب‌ّ» آن است که چهار پای خورد. ابراهیم التیمی‌ّ روایت کرد که از أبو بکر الصّدیّق پرسیدند که: «أب‌ّ» چه باشد! گفت: أی‌ّ سماء تظلّنی أی‌ّ«4» أرض تقلّنی اذا قلت فی کتاب اللّه برأیی، أمّا الفاکهة فأعرفها و أمّا الأب‌ّ فلا اعرفها، گفت: کدام آسمان مرا سایه کند یا کدام زمین مرا برگیرد چون در کتاب«5» خدای به رأی خود گویم. «فاکهه» می‌دانم، «أب‌ّ» نمی‌دانم. و أنس مالک روایت کرد که یک روز عمر خطاب اینکه آیت بخواند، آنگه گفت: اینکه همه می‌دانیم، أب‌ّ چه باشد! آنگه گفت: آنچه از اینکه کتاب روشن است آن را متابعت کنی«6» و آنچه روشن نیست دست بداری«7» و اینکه هر دو خبر ثعلبی امام أصحاب الحدیث در تفسیر بیاورده است به اسناد. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: ادام. (2). آج: بر هم پیچیده. [.....] (3). آج و دیگر نسخه بدلها: گیاه. (4). آج، آد، گا: وای، کا: فای‌ّ. (5). کا، آد، گا: چو تفسیر کتاب. (6). آج و دیگر نسخه بدلها: متابعت کنید. (7). آج و دیگر نسخه بدلها: دست بدارید.
صفحه : 153 مَتاعاً لَکُم وَ لِأَنعامِکُم، نصب او بر مفعول له است [67- پ]، گفت: تا تمتّع باشد و برخورداری شما را و چهار پایان شما را، تا اوّل به او انتفاع عاجل«1» برگیری«2» به طعام و غذا و خوردن آن و انتفاع آجل به نظر کردن در او تا شما را به علم به صانع رساند و تفکّر کردن در اوّل و آخر، و تا اعتبار گیری«3» و بدانی«4» که دنیا را محلّی نیست. سفیان الکلابی‌ّ گفت رسول- علیه السلام- مرا گفت: طعامت«5» چیست تو را! گفتم: یا رسول اللّه؟ گوشت و شیر. گفت: آنگه چه شود! گفتم: یا رسول اللّه؟ آنچه دانی. گفت: خدای تعالی طعام آدمی را در مدخل و مخرج مثل زد دنیا را به آن، به اوّل نکو و لذیذ باشد و به آخر وحش و منتن. أبی‌ّ کعب روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: خدای تعالی مطعم بنی آدم را مثل زد به دنیا که آدمی اگر چه طعام خورد مقزّح«6» مملّح کند، یعنی به افزار و نمک خوش گرداند، عاقبت آن شود که می‌داند، گفت: دنیا به آن ماند. عبد اللّه عمر وقتی در وعظ می‌گفت: چون آدمی در طهارت جای شود و براز از او جدا شود، فریشته‌ای او را از روی اعتبار گوید: یا هذا: اینکه آن است که به او بخل می‌کردی، بنگر که چه شده است؟ فَإِذا جاءَت‌ِ الصَّاخَّةُ، آنگه که آواز«7» صیحه نفح صور بر آید. و برای آن «صاخّه» خواند آن را که گوشها کر بکند. و گفتند: برای آن که به همه گوشها برسد بر وجهی هر کدام بلیغتر. یَوم‌َ یَفِرُّ المَرءُ مِن أَخِیه‌ِ، آن روز که بگریزد مرد از برادرش. وَ أُمِّه‌ِ وَ أَبِیه‌ِ، و مادر و پدرش. ----------------------------------- (1). کذا: در اساس، آج، کا: عامل، دیگر نسخه بدلها: عاجلا. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: برگیرید. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: بدانید. (5). آج، گا: طعام. (6- 2). آج و دیگر نسخه بدلها: مفرّح و. (7). کا: که او را.
صفحه : 154 وَ صاحِبَتِه‌ِ وَ بَنِیه‌ِ، وزن و فرزندانش، یعنی شفقه خویش«1» و رحم میان ایشان برجای نباشد از آن جا که به خویشتن مشغول باشند. و گفتند: برای آن که ترسند از مطالبت [68- ر] تبعاتی و مظالمی که از میان ایشان باشد. و گفتند: برای آن که دانند که ایشان یکدیگر را غنای نکنند از خدای تعالی. قتاده گفت: از حسن بصری که گفت: اوّل کس که از پدر بگریزد ابراهیم باشد، و اوّل کس که از فرزند بگریزد نوح باشد، و اوّل کس که از زن بگریزد نوح باشد و لوط، و اوّل کس که از برادر بگریزد هابیل بن آدم باشد که از قابیل بگریزد. و بعضی مفسّران گفتند آیت در اینان آمد. لِکُل‌ِّ امرِئ‌ٍ مِنهُم یَومَئِذٍ شَأن‌ٌ یُغنِیه‌ِ، [هر کسی را از ایشان کاری افتاده باشد که او به آن مشغول بود و به دیگری نپردازد، و اینکه آیت دلیل قول اوّل می‌شود، و نیز ظاهر آیت به آن لایق است. و مفسّران گفتند: معنی «یغنیه» یشغله باشد بدلالة قول الشّاعر: سیغنیک حرب بنی مالک عن الفحش و الجهل فی المحفل إبن محیصن«2» در شاذّ خواند: «شأن یغنیه» به فتح « یا » و «غین»«3» معجم. عطاء بن یسار گفت از سوده جفت رسول اللّه شنیدم که رسول- صلّی اللّه علیه و اله- گفت: 4» یحشر النّاس حفاة عراة غرلا یلجمهم العرق و یبلغ شحوم الاذان« ، روز قیامت خلقان را حشر کنند پای برهنه و تن برهنه و ختنه ناکرده، عرق لگام در دهن ایشان کند و تا به گوش ایشان برسد. سوده گفت: یا رسول اللّه؟ چون برهنه باشند در عورت یکدیگر نگرند! رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: آن روز به آن نپردازند که در عورت یکدیگر نگرند، آنگاه اینکه آیت بر خواند: لِکُل‌ِّ امرِئ‌ٍ مِنهُم یَومَئِذٍ شَأن‌ٌ یُغنِیه‌ِ]«5». ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: شفقت خویشی. (2). آج، کا: إبن محیص. (3). آج با، (شاید که «نا»!). [.....] (4). کا، آد، گا: شحمة آذانهم. (5). شائبه افتادگی در اساس بمقدار یک صفحه می‌رفت، بنا بر اینکه تفسیر آیه از آد آورده شد که با دیگر نسخه بدلها بجز آج همخوانی دارد.
صفحه : 155 وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ مُسفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُستَبشِرَةٌ، آنگه باز نمود که خلقان در قیامت برد و وجه باشند رویهایی بود روشن و خندان و خرّم و گشاده. وَ وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ عَلَیها غَبَرَةٌ، و رویهایی باشد گرد زده. عطا گفت: رویهای ایشان روشن باشد در دنیا در راه خدای و جهاد گرد زده شده باشد، و آنان که بر عکس اینکه باشند از تنعّم و رغبت ناکردن در جهاد و صیانت روی از آن که گرد آلود شود روز قیامت خداوند«1» آن رویها گرد آلود باشند، و ذلک قوله: وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ عَلَیها غَبَرَةٌ. تَرهَقُها، أی تغشاها. قَتَرَةٌ، خاک بر او نشسته باشد و در خاک پنهان شده. در اخبار آمد که: چون خدای تعالی مقاصّت کند میان بهایم و ایشان را خاک گرداند، آن خاک گرد شود و بر روی کافران نشیند، و قوله: قَتَرَةٌ، أی ظلمة و سواد. و القترة الظلمة. إبن زید گفت: فرق«2» میان «غبره» و «قتره» آن باشد که قتره گردی بود که در هوا برود، و غبره گردی باشد که بر روی زمین پهن می‌شود. آنگه گفت آنان که با ایشان اینکه معامله«3» رود کافران و فاجران باشند: أُولئِک‌َ هُم‌ُ الکَفَرَةُ الفَجَرَةُ، واحد هما کافر و فاجر. ----------------------------------- (1). کا: خداوندان. (2). آج و دیگر نسخه بدلها از. (3). کا: معاملت.
صفحه : 156

‌سورة إذا الشمس کوّرت

‌ «1» [68- پ]
اینکه‌ سورت‌ مکی‌ّ است‌ و بیست‌ و هشت«2» آیت‌ است‌ و صد و چهار«3» کلمت‌ است‌ و پانصد و سی‌ و سه‌ حرف‌ است. و عبد‌ اللّه‌ عمر«4» روایت‌ کرد که‌ رسول- علیه‌ السّلام- گفت: هر‌ که‌ او‌ اینکه‌ سورت‌ بخواند، خدای‌ تعالی‌ او‌ را‌ با‌ پناه‌ گیرد از‌ آن‌ که‌ رسوا شود، و روز قیامت‌ چون‌ صحیفه‌ها بر‌ افلاجند«5».

[سوره التکویر (81): آیات 1 تا 29]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ إِذَا الشَّمس‌ُ کُوِّرَت (1) وَ إِذَا النُّجُوم‌ُ انکَدَرَت (2) وَ إِذَا الجِبال‌ُ سُیِّرَت (3) وَ إِذَا العِشارُ عُطِّلَت (4) وَ إِذَا الوُحُوش‌ُ حُشِرَت (5) وَ إِذَا البِحارُ سُجِّرَت (6) وَ إِذَا النُّفُوس‌ُ زُوِّجَت (7) وَ إِذَا المَوؤُدَةُ سُئِلَت (8) بِأَی‌ِّ ذَنب‌ٍ قُتِلَت (9) وَ إِذَا الصُّحُف‌ُ نُشِرَت (10) وَ إِذَا السَّماءُ کُشِطَت (11) وَ إِذَا الجَحِیم‌ُ سُعِّرَت (12) وَ إِذَا الجَنَّةُ أُزلِفَت (13) عَلِمَت نَفس‌ٌ ما أَحضَرَت (14) فَلا أُقسِم‌ُ بِالخُنَّس‌ِ (15) الجَوارِ الکُنَّس‌ِ (16) وَ اللَّیل‌ِ إِذا عَسعَس‌َ (17) وَ الصُّبح‌ِ إِذا تَنَفَّس‌َ (18) إِنَّه‌ُ لَقَول‌ُ رَسُول‌ٍ کَرِیم‌ٍ (19) ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی العَرش‌ِ مَکِین‌ٍ (20) مُطاع‌ٍ ثَم‌َّ أَمِین‌ٍ (21) وَ ما صاحِبُکُم بِمَجنُون‌ٍ (22) وَ لَقَد رَآه‌ُ بِالأُفُق‌ِ المُبِین‌ِ (23) وَ ما هُوَ عَلَی الغَیب‌ِ بِضَنِین‌ٍ (24) وَ ما هُوَ بِقَول‌ِ شَیطان‌ٍ رَجِیم‌ٍ (25) فَأَین‌َ تَذهَبُون‌َ (26) إِن هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعالَمِین‌َ (27) لِمَن شاءَ مِنکُم أَن یَستَقِیم‌َ (28) وَ ما تَشاؤُن‌َ إِلاّ أَن یَشاءَ اللّه‌ُ رَب‌ُّ العالَمِین‌َ (29)

[ترجمه]

چون آفتاب را سیاه کنند. و چون ستارگان ریخته شوند«6». و چون کوهها را برانند. و چون شتران ده ماهه آبستن را رها کنند. «7» و چون وحش را جمع کنند. و چون دریاها پر کنند. ----------------------------------- (1). آج: سورة کوّرت، کا: سورة الکوّرت. (2). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، قرآنهای چاپی: بیست و نه آیت که برابر است با تصریح تفسیر التبیان: تسع و عشرون آیه بلاخلاف. (3). آج: صد و چهارده. (4). آج: عبد اللّه بن عمر. (5). کا، آد، گا: چون نامهای خلایق باز کنند. (6). آج: ستارگان تاریک شوند. (7). آج: حشّرت.
صفحه : 157 و چون تنها را جفت گردانند. و چون دختران در گور کرده را پرسند که. به کدام گناه کشتند او را. و چون صحیفه‌ها بر افلاجند«1». و چون آسمان در نوردند. و چون دوزخ را بتابند. و چون بهشت نزدیک کنند. بداند تنی آنچه حاضر کرده باشد [69- ر]. سوگند نمی‌خورم به ستارگان باز پس مانده. روندگان در برج شدگان. و به شب چون تاریک شود. و بام چون دم زند. که او گفتار پیغامبری است گرامی. خداوند قوّت بنزدیک خداوند عرش ممکّن. فرمان برده آن جا استوار. و نیست صاحب شما دیوانه. دید او را به کناره‌های آسمان ظاهر. و نیست او بر وحی متهّم. و نیست او گفتار دیوی«2» رانده. کجا می‌شوی«3»! نیست او الّا یادگاری جهانیان را. ----------------------------------- (1). آج: چون نامه‌های عمل باز کرده شود. (2). آج: به گفتاری دیو. [.....] (3). آج: پس کجا می‌روید.
صفحه : 158 آن را که خواهد از شما که راست باشد. و شما نخواهی«1» الّا آن که خواهد خداوند جهانیان. قوله: إِذَا الشَّمس‌ُ کُوِّرَت، حق تعالی در اینکه سورت طرفی از احوال و اهوال قیامت یاد کرد، گفت: یاد کن ای محمّد آن روز که آفتاب را تکویر کنند. مفسّران خلاف کردند در معنی اینکه لفظ. علی‌ّ بن ابی طلحه گفت از عبد اللّه [69- پ] عبّاس«2»: تاریک کنند. عطیّه گفت از او که: ببرند. مجاهد گفت: نیست کنند. قتاده گفت: نورش ببرند. سعید جبیر گفت: لفظ معرّب است، یعنی کور بکنند او را. ابو صالح گفت: نگونسار کنند، و روایت دیگر از او آن است که: از فلک خودش بیندازند، من قول العرب: طعنه فکوره اذا القاه. ربیع خثیم گفت: اصل تکویر«3» چیزی بر هم پیختن باشد، کتکویر العمامة، و پشته جامه گازر را کاره از اینکه جا گویند. گفتند«4» معنی آن است که: بر هم پیچند«5» و نورش بستانند. وَ إِذَا النُّجُوم‌ُ انکَدَرَت، و چون ستارگان بیفتند، من قولهم: انکدر الطایر إذا سقط عن عشّه، چون از آشیانه خود بیفتد. و انکدر إذا انقض علی الصید، قال العجّاج: ابصر خربان فضاء فانکدر و انکدر القوم اذا انصبّوا علی غیر هم، قال ذو الرمة: فانصاع جانبه الوحشی و انکدرت یلحبن«6» لا یأتلی المطلوب و الطلب عبد اللّه عبّاس گفت: متغیّر شود من الکدرة و الکدارة. ----------------------------------- (1). آج: نخواهید. (2). آج و دیگر نسخه بدلها که. (3). اساس: کلمه در زیر وصالی محو شده است، آج و دیگر نسخه بدلها در کلام عرب. (4). آج: و بعضی گفتند. (5). اساس: به صورت «پیخند» هم خوانده می‌شود. (6). اساس: و الحر، آج: و الحس، کا: و الحبن، با توجّه به مآخذ شعری تصحیح شد.
صفحه : 159 وَ إِذَا الجِبال‌ُ سُیِّرَت، چون کوهها به رفتن در آرند به روی زمین بر زمین می‌روند به مانند گرد و در هوا به مانند پشم زده. وَ إِذَا العِشارُ عُطِّلَت، و آنگه که شتران آبستن ده ماهه را فرو گذارند«1» یکی را از آن عشراء گویند، و از ده ماه تا تمامی یک سال اینکه نام بر او باشد، و از اینکه نفیس‌تر عرب را مالی نبود و عزیزتر بر ایشان، در اینکه وقت نه بر او نشینند و نه از او شیر دوشند. وَ إِذَا الوُحُوش‌ُ حُشِرَت، و آنگه که وحوش را جمع کنند [70- ر]. عبد اللّه عبّاس گفت: حشرشان و مرگشان باشد، و حشر هر چیزی مرگ باشد مگر حشر جن‌ّ و انس که حشر ایشان بعث باشد. أبی‌ّ کعب گفت: اختلطت، آمیخته شوند. قتاده گفت: جمع کنند ایشان را. وَ إِذَا البِحارُ سُجِّرَت، اهل بصره«2» به تخفیف خواندند، و باقی قرّاء به تشدید. إبن زید و سفیان گفتند: او قدت، به آتش بتابند تا آب او آتش شود. عبد اللّه عبّاس گفت: خدای تعالی چون قیامت خواهد بودن، آفتاب و ماه و ستارگان را در دریا فگند، آنگه بادی از بادهای دبور بفرستد تا بر او جهد و آن را آتش کند. مجاهد و ضحّاک و مقاتل گفتند: سجّرت، أی فجّرت، در هم گشایند. دریاها را تا مختلط شوند، عذب با ملح آمیخته شود، همه دریاها یک دریا شود. کلبی‌ّ گفت: سجّرت، أی ملئت، مملو کنند آن را. ربیع خثیم گفت: زیادت گیرد تا زمینها بر بستاند. قتاده گفت: آبش به زمین فرو شود تا یک قطره نماند به خلاف آن که دیگر مفسّران گفتند. و گفته‌اند: آبش حمیم شود و تافته برای اهل دوزخ. أبی‌ّ کعب گفت شش آیت باشد از اعلام قیامت پیش از قیامت: یکی آن که مردم ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: شتران ده ماهه آبستن بچگان را بیفگنند. (2). اساس: کلمه زیر وصّالی رفته است، آج و دیگر نسخه بدلها و مکّه.
صفحه : 160 ناگاه در بازارها به کار خویش مشغول باشند، روشنایی آفتاب بشود«1». ایشان در اینکه باشند اندیشه می‌کنند تا چه رسید آفتاب را، ستاره«2» که پدید آمده باشد فرو ریزد. در اینکه باشند که کوهها بر زمین افتند، بجنبند و مضطرب شوند و سوخته گردند، و جنیّان با انسیان گریزند و انسیان با جنیّان و دواب‌ّ و وحوش و طیور آمیخته شوند [70- پ] فذالک قوله: وَ إِذَا الوُحُوش‌ُ حُشِرَت، عند اینکه حال، جنیّان انسیان را گویند: ما برویم و خبری با شما آریم. بروند، دریاها بینند که به آتش می‌بشخند، و ذلک قوله: وَ إِذَا البِحارُ سُجِّرَت، ایشان در اینکه باشند، زمینها شکافته شود تا به زمین هفتم و آسمانها شکافته شود تا به آسمان هفتم. ایشان در اینکه باشند، بادی برآید و همه را هلاک کند. وَ إِذَا النُّفُوس‌ُ زُوِّجَت، و آنگه که نفسها را جفت کنند. نعمان بن بشیر«3» گفت رسول- علیه السلام- گفت در اینکه تفسیر اینکه آیت که: هر قومی را با قرین خود مقرون کنند از آنان که عمل او کنند، صالح با صالح و فاجر با فاجر. عبد اللّه عبّاس گفت: آنگه که مردمان سه صنف«4» شوند، و ذلک قوله: وَ کُنتُم أَزواجاً ثَلاثَةً«5». حسن و قتاده گفتند: هر نفسی را با اهل ملّت خود جفت کنند، جهودان را با جهودان و ترسایان را با ترسایان. مقاتل گفت: نفسهای مؤمنان را جفت کنند«6» با حور العین و نفسهای کافران را جفت کنند با شیاطین، نظیرها قوله: احشُرُوا الَّذِین‌َ ظَلَمُوا وَ أَزواجَهُم«7»، بعضی دگر گفتند: نفسها را جفت کنند با اعمال خود از خیر و شرّ. عکرمه گفت: جانها را جفت کنند با تنها. ----------------------------------- (1). آج، آد، گا: برود. (2). کا: ستاره/ ستاره‌ای. (3). اساس: کلمه زیر وصالی رفته و به صورت «ابی‌ّ کعب» باز نویسی شده است، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). کا، آد، گا: صف. (5). سوره واقعه (86) آیه 7. [.....] (6). آج: جمع کنند. (7). سوره صافّات (37) آیه 22.
صفحه : 161 وَ إِذَا المَوؤُدَةُ سُئِلَت، و آنگه«1» بپرسند«2» آن دخترک در گور کرده را زنده«3». و وأد«4» آن بود که عرب چون ایشان را دختری آمدی او را زنده در گور کردندی ترس درویشی را و استنکاف آن را که کسی او را بخواهد«5»، چنان که حق تعالی از ایشان حکایت کرد: یَتَواری مِن‌َ القَوم‌ِ مِن سُوءِ ما بُشِّرَ بِه‌ِ أَ یُمسِکُه‌ُ عَلی هُون‌ٍ أَم یَدُسُّه‌ُ فِی التُّراب‌ِ«6»، و اصل او ثقل بود، و منه قوله [71- ر] تعالی: وَ لا یَؤُدُه‌ُ حِفظُهُما«7»، أی لا یثقله، و اده اذا اثقله برای آن که خاک بر او انبار کنند ثقل باشد بر او. مفسّران گفتند: عرب چون خواستی«8» که دختر را بنکشد«9»، پیراهنی بکردی او را از پشم شتر یا پشم گوسفند و او را قفای شتر و گوسفند فگندی«10» تا شبانی می‌کردی، و چون بخواستی«11» کشتن، نکو می‌داشتی او را تا شش ساله شدی. [آنگه] مادرش را گفتی: اینکه دخترک را بیارای و طیب بر او کن تا اینکه را به خانه شوهر [بریم]«12». مادر همچنان کردی، آنگه او را بیاوردی و گوری کنده بودی در بیابان، او را گفتی: در اینکه جا نگر. او در آن جا نگریدی، دست به او زدی و او را در آن جا افگندی«13» و خاک بر او راست کردی. عبد اللّه عبّاس گفت: عرب را در جاهلیّت عادت بودی که چون زنان ایشان آبستن شدندی، و وقت وضع نزدیک شدی، چاله‌ای«14» بکندندی تا چون زن را درد آمدی بر سر آن چاله«15» بنشستی. اگر پسر بودی برگرفتندی، و اگر دختر ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها که. (2). آج و دیگر نسخه بدلها از. (3). کا، آد، گا: دخترک زنده در گور کرده. (4). کذا: در اساس، آج و دیگر نسخه بدلها: و اینکه. (5). آج: نخواهد. (6). سوره نحل (16) آیه 59. (7). سوره بقره (2) آیه 255. (8). آد، گا: خواستندی. (9). آد، گا: نکشند. (10). کا، آد، گا: داشتندی. (11). آج و دیگر نسخه بدلها آنگه. (12). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (13). آج و دیگر نسخه بدلها: انداختی. (14). کا: گوری، آد، گا: گوی. (15). کا: گور، آد، گا: گو.
صفحه : 162 بودی در آن جا انداختندی و خاک بر او راست کردندی. و گفتند: قبایلی مخصوص بود از عرب که اینکه کردندی، و شاعرشان در اینکه معنی گفت: سمیتها إذ ولدت تموت و القبر صهر ضامن زمّیت و شاعر دیگر گفت در اینکه معنی: لکل‌ّ ابی بنت اذا هی ادرکت ثلثة اصهار اذا ذکر الصّهر فزوج یواعیها و بیت یکنّها و قبر یواریها و خیرهم القبر و دیگری گفت: القبر أخفی سترة للبنات و دفنها یروی من المکرمات أما تری الرحمن سبحانه قد وضع النعش بجنب البنات [17- پ] قتاده گفت: از جهل عرب یکی آن است که سگ را پرورند و فرزند را بکشند، خدای تعالی ایشان را بر اینکه تعییر کرد و تهدید، فی قوله: وَ إِذَا المَوؤُدَةُ سُئِلَت، بِأَی‌ِّ ذَنب‌ٍ قُتِلَت، گفت: آنگه که بپرسند آن دخترک در گور کرده را که تو را به چه گناه گشتند؟ و اینکه کلامی است متضمّن تهدید و وعید آن کس را که اینکه کرده باشد. و سؤال اگر چه به ظاهر تعلّق به «موؤودة» دارد، بر حقیقت وائد را باشد چنان که گفت در حق‌ّ عیسی بن مریم: أَ أَنت‌َ قُلت‌َ لِلنّاس‌ِ اتَّخِذُونِی«1»، و غرض از اینکه تخجیل آنان باشد که اینکه حدیث بر او حوالت کردند، و مثله قوله: یَوم‌َ یَجمَع‌ُ اللّه‌ُ الرُّسُل‌َ فَیَقُول‌ُ ما ذا أُجِبتُم«2»، و سؤال بر حقیقت به امّتان متوجّه باشد. و اینکه طریقتی است معروف عرب و عجم را. راوی خبر گوید: قیس بن عاصم پیش رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه؟ هفت دختر را در جاهلیّت زنده در خاک کرده‌ام. رسول- علیه السلام- گفت: از هر یکی برده‌ای آزاد کن. گفت: یا رسول اللّه: من خداوند شترم. گفت: به عدد هر یکی شتری هدی کن به خانه خدای. ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آیه 116. (2). سوره مائده (5) آیه 109.
صفحه : 163 قوله: سُئِلَت، بِأَی‌ِّ ذَنب‌ٍ قُتِلَت«1»، قراءت عامّه قرّاء بر فعل مجهول است، و در شاذّ جابر و أبو الضحی خواندند: سألت، بأی‌ّ ذنب قتلت، امّا وجه «سئلت» بیان کردیم. و قوله: قُتِلَت، علی المجهول و الخبر من الغائب، وجه او آن است که اینکه نوع کلام و وجه«2» در او روا بود: هم قتلت و هم قتلت بر خطاب، چنان که گویند قال زید إنّه ذاهب و إنّی ذاهب. و قال عبد اللّه: بأی‌ّ ذنب ضربت«3» و بأی‌ّ ذنب ضربت و وجهی دگر گفتند در «سئلت» [72- ر] و آن است که گفتند: سئلت بمعنی طلبت است، أی طلبت من قاتلیها، ایشان را باز خواهند از آنان که ایشان را کشته باشند، گویند: کجااند آن فرزندان شما و چه کردی«4» ایشان را! و به چه گناه کشتی«5» ایشان را! و اینکه هم وجهی لطیف است. وَ إِذَا الصُّحُف‌ُ نُشِرَت، و آنگه که صحفها«6» بر افلاجند«7» اهل مدینه و شام و بصره به تشدید خواندند الّا ابو عمرو علی تکثیر الفعل، و باقی قرّاء به تخفیف. ام‌ّ سلمه گفت شنیدم از رسول- علیه السلام- که می‌گفت: (یحشر النّاس حفاة عراة) ، مردمان را حشر کنند برهنه و پای برهنه. ام‌ّ سلمه گفت: زنان هم برهنه باشند! گفت: بلی، گفت: وا سوأتاه: رسول- علیه السلام- گفت: آن روز مردم به خود مشغول باشند. گفت«8»: به چه مشغول باشند! گفت: به صحیفه‌های افلاخته«9» که در آن جا مثقال ذرّها باشد، و مِثقال‌َ حَبَّةٍ مِن خَردَل‌ٍ«10» باشد. وَ إِذَا السَّماءُ کُشِطَت، از جای برکنند«11» و آنگه در نوردند. و کشط، قلع و ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: قوله سئلت و قتلت. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: دو وجه. (3). اساس: ضرب، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: چه کردید. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: کشتید. (6). کذا: در اساس، آج و دیگر نسخه بدلها: صحیفها/ صحیفه‌ها. (7). آج: بر افراخته شود، کا، آد، گا: باز کنند. (8). کا، آد، گا: گفتم. (9). آج: افراخته، کا، آد، گا: باز کرده. [.....] (10). سوره انبیاء (21) آیه 47، نیز سوره لقمان (31) آیه 16. (11). آج، آد، گا آسمان.
صفحه : 164 نزع پوست باشد از شدّت التزاق، یقال: کشط جلد رأسه إذا نزعه. و الکشط أبلغ من الکشف، و کشف و کشر و کشط و قشط أخوات«1». و در قراءت عبد اللّه مسعود «قشطت» بالقاف، و عرب معاقبه کند بین القاب و الکاف لقرب مخرجیهما، تقول: الکافور و القافور، و القف‌ّ و الکف‌ّ. وَ إِذَا الجَحِیم‌ُ سُعِّرَت، و آنگه که دوزخ بتابند. و «سعر» تافتن تنور باشد، و التسعیر المبالغة. و سعیر، فعیل باشد به معنی مفعول، یعنی دوزخ تافته. قال«2»: و لو رأتنی فی نار مسعرة ثم‌ّ استطاعت لزادت فوقها حطبا [27- پ] وَ إِذَا الجَنَّةُ أُزلِفَت، و آنگه که بهشت نزدیک گردانند، و «زلفة» قربت باشد، و ازدلاف اقتراب بود، و مزدلفه برای آن خوانند که به مکّه نزدیک است. عَلِمَت نَفس‌ٌ ما أَحضَرَت، اینکه جواب «إذا» است در اینکه آیات. گفت: چون چنین باشد، بداند هر نفسی آنچه حاضر کرده باشد، و مثله قوله: یَوم‌َ تَجِدُ کُل‌ُّ نَفس‌ٍ ما عَمِلَت مِن خَیرٍ مُحضَراً«3» الایة. عبد اللّه عبّاس گفت در اینکه آیات: اینکه دوازده خصلت است، شش در دنیا و شش در آخرت. فَلا أُقسِم‌ُ، گفت: قسم نکنم گفتند: «لا» صله است، یعنی قسم کنم به آن پنج ستاره که مشتری است و زهره و زحل و مرّیخ و عطارد. و «خنس» جمع خانس باشد، و الخنوس، التّأخر و الرجوع، برای آن «خنّس» خواند آن را که رجوع ایشان باز پس باشد، کرجوع القهقری. و گفتند: برای آن که گاه رفتنش بر استقامت بود و گاه راجع باشد. الجواری، روندگان، جمع جاریة «الکنّس» جمع کانس أی داخل فی الکناس، یعنی فی بروجها، در برجها می‌شوند از بروج دوازده. و اصل آن در آهو و وحوش باشد که در خانه شود، و خانه او را کناس خوانند، ----------------------------------- (1). آج، آد، گا باشند، کا اند. (2). آج و دیگر نسخه بدلها الشّاعر. (3). سوره آل عمران (3) آیه 30.
صفحه : 165 قال طرفة بن العبد: کأن کناسی ضالة یکنفانها و أطر قسی تحت صلب مؤیّد و کذلک المکنس و جمعه«1» مکانس، و قال الأعشی: فلمّا لحقنا الحی‌ّ اتلع آنس کما اتلعت تحت المکانس ربرب و قال أوس بن الحجر: الم تر ان‌ّ اللّه أنزل مزنة و عفر الظباء فی الکناس تقمع وَ اللَّیل‌ِ إِذا عَسعَس‌َ، و به حق‌ّ شب چون تاریک شود. حسن گفت«2»: أقبل بظلامه. دیگران گفتند: أدبر، تقول العرب: عسعس و سعسع اذا ادبر و لم یبق منه إلّا الیسسیر [73- ر]، قال علقمة: حتّی إذا الصبح له تنفسا و انجاب عنها لیلها و عسعسا و قال رؤبة: یا هند ما أسرع ما تسعسعا من بعد ما کان فتی سرعرعا وَ الصُّبح‌ِ إِذا تَنَفَّس‌َ، و به حق‌ّ صبح چون دم بزند، یعنی آغاز کند به آمدن. إِنَّه‌ُ، که اینکه قرآن، لَقَول‌ُ رَسُول‌ٍ کَرِیم‌ٍ، یعنی وحی و تنزیل و آورده رسولی است کریم، و آن جبریل است. و قوله«3» بر سبیل توسّع گفت: و إنّما بر حقیقت قول خداست جل‌ّ جلاله و معنی آن است که: اینکه قرآن از جبریل شنید، از خویشتن نگفت: و «إنّه» جواب قسم است. و بعضی مفسّران گفتند: مراد به «رسول کریم» محمّد است- صلی اللّه علیه و علی آله، و قول اوّل درست‌تر است و موافقتر به اظهار«4». ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی العَرش‌ِ مَکِین‌ٍ، گفت: خداوند قوّت است و مکین و ممکن است بنزدیک خدای عرش. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: جمعها. (2). آج، آد، گا: سعید جبیر. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: و قول. (4). آج: به ظاهر، کا، آد، گا: به ظاهر آیت.
صفحه : 166 مُطاع‌ٍ، فرمان روان است«1». ثَم‌َّ، آن جایگاه، یعنی بر آسمان. أمین، استوار است، بر وحی خدای تعالی زیادت و نقصان نکند و دروغ نگوید. آنگه خطاب کرد با کافران، گفت«2»: اینکه صاحب شما که محمّد است دیوانه نیست چنان که شما گفتی«3». وَ لَقَد رَآه‌ُ بِالأُفُق‌ِ، و بدید او را، یعنی رسول- علیه السلام- بدید جبریل را بر آن صورت که خدای تعالی او را آفریده است. و «افق» کناره آسمان باشد. حسن و قتاده گفتند: افق مبین آن جاست که آفتاب برآید. عکرمه گفت از عبد اللّه عبّاس که: رسول- علیه السلام- جبریل را گفت: می‌خواهم تا تو را ببینم بر آن شکل که در آسمان باشی. گفت«4»: آن قوّت نباشد و طاقت نداری. گفت: علی حال«5»، گفت: اکنون کجا خواهی که خود را به تو نمایم! گفت: به ابطح. گفت: در نگنجم. گفت: به منا. گفت: در نگنجم. گفت: به عرفات. گفت [73- پ]: در نگنجم، اگر لابد است به کوه حری. آن روز که موعود بود، رسول- علیه السلام- به کوه حری رفت و بنشست، نگاه کرد جبریل می‌آمد از کوههای عرفات با هیئتی و جثتی«6» و آوازی از خشخشه و جلجله، همه روی آسمان بپوشید از مشرق تا به مغرب، سرش در آسمان بود و پایها در زمین. رسول- علیه السلام- بیفتاد بی هوش. جبریل- علیه السلام- هم با آن صورت شد که به عادت پیش رسول آمدی، و بیامد و بنشست و رسول را با بر گرفت«7» تا رسول با هوش آمد، آنگه گفت: یا رسول اللّه؟ تو را خلق من عظیم می‌آید، اگر میکایل را بینی که سر او در زیر عرش است و پایهای او در زیر هفتم زمین است و عرش با عظمت بر دوش او نهاده است و هر وقت از ترس ----------------------------------- (1). آج، آد، گا: فرمان رواست، کا: فرمان روای است. (2). کا، آد، گا و ما صاحبکم بمجنون. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: گفتید. (4). آج و دیگر نسخه بدلها تو را. (5). آد: البته. [.....] (6). کا، آد، گا: بآهستگی و جثّه. (7). کا: آد، گا: را در کنار گرفت.
صفحه : 167 خدای تعالی چنان متضایل و حقیر شود که گنجشکی تا عرش خدای بنایستد«1» جز بر عظمت خدای تعالی. وَ ما هُوَ، نیست او، یعنی محمّد- صلّی اللّه علیه و علی آله عَلَی الغَیب‌ِ بِضَنِین‌ٍ، گفت: او بر غیب متّهم نیست، یعنی بر وحی و آنچه او را بر آن اطّلاع می‌کنند از علم غیب. حمزه و عاصم و مدنیان و شامیان و زید بن ثابت و حسن و عبد اللّه عمر و اشهب و اعمش و عبد اللّه عبّاس به روایت مجاهد «ضنین» خواندند به «ضاد»، یعنی بخیل نیست به اینکه وحی که بر او انزال می‌کنند و علم غیب که بر او القاء می‌کنند بخل نمی‌کند به آن بر شما، با شما می‌گوید و از شما هیچ پوشیده نمی‌دارد، یقول: ضننت بالشی‌ء أضن‌ّ به ضنّا و ضنّة و ضنانة، فأنا ضنین أی بخیل، قال الشاعر: اجود بمضنون التّلاد«2» و إننی بسرک عمّن سالنی لضنین و باقی [74- ر] به «ظا» خواندند، و اینکه قراءت عبد اللّه مسعود است و عبد اللّه زبیر و عروة و عمر عبد العزیز، و روایت سعید جبیر از عبد اللّه عبّاس. معنی«3» «ظنین» متهم باشد، یقال: فلان یظن بکذا أو یزن، أی یتهم به. و الظنّة التهمة، قال الشّاعر: اما و کتاب اللّه لا عن شناءة هجرت و لکن‌ّ الظنین ظنین و ابو عبید اینکه قرائت اختیار کرد، گفت: عرب رسول را به بخل نسبت نکردند، انّما او را بر وحی متّهم داشتند، اینکه جواب ایشان است و ردّ است بر ایشان، فرّاء و مبرّد گفتند: بظنین، أی بضعیف، من قولهم: بئر ظنون إذا کانت قلیلة الماء. وَ ما هُوَ بِقَول‌ِ شَیطان‌ٍ رَجِیم‌ٍ، و اینکه قرآن قول ابلیس ملعون رانده دور کرده نیست. ----------------------------------- (1). اساس و دیگر نسخه بدلها: بنه ایستند/ بنا ایسید. (2). کلمه در اساس به صورت «البلاد» هم خوانده می‌شود. (3). آج و دیگر نسخه بدلها و.
صفحه : 168 فَأَین‌َ تَذهَبُون‌َ، کجا می‌روی«1»، یعنی به ره شبهه‌ها«2» و گمانهای خطا در اینکه قرآن که گاه گوی«3» سحر است و گاه گوی«4» کهانت است، و گاه گوی«5» فسانه اوّلینان است. و گفتند: معنی آن است که کجا می‌روی«6» و عدول می‌کنی«7» از اینکه قرآن، و بیان و شفای شما در اوست. فرّاء و کسائی گفتند که تقدیر آن است که: إلی أین تذهبون، تقول العرب: انطلق به الغور یعنون الی الغور، و ذهبت الشّام و خرجت العراق، و انطلقت السوق، أی إلی هذه المواضع. قال و أنشدنی بعض بنی عقیل: تصیح بنا حنیفة إذ رأتنا و أی الإرض تذهب بالصیاح یرید إلی أی‌ّ الإرض تذهب. واسطی گفت معنی آن است که: کجا می‌روی«8» از ضعفی به ضعفی! از ضیق عبودیت به فسحت ربوبیّت روی«9» تا به مقرّ عزّ برسی«10». جنید گفت: معنی اینکه آیت مقرون است به آیت دگر، و هی قوله: وَ إِن مِن شَی‌ءٍ إِلّا عِندَنا خَزائِنُه‌ُ«11». فَأَین‌َ تَذهَبُون‌َ، یعنی خزاین هر چیز بنزدیک من است، شما [74- پ] کجا می‌روی«12» که هر کجا روی«13» جز بنزدیک من به نجح نرسی«14». إِن هُوَ إِلّا ذِکرٌ لِلعالَمِین‌َ، اینکه قرآن نیست الّا ذکری و یاد کردی جهانیان را، و اینکه آیت دلیل قول اوّل است و مقوّی و مبیّن آن. لِمَن شاءَ مِنکُم أَن یَستَقِیم‌َ، قوله: «لمن» بدل «للعالمین» است، بدل البعض من الکل‌ّ، کقولک: مررت بالقوم ثلثیهم، یعنی ذکری است از جمله جهانیان آنان را که خواهند که مستقیم باشند و بر ره استقامت بایستند. ----------------------------------- (12- 8- 6- 1). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌روید. (2). اساس: شبهها/ شبهه‌ها، آج و دیگر نسخه بدلها: شبهتها. (5- 4- 3). آج و دیگر نسخه بدلها: گویید. (7). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌کنید. (13- 9). آج و دیگر نسخه بدلها: روید. (10). آج و دیگر نسخه بدلها: برسید. (11). سوره حجر (15) آیه 21. (14). آج و دیگر نسخه بدلها: نرسید.
صفحه : 169 وَ ما تَشاؤُن‌َ إِلّا أَن یَشاءَ اللّه‌ُ رَب‌ُّ العالَمِین‌َ، گفت: شما نخواهی«1» تا خدای نخواهد. بیان کردیم که: مجبّران را به اینکه آیت تمسّکی نیست برای آن که مشیّت هم از ما و هم از خدای تعالی متعلّق نیست به چیزی، لابدّ تعلیق باید کردن آن را به چیزی تا آیت معنی دار شود و کلام را فایده پدید آید و اولیتر چیز که تعلیق کنند مشیّت را به او استقامت است که مذکور است در آیت تا معنی آیت ملایم بود و متناقض نبود. و بر اینکه وجه معنی آن باشد که: شما استقامت نخواهی«2» الّا آنگه که خدای خواهد. و اینکه با مذهب عدل راست است. وجهی دگر آن است که: و ما تشاءون الإستقامة الّا اذا شاء اللّه تمکینهم«3» منها. و اگر بجز استقامت تعلیق کنند روا باشد بر اینکه وجه و معنی آن باشد که: شما هیچ نخواهی«4» الّا آنگه که خدای خواهد که تمکین کند شما را از آن فعل یا از فعل ارادت که به آن مرید باشی«5». و وجهی دگر آن است که: شما نخواهی«6» هیچ فعل از طاعات الّا پس از آن که خدای خواهد که شما آن کنی«7»، برای آن که تا امر نکند به آن ما نکنیم، و امر نکند الّا آنگه که مرید باشد. و اینکه وجهی است قریب. و اگر گویند: چرا تخصیص کردی«8» آیت را به طاعت! گوییم [75- ر]: تخصیص به ادلّه عقل و آیات محکم کردیم، و تخصیص به دلیل روا باشد. و روایت است که رسول- علیه السلام- گفت: شیبتنی سورة هود و أخواتها ، گفت: سوره هود و أخوات او مرا پیر بکرد. و أخوات او «واقعه» است و «إذا الشمس کوّرت». ----------------------------------- (6- 4- 2- 1). کا، آد، گا: نخواهید. [.....] (3). آج و دیگر نسخه بدلها: تمکینکم. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: باشید. (7). آج و دیگر نسخه بدلها: کنید. (8). آج، آد، گا: کردید، کا: کرد.
صفحه : 170

سورة إذا السماء انفطرت‌

«1» اینکه سورت مکّی است و نوزده آیت است و هشتاد کلمت است و سیصد و بیست و نه«2» حرف است. و روایت است از أبو امامه از ابی‌ّ کعب که رسول- صلی اللّه علیه و علی آله- گفت: هر که إذا السماء انفطرت بخواند، خدای تعالی او را به عدد هر گوری که در دنیا هست و به عدد هر قطره‌ای باران که از آسمان آید، او را حسنتی بنویسد و کار او نیکو کند روز قیامت«3».

[سوره الانفطار (82): آیات 1 تا 19]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ إِذَا السَّماءُ انفَطَرَت (1) وَ إِذَا الکَواکِب‌ُ انتَثَرَت (2) وَ إِذَا البِحارُ فُجِّرَت (3) وَ إِذَا القُبُورُ بُعثِرَت (4) عَلِمَت نَفس‌ٌ ما قَدَّمَت وَ أَخَّرَت (5) یا أَیُّهَا الإِنسان‌ُ ما غَرَّک‌َ بِرَبِّک‌َ الکَرِیم‌ِ (6) الَّذِی خَلَقَک‌َ فَسَوّاک‌َ فَعَدَلَک‌َ (7) فِی أَی‌ِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَکَّبَک‌َ (8) کَلاّ بَل تُکَذِّبُون‌َ بِالدِّین‌ِ (9) وَ إِن‌َّ عَلَیکُم لَحافِظِین‌َ (10) کِراماً کاتِبِین‌َ (11) یَعلَمُون‌َ ما تَفعَلُون‌َ (12) إِن‌َّ الأَبرارَ لَفِی نَعِیم‌ٍ (13) وَ إِن‌َّ الفُجّارَ لَفِی جَحِیم‌ٍ (14) یَصلَونَها یَوم‌َ الدِّین‌ِ (15) وَ ما هُم عَنها بِغائِبِین‌َ (16) وَ ما أَدراک‌َ ما یَوم‌ُ الدِّین‌ِ (17) ثُم‌َّ ما أَدراک‌َ ما یَوم‌ُ الدِّین‌ِ (18) یَوم‌َ لا تَملِک‌ُ نَفس‌ٌ لِنَفس‌ٍ شَیئاً وَ الأَمرُ یَومَئِذٍ لِلّه‌ِ (19)

[ترجمه]

چون آسمان«4» شکافته شود. و چون ستارگان پراگنده شوند. و چون دریاها در هم گشایند. و چون گورها باز شیبانند«5». بداند هر نفسی آنچه پیش داشته بود و آیه آنچه باز پس داشته بود. ----------------------------------- (1). گا: سورة الإنفطار. (2). گا: و هفت. (3). آج صدق رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. (4). اساس کلمه را با خطّی دیگر به صورت «آسمانها» نگاشته است، با توجّه به آج و ترجمه آیه در متن تصحیح شد. (5). آج: بر انگیزانند.
صفحه : 171 ای آدمی چه فریب است«1» تو را به خدای کریمت. آن که بیافرید تو را راست کرد تو را، راست کرد«2» تو را. در هر کدام صورت که خواست مرکّب کرد تو را. پرگست«3»، بل دروغ می‌دانید به جزا. و بر شما نگاهبانانند. کریمانی نویسندگان. می‌دانند آنچه شما می‌کنی«4». نیکوکاران در بهشت نعیم باشند. و کافران در دوزخ باشند. ملازم باشند با آن روز جزا. و نباشند از آن جا غایب. و چه دانی تو که چیست روز جزا. پس چه دانی که چیست روز جزا. آن روز که مالک نباشد کسی از کسی چیزی، و فرمان آن روز خدای را باشد. قوله:«5» إِذَا السَّماءُ انفَطَرَت، حق تعالی در اینکه آیات هم ذکر اعلام و آثار قیامت گفت، گفت: یاد کن ای محمّد آن روز که آسمان شکافته شود«6» و ستارگان ----------------------------------- (1). آج: بفریفت. (2). آج: و به اعتدال کرد. (3). آج: حقّا. (4). آج: می‌کنید. (5). آج تعالی. [.....] (6). کا، آد، گا و اذات الکواکب انتثرت.
صفحه : 172 ریزیده گردند«1» و فشانده شوند. و الفطر، الشق‌ّ، و الانفطار و الانشقاق و الانتثار التفرق، و انفعال همیشه مطاوع فعل بود، یقال: شققته فانشق‌ّ، و نثرته فانتثر«2»، و دریاها در یکدیگر گشایند تا یک دریا شود. حسن گفت: آبش بشود. کلبی‌ّ گفت: مملو کنند. وَ إِذَا القُبُورُ بُعثِرَت، و آن روز که گورها باز شیبانند«3» و زیر و زبر کنند تا مردگان را از او بیرون آرند زنده کرده. و البعثرة و البحثرة، البحث. و اصل کلمت بحث است، «را»«4» در او زیادت کردند، و بحث و بعث، متقارب [76- ر] المعنی است، جز آن است که «را» ی بر«5» مبالغت زیادت کردند، اینکه بحثی باشد که زیر و زبر کند. عَلِمَت نَفس‌ٌ، اینکه جواب «إذا» است و عامل است در او. گفت: آنگه که اینکه کارها پیدا شود بداند هر نفسی آنچه کرده باشد از افعالی که در مقدّم عمر کرد و افعالی که آخر عمر کرد. عکرمه گفت: آنچه تقدیم کرد از فرایض و آنچه ضایع کرد. و گفتند: آنچه تقدیم کرد از اعمال و باز گذاشت از مظالم. و گفتند: آنچه تقدیم کرد از صدقات و تأخیر کرد از ترکات. و گفتند: آنچه در پیش افگند از فرزندان که فرط کرده باشد تا شفیع او باشد، و آنچه تأخیر کرده باشد تا وارث او باشند. و گفتند: ما فعلت و ترکت، آنچه کرده باشد و آنچه رها کرده باشد از کردنی و ناکردنی. یا أَیُّهَا الإِنسان‌ُ، آنگه خطاب کرد با آدمی، گفت: یا آدمی، ای فرزند آدم؟ چه غرّه کرد تو را و چه بفریت«6» تو را و مغرور کرد به خدای کریم. در خبر است که رسول- علیه السلام- اینکه آیت بخواند و گفت: غره جهله آدمی را جهل به خدای مغرور کرد. قتاده گفت: عدوّه البائس المسلط، دشمن ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: ریخته کردند. (2). کا، آد، گا و إذا البحار فجرّت. (3). آج: باز شیارند. (4). کا، آد را. (5). کا: آد، گا: را برای. (6). کذا در اساس، همه نسخه بدلها: بفریفت.
صفحه : 173 بی‌نوای مسلّطش، یعنی ابلیس. فضیل عیاض را گفتند: اگر خدای تعالی روز قیامت تو را بدارد و گوید: ما غَرَّک‌َ بِرَبِّک‌َ الکَرِیم‌ِ، چه جواب دهی! گفت گویم: ستورک المرخاة، پرده‌های فرو گذاشته‌ات. اینکه معنی إبن السّماک به نظم کرد، گفت: یا کاتم الذنب اما تستحیی و اللّه فی الخلوة ثانیکا غرّک من ربّک امهاله و ستره طول مساویکا مقاتل گفت: غرّه عفو اللّه، او را مغرور بکرده است عفو خدای برای آن که تعجیل عقوبت نکرد بر او. سری«1» گفت: غرّه رفق اللّه، به مدارایی که خدای با او کرد او را غرّه بکرده است. یحیی بن معاذ گفت: برّه به سالفا و انفا [76- پ]، نیکوی او با بنده به اوّل و آخر او مغرور بکرد. بعضی دگر گفتند از اهل اشارات: غرّه حلمه به، حلم خدای او را مغرور کرد«2». ابو بکر ورّاق گفت: جواب در آیت است فی قوله: بربّک الکریم، پنداری سایل را باز آموخت تا گوید: غرّنی کرمک منصور گفت: غرّنی فضلک علی عبادک و صفحک عنهم، گفت: فضل تو بر بندگان و عفو تو از ایشان مرا مغرور بکرد. عبد اللّه عبّاس گفت: هیچ بنده نباشد و الّا خدای تعالی او را بدارد روز قیامت و گوید: یا بن ادم ما غرّک بی، ای آدم زاده«3» تو را چه مغرور کرد به من! یا بن آدم چه کردی با آن علم که دانستی! یا بن آدم چه جواب دادی پیغامبران را! ذو النون مصری گفت: کم مغرور تحت السّتر و هم لا یشعرون«4»، بس مغرور که در پس پرده است و احوال نمی‌داند. ابو بکر بن طاهر الأبهری‌ّ گفت اینکه معنی در دو بیت: یا من علا«5» فی العزّ و التّیه و غرّه طول تمادیه املی لک اللّه فبادرته و لم تخف غب‌ّ معاصیه ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: سری‌ّ سقطی. (2). آج: بکرد. (3). آج، آد، آدمی زاده. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: و هو لا یشعر. (5). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، تفسیر قرطبی (19/ 246): غلا.
صفحه : 174 الَّذِی خَلَقَک‌َ، آن خدای که بیافرید تو را و تو را راست خلقت آفرید و تو را راست بداشت. قوله: فَسَوّاک‌َ، دو«1» معنی دارد: یکی آن که تو را خلقی آفرید سوی‌ّ تمام بی‌نقصانی، و دگر تو را راست قامت آفرید و منبطح«2» نکرد بر شکل چهارپایان. قوله: فَعَدَلَک‌َ، کوفیان به تخفیف «دال» خواندند: (أی صرفک و امالک) فِی أَی‌ِّ صُورَةٍ ما شاءَ، تو را باز گردانید به آن صورت که او خواست از طول و قصر و حسن و قبح، یکی را دراز آفرید و یکی را کوتاه و یکی را سپید و یکی را سیاه، و یکی را زشت و یکی را نیکو به حسب مصلحت. و دگر قرّاء به تشدید خواندند، یعنی قوّمک و جعلک معتدل الخلق، تو را راست خلق کرد، و اینکه«3» اختیار فرّاء و ابو عبیده [77- ر] و ابو حاتم است، و مثله قوله: لَقَد خَلَقنَا الإِنسان‌َ فِی أَحسَن‌ِ تَقوِیم‌ٍ«4». مجاهد گفت: فی أی‌ّ شبه شاء، در آن شبه و مانند که خواست از عم‌ّ و خال. راوی خبر گوید که رسول- علیه السلام- یک روز مرا گفت«5»: فرزندی آمده است! گفتم: آری یا رسول اللّه؟ گفت: با که ماند! گفتم: یا رسول اللّه؟ با که ماند، با مادر و پدر ماند. گفت: مگو که نطفه چون در رحم قرار گیرد، خدای هر شبهی که میان آن مرد و زن باشد تا به آدم جمع کند و او را بر آن شبه آفریند که خواهد از ایشان، نبینی که خدای تعالی چه گفت: فِی أَی‌ِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَکَّبَک‌َ، یعنی فیما بینک و بین آدم. عکرمه و ابو صالح گفتند: فِی أَی‌ِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَکَّبَک‌َ، در هر صورت که خواست تو را ترکیب کرد. چون صورت آدمی خواست چنین آمدی، اگر صورت دگر«6» خواستی بودی«7»، برای آن که به اختیار فاعلی مختار است نه به ایجاب موجبی که خلاف آن روا نباشد. و قوله: «ما» رواست که زیادت باشد، و رواست که ایهامی باشد، کقولهم: لأمر ما جدع قصیر انفه. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: اینکه کلمه دو. (2). آج: مسطّح. [.....] (3). آد قراءت. (4). سوره تین (95) آیه 4. (5). آج و دیگر نسخه بدلها یا فلان تو را. (6). کا، آد، گا: دیگر حیوانات. (7). کا، آد، گا: خواستی چنین آمدی.
صفحه : 175 کَلّا، کلمت«1» زجر است کافران را. بَل تُکَذِّبُون‌َ بِالدِّین‌ِ، عامّه قرّاء به «تا» ی خطاب خواندند، و ابو جعفر به « یا » خواند خبرا عن الغائبین، گفت: شما که کافرانی«2» تکذیب می‌کنی«3» و دروغ می‌داری«4» جزا را و روز قیامت را. وَ إِن‌َّ عَلَیکُم لَحافِظِین‌َ، و بر شما نگاهبانانی هستند از فریشتگان که اعمال شما نگاه می‌دارند. کِراماً، کریمانند و دبیرانند، دبیرانی که کریمند و کرم ایشان آن است که در خبر آمد که: چون بنده طاعتی کند، فریشته دست راست شادمانه شود و بشتابد و یکی را ده بنویسد، و چون معصیتی کند و فریشته دل تنگ شوند. فریشته [77- پ] دست چپ خواهد تا بر او نویسد، آن دیگر گوید: توقّف کن یک ساعت باشد که پشیمان شود. یک ساعت توقّف کند. به دوم ساعت خواهد که بر نویسد، هم رها نکند. همچنین تا هفت ساعت. پس از هفت ساعت گوید: جاهل است اینکه بنده، بنویس یکی را، یکی«5». یَعلَمُون‌َ ما تَفعَلُون‌َ، می‌دانند آنچه شما می‌کنی«6». إِن‌َّ الأَبرارَ لَفِی نَعِیم‌ٍ، نیکوکاران«7» و آنان که با مادر و پدر مبرّت کنند«8». عبد اللّه عمر گفت: از رسول- علیه السلام- که گفت: خدای تعالی اینان را برای آن أبرار خواند که با پدران و فرزندان نیکوی کنند. آنگه گفت: چنان که پدران را بر فرزندان حق‌ّ است، فرزندان را بر پدران حق‌ّ است. و گفتند: مراد آنان‌اند که سوگند و عهد به راست کنند، من قولهم: (بر فی یمینه)، و بر اینکه قول وفا به جمله او امر و نواهی داخل باشد در اینکه، و اینکه عامتر است و به فایده بیشتر، آنان که چنین باشند در بهشت خواهند بودن و جای ایشان بهشت باشد. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا ردع. (2). کا، آد، گا: کافرانید. (3). کا، آد، گا: می‌کنید. (4). کا، آد، گا: می‌دارید. (5). کا، آد، گا نویسد. (6). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌کنید. (7). آج و دیگر نسخه بدلها: گفت نیکوکاران. (8). کا، آد، گا در بهشت خواهند بود و جای ایشان بهشت است.
صفحه : 176 وَ إِن‌َّ الفُجّارَ لَفِی جَحِیم‌ٍ، و آنان که کافران و فاسقان باشند، جای ایشان دوزخ باشد. یَصلَونَها یَوم‌َ الدِّین‌ِ، ملازم باشند با دوزخ روز قیامت که روز جزا بود. وَ ما هُم عَنها بِغائِبِین‌َ، و ایشان از آن جا غایب نباشند. و آیت به اینکه قرینه مخصوص باشد به کافران برای آن که کافر هم فاسق باشد، هم از روی لغت و هم از روی شرع. امّا فاسق کافر نباشد به اتّفاق، و پیش از اینکه به مواضع خود بیان کرده‌ایم که: فسّاق اهل صلات در دوزخ مؤبّد نباشند. آنگه بر سبیل استعظام و استهوال گفت: وَ ما أَدراک‌َ ما یَوم‌ُ الدِّین‌ِ«1»، پس چه دانی ای محمّد که آن روز چه روز باشد؟ و اینکه بر سبیل مبالغت گفت در باب تهدید«2» و تعظیم اینکه روز. آنگه هم او بیان کرد، گفت: یَوم‌َ لا تَملِک‌ُ نَفس‌ٌ لِنَفس‌ٍ شَیئاً، مکّیان [78- ر] و بصریان خواندند: «یوم» به رفع ردّا علی قوله: ما یَوم‌ُ الدِّین‌ِ، و باقی قرّاء خواندند به نصب علی تقدیر فعل مضمر، و التقّدیر: أعنی یوم لا تملک، گفت: روزی باشد که هیچ نفس مالک نباشد هیچ نفس را چیزی و«3» نتواند تا از او عذاب دفع کند تا«4» از او غنای کند«5». و اصل «ملک» قدرت باشد- چنان که بیان کرده‌ایم. وَ الأَمرُ یَومَئِذٍ لِلّه‌ِ، و فرمان آن روز خدای را باشد برای آن که همه فرمانها که امروز [به]«6» ولات و حکّام کرده است، فردا باطل شود و باز ستاند از ایشان و معزول کند ایشان را از آن و آن که«7» گفت: یَومَئِذٍ«8»، آن روز دلیل نکند که امروز او را فرمانی نباشد، برای آن که اینکه دلیل الخطاب بود، و آن درست نیست بنزدیک محقّقان. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها تو چه دانی که روز جزا چه روزی باشد، ثم‌ّ ما ادریک ما یوم الدّین. [.....] (2). آج و دیگر نسخه بدلها: تهویل. (3). آد، گا: یعنی. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: یا . (5). کا، آد، گا: غنایی. (6). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). کا، آد، گا: آنگه. (8). آج: یومئذ گفت.
صفحه : 177

سورة المطففین


اینکه‌ سورت‌ مکی‌ّ است‌ و سی‌ و شش‌ آیت‌ است‌ و [صد]«1» و شصت‌ و نه‌ کلمت‌ است‌ و هفتصد«2» و سی‌ حرف‌ است. و روایت‌ است‌ از‌ أبو‌ امامه‌ از‌ ابی‌ّ کعب‌ که‌ رسول- صلی‌ اللّه‌ علیه‌ و علی‌ آله- گفت: هر‌ که‌ او‌ سورة‌ المطففین‌ بخواند، خدای‌ تعالی‌ او‌ را‌ از‌ رحیق‌ مختوم‌ آب‌ دهد روز قیامت«3».

[سوره المطففین (83): آیات 1 تا 36]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ وَیل‌ٌ لِلمُطَفِّفِین‌َ (1) الَّذِین‌َ إِذَا اکتالُوا عَلَی النّاس‌ِ یَستَوفُون‌َ (2) وَ إِذا کالُوهُم أَو وَزَنُوهُم یُخسِرُون‌َ (3) أَ لا یَظُن‌ُّ أُولئِک‌َ أَنَّهُم مَبعُوثُون‌َ (4) لِیَوم‌ٍ عَظِیم‌ٍ (5) یَوم‌َ یَقُوم‌ُ النّاس‌ُ لِرَب‌ِّ العالَمِین‌َ (6) کَلاّ إِن‌َّ کِتاب‌َ الفُجّارِ لَفِی سِجِّین‌ٍ (7) وَ ما أَدراک‌َ ما سِجِّین‌ٌ (8) کِتاب‌ٌ مَرقُوم‌ٌ (9) وَیل‌ٌ یَومَئِذٍ لِلمُکَذِّبِین‌َ (10) الَّذِین‌َ یُکَذِّبُون‌َ بِیَوم‌ِ الدِّین‌ِ (11) وَ ما یُکَذِّب‌ُ بِه‌ِ إِلاّ کُل‌ُّ مُعتَدٍ أَثِیم‌ٍ (12) إِذا تُتلی عَلَیه‌ِ آیاتُنا قال‌َ أَساطِیرُ الأَوَّلِین‌َ (13) کَلاّ بَل ران‌َ عَلی قُلُوبِهِم ما کانُوا یَکسِبُون‌َ (14) کَلاّ إِنَّهُم عَن رَبِّهِم یَومَئِذٍ لَمَحجُوبُون‌َ (15) ثُم‌َّ إِنَّهُم لَصالُوا الجَحِیم‌ِ (16) ثُم‌َّ یُقال‌ُ هذَا الَّذِی کُنتُم بِه‌ِ تُکَذِّبُون‌َ (17) کَلاّ إِن‌َّ کِتاب‌َ الأَبرارِ لَفِی عِلِّیِّین‌َ (18) وَ ما أَدراک‌َ ما عِلِّیُّون‌َ (19) کِتاب‌ٌ مَرقُوم‌ٌ (20) یَشهَدُه‌ُ المُقَرَّبُون‌َ (21) إِن‌َّ الأَبرارَ لَفِی نَعِیم‌ٍ (22) عَلَی الأَرائِک‌ِ یَنظُرُون‌َ (23) تَعرِف‌ُ فِی وُجُوهِهِم نَضرَةَ النَّعِیم‌ِ (24) یُسقَون‌َ مِن رَحِیق‌ٍ مَختُوم‌ٍ (25) خِتامُه‌ُ مِسک‌ٌ وَ فِی ذلِک‌َ فَلیَتَنافَس‌ِ المُتَنافِسُون‌َ (26) وَ مِزاجُه‌ُ مِن تَسنِیم‌ٍ (27) عَیناً یَشرَب‌ُ بِهَا المُقَرَّبُون‌َ (28) إِن‌َّ الَّذِین‌َ أَجرَمُوا کانُوا مِن‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا یَضحَکُون‌َ (29) وَ إِذا مَرُّوا بِهِم یَتَغامَزُون‌َ (30) وَ إِذَا انقَلَبُوا إِلی أَهلِهِم‌ُ انقَلَبُوا فَکِهِین‌َ (31) وَ إِذا رَأَوهُم قالُوا إِن‌َّ هؤُلاءِ لَضالُّون‌َ (32) وَ ما أُرسِلُوا عَلَیهِم حافِظِین‌َ (33) فَالیَوم‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا مِن‌َ الکُفّارِ یَضحَکُون‌َ (34) عَلَی الأَرائِک‌ِ یَنظُرُون‌َ (35) هَل ثُوِّب‌َ الکُفّارُ ما کانُوا یَفعَلُون‌َ (36)

[ترجمه]

وای آنان که کم پیمایند و کم سنجند. آنان که چون پیمایند برای خود بر مردمان تمام بستانند. و چون پیمایند بر ایشان یا سنجند بر ایشان کم پیمایند و سنجند. گمان نمی‌برند اینان که ایشان را بر انگیزند. برای روزی بزرگ. آن روز که بایستند مردمان برای خدای جهانیان. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آد، گا: نهصد. (3). کا و اللّه اعلم.
صفحه : 178 حقّا که نامه کافران در درک سجین باشد«1». و چه دانی تو که چیست سجّین«2». نامه‌ای علامت کرده. وای آن روز دروغ دارندگان را. آنان که تکذیب می‌کنند روز جزا را. و دروغ ندارد آن را الّا هر ظالمی بزهکار. چون خوانند بر او آیتهای ما گوید«3»: فسانه پیشینگان است. پرگست«4»، بل غلبه کرده است بر دلهاشان آنچه کرده بوده‌اند. حقّا که ایشان از خدایشان آن روز باز داشته باشند. پس ایشان بشوند به دوزخ. پس گویند: اینکه آن است که به آن تکذیب کردی«5». حقّا که نامه نیکوکاران در علّیّین باشد. و چه دانی تو که چیست علّیّون. نامه‌ای علامت کرده«6». که حاضر باشند به او فریشتگان مقرّب. نیکوکاران در بهشت نعیم‌اند. ----------------------------------- (1). آج: نامه بی‌سامان کاران در دوزخ است. (2). آج: دوزخ. (3). آج: گویند. (4). آج: حقّا. [.....] (5). آج: به دروغ می‌داشتند. (6). آج: نامه‌ای است نوشته.
صفحه : 179 بر سریرها می‌نگرند. بشناسی در رویهاشان تازگی نعمت. بدهند ایشان را از شرابی مهر کرده. که مهر آن مشک باشد و در اینکه باید تا رغبت کنند رغبت کنان«1». و آمیختن او از تسنیم باشد. چشمه‌ای که باز خورند به آن نزدیکان. آنان که گناه کرده باشند، باشند از آنان که مؤمنانند می‌بخندند«2». و چون بگذرند به ایشان یکدیگر را به چشم نمایند. «3»، و چون باز گردند با اهل خود باز گردند بطر کنان«4». و چون ببینند ایشان را، گویند: اینان گمراهانند. و نفرستادیم«5» ایشان بر آنان نگاهبانان. امروز آنان که ایمان دارند از کافران می‌خندند. بر سریرها می‌نگرند. ----------------------------------- (1). آج: رغبت کنندگان. (2). آج: می‌خندیدند. (3). اساس، آج: فاکهین. (4). آج: خوش منشان و نازان. (5). آج: نفرستادند، چاپ شعرانی (12/ 19): فرستاده نشد.
صفحه : 180 جزا دادند«1» کافران را به آنچه کرده بودند [79- پ]! قوله: وَیل‌ٌ لِلمُطَفِّفِین‌َ، الایات، حق تعالی در اینکه آیت تهدید کرد و وعید آنان را که چون چیزی سنجند یا پیمایند کم سنجند و به کم پیمایند. و التطفیف، التقلیل، و اشتقاقه من الطّفیف و هو القلیل الیسیر، یقال: هذه تافة نزر قلیل طفیف زهید براض وتح نکد حقیر به یک معنی. گفت: وای آنان که حق‌ّ مردمان به تمام به ایشان ندهند«2» نقصان کنند. آنگه وصف کرد ایشان را، گفت: الَّذِین‌َ، آنان که چون چیزی پیمایند بر مردمان تمام بستانند. در «علی» دو قول گفتند. کوفیان گفتند: «علی» به معنی «من» است، یعنی إذا اکتالوا من النّاس، و ایشان گویند حروف الصّفات یقوم بعضها مقام بعض، و اینکه قاعده بنزدیک بصریان درست نیست. بصریان گفتند: آیت بر ظاهر خود است، و معنی قوله: عَلَی النّاس‌ِ، یعنی إذا اکتالوا لأنفسهم علی النّاس، چون برای خود پیمایند بر مردمان، و «علی» متناقض «لام»«3» باشد، یقال: هذا الأمر له أو علیه، و شهد له خلاف شهد علیه، و دعا له خلاف دعا علیه و مانند اینکه بسیار است. پس معنی آن باشد که چنان پیمایند«4» که او را باشد و بر خصم او باشد. یَستَوفُون‌َ، تمام بستانند. وَ إِذا کالُوهُم، و چون خود پیمایند برای ایشان، یعنی ایشان را باید دادن به مردمان تا بر ایشان سنجند. یُخسِرُون‌َ، کم پیمایند و کم سنجند، یقول العرب: کلته و کلت [له]«5» و وزنته الطعام و وزنت له بمعنی، و فرّاء گفت: اینکه لغت اهل ----------------------------------- (1). آج: هیچ ثواب دهند. (2). کا، آد، گا و. (3). اساس: لازم که چون خطا می‌نمود، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). کا، آد، گا: پیماید. (5). اساس: ندارد، که چون ضرور می‌نمود با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 181 حجاز است خاص. و ابو عبید«1» گفت: عیسی بن عمر وقف کردی بر «کالوا» و «وزنوا» و «هم» ابتدا کردی«2»، چنان که «هم» ضمیر مرفوع منفصل باشد بدلا من الضمیر المرفوع المتّصل ألذی هو الواو، و بر قول اوّل «هم» ضمیر [80- ر] منصوب منفصل باشد، آن که مفعول اوّل بود از «کالوا»، یقال: کلته الطعام. و ابو عبید«3» گفت: وجه اوّل اختیار است برای خطّ«4» مصحف که اگر «هم» ضمیر بودی، بدل از فاعل بایستی از پی هر دو «واو»، «الف» نوشته بودی که اینکه را «الف» فصل خوانند برای آن که فاصل بود میان«5» ضمیر فاعل و ضمیر مفعول، یقال: ضربوهم، بی «الف» چون «هم» ضمیر مفعول به باشد«6»، و ضربوا هم به «الف» چون ضمیر، بدل فاعل باشد. عبد اللّه عبّاس گفت سبب نزول آیت آن بود که: چون رسول- علیه السلام- به مدینه آمد، اهل مدینه در باب کیل و وزن بغایت خبیث بودند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. قرظی گفت: معاملان مدینه مبایعت و تجارت ایشان به شکل قمار بودی به انواع حیلتها که ایشان را بود، و نامهای آن بنزدیک ایشان «منابذه» و «ملامسه» و «مخاطره» بود. رسول- علیه السلام- به بازار آمد و اینکه آیات بر ایشان خواند. سدّی گفت: رسول- علیه السلام- به مدینه آمد و مردی بود کنیت او أبو جهینه، دو صاع داشت: یکی زیادت، یکی ناقص. به یکی بستدی و به یکی بدادی. خدای تعالی اینکه آیات در حق‌ّ او بفرستاد و گفت: وای آنان که کم سنجند و کم پیمایند؟ چون به مردمان دهند و چون از ایشان بستانند، تمام بستانند. عبد اللّه عبّاس روایت کرد از رسول- علیه السلام- که او گفت: خمس ----------------------------------- (3- 1). کا، آد، گا: ابو عبیده. (2). کا، آد، گا: اووزنوهم ابتدا کردی. [.....] (4). آج: حفظ. (5). آج الف. (6). آج: مفعول نباشد.
صفحه : 182 الله‌بخمس} ، پنج چیز به پنج چیز. گفتند: یا رسول اللّه: کدام است آن پنج چیز که به پنج چیز باشد! گفت: هیچ قوم نباشد که نقص عهد کند و الّا خدای تعالی دشمن را بر ایشان مسلّط کند. و هیچ قوم نباشد که به خلاف راستی حکم کند و الّا درویشی بر ایشان مسلّط [80- پ] شود. و فواحش در میان هیچ قوم ظاهر نشود و إلّا مرگ بر ایشان مسلّط شود. و عادت نکنند کم سختن«1» و کم پیمودن الّا نبات از ایشان منع کنند و ایشان را به قحط امتحان کنند. و هیچ قوم زکات منع نکنند و الّا باران از ایشان منع کنند. مالک دینار گفت: مرا همسایه‌ای بود، بیمار شد. من در عیادت او رفتم، او را در نزع یافتم و بانگ می‌داشت، می‌گفت: دو کوه از آتش«2» قصد من می‌کنند. من گفتم: یا هذا؟ اینکه چه خیال است که تو را می‌نماید، یا هذیانی است که می‌گویی! گفت: نه، حقیقت است، و اینکه از آن جاست که مرا دو مکیال بود: یکی زیادت، یکی ناقص. به زیادت بستدمی و به ناقص بدادمی. اینکه جزای آن است می‌دانم. عکرمه گفت: گوای«3» دهم بر هم کیّالی و وزّانی که از اهل دوزخ است. گفتند: نه پسر تو هم کیّال است و هم وزّان! گفت: دوزخی است. اصمعی‌ّ گفت از اعرابیی شنیدم که می‌گفت: مروّت طمع مدار از آن کس که مروّت او از سر مکیال است و چشمه ترازو باشد، و شاعر گوید در اینکه معنی: ما للتجار و للسخاء و انما نبتت لحومهم علی قیراط و دیگری گوید: خذوا مال التّجار و سوّفوهم«4» فإن جمیع ما جمعوا حرام«5» و راوی خبر گوید که: امیر المؤمنین- علیه السلام- چون از حکومات فارغ ----------------------------------- (1). آج، آد، گا: کم سنجیدن. (2). کا، آد، گا: دو کوه آتشین. (3). کا، آد، گا: گواهی. (4). آج مصرع دوم بیت چنین است: إلی وقت فانّهم لئام. (5). آج: مصراع مربوط می‌شود به مصراع دوم بیتی دیگر که مصراع اول آن چنین است: و لیس علیکم فی ذاک اثم.
صفحه : 183 شدی، به بازار کوفه در آمدی و گفتی: یا أیها النّاس اتقوا الله، و ... أوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لا تبخسوا النّاس أشیاء هم و لا تعثوا فی الإرض مفسدین «1». و یک روز به بازار در آمد، مردی را دید زعفران می‌سخت«2» و چرب می‌سخت«3»، بنگرید بدانست که ترازوی او راست نیست. زعفران از کفّه [81- ر] بریخت و گفت: اوّل ترازو راست کن، آنگه اگر خواهی که چرب سنجی تو دانی. و عبد اللّه عمر به مردی بگذشت که چیزی می‌سخت«4» و کم می‌سخت«5». گفت: از خدای بترس و انصاف بده در اینکه سختن«6» که فردا قیامت مطفّفان را بدارند تا«7» عرق، لگام بر دهن ایشان کند. قوله: أَ لا یَظُن‌ُّ أُولئِک‌َ، نمی‌دانند ایشان. و «ظن‌ّ» به معنی علم است اینکه جا چنان که بیان کردم چندین جای. أَنَّهُم مَبعُوثُون‌َ، لِیَوم‌ٍ عَظِیم‌ٍ، ایشان را بر خواهند انگیختن برای روزی بزرگ، یعنی روز قیامت. یَوم‌َ یَقُوم‌ُ النّاس‌ُ لِرَب‌ِّ العالَمِین‌َ، آن روز که مردم بایستد«8» برای خدای تا از حقوق او به در آیند و از حقوق اصحاب حقوق و مظالم به در آیند، و حساب باز دهند که چه کردند و چه گفتند و چرا کردند، و گفتند«9»، و غرض ایشان به آن چه بود. هر مثقال ذرّه‌ای از کجا جمع کردند و کجا صرف کردند و از چه طریق کسب کردند! راوی خبر گوید: یک روز عبد اللّه عمر اینکه سورت می‌خواند«10»، به اینکه آیت رسید. چندان بگریست که بیفتاد و دگر نتوانست خواندن. کَلّا إِن‌َّ کِتاب‌َ الفُجّارِ لَفِی سِجِّین‌ٍ، گفت: حقّا که نامه کافران و فاجران و بی‌سامان کاران- که اعمال ایشان بر او نوشته باشند- در سجین باشد. عبد اللّه ----------------------------------- (1). سوره هود (11) آیه 85. (2). آج: می‌سخیت، آد، گا: می‌سنجید. (5- 4- 3). آد، گا: می‌سنجید. (6). آد، گا: سنجیدن. (7). آج: با. (8). کا، آد: بایستند. [.....] (9). کا، آد، گا: ندارد. (10). آد، گا چون.
صفحه : 184 عمر گفت و معتّب بن سمنی«1» و قتاده و مجاهد و ضحّاک و إبن زید که: «سجّین» زمین هفتم است، جانهای کافران و نامه‌های اعمال ایشان آن جا باشد. و براء بن عازب روایت کرد از رسول- علیه السلام- که گفت: «سجّین» نام زمین هفتم است. عطیّه گفت، عبد اللّه عبّاس از کعب الأحبار پرسید که سجّین چه باشد! گفت: بدان که جانهای کافران به آسمان برند [81- پ]، آسمان قبول نکند، با زمین آرند قبول نکند، فرو برند به زمین دیگر قبول نکند تا به هفتم زمین. از آن جا به سجّین برند، و آن سر حدّ ملک ابلیس است. و عطا گفت و سعید جبیر که: سجّین زیر روی ابلیس است، آنگه از زیر روی ابلیس رقّی بگیرند و احوال و اعمال اینکه کافران بر آن جا نویسند و در زیر روی ابلیس نهند. روایت دیگر از عبد اللّه عبّاس از کعب الأحبار آن است که: عبد اللّه عبّاس از او پرسید که، گفت: مرا خبر ده از «سجّین» و «علّیّین»، گفت: امّا «سجّین» چنان که در تورات یافتم نام درختی است در زیر هفتم زمین، نام هر شیطانی بر آن جا نوشته. چون جان کافر«2» بر دارند به آسمان برند، درهای آسمان ببندند«3» در پیش آن و آن را اندر آرند«4» بنزدیک اینکه درخت. و امّا «علّیّین» چون جان بنده‌ای مؤمن بردارند، درهای آسمان بگشایند برای آن تا به زیر عرش. چون به زیر عرش رسد، دستی از عرش بیرون [آید]«5» و نزل و کرامت او در خور او بنویسد، فذلک قوله: کِتاب‌َ الفُجّارِ لَفِی سِجِّین‌ٍ، و: کِتاب‌َ الأَبرارِ لَفِی عِلِّیِّین‌َ«6». کلبی گفت: سنگی است«7» در زیر هفتم زمین سبزی«8»، که سبزی آسمان از اوست، نامهای کافران در آن سنگ نهند. وهب گفت: سجّین آخر مملکت ابلیس ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: معتّب بن سمن، چاپ شعرانی (12/ 22): معتّب بن سمرة. (2). آد، گا: کافران. (3). آد، گا: بربندند. (4). کا، آد، گا: پیش آن پس آن را به سجّین اندازند. (5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). سوره مطففّین (83) آیه 18. (7). کا، آد سبز. (8). آج و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
صفحه : 185 است. محمّد بن کعب القرظی‌ّ روایت کرد از ابو هریره از رسول- علیه و علی اله السلام- که گفت: «فلق» نام چاهی است در دوزخ سرگرفته، و «سجّین»«1» چاهی است در دوزخ سرگشاده. مجاهد گفت: سنگی است در زیر هفتم زمین، نامهای کافران در زیر آن سنگ نهند. عکرمه گفت: یعنی لفی ضلال و خسار، یعنی اعمال ایشان را موقع نباشد و به جای [82- ر] قبول نیوفتد، چنان که ما گوییم: نام ایشان به خاک افتاد و به زمین افتاد. أخفش گفت: لفی حبس و ضیق«2»، در تنگی و سختی باشد، و هو فعّیل من السجن، و اینکه بنای مبالغت باشد، کقولهم: سکّیر و خمّیر، قال إبن مقبل: و رفقة یضربون السفن ضاحیة ضربا تواصت به الابطال سجّینا ابو عبید«3» تفسیر او به شدید کردی، أی ضربا شدیدا. آنگه بر سبیل استعظام و تعجّب گفت: وَ ما أَدراک‌َ ما سِجِّین‌ٌ، تو چه دانی ای محمّد که سجّین چه باشد؟ آنگه گفت: کتاب مرقوم، نامه‌ای باشد نبشته یکی«4» علامت کرده بر او چون رقم خامه که بنسترند«5» فراموش نکنند تا جزا دهند خداوندش را به حسب آن: قتاده گفت: رقم شرّ دارد. و گفتند: «مرقوم»، مختوم بود به لغت حمیر. وَیل‌ٌ یَومَئِذٍ لِلمُکَذِّبِین‌َ، وای دروغ دارندگان در آن روز. الَّذِین‌َ یُکَذِّبُون‌َ بِیَوم‌ِ الدِّین‌ِ، آنان که روز جزا به دروغ دارند و به بعث و نشور ایمان ندارند. آنگه وصف کرد کافران به بعث را، گفت: وَ ما یُکَذِّب‌ُ بِه‌ِ إِلّا کُل‌ُّ مُعتَدٍ، گفت: تکذیب نکند الّا هر متعدّی«6» ظالمی، یقال: اعتدی و تعدّی إذا تجاوز الحد.«7» أَثِیم‌ٍ، ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها نام. (2). آج و دیگر نسخه بدلها وضنک. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: ابو عبیده. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: و. [.....] (5). آج و دیگر نسخه بدلها و. (6). آج و دیگر نسخه بدلها: معتدی. (7). کا، گا فعیل بمعنی مفعول.
صفحه : 186 أی مأثوم، بزهکاری«1». إِذا تُتلی عَلَیه‌ِ آیاتُنا، چون آیات ما بر او خوانند، گوید: اینکه فسانه پیشینگان است. اینکه جمله صفات مشرکان عرب است. آنگه گفت بر سبیل زجر ایشان که: کَلّا بَل ران‌َ، أی غلب، گفت: غالب شد بر دلهای ایشان آن اعمال بد که ایشان کردند. ابو هریره گفت از رسول علیه السلام- شنیدم که گفت: چون بنده گناهی کند، نکته‌ای سیاه بر دلش پیدا شود. اگر توبه کند، آن سیاهی افروخته شود [82- پ]، و اگر با سر گناه شود آن سیاهی زیادت می‌شود تا جمله دلش سیاه شود، فذلک قوله: کَلّا بَل ران‌َ عَلی قُلُوبِهِم ما کانُوا یَکسِبُون‌َ. و مفسّران هم اینکه گفتند، اینکه گناه بر گناه باشد چندان که دل سیاه شود. حذیفة بن الیمان گفت: دل به مانند کفّی است. چون بنده گناهی بکند، مقدار یک انگشت از او منقبض شود. چون گناهی دیگر بکند، انگشتی دیگر منقبض شود تا آنگه که جمله دل فراهم آید. چون چنین شود مطبوع شود و مغلوب گناه گردد، آنگه اینکه آیت بر خواند. بکر بن عبد اللّه گفت: چون بنده گناه کند، به مانند سر سوزنی سوراخی در دل او پیدا شود و به هر گناهی همچنین سوراخی پیدا می‌شود تا به مانند غربال شود. حسن بصری گفت: «رین» آن باشد که گناه بر گناه«2» می‌کند تا دلش بمیرد. عبد اللّه عبّاس گفت: پوششی به سر او در آید«3» تا چون چیزی شود بی‌خبر، ترس و اندیشه و خشیت در او بنماند. و گفتند: «رین» قلب باشد[لهم ما «4» برگردانند تا زیر و زبر شود، نظیره قوله: وَ نُقَلِّب‌ُ أَفئِدَتَهُم وَ أَبصارَهُم[لهم ما «5» الایة. و اصل «رین» در کلام عرب غلبه ----------------------------------- (1). آد فعیل بمعنی مفعول. (2). کا: که مرد گناه. (3). کا، آد، گا: به سر او در آرند. (4). کا، آد، گا: رین آن باشد که. (5). سوره انعام (6) آیه 110.
صفحه : 187 باشد، یقال: رانت الخمر[لهم ما «1» علی عقله، أی غلبت. و قال ابو زید الطائی: ثم‌ّ لمّا راه رانت به الخمرو ما ان[لهم ما «2» ترینه باتّقاء معنی آیت آن است که: شومی گناه بر دل ایشان غالب شد تا در حجاب خذلان بماندند و مسلوب التوفیق گشتند. و آیت دلیل است بر صحّت مذهب اهل عدل برای آن که اضافه «رین» با عمل و کسب ایشان است، معلوم شد که از ایشان بر ایشان آمد. و «ما» در محّل رفع است باسناد [83- ر] الفعل إلیه. «ما» شاید که موصوله باشد، و شاید تا مصدریّه باشد. کَلّا إِنَّهُم عَن رَبِّهِم یَومَئِذٍ لَمَحجُوبُون‌َ، گفت: حقّا که ایشان روز قیامت از ثواب خدای محجوب و ممنوع باشند، علی حذف المضاف و اقامة المضاف [الیه][لهم ما «3» مقامه. و بدین آیت تمسّک نرسد اشاعره را بر اثبات رؤیت، برای آن که حجاب بر حقیقت بر اجسام روا باشد، و ایشان خدای را جسم نگویند. و امّا با مجسمّه سخن نگویند در نفی رؤیت سخن در نفی تجسیم گویند، چون باطل شد که جسم است باطل شود که مرئی است، برای آن که رؤیت[لهم ما «4» مستحیل است الّا بر اجسام یا بر الوان، و قدیم تعالی نه از قبیل اجسام و الوان است. دگر آن که حجاب نقیض رؤیت باشد[لهم ما «5»، نقیض وصول باشد[لهم ما «6»، و اینکه جز در حق‌ّ اجسام مصوّر[لهم ما «7» نشود. دگر آن که[لهم ما «8» تسلیم کنند حجاب از کجاست که چون کافران محجوب باشند دیگران موصول باشند، و اینکه دلیل الخطاب باشد و آن معتمد نیست بنزدیک بیشتر اهل علم. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: ران الخمر. (2). کذا: در اساس، آج، آد، تفسیر قرطبی (19/ 260): و ان لا. (3). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (4). آد، کا، گا: ندارد، آج و. (5). آج و. (6). آد، کا، گا: اینکه جمله را ندارد. [.....] (7). آد: متصوّر. (8). همه نسخه بدلها اگر، در اساس نیز با خطی متفاوت از متن الحاق شده است.
صفحه : 188 ثُم‌َّ إِنَّهُم لَصالُوا الجَحِیم‌ِ، آنگه ایشان به دوزخ شوند و مقیم مانند آن جا. ثُم‌َّ یُقال‌ُ، آنگه گویند ایشان را: اینکه آن عذاب است که شما دروغ داشتی[لهم ما «1» آن را. کَلّا إِن‌َّ کِتاب‌َ الأَبرارِ لَفِی عِلِّیِّین‌َ،[لهم ما «2» چون ذکر کافران و احوال و صفات و مآل ایشان طرفی بگفت، و ذکر مؤمنان و نکوکاران گفت، گفت: حقّا که نامه ابرار و نکوکاران در علّیّین باشد. براء بن عازب روایت کرد که رسول- علیه السلام گفت: علّیّین از بالای هفت[لهم ما «3» آسمان است در زیر عرش[لهم ما «4». عبد اللّه عبّاس گفت: او لوحی است از زبرجد سبز در زیر عرش [اعمال ابرار بر آن جا نوشته باشد. کعب و قتاده گفتند: قائمه‌ای است][لهم ما «5» آویخته، از قوایم عرش. مقاتل گفت: ساق عرش است. عطا گفت از عبد اللّه عبّاس [83- پ] که بهشت است. ضحّاک گفت: سدرة المنتهی است. و اهل معانی گفتند: علی علوّ بعد علو و شرف بعد شرف، بر بلندیی از پس بلندیی و بر شرفی از پس شرفی. گفتند: برای آن جمع کرد آن را بر جمع سلامت کأنّه جمع علّی‌ّ علی فعیل، مبالغة فی العلوّ، کسکّیر و خمّیر، و التثنیة علّیّان و الجمع علّیون فی حال الرفع، و علّیّین فی حالتی النصب و الجرّ. فرّاء گفت: علّیّین اسمی است موضوع بر صیغت جمع که او را واحدی نیست از لفظ او، کعشرین و ثلثین. عبد اللّه بن عمرو[لهم ما «6» گفت در اینکه آیت که اهل علّیّین از چند ساله راه به سر اهل بهشت فرونگرند. چون یکی از ایشان بر کوشک خود آید و به بهشت فرونگرد، از نور روی او بهشت روشن شود و اهل بهشت[لهم ما «7» بدانند، گویند: اینکه نور روی اهل علّیّین است. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: داشتید. (2). کا، آد، گا خدای تعالی. (3). کا، آد، گا: هفتم. (4). آد، گا عظیم. (5). اساس: افتادگی دارد، از آج آورده شد. (6). همه نسخه بدلها: عمر. (7). آد، گا: او.
صفحه : 189 وَ ما أَدراک‌َ ما عِلِّیُّون‌َ، و چه دانی تو ای محمّد که علّیّان[لهم ما «1» که باشند: کِتاب‌ٌ مَرقُوم‌ٌ، آنگه هم او بیان کرد و گفت: نوشته‌ای باشد رقم بر زده[لهم ما «2»، قلیل: مکتوب و قیل مختوم، گفتند: مرقوم نبشته باشد، و گفتند: مهر کرده باشد. بعضی اهل معانی گفتند: در کلام تقدیم و تأخیری هست، و التقدیر: کلّا إن‌ّ کتاب الأبرار کتاب مرقوم فی علّیّین، و آن محل‌ّ فریشتگان است. گفت: نامه عمل ایشان به محل‌ّ شرف و مرتبت[لهم ما «3» باشد تا بدانند که آنان را که نامه اعمال ایشان را اینکه تشریف باشد، منزلت ایشان بنزدیک خدای چه باشد[لهم ما «4». آنگه گفت: یَشهَدُه‌ُ المُقَرَّبُون‌َ، و نزدیکان حضرت آن جا حاضر باشند که نامه عمل ایشان است. آنگه وصف محل‌ّ ایشان کرد، گفت: إِن‌َّ الأَبرارَ لَفِی نَعِیم‌ٍ، گفت: نکوکاران در بهشت نعیم باشند. عَلَی الأَرائِک‌ِ، بر سریرها می‌نگرند [84- ر] به آن کرامت و مملکت که خدای تعالی ایشان را داده باشد[لهم ما «5». مقاتل گفت: به دشمنان خود می‌نگرند از اهل دوزخ که خدای تعالی چگونه عذاب می‌کند[لهم ما «6» ایشان را. عطا گفت: بر سریرهای معرفت به معروف می‌نگرند و بر سریرهای قربت به رأفت ملک رءوف می‌نگرند[لهم ما «7». تَعرِف‌ُ فِی وُجُوهِهِم نَضرَةَ النَّعِیم‌ِ، در روی ایشان بشناسی نضارت و تازگی نعمت. عامّه قرّاء «تعرف» خواندند به فتح «تا» و کسر «را» و نصب «تا» نضرة. و ابو جعفر و یعقوب «تعرف» خواندند علی الفعل المجهول[لهم ما «8»، بشناسند روی ایشان. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: علّیّون. (2). آد، گا: رقم زده. (3). گا: قربت. (4). آد، گا: چون باشد. (5). کا، آد، گا: برسریرها به آن کرامتها می‌نگرند و مملکتی خدای تعالی ایشان را داده باشند می‌بینند که مغشوش است. [.....] (6). اساس: می‌کنند، که ظاهرا نادرست می‌نماید. با توجه به آج و دیگر نسخه‌ها تصحیح شد. (7). آد، گا: می‌بینند. (8). آد، گا یعنی.
صفحه : 190 یُسقَون‌َ مِن رَحِیق‌ٍ، بدهند ایشان را از خمری صافی، پاکیزه، خوش[لهم ما «1». گفتند: خمر کهن باشد. مقاتل گفت: خمر سپید باشد، قال حسّان: یسقون من ورد البریص علیهم بردا[لهم ما «2» یصفّق بالرحیق[لهم ما «3» السلسل و قال آخر: ام لا سبیل إلی الشباب و ذکره اشهی إلی‌ّ من الرحیق السلسل مَختُوم‌ٍ، مهر بر نهاده. آنگه بگفت که: مهر او مشک باشد. مجاهد گفت: یعنی سر به گل کرده، جز آن است که به جای گل مشک باشد، و برای کرامت او مهر بر او نهند تا دست هیچ کس به او نرسد که خداوندش را بود که از او نفار طبعی باشد[لهم ما «4». عبد اللّه مسعود گفت: مختوم، أی ممزوج، ختامه، أی مزاجه، گفت: آمیخته باشد به مشک، به جای آن که اینکه جا مزج به آب کنند، آن جا به مشک باشد[لهم ما «5» بعضی دگر گفتند: ختامه، عاقبته و خاتمته، و آخر طعمه مشک، یعنی چون از دهن باز گیرند بوی مشک دهد. قتاده گفت: به کافور مزاجش[لهم ما «6» کنند و به مشک مهرش کنند. أبو الدّراء گفت: اینکه ختام شرابی باشد سپید که ایشان شراب خود به آن ممزوج کنند و بوی او چون بوی مشک باشد تا اگر کسی یک انگشت در او زند [84- پ] و در دنیا دارد[لهم ما «7»، همه دنیا معطّر شود و همه جانوران نصیب یابند از آن بوی، و اصل «ختم» در لغت آخر کار بود«8»، و منه ختم القرآن و قوله- علیه السلام: الامور بخواتیمها ، أی بعاقبتها«9»، و منه قیل للنّبی- علیه السلام: خاتم الأنبیاء، و مهر را از اینکه جا «ختم» گویند که مهر به آخر کار باشد عند الفراغ من ----------------------------------- (1). آج: خوش بوی. (2). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، قرطبی (19/ 265) و تبیان (10/ 303): بردی. (3). اساس: الرحیق، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها و ضبط مشترک قرطبی و تبیان تصحیح شد. (4). کا، آد، گا: نفرت طبعی حاصل آید. (5). آج: کنند. (6). کا، آد، گا: مزجش. (7). آج: آرد. (8). آد، گا: باشد. (9). کا همه نسخه بدلها: بعواقبها.
صفحه : 191 وضع جمیع ما یحتاج إلیه فی البیت و الکیس«1». و انگشتری را برای [آن]«2» خاتم خوانند که مهر نهنده باشد، و کسائی خواند«3»: خاتمه مسک، علی وزن الفاعل. و اینکه قراءت امیر المؤمنین علی است و علقمه. و «ختام» که قراءت عامّه قرّاء است جمع خاتم باشد«4». و گفتند: ختام مصدر باشد و خاتم اسم. و گفتند: ختام و خاتم به یک معنی باشد، کقولهم: رجل کریم الطباع و الطابع، قال الفرزدق: فبتن بجانبی‌ّ مصرّعات و بت‌ّ افض‌ّ اغلاق الختام وَ فِی ذلِک‌َ فَلیَتَنافَس‌ِ المُتَنافِسُون‌َ، گفت: باید تا راغبان در او رغبت کنند و چیزی نفیس مرغوب باشد. و «تنافس» آن باشد که هر یکی از دو نفس رغبت کنند که چیزی نفیس ایشان را باشد. و نفست بالشی‌ء اذا بخلت به لشدة الرغبة فیه، و مثله قوله: لِمِثل‌ِ هذا فَلیَعمَل‌ِ العامِلُون‌َ«5»، و در ضمن او تحریض است مکلّفان را بر طاعت و عمل صالح کردن. مقاتل بن سلیمان گفت: فلیتنازع المتنازعون، باید تا منازعت در او کنند منازعت کنندگان، یعنی به مسارعت به اعمال صالحه تا از یکدیگر بربایند که هر کس را که عمل بیش باشد و به باشد اینکه منفوس مرغوب او را بود. عطا گفت: منافسه، مسابقه باشد. زید أسلم گفت: مشاحّه باشد. إبن جریر گفت: جد کردن در طلب باشد و حریصی نمودن«6» بر او [85- ر]. و اینکه اصل کلمت است در لغت: وَ مِزاجُه‌ُ مِن تَسنِیم‌ٍ، و مزاج او گفت: از تسنیم باشد، و گفتند: «تسنیم» شرابی باشد که از بالا بر ایشان فرود آید، مشتقّا من سنام البعیر. ضحّاک گفت: تسنیم شریفترین شرابها باشد. مقاتل گفت: تسنیم چشمه‌ای باشد که از آن بهشت عدن بر ایشان فرود آید فی منازلهم و غرفهم. عبد اللّه مسعود و عبد اللّه ----------------------------------- (1). آد، کا، گا: او فی الکیس. (2). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. [.....] (3). آد: گفت. (4). چنین جمعی برای کلمه «خاتم» در معاجم و فرهنگها یافته نشد. (5). سوره صافات (37) آیه 61. (6). آج، کا، آد، گا: حرص نمودن.
صفحه : 192 عبّاس گفتند: تسنیم شرابی باشد که مقرّبان را صرف دهند از آن و دیگران را ممزوج. عبد اللّه عبّاس گفت: اینکه از جمله آن است که خدای تعالی گفت: فَلا تَعلَم‌ُ نَفس‌ٌ ما أُخفِی‌َ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعیُن‌ٍ«1». بعضی دگر مفسّران [گفتند]«2»: آبی باشد که در هوا معلّق می‌آید و در قدحهای اهل بهشت ریخته می‌شود به اندازه قدحها، چون پر شود باز ایستد چنان که قطره‌ای بر زمین نیاید تا ایشان را تکلّف استقا نباید کردن، و اینکه قول قتاده است. و اصل او از علوّ و رفعت است من سنام البعیر، و اینکه اسمی است همچونین مع اللّام«3» کالتنعیم لجبل معروف. و نصب «عینا» بر حال باشد و روا بود که مفعول دوم باشد از یُسقَون‌َ، أی یسقون عینا، و قوله: یَشرَب‌ُ بِهَا المُقَرَّبُون‌َ، که مقرّبان و نزدیکان باز خورند«4». گفتند: «با» زیادت است، و التقدیر: یشربها. و گفتند: «با» به معنی «من» است. اهل اشارت گفتند: شربه‌ای«5» باشد صرف ناممزوج که مقرّبان باز خورند بر بساط قرب در مجلس انس، در بستان عیش، به کأس رضا، بر مشاهده مصطفی- علیه السلام. إِن‌َّ الَّذِین‌َ أَجرَمُوا کانُوا مِن‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا یَضحَکُون‌َ، گفت: مجرمان- یعنی مشرکان أبو جهل و اصحابش [85- پ] و ولید مغیره و عاص وائل و جماعت مشرکان- گفت«6»: اینکه جماعت از مؤمنان صحابه رسول خندیدندی«7» بر طریق استهزاء از جماعت«8» درویشان چون: سلمان و أبو ذر و مقداد و عمّار و بلال. مقاتل و کلبی گفتند: آیت در شأن امیر المؤمنین علی آمد که یک روز با جماعتی بنزدیک رسول می‌رفت. اینکه جماعت مشرکان، چون او بگذشت«9» گفتند: ضحکنا من هذا الأصلع. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد. ----------------------------------- (1). سوره سجده (32) آیه 17. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). کا، آد، گا: مع الکلام. (4). آد، گا: از آن خورند. (5). کا، آد، گا: شربتی. (6). آد، گا: گفتند. (7). کا، آد و. (8). آج مؤمنان و. (9). آج و دیگر نسخه بدلها بر او بخندیدند و.
صفحه : 193 وَ إِذا مَرُّوا بِهِم یَتَغامَزُون‌َ، و چون مؤمنان به ایشان بگذشتندی، ایشان یکدیگر را به چشم بزدندی بر طریق استهزاء و سخریّت چنان که مستهزیان کنند از چشم شکستن. وَ إِذَا انقَلَبُوا إِلی أَهلِهِم‌ُ انقَلَبُوا فَکِهِین‌َ«1»، گفت: چون با خانه‌ها رفتندی با بطر و مزاح و دل، خوش و بازی کنان رفتندی. وَ إِذا رَأَوهُم، و چون مؤمنان را دیدندی، گفتندی: اینان گمراهانند برای آن بر دین محمّدند«2». وَ ما أُرسِلُوا عَلَیهِم حافِظِین‌َ، آنگه حق تعالی بر سبیل انکار بر ایشان گفت: ما ایشان را نفرستادیم به نگاهبانی بر ایشان تا موکّل باشند. فَالیَوم‌َ، امروز، یعنی روز قیامت. الَّذِین‌َ آمَنُوا مِن‌َ الکُفّارِ یَضحَکُون‌َ، به عوض آن، مؤمنان از آن کافران بخندند. عَلَی الأَرائِک‌ِ، بر سریرها قرار گیرند و اهل دوزخ در دوزخ باشند. حق تعالی بفرماید تا از دوزخ دری در بهشت گشایند. کافران چون بنگرند آن در بینند گشاده تاختن گیرند، می‌تازند و می‌افتند و می‌خیزند تا«3» به آن در رسند. چون برسند خواهند تا در بهشت شوند، آن در بر ایشان ببندند و ایشان نومید شوند. مؤمنان از ایشان بخندند، فذلک قوله: فَالیَوم‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا الایة. آنگه گفت: هَل ثُوِّب‌َ الکُفّارُ ما کانُوا یَفعَلُون‌َ، صورت [86- ر] استفهام است و معنی تقریر، گفت: جزا دادند کافران را به آنچه کردند! و اینکه لفظ بر وضع لغت حمل کرد که ثواب جزا باشد، برای آن که یثوب علی مستحقّه، أی یرجع«4»، جز آن است که [د]«5» ر شرع مخصوص شد به جزای خیر، امّا به قرینه کفّار لابد حمل باید کردن بر عقاب. ----------------------------------- (1). اساس و دیگر نسخه بدلها: فاکهین، با توجّه به ضبط قرآن مجید تصحیح شد. [.....] (2). آج، کا: محمّداند. (3). کا: تاختن گیرند تا، آد، گا: افتادن و خیزان. (4). اساس: رجع، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 194

سورة انشقّت

«1» اینکه سورت مکّی است و بیست و سه«2» آیت است و صد و نه«3» کلمت است و چهار صد و سی حرف است. أبو امامه روایت کرد از رسول- علیه السلام که گفت: هر که او سورة انشقّت«4» بخواند، خدای تعالی با پناه گیرد او را از آن که نامه‌یش«5» از پس پشت دهند.

[سوره الانشقاق (84): آیات 1 تا 25]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ إِذَا السَّماءُ انشَقَّت (1) وَ أَذِنَت لِرَبِّها وَ حُقَّت (2) وَ إِذَا الأَرض‌ُ مُدَّت (3) وَ أَلقَت ما فِیها وَ تَخَلَّت (4) وَ أَذِنَت لِرَبِّها وَ حُقَّت (5) یا أَیُّهَا الإِنسان‌ُ إِنَّک‌َ کادِح‌ٌ إِلی رَبِّک‌َ کَدحاً فَمُلاقِیه‌ِ (6) فَأَمّا مَن أُوتِی‌َ کِتابَه‌ُ بِیَمِینِه‌ِ (7) فَسَوف‌َ یُحاسَب‌ُ حِساباً یَسِیراً (8) وَ یَنقَلِب‌ُ إِلی أَهلِه‌ِ مَسرُوراً (9) وَ أَمّا مَن أُوتِی‌َ کِتابَه‌ُ وَراءَ ظَهرِه‌ِ (10) فَسَوف‌َ یَدعُوا ثُبُوراً (11) وَ یَصلی سَعِیراً (12) إِنَّه‌ُ کان‌َ فِی أَهلِه‌ِ مَسرُوراً (13) إِنَّه‌ُ ظَن‌َّ أَن لَن یَحُورَ (14) بَلی إِن‌َّ رَبَّه‌ُ کان‌َ بِه‌ِ بَصِیراً (15) فَلا أُقسِم‌ُ بِالشَّفَق‌ِ (16) وَ اللَّیل‌ِ وَ ما وَسَق‌َ (17) وَ القَمَرِ إِذَا اتَّسَق‌َ (18) لَتَرکَبُن‌َّ طَبَقاً عَن طَبَق‌ٍ (19) فَما لَهُم لا یُؤمِنُون‌َ (20) وَ إِذا قُرِئ‌َ عَلَیهِم‌ُ القُرآن‌ُ لا یَسجُدُون‌َ (21) بَل‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا یُکَذِّبُون‌َ (22) وَ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِما یُوعُون‌َ (23) فَبَشِّرهُم بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ (24) إِلاَّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ لَهُم أَجرٌ غَیرُ مَمنُون‌ٍ (25)

[ترجمه]

چون آسمان شکافته شود. و گوش با فرمان خدای کند و سزاوار باشد. و چون زمین بکشند«6». بیندازد آنچه در او باشد و خالی شود. و گوش با فرمان خدای کند و سزاوار بود. ----------------------------------- (1). گا: انشاق، ضبط قرآن کریم: الانشقاق. (2). کذا: در اساس، آج، آد، دیگر نسخه بدلها: بیست و پنج که مرجّح می‌باشد. (3). اساس: صد و نود، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). کا، آد، گا: اذا السماء انشقّت. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: نامه‌اش. (6). آج: کشیده شود.
صفحه : 195 ای آدمی تو رنج برنده‌ای به خدایت رنج بردنی دشواران«1». امّا آن را که دهند نامه به دست راستش. شمار کنند شماری آسان. و باز گردد با اهل خود شادمان. و امّا آن کس که دهندش نامه‌ایش از پشت او. بخواند ویل و وای«2». و ملازم شود با دوزخ. او بود در اهل خود شادمانه. او گمان برد که باز نیاید. آری خدا به او داناست. سوگند نخورم به شفق. و به شب و آنچه جمع کرد. و ماه چون تمام شود. که بر نشینی«3» شما بر طبقه‌ای از طبقه‌ای. چیست ایشان را که ایمان نمی‌آرند. و چون خوانند بر ایشان قرآن سجده نکنند. بل آنان که کافر شدند دروغ دارند. و خدای داناتر است به آنچه ایشان در دل دارند. بشارت«4» ایشان را به عذابی دردناک. الّا آنان که ایمان ----------------------------------- (1). آج: پس فرا رسنده است او را. (2). آج: بخواند هلاک را. (3). آج: بر نشینید. (4). آج: مژده ده. [.....]
صفحه : 196 آرند و کنند نیکیها، ایشان را باشد مزدی ناکاسته. قوله: إِذَا السَّماءُ انشَقَّت، حق تعالی وصف کرد قیامت را و آثار و اعلام او طرفی بگفت، گفت: چون آسمان شکافته شود. وَ أَذِنَت لِرَبِّها، و گوش با فرمان خدا کند. یقال: أذنت لکذا اذا سمعت«1» إلیه، و منه قول النبی- علیه السلام:2» لا یأذن اللّه لشی‌ء کأذنه للقرآن« ، و قول عدی‌ّ: فی سماع یأذن الشیخ له و حدیث مثل ما ذی‌ّ مشار و أصله من اصغاء الاذن إلیه، اینکه را دو تأویل [87- ر] بود: امّا آن که گوید«3» مراد به آسمان اهل آسمان است- علی حذف المضاف و اقامة المضاف إلیه مقامه- و امّا مراد تسخیر و تذلیل بود، یعنی به منزلت بنده‌ای مطیع که او گوش با فرمان خداوندش کند، آسمان خدای را تعالی مسخرّ و مذلّل بود، و یجری مجری قوله: ائتِیا طَوعاً أَو کَرهاً«4»، یعنی در شکافتن فرمان بردار شود. وَ حُقَّت، و سزاوار است که فرمان برد برای آن که مخلوق و آفریده اوست. وَ إِذَا الأَرض‌ُ مُدَّت، و آنگه که زمین را بکشند کشیدن ادیم عکاظی‌ّ و فراختر کنند از آن که اکنون هست. وَ أَلقَت ما فِیها، بیندازد آنچه در اوست از مردگان. وَ تَخَلَّت، و خالی شود از آن. و گفتند: بیندازد آنچه در او باشد از گنجها، و هو قوله- علیه السلام: اذا ظهرت اعلام السّاعة تقی‌ء الإرض أفلاذ کبدها مثل الاسطوانة فیجی‌ء القاتل فیقول فی مثله قتلت و یجی‌ء السارق فیقول فی مثل هذا قطعت ثم‌ّ خرجوا و ترکوها ، گفت: چون علامت قیامت ظاهر شود زمین قی کند به پاره‌های جگر خود، یعنی گنجهای فکنده«5» در زیر زمین به مانند ستونهای زرّین، قاتل گوید: برای اینکه و مانند اینکه ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: ای استمعت. (2). کا، آد، گا: الی القرآن. (3). کا، آد، گا: گویند. (4). سوره فصّلت (41) آیه 11. (5). آج: فگنده، آد، گا: آگنده.
صفحه : 197 قتل کردم، و دزد بیاید و گوید: برای مانند اینکه مرا دست بریدند، آنگه بروند و رها کنند«1». وَ أَذِنَت لِرَبِّها وَ حُقَّت، و فرمان خدای انقیاد کند و سزاوار است تا کند. و در جواب «إذا» خلاف کردند. بعضی گفتند: جوابش محذوف است لدلالة الکلام علیه، و گفتند: جوابش در ضمن اینکه است که: یا أَیُّهَا الإِنسان‌ُ إِنَّک‌َ کادِح‌ٌ، و التقدیر: إذا السماء انشقّت لقی کل‌ّ کادح ما کدحه. و مبرّد گفت: در کلام تقدیم و تأخیری هست، و تقدیر آن است که: یا أیها الإنسان إنک کادح إلی ربّک [87- پ] کدحا فملاقیه إذا السماء انشقت. و گفتند: جوابش «أذنت» است و «واو» زاید، و مثله قوله: حَتّی إِذا جاؤُها وَ فُتِحَت أَبوابُها«2». و قوله: إِنَّک‌َ کادِح‌ٌ، أی کاسب بالتعب و النصّب و عامل واصل إلی ربّک و ثوابه، گفت: ای آدمی؟ تو را عمل به رنج می‌باید کردن، تا به آن عمل به خدای و ثواب خدای رسی. و بعضی دگر گفتند: مراد آن است که تو را رنج می‌باید بردن در طلب روزی تا با پیش خدای شدن. و اصل «کدح» اثر بود و علامت خراشیدگی، و منه قوله- علیه السلام:3» [من سأل]« و له ما یغنیه جاءت مسألته یوم القیامة خدوشا أو خموشا أو کدوحا فی وجهه ، گفت: هر که او سؤال کند و مستغنی باشد از سؤال کردن آن سؤالهای او می‌آید روز قیامت و در روی او اثرها خراشیدگی شود، قال إبن مقبل: هل العیش الّا تارتان«4» فمقبل«5» اموت و اخری ابتغی العیش اکدح عبد اللّه عبّاس روایت کرد که رسول- علیه السلام- گفت: پشیمان منتظر رحمت باشد و معجب منتظر مقت باشد و خشم خدای، و هر کس که با آن عمل ----------------------------------- (1). کا او را. (2). سوره زمر (39) آیه 73. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس: الارتان، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). کذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (12/ 32): و ما الدهر الّا تارتان فمنهما.
صفحه : 198 گردد که کرده باشد جزا گیرد بر آن. آنگه بر سبیل وعظ و زجر و ترغیب و ترهیب گفت: فَأَمّا«1»فَأَمّا مَن أُوتِی‌َ کِتابَه‌ُ بِیَمِینِه‌ِ، فَسَوف‌َ یُحاسَب‌ُ حِساباً یَسِیراً، گفت: آن عرض بر حساب باشد، من نوقش«3» الحساب عذّب، هر که با او مناقشت کنند در حساب و خورد نگرشی او را عذاب کنند [88- ر]. وَ یَنقَلِب‌ُ إِلی أَهلِه‌ِ مَسرُوراً، او با اهل و منزل خود شود شادمانه. وَ أَمّا مَن أُوتِی‌َ کِتابَه‌ُ وَراءَ ظَهرِه‌ِ، و امّا آن کس که او را نامه از پس پشت دهند. مجاهد گفت: دست چپ او از پس پشت بیرون آرند و نامه بدو دهند. فَسَوف‌َ یَدعُوا ثُبُوراً، او ثبور و ویل خواند، گوید: و اویلا و اهلاکاه، ایشان را گویند: لا تدعوا الیوم ثبورا واحدا و ادعوا ثبورا کثیرا. وَ یَصلی سَعِیراً، و به دوزخ باز تفسد، یعنی به دوزخ سوخته شود. ابو جعفر خواند و کوفیان جز کسائی بفتح الیاء علی اضافة«4» الفعل إلی الفاعل، و اینکه اختیار ابو عبید است لقوله: إِلّا مَن هُوَ صال‌ِ الجَحِیم‌ِ«5»، و قوله: یَصلَی النّارَ الکُبری«6». و باقی قرّاء «یصلی» خواندند علی الفعل المجهول، و اینکه اختیار ابو حاتم است، لقوله: ثُم‌َّ الجَحِیم‌َ صَلُّوه‌ُ«7»، و قوله: وَ تَصلِیَةُ جَحِیم‌ٍ«8». إِنَّه‌ُ کان‌َ فِی أَهلِه‌ِ مَسرُوراً، آنگه گویند او در خانه خود و در میان اهل و ----------------------------------- (1). اساس، آج: و امّا، با توجّه به دیگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (2). کا، آد، گا: فسوف یحاسب حسابا یسیرا. (3). آج و دیگر بدلها فی. (4). اساس: اصالة، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. [.....] (5). سوره صافات (37) آیه 163. (6). سوره اعلی (87) آیه 12. (7). سوره حاقّه (69) آیه 31. (8). سوره واقعه (56) آیه 94.
صفحه : 199 عیال خود شادمانه بودی، از اینکه جا گفت حق تعالی: لا تَفرَح إِن‌َّ اللّه‌َ لا یُحِب‌ُّ الفَرِحِین‌َ«1»، و قال النبی- علیه السلام: إن‌ّ اللّه یحب‌ّ کل‌ّ قلب حزین ، خدای تعالی هر دلی اندوهگین دوست دارد. إبن عطا گفت در اینکه آیت متابع نفس باشد و در«2» مراتع هوا چرنده«3» باشد از پی هودا رود و در چراگاه شهوت چرد و در هوای هوا پرواز کند و از مراد مراد«4» آغاز کند و همه روز با نفس خود اینکه راز کند و همه شب نفس بر او اینکه ناز کند، لا جرم فردا که نامه عمل باز کند نامه سیاه بیند و حالی تباه بیند و صحایفی پر گناه بیند، و از عمر گذشته در دست خود آه بیند، بر خویشتن نوحه کردن گیرد که: فَسَوف‌َ یَدعُوا ثُبُوراً، وَ یَصلی سَعِیراً، در ثبور ماند و از حور [88- پ] و قصور دور ماند. اینکه که را باشد و چرا باشد«5»؟ إِنَّه‌ُ ظَن‌َّ أَن لَن یَحُورَ، از گمان کژ چون گمان خود در اینکه افتد، گمانش چنان است در دنیا که او را باز گشتنی نیست با ما. و «حور» رجوع باشد، یقال: حار یحور إذا رجع. و کلّمته فما احار جوابا، أی ما ردّ، و منه المثل و قیل هو من قول النبی- علیه السلام. نعوذ بالله من الحور بعد الکور ، گفتند: معنی آن است که: من النقصان بعد الزیادة. و محقّقان گفتند معنی آن است که: من الرّجوع إلی النقّصان بعد الزّیادة، برای آن که در اصل ناقص بوده است. پس معنی آن است که: من التراجع، و اینکه معنی لطیف است. عبد اللّه عبّاس گفت: نمی‌دانستم که معنی «یحور» چه باشد، تا شنیدم که زنی اعرابی دختر کش را می‌گفت: حوری حوری، أی ارجعی، قال الشّاعر: ان کنت عاذلتی فیسری نحو العراق و لا تحوری ----------------------------------- (1). سوره قصص (28) آیه 76. (2). کا: متابع نفس در، آد، گا: متابع نفس که. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: چریده. (4). کذا در اساس با همین اعراب، آد، کا، گا، و از مراد. (5). کا، آد، گا زیرا که.
صفحه : 200 و قال«1»: و ما المرء الّا کالشّهاب وضوءه یحور رمادا بعد ما هو ساطع آنگه گفت: بَلی، آری- ردّا علیه- یعنی نه چنان است که او گمان برد. او با نزدیک ما آید و حساب او کرده شود که خدای تعالی به احوال او عالم است«2». فَلا أُقسِم‌ُ بِالشَّفَق‌ِ، آنگه گفت: قسم می‌کنم به شفق. مجاهد گفت: مراد به «شفق» همه روز است، گفت: بیانش قوله فی مقابلته «و اللیل». عکرمه گفت: بقیّت روز خواست، و باقی مفسّران گفتند: مراد سرخی است که بر جای آفتاب بماند چون آفتاب فرو شود. و در لغت «شفق» اسمی است مشترک میان حمره و بیاض، و بیشتر فقها و اهل علم بر آنند که «شفق» حمره است و آن اوّل نماز خفتن باشد، و آخر وقت نماز شام به روایت اصحابان«3» ما، و اینکه قول عبد اللّه مسعود است و عبد اللّه زبیر [89- ر] و عبد اللّه عمر و عباده صامت و شدّاد بن أوس و أنس مالک و أبو قتاده انصاری و ابو هریره و جابر عبد اللّه انصاری از جمله صحابه، و از تابعین: سعید بن المسیّب و سعید جبیر و طاووس و عبد اللّه دینار و مکحول، و از فقها: مالک و اوزاعی و شافعی و ابو یوسف و ابو ثور و ابو عبید و احمد و اسحق. بعضی دگر گفتند: بیاض باشد، و اینکه قول عمر و عبد العزیز است و مذهب ابو حنیفه، و قول اوّل مذهب اهل البیت است و قول درست آن است برای اجماع اهل البیت و صحابه و قول عامّه اهل علم و شواهد لغت. فرّاء گفت: از عرب شنیدم که جامه سرخ را تشبیه کردند به شفق، و قال«4»: حمر اللون کمحمرّ الشّفق و قال آخر: ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها الاخر. (2). کا، آد، گا و دانا. (3). آج، کا: اصحاب. (4). تفسیر قرطبی (19/ 275) الشّاعر.
صفحه : 201 قم یا غلام اعنّی غیر محتشم علی الزمان بکأس حشوها شفق و گل سرخ را شفق گویند. و بعضی علما گفتند: بیاض خود فرو نشود، و خلیل احمد گفت: بر مناره اسکندریّه شدم در وقت مغیب بیاض«1» بیاض دیدم که از اینکه افق به آن افق می‌رفت و فرو نشد. قوله: وَ اللَّیل‌ِ وَ ما وَسَق‌َ، سوگندی دگر است اینکه، گفت«2»: قسم کنم به شب و اتّساق او. و گفتند: وسق أی جمع ما کان منتشرا بالنّهار، یعنی شب و آنچه جمع کند از حیوانات که پراگنده باشد«3» به روز. و اصل «وسق» جمع بود، یقال: وسقت الشی‌ء اسقه وسقا، و از اینکه جا «وسق» گویند طعام مجموع را، و «وسق» شست«4» صاع بود، و طعام موسق أی مجموع فی وعاء. ضحّاک گفت: ما جمع من الظلمة، و آنچه شب جمع کند از تاریکی. بعضی دگر گفتند: اینکه از مقلوب است، أی ما ساق من الحیوان [89- پ] إلی مأواه، و آنچه او با خانه برد از حیوانات الّا آن است که قلب کردند، «فا» را به جای «عین» بردند. مقاتل حیّان گفت: وسق اقبل به حق‌ّ شب و آنچه روی«5» فراز کند از او و تاریکی او. عبد اللّه عبّاس گفت: اجمع«6»، گفت نبینی که شاعر چگونه گفت: ان‌ّ لنا قلائصا حقائقا مستوسقات لو یجدون سائقا وَ القَمَرِ إِذَا اتَّسَق‌َ، اینکه قسمتی دیگر است، و به حق‌ّ ماه چون مجتمع شود، یعنی تمام شود. و اتّساق مطاوع وسق باشد، یقال: و سقته فاتّسق، أی جمعته فاجتمع و انتظم. قتاده گفت إذا استدار، چون گرد شود- و اینکه در ایّام البیض باشد، یقال: اتّسق الشی‌ء و استوسق إذا تتابع و اطرد. لَتَرکَبُن‌َّ طَبَقاً عَن طَبَق‌ٍ، اینکه «لام» و «نون» تأکید در اوّل و آخر اینکه کلمت ----------------------------------- (1). آج: در مغیب شمس نگاه کردم. [.....] (2). آج: إبن زید گفت. (3). آج: پراگنده و برون باشند. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: شصت. (5). کا، آد، گا را. (6). آج و دیگر نسخه بدلها: جمع.
صفحه : 202 برای جواب قسم است. مکّیان و کوفیان إلّا عاصم خواندند: «لترکبن‌ّ» به فتح «با»، و اینکه قراءت عمر خطّاب است و عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس. و بر اینکه قراءت خطاب با رسول باشد- علیه السلام- و معنی آن است که: تو ای محمّد رکوب کنی بر طبقات آسمان طبقی از پس طبقی و یکی از پس دیگر، و درجه‌ای از پس درجه‌ای و رتبتی از پس رتبتی. بعضی دگر گفتند: خبر است از آسمان، یعنی آسمان می‌گردد از حال به حال، یک بار چون دهان باشد و یک بار چون مهل و یک بار متشقق شود به ابر و یک بار در نوردند. و دگر قرّاء به ضم‌ّ «با» خواندند، و بر اینکه قراءت خطاب با جمله مکلّفان باشد، و اینکه اختیار ابو عبید«1» است، گفت: برای آن که اینکه خطاب لا یقتر است به مردمان از آن که به رسول- علیه السلام. و در پیش آیت ذکر اختلاف ایشان کرد در نامه گرفتن به دست راست و به دست چپ، و از پس آیت هم حدیث مکلّفان کرد: فَما لَهُم [90- ر] لا یُؤمِنُون‌َ، گفت: چه بوده است اینان را که ایمان نمی‌آرند پس از آن که من اینان را از حال به حال گردانیده‌ام و از عدم به وجود آورده. بعضی مفسّران گفتند: اختلاف حالات خواست روز قیامت و اختلاف منازل و مقامات که: در موقفی بدارند ایشان را، و در موقفی عرض کنند، و در موقفی حساب کنند، و در موقفی سؤال کنند، و در موقفی برانند، و در موقفی به دوزخ یا به بهشت فرستند. مقاتل گفت: یک بار عدم و دگر باره وجود و دگر باره مرگ و دگر باره حیات در گور و دگر باره مرگ هم در گور و دگر باره بعث و نشور به قیامت. عطا گفت: اختلاف او خواست در دنیا، یک بار درویش و یک بار توانگر و یک بار ضعیف و یک بار قوی. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد طبق عن طبق [عبارت است از ----------------------------------- (1). آج، کا: ابو عبیده.
صفحه : 203 احوال و شداید، عرب آن را که در بلا افتد، گویند«1» وقع فی بنات طبق]«2» و داهیه را ام‌ّ طبق و ام‌ّ الربیق گویند. ابو عبیده گفت: رکوب کنی«3» طریق آنان را که پیش شما بوده‌اند. عکرمه گفت: اختلاف احوال او خواست در خلقت، یک بار خرد باشد و یک بار بزرگ و یک بار جوان و یک بار پیر، و حکما گفته‌اند: از آنگه که آدمی نطفه باشد تا آنگه که بمیرد او را سی و هفت حال بود و هر حالتی را نامی بود: اوّل نطفه باشد، أعنی آب منی، آنگه علقه شود خونی بسته، آنگه مضغه شود چو«4» گوشتی خاییده، آنگه استخوان شود، آنگه گوشت بر او پوشیده شود، آنگه خلقی دگر در او آفرینند«5» یعنی حیات، آنگه چون ولادت او نزدیک شود جنین گویند او را، چون بزاید «ولید» گویند او را، چون شیر خورد «رضیع» گویند او را، چون از شیرش باز کنند «فطیم» گویند او را، چون مهترک شود «صبّی» گویند او را، چون بزرگ«6» شود «یافع» گویند او را، چون برتر شود «ناشی‌ء» گویند او را، چون تمام بالیده شود [90- پ] «مترعرع» گویند. چون از آن حالت در گذرد «حزور» گویند او را، چون به حلم نزدیک شود «مراهق» گویند او را، چون به حلم رسد «محتلم» گویند او را آنگه بالغ گویند او را، چون مرد شود آنگه«7» «امرد» گویند، چون شارب سبز کند«8» «طارّ» گویند او را، چون آغاز محاسن کند «باقل» گویند او را، چون ستبر شود «مسبطّر» گویند او را، آنگه «مطرحم‌ّ» گویند او را بین الصبی و الرجولیّة، آنگه چون خط دارد«9» «مختطّ» گویند او را، چون پیوسته کند «مجتمع» گویند، چون تمام در آرد او را «صمل‌ّ» گویند آنگه «ملتحی» گویند، آنگه مستوی گویند او را میان سی سال و چهل ----------------------------------- (1). کا: گوید. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: کنید. (4). آج: چون. (5). کا، آد، گا: آفریند. (6). آد، گا: بزرکترک. (7). کا، آد، گا: آنگه چون مرد. (8). کا، آد، گا: چون سبلت پدید آرد. [.....] (9). آج: خط در آرد، آد، گا: خط بر آورد.
صفحه : 204 سال، آنگه «مصعد» گویند«1». و شاب‌ّ جامع بود اینکه اسماء را«2». چون آغاز سپیدی کند«3» «ملهوز» گویند او را، چون آمیخته شود «اشمط» گویند، آنگه «کهل» گویند، چون پیر شود «أشیب» گویند آنگه شیخ گویند، آنگه «حوقل» گویند، آنگه صفتات، پس «هم‌ّ»، آنگه «هرم»، آنگه خرف، آنگه چون بمیرد «میّت»، فهذا معنی قوله: لَتَرکَبُن‌َّ طَبَقاً عَن طَبَق‌ٍ. و «طبق» در لغت حال باشد، قال الأقرع بن حابس: إنّی امرؤ قد حلبت الدهر اشطره و ساقنی طبق منه إلی طبق فلست اصبو الی خل‌ّ یفارقنی و لا تقبّض احشائی من القلق و قال آخر: الصبّر أجمل و الدنیا مفجّعة من ذا ألذی لم یذق من عیشه رتقا اذا صفا لک من مسرورها طبق اهدی لک الدهر من مکروهها طبقا مکحول گفت معنی آن است که: هر بیست سال آدمی از حالی به حالی شود، و اینکه تنبیه است خلایق را بر حدوث عالم و آن که صانعی محدثی مدبّری حکیم«4» هست. حکما گفته‌اند: هر که امروز بر حالتی باشد و فردا بر حالتی دگر، باید که بداند [91- ر] که تدبیر او به او نیست. ابو بکر ورّاق را گفتند: چه دلیل است بر آن که عالم را صانعی هست! گفت: تحویل حالات و عجز قوّت و ضعف ارکان و قهر منّت و فسخ عزیمت. ابو القاسم گفت، در نزدیک محمّد بن زید العلوی‌ّ شدم«5» به عیادت از بیماریی که او را بود، اینکه بیتها بر من«6» خواند: إنّی اعتللت و لا کانت بک«7» العلل و هکذا الدهر فیه«8» الصّاب و العسل ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: آنگه مصعد پس شاب‌ّ. (2). کا، آد، گا اینکه اسامی را که یاد کرده شد. (3). آد، گا: موی کند. (4). کا، آد، گا: حکیمی. (5). اساس: شدند، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (6). گا: ندارد. (7). کا، آد، گا: لک. (8). کا، آد، گا: فیها.
صفحه : 205 ان‌ّ ألذی لا یحل‌ّ الحادثات به و لا تغیر فیه اللّه لا الرجل [فَما لَهُم لا یُؤمِنُون‌َ، چه بوده است اینان را که ایمان نمی‌آورند]«1». وَ إِذا قُرِئ‌َ عَلَیهِم‌ُ القُرآن‌ُ لا یَسجُدُون‌َ، گفت: چون قرآن بر ایشان خوانند سجده نکنند. [در او]«2» دو قول گفتند: یکی آن که خضوع نکنند و خشوع، و آن را بر توسّع سجده خواند، کقول الشّاعر: ری الأکم فیها سجّدا للحوافر أی خاضعة لها. و قولی دیگر آن که: به جای سجده سجده نکنند، چنان که مؤمنان کنند. راوی خبر گفت که: ابو هریره اینکه سورت می‌خواند، به اینکه جا رسید و گفت: رسول- علیه السلام- اینکه سورت بخواند و اینکه جا سجده کرد، و اینکه محمول باشد بر استحباب، از آن ده جای است که سجده در او مستحب است. بَل‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا یُکَذِّبُون‌َ، گفت: بل کافران تکذیب می‌کنند و دروغ می‌دارند اینکه قرآن را. وَ اللّه‌ُ أَعلَم‌ُ بِما یُوعُون‌َ، و خدای عالمتر است به آنچه ایشان در دل می‌دارند. مجاهد گفت: یکتمون فی قلوبهم، قتاده گفت: یوعون فی صدورهم، من قولهم: اوعیت المتاع اذا جعلته فی الوعاء، و وعیت العلم اذا حفظته. إبن زید گفت: به آنچه جمع کرده‌اند. از اعمال نیک و بد. فَبَشِّرهُم بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ، بشارت ده ایشان را به عذابی مولم. و بشارت در عذاب مجاز باشد من حیث العرف، و اگر چه من حیث اللغة خبری باشد که اثر او بر بشره پیدا شود از مسّرت و مساءت [91- پ]. إِلَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، اینکه استثنا«3» منقطع است، گفت: الّا ----------------------------------- (2- 1). اساس، آج: ندارد، با توجّه به کا و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج: مستثنای.
صفحه : 206 آنان را که ایمان آرند و عمل صالح کنند که بشارت ایشان بر خلاف اینکه باشد، و استثنا منقطع باشد به معنی «لکن»، و معنی او آن باشد که مستثنی از جنس مستثنی منه نباشد. لَهُم أَجرٌ غَیرُ مَمنُون‌ٍ، ایشان را مزدی باشد نامنقوص نا منقطع، و گفتند: بی‌منّت برای آن که مستحق باشند.
صفحه : 207

‌سورة البروج


اینکه‌ سورت‌ مکی‌ّ است‌ و بیست‌ و دو آیت‌ است‌ و صد و نه‌ کلمت‌ است‌ و چهار صد و پنجاه‌ و هشت‌ حرف‌ است، و سعید بن‌ جبیر روایت‌ کرد از‌ عبد‌ اللّه‌ عبّاس‌ که‌ رسول- علیه‌ السلام- گفت: هر‌ که‌ او‌ سورت‌ و السمّاء ذات‌ البروج‌ بخواند، خدای‌ تعالی‌ به‌ عدد هر‌ روز آدینه‌ای‌ و روز عرفه‌ای‌ که‌ در‌ دار دنیا بوده‌ باشد، ده‌ حسنه‌ بنویسد او‌ را«1».

[سوره البروج (85): آیات 1 تا 22]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ وَ السَّماءِ ذات‌ِ البُرُوج‌ِ (1) وَ الیَوم‌ِ المَوعُودِ (2) وَ شاهِدٍ وَ مَشهُودٍ (3) قُتِل‌َ أَصحاب‌ُ الأُخدُودِ (4) النّارِ ذات‌ِ الوَقُودِ (5) إِذ هُم عَلَیها قُعُودٌ (6) وَ هُم عَلی ما یَفعَلُون‌َ بِالمُؤمِنِین‌َ شُهُودٌ (7) وَ ما نَقَمُوا مِنهُم إِلاّ أَن یُؤمِنُوا بِاللّه‌ِ العَزِیزِ الحَمِیدِ (8) الَّذِی لَه‌ُ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ اللّه‌ُ عَلی کُل‌ِّ شَی‌ءٍ شَهِیدٌ (9) إِن‌َّ الَّذِین‌َ فَتَنُوا المُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ ثُم‌َّ لَم یَتُوبُوا فَلَهُم عَذاب‌ُ جَهَنَّم‌َ وَ لَهُم عَذاب‌ُ الحَرِیق‌ِ (10) إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ لَهُم جَنّات‌ٌ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ ذلِک‌َ الفَوزُ الکَبِیرُ (11) إِن‌َّ بَطش‌َ رَبِّک‌َ لَشَدِیدٌ (12) إِنَّه‌ُ هُوَ یُبدِئ‌ُ وَ یُعِیدُ (13) وَ هُوَ الغَفُورُ الوَدُودُ (14) ذُو العَرش‌ِ المَجِیدُ (15) فَعّال‌ٌ لِما یُرِیدُ (16) هَل أَتاک‌َ حَدِیث‌ُ الجُنُودِ (17) فِرعَون‌َ وَ ثَمُودَ (18) بَل‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا فِی تَکذِیب‌ٍ (19) وَ اللّه‌ُ مِن وَرائِهِم مُحِیطٌ (20) بَل هُوَ قُرآن‌ٌ مَجِیدٌ (21) فِی لَوح‌ٍ مَحفُوظٍ (22)

[ترجمه]

‌به آسمان«2» خداوند برجها. و ‌به حق‌ّ روز وعده داده. و گواه و ‌آن ‌که ‌بر ‌او گواه ‌است. بکشاند اهل خندقها ‌را«3». آتش خداوند بشخیدن«4». چون ‌ایشان ‌بر ‌آن نشسته باشند. ----------------------------------- (1). آج صدق ‌رسول اللّه. (2). آج: ‌به حق‌ّ آسمان. (3). آج: گوآتش. [.....] (4). آج: هیمه سوخته.
صفحه : 208 و ‌ایشان ‌بر آنچه می‌کنند ‌به مؤمنان گواه باشند. و چه انکار کردند ‌از ‌ایشان الّا ‌آن ‌که ایمان آوردند ‌به خدای قوی ستوده. ‌آن ‌که ‌او راست پادشاهی آسمانها و زمین و خدای ‌بر همه چیزی گواه ‌است. آنان ‌که ‌به فتنه آوردند مردان مؤمن ‌را و زنان مؤمن«1» ‌را، ‌پس توبه نکردند، ‌ایشان ‌را ‌باشد عذاب دوزخ و ‌ایشان ‌را ‌باشد عذاب آتش سوزنده. آنان ‌که ایمان آوردند کار نیکو کردند ‌ایشان ‌را ‌باشد بهشتهایی ‌که«2» می‌رود ‌از زیر ‌آن جویها، ‌آن ظفر بزرگوار ‌است. گرفت«3» خدای تو سخت ‌است. ‌او ابتدا کند«4» و اعاده کند. و ‌او آمرزنده و دوستدار ‌است. خداوند عرش بزرگوار ‌است. کننده آنچه خواهد. آمد ‌به تو حدیث لشکرهای. فرعون و ثمود. بل آنان ‌که کافر شدند ‌در دروغ داشتن‌اند. و خدای ‌از ‌پس ‌ایشان عالم ‌است و قاهر. ----------------------------------- (1). آج: مؤمنه. (2). آج: بستانهایی ‌که. (3). آج: بدرستی ‌که فراگرفتن. (4). آج: بدرستی ‌که ‌او اوست ‌که اوّل بیافرید.
صفحه : 209 بل ‌اینکه قرآن ‌است شریف. ‌در لوح«1» نگاه داشته. ‌قوله: وَ السَّماءِ ذات‌ِ البُرُوج‌ِ، حق ‌تعالی قسم کرد ‌به آسمان ‌که خداوند بروج ‌است [92- پ] ‌که منازل ‌اینکه هفت سیّاره«2» ‌باشد، و بروج دوازده ‌است و کواکب هفت- و ذکر ‌آن رفته ‌است. وَ الیَوم‌ِ المَوعُودِ، بیشتر مفسّران ‌بر آنند ‌که روز موعود روز قیامت ‌است ‌که خلقان ‌را بدو وعده دادند. و ‌أبو هریره روایت کرد ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌که ‌او ‌گفت: روز موعود روز قیامت ‌است. وَ شاهِدٍ، روز آدینه. وَ مَشهُودٍ، روز عرفه. آنگه ‌گفت: آفتاب برنیامد و فرو نشد ‌بر هیچ روز فاضلتر ‌از روز آدینه، ‌در ‌او ساعتی ‌است ‌که هیچ کس نباشد ‌که ‌در ‌آن وقت دعای کند«3» الّا اجابت کنند ‌او ‌را و یا استعاذت کند و الّا پناه دهد«4» ‌او ‌را. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: «شاهد» ‌رسول ‌است- ‌علیه ‌السلام- و «مشهود» روز قیامت ‌است، آنگه ‌اینکه آیت ‌بر خواند: فَکَیف‌َ إِذا جِئنا مِن کُل‌ِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئنا بِک‌َ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً«5». روایتی دیگر ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌آن ‌است ‌که: «شاهد» روز عرفه ‌است و «مشهود» روز جمعه«6». ابو الدرداء روایت کرد ‌که: ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: صلوات ‌بر ‌من بسیار فرستی«7» روز آدینه ‌که ‌آن روزی ‌است مشهود فریشتگان حاضر باشند ‌در ‌او و هیچ کس نباشد ‌که ‌بر ‌من صلوات فرستد الّا«8» صلوات ‌او ‌بر ----------------------------------- (1). آج: ‌در تخته. (2). کا، آد، گا: ستاره. (3). آج: دعایی کند. (4). آج، گا: دهند. (5). سوره نساء (4) آیه 41، آج و دیگر نسخه بدلها و آیتی دگر: ‌ذلک: یوم مجموع ‌له النّاس و ‌ذلک یوم مشهود (سوره هود 11/ 103). (6). آد، گا: آدینه. (7). آج و دیگر نسخه بدلها: فرستید. (8). آد، گا ‌آن.
صفحه : 210 ‌من عرض کنند چون فارغ شود ‌از ‌آن. گفتند: یا ‌رسول اللّه؟ و ‌پس ‌از وفات تو ‌هم چنین ‌باشد! ‌گفت: خدای ‌تعالی ‌بر زمین حرام کرده ‌است ‌که گوشت پیغامبران خورد، پیغامبران خدای زنده باشند و روزی خورند. راوی خبر گوید: ‌در مسجد«1» ‌رسول شدم- ‌علیه ‌السلام- مردی ‌را دیدم پشت باز داده و حدیث می‌کرد ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌از ‌او بپرسیدم ‌که: «شاهد و مشهود» چه ‌باشد [93- ر]! ‌گفت: شاهد روز آدینه ‌است، و مشهود روز عرفه. ‌از ‌آن جا بگذشتم، مردی دگر ‌را دیدم حدیث می‌کرد ‌از ‌رسول. ‌از ‌او پرسیدم، ‌گفت: «شاهد» روز آدینه ‌است و «مشهود» روز«2» نحر ‌است. ‌از ‌او بگذشتم، کودکی ‌را دیدم ‌با رویی چون ماه، ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- حدیث می‌کرد. ‌از ‌او پرسیدم، ‌گفت: شاهد ‌رسول ‌است- ‌علیه ‌السلام- لقوله عزّ و جل‌ّ: إِنّا أَرسَلناک‌َ شاهِداً«3»، و «مشهود» روز قیامت ‌است لقوله ‌تعالی: ذلِک‌َ یَوم‌ٌ مَجمُوع‌ٌ لَه‌ُ النّاس‌ُ وَ ذلِک‌َ یَوم‌ٌ مَشهُودٌ«4». ‌از مردمان«5» پرسیدم ‌که اینان کی‌اند! گفتند: اوّل ‌عبد اللّه عبّاس ‌است و دوم ‌عبد اللّه عمر«6»، و سه‌ام«7» حسن ‌بن علی‌ّ«8» ‌بن ابی طالب. مجاهد ‌گفت: شاهد آدم ‌است و مشهود روز قیامت ‌است. لیث ‌گفت: شاهد فرزند آدم ‌است و مشهود روز قیامت. و البی‌ّ ‌گفت ‌از ‌عبد اللّه عبّاس: شاهد خداست- جل‌ّ جلاله- و مشهود روز قیامت. عکرمه ‌گفت: شاهد احسان ‌است و مشهود روز قیامت، روایتی دگر ‌از ‌او ‌آن ‌است ‌که: شاهد فریشته ‌است ‌که ‌بر بنی آدم گواه ‌است، و مشهود روز قیامت ‌است و ‌اینکه دو آیت بخواند: وَ جاءَت کُل‌ُّ نَفس‌ٍ مَعَها سائِق‌ٌ وَ شَهِیدٌ«9»، وَ ذلِک‌َ یَوم‌ٌ مَشهُودٌ«10». ----------------------------------- (1). گا: مجلس. [.....] (2). آد، گا عید. (3). سوره احزاب (33) آیه 45. (10- 4). سوره هود (11) آیه 103. (5). آد، گا: ‌از یکی. (6). کذا: ‌در اساس، کلمه ‌به صورت مشدّد. (7). آج، کا: سیوم، گا: سیم. (8). آج: حسین ‌بن ‌علی. (9). سوره ق (50) آیه 21.
صفحه : 211 جابر ‌عبد اللّه انصاری ‌گفت: شاهد روز قیامت ‌است و مشهود مردمانند. محمّد ‌بن کعب ‌گفت: شاهد آدمی ‌است و مشهود خداست- جل‌ّ جلاله- ‌که آدمی ‌بر توحید و یگانگی ‌او گواهی می‌دهد«1». عطاء ‌بن یسار ‌گفت: شاهد آدم ‌است و فرزندانش، و مشهود روز قیامت«2». ابو مالک ‌گفت: شاهد عیسی ‌است و مشهود امّتش، بیانه ‌قوله: وَ کُنت‌ُ عَلَیهِم شَهِیداً ما دُمت‌ُ [93- پ] فِیهِم«3». ‌عبد اللّه ‌بن یحیی ‌گفت«4»: شاهد ‌رسول ‌است- ‌علیه ‌السلام- و مشهود امّتش، بیانه ‌قوله: وَ جِئنا بِک‌َ شَهِیداً عَلی هؤُلاءِ«5». حسین ‌بن الفضل ‌گفت: شاهد ‌اینکه امّت‌اند و مشهود دگر امّتان، بیانه ‌قوله: وَ کَذلِک‌َ جَعَلناکُم أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النّاس‌ِ«6». سعید ‌بن المسّیب ‌گفت: شاهد روز ترویه ‌است و مشهود روز عرفه سعید جبیر ‌گفت: شاهد خداست و مشهود ماایم، بیانه ‌قوله: وَ کَفی بِاللّه‌ِ«7»، قُل أَی‌ُّ شَی‌ءٍ أَکبَرُ شَهادَةً قُل‌ِ اللّه‌ُ شَهِیدٌ بَینِی وَ بَینَکُم«8». و گفتند: شاهد اعضای بنی آدم ‌است و مشهود بنی آدم، بیانه ‌قوله: یَوم‌َ تَشهَدُ عَلَیهِم أَلسِنَتُهُم وَ أَیدِیهِم وَ أَرجُلُهُم بِما کانُوا یَعمَلُون‌َ«9». بعضی دگر گفتند: شاهد حجر الأسود ‌است و مشهود حاجیان ‌که ‌او ‌را استلام کرده باشند، ‌گفت: بیانش ‌قوله- ‌علیه ‌السلام- و ‌له لسان ذلق یوم القیامة یشهد لمن وافاه، ‌گفت: روز قیامت سنگ سیاه ‌را زبانی ‌باشد فصیح گوای دهد ‌برای آنان ‌که ‌به ‌او رفته باشند. و گفتند«10»: شاهد شب و روز ‌است و مشهود بنی آدم، بیانش ‌آن خبر ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: هیچ روزی نو نشود الّا و ندا می‌کند ‌که ‌من روزی‌ام ----------------------------------- (1). آج: گواهی دهند. (2). آج: شاهد آدم ‌است و مشهود فرزندانش ‌در روز قیامت. (3). سوره مائده (5) آیه 117. (4). آد، کا، گا: ‌عبد العزیز یحیی ‌گفت. (5). سوره نحل (16) آیه 89. (6). سوره بقره (2) آیه 143. [.....] (7). سوره فتح (48) آیه 28. (8). سوره انعام (6) آیه 19. (9). سوره نور (24) آیه 24. (10). اساس: ‌گفت، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 212 نو، و ‌من گواهم ‌بر تو ‌بر آنچه کنی ‌در ‌من، ‌اگر آفتاب ‌من فرا شود«1» مرا ‌در نیابی هرگز ‌تا ‌به روز قیامت، و ‌اینکه ابیات ‌با حسین ‌بن ‌علی- ‌علیهم ‌السلام- نسبت کنند: مضی امسک الماضی شهیدا معدّلا و خلّفت ‌فی یوم علیک شهید فان کنت بالامس اقترفت اساءة فثن‌ّ بإحسان و انت حمید و ‌لا ترج فعل الخیر یوما ‌الی غد لعل‌ّ غدا یأتی و انت فقید [49- ر] فیومک ‌ان اعتبته عاد نفعه علیک و ماضی الامس لیس یعود محمّد ‌بن علی‌ّ الترمذی‌ّ ‌گفت: شاهد حفظه و نگاهبانان تواند، و مشهود تویی«2» ‌که ‌ایشان ‌بر تو گواهند، و أنشد ‌أبو بکر ‌بن الأنباری‌ّ: ان‌ّ ‌من یرکب الفواحش سرّا حین یخلوا بذنبه ‌غیر خال کیف یخلوا و عنده کاتباه حافظاه و ربّه ذو المحال بعضی دگر گفتند: شاهد پیغامبرانند و مشهود پیغامبر ماست- ‌علیه و ‌علیهم ‌السلام- بیانه ‌قوله: وَ إِذ أَخَذَ اللّه‌ُ مِیثاق‌َ النَّبِیِّین‌َ«3» ‌الی ‌قوله: قال‌َ فَاشهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُم مِن‌َ الشّاهِدِین‌َ«4». و گفتند: شاهد خداست- جل‌ّ جلاله- و فریشتگان و اولوا العلم، و مشهود کلمت توحید ‌است: ‌لا اله إلّا اللّه، بیانه ‌قوله: شَهِدَ اللّه‌ُ أَنَّه‌ُ لا إِله‌َ إِلّا هُوَ«5» الایة. و گفتند: شاهد خلق ‌است و مشهود حق‌ّ ‌است، و ‌فیه یقول«6» الشاعر: ایا عجبا کیف یعصی الاله ام کیف یجحده الجاحد و للّه ‌فی کل‌ّ تحریکة و تسکینة ابدا شاهد و ‌فی کل‌ّ شی‌ء ‌له آیة تدل‌ّ ‌علی انّه واحد و معنی آیت و«7» اختلاف ‌اینکه اقوال ‌آن ‌باشد ‌که: «شهد»«8» دو معنی دارد: ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: فرو شود. (2). اساس: توی/ تویی، کا، آد، گا: تو. (4- 3). آل عمران (3) آیه 81. (5). سوره آل عمران (3) آیه 18. (6). آج: قول. (7). آج و دیگر نسخه بدلها: ‌بر. (8). آج: شهید.
صفحه : 213 گوای داد و حاضر آمد«1». ‌آن جا ‌که حمل توان کردن ‌بر گوای«2» حمل باید کردن، و ‌آن جا ‌که«3» محتمل ‌آن معنی ‌باشد حمل باید کردن«4» امّا ‌بر حقیقت و امّا ‌بر توسّع. آنچه ‌از ‌آن حقیقت ‌بود، چون شهادت فریشتگان و شهادت پیغامبران، و آنچه مجاز ‌باشد کشهادة القرءان و الحجر الأسود و یوم الجمعة و اعضاء الإنسان، و روز [94- پ] عرفه و روز قیامت ‌که ‌آن ‌را «مشهود» خواند«5» ‌از حضور ‌باشد، ‌یعنی خلایق ‌در ‌اینکه روزها حاضر باشند«6». حق ‌تعالی ‌به ‌اینکه چیزها قسم یاد کرد ‌برای شرف و فضلش ‌را. قُتِل‌َ أَصحاب‌ُ الأُخدُودِ، ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: ‌هر کجا ‌در قرآن «قتل» ‌است ‌به معنی «لعن» ‌باشد. و اخدود شکاف ‌باشد و جمعه أخادید، و الخدّ الشق. امّا قصّه «اصحاب الاخدود»، ‌عبد الرحمن ‌إبن ابی لیلی روایت کرد ‌از صهیب ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: پادشاهی ‌بود ‌در امّت سلف و ‌او ‌را ساحری ‌بود، چون پیر شد پادشاه ‌را ‌گفت: ‌من پیر شدم، کودکی باید ‌تا ‌من ‌او ‌را سحر بیاموزم ‌که ‌من ‌از دنیا بروم، مرا قایم مقامی ‌باشد، پادشاه غلامی ‌را پیش ‌او فرستاد ‌تا ‌او ‌را سحر آموزد. غلام ‌آن جا رفت و حدیث ‌او می‌شنید، ‌در ‌او نمی‌گرفت و دلش ‌به ‌آن میل نمی‌کرد. ‌بر راه ‌او راهبی ‌بود. مردم بنزدیک ‌او حاضر آمدندی و ‌از ‌او علم آموختندی. ‌اینکه غلام یک دو بار ‌آن جا بنشست و حدیث ‌او بشنید. خوش آمد ‌او ‌را و میل تمام کرد ‌به ‌او و ‌به دین ‌او، ‌هر روز بیامدی و پیش ‌او بنشستی و حدیث ‌او می‌شنیدی ‌تا دین ‌او بگرفت و ‌به دین ‌او ‌در شد. پادشاه ‌بر ‌او هیچ اثر سحر نمی‌دید و نه نیز ساحر ‌او ‌را جفا می‌کرد. اتّفاق افتاد ‌که یک روز می‌رفت ‌در راه خلقی عظیم ‌را دید، باز ماند. ‌گفت: اینان ‌را چه بوده ‌است! گفتند: ماری ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: گواهی دادن و حاضر آمدن. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: گواهی. (3). گا: و ‌آن جا ‌که حمل نباید کردن ‌بر حضور ‌که. [.....] (4). آج، کا، گا: ‌بر ‌آن. (5). کا: خوانند. (6). کا، آد، گا: حاضر آیند.
صفحه : 214 عظیم ‌در راه ‌است و کس نمی‌یارد«1» گذشتن. ‌او ‌گفت: امروز تجربه کنم کار راهب ‌را و کار ساحر ‌را ‌تا ‌خود ‌بر حق کیست. آنگه سنگی ‌بر گرفت و روی ‌به ‌او نهاد و ‌گفت: ‌با خدایا؟ ‌اگر دین راهب حق ‌است، ‌اینکه مار ‌را ‌بر دست ‌من کشته گردان، و ‌اگر ساحر ‌بر حق ‌است [95- ر] کار ‌او مرا پیدا کن. آنگه سنگ بینداخت و مار ‌را بکشت و مردم ‌بر ‌او ثنا کردند و بگذشتند. بیامد و راهب ‌را خبر داد. راهب ‌گفت: یا غلام؟ بشارت باد تو ‌را ‌که کار تو ‌به جایی رسد و تو ‌را ذکری پدید آید، و لکن تو ‌را ابتلا کند. باید تو ‌بر ‌آن صبر کنی، و ‌اگر تو ‌را گویند: ‌اینکه دین ‌از ‌که آموختی، مرا ‌به دست باز مده. کار غلام ‌به جایی رسید ‌که مجاب الدعوه«2» شد و مردم ‌از اطراف می‌آمدند و دعا می‌خواستند، و ‌او دعا می‌کرد و اجابت می‌آمد. ملک ‌را ندیمی ‌بود نابینا. ‌اینکه خبر بشنید، برخاست و بنزدیک غلام آمد، ‌گفت: یا ‌هذا؟ ‌اگر ‌اینکه چشم مرا شفا دهی، ‌من تو ‌را مالی عظیم دهم. ‌گفت: ‌من کس ‌را شفا نتوانم دادن، شفا خدای دهد. ‌اگر ‌به خدای ایمان آری، ‌من دعا کنم ‌تا خدای شفا دهد تو ‌را. مرد ایمان آورد، ‌او دعا کرد، خدای ‌تعالی اجابت کرد و چشم ‌او درست کرد. ‌بر دگر روز پیش ملک رفت. ملک ‌او ‌را ‌گفت: ‌اینکه چشم تو ‌که درست کرد! ‌گفت: خدای- جل‌ّ جلاله. ‌گفت: تو ‌را خدای هست جز ‌من! ‌گفت: آری، خدای تو و ‌آن همه جهانیان. ‌گفت: ‌اینکه سخن ‌از ‌که شنیدی، و تو ‌را ‌اینکه ‌که ‌گفت! ‌گفت: تو ‌را ‌با ‌اینکه چه سبیل ‌است! ‌او ‌را عذابها سخت کرد ‌تا بگفت: ‌اینکه غلام تو ‌که ‌او ‌را سحر می‌آموختی. ‌او کس فرستاد و غلام ‌را بخواند و ‌گفت: ای پسر؟ کار تو ‌در سحر ‌به جایی رسید ‌که چشم رفته باز می‌آری! ‌گفت: ‌اینکه نه ‌من می‌کنم، ‌اینکه ‌خدا می‌کند. ‌گفت: تو ‌را ‌که ‌گفت ‌اینکه! ‌گفت: تو ‌را ‌با ‌اینکه چه کار ‌است! چندان عذاب کرد ‌او ‌را ‌تا بگفت: فلان راهب مرا بیان کرد. راهب ----------------------------------- (1). آد، کا، گا: نمی‌تواند. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: مستجاب الدعوه.
صفحه : 215 ‌را بیاورد و ‌گفت: ‌از ‌اینکه دین برگرد. ‌گفت: برنگردم. بفرمود ‌تا دستره«1» بیاوردند و ‌بر سر ‌او [95- پ] نهادند و ‌او ‌را ‌به دو نیمه کردند. آنگه بفرمود ‌تا ندیم ‌او ‌را بیاوردند و گفتند: ‌بر گرد ‌از ‌اینکه دین. ‌گفت: برنگردم، ‌او ‌را نیز ‌به دو نیمه کردند. آنگه غلام ‌را بیاوردند و گفتند: ‌از ‌اینکه دین برگردم، ‌گفت: برنگردم [او ‌را]«2» ‌به دست جماعتی داد، ‌گفت: ‌اینکه ‌را ‌به فلان کوه بری و بگوی«3» ‌که ‌از ‌اینکه دین برگرد. ‌اگر برگردد«4» و الّا ‌از کوهش بیندازی«5». غلام ‌را ببردند ‌تا ‌بر سر کوه بردند. گفتند: ‌از دین برگرد. ‌گفت: برنگردم، خواستند ‌تا ‌او ‌را ‌از کوه بیندازند، ‌گفت: اللّهم اکفینهم، ‌گفت: بار خدایا شرّ اینان مرا کفایت کن. ‌در حال زلزله ‌بر آمد و کوه پاره پاره شد و ‌ایشان هلاک شدند و ‌او باز آمد. ملک ‌را خبر دادند. ‌او ‌را بخواند و ‌گفت: چه کردی آنان ‌را ‌که ‌با تو بودند! ‌گفت: خدای شرّ ‌ایشان ‌از ‌من کفایت بکرد. ‌او ‌را ‌به دست جماعتی دیگر داد و ‌گفت: ‌اینکه ‌را ببری«6» و ‌در کشتی نشانی«7» چون ‌به میان دریا رسد، بگوی«8»: ‌از ‌اینکه دین برگرد. ‌اگر ‌بر نگردد ‌در دریایش افگنی«9». ببردند ‌او ‌را، چون ‌به میان دریا رسیدند، گفتند: برگرد ‌از ‌اینکه دین. ‌گفت: ‌بر نگردم. خواستند ‌تا ‌او ‌را ‌به دریا افگنند. ‌او دعا کرد و ‌گفت: بار خدایا شرّ اینان مرا کفایت کن؟ ‌در حال بادی«10» ‌بر آمد و موجی عظیم برخاست و کشتی برگردید و جمله قوم غرق شدند، و غلام ‌با کنار افتاد. ‌با پیش ملک آمد. ملک ‌گفت: چه کردی ‌آن قوم ‌را ‌که ‌با تو بودند! ‌گفت ‌خدا شرّ ‌ایشان ‌از ‌من کفایت کرد. پادشاه ‌به کار غلام فروماند. غلام ‌گفت: خواهی ‌تا ‌من تو ‌را بیاموزم ‌که مرا ----------------------------------- (1). کا: دست ارّه، گا: ارّه. (2). اساس: ندارد، کا، آد، گا: ‌پس غلام ‌را، ‌با توجّه ‌به آج افزوده شد. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: برید و بگویید. (4). کا، آد، گا فهو المراد. (5). بیندازی/ بیندازید، کا: ‌از کوه ‌در اندازید. (6). آج و دیگر نسخه بدلها: ببرید. (7). آج و دیر نسخه بدلها: نشانید. (8). آج و دیگر نسخه بدلها: بگویید. (9). افگنی/ افگنید، کا، آد، گا: ‌در دریا اندازید. [.....] (10). کا، آد، گا عظیم.
صفحه : 216 چگونه توان کشتن! ‌گفت: بلی. ‌گفت: یک روز موعدی کن و جمله مردم ‌را ‌به صحرا حاضر کن، و درختی بلند بزن و مرا ‌بر ‌آن درخت کن، و تیری ‌در کمان نه و بگو: بسم اللّه رب‌ّ الغلام، ‌که ‌من جز [96- ر] ‌به نام خدای ‌من چیزی ‌بر ‌من کار نکند. پادشاه همچنان کرد، چون تیر بینداخت و ‌گفت: بسم اللّه رب‌ّ الغلام، تیر ‌بر روی غلام آمد و غلام دست ‌بر روی نهاد و جان بداد. مردم ‌که ‌آن بدیدند، همه ‌از دین پادشاه برگشتند و گفتند: امنّا برب‌ّ الغلام و ردنا بدینه. پادشاه ‌گفت: آه، ‌که ‌در افتادم بدانچه ‌از ‌آن می‌ترسیدم؟ مردم ‌به یک بار ‌از ‌او برگشتند و دین غلام گرفتند. پادشاه تهدید کرد و وعید کرد ‌ایشان ‌را، برنگشتند. بفرمود ‌تا ‌بر سر ‌هر راهی خندقی بکندند و آتش ‌در ‌او ‌بر افروختند و مردم ‌را ‌به ‌آن آتش تهدید کردند. کس برنگشت. همه ‌را ‌در ‌آن آتش می‌فگندند ‌تا آخر قوم زنی ‌را بیاوردند ‌با کودکی طفل. زن باز ‌پس می‌گریخت، کودک«1» آواز داد و ‌گفت: یا اماه اصبری فإنک ‌علی الحق‌ّ، صبر کن ‌که تو ‌بر حقّی. زن بجست و خویشتن ‌را ‌در آتش افگند. ضحّاک ‌گفت: شش کس پیش ‌از وقت سخن گفتند: گواه یوسف و پسر مشّاطه«2» دختر فرعون، و عیسی- ‌علیه ‌السلام- و یحیی و صاحب جریح«3» و صاحب الاخدود- و قصّه اینان رفته ‌است. سعید ‌بن المسیّب ‌گفت: بنزدیک عمر خطّاب بودم ‌که ‌اینکه حدیث می‌رفت ‌آن جا، یکی ‌از جمله حاضران ‌گفت: ‌من دیدم ‌اینکه غلام ‌را دست ‌بر ‌آن جراحت نهاده، ‌هر گه ‌که دست ‌او ‌از ‌آن جا برگرفتندی، دست ‌او ‌با ‌آن جا رفتی. ‌إبن ابی بزی«4» روایت کرد ‌که: چون مسلمانان اهل اسفندهان ‌را ‌به هزیمت بکردند و بیاوردند، عمر ‌را گفتند: بگو ‌تا ‌اینکه گبرکان«5» ‌را چه کنیم ‌که اهل کتاب ----------------------------------- (1). آج: غلام، کا، آد، گا: طفل. (2). آج، کا: پسر ماشطه. (3). کا، آد، گا: جرع. (4). آج: ‌إبن ابی لیلی، کا، گا، آد: ‌إبن ابی. (5). کا: کنیزکان.
صفحه : 217 نه‌اند«1» و مشرک نه‌اند«2»! امیر المؤمنین ‌علی ‌گفت: ‌ایشان اهل کتاب بوده‌اند، و خمر حلال ‌بود ‌ایشان ‌را، یکی ‌از جمله پادشاهان ‌ایشان خمر خورد و مست شد، ‌در مستی ‌به خواهر ‌خود ‌در آویخت و ‌با ‌او خلوت کرد [96- پ]. چون هشیار شد پشیمان گشت و تشویر خورد و خواهر ‌را ‌گفت: چیست ‌اینکه ‌که مرا کرده شد! خلاص چه ‌باشد ‌از ‌اینکه! ‌گفت: تدبیر ‌آن ‌است ‌که خطبه‌ای کنی و ‌در ‌آن خطبه بگوی«3» مردمان ‌را ‌که: خدای ‌تعالی نکاح خواهر«4» حلال کرد. چون مدّتی ‌بر آید و مردم ‌اینکه حدیث ‌ما فراموش کنند، آنگه خطبه‌ای کنی و بگویی ‌که: نکاح خواهر حرام ‌است. بیامد و مردم ‌را جمع کرد و خطبه کرد و ‌گفت: خدای نکاح خواهر حلال کرد. مردم چون ‌آن شنیدند، گفتند: حاشا ‌که ‌ما ‌از تو ‌اینکه قبول کنیم، و پیغامبران ‌به خلاف ‌اینکه گفتند: و ‌در کتابها خدای انزله نکرد. باز آمد و خواهر ‌را ‌گفت: و ویحک؟ مردم ‌از ‌من ‌اینکه قبول نمی‌کنند، ‌گفت: بفرمای ‌تا ‌ایشان ‌را ‌به تازیانه بزنند. بفرمود ‌تا مردم ‌را ‌به تازیانه بزدند، ‌هم قبول نکردند. ‌گفت: اینان ‌را ‌به شمشیر ادب کن. شمشیر ‌بر آهخت و قومی بسیار ‌را بکشت، ‌هم قبول نکردند. ‌گفت: بفرمای ‌تا خندقها بکنند و آتش ‌بر افروزند ‌در ‌او و ‌ایشان ‌را ‌در ‌آن جا فگن آنان ‌را ‌که قبول نکنند. همچنان کرد و ‌ایشان ‌را ‌به آتش تهدید کرد، قبول نکردند. بفرمود ‌تا همه ‌را بسوختند. خدای ‌تعالی ‌ایشان ‌را خواست. و روایت کردند ‌که: ‌اینکه مؤمنان ‌که ‌اینکه حدیث قبول نکردند، دانیال ‌بود و اصحاب ‌او. روایتی دگر ‌از امیر المؤمنین ‌علی ‌آن ‌است ‌که: اصحاب الاخدود جماعتی بودند ‌به جانب یمن مسلمانان و کافران، جنگ کردند. مؤمنان ‌را ظفر داد خدای ‌تعالی ‌بر کافران. بار دیگر چنان کردند، دست ‌هم مسلمانان ‌را ‌بود، آنگه صلحی کردند و عهدی ‌بر ‌آن ‌که ‌با یکدیگر غدر نکنند. کافران غدر کردند و مؤمنان ‌را ضعیف کردند، آنگه خندقی بکندند [97- ر] و مردم ‌را ‌در ‌او می‌انداختند. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: نیستند. (2). آج: مشرک‌اند، کا، آد، گا: نیستند. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: بگویی. (4). کا، آد، گا: خواهران.
صفحه : 218 عکرمه ‌گفت: قومی بودند ‌از نبط. کلبی‌ّ. ‌گفت: ترسایان نجران بودند و ‌ایشان ‌را پادشاهی ‌بود. مردم ‌را بگرفت و ‌با ترسایی دعوت کرد و بفرمود ‌تا هفت خندق بکندند، طول ‌هر یکی چهل گز ‌در عرض دوازده گز. آنگه هیزم«1» و نفط«2» ‌در ‌او فگند«3» و آتش عظیم ‌در ‌آن جا ‌بر افروخت«4»، ‌هر ‌که قبول نکرد ‌در ‌آن جا انداخت، ابتدا ‌به مردی کرد نام ‌او عمرو ‌بن زید، ‌او ‌را پرسید ‌که: تو ‌را توحید ‌که آموخت! ‌او راه نمود ‌بر استادش. آنگه پادشاه بفرمود ‌تا بتی زرّین بپیراستند، آنگه موکّلان ‌بر مردم گماشت و ‌ایشان ‌را ‌گفت: چون آواز مزامیر بشنوی«5»، ‌اینکه بت ‌را سجده کنی«6»، و ‌هر ‌که نکند ‌او ‌را ‌به آتش افگنی«7». امّا ترسایان چون آواز بشنیدند، سجده کردند، و امّا مؤمنان سجده نکردند ‌بن ‌را. موکّلان، ‌ایشان ‌را ‌در آتش افگندند، فهم أصحاب الاخدود. مقاتل ‌گفت: اخدود سه ‌بود«لهم ما «8»: یکی ‌به نجران یمن، و یکی ‌به شام و دیگر ‌به پارس. ‌آن ‌که ‌به شام ‌بود ‌از طبا خوش«لهم ما «9» ‌را ‌بود، و ‌آن ‌که ‌به پارس ‌بود بخت نصّر ‌را ‌بود، و ‌آن ‌که ‌در عرب ‌بود یوسف ‌بن ذی نواس ‌را ‌بود- و ‌هو یوسف ‌بن ذی نواس ‌إبن شراحیل ‌بن تبّع الحمیری‌ّ. و خدای ‌در ‌اینکه اخدود قرآن فرستاد، و سبب ‌آن ‌بود ‌که: دو مرد بودند مؤمن ‌که انجیل دانستند و خواندندی، ‌از ‌اینکه دو یکی ‌به مزدوری رفت ‌به جایی کار می‌کرد و انجیل می‌خواند- و ‌اینکه پیش ‌از بعثت ‌رسول ‌بود- و انجیل می‌خواند و نوری عظیم ‌از ‌او می‌تافت. دختر ‌اینکه کار ‌خدا«لهم ما «10» بدید، پدر ‌را خبر داد. پدر بدید، شگفت ماند. بیامد و ‌او ‌را سوگند داد. ‌او بگفت: ‌من ‌به عیسی ایمان [97- پ] ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: هیمه. (2). نفط/ نفت. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: افگندند. (5- 4). کا، آد، گا: بشنوید. [.....] (6). کا، آد، گا: سجده کنید. (7). آد، اأد، گا: افگنند. (8). آج و دیگر نسخه بدلها: بودند. (9). کذا ‌در اساس، آج: ابطنا خوش، آد: انطیا خوش، کا: ارطیا خوش، قرطبی (19/ 290) انطنیانوس. (10). آج: دختر ‌آن کار خدای، کا، آد، گا: چون دختر ‌آن کار خدای.
صفحه : 219 دارم و ‌اینکه کتاب اوست، انجیل می‌خوانم و ‌اینکه نور ‌از برکت ‌آن ‌است. ‌آن مرد ایمان آورد و هشتاد و هفت کس ‌از اهل بیت ‌او. یوسف ‌بن ذی نواس احوال ‌ایشان بشنید، بفرمود ‌تا ‌برای ‌ایشان خندقی بکندند و آتش ‌در ‌او فگندند و ‌ایشان ‌را ‌در ‌آن جا می‌فگندند«لهم ما «1». آخر کسی زنی ‌بود ‌با کودکی شیرخواره. یک دو بار ‌او ‌را ‌به کنار خندق بردند، بترسید. خواست ‌تا رجوع کند ‌از دین عیسی، ‌آن کودک شیر خواره آواز داد و ‌گفت: یا امّاه، ای مادر؟ سخت باش ‌بر دین ‌خود ‌که ‌اینکه دین حق‌ّ ‌است. ‌او ‌خود ‌را ‌با کودک ‌به آتش انداخت. مقاتل ‌گفت ‌در اخبار هست ‌که: ‌در یک روز هفتاد و هفت کس ‌را ‌به آتش انداختند. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: جانهای ‌ایشان ‌به بهشت رسید پیش ‌از ‌آن ‌که تنهاشان ‌به آتش رسید. محمّد ‌بن اسحق ‌بن یسار ‌گفت ‌از وهب منبّه ‌که: مردی ترسا ‌به زمین نجران افتد و ‌ایشان ‌را ‌با دین عیسی دعوت کرد، اجابت کردند ‌او ‌را. ذو نواس الیهودی خبر یافت، ‌بر خاست و لشکری ‌را ‌از حمیر برگرفت و ‌آن جا رفت و ‌آن مردمان ‌را مخیّر بکرد میان سوختن و جهودی. اختیار جهودی نکردند، خندقها بکند و آتش ‌در ‌او فگند و ‌به یک روز دوازده هزار مرد ‌را بسوخت. کلبی‌ّ ‌گفت: هفتاد هزار مرد بودند اصحاب اخدود. وهب ‌گفت«لهم ما «2»: ارباط ‌بر یمن غالب شدند و نواس بگریخت و اسپ ‌در دریا و غرق شد، و عمرو ‌بن معدی کرب ‌در حق‌ّ ‌او می‌گوید: أ توعدنی کأنّک ذورعین بأنعم عیشة ‌او ذو نواس و کاین ‌کان قبلک ‌من نعیم و ملک ثابت ‌فی النّاس راس [89- ر] ازال الدهر ملکهم فأضحی تنقّل ‌فی اناس ‌من اناس حق ‌تعالی ‌گفت: کشته باداند«لهم ما «3» اصحاب اخدود ‌که چنان معامله کردند ‌با مؤمنان. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌افگندند. (2). آج و دیگر نسخه بدلها چون. (3). آج، آد، گا: کشته باد، کا: کشته‌اند.
صفحه : 220 النّارِ ذات‌ِ الوَقُودِ، مجرور ‌است ‌بر بدل، و ‌هو بدل الاشتمال کأنّه ‌قال: اصحاب النّار ذات الوقود، خداوندان خندقها، خداوندان آتش افروخته. إِذ هُم عَلَیها قُعُودٌ، آنگه ‌که ‌ایشان نشسته بودند ‌آن جا و ‌ایشان گواه بودند و حاضر بودند ‌بر آنچه ‌ایشان می‌کردند ‌با مؤمنان، مقاتل ‌گفت: گوای«لهم ما «1» می‌دادند ‌بر مؤمنان ‌به کفر. آنگه ‌گفت: وَ ما نَقَمُوا مِنهُم، ‌اینکه کافران ‌از مسلما [نا]«لهم ما «2» ن چه انکار کردند، الّا ‌آن ‌که ‌ایشان ‌به خدای ایمان داشتند، خدایی ‌که ‌او عزیز ‌است ‌که مذلّت ‌به ‌او راه نیابد. و حمید و ستوده و پسندیده و مستحق‌ّ حمد و شکر ‌است ‌آن خدایی ‌که ملک آسمان و زمین ‌او راست و ‌او ‌بر همه چیزی گواه ‌است، و هیچ ‌از ‌او و ‌از علم ‌او فرو نشود و غایب نگردد. إِن‌َّ الَّذِین‌َ فَتَنُوا المُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ، ‌گفت: آنان ‌که ‌به فتنه آوردند مؤمنان ‌را ‌از مردان و زنان، مفسّران گفتند: مراد ‌به ‌اینکه فتنه، عذاب ‌است و سوختن ‌به آتش ‌که اصحاب اخدود کردند ‌با مؤمنان، ثُم‌َّ لَم یَتُوبُوا، آنگه توبه نکنند، ‌ایشان ‌را عذاب دوزخ ‌باشد و عذاب آتش سوزنده، بیانش ‌قوله: یَوم‌َ هُم عَلَی النّارِ یُفتَنُون‌َ، ذُوقُوا فِتنَتَکُم هذَا الَّذِی کُنتُم بِه‌ِ تَستَعجِلُون‌َ«لهم ما «3». حذیفة؟ ‌بن الیمان روایت کرد ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌که ‌او ‌گفت: یا حذیفه؟ ‌در دوزخ شیرانند و سباع ‌از آتش، و سگانند ‌از آتش، و شمشیرهاست ‌از آتش، و کلّابها«لهم ما «4» ست ‌از آتش، خدای ‌تعالی [98- پ] فریشتگان ‌را بفرستد ‌تا ‌به ‌آن کلّابها«لهم ما «5» اهل دوزخ ‌را برکشند، ‌به ‌آن شمشیرها پاره پاره کنند و بخورد ‌آن سگان و سباع دهند. ‌هر گه ‌که عضوی بخورند، خدای ‌تعالی دگر باره باز آفریند. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: گواهی. (2). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). سوره ذاریات (51) آیه 13 و 14. (5- 4). آج: قلّابها.
صفحه : 221 آنگه ‌گفت: إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، چون ذکر طرفی ‌از عذاب کفّار بگفت، ذکر مؤمنان و ثواب ‌ایشان کرد، ‌گفت: آنان ‌که ایمان آرند و عمل نیکو کنند، ‌ایشان ‌را بهشتهایی ‌باشد ‌که ‌در زیر درختان ‌از جویها می‌رود. ذلِک‌َ الفَوزُ الکَبِیرُ، ‌آن ظفری بزرگوار ‌است. إِن‌َّ بَطش‌َ رَبِّک‌َ لَشَدِیدٌ، آنگه ‌بر سبیل تهدید ‌گفت: گرفتن خدای تو ای محمّد سخت ‌باشد. و ‌اینکه جواب قسم ‌است، چه ‌از حق‌ّ قسم ‌آن ‌است ‌که جواب چون موجب ‌باشد، ‌به «لام» ‌باشد یا ‌به «إن‌ّ». بعضی دگر گفتند: جواب قسم قُتِل‌َ أَصحاب‌ُ الأُخدُودِ، ‌است ‌به اضمار «لقد»، و التّقدیر: لقد قتل. و بعضی دگر گفتند ‌که: کلام مقدّم مؤخّر ‌است، و التّقدیر: قتل أصحاب الاخدود. وَ السَّماءِ ذات‌ِ البُرُوج‌ِ. ‌در ‌اینکه دو وجه ‌که گفته شد، «قتل» ‌به معنی خبر ‌باشد نه ‌به معنی دعا ‌علیهم، و قول اوّل درست‌تر ‌است. إِنَّه‌ُ هُوَ یُبدِئ‌ُ وَ یُعِیدُ، ‌او ‌آن خداست ‌که ابتدا ‌او کند و اعادت ‌او کند. اوّل ‌او آفرید و دگر باره ‌هم ‌او باز آفریند. وَ هُوَ الغَفُورُ الوَدُودُ، و ‌او«لهم ما «1» خدای ‌است آمرزنده و دوستدار مطیعان و معنی دوستی خدای ‌تعالی ارادت نفع و ثواب ‌باشد ‌به مستحقّش، و گفتند: ‌به معنی مودود ‌است. ذُو العَرش‌ِ المَجِیدُ، خداوند عرش و سریر بزرگوار ‌است، و گفتند: مجید، شریف ‌باشد. حمزه و کسائی و خلف خواندند: المجید، مجرور ‌علی أنّه صفة للعرش، و باقی قرّاء خواندند ‌به رفع ‌علی انّه صفة للّه ‌تعالی. فَعّال‌ٌ لِما یُرِیدُ، کننده ‌است [99- ر] آنچه خواهد. هَل أَتاک‌َ حَدِیث‌ُ الجُنُودِ، آنگه خطاب کرد ‌با ‌رسول ‌گفت: آمد ‌به تو حدیث لشکرهای امّت متقدّم! ----------------------------------- (1). آج ‌او.
صفحه : 222 آنگه بیان کرد ‌که: کیستند ‌ایشان! ‌گفت: فِرعَون‌َ وَ ثَمُودَ، فرعون«لهم ما «1» موسی ‌است و ثمود ‌که قوم صالح بودند. آنگه اضراب کرد ‌از ‌اینکه حدیث و ‌با حدیث کافران عهد ‌رسول شد، ‌گفت: بَل‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا فِی تَکذِیب‌ٍ، بل آنان ‌که کافرانند ‌در تکذیب و دروغ داشتن‌اند تو ‌را و کتاب تو ‌را دروغ می‌دارند. ‌إن که‌وَ اللّه‌ُ مِن وَرائِهِم، و ‌خدا ‌از ‌پس ‌ایشان محیط ‌است ‌به ‌ایشان. بیان کردیم ‌که: «وراء» ‌هم خلف ‌باشد و ‌هم قدّام، و نیز رفته ‌است ‌که «محیط» ‌به دو معنی ‌باشد: ‌به معنی عالم و ‌به معنی مقتدر، و ‌اینکه جا ‌به معنی اقتدار و قهر ‌است، ‌یعنی ‌از قبضه قدرت ‌او بیرون نه‌اند. و ‌از ‌او نتوانند گریختن و ‌از ملک ‌او بیرون نتوانند شدن. آنگه ‌گفت: بَل هُوَ قُرآن‌ٌ مَجِیدٌ، ‌اینکه کتاب قرآنی ‌است شریف و بزرگوار و کریم. فِی لَوح‌ٍ مَحفُوظٍ، ‌در لوحی نوشته ‌که ‌آن لوح فریشتگان نگاه می‌دارند. یحیی ‌بن یعمر ‌در شاذّ خواند: «فی لوح»، بضم‌ّ اللام ‌من لاح یلوح، ‌یعنی منوّر ‌است. نافع خواند: «محفوظ» ‌به رفع «ظا» ‌علی انّه صفة القران، و باقی قرّاء مجرور خواندند ‌علی انّه صفة اللوح. ‌إبن جریح روایت کرد ‌از مجاهد ‌از ‌عبد اللّه عبّاس ‌که ‌او ‌گفت: ‌بر سر لوح نوشته ‌است: ‌لا اله إلّا اللّه وحده دینه الإسلام و محمّد عبده و رسوله فمن امن باللّه- عز و جل- و صدّق صدّق بوعده و اتّبع رسله أدخله الجنّة، خدای یکی ‌است و دین ‌او اسلام ‌است و محمّد بنده و ‌رسول اوست. ‌هر ‌که ‌به خدای ایمان آرد و وعده ‌او راست دارد [99- پ] و متتابعت«لهم ما «2» پیغامبران ‌او کند ‌به بهشت برد. آنگه ‌گفت: لوح محفوظ لوحی ‌است ‌از درّی سپید، طولش چندان ‌است ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها و. [.....] (2). اساس: ‌به صورت «متتابعت» ‌هم خوانده می‌شود.
صفحه : 223 ‌که ‌از آسمان ‌تا ‌به زمین، و عرضش چندان ‌است کز مشرق ‌تا ‌به مغرب، و کنارهای ‌او ‌از درّ و یاقوت ‌است، و قلم ‌او ‌از نور ‌است، و اصل ‌او ‌در کنار فریشته‌ای ‌است ‌که ‌او ‌را «ماطریون» گویند، و ‌آن لوح محفوظ ‌است ‌از شیاطین، فذلک ‌قوله: بَل هُوَ قُرآن‌ٌ مَجِیدٌ فِی لَوح‌ٍ مَحفُوظٍ. و خدای ‌را ‌در شبان روز«لهم ما «1» سیصد و شصت نظر ‌است ‌به ‌او ‌که ‌در ‌آن نظرها احیا و اماتت کند و اعزاز و اذلال«لهم ما «2». أنس مالک ‌گفت: لوح محفوظ ‌که خدای ‌تعالی ‌گفت، ‌بر پیشانی اسرافیل ‌است. مقاتل ‌گفت: جای لوح محفوظ ‌بر راست عرش ‌است. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: شبانروزی. (2). آد، گا نماید.
صفحه : 224 ‌

سورة الطّارق

‌ اینکه‌ سورت‌ مکّی‌ است‌ و شانزده‌ آیت‌ است‌ در‌ مدنی‌ و هفده‌ در‌ عدد باقی‌ قرّاء و شصت‌ و یک‌ کلمت‌ است‌ و دویست‌ و سی‌ و نه‌ حرف‌ است. و روایت‌ است‌ از‌ أبو‌ امامه‌ از‌ ابی‌ّ کعب‌ که‌ رسول- صلی‌ اللّه‌ علیه‌ و علی‌ اله- گفت: هر‌ که‌ او‌ سورة‌ الطّارق‌ بخواند، خدای‌ تعالی‌ او‌ را‌ به‌ عدد هر‌ ستاره‌ای‌ که‌ بر‌ آسمان‌ است‌ ده‌ حسنت‌ بنویسد«لهم ما «1».

[سوره الطارق (86): آیات 1 تا 17]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ وَ السَّماءِ وَ الطّارِق‌ِ (1) وَ ما أَدراک‌َ مَا الطّارِق‌ُ (2) النَّجم‌ُ الثّاقِب‌ُ (3) إِن کُل‌ُّ نَفس‌ٍ لَمّا عَلَیها حافِظٌ (4) فَلیَنظُرِ الإِنسان‌ُ مِم‌َّ خُلِق‌َ (5) خُلِق‌َ مِن ماءٍ دافِق‌ٍ (6) یَخرُج‌ُ مِن بَین‌ِ الصُّلب‌ِ وَ التَّرائِب‌ِ (7) إِنَّه‌ُ عَلی رَجعِه‌ِ لَقادِرٌ (8) یَوم‌َ تُبلَی السَّرائِرُ (9) فَما لَه‌ُ مِن قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ (10) وَ السَّماءِ ذات‌ِ الرَّجع‌ِ (11) وَ الأَرض‌ِ ذات‌ِ الصَّدع‌ِ (12) إِنَّه‌ُ لَقَول‌ٌ فَصل‌ٌ (13) وَ ما هُوَ بِالهَزل‌ِ (14) إِنَّهُم یَکِیدُون‌َ کَیداً (15) وَ أَکِیدُ کَیداً (16) فَمَهِّل‌ِ الکافِرِین‌َ أَمهِلهُم رُوَیداً (17)

[ترجمه]

‌به حق‌ّ آسمان و ستاره«لهم ما «2». و چه آگاه کرده ‌است تو ‌را ‌که چیست ‌آن ستاره. [ستاره]«لهم ما «3» درفشانی ‌است. ‌هر نفسی الّا ‌بر ‌او گواهی ‌است. گو ‌در نگر آدمی ‌را ‌که ‌از چه آفریدند ‌او ‌را. ----------------------------------- (1). آج صدق ‌رسول اللّه- ‌صلی اللّه ‌علیه و آله و ‌سلّم. (2). آج ‌به شب ‌در آینده. (3). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و ترجمه ‌آیه ‌در متن تفسیر افزوده شد.
صفحه : 225 آفریدند ‌او ‌را ‌از آبی جهنده [100- ر]. ‌که بیرون آید ‌از میان پشت و استخوانهای سینه. ‌که ‌او باز آوردنش«لهم ما «1» تواناست. ‌آن روز ‌که آشکار کنند نهانها ‌را. نباشد ‌او ‌را قوّتی و نه یاوری. و ‌به حق‌ّ آسمان خداوند باران ‌که وا ‌در ایستد. و ‌به حق زمین خداوند شکاف. ‌که ‌او گفتاری گزارده ‌است. و نیست ‌او هزل«لهم ما «2». ‌ایشان کید می‌کنند کیدی. و کید کنم ‌من کیدی. مهلت ده کافران ‌را، مهلت ده ‌ایشان ‌را مهلت دادنی. ‌قوله: وَ السَّماءِ وَ الطّارِق‌ِ، ابو عاصم روایت کرد ‌از پدرش ‌که ‌گفت: ‌رسول ‌را دیدم- ‌علیه ‌السلام- ‌در مشرقه ثقیف تکیه زده ‌بر کمانی و ‌اینکه سورت می‌خواند. ‌من یاد گرفتم. ‌به جماعتی ‌از ثقیف بگذشتم- و قومی ‌از قریش ‌در میان ‌ایشان بودند- مرا گفتند: چه شنیدی ‌از محمّد! ‌من ‌اینکه سورت ‌بر ‌ایشان خواندم. ثقیفیان گفتند: ‌ما ‌را چنین می‌آید ‌که ‌اینکه حق‌ّ ‌است و رشاد«لهم ما «3». [قریشیان«لهم ما «4»] گفتند: [ما صاحب ‌خود ‌را بشناسیم، ‌اگر دانستمانی«لهم ما «5» ‌که حق ‌است، متابعت کردمانی«لهم ما «6»]«لهم ما «7». [قوله]«لهم ما «8»: وَ السَّماءِ وَ الطّارِق‌ِ، قسم ‌است ‌که خدای ‌تعالی کرد ‌به آسمان و ----------------------------------- (1). آج: ‌بر بازگرداندان ‌او. (2). اساس: ندارند، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: ندارد. (7- 4). آج: سخن نافرجام. (5). آج: دانستیمی. (8- 6). آج: کردیمی.
صفحه : 226 ستاره‌ای ‌که ‌به شب پیدا شود. و «طرق»«لهم ما «1» آمدن ‌باشد ‌به شب، قالت هند یوم احد: نحن بنات طارق نمشی ‌علی النمارق ‌یعنی پدر ‌من ‌در معروفی چون ستاره ‌بود، و ‌قال ‌إبن الرّومی‌ّ [100- پ]: یا راقد اللیل مسرورا بأوله ان‌ّ الحوادث ‌قد یطرقن أسحارا ‌لا تفرحن‌ّ بلیل طاب اوّله فرب‌ّ آخر لیل أجّج النّارا بعضی مفسران گفتند سبب نزول«لهم ما «2» سورت ‌آن ‌بود ‌که: یک روز ابو طالب عم‌ّ ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌با ‌رسول نان می‌خورد. ستاره‌ای ‌از آسمان بیوفتاد، ‌هر چه ‌آن جا نهاده ‌بود«لهم ما «3» پر آتش شد و ابو طالب بترسید و ‌گفت: یا فرزند؟ ‌اینکه چیست! ‌گفت: ستاره‌ای ‌از آسمان بینداختند، و ‌اینکه آیتی ‌است ‌از آیات خدای ‌تعالی، و خدای ‌تعالی ‌اینکه سورت فرستاد. وَ ما أَدراک‌َ مَا الطّارِق‌ُ، آنگه ‌رسول ‌را ‌گفت ‌بر وجه استعظام و استکبار ‌که: تو چه دانی ‌که طارق چه ‌باشد؟ آنگه تفسیر کرد و ‌گفت: النَّجم‌ُ الثّاقِب‌ُ، ستاره‌ای درفشان ‌باشد، و ‌منه ثقوب النّار توهجها و التهابها، و مجاهد ‌گفت: ثاقب ‌از ثقب ‌است ‌که سوراخ کند، ‌یعنی ‌که ‌آن ستاره ‌که ‌به ‌آن رجم شیاطین کنند ‌که چون ‌بر ‌او آید سوراخ کند ‌او ‌را. ‌إبن زید ‌گفت: مراد نجم ثاقب، ثریّاست و عرب ‌آن ‌را نجم خوانند«لهم ما «4». ‌او اسمی ‌است علم ثریّا ر [ا]«لهم ما «5» ‌با «لام»«لهم ما «6» تعریف، مخالف دگر اعلام. بعضی دگر گفتند: مراد ‌به نجم ثاقب، زحل ‌است کز«لهم ما «7» آسمان هفتم می‌آید. و ‌برای ‌آن ثاقب ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: طروق. (2). آج ‌اینکه. [.....] (3). آج: بودند. (4). کا، آد، گا: گوید، آج ای طارق. (5). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). کا، آد، گا: ‌به الف و لام. (7). آج و دیگر نسخه بدلها: ‌که ‌از.
صفحه : 227 خواند ‌آن ‌را ‌که جای ‌او بلند ‌است، ‌من قول العرب: ثقب الطائر ‌إذا ارتفع ‌فی جوّ السماء غایة الارتفاع. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: ‌اینکه نجم ستاره‌ای ‌است ‌در آسمان هفتم، چون ستارگان جای ‌خود بگیرند، ‌از آسمان ‌او«لهم ما «1» فرود آید و ‌با ‌ایشان ‌باشد، و چون روز ‌باشد، ‌با جای ‌خود شود، ‌پس ‌او طارق ‌باشد ‌در آمدن و شدن، و نام ‌آن ستاره زحل ‌است [101- ر]. إِن کُل‌ُّ نَفس‌ٍ لَمّا عَلَیها حافِظٌ، ابو جعفر و ‌إبن عامر و عاصم و حمزه و حسن بصری «لمّا» خواندند ‌به تشدید «میم» و معنی ‌آن ‌باشد ‌که: ‌ما کل‌ّ نفس الّا علیها حافظ، هیچ نفس نیست و الّا حافظی و نگاهبانی هست ‌بر ‌او. «إن» ‌به معنی «ما» ی نفی ‌باشد و «لمّا» ‌به معنی الّا ‌فی لغة هذیل، یقولون: نشدتک اللّه لمّا فعلت کذا، أی الّا فعلت کذا. و دگر قرّاء ‌به تخفیف «میم» خواندند، و ‌بر ‌اینکه قراءت «ما» صله ‌باشد و «إن» مخفّفه ‌باشد ‌از ثقیله، و ‌اینکه «لام» ‌در خبر ‌او ملازم ‌باشد، و التّقدیر: ‌إن کل‌ّ نفس لعلیها حافظ. ‌إبن عوف ‌گفت: ‌بر ‌إبن سیرین خواندم «لمّا» ‌به تشدید، انکار کرد ‌بر ‌من و ‌گفت: لمّا و اللّه بزائد لعلیها حافظ ‌من ربّها یحفظ عملها و یحصی علیها، ‌گفت معنی ‌آن ‌است ‌که: ‌هر نفسی ‌را ‌از خدای ‌بر ‌او نگاهبانی هست ‌که عمل ‌او نگاه می‌دارد و ‌بر ‌او می‌شمارد ‌از خیر و شر. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: مراد ‌به «حافظ» فریشتگانند ‌که اعمال ‌بر ‌او نگاه می‌دارند. قتاده ‌گفت: حفظه‌اند ‌که اعمال و آجال و ارزاق بندگان نگاه می‌دارند. کلبی‌ّ ‌گفت: حافظ ‌من اللّه، ‌اینکه حافظ ‌خدا ‌است ‌که بنده ‌را نگاه می‌دارد ‌تا ‌از مقادیر خدای ‌در نگذرد. ابو امامه روایت کرد ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌که ‌او ‌گفت: خدای ‌را ‌بر ‌هر آدمی صد و شصت فریشته موکل‌ّاند ‌که آفات ‌از ‌او صرف می‌کنند، ‌از ‌آن جمله هفت فریشته ‌بر چشمهای ‌او ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
صفحه : 228 موکّل‌اند شیاطین ‌را ‌از ‌او چنان باز می‌دارند چنان ‌که یکی ‌از ‌ما مگس ‌از انگبین بپراند ‌که ‌اگر یک ساعت ‌او ‌را ‌از حفظه ‌خود فروگذارند [101- پ]، شیاطین ‌او ‌را بربایند. آنگه تذکیر کرد و یاد داد ‌ما ‌را«1» ‌از نعم ‌او طرفی ‌گفت: فَلیَنظُرِ الإِنسان‌ُ مِم‌َّ خُلِق‌َ، آدمی ‌را بگو بنگر ‌تا ‌او ‌را ‌از چه آفریده‌اند؟ آنگه ‌هم ‌او بیان کرد، ‌گفت: خُلِق‌َ مِن ماءٍ دافِق‌ٍ، ‌او ‌را ‌از آبی جهنده آفریده‌اند، ‌یعنی آب منی. کوفیان گفتند: دافق ‌یعنی مدفوق ‌است و مثله ‌قوله: فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ«2»، أی مرضیّة، و مثله قولهم: سرّ کاتم و لیل نائم و هم‌ّ ناصب، ‌قال النابغة: کلینی ‌لهم یا امیمة ناصب و لیل اقاسیه بطی‌ء الکواکب و بصریان گفتند: ‌اینکه ‌به معنی نسبت ‌است، أی ذو دفق و ذات رضا و ذو کتمان و [ذو]«3» نصب، ‌من باب قولهم: لابن و تامر، أی ذو تمر و لبن، و ‌اینکه قول بهتر ‌است ‌برای ‌آن ‌که ‌با ‌او کلام ‌بر ظاهر ‌خود ‌است. و «دفق»، ریختن ‌باشد ‌به قوّت، تقول العرب للموج ‌إذا علا و ارتفع: تدفق و اندفق. و ‌قوله: یَخرُج‌ُ مِن بَین‌ِ الصُّلب‌ِ وَ التَّرائِب‌ِ، یعنی صلب الرجل و ترائب المرأة، آبی ‌که بیرون آید ‌از پشت مرد و سینه زن، مفسّران خلاف کردند ‌در معنی ترائب. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: جای قلاده ‌باشد. و البی‌ّ ‌گفت: ‌از ‌عبد اللّه عبّاس: میان دو پستان زن ‌باشد. عوفی روایت کرد ‌از ‌او ‌که: مراد ‌به «ترائب» دست و پای و چشم ‌است. عکرمه ‌گفت: سینه ‌است. سعید جبیر ‌گفت: گردن ‌است. مجاهد ‌گفت: میان دوش و سینه«4». سفیان ‌گفت: بالای دستهاست، یمان ‌گفت: زیر چنبر گردن ‌باشد. قتاده ‌گفت، گلو ‌باشد. سعید ‌بن مسیّب ‌گفت: پهلوها ‌باشد. معمّر المزنی‌ّ ----------------------------------- (1). آج: آدمی ‌را. (2). سوره حاقه (69) آیه 21، و قارعه (101) آیه 7. (3). اساس و دیگر نسخه بدلها: ندارد، ‌با توجّه ‌به چاپ شعرانی افزوده شد. (4). آج و دیگر نسخه بدلها ‌است.
صفحه : 229 ‌گفت: جای دل ‌باشد، و آنچه ظاهر ‌است ‌از کلام عرب ‌آن ‌است [102- ر] ‌که: استخوان سینه ‌باشد و یکی ‌را تریبه گویند، ‌قال الشّاعر: و بدت کأن‌ّ ‌علی ترائب نحرها جمر الغضا ‌فی ساعة یتوقد و ‌قال الاخر: و الزعفران ‌علی ترائبها شرقا ‌به اللبّات و الصدر و ‌قال الثقّب العبدی‌ّ: و ‌من ذهب لبس ‌علی تریب کلون العاج لیس بذی غصون إِنَّه‌ُ عَلی رَجعِه‌ِ لَقادِرٌ، قتاده ‌گفت معنی ‌آن ‌است ‌که: خدای ‌تعالی قادر ‌است ‌بر اعادت آدمی ‌پس ‌از مرگ«1». عکرمه ‌گفت: ‌یعنی قادر ‌است ‌بر ‌آن ‌که آب ‌با پشت مرد برد ‌پس ‌از ‌آن ‌که ‌از آدمی بیامده ‌باشد. مجاهد ‌گفت: قادر ‌است ‌که ‌با احلیل برد. ضحّاک ‌گفت: ‌یعنی قادر ‌است ‌بر ‌آن ‌که آدمی ‌را آب گرداند«2»، چنان ‌که ‌بود ‌بعد خلقه شخصا سویّا. مقاتل حیّان ‌گفت: ‌یعنی قادر ‌است ‌که ‌از پیری ‌با برنایی برد ‌او ‌را و ‌از برنایی ‌با کودکی و ‌از کودکی ‌با نطفه. ‌إبن زید ‌گفت: مراد رجع«3»، حبس ‌است، ‌یعنی قادر ‌است ‌که آب باز دارد ‌در پشت و رها نکند ‌تا برون آید. و قریبتر قولی قول قتاده ‌است لدلیل الظاهر ‌علیه و لقوله: یَوم‌َ تُبلَی السَّرائِرُ، و نصب ‌او ‌بر ظرف ‌باشد ‌من ‌قوله: عَلی رَجعِه‌ِ لَقادِرٌ، ‌گفت: قادر ‌است ‌بر اعادت ‌او ‌آن روز ‌که سرّها آشکارا کنند. قتاده و مقاتل و سفیان گفتند: مراد ‌به «سرائر» خفایای اعمال ‌است ‌از نماز و روزه و غسل جنابت و وضوی نماز«4»، چه ‌اگر مرد گوید: روزه دارم، یا نماز کردم و غسل و طهارت کردم- و نکرده ‌باشد- کس نداند جز خدای. دلیل ‌اینکه تأویل حدیث ‌عبد اللّه عمر ‌است ‌که روایت کرد ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌که ‌او ‌گفت: سه چیز ‌آن ‌است ‌که ‌هر ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: ‌پس ‌از ‌آن ‌که نیست ‌شده ‌باشد. (2). آج: خاک گرداند. (3). کا، آد، گا: ‌به رجع. (4). کا، آد، گا: وضو و نماز. [.....]
صفحه : 230 ‌که بدان محافظت کند دوست خدای ‌باشد: نماز و روزه و غسل جنابت، و حمل کردن ‌بر عموم اولیتر ‌باشد [102- پ]. فَما لَه‌ُ مِن قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ، ‌گفت:«1» ‌اینکه آدمی کافر ‌را ‌در ‌اینکه روز ‌که روز قیامت ‌باشد هیچ یاری و یاوری نباشد. آنگه قسم کرد ‌به آسمان، ‌گفت: وَ السَّماءِ ذات‌ِ الرَّجع‌ِ، ‌به حق‌ّ آسمان ‌که خداوند باران متراجع ‌است ‌که یک بار بیاید و یک باز باز ایستد، و گفتند: مراد ‌به «سماء» ابر ‌است، و عرب ‌بر سبیل مقاربت ابر ‌را «سماء» گویند و باران ‌را نیز سماء گویند، یقال: اصابنا«2» سماء، أی مطر. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: مراد ‌به «سماء» ابر ‌است و مراد ‌به «رجع» باران ‌است. ابو عبیده ‌گفت: «رجع» آب ‌باشد، ‌قال المتنخّل الهذلی‌ّ ‌فی صفة سیف«3»: ابیض کالرجع رسوب اذا ‌ما ثاخ ‌فی محتفل یختلی ‌إبن زید ‌گفت: مراد ‌به «رجع» ‌آن ‌است ‌که آفتاب و ماه گاهی ‌بر آید و گاهی فرو شود. وَ الأَرض‌ِ ذات‌ِ الصَّدع‌ِ، و ‌به حق‌ّ زمین ‌که خداوند شکاف ‌است، ‌یعنی شکافته می‌شود ‌به نبات و درختان و جویها، و مثله ‌قوله: ثُم‌َّ شَقَقنَا الأَرض‌َ شَقًّا«4» ‌إلی آخرها. مجاهد ‌گفت: مراد ‌به ‌اینکه ‌هر جایی ‌است ‌که دو کوه ‌باشد و ‌در میان ‌آن راهی ‌بود، چنان ‌که مأزمین عرفات. إِنَّه‌ُ، جواب قسم ‌است، ‌که ‌او، ‌یعنی قرآن قولی ‌است فصل، ‌یعنی فاصل- فصل کننده میان حق و باطل و حلال و حرام. وَ ما هُوَ بِالهَزل‌ِ، و ‌اینکه قرآن هزل نیست، جدّ ‌است. ----------------------------------- (1). اساس: لک، آج: ندارد، ‌با توجّه ‌به کا و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). کا، آد، گا: اصابتنا. (3). آج: السیف. (4). سوره عبس (80) آیه 26.
صفحه : 231 إِنَّهُم یَکِیدُون‌َ کَیداً، ‌گفت: ‌ایشان، ‌یعنی مشرکان مکّه کید می‌کنند و ‌من نیز کید می‌کنم، ‌یعنی افعالی ‌که صورت کید دارد ‌از امهال ‌برای استدراج- چنان ‌که بیان کرده‌ایم ‌در جایهای دیگر. آنگه ‌رسول ‌را ‌گفت: فَمَهِّل‌ِ الکافِرِین‌َ، مهلت ده ‌اینکه کافران ‌را و ‌ایشان ‌را مهلت ده مهلت دادنی«1»، و ‌برای تأکید تکرار کرد لاختلاف البنائین، چه یکی افعال ‌است و یکی تفعیل. و ‌قوله: رُوَیداً، مصدری ‌باشد ‌لا ‌من لفظ الفعل، کأنّه ‌قال [103- ر]: أمهلهم اروادا، آنگه ‌آن ‌را زواید بیفگند، آنگه تصغیر کرد ‌او ‌را، فصار «رویدا»، و گفتند: ‌در جای ظرف ‌است، أی زمانا قلیلا، و مراد ‌آن ‌است ‌که ‌تا ‌به روز بدر آنگه ‌ایشان ‌را ‌به دست مسلمانان باز داد. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: ‌اینکه کافران ‌را ‌تا ‌من نیز ‌ایشان ‌را مهلت دهم.
صفحه : 232 ‌

سورة الأعلی

‌ اینکه‌ سورت‌ مکّی‌ است‌ و نوزده‌ آیت‌ است‌ و هفتاد و دو کلمت«1» است، و دویست‌ و هفتاد و یک‌ حرف‌ است، ابو امامه‌ روایت‌ کرد از‌ أبی‌ّ کعب‌ که‌ رسول- صلی‌ اللّه‌ علیه‌ و آله- گفت: هر‌ که‌ او‌ سورة‌ الأعلی‌ بخواند، خدای‌ تعالی‌ به‌ عدد هر‌ حرفی‌ که‌ بر‌ ابراهیم‌ و موسی‌ و محمّد- علیه‌ و علیهم‌ السلام- انزله‌ کرد او‌ را‌ ده‌ حسنت‌ بنویسد«2». عبد‌ اللّه‌ عبّاس‌ گفت: رسول- علیه‌ السلام- هر‌ گه‌ اینکه‌ سورت‌ خواندی، گفتی: سبحان‌ ربی‌ الأعلی، و همچنین‌ [روایت‌ است]«3» از‌ علی- علیه‌ السلام- و عبد‌ اللّه‌ عمر و عبد‌ اللّه‌ عبّاس‌ و عبد‌ اللّه‌ زبیر. و امیر المؤمنین- علیه‌ السلام- گفت: رسول- علیه‌ السلام- اینکه‌ سورت‌ دوست‌ داشتی‌ و گفت: اوّل‌ کس‌ که‌ سبحان‌ ربی‌ الأعلی‌ ، گفت، میکایل‌ بود. و رسول- علیه‌ السلام- جبریل‌ را‌ گفت: مراد خبر ده‌ از‌ ثواب‌ آن‌ کس‌ که‌ اینکه‌ کلمت‌ بگوید: در‌ نماز و یا بیرون‌ نماز. گفت: یا محمّد؟ هیچ‌ مؤمن‌ و ----------------------------------- (1). آج: هفتاد کلمت. (2). آج‌ صدق‌ رسول‌ صلّی‌ اللّه‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم، و پس‌ از‌ آن‌ به‌ نقل‌ آیات‌ می‌پردازد. (3). اساس: ندارد، با‌ توجّه‌ به‌ کا، آد، گا افزوده‌ شد.
صفحه : 233 مؤمنه‌ای‌ نباشد که‌ اینکه‌ کلمت‌ بگوید در‌ سجود یا جز سجود و الّا ثواب‌ اینکه‌ کلمت‌ در‌ ترازوی‌ حسنات‌ او‌ از‌ عرش‌ و کرسی‌ و کوههای‌ دنیا گرانتر باشد. و خدای‌ تعالی‌ گوید: راست‌ گفت: بنده من، أنا الأعلی‌ فوق‌ کل‌ شی‌ء منهم‌ ، آن‌ که‌ بلند ترم‌ از‌ بالای‌ همه‌ چیز، و از‌ بالای‌ من‌ هیچ‌ چیز نیست. گواه‌ باشید فریشتگان‌ من‌ که‌ او‌ را‌ بیامرزیدم‌ و بهشتش‌ کرامت‌ کردم. چون‌ بمیرد میکایل‌ زیارت‌ او‌ کند هر‌ روز. چون‌ روز قیامت‌ باشد، او‌ را‌ بر‌ پرّ«1» خود‌ گیرد [103- پ] و بیارد و پیش‌ خدای‌ آرد و گوید: بار خدایا؟ شفاعت‌ من‌ در‌ حق‌ّ او‌ قبول‌ کن. خدای‌ تعالی‌ قبول‌ کند و گوید: او‌ را‌ به‌ تو بخشیدم، به‌ بهشتش‌ بر. عقبة بن‌ عامر گفت‌ چون‌ آیت‌ آمد: فَسَبِّح‌ بِاسم‌ِ رَبِّک‌َ العَظِیم‌ِ«2»، رسول- علیه‌ السلام- گفت: اجعلوها فی‌ رکوعکم، و چون‌ اینکه‌ سورت‌ آمد: سَبِّح‌ِ اسم‌َ رَبِّک‌َ الأَعلَی، رسول- علیه‌ السلام- گفت: اجعلوها فی‌ سجودکم‌ ، گفت: آن‌ را‌ در‌ رکوع‌ می‌گویی«3» و اینکه‌ را‌ در‌ سجود.

[سوره الأعلی (87): آیات 1 تا 19]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ سَبِّح‌ِ اسم‌َ رَبِّک‌َ الأَعلَی (1) الَّذِی خَلَق‌َ فَسَوّی (2) وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدی (3) وَ الَّذِی أَخرَج‌َ المَرعی (4) فَجَعَلَه‌ُ غُثاءً أَحوی (5) سَنُقرِئُک‌َ فَلا تَنسی (6) إِلاّ ما شاءَ اللّه‌ُ إِنَّه‌ُ یَعلَم‌ُ الجَهرَ وَ ما یَخفی (7) وَ نُیَسِّرُک‌َ لِلیُسری (8) فَذَکِّر إِن نَفَعَت‌ِ الذِّکری (9) سَیَذَّکَّرُ مَن یَخشی (10) وَ یَتَجَنَّبُهَا الأَشقَی (11) الَّذِی یَصلَی النّارَ الکُبری (12) ثُم‌َّ لا یَمُوت‌ُ فِیها وَ لا یَحیی (13) قَد أَفلَح‌َ مَن تَزَکّی (14) وَ ذَکَرَ اسم‌َ رَبِّه‌ِ فَصَلّی (15) بَل تُؤثِرُون‌َ الحَیاةَ الدُّنیا (16) وَ الآخِرَةُ خَیرٌ وَ أَبقی (17) إِن‌َّ هذا لَفِی الصُّحُف‌ِ الأُولی (18) صُحُف‌ِ إِبراهِیم‌َ وَ مُوسی (19)

[ترجمه]

تسبیح کن نام خدایت را بلندتر. آن که بیافرید و راست کرد. و آن که تقدیر کرد و راه نمود. و آنچه بیرون آورد گیاه«4». کرد آن را خاشاک خشک سیاه. خواننده کنیم تو را«5» فراموش نکنی. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: به زیر. (2). سوره حاقّه (69) آیه 52. (3). کا، آد، گا: بگویید. (4). آج: چراگاه. (5). آج: زود باشد که بر تو خوانیم باید که.
صفحه : 234 مگر آنچه خواهد خدای که او داند آشکارا و آنچه پوشیده باشد. و خوار گردانیم تو را برای کار خوارتر. یاد ده اگر سود دارد یاد دادن. یاد کند آن که بترسد. و بپرخیزد«1» از آن بدبخت‌تر. آن که ملازم شود آتش بزرگتر را. پس نمیرد در آن جا و نه زنده شود. ظفر یافت آن که پاکیزه شد. و یاد کرد نام خدایش و نماز کرد. بل اختیار می‌کنی«2» زندگانی نزدیکتر. و سرای باز پسین بهتر است و پاینده‌تر. اینکه در صحیفه‌های پیشتر«3» است. صحیفه‌های«4» ابراهیم خلیل و موسی کلیم- علیهم السلام. قوله: سَبِّح‌ِ اسم‌َ رَبِّک‌َ الأَعلَی، جماعتی از صحابه و تابعین گفتند معنی آیت آن است که: بگویی: سبحان ربّی الأعلی، و بعضی دگر گفتند: مراد آن است که: تسبیح و تنزیه کن نام خدای برتر را، و بر اینکه قول «اسم» صله باشد، یعنی تنزیه کن خدای را تعالی از آنچه به او لایق نباشد از صفات نقص. و عرب اسم بسیار صله آرند و زیادت، منها قول لبید: ----------------------------------- (1). آج: و دور شود. [.....] (2). آج: اختیار می‌کنید. (3). آج: کتابهای پیشین. (4). آج: کتابهای.
صفحه : 235 الی الحول ثم‌ّ اسم السلام علیکما و من یبک حولا کاملا فقد اعتذر فرّاء گفت: «با» مقدّر است، و التقدیر: سبح باسم ربّک، تسبیح کن به نام خدای، یعنی در تسبیح ذکر نام خدای بگو. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به «تسبیح» نماز است و به «اسم» امر، یعنی صل‌ّ بأمر ربّک، نماز کن به فرمان خدای. الَّذِی خَلَق‌َ فَسَوّی، آن خدای که خلقان را بیافرید و راست آفرید به حسب مصلحت چنان که صلاح دانست. وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدی، و آن خدای که تقدیر کرد و هدایت داد و راه نمود. کسائی «قدر» خواند به تخفیف «دال»، و باقی قرّاء به تشدید. مجاهد گفت: مراد آن است که خلق آدمی تقدیر کرد و راه خیر و شرّ بنمود او را. بعضی دگر گفتند: قدر المقادیر، تقدیرها بکرد و هدایت داد و الهام چهار پای را به مراتع خود [104- پ]. مقاتل گفت: مراد آن است که هدایت داد هر نوع از حیوان را که چه گونه خلوت کند با جفت خود تا از او فرزند آفریند. عطا گفت: هر جانوری را به مصالح خود ره نمود، و گفتند: هدایت داد آدمی را در کسب و روزی. و گفتند: منافع در دریا«1» آفرید و آدمی را هدایت کرد و باز نمود کیفیّت استخراج آن، و گفتند: هدایت در دین حق‌ّ است، یعنی الطاف و توفیق و اقدار و تمکین و ازاحت علّت و نصب ادلّت. سدّی گفت: تقدیر کرد آدمی را و دگر حیوان را در رحم مادر نه ماه و کمتر و بیشتر، آنگه هدایت داد او را و ره نمود بیرون آمدن. و گفتند: تقدیر روزیها بکرد و هدایت هر کسی را به ره طلب او. وَ الَّذِی أَخرَج‌َ المَرعی، و او آن خداست که گیاه را«2» بیرون آورد برای چهار پایان تا ایشان را انتفاع عاجل باشد و تو را به نظر کردن در او و منافع آجل. فَجَعَلَه‌ُ غُثاءً أَحوی، آنگه او را بخوشانید و سیاه کرد به اوّل سبز و سرخ و ----------------------------------- (1). آج: در چیزها. (2). آج: گیاه زار.
صفحه : 236 زرد و الوان مختلف باشد، آنگه چون خشک شود از آن لون بگردد. آنگه وعده داد رسول را به انزال آیات بر او، گفت: سَنُقرِئُک‌َ، ما تو را خواننده گردانیم به قرآن که بر تو فرو فرستیم تا تو یادگیری و از حفظ می‌خوانی، یقال: قرأت الکتاب و أقرأته غیری إذا جعلته قاریا، امّا بالتعلیم أو التمکین. فَلا تَنسی، تا فراموش نکنی. إِلّا ما شاءَ اللّه‌ُ، الّا آنچه خدا خواهد که منسوخ کند آن را، چو«1» منسوخ کرد از یاد تو و دیگران ببرد. اینکه قول قتاده است. و مجاهد [105- ر] گفت: سبب آن بود که چون جبریل- علیه السلام- آیتی یا سوتی بر رسول- علیه السلام- خواندی، چون به آخر آوردی رسول با سرگرفتی و باز خواندی تا فراموش نکند، خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و او را ایمن کرد از اینکه. پس از آن رسول- علیه السلام- باز نخواند«2» و دانست که فراموش نکند. و وجه استثناء بر اینکه قول آن باشد که بیان کردیم فی قوله: إِلّا ما شاءَ رَبُّک‌َ«3»، یکی آن که راجع باشد با روزگار ماضی، و دوم آن که برای آن تا کلام«4» منع کند از نفوذ. إِنَّه‌ُ یَعلَم‌ُ الجَهرَ وَ ما یَخفی، که او آشکارا داند، و آنچه نهان و پوشیده است هم داند. محمّد بن حامد گفت: یعنی صدقه سرّ و علانیه داند، و گفتند: معنی آن است که او داند آن«5» قراءت به جهر که جبریل بر تو خواند و آنچه پنهان در نفس خود خوانی یا «6» با خود مقرّر کنی. وَ نُیَسِّرُک‌َ لِلیُسری، گفت: ما میّسر بکنیم تو را برای کار خوارتر. مفسّران گفتند: معنی آن است که ما توفیق دهیم تو را برای عمل صالح که به آن به بهشت ----------------------------------- (1). آج: چون. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: نخواندی. (3). سوره هود (11) آیه 107 و 108. (4). آج و دیگر نسخه بدلها را. (5). آج: از، کا: او. (6). کا: تا.
صفحه : 237 رسی. و گفتند: معنی آن است که ما وحی بر تو آسان کنیم تا یاد گیری آنچه جبریل بر تو القاء کند. و گفتند: معنی آن است که تو را توفیق دهیم برای شریعتی خوارتر، و مثله قوله- علیه السلام: بعثت بالحنیفیة السمحة. آنگه امر کرد و«1» رسول را به تذکیر قوم، گفت: فَذَکِّر، یاد ده قوم را اگر هیچ سود خواهد داشت اینان را، «تذکیر» و «ذکری» از بناهای مصدر است بمعنی التفعیل. سَیَذَّکَّرُ، أی سیتذکر، «تا» را در «ذال» ادغام کردند لقرب المخرج. و بصریان گفتند: اوّل قلب کردند «تا» را با «ذال» آنگه ادغام کردند. و «تذکر»«2»، با یاد آوردن باشد به اندیشه. گفت: یاد دارد و اندیشه کند آن که او از خدای بترسد [105- پ]. و تذکر مطاوع تذکیر باشد، یقال: ذکرته فتذکر. وَ یَتَجَنَّبُهَا الأَشقَی، بپرخیزد«3» از تذکّر و یاد کردن آن کس که در شقاوت بغایت بلیغ باشد، آن که قول خدای و رسول«4» دروغ دارد و از آن اعراض کند و برگردد او ملازم باشد با آتش مهتر، یعنی آتش دوزخ، و آن را برای آن «کبری» خواند به اضافت با آتش ما«5». و فرّاء گفت: مراد به آتش بزرگتر، طبقه زیرین است که از آن عظیمتر عذاب نباشد در دوزخ، و آن جای منافقان و مشرکان است. ثُم‌َّ لا یَمُوت‌ُ فِیها وَ لا یَحیی، پس حال او چنان باشد در دوزخ که بنمیرد تا بیاساید از عذاب، و زنده نشود زندگانی که او را در آن راحتی باشد. إبن عطا گفت: بنمیرد تا از رنج قطیعت برهد و زنده نباشد تا امید وصلت دارد. قَد أَفلَح‌َ مَن تَزَکّی، گفت: فلاح یا بد و ظفر و بقا آن کس که او پاکیزه باشد از شرک و ایمان آرد به خدای تعالی. اینکه قول عطا و عکرمه است و روایت و البی‌ّ و سعید جبیر از عبد اللّه عبّاس. حسن بصری گفت: تزکّی بالأعمال الصّالحة و الورع ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: ندارد. (2). آج: تذکیر. (3). آج: و نیز خبر داد، آد، گا: و بپرهیزد. [.....] (4). آد، گا را. (5). آد، گا: آتش دنیا.
صفحه : 238 عمّا حرّم اللّه، پارسا باشد به عمل صالح کردن و اجتناب از معاصی و محرّمات. وَ ذَکَرَ اسم‌َ رَبِّه‌ِ فَصَلّی، و نام خدای برد و نماز کند. عبد اللّه مسعود گفت: بر او آسان است که زکات مال بدهد و نماز به پای دارد، و گفتی: رحم اللّه امرءا تصدّق ثم‌ّ صلّی، آنگه اینکه آیت بخواندی. بعضی دگر گفتند: صدقه فطر«1» است و تکبیرات روز عید و نماز عید و عبد اللّه عمر نافع را گفتی: صدقه بدادی اگر گفتی: آری؟ به مصلّی رفتی، و اگر گفتی: نه، گفتی: صدقه بده تا به مصلّی رویم، آنگه اینکه آیت بخواندی. ابو خالد گفت: در نزدیک [106- ر] ابو العالیه شدم، مرا گفت: روز عید پیش از آن که به نماز عید روی اینکه جا آی. گفتم: آری. چون عید بود پیش او رفتم، مرا گفت: چیزکی بخوردی! گفتم: آری. گفت: غسل کردی! گفتم: آری. گفت: صدقه بدادی! گفتم: آری. گفت: تو را برای اینکه خواندم تا اینکه چیزها بکنی آنگه به مصلّی روی، آنگه اینکه آیت بخواند و گفت: اهل مدینه هیچ صدقه از اینکه فاضلتر ندیدند و از آن که کسی را آب دهند و بعضی دگر گفتند: اینکه تأویل ضعیف است برای آن که سورت مکّی است و در مکّه فرض نماز عید و زکات نیامده بود و اولیتر حمل باشد بر عموم تا زکات و صدقه و نمازها در او داخل باشد. و جابر بن عبد اللّه انصاری روایت کرد که: رسول- علیه السلام- اینکه آیت بخواند و تفسیر چنین کرد و گفت: من تزکی، أی شهد ان لا اله الّا اللّه و خلع الاندادا، تزکّی آن باشد که ایمان آرد و به شهادتین اقرار دهد و انداد و اضداد«2» نفی کند از خدای تعالی. و قوله: فَصَلّی، نماز کند، یعنی محافظت کند بر پنج نماز و مواقیت آن را مراقبت کند. و بعضی دگر گفتند: مراد به صلات«3»، دعاست. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: فطره. (2). کا، آد، گا را. (3). آد، گا اینکه جا.
صفحه : 239 بَل تُؤثِرُون‌َ الحَیاةَ الدُّنیا، آنگه ملامت کرد آنان را که ایشان دنیا را بر آخرت ایثار و اختیار کنند، گفت: شما اختیار اینکه زندگانی نزدیکتر می‌کنی«1» و از آن زندگانی باز پسین که آخرت است بی‌خبری«2» و نمی‌دانی«3» که آخرت بهتر است و باقیتر، چه اینکه را فنا به دنبال است و آن دائما لا یزول باشد. و ابو عمرو «یؤثرون» به « یا » خواند خبرا عن الغائبین«4»، و باقی قرّاء به «تا» ی خطاب عرفجة الأشجعی گفت: روزی بنزدیک عبد اللّه مسعود بودیم، اینکه آیت بخواند و آنگه گفت: دانی«5» تا ما چرا اختیار دنیا می‌کنیم بر آخرت! گفتند: بگو: گفت: برای آن که منافع و شهوات دنیا از [106- پ] مطاعم و مشارب مناکح و مشتهیات او عاجل است، و آخرت ما را وصف کردند، اینکه را نقد می‌شناسیم و آن را نسیه. و نمی‌دانیم که آن نسیه بهتر از اینکه نقد است. آنگه حق تعالی گفت: إِن‌َّ هذا لَفِی الصُّحُف‌ِ الأُولی، اینکه حدیث در کتب اوایل است. یکی را صحیفه گویند. آنگه بیان اینکه صحفها کرد که راست از اوایل، گفت: صُحُف‌ِ إِبراهِیم‌َ وَ مُوسی، صحف ابراهیم است و موسی- علیهما السلام. در خبر آمده است که در صحف ابراهیم نوشته است: ینبغی للعاقل ان یکون حافظا للسانه، عارفا بزمانه، مقبلا علی شأنه ، گفت: عاقل باید تا زبان نگاه دارد و روزگار بشناسد و روی به کار خود آرد. أبو ذر غفاری‌ّ گفت: پرسیدم از رسول- علیه السلام- گفتم: یا رسول اللّه؟ پیغامبران چند بودند! گفت: صد و بیست و چهار هزار پیغامبر بودند. گفتم: یا رسول اللّه؟ مرسل چند بودند! گفت: سیصد و شصت، و باقی انبیاء بودند، ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌کنید. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: بی‌خبرید. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: نمی‌دانید. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: عن الکافرین. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: دانید.
صفحه : 240 گفتم: یا رسول اللّه؟ آدم پیغامبر بود! گفت: «بلی» خدای او را به خودی خود آفرید و با او سخن گفت: آنگه گفت: یا با ذر؟ از جمله اینکه پیغامبران، چهار عربی بودند: هود و صالح و شعیب، و پیغامبر تو. گفتم: یا رسول اللّه؟ خدای تعالی چند کتاب فرستاد! گفت صد و چهار کتاب، از آن ده به آدم داد و پنجاه به شیث داد، و سی به اخنوخ داد- و او ادریس پیغامبر است- و او اوّل کسی بود که چیزی به قلم نوشت. و ده به ابراهیم داد، و توریت به موسی داد و انجیل به عیسی داد و زبور به داود و فرقان به من داد.
صفحه : 241

سورة الغاشیة

‌اینکه سورت مکّی ‌است و بیست و شش آیت ‌است و هفتاد و دو کلمت ‌است و سیصد و هشتاد و یک حرف ‌است. ‌عبد اللّه عبّاس روایت کرد ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام [107- پ] ‌که ‌گفت: ‌هر ‌که ‌او ‌سورة الغاشیة بخواند، خدای ‌تعالی ‌او ‌را حسابی«1» آسان کند«2».

[سوره الغاشیة (88): آیات 1 تا 26]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ هَل أَتاک‌َ حَدِیث‌ُ الغاشِیَةِ (1) وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ خاشِعَةٌ (2) عامِلَةٌ ناصِبَةٌ (3) تَصلی ناراً حامِیَةً (4) تُسقی مِن عَین‌ٍ آنِیَةٍ (5) لَیس‌َ لَهُم طَعام‌ٌ إِلاّ مِن ضَرِیع‌ٍ (6) لا یُسمِن‌ُ وَ لا یُغنِی مِن جُوع‌ٍ (7) وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ ناعِمَةٌ (8) لِسَعیِها راضِیَةٌ (9) فِی جَنَّةٍ عالِیَةٍ (10) لا تَسمَع‌ُ فِیها لاغِیَةً (11) فِیها عَین‌ٌ جارِیَةٌ (12) فِیها سُرُرٌ مَرفُوعَةٌ (13) وَ أَکواب‌ٌ مَوضُوعَةٌ (14) وَ نَمارِق‌ُ مَصفُوفَةٌ (15) وَ زَرابِی‌ُّ مَبثُوثَةٌ (16) أَ فَلا یَنظُرُون‌َ إِلَی الإِبِل‌ِ کَیف‌َ خُلِقَت (17) وَ إِلَی السَّماءِ کَیف‌َ رُفِعَت (18) وَ إِلَی الجِبال‌ِ کَیف‌َ نُصِبَت (19) وَ إِلَی الأَرض‌ِ کَیف‌َ سُطِحَت (20) فَذَکِّر إِنَّما أَنت‌َ مُذَکِّرٌ (21) لَست‌َ عَلَیهِم بِمُصَیطِرٍ (22) إِلاّ مَن تَوَلّی وَ کَفَرَ (23) فَیُعَذِّبُه‌ُ اللّه‌ُ العَذاب‌َ الأَکبَرَ (24) إِن‌َّ إِلَینا إِیابَهُم (25) ثُم‌َّ إِن‌َّ عَلَینا حِسابَهُم (26)

[ترجمه]

آمد به تو حدیث قیامت! رویها آن روز ذلیل کننده. [کار کننده]«3» به رنج افتاده. ملازم بود آتش گرم کننده. بدهند ایشان را از چشمه‌های گرم کرده. نباشد ایشان را طعامی الّا از شتر خواره«4». ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: حساب. (2). آج صدق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تسلیما کثیرا ابدا دائما، کا جعلنا اللّه من الّذین یتلونها و یعملون بها. (3). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (4). آج: شبرق. [.....]
صفحه : 242 فربه نکند و بنگزیراند از گرسنگی. رویها آن روز نازک«1». کردارش را خشنود. در بهشتی بلند. نشنوند در او سخن لغو. در آن جا چشمهایی باشد روان. در آن جا سریرها باشد فراشته«2». و کوزه‌ها«3» نهاده. و بالشها بازنهاده. و بساطها«4» افگنده. نمی‌نگرند در شتر که او را چگونه آفریده‌اند. و به آسمان که چگونه برداشته‌اند«5». و به کوهها که چگونه بداشتند«6». و به زمین که چگونه بگستردند. یاد ده تو یاد دهنده‌ای. «7» نیستی بر ایشان نگهبان. الّا آن که پشت بر کند و کافر شود. عذاب کند او را خدای عذاب مهتر. ----------------------------------- (1). آج و نرم. (2). آج: افراشته. (3). اساس: کوزها/ کوزه‌ها. (4). آج: و زیلوها. (5). آج: افراشته شد. (6). آج: برداشته شد. (7). اساس: بمسیطر، با توجّه به آج و ضبط قرآن مجید تصحیح شد.
صفحه : 243 با ماست بازگشت ایشان. پس بر ماست شمار ایشان. قوله: هَل أَتاک‌َ حَدِیث‌ُ الغاشِیَةِ، حق تعالی بر سبیل وعظ و تذکیر گفت: به تو آمد ای محمّد حدیث غاشیه! یعنی روز قیامت که همه چیز را به هول و هیبت باز پوشد، یعنی غالب و قاهر شود بر همه چیزها. اینکه قول بیشتر مفسّران است. سعید جبیر و محمّد بن کعب گفتند: غاشیه، دوزخ است بیانش قوله: وَ تَغشی وُجُوهَهُم‌ُ النّارُ«1». آنگه گفت: وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ خاشِعَةٌ، عامِلَةٌ ناصِبَةٌ، رویهایی باشد آن روز خاشع، ذلیل. «عاملة»، حسن بصری و سعید جبیر گفتند: مراد آنانند که عمل کرده باشند در دنیا نه برای خدای، و روز قیامت خدای تعالی ایشان را در عمل دارد به مقاسات سلاسل و اغلال. عبد اللّه عبّاس گفت: آنان را خواست که در دنیا تکبّر کردند از اطاعت خدای و عمل کردن«2» برای او، و ایشان را ذلیل کند روز قیامت، و اعمال شاقّه بر ایشان نهد در دوزخ تا [108- ر] از آن به رنج آیند. کلبی‌ّ گفت: ایشان را بر روی به دوزخ کشند. ضحّاک گفت: تکلیف کنند ایشان را تا بر کوههایی می‌شوند در دوزخ. چون به سر کوه رسند به زیر افتند. و «ناصب»، در نصب باشد«3»، و آن تعب بود و رنج کقول النّابغة: لیئی«4» لهم‌ّ یا امیمة ناصب و نصب آن باشد که در کار رنجور شود، قال اللّه تعالی: لا یَمَسُّهُم فِیها نَصَب‌ٌ«5»، عبد اللّه مسعود گفت: به دوزخ فرو شوند چنان که شتر به حوض فرو ----------------------------------- (1). سوره ابراهیم (14) آیه 50. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: عمل نکردند. (3). آج: و نصب ذو نصب باشد، آد، کا، گا: ناصبة أی ذو نصب. (4). کا: ذرینی. (5). سوره حجر (15) آیه 48.
صفحه : 244 شود. عکرمه و سدّی گفتند: یعنی معاصی کنند در دنیا، ناصب باشند در قیامت، یعنی رنجور. سعید جبیر گفت: مراد اخبار و رهبانانند، زاهدان جهودان و ترسایان که ایشان خود را رنجور دارند در دنیا به اعمالی که پندارند که عبادت است و نباشد برای آن که بر خلاف امر خدای باشد. تَصلی ناراً حامِیَةً، ملازم باشند با دوزخی تافته. ابو عمرو و ابو بکر و یعقوب «تصلی» خواندند به ضم‌ّ «تا» اعتبارا بقوله: تُسقی، و باقی قرّاء به فتح «تا» خواندند. تُسقی مِن عَین‌ٍ آنِیَةٍ، آب دهند ایشان را از چشمه‌ای«1» گرم. و قوله: تَصلی، بر قراءت آن کس که به ضم‌ّ «تا» خواند، آن است که ملازم گردانند ایشان را، متعدّی باشد به دو مفعول، و قراءت دیگر متعدّی باشد به یک مفعول، یقال: صلیت النّار«2» و أصلیته النّار. و قوله: آنِیَةٍ، یعنی بغایت رسیده در گرمی، من قوله تعالی: غَیرَ ناظِرِین‌َ إِناه‌ُ«3»،: یعنی نضجه. قتاده گفت: آبی باشد که می‌جوشانند از آن که خدای عالم آفرید تا به روز قیامت، آنگه وقت بلوغ و رسیدن آن باشد به حدّ خود. لَیس‌َ لَهُم طَعام‌ٌ إِلّا مِن ضَرِیع‌ٍ، گفت: ایشان را هیچ طعامی نباشد الّا از ضریع. مجاهد [108- پ] و عکرمه و قتاده گفتند: نوعی تیه است لاحق به زمین«4» عرب آن را شبرق خوانند تا تر باشد، چون خشک شود آن را ضریع گویند. ما آن را شتر خواره گوییم«5»، و آن خبیثتر طعامی باشد و ناخوشتر طعامی: إبن زید گفت: در دنیا ضریع شوکی باشد که آن را برگ نبود، امّا در آخرت از آتش باشد. کلبی‌ّ گفت: ضریع گیاهی باشد که چون خشک شد هیچ چهارپای بنخورد. سعید جبیر گفت: سنگ باشد. عطا گفت: از عبد اللّه عبّاس که: چیزی بود که موج دریا با کنار افگند، اهل یمن آن را ضریع گویند. و عبد اللّه عبّاس روایت ----------------------------------- (1). اساس: چشمهی/ چشمه‌ای. (2). کا، آد، گا و بالنار. [.....] (3). سوره احزاب (33) آیه 53. (4). کا، آد، گا: نوعی از خار است بر زمین پهن باز شده. (5). کا، آد، گا: شتر غاز گوییم.
صفحه : 245 کرد از رسول- علیه السلام- که او گفت: ضریع چیزی باشد در دوزخ با تیه ماند«1» از صبر تلختر باشد و از مردار گنده‌تر و از آتش گرمتر باشد. عمرو عبید گفت: حسن بصری در ضریع چیزی نگفت الّا آن که نوعی است از عذاب که خدای برای اهل دوزخ نهاده باشد. إبن کیسان گفت: طعامی باشد که عذر آن ضریع و ذلیل شوند و در خدای تضرّع کنند، بر اینکه تأویل فعیل به معنی مفعول باشد. ابو الدّرداء گفت: خدای تعالی روز قیامت روز اهل بهشت نیکو کند چون فعلشسان، و روی اهل دوزخ زشت کند همچون عملشان. آنگه گرسنگی بر اهل دوزخ مسلط کند تا چنان شوند که آن عذاب که در او باشد بر ایشان آسان شود استغاثت کنند و فریاد خواهند. پس از سالیان بسیار ایشان را ضریع آرند از آن استغاثت کنند، ایشان را طعام ذا غصّه آرند که در گلو ایشان بماند هزار سال فریاد می‌خواهند، یاد آید ایشان را که در دنیا غصّه فرو بردندی، آب خواهند [109- ر] هزار سال همچنین فریاد می‌خواهند. آنگه ایشان را از اینکه چشمه آنیه شربتی دهند که روی ایشان از آن بریان شود، و ذلک قوله: یَشوِی الوُجُوه‌َ بِئس‌َ الشَّراب‌ُ وَ ساءَت مُرتَفَقاً«2»، چون به شکم ایشان رسد، احشا و امعا را پاره پاره کند، و ذلک قوله: وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّع‌َ أَمعاءَهُم«3». مفسرّان گفتند: چون اینکه آیت آمد، مشرکان گفتند: امّا شتران ما به خوردن ضریع فربه شوند، خدای تعالی آیت فرستاد و گفت: لا یُسمِن‌ُ وَ لا یُغنِی مِن جُوع‌ٍ، گفت: فربه نکند خورندهش«4» را و بنگزیراند از گرسنگی. و دروغ گفتند که اینکه شوک شتر چندان خورد«5» تا تر باشد، چون خشک شد هیچ گرد آن نگردد. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: دوزخ که با خار ماند. (2). سوره کهف (18) آیه 29. (3). سوره محمّد (47) آیه 15. (4). آج: خوردنش. (5). کا، آد، گا: که شتران اینکه خار را آنگه خورند.
صفحه : 246 قوله: وُجُوه‌ٌ یَومَئِذٍ ناعِمَةٌ، آنگه در برابر آن وصف اهل بهشت کرد، گفت: رویهایی باشد آن روز ناعم، تازه، نازک با نعمت و تازگی. و گفتند: با نعمت، و مراد به «وجوه» اصحاب وجوه باشند- چنان که رفته است پیش از اینکه. لِسَعیِها راضِیَةٌ، خشنود«1» سعیی که کرده باشند در دار دنیا در سبیل خدای چون جزای عمل بینند و ثواب و نعیم بهشت. فِی جَنَّةٍ عالِیَةٍ، در بهشت بلند. لا تَسمَع‌ُ فِیها لاغِیَةً، در آن جا هیچ لغو نشنود، أی کلمة ذات لغو. و «لغو»، کلمه‌ای باشد که آن را فایده‌ای نباشد. و گفتند: به «لغو» سوگند دروغ خواست. فِیها عَین‌ٌ جارِیَةٌ، در آن جا چشمه‌ای روان باشد، یعنی از هر جانبی و در هر بقعه‌ای و خطّه‌ای«2» چشمه‌ای«3» روان باشد، یکی از آب و یکی از شیر، یکی از می، یکی از انگبین. فِیها سُرُرٌ مَرفُوعَةٌ، در آن جا سریرها«4» بلند باشد. وَ أَکواب‌ٌ مَوضُوعَةٌ، و کوزه‌ها«5» نهاده باشد. و اکواب جمع کوب باشد و آن کوزه‌ای«6» باشد [که]«7» آن را دسته و خرطوم نباشد. وَ نَمارِق‌ُ مَصفُوفَةٌ، و بالشها«8»، واحدها نمرقة مَصفُوفَةٌ، در نزد یکدیگر نهاده. وَ زَرابِی‌ُّ، زیلوها، واحدتها [109- پ] زربیّة. عبد اللّه عبّاس گفت: طبقها باشد. مَبثُوثَةٌ، أی مبسوطة، گسترده. و گفتند: پراگنده در مجالس مختلف، و قال الشّاعر فی النمارق: کهول و شبّان حسان وجوههم علی سرر مصفوفة و نمارق ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: خوشنودی. (2). اساس: بقعهی و خطهی. (3). اساس: چشمهی. (4). آد، گا: سریرهای. (5). اساس: کوزها/ کوزه‌ها، آج: کوزهای، کا: کوزه‌ها. (6). اساس: کوزهی/ کوزه‌ای. [.....] (7). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). کا، آد، گا در جنب یکدیگر نهاده.
صفحه : 247 قوله: أَ فَلا یَنظُرُون‌َ إِلَی الإِبِل‌ِ کَیف‌َ خُلِقَت، مفسّران گفتند: چون خدای تعالی وصف بهشت بگفت، مشرکان را عجب آمد و دروغ داشتند. خدای گفت: اگر شما را اینکه عجب می‌آید از خلقت بهشت، در شتر نمی‌نگری«1» که من چگونه آفریدم. و گفتند: در جمله صفت بهشت رسول- علیه السلام- گفت: در بهشت سریرها باشد بغایت بلندی 2» مسیرة مائة« سنة و أقل‌ّ و اکثر ، طول«3» آن صد ساله راه کمتر و بیشتر. مشرکان گفتند: پس چگونه بر او شوند! رسول- علیه السلام- گفت: سر فرود آرد تا مؤمنان پای بر او نهند. ایشان را عجب آمد و دروغ داشتند، خدای تعالی آیت فرستاد و گفت: أَ فَلا یَنظُرُون‌َ إِلَی الإِبِل‌ِ، نگاه نمی‌کنی«4» در اینکه شتر که او را چگونه آفریده‌اند به بالا تمام، آنگه چون خواهند تا بر او نشینند، گردن فرود آرد و تمکین کند، و اینکه قول قتاده است. و علما در تخصیص شتر چند قول گفتند: مقاتل گفت: برای آن که عرب از شتر بزرگتر هیچ خلق ندیده بودند و در ولایت ایشان پیل نبود. کلبی‌ّ گفت: برای آن که شتر باشد که با بار برخیزد پس از آن که فروخفته باشد، و هیچ چهارپای نباشد که سایق او [از]«5» پیش او بود. حسن بصری را گفتند: خلق پیل عجبتر است و عظیمتر، چرا ذکر شتر کرد! گفت: اگر چه چنین است او شکل خوک دارد و گوشتش بنشاید خوردن و به شیرش انتفاع نباشد، و شتر عزیزتر مالی باشد عرب را و نفیستر چیزی. دگر آن که او گیاه خورد و استخوان خرما و شیر دهد. و گفتند: برای [110- ر] آن که«6» به وقت بار بار گران بردارد، و به وقت انقیاد منقاد کودکی خرد شود تا چنان که خواهد می‌گرداند او را، چنان که شاعر گفت: ----------------------------------- (1). آج: می‌نگرید، کا، آد، گا: نگرید. (2). آج: عام. (3). کا، آد، گا: طولا. (4). آج: نمی‌کنید، کا، آد، گا: نگه نمی‌کنند. (5). اساس: افتادگی دارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آج با بار برخیزد.
صفحه : 248 و یصرفه الصبی‌ّ بکل‌ّ وجه و یحبسه علی الخسف الجریر و تضربه الولیدة بالهراوی فلا غیر لدیه و لا نکیر و در بعضی تفسیرها آمد که: یک روز موشی بیامد و زمام شتری گرفت و می‌برد و شتر بر اثر او می‌رفت تا موش به سوراخ فرو شد. شتر هم آن جا بایستاد. چون مردم بر آن واقف شدند، گفتند: سبحان«1» آن خدای که جانوری به اینکه بزرگی را مسخّر ضعیفی کرد. در اثر«2» هست که شریح قاضی هر وقت گفتی: بیایی«3» تا به کناسه کوفه رویم. و ننظر إِلَی الإِبِل‌ِ کَیف‌َ خُلِقَت، و در شتر نگریم که خدای چگونه آفرید. بعضی مفسّران گفتند: مراد به «ابل» ابر است جز آن که اینکه را در لغت اصلی نیست و بر اینکه شاهدی نیست از اشعار، و از ظاهر لفظ اینکه معنی مفهوم نیست و نه نیز قرینه‌ای دارد. وَ إِلَی السَّماءِ کَیف‌َ رُفِعَت، و نیز در آسمان نگری«4» که چگونه برداشته‌اند. وَ إِلَی الجِبال‌ِ، و به کوهها که چگونه نصب کرده‌اند و بداشته. وَ إِلَی الأَرض‌ِ، و به زمین که چگونه بگسترده‌اند. فَذَکِّر، یاد ده‌ای محمّد اینکه غافلان را که تو مذکّری و یاد دهنده آن چیزها که ایشان یاد ندارند. کار تو اینکه تذکیر و تنبیه است. لَست‌َ عَلَیهِم بِمُصَیطِرٍ«5»، تو بر ایشان نگهبان و مسلّط و جبار نه‌ای. ابو عبیده گفت: در کلام عرب بر وزن مفیعل«6» هیچ چیز نیست جز دو اسم: مسیطر و مبیطر، و ابو عمرو و کسائی به «سین» خواندند و حمزه به اشمام، و باقی قرّاء به «صاد» و علّت، چنان که در «صراط» گفتیم. گفتند: اینکه منسوخ است به آیت قتال. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: سبحان اللّه. (2). اساس: آیت، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (3). بیایی/ بیایید. (4). نگری/ نگرید، آج و دیگر نسخه بدلها: نمی‌نگرید. (5). اساس: بمسیطر، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (6). اساس: تفعیل، آج: مفتعل، کا، آد، گا: مفعیل، با توجّه به منابع لغت تصحیح شد. [.....]
صفحه : 249 إِلّا مَن تَوَلّی وَ کَفَرَ، الّا آن که بر گردد و کافر شود. در اینکه استثناء خلاف کردند که راجع [با]«1» چیست [110- پ] بعضی گفتند: راجع است إلی قوله: فَذَکِّر، یعنی تذکیر کن آنان را که قوم تواند، الّا آنان را که بر گشته‌اند و کافر شده که ایشان را تذکیر تو سود ندارد، و اینکه قول خطاست برای آن که رسول- علیه السلام- خود مبعوث به کافران است. اگر او مؤمنان را تذکیر کردی به اوّل کس نبود که به او ایمان داشت تا او را تذکیر کردی، درست آن است که راجع است إلی قوله: لَست‌َ عَلَیهِم بِمُصَیطِرٍ«2»، تو نگاهبان نه‌ای و مسلّط بر ایشان الّا بر کافران. و بر اینکه وجه استثناء متّصل بود، و التقدیر: إلّا من تولّی و کفر فانّک مسلّط علیه بالجهاد و اللّه یعذّبه العذاب الأکبر بعد ذلک. و بعضی دگر گفتند: استثناء منقطع است بمعنی لکن و تعلّق دارد به ما بعد او، و التقدیر: لکن من تولّی و کفر فان‌ّ اللّه یعذّبه العذاب الأکبر، لکن کافران خدا ایشان را عذاب مهتر کند، یعنی در دوزخ. و برای آن که گفت: «عذاب اکبر» که ایشان را در دنیا عذابی، بود اصغر از قحط و تنگی و درویشی و کشتن و اسیر کردن. و قراءت عبد اللّه مسعود چنین است که ما گفتیم: فإنّه یعذّبه اللّه العذاب الأکبر، و «ها» ضمیر شأن و کار باشد. إِن‌َّ إِلَینا إِیابَهُم، بازگشت ایشان با ماست. و ابو جعفر خواند: «إیّابهم» به تشدید « یا » و گفت: فعّال لغة فی الفعال، و هما لغتان بالتّخفیف و التّشدید. ثُم‌َّ إِن‌َّ عَلَینا حِسابَهُم، شمار«3» ایشان با من است به قیامت«4». ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). اساس: بمسیطر، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجید تصحیح شد. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: پس شمار. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: است روز قیامت.
صفحه : 250

سورة الفجر

‌اینکه سورت مکی‌ّ است و سی آیت است و صد و سی و نه کلمت است و پانصد و نود و هفت«1» حرف است، روایت است از زرّ حبیش از ابی‌ّ کعب که رسول- علیه السلام- گفت: هر که او سورة الفجر بخواند در ایّام عشر، خدای تعالی او را بیامرزد. و هر که در دگر روزها بخواند، او را نوری باشد روز قیامت«2» [111- ر].

[سوره الفجر (89): آیات 1 تا 30]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ وَ الفَجرِ (1) وَ لَیال‌ٍ عَشرٍ (2) وَ الشَّفع‌ِ وَ الوَترِ (3) وَ اللَّیل‌ِ إِذا یَسرِ (4) هَل فِی ذلِک‌َ قَسَم‌ٌ لِذِی حِجرٍ (5) أَ لَم تَرَ کَیف‌َ فَعَل‌َ رَبُّک‌َ بِعادٍ (6) إِرَم‌َ ذات‌ِ العِمادِ (7) الَّتِی لَم یُخلَق مِثلُها فِی البِلادِ (8) وَ ثَمُودَ الَّذِین‌َ جابُوا الصَّخرَ بِالوادِ (9) وَ فِرعَون‌َ ذِی الأَوتادِ (10) الَّذِین‌َ طَغَوا فِی البِلادِ (11) فَأَکثَرُوا فِیهَا الفَسادَ (12) فَصَب‌َّ عَلَیهِم رَبُّک‌َ سَوطَ عَذاب‌ٍ (13) إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَبِالمِرصادِ (14) فَأَمَّا الإِنسان‌ُ إِذا مَا ابتَلاه‌ُ رَبُّه‌ُ فَأَکرَمَه‌ُ وَ نَعَّمه‌ُ فَیَقُول‌ُ رَبِّی أَکرَمَن‌ِ (15) وَ أَمّا إِذا مَا ابتَلاه‌ُ فَقَدَرَ عَلَیه‌ِ رِزقَه‌ُ فَیَقُول‌ُ رَبِّی أَهانَن‌ِ (16) کَلاّ بَل لا تُکرِمُون‌َ الیَتِیم‌َ (17) وَ لا تَحَاضُّون‌َ عَلی طَعام‌ِ المِسکِین‌ِ (18) وَ تَأکُلُون‌َ التُّراث‌َ أَکلاً لَمًّا (19) وَ تُحِبُّون‌َ المال‌َ حُبًّا جَمًّا (20) کَلاّ إِذا دُکَّت‌ِ الأَرض‌ُ دَکًّا دَکًّا (21) وَ جاءَ رَبُّک‌َ وَ المَلَک‌ُ صَفًّا صَفًّا (22) وَ جِی‌ءَ یَومَئِذٍ بِجَهَنَّم‌َ یَومَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الإِنسان‌ُ وَ أَنّی لَه‌ُ الذِّکری (23) یَقُول‌ُ یا لَیتَنِی قَدَّمت‌ُ لِحَیاتِی (24) فَیَومَئِذٍ لا یُعَذِّب‌ُ عَذابَه‌ُ أَحَدٌ (25) وَ لا یُوثِق‌ُ وَثاقَه‌ُ أَحَدٌ (26) یا أَیَّتُهَا النَّفس‌ُ المُطمَئِنَّةُ (27) ارجِعِی إِلی رَبِّک‌ِ راضِیَةً مَرضِیَّةً (28) فَادخُلِی فِی عِبادِی (29) وَ ادخُلِی جَنَّتِی (30)

[ترجمه]

‌به حق‌ّ بام«3». و شبها ده«4». و جفت و تاق. و شب چون برود. ----------------------------------- (1). آج: پانصد و نه. (2). آج صدق ‌رسول اللّه- ‌صلی اللّه ‌علیه و آله و سلّم تسلیما کثیرا. (3). آج: صبح. (4). آج، و ‌به حق‌ّ شبهای دهه ذی حجّه.
صفحه : 251 هست ‌در ‌آن سوگندی خداوند عقل ‌را! نبینی«1» ‌که چگونه کرد خدای تو ‌به عاد؟ مدینه خداوند ستون. ‌آن ‌که نیافریدند! مانند ‌آن ‌در شهرها. و ثمود آنان ‌که برند«2» سنگ ‌به وادی. و فرعون خداوند میخها. آنان ‌که ‌از اندازه برفتند ‌در شهرها. ‌به بسیار کردند ‌در ‌او فساد. بریخت ‌بر ‌ایشان خدای تو تازیانه عذاب. خدای تو ‌بر راه ‌ایشان ‌است. امّا آدمی چون بیازماید ‌او ‌را خدایش، گرامی کند ‌او ‌را و نعمت دهد گوید: خدای ‌من گرامی کرد مرا. و امّا چون بیازمایدش و تنگ کند ‌بر ‌او روزی‌اش، گوید: خدای ‌من خوار بکرد مرا. پرگست، بل اکرام نمی‌کنی«3» ‌شما یتیم ‌را. و حثّه نمی‌کنی«4» ‌بر طعام درویش. و می‌خوری«5» میراث خوردنی بجمله. و دوست می‌داری«6» خواسته دوستی جمله. پر گست؟ چون بکوبند زمین ‌را کوفتنی کوفتنی. ----------------------------------- (1). آج: ای ندیدی. (2). آج: ببریدند. (3). نمی‌کنی/ نمی‌کنید، آج: نه چنین ‌است گرامی می‌کنند. (4). نمی‌کنی/ نمی‌کنید. (5). می‌خوری/ می‌خورید. (6). می‌داری/ می‌دارید. [.....]
صفحه : 252 و آید خدای تو و فریشته صف صف. آرند ‌آن روز دوزخ ‌آن روز یاد کند آدمی، و چگونه ‌باشد ‌او ‌را یاد کردن. گوید کاشکی ‌من پیش داشتمی«1» ‌برای زندگانیم. ‌آن روز نکند عذاب ‌او کس ‌را. و بند ننهد بند ‌او کس ‌را. ای جان آرمیده. باز گرد ‌با خدایت خشنود پسندیده. ‌در شود ‌در بندگان ‌من. و ‌در شو ‌در بهشت ‌من [112- ر]. ‌قوله: وَ الفَجرِ، وَ لَیال‌ٍ عَشرٍ، الایات. قدیم- جل‌ّ جلاله- قسم کرد ‌به فجر، و ‌اینکه «واو» قسم راست. مفسّران خلاف کردند ‌در ‌آن ‌که مراد چیست ‌به فجر. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: جمله روز خواست چنان ‌که ‌در ‌سورة و اللیل قسم کرد ‌به جمله شب، و چنان ‌که ‌در عقیب ‌اینکه آیت قسم کرد ‌به جمله شب. عطیّه ‌گفت: قسم ‌است ‌به نماز بامداد. عثمان ‌بن محیصن ‌گفت: قسم ‌است ‌به صبح محرّم، و قتاده ‌هم ‌اینکه ‌گفت ‌برای ‌آن ‌که اوّل سال ‌است، کأن‌ّ السنة تتفجر ‌منه. ضحّاک ‌گفت: مراد صبح ذو الحجة ‌است ‌به مناسبت وَ لَیال‌ٍ عَشرٍ. عکرمه ‌گفت و زید ‌بن أسلم ‌که: مراد صبح همه روزهاست. مقاتل ‌گفت: بامداد همه سال ‌است. بعضی دگر گفتند: سنگهاست ‌که آب ‌از ‌او بیرون می‌آید، لقوله: وَ إِن‌َّ مِن‌َ الحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنه‌ُ الأَنهارُ وَ إِن‌َّ مِنها لَما یَشَّقَّق‌ُ فَیَخرُج‌ُ مِنه‌ُ الماءُ«2». بعضی دگر گفتند: ----------------------------------- (1). آج: فرا پیش فرستادمی. (2). سوره بقره (2) آیه 74.
صفحه : 253 انفجار الماء ‌من الصخرة ‌علی ید موسی- ‌علیه ‌السلام- لقوله ‌تعالی: اضرِب بِعَصاک‌َ الحَجَرَ«1» فَانفَجَرَت مِنه‌ُ اثنَتا عَشرَةَ عَیناً«2» الایة. وَ لَیال‌ٍ عَشرٍ، مجاهد و قتاده و ضحّاک و سدّی و کلبی‌ّ گفتند: مراد ‌به شبها«3» دهه ذو الحجّه ‌است. عکرمه ‌گفت: ‌برای شرف ‌اینکه ایّام ‌را ‌که ایّام حج‌ّ ‌است. مسروق ‌گفت: ‌اینکه ایّام فاضلترین ایّام سال ‌است، و اخبار بسیار آمد ‌در فضایل ‌اینکه عشر، ‌از ‌آن جمله ‌آن ‌که أنس روایت کرد ‌که ‌رسول ‌علیه ‌السلام ‌گفت: هیچ ایّام نیست ‌که خدای ‌تعالی دوست‌تر دارد ‌که بنده ‌در ‌او عمل صالح کند فاضلتر ‌از ‌اینکه ایّام، و روزه ‌هر روزی ‌از ‌او برابر ‌است ‌به روزه یک سال، و قیام ‌هر شبی ‌از ‌او ‌به قیام شب قدر. و ‌در خبر ‌است ‌که ‌رسول ‌را- ‌علیه ‌السلام- گفتند: جوانی هست ‌که ‌اینکه ده روز پیوسته [112- پ] روزه دارد. ‌او ‌را بخواند و ‌گفت: چه شنیده‌ای ‌در فضل ‌اینکه ایّام! ‌گفت: یا ‌رسول اللّه؟ چیزی نشنیده‌ام، جز ‌آن ‌است ‌که ‌اینکه ایّام حج‌ّ ‌است و حاجیان ‌در ‌اینکه ایّام ‌در افعال حج‌ّ باشند، ‌من نیز خواهم ‌تا ‌در خیری باشم. ‌گفت: بشارت باد تو ‌را ‌که ‌هر ‌که یک روز ‌از ‌اینکه دهه روزه دارد، همچنان ‌باشد ‌که صد برده آزاد کرده و صد شتر قربان کرده و صد اسب ‌در ره خدای ‌بر غازیان وقف کرده. چون روز ترویه ‌باشد و روزه دارد، چنان ‌باشد ‌که هزار برده آزاد کرده و هزار شتر قربان کرده و هزار اسپ ‌در سبیل خدای وقف کرده. و چون روز عرفه روزه دارد، چنان ‌باشد ‌که دو هزار برده آزاد کرده و دو هزار شتر قربان کرده و دو هزار اسپ وقف کرده ‌بر مجاهدان و دو سال روزه بنویسند ‌او ‌را، یک سال ‌از پیش و یک سال ‌از ‌پس. سعید جبیر روایت کرد ‌از ‌عبد اللّه عبّاس ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: هیچ ایّام نیست ‌که عمل ‌در ‌او فاضلتر ‌باشد ‌از ‌اینکه ایّام، و خدای دوست‌تر دارد. ----------------------------------- (1). سوره اعراف (7) آیه 160. (2). سوره بقره (2) آیه 60. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: شبهای عشر.
صفحه : 254 ‌گفت: یا ‌رسول اللّه؟ و ‌لا الجهاد ‌فی سبیل اللّه، ‌گفت: و ‌لا الجهاد ‌فی سبیل اللّه، و نه جهاد کردن ‌در سبیل خدای الّا ‌آن ‌که مردی برود و مال ببرد، جان و مال ‌در جهاد بذل کند. و ‌در کتاب یواقیت الحکمة می‌آید ‌که: ‌هر ‌که ‌اینکه ده روزه دارد، خدای ‌تعالی ‌او ‌را ده کرامت دهد: البرکة ‌فی عمره و الزّیادة ‌فی ماله و الحفظ لعیاله و التکفیر لسیئاته و التضعیف لحسناته و التسهیل لسکراته و الضّیاء لظلماته و التثقیل لمیزانه و النجاة ‌من درکاته و الصعود ‌علی درجاته، ‌بر عمرش برکت کند و ‌در مالش بیفزاید و عیالش ‌را نگه دارد و سیّئاتش مکفّر کند و حسناتش مضاعف کند، و سکرات مرگ [113- ر] ‌بر ‌او آسان کند و تاریکی گور ‌بر ‌او روشن کند، و ترازوی حسناتش گران بار کند، و ‌از درکات دوزخش نجات دهد و ‌به درجات بهشتش برساند. ‌هر ‌که ‌در ‌اینکه دهه صدقه‌ای دهد، همچنان ‌بود ‌که ‌به پیغامبران خدای داده، و ‌هر ‌که بیماری ‌را بپرسد چنان ‌باشد ‌که پیغامبران ‌را عیادت کرده. و ‌هر ‌که ‌از پی جنازه‌ای برود [همچنان ‌باشد]«1» ‌که، ‌از پی جنازه شهیدی رفته«2»، و ‌هر ‌که مؤمنی ‌را مهمان کند همچنان ‌بود ‌که ‌رسول خدای ‌را میزبانی کرده. و ‌هر ‌که برهنه‌ای ‌را باز پوشد، خدای ‌تعالی ‌او ‌را ‌به حلّه‌های بهشت باز پوشد. و ‌هر ‌که ‌با یتیمی لطف کند، خدای ‌تعالی ‌با ‌او لطف کند. و ‌هر ‌که ‌به مجلس ذکر حاضر آید، چنان ‌باشد ‌که ‌به مجلس مصطفی- ‌صلی اللّه ‌علیه و آله- حاضر آمده، و ‌اینکه ایّامی ‌است ‌که ‌در ‌اینکه ایّام بسیار پیغامبران ‌را کرامت بوده ‌است. ‌در خبر آمده ‌است ‌که: روز اوّل ‌از ‌او مولد ابراهیم خلیل بوده ‌است، و ‌هم ‌در مثل ‌اینکه روز خدای ‌تعالی ‌او ‌را خلیل ‌خود گرفت. و ‌در ‌اینکه روز خدای ‌تعالی ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج و دیگر نسخه بدلها ‌باشد.
صفحه : 255 توبه آدم قبول کرد. ‌هر ‌که ‌در ‌اینکه روز روزه دارد، ‌خدا بیامرزد ‌او ‌را. و ‌عبد اللّه عبّاس روایت کرد ‌که: ‌هر ‌که روز اوّل ‌از عشر ذی الحجّه روزه دارد، خدای ‌تعالی ‌او ‌را روزه هشتاد ماه بنویسد، و ‌در اوّل ‌اینکه ماه ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- فاطمه ‌را ‌به ‌علی داد ‌به روایت، و ‌به دیگر روایت روز ششم ماه، و روز اوّل ‌از ‌اینکه دهه ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ابو بکر صدیق ‌را بفرستاد ‌تا سورت براءت ‌بر مشرکان خواند و عهد ‌ایشان بیندازد، جبریل آمد و ‌گفت: خدای می‌گوید: ‌لا یؤدیها عنک الا أنت ‌أو رجل منک ، ‌اینکه سورت کس ‌از تو ادا نکند الّا تو یا مردی ‌از تو. ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- امیر المؤمنین ‌علی ‌را بفرستاد، و ‌او ‌را باز خواند [113- پ]. ‌از پی ‌او برفت، روز سه‌ام ‌او ‌را دریافت ‌به روحا، سورت ‌از ‌او بستد. ‌او ‌گفت: ‌در ‌من آیتی آمد! ‌گفت: نه، و لکن جبریل آمد، ‌گفت: ‌اینکه سورت ‌از تو ادا نکند الّا تو یا مردی ‌از تو. ‌گفت: مرا چه فرمود! ‌گفت: تو ‌را مخیّر بکرد، خواهی ‌با ‌من بیای و ‌اگر خواهی باز گردی. ‌گفت: باز گردم، باز گشت و ‌رسول ‌را ‌گفت: یا ‌رسول اللّه: اهلتنی لامر طالت الاعناق لاجله ‌إلی، مرا اهل کاری کردی ‌که گردنها ‌برای ‌آن ‌به ‌من دراز گشت، هنوز ‌به ولایت نارسیده عزل کردی مرا، ‌گفت: ‌من نکردم، خدای فرمود، ‌گفت. ء انزل ‌فی قرآن، ‌در ‌من قرآنی فرود آمد! ‌گفت: نه، و لکن جبریل آمد و ‌گفت: ‌لا یؤدیها عنک الا انت ‌أو رجل منک. و ‌علی برفت و سورت ‌بر ‌ایشان بخواند روز عرفه و عهد ‌ایشان بینداخت. و ‌در ‌اینکه ایّام خدای ‌تعالی رسم خانه ‌به ابراهیم نمود ‌تا بنا کرد ‌بر ‌او ‌فی ‌قوله: وَ إِذ بَوَّأنا لِإِبراهِیم‌َ مَکان‌َ البَیت‌ِ«1». و ابراهیم ‌در ‌اینکه ایّام بنای خانه کرد ‌فی ‌قوله: وَ إِذ یَرفَع‌ُ إِبراهِیم‌ُ القَواعِدَ مِن‌َ البَیت‌ِ«2» الایة. و ‌در ‌اینکه ایّام ندا کرد و مردم ‌را ‌به حج خواند ‌به فرمان خدای ‌تعالی ‌فی ‌قوله: وَ أَذِّن فِی النّاس‌ِ بِالحَج‌ِّ«3» الایة. ‌در ‌اینکه ماه فرمود ‌او ‌را ‌در خواب ‌که فرزند ‌را قربان کن، ‌فی ‌قوله: فَلَمّا بَلَغ‌َ مَعَه‌ُ السَّعی‌َ«4» ----------------------------------- (1). سوره حج (22) آیه 26. (2). سوره بقره (2) آیه 127. (3). سوره حج (22) آیه 37. (4). سوره صافّات (37) آیه 102.
صفحه : 256 الایة. ‌در ‌اینکه، آیت ‌خدا آمد اسمعیل ‌را ‌فی ‌قوله: وَ فَدَیناه‌ُ بِذِبح‌ٍ عَظِیم‌ٍ«1»، ‌به ‌اینکه ایّام وعده موسی تمام کردند ‌فی ‌قوله: وَ أَتمَمناها بِعَشرٍ«2»، و ‌در ‌اینکه ایّام توبه داود قبول کردند ‌در شب عرفه. ‌در خبری ‌که صولی آورد ‌در کتاب الوزراء باسناد ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌که ‌گفت: ‌در ذی الحجّة شبی ‌است ‌که ‌آن سیّد شبهاست و ‌آن شب ابراهیم خلیل ‌است و ‌در ‌اینکه شب خدای ‌تعالی توبه داود قبول کرد و ‌آن شب عرفه ‌است. ‌هر ‌که ‌در ‌اینکه شب عملی کند ‌از عبادت، ‌او ‌را مزد صد و هفتاد سال عبادت دهند [114- ر] و دعایش ‌را اجابت کنند. و ‌در ‌اینکه شب دعا و تضرّع و استغفار بسیار کنی«3» ‌که ‌اینکه شب مباهات ‌است. و ‌در ‌اینکه شب توبه تائبان قبول کنند، و ‌هر نمازی و روزه‌ای و صدقه‌ای ‌که ‌در ‌اینکه ایّام ‌باشد مضاعف کنند یکی ‌به هفتصد. و اخبار ‌در ‌اینکه معنی بسیار ‌است، و ‌اینکه قدر کفایت ‌است ‌اینکه جا. ‌أبو روق ‌گفت ‌از ضحّاک ‌که: مراد ‌به عشر، دهه ماه رمضان ‌است. ‌أبو ظبیان ‌گفت ‌از ‌عبد اللّه عبّاس ‌که: مراد دهه باز پسین ماه رمضان ‌است. یمان ‌بن رباب ‌گفت: دهه اوّل محرّم ‌است ‌که روز دهمش عاشورا ‌باشد، عطیّة العوفی‌ّ ‌را پرسیدند ‌از ‌اینکه آیات، ‌گفت: فجر، ‌اینکه صبح ‌است ‌که می‌بینی.«4» و شبهای عشر، دهه ذو الحجّه ‌است. و شفع، خلقانند، لقوله:تعالی به وَ خَلَقناکُم أَزواجاً«5»، و وتر خداست ‌که یکی ‌است بی‌مثل و مانند. گفتم: ‌اینکه حدیث ‌از کسی روایت می‌کنی ‌از صحابه ‌رسول! ‌گفت: بلی، ‌از ابو سعید خدری، ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام. جابر ‌عبد اللّه انصاری روایت کرد ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌که ‌گفت: فجر، صبح ذی الحجّه، و لیالی عشر دهه اوست«6»، و شفع روز عید ‌است، و وتر روز ----------------------------------- (1). سوره صافّات (37) آیه 107. (2). سوره اعراف (7) آیه 142. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: کنید. [.....] (4). کا، آد، گا: می‌بینید. (5). سوره نبأ (78) آیه 8. (6). آج، آد، گا: اوّل ‌است.
صفحه : 257 عرفه. و ‌أبو ایوب روایت کرد ‌که ‌رسول ‌را پرسیدند ‌از «شفع» و «وتر»، ‌گفت: شفع عرفه ‌است و عید، و وتر شب عید ‌است. عمران ‌بن حصین ‌گفت ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌که ‌او ‌گفت: شفع و وتر نماز ‌است، بعضی ‌از ‌آن جفت و بعضی ‌از ‌آن تاق«1». ‌عبد اللّه زبیر ‌گفت: شفع نفر اوّل ‌است، و وتر نفر دوم. مروان الفزاری‌ّ ‌گفت ‌عبد اللّه زبیر ‌را دیدم ‌بر منبر مکّه می‌گفت: [ یا ]«2» معشر الحاج‌ّ؟ ‌از ره دور و نزدیک آمده‌ای«3» ‌با ضعف و قوّت، شبها نخفته‌ای«4» و روزها نیاسوده‌ای«5» و خویشتن رنجور کرده‌ای«6»، نباید ‌تا حج‌ّ ‌خود باطل گردانی«7» و ندانی«8» ‌به نظری ‌که بنگری«9» یا چیزی ‌که بگوی«10»، یا چیزی ‌که بگیری«11»، یا گامی ‌که بنهی«12». یا اهل مکّه [114- پ]؟ فراخ داری«13» ‌بر حجّاج آنچه ‌خدا ‌بر ‌شما فراخ کرده ‌است، و اعانت کنی«14» ‌ایشان ‌را ‌به آنچه یاری خواهند ‌که اینان وفد خدایند و حجّاج خانه خدایند، و ‌ایشان ‌را ‌بر ‌شما حق‌ّ ‌است. مردی ‌بر پای خاست ‌از جانب زمزم و ‌گفت: بگو ‌تا لیالی عشر کدام ‌است! و «شفع» و «وتر» چیست! ‌گفت: امّا لیالی عشر دهه ذی الحجّه ‌است، و امّا شفع و وتر ‌قوله: فَمَن تَعَجَّل‌َ فِی یَومَین‌ِ فَلا إِثم‌َ عَلَیه‌ِ وَ مَن تَأَخَّرَ فَلا إِثم‌َ عَلَیه‌ِ«15»، ‌یعنی ‌در نفر اخیر ‌گفت بگو ‌تا یوم الحج‌ّ الاکبر کدام ‌است! ‌گفت: روز عید نحر ‌است. مجاهد و مسروق و ابو صالح گفتند: شفع ‌که جفت ‌است ‌هر چیز ‌است ‌که ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: طاق. (2). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: آمده‌اید. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: نخفته. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: نیاسوده. (6). آج و دیگر نسخه بدلها: رنجور کرده. (7). آج و دیگر نسخه بدلها: کنید. (8). آج: ندانید. (9). آج و دیگر نسخه بدلها: بنگرید. (10). بگوی/ بگویید. (11). بگیری/ بگیرید. [.....] (12). آج و دیگر نسخه بدلها: بنهید. (13). آج و دیگر نسخه بدلها: دارید. (14). آج و دیگر نسخه بدلها: کنید. (15). سوره بقره (2) آیه 203.
صفحه : 258 جز خدای ‌باشد ‌از ایمان و کفر و هدی و ضلال، و سعادت و شقاوت، و آسمان و زمین و برّ و بحر و سهل و جبل و خیر و شرّ و آفتاب و ماه و جن‌ّ و انس. و وتر، خداست- جل‌ّ جلاله- ‌که ‌او ‌را همتا و انباز نیست، ‌قال اللّه ‌تعالی: قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ«1». حسن و ‌إبن زید گفتند: مراد ‌به شفع و وتر خلقانند ‌که بعضی جفتند و بعضی تاق«2». عطیّه ‌گفت ‌از ‌عبد اللّه عبّاس ‌که: شفع نماز بامداد ‌است، و وتر نماز شام. قتاده ‌گفت: شفع و وتر عدد ‌است، بهری جفت و بهری تاق«3». مقاتل ‌گفت: شفع، آدم و حوّاست، و وتر خدای ‌تعالی، و گفتند: وتر آدم ‌است ‌که خدای ‌تعالی ‌او ‌را شفع کرد ‌به حوّا. ابو العالیه ‌گفت: شفع دو رکعت نماز شام ‌است، و وتر رکعت سه‌ام«4» ‌است ‌از ‌او، و گفتند: شفع صفا و مروه ‌است، و وتر خانه کعبه. حسین ‌بن الفضل ‌گفت: شفع درجات بهشت ‌است ‌که هشت ‌است، و وتر درکات دوزخ ‌است ‌که هفت ‌است، و ‌اینکه قسم ‌به بهشت و دوزخ ‌است. مقاتل حیّان ‌گفت: شفع روز و شب ‌است ‌که ‌هر روزی مشفوع ‌است ‌به شبی [115- ر]، و وتر روز قیامت ‌است ‌که ‌آن ‌را شب نباشد. سفیان عیینه ‌گفت: شفع و وتر خداست- جل جلاله- وتر ‌است ‌از ‌آن جا ‌که یکی بی‌همتاست، و شفع ‌است ‌از ‌آن جا ‌که دؤم ‌هر یکی ‌است«5» ‌فی ‌قوله: ما یَکُون‌ُ مِن نَجوی ثَلاثَةٍ إِلّا هُوَ رابِعُهُم«6» الایة. ابو بکر ورّاق ‌را پرسیدند ‌از ‌اینکه آیت، ‌گفت: شفع متضادّ مخلوقات ‌است چون عزّ و ذل‌ّ و ضعف و قوّت و علم و جهل و قدرت و عجز، و وتر انفراد خداست ‌تعالی ‌به صفات کمال. و گفتند: شفع مسجد مکّه و مسجد مدینه ‌است، و وتر مسجد بیت المقدّس. و گفتند: شفع حج‌ّ قارن ‌است و متمتّع، و وتر ----------------------------------- (1). سوره اخلاص (112) آیه 1. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: طاق. (3). آج: سیوم، آد، گا: سیم. (5). آج: ‌باشد. (6- 4). سوره مجادله (58) آیه 7.
صفحه : 259 حج‌ّ مفرد ‌است. و گفتند: شفع عباداتی ‌است مکرّر چون نماز و روزه و زکات، و وتر عبادتی ‌است ‌که یک بار ‌باشد چون حج. و قرّاء خلاف کردند ‌در ‌اینکه لفظ. حمزه و کسائی و خلف و أعمش و یحیی «وتر» خواندند ‌به کسر «واو» و باقی قرّاء ‌به فتح «واو» خواندند، و ‌هر دو لغت [است، و فتح لغت]«1» اهل حجاز ‌است، و کسر لغت باقی عرب، و ‌اینکه عامتر ‌است و معروفتر. وَ اللَّیل‌ِ إِذا یَسرِ، و ‌به حق‌ّ شب چون رود. قتاده ‌گفت: ‌إذا جاء و اقبل، چون روی نهد. مجاهد و کلبی گفتند: شب مزدلفه ‌است، و قرّاء ‌در ‌اینکه لفظ خلاف کردند. مدنیان و ابو عمرو «یسری» خواندند ‌به « یا » ‌در حال وصل، و ‌اینکه قراءت قتیبه و نصیر ‌است ‌از کسائی، و ابو عبید«2» ‌گفت: [کسائی]«3» ‌در اوّل ‌در حال وصل بی « یا » خواندی و ‌در حال وقف ‌با « یا »، آنگه ‌از ‌آن رجوع کرد و ‌در ‌هر دو حال بی « یا » خواند ‌برای ‌آن ‌که سر آیت ‌است، و ‌اینکه قراءت ‌إبن عامر ‌است و عاصم و اختیار ابو عبید«4» اتّباعا للمصحف. و ‌إبن کثیر و یعقوب ‌فی حالتی الوصل و الوقف بی « یا » خواندند. و خلیل احمد علّت حذف « یا » اتّفاق سر آیت ‌گفت، و اهل معانی گفتند: مراد ‌آن ‌است [115- پ] ‌که ‌به حق‌ّ شب ‌که ‌در ‌او روند، ‌من باب قولهم: لیل قائم و نهار صائم. فرّاء ‌گفت: عرب « یا » بسیار بیفگنند و اکتفا کنند ‌به کسره، چنان ‌که مهتد و المتعال، ‌قال الشّاعر: کفّاک کف ‌ما تلیق درهما جودا و اخری تعط بالسیف دما اراد تعطی فاکتفی بالکسرة ‌عن الیاء، و ‌قال آخر: لیس تخفی یسارتی قدر یوم«5» و لقد تخف شیمتی اعساری ----------------------------------- (3- 1). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4- 2). آج: ابو عبیده. (5). اساس و همه نسخه بدلها: قومی، چاپ شعرانی (12/ 76): یوما، ‌با توجّه ‌به منابع شعری تصحیح شد.
صفحه : 260 مؤرّج ‌گفت: أخفش ‌را پرسیدم ‌از ‌اینکه مسأله. ‌گفت: نگویم ‌تا یک سال«1» خدمت ‌در سرای ‌من نکنی. ‌گفت: یک سال تمام خدمت ‌او کردم، آنگه گفتم: بیار ‌تا وجه ‌اینکه چیست! ‌گفت: ‌برای ‌آن ‌که مصروف ‌است ‌از وجه ‌خود، چه شب ‌به روز و روز ‌به شب روند«2» چون ‌او ‌را صرف کردند ‌از وجه ‌خود حظّ ‌او ناقص کردند، و مثله: وَ ما کانَت أُمُّک‌ِ بَغِیًّا«3»، چون صرف کردند ‌اینکه ‌را ‌از باغیة «تا» ی تأنیث ‌از ‌او بیفگندند. آنگه ‌گفت: هَل فِی ذلِک‌َ قَسَم‌ٌ لِذِی حِجرٍ، ‌در ‌اینکه ‌که ذکرش رفت جای سوگند ‌است خداوند عقل ‌را، ‌یعنی عاقلان ‌را. لفظ استفهام ‌است و مراد تقریر. و عقل ‌را ‌برای ‌آن «حجر» خواندند ‌که خداوندش ‌را حجر کند ‌از نابایست، چنان ‌که عقلش خواندند ‌برای ‌آن ‌که عقل کند، ‌یعنی منع کند، و نهی خواندند ‌او ‌را ‌برای ‌آن ‌که نهی کند خداوندش ‌را. و «حجر» منع ‌باشد و محجور ممنوع. آنگه ‌گفت: أَ لَم تَرَ کَیف‌َ فَعَل‌َ رَبُّک‌َ بِعادٍ، ‌گفت: نبینی ‌که خدای ‌تعالی چه کرد ‌به عاد ‌که قوم هود بودند؟ إِرَم‌َ ذات‌ِ العِمادِ، مفسّران خلاف کردند ‌در معنی «إرم». سعید ‌بن المسیّب و خالد الرّبعی‌ّ و ‌أبو سعید المقری و عکرمه گفتند: نام دمشق ‌است. محمّد ‌بن مالک القرظی‌ّ ‌گفت: اسکندریّه ‌است [116- ر]. مجاهد ‌گفت: امّتی‌اند ‌از امم سلف. قتاده ‌گفت: قبیله‌ای ‌است ‌از عاد. محمّد ‌بن اسحق ‌گفت: جدّ عاد ‌است و ‌هو عاد ‌بن عوص ‌بن إرم ‌بن سام ‌بن نوح. و محل‌ّ ‌او ‌از اعراب جرّ ‌است الّا ‌آن ‌که ‌لا ینصرف ‌است ‌برای علمیّت و تأنیث و عجمه ‌که ‌او اسم قبیله ‌است و یا اسم بقعه، و ‌اگر اسم شخص«4» کنند علم ‌باشد و اعجمی، و ‌او بدل ‌است ‌از عاد، امّا بدل الکل‌ّ ‌من الکل‌ّ، ‌أو بدل البعض ----------------------------------- (1). آج تمام. (2). آج: ‌در آورند. [.....] (3). سوره مریم (19) آیه 28. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: شخصی.
صفحه : 261 ‌من الکل‌ّ ‌علی اختلاف اقوال المفسّرین ‌فیه. و ‌قوله:«1» ذات‌ِ العِمادِ، ‌در ‌او خلاف کردند. بعضی گفتند: ذات القوّة و الشّدة و الصلابة، خداوند قوّت و سختی، و ‌اینکه قول«2» آنان ‌است ‌که گفتند: ارم، نام مرد ‌است یا نام قبیله. مقداد روایت کرد ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: ‌از قوم عاد مردان بودند ‌که چون ‌ایشان ‌را ‌با حیی و قبیله‌ای خصومتی بودی ‌هر یکی ‌از ‌ایشان بیامدی و سنگی عظیم ‌از کوه بکندی ‌بر طول و عرض ‌آن قبیله و بیاوردی و ‌به سر ‌ایشان فروگذاشتی و هلاک کردی ‌ایشان ‌را. کلبی ‌گفت: طول ‌هر یکی ‌از ‌ایشان چهار صد گز بودی. و گفتند: عرب مرد دراز ‌را معمّد گویند تشبیها لعظامه باعمدة الخباء. و بعضی دگر گفتند: ذات‌ِ العِمادِ، خداوند ستون«3»، و ‌اینکه قول آنان ‌است ‌که گفتند: نام ارم بقعه و مدینه ‌است، و ‌برای ‌آن «ذات العماد» خواند ‌ایشان ‌را ‌که بدوی بودند اهل خیمه ‌به انتجاع رفتندی ‌به طلب آب و گیاه، چون بیافتندی ‌آن جا مقام کردندی. و ‌بر ‌اینکه تفسیر شاید ‌تا إرم نام قبیله ‌باشد. و چون ‌به اسم بقعه و مدینه کنند، مراد ‌به «عماد» ستونهای بنا ‌باشد. کلبی ‌گفت: إرم نام پدر زبرین«4» ‌است ‌از پدران عاد و ثمود [116- پ]، و اهل سواد و جزیره ‌از ایشانند، ‌ایشان ‌را عاد إرم گفتند و ثمود إرم. خدای ‌تعالی عاد و ثمود ‌را هلاک کرد و اهل سواد و جزیره بماندند، و ‌ایشان اهل وبر«5» بودند- اهل خیمه و طالب آب و گیاه بودند. و ‌در شاذ ضحّاک خواند: أرم ذات العماد، أی هلاک ذات العماد. و الأرم الهلاک، یقال: أرم الشی‌ء یأرم أرما ‌إذا هلک، و ‌هم ‌از ‌او روایت کردند ‌که خواند: إرم ذات العماد، أی اهلکها و جعلها رمیما، ‌یعنی هلاک کرد قوم عاد ‌را. و گفتند: ‌برای ‌آن «ذات العماد» خواند ‌ایشان ----------------------------------- (1). اساس: لها، ‌با توجّه ‌به آج تصحیح شد. (2). اساس و ‌اینکه نام، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (3). آد، گا: خداوندان استون. (4). آج: بزرگترین. (5). کا: دیر.
صفحه : 262 ‌را ‌که بعضی ‌از ‌ایشان بنایی کرد«1» ‌بر ستونهای محکم بکنده«2». و عماد«3» و عمد و عمد جمع عمود ‌باشد. و وهب منبّه روایت کرد ‌از ‌عبد اللّه ‌بن قلابه ‌که ‌او ‌گفت: مرا شتری گم شد، ‌به طلب ‌او ‌در بیابان می‌گردیدم. ‌در بیابان عدن افتادم، شهری دیدم ‌در ‌آن میان بیابان و حصنی ‌در میان ‌آن شهر و پیرامن ‌آن حصن کوشکهایی بنا کرده بلند. ‌گفت: فرا شدم ‌آن جا و گمان بردم ‌که ‌آن جا کسی ‌باشد ‌که ‌من احوال شتر ‌از ‌او بپرسم. ‌بر ‌در ‌آن حصن بنشستم. کس ‌در نمی‌شد و بیرون نمی‌آمد و هیچ حسّی و حرکتی نبود. ‌گفت: ‌از اسپ فرود آمدم و اسپ ‌را ببستم و شمشیر برکشیدم و ‌از ‌در حصن ‌در رفتم، دو بنا دیدم بغایت بلند و محکم، و دو ‌در ‌بر ‌او آویخته ‌از زرّ سرخ مرصّع ‌به انواع جواهر. ‌گفت: مدهوش بماندم. ‌در یکی باز کردم، شهرستانی دیدم ‌که مثل ‌آن کس ندیده ‌است و ‌در ‌او کوشکهای معلّق بداشته ‌بر ستونهای زبرجد و یاقوت و ‌بر بالای کوشک غرفها ‌بود و ‌بر بالای ‌آن غرفهای دیگر دیدم کرده ‌از زرّ و سیم و لؤلؤ و یاقوت، و درها جمله ‌از زرّ و سیم مرصع‌ّ ‌به انواع جواهر، و ‌در میان ‌اینکه [117- ر] کوشکها ‌به جای خاک مشک و زعفران ‌بود«4» و ‌به جای سنگ ریزه انواع جواهر ‌از درّ و یاقوت و زبرجد، و ‌در میان سراها بستانها ساخته و انواع درختان میوه نشاخته«5» و میوه‌ها«6» ‌به ‌بر آمده«7» و جویهای ‌آن ساخته ‌از زرّ و سیم، و ‌به جای ریگ مروارید و یاقوت و زبرجد ‌در قعر جویها ریخته، و ‌آن ‌از زیر آب پیدا ‌بود. ‌گفت: چون چنان دیدم و می‌گردیدم و کس ‌را نمی‌دیدم، بترسیدم. آنگه اندیشه کردم، گفتم: مانند ‌اینکه ‌در دنیا هیچ جای نیست، ‌اینکه الّا بهشت نیست ‌که ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: بنا کردند. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: بلند. (3). کذا: ‌در اساس و همه نسخه بدلها، ظاهرا «عماد» جمع عمد ‌است نه عمود (!). (4). آج و دیگر نسخه بدلها: ریخته ‌بود. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: نشانده. (6). اساس: میوها/ میوه‌ها. (7). کا، آد، گا: بیرون آمده. [.....]
صفحه : 263 خدای ‌ما ‌را وعده داد. ‌گفت: ‌از ‌آن بنادق مشک و عنبر و ‌از ‌آن جواهر ‌که ‌بر زمین ریخته ‌بود مشتی برگرفتم و چندان ‌که خواستم ‌تا جوهری ‌از ‌آن جوهرها ‌که ‌در درها نشانده ‌بود برکنم نتوانستم، و برگشتم و ‌با یمن آمدم و ‌با مردمان حکایت کردم و ‌آن جواهر ‌که آورده بودم اظهار کردم و بعضی بفروختم. ‌اینکه حدیث ظاهر شد و ‌در زبانها افتاد ‌تا ‌به معاویه رسید. کس فرستاد و مرا بخواند، و ‌اینکه حال ‌در خلوت ‌از ‌من بپرسید. ‌گفت: ‌من چنان ‌که دیده بودم بگفتم. معاویه ‌را باور نمی‌بود. کس فرستاد ‌به کعب الأحبار و ‌او ‌را بخواند و ‌گفت: یا کعب الاحبار، ‌در دنیا مدینه‌ای هست ‌از زرّ و سیم و یاقوت و انواع جواهر ‌بر ‌اینکه شکل و ‌بر ‌اینکه هیأت! ‌گفت: بلی، هست و ‌من تو ‌را خبر دهم ‌به ‌آن، و ‌آن کس ‌که ‌آن بنا کرد ‌آن شدّاد عاد کرد، و ذکر ‌اینکه مدینه ‌در قرآن ‌است ‌فی ‌قوله: إِرَم‌َ ذات‌ِ العِمادِ، الَّتِی لَم یُخلَق مِثلُها فِی البِلادِ. معاویه ‌گفت: ‌آن حدیث ‌برای ‌من بگو. ‌گفت: بدان ‌که عاد اولی قوم هود نبودند و انّما قوم هود ‌از فرزندان عاد اوّل بودند، و ‌اینکه عاد نخستین ‌را دو پسر بودند«1» [117- پ]: یکی شدید نام ‌بود و یکی«2» شدّاد. چون عاد هلاک شد، ‌ایشان ‌به پادشاهی بنشستند و مردم ‌را قهر کردند و شهرها بگشادند و ‌به ستم ‌به دست فرو گرفتند. آنگه شدید بمرد و شدّاد بماند و پادشاهی ‌با ‌او افتاد، و پادشاهان زمین مطیع ‌او شدند و ‌او ‌را گردن نهادند، و ‌او مولع ‌بود ‌به کتابها خواندن، ‌هر جا ‌که ‌به ذکر بهشت رسیدی خوش آمدی ‌او ‌را و بخواندی و ‌بر ‌آن واقف شدی ‌تا آرزو خاست ‌او ‌را ‌که ‌در دنیا بهشتی بنا کند. صد مرد قهرمان ‌را بخواند، ‌با ‌هر قهرمانی هزار مرد استاد و مزدور، و ‌ایشان ‌را ‌بر ‌اینکه گماشت. و ‌به اقصای عالم نامه‌ها بنوشت و خبر داد ‌که ‌من بنایی می‌سازم چونین. ‌هر کس ‌به ‌آن مقدار ‌که ‌در خزانه اوست ‌از زرّ و درم و انواع جواهر، باید ‌تا مرا یاری دهد. ‌از ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: ‌بود. (2). گا ‌را.
صفحه : 264 جوانب روی نهادند و آنچه داشتند بیاوردند. و ‌او ‌را دویست و شست«1» پادشاه زیر دست بودند. ‌اینکه قهرمانان برفتند و آغاز کردند«2» و اساسها برفتند«3» ‌در بیابانی ساده راست«4» خوش هوا، کاریزها بیاوردند و بستانها بساختند و بناها می‌کردند ‌از زرّ و سیم و مرصّع می‌کردند ‌به جواهر چنان ‌که شدّاد فرمود ‌بود. و ششصد«5» سال ‌در بنای ‌آن روزگار برفت. چون تمام بکردند«6» ‌با پیش شدّاد آمدند و گفتند: تمام بساختیم، و ‌در ‌آن وقت شدّاد عاد ‌را نهصد سال ‌بود. چون فارغ شدند پیش شدّاد آمدند و گفتند: تمام کردیم. شدّاد ‌گفت: بروید و پیرامن ‌آن حصنی کنی«7» و گرد ‌بر گرد ‌آن کوشکها بنا کنی«8». برفتند و ‌آن چنان ‌که ‌او فرموده ‌بود بکردند، چون تمام شد، هزار وزیر ‌را بفرمود ‌تا برگ«9» ساز ‌آن کردن گرفتند [118- ر] ‌که انتقال کنند ‌با ‌آن جا ‌که ‌او ‌برای ‌هر وزیری کوشکی«10» فرموده ‌بود. جمله هزار کوشک و ‌هر کوشکی ‌را هزار خانه ‌بر بالای ‌او ‌بود ‌تا ‌در ‌هر خانه‌ای پاسبانی ‌باشد. ده سال ‌در ‌آن رفت ‌که ‌ایشان ساز انتقال بکردند، آنگه برخاست ‌با جمله لشکر ‌تا ‌آن جا رود. چون نزدیک ‌آن جایگاه برسید، خدای ‌تعالی صیحتی فرستاد ‌از آسمان و جمله هلاک شدند و کس ‌از ‌ایشان ‌در ‌آن جایگاه نشد. و ‌در ‌اینکه روزگار یکی ‌از جمله مسلمانان ‌در ‌آن جا شود، مردی کوتاه ‌باشد سرخ روی سرخ موی، خالی ‌بر ابرو دارد و خالی ‌بر گردن، ‌به طلب شتری ‌در بیابان می‌گردد، ‌با ‌آن جایگاه افتد و ‌در ‌او شود و ببیند، و مرد حاضر ‌بود، کعب الأحبار باز نگرید مرد ‌را دید، ‌گفت: ‌هذا ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: شصت. (2). آد، گا: آغاز کار کردند. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: بررفتند. (4). آد، گا هموار. (5). آج: سیصد، آد، گا: پانصد. (6). اساس بکردند، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (8- 7). آج و دیگر نسخه بدلها: کنید. (9). آج و دیگر نسخه بدلها و. (10). کا، آد، گا: ‌هر وزیری هزار کوشک.
صفحه : 265 و اللّه الرجل«1»، ‌به خدای ‌که مرد ‌اینکه ‌است. و شعبی روایت کرد ‌از دغفل الشیبانی ‌از جماعتی اهل علم«2»: چون شدّاد هلاک شد و آنان ‌که ‌با ‌او بودند ‌به صیحت، ‌او ‌را پسری ‌بود ‌به حضر موت نام ‌او مرثد ‌بن شدّاد. ‌او ‌را ‌بر ملک ‌خود خلیفه کرده ‌بود، بیامد و پدر ‌را ‌بر گرفت و ‌با حضرموت برد و ‌او ‌را ‌به صبر و کافور بیندود و ‌او ‌را ‌در غاری برد و ‌بر سریری ‌از زرّ بخوابانید، و هفتاد حلّه منسوج ‌به شمشای زرّ ‌بر ‌او افگند و لوحی بزرگ ‌از زیر«3» بالین ‌او بنهاد- ‌اینکه بیتها ‌بر ‌او نقش کرده: اعتبر بی ایّها المغرور بالعمر المدید أنا شداد ‌بن عاد صاحب الحصن العمید و اخوا القوة و البأساء و الملک المشید دان اهل الارض لی ‌من خوف وعدی و وعید [811- پ] و ملکت الشرق و الغرب بسلطان شدید و بفضل الملک و العدة ‌فیه و العدید فاتی هود و کنّا ‌فی ضلال قبل هود فدعانا ‌لو قبلناه ‌الی الأمر الرشید فعصیناه و نادیت الاهل ‌من محید فاتتنا صیحة تهوی ‌من الافق البعید توافینا کزرع وسط«4» بیداء حصید ‌قوله: وَ ثَمُودَ الَّذِین‌َ جابُوا الصَّخرَ بِالوادِ، ‌اینکه عطف ‌است ‌بر عاد، ‌یعنی ندیدی ‌که خدای ‌تعالی ‌با عاد چه کرد و ‌با ثمود آنان ‌که سنگ ببریدند ‌به وادی، ‌یعنی ‌به وادی القری، و ‌آن ‌بود ‌که ‌ایشان خانه‌ها ‌در سنگ کندند، چنان ‌که خدای ‌تعالی ‌گفت: وَ تَنحِتُون‌َ مِن‌َ الجِبال‌ِ بُیُوتاً فارِهِین‌َ«5». اهل سیر گفتند: اوّل کس ‌که سنگ تراشید و ‌از ‌او خانه گرفت و متاع و اثاث کرد ‌از رخام و جز ‌آن ثمود ‌بود، و هزار هزار و هفتصد هزار خانه ‌در کوهها ‌در سنگ کندند. و ابو جعفر و ورش «بالوادی» ‌به اثبات « یا » خواندند، و ‌إبن کثیر ‌هم چنین ----------------------------------- (1). آد، کا، گا: ذاک الرجل. (2). آج و دیگر نسخه بدلها ‌که. (3). آج: ‌از زر زیر، کا: ‌از زر بزرگ ‌بر. [.....] (4). کا، آد، تحت. (5). سوره شعرا (26) آیه 149.
صفحه : 266 ‌به روایت بزّی و قوّاس، و یعقوب همچنین خواند«1» ‌در حال وصل و وقف، و باقی قرّاء « یا » بیفگندند ‌فی حالتی الوصل و الوقف، ‌برای موافقت سر آیات. وَ فِرعَون‌َ ذِی الأَوتادِ، و فرعون ‌که خداوند میخها ‌بود. مفسّران خلاف کردند ‌در ‌او. بعضی گفتند: مراد ‌آن ‌است ‌که خداوند لشکرها ‌بود ‌که خیمه‌های موتد داشتند، ‌از کثرت خیام و اوتاد ‌او ‌را ذو الأوتاد خواند، و ‌اینکه روایت [119- ر] عطیّه ‌است ‌از ‌عبد اللّه عبّاس. قتاده ‌گفت: ‌برای ‌آن ذو الأوتاد خواند ‌او ‌را ‌که ‌او ‌را مضاربی و خیمه‌هایی ‌بود ‌که بزدندی ‌برای ‌او و ‌در زیر ‌آن ‌برای ‌او انواع ملاعب ساخته بودندی جنس شب بازی، و ‌آن نوعی شعبذه ‌بود ‌که اهل ‌آن روزگار تعاطی کردندی. مجاهد ‌گفت: ذو الأوتاد، ‌یعنی ذو الأبنیة المحکمة، خداوند بناهای محکم ‌بود و ‌برای ‌آن ‌که استواری خیمه‌ها ‌به اوتاد ‌باشد بنای محکم ‌را موتد خوانند، و ‌برای احکام«2» کوهها ‌را اوتاد زمین خواند ‌فی ‌قوله: وَ الجِبال‌َ أَوتاداً«3». مجاهد ‌گفت: ‌برای ‌آن ذو الأوتاد خواند ‌او ‌را ‌که ‌او مردم ‌را ‌در عقوبت«4» چهار میخ کردی«5»، دستها و پایهاشان ‌به میخها بدوختی ‌بر زمین و ‌ایشان ‌را عذاب کردی. عطاء روایت کرد ‌از ‌عبد اللّه عبّاس ‌که: فرعون ‌را ‌برای ‌آن ذو الأوتاد خواند ‌که: زنی ‌بود زن خازن فرعون حزبیل ‌بن نوخاییل، و حزبیل مؤمن آل فرعون ‌بود و ایمان ‌خود پنهان می‌داشت صد سال. ‌او ‌آن ‌است ‌که خدای ‌تعالی می‌گوید ‌او ‌را: وَ قال‌َ رَجُل‌ٌ مُؤمِن‌ٌ مِن آل‌ِ فِرعَون‌َ یَکتُم‌ُ إِیمانَه‌ُ«6» و زن، ماشطه دختر فرعون ‌بود و مؤمنه ‌بود. یک روز دختر فرعون ‌را سر ‌به شانه می‌کرد. شانه ‌از دستش بیفتاد، ‌گفت: کور باد ‌آن ‌که ‌به خدای کافر ‌باشد. دختر فرعون ‌گفت: تو ‌را خدای هست جز پدر ‌من! ‌گفت: ای«7» و اللّه خدای ‌من و خدای پدرت و خدای آسمانها و زمینها ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: خواندند. (2). آد، گا: استحکام. (3). سوره نبأ (78) آیه 7. (4). کا، آد، گا کردن. (5). کا، آد، گا: چهار میخ بستی. (6). سوره مؤمن (40) آیه 28. (7). آج: آری.
صفحه : 267 و آفریدگار عالم و عالمیان ‌او یکی ‌است بی‌همتا و انباز. دختر ‌از ‌آن جا برفت و پدر ‌را خبر داد. فرعون کس فرستاد و ‌او ‌را بخواند، ‌گفت: چه گفتی! آنچه گفته ‌بود باز ‌گفت. فرعون ‌گفت: ‌از ‌اینکه دین باز آی و کافر شو ‌به ‌اینکه خدای [119- پ] ‌که می‌گویی و الّا تو ‌را عذابی کنم ‌که جهانیان ‌از ‌آن باز گویند: ‌گفت: ‌من ‌به خدای ‌خود کافر نشوم، تو ‌هر چه خواهی می‌کن. بفرمود ‌تا ‌او ‌را ‌به چهار میخ بدوختند و مار و کژدم ‌بر ‌او گماشت«1»، هیچ رجوع نکرد [و]«2» باز نیامد. دو کودک داشت، ‌ایشان ‌را بیاوردند و گفتند: ‌اگر برنگردی ‌از ‌اینکه دین، ‌اینکه کودکان ‌را ‌از«3» پیش تو بکشیم، آنگه تو ‌را بکشیم. ‌گفت: ‌هر چه خواهی می‌کن ‌که ‌من ‌از دین حق‌ّ برنگردم. کودکان ‌را بیاوردند و مهتر ‌را پیش ‌او بکشتند و کهتر طفلی ‌بود شیر خواره. ‌او ‌را بیاوردند ‌تا ‌بر سینه مادر کشند، آواز داد ‌که: ای مادر سخت باش ‌در دین ‌خود و هیچ ‌بر مگرد ‌از ‌آن و ‌بر ‌اینکه بلا صبر کن ‌که ‌عن قریب ‌با رحمت خدای شویم، و ‌اینکه برسد و ثواب خدای بنرسد. فرعون بفرمود ‌تا کودک ‌را بکشتند و آنگه مادر ‌را بکشتند، و ‌اینکه کودک ‌از ‌آن چهار یکی ‌بود ‌که پیش ‌از وقت سخن گفتند. آنگه فرعون کس«4» ‌به طلب شوهر ‌او فرستاد- حزبیل«5». ‌او بگریخت و ‌در بعضی کوهها پنهان شد. فرعون چند کس ‌را ‌به طلب ‌او فرستاد ‌هر گروهی ‌به رهی برفتند. دو مرد ‌به ‌او رسیدند و ‌او نماز می‌کرد و سه صف ‌از سباع و وحوش ‌در قفای ‌او نماز می‌کردند ‌به یک روایت، و ‌به یک روایت پیرامن ‌او صف زده بودند و ‌او نماز می‌کرد. چون چنان دیدند، برگشتند ‌تا فرعون ‌را خبر دهند. حزبیل چون ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: گماشتند، ‌که ‌بر اساس مرجّح می‌نماید. (2). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: ‌در. (4). آج: چند کس ‌را. (5). آج و دیگر نسخه بدلها ‌از ‌او. [.....]
صفحه : 268 ‌ایشان ‌را بدید ‌که ‌بر احوال ‌او مطلّع شدند، ‌گفت: بار خدایا؟ دانی ‌که صد سال ‌است ‌که ‌من ایمان ‌خود پنهان می‌دارم«1». ‌از ‌اینکه ‌هر دو ‌آن کس ‌که ‌اینکه حال ‌بر ‌من پوشیده دارد و خبر ندهد، ‌با [ر]«2» خدایا؟ ‌او ‌را توفیق ده و هدایت ‌به دین تو و مرادهای دنیا حاصل کن ‌او ‌را، و ‌آن کس ‌که ‌اینکه حال ‌من اظهار کند بار خدایا! هلاک ‌او معجّل کن [120- ر] و باز گشت ‌او ‌با دوزخ کن. یکی ‌از ‌ایشان ‌در راه ‌که می‌آمد، ‌در ‌آن حال اندیشه می‌کرد و ‌در ‌آن ‌که سباع و وحوش چگونه مراقبت و محافظت می‌کردند حزبیل ‌را، ‌اینکه حدیث ‌او ‌را لطف شد ایمان آورد ‌در دل، و ‌آن دیگر برفت و فرعون ‌را خبر داد ‌از آنچه دیده ‌بود. فرعون ‌گفت: ‌بر ‌اینکه ‌که می‌گویی ‌با تو ‌که گوای می‌دهد! ‌گفت: فلان. ‌او ‌را بیاوردند، ‌گفت: چه گویی ‌در اینچ«3» ‌اینکه مرد می‌گوید! ‌گفت: ‌من خبر ندارم ‌از آنچه ‌او می‌گوید، و ‌اینکه گوای نداد. فرعون بفرمود ‌تا ‌آن ‌را ‌که سعایت کرده ‌بود ‌بر دار کردند، و ‌اینکه ‌را ‌که خبر نداد عطا دادند و بنواختند و رها کردند. چون ‌اینکه حال [برفت]«4» آسیه بنت مزاحم- ‌که زن فرعون ‌بود و مؤمنه ‌بود- و سالیان دراز ایمان ‌خود پنهان داشت، فرعون ‌را ملامت کرد و ‌گفت: زنی بی‌گناه ‌را ‌که مدّتها حق‌ّ خدمت داشت ‌بر ‌ما، ‌او ‌را بکشتی؟ فرعون ‌گفت: همانا تو نیز دیوانه شده‌ای چنان ‌که ‌او. ‌گفت: ‌من دیوانه نشده‌ام، و لکن خدای تو و خدای ‌من و خدای جهانیان ‌آن ‌است ‌که آسمان و زمین آفرید و کوه و دریا. فرعون خشم گرفت و ‌او ‌را ‌از پیش ‌خود براند و کس فرستاد و پدر و مادر ‌او ‌را حاضر کرد و ‌گفت: همان دیوانگی ‌که ماشطه ‌را گرفته ‌بود، ‌اینکه ‌را گرفته ‌است. مادر و پدر ‌بر ‌او رفتند و ‌او ‌را گفتند: تو ‌را چه رسید! ‌گفت: خیر و سلامت، جز ‌آن ‌است ‌که مرا ‌از ----------------------------------- (1). کا، آد، گا بار خدایا. (2). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4- 3). آج و دیگر نسخه بدلها: آنچه.
صفحه : 269 کفر و ظلم فرعون دل بگرفت و بیش ‌از ‌اینکه طاقت نیست مرا ‌از ‌اینکه دیدن و تحمّل کردن. گفتند: مکن ‌که شوهر تو خدای آسمان و زمین ‌است. ‌گفت: ‌اگر چنان ‌است ‌که ‌شما گفتی«1»، بگویی«2» ‌تا ‌برای ‌من تاجی کند و آفتاب ‌بر مقدّمه ‌او نهد و ماه مؤخّره و ستارگان گرد برگرد ‌او. گفتند: ‌او ‌اینکه نتواند کردن. ‌گفت: خداوند [120- پ] و آفریدگار ‌اینکه چیزها ‌آن ‌باشد ‌که ‌بر ‌اینکه قادر ‌باشد و ‌اینکه چیزها مسخر ‌او باشند. فرعون بفرمود ‌تا ‌او ‌را نیز چهار میخ کردند. عند ‌آن حال آسیه ‌گفت: رَب‌ِّ ابن‌ِ لِی عِندَک‌َ بَیتاً فِی الجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِن فِرعَون‌َ وَ عَمَلِه‌ِ«3»، ‌یعنی ‌اینکه نوع عذاب ‌که ‌او بدعت نهاده ‌بود. وَ نَجِّنِی مِن‌َ القَوم‌ِ الظّالِمِین‌َ«4»، ‌یعنی قوم فرعون. خدای ‌تعالی درهای آسمان برگشاد و جای آسیه باز نمود ‌در بهشت ‌تا ‌آن عذاب ‌بر ‌او آسان شد. و جان ‌او برداشت و ‌او ‌را ‌به جای ‌خود برسانید ‌در بهشت. و بعضی دگر گفتند: «اوتاد» عبارت ‌است ‌از طول مدّت و ثبات مملکت ‌او چنان ‌که اوتاد ‌باشد ‌در زمین، و ‌علی ‌هذا قول الشاعر: فی ظل‌ّ ملک ثابت الأوتاد. الَّذِین‌َ طَغَوا فِی البِلادِ، آنان ‌که ‌در زمین طغیان کردند و ‌از حد و اندازه ‌خود برفتند. فَأَکثَرُوا فِیهَا الفَسادَ، و ‌در زمین فساد بسیار کردند. فَصَب‌َّ عَلَیهِم رَبُّک‌َ سَوطَ عَذاب‌ٍ، خدای تو محمّد تازیانه عذاب ‌بر ‌ایشان ریخت. قتاده ‌گفت: «سوط» نوعی ‌است ‌از عذاب. سدّی ‌گفت: ‌هر روز ‌ایشان ‌را لونی عذاب ‌باشد، و گفتند: آلت عذاب ‌باشد. و درست ‌آن ‌است ‌که: استعاره ‌است، چون تازیانه آلت عذاب ‌باشد، استعاره کرد ‌آن ‌را ‌برای عذاب کید القدرة و ید النعمة، ‌قال الشّاعر: ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: گفتید. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: بگویید. (4- 3). سوره تحریم (66) آیه 11.
صفحه : 270 ألم تر ان‌ّ اللّه أظهر دینه و صب‌ّ ‌علی الکفّار سوط عذاب إِن‌َّ رَبَّک‌َ لَبِالمِرصادِ، جواب قسم ‌است. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: بحیث یری و یسمع، ‌یعنی می‌بیند و می‌شنود افعال و اقوال ‌شما. مقاتل ‌گفت: ‌یعنی ‌بر رصد ‌ایشان ‌است ‌بر صراط، و ‌آن فریشتگانی‌اند خدای ‌را ‌بر کناره دوزخ ‌با کلّابها و معالیق و محاجن. ضحّاک ‌گفت: ‌به مرصد ‌است ظالمان ‌را [121- ر]. حسن و عکرمه گفتند: راصد ‌است اعمال بنی آدم ‌را. مقاتل ‌گفت: ‌یعنی گذر خلقان ‌بر ‌من ‌است. عطا ‌گفت: ‌یعنی کس ‌از ‌او فوت نشود. یمان ‌گفت: ‌از ‌او محیص نیست. و مرصاد و مرصد، جای رصد ‌باشد ‌که باج ‌به ‌آن بایستد ‌برای ‌آن ‌تا باج کاروان ستاند«1». و جمع، «مرصد»، مراصد ‌بود و جمع «مرصاد» مراصید ‌بود. مقسم روایت کرد ‌از ‌عبد اللّه عبّاس ‌که ‌او ‌گفت: ‌بر جسر دوزخ هفت جای ‌است ‌که مردم ‌را بدارند و بپرسند. ‌در اوّلش بپرسند ‌از شهادت «أن ‌لا اله إلّا اللّه»، ‌اگر ‌از عهده ‌آن بیرون آید رها کنند ‌تا ‌به دوم رود و الّا ‌از ‌آن جا ‌در دوزخش اندازند. چون ‌به دوم رسد، ‌از نمازش بپرسند، ‌اگر ‌از عهده بیرون آید، و الّا همان معامله کنند ‌با ‌او. و چون ‌به سه‌ام رسد، ‌از زکاتش بپرسند، ‌اگر ‌از عهده بیرون آید ‌به چهارمش گذارند ‌آن جاش ‌از روزه بپرسند، ‌اگر جواب دهد ‌به پنجم گذارند. ‌او ‌را، ‌آن جاش ‌از حج بپرسند. چون جواب دهد ‌از ‌آن جاش ‌به ششم گذارند. ‌آن جاش ‌از عمره بپرسند. چون ‌به هفتم رسد، ‌آن جاش ‌از مظالم بپرسند، ‌اگر ‌از عهده بیرون آید و الّا مطالبت کنند ‌او ‌را ‌به ‌آن، و ‌آن اعواض ‌او بگیرند و ‌به حضمان دهند و ‌او ‌را ‌به بهشت برند. و قول درست ‌آن ‌است ‌که: ‌اینکه کنایت ‌است ‌از ‌آن ‌که حکم و امر خدای ‌تعالی خلقان ‌را ‌به مرصد ‌است ‌بر وجهی ‌که ‌ایشان ‌را ‌از ‌آن محیص نیست، چنان ‌که مرد رهرو«2» ‌را ‌در مضیق راه ‌از باج بان«3» محیص نباشد، و ره جز ‌آن نبود. ----------------------------------- (1). کا: ‌که باج ‌آن جایگه ستانند. (2). آج: راه. (3). کا: باج وان/ ‌با جوان.
صفحه : 271 فَأَمَّا الإِنسان‌ُ إِذا مَا ابتَلاه‌ُ رَبُّه‌ُ، ‌گفت: امّا آدمی چون خدای ‌تعالی ‌او ‌را ‌به نعمت ابتلا کند، اکرام کند و منعّم دارد، ‌او ‌را تن درستی دهد و نعمت و مال بسیار. فَیَقُول‌ُ رَبِّی أَکرَمَن‌ِ، گوید: خدای مرا اکرام کرد، ‌آن مر خویشتن ‌بر خدای«1» حقّی شناسد و چنان داند [121- پ] ‌که ‌آن ‌بر خدای ‌در حق‌ّ«2» واجب بوده ‌است. وَ أَمّا إِذا مَا ابتَلاه‌ُ فَقَدَرَ عَلَیه‌ِ رِزقَه‌ُ، امّا چون ‌او ‌را امتحان کند ‌به درویشی و روزی ‌بر ‌او تنگ کند، یقال: قدر ‌علیه و قتر یقدر و یقدر قدرا و قترا«3» ‌إذا ضیّق ‌علیه فاذا بالغ ‌فی ‌ذلک قالوا: قدّر و قتر. فَیَقُول‌ُ رَبِّی أَهانَن‌ِ، ‌به شکایت برون آید و گوید: خدای مرا اهانت کرد. بیان احوال آدمی کرد ‌که نه ‌در نعمت شاکر ‌باشد نه ‌بر محنت صابر. عامّه قرّاء ‌به تخفیف «دال» خواندند، و ‌إبن عامر و ابو جعفر ‌به تشدید خواندند ‌من التقدیر. آنگه حق ‌تعالی رد کرد ‌بر ‌او و ‌گفت: کَلّا، و ‌اینکه کلمت ردع و تنبیه ‌است، ‌یعنی خلاف ‌آن ‌است ‌که ‌او ‌گفت ‌من ‌او ‌را توانگری نه ‌برای کرامت ‌او دادم، و درویشی نه ‌برای هوان ‌او، بل ‌برای مصالحی ‌که ‌من شناختم ‌در تکلیف. و اکرام و اهانت ‌من ‌به درویشی و توانگری نباشد، و إنما اکرام و اهانت ‌من ‌به توفیق و خذلان ‌باشد و ‌آن نیز ‌هم مبتدأ نبود. فرّاء ‌گفت: معنی «کلّا» ‌آن ‌است ‌که نبایست ‌تا چنین کند ‌که کرد، و لکن چنان بایست ‌تا شاکر ‌باشد ‌از ‌من ‌در همه حال. آنگه ‌گفت: لا تُکرِمُون‌َ الیَتِیم‌َ، بیان کرد ‌که: ‌من اهانت آنان ‌را ‌که کردم ‌برای ‌آن کردم ‌که یتیم ‌را اکرام نکنند و یکدیگر ‌را حثّه نکنند ‌بر طعام دادن درویش. اهل بصره «یکرمون» و «یحاضون» و «یأکلون» و «یحبون» جمله افعال ‌به « یا » خواندند خبرا ‌عن الغائبین، و باقی قرّاء ‌به «تا» ی خطاب خواندند. و کوفیان ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: و ‌از ‌خود ‌بر خدای. (2). کا، آد، گا ‌او. (3). کا، آد، گا: یقال: قتر یقتر قترا.
صفحه : 272 خواندند: «و ‌لا تحاضون» ‌به فتح «تا» و ‌به «الف» و التقدیر: تتحاضون، أی ‌لا یحض بعضکم«1» بعضا، و باقی قرّاء «و ‌لا یحضون» خواندند ‌از بنای ثلاثی ‌من الحض‌ّ و ‌هو الحث، یقال: حض و حث و حرض لمعنی واحد [122- ر]. و شیزری ‌از کسائی روایت کرد: «تحاضون» ‌به «تا» ی مضموم ‌از بنای مفاعله ‌به «تا» ی خطاب. وَ تَأکُلُون‌َ التُّراث‌َ أَکلًا لَمًّا، ‌گفت: میراث می‌خورند، یا ‌بر خطاب: میراث می‌خوری«2» خوردنی مجموع. و اللم، الجمع ‌لم شعثه یلمه ‌لما و الم ‌به ‌إذا نزل ‌به کأنّه ‌إذا نزل ‌به حمله ‌علی ‌ان یلم ‌له شیئا یأکله. حسن ‌گفت: معنی ‌آن ‌است ‌که نصیب ‌خود و نصیب دیگران بخورد. ‌إبن زید ‌گفت: أکل لم‌ّ«3» ‌آن ‌باشد ‌که ‌هر چه یابد فراهم روبد«4» و بخورد و حلال و حرام نپرسد، مال ‌خود و مال دیگران بخورد. گفتند: ‌برای ‌آن ‌گفت: خدای ‌تعالی ‌که ‌ایشان زنان ‌را و کودکان ‌را میراث ندادندی، گفتندی: میراث مردان تیغ زن«5» ‌را ‌باشد، و ‌اینکه آیت بخواند: یَستَفتُونَک‌َ فِی النِّساءِ قُل‌ِ اللّه‌ُ یُفتِیکُم فِیهِن‌َّ«6» الایة. وَ تُحِبُّون‌َ المال‌َ حُبًّا جَمًّا، أی کثیرا ‌من جمام الماء ‌فی الحوض و اجتماعه ‌فیه، و مال دوست می‌دارند دوستی بسیار، ‌یعنی دوستی بغایت. آنگه خبر داد تلهف و تحسّر ‌ایشان، ‌گفت: کَلّا، ‌یعنی نه چنین بایست ‌که بودندی، ‌بر خلاف ‌اینکه بایست بودن ‌ایشان ‌را«7»، آنگه ‌گفت: إِذا دُکَّت‌ِ الأَرض‌ُ، چون زمین ‌را خورد کنند. دَکًّا دَکًّا، أی مرّة ‌بعد اخری، یک بار ‌پس ‌از دیگر. و الدک و الدق واحد. ----------------------------------- (1). اساس، کا: بعضهم، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌خورید. [.....] (3). آد، گا: و ‌لم. (4). آج: کرد، کا، آد، گا: گیرد. (5). آج: تیغ زنان. (6). سوره نساء (4) آیه 127. (7). اساس ‌گفت، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
صفحه : 273 وَ جاءَ رَبُّک‌َ، أی أمره و حکمه و قضاءه، ‌علی حذف المضاف و اقامة المضاف إلیه مقامه، ‌برای دلالت عقل ‌که برخاسته ‌است تو ‌را ‌بر ‌آن ‌که خدای ‌تعالی جسم نیست ‌که حرکت و انتقال ‌بر ‌او روا ‌باشد ‌از جایی ‌به جایی، چه اجسام محدث ‌است و ‌او قدیم ‌است- ‌تعالی علوّا کبیرا. وَ المَلَک‌ُ صَفًّا صَفًّا، و فریشتگان می‌آیند صف ‌از ‌پس صف. وَ جِی‌ءَ یَومَئِذٍ [122- پ] بِجَهَنَّم‌َ، ‌آن روز دوزخ ‌را بیارند. ابو سعید خدری‌ّ ‌گفت: چون ‌اینکه آیت آمد، ‌رسول ‌را- ‌علیه ‌السلام- لون بگردید و بغایت متغیّر شد چنان ‌که ‌بر ‌او ظاهر شد و صحابه بدانستند و کس زهره نداشت ‌تا ‌رسول ‌را ‌از ‌آن حال بپرسد. نزدیک امیر المؤمنین ‌علی آمدند و گفتند: یا أبا الحسن کاری فتاده ‌است ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌از ‌آن دل تنگ شد و متغیّر اللون، و ‌ما ‌را انبساط ‌آن نیست ‌که بپرسیم ‌از ‌او. بیا ‌تا بپرسی ‌تا چه افتاده ‌است. امیر المؤمنین بیامد و ‌رسول نشسته ‌بود، ‌از ‌پس پشت ‌او ‌در آمد و ‌او ‌را ‌در ‌بر گرفت و بوسه‌ای ‌بر میان دو کتف ‌رسول داد و ‌گفت: یا ‌رسول اللّه؟ تن و جان ‌من فدای تو باد؟ چرا متغیّر شده‌ای، و چه افتاد ‌که ‌از ‌آن دل تنگ شدی! ‌گفت: جبریل آمد و آیاتی آورد ‌بر ‌من سخت، آنگه ‌اینکه آیت برخواند: کَلّا إِذا دُکَّت‌ِ الأَرض‌ُ، ‌إلی ‌قوله: وَ جِی‌ءَ یَومَئِذٍ بِجَهَنَّم‌َ. امیر المؤمنین«1» ‌گفت: یا ‌رسول اللّه: دوزخ ‌را چگونه آرند! ‌گفت: دوزخ [را]«2» هفتاد هزار فریشته ‌به هفتاد هزار زمام ‌به عرصه قیامت آرند. و دگر خبر چنان ‌است ‌که: جمره‌ای ‌از جمرات دوزخ ‌به هفتاد هزار زمام ‌به عرصات آرند. آنگه ‌گفت: یک شرر ‌از ‌او پدید آید ‌که ‌اگر ‌آن فریشتگان دفع نکنند جمله اهل جمع بسوزند. آنگه خازنان گویند: یا ‌رسول اللّه بشارت باد تو ‌را ‌که خدای ‌تعالی گوشت و پوست تو ‌بر آتش حرام کرده ‌است. عند ‌آن حال ‌هر کسی ----------------------------------- (1). آج: امیر المؤمنین ‌علی. (2). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 274 گوید: إلهی نفسی نفسی، مگر ‌رسول ‌ما- ‌علیه ‌السلام- ‌که ‌او گوید: امتی امتی. ‌عبد اللّه مسعود و مقاتل گفتند: ‌در ‌اینکه آیت: روز قیامت دوزخ ‌را بیارند ‌به هفتاد هزار زمام، ‌هر زمامی ‌به دست هفتاد هزار فریشته و دوزخ ‌را [123- ر] تغیّظ و زفیری ‌باشد ‌تا ‌او ‌را ‌بر چپ عرش بدارند. یَومَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الإِنسان‌ُ، ‌گفت: ‌آن روز آدمی حال ‌خود اندیشه کند. آنگه ‌گفت: وَ أَنّی لَه‌ُ الذِّکری، ‌آن جا چه جای اندیشه ‌باشد، ‌یعنی سود ندارد ‌او ‌را، چه وقت تفکّر و تذکّر نباشد ‌برای ‌آن ‌که تکلیف زایل ‌باشد و إلجاء حاصل. یَقُول‌ُ یا لَیتَنِی، آدمی ‌یعنی آدمی کافر گوید و تمنّا کند ‌که: کاشک.«1» ‌تا ‌من ‌در حیات دنیا ‌برای ‌اینکه حیات عقبی چیزی حاصل کرده بودمی و تقدیم کرده و ‌اینکه جا فرستاده ‌تا مرا ذخیره‌ای بودی. آنگه بیان کرد ‌که ‌اینکه تحسّر و تلهّف ‌او ‌را سود ندارد و ‌اینکه تمنّا ‌از ‌او غنا نکند: فَیَومَئِذٍ، چه ‌آن روز روزی ‌باشد ‌که ‌آن عذاب ‌که خدای کند کس نکند«2»، و ‌آن بند ‌که ‌او نهد کس ننهد«3». ‌بر قراءت بیشتر قرّاء«4»، چه عامّه قرّاء «یعذّب» و «یوثق» خواندند ‌به کسر «ذال» و «ثا» ‌علی اضافة الفعل ‌الی «احد» و [ردّ]«5» الضمیر ‌إلی اللّه، و التقدیر: ‌لا یعذّب احد ‌فی الدنیا کعذاب اللّه ‌فی الاخرة و ‌لا یوثق أحد کوثاقه. و کسائی و یعقوب خواندند: ‌به فتح «ذال» و «ثا» ‌علی الفعل المجهول، ‌یعنی ‌آن روز ‌که ‌اینکه انسان ‌را عذابی کنند ‌که مانند ‌آن کس ‌را نباشد، و بندی نهند ‌که چنان بند کس ‌را نباشد. فرّاء ‌گفت: ‌اینکه مردی ‌است معیّن و «لام» ‌در ‌او تعریف عهد راست نه تعریف جنس، ‌یعنی«6» مفسّران گفتند: امیّة ‌بن خلف ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: کاشکی. (2). آج، کا و ‌لا یوثق وثاقه احد. (3). کا، گا ‌اینکه معنی. (4). گا ‌است. (5). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج افزوده شد. (6). آد، گا: بعضی.
صفحه : 275 الجمحی‌ّ ‌است، و روایت کرده‌اند ‌که: ‌اینکه قراءت باز پسین، قراءت ‌رسول ‌است- ‌علیه ‌السلام. و گفتند: ابو عمرو ‌بن العلاء ‌از قراءت اوّل بازگشت و ‌با ‌اینکه قراءت آمد، [و ‌اینکه قراءت]«1» اختیار ابو عبید«2» و ابو حاتم ‌است. یا أَیَّتُهَا النَّفس‌ُ المُطمَئِنَّةُ، آنگه خطاب کرد ‌با ‌آن ‌که نفس ‌او ساکن ‌باشد [123- پ] ‌به وعد خدای ‌تعالی و ‌آن ‌را تصدیق کند. ‌إبن زید ‌گفت: نفس مطمئنّه ‌آن ‌است ‌که ‌به هیچ طاعت خلل نکرده ‌باشد و هیچ معصیت ‌را ارتکاب نکرده ‌باشد، ‌او ‌را ‌در ‌در مرگ بشارت دهند ‌به بهشت. نفس ‌او ساکن شود ‌به ‌آن. و گفتند: نفس مطمئنّه، نفسی ‌باشد مؤمن متیقّن ‌به خدای ‌تعالی. نفس ‌او ‌به علم ساکن ‌باشد ‌از خطرات شبهات. کلبی‌ّ و ‌أبو روق گفتند: ‌اینکه خطاب ‌در قیامت ‌باشد ‌آن ‌را ‌که ‌او ‌را روی سپید ‌باشد و نامه ‌به دست راست دهند. ‌او ‌به ‌اینکه علامات ایمن ‌باشد و ساکن نفس ‌بود و داند ‌که ‌از اهل بهشت ‌است ‌به وعده سابق ‌در حق‌ّ اینان ‌به بهشت. عطیّه ‌گفت: نفسی ‌باشد راضی ‌به قضای خدای ‌تعالی ‌که آنچه قضاء محتوم ‌باشد ‌به ‌او برسد. ‌إبن کیسان ‌گفت: نفسی ‌باشد مخلص، و گفتند: مطمئن ‌باشد و ساکن ‌به نام خدای، بیانه ‌قوله: أَلا بِذِکرِ اللّه‌ِ تَطمَئِن‌ُّ القُلُوب‌ُ«3»، و گفتند: متوکل‌ّ ‌بر خدای واثق ‌به ضمان ‌او روزی ‌را. ارجِعِی إِلی رَبِّک‌ِ راضِیَةً مَرضِیَّةً، ‌با نزدیک خدای شو راضی ‌از خدای و خدای ‌از تو راضی. علما خلاف کردند ‌در تأویل ‌اینکه آیت و وقت ‌اینکه مقالت. بعضی گفتند: ‌اینکه آنگه ‌باشد ‌که بنده ‌در نزع ‌بود. اسمعیل ‌بن أبی صالح ‌گفت: ‌اینکه ‌آن ساعت ‌باشد ‌که جان می‌سپارد، چون ‌به قیامت آید گویند: فَادخُلِی«4» ارجِعِی إِلی رَبِّک‌ِ، أی صاحبک ‌یعنی [124- پ] جسد تلک النفس، ‌در وقت ‌آن ‌که خدای ‌تعالی جانها باز آفریند ‌در اجساد و گوید: ای جانها: ‌با تنها روی«1» خشنود و [من]«2» ‌از ‌شما خشنود، و ‌اینکه قول عکرمه و ضحّاک ‌است و روایت عوفی ‌از ‌عبد اللّه عبّاس، و دلیل ‌اینکه تأویل قراءت ‌عبد اللّه عبّاس ‌است ‌که ‌او خواند: فادخلی ‌فی عبدی، ‌بر توحید. حسن ‌گفت معنی [آن ‌است]«3» ‌که: ارجعی ‌إلی ثواب ربک و کرامته، ‌با ثواب و کرامت خدای شو. بعضی دگر گفتند: ‌اینکه خطاب ‌در دنیا ‌باشد، ‌یعنی ای نفس ساکن ‌شده ‌به دنیا؟ ‌با درگاه خدای شو ‌به ترک دنیا و طلب آخرت. و نصب «راضیة مرضیة» ‌بر حال ‌است. فَادخُلِی فِی عِبادِی، ‌گفت: ‌در میان بندگان ‌من شو، ‌یعنی ‌آن کن ‌که بندگان ‌من کنند و شرط بندگی ‌به جای آر و آنگه ‌در بهشت می‌شو، ‌یعنی ‌در باب دخول بهشت حاجت جز ‌به ‌آن نیست ‌تا ‌به شرط بندگی ‌باشد. و جمله داخل ‌است ‌در ‌اینکه ‌از فعل طاعات و اجتناب مقبّحات. مقاتل و قرظی گفتند: «فی» ‌به معنی «مع» ‌است، أی أدخل جنتی ‌مع عبادی. و ‌در آیت تقدیم و تأخیری هست، و ‌اینکه قول بعید ‌است ‌برای ‌آن ‌که ‌بر ‌اینکه تقدیر «و ادخلی» دوم زیادت ‌باشد، و نیز ترک ظاهر کردن بی‌دلیل روا نباشد. صالح ‌بن حیّان ‌گفت: آیت ‌در حمزه ‌عبد المطلب«4» آمد روز احد ‌که روح ‌او ‌در روضه‌ای ‌است ‌از روضه‌های بهشت، مکرّم و مشرّف بنزدیک خدای ‌تعالی ‌تا روز قیامت ‌که ‌با ‌او دهند. و گفتند: ‌در خبیب ‌بن عدی‌ّ آمد آنگه ‌که اهل مکّه ‌او ‌را بیاویختند، و روی ‌او ‌به مدینه کرد [ند]، ‌او ‌گفت: بار خدایا؟ ‌اگر مرا بنزدیک تو ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: روید، آد، گا ‌از ‌من. (3- 2). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). کا، آد، گا: حمزة ‌بن ‌عبد المطلّب.
صفحه : 278 خیری هست، روی ‌من ‌با قبله گردان. خدای ‌تعالی روی ‌او ‌با قبله گردانید بی ‌آن ‌که کسی دست ‌به ‌او [125- ر] برد، و ‌اگر آیت خاص ‌بود ‌در یک شخص، حکم ‌او عام ‌بود جمله آنان ‌را ‌که ‌به ‌اینکه صفت باشند ‌از مؤمنان«1». ----------------------------------- (1). اساس و الموفق، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید، کا، آد، گا خدای ‌تعالی ‌ما ‌را ‌از ‌ایشان کناد، آد، گا ‌ان شاء اللّه ‌تعالی.
صفحه : 279 (

سورة البلد

) اینکه سورت مکی است و بیست آیت است و هشتاد و دو کلمت است و سیصد و بیست حرف است. و روایت است از زر«1» از ابی‌ّ کعب که رسول- علیه السلام- گفت: هر که اینکه سورت بخواند، خدای تعالی او را ایمن کند روز قیا [مت]«2» از خشم خود.

[سوره البلد (90): آیات 1 تا 20]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ لا أُقسِم‌ُ بِهذَا البَلَدِ (1) وَ أَنت‌َ حِل‌ٌّ بِهذَا البَلَدِ (2) وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ (3) لَقَد خَلَقنَا الإِنسان‌َ فِی کَبَدٍ (4) أَ یَحسَب‌ُ أَن لَن یَقدِرَ عَلَیه‌ِ أَحَدٌ (5) یَقُول‌ُ أَهلَکت‌ُ مالاً لُبَداً (6) أَ یَحسَب‌ُ أَن لَم یَرَه‌ُ أَحَدٌ (7) أَ لَم نَجعَل لَه‌ُ عَینَین‌ِ (8) وَ لِساناً وَ شَفَتَین‌ِ (9) وَ هَدَیناه‌ُ النَّجدَین‌ِ (10) فَلا اقتَحَم‌َ العَقَبَةَ (11) وَ ما أَدراک‌َ مَا العَقَبَةُ (12) فَک‌ُّ رَقَبَةٍ (13) أَو إِطعام‌ٌ فِی یَوم‌ٍ ذِی مَسغَبَةٍ (14) یَتِیماً ذا مَقرَبَةٍ (15) أَو مِسکِیناً ذا مَترَبَةٍ (16) ثُم‌َّ کان‌َ مِن‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ تَواصَوا بِالصَّبرِ وَ تَواصَوا بِالمَرحَمَةِ (17) أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ المَیمَنَةِ (18) وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِآیاتِنا هُم أَصحاب‌ُ المَشأَمَةِ (19) عَلَیهِم نارٌ مُؤصَدَةٌ (20)

[ترجمه]

قسم نکنم به اینکه شهر. و تو فرود آمده‌ای به اینکه شهر. و پدری و آنچه زاد. بیافریدیم آدمی را در سختی. می‌پندارد که توانا نشود بر او کسی. می‌گوید هلاک کردم مالی بسیار. می‌پندارد که نمی‌بیند او را کسی. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: زرّ حبیش. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
صفحه : 280 نکردیم او را دو چشم. و زبانی و دو لب. و ره نمودیم او را به دوره«1». در نشد در عقبه. و چه آگاه کرده است تو را که چیست آن عقبه. گشادن گردنی. یا طعام دادنی در روزی خداوند گرسنگی. بی‌پدری را خداوند خویشی. یا درویشی را خداوند درویشی. پس بود از آنان که ایمان آوردند و اندرز کردن به صبر و اندرز کردند به بخشایش. ایشان اهل دست راست‌اند. و آنان که کافرند به آیتهای ما ایشان اهل چپ‌اند. بر ایشان آتش باشد در فرو گرفته«2». قوله: لا أُقسِم‌ُ، اختلاف اقوال در اینکه باب«3» برفته است که بعضی گفتند: «لا» صله است، و بعضی گفتند: همزه استفهام مقدّر است بر سبیل تقریر و انکار، و مراد به شهر مکّه است، گفت: قسم نکنم به اینکه شهر. وَ أَنت‌َ حِل‌ٌّ، و الحل‌ّ الحلال، و تو حلالی در اینکه شهر، یعنی آن یک ساعت که خدای تعالی رسول را حلال کرد که آن جا کافران را کشد و اسیر کند. ----------------------------------- (1). آج: او را راه حق و باطل. (2). آج: آتشی است باز بسته. (3). کا، آد، گا: در لا اقسم.
صفحه : 281 و اینکه روز فتح بود که رسول را حلال کردند در حرم که قتال کند و قتل کند. إبن خطل را بکشتند و او دست در استار کعبه زده بود. و مقیس بن صبابه را و جماعتی دیگر را. آنگه رسول- علیه السلام- گفت: ان‌ّ اللّه حرّم مکّة یوم خلق السموات و الإرض فهی حرام الی ان تقوم السّاعة لم تحل لأحد من قبلی و لا تحل لاحد بعدی و لم تحل لی الّا ساعة من نهار فلا یعضد شجرها و لا یختلی خلاها و لا ینفر صیدها و لا تحل لقطتها الا لمنشد ، گفت: خدای تعالی مکه [حرام]«1» کرد آن روز [126- ر] که آسمان و زمین آفرید، و حرام است تا به روز قیامت پیش از من حلال نبود کس را و پس از من حلال نباشد، و مرا نیز یک ساعت از روز حلال بود، درختان او نشاید بریدن و گیاه او نشاید بریدن و صیدش نشاید رمانیدن، و آنچه در او بیابند برنشاید گرفتن، و حلال نباشد. برگرفتن الّا منشدی را که تعریف کند. عبّاس گفت: یا رسول اللّه؟ إلا الاذخر. رسول- علیه السلام- گفت: إلا الإذخر، اذخر را استثنا کرد. اگر گویند: شاید تا رسول- علیه السلام- به قول عبّاس تحلیل و تحریم کند، گوییم از اینکه دو جواب است: یکی آن که رسول- علیه السلام- اینکه استثنا خواست کردن برای مساس حاجت مردم به اذخر عبّاس سبق برد به سؤال رسول- علیه السلام- آنچه در دل داشت از استثنا اذخر بگفت. جواب دیگر از او آن است که: ممتنع نباشد که خدای تعالی اینکه ضرب تحلیل و تحریم در اینکه روز با رسول افگنده باشد و اعلام کرده او را«2» که آنچه بر لفظ تو برود، صلاح به آن متعلّق است. و جواب اوّل معتمد است. قولی دگر آن است: وَ أَنت‌َ حِل‌ٌّ، أی حال نازل مقیم، یقال: رجل حل، أی حلال و الشی‌ء حل بل، أی حلال مباح، و رجل حل أی حال، یعنی و تو به اینکه شهر فرود آمده‌ای. وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ، و نیز قسم نکنم«3» به پدر و آنچه زاده. مجاهد و قتاده و ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد. (2). اساس آنچ/ آنچهه، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (3). آج: بکنم، کا، آد، گا: کنم.
صفحه : 282 ضحّاک و ابو صالح گفتند: مراد به «والد» آدم است، و «ما ولد» یعنی فرزندان آدم. ابو عمران الجونی«1» گفت: «و والد» ابراهیم، «و ما ولد» فرزندانش. عکرمه و سعید جبیر گفتند: «و والد» آن که او را فرزند باشد، «و ما ولد» آن که او را فرزند نباشد که عاقر بود. و بر اینکه قول «ما» نفی باشد و معنی مستقیم نشود الّا به اضماری. لَقَد خَلَقنَا الإِنسان‌َ، اینکه جواب قسم است، گفت [126- پ]: به حق‌ّ اینکه چیزها که ما آدمی را در شدّت و سختی و مقاسات و مکابده آفریدیم. اوّل مضیق رحم بود، آنگه در بند قماط بود، آنگه در بند مکتب و تعلّم، آنگه در بند تکلیف، آنکه در بند انواع مصایب و حوادث تا اینکه همه را مکابدت و مقاسات می‌کند. عبد اللّه عبّاس گفت: فی نصب و تعب. حسن گفت: مکابدت می‌کند شداید دنیا و آخرت را، و روایتی دگر از او آن است [که]«2»: مکابدت شکر کند بر سرّاء و مکابدت صبر کند بر ضرّاء. عمرو بن دینار گفت: مراد آن است که دندانهای او به درد آید. و اصل «کبد» در لغت شدّت باشد و غلظت، یقال: تکبد اللبن اذا غلظ، و منه الکبد لانه کالدم المتکبد، مانند خونی بسته باشد، قال لبید: [ یا ]«3» عین هلّا بکیت اربداذ قمنا و قام الخصوم فی کبد مجاهد و ابراهیم و عکرمه و عبد اللّه شداد و عطیّه و ضحّاک گفتند: یعنی [فی]«4» انتصاب قامة و اعتدال خلق، ما آدمی را قایم منتصب آفریدیم، منبطح«5» نیافریدیم. عبد اللّه عبّاس گفت: هیچ حیوان نیافرید خدای تعالی منتصب مگر آدمی را، و الّا جمله بر چهار پای روند و بیشتر. مقاتل گفت: فی قوّة، و مراد به انسان اسید بن کلدة بن اسید بن خلف است و او را إبن الأشدین گفتندی، و او به قوّت به صفتی بود که ادیمی عکاظی بیاوردندی، او پای بر آن جا نهادی، به ده ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: ابو عمران الجوینی. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به کا افزوده شد. (5). آج: مسطّح.
صفحه : 283 مرد خواستندی تا از زیر پای برون آرند. ادیم پاره پاره شدی، و چندان که پای او بر آن بودی در زیر قدم او بماندی. و بعضی دگر گفتند: فی شدّة الأمر و النهی و الثواب و العقاب [127- ر]. إبن زید گفت: خَلَقنَا الإِنسان‌َ، یعنی آدم را. فِی کَبَدٍ، أی فی وسط السماء. و کبد السماء و کبده واحد. ابو بکر ورّاق گفت: لا یبلغ هواه و لا یدرک مناه، چندان که پیش تا زد مراد خود در نیابد. إبن کیسان گفت: یعنی منتصب باشد در شکم مادر، چون خواهد تا برون آرد نگوسار کند«1» او را و سرنگون کندش. بعضی دگر گفتند: أی فی غلظة کبد و قساوة قلب، ما او را سخت دل ستبر جگر آفریدیم با ضعف ترکیب او، وصف خبث دخیله«2» او کرد. جعفر گفت: فی بلاء و محنة. إبن عطا گفت: فی ظلمة و جهد. أَ یَحسَب‌ُ الإنسان«3»، یعنی اسید بن کلدة بن الاسید، اینکه مردمی پندارد که کس بر او قادر نباشد، برای آن که او قوتی تمام دارد، و گفتند: مراد به انسان ولید مغیره است. یَقُول‌ُ أَهلَکت‌ُ مالًا لُبَداً، می‌گوید: مالی بسیار هلاک کردم در خصومت محمّد. مقاتل گفت: آیت در حارثة بن عامر بن نوفل بن عبد مناف [آمد]«4»، و او به ظاهر در مسلمانی آمده، رسول او را کفّارت فرمودی، گفت: مال من در کفّارات و نفقات تلف شد تا در دین محمّد رفتم. و اصل «لبد» من تلبّد الشعر اذا ترکب و تکاثف فصار کاللبد. و ابو جعفر خواند: «لبدا» به تشدید «با» و هو جمع لا بد، کراکع و رکع و ساجد و سجد. و مجاهد خواند: «لبدا» به دو ضمّه مخفّف، کقولهم: أمر نکر و رجل خبث، و باقی قرّاء به ضم‌ّ «لام» و فتح «با» ی ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: نگونسار کند. (2). آج، کا: و حیله. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: ندارد، چاپ شعرانی (12/ 92): أَ یَحسَب‌ُ أَن لَن یَقدِرَ عَلَیه‌ِ أَحَدٌ (4). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]
صفحه : 284 مخفّف. و آن را دو وجه باشد: یکی آن که جمع «لبدة» باشد کغرفة و غرف و ظلمة و ظلم، و یکی آن که واحد باشد، کقثم و حطم. و اینکه اسم معدول نیست [127- پ] برای آن که مصروف است. أَ یَحسَب‌ُ أَن لَم یَرَه‌ُ أَحَدٌ، می‌پندارد که کس او را نمی‌بیند، یعنی اینکه هر دو گمان خطاست: آن که پنداشت که [کس]«1» بر او قادر نباشد و کس او را نبیند، بل خدای تعالی بر او قادر است و او را بیند«2». و گفتند: مراد به «أحد» محمّد است- صلی اللّه علیه«3»، یعنی می‌پندارد که محمّد او را نمی‌بیند در انفاق که اینکه مال که دعوی می‌کند نفقه نکرده است و دروغ می‌گوید. سعید جبیر و قتاده گفتند معنی آیت آن است که: او گمان می‌برد که هیچ کس نمی‌بیند او را که فردای قیامت او را مطالبت کند که اینکه مال از کجا جمع کرد و کجا وضع کرد و از چه منع کرد و در چه صرف کرد، یعنی خدای- جل جلاله. عبد اللّه عبّاس روایت کرد از رسول- علیه السلام- که او گفت: روز قیامت«4» بنده را رها نکنند که قدم از قدم بردارد تا از عهده چهار چیز بیرون نیاید«5»: از عمر که در چه به سر برد، و از مالش که از کجا کسب کرد و کجا خرج کرد، و از علمش که چگونه بر آن کار کرد، و از دوستی ما که اهل البیتیم. و یحسب و یحسب خوانده‌اند، یقال: حسب یحسب و یحسب جمیعا. عمر عبد العزیز«6» گفت که: مرا مردی از بنی عامر روایت کرد از پدرش که او گفت: در قفای رسول نماز کردم، اینکه سورت بخواند و در هر دو جای «یحسب» خواند به کسر «سین». ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌بیند. (3). آج و اله و سلّم. (4). آج و دیگر نسخه بدلها هیچ. (5). کا، آد، گا: برنیاید. (6). آج و دیگر نسخه بدلها: عمر بن عبد العزیز.
صفحه : 285 أَ لَم نَجعَل لَه‌ُ عَینَین‌ِ، آنگه او را یاد داد نعمتهایی که با او کرد و بر او شمرد آنچه او را فراموش بود، گفت: نه ما او را دو چشم دادیم و زبان دادیم، و دو لب. قتاده گفت: نعمتهای خدا بر ما متظاهر است، خدای ما را بر آن تقریر می‌کند تا شکر او [128- ر] کنیم. ابو حازم روایت کرد از رسول- علیه السلام- که او گفت، خدای تعالی گفت: در بعضی کتب: یا بن آدم؟ اگر زبانت با تو منازعت کند در آنچه با تو حرام کرده‌ام، در پیش او دو طبقه نهادم، یعنی دو لب تا اطباق کنی و فراهم آری. و اگر چشم با تو منازعت کند در آنچه بر تو حرام کرده‌ام، در پیش او دو طبقه کردم از جفن و کفله او تا اطباق کنی. و اگر فرج با تو منازعت کند در محرّمات، در پیش او دو طبقه کردم از پایهای تو تا اطباق کنی بر او. وَ هَدَیناه‌ُ النَّجدَین‌ِ، و هدایت کردیم او را به دو طریق. بیشتر مفسّران بر آنند که مراد به دو طریق، ره خیر و شرّ است. و اینکه قول روایت کرده‌اند از رسول علیه السلام- و از امیر المؤمنین علی، و رسول- علیه السلام- گفت: إنما هما نجدان نجد الخیر و نجد الشر فما یجعل نجد الشر احب الیکم من نجد الخیر ، گفت: آن دو طریق است، طریق خیر و طریق شرّ، چیست آن که راه شرّ بنزدیک شما دوست«1» کرده است از راه خیر. و محمّد بن کعب گفت از عبد اللّه عبّاس و سعید مسیّب و ضحّاک گفتند: مراد به «نجدین» پستانهای مادر است که کودک را در طفولیّت به او هدایت کرد. و «نجد» در لغت ره بلند باشد من قول الشّاعر: غداة غدوا افسالک بطن نخلة و آخر منهم جازع نجد کبکب اگر سؤال کنند بر قول اوّل و گویند: چرا طریق شرّ بلند خواند، و در شرّ علوّ و ارتفاع نباشد، گوییم: ممتنع نباشد که آن را «نجد» خواند برای ظهورش که خدای تعالی پیدا کرده است و اعلام کرده و به دلیل پیدا کرده تا مکلّفان اجتناب کنند، پس به ظهور به مثابت بلندی است. و روا بود که برای آن «نجد» [128- پ] ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج، کا افزوده شد.
صفحه : 286 خواند آن را که در اجتناب او رفعت و شرف حاصل شود. و جواب سه‌ام [از]«1» اینکه آن است که: برای اشتراک ایشان در آن که طریقند«2» و اگر چه متباین‌اند از یک وجه بر عادت عرب که ایشان دو اسم را به یک نام بیارند و ضم‌ّ کنند با هم و به لفظ تثنیه بگویند چون مشترک باشند در بعضی صفات، کالقمرین للشمس و القمر، و المعرین لابی بکر و عمر، و الحسنین للحسن و الحسین و الجدیدین و العصرین و البردین و غیر ذلک. فَلَا اقتَحَم‌َ العَقَبَةَ، در او چند قول گفتند: یکی آن که مراد نفی است، أی لم یقتحم عقبة، باز نگذاشت. اگر گویند: نه عرب اینکه لفظ استعمال نکند مگر به تکریر «لا» نحو قوله: فَلا صَدَّق‌َ وَ لا صَلّی«3»، و قولهم: لا جئتنی و لا زرتنی، قال الحطیئة: و ان کانت النعماء فیهم جزوا بها و ان انعموا لا کدروها و لا کدوا جواب آن است«4» اگر چه در ظاهر کلام اینکه تکرار نیست در معنی هست که عقبه در آیت مفسر است [به]«5» چند چیز من قوله: فَک‌ُّ رَقَبَةٍ، فکأنه قال: و لا فک رقبة و لا اطعم مسکینا، و گفتند: اینکه اضمار «لا» در آن جاست که گفت: ثُم‌َّ کان‌َ مِن‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا«6»، و التقدیر: و لا کان من الّذین امنوا. و قول اوّل قریب‌تر«7» است برای آن که در اینکه قول باید گفتن «ثم‌ّ» به معنی «واو» است و آنگه «لا» اضمار باید کردن. وجهی دیگر گفتند: کلام معنی دعاست، چنان که: لا أصلحه اللّه، و لا جعل فیه البرکة، یعنی باز مگذاراد عقبه. و وجهی دگر آن است که: کلام متضمن معنی استفهام است، و التقدیر: فهلّا اقتحم العقبة، چرا اینکه عقبه باز نگذاشت! و اینکه [که]«8» گفت: أَهلَکت‌ُ مالًا لُبَداً، اینکه مال که در دشمنی رسول و اطفاء نور او و ----------------------------------- (2- 1). آج: در طریقند، کا، آد، گا: در یک طریقند. (3). سوره قیامت (71) آیه 31. (8- 5- 4). آج و دیگر نسخه بدلها که. (6). سوره بلد (90) آیه 17. (7). اساس: مرتّب‌تر، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 287 اخفاء کلمت او صرف کرد [129- ر]، چرا در فک‌ّ رقاب و اطعام مساکین صرف نکرد، و اینکه وجه به نسبت معنی نیک است، اگر نه آن است که عرب حذف حرف استفهام نکنند«1» الّا آن جا که در کلام دلالتی باشد بر حذف او از عوضی یا قرینه‌ای. آنگه گفت: وَ ما أَدراک‌َ مَا العَقَبَةُ، و تو چه دانی ای محمّد که آن چه عقبه است؟ در «عقبة» چند قول گفتند: عبد اللّه عمر گفت: کوهی است در دوزخ. کعب الأحبار گفت: درکه‌ای است در دوزخ که از هفتاد درکه به او رسند. حسن و قتاده گفتند: عقبه‌ای است پیش از صراط که آن عقبه جز به طاعتی گران باز«2» نگذارند، و از اینکه جا گفت- رسول علیه السلام: ان امامکم عقبة کؤدا لا یجوزها المثقلون و انی ارید أن أتخفف لتلک العقبة. مجاهد و ضحّاک و کلبی‌ّ گفتند: صراط است که صراط بر سر دوزخ بنهند مانند جسری که بر جوی نهند به تیزی شمشیر، سه هزار سال، راه، بهری نشیب و بهری فراز و بهری راست. و بر پهلوهای او خطا طیف و معالیق و کلالیب باشد به مانند تیه‌های سعدان، بهری از او به سلامت برهند و بهری برهند مخدوش و مجروح و بهری در دوزخ افتند منکوس. مردم بر او بهری چون برق جهنده می‌روند و بهری چون باد بزنده، و بهری چون سواری نیکرو، و بهری مانند مردی که به تاختن تازد، و بهری چون کسی که آسان رود، و بهری افتان و خیزان روند، و بهری به قدم اوّل که پای بر صراط نهند، پای ایشان بر جای نایستد، در دوزخ افتند. و اقتحام او بر مؤمنان چندان باشد که از نماز دیگر تا نماز شام. بعضی دگر گفتند: مراد [129- پ] به عقبه نفس دوزخ است. قتاده گفت: اینکه مثلی است که خدای تعالی بزد سالک سبیل تکلیف را از فک‌ّ رقاب و اطعام مساکین که او در مشقّت اینکه تکلیف با کسی ماند که او را اقتحام عقبه‌ای باید کردن. و یکی را از جمله بزرگان پرسیدند که: اینکه عقبه چیست! گفت: هی ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: نکند. (2). کا، آد، گا: کران بار. [.....]
صفحه : 288 نفسک فجاوزها و قد فزت، گفت: نفس تو است، از او در گذر و رستی. و اینکه معنی نزدیک است به قول قتاده، برای آن که مراد مخالفت هوای نفس است و تکلّف«1» او با صعود عقبه ماند، و معنی آیت و نظم او علی احد الوجهین باشد بر اختلاف اینکه اقوال که رفت، برای آن که قدیم تعالی تفسیر داد عقبه را فی قوله: وَ ما أَدراک‌َ مَا العَقَبَةُ، فَک‌ُّ رَقَبَةٍ، کأنّه قال: هی فک‌ّ رقبة. بر قول آنان که گفتند: مراد به «عقبه» تکلیف است، گفتند: اینکه شرح و بیان آن است که اینکه عقبه، آزاد کردن گردنی باشد با«2» طعام دادن مسکینی بر آن تأویل که از قتاده حکایت کرده شد. و بر قول آنان که گفتند: «عقبه» دوزخ است یا صراط است، یا وادیی است، یا عقبه قیامت است، تقدیر محذوفی کرد، گفت تقدیر آن است که: و ما أدریک ما اقتحام العقبة إنّها من«3» فک‌ّ رقبة أو اطعام، تو چه دانی ای محمّد که اینکه عقبه به چه گذارند، به اینکه چیزها که در عقب آیت هست: از فک‌ّ رقبت و طعام دادن مسکین علی حذف المضاف و اقامة المضاف إلیه مقامه لدلالة الکلام علیه چه اگر اینکه تقدیر نکنند معنی مستقیم نشود. حق تعالی گفت: اقتحام اینکه عقبه و باز گذاشتن او به اینکه توان کردن که اینکه تکالیف را امتثال کنند، منها: فَک‌ُّ رَقَبَةٍ، از آن جمله آن که گردن [130- ر] آن که در بند بندگی او باشد، یا در بند وام یا دیت یا مانند اینکه باشد، آزاد کند و بگشاید. و «فک‌ّ» و «فتق» و «فرق» و «فلق» نظایراند. و قرّاء خلاف کردند در اینکه. إبن کثیر و ابو عمرو و کسائی و رشاد«4» و ابو رجاء و حسن بصری بخواندند: و فک‌ّ رقبة و أطعم، علی الفعل، و رقبة منصوب بوقوع الفعل علیه. باقی قرّاء بر اسم خواندند مرفوع علی انّه خبر المبتدإ المحذوف«5»، تقدیره هی فک‌ّ رقبة أو ----------------------------------- (1). آج: تکلیف. (2). آج یا . (3). آج و دیگر نسخه بدلها: هو. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: و در شاذّ. (5). کا، آد، گا: خبر مبتدا محذوف.
صفحه : 289 اطعام. و ابو عبیده«1» و ابو حاتم اختیار اینکه کردند برای آن که تفسیر اسم است، و تفسیر اسم، به اسم، اولیتر باشد از آن که به فعل. فرّاء و بعضی دگر گفتند«2» اختیار آن کردند لعطف الفعل علیه فی قوله: ثُم‌َّ کان‌َ مِن‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا«3». أَو إِطعام‌ٌ فِی یَوم‌ٍ ذِی مَسغَبَةٍ، یا طعام دادن در روزی خداوند گرسنگی«4» روزی گرسنه، من باب قولهم: لیل قائم و نهار صائم. یَتِیماً ذا مَقرَبَةٍ، نصب «یتیما» بر عمل مصدر است که مصدر عمل فعل خود کند، تقول: عجبت من ضرب زید عمرا، أی من أن یضرب زید عمرا. ذا مَقرَبَةٍ، خداوند خویشی و نزدیکی، چنان که گفت: وَ آتَی المال‌َ عَلی حُبِّه‌ِ ذَوِی القُربی«5». و بعضی دگر گفتند: ذا مَقرَبَةٍ، از قرابت نیست، بل از قرب است که تهیگاه«6» باشد، یعنی ذا خاصرة مطویّة متلاصقة من الجوع، تهیگاه«7» به هم آمده از گرسنگی. أَو مِسکِیناً ذا مَترَبَةٍ، [ای]«8» ذا فقر و حاجة، یقال: ترب الرجل إذا افتقر حتّی لصق بالتراب من الفقر و الذلة، از درویشی با خاک برابر باشد به مذلّت، چنان که مسکین گویند لسکون حرکاته، و فقیر گویند لانکسار فقار ظهره. و گفتند: برای آن که مأوای او خاک باشد [130- پ]، فرش و بسطی ندارد. و ابو حامد الخارزنجی گفت: «متربة» از تربت است، و هی شدّة الحال، قال الشّاعر: و کنّا اذا ما الضیف حل بأرضنا سفکنا دماء البدن فی تربة الحال براء بن عازب روایت کرد که: اعرابیی بنزدیک رسول آمد- صلوات اللّه علیه- و گفت: یا رسول اللّه؟ علمنی عملا یدخلنی الجنة، گفت: یا رسول اللّه مرا علمی بیاموز که مرا به بهشت برد، رسول- علیه السلام- گفت: اگر چه سؤال به لفظ ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: ابو عبید. (2). اساس گفتند، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (3). سوره بلد (90) آیه 17. (4). کا، آد، گا و. (5). سوره بقره (2) آیه 177. (7- 6). اساس: تهی گاه. (8). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 290 مختصر گفتی، به معنی بزرگ است. برو عتق نسمت کن و فک‌ّ رقبت. گفت: یا رسول اللّه: نه هر دو یکی باشد! گفت: نه، «عتق» آن باشد که تو برده خود را آزاد کنی، و «فک‌ّ» آن باشد که او را بر بها دادن خود یاری دهی، یعنی مکاتب را و منحت روان داری، یعنی شتر و گوسفند بدهی تا یک دو روز مردمان درویش بدوشند و به شیر آن منتفع شوند، و عطا و مبرت بازنگری از خویشان و اگر چه ظالم باشند. اگر اینکه نتوانی کردن، گرسنه را طعام ده و تشنه را آب ده و مرا معروف کن و نهی منکر کن. اگر اینکه نیز نتوانی کردن، زبان نگاه دار الّا از خیری. ثُم‌َّ کان‌َ مِن‌َ الَّذِین‌َ آمَنُوا، عطف است علی قوله: فَلَا اقتَحَم‌َ، و «فک‌ّ» و «أطعم» علی قراءة من قرأبهما، پس از آنان باشد که ایمان آرند به خدای و عمل صالح کنند. وَ تَواصَوا بِالصَّبرِ، و یکدیگر را اندرز کنند به صبر کردن«1» و به رحمت کردن بر یکدیگر. و «مرحمت«2»» مصدر است و هی مفعلة من الرحمة. أُولئِک‌َ أَصحاب‌ُ المَیمَنَةِ، ایشان مردمان دست راست باشند، مفعلة من الیمین، و اینکه به موضع لایق باشد، یعنی به ره«3» دست راست به بهشت روند [131- ر]. وَ الَّذِین‌َ کَفَرُوا بِآیاتِنا هُم أَصحاب‌ُ المَشأَمَةِ، و آنان که به آیات ما کافر باشند، اصحاب دست چپ باشند، یقال: خرجت یمنة و شأمة، و لا یقال شملة، و منه الیمن فی التقوی و الشوم فی التطیر، و منه الیمن و الشّام لانهما علی یمین القبلة و شمالها. عَلَیهِم نارٌ مُؤصَدَةٌ، بر ایشان آتشی باشد در فروگرفته و بسته. ابو عمرو و حمزه و یعقوب «مؤصدة» خواندند به همز«4»، و دگر قرّاء بی همز. فرّاء و ابو عبید گفتند: اینکه دو لغت است. اصدت الباب و أوصدته لغتان، و بعضی دگر گفتند: همز«5» به معنی اطباق باشد، و ترک همز«6» به معنی اغلاق- و اللّه الموفّق. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا و تواصوا بالمرحمة، و اندرز کنند. (2). کا: رحمت. [.....] (3). کا، آد، گا: به جانب. (6- 5- 4). آج: همزه.
صفحه : 291

‌سورة الشمس

‌ اینکه‌ سورت‌ مکّی‌ است‌ و پانزده«1» آیت‌ است‌ و پنجاه‌ و چهار کلمت‌ است‌ و دویست‌ و چهل‌ و هفت‌ حرف‌ است. و ابی‌ کعب‌ روایت‌ کرد از‌ رسول- علیه‌ السلام- که‌ او‌ گفت: هر‌ که‌ او‌ سورة‌ الشمس‌ بخواند، خدای‌ تعالی‌ او‌ را‌ چندان‌ ثواب‌ دهد که‌ ثواب‌ آنان‌ باشد‌ که‌ هر‌ چه‌ آفتاب‌ و ماه«2» بر‌ او‌ تابد«3» به‌ صدقه‌ داده‌ باشند«4».

[سوره الشمس (91): آیات 1 تا 15]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ وَ الشَّمس‌ِ وَ ضُحاها (1) وَ القَمَرِ إِذا تَلاها (2) وَ النَّهارِ إِذا جَلاّها (3) وَ اللَّیل‌ِ إِذا یَغشاها (4) وَ السَّماءِ وَ ما بَناها (5) وَ الأَرض‌ِ وَ ما طَحاها (6) وَ نَفس‌ٍ وَ ما سَوّاها (7) فَأَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقواها (8) قَد أَفلَح‌َ مَن زَکّاها (9) وَ قَد خاب‌َ مَن دَسّاها (10) کَذَّبَت ثَمُودُ بِطَغواها (11) إِذِ انبَعَث‌َ أَشقاها (12) فَقال‌َ لَهُم رَسُول‌ُ اللّه‌ِ ناقَةَ اللّه‌ِ وَ سُقیاها (13) فَکَذَّبُوه‌ُ فَعَقَرُوها فَدَمدَم‌َ عَلَیهِم رَبُّهُم بِذَنبِهِم فَسَوّاها (14) وَ لا یَخاف‌ُ عُقباها (15)

[ترجمه]

‌به حق‌ّ آفتاب و چاشتش. و ‌به حق‌ّ ماه چون ‌از پی ‌او می‌رود. و روز چون روشن کند. و ‌به حق‌ّ شب چون بپوشاند ‌آن ‌را. و ‌به آسمان و بنای ‌آن. ----------------------------------- (1). اساس: هشده/ هجده، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها. (2). آج: ماهتاب. (3). کا: تافته ‌باشد، آد، گا: تابیده ‌باشد ثواب. (4). کا، آد، گا: صدقه بنویسند، آج صدق ‌رسول اللّه- ‌صلی اللّه ‌علیه و آله.
صفحه : 292 و زمین و گستردگی ‌آن. و تن و راستی ‌آن. الهام داد ‌او ‌را بی‌سامانی و پرهیزگاری‌اش«1». ظفر یافت ‌آن کس ‌که پاک داشت ‌آن ‌را. و نومید شد ‌آن ‌که بپالود ‌آن ‌را. دروغ داشتند ثمود ‌به عصیانشان. چون انگیخته شد بدبخت‌ترین ‌ایشان. ‌گفت ‌ایشان ‌را پیغامبر خدای، شتر خدای و آبخورش«2» ‌او. دروغ داشتند ‌او ‌را و بکشتند ‌آن ‌را هلاک کرد ‌بر ‌ایشان خدایشان ‌به گناهشان راست بکرد ‌آن ‌را. و نترسید عاقبت ‌آن. ‌قوله: وَ الشَّمس‌ِ وَ ضُحاها، حق ‌تعالی قسم کرد ‌به ‌اینکه چیزها«3» و بیان قسم ‌او رفته ‌است پیش ‌از ‌اینکه. اوّل قسم کرد ‌به آفتاب و چاشت ‌او، و ‌برای ‌آن ‌اینکه وقت ‌را تخصیص کرد ‌به ‌او و اضافت کرد ‌با ‌او ‌که ‌در ‌آن وقت ارتفاع ‌او ‌باشد و نزدیک استوای ‌او ‌در قطب آسمان. مجاهد ‌گفت: ضُحاها، ضوءها، روشنای«4» آفتاب خواست. قتاده ‌گفت: ‌به «ضحی» جمله روز خواست [مقاتل ‌گفت: گرمای ‌او خواست]«5»، بیانش ‌قوله: لا تَظمَؤُا فِیها وَ لا تَضحی«6». ----------------------------------- (1). اساس: پرهیزگاریش. (2). اساس: آب خورش. (3). آد، گا: دو چیز. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: روشنایی. (5). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). سوره طه (20) آیه 119.
صفحه : 293 وَ القَمَرِ إِذا تَلاها، أی تبعها، ‌به حق‌ّ ماه چون ‌از پی آفتاب برود، یقال: تلوت الرجل اذا تبعته اتلوه تلوا. ‌إبن زید ‌گفت: ماه ‌از پی ‌او«1» رود، و ‌در اوّل ماه چون آفتاب ‌بر آید، ماه ‌از پی ماه ‌او ‌بر آید، و ‌در آخر ماه تابع ‌او ‌باشد. ‌در غروب چون آفتاب فرو شود [132- ر]، ماه ‌از پی ‌او فرو شود. حسن بصری ‌گفت: ‌إذا تلیها لیلة الهلال، چون ‌از پی ‌او رود ‌آن شب ‌که نو شود. و گفتند: ‌از پی ‌او می‌رود و ‌از ‌او نور می‌ستاند، چه«2» ماه ‌هم ‌آن رنگ دارد ‌که ‌در اوایل ماه بینند ‌او ‌را بی نور، چندان ‌که ملاقات ‌او بیشتر ‌باشد ‌با آفتاب، نورانی‌تر ‌بود ‌تا شب بدر ‌که ‌به یکدیگر«3» مقابل شوند جمله نورانی شود. وَ النَّهارِ إِذا جَلّاها، و ‌به حق‌ّ روز ‌که آفتاب ‌را روشن کند، ‌یعنی آفتاب ‌را پدید آرد و پیدا کند، چه آفتاب ‌در روز پدید آید و ‌در شب ‌در زیر زمین ‌بود- ‌علی اختلاف الأقوال ‌فیه. و گفتند«4»: «ها» کنایتی ‌است ‌از نامذکوری، ‌یعنی ‌إذا جلّی الظلمة، چون روشن کند تاریکی ‌را. وَ اللَّیل‌ِ إِذا یَغشاها، و ‌به حق‌ّ شب چون باز پوشد آفتاب ‌را، چه آفتاب ‌در شب نا پیدا ‌بود. وَ السَّماءِ وَ ما بَناها، ‌در ‌او [دو]«5» قول گفتند: یک قول ‌آن ‌است ‌که «ما» ‌به معنی «من» ‌است، چنان ‌که ‌گفت: فَانکِحُوا ما طاب‌َ لَکُم مِن‌َ النِّساءِ«6»، أی ‌من طاب، و ‌قوله: وَ لا تَنکِحُوا ما نَکَح‌َ آباؤُکُم مِن‌َ النِّساءِ«7». و قولی دیگر ‌آن ‌است ‌که: «ما» مصدری ‌است، ‌یعنی و السماء و بنائها، ‌به حق‌ّ آسمان و ‌آن ‌که ‌آن ‌را بنا کرد، ‌بر قول اوّل ‌یعنی خدای- عز و جل. و ‌بر قول دوم: ‌به حق‌ّ آسمان و بنای ‌آن، چنان ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: آفتاب. (2). آج و دیگر نسخه بدلها جرم. [.....] (3). آج: ‌که نیک. (4). کا، آد، گا ضمیر. (5). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). سوره نساء (4) آیه 3. (7). سوره نساء (4) آیه 22.
صفحه : 294 ‌که ‌گفت: وَ ضاقَت عَلَیکُم‌ُ الأَرض‌ُ بِما رَحُبَت«1»، أی برحبها، و ‌قوله: بِما غَفَرَ لِی رَبِّی«2»، أی بغفران ‌الله. وَ الأَرض‌ِ وَ ما طَحاها، و ‌به حق‌ّ زمین. و «ما» همچنان محتمل ‌است ‌آن دو وجه ‌را. و ‌به حق‌ّ ‌آن خدای ‌که زمین بگسترد، یا ‌به حق‌ّ زمین و بسط ‌او و گستریدگی«3» ‌او، یقال: طحا یطحو طحوا، و دحا یدحوا دحوا ‌إذا بسط و مد، ‌قال علقمة: حا بک قلب ‌فی الحسان طروب و تطاحی القوم اذا تدافعوا دفعا [132- پ] شدید الانبساط. وَ نَفس‌ٍ وَ ما سَوّاها، «ما»«4» محتمل ‌است ‌آن دو وجه ‌را«5»، چنان ‌که«6» مصدری و [یکی ‌به]«7» معنی «من»، و ‌به حق‌ّ نفسی و تسویت ‌او و استقامت و تعلیل ‌او ‌در خلقت، یا ‌به حق‌ّ نفسی و ‌به حق‌ّ خدایی ‌که ‌او ‌را بیافرید نکو آفرید. حسن ‌گفت: مراد ‌به «نفس» آدم ‌است و تسویت ‌او ‌در خلقت ‌که خدای ‌تعالی ‌او ‌را منتصب«8» آفرید و دگر حیوان ‌را منبطح«9». فَأَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقواها، الهام داد، ‌یعنی اعلام کرد و تعریف کرد ‌او ‌را ره خیر و شر و طریق طاعت و معصیت، و ‌او ‌را مخیّر کرد ‌در ‌اینکه ‌هر دو ‌تا ‌اگر خواهد اختیار خیر کند مستحق‌ّ ثواب شود یا اختیار شرّ کند مستحق‌ّ عقاب شود. و گفتند: مراد ‌به الهام توفیق و خذلان ‌است ‌که تقوی و فجور ‌به توفیق و خذلان ‌او کنند. قَد أَفلَح‌َ مَن زَکّاها، ‌اینکه جواب قسم ‌است و «لام» ‌در ‌او مضمر ‌است، و التقّدیر«10»: لقد أفلح، چه جواب قسم چون موجب ‌باشد ‌از «لام» مستغنی نباشد، ----------------------------------- (1). سوره توبه (9) آیه 25. (2). سوره یس (36) آیه 27. (3). آج: گسترگی، کا، آد، گا: گستردگی. (4). کا، آد، گا ‌هم. (5). آج: ‌از دو وجه. (6). کا، آد، گا: یکی. (7). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). کا، آد، گا: مستوی. (9). آج: مسطّح. [.....] (10). آج و اللّه.
صفحه : 295 ‌گفت: ‌به حق‌ّ ‌اینکه چیزها ‌که فلاح و ظفر یابد ‌آن کس ‌که ‌او نفس ‌را ‌از کفر و معاصی پاکیزه دارد. و قومی دگر گفتند: لقد أفلح ‌من زکّاه اللّه، ‌آن ‌که ‌او ‌را خدای پاک گرداند، و ‌اینکه قول ضعیف ‌است ‌برای ‌آن ‌که مخالف ظاهر ‌است. وَ قَد خاب‌َ مَن دَسّاها، و خایب و نومید شود ‌آن کس ‌که ‌او نفس ‌خود ‌را مدن‌ّ) س و مذلّل و خامل بکند. و معنی «دسیها» دسسها أی جعلها مجهولا خاملا بالمعصیة، ‌من الدسیس، یقال: دس‌ّ فلان نفسه ‌فی القوم ‌إذا أخفاها فیهم، و عرب ‌را عادت ‌باشد ‌که چون حرفی مشدّد ‌با حرفی دگر ‌از جنس ‌او مجتمع ‌بود ‌از«1» [133- ر] حرف باز پسین«2» « یا » بدل کنند، کقولهم: تظنیت لکذا، أی تظننت و تقضی البازی أی تقضض، و خرجنا نتلعّی أی نتلعّع ‌إذا خرجوا لاجتناء اللعاع، و ‌آن نبتی ‌باشد ناعم پارسیان انجیمک«3» گویند ‌آن ‌را. سعید جبیر مجاهد گفتند: «زکّیها» اصلحها و طهرها، و دسیها أضلّها و أغواها، و معانی متقاربند. قتاده ‌گفت: افجرها، فاجر بکند ‌او ‌را. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: أبطلها و أهلکها، ‌به هلاک کند ‌او ‌را. سعید ‌بن ابی هلال روایت کرد ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- چون ‌اینکه آیت بخواندی، وقف کردی، آنگه گفتی: اللهم ات نفسی تقویها و زکها أنت خیر ‌من زکیها و أنت ولیها و مولاها «4». کَذَّبَت ثَمُودُ بِطَغواها، دروغ داشت ثمود و قبیله ‌ایشان پیغامبر ‌خود ‌را ‌که صالح ‌بود ‌به طغیان و عصیان ‌خود. و عطاء خراسانی«5» روایت کرد ‌از ‌عبد اللّه عبّاس ‌که ‌گفت: طغوی، نام ‌آن نوع عذاب ‌بود ‌که ‌ایشان ‌را کردند، ‌یعنی ‌ایشان ‌به عذاب کافر بودند و اعتقاد نداشتند ‌که ‌ایشان ‌را عذاب خواهند کردن. حسن بصری و حماد سلمه ‌در شاذ خواند [ند]«6»: «بطغویها»، ‌به ضم‌ّ «طا» و عامّه قرّاء ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: ‌آن. (2). آج و دیگر نسخه بدلها ‌به. (3). کا، آد، گا: ندارد، آج: نجتیک. (4). کا: مولیها. (5). کا، آد، گا: خوراسانی. (6). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 296 ‌به فتح«1»، و هما لغتان: کالفتوی و الفتیا. إِذِ انبَعَث‌َ أَشقاها، چون انگیخته شدی شقی‌ترین ‌ایشان، و ‌آن قدار ‌بن سالف ‌بود ‌که ناقه صالح ‌را بکشت، و ‌او مردی ‌بود- ‌علی ‌ما جاء ‌فی الأخبار- اشقر موی، ازرق چشم، کوتاه بالا، ملتزق الخلق«2». و نام مادرش قدیره ‌بود. امیر المؤمنین ‌علی- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: چند بار ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- مرا ‌گفت: ‌ان أشقی الأوّلین عاقر النّاقة و أشقی الاخرین ‌من یقتلک، ‌گفت: شقی‌ترین اولینان ‌آن ‌بود ‌که ناقه صالح ‌را [133- پ] کشت، و شقی‌ترین آخرینان ‌آن ‌باشد ‌که تو ‌را بکشد. و ‌در خبر هست ‌که: ‌هر وقت ‌که ‌او ‌را دل تنگ شدی، محاسن ‌به دست گرفتی و گفتی: ‌ما یمنع أشقاها ‌أن یخضبها ‌من فوقها بدم ، چه گوش می‌دارد ‌آن شقی‌ترین امّت و چه منع می‌کند ‌او ‌را ‌از ‌آن ‌که خضاب کند ‌اینکه محاسن ‌را ‌از خون ‌اینکه سر. فَقال‌َ لَهُم رَسُول‌ُ اللّه‌ِ، ‌گفت ‌ایشان ‌را پیغامبر خدای، ‌یعنی صالح- ‌علیه ‌السلام ناقة اللّه، نصب ‌او ‌بر اغراء و تحذیر ‌است، ‌یعنی احفظوا ناقة اللّه و راعوها و احذروا عقرها. وَ سُقیاها، أی سقیها ایاکم اللبن«3»، و دادن ‌او ‌شما ‌را شیر، و فعلی ‌از ابنیه مصادر«4» ‌است: کالفتیا و اللقیا، و ‌گفت: سقیا نصیب و شرب ‌باشد ‌من ‌قوله، ‌تعالی: قال‌َ هذِه‌ِ ناقَةٌ لَها شِرب‌ٌ وَ لَکُم شِرب‌ُ یَوم‌ٍ مَعلُوم‌ٍ«5»، ‌یعنی احفظوها و شربها، ‌او ‌را«6» نگاه داری«7» و ‌آن نصیب ‌که ‌شما [را] هست ‌از شیر ‌او یا حذر کنی«8» ‌از کشتن ‌او، و ‌آن نصیب ‌که ‌او ‌را هست ‌از آب ‌شما- چنان ‌که ‌در قصّه رفته ‌است- ‌از«9» میان ----------------------------------- (1). آد، گا طا. (2). کا، آد، گا: ‌با ‌هم رسته. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: بللبن. (4). اساس: ‌او مبلیه، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). سوره شعراء (26) آیه 155. (6). اساس: اوّل، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). کا، آد، گا: نگه دارید. [.....] (8). آج و دیگر نسخه بدلها: حذر کنید. (9). کا، آد، گا: آب ‌از.
صفحه : 297 ‌ایشان و ناقه بخشیده ‌بود، یک روز ‌ایشان ‌را ‌بود و یک روز ناقه ‌را. آنگه حق ‌تعالی ‌گفت: ‌ایشان اصغاء نکردند ‌با قول صالح و ‌او ‌را باور نداشتند. فَکَذَّبُوه‌ُ، ‌به دروغ داشتند ‌او ‌را، ‌یعنی صالح ‌را و ناقه ‌را پی بکردند. و ‌اینکه عبارت ‌باشد ‌از نحر ‌او ‌برای ‌آن ‌که شتر ‌را چون بخواستندی کشتن، اوّل پی بکردندی ‌به شمشیر. فَدَمدَم‌َ عَلَیهِم رَبُّهُم بِذَنبِهِم فَسَوّاها، خدای ‌تعالی ‌ایشان ‌را هلاک ‌بر آورد«1» ‌به گناهشان، و ‌آن کفر ‌ایشان ‌بود ‌به صالح و کشتن ناقه. آنگه«2» ‌در معنی «دمدم» خلاف کردند. بعضی گفتند: دمدم [134- ر] و دمر ‌به یک معنی ‌باشد. و گفتند معنی ‌آن ‌است ‌که: أطبق ‌علیهم العذاب، عذاب ‌به سر ‌ایشان فرو آورد چنان ‌که ‌به همه برسید، ‌من قولهم: [ناقة]«3» مدمومة«4» ‌إذا کانت ملبسة بالشحم«5». و گفتند: دمدم ‌علیهم، أی غضب ‌علیهم، چه «دمدمه» تردید الحال المکروهة ‌باشد. و مؤرج ‌گفت: دمدمه هلاک«6» استیصال ‌باشد. و گفتند: دمدمة، ادامت ‌باشد، ‌یعنی ادام العذاب ‌علیهم، عذاب ‌بر ‌ایشان دایم کرد. فَسَوّاها، راست بکرد ‌آن دمدمه و عذاب ‌بر ‌ایشان ‌تا کس ‌از ‌آن بنجست. و گفتند: ضمیر راجع ‌است ‌با مدینه ‌ایشان شهر ‌بر ‌ایشان راست کرد، ‌یعنی بیران کرد«7» ‌بر ‌ایشان کقوله: فَخَرَّ عَلَیهِم‌ُ السَّقف‌ُ مِن فَوقِهِم«8». وَ لا یَخاف‌ُ عُقباها، ‌عبد اللّه عبّاس و حسن«9» و قتاده و مجاهد گفتند: خدای ‌تعالی ‌از تبعت و عاقبت ‌آن عذاب نترسید ‌که ‌از ‌آن مضرّتی یا لائمتی ‌با ‌او ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: هلاک کرد. (2). کا، آد، گا: مفسّران. (3). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس: فدمدمه، آج، آد، گا: مدمومه، ‌با توجّه ‌به کا تصحیح شد. (5). آج: باللحم. (6). آج و دیگر نسخه بدلها و. (7). آج، آد، گا: ویران، کا: بیرون. (8). سوره نحل (16) آیه 26. (9). کا، آد، گا: حسن بصری.
صفحه : 298 گردد. ضحّاک ‌گفت: ‌یعنی کشنده ناقه ‌از عاقبت ‌آن دمدمه و هلاک نترسید، یا ‌از عاقبت ‌آن فعله«1» ‌که کرد ‌از عقر ناقه. و شاید ‌تا ‌بر ‌اینکه قول ضمیر راجع [بود]«2» ‌با ناقه ‌علی تأویل عقبی عقرها، ‌من باب خربت سور المدینة. مدنیان و ‌إبن عامر: «فلا یخاف» خواندند ‌به «فا» عطفا ‌علی ‌قوله: فَکَذَّبُوه‌ُ فَعَقَرُوها فَدَمدَم‌َ، فَسَوّاها»، ‌فلا یخاف، چه ‌اینکه حوادث یک ‌از ‌پس دیگر ‌بود و ‌به عقب یکدیگر. و «فا» تعقیب ‌را ‌باشد. و ‌آن ‌که ‌به «واو» خواند، ‌گفت: «واو» حال ‌است و جمله فعلی ‌در جای حال ‌است، أی ‌غیر خائف عقباها«3»، و العقبی العاقبة [134- پ]. ----------------------------------- (1). آج، آد، گا: فعل. (2). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). عقباها/ عقبیها. [.....]
صفحه : 299 ‌

سورة واللیل

«1» بدان که اینکه سورت مکی‌ّ است و بیست و یک آیت است و هفتاد و یک کلمت است و سیصد و دو حرف است. و روایت است از ابو امامه از ابی‌ّ کعب که رسول- صلی اللّه علیه و آله- گفت: [هر که او سورت و اللیل بخواند، خدای تعالی روز قیامت چندان ثواب دهد او را که]«2» راضی شود، و او را از دشخواری«3» و سختی عافیت [دهد]«4» و خواری«5» میسّر کند برای او.

[سوره اللیل (92): آیات 1 تا 21]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ وَ اللَّیل‌ِ إِذا یَغشی (1) وَ النَّهارِ إِذا تَجَلّی (2) وَ ما خَلَق‌َ الذَّکَرَ وَ الأُنثی (3) إِن‌َّ سَعیَکُم لَشَتّی (4) فَأَمّا مَن أَعطی وَ اتَّقی (5) وَ صَدَّق‌َ بِالحُسنی (6) فَسَنُیَسِّرُه‌ُ لِلیُسری (7) وَ أَمّا مَن بَخِل‌َ وَ استَغنی (8) وَ کَذَّب‌َ بِالحُسنی (9) فَسَنُیَسِّرُه‌ُ لِلعُسری (10) وَ ما یُغنِی عَنه‌ُ مالُه‌ُ إِذا تَرَدّی (11) إِن‌َّ عَلَینا لَلهُدی (12) وَ إِن‌َّ لَنا لَلآخِرَةَ وَ الأُولی (13) فَأَنذَرتُکُم ناراً تَلَظّی (14) لا یَصلاها إِلاَّ الأَشقَی (15) الَّذِی کَذَّب‌َ وَ تَوَلّی (16) وَ سَیُجَنَّبُهَا الأَتقَی (17) الَّذِی یُؤتِی مالَه‌ُ یَتَزَکّی (18) وَ ما لِأَحَدٍ عِندَه‌ُ مِن نِعمَةٍ تُجزی (19) إِلاَّ ابتِغاءَ وَجه‌ِ رَبِّه‌ِ الأَعلی (20) وَ لَسَوف‌َ یَرضی (21)

[ترجمه]

و به حق‌ّ شب چون باز پوشد. و به حق‌ّ روز چون روشن کند. و به آنچه آفرید نر و ماده را. که عمل شما مختلف است. امّا آن که عطا دهد و پرهیزگار باشد. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: سورة اللّیل. (4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج، کا: دشواری. (5). کا، آد، گا: آسانی را.
صفحه : 300 و راست دارد ثواب را. توفیق دهیم او را به کار خوارتر. و امّا آن که بخل کند و توانگر شود. و دروغ دارد ثواب را. خذلان کنیم او را به کار دشخوارتر. و بنگزیراند از او مالش چون هلاک شود. بر ماست بیان«1». و ما راست آخرت و دنیا. بترسانیدم شما را از آتشی که می‌بشخد«2». ملازم نشود با آن الّا بدبخت‌تر. آن که دروغ دارد و بر گردد. و بپرخیزد از آن پرهیزگارتر. آن که بدهد مالش زکات دهد«3». و نیست کسی را بنزدیک او نعمتی که پاداشت کند. الّا طلب رضای خدای بلندتر را. و خشنود«4» شود. قوله: وَ اللَّیل‌ِ إِذا یَغشی، حق تعالی قسم کرد به شب چون بپوشد روشنایی روز را«5»، و نیز قسم می‌کند به روز چون روشن شود. ----------------------------------- (1). آج: بدرستی که بر ماست راه نمودن. (2). آج: که زبانه می‌کشد. (3). آج: مال خود تا پاک شود. (4). آج: و زور بود که خشنود. (5). کا و النهار اذا تجلّی.
صفحه : 301 وَ ما خَلَق‌َ الذَّکَرَ وَ الأُنثی، در «ما» دو قول گفتند: یکی آن که به معنی مصدر است، یعنی و خلق الذکر و الأنثی، نیز«1» قسم کرد به آفریدن او نر و ماده را برای تناسل و توالد. و بعضی دگر گفتند: «ما» به معنی «من» است، یعنی و من خلق، و به حق‌ّ آن خدای که نر و ماده آفرید، و مقوّی اینکه تأویل قراءت عبد اللّه مسعود است که خواند: و ألذی خلق الذکر و الأنثی. إِن‌َّ سَعیَکُم لَشَتّی، «إن‌ّ» جواب قسم است، سوگند خورد به اینکه چیزها که سعی شما که مکلّفانی«2» مختلف است، بهری سعی می‌کنند در آن که گردن خود [آزاد کنند، بهری سعی می‌کنند در آن که گردن خود]«3» ببندند، و بهری سعی می‌کنند در نجات خود، و بهری سعی می‌کنند در هلاک خود. بیان [اینکه]«4» قول رسول است- علیه السلام- که گفت: النّاس رجلان فمبتاع نفسه فمعتقها و بایع نفسه فموبقها ، گفت مردم دواند: یکی آن است که خود را بخرد و آزاد کند، و یکی آن است که خود را بفروشد و هلاک کند [135- پ]. فَأَمّا مَن أَعطی وَ اتَّقی، آنگه بیان کرد آن دو نوع مردم را گفت: امّا آن که مال بدهد و از خدای بترسد و از محارم و معاصی او بپرخیزد«5». وَ صَدَّق‌َ بِالحُسنی، و ایمان دارد به ثواب و جزاء و مکافات، کقوله: لِلَّذِین‌َ أَحسَنُوا الحُسنی«6»، و«7» اینکه قول عکرمه است و شهر بن حوشب از عبد اللّه عبّاس. و بهری دیگر گفتند:«8» به اینکه «حسنی» خلف و عوض خواست در دنیا، بیانش قوله- علیه السلام-: ما طلعت شمس قط الا و بجنبتیها ملکان یقولان اللهم عجل لمنفق خلفا و لممسک تلفا ، گفت: آفتاب برنیامد هیچ روز الّا بر پهلویهای او دو فریشته ----------------------------------- (1). اساس: نه، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: مکلفانید. (4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آج: پرخیزد، کا، آد، گا: بپرهیزد. (6). سوره یونس (10) آیه 26. [.....] (7). کا، آد، گا زیادت. (8). آج مراد.
صفحه : 302 باشند، می‌گویند: بار خدایا تعجیل کن هر نفقه کننده‌ای را خلف و هر باز گیرنده‌ای را تلف و هلاک مال. آنگه گفت: مصداق اینکه در قرآن هست، فی قوله: فَأَمّا مَن أَعطی وَ اتَّقی، إلی قوله: فَسَنُیَسِّرُه‌ُ لِلعُسری«1» أبو عبد الرحمن السلمی و ضحّاک گفتند: وَ صَدَّق‌َ بِالحُسنی«2» «لا اله إلّا اللّه» [است]«3» مجاهد گفت: مراد به «حسنی» بهشت است. مقاتل و قتاده و کلبی گفتند: به موعود خدای تعالی که او را وعده داد. فَسَنُیَسِّرُه‌ُ«4»، ما او را میسّر و مهنّا بکنیم برای کار خوارتر. و «یسری» تأنیث ایسر باشد، و عسری تأنیث اعسر، اعنی افعل تفضیل باشد، و معنی بر دو وجه محتمل: یکی آن که ما او را میسّر بکنیم تا به ثواب رسد، یعنی تمکین کنیم او را تا به ثواب رسد. و وجه دیگر آن که: توفیق دهیم او را و ره تکلیف بر او آسان کنیم. و عرب گوید: یسّرت الغنم اذا تهیّأت للولادة، قال الشّاعر [136- ر]: همّا سیدانا یزعمان و إنما یسوداننا ان یسرت غنما هما و مراد به «یسری» امّا بهشت و ثواب باشد و امّا طاعتی که طاعتی دیگر در او لطف باشد. وَ أَمّا مَن بَخِل‌َ وَ استَغنی، گفت: و امّا آن کس که او بخل کند و خویشتن«5» از خدای بی‌نیاز دارد، یعنی اعتقاد کند که او را به خدای نیاز نیست. وَ کَذَّب‌َ بِالحُسنی، و ثواب بهشت دروغ دارد، ما او را تیسیر کنیم برای کار دشخوارتر، یعنی تمکین کنیم او«6» خذلان تا عملی کند که به آن مستحق‌ّ دوزخ باشد. اگر گویند: تیسیر در اوّل به جای خود است، در اینکه آیت چگونه تیسیر کند بنده را تا به دوزخ رسد! گوییم: معنی او امّا تمکین باشد و امّا خذلان. و خذلان را تیسیر خواند امّا بر توسّع چنان که: فَبَشِّرهُم بِعَذاب‌ٍ أَلِیم‌ٍ«7» خبر بد را ----------------------------------- (1). سوره لیل (92) آیه 10. (2). کا، آد، گا: گفتند: مراد به حسنی کلمه. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). کا، آد، گا للیسری. (5). آج و دیگر نسخه بدلها را. (6). کا، آد، گا: و. (7). سوره آل عمران (3) آیه 21.
صفحه : 303 بشارت خواند و امّا بر سبیل ازدواج تا کلام مزدوج و مطابق شود. امیر المؤمنین«1»- علیه السلام- روایت کرد که: یک روز رسول- علیه السلام- به جنازه‌ای حاضر بود و چوبی به دست داشت و در زمین می‌زد چنان که مرد متفکّر کند، آنگه گفت: هیچ کس نباشد و الّا او را در بهشت جای بود و در دوزخ جای. مردی گفت: یا رسول اللّه: پس ما عمل رها کنیم. گفت: نه، اعملوا فکل میسر لما خلق له ، آنگه اینکه آیات بر خواند فی قوله: فَأَمّا مَن أَعطی، إلی قوله: لِلعُسری. قوله: وَ ما یُغنِی عَنه‌ُ مالُه‌ُ إِذا تَرَدّی، گفت: ما [ل]«2» او از او غنا نکند چون او افتاده باشد. مجاهد گفت: [چون]«3» بمیرد. قتاده و ابو صالح گفتند: چون به دوزخ فرو شود. کلبی گفت: آیت در أبو سفیان حرب«4» آمد. إِن‌َّ عَلَینا لَلهُدی، گفت: هدی بر ماست و [136- پ] ره نمودن مکلّفان به بیان و انواع الطاف، و اینکه دلیل است بر آن که لطف واجب است بر خدای تعالی، برای آن که لفظ«5» «علی» منبی‌ء باشد از وجوب، نبینی که یکی از ما چون گوید: لفلان علی‌ّ حق‌ّ، فلان را بر من حقّی هست، معنی آن باشد که حقّی واجب است او را بر من. فرّاء گفت: معنی آن است که هر که طالب حق باشد و سالک سبیل او بر خدای واجب باشد که تسهیل سبیل او کند به الطاف و بیان. وَ إِن‌َّ لَنا لَلآخِرَةَ وَ الأُولی، و ما راست آخرت و دنیا. آنگه گفت: فَأَنذَرتُکُم ناراً تَلَظّی، من بترسانیدم و اعلام کردم شما را از آتشی که زبانه می‌زند و می‌بخشد«6». و الأصل تتلظّی، فحذفت احدی التائین طلبا للتخفیف. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: علی. (3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: أبو سفیان بن حرب. (5). اساس: لطف، کا: یعلی گفت و، با توجّه به آج تصحیح شد. (6). آد، گا: و می‌افزوزد. [.....]
صفحه : 304 لا یَصلاها إِلَّا الأَشقَی، الَّذِی کَذَّب‌َ وَ تَوَلّی، ملازم نشود با اینکه آتش الّا شقی‌تری که او دروغ دارد خدای و پیغامبر را. روایت است که ابو هریره گفت: فردای قیامت به بهشت روند جمله خلایق الّا آن کس که نخواهد. گفتند: و آن که باشد که نخواهد! گفت: إِلَّا الأَشقَی الَّذِی کَذَّب‌َ وَ تَوَلّی. وَ سَیُجَنَّبُهَا الأَتقَی الَّذِی یُؤتِی مالَه‌ُ یَتَزَکّی، و بپرخیزانند«1» از دوزخ آن را که او پرهیزگارتر باشد و مال بدهد تا از گناه پاکیزه شود، نظیره قوله: خُذ مِن أَموالِهِم صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم وَ تُزَکِّیهِم بِها«2». و گفتند: معنی آن است که مال بدهد بر وجه زکات. و محل‌ّ اینکه فعل- اعنی یتزکی- حال است، أی متزکیّا. و بعضی اهل معانی گفتند: مراد به «أشقی و اتقی» در آیت، شقی و تقی است بی‌تفضیل، و مثله قوله: وَ هُوَ أَهوَن‌ُ عَلَیه‌ِ«3» ... أی هیّن [137- ر]، قال طرفة: تمنّی رجال آن اموت و ان امت فتلک سبیل لست فیها باوحد وَ ما لِأَحَدٍ عِندَه‌ُ مِن نِعمَةٍ تُجزی، گفت: کسی را بر او نعمتی نبود که او را بر آن مکافات بایست کردن، یعنی بنزدیک اینکه مال بخشنده. گفتند: آیت در شأن ابو بکر الصّدّیق«4» آمد، و عطا گفت: در ابو الدحداح آمد. و سبب نزول«5» آن بود که مردی انصاری بود و در سرای او درختی خرما بود و شاخهای او بعضی در سرای همسایه‌ای«6» آویخته بود، کودکان آن همسایه از آن خرما بخوردندی که درویش بودند. او به شکایت به«7» رسول آمد. رسول او را گفت: آن درخت به من فروش به درختی در بهشت. گفت: نفروشم. رسول از او برگشت. ابو الدحداح اینکه حدیث بشنید، بیامد ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: و بپرهیزد. (2). سوره توبه (9) آیه 103. (3). سوره روم (30) آیه 27. (4). کا: در حق صدیق اکبر، اساس رضی اللّه عنه. (5). آج او. (6). اساس: همسایهی/ همسایه‌ای. (7). آج: بر، کا: بنزدیک.
صفحه : 305 و گفت: یا رسول اللّه، من می‌خرم«1» آن درخت به درختی از تو در بهشت. گفت: چگونه فروشی و درخت تو را نیست! گفت:«2» از او بخرّم. بیامد و انصاری را گفت: آن درخت به من فروش به خرماستانی که مرا هست بر در مدینه. او بفروخت و درخت به عوض به او داد. او بیامد، گفت: یا رسول اللّه؟ درخت مراست، اکون از من بخر به درختی خرما در بهشت. پیغامبر- علیه السلام- گفت: خریدم، و وقف کرد بر آن درویشان. خدای تعالی اینکه سورت فرستاد إلی قوله: إِن‌َّ سَعیَکُم لَشَتّی«3»، یعنی سعی انصاری و ابو الدحداح. فَأَمّا مَن أَعطی، إلی آخر الایة، یعنی أبا الدحداح. فَسَنُیَسِّرُه‌ُ لِلیُسری، یعنی و نهدیه إلی الجنة و نوفقه لاعمال اهلها. وَ أَمّا مَن بَخِل‌َ وَ استَغنی، یعنی انصاری. و بر اینکه قول باید تا منافق بوده باشد، لقوله: وَ کَذَّب‌َ بِالحُسنی، أی بالجنة و الثواب. فَسَنُیَسِّرُه‌ُ لِلعُسری، أی نسوقه إلی النار. وَ ما یُغنِی عَنه‌ُ [137- پ] مالُه‌ُ إِذا تَرَدّی، أی مات إلی قوله: لا یَصلاها إِلَّا الأَشقَی الَّذِی کَذَّب‌َ وَ تَوَلّی، یعنی ذلک المنافق. وَ سَیُجَنَّبُهَا الأَتقَی الَّذِی یُؤتِی مالَه‌ُ یَتَزَکّی، یعنی ابا الدحداح. وَ ما لِأَحَدٍ عِندَه‌ُ، أی عند أبی الدحداح، گفت: کسی را پیش او نعمتی نیست و بر او دست منّتی تا اینکه مکافات آن باشد. إِلَّا ابتِغاءَ وَجه‌ِ رَبِّه‌ِ الأَعلی«4»، استثنای منقطع است، یعنی لکنه فعل ما فعله طلب ثواب ربّه الأعلی لکن آنچه کرد برای طلب ثواب خدای«5». و نصب «ابتغاء» بر مفعول له باشد. وَ لَسَوف‌َ یَرضی، و او راضی شود از خدای تعالی به قیامت چون به ثواب او برسد. رسول- علیه السلام- هر وقت به آن خرماستان ابو الدّاح بگذشتی، گفتی: عوض اینکه در بهشت به از اینکه خواهد بودن ابو الدّحداح را. ----------------------------------- (1). اساس: من می‌فروشم، که کلمه «فروشم» با خطی متفاوت از متن آمده است، با توجّه به آج تصحیح شد. (2). آج و دیگر نسخه بدلها من. (3). سوره لیل (92) آیه 4. (4). آج و دیگر نسخه بدلها اینکه. (5). آج و دیگر نسخه بدلها کرد.
صفحه : 306

سورة و الضحی

‌ «1» اینکه‌ سورت‌ مکی‌ّ است‌ و یازده‌ آیت‌ است‌ و چهل‌ کلمت‌ است‌ و صد و نود و دو حرف‌ است. و روایت‌ است‌ از‌ زرّ حبیش‌ از‌ ابی‌ّ کعب‌ که‌ رسول- صلّی‌ اللّه‌ علیه‌ و آله- گفت: هر‌ که‌ او‌ سورت‌ و الضحی‌ بخواند، او‌ از‌ جمله آنان‌ باشد‌ که‌ خدای‌ پسندد که‌ رسول‌ شفیع‌ او‌ باشد، و به‌ عدد هر‌ یتیمی‌ وسایلی‌ که‌ در‌ دار دنیا بودند و باشند، او‌ را‌ ده‌ حسنت‌ بنویسند«2».

[سوره الضحی (93): آیات 1 تا 11]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ وَ الضُّحی (1) وَ اللَّیل‌ِ إِذا سَجی (2) ما وَدَّعَک‌َ رَبُّک‌َ وَ ما قَلی (3) وَ لَلآخِرَةُ خَیرٌ لَک‌َ مِن‌َ الأُولی (4) وَ لَسَوف‌َ یُعطِیک‌َ رَبُّک‌َ فَتَرضی (5) أَ لَم یَجِدک‌َ یَتِیماً فَآوی (6) وَ وَجَدَک‌َ ضَالاًّ فَهَدی (7) وَ وَجَدَک‌َ عائِلاً فَأَغنی (8) فَأَمَّا الیَتِیم‌َ فَلا تَقهَر (9) وَ أَمَّا السّائِل‌َ فَلا تَنهَر (10) وَ أَمّا بِنِعمَةِ رَبِّک‌َ فَحَدِّث (11)

[ترجمه]

‌به حق‌ّ چاشتگاه. و شب چون تاریک شود. ‌که وداع نکرد تو ‌را خدای و نبرید. و آخرت بهتر ‌است تو ‌را ‌از دنیا. بدهد تو ‌را خدای تو و خشنود شوی. ----------------------------------- (1). کا: ‌سورة الضحی. (2). آج و صدق ‌رسول اللّه- ‌صلی اللّه ‌علیه و آله و سلّم و الحمد للّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا. [.....]
صفحه : 307 نیافت تو ‌را بی‌پدر ‌با ‌خود گرفت. و یافت تو ‌را گمره، ره نمود. و یافت تو ‌را درویش، توانگرت کرد. امّا یتیم ‌را ستم مکن. و امّا سایل ‌را باز مزن. و امّا ‌به نعمت خدایت حدیث کن. ‌قوله: وَ الضُّحی، مفسّران گفتند: سبب نزول آیت ‌آن ‌بود ‌که جماعتی جهودان بنزدیک ‌رسول آمدند و ‌او ‌را پرسیدند ‌از ذو القرنین و اصحاب الکهف و ‌از روح. ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: ساخبرکم غدا، و ‌لم یقل: ‌إن شاء اللّه ، فردا ‌شما ‌را خبر دهم، و ‌ان شاء اللّه نگفت. وحی باز ایستاد چند روز. زید أسلم ‌گفت: سبب احتباس وحی ‌آن ‌بود ‌که بعضی زنان سگ بچه‌ای ‌را ‌در سرای برده بودند و می‌پروردند بی علم ‌رسول. چون وحی آمد، ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- جبریل ‌را ‌گفت: چرا چندین روز نیامدی! ‌گفت: ندانی ‌که ‌ما ‌در سرایی نرویم ‌که ‌در ‌او سگ ‌باشد یا صورت ‌باشد. و ‌در مدّت احتباس [وحی]«1» خلاف کردند. ‌إبن جریج ‌گفت: دوازده روز ‌بود. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: پانزده روز ‌بود، و گفتند: بیست و پنج روز ‌بود. مقاتل ‌گفت: چهل روز ‌بود، مشرکان طعنه زدند و گفتند: إن‌ّ محمّدا و دعه ربه و قلاه، خدای محمّد«2» ‌را ببرید و وداع کرد ‌او ‌را، و ‌اگر کار ‌او چنان بودی ‌که کار دیگر پیغامبران، وحی ‌از ‌او منقطع نشدی، مسلمانان گفتند: یا ‌رسول اللّه؟ وحی نمی‌آید ‌به تو! ‌گفت: وحی چگونه آید، و ‌شما دست نمی‌شوری«3» و ناخن نمی‌گیری«4» ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج و دیگر نسخه بدلها محمّد. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: نمی‌شویید. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: نمی‌گیرید.
صفحه : 308 [138- پ]، خدای ‌تعالی جبریل ‌را فرستاد و ‌اینکه سورت [آورد]«1» و باز نمود ‌که خلاف ‌آن ‌است ‌که مشرکان گمان بردند. ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- چون جبریل ‌را دید، ‌گفت: یا برادر کجا بودی ‌که یاسه«2» ‌من ‌به تو سخت شد! ‌گفت: یا ‌رسول اللّه یاسه«3» ‌من ‌به دیدار تو سخت‌تر ‌بود، و لکن ‌من بنده‌ای مأمورم وَ ما نَتَنَزَّل‌ُ إِلّا بِأَمرِ رَبِّک‌َ«4». و ‌به روایتی دیگر، ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- چون طعنه مشرکان شنید، دل تنگ شد. بیامد و ‌بر کوه حری شد و بنشست و اندیشه می‌کرد. آنگه سر ‌بر زمین نهاد و ‌گفت: بار خدایا؟ تو دانی ‌که ‌اینکه دشمنان تو چه می‌گویند مرا. ‌او هنوز ‌در سجده ‌بود ‌که جبریل آمد و ‌اینکه سورت آورد. ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- چون جبریل ‌را دید، تکبیر کرد. ‌از ‌اینکه جا سنت شد ‌که چون کسی کسی ‌را ندیده ‌باشد مدّتی، چون ببیند ‌او ‌را تکبیر کند، و سنّت شد ‌که ‌از ‌اینکه سورت ‌تا ‌به آخر قرآن ‌در اوّل ‌هر سورت اوّل تکبیر کند. جندب ‌بن سفیان ‌گفت: مشرکان سنگی ‌بر انگشت ‌رسول زدند و خونالود«5» کردند. ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: هل انت الا اصبع دمیت و ‌فی سبیل ‌الله ‌ما لقیت. دو روز یا سه روز ‌از خانه بیرون نیامد، زنی ‌گفت- و گفتند: ‌آن زن ام‌ّ جمیل ‌بود- زن ابو سفیان، ‌گفت: یا محمّد: چند روز گذشت ‌که ‌آن شیطان تو نمی‌آید ‌بر تو. خدای ‌تعالی آیت فرستاد: بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ، وَ الضُّحی، وَ اللَّیل‌ِ إِذا سَجی. بعضی گفتند: مرا ‌به «ضحی» جمله روز ‌است، نبینی ‌که جمله شب ‌در برابر ‌او نهاد، ‌گفت: وَ اللَّیل‌ِ إِذا سَجی، بیانش: أَن یَأتِیَهُم بَأسُنا بَیاتاً وَ هُم نائِمُون‌َ«6»، ‌أو: یَأتِیَهُم بَأسُنا ضُحًی وَ هُم یَلعَبُون‌َ«7»، ‌یعنی لیلا ‌أو نهارا. قتاده و مقاتل گفتند: مراد ‌به «ضحی» [139- ر] وقت چاشت ‌است، و ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3- 2). کا، آد، گا: اشتیاق. (4). سوره مریم (19) آیه 64. (5). آج: خون آلود. (6). سوره اعراف (7) آیه 97. (7). سوره اعراف (7) آیه 98.
صفحه : 309 ‌برای ‌آن تخصیص کرد ‌او ‌را ‌که ‌او صدر و معظم روز ‌است و وقت ارتفاع آفتاب ‌بود و اعتدال روز ‌بود ‌از سرما و گرما ‌در تابستان و زمستان. بعضی دگر گفتند: مراد ‌به «ضحی» ‌آن ساعت ‌است ‌که خدای ‌تعالی ‌با موسی سخن ‌گفت ‌برای شرف وقت ‌را ‌به ‌او قسم کرد. بعضی دگر گفتند: مراد ‌آن وقت ‌است ‌که سحره فرعون ‌به صحرا آمدند و چوبها و رسنها بینداختند، ‌قوله: وَ أَن یُحشَرَ النّاس‌ُ ضُحًی«1»، حق ‌تعالی قسم کرد، ‌گفت: ‌به حق‌ّ ‌آن ساعت ‌از«2» روز. وَ اللَّیل‌ِ إِذا سَجی، و ‌به حق‌ّ شب چون ساکن شود. حسن ‌گفت: سجی أقبل بظلامه، ‌در آید و تاریک دارد«3». و البّی ‌گفت ‌از ‌عبد اللّه عبّاس: إِذا سَجی، ‌إذا ذهب، چون شود. ضحّاک ‌گفت: همه چیز ‌را بپوشد. مجاهد و قتاده و ‌إبن زید گفتند: إِذا سَجی، ‌إذا سکن«4»، ‌قال الرّاجز: یا حبّذا القمراء و اللیل السّاج و طرق مثل ملاء النساج و ‌قال الأعشی: فما ذنبنا ‌ان جاش بحر ‌إبن عمکم و بحرک ساج ‌ما یواری الدعا مصا ما وَدَّعَک‌َ رَبُّک‌َ وَ ما قَلی، جواب قسم ‌است ‌که خدای تو تو ‌را وداع نکرد و بنبرید، ردّ ‌بر مشرکان ‌که ‌به ‌اینکه طعنه ‌که زدند تو ‌را. آنگه ‌او ‌را تسلیت داد و ‌گفت: آخرت تو ‌را بهتر ‌است ‌از دنیا، ‌که ‌اینکه فانی ‌است و ‌آن باقی. وَ لَسَوف‌َ یُعطِیک‌َ رَبُّک‌َ فَتَرضی، و خدای ‌تعالی تو ‌را چندان عطا دهد ‌که«5» راضی شوی. گفتند: مراد ‌آن ‌است ‌که چندانی ثواب دهد. و گفتند: مراد نصرت ----------------------------------- (1). سوره طه (20) آیه 59. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: و ‌آن. (3). آج: تاریکی ‌در آرد. (4). آج چون ساکن شود و یقال بحر ساج و لیل ساج أی ساکن. [.....] (5). آج تو.
صفحه : 310 و تمکین ‌است و کثرت اتباع. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: ‌با ‌من نمودند آنچه امّت مرا خواستند دادن ‌از ظفر و نصرت و فتح شهرها، ‌من خرم شدم. جبریل آمد و ‌برای زیادت خرّمی ‌من ‌اینکه آیت آورد: وَ لَسَوف‌َ یُعطِیک‌َ رَبُّک‌َ فَتَرضی. گفتم: ‌آن چیست ‌که خدای [139- پ] مرا خواهد دادن ‌تا راضی شوم! ‌گفت: هزار کوشک ‌است ‌از مروارید ‌که خاک ‌او مشک أذفر ‌باشد، ‌در ‌هر کوشکی آنچه لایق ‌باشد ‌آن ‌را. ‌عبد اللّه عبّاس ‌را پرسیدند ‌از ‌اینکه آیت، ‌گفت: رضای محمّد- ‌علیه ‌السلام- ‌آن ‌باشد ‌که هیچ کس ‌را ‌از اهل البیت ‌او ‌به دوزخ نبرند. بعضی دگر گفتند: مراد ‌به تحصیل ‌اینکه رضا، شفاعت امّت ‌است. ابو جعفر الباقر روایت کرد ‌از پدرش زین العابدین ‌از عمّش محمّد ‌بن الحنفیّه ‌از پدرش امیر المؤمنین ‌علی- ‌علیه ‌السلام- ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: روز قیامت ‌که ‌من ‌در موقف شفاعت بایستم، چندان گناهکاران ‌را بخواهم ‌که خدای ‌تعالی گوید: أرضیت یا محمّد، راضی شدی ای محمّد! ‌من گویم: رضیت رضیت. آنگه امیر المؤمنین روی ‌با اهل کوفه کرد و ‌گفت: ‌شما ‌که اهل عراقی«1»، گویی«2» ‌که اومیدوارتر«3» آیتی ‌در قرآن ‌اینکه آیت ‌است ‌که: قُل یا عِبادِی‌َ الَّذِین‌َ أَسرَفُوا عَلی أَنفُسِهِم«4» الایة. گفتند: بلی، ‌ما چنین گوییم، ‌گفت: و ‌ما ‌که اهل البیتیم گوییم: اومیدوارتر«5» آیتی ‌در قرآن ‌اینکه آیت ‌است ‌که: وَ لَسَوف‌َ یُعطِیک‌َ رَبُّک‌َ فَتَرضی، و مراد ‌به ‌او شفاعت ‌است. ‌عبد اللّه ‌بن عمر روایت کرد ‌که: ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- یک روز ‌اینکه آیت ‌بر خواند ‌که ‌خدا ‌از ابراهیم حکایت کرد: فَمَن تَبِعَنِی فَإِنَّه‌ُ مِنِّی وَ مَن عَصانِی فَإِنَّک‌َ غَفُورٌ رَحِیم‌ٌ«6»، و ‌اینکه آیت ‌که ‌از عیسی حکایت کرد ‌که: ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: عراقید. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: گویید. (5- 3). آج و دیگر نسخه بدلها: امیدوارتر. (4). سوره زمر (39) آیه 53. (6). سوره ابراهیم (14) آیه 36.
صفحه : 311 إِن تُعَذِّبهُم فَإِنَّهُم عِبادُک‌َ وَ إِن تَغفِر لَهُم فَإِنَّک‌َ أَنت‌َ العَزِیزُ الحَکِیم‌ُ«1»، آنگه دست برداشت و ‌گفت: رب امتی امتی ، و بگریست. خدای ‌تعالی جبریل ‌را بفرستاد و ‌گفت: یا جبریل: محمّد ‌را بگو ‌که: چرا می‌گویی! و ‌او عالمتر. جبریل بیامد و ‌رسول ‌را ‌گفت: خدایت سلام می‌کند [140- ر] و می‌گوید: ‌ما یبکیک! ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: بار خدایا امّتی گناهکار دارم؟ حق ‌تعالی ‌گفت: برو و ‌او ‌را بگو ‌که: ‌من رضای تو بجویم ‌در امّت تو، و تو ‌را دل تنگ نکنم و ‌اینکه آیت آورد. و ‌در خبر آمده ‌است ‌که: چون ‌اینکه آیت آمد، ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: 2» ‌إذا ‌لا أرضی« و واحد ‌من امتی ‌فی النار ، ‌گفت: ‌لا جرم راضی نشوم و یکی ‌از امّت ‌من ‌در دوزخ ‌باشد. و روایت ‌است ‌از صادق جعفر ‌بن محمّد- علیهما ‌السلام- ‌که: یک روز ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌در نزدیک«3» فاطمه زهرا شد، ‌او ‌را دید گلیمی ‌از پشم شتر ‌در دوش بسته و ‌به یک دست آس می‌کرد و ‌به دگر دست کودک ‌را تعهّد می‌کرد. ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- بگریست و آنگه ‌گفت: ای دختر؟ ‌اینکه مرارت و تلخی دنیا فرو ‌بر ‌به امید حلاوت آخرت ‌که خدای ‌تعالی آیتی ‌بر ‌من فرستاد، و هی ‌قوله: وَ لَسَوف‌َ یُعطِیک‌َ رَبُّک‌َ فَتَرضی. و ‌در خبر ‌است ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: روز قیامت چندان شفاعت [دهند]«4» مرا ‌که گویم: حسبی حسبی. و ‌در خبر آمد ‌که: چون ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌اینکه بگوید، حق ‌تعالی آواز ‌او ‌به گوش ‌آن جماعت برساند ‌که ‌در دوزخ مانده باشند ‌از امّت ‌او، ‌ایشان فریاد برآرند و گویند: بار خدایا؟ شفاعت ‌رسول برسید و ‌به ‌ما نرسید، حق ‌تعالی گوید: ‌اگر شفاعت ‌رسول برسید، رحمت ‌من بنرسید، و بفرماید ‌تا همه ‌را ‌از دوزخ بیارند. ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آیه 118. (2). کا: ‌لا ارتضی. (3). کا، آد، گا: ‌در حجره. (4). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 312 ‌قوله: أَ لَم یَجِدک‌َ یَتِیماً فَآوی، آنگه حق ‌تعالی تذکیر کرد و یاد داد ‌رسول ‌را ‌از نعمتهایی ‌که ‌بر ‌او کرده ‌بود، ‌گفت: نه خدای تو ‌را یتیم یافت، ایوا کرد تو ‌را و ضم‌ّ کرد ‌با عمّت ابو طالب. ‌عبد اللّه عبّاس روایت کرد ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: ‌من ‌از خدای سؤالی کردم ‌که خواستمی ‌تا [140- پ] نکرده بودمی. گفتم: بار خدایا، نه سلیمان ‌را ملکی عظیم دادی؟ نه ‌با فلان کس فلان نعمت کردی؟ نه ‌با فلان چنین کردی؟ حق ‌تعالی ‌گفت: یا ‌محمّد ألم أجدک یتیما فاویتک ، نه ‌من تو ‌را یتیم یافتم، تو ‌را ‌با عمّت ابو طالب ضم‌ّ کردم؟ و وجدتک ضالا فهدیتک ، و تو ‌را ضال‌ّ یافتم، هدایتت کردم؟ و وجدتک عائلا فأغنیتک ، و نه تو ‌را درویش یافتم، توانگرت کردم؟ ‌من ‌در ‌هر یکی می‌گفتم: بلی یا سیدی و مولای ، حق ‌تعالی ‌به ‌اینکه آیت منّت نهاد ‌بر رسولش ‌به ‌آن نعمتها ‌که ‌بر ‌او کرد، ‌گفت: نه ‌از پدر و مادر بازماندی کوچک و ضعیف؟ تو ‌را موئلی و مأوای نبود، ‌من عمّت ‌را- ابو طالب ‌را- مشفق تو کردم«1» ‌تا تو ‌را ‌بر کنار ‌خود بپرورد مانند پدری مشفق. ‌از صادق- ‌علیه ‌السلام- پرسیدند ‌که: چرا ‌رسول ‌را- ‌علیه ‌السلام- یتیم کردند ‌از مادر و پدر! ‌گفت: ‌تا تولّا«2» و تربیت ‌او خدای کند، هیچ مخلوق ‌را ‌بر ‌او منّت نباشد. مجاهد ‌گفت: ‌در ‌اینکه آیت ‌که یتیم ‌در حق‌ّ ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌از قول عرب ‌است ‌که گویند: (درة یتیمة ‌إذا کانت ‌لا نظیر لها)، درّی بی‌همتا ‌را درّ یتیم خوانند، و ‌در شعر بیاوردند ‌فی قول القائل: ‌لا و ‌لا درّة یتیمة بحر تتلألأ ‌فی جونة البیّاع و معنی ‌آن ‌باشد ‌که نه ‌ما تو ‌را یگانه اهل دنیا یافتیم. فأویناک إلینا، تو ‌را ‌با ‌خود گرفتیم و ‌برای ‌خود برگزیدیم؟ و ‌در شاذّ أشهب العقیلی خواند: «فاوی مقصور ‌از بنای ثلاثی، أی رحمک، ‌بر تو رحمت کرد، تقول العرب: أویت فلانا أیة و مأویة ‌إذا رحمه«3». ----------------------------------- (1). آج: ‌بر تو مشفق گردانیدم. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: تولّای. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: ای رحمته.
صفحه : 313 وَ وَجَدَک‌َ ضَالًّا فَهَدی، و تو ‌را گمراه یافت، راه داد تو ‌را. سدی ‌گفت: ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- چهل روز ‌بر ملّت و طریقت قوم ‌بود، ‌پس ‌از ‌آن خدای هدایت [141- ر] کرد ‌او ‌را، و ‌اینکه ‌به هیچ وجه روا نباشد و نه یک ساعت. حسن بصری و ضحّاک و شهر ‌بن حوشب و ‌إبن کیسان گفتند: مراد ‌آن ‌است ‌که ضال‌ّ یافت تو ‌را ‌از معالم نبوّت و احکام شریعت، تو ‌را هدایت کرد ‌به ‌آن، بیانه ‌قوله: وَ إِن کُنت‌َ مِن قَبلِه‌ِ لَمِن‌َ الغافِلِین‌َ«1»، و ‌قوله: ما کُنت‌َ تَدرِی مَا الکِتاب‌ُ وَ لَا الإِیمان‌ُ«2». ابو الضحی روایت کرد ‌از ‌عبد اللّه عبّاس ‌که ‌او ‌گفت: مراد ‌آن ‌است ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- کودک ‌بود، ‌در بعضی شعاب مکّه گم شد و ره ندانست. ابو جهل- ‌علیه اللّعنه«3» ‌از ‌بر گوسفندان«4» باز گشته ‌بود. ‌او ‌را دست گرفت و ‌با نزدیک جدّش ‌عبد المطلّب آورد. خدای ‌تعالی منّت نهاد ‌بر ‌رسول ‌که ‌او ‌را ‌بر دست دشمن ‌با نزدیک جدّش رسانید. کثیر ‌بن سعد روایت کرد ‌از پدرش ‌گفت: ‌در جاهلیت ‌به حج رفتم، مردی ‌را دیدم ‌با بهاء و جمال طواف می‌کرد و می‌گفت: یا رب‌ّ ردّ راکبی محمّدا ردّ ‌الی و اصطنع عندی یدا گفتم: ‌اینکه کیست! گفتند: ‌عبد المطّلب ‌بن هاشم ‌است، ‌او ‌را پسر زاده‌ای هست محمّد نام ‌که هرگز ‌او ‌را ‌به کاری نفرستد الّا مفلح و منجح باز آید. اکنون شتری گم شد، ‌او ‌را، محمّد ‌را بفرستاد ‌به طلب ‌آن شتر، دیر می‌آید دلش مشغول ‌است، دعا می‌کند ‌تا ‌خدا ‌او ‌را باز رساند، ‌گفت: ‌ما ‌در ‌اینکه بودیم ‌که محمّد می‌آمد کالقمر الطالع، زمام شتر گرفته. ‌عبد المطلب ‌گفت: ای قرة العین ‌من، ‌از غیبت تو رنجی ‌به دل ‌من رسید ‌که هرگز فراموش نکنم. کعب الأحبار ‌گفت: مراد ‌آن ‌است ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- چون مادر ‌او ‌را رها کرد- و ‌او شیرخواره ‌بود- ‌عبد المطلّب حلیمه ‌را بخواند و محمّد ‌را ‌با ‌او ----------------------------------- (1). سوره یوسف (12) آیه 3. [.....] (2). سوره شوری (42) آیه 52. (3). کا، آد، گا: ندارد. (4). آج: ‌از پی گوسفندان.
صفحه : 314 سپرد. ‌او محمّد ‌را برگرفت و ‌با قبیله ‌خود برد بنی سعد [141- پ] و ‌آن جا شیر بداد. چون مدّت رضاع تمام شد و ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- بالیده گشت، ‌او ‌را برگرفت و ‌با نزدیک ‌عبد المطلّب برد. حلیمه ‌گفت: چون ‌به ‌در مکّه رسیدم، هاتفی آواز داد: هنیئا لک یا بطحاء، مکّه نوش باد تو ‌را ای«1» بطحا مکّه ‌که امروز نور و بهاء و جمال و زین عالم ‌با تو آمد. ‌گفت: آنگه ‌رسول ‌را بنهادم ‌تا قضای حاجتی کنم. چون باز نگریدم، ‌او ‌را ندیدم. ‌از جوانب بتاختم، هیچ جای نیافتم. ‌او ‌را فریاد کردم و جامه چاک کردم و می‌گشتم و اله ‌شده، و ‌هر ‌که ‌را دیدم می‌پرسیدم و می‌گفتم: کودکی ‌را ‌بر ‌اینکه صفت و ‌بر ‌اینکه شکل دیدی«2»! کس خبر نداد مرا. چون آیس شدم، ‌با ‌خود گفتم: ‌من ‌با ‌عبد المطلب چه عذر آرم؟ گویم: پسری ‌را چون محمّد ‌که ‌در عالم نظیر نداشت ‌به ‌من دادی، ‌او ‌را بپروردم و ‌به ‌در سرای تو آوردم. ‌از پیش چشم ‌من ‌او ‌را ‌بر بودند و ‌من بی خبر؟ آنگه گفتم: ‌اگر باز نیابم ‌او ‌را، خویشتن ‌را ‌از ‌بن کوه بیندازم ‌تا بمیرم و ‌از ‌اینکه غم برهم. ‌گفت: پیری بیامد و مرا ‌گفت: چه رسید تو ‌را، و ‌اینکه جزع ‌برای چه می‌کنی! قصّه ‌با ‌او بگفتم. ‌گفت: بیای ‌تا بنزدیک صنم بزرگتر رویم ‌که هبل ‌است و ‌از ‌او ‌در خواهیم ‌تا هدایت کند ‌ما ‌را ‌بر ‌او. ‌گفت: برخاستم و ‌با ‌او بنزدیک هبل رفتم. ‌آن پیر گرد ‌بر گرد هبل ‌در گردید و ‌بر ‌او بوسه داد و ‌گفت: ای دستگیر مادر نوایب و شداید: تو ‌را ‌بر قریش منّتها بسیار ‌است، و ‌اینکه زن سعدی ‌در تو می‌نالد ‌از ‌آن ‌که کودکی داشت ‌بر ‌در مکّه گم ‌شده ‌است. ‌ما ‌را ‌بر ‌او ره نمای، و ‌او محمّد نام ‌است، ‌بر ‌ما منّت نه ‌به ردّ ‌او ‌با ‌ما. حلیمه ‌گفت: راست چون پیر نام محمّد ‌گفت: هبل ‌به روی ‌در آمد و اصنام جمله بیوفتادند، و هاتفی آواز داد و ‌گفت: ای [142- ر] پیر بی خرد؟ دور باش، ‌اینکه چه حدیث ‌است ‌که می‌گویی؟ نمی‌دانی ‌که هلاک ‌ما ‌بر دست محمّد ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: ‌اینکه. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: دیدید.
صفحه : 315 خواهد بودن؟ ‌گفت: پیر ‌بر جای بلرزید و متغیّر شد و عکّازه ‌از دستش بیفتاد و روی ‌به ‌من کرد و ‌گفت: یا حلیمه؟ دل مشغول مدار ‌که ‌اینکه محمّد ‌را ‌که تو می‌گویی، خدایی هست ‌که ‌او ‌را ضایع نکند، برو ‌او ‌را پا کنی طلب کن، ‌گفت: چون ‌اینکه حدیث آشکارا شد، ‌به ‌عبد المطّلب رسید. نگاه کردم می‌آمد، مرا ‌گفت: یا حلیمه؟ چه کردی محمّد ‌را! گفتم: ‌او ‌را ‌در میان جان بپروریدم. چون ‌به ‌در مکّه رسیدم، ناپیدا شد. ‌عبد المطلب گمان برد ‌که بعضی قریش ‌بر ‌او اغتیالی کردند، تیغ ‌بر آهخت«1» و آواز داد: یا آل غالب؟ قریش جمله پیش ‌او جمع شدند و گفتند: یا سیّد؟ ‌تا چه رسید تو ‌را! ‌گفت: فرزند ‌من محمّد مفقود ‌شده ‌است. آنگه ‌بر نشست و قریش ‌با ‌او ‌بر نشستند و ‌در شعاب مکّه بگردیدند. چون نیافتند، ‌عبد المطلب بیامد و سلاح بینداخت و روی ‌به بیت الحرام نهاد و طواف کرد ‌در گرد خانه اسبوعی و ‌گفت: یا رب‌ّ ردّ راکبی محمّدا ردّ ‌إلی و اتّخذ عندی یدا یا رب‌ّ ‌ان محمّد لن یوجدا یصبح قریش کلّهم مبددا منادیی ‌از آسمان ندا کرد و ‌گفت: ای قوم جزع مکنی«2» ‌که محمّد ‌را خدایی هست ‌که ‌او ‌را نگاه دارد. ‌عبد المطلب ‌گفت: یا هاتف؟ کجاست ‌او! ‌گفت: ‌به وادی تهامه بنزدیک فلان درخت. ‌عبد المطّلب ‌بر نشست و روی ‌آن جا نهاد. ‌در راه ورقه نوفل پیش«3» ‌بر افتاد ‌با ‌او برگردید«4»، چون برسیدند ‌به ‌آن جا، ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- شاخ ‌آن درخت بگرفته ‌بود و ‌به برگ درخت بازی [142- پ] می‌کرد. ‌عبد المطّلب ‌گفت: ‌من أنت یا غلام، تو کیستی ای کودک! چه ‌عبد المطّلب ‌او ‌را نشناخت ‌که مدّتی دراز ‌از ‌او غایب ‌بود. ‌گفت: أنا محمّد ‌بن ‌عبد اللّه ‌بن ‌عبد المطلب. ‌عبد المطلب ‌گفت: فدیتک نفسی، جان ‌من فدای تو باد. آنگه ‌او ‌را ‌با ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: تیغ برکشید. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: مکنید. (3). کا، آد، گا ‌او. (4). کا، آد، گا: باز گشت.
صفحه : 316 پیش ‌خود گرفت و ‌با مکّه آورد. سعید ‌بن المسیّب ‌گفت: ‌آن خواست ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌با عمش ابو طالب ‌در قافله میسره ‌بود- غلام خدیجه. ‌در شبی تاریک ابلیس بیامد و یک پر بزد ‌او ‌را، و ‌او ‌را ‌به حبشه افگند. جبریل بیامد و زمام ناقه ‌رسول گرفت و ‌او ‌را ‌با راه آورد، خدای ‌تعالی ‌به ‌اینکه منّت نهاد ‌بر ‌او. و گفتند: مراد ‌آن ‌است ‌که تو ‌را«1» شب معراج چون گمشده‌ای یافت. چون جبریل ‌از تو برگشت، تو ره ندانستی، ‌او تو ‌را ره نمود ‌به مقصد ‌خود. بعضی دگر گفتند: مراد ‌به «ضال‌ّ» مضلول عنه ‌است، چندان ‌که عِیشَةٍ راضِیَةٍ«2»، أی مرضیة. و ماءٍ دافِق‌ٍ«3»، أی مدفوق. ‌گفت: مردم ‌از تو گم ‌شده بودند، تو ‌را ‌با ‌ایشان ره نمود و ‌ایشان ‌را ‌به تو. ابو بکر ورّاق ‌گفت: مراد افراط ‌است ‌در محبّت، بیانش ‌قوله ‌تعالی حکایة ‌عن اخوة یوسف: إِن‌َّ أَبانا لَفِی ضَلال‌ٍ مُبِین‌ٍ«4»، و ‌قوله: تَاللّه‌ِ إِنَّک‌َ لَفِی ضَلالِک‌َ القَدِیم‌ِ«5»، أی ‌فی محبتک لیوسف، ‌یعنی تو ‌را مفرط یافتیم ‌در دوستی ابو طالب تو ‌را هدایت کردیم ‌به دوستی ‌خود. بعضی دگر گفتند: مراد ‌به «ضلال» نسیان ‌است، بیانه ‌قوله ‌فی حق‌ّ الشّاهدین: أَن تَضِل‌َّ إِحداهُما فَتُذَکِّرَ إِحداهُمَا الأُخری«6»، ‌یعنی ‌ما تو ‌را ناسی یافتیم ‌از کلمت استثنا ‌به «إن شاء اللّه»، چون جهودان تو ‌را ‌از روح پرسیدند و ‌از ذو القرنین، تو گفتی: (ساخبرکم غدا و ‌لم تقل ‌ان شاء ‌الله). فهداک، أی [43- ر] ذکرک بقوله: وَ لا تَقُولَن‌َّ لِشَی‌ءٍ إِنِّی فاعِل‌ٌ ذلِک‌َ غَداً إِلّا أَن یَشاءَ اللّه‌ُ«7». جنید ‌گفت: ‌یعنی تو بیان کتاب ندانستی. ما کُنت‌َ تَدرِی مَا الکِتاب‌ُ وَ لَا الإِیمان‌ُ«8»، تو ‌را باز ----------------------------------- (1). آج ‌در. (2). سوره حاقّه (69) آیه 21. (3). سوره طارق (86) آیه 6. (4). سوره یوسف (12) آیه 8. (5). سوره یوسف (12) آیه 95. [.....] (6). سوره بقره (2) آیه 282. (7). سوره کهف (18) آیه 23 و 24. (8). سوره شوری (42) آیه 52.
صفحه : 317 آموخت بقوله: وَ عَلَّمَک‌َ ما لَم تَکُن تَعلَم‌ُ«1». وَ وَجَدَک‌َ عائِلًا فَأَغنی، و تو ‌را درویش یافت توانگر کرد تو ‌را ‌به مال خدیجه و ‌به مال غنایم. مقاتل ‌گفت: تو ‌را توانگر کرد ‌به قناعت ‌که «القناعة مال ‌لا ینفد و ‌من قنع شبع و ‌من ‌لا یقنع ‌لا یشبع. ‌إبن السمیقع خواند: «عیلا» ‌به تشدید، کالطیب و السید و المیت. و گفتند: درویش نفس بودی تو ‌را توانگر دل کرد. بعضی دگر گفتند: عائلا تعول الخلق فاغناک بالقران و علمه، تو ‌را یافت ‌که خلقان عیال تو بودند ‌در علم، تو عیال بان ‌ایشان بودی ‌تا توانگر کردی ‌به علم قرآن. أخفش ‌گفت: عائِلًا، أی ذا عیال، کقولهم: تامر و لابن، أی ذو تمر و لبن. ‌إبن عطا ‌گفت: ‌یعنی درویش بودی ‌از کتاب و حکمت، توانگر کرد تو ‌را ‌به علم و حکمت. و «کاف» خطاب ‌از ‌اینکه افعال بیفگند ‌برای استقامت سر آیات، و الّا تقدیر ‌تا کلام مبیّن«2» ‌باشد ‌اینکه ‌است: فاواک و هداک و اغناک، ‌اینکه «کافها» بیفگند ‌برای وضوح معنی ‌را ‌که معنی ملتبس نیست. فَأَمَّا الیَتِیم‌َ فَلا تَقهَر، ‌گفت: یتیم ‌را باز مزن و ‌بر ‌او ستم مکن و یتیمی ‌خود یاد کن. نخعی و شعبی خواندند: «فلا تکهر» ‌به «کاف». و عرب معاقبه کند میان «قاف» و «کاف» و گفتند: مرا [د]«3» ‌به «کهر» زجر ‌است، أی ‌لا تزجره. و ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: أنا و کافل الیتیم کهاتین ‌فی الجنة و أشار بالسبابة و الوسطی ، ‌گفت: ‌من و ‌آن کس ‌که کفالت یتیم [143- پ] کند همچنانیم ‌در بهشت ‌که ‌اینکه دو انگشت، ‌یعنی انگشت دوم و میانین، ‌یعنی تفاوت ‌از میان منزلت ‌ما ‌هم ‌اینکه قدر ‌باشد. و ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: ‌إذا بکی الیتیم اهتز العرش لبکائه ، ‌گفت: چون یتیم بگرید، عرش ‌از گریه ‌او بلرزد، خدای ‌تعالی گوید: ملائکتی ، فریشتگان؟ کیست ‌اینکه ‌که یتیم ‌را می‌گریاند ‌که ‌من پدر ‌او ‌را ‌در طفولیّت ‌او ‌با پیش ‌خود بردم! ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آیه 113. (2). کا، آد، گا: چنین. (3). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 318 گویند: بار خدایا؟ تو بهتر دانی. گوید: فریشتگان ‌من ‌بر ‌من گواه باشید ‌که ‌هر ‌که ‌او ‌را خاموش کند و رضای ‌او بجوید، ‌من ‌او ‌را راضی کنم روز قیامت. راوی خبر گوید: ‌تا ‌من ‌اینکه حدیث ‌از ‌رسول بشنیدم، هیچ یتیم ‌را ندیدم و الّا بنواختم و دست ‌به سر ‌او فرو آوردم و چیزی بدادم ‌او ‌را. و أنس مالک روایت کند ‌که ‌هر کس ‌که ‌او یتیمی ‌را ‌با ‌خود گیرد و بکار ‌او قیام نماید، روز قیامت میان ‌او و میان دوزخ حجابی پدید آید، و ‌هر ‌که دست ‌به سر یتیمی فرود آرد، ‌به ‌هر موی ‌که دست ‌او ‌بر ‌آن برود، ‌او ‌را حسنتی«1» بنویسند. وَ أَمَّا السّائِل‌َ فَلا تَنهَر، وسایل ‌را نهر و زجر مکن و بانگ ‌بر مزن، یا چیزیش بده یا جوابی نکوش بده و درویشی ‌خود یاد کن. حسن بصری ‌گفت: ‌به ‌اینکه سایل، نه سایل مال ‌را خواست، سایل علم ‌را خواست، ‌یعنی طالب علم ‌را زجر مکن. ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: للسائل حق و ‌ان جاء ‌علی فرس ، ‌گفت: سایل ‌را حقّی هست و ‌اگر چه ‌بر اسپ آید. و ابو هریرة روایت کرد ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: نباید ‌تا منع کند ‌شما ‌را ‌از ‌آن ‌که سایل ‌را چیزی بدهی«2» ‌آن ‌که ‌او ‌در دست [144- ر] وست و نجن«3» زرّین دارد، و ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: ‌لو ‌لا ‌ان السؤال یکذبون ‌ما قدس ‌من ردهم ، ‌گفت: ‌اگر نه آنستی ‌که سایلان دروغ می‌گویند، ‌هر ‌که ‌ایشان ‌را ردّ کردی مقدّس نبودی. ابراهیم أدهم ‌گفت: نیک مردمان‌اند ‌اینکه سایلان، زاد ‌ما می‌بردارند ‌تا ‌به قیامت برند ‌برای ‌ما. ‌هم ‌او ‌گفت: سایل پیک ماست، چون ‌به ‌در سرای ‌ما فراز آید، چنان ‌است ‌که می‌گوید: چیزی«4» هست ‌که ‌من ‌برای ‌شما ‌به قیامت برم! وَ أَمّا بِنِعمَةِ رَبِّک‌َ فَحَدِّث، و امّا ‌به نعمت خدای«5» حدیث کن و بازگوی. و ----------------------------------- (1). آج: حسناتی، کا، آد، گا: حسنه/ حسنه‌ای. (2). آج: ندهید، کا، آد، گا: بدهید. (3). آج: دست‌ورنجن، کا: دست افرنجن، آد، گا: دست فرنجن. (5). آج: خدایت. (4). کا، آد، گا: چیزکی.
صفحه : 319 ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: التحدث بالنعم شکر ، حدیث کردن ‌به نعمت شکر ‌است. نعمان بشیر روایت کرد ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌بر منبر ‌گفت: ‌من ‌لم یشکر القلیل ‌لم یشکر الکثیر، و ‌من ‌لم یشکر ‌النّاس ‌لم یشکر ‌الله، و التحدث بنعمة ‌الله شکر و ترکه کفر، و الجماعة رحمة و الفرقة عذاب ، ‌گفت: ‌هر ‌که شکر اندکی نکند، شکر بسیار نکند. و ‌هر ‌که شکر مردمان نکند، شکر خدای نکند. و حدیث کردن ‌به نعمت شکر ‌است و ترک ‌او کفران نعمت ‌است. و جماعت رحمت ‌است و فرقت عذاب ‌است«1». و ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: ‌من اولی معروفا فلیکاف ‌به، ‌هر ‌که ‌را عطایی دهند، باید ‌تا مکافات کند ‌بر ‌آن. فان ‌لم یجد فلیذکره فمن ذکره فقد شکره و ‌من کتمه فقد کفره ، ‌اگر نیابد ‌که مکافات کند، باز گوید، ‌اگر باز گوید شکر کرده ‌باشد، و ‌اگر پنهان کند کفران ‌باشد- و اخبار ‌در ‌اینکه معنی بسیار ‌است. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: معنی حدیث ‌را ندارد.
صفحه : 320

‌سورة ألم نشرح‌

‌اینکه سورت، مکی‌ّ ‌است و هشت آیت ‌است و بیست و نه کلمت ‌است و صد و سه حرف«1»، زر ‌بن حبیش روایت کرد ‌از ‌عبد اللّه مسعود ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: ‌هر ‌که«2» سورت [144- پ] ألم نشرح بخواند، همچنان ‌باشد ‌که ‌به ‌من آید و ‌من دل تنگ باشم، مرا دل شاد کند«3».

[سوره الشرح (94): آیات 1 تا 8]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ أَ لَم نَشرَح لَک‌َ صَدرَک‌َ (1) وَ وَضَعنا عَنک‌َ وِزرَک‌َ (2) الَّذِی أَنقَض‌َ ظَهرَک‌َ (3) وَ رَفَعنا لَک‌َ ذِکرَک‌َ (4) فَإِن‌َّ مَع‌َ العُسرِ یُسراً (5) إِن‌َّ مَع‌َ العُسرِ یُسراً (6) فَإِذا فَرَغت‌َ فَانصَب (7) وَ إِلی رَبِّک‌َ فَارغَب (8)

[ترجمه]

نه ما روشن کردیم برای تو سینه‌ات. و فرو نهادیم از تو بار گرانت. آن که بشکست پشت تو. و برداشتیم برای تو نام تو. با دشخواری خواری است. و با دشخواری خواری است. چون بپردازی رنج بر خود گیر. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها است. (2). کا، آد، گا او. [.....] (3). آج صدق رسول اللّه- صلی اللّه علیه و آله و سلّم- و الحمد للّه.
صفحه : 321 و با خدایت رغبت کن. بدان که اخبار اصحاب ما چنان است که اینکه دو سورت یکی است و میان ایشان فصل نکنند به بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ، برای تعلّق بعضی به بعضی از جهت معنی، چون گفت: به نعمت او حدیث کن، آنگه آن نعمت باز گفت و در تعداد آن نعمتها گرفت، قوله:«1» أَ لَم نَشرَح،- إلی آخر السورة. و بنزدیک ما اگر در فریضه خواند در یک رکعت، اینکه هر دو به یک بار باید خواندن، و همچنین گفتند در: أَ لَم تَرَ کَیف‌َ«2» و: لِإِیلاف‌ِ«3»، و معنی آن است که خدای تعالی سبیل تذکیر نعمت«4» گفت: أَ لَم نَشرَح لَک‌َ صَدرَک‌َ، نه ما دل تو روشن کردیم، [و «شرح» روشن کردن]«5» معنی باشد، و «شرح» تنک کردن گوشت باشد، و طباهه را«6» شریح و شریحه«7» گویند. أبو القاسم بلخی گفت: معنی آیت آن است که: رسول را دل: تنگ شده بود به مقاسات جن‌ّ و انس. خدای [145- ر] تعالی به آیات و وعده فتحها دل او خوش گردانید و روشن کرد. جبّائی گفت معنی آن است که: با او الطافی کرد عند آن اختیار ایمان کرد و از معاصی امتناع کرد، بیانه قوله: أَ فَمَن شَرَح‌َ اللّه‌ُ صَدرَه‌ُ لِلإِسلام‌ِ«8»، و قوله: فَمَن یُرِدِ اللّه‌ُ أَن یَهدِیَه‌ُ یَشرَح صَدرَه‌ُ لِلإِسلام‌ِ«9»، و قوله حکایة عن موسی- علیه السلام: قال‌َ رَب‌ِّ اشرَح لِی صَدرِی«10». و مراد به «صدر» دل است برای آن صدر خواند آن را که محل‌ّ دل است و جای اوست. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: بقوله. (2). سوره فیل (105) آیه 1. (3). سوره قریش (106) آیه 1. (4). اساس و، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). اساس: ها، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (7). کا: شرح و شرحه، آد، گا: شرح و شریحه. (8). سوره زمر (39) آیه 22. (9). سوره انعام (6) آیه 125. (10). سوره طه (20) آیه 25.
صفحه : 322 وَ وَضَعنا عَنک‌َ وِزرَک‌َ، فعل ماضی برای آن عطف کرد بر فعل مستقبل که «لم» مستقبل را در معنی ماضی آرد، گفت: فرونهادیم از تو بار گرانت. معنی آن است که: تکلیف تو آسان کردیم به تخفیف اعباء رسالت از تو. و گفتند مراد آن است که: بارگران از دل تو برداشت به غفران گناه امتت که گناه ایشان بار بود بر دل تو، و گفتند: معنی آن است که: ما عصمت کردیم تو را از گناه، «وضع» به معنی عصمت است و «وزر» به معنی گناه. و اصل او در لغت ثقل و گرانی باشد، و منه اوزار الحرب للسّلاح، و الوزر الذّنوب لأنها تثقل«1» صاحبها. الَّذِی أَنقَض‌َ ظَهرَک‌َ، آن که پشت تو را گران بار بکرد تا نقیض و آواز او بشنیدند. و اینکه بر سبیل توسّع است. و «نقض» هدم بنا باشد. و «نقض»، شتر لاغر باشد، کأنه نقض لحمه. وَ رَفَعنا لَک‌َ ذِکرَک‌َ، و ذکر تو را و نام تو را بلند بکردیم، ابو سعید الخدری روایت کرد از رسول- علیه السلام- که گفت جبریل از خدای پرسید که: نام محمّد به چه بلند کردی! گفت: بانگ نام او با نام خود بپیوستم تا هر کس که گوید: أشهد أن لا اله إلا الله ، از او مقبول نباشد تا [154- پ] نگوید: محمدا رسول الله. حسن بصری و مجاهد گفتند: به گفتن خطیبان بر منبرها و مؤذّنان بر منارها: (أشهد ان لا اله إلا الله و أشهد أن محمدا رسول الله). حسّان ثابت گوید در اینکه معنی: أغرّ علیه بالنبوة خاتم من اللّه مشهود یلوح و یشهد«2» و ضم‌ّ الإله اسم النبی إلی اسمه إذا قال فی الخمس المؤذّن اشهد و گفتند: مراد آن است که نام او در ملا اعلی بر فریشتگان رفیع بکردیم و بر ساق عرش نقش کردیم. بعضی گفتند: به آن که عهد و میثاق او از پیغامبران بستدم و تکلیف کردم ایشان را که به او بگروند و به فضل او اقرار دهند. و بعضی ----------------------------------- (1). اساس: یتثقل، آج: ثقل، با توجّه به کا و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). کا: یصعد.
صفحه : 323 دگر گفتند: به آن که مفزع خلق با او باشد در قیامت به اومید«1» شفاعت، چنان که با خدای باشد به اومید«2» رحمت. فَإِن‌َّ مَع‌َ العُسرِ یُسراً، گفت: با دشخواری«3» خواری است. گفتند: معنی آن است که اینکه رنج را که تو در اویی از مقاسات رنج مشرکان، از پس آن آسایش خواهد بودن تو را به فتح و ظفر تو بر ایشان. و گفتند: عام است جمله شداید و منافع را. گفت: با هر سختی«4» خواری«5» هست و با هر رنجی راحتی«6» و با هر دشخواری«7» خواری«8»، و با هر بیماری تن درستی«9». امّا وجه تکرار او آن است که برفت در آیات مکرّر، چون سورة الرحمن و المرسلات. و مرجع او به اختلاف باشد، و آنچه روایت کرده‌اند از عبد اللّه عبّاس که او گفت: لا یغلب عسر واحد یسرین، یک عسر غلبه نکند دو یسر را، یعنی که «عسر» معرّف است به «لام» تعریف، و «یسر» منکّر است. معرّف یکی باشد و منکّر دو، چیزی نیست [146- ر] برای آن که اینکه نه قیاسی مطرّد است، و به دلالت و قرینه حمل توان کردن بر اینکه. و اگر اینکه قیاسی مطّرد بودی، بایستی که چون قایلی گفتی: إن‌ّ مع الفارس سیفا، إن‌ّ مع الفارس سیفا، سوار یکی بودی و تیغ دو. و اینکه وضع اینکه فایده نمی‌دهد. آنچه اختیار است آن است که: با عسر دنیا یسری هست از راحت و فرج و آسایش، و از عسر آخرت همچنین به رحمت و بخشایش و شفاعت است و خلاص و فوز. امّا تعریف «عسر» برای تعریف عهد است، یعنی اینکه عسر معلوم معهود که ما در میان آنیم در دنیا از انواع بلیّات، و امّا تنکیر«10» یسر برای ابهام اوست ----------------------------------- (2- 1). آج و دیگر نسخه بدلها امید. [.....] (7- 3). آج: دشواری. (4). آج: سختیی. (8- 5). آج: خواریی. (6). آج: راحتیی. (9). آج: تندستی‌ای. (10). اساس: شکر، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 324 تعظیم را، کأنّه قال: یسر لا تعرفونه و لم تعهدوا مثله و هو غیر موصوف یسرا و أی‌ّ یسر، و اینکه فایده جلیل است. و بعضی علما قول عبد اللّه عبّاس را تأویل کردند بر خلاف آنچه رفته است، و آن است که گفتند: لن یغلب عسر واحد، یعنی: العسر المعرّف المعروف فی الدنیا یسرین، یعنی یسر الدنیا من الفرج و الفرح و الفتح و الظفر و الصحة و الغناء، و یسر الاخرة من الرحمة و المغفرة، و اینکه قولی است قریب به صواب، یعنی رنج دنیا اگر چه سخت‌تر باشد، یعنی غالب نشود دو راحت و دو نعمت را، یکی دنیاوی و یکی آخرتی. و قراءت عامّه قرّاء «عسر» است به تسکین «سین» و ابو جعفر خواند: «عسر» به ضم‌ّ «سین» در هر دو جای و در مصحف عبد اللّه مسعود مکرّر نیست، یکی است. عبد اللّه عبّاس گفت: یک روز رسول- علیه السلام- در بعضی سفرها بر شتری نشسته بود و مرا ردیف کرده، مرا گفت: یا غلام؟ گفتم [146- پ]: لبیک یا رسول اللّه. گفت: احفظ الله یحفظک احفظ الله تجده امامک تعرف الله فی الرخاء یعرفک فی الشدة و اذا سألت فاسئل الله و اذا استعنت فاستعن بالله قد جری القلم بما هو کائن و لو اجتمع الخلایق علی ان یعطوک شیئا لم یرد الله ان یعطیک لن یقدروا علیه أو یصرفوا عنک شیئا اراد الله ان یصیبک به لن یقدروا علی ذلک، و اعلم ان النصر مع الصبر و ان الفرج مع الکرب و أن مع العسر یسرا ، گفت: خدای را نگاه دار تا تو را نگاه دارد، و خدای را نگاه دار تا او را در پیش خود یابی، و با خدای آشنا شو در خواری تا تو را شناسد در سختی، و چون چیزی خواهی از خدای خواه، و چون یاری خواهی از خدای خواه، و بدان که قلم برفت به آنچه بودنین«1» است، و اگر خلایق جمع شوند تا تو را چیزی دهند که خدای نخواهد که تو را آن دهد، نتوانند، و یا از تو بگردانند آنچه خواهد که به تو رساند نتوانند، بدان که نصرت با صبر باشد و فرج با غم و با دشخواری«2» خواری. ----------------------------------- (1). کذا: در اساس، کا، آد، گا: ندارد، آج: بودنی. (2). آج: دشواری.
صفحه : 325 عتبی«1» گفت: در بادیه بودم و دل تنگ بودم سخت، اینکه بیت در دلم افتاد: ری الموت لمن اصبح مغمورا له اروح چون شب در آمد، هاتفی از آسمان آواز داد: الا یا ایها المرء الذی الهم‌ّ به برّح و قد أنشد بیتا لم یزل فی فکره یسنح إذا اشتدّ بک العسر ففکّر فی الم نشرح و عسر بین یسر بن اذا فکّرتها فافرح و أنشد البهول القاضی«2» فی هذا المعنی: فلا تیأس و ان اعسرت یوما فقد ایسرت فی دهر طویل و لا تظنن بربک ظن سوء فان الله اولی بالجمیل [741- ر] و ان‌ّ العسر یتبعه یسار و قول اللّه اصدق کل‌ّ قیل و أنشد ابو بکر الأنباری: اذا بلغ العسر مجهوده فثق عند ذلک«3» بیسر سریع الم تر نحس الشتاء الفظیع یتلوه سعد الربیع البدیع و لزید بن محمّد العلوی: ان یکن نالک الزمان ببلوی عظمت شدة علیک و جلّت و تلتها قوارع ناکبات سئمت دونها الحیاة و ملّت فاصطبر و انتظر بلوغ مداها فالرزایا اذا توالت تولّت و اذا اوهنت قواک و حلّت کشفت عنک جملة فتجلّت و قال الراجز: اذا الحادثات بلغن المدی و کادت لهن تذوب المهج و جل‌ّ البلاء و قل العزاء و عند التناهی یکون افرج و لسلیمان بن أحمد الرّقّی: ----------------------------------- (1). آج: عتبه. (2). کا: بطول القاضی (!). (3). کا، آد، گا: ذاک.
صفحه : 326 توقع اذا ما عرتک الخطوب سرورا یشردها عنک قسرا تری اللّه یخلف میعاده و قد قال إن‌ّ مع العسر یسرا فَإِذا فَرَغت‌َ فَانصَب، عبد اللّه عبّاس گفت: چون از نماز فارغ شوی خود را منصوب کن برای دعا، یعنی به دعا و تعقیب قیام نمای و ارغب إلیه، و رغبت کن با خدای. حسن گفت: چون از جهاد فارغ شوی خود را نصب کن برای دعا و نماز و عبادت. مجاهد گفت: چون از کار دنیا فارغ شوی، خود را نصب کن برای عبادت. و قوله: فَانصَب، امر است من النصب و هو التعب یعنی خود را برنجان، قال النابغة: لینی لهم یا امیمة ناصب أی ذی نصب و تعب، کلبی گفت: چون از ادای رسالت فارغ شوی استغفار کن برای امتت. جنید گفت: چون از کار خلق فارغ شوی به عبادت حق رنج بردار. وَ إِلی رَبِّک‌َ فَارغَب، و رغبت [147- پ] از مخلوقات«1» بگسل و«2» در خدای بند«3». ----------------------------------- (1). آج: مخلوقات. (2). آج و دیگر نسخه بدلها دل. (3). کا، آد، گا که او کافی است تو را. [.....]
صفحه : 327

سورة و التین‌

«1» بدان که اینکه سورت مکّی است و هشت آیت است و سی و چهار کلمت است و صد و پنجاه حرف است. روایت است از ابی‌ّ کعب که رسول- علیه السلام- گفت: هر که او سورت و التین بخواند، خدای تعالی او را دو خصلت بدهد: عافیت و یقین تا در دنیا باشد، و در قیامت به عدد هر کس که اینکه سورت خواند، او را روزی روزه بنویسند«2».

[سوره التین (95): آیات 1 تا 8]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ وَ التِّین‌ِ وَ الزَّیتُون‌ِ (1) وَ طُورِ سِینِین‌َ (2) وَ هذَا البَلَدِ الأَمِین‌ِ (3) لَقَد خَلَقنَا الإِنسان‌َ فِی أَحسَن‌ِ تَقوِیم‌ٍ (4) ثُم‌َّ رَدَدناه‌ُ أَسفَل‌َ سافِلِین‌َ (5) إِلاَّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ فَلَهُم أَجرٌ غَیرُ مَمنُون‌ٍ (6) فَما یُکَذِّبُک‌َ بَعدُ بِالدِّین‌ِ (7) أَ لَیس‌َ اللّه‌ُ بِأَحکَم‌ِ الحاکِمِین‌َ (8)

[ترجمه]

‌به«3» انجیر و ‌به زیتون. و ‌به کوه طور سینا. و ‌اینکه شهر استوار. ‌که بیافریدیم آدمی ‌را ‌در نیکوتر راستیی. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: ‌سورة التین. (2). آج صدق ‌رسول اللّه ‌صلی اللّه ‌علیه و آله و ‌سلّم الحمد للّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا. (3). آج: ‌به حق‌ّ.
صفحه : 328 ‌پس باز گردانیدیم ‌او ‌را فروتر آنان ‌که فرو باشند. مگر آنان ‌که ایمان آرند و کارهای نیکو کنند ‌که ‌ایشان ‌را مزدی ‌باشد ناکاسته. چه دروغ می‌دارد تو ‌را ‌پس ‌از ‌اینکه ‌به جزا. نه هست خدای حاکمتر حاکمان. ‌قوله: وَ التِّین‌ِ وَ الزَّیتُون‌ِ، قسم ‌است ‌به انجیر و زیتون. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت و حسن و مجاهد و عکرمه و عطا و مقاتل و کلبی ‌که: مراد ‌اینکه انجیر ‌است ‌که ‌ما می‌خوریم و ‌اینکه زیتون ‌که ‌ما ‌از ‌او روغن می‌گیریم. ‌أبو ذر [148- ر] غفاری‌ّ رحمة اللّه ‌علیه- روایت کرد ‌که: ‌رسول ‌را- ‌علیه ‌السلام- طبقی انجیر ‌به هدیّه آوردند. ‌او ‌در پیش اصحابان بنهاد و می‌خورد و می‌گفت: بخوری«1» ‌که ‌اگر گویم ‌که میوه‌ای ‌از بهشت آورده‌اند انجیر ‌باشد، ‌برای ‌آن ‌که ‌در وی استخوان نیست، و انجیر بواسیر ببرد و نقرس ‌را سود دارد. ‌عبد اللّه ‌بن غنم«2» ‌گفت: ‌با معاذ جبل ‌به سفری بودم. ‌هر گه ‌که ‌به درخت زیتون بگذشت، مسواکی ‌از ‌او بگرفت و ‌گفت: ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- شنیدم: 3» نعم السواک« الزیتون ‌من الشجرة المبارکة ، نیک مسواک ‌است درخت زیتون ‌که درخت مبارک ‌است. بوی دهن خوش بکند و شوخ داندانها ‌را«4» ببرد. آنگه ‌گفت: ‌اینکه مسواک ‌من ‌است و مسواک پیغامبران ‌که«5» پیش ‌از ‌من بودند. کعب الأحبار و قتاده و ‌إبن زید گفتند: «تین» مسجد دمشق ‌است و «زیتون» مسجد بیت المقدّس ‌است، و ‌آن دو مسجد ‌است ‌در شام. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: بخورید. (2). آج: ‌عبد اللّه عمر. (3). آج: المسواک. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: ندارد. (5). کا: جمیع پیغمبرانی ‌که.
صفحه : 329 محمّد ‌بن کعب ‌گفت: «تین» مسجد اصحاب الکهف ‌است، و «زیتون» مسجد ایلیا، و ‌بر ‌اینکه اقوال تقدیر چنان ‌باشد ‌که: و منابت التین و الزیتون، ‌برای ‌آن ‌که ‌اینکه جایها معدن انجیر و زیتون ‌باشد، ‌علی حذف المضاف و اقامة المضاف إلیه مقامه. عکرمه ‌گفت: نام دو کوه ‌است ‌به شام. عطیّه ‌گفت ‌از ‌عبد اللّه عبّاس ‌که: «تین» مسجد نوح ‌است- ‌علیه ‌السلام- و «زیتون» بیت المقدّس. ضحّاک ‌گفت: «تین» مسجد الحرام ‌است و «زیتون» مسجد اقصاست. فرّاء ‌گفت: ‌از بعضی علماء تفسیر شنیدم ‌که «تین» کوههاست میان حلوان ‌تا همدان، و «زیتون» کوههای شام ‌است، و «طور سینین«1»» قسمی دگر ‌است ‌به کوه موسی- ‌آن کوه ‌که خدای ‌با ‌او مناجات کرد و ‌او ‌بر ‌آن کوه ‌بود. سینین، گفتند: ‌به زبان حبشه [148- پ] نکو ‌باشد. حکم و نصر گفتند: ‌هر کوهی ‌که ‌بر ‌آن جا درخت ‌باشد ‌آن ‌را طور سینین گویند. مجاهد ‌گفت: طور، کوه ‌است و سینین مبارک. قتاده ‌گفت: مبارک و نیکو ‌هر کوهی«2» ‌که ‌بر ‌او درخت میوه ‌باشد ‌آن طور سینین ‌باشد، و سینا همچنین و ‌اینکه لفظ«3» نبط ‌است. شهر ‌بن حوشب ‌گفت: «تین» کوفه ‌است و «زیتون» شام ‌است، و طور سینین کوهی ‌است ‌بر ‌او انواع درختان. ‌عبد اللّه ‌بن عمر ‌گفت: چهار کوه ‌است ‌که مقدّس ‌است بنزدیک خدای ‌تعالی: طور «تینا» و طور «زیتا» و طور «سینا» و طور «تیمانا». امّا طور تینا دمشق ‌است و طور زیتا بیت المقدس و طور سینا ‌آن کوه ‌است ‌که موسی- ‌علیه ‌السلام- ‌بر ‌او«4» ‌با خدای مناجات کرد. و طور تیمانا«5» مکّه ‌است. وَ هذَا البَلَدِ الأَمِین‌ِ، قسمی دیگر ‌است ‌به مکّه ‌که شهری استوار ‌است. و گفتند: امین ‌به معنی ایمن ‌است و أنشد الفرّاء: ----------------------------------- (1). آج: سینا. (2). آج: نیکوتر کوهی، کا، آد، گا: نیکو ‌بود ‌هر کوهی. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: لغت. (4). کا، آد، گا: ‌آن جا. (5). اساس: زیتا، ‌با توجه ‌به کا، آد، گا تصحیح شد.
صفحه : 330 الم تعلمی اسماء و ویحک أننی خلقت امینا ‌لا أخون امینا«1» أی ‌من یأمننی و ‌کان امنا منّی«2». لَقَد خَلَقنَا الإِنسان‌َ فِی أَحسَن‌ِ تَقوِیم‌ٍ، ‌اینکه جواب قسم ‌است، و حق ‌تعالی قسم کرد ‌به ‌اینکه چیزها ‌که ‌ما آدمی ‌را ‌در نیکوتر ترکیبی و اعتدال«3» قامتی آفریدیم، ‌برای ‌آن ‌که دگر حیوانات ‌را منبطح«4» آفرید«5» و آدمی ‌را منتصب. ابو بکر ‌بن طاهر ‌گفت: ‌یعنی ‌به عقل مزّین کردیم ‌او ‌را، و ‌به امر و نهی مؤدّب، و ‌به تمییز مهذّب، تمام قامت، تناول طعام و شراب ‌به دست کند ‌که دگر حیوانات ‌به دهن کنند. ابو عبیده ‌گفت بشار بنی برد زندیق ‌بود و دمیم الخلق ‌بود و نابینا ‌بود و ‌در چشمهای ‌او گوشتی سرخ، ‌بود، حمّاد عجرد ‌هم زندیق ‌بود، بشّار ‌را هجا کرد«6» و ‌گفت: و اللّه ‌ما الخنزیر ‌فی نتنه بربعه ‌فی النتن ‌او خمسه [941- ر] بل ریحه اطیب ‌من ریحه و مسّه الین ‌من مسّه و وجهه احسن ‌من وجهه و نفسه افضل ‌من نفسه و عوده اکرم ‌من عوده و جنسه اکرم ‌من جنسه بشّار چون ‌اینکه بیتها بشنید، ‌گفت: و یلی ‌علی الزّندیق لقد نفث ‌بما ‌فی صدره، آنچه ‌در دل داشت آشکارا کرد. گفتند: چگونه! ‌گفت: ‌ما اراد الزندیق إلّا قول اللّه ‌تعالی: لَقَد خَلَقنَا الإِنسان‌َ فِی أَحسَن‌ِ تَقوِیم‌ٍ، فاخرج الجحود بها مخرج الهجاء. ثُم‌َّ رَدَدناه‌ُ أَسفَل‌َ سافِلِین‌َ، آنگه ‌او ‌را برگردانیدیم ‌با حالتی ‌که فروتر ‌از همه فروتران ‌باشد، ‌از جوانی ‌به پیری و ‌از تن درستی ‌به بیماری و ‌از قوّت ‌به ضعف، و ‌از کمال عقل ‌به خرف. و بعضی دگر گفتند: آیت ‌در حق‌ّ گروهی ‌است ‌که ‌در ----------------------------------- (1). آج: امینی. [.....] (2). کا، آد، گا: بی. (3). آج: اعتدال‌تر، کا، آد، گا: معتدل‌تر. (4). آج: مسطّح. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: آفریدیم. (6). کا، آد، گا: امتحان کرد.
صفحه : 331 عهد ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- پیر شدند و خرف گشتند، و ‌قوله: أَسفَل‌َ سافِلِین‌َ، معنی ‌آن ‌است: أسفل ‌من کل‌ّ سافل، آنگه لفظ منکّر ‌را جمع کرد ‌بر سبیل ایهام«1» ‌تا بلیغتر ‌باشد. أنس مالک روایت کرد ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌که ‌او ‌گفت: کودک ‌تا بالغ شدن و ‌به حدّ کمال رسیدن، ‌هر ‌آن طاعتی و خیری ‌که کند، مزد ‌آن مادر و پدرش ‌را بنویسند. مراد ‌آن ‌است ‌که: چون ‌به تعلیم و تأدیب«2»، امر و نهی«3»، ترغیب ‌ایشان ‌باشد، و ‌هر ‌آن گناه ‌که کند ‌بر ‌او ننویسند و نه ‌بر مادر و پدرش، چون ‌به حدّ بلوغ رسد و قلم تکلیف ‌بر ‌او برانند، ‌آن دو فریشته ‌را ‌که ‌بر ‌او ‌بر موکّل باشند«4»، بفرماید ‌تا ‌او ‌را نگاه دارند و مسدّد کنند. چون ‌به چهل سال رسد ‌در اسلام، خدای ‌تعالی ‌او ‌را ‌از سه بلا ایمن کند: ‌از جنون و جذام و برص، چون ‌به پنجاه سال رسد، خدای ‌تعالی تخفیف حسابش کند. چون ‌به شصت سال رسد [149- پ] خدای ‌تعالی توفیق تو ‌به دهد ‌او ‌را. چون ‌به هفتاد سال رسد، اهل آسمان ‌او ‌را دوست دارند. چون ‌به هشتاد سال رسد، خدای ‌تعالی حسناتش مضاعف کند و سیّئاتش مکفّر«5». چون ‌به نود سال رسد، گناه مقدّم و مؤخّرش بیامرزد و شفاعت ‌او ‌در اهل بیتش قبول کند و ‌او ‌را أسیر اللّه ‌فی أرضه نام کند. چون ‌به حدّ خرف رسد ‌فی ‌قوله: ثُم‌َّ .. یُرَدُّ إِلی أَرذَل‌ِ العُمُرِ لِکَی لا یَعلَم‌َ بَعدَ عِلم‌ٍ شَیئاً«6»، خدای ‌تعالی مثل ‌آن عمل ‌که ‌در تن درستی و تمام عقلی کردی بنویسد«7» ‌او ‌را. و ‌اگر سیّئتی کند ‌بر ‌او ننویسند«8». حسن و قتاده و مجاهد گفتند: ثم‌ّ رددناه أسفل سافلین ‌فی النار، آنگه ‌او ‌را ‌به أسفل سافلین ‌به«9» دوزخ بریم. ----------------------------------- (1). آج، آد، گا: ابهام. (3- 2). آج و دیگر نسخه بدلها و. (4). آج: ‌بر ‌او موکّل‌اند، کا، آد، ‌بر ‌او موکّل باشند. (5). کا، آد، گا کند. (6). سوره نحل (16) آیه 70. (7). کا: بنویسند. (8). آد، گا: ننویسد. (9). آج و دیگر نسخه بدلها: ندارد.
صفحه : 332 آنگه استثنا کرد مؤمنان ‌را ‌از ‌آن، ‌گفت: إِلَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، ابو العالیه ‌گفت: ‌با دوزخش برند ‌در بتر صورتی، و ‌آن صورت خوک ‌باشد. ‌از امیر المؤمنین ‌علی«1» روایت کردند ‌که: دوزخ«2» هفت طبقه ‌است. ابتدا ‌به اسفل سافلین کنند و ‌آن ‌را پر کنند، و آنگه آنچه ‌از بالای ‌اینکه ‌باشد، ثم‌ّ الأعلی فالأعلی، بعضی دگر گفتند: آیت خاص‌ّ ‌است ‌به کافران، ‌گفت: ‌اینکه آدمی«3» مشرک ‌را ‌بر ‌اینکه صورت نیکو بیافریدم، آنگه ‌به«4» زشت‌تر صورتی ‌تا ‌در درکت زیرین دوزخ برم. آنگه استثنا کرد مؤمنان ‌را ‌از ‌ایشان- استثناء منقطع ‌به معنی لکن- ‌برای ‌آن ‌گفت«5»: ... فَلَهُم أَجرٌ غَیرُ مَمنُون‌ٍ، و التّقدیر لکن ‌الّذین امنوا و عملوا الصّالحات فلهم أجر ‌غیر ممنون، جز ‌که مؤمنان ‌که عمل صالح کنند ‌ایشان ‌را مزدی ‌باشد پیوسته ناگسسته. و «فا» ‌برای ‌آن آورد ‌که کلام متضمّن ‌است [150- ر] ‌به معنی شرط و جزا، و التقدیر: ‌من آمن باللّه و عمل صالحا فلهم أجر ‌غیر ممنون. آنگه ‌گفت: فَما یُکَذِّبُک‌َ بَعدُ بِالدِّین‌ِ، خطاب کرد ‌با ‌آن آدمی مشرک، ‌گفت«6»: چیست ‌که تو ‌را حمل کرد ‌بر ‌آن ‌که آیات مرا تکذیب کردی ‌پس ‌از ‌اینکه همه، و مراد ‌به ‌اینکه«7» جزا و حساب ‌است، ‌یعنی منکرند بعث و نشور ‌را. آنگه ‌گفت: أَ لَیس‌َ اللّه‌ُ بِأَحکَم‌ِ الحاکِمِین‌َ، خدای«8» حاکمتر همه حاکمان نیست؟ صورت استفهام ‌است و مراد تقریر، ‌یعنی هست و حاکمترین همه حاکمان ‌است. و همه حاکمان حکم«9» ‌از ‌او آموختند و ‌به تحکیم«10» ‌او حاکمند و ‌لا حاکم فوقه. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها ‌علیه ‌السلام. [.....] (2). کا، آد، گا: ‌که ‌گفت دوزخ ‌را. (3). آج: آدم. (4). کا، آد، گا: ‌او ‌را ‌بر. (5). آج و دیگر نسخه بدلها الّا ‌الّذین آمنوا و عملوا الصالحات. (6). کا، آد، گا فما یکذبک. (7). آج، آد، گا: ‌به دین. (8). آج و دیگر نسخه بدلها: خدای ‌تعالی. (9). کا، آد، گا: همه حاکمان ‌در تحت حکم اویند و حکم ‌از ‌او. (10). آج: ‌به حکم، کا، آد: تحکّم.
صفحه : 333 ‌

سورة اقرأ

«1»اینکه سورت مکی‌ّ است و نوزده آیت است و هفتاد و دو کلمت است و دویست و هشتاد حرف است. و روایت است از ابی‌ّ کعب که رسول- صلی اللّه علیه و آله- گفت: هر که او سورة اقرأ بخواند، همچنان باشد که جمله«2» مفصّل بخوانده«3».

[سوره العلق (96): آیات 1 تا 19]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ اقرَأ بِاسم‌ِ رَبِّک‌َ الَّذِی خَلَق‌َ (1) خَلَق‌َ الإِنسان‌َ مِن عَلَق‌ٍ (2) اقرَأ وَ رَبُّک‌َ الأَکرَم‌ُ (3) الَّذِی عَلَّم‌َ بِالقَلَم‌ِ (4) عَلَّم‌َ الإِنسان‌َ ما لَم یَعلَم (5) کَلاّ إِن‌َّ الإِنسان‌َ لَیَطغی (6) أَن رَآه‌ُ استَغنی (7) إِن‌َّ إِلی رَبِّک‌َ الرُّجعی (8) أَ رَأَیت‌َ الَّذِی یَنهی (9) عَبداً إِذا صَلّی (10) أَ رَأَیت‌َ إِن کان‌َ عَلَی الهُدی (11) أَو أَمَرَ بِالتَّقوی (12) أَ رَأَیت‌َ إِن کَذَّب‌َ وَ تَوَلّی (13) أَ لَم یَعلَم بِأَن‌َّ اللّه‌َ یَری (14) کَلاّ لَئِن لَم یَنتَه‌ِ لَنَسفَعاً بِالنّاصِیَةِ (15) ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ (16) فَلیَدع‌ُ نادِیَه‌ُ (17) سَنَدع‌ُ الزَّبانِیَةَ (18) کَلاّ لا تُطِعه‌ُ وَ اسجُد وَ اقتَرِب (19)

[ترجمه]

بخوان به نام خدایت آن خدای که بیافرید. بیافرید آدمی را از خون بسته. بخوان و خدای تو کریمتر است. آن که بیاموخت به قلم. بیاموخت آدمی را آنچه ندانست. ----------------------------------- (1). آج، گا: سورة العلق. (2). کا، آد، گا صورتهای. (3). آج و دیگر نسخه بدلها باشد، آج صدق رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و الحمد للّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا.
صفحه : 334 حقّا که آدمی طاغی شود. چون که بیند که توانگر شود. با خدای تو است باز گشت. دیدی آن را که نهی می‌کند! بنده را چون نماز کند [150- پ] بینی اگر او بر ره راست باشد! یا بفرماید پرهیزگاری. بینی«1» اگر دروغ دارد و بر گردد! نمی‌دانی«2» که خدای بیند! حقّا که اگر باز نه ایستد، بکشیم او را به موی پیشانی. و پیشانی دروغزن خطا کننده. گوییم بخوان اهل مجمع خود را. تا ما بخوانیم زبانیکان دوزخ را. نگر تا فرمان نبری او را سجده کن و نزدیک شو. قوله: اقرَأ بِاسم‌ِ رَبِّک‌َ- الایة، امر کرد خدای- جل‌ّ جلاله- رسولش را محمّد، خطاب با او مراد او و جمله امّت، گفت: بخوان، یعنی اینکه کتاب قرآن به نام خدای- عزّ و جل‌ّ، یعنی در ابتدا قراءت نام خدای بر. عایشه گفت«3» و عطاء بن یسار و مجاهد که: اوّل از قرآن که آمد اینکه آیات بود- إلی قوله: ما لَم یَعلَم«4». ----------------------------------- (1). آج: ای دیدی. (2). آج: ای نمی‌داند. [.....] (3). کا، آد، گا: روایت کرد. (4). سوره علق (96) آیه 5.
صفحه : 335 زهری روایت کرد از عروه از عایشه که: اوّل کار رسول- علیه السلام- خواب بود، خوابهای راست. هیچ چیز در خواب ندید الّا هم بروفق آن که دیده بودی پدید آمدی، آنگه چون تنها بودی او را ندا کردندی تا یک روز بر کوه حری نشسته بود، جبریل آمد و او را گفت: یا محمّد؟ اقرَأ، بخوان. رسول گفت: ما أنا بقارئ ، من خواننده نه‌ام. رسول گفت: مرا بگرفت و بیفشرد سخت، پس باز گذاشت [151- ر] و گفت بخوان، گفتم: خواننده نیم«1». گفت: بار دیگر مرا بیفشرد و باز گذاشت، و بار سدیگر همچنین اینکه آیات بر او خواند: اقرَأ بِاسم‌ِ رَبِّک‌َ، الی قوله: ما لَم یَعلَم، و برفت. رسول گفت: از آن رنج و تعب مراتب آمد و بترسیدم و لرزه بر اندام من افتاد و با حجره خدیجه رفتم و گفتم: زملونی دثرونی «2»، بپوشی«3» مرا. خدیجه جامه بر من افگند و من بخفتم. جبریل آمد دگر بار آیت آورد: یا أَیُّهَا المُدَّثِّرُ، قُم فَأَنذِر«4». من برخاستم و اینکه حال با خدیجه بگفتم و گفتم: می‌ترسم تا اینکه خیالی سودایی است؟ مرا خدیجه گفت: حاشاک، دور باد از تو اینکه حدیث، خدای تو تو را از اینکه آفت دور دارد که مردی راستیگری و صلت رحم کنی و رنج از مردمان برداری و مهمان را طعام دهی و مردم را بر نوایب روزگار معاونت کنی. آنگه گفت: بر خیز تا بنزدیک عم‌ّ من رویم و اینکه حدیث با او بگوییم تا او در اینکه چه گوید: برخاستیم و نزدیک ورقه نوفل شدیم- و او کتب اوایل خوانده بود- چون اینکه حدیث بشنید، گفت: هنیئا لک یا محمّد أنت الناموس الأعظم، تو ناموس اعظمی که ما در کتب اوایل خوانده‌ایم از توریت و انجیل، و تو پیغامبر آخر زمانی که ختم نبوّت به تو کند خدای تعالی، و یا کاشک من در روزگار تو بودمی تا تو را نصرتی کردمی تمام، پنداری در آن می‌نگرم که تو را از اینکه شهر بیرون کنند و برنجانند. گفت: مرا بیرون کنند! گفت: آری، و هیچ پیغامبر، خدای ----------------------------------- (1). کذا در اساس: نیم/ نه‌ام. (2). آج، آد، گا: زملونی و دثرونی. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: بپوشید. (4). سوره مدّثر (74) آیه 1 و 2.
صفحه : 336 نفرستاد و الّا او را برنجانیدند. آنگه رسول- علیه السلام- گفت: هر گه که در خلوتی و بر کوهی و جایی بودمی، جبریل مرا پیش آمدی [151- پ]، من خواستمی تا خود را بیندازم«1»، او مرا بگرفتی. برفتم دگر باره ورقه را خبر دادم. مرا گفت: یا محمّد؟ چون اینکه ندا بشنوی مگریز، بر جای باش تا چه گوید تو را، آنچه گوید بشنو و یادگیر. گفت: برفتم، دگر نوبت آمد، گفت: یا محمّد انک نبی حقا ، تو پیغامبری به درست. بخوان؟ گفتم: چه خوانم! گفت: بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ، الحَمدُ لِلّه‌ِ رَب‌ِّ العالَمِین‌َ«2» تا به آخر سورت. من یاد گرفتم و برفتم و ورقه نوفل [را]«3» خبر دادم، مرا گفت: 4» أبشر فانّک أنت النبی ألذی بشر به موسی- علیه السلام- و عیسی بن مریم و إنّک [نبی]« مرسل و إنّک ستؤمر بالجهاد ، بشارت باد تو را که تو آن پیغامبری که موسی و عیسی به تو بشارت دادند، و تو پیغامبر مرسلی و تو را جهاد فرمایند. و اگر من روزگار تو دریابم«5» در پیش تو جهاد کنم. آنگه روی به خدیجه کرد و اینکه بیتها بگفت: فان یک حقّا یا خدیجه فاعلمی حدیثک ایّانا فأحمد مرسل و جبریل یأتیه و میکال معهما من اللّه وحی یشرح الصدر منزل یفوز به من فاز عزا لدینه و یشقی به الغاوی الشقی المضلل فریقان منهم فرقة فی جنانه و اخری بأغلال الجحیم مغلل ألذی«6» خَلَق‌َ الإِنسان‌َ مِن عَلَق‌ٍ، به نام خدایی که آدمیان را بیافرید از «علق» و هی جمع علقه، آن خونهای بسته. و برای علق به لفظ جمع گفت با آن که انسان لفظ واحد است، برای آن که «لام» جنس در اوست، صالح بود واحد را و جمع را. ----------------------------------- (1). آج: بینداختمی. (2). سورة فاتحه الکتاب (1) آیه 1 و 2. (4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آج: بودمی. (6). کا، آد، گا، ندارد.
صفحه : 337 اقرَأ، آنگه امر مؤکّد کرد به تکرار وَ رَبُّک‌َ الأَکرَم‌ُ، الَّذِی عَلَّم‌َ بِالقَلَم‌ِ، أی علّم الکتابة بالقلم. و خدای«1» آن کریمتر است که مردم را [152- ر] نوشتن به قلم بیاموخت. کلبی، کرم«2» را به حلم تفسیر کرد که تعجیل عقوبت نکند بر مستحّقان. عبد اللّه بن عمرو«3» گفت، رسول را گفتم: یا رسول اللّه؟ شاید«4» تا آنچه از تو می‌شنوم از احادیث بنویسم تا فراموش نشود! گفت: روا باشد، بنویس فإن الله علم بالقلم. قتاده گفت: قلم از خدای نعمتی است عظیم، و اگر نه قلم بودی همانا دین و ملک استقامت نگرفتی و عیش صالح نبودی. عَلَّم‌َ الإِنسان‌َ ما لَم یَعلَم، بیاموخت آدمی را آنچه او ندانست. گفتند: مراد به انسان، آدم است، بیانه قوله: وَ عَلَّم‌َ آدَم‌َ الأَسماءَ کُلَّها«5» و گفتند: رسول ماست- علیه السلام- بیانش. وَ عَلَّمَک‌َ ما لَم تَکُن تَعلَم‌ُ«6». کَلّا، کلمت زجر و ردع است. إِن‌َّ الإِنسان‌َ لَیَطغی، گفت: آدمی طاغی شود و پای از حد بنهد چون بیند که توانگر شده و در دعای رسول هست: اللهم انی اعوذ بک من فقر ینسی و من غنی یطغی ، بار خدایا پناه با تو می‌دهم از درویشی که مرا از یاد مردم ببرد، و از توانگریی که مرا طاغی کند. آنگه گفت: إِن‌َّ إِلی رَبِّک‌َ الرُّجعی، أی الرجوع، و اینکه لفظ از بنای مصادر«7» است، مرجع خلقان و بازگشت ایشان با خداست تا جزای ایشان بدهد به آن طغیان که کرده باشند. أَ رَأَیت‌َ الَّذِی یَنهی عَبداً إِذا صَلّی، گفت: دیدی ای محمّد آن را که نهی می‌کند بنده‌ای را که نماز می‌کند. مفسّران گفتند: آیت در ابو جهل آمد که رسول را ----------------------------------- (1). اساس تو. (2). آج: اکرم، کا، آد، گا: اکرام. (3). کا، آد، گا: عبد اللّه عمر. [.....] (4). آج: نشاید. (5). سوره بقره (2) آیه 31. (6). سوره نساء (4) آیه 113. (7). آج: مصدر.
صفحه : 338 نهی کردی از نماز کردن. ابو هریره روایت کرد که یک روز ابو جهل گفت: اینکه محمّد در میان شما نماز می‌کند و روی در خاک می‌مالد و شما رها می‌کنی«1»، آنگه گفت: و ألذی یحلف به، به آن [152- پ] خدای که سوگند به او خورند که اگر دگر بینم که او نماز کند، گردن او به پای بمالم. گفتند: اینکه ساعت نماز می‌کند. بیامد تا رسول را زجر کند نزد او رفت، آن دیدند که او باز گشت دست به روی باز گرفته. گفتند: چه بود تو را! گفت: چون خواستم که آهنگ او کنم یا چیزی بر او زنم خندقی دیدم میان من و او پر از آتش، و شخصی دیدم با پرها که به پر آن آتش بر من خواست ریختن«2»، باز پس گریختم، خدای تعالی اینکه آیت بفرستاد. آنگه گفت: أَ رَأَیت‌َ إِن کان‌َ عَلَی الهُدی، گفت بینی«3» از«4» رأی، یعنی چه گویی و چه رأی بینی که اگر اینکه محمّد که تو او را از نماز نهی می‌کنی بر هدی و ره راست باشد و امر به تقوی و پرهیزگاری کند، و تو را از اینکه معروف نهی می‌کنی، بگو تا بر تو چه لازم آید! و حال آن کس که او را از کار خیر و نماز باز دارد نگر تا چه باشد، و مراد به «هدی» در آیت ایمان است. أَ رَأَیت‌َ، خطاب می‌کند با مخاطبی مبهم، گفت: نبینی اگر اینکه نهی کننده از نماز و طاعت خدای اگر تکذیب کند پیغامبر صادق را«5»، او مستحق‌ّ اینکه تهدید باشد او را باید گفتن: أَ لَم یَعلَم بِأَن‌َّ اللّه‌َ یَری، و جزای اینکه دو شرط که در آیت هست فی قوله: «إن کان» و «إن کذّب» محذوف است، تقدیر آن که: أ رأیت إن کان محمّد علی الهدی و أمر بالتقوی و أنت تنهاه عن الصلوة أ لست مستحق ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: رها می‌کنید. (2). آج: که آتش بر من خواست ریختن، کا که به پر خواست آتش به من ریزد. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: نه بینی/ نبینی. (4). کا، آد، گا: آن. (5). آج و دیگر نسخه بدلها و روی از فرمان خدای بگرداند چه گویند او را.
صفحه : 339 الذم و الملامة و أ رأیت ان کذّب ابو جهل و اعرض عن دین اللّه أ لیس یستحق‌ّ العقوبة، اینکه جمله حذف کرد لدلالة الکلام علیه. قوله: أَ لَم یَعلَم بِأَن‌َّ اللّه‌َ یَری، نمی‌داند او که خدای او را می‌بیند و بر احوال او مطلّع است. آنگه گفت: کَلّا لَئِن لَم یَنتَه‌ِ، حقّا اگر باز نایستد از اینکه که می‌کند از کفر و تکذیب [153- ر] صادق و اعراض از طریق حق. لَنَسفَعاً، بسوزانیم او را و بگردانیم حال او«1» و گونه روی او، من قولهم: سفعته الشمس و النار اذا احرقته و غیرت وجهه، و قیل: لنسفعن [لنأخذن]«2» بگیریم موی پیشانی او، آنگه بدل کرد از آن و گفت: ناصِیَةٍ، موی پیشانیی موصوف به اینکه صفات: کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ، دروغزن مخطی. و صفت در لفظ مقصور است بر بعضی و در معنی راجع است با جمله. فَلیَدع‌ُ نادِیَه‌ُ، بگو او را تا بخواند اهل مجلس خود را. گفتند: سبب نزول آیت آن بود که چون ابو جهل رسول را نهی کرد از نماز، رسول- علیه السلام- او را زجر کرد و سخن گفت: ابو جهل گفت: و اللّه لأملأن‌ّ علیک ان شئت هذا الوادی خیلا جردا و رجالا مردا، گفت: اگر خواهم اینکه وادی را پر باز کنم از اسپان اجرد و مردان امرد تا با تو قتال کنند، خدای تعالی آیت فرستاد و گفت: بگو او را تا لشکر خود را و اهل مجلس خود را بخواند. و الندی و النادی، أهل المجلس. سَنَدع‌ُ الزَّبانِیَةَ، تا ما زبانیکان دوزخ را بخوانیم. آنگه حق تعالی رسول را گفت: کَلّا، خطاب [با]«3» رسول و زجر ابو جهل را. لا تُطِعه‌ُ، فرمان او مبر در ترک صلات«4». وَ اسجُد وَ اقتَرِب، و بر رغم او سجده ----------------------------------- (1). اساس لنأخذن، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج: صلوات، کا، آد، گا و طاعت او مدار.
صفحه : 340 می‌کن و نزدیک می‌شو به رحمت خدای و ثواب او. و اینکه از جمله آن چهار جای است که سجده در او واجب باشد بر قاری و مستمع، و ترکش نشاید کردن، یکی به ظاهر امر و دگر به اجماع اهل البیت. و در نماز فریضه خواندن مکروه است«1» و در نماز سنّت چون بخوانند به جای سجده سجده بباید کردن و بر پای خاستن و الحمد بر خواندن و آنگه به رکوع شدن [153- پ]. ----------------------------------- (1). آد، گا: خواندن نشاید. [.....]
صفحه : 341

سورة القدر

بدان که اینکه سورت مدنی است بر قول بیشتر مفسّران، و علی‌ّ بن الحسین بن واقد«1» گفت: اوّل سورت که به مدینه فرود آمد اینکه سورت بود. قتاده گفت«2»: سورت مکی‌ّ است و اینکه روایت إبن ابی عفره«3» است از عبد اللّه عبّاس. و پنج آیت است و سی«4» کلمت است و صد و دوازده حرف است. و روایت است از زرّ حبیش از ابی‌ّ کعب که رسول- صلی اللّه علیه و علی اله- گفت: هر که او سورة القدر بخواند، او را چندان ثواب بود که ماه رمضان روزه داشته و شب قدر با روز کرده«5».

[سوره القدر (97): آیات 1 تا 5]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ إِنّا أَنزَلناه‌ُ فِی لَیلَةِ القَدرِ (1) وَ ما أَدراک‌َ ما لَیلَةُ القَدرِ (2) لَیلَةُ القَدرِ خَیرٌ مِن أَلف‌ِ شَهرٍ (3) تَنَزَّل‌ُ المَلائِکَةُ وَ الرُّوح‌ُ فِیها بِإِذن‌ِ رَبِّهِم مِن کُل‌ِّ أَمرٍ (4) سَلام‌ٌ هِی‌َ حَتّی مَطلَع‌ِ الفَجرِ (5)

[ترجمه]

‌ما فرستادیم ‌آن ‌را ‌در شب قدر. و چه دانی تو ‌که چیست شب قدر. ----------------------------------- (1). اساس: واقف، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). آج و دیگر نسخه بدلها ‌اینکه. (3). اساس، آج: عقرب، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). آج: سی و سه. (5). آج، کا ‌باشد، آج صدق ‌رسول اللّه ‌صلی اللّه ‌علیه و آله و سلّم- الحمد للّه رب‌ّ العالمین ‌علی کل‌ّ حال.
صفحه : 342 شب قدر بهتر ‌است ‌از هزار ماه. فرود آیند فریشتگان و روح«1» ‌در ‌او ‌به فرمان خدایشان ‌از ‌هر فرمانی. سلام ‌است«2» ‌اینکه شب ‌تا ‌بر آمدن صبح. ‌قوله ‌تعالی: إِنّا أَنزَلناه‌ُ، ‌گفت: ‌ما فرو فرستادیم قرآن ‌را. «ها» کنایت ‌است ‌از نامذکوری ‌به حکم ‌آن ‌که اشتباه«3» نخواهد بودن، ‌در شب قدر، ‌یعنی ‌در شب قدر فرو فرستادیم ‌آن ‌را ‌از لوح محفوظ ‌به آسمان دنیا ‌به بیت العزة، و جبریل- ‌علیه ‌السلام- ‌بر سفره املا کرد. آنگه ‌به نجوم فرود می‌آورد آیت آیت و سورت سورت ‌به حسب حاجت ‌بر وفق مصلحت. ‌اگر گویند خدای ‌تعالی می‌گوید: ‌من قرآن ‌در شب قدر فرستادم، ‌پس ‌در دگر اوقات چه فرستاد گوییم. [154- ر] یک جواب ‌آن ‌است ‌که ‌در متن کتاب برفت. و جواب دیگر ‌آن ‌است: إنّا أنزلناه، أی ابتدأنا انزاله ‌فی لیلة القدر، چنان ‌که یکی ‌از ‌ما گوید: أنا أخرج غدا ‌إلی الحج‌ّ، ‌من فردا ‌به حج می‌روم، و ‌باشد ‌که ‌به دو ماه ‌آن جا رسد، ‌یعنی ابتدای رفتن ‌به حج فردا خواهم کردن. امّا «شب قدر» ‌را ‌در ‌او خلاف کردند ‌که ‌برای چه شب قدر خوانند ‌او ‌را، و کلام ‌در ‌اینکه شب منقسم شود ‌بر پنج فصل: فصل اوّل ‌در سبب ‌اینکه نام و اصل و مأخذ ‌او علما ‌در ‌او خلاف کردند. بیشترینه ‌ایشان گفتند: ‌یعنی شب تقدیر«4» و فصل ----------------------------------- (1). آج: جبرئیل. (2). آج: سلامی ‌باشد. (3). آج: استثنا. (4). آج و دیگر نسخه بدلها ‌است.
صفحه : 343 احکام و تقدیر قضایا آنچه خواهد بودن ‌در سال ‌از آجال و ارزاق و اقسام، همه ‌در ‌اینکه شب کنند، ‌من قول العرب: قدرت الشی‌ء قدرا و قدرا و قدّرته تقدیرا، و القدر و القدر لغتان بمعنی التقدیر، ‌قال الشاعر ‌فی القدر: کل‌ّ شی‌ء حتّی اخیک متاع و بقدر تفرّق و اجتماع و ‌قال آخر: نال الخلافة إذ کانت ‌له قدرا ‌کما اتی ربّه موسی ‌علی قدر فهما لغتان، کالشعر و الشعر، و النهر و النهر، و الشمع و الشمع. و گفتند ‌قوله: فِی لَیلَةٍ مُبارَکَةٍ«1» ‌هم ‌اینکه شب ‌است. و روایت کرد ابو الضحی ‌از ‌عبد اللّه عبّاس ‌که ‌او ‌گفت: خدای ‌تعالی حکمها ‌در شب نیمه ماه شعبان«2» فصل کند و ‌در شب قدر ‌به فریشتگان سپارد، و ‌برای ‌آن مبارک خواند ‌او ‌را ‌که ‌در ‌او خیرهای بسیار و برکت بسیار ‌از آسمان فرود آید ‌بر امّت محمّد- ‌صلی اللّه ‌علیه و آله. سعید جبیر ‌گفت: ‌در ‌اینکه شب نامهای حجّاج بنویسند آنان ‌که ‌آن سال حج خواهند کردن، چنان ‌که یکی زیادت نباشد و یکی نقصان«3» [154- پ]. بعضی دگر گفتند: مراد ‌به «قدر» عظمت ‌است، ‌یعنی ‌اینکه شب عظمت و بزرگواری ‌است، ‌من قولهم: لفلان قدر و منزلة و رفعة، و ‌منه ‌قوله ‌تعالی: ما قَدَرُوا اللّه‌َ حَق‌َّ قَدرِه‌ِ«4»، أی ‌ما عظموه حق‌ّ عظمته. ابو بکر ورّاق ‌گفت: ‌برای ‌آن شب قدر خواند ‌اینکه شب ‌را ‌که ‌هر بی‌قدری ‌در ‌اینکه شب ‌با قدر و منزلت شود چون طاعت کند و ‌اینکه شب ‌را احیا کند«5». و گفتند: ‌برای ‌آن ‌که طاعت ‌در ‌اینکه شب بنزدیک خدای ‌تعالی قدر و منزلت تمام ----------------------------------- (1). سوره دخان (44) آیه 3. (2). کا، آد، گا: رمضان. (3). آج نشود. (4). سوره انعام (6) آیه 91، سوره حج (22) آیه 74، سوره زمر (39) آیه 67. (5). آد، گا و ‌به طاعت قیام نماید. [.....]
صفحه : 344 دارد. سهل ‌بن ‌عبد اللّه ‌گفت: ‌برای ‌آن ‌که خدای ‌تعالی رحمت ‌در ‌اینکه شب ‌بر بندگان تقدیر کند. بهری دگر گفتند: ‌برای ‌آن ‌که ‌در ‌اینکه شب فریشتگان ‌با قدر و منزلت ‌از آسمان ‌به زمین آیند. خلیل احمد ‌گفت: ‌برای ‌آن ‌که ‌در ‌اینکه شب زمین ‌بر فریشتگان تنگ شود ‌از بسیاری ‌که فرود آیند، ‌من قول العرب: قدرت ‌علیه قدرا ‌إذا ضیّقت ‌علیه، و ‌منه ‌قوله: وَ مَن قُدِرَ عَلَیه‌ِ رِزقُه‌ُ«1». فصل دویم ‌در ذکر اختلاف علما ‌در وقتش صحابه خلاف کردند ‌در ‌او«2». بعضی گفتند: ‌اینکه ‌در عهد ‌رسول ‌بود. چون ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- برفت، ‌اینکه معنی برداشتند، و بعضی دگر گفتند«3»: ‌تا ‌به قیامت ‌باشد. ابو مرثد ‌گفت ‌از ‌أبو ذر غفاری- رحمة اللّه ‌علیه- پرسیدم حدیث شب قدر و ‌آن ‌که مرفوع ‌است یا نیست؟ ‌گفت، ‌من ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- پرسیدم و گفتم: ‌اینکه چیزی ‌است ‌که ‌در عهد انبیا ‌باشد یا ‌پس ‌از ‌ایشان ‌باشد! ‌گفت: ‌لا بل ‌تا ‌به قیامت ‌باشد. دیگری ‌گفت ‌از ابو هریره پرسیدم ‌که، می‌گویند: شب قدر برداشتند ‌از میان ‌ما! ‌گفت: دروغ ‌گفت ‌آن ‌که ‌اینکه دعوی کرد. گفتم: کی ‌باشد ‌در سال! ‌گفت: ‌در ماه رمضان. بعضی دگر [155- ر] ‌از صحابه گفتند: ‌او مرفوع نیست، و لکن ‌در جمله سال ‌باشد ‌تا ‌اگر کسی طلاق خورد یابنده ‌را آزاد کند ‌تا ‌به شب قدر طلاق و عتق موقوف ‌باشد ‌بر یک سال، ‌تا یک سال تمام بنگذرد واقع نباشد، و ‌اینکه یک روایت ‌است ‌از ‌عبد اللّه مسعود، و مذهب ابو حنیفه ‌است. امّا جمهور علما برانند ‌که ‌اینکه شب ‌در ماه رمضان ‌باشد ‌هر سال، و ‌اینکه قول ‌عبد اللّه عمر ‌است و حسن بصری و سعید جبیر. آنگه خلاف کردند ‌در ماه رمضان ‌که کدام شب ‌باشد. ابو رزین ‌گفت: ----------------------------------- (1). سوره طلاق (65) آیه 7. (3- 2). کا، آد، گا: ‌اینکه.
صفحه : 345 شب اوّل ماه رمضان ‌باشد. حسن بصری ‌گفت: شب هفدهم ماه رمضان ‌باشد و ‌آن شب ‌بود ‌که ‌بر دگر روز وقعه بدر ‌بود، و درست ‌آن ‌است ‌که ‌در عشر اواخر ‌بود ‌از ماه رمضان- و ‌اینکه مذهب اهل البیت ‌است و شافعی. و ابو هریره خبری دگر روایت کرد ‌که ‌رسول ‌گفت: 1» فالتمسوا ‌هذه ‌فی العشر الغوابر« ، ‌گفت: ‌در دهه باقی طلب باید کردن. و امیر المؤمنین ‌علی- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت«2»: ‌رسول- ‌صلی اللّه ‌علیه و ‌علی اله- ‌در عشر اواخر اهل ‌خود ‌را بیدار کردی ‌در ماه رمضان. آنگه خلاف کردند ‌که کدام شب ‌باشد ‌از ‌اینکه شبها؟ ابو سعید خدری‌ّ ‌گفت: ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- شب بیست و یکم ماه رمضان ‌تا روز نماز کرد، و ‌آن شب باران ‌از آسمان می‌آمد، و ‌کان المسجد ‌علی عریش، و مسجد ‌به چفته پوشیده ‌بود، آب فرو می‌آمد و ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- سجده می‌کرد ‌در میان آب و گل. بامداد چون ‌از مسجد بیرون آمد، اثر آب و گل ‌بر روی ‌رسول ‌بود. بعضی دگر گفتند: شب بیست و سه‌ام ‌باشد و ‌اینکه ‌در اخبار اهل البیت ‌است. مردی بنزدیک ‌رسول آمد ‌از جهینه [155- پ] و ‌گفت: یا ‌رسول اللّه؟ ‌از قبیله ‌ما ‌تا ‌به مدینه راه دور ‌است، مرا راه نمای ‌بر شب قدر ‌در ماه رمضان ‌گفت: علیک بلیلة ثلث، و عشرین ، ‌گفت: شب بیست و سه‌ام نگاه دار. و ‌عبد اللّه عمر ‌گفت: ‌در عهد ‌رسول چند کس ‌در خواب دیدند ‌از صحابه ‌که شب قدر شب بیست و سه‌ام ‌است. ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: خوابهای ‌شما متواطی ‌است ‌بر شب بیست و سه‌ام، ‌هر ‌که ‌او خواهد ‌که قیامی کند و عبادتی، فعلیه بلیلة ثلث و عشرین. ضمرة ‌بن ‌عبد اللّه«3» ‌گفت: ‌من ‌در«4» جماعتی بودم ‌از بنی سلمه. گفتند: کیست ‌که برود و ‌برای ‌ما ‌رسول ‌را بپرسد ‌از شب قدر! گفتم: ‌من بروم، بیامدم«5»، ----------------------------------- (1). کا، آد، گا، فالتمسوها ‌فی العشر الاخر، و ‌فی روایة الغوابر. (2). آد، گا ‌که. (3). کا، آد، گا: حمزة ‌بن ‌عبد اللّه. (4). آد، گا میان. (5). کا، آد، گا ‌در.
صفحه : 346 شب ‌به مدینه رسیدم، ‌به ‌در سرای ‌رسول رسیدم. ‌رسول بفرمود ‌تا مرا طعام آوردند. ‌من طعام بخوردم. ‌گفت: نعل«1» ‌من بیاری«2». ‌من نعلینی پیش ‌رسول نهادم. بپوشید و بیرون آمد ‌تا ‌به مسجد آید. مرا ‌گفت: کاری داری! گفتم: یا ‌رسول اللّه؟ بنو سلمه مرا فرستاده‌اند ‌تا بپرسم ‌که شب قدر کدام شب ‌باشد! ‌گفت: امشب چندم ‌است ‌از ماه! گفتم: شب بیست و دوم ‌است. ‌گفت: فردا شب ‌باشد- شب بیست و سه‌ام. و بعضی دگر گفتند: شب بیست و پنجم ‌باشد ‌از خبری ‌که روایت کردند ‌که قرآن فرود آمد بیست و چهارم«3» روز گذشته ‌از ماه رمضان، و خدای ‌تعالی ‌گفت: إِنّا أَنزَلناه‌ُ فِی لَیلَةِ القَدرِ، ‌بر ‌اینکه موجب باید ‌تا شب بیست و پنجم ‌باشد. بعضی دگر گفتند: شب بیست و هفتم«4». ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: عمر خطّاب صحابه ‌رسول ‌را پرسید ‌از شب قدر، گفتند: ‌ما ‌از ‌رسول چنین شنیدیم [156- ر] ‌که ‌در عشر اواخر ‌باشد ‌در وتر شبها، آنگه ‌هر کسی شبی می‌گفتند و ‌من هیچ نمی‌گفتم. ‌گفت: یا ‌بن عبّاس؟ چه گویی تو! گفتم: ‌از رأی ‌خود گویم! ‌گفت: آری، ‌از رأی تو می‌پرسم. گفتم: خدای ‌تعالی بیشتر چیزها هفت آفرید، آسمانها هفت ‌است و زمینها هفت ‌است و کوهها و دریاها هفت ‌است، و طواف هفت ‌است و رمی جمار هفت ‌است و خلق آدمی ‌از هفت چیز ‌است، و روزی ‌او ‌از هفت چیز، همانا شب بیست و هفتم ‌باشد. و ‌عبد اللّه عمر ‌گفت، ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: ‌هر ‌که تحرّی شب قدر کند- ‌یعنی طلب کند ‌آن ‌را- گو ‌در شب بیست و هفتم بجویی«5» ‌آن ‌را. ابی‌ّ کعب ‌را پرسیدند، ‌گفت: شب بیست و هفتم ‌باشد. گفتند: ‌از کجا گفتی! ‌گفت: علامتی هست ‌آن ‌را ‌که ‌ما ‌آن علامت ‌به ‌اینکه روز یافتیم. گفتند: ‌آن علامت ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: نعلین. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: بیار. (3). کا، آد، گا: چهار. (4). آج، کا ‌باشد، آد، گا ‌است. (5). آج: بجویید.
صفحه : 347 چیست! ‌گفت ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: علامت شب قدر ‌آن ‌باشد ‌که بامداد آفتاب ‌بر آید ‌بر مثال طشتی، ‌آن ‌را شعاع نباشد، و بعضی دگر ‌از اصحابه گفتند: ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- شب بیست و سه‌ام ثلثی ‌از شب نماز کرد و شب بیست و پنجم دو بهر ‌از شب نماز کرد و شب بیست و هفتم ‌تا روز نماز کرد. ابو بکر ورّاق ‌را پرسیدند، ‌گفت: عدد کلمات ‌اینکه سورت ‌بر عدد شبهاست«1». سورت سی کلمت ‌است و ماه سی شب. آنگه پرسنده ‌را ‌گفت: بشمر. ‌او می‌شمرد، چون برسید ‌به «هی»، ‌گفت: چند داری! ‌گفت: بیست و هفت. ‌گفت: هی هی. و بعضی دگر گفتند: ‌به شب بیست و نهم ‌باشد. و خبری روایت کردند ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: شب بیست و نهم فریشتگان ‌از آسمان ‌به عدد ریگ بیابان فرود آیند، [156- پ] و خبر«2» بیشتر ‌بر ابهام ‌است. یکی ‌را ‌از بزرگان صحابه پرسیدند ‌از ‌اینکه شب، ‌گفت: ‌من ‌در تعیین ‌اینکه شب سخن نگویم ‌پس ‌از ‌آن ‌که ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- شنیدم ‌که ‌گفت: التمسوها ‌فی تسع بقین ‌أو سبع بقین ‌أو خمس بقین ‌أو ثلث بقین ‌أو آخر لیلة ، ‌گفت: ‌در ‌اینکه ‌او تار عشر اواخر طلب کنی«3». و حکمت ‌در ‌آن ‌که خدای ‌تعالی ‌اینکه شب باز پوشید ‌در میان شبهای ماه رمضان ‌آن ‌است ‌تا بندگان ‌در جمله شبها اجتهاد کنند ‌بر یک شب اعتماد نکنند. یکی ‌را ‌از بزرگان پرسیدند ‌که: چرا«4» شب قدر پوشیده کرد! ‌گفت: لطفا للعباد ‌فی الاجتهاد و ترک الاعتماد و اعداد الزاد ‌فی ‌هذه الأعداد لیوم المعاد. و خدای ‌تعالی چند چیز ‌در چند چیز پنهان کرد: شب قدر«5» ‌در شبها، و نماز وسطی ‌در نمازها، و وقت قیام السّاعه ‌در اوقات، و نام مهمترین ‌در میان ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: شبهای ماه ‌است. (2). آج: اختیار. [.....] (3). آج و دیگر نسخه بدلها: کنید. (4). کا، آد، گا خدای ‌تعالی. (5). آج ‌در میان.
صفحه : 348 نامها، و ساعت اجابت ‌در ساعات روز آدینه، و رضای ‌خود ‌در طاعات، و سخط ‌خود ‌در سیّئات، و دوست ‌خود ‌را ‌در میان بندگان، و حکمت ‌آن ‌که ‌تا مکلّفان اجتهاد کنند ‌در نمازها و همه ‌به جای می‌آرند طمعا ‌فی إدراک الوسطی، و شبهای ماه رمضان عبادت کنند طمعا ‌فی ادراک لیلة القدر، و ساعات آدینه ‌به دعا مستغرق دارند طمعا ‌فی ساعة الإجابة، و خدای ‌را ‌به همه نامها بخوانند رغبة ‌فی اسمه الأعظم، و ‌در همه طاعات مواظبت کنند طمعا ‌فی إدراک الرضا، و ‌از همه معاصی اجتناب کنند حذرا ‌من حلول السخط، و ‌در هیچ حال ‌از قیام ساعت ایمن نباشد، همیشه مستعدّ رفتن می‌باشد. و ولی‌ّ ‌خود ‌را پنهان کرد ‌تا جمله بندگان ‌او ‌را حرمت دارند تجویزا [157- ر] ‌أن ‌یکون ‌ذلک. فصل سه‌ام«1» ‌در علامات ‌او حسن بصری روایت کرد ‌که- ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: شب قدر شبی ‌باشد خوش و روشن، نه گرم ‌باشد و نه سرد ‌باشد، بامدادش آفتاب برآید و ‌او ‌را شعاع نباشد. عبید ‌بن عمیر ‌گفت: ‌در اواخر ماه رمضان ‌در کشتی بودم، شبی ‌از شبها آب دریا برگرفتم و باز خوردم، عذب زلال یافتم، بدانستم ‌که ‌آن شب شب قدر ‌است. فصل چهارم ‌در فضائل و خصایص ‌اینکه شب ابو هریره روایت کرد ‌که ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌که ‌او ‌گفت: ‌هر ‌که شب قدر نماز کند ‌از سر ایمان و احتساب، خدای ‌تعالی گناهان گذشته بیامرزد ‌او ‌را. و ‌در ----------------------------------- (1). آد: سیم.
صفحه : 349 خبر ‌است ‌که: شیطان ‌در ‌اینکه شب بیرون نیاید و ‌بر دگر روز ‌تا چاشتگاه و نتواند ‌که کسی ‌را رنجی رساند ‌از خیالی و فسادی. و سحر هیچ ساحر ‌در ‌اینکه شب اثر نکند. ‌عبد اللّه عبّاس روایت کرد ‌که: خدای ‌تعالی ‌در ‌اینکه شب فریشتگان ‌را فرماید ‌تا ‌با جبریل ‌از سدرة المنتهی ‌به زمین آیند. هفتاد هزار فریشته ‌به زمین آیند بالواهای نور. چون ‌به زمین آیند لواها ‌به چهار جایگاه بزنند: ‌بر پشت خانه کعبه و ‌بر سر تربت ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- و ‌به مسجد بیت المقدّس و ‌به کوه طور سینا. آنگه جبریل گوید: پراگنده شوی«1»، پراگنده شوند. هیچ سرای و حجره‌ای و خانه‌ای و سفینه‌ای«2» بنماند ‌که ‌در ‌آن جا مؤمنی یا مؤمنه‌ای ‌باشد الّا ‌که فریشتگان ‌در ‌آن جا شوند الّا خانه‌ای ‌که ‌در ‌او سگی یا خوکی یا خمری یا جنبی ‌از حرام یا صورتی ‌باشد. همه تسبیح و تهلیل و استغفار می‌کنند ‌برای امّت محمّد. چون وقت صبح ‌باشد، روی ‌با آسمان نهند [157- پ]. ساکنان آسمان دنیا ‌به استقبال آیند و گویند: ‌از کجا می‌آیی«3»! گویند: ‌از زمین ‌که دوش شب قدر ‌بود امّت محمّد ‌را. گویند: ‌ما فعل ‌الله بحوائج امة ‌محمّد! خدای ‌تعالی ‌با حوایج امّت محمّد چه کرد! گویند: ‌ان ‌الله ‌تعالی غفر صالحیها و شفع صالحیها ‌فی طالحیها ، خدای ‌تعالی امّت محمّد ‌را بیامرزید و صالحان ‌را ‌در طالحان شفاعت قبول کرد. فریشتگان آسمان دنیا آواز بلند کنند ‌به تسبیح و تهلیل و ثنای خدای شکر آنچه خدای کرد ‌از کرامت ‌با امّت محمّد. آنگه فریشتگان آسمان دنیا ‌به تشییع ‌با ‌ایشان بروند ‌تا ‌به آسمان دوم، ‌به آسمان دوم همچنین گویند. فریشتگان بپرسند ‌که: ‌از کجا می‌آیی«4»! گویند: دوش شب قدر ‌بود امّت محمّد ‌را گویند: ‌ما فعل ‌الله بحوائجهم! گویند: ‌ان ‌الله غفر صالحیها و شفع صالحیها ‌فی طالحیها. فریشتگان آسمان دوم ‌با ‌ایشان موافقت کنند و ‌به آسمان سه‌ام ‌هم ‌اینکه حدیث ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: شوید. (2). کا: گوشه‌ای. (4- 3). آج و دیگر نسخه بدلها می‌آیید.
صفحه : 350 بشنوند و جواب دهند ‌تا ‌به آسمان هفتم رسند. اهل ‌هر آسمان ‌با ‌ایشان ‌بر موافقت و تشییع می‌روند ‌تا ‌به سدره منتهی.«1» چون ‌به سدره منتهی رسند، ‌اینکه حدیث بپرسند و ‌هم ‌اینکه جواب بشنوند و آواز ‌به تسبیح و تهلیل بردارند. آواز ‌ایشان اهل بهشت عدن بشنوند، رضوان ‌را گویند: ‌اینکه چه آواز ‌است! گویند: فریشتگان‌اند ‌که خدای ‌را تسبیح و تهلیل می‌کنند، ‌برای امت محمّد. ‌ایشان نیز آواز بردارند ‌به تسبیح و تهلیل. حاملان عرش بشنوند، ‌هم ‌اینکه پرسند و جواب شنوند، ‌به شکر خدای آواز بلند کنند ‌به تسبیح و تهلیل. خدای ‌تعالی گوید: ‌اینکه چه آواز ‌است- و ‌او عالمتر«2»! گویند، بار خدایا؟ ‌ما شنیدیم ‌که دوش گناه [158- ر] کاران امّت محمّد ‌را بیامرزیدی و شفاعت صالحان ‌در طالحان قبول کردی. حق ‌تعالی گوید: آری، و لأمة ‌محمّد عندی ‌ما ‌لا عین رأت و ‌لا اذن سمعت و ‌لا خطر ‌علی قلب بشر ، و امّت محمّد ‌را بنزدیک ‌من ‌است آنچه هیچ چشم چنان ندیده ‌باشد و هیچ گوش چنان نشنیده ‌باشد و ‌بر خاطر هیچ آدمیی چنان نگذشته ‌باشد. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- شنیدم ‌که ‌گفت: چون شب قدر ‌باشد، خدای ‌تعالی جبریل ‌را ‌با کوکبه فریشتگان ‌به زمین فرستد- و ‌او لوای سبز دارد- ‌او لوا ‌بر بام کعبه بزند، و ‌او ‌را شصّد«3» هزا [ر]«4» پر ‌باشد، دو پرّ بردارد ‌که جز ‌اینکه شب باز نکند. ‌اینکه پرّها ‌بر افلاجد«5» ‌از مشرق ‌تا ‌به مغرب بپوشد. ‌آن فریشتگان می‌روند ‌در ‌هر جای و سلام می‌کنند ‌بر ‌هر قایمی و قاعدی و نماز کنی و ذاکری، و دست ‌در دست ‌ایشان می‌نهند و ‌بر دعای ‌ایشان آمین می‌کنند. چون ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: سدرة المنتهی. (2). آج و دیگر نسخه بدلها ‌باشد. (3). کا، آد، گا: سیصد. (4). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آج: ‌بر افراشد، کا، آد، گا: باز کند.
صفحه : 351 صبح ‌بر آید، جبریل ندا کند ‌که خدای ‌تعالی ‌با حوایج امّت محمّد چه کرد! خدای ‌تعالی گوید: نظر کرد ‌به ‌ایشان و ‌ایشان ‌را بیامرزید و عفو کرد الّا چهار کس ‌را: مدمن خمر ‌را، و ‌آن ‌را ‌که عاق ‌باشد ‌در مادر و پدر، و قاطع رحم ‌را، و جادو ‌را. ‌در خبری دگر آمد ‌که: ‌اینکه شب جبریل ‌به زمین آید ‌با هفتاد هزار فریشته، و میکایل ‌با هفتاد هزار، و لوای حمد بیارند و ‌آن ‌را چهار ذوابه«1» ‌باشد: یکی ‌به مشرق و یکی ‌به مغرب و یکی ‌در زیر عرش و یکی ‌در زیر هفتم زمین. ‌بر لوای حمد نوشته ‌باشد: امة مذنبة و رب غفور ، امّتی گناهکار و خدای آمرزگار. هیچ جای نباشد ‌که جبریل یا فریشته‌ای ‌از ‌اینکه فریشتگان ‌در ‌آن جا شوند و ‌بر ‌ایشان [158- ر] سلام کنند و الّا سلام ‌به ‌ایشان رسد ‌در پنج جایگاه: اوّل ‌در ‌در مرگ ‌فی ‌قوله: تَتَوَفّاهُم‌ُ المَلائِکَةُ طَیِّبِین‌َ یَقُولُون‌َ سَلام‌ٌ عَلَیکُم«2»، دوم«3» ‌در بهشت ‌فی ‌قوله: وَ قال‌َ لَهُم خَزَنَتُها سَلام‌ٌ عَلَیکُم طِبتُم«4»- الایة. سه‌ام ‌در بهشت ‌فی ‌قوله: وَ المَلائِکَةُ یَدخُلُون‌َ عَلَیهِم مِن کُل‌ِّ باب‌ٍ، سَلام‌ٌ عَلَیکُم«5». چهارم ‌در عرصات ‌فی ‌قوله: سَلام‌ٌ قَولًا مِن رَب‌ٍّ رَحِیم‌ٍ«6». پنجم بنزدیک لقا، ‌فی ‌قوله: تَحِیَّتُهُم یَوم‌َ یَلقَونَه‌ُ سَلام‌ٌ«7». فصل پنجم ‌در آنچه مستحب‌ّ ‌است ‌که ‌در ‌اینکه شب کنند و گویند ‌در خبر ‌است ‌که یکی ‌از زنان ‌رسول ‌گفت: یا ‌رسول اللّه؟ ‌اگر شب قدر یابم، چه گویم! ‌گفت، بگو: اللهم انک عفو تحب العفو فاعف عنی. و شریح ‌بن هانی ----------------------------------- (1). آج: زاویه. (2). سوره نحل (16) آیه 32. [.....] (3). آج ‌بر. (4). سوره زمر (39) آیه 73. (5). سوره رعد (13) آیه 23 و 24. (6). سوره یس (36) آیه 58. (7). سوره احزاب (33) آیه 43.
صفحه : 352 روایت کرد ‌از عایشه ‌که ‌او ‌گفت: ‌اگر شب قدر دریابم، ‌از خدای جز عافیت نخواهم. عامر ‌بن ربیعه ‌گفت: ‌هر ‌که ‌او ‌در شب قدر نماز شام و خفتن بکند«1»، حظّ ‌خود گرفته ‌باشد ‌از شب قدر. و نمازی معیّن نیست ‌در اخبار اصحاب ‌ما جز ‌که روایت کرده‌اند ‌که ‌در ‌اینکه شب صد رکعت نماز باید کردن، اعنی شب بیست و سه‌ام. و ‌از جمله نوافل ماه رمضان ‌است، ‌از جمله هزار رکعت. و صادق- ‌علیه ‌السلام ‌گفت: ‌هر ‌که ‌او شب بیست و سه‌ام ماه رمضان سورتی الروم و العنکبوت بخواند، غفر اللّه ‌له البتة ، خدای ‌تعالی ‌او ‌را بیامرزد ‌به قطع، استثنا نمی‌کنم و نمی‌ترسم ‌که خدای ‌تعالی ‌به ‌اینکه گفتار مرا حرجی کند. و ‌در خبر ‌است ‌که ‌هم ‌او ‌گفت ‌که: ‌هر ‌که ‌اینکه شب هزار بار «إنا انزلناه» بخواند ‌در روز آید و ‌او شدید الاعتراف ‌باشد ‌به حق‌ّ ‌ما، و ‌آن نباشد [159- ر] الّا ‌از چیزی ‌که خدای ‌با ‌او نماید ‌در خواب. و دعوات ‌در ‌اینکه شب بسیار ‌است، ‌از جمله ‌آن دعواتی ‌که ‌در رکعات نوافل باید خواندن، و ‌آن ‌در کتب عبادات مشروح ‌است. ‌قوله: إِنّا أَنزَلناه‌ُ فِی لَیلَةِ القَدرِ، خدای ‌تعالی ‌در حق‌ّ قرآن پنج چیز ‌گفت، آنگه ‌رسول ‌را پنج چیز تکلیف کرد. امّا آنچه ‌خود ‌گفت ‌در حق‌ّ قرآن: یکی انزال ‌است، یکی تعلیم، یکی تثبیت، یکی تیسیر، یکی حفظ، أمّا الإنزال ‌فی شهر رمضان، و التعلیم بالبیان، و التثبیت ‌فی الجنان، و التیسیر باللّسان، و الحفظ ‌من الشیطان. اما الإنزال ‌فی ‌قوله: إِنّا أَنزَلناه‌ُ، و التعلیم ‌فی ‌قوله: الرَّحمن‌ُ، عَلَّم‌َ القُرآن‌َ«2»، و التثبیت«3»: کَذلِک‌َ لِنُثَبِّت‌َ بِه‌ِ فُؤادَک‌َ«4» امّا التیسیر ‌فی ‌قوله: فَإِنَّما یَسَّرناه‌ُ بِلِسانِک‌َ.«5» امّا الحفظ ‌فی ‌قوله: إِنّا نَحن‌ُ نَزَّلنَا الذِّکرَ وَ إِنّا لَه‌ُ لَحافِظُون‌َ«6». ----------------------------------- (6- 1). آد، گا: بگذارد/ بگزارد. (2). سوره رحم (55) آیه 1 و 2. (3). آج و دیگر نسخه بدلها ‌فی ‌قوله. (4). سوره فرقان (25) آیه 32. (5). سوره دخان (44) آیه 58.
صفحه : 353 و امّا ‌آن پنج ‌که ‌رسول ‌را فرمود ‌در حق‌ّ قرآن: یکی ابلاغ ‌فی ‌قوله: بَلِّغ ما أُنزِل‌َ إِلَیک‌َ مِن رَبِّک‌َ«1» دوم قراءت ‌فی ‌قوله: اقرَأ بِاسم‌ِ رَبِّک‌َ«2» سه‌ام تلاوت ‌فی ‌قوله: وَ اتل‌ُ ما أُوحِی‌َ إِلَیک‌َ مِن کِتاب‌ِ رَبِّک‌َ«3» چهارم بشارت: لِتُبَشِّرَ بِه‌ِ المُتَّقِین‌َ«4». پنجم انذار: وَ تُنذِرَ بِه‌ِ قَوماً لُدًّا«5». ‌قوله: وَ ما أَدراک‌َ ما لَیلَةُ القَدرِ، آنگه ‌بر وجه استعظام ‌گفت: تو چه دانی ‌که شب قدر چه ‌باشد؟ آنگه ‌هم ‌او بیان کرد، ‌گفت: لَیلَةُ القَدرِ خَیرٌ مِن أَلف‌ِ شَهرٍ، شب قدر بهتر ‌است ‌از هزار ماه. مفسّران خلاف کردند ‌که چرا ‌اینکه مدّت تعیین کرد. بعضی مفسّران گفتند: ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- چهار عابد ‌را نام برد ‌که هشتاد سال خدای ‌را پرستیدند، طرفة العینی ‌در ‌او عاصی نشدند: ایّوب [159- پ] و زکریّا و حزقیل و یوشع. صحابه ‌را ‌از ‌آن عجب آمد. جبریل آمد و ‌اینکه سورت آورد و باز نمود ‌که یک ساعت«6» عبادت تو بهتر ‌است ‌از هزار ماه عبادت ‌ایشان. أنس مالک ‌گفت: سبب ‌آن ‌بود ‌که اعمار امّت ‌رسول اللّه ‌بر ‌او عرض کردند، ‌او ‌را کم آمد ‌در اعمار امم«7» گذشته، خدای ‌تعالی ‌او ‌را ‌اینکه سورت فرستاد و باز نمود ‌که: ‌به عمر اندک ‌ایشان ‌بر طاعت اندک ثواب بسیار دهم ‌تا یک شب ‌ایشان ‌به ‌باشد ‌از هزار ماه دیگران. مجاهد ‌گفت سبب«8» ‌آن ‌بود ‌که ‌رسول ‌را گفتند: ‌در بنی اسرایل مردان بودند ‌که هشتاد سال ‌به روز روزه داشتند و ‌به شب قیام کردند. تمنّا کرد ‌که ‌در امّت ‌او مانند ‌آن بودی، خدای ‌تعالی ‌اینکه سورت فرستاد. بعضی دگر گفتند: ‌در ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آیه 67. (2). سوره علق (96) آیه 1. (3). سوره کهف (18) آیه 27. (4). سوره مریم (19) آیه 95. [.....] (5). سوره مریم (19) آیه 97. (6). آج و دیگر نسخه بدلها: شب. (7). آج: امت. (8). آج نزول.
صفحه : 354 بنی اسرایل هیچ کس ‌را عابد نخواندندی ‌تا هزار ماه تمام عبادت نکردی. خدای ‌تعالی ‌گفت: ‌اینکه نام امت تو ‌را ‌به یک شب حاصل شود. ابو بکر ورّاق ‌گفت: ملک سلیمان هزار ماه ‌بود و ملک ذو القرنین هزار ماه ‌بود، معنی آیت ‌آن ‌باشد ‌که ‌اینکه شب ‌که مرد مؤمن، ‌در یابد ‌او ‌را ‌به ‌بود ‌از ملک سلیمان و ملک ذو القرنین. وهب ‌رسول ‌را ‌گفت ‌که: ‌در بنی اسرایل مردی ‌بود ‌که«1» سلاح ‌بر دوش نهاد، هزار ماه قتال کرد، ‌رسول ‌را عجب آمد، خدای ‌تعالی ‌اینکه سورت فرستاد. وهب ‌گفت: ‌آن مرد«2» شمسون نام ‌بود و خدای ‌او ‌را قوّتی عظیم داده ‌بود و ‌او قتال ‌به استخوان ریزه شتری کردی، و چون ‌در کارزارگاه«3» تشنه شدی، ‌از ‌آن استخوان [160- ر] چشمه‌ای آب بیرون آمدی ‌تا ‌او بخوردی و سیر آب شدی، ‌هم ‌بر ‌اینکه گونه قتال می‌کرد«4» ‌تا کافران ‌از ‌او عاجز شدند. برفتند«5»، زن ‌او ‌را بفریفتند ‌به مال و گفتند: چون ‌او بخسپد ‌او ‌را ببند ‌تا ‌ما ‌بر ‌او کیدی کنیم. زن ‌او ‌را ‌به رسنی محکم ببست. ‌از خواب ‌در آمد و قوّت کرد و رسنها بگسست. دگر باره چون بخفت، زن برفت و زنجیری بیاورد و دست و پای ‌او ‌به ‌آن سخت ببست. ‌از خواب ‌در آمد و قوّت کرد و بگسست«6» و زن ‌را ‌گفت: چرا چنین می‌کنی! زن ‌گفت: قوّت تو می‌آزمایم. آنگه ‌گفت: ‌به خدای ‌بر تو ‌که مرا بگوی ‌تا تو ‌به چه بسته شوی ‌که وقت تو ‌آن ‌را غالب نشود! ‌گفت: ‌به هیچ چیز بسته نشوم مگر ‌به سوی سر ‌خود، و ‌او ‌را مویهایی دراز ‌بود. چون بخفت، زن برفت و ‌به موی«7» ‌او دستهای ‌او ببست و کافران ‌را خبر کرد. بیامدند و ‌او ‌را بگرفتند اسیر و ‌به شهر ‌خود بردند و گوش و بینی ‌او ببریدند و ----------------------------------- (1). آج ی. (2). آج: ‌را. (3). کا: کالزار. (4). آج: می‌کردی. (5). آج و. (6). آج: و زنجیر بگسست. (7). آج: مویهای.
صفحه : 355 چشمهای ‌او ‌بر کندند و ‌او ‌را ‌در بازار بداشته بودند و مردم ‌بر ‌او نظاره ‌شده«1». ‌او خدای ‌را بخواند و ‌در خدای بنالید، و ملک ‌ایشان ‌بر کوشکی نشسته ‌بود و نظاره ‌او می‌کرد و شماتت می‌کردند ‌به ‌او. ‌او خدای ‌را بخواند، خدای ‌تعالی چشم ‌با ‌او داد و گوش و بینی ‌او درست کرد و موی ‌از دستهای ‌او جدا کرد، ‌او ‌بر ‌آن قوم حمله کرد. ‌ایشان ‌از ‌او بگریختند و پراگنده شدند. و کوشک ملک ‌بر چند ستون نهاده ‌بود. دست بکرد و ‌آن ستونی ‌که جای«2» ملک ‌بر بالای ‌او ‌بود بجنبانید و بیران کرد«3» و کوشک فرو اوفتاد و ‌ایشان هلاک شدند. ‌اینکه خبر ثعلبی‌ّ ‌در تفسیر آورد- و اللّه اعلم بصحته. یوسف [160- پ] ‌إبن مازن الرّاسبی«4» ‌گفت: چون حسن ‌بن ‌علی- علیهما ‌السلام ‌با معاویه صلح کرد، جماعتی زبان ملامت ‌در ‌او دراز کردند و گفتند: روی ‌ما سیاه کردی و ‌ما ‌را«5» ذلیل کردی. ‌او ‌گفت: مرا ملامت مکنی«6» ‌که مصلحتی ‌به ‌اینکه تعلّق داشت، و ‌من ‌از ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- شنیدم ‌که ‌گفت: ‌من ‌در خواب دیدم ‌که جماعتی قرده- أعنی بوزنگان- ‌بر منبر ‌من می‌رفتند و ‌به زیر می‌آمدند. چون جبریل آمد، ‌من ‌اینکه خواب ‌از ‌او بپرسیدم، ‌گفت: بنی امیّه باشند ‌که ‌از ‌پس تو ‌به نا حق ‌بر منبر تو شوند. ‌من گفتم: یا جبریل؟ مدّت ملک ‌ایشان چند ماه ‌باشد! ‌گفت: هزار ماه. ‌من دل تنگ شدم. جبریل آمد و مرا تسلّی داد و: إِنّا أَعطَیناک‌َ الکَوثَرَ«7» آورد و: إِنّا أَنزَلناه‌ُ فِی لَیلَةِ القَدرِ، و فضیلت شب قدر ‌با ‌رسول تقریر کرد و باز نمود ‌که: شب قدر بهتر ‌است ‌از هزار ماه ‌که مدّت ملک بنی امیّه ‌باشد. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: نظاره می‌کردند. (2). آج: خانه. (3). آج: ویران کرد. [.....] (4). کا: یوسف ‌بن مازن الرّاسیبی. (5). آج: و کار ‌ما. (6). آج و دیگر نسخه بدلها: مکنید. (7). سوره کوثر (108) آیه 1.
صفحه : 356 قتیبی ‌گفت: ‌از اوّل«1» عهد بنی امیّه شمار نگاه می‌داشتم، مدّت ملک ‌ایشان هزار ماه ‌بود، بیش نه و کم نه«2». بعضی دگر گفتند: معنی ‌آن ‌است ‌که عمل ‌اینکه شب بهتر ‌است ‌از عمل هزار ماه [که ‌در ‌او شب قدر نباشد. ابو العالیه ‌گفت: معنی ‌آن ‌است ‌که ثواب عمل شب قدر بهتر ‌است ‌از هزار ماه]«3» عمر دنیا. مجاهد ‌گفت: سلام فریشتگان ‌در ‌اینکه شب ‌بر مؤمنان بهتر ‌است ‌از سلام دیگران ‌بر ‌ایشان هزار ماه، فذلک ‌قوله: تَنَزَّل‌ُ المَلائِکَةُ، و التقدیر تتنزل بک، «تا» بیفگند استثقال ‌را، ‌گفت: فریشتگان فرود آیند. وَ الرُّوح‌ُ، ‌یعنی جبریل ‌بر قول بیشتر مفسّران. و اخبار ‌بر ‌اینکه بسیار آمده ‌است«4» 5» و إن‌ّ جبریل تنزل ‌فی ‌هذه اللیلة ‌فی کبکبة« ‌من الملائکة چنان ‌که رفت. کعب ‌گفت و مقاتل حیّان: «روح» جماعتی فریشتگان باشند ‌که ‌ایشان ‌را جز ‌اینکه شب نبینند [161- ر]. واقدی‌ّ ‌گفت: «روح» ‌آن فریشته ‌است ‌که روز قیامت ‌در یک صف بایستد و جمله فریشتگان ‌در یک صف ‌فی ‌قوله: یَوم‌َ یَقُوم‌ُ الرُّوح‌ُ وَ المَلائِکَةُ صَفًّا«6» ‌فیها، أی ‌فی لیلة القدر. بِإِذن‌ِ رَبِّهِم، ‌به فرمان خدایشان. مِن کُل‌ِّ أَمرٍ، ‌قیل معناه بکل‌ّ امر قدرّه اللّه و قضاه، ‌به ‌هر کاری ‌که خدای ‌تعالی قضا کرده ‌باشد. و «من» ‌به معنی «با» ‌است، چنان ‌که ‌گفت: یَحفَظُونَه‌ُ مِن أَمرِ اللّه‌ِ«7»، أی بأمر اللّه. و ابو صالح روایت کرد ‌از ‌عبد اللّه [عبّاس]«8» ‌که ‌او خواند: ‌من کل‌ّ امرئ ‌به « یا » و گفتند: ‌اینکه قراءت امیر المؤمنین ‌علی- ‌علیه ‌السلام- ‌است. و ‌او ‌را دو معنی ‌باشد: یکی ‌آن ‌که ‌من کل‌ّ ملک، ‌از ‌هر فریشته‌ای، و وجه دوم ‌آن ‌که: ----------------------------------- (1). آج: تداول. (2). آج: نه بیش و نه کم. (8- 3). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). کا منها. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: کوکبة. (6). سوره نبأ (78) آیه 38. (7). سوره رعد (13) آیه 11.
صفحه : 357 [من]«1» ‌به معنی «علی» ‌باشد، أی ‌علی کل‌ّ رجل سلام، و «علی» متعلّق ‌باشد ‌به «سلام». و قراءت عامّه قرّاء اولیتر ‌است ‌برای موافقت مصاحف ‌را، و ‌برای ‌آن ‌که ‌بر ‌اینکه وجه معنی مستقیم نمی‌شود. و ‌قوله: سَلام‌ٌ هِی‌َ، جمله‌ای ‌است ‌از مبتدا و خبر، ‌یعنی ‌هذه اللیلة سلام، ‌اینکه شب سلام ‌است. ‌در ‌او چند قول گفتند: یکی ‌آن ‌که ‌اینکه شب سلامت ‌است و خیر. ‌در ‌اینکه شب خدای ‌تعالی هیچ تقدیر نکند جز خیر و سلامت. مجاهد ‌گفت: ‌یعنی ‌اینکه شب سلامت ‌است ‌از شیاطین و وسواس ‌ایشان. شیطان ‌در ‌اینکه شب ممنوع ‌باشد ‌از آنچه رنجی ‌به کسی رساند. شعبی و منصور باذان گفتند: ‌یعنی ‌اینکه سلام فریشتگان ‌باشد«2»، ‌تا صبح برآمدن، سلام می‌کنند ‌بر ‌هر قایمی و قاعدی و راکعی و ساجدی. کسائی و خلف خواندند و یحیی ‌بن وثاب و أعمش «مطلع» ‌به کسر «لام» و باقی قرّاء ‌به فتح «لام» و ‌اینکه قراءت اختیار ‌است ‌برای ‌آن ‌که «مطلع» ‌به فتح «لام» مصدر ‌باشد [161- پ]، و ‌به کسر «لام» موضع. و ‌اینکه جا مصدر لایق ‌است جز ‌که مفعل ‌را ‌بر وقت حمل کنند- و اللّه أعلم. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). کا، آد، گا حتّی مطلع الفجر.
صفحه : 358 ‌

سورة لم یکن

‌ «1» اینکه‌ سورت‌ مدنی‌ است‌ و هشت«2» آیت‌ است‌ و نود و چهار کلمت‌ است‌ و سیصد و نود و نه‌ حرف‌ است، و روایت‌ است‌ از‌ سعید مسیّب‌ از‌ أبو‌ الدّرداء که‌ رسول- علیه‌ السلام- گفت: اگر‌ مردمان‌ بدانستندی‌ که‌ در‌ اینکه‌ سورت‌ چه‌ فضیلت‌ و منقبت‌ است، اهل‌ و مال‌ رها کردندی‌ و اینکه‌ سورت‌ بیاموختندی. مردی‌ از‌ خزاعه‌ گفت: یا رسول‌ [اللّه]«3»؟ بگو تا‌ در‌ اینکه‌ سورت‌ چه‌ ثواب‌ است‌ خواننده‌ را! رسول- علیه‌ السلام- گفت: اینکه‌ سورت‌ است‌ که‌ هیچ‌ منافق‌ نخواند و نه‌ آن‌ کس‌ که‌ در‌ دل‌ او‌ شکّی‌ باشد، آنگه‌ گفت: به‌ خدای‌ که‌ فریشتگان‌ مقرّب‌ اینکه‌ سورت‌ خوانند از‌ آنگه‌ که‌ خدا‌ فرو فرستاد و از‌ قراءت‌ اینکه‌ سورت‌ فراتر نشوند، و هیچ‌ بنده‌ نباشد که‌ اینکه‌ سورت‌ بخواند به‌ شب‌ و الّا خدای‌ تعالی‌ فریشتگان‌ را‌ بفرستد تا‌ او‌ را‌ نگاه‌ دارند در‌ دین‌ و دنیا و او‌ را‌ دعا کنند به‌ رحمت‌ و مغفرت. اگر‌ به‌ روز بخواند، چندان‌ ثواب‌ دهند او‌ را‌ که‌ روشنای‌ روز به‌ او‌ رسد و تاریکی‌ شب، یعنی‌ چندان‌ که‌ ملک‌ دنیاست. مردی‌ از‌ قیس‌ عیلان‌ گفت: یا رسول‌ اللّه، زیادتی‌ کن‌ ما را‌ در‌ اینکه‌ ----------------------------------- (1). گا: سورة‌ بینه. [.....] (2). اساس: به‌ صورت‌ «بیست» هم‌ خوانده‌ می‌شود. (3). اساس: ندارد، با‌ توجّه‌ به‌ آج‌ و دیگر نسخه‌ بدلها افزوده‌ شد.
صفحه : 359 حدیث. رسول‌ اللّه- علیه‌ السلام- گفت: عَم‌َّ یَتَساءَلُون‌َ«1» بیاموزی«2»، و ق‌ وَ القُرآن‌ِ المَجِیدِ«3»، وَ السَّماءِ ذات‌ِ البُرُوج‌ِ«4»، وَ السَّماءِ وَ الطّارِق‌ِ«5»، که‌ اگر‌ شما‌ بدانی«6» که‌ در‌ اینکه‌ سورتها چه‌ فضیلت‌ و ثواب‌ است، آنچه‌ در‌ دست‌ داری‌ رها کنی«7» و به‌ تعلیم‌ و حفظ اینکه‌ سورتها مشغول‌ شوی«8» و به‌ اینکه‌ سورتها تقرّب‌ کنی«9» به‌ خدای‌ تعالی‌ که‌ خدای‌ تعالی‌ به‌ اینکه‌ سورتها جمله‌ [162- ر] گناه«10» بیامرزد الّا شرک‌ به‌ خدای. و بدانی«11» که‌ سورة‌ الملک‌ مجادله‌ کند روز قیامت‌ از‌ خداوندش‌ و استغفار کند برای‌ او‌ از‌ گناه. زرّ حبیش‌ روایت‌ کرد از‌ ابی‌ّ کعب‌ که‌ رسول- صلی‌ اللّه‌ علیه‌ و آله- گفت: هر‌ که‌ او‌ سورت‌ لم‌ یکن‌ بخواند، روز قیامت‌ با‌ خیر البریّة باشد‌ در‌ سفر و اقامت. أنس‌ مالک‌ گفت‌ رسول- علیه‌ السلام- ابی‌ّ کعب‌ را‌ گفت: خدای‌ مرا فرمود که‌ اینکه‌ سورت‌ بر‌ تو خوانم. ابی‌ّ«12» گفت: یا رسول‌ اللّه«13»، نام‌ من«14» برد! گفت: آری، ابی‌ّ بگریست«15».

[سوره البینة (98): آیات 1 تا 8]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ لَم یَکُن‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ وَ المُشرِکِین‌َ مُنفَکِّین‌َ حَتّی تَأتِیَهُم‌ُ البَیِّنَةُ (1) رَسُول‌ٌ مِن‌َ اللّه‌ِ یَتلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً (2) فِیها کُتُب‌ٌ قَیِّمَةٌ (3) وَ ما تَفَرَّق‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ إِلاّ مِن بَعدِ ما جاءَتهُم‌ُ البَیِّنَةُ (4) وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِیَعبُدُوا اللّه‌َ مُخلِصِین‌َ لَه‌ُ الدِّین‌َ حُنَفاءَ وَ یُقِیمُوا الصَّلاةَ وَ یُؤتُوا الزَّکاةَ وَ ذلِک‌َ دِین‌ُ القَیِّمَةِ (5) إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ وَ المُشرِکِین‌َ فِی نارِ جَهَنَّم‌َ خالِدِین‌َ فِیها أُولئِک‌َ هُم شَرُّ البَرِیَّةِ (6) إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ أُولئِک‌َ هُم خَیرُ البَرِیَّةِ (7) جَزاؤُهُم عِندَ رَبِّهِم جَنّات‌ُ عَدن‌ٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِین‌َ فِیها أَبَداً رَضِی‌َ اللّه‌ُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنه‌ُ ذلِک‌َ لِمَن خَشِی‌َ رَبَّه‌ُ (8)

[ترجمه]

نبودند آنان که کافرند از اهل کتاب و بت پرستان به زایل تا آمد به ایشان حجّت. ----------------------------------- (1). سوره نبأ (78) آیه 1. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: بیاموزید. (3). سوره ق (50) آیه 1. (4). سوره بروج (85) آیه 1. (5). سوره طارق (86) آیه 1. (6). آج و دیگر نسخه بدلها: بدانید. (7). آج و دیگر نسخه بدلها: دارید رها کنید. (8). آج و دیگر نسخه بدلها: شوید. (9). آج و دیگر نسخه بدلها: کنید. (10). کا، آد، گا: گناهان. (11). آج و دیگر نسخه بدلها: بدانید. (12). آج و دیگر نسخه بدلها: أبی کعب. [.....] (13). کا، آد، گا خدا. (14). آج در اینکه سوره. (15). آج و صلی اللّه علی خیر خلقه محمّد و اله.
صفحه : 360 پیغامبری از خدای می‌خواند مصحفها«1» پاک. در آن جا کتابهایی هست راست. پراگنده نشدند آنان که دادند ایشان را کتاب الّا از پس آن که آمد به ایشان حجّت. نفرمودند ایشان را الّا که پرستند خدای را خالص کنندگان«2» او را عبادت، مسلمانان و به پای دارند نماز و بدهند زکات، و آن دین راست است. آنان که کافر شدند از اهل کتاب و انباز گویان در آتش دوزخ همیشه باشند در آن جا، ایشان بترین خلق باشند. آنان که ایمان آرند و کارهای نیکو کنند، ایشان بهترین خلق باشند. پاداشت ایشان بنزدیک خدایشان بهشتها«3» مقام است، می‌رود در زیر آن جویها، همیشه باشند در آن جا همیشه«4»، خشنود باشد خدای از ایشان و خشنود شوند ایشان از او، آن، آن را بود که از خدای ترسد. قوله تعالی: لَم یَکُن‌ِ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ، الایة، حق تعالی گفت: ----------------------------------- (1). آج: نامها/ نامه‌ها. (2). اساس: خالص کردند، با توجّه به آج تصحیح شد، متن تفسیر: خالص کننده. (3). آج: بستانهای بهشت. (4). آج: جاویدان.
صفحه : 361 نبودند کافران اهل کتاب از جهودان و ترسایان و از مشرکان که با خدای انباز گیرند و بت پرستند. مُنفَکِّین‌َ، أی زائلین منتهین عن کفر هم، زایل نشدند و باز نایستادند«1» از کفر تا به ایشان آمد حجّت، یعنی بر کفر مصرّ بودند تا آن که رسول- علیه السلام- به ایشان آمد. آنگه بدل کرد رسول را از بیّنت و بیان کرد بیّنت را«2» بدل النکرة من المعرفة کقوله: بِالنّاصِیَةِ«3» رَسُول‌ٌ مِن‌َ اللّه‌ِ یَتلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً«5»، صفت رسول است گفت: می‌خواند بر ایشان صحیفهای«6» پاکیزه از باطل و دروغ. فِیها، در آن صحیفها. کُتُب‌ٌ قَیِّمَةٌ، کتابهایی همه مستقیم. وَ ما تَفَرَّق‌َ الَّذِین‌َ أُوتُوا الکِتاب‌َ، گفت: پراگنده نشدند اهل کتاب در حق‌ّ رسول- علیه السلام- و در نبوّت او. إِلّا مِن بَعدِ ما جاءَتهُم‌ُ البَیِّنَةُ، الّا پس از آن که حجّت و بیان به ایشان آمد در کتابهایشان بر صحّت نبوّت او. و معنی تفرّق ایشان آن است که بعضی به او ایمان آوردند و بعضی کافر شدند، و آیت دلیل است بر بطلان قول مجبره که گفتند: کافران را در اصل کافر آفریدند، برای آن که خدای گفت: متفرّق نشدند الّا از پس آن که حجّت به ایشان آمد، و لازم نیاید بر اینکه آیت که بیّنت ورود او مفسدت«7» باشد برای آن که فساد عند آن«8» حاصل آید، ----------------------------------- (1). اساس، آج، کا: نه ایستادند/ نایستادند. (2). آج از. (4- 3). سوره علق (96) آیه 15 و 16. (5). کا، آد، گا فرستاده از خدا. (6). اساس و دیگر نسخه بدلها: صحیفها/ صحیفه‌ها. (7). آج: بیّنت داعی مفسدت. (8). آج و دیگر نسخه بدلها: نزد آن. [.....]
صفحه : 362 برای آن که مفسدت آن باشد که فساد حاصل آید عند آن«1»، و لولاه لم یحصل و لا یکون من باب التمکین، و معجزات از باب تمکین است، و ممکن باشد که اگر آن نیز نبودی کافر شدندی. وَ ما أُمِرُوا إِلّا لِیَعبُدُوا اللّه‌َ، گفت: نفرمودند ایشان را الّا آن که خدای را پرستند. مُخلِصِین‌َ لَه‌ُ الدِّین‌َ، أی العبادة، خالص کننده او را عبادت. و نصب او بر حال است. و «دین» نصب بر مفعول به، و اسم فاعل در او عمل فعل کرده است. حُنَفاءَ، مسلمانان، جمع حنیف باشد، و نصب او بر حال است [163- پ]. وَ یُقِیمُوا الصَّلاةَ، عطف است بر «لیعبدوا»، نماز به پای دارند و زکات مال دهند. وَ ذلِک‌َ دِین‌ُ القَیِّمَةِ، أی دین الملّة القیّمة، أو الشریعة القیمة، او«2» صفت موصوفی محذوف است و هر دو یکی است و اضافه کرد یکی را با دگر لاختلاف اللفظین، چنان که گفت: حندس الظلم. بعضی دگر گفتند: و ذلک دین الإسلام القیمة، و [تا]«3» تأنیث را نباشد، مبالغت را باشد کقولهم: رجل راویة«4» للشّعر و علامة و نسّابة. بعضی دگر گفتند: صفت کتب است، أی و ذلک دین الکتب القیمة، یعنی طریقة الکتب القیمة. نضر بن شمیل گفت: خلیل احمد را پرسیدم از اینکه آیت، گفت: القَیِّمَةِ جمع القایم أی الفرقة القیمة، کالمجبرة و المشبهة و المعتزلة رجوعا بها إلی الفرقة و الطائفة و الجماعة، معنی آن باشد: و ذلک دین الطائفة القائمین بتوحید اللّه. إِن‌َّ الَّذِین‌َ کَفَرُوا مِن أَهل‌ِ الکِتاب‌ِ، الایة، گفت: آنان که کافر شدند از جهودان و ترسایان و مشرکان در آتش دوزخ باشند و آن جا مخلّد«5» مؤبّد بمانند«6»، و ایشان بترین خلقان باشند. نافع «بریئة» خواند به همز«7» در هر دو جایگاه. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: نزد آن. (2). آج: تا. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). کا، آد، گا: روّایه. (5). آج و دیگر نسخه بدلها و. (6). کا، آد، گا اولئک هم شر البریه. (7). کا، آد، گا: همزه.
صفحه : 363 إِن‌َّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، و آنان که ایمان دارند«1» و عمل صالح کنند«2»، ایشان بهترین خلقان باشند. و «بریئة» به همز من برأ اللّه الخلق، أی خلقهم. و بی‌همز من البری و هو التراب، یعنی بهترین آدمیان باشند که ایشان را از خاک آفریده‌اند. و روا بود که«3» به معنی خلیقه باشد به تخفیف همز. جَزاؤُهُم عِندَ رَبِّهِم جَنّات‌ُ عَدن‌ٍ، گفت: جزا و پاداشت آن بنزدیک خدای بهشتهای اقامت باشد«4» که در زیر درختان او جویها [164- ر] می‌رود در آن جا مخلّد مؤبّد باشند. رَضِی‌َ اللّه‌ُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنه‌ُ، خدای از ایشان خشنود است و ایشان از خدا خشنودند. رضای خدای از ایشان ارادت ثواب و خیر باشد در حق‌ّ ایشان، و رضای ایشان از خدای آن باشد که خشنود باشند به آنچه خدای کند به ایشان از آنچه ایشان مستحق‌ّ آن باشند، و گفتند: رضای خدای از ایشان آن بود که فعل ایشان بپسندد و رضای ایشان از خدای همچنین. و رضا، ارادت باشد به شرط آن که مرادش در وجود آید و کراهتی از پی آن نبود. ذلِک‌َ لِمَن خَشِی‌َ رَبَّه‌ُ، اینکه آن را باشد که از خدای بترسد. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: آرند. (2). کا، آد، گا اولئک هم خیر البریة. (3). آج و دیگر نسخه بدلها هم. (4). کا، آد، گا تجری من تحتها الأنهار.
صفحه : 364

سورة زلزلت

‌ «1» اینکه‌ سورت‌ مدنی‌ است‌ در‌ قول‌ عبد‌ اللّه‌ عبّاس، و ضحّاک‌ گفت: مکی‌ّ است، و هشت‌ آیت‌ است‌ در‌ عدد کوفیان‌ و مدنیان، و نه‌ آیت‌ است‌ در‌ عدد بصریان. و سی‌ و پنج‌ کلمت‌ است‌ و صد و شصت‌ و نه‌ حرف‌ است. و روایت‌ است‌ از‌ علی‌ّ بن‌ موسی‌ الرّضا- علیهما السلام- از‌ پدرانش‌ از‌ امیر المؤمنین‌ علی‌ که‌ رسول- علیه‌ السلام- گفت: هر‌ که‌ او‌ اینکه‌ سورت‌ چهار بار بخواند، همچنان‌ باشد‌ که‌ جمله قرآن‌ بخوانده«2». و عطّار روایت‌ کرد از‌ عبد‌ اللّه‌ عبّاس‌ که‌ رسول- علیه‌ السلام- گفت: إِذا زُلزِلَت‌ِ، معادل‌ بود‌ نیمه قرآن‌ را، و قُل‌ هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ«3» معادل‌ باشد‌ ثلث‌ قرآن‌ را‌ و قُل‌ یا أَیُّهَا الکافِرُون‌َ«4» معادل‌ بود‌ ربع‌ قرآن‌ را.

[سوره الزلزلة (99): آیات 1 تا 8]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ إِذا زُلزِلَت‌ِ الأَرض‌ُ زِلزالَها (1) وَ أَخرَجَت‌ِ الأَرض‌ُ أَثقالَها (2) وَ قال‌َ الإِنسان‌ُ ما لَها (3) یَومَئِذٍ تُحَدِّث‌ُ أَخبارَها (4) بِأَن‌َّ رَبَّک‌َ أَوحی لَها (5) یَومَئِذٍ یَصدُرُ النّاس‌ُ أَشتاتاً لِیُرَوا أَعمالَهُم (6) فَمَن یَعمَل مِثقال‌َ ذَرَّةٍ خَیراً یَرَه‌ُ (7) وَ مَن یَعمَل مِثقال‌َ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَه‌ُ (8)

[ترجمه]

چون بجنبانند«5» زمین«6» جنبانیدنش. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: سورة الزّلزال. (2). کا، آد، گا: قرآن ختم کرده باشد. (3). سوره اخلاص (112). [.....] (4). سوره کافرون (109). (5). آج: بلرزد. (6). در ترجمه آیه در قسمت تفسیر آمده است: زمین را.
صفحه : 365 و بیرون آرد زمین بارهای گرانش [164- پ]. و گوید آدمی چیست آن را. آن روز حدیث کند به خبرهایش. به آن که خدایت وحی کرد به او. آن روز بیایند مردمان پراگنده تا با ایشان نمایند کارهایشان. هر که بکند به سنگ«1» مورچه‌ای خرد نیکی ببیند. و هر که کند به سنگ ذرّه‌ای«2» بدی، ببیند«3». قوله: إِذا زُلزِلَت‌ِ، حق تعالی در اینکه سورت ذکر قیامت کرد و احوال او و بعضی احوال او«4»، گفت: یاد کن ای محمّد چون بجنبانند زمین را جنبانیدنش«5»، یعنی آن جنبانیدن مخصوص که از آن بیران شود«6». و زلزل اللّه الإرض فتزلزلت، و «زلزال» به فتح «زا» اسم باشد و به کسر «زا» مصدر. گفتند: به فتح نیز مصدر باشد، کالقلقال و البلبال و هما الاضطراب و الوسواس. و عاصم الجحدری‌ّ در شاذّ به فتح خواند. وَ أَخرَجَت‌ِ الأَرض‌ُ أَثقالَها، و بیرون آرد زمین بارهای گرانش. گفتند: مراد گنجهای مدفون باشد در زمین، و گفتند: مراد مردگانند، که آدمیان ثقل زمین‌اند تا زنده باشند بر پشت او، و چون بمیرند ثقل زمین‌اند در شکم او. وَ قال‌َ الإِنسان‌ُ ما لَها، گوید آدمی: ما لَها، و چیست اینکه زمین را و چه افتاد،«7» ----------------------------------- (1). آج: همسنگ. (2). آج: همسنگ مورچه‌ای خورد. (3). آج او را. (4). کا، آد، گا: باز. (5). کا، آد، گا: جنبانیدنی. (6). آج، آد، گا: ویران شود. (7). کا، آد: افتاده است.
صفحه : 366 او را که چنین مضطرب و مزلزل شده است. یَومَئِذٍ، آن روز باشد که حدیث کند زمین به اخبار خود. مفسّران گفتند: یعنی خبر دهد به آنچه بر او رفته باشد و آدمیان کرده باشند بر او از خیر و شرّ [165- ر]. أنس مالک روایت کند که«1»: رسول- علیه السلام- اینکه آیت بخواند و گفت: دانی«2» تا به چه«3» خبر دهد! گفتند«4»: اللّه و رسوله أعلم. گفت: خبر دهد به آنچه کرده باشند بر او از خیر و شرّ و گوای دهد که: فلان چنین کرد و فلان چنین کرد در فلان روز«5» و فلان روز. عبد الرّحمن بن أبی صعصعه گفت از پدرش که: من در حجره«6» ابو سعید الخدری‌ّ بودم، مرا گفت: یا بنی‌ّ؟ چون بانگ نماز کنی در صحرا، آواز بلند بردار که هیچ جنّی و انسی و حجر و مدر نباشد و الّا بر صدق تو و برای تو گوای«7» دهد. راوی خبر گفت: ابو امیّه را دیدم که در مسجد الحرام در هر بقعه‌ای نماز می‌کرد دو رکعت دو رکعت. گفتند«8»: چرا چنین می‌کنی، بر یک جا بنایستی«9»! گفت: برای آن«10» تا روز قیامت برای من گوای«11» دهد و اینکه آیت بخواند: بِأَن‌َّ رَبَّک‌َ أَوحی لَها، یعنی ألهمها، قال الرّاجز: اوحی لها القرار و استقرت«12» و شدّها بالرّاسیات الثّبّت یعنی خبر دهد زمین که خدای او را الهام داد تا سخن گفت و گوای«13» دهد. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: روایت کند که. (2). کا، آد، گا: دانید. (3). آج: به آن چه. (4). آج: گفتم. [.....] (5). آج: وقت. (6). آج: حجره‌های، کا: حجر. (13- 11- 7). آج و دیگر نسخه بدلها: گواهی. (8). آج و دیگر نسخه بدلها: گفتم. (9). اساس: بنه‌ایستی، دیگر نسخه بدلها: نه ایستی. (10). آج که. (12). آج، کا، آد: فاستقرّت.
صفحه : 367 یَومَئِذٍ یَصدُرُ النّاس‌ُ أَشتاتاً، آن روز که مردمان باز آیند. گفتند: از گورها، و گفتند: از شمار گاه پراگنده، یعنی مختلف الاحوال، بعضی سعید و بعضی شقی‌ّ و بعضی ره دست راست گرفته و بعضی ره دست چپ. و نصب «أشتاتا» بر حال است. لِیُرَوا أَعمالَهُم، تا با ایشان نمایند کردارهای ایشان. و حسن و أعرج خواندند: «لیروا» به فتح « یا »، تا ببینند. و عامّه قرّاء به ضم‌ّ « یا » خواندند. فَمَن یَعمَل مِثقال‌َ ذَرَّةٍ خَیراً یَرَه‌ُ، هر که به سنگ ذرّه‌ای نیکی کرده باشد [165- پ] ببیند، و هم چونین«1» بدی. عبد اللّه عبّاس گفت: هیچ مؤمن نباشد که او عملی کرده باشد از خیر و شرّ در دنیا الّا خدای با او نماید، امّا مؤمن را: حسنات و سیّئات با او نماید، سیّئاتش بیامرزد و حسناتش ثبت کند. و امّا کافر را: حسناتش رد کند و به سیّئاتش عذاب کند. محمّد بن کعب گفت در اینکه آیت معنی آن است که: هر چیز که کافر کند در دنیا، جزای آن ببیند در نفس و اهل و ولدش«2»، تا چون از دنیا بشود او را هیچ خیر نباشد بنزدیک خدای. و«3» مثقال ذرّه‌ای که«4» مؤمن بکند«5»، جزای آن بدهند او را«6» در دنیا، عقوبت آن هم در دنیا ببیند به نکبتی و حادثه‌ای که بباشد در نفس و اهل و ولد او«7». گفت: دلیل اینکه تأویل آن است که روایت کردند که چون اینکه آیت آمد، بعضی صحابه گفتند: یا رسول اللّه؟ اینکه کاری عظیم است که به هر مثقال ذرّه‌ای شرّ، ما را جزا خواهند کردن؟ گفت: اینکه مکاره که در دنیا به شما می‌رسد، از رنج و بیماری و مصیبت، در برابر مثاقیل شرّ شما باشد، و امّا مثاقیل خیر مدّخر باشد برای شما تا در قیامت به شما دهند. و تأویل درست آیت را آن است که: از ظاهر عدول نکنند و مراعات ظاهر ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: هم چنین/ همچنین. (2). کا، آد، گا: اهل و مال و فرزندش. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: و هر. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: ذرّه شر که. (5). آج و دیگر نسخه بدلها در دنیا. (6). آج هم. (7). کا و. [.....]
صفحه : 368 کنند الّا آنچه دلیل از آن منع کند. گویند معنی آن است که: خدای تعالی مبالغت فرمود در وعد و وعید، گفت: هر که مثقال ذرّه‌ای خیر بکند در دنیا، جزای آن ببیند از ثواب، و هر که مثقال ذرّه‌ای بکند از شرّ، جزای آن ببیند از عقاب الّا آنچه خدای خواهد که عفو کند [166- ر] او را از آن چون مؤمن باشد. امّا کافر«1» چون خیری کند آن را موقعی نبود برای آن که ایمان ندارد، و خیر نه بر وجه قربت و عبادت کند، پس لفظ «من» را تخصیص باید کردن به اجماع. مقاتل گفت: آیت در«2» دو مرد آمد که یکی از ایشان دست بداشت از خیرات و گفت: آیتی از قرآن منع می‌کند مرا از اینکه خیر، و آن آن است که گفت: وَ یُطعِمُون‌َ الطَّعام‌َ عَلی حُبِّه‌ِ«3»، گفت: من اینکه کسره نان و پاره‌ای طعام و یک خرما و یک میویز«4» دوست نمی‌دارم، اینکه را موقع نباشد و مال بسیار ندارند که بدهند«5»، منع می‌کرد سائلان را. و دیگری می‌گفت: همانا اینکه گناهان خرد که ما می‌کنیم چون: دروغ و غیبت و نظرت«6»- که ایشان پنداشتند که خرد است- ما را زیان ندارد. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد و بیان کرد که: هم اینکه سود دارد، و هم آن زیان دارد، و هم اینکه را ثواب باشد، و هم آن را عقاب باشد. و به مثقال ذرّه‌ای حساب خواهد بودن، آنگه اگر درست شود که آیت بر سببی آمد و در حق‌ّ دو شخص معیّن، منع نکند از آن که حکم او عام باشد در ایشان و در دیگر مکلفّان. امّا «ذرّة» ثعلب را پرسیدند از او، گفت: صد نمله یک حبّه باشد، و ذرّه یکی باشد از صد. بر اینکه قول تفسیر«7» ذرّه به مورچه سرخ کرده است. یزید بن هارون گفت، گفته‌اند: ذرّه را هیچ وزن نباشد، و گفته‌اند: چون آفتاب به سوراخی در ----------------------------------- (1). آج: امّا چون کافر، کا، آد، گا: و اگر کافر. (2). آج حق‌ّ. (3). سوره دهر (76) آیه 8. (4). آج: میوه، کا، آد، گا: مویز. (5). آج، آد، گا. ندارم که بدهم. (6). کا، آد، گا: نظر. (7). اساس با خطی متفاوت از متن: همه، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 369 افتد، آنچه در میان شعاع آفتاب ببینند از دنه«1»، آن را ذرّه خوانند. و گفتند: ذرّه عبارت است از جزوی که متجزّی نشود. و در خبر است که سعد بن وقّاص«2» دو خرما [166- پ] به سایلی داد. او رد کرد. سعد«3» گفت: ویحک؟ خدای از«4» مثقال ذرّه‌ای قبول می‌کند، تو از من دو خرما قبول نمی‌کنی، و آن را مثاقیل ذرّات در او باشد؟ المطّلب بن حنطب«5» روایت کرد که: رسول- علیه السلام- اینکه آیت در مجلسی بخواند که در آن جا اعرابیی بود. اعرابی گفت: یا رسول اللّه: مثقال ذرّه‌ای«6»! گفت: بلی، برخاست و می‌گفت: وا سوأتاه، و ای رسواییا- و می‌گریست؟ رسول- علیه السلام- گفت: اعرابی را دلش از ایمان با خبر است. حسن بصری گفت: صعصعه- عم‌ّ فرزدق- نزدیک رسول- علیه السلام- رفت. رسول- علیه السلام- اینکه سورت بر خواند. چون به آخر رسید، صعصعه گفت: حسبی من القرآن ما سمعت لا ابالی بعد هذه الایة ان لا اسمع من القران شیئا، گفت: مرا از قرآن اینکه آیت بس است اگر نیز نشنوم«7» روا باشد«8». و شاعر گفت: ان‌ّ من یعتدی و یکسب إثما وزن مثقال ذرّة سیراه و یجازی بفعله الشّرّ شرّا و بفعل الجمیل أیضا جزاه هکذا قوله تبارک ربّی فی اذا زلزلت و جل‌ّ ثناه«9» ----------------------------------- (1). آج: رنه، دیگر نسخه بدلها: ندارد. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: سعد ابو و قّاص. (3). اساس: سعید، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها و قرینه لفظی تصحیح شد. (4). آج ما، کا: خدای ما. (5). آج: عبد المطّلب بن حنطب، کا: مطلّب بن جندب. (6). آج از ما بگیرند. (7). اساس نشنوم، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. [.....] (8). کا، آد، گا: مرا کفایت باشد. (9). کا، آد، گا و قال آخر فی معناه: اذا قربت ساعة یا لها ...، با توجّه به نسخه اساس، اینکه مورد در پایان بحث آمده است.
صفحه : 370 و در آخرت دلیل است بر بطلان احباط، برای آن که خدای تعالی گفت: هر خیری و شرّی تا به مثقال ذرّه‌ای آن را جزا باشد و صاحبش ببیند و دلیل نکند بر آن که خدای تعالی مرتکب کبیره را نیامرزد، برای آن که اینکه آیت مخصوص است به آیات ارجاء. عاصم خواند به روایت أبان «یره» بضم‌ّ الیاء فی الموضعین. و إبن عامر به روایت هشام و کسائی از أبو بکر خواند «یره» به اسکان «ها» بی اشباع. ابو الحسن گفت: اینکه لغتی است بد، و ابو جعفر خواند از طریق [167- ر] علّاف و روح «یره» به ضم «ها» بی اشباع، و شاعری دیگر گفت هم در صفت اینکه روز، و بعضی از الفاظ اینکه سورت به نظم آورد، می‌گوید: اذا قربت ساعة یا لها و زلزلت الإرض زلزالها تسیر الجبال علی سرعة کمرّ السّحاب تری حالها و تنفطر الإرض من سحقة هنالک تخرج اثقالها و لا بدّ من سائل قائل من النّاس یومئذ ما لها تحدّث أخبارها ربّها و ربّک لا شک‌ّ أوحی لها و یصدر کل‌ّ الی موقف یقیم الکهول و اطفالها تری النفس ما عملت محضرا و لو ذرّة کان مثقالها تری النّاس سکری بلا قهوة و لکن تری العین اهوالها
صفحه : 371 (

سورة و العادیات

‌) اینکه سورت مکّی است در قول عبد اللّه عبّاس، و ضحّاک گفت: مدنی است، و یازده آیت است و چهل کلمت است، و صد و شصت و سه حرف است. و روایت است از زرّ حبیش از ابی‌ّ کعب که رسول- صلّی اللّه علیه و علی آله- گفت: هر که او سورة و العادیات بخواند، خدای تعالی او را«1» حسنه بنویسد به عدد هر کس که به مزدلفه و منا حاضر آید«2».

[سوره العادیات (100): آیات 1 تا 11]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ وَ العادِیات‌ِ ضَبحاً (1) فَالمُورِیات‌ِ قَدحاً (2) فَالمُغِیرات‌ِ صُبحاً (3) فَأَثَرن‌َ بِه‌ِ نَقعاً (4) فَوَسَطن‌َ بِه‌ِ جَمعاً (5) إِن‌َّ الإِنسان‌َ لِرَبِّه‌ِ لَکَنُودٌ (6) وَ إِنَّه‌ُ عَلی ذلِک‌َ لَشَهِیدٌ (7) وَ إِنَّه‌ُ لِحُب‌ِّ الخَیرِ لَشَدِیدٌ (8) أَ فَلا یَعلَم‌ُ إِذا بُعثِرَ ما فِی القُبُورِ (9) وَ حُصِّل‌َ ما فِی الصُّدُورِ (10) إِن‌َّ رَبَّهُم بِهِم یَومَئِذٍ لَخَبِیرٌ (11)

[ترجمه]

‌به حق‌ّ دوندگان«3» ‌به آواز. برون آرندگان آتش. غارت کنندگان بامداد. می‌انگیزند«4» ‌به ‌او گرد. ‌در میانه می‌برند ‌به ‌او لشکر ‌را. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها ده. (2). آج صدق ‌رسول اللّه. (3). آج: اسپان دونده. (4). آج: برانگیزانیدند.
صفحه : 372 آدمی خدای ‌را ناشاکر ‌است. و ‌او ‌بر ‌آن گواه ‌است. و ‌او دوستی مال ‌را سخت ‌است. نمی‌داند چون برانگیزند آنچه ‌در گورهاست! و حاصل کنند«1» آنچه ‌در سینه‌هاست. [که پروردگار]«2» ‌ایشان ‌به ‌ایشان ‌آن روز دانا ‌باشد. ‌قوله: وَ العادِیات‌ِ ضَبحاً، «واو» قسم ‌است، حق ‌تعالی یاد کرد ‌به دوندگان. مفسّران ‌در ‌او خلاف کردند. ‌عبد اللّه عبّاس و عطا و مجاهد و عکرمه و حسن و کلبی‌ّ و ابو العالیه و ربیع و عطیّه و قتاده گفتند و مقاتلان و ‌إبن کیسان ‌که: مراد ‌به «عادیات» اسبانند ‌که [در]«3» جهاد ‌در سبیل خدای تاختن می‌کنند، و ‌در حال تاختن ‌از گلوی ‌ایشان آواز می‌آید. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: هیچ چیز ‌از چهار پای ضبح نکند جز اسب. اهل لغت گفتند: اصل«4» ضبح و ضباح ‌در آواز روباه ‌باشد، ‌برای اسپ ‌به رعایت خواستند. ‌عبد اللّه عبّاس ‌را پرسیدند ‌که: ضبح چون ‌باشد! ‌او حکایت ‌آن آواز بکرد، ‌گفت: أخ أخ«5»؟ ‌قال الشاعر ‌فی العادیات: و العادیات اسابی‌ّ الدّماء بها کأن‌ّ اعناقها انصاب ترجیب [861- ر] ‌یعنی الخیل، و ‌قال آخر ‌فی الضّبح: لست بالتبّع الیمانی‌ّ ان‌ّ ‌لم تضبح الخیل ‌فی سواد العراق مقاتل ‌گفت: سورت ‌در حق‌ّ سریّتی آمد ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌ایشان ‌را ----------------------------------- (1). آج: بیرون آورند. (3- 2). اساس: ندارد، ‌با توجّه ‌به آج افزوده شد. (4). اساس: اهل، ‌با توجّه ‌به آج تصحیح شد. (5). کا، آد، گا: اح اح.
صفحه : 373 ‌به حیّی فرستاد ‌از بنی کنانه، و منذر ‌بن عمرو الانصاری‌ّ ‌را ‌بر ‌ایشان امیر کرد. و بعضی دگر گفتند: سریّتی ‌که ‌ایشان ‌را ‌به ذات السلاسل فرستاد، و امیر المؤمنین ‌علی ‌از«1» ‌ایشان امیر کرد. ‌او برفت و ‌با فتح باز آمد، ‌پس ‌از ‌آن ‌که دو معروف ‌از صحابه برفتند و بی مقصود باز آمدند. عمرو ‌بن العاص ‌گفت: یا ‌رسول اللّه: مرا بفرست ‌که «الحرب خدعة فلعلّی اخدعهم، ‌او ‌را بفرستاد ‌هم باز آمد و چیزی نکرد«2». امیر المؤمنین ‌را ‌بر ‌آن سریّه امیر کرد، و ‌آن ‌هر سه ‌را ‌در زیر رایت ‌او کرد. امیر المؤمنین ره بگردانید و رهی بگرفت ‌که باز ‌پس ‌ایشان افتاد، و همه شب راه کرد ‌در زمین سنگ لاخ. ‌به وقت صبح ‌به سر ‌ایشان رسید و ‌ایشان غافل و بیشتر خفته، ‌بر ‌ایشان زد و قومی ‌را بکشت و قومی ‌را اسیر گرفت«3» و مالشان ‌را ‌به غارت برگرفت، فذلک ‌قوله: فَالمُغِیرات‌ِ صُبحاً. و ‌از امیر المؤمنین ‌علی روایت کردند ‌که: مراد ‌به «عادیات» شترانند ‌که روی ‌به حج نهند. ابو صالح ‌گفت: مرا خلاف افتاد ‌با عکرمه ‌در «عادیات». ‌او ‌گفت: اسپانند. و ‌من گفتم: شترانند. ‌او ‌گفت: ‌من ‌از مولای ‌خود شنیدم ‌عبد الّله عبّاس ‌که«4» اسپانند، ابو صالح ‌گفت: ‌من نیز ‌از مولای ‌خود شنیدم [168- پ] علی‌ّ ‌بن ابی طالب، و مولای ‌من ‌از مولای تو عالمتر ‌است. شعبی‌ّ ‌گفت: ‌اینکه اختلاف برفت میان ‌عبد اللّه عبّاس و امیر المؤمنین ‌علی. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: ضبح، اسپ ‌را ‌باشد«5» و نیز گرد ‌به سنب«6» اسپ برآید ‌از زمین. امیر المؤمنین ‌گفت: نمی‌دانی ‌که آیت ‌در روز بدر آمد و روز بدر ‌در میان ‌ما هیچ کس اسپ نداشت مگر مقداد ‌بن الأسود ‌که ‌او اسپی داشت أبلق. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: ‌علی ‌را ‌بر. (2). آج: کاری نکرد. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: اسیر کرد. (4). آج ‌او ‌گفت، [.....] (5). کا، آد، گا: گویند. (6). کا، آد، گا: سبب.
صفحه : 374 سعید ‌بن جبیر ‌گفت ‌از ‌عبد اللّه عبّاس ‌که ‌او ‌گفت: ‌من ‌در حجره نشسته بودم، مردی بیامد و مرا پرسید ‌از «عادیات». ‌من گفتم: اسپان باشند ‌که ‌به غزا روند و ‌به شب ‌با قبیله آیند. ‌از ‌آن جا برفت. امیر المؤمنین ‌علی ‌در زیر سقایه زمزم نشسته ‌بود. ‌از ‌او بپرسید. ‌او ‌گفت: ‌از کسی پرسیدی! ‌گفت: آری، ‌از ‌عبد اللّه عبّاس. ‌گفت: چه ‌گفت! مرد ‌گفت ‌که ‌او ‌گفت: اسپان غازیان باشند. ‌گفت: برو و ‌او ‌را پیش ‌من خوان. مرد بیامد، مرا ‌گفت: ‌علی ابو طالب تو ‌را می‌خواند، ‌من برخاستم و پیش ‌او رفتم. ‌او مرا ‌گفت: چرا فتوی می‌کنی ‌به چیزی ‌که ندانی؟ نمی‌دانی ‌که ‌اینکه آیت ‌در اوّل غزایی آمد ‌که ‌بود ‌در اسلام، و ‌آن غزات بدر ‌بود ‌که ‌در میان ‌ما دو اسپ بیش نبود: یکی ‌از ‌آن مقداد اسود، و یکی ‌از ‌آن زبیر. و دو اسپ «عادیات» نباشد، إنّما مراد شتران حاجیانند ‌که ‌از عرفات ‌به مزدلفه شوند و ‌از مزدلفه ‌به منا«1» و ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: ‌من ‌از قول ‌خود باز آمدم و ‌با قول ‌علی ‌بن ابی طالب شدم، و ‌اینکه قول ‌عبد اللّه مسعود ‌است و عبید عمیر و محمّد کعب و سدّی، و آنان ‌که ‌اینکه قول گفتند، [گفتند]«2»: ضبح ‌به معنی ضبع ‌است [169- ر] و ‌آن گردن کشیدن شتر ‌باشد ‌در سیر، یقال: ضبحت الإبل و ضبعت ‌إذا مدّت اعناقها ‌فی السّیر، و قالت: صفیة بنت ‌عبد المطّلب ‌فی العادیات الّتی هی الإبل. اما و العادیات غداة جمع بایدیها اذا سطع«3» الغبار و نصب «ضبحا» ‌بر مصدر ‌باشد ‌از فعلی مقدّر، و التّقدیر: تضبح ضبحا ‌أو کأنّه ضمّن العادیات«4» معنی الضّابحات فنصبه بها لأن العادیات قل‌ّ ‌ما ----------------------------------- (1). منا/ منی. (2). اساس، آج: ندارد، ‌با توجّه ‌به کا و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). کا، آد، گا: صدع. (4). اساس ضبح، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید.
صفحه : 375 یخلون ‌من الضّبح. ‌قوله: فَالمُورِیات‌ِ قَدحاً، قسمی دیگر ‌است. و موریات، مخرجات باشند«1»، یقال: اوریت النّار ‌إذا اخرجتها ‌من الزّند بالقدح. عکرمه و ضحّاک گفتند: مراد اسپانند ‌که ‌بر سنگ می‌روند و ‌به آهن نعل ‌از سنگ آتش بیرون می‌آرند. و نصب «قدحا» ‌هم ‌بر ‌اینکه دو وجه ‌باشد. مقاتل و کلبی گفتند: عرب ‌آن آتش ‌را نار ابی حباحب گویند، ‌قال النّابغة: تقدّ السّلوقی‌ّ المضاعف نسجه و یوقدن بالصّفّاح نارا الحباحب و ابو حباحب مردی ‌بود مضری‌ّ ‌در جاهلیّت و بغایت بخیل ‌بود، و ‌او ‌را عادت ‌بود ‌که ‌از بخل آتش نیفروختی ‌تا مردم بنخفتندی، آنگه آتش ضعیف ‌بر افروختی ‌که گاه بتافتی و گاه بمردی، و ‌اگر آوازی بشنیدی آتش بنشاندی«2» ‌تا کس ‌به ‌او«3» منتفع نشود، ‌به آتش ‌او مثل زدند. و آتش سنب ستور ‌را ‌به ‌آن مانند کردند. قتاده ‌گفت: کلام ‌بر وجه مجاز ‌است، مراد اسپان‌اند ‌که آتش کالزار«4» فروزند«5» و میان خصمان شرّ افگنند. سعید جبیر ‌گفت: مراد اسپانند ‌که ‌به روز ‌به جهاد روند و ‌به شب باز آیند، ارباب«6» ‌ایشان آتش ‌بر افروزند یا طعامی سازند ‌برای ‌خود، ‌اینکه قدح و ‌اینکه ‌را اضافه کرد ‌با«7» اسپان [169- پ] ‌بر سبیل مجاز. مجاهد ‌گفت و زید اسلم ‌که: ‌اینکه کنایت ‌است ‌از مکر مردان ‌با یکدیگر، نبینی ‌که عرب گویند چون ‌با کسی مکری خواهند کردن: و اللّه لاقدحن‌ّ لک و لاورین لک. و نیز پارسیان گویند ‌در ‌اینکه معنی: ‌من آتشی ‌در دامن تو نهم، ‌من ‌برای تو دیگی بپزم، ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: ‌باشد. (2). کا، آد، گا: بشنیدی فرونشاندی. (3). کا، آد، گا: ‌به آتش ‌او. (4). کا، گا: کارزار. (5). کا، آد، گا: ‌بر افروزند. (6). کا: ‌از بهر، گا: ‌از ‌برای. (7). کا، آد، گا: ‌اینکه اضافه ‌با.
صفحه : 376 و ‌اینکه کنایات ‌باشد ‌از کید و مکر. سعید جبیر ‌گفت: مراد زبان مردان«1» ‌است ‌که ‌به آنچه گویند«2» آتش عداوت میان مردم افروخته شود، و عرب گویند«3»: رب‌ّ کلمة اوقدت نارا، و ‌ما نیز گوییم: فلان کس ‌را آتش می‌بارد ‌از زبانش ‌إبن جریج ‌گفت«4»: مراد ‌آن ‌است فالمنجحات عملا کنجاح الزّند، ‌یعنی ‌به حق‌ّ آنان ‌که ‌ایشان کار روای«5» برآرند«6» و حاجت ‌به اجابت مقرون کنند ‌تا مقصود ‌از ‌او حاصل شود، چنان ‌که ‌از آتش زنه چون قدح کنند آتش ‌را ‌از ‌او. فَالمُغِیرات‌ِ صُبحاً، قسمی دیگر ‌است ‌به اسپان غارت کننده ‌در وقت صبح. و عرب ‌را عادت ‌آن ‌است ‌که غارت ‌در وقت صبح کنند ‌برای ‌آن ‌که ناگاه کنند«7»، و ‌اینکه چنان ‌باشد ‌که همه شب«8» روند ‌تا بامداد وقت صبح ‌به مقصد رسیده باشند، آنگه غارت کنند. و ‌در اشعار ‌ایشان ‌اینکه«9» بسیار ‌است، منها ‌قوله: لقد علم الحی‌ّ المصبّح انّنا غداة لقینا بالشّریف الأحامسا و منها: قد صبّحت معن بجیش ذی لجب یقال صبّحته اذا اغرت ‌علیه صباحا«10»، و ‌از ‌اینکه جاست: وا صباحاه و ‌لهم صباح سوء، و کذلک ‌قوله: فَساءَ صَباح‌ُ المُنذَرِین‌َ«11»، ‌علی ‌هذا المنوال و صبحته اذا سقیته صبوحا و اصبحت دخلت ‌فی الصّباح. و نصب «صبحا» ‌بر ظرف ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: مرد. [.....] (2). کا، آد، گا: گوید. (3). کا، آد، گا: گوید. (4). کا، آد، گا: ‌إبن زید ‌گفت. (5). کا، آد، گا: کارروایی. (6). کا. اأد، گا: بیارند. (7). آج: ناگاه شبیخون کنند. (8). کا، آد، گا راه. (9). کا، آد، گا معنی. (10). اساس: حاصبا، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (11). سوره صافّات (37) آیه 177.
صفحه : 377 ‌است أی وقت الصّبح، و ‌منه المثل: اشرق ثبیر کیما نغیر. فَأَثَرن‌َ بِه‌ِ نَقعاً، ‌بر انگیزند ‌به ‌آن جایگاه [170- ر] گرد. نصب ‌او«1» ‌بر مفعول ‌به ‌است، و «به» کنایت ‌است ‌عن ‌غیر مذکور. ابو حیوه«2» ‌در شاذّ خواند: «فأثرن» ‌به تشدید و باقی قرّاء ‌به تخفیف«3». و قتاده خواند: «فوسطن» ‌به تشدید «سین» و باقی قرّاء ‌به تخفیف، و ‌اینکه ‌هم شاذّ ‌است، ‌یعنی ‌به ‌اینکه جایگاه ‌در میان جمع می‌شوند ‌اینکه اسپان یا «4» ‌اینکه شتران- و قرظی‌ّ ‌گفت: مراد ‌به جمع، جمع منا«5» ‌است، ‌یعنی ‌در میان ‌اینکه جایگاه می‌شوند ‌در منا«6». إِن‌َّ الإِنسان‌َ لِرَبِّه‌ِ لَکَنُودٌ، ‌اینکه جواب قسم ‌است ‌که قسم ‌برای اوست. سوگند خورد ‌به ‌اینکه چیزها ‌که آدمی کنود ‌است خدای ‌خود ‌را. ‌عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و ربیع گفتند: ‌یعنی کفور ‌است نعمتهای خدای ‌را، یقال: کند النّعمة ‌إذا کفرها. کلبی‌ّ ‌گفت: ‌اینکه لغت لغت کنده و حضرموت و معدّ ‌است، و نیز لغت ربیعه و مضر و قضاعه ‌است. سماک خرشه«7» ‌گفت: قبیله کنده ‌را ‌برای ‌اینکه کنده خواندند ‌که کفران نعمت پدر کردند. ‌إبن سیرین ‌گفت: ‌آن ‌باشد ‌که خدای ‌را ملامت کند. حسن ‌گفت: ‌آن ‌باشد ‌که مصایب بشمرد و نعمت فراموش کند، و شاعری ‌اینکه معنی«8» ‌به نظم آرد«9» ‌فی ‌قوله: یا ایّها الظّالم ‌فی فعله و الظّلم مردود ‌علی ‌من ظلم ‌الی متی انت و حتّی متی تشکو المصیبات و تنسی النّعم ابو امامه ‌گفت ‌که ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: دانی ‌تا کنود چه ‌باشد! گفتم خدای و رسولش عالمتر«10»: ‌گفت: ‌آن ‌باشد ‌که یأکل وحده و یمنع رفده و یضرب ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: نصب نقعا. (2). کا: ابو حیاه. (3). کا، آد، گا فوسطن ‌به جمعا. (4). آج: ‌ما، کا: ‌با. [.....] (6- 5). آر، گا: منی. (7). آج و دیگر نسخه بدلها: سماک ‌بن خرثه. (8). گا ‌را. (9). آج و دیگر نسخه بدلها: آورد. (10). آج: عالمتراند.
صفحه : 378 الله‌عبده} ، تنها نان خورد و عطا ندهد و بنده ‌را بزند. ابو عبیده ‌گفت: کنود قلیل الخیر ‌باشد ‌من قولهم: أرض کنود ‌إذا کانت«1» ‌لا تنبت شیئا [170- پ] ابو زید الطّائی‌ّ ‌گفت: ‌غیر انّا آمنّا بدهر کنود فضیل عیاض ‌گفت: کنود ‌آن ‌باشد ‌که ‌به یک مصیبت همه نعمتها فراموش کند. ابو بکر ورّاق ‌گفت: ‌آن ‌باشد ‌که نعمت ‌از ‌خود بیند، نه ‌از خدای. محمّد ‌بن ‌علی التّرمذی ‌گفت: ‌آن ‌باشد ‌که نعمت شناسد و منعم ‌را نشناسد. واسطی ‌گفت: ‌آن ‌باشد ‌که نعمت خدای«2» ‌بر معصیت ‌او صرف کند. سام ‌بن ‌عبد اللّه«3» ‌گفت: ‌آن ‌باشد ‌که طاعت ‌برای عوض کند. ذو النّون ‌گفت: کنود، هلوع ‌باشد و هلوع ‌در قرآن مفسّر ‌است بقوله: إِذا مَسَّه‌ُ الشَّرُّ جَزُوعاً، وَ إِذا مَسَّه‌ُ الخَیرُ مَنُوعاً«4». گفتند ‌آن ‌باشد ‌که: اندک ‌را کفران کند و بسیار ‌را شکر نکند. دیگری ‌گفت: ‌آن ‌باشد ‌که سر ‌او ‌بر بالین نعمت ‌باشد و دلش ‌در میدان غفلت. و جمع کنود، کند«5» ‌باشد، ‌قال الأعشی: احدث لها تحدث لوصلک انّها کند لوصل الزّائر المعتاد وَ إِنَّه‌ُ عَلی ذلِک‌َ لَشَهِیدٌ، بیشتر مفسّران گفتند: خدای ‌تعالی ‌بر کفران ‌اینکه کافر نعمت گواست. ‌إبن کیسان ‌گفت: ضمیر راجع ‌است ‌هم ‌با کنود، ‌یعنی ‌او ‌بر ‌خود گواست. وَ إِنَّه‌ُ لِحُب‌ِّ الخَیرِ لَشَدِیدٌ، أی لحب‌ّ المال، مراد ‌به «خیر» مال ‌است، ‌یعنی ‌او مال سخت دوست می‌دارد، بیانه ‌قوله: إِن تَرَک‌َ خَیراً«6»، أی مالا. گفتند معنی آیت ‌آن ‌است ‌که: ‌او بخیل ‌است، و عرب بخیل ‌را «شدید» خوانند، و ‌ما نیز بخیل ----------------------------------- (1). اساس، آج: ‌کان، ‌با توجّه ‌به کا و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). آج و دیگر نسخه بدلها ‌را. (3). کا، آد، گا: بسّام ‌بن ‌عبد اللّه. (4). سوره معارج (70) آیه 20 و 21. (5). جمع «کنود» ‌در معاجم لغوی نیامده، و «کند» وصف ‌است ‌برای مفرد مؤنّث، بیت نیز شاهد ‌برای جمع نیست، بل شاهدی ‌است ‌برای مفرد مؤنّث. (6). سوره بقره (2) آیه 180.
صفحه : 379 ‌را «سخت» خوانیم، ‌قال طرفة. اری الموت یعتام لکرام و یصطفی عقیلة مال الفاحش المتشدّد [171- ر] و «فاحش» ‌در بیت بخیل ‌است، بیانش ‌قوله: الشَّیطان‌ُ یَعِدُکُم‌ُ الفَقرَ وَ یَأمُرُکُم بِالفَحشاءِ«1»، أی بالبخل، بعضی دگر گفتند: ‌او ‌بر دوستی مال سخت قوی ‌است و دل ‌در ‌او بسته و ‌در طلب کردن حریص و مجد. فرّاء ‌گفت: ‌در تقدیر کلام تقدیم و تأخیری هست، و التّقدیر: و إنّه لشدید الحب‌ّ للخیر، ‌پس شدید صفت حب‌ّ ‌است نه صفت مرد، و لکن ‌برای سر آیت ‌را چنین کرد، و مثله ‌قوله: فِی یَوم‌ٍ عاصِف‌ٍ«2»، أی عاصف الرّیح، ‌برای ‌آن ‌که «عصوف» صفت روز نباشد. أَ فَلا یَعلَم‌ُ، نمی‌داند ‌اینکه کافر نعمت بخیل دنیا دوست. إِذا بُعثِرَ ما فِی القُبُورِ، ‌که آنگاه ‌که ‌بر انگیزند مردگان ‌را ‌از گورها. فرّاء ‌گفت: بعثر و بحثر، لغتان، و یقال: بعثر أی بعث، و الرّاء زیدت ‌لا لحاقه بالرّباعی‌ّ، و ‌قیل: بحثر مرکب‌ّ ‌من بحث و اثیر«3» و ‌اینکه اقوال قریب ‌است. وَ حُصِّل‌َ ما فِی الصُّدُورِ، و حاصل کنند آنچه ‌در دلها ‌باشد، ‌یعنی آشکارا کنند، بیانه: یَوم‌َ تُبلَی السَّرائِرُ«4». إِن‌َّ رَبَّهُم، نمی‌دانند ‌که خدای ‌ایشان ‌اینکه روز، ‌یعنی روز قیامت عالم ‌باشد ‌به احوال ‌ایشان. و همزه«5» ‌از ‌پس علم و ظن‌ّ مفتوح باید الّا ‌آن ‌که «لام» ‌در خبر ‌او باز آید، چنان ‌که: علمت ان‌ّ زیدا لمنطلق، ‌که آنگه مکسور شود. و گویند: حجّاج ‌اینکه سورت ‌در نماز می‌خواند: «أن‌ّ» ‌به فتح بخواند ‌برای «یعلم» چون ‌به آخر رسید «لام» دید نخواست ‌که ‌با سرگیرد «لام» ‌از خبر ‌که «خبیر» ‌است بیفگند، بخواند: «خبیر»، اعراب نگاه داشت و شرع و جانب خدای فروگذاشت. ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آیه 268. (2). سوره ابراهیم (14) آیه 18. (3). اساس، کا، آد، گا: ابثر. [.....] (4). سوره طارق (86) آیه 9. (5). کا ‌او، آد، گا إن‌ّ.
صفحه : 380 (

سورة القارعة

[171- پ]) اینکه سورت مکّی است و یازده آیت است و سی و شش کلمت است و صد و پنجاه و دو حرف است. و روایت است از ابو امامه از ابی‌ّ کعب که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او سورة القارعة بخواند، خدای تعالی روز قیامت کفّه حسناتش گران بار کند«1».

[سوره القارعة (101): آیات 1 تا 11]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ القارِعَةُ (1) مَا القارِعَةُ (2) وَ ما أَدراک‌َ مَا القارِعَةُ (3) یَوم‌َ یَکُون‌ُ النّاس‌ُ کَالفَراش‌ِ المَبثُوث‌ِ (4) وَ تَکُون‌ُ الجِبال‌ُ کَالعِهن‌ِ المَنفُوش‌ِ (5) فَأَمّا مَن ثَقُلَت مَوازِینُه‌ُ (6) فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ (7) وَ أَمّا مَن خَفَّت مَوازِینُه‌ُ (8) فَأُمُّه‌ُ هاوِیَةٌ (9) وَ ما أَدراک‌َ ما هِیَه (10) نارٌ حامِیَةٌ (11)

[ترجمه]

قیامت. و چه قیامت. و چه دانی تو که چیست قیامت«2»؟ آن روز که باشند مردمان چون پروانه چراغ پراگنده. و باشد کوهها چون پشم زده. ----------------------------------- (1). آج صدق رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و الحمد للّه رب‌ّ العالمین. (2). آج: رستخیز.
صفحه : 381 امّا آن که گران باشد ترازویش«1». او در زندگانی باشد پسندیده. و امّا آن که سبک باشد ترازویش«2». جای او هاویه«3». و چه دانی تو که چیست آن؟ آتشی تافته است. قوله: القارِعَةُ، حق تعالی اینکه سورت در وصف قیامت فرستاد. و «قارعه» نامی است از نامهای او. و اصل او از «قرع» و کوفتن باشد، و او صفت موصوفی محذوف است، تقدیر آن است که: السّاعة القارعة، أو الدّاهیة القارعة، او الخصلة القارعة. آنگه برای استعظام گفت [172- ر]: وَ ما أَدراک‌َ مَا القارِعَةُ، و تو چه دانی که قیامت چه روزی باشد؟ آنگه وصف آن را گفت: یَوم‌َ یَکُون‌ُ النّاس‌ُ کَالفَراش‌ِ المَبثُوث‌ِ، آن روز که مردمان [مانند]«4» پروانه چراغ باشند و پراگنده باشند. گفتند: برای آن تشبیه کرد مردم را به پروانه که پروانه خود را بر آتش زند، مردم اینکه روز در آتش افتند. فرّاء گفت: چون ملخ پراگنده که به زحمت بر یکدیگر می‌افتند. وَ تَکُون‌ُ الجِبال‌ُ کَالعِهن‌ِ المَنفُوش‌ِ، و کوهها چون پشم زده باشند، باد در آید و آن را در هوا می‌برد. آنگه گفت: فَأَمّا مَن ثَقُلَت مَوازِینُه‌ُ، امّا آن را که ترازوی او گران باشد به طاعت. علما در «ترازو» خلاف کردند. محقّقان گفتند: ترازو کنایت است از ----------------------------------- (2- 1). آج: ترازوش. (3). آج: مادر دوزخ باشد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 382 عدل، یعنی خدای تعالی میان خلقان انصاف کند و رها نکند که ظلمی رود و حیفی نمایند، آنچه«1» به ترازو بر سنجند که در او حیف و نقصانی نباشد. فرّاء گفت: میزان چنان که ترازو باشد، وزن [نیز]«2» باشد. یعنی من ثقل وزن طاعته أو معصیته، یقال: ما میزان درهمک، أی ما وزنه. گفتند: بر حقیقت حمل نتوان کردن، برای آن که اعمال ما عرض است و ثقل و خفّت در اعراض مصوّر نباشد. و اینکه در توسّع چنان است که گویند: کلام فلان موزون إذا کان بقدر الحاجة، و قال الشّاعر: قد کنت قبل لقاء کم ذا مرّة عندی لکل‌ّ مخاصم میزانه یعنی معادلته و مقاومته. و حسن بصری و مفسّران مقدّم«3» گفتند: در قیامت ترازو باشد با کفّه‌ها«4» و شاهین، آنگه خدای تعالی [172- پ] در یکی نوری پدید آرد و در یکی ظلمتی. هر کدام که بر یکدیگر زیادت شود حکم آن را باشد. بعضی دیگر گفتند: در اینکه ترازو صحفهای«5» اعمال سنجند، صحفهای«6» طاعت در کفّه‌ای باشد و صحفهای«7» معصیت در کفّه‌ای. هر کدام که بچربد، حکم آن را باشد، فذلک قوله: فَأَمّا مَن ثَقُلَت مَوازِینُه‌ُ فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ، گفت: هر که ترازوی طاعتش گران باشد، او در عیشی [باشد] پسندیده. کوفیان گفتند: «راضی» به معنی مرضی‌ّ است، کقولهم: ماءٍ دافِق‌ٍ«8»، أی مدفوق. و بصریان گفتند: راضیة، أی ذات رضی، و مثله قولهم: تامر و لابن و نابل و سایف، أی ذو تمر و لبن و نبل و سیف، قال الشّاعر: و غدرتنی و زعمت أن‌ّ ک لابن فی الصّیف تامر أی ذو لبن و تمر. وَ أَمّا مَن خَفَّت مَوازِینُه‌ُ، فَأُمُّه‌ُ هاوِیَةٌ، و امّا آن را که ترازوی طاعتش سبک ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: بمانند آنچه. (2). اساس: ندارد، با توجّه به کا، آد، گا افزوده شد. (3). کا، آد، گا: متقدّم. (4). اساس: کفّها/ کفّه‌ها. (7- 6- 5). کا، آد، گا: صحیفهای/ صحیفه‌های. (8). سوره طارق (86) آیه 6.
صفحه : 383 باشد، مادر او هاویه بود. در او چند قول گفتند: یکی آن که اینکه کلمتی است معروف بنزدیک عرب فی اللّعن و الدّعاء علی الرّجل، تقول العرب: هوت امّه، کما تقول: ثکلته امّه یعنون ماتت امّه و سقطت من علوّ. و بعضی دگر گفتند معنی آن است«1»: تهوی علی ام‌ّ رأسه فی النّار، به سر«2» به آتش فرو شوند. و بعضی دگر گفتند: فَأُمُّه‌ُ هاوِیَةٌ، أی مأویه جهنم‌ّ. و عرب «مأوا» را «ام‌ّ» خوانند و «هاویه» نام درکه‌ای [است]«3» از درکات دوزخ آنگه بر سبیل استعظام گفت: وَ ما أَدراک‌َ ما هِیَه، و تو چه دانی ای محمّد که آن چه باشد! «ما» استفهامی است و «ها» ی آخر برای استراحت است، و الأصل: ما هی. آنگه هم او بیان کرد [173- ر] گفت: نارٌ حامِیَةٌ، آتشی باشد بغایت گرم. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها که. [.....] (2). آج: پس. (3). اساس: ندارد، با توجّه به کا، آد، گا افزوده شد.
صفحه : 384 (

سورة التکاثر

) اینکه سورت مکّی است و هشت آیت است و بیست و هشت کلمت است، و صد و بیست حرف است. و روایت است از أبو امامه از أبی‌ّ کعب که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او سورت ذلک به أَلهاکُم‌ُ«1» بخواند، خدای تعالی او را از آنان کند که او را بر نعمت حساب نکند، و چندان ثواب دهد او را که ثواب آن کس باشد که هزار آیت از قرآن بخواند«2».

[سوره التکاثر (102): آیات 1 تا 8]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ أَلهاکُم‌ُ التَّکاثُرُ (1) حَتّی زُرتُم‌ُ المَقابِرَ (2) کَلاّ سَوف‌َ تَعلَمُون‌َ (3) ثُم‌َّ کَلاّ سَوف‌َ تَعلَمُون‌َ (4) کَلاّ لَو تَعلَمُون‌َ عِلم‌َ الیَقِین‌ِ (5) لَتَرَوُن‌َّ الجَحِیم‌َ (6) ثُم‌َّ لَتَرَوُنَّها عَین‌َ الیَقِین‌ِ (7) ثُم‌َّ لَتُسئَلُن‌َّ یَومَئِذٍ عَن‌ِ النَّعِیم‌ِ (8)

[ترجمه]

مشغول باز کرد«3» شما را فخر به بسیاری«4». تا زیارت کردی«5» گورستانها را. حقّا که بدانی«6». پس حقّا که بدانی«7». ----------------------------------- (1). کا:ذلک قال أَلهاکُم‌ُ التَّکاثُرُ . (2). آج صدق رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- و الحمد للّه رب‌ّ العالمین. (3). آج: مشغول کرد. (4). آج مال. (5). آج: کردید. (7- 6). آج: بدانید.
صفحه : 385 حقّا که اگر بدانی«1» دانستن درست. ببینی«2» دوزخ را. پس ببینی«3» آن را به چشم دانش. پس بپرسند شما را آن روز از نعمت«4». قوله:ذلک که أَلهاکُم‌ُ التَّکاثُرُ، حق تعالی گفت و خطاب کرد با کافرانی که اینکه فعل کردند: مشغول کرده است شما را تفاخر به کثرت عدد و کثرت مال از طاعت خدای و آنچه شما را برهاند از عقاب او«5». حَتّی زُرتُم‌ُ المَقابِرَ، در اینکه خلاف کردند، بعضی گفتند: معنی آن است که تا به مردن و شما را در گورها«6» دفن کردن، اینکه طریقت شماست، یعنی بر اینکه اصرار کنی«7» [173- پ] تا به مردن. قتاده گفت: آیت در جهودان«8» آمد که اینکه معنی مراعات کردندی و به اینکه مشغول بودند تا بر ضلال بمردند. إبن زید گفت: در قبیله‌ای آمد از انصا [ر]«9». مقاتل و کلبی گفتند: در دو قبیله آمد از قریش بنی عبد مناف و بنی سهم بن عمر بن هصیص بن کعب، که ایشان بانگ مفاخرت و منافرت کردند، هر یکی از ایشان گفتند: سادات و اشراف از ما بیشترند و بیشتر بوده‌اند«10» در زندگانی: بنو عبد مناف غالب شدند ایشان را«11». بنو سهم گفتند: اکنون بیایی«12» تا به گورستان رویم و گورها بشماریم تا گور اشراف ما بیشتر است یا گورها اشراف شما، یقال: لهیت عن الشّی‌ء اذا غفلت عنه، و منه قولهم: اذا ----------------------------------- (3- 2). آج: ببینید. (4). آج: از بهشت. (5). آج مشغول کرد. (6). آج: در خاک. (7). آج و دیگر نسخه بدلها: اصرار کنید. (8- 1). آج و دیگر نسخه بدلها: جهودانی. [.....] (9). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). آد، گا: از ما پیش بودند و بیشتراند. (11). آد، گا: بر ایشان. (12). آج و دیگر نسخه بدلها: بیایید.
صفحه : 386 استأثر اللّه بشی‌ء فاله عنه و لهوت من اللّهو. آنگه بر سبیل زجر و ردع گفت: کَلّا سَوف‌َ تَعلَمُون‌َ، ثُم‌َّ کَلّا سَوف‌َ تَعلَمُون‌َ. بیان کردیم که «کلّا» به دو معنی استعمال می‌کنند: یک معنی آن که انز جروا، منزجر شدی«1» که بدانی«2»، و یکی آن که حقّا که بدانی«3» و ثم‌ّ حقّا که بدانی«4». تکرار گفتند: برای تأکید است، و گفتند: برای اختلاف معنی، یعنی بدانی«5» در گور چون عذاب گور بینی«6». آنگه بدانی«7» در دوزخ چون عذاب دوزخ بینی«8». و بیان اینکه قول آن است که روایت کردند از امیر المؤمنین«9» که گفت: جماعتی مردمان از عذاب گور در شک بودند تا اینکه آیت آمد که: کَلّا سَوف‌َ تَعلَمُون‌َ. آنگه گفت: کَلّا لَو تَعلَمُون‌َ عِلم‌َ الیَقِین‌ِ، اگر بدانی«10» به علم یقین، اضافه کرد با یقین. گروهی گمان بردند که اینکه اضافت موصوف است با صفت، و نه چنین است. بل موصوف [174- ر] محذوف است، و مثله: یوم الجمعة و مسجد الجامع، و التّقدیر: یوم السّاعة الجمعة و مسجد الیوم الجامع و علم الأمر الیقین، و جواب «لو» از کلام بیفگند لدلالة الکلام علیه، و التقّدیر: لعلمتم أمرا فظیعا و شأنا عظیما. و گفتند: جواب «لو» مقدّر است در ضمن «الهیکم» و المعنی لو تعلمون علم الیقین لم یلهکم التّکاثر. آنگه گفت بر سبیل وعید و تهدید: لَتَرَوُن‌َّ الجَحِیم‌َ، ببینی«11» دوزخ، بر وجه قسمی مضمر و «لام» برای اضمار قسم آورد، گفت: و اللّه که دوزخ ببینی«12»، آنگه ببینی«13» آن را به عین الیقین، یعنی به معاینه. گفتند: تکرار برای تأکید است، و اولیتر آن باشد که برای اختلاف معنی باشد. رؤیت اوّل«14» علم بود، و دوم به معنی ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: شوید. (4- 3- 2). آج و دیگر نسخه بدلها: بدانید. (10- 7- 5). آج و دیگر نسخه بدلها: بدانید. (6). بینی/ بینید، کا، آد، گا: بینند. (8). آج و دیگر نسخه بدلها: بینید. (9). کا، آد علی علیه السّلام. (13- 11). آج، آد، گا: بینید. (12). آج، آد، گا: بینید، کا، آد، گا ثم‌ّ لترونّها. (14). آد، گا به معنی.
صفحه : 387 رؤیت بصر، بیان اینکه تأویل قوله: عَین‌َ الیَقِین‌ِ، و قیل: بعین الیقین، و قیل: رؤیة تؤدّی إلی الیقین. و «یقین» علمی باشد که حاصل آید پس از شک، برای آن خدای را تعالی متیّقن نخوانند، یعنی علمی حاصل آید ایشان را ضروری که با آن شکّی نبود چون به چشم ببینند. ثُم‌َّ لَتُسئَلُن‌َّ یَومَئِذٍ عَن‌ِ النَّعِیم‌ِ، آنگه بپرسند ایشان را از نعیم. علما در اینکه«1» بسیار بگفته‌اند و در اخبار مرفوعه«2» آورده‌اند. ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: اینکه نعیم، آب سرد است. و رضا- علیه السّلام«3»- روایت کرد از پدرانش از رسول- علیه السّلام- که گفت: اینکه نعیم، رطب است و آب سرد. عبد اللّه عمر گفت: آب سرد است در تابستان گرم. أنس روایت کرد که: رسول- علیه السّلام- به مهمان«4» مقداد«5» رفت، چون [174- پ] طعام بخورد آبی سرد پیش آورد. رسول- علیه السّلام- آب باز خورد، خوش آمد او را، گفت: ما أبردها علی الکبد ، چه سرد است اینکه آب بر جگر. آنگه گفت: چون یکی از شما خواهد تا خورد، باید که جهد کند تا هر کدام سردتر باشد، که آب سرد صفراء را بنشاند و تشنگی ببرد و مرد را بر شکر کردن بعث کند. ابو حاتم گفت: آب سرد در وقت تشنگی، شکر از میان جان بیرون آرد. مالک دینار گفت: مردی بنزدیک حسن بصری آمد و گفت: ما را همسایه‌ای هست«6»، پالوده نمی‌خورد، می‌گوید: به شکر آن قیام نتوانم کردن. گفت: جاهل است، او نمی‌داند که خدا را بر ما نعمت به آب سرد بیشتر است به آن که به جمله حلواها. ابو هریره روایت کرد از رسول- علیه السّلام- که او گفت: در اینکه آیت هر که را نان گندمین باشد و آب سرد و سایه‌ای که در او نشیند، اینکه سه چیز از آن ----------------------------------- (1). آد، گا سخن. [.....] (2). کا: مرفوع. (3). آج: امام رضا علیه التّحیة و الدّعاء. (4). آج: مهمانی. (5). آج: مقداد بن اسود. (6). آد، گا: پالوده.
صفحه : 388 نعیم است که خدای تعالی گفت شما را از آن بپرسند. عبد اللّه مسعود گفت از رسول- علیه السّلام- که: اینکه نعیم، ایمنی است و تن درستی. عبد اللّه عبّاس گفت از عمر خطّاب شنیدم که او گفت: یک روز بیرون آمدم به گرمگاه. رسول را دیدم- علیه السّلام- بیرون آمده، مرا گفت: یا عمر؟ به اینکه وقت برای چه بیرون آمده‌ای! گفتم: یا رسول اللّه؟ برای آنچه تو بیرون آمده‌ای. ساعتی بود، ابو بکر بیرون آمد. رسول گفت: چه کار را بیرون آمده‌ای! گفت: یا رسول اللّه؟ هم برای آن که شما بیرون آمده‌ای. و سبب آن بود که در خانه هیچ سه طعامی نبود و گرسنه بودند. ساعتی بنشستند و حدیث می‌کردند، آنگه رسول- علیه السّلام- گفت: هیچ قوّت داری«1» [175- پ] تا برویم تا به اینکه خرماستان، و اشارت کرد به خرماستانی که ابو الهیثم بن التیهان را بود. برخاستند و روی آن جا«2» نهادند. چون برفتند با رسول- علیه السّلام. رسول- علیه السّلام- سلام کرد بر ایشان. ابو الهیثم حاضر نبود، أم‌ّ الهیثم حاضر بود، می‌شنید، جواب نداد طمع آن را که رسول علیه السّلام- سلام بر ایشان زیادت کند. چون رسول- علیه السّلام- خواست تا برگردد، در بگشاد و از قفای رسول- علیه السّلام- بتاخت و گفت: یا رسول اللّه؟ من آواز سلام تو شنیدم، برای آن جواب ندادم تا سلام زیادت کنی تا خیر و برکت ما زیادت گردد. رسول گفت: ابو الهیثم کجاست! گفت: یا رسول اللّه؟ به طلب آب است«3»، هم اینکه ساعت آید، در آی که هزار صلات و رحمت بر تو باد؟ رسول- علیه السّلام- و ابو بکر و عمر در آن جا رفتند. او برفت و بساطی در زیر درختی خرما بیفگند تا ایشان بنشستند. ابو الهیثم در آمد. رسول را آن جا یافت. سخت خرّم شد و بر درخت رفت و شاخی پر بار ببرید از درخت و بیاورد و ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: دارید. (2). کا، آد، گا: روی را به آن جا. (3). آج، آد، گا: آب رفته، کا: رفته است.
صفحه : 389 پیش رسول- علیه السّلام- بنهاد و گفت: یا رسول اللّه؟ بخوری«1» از اینکه شاخ آنچه نیکوتر است از رطب و بسر و تذنوب رسول- علیه السّلام- و صحابه از آن بخوردند، و ام‌ّ الهیثم آرد بسرشت و به نان پختن مشغول شد، و ابو الهیثم خواست تا گوسپندی بکشد. رسول- علیه السّلام- رها نکرد. ایشان به قیلوله بخفتند. چون برخاستند، طعام تمام شده بود«2»، طعام بخوردند و از آن آب سرد باز خوردند. ابو الهیثم آن شاخ باز آورد تا باقی خرما که بر او بود بخوردند. آنگه رسول- علیه السّلام- [175- پ] گفت: اینکه سایه و طعام و شراب و آب سرد آن است که خدای تعالی بپرسد از اینکه فی قوله: ثُم‌َّ لَتُسئَلُن‌َّ یَومَئِذٍ عَن‌ِ النَّعِیم‌ِ. گفتند: چون اینکه آیت آمد، صحابه گفتند: یا رسول اللّه؟ خدای ما را از اینکه أسودین- یعنی خرما و آب- بخواهد پرسیدن، و ما تیغ بر دوش نهاده در ره او قتال می‌کنیم! گفت: بلی، بخواهد پرسیدن. إبن سیرین گفت از عبد اللّه عمر که: اینکه «نعیم» گرماوه«3» است. رسول- علیه السّلام- گفت: روز قیامت خدای تعالی نعمتهای خود بر بنده شمارد تا در میان آن گوید: نه از من خواستی که فلانه را روزی من کن تا به زنی کنم او را، من اجابت کردم تو را، به نام و نسب بگوید او را. عبد اللّه عبّاس گفت: چون اینکه آیت آمد، صحابه گفتند: یا رسول اللّه؟ خدای ما را از کدام نعمت خواهد پرسیدن، و ما نان جوین نیم شکم می‌یابیم«4»! خدای تعالی وحی کرد، گفت: بگو اینان را نه نعلین در پای کرده‌ای«5» و آب سرد می‌خوری«6». أنس مالک گفت: چون اینکه آیت آمد، مردی درویش بیامد و گفت: یا رسول اللّه؟ همانا ما معافیم از اینکه سؤال که ما را نعیمی نیست که از آن بپرسند. ----------------------------------- (1). آج: بخور، کا، آد، گا: بخورید. (2). آج: طعام رسیده بود. (3). آج، آد، گا: گرمابه. (4). آج، آد، گا: نمی‌یابیم، کا: نان جونیم سیر یابیم. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: کرده‌اید. (6). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌خورید. [.....]
صفحه : 390 رسول گفت: نه نعلین در پای می‌کنی«1» و آب سرد می‌خوری و در سایه می‌نشینی؟ إبن سیرین گفت«2»: رسول- علیه السّلام- اینکه سورت بر اصحاب خواند. گفتند: یا رسول اللّه؟ اینکه نعیم چیست که ما را از آن بپرسند! گفت: خانه‌ای که در او بنشینی«3». و جامه‌ای که به او عورت بپوشی«4» و قوتی که به آن پشت راست باشد. عکرمه روایت کرد از عبد اللّه عبّاس که او گفت [176- ر]: رسول- علیه السّلام- اینکه سورت بخواند و تفسیر او باز کرد، گفت:ذلک که أَلهاکُم‌ُ التَّکاثُرُ، مشغول کرده است شما را کثرت مال. حَتّی زُرتُم‌ُ المَقابِرَ، تا آن گه که شما را به گور برند مال جمع می‌کنی«5»، به ناحق، و منع می‌کنی«6» از حق و دروغها می‌نهی«7»، دأب شما اینکه است تا به مردن. کَلّا سَوف‌َ تَعلَمُون‌َ، بدانی«8» آنگه که در گور شوی«9». ثُم‌َّ کَلّا سَوف‌َ تَعلَمُون‌َ، پس بدانی«10» آنگه که از گورها برخیزی«11». کَلّا لَو تَعلَمُون‌َ عِلم‌َ الیَقِین‌ِ، اگر بدانی«12» علم یقین آنگه که نامه‌ها«13» پراگنده می‌آید در قیامت، و خلایق بعضی سعید و بعضی شقّی باشند. ثُم‌َّ لَتَرَوُنَّها عَین‌َ الیَقِین‌ِ، آنگه ببینی«14» آن را به عین الیقین، آنگه که صراط نصب کنند بر سر دوزخ به مانند پل. ثُم‌َّ لَتُسئَلُن‌َّ یَومَئِذٍ عَن‌ِ النَّعِیم‌ِ، آنگه بپرسند شما را از «نعیم» و آن پنج چیز است: سیری شکم است، و سردی آب است، و لذّت خواب است، و سایه مسکن است«15»، و اعتدال خلق است«16». ابراهیم گفت: هر که او طعامی خورد یا شرابی و عقیب آن خدای را شکر ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: در پای داری. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: إبن کثیر گفت. (3). آج: بنشینید. (4). آج: بپوشید، کا: بازپوشی، آد، گا: باز پوشید. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: جمع می‌کنید. (6). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌کنید. (7). آج و دیگر نسخه بدلها: می‌نهید. (10- 8). آج و دیگر نسخه بدلها: بدانید. (9). آج و دیگر نسخه بدلها: شوید. (12- 11). آج و دیگر نسخه بدلها: برخیزید. (13). آج و دیگر نسخه بدلها: نامها/ نامه‌ها. (14). آج و دیگر نسخه بدلها: ببینید. (15). آج و دیگر نسخه بدلها: سایه مساکن. (16). آج: اعتدال خلقت. [.....]
صفحه : 391 کند، خدای تعالی [او را از نعیم آن طعام پرسد. عبد اللّه عبّاس گفت: آن نعیم تن درستی و صحت و سمع و بصر است و سلامت دل، خدای تعالی]«1» بنده را از آن بپرسد به قیامت که [چه]«2» کردی آن را و در چه به کار بردی- و او عالمتر«3» بیانش قوله«4»: إِن‌َّ السَّمع‌َ وَ البَصَرَ وَ الفُؤادَ کُل‌ُّ أُولئِک‌َ کان‌َ عَنه‌ُ مَسؤُلًا«5». باقر- علیه السّلام- گفت: مراد عافیت است. گفتند: کسی آمد و پاره‌ای انگبین پیش سعید جبیر آورد، او گفت: اینکه از آن نعیم است که خدای بندگان را از آن بپرسد. محمّد بن کعب گفت: مراد به نعمت، نبوّت و بعثت رسول ماست که او رحمتی و نعمتی است بر جهانیان، بیانش قوله: یَعرِفُون‌َ نِعمَت‌َ اللّه‌ِ ثُم‌َّ یُنکِرُونَها«6». و از صادق و باقر علیهما السّلام- روایت کرده‌اند که: مراد به اینکه نعمت ولایت امیر المؤمنین علی است، بیانش قوله: وَ أَتمَمت‌ُ عَلَیکُم نِعمَتِی«7»، اگر آنچه نا تمام باشد از آن سؤال کنند، اولیتر که آنچه کمال دین باشد و تمام نعمت [176- پ] باشد و رضای خدای از مکلّفان در مسلمانی به آن باشد، چنان که آیت متضمّن آن است، اولیتر که نعمت باشد. و اینکه دو بیت یک جا«8» رفته است و اینکه جا«9» لایق است: مواهب اللّه عندی جاوزت أملی و لیس یبلغها قولی و لا عملی لکن‌ّ اشرفها عندی و افضلها ولایتی لأمیر المؤمنین علی ----------------------------------- (2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج است، آد، گا باشد. (4). کا، آد، گا تعالی. (5). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 36. (6). سوره نمل (16) آیه 83. (7). سوره مائده (5) آیه 3. (8). آج: یکی جای. (9). کا، آد، گا هم.
صفحه : 392 (

سورة العصر

)«1» اینکه سورت مکّی است و سه آیت است و چهار ده کلمت است و شست و هشت حرف است. و روایت است از ابو امامه از ابی‌ّ کعب که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او سورة و العصر بخواند، خدای تعالی خاتمت او بر صبر کند، و روز قیامت با اصحاب حق باشد«2».

[سوره العصر (103): آیات 1 تا 3]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ وَ العَصرِ (1) إِن‌َّ الإِنسان‌َ لَفِی خُسرٍ (2) إِلاَّ الَّذِین‌َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ وَ تَواصَوا بِالحَق‌ِّ وَ تَواصَوا بِالصَّبرِ (3)

[ترجمه]

‌به حق‌ّ روزگار«3». ‌که آدمی ‌در زیانکاری ‌است. الّا آنان ‌که ایمان آرند و کار کنند ‌به نیکیها و اندرز کنند یکدیگر ‌را ‌به حق و اندرز کنند ‌به شکیبایی. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: و العصر. (2). آج صدق ‌رسول اللّه صلّی اللّه ‌علیه و آله و سلّم. (3). آج: نماز دیگر.
صفحه : 393 ‌قوله: وَ العَصرِ، ‌اینکه قسمی ‌است ‌که خدای ‌تعالی کرد ‌به عصر. مفسرّان ‌در ‌او خلاف کردند. ‌عبد اللّه عبّاس ‌گفت: مراد ‌به عصر، دهر ‌است و روزگار. ‌إبن کیسان ‌گفت: مراد ‌به عصر، شب و روز ‌است، و بامداد و شبانگاه ‌را عصران خوانند و نیز شب و روز ‌را، بیانش قول شاعر و ‌هو حمید ‌بن ثور: و لن یلبث العصران یوم و لیلة اذا طلبا ‌ان یدرکا ‌ما تیمّما حسن بصری ‌گفت: ‌ما ‌بعد الزّوال، ساعتی ‌که ‌از ‌پس زوال ‌باشد ‌تا ‌به آفتاب [177- پ] فرو شدن ‌آن ‌را عصر خوانند. قتاده ‌گفت: آخر ساعتی ‌از ساعات روز. مقاتل ‌گفت: نماز دیگر ‌است و هی الصّلاة الوسطی. إِن‌َّ الإِنسان‌َ لَفِی خُسرٍ، جواب قسم ‌است، ‌گفت: ‌به حق‌ّ عصر ‌که آدمی ‌در خسران و نقصان و زیانکاری ‌است. أخفش ‌گفت: لفی عقوبة، ‌در عقوبت ‌است. أعرج ‌گفت: ‌به دو ضم‌ّ خوانند: خسرا. إِلَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا، آنگه استثنا کرد مؤمنان ‌را ‌از ‌آن نقصان و خسران، ‌گفت: الّا آنان ‌که ایمان آرند و عمل صالح کنند. گفتند: معنی ‌آن ‌است ‌که آدمی چون پیر شود و ضعیف گردد، ‌از عمل باز ماند و قوّت و عقلش ناقص شود، کارهایش متراجع شود، الّا مؤمنان ‌که ‌ایشان آنگه ‌که پیر شوند و قوّت ‌ایشان ساقط شود، همان عمل ‌که ‌در جوانی کرده باشند«1» ‌ایشان ‌را می‌نویسند، و مثله ‌قوله: لَقَد خَلَقنَا الإِنسان‌َ فِی أَحسَن‌ِ تَقوِیم‌ٍ، ثُم‌َّ رَدَدناه‌ُ أَسفَل‌َ سافِلِین‌َ، إِلَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا«2»- الایة. و ‌در قراءت ‌عبد اللّه مسعود آمد: وَ العَصرِ إِن‌َّ الإِنسان‌َ لَفِی خُسرٍ، و إنّه ‌فیه ‌إلی آخر الدّهر. ابی‌ّ کعب ‌گفت: ‌من ‌اینکه سورت ‌بر ‌رسول- ‌علیه السّلام- خواندم و گفتم: یا ‌رسول اللّه؟ تفسیر ‌اینکه سورت. ‌را بگو. ‌گفت: وَ العَصرِ، قسم ‌است ‌از خدای ‌تعالی ‌به آخر روز ‌بر ‌آن ‌که انسان- ‌یعنی ابو جهل ‌در خسارت و زیانکاری ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: کرده ‌باشد. (2). سوره تین (95) آیه 4 ‌تا 6.
صفحه : 394 ‌است. إِلَّا الَّذِین‌َ آمَنُوا، ‌یعنی صحابه ‌رسول و اهل البیت ‌او، و سر ‌ایشان امیر المؤمنین ‌علی ‌است، چه ‌اینکه اوصاف ‌به ‌او لایق ‌است. امّا ‌قوله: الَّذِین‌َ آمَنُوا، کقوله: إِنَّما وَلِیُّکُم‌ُ اللّه‌ُ وَ رَسُولُه‌ُ وَ الَّذِین‌َ آمَنُوا«1»، و ‌قوله: وَ عَمِلُوا الصّالِحات‌ِ، کقوله: یُقِیمُون‌َ الصَّلاةَ وَ یُؤتُون‌َ الزَّکاةَ«2». وَ تَواصَوا بِالحَق‌ِّ، کقوله- ‌علیه السّلام: الحق ‌مع علی و علی ‌مع الحق. وَ تَواصَوا بِالصَّبرِ، کقوله: الصّابِرِین‌َ وَ الصّادِقِین‌َ«3» [177- پ]. ‌قوله: [وَ تَواصَوا بِالحَق‌ِّ]«4»

وَیل‌ٌ لِکُل‌ِّ هُمَزَةٍ

بخواند، خدای تعالی او را به عدد هر کسی که استهزاء کرد به رسول و صحابه رسول ده حسنت بنویسد«3»

[سوره الهمزة (104): آیات 1 تا 9]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ وَیل‌ٌ لِکُل‌ِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (1) الَّذِی جَمَع‌َ مالاً وَ عَدَّدَه‌ُ (2) یَحسَب‌ُ أَن‌َّ مالَه‌ُ أَخلَدَه‌ُ (3) کَلاّ لَیُنبَذَن‌َّ فِی الحُطَمَةِ (4) وَ ما أَدراک‌َ مَا الحُطَمَةُ (5) نارُ اللّه‌ِ المُوقَدَةُ (6) الَّتِی تَطَّلِع‌ُ عَلَی الأَفئِدَةِ (7) إِنَّها عَلَیهِم مُؤصَدَةٌ (8) فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (9)

[ترجمه]

وای هر عیب کننده‌ای بدگوی. آن که جمع کند مال و بشمارد«4». پندارد که«5» مال او همیشه بدارد او را«6». پرگست«7»، در فگنند او را در دوزخ. و چه دانی تو که چیست اینکه دوزخ؟ ----------------------------------- (1). اساس، آج، کا: هفت، با توجّه به آد، گا و ملاحظه ضبط آیات در قرآن مجید تصحیح شد. (2). کا، آد، گا و. (3). آج صدق رسول اللّه. (4). آج: بر شمارد آن را. (5). آج: می‌پندارد که. (6). آج: مال او همیشه جاوید باشد. (7). آج: حقّا.
صفحه : 396 آتش خداست افروخته. آن که مطّلع بود بر دلها. بر ایشان در فراز کرده شود«1». در عمودهای کشیده. قوله: وَیل‌ٌ لِکُل‌ِّ هُمَزَةٍ، الایة، حق تعالی بر سبیل تهدید و وعید گفت: وای هر«2» عیّابی«3» غمّازی. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد سخن‌چینان‌اند که میان مردمان سعی کنند به فساد و تفریق کنند میان دوستان و خویشان [178- ر] و دروغ بر بی‌گناهان نهند. سعید جبیر و قتاده گفتند: مراد مغتابانند که غیبت کنند مردم را در غیبت«4». ابو العالیه و حسن و عطا گفتند: «همزه» آن باشد که عیب مردم کند در روی، و «لمزه» آن بود که عیب [مردم]«5» کند در غیبت. مقاتل گفت: هر دو یکی باشد و معنی آن که عیب کند مردم را از پس ایشان، گفت بیانش قول زیاد الأعجم که گفت: اذا لقیتک عن شحط تکاثرنی و ان تغیّبت کنت الهامز اللّمزة إبن زید گفت: «همزه» آن باشد که مردم را رنجاند«6» به دست، و «لمزه» آن باشد که ایشان را به زبان رنجاند. سفیان ثوری گفت: «همزه» آن باشد که به زبان عیب کند«7»، و «لمزه» آن که به چشم شکستن عیب کند. إبن کیسان گفت: «همزه» آن باشد که همنشین را به زبان رنجاند، و «لمزه» آن که به چشم و ابرو و اشارت طعن زند بر او. ----------------------------------- (1). آج: باز بسته باشد. (2). کا، آد، گا: بر. (3). آج: غیّابی. [.....] (4). کا، آد، گا: مراد غیبت کنندگان‌اند مردمان را در غیبت. (5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آج: زند. (7). آج: گوید.
صفحه : 397 و اصل کلمت ضغط و فشردن و زدن باشد، و منه المهماز الحدیدة فی اسفل الخف‌ّ، و کذلک اللّمز و الغمز، انمّا یکون بالعین. آنگه هر سه لفظ در عیب کردن استعمال کنند، و اینکه بنایی است برای فاعل، و مثله رجل هزأة و ضحکة و سحرة، بفتح العین للّذی یهزأ من النّاس و یضحک و یسخر منهم. چون خواهی که مفعول گوی، عین الفعل را ساکن باید کردن، تقول: سخرة و هذءة و ضحکة، آن را که از او سخریّت کنند و استهزاء و بر او بخندند، و الهمز، أیضا العض‌ّ و الدّفع، و منه همز الحرف و اعرابی را گفتند: أ تهمز الفارة قال: الهرّ یهمزها، قال العجّاج: من همزنا رأسه تهشّما مفسّران خلاف کردند در آن که آیت در کی آمد.«1» بعضی گفتند: در جمیل بن عامر الجمحّی آمد، و کلبی گفت: در أخنس بن شریق [178- پ] آمد. بعضی دگر گفتند: در وهب بن عمر الثقفی آمد. محمّد بن اسحاق بن یسار گفت: در امیّة بن خلف الجمحّی آمد. مقاتل گفت: در ولید مغیره آمد که او رسول را عیب کردی«2» و چون بگذشتی چشم بر او شکستی. مجاهد گفت: عام است در جمله آنان که به اینکه صفت باشند. الَّذِی جَمَع‌َ، آن که مال جمع کند. شیبه و عاصم و نافع و إبن کثیر و ابو عمر و خواندند به تخفیف «میم» و باقی قرّاء به تشدید من التّجمیع و لتکثیر الفعل. و راویان از یعقوب خلاف [کردند]«3» در تخفیف و تشدید. وَ عَدَّدَه‌ُ، می‌شمارد آن را، من التّعدید لتکثیر أیضا، و قیل: استعدّه و اعدّه و جعله اعتدادا«4» و ذخیرت«5»، آن را ذخیرت و اندوخته می‌کند. و حسن بصری خواند: «و عدده»، به تخفیف علی فک‌ّ الادغام و ترک التّضعیف، کقول الشّاعر: ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: که آمد/ کی آمد. (2). آج: غیبت کردی. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج، کا: عتادا، آد، گا: عداة. (5). کا، آد، گا: ذخیرة.
صفحه : 398 مهلا امامة قد جرّبت من خلقی انّی اجود لاقوام و ان ضننوا أی«1» بخلوا ففک‌ّ الادغام. آنگاه رد [179- ر] کرد به«2» بر او به کلمه زجر و ردع، گفت: کَلّا، آنگاه قسم اضمار کرد [و گفت]«3»: لَیُنبَذَن‌َّ، به خدای که او را در اندازند. و النبذ، الطّرح، و منه النبیذ، و فعیل به معنی مفعول. فِی الحُطَمَةِ، و هی درکة من درکات النّار، [در اندازند او را] در حطمه. و آن درکه‌ای است از درکات دوزخ، و اشتقاق او از حطم باشد، و آن شکستن بود که آتش شکننده باشد، و اینکه هم از [آن]«4» بناست که بیان کردیم در (همزه و لمزه). آنگه بر سبیل استهوال و استعظام گفت: وَ ما أَدراک‌َ مَا الحُطَمَةُ، ای محمّد تو چه دانی که حطمه چه باشد؟ آنگه هم او تفسیر کرد [و گفت]«5» نارُ اللّه‌ِ المُوقَدَةُ آتش افروخته خدای«6» برای آن با خدای اضافت کرد که خلق اوست و به امر و فرمان اوست. الَّتِی تَطَّلِع‌ُ عَلَی الأَفئِدَةِ، آن که بر دلها مطلّع شود، یعنی الم و ضرر آن به دلها رسد، یعنی با آن که مکان دل در چند پوشش است از همه بگذرد و به او [179- پ] رسد، یقول العرب: اطّلعت علی ارض کذا، ای بلغتها. إِنَّها، ضمیر راجع است با حطمه. عَلَیهِم، بر ایشان، یعنی بر کافران. مُؤصَدَةٌ، در فراز گرفته«7» و بسته [باشد]«8»، یقال: آصدت و أوصدته اذا اطبقته، و منه و صید الباب فی قوله: وَ کَلبُهُم باسِطٌ ذِراعَیه‌ِ بِالوَصِیدِ«9». ----------------------------------- (1). کا، آد، گا ظنّوا و. (2). اساس کلمه، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (5- 4- 3). اساس که به صورت نو نویس است: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آج است. (7). کا، آد، گا است. [.....] (8). اساس: ندارد، کا، آد، گا: شده، با توجّه به آج افزوده شد. (9). سوره کهف (18) آیه 18.
صفحه : 399 فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ، قرّاء در او خلاف کردند. کوفیان خواندند الّا حفص: فی عمد، به ضمّتین، یعنی جمع عمود، کقدوم و قدم، باقی قرّاء خواندند: فِی عَمَدٍ، به فتحتین فی جمع عمود، أیضا کأدیم و أدم و إهاب و أهب. آنگه در معنی او خلاف کردند. عبد اللّه [عبّاس]«1» گفت: یعنی اینکه عمادها بر ایشان بندند و غل کنند، چنان که ما گوییم: فلان در بند است، و التقّدیر: و هم فی عمد ممدّدة، آنگاه آن بندها و زنجیرها بر ایشان باشد یکسر، و یکسر در دوزخ در پای او استوار [180- ر] گردد. قتاده گفت: مراد عمودهاست که ایشان را به آن عذاب کنند در دوزخ. و گفتند: عمودها باشد به مسمار بر در دوزخ دوخته«2» تا نومید«3» باشند از آن که بیرون خواهند آمدن. بعضی دگر گفتند، معنی آن است که: درها بر ایشان بسته باشد به عمودهای آهن«4». و «فی» به معنی «با» است، أی (انها علیهم مؤصدة بعمد ممددة). أنس مالک روایت کرد از رسول- صلّی اللّه علیه و آله- که او گفت: المؤمن کیس فطن حذر و قاف مثبت لا یعجل عالم ورع و المنافق [081- پ] همزة لمزة، حطمة کحاطب اللیل لا یبالی من أین یکسب و فیما ینفق گفت: مؤمن زیرک است و حذر کننده و ساکن و بر جای، و شتابزدگی نکند، و عالم و پارسا باشد. و منافق عبّاب«5» و شکننده باشد چون هیزم کننده به شب، باک ندارد که از کجا کسب کند و در چه نفقه کند. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). کا، آد، گا: به سمار بردوخته. (3). اساس: نامند، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (4). کا، آد، گا: آهنین. (5). آج: غیّاب و غمّاز.
صفحه : 400 (

سورة الفیل

‌) اینکه سورت مکّی است و پنج آیت است و بیست کلمت است و نود و شش حرف است، و روایت است از زرّ حبیش از رسول- علیه السّلام- که او گفت: هر که او سورة الفیل بخواند، خدای تعالی در دنیا او را ایمن کند از خسف و قذف و مسخ«1».

[سوره الفیل (105): آیات 1 تا 5]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ أَ لَم تَرَ کَیف‌َ فَعَل‌َ رَبُّک‌َ بِأَصحاب‌ِ الفِیل‌ِ (1) أَ لَم یَجعَل کَیدَهُم فِی تَضلِیل‌ٍ (2) وَ أَرسَل‌َ عَلَیهِم طَیراً أَبابِیل‌َ (3) تَرمِیهِم بِحِجارَةٍ مِن سِجِّیل‌ٍ (4) فَجَعَلَهُم کَعَصف‌ٍ مَأکُول‌ٍ (5)

[ترجمه]

نبینی که چگونه کرد خدای تو به خداوندان پیل؟ نکرد مکر ایشان در هلاک؟ و بفرستاد بر ایشان مرغانی جمله شده. می‌انداختند ایشان را به سنگهایی از سنگ گل«2». کرد ایشان چون برگی کشتی«3» خورده«4». ----------------------------------- (1). آج در دنیا. (2). آج: از گل خشک. (3). کشتی/ کاشتی. (4). آج: برگ خورد گشته.
صفحه : 401 قوله: أَ لَم تَرَ کَیف‌َ فَعَل‌َ رَبُّک‌َ بِأَصحاب‌ِ الفِیل‌ِ، حق تعالی گفت بر سبیل تنبیه و تحذیر و تنکیر: نبینی ای محمّد، یعنی نمی‌دانی که خدای تعالی چه کرد با اصحاب الفیل- با خداوندان پیل؟ و «لام»«1» جنس است واقع باشد بر یکی و بر جماعتی. و قصّه او چنان که محمّد بن اسحق و سعید جبیر و عکرمه [181- ر] از عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر گفتند، آن بود که گفتند: پادشاهی بود از پادشاهان حمیر، او را زرعه ذو نواس گفتند، جهود بود و جماعتی از قبیله حمیر با او بر آن ملّت بودند، مگر جماعتی از اهل نجران که ترسا بودند و بر حکم انجیل بودند و ایشان را مهتری بود نام او عبد اللّه التّامر«2» ایشان را دعوت کرد با جهودی و گفت: اگر فرمان نبری«3» بکشم شما را. ایشان اختیار قتل کردند و ملّت خود رها نکردند. بفرمود تا برای ایشان خندقها بکندند، و ایشان«4» بهری را بکشت و در آن خندقها فگندند«5» و بهری را به صبر بکشت، و بهری را در آتش افگند و از ایشان کس را رها نکرد الّا یک مرد را از اهل سبأ که او را أوس بن ثعلبان«6» گفتند. او بجست بر اسبی که داشت و بنزدیک قیصر رفت و قصّه با او بگفت و او را به یاری در خواست. قیصر گفت: شهر تو از شهر ما دور است، و لکن نامه‌ای نویسم به ملک حبشه که او بر دین ماست تا تو را یاری کند. نامه‌ای نوشت برای او به نجاشی و گفت: چون اینکه نامه به تو رسد، باید که اینکه قوم را نصرت کنی. چون نامه به او رسید، او مردی را از اهل حبشه نصب کرد نام او اریاط«7»، و او را گفت: چون به یمن رسی، ثلثی مردان او را بکش و ثلثی از شهر خراب کن، و ثلثی را به بردگی ----------------------------------- (1). آج: و فیل اسم. (2). آج: عبد اللّه الباقی. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: نبرید. [.....] (4). آج: و از ایشان، کا، آد، گا: و ایشان را. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: در آن خندق افگند. (6). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (12/ 169): اوس ذو ثعلبان. (7). آج: ارباط.
صفحه : 402 بیاور و بنزدیک من فرست. چون اینکه مرد با أوس برفت و به آن جا رفتند و قتال کردند، لشکر ذو نواس متفرّق شدند و او بگریخت و به کنار دریا آمد و لشکر به دنبال او. او اسپ در دریا زد و هلاک شد و اریاط«1» در یمن آمد و آنچه ملک حبشه فرموده بود نجاشی بکرد، و قوم را [181- پ] ثلثی بکشت و ثلثی شهر بسوخت و ثلثی از مردم را به بردگی ببرد، مردی از قبیله حمیر نام او ذوجدن در آن [نکبت و بلا]«2» که به یمن و اهل یمن رسید، اینکه بیتها بگفت: دعینی لا ابا لک لم تطیقی لحاک اللّه قد أنزفت ریقی لدی عزف«3» القیان اذ انتشینا و اذ نسقی من الخمر الرّحیق و شرب الخمر لیس علی‌ّ عارا اذا لم یشکنی فیها رفیقی و غمدان الّذی نبّئت عنه«4» بنوه ممسّکا فی رأس نیق مصابیح السّلیط یلحن فیه اذا یمسی کتوماض البروق فاصبح بعد جدّته رمادا و غیّر حسنه لهب الحریق و اسلم ذو نواسس مستنیبا«5» و حذّر قومه ضنک المضیق أریاط«6» در یمن مقام کرد و نجاشی را خبر کرد به آنچه کرده بود. او نامه نوشت که: آن جا مقام کن با لشکری که داری. پس از آن به مدّتی أبرهة بن الصّباح را با أریاط«7» کراهتی افتاد. جماعتی از حبشه را باز برید«8» و با اریاط«9» خصومت آغاز کرد و ساز جنگ بساختند. چون برابر یکدیگر فرود آمدند، أبرهه کس فرستاد به أریاط«10» و گفت: خصومتی که هست مار است با یکدیگر و لشکر ----------------------------------- (10- 9- 7- 6- 1). آج: ارباط. (2). اساس: مطلب زیر وصّالی رفته است، با توجّه به آج افزوده شد. (3). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (12/ 169) لدی عرف. (4). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (12/ 169) نبّئت عنه. (5). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (12/ 169) مستمیتا. (8). آج: باز بردند.
صفحه : 403 را گناهی نیست. برون آی تا یک باری با یکدیگر بگردیم. اگر تو مرا بکشتی لشکر و ولایت تو را مستخلص باشد، و اگر من تو را بکشم همچنین باشد. بر اینکه قرار دادن. و به«1» روی یکدیگر بیرون آمدند. و أریاط مردی بود جسیم و وسیم، و حربه‌ای به دست داشت. و ابرهه مردی بود کوتاه و حقیر و دمیم، و از پس او غلامی از آن او می‌آمد سلاح او بر گرفته [182- ر] یک دو بار بگردیدند. أریاط«2» حربه بزد ابرهه را بر روی او آمد، دهن و بینی او ببرید، او را برای اینکه أشرم خواندند، و او بیفتاد. غلام چون دید که ابرهه بیوفتاد، حمله‌ای بر اریاط برد و او را زخم زد و بکشت و لشکر بر ابرهه جمع شد. اینکه خبر به نجاشی رسید- ملک حبشه. خشم گرفت و نامه‌ای نوشت به ابرهه و گفت: تو را که دستوری داده است که با اریاط قتال کنی و او را بکشی! من لشکری فرستم که تو را بگیرند و موی پیشانی تو ببرند و خاک ولایت [تو]«3» با شهر خود«4» آرم. ابرهه نامه برخواند، در حال بفرمود تا سر او بتراشیدند و موی سر جمع کرد و بفرمود تا پاره‌ای خاک از زمینی«5» بر گرفت و در انبانی کرد«6» و هر دو پیش نجاشی فرستاد و گفت: آنچه تو بر آن سوگند خوردی، من به جای آوردم، و من بنده توام، اگر فرمایی از قبل تو اینکه جا می‌باشم و اینکه ولایت نگاه می‌دارم و عمارتی می‌کنم، و الّا آنچه رای تو باشد می‌فرمای«7». نجاشی خشنود شد و او را در آن ولایت قرار داد. آنگه ابرهه در صنعا کنشتی کرد و مال جهان بر او خرج کرد، چنان که مانند آن کس نکرده بود. و نام ----------------------------------- (1). آج: بر. (2). آد، کا: ارباط. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). کا، آد، گا: خویش. [.....] (5). آج و دیگر نسخه بدلها: زمین. (6). آج: در ظرفی کرد. (7). آج: بفرمای.
صفحه : 404 آن کنیسه«1» قلیّس نهاد، و نامه‌ای نوشت به نجاشی که من برای تو و به نام تو کنیسه‌ای کردم که در بسیط زمین چنان کس نکرد، و چندان حرمت نهادم آن را که خلایق عالم از راههای دور آن جا می‌آیند و آن«2» می‌بینند، و عن قریب چنان سازم که مردم اینکه حج که به جانب مکّه می‌روند و آن جا زیارت می‌کنند، اینکه جا می‌آیند. نجاشی شاد شد و اینکه حدیث در عرب پراگنده شد. مردی من بنی مالک بن کنانه برخاست و آن جا رفت و آن جایگاه را بدید و به شب در زاویه‌ای [182- پ] از آن آن جایگاه پنهان شد و حدث کرد آن جا بر طریق استخفاف، برای آن که ابرهه گفته بود: حج‌ّ عرب با آن جا گردانم، و در شب از آن جا بگریخت. خادمان آن جایگاه آن بدیدند، ابرهه را خبر دادند. او دل تنگ شد بغایت و گفت: اینکه که کرده باشد! گفتند: مردی از عرب روزی چند اینکه جا بود، و اکنون گریخته است. اینکه جز او نکرده است. ابرهه سوگند خورد که ننشیند تا کعبه بیران نکند«3» به عوض آن که آن عربی«4» بی حرمتی کرده بود. آنگه لشکری بسیار را از حبشه جمع کرد و روی به بلاد عرب نهاد. اینکه خبر برسید، عرب نیز ساز و اهبت جنک بکردند. اوّل پادشاهی از ملوک حمیر لشکر جمع کرد و به روی او شد«5»، و نام اینکه پادشاه ذو نفر بود، و قتل کرد«6» با او. ابرهه غالب آمد و عرب را هزیمت کرد و پادشاه را بگرفت و خواست تا او را بکشد. اینکه مرد گفت: مرا مکش که من تو را به کار آیم در اینکه عزم که کرده‌ای. بفرمود تا او را بند کردند و با خود ببرد. از آن جا برفت به قبایل خثعم رسید. نفیل بن حبیب بیرون آمد با جماعتی خثعم، و قتال کرد. ابرهه غالب آمد و نفیل را بگرفتند و پیش او بردند. او را«7» ----------------------------------- (1). آج: کنش. (2). آج را. (3). آج: ویران نکند، آد، گا: ویران کنم، کا: بیرون نکنم. (4). آج، آد، کا: عرب. (5). آد، کا: بنزدیک وی شد. (6). آج و دیگر نسخه بدلها: قتال کرد. (7). آج، آد، گا: ندارد.
صفحه : 405 گفت: مرا مکش که من دلیل تو باشم در زمین عرب که تو احوال اینکه ولایت ندانی. او را نیز بند کرد«1» و با خود ببرد. از آن جا به طایف آمد. مسعود بن معتّب بیرون آمد با لشکری«2» ثقیف و گفت: أیّها الملک؟ ما را با تو جنگی نیست، و تو به قصد ما نیامده‌ای و ما را بتخانه‌ای است آن را «بیت اللّات» گویند، آن خانه نیز مطلوب [183- ر] تو نیست، مطلوب تو خانه مکّه است. اگر خواهی ما«3» دلیلی بفرستیم تا تو را رهنمونی کند بر آن خانه. گفت: روا باشد. مردی را با او بفرستادند که او را أبو رغال گفتند. چون به جایی رسید که آن را مغمّس گویند، در آن منزل بمرد و گورش آن جا نهاده است، و هر چه«4» آن جا بگذرد عادت کرده‌اند که«5» سنگی بر گور او اندازد«6». و ابرهه از اینکه منزل مردی را فرستاد با لشکری عظیم به جانب مکّه، و نام اینکه مرد الأسود بن مقصود بود، تا بر مقدّم برفت و مال حرم بر گرفت و دویست شتر از آن عبد المطّلب بگرفت. عبد اللّه بن عمر بن مخزوم در حق‌ّ او گوید: یا رب‌ّ اخز الاسود بن مقصود الآخذ الآخذ الهجمة ذات التّقلید من الحری ثم ثبیر فالبید فضمها الی طماطم سود قد اجمعوا ان لا یکون«7» عید«8» و یهدموا البیت الحرام المعهود و المروتین و المشاعر السّود حقّر بهم ربّی و انت محمود آنگه ابرهه رسولی فرستاد به اهل مکّه نام او حناطة الحمیری‌ّ، و او را گفت: به نزد رئیس مکّه رو و پیغام من به او گذار و بگو که: من نه به قتال تو ----------------------------------- (1). آج، کا: کردند. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: لشکر. (3). کا، آد، گا: تاما. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: هر که. [.....] (5). کا، آد، گا: عادت رفته است که. (6). آج: اندازند. (7). آج: لا اکون. (8). کذا: در اساس، کا، آج: عبید، چاپ قرطبی (20/ 191): معبود.
صفحه : 406 آمده‌ام. من آمده‌ام تا اینکه خانه بیران کنم«1» و برگردم. اگر منع نکنی«2»، مرا با تو کاری نیست. و اگر منع کنی، با تو قتال کنم. عبد المطّلب گفت: اینکه به پیغام راست نیاید، من بیایم و او را بگویم آنچه جواب است. آنگه برخاست و با جماعتی فرزندان و خدم خود آن جا رفت. چون ذو نفر- که ملک حمیر بود- بشنید که عبد المطّلب آن جا آمد، برخاست و پیش [183- پ] ابرهه رفت و گفت: أیّها الملک؟ بدان که اینکه عبد المطّلب سیّد قریش است و در همه عرب از او بزرگوارتر مرد«3» نیست، و آن آن«4» است که مردمان را طعام دهد و وحوش و طیور را در سهل و جبل، و کرم و بزرگواری او در عرب مشهور است. اینکه برای آن گفتم تا او را حرمت داری و نیکو بنشانی و سخن او نیکو بشنوی و به آنچه ممکن بود رضای او بجویی که او سرفراز عرب است. اینکه تعریف بکرد و برخاست و عبد المطّلب را پیش ابرهه برد. و عبد المطّلب مردی تمام بالا و نیکو روی و فصیح زبان بود و با هیبت. ابرهه چون او را بدید، عظیم وقعی ببود او را در چشم او و از سریر فرود آمد و او را اکرام کرد و در زیر سریر بنشست و او را زبر خود بنشاند و اکرام تمام کرد و ترجمان پیش ایشان بنشست و گفت: کسان ملک شتری چند گرفته‌اند از آن من، تا بفرماید تا آن شتران با من دهند«5». ابرهه ترجمان را گفت: یا عجب؟ من اینکه مرد را بدیدم و در چشم من وقوعی ببود او را«6»، گمان بردم که مردی عاقل است. من با لشکری به اینکه عظیمی آمده‌ام تا خانه‌ای که شرف ایشان و شرف و مفخر عرب در آن است بیران کنم«7». او را خود هیچ همّت آن نیست، برای شتری چند ----------------------------------- (1). آج: خراب کنم، کا: بیرون کنم، آد: ویران کنم. (2). آج: منعم نکنی، کا، آد، گا: منعی نکنی. (3). آد، گا: مردی. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: و او آن. (5). آج: بفرماید تا شتران باز دهند، کا: بفرماید که رد کنند. (6). کا، آد، گا: وقعی افتاد. (7). آج: ویران کنم، کا: بیرون کنم.
صفحه : 407 گرناک«1» سخن می‌گوید. او از چشم من بیوفتاد. ترجمان بگفت. عبد المطّلب جواب داد و گفت: اینکه شتران مراست، و للبیت رب‌ّ یحفظه و یمنعه إن شاء اللّه، خانه را خدای«2» هست که اگر خواهد نگاه دارد و باز پاید. ابرهه گفت: روا باشد، و بفرمود [184- ر] تا شتران با عبد المطّلب دادند، و آن دویست شتر بستد«3» و در کوه به چره«4» فرستاد و روی به مکّه نهاد. أبرهه از آن منزل منزلی پیشتر آمد. عبد المطّلب برخاست و عمرو بن نفاشه«5» را برگرفت- و او سیّد بنی کنانه بود- و خویلد بن واثله را- و او سیّد هذیل بود- با جماعتی رؤسای قبایل و پیش ابرهه رفتند و قرار دادند با او که ثلثی از مال اهل حجاز و تهامه بستاند و برگردد و خانه بیران نکند«6». قبول نکرد. عبد المطّلب باز آمد و قریش را گفت: شما را در شعاف اینکه کوهها باید رفتن تا از اینکه لشکر مضرّتی به شما نرسد. عبد المطّلب بیامد و حلقه در خانه به دست گرفت و تضرّع کرد در خدای تعالی و اینکه بیتها بگفت: یا رب‌ّ لا ارجو لهم سواکا یا رب‌ّ فامنع منهم حماکا ان‌ّ عدوّ البیت من عادا کا فامنعهم«7» ان یخربوا قراکا و اینکه بیتها نیز بگفت: لا هم‌ّ ان‌ّ العبد یمنع رحله و حلاله فامنع حلالک«8» لا یغلبن صلیبهم و محالهم عدوا محالک جروا جموع بلادهم و الفیل کی یسبوا عیالک ----------------------------------- (1). آج: گرگ، کا: گرگن، آد: گرکین. (2). آج: خدایی، کا: را خود خدایی، آد: خداوندی. (3). آج: باز گرفت، کا: باز ایستد، آد، باز استد. [.....] (4). کا، آد، گا: چرا. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: عمرو بن نفایه. (6). آج: ویران نکند، گا: خراب نکند. (7). آج، کا: امنعهم، چاپ قرطبی (20/ 191): انهم. (8). ضبط قرطبی (20/ 191) چنین است: لا هم‌ّ ان‌ّ العبد یتم || نع رحله فامنع حلالک
صفحه : 408 عمدوا حماک بکیدهم جهلا و ما رقبوا حلالک ان کنت تارکتهم و کعبتنا فامر ما بدا لک آنگه بیرون آمد و به جانبی برفت و متواری شد با قوم خود. و ابرهه لشکر برگرفت و روی به مکّه نهاد با پیلان. و گفتند: دوازده پیل داشت و در میان [184- پ]، [ایشان فیلی بود عظیم«1» و هایل که نجاشی فرستاده بود نام او محمود. و او پیشرو پیلان بود، و آن جا که رفتندی تا او نرفتی«2» نرفتندی، و چون بایستادی بایستادندی. نفیل بیامد- که سیّد خثعم بود- و در گوش آن پیل گفت که: ای محمود؟ دانی که اینکه چه زمینی است! اینکه حرم خدای است و خانه خداست، نگر تا گرد آن نگردی که هلاک شوی. چون پیلان را بیاراستند و آهنگ خانه خواستند کردن، آن پیل مهتر فرو خفت و چندان که او را زدند از آن جانب یک گام ننهاد«3»، و اگر روی او به راهی دیگر می‌کردند، به شتاب می‌رفت، و چون روی او با کعبه می‌نهادند فرو می‌خفت. ایشان را از آن حال شگفت آمد. نفیل از آن جا بگریخت و در بعضی کوهها پنهان شد و خدای تعالی از جانب دریا مرغانی را بفرستاد بر شکل خطّاف«4»، هر یکی سه سنگ داشتند: یکی در منقار و دو در چنگال، هر یکی بر مقدار نخودی. بر بالای سر هر مردی یکی از ایشان بایستاد، هر کس را که سنگی از آن بر او آمد«5»، بیفتاد و هلاک شد. و روی را به هزیمت نهادند و آن مرغان از پی ایشان می‌شدند و سنگ بر ایشان می‌زدند و می‌کشتند ایشان را. نفیل بن حبیب چون چنان دید، گفت: أین المفّر و الإله الطّالب و الاشرم المغلوب غیر غالب و نیز گفت: ----------------------------------- (1). کا: سخت عظیم. (2). کا ایشان. (3). کا: گام بر نگرفت. (4). کا، آد، گا اعنی پرستک. (5). کا: می‌آمد.
صفحه : 409 الا حیّیت عنّا یا ردینا نعمناکم من الاصباح«1» عینا ردینة لو رأیت و لن تریه لدی جبل المحصّب ما رأینا اذن لعذرتنی و حمدت امری و لم تأسی علی ما فات منّا«2» حمدت اللّه اذا عاینت طیرا و خفت حجارة تلقی علینا و کل‌ّ القوم یسأل عن نفیل کأن‌ّ له علی‌ّ للحبشان«3» دینا و نفیل در آن کوه که بود در ایشان می‌نگرید و ایشان هلاک می‌شدند و در هم می‌افتادند. و خدای تعالی بر ابرهه دردی مسلّط بکرد که جمله انگشتان او بیفتاد و خون و ریم از او آمدن گرفت تا به صنعا بیامد بر اینکه حال، آن جا بیماری بر او سخت شد و شکمش بیاماهید و بطرقید و اعضایش از هم بیفتاد«4». مقاتل سلیمان گفت: سبب حدیث اصحاب الفیل آن بود که جماعتی از قریش با بازرگانی به زمین نجاشی رسیدند. چون به ساحل دریا رسیدند، فرود آمدند. کلیسیایی بود از آن ترسایان که قریش آن را هیکل خواندند. و به زبان ترسایان آن را ماسرجان گفتند«5». اینکه جماعت آتش برکردند و چیزی بپختند و آتش رها کردند و برفتند. بادی بر آمد و آتش در آن صومعه بزد و آتش در گرفت و آن صومعه بسوخت. فریاد بر آمد و صریخ و استغاثت به نجاشی رسید. نجاشی خشم گرفت و ابرهه را نامزد کرد تا برود با لشکری و کعبه ویران کند«6». و در اینکه وقت ابو مسعود الثقفی به مکّه بود و مکفوف شده بود. تابستان به طایف شدی و زمستان به مکّه. و مردی بود با قدر و خطر، خداوند رای و بصیرت و حرمت و دوست عبد المطّلب بود. عبد المطّلب او را گفت: یا أبا مسعود؟ چه ----------------------------------- (1). ضبط کلمه در برخی روایات به صورت «مع الاصباح» آمده است. (2). ضبط کلمه در سیره إبن هشام به صورت «بینا». (3). ضبط مصرع در سیرت رسول اللّه (1/ 80) چنین است: کأن علی للحبشان دینا. (4). کا: در افتاد. [.....] (5). چاپ شعرانی (12/ 174): ماسرجسان. (6). آد: بیران کند.
صفحه : 410 رای بینی در اینکه کار! گفت: بیا تا به یک جای به کوه حری شویم و آن جا رای زنیم. آن جا رفتند. ابو مسعود گفت: رای آن است که صد شتر بگیری و آن را هدی خانه خدا کنی، و هر یکی را نعلی در گردن کنی بر رسم هدی، باشد که اینکه سپاهان یکی را از آن بکشند؟ خدای خشم گیرد برای خانه خود. عبد المطّلب همچنان کرد. ایشان چون برسیدند، اوّل آهنگ شتران کردند و چند شتر را پی بکردند و بکشتند. ابو مسعود گفت: اکنون تعرّض کردند سخط خدای را، و ابو مسعود عبد المطّلب را گفت: دل مشغول مدار که اینکه خانه خداست خدای را هست که او را نگاه دارد، نه تبّع با لشکری تمام آن جا فرو آمد و خواست تا اینکه خانه ویران کند«1»، خدای تعالی جهان بر وی تاریک کرد سه روز. تبّع پشیمان شد و توبه کرد و خانه را جامه قباطّی در پوشید و تعظیم کرد و شتر بسیار بکشت آن جا. آنگه گفت: بنگر به جانب یمن تا چه بینی؟ او بنگرید، گفت: مرغانی می‌بینم سپید که از کنار دریا روی به مکّه نهاده‌اند. گفت: بنگر تا کجا فرو آیند! گفت: به بالای سر ما رسیدند، گفت: می‌شناسی اینکه مرغان را! گفت: نه. گفت: مرغان بلاد مااند، عربی نیست و نجدی و تهامی و شامی. گفت: بر چه شکل‌اند! گفت: به شکل منج انگبین‌اند و در منقار هر یکی سنگی هست. هر گروهی را یکی مرغ در پیش ایستاده است سیاه سر، دراز گردن، سرخ منقار. بیامدند اینکه مرغان و گرد لشکرگاه ابرهه درآمدند. چون ایشان صف برکشیدند و آهنگ کعبه کردند، هر مرغی از ایشان آنچه در منقار داشت بینداخت، بر هر سنگی نام صاحب او نوشته. بر هر یکی که سنگ او بر او زدند، بر سرش آمد و از زیرش بیرون آمد، و اگر بر پشتش افتاد به سینه‌اش بیرون آمد، و اگر بر سینه‌اش آمد، بر پشتش بیرون رفت تا همه بر جای بمردند، و گفتند: از آن ----------------------------------- (1). کا: بیران کند.
صفحه : 411 جمع کس بنماند الّا أبرهه- و کنیت او ابو یکسوم بود. او تنها بجست و روی«1» به حبشه نهاد و مرغی بالای سر او می‌رفت تا آنگه که او به حبشه رسید پیش تخت نجاشی، و اینکه قصّه باز گفت که اینکه لشکر به اینکه شوکت از سنگ ریزه مرغان ضعیف هلاک شدند. نجاشی تعجّب نمود«2». آن مرغ آن سنگ که در منقار داشت بر سر او زد و او را بر جای بکشت تا نجاشی بدانست که هلاک ایشان چه بود. آنگه چون شب در آمد و ابو مسعود و عبد المطّلب بر کوه حری بودند، هیچ آوازی و حسّی نشنیدند و هیچ روشنایی ندیدند از لشکر ابرهه. چون روز بود، فرود آمدند، و اندک اندک می‌آمدند و تفحّص می‌کردند، هیچ آوازی نبود. چون به لشکرگاه رسیدند، همه را مرده دیدند، بیامدند و آنچه بود از سیم و زر و جواهر برگرفتند، و عبد المطّلب دو چاه برکند و از آن زر و سیم و جواهر پر باز کرد«3» و ابو مسعود را گفت: یکی مرا و یکی تو را. گفت: مرا آن ده که تو برای خود برگرفته‌ای. گفت: رواباشد که من خود قسمت به انصاف کرده‌ام. آنگه آواز دادند و مردم را خبر کردند. بیامدند و آن فضلات غنایم و متاع و اثاث که بود برداشتند. عبد المطّلب و ابو مسعود هر دو توانگر شدند از آن مالها و بر قوم خود سیادت یافتند. عبد اللّه بن عمر بن مخزوم در قصّه اصحاب الفیل اینکه بیتها بگفت: انت الجلیل ربنا لم تدنس انت حبست الفیل بالمغمس‌ّ من بعد ما هم‌ّ بشرّ مبلس حبسته فی هیئة المکرکس]«4» ما لهم من فرج و منفس قال المکرکس المنکوس المطروح، و قال ابو الصّلت بن امیّة بن مسعود ----------------------------------- (1). کا را. (2). آج: او از آن تعجّب می‌نمود. (3). آج: دو چاه بکند و پر کرد از آن زر و سیم. (4). اساس: تا بدین جا افتادگی دارد، با توجّه به آج، کا افزوده شد.
صفحه : 412 فی ذلک: ان‌ّ ایات ربنا بیّنات ما«1» یماری بهن‌ّ«2» الّا الکفور حبس الفیل بالمغمّس حتّی ظل‌ّ یحبو کأنّه معقور حوله من رجال کندة فتیان مصالیت فی الحروب صقور غادروه ثم‌ّ ابذعرّوا سرا عا کلّهم عظم ساقه مکسور واقدی گفت: ابرهه«3» جدّ آن نجاشی بود که در عهد رسول ما بود. اصحاب تواریخ در تاریخ عام الفیل خلاف کردند. مقاتل گفت: پیش از مولد رسول بود- علیه السّلام- به چهل سال. کلبی‌ّ گفت و عبید عمیر: پیش از مولد رسول بود به شست و سه سال«4»، و بعضی دگر گفتند: رسول- علیه السّلام- هم آن سال زاد. ابو الحویرث گفت: عبد الملک مروان پرسید قتّات بن اشتم الکنّانی‌ّ اللّیثی‌ّ را- و او از معمّران بود- که تو مهتری یا رسول- علیه السّلام! گفت: رسول از من مهتر بود، و لکن مولد من پیش از مولد رسول بود، که رسول- علیه السّلام- عام الفیل زاد و من بزرگ بودم، پدرم مرا دست گرفته و آثار پای پیل و روث او به من می‌نمود. عایشه گفت: من سایق و قاید پیل را دیدم به مکّه کور شده و مقعد گشته از مردم سؤال می‌کردند، قوله: أَ لَم تَرَ کَیف‌َ فَعَل‌َ رَبُّک‌َ بِأَصحاب‌ِ الفِیل‌ِ، حق تعالی اینکه نعمت رسول را یاد کرد و اعلام کرد، گفت: ندیدی، یعنی ندانستی که خدای تو با اصحاب الفیل چه کرد؟ لفظ پیل، بر واحد گفت برای آن که بر جنس حمل [185- ر] کرد. و گفتند: مراد آن که یک پیل بود که آن را «محمود» خواندند. أَ لَم یَجعَل کَیدَهُم فِی تَضلِیل‌ٍ، نه کید ایشان در ضلال و خسار و هلاک ----------------------------------- (1). اساس: ممّا، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (2). کذا: در اساس، آج: بها، کا، آد، گا: تبلک، چاپ شعرانی (12/ 176): فیهن‌ّ. (3). آج از. (4). کا، آد، گا: به سی سال.
صفحه : 413 کرد، و رها نکرد که بر کار شود، بل«1» باطل کرد؟ وَ أَرسَل‌َ عَلَیهِم طَیراً، بر ایشان فرستاد مرغانی و لفظ او هم جنس است و جمع شاید«2» واحدها طائر علی طریقة راکب و رکب، و صاحب و صحب. أَبابِیل‌َ یعنی جماعتی در تفرقه«3» گروه گروه و حفال حفال، قال الأعشی: طریق و جبّار رواء اصوله علیه ابابیل من الطیّر تنعب و قال امرء القیس: تراهم الی الدّاعی سراعا کانّهم ابابیل طیر تحت دجن مسخر و قال آخر: کادت تهدّ من الأصوات راحلتی اذا سالت«4» الارض بالجرد الابابیل در واحد او سه قول گفتند: «ابّول«5»»، کسنّور و سنانیر، و «ابّیل»، کإحلیل و احالیل، و «إبّال»، کدنّار و دنانیر، فان‌ّ اصل دینار، «دنّار» بدلالة تضعیف النون. عبد اللّه عبّاس گفت: مرغانی بودند که ایشان را منقار مرغانی بود و چنگالها چون چنگال سگان و سرها چون سر شیر. عایشه گفت: مرغان بودند همچون پرستک. سعید جبیر گفت: مرغانی بودند سبز با منقارها«6» زرد. ابو الجوزاء گفت: خدای تعالی در حال بیافرید. [آن را]«7» در هوا. تَرمِیهِم، می‌انداختند به ایشان. قراءت عامّه«8» «تا» است راجع با طیر، و در شاذّ طلحة بن مصرّف و أشهب العقیلی‌ّ به « یا » خواندند رجوعا به الی اللّه تعالی، و قیل: الی لفظ الطیّر. بِحِجارَةٍ مِن سِجِّیل‌ٍ، به سنگها«9» از سنگ گل. عبد اللّه مسعود ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: ندارد. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: و جمع را نشاید. (3). کا، آد، گا: یعنی جماعات فی تفرقة. [.....] (4). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (12/ 177) و تفسیر قرطبی (20/ 197): اذ سالت. (5). چاپ شعرانی (12/ 177) و ابابیل. (6). آج منقار. (7). اساس: ناخواناست، با توجّه به آج، کا افزوده شد. (8). کا، آد، گا قرّاء. (9). آج: سنگهایی.
صفحه : 414 گفت: مرغانی بودند که بانگ می‌کردند و سنگ می‌انداختند، و گفت: خدای تعالی بادی [185- پ] فرستاد سخت تا به قوّت انداختن ایشان شد، هیچ سنگ از آن بر سنگ و آهن نیامد و الّا بگذشت. در معنی «سجّیل» خلاف کردند. ابو عبید گفت: «سجّیل» سخت باشد. قال إبن مقبل: ضربا تواصی«1» به الابطال سجّیلا و گفتند: مراد به «سجّیل» سجّین است، و عرب بدل کنند «لام» را از «نون»، یعنی سنگهایی از دوزخ. و گفتند: از اجر بود، و گفتند: لفظ معرّب است، یعنی سنگ گل. فَجَعَلَهُم«2»، کرد ایشان را چون برگ کشت«3». ابو عبیده گفت: «عصف» برگ کشت باشد برای آن که باد آن را ببرد، و آن را نیز «عصیفه» خوانند. و گفت: عصف، کاه باشد به لغت بنی حنیفة، و به لغت قریش «نخاله» باشد، و گفتند: غلاف زرع باشد. و قوله: مَأکُول‌ٍ، در او دو قول گفتند: یکی آن که مأکول بعضه، یعنی خود شکسته«4» و بعضی از او خورده. و گفتند: مراد آن است که مأکول ثمرته، کما یقال: فلان حسن أی حسن الوجه. و علما در قصّه اصحاب الفیل خلاف کردند که معجز که بود، بعضی گفتند: از فضایل کعبه بود، و بعضی گفتند از معجز پیغامبری بود که در آن روزگار بود نام او خالد بن سنان، و گفتند: او وصی‌ّ وصی‌ّ«5» عیسی بود. و گفتند: مقدّمات و ترشّح«6» نبوّت رسول ما بود- علیه السّلام- که او عام الفیل زاد. ----------------------------------- (1). کا، تواصوا، چاپ قرطبی (20/ 198): تواصت. (2). آج و دیگر نسخه بدلها کعصف مأکول. (3). آد، گا: کشتی. (4). کا، آد، گا: خورد شکسته. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: ندارد. (6). آج: ترشیح.
صفحه : 415
(

سورة لإیلاف

‌)«1» اینکه سورت مکّی است در قول عبد اللّه عبّاس، و ضحّاک گفت: مدنی است. و چهار آیت است و هفده کلمت است و نود حرف است [186- ر]، و زرّ حبیش روایت کرد از ابی‌ّ از رسول- علیه السّلام- که: هر که او سورة لایلاف بخواند، خدای تعالی او را به عدد هر که به کعبه طواف کند در حج‌ّ و عمره، ده حسنه بنویسد. و ام‌ّ هانی بنت ابی طالب- رحمة الله علیهما- روایت کرد که، رسول- علیه السلام- گفت: خدای تعالی قریش را تفضیل داد بر دگر قبایل عرب به هفت چیز که پیش«2» ایشان کس را نبود و پس«3» ایشان کس را نباشد: یکی آن که مرا از ایشان کرد، و دوم آن که نبوّت در قبیله ایشان کرد، و حجابت کعبه و سقایت الحاج‌ّ و نصرت ایشان بر فیل و امامت. و در ایشان سورتی فرستاد که کس را با ایشان در آن شرکت نبود«4».

[سوره قریش (106): آیات 1 تا 4]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ لِإِیلاف‌ِ قُرَیش‌ٍ (1) إِیلافِهِم رِحلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیف‌ِ (2) فَلیَعبُدُوا رَب‌َّ هذَا البَیت‌ِ (3) الَّذِی أَطعَمَهُم مِن جُوع‌ٍ وَ آمَنَهُم مِن خَوف‌ٍ (4)

[ترجمه]

‌برای نگاهداشت«5» قریش. ----------------------------------- (1). آد، گا: ‌سورة القریش. (3- 2). آج و دیگر نسخه بدلها ‌از. [.....] (4). آج صدق ‌رسول ‌الله، کا و ‌الله اعلم. (5). آج: ‌از ‌برای الفت.
صفحه : 416 و خفارت ‌ایشان ‌در رفتن زمستان و تابستان. بپرستی«1» خداوند ‌اینکه خانه ‌را. ‌آن ‌که طعام داد ‌شما ‌را«2» ‌از گرسنگی و ایمن کرد ‌از ترس. ‌قوله: لِإِیلاف‌ِ قُرَیش‌ٍ، قرّاء خلاف کردند ‌در ‌اینکه دو لفظ. ‌إبن عامر خواند: لالاف، ‌علی وزن لعلاف بی « یا »، إِیلافِهِم، ‌به « یا » ‌علی خلاف لفظ الأوّل. باقی قرّاء ‌هر دو ‌به « یا » خواندند و ‌إبن فلیح، و ابو جعفر خواند«3»: الا فهم، ‌علی وزن علافهم بی « یا »، و باقی «إیلافهم» بالیاء. زهری ‌گفت: «الایلاف» بالیاء الاجارة بالخفارة، ‌گفت: ایلاف ‌آن ‌باشد ‌که کس ‌را ‌به خفارت ‌در راهی«4» ببرد«5»، یقال: آلف مؤلف ایلافا الف یوالف، و گفتند: مراد ‌به ایلاف، الف دادن ‌باشد ‌من [186- پ] قولهم: الفت بکذا و الفنی فلان بکذا. و اصل کلمت ‌اینکه ‌است و ‌اینکه قول مشتمل ‌است ‌بر ‌هر دو معنی ‌برای ‌آن ‌که خفیر الف دهد کاروان ‌را و انس دهد و خوف و وحشت ببرد، ‌یعنی کار قریش ‌را نظام دادیم. و علما خلاف کردند ‌در ‌آن ‌که «لام» ‌به چه تعلّق دارد، و ‌در تفسیر اهل البیت و اخبار ‌ایشان آمد ‌که ‌اینکه ‌هر دو سورت یکی ‌است و میان ‌ایشان فصل نباید کردن ‌به بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ. و ‌در یک رکعت نماز فریضه ‌هر دو ‌به یک جا باید خواندن. و ‌در قراءت ابی‌ّ و مصحف ‌او ‌هم چنین ‌است. ----------------------------------- (1). آج: بپرستید. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: ‌ایشان ‌را، ‌که ‌با ظاهر عبارت سازگارتر ‌است. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: خواندند. (4). اساس: آیتی، ‌با توجّه ‌به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (5). آج: ببرند.
صفحه : 417 سفیان ‌بن عیینه ‌گفت: ‌ما ‌را امامی ‌بود اهل علم و اهل فضل. ‌او نیز ‌اینکه ‌هر دو سورت ‌به یک جا خواندی بلافصل. و عمرو ‌بن میمون الأودی‌ّ ‌گفت: ‌در قفای عمر خطّاب نماز کردم، نماز خفتن ‌اینکه ‌هر دو سورت ‌به یک جا بخواند و بسم اللّه نگفت: ‌بر ‌اینکه قول، «لام» تعلّق دارد بقوله: فَجَعَلَهُم، أی جعل هلاک اصحاب الفیل سببا لایلاف قریش و نظاما لأحوالهم، و ‌اینکه قول حسن ‌است و مجاهد و فرّاء. بعضی دگر گفتند: تعلّق دارد بقوله: کَیف‌َ فَعَل‌َ رَبُّک‌َ، یعنی انّما فعل ‌ذلک ‌لا لایلاف قریش. و گفتند: متعلّق ‌او أَ لَم یَجعَل، ‌است، یعنی انمّا جعلنا کیدهم ‌فی تضلیل لایلاف قریش. و گفتند: تعلّق دارد ‌بما بعدها، ‌یعنی فَلیَعبُدُوا رَب‌َّ هذَا البَیت‌ِ لایلاف، و ‌هو کقولهم: لاکرام زید فاضرب عمرا و کسائی و أخفش گفتند: ‌اینکه «لام» تعجّب ‌است و تعلّق دارد ‌به فعلی مقدّر، ‌یعنی اعحبوا لایلاف قریش، شگفت دارید ‌از کار قریش«1» و ایلاف [187- ر] خدای ‌تعالی ‌ایشان ‌را، و لایلافهم رحلة الشّتاء و الصیّف و عبادتهم ‌غیر اللّه. و ‌از ‌اینکه وجوه وجه اوّل قریبتر ‌است. و ایلاف، نقیض، ایحاش ‌بود، و نظیر ‌او ایناس ‌بود. امّا قریش فرزندان نضر ‌بن کنانه‌اند، ‌هر چه نه ‌از فرزندان نضر ‌است، قرشی نیست. ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: ‌ما فرزندان نضر ‌بن کنانه‌ایم، نسبت ‌با مادر نکنیم، ‌با پدر کنیم. وائلة ‌بن الاسقع روایت کرد ‌که ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت: خدای ‌تعالی ‌از فرزندان اسمعیل بنی کنانه برگزید و ‌از بنی کنانه قریش ‌را و ‌از قریش بنی هاشم ‌را، و ‌از بنی هاشم مرا، فأنا خیرهم نفسا و أبا و أما. و اشتقاق قریش ‌از «قرش» ‌است و ‌آن کسب و جمع و طلب ‌باشد ‌برای ‌آن ‌که ‌ایشان بازرگانان بودند و اصحاب تجارات و کسب اموال، ‌ایشان ‌را قریش خواندند. و گفتند: معاویه، ‌عبد اللّه عبّاس ‌را پرسید ‌که قریش ‌را چرا قریش ----------------------------------- (1). آج: شگفت دارند کار قریش ‌را.
صفحه : 418 خواندند! ‌گفت: قریش نام جانوری ‌است ‌در دریا ‌که جانوران دریا ‌را بخورد و ‌او ‌را نخورند، و ‌او سفاد کند ‌با ‌ایشان و ‌با ‌او نکنند، و ‌او غالب ‌بود ‌بر ‌ایشان و ‌بر ‌او غلبه نکنند، قریش ‌به ‌اینکه صفت بودند، ‌ایشان ‌را ‌به نام ‌او نام کردند. معاویه ‌گفت: ‌اینکه ‌که گفتی ‌در کلام عرب و اشعار ‌ایشان هست! ‌گفت هست ‌فی قول الشّاعر«1»: و قریش هی التّی تسکن البحر بها سمیت قریش قریشا سلّطت بالعلوّ ‌فی لجّة البحر ‌علی سائر البحور جیوشا تأکل الغث‌ّ و السّمین و ‌لا تترک ‌فیه لذی الجناحین ریشا [781- پ] هکذا ‌فی البلاد حی‌ّ قریش یأکلون البلاد اکلا کشیشا«2» و ‌لهم آخر الزّمان نبی یکثر القتل فیهم و الخموشا یملأ الارض خیله و رجالا یحسرون المطی حسرا کمیشا إِیلافِهِم، بدل لایلاف ‌است و تفسیر اوست. و ‌آن کس ‌که «الاف» خواند، استشهاد کرد ‌به قول ابو طالب- رحمة ‌الله ‌علیه- ‌که وصیّت می‌کند عبّاس ‌را یا حمزه ‌را ‌به ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌فی ‌قوله: و ‌لا تترکنه ‌ما حییت لمعظم و کن رجلا ذا نجدة و عفاف تذود العدی ‌عن عصبة هاشمیة الافهم ‌فی ‌النّاس خیر الاف ‌در نصب «رحلة» خلاف کردند. بعضی گفتند: مصدری ‌است ‌لا ‌من لفظ الفعل، و بعضی دگر گفتند: مفعول ایلافهم ‌است، مفعول دوم، یقال: آلفته کذا، الف دادم ‌او ‌را ‌با فلان چیز، و گفتند: ظرف ‌است، أی ‌فی رحلة الشّتاء و الصیّف. و ‌در بعضی مصاحف یافتند: رحلتا الشّتاء و الصّیف، ‌به «الف» تثنیه و محل‌ّ ‌او رفع ‌بود ‌علی تقدیر هما رحلتا الشّتاء و الصّیف. و ‌اینکه معتمد نیست لمخالفة المصاحف. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: ‌گفت بلی ‌قال شاعرهم. (2). کذا: ‌در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (12/ 180): کبیشا، تفسیر قرطبی (20/ 203) کمیشا.
صفحه : 419 عکرمه و سعید جبیر گفتند ‌از ‌عبد اللّه عبّاس ‌که: قریش ‌را ‌در سال«1» دو رحلت بودی: ‌در زمستان ‌به مکّه و ‌در تابستان ‌به طایف. خدای ‌تعالی ‌ایشان ‌را فرمود ‌که: ‌از حرم مفارقت مکنی«2». ابو صالح ‌گفت: ‌در شام دو جایگاه ‌بود، یکی سردسیر و یکی گرمسیر. ‌در تابستان ‌به سردسیر شدندی و ‌در زمستان ‌به زمین گرمسیر. و دیگر [188- ر] مفسّران گفتند: ‌ایشان ‌را ‌در تجارت دو رحلت بودی، یکی ‌در زمستان ‌به یمن، و یکی ‌در تابستان ‌به شام. و ‌در حرم مقام نکردندی«3» زمینی خشک ‌بود بی‌آب و نبات و زرعی و ضرعی و آبی و درختی نبودی. و معیشت قریش ‌از تجارت بودی و هیچ کس قریش ‌را تعرّض نکردندی، گفتندی: ‌ایشان اهل حرم خدااند و همسایگان خانه اویند، ‌اگر ‌اینکه دو رحلت نکردندی کس ‌به مکّه مقام نتوانستی کردن. و ‌اگر حرمت حرم نبودی، ‌ایشان رحلت نتوانستندی کردن ‌که ایمن نبودندی دشخوار آمد ‌بر ‌ایشان اختلاف کردن ‌از یمن ‌به شام و ‌از شام ‌به یمن. خدای ‌در تباله و جرش و چند شهر ‌از بلاد یمن خصبی و خیری بداد بسیار ‌تا ‌ایشان طعام و متاع ‌به مکّه آوردند. اهل ساحل ‌به کشتی می‌آوردند و اهل برّ ‌به چهارپای می‌آوردند. اهل ساحل ‌به جدّه بار بیفگندندی و اهل تباله ‌به محصّب. و ‌در شام نیز خصبی تمام بداد خدای ‌تعالی ‌تا اهل شام طعام و متاع ‌به ابطح«4» آوردندی و اهل مکّه بیامدندی و بخریدندی و خدای ‌تعالی ‌ایشان ‌را مؤونت ‌آن دو رحلت کفایت کرد و ‌ایشان ‌را فرمود ‌که: ‌به عبادت خداوند ‌اینکه خانه مشغول شوی«5» ‌که خانه کعبه ‌است، بقوله: فَلیَعبُدُوا رَب‌َّ هذَا البَیت‌ِ الَّذِی أَطعَمَهُم مِن جُوع‌ٍ، ‌گفت: بگو ‌تا قریش و جمله عرب خداوند ‌اینکه خانه ‌را پرستند ‌که اوست ‌که ‌ایشان ‌را طعام داد ‌از گرسنگی. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: سالی. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: مکنید. (3). آج و دیگر نسخه بدلها ‌که. (4). کا، آد، گا: ‌با ابطح. [.....] (5). شوی/ شوید.
صفحه : 420 سعید جبیر روایت کرد ‌که: یک روز ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌با ابو بکر صدّیق بگذشت ‌به جماعتی [188- پ] مکّیان، یکی ‌در میان ‌ایشان می‌خواند: قل للّذی طلب السّماحة و النّدی هلّا مررت بآل ‌عبد الدّار هلّا مررت بهم ترید قراهم منعوک ‌من جهد و ‌من اقتار ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ابو بکر ‌را ‌گفت: ‌اینکه ابیات چنین گفته‌اند! ‌گفت: نه، بل چنین گفته‌اند: قل للذی طلب السماحة و الندی هلّا مررت بآل ‌عبد مناف هلّا مررت بهم ترید قراهم منعوک ‌من جهد و ‌من اکناف«1» الرّائشین و لیس یوجد رائش و القائلین هلم للأضیاف و الخالطین غنیهم بفقیرهم ‌حتی ‌یکون فقیرهم کالکاف و القائمین بکل وعد صادق و الراحلین لرحلة الأیلاف عمرو العلی هشم الثرید«2» لقومه و رجال مکة مسنتون عجاف سفرین سنهما و لقومه سفر الشّتاء و رحلة الأضیاف کلبی ‌گفت: اول کس ‌که ‌از مکه سفر کرد ‌به جانب شام و ‌از ‌آن جا متاع آورد، هاشم ‌بن ‌عبد مناف ‌بود، و «هاشم» لقب ‌بود ‌او ‌را ‌برای ‌اینکه لقب نهادند ‌که ‌در ایام قحط ‌او طعام دادی مهمان ‌را و ثرید شکستی ‌برای ‌ایشان، و نام عمر و العلی ‌بود. و ‌قوله: وَ آمَنَهُم مِن خَوف‌ٍ، ‌یعنی ‌به حرمت حرم ایمن بودندی ‌هر کجا رفتندی، و ‌اگر چنان ‌که ‌ایشان جنایتی کردندی ‌در حیی ‌از احیاء عرب، کسی خواستی ‌که مکافات کند ‌ایشان ‌را، گفتندی: حرمی ‌است، رها [189- ر] کردندی ‌برای حرمت حرم، و دیگر قبایل ‌بر یکدیگر غارت کردندی قوی ‌بر ضعیف. ----------------------------------- (1). کذا: ‌در اساس و همه نسخه بدلها: چاپ شعرانی (12/ 181): و ‌من ایجاف. (2). آج: الترید.
صفحه : 421 ضحاک و ربیع و شریک و سفیان گفتند: ایمن بکرد ‌ایشان ‌را ‌از جذام، ‌که ‌در مکه هرگز جذام نباشد. سالم روایت کرد ‌که: ‌رسول- ‌علیه ‌السلام- ‌گفت«1»: و گرد مدینه جذام ‌را سود دارد. و امیر المؤمنین ‌علی«2» ‌گفت: ایمن کرد ‌ایشان ‌را ‌از ‌آن ‌که خلافت ‌در جز ‌ایشان خواهد بودن. ----------------------------------- (1). آج ایمن کرد ‌ایشان ‌را. (2). کا، آد، گا ‌علیه ‌السلام.
صفحه : 422

‌سورة أ رأیت

‌«1» اینکه سورت مکی است در قول عبد الله عباس، و ضحاک گفت: مدنی است. هفت آیت است در عدد کوفیان و بصریان، و شش آیت است در عدد مکیان و مدنیان. کوفیان و بصریان یُراؤُن‌َ آیتی شمردند، و باقیان نشمردند. و بیست و پنج کلمت است و صد و بیست و پنج حرف است. و روایت است از ابی‌ّ کعب که رسول- علیه السلام- گفت: هر که او سورة أ رأیت بخواند، خدای تعالی بیامرزد او را اگر زکات مال داده باشد‌«2».

[سوره الماعون (107): آیات 1 تا 7]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ أَ رَأَیت‌َ الَّذِی یُکَذِّب‌ُ بِالدِّین‌ِ (1) فَذلِک‌َ الَّذِی یَدُع‌ُّ الیَتِیم‌َ (2) وَ لا یَحُض‌ُّ عَلی طَعام‌ِ المِسکِین‌ِ (3) فَوَیل‌ٌ لِلمُصَلِّین‌َ (4) الَّذِین‌َ هُم عَن صَلاتِهِم ساهُون‌َ (5) الَّذِین‌َ هُم یُراؤُن‌َ (6) وَ یَمنَعُون‌َ الماعُون‌َ (7)

[ترجمه]

دیدی«3» آن را که دروغ داشت حساب و جزا را! او آن است [که]«4» باز زند یتیم را. و حثه نکند«5» بر طعام درویش. وای بر نماز کنان؟ ----------------------------------- (1). آج، آد، گا: سورة الماعون. (2). آج ان شاء الله تعالی، صدق رسول الله. (3). آج: ای بدیدی. (4). آج: ندارد، با توجه به آج افزوده شد. (5). آج: حریص نمی‌شود.
صفحه : 423 آنان که ایشان از نمازشان غافل باشند؟ آنان که ریا کنند در او. و منع کنند زکات را«1» [189- پ]. قوله: أَ رَأَیت‌َ، مراد به اینکه سورت ولید بن المغیره است. ضحاک گفت: سورت در عمرو بن عامر بن عمران«2» آمد، و گفتند: در هبیرة بن ابی وهب المخزومی آمد. إبن جریج گفت: آیات در ابو سفیان آمد که او هر هفته شتری بکشتی، چون یتیمی بیامدی و طعام خواستی از او، او را به عصا بزدی. خدای تعالی اینکه آیت فرستاد، گفت: دیدی یا محمّد آن را که قیامت به دروغ می‌دارد و جزا و حساب؟ فَذلِک‌َ الَّذِی یَدُع‌ُّ الیَتِیم‌َ، او آن است که یتیم را باز می‌زند و زجر می‌کند. و الدع الدفع بجفوة. و ابو رجاء العطاردی خواند: یدع الیتیم، أی یترکه، به فتح «دال» و تخفیف «عین». وَ لا یَحُض‌ُّ، و تحریض نکند و حثه کس را بر طعام دادن درویش را از بخل و خساست، و مثله قوله: یَبخَلُون‌َ وَ یَأمُرُون‌َ النّاس‌َ بِالبُخل‌ِ«3»فَوَیل‌ٌ، گفت: وای آنان که نماز کنند و از نماز ساهی باشند. مجاهد گفت: غافل باشند، یقال: سهیت عن کذا و لهیت عنه اذا غفلت عنه. سعد«4» گفت، رسول را- علیه السلام- پرسیدم از اینکه آیت، گفت: آنان باشند که در نماز تأخیر کنند [از اول وقت؟ عبد الله عباس گفت: مراد منافقان‌اند که چون مردم را بینند نماز کنند]«5»، و چون نبینند نکنند، بیانه قوله: ----------------------------------- (1). آج: کار فرمای. (2). آج: عمرو بن عاصم بن عمران. (3). سوره حدید (57) آیه 24. (4). آج، کا: سعید، آد، گا: سعید جبیر، تفسیر قرطبی (20/ 211): سعد بن ابی وقاص. [.....] (5). اساس: ندارد، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 424 وَ إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا کُسالی یُراؤُن‌َ النّاس‌َ«1» عَن صَلاتِهِم، گفت، و نگفت فی صلاتهم، و الا که«7» سلامت یافتی از اینکه؟ حسن گفت: آن باشد که نماز به ریا کند، و اگر فوت شود باک ندارد. ابو العالیه گفت: آن باشد که نماز بد کند به رکوع و سجود ناقص، و در نماز از اینکه جانب و آن«8» جانب می‌نگرد. وَ یَمنَعُون‌َ الماعُون‌َ. در «ماعون» خلاف کردند. امیر المؤمنین علی گفت: مراد زکات است، یعنی زکات ندهند«9»، و اینکه قول عبد الله عمر است و حسن و قتاده و محمّد بن الحنفیه و ضحاک. عبد الله مسعود گفت: چیزهایی است که«10» همسایگان از یکدیگر بخواهند، چون تبر و دیگ و آلتی که در سرای به کار باید«11». مجاهد گفت: عاریت است. محمّد بن کعب و کلبی گفتند: «ماعون» جمله عطا باشد، عام است بر همه برافتد. سعید جبیر و مقاتل و زهری گفتند: «ماعون» به لغت قریش مال باشد، قال شاعرهم: بأجود منه بماعونه«12» اذا ما سماؤهم لم تغم مج صبیره الماعون صبا ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آیه 142. (6- 2). کا و آد گفت. (5- 4- 3). کلمه در اساس زیر وصالی رفته است، با توجه به کا، آد افزوده شد. (7). کا: و اگر نه. (8). آج: و از آن. (9). آج: ندهد. (10). کا، آد، گا: چیزها باشد که. (11). آج: به کار دارند. (12). آج: بما عونهم.
صفحه : 425 و فراء حکایت کرد از بعضی عرب که: «ماعون» فاعول باشد من الماء المعین، و قال آخر. ای الماء ابو عبیده و مبرد گفتند: «ماعون» در جاهلیت هر چیزی بود که«1» در او منفعت بود، چون متاع خانه، و در اسلام زکات و صدقه باشد. و بعضی دگر گفتند: «ماعون» طاعت باشد، تقول العرب: رض ناقتک حتی یعطیک الماعون، أی الطاعة و الانقیاد، و قال الراجز: مهما تجاهد هن فی البرین یخضعن او یعطین بالماعون«2» [091- پ] قطرب گفت: «ماعون» فاعول باشد من المعن و هو الشیی‌ء القلیل قال الشاعر: ان هلاک مالک غیر معن أی غیر قلیل و برای قلت «ماعون» خوانند اینکه چیزها را هو کالماء و النار و الملح و ما لا قیمة له سعید بن المسیب گفت از عایشه که او گفت از رسول- صلی الله علیه و آله و سلّم- که پرسیدم که: ماعون چه باشد! گفت: چیزی که به او به انتفاع گیرند، و حلال نباشد منع کردن از کسی، چون آب و آتش و نمک. عایشه گفت: آب آری، آتش چیست و نمک! گفت: یا عایشه؟ هر که«3» پاره‌ای آتش به کسی دهد، همچنان باشد که هر چه به اینکه آتش پخته شود، صدقه داده، و هر که پاره‌ای نمک به کسی دهد، همچنان باشد که هر طعام که به آن خوش شود به صدقه داده باشد، و هر که شربتی آب به کسی دهد در جایی که آب یابند، همچنان باشد که بیست«4» برده آزاد کرده. و اگر جایی بود که آب نبود«5»، همچنان بود که نفسی را زنده کرده، قال الراعی: قوم من الاسلام«6» لما یمنعوا ماعونهم و یضیعوا التهلیلا ----------------------------------- (1). آج: چیزی باشد که. (2). از اینکه جا به بعد به مقدار یک برگ اساس افتادگی دارد، از آج آورده شد. (3). کا، آد، گا او. (4). کا، آد، گا: شصت. [.....] (5). کا، آد، گا: نیابند. (6). تفسیر قرطبی (20/ 214): علی الاسلام.
صفحه : 426 (

سورة الکوثر

) اینکه سورت مکی است در قول عبد الله عباس و در قول ضحاک مدنی است. و سه آیت است بی خلاف، و ده کلمت است و چهل و دو حرف«1». و روایت است از ابو امامه از ابی‌ّ کعب که رسول- صلی الله علیه و آله- گفت: هر که او إِنّا أَعطَیناک‌َ، بخواند، خدای تعالی او را از جویهای بهشت آب دهد، و به عدد هر قربانی که روز عید کردند و کنند، او را ده حسنت بنویسند از جمله مسلمانان و اهل کتاب و مشرکان. جابر بن مکحول روایت کرد که رسول- صلی الله علیه و آله و سلّم- گفت: هر که او اینکه سورت بخواند، خدای تعالی چندان ملک و ملک دهد او را در بهشت که اگر وصف آن بر دفترها نویسند به چندان شتران«2» بر نتوانند گرفتن که از مشرق تا به مغرب برسد، هر دفتری چندان که دنیا و هر چه در اوست- صدق رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم.

[سوره الکوثر (108): آیات 1 تا 3]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ إِنّا أَعطَیناک‌َ الکَوثَرَ (1) فَصَل‌ِّ لِرَبِّک‌َ وَ انحَر (2) إِن‌َّ شانِئَک‌َ هُوَ الأَبتَرُ (3)

[ترجمه]

بدرستی که ما بدادیم تو را حوض کوثر. ----------------------------------- (1). کا است. (2). کا، آد، گا: شتر.
صفحه : 427 پس نماز کن بر پروردگار تو و شتر کش. بدرستی که دشمن تو اوست ابتر. عبد الله عباس گفت: اینکه سورت در عاص بن وائل السهمی آمد که یک روز بر در مسجد الحرام رسول را- صلی الله علیه و آله- دید که از مسجد بیرون می‌آمد. او در مسجد می‌رفت، ساعتی با هم حدیث کردند. چون عاص در مسجد شد، جماعتی از قریش گفتند: با که«1» می‌گفتی! گفت: با اینکه أبتر، و مراد رسول بود- صلی الله علیه و آله. و اینکه آنگه بود که عبد الله پسر مصطفی- صلی الله علیه و آله- که از خدیجه بود فرمان یافته بود، و ایشان کسی را که عقب نداشتی «ابتر» خواندندی. قریش از آن سبب او را أبتر می‌خواندند و صنبور، خدای تعالی اینکه سورت فرستاد در حق«2» آنان که رسول را- صلی الله علیه و آله و سلّم- اینکه گفتند قوله تعالی: إِنّا أَعطَیناک‌َ الکَوثَرَ. عامه قراء به «عین» خواندند: «اعطیناک» و در شاذ حسن بصری و طلحة إبن مصرف خواندند: إنا أعطیناک»، به «نون»، تقول العرب: اعطاک الله و أنطاک و اینکه قراءت روایت کرده‌اند از رسول- علیه السلام- و «کوثر» فوعل باشد من الکثرة]«3» کالحوفزان من الحفز، و هو الطعن، و قال«4»: و نحن حفزنا الحوفزان بطعنة و نوفل من النفل و هو الزیادة. و اینکه بنای مبالغت است هر چیزی که سخت بسیار باشد، آن را کوثر گویند. سفیان بن عیینه گفت: زنی را پسرش«5» از سفر باز آمده بود. او را گفتند: ----------------------------------- (1). آد، گا سخن. (2). کا، آد، گا: فرستاد رد بر. (3). اساس تا اینکه جا به مقدار یک برگ افتادگی دارد، از آج افزوده شد. (4). کا، آد، گا الشاعر. (5). کا، آد، گا: زنی را پسر.
صفحه : 428 چگونه آمد و چیزی آورد! گفت: اب بکوثر ای، مال کثیر، و اینکه قول مطابق سبب نزول سورت است، یعنی دل تنگ مکن از آنچه«1» تو را أبتر می‌خوانند که ما تو را کثرتی دهیم در عقب و نسل و فرزندان که بر زمین هیچ بقعه‌ای و خطه‌ای نماند و الا آن جا جماعتی فرزندان تو باشند. نبینی که روز طف کربلا که آن جماعت اهل البیت را بکشند از فرزندان حسین«2»- علیه السلام- جز علی اکبر- زین العابدین- نماند. خدای تعالی از نسل او تنها عالم پرکرد. اکنون تو شکر کن خدای را و نماز«3» و روز عید شتر بکش که دشمنان و عیابان تو ابتر و دنبال بریده خواهند بودن، تا از آنان که اینکه گفتند در جهان اثر بنماند ایشان را و«4» اعقاب ایشان را. اینکه قول سورت از اول تا آخر یک حدیث باشد. و قول دگر در «کوثر» آن است که او نام حوضی است که رسول را باشد در بهشت. أنس مالک روایت کرد که یک روز رسول- علیه السلام- نشسته بود، اغمای وحی بدو در آمد و سر در پیش افگند. چون سر برداشت، خرم روی و خندان بود، گفت: دانی«5» تا چرا می‌خندم! گفتند: نه یا رسول الله؟ گفت: خدای تعالی سورتی فرستاد بر من، و اینکه سورت بر خواند. آنگه گفت: دانی«6» تا کوثر چه باشد! گفتند: خدای و رسول عالمتر«7». گفت: جویی است در بهشت و حوضی است«8» در بهشت [191- ر] که خدای تعالی مرا وعده داد که امت من به کنار او روند، به عدد ستاره آسمان بر کنار او اوانی و اقداح باشد. گروهی به کنار آن حوض فراز آیند از امت من، فریشتگان ایشان را برانند، من گویم: امت منند. گویند: از پس تو احداث کردند که تو ندانی. عبد الله عباس گفت: چون اینکه سورت آمد، رسول- علیه السلام- بر منبر ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: آن که. (2). آد، گا: حسین علی. (3). آج و دیگر نسخه بدلها کن. (4). آد، گا: نه ایشان را و نه. (6- 5). آج و دیگر نسخه بدلها: دانید. [.....] (7). کا، آد، گا: خدا و رسولش عالمتر است. (8). آج: جویی و حوضی است، کا: جویی هست در بهشت و حوضی است.
صفحه : 429 رفت و خطبه کرد و اینکه سورت بخواند. صحابه گفتند: یا رسول الله«1»؟ کوثر چیست که خدا تو را بداد! گفت: جویی است در بهشت از شیر سپیدتر و از قدح راست‌تر، بر کنارهای او«2» قبه‌های«3» در و یاقوت است، مرغانی سبز به آب خور به آن جوی آیند، گردنهای ایشان چون گردن شتران بختی. گفتند: یا رسول الله؟ چه ناعم باشند. اینکه مرغان؟ گفت: از ایشان ناعمتر آنان باشند که اینکه مرغان را خورند و از اینکه آب خورند و رضوان خدای دریابند. عبد الله عمر روایت کرد که- رسول- علیه السلام- گفت: «کوثر» جویی است در بهشت کنارهای او از زر سرخ است و ریگ او مروارید و یاقوت است، و خاک او از مشک خوشتر است و آبش از انگبین شیرینتر و از برف سپیدتر. عایشه گفت: «کوثر» نام جویی است که آب از او در حوض می‌شود، هر که خواهد که آواز او بشنود باید تا انگشت در گوش نهد. رسول- علیه السلام- گفت: آب کوثر از اصل سدرة المنتهی بیرون می‌آید، طول او از مشرق تا مغرب است، بر کنار او زعفران رسته است، ریگ او در و مرجان و یاقوت است، و خاک او مشک أذفر. بر کنار او درختهاست«4» از در و مرجان، هر که در او شد از [191- پ] غرق ایمن باشد. هر که از او باز خورد هرگز تشنه نشود. و هیچ کس از او وضو نکند و الا هرگز أشعث و أغبر نشود. امت من بر اینکه حوض چنان ازدحام کنند که چهار پایان تشنه. أنس مالک گفت: در نزدیک عبید الله زیاد شدم و جماعتی حاضر بودند و در «کوثر» مجادله می‌کردند. مرا گفتند: چه گویی یا با حمزه؟ من گفتم: ندانستم که من بمانم تا روزگار که در او مردمانی باشند که اینکه قدر ندانند. من پیرزنانی را باز گذاشته‌ام که ایشان در پنج نماز می‌گویند: اللهم اسقنا من حوض محمّد، ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها اینکه. (2). آج: بر کناره او، کا: بر کنارها. (3). اساس و همه نسخه بدلها: قبها/ قبه‌ها. (4). آج: قبهاست/ قبه‌هاست، کا، آد، گا: پشتهاست.
صفحه : 430 و شاعر گوید در اینکه باب«1»: یا صاحب الحوض من یدانیکا و انت حق«2» حبیب باریکا سعید جبیر و مجاهد گفتند: «کوثر» خیر باشد. حسن بصری گفت: مراد قرآن است، سماه الله کوثرا لکثرة منافعه. عکرمه گفت: نبوت است و کتاب. ابو بکر عیاش گفت و یمان بن رباب: کثرت امت است. از صادق- علیه السلام- روایت کردند که او گفت: شفاعت امت است، و هم از او روایت کردند که او گفت: تیسیر قرآن است و تخفیف شرایع. هلال بن یساف گفت: قول لا اله إلا الله محمّد رسول الله است، و گفتند: فقه در دین است، و گفتند: پنج نماز است. و اهل علم بر آن دو قول پیشین‌اند«3» از حوض و کثرت اهل البیت، و حوض، حوض رسول است و ساقی حوض امیر المؤمنین علی است فی قوله: وَ سَقاهُم رَبُّهُم شَراباً طَهُوراً«4» فَصَل‌ِّ لِرَبِّک‌َ وَ انحَر، محمّد بن کعب گفت: معنی آن است که اگر گروهی هستند که جز خدای را نماز می‌کنند و نحر می‌کنند نه برای او، تو برای او نماز کن و نحر کن. عکرمه و عطا و قتاده گفتند: یعنی نماز عید بکن و شتر بکش روز عید نحر. أنس مالک گفت: رسول- علیه السلام- در بدایت اسلام اول نحر کردی آنگه نماز. خدای تعالی گفت: اول نماز کن آنگه نحر کن. سعید جبیر و مجاهد ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: محمّد قال الشاعر. (2). آد، گا: حقا. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: پیشتراند. (4). سوره دهر (76) آیه 21.
صفحه : 431 گفتند: معنی آن است که نماز بامداد بکن به جمع و شتر بکش و به منا، و بعضی دگر گفتند: اینکه سورت روز حدیبیّه آمد که رسول را منع کردند از حج‌ّ خانه، خدای تعالی اینکه سورت فرستاد و گفت: هم اینکه جا که هست نماز بکن و قربان بکن و برگرد. أصبغ بن نباته روایت کرد که امیر المؤمنین- علیه السلام- گفت: چون اینکه سورت آمد، رسول- علیه السلام- گفت: یا جبریل؟ اینکه نحیره چیست که خدای تعالی مرا فرموده است! گفت: نحیره نیست، خدای تعالی می‌فرماید که در نماز دست به تکبیرها بردار تا به نحر در تکبیر افتتاح و تکبیر رکوع و تکبیر سجود. و چون سر برداری از او که اینکه نماز ماست و نماز فریشتگان در آسمانهای هفت. آنگه گفت: هر چیزی را زینتی هست و زینت نماز دست برداشتن است به تکبیرها. و رسول- علیه السلام- گفت: در نماز دست برداشتن به تکبیر از جمله استکانت و خشوع است. آنگه گفت: اینکه آیت نمی‌خوانی«1»: فَمَا استَکانُوا لِرَبِّهِم وَ ما یَتَضَرَّعُون‌َ«2»إِن‌َّ شانِئَک‌َ، که دشمن«1» ابتر و بریده«2» بی عقب خواهد بودن. گفتند: عاص وائل است، و گفتند: عقبة بن ابی معیط. عبد الله عبّاس گفت که کعب اشرف به مکّه آمد و قریش او را گفتند: نحن أهل السّقاته و السّدانة و أنت سید اهل المدینة، ما اهل سقایت و سدانت کعبه‌ایم و تو سیّد اهل مدینه‌ای، بگو تا ما بهتریم یا اینکه صنبور أبتر از قوم خود! گفت: بلی شما بهتری«3» از او، در کعب [193- ر] اشرف اینکه آیت آمد: أَ لَم تَرَ إِلَی الَّذِین‌َ أُوتُوا نَصِیباً مِن‌َ الکِتاب‌ِ یُؤمِنُون‌َ بِالجِبت‌ِ وَ الطّاغُوت‌ِ«4» إِن‌َّ شانِئَک‌َ هُوَ الأَبتَرُ، گفت: دشمن تو است که ابتر و بی عقب خواهد بودن. و گفتند: منقطع از همه چیزها. و گفتند: منقطع آمد از آنچه در حق‌ّ تو می‌اندیشد. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها تو. (2). آج و دیگر نسخه بدلها و. [.....] (3). آج و دیگر نسخه بدلها: بهترید. (4). سوره نساء (4) آیه 51.
صفحه : 433
سورة الکافرون
اینکه سورت مکّی است در قول عبد اللّه عبّاس، و در قول ضحّاک مدنی است. و شش آیت است بی‌خلاف و بیست و شش کلمت است و نود و چهار حرف است. و روایت است از جبیر مطعم که او گفت، رسول- علیه السلام- مرا گفت: یا جبیر؟ خواهی که چون به سفری شوی از همه همراهان تو را بهتر بود و زاد بیشتر! من گفتم: آری یا رسول اللّه: گفت: اینکه پنج سورت بخوان: (قل یا أیها الکافرون، و اذا جاء نصر الله«1»، و قل هو الله أحد«2»، و قل اعوذ برب الفلق«3»، و قل اعوذ برب النّاس«4»). و افتتاح قراءت به بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ کن جبیر گفت: مرا مالی نبود، و چون به سفر رفتم، متاعم کم بودی و زادم کمتر. چون رسول مرا اینکه بیاموخت و من کار بستم، مالم از همه بیشتر شد و حالم از همه بهتر. و رسول- علیه السلام- یکی از صحابه را گفت: چون بخواهی خفتن، اینکه سورت بخوان که اینکه برات است از شرک. و زرّ حبیش روایت کرد از ابی کعب که رسول- صلی اللّه علیه و آله- گفت: هر که اینکه سورت بخواند، چنان باشد که ربعی«5» قرآن بخواند، و مرده شیاطین از او دور شوند، و ----------------------------------- (1). سوره سفر (110) آیه 1. (2). سوره اخلاص (112) آیه 1. (3). سوره فلق (113) آیه 1. (4). سوره ناس (114) آیه 1. (5). آج و دیگر نسخه بدلها از.
صفحه : 434 از شرک بری باشد [193- پ] و از فزع اکبر ایمن شود. و رسول- علیه السلام- گفت: کودکان را بگوی«1» تا چون بخواهند خفتن، اینکه سورت بخوانند تا هیچ چیز ایشان را تعرّض نکند. و عبد اللّه عبّاس گفت: در قرآن هیچ سورت نیست که شیطان دشمنتر دارد و از او بهتر به خشم آید که اینکه سورت، برای آن که اینکه سورت براءت است از شرک«2».

[سوره الکافرون (109): آیات 1 تا 6]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ قُل یا أَیُّهَا الکافِرُون‌َ (1) لا أَعبُدُ ما تَعبُدُون‌َ (2) وَ لا أَنتُم عابِدُون‌َ ما أَعبُدُ (3) وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدتُّم (4) وَ لا أَنتُم عابِدُون‌َ ما أَعبُدُ (5) لَکُم دِینُکُم وَ لِی‌َ دِین‌ِ (6)

[ترجمه]

بگو«3» ای ناگرویدگان. من نپرستم آنچه شما می‌پرستی«4». و نه نیز شما پرستی«5» آنچه من پرستم. آنچه شما پرستی من نپرستم«6». و نه شما پرستی«7» آنچه من پرستم. شما راست دینتان و مرا دین من. مفسّران گفتند: اینکه سورت در جماعتی از قریش آمد، از ایشان حارث بن قیس السّهمی‌ّ و العاص بن وائل و الولید بن المغیره و الأسود بن یغوث«8» و الأسود بن المطّلب و امیّة بن خلف، رسول را گفتند: با ما موافقتی کن تا با تو موافقتی کنیم. بعضی«9» دین و طریقت ما را اتّباع کن تا ما بعضی دین تو را متابعت کنیم. یک سال خدایان ما را عبادت کن تا ما یک سال خدای تو را عبادت کنیم، اگر دین ----------------------------------- (1). آد، گا: بگویید. (2). آج صدق رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله. (3). آج ای محمّد. (5- 4). آج: پرستید. (6). آج: و نه من پرستنده‌ام آنچه پرستید شما. (7). آج: پرستنده‌اید. (8). آج: الاسود بن عبد الیغوث. [.....] (9). آج: تو بعضی.
صفحه : 435 ما به باشد تو بی‌نصیب نباشی از آن خیر، و اگر دین تو بهتر باشد، ما بی نصیب نباشیم از آن خیر. رسول- علیه السلام- گفت: و نه یک ساعت. گفتند: اینکه بتان ما را یک بار سلام کن تا ما به تو ایمان [194- ر] آریم و دین تو گیریم و خدای تو را پرستیم. رسول- علیه السلام- گفت: من هیچ کار نکنم بی‌فرمان خدای. جبریل آمد و اینکه سورت آورد و رسول را خبر داد که ایشان آنچه می‌گویند دروغ می‌گویند، و غرض ایشان آن است تا تو را مدنّس کنند و معلوم«1» ایشان آن است که هرگز اختیار ایمان نکنند و بر کفر میرند. رسول- علیه السلام- اینکه سورت بر ایشان خواند و طمع ایشان از موافقت خود منقطع کرد. چون آیس شدند، در آن گرفتند که رسول- علیه السلام- ایذا می‌کردند و می‌رنجانیدند. امّا وجه تکرار در اینکه سورت، در او سه قول گفتند«2»: یکی آن که تکرار برای تأکید نوعی است از انواع و فنّی از فنون کلام عرب، برای آن که ایشان چنان که حذف می‌کنند و اختصار برای تخفیف، نیز تکرار می‌کنند برای تأکید. و اشعاری که در اینکه معنی آمده است و در اینکه کتاب برفت چند جای، من قولهم: م نعمة عندی لکم کم کم و کم و قول الاخر: هلّا سألت جموع کندة یوم ولّوا أین أینا و مانند اینکه بسیار است و در جای خود رفته است در سورة الرحمن و دگر جای، جز آن است که چون حمل توان کردن بر فایده مستقل«3» بر تأکید حمل نباید کردن«4». وجهی دگر آن است که لفظ أفعل صالح باشد حال را و استقبال را، [گفت]«5»: لا أعبد ما تعبدون فی الحال، و لا أنتم کذلک تعبدون ما أعبد فی الحال، ----------------------------------- (1). آج، آد، گا از. (2). آج: می‌گفتند. (3). کا: مستقبل. (4). آج بر او. (5). اساس: کلمه زیر وصّالی رفته است، با توجّه به کا، آد، افزوده شد.
صفحه : 436 گفتم«1»: من در حال نپرستم آن را که شما پرستی«2» و [نه نیز شما پرستید]«3» مرا«4» در حال. آنگه برای [نفی]«5» استقبال کلام از سرگرفت، گفت: وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدتُّم، و نه من پرستم آن معبود را که شما پرستی«6» در مستقبل ایّام، و نه نیز شما [194- پ] معبود مرا پرستی«7» در مستقبل. و بر اینکه وجه در کلام تکرار نباشد، و اینکه وجهی است نیکو. و اینکه وجه حکایت کرده‌اند از ابو العباس ثعلب. و جواب سه‌ام«8» از آیت آن است که اختلاف معنی مستفاد است از «ما»، برای آن که «ما» در آیات اوّل موصوله است، یعنی لا أعبد معبودکم و لا أنتم تعبدون معبودی. و در آیات دیگر «ما» مصدری است. و لا أنا عابد عبادتکم، أی مثل عبادتکم، گفت: عبادت من چون عبادت شما نباشد، چه عبادت من بر وجه قربت و شکر نعمت باشد، و عبادت شما بر وجه متابعت پدران، اقتدا باشد به ایشان بر سبیل تقلید. پس عبادت ما مختلف است از اینکه وجه، و «ما» مصدری«9» در کلام عرب معروف و مشهور است و در قرآن و اشعار بسیار آمده است، منها قوله: وَ ضاقَت عَلَیکُم‌ُ الأَرض‌ُ بِما رَحُبَت«10»، أی برحبها، و قوله: وَ السَّماءِ وَ ما بَناها، وَ الأَرض‌ِ وَ ما طَحاها، وَ نَفس‌ٍ وَ ما سَوّاها«11»، و طحوها«12» و تسویتها، و قال الشّاعر: یا رتع سلامة بالمنعتی بخیف سلع جادک الوابل«13» ----------------------------------- (1). آج: گفت. (7- 6- 2). آج و دیگر نسخه بدلها: پرستید. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد. (4). آج: معبودی را. (5). اساس: کلمه زیر وصّالی رفته است، با توجّه به کا، آد افزوده شد. (8). آج، کا، آد، گا: سیوم. (9). آج است. (10). سوره توبه (9) آیه 25، اصل آیه چنین است: (و ضاقت علیکم الارض رحبت): نیز چنین است در همین سوره (9) آیه 118: إِذا ضاقَت عَلَیهِم‌ُ الأَرض‌ُ بِما رَحُبَت [.....] (11). سوره شمس (91) آیه 5 تا 7. (12). آج: ای بناءها و طحوها؟ (13). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، چاپ شعرانی (12/ 193): الوبل.
صفحه : 437 ان تمس وحشیّا«1» فما قد تری و انت معمور بها آهل«2» ای فرؤیتک معمورا اهلا. اگر گویند، چه معنی دارد اینکه که گفت لَکُم دِینُکُم وَ لِی‌َ دِین‌ِ، و ظاهر او اقتضای آن می‌کند که ایشان را رخصت داده است و اباحت کرده اصرار بر کفر! گوییم از اینکه سه جواب است: یکی صورت کلام، صورت اباحت است و معنی نهی و تهدید، چنان که گفت: اعمَلُوا ما شِئتُم«3». و جواب دوم آن که بدین جزای دین خواست، أی لکم جزاء دینکم [195- ر] ولی جزاء دینی، علی حذف المضاف و اقامة المضاف إلیه مقامه و جواب سه‌ام«4» از او آن است که دین خود جزاست، که دین در کلام عرب به معنی جزا آمده است فی قولهم: کما تدین تدان، أی کما تجزی تجزی، أی لکم جزاوکم ولی جزائی، جزای شما شما را خواهد بودن، و جزای من مرا. و بر اینکه تأویل آیت محکم باشد، منسوخ نبود به آیت السیف، برای آن که جمع می‌توان کردن میان او و میان آیت سیف. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: وحشا. (2). کذا: اساس، آج و دیگر نسخه بدلها: اهل. (3). سوره فصّلت (41) آیه 40. (4). آج، کا: سیوم.
صفحه : 438

سورة النّصر

«1» اینکه سورت مکّی است بلا خلاف، و سه آیت است و شانزده کلمت و هفتاد و هفت حرف است. و روایت است از ابی‌ّ کعب که رسول- علیه السلام- گفت: هر که او سورة الفتح بخواند، همچنان باشد که با محمّد مصطفی- صلی اللّه علیه و آله- حاضر بوده روز فتح مکّه«2».

[سوره النصر (110): آیات 1 تا 3]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ إِذا جاءَ نَصرُ اللّه‌ِ وَ الفَتح‌ُ (1) وَ رَأَیت‌َ النّاس‌َ یَدخُلُون‌َ فِی دِین‌ِ اللّه‌ِ أَفواجاً (2) فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّک‌َ وَ استَغفِره‌ُ إِنَّه‌ُ کان‌َ تَوّاباً (3)

[ترجمه]

چون بیاید یاری خدای و گشادن مکّه. و بینی مردمان را که می‌آیند«3» در دین خدای گروه گروه. تسبیح کن به ستایش خدایت و آمرزش خواه از او که او توبه پذیرنده است. حق تعالی اینکه سورت در فتح مکّه فرستاد. در خبر است که: رسول ----------------------------------- (1). آج، کا: سورة الفتح. (2). آج و الحمد للّه رب‌ّ العالمین. (3). آج: در می‌روند.
صفحه : 439 - علیه السلام- چون اینکه سورت آمد بگریست و گفت: نعیت إلی‌ّ نفسی، خبر مرگ من با من دادند. گفتند: برای آن گفت که او را خبر داده بودند که چون مکّه بگشایند برای تو، آخر [195- پ] عهد تو باشد. و گفتند: برای آن که دانست که هر کاری که به نهایت رسد، برسد«1» و وقت زوال بود آن را، چنان که شاعر گفت: اذا تم‌ّ امر دنا نقصه توقّع زوالا اذا قیل تم‌ّ و شاعر پارسیان گفت: یمانه چون پر شود بگرداند سر«2» امّا قصّه فتح مکّه چنان که محمّد بن اسحق و علمای سیر روایت کردند، آن بود که: چون رسول- علیه السلام- عام الحدیبیه صلح کرد با قریش، شرط اینکه بود میان ایشان که هر که خواهد که در عهد رسول باشد، ایشان را بر او اعراض«3» نبود، و هر که خواهد در عهد قریش شود، رسول او را تعرّض نرساند. بنو بکر در عهد قریش رفتند و بنو خزاعه در عهد رسول آمدند برای شرّی قدیم که میان ایشان بود. و بنو بکر بر خزاعه خونی چند دعوی می‌کردند که در جاهلیّت رفته بود. چون در عهد قریش شدند، خویشتن را به ایشان مستظهر می‌دیدند، طلب فرصت می‌کردند تا به بنی خزاعه کیدی کنند و وقعتی، و قریش یاری می‌دادند ایشان را به نفس و سلاح و کراع. شبی بنو بکر بیامدند به قوّت قریش و شبیخون آوردند بر خزاعه و کارزار کردند و مردی از بنو خزاعه کشته شد، و اینکه بیرون از حرم بود. بنو خزاعه تن با حرم دادند، و از جمله قریش آنان که به نصرت بنی بکر آمده بودند صفوان بن امیّه بود و عکرمه ابو جهل و سهیل بن عمرو با اتباع خود. چون به حرم رسیدند، نوفل را گفتند: چاره چیست! ما به زمین حرم در آمدیم و حرمت حرم هتک نتوان کردن. نوفل گفت: بروی«4» و ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: ندارد. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: بگردانندش. (3). آج، کا، آد، گا: اعتراض. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: بروید. [.....]
صفحه : 440 [196- ر] کینه خود بتوزی«1» که ما در حرم بتر از اینکه کارها می‌کنیم از دزدی و فساد. بنو خزاعه چون در مکّه آمدند، پناه با سرای بدیل و رقاء دادند، و او سیّد قوم بود- و او از پدران مصنّف اینکه کتاب است. او بیرون آمد و گفت: یا قوم؟ اینکه آن عهد است که با محمّد کرده‌ای«2»؟ هنوز چه مدّت گذشت که عهد تباه کردی«3» و حرمت حرم برداشتی«4»، و اگر نه آنستی که من حرمت حرم بیشتر از آن دارم و دانم بدانستنی«5» که تیغها نصیب خود چون گرفتی«6» و حالی مردی به جانب مدینه گسیل کرد«7» تا رسول را خبر دهد، نام او عمرو بن سالم الخزاعی‌ّ. او به مدینه آمد، و چون در آمد در مسجد رسول شد و رسول- علیه السلام- با صحابه نشسته بود، و اینکه بیتها آغاز کرد: لا هم‌ّ انّی ناشد محمّدا و اینکه بیتها در سورة التّوبة رفته است. چون به اینکه بیتها رسید«8»: هم بیّتونا بالوتیر هجّدا فقتلونا رکّعا و سجّدا سبب فتح مکّه اینکه بود. چون رسول اینکه بیت بشنید، گفت: یا عمرو بن سالم، هیچ اندیشه مدار که من از ورای کینه شماام. و نصرت خدای در پیش من است. و در اینکه حال که رسول- علیه السلام- اینکه می‌گفت، ابری برآمد، رسول- علیه السلام- گفت: اینکه ابر به نصرت بنی کعب باران خواهد دادن، و آن«9» رهطی بودند از بنی خزاعه. آنگه بدیل بن ورقاء برخاست با جماعتی بسیار از خزاعه و روی به مدینه نهادند به شکایت قریش و نقض ایشان عهد رسول را. به مدینه در آمد«10» و رسول ----------------------------------- (1). آج: بتوزید، کا، آد، گا: بورزید. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: کرده‌اید. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: کردید. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: برداشتید. (5). کذا: در اساس، کا، آج: دانستن، آد، گا: بدانستید. (6). آج: گرفتن، کا، آد، گا: گرفتید. (7). آج: گسی کرد. (8). آج فنقضوا میثاقک المؤکّدا. (9). آد، گا: و ایشان. (10). آج: در آمدند.
صفحه : 441 را اینکه حال بگفت«1». رسول او را اکرام کرد و دل خوشی داد و گفت: باز گرد که من بر اثر می‌آیم و اینکه انتقام مرا می‌باید کشیدن، و قریش پشیمان شدند«2» بر آن که کردند و بترسیدند [196- پ] از آن حال، ابو سفیان را گفتند: تو را بباید رفتن و با محمّد عهد تازه کردن و در مدّت زیادت خواستن. ابو سفیان از مکّه بیرون آمد. رسول- علیه السلام- گفت: پنداری در آن می‌نگرم که ابو سفیان از اینکه در در آید و خواهد تا عهد تازه کند. ابو سفیان در راه بدیل بن ورقاء را دید با رهط خزاعه، گفت: از کجا می‌آیی«3»، گفتند: از بعضی جایها که شتر«4» ما آن جاست. برفتم«5» تا مطالعه‌ای کنم آن را، او را نگفت که ما به مدینه بودیم. ابو سفیان را وهم آمد که او به مدینه بوده است با آنان که با او بودند، گفت: بدیل به مدینه بوده است و استعداء شکایت ما رفته است و او از ما بپوشید، و اگر خواهی«6» تا به تحقیق اینکه بدانی«7»، بر پی شتران«8» ایشان بروی«9» تا بعر«10» بیفگنند، بشکنی«11» اگر در او استخوان خرما باشد لابد از مدینه می‌آیند که مدنیان شتر را استخوان خرما دهند. برفتند و بعر«12» بدیدند در او استخوان خرما بود. بدانستند که او بنزدیک محمّد بوده است. ابو سفیان برفت تا به مدینه رسید. در مسجد آمد و با رسول بسیار سخن بگفت. رسول- علیه السلام- سر به او برنداشت و یک کلمت را جواب نداد. برخاست و بنزدیک ابو بکر آمد و گفت: برای من با محمّد سخنی گو. گفت: ----------------------------------- (1). آج: بگفتند. (2). آج: شده بودند. (3). آد، گا: می‌آیید. (4). کا، آد، گا: شتران. [.....] (5). آج: برفتیم. (6). آج و دیگر بدلها: خواهی. (7). آج و دیگر نسخه بدلها: بدانید. (8). آج: اشتران. (9). آج و دیگر نسخه بدلها: بروید. (12- 10). آج: بعره. (11). بشکنی/ بشکنید.
صفحه : 442 نتوانم گفتن. بنزدیک عمر رفت، هیچ اجابت ندید. بنزدیک علی آمد«1»- و او در حجره فاطمه بود و حسن علی کوچک«2» بود- پیش ایشان نشسته بود- او را گفت: یا بن ابی طالب؟ چه رای بینی مرا! گفت: رای«3» نمی‌بینم که تو را سود دارد. گفت: یا دختر محمّد؟ اینکه فرزندت را بگو تا ما را حمایتی کند و اینکه فخر تا قیامت بود بماند. گفت: یا هذا؟ پسر من کودک است، و خود در جهان که باشد [197- ر] که بر پیغامبر خدای حمایت کند؟ باز علی را گفت: رای چیست! گفت: من هیچ چیز نمی‌دانم«4» جز آن که تو سیّد بنی کنانه‌ای، برخیز«5» و در مسجد رسول رو و بگو که«6» من حمایت می‌کنم. اگر رسول اجابت کند«7» مراد تو است، و اگر نکند جز اینکه رای نیست. او بیامد و در مسجد اینکه بگفت. رسول- علیه السلام- با او التفات نکرد. او بیامد تا دخترش ام‌ّ حبیبه را که زن رسول بود ببیند. چون در آن جا شد، خواست تا پای بر جامه رسول نهد، ام‌ّ حبیبه بجست و جامه در نوردید. ابو سفیان گفت: یا بنیّه؟ نمی‌شاید تو را که من پای بر جامه تو نهم! گفت: آن جای رسول است و تو مشرکی و مشرک پلید باشد، و من روا ندارم که تو پای بر جامه رسول نهی. او برون«8» رفت و به مکّه شد. گفتند: چه کردی! قصّه باز گفت. گفتند: پس محمّد اجابت کرد! گفت: لا و اللّه. گفتند: پس علی بر تو خندیده است؟ گفت: رای جز اینکه نبود، و هیچ تدبیر و چاره جز اینکه نبود. آنگه رسول- علیه السلام- صحابه را گفت: زنهار نباید تا احوال ما کس داند تا ما ناگاه به در مکّه فرود آییم که من از خدای در خواسته‌ام تا خبر من بر مکّیان پوشیده دارد. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: علی علیه السلام آمد. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: کودک. (3). آج: رایی. (4). آد، گا: هیچ رای نمی‌بینم. (5). کا، آد، گا: برخیزی. (6). آد، گا: بگویی که. (7). آد، کا، گا: اجازت دهد. [.....] (8). کا، آد، گا: بیرون.
صفحه : 443 در آن میان حاطب إبن«1» بلتعه نامه‌ای نوشت بر دست زنی سیاه و به مکّه فرستاد تا مکّیان را خبر کند از عزم رسول، جبریل بیامد و خبر داد رسول را. رسول- علیه السلام- علی را و زبیر را بفرستاد تا نامه از او بستدند، و اینکه حدیث به شرح رفته است در سورة الممتحنه. و حاطب از آن [197- پ] عذر خواست«2» و رسول او را عفو کرد. و رسول- علیه السلام- از مدینه بیرون آمد، دهم ماه رمضان سال هشتم از هجرت. و مردی را بر«3» مدینه خلیفه کرد از بنی غفار- نام او کلثوم بن الحصین. چون به کدید رسید«4» میان عسفان و امج روزه بگشاد. از آن جا به مرّ الظهران آمد با ده هزار مرد از مهاجر و انصار، هیچ کس از یاران باز ایستاده«5» نبود از رسول در راه ابو سفیان بن الحارث بن عبد المطّلب را«6» دید و عبد اللّه بن امیّة بن المغیره. چون آن بدیدند، بترسیدند و دانستند که اهل مکّه را طاقت اینکه لشکر نباشد. خواستند تا در نزدیک رسول آیند. رسول- علیه السلام- بار نداد ایشان را و گفت: نخواهم تا ایشان را بینم از آن جفاها که از ایشان دیده‌ام. ام‌ّ سلمه گفت: یا رسول اللّه؟ یکی پسر عم‌ّ است و یکی پسر عمّه«7»، اگر دستور باشی«8» تا در آیند و از تو امانی می‌جویند! گفت: نخواهم تا ایشان را بینم. و ابو سفیان بن الحارث پسرکی خرد«9» با خود داشت، گفت: به خدای که اگر محمّد مرا به خود راه ندهد، دست اینکه پسرک گیرم و در اینکه بیابان بروم تا از گرسنگی و تشنگی هر دو بمیریم. رسول- علیه السلام- چون اینکه بشنید، رحمت آمد او را، دستوری داد تا در آمدند و اسلام آوردند. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها ابی. (2). کا، آد، گا و استغفار کرد. (3). کا، آد، گا: در. (4). آج: رسیدند. (5). آج: نایستادند. (6). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانی (12/ 197): رسول را. (7). اساس: عم‌ّ، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد. (8). آج: دستور باشد، آد، گا: دستوری باشد. (9). آج: خورد.
صفحه : 444 و خبر رسول- علیه السلام- بر قریش پوشیده بود، هیچ خبر نمی‌داشتند از آمدن او و سخت خایف بودند. ابو سفیان بن حرب و حکیم بن حزام و بدیل بن ورقاء از مکّه بیرون آمده بودند تا هیچ کس را ببینند«1» از او خبری پرسند. عبّاس بن عبد المطّلب گفت [198- ر]: من اندیشه کردم که اگر رسول- علیه السلام- بر اینکه هیأت ناگاه در مکّه رود، از«2» قریش کس بنماند. گفت:«3» استر«4» رسول بر نشستم و می‌راندم- و شب بود- گفتم باشد که کسی را بینم تا خبری باز دهم تا بیایند و از رسول امانی بخواهند؟ و اینکه سه مرد که از مکّه بیامده بودند، بر بلندی شدند. آتشهای عظیم دیدند، گفتند: اینکه چه آتش است! بدیل گفت: اینکه آتش بنی خزاعه است. گفتند: بیش از آن است، و بدیل را گمان می‌بود که رسول است و پوشیده می‌داشت. عبّاس گفت: به ایشان رسیدم در شبی تاریک، و ایشان با یکدیگر حدیث می‌کردند. آواز ایشان بشناختم، گفتم: یا أبا سفیان توای«5»! گفت: یا أبا الفضل توای«6»! گفتم: آری. گفت: چه خبر داری! گفتم: رسول خدای است«7» با ده هزار مرد که شما را با آن طاقت نباشد. گفت: پس رای چیست! گفتم: بر پس اینکه استر«8» نشین تا برای تو امانی خواهم از رسول- علیه السلام. گفت: او را در لشکر آوردم، به هر آتشی که بگذشت، می‌گفتند: عم‌ّ رسول اللّه- علیه السلام- علی بغلة رسول اللّه. بردم او را تا به در خیمه رسول- علیه السلام- او را بنشاندم، و من در رفتم و گفتم: یا رسول اللّه؟ ابو سفیان از در تو در آمده است اسیر وار، و من در حق‌ّ او شفاعت می‌کنم، اگر او را به من ----------------------------------- (1). آج: تا کسی را ببینند که. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: اثر. (3). آج و دیگر نسخه بدلها بر. (4). آج: شتر. [.....] (6- 5). آج، آد، گا: تویی. (7). کا، آد، گا: رسول خدا می‌آید. (8). آج: تن شتر من.
صفحه : 445 بخشی و امان دهی او را؟ گفت: برو تا فردا پیش من آری«1». گفت: بر دگر روز او را پیش رسول بردم. او در آمد. رسول گفت او را: ویحک یا با سفیان؟ وقت نیامد که بگویی: لا إله إلّا اللّه؟ ابو سفیان گفت: پدرم [198- پ] و مادرم و تن و جانم فدای تو باد که بس حلیم و کریم و رحم پیوندی. من بدانستم که جز خدا خدایی نیست، که اگر بودی به فریاد ما«2» رسیدی در اینکه حال. گفت: وقت نیست که گوای«3» دهی که من رسول خدایم! گفت: تن و جان من فدای تو باد، چه حلیم و کریمی و رحم پیوند. مرا در اینکه حدیث دو ماه مهلت ده. گفت: چهار ماه مهلت دادم تو را. عبّاس گفت، من گفتم: و ویحک یا با سفیان، ایمان آر و گوای«4» حق بگو. گفت: در مهلتم. آنگه رسول گفت: ببر او را و بر گذرگاه لشکر بدار تا مردم او را ببینند و بدانند که او را امان است. گفتم: یا رسول اللّه؟ تو دانی که او مردی است که فخر دوست دارد، طمع تشریفی می‌دارد بیش از اینکه. گفت: برو بگو که من می‌گویم که هر که در سرای او رود ایمن است، و هر که در مسجد الحرام رود ایمن است، و هر که در خانه خود رود و در ببندد ایمن است. عبّاس گفت: او را ببردم و در رهی«5» تنگ بداشتم تا گروه گروه لشکر بر او می‌گذشت و او می‌گفت: اینان کیستند! من می‌گفتم: بنو فلان و بنو فلان، تا آنگه که رایت رسول پیدا شد و سواد اعظم و کتیبه خضرا. گفت: اینان که‌اند! گفتم: رسول خدای است با جماعت مهاجر و انصار. گفت: یا عبّاس؟ ملکی عظیم بیافت پسر برادرت. گفتم: ویحک؟ اینکه نبوّت است. آنگه گفتم: برو و قومت را خبر ده. او برفت و در مسجد الحرام آمد و آواز داد و گفت: یا معشر قریش؟ محمّد اینکه جا رسید با لشکری که هیچ کس قوّت ایشان ندارد. گفتند: پس ما را ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: فردا او را پیش من آور. (2). آج: من. (4- 3). آج و دیگر نسخه بدلها: گواهی. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: راهی.
صفحه : 446 تدبیر چیست! گفت: چنین. گفت که: هر که در سرای من شود [199- ر] ایمن است. گفتند: سرای تو که در او شود! گفت، گفته است که: هر که در مسجد الحرام شود ایمن است، و هر که در سرای خود شود ایمن است. آنگه گفت: حکیم بن حزام و بدیل بن ورقاء بیامدند و اسلام آوردند و بیعت کردند. رسول- علیه السلام- ایشان را بفرستاد تا مردم را دعوت کنند و با اسلام خوانند و بگویند که: هر که به أعلی مکّه در سرای ابو سفیان شود ایمن است، و در زیر مکّه در سرای حکیم بن حزام، و در میان مکّه در مسجد الحرام. ایشان برفتند و مردم را اینکه بگفتند. آنگه رسول- علیه السلام- رایت به سعد عباده انصاری داد- و او رئیس انصاریان بود- تا در مکّه برد. او رایت بستد و می‌برد و می‌گفت: الیوم یوم الملحمة، الیوم تسبی الحرمة. عبّاس بشنید، بیامد و رسول را بگفت، و گفت: یا رسول اللّه؟ ترسم که امروز سعد را بر قریش صولتی و اثری باشد که عار آن بر ما بماند. رسول- علیه السلام- علی را گفت: برو و رایت از او بستان و در مکّه بر. او بیامد و رایت بگرفت و در مکّه برد. چون به در سرای پدر رسید، ام‌ّ هانی در او بود. او را گفتند: جماعتی کافران به حمایت ام‌ّ هانی شده‌اند. او ترک بر سر داشت و روی پوشیده بود، آواز داد: ای اهل اینکه سرای؟ بیرون کنی«1» اینکه دشمنان خدای را از اینکه جا. ام‌ّ هانی بیرون آمد و او را نشناخت. گفت: یا جوانمرد؟ دختر عم‌ّ رسولم و خواهر علی ابو طالبم، مرا حرمتی بدار. او می‌گفت: بیرون کن اینان را از اینکه سرای. او گفت: و اللّه لاشکونّک إلی رسول اللّه، به خدای که شکایت تو با رسول بگویم. او دست کرد و ترک از سر برگرفت. ام‌ّ هانی در نگرید [199- پ] علی را دید، بجست و بوسه بر ران و رکاب او می‌داد. آنگه گفت: یا علی؟ چه کنم که سوگند خوردم که شکایت تو با رسول بگویم! گفت: برو بگو که رسول ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: بیرون کنید.
صفحه : 447 به أعلی الوادی فرود آمده است. گفت: بیامدم. رسول- علیه السلام- در خیمه بود غسل می‌کرد تا در مکّه آید گفتم: یا رسول اللّه؟ ما ذا لقینا الیوم من علی، چه دیدیم ما امروز از علی. فاطمه گفت: یا ام‌ّ هانی شرم نداری بیامده‌ای شکایت علی می‌کنی برای آن که او دشمنان خدای بترساند؟ رسول- علیه السلام- بخندید و گفت: یا ام‌ّ هانی؟ آنان که در سرای تواند و در حمایت تواند، در امان و حمایت منند لمکانک من علی، برای آن که تو خواهر علیی. و رسول- علیه السلام- گفته بود: هیچ کس را مکشی«1» و با کس قتال مکنی«2»، الّا با آن که با شما قتال کند. جماعتی قریش در أسفل مکّه مجتمع بودند با بنی بکر. خالد ولید به ایشان رسید با لشکری، قتال کردند. مسلمانان را خدای تعالی ظفر داد، و از مشرکان جماعتی کشته شدند، دوازده یا سیزده مرد را و یک دو مرد مسلمان را بکشتند. محمّد بن اسحق گفت که: حماس بن قیس بن خالد، یکی از جمله بنی بکر در خانه رفت و سلاح برگرفت و ساز قتال می‌کرد. زنی عاقل«3» داشت. زن او را گفت: کجا می‌روی! گفت: به قتال محمّد و اصحاب او. گفت: نه همانا تو و امثال تو قوّت او داری«4»؟ گفت: برو که من آیم و تو را از ایشان خادمی«5» آرم که تو را خدمت کند، آنگه گفت: ان یقبلوا الیوم«6» فما لی علّة هذا سلاح کامل و ألّة [002- ر] ذو غرارین سریع السّلّة ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: مکشید. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: مکنید. (3). آج: عاقله. (4). کا، آد، گا: همانا تو و امثال تو قوّت او ندارید. (5). کا، آد، گا: خادمه‌ای. (6). آج: نقتل الیوم، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد، چاپ شعرانی (12/ 199): تقلوا الیوم، نیز کلمه به صورت «ان یقتلوا الیوم» هم خوانده می‌شود. [.....]
صفحه : 448 آنگه حاضر آمد با صفوان و سهیل و عکرمه. چون ایشان به هزیمت برفتند، او نیز به هزیمت برفت و در خانه گریخت و در ببست. زن گفت: کجاست آنچه گفتی«1»! مرد گفت: انک لو شهدت یوم الخندمة اذ فرّ صفوان و فرّ عکرمة ابو یزید قائم کالموتمة و استقبلتهم بالسّیوف المسلمة یقطعن کل ساعد و جمجمة ضربا فلا تسمع الّا غمغمة لهم نهیت خلفنا و همهمة لم تنطقی فی القوم ادنی کلمة و- رسول- علیه السلام- گفته بود که: کس را نکشند الّا مقاتل را یا قاتل را یا جماعتی مستهزیان را و تنی چند را که مرتد شده بودند، منهم: عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح. او به حمایت«2» عثمان رفت. عثمان بیامد و او را بیاورد و در حق‌ّ او شفاعت کرد. رسول- علیه السلام- سر در پیش افگند و آنگه گفت: کس نیست در میان شما که اینکه را بکشد! سعد معاذ گفت: یا رسول اللّه؟ چشم من در چشم تو بود تا اشارت کنی تا من او را بکشم. گفت: ندانی که پیغامبران خاینة الأعین نباشند، و اشارت به چشم. و نیز فرموده بود تا: عبد اللّه بن خطل را بکشند که مرتد شده بود و از مدینه به مکّه گریخته بود. به حمایت مشرکان، و نیز دو زن مغنیّه را فرموده بود تا بکشند که به هجای رسول- علیه السلام- غنا کردندی. و حویرث بن نقیذ«3» را نیز گفته بود تا بکشند، او از جمله مؤذیان رسول بود. و مقیس بن ضبابه مردی انصاری را کشته بود و مرتد شده و عکرمه ابو جهل را نیز گفته بود، او به یمن [200- پ] گریخت و زنش ام‌ّ حکیم بنت الحارث بن هشام ایمان آورد و از رسول- علیه السلام- امان خواست برای او، و کس فرستاد و او باز آمد و اسلام آورد. او را ----------------------------------- (1). آج: آن که گفتی، کا، آد، گا: آن که می‌گفتی. (2). آج: به خانه. (3). اساس و دیگر نسخه بدلها: حویرث بن نفیل، با توجّه به مآخذ خبری تصحیح شد.
صفحه : 449 گفتند: سبب اسلام تو چه بود! گفت: چون به یمن رسیدم، خواستم که در دریا نشینم. کشتی پیش آوردند. مرد کشتی‌بان مرا گفت: اگر با خدای انباز می‌گویی در کشتی من منشین که اینکه کشتیی است که جز موحّدان«1» به کنار«2» نبرد، و هر گه که مشرکی در اینکه کشتی نشیند، اینکه کشتی غرق شود و در بلا افتد. من در کشتی نشستن رها کردم و باز آمدم و به رسول ایمان آوردم. و امّا عبد اللّه بن خطل [را]«3»، سعید بن حریث و ابو برزة الأسلمی بکشتند، و مقیس بن ضبابه را نمیلة بن عبد اللّه بکشت، خواهرش در مرثیه او گفت: لعمری لقد اخزی نمیلة رهطه و فجّع اضیاف الشّتاء بمقیس فللّه عینا من رأی مثل مقیس إذا النفساء اصبحت لم تخرّس [امّا آن دو]«4» کنیزک«5» یکی را بکشتند و یکی بگریخت. پس از آن برای او امان خواستند از رسول- علیه السلام- او را ایمن کرد و باز آمد و در عهد عمر خطّاب او را اسپی در پای گرفت و بمرد به ابطح. و امّا حویرث را علی بن ابی طالب بکشت. رسول- علیه السلام- در مکّه آمد و بر در خانه کعبه بایستاد و گفت: لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له صدق وعده و نصر عبده و هزم الأحزاب وحده الا و هر مأثره و خونی و مالی که دعوی می‌کنند امروز در زیر قدم من است، الّا سدانه کعبه [201- ر] و سقایة الحاج‌ّ، الا و هر که بعمد کسی را بکشد در او دیت مغلّظه لازم باز آید، از جمله آن چهل شتر آبست«6» که بچّه در شکم دارد. یا معشر قریش؟ خدای نخوت جاهلیّت از سر شما ببرد. بدانی«7» که مردم همه از آدم و حوّااند، و خدای آدم را از خاک آفرید، آنگه اینکه آیت برخواند: ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها را. (2). آج: کناره. (4- 3). اساس: ندارد، با توجه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). کا، آد، گا مغنیه. (6). آج و دیگر نسخه بدلها: آبستن. (7). آج و دیگر نسخه بدلها: بدانید.
صفحه : 450 یا أَیُّهَا النّاس‌ُ إِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ أُنثی«1»- الایة. آنگه گفت: یا اهل مکه؟ شما را چه گمان است که من با شما کنم! گفتند: آنچه لایق کرم تو باشد. تو برادر مایی و پسر برادر مایی. رسول- علیه السلام- گفت: من امروز شما را آزاد بکردم، از آن روز اهل مکّه را طلقاء خواندند. آنگه اهل مکّه جمع شدند تا رسول را بیعت کنند، و رسول- علیه السلام- در زیر صفا بنشست و امیر المؤمنین علی- علیه السلام- در زیر او بنشست و مردم می‌آمدند و بیعت می‌کردند بر سمع و طاعت. چون مردان بیعت بکردند، زنان آمدند و بیعت کردند- چنان که ذکر آن برفت در سوره الممتحنه. و صفوان بن امیّه بگریخت تا در دریا به جدّه رود. عمیر بن وهب در حق‌ّ او شفاعت کرد. رسول- علیه السلام- او را امان داد و به وثیقه عمامه خود بفرستاد بدو. او باز آمد و ایمن نمی‌بود، آخر او را گفتند: محمّد از آن کریمتر و رحیمتر و حلیمتر است«2». و«3» عبد اللّه بن الزّبعری به نجران گریخت، حسّان«4» در حق‌ّ او یک بیت می‌گفت«5»، بیشتر نه، و بیت اینکه است: لا تعد من رجلا احلّک بغضه نجران فی عیش احذّ لئیم چون اینکه بیت به او رسید، برخاست و بیامد و ایمان آورد، اینکه بیتها بخواند«6» [201- پ]: یا رسول الملیک ان‌ّ لسانی راتق ما فتقت اذ أنا بور اذ اباری الشّیطان فی سنن الغّی و من مال میله مثبور آمن اللّحم و العظام لربّی ثم‌ّ نفسی«7» الشّهید انت النذیر ----------------------------------- (1). سوره حجرات (39) آیه 13. (2). آج بیامد. (3). کا، آد، گا: امّا. (4). آد، گا: حسّان بن ثابت. (5). آج: بیت گفت، کا، آد، گا: یک بیت بگفت. [.....] (6). آج، آد، گا: بیتها بگفت. (7). کذا: در اساس، آج و دیگر نسخه بدلها، سیرت رسول اللّه (2/ 896)، قلبی.
صفحه : 451 و امّا هبیرة المخزومی‌ّ آن جا بماند به نجران بر کفر، و ام‌ّ هانی زن او بود اسلام آورد و از او بریده شد چون از اسلام او خبر یافت، گفت: أ شاقتک هند ام اتاک سؤالها کذاک النّوی اسبابها و انفتالها«1» اینکه طرفی است از فتح مکّه«2». حق تعالی گفت: یاد کن ای محمّد چون نصرت و یاری خدای بیامد، و فتح معروف و مشهور که فتح مکّه بود. و «لام» در او تعریف عهد است. عرب چون فتح مکّه بشنیدند، گفتند: چون محمّد اهل حرم را منقاد کرد، و ایشان را از اصحاب الفیل نگاه داشتند، دلیل آن است که او حق‌ّ است و صادق است. از اینکه پس کس طاقت او ندارد«3». می‌آمدند فوج فوج و ایمان می‌آوردند، فذلک قوله: وَ رَأَیت‌َ النّاس‌َ یَدخُلُون‌َ فِی دِین‌ِ اللّه‌ِ أَفواجاً. عکرمه و مقاتل گفتند: مراد به «ناس» اهل یمن‌اند. عبد اللّه عبّاس گفت: چون اینکه سورت فرود آمد، رسول- علیه السلام- گفت: الله اکبر جاء نصر اللّه و الفتح و جاء أهل الیمن رقیقة قلوبهم لیّنة طاعتهم الایمان یمان و الحکمة یمانیة. ابو عمّار روایت کرد، گفت: من همسایه جابر عبد اللّه انصاری بودم، در نزدیک او شدم. مرا پرسید از احوال مردمان. من می‌گفتم آنچه دیده و دانسته بودم از فرقت و اختلاف ایشان. او بگریست و گفت، از رسول- علیه السلام- شنیدم [202- ر] که گفت: مردم در دین خدا آیند فوج فوج و از دین بیرون شوند فوج فوج. و گفتند: یکی از محبّان«4» در نزدیک معاویه شد. معاویه گفت: قرآن چیزی دانی! گفت: الکثیر الطیب. گفت: بخوان تا بشنوم. گفت: ----------------------------------- (1). اساس، آج و دیگر نسخه بدلها: انتقالها، با توجّه به ضبط بیت در سیرت رسول اللّه (2/ 898) تصحیح شد. (2). آج و دیگر نسخه بدلها آمدیم با تفسیر، کا، آد، گا إِذا جاءَ نَصرُ اللّه‌ِ وَ الفَتح‌ُ (3). آد، گا بعد از آن. (4). آج: محران مسخره، کا: بعضی از عقلای محانین، آد، گا: یکی از عقلای مجانین.
صفحه : 452 «بسم اللّه الرحمن الرحیم، إذا جاء نصر اللّه و الفتح، و رأیت النّاس یخرجون من دین اللّه أفواجا»، گفت«1»: هی؟ خطا می‌خوانی، یَدخُلُون‌َ«2». گفت: کان ذلک فی عهد رسول اللّه، فأمّا الان فیخرجون. عبد اللّه عبّاس گفت«3»: عمر خطّاب مرا چه«4» حرمت داشتی و با اهل بدر و پیران صحابه مرا مساوات کردی. او را گفتند: اینکه کودک را بیش از او پایه«5» می‌نهی. او گفت: مرا سؤالی است از شما! گفتند: بگو. گفت: مرا بگویی«6» که آن جا که خدای گفت در سورة الفتح: فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّک‌َ وَ استَغفِره‌ُ، برای فتح مکّه چرا پیغامبر را استغفار بایست کردن! هر کسی چیزی می‌گفت نه بر قاعده. مرا گفت: چه گویی تو! گفتم: اینکه سورت به نعی رسول آمد«7»، گفتند عمرت به آخر رسید، استغفار کن. گفت: دیدی«8» که او به از شما داند. عبد اللّه عبّاس گفت: رسول- علیه السلام- اینکه سال فرمان یافت. قتاده و مقاتل گفتند: دو سال دیگر بماند«9». عبد اللّه مسعود گفت: چون اینکه سورت آمد، رسول- علیه السلام- پس از آن بسیار گفتی: سبحانک اللهم و بحمدک اغفر لی انک انت التواب. عایشه گفت: رسول- علیه السلام- در آخر عمر اینکه کلمات بسیار می‌گفتی. من گفتم: یا رسول اللّه؟ اینکه کلمات بسیار می‌گویی. گفت: خدای فرمود مرا اینکه گفتن در سورة الفتح. ام‌ّ سلمه گفت: پس از نزول اینکه سورت، رسول [202- پ] علیه السلام- در هیچ حالت نبودی الّا می‌گفتی: سبحانک اللهم و بحمدک استغفرک و اتوب إلیک. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: معاویه گفت. (2). کا، آد، گا آمده است. (3). کا، آد، گا که. (4). آج و دیگر نسخه بدلها: ندارد. (5). آد، گا: بیش از پایه او. (6). بگویی/ بگویید. (7). کا، آد، گا: سورت خبر وفات رسول بود، او را. (8). دیدی/ دیدید. [.....] (9). کا، آد، گا: بزیست.
صفحه : 453 روایت است که: چون اینکه سورت آمد و رسول برخواند، صحابه شادمانه شدند. عبّاس بگریست. گفتند: چرا می‌گریی! گفت: برای آن که من شنیده‌ام که اینکه خبر مرگ رسول است. رسول گفت: راست می‌گوید. پس از آن رسول را کس خندان ندید. عبد اللّه عبّاس گفت: چون رسول- علیه السلام- از غزات حنین«1» باز آمد و اینکه سورت فرود آمد. رسول- علیه السلام- به حجره فاطمه شد و گفت: یا علی‌ّ یا فاطمة؟ اینکه سورت فرود آمد، و أنا اقول سبحان الله و بحمده و استغفر الله و أتوب إلیه ، آنگه گفت: یا علی: از پس من جهاد می‌باید کردن تو را. علی گفت: یا رسول اللّه با که! گفت: با اصحاب احداث که در دین برای خود سخن گویند، و در دین رای نیست، انّما دین اوامر و نواهی است از خدای تعالی. آنگه گفت: اگر از پس من خلیفتی باشد، جز تو نبود برای آن که از تو سزاوارتر کس نیست به خلافت، برای خویشی و قرابت و مصاهرت و تزویج فاطمه [که]«2» سیّده زنان جهان است و علی الخصوص آن نعمت که پدرت را بود بر من در جاهلیّت و اسلام، و همه رای من آن است که اینکه کار در تو و فرزندان تو باشد. اینکه خبر«3» ثعالبی امام اصحاب الحدیث در تفسیرش بیاورده است به اسناد. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: خیبر. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). کا، آد، گا: اینکه حدیث را.
صفحه : 454 (

سورة تبت

‌)«1» اینکه سورت مکّی است و پنج آیت است و بیست کلمت است و هفتاد و نه حرف است. و روایت است از ابو امامه از ابی‌ّ کعب که رسول- علیه السلام- گفت [203- ر]: هر که اینکه سورت بخواند، اومید«2» دارم که خدای تعالی روز قیامت جمع نکند میان او و بو لهب.

[سوره المسد (111): آیات 1 تا 5]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ تَبَّت یَدا أَبِی لَهَب‌ٍ وَ تَب‌َّ (1) ما أَغنی عَنه‌ُ مالُه‌ُ وَ ما کَسَب‌َ (2) سَیَصلی ناراً ذات‌َ لَهَب‌ٍ (3) وَ امرَأَتُه‌ُ حَمّالَةَ الحَطَب‌ِ (4) فِی جِیدِها حَبل‌ٌ مِن مَسَدٍ (5)

[ترجمه]

زیانکار شد دستهای«3» ابو لهب [و هلاک باد]«4». و او نیز غنا نکرد از او مالش و آنچه اندوخت. ملازم شود با آتشی خداوند درفش«5». و زنش بردارنده هیزم است. در گردن او رسنی باشد از لیف. ----------------------------------- (1). کا: سورة اللّهب، گا: سورة المسد. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: امید. (3). آج: هلاک باد دو دست. (4). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد. (5). آج: زبانه زننده.
صفحه : 455 قوله: تَبَّت یَدا أَبِی لَهَب‌ٍ، مفسّران گفتند: سبب نزول اینکه سورت آن بود که چون خدای تعالی اینکه آیت فرستاد: وَ أَنذِر عَشِیرَتَک‌َ الأَقرَبِین‌َ«1»، رسول- علیه السّلام- کس فرستاد و فرزندان عبد المطّلب را بخواند. و گفتند: بر منبر آمد و گفت: یا صباحاه، به منزله مستغیثی. مردم بر او جمع شدند بسیار«2»، گفتند: چه رسید تو را! گفت: یا بنی عبد المطّلب، یا بنی عبد مناف، یا بنی هاشم، یا بنی فهر؟ اگر من گویم شما را که در زیر اینکه کوه لشکری فرود آمد بر شما، غارت خواهد کردن، مرا باور داری«3»! گفتند: آری. گفت: من انذار می‌کنم شما را به عذابی سخت و آن عذاب دوزخ است. ابو لهب گفت: تبّا لکم اذا دعوتمونی سائر الیوم، امروز همه روز«4» برای اینکه خواندی«5»؟ خدای تعالی ردّ بر او اینکه سورت فرستاد، گفت: «تباب» و خسار و هلاک و زیان او دستهای ابو لهب راست و او را. و اضافت تباب [203- پ] با دست او برای آن کرد که تولّای فعل به آلت دست کنند، و مثله قوله: بِما قَدَّمَت یَداک‌َ«6»، و گفتند: «ید» صله است و المعنی تب‌ّ هو، تقول العرب: ید الدّهر و ید الرزایا، قال الشّاعر: لمّا اکبت ید المنایا علیه نادی الا مجیر و قیل: اراد تبّت ذات یده، أی ماله و ملکه، یقال: فلان قلیل ذات الید، أی قلیل المال علی حذف المضاف و اقامة المضاف إلیه مقامه. و قول اوّل معتمد است لموافقة الظّاهر. و «تباب» خسار و خیبت و هلاک باشد، تقول العرب: تبّا له، قال الشّاعر فی مخذول خذله اصحابه: لقد خلّوک و انصدعوا فما عطفوا ولا رجعوا ----------------------------------- (1). سوره شعرا (26) آیه 214. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: بشتاب. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: باور دارید. (4). آج و دیگر نسخه بدلها مرا. (5). خواندی/ خواندید. [.....] (6). سوره حج (22) آیه 10.
صفحه : 456 و لم یوفوا بنذرهم فتبّا للّذی صنعوا و ابو لهب پسر عبد المطّلب بود و نام«1» عبد العزّی بود، و گفتند: نام و کنیت او یکی بود. و گفتند: ابو لهب برای آن خواندند«2» او را که روی چون درفش آتش می‌تافتی. و در قراءت عبد اللّه مسعود و ابّی چنین است که: تبت یدا أبی لهب و قد تب‌ّ، چنان که لفظ اوّل بر سبیل دعا علیه باشد، و دوم خبر«3»، چنان که گویند: غفر اللّه له و قد فعل، و چنان که گفت«4»: و هذا دعاء لو سکت کفیته لأنّی سألت اللّه فیه و قد فعل و جمله قرّاء «أبی لهب» خواندند به فتح «ها» مگر مکّیان که ایشان «لهب» خواندند به سکون «ها». و در «ذات لهب» خلاف نکردند لموافقة رءوس الآی [204- ر]. عبد اللّه عبّاس گفت: چون خدای تعالی قلم بیافرید، وحی کرد به او که کاینات بنویس، فکتب فیما کتب: تَبَّت یَدا أَبِی لَهَب‌ٍ، در جمله چیزها بنوشت که دستهای ابو لهب خایب و خاسر خواهد بودن. ما أَغنی عَنه‌ُ مالُه‌ُ وَ ما کَسَب‌َ، گفت: غنا نکند مال او از او و اندوخته او از او و سود ندارد او را. عبد اللّه مسعود گفت: چون رسول- علیه السّلام- ابو لهب را دعوت کرد و تهدید کرد به دوزخ، گفت: اگر چنان که تو می‌گویی و اینکه حدیث راست است، من خویشتن را از دوزخ به مال باز خرم، و خدای تعالی به اینکه آیت رد کرد بر او و گفت: مال از او هیچ غنا نکند. «ما» نفی است، و گفتند: استفهام است، چه غنا کند؟ یعنی نکند و معنی یکی باشد. گفتند: اینکه برای آن گفت که او مواشی بسیار داشت، و مال بنزدیک عرب مواشی باشد. ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها او. (2). کا، آد، گا: خواندندی. (3). اساس خبر، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها زاید می‌نماید. (4). آد، گا: متنبّی گفت.
صفحه : 457 وَ ما کَسَب‌َ، گفتند: مراد هم مال است، یعنی مال موروث و مکتسب. و گفتند: فرزندان خواست، و منه قوله- علیه السّلام: ان‌ّ اطیب ما اکل الرّجل من کسبه و ان‌ّ ولده من کسبه. اعمش خواند: و ما اکتسب در شاذّ. و در خبر است که: یک روز پسران ابو لهب به خصومتی که ایشان را بود پیش عبد اللّه عبّاس آمدند و او در مسجد الحرام بود، با هم خصومت کردند و بر آویختند. یکی از ایشان بیوفتاد«1» و بر عبد اللّه عبّاس آمد. او گفت: اخرجوا عنّی الکسب الخبیث، لقوله: وَ ما کَسَب‌َ. سَیَصلی ناراً ذات‌َ لَهَب‌ٍ، «سین» برای خلوص فعل است استقبال [را]«2» گفت: ملازم شود و سوخته گردد به آتش«3» خداوند درفش. و در شاذّ ابو رجاء العطاردی‌ّ خواند: «سیصلی» به ضم‌ّ « یا » [204- پ] علی الفعل المجهول، بتفساند او را و بسوزند به آتش. و أشهب خواند به ضم‌ّ « یا » و فتح «صاد» و تشدید «لام» من التّصلیة لقوله: وَ تَصلِیَةُ جَحِیم‌ٍ«4». وَ امرَأَتُه‌ُ، و زن او- ام‌ّ جمیل«5» بنت حرب بن امیّه بود خواهر ابو سفیان- و یک چشم بود. در اخبار هست که: چون عقیل بن ابی طالب بنزدیک معاویه رفت، میان ایشان مزاحات«6» رفتی و عقیل به حاضر جوابی معروف بود. یک روز عقیل در پیش معاویه رفت، جماعتی حاضر بودند. معاویه با ایشان نگرید، گفت: هذا عقیل عمّه أبو لهب. عقیل گفت: هذا معاویة عمّته حمّالة الحطب. یک روز دیگر عقیل را گفت: یا عقیل؟ أین تری عمّک أبا لهب فی النّار! قال«7»: اذا دخلت النّار تراه عن یسار الدّاخل مفترشا عمتک حمّالة الحطب، ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: بیفتاد. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: آتشی. (4). سوره واقعه (56) آیه 94. (5). کا، آد، گا: ام‌ّ جمیله. (6). کا، آد، گا: مزاحها. (7). کا، آد، گا: عقیل گفت.
صفحه : 458 فانظر ایّهما اسوء حالا النّاکح و المنکوح«1». قوله«2»: حَمّالَةَ الحَطَب‌ِ، گفتند«3»: حقیقت است، او از خساست و دناءت همّت به نفس خود برفتی و هیزم آوردی از دشت. خدای تعالی«4» از او باز گفت و اینکه بر او لقبی شده بود. عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده گفتند: حمل حطب کنایت است از وشایت و نمیمت و سخن چینی و نقل احادیث و ایقاع شرّ و وحشت میان مردم، و اینکه زنک را اینکه عادت بود، یقول العرب: فلان یحطب علی فلان اذا کان یسعی بینهم بالنمیمة، قال شاعرهم«5»: من البیض لم تصطد علی ظهر لأمّة و لم تمش بین الحی‌ّ بالحطب الرطب یعنی لم تمش بالنمائم، و قال آخر: فلسنا کمن ترخی المقالة شطره بفرق العضاه الرّطب و العبل الیبس [502- ر] ضحّاک گفت: برای آنش «حمّالة الحطب» خواند که«6» عادت داشتی که خار و خاشاک بیاوردی به شب و در رهگذر«7» رسول افگندی. ربیع أنس گفت: آن خار و خاشاک در زیر پای رسول از خزّ و حریر نرمتر بودی. مرّة الهمدانی‌ّ روایت کرد که او یک شب پشته‌ای از آن خار خلنده«8» در پشت داشت«9»، به سنگی باز نهاد«10» تا بیاساید. فریشته‌ای بیامد و او را بر آن خار می‌زد تا پاره پاره شد و بمرد. سعید جبیر گفت: حمّالة الحطب الخطایا، حمّال گناهان بود، بیانه قوله: وَ هُم یَحمِلُون‌َ أَوزارَهُم عَلی ظُهُورِهِم«11»، یقال: فلان یحطب علی ظهره اذا اساء ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: ام المنکوح. (2). کا، آد، گا: امّا. [.....] (3). آد، گا: بعضی گفتند. (4). کا، آد، گا اینکه. (5). کا، آد، گا: قال الشّاعر. (6). کا، آد، گا: خواندند که. (7). کا، آد، گا: راه گذر. (8). آج و دیگر نسخه بدلها: خلیده. (9). کا، آد، گا مانده شد. (10). آج: از تشنگی بار بنهاد. (11). سوره انعام (6) آیه 31.
صفحه : 459 و أثم. و برای اینکه گناه را «وزر» خوانند، و وزر ثقل باشد، و فلان حاطب قوم إذا کان جانیا«1» علیهم و فلان محطوب علیه إذا کان مجنیّا علیه. و عامّه قرّاء «حمّالة الحطب» خواندند به رفع، و آن را دو وجه است: یکی مبتدا و خبر، و یکی صفت و موصوف. و حسن بصری و إبن ابی یحیی«2» و إبن محیص«3» و الأعرج و عاصم خواندند: حَمّالَةَ الحَطَب‌ِ، به نصب، و آن را دو وجه باشد: یکی حال، و یکی نصب علی الذّم، کأنّه قال اعنی حمّالة الحطب و اخصّها، و مثله قوله: مَلعُونِین‌َ«4». و «حطب» اسم جنس است و واحد او حطبة باشد. و بعضی اهل لغت گفتند: حطب، جمع حاطب است کحارس و حرس و راصد و رصد، یعنی او حمل کردی کسان را بر وشایت و نمیمت و أکثم بن صیفی پسران را وصیّت کرد و گفت: إیّاکم و النمیمة فانّها نار محرقة. آنگه گفت: نمّام به یک ساعت آن بکند که ساحر به یک سال نکند، و قال الشّاعر [205- پ]: ان‌ّ النمیمة نار ویک محرقة فعدّ عنها و حارب من تعاطاها پس گفتند: وجه تشبیه نمیمه به هیزم اینکه است که به هیزم آتش فروزند و از نمیمه عداوت افروخته شود. و وجهی دگر آن را گفتند که: هیزم آلت افروختن باشد و آتش را اثر در تفریق«5» بود، همچنین [نمیمت]«6» سبب تفریق«7» باشد، و قال بعضهم«8»: ان‌ّ بنی الأدرم«9» حمّالوا الحطب هم الوشاة فی الرّضا و فی الغضب علیهم اللّعنة تتری و الحرب«10» ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: خاینا. (2). آج و دیگر نسخه بدلها: إبن ابی اسحق. (3). آد: إبن محیصن. (4). سوره احزاب (33) آیه 61. (7- 5). آد، گا: تفرّق. [.....] (6). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). کا، آد، گا: قال الشّاعر. (9). آج: بنی الادم. (10). آد، گا: اللّعنة حمّالة الحطب.
صفحه : 460 قوله: فِی جِیدِها، در گردن او«1»، قال ذو الرّمة: فعیناک عیناها و لونک لونها وجیدک الّا انّها غیر عاطل حَبل‌ٌ مِن مَسَدٍ، در او خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس و عروة بن الزّبیر گفتند: زنجیری آهنین باشد، طولش هفتاد گز باشد، در دهنش کنند و از زیرش بیرون آرند و باقی بر گردنش پیچند. سدّی گفت: اینکه زنجیری باشد از آهن که در دوزخ می‌آید و می‌شود، چنان که دلو و رسن در چاه شود و آید. مجاهد گفت: «مسد، اینکه آهن بود که در میان چرخ چاه باشد که آن را محور گویند، و اینکه قول عطا و عکرمه است. شعبی گفت و مقاتل: رسنی باشد از لیف، و آن رسنی بود که او به آن هیزم آوردی، خدای تعالی گلوی او به آن باز گرفت و هلاک کرد او را به آن، و در قیامت رسنی مانند آن در گردن او کنند و لکن از آتش. سعید مسیّب گفت: قلاده‌ای گران مایه بر گردن داشت، گفت: اینکه در عداوت محمّد خرج خواهم کردن. إبن زید گفت: «مسد» رسنی باشد از پوست درختی که آن درخت به یمن روید. و «مسد» در کلام عرب هر رسنی باشد که محکم بتابند، اگر لیف باشد و اگر جز لیف بود«2»، و [206- ر] اشتقاق او از «مسد» است، و آن فتل و تافتن بود، و فلان ممسود الخلق إذا کان محکم الخلق، قال الرّاجز: و مسد امرّ من أیانق لیس بانیاب و لا حقائق اراد من جلدها جمع اینق [و انیاب]«3» جمع ناب و هی النّاقة المسنّة [و حقائق]«4» جمع حقّة و جمع «مسد» امساد بود، قال الشّاعر«5»: تمشی«6» فتضرب بابها من دوننا علفا«7» صریف محالة الأمساد ----------------------------------- (1). آج باشد. (2). کا، آد، گا: جز از لیف. (4- 3). اساس، آج و دیگر نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به سیاق عبارت و فحوای کلام آورده شد. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: قال الأعشی. (6). کذا: در اساس و همه نسخه بدلها، تفسیر طبری: تمسی. (7). تفسیر طبری: غلقا.
صفحه : 461 اصمعی گفت: چهار شاعر در قفای«1» امامی نماز می‌کردند. نام او یحیی. او قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ«2» بخواند، درماند و ساعتی نیک توقّف کرد. یکی از آن شاعران گفت: اکثر یحیی [غلطا]«3» فی قل هو اللّه احد دیگری گفت: قام طویلا ساکتا حتّی اذا اعیا سجد سه‌ام«4» گفت: یزحر فی محرابه زحیر حبلی للولد چهارم گفت: کأنّما لسانه«5» شدّ لحبل من مسد و در سورت«6» دلیل است بر نبوّت رسول- علیه السّلام- برای آن که او خبر داد که: ایشان بر کفر بمیرند و به دوزخ شوند، و همچنان بود که او خبر داد، و اینکه نباشد الّا از اعلام عالم الغیب«7». ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: از پس. (2). سوره اخلاص (112) آیه 1. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج: سیوم. [.....] (5). آج: اسنانه. (6). آد، گا: و سوره. (7). آج، آد، گا: علّام الغیوب، آد، گا و هو علیم بما فی القلوب.
صفحه : 462 (

سورة الإخلاص

‌)«1» اینکه سورت مکّی است و چهار آیت است و پانزده کلمت است و چهل و هفت حرف است. و روایت است از ابو الدّرداء که رسول- علیه السّلام- گفت: عاجز باشد یکی از شما که هر شب ثلثی«2» قرآن بخواند! گفتند: یا رسول اللّه! که طاقت دارد؟ گفت: یک بار قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ بخواند، همچنان باشد که ثلثی«3» قرآن بخوانده«4». جابر عبد اللّه انصاری روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که«5» قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ بخواند، چون در خانه شود خدای تعالی درویشی از آن خانه و از آن [206- پ]، [همسایگان دور کند. أنس مالک روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله- گفت: هر که او قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ بخواند یک بار خدا بر او برکت کند، و چون دو بار بخواند بر او و اهل بیت او برکت کند، و هر که او سه بار بخواند، بر او و در اهل بیت او و بر همسایه«6» او برکت کند. و هر که دوازده بار بخواند، خدای تعالی برای او در بهشت دوازده کوشک بنا کند، و ----------------------------------- (1). آد: سورة الأحد. (3- 2). آج و دیگر نسخه بدلها از. (4). آج: بخوانده باشد. (5). آد، گا او. (6). آج: همسایگان.
صفحه : 463 حفظه گویند: بیایید تا کوشکهای برادرمان ببینید«1» اگر صد بار بخواند، خدای تعالی به کفّارت گناه بیست و پنج ساله کند او را. اگر چهار صد بار بخواند، کفّارت چهار صد ساله گناه بود او را جز خون به ناحق و مظالم«2». اگر هزار بار بخواند، بنمیرد تا جای خود در بهشت نبیند، یا «3» دیگری بیند و او را خبر دهد. سهل بن سعید«4» روایت کرد که: مردی بنزدیک رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- آمد و شکایت درویشی کرد با او. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت چون در خانه شوی«5» بر اهل خانه خود سلام کن، و اگر کسی نباشد«6»، بر من صلوات فرست و قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ یک بار بخوان. مرد همچنان کرد، توانگر شد و روزی بر او فراخ شد تا با همسایگان خیر کرد. أنس مالک گفت: ما با رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- به تبوک بودم، یک روز آفتاب بر آمد با نوری و ضیائی که هرگز چنان ندیدیم.«7» رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- جبریل را گفت: امروز چیست که آفتاب را اینکه همه همه شعاع است! و هیچ روز چنین نبود! گفت: بدان که معاویة بن معاویة اللّیثی در مدینه فرمان یافته است، خدای تعالی هفتاد هزار فریشته را فرستاده«8» تا بر او نماز کنند. رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: یا جبریل؟ او اینکه پایه به چه دریافت! گفت: به آن که قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ بسیار خواندی در آمدن و نشستن و برخاستن«9» و در شب و روز، و لکن یا رسول اللّه؟ خواهی تا زمین در نوردم تا بر او نماز کنی! گفت: خواهم. پس رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- برفت و بر او نماز کرد و باز آمد. ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: ببینیم. (2). آد، گا: مظلمه مردم. (3). کا، آد، گا اگر نه. (4). آج: سهل بن سعد. (5). کا، آد، گا: روی. (6). کا، آد، گا آن جا. [.....] (7). کا: ندیدم، آد، گا: ندیده بودم. (8). کا، آد، گا: فرستاده است. (9). کا، آد، گا: در آمد و نشست و خاست.
صفحه : 464 أنس مالک روایت کرد که: در عهد رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- مردی بود که در نماز جز قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ نخواندی. رسول را بگفتند«1» آن مرد را گفت: چرا چنین کنی! گفت: من اینکه سورت را دوست دارم«2». گفت: دوستی تو اینکه سورت را تو را«3» به بهشت برد. محمّد بن المنکدر روایت کرد که رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفت: یک روز دو فریشته در هوا به یکدیگر رسیدند، یکی از آسمان هفتم«4» می‌آمد و یکی از زیر هفتم زمین«5» آن که از آسمان می‌آمد، گفت: امروز چندان عمل به آسمان بردم که هرگز نبرده‌ام. فریشته دگر گفت: آن چیست! گفت: مردی صد بار قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ بخواند«6». گفت: خدای تعالی با او چه کرد! گفت: بیامرزید او را. ابو هریره روایت کرد که: یک روز رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مردی را دید که یک بار قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ بخواند، گفت: وجبت، واجب شد. گفتند: یا رسول اللّه؟ چه واجب شد! گفت: بهشت واجب شد او را«7». أنس مالک روایت کرد که رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- گفت: هر که او یک بار قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ بخواند، خدای تعالی چندان ثواب دهد او را که هفتاد قطار شتر از یاقوت سرخ آفریده و روح در او دمیده و پر از نوشته‌ها کرده، تنکتر از موی زنگیان و باریکتر از تار مویی«8». أبی‌ّ کعب روایت کرد که: رسول- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- را پرسیدند«9» از ثواب قُل هُوَ]«10» قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: خبر دادند. (2). کا، آد، گا رسول- صلّی اللّه علیه و آله. (3). کا، آد، گا: دوستی اینکه سوره تو را. (4). آج: ندارد. (5). آج: از زمین. (6). آد، کا، گا: بر خواند. (7). آج: عبارت «ابو یره روایت کرد ...» را ندارد. (8). آد، گا: تار موی مردمان. (9). آد، گا: پرسیدم. (10). اساس: تا بدین جا افتادگی دارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 465 خواند«1»، خدای تعالی از آسمان رحمت و خیر بر او بارد و سکینت فرو فرستد به او، و او را به رحمت بپوشد، و آواز او به مانند آواز نحل در زیر عرش افتد، از خدای هیچ چیز نخواهد و الّا بدهد او را، و او را در حراست و حمایت خود گیرد«2».

[سوره الإخلاص (112): آیات 1 تا 4]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ (1) اللّه‌ُ الصَّمَدُ (2) لَم یَلِد وَ لَم یُولَد (3) وَ لَم یَکُن لَه‌ُ کُفُواً أَحَدٌ (4)

[ترجمه]

بگو اوست خدای یکی است. خدای پناه نیازمندان است. نزاد«3» و نزادند«4». و نبوده است او را هیچ کس همتا. ابی‌ّ کعب گفت: سبب نزول اینکه سورت آن بود که مشرکان رسول را گفتند: انسب لنا ربّک، نسبت خدایت با ما بگو. خدای تعالی اینکه سورت بفرستاد. عبد اللّه عبّاس گفت: عامر بن الطّفیل و أربد بن ربیعه بنزدیک رسول آمدند و گفتند: ما را بگو تا با چه می‌خوانی! گفت: با خدای. گفتند: بگو ما را تا خدای تو از چیست! از زر است یا از سیم یا از روی یا از آهن! خدای تعالی اینکه سورت فرستاد و آتشی از آسمان بیامد و أربد را بسوخت و عامر بجست. در وقعتی نیزه‌ای بر پهلوی او زدند و بر جای«5» بمرد- و قصّه ایشان در سورة الرّعد رفته است. قتاده و ضحّاک و مقاتل گفتند: جماعتی از احبار جهودان بنزدیک رسول ----------------------------------- (1). آج، آد، گا: بخواند، کا: برخواند. [.....] (2). آج صدق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- و الحمد للّه رب‌ّ العالمین. (3). آج: کسی را نزایید. (4). آج: و کسی نزاده. (5). آج: در حال.
صفحه : 466 آمدند و گفتند: یا محمّد؟ ما را بگو تا خدای [207- ر] تو چون است! ما لغت و صفات او در توریت خوانده‌ایم تا موافق آن هست یا نه! خدای تعالی اینکه سورت بفرستاد به جواب ایشان، قوله«1»: قُل هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ، بگو ای محمّد اینکه کافران«2» جاهلان را که خدای یکی است. در قراءت عبد اللّه مسعود هست: قل هو اللّه الواحد [و واحد و احد]«3» یکی باشد به معنی. و اصل «أحد»«4» وحد بوده است من الوحدة و عرب «واو» را به همزه بدل کنند فی قولهم: و شاح و إشاح، و وکاف و إکاف، و اقتّت و وقّتت«5». بعضی دگر گفتند: أحد بلیغتر است از واحد، و بعضی دگر گفتند: «واحد» اسم باشد و «أحد» صفت، و قول اوّل درست تر است و اختیار محقّقان، و أنشد إبن الأنباری‌ّ شاهدا لذلک«6»: رمته اناة من ربیعة عامر نوؤم الضّحی فی مأتم ای‌ّ مأتم یعنی وناة من الونیة و هی الفتور. بعضی دگر گفتند: اصل یکی است الّا آن که در بعضی وجوه میان ایشان فرقی هست، و آن آن است که «واحد» در اثبات گویند و «أحد» در نفی، تقول«7» العرب: ما جاءنی احد و ما جاءنی من أحد«8» و لا احدها هنا، و جاءنی واحد من القوم، رأیت واحدا منهم، و قال النّابغة شاهدا فی ان‌ّ احدا اصله وحد: کأن رحلی و قد زال النّهار بنا بذی الجلیل علی مستأنس وحد عامّه قرّاء «أحد» خواندند به تنوین. و در شاذّ جماعتی- منهم: حسن بصری و ابان بن عثمان«9» و نضر بن عاصم و إبن ابی اسحق و هارون ----------------------------------- (1). آج تعالی. (2). آج و. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج: واحد. (5). آج: اقیت و وقیت. (6). آج قول الشّاعر. (7). آج، کا، آد، گا: یقول. (8). آج: واحد. (9). اساس: ابان بن عباس، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها تصحیح شد.
صفحه : 467 بن عیسی خواندند: «أحد» بی تنوین برای تخفیف، قیاسا علی قوله: عُزَیرٌ ابن‌ُ اللّه‌ِ«1»، و قول الشّاعر: لا ذاکر اللّه الّا قلیلا«2» و در اعراب او دو وجه گفتند: یکی آن که «هو» [مبتداست و «اللّه» بدل«3» است]«4» [207- پ] و «أحد» خبر مبتداست کقولک: هو الرّجل منطق«5» و وجهی [دیگر]«6» آن که «هو» مبتداست و «اللّه» خبر اوست و «أحد» خبر بعد خبر است، کقولهم: هذا حلو حامض و وجه سدیگر«7» آن است که: «هو» ضمیر شأن و کار است، «اللّه» مبتداست و «أحد» خبر اوست«8». قوله: اللّه‌ُ الصَّمَدُ، در «صمد» خلاف کردند. عبد اللّه عبّاس و حسن و سعید جبیر گفتند: «صمد» آن بود که مجوّف نباشد، از اینکه جا بسته را مصمّد گویند. سعید مسیّب گفت: آن بود که در او حشو نبود. شعبی گفت: آن بود که طعام و شراب نخورد. عکرمه گفت: آن بود که او را حاجت نبود به حدث، و اینکه هر سه قول را مرجع با آن است که مجوّف نیست، و اینکه تفسیر از جهت لغت باشد. ابی‌ّ کعب گفت: تفسیر «صمد» آن است که از پی اوست، من قوله: لَم یَلِد وَ لَم یُولَد، برای آن که هر چه زاده باشد مرگ بر او روا باشد. شقیق بن سلمه ----------------------------------- (1). سوره توبه (9) آیه 30. [.....] (2). اساس: اینکه بیت را در چهار سطر بعد نقل کرده است. چون اینکه شاهد برای استدلال بر حذف تنوین در «احد» آورده شده است، نقل آن در اینکه جا مناسب می‌نماید. (3). آد، گا: خبر. (4). اساس: زیر وصّالی رفته است، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آج و دیگر نسخه بدلها: منطلق. (6). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). آد، گا: سیم. (8). اساس و قول الشّاعر: و لا ذاکر اللّه الا قلیلا، که محّل آن- چنان که در سطور بالا گذشت- در اینکه جا زاید می‌نماید.
صفحه : 468 گفت: «صمد» سیّدی باشد که سودد او به نهایت رسیده باشد، و اینکه روایت علی‌ّ بن طلحه است از عبد اللّه عبّاس. و قولی دگر از او آن است که: سیّدی بود که در حوایج قصد به او کنند و رجوع با او کنند. بعضی دگر گفتند: سیّدی تمام شرف باشد، و اینکه اقوال متقارب است از جهت معنی. و اصله من صمدت فلانا اصمده صمدا، و الصمّد المصمود کالقبض [208- ر] و النّفض بمعنی المقبوض و المنفوض، و بیت مصمود و مصمّد اذا کان مقصودا فی الحوائج، قال طرفة: و ان یلتقی الحی‌ّ«1» الجمیع تلاقنی«2» الی ذروة البیت الرّفیع المصمّد و قال آخر فی الصمّد: الا بکّر النّاعی بخیری بنی اسد بعمرو بن مسعود بالسیّد الصمد و قال آخر: علوته بحسام ثم‌ّ قلت له خذها فانّک انت السیّد الصمّد قتاده گفت: «صمد» باقی باشد پس از فنای خلق. عاصم گفت: دایم باشد. از رضا«3»- علیه السّلام- روایت کردند که او گفت: آن باشد که آیس«4» باشند از اطّلاع بر او. محمّد بن علی الترّمذی‌ّ گفت: هو الأزلّی بلا عدد و الباقی بلا أمد و القائم بلا عمد، و گفتند: آن بود که با خلق نماند. و گفتند: آن بود که تجزّی نپذیرد و جزی«5» نباشد. عکرمه گفت: آن که از بالای او فرمان نباشد، و اینکه قول از امیر المؤمنین علی روایت کرده‌اند. کعب الأحبار گفت: آن که او را از خلق نظیر نباشد. سدّی گفت: هو المقصود فی الرّغائب المستغاث به عند النّوائب. مقاتل بن حیّان گفت: آن که در او عیب نباشد. ربیع گفت: آن که آفت بدو نرسد. ----------------------------------- (1). اساس: یلتقی، با توجّه به کا تصحیح شد. (2). کذا: در اساس و دیگر نسخه بدلها، مجمع البیان: یلاقنی. (3). آج: از امام رضا. (4). آج: ایمن. (5). کذا: در اساس (جزی/ جزء)، آج و دیگر نسخه بدلها: جزو.
صفحه : 469 از صادق«1»- علیه السّلام- روایت کردند که او گفت: غالبی باشد که او را غلبه نتوان کردن. ابو هریره گفت: مستغنیی که خلقان بدو محتاج باشند. مرّة الهمدانی‌ّ گفت: ألذی لا یفنی و لا یبلی. حسین بن الفضل گفت: آن بود که آنچه خواهد کند، کس حکم او بنگرداند. ترمذی‌ّ گفت: ألذی لا تدر که الأبصار و لا تحویه الأفکار و لا تحیط به الأقطار، وَ کُل‌ُّ شَی‌ءٍ [208- پ] عِندَه‌ُ بِمِقدارٍ«2». بعضی دگر گفتند: «الصمد» پنج حرف است. در هر حرف دلیلی است بر صفات کمال او. «الف» دلیل احدیّت اوست، و «لام» دلیل الهیّت و «صاد» از صدق است، و «میم» از ملک، و «دال» از دوام. لَم یَلِد، او نزاد و ولادت بر او محال است برای آن که شهوت بر او محال است، که اینکه صفات اجسام است و او خالق اجسام است. وَ لَم یُولَد، و او از کس نزاد، چه مؤدّی باشد با اینکه فساد. و نیز اگر مولود باشد، محدث بود. وَ لَم یَکُن لَه‌ُ کُفُواً أَحَدٌ، و هیچ کس با او همتا و همسر نیست. «أحد»، اسم «کان» است- و اگر چه نکره است و روا بود برای آن که منفی است و حرف نفی در اوست. و «کفوا» خبر «کان» است. و «له» از صله کفو است. و قرّاء در اینکه لفظ خلاف کردند. حمزه و یعقوب به سکون «فا» خواندند و به همز، و اینکه روایت عبّاس است از ابو عمرو و روایت اسمعیل از نافع و حفص عن عاصم مشبع خواند بی‌همز«3». و دگر قرّاء مضموم الفاء خواندند به همز«4»، و همه لغات صحیح [و]«5» فصیح است، و معنی او مثل و نظیر باشد. و روایت کردند که: سایلی پرسید از امیر المؤمنین علی تفسیر اینکه سورت، گفت: هُوَ اللّه‌ُ أَحَدٌ ، بلا تأویل عدد، اللّه‌ُ الصَّمَدُ بلا تبعیض بدد، لَم یَلِد فیکون موروثا هالکا، وَ لَم یُولَد فیکون إلها مشارکا، وَ لَم یَکُن لَه‌ُ من خلقه کُفُواً أَحَدٌ. ----------------------------------- (1). آج: از امام همام صادق. (2). سوره رعد (13) آیه 8. [.....] (3- 4). آج: همزه. (5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد.
صفحه : 470

سورة الفلق‌

‌اینکه سورت مدنی ‌است و پنج آیت ‌است و بیست و سه کلمت ‌است و [209- ر] هفتاد«1» و چهار حرف ‌است. و روایت ‌است ‌از ابی‌ّ کعب ‌که ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: ‌هر ‌که ‌او معوّذتین بخواند، همچنان ‌باشد ‌که جمله کتابها ‌که خدای فرستاده ‌است بخوانده. عقبة ‌بن عامر روایت کرد ‌که ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: خبر دهم ‌به فاضلتر چیزی ‌که پناه دهندگان ‌به ‌او پناه جویند! گفتند: بلی یا ‌رسول اللّه؟ ‌گفت ‌اینکه دو سورت: قُل أَعُوذُ بِرَب‌ِّ الفَلَق‌ِ، و قُل أَعُوذُ بِرَب‌ِّ النّاس‌ِ«2». ‌هم عقبة ‌بن عامر روایت کرد ‌که ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: خبر دهم تو ‌را ‌به دو سورت ‌که فاضلترین سورتهای قرآن ‌است! گفتم: بلی یا ‌رسول اللّه؟ ‌گفت: معوّذتین. گفتم: مرا بیاموز. بیاموخت و مرا ‌گفت: ‌اینکه سورتها می‌خوان چون بخواهی خفت و چون برخیزی. ‌هم ‌او روایت کرد ‌که ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت مرا ‌که: یا عقبه؟ هیچ سورت«3» نیست ‌از قرآن ‌که تو خوانی بهتر و فاضلتر ‌از قُل أَعُوذُ بِرَب‌ِّ الفَلَق‌ِ. ‌اگر ----------------------------------- (1). کا، آد، گا: هشتاد. (2). سوره ناس (114) آیه 1. (3). آج: سورتی.
صفحه : 471 توانی ‌در نماز بسیار خوان«1» ‌هم ‌او روایت کرد ‌که ‌رسول- ‌علیه السّلام- ‌گفت: امشب دو سورت ‌بر ‌من انزله کردند ‌که«2» مثل ‌آن ندیده‌ام، ‌یعنی المعوّذتین«3».

[سوره الفلق (113): آیات 1 تا 5]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ قُل أَعُوذُ بِرَب‌ِّ الفَلَق‌ِ (1) مِن شَرِّ ما خَلَق‌َ (2) وَ مِن شَرِّ غاسِق‌ٍ إِذا وَقَب‌َ (3) وَ مِن شَرِّ النَّفّاثات‌ِ فِی العُقَدِ (4) وَ مِن شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ (5)

[ترجمه]

بگو پناه می‌دهم به خدای صبح. از آفت آنچه آفریده است. و از آفت در آینده به مضرّت«4» چون در آید. و از آفت دمندگان در بندها. و از بدی حسد برنده چون حسد برد«5» [209- پ]. قدیم- جل‌ّ جلاله- امر کرد رسول را، و مراد او جمله امّت که: پناه با خدای دهند«6» از شرّ اینکه چیزها، پناه دهد به خدای فلق. در او«7» خلاف کردند. عوفی روایت کرد از عبد اللّه عبّاس، و نیز مجاهد و قتاده و قرظی‌ّ و إبن زید گفتند: «فلق» صبح باشد لا نفلاقه، برای آن که شکافته می‌شود شب از او، یقال: هو أبین من فلق الصّبح و فرق الصّبح، قال اللّه تعالی: فالِق‌ُ الإِصباح‌ِ«8». و روایت دیگر از عبد اللّه عبّاس آن است که: «فلق» زندانی است در دوزخ. بعضی دگر گفتند: نامی است از نامهای دوزخ. روایت کردند که: مردی از ----------------------------------- (1). آج: خوانی، کا، آد، گا: می‌خوان. (2). آج: فرو فرستادند که. (3). آج صدق رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. (4). آج: از بدی تاریکی شب. (5). اساس: کلمه ناخواناست، با توجّه به ترجمه در متن تفسیر آورده شد، آج: از بدی حاسدان چون حسد برند. (6). آج: دهید. (7). آج: در تفسیر اینکه. (8). سوره انعام (6) آیه 96.
صفحه : 472 اصحاب رسول به شام رسید، سراهای اهل ذمّت دید و زینت و یسار«1» ایشان، گفت: نه از ورای ایشان فلق است، یعنی دوزخ. و گفتند: فلق، خانه‌ای است در دوزخ که چون در او باز کنند اهل دوزخ از او به فریاد آیند. وهب گفت: چاهی است در دوزخ. کلبی‌ّ گفت: وادیی است در دوزخ. عبد اللّه عمر گفت: درختی است در دوزخ، و گفتند«2»: «فلق» کوه«3» است که شکافته می‌شود از چشمه‌های آب«4»، و گفتند«5»: رحم است که شکافته می‌شود از حیوان، و گفتند: دانه است که شکافد از نبات و درختان. ضحّاک گفت و والبی‌ّ از عبد اللّه عبّاس که: «فلق» خلق باشد، فعل است به معنی مفعول برای آن که در «خلق» معنی شکافتن در است«6»، پنداری موجود از عدم شکافته می‌شود و از او بیرون می‌آید. و اینکه بر توسّع باشد، و از اینکه جا «فطر» هم خلق باشد و هم شکافتن. مِن شَرِّ ما خَلَق‌َ عام است در جمله مخلوقات [210- ر] که آن را شر باشد از آدمی و سباع و هوام‌ّ. وَ مِن شَرِّ غاسِق‌ٍ إِذا وَقَب‌َ، عایشه گفت: رسول- علیه السّلام- یک شب اشارت کرد به ماه و گفت: هذا الغاسق إذا وقب فتعوذی باللّه منه، اینکه غاسق است پناه به خدای ده از او. ابو هریره گفت: الغاسق، النجم إذا طلع. عبد اللّه عبّاس و حسن و مجاهد و قتاده و محمّد بن کعب گفتند: یعنی اللیل، از شرّ شب چون در آید. إبن زید گفت: ثریّا إذا وقع، چون بیوفتد«7». و تأویل اینکه اقوال آن باشد ----------------------------------- (1). آج و دیگر نسخه بدلها: زینت بسیار. [.....] (2). آج: جماعتی دیگر از مفسّران گفتند. (3). آج و دیگر نسخه بدلها: کوهی است. (4). کا، آد، گا: که چشمهای آب از او بیرون می‌آید. (5). آج: و قومی دیگر گفتند. (6). اساس: درست دراست، آج و دیگر نسخه بدلها: است. (7). آد: بیفتد.
صفحه : 473 که رسول- علیه السّلام- از جهت وحی مطّلع شده باشد بر آفاتی و امراضی که آن سال خواست بودن عند طلوع بعض النّجوم. و «غاسق» در لغت هاجمی باشد به مضرّت کسی که در جای شود بر جهت مضرّت. و آن که گفت: شب است، گفت: برای آن که در شب سباع و حشرات از جایگاههای«1» خود بیرون آیند، و هی من طوارق اللّیل. و اصل «غسق» جریان باشد، یقال: غسقت القرحة إذا سال صدیدها، و غسقت عینه إذا دمعت. و «غسق» همچنین تاریکی باشد. و قوله: وَقَب‌َ، أی دخل و الوقوب، الدّخول. وَ مِن شَرِّ النَّفّاثات‌ِ فِی العُقَدِ، و از شرّ زنان دمنده در بندها بر سبیل سحر. امّا شرّ ایشان و اثر آن از آن جا باشد که کسی اعتقاد کند که آن را اثری خواهد بودن، از آن اعتقاد ممکن بود که رنجی به دل او رسد. و امّا چیزی بدهد تا کسی بخورد که خدای تعالی عادت رانده است که عند آن«2» رنجی و بیماری بدهد«3»، آنگه [بیاید]«4»، [210- پ] و ایهام فگند«5» که اینکه رنج به سحر و فسون و دمیدن من است. و امّا آنچه قصّاص روایت کردند که دختران لبید بن أعصم الیهودی‌ّ رسول را- علیه السّلام- جادوی کردند و پاره‌ای از موی او و دندانه‌ای چند از شانه او بستدند و رشته‌ای بگرفتند و یازده گره بر او زدند«6» و در بعضی چاهها بنهادند در زیر سنگی، و رسول از آن بیمار شد و موی او بریزید«7»، تا در خواب بدید که: دو فریشته با یکدیگر بگفتند بر بالین او و او مطّلع شد بر آن. و امیر المؤمنین علی«8» را و زبیر عوّام را بفرستاد تا بر آوردند و آن بندها بگشاد، و هر گاه که بندی بگشاد ----------------------------------- (1). کا: جایگاه، آد، گا: جای. (2). کا: نزد خوردن او. (3). کا، آد: بیماری به خورنده آن رسد. (4). اساس: کلمه در زیر وصّالی رفته است، با توجّه به کا، آد افزوده شد. (5). آد: کند. (6). آد: بر افگندند. (7). آد: بریخت. (8). آد: و علی علیه السّلام. [.....]
صفحه : 474 سبکتر«1» می‌شد. چون بندها تمام بگشاد جمله رنج بر [خاست و نیک شد. اینکه را اصلی]«2» نیست، برای آن که مخالف ادلّه عقل است، و نیز اگر تسلیم کنند که«3» در حق‌ّ جز رسول به ایهام رنجی برسانند، در حق‌ّ رسول نشاید، برای آن که مشرکان در حق‌ّ رسول به دروغ اینکه طعن زدند و گفتند: إِن تَتَّبِعُون‌َ إِلّا رَجُلًا مَسحُوراً«4»، پس آن طعن راست شود. دگر آن که مسحور مخبّل باشد و ناقض عهد«5» و مؤوف، و اینکه بغایت تنفیر بود. امّا اگر گویند: جهودان از اینکه معنی چیزی کردند، و لکن اثری نبود آن را و خدای رسول را بر آن اطّلاع داد تا اینکه حدیث آشکارا کرد بر ایشان، اینکه روا باشد و در اینکه نوعی معجز باشد از اخبار به غیب. امّا بیرون از اینکه روا نباشد از اینکه وجوه که گفته شد. وَ مِن شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ، و از شرّ حاسد چون حسد برد. «حسد»، تمنّای حال مرد باشد و «غبطت» [تمنّای]«6» [211- ر] مثل حال او باشد بی آن که از او منتقل شود، برای اینکه حسد مذموم است و غبطت محمود. و گفتند: اینکه دختران لبید، رشته‌ای بگرفتند«7» و یازده گره بر او زدند«8» خدای تعالی رسول را بر آن مطّلع کرد و اینکه دو سورت بر او«9» فرستاد، یازده آیت تا«10» هر آیتی گرهی بگشاد«11» و باطل کرد آن را«12». ----------------------------------- (1). آد، هر بند که می‌گشادند اندام رسول صلّی اللّه علیه و آله سبکتر. (2). اساس: عبارت زیر وصّالی رفته است، با توجه به آج افزوده شد. (3). آد: اگر توانند که. (4). سوره بنی اسرائیل (17) آیه 47. (5). آج: کا، آد: ناقص عقل. (6). اساس: کلمه در زیر وصّالی رفته است، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). کا، آد: رشته بتافتند. (8). آد: بر او افگندند. (9). کا، آد: به او. (10). کا، آد: به. (11). کا، آد: گشاده شد. (12). کا: او را.
صفحه : 475

‌سورة النّاس

‌ اینکه‌ سورت‌ مدنی‌ است‌ و شش‌ آیت‌ است‌ و بیست‌ کلمت‌ است‌ و نود و نه«1» حرف‌ است«2».

[سوره النّاس (114): آیات 1 تا 6]

[اشاره]


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِیم‌ِ قُل أَعُوذُ بِرَب‌ِّ النّاس‌ِ (1) مَلِک‌ِ النّاس‌ِ (2) إِله‌ِ النّاس‌ِ (3) مِن شَرِّ الوَسواس‌ِ الخَنّاس‌ِ (4) الَّذِی یُوَسوِس‌ُ فِی صُدُورِ النّاس‌ِ (5) مِن‌َ الجِنَّةِ وَ النّاس‌ِ (6)

[ترجمه]

بگو پناه می‌برم به خدای مردمان. پادشاه مردمان. خداوند مردمان. از شرّ دیو وسوسه کننده باز دارنده. آن که وسوسه فگند در دلهای مردمان. از پریان و از مردمان. خدای تعالی رسول را فرمود و جمله مکلّفان را که پناه با او دهند که آفریدگار و پروردگار آدمیان است«3» و پادشاه و خداوند ایشان است«4» از آن جا که ----------------------------------- (1). آد: هشتاد و نه. (2). کا، آد فضیلت او یاد کرده شد. [.....] (3). کا ملک النّاس. (4). کا اله النّاس.
صفحه : 476 از ایشان مستحق‌ّ عبادت است به اصول نعم که با ایشان کرد«1» از شرّ و آف و وسواس. گفتند: «وسواس» نام دیو موسوس است، و گفتند: مصدر«2» است که بر شخص نهادند مبالغت را، کصوم و فطر و عدل فی وصف النّاس به. و «وسواس» و «وسوسه»، هر دو مصدر باشد، و آن حدیث النّفس باشد [به چیز]«3» ی که مانند آوازی پوشیده بود، و قال الأعشی: [تسمع للحلی]«4» وسواسا إذا انصرفت کما استعان [بریح عشرق]«5» زجل [112- پ] و قال رؤبة فی وصف صائد: وسوس یدعو مخلصا رب‌ّ الفلق سرّا و قد أوّن تأوین العقق و وسوسه چون همهمه باشد. و رجل موسوس آن باشد که سودا بر او غالب شود، خطرات و خیالات سوداوی در دل او می‌افتد. و تفسیر او بر یک تقدیر باشد از سه تقدیر: یکی آن که «وسواس» نام دیو است، أی من شرّ الشّیطان. دوم آن که به معنی وسوسه است، یعنی من وسوسة الجن و الإنس. و وجه سه‌ام من شرّ ذی الوسواس، بر آن تأویل که اینکه لفظ مصدر باشد. الخَنّاس‌ِ«6»، آن بود که پوشیده باشد، و «الخنوس» الخفاء و التّأخّر أیضا، و منه قوله: فَلا أُقسِم‌ُ بِالخُنَّس‌ِ«7»، یعنی آن ستاره‌ها که یک بار پوشیده بود و یک بار پیدا. و گفته‌اند: معنی وسوسه شیطان آدمی را آن بود که إلقاء کند چیزی در سمع او به کلام خفی که به دل او رساند بی آن که او بشنود، و آن کار بر دل او مزین کند و او را وعده دهد و تعجیل شهوت و تسویف توبه فرماید. و در اخبار آمده است که: عیسی مریم- علیه السّلام- از خدا در خواست که موضع شیطان از فرزندان به او نماید. حق تعالی اطّلاع داد او [را بر آن. او ----------------------------------- (1). کا من شر الوسواس. (2). آج: مصدری. (5- 4- 3). اساس: کلمه بریده شده است، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). کا الذّی یوسوس فی صدور النّاس. (7). سوره تکویر (81) آیه 15.
صفحه : 477 شیطان را دید، سرش به مانند سر ماری بر دل او نهاده، هر گاه که بنده ذکر خدا کردی او گریختی«1» و باز پس شدی، و هو قوله: الخَنّاس‌ِ، و چون بنده غافل شدی و ذکر خدای نکردی با او در حدیث آمدی، و ذلک قوله صلّی اللّه علیه و آله:2» إن‌ّ الشیطان یجری من بنی ادم مجری الدّم« [212- ر]. و مالک«3» روایت کرد که رسول- علیه السّلام- گفت: شیطان دهن و بینی بر دل فرزند آدم نهاده است. چون او ذکر خدای کند، شیطان دور شود، و چون خدای را فراموش کند دل او«4» در دهن گیرد به مانند لقمه‌ای. مِن‌َ الجِنَّةِ وَ النّاس‌ِ، گفت: اینکه موسوسان هم از جنّیان باشند و هم از مردمان«5»، و مثله قوله: شَیاطِین‌َ الإِنس‌ِ وَ الجِن‌ِّ«6». و وسوسه آدمی یکدیگر را بلیغتر باشد از وسوسه دیو، برای آن که [او]«7» به کلام خفی کند و اینکه به کلام صریح به صوت جهیر«8»- اعاذنا اللّه من شرّ ما امرنا بالاستعاذة منه من القبیلین«9» بمحمّد و آله«10». تم‌ّ ----------------------------------- (1). آج: بگریختی. (2). اساس: ناخواناست، با توجّه به آج و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج، کا، آد، گا: انس مالک. (4). کا، آد، گا را. (5). آد، گا: انسیان. (6). سوره انعام (6) آیه 112. (7). اساس: ندارد، آج: کلام آن، با توجّه به کا و دیگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (8). آج: و به صوت جهر. (9). آج، آد: القبیلتین، کا: القانتین. (10). کا، آد، گا اجمعین، کا الخط بقی زمانا بعیدا و کاتب الخط تحت الارض مدفونا، آد، گا تمام شد ربع آخر از کتاب روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن که ابتدای آن از سوره سبأ است و پنج مجلّد است از جمله بیست مجلّد تصنیف شیخ المولی الامام ملک العلماء فی الایّام جمال الحق‌ّ و الحقیقه و الیقین ابی الفتوح الحسین بن محمّد الخزاعی‌ّ الرّازی‌ّ تغمّده اللّه بغفرانه و اسکنه فی جنانه. نیز آد بر دست پر گناه خاک قدم صلحا محمّد شفیع بن حیدر علی حسینی سبزواری ساکن دار الفضل شیراز در بلده مذکوره در محلّه خلجان، در شب یک شنبه بیستم ماه ربیع الثانی سال هزار و هفتاد و دو از هجرت سیّد المرسلین- صلّی اللّه علیه و آله. جهت خود امید به کرم اکرم الاکرمین که به فواید اینکه کتاب سایر کتب دینیه کمینه را و سایر موالی اهل بیت را منتفع و متمتّع گرداند و توفیق علم و عمل کرامت فرماید همگنان را و از جمله مقرّبان درگاه خود گرداند و به سعادت نشأتین جمله را مستعد فرماید- انّه علی ما یشاء قدیر و بالاجابة جدیر آمین اله الحق رب‌ّ العالمین.
صفحه : 478 الکتاب بحمد اللّه و حسن توفیقه و الصلوة علی خیر خلقه و اله الطاهرین، و حسبنا اللّه و نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النصیر. و وقع الفراغ منه عند طلوع الشمس یوم الاحد الرّابع و العشرین من جمادی الآخرة سنة سبع و خمسین و خمس مائة هجریة. کتبه العبد الضعیف المحتاج الی رحمة اللّه تعالی ابو زید إبن«1» بندار بن محمّد بن الحسین بن الحسن بن محمّد بن یونس البراوستانی مقیم بسننده«2» من بشاپویه«3». و آیات قرآن در عدد بصریان شش هزار و دویست و چهار آیت است، [و در عدد]«4» مدنیان اول شش هزار و دویست و هفده آیت است، و در اخیر«5» چهار [ده آیت است، و در عدد کوفیان بیست و] شش هزار و دویست و سی و شش آیت [است]«6» و جمله [آنچه در مکّه فرود آمده است هشتاد و پنج سورت است بر اختلاف که میان راویان است و به مدینه بیست و نه سورت- علی خلاف ذلک]«7» [212- پ] بینهم. و عدد سورتها صد و چهارده سورت است، و [به روایتی از]«8» اصحاب ما صد و دوازده سورت. جمله کلمات قرآن هفتاد [هزار و نه]«9» هزار و دویست و هفتاد و هفت کلمت است، و گفتند: هشتاد و هفت«10»، و گفتند: سی و نه. و جمله حروف قرآن سیصد هزار و بیست و سه هزار و پانزده حرف است، و تکلّف اینکه شمردن برای آن کردند که مردم بر قرآن خواندن حریص باشند که رسول- علیه السّلام- گفت: بکل حرف عشر حسنات لا ----------------------------------- (1). کذا در اساس «إبن» با همزه. (3- 2). در اساس، کلمه ناخواناست و بدون نقطه. (9- 8- 7- 6- 4). در اساس کلمه بریده شده است، با توجّه به نسخه آج افزوده شد. (5). آج: آخر. (10). آج و دیگر نسخه بدلها: ندارد. 1»2»
صفحه : 479 الله‌أقول الم« عشر حسنات، انمّا أقول الف و لام و میم ثلثون حسنة«. و الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم [213- ر]«3». ----------------------------------- (1). آج: الف و لام و میم. (2). آج تمّت بعون اللّه تعالی و الحمد للّه رب‌ّ العالمین و صلّی اللّه علی خیر الأنام محمّد و اله الکرام فی شهر ذی الحجّة الحرام سنه سبع و أربعین و تسعمائة حرّره العبد الاقّل فرید- عفا اللّه تعالی عنه. (3). اساس: با خطّی متفاوت از متن و به صورت نو نویس افزوده است: دعاء مستجاب لا شک‌ّ فیه. بسم اللّه و باللّه و الحمد للّه و لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلّی العظیم ... الخ. (3). اساس: با خطّی متفاوت از متن و به صورت نو نویس افزوده است: دعاء مستجاب لا شک‌ّ فیه. بسم اللّه و باللّه و الحمد للّه و لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلّی العظیم ... الخ.



درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».